11 نوای غمین دفتر یازدهم – چاپ

 

نواي غمين

 

دفتر يازدهم

 

 

 

 

 

 

سيد احمد پورموسويان

 

 

 

دفتر يازدهم نواي غمين

 

 

 

 

 

 

 

شامل:

R  نينوا در نواي آشنا

R  گوشه‌اي از شکوه‌هاي اولياء: از مظالم اعداء

R  دو شهيد کوفه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 1 *»

نيـنـوا

 

در نـوای آشـنـا

 

 

تا نگردی آشنا  زين پرده رازی نشنوی

 

 

تـرجمـه گسـترده قصـيده اول

از قصائد مرحوم شيخ جليل

اعلى اللّه مقامه

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 3 *»

s

پيشگفتار

 

ستايش ويژه خداوندي است كه با خون ذبح عظيمش، عشق به عبوديّت را در رگ‌هاي هستي و هست‌ها جاري ساخت، و حقيقت را كه خون‌بهاي آن خون پاك قرار داد از عطر آن خون معطّر نمود و با شامّه حقيقت‏جويان آشنا گردانيد. و عاشورا را ميعاد عشق و كربلا را ميقات عشّاق مقرّر نمود، و از افق خونين آن خود را در جلوه حسيني به خود آن جلوه براي همه كائنات آشكار كرد و با همان جلوه در دل‌هاي آنان با آنان همنشين گشت: انا عند منكسري القلوب. و با زبان اولياي خود به دلباختگان آن جلوه مژده‏ها داد مانند: من زار الحسين بكربلا كمن زار اللّه في عرشه و من بكي او ابكي او تباكي ـ علي الحسين ـ وجبت له الجنة.

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 4 *»

و درود جاويدان بر آن حقيقتي باد كه حسين را از خود و خود را از حسين معرفي فرمود: حسين مني و انا من حسين. و بر خاندان پاك او و شيعيان بزرگوار آنان كه عاشورائيان حقيقي و داغداران عاشورائي مي‏باشند و لعنت خدا بر ستمگران بر آن پاكان و بر پيروان آن ناپاكان باد. به ويژه بنيان‏گذاران بيعت شوم سقيفه (كه مظالم كربلا را به دنبال داشت و تا رجعت رسول‌الله9 مظالمش ادامه خواهد يافت).

مدت‌ها بود آرزو داشتم توفيق بيابم كه نسبت به قصائد مرحوم شيخ جليل/ خدمتي داشته باشم با توجه به عدم قابليّت و فقدان مايه‏هاي لازم. و از طرفي هم بعضي از عزيزاني كه افتخار خدمتگزاري به درگاه باجلالت حسيني7 را دارند خدمتي نسبت به آن قصائد را پيشنهاد مي‏نمودند ولي به هيچ وجه توفيقي دست نمي‏داد، و بلكه عقل از طرفي مي‏گفت: ٭طمع در آن لب شيرين نكردنم اولي٭ و از طرفي عشق جواب مي‏داد: ٭ولي چگونه مگس از پي شكر نرود٭ تا آنكه در سفر اخير كه به انجام عمره و زيارت مدينه منوّره موفق گرديدم([1]) در كنار بقيع از روح مطهر خود آن بزرگوار استمداد طلبيده كه:

به عنايت نظري كن كه من دل‏شده را   نرود بي‏مدد لطف تو كاري از پيش

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 5 *»

و به وساطت ايشان از پيشگاه مقدس ولي دم ابي عبداللّه الحسين7، آن داغدار و عزادار و يادگار آن حضرت، آقا بقية اللّه حجة بن الحسن المهدي عليه السلام و عجل اللّه تعالي فرجه توفيق خواستم كه:

بر خاكيان عشق فشان جرعه لبت([2])

تا خاك لعل‏گون شود و مشكبار هم

چون كائنات جمله به بوي تو زنده‏اند

اي آفتاب سايه ز ما برمـدار هم

چون آبروي لاله و گلْ فيضِ حسن تست

اي ابر لطف بر من خاكي ببار هم

و خدا را سپاسگزارم كه به اين خدمت موفق گرديدم كه قصيده اوّل از آن قصائد را به نظم و نثر، به صورت ترجمه گسترده‏اي تقديم نمايم.

من اگر کامروا گشتم و خوش‌دل چه عجب

مستحق بودم و اينها به زکاتم دادند

و از اهل ادب پوزش خواسته، و خواستار آنم كه اين خدمت را جرأت و جسارت ننامند بلكه نشان ارادت و محبّت به خدمتگزاري به درگاه باعظمت حسيني و احياي اين اثر بزرگ فرهنگي و هنري مكتب استبصار به شمار آورند. كه:

مژدگاني بده اي دل که دگر مطرب عشق

راه مستانه زد و چاره مخموري کرد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 6 *»

اين نكته را يادآور مي‏شويم كه براي اهل ادب روشن است، علوم گوناگون ادبي كه در اين قصائد ـ معاني، بيان، بديع، عروض ـ منظور نظر مبارك آن بزرگوار/ بوده و نيز اصول حكمت و اعتقادات كه مبنا و اساس كار اين قصائد است فوق توان ادراك و احاطه نويسنده و امثال او است و از اين جهت اين‏گونه امور در اين نوشته در نظر گرفته نشده و به نظمي نارسا و ترجمه‏اي نسبتاً گسترده اكتفا شده است.

عرب‏زبان‌ها و اهل فنّ از عبارات دلنشين و تعابير آتشين و كلمات سليس و تناسب‌هاي آنها با مقصود و منظور آن بزرگوار/ و ظرافت‌ها، دقت‌ها، صنايع زيباي ادبي، استعارات، تشبيهات، قدرت بر تعبير، و تسلط كامل بر فقه اللغةِ اين قصائد بهره برده و مي‏برند و به اندازه آشنايي خود با اين امور به شگفت آمده و بر روح مطهر آن بزرگوار درود مي‏فرستند. در مباحثي كه به عنوان «پيشگفتار دروس شرح الزياره» داشته‏ايم از موقعيت كتب و رسائل ـ به خصوص شرح الزياره ـ اين بزرگوار بحث نموده‏ايم، و نيز در بحث‌هايي كه به عنوان «معرفت فؤادي» منتشر شده تا اندازه‏اي از موقعيت نوراني اين قصائد بحث شده است، و بايد هنرهاي ادبي و تناسب‌هاي لغوي و زيبايي‌هاي قريحه‏اي را هم بر آنها افزود. در هر صورت اين شأن من نيست كه درباره ارزش علمي و ادبي اين قصائد مباركه اظهار نظر كنم، بلكه شأن اساتيد آن علوم است كه متأسفانه در اين مدت از زمان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 7 *»

انتشار اين قصائد تاكنون كاري چشمگير در اين مورد از جانب آشنايان با مكتب آن بزرگوار انجام نشده است.

در اينجا ناچارم براي آنكه بعضي اين اظهارات را بر اغراق و مبالغه حمل ننمايند يادآور نمونه‏اي از دقت‌هاي اين قصائد شوم. در كتاب گران‏قدر جوامع الكلم رساله كوچكي را آورده‏اند كه يكي از علماي معاصر آن بزرگوار به نام آخوند ملاحسين كرماني معروف به واعظ چند سؤال كرده و جواب فرموده‏اند.([3]) يكي از آن سؤال‌ها و جواب‌ها اين است كه ترجمه اجمالي آن را به فارسي مي‏آورم.

«… و بيان بفرماييد چه معني دارد اين شعر در فرمايش شما (در قصيده ششم ـ الفيّه):

اماتري النخلة في قبة   ذات انفطار و انفراج فشا»([4])

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 8 *»

آن بزرگوار در پاسخ اين سؤال بعد از آنكه توضيح مختصري در مورد نظام خلقت الهي مي‏دهد كه به حسب قرار اوّلي بايد هر چيزي به طور كامل و معتدل خلقت يابد. و نظر به اينكه ايجاد و صنعت مطابق قابليت مصنوع است مي‏فرمايد:

«درخت خرما كه از نظر حكمت طبيعي، كاملترين درخت‌ها و نزديكترين آنها به رتبه حيوانات است، مي‏بايست طبيعت و قابليت آن معتدل باشد و ايجاد آن هم به حسب آن قابليت كاملاً معتدل انجام يابد و در نتيجه شاخه‏هايي كه بر سر آن است همه متساوي باشند و قبّه‏اي هم كه روي آن قرار دارد بايد داراي استداره صحيح و كاملي باشد، ولي اكنون مي‏بينيم آن قبه آنچنان نيست بلكه شكاف شكاف و از حالت استداره كامل خارج شده است. و اين معتدل نبودن همان مصيبت زده شدن آن در مصائب سبط رسول و فرخ علي و بتول است صلي اللّه عليهم و آلهم الطيبين». (خلاصه مقداري از كلام بانظام آن بزرگوار).

آري، آن بزرگوار از ديدگاه حكيمانه خود حوادث اين جهان را كه از جمله آنها حادثه كربلاست توجيه مي‏فرمايد و به خصوص اين‏گونه حوادث را كه از نظر عقيدتي جنبه كليّت داشته و با نظام كلّي آفرينش سر و كار دارد. بنابراين در اين قصائد، گذشته از جهات گوناگون ادبي، ذخائري از معارف و حقايق الهي و رموز و دقايق حكمي و علمي و عرفاني وجود دارد كه براي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 9 *»

آشنايان به آنها روشن و آشكار است. و نيز اسراري از فضائل و مناقب آل‌اللّه به ويژه وجود مقدس آقا ابي‌عبد اللّه الحسين7 را در بردارد كه درك آنها منحصر به خود آن بزرگوار بوده و از آن رشته مطالب نويني است كه به عالم تشيع عرضه فرموده است. جزاه اللّه عنّا و عن الاسلام و المسلمين خير جزاء المحسنين.

نكته ديگري كه بايد يادآور شويم سوز و گداز آن بزرگوار است در برخورد با حادثه عاشورا و اين قصائد همان آه‌هاي سينه پرسوز او و خوناب جگر جريحه‏دار او و سيلاب سرشك ديده‏هاي او است كه در قالب اين كلمات ريخته شده و چنين اشعار پرمعني و جانسوزي را فراهم ساخته است. صفاي طبع، عشق راستين، سوز دل، عرفان كامل، آگاهي از اسرار اين حادثه خونين، دست به دست هم داده و اين دوازده قصيده را از آن بزرگوار به يادگار گذارده است. عرب‏زبان‌ها از به كار بردن لغت و نوع تعبيرات به آن سوز و گداز پي مي‏برند و لغات فارسي با محدوديّتي كه نسبت به لغات عربي دارند براي بيان و حكايت آن جهات نارسا است، وانگهي از طبعي ناموزون و روحي كدر و قلبي بيگانه با اين حادثه. از اين رو مناسب ديدم كه نام اين نوشته را به اعتبار خود قصائد «نينوا در نواي آشنا» بنامم و به مضمون اين دو بيت با آن بزرگوار در اين

مصيبت عظمي هم‏ناله شويم.

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 10 *»

گداي كوي شماييم و حاجتي داريم

روا مدار كه محروم از آستان برويم

نشان وصل به ما ده، به هر طريق كه هست

كه باري از پي وصل تو بر نشان برويم

نظم فارسي براي ترجمه اين قصائد مباركه به صورت مثنوي است و در گذشته سرودن مثنوي در اين وزن معمول نبوده ولي اخيراً بعضي از شعرا به وزن غزل مثنوي گفته‏اند چنانكه در بين مثنوي غزل هم سروده‏اند. و سعي شد كه مضمون هر بيت از قصيده در نظم فارسي آورده شود و اگر در پاره‏اي ابيات مضمون يك بيت در يك بيت فارسي نمي‏گنجيد در بيشتر از يك بيت گنجانيده شد. لازم است تذكر دهم كه در چاپ تهران در ترجمه بعضي ابيات قصيده اشتباهاتي وجود دارد كه در نظم و نثر اين نوشته تصحيح شده است، و اينك چند قطعه‏اي را كه مدتي پيش سروده بودم به عنوان مقدمه ابتداءً آوردم و باز هم يادآور مي‏شوم كه: ٭كار ناقص همچو او ناقص بود٭

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 11 *»

 (1) لا يوم كـيومك يا اباعبدالله عليه‌السلام

يا ليتنــا كنـا معك فنفوز فوزاً عظيماً

 

اي از ازل به ماتم تو در بسيط خاك

گيسوي شام باز و گريبان صبح چاك([5])

تفتيده‏دل، ز تشنگيت قرص آفتاب

سوزان تنش ز سوز غمت در دل سماك

مات از جفاي دشمن خونخوارت اي حسين7

در دامن سپهر به شب ماه تابناك

باشد شفق بطارَم اخضر نشانه‏اي

از كربلا و قتلگه و پيكرت به خاك

انجم به ياد زخم تنت بي‏حد و فزون

گشتي ز تير و نيزه و خنجر چو چاك چاك

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 12 *»

غبراء لباس تيره ز داغت به تن نمود

تا شد خبر ز قتل تو همچون كه ذبح راك([6])

خضراء كدر نمايد و ريزد سرشك غم

از دود آه غمزدگانت چه سوزناك

بودي روا به غير خداوند لايزال

هستي شود ز ماتم تو يكسره هلاك

هم آنكه محو گشته ز قاموس زندگي

نام هرآنچه هست به جز نام ذات پاك

جز حق كسي ز بار گرانت خبر نشد

فرموده او علو كبير شرح انتهاك([7])

بنشسته حق ز بهر عزا در دل نبي9

زين ره ميان خلق و خدا گشته اشتراك

خون تو ريخت آن‌كه نبودش به دل دمي

از كشتن خداي جهان اندكي ز باك

عريان تو خفته بي‏سر و دست از جفا عجب

باقي نظام ملك خدا، جمله ماسواك

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 13 *»

اهلت اسير و دربدر و خون‏جگر همه

زيبد كه مرد و زن بگُزينند سرا مَغاك

زد بر لبت قضيب جفا آن ستمگري

كآمد ربيب دامن و پستان دخت تاك

سرها همه هواي تو دارد چو اين غمين

دل‌ها تپد هميشه به «يا ليتنا فداك»

خواهم اجازتي كه دهم شرح ماتمت

بـا ايـن زبـان لال شـوم ذاكـر غـمـت

 (2) در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست

 

خواهم شها دهي تو مرا آه آتشين

سازي به سوز ماتم خود جان من قرين

فرسوده كن ز بار گران غمت شها

اين خسته‏تن كه مي‏كشد او بار غم چنين

كن مشتعل تو آتش اندوه سينه‏ام

گلگون نما ز چشم ترم جيب و آستين

لوح وجود من كه شده تيره از گنه

با آب حزن خود تو نما پاك و بس گزين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 14 *»

آنگه رقم بزن تو بر آن رسم ماتمت

رنگين نما چو لاله به دل داغ راستين

گردان به كام تلخ من اين زندگي چنان

تلخي كه حنظلش شودم شهد و انگبين

روزم سيه چو شام سياهم نما كه غم

روز و شبي بجا نگذارد بر اين غمين

گويم اگر سخن بسرايم چو ني‏نوا

سوزم ز سوز ناله خود قلب آهنين

خاموش اگر ز فرط غمت ساعتي شوم

صد آه جانگزا شود از ناله جانشين

خوارم نما چنان كه نبيند مرا كسي

با عزّتي قرين و بصدري مرا مكين

راحت ز من بگير و بده بي‏قراريم

راحت كجا روا تو گرفتار ظلم و كين

گـردم غريق لجّه ماتم در آن زمـان

سازم ز شرح حادثه‏ات اندكي بيان

 (3) مشكل عشق نه در حوصله دانش ماست

 

كي مي‏توان ز حادثه‏اش گفتگو نمود

درياي بي‏كران نتوان در سبو نمود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 15 *»

ممكن نبود بهر همه ماسوا نجات

كسب نجات خلق ز خون گلو نمود

غرق گنه چو ديد سراسر جهانيان

دارو براي درد همه جستجو نمود

در كربلا كه كعبه عشاق حق شُدي

بهر نماز عشق ز خونش وضو نمود

بر خاك راه چهره خونين چنان نهاد

با آبرو جهاني از آن آب‏رو نمود

آن مِهْربان كه به دشمن نمود مهر

عالم تمام نشئه آن خلق و خو نمود

ايوب ز صبر خويش خجل شد چو صبر او

بشنيد و گريه بر او همچو جو نمود

يعقوب فراق يوسف خود را ز ياد برد

تا استماع قصّه جان‏سوز او نمود

هر مؤمني كه ياد وي و كربلا فتاد

با آه سينه همرهيش آرزو نمود

در ماجراي ماريه آن ماه نينوا

جلوه به نوك نيزه ز جور عدو نمود

سر زد به چوب محمل خود زينب آن زمان

تا با سر بريده شه گفتگو نمود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 16 *»

آه از دمي كه دست جفا رأس انورش

با زاده زنا يزيد لعين روبرو نمود

آل نبي و بزم شراب و خرابه‏ها

طغيان مگو كه هرچه برآمد از او نمود

ديگر نديده دهر جفا از كسي چنين

دانـد خـداي سـوز دل اولـيـاي ديـن

 (4) مجوي عيش خوش از دور واژگون سپهر

 

نوبت رسيد ز مهلت حق چون كه بر يزيد

تا تكيه‏زن به مسند دين گردد آن پليد

پرورده معاويه آن كج‏سير كه بود

فرع خبيث اصل ستم طاغي و عنيد

شد حاكم بلاد مسلمان‏نشين ز جور

تا ظلم ظالمان گذشته كند اكيد

ظلمي كند ز كينه ذاتي خويشتن

سازد ستمگران پس و پيش روسپيد

چاره برون كند ز كف چاره‏سازها

در، بندد او، بر آن‌كه به‌ هر در كفش كليد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 17 *»

گردد چنان جسور بر ارباب دين ز كين

از قتل و نَهْب و اَسْر كه مثلش كسي نديد

سازد چو شام روز همه اوليا ز غم

بر دشمنان حق بنمايد چو صبح عيد

گِرد آورد خصوم ز هر سو چو دائره

بر نقطة الوجود دو عالم شه فريد

گيرد ميان دشمن خونخواره شاه را

چون دل ميان جمله اعضا تك و وحيد

از او مدد گرفته بر او حمله‏ور شوند

مهلت دهد خود از ره خذلان و نااميد

زان مسلمين براي خدا كس نگويدش

كاي نابكار نيست تو را رتبت اين، يزيد

غير از حسين7 شمع شبستان نينوا

يكّه‏سوار عرصه خونين كربلا

(5) ز مصحف رخ دلدار آيتي برخوان

 

 

نور خدا و بضعه خير البشرحسين7

قلب علي و فاطمه را هم ثمر حسين7

با مجتبي برادر و سوّم ز اوصياء

نُه حجت و وصي نبي را پدر حسين7

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 18 *»

خون خدا و ذبح عظيم مناي عشق

بي‏خود ز خود ز هستي خود بي‏خبر حسين7

اصل حرم، حقيقت حرمت، حريم حق

آن‌كه شده ز حل و حرم دربدر حسين7

آن‌كه زمام هستي عالم به دست اوست

غرق محيط حسرت و در شور و شر حسين7

از او قرار و هرچه سكون در جهان خلق

خود بي‏قراريش ز همه بيشتر حسين7

او تشنه‏كام و در لب شط سوزد از عطش

كرده ولي ز خون گلو، كام تر حسين7

ديده فتاده روي زمين پاره پاره تن

ياران باوفا و برادر، پسر، حسين7

اطفال دل‏پريش و گرفتار و غم‏نصيب

با خواهران غمزده پيش نظر حسين7

سر بر فراز نيزه بيداد جلوه‏گر

پيكر ميان لُجّه خون غوطه‏ور حسين7

بيمار او ز فرط تب و آتش هموم

سوزان ميان بستر و خونين‏جگر حسين7

پامال سم اسب تن پاك اولياء

بر مركب هوي و هوس، جمله اشقياء

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 19 *»
(6) سخن گفتن كه را ياراست اينجا؟!

 

خواهي اگر بيان حادثه‏اش را يك از هزار

نايد بيان آن ز من و خامه شرمسار

خواهد دلي غريق بحار غم حسين7

خونين ز خون حادثه آن بزرگوار

طبع قوي و سوز دل و آه آتشين

چون نيست در من اينهمه آرم من اعتذار

گويم من آنچه را كه سروده‏ست شيخ ما

آن عاشق حقيقي آن شاه تاجدار

آن عارفي كه ديده به چشم فؤاديش

اسرار بي‏نهايت حق را به روزگار

گفتش كسي كه موي سفيدت خضاب كن

گفتا كه نيست بر من مسكين دلفكار

ديگر روا خضاب به عمرم از آنكه من

ديدم به چشم خويشتن آن قصه آشكار

آري پس از مكاشفه ديگر نخورد او

آب خنك ز كوزه و يا آب جويبار

* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 20 *»

شعرش شعار اهل عزا شد از آن جهت

كز مشعر فؤاديش آورده پود و تار

شعرش همه ز خون دلش مايه مي‏گرفت

وز سوز آه سينه او رنگ و اعتبار

شعرش خروش شيعه غم‏پرور حسين

آهش نواي عاشق بيمار آن نگار

ناليده بس ز سوز جگر در سروده‏اش

سوزد هر آن‌كه را كه بود با غمش دچار

شعرش بود پديده حكمت، ازان سبب

الفاظ آن به جاي و معاني چه استوار

در شعر او حقيقت غم جلوه‏گر شده

گويا كه حزن گشته هويدا ز استتار

از اعتدال طبع سروده قصايدي

هريك چو آب ديده مصفّي ز هر غبار

ترسيم صحنه‏ها كند او در لسان شعر

گويي كه بوده با همه در هركجا كنار

از كربلا و شام و ز كوفه دهد خبر

آن‌سان كه گوييا همه‏جا بوده رهسپار

گويد چو از شهادت سبط نبي9 دمي

يعقوب‏وار سوزد و گريد چه بي‏قرار

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 21 *»

شرح اسارت ار كه كند در دم دگر

پيچد به خود چو آه دل از فرط انكسار

القصه شأن اوست سرايد رثاء غمين

زيبد بـراي ماتم شه شـعـر اين چنين

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 22 *»

ã

عاشورا

و بررسي حادثه خونين كربلا

 

(1) نَعَي النَّعِيُّ مُصابَ الْهاشِميّينا

كَأنَّ عاشُورَ بِالاَحْزان‌ِ يَعْنينا

(2) فَقُمْتُ فِي الْحالِ عَنْ تَمْييزِ رُزْئِهِمِ([8])

بِالْحُزْن‌ِ اِذْ صَدَحَ([9]) الناعي بِه فينا

(3) لِلّهِ رُزْءٌ جَليلٌ لايُري اَبَداً

ا÷ لِتَقْطيعِ اَكْبادِ الْمُحِبّينا

(4) رُزْءٌ لَهُ فَجْعَةٌ طَمَّتْ فَكانَ بِها

عَنْ كُلِّ نائِبَةٍ نابَتْ تَأسّينا

(5) هذَا الْعُلُوُّ الْكَبيرُ الْخَطْبُ مَوْقِعُهُ

تَدَبَّروا سورَةَ الإِسْراءِ تالينا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 23 *»

(6) هذَا الَّذي لَمْ‏يَدَعْ لِلْمُسْلِمينَ([10]) عُلاً

وَ لا سُروراً وَ لا دُنْياً وَ لا دينا
S S S S S

}1{ خبر آورده پيك غم، ز مرگ دوده ‏هاشم

يقين عاشور و غم‌هايش، به سوي ما شده عازم

}2{ شدم آماده تا بينم، چه باشد ماجرا؟ با غم

چو با اندوه دل گويد، خبر را پيك غم، اين دم

}3{ به حق سوگند كه اين ماتم، عجيب است و نشد برپا

مگر آنكه كند پاره، جگرهاي محبّان را

}4{ چنان دردي نهد بر دل، كه در نزد هر آن ماتم

تأسّي مي‏كنيم بر آن، شود آسان هرآنچه غم

}5{ همين است آن علوّي كه، كبير است و وقوع آن

گران بوده، بينديشيد، در «اِسراء» سوره قرآن

}6{ همين است آن مصيبت كه، براي هر مسلماني

سرور و دين و دنيا و، علوّ را كرده است فاني
S S S S S

[1] گزارش‏دهنده بلاها و مصيبت‌ها، از مصيبت‌هاي خاندان هاشم گزارش مي‏دهد. وارث اندوه‌هاي جانسوز كربلا، داغدارِ داغ‌هاي جانفرساي عاشورا، مهدي فاطمه، وليّ خون ابي‏عبداللّه، شاخص اندوه دل‌هاي ماتمديدگان، با ناله‏هاي زار و آه‌هاي جانكاه خود از بلاها و مصيبت‌هاي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 24 *»

كربلائيان، خبر مي‏دهد.

و يا دگرگوني اوضاع عالم كه چون آيينه در برابر شاخص از پريشاني تازه شاخص خود خبر مي‏دهد. و يا دگرگوني دل كه از دگرگوني قلب عالم خبر مي‏دهد و ما را از مصيبت هاشميان آگاه مي‏سازد. آري؛ فكر مي‏كنم، عاشورا با همه اندوه‌هاي خود، آهنگ ما نموده و به سوي ما باز مي‏آيد.

عاشورا، حقيقتي است زنده و در تمامي آنات و لحظات زمان نافذ و حضور دارد چه پيش از وقوعش و چه بعد از وقوعش، و بلكه از عوالم پيشين (دوره‏هاي ذر) تا دامنه روز رستاخيز. ولي در هر روز دهم محرّم هر سال از همه وقت، حاضرتر و نافذتر است و مي‏توان گفت كه اين روز لباسي است كه با آن حقيقت از هر جهت تناسب كامل دارد، و آن حقيقت در اين لباس بيش از هر وقت ديگر نمايان و هويدا مي‏گردد. از اين جهت در هر عاشورائي در دل حجّت وقت و امام عصر7 و به پيروي او در دل‌هاي زبدگان زمان و خواصّ دوستان او، اندوهي تازه، و داغي جديد، پديد مي‏آيد. پس عاشورائيان و آشنايان اندوه كربلا از اين داغ جديد و از اين اندوه تازه خبر مي‏شوند و در هر محرمي با عاشورائي تازه روبرو مي‏گردند و آن را با همه بلاها و مصيبتها و اندوه‌هايش احساس و بلكه لمس مي‏نمايند.

[2] چون دانستم عاشورا، آهنگ ما را نموده من هم در آنگاه به‌پاخاستم و همراه با اندوه عاشورائي به بررسي آن پرداختم. زيرا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 25 *»

گزارش‏دهنده از آن مصيبت‌ها، در ميان ما، با اندوه تازه‏اي گزارش مي‏داد.

و در اين بررسي خواستم ببينم اين مصيبت با مصيبت‌هاي ديگر بشري چه تفاوتي دارد. و چرا گزارش‏دهنده از مصيبت‌هاي ديگر ـ چه آنهايي كه در گذشته واقع شده و چه آنهايي كه در مسير زمان به وقوع مي‏پيوندد ـ به ما گزارش نداده و نمي‏دهد. ولي از اين مصيبت در حالي كه بيش از هزار سال پيش وقوع يافته اين‏گونه تازه و پرسوز و جانگزا، گزارش مي‏دهد؟!!!

اي پيكِ داستان خبر يار ما بگو

احوال گل به بلبل دستان‏سرا بگو

ما محرمان خلوت انسيم غم مخور

با يارِ آشنا سخن آشنا بگو

جان‌ها ز دام زلف چو بر خاك مي‏فشاند

بر آن غريب ما چه گذشت اي صبا بگو

برهم چو مي‏زد آن سر زلفين مشكبار

با ما سر چه داشت؟ ز بهر خدا بگو

هركس كه گفت خاكِ درِ دوست توتياست

گو اين سخن معاينه در چشم ما بگو

جان‏پرور است قصه ارباب معرفت

رمزي برو بپرس، حديثي بيا بگو

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 26 *»

[3] و در بررسي خود به اين نتيجه رسيدم كه به خدا سوگند، اين مصيبت بزرگ كه از بزرگي بايد آن را فقدان بزرگ جهان هستي ناميد، و نيز از بزرگي آن را بايد به خداي متعال نسبت داد، فقدان و مصيبتي است كه هيچ‌گاه و هيچ‌كس درباره آن نمي‏انديشد مگر آنكه مي‏يابد آن را كه به منظور پاره پاره كردن جگرهاي دوستان، انجام يافته و براي هميشه به طور اَبَد چنين است. و بديهي است كه دوستان اين جراحت‌هاي جگرهاي خود را در اين مصيبت بزرگ از عوالم پيشين (عالم‌هاي ذرّ) همراه آورده‏اند:

بودم آن روز من از طائفه دُردكشان   كه نه از تاك نشان بود و نه از تاكنشان

ـــــــــــــــــــــــ

مرا از ازل عشق شد سرنوشت   قضاي نوشته نشايد سترد

پس هر دوستي سندي زنده از كربلا در دست دارد و آن جگر جريحه‏دار او است كه جراحت آن نه تنها التيام نمي‏يابد، بلكه در هر عاشورائي آن جراحت عمق بيشتري مي‏يابد و اندوه تازه‏اي را بر گذشته مي‏افزايد تا بالاخره با همين جراحت جگر از دنيا مي‏رود و به صف ماتمداران عاشورا در عرصه برزخ ملحق مي‏گردد.

دلم خزانه اسرار بود و دست قضا   درش ببست و كليدش به دلسِتاني داد

[4] ديگر از نشاني‌هاي بزرگي اين فقدان و مصيبت آن است كه دردمند اين مصيبت چنان دردي در دل احساس مي‏كند كه جاي دردي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 27 *»

براي مصيبت ديگري در دل او برجاي نگذارده و درد مصيبت‌هاي ديگر را در نزد درد آن ناچيز نموده است. از اين رو ما مصيبت‏زدگانِ به اين مصيبت، نزد هر مصيبتي به اين مصيبت تأسي مي‏جوييم و خود را با اين مصيبت نسبت به آن مصيبت‌ها آرام مي‏سازيم.

آن چنان مهر توام در دل و جان جاي گرفت

كه گرم سر برود از دل و از جان نرود

از دماغ من سرگشته خيال رخ دوست

به جفاي فلك و غصه دوران نرود

هرچه جز بار غمت بر دل مسكين من است

برود از دل من وز دلِ من آن نرود

در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند

تا ابد سر نكشد وز سر پيمان نرود

[5] اگر مي‏خواهي بزرگي اين فقدان و مصيبت را دريابي، در بزرگي سركشي و طغيان ستمگراني انديشه نما كه اين فاجعه را در كربلا به بار آوردند؛ كه از آن نقطه نظر اين مصيبت همان «عُلُوّ كبير»، يعني همان سركشي و طغيان بزرگي است كه خداي بزرگ، از بزرگي آن در قرآن و كتب پيشين خبر داده است.

اي دوستان سوره مباركه إسراء را هنگامي كه قرآن را تلاوت مي‏كنيد با دقت تلاوت كنيد و در اين آيات انديشه نماييد:

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 28 *»

و قضينا الي بني‏اسرائيل في الكتاب لتفسدن في الارض مرتين و لتعلنّ علواً كبيراً. (ما خبر داديم به بني‏اسرائيل در تورات كه شما اي منافقان امت اسلامي دوبار «افساد» در زمين خواهيد داشت و شما هستيد كه سركشي و طغيان بزرگي مي‏نماييد). كه بر رغم تلاش مفسران اسلامي، از شيعه و مخالف، كه مي‏خواهند مصاديق اين سه حادثه را در تاريخ يهود جستجو كنند؛ مصاديق حقيقي و اصلي اين سه حادثه در تاريخ امت اسلام نمايان است كه به دست منافقان اين امت به وقوع پيوست و خداوند پيش از وقوع آنها به امت‌هاي گذشته و اين امت از آنها گزارش داده است. آن دوبار «افساد» در زمين، يكي كشتن اميرالمؤمنين علي بن ابي‌طالب7 است و ديگري ضربت زدن بر ران امام مجتبي7 به قصد كشتن آن حضرت توسط يكي از خوارج در ساباط. و اما «علوّ كبير» و آن سركشي و طغيان بي‏حد، كشتن امام حسين7 در كربلا است كه در هنگام وقوع بسيار سنگين و گران‏بار و سخت ناگوار بود بر اهل آسمان‌ها و اهل زمين و درباره آن خاندان وحي فرمودند: فما اعظم مصيبتك في السموات علي اهل السموات.

سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشي بود در اين خانه كه كاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 29 *»

آشنايي نه غريب است كه دلسوز من است

چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت

و براي بيان سنگيني بار وقوع اين مصيبت عظمي بجا است كه بگويم: تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخرّ الجبال هدّ اً.

[6] و باز در بررسي خود از اين فقدان و مصيبت بزرگ به اين نكته برخوردم كه پس از پديدآوردن اين مصيبت براي مؤمنان عزّتي باقي نماند و روزگار همه آنان را سياه نمود. ديگر سربلندي و آقايي را از دست دادند و بر سر همه خاك عزا پاشيده شد. آري، آنان ديگر روي خوشي و شادماني را نخواهند ديد. دنياي آنان تباه گرديده و دين صدمه و آفت يافته است. پيامبر گرامي9 براي فوت و فقدان عالمي از علماي اسلام فرمود: اذا مات العالم ثلم في الاسلام ثلمة لايسدّها شي‏ء. (هنگامي كه عالمي از دنيا مي‏رود، رخنه‏اي در اسلام پديد مي‏آيد كه هيچ چيز نمي‏تواند آن رخنه را بگيرد). پس چه خواهد بود حال دين و اسلام با كشته شدن روح و حقيقت آن، آن هم در كاملترين و جامعترين و ارزنده‏ترين تجليات آن يعني حسين بن علي بن ابي‌طالب8؟!! ٭با پايه جلال تو، افلاك پايمال٭ و بعدها فرزندش كه براي دادخواهي خونش ذخيره الهي است در زيارتش به او چنين گفت:

لقد قتلوا بقتلك الاسلام و عطلوا الصلاة و الصيام و نقضوا السنن و الاحكام و هدموا قواعد الايمان و حرفوا آيات القرآن و هملجوا في البغي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 30 *»

 و العدوان لقد اصبح رسول‌الله9 من اجلك موتوراً و عاد كتاب الله مهجوراً و غودر الحق اذ قهرت مقهوراً و فقد بفقدك التكبير و التهليل و التحريم و التحليل و التنزيل و التأويل و ظهر بعدك التغيير و التبديل و الالحاد و التعطيل و الاهواء و الاضاليل و الفتن و الاباطيل.

آري، دشمنان حق و پاسداران آن، دشمنان خونخوار دين و دينداران، وارثان حقدها و كينه‏هاي بدر و خيبر و حُنين و غير آن، با كشتن فرخ رسول9 و پاره تن علي7 و بتول3 دين و اسلام و حق و حقيقت را در تمام مظاهر و مقامات و تجليات آنها كشتند و با پايمال شدن پيكر مقدس او به وسيله اسبان آن ددمنشان، قرآن و كعبه و تمام مقدسات پايمال گرديد، و گرد و غبار ذلت و خواري را بر سر و روي هر پاك و پاكيزه‏اي پاشيدند و زمين ماريه را با خون آن پاكان رنگين ساختند و تخم اندوه ابدي در دل هر ذرّه‏اي از ذرّات هستي كِشتند. در اين‏باره بهتر آن است كه از فرزند مظلومش غريب الغرباء علي بن موسي الرضا8 بشنويم كه به ريّان بن شبيب در اولين روز محرمي فرمود:

يا ابن شبيب ان المحرم هو الشهر الذي كان اهل الجاهلية فيما مضي يحرمون فيه الظلم و القتال لحرمته فماعرفت هذه الامة حرمة شهرها و لاحرمة نبيها لقد قتلوا في هذا الشهر ذريته و سبوا نساءه و انتهبوا ثقله فلا غفر الله لهم ذلك ابدا.

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 31 *»

و در حديث ديگري فرمود: ان يوم الحسين اقرح جفوننا و اسبل دموعنا و اذلّ عزيزنا بارض كرب و بلاء اورثتنا الكرب و البلاء الي يوم الانقضاء.

بعد از آن ديگر دوستي از دوستان ايشان آب خوش‏گواري ننوشيده و طعامي گوارا نچشيده و سري به خوشي بر باليني نگذارده و لحظه‏اي آسودگي از اين اندوه جانكاه به خود نديده است.

مرغي كه با غم دل شد الفتيش حاصل   بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد

ديگر نغمه مرغ‌هاي اسير غمش جز «يا ليتنا كنّا معك فنفوز فوزاً عظيماً» نبوده و نيست و نخواهد بود.

برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند

اي چنگ ناله بركش و اي دف خروش كن

ديگر در همه‏جا و در همه‏وقت، مرد و زن، پير و جوان، خرد و كلان ناله عزا سر داده و همه آرزوي جان‏نثاري در راهش داشته و دارند: ٭سخن اينست كه ما بي‏تو نخواهيم حيات٭

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 32 *»

ياري خواستن

در ماتمداري و علّـت آن

 

(7) يا لَلرِّجالِ عَجيبٌ ذَا الْمُصابُ اَما

نَري لَنا مُسْعِداً بِالنَّوْحِ مَحْزُونا

(8) لاَنَّهُ رُزْءُ فَرْدٍ لا نَصيرَ لَهُ

بَيْنَ الْمَلاعينِ مِنْ بَعْد‌ِ الُمحبّينا([11])

S S S S S

}7{ عجيب است اين مصيبت پس، كسي هست از شما مردان

كند ياري ما با غم، بگريد همچو ما بر آن؟!

}8{ سزد گريه از آنكه شد، شهي بي‏يار و غمگيني

ز بعد دوسِتان خود، گرفتار ملاعيني

S S S S S

[7] اي مردمان باهمت به كمك ما بشتابيد و بدانيد كه اين مصيبت حيرت‏زا و شگفت‏انگيز است و از حوصله درك انساني بيرون:

رازيست قصه‏ات كه بدان ره نبرده كس

مانند غصه‏ات به جهان غم نخورده كس

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 33 *»

آيا در ميان شما هستند كساني كه با اندوه دل در زاري و گريستن ما را كمك و همراهي نمايند؟ كه همدرد داشتن و شريك مصيبت‏زده در مصيبت او است كه مي‏تواند كمك مصيبت‏زده و ماتمديده باشد.

از اين جهت دستور سرودن مراثي به شعرا داده شده و عملاً هم برگزاري مجالس ماتمداري و گريه را پيشوايان ما: به ما آموخته‏اند. بارها مي‏شد كه امام صادق7 در منزل خود مجلس عزا برپا مي‏فرمود و در پشت پرده اهل خانه خود را مي‏نشانيد و دستور مي‏فرمود كرسي بگذارند و مرثيه‏خوان را مي‏فرمود بر كرسي بنشيند و از مصائب كربلا بخواند و خود شديداً مي‏گريست و اهل خانه او مي‏گريستند به طوري كه همسايه‏ها از صداي گريه و شيون آنها باخبر مي‏شدند و مي‏آمدند تا علت اين همه شور و شيون را جويا شوند، مي‏فرمود بگوييد عزيزي را از دست داده‏ايم و در مصيبت او ناله و بي‏قراري داريم، آري كدام عزيز از حسين فاطمه عزيزتر؟ و كدام مظلوم از مظلوم كربلا سزاوارتر بر گريستن بر او؟ و از همين جهت در دعاي ندبه هم فرمود: فعلي الاطايب من اهل بيت محمد و علي صلي الله عليهما و آلهما فليبك الباكون و اياهم فليندب النادبون و لمثلهم فلتذرف الدموع و ليصرخ الصارخون و يضجّ الضاجون و يعجّ العاجون.

و يگانه يادگار آن خاندان و بقيه خداوند در ميان بندگانش باز در زيارت خود به آن مظلوم گفت: فلئن اخرتني الدهور و عاقني عن نصرتك

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 34 *»

المقدور و لم‏اكن لمن حاربك محارباً و لمن نصب لك العداوة مناصباً فلاندبنك صباحاً و مساءً و لابكين عليك بدل الدموع دماً.

از ديده گر سرشك چو باران رود رواست

كاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

بي‏عمر زنده‏ام من و زين، بس عجب مدار

روز فراق را كه نهد در شمار عمر

[8] اگر از من بپرسي كه اين مصيبت چيست؟ و در فقدان كيست؟ كه اين آثار بر آن مترتب است و از تمامي مصائب اهل روزگار ممتاز گرديده و هميشه تازه است و كهنه‏شدن ندارد و از اين رو براي ماتمداري كمك مي‏طلبي؟ در پاسخ مي‏گويم: اين آثار و اين امتيازات براي اين مصيبت و فقدان از آن جهت است كه اين فقدان و مصيبت آن آقاي مظلوم و بي‏كسي است كه با آنكه يگانه روزگار بود و در روي زمين مثل و مانندي نداشت، تنها و بي‏يار و ياور پس از كشته شدن دوستان و ياري‏كنندگانش در ميان لشکرها از طاغيان اين امّت كه همه سزاوار لعنت خدا و خلق بودند، گرفتار شده بود. و هرچه فريادش به «هل من ناصر ينصرنا؟! و هل من مغيث يغيثنا؟! و هل من ذابّ يذبّ عن حرم رسول‌الله9؟» بلند بود كسي پاسخ آن همه استنصار و استغاثه او را به جز از لبه شمشير برنده و يا پيكان سه شعبه جگردوز و يا نيزه تيز سينه‏شكاف و يا سنگ جفاي سرشكن، نمي‏داد.

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 35 *»

زبان حال آن مظلوم بي‏كس در مصائب وارده بر او كه در سه بخش كلي «تنهايي و بي‏ياوري، داغ شهادت چند كودك و جوانان و ياران بي‏مانند، و انديشه در خطر بودن زنان و كودكان به اضافه تشنگي و شدت اضطراب آنان و ديدن آن قساوت و شقاوت و سنگدلي بي‏حد آن همه دشمن» شكل مي‏گرفت اين بود: ٭در غريبي و فراق و غم دل پير شدم٭

آري، اين همراهي در ماتمداري و همپايي در گريستن و اندوه خوردن، آنان را از چند جهت كمك مي‏كند:

1ـ تسلي خاطر مي‏يابند چون مي‏بينند در اين غم بزرگ تنها نيستند و شريك در غم دارند.

2ـ گريه و ناله و آه و شيون ماتمداران در تشديد حزن آنان و به فغان برآوردن ايشان كمك مي‏كند، زيرا طبيعي انسان است كه از حزن دوست محزون مي‏گردد و از شكسته‏دلي دوست دلش مي‏شكند.

3ـ گريه در مصائب اوليا اظهار تولي آنان است، نشان عشق و اخلاص به آنان و شور و فداكاري است در راه ايشان. اشك ديده‏ها زيباترين تعابير طبيعي از محبت دروني نسبت به آن بزرگواران مي‏باشد. خالص‏ترين‏گفتار و داغ‏ترين‏شوق‌ها است. از صميم دل سرچشمه مي‏گيرد و گواه مظلوميت و حقانيت آن عزيزان خدا است كه ماتمداران ايشان بر چهره تاريخ اسلام ثبت مي‏كنند.

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 36 *»

4ـ گريه در مصائب، فرياد خشم بر ستمگران و ستم‌هاي آنان است. اشك‌هاي داغ و شور كه از ديده‏هاي به خون نشسته دوستان بر گونه‏هاي تب‏دار احساسات آنان مي‏دود فرياد برائت و بيزاري از آنان و پيروان باخبر و بي‏خبر آن جفاكيشان است.

5 ـ و بالاخره اشك صادقترين زبان و بي‏رياترين كلمات و عاشقانه‏ترين اظهار اشتياق است در پيشگاه مقدس اولياي خدا به خصوص آقاي شهيدان عالم ابي‌عبدالله الحسين7 كه فرمود: انا قتيل العبرة و در زيارت او رسيده: السلام علي قتيل العبرات و امام رضا به ريان فرمود: يا ابن شبيب ان كنت باكياً لشي‏ء فابك للحسين بن علي بن ابي‌طالب7 فانه ذبح كما يذبح الكبش و قتل معه من اهل بيته ثمانيةعشر رجلاً ما لهم في الارض شبيهون و لقد بكت السماوات السبع و الارضون لقتله و لقد نزل الي الارض من الملائكة اربعة آلاف لنصره فوجدوه قد قتل فهم عند قبره شعث غبر الي ان‏يقوم القائم فيكونون من انصاره و شعارهم يا لثارات الحسين يا ابن شبيب لقد حدثني ابي عن ابيه عن جده انه لما قتل جدي الحسين امطرت السماء دماً و تراباً احمر يا ابن شبيب ان بكيت علي الحسين حتي تصير دموعك علي خديك غفر الله لك كل ذنب اذنبته صغيراً كان او كبيراً قليلاً كان او كثيراً.

فقدان و مصيبت آن تنهاي بي‏همتايي كه دوستان او در فداكاري و

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 37 *»

جان‏نثاري بي‏مانند بودند و با كشته شدن هريك داغي بر دل عرش‏مانندش بلكه رشكِ عرش برينش نهاده شده كه هريك از آن داغ‌ها در از پاي‏درآوردنش كافي بود. و به جاي آنان اكنون در ميان كافران ددمنش پست‏نهادِ سزاوار هرگونه ملعنتي گرفتار آمده، كه همه در ريختن خون او حريص و آرزوي همه كشتن آن مظلوم بي‏ياور است. او تا چند لحظه پيش در ميان مرداني بود كه خود، آنان را در شب عاشورا ابتداءً بدون هيچ‏گونه آزمايشي چنين ستود: «خدايا، من نمي‏دانم اهل بيتي نيكوكارتر و نه پاكيزه‏تر و نه پاكتر از اهل بيت من و نه اصحابي بهتر از اصحاب من».

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 38 *»

مقام دلاوري

 ياران امام حسين عليه‌السلام و شهادت آنان

 

(9) لَهْفي لَهُ في رِجالٍ اَبْرَقُوا وَ هُمُ

ظُبَا الْقَنا وَ ضياءٌ في دَياجينا

(10) و كَمْ  سَقَوْا([12]) فاجِراً كَأْسَ الرَّدي وَ غَداً

يُسْقي بِذلكَ زَقُّوماً وَ غِسْلينا

(11) وَ كَمْ([13]) اَبادُوا مِنَ الاَعْدا بِضَرْبِهِمِ

جَمّاً غَفيراً وَ اِنْ كانُوا قَليلينا

(12) لِيَهْنِهِمْ اِذْ دَعَي الداعي لِحينِهِمِ

تَصارَخُوا لِمُناديهِمْ مُلَبّينا

(13) فَجَرَّدوا لِمَواضِي الْعَزْمِ وَ ادَّرَعُوا

قُلُوبَهُم فَاَتَوْا لِلْمَوْتِ([14]) ماشينا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 39 *»

(14) فَعانَقُوا لِرِضاهُ البيض وَاسْتَبَقُوا

اِلَي الْفَنا بِالْقَنا وَ الْبيضِ راضينا

(15) حَتي قَضَوْا فاذاً([15]) قَدْ صارَ فِعْلُهُمُ

اَنْ‏عانَقُوا مِنْ عَطاهُ الْخُرَّدَ العينا

(16) بَيْنَ الصِّفاحِ وَ سُمْرِ الخَطِّ مَصْرَعُهُمْ

وَ حُزْنُهُمْ في حُشاشاتِ الْمُوالينا

S S S S S

}9{ دريغا بهر آن حضرت، ميان آن ابرمردان

هرآن يك همچو خورشيدي، درخشنده در آن ميدان

چو نيزه ثابت و محكم، برابر با صف دشمن

در آن تاريكي طغيان، همه روشنگر و روشن

}10{ بسي بدكار را دادند، ز جام مرگ شربتها

كه شد زقوم و غسلينِ، جهنم شربت آنها

}11{ گروه بي‏شماري را، به خاك افكنده زان لشکر

اگرچه اندكي بودند، همه ياران آن سرور

}12{ گوارا بادشان تا كه، شنيدند دعوت حق را

خروشان جمله آماده، به لب لبيك بي‏پروا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 40 *»

}13{ كشيدند تيغ همت را، به تن از دل زره كردند

براي خفتن در خون، همه از جان روان گشتند

}14{ شدند با تيغ هم‏آغوش، ز يكديگر سبق بردند

رضاي حق طلب كرده، همه راضي به خون خفتند

}15{ لب تشنه چو جان دادند، گرفتند حور در آغوش

چنان كار و چنين بخشش، چه نيشي آن و بَه زين نوش

}16{ ميان تيغ پَهْن و نيزه خطّي به خون غلطان

براي دوستان در دل، بود باقي غم آنان

S S S S S

[9] اندوه من براي او از همين جهت است كه لحظاتي پيش گرد او را مرداني گرفته بودند كه در صحنه گيتي در آن روزگار تاريك كفر و طغيان و ضلالت ناگهان درخشيدند و عرصه كربلا را روشن ساختند و تيرگي روي دشمنان و سياهي دل‌هاي آنان را براي هميشه در صفحه تاريخ بشريت آشكار نمودند. مرداني كه هريك از آنان در بصيرت در دين همچون سر نيزه، شكافنده سينه فتنه‏ها؛ و درميان گمراهان و در وادي گمرهي و بيگانگي با حق و حقيقت، مشعل هدايت و چراغ تابان بودند. در آن روز سخت كه درباره‏اش اهل عصمت: گفتند: لا يوم كيومك يا اباعبداللّه، نغمه آنان به زبان حال اين بود: ٭زير شمشير غمش رقص‏كنان بايد رفت٭ و نيز اين بيت:

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 41 *»

عاشقان را گر در آتش مي‏پسندد لطف دوست

تنگ‏چشمم گر نظر بر چشمه كوثر كنم

و نيز اين بيت:

دست از طلب ندارم تا كام من برآيد   يا تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد

و نيز اين بيت:

گر نثار قدم يار گرامي نكنم   گوهر جان به چه كار دگرم بازآيد

آنان لحظه‏شماري مي‏كردند و در انتظار لحظه شهادت سر از پا نمي‏شناختند، آنها با چشم‌هاي خود جرأت آن شيطان‏پرستان را مي‏ديدند و با گوش‌هاي خود جسارت‌هاي آن ديومنشان را مي‏شنيدند و با نگاه عاجزانه خود از امام وقت و حجت زمان7 رخصت جانبازي مي‏طلبيدند و به زبان حال عاشقانه مي‏سرودند:

دلم ز پرده برون شد كجايي اي مطرب   بنال هان كه از اين پرده كارِ ما به نواست
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود   رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
نخفته‏ام به خيالي كه مي‏پزد دل من   خمار صد شبه دارم شرابخانه كجاست

دلباختگان حق و حقيقت و عاشقان راستين پيشواي هدايت، بر سر عهد و عزم خود استوار؛ و بارقه‏هاي عشق بود كه پي در پي از ديده‏هاي آنان بر رخساره پاك و روشن امام مظلوم بارش داشت.

امام7 رخصت جنگ نمي‏فرمود تا دشمن به جنگ آغاز كرد و در

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 42 *»

اين هنگام بود كه سلحشوران نينوايي دست به كار شدند.

[10] در آن روز آن مردان عشق و جنگ، بسياري از آن بدكاران را از دم شمشيرهاي خود جام هلاكت و نابودي آشامانيدند كه همان جام‌ها زقّوم و غسلين شد و تا ابد در برزخ و قيامت از آنها مي‏آشامند.

[11] آن مردان عشق و سلحشوران در آن روز اگرچه اندك بودند ولي گروه‌هاي بسياري از آن تبهكاران را به خاك هلاكت انداخته و با ضربه‏هاي كاري خود تن‌هاي پليد آن ناپاكان را از جان‌هاي نجس آنان تُهي ساختند. فرمانده سپاه كفر و شقاوت، منحوس دور از مروّت و فتوّت، عمر سعد، نعره دژخيمانه «عمرو بن حجاج» را شنيد كه در ميان لشکر خطاب به آنان مي‏گويد: «اي احمقها! آيا مي‏دانيد با چه كساني مي‏جنگيد؟ همانا اينان سلحشوران اهل مصرند و همه از پستان شجاعت و دلاوري شير مكيده‏اند، اينان خواستار و تشنه زلال شهادتند». عمر سعد با شنيدن اين نعره تصميم شيطاني خود را به زبان آورد و به حمله سراسري فرمان داد و شعار ننگين خود را همه آغاز كردند كه: «اي اهل كوفه ملازم طاعت امير خود (يزيد) و ملازم جماعت باشيد و در كشتن كسي كه از نظام خارج شده و بر امير و امام خود شوريده (حسين) ترديد به خود راه ندهيد». در برابر اين شعار كفر و شرك امام مظلوم و حجت معصوم فرمود: : يا ابن الحجاج اَعَلَيّ تحرّض الناس؟ اَنحنُ مرقنا من الدين و انتم ثبتّم عليه؟ واللّه لتعلمن ايّنا المارق من

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 43 *»

 الدين و من هو اولي بصلي النار. (آيا مردم را بر من مي‏شوراني؟ آيا ما از دين خارج شده‏ايم و شما بر آن ثابت مانده‏ايد؟ به خدا سوگند به طور حتم خواهيد دانست كه كدام يك از ما و شما از دين خارج گرديده و كدام‏يك سزاوار رسيدن به آتش است).

پس از اين لحظه آتش جنگ به سختي شعله‏ور گرديد و كار به جايي رسيد كه زبان حال هريك از بازماندگان از فدائيان و جان‏نثاران امام به حق اين بود:

هزار دشمنم ار مي‏كنند قصد هلاك

گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك

مرا اميد وصال تو زنده مي‏دارد

و گرنه هر دمم از هجر توست بيم هلاك

نفس نفس اگر از باد نشنوم بويت

زمان زمان چو گل از غم كنم گريبان چاك

رود به خواب دو چشم از خيال تو هيهات

بود صبور دل اندر فراق تو حاشاك

اگر تو زخم زني به كه ديگري مرهم

و گر تو زهر دهي به كه ديگري ترياك

بِضَرْب سَيْفِك قَتْلي حياتُنا ابداً

لان‌ّ روحِيَ قد طابَ اَنْ‏يكون‌َ فداك

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 44 *»

عاشقان دلباخته امام مظلوم و حجت غريب كه با خون خود كتاب عشق را صفحه به صفحه و خط به خط و كلمه به كلمه و حرف به حرف نوشتند و درس عشق‌بازي و رسم جان‏نثاري را در تاريخ كربلا در اين مصرع بازگو نمودند كه: ٭اهل نظر دو عالم در يك نظر ببازند٭ سرافرازي ابدي را به دست آورده و خود را مشمول تحسين سلطان عشق ساختند كه به زبان حال در برابر آن بدن‌هاي چاك چاكِ به خون غلتيده مي‏فرمود: ٭چه شكر گويمت اي خيل غم، عفاك اللّه٭

آري، آن پاكبازاني كه منطق ايمان و اخلاص و عزمشان در جان‏نثاري و فداكاري در اين مصرع تبلور يافته بود: ٭ماييم و كهنه‏دلقي كاتش در آن توان زد٭ و پاسخ آن شاهد بي‏همتاي عرصه عشق را، به همه وجود خود اصغاء و استماع مي‏نمودند كه: ٭آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمرگير٭ و چنين بود آن شاهد در آن معركه جانبازي كه: ٭جان عشاق سپند رخ خود مي‏دانست٭ همه به شكرانه چنان موفقيت و پيروزي و رسيدن به آن رستگاري با پيشاني خون‏آلود به درگاه خدا سجده برده و جان شيرين را به دست عنايت و توجه جان‏آفرين سپردند و رشك همه عاشقان خالص عرصه تكوين گشتند كه همه‏كس، همه‏جا و همه‏وقت گفته و مي‏گويند و خواهند گفت: السلام عليكم السلام عليكم السلام عليكم فزتم واللّه فزتم واللّه فزتم واللّه فيا ليتني كنت معكم فافوز فوزاً عظيماً.

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 45 *»

[12] به راستي كه گواراشان بود نوشيدن آن شربت شهادت در راه و در خدمت آن بزرگوار7 در آن هنگامي كه دعوت‏كننده الهي آنان را صلاي جانبازي داد و آنان از سويداي دل فرياد : لبيك، لبيك يا داعي اللّه برآورده و در حال گفتن تلبيه به خون خود غلتيدند. و دعاگوي سلطان عشق چشم از اين جهان برگرفته و بر جلوه ملكوتي شاهد عشق گشوده و اين ترانه بر لب داشتند: ٭ساقيا لطف نمودي قدحت پُر مي باد٭

[13] آن كشته‏هاي عشق و عاشقان به خون تپيده هماناني بودند كه در چند لحظه پيش شمشيرهاي برنده عزم و تصميم جان‏نثاري و جانبازي را از نيام كشيده و دل‌هاي خود را زره تن‏هاي خود نموده و با پاي اراده‏هاي آهنين به سوي شهادت رهسپار گرديدند.

[14] آنان براي خوشنودي خدا و شادي دل پاره‌تن رسول‌خدا7، با شمشيرهاي آب‏داده و برنده هم‏آغوش شدند و بر يكديگر پيشي جسته و خويش را در برابر شمشيرها و نيزه‏هاي كينه‏ورزان با حق و حقيقت، خالصانه و با كمال رضايت و خوشنودي هدف قرار دادند.

[15] تا آنكه با لب‌هاي تشنه و جگرهاي تفتيده جان به جان‏آفرين سپرده و با حوران بهشتي (دختران گشاده‏چشم كه سياهي و سفيدي آن چشم‌ها خيره‏كننده بود) هم‏آغوش گرديدند.

آن دلباختگان در صبحگاه عاشورا كه با امام عشق رو به رو گرديدند از

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 46 *»

آن بزرگوار شنيدند كه فرمود: «در خواب سگ‌هايي را ديدم كه بر من سخت گرفته و مرا پاره پاره مي‏كنند و در ميان آنها سگي دو رنگ را ديدم كه از همه آنها بر من سخت‏تر بود و گمان من آن است كه كشنده من از ميان اين گروه مردي است كه برص دارد. و آنگاه جدم رسول‌خدا9 را ديدم كه با جماعتي از اصحابش بود و به من فرمود: اي فرزندم تو شهيد آل محمد و اهل آسمان‌هايي. اهل عالم بالا مژده داده‏اند كه افطار تو در اين شب نزد ما بايد باشد. شتاب كن و تأخير منما. پس اين فرشته‏اي كه از آسمان فرود آمده خون تو را در شيشه‏اي سبزرنگ نگهداري مي‏كند».

تقدير آسماني عاشورا كه وقت امضاء آن رسيده بود به اين وسيله به حاضران وادي عشق ابلاغ گرديد و ياران امام7 همه دانستند كه غروب روز عاشورا را نخواهند ديد، زيرا بدون ترديد هيچ‏يك توان يك لحظه زندگي بعد از امام7 را ندارد. گذشته از اينكه آرزوي نهايي هريك آن است كه در لحظه آخر حيات، امام7 را بر بالين خود ببيند و سرش بر دامن مهر و لطف امامش باشد و جان دهد.

به چشم عشق توان ديد روي شاهد غيب

كه نور ديده عاشق ز قاف تا قافست

چه صبحگاهي بوده آن صبحگاه؟! خدا مي‏داند و بس، صبحگاه عشق، صبحگاه وفا، صبحگاه شمشير، صبحگاه خون، و بالاخره صبحگاه وصال.

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 47 *»

صبح امّيد كه بُد معتكف پرده غيب

گو برون آي كه كارِ شبِ تار آخر شد

آن پريشاني شب‌هاي دراز و غم دل

همه در سايه گيسوي نگار آخر شد

باورم نيست ز بدعهدي ايام هنوز

قصه غصه كه در دولت يار آخر شد

ساقيا لطف نمودي قدحت پر مي باد

كه به تدبير تو تشويش خمار آخر شد

بعد از اين نور به آفاق دهيم از دل خويش

كه به خورشيد رسيديم و غبار آخر شد

امام7 نماز صبح را با جمع ياران برگزار فرمود. امام سجاد7 مي‏فرمايد: بعد از نماز، امام7 به پا خاسته و به اصحاب روي نمود و فرمود: ان اللّه قد اذن في قتلكم فعليكم بالصبر. (امروز روزي است كه كشته شدن شما به مرحله امضاء مي‏رسد پس بكوشيد در شكيبايي).

به نقل مرحوم شيخ مفيد صفوف ياران امام7، سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند. زهير بن قين فرمانده سمت راست (ميمنه) و حبيب بن مظاهر فرمانده سمت چپ (ميسره) و پرچم در دست برادر رشيد امام7، قمر بني‏هاشم ابوالفضل عباس بن علي8 بود. امام7 هم در

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 48 *»

جلو خيمه‏ها ايستاد. و در برابر آنها سي‏هزار پياده و سواره لشکر دشمن صف‏آرايي كردند. عمر سعد فرماندهي سمت راست لشکر را به عمرو بن حجّاج زبيدي و فرماندهي سمت چپ را به شمر بن ذي الجوشن واگذار كرد. امام7 هنگامي كه بر بسياري آن سپاه سياه‏روي دشمن و سپاه اندك خود چشم انداخت به نقل امام سجاد7 دست‌هاي خود را به سوي آسمان برداشت و چنين عرضه داشت:

اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة و انت لي في كل امر نزل بي ثقة و عدّة، كم من كرب يضعف عنه الفؤاد و تقلّ فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت به العدو، انزلته بك و شكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك ففرجته و كشفته فانت وليّ كل نعمة و صاحب كل حسنة و منتهي كل رغبة. (اي خدا تويي تكيه‏گاه من در هر اندوه گلوگيري و تويي اميد من در هر گرفتاري جانكاهي و تويي پناه من و ساز و برگ من در هر دشواري كه بر من فرود آيد. چه بسيار اندوه دلگيركننده‏اي كه دل را بكاهد و راه چاره را ببندد و دوست را به دست بي‏ياوري پايمال نمايد و دشمن را در سرزنش و دشنام‏گويي افزايش دهد، كه من به درگاه تو روي نياز آوردم و به حضرت تو شكايت بردم و راز دل جز با تو نگفتم و غير تو كس نجستم، پس آن گرفتاري متراكم را تو فرج بخشيدي و آن دشواري تيره را برطرف ساختي پس تويي وليّ هر نعمت و

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 49 *»

صاحب هر نيكويي و منتهاي هر آرزويي).

[16] آن عاشقان جان بركف در ميان شمشيرهاي پَهْن و نيزه‏هاي شياردار از پاي درآمده و بر زمين فرود آمدند و با خون خود بر صفحه تاريخ براي اَبَد اين يادگار را سپردند كه:

وصال او ز عمر جاودان به   به جان او كه از ملك جهان به

آنان مُهر مِهر واليان الهي را در دل داشتند و كشته شدن در راه ولايت و در ركاب امامت را بر هر دو جهان برگزيدند، آنها رفتند ولي اندوه گرانبار فقدان و شهادت آن عزيزان در دل‌هاي دوستان پابرجا گرديد به طوري كه زبان حال هريك از دوستان پس از شهادت آن پاكان اين چند بيت است:

به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار

كه از جهان ره و رسم سفر براندازم

من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب

مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم

خداي را مددي اي دليل راه كه من

به كوي ميكده ديگر علم برافرازم

آري، آن رستگاري است كه مايه رشك هر دوستي گرديده آن‌چنان‌كه هريك را آرزويي چنين است كه: يا ليتني كنت معكم فافوز فوزاً عظيماً».

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 50 *»

آرزوي بودن با

آنان در روز عــاشـــورا

 

(17) يا لَيْتَني مِتُّ فيهم دونَ سَيِّدِهِم

وَ مِثْلُ اُمْنيَّتي جَهْدُ([16]) الْمُقِلّينا

(18) يا لَيْتَني مِتُّ فيهِم كَي‏اُعَدَّ غَداً

في السابِقينَ المُجَلّينَ الْمُصَلّينا([17])

S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 51 *»

}17{ چو آنان كاش مي‏مردم، در آنجا نزد آقاشان

همين است همّت چون من، كه نايد بيش از اين از آن

}18{ در آنان كاش مي‏مردم، كه تا فردا حساب آيم

ميان آن جلوداران، جلوتر من از آنهايم

S S S S S

[17] اي كاش من هم در ميان آن شهيدان در برابر آقاي آنان امام مظلوم، شهيد مي‏شدم و چنين آرزويي كه من دارم نهايت كوشش و تلاشي است كه از بيچارگاني چون من ساخته است كه در ياري آن امام غريب جز همين آرزو كار ديگري برنمي‏آيد.

[18] اي كاش من هم در ميان آن شهيدان شهيد مي‏شدم تا آنكه در فرداي قيامت از پيشي‏گيرنده‏ترين پيشي‏گيرندگان در برابر آن بزرگوار به شمار مي‏آمدم.

خرّم آن روز كزين منزل ويران بروم

راحت جان طلبم وز پي جانان بروم

گرچه دانم كه به جايي نبرد راه غريب

من به بوي خوش آن زلف پريشان بروم

امام هشتم شيعيان حضرت رضا7 به فرزند شبيب، ريّان فرمود: يا ابن‌شبيب ان سرّك ان يكون لك من الثواب مثل ما لمن استشهد مع

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 52 *»

الحسين فقل متي ما ذكرته يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً.

البته بديهي است كه اين آرزو، هنگامي چنين نتيجه‏اي را خواهد داشت كه جدي باشد و از عمق وجود انسان سرچشمه بگيرد و تنها زباني نباشد. با كربلا و عاشورا و شهادت آشنايي داشته باشد، هدف از شهادت را شناخته و باورش شده باشد كه شهادت رستگاري بزرگ است. و از تعبير امام اميرالمؤمنين علي7 بعد از ضربت شمشير بر فرقش «فزت ورب الكعبة» به ارزش شهادت در راه خدا پي برده باشد. و روشن است كه آرزوي اين‌چنيني تا چه اندازه سازنده است. و در غير اين صورت آرزويي كه فقط به زبان اظهار شود و نقش ديگري نداشته باشد، اين نتيجه را هم نخواهد داشت.

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 53 *»

غربت و تنهايي امام حسين عليه‌السلام

و ياور و ياري‏خواسـتن آن بزرگـوار

 

(19) يا لَهْفَ نَفْسي لِمولايَ الحُسَيْنِ وَ قَدْ

اَضْحي فَريداً وَحيداً بينَ عادينا([18])

(20) كُلٌّ حَريصٌ عَلي اِتْلافِهِ فَلِذا

اَبدَوْا مِنَ الْحِقْدِ ما قد كانَ مدْفُونا

(21) يَدْعُو اَما مِنْ نَصيرٍ جاءَ يَنْصُرُنا

اَلا رَحيمٌ([19]) مُحامٍ جا يُواسينا

(22) اَلا عطوفٌ([20]) لِوجْهِ اللّهِ يَرْحَمُنا

اَلا رَء وفٌ([21]) بِنا راجٍ يُراعينا

(23) اَلا سَخيٌ([22]) يَبيعُ اللهَ مُهْجَتَهُ

في نَصْرِنا بِجِنان‌ِ الْخُلْد‌ِ يَأْتينا

S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 54 *»

}19{ دريغا، بهر مولايم، حسين آنگه كه شد تنها

ميان دشمنان خود، نه يار و ياوري او را

}20{ همه خواهان قتل او، ازاين رو كينه خود را

كه پنهان بود و ديرينه، نموده برملا يكجا

}21{ دران غربت صدا مي‏زد، كه آيا نيست يك ياور؟!

براي ياري ما او، بيايد زين همه لشکر؟!

نباشد شخص بارحمي، شود حاميّ بي‏ياري؟!

بيايد تا نمايد او، براي ما فداكاري؟!

}22{ نباشد مهرباني كه، به ما رحمي كند آخر؟!

براي خاطر حق او، از اين بي‏انتها لشکر؟!

نباشد شخص دلسوزي، كه بر ما آيدش رحمي؟!

به امّيد شفاعت او، به ما اندازد او چشمي

}23{ نباشد شخص بخشنده، فروشَد تا بحق جانش؟!

پي ياري ما با ما، به جنت باشدش جايش

S S S S S

[19] اي واي از اندوه دل من براي آقايم حسين7 كه بي‏كس و تنها مانده بود پس از شهادت آن ياران پاك و وفادار، در ميان آن دشمنان خونخوار بدرفتار.

[20] كه همه در ريختن خون پاك آن بزرگوار حريص بودند. اين حرص آنان از مايه كينه‏هاي ديرينه كه در سينه‏هاي پليد آنها پنهان بود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 55 *»

سرچشمه مي‏گرفت و همان كينه‏ها را آشكار ساختند. و اين كينه‏ها همان كينه‏ها بود كه امام صادق7 در دعاي ندبه از آنها گزارش داده و مي‏فرمايد: قد وتر فيه صناديد العرب و قتل ابطالهم و ناهش ذؤبانهم فاودع قلوبهم احقاداً بدرية و خيبرية و حنينية و غيرهن فاضبّت علي عداوته و اكبّت علي منابذته حتي قتل الناكثين و القاسطين و المارقين و لما قضي نحبه و قتله اشقي الاخرين يتبع اشقي الاولين لم‏يمتثل امر رسول‌الله9 في الهادين بعد الهادين و الامة مصرّة علي مقته مجتمعة علي قطيعة رحمه و اقصاء ولده الا القليل ممن وفي لرعاية الحق فيهم فقتل من قتل و سبي من سبي و اقصي من اقصي و جري القضاء لهم بما يرجي له حسن المثوبة و كانت الارض للّه يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين.

(در راه حق از صناديد عرب و بزرگان قريش انتقام گرفت و دليران آنها را كشت و گرگان (سرکشان) آنها را در هم کوبيد و در دل‌هاي آنان حقدهايي كه از جنگ بدر و خيبر و حنين و غير آنها توليد شده بود به وديعت نهاد. پس بر دشمني او دست به دست هم داده قيام كردند و به ستيز با او روي آوردند تا اينكه ناكثين و قاسطين و مارقين را كشت و چون مدتش سپري شد و او را بدبخت‏ترين آخرين كه پيروي شقي‏ترين اولين را مي‏كرد كشت، فرمان رسول‌خدا9 درباره راهنمايان پس از راهنمايان امتثال نشد و امت بر دشمني با او اصرار ورزيده و بر قطع رحم او اجتماع كردند و هم بر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 56 *»

تبعيد كردن فرزندانش مگر اندكي از آنان كه رعايت حق كردند درباره ايشان. پس كشته شد آن‌كه كشته شد و اسير شد آن‌كه اسير شد و تبعيد گشت آن‌كه تبعيد گشت. قضا بر آنان جاري شد به آنچه اميد ثواب نيكو برايش مي‏رود چون زمين براي خداست و به هركس از بندگانش بخواهد ارث مي‏دهد و عاقبت كار به نفع پرهيزکاران است).

و نيز در زيارت جامعه ائمة المؤمنين: اين عبارات آن كينه‏ها و غنيمت‏شمردن فرصت‌ها را روشن مي‏سازد، و باطن‌هاي اصحاب پيامبر9 را آشكار مي‏نمايد: فلما مضي المصطفي صلوات الله عليه و آله اختطفوا الغرّة و انتهزوا الفرصة و انتهكوا الحرمة و غادروه علي فراش الوفاة و اسرعوا لنقض البيعة و مخالفة المواثيق المؤكدة و خيانة الامانة المعروضة علي الجبال الراسية و ابت ان‏تحملها و حملها الانسان الظلوم الجهول ذوالشقاق و العزّة بالآثام المؤلمة و الانفة عن الانقياد لحميد العاقبة فحشر سفلة الاعراب و بقايا الاحزاب الي دار النبوة و الرسالة و مهبط الوحي و الملائكة و مستقر سلطان الولاية و معدن الوصية و الخلافة و الامامة حتي نقضوا عهد المصطفي في اخيه علم الهدي و المبين طريق النجاة من طرق الردي و جرحوا كبد خير الوري في ظلم ابنته و اضطهاد حبيبته و اهتضام عزيزته بضعة لحمه و فلذة كبده و خذلوا بعلها و صغروا قدره و استحلوا محارمه و قطعوا رحمه و انكروا اخوته و هجروا مودته و نقضوا طاعته و

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 57 *»

 جحدوا ولايته و اطمعوا العبيد في خلافته و قادوه الي بيعتهم مصلتة سيوفها مقذعة اسنتها و هو ساخط القلب هائج الغضب شديد الصبر كاظم الغيظ يدعونه الي بيعتهم التي عمّ شومها الاسلام و زرعت في قلوب اهلها الآثام. (چون مصطفي صلوات اللّه عليه و آله درگذشت فريبكاري را ربودند و فرصت را به دست آوردند و حرمت را دريدند و بر بستر مرگش او را واگذاردند و شتاب گرفتند بر شكستن بيعت و مخالفت پيمان‌هاي محكم و خيانت در امانت كه بر كوه‌هاي بلند عرضه شده بود و آن كوه‌ها ابا كردند از اينكه متحمل آن شوند و انسان آن را تحمل كرد، انسان ظلوم و جهول و داراي شقاق و نفاق و مغرور به گناهان دردآور و ننگ داشتن از انقياد براي نيكو عاقبت. در نتيجه عرب‌هاي پست و بازماندگان حزب‌ها به سوي خانه نبوت و رسالت و محل نزول وحي و فرشتگان و قرارگاه تسلط ولايت و كانون وصيت و خلافت و امامت هجوم آوردند تا اينكه پيمان مصطفي را درباره برادرش عَلَم هدايت و بيان‏كننده طريق نجات از راه‌هاي هلاكت شكستند و جگر بهترين خلق را در ستم‌كردن بر دخترش و فشار آوردن بر حبيبه‏اش و كوبيدن عزيزه‏اش، پاره تنش و جگرش جريحه‏دار كردند و شوهرش را بي‏ياور گذاشتند و قدرش را كوچك شمردند و حرمت‌هاي او را حلال شمردند و رحمش را قطع كردند و برادريش را با پيغمبر انكار كردند و دوستيش را كنار افكندند و طاعتش را نقض كردند و ولايتش را

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 58 *»

منكر شدند و بندگان را در خلافت او به طمع انداختند و او را به بيعت خودشان كشيدند در حالي كه شمشيرهاي خود را كشيده و نيزه‏ها را به اهتزاز درآورده بودند؛ و آن حضرت با دلي خشمگين و غضبي به هيجان آمده صبري شديد و غيظي فروخورده بسر مي‏برد. او را به بيعت خويش مي‏خواندند، بيعتي كه شوميش همه اسلام را فرا گرفت و تخم گناهان را در دل‌هاي اهلش كاشت).

[21] امام مظلوم پس از شهادت آن ياران، غريبانه ايستاده و بر پيكرهاي غرق در خون آن عزيزان مي‏نگريست. پاره‏اي بدن‌هاي ايشان چاك چاك و برخي سر در بدن نداشتند. آن شاه عاشقان بر آن كشتگان ديده دوخته و از فراق آنان در آتشي سوزان به سر مي‏برد و بر فقدان آن عزيزان تأسف مي‏خورد و گويا مي‏گفت:

كجاست همنفسي تا به شرح عرضه دهيم

كه دل چه مي‏كشد از روزگار هجرانش

و با وجود آن همه قساوت و شقاوت كه از لشکر دشمن ديده مي‏شد باز هم امام حق و حقيقت دست از هدايت برنداشته و از آن ناكسان نصرت مي‏طلبيد و فرياد برمي‏آورد كه آيا ياري‏كننده‏اي هست كه براي ياري ما قدم پيش گذارد؟ آيا رحم‏دلي، حمايت‏كني، هست كه بيايد و با ما همراهي و همپايي نمايد؟!

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 59 *»

[22] آيا مهرباني هست كه براي خاطر خدا بر ما رحم كند؟ آيا باعاطفه‏اي هست كه نسبت به ما مهربان باشد و به امّيد شفاعت ما خاندان نظري به ما افكند؟

[23] آيا باگذشتي هست كه جان خود را در راه ياري ما به خداوند بفروشد و در عوض بهشت جاويدان به دست آورد و اكنون براي انجام اين داد و ستد سراسرسود به سوي ما آيد؟

در اين بيت اشاره شده به آيه شريفه 111 از سوره توبه: ان اللّه اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل اللّه فيَقتلون و يُقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

و از اين آيه به خوبي استفاده مي‏شود كه خداي متعال با بندگان مؤمن خود اين داد و ستد را فرموده يعني از آنها جان‌ها و مال‌هاي ايشان را خريده و آنها هم جان و مال خود را به خداي خود فروخته‏اند و در عوض بهشت را خداوند به آنها داده است. و با توجه به جملات بعد روشن مي‏شود كه مراد و مصداق اولي و اصلي و واقعي و كلي از اين آيه و آيه بعد حضرت سيدالشهدا و اصحاب آن بزرگوارند. مي‏فرمايد: جنگ مي‏كنند در راه خدا پس مي‏كشند و كشته مي‏شوند. و اين معامله در زمان‌هاي سابق و پيش از

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 60 *»

نزول كتاب‌هاي آسماني واقع شده است.([23]) زيرا مي‏فرمايد: وعده‏اي است بر خدا به طور حتم و مسلّم كه تخلف نخواهد فرمود و از آن در تورات و انجيل و قرآن خبر داده. و بديهي است كه كسي از خدا، وفاكننده‏تر به وعده خود نيست. و صفحه كربلا و روز عاشوراي سال 60 و يا 61 هجري مكان و زمان امضاء اين داد و ستد بود، اگرچه در پيش از آن و بعد از آن تا انقراض دنيا مصاديق جزئي داشته و دارد. در هر صورت در اين بيت اشاره به اين داد و ستد شده و امام7 براي اتمام حجت و روشن ساختن موقعيت خود و دشمن و ارزش جان‏نثاري در راه خدا اين مضمون و مفاد را يادآور مي‏شد. و اين «فوز عظيم» (رستگاري بزرگ) همان است كه هر عاشق صادق ابي‌عبداللّه الحسين7 آن را باور دارد و با گفتن يا ليتني كنت معك فافوز فوزاً عظيماً آن را آرزو مي‏كند و خداي متعال هم كه از دل او باخبر و صداقت و عشق راستين او را به آن حضرت مي‏داند البته ثواب شهادت در ركاب آن بزرگوار را به چنين عاشقي به فضل و كرم خود عطا مي‏فرمايد. آري:

جان فدا كردي كه جان‌ها را رهاني از هلاك

عالمي هم از وَفا «يا لَيْتَ» گويت يا حسين7

ـــــــــــــــــــــــ

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 61 *»

گنهكاري چو من هرگز نيابد ره به قرب حق

مگر يك‌دم بگريد او كند بهرش عزا برپا

بشويد نامه عصيان به خوناب جگر آنگه

نمايد عهد خود تازه تبري جويد از اعدا

شده كفاره عصيان بلاي آن شه مظلوم

اداي شكر احسانش كجا آيد ز مثل ما؟!

اساس عالم هستي بپا گرديده بر ماتم

ز ماتمداريش برپا، غمين، دنيا و ما فيها

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 62 *»

معرفي كردن امام عليه‌السلام

خود و خاندان خود را نسبت به رسول‌خدا صلي‌الله‌عليه‌و‌آله

و نسبت به خداي متعال، و شكايت از دشمنـان

 

(24) نَحْنُ وَدائِعُ جَدّي عِنْدَكُمْ فَاِذا

خُنْتُمْ اَمانَتَهُ ماذا تَقولونا

(25) فَلَنْ‏تُطيعوا الْعَلي حتّي تُطيعونا

وَ لاتُحِبّونَهُ حَتّي تُحِبّونا

(26) نَقْضي عَلي عَطَشٍ وَ الْماءُ ماءُ اَبي

وَ ماءُ جَدّي و اَنْتُمْ لَيْسَ تَسْقونا

S S S S S

}24{ ز جدم نزدتان باشيم، در اين دنيا امانتها

خيانت گر كنيد آن را، چه پاسخ مي‏دهيد فردا؟!

}25{ نبرده از خدا فرمان، مگر فرمان بريد از ما

نكرده دوستي با او، به غير از دوستي با ما

}26{ لب تشنه دهيم جان و، هر آن آبي كه در عالم

از آن‌ِ باب و جدّ من، دريغ از ما كنيد يك نم!!!

S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 63 *»

[24] ما امانت‌هاي جدم رسول‌خدا9 هستيم در نزد شما و با وجود اين شما درباره ما كه امانت‌هاي او مي‏باشيم خيانت روا مي‏داريد. بنابراين به آن حضرت چه پاسخي خواهيد داد؟! اين فرمايش اشاره است به احاديثي كه در آنها حضرت رسول9 سفارش اهل بيت را فرموده و آنها را با كتاب خدا بعد از خود يادگار و جانشين خود قرار داده است. كه يكي از آنها حديث مشهور ثقلين است و اهل سنت روايت مي‏كنند كه زيد بن ارقم مي‏گويد: «قام رسول‌الله9 يوماً فينا خطيباً بماء يدعي خُمّاً بين مكة و المدينة فحمد اللّه و اثني عليه و وعظ و ذكّر ثم قال: و اما بعد الا يا ايها الناس فانما انا بشر يوشك ان‏يأتي رسول ربي فأجيب، و انا تارك فيكم الثقلين: اولهما كتاب اللّه فيه الهدي و النور فخذوا بكتاب اللّه و استمسكوا به، فحثّ علي كتاب اللّه و رغّب فيه ثم قال: و اهل بيتي اذكّركم اللّه في اهل بيتي ثلث مرات». (روزي رسول‌خدا9 در ميان ما ايستاد و خطبه خواند در محل چاه آبي كه خمّ ـ غدير خم ـ ناميده مي‏شد بين مكه و مدينه. پس خدا را سپاس و ستايش نمود و پند داد و متذكر ساخت و آنگاه فرمود: آگاه باشيد اي مردم كه من بشرم و به اين زودي فرستاده پرورنده من ـ عزرائيل ـ براي قبض روح من خواهد آمد و من هم اجابت كرده ـ و مي‏ميرم ـ و من در ميان شما دو چيز گرانبها مي‏گذارم: اول آن دو كتاب خدا است كه در آن هدايت و نور است پس كتاب خدا را ـ به عمل‌ نمودن

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 64 *»

به آن ـ بگيريد و به آن چنگ زنيد. پس درباره كتاب خدا زياد سخن گفت و مردم را بسيار در رجوع به قرآن و عمل نمودن به آن ترغيب و تشويق فرمود. پس از آن فرمود: و اهل بيت من و سه بار فرمود: به ياد خدا مي‏اندازم شما را درباره اهل بيت من. يعني خدا را درباره ايشان از ياد نبريد). اين حديث از احاديث متواتر ميان شيعه و مخالف مي‏باشد و در كتب معتبر ايشان به طور تواتر به تعابير مختلف نقل شده است.

شد پيمبر9 چون مهياي رحيل   گفت با امت به فرمان جليل
مي‏روم اكنون دگر از اين جهان   يادگاري مي‏گذارم بينتان
دو گرانمايه، يكي زانها كتاب   ديگري عترت كه همتا با كتاب
اين دو را از هم نباشد فرقتي   هر يك از حق بر تمامي حجتي
گر كه باشيد پيرو آنها، همه   ايمنيد از گمرهي تا خاتمه
حرمت از آنها كنيد در اين جهان   هم نگهداري كنيد زانها چو جان
ياري آنها كنيد از جان و دل   دل بدانها بسپريد بي‏غش و غل
هركه شد بدخواه عترت تا اَبَد   سوزد او در آتش از اين كار بد
نزد حق خوار است و اعمالش تبه   گردد از قهر خدا روزش سيه
دشمن عترت مرا هم دشمن است   دشمن حق، هركه دشمن با من است
ما يكي باشيم چو در طينت و نور   دور از آنها هم ز من گرديده دور
ما همه كلّيم و هريك جزء كلّ   ما همه يك گلبن و هريك چو گل
ما همه يك قلب و هريك عضو آن   اهل يك بيت و همه يك خاندان

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 65 *»

لَحْمُهُمْ لَحْمي و لَحْمي لَحْمُهُم   سِلْمُهُمْ سِلْمي وَ سِلْمي سِلْمُهُمْ
حَر‌ْبُهُمْ حَرْبي و حَرْبي حَر‌ْبُهُم   كَر‌ْبُهُمْ كَرْبي و كَرْبي كَر‌ْبُهُمْ

[25] در صورتي كه موقع و موضع ما در ميان شما در اين حد است كه هرگز خدا را اطاعت نكرده‏ايد مگر در صورتي كه ما را اطاعت كنيد و خدا را دوستي نورزيده‏ايد مگر در صورتي كه با ما دوستي ورزيد.

جايگاه خلفاء الهي و حجت‌هاي خداوند در ميان بندگان او چنين جايگاه خطير و باارزشي است كه بندگان در صدق و كذب ايمان به آنان آزمايش مي‏گردند و از اين جهت آنان را «باب اللّه المبتلي به الناس» گفته‏اند.

خداي متعال در قرآن فرمود: من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و امام هادي7 در زيارت جامعه كبيره فرمود: من اطاعكم فقد اطاع اللّه و من احبّكم فقد احبّ اللّه.

حق و ايشان، شيعه داند با هم‏اند   ني جدا از هم نه هم عين هم‏اند
او خداوند است او را بنده‏اند   بندگاني كز خودِ خود كنده‏اند
زين جهت گرديده‏اند از آن‌ِ او   آن‌ِ اينان او شده بي‏گفتگو
پس دگر فرقي نمانده در ميان   باشد ار فرقي به چشم احولان

[26] و كوفيان شيطان‏پرست، يزيديان حق‏ناشناس كجا و درك اين حقيقت نوراني كجا؟! از اين جهت آن امام مظلوم7 از هدايت يافتن آن ناكسان مأيوس گرديده و از راه ديگر براي اتمام حجت گوشه‏اي از

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 66 *»

مظلوميت خود و ياران خود را گوشزد آن ستمگران فرموده مي‏فرمايد: ما با لب‌هاي تشنه به ضربت شمشيرها و نيزه‏ها و تيرهاي شما جان مي‏دهيم در صورتي كه آب، آب پدر و آب جدّ من است و شما از آن آب بر ما روا نمي‏داريد و مانع آشاميدن ما از آن آب مي‏شويد. در صورتي كه به حسب ظاهر تمام ممالك اسلامي و آنچه در آنها است از نعمت‌هاي الهي همه و همه ملك طِلق رسول‌اللّه و اوصياء آن حضرت است و آن بزرگوار فقط به يادآوري نام پدر و جدش اكتفا فرمود زيرا آن دو بزرگوار را به حاكميت و فرمانروايي قبول داشتند و در واقع تمام هستي ملك و مملوك ايشان است زيرا همه به طفيل ايشان خلقت شده‏اند و آثار ايشان مي‏باشند و ايشانند اول ما خلق اللّه. و معني اول مخلوق بودن همين است كه همه خلق بدون استثناء به وسيله ايشان خلقت شده‏اند و آثار ايشان هستند.

هنگامي كه سي‏هزار سپاهي سياه‏دل سواره و پياده صحراي نينوا را سياه نموده بودند و تشويش زنان و كودكان بي‏اندازه شده بود و شايد پاره‏اي از آنان اين فرمايش امام مجتبي7 را به خاطر مي‏آوردند كه در حال مسموم بودن و در شرف شهادت بودن به برادرش امام حسين7 مي‏فرمود: «آنچه براي كشتن من آورده شده سمي است كه من با آن خواهم مرد وليكن سرنوشتي مانند سرنوشت تو نيست اي اباعبداللّه. از براي آنكه سي‏هزار تن در حالي كه مدعي هستند كه از امت جد ما مي‏باشند و به دين اسلام گرايش

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 67 *»

دارند، دور تو را مي‏گيرند و بر كشتن تو و ريختن خون تو و بي‏حرمتي و اسيري فرزندان و زن‌ها، و غارت اموال گرانبهاي تو اجتماع مي‏نمايند، پس در اين وقت است كه بر بني‏اميه لعنت‌كردن حلال خواهد شد و از آسمان خاكستر و خون مي‏بارد و هر چيزي بر تو گريه مي‏كند حتي حيوانات وحشي در بيابان‌ها و ماهي‏ها در درياها».

در يك چنين شرايطي دستور ابن‏زياد درباره بستن آب به روي حسين7 و اهل و اصحاب او، به عمرسعد رسيد. خيلي سريع دستور آن ناپاك اجرا شد و فرات در محاصره چهارهزار تيرانداز درآمد. ابتدا امام7 روي مصالحي در پشت خيمه به فاصله كمي چشمه‏اي را ظاهر نمودند كه آب شيرين و گوارايي داشت و همه از آن آب نوشيدند و ظرف‌ها را پر كردند و بعد چشمه فروكش كرد. جاسوس‌ها تا اندازه‏اي به اين مطلب پي بردند و به ابن‏زياد خبر دادند كه حسين7 در پشت خيمه‏ها چاه حفر كرده است، از اين جهت به عمرسعد دستور داد كه ممانعت از آب را شديد كند و نگهباناني بگمارد كه به طور كلي از هرگونه دسترسي به آب ممانعت كنند. ديگر خدا مي‏داند كه شدت مراقبت نگهبانان تا چه اندازه بوده است و از آن طرف هم خدا مي‏داند كه شدت تشنگي امام حسين7 و اهل و اصحاب آن بزرگوار چه مقدار بوده است. امام زمان عليه السلام و عجل اللّه فرجه در تفسير حروف «كهيعص» مي‏فرمايد: «كاف، اسم كربلا است. هاء هلاكت ـ

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 68 *»

شهادت ـ عترت طاهره است و ياء يزيد است كه او ستم‏كننده بر حسين است و عين عطش او است و صاد صبر او است». و خدا با اين حروف پيغمبرش زكريا را از حادثه كربلا باخبر نمود. و نيز جبرئيل براي آدم7 از مصيبت تشنگي ايشان در كربلا گزارش داد و گفت: «حسين كشته مي‏شود تشنه و غريب و بي‏كس و تنها كه از براي او ياري و ياوري نخواهد بود و اي آدم اگر او را مي‏ديدي در حالي كه مي‏گويد: واعطشاه واقلة ناصراه تاآنكه تشنگي ميان او و آسمان مانند دود حائل شود و احدي او را جز با شمشيرها و آشاميدن مرگ‌ها جواب نمي‌دهد.» و در زيارت ناحيه مقدسه از اين تشنگي چنين تعبير آمده است: «السلام علي الشفاه الذابلات».

سرو برپا در بر آن قامتي   كز عمودي شد نگون چون رايتي
غنچه‏ها پژمرده ديد از قحط آب   گلبن و گل در شرار التهاب
از عطش آه همه چون شعله‏ها   پر شرارِ اشك و آتش خيمه‏ها
از عطش هر كودكي فرياد داشت   تشنگي در كام او بي‏داد داشت
هر بزرگي را ز پا افكنده بود   ساقي از روي همه شرمنده بود
پوست هر يك بر تنش خشكيده بود   هر لبي از تشنگي تركيده بود
ديده‏هاي بي‏فروغ هر يكي   كاملاً گويا ز سوز تشنگي
مشك‌ها خشكيده و انباشته   هراميدي را، ز دل برداشته
نااميد از زندگي هر تشنه‏اي   هر دلي را داغ چندين كشته‏اي

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 69 *»

حمله امام عليه‌السلام بر لشکر اشقياء

شهادت آن بزرگـوار

 

(27) فَحَلَّ فيهِمْ كَشاءٍ حَلَّ ذو لِبَدٍ

فيها كَذلِكَ هُمْ عَنْهُ يَفِرُّونا

(28) اوْ اَنَّهُ مَلَكٌ يَنْقَضُّ مِنْ فَلَكٍ

في كَفِّه كَوْكَبٌ يَرْمِي الشَياطينا

(29) حَتي قَضي بِالظَّما حَرّي حُشاشَتُهُ

في ناصِرينَ بِجَنْبِ النَّهْرِ ظامينا

S S S S S

}27{ پس از آن تاخت بر آنها، چو در گله فتد شيري

فراري از دم تيغش، چه برنا و چه هم پيري

}28{ و يا همچون ملك نازل، شده از آسمان آنجا

شهابي در كفش بودي، كه راندي آن شياطين را

}29{ شد او كشته، لب تشنه، كنار شط جگرسوزان

ميان ياوراني كه، همه كشته لب عطشان

S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 70 *»

[27] و چون ديد كه اين فرياد مظلوميت هم ثمري نبخشيد و آنان بر همان عزم ننگين خود پابرجا هستند، شمشير خشم از نيام كشيده و بر آن سخت‏دلان، دليرانه حمله فرمود و خود را به قلب آن لشکر از خدا بي‏خبر زد، درست مانند حمله شيري در ميان گله گوسفندي كه سر از پا نشناخته تمامي از هراس شمشير آن بزرگوار مي‏گريختند.

[28] و يا مانند آنكه فرشته‏اي از آسمان به ميان گروهي از شياطين فرود آمده باشد و با تير شهاب بر آنها حمله كرده و آنان را از خود براند.

دشمن، عبداللّه بن عمار بن يغوث مي‏گويد: «هرگز نديده بودم كسي را كه عده بسياري از دشمن او را احاطه كرده باشند و او در حالي كه ياران و فرزندانش كشته شده، اين‏گونه دليرانه و با قوت دل بجنگد، به اضافه تشنگي بي‏اندازه و بسياري حرارت و زيادي جراحاتي كه بر او وارد شده بود، و او با چنين حالي حمله مي‏فرمود كه دشمن همچون گله گوسفند فرار مي‏كردند».

آن حجت خدا براي دلگرمي اهل حرم به جاي خود بازمي‏گشت و با صداي رسا مي‏فرمود: لاحول و لا قوة الاّ باللّه العليّ العظيم. و بار ديگر بر آن سپاه روسياه حمله كرده، در هر حمله‏اي گروهي را مجروح و بسياري را هلاك فرمود. فرمانده سپاه دشمن، عمرسعد، چاره در اين ديد كه لشکر را از هرسو بر آن بزرگوار بشوراند. فرياد برآورد: «مي‏دانيد با چه كسي مي‏جنگيد؟ اين پسر الانزع البطين است، اين فرزند كشنده عرب است، بر او از هرسو

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 71 *»

حمله كنيد». فرياد نحس ابنسعد كار خود را كرد. گفته‏اند چهارهزار تيرانداز با تيرباران نمودن آن بزرگوار ميان او و اهل حرم جدايي افكنده؛ لشکر پياده به فرماندهي شمر به سوي حرم هجوم آوردند.

امام مظلوم فرياد برآورد: «واي بر شما اي پيروان آل ابي‏سفيان! اگر براي شما ديني نيست و از روز بازگشت نمي‏هراسيد، پس در دنياي خود آزادمرد باشيد و به حسب و سجيت عربي (تعصب در ناموس‏داري) خود برگرديد». شمر متوجه آن بزرگوار گرديده صدا زد: «پسر فاطمه چه مي‏گويي؟» امام7 فرمود: «من مي‏گويم اين من هستم كه با شما در ستيزم و شما هم با من در ستيزيد، زن‌ها را چه گناهي است؟ پس تا من زنده هستم از تعرض به آنان خودداري نماييد».

من نمي‏دانم چه سبب شد كه شمر سنگدل، ستمگر، از خدا بي‏خبر، در برابر اين پيشنهاد امام7 تسليم گرديد؟ آيا شدت مظلوميت آن بزرگوار بود؟ يا سبب ديگري در كار بوده؟ در هر صورت فرمايش حضرت را پذيرفت و به لشکر پياده فرياد زد: «دست از حرم اين مرد برداريد و با خود او بجنگيد».

امام7 باز هم براي اتمام حجت و اظهار مظلوميت از آن ستمگران آب مي‏طلبد، يا خود در مقام به دست آوردن آب برمي‏آيد كه شنيد ملعوني مي‏گويد: «به خدا سوگند از آن نچشي تا از تشنگي جان دهي». امام7 عرضه داشت: اللهم امته عطشاناً. آن ملعون همان وقت به عطش مبتلا گرديده و آب خواست،

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 72 *»

و آب عطش او را برطرف نكرد و بر تشنگي او افزود مكرر آب خواست و فرياد زد كه عطش مرا كشت و به زودي هلاك گرديد.

در هر صورت آن بزرگوار را به واسطه جراحت‌هاي شمشيرها و تيرها و نيزه‏ها و سنگ‌ها از پا درانداختند و آن بزرگوار با صداي رسا آن جفاكاران دور از خدا را ملامت مي‏فرمود: «اي امت نابكار، حرمت پيغمبر خود محمد9 را درباره عترت او نگاه نداشتيد، بعد از من از كشتن هيچ‏يك از بندگان خدا هراس نخواهيد داشت و كشتن همه‏كس بر شما آسان مي‏شود. به خدا سوگند كه پروردگارم به سبب شهادت مرا گرامي داشته و شما را خوار گردانيده است و بعد از اين از شما آن‌چنان انتقام مي‏گيرد كه خود متوجه آن نخواهيد شد». و در همان گير و دار صداي جانكاه آن بزرگوار را شنيدند كه عرضه مي‏داشت: بسم اللّه و باللّه و علي ملة رسول‌الله9 و شايد اين دعاي قرباني را آنگاه خواند كه تير سه شعبه زهرآلود حرمله را كه بر دل نازنين او نشسته بود از پشت سر بيرون كشيد و پس از آن هم چنين عرضه داشت: الهي انك تعلم انهم يقتلون رجلاً ليس علي وجه الارض ابن‏بنت نبي غيره. (خدايا تو مي‏داني كه آنها مردي را مي‏كشند كه در روي زمين جز او پسر دختر پيغمبر9 نيست).

[29] گرگان نينوا دست از آن بزرگوار برنداشتند تا آنكه با لب تشنه و جگر تفتيده در كنار نهر فرات شهيد گرديد و در ميان كشتگان تشنه‏لب كه ياوران او بودند قرار گرفت.

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 73 *»

از اسب روي زمين افتادن امام عليه‌السلام

و كـشته شدن آن بـزرگـوار

 

(30) اَفْدي لَهُ مِنْ عَلا الْمَيْمُون‌ِ حينَ هَوي

عَلي الثَّري عاثِراً اِذْ كانَ مَيْمُونا

(31) اَفْديهِ اِذْ قُطِعَتْ اَوْداجُهُ وَ غَدا

كَريمُهُ في الْقَنا كَالْبَدْرِ تَبْيينا

S S S S S

}30{ فداي او شوم آنگه، كه از بالاي اسب خود

به روي خاك اُفتاد او، چو خاكي بس مبارك بُد

}31{ فداي او شوم آنگه، كه رگ‌هاي گلوگاهش

بريده شد، سرش بر ني، نمايان چهر چون‏ماهش

S S S S S

[30] من فداي آن بزرگوار شوم در آن وقتي كه در ظاهر به سبب تير سه شعبه زهرآلود حرمله كه رگ حيات حضرت را قطع كرد از بالاي اسب به رو بر روي خاك با يُمن و بركت كربلا افتاد. و اين حالت يكي از حالاتي است كه در جريان كربلا فراموش‏شدني نيست و دوستان خاندان رسالت در آتش اين مصيبت مي‏سوزند. و اما در باطن گويا خداي متعال بر آن حضرت،

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 74 *»

به واسطه بسياري جراحت، شدت ابتلا و صبر و تحمل از اندازه فزون او، ترحم فرمود و با جلوه در رخسار رسول اكرم جدّ آن حضرت و اميرالمؤمنين پدرش و امام مجتبي برادرش و فاطمه زهراء مادرش براي آن بزرگوار تجلي نمود و آن حضرت براي تعظيم و تكريم آن جلوه‏هاي الهي از بالاي زين اسب به هيئت سجده روي خاك پاك كربلا افتاد و پيشاني شكسته از سنگ جفا را بر آن خاك مقدس گذارد و دشمن به واسطه هراسي كه داشت به او نزديك نمي‏شد و او فرصتي به دست آورده و به راز و نياز با خداي بي‏نياز پرداخت: اللهم متعالي المكان، عظيم الجبروت، شديد المحال، غنياً عن الخلائق، عريض الكبرياء، قادر علي ما تشاء، قريب الرحمة، صادق الوعد، سابغ النعمة، حسن البلاء، قريب اذا دعيت، محيط بما خلقت، قابل التوبة لمن تاب اليك، قادر علي ما اردت، و مدرك ما طلبت، شكور اذا شكرت، و ذكور اذا ذكرت، ادعوك محتاجاً، و ارغب اليك فقيراً، و افزع اليك خائفاً، و ابكي اليك مكروباً، و استعين بك ضعيفاً و اتوكل عليك كافياً، احكم بيننا و بين قومنا فانهم غرّونا، و خدعونا و خذلونا، و غدروا بنا، و قتلونا و نحن عترة نبيك، و ولد حبيبك محمد9 الذي اصطفيته بالرسالة، و ائتمنته علي وحيك فاجعل لنا من امرنا فرجاً و مخرجاً، برحمتك يا ارحم الراحمين.

در حديث رسيده كه نزديكترين حالت‌هاي بنده به خداي متعال حالت

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 75 *»

سجده است. آيا تاريخ بشريت تا كنون چنين سجده‏اي را از بنده‏اي از بندگان خدا نشان داده است؟! سجده‏كننده حسين7، خاك خاك كربلا، پيشاني او از سنگ جفا شكسته، خون صورت و محاسن شريفش را گلگون ساخته، تير سه شعبه دل او را شكافته، جراحت‌هاي بسيار پيكرش را غرق در خون نموده است.

بلندمرتبه شاهي ز صدر زين افتاد   اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد

بلكه يكي از حاملان عرش از صدر زين بر زمين افتاد. اسب او بايمن و بابركت و يا اسمش ميمون بود. خاك كربلا هم بايمن و بابركت و طينت مقدس او از اين خاك مقدس بود از اين جهت مصرع و مقتل و مدفنش كربلا شد.

[31] او در حالي به سر مي‏برد كه دشمن هم تاب ديدنش را نداشت. از آن رو شمر فرياد برآورد: «چرا انتظار مي‏كشيد؟» يعني چرا او را راحت نمي‏سازيد؟ اين فرياد شمر به سپاه دشمن جرأت داد، اراذل اشقياء قدم جلو گذارده براي كشتن آن مظلوم پيش‌قدم شدند، شبث بن ربعي نزديك آمد تا سر آن حضرت را از تنش جدا سازد. حضرت به او نگاهي فرمود، هراسي به او دست داد، نتوانست مقاومت كند برگشت و چند نفر ديگري را هم گفته‏اند كه پيش‏قدم شدند اما نتوانستند چنان شقاوتي را اظهار نمايند تا آنكه مطابق مشهور شمر بن ذي‏الجوشن براي اظهار اين شقاوت قدم پيش گذارد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 76 *»

و بر سينه آن مظلوم زانو فرود آورد. آن بزرگوار ديده‏هاي پرخون خود را گشود و فرمود: تو كيستي كه بوسه‏گاه رسول‌خدا را به زير زانو درآورده‏اي؟ گفت: منم شمر بن ذي‏الجوشن. فرمود: مرا مي‏شناسي؟ عرض كرد: نيكو مي‏شناسم! تو حسين پسر علي مرتضايي و مادرت فاطمه زهراء جدت محمد مصطفي9 و جده‏ات خديجه كبري است. فرمود: واي بر تو كه با اين شناختي كه نسبت به من داري چگونه مي‏خواهي مرا بكُشي؟ گفت: براي آنكه يزيد بن معاويه مرا به پرداخت جايزه گرامي بدارد. فرمود: تو شفاعت جد مرا دوست‏تر مي‏داري يا جايزه يزيد بن معاويه را؟! گفت: دانگي از جايزه يزيد در نزد من محبوب‏تر است از شفاعت جد و پدر تو. فرمود: اكنون كه ناچاري از كشتن من شربت آبي به من بده. گفت: سوگند به خدا، آب نخواهي آشاميد تا شربت مرگ بنوشي، وانگهي اي پسر ابوتراب آيا تو آن كسي نيستي كه گمان مي‏كني پدرت صاحب حوض كوثر است و سقايت مي‏كند هركس او را دوست مي‏دارد؟ تو نيز شكيبا باش تا از دست پدرت سيراب گردي. فرمود: تو را به خدا، نقاب از چهره خود بردار تا تو را ببينم. شمر نقاب از روي بركشيد چشم حضرت كه بر پيسي و پوزه او كه مانند پوزه سگ بود افتاد فرمود: صدق جدي رسول‌الله9 (راست فرمود جدم رسول‌خدا9).

گفت: مگر جدت چه گفته كه مي‏گويي راست گفته است؟ فرمود:

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 77 *»

شنيدم جدم به پدرم علي فرمود كه اين پسرت را كسي مي‏كشد كه پيس خواهد بود و پوزه‏اي مانند پوزه سگ خواهد داشت. شمر خشمگين گرديد و گفت: جد تو مرا با سگ همانند كرده است سوگند به خدا سر تو را از قفا خواهم بريد به كيفر اين تشبيهي كه جدت مرا نموده است. آنگاه محاسن حضرت را گرفت و با شمشير بر حلقوم مقدس آن بزرگوار مي‏زد و مي‏گفت: به خدا سوگند سرت را از تنت جدا مي‏سازم در صورتي كه مي‏دانم تو پسر رسول‌خدا هستي و از نظر پدر و مادر بهترين مردم مي‏باشي و اين شعر را مي‏خواند:

اقتلك اليوم و نفسي تعلم   علماً يقيناً ليس فيه مزعم
و لا مجال لا و لا تكتم   ان اباك خير من تكلم

(تو را امروز مي‏كشم و بدون شك و ترديد باور دارم كه پدرت پس از پيغمبر بهترين مردم است‌ ـ و فرداي قيامت جايم در جهنم خواهد بود ـ). پس حضرت را به رو درانداخت و در حالي كه مي‏شنيد آن حضرت مي‏فرمود: الهي شيعتي و محبي با شمشير خود ساطوروار سر آن بزرگوار را از تن او با دوازده ضربت جدا نمود. در همان وقت بود كه منادي آسماني ندا داد: قتل واللّه الامام ابن الامام و اخو الامام و ابوالائمة الحسين بن علي بن ابي‌طالب.

سراسر افق را ظلمتي عظيم گرفت، لرزه در اندام مردم افتاد، زمين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 78 *»

گويا قرار خود را از دست داده و آسمان گويي فرو مي‏ريخت. صداي هاتفي شنيده مي‏شد:

ان الرماح الواردات صدورها   نحو الحسين تقاتل التنزيلا
و يهللون بان قتلت و انما
  قتلوا بك التكبير و التهليلا
فكأنما قتلوا اباك محمدا
  صلي عليه الله او جبريلا

(نيزه‏هايي كه به گلوي حسين وارد مي‏آمدند با قرآن در ستيز بودند، كوفيان هنگام كشتن تو «لا اله الا اللّه» مي‏گويند، در صورتي كه با كشتن تو «اللّه اكبر» و «لا اله الا اللّه» را كشتند و گويا جدت پيغمبر9 را كشتند).

قربان آن بزرگوار گردم كه رگ‌هاي گردن او بريده شد و سرش در بالاي نيزه نصب گرديد و مانند ماه شب چهارده نمايان و درخشان بود.

به اين ترتيب آن دليري كه ٭از نهيبش پنجه مي‏افكند شير٭ و آن سلحشوري كه ٭به يك حمله سپاهي مي‏شكست٭ و آن علي‏صولتي كه ٭گه به هوئي قلبگاهش مي‏دريد٭ در حالي كه ٭خدا راضي ز افعال و صفاتش٭ بود ٭به سوي روضه رضوان سفر كرد٭ و بر جد تاجدار و پدر نامدار و مادر داغدار و برادر بزرگوار خود وارد شد و مصداق حقيقي اين آيات مباركات تحقق يافت: يا ايتها النفس المطمئنة، ارجعي الي ربكِ راضية مرضية، فادخلي في عبادي، و ادخلي جنتي. (اي كسي كه به درجه

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 79 *»

اطمينان رسيده‏اي برگرد به سوي پرورنده خود در حالي كه راضي و خورسندي و مورد رضايت و خورسندي خداي خود هستي، پس در ميان بندگان من داخل شو و در جنت من داخل شو).

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 80 *»

اسب دوانيدن بر پيكر امام عليه السلام

نفرين بر آن اسب‌ها

 

(32) اَفْديهِ اِذْ خَبَطَتْهُ الْخَيْلُ راكضَةً

حتي غَدا جِسمُهُ بالرَّكْضِ مَطحُونا

(33) عُقِّرْت‌ِ كَيفَ خَبَطْت‌ِ قَلْبَ فاطمةَ

وَ حَيْدَرٍ وَ حَشا خيرِ النَبيينا؟!

S S S S S

}32{ فداي او شوم آنگه، كه اسبان پيكر او را

نموده پايمال و شد، ازان كوبيده آن اعضا

}33{ چگونه پايمال خود، نموديد پي شويد آخَر

دل زهرا و حيدر را، دل از انبيا بهتر؟!

S S S S S

[32] آن لحظه‏اي كه او چشم از اين جهان مي‏پوشيد روز چون شب تيره شده بود. آسمان خون مي‏گريست. زير هر سنگي خون تازه از زمين مي‏جوشيد. همه هستي در عزا و ماتم بودند، فرشتگان آسمان‌ها به ماتمداري

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 81 *»

پرداخته، حوريان لطمه به صورت مي‏زدند. بادهاي مخالف وزيدن گرفته بود، وحوش صحرا و ماهيان دريا به خروش آمده كه دست ولايتي بقية اللهي امام سجاد7 بر سر هستي گذارده شد و نظام به حالت طبيعي خود برگشت و اشقياء هم بعد از مشاهده اين دگرگوني‌ها و باور نزول عذاب خدايي به شقاوت خود بازگشتند و ناگهان فرياد ستمگرانه و بي‏رحمانه عمرسعد ـ لعين و لعين‏زاده ـ به گوش‌ها رسيد: چه كسي داوطلب مي‏شود و دعوت مرا مي‏پذيرد كه با اسب پشت و سينه حسين را لگدمال نمايد؟!

فرشتگان به خروش درآمده عرضه داشتند: خدايا به ما اجازه بده تا خلق را نابود ساخته و آنها را به سبب آنچه درباره حرمت تو حلال دانستند و برگزيده تو را كشتند از روي زمين براندازيم. ولي از جانب خداي متعال مأمور به صبر گرديدند و از آن سوي ده نفر حرام‏زاده، خبيث و جنايتكار آمادگي خود را اعلام نمودند.

قربان او گردم در آن حالتي كه اسبان جنگي سپاه دشمن بدن مقدس چاك چاك و عريان او را لگدمال نموده و در حالي كه بر آن بدن مي‏دويدند كوبيدند تا آنكه آن بدن نازنين به سبب دويدن آنها بر آن خرد و نرم گرديد. كه خودش از اين مصيبت خبر داد و فرمود:

و انا السبط الذي من غير جرم قتلوني

و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 82 *»

و سحق در لغت به معناي نرم كردن و مانند سورمه ساييدن است. جان همه دوستانش به قربانش كه چه مصيبت‌هاي بزرگي را تحمل نمود. ٭تني نماند كه پوشند جامه يا كفنش٭

آري، آن ناپاكان بدني را بي‏حرمتي كردند كه بي‏سر بود، زخم‌هاي زيادي از شمشير و نيزه بر آن بدن وارد شده و عده‏اي از اشقياء بعد از شهادتش لباس‌هاي او را غارت نمودند و برهنه‏اش ساختند. اسب‌هاي خود را نعل تازه زده بودند و گويا زمينه اين شقاوت را پيش از آن آماده كرده بودند و بعدها هم براي افتخار و خورسندي ابن‏زياد و جلادان او آن نعل‌ها را بر در خانه‏هاي خود آويختند و اهل كوفه گفتند: ما از نسب آنان كه جستجو كرديم ديديم همه آن ده نفر زنازاده بودند.

[33] اي اسب‌ها، پي شويد! چگونه لگدكوب نموديد دل فاطمه و قلب حيدر را؟! و چگونه راضي شديد كه جگر و دل بهترين پيامبران را لگدكوب سازيد؟! آيا دانستيد كه به وسيله شما چه بي‏حرمتي بزرگي به چه كسي شد؟! بدني كه رشد و نموش از آب دهان پيغمبر خدا بود. آن بدني كه درباره‏اش پيغمبر خدا9 فرمود: لحمهم لحمي و دمهم دمي (گوشت آنان گوشت من و خون آنان خون من است) و گوشت و خون پيغمبر هم گوشت و خوني بود كه به علي7 فرمود: و الايمان مخالط لحمك و دمك كما خالط لحمي و دمي (ايمان با گوشت و خون تو مخلوط است

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 83 *»

چنانكه با گوشت و خون من مخلوط و ممزوج است).

اين مصيبت آن‌چنان دردآور است كه مانند ابن ابي‏الحديد مخالف را هم بي‏تاب نموده و او هم به اين‏گونه نفرين لب گشوده و گفته:

عُقِرَتْ بنات الأعوجية هل دَرَتْ   ما يُستباح بها و ماذا تَصْنَعُ

(پي شوند آن اسب‌هاي مشهور جنگي آيا دانستند كه به وسيله آنها چه حرمتي پايمال گرديد و چه كار حرامي مباح شمرده شد و اصلاً آيا دانستند که چه كردند؟)

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 84 *»

مصائب بعد از شهادت

آن بزرگـــوار عليـه‌السلام

 

(34) اَبْكيهِ مُلْقيً ثَلاثاً لايُجَهِّزُهُ

اِ÷ الاَعاصيرُ تَحْنيطاً وَ تَكْفينا

S S S S S

}34{ بگريم من بر او زانكه، سه روز افتاده روي خاك

به غير از بادهاي تند، كسي آن پيكر صدچاك

ندادش غسل و ني پوشيد، كفن بر قامتش، باري

حنوطش گشت از خاك و، كفن از ريگ بسياري

S S S S S

[34] سپاه دشمن آن بدن مقدس و ساير ابدان مطهره شهدا را روي خاك‌هاي كربلا در برابر آفتاب سوزان رها كرده و بدن‌هاي پليد و نجس كشتگان خود را دفن نموده و به طرف كوفه روان گرديد، و بازماندگان حريم حسيني را هم به طور اسارت همراه سرهاي شهدا با خود بردند. سه روز آن بدن نازنين و آن ابدان پاك بي‏سر و چاك چاك در برابر آفتاب روي زمين افتاده، كسي جز اسيران دست اشقياء در ياد آنها نبود.

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 85 *»

مي‏گريم براي خود آن بزرگوار كه سه روز، روي زمين افتاده بود و كسي او را تجهيز نكرد، غسل نداد، حنوط نكرد و دفن ننمود مگر بادهاي تند كه خاك‌ها را به جاي حنوط و ريگ‌ها را به جاي كفن بر آن بدن و بدن‌هاي يارانش مي‏ريخت:

كفني داشت ز خاك و كفني داشت ز خون

تا نگويند تن سبط نبي بي‏كفن است

مردي از قبيله بني‏اسد كه گذارش به دشت كربلا افتاده بود گفته است: پيرامون بدن‌هاي به خون غلتيده انواري را ديدم كه از هر طرف روشني داشت و از ارواح پاكي كه گرداگرد آن ابدانِ از گل پاكتر را گرفته بودند آواي تسبيح و تقديس مي‏شنيدم، آن انوار بر آن كشتگان عبور مي‏كردند و به قتلگاه كه مي‏رسيدند افول مي‏نمودند. آنگاه من از بي‏كسي آن خاندان مي‏سوختم و خويش را عتاب مي‏كردم و مي‏گفتم چرا و چطور ممكن است آل‌رسول: به چنين‏ بلائي گرفتار آيند، اگرچه بلا سهم مقربان درگاه قدس الهي است.

هركه در اين بزم مقربتر است   جام بلا بيشترش مي‏دهند

اما آيا تا اين اندازه؟! در هر صورت با خود مي‏انديشيدم كه امشب بر اين بيابان اگر درندگان گرسنه گذر كنند چه خواهد شد؟ آيا پيكري باز خواهد ماند؟! كه ناگاه شيري مهيب را ديدم كه خود را به بدن صدچاك در ميان قتلگاه رسانيد و صورت خود را به خون او آغشته نمود و خود را به آن

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 86 *»

پيكر پاك چسبانيد، فريادهايي مي‏كرد كه به ناله و ضجه شباهت داشت. و من كه هرگز چنين صحنه‏اي نديده بودم به كناري رفته و كمين كردم تا ببينم كار به كجا مي‏انجامد. هرچه صبر كردم و به آن شير خيره شدم جز ناله و ضجه چيزي نديدم و نشنيدم.

يكي از مصيبت‌هاي اسيران اهل بيت همين بود كه از كنار آن كشتگان به جانب كوفه حركتشان دادند و آنچه بر مصائب آنها مي‏افزود همين «طرح آن ابدان مطهره، به خصوص پيكر مقدس شاه شهيدان» بود كه بي‏غسل و كفن روي ريگ‌هاي گرم و در برابر آفتاب سوزان آن سرزمين به جاي گذاردند و رفتند. و به همين مصيبت اشاره فرمود امام سجاد7 در مسجد شام، وقتي بر آن اعواد بالا رفته بود و فرمايش مي‏فرمود و در معرفي خود فرمود: انا ابن الطريح بكربلا. (منم فرزند آن كشته بي‏سري كه بدن او را به روي خاك بي‏غسل و بي‏كفن انداخته و بي‏اعتناي به او، او را رها ساختند). به طوري كه زبان حال هريك از آن اسيران در برابر آن بدن مقدس و ساير ابدان اين بود:

چون نيست چاره مي‏روم و مي‏گذارمت

اي پاره پاره‏تن به خدا مي‏سپارمت

و گويا خود را به اين‏گونه مضامين تسلي مي‏دادند: ٭ز دست بنده چه خيزد خدا نگهدارت٭ و يا: ٭ به شكر آنكه خدا داشته است محترمت٭ بار

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 87 *»

سنگين مصيبت را بر دوش دل مي‏كشيدند و با چشم خود آن استخفاف و بي‏حرمتي را مي‏ديدند و اضطراب خويش را به اين‏گونه مضامين تسلي مي‏دادند كه: ٭اي شهيدان خرابات، خدا يار شماست٭ و مي‏دانستند ٭كه رحم اگر نكند مدّعي خدا بكند٭ اگر كوفيان رحم نكردند كه رحم نمي‏شناختند تا به كار آرند؛ خداي متعال گروهي را براي اين خدمت بزرگ برگزيد و اين شرافت را نصيب آنان فرمود كه هيچ‏گونه در ريختن آن خون‌هاي مقدس شركت نداشته و پنجه و دامان آنان به آن آلوده نگشته بود و به كربلا آمدند و آن اجساد پاك را دفن نموده و بر آن قبرهاي مقدس نشانه‏ها قرار دادند. و رسول‌خدا از مقام و منزلت آنان و از اين خدمت شايان ايشان در حديث امّ ايمن به نقل زينب كبري3 خبر دادند. زينب سلام اللّه عليها آن تنها غمخوار اسيران و داغدار شهيدان كه زبان حالش اين بود ٭كوه صبرم نرم شد چون موم در راه غمت٭ در كنار قتلگاه ناگهان متوجه امام سجاد شد كه در برابر پيكر بي‏سر و چاك چاك پدر، روي شتر حالتي پيدا كرده كه زينب بر جان او ترسيد و پيش آمد تا او را تسلي دهد. خود امام سجاد7 بعدها در مدينه از آن لحظه خبر داده فرمود: آن ساعت بر من سخت گران آمد و سينه‏ام تنگ شده، حالتي بر من عارض گرديد كه نزديك بود جان از بدنم بيرون رود. عمه‏ام زينب مرا به آن حال ديد و گفت: ما لي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 88 *»

اراك تجود بنفسك يا بقية جدي و ابي و اخوتي. اين چه حالتي است كه در تو مي‏بينم اي يادگار جد و پدر و برادرانم. چرا مي‏خواهي جان تسليم كني؟ گفتم: چگونه بي‏تابي نكنم و اضطراب ننمايم در صورتي كه مي‏بينم آقايم و برادران و عموها و پسرعموها و اهلم را كه به خون خود غلتيده‏اند و آنها را در اين بيابان رها كرده‏اند و تن‏هاي آنان بي‏كفن و كسي آنان را به خاك نسپارده است. گويا اينان ما را مسلمان نمي‏دانند. آنگاه عقيله خاندان وحي آنچه را امّ ايمن از رسول‌خدا9 برايش روايت كرده بود و زينب هم آن روايت را بر پدرش اميرالمؤمنين7 عرضه كرده و حضرت آن را تأييد فرموده بود، براي امام سجاد7 بازگو مي‏نمايد. و در آن روايت اين بخش آمده است كه: «اين صحنه‏هايي را كه به آنها اشاره نمودي، تو را بي‏تاب نسازد كه اين عهد و پيمان رسول‌خدا است از جد و پدرت و عمويت، و خداوند از جماعتي از اين امت پيمان گرفته كه فرعونيان زمين آنها را نمي‏شناسند، اما فرشتگان آسمان‌ها آنها را مي‏شناسند و آنها اين اعضاي پراكنده را جمع مي‏كنند و اين پيكرهاي به خون‏آغشته را به خاك مي‏سپارند، و آنگاه در اين طفّ براي قبر پدرت سيد الشهداء نشاني برپا مي‏دارند كه اثر آن كهنه نشود و رسم آن با گذشت زمان ناپديد نگردد. پيشوايان كفر و ضلال در محو آن بكوشند، ولي با اين حال اثر آن محو

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 89 *»

نخواهد شد و از ميان نخواهد رفت بلكه آشكارتر خواهد شد و امر او بالا خواهد گرفت».

اين حرم شد درة التاج نبوت را صدف

عاشقان را طوف آن گرديده است يكتا هدف

افتخار مكه و هم يثرب و كوفه، نجف

اينك اينك سُدّه اقدس كه از عز و شرف

قدسيان را ملجأ و كروبيان را ملتجاست

باشد اينجا قبله‏گاه انس و جن و هم ملك

جبهه‏سا بر درگهش خيل نبيّين تك به تك

باشدش فُلكي كه «عَنْهُ مَنْ تَخَلَّفْ قَدْ هَلَك»

اينك اينك مرقد انور كه صندوق فلك

پيش او با صدهزاران درّ و گوهر بي‏بهاست

جاودان اين جايگاهِ آن كه شد جاي حرير

از براي پيكر صدچاك او از تيغ و تير

خاك ره بستر، ز خون غسل و كفن گَرد مسير

اينك اينك تكيه‏گاه خسرو والاسرير

كاستان‏روبِ درش را عرش اعظم متكاست

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 90 *»

باشكوه اين پايگاهِ آن كه اشرار جهول

دعوتش را از عناد خود نكردندي قبول

اول او را خوانده و آخر نمودندش خَذول

اينك اينك زيرِ گِل سرو گلستان رسول

كز غم نخل بلندش قامت گردون دوتاست

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 91 *»

آن بزرگوار زائري نداشت

 

(35) وَ لَيْسَ زُوّارُهُ ا÷ الْفَراعِلُ اَوْ

ضَبْعٌ وَ سَبْعٌ اَوِ الاَطْيارُ تبكينا([24])

S S S S S

}35{ نبودش زائراني جز، وحوشي همچو كفتاران

و يا درنده و مرغان، در اطرافش همه گريان

S S S S S

[35] زائراني نداشت آن بزرگوار مگر كفتارهاي خرد و بزرگ و درندگان بيابان يا پرندگان در آسمان كه گرد بدن چاك چاكش جمع مي‏شدند و بر مظلوميت آن حضرت مي‏گريستند.

اندوهي بر همه جان‌ها از شهادت آن حضرت استيلا يافت كه حيوانات صحرائي دست از چرا كشيده و مرغان هوائي لب از نغمه بسته و همه در غمي جانكاه فرو رفتند. گويا زبان حال آنان اين بود:

سرو چمان من چرا ميل چمن نمي‏كند

همدم گل نمي‏شود ياد سمن نمي‏كند

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 92 *»

تا دل هرزه‏گرد من رفت به چين زلف او

زان سفر دراز خود عزم وطن نمي‏كند

پيش كمان ابرويش لابه همي كنم ولي

گوش كشيده است از آن گوش به من نمي‏كند

با همه عطف دامنت آيدم از صبا عجب

كز گذر تو خاك را مشك ختن نمي‏كند

مرغاني خود را به كربلا رسانيده، بر آن پيكر مقدس خونين فرود آمده، بي‏تابانه فضاي دشت نينوا را عزاخانه نمودند. در آن ميان مرغي بيش از مرغان ديگر بي‏تابي مي‏كرد كه مرغان ديگر به ناله او مي‏ناليدند و از فغان او فغان سر مي‏دادند. آن مرغ خود را بر آن بدن گلگون مي‏ماليد و بال و پر خويش را از آن خون مقدس رنگين ساخت و آنگه به آسمان پرواز نموده و اوج گرفت گويا از آن پيكر بي‏سر شنيد: «اي مرغ باوفا دختر بيمار خردسالم در مدينه انتظارم را مي‏كشد، او را از كشته‏شدنم باخبر ساز».

اي پيك غم به سوي صبا مي‏فرستمت

بنگر كه از كجا به كجا مي‏فرستمت

او به هر گروهي از مرغان كه مي‏رسيد و مي‏ديد به دانه خوردن مشغولند و يا بر شاخسارها آرميده‏اند، بر آنها بانگ مي‏زد: «واي بر شما؛ به بازي‌ها و دنيا سرگرم هستيد در حالي كه حجت خدا حسين7 در سرزمين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 93 *»

كربلا بر روي ريگ‌هاي گرم تشنه و بي‏سر افتاده است». مرغان با شنيدن پيام او سر از پا نشناخته به زيارت آقاي شهيدان مي‏شتافتند و پر و بال خود را به خون مقدس او رنگين نموده، براي رسانيدن پيام شهادتش به سمتي پرواز مي‏كردند.

مرغي كه با غم دل شد الفتيش حاصل

بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد

تا آنكه آن مرغ به مدينه رسيد، مردم را سرگرم زندگي ديد. از بي‏خبري آنان درشگفت شد، بر گرد حرم رسول‌خدا و فاطمه زهراء و امام مجتبي طواف كرد. مرغان معتكف آن روضه منوره از حالش جويا شده فغان سر دادند و بر حال پريشان او ناله‏ها كردند. گويا به او مي‏گفتند:

لب بگشا كه مي‏دهد   لعل لبت به مُرده جان

و آن مرغ مي‏گفت:

كاين دم و دود سينه‏ام   بار دل است بر زبان

و گويا مي‏گفت:

برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند

اي چنگ ناله بركش و اي دف خروش كن

مرغان روضه بر گردش مجتمع گرديده و آن مرغ پيام‏آور همچون صاحب‌عزائي در ميان آنان شور و نوايي داشت. آنان با بي‏تابي از او جوياي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 94 *»

حادثه بودند و او با بي‏قراري به زبان حال مي‏گفت:

دردمندي منِ سوختهِ زار و نزار

ظاهراً حاجت تقرير و بيان اين همه نيست

تا آنكه پرده از راز برداشت و گفت: الا قتل الحسين بكربلاء. الا ذبح الحسين بكربلاء. مرغان پس از شنيدن اين پيام به شور آمده شيون كرده و ناله سر دادند. اهل مدينه از خروش نابهنگام مرغان روضه حيرت‏زده شده و هريك پيش خود فكري مي‏كرد.

آن مرغ به پرواز درآمد و بر بام خانه آقا ابي‏عبداللّه الحسين7 فرود آمد و شروع كرد به ناليدن. فاطمه صغري، بازمانده خاندان رسالت، بيمار و ناتوان، ميان بستر بيماري چشم گشود و مرغ خونين را ديد كه سر به زير پر برده و از پرده دل مي‏نالد. خود فاطمه آن حادثه را چنين بازگو كرده است:

نعب الغراب فقلت: من تنعاه ويلك يا غراب

قال: الامام فقلت: من؟ قال: الموفق للصواب

ان الحسين بكربلا بين الاسنة و الضراب

فابكي الحسين بعبرة ترجي الاله مع الثواب

قلت: الحسين فقال لي: حقاً لقد سكن التراب

ثم استقل به الجناح فلم‏يطق ردّ الجواب

فبكيت مما حلّ بي بعد الدعاء المستجاب

(ديدم مرغ خون‏آلود را كه بر بام خانه من نشسته بود و مي‏ناليد و به

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 95 *»

شيون و فغان پرداخته بود، به طوري كه از مرگ كسي گزارش مي‏داد ـ و بديهي است دختري كه پدر و برادران و خواهران و عموها و عموزادگان و مادر و خويشان نزديك و دورش به سفري رفته‏اند كه سفر عادي نبوده بلكه سفر اعتراض و خطرناكي بوده است و بنابراين ناله و شيون مرغي بر فراز خانه او ميمنت نخواهد داشت ـ گفتم: اي مرغ براي چه كسي ناله سر مي‏دهي و بر كه فغان مي‏نمايي؟! گفت: بر امام مي‏نالم. و فغان من از جهت كشته‌شدن امام است. گفتم: كيست آن امام كه از كشته‌شدنش افغان مي‏كني؟! گفت: آن امامي كه توفيق راه درست و راست و حق را يافت ـ ديگر آن مرغ بيش از اين تاب نياورد كه سربسته‏گويي كند. با هيجان و اضطراب فرياد برآورد: ـ حسين در سرزمين كربلا ميان نيزه‏ها و ضربت شمشيرها جان داد، پس بر حسين گريه كن و از خدا اميد پاداش داشته باش).

ديگر تاريخ ساكت است كه بر آن دختر بيمار چه گذشت و به چه روزي نشست. خاندان هاشمي پس از اين گزارش به عزاداري پرداختند و سراسر مدينه از حادثه جانگزاي كربلا باخبر شدند. عمال يزيد كه هنوز از حادثه باخبر نشده بودند به شايعه‏سازي پرداختند و گفتند اين جريان از سحرهاي هاشميان است و مردم فريب‏خورده را آرام ساختند. ولي طولي نكشيد كه خبر كشته‌شدن امام7 در مدينه منتشر شد و كرامت اهل البيت بار ديگر براي همگان آشكار گشت.

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 96 *»

ملائكه غبارآلود و پريشان

بر گرد قبـر امام عليـه‌السلام

 

(36) وَ حَوْلَ مَصْرَعِهِ غُبْرٌ مَلائِكَةٌ

لايَفْتُرُونَ فَهُمْ شُعْثٌ يَنُوحُونا

S S S S S

}36{ به گرد قتلگاه او، ملائك جمله خاك‏آلود

همه در نوحه و زاري، پريشان و دمي ناسود

S S S S S

[36] و اكنون هم در اطراف قبر او ملائكه غبارآلود و پريشان‏حال به نوحه‏سرايي و ماتمداري روز و شب مي‏گذرانند و بدون خستگي لحظه‏اي از گريه و زاري آرام نمي‏گيرند.

و در حديث امّ ايمن به نقل زينب كبري3 چنين آمده كه رسول‌خدا فرمود: «پس مي‏فرستد خدا جماعتي را كه نمي‏شناسند آنها را كافران و شريك نشده‏اند در آن خون‌ها نه به گفتار و نه به كردار و نه به نيت، پس دفن مي‏كنند پيكرهاي آنان را و برپا مي‏دارند نشانه‏اي را از براي قبر سيدالشهداء در آن زمين كه علامت از براي اهل حق باشد و

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 97 *»

سبب رستگاري مؤمنان گردد. و دور آن را ملائكه‏اي مي‏گيرند از هر آسماني صدهزار در شب و روز و درود مي‏فرستند بر او و تسبيح مي‏كنند خدا را در نزد او و آمرزش مي‏طلبند از براي زائران او و مي‏نويسند نام‌هاي آنهايي را كه به زيارت او آيند و تقرب بجويند به سوي خدا و به سوي رسول‌خدا به آن زيارت و نام‌هاي پدرانشان و قبيله‏هايشان و شهرهايشان را و علامت مي‏گذارند بر روي هريك از آن زائران علامتي از نور عرش خدا كه اين است زيارت‏كننده قبر بهترين شهيدان و پسر بهترين پيغمبران. پس همين كه روز قيامت شود مي‏درخشد در روي آنها از اثر آن علامت نوري كه خيره مي‏كند چشم‌ها را و دلالت مي‏كند بر ايشان و شناخته مي‏شوند به آن علامت…»

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 98 *»

بر كدام‏يك از مصائب او

بايد گريست؟!

 

(37) اَبْكيهِ اَمْ لِلْيَتامي اَمْ لِنِسْوَتِهِ

صَوارِخاً حاسِراتٍ بَيْنَ سابينا

(38) اَلا اَبْكي كُلَّهُمُ اَوْ فَاَبْكي بَعْضَهُم

فَجُزْءُ ذلكَ في الا‌ِحْزان‌ِ يَكْفينا

S S S S S

}37{ بر او گريم و يا آنكه، بگريم بر يتيمانش

و يا بر حال زن‌هاي برهنه‏سر و نالانش

ميان آن همه دشمن اسير و بي‏كس و ياور

(همه بي‏رحم و سنگين‏دل، همه بيگانه با داور)

}38{ بگريم بر همه يا بعض آنها بس بود ما را

يكي از اين مصيبت‌ها، براي اَندُهِ دلها

S S S S S

[37] آيا بر آن بزرگوار گريه كنم، براي اين همه مصائبي كه بر او وارد آوردند و يا براي كودكان يتيم بي‏سرپرست او گريه كنم؟ و يا براي بانوان او گريه كنم كه همه فرياد مي‏زدند و با سرهاي برهنه در دست دشمنانِ اسيركنندهِ بي‏رحم، و مردمان سنگدل و بدخو اسير و گرفتار شده بودند.

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 99 *»

پس از آن مصيبت كبري و فاجعه عظمي، نزديك غروب روز عاشورا، عترتِ باعصمت خاتم پيامبران در عزاي سالار عاشقان و آقاي شهيدان در زاري و خواري به سر مي‏بردند و همه كتك‏خورده، از قتلگاه به سوي خيمه‏ها روي آورده و لطمه غم بر سر و صورت مي‏زدند و زخمه داغ جدايي بردل مي‏نهادند. ناگهان باخبر شدند كه سپاه دشمن براي تاراج و غارت ايشان و خيمه‏ها، به سوي آنها هجوم آورده و بر يكديگر سبقت مي‏گيرند. بانوان حرم كه از خيمه‏ها بيرون مي‏دويدند، دشمنان چادر و مقنعه از سرشان مي‏كشيدند و آنان چادرهاي خود را محكم مي‏گرفتند كه از آنها نربايند. دشمنان آن‌چنان چادرها را مي‏كشيدند كه بانوان به زمين مي‏افتادند و روي زمين كشيده مي‏شدند. گوشواره‏ها را از گوش‌ها كشيده و گوش‌ها پاره مي‏شد. فاطمه دختر امام حسين7 به غارتگري كه خلخال‌هايش را از پاهايش بيرون مي‏آورد و مي‏گريست فرمود: اي دشمن خدا چرا گريه مي‏كني؟ گفت: چگونه گريه نكنم در صورتي كه زينت دختر رسول‌خدا را غارت مي‏كنم! فرمود: غارت مكن. گفت: مي‏ترسم ديگري غارت كند!

پس از غارت‌كردن بانوان و كودكان به سوي خيمه‏ها هجوم برده هرچه در خيمه‏ها بود غارت كردند. غارتگران ديوسيرت وارد خيمه وارث امامت و حامل ولايت، امام بيمار گرديده ابتداءً بستر از زير آن حضرت كشيده و او را به رو روي زمين افكندند.

بستر ز زير پاي عليلي نمي‏كشند   گيرم كه آن عليل يكي ز اوليا نبود

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 100 *»

شمر شمشير كشيد كه آن بزرگوار را بكشد، شخصي گفت: سبحان اللّه! شما چگونه مردمي هستيد كه اين بيمار ناتوان را هم مي‏خواهيد بكشيد؟! اين بيماري براي او بس است. عمر سعد دو دست شمر را گرفت و از روي ريا و سمعه گفت: از خدا نمي‏ترسي؟! شمر گفت: فرمان عبيداللّه است كه همه پسران حسين را بكشيم. عقيله بني‏هاشم كه پرستاري بيمار كربلا را به عهده داشت همين كه عزم شمر را بر كشتن آن بزرگوار جزم ديد خود را روي امام زمان افكند و با صدايي سخت دردناك فرمود: واللّه لايقتل حتي اُقتل (به خدا سوگند او كشته نمي‏شود تا من كشته شوم). آن تبهكاران دست از آن بيمار برداشته به كار غارت ادامه دادند. آري «اين صيد هم كه ماند نه از باب رحم بود».

 

دلش افسرده از داغ و تنش را ني توان از تب

توان تن كجا بودش، رسيدش جان ز غم بر لب

نبودش بر فغان تابي، ز بي‏تابي به روز و شب

ربودند بستر او را، به رو افتاده بي‏بستر

عليــل كربـــلا مضطــر

ز خون دل دو چشمش تر

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 101 *»

دران دشت بلاخيزي كه جز در زير تيغ كين

نبودي سايه امني براي آن سران دين

اگر ماند اين تن خسته نبُد از حرمت آيين

عدو شد خسته ديگر از جفاي از حد خود در

عليــل كربـــلا مضطــر

ز خون دل دو چشمش تر

و يا آنكه يقينش شد، كه اين بِسمل خودش ميرد

ندارد او تواني تا سرش از پيكرش گيرد

و يا از كين خود گفتا ز رنج بيشتري ميرد

و يا كاهيد تا آنكه شد او گُم نزد آن كافر

عليــل كربـــلا مضطــر

ز خون دل دو چشمش تر

پس از غارت به دستور عمرسعد خيمه‏ها را آتش زدند. عجبا!

آتش به آشيانه مرغي نمي‏زنند   گيرم كه خيمه، خيمه آل عبا نبود

خيمه‏هايي كه ملائكه آسمان‌ها براي زيارت آنها و زيارت ساكنان آنها فوج فوج فرود مي‏آمدند و صعود مي‏نمودند، شعله‏هاي آتش از آنها زبانه مي‏كشيد. بانوان و كودكان با سرها و پاهاي برهنه، همه داغدار و كتك‏خورده، شيون‏كنان و هراسان و در كار خود حيران سر به بيابان گذاردند. زينب كبري

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 102 *»

و ام‌كلثوم و ديگر سالمندان از بانوان نگران حال جانشين خدا و وارث رسول‌الله امام بيمار7 بودند كه آن بزرگوار را چگونه از كام آتش برهانند در صورتي كه بر اين باور بودند كه او است كه در مقام ولايت كليه خود به آتش ابراهيم خطاب «يا نار كوني برداً و سلاماً علي ابراهيم» را فرموده بود.

[38] (اي دوست) آگاه باش بنابراين چه من بر همه آنان گريه كنم و چه بر برخي از ايشان بگريم تفاوت نمي‏كند زيرا هريك از اين مصيبت‌ها براي اندوهگين ساختن دل‌هاي ما و زار زار گريستن ما كفايت مي‏كند.

آن‌چنان مصيبت‌ها تو در تو و لابه‌لاي يكديگر است كه هريك از آنها در جاي خود بزرگ و سزاوار است كه براي آن در همه عمر گريست.

در زيارت امام حسين7 به خود آن حضرت عرض مي‏كنيم: يا اباعبداللّه لقد عظمت المصيبة و جلّت الرزية بك علينا و علي جميع اهل الاسلام و يا عرض مي‏كنيم لقد عظمت الرزية و جلّت المصيبة بك علينا و علي جميع اهل السموات و الارض. و در زيارت علي اكبر7 هم همين‏طور عرض مي‏كنيم: لقد عظمت المصيبة و جلّت الرزية بك علينا و علي جميع المسلمين و همان‏طور كه در برابر مصائب خود امام حسين7 عرض مي‏كنيم: بأبي انت و امي ياابن رسول‌الله در مصائب شهدا هم عرض مي‏كنيم: بأبي انتم و امي…

و مي‏بينيم امام7 را در كنار بدن چاك چاك فرزند دلبندش علي‌اكبر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 103 *»

بي‏تابانه گونه خود را بر گونه گلگون علي مي‏گذارد و گريان و نالان مي‏فرمايد: علي الدنيا بعدك العفا قتل اللّه قوماً قتلوك ما اجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول9.

و نيز مي‏بينيم كه همين‏گونه رفتار را نسبت به غلام سياه‏چهره ابوذر اظهار مي‏فرمايد. آن غلام (جون) در اصلاح سلاح مهارت دارد. در شب عاشورا در خيمه امام7 در كنار امام به سر مي‏برد و از او مي‏شنود:

يا دهر افّ لك من خليل   كم لك بالاشراق و الاصيل

و اضطراب زينب كبري3 و از هوش رفتن آن بزرگوار را مشاهده مي‏كند. روز عاشورا بعد از شهادت بسياري از اصحاب حضور امام آمده رخصت ميدان رفتن مي‏طلبد. آقا مي‏فرمايد: تو را مرخص كردم. اكنون كه در پي ما آمدي، عافيت جوي، مبادا در اين راه به تو آسيبي برسد. عرض مي‏كند: ياابن رسول‌الله، من در وقت راحتي و آسايش نزد شما بودم، در چنين روز سختي دست از شما بردارم؟! به خدا قسم مي‌دانم كه بوي من متعفن، حسب  من پست و رنگم سياه است. بوي بهشت را از من دريغ داري كه بويم خوش گشته و حسب من شريف و رويم سفيد گردد؟! نه به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد تا خون سياه خود را با خون‌هاي طيّب شما مخلوط سازم. رخصت يافت، به ميدان رفت، رجزخواني كرد، عده‏اي را به جهنم فرستاد و خود به درجه شهادت رسيد. امام تشريف آوردند در كنار بدن آن

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 104 *»

دلاور سياه‏چهره از اسب پياده شده سر او را به دامن گرفته گونه بر گونه او نهادند و با چشمي تر درباره‏اش دعا كردند. امام باقر7 فرمود: هنگام دفن بدن او ديدند رويش سفيد و بوي بدن او بهتر از بوي مشك بود.

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 105 *»

مصائب اسيران به ويژه زينب كبري عليها‌السلام

و راز و نياز او در كنار پيكر امام عليه‌‌السلام

 

(39) وَ مانَسيتُ فلاانسي النِّساء لها

نَدْبٌ يَشُبّ الجَوي شَدّاً وَ تَهْوينا

(40) كَمِثْلِ زَيْنَبَ اِذْ تَدعو الحسينَ اَلا

يا كافِلي مَنْ يُراعينا وَ يَحْمينا؟!

(41) يا نورَ دينيَ وَ الدُّنيا وَ زينَتَها

يا نورَ مَسْجِدِنا يا نورَ نادينا

(42) واضَيْعَتي يا اَخي مَنْ ذا يُلاحِظُنا؟

مَن كانَ يَكْفُلُنا مَن ذا يُدارينا؟

(43) خَلَّفْتَنا لِلْعِدا مابَيْنَ ضارِبِنا

وَ بَيْنَ ساحِبِنا حيناً و سابينا

(44) كُنّا نُرَجّيكَ للشِّدات‌ِ فَانْقَلَبَتْ

بِنَا اللَّيالي فَخابَ الظَّنُّ راجينا

S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 106 *»

}39{ فراموش گر كنم چيزي، نخواهم كرد هرگز من

زناني را همه گريان، گهي آهسته گه شيون

}40{ چنانكه شعله‏ور كرده، ميان سينه سوز دل

ازان زن‌ها چو زينب كه، بسي شد كار او مشكل

همان وقتي كه در آنجا، صدا مي‏زد حسينش را

كفيل ما كنون برگو، چه كس باشد به فكر ما؟!

}41{ تو اي روشنگر دين و، تو اي روشنگر دنيا

تو اي زيبايي آن و، توأش بودي چو زيورها

تو اي روشنگر مسجد، براي ما در اين عالم

تو اي روشنگر مجلس، چه در شادي ما يا غم

}42{ برادر، واي بس خوارم، چه كس باشد به فكر ما

كه باشد سرپرست ما، چه‏كس داراي مهر ما

}43{ نهادي بعدِ خود ما را، براي دشمنان يكجا

زنند گاهي، كشند گاهي، ببندند گه دو دست ما

}44{ اميد ما همه بودي، تو در هنگام سختيها

زمان از ما چو برگشته، نه امّيدي دگر برجا

S S S S S

[39] اين مصائب فراموش‏شدني نيست و البته از ياد دوستان نخواهد رفت؛ ولي اگر به حسب لوازم بشريت چيزي از اين مصائب را فراموش كنم فراموش نخواهم كرد و از يادم نخواهد رفت حالت بانوان را در صحراي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 107 *»

كربلا كه همه زبان‏گرفته گريان و نالان بودند به طوري كه آتش دل‌ها را شعله‏ور مي‏كرد. چه در هنگامي كه بر آنها سخت مي‏گرفتند و آنها را آزار مي‏دادند و چه در هنگامي كه بر آنها آسان مي‏گرفتند و براي رفع خستگي خود آنها را دمي آسوده مي‏گذاردند. در هر صورت آنها از گريه و ناله دست برنمي‏داشتند. گريه و ناله اين بانوان و كودكان آنها از وقتي به اين صورت درآمد كه امام7 براي وداع آخر خود به جلو خيمه‏هاي آنان تشريف آورد و آنها را براي آخرين خداحافظي صدا زده فرمود: يا سكينة يا فاطمة يا زينب يا امّ‌كلثوم عليكنّ منّي السلام. و همه سراسيمه و پريشان حضور آن بزرگوار آمدند. سكينه عرض كرد: يا ابه استسلمت للموت؟! (بابا تسليم مرگ شده‏اي؟) حضرت در جواب فرمود: يا نور عيني كيف لايستسلم للموت من لا ناصر له و لا معين؟! (چگونه تسليم مرگ نگردد كسي كه يار و كمك‏كاري ندارد؟) عرض كرد: بابا ما را به حرم جد خود برگردان. فرمود: هيهات! لو ترك القطا لنام. (چه اندازه دور است انجام اين خواسته اگر قطا ـ كه مرغي است ـ به حال خودش واگذاشته مي‏شد، در لانه خود مي‏خوابيد). كنايه از آنكه دشمن از هر سو راه را بر ما بسته و جز كشته شدن راه چاره‏اي نيست. از اين لحظه بود كه آن بانوان سراپرده عصمت و طهارت از خود بي‏خود شده، دست‌ها روي سر گذارده و همه با هم همصدا به گريه و ناله و شيون پرداختند. اگرچه امام7 آنها را آرام فرمود و خود به جانب ميدان روان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 108 *»

گرديد، ولي مگر آنان آرام گرفتند؟ و هنگامي كه اسب امام7 با رو و يال خونين و زين واژگون خود را به خيمه رسانيد و اهل حرم از حال امام7 باخبر شدند، مطابق فقرات زيارت ناحيه مقدسه، همه سربرهنه، موپريشان، بر سر و رو لطمه‏زنان، واويلاه واعويلاه‏گويان به طرف قتلگاه امام7 مي‏دويدند، تا آنكه با آن منظره جگرشكاف رو به رو شدند و چه بر سر آنها آوردند؟! خدا مي‏داند، تا توانستند آنها را از امام7 جدا سازند و به طرف خيمه‏ها گسيل دهند. و آنان كه با چشم خود ديدند امام زمان خود را در زير خنجر دشمن آيا چگونه آرام مي‏شدند؟! همه فرياد وامحمّداه واعليّاه واحسيناه از دل مي‏كشيدند.

و پس از غارت‌ها و خيمه‏سوزي‌ها كه اهل حرم را به حال خود گذاردند و خورشيد روز عاشورا روز سختي را به پايان برده و غم‏انگيزترين روز عمر خود را سپري نموده بود، اوّلين شب هجران با آن همه داغ و هيجان بر اهل حرم وارد گرديد. گويا روز حسين حسين‏گويان كوچ كرده و شب حسين حسين‏گويان سر برآورده است. شام غريبان بازماندگان شهيدان نينوا در كربلا همراه با چه هراسي و با چه اندوه و آهي و گريه و ناله‏اي گذشته است؟ خدا مي‏داند و بس. و اما در روز يازدهم كه خواستند آن اسيران را به جانب كوفه ببرند طبق نقلي به مأموران دشمن گفتند: شما را به خدا سوگند ما را بر كشته حسين7 عبور دهيد. و آنها هم پذيرفتند ولي نه از باب محبت، زيرا مي‏دانستند كه به اين وسيله بر جراحت‌هاي دل‌هاي آن

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 109 *»

داغديدگان نمك‏زدن است؛ تقاضاي آنان را پذيرفته و ايشان را از كنار كشتگان عبور دادند. همين كه آن كاروان غم‏نصيب به كنار كشته‏هاي خود رسيدند به جز حضرت سجاد7 كه در روي شتر عريان به زنجير و جامعه بسته شده و پاهاي آن مظلوم را زير شكم شتر بسته بودند كه به واسطه بيماري و ناتواني از شتر نيفتد، همه آن اسيران كوچك و بزرگ خود را از روي ناقه‏ها به زير افكنده و به سمت شهدا دويدند و بي‏تابانه خود را روي كشته‏ها انداخته با گريه و ناله و شيون و فرياد، قيامتي برپا ساختند.

[40] يكي از آن بانواني كه مصائب او و حالات او در آن مصائب فراموشم نخواهد شد، زينب كبري3 است كه برادرش امام حسين7 را صدا مي‏زد و مي‏گفت اي سرپرست من بعد از تو چه كسي ما را سرپرستي خواهد كرد و چه كسي غمخوار و پشتيبان ما خواهد بود؟! در برابر اين همه بلا و گرفتاري كه از دشمنان بر ما بي‏كسان وارد مي‏آيد چه كسي به حمايت از ما و دفاع از ما اين بلاها و محنت‌ها را از ما برطرف مي‏نمايد؟!

[41] اي روشنايي دين و دنياي من و اي زيبايي‌هاي دنياي من كه مايه خوشدلي و آرامش من بودي و با داشتن تو همه‏چيز داشتم و دنيا در نظرم زيبا و نيكو بود ولي با فقدان تو دنيا زيبايي و خوبي و نيكويي خود را از دست داده، و دين فاقد روشنايي خود و بلكه فاقد روح و معنويت خود گرديده است. اي روشنايي مسجد ما و اي روشنگر محفل و مجلس ما كه با

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 110 *»

وجود تو مسجد ما رونق داشت و محفل ما گرم بود و روشن و با فقدان تو همه‏چيز لبّ و مغز و واقعيت خود را از دست داد.

[42] اي واي از اين فقدان بزرگ و ضايعه اسف‏انگيز و اندوه‏بار من، كه مايه عزت و حرمت و جلالم از من گرفته شد، و خوار گرديدم. اي برادر بعد از تو چه كسي است كه از روي مهر و عطوفت به ما نظر كند؟ و چه كسي سرپرستي ما را به عهده خواهد گرفت؟! چه كسي از روي ترحم با ما داغديدگان و بي‏كسان خوشرفتاري و غمگساري مي‏نمايد؟!.

[43] تو از ميان ما رفتي و ما را در ميان دشمناني بي‏كس و تنها گذاردي كه همه خونخوار و بدرفتار كه در نتيجه گاهي ما را مي‏زنند، گاهي ما را به خاك مي‏كشند و گاهي ما را به بند بسته و گرفتار و اسير مي‏سازند.

[44] در هنگام سختي‌ها و دشواري‏ها، ما همه به تو اميدوار بوديم و به سرپرستي و غمگساري تو دلخوش و خاطرمان آسوده بود. اما روزگار از ما برگشت و مانند شب‌هاي تيره و تار گرديد؛ و نااميدي به جاي اميدهاي ما جايگزين شد. تصور منظره اسيران در برابر پيكرهاي به خون خفته شهيدان به راستي هوش از سر انسان مي‏برد و كار را به جنون مي‏كشاند. وامصيبتاه!!!

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 111 *»

دشمن به فكر غايله بي‏امان فتاد

نقشي دگر ز رسم ستم بي‏نشان فتاد

كيني برون ز كينه بي‏حدّ نهان فتاد

بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد

شور نشور، واهمه را در گمان فتاد

زين ابتلا كه بر حرمش از عناد رفت

هريك به حق كه خِرمن عمرش به باد رفت

گرد ملالِ خاطره‏اش تا معاد رفت

شد وحشتي كه شور قيامت ز ياد رفت

چون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد

بر هر بدن كه زينب كبري گذار كرد

جانش به لب رسيد و اسيري كنار كرد

هركس نظر به صحنه آن لاله‏زار كرد

هرچند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخم‌هاي كاري تير و سنان فتاد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 112 *»

هريك چو عندليب از آن جمع بي‏كسان

نالان ز پا فتاده ندارد دگر توان

بي‏سر فتاده پيكر صدپاره بي‏نشان

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بر او چه مي‏گذشت شدش تا كه رو به رو

هركه، بر او گريست اگرچه بُدي عدو

از دل قرار داد و زد او لطمه‏ها به رو

بي‏اختيار نعره هذا حسين ازو

سرزد چنانكه آتش از او در جهان فتاد

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 113 *»

زينب كبــري عليها‌السلام

آرزوي مرگ مي‏كند

 

(45) يا لَيْتَني مِتُّ لَمْ‏اَنْظُرْ مَصارِعَكُمْ

اَوْ لَمْ‏نَرَ الطَّفَّ ماعِشْنا وَ لا جينا

(46) للهِ مَقْتُولُنا للهِ فانينا

للهِ غابِرُنا للهِ ماضينا

(47) للهِ فَجعَتُنا للهِ مَصْرَعُنا

للهِ اَوَّلُنا للهِ تالينا

S S S S S

}45{ برادر كاش پيش از اين، من غمديده مي‏مردم

در اينجا قتلگاه‏هاي، شما را من نمي‏ديدم

و يا هرگز نمي‏ديديم، زمين كربلا را تا

نماييم زندگاني ما، نه هم مي‏آمديم اينجا

}46{ براي حق بود از ما، هر آن‌كه كشته گرديده

فدايي گشته يا مانده، و يا رفته ستمديده

}47{ عجيب است و بزرگ است و، براي حق بلاي ما

شهادت‌ها نياكان و، دگر آينده‏هاي ما

S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 114 *»

[45] دختر كبراي اميرالمؤمنين7 مدهوشانه فرياد مي‏كرد: واحسيناه، وااماماه، واقتيلاه، وااخاه. و خود را بر آن پيكر بي‏سر انداخت و آن را سخت در آغوش گرفت با كمال تحير و تعجب در حالي كه به شدت مي‏گريست و مي‏ناليد مي‏گفت: أانت اخي؟! (آيا تو برادر مني؟!) أانت ابن امي؟! (آيا تو فرزند دلبند مادر مني؟!) و ابن والدي؟! (آيا تو فرزند پدرم هستي؟!)

آن پيكر خونين را مي‏بوسيد، دست و صورت و موهايش را به آن خون مقدس رنگين مي‏كرد و از پرده دل مي‏ناليد و مي‏گفت: ليتني كنت قبل هذا اليوم عمياء (اي كاش پيش از اين من كور شده بودم و تو را اين‏گونه نمي‏ديدم) و باز مي‏ديد كه كوري و آرزوي كوري او را آرام نمي‏سازد فرياد مي‏كرد: ليتني متّ قبل هذا اليوم و لااراك كما انت عليه ليتني وسّدت الثري (اي كاش پيش از امروز مرده بودم و تو را اين‏گونه نمي‏ديدم. اي كاش زير خاك رفته بودم).

اي كاش من مرده بودم و قتلگاه‌هاي شما را نديده بودم. يا اي كاش ما همه تا زنده بوديم اين سرزمين را نديده و اي كاش همه ما، چه شما اي شهيدان و چه ما جمع اسيران، به اين سرزمين نيامده بوديم تا شما و ما را اين سرنوشت پيش آيد.([25])

[46] آنچه مايه تسلي خاطر من است اين است كه در نزد خداي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 115 *»

متعال كشته‏هاي ما چه اندازه بزرگ و باارزش هستند ـ اين كشته‏ها نفله نشده‏اند، خون‌هاي مقدس آنان هدر نرفته است. آنان براي خدا و اظهار دين خدا به اين شهادت عظمي و رستگاري بي‏نهايت رسيده‏اند ـ نه تنها اين شهيدان در اين صحرا، بلكه هركه از ما به طوري در راه خدا از دنيا رفته، پدر من به واسطه ضربت ابن‌ملجم مرادي و برادرم امام مجتبي كه به واسطه زهر از دنيا رفته‏اند در نزد خداي بزرگ، بزرگ و باارزش‏اند.

آيندگان ما ـ امامان و حجت‌هاي خدا از نسل امام حسين: ـ در نزد خدا چه مقدار بزرگ و باارزش بوده و آنان براي خدا و در راه رضاي حق متعال زندگي كرده و عاقبت هم در راه خدا و براي خدا از جهان رفته و يا خواهند رفت، همچنان‌كه چنين بودند آن كساني كه از ما، درگذشته‏اند و در اين جهان بودند. ـ جدم رسول‌الله، مادرم فاطمه زهراء، پدرم علي مرتضي، برادرم امام مجتبي و حتي ياوران آنان.

[47] بنابراين مصيبت‌هاي ما و دردهاي دل‌هاي ما و ماتم‌هاي ما نزد خداي بزرگ بي‏اندازه بزرگ است زيرا همه براي خدا و در راه خدا بوده و خواهد بود ـ و اجر و پاداش ما مصيبت‏زدگان هم به فضل و كرم خدا بزرگ و بي‏نهايت است ـ و چه بزرگ و باارزش است نزد خداي بزرگ قتلگاه‏هاي شهيدان ما كه براي خدا و در راه رضاي خدا در آن قتلگاه‏ها در خون‌هاي پاك خود غلتيده و در بهترين حالات از ايمان و اطمينان و خلوص نيت، جان خود را نثار راه خدا كرده‏اند. پس به طور كلي چه بزرگ و باارزش‏اند

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 116 *»

نزد خداي ما پيشينيان و نياكان پاك ما، و چه بزرگ و باارزشند نزد خداي ما بازماندگان و آناني كه بعد از ما، از ما خاندان خواهند آمد.

زينب كبري سلام اللّه عليها نقيبه كليه است، او مي‏تواند بزرگي اين مصيبت و بزرگي صاحب اين مصيبت و بزرگي اجر مصيبت‏زدگان را به حسب خود و در رتبه خود درك كند. او مي‏يابد كه اين مصيبت آن چنان كه در محمد و آل محمد: تأثير گذارده در ديگران تأثير نگذارده است. آري، آن بزرگواران از همه خلق بيشتر متأثر گرديدند و بعد از ايشان سلسله انبياء و بعد سلسله اوليا از نقباء و نجباء و اوصياء و بعد ملائكه و بعد جن و بعد ساير مخلوقات. امام صادق7 در زيارت امام حسين7 فرموده است: السلام عليك يا اباعبدالله انا للّه و انا اليه راجعون ما اعظم مصيبتك عند ابيك رسول‌الله و ما اعظم مصيبتك عند من عرف اللّه عزوجل و اجل مصيبتك عند الملأ الاعلي و عند انبياء اللّه و رسل اللّه. و در زيارت ديگر فرموده است: السلام عليك يا خيرة اللّه و ابن خيرته و لك فاضت عبرتي و عليك كان أسفي و حنيني و صراخي و زفرتي و شهيقي و حق لي ان‏ابكيك و قد بكتك السموات و الارضون و الجبال و البحار فما عذري ان لم‏ابكك و قد بكاك حبيب ربي و بكتك الائمة: و بكاك من دون سدرة المنتهي الي الثري جزعاً عليك.

پس ميزان درك بزرگي اين مصيبت و بزرگي صاحب اين مصيبت بستگي دارد به اندازه معرفت و محبت و قرب به امام مظلوم7 كه همان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 117 *»

معرفت خداي متعال و محبت به او و تقرب به درگاه قرب است. و از همين مطلب روشن مي‏شود كه بي‏تابي و گريه و بي‏قراري در اين مصيبت نشانه خداشناسي و خداپرستي است و چه اندازه بيگانه‏اند با اين حقيقت آناني كه بر گريستن و بي‏تابي نمودن در اين مصيبت اعتراض دارند و نمي‏پسندند. خود آن امام7 فرمود: انا قتيل العبرة ماذكرت عند مؤمن الا و قد بكي و اغتمّ بمصابي (من كشته شدم براي گريستن بر من. ياد نمي‏شوم نزد مؤمني مگر آنكه گريان مي‏شود و به واسطه مصيبت‌هاي من اندوهگين مي‏گردد).

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد

باد آن غبار چون به مزار نبي رساند

گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد

يك‏باره جامه در خم گردون به نيل زد

چون اين خبر به عيسي گردون‏نشين رسيد

پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش

از انبياء به حضرت روح الامين رسيد

كرد اين خيال وهم غلط كار، كان غبار

تا دامن جلال جهان‏آفرين رسيد

هست از ملال گرچه بري ذات ذو الجلال

او در دلست و هيچ دلي نيست بي‏ملال

S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 118 *»

زينب عليها‌السلام استغاثـه مي‏نمود

و با پيكر برادر از مصائب مي‏گفت

 

(48) ها مَنْ لِثَكْلي رَماهَا الدَّهْرُ غافِلَةً

مِنَ الرَّزايا بِاَدْهَي الْخَطْب تعيينا

(49) ها مَنْ لِمَنْ اَوْحَشَتْ اَبْياتُهُمْ لَهُمُ

وَ هُمْ بَقُوا بِصَحارِي الطَّفِّ ثاوينا

(50) اُخَيَّ هذَا ابْنُكَ السَّجّادُ يَعْثُرُ في

قُيُودِهِ وَهْوَ يَبْكيكُمْ وَ يُبْكينا

(51) اُخَيَّ ها هُمْ يُريدونَ الْمَسيرَ بِنا

اِلَي ابْنِ مَرجانَةٍ عَنْكُمْ لِيُهْدُونا

S S S S S

}48{ چه‏كس ياري كند اكنون، زن ماتم‏نشيني را

كه افكنده به سوي او، زمانه بس مصيبتها

مصيبت‌هاي سنگيني، كه ناگه رو به او آورد

ز پا مي‏افكند او را، نه او ديگر پناه دارد

}49{ چه‏كس باشد كند ياري، كساني را كه آواره

شده از خانه‏هاي خود، همه داده ز كف چاره

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 119 *»

چه وحشت‏زا هر آن خانه، شده خالي ز اهل آن

اسير دشمنان اينان، در اين صحراي بس سوزان

}50{ برادر پورت اين سجاد، كه در غُل‌هاي خود اُفتد

همي او بر شما گريد، و ما را هم بگرياند

}51{ برادر اين ستمكاران، كنون خواهند برند ما را

براي ابن مرجانه، هديه تا دهند ما را

S S S S S

[48] زينب كبري، دلاور ميدان ابتلاء و شكيبايي با اين تعبيرات خود، از طرفي بزرگي مصيبت‌هاي كربلا را روشن مي‏ساخت و از طرفي آثار و نتايج آن حادثه بي‏نظير را بازگو مي‏كرد. و چون مي‏دانست كه دشمن در فكر ايذاء و اذيت اين جمع داغدار است (از غل كردن امام بيمار و شترهاي بدرفتار و كجاوه‏هاي بي‏روپوش و سير نشدن كودكان و تشنه بودن آنها و دوانيدن آنها بر روي خار و خس بيابان) و براي خوشنود ساختن فرعون زمان يزيد بن معاويه و جلادان او، و گرفتن جوائز كلان، اضافه بر شهادت شهيدان، روش‌هاي دور از مروت و فتوت و انساني مي‏خواهد در پيش گيرد، از سوز دل ناله برآورد و از پيكر بي‏سرِ در خون‏خفته برادر كمك خواست تا بتواند قافله‏سالاري اين كاروان اسيران را به عهده گيرد و پيام برادر را به طور تمام و كمال به گوش اهل كوفه و شام برساند.

به عنايت نظري كن كه من دل‏شده را

نرود بي‏مدد لطف تو كاري از پيش

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 120 *»

نقل شده كه در آن لحظه‏اي كه بانگ «الرحيل» از جانب دشمن گوش اسيران را مي‏خراشيد و نهيب ساربانان بدخوي صحرائي «كوچ كنيد، كوچ كنيد، سوار شويد، سوار شويد» دل‌ها را مي‏لرزانيد، يادگار زهراي صديقه، زينب كبري، لب‌هاي خود را بر حلقوم بريده سرور شهيدان گذاشت و آن رگ‌هاي بريده را مي‏بوسيد و مي‏گفت: برادر جان اگر مرا بين رفتن و ماندن مخيّر سازند، ماندن در كنار پيكر تو را اختيار مي‏كنم اگرچه گوشت‌هاي مرا درندگان در اين بيابان بخورند. برادر از دفاع و حمايت و حفاظت اين زنان و كودكان بازمانده‏ام، و اين پشت من است كه از كتك دشمن سياه و كبود شده است…

و در كنار زينب صداي امّ كلثوم به گوش مي‏رسيد كه از سوز دل مي‏ناليد و مي‏گفت: يا رسول‌الله انظر الي جسد ولدك ملقي علي الارض بغير غسل و كفنه الرمل…. (اي رسول‌خدا9 به پيكر در خون غلتيده فرزندت نگاه كن كه بي‏غسل و كفن روي زمين افتاده بادها او را با ريگ‌هاي صحرا كفن نموده و غسلش از خوني است كه از رگ‌هاي او جاري شده و اينها اهل بيت او هستند كه با خواري رانده مي‏شوند و حمايت‏كننده‏اي نيست كه از آنان حمايت نمايد).

آنگاه زينب و امّ كلثوم بانوان و كودكان را يك يك از پيكرهاي شهدا جدا مي‏ساختند و آنها را بر آن شترها و كجاوه‏ها سوار مي‏نمودند. در اين بين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 121 *»

چشم آنها به سكينه افتاد كه روي پيكر بي‏سر بابا از هوش رفته و امام7 با همان دست‌هايي كه در شب يازدهم به دست ساربان از مچ جدا شده (يا يكي قبل از شهادت و يكي در آن شب جدا شده بود) سكينه را در آغوش كشيده بود و در عالم بيهوشي به گوش دل او زمزمه مي‏فرمود:

شيعتي ما ان شربتم ماء عذب فاذكروني

او سمعتم بغريب او شهيد فاندبوني

آن دو خواهر به حرمت امام7 جلو نرفته و سكينه را به حال خود گذاردند و اشك مي‏ريختند و در آتش غم مي‏سوختند. مأموران از خدا بي‏خبر هم در برابر اين منظره مبهوت گرديده چاره‏اي به فكرشان نمي‏رسيد. نقل شده: «اجتمعت عدة من الاعراب جرّوها عن جسد ابيها». دسته‏اي از عرب‌هاي خشن‏خوي چادرنشين و بيابان‏گرد، چاره كار را در اين ديدند كه به طور دسته‏جمعي سكينه را از زير دست‌هاي امام7 بيرون بكشند و همين كار را كردند. اما چگونه او را به هوش آوردند؟ خدا مي‏داند. آيا آب به صورت او پاشيدند؟ و يا با ضرب سيلي و كتك آن مظلومه داغديده به هوش آمد؟ پاسخ بديهي است.

اين مطلب را حقير از عبارت «اجتمعت عدة…» استفاده كرده بودم بدون آنكه در كتابي ديده و يا از كسي شنيده باشم. ولي مدتي بعد به وسيله نوار ضبط صوت از يكي از واعظان عراقي شنيدم. و مدتي بعد در شرح نهج

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 122 *»

البلاغه مرحوم علامه خوئي اين عبارت را ديدم كه در شرح فرمايش حضرت امير7: «ايها الناس خذوها عن خاتم النبيين6 انه يموت من مات منا و ليس بميت و يبلي من بلي منا و ليس ببال فلاتقولوا بما لاتعرفون فان اكثر الحق فيما تنكرون» مي‏نويسد: «و قدروي غير واحد من ارباب المقاتل المعتبرة جلوس الجسد المذبوح عند وداع اهل‏بيته7 له و معانقته لبنته الصغيرة و وصيته اليها بان‏تقول لشيعته:

شيعتي ما ان شربتم ماء عذب فاذكروني

او سمعتم بغريب او شهيد فاندبوني

الي آخر الابيات التي خرجت من الحلقوم الشريف لعن اللّه قاتليه و ظالميه ابد الابدين و دهر الداهرين».

دختر اميرالمؤمنين7 چنان از غربت و بي‏كسي خود و ساير اسيران در ميان آن دشمنان در برابر آن‌همه مصائب آزرده‏خاطر بود كه به زبان حال با پيكر برادر درباره پاره‏اي از آن مصائب چنين مي‏گفت: اكنون كيست كه به فرياد زن داغديده‏اي برسد كه ناگهان روزگار او را نشانه تيرهاي سخت‏ترين مصيبت‌ها و محنت‌ها و دشوارترين گرفتاري‌ها قرار داده است و او را هيچ غمخوار و حامي و پناهي نيست؟! و چه كسي از راه ترحم به كمك او مي‏آيد؟!!

[49] و اكنون چه كسي دلداري مي‏دهد و دادرسي مي‏كند درباره

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 123 *»

كساني كه خانه‏هاي آنان در مدينه به واسطه خالي ماندن از اهل آن وحشتناك شده، و خود آنان در بيابان‌هاي سوزان كربلا در برابر آفتاب گرم آن بي‏خانه و بي‏سامان، در به در و در دست دشمنانشان اسير و گرفتارند؟!!

دعبل خزاعي هم از اين مصيبت در حضور امام رئوف علي بن موسي الرضا8 ياد كرد و گفت:

مدارس آيات خلت من تلاوة   و منزل وحي مُقْفِر العرصات

(آن خانه‏هايي كه محل درس گفتن بود ـ كه خاندان وحي در آنها آيات را براي يكديگر و يا ديگران درس مي‏دادند و تفسير مي‏كردند ـ از تلاوت قرآن خالي گرديده چه رسد به تفسير و تدريس آن. و محل نزول وحي اكنون عرصه‏هاي آن از عبادت  و هدايت ـ به واسطه آواره شدن ساكنان آن ـ خالي و ويران گرديده است.) تا آنكه گفت:

و اين الاولي شطّت بهم غربة النوي   افانين في الاقطار مفترقات

(كجا هستند صاحبان آن خانه‏ها كه دور گردانيد آنان را غربت و بي‏كسي و تنهايي در جاهايي كه بودند و به طور پراكندگي در اقطار و اطراف جهان دور از يكديگر بسر مي‏بردند) در صورتي كه:

همُ اهل ميراث النبي اذ اعتزوا   و هم خير سادات و خير حماتٍ

(آنان وارثان و يادگاران و بازماندگان پيامبر گرامي اسلام9 بودند هرگاه نَسَب خود را بيان كنند و آنانند بهترين سروران عالم و بهترين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 124 *»

حمايت‏كنندگان از مظلومان و بي‏پناهان و درماندگان روزگار). و در صورتي كه:

مطاعيم في الاَعْسارِفي كلّ مشهدٍ   لقد شُرّفوا بالفضل و البركات

(آنان بخشنده‏ترين مردمان بودند كه هميشه در قحطي‌ها و پريشاني‌ها، تهي‏دستان را اِطعام نموده و سفره‏دار بودند و ميزبان‌هاي ميهمانان چه از خويشان و چه از بيگانگان و در فضل و بخشش بر همه مردم شرافت يافته و بركات آنها به همه طبقات از مردم مي‏رسيد).

[50] اي برادر مهربان من، اين فرزند دلبندت و پسر عزيزت سجاد است كه اگر او را از روي شتر پياده كنند با اين ناتواني و بيماري، و با اين زنجيرهايي كه بر پا و دست و گردن او بسته‏اند و او بخواهد راه برود، خواه و ناخواه به زمين مي‏افتد و به زحمت و دشواري بايد برخيزد و در اين حالت افتان و خيزان خود، از درد و رنج اسارت خود فراموش كرده و بر شما شهيدان مي‏گريد و مي‏نالد و ما را هم به اضافه سوز داغمان بر خود و بر شما مي‏گرياند.

مطابق نقلي امام حسين7 در وداع با امام سجاد7 فرمودند: مي‏بينم اي فرزندم كه اسير و ذليل، دست و پايت را با غل و زنجير ببندند.

در كوفه حضرت را به اين حال ديده‏اند كه راوي مي‏گويد: هنگامي كه علي بن الحسين7 را بر شتر عرياني زير غل و زنجير ديدم، ديدم خون از

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 125 *»

گردن و پايش جاري بود به طوري كه من فكر كردم كه آن حضرت موزه قرمز در پا دارد!!

و اكنون كه عقيله خاندان وحي در حال كوچ كردن از كربلا است و مي‏داند كه مي‏خواهند اين كاروان را به جانب كوفه ببرند، فرمايش پدرش در بستر شهادت در كوفه به خاطر شريفش مي‏آيد كه فرمود: گويا مي‏بينم تو و ديگر زنان اهل بيت را كه در اين شهر كوفه اسير و خوار گرديد و چنان بيمناك مي‏باشيد كه گويا غارتگران شما را مي‏ربايند. پس صبر كنيد و شكيبايي ورزيد. سوگند به آن‌كه دانه را شكافت و موجودات را آفريد كه در آن روز بر روي زمين غير از شما و دوستان و شيعيان شما وليي نمي‏باشد.

و نيز او و ساير اسيران آخرين فرمايش امام خود حسين7 را در مدينه به امّ سلمه در ياد داشتند كه فرمود: خداوند خواسته كه مرا كشته ظلم و عدوان ببيند و اهل و عيال و خاندان و زنان مرا پريشان و در بدر بنگرد و اطفالم را سربريده و اسير و مغلوب، در بند و زنجير ببيند. از اين جهت به زبان حال مي‏گفت:

[51] اي برادر مهربان من، اكنون اين ستمگران مي‏خواهند ما را از كنار شما شهيدان به نزد پسر مرجانه ـ آن زنازاده فرزند زن زناكار مشهوره ـ ببرند و آنگاه ما را ـ به حسب روش‌هاي جنگي و جمع‏آوري غنائم و اسير كردن زنان و كودكان ـ به او كه امير ايشان است تقديم نمايند تا او ما را به هركه و

* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 126 *»

به هر طوري كه مي‏خواهد ببخشد. از آن سو فرياد «الرحيل، الرحيل» و از اين سو همه پا در گل، و دل كندن از پيكرهاي به خون‏خفته شهيدان بر ايشان بسيار مشكل. كه زبان حال آن اسيران عاشق و عاشقانِ اسير اين بود: ٭جان صد صاحبدل آنجا بسته يك مو ببين٭ همه آنان دم فروبسته و ديده‏ها بي‏فروغ گشته، جان‌ها به لب رسيده، هريك چو مجسمه‏اي بي‏روح ديده به يك نقطه دوخته به زبان حال مي‏گويد: بر سر كوي حضرت دوست جان نشناسم و از جان دم نزنم و در اين انديشه‏ام كه: ٭سر عاشق كه نه خاك در معشوق بود٭ باري است كه بر دوش عاشق سنگيني مي‏كند و آن را ارزشي نيست و حرمتي ندارد.

آري، آنان مردان را مي‏ديدند كه تا پاي جان ايستادند. پيكرهاي آنان به احترام پيكر مقدس امامشان، مقيم كربلا گرديده و سرهايشان به نشان سربازي و عشقبازي همراه و همسفر سر مقدس آن بزرگوار بر نيزه‏ها نصب گرديده و به جانب كوفه روان شده‏اند. هر اسيري مي‏خواست و آرزو مي‏كرد كه اي كاش به جاي ربودن زيور و معجر او جان او را مي‏ربودند و پيكر بي‏جان او را به جاي خيمه و خرگاهش به آتش مي‏كشيدند و خاكسترش را هم به باد و آب مي‏دادند. و با حسرت مرگ در دل داشتن، تسليم رنج اسارت گرديده و به زبان حال مي‏گفت: ٭كه گر سرم برود برندارم از قدمت٭

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 127 *»

وقار آن عزيزان در مصائب و پايداري آنان در برابر رويدادهاي غير قابل تحمل، و بزرگواري آنان در مقابل سفاهت‌ها و بدرفتاري‌هاي دشمن گمراه كه حرمت شرف را نمي‏شناسد و ارزش كرامت را نمي‏داند و معناي عزت و جانب‏داري حق را نمي‏فهمد، همه آن ستمگران را به حيرت افكنده بود.

در هر صورت از «كوچ كردن» و به «داغ هجران» تن‏دادن چاره‏اي نبود زيرا باور همه آنان اين بود كه: ٭فراز و نشيب بيابان عشق دام بلاست٭ و هريك به زبان حال مي‏گفت: ٭گرم به هر سر مويي هزار جان بودي٭ فداي هدف مقدس حسين7 مي‏نمودم و نيز:

چون نيست چاره مي‏روم و مي‏گذارمت   اي پاره پاره‏تن به خدا مي‏سپارمت

نقل شده دختر كوچكي از امام7 كه رو و موي خود را به خون مقدس او خضاب كرده بود و او را از نعش مطهر پدر جدا كرده بودند و به جانب شترها براي سوار شدن مي‏كشيدند، در حال جدا شدن از پيكر پدر مي‏گفت:

اي پدر كشته شدن تو چشم‌هاي شماتت‏كنندگان را روشن و دشمنان را شاد كرد. بابا بني‌اميه لباس يتيمي در كودكي بر اندام من پوشانيدند. پدرجان هرگاه شب تاريك شود به چه كسي پناه ببرم و اگر تشنه شوم چه كسي مرا سيراب خواهد كرد ـ غمخوار و سرپرست مهربان من چه‏كسي خواهد بود ـ پدرجان گوشواره و چادرم را به يغما بردند. پدرم آيا به سرهاي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 128 *»

برهنه ما و به دل‌هاي غمزده ما مي‏نگري؟! و همچنين به عمّه تازيانه‏خورده‏ام و به مادر اسيرم توجه و التفاتي داري؟!

جان ما فداي آن عزيزان خدا كه كودكان خردسال آنان هم فهم و دركي چنين عالي داشتند و حادثه كربلا را اين اندازه رونق و جلا داده و عظمت بخشيدند. ارواحنا و ارواح العالمين لهم الفداء.

چند بيت از اين غزل را مي‏توان زبان حال يك يك آن عزيزان هنگام حركت از كربلا به سمت كوفه دانست:

مي‏روم وز سر حسرت به قفا مي‏نگرم

خبر از پاي ندارم كه زمين مي‏سپرم

مي‏روم بي‏دل و بي‏يار و يقين مي‏دانم

كه من بي‏دل بي‏يار نه مرد سفرم

پاي مي‏پيچم و چون پاي دلم مي‏پيچد

بار مي‏بندم و از بار فروبسته‏ترم

وه كه گر بر سر كوي تو شبي روز كنم

غلغل اندر ملكوت افتد از آه سحرم

چه كنم دست ندارم به گريبان اجل

تا به تن در غم تو پيرهن جان بدرم

هر نوردي كه ز طومار غمم باز كني

حرف‌ها بيني آلوده به خون جگرم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 129 *»

آتش هجر تو برد آب من خاك آلود

بعد از اين باد به گوش تو رساند خبرم([26])

از فقرات زيارت ناحيه مقدسه چنين معلوم مي‏شود كه نه تنها امام سجاد7 را به زنجير بسته بودند بلكه تمام اسيران را به زنجير بسته بودند. امام زمان7 به جدش امام حسين7 عرض مي‏كند: و سبي اهلك كالعبيد و صفّدوا في الحديد فوق اقتاب المطيّات تلفح وجوههم حرّ الهاجرات (اهل تو مانند غلامان و كنيزان اسير آنان گرديدند و در زنجيرها بسته و روي قتب‌هاي بي‏روپوش شتران سوارشان كردند. حرارت روزهاي گرم رخساره‏هاي آنان را تيره مي‏ساخت).

جاي اين پرسش است كه چرا آن زنان و كودكان پريشان داغديده و گرسنه و تشنه را دربند كردند؟ آيا احتمال گريختن آنان مي‏رفت؟ به كجا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 130 *»

مي‏گريختند؟ و به طور كلي آيا مي‏توانستند بگريزند؟ و اگر بناي دربند كردن بود چرا براي بستن آنان از زنجير استفاده شد؟ مگر ريسمان كم بود يا نبود؟ و يا كافي نبود؟ و يا احتمال آن مي‏رفت كه آنها ريسمان‌ها را پاره كنند؟ با چه وسيله‏اي پاره كنند؟ آيا نيرويي براي آنها باقي مانده بود؟ مگر انسان عادي بدون وسيله مي‏تواند ريسماني را پاره كند؟ و ديگر آنكه آن همه زنجير از كجا فراهم ساختند؟ آنجا كه آبادي و شهري نبوده و چندان هم راه‌ها به شهر و آبادي نزديك نبوده است. پس معلوم مي‏شود همه اين برنامه‏ها پيش‏بيني شده بود و جزء نقشه‏هاي اصلي اين ماجرا بوده است. همچنان كه از دستور ابن‌زياد براي لگدمال نمودن بدن مطهر امام7 بعد از شهادت به وسيله اسبان سركش جنگي معلوم مي‏شود. آري، كينه‏هاي خاندان پليد بني‌اميه با خاندان پاك امير مؤمنان7 انگيزه اين ستم‌ها و مظالم بوده است. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 131 *»

وداع زينب كبـري عليها‌السلام

هنگام حركت به سوي كوفه،

اسيـران را به چه حالـت بردنـد؟!

 

(52) اَسْتَوْدِعُ اللّهَ مَنْ لَمْ‏تُرْجَ اَوْبَتُهُ

مِن نازِح الدّار عَنّا رَأْسُهُ فينا

(53) وَ سَيَّرُوهُمْ عُرايا([27]) فَوْقَ عارِيَةٍ

دَبْري وَ لا رِفْقَ فِي الْمَسري وَ لا لينا

S S S S S

}52{ سپارم من به حق آن را، كه برگشتش اميدي ني

ز ما دور است مكان او، سرش در بين ما بر ني

}53{ اسيران را برهنه بر، شترها بي‏جهاز بردند

نه در رفتن مدارايي، نه نرمي، بلكه آزردند

S S S S S

[52] به خدا مي‏سپارم آن برادري را كه به واسطه شهادت و رحلت

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 132 *»

نمودنش از دنيا به بازگشتنش از خانه‏اي كه دور است از ما ـ ‌خانه آخرت ‌ـ اميدي نيست، در صورتي كه سر او جداي از پيكرش در ميان ما و روي نيزه‏ها نصب شده است.

اي دوستان ماتمدار اگر مي‏خواهيد گريه كنيد اندكي از اين سفر سراسر محنت اسيران را بشنويد:

[53] ستمگران، كاروان اسيران را از كربلا حركت دادند، بانوان را سربرهنه بر روي شترهاي زخمدار و جهازهاي بي‏روپوش سوار كردند در حالي كه نسبت به آنان و كودكان هيچ‏گونه مدارا ننموده و نرمي نشان نمي‏دادند. و حتي شتران را هموار نمي‏بردند، بلكه شتران را چنان تند مي‏راندند كه گاهي كودكان از روي آنها مي‏افتادند و دژخيمان آن عزيزان را كتك مي‏زدند كه چرا خود را محكم نگاه نمي‏داريد تا به زمين نيفتيد.

و پيش از ورود اسيران به كوفه از طرف امير كوفه، عبيداللّه بن زياد، دستور تعطيل عمومي داده شده بود و مأموران مخفي در همه‏جاي كوفه مردم را زير نظر داشتند كه با ورود اسيران و سرهاي شهدا، شورشي در مردم پديد نيايد. گرچه بيشتر اين مردم همان‌هايي بودند كه در كربلا بوده و حادثه خونين نينوا را به وجود آورده بودند. ولي نظر به اينكه، پشيماني و دلهره و نفرت از يزيد و ابن زياد در دل‌ها و چهره‏ها و خانه‏ها و بازارهاي كوفه موج مي‏زد، احتمال شورش مي‏رفت. از غروب عاشوراء كه بخش اول حادثه نينوا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 133 *»

ـ بخش شهادت‌ ـ  پايان يافت، آتش ندامت و عذاب وجدان در دل‌هاي كوفيان شعله‏ور گرديد و گويا از خواب بيدار گرديده و يا از حالت مستي به هوشياري درآمده بودند. در شب يازدهم نقل شده كه در لشکر عمرسعد، شخصي به كشنده سبط رسول‌الله9 مي‏گفت: كسي را كشتي كه بزرگوارترين مرد عرب بود، او خواست سلطنت اينان را براندازد، اكنون نزد اميران خود شو و پاداش بگير كه اگر همه خزينه‏هاي خود را به پاداش كشتن او به تو دهند كم داده‏اند!!

و نيز نقل شده كه سنان لعين در حالي كه سر مطهر مظلوم كربلا را در دست داشت، در برابر عبيد اللّه بن زياد ايستاد و گفت:

املأ ركابي فضة و ذهبا   انا قتلت الملك المحجبا
قتلت خير الناس امّاً و ابا   و خيرهم اذ ينسبون نسبا

(تا ركاب مرا بايد از سيم و زر پر كني به پاداش آنكه من كشته‏ام آن سرور عالي‏مقامي را كه پدر و مادرش بهترين مردم بودند و بهترين و پاكيزه‏ترين نسب‌ها را داشتند).

و پاره‏اي از رؤساي قبيله‏ها در ميان لشکريان عمرسعد، بو برده بودند كه عمرسعد و ساير فرمانده‏ها و در نتيجه ابن‌زياد بناي خلف وعده‏ها را گذارده‏اند و بعد از آنكه مقصودشان ـ كشته شدن حسين و اسير گرديدن خاندانش ـ حاصل شده به آنچه وعده داده‏اند مي‏خواهند

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 134 *»

وفا نكنند، از اين جهت با بدبيني و خشم و ناسزاگويي با آنها و دستورات آنها برخورد مي‏كردند.

و در همان وقت بود كه در سوي ديگر آن ميدان زينب كبري3 بانوان داغديده و كتك‏خورده و كودكان متواري و بي‏سامان را گرد هم جمع مي‏نمود و هريك را به طوري دلداري و تسلي مي‏داد و آنان را آرام مي‏كرد و در جستجوي كودكاني بود كه از هراس و يا از گرسنگي و تشنگي در جايي جان داده بودند.

و آن چنان آن بي‏خانمان‌ها، گرسنه و تشنه و بيمناك بودند كه بزرگان لشکر عمرسعد اين مطلب را با او در ميان نهاده و نقل شده كه به او گفتند: اگر دستور داريد كه اين اسيران را نزد يزيد ببريد يك نفر از ايشان زنده نخواهد ماند، بنابراين دستور بده به آنها آب بدهند تا از تشنگي هلاك نشوند. آنگاه عمرسعد دستور داد چند نفر سقا چند مشك آب براي آنها ببرند. و بديهي است كه آن عزيزان مي‏گفتند ما چگونه آب بياشاميم در صورتي كه فرزند دختر رسول‌خدا را شما با لب تشنه كُشتيد. و طبيعي است كه با ديدن مشك‌هاي آب و آن سقاها بر داغ دل آن بزرگواران نمك پاشيده شد و صداي ناله و شيون جانسوزي از آن اسيران تا مدتي به گوش‌ها مي‏رسيد.

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 135 *»

اوضـاع كوفه و ورود اسراء اهل‌بيت عليهم السلام

همراه سرهاي مطهر امام عليه‌السلام و شهدا

 

(54) حَتي اَتَوْا كُوفةً لِلشامِتينَ ضُحي

مَكَشَّفينَ عَلَي الاَقْتابِ عارينا

(55) وَ الرَّأْسُ فَوْقَ سِنان‌ِ الْعِلْجِ يَقْدُمُهُمْ

كَبَدْرِ تَمٍّ سَماهُ فَوْقَ هَيْعُونا

(56) لَهُ رُؤُسُ الاولي فازُوا كَأنَّهُمُ

كَواكِبٌ زَهَرَتْ وَهْناً لِسارينا

(57) وَ اَهْلُ كُوفانَ مِنْهُمْ شامِتٌ بِهِمُ

قَريرُ عَيْنٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنُوحُونا

S S S S S

}54{ رسيدند تا كه در كوفه، به وقت چاشت بي‏معجر

سوار بر قتب‌هايي، بدون پوششي يكسر

}55{ ميان مردم كوفي، شماتت‏كن به آن خوبان

به روي نيزه كفار، سر آقاي مظلومان

جلوتر از همه بودي، چو ماه چارده آن سر

كه بودي آسمان آن، از اين هيعون بسي برتر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 136 *»

 

 

}56{ سر آن رستگاران هم، به گرد آن سر تابان

چو اخترها فروزنده، براي راه شبگردان

}57{ گروهي ز اهل كوفه بُد، اسيران را شماتت‏گو

گروهي ديده‏ها روشن، گروهي نوحه‏گر يك‏سو

S S S S S

[54] كوفه روزگاري مركز حكومتي صاحب روز «غدير» بود. امير مؤمنان پدر و جد اين اسيران در اين شهر به عنوان خليفه حكومت مي‏كرد، گرچه از جور كوفيان دلي پر از خون و سينه‏اي پر از شكوه و درد داشت. خاندان او در اين شهر و در ميان مردم آن عزت خاصي داشتند مخلوط از معنويت و بزرگواري و رياست و سلطنت ظاهري؛ اگرچه در بي‏نهايت از زهد و خالي از هرگونه تجمل و تشريفات دنيوي بود. نوادگان پيامبر و دختران امير مؤمنان در اين شهر در آن روزگار در اوج جلالت همراه با محبوبيت كه از تواضع آنان در دل‌ها فراهم شده بود زندگي مي‏كردند. اسم كوفه خاطرات آن دوره را در ذهن بيشتر اين اسيران زنده مي‏كرد. و اكنون اهل آن حرم، به جرم خاندان علي و حسين بودن با فجيع‏ترين وضع اسارت ـ كه اسيران روم و ديلم را هم با چنين وضعي از كشوري به كشوري نمي‏بردندـ و دردناكترين حالات وارد اين كوفه مي‏شوند. كوفه از مردان خدا خالي شده، وفاداران كوفه يا شهيد شده‏اند مانند هاني، حبيب، مسلم بن عوسجه و… و يا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 137 *»

در زندان‌هاي حكام بني‌اميه در حبس به سر مي‏برند.

در هنگام ظهر روز يازدهم اسيران اهل بيت بي‏پوشش سوار بر شترهاي زخمدار خسته و در محمل‌هاي بي‏روپوش همراه با نيزه‏داراني كه سرهاي عزيزان آنها را بر نيزه‏هاي خود نصب كرده بودند، حرکت داده تا آنکه وارد كوفه شدند در حالي كه مردم كوفه تا جايي كه چشم كار مي‏كرد از مرد و زن و خرد و كلان بازارها و كوچه‏هاي كوفه را پر كرده بودند و براي تماشاي اسيران و سرهاي شهداي «طفّ» هياهو و غلغله راه انداخته بودند. و در ميان آنان همان مأموران مخفي دستگاه حكومتي به سرزنش كردن و زخم زبان زدن به آن اسيران، بر درد و مصائب آنان مي‏افزودند.

[55] سر مطهر امام حسين7 روي نيزه كافر سنگدلي بود كه پيشاپيش آن كاروان حركت مي‏كرد و آن سر نوراني مانند ماه تمام شب چهارده بود كه آسمان آن فوق هيعون، آسمان پنجم، مي‏باشد.([28])

[56] و سرهاي ديگر شهدا كه به واسطه شهادت رستگار شده بودند، نسبت به آن سر مطهر همانند ستارگاني بودند كه در نيمه‏هاي شب در آسمان مي‏درخشند و راه را براي شبروان روشن مي‏سازند. و مردم غرق تماشاي اين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 138 *»

منظر شگفت‏انگيز آسمان معنويت شده بودند. از بركت نورانيت آن سر و سرهاي ديگر آن‌چنان حقانيت حق و حقيقت نمودار و آشكار شده بود كه حجت الهي بر همگان تمام گشت.

[57] در ميان مردم كوفه جيره‏خواران دستگاه حكومتي خود را شادمان نشان مي‏دادند و با چشم‌هاي روشن كف‏زنان و هلهله‏كنان شادي مي‏كردند و آن عزيزان خدا را سرزنش داده و زخم زبان مي‏زدند از اين قبيل: هان اي خاندان كسي كه بر امير و امام خود ـ يزيد ـ خروج كرد و به سزا و جزاي خود رسيد و اين خواري شما نتيجه آن خروج بيجاي او است كه به آن دچار گرديده‏ايد. پس از خود شما است كه بر خود شما است. شما مردمان فتنه‏جو و رياست‏طلب هستيد و اينك به سزاي كارهاي خود رسيديد. آري اين سزاي كساني است كه قدر خوبي‌ها و بزرگواري‌هاي اماماني چون معاويه و يزيد را ندانسته و بي‏جهت بر آنها شوريده‏اند و باعث ناامني و درگيري و پريشاني جامعه اسلامي شده‏اند.

ولي مردم عادي كوفه همه گريان بودند و آناني كه به هر طوري در ريختن آن خون‌هاي مطهر شركت داشتند، سخت پشيمان شده و زار زار مي‏گريستند و اظهار ندامت مي‏نمودند. به طوري كه امام سجاد7 از روي تعجب مي‏فرمود: تنوحون و تبكون لاجلنا فمن ذا الذي قتلنا؟! (شگفتا! شما براي ما نوحه‏سرايي مي‏كنيد و زار زار مي‏گرييد، پس چه كساني پدرم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 139 *»

و ياران او را كشتند؟!) شبيه همين فرمايش را از ام كلثوم3 نقل مي‏كنند كه فرمود: صه يا اهل الكوفة يقتلنا رجالكم و تبكينا نساؤكم فالحاكم بيننا و بينكم اللّه يوم فصل القضاء (ساكت باشيد اي مردم كوفه، مردان شما [عزيزان] ما را كشتند و زنان شما بر ما مي‏گريند. خدا ميان ما و شما در روز قيامت حكم فرمايد.)

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 140 *»

فرمايش‌هاي امام سجاد عليه‌السلام

در كوفـــه

 

(58) وَ في السَّبايا عَلِيّ بْنُ الحُسينِ عَلي

بَعيرِهِ وَ هْوَ فيما قالَ يُشْجينا

(59) يا اَهْلَ كُوفان كَمْ ذا تَضحَكونَ وَ كَمْ

تُبالِغونَ بِما فيهِ تأذّينا

(60) يا اُمَّةَ السُوءِ لا سَقْياً لِرَبْعِكُمُ

يا امَّةً لَمْ‏تُراعِ جَدَّنا فينا

(61) لَوْ اَنَّنا وَ رسولَ ‌الله يَجْمَعُنا

يَوْمُ الْقِيمَةِ ما كُنْتُمْ تَقُولونا

(62) تُسَيِّرُونا عَلي الاَقْتابِ عارِيَةً

كأنَّنا لَمْ‏نُشَيِّدْ فيكُمُ دينا

S S S S S

}58{ علي بن الحسين8 خسته، ميان آن اسيران بَر

شتر بود و سخن مي‏گفت، چه با سوز و چه غم‏آور

}59{ اَلا اي مردم كوفه، چه اندازه به ما خنديد؟!

چه اندازه همي كوشيد، كه تا ما را بيازاريد؟!

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 141 *»

 

}60{ اَلا اي مردمان بد، نبيند مُلكتان رونق

نكرديد بهر جد ما، رعايت بهر ما يك حق

}61{ اگر ما را نمايد جمع، حضور حضرتش فردا

از اين رفتارتان با ما، چه پاسخ مي‏دهيد او را؟

}62{ بر اين اَقتاب([29]) بي‏پوشش، بَريد ما را چه بي‏پروا

كه گويا ما در اين امت، نكرده دين حق برپا

S S S S S

[58] و در ميان اسيران علي بن الحسين، امام سجاد7، بر روي شتر برهنه‏اي كه سوار بود ـ و در غل و زنجير گرفتار ـ سخناني مي‏گفت كه هر دلي را اندوهگين مي‏ساخت. ـ حال او و گفتار او آن چنان غم‏انگيز بود كه هركسي بر حالت او و از گفتار او گريان مي‏شد. ـ پاره‏اي از گفتار جانسوزش اين بود كه مي‏فرمود:

[59] اي مردم كوفه چه اندازه براي رنجانيدن ما مي‏خنديد و تا چه اندازه در آنچه باعث آزار ما است پافشاري داريد؟!

[60] اي مردمان بدرفتار، سرزمين‌هاتان هرگز آبادي نبيند ـ كه همين آبادي‌ها و بسياري نعمت‌ها شما را به اين طغيان كشانيده است ـ اي مردمي كه حرمت جد ما رسول‌الله9 را درباره ما رعايت نكرديد و با همه آن

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 142 *»

سفارش‌هايي كه درباره عترت خود و به خصوص حسين7 فرمود و خداي متعال مودت همين عترت را مزد رسالت آن حضرت9 قرار داد، شما همه آنها را نشنيده گرفته و تا اين اندازه ستم درباره عترت او روا داشتيد.

[61] روز قيامت كه ما و رسول‌الله9 را گرد هم آورد و رسول‌الله9 از اين همه ستمكاري و تجاوز شما نسبت به ما، از شما پرسش و دادخواهي كند، چه پاسخي خواهيد داشت؟!

[62] ما را بر قتب‌هاي بي‏روپوش سوار مي‏كنيد و از شهري به شهري مي‏بريد. به طوري ما را خوار كرده و بي‏حرمتي مي‏كنيد كه گويا ما در ميان شما دين و آييني را بنيان‏گذاري ننموده‏ايم!! و براي شما نظامي نياورده‏ايم و هيچ‏گونه حق تعليم و تفهيم و ارشاد و هدايتي بر شما نداريم. در صورتي كه فطري بشر است كه در برابر معلم و ارشادكننده و راهنماي به خير و خوبي كوچكي مي‏كند و حق تعليم و ارشاد را محترم مي‏شمرد.

نقل مي‏كنند امام سجاد7 با آن نقاهت بيماري و ضعف و ناتواني و با آن همه اندوه و بار سنگين مصائب، روي شتر برهنه و با جامعه و زنجير گران و رنج اسارت، با صدايي ضعيف در حالي كه خون از جاي زنجير گردن و جاي زنجير پاهايش مي‏ريخت اين ابيات را در بازار كوفه مي‏خواند:

يا امة السوء لا سقياً لربعكم
  يا امة لم‏تراع جدنا فينا
لو اننا و رسول‌الله يجمعنا
  يوم القيامة ما كنتم تقولونا

 

* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 143 *»

تسيّرونا علي الاقتاب عاريةً
  كأننا لم‏نشيّد فيكمُ دينا
بني‌امية ما هذا الوقوف علي
  تلك المصائب لاتلبون داعينا
تصفّقون علينا كفّكم فرحاً
  و انتمُ في فجاج الارض تسبونا
اليس جدي رسول‌الله ويلكمُ
  اهدي البرية من سبل المضلينا
يا وقعة الطف قد اورثتني حزناً
  و اللّه يهتك استار المسيئينا([30])

مضامين اين ابيات و خطبه‏هاي حضرت زينب و ام كلثوم و فاطمه دختر امام حسين7 در كوفه به خوبي موقعيت اهل كوفه و به طور كلي اهل عراق را در مورد حادثه كربلا نشان مي‏دهد كه آنها فريب نخورده بودند بلكه با شناخت كامل و آگاهي، خواسته‏هاي يزيد و ابن‌زياد را درباره كشتن شهيدان كربلا و اسيركردن اسيران اهل بيت عملي ساختند. اگرچه طمع و يا ترس از عقوبت دستگاه حكومتي با شقاوت ذاتي آنان ضميمه شده بود.

و در اينجا بايد اين نكته را يادآوري كنم كه در مجالس عزاداري محرم و صفر هم يادآوري كرده‏ام: تاريخ‏نويسان، اهل عراق را نوعاً از شيعيان حضرت علي7 مي‏شمارند و مي‏گويند حسين7 را شيعيان پدرش

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 144 *»

كشتند. كلمه شيعه در اين‏گونه موارد به معناي طرفدار است نه به معناي شيعه اصطلاحي در برابر سني. شيعه به اين معني هميشه اندك بوده و هست و در ميان شيعيان عراق، شيعه به اين معني نوعاً مشخص و انگشت‏شمار بوده‏اند. ولي شيعه به معني طرفدار اميرالمؤمنين7 ـ نه معتقد به امامت به معني خاص نزد شيعيان اثني‏عشري و نه معتقد به عصمت و جانشيني بلافصل رسول‌الله9 ـ اكثريت اهل عراق را تشكيل مي‏داده است. يعني در برابر طرفداران معاويه، طرفداران علي7 را شيعه علي مي‏گفتند. بنابراين كشندگان امام حسين7 از شيعيان به معني خاص آن نبوده بلكه همان سني‌ها و پيروان بنيان‏گذاران سقيفه بني ساعده بوده‏اند. و حادثه عاشورا و همه مظالمي را كه اهل بيت و شيعيان آنان از ستمگران و پيمان‏شكنان اين امت ديده و مي‏بينند نتايج همان بيعت شومي بوده و مي‏باشد كه در سقيفه انجام يافت و اول‏قرباني آن دخت پيامبر اسلام9 حضرت فاطمه صديقه3 و جنين نازنين او محسن بن علي8 بوده است.

در هر صورت مقصود اين است كه اهل عراق در اجراي نقشه ظالمانه حادثه عاشورا فريب نخورده بودند تا اهل بيت در كوفه آنان را از خواب غفلت بيدار نمايند و آن فريب‏خوردگان را روشن سازند. بلكه سراسر فرمايش‌هاي آن بزرگواران ملامت آنان بود و اظهار شگفتي از گريه‏هاي ايشان و مذمت حالات و نفاق و بي‏وفائي آنها. عباراتي از امام سجاد7 نقل شده

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 145 *»

است كه براي روشن شدن اين مطلب در اينجا مي‏آوريم:

مردم كوفه در مسير راه اسيران تا دار الامارة مجتمع شده بودند و نوعاً علي بن الحسين8 را مي‏شناختند و بر مظالمي كه نوع آنها بر خاندان رسول‌خدا9 روا داشته اشك مي‏ريختند و منتظر بودند كه آن بزرگوار فرمايشي بفرمايد و از آنها نصرت طلبد و آنها را بر عليه دستگاه حكومتي بشوراند و از اين تأثر خاطرها و اشك‌هاي ديده‏ها براي شورشي اگرچه نافرجام بهره جويد. اما برخلاف انتظارها و بر رغم سالوسي‌هاي آنان ناگهان امام سجاد7 فرمان سكوت داده و همه ساكت گرديدند. و آنگاه بعد از حمد و ثناي الهي و درود بر رسول‌الله و آل اطهار او فرمود:

اي مردم، هركس مرا مي‏شناسد نياز به معرفي ندارد و هركس مرا نمي‏شناسد من خود را معرفي مي‏نمايم: من علي فرزند حسين فرزند علي فرزند ابي‌طالبم. من فرزند كسي هستم كه حرمت او را رعايت نكردند، اموال او را به غارت بردند و اهل بيت او را هم اسير كردند. من پسر آن كسي هستم كه در كنار شط فرات بدون آنكه خوني از او طلب داشته باشند و يا او حقي را پايمال كرده باشد، تشنه سر بريدند. من فرزند كسي هستم كه با زجر و محنت او را كشتند. اما او صبر كرد و از خود شكيبايي نشان داد و همين افتخار ما را بس است. اي مردم، شما را به خدا سوگند مي‏دهم آيا فراموش كرديد كه شما نامه‏ها براي پدر من نوشتيد و او را دعوت نموديد و چون به

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 146 *»

سوي شما آمد با او نيرنگ زديد؟! شما با پدرم پيمان بستيد و با او (توسط نماينده او مسلم بن عقيل) بيعت كرديد. اما بيعت خود را شكستيد و او را كشتيد. پس هلاكت بر شما باد با اين توشه‏اي كه به آخرت فرستاديد، هلاكت بر شما باد. چه رأي زشت و پليدي براي خود پسنديديد. آنگاه كه به ديدار پيامبر خدا مي‏شتابيد با چه ديده‏اي به او نظر خواهيد كرد؟ وقتي كه به شما بگويد: عترت مرا كشتيد، هتك حرمت مرا كرديد، و سرانجام به شما خواهد گفت كه شما از امت من نيستيد؟!

در برابر اين فرمايش‌هاي امام سجاد7 مردم با گريه‏هاي شديد يكديگر را ملامت مي‏كردند و به يكديگر مي‏گفتند: ندانسته خود را به هلاكت افكنديد. امام7 فرمايش‌هاي خود را چنين ادامه دادند: خداي رحمت كند كسي را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا در راه خدا و پيغمبر خدا و اهل بيتش حفظ كند زيرا كه پيشوا و مقتداي ما پيامبر خدا است و لازم است كه به نيكي از او پيروي كنيم.

مردم همه عرض كردند: اي فرزند پيامبر خدا ما همگي شنوا و پذيراي فرمان توييم و نگهبان پيمان با تو و مطيع امر تو هستيم و هرگز از تو روي نتابيم و به هرچه امر كني از تو اطاعت مي‏كنيم، خدايت رحمت كند. با هركس بجنگي ما مي‏جنگيم و با هركس كه سازش داشته باشي ما نيز با او در سازشيم، تا آنكه يزيد را دستگير كنيم و از مردمي كه بر تو و بر ما ستم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 147 *»

كردند بيزاري مي‏جوييم.

امام سجاد7 فرمود: هيهات، هيهات، اي دغل‏بازان حيله‏گر كه جز خدعه و نيرنگ و هوس خصلت ديگري در وجود شما نيست. مگر باز اراده كرده‏ايد آنچه را كه پيش از اين با پدر من بجا آورديد با من روا داريد؟ نه هرگز چنين نيست. به پروردگار سوگند هنوز جراحاتي كه از شهادت پدرم در دل من ظاهر گشته بهبودي نيافته. همين ديروز بود كه پدرم با اهل بيت او به شهادت رسيدند. هنوز مصيبت‌هاي رسول‌خدا و پدرم و برادرانم را از ياد نبرده و تلخي آن در دهان من موجود است و در سينه‏ام جريان دارد و غم و اندوه اين مصيبت‌ها حنجره مرا مي‏فشارد. من از شما مي‏خواهم كه نه به سود ما باشيد و نه به زيان ما. (آري، در خانه اگر كس است يك حرف بس است).

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 148 *»

فرمايش‌هاي امام سجاد عليه‌السلام

با بنـي اميــه

 

(63) بَني اُمَيَّةَ ما هذَا الْوُقُوفُ عَلي

تِلْكَ الْمَصائِبِ لاتُصْغُوا لِداعينا

(64) تُصَفِّقُونَ عَلَيْنا كَفَّكُمْ فَرَحاً

وَ اَنْتُمُ في فِجاجِ الاَرضِ تَسْبُونا

(65) اَلَيْسَ جَدّي رسولُ ‌الله وَيْلَكُمُ

اهدَي الْبَرِيَّةَ مِنْ سُبْلِ الْمُضِلّينا

S S S S S

}63{ ز چه اي دوده سفيان، در اين طغيان همي كوشيد؟!

كه گفتار يكي از ما، نه بشنيده نه خاموشيد؟!

}64{ كف شادي زنيد بر ما، به هر حال و به هر جايي

كشانيد هر كجا ما را، چه دره يا كه صحرائي

}65{ نه جد من رسول‌الله9، هلاكت بر شما بادا

ز گمراهي گمراهان، هدايت كرده مردم را؟!

S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 149 *»

[63] اي بني‌اميه، و اي پيروان و طرفداران بني‌اميه، چرا تا اين اندازه پافشاري و ايستادگي بر وارد ساختن اين همه مصيبت‌ها و بلاها بر ما داريد؟! و آن قدر نسبت به ما بي‏اعتنا هستيد و ما را بي‏ارزش مي‏دانيد كه اگر يكي از ما يك نفر از شما را صدا مي‏زند كه سخني به او بگويد يا خواهشي از او بكند اعتنا نكرده و توجهي نمي‏نمايد و اگر توجهي بكند به سخن او گوش فرا نمي‏دهد.

[64] با آنكه مي‏دانيد ما داغديده‏ايم و ما، در عزا و ماتم نشسته‏ايم شما مرتب و مكرر از روي شادي و اظهار سرور دست بر دست مي‏زنيد و برخلاف خواسته ما بر شدت كف زدن خود مي‏افزاييد و به اين وسيله ما را بيشتر آزار مي‏دهيد و به خصوص ما را با اين حالت اسيري از شاهراه‌ها مي‏بريد تا هم راه طولاني‏تر شود و هم با مردم بيشتري رو به رو گرديم و جمعيت بيشتري در سر راه ما باشند.

[65] واي بر شما مردم ـ كه سزاوار عذاب الهي هستيد ـ آيا جد من رسول‌الله9 مردمان را از راه‌هاي گمراهي و گمراه‏كنندگان هدايت نفرمود؟ و راه راست را به آنان ننمود؟ پس بنابراين بر تمام مردم حق هدايت و راهنمايي و ارشاد دارد و ما هم كه بازماندگان او هستيم در ميان شما بر شما حق داريم. و آيا اداي حق آن بزرگوار و رعايت حرمت او درباره ما اين مصائب و مظالم است كه بر ما روا داشته و تا اين اندازه در اين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 150 *»

ستمكاري‌هاي بر ما، پافشاري و ايستادگي داريد؟!

اين عبارات فرمايش‌هاي حضرت سجاد7 را با آن پيرمرد شامي در شام به خاطر مي‏آورد كه مناسب است در اينجا يادآور شويم: پس از آنكه اسيران و سرهاي شهيدان را در بازار و محله‏هاي پرجمعيت شام گردانيدند، آنها را براي آنكه در معرض تماشاي مردم گذارند جلو درب مسجد جامع شهر ـ كه محل بازداشت اسيران بود ـ  بردند و از شترها پياده نموده سرپا آنها را نگاه داشتند. در آن وقت پيرمردي از اهالي شام پيش آمد و در برابر امام سجاد7 ايستاد و گفت: سپاس خدايي را كه شما را كشت و نابود ساخت و شهرها را از مردانتان راحتي بخشيد و اميرالمؤمنين ـ يزيد ـ را بر شما پيروز گردانيد. امام7 نگاهي به او فرمود و پس از آن فرمود: يا شيخ! هل قرأت القرآن؟! (اي پيرمرد آيا قرآن خوانده‏اي؟!) با تعجب عرض كرد: آري خوانده‏ام. يعني مي‏خواست بگويد: شما را چه به قرآن؟! حضرت فرمود: اين آيه را خوانده‏اي: قل لااسألكم عليه اجراً الا المودة في القربي (بگو اي پيامبر من براي رسالتم مزدي از شما نمي‏خواهم مگر دوستي با خاندانم) عرض كرد: آري خوانده‏ام. ـ ولي با خود مي‏گويد اين هم با شما چه ارتباطي دارد ـ حضرت فرمود: ايشان, قُربي، خاندان پيامبر، ماييم! باز فرمود: آيا اين آيه را خوانده‏اي و اعلموا انما غنمتم من شي‏ء فان للّه خمسَه و للرسول و لذي القربي عرض كرد: آري خوانده‏ام.

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 151 *»

فرمود: اينان ـ ذي قُربي ـ ماييم. باز هم حضرت فرمود: اي شيخ آيا اين آيه را خوانده‏اي: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً. عرض كرد: آري خوانده‏ام. فرمود: ماييم اين اهل بيتي كه قرآن به آيه طهارت مخصوص گردانيده است. آن پير در حالي كه از گفتار خود به سختي پشيمان شده بود عرض كرد: شما را به خدا شما آنهاييد؟! حضرت فرمود: تاللّه انا لنحن هم من غير شك و حق جدنا رسول‌الله انا لنحن هم (به خدا سوگند بدون شك آنها ماييم و به حق جد ما رسول‌الله كه به طور قطع و يقين ماييم آنهايي كه در قرآن خدا معرفي فرموده است). پيرمرد پس از شنيدن اين فرمايش‌ها شروع كرد به گريه‌كردن و عمامه از سر برداشت و سر به سوي آسمان بلند كرده و عرض كرد: اللهم اني اتوب اليك اللهم اني ابرأ اليك من عدو آل محمد و من قتلة اهل بيت محمد (خدايا به سوي تو باز مي‏گردم. خدايا بيزارم از دشمنان آل محمد و كشندگان اهل بيت محمد9). و پس از آن به امام سجاد7 رو كرده عرض كرد: ياابن رسول‌الله آيا توبه من پذيرفته است؟ حضرت فرمود: اگر توبه كني خداوند مي‏پذيرد و تو با ما خواهي بود. عرض كرد: من تائب هستم. اين جريان را فوري به يزيد خبر دادند. آن ملعون دستور داد آن پيرمرد را در همان جلوي مسجد گردن زدند و او به شرف شهادت نائل شد (اعلي اللّه درجته). نقل شده در اثر همين گفتگوي امام7 با آن پيرمرد قريب به هفتاد هزار نفر از

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 152 *»

گمراهي نجات يافتند و در مقام عذرخواهي از حضرت برآمده و از دودمان پليد بني‌اميه اظهار بيزاري نمودند و امام7 هم عذر همه را پذيرفتند و آنان را عفو نمودند و شايد علت آنكه يزيد دستور كشتن اين پيرمرد را داد همين بود كه ديگران از او آموختند و در مقام اعتذار برآمدند. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 153 *»

فرمايش‌هاي امام سجاد عليه‌السلام

در باره حادثـه كربـــلا

 

(66) يا وَقْعَةَ الطَّفِّ قَدْ اَوْرَثتِني حَزَناً

اَللّهُ يَهْتِكُ اَسْتارَ الْمُسيئينا

(67) اَوْرَثْت‌ِ قَلْبِيَ اَحْزاناً تُجَدَّدُ ما

كَرَّ الجَديدان‌ِ لاتَبْلي وَ تُبْلينا

(68) فَكُلُّ اَرْضٍ وَ يَوْمٍ كَربَلاءُ وَ عا

شورا وَ شَخْصُكُمْ لي نَصْبُ رائينا

S S S S S

}66{ مرا، اي وقعه طف داده‏اي حزني كه جاويدان

د‌َرَد حق پرده‏ها از كار و بار جمله بدكاران

}67{ نهادي بر دلم غم‌ها، كه تازه مي‏شود هر دم

چو آيد روز و شب هرگز، نكاهد در دل ما غم

اگرچه هر دمي كاهد، غم دل‌هاي ما، ما را

از آن رو كربلا باشد، هر آن جايي براي ما

}68{ بود هر روز عاشورا، براي ما در اين دنيا

بدن‌هاي شهيدان هم، مجسم پيش چشم ما

S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 154 *»

[66] اي حادثه كربلا، گرچه گذشتي و كمتر از يك روز بودي، اما براي من اندوه جاويدي را به جاي گذاردي كه هرگز از دل من بيرون نخواهد رفت و تا زنده‏ام بايد به سوز آن بگدازم و بسازم و از من دست برنخواهد داشت. خدا بدَرَد پرده‏هاي حرمت و شوكت پوشالي بدكاران اين امت را كه دريدند پرده‏هاي حرمت، عزت و صولت خاندان عصمت و طهارتي را كه رعايت حرمت آنها و جانبداري از آنها، از جانب خداي متعال و از جانب رسول او9 بر همه اين امت واجب و لازم شده بود.

[67] براي دل من اندوه‌هايي به جاي گذاردي كه نه تنها از دلم بيرون نخواهد رفت بلكه با تازه شدن شب و روز، تازه مي‏شود، و كهنگي و فرسودگي نخواهد داشت و هيچ كاهشي نخواهد يافت. ولي ما را مي‏كاهاند و روز به روز قواي ما را كم مي‏كند و توان از جسم و جان ما مي‏برد.

[68] آن‌چنان اندوه‌هاي تو اي حادثه كربلا، براي ما تازه است و كهنه‏شدني نيست كه هر قطعه و بقعه‏اي از زمين براي ما كربلا و هر روز از روزهاي عمر ما، براي ما عاشورا است. و پيكرهاي به خون‏خفته شما اي شهيدان نينوايي پيوسته و در همه‏وقت و در همه‏جا در برابر ديدگان ما حاضر و مجسم مي‏باشد. و از خاطر زار و پريشان ما داغديدگان و ماتمزدگان نخواهد رفت.

روي همين جهت در تاريخ زندگي آن بزرگوار نوشته‏اند: امام7 تا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 155 *»

آخر عمر در عزاي پدر گريه كرد. روزها را روزه مي‏گرفت و شب‌ها را به عبادت مي‏گذرانيد. هنگام افطار خادم حضرت آب و طعام براي حضرت مي‏آورد و خواهش مي‏نمود كه افطار فرمايد، مي‏فرمود: قتل ابن رسول‌الله جائعاً، قتل ابن رسول‌الله عطشاناً (فرزند رسول‌خدا گرسنه كشته شد، فرزند رسول‌خدا تشنه كشته شد) و اين عبارات را مكرر مي‏فرمود و اشك مي‏ريخت تا آن آب و طعام با اشك چشم آن حضرت مخلوط مي‏شد. خود امام7 زندگي آينده خود را بعد از حادثه كربلا، در كنار دروازه مدينه جلو خيمه‏اي كه براي آن ماتمزده نصب كرده بودند در اجتماع اهل مدينه كه سراسيمه و گريان و نالان براي استقبال از كاروان كربلائي در حضور حضرتش مجتمع شده بودند در خطبه‏اي بيان فرمود. ترجمه آن خطبه اين است:

«سپاس خداي را كه پرورنده جهانيان است … اي مردم، همانا خداوند ـ كه سپاس ويژه او است ـ ما را به مصيبت‌هاي بزرگي مبتلا فرمود، و رخنه بزرگي در اسلام پديد آمد. ابوعبدالله حسين7 و خاندانش كشته شدند و زنان و كودكانش اسير گرديدند و سر بريده او را بر نوك نيزه زده، در شهرها گردانيدند. و اين مصيبتي بود كه مانندي ندارد. اي مردم كدام‏يك از مردان شما مي‏تواند پس از كشته شدن امام حسين شاد و خرم باشد؟ و يا كدام دلي است كه براي او غمگين نگردد؟ و يا كدام‏يك از شما مي‏تواند اشك

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 156 *»

ديدگانش را نگه‌دارد و از سرازير شدن آن جلوگيري نمايد. با اينكه هفت‏آسمان به آن سختي و درياها با آن همه امواج و آسمان‌ها با اركانش و زمين از همه جوانب و درخت‌ها با شاخه‏هايشان، و ماهي‌ها و انبوه آب درياها و فرشتگان مقرب خدا و اهل آسمان‌ها، همه و همه براي كشته شدنش گريستند. اي مردم، آن چه دلي است كه براي كشته شدنش شكافته نشود؟ يا كدام قلبي است كه به سوي او كشش نداشته باشد و براي مظلوميت او نسوزد؟ يا كدام گوشي است كه اين رخنه‏اي را كه در اسلام پديد آمد بشنود و كر نشود ( و از بزرگي اين مصيبت حيرت‏زده نگردد). اي مردم ما از شهر و ديار خود رانده شديم و در به در بيابان‌ها و از وطن دور گرديديم. گويي كه اهل ترك و كابليم، بدون هيچ گناهي كه از ما سر زده باشد و كار ناخوشايندي كه مرتكب شده باشيم و يا رخنه‏اي در اسلام وارد آورده باشيم. چنين رسمي را در نسل‌هاي پيشين نشنيده‏ايم. اين كار جز جنايتي نوظهور نبود. به خدا سوگند اگر پيغمبر9 به جاي آن سفارش‌هايي كه درباره حرمت ما و حق ما و حمايت از ما فرمود، به كشتن ما و غارت اموال ما دستور مي‏داد از آنچه با ما رفتار كردند بيشتر نمي‏توانستند بكنند. انا للّه و انا اليه راجعون. چه مصيبت بزرگي و جانسوز و دردناك و دلخراش و ناگوار و تلخ و جانكاهي بود. ما پاداش اين مصيبت‌ها را از خداوند خواهانيم كه او عزيز و غالب و انتقام‏گيرنده است».

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 157 *»

اي اسوه ماتم حسيني    وي فاطمه را تو نور عيني
از كرببلا تو بي‏قراري   وز دشت بلا تو يادگاري
صدپاره تن پدر چو ديدي   پا از سر زندگي كشيدي
تا رفت تو را ز تن توانت   افتاد ز عرش آشيانت
شد تسليت تو مهر زينب   او فكر تو و تو فكر زينب
چون خواند حديث ام ايمن   جان تازه شُدَت دوباره در تن
گفتا كه چرا شدي پريشان   از كثرت غم دهي چرا جان؟
هستي نه مگر تو حجت حق   عهديست كه گشته‏ايم موفّق
پس جاي جزع سزد تشكر   از مثل تويي روا تصبر
گفتي تو به عمه‏ات به حسرت   آيا پدرم نبوده حجت
پس از چه به رو فتاده بر خاك   بي‏سر، بدنش شد از چه صد چاك
از ديد چنين گروه مجرم   ما آل علي نبوده مسلم
ورنه، نه چنين سزد در آيين   تاريخ ندهد نشاني از اين
افزون ز حد است ز دشمن اين كين   افكنده بدون كَفْن و تدفين
اجساد مطهري كه هريك   برتر بود از همه ملائك
در بند عدو چو اوفتادي   منسوخ شد از غم تو شادي
غمخوار نبوده‏ات در آن دشت   بر دور سرت اجل همي گشت
زنجير شدت نصيب اي شه   با دشمن خود شدي تو همره

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 158 *»

در بند گران عدو ببستت   زد غل ز جفا به پا و دستت
كس ياور تو نشد در آن روز   جز كعب ني و كلام جانسوز
داروي تو اي اسير بيمار   خوناب دل از جفاي اشرار
زهر غم جانگزا غذايت   سيلاب روان ز ديده‏هايت
لب تشنه در آفتاب سوزان   شد سايه‏ات از سر شهيدان
بر اشتر بي‏جهاز رنجور   طي كردی شها رهي بسي دور
روزت ز شب تو تيره‏تر بود   در منظر تو سر پدر بود
از خاك رهت به سر چو دستار   سينه ز غم پدر شرر بار
چون شمع ز تب تن تو سوزان   سوزنده‏ترت غم اسيران

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 159 *»

گفتار شيخ بزرگوار/ در گزارش

از حال خود و ارزش اين قصيده مباركه

 

(69) يا سادَتي عَبْدُكُم يَبْكي مُصابَكُمُ

لَهُ مَدامِعُ تَحْكِي الهُطَّلَ الجُونا

(70) مِن نُون مُقْلَتِهِ في نَظْمِ قافيةٍ

رَوِيُّهَا النُونُ فيكُمْ يا بَني نُونا

(71) غَرّا بِحُسنِكُمُ فَقْما بِحُزْنِكُمُ

ثَكْلي لِما نابَكُمْ يَاابْنَ الكَريمينا

(72) مَسرورَةٌ بِكُمُ مَحْزُونةٌ لَكُمُ

جاءَت لِذلك تَفْريحاً وَ تحزينا

S S S S S

}69{ براي اين بلاهاي، شما اي سروران من

چو ابري بنده‏تان بارد، سرشك ديده بر دامن

}70{ سرشك از چشمه چشمش، بجوشد چونكه بسرايد

رَثائي كه رَويَّش را، به حرف « نون» بيارايد

بود شعرش رَثاي او، كه در وصف شما باشد

شما  اي  دوده  «نون»  و، عجب   شعري  رسا  باشد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 160 *»

 

}71{ براي خاطر حبِّ، شما باشد بسي غرا

ولي حزن شما آن را، نموده غمفزا يكجا

چو «ثكلي» باشد از آنچه، كه آمد بر شما گريان

شما اي دوده آقا، منش‌ها در همه‏دوران

}72{ بود بهر شما شادان، ز غم‌هاي شما غمگين

فرحزا آمده زان و، غم‏انگيز آمده از اين

S S S S S

[69] اي آقايان من، اين بنده زرخريد شما و كسي كه به همه وجود و در ظاهر و باطن خود افتخار فرمانبرداري شما را دارد، و دل و جان و دين و دنياي خود را به دست شما سپرده، بر مصيبت‌هاي شما مي‏گريد و او را در برابر ياد اين مصيبت‌ها اشك‌هاي ريزاني است كه باران‌هاي درشت و پي‌درپي ـ ژاله‏هاي بهاري ـ را كه از ابرهاي متراكم سياه مي‏بارد، حكايت مي‏كند.

[70] و آن اشك‌ها از «نون» ـ چشمه ـ چشمش در هنگام سرودن قصيده‏اي در مصائب شما كه رَويّ آن ـ حرف پيش از قافيه آن ـ نون است، جاري است اي خاندان حضرت «ن»9.

در قرآن يكي از نام‌هاي پيامبر اسلام9 «ن» است. ابتداي سوره مباركه قلم خداي متعال مي‏فرمايد: بسم اللّه الرحمن الرحيم ن والقلم و ما يسطرون كه «ن» به حضرت رسول9 و «قلم» به اميرالمؤمنين علي بن ابي‌طالب7 و «ما يسطرون» به علوم فاطمه زهراء3 تفسير شده است و

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 161 *»

بنابراين «لوح» هم بايد سينه مباركه فاطمه3 باشد. و تفسيري كه براي «و ما يسطرون» اكنون (هنگام نوشتن اين مطلب) به ذهن من خورد اين است كه مراد ائمه: هستند. و اين معني را از باطن آيه شريفه «فاضرب بعصاك الحجر….» هم مي‏توان استفاده نمود.

[71] اين قصيده نظر به آنكه درباره شما سروده شده و از معرفت و محبت قلبي من نسبت به شما سرچشمه گرفته و از چاشني وصال شما مايه يافته است، بنابراين به واسطه زيبايي شما زيبا و به واسطه نورانيت شما روشن و درخشان و به واسطه آشكارايي شما آشكارا فصاحت دارد. و از طرفي به واسطه اندوه دل شما كه در آن منعكس گرديده، اندوهگين و اندوه‏فزا و دلگير و تيره و تار مي‏باشد. و در واقع همانند مادر داغديده‏اي در مصيبت‌هاي شما گريان و نالان است اي فرزندان گرامي‏ترين اشخاص عالم هستي.

[72] و بنابراين اين قصيده از جهت آنكه به زيبايي‌ها و خوبي‌ها و فضيلت‌ها و نورانيت‌هاي شما، زيبا و خوب و روشن و فصيح و به طور كلي داراي جهات عديده محسنات شعري مي‏باشد، خود آن شاد و از آن جهت كه اندوه دل‌هاي شما و آثار مصيبت‌هاي شما از شما در اين قصيده هم منعكس شده اندوهگين است و به واسطه دارا بودن اين دو حيث و اين دو جهت هم فرحزا و شادمان‏كننده و هم غم‏انگيز و غمفزا است. وجه ديگر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 162 *»

براي معناي اين دو بيت اخير اين است كه: بنابر قانون مسلّم آفرينش كه هر اثري بر صفت مؤثر خود است يعني هر اثري صفات مؤثر خود را داراست و در مرتبه و مقام خود صفات او را حكايت مي‏كند. چنانكه خود شيخ بزرگوار/ مثال زده‏اند به كلام زيد كه اثر زيد است و خواه و ناخواه بر صفت زيد است و بلكه بر صفات او است و صفات او را حكايت مي‏كند. مطابق اين قانون، اين قصيده مباركه هم كه اثر شيخ بزرگوار است بر صفات او است و صفات او را حكايت مي‏كند و اصل صفات او در اين مقام كه سرودن اين قصيده در مصائب امام مظلوم7 بوده، دو صفت حُبّ و حُزن مي‏باشد و آن هم حب و حزن فؤادي. پس اين اثر هم آن حب و آن حزن را حكايت مي‏كند. و محب در مقام محبت مسرت دارد زيرا مجذوب زيبايي‌ها و جذابيّت‌هاي محبوب خود شده و از اين حالت شادمان است و اما هنگام توجه به مظلوميت محبوب دچار حزن و غم مي‏گردد. پس از جهتي مسرت دارد و در همان وقت از جهتي اندوهگين است. اين قصيده مباركه هم مطابق حالت مؤثر خود ـ شيخ بزرگوار ـ هم مسرت دارد و هم محزون است. و در هركس هم كه مؤثر افتد و او را متأثر سازد، او را هم در حال واحد هم مسرور مي‏سازد و هم محزون مي‏نمايد. اصحاب امام مظلوم7 هم به حسب مقام و رتبه خود هريك مجذوب زيبايي‌ها و جذابيت‌هاي مولاي خود شده بودند و عاشقانه جان خود را در راه آن بزرگوار نثار كردند و از

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 163 *»

حالت آنان اميرالمؤمنين7 خبر دادند هنگامي كه در جنگ صفين به زمين كربلا رسيدند. «خرج علي7 يسير بالناس حتي اذا كان بكربلا علي ميلين او ميلٍ تقدم بين ايديهم حتي طاف بمكان يقال له المقذفان. فقال: قتل فيها مأتا نبي و مأتا سبط نبي كلهم شهداء. هيهنا مُناخ ركّاب و مصارع عشّاق، شهداء لايسبقهم من كان قبلهم و لايلحقهم من بعدَهم.» (علي7 از شهر بيرون شد و با مردم حركت كرد و چون به يك يا دو ميلي كربلا رسيد پيشاپيش آنان آمد تا به مكاني كه مقذفان نام داشت دوري زد و فرمود: در اينجا دويست پيغمبر و دويست فرزند پيغمبر كشته شده‏اند كه همه آنها شهيدند. اينجا بارانداز سواران و قتلگاه عاشقان است، شهيداني كه نه پيشينيانشان بر آنها سبقت جسته‏اند و نه آيندگان به مقام و رتبه آنان رسند).

 

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 164 *»

تقاضاي شيخ بزرگوار­

و تقديم درود

 

(73) مِنْ اَحمَدٍ نَجلِ زَينِ الدينِ عَبْد‌ِكُمُ

تَقَبَّلوا يا بَني طه وَ ياسينا

(74) كونوا لَنا فَوقَ ما نَرجو بِحُبِّكُمُ

فما لنا في غَد‌ٍ ا÷ مَوالينا

(75) صَلّي الاِلهُ عَلَيكم ما هَدي بِكُمُ

ما في خَزائِنِهِ يا خَيْرَ هادينا

S S S S S

}73{ از احمد، پور زين الدين، شما را بنده مسكين

پذيريد اي بني طه، پذيريد اي بني ياسين

}74{ شما باشيد براي ما، از آنچه ما اميد داريم

بسي برتر، به حُبي كه، به دل ما از شما داريم

چو در فردا براي ما، نباشد غير آقايان

پناه ديگري كانجا، رهايي بخشد از نيران

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 165 *»

}75{ فرستد بر شما رحمت، خدا تا آنكه مي‏بخشد

به هركه، هرچه از آنچه، كه در گنجينه‏ها دارد

به هركه هرچه را بخشد، شما هستيد سبب در آن

شماييد بهتر از هركه، هدايت كرده بر ايمان

S S S S S

[73] اين قصيده هديه‏اي است از جانب احمد فرزند زين الدين كه بنده زرخريد و بنده فرمانبردار شما است. پس به فضل و كرم خود از او بپذيريد اي فرزندان حضرت طه و يس (صلي اللّه عليه و عليكم اجمعين).

[74] و خواهش او اين است كه براي ما دوستانتان بيش از آن و فوق آن باشيد كه ما به واسطه اين دوستي كه با شما داريم، به فضل و كرم شما اميدواريم. زيرا ما بر اين باوريم كه در فرداي قيامت، براي ما محل اميدي نيست مگر شما آقايان ما. اين عبارت فقرات دعاي مشهور به «اعتقاديه» را يادآور مي‏شود:

اللهم اني اقر و اشهد و اعترف و لااجحد و اسرّ و اظهر و اعلن و ابطن بانّك انت اللّه لا اله الا انت وحدك لا شريك لك و ان محمداً عبدك و رسولك و ان علياً اميرالمؤمنين و سيدَ الوصيين و وارثَ علم النبيين و قاتلَ المشركين و امامَ المتقين و مبيرَ المنافقين و مجاهدَ الناكثين و القاسطين و المارقين امامي و حجّتي و عروتي و صراطي و

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 166 *»

دليلي و محجتي و من لااثق بالاعمال و ان زكت و لااراها منجية لي و ان صلحت الا بولايته و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها.

[75] خداي متعال به اندازه آنچه در گنجينه‏هاي خود دارد و تا هنگامي كه به بركت شما و دستگيري شما خلق خود را هدايت فرموده و به آنها به واسطه شما بخشش مي‏فرمايد، بر شما رحمت و درود فرستد، اي بهترين راهنمايان به راه حق.

 

S S S S S S S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 167 *»

 

گوشه‌اي از شکوه‌هاي اولياء

«عليهم‌السلام»

 

از مظالم اعداء

«عليهم‌اللعنة» 

 

 

 

گوشه‌اي از شکوه‌هاي اهل دين

بشنويد از کلک غمبار «غمين»

 

اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ صَلَّى اللّهُ عَلىٰ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْليماً اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلىٰ ما جَرىٰ بِهِ قَضاؤُكَ فى اَوْلِيائِكَ الَّذينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دينِكَ اِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزيلَ ما عِنْدَكَ مِنَ النَّعيمِ الْمُقيمِ الَّذى لا زَوالَ لَهُ وَ لا اضْمِحْلالَ بَعْدَ اَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فى دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِها وَ زِبْرِجِها فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلِىّ وَ الثَّناءَ الْجَلِىّ وَ اَهْبَطْتَ عَلَيْهِمْ مَلائِكَتَكَ وَ كَرَّمْتَهُمْ بِوَحْيِكَ وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِكَ وَ جَعَلْتَهُمُ الذَّرائِعَ اِلَيْكَ وَ الْوَسيلَةَ اِلىٰ رِضْوانِكَ . . . . .

دعاى ندبه

 

 

 . . . . لَمْ‏يُمْتَثَلْ اَمْرُ رَسُولِ‏اللّهِ9 فِى الْهادينَ بَعْدَ الْهادينَ وَ الاُمَّةُ مُصِرَّةٌ عَلىٰ مَقْتِهِ مُجْتَمِعَةٌ عَلىٰ قَطيعَةِ رَحِمِهِ وَ اِقْصاءِ وُلْدِهِ اِلَّا الْقَليلَ مِمَّنْ وَفىٰ لِرِعايَةِ الْحَقِّ فيهِمْ فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ وَ سُبِىَ مَنْ سُبِىَ وَ اُقْصِىَ مَنْ اُقْصِىَ وَ جَرَى الْقَضاءُ لَهُمْ بِما يُرْجىٰ لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَةِ وَ كانَتِ الاَرْضُ للهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ و سُبْحانَ رَبِّنا اِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً وَ لَنْ‏يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ . . . .

دعاى ندبه

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 170 *»

چاره‏جويي عاشق

راهنمايــي معشوق

 

من كه دم از حبّ حيدر مي‏زنم
باده از ميناي كوثر مي‏زنم
جرعه‏اي زان مي مرا ديوانه كرد
معتكف بر درگه ميخانه كرد
جذبه «ساقي» زدم آتش به جان
گشته‏ام شوريده‏سر از آن زمان
گفتم اي ساقي، چه باشد چاره‏ام
من كه زين شوريدگي افتاده‏ام
كرد اشارت: چاره‏ات باشد شكيب
عاشقان را جز بلا نامد نصيب
عاشق صادق شكيبايي كند
جز بلا او كي تمنّايي كند
سوزد او در آتش عشقش چو شمع
خون دل بارد ز ديده جاي دمع

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 171 *»

هركه عاشقتر بلايش بيشتر
در حد خود امتحانش بيشتر
هديه حق بهر عاشق در زمين
شد بلا، بنگر بلاي اهل دين
عافيت خواهي، نه شأن عاشقست
همّت او بر جهاني فائقست
دلخوشست او با غم و درد و ملال
او ندارد در دل امّيد زوال
همچو شمعي سوزد و سازد مدام
شعله افروزد به جانش صبح و شام
عاشق و شب‏زنده‏داريّش خوشست
كنج خلوت آه و زاريّش خوشست
عشق باشد رهنماي عاشقان
خون دل باشد جزاي عاشقان
همچو مجنون، عاشقان ديوانه‏اند
از خوديّ خود همه بيگانه‏اند
دام آنها طرّه جانانشان
زان پريشاني، پريشان حالشان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 172 *»

دل ز كف داده تمامي بي‏قرار
غرق خون هر دل همه زار و نزار
در ره عشق و طلب در كوششند
همچو خمّ مي همه در جوششند
بي‏خودند از خود ز صهباي طهور
جان و تن سوزان ز گرماي حضور
مقصد آنها فقط ديدار يار
جانشان از ياد او گيرد قرار
گر سخن گويند از او گويند همي
جز ره عشقش نمي‏پويند رهي
دفتر فرزانگي را سوخته
سنّت ديوانگي آموخته
مخزن اسرار ما آن سينه‏ها
چشم ما روشن به آن گنجينه‏ها
جنّت آنها بود ديدار يار
جلوه دلدارشان حور و كنار
در شرار آتش سوزان عشق
سوخته سرتا به‌ پا خاصان عشق

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 173 *»

آن‏چنان كه غير عشق يارشان
نيست باقي از وجود پاكشان
زنده و پاينده زانها نام عشق
هم به گردش پر ز باده جام عشق
هركدامي مست‏تر رسواتر است
هركه رسواتر چه بي‏پرواتر است
عشق هم جويد همين ديوانه‏ها
آن ندارد عُلقه با فرزانه‏ها
خواهد آن سر را كه دارد شور عشق
سينه‏اي خواهد كه باشد طور عشق
آن، دلي خواهد ز غم درياي خون
ديده‏اي، بارد سرشك لاله‏گون
دوست دارد بشنود زاري دل
بي‏قراري بيند و پايي به گل
چون بلند است همّت عشق اين‏چنين
مي‏پسندد عاشقان را دل‏غمين
پس نبيند لايق خود هركسي
زين جهت فارغ ز عشق باشد بسي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 174 *»

عشق سطحي يعني عشق عاطفي
زودگذر باشد نماند، چون كفي
شوق ظاهر را نمي‏باشد ثبات
لازم آمد تا بقا يابد حيات
مقصدم از عشق عشق نوري است
در حقيقت از خودي، آن، دوري است
فرع نور معرفت باشد چو آن
با هوس هرگز نگردد توأمان
ساده باشند عاشقان از هرچه نقش
خالي از هر بُت دل آنها چو عرش
جان آنها يابد از ايمان توان
تن نياسايد ز شوق جانشان
جان و تن را در ره جانان نثار
كرده از دل با هزاران افتخار
آزموده حق بسي اخلاصشان
صاف ديده نيّت و اعمالشان
دل بريده سر به سر از ماسوا
ره نيابد در سر آنها هوي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 175 *»

ني غم جان و نه سامان و نه سر
ني به فكر درد و از درمان خبر
از خودي خود تُهي و پُر ز يار
خون دل سازند ز ديده بس نثار
گر كه صد فتنه فتد در كارشان
كم نگردد، ذرّه‏اي از عشقشان
در صفاشان كاهشي نايد پديد
گر بلا بارد بر آنها بس شديد
بر قضا راضي همه از جان و دل
همچو در راحت، اگرچه پا به گل
شكوه‏اي هرگز ندارند از بلا
ني ز زردي رخ خود، در نوا
قبله دلهاي آنها كوي يار
غير او كس را نيارند در شمار

S S S S S S S
«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 176 *»

عاشق شيدا([31])

 

عاشقان را سينه‏اي سوزان بود
سينه‏شان آيينه جانان بود
سينه‏سوزاني چه شيدايي همه
رسم شيدايي نگر در فاطمه3
ابتلايش در رهم از حد گذشت
عاقبت زهراي من از پا نشست
ياورم شد فاطمه در غربتم
كرده از امّت فقط او نصرتم
او نه تنها ماتم بابا گرفت
ماتم تنهاييم، تنها گرفت
از خدا بُد او وديعه بين ما
مصطفي9 را پاره تن از صفا
حق تعالي را يكي آيينه بود
او مبارك ليله آدينه بود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 177 *»

او من و، من او، بدون گفتگو
شير حق همچون من او نزد عدو
از طفيل هستيش هستي همه
چشمه فيض خدايي فاطمه3
مهر و قهر حق تعالي را، مدار
مهر و قهر او شده در روزگار
يك نمود فاطمه غيب و شهود
ريزه‏خوار خوان او بود و نبود
انبيا را قبله راز و نياز
اوليا را در شدايد چاره‏ساز
خاك راهش برتر از عرش برين
آينه‏دار خدا روي زمين
حق تعالي خوانده‏اش «اِحْدَي الْكُبَر»
بعد سوگندش كه «كَلّا وَ الْقَمَر»([32])

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 178 *»

فاطمه خاتون زنهاي جهان
روشني‏بخش زمين و آسمان
فاطمه3 ديباچه خلقت بود
دفتر ايجاد را تمّت بود
شد مقدّر تا كه آيد در شهود
باب رحمت بر خلايق، حق گشود
ما نبوديم گر نبودي فاطمه3
شد به او، هم ابتدا هم خاتمه
ما چو غيب و بهر ما او مظهر است
ظاهر از مظهر، هرآنچه مضمر است

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 179 *»

كتاب و عترت

غدير خم

 

شد پيمبر را چو وقت ارتحال
رفت مسجد او بسي افسرده‏حال
گفت با مردم سخن از حق ما
حقّ ما از حقّ او نبود جدا
عترت و قرآن هميشه با همند
هردو حجّت از خدا بر مردمند
بارها فرموده بود از حق ما
حق ما نازل شد از نزد خدا
در غدير از بهر من بيعت گرفت
بر ولايت بيعت از امّت گرفت
من چه گويم از غدير و حقّ خود
مثل آن حقّي دگر ضايع نشد
دين حق كامل شد و نعمت تمام
شد مشخّص بر همه شأن امام

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 180 *»

رهبري من پس از فوت نبي9
شد مسلّم بر همه آنجا، ولي
گوئيا افسانه‏اي بود و گذشت
گوئيا با ما كسي عهدي نبست
هر وصيي بوده او را اين چنين
عهد و بيعت هر زماني پيش ازين
بهر هر امّت غديري بوده است
هر زماني را اميري بوده است
بعد پيغمبر9 امير اُمّتم
تا ابد باشد دگر اين رُتبتم
بعد من حجّت بود پورم حسن
بعد از او باشد حسين ممتحن
بعد از او اولاد معصومين او
بر خلائق حجّتند بي‏گفتگو
ما همه با حقّ و حق با ما بود
دشمن ما هركجا، رسوا بود
ما نبي9 را اوصيائيم يك به يك
جانشينان خداييم يك به يك

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 181 *»

هريك از ما، از همه اَعْلم بود
در ره حق همچو يك پرچم بود
حُبّ ما ايمان و بغض ما نفاق
هركه با ما، دارد او با حق وفاق
هركه بر ما، باشد او با حق عَنود
او حَسود و «اَلْحَسودُ لايَسُود»([33])
زين جهت فرموده حق «اَم يَحْسُدون»([34])
تا دهد شرحي ز حال قوم دون
گر به ابراهيم امامت داده حق
هم برايش فرض طاعت داده حق
چون كه ما را بوده او از شيعيان
بنده خدمتگزار ما ز جان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 182 *»

ما به او داديم ز احسان خُلّتش
از تشيّع داده شد آن رُتبتش([35])
بهر او آتش گلستان كرده‏ايم
ياريش بر بت‏پرستان كرده‏ايم
آنچه را موسي به كوه طور ديد
پرتويي از شيعه ما شد پديد([36])
ما براي مردمان چون كعبه‏ايم([37])
ملجأ آنها همه در فتنه‏ايم
در غدير خم نبي9 گفت اين سخن
بعد من اين اوصياء هستند چو من
من كه «اَوْلي» بر همه هستم يقين
بعد من هم اوصياء باشند چنين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 183 *»

منكر آنها مرا هم منكر است
منكر من در حقيقت كافر است
اوصياء من چو من هم رهبرند
بر همه در دين و دنيا سرورند
طاعت آنها چو من واجب بود
ردْ بر آنها ردِّ بر من مي‏شود
ردّ بر من هم كه ردّ بر خداست
بر خدا رد كردن آتش را جزاست
من چه گويم از غدير خم دگر
شد نصيب ما ازان خون جگر
«بَخٍ بَخٍ» بس شنيدم آن زمان([38])
پس بسا آتش در آنها بُد نهان
دست بيعت سوي من مي‏شد دراز
ديده‏ها بر روي من از كينه باز

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 184 *»

از ولايت هركسي دم مي‏زدي
در دلش نقش ستيزم مي‏زدي
سينه‏ها از كينه‏ام جوشان همه
از ولايت بر زبانها همهمه
هر نگاهي از حسادت همچو تير
از ولي در گفتگو برنا و پير
گرچه در ظاهر همه شادي‏كنان
مي‏كشيدند بهر من خطّ و نشان
از نبي9 ابرام و اصرار اكيد
هريكي را در دل انكار شديد
من چه گويم از غدير خم كنون
جام ما پر شد ازان آخر ز خون
بي‏جهت ترسان نبودي مصطفي9
تا كه گويد گوشه‏اي از امر ما
او كه مي‏ديد هر نگاهي را چو تير
هريكي را آگه از «ما فِي الضَّمير»
پيش او كفر نهاني، برملا
باخبر از گفته و ناگفته‏ها

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 185 *»

بعد ازان تهديد «اِنْ لَم‏تَفْعَل»ش([39])
بي‏ثمر بودي سراسر زحمتش
وعده عِصْمت چو دادش كردگار([40])
گوشه‏اي زان را نمودي آشكار
آشكارا شد چو از آن، گوشه‏اي
اهل كين را شد فراهم توشه‏اي
عزم هريك جزم شد در آن زمان
در سقيفه كينه‏ها گرديد عيان

S S S S S S S

 

زان طرف هم مؤمنان را شاد كرد

بهرشان عيدي به از اعياد كرد

جامشان پر باده از خمّ غدير

جانشان را تا اَبَد اِمداد كرد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 186 *»

حق‏پرستي مستي آن باده بود

حق‏پرستان را به حق ارشاد كرد

شد عيان ديگر كمال بندگي

راه و رسم بندگي بنياد كرد

پرده‏اي از راز هستي برگشود

آشنا با مقصد از ايجاد كرد

گرچه مؤمن اندكي بود آن زمان

ليك فكر مردمانِ راد كرد

شد ولايت اعظم اركان دين

اوصياء را يك به يك پس ياد كرد

زندگاني با ولايت عزّت است

پس ز بند بردگي آزاد كرد

از براي مؤمنان در معرفت

فكر درس و مَدْرس و اُستاد كرد

چون كه ابليس لعين اين صحنه ديد

از تأسّف از جگر فرياد كرد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 187 *»

از براي چاره تفتين خود

گِرد خود جمع‏آوري اولاد كرد

مشورت با يك يك آنها نمود

از يكايك پرسش از اِفساد كرد

خاطرش آسوده شد تا آنكه ديد

هر منافق عزم بر اِلحاد كرد

در برابر حضرت ختمي‏مآب9

حقّ ما را پي ز پي انشاد كرد

از ره اتمام حجّت آن‏چنان

سدّ راه هر شك و ايراد كرد

حاضران را شاهد بر غائبان

پس خدا را شاهد اَشهاد كرد

زير يك خيمه نشست و تا سه روز

شادي همچون شادي اَعياد كرد

تا كه بيعت شد تمام و حضرتش

رو به سوي يثرب آباد كرد

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 188 *»

واپسين روزهاي رسالت

 

تا دم آخر ز ما، بودش سخن
همّ و غمّ حضرتش بُد حقّ من
گاه گريان از براي فاطمه3
گريه گه مي‏كرد براي ما همه
رنجها برد او ز جور عايشه
هم ز جور حفصه بي‏عاطفه
هم ز جور اوّلي و دوّمي
سوّمي و چارمِ چون كژدمي
خون دل خورد از منافقها بسي
باوفا كم ديد ز امّت او كسي
تا كه از زهر جفا مسموم شد
كينه زنهاي او معلوم شد
دختران آن دو اصل هر نفاق
حضرتش را كرده مسموم از شقاق
سمّ آنها در وجود مصطفي9
شد مؤثّر تا كه افتاد او ز پا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 189 *»

از تن پاكش توان يكجا برفت
ناتواني داد آزارش چه سخت
ني تواني بر نشستن داشت او
ني دگر هم كرد قامت راست او
ناتوان شد پيكر پاكش چه زود
شد هويدا آنچه را فرموده بود:
از نفاق آن منافقهاي دون
وز فساد مُفسدان بس زبون
گفت آريد كاغذ و كلك و دوات
تا بگويم آنچه در آن است نجات
نسبت هذيان عمر دادي به او
در حضورش با صدا شد گفتگو
پاره‏اي گفتند كه آريد آنچه را
مي‏دهد فرمان كه گويد خير ما
حيله‏اي كرد آن خبيث بي‏حيا
كه كتاب اللَّه بود بس بهر ما
دسته‏اي گفتند عمر گويد درست
دسته‏اي دادند جوابي بس درشت

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 190 *»

شد نبي9 آزرده از گفتارشان
ناروا بودي چنان رفتارشان
گفته حق «لاترفعوا»([41]) را در كتاب
گفت از نزدش روند پيش از عذاب
شادمان رفتند منافقها همه
زانكه طبق ميلشان شد خاتمه
شد نبي9 خونين‏جگر زين ماجرا
ديده‏اش گريان ز رنج اين جفا
آنچه مي‏گفت از نفاق آن خسان
خود به چشم خويشتن ديدي عيان
مزد خود را گوئيا دريافته
رشته گرديده هرآنچه بافته
نااميد از خير امّت شد دگر
خون‏جگر شد خون‏جگر شد خون‏جگر
هريك از ما را كه مي‏ديد آن عزيز
گوئيا مي‏ديد كه با ما، در ستيز

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 191 *»

امّتند از اوّل و آخر همه
مثل آن روز است دگر تا خاتمه
گه حسن را در بر خود مي‏كشيد
رنگ رخسارش ز حسرت مي‏پريد
گه حسين را روي سينه مي‏نشاند
اشك غم بر ابتلايش مي‏فشاند
ديد زهرا را كه باشد بي‏قرار
گفت نزديكم كمي گوشت بيار
گفت در گوشش كلامي را كه شد
بيشتر او بي‏قرار از حال خود
باز راز ديگري گفتا به او
فاطمه شد شادمان و خنده‏رو
گفت زهرا بعدها زان ماجرا:
داد از مرگش خبر در ابتدا
زان جهت بي‏تابيم شد بيشتر
بعد ازان داد از وفات من خبر
گفت اوّل نزد من اي دخترم
آيي از دنيا ز ديگر عترتم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 192 *»

شادمان گشتم من از اين مژده‏اش
خاطرم آسوده شد زان گفته‏اش
اين چنين بُد حالت آن بي‏قرين
روزهاي آخرش طي شد چنين
«رحمةٌ للعالمين» بُد آن رسول9
ليك وقت رفتنش شد بس ملول
از منافقهاي امّت در هراس
غير چند تن، امّتش هم ناسپاس
حيله‏هاي نابكاران مي‏شنيد
در دل پاكش چو خاري مي‏خليد
آه او بر حزن ماها مي‏فزود
بر منافقها بسي لعنت نمود
آن همه رأفت كه بودش بر بشر
شد ز دست اين بشر خونين‏جگر

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 193 *»

رحلت رسول اللّه صلي‌الله‌عليه‌وآله

تشكيــل سقيـفــه

 

شد دگر آن ساعت غم‏آفرين
ماتم جانسوز ختم المرسلين
آخرين لحظه ازان شمس ازل
داد رخصت او كه تا آيد اَجَل
جان دين مي‏رفت دگر از اين جهان
گوئيا قرآن تُهي مي‏شد ز جان
چشم مي‏پوشيد ز ما و اين سرا
نور چشم ما و جان ماسوا
روي دامانم سر آن شاه بود
دل پر از غم سينه‏ام پر آه بود
او نفسها را به كُندي مي‏كشيد
جان من گويا كه بر لب مي‏رسيد
گاه‏گاهي ديده خود مي‏گشود
با همه رنجش، تبسم مي‏نمود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 194 *»

چشم او بر صورت من خيره شد
پس اجل بر پيكر او چيره شد
سر فرو بردم كه بوسم روي او
لحظه آخر ببويم بوي او
پس كشيد آخر نفس را حضرتش
چون نسيمي خورد به رويَم آن دَمَش
زان نفس ركن وجود من شكست
پس در شادي به روي من ببست
غربت و تنهايي من شد رقم
باري از غم آمد آنگه بر دلم
آن‏چنان باري كه باشد تا اَبَد
آن‏چنان غم كي از اين دل مي‏رود
منتشر شد در مدينه تا خبر
از كمين آمد برون بس خيره‏سر
در سقيفه مجتمع گشتند همه
از براي جانشين شد همهمه
بهر تجهيز پيمبر چند نفر
مانده با من هريكي را چشم تر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 195 *»

پيكر پاك نبي9 در مغسلش
اُمّتش در فكر غصب مسندش
در كفن آن پيكر پاك رسول9
شد وصي حضرتش آنگه خذول
ما بر آن پيكر چو بوديم در نماز
در سقيفه امّتش در شَوْر و ساز
پيكر پاكش نشد مدفون هنوز
امتش با عترتش در جنگ و توز
امّت مغرور او بي‏اعتنا
مانده بر جا نعش پاك مصطفي9
ما همه در ماتمي اين‏سان بزرگ
امتش با هم همه در تاز و ترك
يك طرف «مِنّا امير» آيد به گوش([42])
يك طرف تيم و عدي اندر خروش([43])

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 196 *»

كس به فكر حضرتش ديگر نبود
اين، شرار حزن ما را مي‏فزود
تا كه شد با اوّلي بيعت تمام
سرفراز آمد عمر زان اِهتمام
شد دگر آسوده فكر آن خسان
از غم امر خلافت، آن زمان
پس بر آن پاكيزه‏تن آنها سه روز
آمده بهر نماز و ساز و سوز
بعد ازان شد جسم پاك او دفين
شد نهان از ديده‏ها آن بي‏قرين
شد جهان ماتم‏سرايي بعد از او
شد دفين با او دگر هر آرزو
تيره شد روز همه چون شب دگر
نخل امّيد همه شد بي‏ثمر
شد سيه‏پوش از فراق مصطفي9
سر به سر گيتي، غمش بي‏انتها
غربت اسلام و قرآن شد پديد
روزگار تيره عترت رسيد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 197 *»

در نوا محراب و منبر در عزا
نوحه‏خوان شهر مدينه بي‏صدا
خون ز چشم آسمانها مي‏چكيد
آه حسرت از زمين سر مي‏كشيد
در فراق خاتم پيغمبران9
سر به سر جنّ و ملائك در فغان
انقطاع وحي زين فقدان پديد
شادي ابليس كين‏پرور رسيد
او كه در روز غدير شد در هراس
از سقيفه دارد او بي‏حد سپاس
آرزويش بوده اين روز سيه
تا كه رنج انبيا سازد تبه
سرنگون سازد شريعت را ز كين
حرمت عترت برد از كين لعين
بندد او درهاي شادي را بر آل
تا بگيرد انتقام، آن بدمآل
اصل دين چونكه ولايت آمده
كينه‏اش پس بي‏نهايت آمده

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 198 *»

گمرهان را شد زمان ترك‌تاز
مؤمنان را ابتداي سوز و ساز
«رحمةٌ للعالمين» رفت از جهان
هادي دنيا و دين رفت از جهان
بسته شد درهاي رحمت سر به سر
تكيه زد بر مسند خير البشر9
بدتر از اهريمنانِ انس و جان
هرچه، اهريمن، ز كارش شادمان
شام تار آفرينش سر رسيد
تيره‏روز اهل بينش سر رسيد

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 199 *»

مصائب حضرت فاطمه عليها‌السلام

 

فاطمه3 بيش از همه بي‏تاب بود
ني به فكر راحت و ني خواب بود
ورد او نام پدر در روز و شب
جان او هر لحظه مي‏آمد به لب
غصّه ماها دو چندان از غمش
هر زماني بيش مي‏شد ماتمش
در كنار قبر بابا در خروش
از خروش بي‏حدش رفت او ز هوش
رفت با حضرت خوشي از زندگي
رونق دين رفت و رسم بندگي
شد زمان خواري اهل ولا
وقت حمله بر سر آل عبا
كينه‏هاي بدر و اَحقادِ حُنين
بدتر از شمشير و از تير و سُنين
آشكارا شد ز دلها سر به سر
آتش فتنه از آنها شعله‏ور

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 200 *»

از وجود من همه در اضطراب
تا نسازم نقشه‏ها نقش بر آب
من درون خانه در رنج و تعب
جمع قرآن كار من در روز و شب
خواستار بيعت من شد عمر
تا شود آسوده از من، خيره‏سر
آمد او بر درب خانه با شتاب
حلقه كوبيد و ندادش كس جواب
حلقه زد محكمتر از كينه به در
شد مسلّم پشت در باشد عمر
فضّه را گفتم دهد او را جواب
رفت و آمد نزد من او با شتاب
گفت گويد اي علي بيرون بيا
با خليفه مثل ما بيعت نما
فاطمه دانست چه مي‏خواهد عمر
رفت از بهر جوابش پشت در
ابتدا عذر مرا اظهار كرد
بعد ازان او را دمي اِنذار كرد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 201 *»

در عوض او خشم خود را مي‏فزود
جاي پاسخ بس اهانت مي‏نمود
گفته‏هايش را زنانه مي‏شمرد
حجّتش را احمقانه مي‏شمرد
فاطمه گريان شد از آن حرفها
نعره آن بي‏حيا شد بر هوا
هيزم و آتش طلب كرد آن زمان
شعله‏ور شد آتش از در ناگهان
حرمت او را ز كينه كاستند
در حقيقت خواري من خواستند
كينه‏ها در سينه‏ها انبوه بود
دَر بَرِ آن كينه‏ها او كوه بود
چون كه بُد تكليف من صبر و وقار
وارد صحنه شد و در كارزار
ذو الفقارش منطق پيغمبري
صولتش در كارزارش حيدري
ليك دشمن كينه‏اش ديرينه بود
حربه زهرا دو دست و سينه بود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 202 *»

تازيانه بر دو دستش زد عمر
شد فرو بر سينه او ميخ در
پهلويش از ضرب در بشكسته شد
محسنش در آن ميانه كشته شد
«وَ اِذَا الْمَوْءُودَة» اين محسن بود
پرسش از قتلش از اين امّت شود
ناله زهرا برآمد از جگر
شد سيه عالم مرا پيش نظر
او پدر را از جگر مي‏زد صدا
من خجل از فاطمه زان ماجرا
روي او نيلي ز ضرب دست كين
رفته از هوش و شده نقش زمين
گفتم اي فضّه بگير خاتون خود
آري پيش چشم من شد آنچه شد
شد يقين آن خيره‏سر را آن زمان
من نباشم در مقام دفع آن
بسته باشد دست من ديگر ز جنگ
شد رها از چنگ من او بي‏درنگ

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 203 *»

رفت و با جمعي دوباره آمدند
با طنابي وارد منزل شدند
ريسمان بر گردنم افكنده شد
ابلهان راضي ز كار و بار خود
دشمنان از بهر بيعت چون مرا
سوي مسجد بي‏عِمامه بي‏ردا
مي‏كشيدند بي‏محابا آن خسان
گردنم آزرده مي‏شد هر زمان
يك قدم ره من نرفتم ز اختيار
از عقب راندند مرا بس با فشار
ناگهان ديدم كه زهرا مي‏دود
ناله زارش به گوشم مي‏رسد
آمد و پس دامنم محكم گرفت
شد چو مانع بهر قوم بدسرشت
ناله «خَلُّوا ابْنَ عَمّي»([44]) مي‏كشيد
نعره «جُرُّوهُ»([45]) زانها مي‏شنيد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 204 *»

پس عمر زد نعره‏اي بي‏واهمه
قُنفذا، بشكن تو دست فاطمه
شد رها از دامنم دستش دگر
ناله‏اش زد بر دل و جانم شرر
شد چو پهلويش شكسته دست او
من خجل زان دست و زان پهلو و رو
بعد ازان كه شد جدا زهرا ز من
هم نبودم ياوري زان مرد و زن
پس كشيدند تا به مسجد با طناب
همهمه از هر طرف بود و شتاب
خشم خود را من فرو مي‏بردمي
با كسي هم ني سخن مي‏گفتمي
تا كه ديدم اهرمن جاي نبي9
همچو عِجل سامري آن اوّلي([46])
تكيه‏زن گرديده جاي مصطفي9
پيش چشمم شد سيه ارض و سما

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 205 *»

پس كشيد آن دوّمي تيغ از نيام
بر سرم ايستاد و گفتا اين كلام
با خليفه اي علي بيعت نما
ور، نه، مي‏سازم سرت از تن جدا
گفتمش داني چه‏كس را مي‏كشي
بنده حق و برادر با نبي9
در جوابم گفت او دارم قبول
بنده حقي ولي با اين رسول
منكرم باشي برادر اي علي
بايدت بيعت كني اينك، بلي
تو نداري امتيازي بين ما
مثل ما بيعت نما، بيعت نما
چون كه ديدند بيعتي از من نشد
زد به دستم اوّلي پس دست خود
گفت علي بيعت نمود با من كنون
من شدم آسوده از آن قوم دون
سوي خانه آمدم پس با شتاب
فاطمه در اضطراب و پيچ و تاب

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 206 *»

مقنعه از سر گرفته مو پريش
گشته آماده كه با آن قلب ريش
بر همه نفرين كند آن خون‏جگر
قهر حق را سازد از آن شعله‏ور
گفتمش اي دخت خير المرسلين9
بوده بابت «رحمةٌ للعالمين»
تو مشو نقمت بر اين امّت كنون
داده حق مهلت به اين افراد دون
تا نفاق خود نمايند آشكار
مصلحت باشد كه باشي بُردبار

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 207 *»

بيماري حضرت فاطمه عليها‌السلام

 

لب فرو بست او ز نفرين آن زمان
شد مهيّا بهر صبر بس گران
من چه گويم با تو از آن چند روز
كز غم آن روزها سوزم هنوز
پيش چشمم همسرم را مي‏زدند
زان زدن آتش به جانم بس زدند
دست من را هم وصيّت بسته بود
دشمنم بر جرأت خود مي‏فزود
بعد غصب حق من غصب فدك
شد سبب تا كه خورَد زهرا كتك
بار ديگر محنتش افزون شود
آن جگرخون بيشتر دل‏خون شود
بيند او بي‏حرمتي از پيش بيش
بر دلش دشمن زند هر لحظه نيش
دست رد بر سينه زهرا زدند
بر شهودش تهمت بيجا زدند

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 208 *»

بر سند آب دهن افكنده شد
پاره آن از كينه ديرينه شد
يعني پيغمبر9 ندارد حرمتي
مثل اموات دگر او ميّتي
بعد ازان بيمار شد آن خون‏جگر
گريه شد كارش ز فقدان پدر
روز و شب از سوز دل زاري نمود
بر غمش هر لحظه فرقت مي‏فزود
در بقيع گاهي و گاهي در اُحُد
گريه‏ها كرد تا ز پا افتاده شد
در ميان بستر و بس ناتوان
ناله‏اش مي‏زد مرا آتش به جان
گِرد آن بستر همه اطفال او
مويه‏كن يكسر پريشان حال او
گه نظر مي‏كرد بر روي حسن
ياد مي‏كرد از غم آن ممتحن
ياد مي‏كرد از غم تنهاييش
بيش مي‏شد گريه‏ها و زاريش

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 209 *»

ياد مي‏كرد از جفاي همسرش
سوده الماس و رنگ پيكرش
سبزپوشِ زهر كين آن ممتحن
ياد خونهاي دل او در لَگَن
پاره پاره مي‏شود او را جگر
پيش چشم خواهر و دخت و پسر
بعد مردن پيكر پاكش شود
تيرباران در كنار مام و جدّ
گه نظر سوي حسينش مي‏نمود
آه آتشبار او را مي‏فزود
ياد مي‏كرد از جفاي كوفيان
كربلا و قحط آب و كودكان
ذبح طفل و داغ اكبر يك طرف
يك تن و دشمن هزاران صف به صف
ياورانش تشنه‏لب در خون تپان
پاره‏تن افتاده چندين تن جوان
ياد مي‏كرد غربت نوباوه‏اش
كربلا و زينب آواره‏اش

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 210 *»

بوسه مي‏زد بر لب و روي حسين
مي‏شنيدم گويدش اي نور عين
كربلا لب‏تشنه مي‏گردي شهيد
گوشم از لبهاي جدّت اين شنيد
مي‏كشند قومي از اين امّت تو را
با لب تشنه به دشت كربلا
حق تعالي در جزاء كارشان
از شفاعت مي‏كند محرومشان
گه نظر مي‏كرد به زينب دخترش
گه به كلثوم دخت زار ديگرش
ياد خواريهاي آنها مي‏نمود
بر غم ما و غم خود مي‏فزود
ياد مي‏كرد از اسارتهايشان
داغهاي بي‏حَدِ آن بي‏كسان
گه نظر مي‏كرد به من با چشم تر
لمس مي‏كرد غربتم با يك نظر
طاقت ديدار رويم را نداشت
هم توان گفتگويم را نداشت

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 211 *»

بي‏سخن او حرفها مي‏گفت به من
شرم من از او، به او مي‏گفت سخن
مرگ خود را مي‏نمود از حق طلب
شد سيه‏تر روز من ديگر ز شب
ناتوان شد او دگر ز اندازه بيش
استخواني ماند از او ديگر نه بيش
ناله‏هايش را دگر جوهر نبود
اين حدش آزردگي باور نبود

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 212 *»

شهادت حضرت فاطمه عليها‌السلام

تجهيز آن بزرگوار

شكوه‏هاي مولا عليه‌السلام

 

شد مهيّاي سفر آن دل‏غمين
گفت با من نزد بالينم نشين
با من خسته وصيّتها نمود
هر كلامش آتش جانم فزود
خواست زير پيرهن غسلش دهم
هم شبانه پيكرش را بسپرم
قبر او مخفي كنم از مردمان
بي‏خبر مانند ز قبرش دشمنان
تا از اين ره دشمنش رسوا شود
مشت او نزد تمامي وا شود
بس گران آمد برايم اين سخن
من يكي تن دشمنِ من مرد و زن
ليك چاره غير از اين بهرم نبود
جز رضاي فاطمه3 عزمم نبود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 213 *»

پس پذيرفتم وصايايش همه
خاطرش آسوده گرديد فاطمه3
آه ازان ساعت كه آمد سر دگر
عمر آن رنجيده خونين‏جگر
ديده بست از اين جهان پرملال
برگشود بر جلوه‏هاي ذو الجلال
مرگ پيغمبر9 اگر ركنم شكست
مرگ زهرا هم دگر ركنم شكست
پس شدم تنهاي تنها بعد از او
آن زمان مرگم نمودم آرزو
من كه بودم در بَرِ هر نوع بلا
همچو كوه استواري پابجا
در بر اين حادثه خوردم زمين
ناتواني شد مرا ديگر يقين
غسل دادم پيكر آزرده‏اش
طبق دستورش ز روي جامه‏اش
زانكه او صدّيقه بودي همچو ما
پس ز غير من نبودي اين روا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 214 *»

خون دل باريدم از ديده بسي
غير من ناديده اين محنت كسي
گوئيا از تن برون شد جان من
تا نمودم پيكر پاكش كفن
او چو شمع خامشي اندر ميان
كودكان پروانه‏هاي نيمه‏جان
من جدا مي‏كردم آنها را از او
هريكي خونين‏دل، عقده در گلو
او دو دستش را درآورد از كفن
در برش بگرفت حسينش با حسن
صيحه‏اي از دل برآورد آن زمان
هاتفي دادم ندا از آسمان
كن جدا اين كودكان از فاطمه
برده‏اند صبر ملائك را همه
بعد ازان گشتم مهيّا سينه‏چاك
تا سپارم پيكر پاكش به خاك
شدّت حزنم نيايد در بيان
شد چو در لَحْدش ز چشم من نهان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 215 *»

رو نمودم جانب قبر رسول9
گفتمش از خود سلام و از بتول3
گفتم اينك نزدت آمد دخترت
نور چشمان تو اوّل زائرت
بس شتابان در جوارت آرميد
بعد تو او لحظه‏اي راحت نديد
كاسه صبرم دگر لبريز شد
اين جدايي بس شررانگيز شد
برترين زنهاي عالم رفت ز دست
زين مصيبت ديگرين ركنم شكست
طاقتم بعد از تو و او شد تمام
خود تو برگو من بگريم بر كدام
بر تو گريم يا براي فاطمه3
يا براي آن وفاي فاطمه3
يا كه گريم از براي كودكان
هريكي از داغ مادر بي‏امان
جز تأسف نايد از من هيچ كار
غير گريه من ندارم هيچ يار

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 216 *»

يا رسول اللَّه چه باشد چاره‏ام
زين مصائب من ز پا افتاده‏ام
روي دامانم سر ناز تو بود
سينه من مخزن راز تو بود
جان چو مي‏دادي سرت بر سينه‏ام
دوخته بودي ديده‏ات بر ديده‏ام
من نهادم ديدگانت را بهم
اي كه هستي زنده بعد از مرگ هم
خواب ما بيداري و غيبت حضور
مرده ما زنده تا يوم النشور([47])
خود تو بودي شاهد بر مردنت
بعد مردن هم كه پاسخ‏ گفتنت([48])
غسل دادم پيكر پاك تو را
پس كفن كردم تو را با صد نوا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 217 *»

پيكرت با دست من در لَحْد شد
درشگفتم زين گران‏جاني خود
غير تسليم و رضا كارم نبود
گريه هم بر آتش دل مي‏فزود
فاطمه بودي امانت نزد من
بعد تو او شد گرفتار محن
سوي تو برگشته اينك فاطمه3
بار ديگر شد سيه روز همه
او دگر از اين محن آسوده شد
اين منم اكنون كه خواهم مرگ خود
بعد از اين بس ناپسند است اين سرا
بي‏شما باشد جهان زندان مرا
پس دگر اندوه من جاويد شد
روز و شب راحت نبينم بهر خود
اي پيمبر خسته‏ام زين زندگي
من دگر دل كنده‏ام زين زندگي
اي پيمبر اين جدايي زود بود
از كفم صبر و قرارم را ربود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 218 *»

من به سوي حق شكايت مي‏كنم
گوشه‏اي بهرت حكايت مي‏كنم
عقده‏هايم را نمي‏يابم بيان
زانچه ديده دخترت زين ناكسان
او براي تو بگويد در حضور
زانچه ديده تا شدي از او به دور
ماجرا را شو تو جويا مو به مو
گو، بگويد آنچه در دل دارد او
گويد از حال من و اين امّتت
اهرمن بنشسته روي مسندت
گويد از بي‏شرمي اعداء دين
هم ز سيلي، ضرب در، سقط جنين
گويد از ضرب غلاف و بازويش
شد شكسته دست او چون پهلويش
گويد از غصب فدك آن دل‏غمين
در ميان كوچه شد نقش زمين
چادر خاكي او نزد من است
شاهدش فرزند دلبند من است

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 219 *»

جز كمي او دردهايش را نگفت
عقده‏ها در سينه تنگش نهفت
با تو هم شايد نگويد درد خويش
او نمي‏خواهد تو را سازد پريش
ليك با اصرار از او جويا بشو
تا بگويد آنچه ديده بعدِ تو
حق تعالي هم نمايد داوري
از خدا كو داور عادلتري؟!
بر تو و بر دخترت بادا درود
دختر پهلو شكسته، رو كبود
اين وداع من نباشد از ملال
رفتن من هم نباشد از كلال
گر بمانم هم نباشم بدگمان
صابران را حق دهد پاداششان
چاره‏اي هم من ندارم غير صبر
از خدا هم باشدم امّيد اجر
گر نبودي ترس از اعداء مرا
قبرت اي زهرا بُدي مأوا مرا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 220 *»

روز و شب بودم كنار قبر تو
گريه كارم بود و ياد صبر تو
همچو آن مادر كه برده از كفش
طاقتش داغ جوان نوخطش
اي پيمبر9 دفن شد در محضرت
مخفيانه شب يگانه دخترت
حق او پامال و ارثش غصب شد
تازه رفتي از ميان، چندي نشد!!
پس شكايت مي‏برم نزد خدا
ياد تو تسكين دهد دلهاي ما
رحمت حق بر تو و بر فاطمه3
ناگوارا زندگي بر ما همه
فاطمه برگو، چه سازم بعد از اين؟!
يك تن و اين سينه‏هاي پر ز كين
غربت و تنهاييم را چاره كو؟
خود تو گو، بي‏تابيم را چاره كو؟
كودكان مضطرت را من چه سان
از غم فرقت كنم آرامشان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 221 *»

دشمنان كينه‏ورزت را بگو
گر بگويند قبر زهراي تو كو؟!
من چه گويم در جواب دشمنان
بشنوم زانها بسي زخم زبان
فاطمه، در سينه زارم، بدان
جان من با ناله‏هاي بي‏امان
گشته زنداني چه مي‏شد يا كه چون
جمله با هم مي‏شدي يكدم برون؟
بعد تو خيري نباشد در جهان
گريه‏ام باشد ز ترس من، ازان
كه مبادا عمر من گردد زياد
زندگي بي‏فاطمه، هرگز مباد
اين من و اين بار سنگين فراق
دل كجا بيند خوشي با اين فراق
كي رود آن مهرباني‏ها ز، ياد
كي فراموشم شوي اي نامراد
غصّه‏هايت پيش چشمم حاضر است
گوئيا نقشي همه در خاطر است

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 222 *»

هردو ياري، عاقبت از هم جدا
مي‏شوند در اين نظام اين سرا
هر بلائي را تحمّل مي‏توان
جز جدائي دو يار مهربان
اين جدائي تو از من اي بتول3
بعد فقدان گرانبار رسول9
خود دليل روشني باشد بر اين
هردو ياري را بود پايان چنين
فاطمه، سخت است دگر بر من فراق
وه چه دارم من به مردن اشتياق!
فرقتت را ني تحمّل باشدم
شد نشانش گريه با حسرتم
شيون غمزاي من بي‏انتهاست
حزن حسرت‏خيز من ديگر بجاست
اشكها! ياري دهيد اين خسته را
ديده‏ها! باريد شما هم اشكها
در غم فقدان ياري بي‏قرين
تا ابد باشد غمي ديگر چنين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 223 *»

ديگري هرگز نگيرد جاي او
جاي او در دل، دل است مأواي او
گرچه رفته از نظر آن نازنين
باشد او در اين دل شيدا مكين
فاطمه، سودي ندارد اين درنگ
مي‏شود از پيش بيش اين سينه تنگ
ني سلامم را جوابي مي‏دهي
ني به رويم مي‏گشايي هم دري
نزد تو زاري هرآنچه مي‏كنم
يك تسلّي از تو، همسر نشنوم
پس چه شد آن مهر بي‏حد، فاطمه
گو، چه شد پس آن وفايت، با همه
سُنّت خُلّت ز خاطر بُرده‏اي
آري حق داري كتكها خورده‏اي
كاش اي زهراي غم‏پرور عدو
جاي تو مي‏زد مرا بر دست و رو
درشگفتم من ز امداد خدا
من چگونه گشتم از زهرا جدا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 224 *»

من چه گويم از غم فرقت دگر
كي رود از خاطر من پشت در
خانه‏ام را خانه‏ام ديگر مگو
قتلگاه همسر و محسن بگو
بعد او اطفال او خونين‏جگر
هريكي را اندُهي از حد، بدر
هركدامي را دو چشم اشكبار
تلختر از زهر به كامم روزگار

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 225 *»

شكـوه‏هاي مولا عليه‌السلام از گرفتـاري‌هايـش

بعد از شهادت حضرت زهرا عليها‌السلام تـا كشته‌شدن عثمان

 

خوار بودم من پس از مرگ رسول9
خوارتر گشتم پس از مرگ بتول3
گاهگاهي كس سلامم مي‏نمود
پاسخي ديگر، سلامم را نبود
كينه‏ها هر روزه مي‏شد بيشتر
هر نگاهي همچو تيري پُرشرر
هركسي با من كه مي‏شد رو به رو
جز گله از من نبودش گفتگو:
از چه رو پنهان نمودي از همه
اي علي تجهيز و قبر فاطمه
كينه داري با تمام مسلمين
شد فراهم بهر ما عاري چنين
يادگار خاتم پيغمبران9
شد نهان از ما همه تجهيز آن؟

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 226 *»

قبر او را ما نمي‏دانيم كجاست
اين چنين ننگي كجا بر ما رواست؟
پاسخم بُد زين گلايه با همه
خود وصيّت كرده بودي فاطمه3
الغرض شد دوره تنهاييم
دوره رنج و غم و بي‏تابيم
صبر كردم من به مانند كسي
استخوان در حلق و در چشمش خسي
دين شد از رفتارشان بي‏محتوا
مسلمين را اوّلي شد مقتدا
شد ولايت لُبّ دين از آسمان
در زمين شد لُبّ دين بيرون از آن
اسم بي‏معني ميان مردمان
صبر من هم بوده بهر حفظ آن
حق من ضايع شد از كين حسود
غير چند تن ياوري بهرم نبود
مي‏نمودم گر كه با آنان جدال
پس يقين اسلام مي‏شد پايمال

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 227 *»

دشمن بيگانه مي‏شد شادمان
پس شبيخون مي‏زدي او ناگهان
كي دگر اسلام مي‏شد مستقر
زحمت پيغمبران هم بي‏ثمر
مصلحت پس زين جهت شد صبر من
هم تحمّل شد وظيفه بهر من
بندگي بود و رضا بودم ز دل
گرچه بودم نزد زهرايم خجل
حالت اطفال من بي‏حد پريش
در فراق مادر خود سينه ريش
مادر مظلومه و مصدومشان
هركجاي خانه هم از او نشان
در و ديوار و دگر مسمار در
بستر و پيراهن آن خون‏جگر
گوشوار و چادر پُرخاك او
شاهدِ بر دشمن بي‏باك او
شب ز تيره‏روزيش بعد از پدر
ياد آنها آرد و پيش نظر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 228 *»

روز آرد ياد آنها آفتاب
در بقيع و مادري در التهاب
روز و شب بر ما چنين با رنج و درد
مي‏گذشت و كار ما هم آه سرد
كودكان در حسرت از حالات من
من ز حال كودكان در صد محن
در زمان اوّلي خوردم بسي
خون دل از او و از هر ناكسي
طعنه‏ها و نيشهاي اين و آن
سوء ظنها و كنايات خسان
بدعت و حكم به ناحق بي‏حساب
بر زبانها نامي از شرع و كتاب
بارها او گفت «اَقيلُوني» كه من([49])
از شما بهتر نباشم مرد و زن

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 229 *»

بوالحسن باشد ز ما بهتر يقين
مي‏سزد او را شود مسندنشين
ليك وقت مردنِ او چون كه شد
دوّمي را پس نشانيد جاي خود
قاتل زهرا شدي مسندنشين
شد ستم را نوبت فصل نُوين
شد امير المؤمنين او را لقب
روز و شب از كينه‏اش ما، در تعب
آنچه او را بود از كينه نهان
شد زمان آنكه سازد او عيان
اوّلي صدّيق و فاروق هم شد اين
بي‏وفائي مسلمانان ببين
نزد هر مشكل كه مي‏ماند آن جهول
حرفش اين بود اي پسر عمّ رسول
كن تو حلّ مشكل اي مشكل‏گشا
از همه اَعلم تويي اي مرتضي
بي‏تو من زنده نباشم يك دمي
تا نمانم من به نزد مشكلي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 230 *»

بارها «لَوْلا عَليٌّ» آن ظلوم
تا، رها مي‏كردم او را از غموم
آشكارا گفته و هم در خفا
باز هم با من نبودش اعتنا
او حسد مي‏برد بر من در درون
عيبها مي‏گفت برايم آن زبون
گاه مي‏گفتي حسودي اي علي
چشم داري تو به اين مسند، ولي
تو جواني و نباشد درخورت
رهبري بر امّت پيغمبرت
طبع تو شوخ و نداري تو وقار
رهبري را جِدّ و جَهد آيد به كار
اي عجب از اين سخن از آن وقيح
شوخي از مانند من باشد قبيح
من غم امر بزرگي مي‏خورم
آخرت را كي ز خاطر مي‏برم
غصّه دين و ديانت در دلم
گمرهي اُمّتم ديگر غمم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 231 *»

داغ فقدان نبي9 در سينه‏ام
من بسي خِفَّت ز دشمن ديده‏ام
دشمنان بس لجوج و كينه‏جو
دشمن حق واقعاً بي‏گفتگو
كينه دلها ز شمشيرم چو بود
بهر آن كينه حد و مرزي نبود
با منافق چون نبودم سازگار
بس به تلخي مي‏گذشتم روزگار
تا كه شد وقت رحيل دوّمي
خواست سازد جانشينش سومي
حيله‏اي كرد و به نام مشورت
جانشينش شد دگر، زان شيطنت
شد چپاول كار او و قوم او
از تبهكاري او شد هاي و هو
بر همه بي‏واهمه بيداد كرد
امّت از بيداد او فرياد كرد
زان ميانه بوذرِ آزادمرد
با شهامت شد مر او را در نبرد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 232 *»

مردم از گفتار بوذر شادمان
گِرد او چون گرد شمعي پرزنان
كار او شد انتقاد از كار او
در غياب و يا حضور و رو به رو
تا كه از گفتار او در خشم شد
پس گرفت درباره‏اش تصميم خود
بعد ازان آزارهاي بي‏شمار
گه به شام و گه مدينه رهسپار
عاقبت او را نمود نفي بلد([50])
خاطرش آسوده شد زين كار بد
نوبت آزار من شد بعد از او
هركه از هرجا، به من آورده رو
شد مشوّش حال او نسبت به من
در هراس از شورش و صدها فتن

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 233 *»

او امير مردم و مروان بر او
بُد امير و امّتي در هاي و هو([51])
گه مرا از شهر بيرون مي‏نمود
بُد گمانش مي‏برد زين نقشه سود
تا كه مي‏ديد فتنه افزون مي‏شود
احتمال شور و بلوا، مي‏رود
باز مي‏گفت اي علي برگرد به شهر
كار من هم بُد اطاعت ز او و صبر
خسته گشتم عاقبت زين كار او
گفتمش از من چه مي‏خواهي، بگو

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 234 *»

شكوه‏هاي مولا عليه‌السلام از گرفتاريهايش

بعد از كشته شدن عثمان و بيعت با آن بزرگـــوار

 

چون كه ظلمش هر زمان افزون شدي
صبر مردم هم ز كف بيرون شدي
كشته شد آخر به دست مردمان
مردمانِ خسته از آن ظالمان
پس به سوي من همه آورده رو
بهر بيعت با من از هرجا و سو
من از آن بيعت همي كردم اِبا
زير بار آن نرفتم با رضا
تا كه مضطر گشتم و كردم قبول
بهر آنكه تازه سازم از رسول9
سنّتي را يا كه دفع مظلمه
كردم باشم اندكي را زان همه
بعد از آن بيعت دگر شد فتنه‏ها
فتنه‏اي از فتنه‏اي مي‏شد بپا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 235 *»

فتنه اوّل ز جور «ناكثين»([52])
عايشه، طلحه، زبير و تابعين
شد بپا جنگ جمل زان ناكسان
بُد بهانه قتل عثمان در ميان
گرچه بوده خود شريك قتل او
شد از آنها هرچه شد از هاي و هو
با همه خود گفته بودي عايشه
«اُقْتُلُوا النَّعْثَل» بدون واهمه([53])
بعد قتلش شد عزادارش ز مكر
تا شنيد او بيعت و پايان امر
مقصدش از فتنه بودي جان من
قتل عثمان شد شعار جَيْش زن([54])
حق بر آنها چون مرا نصرت نمود
كينه‏اي بر كينه ديرين فزود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 236 *»

فتنه بعدي ز شام آمد پديد
روزگار مانند آن فتنه نديد
حكم عزل پور سفيان دادمي
او كجا و راه و رسم آدمي
«قاسطين»([55]) او و طرفداران او
كينه‏جو مانند او ياران او
جنگ صفّين شد بپا از كينشان
فتنه‏جويي سنّت و آيينشان
دشمني با حقّ و دين، ذاتي او
بُد پدر را، وارث اين خلق و خو
از دو لشکر كشته پس بسيار شد
نصرت حق چون كه با ما يار شد
ياوران من همه در توز و تاز
گشتم اَلْحَق من از آنها سرفراز
گرچه شد ياري چو عمّارم شهيد
آن كه از او لشکرم شد روسفيد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 237 *»

آن‌ كه فرمودش پيمبر9 اين سخن:
«با علي هستي برادر همچو من
در وِلاي او تويي از برتران
كشته مي‏گردي تو در دوستي آن
قاتلت باشد «گروه باغيه»([56])
در قيامت جايشان شد هاويه
آخرين زاد تو از دنيا شود
شربت شيري كه با آبي بود
مي‏شوي ملحق تو با ما، در جِنان
اي تو از نيكانِ جمع شيعيان»
در كنار پيكرش گريان شدم
از جفاي دشمنم نالان شدم
دشمن سرسخت حق، دور از خدا
پُر ز كينه سينه‏اش از اوليا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 238 *»

گفتم از سوز دل خود آن زمان:
«راحتم كن اي اَجل از اين جهان
اي كه ننمايي رهايم عاقبت
بس بود ديگر حيات عاريت
اي كه از دستم ربودي از جفا
هرچه يار مهرباني بُد مرا
بينمت باشي به خوبي باخبر
من چه‏كس را دوست دارم، خيره‏سر
گوئيا باشد تو را يك رهنما
سوي آنها ره نمايد، پس تو را»
آري بعد از قتل پور ياسرم
باوفا مالك يگانه ياورم
مالك اشتر مرا بُد چُون يمين
همچو عمارم كه بودي اين چنين([57])

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 239 *»

مهر من در سينه‏اش همچون كه دل
گو، عجين بودش به مهرم آب و گل
نزد حق افتاده و كمتر ز خاك
در بر ناحق چه بي‏پروا و باك
خشم او چُون خشم من بر كافران
بر ضعيفان همچو من او مهربان
بنده خالص، خدا مقصود او
هركجا با هرچه مي‏شد رو به رو
بر ستمگر دشمني سرسخت بود
ياري هر بي‏پناهي مي‏نمود
يار و سالاري كه كم بودش نظير
در ره حق صف‏شكن گُرد و دِلير
سربلند و سرفراز و دل‏قوي
باصفا پاكيزه‏جان و بس وفي
مثل او را كس نديده بي‏گمان
همچو او مادر، نزاده در جهان
در خلوصش همچو من بهر نبي9
روشني چشم من بود آن ولي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 240 *»

بار ديگر زد به جان من شرر
دشمنِ از دار عقبي بي‏خبر
شد اميدم نااميد از داغ او
شادمان از مرگ او آن تيره‏رو
سمّ قتّالي كه دادش آن پليد
نقشه بي‏ياوريّم را كشيد
دشمنم گفت با نديمانش چنين
اين دو بودند مر علي را چون يمين
بعد از اين ديگر نداريم ما هراس
با علي ديگر نباشد حق‏شناس
مرد ميداني ندارد بوالحسن
لشکرش افتاده است اندر فتن

S S S S S S S

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 241 *»

ادامه شكوه آن بزرگوار از جنگ صفين

جريان تحكيــم

 

گويم از صفّين و رنج آن ستيز
دشمن ما از هراسش در گريز
مُنهزم شد پور هنده در نبرد
از برايش پور عاصش حيله كرد
شد به روي نيزه‏ها قرآن بسي
فتنه‏اي شد حيله يك ناكسي
حيله‏شان يعني كه اين قرآن حَكَم
ابلهان را باور آمد حيله، هم
جمعي از ياران من خوردند فريب
عدّه‏اي ثابت‏قدم بس باشكيب
گفتم اين حيله بود اي ابلهان
من خودم قرآن ناطق، در ميان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 242 *»

حيله‏اي باشد ز غدّاري پليد
آري هر فتنه ز حيله شد پديد
ابلهان دست از نبرد برداشتند
تخم فتنه، فتنه‏جويان كاشتند
هرچه گفتم، فتح ما نزديك شد
دشمن افتاده ز پا با دست خود
چند قدم ديگر نباشد بيشتر
دشمن افتاده به چنگ ما دگر
همّتي تا كار او گردد تمام
مي‏شويم آسوده ديگر زين لئام
ليك حيله كار خود را كرده بُد
راه ما زان حيله ديگر بسته شد
ابلهان نادم شده از اين ستيز
حق و باطل را ندادندي تميز
خواستند تا جنگ را پايان دهم
حكم قرآن، هرچه شد، گردن نهم
گفتم اي مردم شما را رهبرم
در شريعت از همه داناترم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 243 *»

كار من باشد همان دستور دين
حكم قرآن هم بود اينجا چنين
جنگ با اينان رضاي حق بود
هركه بر من، ردّ كند كافر شود
ردّ بر من شد جوابم زان خسان
دشمنم شد زين بهانه شادمان
طرح «تحكيم» را كشيدند ابلهان
من شدم مجبور در اجراءِ آن
من كه بودم آگه از هر مقصدي
آگه از هر مُصلح و هر مُفسدي
باخبر از حكم قرآن، ظَهْر و بَطْن
آشناي ذَيْل آن، مانند مَتْن
آن، كتاب صامت و من ناطقم
عين آن، از آن، نه بيش و ني كمم
حقّ من باشد مُبَيَّن در كتاب
همچو آن هستم يكي فصل الخطاب
گر حَكَم قرآن شدي، كي حقّ من
مي‏شدي ضايع، نصيبم اين مِحَن؟!

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 244 *»

گر نمي‏كردم قبول، «تحكيم» را
بين ما، مي‏شد ازان جنگي بپا
پس شدم مضطر نمايم من قبول
مقصد دشمن شدش، وقت حصول
خواستند از من كنم ترك ستيز
گرنه، بودم رو به رو با تيغ تيز
حتم كرده بر من آنها از جفا
تا «حَكَم» حكمي نمايد بين ما
گفتم ار حاكم بگويد از كتاب
كار من روشن شود، باشد صواب
شد بناي انتخاب يك «حَكَم»
بار ديگر شد به حقّ من ستم
شد حَكَم از دشمن عمرو عاص دون
شد قبول لشکرم بي‏چند و چون
عمرو عاص حيله‏گر، شد انتخاب
تا كند هر نقشه‏اي نقش برآب
گفتم او حيله‏گر است و كج‏نهاد
او ندارد مقصدي غير از فساد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 245 *»

پور عمّ من حَكَم از ما شود([58])
زان كه ردّ حيله را، او ره برد
اشعري را برگزيدند ابلهان([59])
گفتم از شرّش نباشيد درامان
بي‏طرف، گفتند چو باشد آن جهول
حكم او باشد تمامي را قبول
بار ديگر زاده عاص حيله كرد
فتنه‏اي چون فتنه پيشينه كرد
اشعري از حيله او بي‏خبر
بي‏خبر از نيّت آن خيره‏سر
از خلافت اشعري عزلم نمود
حق من شد پايمال آن عنود
حيله آن روسيه شد آشكار
پور سفيان را نمود او برقرار
ابلهان زين حيله‏اش بار دگر
گشته نادم زانچه شد، زان حيله‏گر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 246 *»

كفر شد «تحكيم» به حكم ابلهان
توبه واجب شد به حكم آن خسان
شد دگر «لا حُكْمَ …» آنها را شعار([60])
گرچه حق بُد اين سخن از كردگار
ليك آنها را هدف ديگر بُدي
مقصدي باطل كه خود رسوا شدي
بعد ازان، تكفير من شد كارشان
كشتن و غارت پس از تكفيرشان
جمله خارج گشته از دين خدا([61])
كار من هم شد، مدارا هركجا
گه «لَئِنْ اَشْرَكْتَ …» را در شأن من([62])
خوانده‏اند وقت نمازم در عَلَن

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 247 *»

خواندم «اِصْبِر …» را ز قرآن در جواب([63])
شايد از آن ره برند سوي صواب
حِلم من در نزد آن قوم عنود
بر سفاهتهاي آنها مي‏فزود
هرچه بر آنها نمودم احتجاج
مي‏فزودند بر عناد خود، لجاج
خر مقدّسهاي جاهل مجتمع
كس نشد زانها ز پندم منتفع
تا كه شد جنگي بپا در نهروان
رو به رو با ما شدند آن ابلهان
احتجاجي كردم آنگه، ابتدا
عدّه‏اي گشتند جدا زان اشقيا
نصرتم فرمود خدا در آن ستيز
كشته گشتند جز كمي اندر گريز

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 248 *»

شكوه آن بزرگوار از

گرفتاري‌هاي بعد از جنگ نهروان

شهادت مظلومانه آن حضرت عليه‌السلام

 

لشکر من شد پس از اين فتنه‏ها
مبتلاي سستي و روح جفا
ريشه كرد آهسته آهسته نفاق
در دل آنها پس از آن اتفاق
شهر كوفه مانده بُد در دست من
باز و بسته مي‏شد آن بر مرد و زن
شد برون از دست من هر منطقه
خودسري حاكم شد و هم تفرقه
شد همه دلها دگر با دشمنم
ظاهري بُد هرچه بُد از لشکرم
پور سفيان شادمان زين حيله‏ها
شد دگر آسوده او زين ماجرا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 249 *»

خسته گشتم من، ز مردم عاقبت
خسته‏تر آنها، ز من، در عافيت
شد دعاي من به درگاه خدا
تا كند حق، وعده خود را وفا
ريشم از خون سرم گردد خضاب
خاتمه يابد مرا ديگر كتاب
شد دعايم مستجاب از لطف حق
تا شوم آسوده از هر طعن و دق
من شوم راحت دگر زين مردمان
راحتي يابند ز من آن خستگان
نزد بهترها روم در آن سرا
زين جفاكاران خدا گيرد مرا
بدتر از من را خدا سازد امير
بر زن و مرد و جوان و خرد و پير
تا شود، معلوم خلق ناسپاس
كي، علي، با دشمنش مي‏شد قياس؟!
شد سحرگاهِ شب قدرم پديد
وه كه وقت وعده وصلم رسيد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 250 *»

سوي مسجد رفتم و در التهاب
تشنه وصل و سراپا اضطراب
كاي خدا ديگر نيابد اين «بَدا»([64])
طاقت دوري نمي‏باشد مرا
قاتلم در خواب و من بيدار او
آشناي مهر من بي‏گفتگو
بارها گفتم برايش اين سخن
زندگي خواهم تو را، تو، قتل من
درشگفت مي‏شد ز گفتارم ولي
شد يقينش صدق گفتار علي7
كردمش بيدار و گفتم راز او
بر شقاوت او فزود زان گفتگو
من به سوي قتلگه گشتم روان
او دچار مستي خواب گران
من سراسيمه كه شد وقت رحيل
كرده او را آرزوهايش ذليل

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 251 *»

من ز شوق وصل حق بي‏خود ز خود
او ز مخموري دمي آگه نشد
شوق وصل حق مرا بي‏تاب داشت
مستي او جان او، در تاب داشت
عالم از تصميم او در اضطراب
ركن هستي شد مهيّاي خراب
آسمانها، مُشرف بر اِنهدام
ساكنانش رو به سوي اِنعدام
در تزلزل شد سكون اين زمين
شد عناصر را عدم اندر كمين
تا كه تكبير مرا آمد به گوش
شش جهت را شد تمامي در خروش
تا كه تيغش بر سرم آمد فرود
سمّ آن، از پيكرم طاقت ربود
من دگر از پا فتادم زين ستم
از مرادي، نامراديها، بهم
«فُزْتُ …» مي‏گفتم، گهي بودم خموش
گاه بي‏هوش و گهي بودم بهوش

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 252 *»

بر سرم نور دو چشم من حسن
هم حسين و هم دگر اولاد من
مردم كوفه همه در هاي و هو
وا اماما، وا اماما، كو به كو
اهل خانه مرد و زن در شور و شين
يك طرف گريد حسن سمتي حسين
زينبم گريان كناري در غمم
در نوا كلثوم زار مضطرم
من به فكر مردن و زير گِلَم
آتش هجران اهلم بر دلم
با وجود اين همه رنج و بلا
نيمه‏جان افتاده بودم من ز پا
قاتلم را گفته بودم با پسر
چون اسير ما بود آن خيره‏سر
با مدارا شو مراقب حال او
كن رعايت سر به سر احوال او
كس نيازارد وِرا تا زنده‏ام
گر كه ماندم آنچه خواهم آن كنم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 253 *»

ور كه مُردم من از اين ضربت، بزن
ضربتي بر او فقط اي پور من
كشته شد، او را مكن مُثله، دگر
گر نشد كشته پس از او درگذر
زهر تيغش در تنم تأثير كرد
رنگ من گرديده بُد چون كاه، زرد
تيغ او مغز سرم فرسوده بود([65])
از تن زارم توانم برده بود
شد شب بيست و يك از ماه خدا
وقت تجديد لقاء با مصطفي9
شد زمان ديدن روي بتول3
كان ز ضرب سيلي پست جهول
گشته بودي نيلي و من هم خجل
عاقبت هم او چنان رفتي به گل
آمد آن وقتي كه بينم جعفرم
هم ببيند او، دوتا، فرق سرم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 254 *»

حمزه را بينم، عمويم آن دلير
در دفاع از دين حق بودي چو شير
مادرم را، فاطمه بينم دگر
بينم آنگه چهره ماه پدر
گرچه دردم طاقت از تن مي‏ربود
شوق رفتن در دلم هي مي‏فزود
هر زماني مي‏گشودم ديده‏ام
بر سرم بُد زينب غمديده‏ام
هر طرف اولاد من در شور و شين
نور چشمانم حسن بود و حسين
روزگار آن دو، مي‏آمد به ياد
در دلم غم روي غم مي‏شد زياد
بر شرار قلب زارم، هرچه بود
ياد غربتهاي آنها مي‏فزود
من كه رفتم از ميان، امّا، حسن
بعد من گردد گرفتار محن
بي‏وفائي بيند از اين كوفيان
خون‏جگر گردد ز جور اين خسان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 255 *»

پور هنده بس ستمها مي‏كند
مجتبي را در مدينه مي‏كشد
زاده آن روسيه يعني يزيد
آن تبهكار دغلباز پليد
مي‏كند در كربلا بس فتنه‏ها
مي‏كشد نور دو چشم مصطفي9
سبط پيغمبر حسين را تشنه‏لب
در لب شط، زان قساوتها، عجب
ياورانش را كَشد در خاك و خون
اهل بيتش را كند خوار و زبون
آورد اين كوفه آنها را اسير
نزد يك، زاني، كه باشد او امير
دخترانم را تمامي خوار و زار
بر قتبها كرده باشد او سوار
مي‏برد از كوفه تا شام بلا
كاروان غم‏نصيب كربلا
ياد شام و ابتلاي عترتم
وارثان علم و دين و عصمتم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 256 *»

مي‏زدي بر اين تن زارم شرر
مي‏ربودي غصّه‏اش هوشم ز سر
شد شب قدر و شد عمر من تمام
از علي بر تو اجل! بادا سلام
آمدي خوش آمدي دير آمدي
از چه رو، دير ديدن مير آمدي
انتظارت جان من را خسته كرد
عضو عضو پيكرم آزرده كرد
در رهت شد چشم من ديگر سفيد
مي‏شدم هر صبحگاهي نااميد
وه چه صبح خوش بُدي اي صبح قدر
خوشتر از تو نامده بر مير بَدْر
«فُزْتُ» گفتم بهر استقبال تو
مرحبا صد مرحبا اي روز نو
انس من با تو كجا و اين كلام:
«انس طفل شيري و پستان مام»
راحتم كن اي اجل ديگر ز غم
بس بود ديگر مرا رنج و اَلَم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 257 *»

اي ملائك بر شما بادا سلام
بر شما باد از خداي ما سلام
پس بگيريد، اين تن خسته، ز من
رَسته جان من دگر زين خسته‏تن
زان زماني كه شدم بي‏فاطمه3
عاريه بودم در اينجا، عاريه
وصل جانان آرزوي من بدي
دوري ياران غم دل مي‏شدي
من دگر بيرون روم زين غمكده
سرخ‏رو، از خون سر، مير آمده
ديده مي‏بندم دگر از اين سرا
تا گشايم بر جمال مصطفي9
جلوه‏ها فرموده حق بر قلب من
من كجا و پاي‏بند اين بدن
شام عترت زان شب قدرم رسيد
صبح امّيد علي ديگر دميد
ديده بستم من از اين دنياي دون
برگشودم سوي عقبي پُر ز خون

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 258 *»

بشنو بعدش را ز پور من حسن7
او بگويد، آنچه ديده، بعدِ من
S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 259 *»

شكوه‏هاي امام مجتبي عليه‌السلام

از گرفتاري‌هاي بعد از مــولا عليه‌السلام

 

 

تا كه رفت از دست ما ديگر پدر
شد سيه، روز نبود ما دگر
جام ما لبريز شد ديگر ز خون
شد به كام خصم ما دنياي دون
باده اهل ولا در اين جهان
باشد از خمّ بلا، در شأنشان
هرچه افزون قُرب آنها در ولا
سهمشان باشد بلاي جانگزا
همنشينند با غم و رنج و اَلَم
غصّه‏هاي گونه‏گون بيش و نه كم
جام هريك پُر هميشه زان مي است
تازه تازه نوع به نوع پي از پي است
چون نباشد بهر آن پايان دگر
بوده از آغاز هستي سر به سر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 260 *»

تا بود افلاك را گردش چنين
«اَلْبَلاءُ لِلْوِلاء» باشد يقين
با پدر بوديم همه شوريده‏حال
شرح آن هرگز نمي‏آيد به قال
ديده تا بست او از اين دنياي دون
شورشي برپا شد از حدّش برون
عالم غيب و شهاده مضطرب
هرچه در آنها، تمامي منقلب
اضطرابي مُشرف بر اِنعدام
تا نماند يك نشاني زين نظام
رايت دين سرنگون شد بعد ازان
اهل دين را دوره خواري عيان
ساكنان آسمانها اشكبار
خاكيان را هم سراسر روز تار
گلشن دين شد خزان از آن سَموم([66])
از جوانب موج غم آورد هجوم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 261 *»

آري اين غم را سزا جان دادن است
خون دل جاي سرشك افشاندن است
مي‏سزد رو را خراشيدن دران
سوگواري بر همه، پير و جوان
داغ اين فقدان نصيب هركسي‏ست
سوز سوگش همره هر سينه‏ايست
هر جواني گشته پير از اين بلا
عالمي شد زين بلا در ابتلا
مو پريشان دختران فاطمه3
شد سرور آن عزيزان خاتمه
هريكي زار و نزار ز اندوه دل
از تعيّش دل بريده پا به گل
هريكي را شورشي اندر نوا
هر نوا از هريكي بس جانگزا
شد كلام اللّه ناطق چون خموش
شعله‏ور شد آه سينه از سروش
بانگ جبريل امين از آسمان
زد شرر بر هر دلي از انس و جان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 262 *»

پيكر پاكش شبانه شد دفين
تا نبيند آن، بلائي بيش از اين
قبر او مخفي نمودم از همه
چون مزار پاك مامم فاطمه3
صعصعه گريان ز خاك مرقدش([67])
بر سرش پاشيد و گفتا مِدحتش:([68])
«كاي امير المؤمنين، بادت فدا
باب و مام من، گوارا شد تو را
مَوْلدت پاك و بُدي صبرت قوي
بس بزرگ بودي جهادت اي ولي
رأي تو پيروز و شد سوداي تو
سر به سر سودت در اين دنياي تو
بر خداي خود كنون مهمان شدي
از بشارتهاي حق شادان شدي
گِرد تو جمع ملائك پرزنان
در كنار مصطفي9 كردي مكان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 263 *»

پس تو را حق بس گرامي داشت، زان
گشته‏اي ملحق به او، در آن جِنان
خورده‏اي از جام سرشارش بسي
(مثل تو ديگر نمي‏يابم كسي)([69])
از خدا دارم من اينك مسألت
منّتي تا آنكه گرديم پيروت
مثل رفتار تو باشد كار ما
پس به كردارت نماييم اقتدا
دوستي با دوستانت داشته
دشمني با دشمنانت داشته
از خدا خواهم كند محشورمان
در گروه دوستانت، آن جهان
تو رسيدي آنچه را جز تو دگر
نارسيده ديگري از اين بشر
يافتي آنچه كه آن را ديگري
غير تو نايافته در زندگي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 264 *»

پيش روي مصطفي9 بس جنگها
كرده‏اي با دشمن دين خدا
تو بپا فرموده‏اي دين را تمام
از براي دين، تو فرمودي قيام
فتنه‏ها را برطرف كردي ز دين
مستقيم از آن شد اسلامِ متين
منتظم از آن شد ايمان، اي امام
بر تو باد از من صلاة و هم سلام
مؤمنان از تو قوي گرديده‏اند
راهها، روشن بسي گرديده‏اند
گشته برپا هرچه سُنّت، اين زمان
اين همه خوبي نشد در كس عيان
پيشتر كردي، اجابت از وفا
دعوت پيغمبر9 و دين خدا
هركجا، بودي تو حاضر، بي‏درنگ
در بر شمشير و تير و يا كه سنگ
بهر ياريّش نمودي بس شتاب
تن سپر كردي براي آن جناب

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 265 *»

ذو الفقارت را كشيدي از نيام
ديگران ترسان همه، از خاص و عام
هرچه دشمن را، خدا دادي شكست
تا گرفتي تيغ برّانت به دست
هرچه سركش را، خدا خوارش نمود
رو به رو با تو، از آنها، هركه بود
هر پناهي را، ازان كافردلان
كرده ويران حق به تو در هر زمان
گمرهان از دشمنان را هم، خدا
كُشته با تيغ تو، هركه، هركجا
پس گواراي تو بادا اين مِحَن
اي امير مؤمنان، اي ممتحن
با پيمبر9، از همه، نزديكتر
در اطاعت، از تمامي، پيشتر
از همه در علم و فهمت، برتري
بودت و بادت گوارا، مهتري
اين مقام تو ز تشريف خداست
اين قرابت با رسول اللَّه9 تو راست

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 266 *»

تو نخستين، بوده‏اي از مسلمين
باوفاتر از همه، بودي يقين
از همه محكمتر آن قلب تو بود
جان‏نثاري، مثل تو ديگر نبود
بهره‏ات در خير بودي بيشتر
از تمامي هرچه، هركه، سر به سر
همچو تو، محروم نگرداند خدا
ما تمامي را ز پاداشت، شها
خوارمان هرگز نگرداند دگر
بعد تو در اين زمان پرخطر
زندگاني تو واللّه، شها
شد، كليدِ خوب و قفلِ ناروا
ليك امروزت، كليد هر بدي
قفل هر خوبي، در اين دنيا، شدي
گر كه مردم پيرو تو مي‏شدند
بهره‏مند از نعمت بي‏حد بُدند
ليك دنيا را بر عقبي از جفا
برگزيدند و شد اين غوغا بپا»

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 267 *»

پس به شدّت گريه كردي صعصعه
همچو او گريان شديم ديگر همه
تعزيت گفتند به ما آن خستگان
سوي منزل خون‏جگر گشتيم روان

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 268 *»

تمسّك شيعه

به قرآن و عترت عليهم‌السلام

 

شيعيان ما همه، خونين‏جگر
همچو مرغي برده سر در زير پر
تيره دنيا پيش چشم هريكي
هريكي گرديده سير از زندگي
دلخوشي هريكي، قرآن و من
گرچه سنگين شُد بر آنها، آن مِحَن
شيعه با قرآن و عترت همره است
شيعه ز اوّل تا به آخر در ره است
شيعه پيش سيل فتنه چون دِژ است
دشمنش از نقشه‏اش طرفي نبست
شيعه چُون كوهي ستاده در برش
نقش برآب است هرآنچه نقشه‏اش
در ره حق شيعه داده چُون علي7
شد ز خون پاك او حق منجلي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 269 *»

در رگ شيعه بجوشد، خون او
هم ز حلقومش خروشد، خون او
شيعه هم در كف نهاده جان خويش
تا فدا سازد به راه حقّ و كيش
شيعه بعد از قتل حيدر شد دگر
آشنا با خون و در خون جلوه‏گر
شيعه از نور ولايت روشن است
در اَمانِ حق، ز هر اهريمن است
خون حيدر شيعه را شد، زادِ ره
خفتنِ در خون، پيام خون شه
شيعه از حيدر حمايت مي‏كند
خون او با خون روايت مي‏كند
از حِرا بعثت گرفته تا غدير
در طريق بندگي باشد بصير
از ازل او با علي همگام شد
دشمنش در دين حق بدنام شد
بوي خون آيد ز نام شيعه هم
خون و شيعه كي جدا بودي ز هم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 270 *»

خون شعار شيعه شد در مذهبش
جان نثار عترت پيغمبرش
مدح حيدر را به خون خود سرود
مِهر او دارد در اعماق وجود
سوي عترت او ز قرآن ره بَرَد
عترتْ او را، جانب قرآن كَشَد
شيعه يعني بنده خالص كه شد
بي‏خود از خود در بر مولاي خود
يار حيدر، گرچه جانش در خطر
از خطر كي شيعه را بودي حَذَر
بعدِ بابايم علي، شد شيعه را
ابتداء دوره پرماجرا
يار و ياور بهر آل مصطفي9
شد نشان شيعه، هركه، هركجا
در خط قرآن و عترت، شيعه بود
بر سر پيمان فطرت، شيعه بود
طينتش با آب مِهر ما، عجين
بوده از آن دوره‏هاي پيش از اين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 271 *»

همره توحيد، ولايت دارد او
از بلا هم كي، شكايت دارد او
عيد شيعه خفتنِ در خون بود
در ره ما گوئيا، مجنون بود
شيعه يعني چشمه جوشان خون
چهره‏اي گلگون و داغي، در درون
عروة الوثقاي شيعه، مهر ماست
ما به فكر شيعه، شيعه فكر ماست
دست بيعت داده شيعه با علي7
خوانده در قرآن شئونات ولي
مرتضي را در كنار مصطفي9
ديده شيعه در غدير و در حرا
همچو هارون بهر موساي كليم
با حديث منزلت، باشد نديم
آب رحمت آمديم بر شيعيان
نار نقمت گشته‏ايم بر دشمنان
كشتي در توفانِ فتنه، امر ماست
حافظ كشتي و اهل آن، خداست

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 272 *»

اهل كشتي، شيعيان باشند و بس
جز دران هم، ني نجاتي بهر كس
عترت و قرآن مدار شيعه است
غير اين دو، هرچه، عار شيعه است
شيعه آگاه است ز مقصود خدا
زين نظام و خلقت ارض و سما
كان بود اظهار شأن ما فقط
خوانده ما را حق فقط قوم وسط([70])
شيعه روشن‏دل بود در فتنه‏ها
پرتو ما شيعه را شد رهنما
هرچه باشد فتنه‏ها، انباشته
حق هراس از شيعيان، برداشته
عترت و قرآن چو مي‏بيند يكي
كي، كجا، باشد برايش تيرگي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 273 *»

گفته پيغمبر9 كه اين دو باهمند
بين امت يادگاران منند
لازم و ملزوم هم، هستند دگر
هركه با اين دو، نمي‏بيند ضرر
پس كنار هم گرفت آن بي‏قرين
هردو سبّابه، يعني کاين چنين([71])
باهمند اين دو، مساوي باهمند
ني يكي پيش و نه بيش و ني كمند
هريك از آن دو، به سوي ديگري
مي‏كند دعوت، براي رهبري
هريكي تصديق آن ديگر كند
حفظ هر دو، حضرت داور كند
پُشت هم باشند هميشه اين دوتا
تا اَبَد از هم نمي‏گردند جدا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 274 *»

تا به محشر نزد كوثر باهمند
پس به من آنها در آنجا ملحقند
در حقيقت چون همه باشيم يكي
مي‏شود آنجا حقيقت منجلي
چون‏كه قرآن و نبي و ما همه
يك حقيقت بوده‏ايم با فاطمه3
اقتضاء خلق عالم بوده اين
تا جدا باشيم ز هم روي زمين
آخرت گردد نمايان، سرّمان
يك حقيقت بوده اصل و فرعمان
وحدت ماها كه عين كثرت است
كي منافي، كثرتش با وحدت است
آنچه گويد عارف از وحدت همان
شأن ما باشد تمامي، بي‏گمان
ني كه شأن حق و خلق است آن سخن
كفر محض است آن سخن در نزد من
نور حقّيم و ز حق هم ني جدا
با حقيم و بنده پاك خدا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 275 *»

ما همه هستيم ظهور حضرتش
در ميان خلق او از حكمتش
شيعه بامعرفت دارد چنين
اعتقاد و باشد او را هم يقين
شيعه داند حجّت حقّيم همه
حجّت بر ما همه هم، فاطمه3
قول ما باشد همان قول خدا
فعل ما فعل خدا سر تا به پا
معني حجّت بداند، باشد اين
شيعه داند حجّت است معيار دين
حق همان باشد كه ما را شد پسند
باطل آن باشد كه ما را ناپسند
هرچه را فرمان دهيم معروف، آن
مُنكَر، آنچه شاملش شد نهيمان
شيعه باشد اِلتجايش سوي ما
آبرو جويد ز خاك كوي ما
او ز ما درس وفا آموخته
از براي ما چو شمعي سوخته

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 276 *»

بوده در دين خدا ثابت‏قدم
گرچه بوده هر زماني، شيعه، كم
بوده شيعه بعد پيغمبر9 چهار
مهر بابايم علي7 او را شعار
بوذر و سلمان و مقداد وَفي
بعد از آنها پور ياسر هم يكي
بس مَرارت ديده شيعه در جهان
بس جفا ديده ز دشمن شيعيان
داغ هريك از امامان بر دلش
زخم داغ مادرم شد حاصلش
شيعه بر دوشش كشيده بار غم
مثل ما ديده ز دشمن بس اَلَم
شيعه تا عصر ظهور مهدوي7
مثل ما سوزد ز كين آن عَدي([72])
آن كه زد سيلي به روي مادرم
آمد از او آنچه آمد بر سرم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 277 *»

داغ مادر ديدم اندر كودكي
دشمنيها ديده‏ام در كودكي
شيعه با ما همقدم شد در بلا
در بلاها او نشد از ما جدا
انتظار دولت ما مي‏كشد
قلب او با مهر زهرا3 مي‏تپد
بلكه شيعه در بلا «اَصْبَر»([73]) بود
از امامش، گرچه اين رهبر بود
چون كه او آگه نباشد از نهان
غيب را بيند امامِ او عيان
نور چشمان امامش، شيعه است
آفرينش را كمالش، شيعه است
شيعه چون پرتو براي ما بود
با منير است پرتُوَش، هرجا بود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 278 *»

شيعه را اين، نعمت ديرينه است
همچو سَينا، شيعه را هم، سينه است
ديده در ما، آنچه را موسي نديد
پرتوي موسي ز نور شيعه ديد
شيعه بيند چارده نور خدا
از خدا، كي نور او، بيند جدا
چارده وَجه خدايي در نظر
چارده آيينه حق سر به سر
چارده حجّت همه فصل الخطاب
هريكي قرآن ناطق بالصواب
شيعه از اوّل به ما، دل باخته
شيعه در ما، مقصدش را يافته
او جدا از ما نمي‏گردد دگر
حق به ما شد بهر شيعه جلوه‏گر
چون‏كه دارد در دل او صدق ولا
كي شود دستش، ز ذيل ما، رها
گر جدا سازد سر از تن، دشمنش
كم نگردد يك گلي از گلشنش

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 279 *»

جان شيعه گلشن ايمان بود
باغبان گلشنش جانان بود
هرچه گل در گلشن او، نوري است
شيعه را كي، طاقت مستوري است
دشمن ما، در كمين است از جفا
تا شناسد شيعه را، در هركجا
خون او ريزد به ناحق بر زمين
در زمين همّي ندارد جز همين

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 280 *»

شكوه امام مجتبي عليه‌السلام از گرفتاري‌هاي دوره امامت خود

صلح امام مجتبي عليه‌السلام با معاويه

جنـايـات معاويـــه

 

زين جهت شد از ازل تكليف من
صبر و حلم و كظمِ غيظِ در مِحَن
بهر حفظ جان شيعه در جهان
همچو بابايم، نباشم در ميان
ما امام مؤمنان باشيم و بس
ني امام ناكس و اهل هوس
با منافقها نباشد كارمان
كار ما اصلاح حال مؤمنان
چون شدم فارغ ز تجهيز پدر
آمدم مسجد ولي خونين‏جگر
بيعتي با من شد آنجا از همه
بي‏هياهو، بي‏طمع، بي‏واهمه
ليك بيعت ظاهري بُد، ني ز دل
مشكل من شد شروع و متصل

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 281 *»

دشمن ما باخبر در شام شد
شاد شد چون مقصدش انجام شد
طبل شادي زد درون قصر خود
پاي‏كوبان زانكه بختش يار شد
او دگر آماده‏تر از پيش شد
بر مظالم همّت او بيش شد
در وجودش يافت كينه گسترش
كينه دادش بر مظالم پرورش
بانگ شادي شد برون از قصر او
باخبر گشتند همه از اَمْر او
شادمان از شادي مير فساد
هريكي شاد از حصول اين مراد
مقصد هريك دگر حاصل شده
جنگ صفّين عقده هردل شده
مرگ مولا آرزوي هريكي
هرچه شامي در دلش اين تيرگي
شد چراغاني تمام شهر شام
بانگ شادي از در و بازار و بام

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 282 *»

مرد و زن شادي‏كنان چون روز عيد
اين همه بود از نفاق آن پليد
سالها بوده امير شاميان
حاكم دنيا و دين آن خسان
از زمان دوّمي حاكم شد او
دشمن ما كردشان مثل خود او
حيله‏ها كرد و به مقصودش رسيد
اين خبر بودش گواراتر نويد
نقشه‏هايش يك به يك انجام شد
روز پيروزي او و شام شد
شام شد ديگر تو گويي عاصمه
رفت از دلها دگر هر واهمه
شد دگر ميدان براي شاميان
خالي و ني هم هراسي در ميان
هركجا بودي سخن از شام و او
هردلي هم سوي او آورده رو
وعده‏هايش برده دل زين خستگان
داده از كف از طمع هريك عنان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 283 *»

كوفيان در فكر بخششهاي شام
شاميان در سر هواي انتقام
دشمن ما هر زمان بيداد كرد
هركه، او را، هرچه شد، امداد كرد
قتل و غارت آتش‏افروزي نمود
لشکر من از درون فرسوده بود
آمد او با لشکر خود سوي ما
لشکر ما هم دچار فتنه‏ها
مخفيانه رشوه‏ها داد او بسي
تا كشانَد جانب خود هركسي
هر گروهي سوي دشمن شد روان
گفتم اين ملحق شود زودي به آن
مي‏شد آن‏طوري كه مي‏دادم خبر
كم‏كم از لشکر نماند بهرم اثر
روي منبر رفتم و كردم طلب
زان همه مردم چهل تن، اي عجب
تا كه با آنها روم خود سوي شام
بيست تن گفتند از آنها اين كلام:

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 284 *»

مالك جان خود و تيغ خوديم
هرچه فرمايي ز جان و دل كنيم
باز گفتم من چهل تن طالبم
تا كه سوي جنگ اين طاغي روم
جز همانها ديگري از جا نخاست
ديدم اصرارم دگر بس نابجاست
دشمن خونخوار ما را رحم نيست
مقصدش دنياي بي‏ارج و دَنيست([74])
دشمن اسلام و جان ما همه است
او نخواهد جز همين دنياي پست
او رياست خواهد و مردم رفاه
كس نخواهد در ميان، دينِ اله
از منافق هم نيايد كار دين
مؤمن خالص فقط شد يار دين
اهل باطل در همان بُطلان خود
در تلاش و كوشش و طغيان خود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 285 *»

ياوران ما همه سُست و كَسِل
نزد حق باشيم از آنها ما خجل
ده نفر از لشکر خود را پدر
شد رضا سازد عوض با يك نفر
از قشون پور سفيان پليد
شاميان غافل از وعد و وعيد
مصلحت ديدم مدارا، را دگر
از براي حفظ دين بهر بشر
حفظ جان شيعه پاك علي7
آن كه باشد حق تعالي را ولي
حفظ جان ساير اسلاميان
تا بماند نام ديني در ميان
نسل اينها چون بيايد بعد از اين
اي بسا باشد در آنها اهل دين
اقتدا كردم به جدّم مصطفي9
ماجراي صلح آن حضرت، مرا
اصل محكم شد در اين غوغاي عام
چاره سازم فتنه طاغي شام

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 286 *»

صلح او، با كافر تنزيل بود
صلح من با كافر تأويل بود
در شريعت من چو او باشم امام
حق بود كارم، چه صلح و چه قيام
با شرايط صلح من ابلاغ شد
پور سفيان را كجا انصاف بُد
پس شرايط را بجا نآورد او
ني عجب از او، نبودي مرد او
بود او قيصر منش، كِسري سيَر([75])
در تفرعُن بُد ز صد فرعون بتر
پس خدا داند چه‏ها ديدم از او
بس جفاها ديدم از آن تيره‏رو

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 287 *»

خون دل خوردم ز دشمن گونه‏گون
دشمني مي‏شد از او هر دم فزون
شد مسلّط پور هنده بر همه
چون نبودش از كسي هم واهمه
هرچه مي‏آمد از او، سر زد از او
كشتن و بستن، چپاول، كو به كو
بدعت و تخريب و افساد و فجور
شد حقيقت از عناد او به گور
منع كرد از نام ما و رسم ما
هركه با ما، شد دگر حكمش فنا
منع شد ذكر فضائل سر به سر
كيفرش، از تن جدا بايد كه سر
رشوه‏ها داد از پي جَعل حديث
وز پي جَعل حديث نقل حديث
فضل بوبكر و عمر عثمانشان
پور سفيان و دگر آن خاندان
كوفيان ديدند بسي جور و جفا
از زياد بن ابيهِ بي‏حيا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 288 *»

شد چو والي بر عراق از سوي او
شد سيه روز همه زان ديوخو
ملحق او را كرد با خود در نسب
جان شيعه آمد از ظلمش به لب
پر شد از ياران ما، هر محبسي
هركجا بود از زن و مرد و صبي
عدّه‏اي آواره از شهري به شهر
يا كه در صحرا و يا در جنب نهر
اي بسا سر شد بريده از بدن
اي بسا داري بر آن آويخته تن
اي بسا بي‏خانمان و دربدر
قُوت آنها اشك غم، خون جگر
اي بسا بيوه‏زنان داغدار
مرد زن داده ز كف هم بي‏شمار
كودكان بي‏پدر ز اندازه در
خانه بي‏صاحب اندر هر گذر
هديه در زندان براي همسري
بودش از حاكم، يكي خونين سري

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 289 *»

با سر پرخون شوهر، گفتگو
مي‏نمود و مي‏زد او بر سر و رو
يا كه روي دامن يك مادري
از پسر بودش، سري از خون تري
راز دل مي‏گفت با رأس پسر
مي‏فشاند از ديده خوناب جگر
شد تبرّي جستن از بابم شعار
دوستي با ما دگر شد عيب و عار
نام ما بردن دگر ممنوع شد
لعن و سبّ باب من موضوع شد
هركه نامش نام ما، خونش هدر
هركه ميلش سوي ما، شد دربدر
در ميان ياوران هم شيعيان
بي‏امان از جور و ظلم دشمنان
شيعيان گشته يتيم بار دگر
شد نصيب شيعيان خون جگر
در كمين شيعيان جاسوسها
قتل شيعه بهر هركس شد روا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 290 *»

بغض شيعه شد شعار مسلمين
تنگ شد بر شيعيان ديگر زمين
با وجود اين همه جور و جفا
شيعه بوده بر سر عهد و وفا
خون دل خوردم نه تنها زان خسان
بس شنيدم طعنه از اطرافيان
«اَلسَّلامُ يا مُذِلَّ المُؤمِنين»
بارها بشنيدمي از اهل دين!
صلح من شد مايه توهين به من
طعنه‏ها بر من زدند از مرد و زن
صبر من كمتر ز جان دادن نبود
خون دل خوردن كم از مردن نبود
كين سفياني نشد با اين تمام
لعن بر ما شد دگر سوء ختام
در نماز و خطبه شد اين رسمشان
جزء دين شد، لعنتِ ما خاندان
تا كه كردند قصد جانم اشقيا
زد يكي زانها يكي ضربت مرا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 291 *»

ضربتش بر ران من آمد فرود
آتشي بر آتش جانم فزود
تا به مغز استخوانم جا گرفت
طاقت از اعضاي من يكجا گرفت
سالها كردم مداوا زخم آن
شد ز دردش پيكرم بس ناتوان

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 292 *»

شكوه امام مجتبي عليه‌السلام

از گرفتاري‌هاي خود در مدينه

 

رفتم از كوفه ولي خونين‏جگر
ماندنم آنجا نبودي باثمر
مردمي بودند دو رو و بي‏وفا
حيله‏گر بودند و غافل از خدا
در مدينه شد دگر روزم سياه
دين و دنياي همه ديدم تباه
در كنار قبر جدّم مصطفي9
روي منبر از خطيب بي‏حيا
لعن بر بابم علي در روز و شب
مي‏شنيدم، مي‏رسيدم جان به لب
هر زمان از شام و از طاغي آن
مي‏رسيدم تازه‏اي زخم زبان
يا خبر از كشتن و بستن بُدي
هر خبر چون دشنه‏اي بر دل شدي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 293 *»

مدّت ده سال از عمرم بسي
ديدم و بشنيدم از هر ناكسي
يا اهانت يا كه استخفاف و نيش
يا كه لعن و يا كه سبّ ز اندازه بيش
زهر كين چند نوبتي دادند به من
حافظم بودي خداي ذو المنن
روزي آمد بهر ديدارم حسين7
آن كه بودي مصطفي9 را نور عين
ديدم او گريان بود بر حال من
ريزد او اشك و نمي‏گويد سخن
گفتم از چه گشته‏اي گريان كنون
اي كه گريد بر تو عرش و آنچه دون
در جوابم گفت من ياد آورم
زانچه آيد بر سرت اي محترم
گفتمش مسموم شوم از زهر كين
ليك «لا يَومَ كَيَومِك» اي مِهين
از براي كشتنت، در كربلا
مجتمع گردند هزاران اشقيا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 294 *»

گِرد تو گِرد آمده از هر طرف
قتل تو باشد تمامي را هدف
امّت جدّم شمارند خويش را
مدّعي هستند مسلمانيم ما
قتل و غارت پس اسارت قصدشان
مي‏شود آنگه روا بس لعنشان
بارد آنگه خون و خاكستر دگر
بر زمين از آسمان پس نوحه‏گر
مي‏شود بر تو وحوش و ماهيان
در بيابانها و دريا، بي‏امان
پس همه اموالتان غارت شود
هركه هم ماند، اسيري مي‏رود
بهر او گريان من و او بهر من
بهر هم گفتيم ز رنج هم سخن
شاهدِ بر حال ما بُد خواهرم
غمگسار ما به جاي مادرم
باخبر از درد و رنج ما بُد او
خود شريك ما، دران غمها بُد او

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 295 *»

در بلاها او چو ما مردانه بود
قهرمانه بود، اگر در خانه بود
در ميان بانوان چون مادرش
در كمال و معرفت شد وارثش
نزد ما بُد محترم چون مادرم
مبتلا بُد همچو ما هم خواهرم
داده است زين ظلم ز اندازه بدر
آيه «وَ اللَّيلِ اِذْ اَدْبَر» خبر([76])
تيره شد عالم ز ظلم شاميان
روشني گويا نبوده در ميان
مصلحت شد مقتضي تا آنكه من
جان دهم در زير اين بار مِحَن
دوره‏ام ديگر به پايانش رسيد
ابتلاي آخرينم شد پديد
نقشه قتلم كشيد آن طاغيه
آن كه جاي او بود در هاويه([77])

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 296 *»

همسرم را داد در پنهان فريب
جعده دخت اشعث آن رذل غريب
ناروايي‏ها پدر ديد از خودش
تا چه سازد با حسينم زاده‏اش([78])
از حسين بشنو دگر احوال من
از چه خوانندم امام ممتحن؟!

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 297 *»

شكوه امام حسين عليه‌السلام

از واقعه شهادت امام مجتبي عليه‌السلام

 

 

من كه هستم خسته و آشفته‏حال
شرح غمهايم نيايد در مقال
ديده‏ام داغ نبي9 در كودكي
داغ مادر ديده‏ام بعد از نبي9
بعد مادر داغ بابا ديده‏ام
چهر خونين پدر را ديده‏ام
من برادر ديده‏ام خونين‏جگر
غربتش را ديده‏ام سر تا به سر
غربتش بين، كس نبودي يار او
همسر او، دشمن خونخوار او
من پريشاني حالش ديده‏ام
ناله‏هايش را بسي بشنيده‏ام
مركز پرگار محنتها شد او
ممتحن، از هر جهت گويي، بُد او

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 298 *»

من نديدم مثل او، كس ممتحن
گرچه گريان مي‏شد او از بهر من
او سراپايش همه سِلْم و رضا
در حقيقت، نوح توفان بلا
كشتي حلمش در آن توفان سخت
تا به ساحل سالم از آفات رفت
شد سليمان زَمَن گوشه‏نشين
در كف اهريمنش ديدم نگين
عاقبت از سوده الماس شد
پاره پاره آنچه‏اش در سينه بُد
پيش چشم پور و دخت و خواهران
ما برادرهاي زار و خسته‏جان
رفت از حال و يكي تشت خواست او
ريخت در آن خون دل پس از گلو
پاره‏هايي از جگر ديديم دران
هريك از ما هم دگر شد سير ز جان
سبزپوش ما شد آخر سبزپوش
خورده بُد اين واقعه ما را به گوش

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 299 *»

مي‏شنيديم از جد و مام و پدر
مي‏شود از زهر كين سبز اين پسر
شد چو وقت رفتن آن ممتحن
گريه مي‏كرد و نمي‏گفت او سخن
تا كه پرسيدش يكي از حاضران
از چه گرياني تو اي شاه زمان
حجّت حقّي و سبط مصطفي9
از چه رو در وقت مردن اين نوا؟!
گفت، گريم از فراق دوستان
ديگر از آنچه شوم وارد بر آن([79])
پس وصيّتها نمود آن مبتلا
گفت: «نزد جدّ خود دفنم نما
مانع دفنم گر آنجا شد كسي
در بقيع دفنم نما زانكه بسي
نارضايم، بهر دفن من شود
شورشي، پس حرمت جدّم رود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 300 *»

من نمي‏خواهم كه ريزد بر زمين
خون به قدر مِحْجَمه([80]) از مسلمين
دشمنان خاندان فاطمه3
ذرّه‏اي در دل ندارند واهمه
از مظالم در ره آمالشان
كس ندارد حرمتي در نزدشان
گرچه پيغمبر9 و يا كه حجره‏اش
دختر و داماد و سبط اكبرش
در بقيع دفنم نما اي مُعتَمد
نزد قبر فاطمه بنت اسد
مسجد و قبر رسول9 و روضه‏اش
ما سزاواريم به حرمت‏داريش
بگذر از حقّ من و ناديده گير
آنچه بيني از چنين قوم شَرير»
گِرد او خويشان همه از مرد و زن
خواهران و هم برادرها و من

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 301 *»

گاه قاسم را كشيدي در كنار
گه گرفتي در بر عبداللّه زار
مي‏زد آتش بر دلم رفتار او
يك طرف هم كودكان زار او
جان او بر لب رسيد زان زهر كين
بي‏برادر گشتم و عُزْلت‏نشين
خاندان مرتضي را شد دگر
دوره ماتم، تمامي خون‏جگر
عالم امكان شد از اين ماجرا
سر به سر در شورش و سوز و عزا
جان اين عالم تو گويي شد برون
هر دلي در ماتمش شد غرق خون
روح حلم و معدلت رفت از جهان
شد جهان را بدترين دوران آن
بهر دفنش در كنار جدّ او
شد ز اعداء در حرم بس هاي و هو
صاحب حِلّ و حرم را اهل كين
گشته مانع در حرم گردد دفين

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 302 *»

عايشه از كينه ديرين خود
بهر منع دفن او آماده شد
شد سوار اَستري آن كينه‏جو
با بني‌هاشم شد او در هاي و هو
كه اگر گردد حسن اينجا دفين
آبروي ما دگر ريزد زمين
حرمت باباي من كم مي‏شود
شوكت قبر عمر هم مي‏رود
ارث من اين حجره باشد از رسول9
كي روا دارم بر اين پور بتول3
گفته شد: «روزي شتر گشتي سوار
جنگ خونين جمل شد آشكار
گشته‏اي اكنون سوار استري
فتنه ديگر نمايي رهبري؟!
گر كه ماني بعد از اين در روزگار
مي‏شوي بر فيل هم ديگر سوار
ارث تو يك هشتم اين حجره است
گو كه بابت را كجا اين رتبه است

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 303 *»

گر كه ارث است، پور او اَوْلي بود
شأن اين، شأن ذَوِي الْقُرْبي بود
باب تو شد منكر ارث رسول9
شد روا، غصب فدك، حقّ بتول3
ادّعاي ارث داري؟ اي عجب!
دخترش محروم و زن دارد طلب!»
در غضب شد زين سخن آن بدسير
شد بهانه اين سخن او را دگر
رو نمود و گفت با مَروانيان
دشمنان جاني ما خاندان
«كي سزد با بودن جمع شما
در حق من اين جسارتها روا»
پس بني‌مروان شدند آماده تا
هرچه فرمايد كنند در حقّ ما
داد دستور آن ستمكار حسود
تا كه آن قوم جفاكيش عنود
تيرباران كرده نعش مجتبي7
در كنار قبر جدّش مصطفي9

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 304 *»

من كه سرتاپا، در آتش سوخته
عقده در دل، لب ز گفتن دوخته
چاره‏اي ديگر نديدم جز چنين
در بقيع سازم تن پاكش دفين
چون وصيّت دست ما را بسته بُد
در بقيع قبري دگر آماده شد
موقع دفن تن پاكش عيان
شد كه از بيداد آن مروانيان
چند تير بر پيكرش زان تيرها
جا گرفته، شد بپا ديگر عزا
زد عِمامه بر زمين هريك ز ما
شد ز سوز آه ما، غوغا بپا
دور نعش اطهرش بر سرزنان
هريكي را شيوني از سوز جان
بعد ازان بي‏حد غم و خون جگر
پيكرش ديد اين بلا بار دگر
شد نهان تا پيكرش در زير خاك
هريك از ما شد ز حسرت سينه‏چاك

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 305 *»

در غم جانكاه آن مير حجاز
هريكِ ما را فغان و سوز و ساز
گفتم: «آيا بعد از اين موي سرم([81])
روغني مالم و يا عطري زنم
بر محاسن، موي تو خاكي بود؟!
پيكرت از پيرهن عاري بود
گريه‏ام طولاني و اشكم زياد
(اي برادر كي روي آخر ز ياد)([82])
تو ز ما دوري برادر بعد از اين
گرچه نزديك است مزارت اين چنين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 306 *»

تو غريبي، گرچه دَوْرت خانه‏هاست
هركه باشد زير خاك، بي‏اقرباست
آن كه اموالش به غارت رفته است
كي روا باشد كه گوييم جنگ‏زده است
جنگ‏زده آن كه برادر مرده است
پيكرش را خود به خاك بسپرده است»
دشمنش هم در عزا حاضر شدي
ياد حلم بي‏كران او بُدي([83])

S S S S S S S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 307 *»

شكوه امام حسين عليه‌السلام

از گرفتاري‌هاي دوره امامت خود تا حادثه كربلا

 

سبط اكبر تا كه شد از ما نهان
شد مرا دور امامت در جهان
از براي حرمت صلح حسن7
شد مرا مانند او، دَوْر مِحَن
سالها خون جگر خوردم بسي
مي‏شنيدم سبّ و لعن از هركسي
حرمت صلح برادر دست من
بسته بود و مي‏كشيدم، بار تن
طاغي شام و طرفداران او
گرم طغيان خود و در جستجو
تا بيابند از طرفداران ما
خون آنها را بريزند جابجا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 308 *»

بعد ازان غارت كنند اموالشان
يا كه در زندان برند خويشانشان
مي‏رسيدم هر زماني تازه‏اي
غصّه‏ام را، ني دگر اندازه‏اي
شد فضاي معنويّت تيره‏تر
مردم از معناي قرآن بي‏خبر
ظاهر دين واژگون گرديده بود
در حقيقت بي‏ستون گرديده بود
از ولايت چون نبودي گفتگو
مؤمني بودي اگر، بي‏آبرو
رفته بود از خاطر مردم همه
شأن و فضل مرتضي7 و فاطمه3
آشنا، ني جرأت اظهار داشت
دشمن از كينش، سر انكار داشت
بي‏خبر را ره، به آگاهي نبود
هرچه بود، غير از تبهكاري نبود
از عراق آمد پياپي نامه‏ها
تا كه سازند فتنه ديگر بپا:

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 309 *»

«كاي حسين ما با تو بيعت مي‏كنيم
جان و مال خود نثارت مي‏كنيم
داده‏اي از دست برادر را چه زود
مي‏سزد گيري تو از قوم عنود
انتقام و ما همه ياور تو را
حقّ تو باشد خلافت اي شها»
در جواب نامه‏ها گفتم چنين:
«نيست اكنون اين صلاح مسلمين
ما بر آن عهديم كه بوده در ميان
تا كه اين طاغي بود در اين جهان
بعد از او تكليف خود دانم كه چيست
از شما هم باوفا بينم كه كيست»
تا شنيدم قتل «حجر بن عدي»
همره ياران آن يار وفي
هركجا از ظلم او گفتم سخن
شد سعايت نزد او آخر ز من
نامه‏اي داد او ملامت سر به سر:
«مي‏رسد از تو به من پي پي خبر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 310 *»

فتنه‏انگيزي نباشد شأن تو
راه تسليم و وفاداري برو
گر خلاف من نمايي اي حسين
حرمتت يكسر رود ديگر ز بين
بد ببيني گر كه با ما بد كني
مي‏سزد هر فتنه‏اي را رد كني»
نامه او شد بهانه بهر من
تا كه بيند گوشه‏اي از قهر من
از مظالم گويمش دارم خبر
از خدا شرمي نما اي خيره‏سر
پس نوشتم در جوابش اين چنين:
«من نيم اهل فسادي در زمين
فتنه‏انگيزي نباشد كار من
از سخن‏چينان مكن باور سخن
اينكه مي‏گويم، نباشد از هراس
بلكه دارم من ز عهد خويش، پاس
من ندارم از تو و حزب تو بيم
پيروان خوب شيطان رجيم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 311 *»

از خدا دارم هراس در هر زمان
آنچه او خواهد، نمايم من، همان
تو نكشتي «حجر» و يارانش ز كين؟!
آن مسلمانان پاك و اهل دين
جرم او و جرم يارانش چه بود؟!
غير دفع ظلم و بدعتها كه بود
امر مي‏كردند به معروف هركه را
نهي از منكر نمودند هركجا
در ره حق، هرچه مي‏كردند، نبود
باكشان، از سرزنشها، هرچه بود
تو امان دادي به آنها ابتدا
پس قسم خوردي ز حيله، بارها
كز تو آزاري، نبينند بعد ازان
در امان باشند دگر، در هر زمان
ليك بعد از آن امان دادن چه سان؟!
كشتي آنها را چه بي‏پروا، عيان
مرتكب گشتي چنان جرم بزرگ
پس سبك كردي، قسمهاي سترگ

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 312 *»

هم تو كشتي «عَمْرو» آن يار نبي9([84])
ابتدا دادي امانش اي جري([85])
داده‏اي نسبت به خود از حيله‏ات
آن زنازاده، زياد خيره‏ات([86])
برخلاف قول پيغمبر9 چنين
كرده‏اي، شد بدعت ديگر همين
بعد ازان، او را مسلّط كرده‏اي
بر مسلمانان، ستم گسترده‏اي
مي‏كُشد او هم به دلخواه خودش
هركه را، از هر رهي ممكن شدش
دست و پاها قطع سازد از جفا
كرده نابينا بسي را، ديده‏ها

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 313 *»

عدّه‏اي بر شاخه‏ها آويخته
زهر كين با آب و نان آميخته
نيستي در ملّت ما گوئيا
يا كه اين اُمّت نباشند از شما
هم به جرم دوستي با مرتضي7
داده‏اي فرمان قتل ازكياء
قتل اهل «حضرموت» از كينه‏ات
شد به دست آن زياد خيره‏ات
چون كه بودند پيرو دين علي7
مُثله([87])شان كرد آن بدانديش غبي([88])
دين حيدر7، دين پيغمبر9 بود
كي جدا آن دو ز يكديگر بود؟!
يعني: آن ديني كه شمشير علي7
بارها بهرش به دستور نبي9
بر تو و آباء تو آمد فرود
كين دلهاي شما را هم فزود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 314 *»

يعني آن ديني كه اكنون گشته‏اي
تكيه‏زن بر تخت آن و هِشته‏اي
زير پا آيين آن را سر به سر
مي‏كني هرچه دلت خواهد دگر
باز مي‏داري مرا از اختلاف
مي‏شماري گفته‏هايم را خلاف
گفته‏اي از فتنه‏ها انديشه كن
بهر اين امّت كمي انديشه كن
گويمت اينك كه اعظم فتنه‏ها
بهر اين امّت تويي سر تا بپا
خير اين امّت نمي‏بينم مگر
اينكه جنگم با تو من اي بدسير
گفته‏اي گر بد كنم، بد مي‏كني
پس بدان هرچه نمايي دشمني
من نمي‏بينم ز تو هرگز زيان
بر خودت آيد زيانت هر زمان
گشته‏اي بر مركب جهلت سوار
نقض پيمان گشته‏ات اينك شعار

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 315 *»

صلح ما با تو شرائط داشتي
زير پايت از جفا بگذاشتي
بي‏گنه كُشتي بسي از اهل دين
شد براي هر مسلماني يقين:
جرم آنها بوده بي‏شك و گمان
نقل و نشر فضل ما و شأنمان
حرمت ما را نگه مي‏داشتند
جان‏نثاري در ره ما داشتند
پس تبهكاري بي‏حدّ تو را
از نظر كي افكند عدل خدا
مي‏كُشي بس بي‏گنه از اتّهام
مي‏كني از بدگماني قتل عام
اوليا را مي‏كني دور از بلد
مي‏كُشي با اتّهامي بي‏سَنَد»
بعد ازان كارش دگر تهديد شد
كينه من در دلش تشديد شد

S S S S S S S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 316 *»

شكوه امام حسين عليه‌السلام

از اقدام معاويـه براي خلافــت يزيـد

 

شد چو آخر دوره آن بدسگال
آمدش ديگر زمان ارتحال
برخلاف عهد او با مسلمين([89])
خواست تا سازد يزيدش جانشين
داد دستور عمومي آن پليد
تا كه گيرند بيعت از بهر يزيد
واليانش هركجا دستور او
كرده اجرا، بي‏محابا، مو به مو
مسلمين هم گوئيا از يادشان
رفته آن عهدي كه بودي در ميان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 317 *»

همچو ديگر عهدها، اين هم شكست
با نديمانش به شوريٰ مي‏نشست
هرچه رأي او، پسند جمله بود
گرچه در رأيش فساد و فتنه بود
گفت خواهم تا يزيدم جانشين
بعد من باشد براي مسلمين
آن نديمان گرفتار هوي
بي‏خبر از حق و شرع مصطفي9
بهر دنياي دني اندر تلاش
نزد آنها دين و دنيا، ديگ آش
شد پسند آن همه، رأيش چه زود
چون رضايش مقصد آن جمله بود
در مدينه واليش بيعت گرفت
همچو ديگر واليان شدّت گرفت
خواست بيعت گيرد از من در عَلَن
گفتم اين هرگز نمي‏شايد ز من
عدّه‏اي ديگر چو من كردند اِبا
مشكلي شد بهر او اين ماجرا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 318 *»

شد معاويّه خبر زين داستان
چاره ديد آنكه خود آيد در ميان
حج بهانه كرد و خود آمد حجاز
تا نگردد دامن مشكل دراز
در مدينه خواست ما را در حضور
گفت منظور خود از راه غرور
از يزيدش پس بسي تمجيد كرد
ضمن گفتارش مرا تهديد كرد
گفت باشد او خلافت را سزا
مصلحت هم، دارد اين را اقتضا
پس شما هم مي‏سزد بيعت كنيد
هم نظر در خير اين امّت كنيد
فتنه‏اي برپا نگردد زين جهت
بيعت با او بود از مصلحت
گفتم او كي باشد اهل اين مقام
باخبر از فسق او هر خاص و عام
باشد از او در ميان مسلمين
برتر و شايسته امري چنين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 319 *»

گفت منظورت اگر باشد خودت
من يقين دانم كه باشد درخورت
جدّ تو برتر بود از جدّ او
مادرت از مادرش بي‏گفتگو
باب تو باشد علي مرتضي7
خود تويي سبط نبي مصطفي9
برتر و شايسته‏تر باشي يقين
ليك دانم من صلاح مسلمين
گفتمش باشد كه تا فكري كنم
مصلحت هرچه كه ديدم مي‏كنم
پس روان گشتم براي حج دگر
بعد موسم شد مهيّا خيره‏سر
خطبه خواند در مسجد و گفت از يزيد
چون جهنّم حرف او «هَلْ مِنْ مَزيد»
گفت بيعت كرده‏اند با پور من
مردم هر شهر و هر بوم و دَمَن
كس نمي‏باشد مخالف در ميان
فكر من آسوده باشد از سران

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 320 *»

فتنه‏انگيزان، دروغين گفته‏اند:
چند تني با ما، مخالف گشته‏اند
چون حسين بن علي سبط نبي9
برد نام ديگران را هريكي
پس يكايك را بسي تمجيد كرد
ضمن گفتارش كمي تهديد كرد
گفت اينها آمدند خود پيش من
با رضا بيعت نموده بي‏سخن
عده‏اي شمشير كشيده پيش او
كاي امير ديگر ندارد گفتگو
هركه باشد او مخالف اين زمان
گردنش را مي‏زنيم در اين ميان
بي‏جهت تمجيد آنها مي‏كني
با مخالفها مدارا مي‏كني
در ستيزيم با مخالف، هركه هست
از سران باشد و يا افراد پست
پس ز راه حيله آن پست پليد
گفت مخالف كس نباشد با يزيد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 321 *»

اين سران هم آمدند در نزد من
هريكي بيعت نموده بي‏سخن
خاطرش آسوده شد رفت سوي شام
شد بپا هرجا سرور و بزم عام

S S S S S S S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 322 *»

يكي از اسباب ظاهري حادثه كربـــلا

اشاره‏اي به اسباب باطني آن

 

شد زمان ارتحال آن پليد
كرد وصيتهاي خود را با يزيد
گفت كوبيدم، سر گردن‏كشان
تا كه باشي در امان از شرّشان
كس دگر با تو نباشد در ستيز
فارغي ديگر تو از جنگ و گريز
از مخالفهاي با او نام برد
حالت آنها برايش برشمرد
راه دفع هريكي را مي‏نمود
بر شرار حقد پورش مي‏فزود
پس سخن از من چو آورد در ميان
مقصدش را كرد «رندانه» بيان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 323 *»

گرچه در ظاهر سفارش مي‏نمود
خويشيَم را با پيمبر مي‏سرود
گفت: «باشد او عزيز نزد همه
كس نباشد مثل وُلد فاطمه
يادگار خاندان مصطفي9
اين حسين باشد كنون در بين ما
در حَسَب او بي‏نظير است چون نَسَب
باشد او از جور ما، بس در تعب
سبط پيغمبر بود بعد از حسن
در شجاعت چون پدر، او صف‏شكن
بس عزيز است در ميان مردمان
خواستار او همه پير و جوان»
ظاهر گفتار او، مهر و صفا
لحن او يكسر همه، درس جفا
لحن هركس را شناسد اهل او
پي به فكرش مي‏برد در گفتگو
ديگران گر ظاهري را بشنوند
كي به راز آن سخن پي مي‏برند

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 324 *»

زين جهت باشد فقيه در نزد ما
آشنا با لحن ما، در گفته‏ها([90])
تا يزيد شد باخبر از نقشه‏اش
شد دگر عازم براي فتنه‏اش
فتنه كرببلا را آن عنود
طبق دستور پدر برپا نمود
نقشه ديرينه بود اين ماجرا
در سقيفه پايه آن شد بپا
ظاهر اين حادثه بودي چنين
طرح و اجرايش بُدي از اهل كين([91])

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 325 *»

ليك در باطن شد از روز الست
مصلحتها در همين گير و شكست
پاره‏اي زان مصلحتها ظاهري‏ست
همچنان كه پاره‏اي هم باطني‏ست
گويم اكنون سرّي از اسرار آن
تا شود روشن قلوب شيعيان
شد چو در ذرّ مؤمن و كافر جدا
اقتضاء آن، وفا و اين، جفا
حكمت حق مقتضي شد اين چنين
طينت آنها به هم گردد قرين
زين تقارن شد فراهم در ميان
انصباغ آن به اين و اين به آن
غير ما، پس مؤمنان يكسر همه
گشته مايل جانب كار تبه
روسيه گرديده هريك زين جهت
مستحقِ كيفر هر معصيت
ناتوان از رفع آن كيفر همه
بي‏تفاوت ز ابتدا تا خاتمه

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 326 *»

هريكي در رتبه خود مبتلا
چاره بيرون شد ز دست ماسوا
بسته شد درهاي رحمت بر همه
نوريان چون ناريانِ روسيه
تيره شد روز همه از معصيت
ني دگر بودي اميد عافيت
توبه خالص كسي را هم نبود
بلكه بايد توبه از توبه نمود
پس خدا از رحمتش بر بندگان
وحي فرمود: «اي گروه زُبدگان
بندگانم را كه ياري مي‏كند؟
از شما، كي، غمگساري مي‏كند؟
دست اين افتادگان را گيرد او
آبرو بخشد به آنها، ز ابرو
سازد او اكسير ناب از خون خود
پاك سازد هركه را مغشوش شد
شويد او هر تيرگي را، از همه
جاي آنها، او كشد بار گنه

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 327 *»

گردد او «ذبح عظيم» نينوا
عالمي را گردد او از جان فدا
زنده سازد با شهادت عاصيان
مستحق عفو من آن بي‏كسان
آتش خشم مرا سازد خموش
نيش را سازد مبدّل او به نوش
نار را سازد بر آنها، گلستان
شويد از گرد معاصي، رويشان
تا كه گردند لايق دار نعيم
تا ابد باشند دگر در آن مقيم
همنشينِ با شما اي زبدگان
در مقام قرب من گيرند مكان
بايد او باشد ز «پاكان ازل»
ذات او كلّي و كلّي در عمل
نايد از جزئي چنين كاري سترگ
گرچه باشد ز انبياءِ بس بزرگ
از شما آيد فقط اي زبدگان
يك چنين كاري براي عاصيان»

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 328 *»

چون كه بودم حامل ركن حيات
عاصيان را من شدم «باب نجات»
رتبت جدّم فزونتر بُد از اين
تا كه گردد او فدائي اين چنين
بعد جدّم رتبت بابم چو او
در ولايت برتر از اين گفتگو
آيت جدّم حسن بود و ازان
رتبتي برتر بُد او را، آن‏چنان
اوصياء بعد من هم، نسل من
بوده، پس فرع منند در اين محن
شد دگر بر من، قبول اين بلا
فرع من در اين بلا، آن ازكياء
زين جهت فرموده جدّم اين سخن
از حسينم من، حسين باشد ز من
گفتم از جان و دلم دارم قبول
رخصت ار فرمايدم جدّم رسول9
افتخارم باشد اين لطف جسيم
حق تعالي خواندم «ذبح عظيم»

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 329 *»

وحي شد اي نور چشم مصطفي9
نيست مثل اين بلا ديگر بلا
گفتم ار توفيق دهي من صابرم
انتخابت را خدايا شاكرم
وحي شد: «شرط شفاعت باشد اين
اقتضاء جُرم عاصين است چنين
چُون تويي بايد شوي فاني، حسين
تا كه غفّاري كنم در نشأتين
تشنه‏لب جان مي‏دهي نزد فرات
چشمه‏ها سازي روان ز اب حيات
سر جدا از تن، تنت عريان شود
نصرت دينم از اين قربان شود
روي نيزه رأس پاكت را عدو
مي‏برد شهري به شهري كو به كو
«لا اِلهَ» زين فناء، معني شود
ثابت از خون سرت «اِ÷» شود
حجّتم را بر همه سازي تمام
حجّتي بر من نباشد از خصام

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 330 *»

بر سر نيزه سرت گويد سخن
آيتي باشد براي مرد و زن
در ميان تشت زر در بزم عام
آيه قرآن چو خواني بر لئام
بر لبت چوب جفا دشمن زند
اين جفا بر كينه‏اش گردد، سند
طعنه‏ها بر او زند هر ملّتي
نالد از جورش هرآنچه امّتي
دوستانت زين بلا در شور و شين
از جگر آرند نداي «يا حسين»
اشك غم از ديده‏ها بر رويشان
آرم از رحمت نظر من سويشان
مي‏شوم راضي من از آنها همه
مي‏كند زانها شفاعت فاطمه3
ليك چون باشد طبايع مختلف
هركسي در يك بلائي منعطف
پس هرآنچه ابتلا بيند بشر
بايدت در اين بلا باشد، مگر:

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 331 *»

آن بلاهايي كه دور از شأن توست
با مقام عصمتت نايد دُرُست
داغ نوزاد و جوان بايد كه ديد
آن‏چنان داغي كه باشد بس شديد
بهر طفل شيريت، سلطان دين
جاي شير و آب باشد تير كين
خون او زينت دهد، افلاك را
صبر تو حيران كند املاك را([92])
قتلگاه او شود آغوش تو
تا كه بردارد، ز بار دوش تو
بار دوش تو گناه عاصيان
اقتضا دارد بلاهايي گران
نوخطاني، غرقه در خون لازم است
مادراني، همچو مجنون لازم است
كفّ دامادي، ز خون سر خضاب
نوعروسش را، دلي پراضطراب

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 332 *»

تشنه‏كامي، بگذرد از حدّ خود
كيفر خودكامي غير از اين، نشد
كيفر بدمستي افراد مست
بايدت بيني، برادر داده دست
خواهران و دخترانت را اسير
مي‏كند اين ابتلاي بي‏نظير
تا اسيران هوي را، وا رهي
از عذاب دنيوي و اُخروي
بهر بيمار تو، زنجير است و غلّ
بگذراني، بس تبهكاري، ز پل
خيمه‏ات سوزد در آتش زين بلا
تا خليل ما شود ز اتش، رها
كِشتيت در خون نشيند عاقبت
تا كه نوح يابد ز توفان عافيت
بخشمت، چون دولت ثار اللَّهي
راضيم هرچه، به هركس، مي‏دهي
مهر تو در هر دلي، جا مي‏دهم
هر دلي را از غمت، سهمي دهم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 333 *»

مي‏شوي سلطان دلها، اي حسين
از برايت هر دلي، در شور و شين
«كُشته گريه» تو خواهي شد، بدان
گريه بر تو، ز آتش شد، امان
گريه اهل ولا باشد چنين
اشقياء را مي‏فزايد، گريه، كين
آورم از نسل پاكت، نه امام
گيرم از خصمت در آخر، انتقام
«مهدي موعود» من آن آخرين
باشد از آن رهبران راستين
اي حسين اي مقتداي انس و جان
اي به خونت، بسته كار ناقصان
خون تو سازد دو صف از هم جدا
حق و باطل ز ابتدا تا انتها
قلب حق، گيرد ز خون تو، حيات
تا اَبَد يابد ز رنگ آن، ثبات
روسيه، باطل شود زين حادثه
مي‏شود رسوا دگر، نزد همه

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 334 *»

اي بسا حكمت كه مي‏دانم در اين
خون پاك تو بود اي نازنين
خود تو آزادي كه بنمايي قبول
هم دهد رخصت تو را جدّت رسول9
گر نيفتد اين قبول محضرت
كم نگردد ذرّه‏اي، از رُتبتت
نيست اِكراهي در اين داد و ستد
با رضايت بايد و ثبت و سند»
گفتم: «اي مولاي من اي ذو المنن
شاكرم زين منّتت بر مثل من
انتخابت را خريدارم ز جان
خود تو مي‏داني، نباشم در ميان
از تو فرمان، از تو توفيق قبول
هرچه را خواهي، همان خواهد رسول9
هرچه فرمودي، به آنها راضيم
خود تويي شاهد، سَرِ جانبازيم
هرچه دارم از تو دارم اي ودود
خود قبول درگهم فرما، ز جود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 335 *»

از تو توفيق اطاعت خواهمي
اين شهادت را سعادت دانمي
اهل و مال و جان من از آنِ توست
شاكرم گر قابل قربان توست
هرچه دارم بخشش ديرين تو
با رضا سازم فداي دين تو
خود تو مي‏داني تو را من عاشقم
شاهدي در مدعايم صادقم
باده عشقت ز جامت خورده‏ام
لطف آن را كي ز خاطر برده‏ام
چون محبّت بين ما باشد حجاب
بي‏خودم من، شد خودي، نقش بر آب
خود تويي باقي دگر، بي‏گفتگو
مستيم بي‏حد شد از اسرار «هو»
من از اكنون تشنه خونم دگر
هم ز هستي خانه‏بيرونم دگر
غرقه درياي «لا»يم بي‏شكيب
خيمه‏زن در كوي «اِ÷»ي حبيب»

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 336 *»

وحي شد: بهر چنين داد و ستد
لازم است امضاء و املاء سند
شد به فرمان خداوند جليل
كاتب ثبت سند هم جبرئيل
شد مزيّن آن به مُهر خاتمي9
هم به مُهر باب ناميّم علي7
بعد از آنها شد به مهر مجتبي7
هم به مهر مادرم، با صد نوا
اين نوا، زانها ز بي‏تابي نبود
بلكه هريك با رضا امضا نمود([93])
چون كه مقصد بُد «نوا» زين حادثه
زان زمان بودي نوا كار همه
نام من شد همره حزن و بُكاء
هركه مؤمن شد ز يادم در نوا
انبيا بودند عزادارم همه
اوصيا هم ز ابتدا تا خاتمه

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 337 *»

روضه‏خوانيها نموده جبرئيل
گريه كرده با صفيّ و با خليل([94])
هرچه «ممكن» در غم من گريه كرد([95])
بهره خود را ز رحمت چاره كرد
مستحق رحمت عام خدا
شد ز گريه بر من از غم، ماسوا
گر نبودي گريه بر من هم نبود
مستحقي تا كه يابد او وجود
هركه دارد هرچه، از اين گريه است
گريه هر بي‏چاره‏اي را چاره است
شد چو امضا نوبت اين جان‏نثار
دادم امضا با هزاران افتخار
شاد و خندان زين تعهّد بودمي
از دل و جان اين تعهد دادمي
ثبت شد آن عهد در لوح ازل
منتظر بودم رسد وقت عمل

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 338 *»

حق از اين داد و ستد دادي خبر
در رسالتهاي خود بر اين بشر
تا كه آمد جدّ من در اين جهان
بارها داد او خبر زين داستان
بوسه مي‏زد گه گلويم گه به لب
گريه مي‏كرد گه به روز و گه به شب
آيه‏ها در شأن من نازل شدي
ماجراي كربلا عنوان بُدي

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 339 *»

شكوه امام عليه‌السلام از گرفتاري خود

از زمان خلافت يزيد

 

نوبت من شد امامت در جهان
رو به رو گشتم دگر با طاغيان
جانشين غاصبان چون شد يزيد
خواستند بيعت كنم با آن پليد
من اِبا كردم ز بيعت آن زمان
سوي مكّه نيمه‏شب گشتم روان
عدّه‏اي از اهل و ياران همرهم
در هراس بي‏حدي از دشمنم
در جوار كعبه بودم در امان
نامه‏ها آمد ز كوفه آن زمان
نامه‏ها با قاصداني معتبر
دعوت از من كرده بودند سر به سر:
«كاي اماما، اي نبي را نور عين
اي تو امّيد همه در نشأتين
ما تمامي با تو بيعت مي‏كنيم
جان و مال خود نثارت مي‏كنيم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 340 *»

باغها سرسبز و خرّم يكسره
دامها فربه، فراوان سنبله
حق تو باشد اِمارت اي امير
تا به كي باشي تو آخر گوشه‏گير
كوفه آي و ما همه آماده‏ايم
از مظالم ما ز پا افتاده‏ايم
تا به كي باشيم اسير ظالمان
آشنا هستيم همه با عدلتان
جان ما بادا فدايت كن شتاب
از دل و جان ما همه پا در ركاب»
جانب كوفه نمودم پس روان
مسلم و چند تن ز ياران آن زمان
تا كه او بيعت بگيرد بهر من
باخبر سازد مرا آن مؤتمن
تا كه من هم عازم كوفه شوم
آنچه تقديرم شده آيد سرم
نامه‏اي دادم براي كوفيان
در جواب نامه‏هاي آن خسان:

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 341 *»

«آمد از سوي شما بس نامه‏ها
كرده‏ايد يكسر همه دعوت مرا
چون نداريد غير من ديگر امام
پيرو من گشته‏ايد از خاص و عام
كوفه آيم رهنماييتان كنم
جمع بر راه خداييتان كنم
آري آن كس را چنين شأني روا
كاو بود خود پيرو دين خدا
دادگستر باشد او و حق‏مدار
با حقيقت باشد او در كار و بار
حق‏پرست و پاي‏بند دين بود
ني كه او بيگانه با آيين بود
مي‏فرستم زين جهت نزد شما
پور عمّ و چون برادر از وفا
مسلمِ پور عقيل تا بيند او
صادقيد يا آنكه داريد هاي و هو
گر كه هستيد باوفا در عهد خود
پايداري مي‏كنيد بر عهد خود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 342 *»

با وي از بهر خدا بيعت كنيد
هرچه مي‏گويد در آن همّت كنيد»
بعد چندي نامه مسلم رسيد:
«كوفيان دارند به تو چشم اميد
گر كه آيي نصرتت از جان كنند
مال و جان را در رهت قربان كنند
كرده بيعت جمع بسياري كنون
از مظالم هر دلي گرديده خون
آرزوي مرد و زن ديدار تو
كوفه يكسر گوئيا بيمار تو
از ستمها خسته گرديده همه
تشنه عدل تواند بي‏واهمه»
يك طرف مأمور قتلم در حرم
گشته بودند عده‏اي، پس لاجَرَم
گشتم عازم تا روم سوي عراق
ديده بودم گرچه زانها بس نفاق
ماه ذي‌الحجة شب هشتم چو شد
من گرفتم بيعت از اصحاب خود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 343 *»

ني براي فتح و تخت سلطنت
نزد ما آنها ندارد منزلت
بلكه بيعت بهر جان دادن بُدي
با خدا پيمان ما، بر آن شدي
جان‏نثاري در ره دين خدا
كشته گرديدن به دست اشقيا
در كنار كعبه جبريل امين
دست او در دست من گفتا چنين:
بهر بيعت با خدا اي مردمان
با شتاب آييد كه آمد وقت آن
بعد ازان دادم خبر از مرگ خود
گفتم از جور و جفاهايي كه شد
گفتم آنگه هركه اندر راه ما
جان‏نثاري مي‏نمايد بارضا
هركه آماده نموده خويشتن
بهر ديدار خدا، صد پاره تن
همره ما آيد او هم كربلا
مي‏روم فردا از اينجا صبحگا

 

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 344 *»

باخبر تا شد برادر آمد او([96])
تا در اين‏باره نمايد گفتگو
گفت با من شمّه‏اي ز اهل عراق
از جفا و سستي و خوي نفاق
گفت رو سوي يمن اي ممتحن
باوفا باشد بسي ز اهل يمن
گر جفا ديدي برو در مرزها
در امان باشي در آنجا از جفا
گر نبودي در امان، رو سوي كوه
كس نيازارد تو را، در روي كوه
گفتمش باشد كه تا فكري كنم
آنچه تدبيرم شود آن مي‏كنم
ختم كن ديگر «غميـن» اين شكوه‏ها
از مقاتل نقل كن مابعد را

S S S S S S S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 345 *»

 

دو شهيد کوفه

 

مسلم‌بن‌عقيل و هانى‌بن‌عروه

 

 

 

اقتباسى از روايت مرحوم شيخ مفيد;

به نقل از مرحوم مجلسى;

در بحار الانوار «ج 44»

 

 

«غميــن»

 

«زيارت مسلم‏ بن ‏عقيل اعلى اللّه درجته»

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ اَلْمُطيعُ لِلهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لاَِميرِالْمُؤمِنينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ اَلْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلىٰ عِبادِهِ الَّذينَ اصْطَفىٰ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ عَلىٰ رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ اَشْهَدُ اَنَّكَ مَضَيْتَ عَلىٰ ما مَضىٰ عَلَيْهِ الْبَدْرِيُّونَ اَلْمُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ اَلْمُبالِغُونَ فى جِهادِ اَعْدائِهِ وَ نُصْرَةِ اَوْلِيائِهِ فَجَزاكَ اللّهُ اَفْضَلَ الْجَزاءِ وَ اَكْثَرَ الْجَزاءِ وَ اَوْفَرَ جَزاءِ اَحَدٍ مِمَّنْ وَفىٰ بِبَيْعَتِهِ وَ اسْتَجابَ لَهُ دَعْوَتَهُ وَ اَطاعَ وُلاةَ اَمْرِهِ اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بالَغْتَ فِى النَّصيحَةِ وَ اَعْطَيْتَ غايَةَ الْمَجْهُودِ حَتّىٰ بَعَثَكَ اللّهُ فِى الشُّهَداءِ وَ جَعَلَ رُوحَكَ مَعَ اَرْواحِ السُّعَداءِ وَ اَعْطاكَ مِنْ جِنانِهِ اَفْسَحَها مَنْزِلاً وَ اَفْضَلَها غُرَفاً وَ رَفَعَ ذِكْرَكَ فِى الْعِلّيّينَ وَ حَشَرَكَ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكَ لَمْ‏تَهِنْ وَ لَمْ‏تَنْكُلْ وَ اَنَّكَ قَدْ مَضَيْتَ عَلىٰ بَصيرَةٍ مِنْ اَمْرِكَ مُقْتَدِياً بِالصّالِحينَ وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِيّينَ فَجَمَعَ اللّهُ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ رَسُولِهِ وَ اَوْلِيائِهِ فى مَنازِلِ الْمُخْبِتينَ فَاِنَّهُ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ.

 

 

«زيارت هانى ‏بن ‏عروة اعلى اللّه درجته»

 

سَلامُ اللّهِ الْعَظيمِ وَ صَلَواتُهُ عَلَيْكَ يا هانݪِىَ بْنَ عُرْوَةَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ اَلنّاصِحُ لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لاَِميرِالْمُؤمِنينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ اَشْهَدُ اَنَّكَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً فَلَعَنَ اللّهُ مَنَ قَتَلَكَ وَ اسْتَحَلَّ دَمَكَ وَ حَشىٰ قُبُورَهُمْ ناراً اَشْهَدُ اَنَّكَ لَقِيْتَ اللّهَ وَ هُوَ راضٍ عَنْكَ بِما فَعَلْتَ وَ نَصَحْتَ وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ دَرَجَةَ الشُّهَداءِ وَ جُعِلَ رُوحُكَ مَعَ اَرْواحِ السُّعَداءِ بِما نَصَحْتَ لِلهِ وَ لِرَسُولِهِ مُجْتَهِداً وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فى ذاتِ اللّهِ وَ مَرْضاتِهِ فَرَحِمَكَ اللّهُ وَ رَضِىَ عَنْكَ وَ حَشَرَكَ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطّاهِرينَ وَ جَمَعَنا وَ اِيّاكُمْ مَعَهُمْ فى دارِالنَّعيمِ وَ سَلامٌ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

 

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 348 *»

امام حسين عليه‌السلام در مكّه مكرّمه

اهل عراق آن بزرگـوار را دعوت نمودند

 

مدّتي هست كه شه در حرم است
حرم از مقدم شه محترم است
وارث كعبه و زمزم مهمان
شده با اهل حريم و خويشان
تا كه بيعت نكند آن سرور
با پليدي چو يزيد بي‏فرّ
منتشر شد خبرش در همه‏جا
آگه از مطلب شه شاه و گدا
تا خبردار شدند اهل عراق
چونكه بودند همه از دل مشتاق
گِرد هم جمع شدند در كوفه
متّفق جملگي بر دعوت شه
نامه‏ها مُهر شد از جمع سران
شد مهيّا دو سه تا نامه‏رسان([97])

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 349 *»

كه بيا جانب ما اي سرور
به تو زيبد كه تو باشي رهبر
باغها سبز و فراوان ميوه
كس چنين سال خوشي ناديده
دشت و صحرا همه‏جا آباد است
دل هر مرد و زن از ما شاد است
گر بيايي تو اميري ما را
ما همه لشکر تو اي مولا
بشتاب ما همه مشتاق توايم
منتظر تا به رهت جان بدهيم
بر تو بادا ز خداوند درود
بر گرامي پدرت پيش كه بود

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 350 *»

پاسخ امام حسين عليه‌السلام

جناب مسلم سفير امام عليه‌السلام

 

نامه‏ها را چو حسين بن علي8([98])
ديد يكسر همه با مُهر جَلي
خواست تا آنكه كند او اتمام
حجّت خويش بران قوم لئام
نامه‏اي داد امام مظلوم([99])
كه مرا مقصدتان شد معلوم
چون شما را نبود راهبري
من بيايم كه كنم راهبري
تا كه بر حق و هدايت با هم
مجتمع گشته رهيم از اين غم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 351 *»

مي‏فرستم بسوي شهر شما
پور عمّ و ثِقه‏ام مسلم را
كه برادر بود و ياور من
هر چه گويد شود آن باور من
گر نويسد به من از حال شما
كه شما راست سرِ ياري ما
عازم شهر شما مي‏گردم
من به ياري شما دلگرمم
زانكه حاكم نبود جز آن‏كس
كه كند حكم به احكام خداوندي بس
عدل برپا كند او بين عباد
كند او دين خدا را امداد
هدفش نصرت حق باشد و بس
بجز از حق نهراسد از كس
پس سه‏كس همره مسلم بنمود([100])
همه را امر به تقوي فرمود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 352 *»

گفت پوشيده بداريد هر كار
با مدارا و لطافت، رفتار
گر كه ديدي تو از ايشان ياري
بايدت نامه به من بنگاري

S S S S S S S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 353 *»

حركت جناب مسلم از مكّه مكرّمه

حوادثي كه در راه پيش آمد

 

شد روان جانب يثرب مسلم
تا سوي كوفه شود او عازم
بعد توديع رسول9و خويشان
شد شتابان بسوي كوفه روان
برد با خود دو نفر راهنما
هر دو گم كرده ره از سوء قضا
بس كه بي‏راهه رهي پيمودند
هر دو از تشنگي در ره مردند
مسلم و آن سه رفيق همراه
يافتند آبي و منزل در راه
نامه‏اي داد به قيس مسلم راد
كه بَرَد نزد شه نيك‏نژاد
آنچه در ره سرشان آمده بود
همه را خدمت شه عرضه نمود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 354 *»

آخر نامه نوشت اي مولا
من تطيّر زده‏ام زين بلوي([101])
گر پسندي بفرست غير مرا
كن مُعافم نروم سوي بلا
مقصد مسلم فرزانه راد
نه چنين بود كه گردد آزاد
بلكه آن بود كه با اين سفرش
نشود او سبب قتل شهش
منتظر ماند كه تا برگردد
خبري آرد و غم سر گردد
قيس برگشت و جواب آوردش
كه ز ترسش بود اِستعفايش
بايد او را كه رود بي‏تأخير
نهراسد ز هرآنچه تقدير

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 355 *»

مسلم آگاه شد از مطلب آن
گفت ترسم نبود از تن و جان
ترس او بود از آن رو كه مباد
شود او باعث قتل شه راد
پس روان شد بسوي كوفه چه زود
منزلي در سر راه وي بود
او فرود آمد و قدري آسود
ليك در فكر سرانجامش بود
شد مهيّا كه كند شدّ رِحال
منظري ديد و شد از آن بدحال
در كمين ديد يكي صيّادي
در كمان تير و نشانش صيدي
شد رها تير وي از پنجه او
به زمين خورد همان‌دم آهو
زد تفأّل دگر اين‏بار از اين([102])
حادثه مسلم دلخون و غمين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 356 *»

كه كُشيم دشمن خود در اين راه
ليك غافل كه چه خواهد اللّه
پس جواب شهش از توريه بود([103])
بهر دلگرمي او منظره بود([104])

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 357 *»

رسيدن جناب مسلم به كوفه

بيعت گرفتـن مخفيانــه

برآشفتگي حاكم كوفه

 

آمد و آمد و تا آنكه رسيد
منزل پور عُبيد خانه گزيد([105])
دوستان زامدن مسلم شاد
همه در آمد و شد چهره گشاد
نزد هر جمع خطاب شه خواند
سخن از مطلب شاهش مي‏راند
دست بيعت به كفش ماليدند
همه از شوق سرشك باريدند
شاد مسلم شد و آنگه فِي‏الْحال
نامه‏اي خدمت شه كرد ارسال
كه بيا جانب اين آباده

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 358 *»

كوفيان جمله ز دل آماده
بيعت انجام شد از هجده‏هزار
جان به كف جمله براي ايثار
والي كوفه كه بودي نعمان([106])
با خبر گشت از آنچه پنهان
رفت در مسجد و بر منبر رفت
خطبه‏اي خواند و ز كوره در رفت
گفت بايد كه بترسيد ز خدا
در بلد فتنه نسازيد برپا
كشته مردان و بسي خون ريزيد
غصب اموال و شرر انگيزيد
گر كه آرام شويد آرامم
همه را حرمتتان مي‏دارم
متعرّض نشوم آنان را
كه تعرّض نكنند سلطان را
ليك گر قصد تعرّض كرديد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 359 *»

نقض بيعت به ميان آورديد
با شما جنگ كنم تا هستم
قبضه تيغ بود در دستم
گرچه ياري نكند كس ز شما
مي‏كشم تا كه بيفتم از پا
ليك اميد رود حق جويان
بيش باشند ز بد انديشان

S S S S S S S

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 360 *»

اعتراض هم‏پيمانان با بني‏امّيه به نعمان

نامه نوشتن آنها به يزيد و گزارش دادن از اوضاع كوفه

باخبر شدن يزيد و چاره كار

 

عدّه‏اي هم‏قسم قوم پليد([107])
معترض گشته چرا جدّ و اكيد
دشمنان را ننمودي تهديد
چه ضعيفي تو بر اين قوم عنيد
گفت در طاعت حق ضعفم به
تا كه در معصيتش باشم به
پس ازان رفته پي فتنه شدند
بر سر عهد خصيمانه شدند
نامه‏ها سوي يزيد داده گسيل
شكوه از والي خود كرده سبيل

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 361 *»

عمرسعد يكي زانها بود
او در ين فتنه چه پابرجا بود
با خبر تا كه شد آن شوم عنيد
خادم باب پليدش طلبيد([108])
گفت در كار من انديشه نما
چاره مسلم و هم كوفه نما
گفت اگر زنده شود نك پدرت
آنچه گويد چه بود در نظرت
گفت من رأي پدر گيرم و بس
نهراسم دگر از پيش و نه پس
رفت و آورد برون عهدي را
ز معاويه كه گردد اجرا
ليك او مُرد و نشد اجرا آن
اينك اين عهد و تو خود بهتردان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 362 *»

عهد را تا كه گشود آن ملعون
ديد از بهر عبيداللَّه دون
حكم والي شدنش در كوفه
بُد از او گرچه كمي آزرده
داد دستور كه اجرا گردد
چاره آن بود كه امضا گردد
بسوي بصره فرستاد يزيد([109])
نامه‏اي همره آن عهد پليد
كه دران آمده بُد اين مضمون
شده از كوفه خبر آن ملعون
كآمده پور عقيل در آنجا
مقصدش فتنه بسي بي‏پروا
مجتمع گشته به دورش جمعي
فتنه‌جو، بي‏ادب و بي‏شرمي
تو برو كوفه پس از خواندن اين
نامه‏ام عهد پدر با آن بين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 363 *»

بفرست در طلب پور عقيل
تا به كف آوريش هر چه ذليل
فكنش يا كه به بند يا كه نما
خارج از شهر و نماند آنجا
گرنه او را بكش و كن راحت
فكر ما را ز غم اين آفت

S S S S S S S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 364 *»

كوفه پس از آمدن جناب مسلم

 

روز تا شب همه‏جا غلغله بود
نصرت حق همه را مشغله بود
نام مسلم سخن خرد و كلان
منتظر ديده هر پير و جوان
كه حسين بن علي مي‏آيد
زندگي در ره او مي‏شايد
آيد او با همه خويش و تبار
گيرد او مسند 2خود ديگر بار
زينب آيد به سراپرده ناز
شود از آمدنش دلها باز
عهد مولاي همه بار دگر
زنده گردد ز ورود رهبر
كوفه با آمدن آن سرور
مركز عدل و عدالت گستر
بود در هر سري اين فكر و خيال
مرغ دلها ز شعف مي‏زد بال
S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 365 *»

آمدن ابن‏زياد به كوفه

دگرگوني حال كوفيان

 

نامه و عهد چو ديد ابن‏زياد
شد مهيّا كه رود با دل شاد
جاي خود نصب نمود عثمانش([110])
بر برادر شدش اين احسانش
آمد او جانب كوفه به‏شتاب
زده بر عارض نحسش چو نقاب
همرهش جمع ز جُند بصره
گِرد او همچو شهي در پرده
مردم كوفه شدندي بگمان
كه بود قافله شاه جهان
همه شادان حسين آمده است
شاه شاهان حسين آمده است

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 366 *»

مجتمع گشته ز هر سو سويش
همه مشتاق كه بينند رويش
همه‏جا همهمه و غوغا شد
بانگ تكبير بلند هر جا شد
همه را بود نداي شادي
هر دلي را هوس آزادي
هر كسي وعده نصرت مي‏داد
وعده عزّت و شوكت مي‏داد
پرده از رو چو گرفت ابن زياد
بر درِ دار اِماره بستاد
گفت من ابن زيادم مردم
همه وحشت زده از آن كژدم
در گريز از بَرِ آن ناميمون
همه گويا كه تويي اي ملعون!!
روز بعد رفت كه سازد اعلام
كه شده والي آن قوم لئام
گفت دستور اكيد داده يزيد
كه مطيع را بدهم اجر مزيد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 367 *»

سركشان را كنم از حقّ محروم
دهم انصاف براي مظلوم
از قوي حق ضعيف بستانم
هر كه در جاي خودش بنشانم
هاشمي را دهيد اين طرفه پيام([111])
كه دهد خاتمه او طور مرام
پس ازان رفت ميان قصرش
خواست هركس كه بُد او در شهرش
رأس يك طايفه‏اي يا جمعي
سرشناسي كه بود با جمعي
همه در قصر شوند حاضر زود
ورنه از خانه او خيزد دود
جان و مالش هدر از ذمّه بري
مگر آيد شود از فتنه بري
گه ز تطميع و گهي از تهديد
هر كه را هر چه مناسب مي‏ديد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 368 *»

گفت هر كس برود در قومش
هر كه سركش بنشاند جايش
يا كه آرد بَرِ ما آن سركش
خود بيابد پس ازان آسايش
سركشي گر كه بود در قومي
سرشناسش ندهد آگاهي
بر دَرِ خانه خود، دار رود
قوم او هم ز عطا منع شود
خبر آمدن ابن زياد
چو شنيد مسلم پاكيزه نژاد
هم شنيد گفته او را يكسر
شد مهيّا دگر از بهر خطر
آمد از منزل مختار برون
نزد هاني شد و در خانه درون
دوستان گاه به گاه آهسته
نزد وي رفته دمي بنشسته
همه در بيم و هراس بي حدّ
نگران زانچه كه در پيش آيد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 369 *»

يكدگر را همه از پير و جوان
دهد از ترس به كتمان فرمان

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 370 *»

نقشه شوم ابن زياد

براي دستگير كردن جناب مسلم

 

پس ازان ابن زياد ملعون
آن كه در حُبّ هوي چون مجنون
خواست او هم‏قسم آل زياد
يعني مَعْقِل كه بر او لعنت باد
داد او را سه هزاري درهم
پي تحقيق نمودش ملزم
دهد آن درهم و جويد راهي
تا كه آرد به كف او آگاهي
رفت در مسجد و هنگام نماز
ديد شخصي به يكي گويد راز
رفت و در پشت سر آهسته نشست
سر خود داد دمي تكيه به دست
ديد اشارت كند او آن سمتش
مسلم عوسجه را با دستش

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 371 *»

گيرد او بهر حسين بن علي
بيعت امّا به نهان ني كه جلي
رفت معقل بَرِ مسلم بنشست
بعد اتمام نماز دادش دست
گفت با او كه زاهل شامم
كرده حق حُبّ علي اِنعامم
دارم اينك سه‏هزاري درهم
خواهم آن را به محبّي بدهم
من شنيدم كه يكي از ايشان
آمده تا كه بگيرد پيمان
بهر فرزند مهين دخت نبي
يادگار نبي و پور علي
چون شنيدم كه تو از آناني
خواهم اين درهم من بستاني
گر كه خواهي تو بگيري بيعت
قبل ديدار نمايم سبقت
شاد شد مسلم و گفتش اهلا
شكر يزدان كه تويي با مولا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 372 *»

شادمان كرد مرا ديدارت
يابي آنچه كه بيايد كارت
ليك من زين خبرت غمگينم
كه چرا شهره آن و اينم
ترسم از شرّ چنين طاغيه‏اي
كه كند بر سر پا حادثه‏اي
نشود كار تمام و سازد
فتنه‏اي كار عقب اندازد
معقلش گفت كه خير آيد پيش
بيعت از من بستان بي تشويش
بيعت از او بگرفت مسلم راد
بعد از آني كه بسي پيمان داد
كه كند واقعه را او كتمان
خيرخواهي كند او از دل و جان
گفت گه گه تو بديدارم آي
تا كه رخصت طلبم از مولاي
آمد و رفت نمود او چندي
ديده بر يك يكشان افكندي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 373 *»

تا كه ره يافت به نزد مسلم
شاد از حيله خود آن مُظلم
كرد بيعت چو در مجلس عام
مطمئن گشته به او خاص و عوام
همه‏وقت در بر آنها مي‏بود
اوّل و آخر آنها مي‏بود
آنچه مي‏ديد دران آمد و شد
خبرش نزد عبيداللَّه بُد

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 374 *»

نقشه شريك بن اعور([112]) و هانـي

براي كشتن ابن زياد

 

پور اعور شريك بصري
آمده كوفه وليكن جبري
همره ابن زياد ملعون
ليك از او دل او باشد خون
دوستي داشت چو او با هاني
رفت و شد داشت ولي پنهاني
از قضا شد چو روزي بيمار
يافت در منزل او استقرار
بعد چند روز عبيداللَّه دون
داد پيغام كه آيد اكنون
تا عيادت كند او از بيمار
تازه سازد ز وفايش ديدار

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 375 *»

پور اعور به مسلم گفتا
آيد او تا به عيادت ما را
تو كمين كن كه تا من گويم
تشنه‏ام آب كمي مي‏خواهم
حمله كن از پس او چون شيري
بكش او را، تو به يك شمشيري
آمد او تا به عيادت آنجا
گفتگو كرد شريك از همه‏جا
تا كه آبي طلبيد از خادم
ديد نامد ز كمينگه مسلم
در تعجب شده از اين تأخير
كه شود نقشِ براب اين تدبير
شعري آمد چو ورا در خاطر
خواند آن شعر و شنيد آن فاجر
بدگمان گشت چو زين گفت و شنود
خاست از جا و برون گرديد زود
مسلم آمد به كف او شمشير
گفت او را ز چه شد اين تأخير

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 376 *»

گفت مسلم دو سبب مانعِ من
گشت از آنكه كشم من دشمن
اوّلش آنكه نبودي هاني
ز جوانمردي به قتلش راضي
دوّمش آنكه مرا در آن دم
سخني از نبي9 آمد يادم
منع از «فَتْك» كند چون ايمان([113])
نكند مؤمني فتكي از آن
گفت هاني كه اگر كشته بُدي
كافري را ز ميان برده بُدي([114])

S S S S S S S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 377 *»

دستگيرشدن عبداللّه‌بن‌يقطر فرستاده جناب مسلم

دستگيرشدن هاني بن عروه

 

رفت در قصر، عبيداللَّه دون
آمدش مالك يربوع زبون([115])
داشت در دست يكي نامه پاك
حامل نامه بُد عبداللَّه پاك
نامه از پور عقيل مي‏باشد
بسوي خير سليل مي‏باشد
كاي حسين‏بن‏علي كن تعجيل
كوفه با توست نشايد تعليل
با يزيد نيست دگر رأي كسي
همه آماده كه از ره برسي
ديد تا نامه وي ابن‏زياد
حكم بر كشتن عبداللَّه داد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 378 *»

بعد از اين واقعه هاني ديگر
رفت و آمد شدنش شد كمتر
هركه از غيبت او جويا شد
ز تمارض همه‏جا گويا شد
تا كه روزي ز قضا ابن زياد
گفت: هاني نكند از ما ياد([116])
علّت عزلت او از ما چيست؟!
آگه از حالت او از ما كيست؟!
پاسخش داده شد او بيمار است
گفت شايسته ز ما ديدار است
در خفا گشت ز حالش جويا
شد خبردار ز اوضاع يكجا
پس ز قومش طلبيد جمعي را
گفت از چه نكند ياد از ما
پاسخش گفته كه ما بي‏خبريم
گه ز بيماري وي مي‏شنويم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 379 *»

گفت اينگونه نباشد مطلب
درب خانه بنشيند هر شب
برويد نزد وي از من گوييد
نزد من از همگان نيكوييد
حقّ ما را ز جفا وا مگذار
نسزد مثل تويي گردد خوار
آمدند نزد وي آنها آن شب
باخبر كرده و را از مطلب
مدّتيست گفت كه من بيمارم
روز را تا به شبم تبدارم
آري او بود چو بيمار حسين7
ز انتظارش شده تبدار حسين7
راست مي‏گفت ولي كو گوشي
حق همي سفت ولي كو هوشي
پاسخش گفته، ندارد باور
خبر از حال تو دارد يكسر
نسزد از تو جفا با سلطان
پس قسم داده كه بايد الآن

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 380 *»

شوي آماده بيايي با ما
همه با هم برويم تا آنجا
جامه پوشيد و سوار مركب
شد مهيّا كه رود در آن شب
همچو صيدي كه رود خود دربند
بي‌خبر قوم وي از حادثه‏اند
تا رسيد بردر قصرش هاني
همرهانش همه چون درباني
گوئيا شد به دل او الهام
هانيا كار تو گرديده تمام
روي خود كرد بسوي حسّان([117])
گفت باشم بخدا من ترسان
بي‏خبر بود چو حسّان گفتا
بخدا ترس نباشد ما را

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 381 *»

اين چه جاي نگراني است اي عمّ
بدگماني نه بجاييست اي عمّ
رفت هاني چو برِ ابن‏زياد
گفت در دام به پايش افتاد
شد چو نزديكتر او را هاني
رو نمود سمت شريح قاضي
خواند شعري كه بدش اين مضمون([118])
خواهم او را كه بود او مأمون
قتل من خواهد و عذرش نبود
دوست اينگونه طريقش نبود
بعد ازان كرد ز هاني اكرام
مدتي نرم همي راند كلام
گفت هاني: چه خبر هست امير؟
گفت: هاني كمي آرام بگير
بعد ازان گفت به لحن تندي
شنوم از تو امور چندي

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 382 *»

خانه‏ات مركز شورش گشته
عهد فتنه شود آنجا بسته
جاي در خانه خود مسلم را
داده‏اي هيچ نداري پروا
دسته دسته پي بيعت آيند
اسلحه بهر نزاع آرايند
توطئه مي‏كني بر ضدّ يزيد
قصد داري كه كني فتنه پديد
هر چه برگِرد تو است همسايه
كرده‏اي بهر نزاع آماده
تو گمان مي‏بري من بي‏خبرم
پي به اسرار شماها نبرم
كرد هاني همه را چون انكار
كه از او سر نزده اين رفتار
نيست در خانه او پور عقيل
اين سخنها همه بي‏اصل و دليل
پاسخش داد كه منما انكار
كرده‏اي موي به موي اين رفتار

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 383 *»

ليك انكار ز هاني هر دم
او ز اصرار همي مي‏زد دم
ناگهان كرد صدا آن ملعون
معقل آيد ز كميني بيرون
گفت: آيا تو شناسي اين را
ديد هاني چو ورا در آنجا
گفت: آري و پشيمان گرديد
كه چرا آمدم اين بزم پليد
چونكه دانست كه او جاسوس است
بي‏ثمر ديد كه هر افسوس است
خواست تا طرح دگر اندازد
حيله‏اي بهر رهايي سازد
گفت: بشنو ز من اين گفتارم
تا كه گويم سبب رفتارم
راست گويم بخدا در سخنم
جز حقيقت بتو عرضه نكنم
من ز مسلم ننمودم دعوت
بي‏خبر بودم از او در عزلت

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 384 *»

خود او آمد و گفت اي هاني
آمدم منزل تو مهماني
شرم كردم نپذيرم او را
ذمّه‏اش آمده بر عهده ما
شد پناهنده چو او در بيتم
كار او رفته برون از دستم
تا كه شد آنچه شنيدي از او
باخبر خود شده‏اي مو تا مو
گر تو خواهي كه ببندم الآن
با تو هرگونه كه گويي پيمان
كه به پا من نكنم فتنه و شرّ
قصد سوئي نكنم من ديگر
آيم و دست به دستت بدهم
تا كه از فتنه مسلم برهم
يا گروگان دهمت تا كه روم
عذر وي خواهم و از عهده رهم
رود از خانه من او بيرون
هر كجا خواهد و من هم مأمون

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 385 *»

گفت: هرگز نروي از نزدم
تا كه دستش ندهي در دستم
گفت هاني: بخدا هرگز من
ندهم دوست به دست دشمن
آرمش تا كه كُشي مهمانم؟!
بشكنم عهد خود و پيمانم؟!
گفت: نزدم بخدا آري او
گفت: هرگز نبود اينم خو
گفتگو شد چو ميان آن دو
مسلم باهلي آمد به جلو([119])
«اصلح اللّه» اميرا گفتا([120])
خواست از او كه گذارد او را
تا بگويد سخني با هاني
ليك آهسته و در پنهاني

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 386 *»

با كمي فاصله از ابن‏زياد
باهلي گفت: كه اي هاني راد
قسمت مي‏دهم اينك به خدا
كه به كشتن مده هاني خود را
نگشا باب بلا بر قومت
گر كه خواهي گذرد از جرمت
آور اينجا تو دمي پور عقيل
نشوي زامدن او تو ذليل
باشد او پور عمِ ابن‏زياد
با چو اويي نكند او بيداد
بر تو هم نيست خلاف پيمان
زانكه آريش به حكم سلطان
گفت: بر من بخدا عار بود
كي ميسّر ز من اين كار بود
آورم آن كه بود مهمانم؟!
آن پناهنده به از جانم؟!
زنده باشم بسلامت امّا
دهم او را به دم تير بلا؟!

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 387 *»

ديده‏ام بيند و گوشم شنود
ساعدم محكم و قومم بي حدّ؟!
بخدا گر كه نباشد يارم
جز يكي تا كه به تن جان دارم
نگذارم كه بيايد اينجا
تا كه اُفتم به رهش من از پا
باهلي هرچه كه سوگندش داد
هاني آنگونه جوابش مي‏داد
چو شنيد همهمه آنها را
آن لعين بن لعين بي پروا
گفت: نزديك من آريد او را
كرد پس جانب هاني رو را
گفت: بايد كه بياري مسلم
ورنه بر قتل توام من عازم
پاسخش داد به نرمي هاني
كه در آنوقت تو خود مي‏داني
مشتعل آتش فتنه گردد
بر سرت از در و بامت بارد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 388 *»

مطمئن بود چو هاني از آن
قوم او مي‏شودش پشتيبان
گفت: اي واي به حالت هاني
ز اتش فتنه مرا ترساني
گفت آرند وِرا در نزدش
از قضا بود قضيبي دستش
با همان چوب نجس آن فاجر
آن قَدَر زد به رخ آن طاهر
كه شد آغشته تمام رويش
خون روان شد ز بُن هر مويش
بينيش را چو شكست آن بي‏غم
طاقتش را ز كفش برد آندم
هاني آن شير و ابرمرد دلير
دست خود برد كه گيرد شمشير
از يكي شُرطي حاضر آنجا
مانعش شد كه بگيرد آن را
مُغتنم يافت عبيداللَّه دون
آن ز حق بي خبر پست زبون

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 389 *»

گفت: آيا تو حروري مردي([121])
كاين چنين دست به شمشير بردي
خون تو گشت حلال بر همگان
بكَشيدش ببريدش زندان
در يكي خانه ورا حبس كنيد
درب آن بسته بران قفل زنيد
پس ز جا خاست هراسان حسّان
گفت: اي حيله‏گر بي‏ايمان
گفتي تا آورم اين مرد كريم
نزدت اي خيره‏سر پست لئيم
حال او را تو چنين آزردي
راستي كه عجب نامردي
صورتش را به قضيبت خستي
بينيش را ز جفا بشكستي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 390 *»

پس از آني كه نمودي پرخون
چهره و لحيه او را، ملعون
به گمانت كه وِرا خواهي كشت؟!
رو به او كرده عبيداللَّه، گفت:
كه تو هم هستي و اينجايي تو
نارضا از روش مايي تو
داد دستور كه با مُشت و لگد
گشته خاموش و به كنجي اُفتد
پور اشعث بپا خاست ز جا
گفت: راضي همه هستيم زيرا
تو اميري و مؤدِّب ديگر
نفع ما خواهي و يا آنكه ضرر

S S S S S S S

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 391 *»

باخبرشدن پدر همسر هاني ــ عمروبن‌حجّاج ــ و قبيله مَذحِج

 از دستگيرشدن هاني

..

اجتماع آنها بر گِرد قصر

آرام شدن آنها به دسيسه شريح قاضي (عليه‏اللعنة)

 

عمرو حجّاج خبر شد از كار
كه شده هاني قتيل اشرار
آمد او همره مَذحِج يكسر
همه خويشان وي و هم ياور
كه چرا هاني ما را كشتيد
پشت ما را ز چه رو بشكستيد
ما كه خارج نشديم از طاعت
ز جماعت ننموديم عزلت
گفته شد نزد عبيداللَّه دون
مطلب جمع پريش و دلخون
گفت فوري به شريح قاضي
رو ببين زنده بود اين هاني

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 392 *»

بعد از آن رو به بَرِ خويشانش
گو بود زنده و سالم جانش
تا كه با ديده پرخون هاني
ديد آن مردك رذل جاني
گفت با ناله و فرياد آن راد
اهل دين كو و كجا اهل سداد
خون روان بود ز زخم رويش
كه شنيد همهمه‏اي زان سويش
گفت: گمان مي‏رودم اين افغان
باشد از طائفه مَذحِجمان
ده‏نفر گر كه بيايند در قصر
بهر ياري من از مردم شهر
تا نجاتم بدهند از زندان
بسلامت ببرم ز اينجا جان
بعد از اين گفته هاني قاضي
شد برون تا كه نمايد راضي
قوم او را كه روند از آنجا
بدگماني نبود در آنها

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 393 *»

گفت: اي قوم امير گشت خبر
از شما و سخن اهل نظر
داد دستور به من تا كه روم
نزد هاني سخن او شنوم
رفتم و گفت به من پس هاني
كه نباشد خطري بر جاني
زنده است هاني و آيد فردا
واگذاريد همه‏تان اين غوغا
عمرو حجّاج و دگر آن ياران
همه زين گفته قاضي شادان
حمد حق گفته پراكنده شدند
خاطر جمع سوي خانه شدند

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 394 *»

آگاهي يافتن جناب مسلم از جريان هاني

دستور خروج همگاني‏ در فرداي آن شب (روز هشتم ذي‏الحجه)

به عنوان‏اعتراض به دستگيرشدن هانــي

 

ليك از جانب مسلم حاضر
بود عبداللَّه حازم ناظر([122])
باخبر كرد شبي مسلم را
زانچه را ديده خودش در آنجا
شد بلند ناله زن‏ها يكسر
همه از ماتم هاني مُخبَر
گفت مسلم: كه ندا كن همه را
مجتمع تا كه شويم در فردا
شد چو فردا و در آمد خاور
شد عبيداللَّه دون بر منبر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 395 *»

همرهش جمعي نگهبان و حشم
همه ز اشراف و سراني با هم
گفت: بايد همگي چنگ زنيد
به اطاعت ز خداوند و يزيد
متفرق نشويد از اين ره
نكنيد زندگي خويش تبه
ورنه گرديد همگي خوار و ذليل
زندگي داده ز كف گشته قتيل
سخن راست برادر گويد
آن كه ترساند ره جِدّ پويد([123])
تا كه آمد ز منبر پايين
باخبر گشت كه مي‏آيد هين
مسلم و همره او جمع كثير([124])

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 396 *»

پرچمي در كف هر مرد دلير
همه را هست ندا يا منصور([125])
بهر هاني بود آنها را شور
سخت ترسيد ازان شور و ندا
داخل قصر شد آن رذل دغا
بسته شد سخت تمام درها
اندكي همره او پابرجا
مسجد كوفه پر از غلغله شد
ازدحامي و عجب ولوله شد
مسجد و خارج مسجد همه‏جا
پر ز جمعيت و برپا غوغا
همه را مطلب و مقصد هاني
بي‏جهت گشته چرا زنداني
بايد از حبس شود او آزاد
از چه رو ظلم كند ابن زياد
گاه دشنام دهندش جمعي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 397 *»

گاه پرتاب كنندش سنگي
مادرش را به بدي ياد كنند
گاه با هم همه فرياد كنند
از كمينگاه خودِ او مي‏ديد
سخت از ترس بخود مي‏لرزيد
از سران بيست‏نفر همراهش
سر سپرده همه بر درگاهش
منتظر تا كه دهد فرماني
هر يكي همچو يكي درباني

S S S S S S S

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 398 *»

نقشه ابن زياد

براي متفرق‏ساختن مردم از گِرد جناب مسلم

 

گفت: هر يك ز شماها برويد
قوم خود را همگي ترسانيد
متفرّق بنماييد همه را
هر كه شد رام بيايد اينجا
همه را وعده دهيد از يكسو
از وعيد راز كنيد با ترسو
گوييد از شام بيايد لشکر
كوفه را قبضه نمايد يكسر
پي اين كار روان گرديدند
آنچنان گفته هر آنكس ديدند
عده‏اي همره آنها گشتند
بسوي قصر تمامي رفتند
شد خبردار عبيداللَّه دون
خواست اشراف دگر را ملعون

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 399 *»

وعده‏ها داد دروغين همه را
از وعيد گفت بسي بي‏پروا
سخن از لشکر شامات سرود
اهل طاعت همه را گفت درود
بعد ازان گفت سخن پور شهاب([126])
سخناني همه از قلب خراب
نرويد از پي اين پور عقيل
نكنيد ما و خود از فتنه ذليل
آتش فتنه اگر افروزيد
خشك و تر را همه با هم سوزيد
قتل و غارت همه جا را گيرد
واي اگر فتنه كمي پا گيرد
لشکر از شام پي سركوبي
آيد و خوار شود هر كوفي
اين امير است و تعهد كرده
كه دهد هر كه تمرّد كرده

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 400 *»

كيفري سخت كه بي حدّ باشد
جان و مالش همه بر باد رود
حاضر و غائبتان را يكسان
كند او حكم به حكم طغيان
قطع سهميّه كند از هر كس
رحم هرگز نكند او بر كس
جانب اهل خود اكنون برويد
بهر اين فتنه تجمّع نكنيد
نشويد باعث هر شرّ و فساد
عِرض خود را ندهيد جمله به باد
مثل او ساير اشراف دگر
هر يكي را سخني از هر در
شد مؤثّر سخن آن اشراف
منتشر شد همه جا در اطراف
دسته دسته متفرق گشتند
بسوي خانه خود مي‏رفتند
مي‏گرفتي پدري دست پسر
كه بيا همره من جان پدر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 401 *»

يا برادر به برادر همره
مي‏شدش تا كه بَرَد از آن ره
مانع راه پسر مادر بود
شوهري سدّ رهش همسر بود
هر كجا نام يزيد مي‏بردند
سخن از لشکر او مي‏گفتند
يكي مي‏گفت به آن يك كه تو را
چه به اين فتنه برو بي‏پروا
بي‏جهت از چه كني جنگ و ستيز؟
آتش فتنه چرا سازي تيز؟
لشکر شام چو فردا آيد
گو چه كاري ز شما مي‏آيد

S S S S S S S

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 402 *»

متفرق شدن جمعيت و تنهاماندن جناب مسلم

پناه‏بردن آن بزرگوار به ‏خانه زني به نام طوعه

 

اندك اندك همه جا خلوت شد
پور مرجانه كمي راحت شد
وقت مغرب شد و هنگام اذان
مسلم و سي نفري همره آن
وقت بيرون شدن از مسجد ديد
ده نفر همره وي با ترديد
شد برون تا كه ز مسجد آن دم
ديد با او نبود يك همدم
كوفه از غربت مسلم خجل است
سر بزير است و بسي منفعل است
كوفيان را شده آغاز جفا
نقض بيعت ز همه در همه جا
مِهرها رفت ز هر سينه به در
اثر از مهر و وفا نيست دگر

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 403 *»

همه را گشته فراموش آن شور
شده هر خانه تو گويي يك گور
با چنين نقشه‏اي از ابن زياد
رفت يكسر همه آن شور به باد
مسلم و كوچه و تنها مسلم
يك نفر نيست دگر با مسلم
روزه‏دار است و غريب و تنها
نكند كس به روي او در وا
كس نمانده دگر از هجده هزار
رهنمايي كندش در شب تار
هاني افتاده ز پا در محبس
ني خبردار ز احوالش كس
بي‏خبر هاني و مسلم از هم
تيره در ديده هر دو عالم
در شب تار رود او خسته
هر كجا مي‏نگرد در بسته
اهل كوفه همه در خانه خود
همه در فكر خود و لانه خود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 404 *»

گوييا هيچ نبوده سخني
نائبي، بيعتي و انجمني
همه در واهمه از ابن زياد
شورش روز همه رفته ز ياد
مسلم و آن شب تاريك نفاق
شد منافق صفت اهل عراق
بار اوّل نبود اين رفتار
با علي7و حسن7اين بوده شعار
بود اين بار دگر دور حسين7
تا تلافي شود از بَدر و حُنين
با سفيرش شده اينگونه نفاق
كاش نايد دگر او سوي عراق
ليك افسوس كه او در راه است
با همه اهل حرم همراه است
زينب است همره او با كلثوم
طفل شيرخوار امام مظلوم
الغرض مسلم و تاريكي شب
سينه از خون دلش لب تا لب

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 405 *»

شرر تشنگيش از يك سو
محنت بي كسيش از يك سو
آن كه خود بود ستوني از دين
بي‏سكون گشته در اين شهر ز كين
تكيه فرموده به ديوار زني
طوعه نامي كه شد او ممتحني([127])
اسم مشتقّ بود اين نام نكو
گشته نازل ز سماء ويژه او
شد برون تا كه ببيند پسرش
از چه تأخير شد از آمدنش
ديد مردي كه به ديوار سرا
تكيه داده چو غريبي تنها
گفت اي مرد چرا اينجايي
چه كسي هستي كه را مي‏خواهي
مسلم آهسته سلامش فرمود
طوعه تا داد جوابش افزود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 406 *»

گفت اي زن به كسي كارم نيست
تشنه‏ام قدرت رفتارم نيست
من غريبم نه مرا كس باشد
جرعه‏اي آب مرا بس باشد
طوعه آورد برايش جامي
تا خورد آب و كند تر كامي
رفت و برگشت چو بار ديگر
ديد ايستاده هنوز آن سرور
گفت اي مرد نزيبد به خدا
كه در اين وقت تو باشي اينجا
امشب آبستن بس فتنه بود
فتنه‏ها باعث بس رخنه شود
بيش از اين بودنت اينجا خطر است
مصلحت نيست كه عين ضرر است
نكنم بر تو من اين امر حلال
آيد اينك پسرم نام بلال
پاسخش داد كه من رهگذرم
بي‏كسم ره به سرايي نبرم

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 407 *»

هر دري بسته به رويم دشمن
كس ز بيمش ندهد راه به من
گر كه احسان كني بر من اي زن
بيني روزي تو تلافي از من
گفت طوعه تو مگر نامت چيست؟
از كجايي و تو را دشمن كيست؟
گفت: من مسلمم و پور عقيل
هاشمي هستم و از نسل خليل
با حسين بن علي اِبن عَمَم
او امير من و من از خدمم
كوفيان داده مرا سخت فريب
مانده‏ام من ز جفا زار و غريب
شد چو از نام و نشانش آگه
شد هويدا كه، كِه بوده طوعَه
او محبّ نبي و آل نبي است
آشناي ولي و پور ولي است
سالها بوده در عهد مولا
آشناي حرم آن والا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 408 *»

او شناسد همه را از زن و مرد
مِهر آن اُسره ورا نامي كرد([128])
شد ز ياران حسين بن علي7
فخر زنها شده از حبّ ولي
شب و روز عرفه ياد شود
روح پاكش به جِنان شاد شود
همره نام شريف مسلم
نام او ياد كند هر مسلم
در گشودش ز ره استقبال
بَه از اين طالع و بَه زين اقبال
گفت اين خانه بود خانه تو
من كنيز توام آزاده تو
چشم خود فرش كنم در راهت
سوختم من ز غم جانكاهت
بُرد او را توي يك حجره نشاند
از غم غربت او اشك فشاند

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 409 *»

سفره آورد نهادش در بَر
رفت و آورد برايش بستر
گفت: راحت نه سزد بر من زار
آخر عمر من است اين شب تار
شد مهيّاي نماز آن محزون
آن كه از غربت او دلها خون

S S S S S S S

 

 

 

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 410 *»

ابن زياد دستور داد

 براي ‏نماز عشاء همه در مسجد حاضر شوند

و پس از نماز ضمن سخنراني كوتاهي ‏دستور دستگيركردن

جناب‏ مسلم را صادر كرد

 

زان طرف ابن زياد ملعون
با خبر گشت ز خلق مفتون
كه دگر نيست كسي با مسلم
مسلم و غربت و تنها مسلم
داد فرمان كه گيرند خبري
از در مسجد و از هر گذري
مشعل افروخته در آن شب تار
باخبر گشته ز هر كُنج و كنار
مطمئن گشت لعين بن لعين
كه نكرده است كس از خلق كمين
متفرق شده‏اند پير و جوان
يك ‏نفر نيست دگر از آنان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 411 *»

رفت از قصر به مسجد شادان
نبدُش بيم دگر از ايشان
گفت اعلام نماييد هر جا
كه جماعت شود اينك برپا
هر كه امشب به جماعت نايد
هرچه بيند دگر از خود داند
ساعتي بعد دگر جاي نبود
هركجا هر كه نماز آمده بود
بعد انجام نماز خفتن
رفت بر منبر و او كرد سخن
حمد حق گفت و سپس آن ملعون
گفت از بغض خود و كين درون
كه سفيه است عجب پور عقيل
او ز ناداني خود گشت ذليل
آتش فتنه نمود او روشن
زد بر اين آتش خود هي دامن
خود كه ديديد چها كرد نفاق
در صفوف همه افكند شقاق

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 412 *»

هر كه در خانه او مسلم را
يابم از او شودم ذِمّه رها
هر كه خود آورد او را نزدم
به خودش من ديه‏اش پردازم
از خدا پس همگي پرهيزيد
سر ز طاعت نكند باز زنيد
بر سر بيعت خود پا بر جا
بوده هرگز نشويد بي پروا
اي حُصين بن نمير گر كه شود([129])
مسلم از كوفه به در بر تو رود
آنچه كز شدت آن مادر تو
به عزايت بنشيند بَرِ تو
تو بفرمان من اينك داري
سُلطه بر كوفي و هر چه، داري([130])
بفرست در همه‏جا بهر كمين
كس كه مسلم نرود مُفت چنين

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 413 *»

جستجو كن تو از او در همه جا
تا كه آري بَرَم او را فردا
رفت خود داخل قصرش آندم
داد بر دست خبيثي پرچم([131])
كه تو را حكم اِمارت دادم
بر همه حق نظارت دادم

S S S S S S S

 

 

 

 

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 414 *»

آمدن بلال پسر طوعه به‏ خانه

و آگاه‌شدن او از جايگاه جناب مسلم

 

آمد از ره پسر طوعه بلال
ديد مادر بودش ديگر حال
مي‏رود گاه اُطاق ديگر
كمي آشفته بيايد به نظر
گفت: مادر چه بود راز دلت
بينم آشفته دل و مضطربت
مي‏روي گاه و گهي مي‏آيي
ميهمان داري تو يا تنهايي
چيست امشب نگرانت بينم
غير عادي حركاتت بينم
گفت: بگذر پسرم زين سخنان
گفت: مادر به خدا گو به من آن
گفت مادر: كه نپرس اي پسرم
از من زار كه خونين جگرم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 415 *»

رو پي كار خود و دست بدار
گفتگويي منما با من زار
ليك افزود پسر بر اصرار
تا كه واداشت نمايد اقرار
مادرش گفت: كه گر معتمدي
آنچه گويم تو مگو با احدي
بايدت تا كه قسمها بخوري
كاين خبر را تو به بيرون نبري
خورد سوگند پسر بد فرجام
گفت مادر خبر خود به تمام
رفت خوابيد پسرش در جايش
تا كند فتنه بپا فردايش

S S S S S S S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 416 *»

ابن زياد روز نهم ذي‏الحجه‏ در ابتداء صبح در قصر نشست و بار عام داد

بلال پسر طوعه جايگاه‏ جناب مسلم را گزارش داد

ابن‏زياد دستور داد آن جناب را دستگير كنند

 

صبح در مجلس خود شاد نشست
كه مسلط شده بر هرچه كه هست
داد رخصت كه در آيند مردم
پور اشعث كه بُدي چون كژدم([132])
آمد و كرد بر او عرض سلام
مرحبا گفت وِرا در بَرِ عام
پهلوي خود بنشانيد او را
گفت: هستي تو چه خالص با ما
پسر طوعه بلال ملعون
رذلك بي‏خرد و جاهل دون
اوّل صبح شد از خانه برون
تا كه افشا كند آن سرّ درون

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 417 *»

رفت نزد نوه اشعث و گفت([133])
ديشب اندر بَرِ ما مسلم خفت
باخبر گشت چو عبدالرّحمن
رفت نزد پدرش در يك آن
با محمد پدرش راز چو گفت
ابن مرجانه كنارش بشنفت
با قضيبش پسر مرجانه
زد به پهلوي وي آن ديوانه
كه بپا خيز كنون الساعه
آور او را بَرِ من از خانه
همرهش كرد گروهي اشرار
همچو وي رذل و همه بد رفتار
زانكه دانست كه اقوام دگر
نروند از پي اين نيّت شرّ
ابن عباس عبيد سلمي([134])
با گروهي ز رجال قيسي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 418 *»

كرد همراه محمّد آن دون
همه را كرد بسيج آن ملعون
آمدند جمله به سوي خانه
بهر دستگيري آن فرزانه

S S S S S S S

 

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 419 *»

جناب مسلم

با شنيدن‏ غوغاي آن گروه اشرار

آماده درگيري گرديد

و به‏ حيله‏ محمد اشعث‏ دستگير شد

 

تا شنيد همهمه را پور عقيل
شد يقينش كه شده وقت رحيل
در كفش تيغ شد از خانه برون
حمله‏ور گشته بر او دشمن دون
داخل خانه هجوم آوردند
حمله كرد تا كه همه برگردند
باز هم بار دگر جانب او
حمله‏ور گشته همه از هر سو
راند مسلم همه را از خانه
شد برون از صدف آن دردانه

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 420 *»

ضربتي زد بر او بَكْر لعين([135])
لب بالاي وي افتاد زمين
هم جدا ساخت ثنايايش را
شد به «لاحَوْل» جنابش گويا
ضربتي بر سر او زد مسلم
ضربت كاري و سخت و مُولِم
باز هم ضربتي زد از پي آن
كه برون شد ز تنش تاب و توان
تا كه ديدند چنين مي‏جنگد
كه دل از صولت او مي‏لرزد
همه بر بام شده از اطراف
سنگ بر او زده هر بي‏انصاف
يا كه آتش زده‏اند بر ني‏ها
جانبش كرده رها از بالا
تا كه نامردي دشمن را ديد
داخل كوچه شد و تيغ كشيد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 421 *»

ابن اشعث امانش چون داد
شعري در پاسخ او كرد انشاد
كه مرا عهد بود بر آنكه
نشوم كشته مگر آزاده
پيش من مردنِ عادي باشد
ناپسند و چو مرا، كي شايد؟!
درهم است خوب و بد اين دنيا
روز گردد ز پي شب پيدا
هر كسي را اجلش در پيش است
ترسم، از خدعه بيش از پيش است
ابن اشعث ز امان هي مي‏گفت
ره به تمكين وي از او مي‏جست
گفت: خدعه نبود در كارم
شفقتي هست كه بر تو دارم
خود به كشتن مده از بهر خدا
با بني‏عمّ مكن اينگونه جفا
هرگز آنها چو تويي را نكشند
ضرري هم به تو هرگز نزنند

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 422 *»

پاي تا سر بدن او خونين
تشنه و خسته و بي‏يار و معين
تكيه داد او چو دمي بر ديوار
ابن اشعث سخنش شد تكرار
گفت مسلم: كه مرا هست امان
گفت: آري به حقيقت مي‏دان
گفت با همرهيانش آنگه
كه مرا هست اماني در ره
همه گفتند كه آري آري
در اماني و نبيني خواري
گفت مسلم پس از آن عهد امان
كه نبود گر كه اماني زآنان
او نمي‏داد به آنها دستي
تا كه بودش به سلامت دستي
بهر او مركبي آورد دشمن
به گمانش كه بود او ايمن
تا كه بر مركبش او جاي گرفت
حيله دشمن او پاي گرفت

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 423 *»

گِرد او جمع شدند از همه جا
از كفش تيغ ورا كرده جدا
نااميد شد دگر از جانش
پر شد از اشك دمي چشمانش
گفت: اين اوّل نيرنگ شماست
كوفيان را به كدام عهد، وفاست؟!
اِبن اشعث كه وِرا داد امان
گفت: امّيد نبيني تو زيان
گفت مسلم: چه اميدي برجا
كو امان و چه وفائي برپا
پس از آن گفت كه انّا للّه
گريه مي‏كرد و ز دل بودش آه
اِبن عباس چو ديد گريانش([136])
گفت: گريه نبود در شانش
هر كه چون تو طلبد اين رُتبت
او نگريد چو ببيند غربت

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 424 *»

گفت مسلم: به خداوند قسم
گريه من نبود بهر خودم
نه ز كشته شدنم دارم باك
لحظه‏اي هم نپسندم ز هلاك([137])
ليك باشم نگران از آنكه
بستگانم همه آيند كوفه
گريم از بهر حسين زهرا
بهر اهل حرم آن مولا
بعد از آن سوي محمّد رو كرد
گفت: دانم ز امانت اي مرد
ناتوان گردي و سودي نبري
در تو گر هست ز نيكي اثري
بفرست كس به سوي اَقوامم
تا رساند به حسين پيغامم

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 425 *»

به گمانم كه شده آن حضرت
جانب كوفه روان با عترت
كه من اينك شده‏ام خوار و اسير
در كف قوم تبهكار و شرير
نگرم شب نشده كشته شوم
اي فدا باد تو را اُمّ و اَبَم
بازگرد با همه اهل حرم
عزم كوفه منمايي يكدم
كوفيان را نه وفائي باشد
وعده‏شان هم نه كه باور آيد
هرچه را گفته همه بود خلاف
سخن از مهر و وفا بود خلاف
پدرت را همه آن اصحابند
كز خدا خواست جدايي يابند
يا به كشته شدنش يا مردن
تا كه شد كشته به دست دشمن
مصلحت نيست كه آيي كوفه
برحذر باش، نيايي كوفه

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 426 *»

ابن اشعث چو شنيد اين گفتار
گفت: واللّه نمايم رفتار
مي‏روم نك بِبَرِ ابن‏زياد
گويمش زانچه كه بر ما رو داد
از امان گويم و دلشاد شود
با تو هم از ره انصاف رود
جمله با هم به سوي قصر شدند
مسلم و او ز همه پيش بُدند

S S S S S S S

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 427 *»

محمّد‌بن‌اشعث رفت نزد ابن زياد و حادثه دستگير كردن

‏جناب مسلم را گزارش داد و امان‌دادن به او را مطرح كرد

و ابن‌زياد او را ملامت نمود

جناب مسلم و آن اشرار در خارج دارالاماره ايستادند

 

رفت و پيش از همه رخصت طلبيد
ماجرا گفت و اميرش بشنيد
از امان دادن خود گفت تا او
منتظر تا كه كند امضا او
گفت با خشم به او ابن زياد
چه كسي اذن اماني به تو داد
شأن تو نيست امان بخشيدن
تو كجا، خير و صلاحي ديدن
من نگفتم كه دهي تأمينش
گفتم آري و كني تسليمش
ابن اشعث چو شنيد گفتارش
گشت خاموش و نشست از كارش

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 428 *»

مسلم خسته رسيد بر در قصر
تشنگي برده از او طاقت و صبر
عدّه‏اي بر در قصر مجتمعند
بهر رخصت همگي منتظرند
كوزه‏اي آب كنارِ در بود
بهر هر تشنه كه در مَعْبَر بود
گفت مسلم كه به من آب دهيد
گوييا كس سخن او نشنيد
«مسلم عَمْرو» به او گفت: ببين([138])
چه گوارا و خنك باشد اين
ليك هرگز به خدا زان نچشي
تا در آتش ز حميمش بچشي
گفت مسلم: چه كسي هستي تو
واي بر تو كه عجب پستي تو
پاسخش داد كه: باشم من آن
كه شناسم حق و تو ليكن آن

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 429 *»

كه شدي منكر حق امّا من
خيرانديش امامم ليكن
تويي در حق امامت خائن
من مطيع و تو از اويي بائن
مسلم عَمْروَم و من باهليم
خواهي ار آنكه بداني كه كيم
گفت مسلم: كه عزايت گيرد
مادرت تا كه پس از تو ميرد
چه جفاپيشه‏اي و سنگدلي
اي كه فرزند زن باهله‏اي
تو كه اَوْلي به حميم و ناري
از من، اي بي‏خبرِ از باري
پس نشست تكيه به ديوار نمود
عمرو نامي كه در آن شرذمه بود([139])
تا كه ديد تشنگي مسلم را
بنده خويش فرستاد آنگا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 430 *»

رفت و آورد يكي كوزه آب
همره آن قدحي بهر ثواب
خواست مسلم كه از آن آشامد
در قدح خون ز لبش مي‏آمد
آب را ريخت يكي بار و دو بار
بار سوم كه شد آن آخر كار
داخل آب ثنايايش ريخت
حمد حق گفت و دگر بارش ريخت
گفت: رزق من اگر آب بُدي
پس نصيب من بي‏تاب شدي

S S S S S S S

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 431 *»

جناب مسلم را ابن‌زياد طلبيد و چون قصد كشتن

آن ‏جنـاب را داشت آن جناب به ‏عمرسعد وصيت فرمود

 

آمد از قصر برون مأموري
داد دستور كه هر چه فوري
داخل قصر شود مرد اسير
ليك تنها رود او نزد امير
داخل قصر شد آن بي‏كس راد
بنده حق و ز غيرش آزاد
ابن مرجانه پست مغرور
مست از جاه و مقام و زر و زور
چو سلامش به اِمارت ننمود([140])
خشم بر خشم درونش افزود
پاسداري ز تملّق‏كاران
گفت با مسلم زار نالان
به امير از چه ندادي تو سلام
گفت در پاسخ او بس آرام

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 432 *»

كه اگر كشتن من را خواهد
چه سلامي ز من او را بايد
گر نخواهد كه كشد پس بسيار
كُنمش عرض سلام و ديدار
ابن مرجانه، لعين مردود
چو شنيد آنچه كه مسلم فرمود
خورد سوگند به جان نحسش
كه شود كشته به حكم جورش
گفت مسلم كه: چنين خواهد شد؟
گفت: آري به يقين خواهد شد
گفت: پس بازگذارم نفسي
تا وصيّت بنمايم به كسي
مهلتش داد عبيداللَّه دون
چشم افكند بران قوم زبون
عمرسعد دران جمع چو بود([141])
رو به او كرد و صدايش فرمود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 433 *»

گفت: بين من و تو نسبت هست
پس مرا هم به تو يك حاجت هست
حق خويشي چو نمايي تو ادا
كني اين حاجت من را تو روا
حاجتم سرّ بود و فاش مساز
گر روايش نكني دارش راز
عمرسعد ز ترس حضّار
نپذيرفت ز مسلم اين كار
ابن مرجانه به او گفت چرا
نكني حاجت خويشت تو روا؟!
گوييا منتظر رخصت بود
يا كه از او به دلش وحشت بود
هر دو با هم به كناري رفتند
كمي آهسته سخن مي‏گفتند
بود از دور بر آنها نظرش
منتظر تا كه كند باخبرش
گفت مسلم وصايايش را
عمرسعد چو گوشي يكجا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 434 *»

به گماني كه امين باشد او
سرّ او را نكند با كس رو
ليك تا گشت كلامش پايان
جست از جاي خودش آن نادان
گفت: داني كه چه او گفت سخن
اي امير گويمت آنها را من
دَيْن او هست چو هفتصد درهم
از فروش زره و تيغ دهم
بعد قتلش تو دهي پيكر او
تا كنم دفن تن بي‏سر او
به گمانش كه حسين مي‏آيد
كس فرستم كه بَرَش گرداند
ابن مرجانه، دغلباز عنيد
مثلي گفت چو اينها بشنيد
رو نمود جانب مسلم آنگاه
تا كه زين نكته شود او آگاه

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 435 *»

نه كه گرديده اميني خائن
مؤتمن خوانده تو شخصي خائن([142])
بعد از آن گفت به آن خائن پست
هرچه او راست همان او را هست
ما تو را منع نسازيم ازان
هرچه خواهي كه كني مي‏كن آن
پيكرش را نه به ما هست كاري
بعد كشتن تو خودت مي‏داني
نكند گر كه حسين ما را قصد
نكنيم نيز مر او را ما قصد

S S S S S S S

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 436 *»

گــفـتـگـوي

ابن‌زياد با جناب ‏مسلم

و محاكمـــه‌نمودن وي ‏آن جنـاب را

 

بعد از آن جانب مسلم رو كرد
كينه سينه خود را رو كرد
گفت: آري تو در اين شهر شدي
باعث فتنه و آشوب و بَدي
مجتمع جمله، پريشان كردي
يك هدف، رأي فراوان كردي
مُتَّحِد، درهم و برهم كردي
زين قبيل آنچه كه گويم كردي
گفت: هرگز نبود امر چنين
مقصد از آمدنم نَبْوَد اين
ليك مردم همه را پير و جوان
اين عقيدت بود از دير زمان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 437 *»

پدرت كشته بسي نيكان را([143])
ريخته او خون بسي پاكان را
مثل كسري همه جا رفتارش
همچو قيصر ره و رسم كارش
آمدم تا كه كنم عدل بپا
حكم قرآن كنم اينجا اجرا
گفت آن بدسير رذل و لئيم
كه تو را چه به چنين كار قويم
در مدينه ننمودي اين كار
خورده‏اي خمر بسي در بازار
گفت مسلم: كه من آشامم خمر؟!
تو سزاوارتري در اين امر
به خدا هست خدايم دانا
سخن راست نگفتي بر ما
كسي شايسته اين كار بود
كه ستم پيشه و خونخوار بود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 438 *»

بكشد آن كه خدا كرده حرام
كشتنش را، ز پي جاه و مقام
كُشد از دشمني خود افراد
بدگمان گر كه شود آن بي‏داد
نبود زين همه آزارش باك
سينه‏ها از ستمش از همه چاك
با همه اين ستم بي‏حد خود
گرم بازي خود و باز نشد
گوييا هيچ نبوده امري
كه سزد تا كه نمايد فكري
ديد رسوا شد از اين حرف لعين
لب به توهين گشود باز چنين
آرزو بود تو را اي بدكار
كه شوي حاكم اين مُلك و ديار
مانعت گشت خدا زين هوست
شدي بي‏ياور و بي‏يار و كست
پس تو را اهل نمي‏ديد خدا
بهر اين دولت و اين رتبت ما

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 439 *»

گفت در پاسخ آن مير ضلال
حمد لِلّهِ عَلي كُلِّ حال
ما رضا گشته كه بر ما و شما
حق كند حكم به حق در دو سرا
گفت آن رذل لعين و بدكار
كُشدم حق نكنم گر اين كار
آن چناني كُشمت بدفرجام
كه نكُشته است كسي در اسلام
گفت مسلم پس از اين تهديدش
سخني را كه شدش توعيدش
تو سزاوارتري در اسلام
كه كني آنچه نبوده است مرام
تو نبايد كه گذاري از دست
كشتن و مُثْله نمودن اي پست
خُبْث رفتار ز تو مي‏آيد
پستي و زشتي تو را مي‏شايد
از تو كس نيست سزاوارتري
كآيد از او هنر پرده دري

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 440 *»

پس شروع كرد پس از اين سخنان
آن كه داده ز كف از كينه عنان
به حسين و به علي و به عقيل
ناسزا گفتن و گفتار عليل
در عوض مسلم پاكيزه نژاد
لب فروبسته ز پاسخ آن راد

S S S S S S S

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 441 *»

ابن زياد دستور داد

آن ‏جناب را بالاي بام قصر ببرند و گردن بزنند

 

سپس آن بي‏خبر از حق و عنيد
گفت او را به روي قصر بريد
گردنش را بزنيد و پس ازان
پيكرش را فكنيد در ميدان
گفت مسلم كه بر او رحمت باد
از خداوند كه: اي ابن زياد
به خدا گر من و تو بوديم خويش
تو نمي‏كُشتي مرا بي‏تشويش
پس صدا زد ز كين ابن زياد
آن كه را زد به سرش مسلم راد([144])
چونكه او بود چو مار زخمي
كينه‏توزي كه نبودش رحمي

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 442 *»

يعني آن بكر حفيد حمران
گفت با او وليد طغيان([145])
كه تو بيش از همه‏اي دشمن او
بايدت تا كه زني گردن او
برد بر بام چو مسلم را او
تا كه آن حكم كند اجرا او
مي‏شنيد ذكر خدا از مسلم
گاه تكبير و ثناءِ مُنعِم
طلب مغفرت از حضرت او
گه درود بر نبي و عترت او
گاه مي‏خواند خدا را كه: خدا
حكم بين من و اين قوم نما
ز ره حيله مرا يار شدند
بس فريبنده و مكّار بُدند
هرچه گفتند به ما راست نبود
هرچه كردند به جز كاست نبود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 443 *»

ما نديديم از ايشان احسان
ننمودند به غير از خذلان
آن شقي زد ز جفا گردن او
آن كه بيش از همه شد دشمن او
از سر بام فكند پيكر او
برد در نزد اميرش سر او

S S S S S S S

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 444 *»

محمّداشعث از ابن‌زياد تقاضاي آزادي هاني را نمود

ولي آن ملعون دستور داد

هاني را در ميان بازار گردن بزنند

 

پس بپاخاست بَرِ ابن زياد
ابن اشعث كه بر او لعنت باد
تا كه در باره هاني گويد
ره به آزاديش از وي جويد
گفت با نرمي مخصوص خودش
تا كند نرم دل سنگ‏وشش
تو خودت خوب شناسي او را
باشد او را چه مقام والا
او در اين شهر بود مرد نكو
همگي جانب او دارند رو
همه دانند كه ما هاني را
نزدت آورده به حيله اينجا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 445 *»

به خداوند تو را مي‏خوانم
به منش بخش تو او را اين‏دم
من نخواهم ز من آزرده شوند
خويش او، دشمن پاينده شوند
وعده‏اش داد كه سازد آزاد
ليك گويي كه برفتش از ياد
داد دستور كه او را ببرند
سوي بازار و در آنجا بكُشند
شد چو خارج ز زندان هاني
دست او بسته چو فرد جاني
برده او را به دوصد بي‏تابي
سوي بازارچه قصّابي
داشت فرياد كه وامَذْحِج وا
لا لِيَ مَذحِجَ اَلْيَوْمَ وَ لا([146])
چون نديد بهر خودش ياري را
پس كَشيد دست خود از بند شد وا

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 446 *»

گفت: عصايي بدهيدم مردم
كاردي يا آنكه يكي از اَعْظُم([147])
تا كه از خويش دفاعي بكنم
ليك ننهاد كسي پيش قدم
تا خبردار شدند مأموران
جانبش گشته روان چون گرگان
دست او بسته، پي كشتن او
متّفق گشته، همه دشمن او
گفته شد: گردن خود را پيش آر
گفت: جانم ندهم بي‏مقدار
نشوم عَوْن شما بر ضررم
نصرت دشمن خود را نكنم
زد به شمشير جفا بر هاني
ز غلامان عُبيد جاني([148])
يك غلامي كه رشيد نامش بود
هاني اين جمله همي مي‏فرمود

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 447 *»

به سوي حقِّ تعالي‌ست مَعاد
گاه مي‏گفت چنين آن فرساد
باراِلها به سوي رحمت تو
هم رضامندي و هم نعمت تو
ضربت ديگري زد آن دشمن
كه جدا شد سر پاكش از تن

S S S S S S S

 

 

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 448 *»

ابن زياد سرهاي آن دو شهيد را براي يزيد به شام ‏فرستاد

و در نامه‏اي اوضاع ‏كوفه را گزارش داد

و يزيد هم به وسيله نامه‏اي از او تشكر كرد

 

پس فرستاد عبيداللَّه دون
به سوي شام و يزيد ملعون
سر پاك دو شهيد كوفه
با دو ملعون و يكي هم نامه([149])
ماجرا جمله در ان كرده رقم
مژده دادش كه مخور ديگر غم
امر كوفه چو منظم كرديم
ديگر از همّ و غم آسوده شديم
نامه‏اي داد يزيد از پي آن
همه تحسين شقيّ كوفان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 449 *»

هم در ان نامه نوشت آن ملعون
كه شنيدم خبري زان هامون
روي آورده حسين سوي عراق
مجتمع همره او اهل وفاق
شو مهيّا تو هرآنچه كامل
كن اجير هرچه تواني عامل
تا تواني ز جواسيس و عيون([150])
كن مقرّر همه جا در هامون
بدگمان تا كه شدي با هركس
زود افكن تو وِرا در محبس
هركه شد متّهم او در نزدت
بكُش او را تو بدون مهلت
بنويس نامه به سويم هر روز
زانچه رخ داده به شب يا در روز

S S S S S S S

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 450 *»

امام حسين عليه‌السلام

در سحر شب هشتم ذي‏الحجه (روز ترويه ‏سال 60)

از مكّه مكرّمه به‏ سوي عراق حركت فرمود

و در يكي از منزل‌هاي بين راه (ثعلبيّه)

از شهادت جناب مسلم و هاني (ظاهراً)  آگاه گرديد

 

بي‏خبر ظاهراً از قصّه امام7
شد مهيّاي سفر در دل شام
صبح هشتم ز حرم شد بيرون
بي‏اَمان از ستم فرقه دون
جانب كوفه روان شد حضرت
با عزيزان خدا از عترت
منزلي از پي منزل طي شد
«ثَعلبيّه» كه يكي منزل بُد
در شبي منزل حضرت گرديد
حضرتش را گه راحت گرديد

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 451 *»

ناگه از راه رسيدش دو سوار([151])
هر دو دلگير و پريش و غمبار
بعد از آني كه نمودند سلام
داد رخصت كه بگويند كلام
عرضه كردند كه ما را خبريست
قول صاحب نظر معتبريست
گوييم آن را به عيان يا كه نهان
باخبر كس نشود تا كه از ان
كرد شه جانب ياران نظري
گفت پنهان نكنم من خبري
خبر خويش بگوييد به عَلَن
شنود هركه چو من اصل سخن
خبر كوفه چو دادند آنگه
بارها گفت كه «اِنّا لِلَّه»
باد بر هر دو ز حق رحمت او
اي خوش آن‌كو كه حقست همّت او

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 452 *»

عرضه كردند سپس آن دو سوار
جانب كوفه مرو، اي سردار
شاه فرمود كه بعد از ايشان
نبود خير دگر در دوران
پس از آن گفت به اَبْناءِ عقيل([152])
مسلم راد كنون گشته قتيل
چيست تصميم شما اي خويشان
باد اجر همه‏تان با يزدان

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 453 *»

همه گفتند كه اي شه به خدا
برنگرديم و بياييم همه جا
يا فِدا گشته چو آن دو ما هم
يا كه خونخواهي نماييم با هم
آمدند همره شه آن ياران
شد ز كوفي سر پا آن طغيان
لعنت حق و تمام خلقش
باد بر اوّلي و همدستش
كه شد از روز سقيفه برپا
پايه جور و ستم در هر جا
بارالها تو رسان از فضلت
روز اظهار وليّ امرت
مهدي آن منتقم از اعدا
آن شفابخش عزيزت زهرا

S S S S S S S

آمين يا رب العالمين

روز عرفه سال 1420 ــــ  «غميـن»

 

«* نواي‌ غمين دفتر 11 صفحه 454 *»

بسمه تعالي

فهـرست

 

«نينوا در نواي  آشنا»

پيشگفتار …………………………………………………………………………………………………………………. 3

1- لا يوم كيومك يا اباعبداللّه7 …………………………………………………………………….. 11
2- در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست ……………………………………………………. 13
3- مشكل عشق نه در حوصله دانش ماست ……………………………………………………… 14
4- مجوي عيش خوش از دور واژگون سپهر ……………………………………………………. 16
5 – ز مصحف رخ دلدار آيتي برخوان ………………………………………………………………. 17
6- سخن گفتن كه را ياراست اينجا؟! ………………………………………………………………… 19
عاشورا و بررسي حادثه خونين كربلا ………………………………………………………………………. 22
ياري خواستن در ماتمداري و علّت آن ……………………………………………………………………. 32
مقام دلاوري ياران امام حسين7 و شهادت آنان ……………………………………………………. 38
آرزوي بودن با آنان در روز عـاشورا ………………………………………………………………………… 50
غربت و تنهايي امام حسين7 و ياور و ياري‏خواسـتن آن بزرگوار …………………………. 53
معرفی کردن امام7 خود و خاندان خود را نسبت به رسول خدا9 و شکايت
از دشمنان ………………………………………………………………………………………………………………. 62
حمله امام7 بر لشکر اشقياء ـ شهادت آن بزرگوار ………………………………………………… 69
از روي اسب روي زمين افتادن امام7 و كشته‏شدن آن بزرگوار ……………………………… 73
اسب دوانيدن بر پيكر امام7 ـ نفرين بر آن اسب‌ها ……………………………………………….. 80
مصائب بعد از شهادت آن بزرگوار7 ……………………………………………………………………. 84
آن بزرگوار زائري نداشت ……………………………………………………………………………………….. 91
ملائكه غبارآلود و پريشان بر گرد قبر امام7 ………………………………………………………….. 96
بر كدام‏يك از مصائب او بايد گريست؟! ………………………………………………………………….. 98
مصائب اسيران به ويژه زينب كبري3 و راز و نياز او در كنار پيكر امام7 …………. 105
زينب كبري3 آرزوي مرگ مي‏كند ……………………………………………………………………. 113
زينب3 استغاثه مي‏نمود و با پيكر برادر از مصائب مي‏گفت ………………………………… 118
وداع زينب کبری3 هنگام حرکت به سوی کوفه ـ  اسيران را به چه حالت بردند؟! ……. 131
اوضاع كوفه و ورود اسراء اهل بيت: همراه سرهاي مطهر امام7 و شهدا ……………….. 135
فرمايش‌هاي امام سجاد7 در كوفه ……………………………………………………………………… 140
فرمايش‌هاي امام سجاد7 با بني اميه …………………………………………………………………… 148
فرمايش‌هاي امام سجاد7 درباره حادثه كربلا ……………………………………………………… 153
گفتار شيخ بزرگوار/ در گزارش از حال خود و ارزش اين قصيده مباركه ………… 159
تقاضاي شيخ بزرگوار/ و تقديم درود …………………………………………………………….. 164

«گوشه‌اي از شکوه‌هاي اولياء»

چاره‌جويي عاشق –  راهنمايي معشوق …………………………………………………………………. 170
عاشق شيدا …………………………………………………………………………………………………………… 176
کتاب و عترت – غدير خم …………………………………………………………………………………… 179
واپسين روزهاي رسالت ……………………………………………………………………………………….. 188
رحلت رسول‌الله9 – تشکيل سقيفه …………………………………………………………………… 193
مصائب حضرت فاطمه3 ………………………………………………………………………………….. 199
بيماري حضرت فاطمه3 …………………………………………………………………………………… 207

شهادت حضرت فاطمه3 – تجهيز آن بزرگوار – شکوه‌هاي مولا7 …………………. 212
شکوه‌هاي مولا7 از گرفتاري‌هايش بعد از شهادت حضرت زهرا3 تا
کشته‌شدن عثمان ……………………………………………………………………………………………….. 225
شکوه‌هاي مولا7 از گرفتاري‌هايش بعد از کشته‌شدن عثمان و بيعت با آن بزرگوار …….. 234
ادامه شکوه آن بزرگوار از جنگ صفين – جريان تحکيم ………………………………………… 241
شکوه آن بزرگوار از گرفتاري‌هاي بعد از جنگ نهروان – شهادت مظلومانه آن
حضرت7 ……………………………………………………………………………………………………….. 248
شکوه‌هاي امام مجتبي7 از گرفتاري‌هاي بعد از مولا7 …………………………………….. 259
تمسک شيعه به قرآن و عترت: ……………………………………………………………………….. 268
شکوه امام مجتبي7 از گرفتاري‌هاي دوره امامت خود – صلح امام مجتبي7 با
معاويه – جنايات معاويه …………………………………………………………………………………….. 280
شکوه امام مجتبي7 از گرفتاري‌هاي خود در مدينه …………………………………………….. 292
شکوه امام حسين7 از واقعه شهادت امام مجتبي7 …………………………………………. 297
شکوه امام حسين7 از گرفتاري‌هاي دوره امامت خود تا حادثه کربلا ………………….. 307
شکوه امام حسين7 از اقدام معاويه براي خلافت يزيد ……………………………………….. 316
يکي از اسباب ظاهري حادثه کربلا – اشاره‌اي به اسباب باطني آن ………………………….. 322
شکوه امام7 از گرفتاري‌ خود از زمان خلافت يزيد ……………………………………………. 339
«دو شهيد کوفه»

امام حسين7 در مکه مکرمه – اهل عراق آن بزرگوار را دعوت نمودند ……………….. 348
پاسخ امام حسين7 – جناب مسلم سفير امام7 ……………………………………………….. 350
حرکت جناب مسلم از مکه مکرمه – حوادثي که در راه پيش آمد …………………………… 353
رسيدن جناب مسلم به کوفه – بيعت‌گرفتن مخفيانه – برآشفتگي حاکم کوفه ………….. 357
اعتراض هم‌پيمانان با بني‌اميه به نعمان – نامه‌نوشتن آنها به يزيد و گزارش‌دادن از اوضاع
کوفه – باخبر شدن يزيد و چاره کار ……………………………………………………………………… 360
کوفه پس از آمدن جناب مسلم ……………………………………………………………………………… 364
آمدن ابن‌زياد به کوفه – دگرگوني حال کوفيان ………………………………………………………. 365
نقشه شوم ابن‌زياد براي دستگيرکردن جناب مسلم …………………………………………………. 370
نقشه شريک بن اعور و هاني براي کشتن ابن‌زياد …………………………………………………… 374
دستگيرشدن عبدالله بن يقطر فرستاده جناب مسلم – دستگيرشدن هاني بن عروه ……. 377
باخبر شدن پدر همسر هاني (عمرو بن حجاج) و قبيله مَذحِج از دستگيرشدن هاني –
اجتماع آنها بر گرد قصر – آرام‌شدن آنها به دسيسه شريح قاضي (عليه‌اللعنة) …………… 391
آگاهي‌يافتن جناب مسلم از جريان هاني – دستور خروج همگاني در فرداي آن شب (روز هشتم ذي‌الحجة) به عنوان اعتراض به دستگيرشدن هاني ……………………………………….. 394

نقشه ابن‌زياد براي متفرق‌ساختن مردم از گِرد جناب مسلم …………………………………….. 398

متفرق‌شدن جمعيت و تنهاماندن جناب مسلم – پناه‌بردن آن بزرگوار به خانه زني به
نام طوعه …………………………………………………………………………………………………………….. 402
ابن‌زياد دستور داد براي نماز عشاء همه در مسجد حاضر شوند و پس از نماز ضمن
سخنراني کوتاهي دستور دستگير کردن جناب مسلم را صادر کرد ………………………….. 410
آمدن بلال پسر طوعه به خانه و آگاه‌شدن او از جايگاه جناب مسلم ……………………….. 414
ابن‌زياد روز نهم ذي‌الحجة در ابتداء صبح در قصر نشست و بار عام داد – بلال پسر طوعه
جايگاه جناب مسلم را گزارش داد – ابن‌زياد دستور داد آن جناب را دستگير کنند  …….. 416
جناب مسلم با شنيدن غوغاي آن گروه اشرار آماده درگيري گرديد و به حيله محمداشعث
دستگير شد ………………………………………………………………………………………………………….. 419
محمد بن اشعث رفت نزد ابن‌زياد وحادثه دستگيرکردن جناب مسلم را گزارش داد و
امان‌دادن به او را مطرح کرد و ابن‌زياد او را ملامت نمود – جناب مسلم و آن اشرار در
خارج دارالاماره ايستاده‌اند …………………………………………………………………………………….. 427
جناب مسلم را ابن‌زياد طلبيد و چون قصد کشتن آن جناب را داشت آن جناب به
عمرسعد وصيت فرمود ………………………………………………………………………………………… 431
گفتگوي ابن‌زياد با جناب مسلم و محاکمه‌نمودن وي آن جناب را ………………………….. 436
ابن‌زياد دستور داد آن جناب را بالاي بام قصر ببرند و گردن بزنند …………………………… 441
محمد اشعث از ابن‌زياد تقاضاي آزادي هاني را نمود ولي آن ملعون دستور داد هاني را در
ميان بازار گردن بزنند ……………………………………………………………………………………………. 444
ابن‌زياد سرهاي آن دو شهيد را براي يزيد به شام فرستاد و در نامه‌اي اوضاع کوفه را
گزارش داد و يزيد هم به وسيله نامه‌اي از او تشکر کرد …………………………………………. 448
امام حسين7 در سحر شب هشتم ذي‌الحجة (روز ترويه سال 60) از مکه مکرمه به
سوي عراق حرکت فرمود و در يکي از منزلهاي بين راه (ثعلبيه) از شهادت جناب مسلم و
هاني (ظاهراً) آگاه گرديد ………………………………………………………………………………………. 450

([1]) ربيع الاول 1423

([2]) در اصل «لبش» است.

([3]) جوامع الکلم (چ بصره) ج 8 ص 304

([4]) در آن قصيده آن بزرگوار از ديد حكيمانه مخصوص به خود، درباره تأثير حادثه عاشورا در كائنات مي‏فرمايد: ٭ما في الوجود معجب لم‏يكن/ ا÷ عرته حيرة في استواء٭ تا آنكه مي‏فرمايد: ٭. . . اماتري النخلة . . .٭ (در عالم هستي شگفت‏آورنده‏اي نيست جز آنكه در اين مصيبت حيرت زده شده و از حالت اعتدال خارج گرديده است. هر شكستگي و فروتني به او بستگي دارد و هرگونه صدايي نوحه هوا است. آيا نمي‏بيني كه افق‌ها غبارآلوده‏اند و خورشيد در بامداد و شامگاه سرخ‏رنگ است؟ و آيا نمي‏بيني هر تازه‏اي به پژمردگي مي‏انجامد و هر راست‏قامتي به كجي مي‏گرايد؟ آيا نمي‏بيني درخت خرما را كه در قبّه آن شكاف‌ها وجود دارد و از مستدير بودن به طور كامل خارج شده است؟)

([5]) بيت اول از سعدي نقل شده است و مرحوم صفايي مراثي خود را با اين بيت شروع كرده است. برادر فقيد مرحوم مغفور حاج احمد باقري محققي از حقير خواست كه از اين بيت استقبال نمايم. توفيق حاصل شد و اين قطعه را گفتم و چند قطعه بعد را هم پس از آن گفتم و در فكر بودم كه به همين وزن مراثي را ادامه دهم ولي كارهاي ديگر مانع شد.

([6]) كشتن گوسفند جنگي كه اشاره است به سختي و شدت شهادت حضرت7.

([7]) اشاره است به كريمه سوره مباركه اسراء: و لتعلنّ علواً كبيراً كه به شهادت امام حسين7 اشاره دارد. و انتهاك، جرأت و جسارت‏ورزيدن و پرده‏دري نمودن اشقياي كربلا است.

([8]) رزئِهِمُ (خ‌ل)

([9]) صَدَعَ (خ‌ل)

([10]) للمؤمنين (خ‌ل)

([11]) المُحابينا (خ‌ل)

([12]) كَمْ قَد سَقَوا (خ‌ل)

([13]) و كم قد ابادوا (خ‌ل)

([14]) للحرب (خ‌ل)

([15]) حتي قضوا بالظَما (خ‌ل)

([16]) جُهْد (خ‌ل)

([17]) مُجلّين و مصلّين در اين بيت اشاره است به نام دو اسب «مُجَلّي و مُصَلّي» كه در مسابقه اسب‏دواني در زبان عربي اصطلاح شده است. در مسابقه‏هاي اسب‏دواني براي ده اسب به حسب ترتيب ده اسم قرار داده‏اند. 1ـ مُجَلّي: از همه جلوتر. و بعد از آن به ترتيب 2ـ مُصَلّي 3ـ مُسَلّي 4ـ تالي 5 ـ مرتاح 6 ـ عاطف 7ـ خطّي 8 ـ مُؤَمَّل 9ـ لطيم 10ـ‌ـ‌سُكيت. و بعضي دو نام ديگر براي دو اسب بعدتر را، اضافه كرده‏اند: 11ـ قاشور: بعد از آن. 12ـ فكل: بعد از آن. و مرحوم شيخ/ كه مي‏فرمايد: در فردا، از مجلين و مصلين به حساب آيم، شايد به مقام كمال آن بزرگوار اشاره باشد و يا به شدت اشتياق آن بزرگوار در جان‏نثاري و ملحق شدن به حضرت حسين7 اشاره باشد.

([18]) غازينا (خ‌ل)

([19]) رحيمٍ (خ‌ل)

([20]) عطوفٍ (خ‌ل)

([21]) رءوفٍ (خ‌ل)

([22]) سخيٍ (خ‌ل)

([23]) عالم‌هاي ذر كه از نظر رتبه بر اين عالم دنيا مقدم مي‏باشند.

([24]) تقديم و تأخير بعضي از ابيات و اختلاف كلمات اولاً به حسب اختلاف نسخه‏ها بوده و ثانياً از جهت رعايت ترتيب مصائب و تناسب كلمات با ساير ابيات انجام يافته است.

([25]) اين‏گونه تعبيرات از باب شكايت و نارضايتي نبوده، بلكه از باب اظهار بزرگي مصيبت و اعتراض بر كارهاي دشمنان دين و ستمگران بر اوليا: بوده است.

([26]) اين غزل كه از سعدي است مدت‌ها پيش از زبان عليا مكرمه سكينه3 آن را تخميس نموده و در نواي غمين دفتر دوم تجديد چاپ شد. بند اول آن اين است:

من كـه از جـور عــدو غـمــزده و دربــدرم

پدرم خفته به خون و ز غمـش خـون‏جگرم

بستـه در بنـد جفـا خـاك يتيـــمي به سرم

مي‏روم وز سر حسرت به قفا مي‏نگرم

خبر از پاي نــدارم كه زمين مي‏سپـرم

([27]) فی کتب اللغة عَرايا

([28]) كنايه است از بلندي مرتبت و مقام معنوي آن بزرگوار و اصحاب او. از امير المؤمنين7 نام‌هاي آسمان‌ها چنين روايت شده است: آسمان دنيا رفيع، دوم قيدوم، سوم ماروم، چهارم ارفلون، پنجم هَيْعون، ششم عروس، هفتم عجما.

([29]) جمع قتب يعني جهازهاي چوبي بي‏روپوش و بي‏فرش.

([30]) از اين نقل روشن مي‏شود كه بيت «يا وقعة الطف….» ادامه ابيات امام سجاد7 است كه شيخ بزرگوار/ در قصيده آورده‏اند و دو بيت بعد از اين بيت هم تتميم زبان حال آن حضرت است نه آنكه اين خطاب‌ها از زبان شيخ بزرگوار/ باشد.

([31]) ادامه اشارات ساقی صلوات الله و سلامه عليه.

([32]) در سوره مباركه «مدثر» فرموده است: «کلا و القمر و الليل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر انها لاحدي الكبر نذيراً للبشر لمن شاء منكم ان‏يتقدم او يتأخر». آيه 32 تا 37 (نه ‏خير سوگند به ماه و به شب از نيمه به بعد و صبح هنگامي كه آشكار مي‏شود، و يا سوگند به اميرالمؤمنين و امام مجتبي و امام حسين:، همانا او ـ فاطمه3ـ يكي از نشانه‏هاي بزرگ خدا است و ترساننده بشر است براي آن‏كسي كه مي‏خواهد قدم پيش گذارد و يا قدم پس كشد).

([33]) شخص حسود آقايي نمي‏كند.

([34]) «ام يحسدون الناس علي ماآتاهم اللّه من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكاً عظيماً» سوره نساء، آيه 54 (آيا حسد مي‏ورزند نسبت به مردم ـ آل محمد: ـ از آن جهت كه خدا از فضل خود به ايشان داده؟ پس همانا ما داديم به آل ابراهيم كتاب و حكمت را و داديم به آنها مُلك بزرگ ـ مقام امامت ـ را).

([35]) «و انّ من شيعته لابراهيم» سوره صافات، آيه 83. در تفسير باطن آيه چنين رسيده است كه ابراهيم از شيعيان اميرالمؤمنين علي‏بن‏ابي‏طالب7 است.

([36]) در ذيل آيه «فلمّا تجلّي ربّه للجبل …» (اعراف، آيه 143) از حضرت صادق7 چنين رسيده است: ان الكروبيين قوم من شيعتنا من الخلق الاول جعلهم الله خلف العرش لو قسم نور واحد منهم علي اهل الارض لكفاهم ثم قال ان موسي7 لما ان سأل ربه ما سأل امر واحداً من الكروبيين فتجلي للجبل فجعله دكّاً.

([37]) در حديث است: «الامام كالكعبة يُزار و لايَزور»

([38]) سردسته منافقان عمر اول كسي بود كه در موقع بيعت با اميرالمؤمنين7 گفت: «بخّ بخّ لك يا علي اصبحت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنة». (به ‏به براي تو باد يا علي! مولاي من و مولاي هر مؤمن و مؤمنه‏اي شدي).

([39]) «ياايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم‏تفعل فمابلّغت رسالته …» سوره مائده، آيه 67.

([40]) «. . . و اللّه يعصمك من الناس . . .» سوره مائده، ادامه آيه 67

([41]) «ياايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي . . .» سوره حجرات، آيه 2 (اي كساني كه گرويده‏ايد صداهاي خود را از صداي پيغمبر بلندتر نكنيد).

([42]) انصار مي‏گفتند: «منا امير و منكم امير». (از ما انصار يك نفر امير ما باشد و از شما مهاجران هم يك نفر امير شما باشد).

([43]) مراد از تيم ابوبكر است كه از قبيله بني‌تيم و مراد از عدي عمر بن خطاب است كه از قبيله بني‌عدي بود.

([44]) واگذاريد پسر عمويم را.

([45]) بكَشيد او را.

([46]) گوساله سامري در بني‏اسرائيل.

([47]) ان ميتنا لم‏يمت و غائبنا لم‏يغب و إن قتلانا لن‏يقتلوا.

([48]) فرمود: يا علي بعد از آنكه مرا غسل دادي و كفن كردي بنشان و از هرچه مي‏خواهي سؤال كن تا پاسخ دهم. و چنين كرد امام7 و از آن حضرت پاسخ شنيد.

([49]) ابوبكر از جهت سياستي كه داشت بارها روي منبر مي‏گفت: دست از من برداريد من بهترين شما نيستم در صورتي كه ابوالحسن ـ علي ـ در ميان شما است. و ما مقصود پليد آن ملعون را از عباراتش و از طرز سياستش در مجالس عزاداري بيان كرده‏ايم.

([50]) آخر كار عثمان، ابوذر را به رَ بَذه تبعيد نمود زيرا ابوذر از ربذه خاطر خوشي نداشت و ابوذر در آنجا از دنيا رفت.

 

([51]) مروان بن حكم بر عثمان و دستگاه حكومت او تسلط كامل داشت و همه مشكلات حكومتي عثمان را در واقع او فراهم نمود.

([52]) پيمان شكنان.

([53]) «نعثل» نام يك يهودي بود در مدينه و عثمان شباهت بسياري به او داشت، از اين جهت عايشه او را نعثل ناميده بود و به هركس برخورد مي‏كرد مي‏گفت: نعثل را بكشيد.

([54]) اصحاب جمل را لشکر زن مي‏گفتند، از جهت فرماندهي عايشه بر آنها.

([55]) ستمگران و تجاوزكاران.

([56])  «تقتلك الفئة الباغية». (تو را گروه ستمگر و متجاوز خواهند كشت). در زيارت اميرالمؤمنين7 در روز غدير امام صادق7 چنين فرموده است: «فاعترضه ابوالعادية الفزاري فقتله، فعلي ابي‌العادية لعنة اللّه و لعنة ملائكته و رسله اجمعين». (در جنگ صفين ابوالعاديه فزاري با عمار درگير شد و او را شهيد نمود پس لعنت خدا و لعنت ملائكه خدا و فرستادگان خدا همه، بر ابي‌العاديه باد).

([57]) از اينجا به بعد در توصيف مالك اشتر و شكوه آن بزرگوار از شهادت آن بزرگ‏مرد است كه در هنگام رفتن به طرف مصر براي والي بودن در آنجا از طرف حضرت، به حيله و شيطنت عمرو عاص به وسيله شربت عسل شهيد گرديد.

([58]) مراد ابن‏عباس است كه از عمّال حضرت بود.

([59]) مقصود ابوموسي اشعري است.

([60]) شعار آنها «لا حُكْمَ ا÷ للّه» بود كه امام7 مي‏فرمود: كلمةُ حقٍّ يُراد بها الباطل، يعني سخني درست است كه از آن مقصود نادرستي اراده مي‏شود.

([61]) مراد از «مارقين» آنها بودند كه از دين خارج گرديدند و بر وليّ مسلمين خروج نمودند.

([62]) امام7 در حال نماز بودند، بعضي از آنها اين آيه را مي‏خواندند: «لئن اشركت ليحبطنَّ عملك» يعني اگر مشرك شوي عملت تباه خواهد شد. و مقصود آنها اين بود كه ـ نعوذ بالله ـ امام7 مشرك گرديده و توبه هم نكرده است و نماز او قبول نمي‏شود.

([63]) امام7 اين آيه را در جواب آنها مي‏خواندند: «فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل . . . » و به اين‏گونه از موقعيت الهي خود خبر مي‏دادند و به وظيفه خود كه بردباري در برابر سفاهتهاي آنها بود اشاره مي‏فرمودند.

([64]) وقت شهادت تغيير نيابد و اين تقدير، تأخير برايش نباشد.

([65]) فرسوده در اينجا به معني «درهم‏ريخته، از هم پاشيده» است.

([66]) باد بسيار گرم سوزان.

([67]) صعصعة بن صوحان عبدي، از اصحاب گرامي حضرت امير المؤمنين7 بود.

([68]) مضمون گفتار او را به نظم آورده، تقديم داشته‏ايم.

([69]) اين مضمون در عبارات صعصعه نبوده براي تتميم بيت آورده شد.

([70]) اشاره است به آيه شريفه «وكذلك جعلناكم امة وسطاً لتكونوا شهداء علي الناس . . . ». سوره بقره، آيه 143 (مراد از «كُمْ در جعلناكم، ائمه طاهرين: مي‏باشند نه همه مسلمانان چنانكه اين اشتباه براي بيشتر مفسرين، رخ داده است).

([71])دو انگشت سبابه همان دو انگشت اشاره است در دو دست كه مشهور شده به انگشت شهاده و اين شهرت از مخالفان و عمل آنها در نماز در حال تشهد، پيدا شده است. و حضرت رسول9 انگشت های سبابه دو دست خود را كنار هم گرفتند و قرآن و عترت را به آن دو انگشت تشبيه فرمودند كه هردو موازي هم و با يكديگر مساوي و قرين مي‏باشند.

([72]) مراد عمر بن خطاب است لعنة اللّه عليه، كه از بنيانگذاران مظالم در سقيفه بني ساعده بوده است.

([73]) يعني بُردبارتر از ما شيعيان ما هستند. فرمودند: شيعتنا اَصْبَرُ منّا. و بعد از آن بيان فرمودند كه شيعيان از جهت تسليم و رضا بردباري دارند و از غيب بي‏خبرند، ولي امامان از غيب و آينده آگاهند و بردباري آنها با اين آگاهي همراه است، از اين جهت شيعيان را بردبارتر از خود شمرده‏اند.

([74]) دَنی، پست، بی‌ارزش.

([75]) قيصر: پادشاهان رومي را قيصر مي‏ناميدند، زيرا قيصر به معناي فرزندي است كه پيش از ولادت، مادرش بميرد و شكم او را بشكافند و فرزندش را بيرون آورند و نظر به اينكه اول پادشاهاني كه قيصر ناميده مي‏شدند ـ قياصره ـ اغسطوس نام داشت بدين صورت به دنيا آمد. روي اين جهت او و پادشاهان بعد از او را قيصر ناميدند. كِسري: (به كسر اول صحيح و به فتح آن مشهور است) نام انوشيروان است و پادشاهان عجم را بعد از او به اين نام مي‏خواندند.

([76]) يعني سوگند به شب هنگامي كه پشت مي‏كند. و از نظر تأويل سوگند به امام حسن7 است كه دوره امامتش در تير‏گيهاي مظالم معاويه سپري گرديد.

([77]) طاغيه معاويه است لعنة اللّه عليه و هاويه از اسمهاي جهنم و يا قعر آن است.

([78]) اشعث بن قيس كندي مرتد شد و اسير گرديد و ابوبكر او را بخشيد و دختر خود را به او تزويج نمود، از طرف عثمان حاكم بر آذربايجان بود. امام صادق7 فرمود: «اشعث بن قيس در خون اميرالمؤمنين7 شريك شد و دخترش جعده به امام حسن7 زهر خورانيد و فرزندش محمد در ريختن خون امام حسين7 شركت داشت». ابن ابي‌الحديد مي‏گويد: «هر فسادي كه در دوران خلافت اميرالمؤمنين7 رخ داد و هرگونه اضطرابي كه پيدا شد، ريشه آن اشعث بود». حضرت امير7 او را بارها لعنت فرمود و او را «عُنُقُ النّار» مي‏ناميد و از آن بزرگوار علّت اين نامگذاري را پرسيدند. فرمود: «در هنگام مردن گردني از آتش كشيده مي‏شود از آسمان و او را مي‏سوزاند و او دفن نخواهد شد مگر آنكه مانند زغال سياه شود». و همان‏طوري كه امام7 خبر داده بود به جهنم رفت، لعنة اللّه عليه و علي ابنه محمد و ابنته جعدة.

([79]) فرمود گريه من براي دو چيز است: يكي «فراق الاحبة» و ديگري «هَوْل مُطَلَّع».

([80]) وسيله حجامت.

([81]) اين قسمت مضمون اشعاري است كه به نقل مناقب امام حسين7 هنگام دفن بدن مطهر برادرش امام مجتبي7 خوانده است و آن اشعار اينست:

أ اَدْهُنُ رَأسي اَمْ تَطيبُ مَجالِسي   وَ رَأسُكَ مَعْفُورٌ وَ اَ نْتَ سَليبٌ
بُكائي طَويلٌ وَ الدُّمُوعُ غَزيرَةٌ   وَ اَنتَ بَعيدٌ وَ الْمَزارُ قَريبٌ
غَريبٌ وَ اَطرافُ الْبُيُوتِ تَحُوطُهُ   اَلا كُلُّ مَن تَحْتَ التُّرابِ غَريبٌ
فَلَيسَ حَريبٌ مَنْ اُصيبَ بِمالِهِ   وَلكِنَّ مَنْ واري اَخاهُ حَريبٌ

 

([82]) مضمون اين مصرع در ابيات امام7 نيست، از جهت تكميل بيت آورده شد.

([83]) مدائني از جويرة بن اسماء نقل مي‏كند كه گفت: «لما مات الحسن7 اخرجوا جنازته فحمل مروان بن الحكم سريره فقال له الحسين7: تحمل اليوم جنازته و كنت بالامس تجرّعه الغيظ؟ قال مروان: نعم، كنت افعل ذلك بمن يوازن حلمه الجبال». (هنگامي كه امام حسن7 از دنيا رفت جنازه او را براي به خاك سپردن بيرون آوردند، مروان بن حكم هم تابوت آن بزرگوار را به دوش مي‏كشيد. امام حسين7 به او فرمود: امروز جنازه او را به دوش مي‏كشي؟! و تو بودي كه ديروز او را آزار مي‏دادي. مروان گفت: آري چنين است، من كسي را آزار مي‏دادم كه بردباري او با كوهها سنجيده مي‏شد).

([84]) مقصود، عمرو بن حمق، صحابي رسول‏اللّه9 است.

([85]) گستاخ، بي‏شرم، بي‏پروا، بي‏باك.

([86]) معاويه، زياد بن ابيه را كه فرزند سميّه بود و به چند تن از زناكاران از جمله ابوسفيان نسبت داشت، برخلاف فرمايش رسول‏اللّه9 برادر خود خواند. در صورتي كه رسول اللّه9 فرمود: «الولد للفراش و للعاهر الحجر». (فرزند به پدر خود نسبت دارد و زناكار بايد سنگسار گردد).

([87]) بريدن بيني و گوش و انگشتان كشته‏شده.

([88]) نادان، سبك مغز.

([89]) يكي از شرايط صلح امام مجتبي7 اين بود كه معاويه براي خلافت، كسي را تعيين نكند. و او اين شرط را هم اعتنا نكرده و برخلاف آن يزيد را براي خلافت بعد از خود معين كرد و از مردم براي او بيعت گرفت.

([90]) امام صادق7 فرمود: «انا لانعدّ الرجل فقيهاً عالماً حتي يعرف لحن القول». (مقصود آن است كه فقيه آن‏كسي است كه مراد ما را از فحواي كلام ما بفهمد).

([91]) مرحوم مجلسي در بحار الانوار از طبري نامه‏اي نقل مي‏كند كه عمر بن خطاب به معاويه نوشته و در آن از حادثه سقيفه و درگيري او با فاطمه زهرا و امير المؤمنين8 سخن به ميان آورده و كفر باطني خود و همدستانش را اظهار كرده و معاويه را بر مخالفت با خاندان رسالت و كشتن آنها تحريص نموده است، و يزيد اين نامه را به عبداللّه بن عمر در شام نشان داد هنگامي كه عبداللّه بن عمر بعد از حادثه كربلا براي سرزنش يزيد به شام رفته بود و با ديدن اين نامه از سرزنش خود پشيمان و موافقت خود را با كار يزيد اظهار كرد. الا لعنة اللّه علي الظالمين و سيعلم الذين ظلموا ايّ منقلب ينقلبون.

([92]) املاك جمع مَلِك يعني صاحب تسلط، پادشاه. و مراد در اينجا انبياء هستند و ملائكه‏اي كه تسلط در تقديرات زميني دارند به اعتبار تسلط آنها بر آنها املاك اطلاق مي‌شود.

([93]) مقصود از امضا معناي اصطلاحي اين زمان است كه همان مُهر نمودن و يا انگشت زدن باشد.

([94]) مراد از صفيّ حضرت آدم7 و از خليل حضرت ابراهيم7 است.

([95]) ممكن: حادث، مخلوق، هر موجودي غير از خداي متعال.

([96]) مقصود محمد بن حنفيّه برادر آن بزرگوار است كه از ساير برادرانش بزرگتر بود و با او در كارها نوعاً مشورت مي‏فرمود.

([97]) عبداللّه بن مِسمَع همداني، عبداللّه بن وأل، قيس بن مُسهِّر صيداوي، و چند نفر ديگر.

([98]) در دهم ماه رمضان نامه‏ها به دست مبارك امام7 رسيد و ابتداءً تعداد نامه‏ها صد و پنجاه و به نقل ديگري ششصد نامه و در آخر كار به دوازده هزار نامه رسيد.

([99]) نامه را امام7 به توسّط هاني بن هاني و سعيد بن عبداللّه فرستاد كه آخرين فرستاده كوفيان بودند.

([100]) قيس بن مُسهِر صيداوي، عمارة بن عبداللّه سلولي، عبدالرّحمن بن عبداللّه ازدي.

([101]) تطيّر فال بدزدن است و مقصود آن جناب اين بود كه بواسطه نفاق كوفيان، او باعث گرفتاري حضرت7 به دست آنها گردد همچنانكه به حسب ظاهر هم چنين شد و امام7 ظاهراً به اطمينان نامه مسلم حركت فرمودند.

 

([102]) تفأّل فال نيك زدن است.

([103]) مقصود اين است كه آنچه در پاسخ امام7 به جناب مسلم آمده از باب توريه است. امام7 مرقوم فرموده بودند كه: امّا بعد فقد حسبت ان لايكون حملك علي الكتاب اليّ في الاستعفاء من الوجه الذي وجّهتك له الا الجبن ترس تو را واداشته است كه از اين مأموريّت استعفاء كني. اين عبارت بحسب ظاهر يعني ترس از كشته شدن خودت، و از اين جهت مسلم بعد از خواندن آن گفت: «امّا هذا فلست اتخوّفه علي نفسي» يعني ترس بر كشته‏شدن بود و هست امّا نه كشته شدن خودم. پس معلوم مي‏شود كه ترسش از گرفتار شدن امام 7 به دست كوفيان و عاقبت كشته شدن آن حضرت بوده است. امّا پاسخ امام7 هم از باب توريه بوده زيرا حضرت متعلّق و مورد ترس او را تعيين نفرموده است و به حسب ظاهر اينطور به نظر مي‏رسد كه نظر مبارك حضرت همان ترس از كشته شدن خودش باشد ولي مراد ترس از كشته شدن امام7 است.

([104]) امام7 تعمّد فرمودند كه مسلم در مقابل آن تطيّر اين تفأّل را بزند و او را به اين خيال واداشتند تا دلگرم گردد و از اين‏جهت با ديدن اين منظره تطيّر نزد بلكه تفأّل زد و گفت «نقتل عدوَّنا ان‏شاءالله» امّا خدا مي‏داند كه در فكر و خيال او چه مي‏گذشته است.

([105]) مراد مختار پسر ابي‏عبيداللّه ثقفي است و آن خانه بعدها به خانه مسلم بن مسيّب ناميده شد.

([106]) نعمان بن بشير از طرف معاويه والي كوفه بود و يزيد هم او را مقرّر كرده و براي يزيد از اهل كوفه بيعت گرفته بود.

([107]) معترض اصلي عبداللّه بن مسلم بن ربيعه حضرمي بود كه با بني‏اميّه هم‏قسم شده بود و عدّه‏اي ديگر با او همراه شدند كه يكي از آنها عمر بن سعد بن ابي وقّاص بود.

([108]) سرحون خادم معاويه بود و معاويه در اواخر زندگي عهدي نوشته بود كه عبيداللّه بن زياد را والي كوفه نمايد و پيش از اجراء شدن آن به جهنّم رفت و سرحون هم عهد را به يزيد نشان داد و با آنكه يزيد دلخوشي از ابن‏زياد نداشت آن عهد را بسوي او فرستاد.

([109]) ابن‏زياد آن زمان والي بصره بود و يزيد از او كمي نارضايتي داشت.

([110]) عثمان بن زياد برادر عبيدالله بن زياد بود كه او را والي قرار داد و خود حركت كرد.

([111]) مقصود آن ملعون، جناب مسلم بود.

([112]) شريك بن اعور حارثي اهل بصره بود و از روي ناچاري همراه ابن‏زياد به كوفه آمده بود و شايد بيماري او هم مقدمه نقشه‏اي بوده كه در متن آمده است.

([113]) «فتك» به اصطلاح امروز «ترور» است و حديث اينست: عن النبي9: ان الايمان قيّد الفتك فلايفتك مؤمن.

([114]) مطابق نقل ابن شهرآشوب و قسمتي به نقل ابوالفرج.

([115]) مالك بن يربوع تميمي از مأموران تفتيش بود كه به دستور ابن‏زياد در اطراف كوفه نگهباني داشت و عبداللّه بن يقطر به نقل ابن‏شهرآشوب نامه جناب مسلم را براي امام‏حسين7 مي‏برد كه بوسيله مالك دستگير گرديد.

([116]) هاني بن عروه از باب تقيّه نزد عبيداللّه ملعون رفت و آمد مي‏كرد و به اصطلاح مي‏خواست لَوْ نشود تا امام7 به كوفه برسند.

([117]) حسّان فرزند اسماء فرزند خارجه بود و عدّه‏اي كه هاني‏بن‏عروه را بردند بسوي قصر ابن‌زياد محمّد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمرو بن الحجّاج زبيدي پدرزن هاني و همسر او رُوَيْحه نام داشت و حسّان مذكور در متن بودند.

([118]) آن بيت شعر اين بيت بود:

اريد حباءه و يريد قتلي   عذيرك من خليلك من مراد

 

([119]) مسلم بن عمرو الباهلي كه اهل شام و ساكن در بصره بود و در آن روزها در كوفه به سر مي‏برد.

([120]) جمله «اصلح ‏الله ‏الامير» را در مقام تعارف با امراء وقت مي‏گفتند يعني خدا امير را سلامت دارد.

([121]) آن ملعون گفت: أحروري سائر القوم. مقصودش آن بود كه چون خواستي به روي من كه والي هستم شمشير بكشي پس تو از اين كارت قصد خروج بر حاكم كرده‏اي و از خوارج به حساب مي‏آيي و كشتن تو بر همه واجب و لازم گرديد و از طرفي نظر به اينكه بزرگ قوم خود هستي آنها هم اگر در مقام دفاع از تو برآيند از خوارج خواهند بود.

([122]) عبداللّه بن حازم مي‏گويد: من از جانب جناب مسلم رفته بودم در قصر ابن‏زياد كه ببينم با هاني چه خواهد كرد و پس از آنكه دستور بازداشت هاني را صادر كرد من خود را به جناب مسلم رسانيده و جريان را گزارش دادم و آن جناب دستور داد تا به اطّلاع اطرافيان او برسانم و آنها در حدود چهارهزار نفر بودند.

([123]) در آخر سخن خود گفت: ان‌ّ اخاك من صدقك و قد اعذر من انذر.

([124]) قبايل: كِندَه، مَذحِج، تميم، اسد، مُضَر، هَمدان، با سران خود مجتمع شدند.

([125]) شعار آنها اين بود: يا منصور أمت. اي ياري‏شده دشمنت را نابود گردان.

([126]) كثير بن شهاب تا نزديك غروب آفتاب با آن جمعيت سخن مي‏گفت و پس از او هم بعضي از اشراف مانند سخنان او سخن گفتند.

([127]) طوعه، زني بود كه ابتداءً امّ ولد بود و به اشعث بن قيس تعلق داشت و او را آزاد كرد و أسيد حضرمي با او ازدواج نمود و از او پسري داشت به نام بلال.

([128]) مراد خاندان اميرمؤمنان7 است.

([129]) حُصين بن نمير رئيس شهرباني كوفه و از قبيله بني‌تميم بود.

([130]) دار، در اينجا بمعني خانه است.

([131]) مراد عمرو بن حريث است كه او را فرمانده دسته‏اي قرار داد.

([132]) مراد محمد بن اشعث بن قيس است.

([133]) مراد عبدالرحمن بن محمد بن اشعث است.

([134]) عبيداللّه بن عباس سلمي را با هفتادنفر از قبيله قيس به همراه محمد بن اشعث فرستاد كه همه سواره و مسلح بودند.

([135]) آن ملعون بكر بن حمران احمري بود.

([136]) مراد: عبيداللّه بن عباس سلمي است.

([137]) اين مصرع مضمون اين فقره از فرمايش جناب مسلم است: «و ان كنت لم‏احبّ لها لنفسي طرفة عين تلفاً» يعني: يك چشم بهم‏زدن هم نفله‏شدن خود را دوست نمي‏دارم و مقصود آن بزرگوار اين بود كه با اينكه براي زندگي اينقدر ارزش قائلم ولي آماده شهادت هستم زيرا شهادت نفله‌شدن نيست.

([138]) مراد مسلم بن عَمْرو باهلي است.

([139]) مراد: عمرو بن حريث بود كه غلام خود را فرستاد و كوزه‏اي آب كه روي آن را با پوششي پوشيده بود با قدحي آورد.

([140]) نفرمود: السلام عليك ايّها الامير.

([141]) مراد: عمر بن سعد بن ابي وقّاص است.

([142]) ابن زياد به جناب مسلم گفت: انّه لايخونك الامين ولكن قد يؤتمن الخائن. و اين مثل است يعني خيانت نكرد تو را شخصي امين ولي گاهي شخص خائن امين به حساب مي‏آيد.

([143]) مراد زياد بن ابيه است كه از طرف معاويه والي شد و بي‏اندازه ظلم و جنايت كرد.

([144]) مراد : بكر بن حمران احمري است كه به ضربت جناب مسلم زخمي شده بود.

([145]) مراد، ابن زياد ملعون است كه زنازاده فرزند زنازاده بود.

([146]) قبيله مذحج امروز به فرياد من نمي‏رسد.

([147]) يك استخوان حيواني.

([148]) مراد ابن زياد است.

([149]) مراد: هاني بن ابي‏حيّه وادعي و زبير بن اروح تميمي كه هر دو مورد اطمينان و توجه ابن‏زياد بودند.

([150]) جاسوسها و نگهبانها.

([151]) مراد: عبداللّه بن سليمان و منذر بن مشمعلّ هستند كه هر دو از قبيله بني‏اسد بوده و در راه با يكي از اهل قبيله خود كه از كوفه مي‏آمد برخورد نموده و از اوضاع كوفه باخبر شدند و خود را به امام7 رسانيده تا آن حضرت را از اوضاع كوفه باخبر سازند.

([152]) مراد: برادران مسلم و برادرزادگان و فرزندان آن جناب است. برادران او عبارتند از: 1ـ‌‌ـ‌جعفر بن عقيل 2ـ عبدالرحمن بن عقيل 3ـ عبداللّه بن عقيل (عبداللّه اصغر) 4ـ عبداللّه بن عقيل (عبداللّه اكبر) 5 ـ موسي بن عقيل 6ـ عون بن عقيل 7ـ علي بن عقيل. و بعضي تا نُه‏نفر شمرده‏اند. و برادرزادگان او عبارتند از: 1ـ محمّد بن ابي‏سعيد بن عقيل 2ـ جعفر بن محمّد بن عقيل 3ـ احمد بن محمّد بن عقيل 4ـ محمّد بن عبداللّه بن جعفر بن عقيل 5ــ‌‌عون بن عبداللّه بن جعفر بن عقيل. و امّا فرزندان او عبارتند از: 1ـ  عبداللّه بن مسلم 2ــ‌محمّد بن مسلم كه اين‏دو در كربلا شهيد شدند و دوفرزند ديگر به نامهاي محمّد و ابراهيم كه به طفلان مسلم شهرت دارند كه بعد از شهادت جناب مسلم در كوفه دستگير شدند و سرانجام به دست حارث در كنار فرات در منطقه‏اي به نام مسيّب (چهار فرسخي كربلا) كشته شدند و مزار آنها مشهور است. در زيارت ناحيه مقدسه شهداء كه از حضرت‏عسكري7 روايت شده شهيدي به نام عبيداللّه بن مسلم بن عقيل ياد شده است و قاتل او كه با تير آن بزرگوار را شهيد نمود عمرو بن صُبيح صَيداوي نام برده شده است و بر او لعن فرموده‏اند. و در بعضي مقاتل دختر سيزده‏ساله‏اي از آن جناب نام برده شده كه همسر عموزاده‏اش به نام عبداللّه بن محمّد بن عقيل بوده است و نيز از دختر خردسال ديگري از آن جناب كه در هنگام هجوم دشمن به خيام زير دست و پاي اسبها به شهادت رسيد ياد شده است.