02-2 گفتاري پيرامون فريضه حج 1416جلد اول – چاپ – قسمت دوم

قال الامام الباقر علیه السلام الحج تسکین القلوب (بحار الانوار ج 78 ص 182)

 

حج آرام بخش دلها 1416جلد اول – قسمت دوم

 

گفتاري پيرامون فريضه حج

 

سید احمد پورموسویان

 

شوال و ذی القعده 1416

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 248 *»

 

 

مجلس   17

 

 

  27شوال‌المکرم 1416 هـ ق

 

 «* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 249 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

عرض شد این آیه شریفه گزارش اعلام ابراهیم علی نبینا و آله و علیه‌السلام در امر حج است، چون شوال و ذیقعده و ذیحجه ماه‌های حج است. خداوند بر اهل استطاعت واجب‌ فرموده ‌است که در این ماه‌های شریف آهنگ خانه او  کنند، قصد حج‌ کنند و از هرکجا هستند عازم زیارت خانه خدا شوند و نزد خانه حق‌تعالی خدا را به بزرگی یاد ‌کنند و با خضوع و خشوع خود و تعظیم از خانه او حق عبودیت را به انجام برسانند. همیشه بعد از ماه رمضان متذکر  این مسأله‌ بوده‌ایم که وقتی ماه رمضان می‌گذرد، باید به یاد این مسأله باشیم که از ماه‌ رمضان که خارج‌ گشته و وارد ماه‌های حج شدیم، گویا از دوره‌ها و عالم‌های ذر  به دوره‌ دنیایی آمده‌ایم، و در این دوره دنیایی چون از آنچه وظیفه داشتیم غافل شدیم و آنچه را که در عالم‌های ذر مشاهده‌ کردیم فراموش نمودیم، از این جهت خداوند ما را با تکلیف حج به یاد آن دوره‌ها انداخته ‌است. تکلیف حج تکلیفی است که ما را متذکر خانه‌های حقیقی الهی می‌کند. این مراسم عبودیت که برای این خانه ظاهری قرار داده‌ ‌شده و همچنین دعوتی که از طرف ابراهیم به امر خدا نسبت به این حج انجام شده ما را باید متذکر  رمز  این امر

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 250 *»

کند، که چرا خداوند در این‌ ماه‌ها حج خانه خودش را واجب ‌فرمود؟ برای اینکه ما از خانه‌های خدا فراموش ‌کردیم، و آن خانه‌هایی را که در دوره‌های ذر و عالم‌های ذر مشاهده ‌کردیم از یادمان رفت. چون قرار خدا همین است که در هیچ‌ عالمی از عالم‌ها به ذات مقدس خودش برای بندگانش جلوه ‌نمی‌کند، در همه عالم‌ها مشاعر خلق ذات خدا را نمی‌توانند درک کنند ذات خداوند منزه است از اینکه خلق بتوانند او را با مشعری از مشاعر خودشان مشاهده‌ کنند و ببینند و بشناسند، به ذات مقدسش نمی‌توانند تقرب بجویند و به آن نزدیک شوند. چون ذات او از این سخنان مقدّس و مبرا است، نه به چشم ظاهری دیده ‌می‌شود، نه به چشم‌های باطنی‌ دیده‌ می‌شود، نه او را با این حواس و مشاعر  ظاهر  می‌توانند درک‌ کنند و نه او را با مشاعر  باطنی‌ و معنوی می‌توانند درک‌ کنند. بین خدا و خلق مسافتی نیست که آن مسافت را طی ‌کنند و نزدیک‌ به خدا شوند، یا اینکه طی نکنند و از خدا دور باشند. خداوند از این امور منزّه و مقدس و مبرا بود. از طرفی هم نظامش این‌طور اقتضاء کرده و قرار بر این گذارده‌ که تمام کمالات و ترقیات بندگانش در شناختن و پرستش او و تقرب جستن به او است.

پس دقت کنید که این دو امر  به حسب ظاهر  با هم موافقت ندارد، دو امری است که به حسب ظاهر  نمی‌شود گفت قابل جمع است. از طرفی هیچ راهی به ذات مقدس حق‌تعالی نیست که بندگانش آن راه را طی ‌کنند و نزدیک به خدا شوند، و هیچ وسیله‌ای ندارند که خدا را با آن وسیله مشاهده کنند و بشناسند، هیچ وسیله‌ای ندارند، یعنی هیچ‌گونه مشعر  و مدرکی ندارند تا بتوانند با آن مشعر  و مدرک خدای خود را ببینند و بشناسند و پرستش ‌کنند. از طرفی هم تمام کمالات و ترقیات مرهون همین است که باید خدا را بشناسند و نزدیک به خدا شوند، تا از رحمت او بهره‌مند گردند و از عنایات او استفاده‌ کنند. تمام ترقیات و کمالات بسته‌ به همین است. فرمود ماخلقت الجن و الانس الّا  لیعبدون([1]) جن و انس را نیافریدم مگر  برای اینکه مرا

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 251 *»

بشناسند و بپرستند و بعد هم تقرّب بجویند. به واسطه پرستش و شناخت خدا، تقرّب به خدا پیدا ‌کنند.

در تمام عالم‌ها این دو مسأله با هم است. و خداوند این امر  را علاج فرموده به اینکه برای خودش در همه عالم‌ها خانه‌هایی قرار داده که آن خانه‌ها محل انوار او هستند، تمام انوار خود را در آن خانه‌ها گذارده و از آن خانه‌ها ‌برای خلقش نمودار ساخته است. خدا خودش کار را آسان‌ فرموده یرید الله بکم الیسر  و لایرید بکم العسر([2]) خدا برای شما آسانی خواسته،‌ اما بندگان خودشان بر خودشان مشکل کرده‌اند و مشکل‌ می‌کنند، این تقصیر خودشان است، تقصیر خدا نیست. خود بندگان کار را بر خودشان مشکل می‌کنند، خدا آسان قرار داده، آنها مشکل می‌کنند. خدا به وسیله انبیاء خبر  داده و فرموده که انوار مرا و اولیاء مرا بشناسید تا مرا شناخته باشید. این اولیاء خانه‌های حقیقی خدا هستند، خدا در همه عالم‌ها از این خانه‌ها برای خلقش ظاهر  شده و جلوه کرده. در عالم‌های ذر این‌طور بود، در این دوره دنیایی هم همین‌طور است، در عالم آخرت هم همین‌طور خواهد بود. آن خانه‌هایی که خدا برای انوار خود قرار داده، که نور خود و کمالات خود را از آن خانه‌ها به خلق بنمایاند، و خلق این خانه‌ها را به عنوان‌ خانه‌های انوار خدا و محل‌های تجلیات الهی بشناسند، و به ایشان تقرّب بجویند، و مطیع و فرمانبردار ایشان باشند، تا خدا را شناخته‌ و  پرستیده‌ باشند و به او تقرّب جسته باشند. خداوند کار را آسان کرد. در عالم‌های ذر انوار و کمالات خودش را در همین خانه‌ها قرار داد، ما فراموش کردیم، وگرنه اگر  یادمان بود کاملاً مسأله را درک می‌کردیم. چون قرآن خبر  داده که خدا را خانه‌هایی است که در آن خانه‌ها انوار و کمالات خودش را قرار داده، مطمئنیم که همین‌طور بوده و غیر  از  این‌طور نبوده.

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 252 *»

مَثَلی عرض می‌کنم و این مثل برای تفهیم است، برای اینکه ماها بفهمیم که خداوند در خود ما این آیات و نشانه‌ها را قرار داده، نه اینکه خدا را نعوذبالله به روحمان تشبیه کنیم، نه، به این شکل نیست. از جهت این است که مسأله واضح بشود. این مثل ــ  به اصطلاح ــ  برای تفهیم است، برای تشبيه نیست. یک‌وقتی مثل زده ‌می‌شود، و مقصودْ تشبیه است، می‌گوییم فلانی در اخلاق و رفتارش مثل فلانی است، اینجا عیبی ندارد. اما در مسائل توحیدی که مثل زده‌ می‌شود، مقصودْ تطبیق نیست، بلکه مقصود تفهیم است، یعنی برای این است که مطلب را بفهمیم و درک کنیم. ائمه هم مثل می‌زدند، خدا هم در قرآن برای همین مطالب مثل زده. الله نور السموات و الارض مثل نوره، خدا هم مثل می‌زند، چرا مثل می‌زند؟ برای اینکه خودش را به خلق بشناساند، اما نه به ذات مقدسش، به همان خانه‌هایی که انوار خودش را در آن خانه‌ها ظاهر  فرموده. الله نور السموات و الارض خداوند نور آسمان‌ها و زمین است. چطور؟ حال، این را ما باید بفهمیم که چگونه است. می‌فرماید: مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کأنّها کوکب درّی یوقد من شجرة مبارکة زیتونة
لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضیء و لو لم‌تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس
.([3]) در آخر  این آیه هم همین را می‌فرماید که خدا برای مردم مثل‌ها می‌زند که بفهمند. پس در مسائل توحیدی عیبی ندارد که برای تفهیم مثل زده شود.

این بدن خانه روح شما است، و تمام حالات روح شما در این بدن و از این بدن ظاهر  شده است. حال، آن کسی که می‌خواهد شما را ملاقات کند و ببیند، و با شما داد و ستد داشته‌ باشد، او که نمی‌تواند به عالم روح شما برود و در مرتبه روح شما قرار بگیرد. هیچ راهی به روح شما ندارد، راه بسته ‌است. اگر کسی بخواهد با روح شما ملاقات و صحبت کند، بخواهد با حقیقت شما ملاقات کند، چاره‌ای ندارد جز

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 253 *»

اینکه نزد همین بدن شما بیاید. این بدن می‌شود خانه‌ای که روح در این خانه نشسته و ساکن شده، و همه کمالات و انوارش را از این خانه ظاهر و آشکار کرده. دیگر  هر کمالی می‌خواهد باشد؛ اگر  بینایی دارد از همین بدن نشان می‌دهد، اگر شنوایی دارد از همین بدن نشان می‌دهد، اگر قدرت و توانایی دارد از همین بدن نشان می‌دهد، همه کمالات و همه انوارش از همین بدن برای ما نمودار است. ما کمالات روح را از کجا می‌فهمیم؟ وقتی دیدیم که دست در جیبش کرد، و در راه خدا و برای خدا احسان کرد، حقوق شرعیه مالش را اداء کرد، آن‌وقت می‌گوییم این شخص سخاوت دارد، بخل ندارد. چون امام؟ع؟ فرمودند بخیل‌ترین مردم آن کسی است که حق شرعی مالش را نپردازد،([4]) یعنی آنچه خداوند در مال شخص از حقوق شرعیه قرار داده ‌است، آن را نپردازد، زکات مالش را ندهد، خمس مالش را ندهد، احسان به ایتام و مساکین نکند، صله ‌رحم نداشته باشد، به واجب‌‌النفقه خود رسیدگی نکند. اینها نشان می‌دهد که این شخص بخیل است. از کجا  می‌فهمیم که کمال سخاوت را دارد؟ وقتی دیدیم که وجوه شرعیه مالش را اداء می‌کند. همچنین از کجا بفهمیم عاقل است و درست فکر  می‌کند؟ وقتی که سخن می‌گوید. تا سخن گفت، میزان فهم و میزان عقلش به دست می‌آید. امام؟ع؟ فرمود المرء مخبوء تحت لسانه([5]) شخصیت شخص در زیر زبانش مخفی است، تا حرف نزده و سخن نگفته شخصیت معنوی و علمیش، اندازه فکر  و عقلش روشن نیست، تا مشغول صحبت می‌شود می‌فهمیم که میزان فهم و عقلش چقدر است، چقدر درک دارد، چقدر شعور دارد. پس تمام کمالات روح از بدن ظاهر  می‌شود. از این جهت این بدن در حکم خانه روح است، روح آمده در این خانه نشسته و تمام کار‌های روح از همین بدن صادر می‌شود، تمام کمالات روح از همین بدن پیدا می‌شود.

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 254 *»

حال، روح چطور آمده توی این بدن نشسته و این بدن را برای خودش خانه قرار داده؟ این یکی از مسائل بسیار مهم علمی و فلسفی است، خیلی مسأله مهمی است، میان علماء و دانشمندان و فلاسفه و حکماء داد و فریادها بلند است که چطور روح آمده و در بدن نشسته. تردیدی نیست که آدم زنده روح دارد، شکی نیست که آدم زنده دارای یک معنویت و روحانیتی است که در این بدن آن روح نمودار است و جایی است که آن روح کارهایش از این بدن ظاهر  می‌شود. این را همه قبول دارند. ولی در اینکه این روح چیست و چطور با این بدن ارتباط پیدا کرده و چطور در این بدن نشسته، در بین علماء و دانشمندان بشری خیلی حرف‌ها است. حقیقت روح چیست؟ بعضی‌ها گفتند اصلاً  روحی نیست، هر چه هست همین بدن است، تمام اعضاء و جوارح این بدن دست به دست هم داده‌اند، سازمان‌های داخلی بدن، اعصاب، و همین‌طور سایر  امور بدن دست به دست هم داده‌اند؛ و در اثر  تشکیل این سازمان، یک انفعال‌هایی دست داده که اسمش را روح می‌گذاریم. روح چیز  جداگانه‌ای نیست. چون هرجای این بدن را گشتند روحی پیدا نکردند. گفتند نمی‌شود در این بدن یک روحی غیر از این بدن باشد، هرجای بدن را گشتند پیدا نکردند، توی مغز گشتند، توی قلب گشتند، توی سینه گشتند، همه‌جا را گشتند، تکه‌تکه کردند، ریز ‌ ریز کردند، دیدند نه، این روحی را که همه شخصیت انسان و تمام موقعیت‌های بشری بستگی به آن دارد، هیچ‌جا پیدایش نمی‌کنند. با این چاقو‌های جراحی هرجا را که ریز ریز کردند دیدند خبری نیست، نه توی استخوان است، نه توی گوشت است. در عین حال، موجود هم هست، نمی‌توانند انکارش کنند، چون این‌همه آثار از او دیده می‌شود، این‌همه آثار انسانی از همان روح دیده می‌شود. پس کجا است؟ گفتند نه، پس روحی نیست. اینها منکر  روح هستند و روحی جداگانه از بدن قبول ندارند. عده‌ دیگری گفتند نمی‌شود که روح نباشد، روح در همین بدن و با همین بدن هست، ما آن را نمی‌بینیم.

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 255 *»

در هر صورت، صحبت‌ها در این مورد زیاد است. اما آن‌طوری که بزرگان ما+ مسأله ارتباط روح و بدن را حل کرده‌اند، هیچ‌جا این‌طور حل نشده است. این بزرگواران هم که حل فرمودند به برکت فرمایشات ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین است که این مسأله را از فرمایشات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و از آیات قرآن به دست آوردند. البته خودشان هم به واسطه داشتن روح کمال و وقوف بر نقطه علم و آگاه‌بودن از اسرار خلقت، شاید شهود هم فرموده‌ باشند. در هر صورت، برای ما بیان کردند که روح و بدن آن‌طور نیست که اینها فکر  می‌کنند و می‌گویند روح حتماً باید توی این پوست و گوشت و استخوان، توی این مغز  توی این قلب و امثال اینها باشد، جداگانه یک‌ چیزی ــ  به اصطلاح ــ  توی این بدن تپانده‌ باشند، که روح این بدن شده‌ باشد؛ نه این‌طور نیست که بخواهند انکارش کنند یا اثباتش کنند.

خیلی مسأله‌ عجیب و دقیقی است و خیلی هم شیرین است. این بزرگواران فرمودند که نسبت روح و این بدن، دقیقاً  مثل آئينه است و کسی که در مقابل آئینه می‌ایستد. کسی که در مقابل آئینه می‌ایستد، یک عکسی از او در آئینه می‌افتد. حال، این عکس در آئینه هر چه دارد از همین شخصی است که در مقابلش ایستاده. اگر دست و پا دارد، اگر صورت دارد، بدن دارد، تمام اینها از همین شخصی است که در مقابل آئینه ایستاده. هیچ چیزی از این شخص داخل آئینه نشده، در عین حال، تا وقتی این شخص  با آئینه مقابل نشود، هیچ عکسی در  این آئینه نیست.

حال، این مثل را چگونه تطبیق می‌کنند؟ می‌فرمایند این بدن را که خدا خلق می‌کند مثل این است که خدا آئینه می‌سازد. این بدن که خلق می‌شود گویا خدا یک آئینه‌ای ساخته، فوراً روح هم برایش قرار می‌دهد؛ آن‌وقت آن روح مقابل با این آئینه است. اما فرقش با این آئینه‌های ظاهری این است که این آئینه همه‌اش عکس می‌شود، و عکس آن روح همه‌اش در این آئینه می‌افتد، هرچه آن روح دارد در این بدن ظاهر  می‌شود. این بدن در حکم یک آئینه است و همیشه اینها مطابق و برابر با همند.

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 256 *»

تا وقتی که خدا این آئینه را سالم نگه ‌دارد، عکس این روح در این آئينه بدن هست، و هر  وقت خداوند این آئینه را به هم ریخت، دیگر آن روح اینجا عکس ندارد. روح هست، اما در اینجا عکس ندارد؛ می‌گوییم بدن مُرد. مردن بدن به این‌طور است که از آئینه بودن خارج می‌شود و دیگر  قابلیت ندارد برای اینکه آن عکس روح را نشان بدهد، اگرچه آن روح سر جایش هست.

پس ببینید این فرمایش چقدر عجیب است! که روح از عالم خودش پایین نمی‌آید که بیاید داخل این بدن بشود، بدن هم از عالم خودش بالا نمی‌رود که پا به عرصه روح بگذارد، روح در عرصه خودش است، این بدن هم در عالم خودش است؛ اما خداوند اینها را با هم مرتبط می‌کند. ارتباط روح و بدن به این طور است که بدن آئينه‌ای است، خدا آن را می‌سازد، بعد این آئینه را در مقابل آن روح قرار می‌دهد. این آئینه در ابتدا خیلی ضعیف‌ است، اما به تدریج قوی می‌شود تا اینکه تمام آثار آن روح ــ  هر چه هست ــ  در اینجا پیدا می‌شود. تمام این کارهایی که از ما در حال حیات و زندگی سر می‌زند، اینها همه کار همان روح است که در این بدن عکس انداخته است. او می‌فهمد، او می‌یابد و درک می‌کند. آن روح روح انسانی است، و انسانیت ما بستگی به او دارد. عکسش در این بدن می‌افتد و این کارها از این بدن صادر می‌شود.

این مثل خیلی مثال عجیبی است، و خیلی مطلب‌ را روشن می‌کند. مقصود ما از این مثال این بود که با اینکه حقیقت آن روح داخل این بدن نشده، اصلاً  معنی ندارد که این بدن جایگاه حقیقت روح باشد، بلکه نورش را در اینجا انداخته، نورش را در این بدن می‌اندازد، و این آثار همه نور روح و آثار روح است. همین‌که ما می‌شنویم می‌بینیم فکر  می‌کنیم می‌رویم می‌آییم مطلب می‌فهمیم درک می‌کنیم، تمام این اوضاع در واقع نور همان روح است که در این بدن افتاده است. حال، اگر کسی بخواهد روح ما را ببیند، با روح ما ملاقات و داد و ستد داشته باشد، چاره‌ای ندارد جز

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 257 *»

اینکه نزد خانه روح بیاید، و خانه روح همین بدن است. باید نزد این بدن بیاید. وقتی که با این بدن مصافحه و معانقه کرد، داد و ستد انجام داد، «بعت» و «اشتریت» گفت؛ آن‌وقت ملاقاتش با روح انجام شده است. همه می‌گویند این شخص با فلانی گفتگو کرده، با فلانی داد و ستد کرده، فلانی را دیده، با فلانی احوالپرسی کرده.

حال، این مثل را که عرض کردم برای تفهیم بود، برای این بود که مطلب را اجمالاً  بفهمیم. خدای متعال چون منزه بود از اینکه ذاتش را کسی ببیند، یا نزد ذاتش حاضر  شود، یا سخن از ذات مقدس او بشنود، یک خانه‌هایی درست کرد که این خانه‌ها برای نور خدا شایستگی داشتند. خانه‌های دیگر  هیچ این شایستگی را ندارند، فقط خانه‌هایی که خودش ساخته این شایستگی را دارند. او می‌داند چه خانه‌هایی برای نور خودش بسازد، الله اعلم حیث یجعل رسالته([6]) خدا خوب می‌داند رسالتش را در کجا قرار بدهد. یعنی خانه‌هایی انتخاب کند که نورش را در آن خانه‌ها بیندازد و از آن خانه‌ها نورش را ظاهر  نماید. همچنان‌که می‌بینید مثلاً  برای روح انسان یک بدنی و خانه‌ای می‌سازد که مناسب روح انسان باشد. روح انسان را از بدن حیوان ظاهر  نمی‌کند، بدن حیوان با روح انسانی مناسبت ندارد، بلکه یک بدنی مناسب با روح انسانی می‌سازد، بعد روح انسان نورش را در این بدن می‌اندازد، زیرا بدنِ مناسب و خانهِ مناسب است. خانه‌هایی هم که خدا برای خودش ساخته‌، ــ  چه در عالم‌های ذر، چه در این دوره، و چه در آخرت ــ  این خانه‌ها مخصوص نور خدا است. دیگر  نور غیر  خدا و ظهوری از غیر خدا در این خانه‌ها نیست. حتی می‌شود گفت که از خودشان هم پاک و منزه شده‌اند، خودی برایشان نیست. چون هر طبقه‌ای از طبقات این خانه‌ها همان خانه خدا و خانه نور خدا است. به چه معنا؟ به این معنا که اگر  در این دنیا بدن دارد، قابل است برای اینکه نور خدا در آن بتابد. اگر  در عالم نفس، نفس دارد، همان نفس خانه‌ای در عالم نفوس است که مناسب با نور خدا است. بالاتر،

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 258 *»

روح و عقل؛ هرچه از مرتبه‌ها  دارد، همه و همه خانه خدا است و مناسبت با خدا و نور خدا دارد، و خدا از آن خانه‌ها نورش را می‌تاباند. در آیه بعد از همین آیه مبارکه نور چه می‌فرماید؟ می‌فرماید: فی بیوت اذن الله ان‌ترفع و  یذکر  فیه اسمه یعنی این نوری که خدا در آیه قبل فرموده، همین نور در خانه‌هایی است. باز هم توضیح می‌دهد که این خانه‌ها کیانند. آیا خانه‌هایی مثل خانه‌های ما هستند؟ نه، رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر  الله این خانه‌ها در حقیقت همین آقایان و سادات و بزرگان خلقند، که خداوند به آنها سیادت و بزرگی داده و سیّد و آقای جمیع خلق هستند. اینها رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر  الله آقایانی هستند سادات و بزرگانی هستند که داد و ستدها و معاملات و تجارات ــ  یعنی امور خودشان و امور خلقی ــ  اینها را از ذکر خدا باز نمی‌دارد. یعنی در همه حال خانه‌های خدا هستند و نور خدا از این خانه‌ها بر جمیع خلق می‌تابد. این خانه‌ها در درجه اول محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین هستند. خداوند نورش و کمالاتش را از این خانه‌ها ظاهر کرده و به همه خلق نشان داده است. در عالم‌های ذر همین‌طور بود، خدا در عالم ذر با همه خلق حرف زده، قرآن هم خبر می‌دهد، فرمود الست بربکم آیا من پرورنده شما نیستم؟ با همه خلق این فرمایش را فرمود. و چون رسم قرآن بر  این است که به همان کلیات اکتفاء می‌فرماید و  مطالب را تفصیل نمی‌دهد. اگر هم جایی تفصیل داده شده به مقدار لازم است، بقیه تفصیل‌ها را خدا به رسول‌الله؟ص؟ و ائمه طاهرین؟عهم؟ واگذار کرده است. آنها چون از همه‌چیز  باخبر  هستند و هیچ‌‌چیز  در نزد این بزرگواران مجهول و نامعلوم نیست، این بزرگواران حامل علم خدا هستند، اگر  بشود گفت که چیزی برای خدا نامعلوم و مجهول است، برای این بزرگواران هم می‌شود گفت چیزی نامعلوم و مجهول است. ولی وقتی ما ایشان را خزینه علم خدا می‌دانیم و همه علم خدا را در نزد ایشان می‌دانیم، پس هیچ امری از ایشان پوشیده نیست. خدا در قرآن از علم و احاطه ایشان خبر داده، فرموده ما اشهدتهم خلق السموات و  الارض و لا خلق

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 259 *»

 انفسهم و ما کنت متخذ المضلّین عضدا.([7])

این مطلب را شاید بارها گفته‌ باشم، اما مقصود از انعقاد این مجالس، تجدید عهد با دوستان و عزیزان، و ذکر فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟، و تجدید عهد با شئونات ولایت این بزرگواران، و تجدید عهد با بزرگان دین و مشایخ عظام+، و تجدید عهد با بزرگان زمانمان است که در حضورشان هستیم. امیدواریم از همه ما راضی باشند و ان‌شاءالله چشمشان به ما روشن باشد. در واقع این مجالس، تجدید عهد با وجود مبارک آقا امام زمان صلوات‌‌‌الله‌ و سلامه علیه و عجل الله تعالی له الفرج است. این مجالس و این دیدارها و ملاقات‌ها به این منظور است. به همین جهت فضائل و مناقب محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را ذکر  می‌کنیم. امیدواریم خداوند دل‌هایمان را به ذکر فضائل و مناقب این بزرگواران نورانی فرموده باشد و نورانی فرماید.

(من احتمال می‌دهم یک‌وقتی عمر خدمت حضرت رسول؟ص؟ بوده و شاید اوائل دعوت حضرت هم بوده، برای خودعزیزی و به اصطلاح چرب‌زبانی عرض کرده: ای رسول خدا عنایت کنید و ما را برای کارهای خودتان کمک بگیرید و برخی از کارهای خود را در جریان دعوت به ما واگذار فرمایید. حضرت هم به حسب مصلحت دعاء کردند و بخصوص ابوجهل را هم حضرت نام بردند در حالی که ابوجهل اسلام نیاورده بود و گذشته از این دشمنی هم داشت، این‌طور دعاء کردند اللّهم اعزّ الدین بعمر بن الخطاب او بابی‌جهل بن هشام. خدایا دین را به عمر  یا به ابی‌جهل عزیز گردان. همان‌وقت جبرئیل نازل شده و این آیه را به حضرت ابلاغ نمود. مااشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ماکنت متخذ المضلین عضدا. شاید حضرت خواستند به او بفهمانند که تو هم مانند ابوجهل هستی و بلکه بدتر؛ او کافر است ولی تو منافق می‌باشی.)([8]) عرب، کمک را بازو می‌گوید. او گفت یا رسول‌الله ما

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 260 *»

را برای خودتان کمک بگیرید، و مقصودش هم از اینکه گفت ماها را کمک بگیرید، خودش و ابوبکر  و عثمان و معاویه و امثال اینها را در نظر  داشت. چون آن حضرت را که رسول خدا نمی‌دانست، این ملعون‌ها اعتقاد به رسالت حضرت نداشتند، یک آن اینها اعتقاد به رسالت پیغمبر  پیدا نکردند، یک آن اینها به خدا ایمان نیاوردند، پیغمبر  را دروغگو  و ساحر  می‌دانستند، تمام معجزات پیغمبر  را سحر  و جادو می‌دانستند؛ ولی برای خودعزیزی عرض کرد که ما را  ــ  یعنی همان‌هایی که در نظرش بودند ــ  کمک و  بازو برای خودتان بگیرید. جبرئیل نازل شد و این آیه را بر  رسول اکرم تلاوت کرد: ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ما کنت متخذ المضلین عضدا. دقت کنید. این ملعون گفت ای رسول‌ خدا، ما را برای خودتان کمک بگیرید، بازوی خودتان بگیرید. حال، خدا دارد جواب می‌دهد. به جای اینکه پیغمبر  جواب بدهند خدا جواب می‌دهد، و معنای این جواب این است که ما با هم فرقی نداریم، خدا و پیغمبر  با هم فرقی ندارند، او خدا است این هم پیغمبر خدا است، خانه خدا است، نور خدا است، ظهور خدا و جلوه خدا در میان خلق است. اگر  این کمک بگیرد خدا کمک گرفته، اگر خدا کمک بگیرد این کمک گرفته. هر کس را رسول‌الله به عنوان کمک بگیرد، خدا او را کمک گرفته، و هر کسی را که خدا برای خودش کمک بگیرد، پیغمبر کمک گرفته، فرقی نمی‌کند. رسول‌الله و ائمه طاهرین؟عهم؟ از این جهت و در این طور مسائل فرقی با خدا ندارند. در ذاتشان فرق دارند، خدا خدا است و اینها خلق خدا هستند، اما یک خلقی هستند که از تمام خلق شریف‌تر  و لطیف‌تر  و عظیم‌تر  و نورانی‌تر  و نزدیک‌تر  به خدا هستند. خدا تمام کمالاتش را در این بزرگواران قرار داده است. جبرئیل نازل شد این آیه را تلاوت کرد که خدا چنین فرموده: ما اشهدتهم خلق السموات و  الارض و لا خلق انفسهم خدا می‌فرماید: من اینها را بر خلقت آسمان‌ها و زمین و بر خلقت خودشان شاهد و گواه نگرفتم، و ما کنت متخذ المضلّین عضدا من این‌طور  نیستم که گمراه‌کنندگان را بازوی

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 261 *»

خودم و کمک خودم بگیرم. واقعاً حضرت صادق؟ع؟ فرمایش عجیبی دارند می‌فرمایند اگر  قرآن به حقِّ خواندنش خوانده بشود، درست خوانده بشود، یعنی در آن به خوبی فکر  بشود، حق ما آشکار می‌شود،([9]) یعنی موقعیت ما معلوم می‌شود، معلوم می‌شود که اصلاً  ما در ملک خدا چه‌کاره‌ایم، خدا برای چه ما را در بین خلقش قرار داده. اگر  قرآن را درست بخوانند و در آن فکر  کنند، می‌فهمند که رابطه اینها با خدا و با خلق چیست، و چرا خدا این بزرگواران را در میان خلق قرار داده است، کاملاً  روشن می‌شود.

حال، این مردکه می‌گوید که یا رسول‌الله ما را برای خودتان بازو و کمک بگیرید. خدا در جواب می‌فرماید: من اینها را بر خلقت آسمان‌ها و زمین و بر خلقت خودشان گواه نگرفتم. یعنی اینها ندیده‌اند که من چطور آسمان و زمین را خلق کرده‌ام، و همچنین ندیده‌اند که من خودشان را چطور خلق کرده‌ام؛ و ما کنت متخذ المضلین عضدا من آن کسانی را که گمراه‌کننده هستند و خلق را گمراه می‌کنند، از راه به بیراهه می‌برند، من آنها را بازوی خودم و کمک خودم نگرفتم و نمی‌گیرم. این آیه جواب این ملعون را داد که پس خدا تو  و امثال تو  را شاهد و گواه بر خلقت آسمان و زمین قرار نداده، پس شما از هیچ‌چیز  خبر  ندارید، جاهل و بی‌خبرید، صلاح و فساد عالم و خیر  و شر عالم را راه نمی‌برید، شما به چه درد می‌خورید؟! چرا از شما کمک بگیرد؟! آخر  وقتی صلاح و فساد عالم و خیر  و شر عالم را نمی‌دانید، به اصطلاح ما چیزی سرتان نمی‌شود، چطور خدا شما را برای خودش و کار خودش کمک بگیرد. این پیغمبر  هم کارش کار خدایی است، پیغمبر  هم اگر  بخواهد کسی را برای خودش کمک بگیرد، باید از صلاح و فساد عالم خبر  داشته ‌‌باشد، آگاه باشد.

نمونه‌اش را هم خدا نشان داد. وقتی که آیات اول سوره برائت نازل شد که خداوند به مشرکین مکه اعلام کرد که من و رسول‌ من از شماها بیزاریم، و دستور‌هایی داده شد، بنا شد پیغمبر اکرم؟ص؟ این آیات را به وسیله کسی بفرستند که در ایام حج

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 262 *»

ـــ  قبل از اینکه مکه فتح بشود ــ  این آیات بر مشرکین تلاوت بشود و برائت و بیزاری خدا و رسول از مشرکین اعلام بشود. پیغمبر اکرم؟ص؟ ابوبکر را انتخاب کردند و به او فرمودند این آیات را ببر  و در ایام حج در منی بر مشرکین تلاوت کن. او هم خیلی خوشحال شد که یک‌چنین کاری را به عهده‌اش گذاشته‌اند. به طرف مکه راه افتاد، اما هنوز چندان راهی نرفته‌ بود و شاید حتی به منزل اول هم نرسیده بود که جبرئیل بر  رسول خدا نازل شد و ابلاغ کرد که یا رسول‌الله این امر  را یا باید خودتان ابلاغ کنید یا کسی که از خود شما است، از جنس شما و از نور شما است، به اصطلاح ما از طینت شما است. از خودتان باید باشد. رسول‌الله هم فوراً حضرت امیر  را فرستادند که برو و آن آیات را از ابوبکر  بگیر  و تو  برسان.([10]) این مطلب را هم سنّی‌ها نقل کرده‌اند و هم شیعه نقل کرده است، و هیچ شکی در آن نیست. تاریخ اسلام نوشته است که رسول‌الله؟ص؟ امیرالمؤمنین را فرستادند و فرمودند برو آیات را از ابوبکر  بگیر و بگو  برگردد و خودت آن را به مشرکین ابلاغ کن. چون خداوند دستور داده که یا خودم آن را ابلاغ کنم، یا کسی که از من است، و تو از من هستی. یا علی انت منّی بمنزلة هارون من موسی تو  نسبت به من مثل هارون نسبت به موسی هستی، که هردو برادر و هردو پیغمبر  بودند. تو  هم نسبت به من مثل هارون نسبت به موسی هستی الّا انه لا نبی بعدی([11]) مگر اینکه بعد از من دیگر  پیغمبری نیست وگرنه تو پیغمبر هم بودی، اما دیگر  پیغمبری بعد از من نیست.

حال آن کسی باید کمک و بازوی پیغمبر اکرم؟ص؟ باشد که این صفاتی را که خدا در این آیات فرموده دارا باشد. مااشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ماکنت متخذ المضلین عضدا سه مطلب در این آیه هست، که آن کسی که می‌خواهد کمک و بازوی رسول‌الله؟ص؟ باشد،این سه مطلب در او باید باشد: اول

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 263 *»

اینکه گواه بر خلقت آسمان‌ها و زمین باشد، یعنی خدا در حضور او  و با گواهی او همه آسمان‌ها و زمین را خلقت کرده باشد. نه تنها همین آسمان‌ها و همین زمین، اینها که چیزی نیست. خداوند هزار هزار عالم دارد. امام ؟ع؟ فرمودند خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم دارد، که این عالم آخری آن عالم‌ها، و این آدمی که پدر شما بوده آخری آن آدم‌ها است.([12]) یعنی همین‌طور که در این عالم ما اوضاعی است، آسمان‌ها و زمینی دارد، و برای نوع انسانی در این عالم آدم و حوّائی هست که همه آنها فرزندان آن آدم و حواء هستند، به همین‌طور خداوند هزار هزار عالم دارد که تمام آن عالم‌ها به حسب خودش آسمان‌ها دارد زمین دارد آدم دارد فرزندان آدم دارد. البته تمام اینها به حسب خود آن عالم‌ها است، نه اینکه به حسب عالم ما باشد، نه، هر  عالمی به حسب خودش است. مثلاً  در عالم عقل آسمانش عقلانی است، زمینش عقلانی است، آدم و حوائش هم عقلانی هستند، بچه‌های آن آدم و حواء هم عقلانی هستند و از جنس عقلند. در عالم نفس هم همین‌طور است، و همچنین سایر عالم‌ها.

پس آن کسی که می‌خواهد بازو و کمک پیغمبر باشد، باید  از خلقت تمام این عالم‌ها آگاه باشد، باید بر خلقت تمام این آسمان‌ها و زمین‌های هزار هزار عالم، و همچنین بر خلقت خودش آگاه باشد. یعنی خدا او را در برابر خود او خلقت کرده باشد. چطور می‌شود که خدا او را در نزد خودش خلقت کرده باشد؟ و او خلقت خودش را دیده باشد؟ هر مرتبه‌ای در هر عالمی که دارد، آن مرتبه را دیده باشد که خدا چطور آن را خلقت کرده است. یعنی بر اصل وجود خودش هم آگاهی دارد. این هم مطلب دوم. خدا که نعوذبالله حرف بی‌معنی نمی‌زند، این فرمایش خدا است مااشهدتهـم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم. و سومین مطلب این است کــه و ما کنت متخذ المضلین عضدا من گمراه‌کنندگان را بازوی خودم نمی‌گیرم. پس آن کسی که می‌خواهد بازوی پیغمبر  و کمک‌کار پیغمبر  باشد باید گمراه‌کننده نباشد،

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 264 *»

بلکه هدایت‌کننده باشد، یعنی بتواند تمام گمراهان را نجات بدهد، هرکس هر نوع گمراهی که دارد او دواء دردش را داشته‌ باشد و بتواند دردش را درمان کند، بتواند او را هدایت کند. پس این شخص اسم الهادی خدا و اسم العالم خدا و اسم الشاهد خدا می‌شود. کسی کمک پیغمبر  و بازوی پیغمبر است که این صفات در او باشد. حال، آنها چه کسانی هستند؟ ائمه طاهرین؟عهم؟ هستند که کمک خدا و بازوی خدا هستند. امام بازوی پیغمبر  است، کمک پیغمبر است، کارهای پیغمبر  از عهده او  برمی‌آید، از این جهت جانشین می‌شوند. جانشین پیغمبر  باید علی باشد، بعد از آن بزرگوار امام مجتبی باشند، بعد حضرت سیدالشهداء باشند، بعد حضرت سجاد و حضرت باقر  و حضرت صادق و حضرت کاظم و حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادی و حضرت عسکری باشند، تا وجود مبارک امام زمان مهدی آل‌محمد؟عهم؟. اینها جانشینان پیغمبرند، کمک و بازوی پیغمبرند، تمام کارهای پیغمبر  بعد از پیغمبر  به عهده اینها گذارده شده است. حال، آیا امام نباید از تمام امور عالم آگاه باشد؟ خبر داشته‌ باشد؟ چرا، این بزرگواران بر تمام خیر  و شر عالم واقفند، بر صلاح و فساد عالم واقفند. این بزرگواران خانه‌های نور خدا و ظهور خدا شدند. خداوند همیشه و در همه عالم‌ها از این خانه‌ها برای خلقش ظاهر  شده؛ تا اینکه خدا را در این خانه‌ها ببینند و خدا را از این خانه‌ها بشناسند و خدا را در نزد این خانه‌ها عبادت‌ کنند. از این جهت خداوند اطاعت فرمانشان را بر همه واجب کرده، و همه موجودات هم به حسب خودشان فرمانبردار و مطیع این بزرگوارانند، فقط این بشر  است که از فرمان این بزرگواران تخلف می‌کند و سر باز می‌زند، مقاماتشان را انکار می‌کند، با آنها دشمنی می‌کند، آن وظیفه‌ای که دارد انجام نمی‌دهد؛ مگر اهل ایمان و اهل ولایت و محبت که خالص و باوفاء در امر این بزرگواران باقی ماندند. وگرنه همه موجودات مطیع ایشانند، همه می‌بینند که نور خدا از وجود مبارک ایشان ساطع است، می‌بینند که خدا هرچه را که بخواهد به خلق برساند به وسیله ایشان می‌رساند،

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 265 *»

و می‌فهمند که اگر  بنا باشد که خلق از خدا اطاعت کنند، باید از این بزرگواران اطاعت‌ کنند.

دیروز که وفات حضرت صادق؟ع؟ بود متذکر  یکی از معجزات آن حضرت شدیم. مگر  منصور و امثال او ــ  خدا لعنتشان کند ــ  معجزات زیادی از این بزرگوار مشاهده نمی‌‌کردند؟ این معجزات همه‌اش آثار نور خدا است که از این بزرگواران صادر می‌شد. اما منصور و امثال منصور ــ  خدا لعنتشان کند ــ  مگر  متنبه و متذکر  می‌شدند؟! این ملعون تمام این معجزات را حمل بر  سحر  می‌کرد، می‌گفت جعفر ‌ بن ‌محمد صادق نعوذبالله نعوذبالله ساحر است، سحر  می‌کند. یک‌وقتی هفتادنفر  از اهل بابِل را طلبید، بابُل نه، این شهری که در شمال است اسمش بابُل است. بابِل از سرزمین‌های کشور حضرت سلیمان است که بعضی از انبیاء بنی‌اسرائیل هم از همان‌جا بودند. خدا هم در قرآن خبر می‌دهد که در آنجا جریان سحر  و جادوگری خیلی رواج داشته و جادوگران ماهری در آنجا زندگی می‌کردند که در سحر  خیلی مهارت داشتند. منصور هفتادنفر  از اینها را خواست و به آنها گفت ما ــ  نعوذبالله ــ  یک ساحری داریم، اگر  توانستید کاری بکنید که این ساحر  شرمنده بشود و نتواند در برابر سحر شما سحری نشان بدهد من جایزه خوبی به شما خواهم داد. آنها هم آماده شدند و گفتند مانعی ندارد، ما این کار را انجام می‌دهیم. او را احضارش کن، ما او را طوری سحر  می‌کنیم که نتواند در مقابل سحر  و جادوی ما کاری انجام بدهد. ما هر کدام نقشی داریم که با آن نقش می‌توانیم او را مسحورش کنیم، جادو زده‌اش کنیم. اینها هرکدام لوحی برداشتند و روی آن عکس یک حیوان درنده‌ای را کشیدند که وسیله‌ای برای انجام‌دادن سحرشان بود، و آن را کنارشان گذاردند، که وقتی حضرت تشریف آوردند جادوگری خود را شروع کنند. منصور دستور داد حضرت صادق صلوات‌الله‌علیه را احضار کردند. حضرت تشریف‌فرمای مجلس شدند و با صدای بلند به آن صورت‌ها فرمودند ای صورت‌ها، ــ  عرب به عکس، صورت می‌گوید ــ  ای

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 266 *»

صورت‌هایی که در کنار این اشخاص قرار دارید، هرکدام وظیفه دارید صاحب خود را ببلعید و بخورید. تمام این صورت‌ها زنده شدند و به جان صاحب خودشان افتادند و آنها را خوردند. آنگاه فرمودند حالا به سر جاهایتان برگردید. آنها هم همه رفتند و همان عکس و صورتی شدند که بر آن لوح‌ها بودند، همه در آنجا قرار گرفتند. منصور بدبخت خیلی وحشت‌زده شد، غشی کرد و از تختش افتاد. وقتی به هوش آمد از حضرت خواهش کرد که یا ابن رسول‌الله به من رحم کنید و مرا ببخشید. من توبه کردم و دیگر این کار را تکرار نمی‌کنم. حضرت فرمودند تو را بخشیدم. آن‌وقت خواهش کرد که یا ابن رسول‌الله  دستور بدهید که این صورت‌ها اینها را برگردانند. البته آن ملعون نقشه‌ای داشت، می‌خواست بگوید این هم یک نوع سحری است که حضرت صادق انجام دادند، اگر  اینها برگردند می‌گفت این چشم‌بندی و سحری بود که حضرت انجام دادند. حضرت فرمودند: هیهات، اگر  عصای حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه‌السلام آن مارهای ساختگی، آن ریسمان‌ها و چوب‌هایی که سحره آنها را به شکل مار در آورده بودند و نشان می‌دادند که اینها جان دارند؛ اگر  او  آنها را برگردانیده‌ بود، ما هم می‌گفتیم اینها را برگردانند. اما چون آن برنگردانید، ما هم برنمی‌گردانیم. هرچه التماس و اصرار کرد فرمودند ابدا، یک نفرشان هم برنمی‌گردد.([13]) همه موجودات گوش به فرمان امامند. این هم عکس است یکی از اعراض این عالم است، و  در فرمان امام است.

این حدیث شریف را زیاد شنیده‌اید که حضرت امام حسین؟ع؟ به عیادت یکی از اصحابشان به نام عبد‌الله‌ بن شداد رفتند، مریض شده‌ بود، تب کرده بود، حضرت به یکی از اصحابشان فرمودند می‌آیی به عیادت فلانی برویم؟ عرض کرد می‌آیم. همین‌که حضرت قدم مبارکشان را داخل اتاق گذاشتند، تب از بدن عبدالله رفت، احساس کرد که دیگر  تبش قطع شد. عرض کرد جان من به فدای شما

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 267 *»

اهل‌بیت، که به برکت قدوم مبارکتان تب از بدن من بیرون رفت. همین شخصی که خدمت حضرت امام حسین؟ع؟ آمده بود نقل می‌کند و می‌گوید یک‌ دفعه دیدم حضرت حسین؟ع؟ فرمودند: یا کباسة، کبّاسه اسم تب است. فرمودند: یا کباسة، راوی می‌گوید هیچ‌کس را ندیدیم اما صدایی به گوشمان آمد که گفت: لبیک، چه می‌فرمایید؟ فرمودند مگر  پدرم امیرالمؤمنین به تو دستور نداده که نزدیک نشوی مگر  به دشمن پدرم یا گناهکاری که تخفیف گناهش بشود، چرا سراغ این شخص آمده‌ای و  بر  تن او مسلط شده‌ای؟([14]) تب یکی از اعراض است، و این‌طور تسلیم امام است. تمام موجودات در فرمان این بزرگواران هستند، این انسان است که از فرمان این بزرگواران تخلف می‌کند.

امیدواریم خداوند ما  را از کسانی قرار ندهد که از فرمان این بزرگواران تخلف کردند، و از اطاعت و بندگی ایشان دست برداشتند. خدایا ما را به اطاعت و بندگی آقامان امام زمان صلوات‌الله‌علیه موفق بفرما، و همه ما را از خدمتگزاران امر آن بزرگوار قرار بده، و قلب مقدسش را از همه ما راضی و خشنود بفرما. خدایا دست عنایتش را آنی از سر ما در دنیا و برزخ و آخرت بر مدار. دست ما را هم از ذیل عنایتش کوتاه مفرما. خیر دنیا و آخرت به ما و همه اهل ایمان کرامت بفرما. بلاء را از ما و از ایشان برطرف بفرما. در‌گذشتگان ما را غریق بحار رحمتت بفرما. گناهان همه‌شان را ببخش و بیامرز. ما را هم تا نیامرزیده‌ای از دنیا مبر. زیارت خانه خودت و قبور اولیائت را نصیب همه ما بفرما.

اللّهم صلّ علیٰ محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 268 *»

 

 

مجلس   18

 

  

28شوال‌المکرم 1416 هـ ق

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 269 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

عرض شد چون این ماه‌های شریف ماه‌های حج است، و خداوند اهل استطاعت را به وسیله ابراهیم علی نبینا و آله و علیه‌السلام به حج خانه خودش دعوت فرموده ‌است؛ با توجه به این امر، متذکر  خانه‌های حقیقی الهی هستیم و از خانه‌هایی یاد می‌کنیم که خداوند آن خانه‌ها را در همه عالم‌ها محل انوار خود قرار داده است و از آن خانه‌ها برای جمیع خلقش ظاهر  شده‌ است و جمیع فیوضات و عنایات خود را از آن خانه‌ها به خلقش رسانیده و می‌رساند. آن خانه‌ها مقام امامت محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین است، که این بزرگواران در مقام امامتشان خانه‌های انوار حق هستند، و خداوند از این خانه و این مقام برای خلق ظاهر  شده‌ است. و چون در عالم‌های ذر ما خدا را در این خانه‌ها به انوارش مشاهده کردیم، و در آنجا با این خانه‌ها آشنا شدیم، و اظهار بندگی و عبودیت در نزد این خانه‌ها نمودیم، و ان‌شاءالله از کسانی هستیم که در آن دوره‌ها از ظاهر  و باطن ما محبت و معرفت و اطاعتِ آن خانه‌ها اظهار شده است؛ برای اینکه در این دوره دنیایی متذکر  آن خانه‌ها شویم، جریان حج پیش آمد، و خداوند ما را به وسیله ابراهیم‌

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 270 *»

علی نبینا و آله و علیه‌السلام به حج دعوت فرمود. چون ابراهیم با این دعوت مناسبتِ کامل داشت، او در میان انبیاء شایسته این مقام بود که خداوند به او و به وسیله او دعوت خود را به گوش همه برساند. خداوند در این آیه شریفه از همین دعوت و ابلاغ و اعلام خبر می‌دهد و اذّن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً و علی کل ضامر  یأتین من کلّ فجٍّ عمیق.

ان‌شاء‌الله آیه را در خاطر  دارید. سال‌های گذشته هم به مناسبت همین ماه‌های حج متذکر  بوده‌ایم و این مطالب را اجمالاً ذکر  می‌کرده‌ایم، که خداوند به ابراهیم فرمود اعلام کن در میان مردم که آهنگ خانه من کنند. حج معنایش قصد و آهنگ است، یعنی قصد خانه من کنند، آنانی که برایشان میسر  و ممکن است ــ  که در اصطلاح به آنها اهل استطاعت می‌گویند ــ  قصد و آهنگ خانه من کنند. در آیه دیگر  هم می‌فرماید ان اول بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکاً و هدیً للعالمین فیه آیات بیّنات مقام ابرٰهیم و من دخله کان آمنا و لله علی الناس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلا.([15]) در این آیه هم می‌فرماید: و اذّن فی الناس بالحج حج را در میان مردم اعلام کن، یعنی آنانی که استطاعت و تواناییش را دارند آهنگ خانه من کنند، یأتوک رجالاً و علی کل ضامر  وقتی تو اعلام کردی، دعوت تو را اجابت می‌کنند، به سوی تو  می‌آیند، یعنی به سوی این خانه‌ می‌آیند. دل‌هایی هست که این‌قدر مشتاق این خانه هستند، که وقتی دعوت کردی یأتوک رجالاً  اینها با پای پیاده می‌آیند. و علی کل ضامر  همچنین بر مرکب‌های ضعیف که به واسطه دوری راه و کمی آذوقه ضعیف و نحیف شده‌اند، می‌آیند. یأتین من کلّ فجٍّ عمیق از جاهای دور و درّه‌های عمیق حرکت می‌کنند و می‌آیند.

آری، چون ابراهیم؟ع؟ در میان انبیاء برای این امر  انتخاب شد، همین گزینش الهی نشان این مطلب است که ایشان در میان انبیاء مناسبت بیشتری با این امر

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 271 *»

داشت. خدا ابراهیم را از میان همه انبیاء برای تعظیم و تکریم همین خانه ظاهری انتخاب کرد. قرآن نوعاً جریان‌های ابراهیم را در مورد این خانه بیان می‌فرماید. آیاتی که نازل شده در مورد ابراهیم و تعظیم و تکریمش از این خانه، آیات عجیبی است. آن حرمت‌داری و آن تعظیم و تکریم نشان می‌دهد که ابراهیم چقدر دل‌باخته این خانه بود. اولاً برای احیاء حقوق و شئون این خانه مأمور می‌شود که زن و یگانه فرزندش هاجر  و اسماعیل را نزد این خانه بیاورد. هنوز به ظاهر خانه‌ای نبود، آثار خانه محو شده بود، مشهود نبود. اصلاً  آنجا سرزمینی نبود که قابل سکونت باشد، کسی آنجا ساکن نبود، زراعتی و  کشت‌وکاری و آبی در آنجا نبود. در یک‌چنین شرایطی ابراهیم مأمور شد که هاجر  را  که خیلی مورد توجه و محبتش بود، و همچنین یگانه فرزندش را که خداوند در  سن کهولت و  پیری به او داده و چشمش را به وجود او روشن فرموده بود؛ موظف می‌شود که این زن و فرزند را بیاورد و در این سرزمین در نزد این خانه بگذارد و برود. خود همین امر  و تعظیم این امر نشان این است که ابراهیم چه استعداد و قابلیتی داشته! و از آن  کمال شوق و محبت ابراهیم به حق‌تعالی حکایت می‌کند. و این وظایف بعد از آنی بود که ابراهیم به مقام امامت رسید. و مقام امامت ابراهیم عالی‌ترین مقامی بود که خداوند به ابراهیم کرامت کرد. ابراهیم خیلی آزمایش و امتحان شد. خدا به هیچ‌کس حتی به انبیائش بی‌جهت مقام و منزلت نمی‌دهد. بلکه اول امتحان و آزمایش می‌کند، و بعد از استخراج و اظهار قابلیت‌ها و استعدادها، آن‌وقت کرامت می‌کند. هیچ‌کسی با خدا نسبت خویشاوندی ندارد که خداوند به جهت نسبت خویشاوندی چیزی به او بدهد. خداوند به هیچ‌کس به اقتضاء و خواهش ذاتیش چیزی نداده و نمی‌دهد. چون خدا خواهش ذاتی و میل ذاتی ندارد که به کسی میل کند و چیزی به او عنایت بفرماید، این‌طور نیست، تمام عنایت‌های حق‌تعالی به واسطه وجود قابلیت‌ها و استعدادهای خود خلق است. از خلق اول گرفته که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند و بعد انبیاء و بعد سایر خلق، تا این

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 272 *»

عالم ما که عالم دنیا و پست است و آخرین مراحل خلقت است؛ همه عبد خدا و خلق خدا هستند و هیچ‌کدامشان با خداوند نسبت خویشاوندی ندارند، هیچ‌کدام با خدا فامیل نیستند، که خداوند به اقتضاء ذاتش چیزی به کسی کرامت کند. حال ببینید خداوند چه فیض‌ها و رحمت‌ها و کمالاتی به این خلق عنایت فرموده و می‌فرماید! چه درجات و مقاماتی داده است و می‌دهد! همه اینها از استعداد و قابلیت خود این بندگان و موجودات بوده. در قرآن هم خبر داده و فرموده قل مایعبؤ  بکم ربی لولا دعاؤکم([16]) اگر  شما از خدا چیزی نخواهید خدا چیزی به شما نمی‌دهد، چون در ذاتش اقتضاء و خواهشی نیست که یک‌باره میل کند و به بنده‌ای فیضی و کمالی را عنایت بفرماید. نه، بلکه ای بندگان، باید خودتان به زبان حال و قال از خدا بخواهید. یعنی هم دعاء کنید و از خدا خواسته‌هایتان را بخواهید، و هم در عمل طوری باشید که اقتضاء کند خدا به شما عنایت بفرماید. تنها دعاء زبانی نباشد، بلکه دعاء عملی هم باشد. مثلاً  کسی که می‌گوید خدایا بر من رحمت بفرما اللّهم ارحمنی برحمتک مثلاً  دعاء می‌کند که خدایا بر من رحمت بفرما و مرا مورد رحمتت قرار بده؛ این تنها به زبان نباید باشد، در عمل هم باید کاری بکند که رحمت خدا شامل حالش بشود، به زبان حال هم باید از خدا بخواهد که خدایا بر  من رحمت کن. و آن این است که به بندگان خدا رحم کند. وقتی به بندگان خدا رحم کرد، به اهل ضعف و ضعفاء از بندگان خدا رحم کرد، مورد رحمت خدا قرار می‌گیرد. پس همچنان که با زبان باید خواست، عملاً  هم باید دعاء کرد، هم به زبان و هم به عمل باید از خدا بخواهیم. این اعمالی که به ما دستور داده‌اند، در واقع خودش زبان دعاء است، ما متوجه نیستیم. خود همین اعمالی که انجام می‌دهیم زبان دعاء است. همین نمازی که می‌خوانیم، این نماز ما از اول تا آخرش دعاء است، دعاء عملی است، قیامش، رکوعش، سجودش، تشهدش، تمامش دعاء است. یعنی اظهار فقر و فاقه و گدایی به

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 273 *»

درگاه حق‌تعالی است. و وقتی که انسان عملاً به خدا بگوید: خدایا من هیچم، من پوچم، من بی‌ارزشم، هر چه هست عنایت و لطف تو است، رحمت و  کرم تو است، خدایا من محتاج به درگاه تو هستم، من در درگاه تو  ذلیل هستم، اینها همه دعاء است. یعنی خدایا به من قوت بده، به من عزت بده، به من تعالیٖ بده، خدایا شکستگی‌های مرا جبران کن. این نماز یک‌چنین عملی است که همه اقوال و افعالش زبان دعاء است. در این نماز یک‌دوره دعاء کامل برای تمام مراتبمان قرار داده شده، و خودمان توجه نداریم که چه می‌کنیم. اما آن کسی که نماز را به ما تعلیم داده، او خوب می‌دانسته که این چه عملی است! این نماز را رسول خدا به ما تعلیم دادند، و به خود آن بزرگوار هم خدا تعلیم داد. کیفیت نمازگزاردن را خدا به آن بزرگوار به طور الهام و به همین طورِ قابلیت و استعداد تعلیم داد. خداوند پیغمبر ؟ص؟ را در معراج  که مورد عنایت قرار داد، مرتب آن بزرگوار در برابر شئونات ربوبیت حق‌تعالی مراتب عبودیت و بندگی را اظهار می‌کرد و خدا  هم درجاتش را بالا می‌برد. این نماز در واقع اظهار مجموعه مراتب عبودیت و بندگی است. هر کدام از اعمال دیگر  مثل روزه و حج و زکات یک جهت یا دو جهت یا چند جهت از این نماز را حکایت می‌کنند، و عهده‌دار حکایت جهت یا جهاتی از نمازند. اما آن عملی که جامع تمام مراتب عبودیت و بندگی است، آن عملی که در مقام بندگی دعاء کامل و جامعی است، آن عمل، نماز است.

این است که فرمود الصلوة عمود الدین نماز ستون دین است. دین را به یک چادر و خیمه‌ای تشبیه کردند که زیر این خیمه یک ستون زده شده باشد، اگر این ستون باشد خیمه سر جایش هست، و اگر این ستون نباشد خیمه می‌افتد. الصلوة عمود الدین([17]) نماز ستون دین است، ان قبلت قبل ما سواها اگر  به درگاه حق‌تعالی قبول شد، تمام اعمال دیگر  هم قبول می‌شود. چون عرض کردم تمام اعمال دیگر

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 274 *»

شعاع این عمل است، و جهتی یا جهاتی از این عمل را حکایت می‌کند. و ان‌ ردّت ردّ ما سواها([18]) اگر این نماز قبول نشد و رد شد، تمام اعمال دیگر  هم قبول نمی‌شود و رد می‌شود. پیغمبر اکرم؟ص؟ فرمودند قرّة عینی فی الصلوة([19]) چشم‌روشنی من در نماز است. این نماز عبادت عجیبی است!

بحثمان درباره نماز  نیست، درباره این مطلب است که ما چون دعاءکردن را راه نمی‌بردیم، طریق دعاءکردن را به ما تعلیم دادند. و نماز یک دعائی است که از همه مراتب ما حکایت می‌کند، این نماز حالات ما را در جمیع مراتبمان بیان می‌کند، زبان دعاء و زبان حال همه مراتب ما است. ما یک مرتبه ظاهر داریم؛ اگر  این مرتبه ظاهر ما بخواهد به درگاه خداوند اظهار بندگی کند، و به همه جهاتش عرض کند خدایا من فقیرم من محتاجم من همه‌ چیز را از تو می‌خواهم؛ در این مقام ظاهر  قرار داده شد که دست هایش را بالا ببرد و به نیت تکبیرةالاحرام الله‌اکبر بگوید. هر الله‌اکبری این نقش را دارد، اما الله‌اکبری که به نیت تکبیرة‌الاحرام گفته شود، برای اظهار خضوع و خشوع در برابر کبریائیت حق‌تعالی است. چون وقتی که بنده برای نماز می‌ایستد و آماده نمازخواندن می‌شود، به بزرگی ظاهری حق‌تعالی توجه کرده است. این توجه اقتضاء می‌کند که در این عالم ظاهر  اظهار خضوع و خشوع و ذلت کند. باید خضوع و خشوع خودش را اظهار کند که خدایا من در این مقام ظاهر  هیچ ندارم، من هیچ ارزشی ندارم، و نه تنها من، اصلاً خدایا غیر  از جلوه کبریائیت تو هر چه که هست کوچک و ناچیز است. دنیا و آنچه در دنیا است، شئونات دنیا، مال و منال دنیا، هر چه که هست در نزد بزرگی تو ناچیز است و ارزش ندارد. الله‌اکبر  یعنی الله ‌اکبر  من ان‌یوصف بزرگی حق‌تعالی فوق این است که بنده بتواند آن را وصف کند.

حال، خضوع و خشوع در برابر  یک‌چنین بزرگی که نمی‌شود آن را وصف کرد، در

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 275 *»

واقع همان خضوع و خشوع، وصف این بزرگی است. سبحان‌الله، من چه عرض می‌کنم؟! ان‌شاءالله دل می‌دهید که چه عرض می‌کنم. خود خضوع و خشوع مناسب با این بزرگی، وصف این بزرگی است. متوجه هستید چه می‌گویم؟ خدا هم که دوست دارد بنده‌اش او را ثناء بگوید، یعنی دوست دارد وصفش را بگوید. خدایا تو که بزرگیت به وصف درنمی‌آید، آخر من چطور وصف تو را بگویم؟ وصف تو  از عهده من برنمی‌آید، پیغمبر  تو؟ص؟ به پیشگاه تو عرض کرد  که انا لااحصی ثناء علیک خدایا من که نمی‌توانم ثناء تو  را بگویم انت کما اثنیت علی نفسک([20]) تو  همان‌طوری هستی که خودت بر خودت ثناء گفته‌ای، یعنی خدایا  تو خود خود را به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ثناء کرده‌ای، اینها ثناء تو هستند. خدایا تو خودت همان‌طوری هستی که خود را ثناء گفته‌ای. پس وقتی که آن بزرگواران اظهار کنند که خدایا ما نمی‌توانیم تو  را ثناء بگوییم، موقعیت ما معلوم است. ثناء می‌دانید یعنی چه؟ ثناء یعنی ذکر  شایسته حق‌تعالی، یعنی ذکر  نیکو  و  وصف نیکوی خدا. اگر  ما بخواهیم خوبی‌های خدا را در مقام بزرگی ظاهری بگوییم، این کار از عهده ما برنمی‌آید. این حدیث را هم که بارها گفته‌ایم و یادتان هست که شخصی خدمت حضرت صادق؟ع؟ گفت الله‌‌اکبر، حضرت فرمودند الله‌اکبر  یعنی چه؟ گفت یعنی خدا از همه‌چیز  بزرگ‌تر  است. حضرت فرمودند پس خدا با چیزهای دیگر  ردیف شده، و تو  بزرگی خدا را با چیزهای دیگر  مثل زمین و آسمان و کوه و امثال اینها سنجیدی، آن‌وقت می‌گویی خدا از اینها بزرگ‌تر  است. پس بزرگی خدا را مثل اینها می‌دانی، نهایت یک‌مقدار بزرگ‌تر. آیا این‌طور است؟ فکان ثَمّ شیء فیکون اکبر منه پس تو در ردیف خدا چیزی قرار دادی. آن شخص دید نه، با اینکه عرب است اما معنای الله‌اکبر را نمی‌فهمد. این فرمایش بزرگان ما فرمایش خیلی عجیبی است که می‌فرمایند انسان باید در توحید هم استاد و معلم داشته باشد، بدون معلم و استاد، انسان نمی‌تواند توحید داشته باشد. ما نه تنها

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 276 *»

در نماز و روزه و احکام ظاهری نیازمند به معلم هستیم، بلکه در توحید و خداشناسی هم محتاج به معلم هستیم. این حرف فلاسفه است که می‌گویند شأن انبیاء بیان احکام دین است، در معرفت و امور عقلی و امثال اینها احتیاجی به انبیاء نیست، این حرف سفیهانه است. این‌طور نقل می‌کنند که وقتی یکی از انبیاء ارسطو را دعوت کرد که برای یادگرفتن دین، نزد من بیا. او در جواب نوشت شما برای هدایت جهال آمده‌اید، برای این آمده‌اید که به جهال اعمال ظاهریشان را یاد بدهید، برای ما نیامده‌اید، ما عقل داریم و خودمان با دلایل و براهین عقلی می‌توانیم معرفت را تحصیل کنیم. پس سر  و کار شما با جاهل‌ها است، به ما کاری نداشته‌ باشید. نه، همان ارسطو  هم باید درِ خانه موسی بن عمران علی نبینا و آله و علیه‌السلام برود، و مثل جهالی که می‌رفتند و زانو می‌زدند و چیز  یاد می‌گرفتند، باید برود و زانو  بزند و چیز  یاد بگیرد. این‌طور نیست که خودش بتواند سیر کند. پس ما در توحید هم استاد و معلم می‌خواهیم، و معلم و استاد الهی انبیاء هستند، محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند، که تعلیم می‌فرمایند و خلق یاد می‌گیرند، همه خلق محتاج به این بزرگوارانند. امام؟ع؟ فرمودند: فکان ثَمّ شیء فیکون اکبر منه این طوری که تو  الله‌اکبر  را معنا می‌کنی، باید خدا را ردیف موجودات در  نظر  بگیری و بزرگی خدا را با بزرگی موجودات بسنجی، بعد بگویی بزرگی خدا بیشتر  است و خدا بزرگ‌تر  است. عرض کرد پس چه بگویم؟ معنای الله‌اکبر چیست؟ فرمودند: الله ‌اکبر  من ان‌یوصف.([21]) ببینید، آن شخص عرب بود و عربی می‌فهمید، نمی‌خواست برود درس بخواند که اکبر،  افعل تفضیل است. لغت را می‌فهمید، اما معنا و مراد را متوجه نمی‌شد. مگر  فهم لغت به تنهایی کافی است؟ لغت قرآن عربی است، و ممکن است عرب‌ها لغت قرآن را بفهمند، اما مراد از قرآن را که نمی‌فهمند. به همین جهت فرمودند که معانی قرآن را

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 277 *»

باید از کسانی بگیرید که قرآن بر آنها نازل شده انما یعرف القرآن من خوطب به([22]) قرآن را کسی می‌فهمد که خطاب به او شده، یعنی بر  او نازل شده. بر چه ‌کسی نازل شده؟ بر محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم. پس قرآن را ایشان می‌شناسند، از این جهت تفسیر  قرآن را هم باید از این بزرگواران سؤال کرد. خدا هم که در قرآن صریحاً فرموده فاسألوا اهل الذکر  ان کنتم لاتعلمون.([23]) این «ان» هم در ان کنتم لاتعلمون، ان شرطیه قهریه است. به این معنا نیست که اگر  نمی‌دانید از اهل ذکر  بپرسید و اگر  می‌دانید این وظیفه را ندارید. از این‌گونه شرط‌ها زیاد است که خلافش نیست. امیدواریم خدا روزی کند؛ بر  درِ حرم حضرت رضا؟ع؟ و سایر  اعتاب مقدسه می‌ایستید و اجازه دخول می‌گیرید، می‌گویید فَأْذَن لی یا مولای فی الدخول افضل ما اذنت لاحد من اولیائک فان لم‌اکن اهلاً  لذلک فانت اهل لذلک([24]) اینجا از آن شرط‌هایی است که خلافش دیگر  نیست. ای مولای من، به من اجازه بفرمایید و اذن بدهید که داخل حرمتان بشوم. فأذن لی یا مولای فی الدخول افضل ما اذنت لاحد من اولیائک. باید با  هر  صاحب کرمی به اندازه کرمش صحبت کرد. می‌فرماید این‌طور بگو  و این‌طور اذن دخول بخواه: فأذن لی یا مولای فی الدخول افضل ما اذنت لاحد من اولیائک خیلی توقع است، خیلی طمع است، به من اجازه بدهید که خدمتتان برسم، بهترین اجازه‌ای که به هری کى از اولیاء و دوستانتان داده‌اید. به هرکدام از اولیائتان که اجازه ورود داده‌اید، به من بهتر  از همه اجازه بدهید. افضل ما اذنت لاحد من اولیائک. حال، با این طمعی که داریم؛ آن‌وقت می‌گوییم فان لم‌‌اکن اهلاً  لذلک اگر  من خودم اهلیت ندارم فانت اهل لذلک اما شما اهلیت دارید که همچو  اجازه‌ای بفرمایید. حال، اینجا یک شرطی با امام می‌کند، فان لم‌ اکن اهلاً  لذلک اگر  من برای یک‌چنین اجازه‌ای اهلیت ندارم؛

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 278 *»

آیا در مقابل این «اگر»، «نه‌اگر» هم هست؟ یعنی می‌شود کسی واقعاً در خودش ببیند که من اهلیت دارم؟ بگوید آقا، من چنین اجازه‌ای از شما می‌خواهم، چون اهلش هستم و قابلیتش را دارم. می‌تواند کسی چنین حرفی بزند؟ هر چه انسان خودش را و امامش را بیشتر  شناخته‌ باشد، می‌فهمد که در اینجا دیگر  «نه‌اگر» نیست، فقط همان «اگر» است. معنای فان لم‌اکن اهلاً  لذلک این است که آقا، من که می‌دانم این‌طور هستم، و این شرط، دیگر  فرض مقابل ندارد که خلاف این باشد. اصلاً  همین است، من برای یک‌چنین اجازه‌دادنی اهلیت و قابلیت ندارم؛ اما شما عنایت کنید، و به فضل و کرمتان یک‌چنین اجازه‌ای به من بدهید که من داخل حرمتان بشوم، بهترین اجازه‌‌ای که به یکی از دوستانتان داده‌اید. این طمع‌ها رسیده، و عرض کردم که از باب کرمشان عیبی ندارد.

آری، آن‌وقت اینجا هم همین‌طور است فاسألوا اهل الذکر  ان‌ کنتم لاتعلمون اگر  شما معنی قرآن و مراد حق تعالی را  نمی‌دانید، بروید از اهل ذکر  بپرسید. اهل ذکر  یعنی اهل قرآن، یکی از اسما‌ء قرآن «ذکر» است. یکی از اسماء رسول‌الله؟ص؟ هم «ذکر» است قد انزل الله الیکم ذکراً رسولاً ([25]) خدا پیغمبرش را ذکر  نامیده. حال، می‌فرماید فاسألوا اهل الذکر  از اهل ذکر  سؤال کنید و بپرسید، یعنی از اهل ‌بیت پیغمبر ؟ص؟ که ائمه هداة معصومین؟عهم؟ هستند، از آنها بپرسید؛ ان کنتم لاتعلمون اگر  نمی‌دانید. آیا  این شرط، وجه دیگری هم دارد؟ یعنی کسی می‌تواند بگوید من می‌دانم، پس احتیاج ندارم که سؤال کنم؟ البته اگر  می‌دانی به تعلیم این بزرگواران می‌دانی، و اگر  هم نمی‌دانی که نمی‌دانی. هر چه دانسته‌ایم به تعلیم ایشان است. امام صادق؟ع؟ فرمودند هیچ حقی در میان مردم نیست مگر  اینکه از امیرالمؤمنین بوده است.([26]) حال ببینید تعلیم امیرالمؤمنین؟ع؟ چه‌قدر عجیب بوده! می‌فرماید هیچ حقی در میان

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 279 *»

مردم نیست مگر  به تعلیم امیرالمؤمنین صلوات الله‌ و سلامه علیه که تعلیم فرموده است. پس این قرآن اگرچه عربی است، یا سایر  فرمایشات اگر چه عربی است، ولی باید ائمه؟عهم؟ تعلیم بفرمایند.

بحثمان در چه بود؟ راجع به الله‌اکبر  بود، که الله‌اکبر  را امام؟ع؟ باید معنا بفرمایند. این شخص عرب بود و معنای اکبر را هم می‌دانست. فکر  می‌کرد  همان‌طوری که توی خانه‌اش می‌گوید مثلاً  این پسرم از این پسرم بزرگ‌تر  است، یا این اتاقم از این اتاقم بزرگ‌تر  است، یا این باغم از این باغم بزرگ‌تر است؛ فکر می‌کرد معنای الله‌اکبر  هم این‌طوری است. اکبر  یعنی بزرگ‌تر. در الله‌اکبر  این بزرگ‌تری‌ها که مراد نیست. امام؟ع؟ فرمودند برای من الله‌اکبر  را معنا کن، بگو  یعنی چه؟ گفت خدا از همه‌چیز  بزرگ‌تر است. به خیال خودش خیلی هم هنر کرد، فکر کرد الآن امام؟ع؟ تحسینش هم می‌کنند، می‌گویند بارک‌ الله. نگفت مثلاً خدا بزرگ‌تر از دنیاست، خدا بزرگ‌تر  از آسمان‌ها است، خدا بزرگ‌تر از عرش است. هنر کرد و گفت خدا بزرگ‌تر  از همه‌چیز  است، «الله‌ اکبر من کل شیء». فرمودند فکان ثَمّ شیء فیکون اکبر منه خدا  را در عالم ذهنت و عالم خیالت کنار اشیاء و چیزها گذاشتی، بعد بزرگ‌تری خدا را از همه بالاتر  دیدی و گفتی خدا از همه‌چیز  بزرگ‌تر  است؟ ببینید هیچ در دستش نیست. با اینکه عرب است و عربی می‌فهمد، اما از معنای الله‌‌اکبر ــ  که اولین و پایین‌ترین رکن از ارکان چهارگانه اسلام است ــ  هیچ نمی‌فهمد. پناه به خدا می‌بریم، خیلی‌ها غافلند، و ما از همه غافل‌تر  هستیم، خودم را عرض می‌کنم، خیلی غافلم، خیلی بیچاره هستم، فکر می‌کنم همه‌‌چیز  دارم. اما وقتی معلوم می‌شود که هیچ ندارم و دست‌هایم خالی است، که با اولیاء خدا روبه‌رو بشوم، و بر دین خدا و اولیاء خدا عرضه بشوم. پناه به خدا می‌بریم. آن‌وقت آنجا معلوم می‌شود که هیچ در دستم نبود. نوع این مردم همین‌طورند، به نمازهایشان دلخوشند، به کتاب‌ها و به درس و بحث‌هایشان دلخوشند، خیلی سر و صدا دارند، خیلی خیالات دارند، اما همه‌اش

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 280 *»

هیچ است هیچ. حق فقط به فرمایشات خدا و اولیاء خدا منحصر  است. آن هم که طرفدار ندارد، شارح ندارد، شارحش بزرگان ما هستند که می‌بینید کسی به کتب این بزرگواران توجهی ندارد، به فرمایشات این بزرگواران توجهی ندارد. ماها هم که الحمدلله خدا بر ما منت گذارده و نسبت به اين بزرگواران معرفت و محبت داریم، ماها هم که نوعاً رغبتی نداریم، کم توجه می‌کنیم، دل نمی‌دهیم، دنبالش نیستیم.

خلاصه، مسأله خیلی عجیب است! همین حالت این راوی را شما در نظر  بگیرید، که وقتی امام فرمودند این معنایی که کردی چطور می‌شود؟ این بیچاره دستش خالی شد، دید دیگر  هیچ ندارد. اول که از او پرسیدند الله‌اکبر  یعنی چه؟ با خیال راحت عرض کرد یعنی خدا بزرگ‌تر از همه‌‌چیز  است. تا این را عرض کرد، حضرت فرمودند ‌فکان ثَمّ شیء حالا با خدا چیزی  قرار دادی، ردیف خدا قرار دادی؛ یعنی این‌طور نیست، خدا که با خلقش ردیف نمی‌شود که بگوییم این بزرگ‌تر  است. مثل اینکه مثلاً  حسن از حسین بزرگ‌تر  است، جعفر از تقی بزرگ‌تر  است، این باغ از آن باغ بزرگ‌تر  است، این‌طور که نیست. آنچه که در دست داشت، از دستش افتاد، حال دیگر هیچ ندارد. این خیلی حالت بدی است، خیلی بیچارگی است، خدا نکند ما این‌طور باشیم، خدا نکند که اول مرگ یک‌دفعه ببینیم هیچ در دست نداریم، هیچ هیچ. خیلی هم به خودمان مغرور هستیم، خیلی هم به خودمان عجب داریم، اما آنجا معلوم می‌شود که نه، هیچ‌ خبری نیست. وقتی که اصل معرفت نباشد، دیگر چیزهای دیگر  که معلوم است.

امیدواریم خداوند به برکت وجود مبارک آقا امام زمان صلوا‌ت الله‌ و سلامه‌ علیه و برکت وجود بزرگان زمانمان بر همه ما ترحم بفرماید، دل‌های ما را بامعرفت و محبت قرار دهد، و اعمال ما را به درگاهش قبول بفرماید، و گناهانمان را به فضل و کرمش بیامرزد، که در آنجا نبینیم که دستمان خالی است و هیچ نداریم.

عرض کرد پس معنایش چیست؟ فرمودند الله ‌اکبر  من ان‌یوصف یعنی خدا بزرگ است و بزرگی او را نمی‌شود فهمید و وصف کرد و درک کرد، بزرگی او را نمی‌شود

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 281 *»

فهمید که چگونه است و به زبان آورد و توصیف کرد. پس ما می‌دانیم که خدای ما بزرگ است، خودش هم فرموده و له الکبریاء،([27]) بزرگی ظاهری مخصوص خدا است. خاطرتان هست که سال قبل می‌گفتم بزرگی‌های خدا چندتاست: یک بزرگی ظاهری است، یک بزرگی معنوی است، یک بزرگی معنوی معنوی است، یک بزرگی معنوی معنوی معنوی است. آنها را ترجمه فارسی هم می‌کردم. فارسیش یادتان هست؟ مخصوصاً یادم هست که در  ماه رمضان یا ماه شوال که اینجا در خدمتتان بودم، اینها را عرض کردم. فارسی آن چهار مقام این بود: بزرگی، بزرگواری، برتری و پاکیزگی. اگر  الفاظ عربی آنها را راحت‌تر  حفظ می‌کنید، عبارتند از : کبریائیت، عظمت، جلال و بهاء که همان سبّوحیت و قدّوسیت باشد. یادم هست که اینها را می‌گفتم.

حال، این کبریائیت همان بزرگی ظاهری است مثالش را هم برایتان گفته‌ام، یادتان هست که می‌گفتم اگر بخواهیم بگوییم زید از حیث بدن، درشت و بزرگ است، این را بزرگی ظاهری می‌گویند. اگر  بخواهیم بگوییم از حیث صفات نفسانی و ملکات انسانی ــ  مثل شجاعت و سخاوت ــ  بزرگ است، این را بزرگواری می‌گویند. و اما در مقام نفسش برتر  است، و در مقام حقیقتش پاکیزه است از تمام این صفاتی که متذکر  بودیم.

البته اگر  هم یادتان نباشد حق دارید، چون در رشته علم و در کار تحصیل علم نیستید، حق دارید. ماها هم که هستیم باز به یک‌طور دیگری گرفتاریم. و بالاخره همه‌مان محتاج به عنایت خدا و اولیاء خدا هستیم. امیدواریم خدا همه ما را کمک کند. فکر  نکنید من که عربی بلد هستم و این مطالب را راحت برای شما می‌گویم، پس دیگر گرفتاری ندارم. نه، ماها هم به طور دیگری گرفتاریم. امیدواریم خداوند به فضل و کرمش با همه‌مان رفتار بفرماید.

آری، عرض می‌کردم کبریائیت خداوند به وصف درنمی‌آید، و از طرفی هم خدا

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 282 *»

از ما خواسته که او را به کبریائیت ثناء بگوییم، او را به کبریائیت وصف کنیم. خدایا، تو  بزرگی و بزرگیت هم به وصف درنمی‌آید. حال، چطور  بزرگی خدا را وصف کنیم و او را به کبریائیتش ثناء بگوییم؟ خودش به وسیله رسول‌الله؟ص؟ و ائمه طاهرین؟عهم؟ به ما تعلیم داده که تکبیرةالاحرام بگویید. همین‌‌که در شروع نماز دست‌ها را برای گفتن الله‌‌اکبر  بلند می‌کنید، خود همین ثناء حق‌تعالی به کبریائیت است. خدایا چقدر به ما لطف کرده‌ای! با گفتن یک الله‌‌اکبر، خداوند این فضیلت را به بنده روسیاهش عنایت و کرامت می‌کند که این بنده من مرا ثناء گفت و به کبریائیت ستود. خدا می‌فرماید این بنده مرا به کبریائیت ستایش کرد و ستود؛ و بر من است که جزاء او را بدهم. خداوند کریم و شکور است. اگر  کسی بگوید خدایا تو  بزرگی و من کوچکم، همه موجودات پست و بی‌ارزشند، بزرگی حق تو است، و بزرگی نیست مگر  برای تو، و این بزرگی تو  به اندازه‌ای است که به وصف درنمی‌آید؛ خداوند شکور است، جزا می‌دهد، فوراً حلّه کبریائیت بر او می‌پوشاند و او را به نور کبریائیت منور می‌فرماید. می‌گوید ای بنده من، من هم تو را بزرگ می‌کنم و به تو  بزرگی می‌بخشم. تو مرا به بزرگی ستودی یعنی خودت را در نزد من کوچک کردی، و همه خلق را ناچیز دانستی، و مرا به بزرگی ثناء گفتی؛ من هم تو را بزرگ می‌گردانم. تو  خودت بزرگی نداری، نمی‌توانی خودت بزرگ شوی، من به تو  بزرگی می‌دهم، عزت و کرامت می‌دهم.

حال، ببینید که این تکبیرةالاحرام اولین درجه است که انسان می‌خواهد وارد نمازش بشود؛ چقدر ترقی و رشد می‌کند! چقدر علوّ  پیدا می‌کند! در اینجا نور کبریائیت حق‌تعالی بر  او می‌تابد، و منور به نور کبریائیت می‌شود.

در حال قیام خدا را به بزرگواری توصیف می‌کند، خدا را به عظمت و بزرگواری ثناء می‌گوید. بزرگی معنوی را بزرگواری می‌گوییم. حال، آیا بزرگواری خدا قابل وصف است؟ وقتی بزرگیش را نشود وصف کرد، آیا بزرگواریش را می‌شود وصف کرد؟ مثالش را که یادتان هست. گفتم زید دارای صفات حمیده است، بلاتشبیه بزرگواری دارد.

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 283 *»

این مثال برای تفهیم مطلب است، برای تشبیه حق‌تعالی نیست، حق‌تعالی شبیه خلقش نیست و خلق هم شبیه حق‌تعالی نیستند، اما خداوند خودش را به عظمت ستوده، سبحان ‌ربی ‌العظیم و بحمده، می‌گوییم خدا عظمت دارد. حال باید بنده خدا را به این عظمت و بزرگواری یاد کند. باید خدا را به عظمت وصف کند. وصف‌کردنش چطور  باشد که شایسته مقام حق‌تعالی باشد؟ عظمت خدا که به وصف درنمی‌آید. به ما یاد دادند که قیام نماز، توصیف حق‌تعالی به عظمت است، اقرار به بزرگواری و بزرگی معنوی حق‌تعالی است، ثنائی است که مناسب با این شأن است. به زبان دعاء هم هست. خدایا من عاجزم از اینکه تو را به بزرگواری وصف کنم، تو همان‌طوری هستی که خودت خودت را ستوده‌ای، و من الآن به تعلیم خود تو در مقام ستایش و ثناء تو  به عظمت برآمده‌ام. خود همین حالت قیام زبان دعاء است. خدا هم عنایت می‌فرماید و نور عظمتش را بر این بنده می‌تاباند، و این بنده به حسب خودش اسم العظیم حق‌تعالی می‌شود. بنده با همین عمل دارد می‌گوید خدای من عظیم است. به همین زبان حالش دارد می‌گوید خدای من عظیم است. دارد می‌گوید خدایا با من با عظمتت رفتار کن، من در نزد تو خوار  و ذلیلم. همین‌طور رکوعش اظهار جلال خدا است، سجده‌اش اظهار بهاء الهی است. تمام این حالات، زبان دعاء است و یک مجموعه‌ای از مراتب عبودیت و بندگی و اظهار فقر  و فاقه به درگاه خدا است.

پس خداوند هرچه به بندگانش عنایت کرده به واسطه قابلیت و استعداد خود بندگان بوده، نه به اقتضاء و میل و خواهش ذاتی خدا. فرق هم نمی‌کند همه همین‌طور  بودند. حال، ابراهیم که به این مقامات نائل شده، قوم و خویشی که با خدا نداشته، همین امتحان‌ها و آزمایش‌ها و همین تکالیف برایش پیش آمد، و صادقانه و خالصانه اظهار عبودیت کرد؛ خمیره‌اش هم که خمیره نبوت بود و آن به آن در ترقی بود. اولین مرتبه‌ای که خدا به او  کرامت کرد و اولین منزلتی که به او داد، این بود که

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 284 *»

اتخذه عبدا، ابراهیم را بنده خود گرفت و به بندگی قبولش کرد. و خوشا به حال بنده‌ای که خدا او را به بندگی قبول کند، واقعاً افتخار است. مگر  پیغمبر ما  نمی‌فرماید من به بندگی حق‌تعالی فخر می‌کنم؟ و همچنین وقتی که خداوند می‌خواهد از عالی‌ترین صفات انبیاء خبر  و گزارش بدهد، می‌گوید اینها بندگان منند. پیغمبر  ما را به عبد بودن معرفی می‌کند؛ تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده([28]) سبحان ‌الله! ببینید خدا می‌خواهد وصف پیغمبر  را بگوید، می‌خواهد کمال پیغمبر  را خبر  بدهد، می‌خواهد بگوید این پیغمبر  این‌قدر شایستگی پیدا کرده که فرقان بر او نازل شده تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده؛ آن‌وقت ایشان را به بندگی می‌ستاید. به ما هم که دستور داده بگوییم اشهد ان لا اله‌ الّا ‌الله وحده لاشريک له و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله اول باید «عبده» بگوییم.

پس اول مقامی که خدا به ابراهیم داد این بود که او را به عبودیت پذیرفت، ابراهیم عبد خدا و بنده خدا شد. بعد از این مقام، درجه عالی‌تری که به او  کرامت کرد نبوت بود، اتخذه نبیّا او را پیغمبر  کرد. بعد از پیغمبری مقام عالی‌تری به او داد اتخذه خلیلا، او را به خلّت پذیرفت. و بعد او را به مقام امامت برگزید. درباره امر  امامتش دارد که وقتی خدا او را به امامت برگزید و فرمود من تو را به مقام امامت برگزیدم؛ معلوم می‌شود امامت از همه این مقامات عالی‌تر  است حتی از این نبوتی که به ابراهیم داده بالاتر  است. ابراهیم برای این مقاماتی که خدا به او داد، در هیچ‌کدام آن‌طوری که برای امر  امامت ــ  به اصطلاح ما ــ  ذوق‌زده شد، ذوق‌زده نشد. از بس این مقام و مرتبت شریف است! معلوم است که این بزرگوار ــ  نعوذبالله ــ  خواسته‌های نفسانی که ندارد. اما همین‌که امام باشد، راهنما و دستگیر خلق باشد، خلق را به مقامات و شئونات و کمالاتشان برساند، و در پیشاپیش اینها باشد و اینها را پیش ببرد تا اینکه تقرب به خدا پیدا کنند؛ این خیلی در

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 285 *»

نظرش ارزش داشت. از این جهت ابراهیم خیلی از این مقام خوشش آمد، و بعد از آنکه به این مقام نائل شد عرضه داشت و من ذریتی، خدایا از بچه‌های من هم به این مقام برسان. آن‌وقت خداوند در جوابش فرمود لاینال عهدی الظالمین([29]) به این مقام که عهد با من است، همه نمی‌توانند برسند. لاینال عهدی الظالمین این مقام مقامی نیست که همه بچه‌های تو به این مقام برسند. ظالمین ــ  آنانی که ظلم می‌کنند ــ  به این مقام نمی‌رسند. ظلم همان معصیت است، آنهایی که نافرمانی دارند، هرچه هم کم باشد ظلم است، آنها به این مقام نمی‌رسند. این مقام مخصوص کسانی است که کاملاً عصمت داشته باشند.

حضرت رضا؟ع؟ همین جریان را در مجلس مأمون ملعون عنوان می‌فرمایند. عده‌ای از علماء سنی و غیر سنی در مجلس مأمون در محضر امام رضا؟ع؟ جمع بودند، صحبت از همین مقامات و شئونات امامت و ولایت و  اصطفاء یعنی گزینش حق‌تعالی به میان آمد. شیعه معتقد است که امام را خدا به مقام و مرتبه امامت برمی‌گزیند، و این مخصوص شیعه است، شیعه معتقد است به اینکه امر امامت هم مثل امر  نبوت گزینش حق‌تعالی است، خدا باید پیغمبر  را معین کند و به پیغمبری برگزیند امر امامت هم همین‌طور است، خدا باید امام را به امر  امامت برگزیند، و او را امام قرار بدهد. هر کسی را که خدا برای امر  امامت شایسته می‌بیند، خودش او را انتخاب می‌کند. در مجلس مأمون ملعون که علماء اهل سنت و غیر  اهل سنت از سایر  مذاهب ــ  یهود و نصاری و مجوس و ستاره‌پرست‌ها ــ  همه جمع بودند، همین صحبت‌ها به میان آمد، مخصوصاً حضرت این مطلب را در برابر  علماء اهل سنت مطرح فرمودند که شما ببینید ابراهیم همین مقام را برای بچه‌هایش می‌خواست؛ بعد از اینکه خدا به ابراهیم مقام امامت را کرامت کرد، این مقام را برای بچه‌هایش هم خواست، گفت و من ذریتی، خدا در جواب او فرمود لاینال عهدی الظالمین کسانی که

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 286 *»

ظالم هستند به این مقام که عهد و پیمان من است نمی‌رسند. این مقام، عهد الهی و پیمان خدایی است، یک مقام و مرتبتی است که باید خداوند معین کند. حضرت رضا؟ع؟ فرمودند در این آیه دقت کنید که خدا فرموده لاینال عهدی الظالمین به هرکس هرکس این مقام نمی‌رسد، این مقام به اختیار بشر  نیست که بتواند خود بشر  به خواست خودش انتخاب کند. نه، این مقام مقامی است که خداوند باید کرامت کند، و اهل آن را انتخاب نماید. آن‌وقت حضرت فرمودند آن ذریه ابراهیم که شایسته مقام امامت بودند ما هستیم و خداوند یک‌یک ما را به زبان رسول‌الله؟ص؟ به خلق معرفی کرد و شناسانید.([30])

زمان حضرت موسی بن جعفر  و حضرت رضا و حضرت جواد؟سهم؟، زمان این سه امام بزرگوار، ــ  به تعبیر ما ــ  دوره طلایی ولایت و امامت است. امام صادق جرأت نمی‌کردند بفرمایند من امامم؛ اما حضرت رضا؟ع؟ در مجلسی که مأمون بر  تخت سلطنت نشسته و همه علماء حاضرند، می‌فرمایند من امام مفترض‌الطاعه هستم، و خدا ما را معین کرده است. موسی بن جعفر  هم همین‌طور فرمایشات داشتند. زمان این سه امام بزرگوار، ــ  یعنی حضرت کاظم و حضرت رضا و حضرت جواد ــ  و دوره امامتشان اقتضاء می‌کرد که مقام مفترض‌الطاعه بودن و سلطنتشان را بر جمیع خلق اظهار کنند. خیلی دوره عجیبی بود! می‌شود گفت به قول مشهور دوره طلایی بود. وقتی که حضرت صادق بفرماید من کجا گفتم که من امامم؟! از شدت تقیه، امامت خودشان را انکار می‌کردند. با اینکه همه به ایشان رجوع داشتند، این‌همه اصحاب داشتند؛ اما زمان و دوره امامت این سه امام؟عهم؟ وضع و زمان طوری بود که اقتضاء می‌کرد این فرمایشات را بفرمایند.

آن‌وقت همین حضرت رضا؟ع؟ یک حدیث مفصلی در وصف امام و توضیح مقامات و شئونات امام دارند، که اصلاً  امام کیست و چیست. بعد می‌فرمایند حال،

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 287 *»

مگر  می‌شود خلق برای خودشان کسی را امام و پیشوا قرار بدهند و به او اقتداء کنند؟! هیهات هیهات، و بعد از آن شروع می‌کنند فرمایشاتی در  توضیح مقام امامت بفرمایند. الحمدلله رب العالمین حدیث مفصلی است که از این بزرگوار در شأن امامت نقل شده است.

حال، اعلام امر  حج  به وسیله ابراهیم انجام شد، و ابراهیم به علت داشتن مقام امامت، خلق را به حج دعوت نمود. امیدواریم که همه ما با اینکه دست‌هایمان خالی است، ولی اجابت‌کننده دعوت ابراهیم حقیقی باشیم که رسول‌الله باشند. امیدواریم دعوت آن بزرگوار را برای اقتداء کردن و اعتراف نمودن به مقامات و شئونات خانه‌های حقیقی خدا که ائمه طاهرین؟عهم؟ هستند اجابت‌ کرده باشیم و حج واقعی انجام داده باشیم. امیدواریم در تمام عمرمان، هر روز و شبمان و در نزد هر طاعتی دعوت آن بزرگوار را اجابت کرده باشیم، به اینکه به خانه‌های حقیقی خدا وجود مبارک ائمه معصومین مخصوصاً  امام زمان صلوات‌الله‌علیه توجه نماییم.

اللّهم صلّ علیٰ محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 288 *»

 

 

مجلس   19

 

  

29شوال‌المکرم 1416 هـ ق

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 289 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

عرض شد این آیه شریفه، گزارش دستوری است که خداوند برای اعلام حج به ابراهیم علی‌نبینا و آله و ‌علیه‌السلام داد. و چون این‌ ماه‌های شریف شوال و ذیقعده و ذیحجه ماه‌های حج خانه خدا است، متذکر مسأله حج و مقام امامت و شئونات ولایتی و مقامات الهی محمد و آل‌محمد صلوات‌الله‌ علیهم ‌اجمعین هستیم. ابراهیم از طرف حق‌تعالی مأمور شد که حج را در میان خلق اعلام کند. و این در وقتی بود که خداوند او را به مرتبه امامت برگزید. عرض کردم که ابراهیم از همه انبیاء به رسول‌الله؟ص؟ بیشتر  شباهت دارد. اتصال ظاهری و معنوی ابراهیم با پیغمبر  و ائمه ما سلام ‌الله ‌علیهم اجمعین خیلی زیاد است، بین ایشان خیلی اتصال قویی است، شاید بشود گفت که در میان انبیاء پیغمبری نبوده که این‌قدر در ظاهر  و باطن به پیغمبر  و ائمه ما؟سهم؟ شباهت داشته باشد، اتصال ابراهیم با این بزرگواران خیلی زیاد است. در قرآن هم به بعضی از این مقامات و شئونات ابراهیم و اتصالات معنوی او اشاره شده است. مخصوصاً می‌بینیم خداوند خطاب به ائمه ما؟عهم؟ می‌فرماید ملة ابیکم ابرٰهیم یعنی شما بر  ملت ابراهیم هستید که پدرتان است، بخصوص ابراهیم را

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 290 *»

برای ائمه؟عهم؟ پدر می‌نامد. ملة ابیکم ابرٰهیم. و رسول‌الله هم از ملت ابراهیم خیلی تجلیل فرموده‌اند، و در سنت‌های پیغمبر  ما؟ص؟ از سنت‌های ابراهیم زیاد است، ائمه؟عهم؟ ده سنت را می‌شمرند که از سنت‌های ابراهیم است و در میان ما به امضاء رسول‌ خدا باقی مانده.([31]) خود ملت به معنای دینداری و خداپرستی است که همان توحید است. و با اینکه همه انبیاء مردم را به توحید و ایمان به خدا و  اطاعت از خدا و دینداری برای خدا دعوت می‌کردند؛ اما می‌بینیم که ابراهیم ممتاز است به اینکه ملت ــ  که همان خداپرستی و دینداری است ــ  به او نسبت داده شده است. حالا مرسوم شده است که به مردم «ملت» می‌گویند، اما این صحیح نیست، ملت به معنای دینداری و خداپرستی و بالاخره روش و مرام است، روش و مرام را به عربی «ملت» می‌گویند. حال، روش و مرام ابراهیم چه بوده که به آن دعوت کرده؟ توحید بوده، خداپرستی بوده، و او است که در تاریخ ادیان آسمانی به عنوان بت‌شکن معرفی شده است. خداوند هم در قرآن جریان ابراهیم را مطرح کرده که با آنکه جوان بود و هنوز هم به ظاهر  مبعوث به رسالت نشده بود، اما چه بلائی بر  سر  بت‌ها در آورد!([32]) پس ملت ابراهیم یعنی دینداری و خداپرستی و اطاعت از خداوند که ابراهیم آن را بیان فرموده و به آن دعوت کرده است. عرض کردم همه انبیاء این دعوت را داشتند، ولی شدت کار ابراهیم و شدت غیرت ابراهیم در امر خداپرستی و همان شباهت معنوی و اتصال قوی و محکمی که بین او و رسول‌الله؟ص؟ بود، سبب شد که ملت به ابراهیم انتساب پیدا کند. مثل اینکه می‌گوییم مذهب جعفری، نمی‌گوییم مذهب ما مذهب جعفری است؟ همه سنی‌ها و شیعه‌ها، شیعیان اثناعشری را جعفری می‌گویند. با اینکه مذهب ما همان مذهب رسول‌الله؟ص؟ است. آخر حضرت صادق که چیزی اضافه نیاوردند، همان روش و سنت پیغمبر  را برای ما نقل کردند. همچنین مذهب ما

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 291 *»

مذهب امیرالمؤمنین است، مذهب ما مذهب امام مجتبی است، مذهب حضرت سیدالشهداء است، مذهب سایر  ائمه؟عهم؟ است، مذهبی است که خدا قرار داده، پیغمبر  آورده، و این بزرگواران هم برای ما بیان فرموده‌اند. ما اطاعت از رسول‌الله و دوازده امام می‌کنیم. ما بر مذهب پیغمبر  و ائمه طاهرین هستیم. اما چه باعث شد که شیعه را به حضرت صادق؟ع؟ نسبت می‌دهند؟ و در میان مردم هم مشهور است که می‌گویند رئیس مذهب ما حضرت صادق؟ع؟ هستند؟ رئیس مذهب ما پیغمبرند، رئیس مذهب ما امیرالمؤمنینند، رئیس مذهب ما همه ائمه هستند، همه رئیس مذهبند، ولی الآن مذهب را به امام صادق؟ع؟ اختصاص داده‌اند و این‌طور می‌گویند، به این جهت است که این بزرگوار وسیله شهرت مذهب شدند. در زمان حضرت باقر  و حضرت صادق این زمینه فراهم شد. حضرت باقر  هم اواخر  امامتشان بود، بیشتر در زمان حضرت صادق؟ع؟ این زمینه برای شهرت مذهب شیعه در برابر مذاهب اهل‌سنت فراهم شد. در آن زمان مذهب شیعه شهرت پیدا کرد، و حضرت صادق صلوا‌ت‌الله‌علیه هم احکام دین را تعلیم فرمودند، و مخصوصاً مسائل حج را روشن کردند و بیان فرمودند، و اصحابشان هم زیاد بودند، راویانی که فرمایشات حضرت را برای دیگران روایت می‌کردند زیاد بودند. وقتی چهار هزار نفر  در یک زمان از امام؟ع؟ روایت کنند و همه‌شان هم معروف و مشهور باشند به اینکه شاگردان حضرت صادق و راویان از امام صادقند، همه‌جا گفته‌ شود قال جعفر، قال الصادق؟ع؟؛ اینها باعث شد که یک‌چنین شهرتی برای آن بزرگوار و برای مذهب شیعه فراهم بشود. پس چون این بزرگوار سبب شهرت مذهب شیعه شدند، این مذهب را به حضرت صادق؟ع؟ نسبت می‌دهند و به شیعیان اثناعشری جعفری می‌گویند، می‌گویند بر مذهب حضرت صادق؟ع؟ هستند. ملت ابراهیم هم همین‌طور است. چون این بزرگوار باعث شهرت توحید شد. با اینکه کسی طرفدارش نبود، ولی آتشی به جان مخالفین توحید و منکرین توحید انداخت که همه می‌سوختند و می‌گداختند.

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 292 *»

اگرچه آنها برای سوزانیدن ابراهیم آتش روشن کردند، اما او یک آتشی به همه وجود منکرین توحید انداخت که همه می‌سوختند و می‌گداختند و چاره‌ای هم نداشتند، هیچ نمی‌توانستند کار ابراهیم را علاج بکنند، در کار ابراهیم مانده بودند. به جهت همین معجزات و کرامت‌هایی که از ابراهیم؟ع؟ سر می‌زد، و آن منطق قویی که داشت، خیلی منطق ابراهیم قوی بود، معلوم است برهان الهی بود، گردن تمام بت‌ها و دست و پایشان را شکست، بعد هم رفت تبر  را به گردن آن بت بزرگ انداخت. وقتی تحقیق و تفحص کردند، گفتند این کار فقط از یک جوان سر  می‌زند فتی یقال له ابرٰهیم یک جوانی است که به او ابراهیم می‌گویند، او است که به این بت‌ها بد می‌گوید و درباره‌شان بد‌گویی می‌کند، او این کار را کرده. وقتی‌که او را برای محاکمه آوردند، گفت شما ببینید این تبر  به گردن کیست؟ این بت بزرگ همه اینها را شکسته اگر حرف می‌زند. از او سؤال کنید، اگر حرف می‌زند این همه را شکسته، یعنی چون حرف نمی‌زند پس این نشکسته. فهمیدند که ابراهیم دارد به آنها کلک می‌زند. و آتشی به جانشان انداخت که این بیچاره‌ها نمی‌دانستند چه بکنند! آخر  این بت‌هایی که عبادتشان می‌کردند و پیش اینها خضوع و خشوع داشتند، حالا می‌بینند که اینها با سر و دست و پای شکسته در میان بتخانه افتاده‌اند، دیگر  هیچ ارزشی ندارند.

و وقتی هم که به آزر می‌گفتند فایده‌ای نداشت. آزر به اسم پدر ابراهیم نامیده شده، اما در واقع پدر ابراهیم نبوده، حال یا عمویش بوده یا اینکه شوهر مادرش بوده. این‌طور که می‌گویند آزر بت‌تراش بود، بت‌ها را می‌ساخت و می‌داد به ابراهیم که ببرد بازار و بفروشد. ابراهیم هنوز مبعوث به رسالت نبود، اما به نور فطرت می‌فهمید و می‌دانست که اینها را نباید پرستید. این نور فطرت را همه مردم دارند، خود بت‌پرست‌ها هم می‌فهمیدند اما پایشان را روی نور فطرت می‌گذاشتند، پایشان را روی قضاوت عقل و وجدانشان می‌گذاشتند، می‌گفتند پدر‌های ما این بت‌ها را

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 293 *»

می‌پرستیدند ما هم باید بپرستیم، حرفشان این بود. آزر  بت‌ها را به ابراهیم می‌داد و می‌گفت اینها را به بازار ببر  و بفروش. ایشان هم یک ریسمانی به پاهای اینها می‌بست و اینها را روی زمین و  از این طرف به آن طرف در میان آب و کثافت و نجاست می‌کشید که ببرد و بفروشد. بعد هم که کسی می‌خواست از او بخرد، می‌گفت ببین این نه شعور دارد، نه حرف تو را می‌فهمد، نه حاجتت را برآورده می‌کند، ببین من چه بلائی سرش درآورده‌ام، هیچ از خودش دفاع نمی‌کند، آخر  این به چه درد می‌خورد؟! تو  می‌خواهی این را بخری و عبادت کنی؟! پیش آزر می‌رفتند و از او شکایت می‌کردند، او هم به خیال خودش ابراهیم را تنبیه می‌کرد، به ابراهیم اعتراض می‌کرد، ابراهیم هم با او حرف می‌زد و او را نصیحت می‌کرد.([33])

در هر صورت، ابراهیم یک آتش عجیبی به جان منکرین توحید و مخالفان الوهیت حق‌تعالی افروخته بود. و همان آتش هم باعث شد که وقتی اینها می‌خواستند تصمیم بگیرند چه بلائی سر ابراهیم بیاورند و به چه عذابی او را عذاب کنند، همه‌شان یک‌صدا گفتند حرّقوه،([34]) آتشش بزنید بسوزانیدش. چون ابراهیم آتشی به جان اینها برافروخته بود که هیچ چاره‌ای نداشتند مگر  اینکه بگویند این را فقط باید توی آتش بیندازیم. و ببینید چه آتشی فراهم کردند! آخر  مگر  این آتش برای چه فراهم شده بود؟ مگر  ابراهیم به حسب ظاهر چقدر جثه داشت که یک‌چنین آتشی برایش فراهم شد؟ شنیده‌اید که خیلی آتش زیادی بود، محل خیلی بزرگی را انتخاب کرده بودند. می‌گویند محل آن آتش در ترکیه است و الآن هم مشهور است، می‌گویند الآن نهر  بزرگی شده و آب دارد، و می‌گویند همان کنده‌ها تبدیل به ماهی شده، و الآن ماهی‌هایی در آن نهر  هست که شباهت به کنده دارد، به همان هیئت و به همان رنگ است. در تاریخ چیزی دیده نشده اما این طور مشهور است، فعلاً  آنجا را به این

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 294 *»

امر  نسبت می‌دهند و می‌گویند اینجا همان جایی است که ابراهیم را می‌خواستند بسوزانند، و این محل الآن به قدرت حق‌تعالی پر  از آب شده و آن کنده‌ها همه ماهی شده‌اند، و نسل به نسل این ماهی‌ها موجودند و به شکل و هیئت کنده و رنگ کنده هم هستند. می‌گویند آن محلی که منجنیق را نصب کرده بودند الآن هم همان‌جا هست. البته من یقین ندارم، در تاریخ هم چیزی دیده نمی‌شود، اما ممکن است که راست باشد و این‌طور باشد، از قدرت خدا بعید نیست، وقتی‌که خدا آتش را بر  ابراهیم گلستان کند، می‌شود که محل آتش هم استخر  آب و چشمه آب بشود.

آری، از همین‌که این آتش به این تفصیل فراهم شد، ان‌شاء‌الله این عرض من را درک می‌کنید که باید همین‌طور باشد. مگر چه خبر  بوده؟! یک نفر  را بخواهند بسوزانند، با آن‌همه قدرت و آن‌همه مهلتی که داشتند! هم قدرت داشتند، هم مهلت داشتند. ابراهیم هم که به‌حسب ظاهر  باید اظهار مظلومیت کند. اگر او می‌خواست از قدرت ولایتیش استفاده کند، با یک اشاره به آن آتش‌ها همه‌اش خاموش می‌شد، اصلاً  تبدیل به هوا می‌شد، یا خاکستر  می‌شد و می‌رفت و اثری هم از آن باقی نمی‌ماند. اگر  ابراهیم می‌خواست از قدرت معنوی خودش استفاده کند، و با قدرت معنویش همه آن آتش‌ها را تبدیل به آب کند می‌توانست؛ اما نه، بناست مظلومیت نشان بدهد، در عین حالی که غالب است باید مغلوب باشد، در عین حالی که قاهر  است باید مقهور باشد. البته آن‌وقت هم  در دلیل و برهان، و در نورانیت و معنویت، قاهر  و غالب بود. هیچ‌کس در نورانیت و در منطق و در استحکام برهان و اطمینانِ دل به قدرت او نمی‌رسید. هیچ‌ تزلزلی برای انبیاء نیست، اگر  یک پیغمبری تنها باشد، و تمام دنیا در مقابلش اجتماع کنند، ذره‌ای در دلش تزلزل پیدا نمی‌شود. این اطمینان به حق‌تعالی، این اعتماد و اتکاء به قدرت خدا، به انسان نورانیت می‌دهد، برکت و معنویت می‌دهد. از این جهت ابراهیم در منطق، در استدلال، در ایمان و در اطمینان دل، بر همه غلبه داشت و تمام آنها در مقابلش مغلوب بودند. اما از طرفی

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 295 *»

چون نظام این عالم و این دوره دنیایی اقتضاء می‌کند که همه انبیاء و اولیاء الهی به مظلومیت و مقهوریت ظاهر  بشوند، و در برابر  آلام و صدماتی که به آنها می‌زنند، صبر  و تحمل داشته باشند، همان مظلومیت را هم نصرت خدا می‌دیدند.

اگر خاطرتان باشد در همین‌جا  در ماه‌های شعبانی که در خدمتتان بودم مباحثی داشتیم، و به مناسبت ولادت حضرت سیدالشهداء در سوم شعبان و ولادت حضرت مهدی صلوات‌الله‌علیه در نیمه شعبان درباره آیه شریفه و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطاناً فلایسرف فی القتل انه کان منصورا([35]) سخنانی عرض می‌کردم. اجمالاً در خاطرتان هست. آن موقع یک بحثی داشتم و می‌گفتم این بزرگواران در همه حال خودشان را در نصرت حق‌تعالی می‌دیدند، اطمینان به خدا و اتکاء بر پروردگار این است که در همه حال خودشان را در نصرت خدا می‌دیدند که خدا یاریشان می‌کند. خدا خودش هم وعده فرموده انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیوة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد([36]) خدا وعده می‌دهد. در  انّا لننصر  دقت کنید و ببینید به‌اصطلاح عربی و ادبی چه‌قدر تأکید دارد! انّا، ما حتماً، هیچ شک‌بردار نیست، هیچ تخلف‌بردار نیست، ما حتماً  لننصر  باز دوباره، حتماً نصرت خواهیم کرد و نصرت می‌کنیم، رسلَنا فرستادگان خودمان را و الذین آمنوا و کسانی را که به این رسولان ایمان آورده‌اند، اینها را هم حتماً نصرت می‌کنیم فی الحیوة الدنیا در همین دوره دنیایی ما مرتب اینها را نصرت می‌کنیم. خود «لننصر» به‌اصطلاح عربی، صیغه متکلم مع‌الغیر از فعل مضارع است، فعل مضارع دوام را می‌رساند، یعنی این کار ما دوام دارد، نه اینکه گاهی باشد و گاهی نباشد، نه، بلکه این کار ما همیشگی است و دوام دارد انا لننصر  رسلنا و  الذین آمنوا ما حتماً یقیناً بدون شک و تردید یاری می‌کنیم، تخلف‌بردار هم نیست مرتب یاری می‌کنیم، این ترجمه فارسی این عبارت است. از ترجمه فارسی

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 296 *»

این آیه شریفه لذت می‌برید که خدا دارد خبر  می‌دهد، ما حتماً یاری می‌کنیم، حتماً مرتب دائماً، این کار ما است. رسلَنا فرستادگان خودمان را و الذین آمنوا و همین‌طور مؤمنین به ایشان را یاری می‌کنیم. پس ایشان همیشه در نصرت حق‌تعالی هستند، هیچ‌وقت خداوند دست عنایتش را از سر مؤمنین برنمی‌دارد، همیشه خداوند کمکشان می‌کند، فی الحیوة الدنیا در همین دوره دنیایی و یوم یقوم الاشهاد و در آن روزی که شاهد‌ها و گواه‌ها برپا می‌شوند، یعنی روز قیامت، آنجایی که همه گواه‌ها برپا می‌شوند و گواهی می‌دهند، آنجا هم ما فرستادگان خودمان و مؤمنین را نصرت و یاری خواهیم کرد.

اگر در خاطرتان باشد در آن بحث‌هایی که داشتم عرض می‌کردم و می‌گفتم که آن موقعی که ابراهیم معجزه انجام می‌داد و در کمال عزت و قدرت بود، با آن موقعی که او را از منجنیق به طرف آتش پرتاب می‌کردند، برایش هیچ فرق نمی‌کرد. این پرتاب‌شدن به طرف آتش خیلی امتحان عجیبی بوده. خدا که به ابراهیم نگفته بود من تو  را حفظ می‌کنم و نمی‌گذارم بسوزی. ابراهیم خیلی امتحان‌ها داده و در این امتحان‌ها عجیب بوده! آخر  ببینید یک‌چنین آتشی با این دامنه عجیب برافروخته شد؛ آن‌طور که دیده‌ام و الآن در خاطرم است دامنه این آتش چهار فرسخ در چهار فرسخ بوده، این‌طور مشهور است، این‌طور شنیده‌ام یا دیده‌ام، اما آیا حدیث است یا نه نمی‌دانم. نقل است که این‌قدر آتش زیاد بوده که پرنده‌ها از یک فرسخی نمی‌توانستند نزدیکش بشوند.([37]) این آتش چرا فراهم شد؟ به دست چه‌کسی فراهم شد؟ تمام آن کسانی که ابراهیم آتش به جانشان انداخته بود، همه آنها برای اینکه خودشان را از این آتشی که ابراهیم به جانشان انداخته خنک کنند، رفتند و هیزم جمع کردند و آوردند، همین‌طور آوردند و آوردند و بالاخره این فضا را به آتش کشیدند، و حال ابراهیم را با یک‌چنین وضعی در یک‌چنین آتشی آن هم با منجنیق پرتاب می‌کنند. حال که از

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 297 *»

منجنیق پرتاب شده و در بین راه است و دارد می‌رود که در این آتش بیفتد، ذره‌ای تزلزل ندارد. سبحان‌الله! ملائکه به خروش آمده بودند، به فریاد آمده بودند، که خدایا در تمام روی زمین یک‌نفر  است که تو  را می‌پرستد، آن را هم می‌خواهند در آتش بیندازند و بسوزانند، و این‌طور برای نابودیش اجتماع کرده‌اند.([38]) ولی برای خود ابراهیم ذره‌ای تزلزل نبود. آخر  این چه اطمینانی است که به حق‌تعالی دارد؟! این چه ایمانی است؟! این از آثار روح نبوت است، چون باورشان شده است که وقتی خدا می‌فرماید انا لننصر  رسلنا و الذین آمنوا فی الحیوة الدنیا یقین دارند که خدا راست می‌گوید، الآن همین نصرت حق‌تعالی است، همین‌که دارد به طرف آتش می‌رود خودش را در نصرت حق‌تعالی می‌بیند، اگر  همین آتش او را می‌سوزانید باز هم خودش را در نصرت می‌دید، همین را نصرت حق‌تعالی می‌دید. این چه ایمانی است؟!

مؤمنین هم در راه دین و ایمان و در  راه نشر  فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باید یک‌چنین ایمان‌هایی داشته باشند، باید آن‌چنان قوی و محکم باشند که در همه شرایط خودشان را در نصرت حق‌تعالی ببینند. اگر  ایمان به کارشان دارند، یقین به کارشان دارند، باید بدانند که در نصرت خدا هستند، خداوند دست از نصرت آنها برنمی‌دارد، به هر شکلی و به هر طوری باشد یاریشان می‌کند.

ببینید در راه دین خدا و نصرت امر خدا و احیاء فضائل و مناقب محمد و آل‌محمد؟عهم؟ چه بر سر  بزرگ ما­ آوردند! چه روزگاری برایش درست کردند که ناچار شدند و برای چند سال باقیمانده عمرشان به اینجا تشریف آوردند، و به این گوشه کویر  پناهنده شدند. یک پیرمرد در سنین نزدیک هشتادسالگی، آخر  این پیرمرد که دیگر کاری به کسی ندارد، بگذارید به حال خودش باشد. اما همین هم برای او نصرت حق‌تعالی بود.

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 298 *»

عرض می‌کنم پس در همان موقعی که ابراهیم را در آتش می‌انداختند، در همان موقع هم به کارش یقین و اطمینان داشت، نصرت حق‌تعالی را باور داشت، به حسب ظاهر  اگر در اوج قدرت می‌بود، برایش با این حالت هیچ تفاوتی نداشت. چقدر  روح نبوت و روح ایمان شریف است! روح ایمان هم همین‌طور است، روح‌الایمان هم آثارش همین است. امیدواریم خداوند دل‌های همه ما را به نور روح‌الایمان منوّر بفرماید. امیدواریم دل‌هایمان به نور ایمان و معرفت و اطمینان به حق‌تعالی اطمینان به نصرت حق‌تعالی یقین به عنایت اولیاء خدا؟عهم؟ منوّر شود. خیلی لذت‌بخش است.

عرض کردم که ابراهیم اگر  می‌خواست از قدرت معنوی خودش استفاده کند می‌توانست، ولی اینها باید در مقام مظلومیت ظاهر شوند، این مصلحت است، هم مصلحت آنها است هم مصلحت خلق است، اصلاً  اقتضاء این دوره دنیایی است. این دوره دنیایی برای مهلت و قدرت باطل و اهل باطل است، خدا مهلتشان داده که هرچه می‌خواهند قدرت اظهار کنند. اینکه گفتم «قدرت و مهلت» از این بابت است. ابراهیم که اظهار قدرت نمی‌کرد، بنای او بر  این بود که به مظلومیت بگذراند. اما تمام آنها با آن‌همه قدرتی که داشتند، در برابر  این آتشی که ابراهیم به جانشان انداخته بود طاقتشان طاق شده بود، واقعاً درمانده شده بودند، نمی‌دانستند با ابراهیم باید چه‌کار بکنند. بالاخره نمرود هم اقرار کرد؛ نمرود وقتی‌که با وزیرش آن بالا بالاها نشسته بودند و تماشا می‌کردند که حالا این آتش چه بر سر ابراهیم می‌آورد. وقتی یقین کردند که دیگر  ابراهیم از  بین رفت، دیدند نه، دودها دارد کنار می‌رود و در وسط آتش یک فضایی پر  از گل‌ها و ریاحین و سبزه‌ها است و ابراهیم هم نشسته و یک نفری هم در کنارش است و دارند با هم صحبت می‌کنند و می‌خندند. خود نمرود گفت اگر کسی می‌خواهد خدایی برای خودش انتخاب کند، باید مثل خدای ابراهیم انتخاب کند که یک‌چنین عنایتی و لطفی به بنده‌اش دارد.([39])

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 299 *»

آری، پس این آتشی که ابراهیم بر جان منکرین توحید و مخالفان مقام الوهیتِ حق‌تعالی برافروخته بود، اقتضاء کرد که این‌همه اوضاع برای او بر‌پا کنند. همه به هم می‌گفتند حرّقوه و انصروا آلهتکم، وقتی‌که دیدند این اوضاع بر  سر بت‌ها آمده، و آتشی بر جان همه بت‌پرست‌ها افتاده که می‌سوزند و نمی‌توانند کارى بکنند، قرآن نقل می‌کند که به یکدیگر  رو کردند و گفتند حرّقوه و انصروا آلهتکم بیایید این را بسوزانید و خدایانتان یعنی بت‌هایتان را نصرت کنید. این صحبت سوختن و آتش از کجا شروع شد؟ از همین عرض من است. این عرض من خیلی عجیب است، واقعاً اولیاءالله گاهی به جان دشمنانشان و دشمنان دین یک آتشی برمی‌افروزند که دیگر  نمی‌توانند تحمل کنند، اصلاً  نمی‌توانند دوام بیاورند، هرکار می‌کنند باز هم می‌سوزند، و این سوختن از بین نمی‌رود، همین‌طور می‌سوزند.

پس به‌واسطه شهرت‌یافتن توحید از کار ابراهیم علی‌نبینا و آله‌ و علیه ‌السلام، توحید شد ملت ابراهیم. حالا اگر کسی بپرسد که چرا ملت ابراهیم می‌گویند، می‌دانیم. آخر  مشهور است، از بچگی یادمان دادند که ملت از که داری؟ از ابراهیم، دین از که داری؟ از پیغمبر  اکرم، مذهب از که داری؟ از امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین؟عهم؟، از امام صادق؟ع؟. اینها را از روز اول یادمان دادند. در دعاها هم که رسیده و باید اقرار کنیم که ما بر  ملت ابراهیم؟ع؟ هستیم. در همین نمازهایی که می‌خوانیم مستحب است که در اول نماز هفت تکبیر  بگوییم یکیش به نیت تکبیرةالاحرام است و واجب است بقیه‌اش مستحب است. هفت‌بار باید الله‌اکبر  گفت، آن‌وقت دعاهایی هم دارد، یک دعاء دعاء توجه است که این دعاء را مستحب است که بعد از آن تکبیر  آخر  بگوییم وجّهت وجهی للذی فطر  السموات و  الارض حنیفاً مسلماً علی ملة ابرٰهیم و دین محمد و هدیٰ امیرالمؤمنین. در اول نماز، بعد از اقرار به کبریائیت حق‌تعالی و آماده‌شدن برای خضوع و خشوع در برابر  نور کبریائیت حق‌تعالی، باید دعاء توجه بخوانیم و خودمان را به نور توجه منوّر کنیم. البته چون

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 300 *»

مستحب است متروک است. نوع مستحبات متروک است.آری، همین‌که می‌گویند مستحب، دیگر  از چشم می‌افتد. فقهاء در زمان قدیم کمتر  اسم مستحب و مکروه می‌آوردند، در روایات هم کمتر  آمده. آقای مرحوم­ هم در کتاب جامع، لفظ مستحب و مکروه را کم به کار برده‌اند. اما فقهاء بعد ــ  مثل آقای شریف طباطبایی­ ــ  ناچار شدند که برای راحتی درک و فهم مسأله، «واجب است» و «حرام است» و «مستحب است» و «مکروه است» را به کار ببرند. البته باز هم این بزرگوار در خیلی موارد «سزاوار است» و «جایز  نیست» از این قبیل تعبیرات را به کار می‌برند. بالاخره این «مکروه است» و «مستحب است» باعث شده که ماها در امر  اطاعت و بندگی ضعیف شویم. تا می‌گویند مستحب است، با یک سبکی می‌گوییم: ها، مستحب است! یعنی اگر  انجام شد شد و اگر  هم نشد نشد، مستحب است. آخر معنای مستحب چیست؟ یعنی مورد محبت خدا است، مورد محبت اولیاء خدا است، اگر  انجام بدهید به نفعتان است، درجات را طی  می‌کنید. از آن‌طرف هم هرچه مکروه شده، فوراً می‌گوییم: ای آقا، این مکروه است! اگر  هم انجام دادی دادی، عیبی ندارد، مکروه است حرام که نیست. از این جهت نسبت به مکروهات خیلی راحت و بی‌پروا هستیم، و خیلی از مکروهات را انجام می‌دهیم. می‌دانید معنای مکروه چیست؟ مکروه یعنی مورد کراهت، یعنی ناپسند خدا است. مثلاً  طبع شما از یک‌چیزی خوشش نمی‌آید، بدش می‌آید، این مکروه شما است. حال، طبع الوهیت ــ  پناه به خدا می‌بریم ــ  طبع الوهیت، طبع امامت و ولایت خوشش نمی‌آید، امام و اولیاء خدا خوششان نمی‌آید، مکروه یعنی اینکه خوششان نمی‌آید. آن طبع چقدر تقدّس دارد؟ طبع الوهیت مثل طبیعت ما که نیست. خدا خوشش نیاید و نپسندد، اولیاء خدا خوششان نیاید و نپسندند، طبعشان مثل طبیعت ما که نیست که ما خوشمان نمی‌آید و نمی‌پسندیم. آن طبع چقدر تقدّس دارد! او  برای بنده‌اش نمی‌پسندد. خیلی کارها مکروه است. شما ببینید، نوع مکروهات در کتاب مبارک کفایه ذکر  شده.

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 301 *»

مکروهات اخلاقی که بیش از اینها است و در جایی ذکر  نشده، در روایات و در کتب اخلاقی ذکر شده، اما کمتر  به آنها توجه داریم، و حال آنکه آنها مهم‌تر  است، مکروهات اخلاقی از مکروهات ظاهری شرعی مهم‌تر  است، همچنان‌که مستحبات اخلاقی از این مستحبات شرعی ظاهری خیلی مهم‌تر  است. مستحبات شرعی ظاهری همین‌ چیزهایی است که بعضی‌هایش را ذکر  کرده‌اند، ولی مستحبات اخلاقی چیست؟ مستحبات اخلاقی هرچیزی است که ما را به آن دعوت می‌کنند، مثلاً  تقدم در سلام مستحب اخلاقی است، انسان در سلام‌کردن بر دیگران تقدم  بجوید، صبر  نکند که دیگران به او سلام کنند، بلکه او سلام کند. این تقدم در سلام یک امر مستحب اخلاقی است. پیغمبر  ما؟ص؟ در سلام‌کردن بر  همه تقدم می‌جستند، کسی بر  پیغمبر  در سلام‌کردن تقدم نجست، فرقی هم برای حضرت نمی‌کرد، پیرمرد بود، جوان بود، کودک بود. حتی کمین می‌کردند که پیغمبر؟ص؟ آنها را نبینند و تا حضرت رسیدند به آن بزرگوار سلام کنند، که در سلام‌کردن بر حضرت تقدم بجویند، اما هنوز  برخورد نکرده بودند حضرت سلام می‌کردند.([40]) نه اینکه حضرت از باب معجزه آنها را می‌دیدند، نه، بلکه از شدت سرعت در تقدم بود، که تا روبه‌رو می‌شدند حضرت سلام می‌کردند و در سلام‌کردن مقدم می‌شدند.

یکی از مستحبات اخلاقی «افشاء سلام» است. بعضی‌ها افشاء سلام را بلند سلام‌کردن معنا می‌کنند. نه، بلکه به اندازه مجلس باید بلند سلام کرد، تا همه بشنوند. در یک مجلسی که مثلاً  محدود و چندنفری است، می‌گویند اگر کسی بخواهد افشاء سلام کند، بلند بگوید «سلام‌ٌ علیکم»؟ نه آقا، به اندازه‌ای که همه بشنوند کافی است، بلندِ بی‌اندازه بی‌مورد است، این افشاء سلام نیست. بعضی‌ها اشتباهاً  افشاء سلام را ــ  که از مستحبات اخلاقی است و تأکید شده است ــ  بسیار بلند سلام‌کردن معنا می‌کنند، نه، افشاء سلام، یعنی سلام کردن به هرکس که انسان با او برخورد می‌کند؛

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 302 *»

حال، پیرمرد باشد جوان باشد، سنش کم باشد زیاد باشد، فرقی نمی‌کند، انسان باید سلام کند. این افشاء سلام است. و همچنین سایر  مباحث اخلاقی خیلی است. دیگر  این عرایض را ان‌شاءالله متوجه هستید، لزومی ندارد که من تأکید کنم.

پس مکروه و مستحب، یک تعبیراتی است که فقهاء برای راحتی کار مقلّدین فرموده‌اند، وگرنه در فرمایشات خود ائمه نوعاً به این شکل‌ها نیست. معنای مستحب و مکروه روشن است. مستحب یعنی آنچه پسند خدا است، آنچه خدا و اولیاء خدا برای بندگان می‌پسندند و آن را دوست دارند. مکروه یعنی آنچه ناپسند خدا است، آنچه خدا و اولیاء خدا برای بندگان نمی‌پسندند، معنایش این است. اگر این تعبیرات نبود، این مستحب و مکروه گفتن نبود، کارها بهتر  انجام می‌شد، یعنی امور شریعت بیشتر  رعایت می‌شد.

عرض کردم فرموده‌اند مستحب است این هفت تکبیر  در اول نماز  گفته شود. یکی از آنها تکبیرةالاحرام است که واجب است، بقیه‌اش هم تابع آن است یعنی مستحب است، به این معنا تابع آن است. حال، چرا هفت‌تا  تکبیر می‌گوییم؟ چون خودمان را در اول نماز در معرض نور کبریائیت خدا می‌بینیم، و تکبیر یعنی اظهار خضوع و خشوع در برابر  بزرگی ظاهری حق‌تعالی. از نظر  نزدیک‌شدن مطلب به فهم‌ها عرض می‌کنم. بلاتشبیه، وقتی چشم انسان به قصر  سلطان، یا به تخت سلطان، یا به تاج، یا به شنل سلطان می‌افتد، بالاخره چشم انسان به مقام فرماندهی سلطان می‌افتد؛ این شخص دارد بزرگی ظاهری سلطان را می‌بیند و شهود می‌کند. اینجا خضوع و خشوع در این است که هر  فرمانی که بدهی من تسلیمم و اطاعت می‌کنم. و اصلاً خضوع و خشوع را خدا در نهاد رعیت قرار داده که در برابر  صاحب سلطنت و قدرت خواه‌نخواه خاضع  می‌شوند، تا این نظام بگردد. اگر  رعیت در برابر  قدرت و سلطنت بخواهد سرکش باشد، هرج و مرج پیش می‌آید. از این جهت خداوند در نهاد رعیت گذارده که تا آثار قدرت و سلطنت و آثار کبریائیت را که همان بزرگی ظاهری

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 303 *»

باشد مشاهده کردند، خواه‌نخواه خضوع و خشوع پیدا می‌کنند، تسلیم می‌شوند، فرمان او را اجراء می‌کنند؛ تا این نظام بگردد و زندگی و معیشت دوام پیدا کند، و صلاح و خیر  مردم به آنها برسد.

حال، ما در نماز  با نور کبریائیت خدا روبه‌رو شده‌ایم. اما آیا در موقع نماز که می‌خواهیم الله‌اکبر  بگوییم، نور کبریائیت را می‌بینیم؟ مقام سلطنت و فرماندهی حق‌تعالی را می‌بینیم و مشاهده می‌کنیم، مقام فرماندهی خدا را می‌بینیم که الله‌اکبر  بگوییم؟ آنهایی که نور کبریائیت خدا را می‌دیدند، و مشاهده می‌کردند که خدا به بزرگی ظاهری برای آنها جلوه کرده، وقتی می‌خواستند الله‌اکبر  بگویند می‌لرزیدند. فاطمه زهراء رنگ از صورت مبارکشان می‌پرید، بدن مطهرشان می‌لرزید. چرا؟ چون آنها نور کبریائیت خدا را می‌دیدند، وقتی برای گفتن الله‌اکبر  آماده می‌شدند و دست‌هایشان بالا می‌رفت، می‌لرزید. ماها کجاییم؟ ماها چه الله‌اکبری می‌گوییم؟ خودمان در نظرمان از همه بزرگ‌تریم، ارزش و آقایی خودمان از همه بیشتر  است، همه را  زیر دست خودمان و پست‌تر  از خودمان می‌بینیم، برای هیچ مؤمنی، برای هیچ پرهیزگاری، برای هیچ دوستی از دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ نعوذبالله ارزشی قائل نیستیم. دلیلش این است که با همه کدورت داریم، از همه توقع داریم، از همه طلبکاریم. چه‌خبر است؟ آقای مرحوم­ می‌فرمایند من وقتی که می‌خواهم در نمازم الله‌اکبر  بگویم، به خودم می‌آیم، می‌بینم اگر قرار باشد از کسی کدورتی در دل داشته باشم یعنی برای خودم بر  او بزرگ‌تری دیده‌ام، پناه به خدا می‌بریم، می‌فرماید اگر  می‌بینم در دلم از کسی کدورت دارم، پس برای خودم نسبت به او بزرگی می‌بینم.([41]) چه کسانی؟ کسانی که دشمن بودند، می‌آمدند به عنوان مسأله پرسیدن، کنار گوش مبارک آن بزرگوار می‌ایستادند و فحش عِرضی می‌دادند. وقت نماز به عنوان مسأله پرسیدن می‌آمدند. خوب دیگران چه می‌دانستند این دارد چه می‌گوید، به عنوان

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 304 *»

مسأله پرسیدن کنار گوش این بزرگوار می‌آمدند و به ایشان فحش عرضی می‌دادند. حال، این بزرگوار چه می‌کردند؟ می‌فرمایند وقتی می‌خواستم الله‌اکبر  بگویم و خدا را به بزرگی یاد کنم و در برابر  بزرگی او خاضع و خاشع شوم؛ می‌دیدم اگر  بخواهم نسبت به این اشخاص، یا نسبت به هرکسی که به من ظلم کرده است کدورت داشته باشم، الله‌اکبرم بی‌معنی است. حال، این بزرگوار می‌توانستند بگویند من شیعه کامل هستم، من اهل علم و اهل فضل هستم، من به گردن شیعه حق دارم، شیعه باید در برابر  من خاضع و خاشع باشند، نه اینکه بر  من این‌همه ظلم کنند. اما نه، تمام اینها از نظر  آن بزرگوار محو  می‌شد. می‌فرمایند تا دلم را از همه راضی نمی‌کردم، و کدورت همه از دلم بیرون نمی‌رفت، الله‌اکبر  نمی‌گفتم. به حرمت امیرالمؤمنین، و به جهت احترام امیرالمؤمنین، از آنها می‌گذشتم. می‌گفتم اینها دوست امیرالمؤمنینند، اینها شیعیان حضرتند، از همه آنها دلم راضی می‌شد و از همه کدورت‌ها خالی می‌شد، آن‌وقت می‌گفتم الله‌اکبر.

نور کبریائیت اگر  بر انسان بتابد، در وقت گفتن الله‌اکبر خاضع و خاشع می‌شود، خودش را از همه موجودات پست‌تر می‌بیند، ذره چیست که بگوید از ذره پست‌ترم، بلکه باید اصلاً  خودش را به حساب نیاورد. این خضوع و خشوع در برابر  نور کبریائیت است. حال، در این موقعیت مستحب شده که هفت تکبیر  بگوییم، به این معنا که من هفت مرتبه دارم که تمام این هفت مرتبه من در نزد حق‌تعالی بندگی می‌کنند، همه این مراتب من در برابر  نور کبریائیت خدا خاضع و خاشع شده‌اند، هیچ محض شده‌اند، خاک و پست‌تر  از خاک شده‌اند. از جسم تا عقل هفت مرتبه است، عقل و روح و نفس، بعد طبع و ماده و مثال و جسم، هفت مرتبه است. تمام این هفت مرتبه در برابر نور کبریائیت حق‌تعالی خاضع و خاشع شده است.

حال، چرا هشت تکبیر  نمی‌گوییم؟ فؤاد هم که یک مرتبه‌ای است که هر موجودی به حسب خودش دارد، پس چرا هشت تکبیر  نمی‌‌گوییم؟ می‌دانید که فؤاد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 305 *»

مرتبه عالی در هر  موجودی است، و ما هم از موجودات عالمیم، برای ما هم به‌حسب خودمان باید فؤاد باشد. پس چرا در اول نماز هشت‌مرتبه الله‌اکبر  نمی‌گوییم؟ هفت‌تا می‌گوییم؟ به جهت اینکه فؤاد نور خدا و آیه خدا است، وجه‌الله است، یعنی ظهور خدا است، قبله ما است، او دیگر بندگی ندارد. بندگی از مرتبه عقل شروع می‌شود، العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان([42]) به وسیله عقل، حق‌تعالی بندگی می‌شود و به وسیله عقل مقامات بهشت اکتساب می‌شود. وقتی خدا عقل را آفرید به او فرمود بک اُعبَد([43]) به وسیله تو  من عبادت می‌شوم. پس اول مرتبه عبودیت عقل است و آخرین مرتبه‌اش هم جسم است، و با هم هفت‌مرتبه می‌شود. ما با گفتن این هفت‌تکبیر  می‌خواهیم بگوییم خدایا در برابر  نور کبریائیت تو  تمام هفت مرتبه من خاضع و خاشع شده، و خدایا در هر  مرتبه‌ای از مراتب من هرچه غیر  تو  و غیر  نور کبریائیت تو است بی‌ارزش است و آن را در پشت سرم می‌اندازم، می‌گویم الله‌اکبر، همه را پشت سر  می‌اندازم و دیگر  توجهی به آن ندارم، به همه پشت کرده‌ام و فقط رو به تو آورده‌ام. اینجا است که باید بگوییم وجّهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفاً مسلماً علی ملة ابرٰهیم و دین محمد و هدی امیرالمؤمنین. وجّهت وجهی یعنی خدایا من رو آوردم للذی به آن خدایی که فطر السموات و الارض آسمان‌ها و زمین را ایجاد کرده، فاطر آسمان‌ها و زمین است حنیفاً مسلماً یعنی من به یگانگی و یکتایی او اعتقاد دارم، و در برابر  امر  او و دین او تسلیمم علی ملة ابرٰهیم و دین محمد و هدی امیرالمؤمنین بر ملت ابراهیم، و دین محمد؟ص؟، و هدایت امیرالمؤمنین صلوات الله ‌علیهم اجمعین هستم و ما انا من المشرکین خدایا من از کسانی که برای تو  شریک قرار داده‌اند نیستم ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین نماز من، عبادت‌های من، همه زندگی من و مردن من برای خدا است. در وقت گفتن

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 306 *»

تکبیرةالاحرام باید یک‌چنین نور توحیدی بر انسان بیفتد، و باید یک‌چنین وضعی برای انسان پیش بیاید، تنها گفتن زبان نباشد، در همه وجودش و در همه مراتبش به این‌طور نور توحید بتابد، و این‌طور اقرار به وحدانیت حق‌تعالی بکند. ان صلوتی و نسکــی و محیای و مماتـــی لله رب العالمین لا شریک له برای خـدا هیچ شریکــی نیست و بذلک امرت من از طرف خدا به اظهار توحید و نفی شریک مأمور شده‌ام، همان کار ابراهیم، من هم از طرف خدا مأمور شده‌ام که مثل ابراهیم توحید داشته باشم و با شرک مبارزه و مخالفت کنم و بذلک امرت و انا من المسلمین خدایا من از مسلمین هستم که اسلام را به حقیقت ظاهر  و باطنم قبول کرده‌ام، به حقیقت و حقانیت اسلام اعتراف دارم. آن‌وقت برای اینکه خدا بر ما ترحم کند، اولیاء خدا این دستور را داده‌اند که بعد از قرائت این دعاء می‌گوییم اللّهم اجعلنی من المسلمین خدایا مرا از مسلمان‌ها قرار بده.([44]) از اهل آن اسلامی قرار بده که محمد و علی آورده‌اند، اسلام محمد و علی، نه اسلامی که سنی‌ها می‌گویند که اسلام بدون علی است. نه، اسلام محمد و علی صلوات الله ‌علیهما و آلهما.

این شد ملت ابراهیم، که باید به آن اقرار داشته باشیم. امیدواریم بر  ملت ابراهیم و دین محمد و هدایت ائمه طاهرین سلام الله ‌علیهم‌ اجمعین از دنیا برویم. پس ملت به ابراهیم نسبت داده شد، به جهت آنکه امر  توحید به وسیله ابراهیم شهرت پیدا کرد. امیدواریم خداوند دل‌های ما را به نور معرفت خانه‌های حقیقی الهی نورانی بفرماید. ابراهیم دعوت‌کننده به حج این خانه ظاهری است، و ما با توجه به این حج ظاهری ان‌شاء‌الله متوجه حج‌های معنوی و حج‌های باطنی هستیم. امیدواریم همه ما در تمام لحظات عمرمان از حج‌گزاران خانه‌های معنوی و باطنی حق‌تعالی باشیم.

اللّهم صلّ علیٰ محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 307 *»

 

 

مجلس  20

 

  

30شوال‌المکرم 1416 هـ ق

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 308 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

عرض شد خداوند در این آیه شریفه خبر  می‌دهد از فرمانی که به ابراهیم علی نبینا و آله ‌و علیه‌السلام در امر حج داد، و آن بزرگوار را مأمور فرمود که در میان مردم حج خانه خدا را اعلام کند، و وعده فرمود که بندگان خدا دعوت او را اجابت می‌کنند اگرچه استطاعتشان بسیار بسیار ضعیف باشد به طوری که از وطن خود پیاده حرکت کنند و در نزد خانه خدا حاضر  شوند، و یا آنکه مرکب‌های آنها به واسطه دوری راه و کمی آذوقه ضعیف و نحیف می‌شوند. در هر صورت با همین شرایط و استطاعت اندک، شوق زیارت خانه خدا و شوق تعظیم و تکریم خانه خدا و انجام مناسک و عبودیت‌ها در نزد آن خانه برای خدا، آنها را  وامی‌دارد که اگرچه از راه‌های بسیار دور و دره‌های عمیق باشد، حرکت کنند و خودشان را به آن خانه‌ها  برسانند. این وعده‌ای بود که خداوند به ابراهیم؟ع؟ داد. می‌فرماید و اذّن فی الناس بالحج در میان مردم حج خانه خدا و آهنگ خانه خدا را اعلام کن یأتوک رجالاً به نزد تو می‌آیند در حالی که پیاده هستند و علی کل ضامر  و بر  مرکب‌های ضعیف و نحیف و لاغر  من کل فجّ عمیق از راه‌های دور و از دره‌های عمیق خواهند آمد.

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 309 *»

بعد خدای متعال در زمینه مسائل حج فرمایشاتی دارد که مورد بحث ما بود و توجه به آن داشتیم. امیدواریم خداوند از برکات اولیائش حج ظاهری و حج معنوی و باطنی را روزی همه ما و همه اهل ایمان، برادران و خواهران ایمانی ما هر کجا هستند بفرماید، و به فضل و کرمش همه ما را از حج‌گزاران ظاهری و معنوی خانه‌های الهی قرار دهد.

الحمدلله این اجتماعات اهل ایمان که به منظور ذکر  فضائل محمد و  آل‌محمد؟عهم؟ و احیاء امر  دین و تجدید عهد و پیمان با امر مشایخ عظام+ صورت می‌گیرد، توفیقی است که الحمدلله نصیب می‌گردد. امیدواریم که در این توفیقات، همچنان‌که وعده نعمت‌های ظاهری و برکات داده‌اند، برکت در عمر ، برکت در مال، برکت در امر محبت و اخوت و صمیمیت و اخلاص؛ ان‌شاءالله این دیدارها و ملاقات‌ها، علاوه بر  اینها باعث آمرزش گناهان و وسیله استجابت دعاهایمان هم باشد. چون دعاها در اجتماع مؤمنین مستجاب می‌شود. می‌فرماید اگر  در یک دعائی چهل نفر  جمع شوند و هم‌زبان دعاء کنند خدا مستجاب می‌فرماید. اگر  دسترسی به چهل‌ نفر  نبود و کمتر  بودند، آن‌قدر آن دعاء را تکرار کنند که چهل ‌بار بشود. مثلاً  اگر  ده‌نفرند هرکدام چهار بار آن دعاء را تکرار کنند که باعث استجابت دعاء است.([45]) اینها برکاتی است که خداوند برای ایمان و اهل ایمان قرار داده و مقرر فرموده است. به واسطه این اجتماع‌ها رحمت‌ها و نعمت‌ها شامل اهل ایمان می‌شود، گناهان آمرزیده می‌شود، دعاها مستجاب می‌شود، ایمان‌ها ترقی می‌کند، روح‌الایمان قوت می‌گیرد. مؤمنین وقتی که با یکدیگر در امری مجتمع شدند ایمانشان قوت می‌گیرد.خدا را بر  این نعمت شاکریم که به ما توفیق می‌دهد و در این مکان شریف و در زیر  قبّه منوره حضرت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه اجتماع می‌کنیم.

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 310 *»

ماه‌های شوال و ذیقعده و ذیحجه را در شریعت ماه‌های حج نامیده‌اند، و بعد از ماه‌ مبارک رمضان که اول سال است، ماه‌های اول سال ماه‌های حج قرار داده شده است. قبلاً  عرض کرده‌ام، باز هم تکرار می‌کنم که اگر  از خاطر آن عزیزانی که تقریباً یک سال است یکدیگر  را زیارت و دیدار نکرده‌ایم رفته، ان‌شاءالله در خاطرهایشان بماند. سال گذشته در همین محل در این زمینه عرایضی داشتم، حال برای اینکه یادآوری شود عرض می‌کنم ماه مبارک رمضان که می‌گذرد رمز  این است که ما از دوره‌های ذر خارج شده و وارد دوره‌ دنیایی شده‌ایم. می‌دانیم که اول سال به حسب اسلام و قرآن ماه مبارک رمضان است. و وقتی که ماه رمضان تمام می‌شود وارد ماه شوال می‌شویم و بعد از آن وارد ماه ذیقعده می‌شویم. این ماه‌های اول سال را خداوند ماه‌های حج خانه خود قرار داده، و بر اهل استطاعت از اهل تکلیف واجب فرموده که در نزد خانه او حاضر  شوند و با انجام عبادت‌ها و مناسک مخصوص خدا را تعظیم کنند، خانه خدا را احترام کنند، و شاهد منافع خودشان باشند، شهود و دیدار کنند منفعت‌هایی را که خداوند برای آنها در نزد آن خانه قرار داده. به حسب ظاهر  منافعی به چشم نمی‌خورد، منافع ظاهری همان اجتماع در آنجا و توفیق بر انجام یک عده مناسک و اعمال مخصوصه است. اما کسانی که اهل معرفت و بصیرت هستند و با موقعیت خانه خدا آشنا می‌باشند، وقتی آنها در نزد آن خانه حاضر  می‌شوند اگر متذکر  موقعیت خانه باشند منفعت‌ها می‌برند. و آن اینکه عرض کرده‌ایم این خانه برای جمیع قطعات زمین و برای تمام موجوداتی که روی این زمین موجودند و زندگی می‌کنند و از این زمین فراهم شده‌اند حکم مادر را دارد، تمام قطعات این زمین و تمام موجودات روی این زمین همه و همه در حکم فرزندان این قطعه از زمینند که همان محل کعبه است، از اینجا تمام این زمین وجود یافته و از زیر این کعبه تمام این قطعه‌های زمین پهن شده است، و الآن هم حکم مادر را دارد نسبت به جنینی که در رحم مادر است. چطور جنین در رحم مادر وجودش به وجود مادر بستگی دارد و از

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 311 *»

وجود مادر استفاده می‌کند و بهره می‌برد؟! تمام این قطعه‌های زمین و همه موجوداتی که روی این زمین هستند و از این زمین فراهم می‌شوند همه و همه متصل به این خانه خدا می‌باشند. حال، کیفیت اتصال چگونه است؟ اینها را ماها متوجه نمی‌شویم. ما خودمان یکی از موجودات این زمین هستیم که از این زمین فراهم شده‌ایم، تک‌تک ماها از این زمین پیدا شده‌ایم. و الله انبتکم من الارض نباتا([46]) خدای شما آن کسی است که شما را از این زمین رویانیده، همان‌طوری که نباتات و گیاهان را از این زمین رویانیده است. همچنان‌که نباتات را از این زمین می‌رویاند، حیوانات را هم از همین زمین می‌رویاند، انسان‌ها را هم از همین زمین می‌رویاند، تمام اینها زمینی هستند و موجودات زمینی به حساب می‌آیند، و همه به این خانه مکرّمه حق‌تعالی متصل هستند و از آنجا فیض‌یابی می‌کنند. حال، رشته‌های اتصال چگونه است؟ به چشم ما نمی‌آید و ما نمی‌بینیم، اما همه فیوضات و همه نعمت‌ها و همه عنایت‌ها و برکت‌ها از همان خانه و از زیر  آن خانه پهن می‌شود و به همه می‌رسد. حال، اگر کسی این موقعیت خانه حق‌تعالی را متوجه باشد و در نزد این خانه حاضر  شود منافعی را کسب می‌کند و برایش بصیرت و نورانیت فراهم می‌شود. حق مادر را اداء می‌کند به اینکه موقعیت مادر را می‌شناسد. مکه را امّ‌القری گفته‌اند، ام‌القری یعنی مادر همه قریه‌ها و همه قطعه‌های زمین. البته کربلاء را ابو‌القری گفته‌اند، کربلاء نسبت به زمین و همه زمینی‌ها مقام پدری دارد و مکه مقام مادری دارد. شأن مادر این است، حضور در نزد مادر، احترام مادر، تعظیم و تکریم شأن مادر خیلی بر  فرزند از احترام و تعظیم و تکریم پدر لازم‌تر  است. چون اگرچه اصل وجود فرزند از پدر است، اما مادر متحمل مشقت‌هایی شده که پدر نشده است. اصل وجود از پدر است اما متحمل مشقت‌ها شدن و وسیله رسیدن فیض به فرزند مادر است، مادر نه ماه فرزند را در رحم می‌پروراند، از خون بدن خود به فرزند می‌دهد، فرزند استخوانش پوستش گوشتش

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 312 *»

رگش تمام موجودیتش به برکت خون مادر است و حتی خصوصیاتش را هم در رحم مادر به دست می‌آورد، الشقی من شقی فی بطن امه و السعید من سعد فی بطن امه.([47]) مقام مادر مقام عجیبی است! از این جهت شخصی از  رسول‌خدا؟ص؟ درباره حق پدر و مادر سؤال می‌کند که کدام‌یک مقدم است؟ حضرت سه بار فرمودند مادر مادر مادر، بعد فرمودند پدر.([48]) مقام مادر و موقعیت مادر این‌طور است. البته این مطلب شرافت مادر را بر پدر ثابت نمی‌کند، بحث ما در شرافت نیست، بحث ما در وساطت فیض است که فیوضات از مادر به فرزند می‌رسد. حال، اگر چه اصل پدر است، اصل در وجود پدر است؛ حضرت سجاد؟ع؟ یک رساله‌ای دارند به نام رساله حقوق، که حق همه صاحب‌حق‌ها را بر ما بیان فرموده‌اند. از خدا شروع‌ کرده‌اند تا مراتب پایین، و اینکه هرکه هرگونه حقی که بر ما دارد باید حقش را اداء کنیم. خدا حق الوهیت و ربوبیت و خالقیت دارد، پیغمبر حق رسالت و نبوت دارد، امام حق ولایت و هدایت دارد، همین‌طور یک‌یک را ذکر  می‌فرماید تا اینکه حق پدر و مادر را ذکر  می‌فرماید. درباره پدر می‌فرماید تو  باید مواظب باشی متذکر  باشی و بدانی که اصل تو  از پدر است، پس هر کمالی و هر  فیضی و هر فضلی که در خود می‌بینی بدان که اصل آن  از پدر تو است، حق او را باید رعایت کنی. اما حق مادر همین‌طوری است که اجمالاً عرض کردم.([49])

حال خداوند ابراهیم علی نبینا و آله و علیه‌السلام را از میان انبیاء برای ابلاغ این دعوت انتخاب فرموده، و اذّن فی الناس بالحج آن‌وقت یأتوک رجالاً و علی کل ضامر  یأتین من کل فجٍّ عمیق. ابراهیم در میان انبیاء برای این مقام انتخاب شد. و البته می‌دانید که این دعوت یک دعوتی است که اگرچه در یک محدوده‌ای از زمان واقع

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 313 *»

شد، همان وقتی که ابراهیم پایه‌های خانه خدا را با فرزندش اسماعیل بالا آوردند و اذ یرفع ابرٰهیم القواعد من البیت و اسمٰعیل([50]) یعنی ابراهیم به همراهی فرزندش اسماعیل پایه‌های خانه را به راهنمایی جبرئیل بالا آوردند، چون در زمان ابراهیم دیگر  اثری از خانه خدا نبود، تمام آثار آن محو  شده بود، ولی برای خدا که معلوم است. تعظیم همین محل اقتضاء کرد که خداوند ابراهیم را وا بدارد به اینکه برای تعظیم همین محل و احترام و تکریم از همین محل زن و فرزندش را ببرد و در آنجا بگذارد و خودش برود، تا اینکه آثار کرامت ابراهیم بر خلق نمودار شود. تا این زمان و تا وقتی که این خانه برپاست و  این عالم برقرار است، این خانه و آثار برکات ابراهیم در نزد این خانه نمودار است؛ که خداوند چطور ابراهیم را به این کرامت‌ها مکرّم فرمود، و بر  بشر  به برکت ابراهیم به تعظیم و تکریم این محل شریف منت گذارد. به طور کلی آثار خانه محو  شده بود. ابراهیم با اینکه در سرزمین خیلی خوش آب و هوا و پرنعمتی زندگی می‌کرد، از نظر  مزایای طبیعی خیلی در سطح بالا بود، همه‌‌طور درخت‌ها، همه‌طور میوه‌ها، همه‌طور خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها در آن پیدا می‌شد، هوای بسیار خوبی داشت. اما ابراهیم همه اینها را باید رها کند و زن و فرزندش را که خیلی مورد علاقه‌اش هستند و خیلی دوستشان دارد، در سن و سال پیری خداوند چشم او را به اسماعیل روشن کرده، حالا فرمان می‌دهد که این زن و این فرزند را با اینکه خیلی دوستشان داری بردار به آن سرزمین ببر. معلوم است که وقتی ابراهیم آنها را دوست دارد، خدا هم آنها را دوستشان دارد، از اولیاء خدایند، نزد خدا هم محترمند. فرمان می‌دهد که اینها را بردار و به آن سرزمین ببر. حال، همراهش چیست؟ یک مقداری نان و یک مقداری آب. مگر  اینها چقدر دوام دارد؟ باید اینها بگذاری در این سرزمین و بروی. سرزمینی که در آن هیچ نشانی از هیچ چیز  نیست، حتی نشانی از پرنده هم در آنجا نیست، پرنده آنجا چکار می‌کند؟ نه آبی است که پرنده‌ای آنجا باشد، نه هوای مناسبی است که

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 314 *»

پرنده‌ای چرنده‌ای حیوانی در آنجا باشد، هیچ هیچ. خدا هم از قول ابراهیم خبر می‌دهد ربّنا انی اسکنت من ذریتی بوادٍ غیر  ذی‌زرع، اما عند بیتک المحرّم([51]) همه مطلب این است، تمام مقام و منزلت این است، ابراهیم خیلی آزمایش شده، و برای تجدید دین خدا و احیاء امر خدا خیلی زحمت کشیده و به شکل‌‌های مختلف مورد آزمایش قرار گرفته، و در تمام این آزمایش‌ها هم قبول شده، خدا امضاء  کرده که در تمام این آزمایش‌ها و امتحان‌ها ابراهیم به آن مقصدی که باید برسد رسیده، و آن طوری که خدا می‌پسندیده که یک بنده از عهده امتحان بربیاید بر آمده ‌است.

حضرت رضا؟ع؟ با استناد به این آیه شریفه، درباره امر  امامت فرمایشاتی بیان می‌فرمایند؛ و اذ ابتلی ابرٰهیم ربّه بکلمات فاتمّهن، آن‌وقت فقال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین حضرت رضا؟ع؟ برای اینکه امر  امامت شناخته شود به این آیه شریفه استدلال می‌فرمایند.([52]) چون جامعه اسلامی تا زمان حضرت کاظم و حضرت رضا و حضرت جواد؟سهم؟ با مفهوم امامت آن‌طوری که باید آشنا نبودند، شنیده‌ بودند که شیعه به امامت ائمه هداة معصومین؟عهم؟ قائل است، اما حتی خود شیعه هم متأسفانه آشنایی کاملی با این مسأله نداشت. عرض می‌کنم باز هم آشنایی کامل و آن‌چنان‌که شایسته حق ائمه بود فراهم نشد مگر  در زمان شیخ مرحوم­. موقعیت امامت و باطن امامت آن‌طوری که به وسیله شیخ‌مرحوم­ معلوم گردید، برای جامعه شیعه روشن نشده بود. حال، تا همان حدّش که اولین بحث امامت است و اولین مطلبی است که شیعه در امامت به آن معتقد است، این روشن نشده بود مگر  در زمان حضرت رضا؟ع؟. چند شب قبل عرض کردم که دوره امامت حضرت کاظم و حضرت رضا و حضرت جواد؟عهم؟ دوره‌ای بود که اقتضاء می‌کرد این بزرگواران درباره شأن امامت و موقعیت ولایت خودشان فرمایش بفرمایند، و

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 315 *»

عملاً  موقعیت ولایت و سلطنت حق‌تعالی را نشان دهند، وگرنه امام صادق؟ع؟ و ائمه قبل از آن بزرگوار حتی جرأت نداشتند امامت خودشان را اظهار کنند. حضرت صادق چندبار به حسب ظاهر  و از باب تقیه امامت خودشان را انکار کردند. تقیه خیلی شدید بوده. حتی عرض کردم آن بزرگوار در مجلس منصور تشریف داشتند، روز ماه مبارک رمضان بود، اما منصور اعلام کرد که برای من ثابت شده که امروز عید فطر  است، برای حضرت صادق؟ع؟ معلوم بود که ماه رمضان است و هنوز عید فطر  نشده، اما چون منصور گفت روز عید فطر  است و دستور داد آشامیدنی و خوردنی آوردند و شروع کردند بخورند و به اصطلاح عید بگیرند، حضرت صادق هم با اینکه ماه رمضان بود میل فرمودند. بعد اصحاب عرض کردند یا ابن ‌‌رسول‌الله آخر ماه رمضان بود، شما چرا روزه‌ را خوردید؟ فرمودند من یک‌روز روزه ماه رمضان را از روی تقیه بخورم و به این وسیله خودم را و شما را از کشته‌شدن نگه دارم خدا راضی است.([53]) معنای تقیه همین است، انسان برای حفظ جان و عِرض خود یا برای حفظ جان و عرض برادران و خواهران ایمانی خود باید تقیه کند. البته در جای خودش، نه اینکه این تقیه را وسیله هوسرانی قرار بدهد و بخواهد به این وسیله منافع دنیوی به دست بیاورد، نه، بلکه برای حفظ ایمان و حفظ جان و عرض مؤمنین اجازه تقیه در جای خودش داده شده. می‌خواهم عرض کنم که این‌قدر تقیه شدید بوده که وقتی منصور روزه را خورد و گفت برای من ثابت شده که عید است، حضرت جرأت نداشتند بفرمایند من امروز را ماه رمضان می‌دانم و برای من ثابت نشده که امروز روز اول ماه شوال و عید فطر است. چون به حسب ظاهر  او سلطان بود، خدا لعنتش کند، از این جهت حضرت روزه را به جهت تقیه و برای حفظ جان خودشان و حفظ جان دوستانشان خوردند. فرمودند خوردن این یک‌روز از ماه رمضان، در نزد من از کشته‌شدن خودم و کشته‌شدن خانواده و دوستان و شیعیانم بهتر  است. امر  تقیه خیلی شدید بوده. اما در زمان حضرت

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 316 *»

کاظم؟ع؟ با اینکه خیلی در فشار بودند، نقل شده که هفت‌سال یا سیزده‌سال یا چهارده‌سال آن بزرگوار در زندان به سر  می‌بردند و شیعیان از ملاقات و دیدار با آن حضرت محروم بودند. مخصوصاً مأمون حضرت رضا را به خراسان خواست که آن بزرگوار حبس نظر  باشند و در مدینه آزاد نباشند. اما با وجود همه این شدت‌ها موقعیت اقتضاء کرد که این بزرگواران شأن خودشان را اجمالاً اظهار کنند و مقام امامت و ولایت و سلطنت خود را نشان بدهند، تصرفات ولایتی داشته باشند، و از نظر  مال و موقعیت و ثروت طوری جلوه می‌دادند که حتی مثل هارون به وحشت افتاده بود. به هارون گزارش دادند که تو  ادعاء می‌کنی خلیفه هستی، برو ببین اوضاع موسی بن جعفر  در مدینه چطوری است؟ و همین سعایت‌ها باعث شد که او به وحشت بیفتد. گزارش دادند که موسی بن جعفر ؟ع؟ هر چه را که اراده کند برایش فراهم است، و به هر شکلی بخواهد زندگی کند می‌تواند، هرکس به او رجوع کرده ناامید برنگشته، تمام ممالک اسلامی و مسلمین از موقعیت و شأن این بزرگوار خبردار هستند، و اینکه به موسی بن جعفر  باب‌الحوائج می‌گویند، نه تنها شیعه می‌گویند، نوع اهل سنت و همه گرفتار‌ها این را می‌گویند. گرفتاری‌های دنیوی و مالی هرچه داشتند به برکت مراجعه به حضرت موسی بن جعفر ؟ع؟ رفع می‌شد. یک محبوبیت عجیبی از وجود مبارک حضرت در دل‌ها فراهم شده بود، نه تنها محبوب شیعه بلکه محبوب همه دل‌ها بودند، همه مسلمین به وجود مبارکش علاقه داشتند. موقعیت آن بزرگوار هم در آن زمان یک‌طوری بود که اقتضاء می‌کرد این موقعیت را اظهار بفرمایند، چون در آن زمان زهّاد و صوفیه در میان اهل سنت زیاد بودند، که به خیال خودشان اهل زهد و تقوی بودند، و اینها مورد توجه مردم بودند، آن‌وقت امام؟ع؟ موقعیتی اظهار کردند که تمامی آنها تحت‌الشعاع قرار گرفته‌ بودند و هیچ موقعیتی برای کسی باقی نمانده بود. از نظر  ریاست و سلطنت و اظهار ثروت و مکنت هارون به وحشت افتاده بود، از نظر مقام و موقعیت علمی تمام فقهاء به وحشت افتاده بودند، از نظر  مقامات معنوی و

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 317 *»

تصرفات ولایتی و برآورده‌ شدن حاجت‌ها و خبر دادن از راز دل‌ها و آگاهی از شئونات داخلی اشخاص، اموری را اظهار می‌فرمودند که صوفیه و عرفاء در آن زمان به وحشت افتاده بودند. همه از موقعیت وجود مبارک موسی بن جعفر ؟ع؟ به وحشت افتاده بودند. بعد هم که حضرت رضا صلوات‌الله‌علیه امامتشان و شئوناتشان را اظهار فرمودند، بعد هم حضرت جواد؟ع؟ در سن شش هفت سالگی با آن سابقه جدشان حضرت کاظم و پدرشان حضرت رضا، موقعیت امامت پیدا کردند. در سن شش‌ هفت سالگی، با این سن کم ایشان می‌خواهد جانشین مثل حضرت کاظم و حضرت رضا و عهده‌دار یک‌چنین مقامی بشود. و خو‌شبختانه دیگر  بعد از حضرت رضا؟ع؟ و امامت آن بزرگوار، شیعه از جهت امامت متفرق نشدند، از جهت امامت دیگر هر کس امامت حضرت رضا؟ع؟ را پذیرفته تا حضرت مهدی صلوات‌الله‌علیه را اقرار کرده است. تمام جامعه شیعه بدون هیچ‌گونه اختلافی، تمام آنهایی که به امامت امام رضا صلوات‌الله‌علیه اقرار داشتند، به امامت یک آقازاده در سن شش سالگی هفت سالگی همه اقرار و اعتراف کردند که این بزرگوار تمام شئونات دنیوی و دینی مردم را ــ  از نظر علم و قدرت و ریاست و ثروت و مکنت ــ  اداره می‌کنند. شنیدید وقتی که رشته‌های مروارید را این بزرگوار تقسیم می‌کردند، همه آنها مروارید‌های تازه و آماده بود، به طوری که مأمون هم به طمع افتاد،  و از حضرت تمنا کرد و خواست که آقا به من هم کرامت کنید. و اینها به جهت حسادت و بخلش بود، واقعاً بخل می‌ورزید که چرا حضرت این‌همه اعطاء می‌کنند؟ پس حالا لااقل یکیش را ما بگیریم. بخل و حسادت او را راحت نمی‌گذاشت. موقعیت این بزرگواران عجیب بوده! آن‌وقت در این زمان، حضرت بحث امامت و شأن امامت را مطرح فرمودند. و این اولین مرحله از امامت است که شیعه به آن معتقد بوده و به آن ممتاز است. از زمانی که رسول‌الله رحلت فرمودند و چهار نفر  دور امیرالمؤمنین بودند و شیعه بودند، از آنجا امتیاز شیعه با سنی در همین بود که همان چهار نفر  معتقد بودند که امامت امیرالمؤمنین مثل رسالت

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 318 *»

رسول‌الله؟ص؟ به تعیین خدا است، همچنان‌که خدا پیغمبر را برای پیغمبری برمی‌گزیند، امام را هم خدا برای امامت برمی‌گزیند. این مسأله اولین مرحله امامت است، یعنی تقریباً الفبای امامت است که هرکس شیعه است، به امامت ائمه معتقد می‌باشد. البته امامت به معنایی که شیعه قائل است، وگرنه سنی‌ها هم به ائمه ما امام می‌گویند، ولی نه تنها ائمه ما را امام می‌گویند، عبدالقادر جرجانی را هم امام می‌گویند، محمد غزالی را هم امام می‌گویند. امام‌گفتن برایشان یک کلمه عادی است، به هر کسی که عهده‌دار یک شأنی باشد و صاحب یک منزلتی باشد و کاری از او بربیاید و یک نوع پیشوایی داشته باشد به او امام می‌گویند. سنی‌ها به ائمه ما؟عهم؟ به این معنا امام می‌گفتند. اما امتیاز شیعه در امامت و اعتقاد به امامت در این مسأله بود، که اولین مطلب است و می‌شود گفت در حکم الفباست. الفبا می‌دانید یعنی‌ چه؟ وقتی بچه‌ها وارد مدرسه می‌شوند اول الفبا یاد می‌گیرند. در میان شیعه این مسأله امامت الفبای ابتدائی است، یعنی هنوز انسان از بقیه مطالب هیچ نمی‌داند، اولین چیزی که یادش می‌دهند همین الفباست. امامتی که شیعه به آن معتقد است، اولین مطلبی است که باید یاد داشته باشد. برای شیعه توضیح می‌دهند که امامت مثل رسالت انتخاب و گزینش حق‌تعالی است، به دست بشر  نیست، بشر  نمی‌تواند برای خودش پیغمبر  تعیین کند، پیغمبر را خدا باید برگزیند و به مردم معرفی کند، و وقتی معجزه نشان داد  معجزه‌اش را تأیید کند، معجزه‌اش را که خدا تأیید کرد برای بندگان یقین حاصل می‌شود که این پیغمبر خدا است، وگرنه بشر خودش نمی‌توانست بفهمد که چه‌کسی پیغمبر  است؟ این معجزه است یا سحر است؟ ممکن است سحر  باشد، بشر  از کجا بفهمد؟ بشر  نمی‌تواند بفهمد چه‌کسی پیغمبر  است و راست می‌گوید، خدا باید معرفی کند که این پیغمبر  من است، و دلیل راستیش هم همین است که معجزه نشان می‌دهد، کارهایی می‌کند که شما عاجزید، و من کارهایش را امضاء می‌کنم، تصدیق می‌کنم، کارهایش را باطل نمی‌کنم، یعنی آبرویش را

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 319 *»

نگه ‌می‌دارم. و این دلیل می‌شود بر اینکه این شخص پیغمبر  است. این است معنای اینکه رسالت به گزینش حق‌تعالی است. حال، امامت هم همین‌طور است. شیعه اولین حرفی که در مسأله امامت می‌زند و اولین مطلبی را که در امامت ائمه معصومین معتقد است همین است که امامت هم امری است که به گزینش حق‌تعالی است، خدا باید امام را انتخاب کند و او را به وسیله پیغمبر  بشناساند. و خدا به وسیله پیغمبر ؟ص؟ دوازده امام را به ما شناسانید، اسم‌های اینها را ذکر کرد، صفاتشان را گفت، تمام حالاتشان و آثار و علائمشان را پیغمبر اکرم؟ص؟ به دستور خداوند معین فرمود. این را می‌گویند اصطفاء، یعنی گزینش. خدا برمی‌گزیند. از این جهت حضرت رضا؟ع؟ درباره گزینش حق‌تعالی و اینکه امام را خدا باید انتخاب کند، بیانات مفصلی فرمودند، و به این آیه شریفه در مورد ابراهیم اشاره کردند که خداوند در شأن ابراهیم و موقعیت ابراهیم نازل فرموده، که ابراهیم چه امتحان‌هایی داده! چه آزمایش‌هایی شده! و در تمام این آزمایش‌ها هم به آنچه که خداوند در ایمان و اطمینان راضی بوده موفق شده است.

حال، یکی از آزمایش‌ها همین امر  است که مورد بحث ما است. ابراهیم باید زن و فرزندش را که مورد توجه و علاقه‌اش هستند از آن سرزمین آباد و سبز  و خرم بردارد و به یک سرزمینی ببرد که خودش گفت رب انی اسکنت من ذریتی بواد غیر  ذی‌زرع، اما همه سخن این است عند بیتک‌ المحرم. خدایا همسرم هاجر  و فرزندم اسماعیل که هنوز خیلی کودک است، این‌ها را به دستور تو  و تعیین تو  در این سرزمین قرار دادم. اما این چه سرزمینی است؟ وادی غیر ذی‌زرع، سرزمینی که گیاهی در آن و از آن سبز  نمی‌شود، نه هوائی، نه آبی، هیچ و هیچ؛ ولی عند بیتک‌ المحرّم نزد خانه حرمت داده شده و با احترام تو؛ یعنی هر چه هست برای تعظیم این خانه است. هنوز هم که از خانه اثری نبود، و به حسب ظاهر  محو  شده بود. ابراهیم هم محل خانه را نمی‌دانست کجا است. اما باید تا این اندازه احترام کند، آمد و احترام کرد و زن و فرزند را گذاشت و

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 320 *»

بعد هم خداحافظی کرد و رفت. خیلی امر  عجیبی است فکرش را بکنید، در یک‌چنین سرزمینی یک زن و کودک را بگذارد، آن هم شخصی با آن موقعیت! ابراهیم پیغمبر خدا است، اینها را دوست دارد، اینها هم که مورد علاقه و محبوبش هستند اهل ایمان و تصدیقند، باید اینها را بگذارد و برود. ولی دلش اطمینان دارد، به خداوند مطمئن است، به صلاحدید حق‌تعالی یقین دارد. ایمانش در اینجا ظاهر  شد ان المؤمن یُریٰ یقینه فی عمله([54]) یقین شخص در عملش نمودار است. حال، می‌خواهد حرکت کند. هاجر  به دامن ابراهیم چسبیده که ما را در اینجا و با این شرایط به چه کسی می‌سپاری و می‌روی؟ آخر  اینجا هیچ چیزی نیست! یک ساعت دیگر  این بچه گرسنه می‌شود تشنه می‌شود، خود من گرسنه می‌شوم تشنه می‌شوم، نه آبی اینجا است نه هیچ‌چیز دیگر، ما را به چه کسی می‌سپاری؟ فرمود به خدا. اطمینان این است، ان المؤمن یُریٰ یقینه فی عمله شما را به خدا می‌سپارم. هاجر  هم مطمئن  شد،‌ خیالش آسوده شد، گفت به خوب کسی ما را می‌سپاری.

اینها را خداوند در قرآن برای بیان شأن و موقعیت ابراهیم ذکر کرده و آورده. عرض کردم که حضرت رضا؟ع؟ در مسأله امامت استدلال به این آیه شریفه می‌کنند که فرمود و اذ ابتلی ابرٰهیم ربه بکلمات([55]) خدا ابراهیم را امتحان کرد؛ پروردگار ابراهیم، ابراهیم را به کلماتی امتحان کرد، این کلمات، یعنی اداء حق ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟.([56]) ای ابراهیم! تا چه اندازه حاضری قدم بگذاری جای قدم محمد و آل‌محمد؟عهم؟؟ تا چقدر آمادگی داری متابعت از این بزرگواران کنی؟ تا کجا به اقتضاء شأن ولایت ایشان عمل می‌کنی؟ تا چه مقدار در عهد ولایت با ایشان وفادار هستی؟ این خانه یک جلوه‌ای از نور محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، باید احترام بشود، و

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 321 *»

احترام‌شدنش به همین است که زن و فرزندت را به اینجا بیاوری تا کرامت‌های ما بر  شما خانواده ــ  بر تو  و زن و فرزندت ــ  روشن بشود. تمام این اجابت‌ها و موفقیت‌ها که اهل ایمان و اهل اسلام پیدا کردند و می‌کنند، و به نزد این خانه می‌آیند و حرمت این خانه را اداء می‌کنند، همه به واسطه اتباع از ابراهیم بوده و هست. ابراهیم شأنش به اینجا رسید که برای تمام حج‌گزاران و عمره‌گزاران خانه خدا امام و پیشوا شد. قبل و بعد از دعوت. این مسأله دقیقی است، یعنی آدم هم که حج خانه خدا کرده به دعوت ابراهیم بوده. چطور آدم هم که حج خانه خدا کرد به دعوت ابراهیم بود؟ یک جلوه‌ای از امامت کلیه محمد و آل‌محمد صلوات ‌الله علیهم اجمعین در ابراهیم افتاد. خدا به او فرمود اذّن فی الناس بالحج برو در بین مردم، و حج را اعلام کن. عرض کرد خدایا صدای من که در این بیابان به کسی نمی‌رسد. گرچه حالا یک قدری هم روبه‌راه شده خانه‌ای درست شده با اسماعیل که بزرگ شده، دیگر  یک جمعی هم اینجا جمع شدند اینجا خانه‌هایی ساختند و جمعیتی اجتماع کردند ولی صدای من به کی می‌رسد؟ فرمود از تو است که بگویی، رسانیدن صدا با ما است. ابراهیم همین‌که گفت هلمّ الی الحج، خداوند صدای او را به همه رسانید، و یک کلیت و جامعیتی به این دعوت ابراهیم داد که حتی قبل از این واقعه را هم فرا گرفت. تمام کسانی که خانه خدا را حج کرده‌اند و به گفتن لبّیک اللّهم لبّیک موفق شده‌اند، دعوت ابراهیم را اجابت کرده‌اند. چه در زمان خود ابراهیم، چه قبل از زمان ابراهیم، و چه بعد از زمان ابراهیم. الحمدلله این مسأله به برکت بزرگان برای ما حل است. خدا وقتی بخواهد به یک امری کلیّت بدهد این‌طور می‌شود که به قبل و بعد هم اثر  می‌گذارد. شنیدید و گریه هم کردید که شهادت حضرت سیدالشهداء؟ع؟ به قبل و بعد از عاشوراء شصت‌ویک اثر گذاشته است، از وقت خلقت، حتی به ابتداء خلقت هم رسیده، آن موقعی که خدا می‌خواسته خلقت بفرماید، از آن‌وقت حادثه کربلاء و عاشوراء شصت‌ویک که هنوز واقع نشده بوده، از آن‌وقت تأثیرش را داشته و دارد و تا دامنه قیامت خواهد داشت. امر

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 322 *»

حسین؟ع؟ امر کلی است. می‌فرمایند یکی از آثارش این قرمزی شفق است.([57]) این قرمزی شفق که قبل از شصت‌ویک هجری هم بوده، ولی می‌فرمایند این به خاطر خون حسین ؟ع؟ است که در  کربلاء ریخته شد. این قرمزی که در شفق مشاهده می‌کنید آثار همان خون است. یعنی وقتی خدا می‌خواسته خلقت بفرماید، امر کربلاء قبل از وقوعش در موجودات تأثیر گذاشته. حال یک گوشه‌اش را خداوند در امامت ابراهیم قرار داده که امامت ابراهیم هم این‌قدر گسترده شده است. بزرگان ما یک مثلی دارند، می‌فرمایند یک نهر  آبی که در جریان است، این نهر دارد می‌آید و می‌گذرد، شما اگر  یک سنگی توی این آب بیندازید، آن نقطه‌ای که سنگ را آنجا انداخته‌اید در نظر  بگیرید، با اینکه آب در حال حرکت است اما موج این سنگی که می‌اندازید هم بعد را می‌گیرد و هم قبل را می‌گیرد، موج سرایت می‌کند، این موج هم بعد را می‌گیرد، یعنی آب‌هایی که دارد می‌رود، و هم آب‌هایی که هنوز نرسیده آنها را هم می‌گیرد. این یک مثلی است برای نهر  زمان، این اوقات و لحظات زمان که بر ما می‌گذرد، حکم نهر  آب را دارد. یک حادثه‌ای که اینجا واقع بشود این حادثه اگر کلیّت داشته باشد و از شخص کلّی باشد، در همه این نهر ــ  از سرچشمه‌اش گرفته تا منتهایش ــ  تأثیر  می‌گذارد، و همه آن را فرا می‌گیرد. دقت بفرمایید؛ این سنگی که می‌اندازیم، اندازه این سنگ و قدرت انداختنش را در نظر  بگیرید، این تفاوت‌ها در ایجاد موج مؤثر  است. حال، اگر  یک سنگی باشد که خیلی بزرگ باشد، و یک قدرتی باشد که خیلی قوی باشد، البته اثرش بیشتر  و دامنه‌دارتر می‌شود. حادثه کربلاء و شهادت حضرت سیدالشهداء بلاتشبیه مثل همین انداختن سنگ در نهر  زمان است که قبل و بعدش را همه را گرفته است. از سرچشمه زمان بلکه دهر  شروع شده و تا دامنه قیامت ادامه دارد. امر  ابراهیم؟ع؟ هم بالنسبه به زمان دنیایی و این عالم زمان یک‌چنین کلیتی داشت، که ایشان ایستاد و خداوند محل ایستادن او را بالا برد به طوری که در ارتفاع به

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 323 *»

اندازه کوه ابی‌قبیس شد، آن‌وقت ابراهیم به حسب ظاهر  صدا کرد و خداوند صدایش را به همه رسانید. این صدا و این دعوت مثل همان سنگ بود که در میان نهر  زمان افتاد و قبل و بعد را فرا گرفت. می‌فرماید هرکس حج کرده و به تعدادی که حج کرده و می‌کند، در جواب ابراهیم لبیک گفته است.([58]) دیگر  نمی‌فرمایند از این زمان به بعد؛ پس انبیاء و مؤمنینی که قبل از ابراهیم حج کردند به دعوت چه کسی‌ بود؟ این حج خانه خدا از زمان حضرت آدم بوده، نه اینکه از زمان ابراهیم شروع شده باشد، همه انبیاء حج کردند، همه اوصیاء ایشان حج کردند، از مؤمنین امت‌هایشان حج کردند، عمره انجام دادند. پس هرکس در هر حجی و هر عمره‌ای به تعدادی که لبیک گفته دعوت ابراهیم را ــ  که گفت هلمّ الی الحج ــ  اجابت کرده است. امام فرمودند ابراهیم نگفت «هلمّوا الی الحج» که خطابش به همان مردم زمانش باشد، که فقط مردم زمانش بشنوند و حج کنند، بلکه فرمود هلمّ الی الحج یعنی ای انسان، ای بشر، هلمّ الی الحج بشتاب به سوی حج. می‌فرمایند تمام آنانی که در رحم‌های مادران و صلب‌های پدران بودند شنیدند، و هر کس به تعدادی که در خود استعداد و آمادگی می‌دید لبیک گفت، و به همان مقدار هم موفق می‌شوند که حج خانه خدا کنند.

البته اول خداوند یک‌چنین امامتی را به ابراهیم کرامت کرد، و بعد از نصب به مقام امامت، او را به این شأن واداشت که دعوت‌کننده به سوی خانه خدا باشد. بعد از چه مقام؟ بعد از مقام امامت. و مقام امامت بالاترین مقامی بود که خداوند به ابراهیم کرامت کرد. اول خداوند ابراهیم را به عبودیت برگزید و بنده خدا شد، بعد او را به نبوت برگزید و نبی‌‌الله شد، بعد به خلّت برگزید و خلیل‌الله شد، بعد به امامت برگزید و امام شد، و اذ ابتلی ابرٰهیم ربّه بکلمات یعنی ای پیغمبر ما به خاطر  بیاور و یاد کن آن‌وقتی را که پروردگارِ ابراهیم، ابراهیم را به کلماتی امتحان کرد، یعنی او را به شئونات ولایت و مقامات و مراتب و منازل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ امتحان‌ها کرد،

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 324 *»

فاتمّهن، امضاء خدا را ببینید، خدا دارد امضاء  می‌کند که ابراهیم به شئونات ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ وفادار است و تا جایی که در شأن و مقامش بود به مقتضای ولایت ایشان عمل کرد و از اولواالعزم شد. بعلاوه که بعضی از علماء که از جمله آنها سید بزرگوار­ هستند ابراهیم را از همه انبیاء بالاتر می‌دانند، بعد از پیغمبر  و ائمه؟عهم؟ ابراهیم را از همه انبیاء افضل می‌شمارند. ولی بعضی از علماء که از جمله آنها شیخ‌مرحوم­ هستند نوح را بعد از پیغمبر  و ائمه؟عهم؟ از همه انبیاء افضل می‌شمارند. البته ایشان مسلّماً یکی از اولواالعزم که هست. و معنی اولواالعزم این است که در جمیع شئونات ولایت وفادار بوده، و به آن مقدار که خداوند مقام و منزلت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را به ایشان نشان داده در مقام اقرار و اعتراف برآمده‌اند. این مقامات مقامات عجیبی است، یادتان نرود. عبودیت، نبوت، خلّت و امامت، همه اینها اقتضاء کرده که ابراهیم در شأن و مقام خودش شباهت تام و کامل به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ داشته باشد. شباهت کامل، یعنی ظاهر  و باطنش شبیه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشد. این خیلی مقام است، خیلی منزلت است. خدا هم فرمود حال که این‌طور است انی جاعلک للناس اماما من تو را برای همه مردم امام قرار می‌دهم. یکی از شئونات امامتت که تأثیر بگذارد در ماقبل و مابعد و همه این است که اذّن فی الناس بالحج.

امیدواریم همه ما در اقرار و اعتراف به شئونات ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ از اجابت‌کنندگان دعوت ابراهیم و از حج‌کنندگان خانه‌های حقیقی الهی باشیم. امیدواریم خداوند این حج ظاهری را هم روزی همه بفرماید. از خدا می‌خواهیم که از همه آنانی که موفق شده‌اند و مشرّف شده‌اند به فضل و کرمش قبول کند، و آنانی هم  که مشرّف نشده‌اند خداوند نصیب همه بفرماید.

اللّهم صلّ علیٰ محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 325 *»

 

 

مجلس   21

 

  

1 ذيقعدة‌الحرام 1416 هـ ق

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 326 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

عرض شد خداوند در این آیه مبارکه خبر  می‌دهد از مأموریت و دستوری که به ابراهیم علی نبینا و  آله و علیه‌السلام داد، که حج خانه خودش را اعلام کند. بعد از آنکه خدا او را به مقامات عالیه برگزید و او را برای پیشوایی خلق شایستگی بخشید، مقاماتی به او داد؛ اول او را به عبودیت و بندگی برگزید، و این مقام اولین مقامی است که صاحبان مقام و مرتبت‌های الهیه به این مقام نائل می‌شوند، العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة.([59]) تا برای ایشان عبودیت فراهم نشود محل تعلق عنایات حق‌تعالی نمی‌شوند. ربوبیت، شئونات حق‌تعالی است، ارتباط‌های خدایی با خلق ربوبیت نامیده می‌شود، آنچه خداوند رفتار می‌فرماید با خلقش ربوبیت است. حال، برای ربوبیت البته درجات است. ربوبیتی که به خلق تعلق می‌گیرد همان ارتباطی است که خداوند با خلقش دارد. شما در سوره مبارکه حمد می‌خوانید بسم الله الرحمن الرحیم الحمد ‌لله رب‌ العالمین خدا را می‌ستایید به ربوبیتی که به تمام کائنات تعلق گرفته. حمد، یعنی ثناء نیکو  و ذکر جمیل مخصوص خداوند است مخصوص «الله»

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 327 *»

است که رب‌ العالمین است. یعنی ربوبیتی دارد که آن ربوبیت به جمیع عالمین تعلق گرفته است، همه عالم‌ها و اهل عالم‌ها. عالم‌ها چقدرند؟ خدا می‌داند چقدر عالم دارد، و هر عالمی چقدر اهل دارد! حضرت صادق؟ع؟ فرمایشی دارند و بزرگان ما هم نوعاً  آن فرمایش را روایت می‌فرمایند، و آن همین است که از حضرت صادق؟ع؟ سؤال شد که آیا پیش از این عالم ما عالمی بوده؟ پیش از این آدم که پدر ما است آدمی بوده؟ حضرت فرمودند برای خدا هزارهزار عالم و هزارهزار آدم است، و این عالم که شما در آن هستید آخرین عالم‌ها است، و این آدم که پدر شما بوده آخرین آدم‌ها است.([60]) پس این فرمایش حق‌تعالی که می‌فرماید الحمد لله رب العالمین تمام عالمین را شامل است. حمد یعنی ثناء نیکو  و ذکر جمیل مخصوص خداوند است مخصوص الله است که او رب ‌العالمین است، همه عالم‌ها را و همه اهل عالم‌ها را او می‌پروراند و او عهده‌دار شئوناتشان است.

این ربوبیت از بندگان حق‌تعالی ظاهر  می‌شود و اینها مظاهر  این ربوبیت می‌شوند، ولایت و تصرف ایشان و مقامات ایشان به خلق تعلق می‌گیرد، ایشان کفیل خلق می‌شوند، متکفل امور خلق می‌گردند. پس امام صادق؟ع؟ که فرمودند العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة مقصود این است که کسی که در مقام بندگی حق‌تعالی بربیاید و آن‌طوری که شایسته مقام حق‌تعالی است به اخلاص در عبودیت قیام کند، خدا او را مظهر  ربوبیت‌های خود قرار می‌دهد یعنی او واسطه ارتباط حق‌تعالی با خلق می‌شود، او مظهر  ربوبیت الهی می‌شود، او دست عنایت حق‌تعالی برای پرورش خلق خدا می‌شود. پس مقام عبودیت که خداوند انبیاء را به آن توصیف می‌فرماید، همین مقام است. یعنی مظهر  ربوبیت الهی و دست عنایت حق‌تعالی برای پرورش خلق هستند.

خداوند پیغمبر  ما؟ص؟ را به همین عبودیت توصیف می‌فرماید، به خود ما هم دستور داده‌اند که اول پیغمبرمان را به عبودیت و عبدبودن یاد کنیم، بعد از آن به

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 328 *»

رسالت؛ اشهد ان محمداً؟ص؟ عبده و رسوله. ببینید در این شهادت و گواهی، اول به اینکه پیغمبر ما بنده خدا و عبد خدا بوده اقرار می‌کنیم، بعد از آن به رسالت آن حضرت اقرار می‌کنیم. در تمام قرآن که شما نگاه کنید می‌بینید خداوند آن لقبی که انبیاء را به آن لقب مفتخر  فرموده عبودیت و بندگی است، خدا به اصطلاح ما پُز  نمی‌خواهد بدهد، او محتاج به پُز دادن نیست، این بندگان هستند که اگر کسی  پیششان خاضع و خاشع شد خودشان را گم می‌کنند و پز  می‌دهند، خدا به خلقش نمی‌خواهد بفروشد، نمی‌خواهد برای خلقش  پز  بیاید که پیغمبر  بنده من  است، انبیاء بندگان من هستند، نه، می‌خواهد کرامت این بزرگواران را بیان کند. تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده؟ص؟ لیکون للعالمین نذیرا([61])  با این بیان می‌خواهد کرامت پیغمبرش را معرفی کند، نه اینکه بخواهد برای ما پز  بیاید که ببینید مثل محمد؟ص؟ مرا بندگی می‌کند. خدا احتیاج ندارد به اینکه برای کسی  پز  بیاید، تمام خلق مملوک او هستند، همه مال او هستند، پز دادن ندارد. در مشهد ما «پز» می‌گوییم، اینجا هم حتماً  می‌گویند. خدا نمی‌خواهد پز  بدهد، نه، بلکه می‌خواهد مقامات اولیائش را بیان کند، می‌خواهد به خلقش بفهماند که این بزرگواران که در مقام عبودیتِ خالصانه من برآمده‌اند من هم اینها را مظهر  ربوبیت‌های خودم قرار داده‌ام. در همین آیه مبارکه دقت بفرمایید بسم‌ الله ‌الرحمن‌ الرحیم تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده مبارک است با برکت است آن خدایی که فرقان را نازل فرمود، بر چه کسی؟ بر بنده‌اش، اینجا رسول‌الله؟ص؟ را به صفت عبودیت یاد می‌کند، اما چطور عبدی است؟ آن عبدی است که لیکون للعالمین نذیرا به واسطه عبودیت به یک مقام و مرتبه‌ای رسیده که مظهر  ربوبیتی شده‌ است که آن ربوبیت شامل جمیع کائنات است، و یکی از شئونات آن ربوبیت نذیر بودن است للعالمین نذیرا. همان آیه مبارکه سوره حمد را در نظر داشته باشید الحمد لله ‌رب‌ العالمین، در اینجا هم که می‌فرماید للعالمین نذیرا

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 329 *»

دقت بفرمایید، ببینید چطور ربوبیت مشخص می‌شود؟! الحمد یعنی ستایش، آن حقِ ستایش، آن ستایش شایسته‌ای که شأن خدا و زیبنده خدا است. مگر  عظمت و جلال خداوند محدود است که بندگان بتوانند او را ستایش و توصیف کنند، ثناء جمیلش را بگویند؟ چون به نور  فطرت می‌یابند که خدا خالق ایشان است، خدا رازق ایشان است، خدا زنده‌کننده است، خدا میراننده است، به حسب فطرت می‌یابند که تمام جریان‌ها از حق‌تعالی بر خلق جریان پیدا می‌کند، در تصرف حق‌تعالی هستند، در ید قدرت پروردگارند، یقلّبهم کیف یشاء، هر طور می‌خواهد بندگانش را اداره و تدبیر  می‌فرماید. با توجه به این نکته می‌خواهند خدا را ستایش کنند و ثناء جمیل برای حق‌تعالی بگویند، چه بگویند و چطور بگویند؟ خدا تعلیم فرمود و یادشان داد که خدا را به این‌طور توصیف کنید، ثناء شایسته حق‌تعالی این‌طوری است الحمد لله‌ رب‌ العالمین. این حمد را که گفتید خدا را به جمیع نعمت‌هایش شکر  گفته‌اید و به جمیع صفات پسندیده‌اش او را ستایش کرده‌اید. حضرت صادق؟ع؟ می‌فرمایند: یک‌وقتی پدرم حضرت باقر ؟ع؟ به مسجد تشریف بردند، مرکبشان را بیرون مسجد گذاشتند و داخل مسجد شدند، وقتی که برگشتند مرکب آن حضرت گم شده بود، حضرت فرمودند اگر  خدا مرکبم را به من برگرداند او را حمد می‌کنم به جمیع حمد‌هایی که خلق او را حمد کرده‌اند، به جمیع حمد حمدکنندگان خدا را حمد خواهم کرد. کسانی که در خدمت حضرت بودند مطلب عجیبی شنیدند، این فرمایش حضرت باقر؟ع؟ که لاف نیست، امام است، حجت خدا است، می‌فرماید اگر خدا مرکبم را به من برگرداند به حمد همه حمدکنندگان او را حمد خواهم کرد. طولی نکشید مرکب حضرت با هرچه داشت پیدا شد، حتی زینش هم بود. حالا اینها منتظرند که ببینند حضرت چه‌کار می‌کنند. دیدند امام؟ع؟ پای مبارکشان را در رکاب کردند و این پای دیگر  را هم برگرداندند آن‌طرف و داخل رکاب کردند و فرمودند الحمدلله و دیگر  هیچ  نفرمودند. اینها خیلی تعجب کردند. امام؟ع؟ فرمودند در

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 330 *»

همین حمدی که کردم همه حمد‌ها و شکرها قرار دارد.([62]) پس این حمد، ستایش حق‌تعالی است که تعلیم ما فرموده‌اند. این حمد، آن حمدی است که شایسته خدا است و خدا را ما به آن حمد حمد می‌کنیم، یعنی صفات نیکویش را می‌گوییم. حمد یعنی ثناء جمیل، ستایش نیکو. ما خدا را به همه صفاتش در همین کلمه حمد کرده‌ایم، همه ستایشش را انجام داده‌ایم. شما اگر  بخواهید یک شخصی را ستایش کنید در فکر  می‌شوید که ببینید این چه صفاتی دارد، بعد صفات خوبش را برایش می‌شمارید، آقا شما شجاعت دارید، شما سخاوت دارید، شما مهمان‌نواز هستید، شما دلسوز هستید، شما اهل خیر  هستید، و همین‌طور مرتب باید صفاتش را بگویید. حال اگر  یک لفظی پیدا کردید که مجموعه همه این صفات در آن باشد، وقتی او را به آن کلمه ستایش کنید می‌گویند این ثناء جمیل است، این حمد است. حال، ما که راه نمی‌بردیم، خداوند این کلمه را انتخاب کرده الحمد لله ‌رب ‌العالمین که ما با توجه به جمیع‌ ربوبیت‌هایی که به جمیع خلق تعلق گرفته خدا را به یک ستایشی که شایسته حق‌تعالی است توصیف کنیم. آن‌وقت ما که سرمان نمی‌شد، خدا درجات بزرگانمان عالی است متعالی بفرماید، آنها برای ما توضیح دادند، بیان کردند و روشن ساختند که این حمدی که شایسته حق‌تعالی است و ما او را نام می‌بریم و می‌گوییم الحمدلله، کیست؟ کدام صفات است؟ چیست که اگر  یک کلمه گفتیم تمام صفات خدا را گفته باشیم؟ خدا را به تمام صفات نیکویش ذکر کرده‌ باشیم؟ صفات نیکوی خدا چقدر است؟ شما در ماه مبارک رمضان موفق شدید دعاء جوشن را خواندید، و امثال این دعاء جوشن خیلی زیاد است، اما خدا خواسته که حالا این دعاء در اختیار باشد و خوانده شود، وگرنه دعاهای زیادی داریم که اینها در دست نیست و خوانده هم نمی‌شود. مرحوم مجلسی در کتاب دعاء بحارالانوار آنها را نقل کرده، یکی از آن دعاها دعاء مفصلی به نام دعاء اسماء الله الحسنی است و خیلی

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 331 *»

طولانی است و همه‌اش همین‌طور شبیه دعاء جوشن است، اسم‌ها و صفت‌های خدا است. حال، شما همین دعاء جوشن را در نظر  بگیرید چقدر طول می‌کشد که شما می‌خوانید؟ آن بندها که تکرار می‌شود هیچ، بقیه‌اش صد بند است و می‌بینید که در هر  بندی چند اسم و صفت از اسم‌ها و صفت‌های خداوند را نام می‌برید. حال اگر  یک لفظی پیدا کردید که تمام این دعاء توش باشد، شما آن را که بگویید خدا را به همه این صفات توصیف می‌کنید. همه این صفات را در نظر  بگیرید که چه خبر  است! تمام اینها را دارید شما می‌گویید. حال یک لفظی که تمام این صفات در آن باشد همان لفظ الحمد است. دقت فرمودید؟ خدا همه صفات خود را فشرده کرده و در این کلمه الحمد قرار داده است، هیچ کم هم ندارد، تمام صفات حسنای الهی همه و همه در  کلمه الحمد قرار داده شده. چقدر این کلمه عجیب است! حمد، حاء و میم و دال است، این حمد تمام اسماء الله و صفات‌ الله است، تمام دعاء جوشن و غیر  دعاء جوشن، همه و همه در این کلمه قرار گرفته. اینها کارهای خدا است هیچ تعجب هم ندارد، خداوند می‌تواند یک عالم خلقت را در وجود ما فشرده کند. بارها عرض کرده‌ام و این بحث را همیشه داشته‌ایم که دوره آخرت را خدا در ماه مبارک رمضان فشرده کرده، دوره رجعت را خدا در ماه شعبان فشرده کرده، دوره ظهور را خدا در ماه رجب خلاصه و فشرده کرده است. هر ماه رمضانی که می‌آید یک دوره آخرت را برای ما می‌آورد و بر ما می‌گذراند و می‌رود، ماه شعبان که می‌آید یک دوره رجعت را برای ما می‌آورد و بر ما می‌گذراند و می‌رود، ماه رجب که می‌آید یک دوره ظهور را برای ما می‌آورد و بر ما می‌گذراند و می‌رود. ما تعجب می‌کنیم مگر  می‌شود؟ آری، خدا است، کار خدا است، و خداوند از این‌جور کارها زیاد دارد.

یک‌وقتی عرض کرده‌ام، در همین مباحث هم بحثش را داشتیم. حضرت امیر  درباره همین انسان چه می‌فرماید؟ حضرت امیر  می‌فرماید أتزعم انک جرم صغیر ای انسان، خطابش هم به ما و شما است، نه اینکه بگوییم مقصود آن بزرگوار انسان کامل

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 332 *»

است، نه، مقصودش همین انسان است. ای انسان، أتزعم انک جرم صغیر  تو  فکر  می‌کنی که یک جثـــه کوچکی هستی؟ همین چند وجب در چند وجب هستــی؟ نـه، و فیک انطوی العالم الاکبر  تمام این عالم به این بزرگی در تو  انطواء یافته و فیک انطوی العالم الاکبر  انطواء همان فشرده شدن است، الآن می‌گویند پرس‌شدن، ممکن است یک کیلو  فلز  را  پرس کنند، خیلی کوچک بشود، یک کیلو  هم باشد و تمام خصوصیت یک کیلو  را هم دارا باشد، اما خیلی کوچک باشد. شنیده‌ام که الآن در چین سه کیلو  وزن را به اندازه یک بند انگشت پرس می‌کنند، شنیده‌ام، راست باشد یا نباشد نمی‌دانم. در هر صورت کار خدا که این هست.

حضرت امیر  می‌فرماید و فیک انطوی العالم الاکبر  این عالم به این بزرگی در تو فشرده شده و انطواء یافته. انطواء یافته یعنی چیزی حذف نشده، چیزی ساقط نشده، کم نشده، بدون کم‌شدن در تو  فشرده شده. و سایر فرمایشاتی که حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه در این زمینه دارند. یک‌وقتی در همین زمینه‌ها عرض می‌کردم که در وجود مبارک معصوم کلی مثل رسول‌الله، امیرالمؤمنین، تمام ائمه؟عهم؟، فاطمه زهرا، و الآن وجود مبارک امام زمان صلوات‌الله‌علیه؛ در همین وجود مبارک حضرت تمام عالم‌ها و تمام اوقات و تمام مکان‌ها و هرچه که قابل ذکر است مجتمع و موجود است، الآن موجود است، یعنی واقعاً تمام دوره آخرت در وجود امام موجود است، تمام دوره برزخ در وجود امام موجود است، تمام این دوره زمان در وجود امام موجود است، تمام زمین‌های همه عالم‌ها در وجود امام موجود است، تمام آسمان‌های همه عالم‌ها در وجود امام موجود است. و کسی که یک لحظه در خدمت امام باشد، می‌تواند بگوید من تمام روزگار را در خدمت حضرت بودم، چون تمام روزگار در وجود مبارک حضرت فشرده شده است. می‌تواند بگوید من تمام برزخ را در خدمت حضرت بودم، تمام آخرت را در خدمت حضرت بودم، مثل اینکه می‌تواند بگوید من در نزد بهشت بودم، چون بهشت از نور این بزرگوار خلقت شده است. اینها که چیزی نیست، آن

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 333 *»

شاعر  درباره محبوب و ممدوح خودش  ــ  هرکس بوده ــ  می‌گوید:

لو جئتــه لرأیـت الناس فـــی رجـــل                     و الدهر  فی ساعة و الارض فی دار

ممدوحش را این‌طور وصف می‌کند؛ در نظر  بگیرید این ممدوح او ــ  یعنی آن کسی که در مقام مدحش برآمده و دارد ثناء او را می‌گوید ــ  در یک اتاقی نشسته، می‌گوید ای آقا، این ممدوح و محبوب من یک کسی است که اگر به نزد او آمدی خدمت تمام مردم رسیده‌ای. حال ببینید در میان مردم علماء هستند، حکماء هستند، فقهاء هستند، ادباء هستند، عرفاء هستند، همه هستند؛ وقتی که آمدی نزد او، «لو جئته لرأیت الناس فی رجل» اگر  بیایی پیش این می‌بینی تمام مردم در او هستند، الآن موجودند، عالِم می‌خواهی ببینی نگاهش کن، فقیه می‌خواهی ببینی نگاهش کن، عارف می‌خواهی ببینی نگاهش کن، ادیب می‌خواهی ببینی نگاهش کن، هرچه می‌خواهی دارد، موجود است.

«و الدهر فی ساعة» تمام این روزگار در همان یک ساعتی که تو  آمدی حضور او نشستی جمع شده و موجود است، می‌توانی بگویی من در همین یک ساعت و یک لحظه‌ای که در حضور این شخص بودم عمر  دهر کردم، «و الارض فی دار»  تمام این زمین به این پهناوری همه در همین اتاقی که این نشسته موجود است، همین اتاق تمام زمین است، گویا به همین‌که نزد این محبوب آمدی همه زمین را گشته‌ای، همه‌‌جا رفته‌ای و همه‌کس را دیده‌ای، همه اوقات بر تو گذشته است. هرکس بوده و هرچه بوده، ما نمی‌دانیم این شاعر  درباره چه ‌کسی گفته است.

ما این شعر را درباره اماممان و درباره حجت خدا می‌خوانیم. بلکه این حرفی است که در شأن نوکرانشان است، در شأن مثل سلمان و شیخ‌مرحوم و مثل علی‌اکبر  و اباالفضل و امثال این بزرگواران است. در شأن اینها باید این شعر را خواند، در شأن امام که چیزی نیست. کسی که یک لحظه خدمت آقا امام زمان صلوات‌الله‌علیه یا هریک از معصومین کلی برسد، این می‌تواند بگوید من تمام اوقات را، ــ  نه تنها زمان و

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 334 *»

دهر  را ــ  بلکه سرمد را هم طی کردم. به همین یک لحظه که حضور امام؟ع؟ برسد، می‌تواند بگوید من تمام زمان‌ها را طی کردم، تمام مکان‌ها را طی کردم، من مکه رفتم، مدینه رفتم، نجف رفتم، کربلاء رفتم، هرجا که مکان شریف و مشهد مقدسی است رفتم. بالاتر  از اینها هم می‌تواند بگوید. این عالم‌ها که چیزی نیست، می‌تواند بگوید من حضور خدا رسیدم. خود پیغمبر  فرمودند من رآنی فقد رأی الحق([63]) هرکس به حضور این بزرگواران برسد خدمت خدا رسیده. باز پیغمبر  اکرم؟ص؟ فرمودند من زارنی فی حیاتی او بعد موتی فقد زار الله([64]) هر کس مرا در زندگی و بعد از مردن زیارت کند خدا را زیارت کرده، من زار عبدالعظیم بریّ کان کمن زار الحسین بکربلاء([65]) خوب، کسی که امام حسین را در کربلاء زیارت کند، چه می‌شود؟ فقد زار الله فی عرشه. پس تمام مقامات و شئونات در وجود مبارک این بزرگواران هست.

اینها همه مقدمه بود برای اینکه ان‌شاءالله این مطلب در ذهنتان باشد که کلمه حمد هم موقعیتش این‌چنین است، تمام اسماء‌الله و صفات‌الله در کلمه «الحمد» خلاصه شده.  کسی نگوید که اگر  مطلب این‌طور است پس ما دیگر  راحتیم، پس مثلاً  دعاء جوشن نمی‌خوانیم، یا سایر  دعاها را نمی‌خوانیم، فقط می‌گوییم الحمد لله ‌رب‌ العالمین و کار تمام است. البته همین‌طور است، اما هر  دعائی هم در موقع خودش باید خوانده شود، دستور است و باید به دستورات رفتار کرد، نفس را نباید رهایش کرد، وگرنه چه‌بسا طغیان می‌کند، باید مرتب او را به بندگی وادارش کرد، در هرجا هر دستوری رسیده باید اطاعت کرد. بعضی عبادت‌ها رسیده که جانشین فلان عمل است. اگر فلان عمل را انجام بدهی مثل این است که مثلاً  چقدر نماز خوانده‌ای، یا اگر  فلان عمل

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 335 *»

را انجام بدهی مثل این است که مثلاً چقدر روزه گرفته‌ای، چه‌بسا نفس بگوید بسیار خوب، من یک‌روز روزه می‌گیرم مثل این است که شصت‌سال روزه گرفته‌ام، پس دیگر  ماه رمضان را روزه نمی‌گیرم! نه، این‌طور  نیست، برای کسی شصت‌سال روزه می‌نویسند که روزه ماه رمضان را هم بگیرد، از کسی این دو رکعت نماز قبول می‌شود که نماز واجبش را انجام بدهد، نافله‌هایش را هم سعی کند ترک نشود. اینها همه به شرط تقوی است، و تقوی همین عمل‌کردن به دستورات دین است، انما یتقبل الله من المتقین([66]) خدا از اهل تقوی قبول می‌کند، و تقوی هم همین عمل‌کردن به شریعت است. ‌مثلاً  می‌فرمایند اگر  کسی در روز هفدهم ربیع‌الاول روزه بگیرد، ثواب شصت‌سال روزه به او داده می‌شود، یا اگر  فلان عمل را انجام بدهد ثواب صدسال عبادت یا هزار سال عبادت به او داده می‌شود؛ اینها به چشم کسی زیاد نیاید. هرکس این ثواب‌ها به چشمش زیاد می‌آید، او به عالم آخرت توجه ندارد، و نمی‌داند که در عالم آخرت ما چقدر نیازمندیم! این‌قدر  ما در عالم آخرت نیازمندیم که اینها چیزی نیست.

در این دنیا هم نیاز ما خیلی زیاد است و متوجه نیستیم، فکر  می‌کنیم ما  فقط یک لباسی می‌خواهیم بپوشیم، یک اتاقی و منزلی می‌خواهیم که از سرما و گرما محفوظ بمانیم، یک غذائی می‌خواهیم، یک آب آشامیدنی می‌خواهیم و بس. فکر  می‌کنیم احتیاجات و نیازمندی‌های ما همین است. ولی این‌طور نیست، خدا می‌داند همین بدن چقدر نیازمندی دارد! هر ذره‌ای و هر سلولی از این بدن، در هر آنی چقدر نیازمندی دارد! و نیازمندی‌هایش این‌قدر زیاد است که یک‌وقتی در همین منبر  اگر خاطرتان باشد عرض کرده‌ام که از هر ذره وجود ما رشته‌ای به تمام این عالم و عالم‌های بالاتر  و تا مشیت کشیده شده است. ذره ذره وجود ما تا مشیت متصل است و همین‌طور دارد افاضه فیض به این وسائط می‌شود؛ و ما فکر می‌کنیم که نیازمندی ما فقط یک خوردن و آشامیدن و امثال اینها است. مگر همین مقدار هم کم است؟ یک

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 336 *»

قطره آب بخواهد برای ما فراهم بشود که رفع نیازمندی ما را بکند، چقدر عوامل و اسباب در کار است! و ما به همه اینها نیازمندیم. سبحان‌‌الله! ما به تمام اینها نیازمندیم، داریم زندگی می‌کنیم، راحت می‌رویم و می‌آییم، رزق خدا را می‌خوریم و معصیت خدا را می‌کنیم، و حتی به اندازه نیازمندیمان توجه نداریم که چقدر فقر  و فاقه داریم و چقدر محتاجیم به جمیع این عوالم و اسبابی که تا مشیةالله در کار است! مگر  می‌توانیم بفهمیم که ذره ذره این وجود ما به این اسباب بستگی دارد. همین تنفس، همین یک نفس که داخل بدن ما می‌شود و برمی‌گردد و برای ما تجدید قوا و حیات می‌شود. به حسب ظاهر چقدر اکسیژن داخل شده و مصرف شده؟ خیلی کم و اندک است، اما آن‌همه اسبابی که در کار است که همین هوا ساخته بشود و ما از آن استفاده کنیم، به تمام این اسباب ما الآن متمسک هستیم و دست انداخته‌ایم، دست فقر و فاقه انداخته‌ایم. خداوند نیاز ما را به فضل و کرمش رفع کرده، و تمام اسباب غیبی و شهادی دست در کار است تا اینکه این بدن الآن سالم و سلامت نشسته، و تمام سازمان‌های مختلف بدن در فعالیت است. و ان تعدّوا نعمة‌ الله لاتحصوها([67]) اگر  بخواهید یک نعمت را بررسی کنید نمی‌توانید حد و حصرش را انجام بدهید، یعنی نمی‌توانید یک نعمت را کاملاً  از هر جهت بفهمید. واقعیت همین است و چیز  دیگری نیست، نمی‌توانید یک نعمت را احصاء کنید.

حال، این نیازمندی دنیایمان است، آن‌وقت زندگی آخرت چگونه است؟! زندگی اینجا خیلی محدود است، زندگی آخرت عجیب است، آنجا وجود ما خیلی گسترده است، یک گوشه‌ای از آن گستردگی را برای ما گفته‌اند که به مؤمنی که از همه مؤمن‌ها ایمانش ضعیف‌تر  باشد بهشتی می‌دهند که هفت‌برابر  این آسمان‌ها و زمین است! بهشت او که ضعیف‌ترین مؤمن‌ها است و به او عنایت می‌کنند هفت‌برابر  این آسمان‌ها و زمین است. این چه وجود گسترده‌ای است، که باید از تمام این آسمان‌ها و

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 337 *»

زمین و نعمت‌هایی که در آن است استفاده کند! ببینید نیازمندی‌های آنجا چیست! بنابراین تا در فرمایشات درباره دعاها و اعمالی که رسیده دیده می‌شود که اگر کسی فلان عمل را انجام بدهد خدا صد هزار حاجت از حاجت‌های دنیویش و صد هزار حاجت از حاجت‌های آخرتیش را برآورده می‌کند، نوع ماها می‌گوییم من که این‌همه حاجت ندارم، من دو سه تا حاجت بیشتر  ندارم. آنهایی که سنشان کمتر  است می‌گویند ما فقط یک زن می‌خواهیم، یک ماشین می‌خواهیم، یک مغازه می‌خواهیم، همین مقدار برای ما بس است، دیگر  بیشتر  نمی‌خواهیم. حاجت‌هایمان قابل شمارش است، این‌همه حاجت چه‌خبر  است؟! ما کجا این‌همه حاجت داریم که صدهزار حاجت دنیوی و صدهزار حاجت آخرتی برآورده شود؟! و همین‌طور به تدریج که بالاتر  می‌آییم، حاجت‌هایمان کمتر  هم  می‌شود، به جایی می‌رسد که می‌گوییم دیگر  ما حاجتی نداریم، فقط شکممان فعلاً  سیر  بشود و گرسنه نباشیم و دست گدایی دراز  نکنیم، عمرمان هم که تمام شده و می‌خواهیم برویم، دیگر  باید خداحافظی کنیم. اما نه، نباید این‌طور فکر کنیم. در آخرت خیلی وجود گسترده‌ای داریم، نیازمندی‌های آنجا بیش از این حرف‌ها است.

مقصود این است که اعمال را باید انجام دهیم، و بدانیم وعده‌هایی که فرموده‌اند برای رفع حاجات و نیازمندی‌های ما است. بدانیم که واقعاً نیازمندی ما و  فقر  و فاقه ما فوق تصور ما است، و ما نیازمند هستیم به اینکه حق‌تعالی بر  ما عنایت بفرماید و حاجات و نیازمندی‌های وجودی ما را برآورده بفرماید. در تمام حالات و در تمام دوره‌های زندگی، از وقتی که جنین در رحم مادرش است تا وقتی که از دنیا می‌رود، نیازمند است. وقتی هم که از دنیا می‌رود، نابود که نمی‌شود. خدا وهابی‌ها را لعنت کند، آنها می‌گویند اذا مات فات، دیگر  از بین رفت. نه، تازه اول نیازمندی‌های آخرتیش است، نیازمندی‌هایش شروع می‌شود، زندگی و اوضاع دیگری در آنجا شروع می‌شود، دیگر  تا وقتی که هست، نیازمند است. و هیچ موجودی هیچ‌وقت از بین

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 338 *»

نمی‌رود، همین‌که به دایره وجود آمد دیگر از بین رفتنی و نابود شدنی نیست، تغییر حالت می‌دهد، و تغییر حالات دائماً نیازمندی‌هایش را اضافه می‌کند، نه اینکه کم کند، دائماً فقر  و فاقه‌اش را زیاد می‌کند. وجودش گسترده می‌شود، و وقتی که وجود گسترده شد نیازمندی‌ها هم زیاد می‌شود، تا به دامنه آخرت و بهشت می‌رسد. ان‌شاءالله که از اهل بهشت باشیم، ما به فضل خدا امیدواریم، به کرم حق‌تعالی و به شفاعت اولیاء امیدواریم، همیشه اسم بهشت می‌بریم و صحبت از جهنم نمی‌کنیم، ان‌شاءالله خداوند به فضل و کرمش و به شفاعت اولیائش ما را به جهنم نمی‌برد. همان‌طور که دستمان را در دنیا گرفته و به هدایت این بزرگواران هدایت فرموده، ان‌شاءالله در آخرت هم همه ما را به شفاعتشان می‌رساند و نائل می‌فرماید. مقصود این است که نیازمندی‌های آنجا بیش از این است که بشود تصورش را کرد.

بحث در این بود که خداوند تمام عالم‌ها را در وجود امام خلاصه کرده، تمام زمان‌ها را در آن لحظه‌ای که بر امام می‌گذرد خلاصه کرده، تمام اوقات در او هست، و این کار کاری نیست که مایه تعجب باشد. عرض کردم خداوند این دعاء جوشن و امثال دعاء جوشن را در یک کلمه خلاصه کرده است. کلمه الحمد، (الف و لامش را کنار بگذارید،) خود کلمه حمد، حاء و میم و دال،  این کلمه تمام اسماءالله و صفات‌الله را در بردارد. چرا؟ چون خداوند در عالم ملک یک حقیقتی آفریده که آن حقیقت، نور او است، تمام صفات خدا است، تمام اسماء خدا است، هرچه از خدا گزارش آمده، هرچه در قرآن و در فرمایشات اولیاء تعبیر  آمده، اشاره آمده، صراحت آمده، مصداقش و موقعش آن حقیقت است.

عزیزان من، مخصوصاً جوانان عزیز، ان‌شاءالله از فرمایشات مشایخ عظام و کتاب‌های این بزرگواران قدردانی کنید، مخصوصاً از  کتاب مبارک ارشاد قدردانی کنید، این کتاب را به صورت درسی بخوانید، به صورت مطالعه‌ای بخوانید، برای فهم این کتاب تلاش کنید. در این کتاب مبارک، آقای مرحوم در بحثی که درباره مقام

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 339 *»

معانی رسول‌الله؟ص؟ دارند، این مطلب را مطرح می‌فرمایند و کاملاً  باز می‌کنند  که خدا نوری آفریده و این نور را مجموعه جمیع صفات خود قرار داده است. این نور مقدس مجموعه تمام صفات و اسماء حق‌تعالی است. هرچه از نظر صفات و اسماء از حق‌تعالی گزارش می‌دهد، این نور مقدس مجموعه همه آنها و موقع همه آنها است، همه آنها بر آن واقع می‌شود، و آن حقیقت حقیقت محمدیه؟ص؟ است. و این «حمد» اسم آن مقام است، اسم آن مقامی است که تمام صفات ‌الله و اسماء الله است، حمد گزارش از آن است. الحمد لله یعنی تمام صفت‌های خوب و همه ثناهایی که شایسته حق‌تعالی است مخصوص خدا است، یعنی محمد؟ص؟ مال خدا است، محمد نور خدا است، محمد جمیع اسما‌ء الله و صفات ‌الله است. کسی که او را به این موقعیت شناخت که این حقیقت طیّبه جمیع اسماء الله و صفات ‌الله است، او خدا را ستایش کرده و حمد گفته، اگرچه حتی به زبان نیاورد. همان عباراتی که در شب‌های دهه آخر ماه مبارک رمضان می‌خوانید. این عبارت در نوع دعاهای شب‌های دهه آخر ماه مبارک رمضان رسیده است: لک الاسماء الحسنی و الامثال العلیا خدایا اسماء حسنی و امثال علیا برای تو  و مخصوص تو است. ‌این حقیقت طیّبه اصل و واقعیت اسماء حسنی و امثال علیا است، حقیقت اولیه‌اش است. در هرکجا اسمی از اسماء حسنی و مثل اعلایی از امثال علیا باشد این حقیقت اصل آن و اول آن است، تمام آن است، جامع آن است. پس الحمد لله خدا را ستایش می‌کنید، بعد از این ستایش می‌گویید رب ‌العالمین آن اللّهی که برای همه عالمین ربوبیت دارد این مظهر  و این حقیقت است. درباره همین مظهر  و همین حقیقت در آن آیه مبارکه دیگر  چه می‌خوانید؟ بسم ‌الله ‌الرحمن ‌الرحیم تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا  «تبارک» یعنی مبارک و با برکت است اللّهی که فرقان را بر  بنده خود نازل فرموده است.

همه سخن در همین بود که خداوند رسولش را مثل سایر  رسل به افتخار عبودیت مفتخر  می‌فرماید. عرض کردم خدا پُز  نمی‌دهد، می‌خواهد مقام اینها را به ما بفهماند،

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 340 *»

به ما بفهماند که این بزرگواران به واسطه عبودیت مظهر همه ربوبیت‌ها شدند. آری خدا ابراهیم را هم اول به مقام عبودیت برگزید، بعد به مقام نبوت برگزید، بعد به مقام خلّت برگزید و بعد به مقام امامت برگزید. مقصود از این امامت، امامتی که هم‌ردیف با امامت ائمه ما باشد نیست، کسی فکر  نکند که این امامت با امامت ائمه ما هم‌ردیف است، امامت ائمه ما اصل همه امامت‌ها و مطلق همه امامت‌ها است، و این امامت جلوه آن است. مثل اینکه می‌گوییم صد و بیست و چهار هزار پیغمبر داریم؛ این پیغمبرها کیستند؟ حقیقت اینها چیست؟ حقیقت این پیغمبران آن‌طوری که برای ما و به حسب عالم ما بیان شده، نه به حسب واقع، این است که می‌فرمایند: خداوند خواست به پیغمبر  ما کرامت‌هایی را عنایت کند، او را در دوازده دریا یعنی دریاهای عنایت‌های خودش غرق فرمود، خدا خیلی به او عنایت فرمود. البته این دریاها مثل دریاهای ما که نیست که پیغمبر  را در آنجا غرق کند، غرقِ دریای نورِ فضل، نور حیاء، نور عصمت و همین‌طور؛ نه، بلکه یعنی همه اینها را به او کرامت کرد. بعد که رسول‌الله دید این‌قدر مورد عنایت حق‌تعالی قرار گرفته خجالت‌زده شد، این خجالت خجالت شکرگزاری بود، خجالت معصیت نبود، از این جهت بود که خدایا چقدر به من کرامت و عنایت فرمودی! در اثر آن خجالت، صد و بیست و چهار هزار قطره عرق از پیشانی مبارکش چکید، و از هر  قطره‌ای حقیقت پیغمبری آفریده شد.([68]) این را برای ما به زبان ما گفتند که مطلب به ذهن ما نزدیک بشود. قطره عرق از پیشانی مبارک پیغمبر  چکید، مقصود این است که حقیقت انبیاء از نور آن بزرگوار خلقت شدند. پس پیغمبری انبیاء با پیغمبری پیغمبر  ما هم‌ردیف نیست، پیغمبری انبیاء نسبت به پیغمبری پیغمبر  ما مثل نور است که از منیر  سر می‌زند، مثل این نور آفتاب است که از قرص آفتاب سر می‌زند، این‌طور باید در نظر  بگیرید. امامت ابراهیم هم نسبت به امامت ائمه ما همین‌طور است. از این جهت خداوند از مقاماتش خبر  داد و در قرآن

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 341 *»

بیان فرمود و اذ ابتلی ابرٰهیم ربه بکلمات فاتمّهن قال انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین([69]) در ظاهر  به پیغمبر  ما خطاب می‌کند، ولی اصل خطابش به ماها است. یعنی به یاد بیاورید آن ‌وقتی را که خداوند ابراهیم را به کلماتی آزمایش فرمود، یعنی او را با مقامات و شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ آشنا کرد، و او را به عمل‌کردن به مقتضای این معرفت آزمایش کرد. پناه به خدا می‌بریم، این معرفتی که خدا به برکت مشایخ عظام نصیب شما فرموده رایگان نیست، این عمل دارد، به مقتضای این معرفت باید عمل کرد، عمل نکنیم مؤاخذه می‌شویم. به خدا پناه ببرید، به امامتان پناه ببرید، از قصور و تقصیراتمان باید در نزد حجت‌ خدا شرمنده باشیم، و از آن حضرت بخواهیم که ما را مؤاخذه نکند، ما را گرفتار نکند، وگرنه بیچاره هستیم، چون عملی نداریم. به مقتضای این معرفت باید عمل بشود، این معرفت اصل همه معرفت‌ها و حقیقت همه معرفت‌ها است. امیدواریم خدا بر همه ما ترحم کند. ابراهیم را خداوند به آشناساختن با مقامات و شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ امتحان کرد که آیا به مقتضای این معرفت عمل می‌کند یا نه؟ و او هم عمل کرد، فاتمّهن کاملاً  در مقام عمل برآمد و از اولواالعزم شد. آن‌وقت خدا فرمود انی جاعلک للناس اماما حالا من تو را برای مردم امام قرار دادم. این امامت جلوه امامت ائمه ما است، با امامت ائمه ما هم‌ردیف نیست، مخصوص زمان خودش بود، مگر  در مسأله حج و ملت‌ها و سنت‌هایی که از آن بزرگوار رسیده و پیغمبر ما مأمور شدند به سنت‌های ابراهیم عمل کنند. آن سنت‌ها را ائمه ما می‌شمارند که یکی از  آن سنت‌ها  امر  حج است. هرکس حج می‌کند به امامت ابراهیم است، ابراهیم دعوتش کرده، خودش هم حج انجام داده، حالا هرکس حج می‌کند به تبعیت و دنباله‌روی از ابراهیم است، سنت ابراهیم را انجام می‌دهد. این امامت هرچه هست جلوه امامت ائمه ما است، یک نوری است که در این قابلیت تابیده است.

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 342 *»

مقصود این بود که وقتی خدا فرمود: انی جاعلک للناس اماما ابراهیم از اینکه خدا یک‌چنین مقامی به او داده این‌قدر خوشحال شد که گفت و من ذریتی خدایا در بچه‌های من هم قرار بده، فرمود نه، لاینال عهدی الظالمین مخصوص ذریه عادل تو است که در آنها ظلم نیست. امام رضا؟ع؟ به همین آیه استشهاد فرمودند، فرمودند از این آیه معلوم می‌شود که خداوند امامت هر ظالمی را باطل فرموده‌ است، که به هر مقداری ظلم کرده از این امامت الهیه محروم است، این امامت مخصوص اهل صفوة است، ‌یعنی بعد از رسول‌الله مخصوص خاندان رسالت است.([70]) رسو‌ل‌‌الله؟ص؟ امامت هم داشتند، مقام امامت از مقام نبوت عالی‌تر  است، و این بزرگواران همه‌شان مقام امامت را دارا بودند. گرچه رسول‌الله با امامان ذکر  نمی‌شوند، این امامت امامت اصطلاحی است، یعنی خلافت رسول‌الله، امامان دوازده‌گانه اوصیاء و جانشینان پیغمبرند، اولشان امیرالمؤمنین و آخرشان امام زمان مهدی آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین هستند. ولی آن مقام و رتبه امامت که فوق رتبه و مقام نبوت است، آن را همه‌شان دارا هستند. و از آن مقام یک جلوه‌ای در ابراهیم افتاد. و چون چنین شأنی پیدا کرد آن‌‌وقت خداوند به او فرمود: اذّن فی الناس بالحج حال که شایسته شدی، حال که برگزیده شدی، و به این مقام و منزلت رسیدی، حال تو سزاواری که بگویی و به همه خبر  بدهی که خانه مرا حج کنند، قصد و آهنگ خانه من کنند و نزد این خانه بیایند و اظهار عبودیت  کنند، و این یک رمزی برای مقامات و شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. ان‌شاءالله همین معرفت‌ها برای همه ما حج باطنی است، هرچه معرفت ما به این بزرگواران و شیعیان کاملشان بیشتر  بشود در این حج باطنی موفق‌تر  هستیم. ان‌شاءالله ما حج‌گزار باطن هستیم، و به همین معرفت مقامات و شئونات ولایتی این بزرگواران و شیعیان کاملشان حج خانه باطنی خدا را انجام داده‌ایم.

اللّهم صلّ علیٰ محمد و آل‌محمد

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 343 *»

 

 

مجلس   22

 

  

2 ذيقعدة‌الحرام 1416 هـ ق

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 344 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

قال الله الحکیم فی کتابه:

و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا

و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق

عرض شد خداوند به ابراهیم علی نبینا و آله و علیه‌السلام دستور فرمود که اعلام حج بفرماید و مردم را برای احترام و تعظیم و تکریم خانه خدا دعوت کند. این تکلیف به حج از تکالیفی است که خداوند درباره آن تأکید شدید فرموده‌ است. به این تعبیر  می‌فرماید که: و لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا  یعنی حق است برای خدا بر مردم، لله علی الناس حقی است که حتماً باید این حق را رعایت کنند و این حق را اداء کنند و به این تکلیف رفتار نمایند. و لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا و من کفر  فان الله غنی عن العالمین آنانی هم که این تکلیف را ترک کنند، از این کارشان تعبیر به کفر فرموده است، و من کفر  وقتی که اهل استطاعت یک‌چنین تکلیفی را ترک کردند ، فان الله غنی عن العالمین خدا اظهار می‌فرماید که خدا به کسی محتاج نیست، از تمام جهانیان و همه خلق، غنی و بی‌نیاز است، این تکالیف برای نفع خود مردم است و به سود خود ایشان است، از انجام این تکالیف به خداوند نفعی نمی‌رسد، بندگان به وظایف عبودیت عمل کنند به خداوند نفعی و سودی نرسانیده‌اند، و اگر  ترک کنند به خداوند ضرری نرسانیده‌اند. غنیٌّ عن طاعتهم و

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 345 *»

 لایتضرّر بمعصیتهم([71]) از طاعت ایشان غنی و بی‌نیاز است، و از معصیت‌های ایشان متضرّر نمی‌شود، ایمن است و در امان است، نه طاعت بندگان به خدا نفعی می‌رساند، و نه معصیت آنان ضرری به خدا می‌زند، نفع و ضرر طاعت و معصیت بندگان به خود آنها برمی‌گردد. در مورد حج تعبیر خداوند شدید است، این تکلیف را با بیان شدیدی اداء می‌فرماید، اولاً  می‌فرماید لله علی الناس حج البیت حق خدا است بر مردم، به این تعبیر؛ چون خانه خدا محل عنایت خدا است و خلق از این محل و از این خانه بهره‌مندند، وظیفه دارند که این خانه را احترام کنند، حرمت کنند. بعد می‌فرماید و من کفر فان الله غنی عن العالمین کسی هم که مستطیع باشد و ترک کند و به وظیفه‌اش در مورد احترام این خانه رفتار نکند، باز خدا بی‌نیاز است، ضرر به خود شخص می‌رسد.

اجمالاً  می‌دانیم که مسأله حج بسیار اهمیت دارد، و با توجه به این مطلب، مقام و موقعیت خانه‌های معنوی و باطنی حق‌تعالی را ـــ‌  که شئونات امامت و ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشد ـــ‌  بهتر  و بیشتر  می‌فهمیم، و می‌دانیم که باید متذکر  امر  ولایت و امر امامت باشیم. در این ماه‌های شریف حج خداوند این توفیق را کرامت کرده و ان‌شاءالله متذکر هستیم، مخصوصاً به مقام امامت باید توجه داشته باشیم، در این سه‌ماه، ماه شوال و  ذیقعده و ذیحجه بیشتر  باید متذکر  شأن امامت باشیم. اگرچه همیشه باید در این فکر  باشیم و متذکر  این امر  باشیم، چون ما در این دوره دنیایی و دوره عمرمان که در این دنیا بر ما می‌گذرد، با فواره انوار مقام امامت مقابل می‌باشیم. ما در این دوره با مقامات عالی‌تر  روبه‌رو  نیستیم، با مقامات عالی‌تر  در دوره‌های بعد ــ  یعنی در دوره ظهور و رجعت و آخرت ــ  روبه‌رو و مقابل خواهیم شد ، به آن مقامات عالی‌تر  باید از وراء همین مقام امامت توجه کنیم، و از این دید به آن مقامات بالاتر  توجه نماییم. این مقام امامت نازل‌ترین مراتب کلی ولایت و فضائل و

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 346 *»

مقامات این بزرگواران است، مقام امامت در میان آن چهار مقام کلی که بزرگان ما برای محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین بیان فرموده‌اند از همه آن مقامات پایین‌تر  و نازل‌تر  است، و خلق در این دوره دنیایی با آن مقام روبه‌رو هستند. ان‌شاءالله توجه بفرمایید؛ درست به مانند خورشیدی که در این عالم ما می‌تابد، و می‌بینید که همه موجودات در برابر  نور این خورشید قرار دارند و از نور این خورشید استفاده می‌کنند. تمام کمالاتی که از موجودات این عالم ظاهر  می‌شود، از جمادات، معادن، نباتات، حیوانات و انسان‌ها، همه و همه از برکات همین نور خورشید است. این نور خورشید است که می‌پروراند و همه موجودات را به کمالات می‌رساند. در مقام امامت مقام ایشان همین‌طور است. یعنی امام و حجت خدا در مقام امامتش مثل خورشید است که انوارش  بر جمیع موجودات و بر این انسان‌ها می‌تابد، تمام کمالاتی که از ما سر  می‌زند و به فعلیت می‌آید از نور مقام امامت است، تمام برخورد ما با همین نور و با همین مقام است. ما خودمان که متوجه نمی‌شویم که این چه نوری است و چه حرارتی است و چه گرمی‌ است که بر ما می‌تابد؟! چه انرژی است که به ما می‌دهد؟! ما خبردار نیستیم، اما خداوند این‌طور قرار داده که این بزرگواران در مقام امامت خورشید تابانی هستند که انوارشان به همه می‌تابد و همه از این انوار استفاده می‌کنند. تفاوت هم نمی‌کند، چه کمالات علیینی چه کمالات سجینی، آنانی که اهل درجات بهشت می‌شوند و آنانی که اهل درکات نیران می‌شوند، امر همه اینها به همین انواری که می‌تابد بستگی دارد. «در باغ لاله روید و در شوره‌زار خس». کار این انوار این است. همین‌طور که این خورشید را می‌بینید که وقتی می‌تابد در باغ لاله می‌روید، در دامنه کویر هیچ نمی‌روید، در بعضی قسمت‌های دیگر خار می‌روید. تمام اینها اثر همین خورشید است. تمام کمالات ایمانی در اهل ایمان، همه و همه از برکت نور مقام امامت است. بسم ‌الله ‌الرحمن ‌الرحیم عم یتساءلون عن النبأ العظیم الذی هم فیه مختلفون. شاید در ذیل این آیه شریفه عرض کرده‌ باشم که این مختلفون را دو طور

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 347 *»

معنا می‌کنند، که عرض خواهم کرد. توجه دارید که خود این آیات شریفه در شأن امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه نازل شده، عم یتساءلون خدا سؤال می‌فرماید عم یتسائلون یعنی از چه امری و از چه موضوعی با یکدیگر گفتگو  می‌کنند، از یکدیگر  سؤال و پرسش می‌کنند؟ چون وقتی که حضرت رسول؟ص؟ مقامات و شئونات امیرالمؤمنین را بیان می‌کردند، و موقعیت حضرت را در امامت و ولایت بیان می‌فرمودند گفتگو‌ها شروع می‌شد، با یکدیگر صحبت‌ها می‌کردند، پرسش‌ها می‌کردند، به اصطلاح ما پچ‌پچ‌ها شروع می‌شد درباره اینکه آیا نعوذبالله رسول‌الله روی هویٰ و هوس این فرمایشات را می‌فرمایند یا واقعیت دارد؟ چون طرز گفتار رسول‌الله و بیان آن حضرت در مورد فضائل امیرالمؤمنین یک‌طور خاصی بود، هر موقعی که پیغمبر ؟ص؟ فضائل حضرت امیر  را بیان می‌کردند حال خود حضرت از شدت نشاط منقلب می‌شد. چون مقام ولایت را اظهار می‌کردند، سرّ  دین بود، حقیقت دیانت و شریعت بود، روح شرایع الهی بود. یعنی از وقتی که آدم روی این زمین آمده و بعد از او انبیاء آمدند و شرایع آوردند، همه و همه برای همین امر  ولایت آمدند، هرچه آوردند اصلش و روحش همین امر  ولایت بود، و خداوند این امر  را به وسیله پیغمبر  ما؟ص؟ اظهار فرمود. و این امامتی که شیعه می‌گوید، چون یک معنای خاصی دارد، از این جهت بیانش و اعتقادش، جزء دین بودنش، روح دین و اصل دین بودنش، اینها همه به برکت رسول‌الله؟ص؟ ابلاغ شد. برای ابلاغ این امر حضرت خیلی خوشحال می‌شدند، همین‌که از طرف حق‌تعالی اجازه داده می‌شد که فضیلت و منقبتی برای امیرالمؤمنین و خاندان رسالت بیان بفرمایند، حضرت خیلی مشعوف و شادمان بودند، حالتشان حالت مسرت بود، به اصطلاح ما ــ  عیبی هم ندارد عرض کنم ــ  رسول‌الله؟ص؟ از خود بی‌خود می‌شدند، که دارند فضیلت و منقبت امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین؟عهم؟ را بیان می‌فرمایند.

همین حدیث شریف کساء که از حضرت فاطمه؟سها؟ روایت شده، و البته نه

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 348 *»

تنها شیعه این حدیث را نقل کرده‌اند، بلکه مضمون این حدیث شریف را سنی‌ها هم دارند، در میان آنها هم نقل شده، ولی آنها در خانه امّ‌سلمه نقل می‌کنند، یا تعابیر دیگری دارند، ولی اصل مضمونش مورد قبول همه اهل سنت است. و همچنین شیعیان این مطلب را قبول دارند که این امر واقع شد و پیغمبر اکرم؟ص؟ این بزرگواران را در تحت کساء جمع کردند و این فرمایشات را در شأن این بزرگواران فرمودند و آیه تطهیر  نازل شد انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل‌البیت و یطهّرکم تطهیرا،([72]) اللّهم صلّ علی محمد و  آل‌محمد. بعد فضائلی ذکر  فرمودند که هر کجا این حدیث ذکر  بشود چه آثاری دارد، رفع همّ و غمّ می‌کند. اهل ایمان به این فرمایشات دلخوشند، امیدشان هم به همین امور است. می‌فرماید اگر  در اجتماعی که دوستان ما هستند این اجتماعِ ما در تحت کساء ذکر  بشود، باعث می‌شود که حوائجشان برآورده بشود، اگر مهمومی هست همّش برطرف می‌شود، مغمومی هست غمش برطرف می‌شود، مکروبی هست کرب و اندوهش برطرف می‌شود. اینها آثار ذکر  فضائل این بزرگواران است.([73]) به حسب ظاهر  هم یک اجتماعی بوده که در یک خانه، ــ  خانه حضرت زهراء یا خانه ام‌سلمه، طبق نقل اهل سنت ــ  اجتماع فرمودند؛ اما همین‌که گرد هم جمع شدند و پیغمبر  اکرم این دعاها را کردند و جبرئیل نازل شد و این آیه را نازل کرد، این‌قدر فضیلت پیدا شد؛ آن‌وقت شما ببینید فضائلی که بزرگان ما روایت کرده‌اند، و فضائلی که بزرگان ما از آیات و روایات استخراج و استنباط کرده‌اند، چه فضائلی است! و اصلاً  این بزرگواران جز  فضائل چیزی نگفته‌اند، هرچه گفته‌اند فضائل بوده، اگر در توحید حرف زده‌اند فضائل ایشان بوده، اگر در نبوت فرمایش فرموده‌اند فضائل ایشان بوده، اگر در ولایت صحبت کرده‌اند در امامت صحبت کرده‌اند در مقامات کاملان و بزرگان صحبت کرده‌اند، هر چه فرمایش فرموده‌اند

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 349 *»

فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، اصلاً جز  برای ذکر  فضائل نیامده‌اند، آن هم فضائل نورانیه و مقامات و شئونات کلیه این بزرگواران. حال ببینید این مجالس ما و ذکر  فرمایشات بزرگان ما چه فضیلت‌هایی دارد، چه ثواب‌هایی دارد، چه اجرهایی دارد، خدا می‌داند. و چقدر آثار  بر این فضائل و بر این مجالس و این اجتماعات مترتب است، و ما خودمان متوجه نیستیم که چقدر نتایج و آثار دنیوی و اخروی دارد! خداوند قرار داده، اصلاً  قرار الهی است، خدا همیشه لوازم را همراه ملزومات ساخته و مسبَّبات را همراه اسباب و وسائل قرار داده، نظام حکیمانه الهی است، خلاف هم نمی‌شود. وقتی اجتماع برای ذکر  فضائل و مناقب و ذکر  مصائب باشد، آن هم یک‌چنین فضائل و مناقب کلی و جامع، چه تأثیراتی دارد؟ خدا می‌داند! ما باید خیلی قدردان این اجتماعات باشیم، و همچنین قدردان فرمایشاتی باشیم که از این بزرگواران به ما رسیده، روایاتی را که بیان فرموده‌اند و شرح و توضیح داده‌اند. اینها چقدر اثر دارد؟ چقدر موجبات خرسندی اولیاء خدا است؟ ما الآن متوجه نیستیم، ولی وقت رفتن از این عالم متوجه می‌شویم که چه نعمت‌هایی در دست داشتیم. ان‌شاءالله وسیله حسرتمان نخواهد بود، بلکه وسیله چشم‌روشنی‌مان خواهد بود. خدا رحمت کند عزیزانی را که از میان ما رفتند، خدا همه آنها را غریق بحار رحمتش بفرماید، مخصوصاً  کسانی که در این مجالس بودند و الآن جایشان خالی است، امیدواریم خداوند چشم همه آنها را به الطاف محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و عنایات خاصه اولیاء روشن بفرماید. و قطعاً روشن شده، قطعاً روشن شده، ولی ما خبردار نمی‌شویم که وضع چگونه است. این‌همه وعده‌ها که فرموده‌اند، چه‌خبر است؟ چقدر این وعده‌ها زیاد است! آن هم وعده‌های کریم‌هایی مثل محمد و آل‌محمد؟عهم؟! از طرف این بزرگواران که خلف وعده نمی‌شود. برای روشنی چشم شیعیان و دوستانشان از اول مرگ به آن طرف، این‌قدر وعده فرموده‌اند، این‌قدر روایات داریم که اگر  بیش از این می‌فرمودند یا بیشتر  شهرت پیدا می‌کرد، باعث

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 350 *»

می‌شد که مؤمنین و شیعیان در ارتکاب معاصی جرأت پیدا کنند. از این جهت در میان مردم کم بیان شده، از طرف بزرگان هم یک اشاره‌هایی شده، ولی در روایات خیلی زیاد است، خیلی عجیب است. قطعاً چشم دوستان به عنایات خاص خاندان رسالت ان‌شاءالله روشن است. چون هرکدامشان به سهم خودشان و به اندازه تواناییشان در راه ولایت قدم برداشتند، اهل معصیت هم بوده‌اند، امیدواریم خدا معاصی همه آنها را بیامرزد، همچنان‌که ما هم گرفتار معصیت هستیم، هوای نفس داریم، خواسته‌ها و تمایلات نفسانی داریم، معصوم که نیستیم، گرفتار معصیت هستیم، اما همین اندازه که ان‌شاءالله به اولیاء خدا دل داده‌ایم و ایشان را دوست می‌داریم و از ذکر  فضائل و مناقبشان لذت می‌بریم و دل‌های ما برای پذیرش و تسلیم در برابر این بزرگواران آماده است، چشممان به ذکر فضائل روشن می‌شود، دلمان به ذکر  فضائل و مناقب نورانی می‌شود، به استماع و اصغاء‌ رغبت داریم، می‌شنویم، دل می‌دهیم، یاد می‌گیریم، در هر وقتی هر طور که شرایط اقتضاء کند ان‌شاءالله امرشان را نصرت می‌کنیم.

الحمدلله به توفیق خودشان و به فضل و کرم خودشان برادران ایمانی همت کردند و این مکان شریف بر پا شد، الآن استفاده‌ای که از این مکان شریف می‌شود چقدر به نفع همه است، در همین شب‌ها که مصافحه و معانقه انجام می‌شود، من مشغول تعقیب هستم، یا نماز وتیره می‌خوانم، سر و صداها را که بلند است می‌شنوم. مگر این اجتماع، این مصافحه و معانقه و احوالپرسی، اینکه همه خوشحال می‌شوند، مگر  کم ارزش دارد؟ کم ثواب دارد؟ که مؤمنین مخصوصاً فامیل، اهل ایمان و اهل محبت بعد از مفارقت‌ها به یکدیگر  می‌رسند، مسرورند، شادمانند، زیر قبّه امام‌حسین بعد از اداء فریضه جماعت خوشحالند، با عافیت دین و دنیا یکدیگر  را ملاقات می‌کنند، خوشحالند که الحمدلله دینشان سالم است، دنیایشان الحمدلله در عافیت و نعمت‌ است. می‌فرماید با این مصافحه‌ها گناهان می‌ریزد مثل آنکه برگ

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 351 *»

درختان در فصل خزان می‌ریزد.([74]) در فصل پاییز  چطور برگ درختان می‌ریزد؟ همین‌طور گناهان اهل ایمان می‌ریزد، حاجت‌هایشان برآورده می‌شود، خداوند به آنها نظر  رحمت می‌فرماید. وقتی خدا می‌بیند که این بندگان با این لئامتشان، با این گرفتاریشان، با این ضعف و نقصانشان، از دیدن یکدیگر  برای ایمان و محبت اولیاء خدا خوشحال و خرسندند، آن‌وقت خدا از چنین بندگانی خرسند نباشد؟ اولیائش از چنین دوستان و شیعیانی خوشحال نباشند؟! البته نظر  عنایت و رحمت دارند، نظر  محبت دارند، رحمت‌هایشان شامل حال آنها می‌شود. آن عزیزانی که دست در کار بودند، و بالاخره با همت آنها هرطور بود این ساختمان و این محل شریف بر پا شد، خدا مرحوم حاج حسین محبی را رحمت کند، همچنین تمام برادران و عزیزان ما که در نصرت دین خدا قدم برمی‌داشتند و خدمت علمی یا مادی می‌کردند، ان‌شاء‌الله خدا از همه‌شان به فضل و کرمش قبول کرده و چشم همه آنها روشن است به آنچه که در راه دین خدا و نصرت امر  بزرگان دین مایه‌ گذاردند. البته به توفیق حق‌تعالی بوده، به فضل حق‌تعالی و کمک او بوده، کسی از جیبش مایه نمی‌رود، همه‌اش لطف و کرم خدا است، ولی توفیق می‌دهد و انسان اقدامی می‌کند. ان‌شاءالله خدا از همه آنها پذیرفته است و چشم‌ همه‌شان روشن است. ما هم که از دنیا می‌رویم امیدواریم چشممان روشن باشد به آنچه خدا برای اهل ایمان ذخیره فرموده است. شب جمعه است، متذکر  درگذشتگان شدیم، ان‌شاءالله همه‌شان به رحمت الهیه واصل شده‌اند و همه غریق نعمت‌های حق‌تعالی و مشمول عنایات خاص اولیاء خدا هستند. ما هم که زنده هستیم و این چند روز باقیمانده عمر  را می‌گذرانیم امیدواریم که در سایه عنایت حضرت بقیةالله صلوات الله و سلامه علیه به سر  ببریم و دست عنایت آقا همیشه روی سر همه ما و همه برادران و خواهران ایمانی ما باشد. امیدواریم که آن بزرگوار خیر  دنیا و آخرت را به همه ما برسانند و شر دنیا و آخرت را از همه ما دور بفرمایند.

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 352 *»

پس مقصود این است که وقتی ذکر حدیث شریف کساء و اجتماع این بزرگواران این‌قدر تأثیر  داشته باشد، که خود حضرت زهرا؟سها؟ روایت می‌کنند که پدرم چه فضائلی درباره این اجتماع ما و ذکر  این اجتماع ما فرمودند؛ حال، ذکر فضائل و مناقب نورانی و کلی این بزرگواران چقدر اجر دارد، و چقدر ثواب مترتب بر  آن است و چه تأثیراتی دارد؟! باز هم خودشان می‌دانند. امیدواریم این مجالس ما مورد عنایت امام زمان صلوات‌الله‌علیه و سایر ائمه طاهرین و رسول‌الله و فاطمه زهراء باشد، و موجبات آمرزش گناهان همه ما و نزول رحمت‌ها و برکت‌ها و خیرات دنیوی و اخروی باشد.

عرض می‌کردم وقتی که فضائلی در آیات قرآن نازل می‌شد، یا پیغمبر  اکرم فضائلی را از حضرت امیر  و مقام ولایت آن حضرت بیان می‌کردند، بین مردم گفتگو  می‌شد، با یکدیگر  صحبت می‌کردند، مخصوصاً از هم می‌پرسیدند که آیا این فرمایشاتی که حضرت می‌فرماید از طرف خدا است؟ واقعیت دارد؟ یا نعوذبالله روی محبت شدیدی که حضرت رسول به امیرالمؤمنین دارند این‌طور می‌فرمایند؟ گفتگو می‌شد. و اصل و ریشه‌اش هم از طرف منافقین بود، آنها چون باور نداشتند، ایمان نداشتند، دائماً وسوسه می‌کردند. بقیه اهل ایمان و اهل اسلام هم که هنوز ایمانشان ضعیف بود، عرض کردم فقط سه چهار نفر  بودند که اینها ظاهر  و باطنشان نورانی شده بود، بقیه همه ــ  این تعبیر  عیبی ندارد، عرض می‌کنم ــ  به زور معجزه یک اسلامی را قبول کرده بودند. معلوم است کسی که به زور معجزه اسلام را قبول کند و ایمان بیاورد، این چقدر در وجودش تأثیر دارد؟ چقدر در دلش می‌ماند؟ به زور معجزه است، یعنی اگر  یک عارضه‌ای پیش بیاید متزلزل می‌شود، دست برمی‌دارد، و نوعاً همین‌طور بودند. اینکه می‌فرمایند: ارتد الناس بعد رسول‌الله الّا ثلثة او اربعة([75]) بعد از پیغمبر  همه مرتد شدند مگر  سه نفر  یا چهار نفر؛ این فرمایش یعنی‌ چه؟ شوخی که نیست،

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 353 *»

متفق‌ٌعلیه است، همه نقل کرده‌اند، همه قبول دارند، ارتد الناس بعد رسول‌الله؟ص؟ الّا ثلثة، در بعضی از روایات اربعة فرموده‌اند، که سلمان و اباذر و مقداد باشند، عمار  را هم در بعضی از روایات داخل فرموده‌اند. در آن‌وقتی هم که عمار را داخل می‌کنند، می‌‌فرمایند فکر  نکنی که عمار مثل آن سه‌نفر دیگر  بوده‌ است!([76]) این چهار نفر  واقعیت اسلام را باور کرده‌ بودند، اینها پیغمبر  را به پیغمبری شناخته بودند، اسلامشان به زور معجزه نبود. چون فرمود اعرفوا الله بالله خدا را به خدا بشناس و الرسول بالرسالة رسول را به رسالتش بشناس و اولی‌الامر بالامر  بالمعروف و النهی عن المنکر([77]) ائمه را که اولواالامرند، اینها را به امر  به معروف و نهی از منکر  بشناس. یعنی هر کسی لازمه‌ای دارد، هر حقیقتی لازمه‌ای دارد، او را به لازمه‌اش بشناس. سیب یکی شکلی دارد، یک رنگی دارد، یک بویی دارد، یک طعمی دارد، هرکس اینها را بشناسد، دیگر  هرکجا سیب ببیند می‌شناسد. مثال واضح‌تر  عرض کنم. وقتی که انسان را ما شناختیم که صاحب این خصوصیاتی است که در خودمان می‌بینیم، ما دیگر  انسان را شناخته‌ایم. حیوان را وقتی به خصوصیات حیوانی بشناسیم، حیوان را شناخته‌ایم. نباتات را وقتی به خصوصیات نباتی بشناسیم، نبات را شناخته‌ایم. دیگر  هرکجا نباتی را ببینیم می‌شناسیم، می‌فهمیم این درخت است، این نبات است، این گیاه است. حیوان را هم که ببینیم می‌فهمیم شنوایی و بینایی دارد، به حسب درک خودش درکی دارد، می‌شناسیم که این حیوان است. انسانیت هم همین‌طور است، همین اندازه که  فکر  و شعور دارد، تدبر دارد، دقت دارد، در کارهایش فکر  می‌کند، نتیجه‌سنجی می‌کند، اینها را هم که دیدیم می‌فهمیم این انسان است. حال، خداشناسی چطور است؟ خدا هم باید به خدا شناخته شود اعرفوا الله بالله خدا را به خدا بشناسید، رسول را به رسالت بشناسید، یعنی رسالت لازمه رسول است، امامت

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 354 *»

لازمه اولو‌االامر است. امامت یعنی پیشوایی، یعنی در جمیع امور خیر  پیشوایند، همه‌چیز  را می‌دانند، چیزی بر آنها پوشیده نیست، به هر  معروفی دانایند و به آن امر  می‌کنند، و به هر  منکری دانایند و از آن نهی می‌کنند. این زیارت آل‌یاسین که از محضر  امام زمان صلوات‌الله‌علیه روایت شده، و برادران و خواهران ایمانی الحمدلله موفقند و در روز‌‌های جمعه می‌خوانند، در این زیارت دقت کنید، دارید با آقا با امام زمان با ولیّ و حجت خدا صحبت می‌کنید، و تمام اعتقاداتتان را به حضرت عرض می‌کنید، تمام اعتقاداتتان را در این زیارت به دستور خود حضرت با آن بزرگوار  در میان می‌گذارید. تا اینکه می‌گویید شهادت می‌دهم به امامت تو، بعد هم می‌گویید من گواهی می‌دهم، ایمان و اعتقاد من این است که المعروف ما امرتم به و المنکر ما نهیتم عنه یعنی معروف و پسندیده همان است که شما به آن امر کرده‌اید، و منکر  و ناپسند همان است که شما از آن نهی کرده‌اید. الحق ما رضیتموه حق همان است که شما آن را پسندیده‌اید، حال من بپسندم یا نپسندم، حق همان است که شما پسندیده‌اید. و الباطل ما سخطتموه باطل هم همان است که شما نپسندیده‌اید و از آن بدتان آمده، حال من خوشم بیاید یا نیاید ، یا دیگران خوششان بیاید یا نیاید. اینها صفات امامت است. پس امام باید به جمیع خوبی‌ها و معروف و پسندیده‌ها واقف باشد و به آن امر کند، و امام باید پیشوا باشد، باید امام را در هر خیری جلو خود ببینی و در هر خیری اقتداءکننده به امامت باشی، ایتمام به او داشته باشی. مؤمن در هر قدم خیری که برمی‌دارد امامش را جلو خودش می‌بیند و خودش را پشت سر  امامش می‌بیند که دنباله‌رو است. معنی امام این است. و هر منکری را که ترک می‌کند، هر ناپسندی را که کنار می‌گذارد، امامش را جلو  خودش می‌بیند که آن منکر  و ناپسند را ترک کرده، این هم به تبعیت و به اقتداء و ایتمام به امامش آن منکر  را ترک می‌کند. اصلاً  معنی امامت این است. امامتی که شیعه معتقد است به این معنى است، و امامت کلیه همین است. نمونه‌اش این حجی است که خدا قرار داده، این حج به

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 355 *»

امامت ابراهیم قرار داده شد، و اذّن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً و علی کل ضامر  یأتین من کل فجٍّ عمیق ای ابراهیم تو  در امر حج مردم را دعوت کن. آن‌وقت ابراهیم هم نداء کرد و دعوت کرد که در امر حج من پیشوای شما هستم، از این جهت در امر حج می‌بینید که هرکجا  قدم می‌گذارید ابراهیم جلو  شما است، و شما دارید از او تبعیت می‌کنید، او در این امر  پیشواست، سنت او را احیاء می‌کنید، و قدم به قدم پا جای پای ابراهیم می‌گذارید و به سنت او رفتار می‌کنید. معنی امام این است.

آری این امام ما و حجت ما که صاحب مقام امامت است، این مقامش در تمام عوالم امکانی نفوذ دارد و سریان و جریان دارد، مخصوص به عالم ما نیست، امامت ائمه ما امامت کلیه است، تمام کائنات به این بزرگواران اقتداء کرد‌ه‌اند. حال در این بحث وارد نمی‌شوم چون طول می‌کشد. آن بحثی که داشتم این بود که عرض کردم باید امام را به امر  به معروف و نهی از منکر  شناخت و اولی‌الامر بالامر  بالمعروف و النهی عن المنکر  اینها را به خصوصیاتشان بشناسید. خصوصیات ایشان این است، آنانی که پیغمبر  را شناخته بودند، به پیغمبری شناخته بودند، به زور معجزه نشناخته بودند. خیلی فرق می‌کند آن کسی که ببیند که این انسان چون صفات انسانی را دارد انسان است و حیوان را به حیوانیتش بشناسد؛ با آن کسی که از جهت کم‌شعوری به زور وادارش کنند که باید این را انسان بدانی، باید این را حیوان بدانی. آنهایی که پیغمبر را به پیغمبری و رسالت شناخته بودند، می‌فرماید سه نفر  بودند، عمار را هم از آنها و با آنها بشمارید، ولی هم‌ردیف آنها ندانید. اینها چه کسانی بودند؟ اینها کسانی بودند که پیغمبر  را به پیغمبری شناخته بودند، به زور معجزه نشناخته بودند. از این جهت وقتی پیغمبر  چشم روی هم گذاردند و از دنیا رفتند، هیچ شک و تردید و تزلزلی برای اینها پیش نیامد. گفتند پیغمبر  همان پیغمبر  است چشم‌هایش را روی هم گذاشته، همان پیغمبر  است، گفتارش همان است، رسالتش همان است، هیچ امرش ضعیف نشده. درست است که چشم از دنیا بسته اما یک کسی را جای خودش

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 356 *»

گذاشته که از هر جهت خود او است، مگر  نبوت. یعنی علی صلوات‌الله‌علیه را در جای خودش گذاشته. در غدیر خم هم این مطلب را بیان فرمود، در حدیث غدیر‌  خم فرمود علیّ فیکم بمنزلتی علی در میان شما به منزله من است، یعنی هیچ فرقی با من ندارد، فقلّدوه دینکم و  اطیعوه فی جمیع امورکم([78]) دینتان را به عهده او بگذارید و در تمام کارهایتان و همه امورتان از او اطاعت کنید. یعنی همان موقعیتی که من در میان شما داشتم، بعد از من علی همان موقعیت را در میان شما دارد. پیغمبر چه موقعیتی داشت؟ پیغمبر موقعیتش این بود که بگوید حکم خدا این است، دستور خدا این است، رضای خدا این است، سخط خدا این است، این کار را انجام دهید خدا راضی است، این کار را ترک کنید خدا ناراضی است. همچنین در اختلافات و مرافعات باید به رسول‌الله رجوع کنند، هر چه قضاوت بفرماید همان را تسلیم شوند، بدون اینکه در دلشان احساس تنگی و حرجی بکنند. فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکّموک فیما شجر  بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلّموا تسلیما.([79]) ببینید، این پیغمبر  پیغمبری است که خدا درباره‌اش نازل فرموده ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا([80]) دو  امر  مهم را در کنار هم قرار می‌دهد، آنچه پیغمبر  آورده اخذ کنید و به آن عمل کنید، و آنچه شما را از آن باز داشته شما هم کنار بروید و عمل نکنید، هرچه فرموده نکنید انجام ندهید. همین شأن را پیغمبر  دارد به امیرالمؤمنین واگذار می‌کند، می‌فرماید من که از میان شما رفتم علی در میان شما به منزله من است. فقلّدوه دینکم پس دینتان را به عهده او بگذارید، مثل اینکه قلاده را به گردن کسی می‌بندید. قلاده یعنی گردنبند را به گردن چه ‌کسی‌ می‌بندند؟ به گردن کسی که با آن قلاده مناسبت داشته باشد، به گردن عروس می‌بندند، چون عروس با

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 357 *»

گردنبند مناسبت دارد. نمی‌روند گردنبند را به گردن سگ یا به گردن خر  ببندند. قلاده معنایش همین است. پس قلّدوه دینکم آخر  این گردنبند که دین و دین‌داری است، قبول امر  و نهی است، فرض طاعت است، این گردنبندی است که خدا قرار داده، این زیبنده کیست؟ زیبنده ابی‌بکر است؟ زیبنده عمر  است؟ زیبنده عثمان است؟ زیبنده ابوحنیفه است؟ آخر این از کجا می‌خواهد بگوید؟ از کجا از رضا و غضب خدا خبردار می‌شود؟ کجا می‌داند معروف چیست منکر  چیست؟ او چه سرش می‌شود؟ آخر این ملعون دومی دلّال خرفروشی بود و خودش گفت من نتوانستم همین سوره بقره را یاد بگیرم، با اینکه سوره بقره به زبان عربی است و آن ملعون هم زبانش عربی بود، با وجود این گفت من نتوانستم این سوره را یاد بگیرم.([81]) آری، این قلاده و گردنبند دین را باید به گردن امیرالمؤمنین بست. فقلّدوه دینکم این قلاده زیبای دین بعد از پیغمبر  شایسته امیرالمؤمنین است. فقلّدوه دینکم دینتان را به عهده او و به گردن او بگذارید، او عهده‌‌دار امر دین است، هر چه از خیر  دنیا و آخرتتان را که بخواهید، او خبر دارد. علمش مثل علم پیغمبر  است، از این جهت اطاعتش هم مثل اطاعت پیغمبر  واجب است. درباره تسلیم‌بودن در برابر  حکم امیرالمؤمنین؟ع؟ هم فرمود که در میان امت من علی؟ع؟ از همه عالم‌تر  به قضاوت در میان مردم است. علیٌّ اقضاکم([82]) علی از همه شما در قضاوت عالم‌تر  و ماهرتر است، قضاوت و حکم را به عهده او بگذارید. هنوز  تمام آیات و تمام دستورات و شریعت بر  پیغمبر  اکرم؟ص؟ نازل نشده بود، اول کار بود، امیرالمؤمنین را به یمن فرستادند، و امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه در یمن تمام مشکلات اهل یمن را حل می‌فرمودند، با اینکه هنوز تمام دین و تمام قرآن بر  پیغمبر اکرم نازل نشده بود. اینکه یمنی‌ها با حضرت امیر  یک آشنایی و محبتی دارند، مخصوصاً با شیعه یک محبت خاصی دارند، اگر شیعه هم

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 358 *»

نباشند ولی محبت دارند؛ این از جهت همان است که حضرت امیر  مدت‌ها آنجا تشریف داشتند و امورشان را حل می‌فرمودند. در مکه معظمه یک شخص یمنی روبه‌روی محلی که ما ساکن بودیم مغازه‌ای داشت، از یمن آمده بود، مهاجر  بود، چون می‌دانست که ما شیعه و ایرانی هستیم، گاهی که صحبت می‌شد همین حرف‌ها را می‌زد، می‌گفت ما خیلی شماها را دوست داریم، ایرانی‌ها را ما خیلی دوست داریم، بخصوص چون شیعه هستند. با اینکه خودش سنی بود، اما می‌گفت ما شیعه‌های ایران را از دو جهت دوست داریم: یکی اینکه شیعه هستند و ما با امیرالمؤمنین سوابقی داریم که حضرت مدتی در یمن بوده‌اند. دیگر  اینکه خود ایرانی‌ها هم به گردن‌ ما حق دارند، گزارش می‌داد که در آن جنگ‌هایی که واقع شده بود، ایرانی‌ها حق یمن را به یمنی‌ها برگرداندند. شنیده‌اید که محمد حنفیه هم به حضرت سیدالشهداء چه گفت؟ وقتی در مکه حضرت با او مشورت کردند و فرمودند من باید از اینجا بروم چون عده‌ای از طرف یزید مأمور  شده‌اند که مرا  بکشند. عرض کرد آقا عراق نروید چون عراقی‌ها با پدر شما دشمنی دارند، با پدر شما چه کردند، با برادر شما چه کردند، بعد پیشنهاد داد که به یمن بروید، چون اهل یمن به پدرتان علاقه‌مند هستند، شما را ان‌شاءالله نصرت می‌کنند، به آنجا تشریف ببرید، اگر  یمن هم نمی‌روید سر  به بیابان‌ها و کوه‌ها بگذارید، در مرزها زندگی کنید، از این مردم دور باشید که به شما صدمه نزنند.([83])

حال، مقصودم این بود که قبل از نازل‌شدن تمام شریعت، قبل از نازل‌شدن تمام قرآن، امیرالمؤمنین در یمن حکم خدا را بیان می‌فرمودند. در زمان بعضی از ائمه؟عهم؟ بعضی از شیعیان سؤال کردند چطور امیرالمؤمنین در یمن حکم خدا را بیان می‌کردند، با اینکه هنوز همه قرآن و همه شریعت نازل نشده بود. حال، شما معرفت خودتان را با معرفت این‌گونه شیعه که یک‌چنین سؤالی را مطرح می‌کند بسنجید.  عرض می‌کنم

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 359 *»

یک شیعه در آن زمان‌ها سؤال می‌کند امیرالمؤمنین در یمن حکم خدا را از کجا می‌دانستند، هنوز که همه شریعت بر  پیغمبر  نازل نشده بود که به امیرالمؤمنین یاد داده باشند؟ ببینید چقدر فاصله است! یک بچه شیخی ــ  همین‌قدر هدایةالصبیان آقای مرحوم­ را خوانده باشد و با این کتاب مبارک آشنا باشد ــ  می‌فهمد که امیرالمؤمنین از نظر علم هیچ فرقی با رسول‌الله؟ص؟ ندارد. اینها روحشان و طینتشان یکی است، نورشان یکی است، در مقام حقیقت یکی هستند، دیگر  فرق‌گذاشتن معنا ندارد که بپرسد علی از کجا می‌دانست؟ معلوم است از همان‌جا که پیغمبر  می‌دانست. جبرئیل که بر پیغمبر نازل می‌شد از کجا برای پیغمبر  می‌آورد؟ آیا پیغمبر  نداشت و برایش می‌آورد؟ بنابراین جبرئیل از پیغمبر  بالاتر  است، و حال آنکه جبرئیل خادم پیغمبر  است خادم امیرالمؤمنین است خادم شیعیان ایشان است ان الملائکة لخدامنا و خدام شیعتنا([84]) ملائکه خدمتگزاران ما و خدمتگزاران شیعیان ما هستند. جبرئیل از کجا می‌خواست برای پیغمبر  بیاورد؟ آیا پیغمبر  نمی‌دانست و جبرئیل برای پیغمبر خبر می‌آورد؟ پس این پیغمبر  باید تابع جبرئیل باشد، باید اسیر  او باشد، محتاج به در خانه جبرئیل باشد. این که نمی‌سازد با اینکه جبرئیل خدمتگزارش باشد. پس جبرئیل از مقام بالاتر  پیغمبر  می‌گرفت و به مقام پایین‌تر پیغمبر  می‌رسانید. پس جبرئیل همین‌ کار را هم با امیرالمؤمنین می‌توانست بکند. نهایت اینکه در آنجا به عنوان وحی بود، به عنوان دعوت به رسالت و نبوت بود، به عنوان دعوت به کتاب خدا و امثال اینها بود، و امیرالمؤمنین این موقعیت را نداشتند، پیغمبر  برای این امر کافی بودند. جبرئیل از مقام بالاتر  ایشان به مقام پایین‌تر  ایشان می‌آورد، اسم این کار را وساطت در وحی می‌گذاشتند، می‌گفتند وحی نازل می‌شود، و واقعاً هم وحی است. از این مسأله بگذریم. به حسب ظاهر وقتی که حضرت می‌خواستند به یمن بروند، حضرت رسول؟ص؟ با دست به سینه حضرت امیر؟ع؟ زدند

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 360 *»

و گفتند: اللّهم اهد قلبه و ثبّت لسانه. امیرالمؤمنین؟ع؟ سوگند خوردند و فرمودند: در قضاوت بین دو نفر شک نکردم.([85]) ولی برای اینکه‌ کسی وحشت نکند، فرمودند حضرت قرعه می‌کشیدند.([86]) و حضرت راست گفتند، شاید ظاهراً هم برای مصلحت قرعه می‌کشیدند. مثلاً  اگر  دو نفر  با هم اختلاف داشتند، برای رفع اختلافشان حضور امیرالمؤمنین می‌آمدند، امام؟ع؟ در آنجا برای معلوم‌شدن حکم قرعه می‌کشیدند. البته این شأن امام هست، امام از طریق قرعه می‌تواند حکم الهی را استخراج کند. و در واقع احتیاجی هم به قرعه نبود، فقط برای این بود که ظاهر امر  رعایت بشود. ممکن بود به حضرت بگویند، یا برایشان سؤال پیش بیاید که یا علی، تو  این حکم را از کجا می‌گویی؟ آیا تو  پیغمبر هستی؟ ایشان هم که نمی‌توانست بگوید من پیغمبرم، و  پیغمبر  هم نبود، امام بود، حجت خدا بود. پس به حسب ظاهر  با قرعه حکم را بیان می‌فرمودند، اما واقع مطلب این است که همان عقلی که در پیغمبر  هست در علی هم هست، همان روحی که در پیغمبر  هست در علی هم هست، همان نوری که در پیغمبر  هست در علی هم هست، اینها با هم به حسب نور فرقی ندارند، اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.([87]) بارها عرض کرده‌ام که معنای این فرمایش این است که شما یک چراغی را از چراغ دیگری روشن کنید، این دو چراغ که یکی از دیگری روشن شده، مگر در چراغ‌بودن با هم فرق دارند؟ هردو چراغند، یعنی تمام خواص و خصوصیات چراغ در چراغ اول هم هست در چراغ دوم هم هست، اینها چهارده چراغند که به ترتیب از یکدیگر  روشن شده‌اند. امیرالمؤمنین فرمودند انا من محمد کالضوء من الضوء([88]) یعنی من نسبت به رسول‌الله

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 361 *»

مثل چراغی هستم که از چراغ دیگری روشن شده، ولی در چراغ بودن فرقی نمی‌کنم، من هم وقتی روشن شدم چراغ هستم، در چراغ‌بودن چیزی کم ندارم، همان‌طوری که پیغمبر  چراغ بودند من هم چراغ هستم، نهایت اینکه آن بزرگوار چراغ اولی بود که خداوند روشن کرد، بعد مرا به آن چراغ روشن کرد، همین‌طور تا آخرین چراغ که فاطمه زهراء هستند. این چهارده چراغ‌ چراغ‌های الهی هستند که در مُلک و عالم آفرینش برافروخته‌ شده‌اند، و همه نور‌ها از این بزرگواران است.

این فضائل و مناقب را که رسول‌الله بیان می‌کردند، آنهایی که به زور معجزه اسلام آورده بودند تعجب می‌کردند. آنهایی که ایمانشان از روی بصیرت بود و پیغمبر  را به پیغمبری شناخته بودند، آنها ثابت‌قدم ماندند. وقتی رسول‌الله چشم روی هم گذاردند فرمایشات رسول‌الله را فراموش نکردند، همان فرمایشاتی که درباره حضرت امیر فرموده بودند قبول داشتند و با دیده منت سر  به قدم امیرالمؤمنین گذاردند و از علی جدا نشدند. شیعه در آن وقت چهار نفر  بودند، چهار تا شیعه یعنی چهار تا بصیر  و چهار تا بامعرفت بودند، چهار نفر  بودند که می‌دانستند علی از هر جهت جای پیغمبر  نشسته و شایستگی خلافت را دارد، اما آنهایی که به زور معجزه اسلام آورده بودند و پیغمبری پیغمبر  را قبول کرده بودند، حال که می‌بینند پیغمبر  چشم‌هایش را روی هم گذاشته، دست‌هایش دیگر کار نمی‌کند، دیگر  قدم‌هایش به حسب ظاهر  راه نمی‌رود، دیگر گوشش به حسب ظاهر  نمی‌شنود، با خودشان مقایسه می‌کردند، می‌گفتند دیگر  مُرد و  رفت. فوراً ضعیف شدند، آن اثر معجزه این‌قدر بود و دیگر  تمام شد. اثرش تا الآن بود. تا دیدند اوضاع پیغمبر  این است و ابی‌بکر و عمر  و امثال اینها در سقیفه بنی‌ساعده جمع شدند و سر و صدا کردند که بعد از پیغمبر چه کسی باشد؟ انصار یک چیزی گفتند، مهاجرین یک چیزی گفتند، اینها هم خواستند اصلاح کنند، گفتند از شما  یک امیر  باشد از ما هم یک امیر  باشد. باز دیدند دو امیر که با هم نمی‌سازند، چه‌کار کنیم؟ تا اینکه ابوبکر گفت خود  پیغمبر  مگر  نگفته الائمة من

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 362 *»

 قریش،([89]) امامان از قریشند؟ ما هم که از قریش هستیم. تا این حرف را زد یک‌دفعه دیدند یک پیرمرد نجدی وارد شد گفت ابی‌بکر  دستت را دراز کن تا من با تو  بیعت کنم. بعدها امیرالمؤمنین؟ع؟ به سلمان فرمودند آن کسی که اول به عنوان جانشینی پیغمبر  با ابی‌بکر  بیعت کرد، شیطان بود.([90]) در هر صورت، گفت دستت را دراز کن، من با تو  بیعت می‌کنم. تا او بیعت کرد، عمر گفت دیگر  اصلاً  هیچ حرفی نباید زده بشود، فقط ابی‌بکر  باید خلیفه باشد، و چند نفر  بیعت کردند، بعد هم مردم را به زور به بیعت‌کردن واداشتند. خلاصه، همه متزلزل شدند ارتد الناس بعد رسول‌الله همه مرتد شدند. چون اینها پیغمبر را به پیغمبری نشناخته بودند، اینها پیغمبر  را به همین معجزات شناخته بودند، حالا هم که دستش روی هم گذارده شد و مُرد و از دنیا رفت، پس دیگر تمام شد. بعدها به تدریج اهل بصیرت و اهل ایمان پیدا شدند.

منظور این بود که وقتی پیغمبر  اکرم درباره امیرالمؤمنین فرمایش می‌فرمودند همین‌ها پچ‌پچ می‌کردند، می‌گفتند اینها را از کجا می‌گوید؟ از خودش می‌گوید؟ روی علاقه و محبتش به علی است؟ آن‌وقت خدا این آیات را نازل کرد عم یتساءلون درباره چه از یکدیگر  سؤال می‌کنند؟ درباره چه کسی؟ عن النبأ العظیم درباره امیرالمؤمنین این خبر بزرگ الهی با هم گفتگو  می‌کنند؟ الذی هم فیه مختلفون درباره چه‌کسی گفتگو  می‌کنند و از یکدیگر  پرسش دارند؟ درباره کسی که اصلاً  در نور او رفت‌وآمد دارند. آخر  ببینید نور امامت در امیرالمؤمنین از روز اول متجلی است، ذکر  نشده که علی از بچگی‌اش یک قدم بر خلاف رضای خدا برداشته باشد، و همچنین در زمان خانه‌نشینی‌اش، در زمان حکومتش، در تمام حالاتش همه جلالت امیرالمؤمنین را می‌دیدند. امر  به معروف و نهی از منکر که لازمه وجود امامت است از وجود مبارکش معلوم بود، همه می‌دیدند و مشاهده می‌کردند که این کسی است که در  نور  او

 

 

«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1416 جلد 1 صفحه 363 *»

رفت‌وآمد دارند. این یک معنی. یا اینکه «اختلاف» به معنای همین اختلاف ظاهری باشد که مردم با یکدیگر  اختلاف می‌کنند. درباره او اختلاف دارند؟ بی‌خود اختلاف دارند، چرا اختلاف می‌کنند؟ پس یک معنایش این است که در نور او رفت‌وآمد دارند. آثار برکات و انوارش را می‌بینند.

حال، همین نور امامت نوری است که در این دوره دنیوی بر ما تابیده، و ما به نور مقام امامت منوّر هستیم. تمام خیراتی را که به آنها موفق هستید از برکات وجود مبارک امام و نور امام است، و تمام معاصی که ترک می‌کنید و هر امر منکری را که ترک می‌کنید به برکت نور امام است. امیدواریم که خداوند به حق آن بزرگوار و به حق مقام و منزلتش آنی ما را از این نور و انوار این خورشید دور نفرماید، ان‌شاء‌الله مانعی بین ما و این انوار پیدا نشود، حجابی پیدا نشود، ما مرتب در مدارج ایمان و مراتب محبت و مودت خاندان رسالت ترقی کنیم.

اللّهم صلّ علیٰ محمد و آل‌محمد

([1]) الذاریات: 56

([2]) البقرة: 185

([3]) النور: 35

([4]) بحارالانوار ج70 ص300

([5]) همان  ج68 ص276

([6]) الانعام: 124

([7]) الکهف: 51

([8]) داخل پرانتز اضافه شد، و آنچه در نوار بود حذف گردید.

([9]) بحارالانوار  ج92 ص55

([10]) بحارالانوار ج21 ص273

([11]) همان ص142

([12]) بحارالانوار ج8 ص375

([13]) مدینة‌المعاجز  ج5 ص251

([14]) رجال الکشی ص88

([15]) آل‌عمران: 96 و 97

([16]) الفرقان: 77

([17]) بحارالانوار ج79 ص218

([18]) فلاح‌السائل ص127

([19]) بحارالانوار  ج73 ص141

([20]) مصباح‌الشريعة باب24

([21]) الکافی ج1 ص118

([22]) بحارالانوار  ج24 ص238

([23]) نحل: 43

([24]) المصباح للکفعمی ص473

([25]) الطلاق: 10 و 11

([26]) بحارالانوار ج2 ص94

([27]) الجاثیة: 37

([28]) الفرقان: 1

([29]) الکافی: ج1 ص175

([30]) بحارالانوار ج49 ص173 ـــ  تحف العقول ص425

([31]) بحارالانوار ج77 ص345

([32]) الانبیاء: 57 الی 60

([33]) بحارالانوار  ج12 ص31

([34]) الانبیاء: 68

([35]) الاسراء: 33

([36]) غافر: 51

([37]) تفسیر القمی ج2 ص72

([38]) بحارالانوار ج12 ص33

([39]) بحارالانوار ج12 ص33

([40]) بحارالانوار  ج16 ص215 ــ  وسائل‌الشیعة ج5 ص54

([41]) 46موعظه، موعظه33، ص342

([42]) بحارالانوار  ج1 ص116

([43]) همان ص107

([44]) بحارالانوار  ج53 ص160

([45])  بحارالانوار ج90 ص316

([46]) نوح: 17

([47]) بحارالانوار  ج5 ص9

([48]) همان ج71 ص49

([49]) همان ص2

([50]) البقرة: 127

([51]) ابراهیم: 37

([52]) بحارالانوار ج49 ص173 ـــ  تحف العقول ص425

([53]) بحارالانوار ج47 ص210

([54]) بحارالانوار  ج65 ص291

([55]) البقرة: 124

([56]) بحارالانوار ج49 ص173 ــــ  تحف العقول ص425

([57])مجموعة الرسائل 61، جواب شاهزاده طهماسب ميرزا مؤيد الدولة

([58]) بحارالانوار ج12 ص105

([59]) مصباح‌الشریعة

([60]) بحارالانوار ج8 ص375

([61]) الفرقان: 1

([62]) بحارالانوار ج46 ص290

([63]) شرح الزیارة ج2، شرح قوله؟ع؟: من والاکم فقد والی الله.

([64]) بحارالانوار  ج4 ص3

([65]) … اما لو انک زرت قبر عبدالعظیم عندکم لکنت کمن زار الحسین بن علی صلوات الله علیهما.  (بحارالانوار  ج99 ص268)

([66]) المائدة: 27

([67]) النحل: 18

([68]) بحارالانوار ج15 ص29

([69]) البقرة: 124

([70]) بحارالانوار ج49 ص173 ــــ  تحف العقول ص425

([71]) بحارالانوار  ج75 ص73

([72]) بحارالانوار ج35 ص206 «باب 5 آية التطهير»

([73]) عوالم العلوم و المعارف ج11 قسم 2 ص931

([74]) بحارالانوار ج46 ص302

([75]) بحارالانوار ج22 ص440 ــــ  منهاج‌البراعة ج12 ص57

([76]) بحارالانوار ج22 ص345

([77]) اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة و اولی‌الامر بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان. (الکافی ج1 ص85)

([78]) بحارالانوار  ج33 ص149

([79]) النساء: 65

([80]) الحشر: 7

([81]) شرح نهج‌البلاغه ابن ابى‌الحديد ج12 ص66

([82]) بحارالانوار  ج29 ص13

([83]) مواعظ محرم 1297، مجلس دهم، ص139

([84]) ان الملائکة لخدّامنا و خدّام محبّينا. (بحارالانوار ج18 ص345)

([85]) بحارالانوار  ج21 ص360

([86])  وسائل‌الشیعة ج27 ص251

([87]) زیارت جامعه کبیره

([88]) انا من احمد کالضوء من الضوء.  (بحارالانوار  ج38 ص80)

([89]) بحارالانوار ج28 ص261

([90]) همان ص263