نواي غمين
دفتر ششم
مراثي ـ نوحهها
سيّد احمد پورموسويان
دفتر ششم نواي غمين
شامل:
þ بازگشتنامه حر
þ توبهنامه حر بن يزيد رياحي
þ مرثيهها و نوحههاي مجموعهي «در ديار دوست»
þ «نوحههاي غمين»
þ و اشعار ديگر
«غمين»
چاپ دوم با تجديد نظر.
قالَ الصّادِقُ7:
فَعَلَي الاًطائِبِ مِن اَهلِ بَيِْت مُحَمَّدٍ |
وَ عَلي صَلَّي اللّهُ عَلَيهِما و آلِهِما |
فَلْيَبْكِ الْباكُونَ وَ اِيّاهُمْ فَلْيَنْدُبِ |
النّادِبُونَ وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتُذْرَفِ |
الْدُّمُوعُ وَ لْيَصْرُخِ الصّارِخُونَ وَ |
يَضِجَّ الضّاجُّونَ وَ يَعِجَّ الْعاجُّونَ |
دعاي ندبه
قالَ الحُجَّةُ7:
فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِي الدُّهُورُ و عاقَني |
عَنْ نَصْرِكَ الْمَقدورِ وَ لَمأَكُن لِمَن |
حارَبَكَ مُحارِباً وَ لِمَن نَصَبَ لَكَ |
الْعَداوَةَ مُناصِباً فَلأَنْدُبَنَّكَ |
صَباحاً وَ مَساءً وَ لأََبْكِيَنَّ لَكَ بَدَلَ |
الْدُّمُوعِ دَماً حَسْرَةً عَليْكَ وَ تَأَسُّفاً |
عَلي ما دَهاكَ وَ تَلَهُّفاً حَتّي أَمُوتَ |
بِلُوعَةِ المُصابِ وَ غُصَّةِ الاِكْتِيابِ |
زيارت ناحيه مقدسه
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 1 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«بازگشتنامهي حُـرّ»
از راه هوي، راه به رويت بستم
اي گل به رهت خار شدم بنشستم
بس دل ز حريم كبريائت اي شه
آزرده نموده بيمحابا خستم
S S S S S S
در ساحت قدس تو چه بيباك و عجول
در نزد حريم عترت پاك رسول9
بيپرده شدم عيان، جسور و مغرور
اينك بنگر كه آمدم زار و خجول
S S S S S S
سرمست مي ملعنت جاه بُدم
مفتون مقام و منصب و مال شدم
طي شد به سفاهت همه عمرم شب و روز
بيگانه بُدم ز حق و آيين و خودم
S S S S S S
از همچو من لئيم و بد خوي و سير
نايد به جز از بدي دگر كار دگر
اما ز تو اي كريم و فرزند كِرام
آيد به جز از كَرَم مگر كار دگر
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 2 *»
زين رو شدهام به درگهت بس نالان
اي مظهر رحمت خداي رحمان
خواهم كه شوي ز من رضا اي سرور
خواه حكم كني به سوختن يا غفران
S S S S S S
نوميد ز درگهت من زار مكن
افتاده ز پا را تو گرفتار مكن
مهجور ز لطف خاص خويشم منما
بر لعنت حق مرا سزاوار مكن
S S S S S S
در راه هوي اسب جفا تاختهام
در سوق عمل نقد اجل باختهام
از بهر عدوي تو بُدم سربازي
اكنون به رهت سپر ز جان ساختهام
S S S S S S
مفتون هوس بودهام و خوار و ذليل
چون بنده طاغي به بر ربّ جليل
از مثل مني سر نزده غير بدي
خود داني و لطف و كرم اي خير سليل
S S S S S S
من آنكه ز خدمت تو رخ تافتهام
با روي سيه سوي تو بشتافتهام
جُرمم ننگر به خجلتم كن نظري
بخشنده تو را به حكم دل يافتهام
S S S S S S
خواهم ز كرامتت كه خوارم نكني
در آتش قهر خود دچارم نكني
شرمنده رفتار بد خويشم بين
اين بار دگر تو شرمسارم نكني
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 3 *»
عزّت نبود به جز غلامي درت
طاعت چه كند گر نپذيري به برت
فردا به صف حشر ندارم پروا
از جرم دو عالمي و با يك نظرت
S S S S S S
گر خوار پسندي تو مرا در دو جهان
عزّت كه دهد مرا دگر اي جانان
خواهي تو اگر نجات من در دو سرا
ديگر نه غمم بود ز نشر ديوان
S S S S S S
آن لطف و مروّت كه نشانم دادي
در تشنگيم آب روانم دادي
دانم كه شها با همه جرم و گناه
از قهر خدا خط امانم دادي
S S S S S S
اي رحمت مطلق خداوند ودود
اي مخزن الطاف حق و سرّ وجود
بخشا ز كرم هر آنچه شد از دستم
اي كان سخا، بحر عطا، معدن جود
S S S S S S
خواهي اگر از قهر امانم ندهي
حق بود چنان لطف نشانم ندهي
من مرده جهل و كفر و طغيان بودم
گر بود به جا، به جا كه جانم ندهي
S S S S S S
دانم بُوَدم بي حد و اندازه گناه
آورده به درگاه تو اي شاه پناه
نوميد نيم از كرمت با همه جرم
دو ديدهتر، همره اين سينه گواه
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 4 *»
عفو تو اگر عذر گناهم خواهد
ديگر چه غمم زانكه پناهم خواهد
با لطف تو گر روم بنزد داور
كي حضرت حق ز من گواهم خواهد
S S S S S S
هستم چو گداي درگه چُون تو شهي
از مهر گر افكني به رويم نگهي
يابم ز عنايتت شها آنچه كه آن
دنيا به برش چنانكه يك كوه و كهي
S S S S S S
بر درگه مكرمت پناه آمدهام
با پشت خم و روي سياه آمدهام
از جرم ز حد برون خود اي سرور
اكنون بنگر كه عذر خواه آمدهام
S S S S S S
من مطلب خود ز درگهت ميطلبم
عفو گنهم ز رحمتت ميطلبم
خَستم دل تو، روان تو آزردم
خورسندي تو ز رأفتت ميطلبم
S S S S S S
فردا كه رجوع ما به سويت باشد
اميّد همه وصال رويت باشد
آيا شود از لطف تو اي يوسف حسن
ما را گذري دمي به كويت باشد
S S S S S S
گر جرم من از حساب بيرون آمد
كي عفو تو در چندي و در چون آمد
در راه تو گر دهم يكي جان چه عجب
اي از دو جهان نگاهت افزون آمد
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 5 *»
من را نبود لباس تقوي بر تن
عاري ز شرافتم به كوي و برزن
گر اذن دهي ز خون بيارزش خود
سازم كفني كه پوشد آن زشتي من
S S S S S S
اي آنكه تو آمدي پناه همه كس
بنده همه كس ترا، تو شاه همه كس
گر دست عنايتي به سرها نكشي
باشد پس معركه، كلاه همه كس
S S S S S S
دانم كه شها بندگيت ناكردم
از روي خطا دل ترا آزردم
داني كه به جز تو كس ندارم شاها
بر درگه تو روي سياه آوردم
S S S S S S
دانم نبود غير تو غمخوار مرا
با غير تو هم نيست دگر كار مرا
محروم كني اگر مرا از لطفت
برگو چه كسي دهد دگر بار مرا
S S S S S S
من آمدهام تا كه شوم دمسازت
تا گوش دلم شنيده آن آوازت
دادي تو پيام جانگزا در ميدان
خواهم كه شوم ز كمترين سربازت
S S S S S S
اي تشنهلب از جام ولا سيرم كن
در سن جواني از غمت پيرم كن
از لطف مرا چو گوسفند پيري
قربان علياصغر بيشيرم كن
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 6 *»
چون نيست مرا ارزش آنكه به شمار
آيم ز غلامان و ز اصحاب كبار
بشمار مرا همچو سگ اصحابت
تا فخر كنم بر سگ و هم فِتْيَه غار([1])
S S S S S S
از قهر تو در مهر تو آويختهام
خون دل و آهم به هم آميختهام
بر روي من ار ز لطف نگشايي در
نايد به جويم آبروي ريختهام
S S S S S S
قهرت چو بود دوزخ سوزان مرا
مهر تو به از جنّت رضوان مرا
من را نبود كار چو با جنّت و نار
ياد تو بود معني ايمان مرا
S S S S S S
سوگند دهم ترا به اكبر پسرت
نوخط پسري، شبيه جدّ و پدرت
بگذر ز من و به كوي خود راهم ده
افكن به سويم ز مرحمت يك نظرت
S S S S S S
سوگند دهم ترا به عباس جوان
آن صفشكن معركه آن شير ژيان
سقاي حرم تشنهلب از جور عدو
بينم رخ تو همره با دادن جان
S S S S S S
سوگند دهم ترا به طفل زارت
بيشير و غذا، به عابد بيمارت
باشد هوسم كشته شدن در ره تو
تا تيغ عدو بُرَد ز بستان خارت
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 7 *»
سوگند دهم ترا به مامت زهرا
آن مام پريش و دل دو نيم از اعدا
از ظلمت كفر و معصيت جانب نور
دستم تو بگير و ره نمايم فرما
S S S S S S
اي خامس اصحاب كساء اي سرور
اي نور دو ديده نبي9 و حيدر7
سوگند به حرمت حريم طه9
هستم به رهت شها فقيري مضطر
S S S S S S
خواهم كه به درگاه تو نك بنده شوم
از بندگيت شها فرازنده شوم
در راه تو گر كشته شوم اي مولا
عمر ابدي يابم و پاينده شوم
S S S S S S
از كرده خود حال تباهي دارم
نادم شدهام روز سياهي دارم
گر عفو نكني تو از گناهم شاها
برگو، چه كنم؟ كجا پناهي دارم
S S S S S S
گر عفو كني ز من، غلامي بخشي
در صف غلامان چو مقامي بخشي
در كوي رضا كنم نثارت جانم
در زمره عاشقان، تو نامي بخشي
S S S S S S
از درگهت اي شه نروم سوي دگر
جز كوي تو منزل نكنم كوي دگر
از خجلت خود نباشدم چون رويي
خواهم كه ببينمت، كجا روي دگر
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 8 *»
بخشا گنهم، نما، ز لطفت پاكم
اي آنكه به درگاه تو، كم، از خاكم
بر خاك سزد كه ابر رحمت بارد
اي ابر كرم به قطرهاي نمناكم
S S S S S S
جز لطف توام كجا دگر دادرسي
غير تو مرا رحم نشايد ز كسي
آزرده دلت نمودم از جور بسي
تو چشم خدا و من يكي خار و خسي
S S S S S S
بر من مپسند تو از ره لطف هلاك
افشان تو نمي ز رحمتت بر اين خاك
تا پاك شود گلم از آن آب حيات
پاكيزه چو شد، نباشدم ديگر باك
S S S S S S
آن را كه رهي نيست به تو در دو جهان
او را نه دگر پناه و ني امن و امان
شايسته رحمت خداوندي نيست
بل ميسزدش ز حق هلاك و خذلان
S S S S S S
از رحمت و فضل خود به رويم بگشاي
هر در كه به روي خويش بستم ز هواي
فرمان ترا نبردم از روي خطاي
ناديده نگر خطا، صوابي فرماي
S S S S S S
افتاده به دست تو شها چون كارم
از درگه رحمتت دو حاجت دارم
از كرده پيش از اين من در گذري
رخصت دهيم كه جان، نثارت آرم
S S S S S S
* نواي غمين دفتر 6 صفحه 9 *»
اي آيت رحمت خدا در دو جهان
اي بهر نجات ما خسان بسته ميان
چون عهد ازل شها فراموشم شد
شد آنچه ز من شد، از كمال نسيان
S S S S S S
اكنون كه بيادم آمد آن عهد نخست
از فضل تو در خيرهسري عزمم سست
خواهم كه كني توبهام از لطف قبول
تا آنكه روم بر سر آن عهد درست
S S S S S S
مأيوس ز خير خود و اعمال خودم
مأنوس به اكرام تو اي شاه شدم
ما غَرّكَ فرمود خدا در قرآن([2])
ديدم كه منم آنكه بدين حال بُدم
S S S S S S
از بيكسيت شها چو دل رفت مرا
خوناب ز ديده متصل رفت مرا
تا پاي نهادم ز پي ياري تو
از فرط عرق پاي به گِل رفت مرا
S S S S S S
گرديده خجل در برِ صبرت ايوب
حيران ز جگرخايي تو صد يعقوب
بگذر ز من اي مهر تو سرمايه حُسن
روزي كه كني حكم ميان بَد و خوب
S S S S S S
من آمدهام كه كار من چاره كني
داروي دلم ز لطف، همواره كني
حيرت زدهام، ره نبرم، جز آنكه
فكري تو براي من بيچاره كني
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 10 *»
اكنون كه درون سينهام عشقت را
كشتي و سرشتي به گِلم مهرت را
مطلوب من از تو نبود غير خودت
آبي ز كرم بار و بده كِشتت را
S S S S S S
منظور من از هر دو جهان روي تو است
شادي دلم از قد دلجوي تو است
ني طالب جنت، نه ز دوزخ خوفم
تا جاي دل خسته من كوي تو است
S S S S S S
از بهر من خسته تو نقصان مپسند
سرمايه ز تو دارم و خسران مپسند
هستي تو محيط رحمت لميزلي
كن غرقه مرا، غريق عصيان مپسند
S S S S S S
هر خوب و بدي گزيده است روي و رهي
غير تو مرا نيست كس و كار و شهي
گر ره ندهي مرا به كويت از قهر
باشم تبهي فتاده در قعر چهي
S S S S S S
ما را به جوار حق نه روي و نه ره است
بسيار چو من، خسته ز بار گنه است
بر من نظري اگر ز رحمت نكني
روزم سيه و چو كار و بارم تبه است
S S S S S S
در نزد خدا معصيتت خوارم كرد
رسواي خرَد كردم و شرمسارم كرد
بگذر ز من اي مظهر رحمت كه گنه
بس خسته و خائب و خطاكارم كرد
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 11*»
گر سوي گدا نظر كني از رحمت
بخشي شهيش ز دولتِ يك خدمت
دانم كه كني عزيز خلقم دو سرا
بر من نظري گر افكني از رحمت([3])
S S S S S S
اي پور علي، پُشت و پناه همه كس
اي نور دل فاطمه، فريادم رس
من حرّ رياحيم كه راهت بستم
در ديده اهل بيت تو بودم خَس
S S S S S S
من بنده بينوا، گرفتار هواي
در دست تو قبض و بسط هر منع و عطاي
آن جور و جفاي من ز خذلان تو بود
اين آمدنم نيز ز فضل تو بپاي
S S S S S S
اكنون ز كرم گشا به رويم درها
درها به رخم بسته شده از هرجا
هر در كه شود گشوده بر روي كسي
باشد ز تو، در كَفَت كليد درها
S S S S S S
دانم كه عجب گناه بيحد كردم
در حق خودم نه ديگري، بد كردم
اي كاش زمين مرا به كامش ميبُرد
پيش از آني كه تقاضاي ترا رد كردم
S S S S S S
مفتون هوسهاي لئيمانه شدم
مغرور ز آن خُلق كريمانه شدم
ديدم كه سزاوار جحيمم زين روي
آماده توبه صميمانه شدم
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 12 *»
شاها تو اگر توبه اين عبد اثيم
ردّ كرده براني ز خود، اين پست لئيم
پس كيست مرا پذيرد از بهر خدا
دور است ز كرم چنين كند شخص كريم
S S S S S S
معلوم من اين شد كه منافق بودم
در دعوي دينداري نه صادق بودم
بد بودم و بد كردم و با هرچه بدي
هرگز نه به اين ستم موافق بودم
S S S S S S
در نزد عدو دعوت ياري كردي
دنيا ببرم چون شب تاري كردي
اي در كف با كفايتت غيب و شهود
اين واقعه را به هرچه جاري كردي
S S S S S S
از غربت تو غمت به دل جاي گرفت
آتش ز غمت به تن سراپاي گرفت
سيلاب سرشك بيامانم در پيش
فرط عرق خجالتم پاي گرفت
S S S S S S
از حسرت دل بيسر و سامانم من
سرگشته و بيخود و پريشانم من
آشفته و بيقرارم از فرط نَدَم
مجنونصفت از غم تو حيرانم من
S S S S S S
بر درگهت اي شه منم و روي سياه
با پشت خميدهاي چو از بار گناه
دل جاي غمت ديده به راه كرمت
ديگر نبود جاي سرشك غم و آه
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 13 *»
بهر آواي جگرسوز تو اي شمع وجود
در دل سنگ پر از كين عدو راه نبود
مشتعل شد دل من از غم تنهايي تو
ياد رفتار بدم بر شرر آن افزود
S S S S S S
گر كه بر چشم ترم از تو نباشد نظري
آه سوزان من خسته ندارد اثري
سوزدم يك غم جانسوز دگر آنكه اگر
ندهي اذن كنم بر سر كويت گذري
S S S S S S
دارم ز غمت سينه پر آه همي
وز اشك نَدَم ديده بمانند يمي
سودا زده مهر توام هست مرا
مايه تفّ دل و هر دمي از ديده نمي
S S S S S S
بنگر كه گنه چه شرمسارم كرده است
عشقت بنگر چه بيقرارم كرده است
آن تاب خجالت و تب شوق ببين
در سنّ جوانيم چه كارم كرده است
S S S S S S
يك لحظه بر اين خسته بينداز نگاه
سرگشته و تيره روزم و روي سياه
از آتش غم ديده ندارد اشكي
وز شوق نه در سينه دگر دارم آه
S S S S S S
بارم ز غمت من از دو چشمم باران
لرزم ز ندامتم ميان ميدان
خندد به من ار عدو نه جاي عجب است
باشد عجب ار شوي تو بر من گريان
S S S S S S
نواي غمين دفتر 6 صفحه 14 *»
مهرت بسرم ظلّ همايي چه شود
يابم به سر كوي تو جايي چه شود
در سينه من عشق و غمت جاي گرفت
بر ديده من نهي تو پايي چه شود
S S S S S S
گيري تو اگر ز دوش من بار گناه
باري ز كرم نمي بر اين روي سياه
سازي ز غم آزاد و نمايي آنگاه
صد زخم دلم دوا به يك لحظه نگاه
S S S S S S
اي آن كه رسول مصطفي پروردت
اينجا ز چه رو قضا ترا آوردت
پاداش رسالت گرامي جدت
اينسان ز جفا عدو بسي آزردت
S S S S S S
بنگر تو بر اين حالت زارم شاها
خوناب دل از ديده ببارم شاها
از فرط ندامتم نگر در تابم
وز ماتم غربتت چه زارم شاها
S S S S S S
گر از ره لُطف و از سر غمخواري
سويم قدمي ز مرحمت بسپاري
دانم كه تو آگهي ز سوزم اي شه
خواهم كه مرا ز خاك ره برداري
S S S S S S
تا ديده بر آن آيت نور افتاده است
در تاب و تبش چه ناصبور افتاده است
تلخ است مرا كام بس از فرط گناه
سر از پي ياريش به شور افتاده است
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 15 *»
افسرده دل از بيكسيت خواهم بود
مرهون بزرگواريت خواهم بود
در سر بودم كه جان به راهت بازم
كمتر نفر از سپاهيت خواهم بود
S S S S S S
ني طاقت و ني قرار دل دارم من
در آتش معصيت گرفتارم من
ني صبر مرا ز درد خجلت باشد
ني دل كه دو ديده از تو بردارم من
S S S S S S
طاقت نبود ديده ز تو برگيرم
جز راه تو اي شه ره ديگر گيرم
با بار گنه طريق وصلت پويم
اميد رود زندگي از سر گيرم
S S S S S S
بر درگه تو كمترِ از خاك رهم
اين رتبت و عِزّ به هر دو دنيا ندهم
از راه كرم شها قبولم فرما
تا فخر كنم بر عالم از پادشهم
S S S S S S
گر دوري كني مرا ز دوري چه كنم
در ظلمت كفر و بيحضوري چه كنم
گيرم كه كنم صبر در اين دوريها
اندر غم تو ز ناصبوري چه كنم
S S S S S S
دشمن همه مست و كامياب از دنيا
سرخوش همه گشته شيخ و شاب از دنيا
آباد همه در اين سراي ويران
بنگر تو به حال من خراب از دنيا
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 16 *»
چون نائره عشق تو در دل بودم
غير از غم و جز جنون چه حاصل بودم
رخصت چو دهي براي جانبازي من
برداري ز ره هر آنچه مشكل بودم
S S S S S S
دل زاتش غمهاي تو گرديده كباب
از دود درون ديده من گشته پر آب
چون برّه تو تنها و بگِردت همه گرگ
يا صعوه و اين همه قوي پنجهعقاب
S S S S S S
من آمدهام شكسته حاليم بيني
در دام غمت بيپر و باليم بيني
دشمن شده مسرور ز تنهايي تو
ما جمع پريشان كه ناليم بيني
S S S S S S
در راه رضايت تو اي سرور دين
چون كاه بود به چشم من دولت چين
گر يك نظر افكني ز مهرت بر من
ارزد كه نهم جان و سرم در ره اين
S S S S S S
در غربت تو كه رفته از كف دل من
جز نصرت تو چه حل كند مشكل من
عفوم بنما به آن خدايي كه نمود
آميخته با عشق و غمت اين گل من
S S S S S S
اي خامس اصحاب كساء حجت چار
اي مهر ولا، اختر عصمت، مه پار
اي نقطه و در گرد تو يك دائره خصم
اي دسته گل، دور و برت اين همه خار
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 17 *»
گر عمر گذشت به مستي اينك به هُشم
با عشق رخت هر نفسي را چه خوشم
بيمار غمت هستم و مهر تو طبيب
قربان تو اي طبيب بيمار كشم
S S S S S S
از بيكسيت تير غمت مانده به دل
از بار گنه پاي اميد رفته به گِل
نالم من از آن و ميكشم آه از اين
شايد كه شود از اين دو مهرت حاصل
S S S S S S
مهر تو دهد وعده عفوم ز گناه
وز سوز ندم حال من خسته تباه
گاهي نگرم سوي تو گه سوي خودم
زان جنّت و اين جهنمم گريه و آه
S S S S S S
در ماتم غربتت به دردم همه دم
با شرم قرين و در عذابم همه دم
دشمن به كمين و در كمان تير ستم
افسوس ترا سپر نباشم همه دم
S S S S S S
دل بسته به مهر آن شه ماه وشم
هر لحظه ز ياد جرم خود زهْر چِشَم
با يك نگهش كوه گنه كاه شود
با لطف شهم چگونه من كوه كشم
S S S S S S
شاهي كه سجيّتش بزرگي باشد
با دشمن جاني سر نيكي باشد
از جرم چو من گر گذرد از مهرش
كي جاي شگفتي رقيبي باشد
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 18 *»
گر شيوهات اي شه نه سر ياري بود
با مثل مني كجا ترا كاري بود
در دل نه اگر تو را به ما رحمي بود
ما را به چه رو به درگهت باري بود
S S S S S S
دانم كه شها تو آگهي از حالم
داري تو خبر ز مشكلات كارم
از فكرت غربتت پريشم شاها
تشويش گناه بيحد خود دارم
S S S S S S
اي داد ز دشمن ستم انديشت
كز وسوسهاش چنين ذليلم پيشت
آوخ كه ز شرم جرم خود ميميرم
بينم كه به كام دل شد آن بد كيشت
S S S S S S
صد شكر خدا كه مثل تو دارم شاه
باكم نبود ز بار سنگين گناه
دل جاي محبت تو شد تا كه رها
گرديد ز چنگ دشمن گمشده راه
S S S S S S
اي شاه كه در فكر من زارستي
با جرم و جفاي من وفادارستي
در راه تو جان ميسپرم از دل و جان
از چنگ عدو مرغ دلم وارستي
S S S S S S
دشمن به رهم بس حيلت انگيخته است
خاري چو مرا به راه تو ريخته است
نيشت نزده مرا تو نوشم دادي
او هرچه كند، دل به تو آميخته است
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 19 *»
از كينه عدو نميرود از بر تو
آورده به صد حيله هجوم بر سر تو
خواهم نفسي سايه گزينم به برت
دشمن ندهد امان بچينم بر تو
S S S S S S
اي سايه سرو قامتت ظلّ اله
اي شاخ اميد هر گرفتار گناه
با اين همه شرم و روسياهي در دل
دارم طمع لطف تو اي شاهنشاه
S S S S S S
گر نيزه و تير و تيغ و سنگ است نصيب
در راه توام اگر هزاران آسيب
مهر تو مرا بس بود و در همه حال
آزرده نگردد اين دل از راه شكيب
S S S S S S
خواهم ز خدا دشمن تو خوار شود
در دور سپهر اسير اشرار شود
زين فتنه و حيلتي كه كرد او با تو
در آتش جرم خود گرفتار شود
S S S S S S
خواهم كه شها پا به سرم بگذاري
افتم ز تكاورم پي دلداري
سايم به رهت صورت گلگون از خون
چون خار به باغي كه قدم بگذاري
S S S S S S
از بار گنه اگر چه دل بود فكار
اما ز غريبيت به غم گشته دچار
ره يابم اگر به قرب تو زين دوري
از اهل بهشت گردم و آزاد از نار
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 20 *»
در راه تو جاننثاري ار كاوش ماست
از همّت تو رسم وفا در ما، خاست
اين لطف تو بُد كه پايه ما افزود
وز خواري بُعدِ حضرتت از ما كاست
S S S S S S
سوزد چو غمين به ياد ما در دنيا
بنما نظري به حال زارش مولا
خواهد كه شود شامل حالش لطفت
اين حاجت او روا نما در همه جا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 21 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«توبهنامه حُـرّ بن يزيد رياحي»
حسينم آمدم اما ز قيد ما سواي تو
بريده دل شده بيگانه از خود آشناي تو
ستادم بر سر راهت به باطل ياوهها گفتم
ز حق بيراهه پيمودم منِ دور از ولاي تو
يكي گمگشتهاي بودم به صحراي تبهكاري
نه جوياي ره و مقصد نه مشتاق لقاي تو
ذليل دولت خصمت نهاده سر به تمكينش
جري بر چون تو مولايي نه اندر سر هواي تو
سوار مركب جرأت ز خودخواهي مهارم بد
شعارم خوي خودكامي هدف بودم جفاي تو
سرم گرم رياستها دلم غرق تمناها
نبودم لايقت شاها كه دل سازم سراي تو
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 22 *»
نظر كردم در اين لشگر چو ديدم هر جفاگستر
به تير و نيزه و خنجر هدف دارد فناي تو
شنيدم تا كه در ميدان صداي دلنشينت را
ز جا كَنْد از در رحمت دلم را آن نواي تو
حسينم آمدم شاها ببخشا از كَرَم عبدت
حقير و خوار و مسكينم اميدم بر عطاي تو
تولاّي تو را دارم ز اعداي تو بيزارم
ندارم توشهاي زارم، كنون باشم گداي تو
هر آنچه رفته از دستم به حكم نفس بد فرما
بيا بگذر ز من شاها كه ميجويم رضاي تو
ندارم طاقت خشمت نه هم راهي به احسانت
فشانم خاك ره بر سر فداي خاك پاي تو
من و دست پشيماني نهاده بر سر از خواري
نمييابم پناهي را مگر ظلّ لواي تو
گر از حالم غمين گويد نگويد هرچه را گويد
مگر اندك ز بيحدّ را كه دارم در فِناي تو
S S S S S S
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 23 *»
حسينم آمدم اما ندارم آبرو شاها
سزاوار عذابم من ندارم چارهاي مولا
گناهم بيش از آن باشد كه ره يابد سوي محشر
من و جرمي چنين بيحد چنين جرم و من رسوا
سر راهت گرفتم من شدم خار رهت اي گل
خليدم در دل پاكت من بيشرم و بيپروا
نميباشد روا بر من كه باشم لحظهاي زنده
چو لرزاندم دل زينب مِهين خاتون بيهمتا
كمالات تو اي شاها بود بيمنتهي اما
چه بيحدّ نقص و تقصيرم سيه رويم خطا پيما
ذليل كفر و طغيانم ندارم ذرهاي ارزش
مرا با اين همه جرمم به عزّ و جاه خود بخشا
محيط رحمت حقي نگردد قطرهاي زان كم
اگر بخشي گناه من به خاطرخواهي زهرا
به حلم خويش بنگر تو به عجز من ز احسانت
كجا باشد مرا طاقت كه بينم كيفرم فردا
چو بودم همنشين با دشمن دونت شدم مفتون
بگير از لطف دستم را ز پا افتادهام شاها
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 24 *»
پليدي همچو من را كس نخواهد خود همي دانم
به هيچم بر ندارد كس مگر فضل تو اي والا
بود فخرم كه گردم خاك پاي اكبر و اصغر
اگر چه دشمنت دادم مقام و منصب دنيا
چو كردم سرگراني در برت از جهل و خودخواهي
همي خواهم كه اندازم به خاك پاي تو سر را
دلت سوزد ز بيآبي دلم بر غربتت سوزد
لب تشنه گرفتاري در اين صحراي پر اعداء
به درگاهش نباشد ره غمين جز خواري و زاري
نه سيم و زر نه زور تن نه ناز و كبر اين دلها
S S S S S S
حسين اي رحمت مطلق تويي شاها پناه من
ندارم چارهاي مولا كه بيحد شد گناه من
به نزدت آمدم نالان گريزان از همه يكسر
ندارم من متاعي جز دل و روي سياه من
اگر راني مرا از در كجا رو آورم شاها
نمييابم دگر جايي كه باشد آن پناه من
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 25 *»
من و عمري هوسراني به حكم نفس بدفرما
به راه دشمنت پايان شده عمر تباه من
بسي بيراهه پيمودم دو اسبه از ره طغيان
كنون بينم كه جز دوزخ نباشد جايگاه من
اگر بر درگهت يابم رهي با اين سيه رويي
سر اندازم به پاي تو كه اين باشد گواه من
بريده دل ز غير تو اميدم فضل و احسانت
تويي مطلوب من اكنون تويي مقصد تو راه من
وصال حضرتت دانم نه شأن همچو من باشد
كجا اندر خور عشقت دل دور از اله من
بهاي وصل تو جانا، نه جانِ بيبهاي من
نه جان عالمي يكسر گدا يا آنكه شاه من
ندارم بهر احسانش غمين سرمايهاي الاّ
سرشك ديده پي در پي ز سوز سينه آه من
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 26 *»
اشعار مجموعه
در ديار دوست
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 27 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
السلام عليك يا اباعبد اللّه
و علي الارواح التي حلت بفنائك
فياليتنا كنا معك فنفوز فوزاً عظيماً
و لعنة اللّه علي الظالمين
من الاولين و الاخرين
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 28 *»
þ آنچه در كربلا روي داد
þ عزاي حسين7
þ زبان حال عزاداران
þ عزاداري
þ بزرگي مصائب كربلا
þ مصيبت علي اكبر7
þ حادثه كربلا
þ سرچشمه حادثه كربلا
þ زبان حال زينب كبري3 در شام
þ زبان حال رقيه در خرابه شام
þ زبان حال ليلي هنگام وداع علي اكبر7
þ زبان حال زينب كبري3 در كوفه
þ شكوه رقيه نزد پدر از رنج اسارت
þ نقش اسارت در نهضت حسيني
þ زبان حال زينب كبري3 در كوفه
þ اهل بيت در مجلس يزيد
þ آرزوي عزاداران
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 29 *»
داني اي دل نينوا منزلگه اهل ولاست
كعبه دل هاي عشاق و حريم كبرياست
اولين بيت خدا در اين زمين ابتلاست
اين زمين پر بلا را نام دشت كربلاست[5]
اي دل بي درد آه آسمانسوزت كجاست
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 30 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«آنچه در كربلا روي داد»
منزل شاه حجاز، چو شد زمين عراق
كعبه مقصود شد، مُحاطِ كين و نفاق
ميان خرگاه او، حريم ختم رسل
چو نقطه بر گِردشان، تمام اهل شِقاق
مَليكِ مُلكِ وِلا، خديو عهد و وفا
ولي هستي حسين، مالكِ اين نُه رواق
همره او سَرْوها، از چمن فاطمه
تازه خطاني همه، رُسته ز باغ وِفاق
تشنه لب از تيغ كين، قلم قلم روي خاك
كنار شط فرات، به صد طريق و سياق
رايَت عبّاس شد، نگون به روي زمين
شقّ قمر شد ميان، ز فرق او در سباق
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 31 *»
ز اهل بيت اَلْوداع، به آسمان شد بلند
روان شد از خيمهگه، چو شه به وقت فراق
سرش به روي سِنان، تنش لگدمال خَيْل
عروج سر نوك ني، عروج تن از بُراق
زنان و اطفال او، چو آهوان حرم
بسته به زنجير كين، برهنه سر در وِثاق
غمين مگو بيش از اين ز جرم اهل نفاق
برون بود از بيان، وَ لَيْسَ مِمّا يُطاق
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 32 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«عزاي حسين7»
شعلهور شد سينهها تا در عزايت يا حسين7
پي ز پي آه شررزا در عزايت يا حسين7
ديدهها بارد چو اخگر، اشك ماتم جانگزا
مرد و زن از پير و برنا در عزايت يا حسين7
رخت ماتم بر تن اولاد آدم شد ز غم
خوب و بد يا پست و بالا در عزايت يا حسين7
بر سر اهل دو عالم خاك غم افشانده شد
ساحت دنيا و عُقبي در عزايت يا حسين7
زينبت شد در شب عاشور تو در تاب و تب
دربرت افتاده از پا در عزايت يا حسين7
عابد بيمار تو در التهاب از ماتمت
قوت او اشك جگرسا در عزايت يا حسين7
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 33 *»
قاسم و اكبر علمدار رشيدت يك طرف
دل دونيم از حكم فردا در عزايت يا حسين7
مادرت آماده كرده رخت ماتم در جنان
تا كه فردا پوشد آن را در عزايت يا حسين7
جدّ و بابت مرتضي با مجتبي در گفتگو
ميشود اِمضا قضاها در عزايت يا حسين7
ناتوان آمد غمين با نوحهخوان و مستمع
تا كه گويد يك ز صدها در عزايت يا حسين7
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 34 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال عزاداران»
قبله دلهاي ما باشد چو كويت يا حسين
روز و شب باشيم همه در گفتگويت يا حسين7
اي نشان تير غمهايت حسين دلهاي ما
جام ما پُر شد ز غم تا از سبويت يا حسين7
ما كه از فَرط گنه بيآبروييم يا حسين
آبرو جوييم همه از آبرويت يا حسين7
ما غم و عشق ترا از آن زماني يافتيم
شد سرشت ما عجين با خاك كويت يا حسين7
كام ما را زابتدا با تربتت برداشتند
آشنا زان گشتهايم با خُلق و خويت يا حسين7
ريزهخوار سفره احسان تو خُرد و كلان
ديده امّيد ما باشد به سويت يا حسين7
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 35 *»
آبرو دادي تو بر طاعات انس و جن همه
تا كه از خون جبينت شد وضويت يا حسين7
در تن بيجان دين جاني ز نو بخشيدهاي
با عزاي جانگزا با هاي و هويت يا حسين7
تشنهلب خُفتي بخون اندر لب شط فرات
چشمه حيوان نمي از آب جويت يا حسين7
راه چاره بسته شد از هر طرف بر روي تو
نُه فلك در دست تو همچون كه گويت يا حسين7
جان فدا كردي كه جانها را رهايي از هلاك
عالَمي هم از وفا «يا لَيْتَ» گويت يا حسين7
روزگار شيعيانت شد سيه از قتل تو
اي كه پيدا روز و شب از روي و مويت يا حسين7
آرزوي ذاكرانت چون غمين رو سيه
بنگريم در وقت مردن ما به رويت يا حسين7
از كرم بنما روا اين حاجت ما را حسين
حق زهرا مادرت خون گلويت يا حسين7
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 36 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«عزاداري»
اَلا يا اَيُّهَا الذّاكِر اَعِدْ لي ذِكْرَكَ الْمَوْلي
فَقَدْ طالَ بِي الْحُزْنُ فَجَدِّدْ مِنْهُ لِي الذِّكْري
بگو بهرم ز غمهايش بسوزان سينه ريشم
بگو از ماجراي او بزن آتش بر اين دلها
نخواهم زندگي بيغم دمي تا لحظه مردن
غم آن يار بيياور اسير كُربت و بَلوي
ببينم هر زمان آبي بياد آيد مرا آن دم
فرات و علقمه آنگه لب خشكيده مولا
ببينم گر طعامي را ميان سفرهاي چيده
بيادم آيد آن جوع توانفرساي آن صحرا
چو بينم شدّت گرما زوال روز تابستان
كنم ياد اسيران و رخ پژمرده آنها
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 37 *»
كه خشكيده ز بيآبي در آن صحراي تفتيده
بدنهاي عزيزاني كه هريك شاخه طوبي
نيايد بر من آن روزي كه باشم غافل از داغش
نباشم در جهان روزي نباشد در دلم غوغا
گنهكاري چو من هرگز نيابد ره به قرب حق
مگر يكدم بگريد او كند بهرش عزا برپا
بشويد نامه عصيان به خوناب جگر آنگه
نمايد عهد خود تازه تبرّي جويد از اعدا
شده كفّاره عصيان بلاي آن شه مظلوم
اداء شكر احسانش كجا آيد ز مثل ما
اساس عالم هستي بپاگرديده بر ماتم
ز ماتمداريش برپا، غمين دنيا و مافيها
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 38 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«بزرگي مصائب كربلا»
اَلا يا اَيُّهَا الذّاكِر، اَدِمْ لي ذِكْرَ مَوْلانا
فَجَدَّدْتَ لَنَا الْحُزْنَ وَ هَيَّجْتَ الْمُحِبّينا
اَدِمْ ذِكْرَ الَّذي كانَ الاِْلهُ ذاكِراً اَمْرَه
وَ كانَ الْمُصْطَفي يَبْكيهِ فِي الْجَمْعِ اِذا كانا
اَلا يا اَيُّهَاالذّاكِر، بگو با ما ز غمهايش
بسوزان زآتش ماتم دل زار محبّان را
اگر گويي بگو در پرده زانكه مادرش زهرا
بود حاضر ندارد طاقت آنكه كند اِصغا
از ادراك غمش عاجز شده عقل بشر آري
كجا ادراك آن ممكن كه حيران عالم بالا
اداي شكر احسانش نيايد از همه يكسر
خداوند كرم را كي توان حقّش نمود اِحصا
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 39 *»
اَبَر مردان قدرت را عدو پامال كينش كرد
لب تشنه جدا سرها ز تنها در لب دريا
اسير زاده هنده، به زنجير سَنان و شمر
گرفتار ستمكيشان گرامي دوده طه9
امير خطِّه عزّت چو عبد زنگي و رومي
به بند پور مرجانه فروغ ديده زهرا3
اَمين دفتر اِمضاء، خديو ملك لايَفْني
به بزم عام سفياني چنانكه بَردهاي برپا
مگو ديگر تو اي ذاكر ز چوب خيزران او
مگو از طشت زر ديگر، ز دندان و لب مولا
اميد ما گنهكاران همه همچون غمين آنكه
خدا بخشد گناه ما به آه زينب كبري3
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 40 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«مصيبت علي اكبر7»
تا كه ليلي شانه زد گيسوي آن ناكام را
دود آهش سوخت يكسر دودمان عام را
مادران مسرور گردند از رخ نوباوگان
كربلا وارونه بنگر شيوه ايّام را
صبح رخسار علي را زير شام زلف او
تيره ديد آن مام غمديده چنانكه شام را
عنبرين خالش به روي لعل آتشبار او
چون سپندي سوخت سرتاسر روان مام را
دام و دانه زلف و خالش بهر دلهاي پريش
جمله قربان ميشدند هم دانه را هم دام را
اَشْبَه مردم به خاتم9 خَلق و خُلق و منطقش
از دل سوزان پدر گفت اين كلام تام را
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 41 *»
اي عجب از روبهان كوفي و شامي چه زود
بر زمين افكنده از كين نازنين ضرغام را
اشك و آه شاه مظلومان سر نعش علي
از دل هر خويش و بيگانه ربود آرام را
پيكر صد پارهاش را هركه ديد دانست او
كينه بيحدّ آن اعداء خون آشام را
زلف پر خونش كمندآسا كشانيد از حرم
هر دل خونين ز داغش زان خواص و عام را
تلخ در كام همه گرديد بعدش زندگي
تا كه ديدند پاره پاره، نوخطِ ناكام را
چونكه در شأنش نيايد از كسي حق رَثا
پس بنه از سر غمين سوداي طبع خام را
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 42 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«حادثه كربلا»
افغان ز پيافغان، آه از غمت اي سرور
يك تن تو و از حدّ بيش، لشگر ز پي لشگر
فرياد و امان هر دم از اهل حرم يكسر
خصمت پي آزارت كينهور و بدگوهر
افغان ز پي افغان . . .
يك تن تو و از حدّ بيش . . .
خرگاه ترا دشمن، كَند از وطنت شاها
در كرببلا كرد او، خرگاه ترا برپا
مقصود وي آزارت بيوقفه و پابرجا
مويي نبُدش رحمي، آني، ني و ني كمتر
افغان ز پي افغان . . .
يك تن تو و از حدّ بيش . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 43 *»
هر سينه پر از كينت هر دل شده بدخواهت
هر تن شده چون خاري بگرفته سر راهت
بر خرمن هستي زد آتش شرر آهت
بيياور و تنها تو، دشمن چه جفا گستر
افغان ز پي افغان . . .
يك تن تو و از حدّ بيش . . .
از دوره آدم تا آخر دم اين دنيا
هرگز نشد و هرگز ديگر نشود برپا
صادر نشده از كس صادر نشود حاشا
همچون ستمي كآمد، بر دوده پيغمبر9
افغان ز پي افغان . . .
يك تن تو و از حدّ بيش . . .
از خون شهيدانت يكسر همهجا گلگون
چون دشت پُر از لاله گرديده دل هامون
بر نيزه شده هر سر، غرقه شده تن در خون
عبّاس و علياكبر، شيرخواره علياصغر
افغان ز پي افغان . . .
يك تن تو و از حدّ بيش . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 44 *»
بر روي زمين از زين آن پيكر صد چاكت
لبتشنه بخون غلتان بستر شده از خاكت
برداشت سر از خاكت آن دشمن بيباكت
برداشت ولي از پشت با دشنه و با خنجر
افغان ز پي افغان . . .
يك تن تو و از حدّ بيش . . .
قتل چو تويي شاها تسكين نشدش از كين
ره سوي حرم بگرفت شاميصفت و آيين
آن سو همه خونريزي اين سو روش ننگين
غارتگر و يغمابَر، از مقنعه و معجر
افغان ز پي افغان . . .
يك تن تو و از حدّ بيش . . .
از بعد تطاولها، افزود چو بر طغيان
در بند جفا آورد آن جمع زن و طفلان
در چنگ حراميها اهل حرم سلطان
بر گردن بيمارت زنجير و غل و چنبر
افغان ز پي افغان . . .
يك تن تو و از حدّ بيش . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 45 *»
در مجلس نامحرم بر پا حرمت حيران
در طشت زر آن رأست خواند چو گهي قرآن
خوناب جگر ريزد زينب به رخ و دامان
شطرنج و شراب يكسو يكسو دو لب و خيزر
افغان ز پي افغان . . .
يك تن تو و از حدّ بيش . . .
بنگر ز كرم شاها اين جمع پريشان را
در سوگ تو افسرده خونين دل و نالان را
شويي به نمي از يَم گر نامه عصيان را
ما را چو غمين نبود پروا ز صف محشر
افغان ز پي افغان . . .
يك تن تو و از حدّ بيش . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 46 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«سرچشمه حادثه كربلا»
ني عجب گر آسمان باريده خون
بل عجب زانكه نگرديده نگون
جنبشش يا رب نشد از چه سكون
او به گردش اولياء حق زبون
آه و صد افغان و آه، آه و صد افغان و آه
دشمن دين را نه شرمي از خدا
ني حيائي، ني حميّت ني وفا
ني نموده حق پيغمبر اَدا
از سقيفه شد روان تا كربلا
آه و صد افغان و آه، آه و صد افغان و آه
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 47 *»
كينهاش را ني حد و اندازه هست
زان همه يكسر ز بالا و ز پست
مجتمع گرديده داده دست به دست
تا كه بر اهل حق آرد او شكست
آه و صد افغان و آه، آه و صد افغان و آه
از جفايش شد جهاني شرمسار
مثل آن را هم نديده روزگار
كز خدنگ و نيزه، تيغ آبدار
بوستان مصطفي9 شد لالهزار
آه و صد افغان و آه، آه و صد افغان و آه
آنچه در دل بودش از بغض درون
كربلا يكجا تمامي شد برون
رايت حق را نمودي چون نگون
شد به كامش زندگاني خصم دون
آه و صد افغان و آه، آه و صد افغان و آه
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 48 *»
نوخطان را پاره پاره روي خاك
مادران را خاك بر سر سينه چاك
كودكان را دل دونيم و بيمناك
نِي از آن پروا بُدش زين هم نه باك
آه و صد افغان و آه، آه و صد افغان و آه
زير سمّ اسب عدوان شاه دين
پاره پاره از دم شمشير كين
سر جدا بر ني، تنش روي زمين
خفته در خون بيكفن آن بيقرين
آه و صد افغان و آه، آه و صد افغان و آه
بعد قتل ازكياء آن كينهور
از پي طغيان ديگر پي سپر
در حريم مصطفي9 شد پردهدر
آتش كينش شد آنگه شعلهور
آه و صد افغان و آه، آه و صد افغان و آه
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 49 *»
از پي آن غارت خصمانهاش
اهل او را بسته دست و شانهاش
بُرده نزد زاده مرجانهاش
آن ز حق و دين حق بيگانهاش
آه و صد افغان و آه، آه و صد افغان و آه
در ميان مجلس آن بدسِگال
اهل بيت مصطفي9 صَفُّ النِّعال
بر سرپا اختر چرخ جلال
ناتوان كلك غمين از شرح حال
آه و صد افغان و آه، آه و صد افغان و آه
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 50 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال زينب كبري3 در شام»
مادر بيا شام بلا روزگارم بين روزگارم بين
با محنت و درد و بلا بس دچارم بين بس دچارم بين
در منظر نامحرمان شرمسارم بين شرمسارم بين
افتاده در دام بلا بيقرارم بين روزگارم بين
من دختر علي مرتضايم (2) اسير شاميان بيحيايم (2)
مادر ببين روزم سيه چون شب تارم چون شب تارم
بر ناقه عريان سوار توي بازارم توي بازارم
بنگر بر احوالم دمي زينب زارم زينب زارم
بر سر ندارم معجري دلفكارم بين روزگارم بين
من دختر علي مرتضايم (2) اسير شاميان بيحيايم (2)
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 51 *»
من آمدم از كربلا بيحسين مادر بيحسين مادر
در خون فتاده پيكرش كشته خنجر كشته خنجر
صدپاره از تيغ و سنان تير كين تا پر تير كين تا پر
در ماتمش مادر مرا داغ دارم بين روزگارم بين
من دختر علي مرتضايم (2) اسير شاميان بيحيايم (2)
صدپاره تن در كربلا نوخطان ما، نوخطان ما
در خاك و خون غلتان همه ياوران ما، ياوران ما
سرها به روي نيزهها همرهان ما، همرهان ما
با كاروان غمنصيب رهسپارم بين روزگارم بين
من دختر علي مرتضايم (2) اسير شاميان بيحيايم (2)
مادر چه گويم بهرت از محنت كوفه، محنت كوفه
بعد از تطاولها چو شد نوبت كوفه، نوبت كوفه
مادر نگويم چون گذشت مدّت كوفه، مدّت كوفه
آثار آن جور و ستم در عذارم بين روزگارم بين
من دختر علي مرتضايم (2) اسير شاميان بيحيايم (2)
اكنون كه گشته مادرا، نوبت شامم، نوبت شامم
گاهي بَرَندم كوچه گه، مجلس عامم، مجلس عامم
با خواري و پستي برد، دشمنم نامم، دشمنم نامم
آتش چو شمعي در همه پود و تارم بين، روزگارم بين
من دختر علي مرتضايم (2) اسير شاميان بيحيايم (2)
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 52 *»
زينب كجا و مادرا، مجلس شطرنج، مجلس شطرنج
بزم شراب و هاي و هو، تار و طبل و سنج، تار و طبل و سنج
از پير و بُرنا مرد و زن، سبّ و طعن و رنج، سبّ و طعن و رنج
مادر مرا با جمعمان، خوار و زارم بين، روزگارم بين
من دختر علي مرتضايم (2) اسير شاميان بيحيايم (2)
مادر ميان مجلس، زاده هنده، زاده هنده
آن كافر دور از خدا، آن زنازاده، آن زنازاده
برلعل عطشان حسين، چشم من ديده، چشم من ديده
چوب ميزد از جور و جفا اشكبارم بين روزگارم بين
من دختر علي مرتضايم (2) اسير شاميان بيحيايم (2)
ترسم نياري طاقتي بيش ازين مادر، بيش ازين مادر
تا آنكه گويم شمّهاي زان جفاگستر، زان جفاگستر
گويم ز حال خواهر و، پور و هم دختر، پور و هم دختر
روز غمين را تيره از روزگارم بين، روزگارم بين
من دختر علي مرتضايم (2) اسير شاميان بيحيايم (2)
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 53 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال رقيه3 در خرابه شام»
من رقيّه دخترت هستم پدر جان اي پدر
ساكن ويرانهها گشتم پدر جان اي پدر
دشمن از كين در رسن بستم پدر جان اي پدر
جان و تن از شتم و ني خستم پدر جان اي پدر
من رقيّه دخترت . . .
ساكن ويرانهها . . .
سايه لطفت فكن يك بار ديگر بر سرم
بر سر و رويم بكش دست نوازش سرورم
اي پدر نازم بكش بنشان و بنشين در برم
تا بيابم گرمي مهر تو، بار ديگرم
من رقيّه دخترت . . .
ساكن ويرانهها . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 54 *»
اي پدر بودي پناه هر غريب و هر يتيم
در جوار رحمتت هر بيپناهي شُد مقيم
رحمة للعالمين را مظهري بودي عظيم
از چه ما را بهرهاي نبود ازان لطف عميم
من رقيّه دخترت . . .
ساكن ويرانهها . . .
از عطش تفتيدهدل خشكيده ما را كام و لب
در فراقت اي پدر گرديده روزم همچو شب
جان به لب از بيقراري تن گرفتار تعب
ديده از خون جگر تر بنگرم در تاب و تب
من رقيّه دخترت . . .
ساكن ويرانهها . . .
روي من زرد و سرشكم لالهگون تن ناتوان
از غم هجرت نه تنها من در افغان بياَمان
هركه را بينم ازين جمع اسيران در فغان
درد هريك ميشود افزون ز درد ديگران
من رقيّه دخترت . . .
ساكن ويرانهها . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 55 *»
با كمال نااميدي ميشوم اميدوار
هر زماني عمّهام با آه و چشم اشكبار
گويدم آيي پدر اي مهربان غمگسار
از سفر، مُردم پدر ديگر ز طول انتظار
من رقيّه دخترت . . .
ساكن ويرانهها . . .
اي پدر كي ميشود وصلت نصيب دخترت
كي شود آيم در آغوشت نشينم در برت
بس شكايتها كنم با سوز دل در محضرت
زانچه آمد بر سر اطفال و پور و خواهرت
من رقيّه دخترت . . .
ساكن ويرانهها . . .
شد نصيبش اي دريغا وصل باب مهربان
در خرابه نيمه شب اما غمين داني چهسان
سر جدا از پيكر پاك شه لبتشنگان
گرم راز با سر و داد از كف خود نيمه جان
من رقيّه دخترت . . .
ساكن ويرانهها . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 56 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال ليلي هنگام وداع علي اكبر7»
نور چشمانم علي جان
شمع سوزانم علي جان
اي كه هستي يادگاري در حرم از جد ناميّت محمد9
اي كه مِثلت را نديده كس در اين رُتبت مُؤيّد
نوجوانم اكبرم ـ نوجوانم اكبرم ـ نور چشمان ترم
ـــــــــــ
ميروي از نزد مادر
ميبري هوشش تو از سر
دل گزا باشد غم هجرانت اي نور دو چشمم
ميروي آهستهتر رو تا كه برگيرم سرشكم
نوجوانم اكبرم ـ نوجوانم اكبرم ـ نور چشمان ترم
ـــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 57 *»
زين سفر دانم نيايي
آمده وقت جدايي
دل پر از خون گشته مادر تا كه بشنيدم وِداعت
خود بگو مادر چه سازد با غم و رنج فراقت
نوجوانم اكبرم ـ نوجوانم اكبرم ـ نور چشمان ترم
ـــــــــــــــــــــ
كوفيان رحمي ندارند
دشمنان بد شعارند
هريك از آنها كمر بسته براي كشتنت اي نور ديده
همچو گرگي در كمين صيد آهوي رميده
نوجوانم اكبرم ـ نوجوانم اكبرم ـ نور چشمان ترم
ـــــــــــــــــــــ
ميروي آهستهتر رو
ناله زارم تو بشنو
بار ديگر رو بگردان جانب خيمه علي جان
تا فروغي ديدهام گيرد ازان رخسار تابان
نوجوانم اكبرم ـ نوجوانم اكبرم ـ نور چشمان ترم
ـــــــــــــــــــــ
اي فروغ چشم مادر
اي پدر را يار و ياور
ميروي امّا بدان بابا ز داغت اُفتد از پا
زانكه بودي اي علي گنجينه اسرار بابا
نوجوانم اكبرم ـ نوجوانم اكبرم ـ نور چشمان ترم
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 58 *»
مادرم اكبر تو بنگر
عمّهات بيتاب و مضطر
ميدود تا بار ديگر بوسد آن رخسار ماهت
در تو بيند او سراپا قد جدّ دين پناهت
نوجوانم اكبرم ـ نوجوانم اكبرم ـ نور چشمان ترم
ـــــــــــــــــــــ
خواهرت افتان و خيزان
در قفايت مو پريشان
بيشكيب آيد كه تا گيرد ترا يك دم در آغوش
لحظهاي آهستهتر رو تا نيفتد زار و مدهوش
نوجوانم اكبرم ـ نوجوانم اكبرم ـ نور چشمان ترم
ـــــــــــــــــــــ
در حرم شوري بپا شد
اكبر اكبر بر هوا شد
تا كه ليلا شد خبردار از تن صد چاك اكبر
اكبر اكبر مينمود و خاك غم ميريختُ بر سر
نوجوانم اكبرم ـ نوجوانم اكبرم ـ نور چشمان ترم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 59 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال زينب كبري3 در كوفه»
نازنينم اي برادر
بر سر ني بينمت سر
كي گمانم تا كه بر ني بينمت اي ماه تابان
سر جدا از پيكر پاكت به روي ني نمايان
اي برادر ، اي برادر ، اي فدايت جان خواهر
ـــــــــــــــــــــ
يك تن و بيحدّ ستمگر
با سنان و تير و خنجر
كُشتنت را يك هدف طالب همه در آن بيابان
داده بودي بر قضا تن با رضايت از دل و جان
اي برادر ، اي برادر ، اي فدايت جان خواهر
ـــــــــــــــــــــ
حنجر پاكت برادر
بوسهگاه جدّ و مادر
شد بُريده از قفا در پيش چشم خواهرانت
هم به پيش چشم جدّ و باب و مام مهربانت
اي برادر ، اي برادر ، اي فدايت جان خواهر
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 60 *»
پيكرت را غرق در خون
بيكفن در طرف هامون
پاره پاره ديدم اُفتاده ز ضرب تير و خنجر
يك تن و صدها دريغا نيزه و پيكان تا پَر
اي برادر ، اي برادر ، اي فدايت جان خواهر
ـــــــــــــــــــــ
پيكرت صد چاك و عريان
پايمال سمّ اسبان
نوخطانت پاره پاره تشنهلب بيسر دريغا
خواهران و دخترانت در كمند جور اعدا
اي برادر ، اي برادر ، اي فدايت جان خواهر
ـــــــــــــــــــــ
بنگر احوال عليلت
ماه بيمثل و بديلت
خستهدل سرگشته در زنجير و بند دشمنانت
سرپرست ما زنان و غمگسار كودكانت
اي برادر ، اي برادر ، اي فدايت جان خواهر
ـــــــــــــــــــــ
بيبرادر خواهرانت
بيپدر بين كودكانت
بر سر ما جاي معجر گرد راه و خاك صحرا
تازيانه شد نوازش تسليت دشنام اعدا
اي برادر ، اي برادر ، اي فدايت جان خواهر
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 61 *»
دخترت را در نوا بين
دل دونيمش از جفا بين
با كلامي زندهاش كن اي كه از مهرت جهاني
بر سرپا و خلايق از تو گرم زندگاني
اي برادر ، اي برادر ، اي فدايت جان خواهر
ـــــــــــــــــــــ
ميزنم بر محملم سر
تا نبيني روي خواهر
گشته از فرط غمت اي جان خواهر همچو كاهي
لالهگون بيني رخم را گر كني بر من نگاهي
اي برادر ، اي برادر ، اي فدايت جان خواهر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 62 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«شكوه رقيه3 نزد پدر7 از رنج اسارت»
اسير دست اشقيا گشتهايم اي پدر
بيياور و بياقربا گشتهايم اي پدر
روز ما شد سياه
ماندهايم بيپناه
اي پدر يا حسين
اي پدر يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
خوار و گرفتار بلا ما همه دربدر
بيچادر و معجر ببين ما همه سربسر
جاي آب و غذا
اشك خونين ما
اي پدر يا حسين
اي پدر يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
سيلي زند بر روي من از ره كينه
زجر بن قيس بيحيا بر سر و سينه
ميزند كعب ني
از جفا پي ز پي
اي پدر يا حسين
اي پدر يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 63 *»
بنگر عليل خود پدر زار و دلخسته
او را عدو دربند و غل از جفا بسته
قوت او لخت دل
گريد او متصل
اي پدر يا حسين
اي پدر يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
نالد اگر او با صدا از غم ما دمي
با تازيانه ميزند بر سرش ظالمي
تا كه گردد خموش
نارد از دل خروش
اي پدر يا حسين
اي پدر يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
افتادم از ناقه شبي اي پدر بر زمين
ماندم عقب از قافله خسته و دلغمين
شد ز كف طاقتم
بس صدايت زدم
اي پدر يا حسين
اي پدر يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
آمد سرم زجر بن قيس وحشيانه پدر
زد او مرا بس سيلي و تازيانه پدر
ميكشيدم چه زار
نيمه شب روي خار
اي پدر يا حسين
اي پدر يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 64 *»
گريد اگر بر حال من عمّه زجر لعين
محكم زند با كعب ني بر سر آن غمين
ناسزا گويدش
جان و دل سوزدش
اي پدر يا حسين
اي پدر يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
نايد پدر اين ماجرا از كسي در بيان
طبع غمين شد عاجز از شرح اين داستان
خونجگر باشد او
در غمم نالد او
اي پدر يا حسين
اي پدر يا حسين([6])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 65 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«نقش اسارت در نهضت حسيني»
برادر جان پيامت را به شام آوردهام بنگر
در اينجا رايت نصراللهي برپاي خواهم كرد
من اينجا دشمنت را خوار و رسواي اَبَد سازم
هرآنچه دل تپد در سينهها اينجا
ميان اين دو دست بستهام جاي و مكان بخشم
سپس از جا كَنَم هر دل بگيرم طاقت و صبرش
زنم بر سنگ بيصبري خروشد هر دل از جانش
شود خونين ز اندوهش بنالد زار زار از غم
ببارد خون دل هر دل ز ديده بر رخ و دامن
بگويد «ليتني كنت معك» اي سبط پيغمبر
زُدايم تيرگيها را ز رخسار قيام تو
بسازم آشنا اين مردم دور از حقيقت را
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 66 *»
بپاشم نورها در ديدههاي مات اين مردم
خروشم آنچنان از دل كه سازم خفتهها بيدار
نمايم باز هر ديده دهم پايان به ظلمتها
رسانم من به هر گوشي پيام خونت اي سرور
اگرچه من زني هستم كه در بند عدو هستم
دلي دارم پر از داغ و اسيري خستهام كرده
فراقت اي برادر جان مرا از پا درآورده
ولي در مجلس بيداد آن ياغي سخنرانم
چه كوبنده كه سازند نغمهها از آن
چو خورشيدي بتابم بر فراز آسمان شام
كه هر تن يابد از من گرمي احساس عقلاني
بكارم در زمين هر دلي تخم مودّت را
بكوبم بر سر دشمن ز گفتارم گرانگرزي
كه لِه سازد دِماغش را
زنم با تيشه برهان چنان بر ريشهاش محكم
فرواندازد آن تيشه درختي را كه «اُجْتُثَّتْ»
ز سجّين و قرارش ني ولي با اين همه طاقت
نيارم گر كه بينم باز
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 67 *»
سرت را در ميان طشت زر در پيش آن كافر
برادر، دار معذورم اگر از كف دهم صبرم
گريبان گر دَرَم از غم برآرم از دل اَر صيحه
چه سازم، خود تو ميداني
شكيبايي، نيايد از من مضطر
برادر، دار معذورم كه معذور است چنين خواهر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 68 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال زينب كبري3 در كوفه»
در شهر كوفه تا كه ديد زينب مبتلي
بر نيزه اعداء دين رأس شه از جفا
گفت و با سوز و آه
روز من شد سياه
وا اَخا يا حسين
وا اَخا يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
بنگر به حال زار ما اي برادر حسين
گشتيم اسير اشقيا اي برادر حسين
بيكس و ياوريم
خسته و مضطريم
وا اَخا يا حسين
وا اَخا يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
بنگر ز داغت گشتهايم جمله خونينجگر
ما را نباشد بعد تو غمگساري دگر
ما همه خوار و زار
از غمت بيقرار
وا اَخا يا حسين
وا اَخا يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 69 *»
دشمن زند از كينهاش طعنه بر ما همه
گويد كه باشد خارجي زاده فاطمه
از چه رو اين جفا
گشته بر ما روا
وا اَخا يا حسين
وا اَخا يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
مردم تو را چون ماه نو ميدهندي نشان
پر خون و خاكستر رخت بنگرم بر سنان
ميرود اين گمان
شد تنورت مكان
وا اَخا يا حسين
وا اَخا يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
بنگر تو بر بيمار خود يك نظر از وفا
ديگر ندارد او توان بر فغان زين بلا
گريد او بيصدا
مخفيانه ز ما
وا اَخا يا حسين
وا اَخا يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
خواندي تو قرآن و شديم سرفراز ما از آن
رسوا عدويت شد از اين خواندن ناگهان
نقشهاش شد بر آب
پيش هر شيخ و شاب
وا اَخا يا حسين
وا اَخا يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 70 *»
رفت از كف من طاقت و محو تو گشتم
بر چوب محمل در رهت جبهه بشكستم
عاشقي اين بود
چهره خونين بود
وا اَخا يا حسين
وا اَخا يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
با فاطمه اين دخترت گو سخن يكدمي
تا بهر زخم سينهاش باشد آن مرهمي
قلب او آبُ شد
بس كه بيتابُ شد
وا اَخا يا حسين
وا اَخا يا حسين
ـــــــــــــــــــــ
ما را شكيبايي كجا ده تو تسكين ما
باشد غمين دلداده و زار و مسكين ما
عذر او را پذير
دست او را بگير
وا اَخا يا حسين
وا اَخا يا حسين([7])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 71 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبداللّه
«اهل بيت: در مجلس يزيد»
ماه صفر رسيد و رسيد كاروان غم
در سرزمين شام بلا با دو صد الم
شهر دمشق و عاصمه كشور ستم
سرخوش ز جام فتح و ظفر پور هنده بود
دلشاد و سرگران و لبش پر ز خنده بود
در بند كين سلاله فخر همه امم
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اي صد فغان ز شورش و آن ازدحام شام
بهر نظاره بر حرم خسرو انام
بيپرده در ملا همهجا نزد خاص و عام
از آن بلاي شام و ازان فتنه صد فغان
عاجز قلم ز شرح و زبان هم شد از بيان
يا رب چه بوده شورش آن روز آن لئام
ـــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 72 *»
سرها به روي نيزه كنار كجاوهها
زنها ميان محمل بيپرده در ملا
رخسارهها ز تابش خور چون شبه([8]) سيا
بر سر بجاي معجرشان خاك و گرد راه
توشه درين سفر همه را اشك و سوز و آه
بيتاب و ناتوان همه از غم كمر دوتا
ـــــــــــــــــــــــــــــ
از سينهها خروش و ز دلها فغان و آه
از ديدهها سرشك و به سرها غبار راه
بسته به غل به روي شتر دست و پاي شاه
هريك ز فرط غم تن بيجان شترسوار
داده ز كف قرار دل تنگ و داغدار
آتش فتد به جان هر آن يك ز هر نگاه
ـــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 73 *»
مردم همه غريق مسرّت ز مرد و زن
هركس نموده جامه شادي خود به تن
خندان و كفزنان و همه فارغ از محن
آواي سبّ و لعن رسد هر دمي به گوش
عقده گرفته جمع اسيران ز غم خموش
از ساربان تحكّمِ بر حجّت زمن
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اي صد فغان ز حال اسيران دلفكار
در مجلس يزيد لعين آن شرابخوار
تكيه زده به كرسي زرّين و افتخار
دارد كه كشته سبط نبي مير نشأتين
فَرْخِ علي و فاطمه موليالوري حسين
در بند كينه اهل وي آورده در كنار
ـــــــــــــــــــــــــــــ
بيتاب شد ز بار الم دخت مرتضي
صيحه ز دل كشيد و گريبان دريد تا
چشمش فتاد بر سر مظلوم كربلا
در طشت زر به پيش يزيد پليد دون
رفت از تمام مجلسيانش دگر سكون
گريان همه ز سوز شررزاي آن نوا
ـــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 74 *»
تا لب گشود به آيه قرآن شه آن زمان
سرها كشيده شد به سوي طشت و سر، دران
در خشم شد يزيد و به كف چوب خيزران
ميزد بران دو لعل لب شاه تشنهلب
شد تيره روز خستهدلان زين جفا چو شب
دارد غمين ز ماتم آن بيكسان فغان
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 75 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«آرزوي عزاداران»
اي شهيد لبتشنه، جان ما فداي تو
كردهايمُ ما برپا، مجلس عزاي تو
بر سر عزاداران، سايه لواي تو
بُرده طاقت ما را، شوق كربلاي تو
ميشود كه روزي ماكربلا كنيم برپامجلس عزايت (2)
نالهها كنيم از دل بر تن دوصد چاكت
تشنهلب به خون خفتي پس كفن شد از خاكت
بر سر سِنان از كين رأس انور و پاكت
گريه ناروا باشد جز كه از براي تو
ميشود كه روزي ماكربلا كنيم برپامجلس عزايت (2)
پس ز سوز دل گرييم در غم علمدارت
ماه هاشمي عبّاس حامي و مددكارت
بهر كودكان سقا، ياور تو و يارت
گريه ميسزد بر او، صاحب لواي تو
ميشود كه روزي ماكربلا كنيم برپامجلس عزايت (2)
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 76 *»
ضجّهها كنيم آنجا بهر نونهالانت
همچو اكبر و قاسم ساير جوانانت
بهر كودك شيرت جمله شهيدانت
كوچك است و هر ماتم نزد ابتلاي تو
ميشود كه روزي ماكربلا كنيم برپامجلس عزايت (2)
خيمهگاه تو آييم نوحهخوان همه يكسر
زاتشي كه دشمن زد بر خيامت اي سرور
زانچه او به يغما بُرد از حريم پيغمبر9
شد اسير اعدايت اهل بينواي تو
ميشود كه روزي ماكربلا كنيم برپامجلس عزايت (2)
همره عزاداران از جگر غمين نالد
سوزد از غم و گريد محشري بپا سازد
مهدي مهديا گويد اَلْعَجَل همي خواند
ما همه ظهورش را خواهيم از خداي تو
ميشود كه روزي ماكربلا كنيم برپامجلس عزايت (2)
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 77 *»
نوحههاي غمين
و
اشعار ديگر
چاپ دوم
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 78 *»
þعزاي خاتم الانبياء9
þ عزاي اميرالمؤمنين7
þ عزاي اميرالمؤمنين7
þ عزاي امام مجتبي7
þ شب اول محرم
þ خطاب به ماه محرم
þ بعد از ورود به كربلا
þ خطاب به كربلا
þ زبان حال زينب كبري3 بعد از ورود به كربلا
þ نوح بلا7 در كربلا
þ زبان حال مادر قاسم7
þ زبان حال عروس قاسم7
þ زبان حال رباب
þ مصيبت علي اكبر7
þ مصيبت علي اكبر7
þ زبان حال خواهر در مصيبت علي اكبر7
þ زبان حال سكينه در مصيبت اباالفضل7
þ شب عاشورا
þ زبان حال عبد اللّه بن الحسن3
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 79 *»
þ زبان حال سكينه در روز يازدهم محرم
þ زبان حال سكينه در روز يازدهم محرم
þ زبان حال سكينه در روز يازدهم محرم
þ گفتار پيكر امام7 با سكينه در حال بيهوشي
þ شهادت و اسارت (1)
þ شهادت و اسارت (2)
þ يا ليتنا كنا معك
þ اهل عزا
þ آمدن مرغ بر بام خانه فاطمه عليله3
þ زبان حال فاطمه عليله3
þ زبان حال فاطمه عليله3 بعد از آمدن مرغ
þ زبان حال فاطمه صغري3 در روز يازدهم
þ خطبه امّكلثوم3 در كوفه
þ زبان حال مادر محسن از زبان سكينه3
þ بيوفايي كوفيان
þ عزاي محسن ابيعبد اللّه7
þ زبان حال راهب
þ مصائب حضرت سجاد7 در راه كوفه و شام
þ مصائب حضرت سجاد7 در راه كوفه و شام
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 80 *»
þ زبان حال زينب كبري3 در نزديكي شام
þ بزم عام يزيد پليد
þ عزاي رقيه از زبان حضرت زينب3
þ زبان حال رقيه، گفتگو با پدر
þ عزاي حضرت رقيه3
þ نوحه اربعين
þ زبان حال جابر بن عبد اللّه انصاري
þ نوحه اربعين
þ مراجعت اهلبيت: به كربلا
þ مراجعت اهلبيت: به كربلا
þ نوحه اربعين زبان حال حضرت زينب3
þ اربعين حسيني7
þ مراجعت اهلبيت: به مدينه
þ تضمين نوحه حضرت زهرا3
þ اي داد از بيداد دشمنانت يا حسين7
þ عزاي حضرت رضا7
þ عرض تسليت
þ از ماتم حسيني جهان در غم و نظام عالم درهم است
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 81 *»
þ پايتخت ستمگستري «دمشق»
þ «شب عاشورا» تخميس غزل حافظ
þ زبان حال اصحاب امام حسين7 در شب و روز عاشورا، از زبان اباالفضل7
þ زبان حال فاطمه عليله3 تخميس غزل سعدي
þ زبان حال سكينه3 تخميس غزل كليم كاشاني
þ اي خون خدا تويي خداگون
þ اسوه ماتم
þ لحظهاي كه آسماني فروافتاد
þ سقّاي حرم
þ ترجيع بند زبان حال راهب
þ زبان حال عليا مخدّره فاطمه عليله3
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 82 *»
بسمه تعالي
«عزاي خاتم الانبياء9»
بيست و هشت صفر آمد و روز عزاست
ماتم جانگزاي خاتم الانبياست
رفتُ از اين سرا سوي دار بقا
واي ازين غم واي ازين غم
ــــــــــــــــــــــــــ
بسته شد زين جهان دو چشم حقبين او
گشته پايان دگر دور نخستين او
روز آه و نوا غربت مرتضي
واي ازين غم واي ازين غم
ــــــــــــــــــــــــــ
منقطع شد دگر وحي خداوند ما
جبرئيل امين نياورد از سما
آيهاي از خدا معجزي بهر ما
واي ازين غم واي ازين غم
ـــــــــــــــــــــــــ
ميسزد عرش حق اگر كه ويران شود
عقل كل را سزد اگر كه حيران شود
زين مصيبت بجا عالمي گر فنا
واي ازين غم واي ازين غم
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 83 *»
رايت دين حق نگون ازين ماتمست
باب ذلت گشوده بر رخ عالمست
غرق بحر بلا دوده طا و ها
واي ازين غم واي ازين غم
ـــــــــــــــــــــــــ
در دل فاطمه آتش غم شعلهور
سوزد او را ز سر تا بقدم پر شرر
نالد او جانگزا گويد او وايوا
واي ازين غم واي ازين غم
ـــــــــــــــــــــــــ
هادي انس و جن شده ز نطقش خموش
گمرهان را شده نوبت جوش و خروش
پر ز كين سينهها دور و هم آشنا
واي ازين غم واي ازين غم
ـــــــــــــــــــــــــ
در سقيفه بود معركه خاص و عام
ها و هو بر هوا ز ظالمان لئام
خواستار هوا گمره و بيحيا
واي ازين غم واي ازين غم
ـــــــــــــــــــــــــ
بر فراش وفات فتاده شاه زمن
جاي آنكه روند از پي غسل و كفن
امت بيوفا در پي مدعا
واي ازين غم واي ازين غم
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 84 *»
تا كه شد بيعت شوم سقيفه تمام
شد مظالم شروع بر اهل بيت كرام
آتش اشقياء بر در كبرياء
واي ازين غم واي ازين غم
ـــــــــــــــــــــــــ
پهلوي فاطمه شكست و دشمن ز كين
بند جور و جفا به گردن حبل دين
محسنش شد فنا از لگد جابجا
واي ازين غم واي ازين غم
ـــــــــــــــــــــــــ
شعله فتنهها كشيده تا كربلا
آن بلاها همه شد از سقيفه به پا
كن غمين تا ترا زندگيست اين نوا
واي ازين غم واي ازين غم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 85 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا مولاي و سيدي
يا اميرالمؤمنين
«عزاي اميرالمؤمنين7»
در مسجد كوفه شده شورشي بر پا
شق القمر گرديده در آنجا هويدا
افتاده از تيغ ستم سالار بطحا
رنگين ز خون فرق او رخسار داور
اللّه اكبر (2)
از خون حيدر محراب داور
چون لاله احمر نگر اللّه اكبر(2)
ــــــــــــــــــــــــــ
شمشير پور ملجم مشرك كافر
آن تيغ كين ملحد غافل خاسر
آمد فرود از كينه باطن و ظاهر
بر فرق پاك صاحب مسجد و منبر
اللّه اكبر (2)
از خون حيدر محراب داور
چون لاله احمر نگر اللّه اكبر(2)
ــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 86 *»
شمشير طغيان مرادي در سحرگه
آتش زدي بر پيكر و بر جان آن شه
بس دل ز داغ نامرادي زار و خسته
سوز عزاي حضرتش تا روز محشر
اللّه اكبر (2)
از خون حيدر محراب داور
چون لاله احمر نگر اللّه اكبر(2)
ــــــــــــــــــــــــــ
روح الامين در آسمان نوحهگر آمد
بانگ اَلا قَدْ قُتِل پر شرر آمد
ماتمسرا ارض و سماء سر به سر آمد
غرق عزا زين ماجرا سيد البشر
اللّه اكبر (2)
از خون حيدر محراب داور
چون لاله احمر نگر اللّه اكبر(2)
ــــــــــــــــــــــــــ
رايت دين از ماتمش سرنگون گرديد
محراب و مسجد درسحر لالهگون گرديد
زهرا به جنت معجرش نيلگون گرديد
در جمع حوران ميزند بر سينه و سر
اللّه اكبر (2)
از خون حيدر محراب داور
چون لاله احمر نگر اللّه اكبر(2)
ــــــــــــــــــــــــــ
سوزد حسن را جان و دل در ماتم او
ريزد سرشك غم حسين بر مقدم او
نالد ز دل زينب دمادم از غم او
كلثوم خونين دل شده بي بال و بي پر
اللّه اكبر (2)
از خون حيدر محراب داور
چون لاله احمر نگر اللّه اكبر(2)
ــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 87 *»
قرآن قرين سوز و ساز و التهابست
دين خدا در غربت و در اضطرابست
خونينجگر اهل حق و اهل صوابست
تا شعلهور از تيغ كين شد جان حيدر
اللّه اكبر (2)
از خون حيدر محراب داور
چون لاله احمر نگر اللّه اكبر(2)
ــــــــــــــــــــــــــ
جان جهان بودي و هم او جان جانان
بر شد ز عالم زين جفا صد آه و افغان
ويران شد اركان هدي از جور عدوان
آشفته گرديد نظم و نقش بحر و هم برّ
اللّه اكبر (2)
از خون حيدر محراب داور
چون لاله احمر نگر اللّه اكبر(2)
ـــــــــــــــــــــــــ
فرمانرواي كن فكان سوي جنان رفت
با روي گلگون از جفاي ناكسان رفت
نزد حبيبش خاتم پيغمبران رفت
شد جانب محبوبهاش دخت پيمبر
اللّه اكبر (2)
از خون حيدر محراب داور
چون لاله احمر نگر اللّه اكبر(2)
ـــــــــــــــــــــــــ
دارد غمين اميد كه آيد روزگاري
بر خاك پاك مرقدش سايد بخواري
روي سياهش را دمي با آه و زاري
گويد فدايت جان من با ديده تر
اللّه اكبر (2)
از خون حيدر محراب داور
چون لاله احمر نگر اللّه اكبر(2)
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 88 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا مولاي و سيدي
يا اميرالمؤمنين
«عزاي اميرالمؤمنين7»
عالم شده از قتلت
اي شه همه آشفته
از ضربت كين چشم
بيدار تو شد خفته
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
لبريز ز خون جام
گردون شده از قتلت
بخت همه وارون شد
از تيره شب هجرت
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
سهمت ز بلا، شاها
شد از همه كس افزون
مقدار غم و دردت
از حوصلهها بيرون
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 89 *»
محنت تو بسي ديدي
در دوره ناهنجار
خون شد دلت اي مولا
از مردم كجرفتار
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
عقل بشري حيران
اي رهبر انسانها
زان صبر و شكيبايي
با آن همه طغيانها
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
فُزتُ چو سرودي تو
آن لحظه كه آسودي
معلوم همه گرديد
مشتاق لقا بودي
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
رخساره به خون شستي
اي حجّت يزداني
به از تو عدالت را
كي آمده قرباني
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 90 *»
تنها نه بشر سوزد
در ماتم جانكاهت
سوزد ملك و هم جن
از ناله و از آهت
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
از تيشه كين ويران
شد پايه عدل و داد
يا نخل هُدي يكجا
زان تيشه ز پا افتاد
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
گرديده خزان باغ
اسلام ازين بيداد
قرآن شده بيمونس
محراب كند فرياد
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
نالد ز جگر زينب
از ديده ببارد خون
خوناب جگر بارد
كلثوم ز همه افزون
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 91 *»
كوفه شده بيمولا
خاموش شده شمعش
بيروح و پراكنده
گرديده دگر جمعش
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
از ناله جانسوز
جبريل شده معلوم
شد كشته تيغ كين
مولاي همه مظلوم
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
ــــــــــــــــــ
شرح غمش از كلك
خونبار غمين نايد
دريا و سبو هيهات
از عهده كجا آيد
فرياد و فغان زين غم
ماتمكده شد عالم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 88 م *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا حسن بن علي بن ابيطالب
«عزاي امام مجتبي7»
شد گرفتار محن
مجتبي قطب زمن
آن امام ممتحن
سبط مصطفي حسن
ريزد ز حلق او در نزد يارانش
در طشت پيش رو آن خون جوشانش
ـــــــــــــــــــــــــ
نقطه اصل بقا
از ره سلم و رضا
نوح طوفان بلا
بهر دين مصطفي
افتاده در كام امواج طوفانش
آيد بگوش دل هم آه و افغانش
ريزد ز حلق او . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 89 م *»
پيكرش از زهر كين
چون زمرّد خُضْرَوين
حجت روي زمين
در ره احياء دين
ز سوده الماس آن دشمن جانش
آتش زده بر جان جانم به قربانش
ريزد ز حلق او . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
زهر كين در جان او
چون روان در موبمو
از جفاهاي عدو
تا نمايد گفتگو
از حلق آن مظلوم ريزد به دامانش
هم پارههاي دل هم شيره جانش
ريزد ز حلق او . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
خواهرش نالان ز غم
از غمش گريان چو يم
بر دلش بار الم
قامتش گرديده خم
گويد كه يا امّاه با آه سوزانش
بنگر به حال ما با اشك ريزانش
ريزد ز حلق او . . .
ــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 90 م *»
يكطرف سبط شهيد
گريد از حزن شديد
رنگ چهر او سپيد
قلب زارش ميتپيد
گفتا حسين باشد آن جان جانانش
لا يوم كيومك گفتا ز دورانش
ريزد ز حلق او . . .
ــــــــــــــــــــــــــ
ميزند بر سر غمين
در عزاي شاه دين
نوحه ميگويد چنين
تا كه با اهل يقين
گردد شفيع او آن شاه خوبانش
بيند مزار شه با چشم گريانش
ريزد ز حلق او . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 91 م *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«شب اول محرم»
بر هلال ماه غم در دامن گردون نگر
آه و آه، واله و گلگون نگر
سينهها ماتمكده دل لجهاي از خون نگر
آه و آه، ديدهها جيحون نگر
بر هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
شكل ماه نو دهد از ماتم بيحد خبر
پر شرر، ماتم خير البشر
از جفاي مردم پستِ كجآيين و سِيَر
آه و آه، غم ز حد بيرون نگر
بر هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 92 *»
گوييا خنجر به كف بگرفته چرخ تيره رو
روبرو، تا كه ريزد همچو جو
خون دلهاي محبّان دسته دسته كو به كو
آه و آه، گردش وارون نگر
بر هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
اين هلالين قامت مه ميدهد درس وفا
جان گزا، در ره آل عبا
كاين چنين باشد طريق عاشقان با صفا
آه و آه، رسم اين قانون نگر
بر هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
با شعار خونفشان و پيكر خونين، شفق
در غسق، ميبرد از تن رمق
ميكَنَد از دل سرور و مينهد اندوه حق
آه و آه، رنج روزافزون نگر
بر هلال ماه غم . . .
ــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 93 *»
بر فراز اين سپهر شد رايت ماتم به پا
ما سوا، جمله در اين ماجرا
كرده بر تن جامه نيلي بسوك اين عزا
آه و آه، كسوَت اكسون نگر
بر هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
رفته خور انجم برآورده سر از بهر عزا
زين بلا، ثابت و سيارهها
صفبصف بر گرد هم يا كه ز يكديگر جدا
آه و آه، فرّ ناموزون نگر
بر هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
يعني اي شيعه بهل شادي و رسم غم بنه
صبر و چه، مرگ از اين عيش به
اي كه خور هرگز نيايد مه نبيند شهر و ده
آه و آه، بخت ناميمون نگر
بر هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 94 *»
دل ببايد تا گشايد از مژه سيلاب خون
واژگون، از جفاي قوم دون
چونكه بيند رايت آن خسرو كلّ قرون
آه و آه، صحنه هامون نگر
بر هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
ني سزد بر سر دگر افسر نه هم بر تن قبا
كي روا، خفته در خون از جفا
قطب كونين ميوه قلب رسول مصطفي9
آه و آه، عالمي محزون نگر
بر هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
آشنايان غمش را هر دو ديده لالهفام
با دوام، هم به صبح و هم به شام
گَرد ماتم بر سر و رو از غم شاه انام
آه و آه، آه آذرگون نگر
بر هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 95 *»
اي غمين تا كه نياري همره از سوز جگر
غم اثر، آه و خون از چشم تر
ره نيابي در صف غمديدگان با خبر
آه و آه، راز اين مضمون نگر
بر هلال ماه غم . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 96 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«خطاب به ماه محرم»
اي هلال ماه ماتم اي كه غم را رهنموني
بر فراز چرخ گردون حامل پيغام خوني
هم شعار حزن سرمد آيت ماتم فزوني
در دل غمپرور شب آتشين داغ قروني
اي هلال ماه ماتم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
از طلوعت ميشود طالع غم يك نازنيني
تازه ميگردد ز تو هر ساله سوز آتشيني
هستي غمپرور غمافزا هر محرم اين چنيني
ما كه در ماتم چنينيم خود بگو كز غم تو چوني
اي هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 97 *»
گر چه در ظاهر چو ناخن در گه تأثير هستي
همچو پنجه ميكَشي بر دل ز هر بالا و پستي
زخم دلدوز تو سازد جمله را دلگير هستي
رحمتي بهر محبان نقمت اشرار دوني
اي هلال ماه غم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
حرمتت در جاهليت بوده بر جا آري آري
بودهاي ماه محرم هم مكرم تا بجايي
هر نزاعي ميشده تعطيل هر آن گاهي كه آيي
پس ز چه اكنون تو ماه ماتم و شمشير و خوني
اي هلال ماه ماتم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
پايمال خصم دون شد حرمتت از آن زماني
حرمت اهل حرم بشكسته او با كامراني
دوده تكريم حق بيحرمت آمد در تو داني
نزد آنان ابتلاي انبياء هر يك فسوني
اي هلال ماه ماتم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 98 *»
با حديث كربلا و ماتم آن خستگانت
برده از قاموس گيتي معني لفظ بلايت
آتش نمروديان يك شعلهاي از اشتعالت
سوز و ساز مبتلايان آمده افسانه گويي
اي هلال ماه ماتم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
اي كه در نزد ذبيحت قصه ذبح خليلي
بس چه كوچك آمد و ذبحت عجب ذبح عظيمي
كاين فدا آمد براي اولين و آخريني
ذبح تو ذبح حقيقي ذبح او بود آزموني
اي هلال ماه ماتم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
پس بجا باشد اگر كه موجب سوز و گدازي
مايه شور نشوري هر زماني رهگذاري
عاقل و ديوانه را از خويشتن بيگانه سازي
پير و برنا را ز پا افكنده از زاري زبوني
اي هلال ماه ماتم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 99 *»
هر كه ديده روي تو باريده از ديده چو دريا
در دلش پيوسته داغ و بهر ماتم او مهيا
ناعي قتل شهيداني تو بر اين چرخ اعلا
گشته سر گشته ز بيتابي نمييابي سكوني
اي هلال ماه ماتم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
شام ماتم ليله غم ماه فرياد و بكائي
دور آلام و بلايا موسم آه و فغاني
تا قيامت باعث اشك و نواي و التهابي
ظاهر و باطن بكاهي حسرتافزاي دروني
اي هلال ماه ماتم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
خود غمين و كلك خونبارش چه گويند ز آنچه آني
بلكه هر چه ناطق و صامت بگويند فوق آني
اي كه از تو دخت شه آورده بر ما ارمغاني
يادگاري از پدر همراه قلب لالهگوني
اي هلال ماه ماتم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 100 *»
شيعتي مَهما شَرِبْتُم ماءَ عَذْبٍ فاذْكروني
او سَمعْتُمْ بِغريبٍ او شهيدٍ فاندُبوني
و اَنا السِّبْطُ الذي مِنْ غَيرِ جُرمٍ قَتَلوني
و بِجُردِ الخَيل بَعدَ القَتل عَمداً سَحَقوني
لَيتَكُم في يومِ عاشورا جميعاً فانْظروني
كَيفَ اَسْتَسْقي لِطِفلي فَاَبَوْا اَنيَرحَموني
اي هلال ماه ماتم . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 101 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«بعد از ورود به كربلا»
تا منزل شاهنشه دين كرب و بلا شد
آغاز بلا شد
عالم همه تيره به بر اهل ولا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
بر اهل دغا نوبت طغيان و جفا شد
از كيد خدا شد
در دوده دين موضع تسليم و رضا شد
هم جاي وفا شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
ظلمي كه سر آورد برون از ته سجين
بس تيره و پر كين
بر عترت طه شد و بر آل عبا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 102 *»
آن آتش كينه كه شدي مشتعل آنجا
از سينه اعدا
دودش زسَمك برشد و تا عرش علا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
آن بار امانت كه ز حملش همه هستي
عاجز نه كه سستي
بر دوش گرفت شاه و سر كوي وفا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
چون عهد ولا روز ازل بسته ز تمكين
در نصرت آيين
هنگامه انجام همان قول بلي شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
گر نيت حج كرده بدل در حرم حق
آن كعبه مطلق
اينك همه اعمال حجش وقت ادا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
پس دشت بلا شد حرم و كعبه مقصود
آن نقطه معهود
احرام وي از هرچه كه آن غير خدا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 103 *»
شوطش همه جولان و فغان تلبيه آن
غسلش نم مژگان
از معركه تا خيمه همي سعي صفا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
از بهر وقوف عرفات و شب مشعر
با ديده خون تر
بر كشته عباس و علي غرق دعا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
در رمي جمارش به صف معركه آن شير
از ضربت شمشير
بس ولوله ز اولاد زنا بر سر پا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
قربان چو كند حاج يكي در دهم ماه
درويش و يا شاه
هفتاد و دو قربان به مناي شهدا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
ليكن همه لبتشنه و مجروح و دل افكار
از قوم ستمكار
در بين دو نهري كه بهر دام روا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 104 *»
چون اكبر و قاسم علي اصغرِ بيتاب
اندر طلب آب
از تيغ و دگر تير و سناني كه رها شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
بعد از همه اصحاب وفادار و جوانان
شد نوبت جانان
صد آه كه شد هرچه كه با عين خدا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
محروم غمين گر كه شد از فوز شهادت
وز رنج اسارت
در ماتم كبراي شهش نوحهسرا شد
داني كه چها شد
تا منزل . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 105 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«خطاب به كربلا»
مصرع دلدادگان كربلايي تو
مدفن آن كشتگان نينوايي تو
آه و واويلا آه و واويلا
ـــــــــــــــــــــــــ
مهبط انوار حق دلربايي تو
كعبه اهل ولا با صفائي تو
آه و واويلا آه و واويلا
مصرع . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
خاك پاك تو لالهگون گرديد
بس اميري روي آن غرق خون گرديد
آه و واويلا آه و واويلا
مصرع . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
هر تن از ايشان از ستم صد چاك
كاوفتاد از صدر زين تا بروي خاك
آه و واويلا آه و واويلا
مصرع . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 106 *»
آب غسل او خون جوشانش
خاك ره شد خلعت جسم پامالش
آه و واويلا آه و واويلا
مصرع . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
كودك بيشير حلق او از تير
پاره يكسر خون دل جرعههاي شير
آه و واويلا آه و واويلا
مصرع . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
بعد قتل آمد نوبت خواري
دوده عزّت چو شد بيمددكاري
آه و واويلا آه و واويلا
مصرع . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
بهر بيمارش خاك و خون دل
بستر و درمان و قوت همچو نيم بسمل
آه و وايلا آه و وايلا
مصرع . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
آه هر بيكس تيره كرد گردون
ز اشك خونينش بشد ارغوان هامون
آه و واويلا آه و واويلا
مصرع . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
هر اسيري را دست و پا زنجير
ناقه عريان سوار و روز و شب پيگير
آه و واويلا آه و واويلا
مصرع . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 107 *»
هر يتيمي را شَتم و ضَربِ ني
سيلي شمر دغا بودي پي در پي
آه و واويلا آه و واويلا
مصرع . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
هر زني ميكرد كفّ خود معجر
كعب ني بودش جزا بر رخ و بر سر
آه و واويلا آه و واويلا
مصرع . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
كي غمين يابد زين الم راحت
برده اين غم از جهان صبر و هم طاقت
آه و واويلا آه و واويلا
مصرع . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 108 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال زينب3 بعد از ورود به كربلا»
يا رب از چه در دلم شور و نواست
در دلم شور و نوا يا رب چراست
اين چه دودي است كز درون ماسواست
از چه يا رب آتشي در دل بپاست
يا رب از چه در دلم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
از چه ميبينم فلك دورش نگون
دمبدم شور و غم دل در فزون
ترسم از آنكه مرا گيرد جنون
من نميدانم چه در لوح قضاست
يا رب از چه در دلم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 109 *»
اين شب و روزم نميدانم چه نام
درهم و برهم همي بينم نظام
شور ديگر بينمي در خاص و عام
اين چه اوضاع و چرا اين هو و هاست
يا رب از چه در دلم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
خاكيان بينم ستاده صف به صف
قدسيان را در تحير يك طرف
خاكيان گرم سرور و كفّ و دف
قدسيان انگشت حيرت را گزاست
يا رب از چه در دلم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
در زمين بينم به يكسو ساز جنگ
سر گراناني خوش از مزمار و چنگ
جانب ديگر قليلي سينهتنگ
دل دو نيم از آنچه در اين ماجراست
يا رب از چه در دلم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 110 *»
يك طرف پيپي تكاور ميرسد
لشگر از دنبال لشگر ميرسد
گفتگوي حلق و خنجر ميرسد
جمله را قتل يكي تن مدعاست
يا رب از چه در دلم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
سبط پيغمبر9 حسين7 در گرد او
نوجواناني همه خوش خط و خو
رشك مينو هر يكي را رو و مو
جان بكف در راه تسليم و رضاست
يا رب از چه در دلم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
جمله اصحابش ببينم با وفا
از پي ايثار جان خود بپا
دل بريده در رهش از اقربا
بر تن هر يك ز دل درع غزاست([10])
يا رب از چه در دلم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 111 *»
اشك كلثوم خواهرم بر دامنست
دود آهم زاشك او چون خرمنست
بار آلام حسين دوش منست
گر چه مامم فاطمه3 صاحب عزاست
يا رب از چه در دلم . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
جرعه نوش ماتمش در اين سراي
روز و شب او را نواي واي واي
رو سيه آمد غمين نوحهسراي
تا عزاداران او گويند ز ماست
يا رب از چه در دلم . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 112 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«نوح بلا در كربلا»
تا كربلا شد منزل عترت طه عترت طه9
بهر جفا بستي كمر جمله اعداء جمله اعداء
در كربلا فتنه بسي به پا شد
نوح بلا ذبيح اشقياء شد
ـــــــــــــــــــــــــ
زد پرچم نصر اللهي شاه ملك غم شاه ملك غم
در سرزمين ماريه كشور ماتم كشور ماتم
زير لوايش مجتمع عترت خاتم عترت خاتم
ماه بنيهاشم بدي حامل پرچم حامل پرچم
بر پا به دشت كربلا لوا شد
لواي آل مصطفي به پا شد
تا كربلا شد منزل عترت طه9 . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 113 *»
در صحنه كرب و بلا خيمه و خرگاه خيمه و خرگاه
با فر و عز و آبرو در حضور شاه در حضور شاه
بهر خواتين حرم عصمت اللّه عصمت اللّه
بر پا شد از مهر و وفا در كنار راه در كنار راه
تا جاي دختران مرتضي شد
خيام عز و شوكت و حيا شد
تا كربلا شد منزل عترت طه9 . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
اعدا ز هر سو گرد شه پيزپي هر دم پيزپي هر دم
او در ميان چون نقطهاي با الم همدم با الم همدم
بستند و راه چاره را هر طرف با هم هر طرف با هم
كشتند و يارانش همه سر بسر از دم سر بسر از دم
نگون لواي شاه كربلا شد
اسير غم شهيد نينوا شد
تا كربلا شد منزل عترت طه9 . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 114 *»
لبتشنه كشتند شاه دين در كنار آب در كنار آب
در پيش چشم جدّ او مادر و هم باب مادر و هم باب
روح الامين از حسرتش بيشكيب و تاب بيشكيب و تاب
در كام حوران بهشت سلسبيل خوناب سلسبيل خوناب
تا تشنهلب شهيد از جفا شد
شط فرات ز خجلتش سيا شد
تا كربلا شد منزل عترت طه9 . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
آتش زدند بر خيمهها آتش عدوان آتش عدوان
بعد از تطاولها كه شد از ره طغيان از ره طغيان
زير سم اسب ستم پيكر عريان پيكر عريان
رأسش به روي نيزه در برزن و ميدان برزن و ميدان
ديگر نميگويم غمين چها شد
چو عترتش اسير اشقيا شد
تا كربلا شد منزل عترت طه9 . . .
٭ ٭ ٭ ٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 115 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال مادر قاسم7»
اي روح روان مونس جان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي جان جهان سرو روان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
ــــــــــــــــــــــــ
بودي پسرم نور دل و ديده مادر
غمخوارم و ياور
روشن بتو چشم و دل و جان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي روح روان . . .
ــــــــــــــــــــــــ
رفتي ز برم سوي عدو با لب خندان
من ديده گريان
دل را نه شكيب و نه توان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي روح روان . . .
ــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 116 *»
از هجر تو طاقت ز كفم رفت و قرارم
در سوز و فكارم
رفتي و برفت تاب و توان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي روح روان . . .
ــــــــــــــــــــــــ
كردي تو وداع با عموي بيكس و تنها
گشتي چو مهيا
از بهر فدا بستي ميان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي روح روان . . .
ــــــــــــــــــــــــ
تعجيل نمودي كه روي جانب دشمن
در آه و نوا من
تأخير نشد جور خسان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي روح روان . . .
ــــــــــــــــــــــــ
تو گرم ستيز و به حرم تازه عروست
او غرق فسوست
صبري ز فراقت نتوان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي روح روان . . .
ــــــــــــــــــــــــ
هر تير كه آمد بسويت از صف اعداء
بر ديده من جا
خم گشته قدم همچو كمان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي روح روان . . .
ــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 117 *»
در هر نفسي جان به لبم آمد و ميرفت
داني كه چها رفت
از غربت تو تازه جوان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي روح روان . . .
ــــــــــــــــــــــــ
آن دم كه رسيدي به سرت عمّ گرامي
چون باز شكاري
داني كه چه آمد سرمان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي روح روان . . .
ــــــــــــــــــــــــ
آورد ترا همره خود با بدن چاك
شد بر سر من خاك
پامال سم اسب ددان قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي روح روان . . .
ــــــــــــــــــــــــ
دل لالهصفت از غم تو سوزد و بارد
خونابه و دارد
نوحه چو غمين در همه آن، قاسم داماد
اي كودك ناشاد
اي روح روان . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 118 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال عروس قاسم7»
اي پردهنشين حرم قدس الهي
اي صاحب عز و شرف و حرمتشاهي
اي آنكه تو در برج وفا مهري و ماهي
دل داده بتو هر كه تو را ديده بگاهي
اينك ز وفا و كرمت كن تو نگاهي
دارم به رهت ديده پر آب و صد آهي
اي پرده نشين . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 119 *»
رفتي ز برم نرگس مست تو نديدم
بستي تو رهم دامن صبرم بدريدم
بيوصل رخت دل ز جهاني ببريدم
ديگر نه بپا بعد تو چون نخل اميدم
در گلشن اُنست به فراغت نچميدم
هرگز ننهم پا بسوي حجله شاهي
اي پرده نشين . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
بودي ز عمويم حسن آن حجت داور
نوباوه آن باغ ولا سبط پيمبر
گشتي پدرم را سبب شادي محضر
تا عقد مرا بست به تو شوهر با فرّ
روشن بتو شد ديده و هم خاطر مادر
ليكن نه ترا كام و مرا روز سياهي
اي پرده نشين . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 120 *»
چون رفت علي رفت ز دل صبر و قرارم
دل بسته به زلف سيهت در همه كارم
ديري نشد از جور عدو خسته و زارم
گرديده چه زود فصل خزان دور بهارم
رفتي بصف معركه قاسم ز كنارم
كردي همه روزم سيه از فرط تباهي
اي پرده نشين . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
من سير نديدم رخ تو اي مه تابان
ساز سفر عشق نمودي چه شتابان
من مويكنان مويهكُنان از غم هجران
تو سرخوش صهباي وصال شه خوبان
بنهاده به كف جان پي ياري لب عطشان
اشكم شده از ديده روان همچو كه چاهي
اي پرده نشين . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 121 *»
حيف زان تن نازك كه بيفتد بروي خاك
يا فرق عبيرت شود از تيغ ستم چاك
اي آنكه برد رشك رهت كومه افلاك
اي نجل حسن سبط نبي آن شه لولاك
پامال سم اسب شود آن بدن پاك
سوزم ز فراقت نه دگر چاره و راهي
اي پرده نشين . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
يا رب چه رسد بر پدرم از ره بيداد
گر ناله قاسم شنود خسته و ناشاد
بر خاك ببيند بدن پاره داماد
وز اهل حرم باز بلند شيون و فرياد
از جور عدو كينه ديرينه او داد
يابد ز غم بيكسي شه چو رهايي
اي پرده نشين . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 122 *»
شد خامه خونبار غمين پر شرر امروز
تا رسم نمود حال عروس و غم جانسوز
هر نكته آن ناوَك سوزنده و دلدوز
يك نكته نگفته ز هزاران غم مركوز
هر نكته هزاران غم و هر غم شررافروز
پايان نه يكي زان همه در سالي و ماهي
اي پرده نشين . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 123 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال رباب»
اي اصغر شيرين زبان مونس جانم نور چشمانم
مادر چرا لب بستهاي روي دامانم نور چشمانم
ـــــــــــــــــــــــــ
بودي اگر در دامنم
زار و دلخسته (2)
چون بلبل آزردهاي
بال و پر بسته (2)
بر غنچه لبهاي تو
خنده آهسته (2)
زآن خنده آتش ميزدي
بر دل و جانم
نور چشمانم
اي اصغر شيرين . . .
ــــــــــــــــــــــــ
* نواي غمين دفتر 6 صفحه 124 *»
گاهي دو چشمان سيه
بازُ ميكردي (2)
بهر سكينه خواهرت
نازُ ميكردي (2)
آهسته در زير لبت
رازُ ميكردي (2)
نگاه شهلاي تو بود
درد و درمانم
نور چشمانم
اي اصغر شيرين . . .
ــــــــــــــــــــــــ
گر ميشدي از تشنگي
دم به دم بيتاب (2)
لب ميزدي بر لب همي
هر دمي در تاب (2)
افسرده در دامان من
با رخي مهتاب (2)
از سينهام بر ميشدي
آه سوزانم
نور چشمانم
اي اصغر شيرين . . .
ـــــــــــــــــــــــ
گاهي در آغوش منُ
گه بر خواهر (2)
پيچان ز درد تشنگي
با دو چشم تر (2)
گه روي دست عمهات
با دلي مضطر (2)
بودم خجل خشكيده بود
شير پستانم
نور چشمانم
اي اصغر شيرين . . .
ـــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 125 *»
رفتي در آغوش پدر
چون مه تابان (2)
بهر وداع آخرين
با شه خوبان (2)
برگو چه آمد بر سرت
از سوي ميدان (2)
گلگون شده قنداقهات
جان جانانم
نور چشمانم
اي اصغر شيرين . . .
ـــــــــــــــــــــــ
مادر چرا رخسارهات
گشته خون آلود (2)
جور و جفاي دشمنان
جان من فرسود (2)
بر اين همه داغ الم
داغ تو افزود (2)
گشتي خموش از تير كين
من در افغانم
نور چشمانم
اي اصغر شيرين . . .
ــــــــــــــــــــــ
مادر كه ديده در جهان
جاي آب و شير (2)
بر حلق طفل تشنهاي
يك سه شعبه تير (2)
هرگز نباشد خاطرش
روزگار پير (2)
مانند اين ماتم كه من
مو پريشانم
نور چشمانم
اي اصغر شيرين . . .
ــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 126 *»
از نوك تير حرمله
گشتهاي سيراب (2)
جان دادهاي اي جان من
روي دوش باب (2)
نوحهسرا باشد غمين
نوحهخوان احباب (2)
در ماتم دردانهام
مونس جانم
نور چشمانم
اي اصغر شيرين . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 127 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«مصيبت علي اكبر7»
نصرت ياران چو رسيدي بسر
نوبت ياري پسر شد دگر
خواست اجازت چو علي از پدر
بهر شهادت كه ببندد كمر
اذن چو دادش امام
هادي و فخر انام
رفت ز عالم قوام
مشرف بر انهدام
ــــــــــــــــــــ
چون كه بديد مادر خونين دلش
سوي سپه گشت روان نوگلش
ريخت ز خوناب دل از ديدهاش
بر رخ و دامن ز الم بس گهر
آتش حسرت بجان
تن ز غمش ناتوان
ديده براهش روان
دست سوي آسمان
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 128 *»
سوخت ز هجران شبيه رسول
شمع شبستان علي و بتول
مهر فروزان ولا در افول
سرو حسيني شجر بارور
شاهد بزم ولا
طاير قدسي هما
بريده از ماسوا
به سر هواي لقا
ـــــــــــــــــــ
قلب حزينش شده درياي خون
رعشه بر اندام و دلش بيسكون
كاش شدي عرش برين واژگون
از ستم قوم شقاوت اثر
شد افق نينوا
ز جور اهل دغا
به چشم آل عبا
تيره چو شام سيا
ـــــــــــــــــــ
رفت سوي آن سپه اشقيا
خاك رهش ديده دل توتيا
طلعت او رشك قمر در سما
بدرقهاش آه و سرشك بصر
از شه گردوننشين
سبط رسول امين
خسرو مهر آفرين
ملجأ دنيا و دين
ــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 129 *»
در صف هيجا چو شدي آشكار
چهره او چون خور نصف النهار
آيه احمد به گه كارزار
صولت حيدر ز رخش جلوهگر
ابروي او چون هلال
دو ديدگانش غزال
صاحب عزّ و جلال
فخر و علوّ و كمال
ــــــــــــــــــ
منقذ كافر ز ره جور و كين
تا كه زدش تيغ ستم بر جبين
گشت محاط سپه همچون نگين
روي زمين بسمل بيبال و پر
آه ز ظلم سپه
گروه آيين تبه
روي سوي خيمهگه
كرد سلامي به شه
ـــــــــــــــــ
خسرو دين تا كه سلامش شنيد
كنار آن سرو فتاده رسيد
پيكر صد چاك علي را بديد
آتش دل زد به وجودش شرر
آه ز دل بركشيد
رنگ ز رويش پريد
جامه طاقت دريد
قلب پيمبر تپيد
ـــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 130 *»
صورت خود بر رخ اكبر نهاد
نور عَلي نور چه ظاهر فتاد
باب الم بر دل عالم گشاد
گفت كه شد بعد تو تنها پدر
عالم و آدم ز غم
درهم و برهم دَژَم
به زير بار الم
پشت همه گشته خم
ـــــــــــــــــ
ناله شه از جگر آمد برون
با رخي از چهر علي غرق خون
جانب فتيان كه بياييد كنون
نعش علي را ببريد از گذر
تازه جوان مرا
راحت جان مرا
سرو روان مرا
شير ژيان مرا
ـــــــــــــــــ
نوحهگر آمد چو غمين زين عزا
نيست عجب زانكه نموده بپا
ماتم او را همه ماسوا
خاك عزا بر سر هر خشك و تر
ريخت چو دست قضا
از غم اين ماجرا
همره سوز و بكا
تا صف روز جزا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 131 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«مصيبت علي اكبر7»
اكبر تازه جوان را عازم هيجا ببين
بس حزين، مبتلا ليلي ببين
دشت و صحراپر ز خصم و كينه اعدا ببين
بس حزين، مبتلا ليلي ببين
ـــــــــــ
شاه مظلومان حسين رابيكس و ياور نگر
خون جگر، دشمنانش حيلهگر
كشته گشته ياوران و بيسپه تنها ببين
بس حزين، مبتلا ليلي ببين
ـــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 132 *»
ميكند ياري پدر را آن مه خور آفرين
آفرين، با دلي زار و حزين
داده از كف صبر و طاقت رعشه بر اعضا ببين
بس حزين، مبتلا ليلي ببين
ـــــــــــ
چهرهاش از جانب ميدان چه تابان خاوري
دلبري، سرو بالا سروري
اشبه مردم به احمد نوگل زهرا3ببين
بس حزين، مبتلا ليلي ببين
ـــــــــــ
نور يزدان از جمال بيمثال او عيان
بيگمان، الامان و صد امان
چشم مادر پُر سرشك و دل ز خون دريا ببين
بس حزين، مبتلا ليلي ببين
ـــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 133 *»
مظهر حق روبرو با لشگر دين باخته
تاخته، بس علم افراخته
حامي دين خدا و مهتر دنيا ببين
بس حزين، مبتلا ليلي ببين
ـــــــــــ
فرق او را منشق از تيغ ستم منقذ نمود
آن عنود، بدتر از قوم ثمود
پيكر پاكش محاط قوم بيپروا ببين
بس حزين، مبتلا ليلي ببين
ـــــــــــ
پاره پاره از دم شمشير برّان عدو
جسم او، چون نبي در خلق و خو
بر زمين افتاده آن شهباز عزت را ببين
بس حزين، مبتلا ليلي ببين
ـــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 134 *»
قامت سرو پدر از داغ او همچون كمان
ناتوان، خسرو كون و مكان
غمگسارش مادر غمپرور و شيدا ببين
بس حزين، مبتلا ليلي ببين
ـــــــــــ
تشنهلب بود و ز دست جد خود سيراب شد
ناب شد، سوي مامِ باب شد
زين عزا نالان غمين را با همه دلها ببين
بس حزين، مبتلا ليلي ببين
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 135 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال خواهر در مصيبت علي اكبر7»
اي اكبر اي نوباوه گلشن زهرا، گلشن زهرا3
مرآت از پا تا سر حضرت طه، حضرت طه9
عقل نخستين را يكي جلوه اعلا، جلوه اعلا
در قد و بالا شاخه دوحه طوبي، دوحه طوبي
نخل اميد عترت پيمبر، علي جان، علي جان
بدي شبيه حضرت پيمبر، علي جان، علي جان
آيينه ايزدنما نزد ما بودي، نزد ما بودي
در خَلق و خُلق و منطقت مصطفي بودي، مصطفي بودي
شير ژيان بيشه مرتضي بودي، مرتضي بودي
در حسن سيما آيه مجتبي بودي، مجتبي بودي
سرور قلب و نور چشم حيدر، علي جان، علي جان
سرو جوان باغ عمر مادر، علي جان، علي جان
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 136 *»
رفتي برادر با شتاب جانب لشگر، جانب لشگر
مويهكنانت از قفا مادر و خواهر، مادر و خواهر
بنشسته بر خاك رهت عمهها يكسر، عمهها يكسر
شايد كه برگردي حرم نوبت ديگر، نوبت ديگر
اي تشنه جام وصال داور، علي جان، علي جان
چشم پدر ز فُرقتت بخون تر، علي جان، علي جان
خشكيدهلب نزد فرات از وفا گشتي، از وفا گشتي
پرپر ز باد صرصر نينوا گشتي، نينوا گشتي
تا طعمه تير بلا از جفا گشتي، از جفا گشتي
صد پاره تن از كينه اشقيا گشتي، اشقيا گشتي
خاك عزا شد بر سرم برادر، علي جان، علي جان
سيه نگر تو معجرم برادر، علي جان، علي جان
پر شد ز خوناب جگر ساغر خواهر، ساغر خواهر
تيره ز جور اشقيا اختر خواهر، اختر خواهر
بنگر به روز مادر و محشر خواهر، محشر خواهر
نوحهسُرا آمد غمين بر در خواهر، بر در خواهر
بر حالت زارش ز لطفت بنگر، علي جان، علي جان
ز جرم بيحد و حسابش بگذر، علي جان، علي جان
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 137 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال سكينه در مصيبت اباالفضل7»
اي علمدار و سپهسالار شاه انس و جان
اي عمو جان اي عمو
اي اميد هر دل خسته فروغ ديدگان
اي عمو جان اي عمو
ماه خيل هاشمي اي يادگار مرتضي
اي عمو صاحب لوا
چشم ما روشن به تو اي ساقي لب تشنگان
اي عمو جان اي عمو
گرد اندوه و ملال از چهر تابان حسين
مصطفي را نور عين
بر طرف ميساختي در هر زمان و هر مكان
اي عمو جان اي عمو
زين جهت هر كس بگويد يكصد و سي و سه بار
با دو چشم اشكبار
اي كه هستي كاشف كرب امام خسروان
اي عمو جان اي عمو
ميكنداز فضل خود حاجات او را حق روا
زآبروي اولياء
نزد حق باشد ترا قرب و مقامِ آن چنان
اي عمو جان اي عمو
با لب خشكي ز بيآبي و چشمي تر ز اشك
بود بر دوش تو مشك
سوي نهر علقمه بر توسنت گشتي روان
اي عمو جان اي عمو
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 138 *»
چشم ما در انتظار و تو گرفتار ستيز
دشمنت در جست و خيز
اي دلاور اي دلير معركه شير ژيان
اي عمو جان اي عمو
يادگار حيدر كرّار شاه اولياء7
كي شود باور مرا
اين قدر تأخير بايد كآوري آب روان
اي عمو جان اي عمو
در سر راهت نگر اين كودكان دل كباب
منتظر از بهر آب
واعطش گويان ترا جويند اي خضر زمان
اي عمو جان اي عمو
نااميد از عمّ خود كي گشت و از ماء معين
دخت شه؟ برگو غمين
آن زماني كز جگر ناليد با آه و فغان
اي عمو جان اي عمو
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 139 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«شب عاشورا»
گفتا حسين7 در كربلا
با همه ياران
اي وفاداران
يك امشبي مهلت بود
زين ستمكاران
از ره عدوان
فردا كه خور سر بر زند
توي اين ميدان
با لب عطشان
سرها شود از تن جدا
با دلي سوزان
در ره جانان
گفتا حسين7 در كربلا . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
مقصود اين قوم دغا
جان من باشد
سر و تن باشد
مظلوم و لب تشنه كشند
صد محن باشد
در علن باشد
پامال سم خيل دون
اين بدن باشد
بيكفن باشد
از اهل بيت مصطفي
ناله و افغان
من به خون غلتان
گفتا حسين7 در كربلا . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 140 *»
امشب به دل پرورده است
روز سختي را
سرنوشتي را
پرورده در دل صد بلا
بد سرشتي را
هم شكستي را
صبح سياه امشب است
قوم زشتي را
بلكه پستي را
نصرت به ظاهر اين زمان
بر منش طغيان
پر شرر نيران
گفتا حسين7 در كربلا . . .
ــــــــــــــــــــــــ
در كوه و صحراي بلا
صف به صف دشمن
تيغ به كف دشمن
هر يك مهياي جفا
يك هدف دشمن
با شعف دشمن
غرق سرور و در كَفَش
چنگ و دف دشمن
ناخلف دشمن
ما را نباشد ديگري
جز شما ياران
هم دل و پيمان
گفتا حسين7 در كربلا . . .
ــــــــــــــــــــــــ
فردا شود چيره چو اين
دشمن بد نام
هم روايش كام
ريزد زمين سرها ز تن
چاك و هم اندام
از دو صد صمصام
سوزد مرا دل از غم
اكبر ناكام
ساير اقوام
لب تشنه بر خاك سيه
بهترين مردان
خسته دوران
گفتا حسين7 در كربلا . . .
ــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 141 *»
آنگه زند آتش بر اين
خيمه و خرگاه
كينه بدخواه
غارت كند آنچه بود
اندرين درگاه
ميبرد همراه
آرد به بند خود عدو
دوده طه9
زين جفا صد آه
همچون اسيران فرنگ
با سر عريان
روز و شب نالان
گفتا حسين7 در كربلا . . .
ــــــــــــــــــــــــ
هر كس كه باشد از شما
طالب راحت
زين غم و آفت
اين شب بود خوش مركبي
در ره فرصت
تا كه هست مهلت
از ذمّهام باشد بري
ميدهم رخصت
از ره الفت
بيرون رويد زين معركه
با غم هجران
همره اَحزان
گفتا حسين7 در كربلا . . .
ـــــــــــــــــــــــ
گفتند تمامي بعد از آن
با دلي خسته
بال و پر بسته
اي كه دل از شوق رخت
از قفس جسته
عهدُ بر بسته
باشد هميشه در رهت
زار و سرگشته
از خودي رسته
هرگز نميگرديم جدا
تا كه داريم جان
از تو اي جانان
گفتا حسين7 در كربلا . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 142 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال عبداللّه بن الحسن3»
آمدم اي شه به مددكاريت
جان عمو از ره دلداريت
اي شه تنها كه گرفتاريت
كرده دلم خون پي غمخواريت
آمدم اي شه . . .
ــــــــــــــــــــــــــ
من كه بدم در حرم تو مكين
در صدفي همچو كه درّ ثمين
پور حسن سبط رسول امين
آمدم اكنون ز پي ياريت
آمدم اي شه . . .
ــــــــــــــــــــــــــ
جان عمو غرق بلا بينمت
بيكس و تنها ز جفا بينمت
محاط اين قوم دغا بينمت
يكتن و قصد همه خونخواريت
آمدم اي شه . . .
ــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 143 *»
آمدهام زار و ملول و حزين
تشنهلب و خستهدل و آتشين
از غم قاسم شدهام رهنشين
خون جگرم از غم بيياريت
آمدم اي شه . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
گفت برو جان عمو خيمهگه
تير جفا باردم از اين سپه
نيست ترا طاقت اين معركه
عمّه كند بلكه نگهداريت
آمدم اي شه . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
گفت عمو گرچه چو اكبر نيم
ليك عمو كم كه ز اصغر نيم
مرد سلاح اهل تكاور نيم
كَبشم و قرباني ناچاريت
آمدم اي شه . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
نزد عمو غرق تماشاي او
دست عمو بر رخ رخشاي او
تيغ عدو بر سر مولاي او
گفت حيا كن ز ستمكاريت
آمدم اي شه . . .
ـــــــــــــــــــــــــ
دست خود آورد پي ياريش
بود عدو قصد دل آزاريش
كرد جدا دست مددكاريش
گفت شهش جان بلب از زاريت
آمدم اي شه . . .
ــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 144 *»
در بر خود تنگ گرفت آن زمان
طفل برادر شه كون و مكان
ظالمي از كين بزدش ناگهان
تيري و گفتا كه بود كاريت
آمدم اي شه . . .
ــــــــــــــــــــــــ
تير عدو ذبح نمودت چنين
ذبح اخير شه دنيا و دين
نوحهسُرا آمده است چون غمين
سينهزنيم ما به عزاداريت
آمدم اي شه . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 145 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال سكينه3 در روز يازدهم محرم»
خفته به ره غرقه خون باب من
برده غمش رونق باغ و چمن
حجت حق سبط رسول زمن
جلوه سوسن سمن و ياسمن
كشته شمشير جفا
واي واي
تشنه لب كرببلا
واي واي
بي كفن و مانده بجا
واي واي
گشته جدا سر ز قفا
واي واي
بر سر پيمان ولا آمدي
تا كه كني وعده وفا آمدي
از ره تسليم و رضا آمدي
در پي ايثار و فدا آمدي
شاهد يكتاي ازل
واي واي
فخر خور و ماه و زحل
واي واي
اي كه غمت خير عمل
واي واي
ديده ستم زاهل دغل
واي واي
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 146 *»
رايت حق بهر حق افراشتي
شوكت باطل چه فرو كاستي
در ره حق صف حق آراستي
عزّت دين حرمت آن خواستي
كشته بيغسل و كفن
واي واي
غرقه درياي محن
واي واي
از دم تيغ پاره بدن
واي واي
تير جفا بر سر و تن
واي واي
خصم ستمكار تو با شور و شرّ
كينهور و فتنهگر و كجسير
از پي ايذاء تو آن بدگهر
قتل تو و سبي حريمت نظر
شمع شبستان الم
واي واي
ماه سپهر شرفم
واي واي
گشته ز خون تو رقم
واي واي
بر رخ من آيه غم
واي واي
كشته شدي با همه ياران كنون
پير و جوان طفل صغير لالهگون
از ستم قوم جفاكار دون
يك تن و آلام تو از حدّ فزون
پيش بلايت پدرم
واي واي
هر چه بلا در همه دم
واي واي
كاهي و كوهي نگرم
واي واي
خاك عزايت بسرم
واي واي
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 147 *»
بعد تو بس فتنه بپا ساختند
روي زمين پيكرت انداختند
بر بدنت اسب جفا تاختند
بر سر ني رأس تو افراختند
اهل حريمت بنگر
واي واي
چشم تر و زخم جگر
واي واي
ناله بيتاب پسر
واي واي
زحمت غل رنج سفر
واي واي
بي تو سوي شام بلا ميرويم
در رسن و قيد و جفا ميرويم
خسته و با آه و نوا ميرويم
همره اين قوم دغا ميرويم
اي شه بيمثل و قرين
واي واي
كوي توام خلد برين
واي واي
نامه عصيان غمين
واي واي
نوحهسراي تو مبين
واي واي
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 148 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال سكينه3 در روز يازدهم محرم»
اي كشته صد پاره تن
اي پدر جانم
بي غمگسار و تشنه لب
جان جانانم
افتاده عريان غرق خون
مونس جانم
محزون و زارم اي پدر
مو پريشانم
سرت زتيغ كين جدا پدر جان، حسين جان، حسين جان
تنت فتاده از جفا پدر جان، حسين جان، حسين جان
ــــــــــــــــــــــــــ
بينم پدر جان پيكرت
چاك و چاك از كين
جاي سرير و پرنيان
بالش زرين
گرديدهات خاك سيه
بستر و بالين
اي شاه بي غسل و كفن
خسرو آيين
شهيد دشت كربلا پدر جان، حسين جان، حسين جان
قتيل دوده دغا پدر جان، حسين جان، حسين جان
ــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 149 *»
مير سپهدار تو كو
اي شه بي سر
كو پرچمت جان پدر
گو چه شد لشگر
كو قاسم و كو جعفرت
پس چه شد اكبر
اعوان و انصارت همه
كشته خنجر
اي شاه اقليم بلا پدر جان، حسين جان، حسين جان
بيياور و بياقربا پدر جان، حسين جان، حسين جان
ــــــــــــــــــــــــــ
بينم تنت را غوطه ور
در ميان خون
رأس شريفت اي پدر
چون مه گردون
بر نيزه قوم دغا
طرف اين هامون
شد جلوه گر پيش نظر
با رخ گلگون
داغ دلم شد غمفزا پدر جان، حسين جان، حسين جان
گريم چه با شور و نوا پدر جان، حسين جان، حسين جان
ــــــــــــــــــــــــــ
گرديدهام خوار اي پدر
بعد تو اينسان
ديگر ندارم محرمي
از ره طغيان
بنگر نباشد معجري
بر سر نسوان
بشنو پدر افغان ما
از دل سوزان
در ماتمت خاك عزا پدر جان، حسين جان، حسين جان
بر فرق ماسوا روا پدر جان، حسين جان، حسين جان
ــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 150 *»
بنگر به سيلاب سرشك
طرف دامانم
بر دود آهم تا فلك
سوز افغانم
بر پيكر آزردهام
خون مژگانم
چون نقطه پرگار غم
زار و حيرانم
ماندي تو با اين كشتهها پدر جان، حسين جان،حسين جان
ما ميرويم با اشقيا پدر جان، حسين جان، حسين جان
ــــــــــــــــــــــــــ
بارد غمين خوناب دل
زين ستمكاري
نوحه سرايد در غمت
از پي ياري
سينه زنان احباب تو
در عزاداري
بخشا گناهان همه
گر چه بسياري
حاجاتشان بنما روا پدر جان، حسين جان، حسين جان
با يك نگاهي از وفا پدر جان، حسين جان، حسين جان
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 151 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال سكينه3 در روز يازدهم محرم»
گفتا سكينه اي پدر
در قتلگه با چشم تر
بنگر بحالم يك نظر
باشم سكينه اي پدر
ـــــــــــــــــــ
گفتم شتاب منما پدر
بنما درنگ لختي دگر
اندازد اين شوريده، سر
بر راهت اي آيين سير
ـــــــــــــــــــ
رفتي پدر از پيش من
بي حدُّ شد تشويش من
از خصم بدانديش من
تا از برم رفتي پدر
ـــــــــــــــــــ
گويا نبودت اين خيال
باشد مرا اينسان مآل
بينم ترا اينگونه حال
صد پاره تن در رهگذر
ـــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 152 *»
دشمن روا كامش ز تو
در پنجهاش باشم گرو
بر ني سرت چون ماه نو
غارت شدم معجر ز سر
ـــــــــــــــــــ
بابا كه زد بر پيكرت
تير و سنان و خنجرت
از تن جدا بينم سرت
در لجّه خون غوطهور
ـــــــــــــــــــ
بابا نبود اين باورم
نگذشته بود از خاطرم
بينم بسوكت مادرم
اهل حريمت دربدر
ـــــــــــــــــــ
خفتي پدر در خاك و خون
پامال سم اسب دون
روزم سيه بختم نگون
با من سرت شد همسفر
ـــــــــــــــــــ
در گفتگو با آن بدن
رفت از غمش از خويشتن
بشنيد و ناگه اين سخن
كاي دختر خونين جگر
ـــــــــــــــــــ
دادش پيام آن شاه دين
گويد به ارباب يقين
سوزد از آن جان غمين
ريزد ز غم اشك بصر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 153 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«گفتار پيكر امام7 با سكينه در حال بيهوشي»
شيعتي مَهْما شَرِبْتُم ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُروني
اَوْ سَمِعْتُم بِغَريبٍ اَو شَهيدٍ فَانْدُبوني
و اَنَا السِّبْطُ الّذي مِنْ غَيرِ جُرمٍ قَتَلوني
و بِجُرْدِ الخَيْلِ بَعْدَ الْقَتْلِ عَمْداً سَحَقوني
شيعتي . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
دخترم اي نازنينم اي كه آلامم فزوني
اي گل نسرين بابا از چه برگو نيلگوني
من كه بودم ملت و آيين حق را رهنموني
اين چنينم از ستم آيا ز بعد من تو چوني
شيعتي . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
برگو اي دردانهام تنها ميان صد هزاران
دشمن خونخوار وحشي جانيوبدخواهايمان
بدسرشت و بدگهربدخو ز حزب رجس شيطان
از پس قتلم چه ديدي زين ستمكاران دوني
شيعتي . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 154 *»
بينمت در يك جهان ذُلّ بسته زنجير ماتم
خسته رنج يتيمي دل دو نيم از كثرت همّ
غرقه درياي خونْ من ماندهاي در لجّه غم
اي كه كرده ابتلايت ابتلاها را فسوني
شيعتي . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
برگو از غمهاي بيحد ز آتش و غارت تو حرفي
كن ز حال زار عمه خواهر و مادر تو وصفي
اي كه باشد بعد از اينت جاي معجر زند و كفي
تاج فخري بدر عصمت كَاندرين وادي زبوني
شيعتي . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
دخترم با تو نمودم وعده در هنگام توديع
تا كني شيون برايم بعد من با صوت ترجيع
اي غمت بس يك جهاني گر بنا باشد بتوزيع
از چه بابا بستهاي لب بر تنت داري سكوني
شيعتي . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
منتظر بودي به خيمه تا كه بيني بار ديگر
باب غمخوار خود و گيري به نزدش شكْوه از سر
در كنار عمّه غمپرور و مادر دو خواهر
ناگهان ديدي تو اسبم بي من و زين نگوني
شيعتي . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 155 *»
آمدي در قتلگه تا كه ببيني حال زارم
همرهت اي دخترم يكسر همه نوحه سرايم
زير خنجر حنجرم ديدي و قاتل را به رويم
ديدهاي تو ذبح بابا با دو چشم غرق خوني
شيعتي . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
من به زير خنجر دشمن شما در چنگ اعداء
ميبُريدم من دل از جان ناظر حال شماها
ميشنيدم نالهها و شيون و فرياد و غوغا
بر دلم زخمي فزونتر از جراحات بروني
شيعتي . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
دخترم دارم پيامي سوي شيعه ميرساني
بعد دوران اسيري مينمايي زندگاني
در غمم باشي سيهپوش تا به پيري از جواني
گو غمين را ديدهات بايد كه باشد آسگوني
شيعتي . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
شيعتي مهما شربتم ماء عذب فاذكروني
او سمعتم بغريب او شهيد فاندبوني
و انا السبط الذي من غير جرم قتلوني
و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقوني
شيعتي . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 156 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«شهادت و اسارت (1)»
اختران چرخ عزت خفته بر ره غرق در خون
زُهرگان بُرج عصمت روگشاده طرف هامون
بر سرير عزّ و شوكت پور مرجانه چه مفتون
در حريم فخر و حرمت آل او در ناز افزون
آه و واويلا از اين غم ماسوا شد غرق ماتم
رازداران نبوت تاجداران حجازي
خفته در خون يكسر از دم از امير و از سپاهي
دوده با فرّ طه9 در غل و بند اسيري
روز و شب در عسر و شدت ناقههاي زار و مطعون
آه و واويلا از اين غم ماسوا شد غرق ماتم
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 157 *»
كشتگان را زخم بيحدّ مرهم آنها همه خاك
خستگان را سوز سينه اشك گلگون پيرهن چاك
تازيانه جاي معجر يا كه بر سر خاك و خاشاك
سو به سو و كو به كوي و شهر و برزن قصر و كانون
آه و واويلا از اين غم ماسوا شد غرق ماتم
نقش بيحد بر تن شه از سم اسب ستمگر
كف و زند نونهالان بر سر و، رو جاي معجر
ناسزا و هتك حرمت جاي تسكين از بد اختر
دشت و هامون از سرشك تشنهكامان رود جيحون
آه و واويلا از اين غم ماسوا شد غرق ماتم
كشتگان را تير بر دل رفته بر ني رأس تابان
خستگان را ديده پر خون ناله از دل آه سوزان
نعرههاي كامراني از عدو تا پاي كيوان
مات و مبهوت از ستمها خستگان زار و محزون
آه و واويلا از اين غم ماسوا شد غرق ماتم
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 158 *»
كشتگان را ني كفن ني سايهبان ني هم عماري
خستگان را مهلت ماتم ني و ني غمگساري
آتش ماتم شررزا رخصتي ني بهر زاري
شرمسار كودكانش دجله و دريا و سيحون
آه و واويلا از اين غم ماسوا شد غرق ماتم
وقعه او همچو نخله برگ و بارش حسرت و غم
دلگداز و جانگزا شد ماتمش بر خشك و تر هم
جامه نيلي به تن كرد در عزايش پور مريم
درهم و برهم نظام و عالم از حزنش دگرگون
آه و واويلا از اين غم ماسوا شد غرق ماتم
شام عمر كشتگان و روز تار خستگانش
ميزند يادش شرر بر جسم و جان دوستانش
ميبرد از دل قرار و از تن آنها توانش
نظم سست تو غمين عاجز ز شرح و بسط مضمون
آه و واويلا از اين غم ماسوا شد غرق ماتم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 159 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«شهادت و اسارت (2)»
اي حادثهات شاها تا دامنه محشر
آتش زده بر جانها از هرچه ز خشك و تر
از ماتم تو در حشر زين وقعه غم پرور
هنگامه به پا گردد ز آن وقعه قيامت تر
اي حادثهات . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
آندم كه كند زهرا3 در واقعه كبري
بر درگه حق زاري از بهر تظلمّها
خواهد ز خدا بيند آن حالت عاشورا
از دل بزند صيحه بيند چو ترا مادر
اي حادثهات . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
زآن صيحه شود برپا از ناله و سوز و آه
بس غلغله و شيون فرياد و بُكا ناگاه
از جمله مرد و زن از بيخبر و آگاه
نگذشته به خاطرها همچون فزع اكبر
اي حادثهات . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 160 *»
از محشر تو صدها محشر شود و غوغا
عُشري ز يكي آنها آن واقعه عُظمي
در ماريه افتادي بيسر به روي غَبراء
يك تن نه عزادارت ني اهل ترا ياور
اي حادثهات . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
با تيغ و سنان و تير آهنگ ترا كردند
دلهاي پر از كينه صد فتنه به پا كردند
لشگر به بر لشگر از بهر جفا كردند
در شاطي شط تشنه بر حنجر تو خنجر
اي حادثهات . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
در كيش مسلماني تكبير به لب گويان
ظاهر پسر حيدر7 مقصد چو خود يزدان
اي خون خدا خونت در دائره امكان
حق هم به عزاي تو اندر دل پيغمبر
اي حادثهات . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
زخم تن پاك تو كاري و ز حدّ افزون
اصحاب و جوانانت صد پاره و در هامون
دامن ز سرشك غم از اهل حرم گلگون
مذبوح ز نوك تير شير خواره علي اصغر
اي حادثهات . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 161 *»
آتش به سراپرده افتاده ز راه كين
در بند اسارت شد هشتاد و سه تن سيمين
هفتاد و دو سر بر ني، از خون گلو خونين
پامال سم اسبان، هفتاد دو تن بيسر
اي حادثهات . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
سرهاي شهيدانت هريك چو يكي اختر
اختر چه بود برتر از مهر جهان پرور
آن چهره مهر آرا همچون كه يكي محور
يا نقطه پرگاري، يا قطب بلند افسر
اي حادثهات . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
تا زاده مرجانه آزرده تو را مرجان
چوب پسر هنده بر لعل لب و دندان
رفته شرف اسلام پامال شده قرآن
بر ما و غمين شايد گر خاك كنيم بر سر
اي حادثهات . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 162 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«يا ليتنا كنّا معك»([11])
يا لَيْتَنا كُنّا مَعَك اَيُّهَا الْعَطْشان
تا در رهت از جان و دل ميشديم قربان
ـــــــــــــــــــــــــــ
گشتي تو بيكس اي شها بعد آن ياران
با كام عطشان رفتي تو جانب ميدان
اندر قفايت خواهرت با دلي سوزان
خون جگر از چشم تر بر رخ و دامان
يا لَيْتَنا كُنّا مَعَك . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
در پيش چشمت پيكر قاسم و اكبر
جسم جوانان دگر سر به سر يكسر
افتاده پاره از دم نيزه و خنجر
در هر قدم ديدي شها كشتهاي غلتان
يا لَيْتَنا كُنّا مَعَك . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 163 *»
در خيمه بيمارت علي رفته است از هوش
بيآب و بيقوت و دوا گشته است خاموش
گفتي به خواهر در غمم با صدا مخروش
برگو چه سازد زينبت با دل بريان
يا لَيْتَنا كُنّا مَعَك . . .
ــــــــــــــــــــــــــ
پشتت شكسته اي شها از غم عباس
ديدي فتاده بر زمين پرچم عباس
در پيش چشمت قامت مُدغم عباس
افتاده بر خاك سيه در ره جانان
يا لَيْتَنا كُنّا مَعَك . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
از آن طرف دشمن همه كينه جو يكسر
گرم شرارت سر به سر خنده رو يكسر
با خنجر و تير و سنان رو به رو يكسر
تنها وجود پاك تو مقصد ايشان
يا لَيْتَنا كُنّا مَعَك . . .
ـــــــــــــــــــــــــــ
خود سرخوش عهد و وفا در ره معبود
اي آنكه بودي خود شها شاهد و مشهود
دادي هر آنچه بوده است در كَفَت موجود
گويد غمين از سوز دل با همه اخوان
يا لَيْتَنا كُنّا مَعَك . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 164 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«اهل عزا»
ما نوحهسُرا سينه زن و اهل عزائيم
غمديده و ماتم زده كرب و بلائيم
ما اهل عزائيم
دل داده ز كف غمزده در شور و نواييم
پروانه بزم غم شاه شهدائيم
ما نوحهسُرا . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
آن روز اگر آب نبودي پي تغسيل
يا مهلت و فرصت نبُدي از ره تعجيل
مجمل سخني عرض كنيم ني كه به تفصيل
آبي ز سرشك مژگان جمع نماييم
ما نوحهسُرا . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
از بهر تن بيسر و صد چاك شهيدان
ناياب كفن بود در آن وادي حرمان
بر خاك سيه خفته در آن تابش سوزان
ما پرده دل بهر كفن رشته و آييم
ما نوحهسُرا . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 165 *»
تابوت و عَماري نبُدي گر كه در آنروز
پامال سم اسب بُد آن پيكر جانسوز
ما تخته تابوت كنيم سينه پر سوز
وز توده اندوه عَماري بنماييم
ما نوحهسُرا . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
در مجلس سوكش چو نشينيم پي ماتم
سوز غم او در دل ما آه دمادم
مولاي همه خواجه هم آدم و عالم
ما مرد و زن او را ز وفا عبد و اِمائيم
ما نوحهسُرا . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
در نصرت آن كشته بيياور و مظلوم
برپا همه جا تعزيه در شهر و يا بوم
باشند همه در نوح و بكا با دل مغموم
زآن جمع عزادار در اين زاويه ماييم
ما نوحهسُرا . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
گوييم به عزايت چه بود اشك جگرگون
باريده چهل روز چو خون از دل گردون
وز ديده خضرا به روي دامن هامون
ناليده همي جنّ و ملك ما كه سزاييم
ما نوحهسُرا . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
در ماتم تو كم بود از ديده بباريم
خوناب جگر يا كه رخ خود بخراشيم
يا جَيب دريده ز الم جان بسپاريم
اين ماتم عظمي به كجا ما به كجاييم
ما نوحهسُرا . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 166 *»
اين تعزيه اكسير كمال حسناتست
هم باعث تقريب و علوّ درجاتست
اين توبه خالص بود و اصل حياتست
زين مايه همه صاحب هر برگ و نواييم
ما نوحهسُرا . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
كردند جفا بر شه مظلوم و حريمش
رحمي نه بر اصحاب و جوانان و صغيرش
بردند به اسيري همه اطفال و عليلش
ما سوخته جان شهداء و اُسرائيم
ما نوحهسُرا . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
زين حادثه ماييم همه عمر عزادار
هم ناله با شاه زمن حجّت دادار
گوييم ز ره تسليتش با دل غمدار
هر چند بَديم ليك همه نوحهسُراييم
ما نوحهسُرا . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ما بنده درگاه شه كرب و بلائيم
ما خاكنشينِ غم شاه شهدائيم
ما شاه جهانيم غمين گرچه گداييم
ما غرق گناهيم ولي اهل ولائيم
ما نوحهسُرا . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 167 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«آمدن مرغ بر بام خانه فاطمه عليله3»
آمدي بر بام صغري مرغكي خونين سراپا
از كنار كشته صد چاك بيسر طرف صحرا
بر نگارين بال مشكين كرده در شرح بلاها
از مداد خون رقم صد نامهاي همراه امضا
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ميخروشد از دل و ميسوزد آن مرغ نگاري
زانچه ديده يا شنيده دارد او همره پيامي
بهر صغراي عليله از مِهين بابش سلامي
كربلا اي فاطمه بودي هزاران فتنه برپا
آه و صد آه و دريغا (2) آمدي . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
تو نبودي فاطمه در نينوا بس فتنهها بود
آتشي روشن ز كين اشقيا در كربلا بود
دود آن آتش زماهي تا بعرش كبريا بود
ضرب تيغ و طعن نيآسيب پيكان جور اعدا
آه و صد آه و دريغا (2) آمدي . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 168 *»
كربلا يكسر همه ميدان رزم و پر تكاور
لالهزاري سربسر صحراي آن در خون شناور
اكبر و اصغر عمويت قاسم و باب دلاور
بعد قتل ازكياء شد بر فراز نيزه سرها
آه و صد آه و دريغا (2) آمدي . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
فاطمه گويم ترا من مطلبي با شور و افغان
كشته شد بابت بضرب تيغ و ني آسيب پيكان
سربريدند از قفايش فاطمه با كام عطشان
پيكرش شد پايمال سم اسبان مانده برجا
آه و صد آه و دريغا (2) آمدي . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
خواهران و عمّههايت جمله در بند اسارت
زخم داغش بر دل و برتن ز كعب ني جراحت
دوده عزّت گرفتار گروه با لئامت
بر خيامش بعد غارت آتش كين بيمحابا
آه و صد آه و دريغا (2) آمدي . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
فاش گويم فاطمه اين ظلم بيحد از كه بر شد
از مسلمانان كوفي شاميان بدگهر شد
نينصاري نييهود نيكافران بيخبر شد
هر چه شد، شد از جفاي كينههاي خصم طه
آه و صد آه و دريغا (2) آمدي . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 169 *»
من چه گويم فاطمه از حجت داور در آنجا
از عليل كربلا بيقوت و بيياور در آنجا
بيسرير افتاده بررو از جفا سرور در آنجا
نارسا نظمت غمين بيپايه آمد تا بدينجا
آه و صد آه و دريغا (2) آمدي . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 170 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال فاطمه عليله3»
بگو اي مرغ در عزاي كه گشتهاي نالان ميكني افغان؟
ز خون كه بال مشكينت كردهاي گلگون بينمت لرزان؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چو شد كشته با لب تشنه از دم شمشير شاه مظلومان
به خاك و خون آن ذبيح اللّه همچو بسملي تا شدي غلتان
يكي مرغي آمد از گردون در كنار آن پيكر عريان
نِگاري كرد بال و پر از آن پيكر خونين با دلي بريان
بگو اي مرغ . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بشد سوي يثرب و آمد بر لب بام سبط مصطفي9
همي ناليد از دل پر خون تا كه بشنيدش فاطمه صغري
سر از بالين برنهاد و ديد مرغك خونين دارَدي عزا
جهان آمد چون شب تيره در دو چشم آن نوگل جانان
بگو اي مرغ . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بگفت آن دم دخت شاه دين با سرشك غم هُدهُدا برگو
ز كه داري اين پيام غم ماتم و الم؟ هُدهُدا برگو
كجا بودي وز كجا آيي بردهاي هوشم؟ هُدهُدا برگو
مرا بابم در سفر باشد همرهش باشند جمله خويشان
بگو اي مرغ . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 171 *»
بگو اي مرغ اي بريد غم كاتش الم بر دلم زدي
ز چه آخر با فغان خود اينهمه شرر بر حرم زدي؟
چرا اي مرغ با پر خونين بر دل و جانم غم رقم زدي؟
مرا بس بود اين غم و رنج فرقت باب و آتش هجران
بگو اي مرغ . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بگفتا اي نازنين دختر كن سيه معجر كشته شد بابت
به شمشير كوفي و شامي نيزه و خنجر كشته شد بابت
سيه گرديد همچو شب گردون كو شكيب آخر كشته شد بابت
به صحراي كربلا خفتند پاره پاره تن جمله ياران
بگو اي مرغ . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كشيد آنگه صيحهاي از دل آن مه سيمين فاطمه صغري
شدي بيهوش زين پيام آن قاصد خونين فاطمه صغري
دلش پر خون اشك گلگونش بر رخ نسرين فاطمه صغري
بشد يكسر غمسراي او غمفزا، پُر از شيون نسوان
بگو اي مرغ . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غمين گويد در تسلّي آن عليّه زار و غمنشين
فداي تو جان ما همه كز پر خونين گشتهاي چنين
خدا داند حال خواهرت روي سينه باب بيقرين
شده مدهوش بر سر و رويش تازيانهها سيلي و سِنان
بگو اي مرغ . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 172 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال فاطمه عليله بعد از آمدن مرغ خونآلود»
آمد بريد غم مرا واي واي
از قتلگاه كربلا واي واي
دادم پيام نينوا واي واي
دل ز كف دادم پدر جان
رفت بر بادم پدر جان
اصل بنيادم اي پدر جان
ــــــــــــــــــــــــــــ
از خون تو بال و پرش واي واي
رنگين ز حال مضطرش واي واي
وز ناله غم پرورش واي واي
دل ز كف دادم . . .
ــــــــــــــــــــــــــــ
در شام عمرت اي پدر واي واي
آمد برم زين رهگذر واي واي
گشتم ز حالت با خبر واي واي
دل ز كف دادم . . .
ــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 173 *»
بودم ز هجرانت پدر واي واي
دلخون و بيتابت پدر واي واي
تسليم فرمانت پدر واي واي
دل ز كف دادم . . .
ــــــــــــــــــــــــــــ
ديده براه نامهات واي واي
يا قاصدي از درگهت واي واي
يادي كني زين خستهات واي واي
دل ز كف دادم . . .
ــــــــــــــــــــــــــــ
هرگز نميشد باورم واي واي
كآيد چنين روزي سرم واي واي
روزم سيه چون معجرم واي واي
دل ز كف دادم . . .
ــــــــــــــــــــــــــــ
ديگر نبينم چهرهات واي واي
نه اكبرت نه اصغرت واي واي
آن مه لقا برادرت واي واي
دل ز كف دادم . . .
ــــــــــــــــــــــــــــ
پامال اسبان پيكرت واي واي
بر نيزه عدوان سرت واي واي
گردد فدايت دخترت واي واي
دل ز كف دادم . . .
ــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 174 *»
پر خون دلم از ماتمت واي واي
بر سينهام داغ غمت واي واي
تا در قيامت بينمت واي واي
دل ز كف دادم . . .
ــــــــــــــــــــــــــــ
من كه چنين از قصّهها واي واي
بر خواهران و عمّهها واي واي
آيا چه رفت از غصّهها واي واي
دل ز كف دادم . . .
ــــــــــــــــــــــــــــ
باشد غمين نوحهسُرا واي واي
روزش سيه در اين عزا واي واي
دارد به سوك من بكا واي واي
دل ز كف دادم . . .
ــــــــــــــــــــــــــــ
سوزد دلش بر حال من واي واي
بيند شكسته بال من واي واي
بس ناهمايون فال من واي واي
دل ز كف دادم . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 175 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال فاطمه صغري3 در روز يازدهم محرم»
فاطمه دخت شه گفت اي پدر جان پدر
كاش بودي مرا سايه لطفت بسر
محنتت اي پدر مايه خون جگر
مبتلاي غمت هر آنچه از خشك و تر
جان فدايت پدر زين بلايت پدر واي حسينا واي غريبا
ـــــــــــــــــــــ
خفتهاي، اي پدر ز جور خصمت به خاك
بيسر و پيكرت ز تيغ كين چاك و چاك
خاك راهت كفن شده بر آن جسم پاك
با خودت از چه رو مرا نبردي پدر
جان فدايت پدر زين بلايت پدر واي حسينا واي غريبا
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 176 *»
ماندهايم بعد تو بيكس و ياور پدر
در كمند جفا بسته و مضطر پدر
در كشاكش بود دشمن كافر پدر
خواري ما ببين و كاوش او نگر
جان فدايت پدر زين بلايت پدر واي حسينا واي غريبا
ـــــــــــــــــــــ
بس نبودم پدر داغ علياصغرم
داغ عمم پدر نميشدي باورم
برده صبرم ز كف داغ علياكبرم
داغ قاسم زده بر تن و جانم شرر
جان فدايت پدر زين بلايت پدر واي حسينا واي غريبا
ـــــــــــــــــــــ
روزگارم سيه كرده غمت اي پدر
هر غمي از دلم برده غمت اي پدر
خرمن هستيم داده غمت اي پدر
دست باد فنا يكسره سر تا بسر
جان فدايت پدر زين بلايت پدر واي حسينا واي غريبا
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 177 *»
قصدم آنكه پدر بر سر كويت شوم
ساكن و پس بپا بزم عزايت كنم
زاري در ماتمت كنم به روز و شبم
مهلت اينها به ما نميدهند اي پدر
جان فدايت پدر زين بلايت پدر واي حسينا واي غريبا
ـــــــــــــــــــــ
عمهام را نگر پدر چه بيطاقت است
از غم فرقتت رود پدر جان ز دست
قامتش تا كه ديد تو را چنينت شكست
گو چه سازد پدر با غمت اين خونجگر
جان فدايت پدر زين بلايت پدر واي حسينا واي غريبا
ـــــــــــــــــــــ
عابدت را نگر پدر كه از تاب تب
سوزد و از غمت رسيده جانش به لب
از غل جامعه كشد چه رنج و تعب
دور او دشمنانِ از خدا بيخبر
جان فدايت پدر زين بلايت پدر واي حسينا واي غريبا
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 178 *»
پيكر ياوران بيسر و عريان ببين
خفته در خون همه نگشته يكتن دفين
از كدامين بلاي تو سرايد غمين
شد بلايت پدر ز حدّ و اندازه در
جان فدايت پدر زين بلايت پدر واي حسينا واي غريبا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 179 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«خطبه امكلثوم3 در كوفه»
تا شنيدند اهل كوفه
خطبه كلثوم زهرا3
كوفه شد يك بار ديگر
پر ز شيون پر ز غوغا
آه و واويلا حسينا
آه و واويلا حسينا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
روي اُشتر توي بازار
سينهاش از غم خروشان
جانب مردم نظر كرد
با دو چشم اشكُ ريزان
خطبهاي آغاز فرمود
همره سوز دل و جان
زد شرر بر جان و دلها
تا كه خطبه كردُ انشا
آه و واويلا حسينا
آه و واويلا حسينا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 180 *»
گفتي با حال پريشان
آن اسير دلشكسته
از جفاي خصم بدخو
جسم و جانش هر دو خسته
آن كه از جور لئيمان
همچو مرغ پر شكسته
جاي معجر بر سر و رو
گرد و خاك راه و صحرا
آه و واويلا حسينا
آه و واويلا حسينا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
اهل كوفه اهل حيله
اي گروه ننگ و ذلّت
اهل طغيان اهل عدوان
ضدّ حق و ضدّ ملّت
گشته يكسر جمله با هم
بيجهت مِنْ دونِ علّت
كردهايد خذلان حسينم
بيكس و بييار و تنها
آه و واويلا حسينا
آه و واويلا حسينا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
پس شما كشتيد او را
با دو صد شمشير و خنجر
تشنهلب از راه كينه
پيش چشم دخت و خواهر
مال او را برده يغما
اهل بيتش را به چنبر
بس جفاها كرده با
اين دوده يس و طه
آه و واويلا حسينا
آه و واويلا حسينا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 181 *»
بر شما بادا هلاكت
حسرت و اندوه و ماتم
هيچُ ميدانيد چه كرديد
اي خسان با نسل خاتم
مبتلا گرديده ايشان
در همه دوران عالم
بر بلايي كان بلا شد
اعظم رنج و بلاها
آه و واويلا حسينا
آه و واويلا حسينا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
هيچُ ميدانيد چه جرمي
مرتكب گشتيد اي قوم
هيچُ ميدانيد چه خوني
بر زمين ريختيد اي قوم
هيچُ ميدانيد چه زنها
در رسن بستيد اي قوم
يا چه اموالي به غارت
بردهايد از آل طه:
آه و واويلا حسينا
آه و واويلا حسينا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
بهترين مردان عالم
بعد پيغمبر چو كشتيد
رحمت از دلهاي خود
زين ماجرا يكسر بكنديد
حزب حقند رستگاران
با خبر زين نكته هستيد
گو غمين احزاب شيطان
خاسرند و خوار و رسوا
آه و واويلا حسينا
آه و واويلا حسينا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 182 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال مادر محسن از زبان عليا مخدّره سكينه3»
شب جوشن بر فراز كوه شد به خود پيچان مادر محسن
سكينه گفت با دلي پر خون چونكه ديد نالان مادر محسن
چرا يا رب ميكند ناله از دل سوزان مادر محسن
چرا گريد اين شب تيره با غم و افغان مادر محسن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مگر داغ باب مظلومم برده از دستش طاقت و صبرش
مگر داده ماتم آن شه دست باد غم خرمن عمرش
سيه كرده روزگار او چون شب تيره آه شبگيرش
زده آتش بر تن زارش ماتم هجران مادر محسن
چرا يارب . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مگر يارب كربلا دارد بر دل ريشش نشتر ديگر
نبودش بس داغ پر سوز نوگل پرپر اكبر و اصغر
مگر داغ قاسم داماد آن مه ناشاد بس نبود آخر
غم عباس آن مه تابان آتشي بر جان مادر محسن
چرا يارب . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 183 *»
غم كوفه رنج محنتها مجلس عام پور مرجانه
به روي ني رأس شاه دين كوچه و بازار كنج ويرانه
لب لعل شاه مظلومان قاري قرآن چوب مستانه
كند يا رب اين زمان ياد آن همه طغيان مادر محسن
چرا يارب . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ز كوفه تا كاروان غم عازم شام پر بلا گرديد
به همراه عابد بيمار آن شه تبدار گو چها گرديد
همه سرها بر سر نيزه پيش چشم ما بر هوا گرديد
ره دور و اشتر عريان خسته و بيجان مادر محسن
چرا يارب . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در اين وادي بر فراز اين كوه جوشن پر غم حلب
ز بيتابي يا ز بيآبي يا كه ديده است او بسي تعب
چرا گردش همچو پروانه ميكند گردش عمهام زينب
يقين دانم يك جهان دارد درد بيدرمان مادر محسن
چرا يارب . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ولي بينم بر سر نيزه روي باب خود جانب زنها
همي بينم عمهام زينب گريد و گويد وامصيبتا
شدي پرپر اي گل نارس همچو محسن مادرم زهرا3
شدم آگه اي غمين از چه گشته است نالان مادر محسن
چرا يارب . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 184 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«بيوفايي كوفيان»
كربلا داني چها كردند با شاه جهان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
شمّهاي نتوان زبان گويد زظلم آن خسان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
ابتدا خواندند او را تا كه گردد ميهمان
در امان،
با تمام دودمان
دست بيعت داده با مسلم سفيرش كوفيان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
تا كه آمد ابنمرجانه به كوفه بيدرنگ
مست و منگ،
بيخبر از نام و ننگ
نقض بيعت كرده با مسلم گروه طاغيان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
بعد كشتند مسلم و هاني به آن وضع فجيع
بس شنيع،
قوم بياصل و وضيع
حرمت مهمان نهادند عزّت اين ميزبان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
پس سر راه امام و هادي دين مبين
مشركين،
با دلي پر حقد و كين
سدّ نموده مانع رفتن شده با همرهان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
پي ز پي در هر زمان بهر تهاجم صف به صف
هر طرف،
شاه مظلومان هدف
كم سپه آن خسرو خوبان ميان دشمنان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
منعُ كرد از زادگان ساقي كوثر عدو
آب جو،
خيرهسر بيآبرو
بسجگرها ملتهبكردي ازآن لب تشنگان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 185 *»
دامن صحرا پر از لشگر، تكاور،([12]) غلغله
هَلهَله،
در حرم بس ولوله
آتش جنگ و تطاول مشتعل كرد آن زمان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
شير مردان شجاعت نوخطان مه جبين
تيغ كين،
پاره پاره بر زمين
بيكفن افكنده لب تشنه تمامي كامران
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
تا كه شد محشر بپا از جور آن قوم دغا
پر جفا،
بدترين اشقيا
از تكاوَر سرنگون كردي شه كون و مكان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
حنجر پاكش كه بودي بوسهگاه مصطفي9
از صفا،
لب نهادي مرتضي
خسته از خنجر به پيش اهل بيت او عيان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
آتش كينه ز سينه سر كشيد و شعلهور
پر شرر،
بر خيامش سر به سر
پس به غارت برده اموال همه آن بيكسان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
اهل بيت عصمت و عزت به صد خواري اسير
دستُ گير،
بيامير و بيوزير
رخ گشاده بسته با زنجير مكر روبهان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
بر فراز نيزه خورشيد فروزان رأس شاه
آه و آه،
اختراني رشك ماه
بردُ از شهري به شهري سر فراز و سرگران
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
كلك خونبار غمين بنگر چه عاجز از ادا
زين عزا،
زآنكه ميباشد سزا
تا كه گريد خون همه اشياء ز جور ناكسان
ظالمان،
آن ز حق بيگانگان
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 186 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«عزاي محسن ابيعبداللّه7»
اي عزادار كه با سوز دل و قلب حزين
شدهاي ياور دين
اشك غم از دل پرخون به هر صبح و پسين
كن نثار شه دين
بشنو ماتم جانسوز يكي درّ ثمين
كه بُدي خُرد و جنين
محسن خسرو دين (2) آن كه از جور عدو
به حلب گشته دفين
ـــــــــــــــــــــــــــــ
آمدند خيل اسيران چو از كوفه برون
همگي زار و زبون
دل ز داغ شه ابرار شده لجّه خون
ديدهها همچو عيون
جملگي در تب و تاب از ستم دشمن دون
نشدي چرخ نگون
ز ستمكاري بيحدّ چنان قوم لعين
به حريم شه دين
محسن خسرو دين (2) آن كه از جور عدو
به حلب گشته دفين
ـــــــــــــــــــــــــــــ
همه افسرده و خونين جگر و حال پريش
ناتوان و دل ريش
مضطرب زآنكه خدايا چه بيايد در پيش
همگي در تشويش
هر يكي از غم ديگر المش بيش از خويش
بلكه از حوصله بيش
نگران غم فرداي خود و رنج قرين
شده نالان و حزين
محسن خسرو دين (2) آن كه از جور عدو
به حلب گشته دفين
ـــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 187 *»
پس سوي شام روان با دلي آكنده ز غم
همره سوز و الم
بسته در بند عدو خسته ز زنجير ستم
ز غل جامعه هم
بر رخ تيره ز خور اشك رواني هر دم
قطره قطره پي هم
دل دو نيم ز آنچه روا داشته خصم از ره كين
بر سر اهل يقين
محسن خسرو دين (2) آن كه از جور عدو
به حلب گشته دفين
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ساربانان خشن با شتر بد رفتار
اشتر زار و نزار
هر يكي در صدد لطمه و شتم و آزار
نه يكي بلكه هزار
عابدين با تن تبدار عليل و بيمار
به روي ناقه سوار
گاه گريد به سر باب كه بر نيزه مكين
گاه بر اهل و بنين
محسن خسرو دين (2) آن كه از جور عدو
به حلب گشته دفين
ــــــــــــــــــــــــــــــ
تا رسيدند به يك بلده به صد رنج و تعب
كه رسيد جان بر لب
نام آن بلده پر غصه بُدي شهر حلب
در يكي اول شب
كوه جوشن به حلب شهره بر قوم عرب
مرتفع بوده عجب
جاي دادند اسيران بر آن كوه و ببين
عرشيان خاك نشين
محسن خسرو دين (2) آن كه از جور عدو
به حلب گشته دفين
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ديري از قوم نصاري به كنار جوشن
بُدي از دير زمن
راهب معتكفي بود در آن دير كهن
فارغ از رنج و محن
ناگهان ديد شده جوشن و ديرش روشن
چو بديد از روزن
بر سر ني، سر انور آن ماه جبين
ز رخش نور مبين
محسن خسرو دين (2) آن كه از جور عدو
به حلب گشته دفين
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 188 *»
در ميان اسرا بود زن حاملهاي
ز زنان كاملهاي
در رحم داشت زانوار حسيني صلهاي
بد از او قابلهاي
تشنگي، رنج سفر، ماتم يك قافلهاي
شده تنگ حوصلهاي
سقط بنمود در آن كوه يكي طرفه جنين
ز غمش سوز غمين
محسن خسرو دين (2) آن كه از جور عدو
به حلب گشته دفين
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 189 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«نوحه زبان حال راهب»
به روي ني رأس شاه دين
چون بديد راهب
با دو چشم تر
زسوز دل ميكشيد شيون
با غم و افغان
ميزد او بر سر
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
شبي آمد كاروان غم
خسته از الم
وادي حلب
كنار يك دير نصراني
بر فراز كوه
با بسي تعب
همه تشنه غمزده نالان
همره سر
شاه تشنه لب
سرشك غم آب و نانشان
پاره دل و
لخته جگر
به روي ني . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
ميان دير راهبي ترسا
منزوي بود و
با دلي روشن
كه ناگه ديد دير او روشن
سر برون آورد
از يكي روزن
بديد از نور كوه جوشن را
در نظر آيد
وادي ايمن
سر نيزه همچو نخل طور
آن مه تابان
گشته جلوهگر
به روي ني . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
* نواي غمين دفتر 6 صفحه 190 *»
بگفتا اي قوم بد آيين
رأس كه باشد
بر سر سنان
بگفتندش رأس شاه دين
سبط پيغمبر
هادي زمان
بگفتا هست نور ديده
فاطمه زهرا3
سيده نسوان
بگفتندي اين چنين باشد
كشته گرديده
از دم خنجر
به روي ني . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
بگفتا واي بر شما امّت
زين ستمكاري
زين جفاكاري
زديد آتش بر دل و جانم
اي ستمگر
كوفي و شامي
اگر بودي عيسي ما را
در ميان ما
همچو فرزندي
نمودندي خاك پاي او
توتيا و هم
حرز يكديگر
به روي ني . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
گرفت از آن قوم كج رفتار
با كمي درهم
آن سر انور
به دير آورد رأس پر خون
ميوه دل
فاطمه اطهر3
بشست آنگه با گلاب و مشك
آن رخ خوني
را ز خاكستر
نهاد از مهر بر سر زانو
محو روي او
تا كه سحر
به روي ني . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 191 *»
خدا داند حال آن مسكين
در تمام آن
ليله پرغم
همي بوسيد آن لب لعل و
ميزدي بر رو
سيلي ماتم
سرشك غم از دو ديدهاش
بر رخ و دامن
ميچكيد هر دم
غم فرقت بر دل و جانش
گوييا بودي
آتش ديگر
به روي ني . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهادت گفت در حضور آن
رأس نوراني
اي غمين راهب
تمنّا كرد زو شفاعت را
با دل خونين
آن حزين راهب
گرفتندي سر از او گرديد
با غم هجران
همنشين راهب
برون آمد او ز دير و رفت
در بيابانها
كوه و دشت و برّ
به روي ني . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 192 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«بيان مصائب حضرت سجاد7 در راه كوفه و شام»
اي غريب شام و كوفه اي اسير اشقيا
اسوه ماتم يگانه قدوه اهل عزا
بسته زنجير كين آزاده صدق و صفا
اي امير كاروانِ غمنصيب كربلا
اي غريب شام . . .
اي كه هستي سايهاي از تابش انوار تو
اي پناه عالمي ظلّ درِ دربار تو
عقلها مات از سراي بيدر و ديوار تو
چشم گوهربار تو شد مايه سوز و بكا
اي غريب شام . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 193 *»
زينت محراب و مسجد باشد از يك سجدهات
راز قبله در بر اهل ولا آن جلوهات
كعبه عشاق عالم در جهان غمخانهات
نالهات افكنده در دلها بسي شور و نوا
اي غريب شام . . .
اي جهاني بنده دربارت از شاه و گدا
از چه رو در بند اعدائي دچار ابتلا
خاك كويت بهر هر دردي ز حق آمد شفا
خود تو بيماري چرا؟ لخت جگر قوت و غذا
اي غريب شام . . .
كربلا ديدي شها بس فتنهها از كوفيان
قتل و غارت آتش كين در ميان آشيان
دست و پا در غل بگردن جامعه، بار گران
اشتر زار و ره دور و تب و رنج و عنا
اي غريب شام . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 194 *»
روبرو در كوفه تا گشتي تو با پور زياد
داستان خاتم و ديو و سليمان شد ز ياد
حكم قتلت تا كه آن مغرور كجرفتار داد
برده از خاطر دگر افسانه فرعون را
اي غريب شام . . .
من چه گويم از ره دور و دراز شام تو
چنبر آهن كجا و گردن و اندام تو
پيش چشمت سر برهنه خواهر و اقوام تو
همرهت بر نيزهها سرهاي از پيكر جدا
اي غريب شام . . .
آه و واويلا و صد آه از خود شام خراب
از دم دروازه تا ويرانه رنج بيحساب
مجلس عام يزيد و بزم شطرنج و شراب
ناتوان طبع غمين از شرح يك زان ماجرا
اي غريب شام . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 195 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«بيان مصائب حضرت سجاد7 در راه كوفه و شام»
افتخار مشعر و خيف و مني ركن و صفا
مروه و حل و حرم حجر و حجر بيت خدا
بسته زنجير كين در بند اعداء از جفا
مبتلاي شام و كوفه يادگار كربلا
افتخار مشعر و . . .
بود از كرببلا تا شام ويران در تعب
جان او در التهاب و جسم او در تاب و تب
از غبار غم سيه روزش هميشه همچو شب
زار و خسته غمزده از ماجراي نينوا
افتخار مشعر و . . .
قوت او لخت جگر آبش سرشك لالهگون
در تزلزل ز اضطرابش نُه رواق بيستون
دود آهش كرده تا عرش برين را نيلگون
كس اميري را نديده بيعِمامه بيرِدا
افتخار مشعر و . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 196 *»
ني غلط گفتم عِمامه بودش و بودش رِدا
تازيانه بر سرش كعب نِيَش بر شانهها
از جراحتهاي غلها موزهي خونين به پا
قد او را از گراني جامعه كرده دوتا
افتخار مشعر و . . .
در دلش بس عقدهها و سينه او پر خروش
خون دل از ديدگان بر روي و دامن لب خموش
ناقهها با ناقهداران در شتاب و جست و جوش
جاي آواز حدي بانگ خشونت بر هوا
افتخار مشعر و . . .
آنچه ديده كربلا و كوفه و در طول راه
قتل و غارت آتش و مرگش كنار قتلگاه
مجلس ابن زياد و طشت و رأس پاك شاه
يك طرف با آنچه را ديده بشام پر بلا
افتخار مشعر و . . .
شاميان را پور سفيان پروريده بر عناد
خاندان مرتضي را دشمناني كجنهاد
آرزوي هريك اين روز و چنين روزي مراد
پير و برنا پست و بالا غرق در شور و غنا
افتخار مشعر و . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 197 *»
هاي و هوي و تار و طنبور و غريو و چنگ و دف
هلهله رقص زنان و سوت نامردان و كف
غلغله آواز فتح و ساز شادي هر طرف
سنگ و چوب و ناسزا از بهر خاصان خدا
افتخار مشعر و . . .
مجلس پرورده دامان كفر و ظلم و كين
نابكاري زاده اشرار ناپاك و لعين
مست و مغرور هوي بر مسند طغيان مكين
پادشاه عالم هستي چو عبدي روي پا
افتخار مشعر و . . .
زير ميز سفره شطرنج و باده طشت زر
در ميان طشت زر رأس امام بحر و برّ
خواهران و دخترانش در طنابي سر بسر
كلك خونبار غمين ماند از تكاپو جابجا
افتخار مشعر و . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 198 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال زينب كبري3 در نزديكي شام»
يا رب اينك منظر شام بلا پيدا شده
در دلم يا رب دوباره آتشي پيدا شده
محنت ديگر خدايا بهر ما امضاء شده
باب ديگر از بلا بر روي ماها وا شده
يا رب اينك . . .
عابدينم را نباشد اي خدا طاقت دگر
ديدن اين شاميان از شريعت بيخبر
دشمنان دودمان مادر و جدّ و پدر
پيروان آل سفيان بهر اين دنيا شده
يا رب اينك . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 199 *»
كودكان را اي خدا ديگر نمانده طاقتي
با شكمهاي گرسنه، تشنهلب، نيراحتي
روي پا ايستاده باشند پيش اعدا ساعتي
اي خدا اينك بلا افزون ز طاقتها شده
يا رب اينك . . .
بانوان مكي و بازار شام و هاي و هو
سر برهنه مو پريشان جابجاي و كو به كو
سفلگان شامي دور از خدا و دين او
كف زنان آماده بهر ديدن آنها شده
يا رب اينك . . .
اي خدا ديگر ندارم طاقت يك لحظهاي
تا ببينم با دو چشمم بر فراز نيزهاي
رأس خونين برادر را بدست هرزهاي
گِرد او اوباش شامي از پي ايذا شده
يا رب اينك . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 200 *»
اي خدا ديگر كجا در دل بود طاقت مرا
تا ببينم مجلس عام يزيد بيحيا
بزم شطرنج و شراب و تار و طنبور و غنا
مجتمع هر ناكسي با شورش و غوغا شده
يا رب اينك . . .
من كجا و صبر و طاقت تا ببينم طشت زر
در ميان طشت زر در مجلس آن بدگهر
رأس پر خون شه كون و مكان و بحر و برّ
بزم باده جايگاه عترت طه شده
يا رب اينك . . .
كي دگر طاقت مرا تا در خرابه پا نهم
كودكان را من كجا از ماتم زندان رهم
اضطراب بيكسان را از چه ره تسكين دهم
بيجهت ني گر غمين نالان در اين بلوا شده
يا رب اينك . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 201 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«بزم عام يزيد پليد»
بزم عام يزيد پليد دور از خدا
سرگران از غرور مردهدل بيحيا
سر پا از جفا دوده مصطفي
واحسينا واحسينا
ـــــــــــــــــــــــــ
بر سرير ستم تكيه زده آن لعين
غافل از ياد حق فارغ از رسم دين
در كمند بلا جمله اهل ولا
واحسينا واحسينا
ــــــــــــــــــــــــ
مست جام هوس بَرده شيطان بود
كافري بدسرشت زاده طغيان بود
عابد مبتلا نزد تختش بپا
واحسينا واحسينا
ــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 202 *»
پيش رويش بود تخته شطرنج او
با حريفان كند قهقهه و گفتگو
بيخبر از جزا پيش آل عبا
واحسينا واحسينا
ــــــــــــــــــــــــ
توي طشت طلا بزير ميز شراب
رأس نوراني پور شه بوتراب
بسته از خون حنا از ره ابتلا
واحسينا واحسينا
ــــــــــــــــــــــــ
گه بريزد ته جرعه خود آن پليد
سوي طشت زر و جانب سر، آن عنيد
خونجگر زين جفا عترت طا و ها
واحسينا واحسينا
ـــــــــــــــــــــــــ
پس تنحنح نمود آن سر دور از بدن
با صداي رسا كرد و شروع در سخن
خواند او آيهها از كتاب خدا
واحسينا واحسينا
ـــــــــــــــــــــــــ
چونكه ديد ميشود ز خواندنش روسياه
زد بچوب جفا بر لب و دندان شاه
گو غمين در رثي با دو صد آه و وا
واحسينا واحسينا
ـــــــــــــــــــــــــ
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 203 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«نوحه عزاي حضرت رقيه3 از زبان حضرت زينب3»
بخواب اي دختر غم پرور من
بيا در دامنم يا در بر من
بخواب اي نور چشمانتر من
مزن آتش به جان و پيكر من
لائي لائي لائي لائي لائي لاي (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بخواب اي بلبل شيرين زبانم
مكن گريه مسوزان جسم و جانم
بخواب اي عمّه اي روح روانم
بخواب اي عمّه اي تاج سر من
لائي لائي لائي لائي لائي لاي (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بخواب اي نوگل باغ يقينم
نشين بر دامنم اي دلنشينم
بخواب اي نازنينم نازنينم
فدايت عمّهات اي دختر من
لائي لائي لائي لائي لائي لاي (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 204 *»
رقيه از چه نالاني چو بلبل
تويي در گلشنم خشكيده سنبل
چرا پژمردهاي همچون پَر گل
غريب و بيكس و بيياور من
لائي لائي لائي لائي لائي لاي (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر خواهي پدر اي نور چشمم
شب غم را بود آخر عزيزم
پدر آيد ترا ديگر مخور غم
ز مشرق سر زند آن خاور من
لائي لائي لائي لائي لائي لاي (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر لب تشنهاي اي جان عمّه
اگر آزردهاي اي جان عمّه
اگر افسردهاي اي جان عمّه
بخواب آخر دمي اي مضطر من
لائي لائي لائي لائي لائي لاي (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
غمين نالد رقيه در عزايت
شفاعت خواهد از تو آن گدايت
زبان حالتي گويد برايت
شفيعش شو بنزد داور من
لائي لائي لائي لائي لائي لاي (2)
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 205 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال حضرت رقيه3، گفتگو با پدر»
گفتا رقيه3 در سحر
آن دختر خونين جگر
پدر پدرجان اي پدر
جان اي پدر جان اي پدر
گفتا . . .
از كربلاي پر بلا
تا در خرابه يك صدا
در هر قدم صبح و مساء
با نالههاي پر شرر
گفتا . . .
عمرش كم و رنجش زياد
دردش فزون كي بوده شاد
تا در خرابه پا نهاد
شد محشري برپا دگر
گفتا . . .
نام پدر ورد زبان
چون بلبلي فصل خزان
لب تشنه و تن ناتوان
رنجور از رنج سفر
گفتا . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 206 *»
نيلي شده رخسار او
ياد پدر گفتار او
آه و فغانش كار او
خوناب دل اشك بصر
گفتا . . .
تا كه شبي در خواب ديد
بابش ورا در بر كشيد
آن خسته را جاني دميد
افشاند ازو خاك گذر
گفتا . . .
دلخوش از آن ديدار بود
در دامن دلدار بود
او را پدر غمخوار بود
در گفتگو با يكديگر
گفتا . . .
گرم شكايتها شده
سرمست آن صهبا شده
غرق تمناها شده
ديگر نه از غمها خبر
گفتا . . .
بيدار شد ناگه ز خواب
افسرده دل در پيچ و تاب
در جستجوي آن جناب
ديگر نبودش زو اثر
گفتا . . .
گفتا پدر رفتي چرا
سير نديدم من ترا
آتش زدي بر جان مرا
آزردهات كردم پدر
گفتا . . .
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 207 *»
بابا نگويم من سخن
زانچه شده بر جان و تن
نگذارمت بيني رسن
بر گردنم بار دگر
گفتا . . .
پس شيون و زاري نمود
هر دم غمي بر غم فزود
طاقت ز دلها ميربود
گريان همه در آن سحر
گفتا . . .
از بهر تسكينش عدو
آن نيمه شب با ها و هو
خونين سر باباي او
آورد و بنهادش ببر
گفتا . . .
تا آن سر پر خون ديد
آنرا در آغوشش كشيد
با حسرت و حزن شديد
زد بوسه بر آن لعل تر
گفتا . . .
آن بلبل شوريده سر
در راه تعظيم پدر
بر خاك ره بنهاد سر
ريزد غمين اشك بصر
گفتا . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 208 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«عزاي حضرت رقيه3»
در خرابه شام شمع محفل غم
دل دونيم و تشنه ديدهاش پر از نم
اختري بسي تابان
كودكي ز غم نالان
آن سه ساله دختر
آن سه ساله دختر
ـــــــــــــــــــــ
در كمند دشمن مبتلا به خواري
كار او شب و روز گريه بود و زاري
سينهاش بدي سوزان
كام او بسي عطشان
آن سه ساله دختر
آن سه ساله دختر
ـــــــــــــــــــــ
ورد او شب و روز نام باب خود بود
آه او غم اندوز يك دمي نياسود
خسته از غم هجران
بسته از ره عدوان
آن سه ساله دختر
آن سه ساله دختر
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 209 *»
در شبي ز شبها خستهتن چو خوابيد
از قضا به رؤيا چهر باب خود ديد
شد از آن بسي شادان
همچو غنچهاي خندان
آن سه ساله دختر
آن سه ساله دختر
ـــــــــــــــــــــ
راز دل همي گفت با باب نكويش
از جفاي دشمن عقده در گلويش
شكوههاي بيپايان
كرد و با شه خوبان
آن سه ساله دختر
آن سه ساله دختر
ـــــــــــــــــــــ
شد ز خوابُ بيدار نوگل حسيني
از فراق بابا بلبل حسيني
شد چو موي خود پيچان
بيقرار آن جانان
آن سه ساله دختر
آن سه ساله دختر
ـــــــــــــــــــــ
دشمنش فرستاد نزد او سر شاه
با دلش چها كرد اندر آن سحرگاه
بوسه پيزپي از جان
بر رخش زد و گريان
آن سه ساله دختر
آن سه ساله دختر
ـــــــــــــــــــــ
سر به خاك راهش بنهاد و رقيه
جان نثار بابش كرد و آن سه ساله
در غمش غمين حيران
بود و آخرين قربان
آن سه ساله دختر
آن سه ساله دختر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 210 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«نوحه اربعين»
ز جا خيز اي شاه مظلومان
آمده مهمان
جابر نالان
ز راه دور با دو چشم تر
ميزند بر سر
با غم و افغان
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بَريد غم مرغ گلگون پر
آمدي يثرب
با دلي بريان
نشستي چون بر لب بام
فاطمهصغري
آن مه تابان
خبر دادي از شهادت
باب مظلوم و
جمله ياران
زدي آتش بر دل زارش
با خبر شدي
ساير نسوان
ز جا خيز . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بشد برپا ماتم عظمي
در سراي آن
بيكسغمگين
همه زنها با غم و زاري
ناله و شيون
گرد آن مهين
حسين گويان بر سر و سينه
ميزدند و با
آه آتشين
مدينه شد يكسره آگه
از شهادت
خسرو خوبان
ز جا برخيز . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 211 *»
بگفتندي مردم گمره
سحر هاشمي
گشته آشكار
از اين گونه در بني هاشم
بوده است بسي
طي روزگار
ولي گرديد بهر مؤمنين
باعث ماتم
حزن پايدار
در آيينه نقش خويشتن
بيندي يقين
هر كسي عيان
ز جا برخيز . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ز حقبينان پور عبد اللّه
مرد نابينا
پير انصاري
كه بد نامش جابر و بودي
از صحابه و
در پي ياري
دلش پر بود از محبت
سبط پيغمبر
حجت باري
شدي عازم سوي كربلا
با دلي پرخون
سينه سوزان
ز جا خيز . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بهمراهش هم عطا آمد
دردلش بودي
داغ شاه دين
به سختيها طي نمودندي
آن ره دور و
با محن قرين
رسيدندي بر مزار آن
شاه لب تشنه
روز اربعين
نموده غسل در فرات و پس
جامه احرام
بسته بر ميان
ز جا خيز . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 212 *»
گرفت عطا دست جابر و
پا برهنه شد
از سر خضوع
به لب بودش ذكر اللّه و
بر دل و جانش
پرتو خشوع
فغان از آن ساعتي كه كرد
مرقد حسين
همچو مه طلوع
كشيد از دل صيحه و گفتا
ياحسين و شد
بيهوش و غلتان
ز جا خيز . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
عطا پاشيد بر رخش آب و
آمدي بهوش
از جگر ناليد
همي ميگفت يا حبيبي و
از مزار شاه
پاسخي نشنيد
بگفتا اي با وفا از چه
اين غلام پير
ميكني نوميد
سپس گفتا اي غمين با شه
دارمت معذور
بيسري جانان
ز جا برخيز . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 213 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال جابر بن عبداللّه انصاري در اربعين»
پير غلامت اي شه انس و جان باشم (2)
دلداده و جان بر لبم ناتوان باشم (2)
افتادهام از پا ترا ميهمان باشم (2)
بر خاك كويت اي شها جانفشان باشم (2)
آهم شنو حالم ببين، حسين جان، حسين جان
با آشنا يك دم نشين، حسين جان، حسين جان
از نزد قبر مصطفي9 آمدم اينجا (2)
با زحمت و رنج و تعب چشم نابينا (2)
در دل هزاران عقدهها از غمت مولا (2)
باشم من اول زائرت اندرين صحرا (2)
اميد من باشد همين، حسين جان، حسين جان
اي كشته طغيان و كين، حسين جان، حسين جان
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 214 *»
من جابر انصاريم اي حسين من (2)
كورم اگر باشي مرا نور عين من (2)
بشنو عزيزم نالهام شور و شين من (2)
خاك رهت بر سر مرا زيب و زَين من (2)
شاهنشه دنيا و دين، حسين جان، حسين جان
حبل المتين مؤمنين، حسين جان، حسين جان
ديدم ترا در دامن مادرت زهرا (2)
بر دوش پيغمبر9 بسي بودهاي مولا (2)
آغوش بابت مرتضي منزل و مأوا (2)
بوسيدهاند روي ترا با دلي شيدا (2)
بينم كنون در اين زمين، حسين جان، حسين جان
بيغسل و بيكفن دفين، حسين جان، حسين جان
تا كه تو رفتي اي حسين از بر جدّت (2)
ديگر نديده بعد تو شهر ما عزّت (2)
خويشان و يارانت همه گوشه عزلت (2)
دُردانه بيمار تو در غم فُرقت (2)
بودي اميد اهل دين، حسين جان، حسين جان
سرور قلب آن و اين، حسين جان، حسين جان
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 215 *»
تو آمدي در كربلا همره ياران (2)
با خواهران و دختران همسر و طفلان (2)
بودت علمدار و علم ساير اخوان (2)
خوبان عالم مجتمع همرهت جانان (2)
از چه شدي تنها چنين، حسين جان، حسين جان
اي شاه بييار و معين، حسين جان، حسين جان
برگو چه شد ياران تو اي شه بطحا (2)
مير علمدارت چه شد در صف هيجا (2)
اهل حريم تو اسير در كف اعدا (2)
باشد مرا اين زندگي بعد تو بيجا (2)
گويد غمين بس آتشين، حسين جان، حسين جان
در ماتمت صبح و پسين، حسين جان، حسين جان
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 216 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«نوحه اربعين»
اربعين حسين باشد و با غم قرين
خونجگر آمده در بر سلطان دين
جابر با وفا آمده كربلا
واحسينا واحسينا
اي شه كربلا شهيد دور از وطن
كشته تشنهلب سرت جدا از بدن
خيز و يكدم ز جا اي شه سر جدا
واحسينا واحسينا
آمده ميهمان ز شهر جدّت نبي
مرد انصاري آن پير غلام وفي
ياور مصطفي آمده نينوا
واحسينا واحسينا
منهزم بيند او عترت خير الانام
خفته در خاك و خون ز تيغ قوم لئام
گريد از اين جفا دارد آه و نوا
واحسينا واحسينا
باشد او دل غمين ز جور قوم لعين
ز آنچه آوردهاند بر سر اهل يقين
نالد او زين بلا ديده او بس عنا
واحسينا واحسينا
غسل و كرد در فرات بهر زيارت روان
با عطا جانب قبر شه انس و جان
همره با بكا شيون و سوز و وا
واحسينا واحسينا
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 217 *»
تا عطا دست وي روي مزارش نهاد
صيحهاي زد ز دل روي زمين اوفتاد
از غم و ابتلا ماتم جانگزا
واحسينا واحسينا
چونكه آمد بهوش همره با شور و شين
ميسرود اين نوا حبيب من يا حسين
غرق بحر عزا با غمش آشنا
واحسينا واحسينا
اي حسينم چرا نميدهي تو جواب
من كه در درگهت پير غلامم جناب
مهر تو شد كجا اين جفا كي روا
واحسينا واحسينا
دانم اي شه چرا جواب تو نشنوم
زانكه گشته جدا ز تن سرت رهبرم
شو غمين هم صدا با من بينوا
واحسينا واحسينا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 218 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«مراجعت اهلبيت: به كربلا»
چو شد پايان دوره محنت
سر گراني
خصم بد آيين
شد آماده ناقه رهوار
محمل ديبا
زينت و آيين
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ز شام كين زد برون خيمه
مهر رخشان
آسمان غم
بگرد او حلقه بر زده
اختران آن
عرصه الم
زنان بر سر معجر سيه
در درون دل
آتش ماتم
مهيّا گشت كاروان، زدي
ساربان حُدي
با دل غمگين
چو شد پايان . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بفرمود آن شاه كشور
ماتم و الم
اي شتربانان
سيه پوشيد محمل ما را
چونكه ما هستيم
از عزاداران
كنيد بر پا نزد هر محمل
بيرق ماتم
اي علمداران
روان گرديد جانب يثرب
كاروان غم
آه آتشين
چو شد پايان . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 219 *»
سپس فرمود در ميان ره
اشتران بريد
سوي كربلا
بپا سازم در كنار آن
مرقد انور
مجلس عزا
همه ناليم با فراغ دل
بي جفاي شمر
خولي دغا
كشيده شد اشتران يكسر
سوي كربلا
دشت عنبرين
چو شد پايان . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
چو شد پيدا كعبه مقصود
ناله و ضجّه
بر ملا گرديد
شه سجاد مير كاروان
پا برهنه شد
اشك غم باريد
پي آن شه جملگي يكسر
خاك ره بر سر
از جگر ناليد
فغان و آه زان زمان كه شد
مرقد انور
گلشن نسرين
چو شد پايان . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
نهادي رخ بر مزار شه
هر يكي از دل
عقدهها بگشود
ز قتل شاه وز ره كوفه
از جفاي شام
شكوهها بنمود
مزار آن كشتگان يكسو
بر شرار غم
هرزمان افزود
كنار هر گلبني بودي
مادري نالان
خواهري حزين
چو شد پايان . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 220 *»
در آن صحرا ناله زينب
آه سينهاش
آتشي افروخت
شكايتها كرد ز خصم دون
وز حكايتها
يك جهاني سوخت
ره و رسم شيون و زاري
هم عزاداري
او همي آموخت
ز سوز دل اندر آن وادي
بس فغان بنمود
دخت شاه دين
چو شد پايان . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
سكينه گفت اي پدر گشتم
بعد تو خوار و
مضطر و محزون
بديدمت پاره پاره تن
بيسر و عريان
غرق بحر خون
سرت بر ني همسفر با ما
با دو چشم تر
با رخ گلگون
چسان گويم شد چها بر ما
گر چه خود داني
اي پدر يقين
چو شد پايان . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پدر دادم بعد تو از دست
يك برادر و
خواهري شيرين
يكي محسن يادگار تو
در حلب گرديد
آن جنين دفين
رقيه آن نازنين خواهر
در خرابه مرد
با دل خونين
در آغوشش رأس پر خونت
بوده است با ما
در غمش قرين
چو شد پايان . . .
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 221 *»
چو ديد آن شه بي قراري
آن عزاداران
اي غمين گفتا
نبايد بود بيش از اين ديگر
وادي بلا
در غم و عزا
كشيد محمل جانب يثرب
نزد مصطفي
مادرم زهرا3
كنيم برپا مجلس ماتم
با همه خويشان
تا دم پسين
چو شد پايان . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 222 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«مراجعت اهلبيت: به كربلا»
شد كربلا بار دگر
ماتمسرايي سر بسر
اهل حرم شوريده سر
افسرده دل خونين جگر
ـــــــــــــــــــــ
آمد فرود بار الم
در نينوا با سوز و غم
مير عرب فخر عجم
با كاروان دربدر
ـــــــــــــــــــــ
ديدند آن افسردگان
چون كعبه مقصودشان
قبر شه لبتشنگان
هر يك بنوعي نوحهگر
ـــــــــــــــــــــ
شد خيمه ماتم بپا
در كربلاي پُر بلا
در هر قدم شور و نوا
افغان و آه در هر گذر
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 223 *»
آنگه امير كاروان
پاي برهنه شد روان
همراه او هم بانوان
با كودكان بيپدر
ـــــــــــــــــــــ
گِرد مزار پاك شه
چون هالهاي بر گرد مه
از ديده آنها همه
خوناب دل اشك بصر
ـــــــــــــــــــــ
از جور و ظلم كوفيان
هم از جفاي شاميان
خونهاي دل گشتي روان
بر دامن از چشمان تر
ـــــــــــــــــــــ
زان پس شد آنجا گلشني
هر يك بسان بلبلي
بنشسته نزد گلبني
ماتم زده سر زير پر
ـــــــــــــــــــــ
يك جا نشسته خواهري
گريد كناري، مادري
نالد زني بر شوهري
آتش بجان خاكي بسر
ـــــــــــــــــــــ
غمخانهاي بس جانگزا
يكسر همه ماتمسرا
بس كن غمين زين ماجرا
آتش زدي بر خشك و تر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 224 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«نوحه اربعين»
«زبان حال حضرت زينب3»
آمدهام ز شام غم خسته جگر برادرم
خيز و ز جا بحال من دمي نگر برادرم
نگر به حال مضطر و ديده تر برادرم
رفته ز كف قرار و دل، پر ز شرر برادرم
برادرم برادرم حسين من برادرم
آمدهام به كربلا خميدهام ز بار غم
شكوه كنم بسوي تو ز كوفه و ز شام هم
بعد تو اي برادرم رخت عزا بريدهام
ماتم تو شعار ما بهر گذر برادرم
برادرم برادرم حسين من برادرم
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 225 *»
خيز و ز جا دمي نگر حال تباه ما همه
ز ضرب تازيانه بين تن سياه ما همه
شنو برادرم دمي فغان و آه ما همه
نواي وا حسين ما شنو دگر برادرم
برادرم برادرم حسين من برادرم
برادرم در اين سفر چهها كه ما نديدهايم
ز دست اهل كينه ما چه فتنهها كه ديدهايم
ز كوفيان و شاميان بس ابتلا كشيدهايم
به همرهي ما سرت به نيزه بر برادرم
برادرم برادرم حسين من برادرم
كنار مرقدت كنون بدون جور اشقيا
بنالم از فراغ دل قيامتي كنم بپا
نباشدم دگر جفا ز شمر و خولي دغا
سرشك خون بريزم از دو چشم تر برادرم
برادرم برادرم حسين من برادرم
خيز و نگر سكينهات غمزده و فكار و زار
از غم داغ و فرقتت نباشدش دمي قرار
گوش دريدهاش ببين بخاطر دوگوشوار
ناله يا اباي او تا به سحر برادرم
برادرم برادرم حسين من برادرم
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 226 *»
فاطمه صغيرهات اگر كه بينيش بغم
بعد تو اي برادرم ديده به ره بسي الم
به بزم شاميان دون كنيزيش شده رقم
ديده به چشم خود سرت به طشت زر برادرم
برادرم برادرم حسين من برادرم
عابد دلفكار تو ز درد و غم چه ناتوان
بگرد مرقدت نگر چو عندليب گلستان
ناله كند بسان ني مويه كند چه بيامان
خيز و نگر تو يكدمي حال پسر برادرم
برادرم برادرم حسين من برادرم
به درگهت بود مرا برادرم خجالتي
فزوده شد به دل مرا در اين سفر جراحتي
حكايت رقيه را نمايمت اشارتي
كه آمدي بنزد او ولي به سر برادرم
برادرم برادرم حسين من برادرم
زنان و كودكان همه كنار مرقدت حزين
به حال زارشان نگر نوحهسُرا شده غمين
اميد او ز درگهت نامه شوم او مبين
در گذر از جرائمش بيك نظر برادرم
برادرم برادرم حسين من برادرم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 227 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبداللّه الحسين
«اربعين حسيني7»
كارواني آيد از شام بلا
غم نصيب و آشناي كربلا
كربلائي بوده خود اين كاروان
مدتي بوده در آنجا ميهمان
ميزبانش كوفي بس بيوفا
كرده بر اين كاروان بيحدّ جفا
بسته ره از هر طرف بر رويشان
شد برون چاره زدست ميهمان
منع كرد از ميهمان آب و غذا
آب داد از تيغ كينِ جانگَزا
ريخت خون ميهمانان تشنه لب
روز آنها تيره كرد از غم چو شب
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 228 *»
نو خطاني كشته او زين كاروان
مثلشان ديگر نبوده در جهان
كشته سقائي براي مشك آب
نااميد بس كرده دلهاي كباب
سربريده از جوانان در ملا
پيش چشم مادران مبتلا
زد شرر بر جسم و جان خواهران
بس برادر كشته او زين كاروان
طفل شيري را بجاي شير و آب
ذبح كرد با تير كين بر دوش باب
كشت آخر هم امير كاروان
با لب تشنه خدا داند، چه سان
كرد غارت بعد از ان اموالشان
آتش او زد خيمه و خرگاهشان
بست با غُل از جفا بيمار را
كرد در بند كودكان زار را
بانوان را بر شترها بي حجاب
برد تا شام بلا در آفتاب
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 229 *»
همره آنها به روي نيزهها
همچو مه، سرهاي از پيكر جدا
اربعيني شد جدايي اَلاَمان
باز آيد كربلا اين كاروان
ميزبان باشد دگر شاه شهيد
كاروان با صد نوا از ره رسيد
ميهماناني همه شوريده سر
از غم دوري همه خونين جگر
هريكي را شكوه بر لب بيشمار
عقده بيحد در دل هر داغدار
گوشها پاره براي زيوري
بس دويده پا برهنه دختري
ياسها نيلوفري از آفتاب
هم ز ضرب كعبني هم قحط آب
مادري گريد ز داغ نوجوان
همسري از داغ شوهر بيامان
خواهري داغ برادر در دلش
بس نواها كرده او در محملش
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 230 *»
دختري از فُرقت بابا كباب
بهر طفل شيرياش گريد رباب
ميرشان فرموده سالاري كند
عمهام زينب علمداري كند
زينب است و يك جهاني گفتني
او چه گويد با چنان بي سر تني
او چه گويد از اسارت مو به مو
همرهش بوده سر شه كو به كو
ماجراي كوفه را گويد دمي
يانهد بر زخم شه او مرهمي
كوفيان را گويد او رسوا نمود
سرزنش چون منطق بابا نمود
گويد از بازار كوفه دل غمين
ماجراي محمل و زخم جبين
گويد او از مجلس ابنزياد
با سخن داد او غرورش را به باد
گويد، از دوري ره تا شام را
رنجهاي بيحد و آلام را
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 231 *»
گويد از كوه حلب آن نيمه شب
سقط محسن آورد آيا به لب؟
ياد مادر تازه گردد زين سخن
آتش و پشت در و آزرده تن
گويد از دروازه ساعات شام
نالد از جور و جفاي آن لئام
گويد از شادي و جشن شاميان
يا ز سبّ و لعنت آن ناكسان
گويد از آيينهبنديهاي شام
از كف و از هاي و هوي آن لئام
گويد از خاكستر و از چوب و سنگ
از دف و ساز و ز طبل و تار و چنگ
گويد از آن مجلس و بزم شراب
بار ديگر قلب شه سازد كباب
گويد از بي داد پور هنده او
ماجرا را گويد آيا مو به مو؟
بوده حاضر رأس شه در طشت زر
بوده خود با چشم خود نظّارهگر
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 232 *»
بوده و ديده چه گويد خواهرش
داند او آمد هر آنچه بر سرش
خطبه خواهر به گوش خود شنيد
ديده او را چون گريبان ميدريد
شه شنيد با گوش خود بس نالهها
از سكينه، دخترش در آن فضا
ميزبانا خيز از جا يكدمي
بيسري اما سري بر عالمي
ميزبانا كربلايت شد حرم
از حرامي پاك گرديده چه غم
كاروانت آمد اينك از سفر
بهر ماتمداريت، دور از خطر
خيز و از پور خود استقبال كن
بيسر، از او پرسش احوال كن
جاي زنجير و غل و چنبر نگر
كن سؤال از رنجش طول سفر
بنگرش از داغ هجران بي امان
در تب و تاب از جفاي شاميان
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 233 *»
ميزبان از تشنگي ديگر چه باك
اين فرات و علقمه چون جان پاك
ميزبان اصغر كجا باشد دفين
شير دارد مادر آن نازنين
قاسمت را گو كه تا خيزد ز جا
بهر شادي دست خود بندد حنا
اكبرت را گو كه ليلي آمده
مادري افتاده از پا آمده
گو كه بر خيزد علمدار رشيد
خواهر غمديدهاش زينب رسيد
گو به ياران آمد اينك كاروان
خفتهايد بيسر ز جور كوفيان
بهر استقبال اين غمديدهها
اي وفاداران ما خيزيد زجا
كاروان غم نصيب زينبي
بس بلا ديده به هر روز و شبي
چشمها بارد همه خوناب دل
كربلا باشد ز هر يك بس خجل
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 234 *»
برده با خود هر يكي از ما پيام
تا رسانيده به گوش اهل شام
خفتهايم ما گر كه در خون از جفا
با خبر شد هر كسي از حال ما
كار ما زين خستگان بالا گرفت
شهر و كوي و برزن و صحرا گرفت
هركجا باشد ز ماها گفتگو
شد اسارت باعث اين هاي و هو
پايه كاخ ستم لرزان از آن
شد عيان رسوايي اهريمنان
شد شهادت زين اسارت بارور
تا قيامت، آورد هر دوره بر
ميزبانا، گو خوش آمد با همه
بشنو از هر گل تو عطر فاطمه
مادرت در اين سفر همراه بود
از همه احوالشان آگاه بود
اشك چشم كودكان او پاك كرد
گرد ره از مويشان او پاك كرد
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 235 *»
هم به دامانش رقيه جان سپرد
از خرابه با خود او را تا كه برد
با سرت كردي خرابه كربلا
ميهِمان گشتي چو بر آن بينوا
سخت شد بر بيكسان آن نيمه شب
خواهرت جانش رسيد آن شب به لب
عقدهها وا شد دوباره آن زمان
غصه از حدّ شد برون، بارش گران
خود چو داني پس مپرس از خواهرت
تازه است داغش ز مرگ دخترت
او در اين ره بس بلاها ديده است
چون كماني قامتش گرديده است
خود تو ميداني چه آمد بر سرش
بارها جانش رسيده بر لبش
كي گمان ميكرد ز تو گردد جدا
تو به خون غلطي و او بر ناقهها
كودكان را شانههايش چون سپر
هر يكي را دامن مهرش پدر
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 236 *»
كوه صبري در بر هر صرصري
زيبد او را گر بگويم رهبري
در گلو بودش همي آواز تو
در بلا همراز و هم دمساز تو
آرزويت را برآورد اي حسين
راستي بودي تو او را نور عين
گر كه برگشته كنون بس ناتوان
شد توان بخش تمام خستگان
هرچه بودش در توان ايثار كرد
همچو مادر با شه ابرار كرد
آمده خسته ز اهل روزگار
تا كه از عِطرت بگيرد او قرار
تربتت بوسد به ياد غربتت
عطر تو بويد ز عطر تربتت
خواهد از حق مغفرت بر عاصيان
چون غمين رو سيه از شيعيان
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 237 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«مراجعت اهلبيت: به مدينه طيبه»
چون دشت بلا گشت يكي گلشن نسرين
دلها همه از فرقت و غم لاله خونين
وز دوده آه كور چو شد ديده پروين
هرگز ز الم پهن نشد بستر و بالين
چون دشت بلا گشت . . .
ــــــــــــــــــــ
بودند همه بر لب آب تشنه و نالان
وز آتش هجران همه با سينه سوزان
سجاد7 كه بُد اُسوه ماتم ز امامان:
دستور رحيل داد از آن دشت نگارين
چون دشت بلا گشت . . .
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 238 *»
فرمود شه بيسپه كشور ماتم
تا گشت روان جانب يثرب به دو صد غم
بر دوش نهد بيرق غم زاده حذلم
آن يار كه بُد نام، بشيرش ز محبّين
چون دشت بلا گشت . . .
ــــــــــــــــــــ
فرمود اگر هست ترا طبع رواني
برگوي ز اشعار بر آن وزن كه داني
رو يثرب و برگوي به عالي و به داني
كآيند ز وادي بلا، عترت ياسين:
چون دشت بلا گشت . . .
ــــــــــــــــــــ
آمد به مدينه چو بشير زامر همايون
بيني و سر مركب خود كرده تر از خون
ايستاد در روضه چو با حال دگرگون
گشتند همه مجتمع و او بروي زين
چون دشت بلا گشت . . .
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 239 *»
فرياد برآورد ز دل از ره ماتم
ديگر نكنيد زيست در اين شهر مكرّم
شد كشته حسين سبط نبي9 فخر دو عالم
رأسش به ني و پيكر او پاره ز زوبين
چون دشت بلا گشت . . .
ــــــــــــــــــــ
گرديد بلند زاهل حرم ناله و شيون
بر سينه و بر سر بزدي مرد و دگر زن
پر شد ز كبير و ز صغير كوچه و برزن
پس گفت بشير عترت او آمدهاند هين
چون دشت بلا گشت . . .
ــــــــــــــــــــ
تا اهل مدينه بشدي زين خبر آگاه
رفتند همه با عجله جانب خرگاه
گويد كه بشير از پي مردم شدم آنگاه
ديدم كه همه ضجّهكنان با شه غمگين
چون دشت بلا گشت . . .
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 240 *»
بنشست به كرسي ز جگر سخت بناليد
از ديده ز خوناب دل ريش بباريد
پس حمد و ثنا گفت و از آن واقعه باليد
فرمود كه كشتند پدرم را سپه كين
چون دشت بلا گشت . . .
ــــــــــــــــــــ
كشتند جوانان وي و جمله انصار
اندر لب شط تشنهلب و خونجگر و زار
بردند سرش را سر ني كوچه و بازار
كردند اسير عترت آن پادشه دين
چون دشت بلا گشت . . .
ــــــــــــــــــــ
اي قوم كنون نيست دگر جاي مسرّت
گرييد در اين ماتم عظمي ز مودّت
چون گريه نموده است در آن دوزخ و جنّت
جنّ و ملك و خازن و هم مالك سجّين
چون دشت بلا گشت . . .
ــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 241 *»
بيجرم روا داشت غمين اين همه عدوان
خصم خشن بدمنشش از ره طغيان
گر جاي وفا حكم جفا دادي و فرمان
جدّش نفزوديش بر اين خصم بد آيين
چون دشت بلا گشت . . .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 242 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«تضمين نوحه حضرت زهرا3»([13])
واحسيناه ذبيحاً من قفا
واحسيناه غسيلاً بالدما
اي حسين اي كشته راه خدا
اي حسين اي تشنه دشت بلا
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
دشمنت را ني حميت ني حيا
از نبي ني باك و ني شرم از خدا
خرگهت را كند و از يثرب شها
زد ز كينش در زمين كربلا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
مقصدش بودي شكستت يا حسين
بيخبر از ضرب شستت يا حسين
بهر حق بستي دو دستت يا حسين
روشنيبخش دو چشم مصطفي
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 243 *»
دشمنت در راه باطل اهتمام
كرد و تا گرديد روا او را چو كام
كي خدا گيرد از آنها انتقام؟
بيگنه بر تو ستمها شد روا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
كوفي و شامي همه مسرور و شاد
مكّيان را هر دمي رنجي زياد
رنج هر يك كي رود مادر ز ياد
والي ملك ولا اندر بلا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
تا كنون مادر نديده كس چنين
ظلم بيحد از كسي روي زمين
بر شماها شد روا از دست كين
ناروا از جور و كيد اشقيا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
كربلا از كشتهها شد لالهزار
تشنهلب غلتان ز تيغ آبدار
تن فتاده سر به روي ني سوار
باشد آن باغ ارم؟ يا نينوا؟
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 244 *»
هر چه كينه دشمنت در سينه داشت
در دلش هر چه ز حق او كينه داشت
هر چه حيله دشمن ديرينه داشت
ريخت و يكباره برون در كربلا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
رايت عباس تو شد واژگون
شد دلت در ماتم او غرق خون
قامتش ديدي دوتا تن لالهگون
فرق او منشق دو دست از تن جدا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
اكبرت را در بهار عمر او
پاره تن ديدي ز شمشير عدو
فرق او چون فرق باباي نكو
منشق از تيغ جفاكيش دغا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پيكر قاسم ميان خاك و خون
پايمال سمّ اسب قوم دون
شد عزا عيشش چو بختش واژگون
نو عروسش شد به سر معجر سيا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 245 *»
پيكرت صدپاره بيغسل و كفن
در ميان لجّه خون غوطهزن
سر جدا بر روي نيزه از بدن
تن جدا از سر گرفتار بلا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پايمال سمّ اسبان پيكرت
پيش چشم خواهران و دخترت
كودكان تشنهكام و همسرت
غمزده، ماتمزده، در ابتلا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
در شب قتلت تنت در قتلگاه
بهر انگشتر شد انگشتت جدا
ساربان دستت نمود از بندها
از پي بندي جدا آن بيحيا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
همره خولي سرت چون آفتاب
منكسف بودي ز خرجينش حجاب
در تنور منزل آن بدمآب
معني اللّه نور در انجلا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 246 *»
بعد از آن خونريزي پُر سوز و ساز
شد مهيا دشمنت بر تُرك و تاز
بس نبودش آن تطاولها كه باز
دست غارت شد دراز از هر كجا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد غارت كينه را انباز كرد
رسم ديگر در ستم آغاز كرد
آتشي چون دوّمي پرداز كرد
پس بسوزانيد خيامت جابجا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از آن بيدادها شد سختگير
اهل بيتت را همه بُرنا و پير
كرد همچون زنگي و رومي اسير
در طناب و غل به صد جور و جفا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
كودكانت را چو آهوي حرم
بسته در زنجير عدوان آن دژم
بر زنان نامحرماني بيش و كم
خاك خواري جا و خون دل غذا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 247 *»
پور بيمار تو در زنجير كين
دست و پا در غلّ و بند آهنين
نالهاش زار و نوايش آتشين
لخت دل قوت و سرشك او دوا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
يك قدم از راه رحمت سويشان
كس نرفت و در عوض طغيانشان
هر دم افزودي بر ايشان رنجشان
از هزاران ره تعب بيحد عنا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدماء
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
در حريمت هريك از برنا و پير
پست و بالا از صغير و از كبير
روز و شب در منزل و يا در مسير
آرزويش از خدا بودي فنا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
مادران را جان به لب از كودكان
كودكان را دل دو نيم از مادران
جمله را دل در تب و تن ناتوان
هر يكي را از غم ديگر نوا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 248 *»
دخترانم را عدويت بيحجاب
بردشان در مجلس عيش و شراب
سينهشان بريان نمود و دل كباب
تا سرت شد زينت طشت طلا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
چوب كين تا با لبت شد آشنا
شد قرارم از دل و طاقت ز پا
آه سوزانم چو دودي در هوا
اي غريب مادر اي صد آه و وا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
آنچه را مادر تو ديدي از عدو
پايه درك همه كوته از او
تا قيامت گر كه با صد هاي و هو
گفته آيد ني يك از بيمنتهي
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدماء
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
تا كه گردون را خدا گرد زمين
چرخ داده ني شده ظلمي چنين
مثل آن هرگز نيايد بعد از اين
كوه عزّ حق از آن صرصر هبا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدماء
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 249 *»
خانه ظلم عدو ويران شود
تا به محشر بيسر و سامان شود
همچو من او واله و حيران شود
گردد آواره نبيند او رخا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بود و تشويشت حسينم جابه جا
از براي دوستان روسيا
تا تو كردي جان شيرينت فدا
بر سر هر يك شدي ظل هما
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
مجرمين را رحمتت آمد معين
روي ذلت بر درت دارد غمين
باشد او هم چون يكي از مجرمين
دست او گير اي تو بازوي خدا
واحسيناه ذبيحا من قفا
واحسيناه غسيلا بالدما
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 250 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«اي داد از بيداد دشمنانت يا حسين7»
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
دشمنت را اي امام اتقيا
ني هراسي از خدا، ني از جزا
از تو مهر و خوبي و لطف و صفا
در برابر زو نديدي جز جفا
مقصد و مطلوب همه بودت خدا
مقصد دشمن نبودي جز هوي
دل بريدي زين جهت از ماسوا
از خود و مال و ز اهل و اقربا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 251 *»
دشمنت آوارهات كرد از وطن
ديدي از جور و جفايش بس محن
بهر آزارت نمودند انجمن
بددل و بدخواه و هم بيعتشكن
همرهانت غرق غم از مرد و زن
دل بريدي از همه وز خويشتن
شد جهان در ماتمت بيت الحزن
پست و بالا زشت و زيبا هر كجا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
خرگهت را كند از يثرب عدو
كربلا برد شد به پا بس هاي و هو
نصرت باطل بدي منظور او
جز شكست حق نبودش آرزو
همرهش شد هركه بودي كينهجو
هر سفيه بدسرشت و هر دو رو
هر لئيم و هر پليد هرزهخو
هر يكي غرق سلاح سر تا به پا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 252 *»
همت هريك ازان اوباش پست
ياري آن كجرو دنياپرست
آنكه عقل و دين خود دادي ز دست
بر سرير سلطنت زد تكيه مست
منكر حق و هرآنچه از حق است
دشمن دين خداوند از الست
گرچه از طغيان خود طرفي نبست
شد نصيبش لعنت بيمنتهي
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
آنكه بودش در شكستت اهتمام
ميرسد او را زمان انتقام
چون ولي خونت آن آخر امام
بركشد تيغ دو سر را از نيام
همچو آتش افتد او بين اَنام
بگذراند از دم تيغش لئام
از خدا خواهيم نمايد او قيام
تا شود برپا دگر دور شما
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 253 *»
خواست دشمن كشتنت را اي دريغ
تشنهلب در نزد دريا اي دريغ
بيجنايت اين جفاها اي دريغ
شد روا بر آل طه اي دريغ
مكيان در ابتلاها اي دريغ
شادماني شاميان را اي دريغ
كامران آن بي سر و پا اي دريغ
كشته شد نيمي و نيمي مبتلا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
كس ندارد زين جفاها يك نشان
مثل آن ديده نشد تا آن زمان
گشتهاند حيران همه افلاكيان
زآنچه سر زد از گروه خاكيان
شرم دارند زين جنايت كافران
پس كجا شد غيرت اسلاميان
شد ادا، آيا حق اين خاندان
حق آنها را نداند جز خدا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 254 *»
لالهزار است كربلا از كشتگان
بيسر افتاده ز پا پير و جوان
همچو مه سرهاي آنان بر سنان
كارواني از اسيران شد روان
خواهراني داغدار و مادران
بينقاب و معجري، دلخستگان
در كمند و چنبر اهريمنان
پردهداران حريم كبريا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
كرد دشمن غيظ خود را آشكار
هرچه بودش كينه آوردش به كار
مثل آن هرگز نديده روزگار
يك تن و لشگر هزار اندر هزار
هر وجودي يافت در خود انكسار
انكساري كه نبودش انجبار
تا چه حد بُد كينه آن بد شعار؟!
كس نداند حد آن را جز خدا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 255 *»
پرچم عباس را كرد واژگون
هر دو دستش را جدا تن غرق خون
با عمودي هم ز زين كردش نگون
بهر مشك آبي آن پست زبون
با سرش نقش زمين شد بيستون
پاره پاره تن ز تير قوم دون
آمدي نزدش خدا داند كه چون؟!
تا تو را از علقمه دادي ندا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
تارَك اكبر دريد از تيغ كين
پاره پاره پيكر آن نازنين
شد ز بيتابي دگر نقش زمين
تا شنيدي زو سلام آخرين
پس شتابان آمدي بس دلغمين
چون نشستي در كنارش بر زمين
رخ نهادي بر رخ آن مه جبين
شد قِران مهر و مه آن لحظهها
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 256 *»
پيكر قاسم نمود آن دد خصال
زير سم اسب جنگي پايمال
پيكري نازكتر از گل در مثال
نرم شد زان پايمال و زان نِعال[14]
نوجوان اما چو پيران در كمال
يادگار مجتبي در حسن و حال
چشم تو روشن ازان حال و جمال
ليك ديدي داغ آن نو كدخدا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
تشنهلب گشتي چو گرم كارزار
دل دو نيم از داغ اصحاب كبار
بيعلمدار و سپه بيغمگسار
خسته و آزرده، رنج بيشمار
خونجگر از غربت اهل و تبار([15])
دلغمين از آن سپاه بد شعار
نوبت آن شد كه تا سازي نثار
كودك شير اصغر شيرين لقا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 257 *»
تا گرفتي در بغل آن طفل زار
ديديش از تشنگي زار و نزار
از پي اتمام حجت واضطرار([16])
آب خواستي زان گروه كجمدار
شد جوابت تير كين زهردار
حلق اصغر را دريد آن نابكار
روي دستت جان سپرد بس بيقرار
سوي بالا پس فشاندي آن دماء
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
شد دگر نوبت تو را اي ممتحن
تا دگر راحت شوي از آن محن
آوري بهر فدايي جان و تن
بركني دل از وثاق خويشتن
تشنهلب در لجّه خون غوطهزن
از قفا گيرد سرت را از بدن
تن كند عريان بماني بيكفن
سر به روي نيزه قوم دغا([17])
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 258 *»
پايمال سمّ اسبان پيكرت
بيبرادر خواهر غمپرورت
در كنارت دختر بيسرورت
مات و حيران زانچه آمد بر سرت
ماتمت را كرده برپا مادرت
جد و بابا و برادر در برت
يك طرف تن مبتلا يك سو سرت
كو كسي را طاقت اين ابتلا؟!
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
دشمنت را بس نشد اين حد جفا
برد يغما هرچه بد در خيمهها
بعد ازان زد آتش كين بيحيا
بر خيام خاندان مصطفي9
ظلم ديگر شد ز كين آن دغا
بر زنان و كودكان تو روا
غارت آنها دران دشت بلا
صد فغان از كينه آن اشقياء
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 259 *»
جور و كينش گوييا پايان نداشت
كس گمان اين همه طغيان نداشت
عترتت ديگر سر و سامان نداشت
غير اشك و آه آب و نان نداشت
سروري از بهر حفظ جان نداشت
از هراس دشمنان افغان نداشت
راه چاره سويي زان ميدان نداشت
بُد اسير و دستگير و بينوا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
در شقاوت دشمنت ممتاز شد
در قساوت دست و پايش باز شد
جرأتش بيرون دگر زانداز شد
كينهاش را جور برگ و ساز شد
بعد كشتن بستنش آغاز شد
گرم شور و گرم تُرك و تاز شد
عترتت با رنج و غم دمساز شد
شد دگر آغاز ديگر ابتلا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 260 *»
عترتت را يكسر از پير و جوان
با دلي خونين و جاني ناتوان
كرد اسير و دستگير چون بردگان
جان به لب يكسر تمام مادران
كودكان آزرده تن افسرده جان
بينقاب و معجري جمع زنان
بر شترها همره نامحرمان
خاك خواري اشك گلگون توشهها
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
دست و پا در غل همه در بند كين
پور بيمارت گرفتار و حزين
تشنه و آزرده و با غم قرين
رنج فرقت در دل زارش مكين
جامعه در گردن و پايش وزين
دل دو نيم و آه سينه آتشين
خون دل با اشك چشمانش عجين
بودش اندوه و اَلَم قوت و دوا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 261 *»
هركه باقي ماند زاهلت بيقرار
خسته از رنج بلاي بيشمار
مرگ خود را خواهد او از كردگار
شكوه دارد بيشُمَر از روزگار([18])
جان به لب هر همسر از هجران يار
مادران از داغ فرزندان نزار
كودكان نالان ز زجر نابكار
تسليت بد كعب ني زان اشقياء
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
آنچه كردند دشمنانت تا ابد
ناتوان باشد ز دركش خوب و بد
تا صف محشر اگر قوت رسد
گويد از آن هركه را ممكن بود
شرح آن با صد زباني گر دهد
روز و شب او را مدد روزي شود
عشري از معشار آن را نشمرد
كاين جفا را نيست بهرش انتهاء
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 262 *»
داد دشمن خاك عترت را به باد
اين چنين جوري جهان نارد به ياد
جز ز اعداي تو ديگر رخ نداد
دشمنانت را دگر شادي مباد
كيفر كردارشان را در معاد
بينهايت حق كند از عدل و داد
در ظهور و رجعت اهل سَداد([19])
انتقام گيرد ز اعدايت خدا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
ـــــــــــــــــــــ
بيم ما اي خسروا از محشر است
چون غمين از شرم ما، در محضر است
از تبهكاري ما، در دفتر است
ليك ما را شور تو اندر سر است
روي ذّلت بر درت اي سرور است
عاشقت را ظل حيدر بر سر است
كي جدا او ديگر از پيغمبر است
مادرت آخر دهد او را جزا
اي حسين اي يادگار مصطفي9
اي حسين اي زاده شير خدا
شد خدايت اي حسين
خون بهايت اي حسين
جانها فدايت يا حسين (2)
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 263 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا علي بن موسيالرضا
«عزاي حضرت رضا7»
ميرسد ميهمان به شهر طوس از وفا
ميرساند صبا شميم آن مه لقا
بر مشام رضا
بس بود جانفزا
واي غريبا واي اماما
ـــــــــــــــــــــ
ميرسد يوسف مصر حقيقت كنون
خسته و دل غمين ز دور چرخ نگون
كرده بر تن قبا
صبر بر ابتلا
واي غريبا واي اماما
ـــــــــــــــــــــ
پير كنعان دين دو ديده در انتظار
ميسُرايد ز دل نغمه شور و فكار
يوسف مه لقا
ياد بابا نما
واي غريبا واي اماما
ـــــــــــــــــــــ
آيد از يثرب آن نوگل باغ يقين
تا نمايد وداع با پدر غم قرين
دارد او اين نوا
الوداع يا ابا
واي غريبا واي اماما
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 264 *»
طوسُ شد از شرف رشك جنان برين
ز اقتران دو ماه مهر و مه آفرين
چرخو عرشعُلا
بوسداين خاكرا
واي غريبا واي اماما
ـــــــــــــــــــــ
ديدُ تا غربت پدر يگانه پسر
طاقتش رفت ز تن پريدُ هوشش ز سر
واي از اين بلا
آهُ از اين جفا
واي غريبا واي اماما
ـــــــــــــــــــــ
بست با حضرتش عهد ولايت عدو
بودُ قصدش فقط خستن آن ماهرو
بود بس اين عَنا
زهر كينش چرا
واي غريبا واي اماما
ـــــــــــــــــــــ
اندرونش شد از زهر جفا پار و پار
برد از پيكرش تاب و توان و قرار
بود بر اين قضا
ازدل و جان رضا
واي غريبا واي اماما
ـــــــــــــــــــــ
چشم خود باز كرد آن شه اقليم دين
ديد رخساره جواد ماتم نشين
لبز حسرت گزا
خونفشانديدهها
واي غريبا واي اماما
ـــــــــــــــــــــ
بعد توديع او در ره جانان خود
آن امام غريب داد دگر جان خود
ليك كامش روا
درد او شد دوا
واي غريبا واي اماما
ـــــــــــــــــــــ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 265 *»
سوخت ازين ماجرا جوانش ابنالرضا
از قدم تا بسر در آتش ابتلا
غرق بحر بلا
آن شه مبتلا
واي غريبا واي اماما
ـــــــــــــــــــــ
كربلا اي غمين به عكس شد ماجرا
شد ز بعد پسر پدر به غم مبتلا
اي دوصد آه و وا
زآنچه شد كربلا
واي غريبا واي اماما
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 266 *»
بسمه تعالي
ساعد اللّه قلبك يا مولاي يا بقية اللّه
في مصيبة جدك المظلوم
ابيعبد اللّه الحسين7
«عرض تسليت»
اباصالح مهدي زهرا جان عمهات زينب كبري
نظر فرما بر عزاداران از ره احسان يكدمي مولا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
شده ما را موسم ماتم اي شه عالم پير و هم برنا
شريك تو در غم جدّت آن شه مظلوم كشته اعدا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
شود روزي اي اباصالح چشم ما بيند آن رخ تابان
كنار آن قبر ششگوشه محشري سازيم با تو ما برپا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 267 *»
تو ميبيني با دو چشم حق بين خود اكنون آن حوادث را
به جاي اشك خون دل باري باصدا نالي صبح و شب مولا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
تو ميبيني روز عاشورا دستهاي كشته پاره تن عريان
همه بيسر در ميان خون همچو لالهها در دل صحرا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
تو نزديك علقمه بيني بيسر و بيدست آن علمدارش
دلت سوزد بر وفاي او مشك بيآبش در لب دريا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
تو ميبيني نعش اكبر را پاره پاره از تيغ و تير كين
سر او را بنگري شاها روي دامان آن غمين بابا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
تو ميبيني عمهات زينب از حرم آمد جانب ميدان
فتاد او بر پاي اكبر و بركشيد از دل او بسي آوا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 268 *»
تو ميبيني جثّه قاسم پايمال اسب ددان گرديد
تو ميبيني ذبح اصغر را با سه شعبه تير از جفا آنجا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
تو ميبيني آن سه شعبه تير در دل پاك او چها كرده
تو ميداني وقت افتادن بر زمين از زين حالت او را
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
عروج او را تو ميبيني از فراز زين بر حضيض خاك
تو ميبيني سجده او را با رخ خونين عصر عاشورا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
تو ميگويي در زيارت جدّ مظلومت اين عبارت را
شتابان رفت اسب تو سوي خيمهها امّا بيتو يا جدّا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
همه ديدند خواري آن را واژگوني زين آن حيوان
ز خون تو كاكل و رويش كرده گلگون آن اسب باوفا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 269 *»
تو ميگويي آن زنان همه سر برهنه و با پريشاني
ز دل شيون ميكشيدند و ميزدند همه بر سر و روها
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
همه با هم غمزده سويت ميدويدند و بيخبر از خود
رسيدند و روي سينهات ملحدي ديدند آه و واويلا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
تن جدّت را تو ميبيني بيسر افتاده غرقه در خونش
شده پامال سم اسبان از جفا گلِ گلشن زهرا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
تو ميبيني دستهاي ديگر در غل و زنجير جفاكاران
همه تشنه بيكس و ياور خونجگر از اين ماتم عظمي
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
تو ميسوزي در غم آنها جان ما قربان دل زارت
خدا داند كه چها باشد در دل خونت زين مصيبتها
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 270 *»
تو ميبيني جدّ بيمارت را روي ناقه در غل و زنجير
شده بيخود از خود آن مظلوم در كنار قتلگه بابا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
تو بيپرده خاندانت را بنگري شاها در كمند كين
ندارد كس جرأتي تا كه نالد از رنج و درد محنتها
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
شها بيني بر فراز ني رأس خونين جدّ مظلومت
چو ماه و بر گِرد آن سرها همچو اخترها در دل خضرا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
گهي بيني آن سر اطهر در تنور و گه در ميان دير
گهي بيني نزدِ يِك ملحد بر لب و دندانش زند عصا
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
غمين گويد با دو چشمتر همره ياران بهر دلداري
اَبا صالِح ساعَدَ اللّهُ قَلْبَكَ الْجَريح اَيُّهَا المَولي
شود روزي كربلا باشيم همه با تو در نوا باشيم
يا اباصالح يا اباصالح
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 271 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«از ماتم حسيني جهان در غم و نظام عالم درهم است»
تا ماتمت اي شها شد عنوان
بُرد تاب و توان ز هر دل و جان
هم شادي و جاي آن نهاده
افسوس و غم ز حد زياده
آتش زده بر جهان سراسر
سوزانده هر آنچه خشك و يا تر
از هر جگري شراره خيزد
بس خون دلي ز ديده ريزد
آشفته نگر تو پير و برنا
برپا همه جا عزات مولا
هرجا سخن از تو و بلايت
سوزد دل هر كسي برايت
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 272 *»
بر باد برفت توان هستي
زين فتنه مردمان پستي
يك ذرّه غمت بسي گران است
بيرون ز توان اين جهان است
اين فتنه چو سايه گسترانيد
اندوه به ماسوا رسانيد
گر ذات خدا نبُد منزّه
ميبرد غمت به ذات او ره
ره برده ولي ز قلب جدّت
چون عرش خدا بُدي به رُتبت
در خانه دل خدا مكين است
دل هم كه به ماتمت غمين است
افتاد چو به دست خصم دولت
ناليد شرف و خميد شوكت
اين جُرم و جفا ز خاكيان شد
از كينه با خداييان شد
گفتند ز امور آسمانيست
ليكن نه چنين كه آن چنانيست
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 273 *»
خصم تو كه گفت اين سخن را
رسوا بُد و شد دوباره رسوا
او خواست كه شويد اين ننگ
از دامن نحس خود به نيرنگ
غافل كه ابد شد اين حكايت
اين قصه كشيده تا قيامت
كي از خاطرهها رود دگر آن
تا هست جهان و هست انسان
از شورش و تاب اين رزيّت
شوريدهسر آمده رعيّت
بستند چو ز كينه بر شما آب
بردند ز همه توان و هم تاب
از خرد و كلان، جوان و هم پير
از مرد و زن و ز كودك شير
يك جرعه آب نشد مهيا
شد كشته مشك آب سقا
اي داد ز جور ميزبانت
كو كرد تو را چنين اهانت
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 274 *»
از تو نبدي به جز تكرّم
از او نبُدي جويي ترحم
كينورزي به جاي مِهْرباني
اينگونه كه ديده ميزباني؟
خواجه تو و دشمن پليدت
بودت چو غلام زرخريدت
ياغي شد و حرمت تو را كاست
عِزّ خود و ذلّت تو را خواست
دادي تو چو مهلتش جَري شد
كرد آنچه كه باورش نميشد
كرد آنچه توان بُدش ز طغيان
كردي تو تحمل از دل و جان
حيران ملك از تحمل تو
جز حق كه خبر شد از دل تو؟
پيكر ز شما به خون شناور
بر نيزه سر شما چو خاور
برخي ز شما اسير دشمن
از پير و جوان، ز مرد و از زن
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 275 *»
وز آتش كين خيامتان سوخت
خشك و تر بوستانتان سوخت
آتش چو فتد به بوستاني
سوزد همه را به هم به آني
آنان كه برايشان مَوائد([20])
آمد ز بهشتشان، شد عائد
لخت جگر و سرشك خونين
از دشمن كينهورز ديرين
زين غصه دلي نه شادمان ماند
اين قصّه اگر شنيد و يا خواند
گويد چو غمين ز ابتلايت
سوزد دل هركه مبتلايت
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 276 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه([21])
«پايتخت ستمگستري»
«دمشق»
عشق گفتا، قبلهگاه عاشقان اينجا بود
هركه ميجويد نشانم را، نشان اينجا بود
گر نميداند كسي رسم مرا آيد به شام
تا ببيند راه و رسمم را بيان اينجا بود
در شگفت آمد خرد از كار و بار عاشقان
در رهم سرهاي آنان بر سنان اينجا بود
تشنهلب هر سر جدا شد از بدن در كربلا
بر فراز ني چو ماه آسمان اينجا بود
پيكر آنها ز جور كوفيان صد پاره شد
رأس آنها هديه بهر شاميان اينجا بود
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 277 *»
عترت پيغمبر آخر زمان بيخانمان
پور سفيان بر سريرش كامران اينجا بود
شام تار دخترانِ دخترِ طه9 رسيد
صبح عيد روزگار طاغيان اينجا بود
دفزنان و پايكوبان سِفلهگان بيحيا
در غل و چنبر عليل ناتوان اينجا بود
سفلهپرور مردم گمراه شامي يك طرف
يك طرف بيپرده پاكان زمان اينجا بود
غرق زيور دختران شامي اندر رقص و تاب
در تب و تاب از جفا بس دختران اينجا بود
در حرم جا داده از حرمت حريم خود يزيد
عصمت يزدان گرفتار خسان اينجا بود
رأس شاه تشنهلب، طشت زر و بزم يزيد
خواندن قرآن و چوب خيزران اينجا بود
باغ و بستان خرم و شاداب سرو و ناروند
تشنه و پژمرده گلهاي جنان اينجا بود
سرگران از نعمت آب و هوا انسان و دَد
تشنهلب خود ساقي لبتشنگان اينجا بود
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 278 *»
مجلس نامحرم و بزم شراب و هاي و هو
زينب و كلثوم و ديگر از زنان اينجا بود
خواست شامي از يزيد تا بخشدش دخت حسين
دخت شاه دين و عنواني چنان اينجا بود
در خرابه ناله طفل يتيمي نيمه شب
رأس خونين پدر آرام جان اينجا بود
گر مصائب بيحد آمد اي غمين بر اهلبيت
رونق دين خدا هم بيگمان اينجا بود
خواري خود را عدو با دست خود آماده كرد
لعنت بيمنتهي هر آن بر آن اينجا بود
شيعيان را سرفرازي آمد از اين اولياء
افتخار شيعه بل فخر جهان اينجا بود
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 279 *»
«تخميس غزل حافظ»([22])
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«شب عاشورا»
گفت با تشنهلبان شاه چسان خواهد بود
گر كه از تيغ و سنان دادن جان خواهد بود
همه گفتند نثارت سر و جان خواهد بود
تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود
سر ما خاك در پير مغان خواهد بود
دل ما از غم تنهايي تو در جوش است
سينه پر آتش و لب از المت خاموش است
سرخوش عشق تو جان همه و مدهوش است
حلقه پير مغانم ز ازل در گوش است
نه همانيم كه بوديم و همان خواهد بود
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 280 *»
كوي تو قبله ارباب ولاي تو بود
مصدر منع و عطا درب سراي تو بود
بهر ما قرب خدا زير لواي تو بود
بر زميني كه نشان كف پاي تو بود
سالها سجده صاحب نظران خواهد بود
تن ما پاره و بيغسل و كفن گر به لحد
بكشد رخت و به راهت همه بيسر به لحد
نبود در دل ما حاجت ديگر به لحد
ديده آن دم كه ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قيامت نگران خواهد بود
هر يكي را غم آن شاه فزون رفت امروز
زندگي در نظرش خوار و زبون رفت امروز
گفت با خود كه چرا چرخ نگون رفت امروز
تُرك عاشقكُش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون كه از ديده روان خواهد بود
سر نهاديم چو از راه وفا بر در شاه
درگه ما شده بر شاه و گدا جمله پناه
ما گدايان شه و صاحب اين رتبت و جاه
بر سر تربت ما چون گذري همّت خواه
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 281 *»
عزم مردان بلا بنگر و عزم من و تو
خشم شيران خدا از كه و خشم من و تو
همّ آن پاكدلان در چه و همّ من و تو
برو اي زاهد خود بين كه ز چشم من و تو
راز اين پرده نهانست و نهان خواهد بود
گر غمين فيض شهادت چو تو را ناشايد
در غمش آب بصر آتش دل ميبايد
خاك ماتم بسر و شور و نوا ميشايد
بخت حافظ گر از اين گونه مدد فرمايد
زلف معشوق به دست دگران خواهد بود([23])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 282 *»
تخميس غزل سعدي([24])
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال اصحاب امام حسين7 در شب و روز عاشورا،»
«از زبان اباالفضل7»
سر ما را چه بها تا كه فتد در پايت
صد دريغا كه شده بين اَعادي جايت
ما مهياي نبرد، منتظر ايمايت
سر تسليم نهاديم به حكم و رايت
تا چه انديشه كند رأي جهان آرايت
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 283 *»
سرخوشيم همچوتو ما هادي و رهبر داريم
جاننثاري به ره سبط پيمبر9 داريم
نه كنونست كه ولاي تو و حيدر داريم
روزگاريست كه سوداي تو در سر داريم
گر رود سر، نرود از سر ما سودايت([25])
اي كه در گلشن دين همچو يكي سروقدي
مظهر حضرت حق، پاك ز هرگونه بَدي
دشمنانت همه شيطان و همه دام و ددي
تو به هرجا كه فرود آمدي و خيمه زدي
كس ديگر نتواند كه بگيرد جايت
حجت حقي و در عصمت حق، در همه حال
چه كني صلح تو با دشمن و يا جنگ و جدال
گرچه در رنج و ملاليم ولي گرم وصال
همچو مستسقي بَرِ چشمه نوشين زلال
سير نتوان شدن از ديدن مهرافزايت
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 284 *»
عهد ما دادن جان بوده ز دوران الست
ما برآنيم كه نگيريم ز دامان تو دست
زدهايم در ره تو پا به سر هرچه كه هست
ديگري نيست كه مهر تو بدو شايد بست
هم در آيينه توان ديد مگر همتايت
از غم غربت تو اهل حرم دلگيرند
همه ياران تو زين غم ز تن و جان سيرند
خوف آنست ز هستي همه دل برگيرند
روز آنست كه ياران سر هيجا گيرند([26])
خيز تا سرو بماند خجل از بالايت
در رهت دار و ندارم كنم اينك ايثار
تن و جان را چه بها، بهر نثار ره يار
دشمن ار طعنه زند بر من و عزم اين كار
دوستان عيب كنندم كه نبودي هشيار
تا فرو رفت به گل پاي جهان پيمايت
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 285 *»
چه كسي را بودش همچو تو جدّ و پدري
گرچه از يك نظري بر همه آقا و سري([27])
مگر از راه كرم جانب ما هم نگري
قدر آن خاك نداريم كه براو ميگذري([28])
كه به هر وقت همي بوسه زند بر پايت
جامه خونين به رهت گر كه بود بر تن شخص
بود ارزندهتر از آنكه شود ارتن شخص
پوشش جامه شاهي و معطّر تن شخص
چشم در سر به چه كار آيد و جان در تن شخص
گر تأمّل نكند صورت جان آسايت
شه ز ايثار و نثار تن و جان دُر ميسفت
در دل ما همگان غنچه شادي بشكفت
گفت، غمين، او سخني را و غم از دلها رُفت
دوش در واقعه ديدم كه نگارم ميگفت([29])
اي حسين گوش مكن بر سخن اعدايت(4)
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 286 *»
محو و دلداده و بيمار من آنگه باشي
بنده مخلص و ديندار من آنگه باشي
غافل از هرچه و بيدار من آنگه باشي
عاشق صادق ديدار من آنگه باشي
كه به دنيا و به عُقبي نبود پروايت
ز جفايم نشود عاشق خالص بدخوي
در بلا اخم نيارد ز وفا بر ابروي
به رهم هرچه ببيند نرود ديگر سوي
طالب آنست كه از شير نگرداند روي
يا نبايد كه به شمشير بگردد رايت
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 287 *»
تخميس غزل سعدي
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال فاطمه عليله3»
اي پدر كاش كه عمرم دگر آخر ميشد
يا كه پايان شب هجر تو ديگر ميشد
پيكرم كاش در آتش چو سمندر ميشد
دوش بيروي تو آتش به سرم بر ميشد
آبم از ديده همي رفت و زمين تر ميشد
ترك ما جمله نمودي ز چه؟ آهنگ حجيز
باز رفتي ز چه رو، ماريه حادثهخيز
كاش ميشد كه كني زين سفر خود پرهيز
تا به افسوس به پايان نرود عمر عزيز
همه شب ذكر تو ميرفت و مكرر ميشد
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 288 *»
نيمهشب ياد تو در وقت سحر ميكردم
دامن از ديده پر از خون جگر ميكردم
حرز جان تو و اصحاب ز بر ميكردم
با خيال تو بهر سو كه نظر ميكردم
پيش چشمم در و ديوار مصوّر ميشد
سينهام گاه غم هجر ترا مياندوخت
گه به مرغ سحري رسم نوا ميآموخت
مشعل چرخ ز آه جگرم ميافروخت
گاه چون عود بر آتش دل تنگم ميسوخت
گاه چون مجمرهام دود به سر بر ميشد
صبح تا شب به رهت ديده و دل ناليدي
هر شبي صبح كنم تازه كنم امّيدي
كه بيايي ز سفر همره بس نوميدي
چشم مجنون چو بخفتي همه ليلي ديدي
مدعي بود اگرش خواب ميسر ميشد
نكند چاره اين دختر بيمار ترا
نه رهايي دهد اين مرغ گرفتار ترا
جز دمي بنگرم آن جلوه رخسار ترا
هوش ميآمد و ميرفت نه ديدار ترا
ميبديدم نه خيالم ز برابر ميشد
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 289 *»
يا رب از چيست كه آه من افسرده اثر
نكند هر چه كشم آه جگر وقت سحر
جان به لب آمده ريزم همه شب اشك بصر
يا رب آن صبح كجا رفت كه شبهاي دگر
نفسي ميزد و آفاق منوّر ميشد
بي تو اي قوّت جان قوت و غذا شد دردم
درد هجران تو اي مونس دل آزردم
شاهد حال خود اين بيت غزل آوردم
آن نه ميبود كه دور از نظرت ميخوردم
خون دل بود كه از ديده به ساغر ميشد
ميسزد گر كه غمين خون دل از ديده بريخت
خامه با دوده آه دل زارش آميخت
موج غم در دل بيتاب محبان انگيخت
سعديا عِقد ثريا مگر امشب بگسيخت
ورنه هر شب به گريبان افق بر ميشد
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 290 *»
تخميس غزل كليم كاشاني
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«زبان حال سكينه3»
برده است فرقت جانان دل بيجان از من
از تنم تاب و توان راحتي جان از من
جمع احباب جدا گشته شتابان از من
پدر و عمّ و برادر شده پنهان از من
نه همين ميرمد آن نوگل خندان از من
ميكشد خار درين باديه دامان از من
عمّه خونجگر و خسته دلم زار و فكار
با تن نيلي از كعب ني قوم شرار
دل دونيم از ستم شمر بدانديش و شعار
بهر ما غمزدگان غمخور و غمپرور و يار
با من آميزش او الفت موج است و كنار
دم به دم با من و هر لحظه گريزان از من
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 291 *»
عابد بيكس و تبدار كه در غل نگرم
يادگار پدر و حجّت حق تاج سرم
زينت مسجد و محراب و برادر بُوَدم
گويمش اي كه تويي رهبر و يار سفرم
قمري سوخته بالم به پناه كه روم
تا به كي سركشي اي سرو خرامان از من
بر سر ني نگرم رأس پدر همچون ماه
همسفر با من و در پرتو او پويم راه
سوي من از سر ني مينگرد گاه بگاه
گويم اي آن كه تويي از دل دختت آگاه
به تكلم، به خموشي، به اشارت، به نگاه
ميتوان برد به هر شيوه دل آسان از من
اي غمين خوانده خدا از زمن ابراهيم
پدر كشته و عطشان مرا ذبح عظيم
نه من غمزده تنها شدهام زار و يتيم
در عزاخانه او كون و مكان گشته مقيم
اشك بيهوده مريز اين همه از ديده «كليم»
گرد غم را نتوان شست به طوفان از من
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 292 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«اي خون خدا تويي خداگون»
اي خون خدا سلام بر تو
مصباح هُدي سلام بر تو
اي سبط نبي سلام بر تو
مولاي مني سلام بر تو
خاتم9 ز تو احترام كرده
بر درگه تو قيام كرده
در سوك تو هرچه، هركه، هرجا
گريان همه از نهان و پيدا
خون تو چشيده قتلگاهت
از عرش گذشته بارگاهت
آيينه خون تو شفق شد
محراب تجلّيت فَلَق شد
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 293 *»
در آينه شفق نمايان
گلگون رخ تو ز سنگ طغيان
از دامن پاك فجر صادق
شد جلوهگر از تو بس حقايق
حق ابدي كه پايدار است
از همّت تو چو يادگار است
هر عزّت و حرمتي شرف راست
مرهون تو در تمام آنهاست
از خون تو كربلاست رنگين
باطل شده روسياه و ننگين
يك خون ولي دو گونه تأثير
آري چه عجب ز سرّ تقدير
خون تو جدا نموده صفها
حق روشن و ضد آن چه رسوا
يكسو تو و اهل حق سراسر
از روز نخست تا به محشر
رنگين همه رنگ سرخ اما
از خون تو رنگِ روي آنها
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 294 *»
در زير لواي تو همه جمع
پروانهصفت تو در وسط شمع
بيني همه را به شور و شيني
هر سو شنوي حسين حسيني
در سوي دگر يزيديانند
بدخواه حق و ستمگرانند
تيره همه از عناد ذاتي
آلوده همه ز كژنهادي
پس سوي تو نور و روشني شد
گرچه ز ره فروتني شد
كاين مصلحت نظام بودي
از حكمت بيكلام بودي
آن سوي دگر همه پليدي
يا ضد حسين همه يزيدي
از كوه و درخت و جويباران
حيوان و پري دگر ز انسان
هرچيز و هر آنچه، هركه، هرجا
پنهان و عيان و پست و بالا
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 295 *»
يا سرخ به رنگ تربتت شد
يا تيره به رنگ دشمنت شد
يا نام حسينيش سزاوار
يا آنكه يزيدي است و بدكار
معيارِ به حق حق تو بودي
در قول و عمل عيان نمودي
كردي تو ز حق چو پاسداري
حق هم ز تو مانده يادگاري
تاريخ حق و تو، توأمان شد
روشن ز تو حق به هر زمان شد
از خون تو برقرار عالم
اِحيا شد ازان نداي خاتم9
گرديده بهاء خون تو حق
اي مطلق حق و حق مطلق
هر چهره كه در ره خدا خاست
از خون تو رنگ و آبرو داشت
هرچه كه فروغ جاودانيست
از عزم تو بر سرش نشانيست
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 296 *»
اي مرگ تو فخر زندگاني
رشك همه مُردني چناني
لبخند تمسخري به دنيا
هر زخم تنت كه كرده لب وا
بيقدري اين جهان فاني
كردي تو بيان به هر زباني
در صدق و صفا تويي هويدا
از كار تو شد بيان تقوي
روييده ز خون تو صداقت
جوشيده ز خاك تو شهامت
لبخند ارادهات شجاعت
مرهون شجاعتت شرافت
برتر تو ز درك ماسوايي
انديشه كجا و تو كجايي!
از عقل بشر كجا برآيد
تا لب به ثناء تو گشايد
در آب صفاي تو هويدا
در سنگ صلابت تو پيدا
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 297 *»
تيغي كه بُرَد و يا شكافد
از عزم تو گويد و سرايد
لايق نبود اگر بگويم
ترسم سخني بجا نگويم
خورشيد ز گرمي تو گرم است
وز پرتوِ تو چراغ بزم است
هر صبح كه از افق درخشد
برقي ز نگاه توست رخشد
بگذر ز من اي خديو ايمان
گويم ز قصور خود من اينسان
بايد كه تو را خدانما گفت
در تو، به خدا فقط خدا جُست
هركس كه تو را چنين شناسد
حق را به حق او يقين شناسد
در پنجه قدرت تو چون موم
كار دو جهان چه نيك و يا شوم
پس دشمن تو بهانهاي بود
در خطّ ستم نشانهاي بود
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 298 *»
بر تو ز تو او گرفت نيرو
او عضو و تو دل براي چُون او
شيطانصفتي به نام انسان
زالو روشي وليد طغيان
بوزينه سريرتي كه نامش
شد همره ملعنت مقامش
پرورده دامن رذالت
زاييده تخمه شرارت
از ريشه ننگ و عار و الحاد
وز بوته كفر و شرك و بيداد
سر زد كه شود چو خار راهت
تا اوج فلك رساند آهت
مظلومي تو شها در اين است
كاين خصم تو ناكسي چنين است
بستي تو ز مصلحت دمي دست
او آب به روي تو همي بست
آن آب كه مَهر مادرت بود
شرمنده از برادرت بود
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 299 *»
تا از بدنت جدا سرت شد
پامال ستور پيكرت شد
اهل حرمت پريش و مضطر
در چنگ عدو فتاده يكسر
گرديده مصيبت تو آتش
بر جان و دل هر آنكه ذاتش
از طينت تو سرشته گرديد
در دفتر تو نبشته گرديد
با مهر و غم تو آشنا شد
چُون تو ز خودي خود رها شد
با خون خود اي خدا سرشتي
فرهنگ مرام خود نبشتي
گلواژه تو بُوَد فقط «خون»
اي خون خدا تويي خداگون
دادي تو به عاشقان پيامي
از باده ابتلات جامي
بيدار كند ز خواب نامت
توفان كند آتشين كلامت
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 300 *»
در نزد عزيمت تو مجنون
گرديده خرد ز غصّه دلخون
عطشان تو اگر شهيد گشتي
رسواي اَبَد يزيد گشتي
پايان رثا گر از غمين است
بيحدّ غم تو به دل مكين است
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 301 *»
بسمه تعالي
صلّي اللّه عليك يا سيّدي و مولاي
يا علي بن الحسين
«اي اسوه ماتم»
اي اسوه ماتم حسيني
وي فاطمه را تو نور عيني
از كرببلا تو بيقراري
وز دشت بلا تو يادگاري
صد پاره تن پدر چو ديدي
پا از سر زندگي كشيدي
تا رفت تو را ز تن توانت
افتاد ز عرش آشيانت
شد تسليت تو مهر زينب
او فكر تو و تو فكر زينب
چون خواند حديث امّايمن
جان تازه شُدَت دوباره در تن
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 302 *»
گفتا كه چرا شدي پريشان
از كثرت غم دهي چرا جان
هستي نه مگر تو حجت حق
عهديست كه گشتهايم موفّق
پس جاي جزع سزد تشكّر
از مثل تويي روا تصبّر
گفتي تو به عمهات به حسرت
آيا پدرم نبوده حجت
پس از چه به رو فتاده بر خاك
بيسر، بدنش شد از چه صدچاك
از ديد چنين گروه مجرم
ما آل علي نبوده مسلم
ورنه، نه چنين سزد در آيين
تاريخ ندهد نشاني از اين
افزون ز حد است ز دشمن اينكين
افكنده بدون كفن و تدفين
اجساد مطهري كه هر يك
برتر بود از همه ملائك
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 303 *»
در بند عدو چو اوفتادي
منسوخ شد از غم تو شادي
غمخوار نبودهات در آن دشت
بر دور سرت اجل همي گشت
زنجير شدت نصيب اي شه
با دشمن خود شدي تو همره
در بند گران عدو ببستت
زد غل ز جفا به پا و دستت
كس ياور تو نشد در آن روز
جز كعب ني و كلام جانسوز
داروي تو اي اسير بيمار
خوناب دل از جفاي اشرار
زهر غم جانگزا غذايت
سيلاب روان ز ديدههايت
لبتشنه در آفتاب سوزان
شد سايهات از سر شهيدان
بر اشتر بيجهاز رنجور
طي كردي شها رهي بسي دور
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 304 *»
روزت ز شب تو تيرهتر بود
در منظر تو سر پدر بود
از خاك رهت به سر چو دستار
سينه ز غم پدر شرر بار
چون شمع ز تب تن تو سوزان
سوزندهترت غم اسيران
اي نخله طور آل طه
يك شعله زآتش تو شاها
در طور شبي عيان گرديد
مدهوش كليم از آن گرديد
در حلقه ابتلا چو نقطه
گردت سپه جفا گرفته
بال و پرت اي هماي هستي
بسته زغن سياه و پستي
در دست تو رشته قضا بود
بر گردن تو غل از جفا بود
تا كِلك قَدَر غمت نمود ياد
ديوان قضا در آتش افتاد
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 305 *»
شد تيره فلك ز دود آهت
داد از تعبت ز طول راهت
در شام بلا چو صبح ماتم
طالع ز افق شدي تو با غم
بر نيزه دشمن ستمگر
خونين سر زاده پيمبر
همراه تو اي اسير بيمار
جمعي همه دلغمين و افكار
آواره نينوا و خسته
دشمن به طناب كينه بسته
گرد آمده مردمان شامي
از مرد و زن و خواص و عامي
با خنده و ناسزا ز هر سو
در هر گذر و كنار هر كو
نظّارهگر جمال يزدان
هم عترت و خاندان قرآن
هريك ز شما ز جان خود سير
خونين بدنش ز رنج زنجير
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 306 *»
خونبار دو چشم هر اسيري
بيپرده زن جوان و پيري
از محنت شام و ابتلايت
وز داغ و بلاي كربلايت
عمرت همه شد به بيقراري
خوناب دلت ز ديده جاري
آبادي گيتي از شما بود
كي جاي شما خرابهها بود
اي كاش جهان خراب ميگشت
آن شب كه رقيّه رفت از دست
ويرانه كجا و آل طه
آسوده و در رفاه اعدا
گنجينه چه بيبهاي دادند
در كنج خرابه جاي دادند
بردند بهاي درّ ناياب
سنگين گوهري، حقيقتي ناب
شمع حرم خداييان را
داده ز جفا به غمسرا جا
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 307 *»
آهي كه ز سينه بركشيدي
هفت پرده نيلگون دريدي
دردا كه تو مظهر خدايي
در مجلس كافران چرايي
بر كرسي زرنگار كفار
برپا تو عليل خسته و زار
تو صدرنشين لي معاللّه
با زاده هنده روبرو آه
در اوج حيا تو بودي و او
بيحد ز قباحت و چه دد خو
در بزم شراب و تار و شطرنج
از ديدن اشقياء تو را رنج
گفتي به يزيد كهاي ستمگر
پاسخ چه دهي اگر پيمبر
پرسد ز تو او كه با چه جرأت
كردي تو ستم چنين بر عترت
از طبع غمين كجا برآيد
تا شمّهاي از غمت سرايد
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 308 *»
بسمه تعالي
صلّياللّه عليكِ يا سيّدتي و مولاتي
يا عقيلة بنيهاشم يا زينب الكبري
«لحظهاي كه آسماني فرو افتاد»
اي آيت عفت تو، زينب
در عرصه دهر، پرده شب
نيرو، ز تو يافت پايداري
معني ز تو گشت بردباري
اي پايه استوار مردي
روشن ز تو چشم پايمردي
اي جوهره فتوّت ناب
وي نادره زمان در اين باب
از چادر عصمت تو تفسير
بهر همه شد مفاد «تطهير»
اي روح حيا تجسم شرم
اي جان وفا، وفا ز تو گرم
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 309 *»
تو شاخه گلبن بتولي
تو پارهاي از تن رسولي
با آنكه نقيبه بودهاي تو
بيغم ز چه رو نبودهاي تو
در دشت بلا تو وادي درد
در دامن لالهها گل زرد
تا بهر بلا كمر ببستي
ديگر نه ز پا دمي نشستي
افراشتهاي تو پرچم غم
با قد كمان خود در عالم
در كربُبلا بتول ديگر
در كوفه تجسمي ز حيدر
در شام بلا حسين زهرا
يا آنكه علي به بند اعدا
در سينه تو دل پيمبر
حيدر ز زبان تو سخنور
موج غم فاطمه نگاهت
خشم احدي ز دود آهت
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 310 *»
اي اسوه صبر و طاقت و تاب
باطل ز تو گشت نقش بر آب
اي رونق حق شد از خروشت
در كشور غم علم به دوشت
سرمشق تمام شيرمردان
جاويد خطت براي آنان
يك «لحظه» تو را به زندگاني
از پاي فكند چو آسماني
آن «لحظه» نبود و دهر بودي
با پنجه غم جگر چو سودي
يك دهر غم آمدت به يك آن
آنسان كه نماند ز تو به جا جان
از سوز جگر فغان نمودي
آب از غم خود جهان نمودي
كندي تو ز ريشه هرچه هرجا
بردي تو قرار ماسوا را
در آنِ وداع با برادر
آنجا كه شدي به جاي مادر
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 311 *»
پيراهن كهنه تا كه پوشيد
زهرا ز غم تو ميخروشيد
طه9 ز خروش تو پريشان
حيدر7 لب خود گزيده دندان
عالم به سوي فنا شتابان
جن و ملك از دو ديده گريان
سوزان دل خور ز سوز و آهت
سرگشته فلك ازان نگاهت
ذرّات جهان به تاب و پيچند
باور شدشان كه پوچ و هيچند
از ديده تو را سرشك گلگون
او را زرهي به تن پر از خون
سر تا قدمت دو چشم گريان
تيره همه جا ز دود هجران
او قامت عزم پاي تا سر
از شور لقاء نهاده افسر
بر سر تو ز خاك ره فشاندي
بذر الم آن زمان نشاندي
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 312 *»
درد و غم و حسرت جدايي
راضي به مشيت خدايي
يك سو تو تجسّم غم و درد
يا توده آهِ حسرت و سرد
سوي دگر آن تجسم عشق
ناگفته سخن تكلّم عشق
فخر و كرمي بلند بالا
استاده به پا شرف چه والا
او كوه رفيع و اوج تصميم
بر دامن او تو موج تسليم
او قلّه شامخ اراده
تو دامنهاي ز پا فتاده
او بر سر عهد خود چه محكم
در تو غم و صبر هر دو مدغم
او اوج شكوه استواري
تو سوختهدل ز غمگساري
او حيدر اگرچه پور زهرا
تو فاطمه خو، علي سراپا
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 313 *»
او خامس راستان عالم
قدّ تو كمان ز بار آن غم
اشك تو گرفت راه ديدار
او را هدفي دگر پديدار
عزمش چو بريد رشته وصل
اندوه سرود نوحه فصل
خوناب جگر تو را به دامان
روييد ز دشت خار هجران
لرزيد زمين زمانه گفتا
اي واي بحال دخت زهرا
ماندي كه بسوز و ساز، ماني
او رفت براي جانفشاني
زان لحظه غمين چه ميسرايي؟!
بيگانه و لاف آشنايي!!!
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 314 *»
بسمه تعالي
السلام عليك يا باب الحسين
يا اباالفضل العباس
«سقّاي حرم»
گر در ره عشق تشنه كامي
بشنو ز سروش غم پيامي
برخيز ز جا به قصد احرام
لبّيك بگو تو با دلي رام
از لوحه دل غبار بزداي
آهنگ ديار دوست بنماي
توشه تو در اين سفر وفا گير
از ديده و دست و سر تو پا گير
با نفس ز عشق گفتگو كن
قربانگه دوست آرزو كن
از عقل مپرس رسم اين كار
او ره نبرد به درگه يار
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 315 *»
از خون جگر سرشكافشان
گلگون كن از آن عذار و دامان
كاين ره نه ره خوشي و شاديست
اين ره همه راه نامراديست
با ديده دل نگر چه پيدا
حق جلوهگر آمده در آنجا
آنجا بدني فتاده در خاك
بيسر ز جفا برهنه صد چاك
كعبه بود آن بدن در آن كوي
كن جانب آن ز جان و دل روي
او شاخه گلبن بتول است
او پارهاي از تن رسول است
او نور دو چشم مرتضي است
او سبط دگر چو مجتبي است
صد پاره ز جور دشمنان است
او مصحف ناطق زمان است
اين كعبه دگر حساب دارد
«بابي» ز تبار ناب دارد
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 316 *»
مقصد چو شود ز «باب» حاصل
بايد كه شوي ز «باب» داخل
آن «باب» بود اباالفضائل
حَلاّلِ مَشاكِل و مَعاضِل
عبّاس علي سليل حيدر
او كاشف كُربت برادر
او روح وفا فتاده گلگون
از غربت او دل وفا خون
از تشنگيش فرات بيتاب
وز تاب دلش زمانه در تاب
او سروِ سرآمد سران است
او ماه منير زُبدگان است
او معني روشن فتوّت
او ميوه گلشن مروّت
اخلاص و صفا از او هويدا
در كربُبلا علي، سراپا
طفلان همه را چو غمگسار است
از تشنگي همه فكار است
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 317 *»
رخصتچوبرايجنگميخواست
آتش ز دل حسين برخاست
گفتا تو مرا سر سپاهي
بيتو نبود سپه بجايي
گفتش ز حيات خويش سيرم
خواهم ز غمت هر آن بميرم
گفتا كه براي تشنهكامان
آبي بطلب از اين لئيمان
سقاي حرم به دوش مشكي
افكنده ولي صغير و خشكي
تا علقمه او بسي شتابان
از هيبت او عدو گريزان
تا ديده او بر آب افتاد
از خشكي كام شه نمود ياد
دست بُرد و كفي گرفت از آب
گفتش سخني كه گشت بيتاب
لبتشنه برون ز نهر گرديد
از ديده سرشك غم بباريد
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 318 *»
سوي حرم او روانه بيتاب
دلخوش كه به همرهش برد آب
روبهصفتان كمين نمودند
سدّ ره او ز كين نمودند
آن شير ژيان نينوايي
آن آيتِ غيرت خدايي
دلخسته ز جور ديو و ددها
يك تن هدف و نشان صدها
با نيزه و تير هجوم بر او
آورده عدو ز كينه هر سو
بر مشك سپر نموده قامت
تا آنكه رساندش سلامت
شد از تن او جدا دو دستش
دانست رسيده است شكستش
بيشاخه درخت پايداري
استاده براي جاننثاري
بر آب خميده قامت او
با سر شده است حمايت او
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 319 *»
بيدست بتازد او چه پرشور
بيتاب و توان و مقصدش دور
دشمن چو تلاش او همي ديد
از همّت او به طعنه خنديد
ميديد كه قامتش خميده
جان بر لب او دگر رسيده
تازد، ولي توان ندارد
صدپاره تني كه جان ندارد
در خون نشسته پيكر او
چون مرغ ز تير كين پر او
شاد است كه مشك آب دارد
بيدست عجب چه تاب دارد
از آتش عشق گرم رفتار
آب است اميد آن سپهدار
خواهد كه رساند او به دندان
آن آب به كودكان عطشان
مهلت ز جفا عدو ندادش
بر خاك بريخت ز كينه آبش
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 320 *»
نوميد چو ساخت دشمن او را
افكند ز فكرِ رفتن او را
اِستاد دگر به جا اباالفضل
افتاده دگر ز پا اباالفضل
خونِ تن و آب مشك با هم
ميريخت ز اسب او دمادم
از شرم نگه به خيمهها كرد
گويا كه وداع بچّهها كرد
شد منتظر اجل دگر او
دستي نه به تن كه گيرد او رو
همچون پدر دلاور خود
مرگش طلبد ز داور خود
اي مرگ بيا نجات بخشم
مُردم ز حيا، حيات بخشم
از ضربت يك عمود، آن ماه
افتاد ز اسب، آه و صد آه
از عرشه زين چو عرش افتاد
رعشه همه جاي فرش افتاد
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 321 *»
شد نقش زمين ابالفضائل
تاب از دل هرچه گشت زائل
بيماه شد آسمان عالم
در ماتم او نشست خاتم9
زهرا و علي پريش و دلخون
دستي به دل و دگر به گردون
سقّاي حرم «اَيا اَخا» گفت
لبتشنه وداع اين سرا گفت
سيراب ز جام عشق گرديد
ساقي بهنامِ عشق گرديد
طفلان به حرم عمو عمو گو
در حسرت ديدن رخ او
آمد ز حرم خديو ايمان
بر كُشته او ستاد حيران
بر چهره شه شكست افتاد
از پيكر حق چو دست افتاد
خم شد ز غمش چو قامت حق
مهرش شده است علامت حق
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 322 *»
آب از لب خشك او حيا كرد
گريه همه جا چه بيصدا كرد
گه موج شد و به صخره كوبيد
سر از غم آن كفي كه بوسيد
در، رُود، رَوَد گهي خروشان
چون ياد كند ز مشك و دندان
در نيمه مه چو بَدر بيند
خيزد كه سراغ ماه گيرد
بيند مه او كجا و اين مه
شرمنده شود ز فكر كوته
آن ماه سپهر كبريائيست
سردار سپاه كربلائيست
از طبع غمين كجا برآيد
كز حادثهاش كمي سرايد؟!!
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 323 *»
ترجيع بند
زبان حال راهب
«شهيد نيزه و خنجر، فداي تو جانم»
«فروغ ديـده حيـدر، گـواه ايمانم»
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 324 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«ذبح عظيم»
شبي شدي به حلب اي شها تو مهمانم
دلم ربودي و دادي تو نور عرفانم
ز جلوههاي تو گشتم بصير و عارف حق
ز جذبههاي تو دادم ز كف دل و جانم
تويي نشان خدايي كه چون مه تابان
فروغ روي تو شد رهنماي يزدانم
اگر نبود تو را لطف خاص با من زار
كجا گذار تو بودي كنار ايوانم
تو آمدي كه كني مردهاي چو من، اِحياء
رها كني تو اسيري ز چنگ شيطانم
وگرنه من كه خودم ناتوان و درمانده
فتادهاي كه نبردم رهي به درمانم
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 325 *»
علاج كار من بينوا ز لطف كردي
جزاي خير تو را از خداي خواهانم
شدي رضا كه ببيني بلا تو تا اين حد
ز كارت اي شه خوبان هنوز حيرانم
تو كشتهاي كه كني زنده بس چو من مرده
كجا سزد كه تو را من ز مردگان خوانم
تويي كه «ذبح عظيمي» فدايت اي سرور
تويي فدائي چون من كه اهل نيرانم
نه آنكه عيسي مريم فدائي ما شد
خطا بود كه من او را دگر «فداء» دانم
شهيد نيزه و خنجر، فداي تو جانم
فروغ ديده حيدر، گواه ايمانم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 326 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«سايه عنايت»
شها فداي تو جانم كه جان جاناني
به ديده دل بينا نشان يزداني
كجا رود دل زارم ز درگهت اي شه
كه درگه تو بود بارگاه سبحاني
تو آمدي به حلب در شبي به دير من
چه جلوهها كه نمودي ز لطف رباني
شدم چو محو تجلي در آن شب جوشن
به جذبههاي پي از پي به راه توفاني
به نزد مهر جمالت وجود خود ديدم
چو ذرهاي كه فتاده به ملك امكاني
چو بر سرم ز عنايت فكندهاي سايه
كجا دگر بودم بيم حشر و نيراني
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 327 *»
اگر كه مرده شود زنده از دم عيسي
دم مسيح ز فيض تو بودش ارزاني
تنت به وادي غم در ميان خون غلتان
سرت به نيزه عدوان كند سخنراني
خريدهاي تو به جان اين همه بلا و ستم
به خاك ره تو نهادي ز شكر پيشاني
نمودهاي تو كرامت در اين شب تيره
كه تا كني دل تارم به جلوه نوراني
چو پرتو رخ ماهت به يك دلي افتد
شود چو من ملكوتي اگرچه ديراني
شهيد نيزه و خنجر، فداي تو جانم
فروغ ديده حيدر، گواه ايمانم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 328 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«شمع سوزان»
تو آمدي به حلب در برم ز احسانت
ربودهاي دل زارم شوم به قربانت
قرار و صبر ز كف دادهام از آن لحظه
كه بر رخم بگشودي دو چشم فتّانت
فدايت اي شه خوبان شود سر و جانم
چو دادهاي سر و تن را به راه پيمانت
خريدهاي تو جهاني دل از فداكاري
نمودهاي همه را مات و محو و حيرانت
هميشه ورد زبان منست به صبح و مساء
حديث عشق تو و كربلا و يارانت
اگر به درگه حق ره نيابد همچو مني
كرم نما و رسان دست من به دامانت
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 329 *»
براي معجزه جدت نموده ماه دو نيم
تو هم جبينِ شكسته دليل و برهانت
تويي دليل حقيقت براي هر عارف
هزار خضر چو طفلي به درس عرفانت
حديث هاجر و پور خليل و قرباني
شدي ز خاطرهها از مني و قربانت
ز چهره تو نمايان مصائب بيحد
خبر شدم به نگاهت ز داغ پنهانت
كجا رود ز دلم ياد تو شها يكدم
كه سوزدم همه هستي چو شمع ايوانت
شهيد نيزه و خنجر، فداي تو جانم
فروغ ديده حيدر، گواه ايمانم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 330 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«فارغ از هر غمي»
هر آن دلي كه ز عشقت گرفته فيض حيات
بريده او ز علايق رهيده از كثرات
نظر به سوي تو دارد وصال تو جويد
بسوزيش همه هستي به آتش جذبات
شود مجرد و بيند ز پرتو رويت
جمال حضرت جانان به پرده جلوات
نه مبتلا به قصور و نباشدش تقصير
نه در صحيفه كردار او دگر عثرات
فزايدش چو فروغت كمال روحاني
ز طلعت تو رسد او به اكمل درجات
نباشدش غم دنيا و عالم ديگر
نه دوزخ و نه بهشت و نه طالب روضات
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 331 *»
كجا بود نگران گناه عاشق تو
كه عشق تو بُوَدش فرع و ريشه حسنات
شده ز پرتو مهرت غريق بحر ولا
فتاده بر دل او از جمال تو لمعات
ولي اگر چو من زار خسته دل بيند
به روي نيزه عدوان سرت، شود او مات
شراره غم تو جان و پيكرش سوزد
ره نجات نيابد به جز طريق ممات
بسوزد و بخروشد سراسر عمرش
فناء در تو بخواهد ز قاضي حاجات
شهيد نيزه و خنجر، فداي تو جانم
فروغ ديده حيدر، گواه ايمانم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 332 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«راه تقرّب به حق»
شها جمال دلآراي تو چو ماه دلست
هميشه بر رخ ماهت نگر نگاه دلست
تويي چو مقصد اصلي ز كعبه و مسجد
به سوي كوي تو رويم كه قبلهگاه دلست
ز مشرق ازلي چهرهات شده طالع
تجلي تو همان جلوه اله دلست
به ياد روي تو باشد دلم به صبح و مساء
از آن به نام تو گو يا زبان گواه دلست
بسوزدم غم هجرت اگر ز سر تا پا
اميد وصل تو جانبخش گاه گاه دلست
نجويد اين دل زارم به غير تو ياري
چو غير تو طلبيدن شها گناه دلست
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 333 *»
فغان و آه جگرسوز و ناله و زاري
سرشك ديده سلاح و دگر سپاه دلست
ز مجلس من خسته حذر كنند ياران
كه نقل محفل انسم شرار آه دلست
رهي به حضرت حق جز ز كوي تو نبود
از آن به كوي تو آيم كه بارگاه دلست
اگر ز غصه هجران ز ديده خونبارم
روا بود چو همين گريهام پناه دلست
هر آن دلي كه بجويد تقرب حق را
طريق قرب تو جويد چرا كه راه دلست
شهيد نيزه و خنجر، فداي تو جانم
فروغ ديده حيدر، گواه ايمانم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 334 *»
بسمه تعالي
صلي اللّه عليك يا سيدي و مولاي
يا اباعبد اللّه
«دعاگو»
ثناء و مدحت آن شاه اتقيا گويم
اگرچه در خور شأنش چه نارسا گويم
خدا ثناء و مديحش نموده است به كتاب
من از كتاب خدا بهر او ثناگويم
جلاء ديده دل ميدهد چو خاك رهش
چه نارواست گر آن را چو توتيا گويم
هر آن دلي كه اسير كمند او داند
كه آنچه گفتهام و بعد از اين چرا گويم
سرشك غم ز دو چشمم روان به دامانم
به ياد او همه روز و شبم دعاگويم
به راه عشق مجازي گر عاشقان ميرند
چه بيبها گرش از اين مقولهها گويم
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 335 *»
كجا توانِ من قاصر خطاكاري
كه مدح و منقبت يار دلرُبا گويم
ولي چو صاحب لطف و كرم بود مولا
قبول درگهش آيد چه نابجا گويم
چو آگه است ز من و از قصور من آن شه
ز جرم من گذرد گركه ناروا گويم
نگار من كه نباشد به مدح من محتاج
ببخشد او چو مني را اگر خطا گويم
گهي ز عشق تو گويم گهي ز غمهايت
مدد نما كه ز هريك جدا جدا گويم
شهيد نيزه و خنجر، فداي تو جانم
فروغ ديده حيدر، گواه ايمانم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 336 *»
زبان حال علیا مخدّره
فاطمه علیله3
þ فراقنامه
þ پيامآور خونينپَر
þ پيام جانسوز
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 337 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
احمده و استعين به و اتوكل عليه و لا قوة الاّ به. صلي اللّه عليك يا اباعبد اللّه و علي جدك و جدتك و ابيك و امك و ولدك الطاهرين و علي المستشهدين بين يديك و اهلك و حريمك و علي شيعتكم المنتجبين و علي الملائكة الحافّين بكم و المحدقين بقبوركم و علي زواركم و الباكين لمصابكم و علي من حولكم من المؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و لعنة اللّه علي قاتليكم و ظالميكم و خاذليكم و الناصبين لكم و المنكرين لفضائلكم من الاولين و الآخرين.
آنچه در تاريخ شهرت دارد دختران امام حسين7 را سه نفر شمردهاند: زينب، سكينه، فاطمه. و از ايشان نام سكينه و فاطمه در تاريخ كربلا و متنهاي مقتلها برده شده است ولي آنچه از ديدگاه احاديث استفاده ميشود اين است: غير از سكينه كه نام شريفش امينه([30]) بوده براي امام7 دو دختر به نام فاطمه ياد شده است و تكرر در نام هم
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 338 *»
حكايت ميكند از دلبستگي و محبت آن بزرگوار به نام مبارك مادرش فاطمه سلام اللّه عليها همچنانكه تكرر نام علي درباره پسران حضرت7 حكايت ميكند از دلبستگي و محبت آن حضرت به نام مبارك پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين علي7.
از اين دو دختر به نام فاطمه در تاريخ كربلا يكي همسفر پدر بزرگوارش بوده كه صحنهاي را در جريانهاي عصر عاشورا از او نقل كردهاند و نيز خطبهاي در كوفه از آن مخدره نقل شده است و ديگري به واسطه بيماري به حسب ظاهر و علل و حكمتهايي در مدينه منوره مانده و همراه پدر بزرگوارش نبوده است. مرحوم مجلسي در كتاب بحارالانوار حديثي نقل ميكند از كتاب مناقب قديم كه وجود چنين دختري را براي حضرت تثبيت مينمايد:
اقول: روي في كتاب المناقب القديم عن علي بن احمد العاصمي عن اسماعيل بن احمد البيهقي عن ابيه عن ابي عبداللّه الحافظ عن يحيي بن محمد العلوي عن الحسين بن محمد العلوي عن ابي علي الطرسوسي عن الحسن بن علي الحلواني عن علي بن يعمر عن اسحاق بن عباد عن المفضل بن عمر الجعفي عن جعفر بن محمد الصادق عن ابيه عن علي بن الحسين: قال: لماقتل الحسين بن علي جاء غراب فوقع في دمه ثم تمرغ ثم طار فوقع بالمدينة علي جدار فاطمة بنت الحسين بن علي3 و هي
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 339 *»
الصغري فرفعت رأسها فنظرت اليه فبكت بكاءً شديداً و انشات تقول:
نعب الغراب فقلت من | تنعاه ويلك يا غراب | |
قال الامام فقلت من؟ | قال الموفق للصواب | |
ان الحسين بكربلا | بين الاسنة و الضراب | |
فابكي الحسين بعبرة | ترجي الاله مع الثواب | |
قلت الحسين؟ فقال لي | حقا لقد سكن التراب | |
ثم استقل به الجناح | فلميطق رد الجواب | |
فبكيت مما حل بي | بعد الدعاء المستجاب |
قال محمد بن علي فنعتته لاهل المدينة فقالوا قد جاءتنا بسحر عبدالمطلب فما كان باسرع ان جاءهم الخبر بقتل الحسين بن علي3.
(بحارالانوار جزء 45 صفحه 171)
ترجمه؛ ميگويم: روايت شده در كتاب مناقب قديم از . . . مفضل بن عمر جعفي از جعفر بن محمد امام صادق از پدرش امام باقر از علي بن الحسين امام سجاد: كه فرمود: هنگامي كه كشته شد حسين بن علي3 آمد زاغي پس فرود آمد در خون آن حضرت و سپس خود را خونآلوده كرده و پرواز نمود و در مدينه روي ديوار خانه فاطمه دختر حسين بن علي3 فرود آمد و آن فاطمه صغري بود (شايد فاطمه كوچكتر بوده بالنسبه به فاطمهاي كه در كربلا همراه پدرش بوده است).
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 340 *»
پس سر خود را بلند كرد و به آن زاغ نگاه كرد و گريه شديدي نمود و اين ابيات را انشاء فرمود: زاغ خبر مرگ آورد. گفتم واي بر تو اي زاغ خبر مرگ چه كسي را آوردهاي. گفت خبر مرگ امام را آوردهام. گفتم كيست آن امام؟ گفت آن امامي كه موفق گرديد براي كار درست و صحيح. همانا حسين در كربلا در ميان نيزهها و زدن شمشيرها كشته شد. پس گريه كن بر حسين به ريختن اشكهاي چشم خود و اميدوار باش (در اجر اين مصيبت) خدا را همراه با پاداش نيك. گفتم حسين؟ پس گفت به من آري يقين بدان كه حسين كشته شد و روي زمين در افتاد.
سپس بالهاي او قرار گرفته و ديگر نتوانست جواب گويد. پس گريستم از اين مصيبتي كه بر من وارد شد بعد از آنكه دعا كردم دعاي مستجاب را (درود و رحمت بر پدرم و لعن بر كشندگان او).
فرمود محمد بن علي امام باقر7 فاطمه جريان شهادت پدرش را به اهل مدينه اعلام فرمود پس آنها گفتند كه فاطمه (در اين غيبگويي و يا حادثه زاغ) از نمونه جادوهاي عبدالمطلب را براي ما آورده است. ولي چندان طولي نكشيد كه خبر شهادت حسين بن علي3 به اهل مدينه رسيد.
و مؤيد اين حديث شريف است آنچه كه عالم رباني و حكيم صمداني مرحوم حاج محمد كريم كرماني اعلي اللّه مقامه الشريف در
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 341 *»
رساله مباركه خود كه در جواب سؤالات آقا محمد علي رشتي مرقوم فرمودهاند در پاسخ سؤال از اين حادثه نوشتهاند و ما اصل سؤال و پاسخ را نقل كرده و بعد آن را ترجمه ميكنيم:
قال: سلمه اللّه تعالي ما العلة في ترك الحسين7 ابنة منه في المدينة و عدم حملها مع ساير اهل بيته؟
اقول: ان لاعمالهم سلام اللّه عليهم عللاً عديدة يحار فيها العقل و لذلك ايضاً علل كثيرة منها مانعرفه و منها مايخفي علينا فمن تلك الجهات انه قد بلغ اهل البيت: انواع المصائب و المحن كما شاؤا و ارادوا الاّ مفارقة الاحبة الغائبين فانهم كلهم كانوا معاً يشهد بعضهم بعضاً و يتسلي بعضهم ببعض فابقي فاطمة في المدينة حتي تبتلي بمفارقة الاب و الام و الاخ و الاخت و العمّ و العمة و غيرهم و يصيبها هذه المصيبة ايضاً و يصيب اهل البيت المسافرين مصيبة مفارقة الحبيب فكل واحد منهم مع محنه التي اصابته يكون له محنة مفارقة الحبيب فمنهم من يحزن بمفارقة ابنته و منهم من يحزن بمفارقة اخته و غير ذلك و جهة اخري ان بوجودها في المدينة ظهرت آية و علامة و لولاها لميناسب غيرها تلك الاية و هي ما روي عن المفضل بن عمر الجعفي عن الصادق7 عن ابيه عن علي بن الحسين:قال لما قتل الحسين بن علي3 جاء غراب فوقع في دمه ثم تمرغ ثم طار فوقع بالمدينة علي جدار فاطمة بنت الحسين بن علي3 و
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 342 *»
هي الصغري فرفعت رأسها فنظرت اليه فبكت بكاءً شديداً و انشأت تقول:
نعب الغراب فقلت من | تنعاه ويلك يا غراب | |
قال الامام فقلت من | قال الموفق للصواب | |
ان الحسين بكربلا | بين الاسنة و الضراب | |
فابكي الحسين بعبرة | ترجي الاله مع الثواب | |
قلت الحسين فقال لي | حقاً لقد سكن التراب | |
ثم استقل به الجناح | فلميطق رد الجواب | |
فبكيت مما حل بي | بعد الدعاء المستجاب |
الخبر فهذه علامة ظاهرة و آية باهرة ظهرت بواسطة كونها في المدينة و هذه معجزة ظاهرة فيها ظهور بعض مقام الحسين7 و خزي اعدائه حيث اثر مصابه في الطيور و نعته الي اهله و جهة اخري ان وجودها في المدينة كان سبب قيام ماتم للناس يجتمعون اليها و يقيمون الماتم و يبكونه صلوات اللّه عليه و يعزونها قبل مجيء الاخبار الانسية و بعدها فيكون بذلك اشتهار الامر اكثر و ظهور مظلومية الحسين و كفر قتلته اوضح الي غير ذلك من الجهات يجدها من تدبر بحسب قابليته و فهمه.
(مجموعة الرسائل 67 صفحه 146 چاپ كرمان)
. . . به چه علت حسين7 دخترش را در مدينه گذارد و او را با ديگران از خاندانش به كربلا نبرد؟
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 343 *»
ميگويم: همانا براي كارهاي ايشان (امامان) سلام اللّه عليهم علتهاي عديدهاي است كه عقل در آنها حيران ميشود. براي اين كار هم علتهاي زيادي است كه پارهاي از آنها را ما ميشناسيم و پارهاي از آنها بر ما پوشيده است. پس برخي از آن جهات اين است كه انواع گوناگون مصيبتها و محنتها بر اهلبيت: وارد شده بود آنچنان كه خواسته بودند و اراده فرموده بودند مگر مصيبت فراق دوستاني كه از نظر دور شده باشند. و آناني كه (همراه حسين7 بودند) همه يكديگر را ميديدند و به يكديگر تسلي مييافتند (و تا اندازهاي بار گران مصيبتها سبكتر ميشد). پس آن حضرت فاطمه را در مدينه جاي گذارد تا مبتلا شود آن دختر به مصيبت فراق پدر و مادر و برادر و خواهر و عمو و عمه و ديگران از خويشان به طوري كه اين مصيبت هم بر آن دختر وارد آيد و هم بر خاندان حضرت كه در اين سفر همراه او بودند تا هر يك به نوبه خود به مصيبت فراق دوست مبتلا گردند. پس هر كدام از ايشان علاوه بر محنتها و مصيبتهايي كه به او رسيد مصيبت فراق دوست هم براي او باشد. پس بعضي (مادرش و نامادريهايش و خود حضرت) به واسطه مفارقت دخترش اندوهگين گردد و بعضي (برادرانش و خواهرانش) به واسطه مفارقت خواهر غمگين گردد و همچنين ديگران.
و جهت ديگر آنكه به وسيله وجود آن دختر در مدينه نشانه و
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 344 *»
علامت (امامت و ولايت ابي عبداللّه الحسين7) آشكار گرديد كه اگر نبود آن دختر كسي ديگر غير آن دختر مناسبت (و شايستگي) اين نشانه را نداشت و آن آيه و نشانه آن است كه روايت شده از مفضل بن عمر جعفي از حضرت صادق7 از پدرش امام باقر7 از علي بن الحسين3 كه فرمود . . . (آنگاه حديث را نقل ميفرمايند تا آخر اشعار و بعد ميفرمايند) پس اين نشانه آشكار و آيه روشني بود كه آشكار گرديد به واسطه بودن آن دختر در مدينه. و اين معجزهاي بود آشكار كه در اين معجزه نمودار گرديد بعضي از مقام و منزلت امام حسين7 و خواري دشمنان او. زيرا (روشن شد كه) مصيبت آن بزرگوار در پرندگان هم تأثير گذارده به طوري كه پرندگان ميآيند و خبر شهادت حضرت را به خاندان او ميرسانند.
و جهت ديگر آنكه بودن آن دختر در مدينه سبب برگزاري مجلس عزا گرديد كه (خويشان و دوستان) نزد او اجتماع ميكردند و مجلس ماتم (آن امام مظلوم را) برپا مينمودند و گريه ميكردند بر آن حضرت صلوات اللّه عليه و خدمت آن دختر تعزيت و تسليت عرض ميكردند پيش از آنكه خبر شهادت آن حضرت به وسيله انسانها برسد و همچنين بعد از آنكه خبر شهادت آن حضرت رسيد (نوع مردم خدمت او ميرسيدند و عرض تسليت كرده و اقامه مجلس عزا مينمودند) و از اين جهت امر
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 345 *»
حضرت7 شهرت بيشتري پيدا كرد و مظلوميت آن بزرگوار نمايانتر شد و كفر كشندگان آن (مظلوم) آشكارتر گرديد.
و جهات ديگري غير از اين جهات در كار بوده كه هر كسي تدبر كند به حسب قابليت و درك خود به آنها پي ميبرد.
و در كتاب مقتل هم مرحوم آقاي كرماني اعلي اللّه مقامه اين حديث شريف را نقل فرمودهاند و اينكه بدون هيچگونه ترديد و تشكيكي درباره چنين دختري براي امام7 به توضيح و تعليل و توجيه پرداختهاند كشف از اين ميكند كه ايشان مطمئن بودهاند به صحت اين حديث اگرچه در تاريخ نامي از اين دختر برده نشده باشد.
نكته ديگري كه لازم است عرض شود اين است كه همچنان كه اين دختر را صغري ميگويند آن دختر ديگر را هم كه همراه حضرت7 بوده فاطمه صغري گفتهاند. مرحوم مجلسي در بحار از سيد بن طاوس نقل ميفرمايد كه: زيد بن موسي فرمود حديث كرد مرا پدرم (موسي بن جعفر3) از جدم (شايد مراد حضرت سجاد7 باشند) كه فرمود خطبه خواند فاطمه صغري بعد از آنكه از كربلا (به كوفه) برگردانيده شد و نقل ميفرمايد خطبه آن مخدره معظمه را و ظاهراً همين بزرگوار را از جهت زيبايي فوق العاده حوراء ميگفتند و همين دختر است آن مظلومهاي كه در مجلس يزيد پليد لعنة اللّه عليه شخصي شامي او را از
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 346 *»
يزيد به عنوان كنيزي مطالبه ميكند و آن مظلومه به عمهاش حضرت زينب3 پناهنده ميشود و نيز مرحوم مجلسي نقل ميفرمايد از بعضي كتب كه فاطمه صغري فرمود: من ايستاده بودم بر در خيمه و نگاه ميكردم . . . تا آخر حديث آنچه به نظر حقير ميرسيد اين است كه فاطمه صغري كه گفته شده شايد بالنسبه به خواهر آن مظلومه سكينه بوده و يا بالنسبه به فاطمه دختر اميرالمؤمنين ـ عمه آن بزرگوار ـ بوده كه در كربلا بودهاند.
و در كتب احاديث هم از آن مخدره معظمه رواياتي نقل شده كه روايتي را از پدرش و عمويش امام حسن7 در وصف شجره طوبي نقل ميفرمايد. و عبداللّه بن حسن7 روايتي از آن مخدره در فضيلت آية الكرسي روايت ميكند. و اجمالي از زندگي آن معظمه را در ناسخ التواريخ آورده است. ولي متأسفانه از فاطمه صغري كه مشهور به عليله است و در مدينه بوده و همراه پدر به كربلا نرفته است جز همين حديث مرحوم مجلسي اثري و خبري در دست نيست.
و با توجه به آنچه عرض شد نبايد ترديد داشت در اينكه براي امام حسين7 دو فاطمه بوده و همينكه «صغري» گفته شده دليل آن است كه فاطمه كبري هم داشتهاند مانند آنكه علي اكبر و علي اصغر و به قول بعضي علي اوسط براي آن بزرگوار بودهاند و براي امتياز، اكبر و اصغر
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 347 *»
ميگفتهاند گرچه اسم علي اصغر را عبداللّه نوشتهاند.
در هر صورت ما با اطميناني كه از حديث شريف و پاسخ با بركات مرحوم آقاي كرماني اعلي اللّه مقامه و اطمينان آن بزرگوار به اين مطلب پيدا كردهايم به تأييدات امام عصر حجة بن الحسن المهدي صلوات اللّه عليه و علي جده و آبائه الطاهرين و عجل اللّه فرجه الشريف به منظور احياء امر حضرت سيدالشهداء7 و نشر فضائل آن بزرگوار زبان حالهايي را از آن مخدره معظمه به نظم نارسايي تقديم داشته اميدواريم مورد قبول آن بزرگوار قرار گرفته باشد و ثواب آن را به ارواح مقدسه محمد و آل محمد صلي اللّه عليهم اجمعين و ارواح طيبه شهداء كربلا و بزرگان دين و ارواح پدر و مادر و درگذشتگان از برادران و خواهران ايماني هديه مينماييم.
در شهر دمشق سوريه (شام) در مزار باب الصغير در مجاورت حرم مطهر حضرت امكلثوم و سكينه3 حرم كوچكي است كه در سرداب آن قبر مطهري به فاطمه صغري نسبت دارد كه دوستان اهل بيت به زيارت آن قبر مطهر ميروند. و نظر به اينكه معلوم گرديد دو فاطمه بودهاند، اين قبر مطهر هم بنابراين مردد ميشود بين يكي از آن دو بزرگوار. و از اين جهت شايسته است دوستاني كه موفق ميشوند به زيارت آن قبر مطهر هر دو خواهر را زيارت نمايند و به ياد مصائب هر دو اشك بريزند.
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 348 *»
در خاتمه يادآوري اين نكته هم مناسب ديده ميشود كه نوعاً كساني كه به فاطمه مشهوره به عليله حضرت سيدالشهداء3 متوسل شده و ميشوند، خداوند متعال از بركات آن بزرگوار حاجت آنها را برآورده فرموده و خود اين امر تقرير و تسديد و تصديق خداوند است نسبت به امر آن مخدره سلام اللّه عليها و براي تأييد مطلب اين را هم عرض كنم: يكي از برادران ايماني كه كاملاً موثق ميباشند فرمودند كه خواهر محترمه ايشان حاجت مهمي داشته و مرتب به توسل و دعا اشتغال داشته تا آنكه در عالم رؤيا خدمت عالم رباني و حكيم صمداني مرحوم حاج ميرزا محمد باقر شريف طباطبايي اعلي اللّه مقامه الشريف ميرسند. ايشان دستور ميفرمايند براي برآورده شدن اين حاجت به فاطمه صغري عليله حضرت سيدالشهداء3 متوسل شويد. و اين طوري كه در خاطر دارم فرمودند كه متوسل شدند و حاجتشان برآورده گرديد و الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم اجمعين من الاولين و الاخرين.
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 349 *»
قسمت اول
فراق نامه
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 350 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
صلي اللّه عليك يا فاطمة
يا بنت الحسين الشهيد7
اي صبا رو به سوي باب من خسته زار
نزد او شرح پريشاني من كن اظهار
غم تنهايي اين دخترك بيكس و يار
مبتلاي غم هجران پدر زار و نزار
كاي پدر قصه اين خسته هجران بشنو
غم اين سوخته زآن آتش سوزان بشنو
تا كه بودي بر ما ما همه را سامان بود
ديدهها روشن و دلها همگي شادان بود
ديدن روي تو درد همه را درمان بود
دامن مادر و آغوش تو قوت جان بود
بيخبر بود دل از روز سياه هجران
هم ز سوز غم جانكاهش و هم شور نهان
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 351 *»
روشن از مهر جمالت دل و كاشانه ما
رشك هر انجمني شاهد فرزانه ما
قبلهگاه همه دلها رخ جانانه ما
مقصد و مطلب هر دلشدهاي خانه ما
ليك اكنون پدرم جاي تو خالي بينم
بيشه اين بارگه و مسند عالي بينم
پدرم كي رود از ياد من آن خاطرهها
به سرم سايه لطفت همهدم همچو هما
روزگارم ز صفا رشك دل و جان صبا
شب چو روزم به ضياء وامده مهر سما
كس در عالم چو من از زندگي خرسند نبود
كودكي با پدرش چون من دلبند نبود
رفتي اي باب گرامي ز برم با تك و تاز
بود اميد مرا زين سفرت آيي باز
بنشاني به سر زانوي مهرت با ناز
عندليبانه شوم با گل رويت دمساز
ليك تأخير سفر برده ز دل صبر و قرار
نااميدم كه ببينم پدرم ديگر بار
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 352 *»
نااميدم كه ببينم رخ زيباي پدر
چشم خود فرش كنم در گذرش بار دگر
شستشو با مژه تر دهم از گَرد سفر
قدمش را كه بود به ز گل نيلوفر
بوسهها بر كف پايش زنم از شوق دلم
حل شود مشكل كارم بدمد گُل ز گِلم
نااميدم كه دگر آيدم آن روز و شبم
آيد آن دوره خالي ز غم و رنج و تبم
جا گزينم به بر اُمّ و در آغوش اَبَم
عقده از دل بگشايد چو دهد نوش لبم
در كنار پدرم زندگي از سر گيرم
زير آن ظلّ هما عزّت ديگر گيرم
نااميدم كه خلاصي بودم از هجران
يا رهايي بودم زين اَلَم بيدرمان
تن سالم دل شاد و پدر و جمله كسان
جمع گردد همگي بهر من خسته روان
طمع خام بود اي دل شوريده چنين
كه فراهم شودت انجمني روي زمين
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 353 *»
اي پدر در برت ارباب وفا مجتمعاند
سر به كف از ره تسليم و رضا مجتمعاند
سرخوش از باده ميناي ولا مجتمعاند
در رهت تشنه صد جام بلا مجتمعاند
دلخوشي اي پدر از ديدن ياران وفا
همنشيني ز وفا با همه اخوان صفا
همرهان دگرت جمله ز بيگانه و خويش
غرق ديدار رخ ماه تواند بيتشويش
دل ز كف داده همه محو تو و رفته ز خويش
ني كسي را نظري از عقب و ني از پيش
پس نباشد نظري جانب اين خسته زار
همچو يك قطره اشكي كه فتادم به كنار
اي پدر از من آزرده، تغافل تا كي؟!
رفتم از دست ازين خسته، تغافل تا كي؟!
نيَم آخر مگر افسرده، تغافل تا كي؟!
چون گل زردم و پژمرده، تغافل تا كي؟!
از تو اي باب گرامي نه چنين بود نشان
از من اين سختي جان نيز نميرفت گمان
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 354 *»
بردهاي همره خود اصغر شيرين دهنم
مادر و اكبر و آن خواهر سيمين بدنم
نه مگر نوگل پروردهاي از اين چمنم
همچو طفلان دگر گرمي آن انجمنم
پس چرا اي پدر از لطف تو محرومم من
زين ميانه ز چه رو خوارم و مهجورم من
اي پدر شكوه ندارم من ازين بيماري
من ننالم ز غم بيكسي و غمخواري
شكوه هرگز نكنم از تب و رنج و خواري
من نگويم ز تن خسته و از بيداري
نالم از فرقت تو اي پدرم در شب و روز
ديده دارم به رهت از ره اميد هنوز
پدرم آنچه ز هجران تو ديديم بس است
هرچه زين امر گرانبار كشيديم بس است
شد ز كف طاقت و وصل تو نديديم بس است
مدتي تلخي اين زهر چشيديم بس است
رحم كن رحم بر اين كودك دلخسته خود
بيش ازين رنجه مخواه مرغك پر بسته خود
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 355 *»
پدرم ياد تو از اين دل پرخون نرود
غم دوري تو از سينه محزون نرود
آتش آن ز تن سوخته بيرون نرود
سوز آن غم به صد افسانه و افسون نرود
من نبينم احدي همچو من آزرده بود
از غم بيپدري خسته و افسرده بود
هر زمان ياد كنم تك تك آن همراهان
سينهام تنگ شود از غم و درد هجران
ميخورم غبطه به حال يك و يك از آنان
همه محظوظ ز وصل تو و من در حرمان
سايهات بر سر آنها همه گسترده ز مهر
همه در پرتو رويت شده آسوده ز مهر([31])
رفتي اي كعبه دل زين حرم قدس هُدي
تا پناهنده شوي در حرم امن خدا
از چه آواره شدي زآن حرم اي قبله ما
چه شد آخر كه شدي عازم آن شهر بلا
ز چه رو در به در از آن حرم و اين حرمي
اي كه اصل حرم و حرمتِ هر محترمي
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 356 *»
من شنيدم ز عمويم كه يمن بهر شما
به ز كوفه بود و يثرب و شهر بطحا
در يمن مردم با مهر و وفا از هر جا
بيش باشد كه همه خالص و هم پا بر جا
نشدي باب گرامي تو چرا راهسپار
جانب ملك يمن با حرم و با انصار
هم شنيدم كه عمويم به شما گفته چنين
در يمن گر نبدت ايمني از فتنه و كين
شو پناهنده به كوه و به بيابان بنشين
تا كه آسوده شوي از ضرر دشمن دين
كوفه هرگز نروي اي شه پاكيزه خصال
كه نبيني تو ز كوفي به جز از جور و وبال
وعده دادي به عمويم كه كني فكر دگر
ليك بار سفر خويش ببستي به سحر
جانب كوفه روان گشته به طور مضطر
بردهاي همره خود همسر و هم دخت و پسر
پس خدا باد نگهدار تو و همراهان
چشم بد دور ز جان تو و جان آنان
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 357 *»
پدرم تا كه شدم با خبر از اين سفرت
غم و سوزم شده بيش و نگران خبرت
تازه كرده سفرت قصّه عمّ و پدرت
وحشت افكنده به دل اين سفر پر خطرت
درد و اندوه و غم و زاري من افزون شد
دختر خون جگرت بار دگر دلخون شد
كوفيان را نبود خير و وفا عهد درست
همگي اهل جفا فتنهگر و مردم سست
پدرت زآن همه كس يار و مددكار نجست
نوبت او و عمويم شد و نك نوبت توست
اي پدر از چه شدي جانب آن قوم روان
مگر ايمن شدهاي از ستم اهل زمان
اي پدر مردم كوفه همگي ديو و ددند
غير خاصان شما جمله اسير هوسند
سينهها كينهور و دشمن با اهل حقند
هم دو رو حيلهگر و يكسره چون خار و خسند
تو كه خود با خبري حالت آنان داني
باطن و ظاهر و هم اوّل و پايان داني
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 358 *»
پدرم كاش گذاري قدمي بر سر من
شنوم از لب تو «فاطمه اي دختر من»
بنشيني ز نوازش تو دمي در بر من
بزني بوسه رحمت تو به چشم تر من
تا به كي بسته زنجير فراقت باشم
مرغ بشكسته پري گوشه دامت باشم
تا كه در تن رمقي هست پدر يادم كن
به مدينه ز عراق آي و دمي شادم كن
پدر از دام غم هجر خود آزادم كن
پس رها زين الم و غصّه بيدادم كن
كه گرفتار شكنج غم هجران باشم
در كمند ستم دوده طغيان باشم
ز تفقّد نظري جانب اين خسته فكن
سوي اين بيكس رنجور گرفتار محن
گله دارم ز سكينه كه بود خواهر من
هم ز اكبر ثمر و نوگل بيخار چمن
گله دارم ز عموها و دگر اقوامم
بيش از آنها گله دارم ز گرامي مامم
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 359 *»
عمّههايم كه همه بيش ز مهر مادر
مهربان بوده به من در همه حالم يكسر
گوييا رفتهام از خاطر آنها ديگر
هم ز ياد پدر و مادر و عمّ و خواهر
نه برادر كند از خواهر غمديده خويش
يادي آن همچو من خونجگر پر تشويش
سوي يثرب كني ار باب گرامي گذري
به يتيمگونه خويشت فكني يك نظري
شنوي نالهام از رنج غم بيپدري
هم شكنجم تو ز بيتابي و صبرم نگري
روز همچون شبم از مهر جمالت روشن
شود ار تيره شود روزِ نبودِ دشمن
حرم و يثرب و من را پدر از راه وفا
بِرَهان از شرر و تلخي اين جام بلا
زهر فُرقت به وصالت بنما شكّرسا
نه نگر خوب و بد و بيش و كم ما همه را
گر كه خواهي به سلامت بود اين دار جهان
نگذارم كه كشم آه دل از سوز نهان
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 360 *»
پرسي ار حالم و از بيش و كم و برگم و ساز
يا كه از روز و شب پر شررم پرسي باز
چهرهام همچو زر و سيم سرشكم دمساز
روزگارم همه تيره ز تب و تاب و نياز
گر روا نيست كه درد دل من داند كس
شكوه اينك به صبا ميكنم و ديگر بس
گر جدايي شده تقدير من گوشهنشين
با تب و تاب و الم غصّه هجر تو قرين
شد مهيا دل من تا كه بود امر چنين
سوزد از ياد پدر يكسره در صبح و پسين
خاك بر سر همه عمر و سخنم وااَبتاه
شعلهور بر دل و بر جان و تنم واابتاه
من دعا ميكنم از سوز دلم در همه آن
تا كه باشي ز گزند همه اعداء به امان
گر بلائي شده تقدير تو از سوي خسان
تن زارم شود آن تير بلا را چو نشان
نرسد بر تن و جان تو ملالي هرگز
نشود مسند دولت ز تو خالي هرگز
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 361 *»
پدرم كن نظري بر دل پر سوز غمين
شد سيه از غم جانكاه منش روز غمين
پر شرر آمده اين گفته دلدوز غمين
بوسه بر درگه تو خاطر مركوز غمين
خاكبوسي درت روزي او كن ز كرم
همنما روزي احباب نكويت پدرم([32])
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 362 *»
قسمت دوم
پيامآور
خونينپَر
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 363 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
صلي اللّه عليك يا فاطمة
يا بنت الحسين الشهيد7
نوگل باغ نبي ديده به راهست هنوز
از غم هجر پدر در تب و تابست هنوز
كار او روز و شبش آه و فغانست هنوز
وِرد او يا اَبتا خسته و زارست هنوز
بيخبر زآنكه قضا را بود احكام دگر
بهر آن كودك دلخسته بس آلام دگر
نالهها داشت به هر صبح و مساء از غم دل
ديده پر آب و به سر شور و نوا از غم دل
به لبش نام پدر در همه جا از غم دل
شكوهها داشت به درگاه خدا از غم دل
كه دگر نيست مرا طاقت هجر پدرم
رحم فرما تو خدايا به من و چشم ترم
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 364 *»
تا به كي با غم دل دست به گريبان باشم
تا به كي زآتش آن در تب سوزان باشم
تا به كي ديده به راه شه خوبان باشم
تا به كي گريم و از غصّه پريشان باشم
كودك همچو مني را نبود تاب و توان
تا تواند كه كشد بر دلش اين بار گران
روز من همچو شب از فرقت بابم بس تار
ماندهام بعد پدر بيكس و بيياور و يار
جان به لب آمده دل خسته و تن بس بيمار
اشك سيمين رخ زرّين همه دم زار و نزار
بيش ازين نيست مرا صبر و تحمل ديگر
قَدْ فَنَي الصَّبْرُ فَاَيْنَ الفَرَجُ، اي داور([33])
الغرض شكوه شهزاده به درگاه خدا
هر دم افزوده شد و توأم با آه و بكا
بينهايت الم و رنج و غم آن تنها
صبر او گشت تمام و فرَجش ناپيدا
كربلا دائره ظلم و جفا گشت دريغ
نقطه دائره شاه شهدا گشت دريغ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 365 *»
آنچه شهزاده از آن مضطرب و ترسان بود
آنچه از فكرت آن خستهدل و نالان بود
هم ز يادآوريش غمزده و حيران بود
مايه خون دل و اشك غم و افغان بود
آمد او را ز قضا، خاك يتيمي به سرش
شد حوالت به قيامت كه ببيند پدرش
روز عاشور بلا چونكه شد از حد افزون
شاه خوبان ز فراز فرس خويش نگون
غوطهور با تن صد چاك در آن لُجّه خون
پايمال سم اسب ستم دشمن دون
حنجرش از دم خنجر چو چشيد شربت مرگ
شيشه صبر ملائك همگي خورد به سنگ([34])
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 366 *»
سر شه بر سر ني لب چو به تكبير گشود
شد به پا ولوله تا دامنه چرخ كبود
قدسيان تاج تقدس ز سر افكنده چه زود
لرزه افتاد بر اركان وجود و موجود
جبرئيل در غم شه از جگرش نعره كشيد
ميزد او بر سر و گريان بَرِ آن شاه شهيد([35])
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 367 *»
پس از آن واقعه آمد ز سپهر نيلين
مرغك خونجگري با پر و بال مشكين
گرد آن پيكر صد پاره شاهنشه دين
در طواف آمد و شد بال و پر او خونين
سوي يثرب بشد او همره با خون رَطيب([36])
نالهها داشت ز دل بر لب او بانگ نعيب([37])
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 368 *»
پر زنان آمد و آمد به مدينه چو رسيد
بر يكي بام نشست همچو يكي مرغ بريد(1)
بام با رِفعت بيت و حرم سبط شهيد
زير پر بُرده سر از پرده دل ناله كشيد
فاطمه بانگ نعيبش چو شنيد در خانه
شد برون از حرم اما به چه سان؟ دُردانه
دخت بيمار شه تشنهلب كربُبلا
بعد ششماه ز هجران پدر آن والا
شنود ناله مرغي كه پُر از شور و نوا
خبر ناخوشي آورده براي آنها
شد برون تا كه ببيند چه نوا و چه نويد
ز كجا آمده اين مرغ و ز كوي كِه پريد
تا كه ديد آن پر خونين غُراب نالان
شد جهان در نظرش تيره به يك لحظه و آن
گفت آيي ز كجا گو به من اي بسته زبان
ز چه نالان شدهاي مرغك گلرنگ و نشان
از كجا آمدهاي فال بد آورده كنون
خون بال تو خبر ميدهد از بخت نگون
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 369 *»
نالهات پر شرر و آه دلت سوزانست
پيكر خستهات اي مرغ چرا لرزانست
سينهات از غم داغ چه كسي بريانست
گو چه ديدي كه چنين ديده تو حيرانست
از كدامين چمني مرغك دلخسته و زار
كه نوايت زده آتش به تن اين بيمار
مرغ شوريده، ز گلزار كجا آمدهاي
گويي از گلشن خونين بلا آمدهاي
هدهد شاهي و نَك سوي سبا آمدهاي
يا ز منزلگه ارباب وفا آمدهاي
گر كه داري تو پيامي ز چه رو خونيني
قاصد مرگ شهيدي كه به خون رنگيني
گو سخن طاير بشكسته پر و بال كنون
منما رنجش اين خسته آزرده فزون
گو چه باشد خبرت چيست؟ بگو باشد چون
گو به خون كه نمودي پر و بالت گلگون
حكمتي هست در اين خون رطيب بالت
خود بگو تا كه شوم با خبر از اين حالت
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 370 *»
گر كه از باب عزيزم تو پيامي داري
يا كه از مادر و خواهر تو سلامي داري
يا نويدي خود از آن باب گرامي داري
بهر من نو خبر و تازه كلامي داري
بوي مرگ از چه ز تو آيد و از پيغامت
ز چه گلگون شده بال و پر مشكين فامت
گر نگويي سخن، آزرده و آزار شوم
بيش ازين خسته و افسرده و بيمار شوم
فاش گو فاش كه تا باخبر از كار شوم
گر نه مجنون شوم و شهره بازار شوم
فاش گو فاش تو اي طائر ارزنده پيام
از كجا آمدهاي از كه تو آورده سلام
گفت اي فاطمه اي دخت شهنشاه حجاز
اي كه از هجر پدر در تب و در سوز و گداز
شرم دارم ز تو اي نوگل پرورده ناز
تا كه از پرده برون افكنم و گويم راز
من چه گويم تو خود از مجمل حالم درياب
ماجرا را تو ز خونين پر و بالم درياب
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 371 *»
من پيامآور از كربُبلا ميباشم
من بَريد غم و صد شور و نوا ميباشم
شاهد گلشن خونين بلا ميباشم
هدهد شاهم و مانده ز سپا ميباشم
آشناي غم جانكاه تو و غمخوارت
از عراق آمدهام تا كه كنم اِخبارت
فاطمه رهبر دين كشته شد از جور و جفا
شد چو آغشته به خون در دل صحراي بلا
آمدم با پر خونين خود و رنج و عنا
تا بگويم كه مهيا شوي از بهر عزا
كن به پا ماتم و بادا به سلامت سر تو
جز سيه مينسزد بر سر تو معجر تو
گفت مقصود تو از رهبر دين كيست؟ بگو
رهبري جز پدرم در همه جا نيست بگو
غير ازو مقصد ديگر بودت چيست؟ بگو
بيپدر لحظهاي ممكن بودم زيست؟ بگو
راز دل را ز چه در پرده بگويي اي مرغ
رشته عمر من آخر شده مويي اي مرغ
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 372 *»
گفت اي فاطمه ني تاب بيان است مرا
ني بود طاقت بشنيدن آن نيز تو را
ترسم از گفتنم آواره شوي در صحرا
يا كه ديوانه شوي يا كه دهي جانت را
خواهم از حق كه دهد صبر جميلت از فضل([38])
دهد اي فاطمه حق اجر جزيلت از فضل
كربلا يكسره طوفان بلا بود امروز
كربلا گلشن خونين فنا بود امروز
كوفيان را سر طغيان و جفا بود امروز
قتل و غارت به دو صد شور و نوا بود امروز
هر قدم خفته به خون مير سپه يا شِحنَه([39])
هر تني پاره ز صد تير و ز تيغ و دشنه
نينوا عرصه جور و ستم و غوغا بود
سخن از حنجر و خنجر همه جا بر پا بود
حكم بر قتل و فنا گفته و هر ايما بود
طعن ني ضربت تيغ از پي هم يكجا بود
فاطمه باب نكوي تو حسين شد كشته
تشنهلب ديده به سوي تو حسين شد كشته
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 373 *»
گريه كن بر پدرت آن شه بييار و غريب
بر تن غرقه به خونش كه طريح است و سليب([40])
بر سر او سر ني با رخ گلگون و تريب([41])
بر شهيدان دگر اكبر و عباس و حبيب
گريه كن بر همه اطفال و زنان بيكس
من چه گويم ز چنين حادثهاي ديگر بس
كس نداند كه چه شد از پس اين گفتارش
حالت فاطمه با آن بدن بيمارش
چه كسي شد ز پي تسليت و غمخوارش
يا چه آمد به سرش از پس اين ديدارش
زين خبر دخت شهنشاه شهيد شد به چهحال؟
كس نداند كه چگونه سپري شد احوال
چه بديهي بود آنكه زده او صيحه ز دل
شده مدهوش و فتاده شده امرش مشكل
هر تلاشي ز نديمان ويش بيحاصل
همه سرگشته و حيران همگي پا در گل
چو بود راه علاج و چه بود چاره ما
تا به هوش آيد و گيرد ره تسليم و رضا
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 374 *»
بعد از آني كه به هوش آمد و از فرط الم
همچو بيدي شده لرزان بدنش در همه دم
سخنش واابتا ناله او بيش و نه كم
رود از ديده او خون دلش همچون يم
يثرب از ناله پر شور وي آمد گريان
سوز آهش زده آتش به دل پير و جوان
سينه پر شررش برده تف آذر را
شده بيتاب و توان كرده سيه معجر را
گه به ديوار و گهي بر سر زانو سر را
خسته با ناخن غم چهره نيلوفر را
كرده برپا همه جا ماتم آن شاه شهيد
سر زنان مويكنان مويهكنان ميناليد
شد مدينه چو خبردار ازين ماتم و شور
تيره گرديد فضايش نبُدش ديگر نور
همه جا زمزمه قتل حسين بود و ثُبور([42])
شد به پا در حرم بيكس او شور نشور
گرد او دوده هاشم همگي جمع شدند
همچو پروانه به پيرامُن آن شمع شدند
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 375 *»
ليك گفتند خسان سحر جلي باشد اين
ارث هاشم بود و آل علي جمله چنين
ني عجب گر كه كند فاطمه اين سحر مبين
زآنكه او وارث آباء خود آمد به يقين
سحر عبدِ مُطَلِب كي رود از ياد بشر
اين هم از نوع همان باشد و زآن جمله اثر
غافل از آنكه حكيمان سخني را گفتند
چه به جا گفته و بس دُرّ خوشابي سُفتند
پس غبار هوس از روي حقيقت رُفتند
ديده بسته ز جهان خاطر راحت خفتند
«هركه در آينه بيند به يقين نقشه خويش»
چه عجب معجزه را سحر ببيند بدكيش
چند روزي نگذشت و خبر از كوفه رسيد
خبر قتل حسين بن علي شاه شهيد
حق هويدا شد و پس پرده پندار دريد
روسيه آنكه در اين واقعه بودش ترديد
ناله فاطمه چون مرغ حقي بود «غمين»
در شب غفلت مردم كه شدي حق، حق دين
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 376 *»
قسمت سوم
پيام جانسوز
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 377 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
صلي اللّه عليك يا فاطمة
يا بنت الحسين الشهيد7
جانب كوفه اگر ميروي اي باد سحر
ببر از من تو پيامي ز وفا نزد پدر
يك پيامي كه سراسر الم و رنج دل است
يك پيامي كه فزايد شرر و خون جگر
هر يكي حرف از آن آه دل غمزدهاي
هر سخن شرح هزاران غمِ در آن مضمر
بس چه جانسوز پيامي كه بود آهنگش
شور پر شور فراق پدري از دختر
ترسم اي باد ز رفتار بماني تو اگر
شنوي آنچه كه سوزد همه را خشك و چه تر
برگو اي باب گرامي به سلامت باشيد
بر شما هست نهان حال من خسته مگر
ني چنين است و چنين هم نبود تا به ابد
ذرّهاي خورد و كلان نيست نهانت ز نظر
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 378 *»
كارهاي دو جهان بسته به تدبير شماست
به نگاهت سر پا نه فلك و هفت اختر
وقت آن نيست نظر سوي من زار كنيد؟
سينه سوزان ز فراق و به رخم اشك بصر
بشنو قصه پر غصه دختر ز وفا
اي كه احسان شما بر همه جاري يكسر
خواهم از لطف عميمت شنوي قصّه من
تا تغافل نكني بعد شنيدن ز نظر
پدرم دختر بيمار و جگر سوختهام
هم دلافكار و پريشانم و هستم مضطر
بينم آواره شدي از وطنت شهر نبي
جاي همچو تو شهي گشته لئيمان مهتر
همره و همسفرت جمله ياران خوشدل
همه احرار و نكوكار و تو را خوش ياور
شاد از آنند كه بر درگه تو صبح و مساء
در ره خدمت تو گشته بسان لشكر
درگهت قبله حاجات و همه روي نياز
به ره پاي تو سايند و برند گوي ظفر
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 379 *»
مسجد و معبدشان طاق دو ابروي تو شد
هر نگاهت چو خطيبي كه بود بر منبر
همه تسليم و ز دل باركش عشق تواند
بر سر عهد و وفا دشمن هر چه كافر
همه در امن وصال و نه هراس از دشمن
نه پريش از غم هجران و نه در دل آذر
همه پوشيده ز ره از دل خود بر اندام
بر سر از نور بصيرت بنموده مِغْفَر
جمعتان باد سلامت ز گزند و آفت
نبرد راه بلا سوي شه و هم ياور
من حزين از غم هجرانم و حيران از آن
كه چرا حظّ من خسته فراقت آخر
وقت آنست كه از راه عنايت نظري
جانب خسته هجران بكند آن سرور
در مدينه بنگر بيدلِ مهجوري را
كه سلامت شده از جان و تنش يكسر در
قوت بيمار مگر رنج و غم هجر بود
يا دوايش الم فُرقت و آهش كيفر
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 380 *»
نان او لخت جگر آب سرشك خونين
صبح و شب چشم به راه پدر و هم مادر
رحم كن بر دل پر خون وي و چشم ترش
بر تن زار وي اُفتاده ميان بستر
رحم كن رحم بر آن كه به همه روز و شبش
به جز از نوحه و گريه نبود كار دگر
رحم كن رحم بر اين غمزده خوار پريش
كه بُدي غمخور او نازكش و جانپرور
رحم كن رحم كه از دوري تو در كامش
تلخ گرديده حلاوت شده حنظل شكّر
پدرم رحم نما بر من آزرده و زار
بر چو من دختركي شُهره به ناز اندر شهر
ترسم از آنكه شوم از غم هجرت مجنون
من كه در علم و خرد بودهام افسون و سمر([44])
از چه خائف گذراني پدرم روز و شبت
اي كه فرمانبر تو صد خِضِر و اسكندر
«* نواي غمين دفتر 6 صفحه 381 *»
همه آفاق ز يمن قدمت پا بر جا
گردش عرش و فلك شمس و قمر را محور
در ره رزم نهي پاي گراي خسرو عزم
لطف حق ناصر تو بر سر تو صد آذر([45])
اي خدا ياور او باش بهر كار و مرام
هم نگهدار وي از خصم بهر جاي و گذر
گر رساند سخنم محضر قدسش ز وفا
پيش او عرضه كند قصّه من باد سحر
دود آهم ببرد همره خود اين قاصد
نم اشكم بفشاند به سر راه سفر
بيگمان بر سر احسان شده و دريابد
دختر خستهدل خويش شه نامآور
ليك سوزد ز غمش جان غمين تا صف حشر
نرسيدش به جز از مرغك خونبار خبر
٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭
فهرست
بازگشتنامهي حرّ··· 1
توبهنامهي حرّ بن يزيد رياحي 21
اشعار مجموعهي در ديار دوست··· 26
آنچه در كربلا روي داد··· 30
عزاي حسين7 32
زبان حال عزاداران··· 34
عزاداري 36
بزرگي مصائب كربلا··· 38
مصيبت علي اكبر7 40
حادثه كربلا··· 42
سرچشمه حادثه كربلا··· 46
زبان حال زينب كبري3 در شام··· 50
زبان حال رقيه در خرابه شام··· 53
زبان حال ليلي هنگام وداع علي اكبر7 56
زبان حال زينب كبري3 در كوفه··· 59
شكوه رقيه نزد پدر از رنج اسارت··· 62
نقش اسارت در نهضت حسيني 65
زبان حال زينب كبري3 در كوفه··· 68
اهل بيت در مجلس يزيد··· 71
آرزوي عزاداران··· 75
نوحههاي غمين و اشعار ديگر··· 77
عزاي خاتم الانبياء9 82
عزاي اميرالمؤمنين7 85
عزاي اميرالمؤمنين7 88
عزاي امام مجتبي7 88م
شب اول محرم··· 91م
خطاب به ماه محرم··· 96
بعد از ورود به كربلا··· 101
خطاب به كربلا··· 105
زبان حال زينب كبري3 بعد از ورود به كربلا··· 108
نوح بلا7 در كربلا··· 112
زبان حال مادر قاسم7 115
زبان حال عروس قاسم7 118
زبان حال رباب··· 123
مصيبت علي اكبر7 127
مصيبت علي اكبر7 131
زبان حال خواهر در مصيبت علي اكبر7 135
زبان حال سكينه در مصيبت اباالفضل7 137
شب عاشورا··· 139
زبان حال عبد اللّه بن الحسن3 142
زبان حال سكينه در روز يازدهم محرم··· 145
زبان حال سكينه در روز يازدهم محرم··· 148
زبان حال سكينه در روز يازدهم محرم··· 151
گفتار پيكر امام7 با سكينه در حال بيهوشي 153
شهادت و اسارت (1)··· 156
شهادت و اسارت (2)··· 159
يا ليتنا كنا معك··· 162
اهل عزا··· 164
آمدن مرغ بر بام خانه فاطمه عليله3 167
زبان حال فاطمه عليله3 170
زبان حال فاطمه عليله3 بعد از آمدن مرغ··· 172
زبان حال فاطمه صغري3 در روز يازدهم··· 175
خطبه امّكلثوم3 در كوفه··· 179
زبان حال مادر محسن از زبان سكينه3 182
بيوفايي كوفيان··· 184
عزاي محسن ابيعبد اللّه7 186
زبان حال راهب··· 189
مصائب حضرت سجاد7 در راه كوفه و شام··· 192
مصائب حضرت سجاد7 در راه كوفه و شام··· 195
زبان حال زينب كبري3 در نزديكي شام··· 198
بزم عام يزيد پليد··· 201
عزاي رقيه از زبان حضرت زينب3 203
زبان حال رقيه، گفتگو با پدر··· 205
عزاي حضرت رقيه3 208
نوحه اربعين··· 210
زبان حال جابر بن عبد اللّه انصاري 213
نوحه اربعين··· 216
مراجعت اهلبيت: به كربلا··· 218
مراجعت اهلبيت: به كربلا··· 222
نوحه اربعين زبان حال حضرت زينب3 224
اربعين حسيني7 227
مراجعت اهلبيت: به مدينه··· 237
تضمين نوحه حضرت زهرا3 242
اي داد از بيداد دشمنانت يا حسين7 250
عزاي حضرت رضا7 263
عرض تسليت··· 266
از ماتم حسيني جهان در غم و نظام عالم درهم است··· 271
پايتخت ستمگستري «دمشق»··· 276
«شب عاشورا» تخميس غزل حافظ··· 279
زبان حال اصحاب امام حسين7 در شب و روز عاشورا، از زبان اباالفضل7 282
زبان حال فاطمه عليله3 تخميس غزل سعدي 287
زبان حال سكينه3 تخميس غزل كليم كاشاني 290
اي خون خدا تويي خداگون··· 292
اسوه ماتم··· 301
لحظهاي كه آسماني فروافتاد··· 308
سقّاي حرم··· 314
ترجيع بند زبان حال راهب··· 323
ذبح عظيم··· 324
سايهي عنايت··· 326
شمع سوزان··· 328
فارغ از هر غمي 330
راه تقرب به حق··· 332
دعاگو··· 334
زبان حال عليا مخدّره فاطمه عليله3 336
مقدمه··· 337
فراقنامه··· 349
پيامآور خونينپر··· 362
پيام جانسوز··· 376
هزينه انتشار اين كتاب توسط
«آقاي حاج محمد عبدالحسيني يزد»
پرداخت و ثواب آن به ارواح والدين ايشان
اهدا گرديد.
خردادماه ـ 1387 هـ ش
([1]) مراد اصحاب كهف هستند كه در قرآن خداي متعال فرموده: اِنّهم فِتية آمنوا بربهم . . .
([2]) اشاره است به آيهي شريفه: يا ايّها الانسان ما غرّك برَبّكَ الكريم. كه مراد از رب كريم در اين رباعي باطن آن، يعني حضرت سيدالشهداء7 است كه كريمانه با حرّ رفتار فرمودند در ابتداء و در انتهاء.
([3]) تاء آن حرف خطاب است، يعني اگر از باب رحم كردنت بر من، نظري اندازي، مرا در دو سرا نزد همه عزيز گرداني.
مجموعه «در ديار دوست» در محرم 1420 انتشار يافت و تخميسهاي آن در دفتر دوم «نواي غمين» تجديد چاپ شد.
از تخميس قصيده محتشم كاشاني كه در كربلا سروده و در كربلا هم تخميس گرديده و در دفتر دوم نواي غمين تجديد چاپ شده است.
([6]) در مراجعت از سفر كربلاي معلي در مسير شام سروده شد. اربعين 1419
([7]) در كوفه به مناسبت حال اسيران سروده شد. محرم 1419
([8]) شَبَه نام سنگي است كه سياه و برّاق است و در نرمي و سبكي همچو كاهربا است و براي آن خواصي ذكر كردهاند.
([9]) «نوحههاي غمين» در صفر 1415 انتشار يافت.
([11]) زبان حال دورافتادگان از حادثهي عاشوراي 61.
([13]) اين نوحه با توضيح آن در دفتر اول چاپ شده است.
([15]) در اينجا «تبار» به معناي دودمان و خويشاوندان است.
([16]) همزه «اضطرار» خوانده نميشود.
([17]) مردمان ناراست و نادرست و حرامزاده.
([18]) مقصود شكوه از اهل روزگار است.
([19]) مراد حجتهاي الهي: ميباشند.
([20]) مَوائد: جمع مائده، غذاها.
([21]) به مناسبت زيارت اعتاب مقدسه اهلالبيت: در شام سروده شد. محرم 1417 «غمين».
([22]) اين تخميس در دفتر دوم چاپ شده است.
([23]) اين تخميس به يادبود فوت ناگهاني برادر عزيز فقيد سعيد مرحوم سيد محمد باقر طباطبائي در شبي كه جنازه آن مرحوم در حسينيه باقري مشهد براي تشييع گذارده شده بود انجام يافت و ثواب آن را به روح آن مرحوم هديه نمودم و ناگفته نماند كه انتخاب اين غزل براي تخميس تقريبا به طور تفأّل بود كه مناسبتي با روحيه آن مرحوم دارد.
([24]) اين غزل را مرحوم صفايي، تخميس نموده و در ديوان او چاپ شده ولي چهار بيت آن را تخميس نكرده است.
روزگاريست كه سوداي تو در سر دارم | مگرم سر برود تا برود سودايت |
([26]) اصل مصرع اين است: «روز آنست كه مردم ره صحرا گيرند».
([27]) آن بزرگوار در اظهار عبوديت اصل است و ساير معصومين: فرع او ميباشند.
([29]) در اصل «نگارين» است كه معنايش «يار زيبا» است.
([30]) و بعضي آمنه و بعضي اميمه گفتهاند. و امينه و اميمه را مصغر ضبط نمودهاند.
([31]) مهر: در اينجا به معني خورشيد است.
([32]) خداي متعال و الطاف اولياي بزرگوار او را: و به خصوص عنايت خاص اين عليا مخدره عليله را سپاسگزاريم كه اين توسلهاي ناقابل را پذيرفتند و راه زيارت اعتاب مقدسه عراق را به روي شيعيان ايراني گشودند و توفيق آن را به اين روسياه و ساير برادران و خواهران ايماني مرحمت فرمودند، اللّهم ان هذا منك و من محمد و آل محمد صلواتك عليهم اجمعين و خداوند را به حق وليش امام منتظر عج سوگند ميدهيم كه هرچه زودتر مشكل زيارت حرم مطهر و منهدم امامين عسكريين عليهماالسلام را برطرف و دشمنان اهلبيت و شيعيان ايشان را مخذول فرمايد.
([33]) يعني صبر تمام شد پس فرج كجا است؟. اشاره است به حديث شريف: عِنْدَ فَناءِ الصَّبْرِ الفَرَج، نزد پايان شكيبايي گشايش است.
([34]) در مقتل از كامل الزيارة از ابيحمزه ثمالي از امام باقر7 نقل ميفرمايند كه ميگويد به حضرت عرض كردم: يابن رسول اللّه الستم كلكم قائمين بالحق؟ قال بلي. قلت فلم سمّي القائم قائماً؟ قال لما قتل جدي الحسين صلوات اللّه عليه ضجت الملائكة الي اللّه عزوجل بالبكاء و النحيب و قالوا الهنا و سيدنا اتغفل عمّن قتل صفوتك و ابنصفوتك و خيرتك من خلقك؟ فاوحي اللّه عزّوجلّ اليهم قرّوا ملائكتي فوعزّتي و جلالي لانتقمنّ منهم و لو بعد حين ثم كشف اللّه عزوجل عن الائمّة من ولد الحسين: للملائكة فسرت الملائكة بذلك فاذا احدهم قائم يصلّي فقال اللّه عزّوجلّ بذلك القائم انتقم منهم.
اي فرزند رسول خدا آيا همه شما برپا دارنده حق نيستيد؟ فرمود: آري. گفتم پس چرا قائم7 قائم ناميده شده؟ فرمود چون جدّم حسين صلوات اللّه عليه كشته شد ملائكه به فرياد برآمدند و گريه و ناله كردند و گفتند خداي ما و آقاي ما، آيا غفلت ميكني مؤاخذه نميكني از كسانيكه كشتند برگزيده تو را و فرزند برگزيده تو و برگزيده تو را از خلق تو؟ پس وحي فرمود خداي عزّوجلّ به سوي ايشان كه آرام باشيد اي ملائكه من، به عزّت و جلالم سوگند كه همانا انتقام ميكشم از ايشان اگر چه بعد از مدتي باشد. سپس خداي عزّوجلّ از امامان از فرزندان حسين: پرده برگرفت براي ملائكه و ملائكه شادمان شدند به اين كار، در آن هنگام يكي از آن امامان ايستاده بود و نماز ميگذارد خداي عزّوجلّ فرمود به اين ايستاده از ايشان انتقام ميگيرم.
([35]) مرحوم مجلسي در بحار الانوار از كامل الزيارة از حلبي از حضرت صادق7در حديثي نقل ميفرمايد كه فرمود: ان الحسين لما قتل اتاهم آت و هم في المعسكر فصرخ فزبر فقال لهم و كيف لااصرخ و رسول اللّه قائم ينظر الي الارض مرّة و ينظر الي حربكم مرّة و انا اخاف ان يدعو اللّه علي اهل الارض فاهلك فيهم فقال بعضهم لبعض هذا انسان مجنون فقال التوابون تالله ماصنعنا بانفسنا قتلنا لابن سمية سيد شباب اهل الجنة فخرجوا علي عبيد اللّه بن زياد فكان من امرهم الذي كان. قال قلت له جعلت فداك من هذا الصارخ؟ قال مانراه الاّ جبرئيل اما انه لو اذن له فيهم لصاح بهم صيحة يخطف منها ارواحهم من ابدانهم الي النار و لكن امهل لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب اليم.
در هنگام شهادت حسين7 در ميان لشكر كسي را ديدند كه فرياد ميكند او را از فرياد كشيدن منع كردند او به آنها گفت چگونه فرياد نكنم در صورتي كه رسول خدا ايستاده گاهي به زمين مينگرد و گاهي به اين جنگ شما و من ميترسم كه نفرين فرمايد بر اهل زمين و من هم در ميان ايشان هلاك گردم. پس به يكديگر گفتند اين شخص ديوانه است، آناني كه بعد توبه كردند و به توّابين مشهور شدند گفتند به خدا سوگند ما نسبت به خود چه كرديم. كشتيم براي خاطر فرزند سميه آقاي جوانان اهل بهشت را و ايشان بودند كه بر عبيد اللّه بن زياد خروج كردند و كارشان آن شد كه شد. حلبي گويد به حضرت7 عرض كردم فدايت شوم آن شخصي كه فرياد ميكرد چه كسي بود؟ فرمود ما نميبينيم او را مگر جبرئيل آگاه باش همانا اگر اجازه مييافت درباره آنها. صيحهاي بر آنها ميزد كه جانهاي آنها را از بدنهايشان به سوي آتش ميبرد ولي مهلت داده شد به آنها تا گناه بيشتري كنند و براي ايشان عذاب دردناكي است.
([38]) اشاره است به آيه شريفه 83 سوره يوسف «فصبر جميل» كه در روايت معني شده است به صبري كه همراه شكايت نباشد.
([40]) افتاده در صحرا و عريان است.
([42]) مراد واثُبورا ميباشد كه به معني درخواست مرگ است و در شدايد گفته ميشود.
تخميسها و نوحههايي كه در رثاء آن مظلومه سروده شده در همين دفتر ششم نواي غمين، تجديد چاپ شده است.
([44]) سَمَر بر وزن سفر: افسانه.
([45]) معناي آن در اينجا نام ملكي است كه موكّل به آفتاب است در فارسي.