اخیراً عبارتی در بعضی کتب ملاحظه شد که به تهمت آن را به شیخیه نسبت می دهند و مفاد آن عبارت چنین است که معبود شیخیه، رسول است در مقامی و امام در مقامی و رکن رابع در مقامی! (نعوذ بالله.) ابتدا عبارت را نقل کرده و سپس رد آن را متذکر می شویم. گفته شده مفاد این عبارت، نعوذ بالله معتقَد شیخیه است!
«إنّ المعرفةَ فرعُ إدراکِ المعروفِ، والعبادَة فرعُ إدراکِ المعبود، فیَجِبُ أن یکونَ المعروفُ والمعبودُ في صُقعِ العارف والعابد حتی یعبدَ العابدُ بجسمه جسمَ المعبود، وبنفسه نفسَ المعبود، وبعقله عقلَ المعبود ، وهکذا. ولـمّـا لم یدرک ولم یعرف المعبود الخالق ، فلن یتحقّقَ حقّ العبادة إلا العبادة بواسطة إدراک ذات ظاهرة، ومعرفتها تسمّی معرفةَ البیان، وهي المتعلّقةُ بالمعرفة والعبادة وهي في مقام النبوة نبيٌّ، وفي مقام الإمامة إمامٌ، وفي مقام الرکن الرابع رکنٌ رابع؛ فلذا قالوا: إنّ الخطابَ في {إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ} للنّبيّ والإمام والرّکن الرّابع.»
یک. این عبارات، در هیچ یک از کتب علماء شیخیه یافت نمی شود و این تهمتی است که زده اند. آری، مفرداتِ این عبارات (همچون کلمه معبود، جسم، ذات، عبادت، معرفت، بیان، امامت، رکن رابع) در کتب شیخیه هست؛ اما این ترکیب، ترکیبی است که در هیچ یک از کتب این مکتب یافت نمی شود.
دو. گذشته از ترکیبِ این عبارات، مفاد و محتوای این عبارات نیز در هیچ یک از کتب شیخیه نیست. به تعبیر دیگر، این عبارات، تفسیرِ ما لا یَرضی صاحبُه است؛ هرگز شیخیه از آنچه نوشتهاند و گفتهاند، این معانی را قصد نکردهاند و قصد نمیکنند.
سه. برای نخستین بار، این عبارات در کتاب هدیة النملة إلی رئیس الملة نوشته ملارضا همدانی آمده است. وی در آن کتاب در هر بخشی از بخشهای کتابش، ابتدا گفتار امامیه (شیعه اثنی عشری) را نقل کرده و سپس گفتار شیخیه را از ایشان جدا کرده و به خیال خود قول فاسدی را به شیخیه نسبت داده است.
از جمله در بخشی مینویسد:
«قالت الشیخیة الذات ذاتان ذات غیبیة باطنیة لا اسم لها و لا رسم لها لایسمی و لاتوصف و لا تکلیف علی العباد بمعرفتها و توحید و عبادتها و قالوا ان المعرفة فرع ادراک المعبود…» تا آخر عبارت که در ابتداء این نوشتار نقل کردیم.
چهار. در بعضی کتب متأخرین و معاصرین، این عبارت به شیخیه نسبت داده شده است و در بعضی از این کتب تصریح شده است که این عبارت، از کتاب هدیة النملة مقتبس است.
از جمله رسائلی که این عبارتِ کاذبِ هدیة النمله در آن مطرح شده، رساله شیخ هادی طهرانی است که در آن از این عبارت از وی سؤال شده است.
مقدمه رساله شیخ هادی طهرانی چنین است:
«حجة الإسلاما أدام الله ظلّکم العالي علی رؤوس الأداني والأعالي، چه می فرمایند در جواب آن دو شبهه ای که بعضی از اشخاص در ذهن بعضی از عوام مرکوز نموده اند؟ استدعا از فضل عمیم آنکه جواب این دو شبهه را به فارسی مرقوم فرمایید .
شبهه أولی آنکه می گویند:
إنّ المعرفةَ فرعُ إدراکِ المعروفِ، والعبادَة فرعُ إدراکِ المعبود، فیَجِبُ أن یکونَ المعروفُ والمعبودُ في صُقعِ العارف…» تا آخر عبارت.
پنج. اما پاسخ ما به این تهمت چنین است که در آنچه گفته، یا خود را به ندانستن زده است یا ندانسته سخن گفته است.
معبود خداوند است و ابداً مذهب ما شیعیان اثنی عشری این نیست که معبود جسمی دارد و مراتبی دارد؛ بلکه معبود خداست وحده لاشریک له و مجسم و مخلوق نیست و شیخ مرحوم اع صریحاً رد می فرمایند بر صوفیه لعنة الله علیهم که صورت مرشد را در نظر میگیرند. و چگونه این مفتری راضی شده است همانی را که شیخ مرحوم رد می فرمایند، بر این بزرگوار و اندیشه ایشان تهمت زند؟!
عبارت شیخ مرحوم اع چنین است:
در شرح فقره «و مقدمکم امام طلبتی…» از زیارت جامعه کبیره می فرماید:
«يراد من التقديم معني الاستشفاع و التقرب بهم كما ذكرنا سابقاً و معني آخر سنذكره بعدُ لا انه يتخيّل عند العبادة صورهم و يتمثلهم كما يفعلونه اهل التصوّف الذين يأمرون مريديهم به يقول الشيخ منهم لمريده اذا اردتَ ان تصلّي فرض الظهر تتصوّر صورتي اَمام نيّتك و تمثّل هيئتي عند قصدك لانك قاصدٌ الي معبود بينك و بينه مسافة طويلة و انت لمتقطعها و انا قد قطعتها و وصلتُ اليه و انت تابع لي و سالك مسلكي لاتصل الّا باتّباعي فاذا تخيّلتَ صورتي اَمامَ قصدِك و صورتي في خيالك هي حقيقة ظاهري الذي تشاهده ببصرك لان الخيال هو اصل الوجود و الظاهر من آثارِه قائم به و حقيقتي قد اتّصلت بمعبودك و انت بخيالك اتّصلتَ بحقيقتي وصلتَ الي معبودك بدلالتي و هدايتي و كذب لعنه اللّه لانّ مريدَه اذا تخيّل صورته اَمام قصده كانت الصورة المحدودة بالابعاد هي معبوده المقصود بعبادته او وجه معبوده…» (برای آگاهی از تفصیل فرمایش، به متن کتاب مبارک شرح الزیاره جلد سوم مراجعه شود.)
شش. اما نکته کلیدی و مهمی که ممکن است همین مسئله باعث این تهمتها شده، این است که باید میان معبود و جهت عبادت تفاوت قائل شد.
جسم ما رو به کعبه میکند؛ ولی آیا کعبه را میپرستد؟ معبودِ ما کعبه است یا خدا؟ شکی نیست که معبود خداست؛ ولی جهت عبادت کعبه است. و این کعبه،جهت عبادتی است در ظاهر و البته خداوند جهات عبادتی هم قرار داده است برای مراتب مختلف انسان و برای مشاعر او.
در پایان، بخشی از آنچه مرحوم آقای کرمانی در تفصیل مسئله و فرق میان معبود و جهت عبادت بیان فرمودهاند، ذکر میگردد. و این مطلب، همان است که شیخ مرحوم اع به تعبیر دیگر در رساله خطابیه (که ملارضای همدانی در هدیة النملة به همان ارجاع داده) مذکور است.
بعضی عبارات کتاب ارشاد در تفاوت میان معبود و جهت عبادت:
۱٫ بدانكه فرق است مابين معبود و جهت عبادت و اين فرق را علما و حكما برنخوردهاند مگر كمي و لابد است كه بشناسي تا عبادت تو صحيح باشد.
بدانكه معبود آن كسي است كه تو بنده و برده اويي و او تو را خلق كرده و محتاج به تو و مثل تو نيست.
۲٫ چون اين را يافتي پس بايد بداني كه خداي تو نبايد كه به عقل و فهم و ادراك و تصور تو بيرون آيد و نبايد مثل تو باشد كه اگر غير از چنين كسي را خدا داني مشرك ميباشي به خداي عزوجل و بتپرستي پس آنكه به خاطر گذشت و به تصور درآمد و تو او را يافتي معبود نباشد و شايسته آن نيست كه او را بپرستي.
۳٫ و اما جهت عبادت كه گفتيم آن كس يا آن چيز است كه خداي معبود يگانه گفته است كه تو رو به آن كني يا خدمتي به نسبت به او بكني يا كاري براي او كني يا حرفي درباره او بزني يا اطاعتي از او بكني يا چيزي از او بطلبي يا چيزي به او بدهي و امثال اينها (در ضمن مثال، توضیح میفرمایند.)
۴٫اگرچه خداوند از براي بندگان خود جهت عبادت قرار داده است لكن معبود، اوست و مقصود او و نبايد كه شخص ملتفت جهت باشد و جهت طلبد اگرچه بايد مباشر جهت و رو به جهت باشد نميبيني كه بايد در نماز ملتفت دست خود شوي كه كجا گذاري و ملتفت پاي خود شوي كه كجا گذاري و ملتفت زبان خود شوي كه چگونه او را حركت دهي ولي در همه اين احوال مكلفي به آنكه توجه به خدا داشته باشي و از غير او غافل باشي و او را طلبي بلكه او را عبادت كني چنانكه گويا او را ميبيني و گويا در نزد پادشاه مقتدري ايستادهاي كه قادر و قاهر است و مطلع و آگاه بر ظاهر و باطن تو است.
۵٫ چون اين مطلب شريف را دانستي پس بدانكه فرق مابين معبود و جهت عبادت آن شد كه تو جهت عبادت را براي معبود ميخواهي نه معبود را براي جهت عبادت يعني هرگاه معبود تو را به خدمتي ديگر وادارد دست از آن جهت برميداري و به جهتي ديگر خواهي متوجه شد و اگر دل به جهت بسته بودي در مثل اين وقت دست از آن معبود برميداشتي كه چرا امر به خلاف آن جهت مطلوب كرد.
۶٫ چون از براي بنده مراتب بسيار است يعني عقلي دارد و نفسي و جسمي و از براي جسم مدركهاي جسماني است و از براي نفس مدرك هاي نفساني و از براي عقل مدرك هاي عقلاني و هريك هم همجوره و همجنس خود را درك ميكند و از حد خود بالاتر نميرود چنانكه در محل خود شرح اين مطلب را دادهايم و خدا نه از جنس جسم مردم است كه با مدركهاي جسماني فهميده شود و نه از جوره نفس مردم است كه با مدركهاي نفساني دانسته شود و نه از جوره عقل مردم است كه با عقل مردم ادراك شود و مردم با جسم غير از جسمانيها را نميتوانستند ببينند و با نفس غير از نفسانيها را و با عقل غير از عقلانيها را و همه اين سه مرتبه بنده بودند و خدا را بايست عبادت كنند و خدا از ادراك همه بالاتر و برتر بود و هر سه از فهم او عاجز پس از براي هر سه جهت عبادت ضرور شد كه هريك جهت مشاكل خود را طلبند و خدا را پرستند.
و مثل را در جسم آوريم تا به آن واسطه مطلب را برخوري پس چون جسم را پشت و رويي بود و لابد بايستي كه رو به جهتي كند از مشرق و مغرب و جنوب و شمال و فوق و تحت و خدا در جهت نبود يكي از جهات را برگزيد و جهت عبادت خود قرار داد و روي مردم را امر كرد كه رو به آن جهت كنند كه آن كعبه باشد و كعبه معبود و خدا نيست ولي جهت خدمتي است كه مردم مأمور به آن خدمت ميباشند… (تک تک جهات عبادت را در هر رتبهای شرح می فرمایند.)