تهدمت و الله ارکان الهدی…

                  غروبى در سحر


 اى كاش آن شب سحر نمى‏شد


 ….


 

شب موعود فرا رسيد، آن شبى كه رسول خدا وعده آن شب را به «اميرالمؤمنين» داده بودند: يا اباالحسن! انّك قادم الينا عن قريب، و انا مشتاق اليك، فهلمّ الينا فما عندنا خيرٌ لك و ابقى. اميرالمؤمنين رو به اطرافيانش: هى و اللّه الليلة التى وعدنيها حبيبى رسول اللّه. صداى گريه فرزندان حضرت با شنيدن اين جملات به آسمان رفت؛ آنان ضجه زدند و به فرياد و ناله برخاستند. آن آموزگار شكيبايى آنان را به خداى سوگند داد تا آرام شوند و آنان به حرمت نام خدا و ياد او دل بى‏قرار را به آرامش سفارش كردند و ساكت شدند.

ما چه مى‏فهميم داغ از دست دادن عزيزى چون امام معصوم را…. چه مى‏فهميم گريه حسين و زينب را…. و اگر با اين مصيبت آشنا بوديم و اين طبيعت اجازه مى‏داد چه مى‏كرديم، يا بقيه‏اللّه تو آگاه بر احوال مايى، خودت ما را يارى فرما تا با مصيبت‏هايت آشنا شويم…. بگرييم و بسوزيم، بميريم، بميريم كه مردن هم كفاف نمى‏دهد، بايد نابود شد، بايد هستى از بين برود، اين چه بار گرانى است كه بر دوش توست يا بقيه‏اللّه، يادگار سيزده معصوم و حامل غم تمامى آنها…. و يا اميرالمؤمنين، ما چه دوريم مولا
جان، چه دوريم و لطف و كرَم تو چه نزديك است، ما را درياب، ما را درياب كه جز تو و
فرزندانت پناهگاهى نداريم….


 شعله‏اى از آتش دل


 دل آرام گير كه هنگامه صبر است


 


اما و اللّه لقد تقمّصها فلان …هان اى مردم، به خداى سوگند كه ابوبكر جامه خلافت و زمامدارى را به ناروا بر تن كرد در حالى كه نيك مى‏دانست كه آن جامه و رداء، جز مرا نشايد؛ چرا كه من در گردش نظام راستين و آزادمنشانه اسلامى، بسان استوانه و محور سنگ آسياب هستم.


شگفتا! از اين آزادمرد بشريت، شعله‏اى از آتش دلش را، آهى از دردهاى سينه‏اش را، نَمى از خشم خودش را در قالب كلمات گنجانيد تا لااقل بشريّت بداند كه او كيست و چه كشيده است. اما در آخر خطبه خود فرمود: آن چه شنيـ(ديد)، شلعه غم بود كه سر كشيد و فرو نشست!.


«على را با نعمت‏هاى ناپايدار زندگى چه كار»؟! او زمينى نيست كه زرق و برق دنيا در او اثرى بگذارد. آسمانى بود، اما نه…. آسمان‏ها را احاطه كرده بود. به راستى چه مى‏توان گفت در مورد كسى كه «خدا» «او» را به زبان «پيغمبرش» معرفى مى‏كند.


او «درست بسان خورشيد جهان‏افروز» بود، غلط گفتم، خورشيد، تابشى از انوارِ انوارِ اوست. خورشيد همان‏گونه كه نور و گرما و روشنايى خويش را بر شايسته‏كردار ارزانى مى‏كند، زشت كردار و سگ و خوك و هر پليدى و لجنى هم بى‏نصيب نمى‏ماند؛ درست همان‏گونه خورشيد وجود گران‏مايه امير والايى‏هاست كه بر همگان مى‏تابد و از نور دانش و بينش خويش بر خوبان و نيكان و بر بدكاران و پليدان مى‏تابد و از باران دانشش همه را بهره مى‏دهد.


 خونين جگر


 همچو من يك جادّه غربت، يك بيابان بى كسى ….


 خوار بودم من پس از مرگ رسول
خوارتر گشتم پس از مرگ بتول
گاهگاهى كس سلامم مى‏نمود
پاسخى ديگر، سلامم را نبود
كينه‏ها هر روزه مى‏شد بيشتر
هر نگاهى همچو تيرى پُر شرر
هر كسى با من كه مى‏شد رو به رو
جز گله از من نبودش گفتگو:
از چه رو پنهان نمودى از همه
اى على، تجهيز و قبر فاطمه
كينه‏دارى با تمام مسلمين
شد فراهم بهر ما عارى چنين
يادگار خاتم پيغمبران
شد نهان از ما همه تجهيز آن؟
پاسخم بُد زين گلايه با همه
خود وصيّت كرده بودى فاطمه
الغرض شد دوره تنهاييم
دوره رنج و غم و بى‏تابيم
صبر كردم من به مانند كسى
استخوان در حلق و در چشمش خسى
دين شد از رفتارشان بى‏محتوى
مسلمين را اوّلى شد مقتدى
خسته گشتم من، ز مردم عاقبت
خسته‏تر آنها، زِ مَن، در عافيت
شد دعاى من به درگاه خدا
تا كند حق، وعده خود را وفا
ريشم از خون سرم گردد خضاب
خاتمه يابد مرا ديگر كتاب
شد دعايم مستجاب از لطف حق
تا شوم آسوده از هر طعن و دق
شد شب بيست و يك از ماه خدا
وقت تجديد لقاء با مصطفى
شد شب قدر و شد عمر من تمام
از على بر تو اجل! بادا سلام
گرچه دردم طاقت از تن مى‏ربود
شوق رفتن در دلم هى مى‏فزود
ديده بستم من از اين دنياى دون
پر گشودم سوى عقبى پُر زخون
صلّى اللّه عليك يا أميرالمؤمنين.

قطره‏اى از دريا


چه گويد چون منى نادان، به وصف آن شه خوبان


هر كه در تاريخ اسلام مطالعه كند و تاريخ نحله‏ها و فرقه‏هاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصا در مسألؤ مهم امامت بررسى نمايد و كتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دينى و مذهبى را بخواند،  بى هيچ تأملى درخواهد يافت كه هيچ شخصيتى در عالم اسلام به اندازؤ على بن ابى‏طالب  عليه‏السلام مورد محبت و يا بغض واقع نشده است و هيچكس به اندازؤ او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است. چه جانها كه در راه محبت او نثار شده است و چه جنگها كه ميان مخالفان و موافقان او در گرفته است. ساليان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبه‏هاى نماز رسم بوده است كه او را سب و لعن كنند و بر عكس قرنها بر بالاى منابر ذكر فضايل او و خاندانش رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرين فرستاده شده است. قومى او را به درجؤ الوهيت بالا برده‏اند و قوم ديگر از او و پيروان او تبرى جسته‏اند. اين خود مى‏تواند دليل اين مدعا باشد كه او پس از حضرت رسول  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بزرگترين و پر اهميت‏ترين شخصيت عالم اسلام است و گر نه اين همه هياهو و غوغا براى چه كسى مى‏توانست باشد؟


ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب (7/339) مى‏گويد كه احمد بن حنبل،  فقيه و محدث معروف و پيشواى مذهب حنبلى گفته است: «آن اندازه از فضايل كه دربارؤ على ـ از حضرت رسول  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ روايت شده است دربارؤ هيچيك از اصحاب روايت نشده است.»


در فضيلت على بن ابى طالب  عليه‏السلام گفته‏اند كه آيات بسيارى در شأن ايشان نازل گرديده است از آن جمله روايتى است مربوط به عبد اللّه بن عباس كه گفته است سيصد آيه از قرآن مجيد در شأن امام على  عليه‏السلام مى‏باشد. علاوه بر اين،  فضايل و مناقب آن حضرت بطور كلى بر دو دسته است: دستؤ اول احاديث و رواياتى است كه از حضرت رسول  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دربارؤ ايشان نقل شده است و در نظر محدثان و اهل سنت فضيلت يك صحابى به همين معنى است كه حديثى از رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دربارؤ او نقل شده باشد. دربارؤ فضايل امام على  عليه‏السلام به اين معنى اهل سنت و حديث كتابهاى بسيارى تأليف كرده‏اند.


معروفترين حديثى كه در فضيلت آن حضرت نقل شده است حديث بسيار مشهور غدير خم است كه بايد آن را يكى از نصوص بر خلافت و وصايت آن حضرت شمرد. اين حديث شريف از صدر اسلام تا كنون الهام بخش شيعيان و محور افكار و ادبيات و حماسه و شعر و هنر ايشان است.


حديث مشهور ديگرى نيز هست كه در قصؤ تبوك به آن اشاره شد و به موجب آن رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به امام على عليه‏السلام فرمود: «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي». نيز حديث مشهور مؤخات و برادرخوانى است كه حضرت رسول  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در اوايل ورود به مدينه ميان اصحاب خود از مهاجر و انصار برادرى برقرار كرد و هر يك از ايشان را با يكى ديگر برادر خواند و خود را برادر امام على  عليه‏السلام قرار داد و اين امر در نظر هر مسلمان بالاترين شرف و فضيلت است. قصؤ مؤخات در بيشتر كتب حديث و سيره مذكور است.


اين كمتر از عشرى از معشار قطره‏اى از اقيانوس فضل او بود:


 


چه گويد چون منى نادان


 به وصف آن شه خوبان


كه حُبّش حبه ايمان


 صحائف را بود عنوان


 


اللهم ارزقنا معرفته و ارزقنا شفاعته