قال الامام الباقر علیه السلام الحج تسکین القلوب (بحار الانوار ج 78 ص 182)
حج آرام بخش دلها 1413 – قسمت اول
گفتاري پيرامون فريضه حج
سید احمد پورموسویان
شوال 1413
بسم الله الرحمن الرحیم
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
مجموعه بیست و شش مجلس پیرامون فریضه حج
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 1 *»
مجلس 1
ماه رمضان و نقش آن
ماه شوّال و نقش آن
ماه رجب و ماه شعبان رمز دوره ظهور و رجعت
از ماه شوّال تا ماه رجب رمز دوره دنيايي
ظهور كبريائيت خدا در مقام امامت محمّد و آلمحمّد:
چهار مقام كلي ايشان:
عبوديّت ايشان:
ربوبيّت ذاتيّه و ربوبيّت ظاهره
عبوديّت و ربوبيّت محمّد و آلمحمّد: و ظهور آنها در انبياء و كاملان
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 2 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
متذكر هستيد كه ماه مبارك رمضان در آمدنش نقشي و موقعيتي دارد و در رفتنش نقش و موقعيت ديگري دارد. ماه مبارك رمضان وقتي كه ميآيد دوره آخرت را براي ما ميآورد و گويا ما دوره دنيايي را گذراندهايم، دوره ظهور را گذراندهايم، دوره رجعت را هم گذراندهايم و وارد دوره آخرت ميشويم. شب و روز ماه مبارك رمضان، اوقات و لحظات آن ماه همان اوقات آخرت است و همان دوره است. از اولي كه وارد صحراي قيامت ميگرديم و حشر و نشر آغاز ميشود تا اينكه ميرسد آن دوره به قسمت آخرش كه مشخص ميشود حال اهل نجات و حال اهل هلاكت. و همچنانكه ميبينيم در ماه مبارك رمضان دهه آخر آن دهه تقديرات است و ليله قدر در دهه آخر قرار دارد، در دوره آخرت هم در واقع قسمت آخر آن دوره، دورهاي است كه مشخص ميشود حال اهل نجات و مسلّم ميشود براي ايشان و حتم ميگردد بحسب فضل الهي نجات براي ايشان و همچنين حتم ميشود بحسب عدل الهي هلاكت براي اهل هلاكت و وارد ميشوند در منازل خود، و در مراتب خود مستقر ميگردند.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 3 *»
شب عيد گزارش دوره و مقاماتي است كه اهل بهشت بايد طي كنند تا برسند به بهشت رضوان، و وقتي كه وارد بهشت رضوان ميشوند اول صبح عيد است براي ايشان. اين شب و روز عيد فطر حكايت همان اوقات است براي ما. وقتي كه وارد بهشت رضوان ميگردند، هر كسي به حسب مقام و منزلتش به او اعلام ميگردد كه ديگر هميشه براي شما روز است كه شب نيست و نور است كه ظلمت نيست و نعمت است كه بلا و نقمت نيست. در هر صورت خلود است و خروجي نيست و هميشه براي ايشان عيد است. و روز عيد گزارش آن دوره است به آن مواقع و آن اوقات.
اين به حسب آمدن ماه مبارك رمضان است كه هر سال تجديد آن دورههاست براي اهل ايمان. و اهل بصيرت لحظات ماه مبارك رمضان را عين همان لحظات آخرت ميدانند اگرچه براي تقريب به ذهن ما تعبير ميآورند به اينكه ماه رمضان براي ما آن دوره را حكايت ميكند. و اما وقتي كه ماه رمضان بر بندهاي ميگذرد و خداوند به او عمر ميدهد و ماه رمضان تمام ميشود و وارد ميشود در ماه شوال بايد متذكر باشد كه باز ماه رمضان نقش ديگري دارد و موقعيت ديگري و گزارش امر ديگري را دارد. در گذشتنش بر ما، خبر ميدهد به اينكه دوره ذرّ بر ما گذشت و ما دوره ذرّ را طي كرديم و وارد دوره دنيايي شدهايم. چون دوره ذرّ همان دوره آخرت است. وقتي كه قبل از دنيا ملاحظه ميشود به حسب رتبه نه به حسب زمان، به حسب رتبه و موقعيت وقتي كه ملاحظه ميشود قبل از دوره دنيايي، ميشود دوره ذرّ. و وقتي كه ملاحظه ميشود بعد از دوره دنيايي ميشود دوره آخرت. لذا همان دوره است به دو لحاظ و عرض شده بارها كه معاد را كه معاد گفتهاند از همين جهت است، كه عود است و برگشت به جايي كه بودهايم و از آنجا آمدهايم.
حال ماه مبارك رمضان درگذشتنش از ما و تمام شدنش و اينكه خداوند عمر ميدهد كما اينكه بر ما منّت گذارد امسال هم موفق شديم ماه مبارك رمضان را درك كرديم و بحسب ظاهر هم كه توفيق داشتيم براي انجام روزه آن و حرمت آن انشاءاللّه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 4 *»
خدا از همه اهل ايمان به فضل و كرمش قبول فرموده باشد، گناهان همه را آمرزيده باشد و انشاءاللّه با تقديرات خير وارد اين دوره شدهايم. ماه مبارك رمضان گويا دوره ذرّ را حكايت كرد بر ما، اين تعبيرِ «گويا» هم كه ميگويم باز براي مدارا و تقريب ذهن است و گرنه همين است و جز اين نيست. دوره ذرّ بر ما گذشت و ما با وارد شدن در ماه شوال وارد دوره دنيايي شدهايم. شايد سالهاي قبل هم به اين مسأله اشاره كردهايم و در بحثهايي هم كه داشتم بعد از ماه مبارك رمضان باز به اين نكته اشاره كردهايم. حال براي اينكه مقدمه باشد براي ذكر مناسك حج انشاءاللّه اين مقدمه را متذكر ميشويم.
با فرارسيدن ماه شوال بندهاي كه موفق ميشود و خدا به او عمر كرامت ميكند، بعد از ماه مبارك رمضان بايد متذكر اين باشد كه از دوره ذرّ آمده و وارد دوره دنيايي شده است. خداوند اين ماهها را رمز دوره دنيايي قرار داده. ماه شوال تا ماه رجب، اين ماهها رمز دوره دنيايي هستند. ماه رجب كه ميآيد رمز دوره ظهور است، ماه شعبان كه ميآيد رمز دوره رجعت است، باز ماه رمضاني را كه بنده درك كند بعد از اين ماهها رمز دوره آخرت است. لذا ماه رمضان شهر خدا، شهراللّهالحرام، ماه محترم و با احترام خداوند ناميده شد. ماه شعبان به رسول خدا9 نسبت پيدا كرد و گزارش رجعت آن حضرت و اهل بيت او: است كه از رجعت حضرت سيدالشهدا شروع ميشود تا رجعت رسول خدا9. و ماه رجب منسوب است به اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه از جهتي و منسوب است به حضرت مهدي صلوات اللّه عليه و عجل اللّه تعالي له الفرج به اعتباري. از جهت آنكه ماه ولايت است نسبت دارد به اميرالمؤمنين كه آن بزرگوار مظهر كلي ولايت است و از جهت اينكه استقرار حكومت مهدي صلوات اللّه عليه در ماه رجب خواهد بود نسبت پيدا كرده ماه رجب به حضرت مهدي صلوات اللّه و سلامه عليه. از جهت شرافتِ آن سه دوره كه در اين سه ماه حكايت ميشود، دوره ظهور و دوره رجعت و دوره آخرت، آن دورهها ايام اللّه ناميده شدند.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 5 *»
در قرآن فرمود: وَ ذَكِّرْهُمْ بِاَيّامِ اللّه([1]) به ياد ايشان بياور دورههاي الهي را روزگارهاي الهي را كه دوره ظهور يا روز ظهور، و روز رجعت و روز قيامت باشد.([2]) اين سه روز را يعني سه دوره را، چون در قرآن يَوْم به معني دوره و روزگار آمده، يكي از معاني يوم و ايّام روزگارها و دورههاست، اين سه دوره را بواسطه شرافتشان خداوند دورهها و روزگارهاي الهي ناميد كه سه ماه رجب، شعبان و ماه رمضان حكايت ميكند آن سه دوره را. اما اين ماههاي قبل از آن سه ماه، ماههايي هستند كه حكايت ميكنند دوره دنيايي را.
در اين دوره دنيايي ميبينيم وضع مختلف است در دورههايي حجتهاي خداوند ظاهر بودهاند و دورههايي هست كه حجتهاي خدا در آن ظاهر نيستند. در دورههايي حجتهاي خدا مظلوم و در دورههايي اعداء مورد انتقام قرار ميگرفتند، به تمام اين امور در اين ماهها بطور رمز برخورد ميكنيم و بايد بياد اين دورهها باشيم كه در هر سال بر ما چهار دوره آفرينش ميگذرد. در هر سال ما بايد با اين چهار دوره آفرينش كاملاً مأنوس باشيم و در هر ماهي، مناسب آن دورهها، خدا را پرستش كنيم و توجه كنيم به دورههايي كه در اين ماهها حكايت ميشود. از ماه شوال تا ماه رجب را عرض كردهايم كه رمز دوره دنيايي است و بايد متذكر مقام كبريائيت حق باشيم و با انوار و آثار كبريائيت خداوند آشنا شويم كه خداوند اين مقام خود را يعني مقام كبريائيت خود را در مقامات ظاهري محمد و آلمحمد: قرار داده و ايشان را در اين مقامات مظهر انوار كبريائيت خود به خلق شناسانيده كه مقام امامت ايشان است. در اين چند ماه بايد نوعاً متذكر بحث امامت باشيم شئونات امامت را بررسي كنيم و با شئونات ولايتي كه در مقام امامت ظاهر است آشنا گرديم. اين ماهها ماههايي است كه ما را متذكر اين امر ميكند و توفيقي هم داشتيم كه چند ماهي در اين زمينه بحث ميكرديم.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 6 *»
مقام امامت اين بزرگواران پايينترينِ مقامات ايشان است از مقامات چهارگانه كليه اين بزرگواران كه ذكر شده. اين امامت با جميع شئوناتي كه دارد و جميع جهاتي كه براي اين مقام است لازمه مقام عبوديت محمد و آلمحمد: است، عبوديت ايشان اقتضا ميكرد كه ايشان امام باشند. امام كه ميگوييم به معناي عمومي خودش كه هم شامل مقام رسالت است هم شامل مقام امامت، يعني نبوت و امامت، رسالت و امامتِ در مقابل نبوت كه وصايت است و خلافت؛ اينها همه در تحت مقام امامت ايشان قرار دارد. اين مقام لازمه عبوديت ايشان است و چون عبوديت ايشان را باطني است و كُنهي است كه حضرت صادق7 فرمودند اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ([3]) ربوبيت كُنه عبوديت است، پس عبوديت ايشان ربوبيتها دارد، چون عبوديت ايشان مراتب دارد خواه و ناخواه براي باطن اين عبوديت مرتبههاست.
آن ربوبيتها در سه مقام ذكر شده: مقام بيان، مقام معاني و مقام ابوابيت ايشان از جهت اعلايش و حيث اعلايش، چون مقام بيان و مقام معاني اختصاص دارد به ربوبيتهاي ايشان، يعني اقتضاء ربوبيت ايشان است، آن ربوبيتي كه خداوند كُنه عبوديت ايشان قرار داده، بحسب فرمايش حضرت صادق7 اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ. عبوديت كه معنايش معلوم است، عبادت به معناي انجام آن اعمالي است كه خدا ميپسندد و راضي است و عبوديت يعني رضايت به آنچه خداوند انجام ميدهد. اين عبوديت كُنه دارد، حقيقت دارد، ظاهري دارد، باطني دارد، ظاهرش را كه نگاه ميكنيم ميبينيم همين است معنايش، رضايت و خشنودي و خرسندي نسبت به آنچه خداوند انجام دهد نسبت به بنده كه يك ذره ناراحتي و نارضايتي در دل بنده نباشد و اين امر بطور كلي و جامع و حقيقي در هيچ بندهاي از بندگان خدا وجود پيدا نكرده مگر در محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم اجمعين و بعد بحسب قابليت انبياء اين معني در انبياء پيدا شده آنها هم صاحب
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 7 *»
عبوديت شدهاند و بعد اين معني در درجه بعد در كاملان و بزرگان شيعه پيدا شده از زمان حضرت آدم7 تا حال و تا بعد.
پس عبوديتها سه مرتبه پيدا ميكند. مرتبه اعلايش و اصلش و حقيقتش به همان معني كه عرض كردم يعني خرسندي و خشنودي از آنچه كه خدا درباره بنده انجام دهد. هر برنامهاي كه خدا درباره بندهاش داشته باشد اين بنده اگر راضي و خشنود بود و در دل نارضايتي نداشت و در عمل، در گفتار، نارضايتي اظهار نكرد و به همه وجود راضي بود به آنچه خدا درباره او جاري ساخته و ميسازد، اين ميشود عبوديت.
حال به معناي اعلا و اصلش و حقيقتش همه ميدانيم در محمد و آلمحمد: وجود دارد و اين معني بزرگترين فضيلت از فضائل ظاهري ايشان است و لذا ما مأمور شدهايم كه باين فضيلت اقرار كنيم و براي ما فضيلت ميشود، براي ما شرافت ميشود وقتيكه اقرار كرديم به يكچنين مقامي براي محمد وآل محمد صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين. وقتيكه ميگوييم اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً9 عَبْدُهُ وَ رَسُولُه([4]) همين امر را داريم اظهارميكنيم يعني اقرار به يكچنين عبوديتي. و اقرار باين عبوديت براي آن بزرگوار فضل نيست كه اين اقرار ما، شهادت ما، گواهي ما، كمالي را ايجاد كند، فخري براي آن بزرگوار پيدا شود. نه، اين در واقع براي ما افتخار است كه ما شناختيم آن بزرگواران را در مقام عبوديت و بندگي به يك چنين درجهاي از درجات كمال كه اين بزرگواران در برابر خدا، كار خدا، آنچه درباره ايشان جاري ساخته، درباره همه خلق جاري ساخته، آنچه خدا انجام داده درباره ايشان يا درباره ساير خلق، اين بزرگواران به همه وجود راضي و خشنود هستند نارضايتي براي ايشان نيست، در رخاء، در بلاء در همه حال.
آن موقعي كه بحسب ظاهر در نهايت قدرت و نصرت بودند مثل آن حالتي كه اميرالمؤمنين را رسول خدا ميخواست معرفي بفرمايد در آن مَلَأ عجيب و آن جمعيت كه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 8 *»
ديگر رخصت رسيده و اين امر بزرگ بايد اعلام بشود دست مبارك اميرالمؤمنين را گرفته به دستش آنچنان بالا برده كه آستين هر دو پايين افتاده بطوريكه زير بغل هر دو ديده ميشد.([5]) اينجا بهترين مقام و عاليترين وقت بود براي رسول خدا9 كه به مقصود از رسالت رسيد وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ([6]) امر اينقدر با عظمت بود آنچنان رسول خدا9 در شوق و شعف بسر ميبردند آن لحظات، آن خطبه عجيب، آن فرمايشات عجيب، آن معرفي كردن اميرالمؤمنين به آن مقام و منزلت كه منزلت ولايت و وصايت و امامت است عَلِيٌّ فيكُمْ بِمَنْزِلَتي خيلي مقام است، خيلي مطلب است، و با آن مشكلات كه در پيش بود با آن تقيّه شديدِ رسول اللّه9، حال خداوند امر را چنين مقدّر كرده بود، خيلي مسرور بودند رسول اللّه نهايت نصرت الهي را ميديدند كه كار به آنجا رسيد كه امر ولايت اظهار شد. اين نصرت است كه تمام صناديد عرب ذليل شدند تمام بزرگان كفّار و قريش كه مخالفت ميكردند همه سر تسليم فرود آوردند. اوضاعي بوده، مثل ابوسفيان در ميان آن جمع بود، چون جريان در حجّة الوداع بود و همراه حضرت همه آمده بودند، هركس برايش ممكن بود حاضر شده بود. انجام مناسك حج به دستور رسول خدا كه قدم به قدم دستور صادر ميفرمود اينجا چنين كنيد اينجا چنين كنيد، يك چنين حجّي برگزار شده، عجيب با آن موقعيت، فتح مكه انجام شده، بطور كلي نصرت تمام و كامل بحسب موقعيت آن زمان، حالا هم اظهار مقام ولايت حضرت، مقام ولايت و امامت و وصايت، عَلِيٌّ فيكُمْ بِمَنْزِلَتي، خيلي امر بزرگ است، خيلي مطلب عجيب است. امري است كه فرمود وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاس اطمينان هم داده است خدا كه هيچ نگراني در پيش نيست بايد اين كار انجام بشود، عَلِيٌّ فيكُمْ بِمَنْزِلَتي فَقَلِّدُوهُ دينَكُمْ وَ اَطيعُوهُ في جَميعِ اُمُورِكُمْ([7]) تمام شد، مقام علي مقام رسول اللّه9 است بعد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 9 *»
از آن بزرگوار بدون كم و زياد، در علم، در طاعت، فرض اتّباع، همه، هيچ تفاوت ديگر در كار نيست، فقط وحي تأسيسي بر اميرالمؤمنين نازل نميشود. آنچنان رسول اللّه با شوق اَدا ميفرمود اين خطبه را و معرفي ميكرد اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه را كه از شدت هيجان و شوق كه بر آن بزرگوار غالب شده بود منافقين امت، خدا لعنتشان كند به يكديگر ميگفتند ببينيد كه محمّد چطور مفتون و مسحور علي است كه نعوذ باللّه چشمهاي او بمانند چشمهاي ديوانگان دور ميزند.([8]) اين نبود مگر همان هيجان و شوق رسولاللّه9 در معرفي اميرالمؤمنين.
حال حالت اميرالمؤمنين چه حالتي است با اين نصرت الهي، در اين حال راضي است علي، آن موقعي هم كه ريسمان به گردنش انداخته بودند و از خانه كشانكشان در جلو چشم حسن و حسينش و زينب و امكلثومش و ساير يارانش بطرف مسجد براي بيعت با ابيبكر او را ميبردند([9]) هيچ از نظر رضايت تفاوتي براي علي نيست.
اين مقام و منزلت است كه ما اقرار ميكنيم و ميگوييم عَبْدِكَ وَ وَليِّك كه از امام زمان صلوات اللّه عليه در دعاي افتتاح شبهاي ماه مبارك رمضان رسيده. وَ صَلِّ عَلي عَليٍّ اَميرِالمُؤمِنين وَ وَصيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمين عَبدِكَ وَ وَليِّك وَ اَخي رَسُولِك([10]) تا آخر، اول ميگوييم عَبْدِك اين همان حالات است كه عرض كردم يكسان است براي اين بزرگواران، در تمام حالات چه آن نهايت رَخاء و چه آن نهايت بلاء. امام حسين7 در آن گرفتاريهاي كربلا، آن بلاها، آن مصائبي كه در نزد آن مصائب، همه مصائب كوچك است، آن رضايت، آن خشنودي آن بشاشت چهره آن بزرگوار… سبحان اللّه سبحان اللّه.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 10 *»
حالا اين عبوديت كه به اين معني است و ما اقرار ميكنيم در واقع براي ما فخر است براي ما افتخار است نه اينكه فخري براي ايشان باشد كه ما عرض كنيم و ذكر كنيم اين صفت را براي آن بزرگواران. ما افتخار ميكنيم كه يكچنين آقاياني خدا به ما كرامت كرده كه در مقام بندگي و عبوديت او اينچنين خاكسار در برابر او هستند و اقتضاي اين مقامْ، ربوبيّت است. اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّة عبوديت، خواه و ناخواه باطني دارد، گوهري است گرانبها و پرارزش كه بحسب درجات معلوم شد اصلش و اولش در محمد و آلمحمد: است و بعد شعاعش در انبياء: است ايشان هم عباد خدا هستند و قرآن ايشان را به عبوديت و بندگي خدا وصف ميكند([11]) و بعد در بزرگان، لقمان را خدا بنده صالح ناميده([12]) خِضر7 به نقلي كه ايشان پيغمبر نباشند، عبد صالح ناميده شدهاند([13]) و بزرگان بالاخره داراي عبوديتند اما عبوديتي كه شعاع و ظل عبوديت انبياء است عبوديت انبياء ظل و شعاع عبوديت محمد و آلمحمد: است.
حال كه درجات عبوديت سه درجه شد خواه و ناخواه ربوبيتي كه كُنه اين عبوديتهاست آنها هم سه درجه ميشود يعني براي محمد وآل محمد: هم ربوبيتي است كه توضيح دادهايم. باز توضيح عرض كنم كه اين ربوبيت، ربوبيت ذاتيه نيست، ربوبيت ذاتيه الهيه عين ذات خداست كه نسبت به آن ربوبيت فرمودهاند: نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ وَ قُولُوا في فَضْلِنا ما شِئْتُمْ وَ لَنْ تَبْلُغُوا ([14]) شما ما را از ربوبيت پايين بياوريد يعني آن ربوبيت ذاتيه الهيه كه عين ذات خداست، آنرا براي ما قائل نباشيد آنگاه هرچه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 11 *»
ميخواهيد بگوييد در فضل و فضيلت ما، يعني برتري ما نسبت به جميع خلق. وقتي كه از ربوبيت ذاتيه پايين آورديد ايشان را ديگر هرچه در فضيلت ايشان بگوييد نخواهيد رسيد به كنه فضيلتشان و آن فضيلتي كه شايسته شأن ايشان است چون شما يعني خلق، خطاب به همه است. وَ قُولُوا في فَضْلِنا ما شِئْتُمْ. هرچه ميخواهيد در فضل ما بگوييد مخاطب همه هستند، انبياء هم هستند به انبياء هم ميفرمايند وَ قُولُوا في فَضْلِنا ما شِئْتُمْ اي انبياء شما هم در فضل ما هرچه ميخواهيد بگوييد اما بدانيد وَ لَنْ تَبْلُغُوا. «لَن» كلمهاي است كه در اصطلاح عربي گفتهاند نفي ابد ميكند، يعني در دنيا هرچه بگوييد در فضل ما نميرسيد به آن فضيلتي كه شايسته ما است كه در شأن ما بگوييد، در برزخ هرچه بگوييد، در آخرت هرچه بگوييد لَنْ تَبْلُغُوا ابداً نخواهيد رسيد به فضيلتي كه شايسته ما باشد بلكه هرچه ميگوييد به اندازه درك خودتان ميگوييد انبياء هم اگر فضيلت محمد و آلمحمد: را بگويند فوراً پشت سرش استغفار ميكنند از تحديد و از اينكه رسيده باشند به فضيلت ايشان و درك فضيلت ايشان.
پس براي اين بزرگواران ربوبيتي است كه كُنه عبوديت ايشان است. آن ربوبيت، ربوبيت ذاتيه الهيه نيست كه عين ذات خداست، فرمود ما را از آن ربوبيت تنزل بدهيد. آن ربوبيت را در ما ندانيد اما بقيه ربوبيتها و فضيلتها را هرچه بخواهيد بگوييد درباره ايشان، بگوييد و هيچ نگران نباشيد.
و الحمدللّه رب العالمين آن مكتبي كه عهدهدار بيان فضائل و مناقب شده مكتب شيخ مرحوم است. خدا درجات ايشان و ساير مشايخ عظام+ كه عالي است متعالي فرمايد و به همهشان جزاي خير از طرف همه شيعه كرامت فرمايد. مكتب اين بزرگوار، مكتب فضيلت و مكتب منقبت است و براي بيان مقامات ايشان اين بزرگوار مأمور گرديد، ظاهر ساخت آنچه كه مصلحت بود آنچه كه بايد ظاهر بسازد و گرنه كتمان فرمود آنچه را كه مأمور به اظهارش نبود و مصلحت نبود زمان را كه اظهار كند آن فضائل و آن مناقب را.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 12 *»
عرض ميكنم كه انبياء اينطورند اگر در دنيا هرچه بگويند در آخرت هرچه بگويند از فضائل و مناقب محمد و آلمحمد: خطاب به ايشان هم هست و لَنْ تَبْلُغُوا، ابداً نخواهيد رسيد به درك حقيقت فضيلت ما. هرچه درك ميكنيد در اندازه خودتان است و مطابق فهم خودتان ٭وصف ما اندر خور اوهام ماست٭ پس انبياء كه اينطورند عرض ميكنم كه خود محمد و آلمحمد: هم در همين مقام ظاهري دنيويشان باز خطاب به خودشان هم فرمودهاند و لَنْ تَبْلُغُوا، آنها هم نميتوانند در اين مقام ظاهري دنيوي خودشان احاطه كنند بر جميع فضائل و مناقب خودشان. در همين مقام است كه اظهار حيرت ميكنند. چون ذات خدا كه معلوم است، معني ندارد در ذات خدا اظهار حيرت، رَبِّ زِدْني فيكَ تَحيُّرا ([15]) در كي؟ در ذات خدا تحيّر؟ در ذات خدا كه راه نيست كه تحيّر در آن باشد يا نباشد. هيچگاه سخن مُحال نميگويند ائمه: لَيْسَ في مُحالِ الْقَوْلِ حُجَّة ([16]) برهان هم در اين زمينهها نيست، حرفي هم در اين زمينهها نيست، ذات خدا نه مورد تحيّر قرار ميگيرد نه مورد علم. آن مقامي كه محل حيرت واقع ميشود، و اين حيرت، حيرتي است كه بيان ميكند اضمحلال و فناء بنده را كه درجات قرب اوست، اينها همه در ظهور خدا و تجلّي خداست. حالا ميگويد رسول خدا9 رَبِّ زِدْني فيكَ تَحيُّرا خدايا تحيّر مرا در خودت زياده كن. اين تحيّر نه تحيّر در ذات است، يعني خدايا در تجلي خودت، كه تجلي خودش همان مقامات عاليه محمد و آلمحمد: است. همان مقاماتي كه هرگاه به حسب آن مراتب جلوه ميكرد، اين ظاهرشان طاقت نميآورد. اميرالمؤمنين در يك شب چندين بار در برابر آن تجلي بيهوش ميشد از هوش ميرفت ميافتاد. اين بدن آنچنان مدهوش ميشد كه راوي گفت دست زدم به بدن
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 13 *»
اميرالمؤمنين ديدم مانند چوب خشك شده و يقين كردم به موت حضرت، حضرت فوت شدهاند از دنيا رفتهاند.([17]) يكچنين حالتي. آن حالتي كه امام صادق7 با گفتن اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعين و تكرار آن از هوش رفتند([18]) اين بيهوششدنها مثل بيهوشيهاي ما نيست. نه، اين بيهوشيها، اين حيرتها اين تحيرها در واقع همان فناء در برابر تجلي است.
پس خود اين بزرگواران هم در اين مقام ظاهري خود نميتوانند احاطه كنند به جميع فضائل و مناقب خود ولي به تدريج به مقامات خود راه ميبرند، به تدريج در تقرب به خداوند در شناخت همين مراتب و مقامات صعود دارند. حالا اين ربوبيتي كه كُنه عبوديت است باز مقاماتي را اقتضاء ميكند كه بيان و معاني باشد. دو مقام كه ذكر شده از مختصات اين ربوبيتهاست. مقام بيان يعني مقامي كه اين بزرگواران آشكارايي خدا و تبيين الهي هستند خدا را بيان ميكنند. مقام معاني مقام اسماء و صفات و مبادي اسماء و صفات الهي است كه در آن مقام علم خدا، قدرت خدا، حكمت خدا و صنعت خدا و همينطور تمام مبادي اسماء و صفات الهيه هستند كه حد و حصري ندارند. اينها مربوط ميشود به آن مقام ربوبيتشان كه باطن و كنه عبوديتشان است.
و اما ابوابيّت ايشان و باب فيض الهي بودنشان دو جهت دارد. يك جهتش آنكه فيض از مقام مشيت بوسيله ايشان افاضه به خلق ميشود. اين مقام ربط پيدا ميكند به ربوبيت يعني حيث اعلاي ابوابيت مربوط ميشود به ربوبيت. حيث اَدنايش هم كه ايصال و رسانيدن فيضهاي الهي است به خلق، خلق اولين و آخرين، خلق غيب و شهاده، مجرد و مادي همه و همه. اين حيث اسفل اين مقام مربوط ميشود به عبوديت و مقام امامت يا رسالت. اينها از شئونات مقام عبوديتشان است.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 14 *»
پس اين عبوديت و آن ربوبيت دو مقام است براي اين بزرگواران، در مقامات خودشان اين چهار مقام را دارند. انبياء اين چهار مقام را دارند بحسب عبوديت و ربوبيتشان، بزرگان هم اين چهار مقام را بحسب عبوديت و ربوبيتشان دارند.
اين است كه در كتاب مبارك ارشادالعوام آقاي مرحوم وقتي بحثشان ميرسد به رسول خدا و مقام نبوت اين چهار مقام را براي رسول خدا ذكر ميفرمايند.([19]) وقتي بحثشان ميرسد به مقام امامت ائمه: اين چهار مقام كلي را براي هر يك از ائمه و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم ذكر ميفرمايند.([20]) وقتي كه در جلد چهارم ارشاد بحثشان مربوط ميشود به مقام نقبا و نجبا يعني بزرگان شيعه باز همين چهار مقام را براي بزرگان هم بحسب خودشان اثبات ميكنند.([21]) اين چهار مقام بيان، معاني، ابواب و امامت براي همه اين مراتب وجود دارد. براي هر يك از اين مراتب بحسب خودشان عبوديت و ربوبيت وجود دارد. پس اقتضاء ميكند ربوبيت، بيان و معاني و ابوابيت را از حيثي و عبوديت اقتضاء ميكند امامت و ابوابيت را از حيثي. در جميع اين مقامات اين چهار مقام و چهار مرتبه وجود دارد كه الحمدللّه از اعتقاديات ماست و ما معتقديم به اين امور و جزء ضروريات اين مكتب به حساب ميآيد كه ديگر نميشود بگوييم براي فردي از افراد اين مكتب نامعلوم است. نه، امري است مسلّم كه الحمدللّه كتاب مبارك ارشاد و كتاب مبارك طريق النجاة و همچنين فطرهالسليمه و نوع مباحث و فرمايشات و از همه روشنتر و كاملتر و جامعتر اين مواعظ مولاي بزرگوار كه ميبينيم، تمام مواعظي كه مربوط به آيه نور است و حتي بعضي از دروس اين بزرگوار، بمناسبت منجر ميشود به اين مطالب و اين مراتب و اين مقامات كه خداوند دلهاي همه ما را نوراني فرموده به تصديق
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 15 *»
و اقرار به اين مقامات و شئونات. انشاءاللّه خدا به ما درك و فهم هم كرامت فرمايد و طوري درك و فهم باشد كه با ما به آخرت بيايد يعني اين اعتقادات و اين معارف طوري باشد كه با ما بعد از مرگ ما همراه باشد نه خداي نكرده با آمدن مرگ بگذاريم و برويم، مثل ساير اموري كه از ما نيست و ميگذاريم. مال اگر داريم ميگذاريم و ميرويم، اهل و عيال داريم ميگذاريم و ميرويم، شئونات اگر داريم ميگذاريم و ميرويم، شئونات دنيايي را با خودمان نميبريم. از اول مرگ به آن طرف ديگر نميگويند آقاي فلان، آقاي فلان. از اين مقامات و شئونات دنيوي آنجا هيچ خبري نيست، تمامش خوابي بوده كه اول مرگ اول بيداري است. كجا رفت آن شئوناتي كه داشتيم، آن آقا آقا كه به ما ميگفتند، اينها كو؟ چه شد؟ تمام شد. حال يك وقت ممكن است اين معارف و اين حقايق و اين مطالب را هم همينطور شنيده باشيم در گوش و نهايت در حافظه هم حفظ كرده باشيم، اول مرگ اينها را بگذاريم و برويم، اسباب تأسف و تأثر خواهد بود. خدا كند اينطور نباشد، بلكه انشاءاللّه ذاتي ما باشد و درك و فهمي باشد كه به همراه خود ببريم به عرصه آخرت.
اللّٔهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 16 *»
مجلس 2
چهار مقام كلّي ايشان: لازمه عبوديّت و ربوبيّت ايشان است
ربوبيّت ذاتيّه و مراتب ربوبيّت ظاهره
اوّل، دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم
عبادت و عبوديت
ربوبيّت و عبوديّت ايشان: و لازمه آنها
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 17 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
عرض شد ماههاي بعد از ماه مبارك رمضان رمز دورههاي دنيايي است كه خلق بعد از طيكردن عالم ذرّ در اين دوره قرار ميگيرند و عالم ذرّ را پشت سر گذاردهاند بحسب رتبه و ماه مبارك رمضان كه ميگذرد يعني دوره ذرّ بر ما گذشت. حال بايد در اين دوره دنيايي متذكر شويم آنچه را كه در دوره ذرّ شهود كردهايم و به واسطه آمدن در دوره دنيايي از خاطر ما رفت.
اولين امري را كه بايد متذكر شويم مقام امامت، رسالت و اين وساطت الهيه است كه براي محمد و آلمحمد: خدا قرار داده. و عرض شد اين مقام لازمه مقام عبوديت ايشان است. چون عبوديت را براي ايشان اعتقاد كرديم لازمه عبوديت ايشان اين است كه از طرف خداوند براي امامت، براي رسالت، براي وساطت برگزيده شوند. و عبوديت را كه اقرار كرديم به كُنه آن هم بايد اقرار كنيم و اقرار كردهايم و مقامات و شئونات باطني ايشان را كه لازمه كنه عبوديت ايشان است كه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 18 *»
ربوبيت باشد، در دوره ذرّ شهود كردهايم. در دوره ذرّ خداوند، هم مقام عبوديت ايشان را به ما شناسانيده و هم لازمه اين مقام را كه امامت باشد و همچنين كُنه عبوديت ايشان را به ما نمايانده كه ربوبيت باشد و لازمه ربوبيت ايشان كه مقام بيان و معاني و حيث اعلاي ابوابيت است اينها را هم خداوند به ما نمايانده. ما در دوره ذرّ معناي عبوديت را در محمد و آلمحمد: و بعد انبياء و بعد بزرگان ديديم و مشاهده كرديم. و در آنجا ربوبيتي كه كُنه عبوديت است براي ايشان ديديم و لوازم اين ربوبيت و عبوديت كه همين مقامات معروف و مشهوري است كه در اعتقادات متذكريم، اين مقامات و شئونات را هم ما مشاهده كرديم.
عرض كردم چون ربوبيت و عبوديت اين دو در محمد وآلمحمد: بود، در انبياء بود، در بزرگان هم بود، لذا لوازم اينها هم در همه ايشان وجود دارد يعني هم براي محمد وآلمحمد: مقام بيان و معاني و ابوابيت و امامت هست و هم براي انبياء: و هم براي بزرگان اين مقامات چهارگانه هست، و در كتب اعتقادي كاملاً بيان فرمودهاند. در كتاب مبارك ارشاد، در كتاب مبارك فطرة السليمه، در مواعظي كه در مورد اعتقادات و معارف ذكر ميفرمايند، اين مقامات چهارگانه را براي رسول اللّه9 و براي ائمه: و براي بزرگان دين ذكر ميفرمايند.
ربوبيتي كه گفته ميشود، اين ربوبيت كه كُنه عبوديت است، يكي از اطلاقات ربوبيت است. اولاً ربوبيت معنايش را ميدانيد يعني پرورش دهندگي. خدا را ما به صفت رب توصيف ميكنيم. اَلْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعالَمين خدا رب همه جهان و جهانيان است. رب است يعني پرورش دهنده است. ربوبيت پرورش دهندگي است اين ربوبيت اطلاقاتي دارد، مواردي دارد. يكي از مواردي كه ربوبيت گفته ميشود ربوبيت ذاتيه خداي متعال است كه كمال ذاتي اوست. مثل آنكه ميگوييم علم ذاتي خدا، سمع ذاتي خدا، بصر و حيات ذاتي خدا كه تعبير ميآورند به صفات ذاتيه.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 19 *»
ائمه ما: ميفرمايند: لَهُ مَعْنَي الرُّبُوبِيَّةِ اِذْ لا مَرْبُوب([22]) يعني بايد معتقد شويم خداي ما داراي كمالاتي است كه اين كمالات عين ذات اوست و آن كمالات ذاتيه تعلق نميگيرد به مخلوقات. آن كمالات چون عين ذات خداست منزه است از آنكه تعلق بگيرد به خلقي از خلق خدا؛ اگرچه آن خلق عاليترين خلقها و بالاترين مرتبههاي خلق باشد. خدا ذاتش چون منزه است از تعلق گرفتن مخلوق، صفات و كمالاتي هم كه عين ذات اوست آنها هم منزه از آن هستند كه تعلق بگيرند به مخلوقي از مخلوقات.
حال امام ميفرمايد: لَهُ مَعْنَي الرُّبوبيةِ اِذْ لا مَربُوب يعني براي خداوند اين كمال ربوبيت هست، خدا اين ربوبيت را دارد، اما ربوبيتي است كه تعلق به مربوب نميگيرد. مربوب يعني آن شيء و موجودي كه متعلق پرورش قرار بگيرد. وقتي كه ربوبيت و پرورش به امري تعلق گرفت، به موجودي تعلق گرفت، آن موجود را ميگويند مربوب، يعني متعلق ربوبيت. حال ميفرمايد امام7 كه بدانيد خداي ما، ربوبيتي دارد كه در آن ربوبيت، مربوب هيچ ذكري ندارد، سابقهاي ندارد وجودي ندارد. پس ربوبيتي است كه ذات مقدس خداست. چه بگوييم ذات چه بگوييم ربوبيت، چه بگوييم ذات خدا چه بگوييم علم خدا، چه بگوييم سمع خدا شنوايي او بينايي او زندگي او. اينها اگرچه مفهومهاي مختلف ما از آن بفهميم ولي نه، مراد خود ذات است. ذاتي است كه عين بينايي است ذاتي است كه عين شنوايي است ذاتي است كه عين قدرت و توانايي است، ذاتي است كه عين زندگي و حيات است، ذاتي است كه عين ربوبيت است. اين ربوبيت نه اسم دارد نه رسم دارد نه ميشود در عبارتي تعبير از آن آورد، نه ميشود به گونهاي اشاره بهآن كرد. بطور كلي از اين ربوبيت براي خلق معرفتي حاصل نميشود.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 20 *»
درباره همين ذات و صفات ذاتي خدا اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودهاند: اَلسَّبيلُ مَسْدود وَ الطَّلَبُ مَرْدود ([23]) راهِ معرفت بسته شده و طلب و خواست معرفت هم امري است كه رد شده. معرفت ذات و اين كمالاتي كه عين ذات است براي هيچ خلقي حاصل نخواهد شد. پس درباره اين ربوبيت هم اين عبارت صادق است. يعني ربوبيتي كه عين ذات خداست آن ربوبيت مثل خود ذات شناخته نميشود، راه معرفت بسوي آن بسته است و طلب معرفت آن امري است مردود و ممكن نيست.
يك ربوبيت ديگري گفته ميشود در فرمايشات محمد وآلمحمد: كه آن ربوبيت دليل و آيه اين ربوبيت است، صفت و نمونه اين ربوبيت است. آن ربوبيت يك حقيقت الهيه است كه آن حقيقت الهيه وسيله استدلال است براي اين ربوبيت و دليل بر اين ربوبيت است و چون دليل بر اين ربوبيت است بايد دليل مثل مَدلولٌعليه باشد، از جنس مدلولٌعليه باشد مشابهت با آن داشته باشد. چون دليل هر چيزي بايد از سنخ آن باشد. حالا اين ربوبيتي كه ميخواهد دليل باشد براي آن ربوبيت كه عين ذات خدا شد و راهي براي شناخت آن نبود، اين هم چون دليل آن است بايد مثل آن باشد يعني اين هم ربوبيتي است كه اِذْ لا مَرْبوب است، تعلق نميگيرد به هيچ خلقي، اسمي ندارد، رسمي ندارد و حقيقتي است الهيه كه هيچگونه تعبيري از آن نداريم.
در اين ربوبيت هم باز بايد بگوييم كه معرفت خيلي اجمالي است. همين اندازه وجه است و جهت است براي شناختن ربوبيتي كه عين ذات خداست. چون اگر بخواهد اين ربوبيت هم تعلق بگيرد به خلق، كثرت در آن پيدا ميشود و وقتي كثرت در آن پيدا شد نميتواند دليل و راهنما به خدايي باشد كه آن خدا اَحَد است يكتاست، يگانه است و براي او هيچ جهت كثرتي نيست. پس اين ربوبيت هم آيه و نشانه آن ربوبيت است و لذا آيه معرفت شد. اين ربوبيت شد آيه تعريف و تعرف براي آن ربوبيت. هركس اين ربوبيت را
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 21 *»
شناخت ربوبيت خدارا شناخته و هركس نشناخت اين ربوبيت را ربوبيت خدا را نشناخته و بيخود ميگويد: رَبِّ الْعالَمين اقرار بيجاست. بايد بشناسد و بعد اقرار كند و الا كلامي گفته وآن كلامش معني ندارد، روح ندارد.
روح و معناي كلمات اسلامي اعتقادات و معارفي است كه بايد در دل پيدا بشود. حال كسي بگويد اَلْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعالَمين اما اين ربوبيت را نشناخته باشد كلامي است بيمعني حرفي است كه بيمورد زده و از ما خواستهاند كه معتقد شويم معرفت پيدا كنيم براي همينكه كلماتمان روح پيدا كند معني پيدا كند. و الا نوع مردم كه بيخبرند از معارف حَقّه الهيه، اينها چه بسا هميشه هم متذكرند تسبيح در دست دارند و سُبحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَر مرتب ميگويند و از اين قبيل اذكار اما همهاش بيروح است بيمعني است چون معرفت ندارد. سبحاناللّه ميگويد و نميداند چه معني دارد، چه مراد است. الحمدللّه ميگويد همينطور بقيه الفاظ و اذكار را.
حالا وقتي ما اقرارمان به ربوبيت براي خداوند مفيد خواهد بود و كلام، با معني است كه اين ربوبيت دوم را بشناسيم. اين ربوبيت دوم آيه ربوبيت اول است، دليل آن است و نشان بر آن است. اين ربوبيت هم ربوبيتي است منزه از تعلق به مربوب. الفاظ عربي از خاطرتان نرود چارهاي هم نداريم بايد اين مباحث را عرض كنم، بعنوان مقدمه است. شما دقت بفرماييد كه الفاظ عربي از خاطرتان نرود. ربوبيت معلوم شد صفت پرورش دهندگي است. مربوب يعني آن موجودي كه متعلق ربوبيت قرار ميگيرد و پرورش به او تعلق ميگيرد. همه موجودات از اين جهت مربوبند و در جميع مراتبشان مربوبند يعني متعلق پرورش الهي هستند. خداوند ميپروراند همه موجودات را در همه مراتبشان به صفت ربوبيت خود، به اسم اَلرَّب خود. حالا پرورشها چگونه است؟ مختلف است.
پس اين ربوبيت دوم چون آيه ربوبيت اول است اين هم منزه است از آنكه تعلق بگيرد به مربوب. چون اگر تعلق بگيرد به مربوب جهت پيدا ميكند. جهت كه پيدا كرد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 22 *»
كثرت پيدا ميكند، كثرت كه پيدا كرد نميشود آيه وحدت باشد؛ نميتواند دليل بر وحدانيت خدا باشد، آيه يكتايي خداوند متعال باشد. چون معرفتِ دليل همان معرفت مدلول است. معرفت وجه همان معرفت ذي وجه و صاحب وجه است.
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمايشي دارند در همين دعاي صباح كه در صبحها خوانده ميشود. يا مَنْ دَلَّ عَلي ذاتِه بِذاتِه وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ مَخْلوقاتِه وَ جَلَّ عَنْ مُلائَمَةِ كَيْفِيّاتِه([24]) خدا دلالت كرده، دليل قرار داده بر خودش به خودش، خودش دليل براي خود قرار داده و آن دليل آيه اوست، نشانه اوست. هركس او را شناخت به آن دليل و نشانه شناخته او را، اگر نه نشناخته او را. حالا خدا براي ربوبيت خود دليل قرار داده دليلش همين ربوبيت دوم است كه عرض كرديم. اين ربوبيت دوم هم اسم ندارد، در نتيجه رسم ندارد، در نتيجه عبارتي از آن نميتوانيم داشته باشيم. بايد آنرا به كمال تنزه و جلالت از تعلق به غير بشناسيم.
گاهي ائمه: فرمودهاند ربوبيت و در فرمايشات ايشان ربوبيت رسيده اما ربوبيتي را اراده ميكنند كه آن ربوبيت تعلق ميگيرد به مربوب اما در مقام ذكر، نه در مقام عينيّت و ظهور. به اين معني كه يك ربوبيتي براي خدا هست يعني يك پرورشدهندگي براي خدا هست كه تمام موجودات متعلق اين پرورشدهندگي خدا واقع شدهاند، اما در مقام ذكرشان، نه در مقام عينيّت و تحقق و ظهورشان، در يك مقام عالي و رتبه علمي، در آنجايي كه همه خلق آنجا بودند اما به وجودي خيلي شريف، وجودي خيلي لطيف، وجودي نوراني، به آن مقامِ وجود نوراني كه تعبير ميآورند به وجود علمي، به آن مقام همه موجودات متعلق آن ربوبيتند.
همه موجودات سابقهها دارند در خزائن الهي، همه موجود بودند درجه به درجه پايين آمدند تا در اينجا واقع شدند مثلاً، يا در هر عالمي قرار گرفتند.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 23 *»
ميفرمايد: وَ اِنْ مِنْ شَيءٍ اِلا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلا بِقَدَرٍ مَعْلُوم([25]) هيچ موجودي نيست هيچ شيئي، هيچ چيزي نيست مگر آنكه در نزد ماست خزائن آن. يعني خزينههايي براي اين موجود بوده كه در آن خزينهها درجه به درجه پايين آمده و اين پايينآمدنش درجه به درجه باعث شده كه مراتب برايش پيدا شود. حالا در آن عاليترين خزينه آن بالاترين گنجينه، همه موجودات در آن خزينه بودند. آنجا يك خزينهاي بوده نوراني همه در آنجا موجود بودند اما به وجود علمي و نوري. بعد درجه به درجه آمدند پايين، غلظت پيدا كردند، مرتبهها پيدا كردند تا رسيدند به مرتبههاي عينيّتشان و واقعيتي پيدا كردند. در عالم خودشان و مرتبه خودشان ظاهر شدند. ما انسانها در اين عالم، جسمانيات در اين عالم جسماني، روحانيات در عالم روحاني، عقول در عالم عقول بالاخره در هر عالمي موجودات آن عالم به آن مرتبه رسيدند. تمام اينها برايشان يك مرتبهاي است كه آن مرتبه را مرتبه ذكر ميگويند، مرتبه علم ميگويند مرتبه نورانيت ميگويند در آنجا همه بودند همه مذكورند و همه مربوبند مربوب يعني متعلق ربوبيت الهي. خداوند به آن صفت به آن ربوبيت، همه اين موجودات را در آن مقام پرورانيده و ميپروراند و پرورشش مناسب آن عرصه و آن رتبه است. اين هم يكي از مراتب ربوبيت است كه ائمه: ذكر فرمودهاند و اين البته بايد اسم داشته باشد چون تعلق ميگيرد به مربوبين اما عرض شد چون وجودشان وجود نوراني است، در مقابل ربوبيت حق متعال ديگر مضمحلند و حالت فناء در مقابل آن صفت دارند لذا ذكر نميشوند به وجودي و نوعي از مراتب وجود بعدي خود.
يك مقام ديگر براي ربوبيت در فرمايشات محمد و آلمحمد: وجود دارد كه آنجا خزينه بعدي است بعد از آن خزينه اوّل و موجودات همه در آن خزينه بعدي مربوبند يعني متعلق پرورش الهي هستند و خداوند در آن مقام صفتي براي خود قرار داده، صفت
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 24 *»
ربوبيت و پرورشدهندگي كه همه موجودات را در آن مقام به آن نوع وجود ميپروراند و به آن نوع وجود متعلق ربوبيت حق واقع ميشوند كه تفصيل يافته و از آن مرتبه بالاتر تنزل كرده و وجودشان از جهت تعيّن قويتر شده و برايشان مرتبه پايينتري فراهم شده، اين هم يك مقام است.
يك ربوبيت ديگري در فرمايشات محمد وآلمحمد: رسيده كه آن ربوبيتي است كه تعلق گرفته به تك تك موجودات در جميع مراتبشان و مرتبه عينيت برايشان پيدا شده، ظاهر شدند در عالم خودشان. و اين صفت ربوبيت پايينترين صفتهاي ربوبيتهاي الهيه است. اين ربوبيت نازلترين مراتب ربوبيت است كه تعلق گرفته به عينيّتشان. همه مراتبشان در اينجا ديگر تعيّن يافته و متعلق اين ربوبيت قرار گرفته.
يك ربوبيت ديگري در فرمايشات ائمه ما ذكر شده كه آن ربوبيت همين ربوبيت مورد بحث است كه وقتي كه ميگوييم براي محمد و آلمحمد: عبوديتي بود كه كُنه اين عبوديت ربوبيت بود، اين ربوبيت بايد دقت بشود.
امام صادق7 فرمايشي دارند كه اَلْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّة فَما فُقِدَ فِي العُبودِيَّة وُجِدَ في الرُّبوبِيَّة وَ ما خَفِيَ عَنِ الرُّبوبِيَّة اُصيبَ فِي العُبودِيَّة قالَ اللّهُ تَعالي سَنُريهِمْ آياتِنا في الافاق وَ في اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيِّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقّ اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ شَهيد([26]) اَي مَوْجودٌ في غَيْبَتِكَ وَ في حَضْرَتِك([27]) اين حديث شريف از حضرت صادق7 است. در اين حديث ذكر ميفرمايند عبوديت را و معنايش را ديشب عرض كردم.
عبادت يعني انجامدادن كارهايي كه خدا ميپسندد، اين عبادت است. انجام كارهايي كه خدا ميپسندد، خدا راضي است، دوست دارد. حالا يكوقت هست دوستيش به طور
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 25 *»
شديد است، ميشود واجب يا دوستيش به آن شدت نيست ميشود مستحب. همچنين ترك حرام را خداوند دوست دارد شديد، و ترك مكروه را هم خداوند ميپسندد. اين را ميگويند عبادت. عبادت يعني انجام آن كارهايي كه خدا دوست دارد. ترك هم خودش انجام است. ترك حرام خودش كاري است، انجام دادن است در واقع، ترك مكروه خودش كاري است، انجام دادني است. بعضيها ترك را فعل عَدَمي ميدانند؛ نه، فعل است، واقعاً وجودي است، فرق نميكند. واجب را كه انجام داديم يك كاري كرديم، مستحب را انجام دهيم كاري كردهايم. حرام را هم كه ترك ميكنيم كاري كردهايم ترك خودش كاري است.
«تَرَكَ، يَتْرُكُ، تارِكٌ، مَتْروكٌ» فعل هم كه دارد اسم فاعل و مفعول هم دارد مصدر هم دارد كه «تَرْك» باشد.
بحثي شده، بعضيها فكر ميكنند كه ترك فعل عدمي است يعني فعل نيست كار نيست، نه، واقعاً كار است وقتي كه يك بار حرامي را ترك كرديم و انجام نداديم در واقع كاري انجام دادهايم كه همان ترك كردن حرام باشد. وقتي كه مكروه را ترك كرديم و مرتكب نشديم در واقع كاري انجام دادهايم. پس عبادت به همه شكلش چه انجام واجب باشد چه انجام مستحب چه ترك حرام باشد چه ترك مكروه، همهاش كاراست فعل است و همهاش كاري است كه خدا ميپسندد، خدا دوست دارد. مجموعهاش را عبادت ميگويند.
اما عبوديت راضي بودن است به آنچه خدا ميكند. حالا اين عبوديت در هر كسي كه پيدا بشود خالص، واقعاً واقعاً پيدا بشود، به اين معني كه در رتبه خودش ناراضي نيست از فعل الهي و كار خدا، هر كار خدا بكند درباره بندهاش راضي باشد، ذرهاي در دل، در خيال، نارضايتي نداشته باشد، اين عبوديت كُنهش ربوبيت است، باطنش ربوبيت است. يعني جوهري است، گوهر گرانبهايي است، اولاً ببينيد ذلت نيست، عبوديت به اين معني جَوْهَرَةٌ جوهرهاي است. گوهر بسيار گرانبها و با ارزشي است كه نصيب هر كس
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 26 *»
شد، باطن دارد كُنه دارد كُنهش عبارت است از ربوبيت. يعني چه؟ يعني آن حقيقتي كه از خداي متعال و از فضل و كرمش در هويت اين عبد القاء ميشود، در هويت اين صاحب عبوديت، يك مقامي القاء ميشود، يك حقيقتي كه با آن مقام و حقيقت، اين آيه حق است، اين صاحب مراتب توحيد است. اين در يك مقام بيان دارد، مقام بيان براي اوست يعني خدا را براي ما آشكار ميكند، به بركت همين حقيقتي كه القاء شده در هويت او. در يك مقامش اسماء الهي و صفات الهي و بلكه مبادي اسماء الهي است. علمش علم خداست، حكمتش حكمت خداست، قدرتش قدرت خداست. عالِم ميشود، عالميتش عالميت خداست. قادر ميشود، قادريتش قادريت خداست. بواسطه همين حقيقت كه القاء ميشود در هويت او به بركت اين عبوديتش، ميشود باب فيض الهي به روي خلق. حيث اعلاي ابوابيتش به بركت همين ربوبيت است. باب فيض است، واسطه فيض است. به بركت او خداوند افاضه فيض ميفرمايد بر او و بر كساني كه در قلمروِ ربوبيت او قرار ميگيرند و متعلق اين ربوبيت ميشوند. ربوبيتي كه لازمهاش اين صفات عاليه توحيد است، بيان و معاني و حيث اعلاي ابوابيت.
اين ربوبيت كُنه عبوديت شد باطن عبوديت شد كه در همين فرمايش حضرت صادق7 به آن اشاره شده كه ترجمه حديث شريف اين است: عبوديت يك گوهر بسيار گرانبها و با ارزشي است كه كُنه آن ربوبيت است آنگاه آنچه كه در اين مقام عبوديت و بندگي موجود نيست وجود مييابد در آن ربوبيت، در باطنش وجود دارد و آنچه كه از آن ربوبيتها و آن صفات و لازمههاي آن ربوبيتها مخفي است به دست ميآيد در همين عبوديت.
آنگاه امام اشاره ميفرمايند به اين آيه شريفه كه خدا فرموده: سَنُريهِمْ آياتِنا في الافاق وَ في اَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقّ به همين زودي ما مينمايانيم آيات خودمان را يعني صاحبان اين عبوديتي را كه داراي اين ربوبيتها هستند اينها را مينمايانيم در اطراف، در اطراف عالمها، به همه اهل عالمها، به همين زودي بحسب
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 27 *»
مقامشان و سير و سلوكشان و ترقي و رشدشان، به ايشان مينمايانيم، در همه عالمها، في الافاق، در همهجا. محمد و آلمحمد: را نماياند، انبياء را نماياند، بزرگان را نماياند، صاحبان مقام كمال را نماياند در آفاق، همه عالَمها. وَ في اَنْفُسِهِمْ در ميان خودشان در ميان خود خلق به ايشان مينمايانيم بهمين زودي كه بشناسند اينها صاحبان مقام عبوديتند، چون اينها را شناخته بودند در عالم ذر، در عالم ذرّ مشاهده كرده بودند اين مقامات را حالا در دوره دنيايي هم بحسب سير تدريجي در رشد و كمال سَنُريهِمْ به ايشان مينمايانيم، ميشناسانيم. بر خداست كه بشناساند به ما صاحبانِ يكچنين عبوديتهايي را و در نتيجه صاحبان يكچنين ربوبيتهايي را كه داراي لوازمِ اينها هستند. لوازم اين عبوديت و لوازم آن ربوبيت اينست كه امامند، امامِ شايسته، امامي كه به گزينش الهي به امامت منصوب گرديده است. همچنين ابوابند، صاحبان مقام ابوابيّتند، واسطگان فيضند، درهاي فيض الهي هستند و همچنين معاني الهي هستند.
حضرت سجاد7 فرمود: فَنَحْنُ مَعانيهِ وَظاهِرُهُ فيكُمْ([28]) ما معاني خدا هستيم و ظاهر خدا هستيم در ميان شما. همين بيان را انبياء هم دارند در مقام خودشان، بزرگان هم دارند در مقام خودشان. و همچنين صاحب مقام بيان هستند، يعني خدا را آشكارا مينمايانند براي خلق. اين ارائه الهي است هيچكس هم نميتواند جلو ارائه الهي را بگيرد. او ميخواهد بشناساند و شناسانيده و به مرحله شهود هم خواهد رسيد در دورههاي عاليه. همانطور كه در دوره ذرّ اينها به مرحله شهود رسيده بود در دورههاي بعدي هم به مرحله شهود ميرسد. الآن ببينيد چطور به مرحله شهود رسيده اينكه محمد وآلمحمد:، اينكه انبياء:، اينكه بزرگان اينها شايسته امامت و قدوه بودن و رهبري براي جميع بشرند، شايسته اين مقامند،
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 28 *»
شهود شده. هر كس اهل فكر است، اهل مطالعه است، اهل تدبّر است، اهل دقت است، مُسلم و غيرمُسلم، شيعه و غير شيعه، مراجعه به اين قرآن و اين فرمايشات رسولاللّه، اميرالمؤمنين و ساير ائمه هدي و همچنين مراجعه به فرمايشات بزرگان كه ميكند ميبيند شايستگي دارند براي اين امر يعني مشهود همه شده. و همين شهود هي دارد ترقي ميكند و نسل به نسل اين اعتقاد و اين ديد وسيع دارد گسترش پيدا ميكند تا ميرسد به دوره ظهور. در دوره ظهور انشاءاللّه شهود ميشود مقام ابوابيت ايشان مثل شهود مقام امامت در دوره دنيا. در دوره رجعت انشاءاللّه شهود ميشود مقام معاني ايشان مثل شهود مقام ابوابيت در دوره ظهور و شهود مقام امامت در دنيا. در دوره آخرت شهود ميشود مقام بيان كه ايشان چطور آشكارايي خدا بودند و خداي آشكار براي جميع خلق. اين معني مقام بيان در دوره آخرت نمايان ميشود، به حد شهود ميرسد همه اين امور در دوره ذرّ موجود بود همه مشاهده كرديم اين مقامات را و به حد شهود رسيديم. پس سَنُريهِمْ آياتِنا بتدريج در اين دورهها آيات خودمان را به همه خلق در اين مقاماتشان نشان ميدهيم، ارائه ميدهيم.
اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيءٍ شَهيد. آيا كفايت نميكند كه پرورنده شما به هر چيزي آگاه است، برگزيده ايشان را بعنوان آيات خود كه به خلق خود بنماياند ايشان را و ممتازند به آن امتياز از همه خلق بحسب اين مراتب كه دارند. ممتازند از همه خلق بهعنوان آيات تعريف و تعرّف. در آن بحثهايي كه داشتيم در خاطر داريد و الحمدللّه اين مباحث هم اصل همه اعتقادات و توضيح دهنده همه فرمايشات است كه از مدتهاست بحمداللّه ميشنويد. خدا انشاءاللّه اين توفيقات را نگيرد و معرفت نورانيت نصيب همه بفرمايد، به طوريكه عرض كردم اين درك و معرفت و فهم به حدي شود كه با ما و همراه ما بلكه عين ما باشد و بعد از مرگ داشته باشيم. اينطور نباشد كه از دست بدهيم و برويم مثل آنچه كه از ما نيست، از
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 29 *»
دست خواهيم داد و خواهيم رفت. اعمال صالحه، محبتها، اينها براي انسان ميماند. همه عزيزان ما كه از دست رفتهاند خدا همهشان را غريق بحار رحمتش بفرمايد و با اوليائشان محشور بفرمايد و چشمشان ان شاءاللّه به جميع اعمال خيرشان روشن باشد. خدا ما را هم كه ملحق ميفرمايد به آنها از همه ما بگذرد و انشاءاللّه با اعتقادات كامل و ايمان سالم و معرفت نورانيت و محبت محمد و آل محمد و اولياء ايشان و برائت از اعداء ايشان از دنيا ببرد.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 30 *»
مجلس 3
تذكّر
نقش ماه رمضان
نقش ماههاي حجّ: يادآوري پيمانهاي عالمهاي ذرّ
بيعت در عالمهاي ذرّ
فطرت سالم و فطرت منحرف
تحصيل بصيرت
عبادات و تجديد پيمانهاي عالمهاي ذرّ
حجّ و تجديد آن خاطرهها
ماههاي حجّ
حجّ باطني
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 31 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
اجمالاً متذكر هستيم كه ماه مبارك رمضان كه بر بندگان خدا ميگذرد بيان گذشتن دوره ذرّ است. آمدن ماههاي بعد از ماه مبارك رمضان رمز رسيدن دوره دنيايي است. توضيحاً عرض ميكنم كه ماه رمضان با آمدنش يك نقشي دارد و با رفتنش نقش ديگر. با آمدنش ما را به ياد دوره آخرت مياندازد كه گويا دوره دنيايي را طي كرديم، دوره ظهور را طي كرديم دوره رجعت را طي كرديم و در دوره آخرت واقع شدهايم.([29]) ماه مبارك
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 32 *»
رمضان به خدا نسبت دارد، ماه خداست. چرا ماه خداست؟ چرا گفتهاند شهراللّه الحرام ماه محترم و با احترام خدا؟ از اين جهت كه وقتي كه وارد ميشود، دوره آخرت را براي بندگان حكايت ميكند و وقتي كه ميگذرد، نقش ديگري دارد، دوره ذرّ را حكايت
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 33 *»
ميكند. دوره ذرّ همان دوره آخرت است اما به اعتبار اينكه قبل از اين دوره دنيايي است از نظر رتبه و مقام، نه از نظر زمان، از نظر رتبه و مقام قبل از دوره دنيايي است ميگويند دوره ذر. و به اعتبار اينكه بعد از اين دوره دنيايي و دوره ظهور و رجعت ميرويم به همان دورهاي كه از آن دوره آمدهايم ميگويند دوره آخرت. پس آخرت و ذرّ يك دوره است يك مقام است، يك مكان است، اوقاتش يكي است. به اعتبار مقدم بودن و مؤخر بودن نسبت به دوره دنيايي اسمش فرق ميكند. حالا اين ماه مبارك رمضان وقتي كه ميآيد به ما ميگويد كه ماه خداست، يعني آمد دوره آخرت به سوي شما و شما در دوره آخرت قرار گرفتيد، واقع شديد در دوره آخرت. وقتي كه ميگذرد معنايش اين است كه از عالم ذرّ آمديد در عالم دنيا، و جريان ذرّ بر شما گذشته و حالا دوره دنيايي براي شما شروع ميشود. اين عرايضي كه داشتيم انشاءاللّه به عنوان مقدمه براي ذكر مناسك حج است. اين ماههاي بعد از ماه رمضان رمز دوره دنيايي است. ببينيد خدا اين دوره دنيايي را يعني اين ماههاي بعد از ماه رمضان را به حج خانهاش شروع كرده و آن را فريضه قرار داد. ماه شوال و ذيقعده و ذيحجه شده ماههاي حج، و اين تكليف ابلاغ شد. وَ اَذِّنْ في النّاسِ بِالْحَجِّ([30]) اين تكليف القاء شد و اعلام شد به خلق. چرا؟ به چه منظور؟ به اين منظور كه تجديد خاطره ذرّ شود. آنچه در ذرّ بر ما گذشت خاطرهاش در اينجا تجديد شود به بهترين نوع تجديد. البته جميع اعمال بندگي ما، همه طاعات و عبادات ما، همه و همه تجديد عهد است با آنچه در ذرّ بر ما گذشته.
اين مطلب از مسلّميات است و قرآن هم كه تصريح دارد. خداوند خبرداده كه يكچنين دورهاي داشتيم وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلي اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالوا بَلي([31]) قرآن خبر ميدهد از يك چنين دورهاي كه ما اين
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 34 *»
دوره را داشتيم و در آن دوره خداوند از ما پيمان گرفته از جميع امور حق. كليات امور حق چهار امر است. الوهيت پروردگار يا ربوبيت او اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ. رسالت رسول اللّه9 اَلَيْسَ مُحَمَّدٌ نَبِيَّكُمْ9 و همچنين ولايت ائمه هدي: و فاطمه زهرا اَلَيْسَ عَلِيّ وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّديقَةُ اَوْلِياءَكُمْ([32]) كه شد ركن سوم و همچنين از ركن چهارم و خيلي تعجب است كه اين امر را مخصوص آقاي مرحوم بدانند. بعضيها اينطور فكر كردهاند كه ركن چهارم را آقاي مرحوم ذكر كردهاند. نه، هم در فرمايشات شيخ مرحوم و هم در فرمايشات سيد مرحوم! هست. آقاي مرحوم ابتكار نفرمودهاند تازه ابتكار هم بفرمايند وقتي كه مستند باشد به دليل بايد اخذ بشود. حالا ايشان فرموده باشند شيخ مرحوم نفرموده باشند، سيد مرحوم نفرموده باشند. ولي خوشبختانه امري است كه شيخ مرحوم فرمودهاند، سيد مرحوم فرمودهاند. صريحاً ميفرمايند سيد مرحوم كه ايمان داراي چهار ركن است. ركناول لا اله الا اللّه، ركن دوم محمدٌ رسولُ اللّه9، ركن سوم ولايت ائمه هدي و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهم، ركن چهارم را مخصوصاً ميفرمايند اَلشّيعَة كه همان ولايت اولياء و برائت از اعداء باشد كه اين بزرگوار فرمودهاند.
پس اصل و كليات جميع امور حق كه ما در عالم ذرّ با خداي خود بر حقانيت آنها پيمان بستهايم و بيعت كردهايم ـ يعني با خدا دست دادهايم براساس اينكه معتقد باشيم و وفادار باشيم و در راه بقاء و زنده نگهداشتن اين حقايق الهي از مال و جان و اهل و عِرض، در شرايط خودش، بگذريم ـ اين معناي بيعت بود. فروختيم خودمان را و عِرض و مال و اهل و عيالمان را و آنچه كه مالك آنيم كه خدا به ما كرامت كرده، هرچه داد او داد، همه را فروختيم براي اين حقايق و حفظ اين حقايق و ايمان و اعتقاد به اين حقايق، چهارتا اصل است، بقيه همهاش فروعات همين چهار اصل است. آنچه انبياء آوردهاند از زمان آدم تا خاتم صلي اللّه عليهم اجمعين و آنچه كه باز حجتها بعد از اين بياورند، بعد از
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 35 *»
رسولخدا هرچه اميرالمؤمنين فرمودهاند تا امام عسكري و بعد امام زمان هرچه فرمودهاند و در موقع ظهورشان هرچه بفرمايند تا رجعت، در رجعت هرچه بفرمايند تا قيامت، تمامْ فروع همين چهار اصل است. هر چه هست مربوط به اين چهار اصل است و اين چهار ركن. اقرار كرديم، اعتراف كرديم، عهدكرديم، بيعت بستيم، با خدا دست داديم. دست خدا محمد وآلمحمد: بودند، در عالم ذرّ مبايعه انجام شد. يعني بيعت انجام شد واقعاً، همانطور كه در اين دنيا واقع شد با رسولخدا9 و بيعت كردند بر همين مضمون و به همينطور كه ما حاضريم جانمان را فداي جان تو بكنيم يا رسولاللّه9 مالمان را فداي مال تو بكنيم و عِرضمان را فداي عِرض تو، اهلمان را فداي اهل تو. يعني اگر بنا شد در معرض خطر باشد جان تو، ما جانمان را در معرض خطر بايد قرار بدهيم و سپر بلاي وجود مبارك تو بشويم. مالمان را سپر بلائي كه متعرض مال تو ميشود قرار بدهيم، اهلمان را سپر بلاي اهلت قرار بدهيم. بر اين امر مبايعه انجام شد. و اين معناي خريد و فروش است. عرضه داشتند يا رسولاللّه ما كه اين عمل را انجام بدهيم و وفادار باشيم بهاين امر، براي ما چه خواهد بود؟ در برابر چهخواهيم داشت؟ رسولاللّه فرمودند شفاعت من، بهشت، چه ميخواهيد ديگر؟ خداوند بهشت را در عوض اين مبايعه براي شما قرار ميدهد. قبول كردند دستها را پيش آوردند، رسول خدا دست مباركشان را روي دستها ميگذارد. بيعت، دست روي دست گذاشتن بود نه آنطوري كه ما مصافحه ميكنيم و دست ميدهيم به اين شكل نبود بيعت، دستها همه دراز، كف دستها به بالا، دست رسول خدا9 روي دستها قرار ميگرفت.([33]) همان موقعيكه بيعت داشت انجام ميشد جبرئيل نازل شد و اين آيه را به اين شكل آورد: اِنَّ الَّذينَ يُبايِعونَكَ اِنَّما يُبايِعونَ اللّه([34]) آناني كه با تو بيعت ميكنند اي رسول خدا و در مقام مبايعه برآمدهاند خيالشان آسوده باشد غير
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 36 *»
از اين نيست كه با خدا مبايعه ميكنند. يعني الآن دست خدا روي دستشان است. لذا براي تقرير اين بحث و تثبيت اين مطلب فرمود: يَدُ اللّهِ فَوْقَ اَيْديهِمْ([35]) دست خدا الآن روي دستهايشان است. وقتي نگاه كردند دست رسول اللّه را ديدند روي دستهايشان و دست رسول اللّه دست خداست.
در عالم ذرّ با خدا دست داديم، با خدا بيعت كرديم براين امر. حال چون آمديم در اين دوره دنيايي، آن بيعت از خاطرمان رفت. همچنين آن عهد از خاطرمان رفت. امام صادق7 ميفرمايد: فَثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ وَ نَسُوا المَوْقِف([36]) اما در خاطرِ ما نماند، موقف الآن هم نيست، ولي مييابيم در دل كه ربوبيت الهي حق است، رسالت رسول اللّه حق است ولايت علي و يازده فرزندش و فاطمه زهرا امر حق است و همچنين ولايت اولياء اللّه و برائت از اعداء اللّه حق است. حق بودنش را در دل مييابيم. وقتي كه بيان ميشود، دليلش گفته ميشود، ذكر ميشود، دعوت ميشود؛ مييابيم، احساس ميكنيم اما بشرطي كه عادات مانع ما نشود. مأنوسات جلويمان را نگيرد. اگر عادات و مأنوسات جلويمان را گرفت و مانعمان شد آنگاه ميگوييم نفهميديم و نميفهميم، اين حرفها سرمان نميشود، نعوذباللّه. آنچه سد ميكند راه را عبارات غلط و مأنوسات غيرحق است، آنها مانع ميشود.
امام صادق7 ميفرمايد: ما مِنْ مَولَودٍ وُلِدَ اِلا عَلَي الفِطْرَةِ فَاَبَواهُ يُهَوِّدانِه وَ يُنَصِّرانِه وَ يُمَجِّسانِه([37]) من هم عرض ميكردم «وَ يُنَجِّسانِه» هر مولودي كه ولادت مييابد، هر بچهاي كه به دنيا ميآيد بحسب قرار الهي و نظام الهي بر فطرت متولد ميشود. فطرت الهيه چيست؟ همان سابقه عالم ذرّ است. ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَة، در هويتها، در دلها، در ذاتها، معرفتها ثبت شد يعني همه ديدند و شهود كردند مقامات الهيه را در محمد و
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 37 *»
آلمحمد: و با چشمي كه در عالم ذرّ داشتند و دركي كه در عالم ذرّ داشتند ديدند تمام مقامات الهيه را در انبياء، بعد ديدند در بزرگان. كه عرض ميكردم عبوديت و ربوبيتي كه كُنه عبوديت است همه اينها را ميديدند در اين مقامات و شهود ميكردند. حالا بر همان فطرت ولادت مييابند، نظام الهي است، قرار خداست. بر همان اساس كه هر كس حق را ميفهمد حق است و باطل را هم ميفهمد باطل است، حالا اسمش را عقل بگذارند، درك بگذارند، شعور بگذارند، وجدان بگذارند، هرچه ميخواهند بگذارند.
اِنَّ لِكُلِّ حَقٍّ حَقيقَةً وَ لِكُلِّ صَوابٍ نُورا([38]) خداوند اينطور قرار داده كه اين بشر حقّانيت هرحقي و نورانيت هر صواب و امر درستي را درك كند. اما تربيتهاي غلط، تعاليم غلط اينها باعث ميشود كه يهودي، يهودي ميشود؛ نصراني، نصراني ميشود؛ مجوسي، مجوسي ميشود. پدر و مادر او را يهودي ميكنند، يعني آداب غلط، حالا به اسم پدر و مادر ذكر شده اينجا، مراد پدر و مادر تربيت است. پدر و مادر تعليم است. حالا واقعاً پدر و مادر جسماني عهدهدار اين كار بشوند يا نه، محيط عهدهدار اين كار بشود، هرچه، آنچه باعث ميشود كه ما به عادات غلط خو بگيريم و به تعاليم غلط تعلّم بيابيم، همان عوامل اسمش ميشود پدر و مادر. چون پدر و مادر در اصطلاحِ محمد وآل محمد: سه پدر و مادر است. يكي پدر و مادر عقلاني است كه عقلِ هر عقلدار از آنها نشأت ميگيرد و مولود آنها و متعلق به آنهاست. مادّهاش از آن پدر و هيأت و صورتش از آن مادر است. پدر و مادر عقلاني محمد وآل محمدند:، كه بهطوركلي فرمود اَنَا وَ عَلِيّ اَبَوا هذِهِ الاُمَّة([39]) من و علي پدر و مادر اين امّتيم. يعني امتي كه عقل دارند. امتي كه عقلشان بهكار افتاده دعوت من را اجابت كردهاند و به مقتضاي عقل اقرار كردهاند به آنچه كه حق است و حقانيتش را فهميدهاند. بهمقتضاي عقل كه رفتار كند كسي، ميشود فرزند محمد و علي،
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 38 *»
و چون فرزند عقلاني ايشان ميشود يعني روح الايمانش از ايشان است، عقلش از ايشان است و به مقتضاي عقل رفتار كرده منسوب بهايشان است. پدر و مادر كه ميفرمايند نه به اين معني باشد كه ما در عالم جسم مشاهده ميكنيم و در انسانها و در حيوانات، نر و ماده ميبينيم. پدر و مادر را بخواهيم به آن معني بگيريم، نه به آن معني نيست. بعضيها كه اعتراض كردهاند بر آقاي مرحوم كه چرا شما علي و ائمه را بهاين معني مادر گرفتيد، اينها متوجه بحث نشدهاند كه در هرجايي مناسب آنجا بايد معني شود.
ميفرمايند: وقتي كه اشياء با يكديگر ازدواج كردند. اِنَّ الاَشْياءَ لَمّا ازْدَوَجَتْ اِزْدَوَجَ الكَسَلُ وَ العَجْزُ فَنَتَجَ مِنْهُمَا الفَقْر([40]) ميفرمايد وقتي كه اشياء با يكديگر ازدواج كردند، اشياء يعني چيزها، وقتي با هم ازدواج كردند، حالا اين ازدواج به اين معناي رسمي بين انسانها و حيوانهاست، به اينطور، بهاين نحو؟! نه، بحسب خودشان است، خداوند اينطور قرار داده كه با يكديگر اشياء جفت شوند و نتايج پيدا بشود، ثمرات پيدا شود. بحسب خودشان بچهها پيدا بشود. فرمود وقتي كه اشياء با يكديگر ازدواج كردند كسالت و عجز، اين دوتا هم با يكديگر ازدواج كردند. اين دو كه با هم ازدواج كردند چه نتيجه بهدست آمد؟ بچهاي كه از اينها فراهم شد چه بود؟ فَنَتَجَ مِنْهُمَا الفَقْر نتيجهشان فقر و تهيدستي است. يعني اگر كسي تنپرور شد، خودش را به كسالت زد و همچنين شرايط برايش مثلاً مهيا نشد عاجز شد از انجام كاري اين دو كه با يكديگر ازدواج كنند دست به دست هم كه ميدهند نتيجهاي كه براي او دارد فقر و تهيدستي است.
از اين نوع تعابير زياد است. متأسفانه اشكال كردهاند بر آقاي مرحوم كه چرا شما اين حديث را اينطور معني ميكنيد كه اَنَا وَ عَلِيّ اَبَوا هذِهِ الاُمَّة من و علي پدر و مادر اين امتيم. چرا علي را مادر ميگوييد. اين اشكال را كردند اشكالشان هم بيجاست، بهمعناي خودش پدر و مادر عقلاني هر عقلمندي و عاقلي و صاحب انديشه صحيحي محمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 39 *»
وعلي سلام اللّه عليهما و آلهما هستند، و پدر و مادر نفس اماره بالسوء اولي و دومي، اَبُوالدَّواهي وَ اَبُوالشُّرور ميباشند.([41]) اين دو در آن مقام كليشان شدهاند پدر و مادر نفس اماره بالسوء؛ يعني هركس بهمقتضاي نفس اماره بالسوء رفتار ميكند و اجابت ميكند خواسته او را، منسوب به آن دو است، نسبت به آن دو دارد.
يك پدر و مادر جسماني و جسداني داريم كه اول آنها آدم و حوا 8 است و بعد همينطور آباء و اجداد ميآيند جلو تا متصل ميشويم به پدر و مادر جسماني خودمان كه اصلشان آدم و حواست. اين را ميگويند پدر و مادر جسماني و جسداني. يك پدر و مادر تربيت داريم، پدر و مادر تربيت يعني آن عواملي كه ما به آن عوامل اُنس ميگيريم و بهمقتضاي آن عوامل رشد ميكنيم. تعاليممان از آنهاست، تربيتمان از آنهاست، خويمان از آنهاست و بطور كلي عادات، طبايع، تعليمها، تربيتها، اينها دست به دست هم دادهاند و ما را در مقام آن خويي كه داريم زاييدهاند. ما زاييده عادات و طبايع خودمان هستيم. اين عادات و طبايع اگر يهوديت باشد بچه را يهودي ميكند، اگر نصرانيت باشد بچه را نصراني ميكند، اگر مجوسيت باشد بچه را مجوسي ميكند.
روي اين جهت است كه مشايخ ما همّتشان براين است كه ميفرمايند بحسب عادت نياييد و برويد، بحسب عادت گوش ندهيد به حرفهاي ما. حرفهاي ما را براساس عادت نگيريد، كه عادت كرده باشيد ما بگوييم شما بشنويد و همينطور عمل كنيد يا معتقد بشويد. هيچ ما راضي نيستيم به اين شكل باشد. بايد فكر كنيد تأمل كنيد، دقت كنيد ببينيد غير از اين است كه ما ميگوييم، آنوقت بپذيريد. يعني ما شعاع پدر و مادر عقلاني شما هستيم، ما نور محمد وآلمحمّديم در بين شما، ما آمدهايم عقل شما را زنده كنيم، روحالايمان به شما عطا كنيم و اين بستگي دارد به اينكه حرف را بشنويد، دقت كنيد، تأمل كنيد. بحسب عادت بحسب خوي و طبيعت نباشد، تعصّب حتي نباشد كه چون شيخ مرحوم فرمودهاند، چون
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 40 *»
سيد مرحوم فرمودهاند، چون آقاي مرحوم فرمودهاند، چون مولاي بزرگوار فرمودهاند؛ نه، بلكه بر اين اساس كه حق است تشخيص دادهام كه حق است حقانيتش مسلّم است از اين جهت ميپذيرم، البته اين بزرگواران را ما مطمئنيم كه غير از حق نگفتهاند و نفرمودهاند. هرچه فرمودهاند حق محض است، اما روي جهتي كه تعصب خشك و يا عادت و يا طبيعت باشد نه، خودشان هم راضي نيستند. در اين مباحثي كه خوانده ميشود از مولاي بزرگوار، ببينيد چقدر اصرار و پافشاري دارد اين بزرگوار كه بشنويد، گوش بدهيد، تأمل كنيد من يكجا را برايتان روشن كنم بقيه موارد را خودتان ميتوانيد طي كنيد، خودتان ميتوانيد بفهميد. حتي صريحاً ميفرمايد تقليد مرا نكنيد در اين مسائل، اينها مسائل اعتقادي است. بايد بفهميد، درك كنيد، بهطوري هم درك كنيد كه جزء ذاتتان بشود، نه فقط شنيدن باشد، نه فقط در حافظه ذخيرهكردن باشد، كه وقتي كه حافظه از شما گرفته شد، آن هم گرفته شود. آنچه كه در حافظه هست از بين ميرود، نميشود اعتماد به حافظه كرد. نميشود اعتماد به گوش دادنها باشد. دركي لازم است كه عين ذات باشد و نفس انساني به درك رشد ميكند، به فهم ترقي ميكند، هرچه بيشتر بفهمد وسعت پيدا ميكند، هرچه دركش زياد بشود توسعه پيدا ميكند. البته از خودش استخراج ميشود و اينكه از خودش استخراج ميشود يعني معلمين الهي از خود انسان استخراج ميكنند.
اين همان سابقه ذرّ است، در ذرّ تمام اين امور به طور ثابت در همه اين هويتها قرار گرفته، اينجا كه آمدند يادشان رفت، حال خداوند ميخواهد تجديد بفرمايد همه آنها را، آن خاطره با جميع اين عبادتهاي ما و طاعتهاي ما تجديد ميشود. موقع نماز با همين نمازي كه ميخوانيم تجديد آن بيعت را ميكنيم و با آن عهد الهي دوباره معاهده ميكنيم و ياد خودمان ميآوريم. لذا نماز را بايد با اهمّيت خواند با حرمت خواند با احترام خواند نه سرسري نه به عنوان يك تكليف پُربارِ مشقتبار، مثل اينكه انسان بخواهد يك كوهي را بلند كند، نه، با شوق و با اشتياق باشد. خدايا اين نماز را كه انجام ميدهم، دارم آن بيعت و
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 41 *»
آن معاهده را دوباره تجديد ميكنم و يادآور ميشوم. حرم مشرف ميشويد همينطور، به حسينيه ميآييد ذكر مصيبت ميشود ذكر فضيلت ميشود، ذكر منقبت ميشود، قرآن بهدست ميگيريد، صلوات ميفرستيد، اللهم صل علي محمدو آل محمد، لا اله الا اللّه ميگوييد، محمدٌ رسولُ اللّه ميگوييد در همه ذكرها و تمام اعمال خير حتّي ميرويد دنبال كسب، براي كسب روزي حلال، خدا قرار داده، خدا خواسته بندهاش در معرض رزقش قرار بگيرد، همانجا همان حالتتان را تجديد عهد بدانيد. همان نظام است، همان قرار است براساس همان بيعت است كه خدايا من دنبال رزق حلال ميروم و خودم را در معرض رزق حلال قرار ميدهم. شوهر احترام به زن ميكند، زن احترام به شوهر ميكند، فرزندان احترام به پدر و مادر ميكنند، پدرومادر حرمت فرزند ميدارند، برادران، دوستان براساس ايمان و ولايت محمد وآلمحمد: يكديگر را دوست دارند، از ملاقات هم خرسند ميشوند، همه اين امور، هرچه كه ميشود گفت عبادت و طاعت، ميشود گفت كار خير، همه و همه تجديد عهد است با آن عهد و مسلّماً معاهده است با آن بيعت، ولي بين اين تعاليم، بين اين اعمال، بين اين اذكار، حج يك موقعيت ديگري براي تجديد آن عهد دارد.
اولاً سرزمين مكه، همان سرزمين عالم ذرّ است، همانجايي كه بوديم و عهد بستيم، خدا ظاهرش كرده در اين عالم ما، شده است سرزمين مكه. همان اركان چهارگانه را خدا در كعبه قرار داده، چهار ركن كعبه. همان دستي كه با او بيعت كردهايم شده حجرالأسود، الآن استلام ميكنيم، ميبوسيم؛ دست خدا را ميبوسيم. دست ميكشيم بر حجر با خدا داريم تجديد بيعت ميكنيم. اَلْحَجَرُ الاَسْوَدُ يَمينُ اللّهِ في اَرْضِه([42]) حجرالأسود دست راست خداست روي زمين، و همينطور ساير مناسك امر حج تجديد بيعت است به بهترين وجه و عاليترين وجه. از اين جهت حج از نماز هم افضل شد چون در حج نماز هست اما در اين نماز بحسب ظاهر آن مناسك كه انجام نميشود اگرچه بحسب باطن براي اهل باطن تمام
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 42 *»
آن حج در اين نماز پياده ميشود، از احرام و ساير مناسكش اما آنطوريكه در حج مبايعه انجام ميشود و رسماً تجديد پيمان ميشود با آن اوضاع عالم ذر، در هيچ فريضه و تكليف ديگر اينچنين نيست. لذا خداوند ابتداء كرد بعد از ماه مبارك رمضان، ماه شوال و ذيقعده و ذيحجه را براي حج و تكليف حج را مقرر فرمود. خوشا حال آناني كه موفّقند و خوشا حال آناني كه در دل مشتاقند، هركس در دل مشتاق حج باشد، او حجگزار است و مخصوصاً آناني كه متوجه باطن حجند كه حجِ باطني لقاء امام است و ملاقات وجود مبارك حجت خدا كه در روي زمين است كه وجود مبارك مهدي صلوات اللّه عليه باشد و خداوند اين لطف را كرده كه ميبينيد آسان كرده حج آن بزرگوار را، يعني قصد و آهنگش را، در هر لحظه، در هرگام كه شما بخواهيد، عرضه بداريم اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقيَّةَ اللّه، توجه كردهايد به خانه حقيقي و اصلي خدا، حج كردهايد، قصد خانه خدا كردهايد، زيارت كردهايد خدا را.
ميفرمايد: مَنْ زارَ الحُسَيْنَ بِكَرْبَلا كَمَنْ زارَ اللّهَ في عَرْشِه([43]) در هركجا سلام عرض كنيم زيارتشان كردهايم، حج باطني را خداوند به فضل و كرمش براي همه آسان فرموده. آنچنان قرار نداده كه احتياج به استطاعتي باشد فوق آنچه كه لازم باشد. نه، همه دارند اين استطاعت را همه مستطيعند براي حج باطني كه زيارت امام و عرض سلام به پيشگاه او باشد. اگرچه او غايب است از ديدههاي ما، اما ما در نزد او حاضريم، ما از او غايب نيستيم، مَوْجودٌ في غَيْبَتِكَ وَ في حَضْرَتِك([44]) حاضر است آن بزرگوار، اما آنچه ما را غايب ميكند از او اعمال ناشايست ماست. آنجاست كه امام خداي نكرده از ما رو برميگرداند، چشم از ما ميپوشد. لذا بايد استغفار داشته باشيم، توبه داشته باشيم، توجه داشته باشيم و از آن بزرگوار بخواهيم به فضل و كرمش و آقاييش با ما رفتار كند نه به مقتضاي اعمال ناشايست ما؛ اين حج باطن است.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 43 *»
امروز الحمدللّه موفقيد به معرفت نورانيت به بركت شيخ مرحوم و ساير مشايخ عظام+ كه اين بزرگواران شما را با مقامات نوراني محمد وآلمحمد: آشنا كردهاند. در احياء امرشان كوشش داشته باشيد و شكر كنيد خدا را كه موفق ميشويد براي احياء امر اين بزرگواران. تأسيس اين حسينيهها، شروع اين تعليم و تعلّمها، اين اجتماعات اين آمد و رفتها همه اينها احياء امر اين بزرگواران است و خوشا حال شما كه موفقيد الحمدللّه و بدا حال آن كساني كه خودشان را ازاين موفّقيتها دور كردهاند. واللّه بدا بهحالشان، از دنيا رفتند و دوباره برنميگردند كه با تجربهاي كه كردهاند بفهمند بد كردهاند. خيلي اشتباه كردهاند. خيلي باختند. كجا ميخواهند خدمت كنند به مكتب شيخ مرحوم. كجا ميخواهند احياء كنند امر اين بزرگواران را و به چه كيفيتي بهتر از اين و شايستهتر از اين؟ خيلي ضرر كردهاند، شما خيلي نفع كردهايد. خوشا بهحالتان، مطمئن باشيد منفعت بردهايد، هيچ ضرر نكردهايد، الحمدللّه ميبينيد چشمتان روشن است دلتان روشن است به پيشرفت امرشان، ميبينيد هريك از اين عزيزان فضلاي ما، علماي ما، علماي سلسله هستند. مگر عالِم يعني چه؟ چه انتظاري است؟ همه صالح، همه الحمدللّه زاهد همه متّقي، همه خالص. همه دوستدار امر شيخ مرحوم، و در خدمت شيخ مرحوم. تمام اين برنامهها براي احياء امر اين بزرگواران است نه براي امر ديگري و شخص ديگري، همه براي اين بزرگواران است كه الحمدللّه موفّق شدهايد. قدرداني كنيد و شكر كنيد خدا را و از منّت پروردگار بر خودتان مباهات داشته باشيد كه الحمدللّه خدا شما را برگزيده، خدا شما را انتخاب كرده براي اين امر در يكچنين دورهاي. خدا توفيقاتش را بر همه شما و بر همه برادران و خواهران ايماني هركجا كه هستند بيش از پيش بفرمايد و انشاءاللّه خدمات همه را به فضل و كرمش قبول بفرمايد و اين توفيقات را تا زنده هستيم از ما نگيرد انشاءاللّه.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 44 *»
مجلس 4
خلاصهاي از مباحث
مقام امامت و دوره دنيايي
ظهور تدريجي امر امامت
مقام ابوابيت و دوره ظهور
كلمه «رَبّ»، ربوبيّت و مراتب آن
كلمه «هو» و «اللّه»
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 45 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
عرض شد نظر به اينكه در عالم ذرّ براي همه خلق شهود شد ربوبيت و عبوديت محمد وآلمحمد: و همچنين ربوبيت و عبوديت انبياء و عبوديت و ربوبيت بزرگان و كاملان، در اين دوره دنيايي خداوند خواست كه خاطره آن ربوبيتها و عبوديتها تجديد شود و بندگان آنچه را كه عهد بستند با خداي خود، در مورد همين ربوبيتها و عبوديتها، در اينجا متذكّر گردند. آن ربوبيتها كُنه عبوديتهاي ايشان بوده و عبوديتهاي ايشان براي همه خلق مشهود شد. لازمه اين عبوديتها و لازمه آن ربوبيتها هم براي خلق نمايان گرديد كه مقامات چهارگانه كليه فضائل ايشان باشد، مقام بيان و معاني و ابواب و امامت. اين مقامات چون ظاهر شد براي خلق در عالم ذر، خداوند براي اينها بحسب آفرينش دورهها قرار داد كه خلق با اين مقامات در اين دورهها باز آشنا شوند بطور آشنايي شهودي. دوره دنيايي را دوره بروز و ظهور مقام امامت ايشان قرار داد. دوره ظهور را دوره بروز و ظهور مقام ابوابيت ايشان،
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 46 *»
دوره رجعت را دوره ظهور و بروز مقام معاني ايشان و دوره آخرت را دوره ظهور و بروز مقام بيان ايشان قرار داد. اين دورهها را خلق بايد ببينند.
حال در دوره دنيايي واقع شدهاند و با مقام امامت ايشان آشنا ميگردند، اين آشنايي خيلي تدريجي است. و بندگان خدا به تدريج در اين معرفت، قوي ميشوند. در زمانهاي پيش و امتهاي پيش آن مقدار استعداد براي خلق نبود تا مواجه شوند با مظاهر كليه محمد وآلمحمد:، از اين جهت خداوند انبياء را مقدمه قرار داد و بعد كه خلق قوتي گرفتند و عالم رشدي كرد نوبت آن شد كه خود اين بزرگواران ظاهر شوند و الحمدللّه رب العالمين كه خداوند ما را از اين امت قرار داد از امت محمد مصطفي9 و الحمد للّه رب العالمين از شيعيان دوازده امام: قرار داده و همچنين الحمدللّه رب العالمين ما را انشاءاللّه از اهل بصيرت و معرفت نورانيت ايشان به بركت مشايخ عظام+ قرار داده است. رشد مردم در معرفت امامت ايشان در همين دورهها هم باز تدريجي است ميدانيم براي مسلمين در صدر اسلام آنچنان استعداد نبود كه با اين مقام آشنا گردند و به تدريج معرفت براي ايشان فراهم ميشد. رسول خدا راضي بودند به همين مقدار كه گفته شود لا اله الا اللّه، محمدٌ رسولُ اللّه9. ديگر در آن ابتدا درباره اميرالمؤمنين حرفي نبود، اِنذاري نبود، دعوتي نبود. ميفرمود: يا اَيُّهَا النّاس قولوا لا اِلهَ اِلا اللّهُ تُفْلِحُوا([45]) همين اندازه بگوييد خدايي نيست مگر اللّه و محمد رسول و فرستاده اوست9.
بعد از آن همه معجزات و كرامات و نازل شدن آيات بر رسول اللّه9 وآن همه معاشرت و مجالست با آن بزرگوار، آنگاه همين اندازه زمينه فراهم شد كه اظهار بفرمايد امر اميرالمؤمنين را، خيلي ابتدائي و سطحي، به همين مقدار بحسب ظاهر كه بعد از من علي در ميان شما به منزله من است. دين خود را از او اخذ كنيد و در جميع امورتان اطاعت او كنيد، همين مقدار. باز به تدريج امر اميرالمؤمنين واضحتر ميشد و همينطور تا
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 جلد 1 صفحه 47 *»
يكيك ائمه:، تا ابتداي غيبت امام زمان صلوات اللّه عليه. باز هم در دوره بعد از غيبت ميبينيم كه باز امر ولايت و شئونات امامت آنچنان تفصيل نيافته بود و ميان شيعيان حتي علماي نامي شيعه كساني بودند كه اينها از بعضي فضائل ظاهري كه از لوازم مقام امامت ائمه يا رسالت رسول اللّه است، بيخبر بودند.
علماي قم در آن زمان مثل مرحوم صدوق، قائل بودند به اينكه پيغمبر و ائمه هدي: سهو ميكنند. و حتي معتقد بودند كه اگر كسي اين اعتقاد را نداشته باشد غالي است، غلو كرده در حق رسول خدا و ائمه هدي: و غالي، يعني غلو كننده، كافر است. كافر ميدانستند كسي را كه معتقد باشد پيغمبر9 سهو نميكند، ائمه هدي سهو نميكنند. مثل كي؟ مثل مرحوم صدوق([46]) كه اين همه روايات جمع آوري كرده اين همه حق بزرگ برگردن شيعه دارد، صاحب كتابهاي متعدد و همه، روايات از ائمه هدي: است. حتي نقل ميكند كه استاد من ميفرمود كه اگر زنده ماندم كتابي مينويسم در اثبات سهو پيغمبر اكرم9.([47])
مثل مرحوم شيخ مفيد با آن شخصيتي كه داشته كه حتي در زمان غيبت كبري بود و از امام زمان صلوات اللّه عليه براي او توقيع صادر شد، در غيبت كبري كه بنا نبود توقيعي صادر شود و غيبت تامّه رخ داد با رحلت نايب چهارمي حضرت، ولي ميبينيم توقيع صادر ميشود به شيخ مفيد و حضرت او را اَلاَخُ السَّديد وَالْوَلِيّ الرَّشيد اَلشَّيْخُ المُفيد([48]) يعني برادري كه مورد حفظ الهي قرار گرفته مينامند، ايشان قائل به رجعت نبوده و رجعت را انكار ميكرده و ميگفته بعد از ظهور ديگر دورهاي نخواهد آمد به عنوان رجعت بلكه آخرت خواهد آمد، و تمام رواياتي كه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 48 *»
دلالت ميكند بر رجعت همه را حمل بر ظهور ميكرده ميگفته مراد دوره ظهور است نه اينكه رجعتي و دورهاي باشد بين ظهور و آخرت.([49])
اين نوع فرمايشات در ميان علماء بود فضائل خيلي در سطح بسيار بسيار ضعيف و سطحي نقل ميشد و البته بيش از آن هم خداوند از آنها نميخواست و به اينطور اعتقادات هم آنها را مؤاخذه نخواهد فرمود، چون روشن نشده بوده براي ايشان و معذور بودهاند. به تدريج الحمدللّه امر امامت روشن شد، و رسيد به جايي كه زمان اقتضاء كرد و اهل زمان بحسب رشد فكري استحقاق فضل الهي را يافتند كه خداوند به فضلش امر شيخ مرحوم را اظهار فرمود. آنگاه فضائل و مناقبي كه مربوط ميشود به مقام امامت و رسالت و ساير فضائل و مناقبي كه اصلاً عنوان نشده بود و اسمي از آنها در ميان نبود مگر بطور تلويح در آيات و روايات و زيارات و دعاها، اين بزرگوار آنها را بيان فرمودند. ساير مشايخ هم در تشريح و توضيح و تفسير فرمايشات آن بزرگوار فروگذاشت نفرمودند. خداوند درجات ايشان متعالي است متعاليتر فرمايد و آن به آن بر مزيد عناياتش بر ايشان بيفزايد. حال الحمدللّه رب العالمين ميبينيم به حد ضرورت رسيده اينكه پيغمبر سهو نميكند، به حد ضرورت رسيده كه امامان سهو نميكنند. حالا اگر كسي گفت امام سهو ميكند، پيغمبر سهو ميكند كافر ميشود. تفاوت مطلب را ببينيد چه خبر است. آن زمان اعتقاد بود كه سهو ميكنند، و اگر كسي ميگفت پيغمبر و امامان سهو نميكنند، بزرگان شيعه به حسب ظاهر، علماي نامي شيعه كه قُمِيّون ناميده ميشدند، علماي قم در آن زمان، آنها ميگفتند غالي است، غلو كرده در دين و غالي كافر است. ببينيد تفاوت چقدر شده از كفر رسيده به ايمان كه اگر خلاف اين حالا گفته شود يعني كسي آن حرف را حالا بزند كافر ميشود از ضرورت شيعه حالا خارج ميشود، چون الآن ضرورت شيعه براين است كه از لوازم
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 49 *»
رسالت و لوازم امامت آن است كه براي ايشان سهو نباشد. عصمت عصمت كليه شده و معناي عصمت كليه خيلي وسعت پيدا كرده است.
پس امر امامت ايشان در اين دوره دنيايي به تدريج رو به وضوح و تفصيل يافتن است. الحمدللّه كه در اين دوره واقع شدهايم خوشا حال آن شيعياني كه در دورههاي نزديك به ظهور واقع ميشوند. آيا آنها چه معرفتهايي خواهند داشت و در امر همين امامت و همين پايينترين مقام ايشان، ابتدائيترين مقامشان، ايمان، بصيرت و نورانيتشان به چه اندازه ميرسد خدا ميداند. چرا؟ چون امكان دارد كه خدا باز ظاهر بفرمايد از همين مقامات و فضائلِ مرتبه امامت ايشان امري را كه هنوز هم براي ما روشن نيست و هنوز هم ما بيخبريم چون معلوم است نهايت ندارد اين مقامات و لوازمِ اين مقامات، مگر ميشود بشر احاطه كند بر جميع اين مقامات؟ مقامات امامت چه لوازمي دارد، مقام ابوابيت چه لوازمي دارد، مقام معاني چه لوازمي دارد، مقام بيان چه لوازمي دارد، كه ميتواند احاطه كند؟ مگر آنچه كه شيخ مرحوم ميدانستند فرمودند براي ما، مگر آنچه كه سيد مرحوم ميدانستند فرمودند براي ما؟ در خيلي از فرمايشاتشان تصريح ميفرمايند كه مطالبي هست كه ما نميتوانيم بيان كنيم يعني بيان نداريم. به اين معني كه تعبير نداريم تازه يكوقتي عرض كردهام كه تعابيري كه شيخ مرحوم دارند در بيان مطالبي كه ميخواستند بفرمايند، خود اين تعابير كرامت ايشان است.
براي اينكه توضيح بدهم كرامت را، عيبي ندارد بگويم معجزه ايشان است، معجزه براي پيغمبر و امام ميگويند براي غير پيغمبر و امام كرامت ميگويند براي اولياء كرامت ميگويند. من ميخواستم كرامت را توضيح بدهم كسي نگويد ادعا ميكند كه شيخ مرحوم پيغمبرند يا امامند، كرامت را خواستم توضيح بدهم، يك جنسي است كرامت كه همان اگر در مورد پيغمبر و امام باشد ميگويند معجزه، در مورد اولياء اگر باشد ميگويند كرامت. جنسش يك چيز است، يك جور است. همان است كه آقاي مرحوم ميفرمايند اگر شيخ
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 50 *»
مرحوم و سيد مرحوم نعوذباللّه نعوذباللّه ادعاي پيغمبري يا ادعاي امامت كرده بودند كه ميتوانست انكارشان را بكند؟ اگر نرسيده بود لا نَبِيّ بَعْدي بعد از من پيغمبري نيست، اگر امامت منحصر نشده بود به دوازده امام، اين بزرگوار اگر ادعاي پيغمبري كرده بودند و ادعاي امامت كرده بودند چه كسي ميتوانست ردشان كند؟ چرا؟ در پيغمبري و امامت چه چيزي لازم است؟ بحثهاي كبريائيت يادتان نرود، چه لازم است؟ علم و كرامت. علم و معجزه. مقام پيغمبري به علم و معجزه اثبات ميشود، مقام امامت به علم و معجزه اثبات ميشود. غير از اين است؟ اگر نفرموده بود اين فرمايش را رسول خدا9 كه بعد از من ديگر پيغمبري نيست اگر امامان نفرموده بودند كه بعد از ما ديگر امامي نيست امامت منحصر است در دوازده امام: و نعوذباللّه نعوذباللّه نعوذباللّه شأن ايشان نيست، اما اگر ادعا كرده بودند، چه كسي ميتوانست انكار كند؟ اين مطلب يعني چه؟ يعني هم علم داشتند هم معجزه. كرامت كه ميگوييم اين است معنايش. از كرامتهاي شيخ مرحوم كه ماها سرمان نميشود، حكما سرشان ميشود، عرفا سرشان ميشود، آنهايي كه توي رشتهاش هستند ميفهمند. ما يك كتاب شرح الزياره شيخ مرحوم را زيارت ميكنيم يك كانَ يَكون قالَ يَقولُ ياد ميگيريم مثلاً، نهايتش يك چند تا اصطلاح ديگر هم ممكن است بلد بشويم، يا فطرةالسليمه را ميبينيم يا ارشاد را ميبينيم كتاب فارسي است ديگر، براي ما شايد مسأله خيلي عادي باشد، اما براي علما، براي حكما، براي عرفا اينقدر اين عبارات شگفتآور است ـ نه مغرضين، آنها كه خدا لعنتشان كند، اهل غَرَض نه، بيغرضها، ولي مايهدارها و فحول علماء باصطلاح، فحول حكما، فحول عرفا ـ اينها وقتي كه برخورد ميكنند با اين تعبيرات عجيب، شگفتي برايشان پيدا ميشود كه چه خبراست از كجا آورده شيخ مرحوم اين تعبير را براي بيان اين مطلب؟ تعجب ميكنند. عرض ميكنم براي ماها عادي است. چرا؟ چون ما نداريم آن مايههاي علمي و آن دقتها را. آن لطافت ذهن كه براي آنهاست آن ورزشي كه كرده اذهان آنها در حكمت در عرفان در علم، براي آنها عجيب است و تعجب ميكنند.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 51 *»
به عنوان مَثَل عرض كردهام يك رسالهاي شيخ مرحوم نوشتهاند اين رساله شايد اگر توي صفحات معمولي ريز نوشته شود يك صفحه تمام نشود، يك رساله است در علم خدا، كه خدا عالم است به موجودات، به مخلوقات. الآن نزديك دويست سال است كه ميگذرد از امر اين بزرگوار و در همان رساله هم بيان فرمودهاند كه اين جامعترين بحثي است كه در اين زمينه كردهام، سيد مرحوم نزد اين رساله خاضع شده و خضوع خود را اظهار ميكنند. اظهار عجز ميفرمايند از اينكه مثل اين رساله را بتوانند بنويسند در اين مسئله و امثال اين مطلب. مثل آقاي مرحوم در برابر اين رساله اظهار عجز ميفرمايند كه بخواهند مثلش را بنويسند. حال آنهاي ديگر كه جاي خود دارند. حكما و عرفاي ظاهري آنها كه بماند اين بزرگواران كه خودشان همسنخند با شيخ مرحوم در برابر اين رساله اظهار عجز ميفرمايند هم سيد مرحوم نقل ميكنند اين رساله را بمناسبت در رسالههاي خودشان و در تعظيم و تكريم اين تعابير فرمايشات ميفرمايند هم آقاي مرحوم ذكر ميكنند همين رساله را بمناسبت در كتاب مبارك فطرة السليمه و اظهار ميفرمايند عظمت اين رساله را و تعبير اين است: «بعد از كلام اولياءش محمدو آلمحمد: ديگر مثل اين رساله و مثل اين تعابير وجود ندارد».([50]) اگر كسي منكر است بياورد مثلش را، بشرطي كه از اين ندزدد، مثلش بنويسد.
پس تعابير خود اين بزرگواران با اينكه در واقع كرامت ايشان است براي بيان حقايق الهيه و معارف الهيه، با وجود اين ميفرمايند كه ما مطالبي ميدانيم ولي تعبير نداريم. با اينكه عرض كردم تعبير از كرامتهاي ايشان است كه خدا قرار داده براي تسديد و تأييد امر اين بزرگواران با وجود اين ميفرمايند كه ما خيلي مطالب داريم در همين زمينههايي كه سؤالكنندهها سؤال ميكنند، اما خدا به ما تعبير نداده، حالا آنها چيست؟ و ميفرمايند خيلي از مطالب هم هست كه تعبير داريم ميتوانيم تعبير بياوريم، اما بنيه خلق الآن اقتضاء
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 52 *»
نميكند با اينكه تعابير در دست اينها مثل موم است، تعبير دارند، حالا كه ميگويد تعبير دارم يعني ميتوانم بگويم. يعني تعبيرات در دست من مثل موم است. زحمت برايم ندارد اما با وجود اين، خلق را بُنيه اظهارش نيست، لذا با اينكه تعبير دارم نميگويم. با اينكه ميتوانم تعبير بياورم يعني بياورم توي عبارت بريزم، در كلام يا در نوشته، اما خلق را چون اقتضايش نيست و بنيهاش نيست نميگويم. حالا اينها چيست؟ آيا غير اين است كه لوازم و اقتضاءات همين مقام امامت محمد و آلمحمد: است؟ لوازم و اقتضاءات مقام ابوابيت ايشان، لوازم و اقتضاءات مقام معاني ايشان است، مقام بيان ايشان است؟ ولي اينطور است حالا تا موقع ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه كه مردم رو به رشد و ترقي هستند، افكار دارد ترقي ميكند؛ حال آيا خداوند ظاهر نميفرمايد و نخواهد فرمود مثلاً بزرگاني كه به آنها تعبير بدهد و آنها از اين مقامات و شئونات تعابير بياورند و رشد بدهند شيعيان را؟ باز خوشا حال آنان. گذشتهها ميگفتند خوشا حال ماها، آناني كه اهل بودند، ميگفتند خوشا حال آنهايي كه بعد از اين برايشان حقايق كشف ميشود. حالا ما هم ميگوييم خوشا حال آناني كه بعد از اين برايشان روشن شود بيان شود و برسد به ايشان رزق معنوي و خوراكهاي ايماني به بركت بزرگان آينده كه ما نميدانيم چه خبر خواهد بود، چه اوضاعي خواهد بود تا موقع ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه.
دوره ظهور هم همينطور است به تدريج مرتبه ابوابيت و اقتضاءاتِ لوازمش روشن ميشود البته نه به اين تدريجي كه الآن داريم، آنجا خيلي سريعتر است. چون گناه آنجا نيست، اين كدورتها نيست اقتضاء نفس امّاره كم ميشود، اقتضاءات عقلاني زياد ميشود به بركت ظهور مهدي صلوات اللّه عليه، لذا رشد آنجا طور ديگر و تدريج غير از اين تدريج است. در دوره رجعت كه ديگر معلوم است و در دوره آخرت كه خدا ميداند رشد و ترقي در معارف چقدر خواهد بود. پس اين دورهها را خداوند ذخيره فرموده براي رسيدن مردم به كمالات و رشدشان، حالا ما بپردازيم بحال خودمان.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 53 *»
عرض كردم آن ربوبيتها كه كُنه عبوديتهاي ايشان است، آن عبوديتهايي كه براي ايشان معتقديم و اقرار ميكنيم اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه9 آن عبوديت؛ چون تا گفته ميشود عبوديت و بندگي حواسمان ميرود دنبال وضع خودمان، همين نمازي كه ميخوانيم و همين روزهاي كه ميگيريم و همين كارهاي بندگي كه بحسب ظاهر و صورت ظاهري انجام ميدهيم نوعاً اينها به ذهنمان ميخورد. نه، اينها نه، آن فضيلت است، آن كمال است، آني كه اميرالمؤمنين بآن فخر ميكند، افتخار ميكند به آن و عرض ميكند: اِلهي كَفي بي عِزّاً اَنْ اَكونَ لَكَ عَبْدا خدايا مرا عزت همين بس كه عبد و بنده تو باشم و در مقام عبوديت باشم براي تو، وَ كَفي بي فَخْراً اَنْ تَكونَ لي رَبّا([51]) بس است مرا فخر همينكه تو پروردگار من باشي. مقصود آن عبوديتي است كه فضل است براي ايشان و افتخار است براي اين بزرگواران. ما هم كه اقرار ميكنيم به عبوديت نميخواهيم به ايشان فخر بدهيم ما برايشان افتخار درست كنيم، نه براي اين است كه خودمان به اين معرفت نائل شويم كه خدايا ما شناختيم كه ايشان عبد تو هستند و در مقام عبوديت خالصند براي تو، اين اقرار ما براي ما فضيلت است، براي ما افتخار است براي ما انشاءاللّه كمال است، ايمان است.
همين عبوديتي است كه عرض شد كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّة ربوبيت را توضيح دادم، ربوبيت به فارسي عبارت بود از پرورندگي خدا. خدا رب است يعني پرورنده جميع مخلوقاتش است. حالا با همين كلمه رب يعني پرورنده و با همين كلمه ربوبيت كه ميگوييم يعني پرورشدهندگي در واقع به جميع كمالات الهيه اقرار كردهايم، بجميع شئونات الوهيت اقرار كردهايم. ببينيد، خدا براي ستايشش، صفت رَب را انتخاب ميكند رَبِّ العالمين. در مقام خضوع و بندگيهاي ما آن عاليترين مرتبههاي خضوع و بندگي ما كه ركوع و سجود ميباشد باز كلمه رب آمده، سُبحانَ رَبِّي العَظيمِ وَ بِحَمْدِه،([52]) سُبحانَ رَبِّي الاَعْلي وَ
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 54 *»
بِحَمْدِه([53]) باز هم سخن از رب است. همچنين ميبينيم در عالم ذرّ باز سخن از رب است، ميفرمايد: وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنيآدَمَ مِنْ ظُهورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلي اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالوا بَلي([54]) سرگذشت دوره ذرّ در اين آيات شريفه قرآن بيان شده، ميفرمايد كه اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ سؤال شد به اينكه آيا من پرورش دهنده شما نيستم؟ نفرمود اَلَسْتُ اِلهَكُمْ آيا من خداي شما نيستم؟ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ آيا من پرورش دهنده شما نيستم؟ پس معلوم ميشود كه در كلمه رب و ربوبيت جميع كمالات الوهيت و شئونات الوهيت و شئونات ولايت الهيه نهفته است. ولايت الهي يعني آن تسلط الهي، تصرف الهي كه در همه خلقش دارد كه از جمله خلقت، رزق، احياء و اماته آنهاست، جميع شئونات ولايت الهي در كلمه «رب» و «ربوبيت» بايد ملاحظه بشود. حال وقتي كه يكچنين كلمهايست ببينيد چقدر پُر بار و گسترده است از جهت مفاهيمي كه دارد، از جهت متعلقات و شئوناتي كه دارد، كه عهد و پيمان در مورد پروردگار بر اين كلمه و اين صفت از ما گرفته شد اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ. اولين ركن، اولين اصل، اولين امري كه بر آن امر معاهده و مبايعه انجام شده، هم عهد و پيمان بستيم و هم بيعت كرديم، ربوبيت است.
حالا اين ربوبيت عرض كردم مراتب و مقامات دارد يك مرتبهاش ربوبيتي بود كه عاليترين مقامات و مراتب ربوبيت بود كه گفتيم اين ربوبيت عين ذات خداي متعال است به همان معني كه حضرت صادق7 فرمود: لَهُ مَعْنَي الرُّبوبِيَّةِ اِذْ لا مَرْبوب([55]) «اذ لامربوب» كه فرمود يعني معتقد باشيم كه خداي ما در مقام ذاتش ربوبيتي دارد كه آن ربوبيت عين ذات اوست و آن ربوبيت به احدي از مخلوقات در مرتبهاي از مراتبشان تعلق نگرفته. شما همينطور كه من بحث ميكنم
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 55 *»
ميروم جلو با همان معناي فارسي كه گفتهام و در ذهن داريد جلو بياييد. از ربوبيت، شما همان پرورشدهندگي و حقيقتي كه جامع جميع كمالات الوهيه و شئونات ربانيه است را در نظر داشته باشيد. چارهاي نداريم ديگر، بايد بحث شود و گفته شود. حالا اينجاهايش كسالتآور شده و چُرت عارض ميشود. ما تقصير نداريم، شما با ما جلو نميآييد متوقف ميشويد. همان مقداري كه فارسي روشن بود، ميآييد. بعد كه يك كم عربي ميشود يا اصطلاح پيدا ميشود توقف ميكنيد با ما جلو نميآييد. حالا اگر گرفتاريهاي ديگر هم مانع بشود كه ديگر «نورٌ عَلي نور»، خدا نكند «نارٌ عَلي نار» باشد.
پس آن مقام، آن درجه از ربوبيت چون عين ذات حق متعال است نه اسمي دارد نه رسمي دارد، نه ميشود شناخت، نه راهي هست به شناختش اَلسَّبيلُ مَسْدود وَ الطَّلَبُ مَرْدود([56]) فرمودند راه بسته است و طلبش هم رد شده است هركس خواست، بيخود خواسته است.
اما دومين مقام كه دليل آن مقام است دليل مقام اول از ربوبيت است، يا مَنْ دَلَّ عَلي ذاتِه بِذاتِه وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ مَخْلوقاتِه([57]) اي خدايي كه خود برخود دليل آوردي بخود. حالا آن دليلي كه ميخواهد دلالت كند و راهنمايي كند ما را به آن ربوبيت اوليه، آن هم بايد مثل او از تعلق به موجودات و مربوبها منزّه باشد. آن هم از تعلّق به همه مراتبشان منزه است. آن ربوبيت ربوبيتي است كه دليل ربوبيت ذاتيه الهيه است. او هم اسم ندارد او هم رسم ندارد، او هم بايد با بي رسمي و بي اسمي شناخته بشود تا دليل بي رسم و بي اسم باشد، چون دليل بايد مطابق باشد با مدلول، راهنما بايد مطابق باشد با آني كه ميخواهد به ما راهنمايي كند. پس اين ربوبيت دوم هم اسم و رسم ندارد.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 56 *»
ربوبيت سومي داريم، آن ربوبيت سوم تعلق گرفته به تمام موجودات اما در يك مرتبه بسيار بسيار عالي كه آن مرتبه عالي را تعبير ميآوريم به مقام نوراني هر موجودي، كه در آنجا مربوب است يعني متعلق ربوبيت است. خدا آن مرتبه را ميپروراند و در پرورش الهي قرار دارد. و مرتّب خدا ميپروراند آنرا، اما به پرورش نوري. آن مرتبهاي كه همه موجودات دارند از آن تعبير ميآوريم به مرتبه نوري، علمي و ذكري. آن ربوبيت، ربوبيت سوم ميشود. اسم دارد. اسمش را هُوَ گذاشتهاند. حالا اين «هو» در قرآن ببينيد چقدر است؟ در هر كجا «هو» است، اين «هو» آن ربوبيت را دارد براي ما حكايت و ذكر ميكند. اسم آن مقام از شئونات و مراتب و مقامات ربوبيت است. مثلاً قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَد اين «هو» اسم آن است، و ميدانيم اين «هو» از اللّه هم بالاتر است. «هو» از اسم «اللّه» بالاتر است. چرا؟ چون ميگوييم، هُوَ اللّهُ اَحَد، هُوَ العَلِيّ الكَبير([58]) خدا واضحش كرده كه كيست، آن مقام را خدا روشن كرده كه كيست و چيست هُوَ العَلِيّ الكَبير به فرموده مولاي بزرگوار عَلِيٌّ اَلعَلِيُّ الكَبير، عَلِيٌّ اَلعَلِيُّ العَظيم. پس «هو» بالاتر است از «اللّه» و اين اسم از آن ربوبيت و مقام سوم ربوبيت گزارش ميدهد، اسم دارد آري اما اسمش «هو» است هركس «هو» را شناخته آن مقام از ربوبيت را شناخته، آن مقام از ربوبيت ميشود آن مرتبه از پرورش الهي كه تعلق گرفته به تمام موجودات. هيچ موجودي خارج نيست از اين پرورش اما درچه مقامشان، درچه مرتبهشان؟ در آن عاليترين مرتبهشان كه اسمش را ميگذارند ربوبيت اِذْ مَرْبوب ذِكْراً وَلا كَوْناً وَلا عَيْناً وَلا ظُهوراً وَلا وُقوعاً وَلا ولا… يعني در آن مرتبهاي كه همه موجودات در آن مرتبه به وجود ذكري و علمي و نوري موجودند، و اين ربوبيت را ميبينيد كه چقدر درجهاش بالاست.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 57 *»
ربوبيت و پرورش دهندگي الهي يك مرتبه ديگر تنزل كرده و تعلق گرفته به موجودات، به همين مرتبهشان، اما دريك مرتبه وسيعتر و تفصيليافتهتر. اسم آن مرتبه از ربوبيت «اللّه» است. در قُلْ هُوَ اللّهُ درجه به درجه ميآيد پايين، قُل اشاره است به آن ربوبيتي كه گفتيم دليل است براي ربوبيت ذاتيه حق متعال، اسم ندارد. قل كه اسم نيست، قل فعل است. قل يعني بگو، ظاهر كن. مرتبه بعدي اسمش شد «هو» و مرتبه بعدي «اللّه» اسمش شد.
حالا ذكر ميكنيم ما اين عبارات و اين مطالب را همين اندازه كه ذكري شده باشد و ذهنها انشاءاللّه بحسب خودش با ذكر اين امور نورانيّتي پيدا كند، حالا در خاطر كسي نمانَد، عرض كردم در خاطر ماندن و نماندن ملاك نيست. انشاءاللّه همين اندازه درك بشود، جزء ذات ما بشود، ما بحسب ذات و هويت انشاءاللّه مطلب را بگيريم، ديگر بسمان است. حالا يادمان ماند توانستيم بگوييم بهتر، يادمان نماند نتوانستيم بگوييم غصه ندارد چون بالاخره اگر بنا باشد در حافظه فقط باشد امروز از ما گرفته نشود فردا پيرتر ميشويم گرفته ميشود، فردا گرفته نشود، پس فردا گرفته ميشود پس فردا نه، بالاخره دَم مرگ حافظه گرفته ميشود، تمام ميشود ديگر هيچ، نه حافظه با خود ميبريم، نه سامعه نه باصره نه مِلك و منال نه جاه و عزّ با خود ميبريم. هيچ، هرچه كه شده ما، هرچه شده مَن، همان را با خود ميبريم. لذا اميدواريم از بركات بقيةاللّه صلوات اللّه عليه و بزرگان زمان كه آنچه ميفرمايند و ميشنويم و ميخوانيم از فرمايشات حقّه الهيه جزء ذاتمان بشود. انشاءاللّه مَنِ ما را تشكيل بدهد، كه با اين مَن، مَنِ نوراني انشاءاللّه از دنيا برويم نه مَن ظلماني كه همان مَني است. چه ارزشي دارد؟ او كه ارزشي ندارد، جايي جا ندارد مثل جيفه گنديده است.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 58 *»
مجلس 5
مراتب ربوبيّت و كلمه «هو»
كلمه «اللّه» و كلمه «الرحمن»
ربوبيّتِ كنه عبوديّت
خداي متعال و مراتب ربوبيت
اِفاضه فيض و خواست بنده
لزوم شناخت خدا در خواستن و گدايي بنده
راه شناخت خدا ابواب فيض هستند
ابواب فيض، محمّد و آلمحمّد:، انبياء: و كاملانند
شناخت ابواب فيض
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 59 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
براي توضيح مقام ربوبيتي كه كنه عبوديت است و لوازم اين ربوبيت كه مقام بيان و معاني و جهت اعلاي ابوابيت باشد، توضيح داديم كه ربوبيت مراتبي دارد. مرتبهاي از مراتب ربوبيت، ربوبيت ذاتيه خداوند است و چون عين ذات خداست از اين جهت تعبيري و اشارهاي و اسم و رسمي براي آن نيست. مرتبه دوم از ربوبيت عرض شد چون آيه و دليل آن مرتبه اول است و راه شناخت آن است مثل آن منزه است از اسم و رسم، و منزه است از اينكه تعبيري و اشارهاي در باره آن بيان شود. و اما ربوبيت مرتبه سوم يا مقام سوم از مقامات ربوبيت، عبارت بود از ربوبيت الهي كه تعلق گرفته است به جميع خلق اما در عاليترين مرتبه ايشان، كه تعبير ميآورند از آن به مقام ذكري و علمي ايشان. يعني آن عاليترين مرتبه كه موجودات در آن مرتبه موجودند، اما نه به وجود كوني و عيني بلكه موجودند به وجود علمي و ذكري يا به تعبير ديگر آن خزينهاي كه در آن خزينه تمام موجودات وجود دارند، و در عاليترين مرتبه خود در آن خزينه هستند. عرض شد اين
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 60 *»
ربوبيت و پرورش الهي كه تعلق گرفته به آن مقام و به آن مرتبه از مراتب موجودات، ربوبيت سوم است. و هر كجا «هو» در قرآن و يا دعاها رسيده بيان اين مرتبه است و اسم اين مرتبه است. يعني در آن مقامي كه خدا خود را به هويّت توصيف فرموده است و اسم «هو» را براي خود قرار داده است، در آن مقام مرادش همين ربوبيت مرتبه سوم است و از همين ربوبيت مرتبه سوم خبر داده است.
در فرمايشات حضرت رضا7 داريم كه ميفرمايد: فَاَوَّلُ ما اخْتارَ لِنَفْسِه اَلْعَليّ الْعَظيم لانَّهُ اَعْلي الاَسْماءِ كُلِّها([59]) خداوند اولين اسمي كه براي خود انتخاب فرمود اسم «علي عظيم» بود. چرا؟ به دليل اينكه خداوند به فعل و قدرت و قوت و علم خود بر همه موجودات برتري دارد. ذاتش كه منزه است از اينكه بگوييم برتر از خلق است چون خلق با خداوند ملاحظه نميشود. هرگاه سخن از خداست خلق ممتنع و محالند و هركجا سخن از خلق است ديگر نميشود خدا را با خلق ملاحظه كرد. پس اينكه ميگوييم برتر است خداوند از همه موجودات، در آن مقام و مرتبه همين ربوبيتهاست. حال «هو» را خداوند در قرآن توصيف فرموده به علي و عظيم، به علي و كبير، هُوَ الْعَلِيّ الْكَبير([60]) «هو» باصطلاح ملايي مبتداست، اَلْعَلِيّ الْكَبير خبر است. پس وقتيكه خبر باشد معلوم است كه درجهاش پايينتر است. مبتدا درجهاش بالاتر است. شما وقتيكه ميفرماييد زيد عالم است زيد قادر است، زيد ايستاده است، از زيد داريد خبر ميدهيد. حال اين زيد بالنسبه به اين خبرها معلوم است كه برتر است. خدا هم «هو» را مبتدا قرار داده. در قرآن ميفرمايد: قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَد، اَللّهُ الصَّمَد پس «هو» مبتدا قرار ميگيرد، بالاتر قرار ميگيرد. برتر حتي از اسم «اللّه» تا چه رسد به علي عظيم، و تا چه رسد به علي كبير و ساير اسمهاي الهي. پس معلوم ميشود كه اين مقام بالاترين رتبههاي ربوبيت است كه داراي اسم است و خداوند
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 61 *»
از آن براي خلق گزارش داده. حالا آن گزارش كه ميگوييم «هُوَ»، بسيار بسيار گزارش لطيف و شريفي است و از همه گزارشها بالاتر است. اين «هو» اعظم اسماء است از «اللّه» هم بالاتر است و اول مراتب اسمهاي الهي است كه گفته ميشود «هُوَ»، مخصوصاً نميگويم هُوْ كه شبيه به صوفيه نشويم. هُوَ اللّهُ احد، با وجود اينكه از همه اسمها بالاتر است اما رسم نشده بين اهل حق كه بر سر نامههاي خود بنويسند هُوْ. بِسم اللّه الرَّحمن الرَّحيم. بسـمه تعالـي و از اين قبيل، رسم اهل حق است. پس «هُوَ» اشاره است به يكچنين ربوبيتي و اين مرتبه از ربوبيت را با اسم «هو» خبر ميدهند. كه اين ربوبيت يعني پرورش الهي تعلق گرفته به آن عاليترين مراتب همه موجودات كه ميگويند مرتبه ذكري آنها.
مرتبه بعدي از ربوبيت و پرورش الهي آن ربوبيت و پرورشي بود كه تعلق ميگرفت به موجودات اما به طور تفصيل، همان مقام ذكر اما تفصيلاً و به تعبير ديگر مقارن با مربوبيت مربوبين اما نه به طوري كه واقع شود بر آنها و تعلق بگيرد به جميع مراتب آنها. لذا ربوبيتي است بعد از آن ربوبيت و اسم «اللّه» خداوند گزارش از اين ربوبيت است. هر كجا «اللّه» گفته شده در قرآن در دعاها، خدا قرار داده اين اسم را براي اين مقام از پرورشدهندگي خود، چون «اللّه» اسمي است كه خداوند قرار داده براي آن مقام خود كه به آن مقام ظاهر شده به الوهيت كه اين الوهيت جامع جميع مراتب ربوبيتهاي مادون اين مقام است و احاطه دارد اين ربوبيت به جميع آن ربوبيتهايي كه آنها را ظهورات اين ربوبيت ميگوييم. و اين اسم شريف «اللّه» مهيمن است بر جميع اسماء الهي بعد از «هُوَ». اسم «اللّه» ميبينيم مقدم بر همه اسمهاست. يعني ساير اسمها گزارشي است از شئونات «اللّه»، اللّهُ رحمن، اللّهُ رحيم، اللّهُ خالق، اللّهُ رازق و جميع صفات و اسمها همه خبر اللّه واقع ميشود. بنابراين تمام اسمهاي الهي همه و همه بعد از «اللّه» است و «اللّه» محيط است بر همه و مهيمن است بر جميع اسماء و صفات، و تمام اسماء گزارش از ظهورات اين مرتبه از ربوبيت است و يك تجلي از تجليات اين مرتبه از ربوبيت است. لذا «اللّه» در مقام خودش وحدت دارد و يك
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 62 *»
حقيقت است، اما وقتي كه در اين شئونات ملاحظه ميشود كثرت پيدا ميكند، لذا اين ظهوراتش كه ربوبيتهاي بعدي باشد و ساير اسماء باشد، اين اسمهاي ديگر همه از اين مقام كثرت خبر ميدهند. خلاصه مرجع تمام اين ظهورات الهيه و تجليات ربانيه اين ربوبيتي است كه شد اسمش «اللّه». اين ربوبيت مقامي است بعد از مقام هويت.
و اما ربوبيت بعدي و مرتبه پايينتر، آن ربوبيتي است كه تعلق گرفته است به تمام موجودات درجميع مراتبشان، مراتب كَوْني، عيني، و تشخّصي. اين ربوبيت، ربوبيتي است گسترده و دامنهدار، اوّلي برايش نيست، انتهائي برايش نيست. اين ربوبيت را خداوند توصيف كرده به «الرحمن» كه بعد از «اللّه» است. در بسم اللّه الرحمن الرحيم ميبينيم كه «الرحمن» بعد از «اللّه» و «الرحيم» بعد از «الرحمن» است. پس اسم «الرحمن» بعد از اسم «اللّه» است از نظر رتبه. اسمهاي ديگر شئونات همين «الرحمن» ميشوند. در قرآن هم فرموده اَلرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي([61]) يعني خداوند به صفت رحمانيت خود و به مقام ربوبيت خود، آن ربوبيتي كه شامل و گسترده است، به پرورشدهندگي خود، آن پرورشدهندگي كه تعلق گرفته است به همه موجودات در جميع شئوناتشان، كيانشان، عيانشان، ظهور و وقوعشان، تحقُّقشان، تشخصشان، تعيّنشان و همه جهاتشان كه آن ربوبيت رحمن است، عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي، بر تخت سلطنت خود مستوي و مستولي است. تخت سلطنت او طوري است كه تمام موجودات در برابر آن تخت سلطنت يكسانند، تفاوتي براي موجودات نيست. «رحمن»، يعني «اللّه» به صفت رحمانيت خود آنچنان مستولي است براين تخت سلطنت كه موجود بزرگ و موجود كوچك، موجود پنهان و موجود آشكار در برابر اين تسلط و سلطنت الهي يكسانند. نه موجود بزرگ نزديكتر است و نه موجود كوچك دورتر. نه موجود پنهان نزديكتر است و نه موجود آشكار. بلكه همه و همه در نزد اين تخت سلطنت كه تخت علم خداست، تخت احاطه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 63 *»
خدا و تخت قدرت خداست همه و همه يكسان حاضرند و اين علم و احاطه و قدرت الهي بر همه يكسان تعلق دارد. اين شد صفت «الرحمن».
پس هركجا شما در قرآن در دعاها خدا را به «الرحمن» توصيف ميكنيد بدانيد موقع اين اسم و مسماي به اين اسم، محل واقع شدن اين اسم، همين مرتبه آخري از مراتب ربوبيت الهيه است كه ذكر كرديم و توصيفش را اجمالاً عرض كرديم. خداوند به اين صفت «الرحمن» خود يا به اين مقام از ربوبيت خود عطا ميفرمايد به هر مخلوقي آنچه را كه مستحق آنست و آنچه را كه ميخواهد و ميطلبد از خداي متعال، اَلْمُعْطي كُلَّ ذي حَقٍّ حَقَّه وَ السّائِقُ اِلي كُلِّ مَخْلوقٍ رِزْقَه به اين مقام و به اين مرتبه است. اين ربوبيتها روشن شد.
آنوقت عرض كرديم يك ربوبيت ديگر ميفرمايند كه آن ربوبيت عبارت است از كنه عبوديت. فرمود: اَلْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّة. توضيح اين ربوبيت را تقريباً عرض كردهام، باز هم عرض ميكنم. اين ربوبيت آن حقيقتي است كه خداوند القاء ميكند در هويت عبد در صورتيكه بنده عبوديت خالص و صادقي داشته باشد. بنده وقتيكه داراي عبوديت خالص و صادق شد خداوند در هويت او القاء ميفرمايد نوري، حقيقتي كه آن حقيقت، ربوبيت ناميده ميشود. از آن ربوبيت تمام آثار ربوبيتهاي بالا كه ذكر شد صادر ميشود. تمام انوار و آثار اين مراتب از ربوبيتها كه بيان شد از اين حقيقت سر ميزند، لذا ميگويند اين ربوبيتي كه كُنه عبوديت است وجه است براي جميع آن ربوبيتها، و خداوند اين حقيقت را آيينه تمامنماي آن ربوبيتها قرار داده، البته بحسب مرتبه عبوديتها. در محمد وآل محمد: چون عبوديتشان در بينهايت از خلوص و صداقت بود، لذا ربوبيتي كه القاء شده در هويت ايشان، اين ربوبيت هم در حكايت كردن آن ربوبيتهايي كه بيان شد بينهايت است. در انبياء به درجه بُعد عبوديتشان در صدق و خلوص، اقتضاء ميكند آن ربوبيتي را كه القاء شود در هويت ايشان، آن ربوبيت به اندازه خود حكايت كند ربوبيتهاي
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 64 *»
بالاتر را و در بزرگان هم بحسب خودشان. اين نكته اجمالاً به منظور توضيح اين ربوبيت بيان شد كه اَلْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّة.
حال به اين نكته بايد توجه داشته باشيم كه خداوند تمام مخلوقات خود را به اين ربوبيتها ميپروراند. لذا تمام مخلوقات، همه موجودات بستگي دارند به اين ربوبيتها، و هيچ حالي از حالات ايشان و درجهاي از درجات ايشان و مرتبهاي از مراتب ايشان نيست مگر اينكه متقّوم است به اين ربوبيتها. يعني هيچ موجودي در هيچ مرتبهاي از مراتب خودش بينياز نيست از تعلق ربوبيت به او. حالا خواه مخلوقات، مخلوقات نوريه الهيه باشند، خواه ساير مخلوقات، در جميع مراتبشان محتاجند به اين ربوبيتها و متقوّمند به تعلق اين ربوبيتها و بايد خداوند آنها را به اين ربوبيتها بپروراند و مقتضاي ربوبيت او و رَببودن او و پرورش دهندگي او به اين است كه عطا بفرمايد به جميع اين مخلوقات آنچه را كه از خدا بخواهند و آنچه را كه به آن نيازمندند. و از طرفي خداوند هم افاضه نميفرمايد، عطا نميفرمايد از خزائن ربوبيت خود به مخلوقي امري را مگر در صورتيكه آن مخلوق خودش به اراده خودش و به اقتضائي از ناحيه خودش از خدا طلب كند. قُلْ ما يَعْبَؤا بِكُمْ رَبّي لَوْلا دُعاؤُكُمْ([62]) تا بنده، تا مخلوق خودش در مقام طلب و سؤال از درگاه پروردگار بر نيايد، خدا عطا نميفرمايد. قُلْ مايَعْبَؤا بِكُمْ رَبّي لَوْلا دُعاؤُكُمْ بگو اعتنائي ندارد به شما پروردگار من اگر نباشد دعاء شما و خواست شما. شما بايد بخواهيد تا خدا عطا بفرمايد. مقتضاي رَبّ بودن اينست، مقتضاي ربوبيّت اينست كه مخلوق بخواهد، مربوب تمنا كند، تقاضا كند، سؤال كند و خدا افاضه بفرمايد. مخلوق به اراده خودش و به اقتضاء خودش از درگاه پروردگار سؤال داشته باشد.
حالا شما ببينيد، ما كه ميگوييم تمام مخلوقات همه مربوبند، يعني متعلق ربوبيت الهي هستند، همه در همه حال و در همه مراتب خود مربوبند، يعني متعلق ربوبيتند يعني
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 65 *»
خدا آنها را ميپروراند، پس متقومند به ربوبيت. اين ربوبيت تعلق نميگيرد و خواستههاي آنها اجابت نميشود مگر اينكه خود دعا كنند و خود بخواهند از خدا. اين امريست مسلّم، بايد خود از خدا بخواهند. پس اراده دارند، حتي تشخيص دارند كه چه بايد بخواهند، اين امر هم معلوم است كه محتاج بودند. بنابراين بايد خدا را بشناسند تا بتوانند از او سؤال كنند. آخر تا نشناسند خداي خود را، نميدانند از كه سؤال كنند و روي نياز به طرف چه شخصي داشته باشند، دست گدايي به درگاه چه كسي دراز كنند، پس ابتداءً ميبايست خدا را بشناسند يعني مسئول را بدانند كيست، از كه سؤال كنند، سؤال شده كيست رو به چه كسي داشته باشند، تقاضا از چه كسي داشته باشند. همچنين بايد سؤال و گدايي را بدانند راه گدايي را راه ببرند، چگونه سؤال كنند، چه سؤال كنند. تمام اينها را بايد بشناسند، از طرفي خود بخود نميتوانستند اين امور را بدانند و تا اين امور را ندانند و عارف به اين امور نشوند، نميتوانند سؤال كنند و تا سؤال نكنند به آنها عطائي و عنايتي نخواهد شد و فيضي به آنها نخواهد رسيد و در نتيجه معدوم ميگردند، نابود ميشوند. اگر بخواهند موجود باشند بايد سؤال كنند از خدا، بايد دست گدايي به درگاه خدا دراز كنند و بخواهند، بايد بشناسند خداي خود را و بايد بدانند سؤال كردن را و راه ببرند به كيفيت سؤالكردن و به همه اينها ابتداءً جاهلند. خود راه نميبرند. لذا در حكمت الهي خداوند بر خود واجب فرمود، بر خود حتم كرد، بر اساس حكمتش بر خود حتم كرد و لازم فرمود كه خود را بشناساند به خلقش، و همچنين راه گدايي و سؤال از درگاهش را به آنها بياموزد و تعليمشان بدهد، تا اينكه آنها بتوانند به فيض برسند و از عنايت پروردگار محروم نگردند و در نتيجه معدوم نشوند. راه گدايي را به ايشان اينطور آموخت. خود را شناسانيد، راه گدايي را هم به ايشان شناسانيد. به چطور؟ به اينكه فرمود من داراي ابواب فيض هستم براي فيضهايم درها قرار دادهام بابها نهادهام، شما بايد درگاههاي فيض مرا بشناسيد و رو به آن درها كنيد تا بتوانيد از من سؤال كنيد و من عطا كنم به شما. ابواب فيوضات خود
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 66 *»
را هم خداوند به خلقش شناسانيد كه براي سؤال و گدايي نزد آن ابواب و درها حاضر گردند و راه عطا و بخشش را هم منحصراً از همان درها قرار داد.
اين ابواب فيض كه ميشنويم و در فرمايشات ميخوانيم، اين ابواب فيض و درهاي فيضهاي الهي به روي بندگان، همان ربوبيتها بود كه عرض شد. هر كجا كه ميگويند ابواب فيض يعني همين ربوبيتها و مقامات ربوبيتها كه داراي اسم و رسم بود، ربوبيتي كه با «هو» شناسانده شد، ربوبيتي كه با «اللّه» شناسانيده شد، ربوبيتي كه با «الرحمن» شناسانيده شد. اين ربوبيتها ابواب فيضهاي الهي هستند، راه بخششهاي خدا هستند. هركس به هر فيضي رسيده از اين ابواب و درها رسيده يعني از اين ربوبيتها به او افاضه شده است و باز ديديم كه همه اين ربوبيتها يعني همه اين ابواب فيضها در ربوبيتي قرار دارد كه آن ربوبيت كُنه عبوديت است، و هر كجا عبوديت پيدا شده همانجا مظهر جميع ابواب فيوضات است، هر كجا اين ربوبيتها هست همانجا فيضبخشي الهي تحقق پيدا ميكند بايد بندگان دست گدايي به اين مظاهر برسانند و از اين مظاهر خداوند به آنها فيضبخشي فرمايد. اين توضيحاتي كه عرض ميكنم براي خاطر اينست كه مقدمه باشد براي بحثهايي كه داريم. توجه ميفرماييد، عرض ميكنم انشاءاللّه همين مقدمات باعث نورانيت دلهاي ما خواهد شد و بعد كه ذيالمقدمه عرض ميشود با بصيرت بيشتر و نورانيت بيشتري انشاءاللّه توجه خواهيم داشت.
حال كه مشخص شد اين ربوبيتها ابواب فيض الهي است و در اين ربوبيتي كه كُنه عبوديت بود همه پيدا ميشود پس هر كجا عبوديت خالص صادقي باشد آنجا مظهر اين ربوبيتهاست، او باب رحمت است، او باب فيض الهي است. دانستيم كه اين عبوديتها اولاً در محمد و آلمحمد: است پس ايشانند ابواب جميع فيوضات الهيّه و جميع ربوبيتها در ايشان ظاهر شده و ايشانند مظاهر كلي جميع آن ربوبيتها و ابواب فيض كلي الهي. بعد از ايشان انبياء هستند ابواب فيض الهي، بعد بزرگان و صاحبان مقام كمال كه خداوند
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 67 *»
ايشان را به ما شناسانيده به مقام عبوديت. خدا نام اينها را «عبد» گذارده و صفت عبوديت را براي ايشان به همين مرتبهها كه دارند قرار داده است. در مرتبه اول محمد و آلمحمد:، در مرتبه دوم انبياء، در مرتبه سوم بزرگان و صاحبان مقام كمال داراي اين عبوديتند. اينها را خدا عبد معرفي كرده به ما، كه عبوديت به همان معني كه عرض كردم در ايشان صادقانه و خالصانه وجود دارد. حالا كه عبوديت وجود دارد كنهش ربوبيت شد. ربوبيت حقيقتي بود كه القاء ميشد در هويت آن كسي كه عبوديت دارد و همين ربوبيت وجه بود براي آن ربوبيتهاي ديگر. پس همه آن ربوبيتها در اين ربوبيت متمركز است و اين ربوبيت هم كه در اين عبوديت و كُنه اين عبوديت است. به اين ترتيب خداوند ابواب فيوضات خود را به خلق خود شناسانيد و دستور داد كه اگر ميخواهيد سؤال كنيد از من و از من گدايي كنيد و چيز بطلبيد بايد نزد اين ابواب حاضر شويد و از من بخواهيد. بعد از اين شناسايي، خداوند مقاماتشان و لوازم اين ربوبيتها را هم شناسانيد به خلق كه ايشان صاحب مقام بيان، صاحب مقام معاني، صاحب مقام ابوابيت و صاحب مقام امامتند. ايشان را بشناسيد باين مقامات كه مقامات نورانيّه ايشان است و چون صاحبان اين مقاماتند و ابواب فيض و استفاضه خلقند لذا همراه كرد با اسم و مقام و شأن خود، اسم و مقام و شئونات ايشان را.
لا اِلهَ الا اللّه. محمّدٌ رسولُ اللّه. عليٌّ وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّدّيقَةُ اَوْلِياءُ اللّهِ وَ اَوْلِياؤُهُمْ اَوْلِياءُ اللّهِ ببينيد چطور قرين شده، چطور همراه شده. نپذيرفت لااله الا اللّه را بدون محمدٌ رسولُ اللّه، نپذيرفت لا اله الا اللّه را و محمد رسول اللّه را مگر با علي وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّدّيقَةُ اَوْلِياءُ اللّهِ. نپذيرفت اين سه را مگر به چهارمي كه اَوْلِياؤُهُمْ اَوْلِياءُ اللّهِ باشد. يعني اينكه اينها شدند ابواب افاضه و استفاضه خلق؛ معني استفاضه اينست كه خلق به تمام مرتبههاي خود دست گدايي بلند كنند و فيض بطلبند از خدا. معناي افاضه هم اينست كه خداوند هم دست عنايت دراز نميكند
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 68 *»
به سوي خلق در بخشش و عطاي فيضي، مگر از همين ابواب از همين راهها كه معرفي كرده به خلق. پس لازم شد در دين خدا، دين خدا كه ميگوييم نه اين شريعت ظاهريهاي كه بين ما از زمان آدم تا زمان خاتم صلي اللّه عليهم اجمعين ميباشد. نه، دين خدا يعني نظام آفرينش او در كون و شرع در جميع مراتب خلق، در همه جا دين خدا يعني اين نظام. در اين نظام قرار داده كه قرين شود اسم محمد وآلمحمد صلوات اللّه عليهم اجمعين و اولياء ايشان كه انبياء باشند و بزرگان. اينها قرين باشد با هم، همراه باشد با هم قرين فرمود بين اين اسماء و رديف كرد با ايشان خود را و ايشان را با خود. جدا نكرد، هيچ جدايي نيست بين خدا و ايشان و ايشان و خدا. ابواب افاضه و استفاضه معنايش همين است. معرّفيشان فرمود به جميع خلق، و از جمله تشكيل شد عالم ذر و دورههاي ذر. در عالم ذر خداوند شناسانيد خود را ابتداءً به وسيله ايشان به خلق و بعد هم اين مقاماتشان را نماياند به جميع خلق و همه ديدند و همه دانستند و همه شناختند كه اين مراتب كه عرض شد محمد و آل محمد: بعد انبياء: بعد بزرگان:، چه مانعي دارد، همه: بودند و همه عليهم صَلَواتُ اللّه بودند و همه عليهم بَرَكاتُ اللّه بودند و همه عليهم رضوان اللّه بودند و همه ابواب افاضه و استفاضه بودند و همه خلق در نزد اين ابواب خاضع و خاشع شدند، همه خلق از اولين و آخرين. چون ديدند و شهود كردند كه راه بسته است و هيچ افاضه و استفاضهاي انجام نميگيرد مگر بوسيله اين ابواب و اين مظاهر ربوبيت، راه بسته است، همه دانستند طَأْطَأ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُمْ([63]) همه و همه حتي سركشها ديدند راه نيست. بعد كه مهلت به آنها داده شد آن سركشيها را اظهار كردند فرصت به ايشان داده شد كه حالا چه ميگوييد؟ آنچه در دل داريد ظاهر كنيد. آن امر ديگري بود. امّا به حسب فطرت الهيه و درك صحيح عقلاني و با شعوري كه در هر موجودي نهاده شد در عالم ذر همه دانستند و فهميدند كه امر غير از
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 69 *»
اين نيست. همه خاضع شدند اولين و آخرين، سركش و غير سركش، همه و همه خاضع شدند. اين عبارت جامعه كبيره را شما خودتان رويش فكر كنيد طَأْطَأ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُمْ تا آخري كه اين قسمت بيان ميشود كه چطور هر متكبري هر متجبري هر فرعوني همه و همه در برابر اين وضع كه خدا شناسانيد و نمايانيد خضوع كردند و خاشع شدند و دانستند كه امر غير از اين نيست. ولي چون حسادت بردند بر آنچه كه ديدند و شناختند، سركشي كردند.
وَ جَحَدوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً ([64]) انكار كردند بعد از آنكه يقين كردند. تمام دلها و جانها و همه فطرتها همه دانست و همه با درك صحيح يافتند كه امر اينست و ابواب افاضه و استفاضه منحصر است در اين مراتب مقدسه نوريه و حقايق الهيه و همه خاضع و خاشع شدند. بنا شد امر بر همينطور باشد هركس هرچه خواسته و ميخواهد و به هر فيضي ميخواهد برسد، بايد از اين ابواب استفاضه كند و از اين راهها به درگاه خدا بيايد و خدا هم به هيچ خلقي نداده فيضي را مگر از همين ابواب افاضه خود. ما خدا را شكر ميكنيم بر اينكه ان شاءاللّه دلهايمان تا اين اندازه به معرفت اين مقامات، نوراني شده و ان شاءاللّه بيش از اينها خداوند بر اين معرفتها و محبّتهاي نورانيه دلهاي اهل ايمان بيفزايد و بيش از پيش موفقيت عنايت كند. توفيق عنايت كند براي فهم و درك و عمل به مقتضاي فهم و درك؛ آن درك و فهمي كه ذاتي ما باشد و عرض كردهام بارها به آخرت همراه ما بيايد.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 70 *»
مجلس 6
خداشناسي شناختن مراتب ربوبيتهاي اوست
شناخت محمّد و آلمحمّد: شناخت خداست
اسم كلّي خداوند
همراه بودن ذكر خدا و ذكر ايشان:
مظاهر امكانيه ايشان:
خدا ايشان: را در عالمهاي ذرّ به همه خلق شناسانيد
سؤال خدا در عالمهاي ذرّ و جواب خلق
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 71 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
عرض شد عبوديت جوهرهاي است كه باطن آن ربوبيت است و اين ربوبيتي كه باطن و كُنه عبوديت است وجه است براي جميع مراتب ربوبيتهاي الهيه و ظاهر شده جميع آن مراتب در اين ربوبيت. خداوند ميخواست بندگانش در معرض عناياتش باشند و از فيوضاتش بهرهمند گردند و جميع مراتبشان متعَلَّق ربوبيتهاي الهيه قرار بگيرد و از پرورشهاي الهي در اين مراتب بهرهمند گردند. و چون اقتضائي در او نبود و بايد اقتضاء از ناحيه خود مخلوق باشد، مخلوق در مقام سؤال برآيد و پروردگار اجابت بفرمايد، بنده گدايي كند و خداوند روا كند، او نياز اظهار كند و خداوند رفع نياز فرمايد، از اين جهت در حكمت و نظام حكيمانه خود اينطور قرار داد كه خودش را بشناساند به خلقش تا بدانند چه كسي را ميخوانند و از چه كسي ميخواهند و همچنين سؤال و گدايي را به ايشان بياموزد كه چگونه بخواهند. پس ابتداءً ميبايست خود را بشناساند، مسئولشان كيست. درِ خانه چه كسي ميروند و از
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 72 *»
كه ميخواهند و چه ميجويند و از كه ميجويند. ابتداءً خود را شناسانيد به اينكه ربوبيتهاي خود را ظاهر ساخت در ربوبيتي كه كُنه عبوديت محمد و آلمحمد: بود و همچنين در ربوبيتي كه كُنه عبوديت انبياء: بود و در ربوبيتي كه كُنه عبوديت بزرگان بود. مراتب عبوديت معلوم شد. سه مرتبه بود كه خواه و ناخواه براي اين عبوديتها چون صادقانه و خالصانه بوده و در هر مرتبهاي بحسب خودشان حقيقت عبوديت را داشتهاند، آن ربوبيت موجود بود، و چون آن ربوبيت كه كُنه اين عبوديت بود موجود بود مظهر جميع مراتب ربوبيت گرديد.
آنگاه خداوند قرين فرمود با خود، مقامات و شئونات ايشان را و به خلق آموخت كيفيت شناختن خدا را به شناختن ايشان كه ايشان چون صاحبان اين مراتب عبوديت و ربوبيت بودند خواه و ناخواه مظاهر قيّوميت الهيه شدند و معلوم شد كه ابواب فيض الهي هستند و جميع خلق بايد درمقام استفاضه، اين ابواب را بشناسند و به وسيله ايشان و از طريق ايشان توجه به خدا كنند. از اين رو در نظام حكيمانه خود اينگونه مقرر كرد و اينطور قرار گذارد كه شناختن اين مقامات شناختن او باشد.
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند: اگر خدا ميخواست خود را به خلق بشناساند ميشناسانيد. ولي راه شناخت خود را، ما قرار داده و ما را اسباب معرفت خود قرار داده است.([65]) لذا ميگوييم اين بزرگواران در مقامي هستند و در مرتبهاي هستند و از نظر آفرينش طوري معرفي شدهاند به خلق كه در جميع مراتبشان خليفه الهي ميباشند. ما نوعاً در دعاها ميخوانيم، بخصوص در ايام بسيار شريف مثل شب و روز بعثت رسول خدا9 در وصف اين بزرگواران ميخوانيم و خدا را قسم ميدهيم و واسطه قرار ميدهيم بين خود و خدا، اسم خدا را اما اسمي كه بخصوص دربارهاش ميگوييم: فاَسْتَقَرَّ في ظِلِّك خدايا آن اسمي كه استقرار يافته و ثابت شده در پرتُو تو، در پرتو تو است،
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 73 *»
درظل تو است در سايه تو است. فَلا يَخْرُجُ مِنْكَ اِلي غَيْرِك([66]) خدايا اين اسم خارج نميشود از ظل تو و سايه تو بسوي غير تو. ببينيد چطور درباره اين اسم ما اظهار معرفت ميكنيم، ما گويا برايمان شهود شده بوده كه اين امري است ثابت، گويا شناختهايم ما اين اسم را و دانستهايم براي خدا چنين اسمي بوده. حالا كجا شناختيم؟ كجا دانستيم؟ در عالم ذر دانستيم و شناختيم و حال به ما كه ميگويند ميبينيم بايد همينطور باشد، بايد خدا را اسمي باشد كه آن اسم هميشه ثابت باشد و مستقر در ظل الهي و خارج نشود از ظل الهي و پرتُو خدايي بسوي غير آن.
مثالش را گاهگاهي عرض كردهام. شما اسمهايي داريد كه تمام اين اسمهاي شما شئونات يك اسمي است كه آن اسم جامع همه اين شئونات است و آن اسم آنچنان نماينده شماست كه همه شما را مينماياند مثلاً تعبير ميآورند به آن قدرت كلي شما كه به آن قدرت، شما ايجاد ميكنيد اسمهاي جزئي و كوچك خود را مثل ايستاده، گوينده، رونده، همه اينها شئوناتِ همان اسم است و آن اسم آنچنان كلي است، آن قدرت شما و توانايي شما آنچنان كلي است كه همه اين اسمها را شامل است و شما را به همه كمالاتتان مينماياند. لذا از آن تعبير ميآورند به اينكه كُلّ شماست، جمع شماست، تمام شماست. در دعا هم باز ميخوانيم، در تعويذات داريم؛ يعني در آن دعاهايي كه به عنوان پناهبردن به خداست، تعويذاتي است از ائمه: روايت شده اَعوذُ بِجَمْعِ اللّه([67]) پناه ميبرم من به همه خدا «جمع اللّه» تمامي خدا، جمع خدا، همه خدا يعني آن اسمي كه همه خداست آن اسمي كه تمام خداست، آن اسمي كه نماينده جميع كمالات الهيّه است. آن اسم، همين اسمي است كه مستقر است در ظل الهي فَلا يَخْرُجُ مِنْكَ اِلي غَيْرِك وخارج نميشود از ظل الهي به غير آن. از اين جهت جمع اللّه گفته ميشود، كُلّ اللّه گفته ميشود، تمام اللّه گفته ميشود.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 74 *»
و خوب فرمايشي است كه يك كسي نقل ميكرد كه شخصي در حرم حضرت امير صلوات اللّه عليه ميخواست زيارت كند حضرت را. گفت من چه بگويم از فضائل شما در زيارتي كه ميخواهم عرض سلام كنم. مگر يكي است، مگر دوتاست، مگر دهتاست، مگر صدتاست، مگر هزارتاست، مگر ميتوانم احاطه كنم و بگويم، زيارت كنم شما را بهذكر فضائلتان؟ پس عرضه ميدارم سلام بر شما اي همه كاره خدا. اينطور تعبير آورد، اي همهكاره خدا البته در مقام كار، همهكاره خدا اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. البته كه خداوند جميع افعال خود را به دست او و مقام ولايت او جاري ميسازد. حال از اين بالاتر هم ميتوانسته بگويد كه عرض كند سلام بر تو اي همه خدا يعني همه كمالات الهيّه تو هستي، اگر ما خدا را به عالِم بودن ميشناسيم علم خدا تويي. اگر ما خدا را به حكمت ميشناسيم و حكيم بودن، حكمت خدا تويي. اگر ما خدا را به قادر بودن ميشناسيم، قدرت خدا تويي، و همينطور تمام كمالات الهيّه اين بزرگوارانند.
پس آن اسمي كه مستقر است در تحت ظل الهي و خارج نميشود از ظل الهي بسوي غير آن، همين اسم كلي و جامع خداست. كما اينكه در مثالي كه ميفرمايند بزرگان ما+ كه درجاتشان عالي است خداوند متعالي فرمايد ـ كه مدرسين توحيدند و معلمان معارف ـ اين بزرگواران اين مثال را زياد فرمودهاند كه تو يك اسمي داري كلي كه همه تو است. تمام كمالات ترا مينماياند و همه كمالات تو ظهورات همان اسم كلّي تو است. پس آن اسم كلي تُرا، جمع تو، تمام تو و كلّ تو مينامند و هيچ اشكالي ندارد، با وجود اينكه اسم توست و غير حقيقت توست. حقيقت تو آنرا ايجاد كرده، و خداوند آن اسم ترا به تو ايجاد كرده و به وسيله تو ايجاد كرده. با اينكه ذات تو نيست، با اينكه حقيقت تو نيست، اما ميبينم تمامْ نماي تو است. كل تو است، همه تو است. حال خداوند اين بزرگواران را تمام خود قرار داد كل خود قرار داد و ذات خدا منزه است از اينكه بگوييم دربارهاش كل يا تمام. در مقام ظهورش اين تعابير را داريم. ذات او منزه است از اينكه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 75 *»
بگوييم كل است يا جزء است. ذات او منزه است از اينكه بگوييم تمام است يا نقصان دارد. نه، در مقام ظهورش اين توصيفات را داريم. اين تعويذات از محمد و آلمحمد: رسيده، كه از جمله، اين عبارت در يكي از آنهاست؛ كه اَعوذُ بِجَمْعِ اللّهِ پناه ميبرم من به جمع خدا فارسيش يعني همه خدا. همه خدا و تمامي خدا، معلوم شد يعني آن ظهور كلي و جامع الهي كه همه ظهورات خدا، انوار خدا و تجليّات خدا، شئونات آن است.
حال شناسانيد خداوند به همه خلق اين بزرگوران را به اين مقامات و شئونات و معرفت ايشان را معرفت خود قرار داد و ولايت ايشان را ولايت خود قرار داد و در تمام عرصات امكاني چه تكويني و چه تشريعي همراه نام خود نام اين بزرگواران را قرين كرد. همه جا هرجا لا اله الا اللّه است همراهش محمّدٌ رَسولُ اللّه است. همه جا در هركجا لااله الا اللّه و محمد رسول اللّه است، علي وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّدّيقَةُ اَوْلياءُاللّهِ همراه است، هركجا كه اين سه نام مبارك است و سه ركن مبارك است اَوْلِياؤُهُمْ اَوْلِياءُ اللّهِ هم ضميمه است، همراهش هست. پيدا نميشود در سراسر عالم امكاني در تكوين و تشريع جايي كه يكي از اين چهار نباشد، در همه جا باهمند، قرينند، خداوند اينطور قرار داد و قرين ساخت. لذا وقتي هم كه اين بزرگواران ظاهر شدند در اين مقامات عرضي ظاهري دنيوي خود، حالا يا در زمين يا در آسمان، در غيب يا در شهاده، در دنيا يا در آخرت فرق نميكند، همينكه ظاهر شدند باين مقامات ظاهري عرضي خود، و ميدانيم جميع مراتبشان در عالم امكان نسبت به ايشان عَرَض است، خيالتان جمع باشد. ايشان در عالم امكان هرمقامي دارند هر مرتبهاي دارند، عَرَض است. آنچه اصل است براي ايشان و حقيقت است فوق عالم امكان است. ايشان از عالم لاهوت آمدهاند، عالم لاهوت كه عالم امكان نيست، ايشان از عالم اسماء و صفات خدا آمدهاند، عالم اسماء و صفات خدا كه عالم امكان نيست. عالم امكان بعد از مشيت شروع ميشود. تازه از جهتي خود مشيت، فعل، فوق عالم امكان است، عالم امكان در برابر مشيّت مانند زمين است در برابر آسمان. عالم لاهوت،
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 76 *»
عالم اسماء و صفات، عالم مسماي به اسماء و صفات اينها همه فوق مشيّت است واينها آن بزرگوارانند در آن مقامات. عالم اسماء و صفات يعني عالم محمد وآلمحمد، عالم لاهوت يعني عالم محمد وآلمحمد:. اما در آنجا اين تعيُّنات، اين خصوصيات نبود. بعد خداوند ايشان را در عالم امكان ظاهر فرمود. به اين جهت عرض ميكنم تمام مراتبشان بالنسبه به آن اصلشان عَرَضي است. حالا گرچه در اين مراتب عَرَضي، باز اصل و فرعي دارند. در جميع اين عوالم امكاني كه اين بزرگواران ظاهر شدند و براي خود مظهر گرفتند، و در نتيجه تعيّني و تشخّصي برايشان پيدا شد خواه و ناخواه برايشان اسمها پيدا شد. اين اسمها حالا چه در عالم آخرت باشد، آخر در عالم آخرت ميدانيد ديگر به رسول اللّه9 مُحَمَّد نميگويند، آنجا ديگر به آن بزرگوار مَحمود ميگويند9. مانعي ندارد كه ياد كنند كه اين بزرگوار در دنيا در زمين، محمد نامشان بود. الآن ما ميگوييم «اللهم صل علي محمد وآل محمد» يا ميگوييم اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُه6» اما ديگر درآخرت نميگوييم «اللهم صل علي محمد وآل محمد» آنجا ميگوييم اَللّهم صَلِّ عَلي الْمَحْمود وَ آلِ الْمَحْمود رسولخدا در آخرت ديگر محمود گفته ميشود.([68]) كما اينكه الآن اهل آسمانها نميگويند «محمد9»، آنها ميگويند «احمد» اللهم صل علي محمد وآل محمد.([69]) اَلَّذي سُمِّيَ فِي السَّماءِ بِاَحْمَد وَ فِي الاَرَضين بِاَبِي الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ9. الآن ملائكه وقتي كه صلوات ميفرستند عرضه ميدارند اللّهُمَّ صَلِّ عَلي اَحْمَدِيَّةِ الْبَيْضاء و آن بزرگوار را احمد مينامند.
مقصود اينست كه چون خدا بنا بود براي ايشان اسم قرار دهد كه خلق تقرب بجويند به آن بزرگواران به اسمهاي ايشان و خدا را عبادت كنند به ياد كردن ايشان، اسمهايي براي ايشان قرار داد در عالمها بحسب عالمها همانطور كه بحسب مخلوقات ومراتب مخلوقات باز براي ايشان اسمها قرار داد.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 77 *»
در روايات اين اسامي مباركه رسيده. در صلواتي هم كه سيد مرحوم در خطبه روز عيد فطر فرمودهاند كه الحمدللّه چاپ شده و موجود است آنجا هم ميبينيم اسامي اين بزرگوار را ذكر ميفرمايند. همچنين اسامي اميرالمؤمنين را ذكر ميفرمايند. حالا اسامي ساير ائمه را ذكر نميفرمايند در احاديث هم نرسيده. لذا به همين دو نام مبارك رسول خدا و اميرالمؤمنين اكتفا فرمودند كه در نزد هر طايفهاي، در نزد هر دستهاي از مخلوقات نام مبارك اين بزرگواران چيست. تمام اين نامها را خداوند از نامهاي مبارك خود مشتق كرده يعني نامهايي مثل يا فاطِرَ السَّمواتِ وَالاَرْض([70]) ما خدا را فاطر السموات والارض ميگوييم، خودش هم در قرآن خودش را معرفي فرموده به همين اَفي اللّهِ شكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ الاَرْض([71]) آيا درباره خدا شكي هست و حال آنكه او فاطر آسمانها و زمين است، خالق است؟ اما با توجه به اينكه خلقت با اين نقش عجيب پديدار شده فاطر فرموده. اين اسم خداست و وصف خداست. حال كه خدا ميخواهد به فاطمه يك اسمي بدهد و به يك نامي او را بنامد در اين مقام تعيُّنش، از همين اسم براي فاطمه اسمي مشتق ميكند، كه آن «فاطمه» است. يا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمَة([72]) «فاطمه» از «فاطر» مشتق است اين هم يك نوع اشتقاقي است در عربي. ببينيد اصل همان «طاء» ميباشد، چون در فاطر «طاء» هست در فاطمه هم طاء هست و مشايخ ما+ اين تحقيق را دارند كه هر اسمي اگر سه حرفي است، حرف وسط آن، اصل آن است و اطرافش بيان خصوصيات و تعيُّنات آن ميباشد. وارد اين بحث نشويم، اجمالاً از اسماء مباركه خودش اسمهايي مشتق كرد براي اين بزرگواران و آنان را به اين اسامي مباركه ناميد و شناسانيد به خلق كه اين اسماء در واقع گزارش است از تعيُّنات ايشان و مقامات اين بزرگواران.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 78 *»
برگرديم به بحثمان كه عرض شد خلق نيازمندند به ربوبيتهاي الهي و متقوّمند بهاين ربوبيتها كه اگر اين ربوبيتها تعلق نگيرد به خلق، خلق معدومند، پس محتاجند به فيض الهي و تعلق ربوبيتهاي الهي و از آنطرف خداوند فيض خود را جاري نميسازد بر خلق مگر باينكه خود خلق به اختيار خود و اراده و انتخاب خود بخواهند فيض را، نه جبري است در كار نه تفويضي و نه اضطراري در كار است. بحسب مباحثي كه ثابت شده در جاي خودش و بحثهايي كه الحمدللّه اجمالاً ميدانيد. پس به اراده خودِ خلق و به اختيار خود خلق و به تقاضاي خود خلق فيض به ايشان ميرسد، و فيض را بايد بخواهند. و عرض شد براي اينكه امر روشن شود براي ايشان، خداوند خود را شناسانيد بهوسيله محمد و آلمحمد: كه آني كه شما از او بايد چيز بخواهيد و به درِخانه او برويد و از او گدايي كنيد، منم در اين مقامات و شئوناتم. يعني در محمد و آلمحمد:، درانبياء عظام: در بزرگان: ظاهر شدهام. مرا بشناسيد در اين مظاهر ربوبيتم و رو بهمن آوريد بهوسيله ايشان. اما رسيدن فيض بايد بر اساس سؤال و گدايي باشد. بايد همه شما نحوه گدايي و طرز سؤال را بدانيد و سؤال شما بستگي دارد ابتداءً به اين معرفت، بشناسيد ايشان را. حال براي اينكه معلوم شود كه شناختند خلق يا نشناختند، براي اينكه روشن شود كه اين معرفت واقع شد يا نه ـ با اينكه خدا ميدانست كه واقع شد. احتياج نبود كه خداوند خلق را امتحان كند كه شناختند يا نه، اما براساس نظام حكيمانهاش براي اينكه روشن شود كه شناختند، و كار خداوند تمام است نقصان ندارد، آنچه بخواهد انجام ميدهد و هيچ چيز مانع اراده او نيست، براي روشن شدن اين مطلب ـ خداوند سؤال كرد از خلق و عرصهاي قرار داد يا عرصههايي قرار داد كه در آن عرصه و عرصهها بحسب قابليتها سؤال كند از ايشان كه معرفت واقع شده يا نه.
البته ميدانيد خلق مراتب دارند، درجميع مراتب تكويني، كينونتها دارند كيانها دارند وجودها دارند، در همه اين مرتبههاي وجودي اينها در عالمي هستند از عالمها، خوب
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 79 *»
دقت ميفرماييد. در تمام اين مراتب وجودي، اينها در عالمهايي هستند از عالمها، آن عالمها آنقدر شرافت دارد كه عوالم عزّت و قدس الهي ناميده ميشود. خلق با تمام مراتبشان در آن عالمها قرار دارند و در آن عالمها واقع شدهاند. حال خداوند در آن عالمها از همان مرتبهها سؤال كرد و پرسيد تا روشن شود وضع براي خود خلق. براي خدا كه معلوم بود كه كارش به انجام رسيد، او خود را شناسانيد به وسيله همين ربوبيتهايي كه ظاهر شد در باطن و كُنه عبوديتهاي اين بزرگواران و واضح و روشن شد. با وجود اين در اين عرصهها و در اين عوالم عزَّت و قدس الهي، سؤال مطرح شد. از آن عرصهها، از آن عالمها تعبير ميآورند به عالمهاي ذرّ و از آن سؤالها تعبير آورده ميشود به قول اَلَستْ يعني قول اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ([73]) و همينطور ساير موارد سؤالهايي كه در آن عالمها مطرح شد و همه خلق به همه مراتبشان در آن عالمها در مقام جواب برآمدند. و چون سؤال كه مطرح ميشود ناچارند جواب بدهند؛ اين جوابها گاهي و در بعضي بهطور اِدبار بود نعوذباللّه و در بعضي از مراتب، در بعضي از خلق بهطور اقبال بود و اين ادبار و اقبالِ در جواب مبناي ايمان و كفر شد. آناني كه سؤال الهي را جواب دادند به اقبال بهآن مرتبه خود و رو آوردن به همين مظاهر ربوبيت، مؤمن شدند. و آناني كه به اختيارِ خود، به ادبار بهاين مرتبه از مظاهر ربوبيت جواب گفتند كافر شدند. اين اقبال و ادبار جواب بود و اجابتِ سؤال پروردگار بهطوريكه هيچ موجودي در هيچ مرتبهاي مستثني نشد، همه و همه اين عبادت شريف را انجام دادند.
در زيارت جامعه كبيره كه روايت شده از حضرت هادي صلواتاللّه عليه ميخوانيم: حَتّي لايَبْقي مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيّ مُرسَلٌ وَ لا صِدّيقٌ وَ لا شَهيدٌ وَ لا عالِمٌ وَ لا جاهِلٌ وَ لا دَنِيّ وَ لا فاضِلٌ وَ لا مُؤمِنٌ صالِحٌ وَ لا فاجِرٌ طالِحٌ وَ لاجَبّارٌ عَنيدٌ وَ لا شَيْطانٌ مَريدٌ وَ لاخَلْقٌ فيما بَيْنَ ذلِكَ شَهيدٌ. ببينيد چطور جامع همه است. تصور
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 80 *»
بفرماييد آيا ميشود چيزي، موجودي خارج بماند از اين فرمايش؟ ملك مقرب كه معلوم نبي مرسل معلوم، صديق معلوم، شهيد معلوم، عالم، جاهل، دني، پست، فاضل، برتر، مؤمن صالح، فاجر بدكار، جبارِ عنيد آناني كه سركشي كردهاند، دشمني ورزيدهاند، شيطان مَريد، رانده شدهها چه شيطانهاي انسي چه جنّي بالاخره رانده شدهها همه. وَ لاخَلْقٌ فيما بَيْنَ ذلِكَ شَهيدٌ. هيچ مخلوقي باقي نمانْد، همه و همه كه حاضر بودند، در آن عرصات به آن مرتبههاي خود همه حاضر بودند.
اِلا عَرَّفَهُمْ جَلالَةَ اَمْرِكُمْ وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ وَ تَمامَ نورِكُمْ وَ صِدْقَ مَقاعِدِكُمْ وَ ثَباتَ مَقامِكُمْ وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَكَرامَتَكُمْ عَلَيْهِ وَ خاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ بِاَبي اَنْتُمْ وَ اُمّي وَ اَهْلي وَ مالي وَ اُسْرَتي([74])
پس هيچ موجودي هيچ مخلوقي در مرتبهاي از مراتبش در عالمي از عالمها باقي نماند مگر اينكه خداوند شناسانيد به همه آنها، شناسانيد جلالت امر شما را اي محمد و آلمحمد: ـ و به تبع شما جلالت امر انبياء و به تبع انبياء جلالت امر بزرگان ـ جلالت امر شما را به تمامي ايشان معرّفي كرد. اين زيارت جامعه كبيره گزارش از كجاست؟ اگر از عالم ذرّ نيست كجا اينطور شد، و كجا شناسانيد بزرگي ارزش و عظمت شما را و بزرگي شأن شما را و تماميّت نور شما را كه نور شما تمام وكامل است، نقصان ندارد. و صدق مقاعد شما را يعني در هر مقام و مرتبهاي هستيد صادقيد با خداي خود. وَثَباتَ مَقامِكُمْ منزلتتان، مقامتان ثابت و هميشه پابرجاست، شرف محل و مرتبه و منزلتتان در نزد پروردگار كه شما شريفترين خلقيد نزد خدا و كرامت شما بر خدا و خصوصيت شما در نزد پروردگار و نزديكي منزلت شما بهحضرت حق همه اينها را خداوند شناسانيد. و هركدام اينها را شما اگر ميتوانيد فكركنيد دربارهاش، چقدر فضل است، چقدر مقام است. خداوند درجات شيخ مرحوم عالي است متعالي فرمايد كه متصدي شرح اين
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 81 *»
زيارت شريفه شدند. ان شاءاللّه توفيقي داشته باشيم يك وقتي همين كتاب را در شبها عنوان كنيم و هر مقدار كه خداوند توفيق بدهد و بفهماند بگوييم وبشنويم.
همه اينها را خداوند به همه شناسانيد. بهبه، جا دارد ديگر بِاَبي اَنْتُمْ وَ اُمّي چه ارزشي! قربان شما پدر و مادر من، قربان شما خود من، قربان شما أُسره و اهل من. الحمدللّه تا به اينجا امرِ اول پايان يافت، خدا سؤال كرد و جواب شنيد. حالا جوابها يا به اقبال بود يا به ادبار بدون جبر بدون اضطرار كه كسي ناچار باشد كه يك سمت را انتخاب كند. نه، كاملاً به اختيار خود به انتخاب خود با صد درصد شناسايي، كلمه صد درصد از جهت تماميّت مطلب است والا بينهايت شناسايي بود در جميع شئوناتي كه بهطور اجمال حضرت در اينجا ذكر فرمودند. حالا بعضيها به اقبال مرتبه خود در آن عالم خود جواب خدا را گفتند. اقبال يعني روآوردن، قبول كردن، سر سپردن، تسليم شدن، خاضع شدن، خاشع شدن، مسرور شدن و فخر كردن كه الحمدللّه خدايا تو خودت را بهما شناسانيدي به اين آقايان ما. و نعوذ باللّه بعضي هم كه ادبار كردند يعني جواب دادند خدا را امّا به ادبار؛ ادبار يعني چه، يعني پشت كردن، رو برگرداندن، نپذيرفتن و انكاركردن. وَ جَحَدوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً([75]) از روي ستمگري و سركشي سر برگردانيدن و رو برگردانيدن، اين ادبار شد. اين رويي كه برگردد از مظهر الهي و اين بدني كه برگردد، حالا من بدن ميگويم، اين مرتبهاي كه برگردد از مظهر الهي و مقام قدس حق، اين سزاوارِ چيست؟ آيا سزاوار چه عذابي است، حتي عذاب آخرت هم نعوذباللّه، نعوذ باللّه كمش است. رويي كه برميگردد از قدس الهي ـ پناه به خدا ميبريم ـ مرتبهاي كه برميگردد از قدس الهي اين چه عذابي بايد بكشد، اين را بايد چه كارش كنند؟ آيا همينكه ملائكه سيلي بزنند به صورتهاي اينها عذابشان است؟! البته آن عذاب خيلي بزرگ است، حد ندارد. ملائكهاي كه ساختمان وجوديشان از غضب الهي است، مادّهشان، صورتشان خلقت
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 82 *»
شده از غضب خدا، اين ملائكه حالا سيلي بزنند بينهايت عذاب است. آن مرتبهاي كه پشت كرده به مقام قدس الهي آن مقام عذابش اينست مثلاً كه ملائكه پي به او بزنند، با پا به ماتحتش بزنند. خيلي سخت است آن عذاب. يَضْرِبونَ وُجوهَهُمْ وَ اَدْبارَهُمْ([76]) خيلي ننگآور هم هست. البته خيلي عذاب پستكنندهاي هست، خيلي پست ميشوند خيلي خوار ميشوند كه ملائكه عذاب با آن وضع، حالا چه پاهايي دارند، به چطور آنها به ماتحت اينها ميكوبند چطور اينها خوار و ذليل ميشوند قرآن ميگويد ديگر وَ اَدْبارَهُمْ به دُبُرها به پشتهايشان ميزنند. با پا به ماتحتهايشان ميزنند و با دست هم به صورتهايشان ميزنند. چه عذاب ننگآور پست كننده خواركنندهاي است. اما عرض ميكنم ببينيد چه كردند اينها، جواب خدا را دادند به اِدبار يعني رو گرداندن و پشت كردن، به اينطور جواب دادند. بالاخره جواب گفته شد.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 83 *»
مجلس 7
خلاصه مباحث
بقاء خلق
ضرورت شناخت خدا
سؤال خلق
سؤال و افتقار محمّد و آلمحمّد: در عالمهاي ذرّ
خلق از ايشان عبوديت آموختند
خدا از خلق در عالم ذرّ براي اطاعت از ايشان: پيمان گرفت
بيعت در عالم ذرّ و ملك حامل عهدنامهها
آفرينش آدم7
تفكيك آيات مربوط به آدم7
آدم7 اوّل مظهر از مظاهر محمّد و آلمحمّد:
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 84 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
عرض شد تمام مخلوقات در وجود و بقاء وجود و همه كمالات وجود متقومند به مراتب ربوبيت و بايد در مقام سؤال از درگاه پروردگار برآيند تا خداوند بهفضل و كرم خود اجابت بفرمايد و آنان را موجود بدارد و فيوضات الهيه به آنها برسد. در اين امر نيازمند بودند به اينكه بشناسند خداي خود را كه از او سؤال كنند و نيز بدانند كيفيت سؤال را كه چگونه از او بخواهند. اين دو امر لازم بود معلوم ايشان باشد و چون جاهل بودند بهاين دو امر خداوند بهفضل و كرم خود به ايشان شناسانيد خود را تا بدانند و بشناسند آن كسي را كه ميخواهند از او سؤال كنند، به اينكه ظاهر ساخت در ميان ايشان مظاهر ربوبيتهاي خود را كه ايشان استحقاق داشتند و قابليت داشتند براي اينكه مظهر مراتب ربوبيتها باشند بهواسطه داشتن عبوديت؛ آن عبوديت حقيقي خالص و صادق بهمقتضاي فرمايش حضرت صادق7 اَلْعُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيَّة. چون، در ايشان بود چنين عبوديتي و كُنه عبوديتشان ربوبيتي بود كه آن ربوبيت وجه همه ربوبيتهاي الهيّه شد، و
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 85 *»
مظهر شد براي جميع ربوبيتها. و بهاين كيفيت خلق شناختند خالق خود را و رب خود را. مقامات ربوبيت را به مظاهر آن مقامات شناختند بهطوريكه از اين شناختن كسي خارج نماند و باقي نماند احدي مگر اينكه بهاين معرفت نائل شد.
بعد از اينكه خداوند شناسانيد به خلق خود به آناني كه در مقام سؤال ميخواهند برآيند و بهدرگاه بينياز او رو كنند، آناني كه به تمام ذات و حقيقت خود فقير و نيازمند به او هستند و بايد براي بقاء خود پناه ببرند بهدرگاه قدس او، به تمام آنان شناسانيد امر خود را، و همچنين كيفيت سؤال و اينكه چگونه و به چه كيفيت بايد از خدا سؤال كنند و بخواهند، و اين هم امري بود كه بايد خداوند به ايشان بشناساند از جهت آنكه خلق بهطور كلي جاهلند و قاصرند و عاجزند از درك اين امور؛ خود خلق نميتوانند بهاين معرفتها نائل شوند مگر به تعليم الهي.
اين مطلب الحمدلله از نظر آيات و روايات مسلّم است اگرچه بعضي از متفكرين بشري مثل حكماء و عرفاي اصطلاحي اينها خود را بينياز از تعليم الهي ميبينند و معتقدند كه بشر خود ميتواند به اين معرفتها نائل گردد حال يا به استدلال عقلاني و قياسات و براهين عقلاني كه حكماء ميگويند و يا به سير و سلوكها و روشهاي روحاني كه عرفا ميگويند، معتقدند كه ميتوانند خود برسند به معرفتها. اما بحسب وحي الهي و مكتب وحي كه انبياء آوردهاند اين بشر محتاج به تعليم الهي است. بايد بهوسيله انبياء و اولياء سلام اللّه عليهم تعليم بگيرد و راه معرفت را بپيمايد.
پس خداوند تعليم فرمود و تعليم ميفرمايد به ايشان كيفيت سؤال را ـ همانطور كه تعليم ايشان فرمود معرفت خود را بهآن كيفيتي كه اجمالاً اشاره شد ـ و بايد بدانند كه چگونه سؤال كنند و اصلاً راه سؤال چگونه است.
سؤال همان گدايي و خواستن است و اظهار فقر و نيازمندي به درگاه خداست. اين را به عربي ميگويند سؤال. از اين جهت در عربي گدا را سائل ميگويند. و از اين جهت
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 86 *»
اظهار خضوع و خشوع در تمام مراتب دعا را سؤال مينامند و از همين ماده سؤال كلماتي مشتق فرمودهاند اَلّلهُمَّ اِنّي اَسأَلُكَ سُؤالَ الْخاضِعِ الذَّليل([77]) و اين قبيل تعابير كه در دعاها رسيده همه براي اينست كه متذكر سازند ما را به اينكه گدا هستيم يعني فقير، و فقر محض شأن ماست.
لايَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلا ضَرّاً وَلا مَوْتاً وَلا حَيوةً وَلا نُشُوراً ([78]) بندهاي كه مالك نفع و ضرر خود نيست، مالك مرگ و زندگي خود نيست، مالك حشر و نشر خود نيست، اين معلوم است كه بهتمام وجود و مراتب وجود فقير است و نيازمند. حال بايد بداند كه چگونه سؤال كند و از خدا چگونه بخواهد. اگر كيفيت سؤال را كه خداوند تعليم فرمود به بندگان خودش بخواهيم بدانيم بايد اولاً سؤال و معني سؤال را بدانيم چيست.
«سؤال» همان جهت سائل است بسوي مسئول. جهت سائل بسوي مسئول سؤال است. حال اين جهت ممكن است كه در جلوههاي متعددي و مختلفي جلوه كند. گاهي در كلمات و گاهي در افعال جلوه كند، آن كسي كه ميآيد نزد كسي و با زبان قال حرف خود را ميزند و اظهار فقر خود را ميكند ميگويد: من ندارم، من محتاجم، شما داريد شما ميتوانيد رفع نياز مرا بكنيد، اينها در واقع جلوههاي همان جهت اوست بهسوي آن شخصي كه از او طلب ميكند و از او ميخواهد. حال همان جهت جلوه كرده در اين كلمات و وضع نيازمندي و فقر او را روشن ميكند. گاهي اينچنين نيست كه با كلمات اداء شود بلكه با افعال اين جهت جلوه ميكند و در افعال ظاهر ميشود مثل آنكه ميبينيد بعضي از سائلها دست خود را دراز ميكنند بدون آنكه سخني بگويند و بعضي حالشان آنچنان حال فقر و نياز است كه احتياج به دراز كردن دست هم نيست. بلكه اينها وضعشان، خصوصيات روحيشان، ظاهرشان نشان ميدهد كه نيازمندند و آن جهت ايشان
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 87 *»
بهسوي آن مسئول يعني آن كسيكه از او سؤال ميكنند در حالات ظاهر و روحياتشان كاملاً نمودار است. پس جهت سائل بهسوي مسئول همان سؤال است. اين جهت گاهي در كلمات و گاهي در افعال نمودار است. بهطور كلي آن افتقار و نيازمندي و آن ذلت و مسكنت و آن انكسار و شكستگي و همچنين علاوه بر اينها استقامت با مسئول يعني رو برنگرداندن از آن محل اميد، اينها سؤال است. آن كسي كه بهجايي اميد دارد و رفع نياز خود را از آنجا ميطلبد او بايد استقامت خود را با آنجا حفظ كند. استقامت بهاين معني كه يك لحظه و يك سر مو از آن محلّ اميد خود منحرف نگردد و گرنه، اين شخص مستقيم نيست و جهت سؤال كامل نميباشد.
حال شما متوجه شديد سؤال يعني چه؟ يعني جهت سائل بهسوي مسئول. اين جهت عبارت است از آن افتقار و نيازمندي به تمام مراتب وجودي و ذلت و مسكنت و خاكساري در نزد مسئول و انكسار و شكست، نه سركشي و احساس استغناء، بلكه بهتمام معني انكسار و شكستگي و از همه مهمتر همراه تمام اينها «استقامت» داشتن. استقامت نه به معناي غلط مشهور كه پايداري معني ميشود. نه، به معناي خودش. استقامت يعني منحرف نشدن و رو برنگرداندن و دائماً متوجه مسئول يعني آن محل اميد بودن. محل اميدي كه شخص ميداند رفع نيازمندي او و رفع مذلت و خاكساري او و بالاخره بينيازشدن او بستگي دارد بهآن. بالاخره همراه اينها بايد استقامت داشته باشد در ظاهر و باطن خود، اين معني سؤال است.
حال خداوند به جميع مخلوقات خود در عالمهاي ذرّ نشان داد كيفيت سؤال و حقيقت سؤال را از درگاه خود به اينكه ظاهر ساخت براي همه خلق عبوديت محمد و آلمحمد: را و عبوديت انبياء را در درجه بعد و عبوديت بزرگان را در درجه بعدتر. بهاين كيفيت ميبينيد تمام امور مربوط شد به محمد و آلمحمد: و انبياء و بزرگان، چه معرفت مسئول، و چه معرفت سؤال. معرفت مسئول به اين شد كه مظاهر
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 88 *»
ربوبيت را بشناسند كه باز آن مظاهر ربوبيت، ايشان بودند. شناخت كيفيت سؤال هم در واقع شناختن عبوديت ايشان بود. اين بزرگواران آنچنان افتقار بهدرگاه خدا اظهار كرده بودند با همين مراتبي كه دارند در درجه اول محمد و آلمحمد: در درجه دوم انبياء در درجه سوم بزرگان و كاملان، آنچنان اظهار افتقار و نيازمندي بهدرگاه خدا نموده و اظهار مذلت و مسكنت بهدرگاه خدا و اظهار انكسار و شكستگي در برابر حق متعال همراه با استقامتِ كامل نمودند كه يك آن در يك مرتبه از مراتب، سر مويي از توجه به حق متعال منحرف نگرديدهاند.
پس افتقار و مذلت و انكسار و استقامت ايشان در اين امر، جهت سؤال ايشان از درگاه پروردگار شد. و چنان كامل بود اين امور و در جميع مراتبشان بود كه مرتبهاي از مراتب ايشان از اين امر خارج نماند. ذوات اين بزرگواران بحسب مراتبشان، صفات اين بزرگواران، اقوال و گفتارشان، افعال و كردارشان، حركات و سكناتشان و حتي در حالتهاي (ظاهراً) غفلتشان كه نميشود گفت غفلت، تغافل، در حالتهاي تغافل كه لازمه وجود در عوالم امكاني بود كه بايد از امري تغافل ورزند و به امري توجه كنند، حتي در خوابها و بيداريها در تمام حالات، آنچنان اين بزرگواران بهكلشان و جزئشان شدند سؤال و اصلاً حقيقت سؤال در ايشان جلوهگر شد و نماينده واقعيت و حقيقت سؤال و گدايي شدند بهدرگاه خدا كه خلق شناختند گداي بهدرگاه خدا يعني چه كسي، در درجه اول محمد و آلمحمد عليهم السلامند، در درجه بعد انبياء و در درجه بعد بزرگان ميباشند.
شما خاطرتان هست انشاءاللّه مباحثي آقاي بزرگوار در مورد شناسايي رسول اللّه9 دارند. آنگاه براي بيان مقام اين بزرگوار سخنشان به اينجا ميانجامد كه: « به ما ميگويند ما درباره رسول خدا و ائمه: غلو كردهايم.» براي رفع اين تهمت آن بزرگوار در مقام برميآيند بياني ميفرمايند كه در آن بيان ميخواهند اثبات كنند عبد و بنده بودن محمد9 را، آنگاه آنچنان فرمايش ميفرمايند كه خودشان از
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 89 *»
فرمايش خود بيتاب ميگردند و ميفرمايند تا چه اندازه من محمد را خوار كنم، تا چه اندازه من درجه او را پايين بياورم، تا چه اندازه براي او ذلت اثبات كنم به درگاه خدا، خود آن بزرگوار بيتاب ميگردند از بيان عبوديت محمد وآل محمد: و بعد انبياء عظام و بعد معلوم است به تبع ايشان بزرگان دين. پس مقصود اينست كه خداوند نشان داد به جميع خلق كه اين بزرگواران در تمام مراتبشان در همه حالاتشان در همه آناتشان صرف استمداد از خدا هستند و بس، صرف توجه به خدا و صرف اقبال بهسوي خدا هستند و بس. ادبار براي ايشان در ذرّهاي از ذرات وجوديشان در مرتبهاي از مراتبشان در حالتي از حالاتشان نيست. سلب توجه براي ايشان نيست. در آني از آنات و مرتبهاي از مراتب بدون استمداد نيستند و استمداد همان سؤال و گدايي است. پس شدند صرف جهت سائل به سوي خدا يعني همان حقيقت سؤال. از ساير بندگان اين برنميآمد. بندگان ديگر نميتوانستند اينگونه سائل باشند و اينگونه سؤال و گدايي از درگاه خدا داشته باشند و تا سؤال هم نميداشتند كه نميتوانستند موجود بمانند. بايد سؤال باشد گدايي باشد تا خدا امدادشان كند و به ايشان افاضه كند فيض را و باقي باشند و موجود. از عهده ساير خلق سؤال و گدايي برنميآمد. وقتي كه شناختند ايشان را به اين جهت كه اصلاً ايشان عبارتند از جهت سائل بهسوي مسئول، به تعبير ديگر ايشانند حقيقت گدايي، چه جور تعبير بياورم ديگر، ايشانند حقيقت گدا و حقيقت گدايي به درگاه پروردگار، تا اين را شناختند همين را خداوند سؤال بندگانش قرار داد كه گويا شما هم از من سؤال كرديد. همينكه شناختيد سؤال يعني چه و سائل يعني كه. همينكه دانستيد گدا كيست و گدايي چيست، همين را من از شما پذيرفتم كه شما هم گداييد به درگاه من و گدايي كردهايد. پس خداوند به فضل و بركت محمد و آلمحمد و انبياء: و بزرگان نعمتهاي ظاهري و باطنياش را بر جميع خلق بارانيد.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 90 *»
از بركت ايشان اينكه ما ميگوييم اللّهم صلّ علي محمدٍ و آلمحمد معنايش اينست خدايا تو صله بفرما بر اينها كه ايشان وسيله شدند براي اينكه به ما صله فرمودي. در اين صلواتهايي كه روايت شده از حضرت عسكري صلوات اللّه عليه كه در روزهاي جمعه ميخوانند: اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي محمدٍ كَما حَمَلَ وَحْيَك وَ بَلَّغَ رِسالاتِكـ…([79]) اينها همه معنايش اينست كه، چون هرچه هست از بركات اين بزرگواران است، خدايا ايشان مستحق اين هستند كه بر ايشان صلوات بفرستي و صله بفرمايي و همين توجه به ايشان توجه به تو است، رو آوردن به ايشان رو آوردن به تو است، توجه به گدايي ايشان گدايي از تو است. لذا امر فرمود خلق را در عالمهاي ذرّ كه آن توجه به من كه شأن من است و آن گدايي و سؤال از درگاه من آنچنانكه شأن شما و شأن من است از شما برنميآيد. حال شما توجه به ايشان بكنيد از ايشان اطاعت كنيد ديگر براي شما كافي است. تمام خلق در همه مراتب مأمور شدند به اين امر و بلكه عرض ميكنم انبياء هم در مقام خودشان اينطور مأمور شدند، بزرگان در مقام خودشان اينطور مأمور شدند. سايرين ديگر جاي خود دارند اينجا بود كه مسلّم شد براي همه خلق كه اطاعت از محمد و آلمحمد: اطاعت از خداست چون ايشان جهتي ندارند جز جهت خدايي، صرف توجه به خدا هستند. پس جهتي ندارند غير از اين. طاعتشان شد طاعت خدا، معصيتشان شد معصيت خدا، محبت به ايشان شد محبت به خدا، بغض ايشان نعوذباللّه شد بغض به خدا، رضايت ايشان رضايت خدا، غضب ايشان غضب خدا.([80])
پس خلق دانستند راه طاعت را، راه بندگي را، راه عبوديت را به بركت اين بزرگواران كه طاعت خلق نسبت به ايشان عين طاعت خداست. محبت خلق به ايشان عين محبت به خداست. چون هيچ نماند از ايشان جهت استقلالي، استغنائي ابداً به همه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 91 *»
وجود. معلوم شد در جميع مراتبشان سؤالند به درگاه پروردگار. پس سؤال از خدا و گدايي به درگاه خدا و استفاضه يعني طلب فيض از خدا، استمداد از درگاه پروردگار، تمام منحصر شد به توجه به محمد و آلمحمد: و اطاعت ايشان و محبت ورزيدن به ايشان و سرسپردگي به درگاه مقدس ايشان.
وقتي كه اين مطلب براي همه خلق در جميع مراتب معلوم شد، عرض شد در جميع عوالم قدس و عزت الهي خداوند از همه خلق چه انبياء چه ملائكه چه ساير خلق چه از ذوات ايشان چه از صفات ايشان از همه امور و همه اشياء و همه نسبتها و همه حقايق و همه اَعراض حتي اسقام، مرضها، عَرَضها هرچه كه بشود به آن شيء گفت و بالاخره بطوري متعلق مشيت الهي قرار گرفته باشد از تمام اينها خداوند عهد گرفت، پيمان بست با همه اينها به اطاعت از محمد وآلمحمد: و توجه به ايشان و با ايشان بودن را به تمام معاني. از جميع خلق عهد و پيمان گرفت و برگردن و ذمّه تمام موجودات، خداوند قرار داد مبايعه و بيعت كردن با ايشان را، در جميع عالمهاي ذرّ در تمام مرتبهها، از هر ذرهاي از ذرات موجودات در هر مرتبهاي از مراتبش بيعت گرفت خداوند و مبايعه قرار داد.
عرض شد آن موقعي كه در عالم ذرّ اين بيعتها انجام ميشد براي هر مرتبهاي و هر ذرهاي از ذرات وجودات صحيفهاي قرار داده شد، «صحيفه مبايعه»، يعني قرارنامه، به اصطلاح حالا قولنامه، قرارنامه، صحيفهاي قرار داده شد، نامهاي به نام عهدنامه، كه تمامْ اين عهد را و اين عهدنامه را در دست داشتند. آنوقت براي اينكه اين عهدنامه محفوظ بماند و ضايع نشود خداوند تمام اين صحيفهها را و همه اين عهدنامهها را جمعآوري كرد و داد بهدست ملكي از ملائكه مقربين. علت انتخاب اين ملك از اين جهت بود كه در ميان ملائكه اين ملك از همه محبتش به محمد و آلمحمد: بيشتر بود. حالا ميشود، مانعي ندارد كه اينطور باشد در ميان ملائكه يك ملكي محبتش از همه شديدتر باشد به محمد و آلمحمد:.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 92 *»
خداوند شَكور است،([81]) يعني فوراً مزد خدمت را عنايت ميكند، سپاسگزاري ميكند، لذا دوست دارد بندگانش هم شاكر باشند كه هر نعمتي را كه ميبينند مخصوصاً از هر دستي كه به آنها ميرسد تشكر كنند. وَ اَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ([82]) يادآور ميشود كه فراموش نكنند. مَنْ لَمْ يَشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلوقين لَمْ يَشْكُرِ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ([83]) كسي كه شكر خلق نكند، شكر پروردگار هم نكرده. چون خداوند شكر را دوست دارد، خودش شاكر است شكر را دوست دارد، خودش را شكور معرفي فرموده. فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤمِن فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِه وَ اِنّا لَهُ كاتِبون.([84]) هر كس كار خوبي ميكند و مؤمن باشد قدم خيري بر ميدارد، عمل صالحي ميكند اين سعيش، كوششش، تلاشش، كفران نخواهد شد يعني بدون جبران نخواهد ماند خدا سپاسگزاري ميفرمايد جزايش را ميدهد. وَ اِنّا لَهُ كاتِبون. خودمان برايش اصلاً مينويسيم ثبت ميكنيم كه فراموش نشود، نزد خدا كه فراموش نشود نزد خلق هم فراموش نميشود، ملائكه هم فراموش نميكنند، حقش در موقع خودش به او ميرسد.
حال خداوند چون واقف بود بر حال اين ملك و ميدانست شدت حبّ او را به محمد و آلمحمد: او را انتخاب فرمود، و به او فرمود تمام اين عهدنامهها و صحيفههاي خلقم، همه در نزد تو باشد. او هم از شدت محبتش تمام آن عهدنامهها و صحيفهها را بلعيد و تمام را در سينهاش قرار داد.([85]) نه بلعيدن ماها، بلعيدني كه ميماند در سينه او و محفوظ است. چون ملك خوردن ندارد مثل خوردن ما كه بد باشد و ضايع شود. نه، در سينه او تمام اين عهدنامهها مشخص و ثابت باقي ميماند. الآن هم موجود
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 93 *»
است در نزد او. اين شد ملك حامل عهدنامهها و صحيفههاي پيمانها. ايشان بود در ميان ملائكه، ملائكه تقرب ميجستند به سوي پروردگار به مصافحه با اين ملك، مصافحه ميكردند با او. بهياد آن دوره ذرّ كه بر ملائكه گذشت. حال اين ملك در همين حال بين ملائكه بود و بود تا اينكه رسيد آن وقتيكه خداوند ميخواست ظاهر بفرمايد طاعت را و اصلاً مشخص كند كه چرا بيعت بسته شده بر اطاعت از محمد و آلمحمد: و عهد گرفته شده بر توجه به محمد و آلمحمد: و غافل نشدن از ايشان و رو داشتن و اقبال به اين بزرگواران كه اين معني سؤال از پروردگار است و اصل گدايي است و بناست ظاهر شود اين امر در ميان خلق و آشكار گردد مراتب عبوديت و بندگي و اين وقتي بود كه اراده فرموده كه آدم را بيافريند.
و «آدم»7 ميدانيم اول مظهر است از مظاهري كه در او جلوهگر شده نور محمد و آلمحمد:، يعني مبدأ حجتهاي الهي است همچنانكه مبدأ نوع انساني است. آدم بديع آفرينش است يعني ابتكار خلقت است. و اين بزرگوار از جهتي مبدأ نوع انساني است و ابوالبشر است پدر انسانها است و از جهتي مبدأ نوع حجتهاي الهي است. يعني بهاين معني آدم اول مظهر از مظاهر انوار محمد و آلمحمد: شد. و حجتهاي الهي كه در دنيا ظاهر شدند نسبت دارند به آدم و آدم از اين جهت شرافت دارد و احكامي دارد در قرآن.
عرض كردهام يك وقتي و حالا هم تذكراً عرض ميكنم كه خداوند در قرآن راجع به خلقت آدم و امور مربوط به آدم دو دسته فرمايشات دارد. اين دو دسته را نبايد با يكديگر مخلوط كرد، و اين تخليط را عرفا كردهاند و به اشتباه افتادهاند، حكما همينطور، نبايد مخلوط كرد اين دو دسته امور را با يكديگر. آدم از حيث اينكه مبدأ نوع انساني است اموري و احكامي و آياتي دربارهاش و حوادثي در قرآن دربارهاش ذكر شده آنها جاي خودش جاري ميشود درباره تك تك انسانها چون از جهت نوع، آدمند و از آدمند و انسانند، بشرند. اما يك حيث ديگرش مبدأ حجتهاي الهي بودن است. اين حيث احكامي
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 94 *»
دارد فرمايشاتي خدا درباره اين حيث فرموده آنها را نبايد با اين دسته مخلوط كرد. آنها مخصوص حجتهاي الهي است از قبيل اينكه مسجود ملائكه بوده. بشرهاي ديگر مسجود ملائكه نيستند، و از قبيل اينكه خليفه خداست در روي زمين اِنّي جاعِلٌ في الاَرْضِ خَليفَة([86]) انسانها و بشرهاي ديگر خليفه خدا نيستند در روي زمين. معني ندارد خليفه خدا باشند. براي كه؟ براي گاوها، براي الاغها خليفه باشند؟ نه، اين بشر است كه خليفه لازم دارد. خليفه، حجتهاي خدا هستند كه اولشان آدم از نظر نبوت آخرشان خاتم9 و از نظر وصايت و امامت فرزند آدم و تا اوصياء رسول خدا9 و تعميم بدهيم حجت را كه حجتهاي حجتها را هم شامل باشد ميشوند بزرگان دين، ديگر بقيه بشرها معني ندارد خليفه خدا باشند. اشتباهي كردهاند عرفا در شعرهايشان در حرفهايشان دارند، تو خود خليفه خدايي چرا از ميان شدي بيرون و… ازاين قبيل حرفها مثلاً. ما خليفه كي باشيم، ما جانشين خدا براي كي باشيم؟
پس مسجود بودن آدم، خليفه بودن آدم و از اين قبيل امور اينها همه مربوط است به مبدأ حجتهاي الهي بودن و شأن حجتهاست، اينها را نبايد با اين امور مخلوط كرد، و اشتباه بزرگي است و متأسفانه اين اشتباه از سنيها در ميان شيعه نشأت گرفته. سنيها چه عرفايشان، چه حكمايشان چه مفسرينشان در اين اشتباه هستند و سرايت كرده ميبينيم در مفسرين شيعه حكماي شيعه و عرفاي شيعه. در بين ايشان هم اين بحث مطرح است كه مسجود بودن آدم را يك امري شامل ميدانند در تمام اين انسانها كه حتي ماها هم مسجود ملائكه باشيم. آخر به چه چيزمان مسجود ملائكه باشيم، يا خليفةاللّه باشيم. چون بحثش را قبلاً داشتم خواستم تكرار كرده باشم كه از خاطرها نرود كه نسبتاً مهم است.
پس آدم7 از اين جهت كه مبدأ حجتهاي الهي بود اول مظهر بود از مظاهر انوار محمد وآل محمد: در عرصات خلقي و در ظاهر شدن مقام اطاعت و بندگي و چون
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 95 *»
چنين بود آنگاه فرمود: اِنّي جاعِلٌ في الاَرْضِ خَليفَة اعلام كرد خدا كه بناست من مظهري بيافرينم كه در اين مظهر همان انواري را ظاهر كنم كه شما با آن انوار بيعت بستيد. براي اطاعت از آن انوار عهد كرديد و بنا شد فقط رو به آنها داشته باشيد و اقبال و توجه به آنها كنيد و اعراض از آنها نكنيد. طاعت من طاعت آنها، محبت من محبت آنها و معصيت من معصيت آنهاست. حال بناست اختبار و آزمايش خلق شروع شود. لذا بهجميع خلق فرمود. حالا در قرآن عرصه ملائكه مطرح شده ولي اصل مطلب بهجميع خلق اظهار شد، همه خلق مأمور شدند به سجده آدم نه تنها ملائكه. جميع خلق، همه و همه مأمور شدند به توجه به اين امر و اظهار بندگي و انكسار و خضوع كه در عاليترين مرتبهاش كه سجده است بايد ظاهر بشود در نزد آدم علي نبينا و آله و عليه السلام.
فرمود: فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدين.([87]) همه و همه، تمام خلق، ولي فعلاً سخن در قرآن راجع به ملائكه است. آنوقت توجه نكردهاند ميگويند تو مسجود ملائكهاي. اگر اينطور باشد بايد تك تك ما مسجود جميع خلق باشيم نعوذباللّه به چه نورانيتمان به چه صفايمان به چه قابليتمان، بله محمد و آلمحمد: در هرجا جلوهگر شدند آنجا سزاوار اينست كه همه خلق بنده شوند و خضوع و خشوع در نزدش داشته باشند.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 96 *»
مجلس 8
عالم ذرّ و اخذ ميثاق
جعل خليفه
علّت مسجود واقع شدن آدم7
مبايعه براي اطاعت از محمّد و آلمحمّد:
عبادت خدا و اطاعت ايشان:
آدم7 و ملك حامل عهدنامهها
تعهد انبياء: در عالم ذرّ
جامعيت شرع رسولاللّه9
حجرالاسود
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 97 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
روشن شد كه خداوند از تمام مراتب همه بندگان خود و همه موجودات در عوالم قدس و عزّت خود كه دورههاي ذر ناميده ميشوند عهد گرفت بر اطاعت از محمد وآلمحمد: و توجه بهايشان و اين عهد كه از همه گرفته شد، به شكل عهدنامه و صحيفههاي تعهد براساس مبايعه و بيعت با خداي متعال در مورد اطاعت ايشان، در نزد ملكي از ملائكه به عنوان وديعه و امانت سپرده شد. آن مَلك چون در ميان ملائكه از همه آنها محبّتش بيشتر بود به محمد و آلمحمد: خداوند او را انتخاب كرد براي اين امر و تمام اين صحيفهها و عهدنامهها را آن مَلَك بلعيد و در سينه مبارك او قرار گرفت. ملائكه روي محبّتي كه داشتند به آن ملك و ميدانستند كه عهدنامههاي ايشان در نزد آن ملك است براي تجديد عهد با آن عهدنامهها با اين ملك مصافحه ميكردند و نزد اين ملك حاضر ميشدند و به واسطه مصافحه با او تجديد عهد ميكردند و با آن تجديد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 98 *»
عهد و پيمان نسبت به آن مبايعه و تعهدي كه داشتند در عالمهاي ذر، تقرّب ميجستند بهدرگاه پروردگار خود.([88])
البته توجه داريد بحثهايي در زمينه عالمهاي ذر داشتيم كه نسبتاً مفصل بحث كرديم و معني پيش بودن عالم ذر را هم توضيح دادهايم كه اين پيش بودن نه پيش بودن زماني است كه بحسب زمان عالم ذر بر دوره دنيا پيش باشد. بلكه اين تقدم و پيش بودن عالم ذر تقدم رتبي است، رتبةً عالم ذر مقدم است و عالمهاي ذر مقدم بوده، نه زماني كه بحسب آنات و لحظات زماني تقدم داشته باشد. بحثش البته مفصل بوده و در مباحثي كه داشتيم در زمينه بحث ولايت و نبوت آنجا اين بحث مطرح شد. ( كساني كه طالبند ميتوانند به نوشتهها يا نوارها رجوع كنند و آن بحثها را در اين زمينه بدانند).
آنگاه رسيد نوبت آنكه خداوند ظاهر سازد امر اطاعت و بندگي را و اينكه مقام اول از مقامات عبوديت ظاهر شود و آن وقتي بود كه اراده فرمود كه آدم علي نبينا و آله و عليه السلام را خلق بفرمايد كه فرمود: اِنّي جاعِلٌ في الاَرْضِ خَليفَة دقتي كه ميفرماييد اين است كه اِنّي جاعِلٌ فرمود و به اصطلاح علم عربي و ادبيات عرب، جمله جمله اسميه است و جمله فعليه نفرمود.
نفرمود: «اِنّي اَجْعَلُ في الاَرْضِ خَليفَة» فرمود، اِنّي جاعِلٌ في الاَرْضِ خَليفَة جملههاي اسمي گزارش ميدهند از صفت ثابت، خدا ميخواهد بفرمايد كه بعد از اين قرار ما اين است و براي ما اين صفت ثابت است كه هميشه جانشين براي خود در زمين در ميان بندگانمان داشته باشيم. از اين جهت بزرگترين دليل براينكه امر خليفه و جانشين الهي در روي زمين در ميان بندگان امري است مستمر، از همين آيه و همين تعبير الهي استفاده ميشود. در زمان انبياء، انبياء: خليفه بودند در زمان رسول اللّه، رسول خدا9 خليفه بودند و همچنين در زمان ائمه: و استمرار دارد امر ولايت و امامت ائمه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 99 *»
معصومين ما كه الآن امر امامت مهدي صلوات اللّه عليه مصداق اِنّي جاعِلٌ في الاَرْضِ خَليفَة است و اين بزرگوار است خليفه خدا در روي زمين. از همين آيه شريفه و تعبير بهشكل جمله اسميه، عقيده مذهب تشيع و اثنيعشري، استفاده ميشود، كاملاً روشن بدون تأويل بدون اينكه باطن باشد، همين ظاهر آيه بزرگترين و صريحترين دليل است بر اعتقاد شيعه اثنيعشري كه معتقدند به دوازده امام بعد از رسول خدا9 و استمرار امر امامت تا وقتي كه ظاهر شود حضرت مهدي و بعد تا وقتي كه رجعت كنند ائمه هدي:. خداوند خواست اين امر را ظاهر بفرمايد. فرمود: وقتي كه من ظاهر ساختم او را فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدين چون اول مظهر براي انوار محمد وآلمحمد:، آدم7 است.
عرض كردم كه آدم دو حيث دارد يك حيث اين است كه مبدأ نوع بشر است، ابوالبشر است، مبدأ نوع انسانهاست. يك حيث ديگر دارد آن بزرگوار كه مبدأ و مظهر انوار محمد وآل محمد: است و اولين حجّت الهي است در روي زمين و مبدأ حجتهاي خداست. يعني آدم دو حيث دارد يك حيث اينكه به تعبير ما بشري است كه خدا آفريد او را و همه بشرها را از او و حوا آفريد، و يك حيث دارد كه خليفة اللّه است در روي زمين. اين حيث خليفة اللّه بودنش ميدانيم حيث نورانيت اوست و تمام آيات كه در قرآن راجع بهمقام نوراني اوست از اينكه مسجود ملائكه واقع شد ملائكه براي او سجده كردند و همچنين ساير احكام در اين مورد، همه مربوط به اين حيث اوست. و اما آن حيث بشريت احكامي دارد، اموري دارد كه آيات قرآني از آن امور گزارش داده از كيفيت خلقتش از صفاتي كه خدا براي بشر قرار داده، آنها يك اموري است كه شامل همه بشرهاست، همه بشرها در آن امور و احكام تابع آدمند و مثل آدمند و نوع آدمند ولي در آن امور ديگر نه، آن احكامي كه مربوط به حيث حجّت بودن آدم و خليفه بودن آدم است مخصوص حجتها ميشود. اين دو دسته آيات را نبايد با يكديگر مخلوط كنند، عرض كردم ديگران
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 100 *»
مخلوط كردهاند و نوع مفسّرين به اين اشتباه دچار شدهاند و اين اشتباه از سنّيها سرچشمه گرفته. عرفاي اهل سنّت، مفسّرين اهل سنّت به اين اشتباه افتادهاند و اين اشتباه سرايت كرده در ميان شيعه.
حال اين حيث حجّت بودن آدم و خليفه بودن آدم حيثي بود كه مظهر انوار محمد وآل محمد: بود خداوند فرمود فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي اين روحي كه خدا به خود نسبت داده و فرموده بعد از آنكه من آدم را مستوي كردم و خلقتش را معتدل كردم و قابل و لايق ساختم براي اينكه از روح خودم در او بدمم، روح خدا در اينجا همان روح نورانيت و روح شرافت است كه در همه حجّتها قرار دارد در محمد وآل محمد: بطور كلي و جامع و در انبياء بطور جزئي و شعاع و در كاملان و بزرگان بطور جزئيتر و شعاع بعد از شعاع قرار دارد و به واسطه داشتن همان روح شرافت پيدا كرد آدم و دستور رسيد به سجده براي آدم.
البتّه اين دستور براي همه خلق بود بحسب خودشان، همه خلق بحسب خودشان ميدانيم نمازي دارند، بحسب خودشان سجده دارند، بحسب خودشان در نزد خدا عبوديت دارند، خضوع و خشوع و بندگي دارند.([89]) خدا از همه خلقش خواست كه در نزد آدم سجده كنند و اظهار بندگي كنند يعني تعظيم و تكريم آدم، اما عبادت، عبادت خداست. فَقَعُوا لَهُ ساجِدين مثل اينكه ما الآن به طرف قبله و كعبه سجده ميكنيم نه معنايش اين است كه ما كعبه را ميپرستيم. ما خدا را ميپرستيم. اما خدا فرموده به اين سمت براي من نماز كنيد، به اين سمت براي من ركوع كنيد، براي من به اين سمت سجده كنيد. پس تعظيم و تكريم اين سمت را فرموده چون به سمت كعبه است. آدم را هم كه خدا تعظيم و تكريم كرد براي خاطر آنكه مظهر و محل تجلي انوار محمد وآلمحمد: بود. فرمود حالا عبادت كنيد مرا، پرستش كنيد مرا به سجده كردن به آدم
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 101 *»
فَقَعُوا لَهُ ساجِدين ظاهر آيه خطاب به ملائكه است. اما تمام خلق مملوك خدا هستند و همه خلق مطيع بايد باشند و همه بايد خدا را عبادت كنند. خطاب به همه خلق بود و همه خلق مأمور شدند به اينكه سجده كنند براي خداوند به سوي آدم و اظهار عبوديت كنند و اظهار خضوع و خشوع كنند براي خدا به سجده كردن به سوي آدم. آدم قبله قرار گرفت براي همه، همه خلق از جمله براي ملائكه بحسب ظاهر آيات كه فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعوُن همه ملائكه سجده كردند اِلا اِبْليس([90]) خدا لعنتش كند كه به واسطه عصبيّت و كبر سجده نكرد و اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند آن ملعون بهواسطه سجدهنكردن شد امام المتعصّبين، امام متكبران و متعصبان شد.([91])
پس چون آن بزرگوار يعني آدم7، حامل اشباح نوريه محمد وآل محمد: بود و مظهري بود براي هياكل توحيد الهيه و مظاهر اوليه مراتب ربوبيت حق، سزاوار شد كه خداوند او را به اين عظمت تعظيم بفرمايد و به اين كرامت تكريم بفرمايد و خلق را هم امتحان كند براي خاطر تجديد آن عهد و پيمان و بيعتي كه خداوند از همه گرفت در عالمهاي ذر، آن عوالم قدس، آن عوالم عزّت. در آنجاها اطاعت و معصيت اظهار نشد و به فعليت نيامد فقط قرارداد بود كه اسمش را ميگذارند «مبايعه». ولي از زمان پيدايش اين مظهر، پيدا شدن مظهر آن انوار، پاي اطاعت و معصيت به ميان آمد. آناني كه اطاعت كردند آنها وفادار بودند با آن عهد و پيماني كه بستند و آنهايي كه معصيت كردند مثل ابليس آنها با آن عهد و پيمان مخالفت ورزيدند و وفادار نماندند نسبت به آن عهدي كه انجام شده بود.
توضيح داديم كه اين عهد و پيمان و مبايعهاي كه انجام شد در واقع عهد و پيمان بود براينكه عبوديت درگاه پروردگار و عبادت اينها همه به اين است كه اطاعت كنند از محمد وآل محمد:، همچنين سؤال و گدايي از درگاه پروردگار كه همين گدايي و
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 102 *»
سؤال از حق متعال وسيله و سبب بقاء همه موجودات است، اين سؤال و گدايي به اين بود كه فقط توجه كنند به آن حقايق طيبه الهيه كه آن حقايق مطهره حقيقت سؤال و حقيقت گدايي و بندگي به درگاه خدا بودند. همان توجه به ايشان و ديدن ايشان و اقبال بهايشان عبوديت بندگان شد، مذلت ايشان به درگاه خدا شد، انكسار ايشان و اظهار فقر و افتقار به درگاه خدا شد و در واقع شد سؤال از محمد و آل محمد: و اظهار بندگي نزد ايشان و اظهار مسكنت در نزد ايشان. از همانجا، همان عالمهاي ذر اين فرمايش حضرت هادي7 شروع شد كه مَنْ اَرادَ اللّهَ بَدَأ بِكُمْ هركس خدا را ميخواهد و اراده ميكند خدا را، ابتدا ميكند به شما، بايد ابتدا كند به شما راه ديگري ندارد. مَنْ اَرادَ اللّهَ بَدَأ بِكُمْ شروع كند از شما و رو بياورد به شما اقبال كند به سوي شما وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ([92]) هركس خدا را توحيد كرده و به يكتايي خدا را شناخته او از شما پذيرفته يعني وقتي ديد كه شما به تمام مراتب وجودتان در تمام حالاتتان به تمام ذرات وجوديتان در همه آناتي كه بر مراتب شما ميگذرد بحسب مراتب و عوالمي كه داريد صِرف اقبال بهسوي خدا و صِرف توجه به خدا هستيد و لحظهاي ذرّهاي از مراتبتان از خدا غافل نيست و به غير خدا متوجه نيست، از شما پذيرفت كه خدا يكي است. هركس خدا را عبادت كرده به يكتايي يعني تحصيل كرده توحيد عبادت را، يكتايي خدا را در همين عبوديت و بندگي شما ديده است كه خدا در مقام عبادت و بندگي يكي است كه فرمود وَلايُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّه اَحَدا([93]) اين وَ لايُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّه اَحَدا كه توحيد در عبادت است و اعتقاد به اين است كه خدا معبود يكتاست در كجا براي خلق معلوم شد و از كه پذيرفتند و از كه دريافتند و دانستند؟ از محمد وآل محمد: در دورههاي ذر در مقام عبوديت ايشان. هر كس خدا را توحيد كرده در مقام ذات يا در مقام صفات يا در مقام
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 103 *»
افعال، همه اينها را از محمد وآل محمد: آموخته وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ هر كس به هرگونه، در مقامي از مقامات توحيد، خدا را به يكتايي شناخته، خدا را توحيد كرده، از اين بزرگواران پذيرفته. وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ([94]) هركس در هرجا در هر عالم قصد خدا كرده آهنگ خدا نموده او تَوَجَّهَ بِكُمْ راهي ندارد مگر رو كند به شما، رو بهشما كرده قصد خدا كرده و آهنگ خدا نموده و الا ذات خدا منزه و مقدس است از توجهكردن و جهتداشتن و اينكه بندگان بتوانند آهنگ او كنند، قصد او كنند، سوي او روند و بهاو توجه كنند. همه اين امور موقعش و محلش محمد وآل محمد: ميباشند. پس اگر خدا متوجَّهٌ اليه خلق است به محمد وآل محمد: است. اَيْنَ وَجْهُ اللّهِ الَّذي اِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الاَوْلِياء([95]) كجاست آن رخساره خدا كه اولياء وقتي كه رو ميكنند به سوي خدا رو به آن رخساره ميكنند كه مقصود وجود مبارك امام7 است.
همچنين باز عبارتي كه در همين زيارت وارده از حضرت هادي7 داريم كه طَأطَأ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ كُلُّ شَيءٍ لَكُمْ.([96])
باز ببينيد تعابير چگونه است چطور جامع و فراگير است هر خلقي از خلق خدا كه شرافتي براي اوست كرامتي در نزد خدا دارد او در نزد شرافت شما اي محمد وآلمحمد: سرفرود آورده و كوچك شده خاكسار شده. هر متكبري در برابر طاعات شما به خضوع درآمده و به خشوع درآمده اگر چه به حسب فطرت الهيه باشد و همچنين هر جبار و سركشي در برابر شما خاضع شده و هر موجودي هر چه كه بشود به او گفت شيء يعني متعلق مشيت الهي قرار گرفته باشد، چون شيء را شيء گفتهاند از جهت آنكه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 104 *»
مُشاء است. اِنَّما سُمِّيَ الشَّيءُ شَيْئاً لاَنَّهُ مُشاء شيء را شيء ناميدهاند از جهت اينكه مشاء است يعني متعلق مشيت الهي است. هيچ چيزي از تعلق مشيت خارج نيست، مشيت خدا به هر چه تعلق گرفته او شده موجود به حسب وجود خودش و شيء شده. حال ميفرمايد: وَ ذَلَّ كُلُّ شَيءٍ لَكُمْ هرچه كه در دايره مشيت آمده و مشيت به آن تعلق گرفته و به تعبير ديگر موجود شده او در برابر شما خوار و ذليل است. اين خواري و ذلت براي خاطر اين بود كه همه ديدند كه چطور اين بزرگواران در نزد خداوند خاشع و خاضعند و صرف توجه به پروردگارند.
آدم قبل از اينكه فرود آيد به اين دنيا صبح و شام در آن مقامي كه بود كه بهشت عالم برزخ بود در آنجا صبح و شام به منظور تجديد عهدش مصافحه ميكرد با اين ملك. آدم عهد بسته كه اطاعت كند از محمد وآل محمد:، دوست بدارد ايشان را نافرماني ايشان را نكند توجه به ايشان داشته باشد اقبال به ايشان داشته باشد از ايشان روگردان نباشد. روي اين جهت چون دوست ميداشت محمد وآل محمد: را اين ملك را هم خيلي دوست ميداشت. همچنين نظر به اينكه عهدنامهها پيش اين مَلك بود خيلي با اين ملك مأنوس ميشد با او مصافحه ميكرد به منظور تجديد پيمان و عهد خود. وقتي كه آمد روي زمين بسيار بسيار دلتنگ بود مخصوصاً براي آن ملَك خيلي اظهار دلتنگي ميكرد. خداوند بر آدم تفضّل فرمود و به بركت تفضّل برآدم بر بنيآدم هم تفضّل فرمود از جهت اتمام حجت و اكمال نعمت، اتمام حجت بر منكرين و معاندين، اكمال نعمت بر اهل محبت و ولايت. آن ملك را به شكل سنگي اما بسيار درخشان و نوراني در مسير آدم قرار داد. آدم برخورد كرد با آن سنگ احساس كرد كه نسبت به اين سنگ محبت دارد.([97])
كار انبياء غير كار ما است برنامه ايشان غير برنامه ما است. به طور كلي حجتهاي خدا امورشان فرق ميكند با ما ٭كار نيكان را قياس از خود مگير٭ ما دلبستگيمان،
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 105 *»
دلدادگيمان به امور و اشياء و اشخاص روي حساب عواطف و طبايع است لذا اصلي هم ندارد نبايد خيلي دنبالش هم بگرديم كه چرا فلاني را دوست دارم يا چرا فلان شيء را دوست دارم. چرا فلان جا را دوست دارم مثلاً، بعضيها دوست دارند مثلاً حيوان در خانه داشته باشند مثل بز مثل گوسفند. بعضيها دوست دارند در خانه كبوتر داشته باشند بعضيها دوست دارند در خانه گُل داشته باشند همينطور امور مختلف. همچنين جاهاي مختلف، دوست دارند در فلان شهر باشند، دوست دارند در فلان محل از فلان شهر باشند، دوست دارند با چه طايفهاي رفت و آمد كنند با چه اشخاصي معاشرت داشته باشند اينها يك اموري است كه بيشتر بر اساس طبع است، البته غير از اموري كه نشأت ميگيرد از عقايد مذهبي، غير آنها، آنها روي حساب تسليم و اعتقادات است كه اُنس ميگيريم يا اُنس نميگيريم، بالاخره محبت ظاهري نسبت به آن امور داريم. ولي امور ديگر كه بر اساس طبيعت است و هوي و هوسها، اينها را نميشود ملاك گرفت. انبياء، حجتهاي خدا اينجور نيستند اگر كه ميبينند ميل دارند به امري در مقام برميآيند كه علتش چيست چرا تمايل به اين امر در ما پيدا شده، اگر دوست دارند چيزي را باز به فكر برميآيند كه علتش چيست كه در ما محبت به اين شيء پيدا شده، با اشخاص هم همينطورند. اگر با اشخاصي مأنوس ميشدند تمايل در خود ميديدند كه ميل دارند به ملاقات، معاشرت، مجالست با شخصي به فكر برميآمدند كه علتش چيست. اين حتماً از نظر الهي يك امري است كه بايد روشن بشود. امورشان اينطور بود.
آدم وقتي كه رسيد به اين سنگ، آدم در عالم خيلي سنگ ديده، گوهرها خيلي ديده اما نسبت به اين سنگ يك كشش ديگري دارد جاذبهاي دارد اين سنگ كه نميگذارد آدم از اين سنگ بگذرد. از اين جهت در مقام برآمد، پروردگار من! اين چه امري است در اينجا اين چه سرّي است چرا اينطور من مجذوب اين سنگ شدهام اين سنگ نميگذارد من از او بگذرم. جبرئيل نازل شد يا آدم ميداني اين سنگ چيست و كيست؟ اين همان
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 106 *»
مَلَك است كه تو هر صبح و شام با او مصافحه ميكردي اين حامل عهدنامههاي خلق است. گفت بنابراين من نميتوانم از اين سنگ بگذرم، بايد اين سنگ را با خودم ببرم، و هميشه با من باشد و من با او. لذا روي دوش خود گذارد و چون اين ملك حامل عهد بود و به واسطه آن عهد و محبتش سنگيني داشت، سنگيني معنوي نه سنگيني ظاهري، چون چنين بود آدم احساس خستگي ميكرد.([98])
حال ببينيد ما چكاره هستيم و اصلاً كانّه عهدي نبستهايم و چقدر غافليم كه هيچ احساس نميكنيم كه اين عهد بر دوش ما است و بايد سنگيني اين عهد را احساس كنيم ولي هيچ احساسي نداريم چون تعهد را فراموش ميكنيم چون غافل ميشويم. خدا را حمد ميكنيم كه براي يادآوري ما از آن عهد و پيمانها براي ما نظامي قرار داده عبادتها قرار داده كه به بركت اين عبادتها گاه گاه به ياد آن عهد بيفتيم و الا در خود احساسي نداريم، آدم احساس سنگيني ميكرد. جبرئيل آن بزرگوار را كمك ميكرد در حمل اين سنگ تا اينكه قرار داد اين سنگ را در جاي خودش كه توضيح ميدهيم انشاءاللّه.
عرض كردم اين عهد چون شامل بوده تمام موجودات را حتي انبياء، تمام انبياء عهد بسته بودند و بيعت كرده بودند در عالمهاي ذر همه و همه كه فقط مطيع محمد وآلمحمد: باشند و در نزد اين بزرگواران خوار و ذليل باشند و توجه كنند به خدا بهوسيله اين بزرگواران و عبادت كنند خدا را به محبت ايشان و آنچه را كه اين بزرگواران نظام قرار دهند و برنامهاي براي هر قسمت از خلق قرار دهند همه مطيع ايشان باشند و اطاعت از ايشان داشته باشند. حال ببينيد چطور شرع محمد وآل محمد: جامعيت و عموميت پيدا كرده. همه مخلوقات در شريعت ايشان هستند و متابعت ميكنند از آنچه كه ايشان تأسيس كردهاند، براي عبادت و بندگي آنچه اين بزرگواران خلق را به آن ارشاد كردهاند، تمام مطيع ايشانند. اگر به ظاهر، امتهاي پيش از انبياء اطاعت ميكردند و در
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 107 *»
شريعت انبياء بودند، آن شريعت را انبياء از كجا آورده بودند؟ اميرالمؤمنين فرمود: اَنَا الَّذي بَعَثْتُ النَّبيّينَ و المُرْسَلين([99]) من مبعوث به رسالت كردم نبيين و مرسلين را من ايشان را فرستادم، من به آنها شرع دادم يعني خدا اينطور قرار داد كه من شريعت بگذارم براي انبياء و من به انبياء بدهم شريعت را و ناموس الهي را، دين پروردگار را من به آنها ياد بدهم من اين افتخار را به آنها بدهم كه عبادت خدا را ياد ديگران بدهند و به امتها برسانند دين ما را شريعت ما را، همه ايشان خدمتگزاران امر محمد وآل محمدند.
لذا عرض كردم يكوقتي در مورد فرمايش رسولخدا كه فرمودند عُلَماءُ اُمَّتي كَاَنْبِياءِ بَني اِسْرائيل([100]) علماي امت من نمونههايش را بخواهيد ببينيد انبياء بنياسرائيلند. به اين معني يعني امت من تمام خلق اولين و آخرينند آنوقت علماي اين امت كه بخواهيد بشناسيد ايشان را، انبياء بنياسرائيل يك نمونه هستند از علماي امت محمد9. معني عالِم آن است كه اخذ كند از رسول. عالم اين است امام فرمود: فَنَحْنُ الْعُلَماءُ وَ شيعَتُنَا الْمُتَعَلِّمون([101]) ما علماء هستيم و شيعيان ما متعلمند، از ما ميآموزند. عالِم شأنش اين است كه بگيرد از امامش. امام شأنش اين است كه بگيرد از پيغمبر9. پيغمبر شأنش اين است كه از خدا بگيرد. هيچيك نميتوانند به خواست و هوي و هوس خود راه روند. البته پيغمبر و امام خواست و هوي ندارند و علمائي كه از ايشان اخذ ميكنند آنها هم تابع هستند. هِيَ نُبُوَّةٌ وَ رِسالَةٌ وَ اِمامَة([102]) حضرت امير7 به كميل فرمودند كه اي كميل مقامات الهيه در ميان خلق دو مقام است هِيَ نُبُوَّةٌ وَ رِسالَةٌ وَ اِمامَة رسالت است و امامت، ديگر بعد چيست وظيفه همه اطاعت است، همه بايد متابعت كنند. حتي عرض
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 108 *»
كردهام دامنه متابعت به اينجا ميرسد كه مثل رسول خدا مأمور ميشود در قرآن كه بگويد: اِنْ اَتَّبِعُ اِلا ما يُوحي اِلَيّ([103]) من متابعت نميكنم مگر هماني كه به من وحي شود. در حديث ميفرمايد: اِمامُ الاِمامِ اَلْوَحْي([104]) امامِ امام، پيشواي امام، امام از كه متابعت بايد بكند؟ از وحي الهي. پس رسول از خدا ميگيرد و امام از رسول ميگيرد و عالِم از امام و بالاخره برگشتش به رسول است. لذا نظر به اينكه انبياء شريعت خود را دين خود را نظام و ناموس الهي را از محمد وآل محمد: اخذ ميكردند فرمود: عُلَماءُ اُمَّتي كَاَنْبِياءِ بَنياِسرائيلَ يعني همه خلق اولين و آخرين امت منند. اين امت علماء دارند علماء امت من را ميخواهيد بشناسيد نمونههايش انبياء بنياسرائيلند. چون در ميان بنياسرائيل نسبت به قبايل ديگر پيغمبر زياد بوده خيلي پيغمبر داشتهاند. از اين جهت براي تكثير، چون زياد بودند ميفرمايد مثل انبياء بنياسرائيل كه چطور اين انبياء بنياسرائيل حاملان وحي الهي بودند واسطهگان وحي بودند و متابعت از وحي ميكردند همچنين تمام علماي امت من اينها هستند، يعني تابع وحيي هستند كه خدا به واسطه ما و به كرامت ما و شرافت ما به آنها داده و به آنها بخشيده. پس تمام خلق از اولين و آخرين، انبياء و غير انبياء همه و همه عهد و پيمانشان براين اساس بود كه اطاعت كنند از محمد وآل محمد: و در نزد ايشان خوار و ذليل باشند. توجه به سوي پروردگار كنند به وسيله اين بزرگواران. عبادت كنند خدا را اولاً به محبت محمد وآل محمد: و بعد به متابعت از آنچه كه ايشان تأسيس فرمودهاند و ايشان ارشاد فرمودهاند.
اين امر چون چنين بود خدا مقرر كرد كه اين مَلك به شكل سنگ شود، مجسم شود در اين عالم، بماند براي هميشه. تا اين عالم برقرار است. مستمر باشد امر اين مَلك. شد «حَجَر»، سنگ، و شد اسود و حال آنكه «ابيض» بود و بلكه عرض كردم درخشان بود
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 109 *»
ميفرمايد از نقره روشنتر بود رنگش، اما چون كفّار، منافقين، مشركين، اهل عصيان ميآمدند و با اين سنگ مصافحه ميكردند و استلام، دست ميماليدند يا تقبيل، ميبوسيدند آنرا، اين سنگ به تدريج رنگش سياه شد.([105]) معصيت و كفر و نفاق ببينيد چه تأثيري ميكند. آنوقت در خود شخص چه ميكند. وقتي كه با اين سنگي كه از نقره ميفرمايد روشنتر بوده رنگش و درخشانتر بوده چنين كند آنگاه با قلب چه ميكند؟ كفر با قلب چه ميكند؟
خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلوبِهِمْ وَعَلي سَمْعِهِمْ وَعَلي اَبْصارِهِمْ غِشاوَة وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيم([106]) ببينيد معصيت چه ميكند، ادبار از پروردگار چه ميكند. مثل انبياء در نزد اين سنگ خاضع ميشدند مثل رسول اللّه با آن عظمت و جلالتش ميآمد اين سنگ را ميبوسيد، دست ميماليد به اين سنگ، اگر ازدحام بود از دور اشاره ميفرمود. مثل ائمه ما دوازده معصوم اين سنگ را بوسيدهاند براين سنگ دست كشيدهاند يا به سمتش اشاره كردهاند همه انبياء همه اولياء. خدا روزي كند، الآن هم شما فكرش را بكنيد كه حضرت مهدي صلوات اللّه عليه در هر سال لااقل چند بار اين سنگ را ميبوسد لااقل در هر حجّي آن بزرگوار حاضر ميشود، هر سال يك بار كه مسلّم است. در هرحجّي يك طواف عمره اگر عمره تمتع حضرت انجام بدهد، يك طواف حج، يك طواف نساء انجام ميدهد، هر طوافي هفت شوط است و در هر شوط مستحب است استلام، بوسيدن. حال ببينيد هر ماهي حداقل يك عمره دارد در هر عمره مفرده دو طواف است، يكي طواف خود عمره يكي طواف نساء. هر طواف باز هفت شوط است در هر شوط در ابتداء و اختتام هر طواف مستحب است بوسيدن حجر. حال ببينيد آن بزرگوار در هر سال چقدر
ميبوسد اين حجر را.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 110 *»
خدا روزي كند. من در همين سفر عمره اخير كه مشرف بودم توفيق پيدا كردم لبم را گذاردم روي همان قسمتهايي كه عرض كردم، همه قسمتها لاك گرفته است دو سه قسمت باز است لبهايم روي همان قسمتها بود كه خود سنگ است، متذكر شدم كه اين قسمت را امام7 در هر سال چند بار ميبوسند، و لب من قرار گرفته جايي كه مهدي صلوات اللّه عليه در هر سال چند بار لب مباركش را ميگذارد و ميبوسد. خدا ان شاءاللّه توفيق بدهد براي همه، موفق كند همه را و به يُسر و عافيت و خير ميسر فرمايد و از همه به فضل و كرمش قبول بفرمايد و ذخيره قبر و قيامت و آخرتمان قرار دهد.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 111 *»
مجلس 9
عهد خدا با خلق در اطاعت از محمّد و آلمحمّد:
حجرالاسود و استلام آن
نماز و سوره مباركه حمد
اركان اربعه كعبه
حجّ و عالمهاي ذرّ
شرع رسول اللّه9 و مذهب جعفري
امام صادق7 و نشر ايمان
توضيح اسم «جعفر» و «ابوعبداللّه»
امام صادق7 و انتظار فرج
مصائب امام صادق7
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 112 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
عرض شد در عالمهاي ذر خداوند از تمام مراتب همه خلق عهد و پيمان گرفت بر اطاعت كردن از محمد وآل محمد: وتوجه كردن به ايشان و عبادت خدا نمودن به دستور و ارشاد اين بزرگواران و بر اين امر با تمام خلق مبايعه فرمود يعني همه بيعت كردند كه به اين عهد وفادار باشند و در راه اين عهد از جان و مال و اهل و عيال دريغ نداشته باشند. اين امر در صريح آيه قرآن بيان شده و در فرمايشات معصومين: هم رسيده است. در اين دوره دنيايي خداوند براي آنكه خلق از خاطر نبرند آن عهد را و وفادار بمانند بر آن، آن ملكي را كه حامل جميع عهدنامهها بود كه تمام صحيفههاي قراردادها و عهدنامههاي همه خلق را خداوند نزد آن ملك به امانت سپرده بود، او را در اين عالم مجسم فرمود به صورت اين سنگي كه الآن «حجرالأسود» ناميده ميشود و در ركن عراقي خانه خدا قرار دارد. همراه با فرود آمدن آدم علي نبينا وآله و عليه السلام بر روي زمين آن ملك را به اين شكل نازل فرمود از عوالم قدس خود وآدم آن سنگ را
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 113 *»
برداشت و به راهنمايي جبرئيل وقتي كه خانه خدا را ميساخت و اين اركان بيت كه چهار ركن است اينها را ميساخت، به دستور جبرئيل اين سنگ را در ركن عراقي اين خانه قرار داد.([107]) كه اولين ركن است و افضل از ساير اركان است. آنرا دراين ركن قرار داد و قبلهگاه جميع خلق شد و دستور فرمود كه هركس به اين سرزمين آمد كه سرزمين ذر است ـ اين سرزمين مكه سرزمين بيت اللّه، سرزمين حرم خدا همان سرزمين عالم ذر است كه خداوند در اين عالم آنرا ظاهر ساخته ـ بايد به احترام اين خانه و اين سنگ محرم شود و با آداب و دستوراتي كه مقرر شده است نزد اين سنگ حاضر شود آنرا ببوسد و استلام كند. يعني دست بر آن بمالد و اگر ميسر نشد با اشاره عهد و پيمان خود را تجديد كند.([108])
همچنين براي اينكه از خاطر نبرند خلق آن عهد و پيمان را مقرر فرمود نماز را در هر كجا هستند انجام دهند و در اين نماز گزارشي است در واقع از همان جريان عهد و پيمان در عالمهاي ذر و ياد كردن از مقامات و مراتب محمد وآل محمد:. چون كليه مراتب ايشان در هفت تعيّن جلوه كرده كه نامهاي مبارك اين بزرگواران گزارش از همان هفت تعيّن است. محمد، علي، فاطمه، حسن، حسين، جعفر و موسي بقيّه اسمها تكرار محمد و علي و حسن است، اصل اسمهاي اين بزرگواران همين هفت اسم است كه گزارش از تعينات هفتگانه ايشان است. وقتيكه اين تعينات تكرار ميشود چهارده ميشود كه چهارده تعيّن محمد وآلمحمد: است. آنوقت خداوند در اين قرآن سورهاي نازل فرمود كه سوره مباركه حمد است و اين سوره را هم هفت آيه قرار داد كه وصف همان تعينات هفتگانه ايشان است و براي يادبود آن مقامات و تجديد خاطره آن تعينات در نمازها مقرر كرد كه حمد قرائت كنند، و فرمودند معصومين: لاصَلوةَ اِلا بِفاتِحَةِ الْكِتاب([109]) نماز درست
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 114 *»
نيست و نماز انجام نميشود مگر به قرائت فاتحة الكتاب يعني سوره مباركه حمد خوانده شود، و ميدانيم نماز اقلش دو ركعت است كه نماز صبح است. نمازهاي ديگر هم كه ميدانيم چهار ركعت و سه ركعت و بالاخره در هر ركعتي از اين دو ركعت حمد خوانده ميشود و اقلاً در هرنمازي دو بار سوره مباركه حمد قرائت ميشود و با تكرار حمد آن چهارده تعيّن را يادآور ميشويم و تجديد عهد و پيمان با آن مقامات چهاردهگانه محمد وآل محمد: مينماييم.
آنگاه خداوند خانه خود را بر چهار ركن قرار داد. ركن اول گزارش است از آن ماده اوّلي كه بر آن پيمان بستيم در عالمهاي ذر كه توحيد باشد كه فرمود اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ([110]) و در آنجا در ركن اول بايد متذكر شويم از اين عهدمان نسبت به الوهيت پروردگارمان، ربوبيت خدايمان و يكتايي او و همچنين متذكر ركن اول و كلمه اول از اركان اسلام گرديم كه سبحان اللّه است. در ركن دوم بايد متذكر شويم از قرار دوممان و عهد دوممان كه محمدٌ رسول اللّه است9 كه اقرار و اعتراف كرديم به نبوت حضرت و معاهده بستيم و مبايعه كرديم بر اين امر و در همينجا باز متذكر كلمه دوم اسلام گرديم كه الحمد للّه باشد. در ركن سوم متذكر ماده سوم بايد باشيم كه در قرارداد عالمهاي ذر گذرانيدهايم كه عَلِيّ وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّدّيقَة اَوْلِياءُ اللّه اميرالمؤمنين ويازده فرزندش ـ فرزندان معصومينش كه امامانند از جانب خدا و خلفاء و جانشينان رسولاللّه هستند بعد از رسول خدا ـ و فاطمه زهراء سلام اللّه عليهم اجمعين اولياء خدا هستند، خلفاء خدا و حجتهاي الهي هستند. و در اين ركن سوم متذكر كلمه سوم اسلام ميگرديم كه لااله الااللّه باشد. در ركن چهارم بايد متذكر شويم امر چهارمي را كه ركن چهارم دين است و ركن چهارم ايمان است كه اُوالي مُواليهِمْ وَ اُعادي مُعاديهِمْ باشد يعني من دوستم با دوستان ايشان و دشمنم با دشمنان ايشان كه اين ركن خبر ميدهد از ركن چهارم اسلام و
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 115 *»
كلمه چهارم اسلام كه اللّه اكبر باشد و تمام كلمات اسلام كه اصل اسلام است و اسلام مبتني بر آن كلمات است همين سُبحانَ اللّهِ وَالحمدُ للّهِ ولا اِلهَ اِلا اللّه و اللّهُ اَكْبَر است.
و چون چهار امر است و چهار كلمه است اسم اعظم الهي است همانطور كه حضرت كاظم موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه فرمودند كه اسم اعظم الهي چهار كلمه است، چهار حرف است، اَمّا اَوَّلُهُنَّ فَلا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ باقِيا حرف اول اسم اعظم، كه چهار حرف است، لااله الااللّه است وَ الثّانِيَةُ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ9 مُخْلَصا حرف دوم هم محمدٌ رسول اللّه است9 وَ الثّالِثَةُ نَحْنُ اَهْلَ البَيْت فرمودند حرف سوم اسم اعظم هم ما هستيم يعني خاندان رسالت دوازده معصوم و فاطمه زهراء. وَالرّابِعَةُ شيعَتُنا مِنّا([111]) حرف چهارم از اسم اعظم الهي شيعيان ما هستند يعني اعتراف بهمقامات شيعيان كه در درجه اول شيعيان محمد و آل محمد: انبياء هستند و بعد مراتب اولياء كه كاملان و بزرگان هستند كه اعتراف ميكنيم در ركن چهارم خانه خدا بهمقام ايشان و اللّه اكبر اسلام اشاره به اين امر است. اين كلمات چهارگانه تسبيحات اربعه ناميده شد و دستور رسيد از طرف معصومين ما: كه در ركعتهاي سوم و چهارم، سه بار بگوييم «سبحان اللّه و الحمد للّه و لااله الااللّه و اللّه اكبر ».([112]) سه بار اين چهار كلمه را بگوييم تا بشود دوازده مرتبه و دوازده كلمه كه اشاره باشد به مقامات آل محمد: و شئونات دوازده امام.
حج خانه خدا و مناسك حج بهتر و كاملتر و روشنتر از ساير امور دين و نظام شريعت براي ما عالمهاي ذر را گزارش ميدهد. دستوراتي كه رسيده در احترام گزاردن به آن مشاهد مشرفه و اعمالي كه مقرر شده كه مجموعه را ميگويند حج ـ خانه خدا را قصدكردن ـ در جميع اين احكام و عبادات، بحسب خودشان، در واقع تجديد عهد و معاهده است با آنچه كه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 116 *»
در عالم ذر ما به آن با خداي خود پيمان بستيم و بيعت كرديم، مبايعه انجام داديم در آنجا براي وفاداري به اين امر كه اولاً مطيع محمد وآل محمد: باشيم اطاعت كنيم از ايشان تخلف نورزيم از ايشان تقرب بجوييم به سوي خدا به محبت به ايشان و در جميع سير و سلوكهاي خود و در تمام حالات بندگي خود متابعت كنيم از ارشادات و دستورات اين بزرگواران. اين اصل عهد ما بوده و براين عهد مبايعه كرده و بيعت بستيم.
انبياء: كه آمدند بحسب وضع امتهاي خود و صلاح حال زمانشان همين عبادتها و همين نظام الهي و شرايع را آوردند و آنها هم بحسب وضع خودشان با انجام آن عبادتها و عمل به آن شريعتها تجديد عهد ميكردند با همين عهد عالمهاي ذر. وقتي كه نوبت رسيد به شريعت محمد9 و آمدن اين شرع مقدس كه البته همه، شرايع آن بزرگوار بود اما شريعت كاملي كه زمان و اهل زمان اقتضا ميكرد كه به وسيله آن بزرگوار ظاهر شود، آن بزرگوار آورد آنچه كه در آن تجديد عهد بود به شكل كامل و جامع، هر عبادتي كه آن بزرگوار آورده هرامري از امر شريعت كه رسول اللّه9 نهاده در مقام خود هر كدام در جاي خودشان بالنسبه به شرايع انبياء گذشته كاملتر و جامعتر وضع و قراري است براي تجديد عهد با عهد عالم ذر.
شريعت آن بزرگوار از هر جهت و از هر حيث كامل و تمام و جامع بود. شريعتي را كه آن بزرگوار آورد بحسب اقتضاء زمان بتدريج تعليم ميفرمود و به امت ميرسانيد و چون امر تدريجي بود و بحسب تقدير الهي مدت معيني را آن بزرگوار در ميان اين امت بود ميبايست تكميل آنرا واگذار كند به اهل بيت خود و خاندان خود و حاملان علم و شريعتش اميرالمؤمنين و ساير معصومين:. بعد از رسول خدا امر نشر شريعت و بقاء و حفظ شريعت را اميرالمؤمنين متصدي شدند، تا وقتي كه مقرر بود آن بزرگوار باشند. بعد از آن حضرت امام مجتبي و بعد حضرت سيد الشهداء و همينطور تا رسيد به زمان امام صادق صلوات اللّه عليهم.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 117 *»
در زمان امام صادق اقتضا كرد كه نشر امر شريعت آنچنان شود كه با اينكه دين دين محمد9 است اما به اسم «مذهب جعفري» در ميان جميع مسلمين شهرت پيدا كند. دين محمد همان مذهب جعفر است و مذهب جعفر همان دين محمد است9. اما چون زماني شد كه جميع امور شريعت واضح شد براي شيعيان و به بيان آن بزرگوار در ميان شيعيان كامل گرديد، اين كامل شدن بيان و رسيدن شرح و تفصيل در جميع احكام دين در زمان حضرت صادق7 نشان موقعيت امامت آن بزرگوار است كه تعيّن جعفري است در ميان تعينات چهاردهگانه محمد وآل محمد:. اين تعيّن اقتضا ميكرد ظهور كامل امر ربوبيت، امر رسالت، امر ولايت و امر مقام شيعه را. تمام آن چهار مقام و چهار ركن در زمان حضرت صادق7 به طور كامل و واضح تفصيل يافت و شرح و بيان شد و چون اصل آن چهار ركن امر توحيد بود ـ چهار ركن يادتان هست لا اِلهَ اِلا اللّهُ، محمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ، عَلِيّ وَ اَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِه وَ فاطِمَةُ الصِّدّيقَةُ اَوْلِياءُ اللّهِ وَ اُوالي مُواليهِمْ وَاُعادي مُعاديهِمْ كه اين چهار ركن را مولاي ما آقاي مرحوم به فارسي فرمودهاند كه دين چهار ركن دارد، چهار اصل دارد: خداشناسي، پيغمبر شناسي، امامان شناسي و شناختن پيشوايان شيعه. پيشوايان شيعه يعني بزرگان دين، آناني كه بعد از مقام امامت، بعد از مقام انبياء، حاملان فيض الهي و واسطگان فيضند بين ما و خداي ما. ايشان را بشناسيم به اينكه سزاوار پيشوايي هستند و ما بايد از ايشان تبعيت كنيم ـ اين چهار ركن ميدانيم ركن اعلي و اعظمش «لاالهالااللّه» است، ركن اعلي واعظمش اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ است كه در قرآن فرموده يعني شناخت مقامات و شئونات ربوبيت. در زمان حضرت صادق7 اين چهار ركن كاملاً شرح شد و تفصيل يافت و تمام شئونات اين چهار ركن كه امر شريعت است از هر حيثش، شريعت در تمام ابعادش تفصيل يافت. چه ابعاد عبادي آن، چه ابعاد سياسي آن، چه بُعدهاي ديگر همه و همه روشن شد و همه، شئونات و جهات و تفصيلاتِ همين چهار ركن بود.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 118 *»
عرض ميكنم چون ركن اعظم اين چهار ركن امر ربوبيت بود و امام صادق7 عهدهدار شرح و نشر و بيان آن شدند، چهار اسم از اسامي الهي را كه محور ساير اسمها در امر تكوين و تشريع خلق بود اين چهار اسم را ظاهر ساخت و مقتضاي اين چهار اسم را به مردم و خلق شناسانيد. اولاً آن بزرگوار براي جميع خلق و بحسب ظاهر براي مسلمين و در جامعه اسلامي در ميان بشر واضح ساخت اسم الجَليل خدا را و معرفي كرد خدايي را كه محمد معرفي كرده9، خدايي را كه قرآن محمد9 معرفي ميكند، خدايي را كه محمد و جانشينان او: به آن خدا دعوت ميكنند، آن خدا خدايي است صاحب جلالت، صاحب نزاهت، او سبوح است، او قدوس است. او از جميع صفات امكاني و خلقي منزه است. او خدايي نيست كه تمام مذاهب منحرف اهل سنت او را به ما ميشناساند، خداي ما خداي محمد9 آن خدايي نيست كه مكتبهاي حكما و عرفا از يونانيان و بيگانگان از اسلام معرفي كردند. آن خدا خدايي است كه از هر جهت و از هر حيث بايد او را جليل دانست، با جلالت دانست و او را تسبيح كرد و تنزيه كرد او را از هرچه شايسته مقام او نيست. از هر بيان و هر لازمه و اقتضائي كه گفتهاند ديگران پاك و منزه است. بيانات امام صادق و طرز برنامه او و دوره امامت او بيانگر اين امر بود در امر توحيد و ربوبيت پروردگار. جلالت خدا را به آن وضعي روشن كرد كه شايسته قرآن و اقتضاي اسلام بود.
همچنين بعد از اين امر يعني بعد از واضح ساختن اسم «الجليل» خدا، نوبت رسيد به بيان اسم «العليم» خدا كه خداي محمد، خداي قرآن، خداي اسلام، آن خدايي است كه عالِم است به جميع خلقش. كيفيت علم او و تعلق علم او به خلق، اينها را روشن ساخت آن بزرگوار و اسم «العليم» خدا يا اسم «العالم» خدا بعد از اسم الجليل خدا براي خلق در اسلام روشن شد به شرح و تفصيل بيان امام صادق صلوات اللّه عليه. بعد نوبت رسيد به ظاهر ساختن اسم «الفاطر» اَفِي اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَالاَرْض([113]) خالقيت حق را و
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 119 *»
كيفيت آفرينش را آنطوري كه شايسته خداي محمد و خداي قرآن و خداي اسلام بود بيان فرمود. و بعد نوبت رسيد به اسم «الرازق» كه رزق از طرف خدا افاضه ميشود و از خزائن غيب الهي به جميع مخلوقات رزقها ميرسد و كيفيت رزاقيت حق متعال را آن بزرگوار روشن ساخت.
اين چهار اسم خدا محور تمام اسماء الهي است در مورد تكوين و تشريع خلق. يعني جميع امور تكويني مخلوق و جميع امور تشريعي مخلوق كه مربوط ميشود به اسماء و صفات الهي چهار اسم است كه اين چهار اسم اصل است و محور است براي همه آن اسمها و آن صفتها، فراموش نكنيد؛ «الجليل»، «العليم»، «الفاطر»، «الرازق»، اين چهار اسم روشن شد به نقش امامت امام صادق7. وقتي كه امر اعظم و ركن اعظم اين چهار ركن اينطور آشكار گرديد شئونات رسالت محمد9 هم آشكار شد. شئونات ولايت دوازده امام و فاطمه زهرا: روشن شد. شئونات ولايتي اولياء ايشان و مقامات شيعيان ايشان آشكار گرديد و به بركت آشكارايي اين مقامات و اركان چهارگانه تمام اوضاع شرع و شريعت و دين و ديانت و نظام الهي هم از بركات آن بزرگوار روشن شد. از اين جهت دين بهشكل مذهب و بهنام مذهب نسبت داده شد به امام صادق صلواتاللّه و سلامه عليه.
خداوند براي شناسانيدن موقعيت امام صادق از اين چهار اسم خود مشتق كرد اسمي براي آن بزرگوار، او را جعفر ناميد. جعفر اسمي است كه خدا مقرر كرده براي حضرت صادق و اين اسم را مشتق كرده از چهار اسم خود، «جيم» جعفر گزارش از اسم الجليل خدا، «عين» جعفر گزارش از اسم العالم يا العليم خدا، «فاء» جعفر گزارش از اسم الفاطر خدا و «راء» جعفر گزارش از اسم الرازق خدا. جعفر يعني بيانگر مقامات و شئونات ربوبيت در مراحل تكوين و تشريع جميع خلق. همه اسمهايي كه مربوط ميشود به امور خلق و عهدهدار تدبير امور خلقند اين اسماء الهي، چهار اسم اصلي دارند كه اين چهار اسم است و جعفر بيانگر اين اسمها بود و روشنساز وضع و موقعيت اين اسمها. ساير
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 120 *»
امور شريعت عرض كردم مربوط ميشود به تفصيل همين مقامات واقتضاء همين چهار ركن كه آنها را هم امام صادق صلوات اللّه عليه كاملاً روشن ساختند.
هركس عبادت ميكند خدا را در مقام بندگي و شريعت در واقع فرع است نسبت به امام صادق و آن بزرگوار اصل است نسبت به عبادتها و احترام به شريعتها و مراعات حدود الهي و انجام نظام پروردگار. در تمام مقامات شرعي آن بزرگوار اصل است و همه تابع او هستند. از اين جهت كُنيهاي هم كه براي آن بزرگوار انتخاب شد كُنيه اَبوعبداللّه([114]) است. امام صادق كنيهشان «ابوعبداللّه يا اباعبداللّه يا ابيعبداللّه» هر سه گفته ميشود، حالت رفع و نصب و جر است فرق نميكند.
وقتي كه ميخوانيم آن بزرگوار را عرض ميكنيم يا اَباعَبْدِاللّهِ يا جَعْفَرَبْنَ مُحَمَّدٍ اَيُّهَا الصّادِقُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلانا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِكَ اِلَي اللّهِ وَ قَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ.([115]) اباعبداللّه كه كُنيه اين بزرگوار است يعني اصل و ريشه و پدر در مقام عبوديت و بندگي هر بندهاي كه خدا را بندگي كرده، همانطور كه حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه ابوعبداللّه بود. او در مقام باطن شرع و اين بزرگوار در مقام ظاهر شرع هر دو ابوعبداللّه هستند. از اختصاصات اين دو بزرگوار است كه حضرت حسين و حضرت صادق صلوات اللّه عليهما و آلهما به اين كنيهها مكنّي گرديدهاند.([116]) پس هركس در ظاهر شريعت و شرع ظاهر در هر مرتبهاي از مراتب در هر عالمي از عالمها خدا را عبادت ميكند او تابع امام صادق و فرع امام صادق است و مذهبش را از امام صادق دارد. امام صادق تنها رئيس مذهب شيعه نيستند بلكه رئيس مذهب تمام بندگان خدا از اولين و آخرين در مقام شرع
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 121 *»
ظاهرشان در همه عالمها و همه مراتب موجودات ميباشند. شأن اين بزرگوار با كلمه جعفر كه اسم او شد و با كنيه او اباعبداللّه بيان شد، و شيعيان متذكر امر آن بزرگوار و جلالت شأن او هستند و به اين توجه به خدا تقرب ميجويند و با توجه به مقامات و شئونات حضرت صادق صلواتاللّه و سلامه عليه خود را به پروردگار نزديك ميگردانند. اين بزرگوار در جميع امور همانطور كه عرض كردم مقام قدوه و پيشوايي و اصل را داراست.
يكي از اموري كه كمتر به آن توجه ميشود كه در اين امر هم آن بزرگوار اصلند و ابوعبداللّه هستند اين است كه ما ميدانيم فرمودهاند كه بهترين اعمال انتظار فرج است اَفْضَلُ الاَعْمالِ اِنْتِظارُ الفَرَجِ مِنَ اللّهِ([117]) يعني چشم دوختن و چشم داشتن به اينكه خدايا كي ميرسد آن دورهاي كه در آن دوره تو شمشير انتقام مهدي صلوات اللّه عليه را كه همان ذوالفقار اميرالمؤمنين است از نيام درآوري و براي انتقام، آن بزرگوار را ظاهر سازي؟([118]) فرمودهاند انتظار فرج از بهترين اعمال است در آداب و سنن شريعت. حال امام صادق7 همانطور كه رئيس مذهبند در جميع شئونات مذهب و شريعت الهي در اين امر هم اين بزرگوار بالنسبه به ساير معصومين ميبينيم بيشتر در اين امر كوشيدهاند. رواياتي كه رسيده، دعاهايي كه رسيده گزارش دارد از اينكه آن بزرگوار چقدر به ياد فرزندش مهدي بود و با اينكه هنوز بحسب ظاهر مهدي به عالم دنيا نيامده بود اما امام صادق به ياد ظهورش و به ياد غيبتش و به ياد فتنههايي كه در دوران غيبتش برپا ميگردد و صدماتي كه متوجه شيعيان ميشود گريهها ميفرمود، اشكها ميريخت. گاهي آنچنان حضرت متأثر بودند كه هركس خدمت حضرت ميرسيد متأثر ميشد و يك شب و يك روز از ياد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 122 *»
تأثر حضرت قرار نميداشت. اين دعاي ندبه از آن بزرگوار روايت شده([119]) كه ميبينيد سراسرش گريه، سراسرش ناليدن. ندبه يعني ناليدن، گريه با ناله. دعاهايي از آن بزرگوار رسيده درباره امر فرج، درباره مهدي صلوات اللّه عليه. اين امر در زندگي امام صادق7 بالنسبه به ساير معصومين ما سلام اللّه عليهم اجمعين بيشتر ديده ميشود.
و همچنين ابتلاء آن بزرگوار بالنسبه به ساير ائمه: در اين زمينه ميبينيم بيشتر است. گرفتاريهاي عجيب كه چند بار حضرت را به بغداد خواستند و آن بزرگوار با چه وحشت با بعضي از اصحابش و گاهي تنها، فقط با مأموريني كه مأمور جَلب حضرت بودند او را به بغداد ميبردند،([120]) در بغداد كه بود چطور ميگذرانيد، در مدينه چطور ميگذراند. حتي گاهي از دوستانش ميناليد ميفرمود شما باعث صدمه و اذيت و زحمت من ميشويد، من وظيفه دارم به شما اسرار آلمحمد را برسانم و براي شما حقايق الهيه را بگويم شما ميرويد نزد دشمنان ما و بيگانگانِ با امر ما مطرح ميكنيد، آنها را بر ما ميشورانيد. شما ميرويد در خانهها شب را آسوده ميخوابيد، اما من در خانه خود شب را تا صبح به اضطراب و دلهره ميگذرانم.([121]) دشمنان رحم كه نداشتند، مروّت كه نداشتند، انسانيت كه نداشتند، عداوتشان عداوت ذاتي بود. شنيدهايد از پشت بام وارد خانه ميشدند، از ديوار وارد خانه ميشدند. زنان و فرزندان حضرت را ميهراسانيدند و آنها را ميترسانيدند و حضرت را به هر شكلي بود به هر صورتي بود، حضرت در هر لباسي بودند، بدون حرمت، سر و پاي برهنه او را به نزد جائران و جباران ميبردند([122]) و آنها چطور روبرو ميشدند با امام مظلوم، با حضرت صادق7.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 123 *»
تمام اين مظلوميتها و صدماتي كه در دوران زندگيش ديد، گذشت. حالا هم نزديك به يك قرن است، متجاوز از نيم قرن است كه قبر مقدسش و قبر مقدس پدر بزرگوارش حضرت باقر، قبر شريف جدش حضرت سجاد، قبر شريف عمّ بزرگوارش امام مجتبي: اينها اينطور اهانت شده و مورد بيحرمتي قرار گرفته. نه فرش دارد، نه چراغي در شب، نه زائري دارد در شب. در روزها هم در ساعت معيني اجازه ميدهند كه زائرين نزد آن قبور مقدس اجتماع كنند اما نميگذارند شيعه اظهار خضوعي و خشوعي داشته باشد، سر بر آن آستانه مقدسه بگذارد ببوسد، ببويد آن خاك شريف را، نميگذارند. و همچنين نه تنها اين چهار قبر مقدس مورد بيحرمتي قرار گرفته كه در مقابل چشم آن بزرگواران كه ميبينند و زندهاند، در برابر ديده ايشان قبور اوليائشان قبور دوستانشان هم بيحرمتي شده است. قبر فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين7 بيحرمتي شده، قبر شيخ مرحوم در پايين پاي مبارك ايشان بيحرمتي شده، قبر ابراهيم فرزند رسول خدا9 بيحرمتي شده، قبور بنات رسول اللّه، ازواج رسول اللّه آن مؤمنات و صالحات كه بر ايمان باقي ماندند، همچنين قبور مقدسه بعضي از عمّات، اعمام و خالات آن بزرگوار. همچنين بيحرمتي شده به قبرهاي ساير اولياء و صاحبان مقام و منزلت، به طوري كه الآن زائران كه مشرف ميشوند به هر قسمت كه نگاه ميكنند جگرشان خون ميشود سينهشان ميسوزد اما چارهاي ندارند و بايد صبر كنند و به تقيه بگذرانند. خدايا تو را قسم ميدهيم به مظلوميت محمد وآل محمد: و به مظلوميت اوليائشان در امر فرجشان تعجيل بفرما. فرج امام زمان صلوات اللّه عليه را برسان.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 124 *»
مجلس 10
قبله خلق در عالمهاي ذرّ
اجساد محمّد و آلمحمّد:
مظاهر اجساد ايشان: مكّه، مدينه، بيتالمقدس، كوفه، كربلا
كربلا و موقعيت آن
حجّ، اعظم تكليفها در ماههاي حجّ
حجّ و يادآوري عالمهاي ذرّ
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 125 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
معلوم شد كه در عالمهاي ذر عالمهاي قدس و عالمهاي عزت الهي مراتب و مقامات محمد و آلمحمد: براي جميع مراتب خلق قبله شد، يعني بايد خلق رو به ايشان كنند، اقبال به ايشان داشته باشند توجه به ايشان كنند تا به خدا توجه كرده باشند. اطاعت از ايشان كنند تا خدا را اطاعت كرده باشند. محبت به ايشان بورزند تا خدا را دوست داشته باشند، و توجه كنند به مقام عبوديت و بندگي اين بزرگواران تا خدا را بندگي كرده باشند به جميع معاني بندگي. عهد بستند با خداوند بر اين امر و بيعت انجام شد با خداوند در اين امر و خلق آمدند به دنيا و شد دورهاي كه در اين دوره بايد ظاهر شود اطاعتها و عبوديتها و بندگيهاي بندگان. در اينجا ميبايست مطابق عالم ذر توجه كنند به محمد و آلمحمد: و چون اين عالم، عالم جسماني است و در اين عالم جسماني بايد بندگي خدا را به طريق و برنامههايي كه تعلق ميگيرد به همين اجسام انجام داد، اقتضاء اوليه اين بود كه اجسام مطهره و مقدسه محمد و آلمحمد: متعلق بندگيهاي
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 126 *»
جسماني باشد از زيارت كردن آن اجسام مباركه، مصافحه با آن دستهاي مبارك و قصد آنها كردن و رو به سمت آنها نمودن.
ولي چون خلق را اين توانايي نبود از دو جهت، يعني نوع خلق را اين توانايي نبود، از اين جهت خداوند نظام را آنطوريكه الآن ميبينيم قرار داد. آن دو جهت اين بود كه اگر اجسام مقدسه محمدوآلمحمد: بنا بود قبله، مقصد، مطاف و مزار خلق باشد آنچنانكه الآن ميبينيم مكه مكرمه اينچنين است كعبه معظمه اينچنين است، اگر اينطور بنا بود باشد آناني كه محبت به ايشان داشتند مبتلا ميشدند به غلوّ و نميتوانستند هضم كنند اين امر را و آناني كه دشمني داشتند و انكار فضائل ايشان ميكردند بهانه به دست ميآوردند براي شوريدن بر ايشان كه اينان ادعاي خدايي و ربوبيت دارند و ميخواهند خود را معبود خلق قرار بدهند ازاين جهت دعوت ميكنند كه خلق به ايشان توجه كنند، خلق جسم ايشان را سجده كنند، خلق به سوي ايشان روآورند و جسم مقدس ايشان را مطاف خود كنند. راه اعتراض و انكار براي دشمنان باز ميشد. همچنانكه راه غلو بر اهل محبت باز ميشد. اين يك جهت.
جهتي ديگر اينكه چون در اين هياكل بشري ظاهر ميشدند اگر ميبايست جسم مقدس ايشان مطاف و مزار و مقصد و قبله خلق باشد اين امر ميسر نميشد براي همه. چون در اين هيكلهاي ظاهري بشري ميبايست در يكجا باشند نه همه جا و در حالات مختلف باشند نه يك حالت و براي خلقي كه در اين عالم هستند اگر اين تكليف ميشد كه توجه كنند به آن مظهرهاي بشري براي همه و نوع انسانها ميسر و ممكن نبود. چون بر اين بدنهاي ظاهري و هياكل بشري جريان پيدا ميكند اين حالاتي كه نوع بشرها دارند ازخوابيدن، ايستادن، رفتن، آمدن، پشت و رو داشتن و حتي ميبينيم تقدير الهي جاري شده كه مريضي و موت و شهادت بر اين بدنهاي ظاهريشان هم جريان مييابد. پس از اين دو جهت نميشد كه اين بدنها و اين مظاهر جسم ايشان مقصد و قبله و مطاف و مزار
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 127 *»
خلق باشد، و نوع عبادتها و بندگي جسماني را به سمت ايشان انجام دهند. چون اين مشكلات در پيش بود خداوند ترحم فرمود بر بندگان خود و طوري قرار داد كه بتوانند بحسب بنيههاي معنوي و بنيههاي ظاهريشان متحمل شوند.
چون جسد اين بزرگواران را خداوند از پنج قبضه آفريد، آن پنج قبضه را كه مَلَك براي جسم ايشان برداشت از پنج موضع بود. «مكه»، «مدينه»، «بيت المقدس»، «كوفه» و «حائر الحسين7 (كربلا)». اين پنج قبضه را خداوند برداشت و جسم مطهر ايشان را از اين مواضع پنجگانه آفريد. حال مقدس فرمود اين پنج موضع را و در همين ظاهر اين عالم اين مواضع را مكرّم فرمود، معظّم فرمود و مورد احترام قرار داد. دستور فرمود اين مواضع را حرمت كنند و براي اين مواضع فضيلت قرار داد. البته، فضائل خود اين پنج موضع مختلف است. اصل فضيلت براي كربلاست، بعد براي كوفه، بعد براي مدينه، بعد براي مكه و بعد براي بيت المقدس است. چون در واقع «كربلا» مقام قلب را دارد و «كوفه» مقام صدر و سينه، «مدينه» مقام مغز و «مكه» مقام وجه و رخساره را دارد و «بيت المقدس» مقام اعضاء بدن را دارا ميباشد، همانطور كه ميبينيم در يك بدن قلب اشرف اعضاست بعد سينه و بعد مغز و بعد وجه و رخساره اشرف اعضا ميباشد و بعد نوبت ميرسد به سايراعضاء بدن.
جسم مقدس ايشان در مقام قلب ظاهر شده در كربلا، در مقام سينه ظاهر شده در كوفه، در مقام مغز ظاهر شده در مدينه، در مقام وجه و رخساره ظاهر شده در مكه و در مقام ساير اعضاء ظاهر شده در بيت المقدس و تا وقتي كه خلق قابليتشان كم بود، استعدادشان كم بود براي توجهكردن به جسم مطهر ايشان مأمور بودند توجه كنند به بيتالمقدس و يا قبلههاي متعدد. گاهي قبلههاي متعدد و سمتهاي متعدد را داشتند. پس مختلف بود وضعشان تا وقتي كه ظاهر شد امر رسول خدا9 و قابليت اين پيدا شد كه توجه كنند به بدن و جسم مقدس ايشان اما از طريق وجه. مأمور شد رسول خدا9 كه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 128 *»
تغيير دهد قبله را به سمت مكه و كعبه. اين امر انجام شد و ان شاءاللّه تا وقت ظهور، ظهورامام زمان صلواتاللّه عليه قبله كعبه است و سمت كعبه.
از اول ظهور كه استعدادها بيشتر ميشود و قابليتها بيشتر ميگردد آنطوريكه ظاهراً استفاده ميشود از فرمايشاتي، مأمور ميشوند به «كوفه» توجه كنند. كوفه مركز حكومت امام زمان صلواتاللّه عليه ميشود و آن بزرگوار امورشان از كوفه صادر ميگردد.([123]) كوفه مقام سينه را دارد نسبت به حقيقت جسم ايشان. و شايد در دوره رجعت كه قابليت بيشتري پيدا ميشود و تا اندازهاي رجعت دورهاي است كه نزديك به دوره آخرت است و بعضيها رجعت را از اين جهت از دوره آخرت شمردهاند و حتي عرض كردم مثل شيخ مفيد رحمةاللّهعليه با آن كرامت و منزلتي كه داشت قبول نداشت رجعت را و ميگفت بعد از ظهور آخرت خواهد بود و تمام رواياتي كه رسيده در مورد رجعت يا آياتي كه اشاره دارد به رجعت نظر به اينكه زنده شدن مردگان است و رجوع اموات، حمل ميكرد بر آخرت ميگفت مراد از اين آيات و روايات آخرت است نه دوره ديگر چون بعد از دوره ظهور ديگر دورهاي نخواهد بود مگر دوره آخرت.([124]) ايشان معذور بود چون هنوز امر رجعت به حد ضرورت نرسيده بود و امري بود نظري و نظر ايشان اين بود. بعدها روايات بيشتري به دست رسيد و تا اندازهاي حل شد مشكلات رجعت. معلوم شد كه نه، از اعتقادات ما اينست كه بعد از دوره ظهور دوره رجعت است.
مقصود از اين مطلب كه عرض شد اين بود كه دوره رجعت نزديك است به دوره آخرت آنچنانكه عرض شد بعضي اينطور گمان ميكردند كه آيات و روايات در اين زمينه مربوط به عالم آخرت و دوره آخرت است. در دوره رجعت كه اعتدال بيشتر ميگردد و
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 129 *»
قابليتها قوت ميگيرد، از فرمايشات استفاده ميشودكه «كربلا» قبله خواهد شد، كربلا مطاف خواهد شد، كربلا مزار خواهد شد.([125]) همچنانكه آخرت قطعاً اينچنين است.
در آخرت ميدانيم، آنچنان نيست كه عبادت و بندگي نباشد. در آخرت هم بايد عبادت و بندگي باشد اما مثل دوره دنيا عبادتهاي آخرت تكليف و مشقت نيست، احساس زحمت نيست. بلكه بندگان خدا از عبادت و بندگي لذت ميبرند. قرآن خبر ميدهد از حالات بندگان در آخرت، در بهشت كه اينها سجده دارند، دعا دارند وَ آخِرُ دَعْويهُم اَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمين([126]) آخرِ دعاهايشان اينست كه حمد خدا ميكنند. آن عبادتها در آنجا، خواه و ناخواه بايد به سمتي و جهتي انجام شود همچنانكه دراين عالم براي انجام عبادتها و بندگيها سمت داريم و جهت داريم، جهت عبادتها و سمت الهي كه ميخواهند رو كنند به خدا در آخرت كربلاست. ميفرمايد سرزمين كربلا در اعلي درجات بهشتها قرار دارد([127]) و مؤمنين هر موقعي كه رخصت به ايشان داده ميشود كه زيارت كنند خداي خود را و پروردگار خود را ميروند به سرزمين كربلا آنجا زيارت ميكنند پروردگار خود را و با نور بيشتر و بهاء و كرامت بيشتر از طرف خداي متعال برميگردند به جايگاههاي خودشان. الآن چطور اگر كسي بگويد من رفتم مكه براي زيارت خدا معلوم است يعني زيارت خانه خدا نه زيارت ذات خدا چون ذات خدا منزه است از اينكه كسي او را ببيند و ديدار كند. هر كس رفت مكه و زيارت كرد بيت اللّه الحرام را ميگويند به زيارت خدا رفته، همچنين ميفرمايد هر كس در دنيا زيارت كند حسين7 را در كربلا، خدا را در عرشش زيارت كرده است.([128]) همچنانكه ميفرمايد اگر مؤمن بهديدار برادر مؤمن خود
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 130 *»
برود براي خاطر ايمان او نه براي خاطر امور دنيوي و شئونات دنيوي، صرف براي خاطر امر ايمان برود به ملاقات او همينكه موفق ميشود و او را ميبيند خداوند به او خطاب ميفرمايد اِيّايَ زُرْتَ وَ ثَوابُكَ عَلَيَّ ([129]) مرا ديدار كردي بهديدن من آمدي و ثواب ديدن تو مزدش «عَلَيَّ» بر من است. من مزدش را ميدهم، چون به ديدار من آمدهاي مزد ديدار را من به تو خواهم داد و به عهده من است. پس اينها معنايش اينست كه خداوند جهت قرار داده و اين جهتها را به خود نسبت داده. اينها را كه زيارت ميكنند، بحسب قرار الهي، خدا را زيارت كردهاند.
حال ميفرمايد بالاترين مراتب بهشتها در آخرت كربلا خواهد بود و مؤمنين به زيارت كربلا ميروند. و زمين كربلا را زيارت ميكنند. اين را گاهگاهي موفق بودهايم مخصوصاً درماه محرم عرض كردهايم كه آن زميني كه ميفرمايد در بهشتها حاضر ميشوند و خدا را آنجا زيارت ميكنند همين زمين كربلاست، نفس همين زمين است و اين زمين الآن با اينكه از نظر ظاهر ميبينيم شبيه ساير بقعههاي زمين است و تفاوتي بحسب ظاهر ندارد، ولي قسم ياد ميفرمايد و مشايخ ما شرح ميفرمايند كه اين زمين مقدس هيچ عَرَضي عارضش نشده و همان حقيقت و اصل زمين كربلاست كه در بهشت خواهد بود. اين زمين مثل ساير بقعههاي زمين نيازمند به تصفيه و تعديل و تزكيه نيست تا قابل شود براي عالم آخرت. ساير قسمتهاي زمين اينچنين است، آسمانها اينچنين است، اما كربلا اينچنين نيست. هيچ عَرَضي عارض بر آن نشده و اين حقيقت مقدسه، اين سرزمين مقدس به همان اصالت و اصل خود و حالت اصليّه خود باقي است.
از شيخ مرحوم سؤال كردند آقا چطور ميشود اين فرمايش اينچنين باشد و حال آنكه ما ميبينيم كربلا فرقي ندارد بحسب ظاهر با ساير بقعهها، آن بزرگوار ميفرمايد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 131 *»
وَلكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ([130]) با اين بيان جواب ميفرمايند چطور امر عيسي7 مورد شبهه شد خداوند ميفرمايد عيسي را نه كشتند و نه بهدارش زدند، خدا او را به آسمان بالا برد اما ميبينيم هم يهوديها هم نصرانيها ميگويند عيسي را بهدار زدند، يهوديها ميگويند خود عيسي را بهدار زدند و مرد و رفت. نصرانيها ميگويند عيسي را بهدار زدند([131]) و خدا او را زنده كرد. قرآن ميفرمايد نه، او را بهدار نزدند او را نكشتند وَلكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ كسي شبيه عيسي شد و خداوند اينطور مقدر كرد كه اسباب فتنه و آزمايش فراهم شود. شبح عيسي افتاد بر كسي و او بهدار آويخته شد. شُبِّهَ لَهُمْ حال اينچنين است. اين وضع الآني كه ما ميبينيم نسبت به كربلا اين شبههاي است براي ما، ما آن ديده را نداريم كه واقع امر را ببينيم. از باب شُبِّهَ لَهُمْ ميفرمايد. پس احتمال قوي ميرود كه از رجعتـ كه چون ملحق است رجعت به آخرت و تا اندازهاي از دوره آخرت به شمار ميآيد ـ قبله، مقصد، مطاف و مزار كربلاي معلّي باشد.
عرض شد اين پنج موضع حرمت پيدا كرد، شرافت و عظمت پيدا كرد براي خاطر آنكه فرمودند: خداوند براي آفرينش جسم ما از اين پنج موضع، پنج قبضه برداشت و جسم ما را از آن پنج قبضه آفريد و اين مراتبي كه براي فضيلت اين مراتب عرض كرديم از آيات و روايات استفاده ميشود و بزرگانمان هم اجمالاً بيان فرمودهاند. حال مكه معظمه، كعبه معظمه حرم خداوند حرمت پيدا كرد از جهت آنكه وجه است و در حكم رخساره و صورت است براي جسم مطهر ايشان. يعني كربلا قلب است در حكم قلب است براي جسم ايشان و مكه در حكم وجه و رخساره است. پس در واقع كربلا را قصد ميكنند هركس كه قصد كرده بيت المقدس را قبل از تغيير قبله چه مسلمين چه ديگران. در شريعتهاي انبياء گذشته كه توجه ميكردند به بيت المقدس در واقع توجه ميكردند به
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 132 *»
كربلا. باطن امر اينچنين بود. مثل آنكه شما اگر توجه كرديد به دست زيد و خواستيد از دست او چيزي بگيريد در واقع شما به خود زيد رو كردهايد. اما حالا براي شما شايد جهات ديگرش مخفي شده باشد، دستش را ميبينيد، خود را پنهان كرده دست خود را آشكار كرده و با دست خود به شما احساني ميكند. شما از دست او ميگيريد دست او را ميبينيد. ولي در واقع از خود او گرفتهايد و رو به خود او كردهايد. پس آناني كه در زمان قبل از تغيير قبله به طرف مكه، توجه به بيت المقدس ميكردند، توجه به كربلا ميكردند، و كربلا قلب است و اصل است و باز واقعش اين است كه رو ميكردند به جسم مطهر محمد وآلمحمد:. اما به مظهرش به آن محلي كه از آن محل اصل قبضات گرفته شده. و بعد كه رو كردند به مكه باز هم در واقع رو ميكنند به كربلا. يعني الآن هركس براي هر عبادتي رو ميكند به سمت كعبه و همچنين كسي كه قصد ميكند زيارت كعبه را از هر كجا حركت ميكند و يا در طواف بر گرد كعبه و انجام مناسك حج، در واقع قصد كربلا كرده، بهسمت كربلا ميرود، كربلا مطاف اوست. كربلا مزار اوست اما در وجه و رخساره كربلا، در مقام صورتِ آن. مثل آنكه شما رو كنيد به صورت زيد و با زيد گفتگو كنيد و او را ببينيد و او را احترام كنيد با توجه به رو و سمت روي او، در واقع خود زيد را حرمت كردهايد. باطن او را، روح او را حقيقت او را حرمت كردهايد اگرچه چشم شما به صورت او باشد توجه شما به صورت او باشد.
پس همه زائر كربلا هستند، همه طائف كربلا هستند يعني طواف كننده كربلا هستند اگرچه بر گرد كعبه ميچرخند و همچنين در واقع همه جسم مطهر امام را قصد ميكنند از هر كجا حركت كنند بهسمت مكه، رو كنند بهسمت كعبه در هر نماز در هر عبادت كه توجه ميكنند به سوي كعبه، به جسم مطهر امام7 توجه كردهاند. مطاف ايشان مقصد ايشان متوجَّهٌاليه ايشان جسم مقدس و مطهر امام است كه در اين قبضه و از اين محل كه قبضهاي گرفته شد توجه ميشود، رو ميشود به آن جسم مطهر از اين مقبض يعني از اين
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 133 *»
محلي كه قبضهاي برداشته شد. مدينه را هم هركس قصد و زيارت ميكند، آن سرزمين مقدس را حرمت ميكند، نماز ميگذارد، تقرب ميجويد به سوي خدا به حرمت آن سرزمين مقدس، در واقع همچنين است. توجه كرده است به كربلا، از كربلا حرمت كرده است اما از طريق مغز، كه مقام مغز است مدينه براي كربلا و در واقع براي جسم مطهر امام7. كسي كه كوفه را توجه كند و خداوند روزي بفرمايد همه آرزومندان را و رفع اين موانع را به خير بفرمايد، كوفه را كسي كه زيارت ميكند در واقع زيارت ميكند كربلا را اما در مقام صَدر و سينه و حرمت ميكند از كربلا و توجه ميكند به كربلا يا بفرماييد توجه ميكند به جسم امام7 در مقام صدر و سينه آن و كسي هم كه زيارت كند كربلا را و قصد كند كربلا را و حرمت كند آن سرزمين مقدس را او در واقع زيارت كرده قلب همه اين مواضع مقدسه را و حرمت كرده از قلب مقدس همه اين مواضع و بقاع مباركه و بفرماييد زيارت كرده است مقام قلب جسم مقدس امام را و رو كرده به آن جسم مطهر در مقام قلبش. حال ببينيد فضيلت كربلا چيست و چه محروميتي الآن دارند شيعيان و به چه وضعي بهسر ميبرند. به چه مصيبتي مبتلا شدهاند. خدا را قسم ميدهيم به حق آن بدن مطهري كه در آن سرزمين دفن شد و شرافت آن سرزمين به بركت آن بدن مطهر است، خدا را به حق او قسم ميدهيم كه بگذرد از گناهاني كه سبب اين محروميتهاست. خدا روزي بفرمايد زيارت آن اماكن مقدسه را براي همه اهل ايمان.
پس در اصل نظام الهي بنا شد كه توجه كنند به اين بزرگواران و مقصد و مطاف خود قرار دهند جسم مطهر ايشان را و روي آن جهات كه عرض شد خداوند فعلاً بَدَل قرار داده، عِوَض قرار داده و لازم فرمود بر بندگان خود كه هر كجا كه هستند توجه كنند به اين مواضع مباركه و مطهره بحسب دورههايي كه در پيش است و از اول شريعت آدم7 تا برسد به آخرت به اين مواضع مقدسه رو كنند كه رو كرده باشند به اجسام مطهره محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم اجمعين. از جمله،
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 134 *»
در اين دوره دنيايي خانه خود را مطاف قرار داد و سرزمين مكه را ظاهر ساخت. همان سرزمين عالمهاي ذر را كه در آنجا اخذ ميثاق و بيعت فرمود. ظاهر ساخت آن سرزمين را در همان مكان شريف و خواست از بندگانش كه توجه كنند به اين مكان شريف و آنرا قصد كنند.
اول برنامهاي كه در دوره دنيايي ميبينيم كه رمزش در همين ماههاي بعد از ماه مبارك رمضان است حج خانه خداست، كه قصد كنند آن خانه را و طواف كنند برگرد آن خانه آنطوريكه دستور داده شده و ديديم هم خود خانه، وضع اركان چهارگانه خانه و هم حجرالاسود در ركن عراقي خانه و هم سرزمين حرم، همه آن مناسك گزارش است از همان اوضاع عالمهاي ذر و در واقع توجه است به محمد وآلمحمد: و تجديد همان اعتقادات و معارفي است كه خداوند در آن دورهها به خلق خود شناسانيد و آنان را از اين معارف مطلع كرد. خود نماز را عرض كردم قراردادن سوره مباركه حمد در نماز و خود ركعات نماز و افعال نماز و همچنين ساير عبادتها اينها همه يك نوع تجديد عهد است با آن مقامات و آن شئونات. همهاش توجه به محمد و آلمحمد است صلوات اللّه عليهم اجمعين. ولي در مناسك حج اين امر طور ديگري واضح است به شكل ديگري بندگان متوجه آن اوضاع عالمهاي ذرّ ميشوند. در عبادتهاي ديگر برنامههاي عبادي ديگر اين توجه پيدا نميشود. اما در اين مناسك ديگر كاملاً نمودار است كه اولاً قصد خانه خدا ميكند بنده وَ اَذِّنْ في النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتوكَ رِجالاً آناني كه اجابت ميكنند دعوت را حالا چه پاي پياده باشد چه بر مركبهاي ضعيف و نحيفي باشد كه در اثر پيمودن راهها اينها لاغر ميگردند ضعيف ميشوند نحيف ميشوند، بالاخره براي انجام اين مناسك حاضر ميشوند. وَ لِلّهِ عَلي النّاسِ حِجُّ البَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً ([132]) حقي قرار داده خداوند. اين حق حق خداست مخصوص خداست كه قصد خانه خدا را كنند.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 135 *»
پس اولاً خانه قصد ميشود نه ذات مقدس خداوند در آنجا هم ميبينند خانه خداست نه ذات مقدس خدا و توجه ميشود خدا به توجه به خانه خدا. اينها همه بيان همان اوضاع عالم ذر است كه بدانيد در عالم ذر هم اينطور بود، فكر نكنيد در عالمهاي ذر شما رو كردهايد به ذات خدا، شما شنيديد صداي ذات خدا را، شما دانستيد رضا و غضب ذات خدا را در ذات خدا، نه، بلكه خداوند براي شما هم در عالمهاي ذرّ همينطور آشكار شد در خانههاي خود، خانههاي انوار خود، خانههاي عزّت و جلال خود براي شما آشكار شد. شما از زبان آن خانهها شنيديد صداي خدا را و از آن خانهها بر رضاي خدا اطلاع يافتيد، از آن خانهها غضب خدا را خبردار شديد، مقصد و مقصود خدا را از آفرينشتان دانستيد، همه امور شما در عالمهاي ذرّ با خانههاي خدا بوده، در كنار خانههاي خدا بوديد و با خانههاي خدا بوديد نه با ذات خدا و در كنار ذات خدا. حال هم كه شخص از شهر خودش وطن خودش به مكه معظمه ميرود براي انجام مناسك، ميبيند عجب يك خانهاي كه از سنگ و سيمان يا گل تهيه شده بايد براي حرمت اين خانه خشت و گلي بهاصطلاح مُحرم شود، از ميقات حرمت اين خانه را رعايت كند، و آن آداب را بجا بياورد غسل كند، چه كند، چه كند و اذكار بگويد لَبَّيْك اَللّهُمَّ لَبَّيْك اين اذكار را بگويد، آمادگي خودش را اعلام كند براي حرمتداري از اين خانه تا برسد نزد اين خانه، استلام كند و يا تقبيل كند حجرالاسود را و معاهده خود را تجديد كند.
اَللّهُمَّ اَمانَتي اَدَّيْتُها خدايا امانتي را كه به عهده داشتم ادا كردم رسانيدم بعد خطاب كند به آن سنگ لِتَشْهَدَ لي بِالْمُوافاة ([133]) از تو خواهش ميكنم درخواست ميكنم، كه گواهي كن، فرداي قيامت گواه من باش كه من وفادار بودم به عهد و پيمان خود و با آن بيعتي كه كردم وفادار ماندهام و همينطور ساير مناسك تا ميرسد دوره حج و انجام مناسك حج، در همه اينها ميبينيد مقصد خانه خداست، در جوار خانه خداست و همه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 136 *»
امور برميگردد به خانه خدا، نه ذات خدا. اينها همه گزارش عالمهاي ذر است كه در آنجاها هرچه بوده با خانههاي خدا بوده اما خانههاي اصلي، خانههاي حقيقي، خانههايي كه اين خانهها نور آنها را حاملند و مجلاي نور آنها هستند به همين كيفيتي كه اجمالاً اشاره كردم. ان شاءاللّه فردا شب رواياتي ميخوانيم كه وارد شده در شأن اين مكان شريف و خصوصياتي كه بيان فرمودهاند ائمه: درباره مكه، كعبه، حجرالاسود كه ان شاءاللّه باز هم مقدمه باشد براي توجه به انجام مناسك.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 137 *»
مجلس 11
حرمت اماكن مقدّسه
كربلا، مكّه، دحوالارض
حجّ و تجديد عهد عالمهاي ذرّ
احاديث در احكام حجّ
هاجر و قبر او
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 138 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
اجمالاً معلوم شد كه خداوند اماكن مقدسهاي را حرمت فرمود و مقامات معينهاي را تعظيم فرمود كه در تمام آنها ظاهر شده است نور محمد وآل محمد:. از جمله مكه معظّمه است كه معلوم شد مكه در حكم وجه و رخساره است براي حقيقت جسم محمد و آل محمد: همچنانكه كربلا قلب است براي آن حقيقت. و چون خلق در شرايطي بودند كه ممكن نبود براي ايشان توجه و اقبال به جسم مبارك محمد وآل محمد:، در اين دنيا خداوند اين مواضعي را كه از آنها قبضات آن جسم را برداشته حرمت فرمود، و دستور داد نسبت به اين مواضع مقدسه احترام و تعظيم از طرف بندگان انجام شود. و همچنين اقتضا نميكرد كه كربلا مورد توجه و اقبال ظاهري باشد، به ظاهر قبله باشد و حج و قصد خانه خدا كردن به كربلاي معلّي باشد اگر چه در باطن عرض شد كه به هر يك از اين مواضع مقدسه چه مكه چه مدينه چه كوفه چه بيت المقدس رو شود، اقبال شود، توجه شود، در واقع توجه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 139 *»
به كربلا شده. امّا بحسب ظاهر وضع عالم اقتضا نميكرد همچنانكه اقتضا نميكرد در ابتدا كه مكه قبله باشد.
ابتداءً در اثر ضعف بنيههاي خلق بيت المقدس قبله بود و بندگان ميبايست تواضع كنند به آن سمت و عبادات خود را نسبت به امور ظاهري عبادي رو به آن سمت انجام دهند تا اينكه عالم بنيه گرفت و خلق عالم قويتر شدند. استعدادها بيشتر شد دستور داده شد كه كعبه قبله باشد و همينطور عرض شد شايد در رجعت كربلا قبله باشد همچنانكه در آخرت كربلا قبله است و همه توجه بهكربلا دارند. كربلا اشرف بقعههاي بهشتها است در آخرت همه هرگونه عبادتي دارند رو بهسمت كربلا دارند و خداي خود را هم كه زيارت ميكنند در مظاهر و انوارش، به كربلا ميروند. از رواياتي استفاده ميشود كه در دوره رجعت اين امر شروع ميشود. چون دارد كه براي حضرت سيدالشهداء بعد از آنكه رجعت ميفرمايد قُبّهاي نصب ميشود در سرزمين كربلا كه آن قبه سبز است و درخشان. اطراف آن قبه قبههاست و همه خلق توجه ميكنند به آن حضرت و تقرب ميجويند به آن مقام و منزلت.([134]) خداوند روزي همه ما بفرمايد كه حضرت را در آن قبهها زيارت كنيم ان شاءاللّه، اوليائش را در آن قبه زيارت كنيم. مشايخ عظام را در آن قبهها زيارت كنيم. بحسب ظاهر هم كه ميبينيم شرافت كربلا و حرمت كربلا امري است عجيب.
كربلا را ابوالقري فرمودهاند و مكه را اُمّ القري گفتهاند. يعني كربلا مقام پدر و مكه مقام مادر را دارد و فرزندان اينها همين بقعههاي زمينها هستند. فرزندان اين پدر و مادر ساير بقعهها ميباشند و چون فرزندان از رحم مادر ظاهر ميگردند لذا دُحِيَتِ الاَرْضُ مِنْ تَحْتِ الْكَعْبَة ([135]) فرمودند كه زمين از زير كعبه منتشر شد و گسترده گرديد و دحوالارض آن روزي كه زمين از زير كعبه منتشر شد آن روز را حرمت كردهاند و دستور دعا دادهاند
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 140 *»
پس امّّّالقري است مكه يعني مادر قريهها، مادر بقعههاي زمين. ولي كربلا ابوالقري است و در حكم پدر است.
حال به مناسبت اينكه خداوند در اين دورههاي دنيايي كه اين ماههاي بعد از ماه مبارك رمضان گزارش و رمز آن دورههاست براي يادكردن از آن عهد و پيمان عالمهاي ذر نسبت به مقامات و شئونات محمد وآل محمد:، حج را قرار داد ماه شوال و ذيقعده و ذيحجه شهور حج شد. يعني ماههاي حج الهي. اگر كسي موفق شود اول ماه شوال بهقصد عمره تمتع وارد مكه شود، او حج خود را شروع كرده كه عمرهاش باشد، عمره تمتع، آنگاه ميماند تا ماه ذيحجه كه حج خود را شروع كند. پس دراين ماههاي شريف ميشود شروع كرد و عمره تمتع را انجام داد تا رسيد به دوره حج.
از اين جهت مناسب شد كه ذكر كنيم رواياتي را در شناخت آن مواضع مقدسه و ترتيبي درنظر گرفته نشده. به نقل سيد مرحوم و انتخاب ايشان رواياتي را ميخوانيم.
ميفرمايد كه مرحوم صدوق روايت كرده در «من لايحضره الفقيه» از حضرت رسول9 سُمِّيَتِ الْكَعْبَةُ كَعْبَةً لاَنَّها وَسَطُ الدُّنْيا كعبه، كعبه است زيرا وسط دنياست.
وَ قَدْ رُوِيَ اِنَّما سُمِّيَتْ كَعْبَةً لاَنَّها مُرَبَّعَةٌ روايت شده كه كعبه، كعبه ناميده شده چون چهار ركن و چهار ضلع و چهار پهلو دارد.
وَ صارَتْ مُرَبَّعَةً لاَنَّها بِحِذاءِ الْبَيْتِ الْمَعْمور وَ هُوَ مُرَبَّعٌ وَ صارَ الْبَيْتُ الْمَعْمورُ مُرَبَّعاً لاَنَّهُ بِحِذاءِ الْعَرْشِ وَ هُوَ مُرَبَّعٌ وَ صارَ الْعَرْشُ مُرَبَّعاً لاَنَّ الْكَلِماتِ الَّتي بُنِيَ عَلَيْهَا الاِسْلامُ اَرْبَعٌ وَ هِيَ سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اِلا اللّه وَ اللّهُُ اَكْبَر روايت شده كه كعبه كعبه ناميده شد چون چهارگوشه شد، چهارپهلو شد از جهت اينكه در برابر بيتالمعمور قرار دارد كه بيتالمعمور هم چهار گوشه و چهار ضلع و چهار ركن دارد. بيتالمعمور همان كعبه ملائكه است كه در آسمان چهارم قرار دارد و ملائكه آن بيت را طواف ميكنند و تقرب ميجويند. حال بيتالمعمور كه مربع شده از اين جهت است كه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 141 *»
در برابر عرش است و عرش چهارپهلو و چهارگوشه است. عرش چهار ركن دارد، چهار پايه دارد چون كلماتي كه اسلام بر آنها بنا شده چهار تاست كه سبحاناللّه و الحمدللّه و لااله الااللّه و اللّهاكبر باشد از اينجا ديگر سندهاي احاديث را ذكر نميفرمايند و فقط به خود متن احاديث ميپردازند.
وَ سُمِّيَ بَيْتَ اللّهِِ الْحَرامَ لاَنَّهُ حَرامٌ عَلَي الْمُشْرِكين اَنْ يَدْخُلوها كعبه را بيتاللّه الحرام گفتهاند، خانه خدا كه حرمت دارد از اين است كه حرام شد بر مشركين كه داخل آن خانه گردند. وَ سُمِّيَ الْبَيْتَ الْعَتيقَ لاَنَّهُ اُعْتِقَ مِنَ الْغَرَقِ وَ رُوِيَ اِنَّهُ سُمِّيَ الْعَتيقَ لاَنَّهُ بَيْتٌ عَتيقٌ مِنَ النّاسِ وَلَمْيَمْلِكْهُ اَحَدٌ خانه خدا به بيت عتيق و خانه آزاد ناميده شد زيرا آزاد شد از غرق شدن در زمان نوح7 كه همه روي زمين غرق شدند و زمين مورد عذاب قرار گرفت. بقعههايي از اين عذاب حفظ شدند كه كعبه يكي از آنها بود لذا آزادشده از غرق شدن ناميده شد. روايت ديگري رسيده كه از اين جهت عتيق و آزاد است كه نسبت به مردم، كسي مالك آن قطعه زمين نيست.
وَ وُضِعَ الْبَيْتُ في وَسَطِ الاَرْضِ لاَنَّهُ الْمَوْضِعُ الَّذي مِنْ تَحْتِه دُحِيَتِ الاَرْضُ وَ لِيَكونَ الْفَرْضُ لاَهْلِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ في ذلِكَ سَواء خانه خدا در وسط زمين قرار داده شد از اين جهت كه آنجا جايي است كه زمين از زير آن پهن گرديد و ديگر اينكه فرض الهي و دستور خدا كه بايد رو كنند به آن سمت نسبت به اهل مشرق و مغرب دراين امر مساوي باشد، خلق از همه جا رو كنند به آن سمت. اينكه نسبت بهخود كعبه، رواياتي كه لازم بوده ذكر بفرمايند ذكر فرمودند.
وَ اِنَّما يُقَبَّلُ الْحَجَرُ الاَسْوَدُ وَ يُسْتَلَمُ لِيُؤَدّي اِلَي اللّهِِ عَزَّوَجَلَّ الْعَهْدُ الَّذي اَخَذَ عَلَيْهِمْ فِي الْميثاق اما بوسيدن حجرالاسود و استلام كردن آن يعني دست ماليدن آن به اين منظور است كه ادا شود بسوي خداي عزوجل آن عهد و پيماني كه خدا گرفته بر ايشان در ميثاق و عوالم ذر.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 142 *»
وَ اِنَّما وَضَعَ اللّهُُ عَزَّوَجَلَّ الْحَجَرَ الاَسْوَدَ فِي الرُّكْنِ الَّذي هُوَ فيهِ وَ لَمْيَضَعْهُ في غَيْرِه لاَنَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي حينَ اَخَذَ الْميثاقَ اَخَذَهُ في ذلِكَ الْمَكانِ خداوند دستور داد كه قرار داده شود حجرالاسود در همين ركني كه الآن در آن ركن است كه ركن عراقي خانه خداست و قرار نداد آن را در غير آن ركن از آن جهت كه خداي تبارك و تعالي آن موقعي كه اخذ ميثاق ميفرمود و از مردمان و از خلق خود عهد ميگرفت، در همين مكان و موضع عهد ميگرفت.
وَ جَرتِ السُّنَّةُ بِالتَّكْبيرِ وَ اسْتِقْبالِ الرُّكْنِ الَّذي فيهِ الْحَجَرُ مِنَ الصَّفا لاَنَّهُ لَمّا نَظَرَ آدَمُ7 مِنَ الصَّفا وَ قَدْ وَضَعَ الْحَجَرَ في الرُّكْنِ كَبَّرَ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ وَ هَلَّلَهُ وَ مَجَّدَهُ شخص بعد از آنكه طوافش را انجام ميدهد نماز طواف را ميخواند چه در عمره مفرده چه در عمره تمتع چه در حج فرق نميكند، بعد از طواف و نماز طواف ميرود براي سعي صفا، سعي بين صفا و مروه. سنّت به اين رسيده، دستور اينجور داده شده كه شخص در كوه صفا بايستد و رو كند به آن ركني كه در آن ركن حجرالاسود قرار دارد، به ركن عراقي و اللّه اكبر بگويد، لااله الااللّه بگويد. خدا را به اسماء حسني بخواند. حال چرا اين دستور رسيده؟ ميفرمايد جاري شده سنت به گفتن اللّه اكبر و رو كردن به آن ركني كه در آن ركن حجرالاسود است از نزد صفا از اين جهت كه چون آدم7 نگاه كرد از همان صفا بعد از آنكه قرار داده بود حجرالاسود را به دستور جبرئيل در ركن، تا نگاهش افتاد به حجرالاسود از آنجا تكبير گفت، اللّهاكبر گفت لااله الااللّه گفت، خدا را به عظمت ياد كرد، لذا دستور داده شده اشخاصي كه وارد صفا و سعي ميشوند ابتدا كنند به اين سنّت.
وَ اِنَّما جُعِلَ الْميثاقُ في الْحَجَرِ لاَنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمّا اَخَذَ الْميثاقَ لَهُ بِالرُّبوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ9 بِالنُّبُوَّةِ وَ لِعَلِيّ7 بِالْوَصِيَّةِ اِصْطَكَّتْ فَرائِصُ الْمَلائِكَةِ وَ اَوَّلُ مَنْ اَسْرَعَ اِلَي الاِقْرارِ عَلَي الْخَلائِقِ شايد ظاهراً مِنَ الخَلائِقِ بوده اَلْمَلَكُ الَّذي هُوَ الْحَجَرُ وَ لِذلِكَ اخْتارَهُ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ وَ اَلْقَمَهُ الْميثاقَ وَ هُوَ يَجيءُ يَوْمَ القِيامَةِ وَ لَهُ لِسانٌ ناطِقٌ وَ
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 143 *»
عَيْنٌ ناظِرَةٌ يَشْهَدُ لِكُلِّ مَنْ وافاهُ اِلي ذلِكَ الْمَكانِ وَ حَفِظَ الْميثاقَ. و همانا قرار داده شد ميثاق و عهد در حجر يعني بايد نزد اين سنگ تجديد عهد و پيمان كنيم و خداوند قرار داده اينطور از اين جهت كه آن موقعي كه خداي عزوجل اخذ ميثاق ميفرمود و عهد ميگرفت از خلق براي خودش به ربوبيت و براي محمد9 به نبوت و براي علي7 به وصيت كه وصي باشد براي حضرت، تمام اركان ملائكه متزلزل گرديد و اول كسي كه سرعت كرد به اقرار كردن به اين امر از ميان خلايق البته معلوم است بعد از محمد وآلمحمد: و انبياء و بزرگان و كاملان، از رتبه ملائكه، اين مَلك بود كه همين حجرالاسود است. و از اين جهت خداوند او را برگزيد و ميثاقها و عهدهاي خلايق را به او سپرد و او بلعيد آنها را و ميآيد در روز قيامت در صورتيكه براي او يك زبان گوياست و ديده بينا كه شهادت و گواهي ميدهد براي هركس كه برود به سوي آن مكان و ميثاق و عهد خود را حفظ كرده باشد و وفادار به عهد و پيمان و بيعت خود مانده باشد، شهادت ميدهد به نفع او.
وَ اِنَّما اُخْرِجَ الْحَجَرُ مِنَ الْجَنَّةِ لِيَذْكُرَ آدَمُ ما نَسِيَ مِنَ الْعَهْدِ وَ الْميثاق اين حجرالاسود همراه آدم آمد به دنيا و از بهشت خارج شد براي خاطر اينكه آدم بياد بياورد آنچه كه فراموش كرده بود از عهد و ميثاق عالمهاي ذر. ظاهراً ميشود گفت اينها اشاره باشد به همان حيث اينكه آدم مبدأ نوع انساني است كه نوع انساني چون گرفتار اين فراموشي ميشوند، قرار داده شد كه اين سنگ باشد در دنيا تا اينكه انسانها بهياد بياورند آن عهد و پيمان را و از خاطر نبرند.
وَ صارَ الْحَرَمُ مِقْدارَ ما هُوَ لَمْيَكُنْ اَقَلَّ وَ لا اَكْثَرَ لاَنَّ اللّهَ تَعالي اَهْبَطَ اِلي آدَمَ7 ياقوُتَةً حَمْراءَ فَوَضَعَها في مَوْضِعِ الْبَيْتِ وَ كانَ يَطوفُ بِها آدَمُ7 وَ كانَ ضَوْؤُها يَبْلُغُ مَوْضِعَ الاَعْلام فَعُلِّمَتِ الاَعْلامُ عَلي ضَوْئِها فَجَعَلَهُ اللّهُ تَعالي حَرَماً.
مطلبي ديگر اين است كه ما ميدانيم كعبه در مسجد الحرام قرار دارد مسجد الحرام
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 144 *»
در حرم قرار دارد. حرم يعني از آن جاهايي كه نشانههايي گذاردهاند از چهار سمت. از چهار سمت ميقاتهايي قرار داده شده كه در آن ميقاتها محرم ميشوند تا ميرسند به حرم. براي هر قسمتي از چهار قسمت اطراف اين حرم علامتها گذارده شده. اعلام، عَلَمها، نشانههاست براي حرم. چرا اين مقدار قرار داده شده، نه كمتر و نه بيشتر؟ ميفرمايد از اين جهت است كه خداوند فرستاد بهسوي آدم يك ياقوت سرخ رنگي كه آدم آن ياقوت را گذارد در همين جايي كه الآن خانه هست قبل از آنكه خانه ساخته بشود، و طواف ميكرد گرد همان ياقوت، و نوري داشت اين ياقوت كه اطراف را گرفته بود. به هرمقدار كه نور اين ياقوت رسيد همانجا را در چهار طرف علامت گذاردند براي خاطر اينكه نشانه حرم الهي باشد. نشانه حرم و احكام حَرَم كه مربوط ميشود به حرم در همان قسمت است و تعينش همان مقدار. فَجَعَلَهُ اللّهُ تَعالي حَرَماً. همان مقدار كه نور اين ياقوت قرمز رسيده بود از چهار سمت، حرم قرار داده شد و محترم شد و در سنت الهي و شريعت الهي احكامي برايش معلوم گرديد.
وَ اِنَّما يُسْتَلَمُ الْحَجَرُ لاَنَّ مَواثيقَ الْخَلائِقِ فيهِ وَ كانَ اَشَدَّ بَياضاً مِنَ اللَّبَنِ فَاسْوَدَّ مِنْ خَطايا بَنيآدَمَ وَ لَوْلا ما مَسَّتْهُ مِنْ اَرْجاسِ الْجاهِلِيَّةِ ما مَسَّهُ ذو عاهَةٍ اِلا بَرِءَ. دستور داده شده كه حجر را استلام كنند دست بكشند بر روي آن زيرا گويا بيعت ميشود و تجديد آن بيعت دوره ذر است زيرا مواثيق و عهدهاي خلايق همه در همين حجر قرار دارد. هركس كه دست ميمالد بر حجر همان عهد و بيعت خود را تجديد ميكند. و اين سنگ سفيدتر بود از شير اما سياه شد بهواسطه خطاها و گناهان فرزندان آدم و اگر مسّ نشده بود و دست ماليده نشده بود بر اين سنگ و اين سياهي و ارجاس و پليديهاي جاهليت او را مسّ نكرده بود و به همان حالت اول باقي ميماند هيچ صاحب آفت و بلائي، مريضي، مسّ نميكرد و بر او دست نميماليد مگر آنكه شفا مييافت و از مرضش نجات مييافت.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 145 *»
وَ سُمِّيَ الْحَطيمُ حَطيماً لاَنَّ النّاسَ يَحْطِمُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً هُنالِكَ حطيم را حطيم گفتهاند كه به احتمالي و بياني بين ركن عراقي يعني ركن حجر و درِ خانه خدا ميباشد، آن قسمت را بعضي حطيم گفتهاند و بعضي بين ركن و مقام ابراهيم را حطيم گفتهاند، اين مكان را حطيم ناميدهاند. از آن جهت كه مردم در اينجا بعضي بر بعضي هجوم ميآورند و اسباب زحمت فراهم ميشود حطيم ناميده شد.
وَ صارَ النّاسُ يَسْتَلِمونَ الْحَجَرَ وَ الرُّكْنَ الْيَمانِيّ وَ لايَسْتَلِمونَ الرُّكْنَيْنِ الاخَرَيْنِ لاَنَّ الْحَجَرَ وَ الرُّكْنَ الْيَمانِيّ عَنْ يَمينِ الْعَرْشِ وَ اِنَّما اَمَرَ اللّهُ تَعالي اَنْ يُسْتَلَمَ ما عَنْ يَمينِ عَرْشِه.
سنت الآن براين است كه مردم استلام ميكنند ركن حجر و خود حجر را و ركن يماني را اما دو ركن ديگر استلام نميشود. ميبينيم الآن هم تا نزديك ايام حج در آن دو ركن ديگر پرده تا پايين قرار دارد اما در ركن حجرالاسود و ركن يماني پرده مطهر كعبه يك مقداري باز است كه ميتوانند راحت استلام كنند. اما دو ركن ديگر پرده باز نيست تا نزديك دوره حج، ايام حج آنگاه پرده را تا يك مقداري بالا ميزنند كه ميشود در همه قسمتهاي خانه استلام انجام بشود. اما سنّت بر اين شده كه اين دو ركن را استلام ميكنند و دو ركن ديگر را استلام نميكنند، دست نميمالند. چرا؟ از اين جهت است كه ركن حجرالاسود و ركن يماني از طرف راست عرش الهي قرار دارد. خداوند دستور داده كه دو ركن و دو پايهاي كه در طرف راست عرش است استلام شود نه آن دو ركني كه طرف چپ است.
وَ اِنَّما صارَ مَقامُ اِبْراهيمَ7 عَنْ يَسارِ عَرْشِه لاَنَّ لاِبْراهيمَ7 مَقاماً فِي الْقِيامَةِ وَ لِمُحَمَّدٍ9 مَقاماً فَمَقامُ مُحَمَّدٍ9 عَنْ يَمينِ عَرْشِ رَبِّنا وَ مَقامُ اِبْراهيمَ7 عَنْ يَسارِ عَرْشِه فَمَقامُ اِبْراهيمَ7 في مَقامِه يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ عَرْشُ رَبِّنا تَبارَكَ وَ تَعالي مُقْبَلٌ غَيْرُ مُدْبَرٍ.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 146 *»
(مرحوم مجلسي در بحارالانوار از عللالشرايع نقل ميكند اين حديث را از امام صادق7 كه فرمود: چون وحي فرمود خداي عزّوجلّ به ابراهيم7: اعلام كن در ميان مردم به حجّ، گرفت همين سنگي را كه جاي دو قدم او در آن است و آن همين مقام است و آنرا در برابر خانه و متصل به خانه در مقابل همين جايي كه اكنون مقام در آنجاست قرار داد و سپس روي آن ايستاد و با فرياد بلند به آنچه خداي عزّوجلّ او را به آن فرمان داده بود آواز داد. پس چون به آن سخن، سخن گفت سنگ نتوانست او را تحمّل كند و دو پايش در آن سنگ فرو رفت. پس ابراهيم دو پاي خود را از سنگ به سختي كَند. پس چون مردم زياد شدند و كار به بديها و بلاها كشيده شد (يعني دوران جاهليت) ازدحام ميكردند بر آن سنگ. فكرشان به اين رسيد كه آن سنگ را در همين جايي كه اكنون قرار دارد قرار دهند تا محل طواف براي كسانيكه طواف ميكنند خانه را، خالي گردد. پس چون خداي عزّوجلّ محمّد9 را برانگيخت، آن حضرت سنگ را به همان جايي كه ابراهيم7 آنرا قرار داده بود برگردانيد و هميشه در آنجا بود تا آنكه رسولاللّه9 وفات فرمود و در زمان ابيبكر و ابتداي حكومت عمر هم در آنجا بود. سپس عمر گفت مردم بر اين مقام ازدحام ميكنند (و جا براي طوافكنندگان تنگ ميشود) كداميك از شما جاي آنرا در دوره جاهليّت ميداند؟([136]) مردي گفت من آن را اندازه گرفتهام به وسيلهاي. عمر گفت آن در نزد تو است؟ گفت آري. عمر گفت آنرا بياور و آنرا آورد. پس دستور داد عمر كه مقام را در آنجا قرار دهند. پس مقام از جاي خود به اين محلّي كه اكنون قرار دارد انتقال داده شد.)([137]) اين از اموري است كه امام زمان صلواتاللّهعليه بايد برگردانند بهجاياول.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 147 *»
حالا درباره مقام ابراهيم ميفرمايد كه مقام ابراهيم از طرف چپ قرار داده شده، طرف چپ عرش خداست چون براي ابراهيم يك مقامي است در قيامت و براي محمد9 مقامي است پس مقام محمد9 از طرف راست عرش پروردگار ماست و مقام ابراهيم7 از طرف چپ عرش خداست. مقام ابراهيم در جاي خودش در روز قيامت خواهد بود و عرش پروردگار ما تبارك و تعالي شأنش آن است كه به آن اقبال شود يعني رو به آن كنند نه آن است كه پشت به آن كنند. لذا اگر بخواهند رو به آن كنند، رو به مقام محمد ميشود پشتشان به مقام ابراهيم ميگردد.
وَ صارَ الرُّكْنُ الشّامِيّ مُتَحَرِّكاً فِي الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ وَ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لاَنَّ الرّيحَ مَسْجونَةٌ تَحْتَه. ركن عراقي معلوم است همان ركني است كه حجرالاسود در آن است وقتي كه طواف ميكنيم ميگذريم از ركن حجر و ميرسيم به ركن بعدي كه ركن شامي ناميده ميشود. ركن بعدي را ركن غربي و ركن بعدي را ركن يماني ميگويند. چهار ركن به اين ترتيب كه عرض ميكنم كه در طواف بايد سمت چپ ما بهطرف اين اركان و بيت باشد اول ركن حجرالاسود يا ركن عراقي، بعد ركن شامي، بعد ركن غربي كه مقابل ركن عراقي است، كه ركن عراقي را هم گاهي ركن شرقي مينامند و بعد از ركن غربي، ركن يماني است اين چهار ركن. ركن شامي را ميفرمايد امام7 كه در زمستان و تابستان در شب و روز، متحرك است، حركتي برايش هست، حالا شايد اين حركت حسّي نباشد. علتش اينست كه باد در زير همين ركن قرار دارد و به هر جاي عالم كه باد ميوزد منشأش از همين ركن است، سرچشمه ميگيرد از ركن شامي. البته گاهگاهي محسوس است كه انسان مخصوصاً در آن ازدحام نزد حجرالاسود و بعد قسمت در خانه وقتيكه ميرسد به اول ركن شامي كه ابتداي حِجر اسماعيل است يك خنكي را احساس ميكند تا اندازهاي گاهي اوقات محسوس است.
وَ اِنَّما صارَ الْبَيْتُ مُرْتَفِعاً يُصْعَدُ اِلَيْهِ بِالدِّراجِ لاَنَّهُ لَمّا هَدَمَ الحَجّاجُ الْكَعْبَةَ فَرَّقَ
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 148 *»
النّاسُ تُرابَها فَلَمّا اَرادوا اَنْ يَبْنوها خَرَجَتْ اِلَيْهِمْ حَيَّةٌ فَمَنَعَتِ النّاسَ الْبِناءَ وَ اُتِيَ الحَجّاجُ فَاُخْبِرَ فَسَأَلَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ8عَنْ ذلِكَ فَقالَ7 لَهُ مُرِ النّاسَ اَنْ لايَبْقي اَحَدٌ مِنْهُمْ اَخَذَ شَيْئاً اِلا رَدَّهُ فَلَمَّا ارْتَفَعَتْ حيطانُهُ اَمَرَ بِالتُّرابِ فَاُلْقِيَ في جَوْفِه فَلِذلِكَ صارَ الْبَيْتُ مُرْتَفِعاً يُصْعَدُ اِلَيْهِ بِالْمِدْرَجِ. اما علت اينكه خانه يعني داخل خانه زمينش مرتفع و بلند است و بهظاهر هم ميبينيم كه براي رفتن بهداخل خانه بايد از پلهها استفاده بشود پلكان ميگذارند، از اين جهت بود كه موقعيكه حَجاج ملعون كعبه را خراب كرد مردم خاكهاي كعبه را بردند و بين مردم متفرق شد هركس هر مقدار ميخواست بُرد به منظور بركت و تبرك بردند در خانهها. آنگاهي كه ميخواستند كعبه را بسازند ماري خارج شد و مانع شد از اينكه مردم خانه را بسازند. پيش حَجاج آمدند و خبر بهاو دادند او هم ناچار شد سِرّ مطلب را از حضرت سجاد علي بن الحسين8سؤال كند. حضرت فرمودند دستور بده به مردم كه هر كس خاك از كعبه برده برگرداند، دستور داده شد آنگاه مار ناپديد شد و ديوارهاي خانه را يك مقداري كه ساختند آنگاه خاكهايي را كه آورده بودند دستور داده شد همه را داخل خانه ريختند از اين جهت سطح خانه بلند شد بهطوريكه براي داخل شدن در خانه بايد از پلهها استفاده شود.
وَ صارَ النّاسُ يَطوفونَ حَوْلَ الحِجْرِ وَ لايَطوفونَ فيهِ لاَنَّ اُمَّ اِسْماعيلَ دُفِنَتْ في الْحِجْرِ. اما اينكه در موقع طواف بايد حِجر اسماعيل را داخل كنند در مطاف يعني كسي حق ندارد در هنگام طواف داخل شود در حجر و از حجر بگذرد و خانه را تنها طواف كند؛ اين طوافش باطل است. طواف بايد گرد خانه و حجر باشد حجر اسماعيل داخل است در مطاف علتش چيست؟ فرمود علتش آن است كه مادر اسماعيل هاجر دفن شده در حجر به احترام آن جليله معظمه خداوند زحماتش و خدماتش را شكر كرده آن بزرگوار را قبرش را مثل خانه خودش حرمت داده همانطور كه خانه خدا حرمت دارد قبرِ هاجر هم حرمت دارد.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 149 *»
و استفادهاي كه ما ميكنيم اين است كه اجمالاً معلوم است كه هاجر در نزد خدا خيلي معظمه و محترمه و مكرمه است، آن حالت تسليم و صفا و ايمان او آن اطمينان به حضرت ابراهيم7، امر آساني نيست. همين اندازه شما در نظر بگيريد يك حادثهاش را و يك حالتش را كه ابراهيم7 او و فرزندش را فرزندي مثل اسماعيل آنقدر مورد توجه و محبت خود ابراهيم و هاجر، اين دو را خداوند دستور داده بياورد دراين سرزمين بگذارد([138]) و در اين سرزمين در آن موقع هيچ چيز نبوده، هيچ، حتي خود اين خانه هم آثارش محو شده بود، تا اينكه ابراهيم با همين اسماعيل كه بزرگ شد باز به راهنمايي جبرئيل ديوارهاي خانه را بالا آورد.([139]) هيچ نبوده در آن بيابان نه آب نه حتي علفي.
رَبَّنا اِنّي اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ([140]) آثاري هم نبوده از اين خانه فرزند و زن را ميگذارد و به خدا ميسپارد و ميرود و اين زن ذرهاي در وجودش در سينهاش در دلش حرج و ناراحتي نيست، دستور خداست. اين حالت و حالات ديگرش، اقتضا كرد كه خداوند او را حرمت كند. صاحب منزلت است صاحب مرتبت است و همين رمز آن است كه در كنار لااله الا اللّه مقام رسالت است كه انبياء باشند و در كنار مقام انبياء مقام اولياء است و ما حرمت بايد بكنيم از همه اين مقامات. لذا حتي از قبر مادر اسماعيل هم حرمت ميكنيم خود اسماعيل هم ظاهراً رسول نبوده، ولي صاحب كرامت است صاحب منزلت است بالاخره از پيامبران شمرده شده است. ايشان هم قبرش در همانجاست حرمت ميشود و طواف ميشود براي اينكه مبادا كسي قدم بگذارد روي قبر هاجر فَطيفَ
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 150 *»
لِكَيْ لايوُطَأَ قَبْرُها طواف ميشود حجر اسماعيل به حرمت قبر مادرش كه آن قبر زير پا نيايد كسي قدم بر آن نگذارد. از اين جهت الآن كه مشخص نيست قبرها شايد قبلاً مشخص بوده. اما اين وهابيها خدا لعنتشان كند كه چه ظلمها كردهاند. شايد اينها باعث شدهاند كه ظاهر صورتهاي قبر هم در حجر نباشد. شايد قبرها و صورتي از اين قبور بوده كه اجازه دادهاند در حجر داخل شويم و نماز بگزاريم و مشخص بوده، اما الآن كه مشخص نيست، داخل شدن در حجر و نماز گزاردن در حجر، اين ارزش ندارد چون ممكن است شخص قبري از قبور انبياء و يا هاجر و اسماعيل را زير پا قرار بدهد، مگر آن مقداري كه نزديك بيت و زير ناودان است.
وَ رُوِيَ اِنَّ فيهِ قُبورَ الاَنْبِياءِ : روايتي هم رسيده كه در اين حجر اسماعيل قبرهاي پيغمبران وجود دارد. از اين جهت خيلي بايد حرمت بشود حجر و نوع زائرين توجه ندارند. اما رفقاي ما ان شاءاللّه توجه داشته باشند هر موقعيكه خداوند روزي فرمود، نزد حجر بايستند و زيارت كنند آن انبياء: را و زيارت كنند هاجر و اسماعيل را و براي ايشان نماز زيارت بخوانند و زيارتي كه به آن زيارت انبياء زيارت ميشوند همين زيارتي است كه الحمدللّه موفقيم در مجالسمان بعد از مجالس زيارت ميكنيم رسول خدا و ائمه هدي و بزرگان را به اين زيارت: اَلسَّلامُ عَلي اَوْلِياءِ اللّهِ وَ اَصْفِيائِه …([141]) تا آخر به همين شكل كه در همين مجالس خوانده ميشود ان شاءاللّه زيارت ميكنيد انبياء را در نزد حجر و داخل ميكنيد در نيتتان هاجر را از باب اينكه ميبينيد خدا ملحق كرده ايشان را در شأن و مقام و منزلت با انبياء به اين حرمت كه طواف ميكنيم خانه خدا را و قبور ايشان را. پس اين توجه را انشاءاللّه رفقا خواهند داشت، خدا همه را موفق بفرمايد.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 151 *»
وَ ما في الْحِجْرِ شَيءٌ مِنَ الْبَيْتِ وَ لا قُلامَةُ ظُفْرٍ داخل در حجر اسماعيل ابداً از خانه خدا چيزي نيست حتي بهمقدار ناخن كه گرفته ميشود به همين مقدار هم از خانه داخل در حجر نيست. با وجود اين حجر اينطور احترام ميشود جزء مطاف قرار داده ميشود با اينكه به اندازه ناخني كه گرفته ميشود و چيده ميشود از بيت داخل حجر نيست اما بايد حجر را اين اندازه حرمت كرد كه داخل طواف قرار داد. خداوند همه اهل ايمان را موفق بفرمايد با بصيرت و معرفت كامل آن مشاهد مقدسه را زيارت كنند.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 152 *»
مجلس 12
احاديث در احكام حجّ
بكّه، مكّه، هَدْي، زمزم، صفا، مروه، مسجدالحرام، تلبيه، سعي،
ترويه، عرفه، مزدلفه، مني، خيف، وقوف در مشعر، روزه در ايام تشريق …
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 153 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
رواياتي را تلاوت ميكرديم كه سيّد بزرگوار جمعآوري فرمودند و به مناسبت بيان حج اين روايات را ذكر فرمودهاند.
ميفرمايند: وَ سُمِّيَتْ بَكَّةَ لاَنَّ النّاسَ يَبُكُّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِالاَيْدي فيها مكه ناميده شده است به بكّه از جهت اينكه مردم به واسطه جمعيت كردن در آنجا دستهاي يكديگر را به روي بدنهاي يكديگر قرار ميدهند و ازدحام فراهم ميشود. نوعاً در حال طواف اين حالت فراهم ميشود كه فكر ميكنند اگر دستها را روي شانه طرف مقابل بگذارند راه باز ميشود و نوعاً اسباب زحمت فراهم ميگردد. در حال طواف وقتي كه طوافهاي واجب در ايام حج انجام ميشود بسيار اسباب زحمت ميشود. كسانيكه موفق ميشوند بايد متذكر باشند براي افراد ايجاد زحمت نكنند فشارآوردن بيمورد در حال طواف راه را باز نميكند. بايد انسان خودش را تقريباً در اختيار جمعيت قرار بدهد همينطور كه جمعيت در حركتند به تدريج راه باز ميشود. نميخواهد بيجهت فشار
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 154 *»
بياورد روي طرف مقابل به جهت اينكه خسته ميشود، خود شخص خسته ميشود. فشار اطراف كه هست خودش هم كه بخواهد زحمت براي خودش درست كند اسباب خستگيش ميشود. و نوعاً توجه ندارند حتي در همين حرم مطهر حضرت رضا7 گاهي چند قدمي كه شلوغ ميشود و مزاحمتي هست اين برنامه هست كه دستها را روي شانهها ميگذارند و فشار ميآورند فكر ميكنند هرچه بيشتر فشار بياورند روي شانه طرف مقابل، رد ميشود و راه باز ميشود. نه آن هم مبتلاست جلويش كسي است راه بسته است. از اين جهت گفته شده بكّه كه باعث زحمت است در اين طور مواقع و براي يكديگر زحمت فراهم ميكنند، مزاحمت درست ميكنند.
وَ رُوِيَ اِنَّها سُمِّيَتْ بَكَّةَ لِبُكاءِ النّاسِ حَوْلَها وَ فيها روايتي هم رسيده كه علت اينكه مكه را بكّه گفتهاند اِنَّ اَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكا ([142]) بكه گفته شده از اين جهت است كه مردم دراطراف مكه و در خود مكه گريانند، گريه ميكنند. وَ بَكَّةُ هُوَ مَوْضِعُ الْبَيْتِ وَ الْقَرْيَةُ مَكَّةُ بكه همان زمين و قسمتي است كه خانه روي آن بنا شده اما مكه خود قريه را ميگويند. وَ اِنَّما لايُسْتَحَبُّ الْهَدْيُ اِلَي الْكَعْبَةِ لاَنَّهُ يَصيرُ اِلَي الْحَجَبَةِ دونَ الْمَساكين و اما اين قرباني كه دستور داده شده و در مني بايد انجام شود اين مستحب نشد يعني قرار داده نشد سنّت نشد كه در كعبه باشد و براي كعبه انجام بشود در نزد كعبه انجام بشود از جهت اينكه اگر آنجا انجام ميشد حَجَبه يعني حُجّاب كعبه كليدداران كعبه كه متصرف ميشدند اين قربانيها به مساكين نميرسيد و سهم آنها نميشد كليدداران كعبه ميبردند و ميخوردند. و مقصود اين است كه نصيب مساكين بشود. متأسفانه الآن هم وضع طوريست كه در مني هم كه انجام ميشود، قرباني نصيب مساكين نميگردد و ضايع ميشود. خود كعبه هم كه وَ الْكَعْبَةُ لاتَشْرَبُ وَ لاتَأْكُلُ كعبه هم كه خودش نه ميآشامد و نه ميخورد. اگر اينطور ميشد كليدداران كعبه ميبردند. وَ ما جُعِلَ هَدْياً لَها فَهُوَ لِزُوّارِها
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 155 *»
اگر هدايايي براي كعبه بياورند بايد صرف زوّار كعبه بشود و صرف زائرين بشود يعني هداياي كعبه را كه مردم هديه ميكنند بايد به صرف اموري برسد كه رفاه حال زوّار كعبه باشد. وَ رُوِيَ اِنَّهُ يُنادي عَلَي الْحِجْرِ اَلا مَنِ انْقَطَعَتْ بِهِ النَّفَقَةُ فَلْيَحْضُرْ فَيُدْفَعُ اِلَيْهِ دستور داده شد كه بايد ندا شود، روي حجر اسماعيل كسي بايستد روي ديوارش و صدا بزند اعلام كند به زوار مكه كه هركس نفقه او پايان يافته و خرجيش تمام شده بيايد تا به او خرجي داده بشود. پس بايد اين هدايا صرف يكچنين اموري بشود.
وَ سُئِلَ الصّادِقُ7 عَنْ قَوْلِ اللّهِ تَعالي سواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْبادِ ([143]) فَقالَ7 لَمْيَكُنْ يَنْبَغي اَنْ يوُضَعَ عَلي دُورِ مَكَّةَ اَبْوابٌ لاَنَّ لِلْحاجِّ اَنْيَنْزِلوا مَعَهُمْ في دُورِهِمْ في ساحَةِ الدّارِ حَتّي يَقْضُوا مَناسِكَهُمْ وَ اِنَّ اَوَّلَ مَنْ جَعَلَ لِدُورِ مَكَّةَ اَبْواباً مُعاوِيَةُ لعنة اللّه عليه. از حضرت صادق7 سؤال شد از اين آيه شريفه كه مساوي هستند در نزد خانه خدا چه آناني كه مجاورند چه آناني كه از خارج ميآيند اين يعني چه؟ حضرت فرمودند كه مقصود اين است كه سزاوار نيست براي خانههاي مكه درها درست كنند. خانههاي مكه بايد درب نداشته باشد كه حجاج وقتي كه وارد ميشوند داخل خانهها شوند هر خانهاي كه جا هست در آن خانه سكني گزينند تا اينكه مناسك خود را انجام دهند و بعد بروند. اول كسي كه براي خانههاي مكه درب درست كرد معاويه بود خدا لعنتش كند.
وَيُكْرَهُ الْمُقامُ بِمَكَّةَ لاَنَّ رَسولَ اللّه9 خَرَجَ عَنْها وَ الْمُقيمُ بِها يَقْسُو قَلْبُهُ حَتّي يَأْتِي فيها ما يَأْتي في غَيْرِها كراهت دارد كه در مكه كسي اقامه كند در آنجا بماند زيرا رسول خدا9 از آنجا هجرت فرمودهاند. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هم دوست نداشتند در مكه بمانند. بعد از انجام مناسك ديگر نميماندند. در حديث هم دارد كه اگر كسي بعد از اعمال حجش در مني روز دوازدهم كه ميخواهد خارج بشود حتي اگر بتواند
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 156 *»
مكه نيايد و از همان مني به طرف مقصدش برود بهتر است([144]) چون حضرت رسول9 از آنجا هجرت فرمودند اميرالمؤمنين از آنجا هجرت فرمودند و هركس در مكه اقامه كند و بماند قلبش قسي ميشود قساوت قلب پيدا ميكند بهطوري كه در مكه كارهايي را انجام خواهد داد كه در خارج مكه هم انجام ميدهد.
وَلَمْيَعْذُبْ ماءُ زَمْزَمَ لاَنَّها بَغَتْ عَلَي الْمِياهِ فَاََجْرَي اللّهُ عَزَّوَجَلَّ اِلَيْها عَيْناً مِنْ صَبِرٍ وَ اِنَّما صارَ ماءُ زَمْزَمَ يَعْذُبُ في وَقْتٍ دونَ وَقْتٍ لاَنَّهُ يَجْري اِلَيْها عَيْنٌ مِنْ تَحْتِ الْحَجَرِ فَاِذا غَلَبَتْ ماءُ الْعَيْنِ عَذُبَتْ ماءُ زَمْزَمَ آب زمزم هميشه گوارا نيست گاهي گواراست گاهي نه، علتش آنست كه چشمهاي از زير حَجَرـ ظاهراً بايد حَجَر باشدـ از زير حجر يعني از ركن عراقي از آنجا چشمهاي جاري است كه آب آن چشمه كه البته ظاهر نيست داخل ميشود در آب زمزم هرگاه كه آب چشمه غلبه ميكند بر آب زمزم آب زمزم گوارا ميشود.
وَ اِنَّما سُمِّيَ الصَّفا صَفا لاَنَّ الْمُصْطَفي آدَمَ7 هَبَطَ عَلَيْهِ فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اِسْمٌ مِنْ اَسْماءِ آدَمَ7 لِقَوْلِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ اِنَّ اللّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً اسم صفا را صفا گذاردند از جهت آنكه برگزيده خدا آدم7 هبوط فرمود و نزول فرمود بر صفا يعني وقتي كه از بهشت خارج شد و آمد به زمين، در همين موضع صفا وارد شد لذا براي اين كوه اسمي قرار داده شد از اسمهاي آدم7. چون آدم يكي از القاب و اسمائش مصطفي است يعني برگزيده خدا. لقول اللّه عزوجل خدا هم خبرداده كه: اِنَّ اللّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْرهيمَ وَ آلَعِمْرانَ عَلَي الْعالَمين([145]) خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آلعمران را و آلمحمد: را بر همه عالمين.([146])
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 157 *»
وَ هَبَطَتْ حَوّا عَلَي الْمَرْوَةِ وَ سُمِّيَتِ الْمَرْوَةَ لاَنَّ الْمَرْأَةَ هَبَطَتْ عَلَيْهِ فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اِسْمٌ مِن اِسْمِ الْمَرْأَةِ هبوط حوا و نزول حوا وقتي كه وارد اين زمين شد و بر اين زمين هبوط فرمود در مروه بود نزد مروه، از اين جهت ناميده شده مروه. چرا؟ چون مرأة هبوط كرده بر آن، لذا براي آن كوه اين اسم از همين كلمه مرأة اشتقاق يافت.
وَ حُرِّمَ الْمَسْجِدُ لِعِلَّةِ الْكَعْبَةِ وَ حُرِّمَ الْحَرَمُ لِعِلَّةِ الْمَسْجِدِ وَ وَجَبَ الاِحْرامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ محترم شد مسجد يعني مسجد الحرام حرمت پيدا كرد براي خاطر كعبه، همچنين حرم حرمت پيدا كرد براي خاطر مسجد الحرام و احرام واجب شد از جهت حرمت حرم.
وَ اِنَّ اللّهَ جَعَلَ الْكَعْبَةَ قِبْلَةً لاَهْلِ الْمَسْجِدِ وَ جَعَلَ الْمَسْجِدَ قِبْلَةً لاَهْلِ الْحَرَمِ وَ جَعَلَ الْحَرَمَ قِبْلَةً لاَهْلِ الدُّنيا خدا كعبه را قبله اهل مسجد قرار داد يعني تمام آن كسانيكه در مسجد الحرام نماز ميگزارند و ميخواهند رو به قبله كنند بايد مقابل شوند با كعبه و روبرو شوند كاملاً با كعبه كه اگر اندكي هم از كعبه منحرف باشد از قبله منحرف است. يك درجه منحرف بشود منحرف است، نمازش باطل است و نوع حجاج كم توجه داشتند به اين امر، مخصوصاً با اين توسعههايي كه اطراف مسجد داده شده، نوعاً در حال نماز و آن صفهايي كه تشكيل ميشد به اين امر توجه نداشتند. حالا اين سفر اخير كه ما بوديم خطكشيهايي شده بود در تمام قسمتها كه كاملاً مقابل آن خط كه بايستند با كعبه مقابلند. خداوند كعبه را قبله اهل مسجد قرار داده يعني براي آناني كه در مسجدالحرام هستند و مسجدالحرام را قبله قرار داده براي اهل حرم يعني آن كسانيكه در خارج مسجدالحرام هستند تا مواضعي كه معين شده كه حرم خدا تا آنجاست بايد روكنند به مسجدالحرام و قرار داد حرم را قبله براي اهل دنيا. ديگران هر كجا هستند بايد به سمت كعبه رو كنند كه سمت كعبه حرم است. به طرف حرم رو كنند پس تمام حرم ميشود قبله براي تمام اهل دنيا.
وَ اِنَّما جُعِلَتِ التَّلْبِيَةُ لاَنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمّا قالَ لاِبْرهيمَ7 وَ اَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتوكَ رِجالاً فَنادي فَاُجيبَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ يُلَبُّون تلبيه قرار داده شد يعني
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 158 *»
شخصي كه ميخواهد محرم بشود احرامش به تلبيه منعقد ميشود، مثل آنكه وقتي كه نماز ميگزاريم نمازمان به اللّه اكبر شروع ميشود. تا گفتيم اللّه اكبر وارد نماز ميشويم. كسي هم كه حج يا عمره ميخواهد شروع كند با گفتن تلبيه ديگر بر او منعقد ميشود و دستورات تعين پيدا ميكند، بايد رعايت كند. حرام ميشود بر او آنچه كه حرام است. واجب ميشود بر او آنچه كه واجب است و مكروه ميشود بر او آنچه كه مكروه است، مستحب ميشود بر او آنچه براي محرم مستحب است. ميفرمايد حالا اين تلبيه، چرا قرار داده شده علتش چه بود؟ از اين جهت بود كه وقتي خدا فرمود به ابراهيم بعد از آنكه ابراهيم و اسماعيل پايههاي خانه را بالا بردند خانه خدا را مشخص كردند و به ظاهر تطهير كردند، آماده كردند براي طائفين، قائمين، عاكفين و ساجدين كه بيايند نزد آن خانه طواف و ركوع و سجود و خضوع و خشوع داشته باشند، دستور فرمود وَ اَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ اعلام كن در ميان مردم به حج كه قصد خانه خدا كنند. يَأْتوكَ رِجالاً ميآيند تو را، نزد تو ميآيند اشخاصي پياده تا آخر آيه، آنوقت ابراهيم ندا فرمود و جواب داده شد. به او جواب دادند آناني كه در هر كجا بودند فَاُجيبَ يا جواب داده ميشود مِنْ كُلِّ فَجٍّ از همه جا از همه درهها از همه سرزمينها به اينطور كه يُلَبّون تلبيه ميگويند جواب ميدهند نداي ابراهيم را كه همان نداي خداي متعال است به زبان ابراهيم كه به گوشها ميرسد به تدريج و هركس موفق ميشود جواب ميگويد.
ميفرمايد سيد مرحوم در روايتي كه اين روايت ميرسد سندش به ابيالحسين اسدي رضياللّه عنه از سهل بن زياد از جعفر بن عثمان دارمي از سليمان بن جعفر كه ميگويد: سَأَلْتُ اَبَاالْحَسَنِ7 عَنِ التَّلْبِيَةِ وَ عِلَّتِها سؤال كردم از حضرت كاظم7 راجع به تلبيه و علت تلبيه. چرا حاج، تلبيه ميگويد؟ شخص محرم بايد بگويد لبيك، علت گفتن تلبيه چيست؟
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 159 *»
فَقالَ7 اِنَّ النّاسَ اِذا اَحْرَموا ناديهُمُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ عِبادي وَ اِمائي لاَُحَرِّمَنَّكُمْ عَلَي النّارِ كَما اَحْرَمْتُمْ لي فَقَوْلُهُمْ لَبَّيْكَ اَللّهُمَّ لَبَّيْكَ اِجابَةٌ للّهِ عَزَّوَجَلَّ عَلي نِدائِه لَهُمْ. حضرت فرمودند كه وقتي كه مردم محرم ميشوند يعني در لباس احرام قرار ميگيرند خدا آنها را صدا ميزند اي بندگان من اي كنيزان من، من حرام كردم بر شما آتش جهنم را همانطور كه شما حرام كرديد براي خاطر من بر خودتان اموري را و محرم شديد. چون خدا ميفرمايد اي بندگان من اي كنيزان من آنگاه بايد اشخاصي كه محرم ميشوند بگويند لبيك اللهم لبيك يعني بله اي خداي ما، بله چه ميفرمايي. اِجابَةٌ للّهِ عَزَّوَجَلَّ عَلي نِدائِه لَهُمْ چون خدا صدايشان زده آنها بايد بگويند بله چه ميگويي خدا آمادهايم براي شنيدن فرمايشت.
وَ اِنَّما جُعِلَ السَّعيُ بَيْنَ الصَّفا وَ الْمَرْوَةِ لاَنَّ الشَّيْطانَ تَراءي لاِبْرهيمَ7 فِي الْوادي فَسَعي وَ هُوَ مَنازِلُ الشَّياطين قرار داده شد سعي بين صفا و مروه، يكي از جهاتش اينست كه شيطان ديده ميشد براي ابراهيم در همان وادي و ميكوشيد كه بتواند اسباب ناراحتي ابراهيم را فراهم كند و او را از انجام دستورات الهي باز دارد و ابراهيم با سعي و كوشش از او ميگذشت. حال بايد در حال سعي متذكر بود كه در واقع شخص دارد تلاش ميكند كه از وسوسههاي شيطاني خود را رها سازد كه بهدام شيطان مبتلا نشود.
وَ اِنَّما صارَ المَسْعي اَحَبَّ الْبِقاعِ اِلَي اللّهِِ عَزَّوَجَلَّ لاَنَّهُ يَذِلُّ فيهِ كُلُّ جَبّار و همانا اين مسعي يعني محل سعي بين صفا و مروه بهترين بقعهها گرديده نزد خداي عزوجل، خدا خيلي دوست دارد آن موضع را از اين جهت كه هركس هر جباري هر متكبري هر سركشي در آنجا خوار ميشود بايد اين سعي را انجام بدهد و خاضعانه اين حركت را داشته باشد مخصوصاً در حال هروله كه با حالت دويدن بايد انجام بشود.
وَ اِنَّما سُمِّيَ يَوْمُ التَّرْوِيَةِ تَرْوِيَةً لاَنَّهُ لَمْ يَكُنْ بِعَرَفات ماءٌ وَ كانوا يَسْتَقونَ مِنْ مَكَّةَ مِنَ الْماءِ لِرَيِّهِمْ وَ كانَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ تَرَوَّيْتُمْ تَرَوَّيْتُمْ فَسُمِّيَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 160 *»
روز ترويه كه روز هشتم ذيحجه است ترويه ناميده شده از آن جهت كه در عرفات آب نبود و حجاج كه ميخواستند براي وقوف در روز نهم به عرفات بروند ناچار بودند آب از مكه ببرند آنجا. لذا وقتي به يكديگر ميرسيدند در مكه از هم ميپرسيدند آيا آب فراهم كردهايد يا نه. از اين جهت روز ترويه ناميده شد. اين البته بحسب ظاهر است.
ولي اصل و سبب اصلي آن همان فرمايش فاطمه بنت اسد بود موقعي كه از خانه خدا خارج شد و اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در بغل آن بزرگوار بودند. وارد خانه خود شد ابوطالب خوشحال و مسرور به زيارت فرزندش. رسول خدا9 از راه رسيدند و اميرالمؤمنين تبسم كردند و با دستهاي خود اشاره به اينكه مشتاقند كه در بغل حضرت قرار بگيرند. حضرت، اميرالمؤمنين را در آغوش گرفتند و زبان مبارك در دهان اميرالمؤمنين گذاردند يا به نقلي ابهام مبارك، آنگاه شير در دهان مبارك حضرت آنچنان زياد بود كه از كنار لبهاي مباركش ميريخت مادرش فرمود: رَوّاه او را سيرشير و سيراب فرمود. لذا آن روز روز ترويه ناميده شد اين سبب كلي و اصلي، آن هم سبب ظاهري است.
وَ سُمِّيَتْ عَرَفَةُ عَرَفَةَ لاَنَّ جَبْرَئيلَ7 قالَ لاِبْرهيمَ7 هُناكَ اِعْتَرِفْ بِذَنْبِك وَاعْرِف مَناسِكَك وَ لِذا سُمِّيَتْ بِعَرَفَة. عرفه، عرفه ناميده شد كه همان عرفات مراد است عرفات را عرفات گفتند از اين جهت كه جبرئيل به ابراهيم7 گفت اينجا جايي است كه بايد اعتراف به گناهان خود كني. اينجا جايي است كه بايد مناسك و برنامههاي حج و سنتهاي حج را بياموزي. از اين جهت ناميده شد عرفه و عرفات. و باز سِرّ و باطنش و سبب اصليش آن بود كه در روز نهم ذيحجه كه حضرت رسول9 آمدند به ديدار اميرالمؤمنين باز آن بزرگوار مسرور شدند و تبسم كردند به روي رسول خدا و با دستهاي خود اشاره كردند كه به مانند ديروز مرا از فيض خود سيراب بفرماييد و سيرشير بفرماييد. مادرش وقتيكه ديد حالت حضرت را فرمود عَرَفَهُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة ([147]) يعني فرزندم
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 161 *»
محمد9 را شناخت قسم به پرورنده كعبه. به حرمت اين لفظ مبارك «عَرَفَه» روز عرفه، عرفه شد و عرفات هم عرفات ناميده شد چون در آن روز مناسك انجام ميشود برنامههاي حج در آن روز است عرفات سرزميني است كه اين برنامهها آنجا در روز عرفه انجام ميگيرد و جهات ديگر هم دارد.
وَ سُمِّيَ الْمَشْعَرُ مُزْدَلَفَةَ لاَنَّ جَبْرَئيلَ7 قالَ لاِبْرهيمَ7 اِزْدَلِفْ اِلَي الْمَشْعَرِالْحَرامِ فَسُمِّيَتِ الْمُزْدَلَفَةَ لِذلِكَ وَ سُمِّيَتْ مُزْدَلَفَةُ جَمْعاً لاَنَّهُ يُجْمَعُ فيها بَيْنَ الْمَغْرِبِ وَ الِعشاءِ بِأَذانٍ واحِدٍ وَ اِقامَتَيْن. بعد از عرفات ميدانيم سرزمين مشعر است و مشعر محل درك و شعور و توجه بيشتر است بعد از عرفات. و مزدلفه ناميده شده از آن جهت كه جبرئيل به ابراهيم7 گفت: اِزْدَلِفْ اِلَي الْمَشْعَرِالْحَرامِ يعني حالا كه برنامههاي عرفات انجام شد نزديك شو به مشعرالحرام. از همين نزديك شدن كه فرمود جبرئيل و عرضه داشت، كلمه مزدلفه گرفته شد و ناميده شد مشعرالحرام به مزدلفه. و همچنين ناميده شده مزدلفه يا مشعرالحرام به جَمْع، جمع هم ميگويند چون دستور است كه مغرب روز عرفه كه شبِ عيد است شب دهم است نماز مغرب را به تأخير بياندازند حجاج و در سرزمين مشعر آنجا بين مغرب و عشاء جمع كنند يعني بدون نافله، نافله بين مغرب و عشاء انجام ندهند و با هم بخوانند اين دو نماز را، يك اذان بگويند و دو اقامه.
وَ سُمِّيَ مِني مِني لاَنَّ جَبْرئيلَ7 اَتي اِلي اِبرهيمَ7 فَقالَ تَمَنَّ فَكانَتْ تُسَمّي مِني فَسَمّاهَا اللّهُ مِني . مني، مني ناميده شد از آن جهت كه جبرئيل آمد نزد ابراهيم7، بعد از اينكه مناسك مشعر انجام شد و ابراهيم وارد مني شد، جبرئيل دستور داد كه اينجا تَمَنّ به خواستههايت رسيدهاي و اينجا جايي است كه ميتواني خواستههاي خود را از خدا بخواهي لذا تَمَنّ چون تمني فرمود آنجا مِني ناميده شد چون مني ناميده شد خداوند متعال هم همين نام را كه از كلمه جبرئيل ديگران مشتق كردند و به مني دادند بر آن گذارد.
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 162 *»
وَ رُوِي اِنَّما سُمِّيَتْ بِها لاَنَّ اِبْرهيمَ7 تَمَنّي هُناك اَنْيَجْعَلَ اللّهُُ مَكانَ ابْنِه كَبْشاً يَذْبَحُهُ فِدْيَةً لَهُ. همچنين روايت شده كه اين سرزمين مني ناميده شد چون ابراهيم از خدا خواست كه خدا قرار دهد در اينجا قوچي كه آن را بكشد، براي خاطر اينكه فديه و فدايي هديه كرده باشد به درگاه پروردگار.
وَ سُمِّيَ الْخَيْفُ خَيْفاً لاَنَّهُ مُرْتَفِعٌ عَنِ الْوادي وَكُلُّ مَا ارْتَفَعَ عَنِ الْوادي سُمِّيَ خَيْفاً. مسجد خيف كه در مني است ناميده شد به مسجد خيف از اين جهت كه در آن موقع بلندتر بوده در آن سرزمين از جاهاي ديگر و هرچه كه از مكانهاي ديگر در يك وادي و سرزمين مرتفعتر باشد خيف ناميده ميشود.
وَ اِنَّما صُيِّرَ المَوْقِفُ بِالْمَشْعَرِ وَ لَمْيُصَيَّرْ بالْحَرَمِ لاَنَّ الْكَعْبَةَ بَيْتُ اللّهِ وَ الْحَرَمَ حِجابُهُ وَ الْمَشْعَرَ بابُهُ فَلَمّا قَصَدَهُ الزّائِرونَ اَوْقَفَهُمْ بِالْبابِ يَتَضَرَّعونَ حَتّي اَذِنَ لَهُمْ بِالدُّخولِ ثُمَّ اَوْقَفَهُمْ بِالْحِجابِ الثّاني وَ هُوَ مُزْدَلَفَةُ فَلَمّا نَظَرَ اِلي طولِ تَضَرُّعِهِمْ اَمَرَهُم بِتَقَرُّبِ قُرْبانِهِمْ فَلَمّا قَرَّبوا قُرْبانَهُمْ وَ قَضَوا تَفَثَهُمْ وَ تَطَهَّروا مِنَ الذُّنوبِ الَّتي كانَتْ حِجاباً لَهُمْ دونه اَمَرَهُمْ بِالزِّيارَةِ عَلي طَهارَةٍ. يك موقف عرفات است كه محل وقوف است در روز نهم از بعد از ظهر تا غروب. اين وقوف در عرفات انجام ميشود بعد در مشعر شب عيد را و صبح عيد را وقوف ميكنند تا قبل از طلوع آفتاب، بعداً وارد مني ميشوند. اين وقوفها به چه منظور است؟ ميدانيم كعبه خانه خداست و حرم، كه مني جزء حرم است حجاب خداست و مشعر كه ابتداي حرم است تقريباً به شكل باب و درِ خانه و درِ حرم است. پس چون كسانيكه ميخواهند زيارت كنند خانه خدا را، قصد ميكنند زيارت خانه خدا را خدا آنها را بر در خانه خود نگهشان ميدارد كه عرفات باشد. در عرفات آنها را دستور توقف ميدهد كه گويا آمدهاند درِ دروازه حرم خدا. به اين تعبير من ميگويم آمدهاند درِ دروازه حرم خدا كه مشعر است، در عرفات تضرع كنند، درِ خانه خدا
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 163 *»
اقرار كنند به گناهان خود اعتراف كنند به بديهاي خود و پشيمان باشند از زشتيهاي خود تا اينكه خداوند به آنها اجازه دهد كه داخل شوند در دروازه حرم كه مشعر است. وارد دروازه كه ميشوند باز دوباره خدا به آنها گويا دستور ميدهد كه اينجا باز بايستيد كه حجاب دوم است و در اينجا، يعني مزدلفه، شما نزديك شدهايد اما هنوز لياقت نداريد داخل شويد، بايد باز هم نزديكتر شويد. لذا بايستيد شب دهم را در مشعر و صبح تا قبل از طلوع آفتاب در مشعر گريه و تضرع داشته باشيد و معلوم است طولاني خواهد شد. از اين جهت خدا نظر رحمت ميفرمايد بر تضرع و گريهها و نالههاي بندگانش. آنگاه اجازه ميفرمايد كه وارد مني شوند وقتي كه وارد شدند اجازه ميدهد كه به وسيله قرباني تقرب به درگاه خدا جويند. وقتي كه قرباني خود را انجام ميدهند و براي ايشان تقرب حاصل ميشود آنگاه اجازه داده ميشود كه خود را از آلودگيها پاك كنند، يعني چرك ظاهري خود را برطرف كنند كه همان تراشيدن سر باشد و ناخن گرفتن و تطهير ظاهري. كه در واقع به اين معناست كه شما طاهر شديد و پاك شديد از گناهاني كه آن گناهان حجاب شما بود و نميگذاشت شما تقرب به درگاه خدا بجوييد. بعد از اين تطهير ظاهري كه انجام ميشود در مني آنگاه اَمَرَهُمْ خدا دستورشان ميدهد كه حالا ميتوانيد زيارت كنيد خانه را با طهارتي كه تحصيل كردهايد يعني از گناهان پاك شدهايد همچنان كه در ظاهر از آلودگيها پاك شدهايد.
وَ اِنَّما كُرِهَ الصِّيامُ في اَيّامِ التَّشْريقِ لاَنَّ الْقَوْمَ زُوّارُ اللّهِ تَعالي فَهُمْ في ضِيافَتِه وَ لايَنْبَغي لِلضَّيْفِ اَنْيَصومَ عِنْدَ مَنْ زارَهُ وَ اَضافَهُ وَ رُوِيَ اِنَّها اَيّامُ اَكْلٍ وَ شُرْبٍ وَ بِعالٍ. روزهگرفتن مكروه شده در ايام تشريق. يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ايام تشريق است كه بعد از عيد ميباشد. روز عيد كه حرام است روزه گرفتن، آن سه روز هم مكروه است روزه از اين جهت كه حجاج، زائران خداي تعالي هستند
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 164 *»
زيارت خدا آمدهاند و در ضيافت و مهماني او بهسر ميبرند و سزاوار نيست كه كسيكه مهماندار است و ميزبان است، در نزد او مهمانش روزه بگيرد و حال آنكه آمده او را ديدار كند و به مهماني نزد او باشد. از اين جهت روايت شده كه آن سه روز، روز خوردن و آشاميدن و مواقعه است.
وَ مَثَلُ التَّعَلُّقِ بِاَسْتارِ الْكَعْبَةِ مَثَلُ الرَّجُلِ يَكونُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الرَّجُلِ جِنايَةٌ فَيَتَعَلَّقُ بِثَوْبِه وَ يَسْتَحْذي لَهُ رَجاءَ اَنْ يَهَبَ لَهُ جُرْمَه مَثَل اين دستزدن به پرده خانه خدا كه نوعاً حجاج دست ميزنند دست ميگيرند به پرده اين مثال آن كسي است كه بين او و بين شخصي جنايتي است يعني مرتكب جنايتي شده نسبت به شخصي. حال براي اينكه او بگذرد از جنايتش متوسل ميشود به جامه او، ميچسبد به دامن او و پناه ميبرد به او به اميد اينكه او از جرمش بگذرد و در واقع معنايش اينست كه پروردگارا ما به دامن تو متوسل شدهايم و متمسك شدهايم كه از جرم ما بگذري.
وَ اِنَّما صارَ الْحاجُّ لايُكْتَبُ عَلَيْهِ ذَنْبٌ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ مِنْ يَوْمٍ يَحْلِقُ رَأْسَهُ لاَنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ اَباحَ لِلْمُشْرِكين اَلاَشْهُرَالحُرُمَ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ اِذْ يَقولُ فَسيحوا في الاَرْضِ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ.([148]) بر شخصي كه حج ميكند تا چهار ماه گناه نمينويسند از آن روزي كه سر ميتراشد كه سر تراشيدن در حج بهتر است از كوتاه كردن مو و مخصوصاً براي آناني كه دفعه اولشان است بايد سر را بتراشند در مني. از آن روزي كه سر خود را ميتراشد شخصِ حاج، تا چهار ماه بر او گناهانش را نمينويسند. اين از اين جهت است كه خدا به مشركين چهار ماه يعني چهار ماه حُرُم و مورد احترام را رخصت داده. به مشركين فرمود: فَسيحوا في الاَرْضِ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ. شما آزاديد، مباح است بر شما كه در اين چهار ماه محترم سير كنيد. حالا چون اين چهار ماه مورد احترام خداست خداوند از آن وقتي كه حاج از احرام در ميآيد، يعني با تراشيدن سر
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 165 *»
و رمي جمار و قرباني در مني، از احرام در ميآيد. فقط دو چيز براي او هنوز حرام است كه يكي زن براي مرد و مرد براي زن و همچنين استفاده از بوي خوش، تا برود مكه و مناسك آنجا را هم انجام بدهد آنگاه بعد از طواف و سعي و طواف نساء و نماز طواف نساء همه چيز بر او حلال ميگردد. خداوند حرمت ميكند، به اين كارش دستور ميدهد به ملائكه چهارماه گناهانش را بر او ننويسند.
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 166 *»
مجلس 13
احاديث در احكام حجّ
بياني از سيّد بزرگوار
بناء كعبه، توبه آدم7، خليفه بودن آدم7، اعتراض ملائكه، عقوبت آنها، دستور سجده، تخلّف ابليس، آدم7 و انوار محمّد و آلمحمّد:، فرود آمدن آدم7، برخورد با حَجَر، توبه آدم7، برخورد آدم7 و حوّا
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 167 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
قال الله الحکیم فی کتابه:
و اذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا
و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق
از رواياتي كه ذكر ميفرمايند سيد بزرگوار اين حديث است كه ميفرمايد: وَ اِنَّما يُكْرَهُ الاِحْتِباءُ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ تَعْظيماً لِلْكَعْبَةِ يكي از مكروهاتي كه در مسجدالحرام شخص خوب است انجام ندهد، آن است كه طوري ننشيند كه پاهاي خود را بلند بگيرد، زانوها را بالا بگيرد. و نوعاً مرسوم است گاهي اينطور مينشينند، زانوها را بالا ميگيرند و دستها را روي زانو ميگذارند تكيه ميدهند به بازوها. اين كار خوب نيست، مكروه است در مسجدالحرام از جهت تعظيم و احترام به كعبه. در برابر كعبه محترمانه بايد بنشينند و حرمت كعبه را ملاحظه كنند.
فرمودند: وَ اِنَّما سُمِّيَ الْحَجَّ الاَْكْبَرَ لاَنَّها سَنَةٌ كانَتْ حَجَّ فيهَا الْمُسْلِمُونَ وَ الْمُشْرِكُونَ وَ لَمْيَحُجَّ الْمُشْرِكُونَ بَعْدَ تِلْكَ السَّنَةِ در آيه مباركه كه حج اكبر فرموده بعضيها تفسير كردهاند حج اكبر را به حج در ذيحجّه. ولي در اينجا ميفرمايند در حديث رسيده كه حج اكبر آن حجي بود كه در سالي انجام شد كه مسلمانها و مشركين همه در آن
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 168 *»
سال حج كردند. يعني خداوند فَرَج داد در امر مسلمين، مسلمين توانستند با راحتي در آن سال همه حج كنند. مشركين هم در آن سال حج كردند ولي ديگر پيش نيامد سالي كه مشركين با مسلمين به همراه هم حج به انجام برسانند.
ميفرمايند: وَ اِنَّما صارَ فِي النّاسِ مَنْ يَحُجُّ حَجَّةً وَ فيهِمْ مَنْ يَحُجُّ اَكْثَرَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لايَحُجُّ لاَنَّ اِبْرهيمَ7 لَمّا نادي هَلُمَّ اِلَي الْحَجِّ اَسْمَعَ مَنْ في اَصْلابِ الرِّجالِ وَ اَرْحامِ النِّساءِ اِلي يَوْمِ القِيمَةِ فَيُلَبِّي النّاسُ في اَصْلابِ الرِّجالِ وَ اَرْحامِ النِّساءِ لَبَّيْكَ داعِيَ اللّهِ لَبَّيْكَ داعِيَ اللّهِ فَمَنْ لَبّي عَشْراً حَجَّ عَشْراً وَ مَنْ لَبّي خَمْساً حَجَّ خَمْساً وَ مَنْ لَبّي اَكْثَرَ فَبِعَدَدِ ذلِكَ وَ مَنْ لَبّي واحِدَةً حَجَّ واحِدَةً وَ مَنْ لَمْيُلَبِّ لَمْيَحُجَّ اينكه مردم بعضي موفق ميشوند يك حج انجام ميدهند، بعضي بيشتر و بعضي موفق نميگردند و به حج نميروند، از اين جهت است كه چون ابراهيم ندا كرد براي حج در ميان مردم، شنوانيد صداي خود را. يا اينكه خداوند شنوانيد صداي او را به تمام آنهاييكه در صلب مردان و رحمهاي زنان بودند تا روز قيامت. همه شنيدند، پس جواب گفتند مردم به همان حالتي كه بودند چه در اصلاب رجال و چه در ارحام نساء. البته مراد از ارحام يعني محل نطفهها كه به اصطلاح قبل از انعقاد در رحم باشد. جواب آن بزرگوار را گفتند به اينطور كه لبّيك داعياللّه. كه در همين لبّيكي هم كه ميگويند حجّاج، اين قسمت هم ذكر شده. يعني بله، چه ميگويي اي دعوت كننده از طرف پروردگار؟ پس آن كسي كه ده بار لبّيك گفته، ده بار حج خواهد كرد. آن كه پنج بار لبّيك گفته پنج بار حج ميكند و هر كه بيشتر گفته به عددي كه گفته حج ميكند و كسي كه يك بار لبّيك گفته يك بار حج ميكند و كسي كه جواب نگفته حج نخواهد كرد.
وَ اِنَّما اَمَرَ اللّهُ تَعالي آدَمَ بِالاِعْتِرافِ لِتَكُونَ سُنَّةً في وُلْدِهِ اينكه در عرفات و يا اينكه در نزد خانه خدا در مستجار بايد شخص حاج اعتراف كند به گناهانش، از
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 169 *»
اين جهت است كه خدا دستور داد به آدم كه اعتراف كند به گناهش تا اينكه سنّتي باشد در ميان فرزندانش.
وَ اَذِنَ رَسُولُ اللّهِ9 لِلْعَبّاسِ اَنْيَبيتَ بِمَكَّةَ لَيالِيَ مِني مِنْ اَجْلِ سِقايَةِ الْحاجِّ چون در ايامي كه در مني بهسر ميبرند شب را بايد در مني باشند و اگر در خارج مني هستند نبايد بهخواب روند ( احكامش جاي خودش ذكر شده است ) اما اجازه فرمودند رسولاللّه9 به عباس كه در آن شبها در مكه بماند ( زيرا كه كار سقايه – يعني آب فراهم كردن براي حجاج – به عهده ايشان بود. ) بمانند براي انجام كار سقايه.
وَ اِنَّما اَحْرَمَ رَسُولُ اللّهِ9 مِنَ الشَّجَرَةِ لاَنَّهُ لَمّا اُسْرِيَ بِهِ اِلَي السَّماءِ وَ كانَ بِالْمَوْضِعِ الَّذي بِحِذاءِ الشَّجَرَةِ نُودِيَ يا مُحَمَّدُ 9 قالَ لَبَّيْكَ قالَ اَلَمْ اَجِدْكَ يَتيماً فَآوَيْتُ وَ وَجَدَتُكَ ضالاً فَهَدَيْتُ ؟ فَقالَ النَّبيّ9 اَلْحَمْدُ وَ النِّعْمَةُ وَ الْمُلْكُ لَكَ لاشَريكَ لَكَ فَلِذلِكَ اَحْرَمَ مِنَ الشَّجَرَةِ دُونَ الْمَواضِعِ كُلِّها و همانا محرم شدند رسول خدا9 از مسجد شجره ( چون از طرف مدينه و كساني كه از سمت مدينه ميخواهند براي حج بروند يا براي عمره تمتع يا عمره مفرده، فرق نميكند، از ميقات محرم ميشوند؛ البته براي عمره تمتع واجب است از ميقاتها محرم شوند. آنگاه رسول خدا9 از مسجد شجره محرم شدند. ) علتش آن بود كه وقتي حضرت را به آسمان ميبردند براي معراج، رسيدند در جايي كه مطابق بود و موازي بود با مسجد شجره، آنجا خداوند ندا كرد حضرت را صدا زد اي محمّد9 حضرت در جواب عرض كردند لبّيك، چه ميفرمايي پروردگار من؟ خداوند فرمود اَلَمْ اَجِدْكَ يَتيماً فَآوَيْتُ ؟ آيا من تو را نيافتم يتيم پس پناهت دادم؟ وَ وَجَدْتُكَ ضالاً فَهَدَيْتُ و يافتم تو را گمشده، پس هدايتت كردم. ( كه البته اشاره است به سوره مباركه الضحي: اَلَمْيَجِدْكَ يَتيماً فَآوي وَ وَجَدَكَ ضالاً فَهَدي وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَاَغْني فَاَمَّا الْيَتيمَ فَلاْتَقْهَرْ وَ اَمَّا السّائِلَ فَلاتَنْهَرْ([149]) .
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 170 *»
(و مقصود اشاره به آن سوره مباركه است كه البته بحسب ظاهر ضالاً به معناي گمراه است. و مراد آنست كه ديگران نسبت به آن حضرت در ضلالت بودند، خداوند بركت فرمود، عنايت فرمود و ديگران را هدايت فرمود به امر حضرت. اين نعمتهاي الهي است كه خداوند شمرد بر رسولش9. حضرت وقتي كه نعمتهاي خداوند برايشان شمرده شد) عرضه داشتند اَلْحَمْدُ وَ النِّعْمَةُ وَ الْمُلْكُ لَكَ همه ستايش، نعمت و ملك مال تو است، مخصوص تو است لا شَريكَ لَكَ براي تو شريكي نيست در اين نعمتها كه به من كرامت كردي. ( همين عبارات را حجاج هم در تلبيه ميگويند) از اين جهت براي عمره حج تمتع محرم شدند از مسجد شجره نه از جاهاي ديگر. حال كساني هم كه از مدينه مشرف ميشوند بايد از مسجد شجره محرم شوند نه جاهاي ديگر. ولي اهل سنّت جايز ميدانند از محلهاي ديگر، يا همين اندازه محاذي باشند با مسجد شجره محرم ميشوند. البته آنها كه اعتباري ندارد كارشان الحمدللّه كه در ضلالتند در دنيا و آخرت.
ميفرمايند: وَ اِنَّما اُمِرَ بِرَمْيِ الْجَمَرَةِ لاَنَّ اِبْليسَ اللَّعينَ كانَ يَتَراءي لاِبْرهيمَ7 في مَوْضِعِ الْجِمارِ فَرَجَمَهُ اِبْرهيمُ7 فَجَرَتْ بِذلِكَ السُّنَّةُ اينكه رمي جمره انجام ميشود و به محلّ جمرات سنگ ميپرانند، از اين جهت است كه ابليس لعين نمايان شد براي ابراهيم7 در همين سه موضع و ابراهيم او را با ريگ و سنگ رجم فرمود. جريان يافته سنّت كه حجاج بايد در آن مواضع رمي كنند.
وَ رُوِيَ اِنَّ اَوَّلَ مَنْ رَمَي الْجِمارَ آدَمُ7 ثُمَّ اِبْرهيمُ7 روايت هم شده كه اوّل كسي كه رمي جمار كرد آدم7 بود كه حتماً شيطان باز در آنجا براي ايشان نمودار گرديد و چون سابقهاش را ديگر داشت، آدم صدماتش را خورده بود، از اين جهت سنگ پراند به طرف او و بعد ابراهيم7 اين سنّت را انجام داد. يعني براي ابراهيم هم چون شيطان نمودار شد، انجام داد. حجاج هم بايد اين سنّت را انجام بدهند و الآن، ديگر از زمان رسول خدا9 به اين طرف، يا قبلش هم همينطور بوده، اوّلي و دوّمي و سوّمي را
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 171 *»
ميآورند در نزد اين جمرات نگاه ميدارند و تمام كسانيكه سنگ ميزنند ـ چه دوستشان چه دشمنشان ـ همه سنگ ميزنند به آن ملعونها و آنها در واقع مورد رجم قرار ميگيرند([150]) ديگر شيطان شايد بالتبع رجم بشود، بعد از آنكه سنگها به آنان ميخورد بعد ميخورد به مغز شيطان. والا ابتداءً به آن ملعونها ميخورد و امامِ وقت، حجت خدا ميايستند نزد آن ملعونها ميفرمايند اين جزاي اعمال شماست كه ظلم كرديد درباره خاندان رسالت. الآن امام7 در همه اين سه روز آنجا ميايستند و به آن ملعونها اين خطاب را ميفرمايند. ظاهراً بايد سوّمي را در جمره اولي نگه دارند، دوّمي را در جمره وسطي و اوّلي را در جمره عقبه نگه دارند. آن ملعون اوّلي سه روز رمي ميشود، آن دو تا چون تابع او بودند و ملحق به او هستند دو روز رمي ميشوند.
وَ قالَ رَسُولُ اللّهِ9 اِنَّما جَعَلَ اللّهُ هذَا الاَْضْحي لِتَشْبَعَ مَساكينُكُمْ مِنَ اللَّحْمِ فَاَطْعِمُوهُمْ فرمودند خدا قرار داده اين قرباني را براي اينكه مساكين شما از گوشت سير شوند. پس اطعام كنيد به ايشان. كه متأسّفانه الآن اين برنامه نيست و اينهمه قرباني ضايع ميشود.
وَ لَمْيَبِتْ اَميرُالْمُؤمِنينَ صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ بِمَكَّةَ بَعْدَ اَنْ هاجَرَ مِنْها حَتّي قُبِضَ لاَنَّهُ كانَ يَكْرَهُ اَنْيَبيتَ بِاَرْضٍ قَدْ هاجَرَ مِنْها اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بعد از انجام حج، يعني بعد از آن چند روزي كه در مني بودند ديگر نميماندند در مكه. كار كه تمام ميشد، حالا يا دوازدهم يا روز سيزدهم كه خارج ميشدند از مني، ديگر تشريف ميبردند و در مكّه نميماندند از وقتي كه هجرت فرمودند از مكّه تا وقتي كه شهيد شدند. چون آن بزرگوار كراهت داشتند كه بمانند در زميني كه از آن زمين هجرت فرمودند.
سيّد مرحوم بعد از نقل اين روايات ـ كه البته بعضيهايش مناسب با بحث ما نبود و نخوانديم ـ ميفرمايند كه: وَ اعْلَمْ اَنَّ لي في اَسْرارِ الْحَجِّ وَ اَفْعالِهِ وَ مَقاماتِهِ
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 172 *»
كَلَماتٍ عَجيبَةً وَ غَريبَةً مَأْخُوذَةً مِنْ كَلِماتِ اَهْلِ بَيْتِ النُّبُوَّةِ: قَدْ ذَكَرْتُ بَعْضاً مِنْها في اَثْناءِ الْمُباحَثاتِ بدان كه براي من در اسرار حج و اسرار افعال و مقامات حج كلمات عجيب و غريبي است كه همهاش گرفته شده از كلمات خاندان نبوّت: كه پارهاي از آنها را در ميان بحثهاي خود ذكر كردهام. وَ طَوَيْتُ اَكْثَرَها صَوْناً لاَِصْحابِ الْجَهالات و بسياري از آن مطالب را ذكر نكردهام به منظور اينكه نگهدارم و پيش خودم بماند و به دست صاحبان جهالتها نرسد. وَ لَوْ اَرَدْتُ ذِكْرَ جُمْلَةٍ مِنْها في هذِهِ الْوُرَيْقاتِ لَطالَ الْكَلامُ لاَدائِهِ اِلي تَمْهيدِ مَقاماتٍ وَ بَسْطِ مَقالات اگر بخواهم مقداري از اينها را هم در اين رساله ذكر كنم، طول ميكشد سخن چون منجر ميشود به آماده كردن مقدمات و بسط مقالات و گسترش سخن. وَ فيما ذَكَرْتُ كِفايَةٌ لِمَنْ نَظَرَ وَ اسْتَبْصَرَ وَ اللّهُ الْهادي اِلي سَواءِ السَّبيلِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّي اللّهُ عَلَي النَّبِيّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرين([151]) و اين مقداري هم كه ذكر كردم كفايت است براي كسي كه نگاه كند و بينشي داشته باشد. اين بزرگوار در اسرار حج مثل ساير فرمايشاتي كه دارند در اسرار عبادات و احكام الهي، فرمايشاتي داشتهاند مخصوصاً در ذيل آيه شريفه اِنَّ اَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُديً لِلْعالَمينَ فيهِ اياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ اِبْرهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ امِناً وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَاِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمين.([152])
در ذيل اين آيه شريفه اين بزرگوار در ماههاي مبارك رمضان در رواق پايين پاي مبارك حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه در كربلاي معلّي فرمايشات ميفرمودند. گاهي فرمايشات اين بزرگوار در ذكر باطني از باطنهاي اين آيه مباركه و تأويلي از تأويلات اين آيه مباركه به دو ساعت ميكشيده. هشت سال، هشت ماه مبارك رمضان،
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 173 *»
گاهي هم در پنجشنبه و جمعه به عنوان موعظه؛ باز همينطور در ذيل اين آيه فرمايشات ميفرمودند. متأسفانه از آنهمه فرمايشات چيزي در دست نيست. فقط چند موعظه؛ الحمدللّه رب العالمين باز به دست رسيده كه البته عربي است. حالا يا ايشان خودشان هم عربي ميفرمودند موعظهها را، يا نويسنده عربي مينوشته. خود اين بزرگوار ميفرمايد كه گاهي سخن من در ذيل اين آيه مباركه در ماههاي مبارك رمضان به دو ساعت ميكشيده. باطني از باطنهاي اين آيه را ذكر ميفرمودند. ميفرمايند اگر خدا مدد كند تا زنده هستم درباره همين آيه سخن خواهم گفت كه متأسّفانه عمر ايشان كوتاه بود و اهل حق، اهل معرفت مبتلا شدند به داغ اين بزرگوار و شهادت اين بزرگوار.([153])
اين هم آيه خيلي عجيبي است و آقاي مرحوم هم يك مقداري در اين آيه فرمايشاتي دارند، اسرار حج را اجمالاً بيان فرمودهاند. از مولاي بزرگوار هم يك مقداري موعظه در زمينه اين آيه در دست است كه در آن ماه رمضاني كه در ذيحجهاش قصد زيارت و حج داشتهاند به مناسبت فرمايشاتي دارند كه نوعاً الحمدللّه ربّ العالمين شنيدهايد([154]) و تمام ربط پيدا ميكند با يك باطن از باطنهاي اين آيه مباركه كه همان مقام محمّد و آلمحمّد: باشد و توجه به مقامات ايشان كه الحمدللّه اهل ايمان متذكرند و متوجه هستند.
باز هم به يك مقدار از فرمايشات اين بزرگوار اشاره ميكنيم البته با اكتفا كردن به مقداري از ترجمه فرمايشاتشان.
ميفرمايند بدان كه كعبه اوّل خانهاي است كه نهاده شد براي مردم. كعبه را آدم پدر ما ساخت آن موقعي كه از بهشت به زمين آمد و خدا توبه او را پذيرفت. آدم چون در بهشت بود به خاطرش رسيد كه بهترين خلق خداست و اوّل مخلوقات است و اوّل كسي
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 174 *»
است كه سر خود را از خاك برداشته. او مبدأ خلق انساني است، او مظهر هيكل انساني است كه دربارهاش گفته شده كه صورت انسانيت حقيقت كينونتي است كه خدا به دست خود آنرا نوشته. هيكلي است كه خدا به حكمت خود آن را ساخته و اين صورت انسانيت مجمع صورتهاي عالمين است و شاهد است بر غايب. يعني اين صورت شاهد و گواه بر پنهانيها و غيبها است و حجّت است بر هركسي كه انكاري داشته باشد و صراط مستقيم است و راهي است كه كشيده شده بين بهشت محبّت و طاعت و نار و آتش دوري و معصيت. بهشتِ محبّت و آتش بغض و كراهت.
چون آدم نگاه كرد به اين خلقت و ديد اين صفاء و بهاء و كرامت را كه خدا او را به دست خود ساخته و در او از روح خود دميده و همچنين همسر او را از خود او بهوجود آورده و او را در دار كرامت خود جاي داده و ملائكه خود را به سجده بر او واداشته و به او اسماء خود را تعليم كرده و به او حقايق اشياء را نمايانده و ملائكه را خدا مورد عتاب و سرزنش قرار داد چون اعتراض كردند در خلقت و آفرينش آدم؛ بعد از آنكه خداوند او را خليفه خود ناميد ملائكه اعتراض كردند بر خدا و گفتند آيا ميخواهي در زمين قرار دهي كسي را كه فساد ميكند در زمين و خون ميريزد و ما تو را تسبيح خواهيم كرد به حمد تو و تقديس خواهيم كرد تو را. چون اينگونه اعتراض بر خدا كردند و متوجه نشدند و التفات نكردند به آنچه كه خدا فرمود كه من خليفه قرار ميدهم؛ و خليفه خدا محال است كه فساد كند، خونريزي كند و بعد از آنكه خدا به ايشان فرمود اِنّي جاعِلٌ فِي الاَرْضِ خَليفَةً.([155]) پس چون توجّه به اين نكات نكردند و بر خدا اعتراض كردند، از اين جهت پرهاي آنها به آتش هيبت الهي سوخت و خدا واضح فرمود براي آنها مقصود خود را و اينكه آدم خليفه خداست و جانشين خداست در روي زمين به برهان و بيّنه و بر آنها عرضه داشت خداوند مسمّيات را و پرسيد از ايشان اسماء آنها را و
«* گفتاري پيرامون فريضه حج جلد 1 صفحه 175 *»
ندانستند و به آدم7 آموخت اسماء را و روشن ساخت براي ملائكه فضيلت آدم را بر ملائكه به اين برهان واضح به اينكه مشاهده كردند و ظاهر كرد خدا عجز ملائكه را. درنتيجه گفتند لا عِلْمَ لَنا اِلا ما عَلَّمْتَنا([156]) خدايا ما نميدانيم مگر آنچه را تو به ما بياموزي. آنگاه اراده فرمود خدا تشريف و تعظيم آدم را به اينكه مكلّف كرد و تكليف فرمود ملائكه را كه سجده كنند براي خدا و توجّه كنند به سوي آدم، به رخساره آدم. پس آدم را وجه خود قرار داد و جناب خود قرار داد و امر كرد ملائكه را كه سجده كنند براي آدم از اين باب. پس سجده كردند درحالي كه همه خاضع بودند، به تقصير خود اعتراف كردند و قول خداي متعال كه اِنّي جاعِلٌ فِي الاَرْضِ خَليفَةً را به ياد آوردند درنتيجه براي ايشان باقي نماند محل سخني. اعتراف كردند به خطا و لغزشهاي خود و توبه كردند به سوي پروردگار به قول و عمل. يعني هم در كلامشان و سخنشان و هم در عملشان توبه كردند. امّا ابليس براي خاطر آنكه سجده نكرد رانده شد از دار رحمت پروردگار و خارج فرمود خدا او را از جنّت خود و بهشت خود و دار كرامت خود و به او فرمود فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّكَ رَجيمٌ وَ اِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي اِلي يَوْمِ الدّين([157]) بيرون رو از اين بهشت كه تو راندهشده هستي و بر تو باد لعنت من و دوري از رحمت من تا روز جزا. پس خداوند برهانهايي كه ابليس اقامه ميكرد و دليل براي خود ميآورد، همه را جواب فرمود و برطرف كرد كه نماند امري كه ابليس بتواند از راه مكر و تلبيس بر فرزندان آدم خود را بيتقصير جلوه دهد؛ تمام اينها كرامتهاي آدم بود.
چون آدم نگاه كرد به اين همه مفاخر و فكر كرد در اين همه عنايتها به اين خيال افتاد كه همه به واسطه كرامت خود اوست و به واسطه شرافت خود اوست، افتخار كرد و اينچنين معتقد شد كه در عرصه هستي نظيري و شبيهي براي او نيست. وقتي كه به اين
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 176 *»
امور افتخار ورزيد و اين كرامتهايي كه داد خدا به او از ناحيه خود دانست، نه از اين جهت بود كه خود را كسي ميديد، نه، از جهت وَ اَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ([158]) بود اما كسي نبود كه با او اين نعمتهاي خدا را گفتگو كند، با خود گفتگو ميكرد و در دل خود خيال ميكرد. وقتي كه اين خاطره به خاطر آدم ميرسيد و در اينبارهها فكر ميكرد، احتمال ميرفت كه فسادي براي او درست شود در اثر تفكّر و ادامه فكر و استمرار فكر در اين نعمتها و عنايتها و مفاخري كه خدا به او بخشيده. خدا خواست كه به او بفهماند حقيقت مطلب را، بداند نكته و دقيقه را و روشن شود براي آدم كه اين مآثر و مفاخر كه به تو داده شده اينها نيست مگر براي خاطر آن نور درخشان و آن ماه تاباني كه در صلب او بوده. و از نظر اينكه آدم تقريباً فراموش كرده بود اصل خود را و همچنين فراموش كرده بود آن عهدي را كه در عالمهاي ذرّ از او گرفته شده بود و به همين مطلب اشاره فرموده خداي تعالي وَ لَقَدْ عَهِدْنا اِلي آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً([159]) ما با آدم عهد كرديم پيش از آنها، يعني پيش از آن دورهاش دورهاي داشته آدم كه با او عهد كرديم كه بايد خادم و عبد محمّد و آلمحمّد: باشد. اما از خاطر برد و ما نيافتيم براي او عزم و تصميم بر اينكه خدمتگزار محمّد و آلمحمّد: باشد و در اطاعت ايشان باشد. لذا از اوليالعزم هم نشد آدم، چون چنين بود خواست خدا آن عهد و ميثاق را به ياد او بياورد و موافقت كند با آن عهد، از اين جهت فرمود اي آدم بالا كن سر خود را و بنگر به ساق عرش. تا نگاه كرد به ساق عرش، عكس نوري كه در صلب او بود افتاد در عرش، پس ديد آنچه كه در نزد اوست از اين مراتب، همه به خاطر آن نور است. و ديد نوري ساطع درخشان و ماهي درخشان و خورشيدي تابان و زجاجهاي و محلّ نوري كه كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرّيّ قَدِ اسْتَضاءَتْ بِذلِكَ النُّورِ جَميعُ مَقاماتِ الْغَيْبِ وَ الشُّهُودِ آنچنان نوراني بود كه تمام
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 177 *»
مقامات غيب و شهود به بركت آن نور روشن شده بود و همه اشياء و موجودات در غيب و شهاده توجّه به آن نور كردند و رو به آن نور نمودند. آدم گفت پروردگارا اين نور چيست؟ اين تمثال و اين عكسي كه افتاده در ساق عرش تو چيست كه مغناطيس ارواح شده و تمام معنويات و روحيات موجودات را به خود متوجّه ساخته؟ اين جمال كيست كه تمام، آرزوي وصال او را ميدارند؟ چيست اين جلالي كه در برابرش هر خلقتي، هر ذات و مثالي مضمحل شدهاند؟ اين خورشيد تابان چيست كه براي او اينچنين عنايتي است؟ خداوند فرمود كه اين نور، نور حبيب من و صفيّ من و خليل من است. اين نور نور من است و من نيافريدم كاينات را مگر براي خاطر او و موجود نساختم موجودات را مگر براي خاطر او، و هيچ موجودات وجودي ندارند مگر به تبع وجود او. و او كسي است كه من ميثاق گرفتم بر تو و بر ذرّيه تو به طاعت او و ايمان به او و اذعان و اعتراف به تصديق براي او؛ همچنان كه خدا در قرآن به اين مطلب اشاره فرموده وَ اِذْ اَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيّينَ لَما اتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّه([160]) اين همان رسولي است كه اين ميثاق از تو و همه انبياء و اولاد و فرزندان تو گرفته شد براي او. اين رسول همان نور است9. آدم وقتي كه مشاهده كرد اين امر را و شنيد اين مطلب را برگشت از آنچه كه فكر ميكرد و از آنچه كه در گمانش بود و ياد آورد آن ميثاق را و رجوع كرد به تسليم و انقياد و اذعان و اعتقاد و موافقت با آنچه كه عهد بسته بود بر آن و برآدم آمد آنچه كه آمد در اثر حيله و مكر شيطان و آن قَسَم دروغيني كه خورد شيطان، آدم هم روي سادگي الهي كه داشت و مكر و حيله براي آدم نبود، قسَم و سوگند او را باور كرد و مرتكب شد آنچه كه مرتكب شد. آدم و حوّا از بهشت خارج شدند. البته ابليس و حيّه و طاووس هم كه اين دو ـ حيّه و طاووس ـ سبب حيله ابليس شدند، آنها هم خارج شدند كه اينها به روي زمين هبوط كردند در حالي كه
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 178 *»
متفرّق و متشتّت بودند. آدم بر روي كوه سرانديب كه كوهي است در هند و محل معدنهاي جواهر ياقوت قرمز است، آنجا فرود آمد. البته اين منافات ندارد با فرود آمدنش در صفا كه ديشب حديثش را خوانديم چون بعد از رسيدن به مكه و انجام آن برنامهها و مناسك، آدم رفت در صفا قرار گرفت و حوّا رفت در مروه قرار گرفت. حوّا فرود آمد در جدّه ـ الآن جدّه هم كه منسوب است به ايشان چون جدّه به معناي مادربزرگ است ـ و ابليس فرود آمد به اصفهان و مار به ارض مغان، سرزمين مغان و طاووس هم در سرزمين هند فرود آمد.
چون اينها به اينطور فرود آمدند در زمين، آدم ميگشت و گريه ميكرد بر معصيت خود و نوحه ميكرد بر گناه خود و اشكهاي او مانند سيل جاري بود از فراق بهشت و منازل دوستان تا اينكه طولاني شد، مدت سيصد و سيزده سال دور زمين چرخيد، محلّي نداشت كه در آنجا قرار گيرد، خانهاي نداشت كه در آنجا آسايش يابد تا اينكه روزي ميگذشت در راه برخورد كرد به يك گوهر درخشاني كه بسيار نوراني بود كه از شدت نور، چشمها را خيره ميكرد. به شگفت آمد و شروع كرد خيره نگاه كردن به آن سنگ. سنگ به نطق آمد به اذن خدا و گفت اي آدم آيا تو را معصيت تو به فراموشي انداخته؟ تو مرا نميشناسي؟ من رفيق تو هستم، من صديق و دوست تو بودم در بهشت. و اين جوهر گرانبها و نوراني همان ملكي بود از ملائكه كه محبّتش شديد بود نسبت به محمّد و آلمحمّد: و چون خداوند ميثاق و عهد و پيمان از تمام خلق گرفت به اينكه اطاعت و انقياد و تسليم داشته باشند در برابر محمّد و آلمحمّد:، همان كساني را كه در تشهد نماز سلام به ايشان ميفرستيم و عرضه ميداريم اللّهم صلّ علي محمد و آلمحمد و قبول كردند آناني كه قبول كردند، و انكار كردند آناني كه انكار كردند. خداوند آن عهدها را به دست قدرت خود در لوحي نوشت و همه آن لوحها را داد به اين ملك به واسطه محبّت
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 179 *»
اين ملك نسبت به آن بزرگواران:، و در دست و نزد اين ملك بود. چون خدا آدم را آفريد و در صلب او به وديعه گذارد اين نور بزرگ را، همه موجودات در نزد آدم خاضع و خاشع بودند و همه موجودات متوجّه آدم ميشدند و اين ملك هم با آدم بود و از آدم مفارقت نميكرد براي محبّتي كه نسبت به آن نوري داشت كه در صلب آدم بود و در تمام اوقات و احوال با آدم در بهشت بهسر ميبرد و چون آدم خارج شد از بهشت و اين ملك نتوانست مفارقت آدم را تحمل كند براي خاطر اينكه در صلب او اين نور معظم بود، او هم از بهشت فرود آمد و منجمد شد و به صورت اين سنگ درآمد تا اينكه با آدم باشد و همچنين با كساني كه در صلبشان اين نور مقدس قرار ميگيرد باشد و به همراه آنها باشد. خداوند به آدم دستور فرمود كه اين سنگ را به دوش بردارد، آدم اين سنگ را به دوش برداشت([161]) و مرتب دعا ميكرد و به نزد خدا استغاثه ميكرد. از خدا ميخواست كه خدا توبه او را بپذيرد و اين بلا را از او دور كند. تا اينكه مدت تمام شد، خداوند نظر رحمت و عنايت بر آدم فرمود، جبرئيل آمد در نزد او و او را به ياد آن نوري انداخت كه آدم آن نور را بر ساق عرش ديده بود و خداوند قسَم خورده بود كه به عزّت و جلالم كسي سؤال نميكند به شفاعت اين نور از من سؤالي و حاجتي را مگر اينكه حاجت او را برآورده و بلاي او را برطرف خواهم كرد. جبرئيل او را تعليم داد اسماء آن انوار مقدسه را، يعني آن نور يكتايي كه به آن انوار تشعّب پيدا كرده. آدم دعا كرد و خواند پروردگار خود را به آن اسماء مقدسه. خداوند جواب داد او را و مستجاب كرد دعاي او را و پذيرفت توبه او را و او را رسانيد به خواستهاش. اشاره به همين مطلب دارد اين آيه شريفه فَتَلَقّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيم([162]) آدم گرفت از
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 180 *»
پروردگارش كلماتي را كه همان اسماء خمسه طيّبه سلاماللّه عليهم اجمعين باشد كه به نام چهار تا از آن بزرگواران مسرور ميشد اما به نام پنجمي ـ حسين7 ـ كه ميرسيد محزون ميگشت و غمگين ميشد. به بركت توجه به آن بزرگواران و دعا و شفاعت ايشان خداوند توبه او را پذيرفت و استقرار پيدا كرد و مسلّم شد كه توبهاش پذيرفته شده و بلا از او برطرف شد. احساس كرد مقرّب شده، حال در مقام تفحّص برآمد كه حوّا همسر خود را بيابد، تا آن موقع به فكر حوّا نبود، از آن موقع به فكر افتاد كه حوّا را بيابد. در روز هشتم ذيحجه آدم حوّا را ديد و معصيت آنچنان تغيير داده بود خلقت آدم و خلقت حوّا را كه يكديگر را نميشناختند و زيادي گريه و تضرّع به درگاه خدا اركان وجود آدم و حوّا را درهم شكسته بود. حال به جهت اقبال به سوي خدا و مغفرت و آمرزش متوجه يكديگر شدند، اما يكديگر را نميشناختند؛ برخورد كردهاند به يكديگر ولي يكديگر را نميشناختند. از اين جهت حضرت صادق7 فرمودند وَ ما تَناكَرْتُمْ اِلا لِما فيكُمْ مِنَ الْمَعاصي وَ الذُّنُوب([163]) شماها كه يكديگر را نميشناسيد و حال آنكه در عالم ذرّ همديگر را شناختهايد اما در اينجا كه يكديگر را نميشناسيد به خاطر آن گناهاني است كه در ميان شماست. در هر صورت چون خدا قبول فرمود توبه اين دو را و آرام شده بودند هر دو از گريه، و آن فوره و فوران مفارقت و دوري از درگاه خدا قرار گرفته بود جاءَتِ الْمَعْرِفَة اينجا معرفت پيش آمد و آن ناشناسي برطرف شد و روز نهم بود ـ روز نهم ذيحجه بود ـ كه هريك از اين دو ديگري را شناختند در عرفات، در همان سرزمين. از آن جهت آن روز روز عرفه شد و آن سرزمين سرزمين عرفات شد. چون يكديگر را شناختند شكر كردند خدا را بر اين نعمت. جبرئيل نزد ايشان آمد و دستور داد كه وقوف كنيد در اين مكان و اوّل زوال ظهر بود. چون زوال ظهر شده بود و موقع
«* گفتاري پيرامون فريضه حج 1413 جلد 1 صفحه 181 *»
ظهور معرفت بود توقف كردند و وقوف كردند در آن مكان براي اينكه تقرّب بجويند به درگاه پروردگار و خدا را ياد كنند و حمد كنند. از اينجهت مستحب است روز عرفه قبل از شروع در دعا تكبير بگويند اللّه اكبر، لااله الااللّه، الحمدللّه و امثال اين ذكرها را بگويند و هركدام صد بار صد بار كه اقتدا كرده باشند به آدم و حوّا در اينكه در آن روز به اين نعمت رسيدهاند. آدم و حوّا ايستادند و جبرئيل سوّمي ايشان بود تا غروب آفتاب، بعد كوچ كردند از عرفات جبرئيل آن دو را آورد به مُزدلفه كه همان مشعرالحرام باشد.([164])
اللهم صل علی محمد و آلمحمد
([2]) تفسير البرهان، ج 2 ص 305
([3]) مصباح الشريعة، الباب الثاني: في العبودية
([4]) بحارالانوار ج85 ص276، باب التشهد و احكامه
([9]) بحارالانوار ج43 ص198، عوالم فاطمه زهراء3 ص401
([10]) دعاي افتتاح، اقبال الاعمال سيد بن طاووس، طبع دوم ص58
([11]) صافات: 81 ، 111، 122، 132، 171 صۤ: 45
([14]) فطرة السليمه ج2 ص210 ـ و در حديث امام عسكري7 از اميرالمؤمنين7: «لا تَتَجاوَزُوا بِنا الْعُبُودِيَّةَ ثُمَّ قُولُوا ما شِئْتُمْ وَ لَنْ تَبلُغُوا» تفسير امام عسكري7، ص 50. در كلمات مكنونه ص124: «نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ ثُمَّ قُولُوا في فَضْلِنا مَا اسْتَطَعْتُمْ».
([23]) خطبه يتيميّه، كشكول شيخ مرحوم ج2 ص476 ـ مجموعة الرسائل23 ص309
([24]) دعاي صباح: بحارالانوار، ج94 ص243
([27]) مصباح الشريعة، الباب الثاني.
([29]) خلاصه تذكري كه در بين فرمايشاتشان فرمودند:
زنها بچههايشان را كنار خودشان بنشانند، بچهها را با يكديگر و كنار يكديگر نگذارند. چون خود بچهها وقتي كه با هم شدند، سر و صدايشان بيشتر ميشود. تا ميتوانند بين بچهها فاصله بيندازند كه بچهها با همديگر نباشند، كمك ميكند به سكوت مجلس. و واقعاً آنچه كه مهم است اين است كه به فكر باشند كه گوش بدهند انشاءاللّه بهره ببرند. اگر روضه خوانده ميشود، روضه را بشنوند و گريه كنند. نه فقط آهنگ صداي روضهخوان اينها را بگرياند. نه، توجه كنند به مصيبت، نه به صدا و آهنگ گريه كنند. به مصيبت گريه كنند و باز اين هم يك بلائي است. كمتر توجه دارند. جايي بوديم، حسينيهاش هنوز قسمت زنانه كامل نشده بود. لذا زنها هم با مردها در يك سالن بودند، در يك شبستان پرده فاصله بود بين زنها و مردها. فكر ميكنم نيمه شعباني بود روضهخوان شروع كرد به ذكر يك قسمت تاريخي ولي تكيه به صوت بود يعنيآهنگ مثل آهنگ روضه بود ولي هيچ ربطي نداشت به گريه. زنها پشت پرده زياد بودند. يك ولولهاي بلند شد از زنها كه ما خيلي خندهمان گرفته بود. اينها كشف از اين ميكند كه متأسفانه با يكچنين مكتب بزرگ و غني، مردها، زنها و بچهها اينقدر بيتوجه باشند. اينها اسباب غُصه است. شما حالا خنديديد. اما ما خنديديم با تأسف. آخر اينها يك جمع از زنهايي هستند كه سالها پاي موعظه و بحث بودهاند. اينقدر بيتوجه باشند كه همينكه صدايي آهنگ دارد گريه كنند؟ نه، به مصيبت گريه كنند. حالا اينجا هم همينطور است، تا نصفههاي موعظه گاهي ميشود من صداي زنها را ميشنوم كه با هم حرف ميزنند. آخر موعظه كيست، اين موعظهها كه خوانده ميشود فرمايشات كامل دين است بزرگ دين است حرمت دارد. مثل اينكه رسول اللّه دارند حرف ميزنند. مثل اينكه ائمه هدي: دارند حرف ميزنند. نه، مثل اينكه خدا دارد حرف ميزند. آخر معني كامل اين است ديگر. خدا دارد به زبان كامل با ما صحبت ميكند مثل اينكه با زبان رسول اللّه با ما صحبت ميكند با زبان ائمه صحبت ميكند، اگر شيخ مرحوم حاضر باشند و فرمايش بفرمايند غيراز اين است كه خدا دارد حرف ميزند نه شخص عادي. تازه، شخص عادي هم كه حرف ميزند حقِ گوينده اين است كه گوش به حرفش بدهند اگر چه باطل بگويد، گوش بدهند حرفش كه تمام شد اگر باطل گفته بود جوابش را بدهند. توي سخنش نبايد صحبت كرد آنهم برادر، برادر ايماني حق دارد. لذا در موقع گفتگو با برادران ايماني بايد حرمت برادر ايماني را داشت. مخصوصاً از اين جمع چه مرد و چه زن انتظار ميرود حرمت داري و رعايت حقوق، انتظار ميرود كه مؤدب باشند به آداب الهي به آداب دين به آداب مذهب، مخصوصاً در مجلس ذكر مصيبت و ذكر فضائل و مناقب محمد وآلمحمد:. خداوند به همه توفيق كرامت كند انشاءاللّه. اين بحثها در واقع براي كساني سودمند است كه اهل مراقبت باشند، اهل مواظبت باشند يعني بدانند كه اين عالم و اين آمد و شد ماهها و اين نظام يك نظام سطحي نيست، اينها يك نظامي است كه عمق دارد و آناني كه عمق اين نظام را ديدهاند آنها براي ما ميفرمايند كه اينچنين است.
([33]) تفسير نورالثقلين ج5 ص61
([38]) بحارالانوار ج51 ص112 ـ ج2 ص227
([41]) بحارالانوار ج75 ص416 ـ ج23 ص279
([42]) بحارالانوار ج99 ص221 ـ ج27 ص7
([43]) بحارالانوار ج101 ص76 و 77
([44]) مصباح الشريعة: الباب الثاني، في العبودية
([46]) بحارالانوار ج17 ص102 نقل كلام شيخ صدوق;
([49]) بحارالانوار ج53 از ص130 تا ص137 نقل كلام شيخ مفيد;
([51]) بحارالانوار ج94 ص92 و ص94
([56]) خطبه يتيميه، كشكول شيخ مرحوم ج2 ص476 ـ مجموعة الرسائل23 ص309
([57]) دعاي صباح ـ بحارالانوار ج94 ص243
([63]) زيارت جامعه كبيره: عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275
([65]) اصول كافي ج1،كتاب الحجة، باب معرفة الامام والرد اليه ص184
([66]) بلد الامين، دعاء ليلة المبعث ص184
([74]) زيارت جامعه كبيره، عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275
([79]) مصباح المتهجد شيخ طوسي، اعمال الجمعة ص399
([80]) زيارت جامعه كبيره، عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275
([88]) بحارالانوار ج99 ص223 و 224
([92]) زيارت جامعه كبيره: عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275
([94]) زيارت جامعه كبيره: عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275
([95]) دعاي ندبه: بحارالانوار ج102 ص104
([96]) زيارت جامعه كبيره ـ عيون اخبار الرضا7 ج2 ص275
([97]) بحارالانوار ج11 ص206 و ج99 ص223 و 224
([99]) خطبة البيان: شرح خطبه طتنجيه سيد مرحوم ص350
([100]) بحارالانوار ج2 ص22 و ج24 ص307
([105]) بحارالانوار ج99 ص220 و 221 و 227
([109]) مستدرك الوسائل ج4، كتاب الصلوة ص158
([111]) اصول كافي ج1، كتاب الحجة، باب مولد ابيالحسن موسي بن جعفر8 ص481 ـ بحارالانوار ج48 ص95
([114]) بحارالانوار ج47 ص9 و 10
([115]) دعاي توسل، بحارالانوار ج102 ص247
([117]) بحارالانوار ج78 ص208 ـ ج52 باب فضل انتظار الفرج ص122
([119]) دعاي ندبه: بحارالانوار ج102 ص104
([120]) بحارالانوار ج47 ص162 باب ماجري بينه7 و بين المنصور
([121]) شرح الزيارة ج4 ص8 منقول از رجال كشي
([128]) بحارالانوار ج101 ص76 و 77 و 85 و 93
([130]) نساء: 157، جوامع الكلم ج1، رساله قطيفيه ص134
([136]) تجاهل عمر از باب شيطنت بوده وگرنه نميشود بيخبر باشد از موضع مقام در زمان جاهليت. زيرا چندان فاصله زماني در كار نبوده است.
([138]) بحارالانوار ج12 ص97 و 98
([141]) بحارالانوار ج100 ص223 و ص407
([144]) بحارالانوار ج99 ص80 و 81
([146]) عن ابيعبدالله7 قال قلت له ما الحجة في كتاب الله ان آلمحمد هم اهل بيته قال قال قول الله تبارك و تعالي «ان الله اصطفي آدم و نوحاً و آلابرهيم و آلعمران و آلمحمد» هكذا نزلت تفسيرالعياشي ج1 ص169
([150]) مستدرك الوسائل ج10 كتاب الحج، ابواب رمي الجمرة العقبة ص78
([151]) مجموعةالرسائل سيّد مرحوم، رساله شريفه اسرار عبادات، ص134 تا ص136 و چاپ جديد ص221
([153]) ولادت سيّد مرحوم سنه 1212 هـ .ق و شهادت سنه 1259 هـ .ق
([154]) يازده موعظه در تفسير آيه حج سال 1293
([164]) علل الشرايع باب142 علة وجوب الحج و الطواف بالبيت ص400