05-1 نماز جلد پنجم – چاپ – قسمت اول

نماز اعظم ارکان دین

 

 

نماز کامل ترین مراسم عبودیت

 

جلد پنجم – قسمت اول

 

سید احمد پورموسویان

 

 

«* نماز جلد 5 صفحه 1 *»

مجلس     1

 

(صبح دوشنبه 2 ماه مبارك رمضان 1419 هـ ق ـ 30 / 9 / 1377)

 

 

g  عبادات مقرره در شرايع صورت ملكيه عباداتند

g  كمال صورت ملكيه عبادات به حدود شرعي آنها بستگي دارد

g  شريعت هر زماني جامع‌ترين و كامل‌ترين نظام است

g  پيامبر9 هم مانند امت بايد به شريعت عمل نمايد

g  معصوم‌بودن با اختيار منافات ندارد

g  عبوديت بنده اظهار صفت الوهيت خداوند است

g  عبوديت بنده استفاضه و استمداد از خدا است

g  احترام به عبادات

 

«* نماز جلد 5 صفحه 2 *»

 

 

 

 

 

 

 ([1])مناسبت دارد كه از جهت تيمّن و تبرّك بحث، به فرمايش سيّد مرحوم­ افتتاح شود.

مي‏فرمايند: بسم اللّه الرحمن الرحيم؛  الحمدللّه ربّ العالمين والسلام علي خير خلقه و مظهر لطفه محمّد وآله الطاهرين.

اما بعد پس چنين گويد بنده خاكسار و ذرّه بي‏مقدار محمد كاظم بن محمد قاسم الحسيني الرشتي كه چون نماز اعظم اركان دين است و اقواي اعمال مسلمين كه به قبولش ساير اعمال مقبول و عدم قبولش كل اعمال مردود، و مقام توجه به حضرت قدس است و رتبه اتّكائي بر سرير انس چنانچه حديث نبوي9«الصلوة معراج المؤمنين» بر آن دليلي است واضح و شاهدي است روشن، پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتّم.

الحمدللّه تا به اين‏جا توفيق داشته‏ايم و مباحثي را عرض كرده‏ام از جمله كمال توجه به قلب در نماز، حضور قلب و اخلاص در عبادت را بيان كردم. بحث اخير اين بود كه اخلاص و حضور قلب در عبادت به چه معني است؛ و گويا مباحث لازم عرض شد.

«* نماز جلد 5 صفحه 3 *»

خواستم از اين عبارت بگذرم اما متذكر شدم كه اخلاص و حضور قلب مسأله بسيار بزرگي است و مورد اتفاق همه اهل اديان است كه در عبادت بايد اخلاص و حضور قلب باشد و به منزله روح عمل است و عباداتي كه در هر شريعت از شرايع آسماني دستور داده شده صورت عبادت است.

و چون يك مرحله از مراحل وجودي ما مرحله مُلكي و اين عالم جسم و اعراض است از اين جهت عبادات، همه، خواه و ناخواه داراي صورت مُلكيه است. يعني مطابق اين عالم است و با ظاهر اين عالم مناسبت دارد، هر عبادتي اگر نماز، روزه، حج و يا ذِكر است صورت ملكيه دارد كه با مرحله ملكي ما اتيان مي‏شود و معلوم است كه همه صورت ظاهري دارند كه متعلَّق اوامر الهيه هستند.

و منهيّات هم مثل اوامرند. پس چنان‌كه اخلاص و حضور قلب در عبادات و متعلقات عمل باعث كمال عمل و بلكه روح عملند، در منهيات هم همان‏طور است كه بنده وقتي معصيت را ترك مي‏كند، چون منهي الهي است، در ترك معصيت هم بايد اخلاص و حضور قلب باشد و بنده بايد بداند كه چرا معصيت را ترك مي‏كند. معصيت مبعِّد بنده از ساحت قدس الهي است، چنانكه طاعت مقرِّب بنده به ساحت قدس الهي است.

پس چنان‌كه طاعت صورتي دارد، معصيت هم صورتي دارد كه بايد ترك شود. ترك معصيت هم صورتي است كه فعل است، نه اين‌كه ترك، امر عدمي باشد آن‏چنان كه در اصول فقه مطرح كرده‏اند و قبلاً توضيح داده‏ام. پس ترك معصيت هم فعل است، به دليل اين‌كه گفته مي‏شود تَرَكَ، يَترُكُ، تاركٌ، متروكٌ و همچنين ساير مشتقاتي كه براي ترك وجود دارد.

پس چنان‏كه طاعات به حسب خودشان افعالند، ترك معصيت هم فعل است و خواه و ناخواه صورتي دارد مناسب اين عالم كه عالم اعراض است و بايد اتيان شود. طاعات و ترك معاصي بندگان در صورت‏ها و اعراض و صفاتي به حسب اين عالم تحقق مي‏يابند.

«* نماز جلد 5 صفحه 4 *»

پس متعلقات اوامر و نواهي الهيه كه مجموعه آن‏ها را طاعات مي‏گويند داراي صورت مُلكيه است و كمال صورت ملكيه بستگي دارد به حدود و شرايط مقرر در شريعت. صورت نوعيه و صورت شرعيه عمل، همان است كه در شريعت مقرر شده و از اين جهت نبايد در عبادات يك مو پس و پيش شود. پس چنان‏كه در باره خود نماز بايد به دستور حق تعالي رفتار كنيم، در جزئيات نماز هم بايد طبق دستور حق تعالي عمل نماييم.

ظاهراً اين حديث از عامه است و از طريق شيعه روايت نشده كه رسول اللّه9 فرموده‏اند: صَلّوا كما رأيتُموني اُصلّي([2]) اين حديث در فقه و اصول شايع است و فقهاء آن را مطرح مي‏كنند. مقصود از اين حديث آنست كه بايد جميع حدود نماز مطابق باشد با آن‏چه رسول خدا9 در احاديث خود و يا در مقام فعل و عمل تعليم فرموده‏اند، تفاوت نمي‏كند، جزئي يا كلي طاعت، تمام بايد مطابق دستور باشد.

پس صورت ظاهريه و ملكيه عمل و طاعت وقتي به كمال خود مي‏رسد كه با حدود و شرائط مقرره در شريعت مطابق باشد. اگر شرائط است، و به اصطلاح فقهاي متقدم «مقدمات» و «مقارنات» است. و چون نازل كننده شريعت خداوند است همه اعمال بايد به دستور شريعت باشد. «شريعت» رفتار و كردار و منهاج و نظام و دستور است، طاعاتي است كه از طرف حق تعالي در شرايع مقدسه نازل شده و به حسب خودش در هر عصري كامل و جامع و تمام است. اگر چه بالنسبه شريعت رسول خدا9 كامل‏ترين و جامع‏ترين و تمام‏ترين شرايع الهيه است كه به حسب اقتضاي زمان و اهل زمان وضع شده است. شريعت پيامبر ما شريعت آخرالزمان است چون پيامبر ما خاتِم و خاتَم الانبياء بودند؛ از اين جهت ايشان را رسول آخرالزمان ناميدند.

«* نماز جلد 5 صفحه 5 *»

خيلي‏ها گمان مي‏كنند كه مراد از آخرالزمان اواخر غيبت كبري است. البته در بعضي روايات آخرالزمان به اواخر غيبت كبري اطلاق شده به‏خصوص در رواياتي كه از علائم ظهور خبر مي‏دهند چه علائم قريبه و حتميه و چه علائم بعيده كه پي در پي ظاهر مي‏شود و ظهور مؤخر خواهد بود. در بعضي روايات آخرالزمان مي‏فرمايند و به آن دوره مربوط مي‏شود.

اما در بحث‏هاي شرايع و نبوت‏ها و رسالت‏هاي الهيه، مقصود از رسول آخرالزمان رسول ما9 است كه به وجود مبارك حضرت و نبوت حضرت، نبوت و شريعت ختم شد. پس چون شريعت حضرت به آخرالزمان مربوط مي‏شود از اين جهت اقتضاي زمان اين است كه شريعت حضرت در نهايت كمال و جامعيت و تماميت باشد و الحمد للّه اين‏چنين است، و قرآن كتاب حضرت باشد كه به آخرالزمان مربوط است.

پس شريعت حضرت از تمام شرايع جامع‏تر و كامل‏تر است. اما وقتي خود شريعت را در نظر بگيريم، نه نسبت سنجي بين زمان‏ها، بلكه هر شريعتي كه از آسمان براي پيامبري نازل مي‏شده و دستوراتي داشته، به حسب خودش براي اهل زمان خودش جامع‏ترين و كامل‏ترين نظام‏ها بوده است.

پس هر عبادتي كه براي اهل هر شريعت از آسمان نازل شده به حسب خودش جامع و كامل است. از اين جهت در همه زمان‏ها، مثل اين زمان، اهل آن زمان مي‏بايست صد در صد پيرو انبيائشان باشند، مطابق دستور مو به مو رفتار كنند. مسأله خيلي مهمي است و ديگران به آن كمتر توجه دارند.

پس وقتي عبادت به حسب صورت مُلكي خود كامل و تمام است كه مطابق شريعت الهي باشد. چون نازل‏كننده شرايع خداست بر نبي هر زمان و شريعت ما بر پيغمبري9 نازل شد كه آن پيغمبر هم در درجه اول بايد به آن عمل كند و بايد عبوديت را اظهار نمايد به عمل كردن به جميع طاعات و ترك جميع معاصي.

«* نماز جلد 5 صفحه 6 *»

از اين جهت جميع خطاب‏ها كه در قرآن به حضرت است از اين بابت است، و اين خطاب‏ها تنها براي تعليم به امت نيست بلكه خود حضرت هم به عمل به عبادات مأمور است و از او هم خداوند ترك معاصي را خواسته است، مثل اين‏كه مي‏فرمايد: اَقمِ الصّلوة([3]) يعني يا رسول اللّه نماز را به‏پادار و حتي آن‏كه خدا آن حضرت را نهي فرموده از آن‏چه كه امت را از آن نهي مي‏فرمايد، و يا نهي‏هاي كراهتي مثل آن‏كه مي‏فرمايد: و لاتَجعلْ يدَك مغلولةً الي عنقك و لاتَبسُطها كلَّ البسط([4]) كه به حسب ظاهر از نواهي ارشادي است. يعني نه خيلي دستت را ببند و نه خيلي در انفاق باز بگذار.

اين‏ها خطاب‏هايي است كه چنان‏كه شامل امت است، در درجه اول شامل رسول اللّه9 است، ايشان در درجه اول به همه تكاليف مكلف‏اند همان‏طور كه به ايشان امر مي‏شود، نهي هم مي‏شود، رسماً نهي است.

كسي نگويد معصوم است. معصوم بودن معنايش مجبور بودن نيست كه در او اختيار نباشد. عصمت او، او را مجبور نمي‏كند كه هميشه در طاعت باشد، بلكه براي او هم معصيت ممكن است از اين جهت خداوند او را هم از معصيت نهي مي‏كند و چنان‏كه براي او طاعت ممكن است به طاعت امر مي‏شود. اگر كسي متمكن از عبادت نباشد به آن طاعت نمي‏شود گفت، اسمش طاعت نمي‏شود.

ما آن بزرگوار را از ميان خلق اولين و آخرين اَعبد خلق و اَطوع خلق مي‏دانيم. يعني عبادتش از همه عبادات كامل‏تر، خالص‏تر است و آن حضرت از همه مطيع‏تر است. خودِ اقرار به اين مطلب كه محمّد و آل محمّد: اطوع و اعبد و اقرب خلق الي اللّه هستند اقرار به مختار بودن ايشان است. طاعات مقرِّب است، اگر انسان طاعت به‏جا آورد تقرب مي‏جويد و اگر معصيت كرد دور مي‏شود.

«* نماز جلد 5 صفحه 7 *»

پس طاعات براي همه بندگان مقرِّبات و معاصي براي همه بندگان مبعِّدات است، از اين جهت هيچ تفاوتي براي بندگان خدا نمي‏كند، خدا همان‏طور كه از زيد، عمرو و بكر و ساير بندگان عبادت خواسته از محمّد و آل محمّد: هم عبادت و اطاعت خواسته و چنان‏كه طاعات را براي بندگان مقرِّب و معصيت را مبعِّد قرار داده، براي آن بزرگواران هم همين‏طور قرار داده است.

خود وجود مبارك رسول اللّه9 فرموده: واللّهِ ما من شي‏ء يُقرِّبكم من الجنة و يُباعدكم عن النار الا و قد امرتُكم به و ما من شي‏ء يقرِّبكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتُكم عنه([5]) به خدا سوگند هيچ چيزي كه شما را به بهشت نزديك كند و از آتش دور سازد نماند مگر اين‏كه شما را به عمل به آن امر كردم و همچنين هيچ چيزي شما را به جهنم نزديك نمي‏كند و از بهشت دور نمي‏سازد مگر آن‏كه شما را از آن نهي كردم.

و از فرمايش‏هاي حضرت امير7 است كه مي‏فرمايد: هيچ چيزي را به شما دستور ندادم مگر آن‏كه در عمل به آن بر شما سبقت گرفتم و شما را نهي نكردم از كارهايي مگر اين‏كه در پرهيز از آن بر شما سبقت گرفتم([6]) يعني طاعات براي من هم مقرّب است و معاصي براي من هم مبعّد است و خصوصيت ايشان اين است كه ايشان خالص‏ترين خلقند و به حسب صورت ملكيه هم عبادتشان كامل‏ترين عبادات است چنان‏كه در باطن و معنويت، كامل‏ترين عبادت است و اين‏ها اقتضاي علم و معرفتشان است. آن‏طور كه خدا را شناخته‏اند اقتضاء مي‏كند كه چنين عباداتي داشته باشند، رسول خدا9 فرمودند: لَضربةُ عليّ7 يومَ الخندق افضلُ من عبادة الثقلين.([7])

«* نماز جلد 5 صفحه 8 *»

آيا عبادات ديگر حضرت اين‏طور نبوده است؟ چرا، همه عبادت حضرت اين چنين است، تمام عبادات حضرت افضل است، اصلاً با ساير خلق قياس نمي‏شود تا افضل گفته شود. اين تعبيرها به حسب عالم ماست، به حسب اشتراك عالم خلقي است، چون همه خلقيم و ايشان هم خلقند، از اين جهت تعبير «افضل» و يا ساير صيغه‏هاي تفضيلي مثل اقرب، اعبد، اطوع و احبّ الي اللّه در باره ايشان گفته مي‏شود.

پس عبادت يك صورت مُلكيه دارد كه به دستور حق‏تعالي است كه معبود حقيقي است و با شؤونات الوهيت مناسبت دارد. عبادت، خدمت‏گزاري به صفت الوهيت است، بندگان در هر طبقه و درجه كه عبادت مي‏كنند در واقع كمال، جلال و جمال و صفت الوهيت را اظهار مي‏كنند. چون در برابر عبد بايد معبود باشد و وجود عبد لازمه‏اش بودن معبود است.

تا انسان در برابر عزيز ذلت نشان ندهد به او ذليل نمي‏گويند، بايد عزيزي در مقابل باشد و به مقتضاي آن عزت، در اين بنده ذلت ديده شود. عبد هم يعني فقير، خوار، بي‏چاره و مستمند.

از اين جهت امام صادق7 در جواب هشام كه پرسيد آيا «اللّه» مشتق است يا نه؟ فرمود: اللّه مشتق از «اله» است و اِله يقتضي مألوهاً([8]) و اِله يعني معبود. پس در مقابلِ عبد، بايد شأني از شؤونات حق‏تعالي باشد تا اين ذلت و عبادت به مقتضاي آن ظاهر شود.

امام جواد7 مي‏فرمايد: مَن اَصغي الي ناطق فقد عبده([9]) وقتي سخن‏گو سخن مي‏گويد، چه موقع انسان براي نطق او عزت قائل شده و سر نطق او عزت گذارده؟ وقتي اصغاء كند، «اصغاء» يعني اظهار ذلت كه بدان واسطه نطق عزت پيدا مي‏كند. عزت نطق به اين است كه انسان به تمام وجودش گوش باشد.

«* نماز جلد 5 صفحه 9 *»

اگر مستمع اعتناء نكند، توجه نكند و صورتش را اين طرف و آن طرف كند نشان اين است كه اين نطقْ براي او عزت ندارد و براي اين سخن‏گو حرمتي قائل نيست به دليل اين‌كه چرت مي‏زند، در اين وقت دلش توجه ندارد اگر چه گوش مي‏شنود؛ اين‏ها را اصغاء نمي‏گويند.

پس معناي اصغاء به همه وجود گوش دادن و دل دادن است كه اظهار ذلت در برابر نطق است. چه وقت نطق عزت مي‏يابد؟ وقتي مستمع كاملاً گوش باشد. «مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد». پس اصغاء، اظهار ذلت در برابر نطق است.

در روايات نمونه‏هاي آن وارد شده، در فرمايش‏هاي حضرت امير7 است كه: مَن قضي حقَّ مَن لايَقضي حقَّه فقد عبده([10]) كسي كه ادا كند حقوق كسي را كه حق او را رعايت نكرده، او را عبادت كرده است يعني در مقابل او بي‏جهت خوار و ذليل شده است. وقتي كسي حقوق كسي را ادا نمي‏كند، اين مي‏تواند حقوق او را ادا نكند و وظيفه ندارد كه ادا كند، اگر ادا كند خود را ذليل كرده است.

پس عبوديت اظهار ذلت است و خواه و ناخواه در برابر آن يك حيث و مقامي پيدا مي‏شود كه عزت مي‏يابد و آن حيث را معبوديت مي‏گويند و آن حيثِ معبود براي بنده است.

ما هم با عبادت خود صفت الوهيت حق تعالي را اظهار مي‏كنيم، به ذلت خودمان، عزتِ مقام معبوديت خدا را نشان مي‏دهيم، همچنين به فاقه خودمان غناي او را ظاهر مي‏سازيم، به فقر خود بي‏نيازي او را و به نيستي و فناء و نابودي خودمان، بود و دوام او را اظهار مي‏كنيم.

اللّهم اني اسألك من سلطانك بادومه و كلّ سلطانك دائم([11]) چون سلطنت حق تعالي دائمي است، مسكنت و عبوديت و فقر ما هم بايد دائمي باشد. بنده در دنيا، برزخ و

«* نماز جلد 5 صفحه 10 *»

آخرت عبد و فقير است، هرچه دارد از افاضه حق تعالي است و عبوديت، پيش كشيدن و آماده كردن ظرف استمداد و استفاضه است. هرچه بيشتر عبادت كنيم، يعني خدايا نياز ما بيشتر و غناي تو بيشتر است.

آن وقت محمّد و آل محمّد: عبوديتشان ابدي و ازلي است، خداوند مي‏فرمايد: قل اِن كان للرّحمن ولد فانا اوّلُ العابدين([12]) عبوديتشان دائمي است، از هر جا كه سابقه خلقي داشته‏اند عبوديت به حقيقت معنا همراهش بوده است. اين بزرگواران به همه وجودشان اظهار فقر و فاقه داشته‏اند و هميشه ظرف استفاضه و استمداد خود را خالي خالي و تهي به درگاه حضرت حق ارائه مي‏دادند.

و چون قرار حق تعالي اين است كه هر كس ظرف خالي بياورد پر كند و خالي برنگرداند، حال هر چه ظرف بيشتر تهي باشد و بيشتر جا بگيرد، عطا و كرم خدا هم نهايت ندارد، طوري است كه و لا تزيده كثرةُ العطاء الا جوداً و كرماً([13]) يعني بسياري بخشش اضافه نمي‏كند در خداوند مگر جود و كرم بيشتر را.

هرچه ظرف خالي‏تر، تهي‏تر و بزرگ‏تر باشد نشانه ميزان صداقت و خلوص بنده است كه به فقر و فاقه و نابودي خود بيشتر پي برده است، و به عطاء، بخشش و لطف بي‏نهايت حق تعالي مطمئن‏تر شده است.

مي‏فرمايد: و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون([14]) اصلاً غايت از خلقت همين است كه بندگان به نقطه ضعف و احتياج خود بيشتر پي ببرند و از جود و كرم و لطف بي‌نهايت حق تعالي بيشتر آگاه شوند، «من نكردم خلق تا سودي كنم» خدا از چه كسي سود ببرد؟ «بلكه تا بر بندگان جودي كنم» اين است اصل مقصد الهي كه كرمش مورد پيدا

«* نماز جلد 5 صفحه 11 *»

مي‏كند و عبوديت براي همين است و از ما هم نخواسته‏اند مگر عبوديت را. خداوند همه ما را متذكر كند كه در هر حال از ما نخواسته‏اند مگر عبوديت را، فقط عبوديت.

پس بنده خيلي بايد به عبادات مقرّره كه همه مقرِّبات هستند اهميت دهد، خيلي بايد قدر عبادت را بداند، به خود عبادت حرمت گذارد نه اين‏كه براي عبادتِ خودش ارزش قائل شود، هميشه خود را مقصر بداند، بلكه براي خود عبادت احترام قائل شود.

در حديثي مي‏فرمايد شما كه عبادت خود را سبك مي‏شمريد و از اين بار تكليف خسته هستيد و مي‏خواهيد زودتر زمين گذاريد مثل نماز خواندن بعضي، چه توقع داريد كه براي اين عبادت سرسري خداوند به شما توجه بفرمايد و براي شما قرب فراهم شود؛ و اعظم پاداش‏ها و نتايج عبادت، قرب به درگاه الهي است. قرب به درگاه حق تعالي مگر مطلب كوچك و كمي است! اعظم رغبات است كه اولياي خدا تشنه و مشتاق آن بوده‏اند، همين كه خدا از ايشان خوشنود باشد در بهشت يا در جهنم، در هر جا باشند. در رفاه و راحت يا در سختي و بلا باشند، برايشان فرق نمي‏كرده است، اين‏ها مطرح نبوده، قرب مطرح بوده است.

وقتي براي خود عبادت ارزش قائل باشيم، مي‏بينيم آن‏طور كه بايسته و شايسته است نمي‏توانيم حقش را رعايت و حدودش را مواظبت كنيم و آن وقت است كه براي ما انكسار و شرمندگي فراهم مي‏شود و خود اين شرمندگي باعث قرب بيشتر مي‏گردد و مقتضي مي‏شود كه خداوند به رحمت آيد و به فضل و كرمش عبادات ناقص ما را بپذيرد.

اول ماه مبارك رمضان است، خداوند اين ماه را ماه آمرزش و رحمت و عنايت و بركت و توفيق براي ما قرار دهد، ماهي كه خدا از ما راضي باشد و آقا بقية اللّه دست ما را بگيرند و به درگاه قرب خدا كه خودشان قرب خدا هستند برسانند.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 12 *»

 

مجلس     2

 

(صبح سه‌شنبه 3 ماه مبارك رمضان 1419 هـ ق)

 

 

 

 

 

g  تكامل شرايع و كامل‌ترين آنها

g  تناسب عبوديت با ظهور الوهيت خداوند

g  نياز بشر به هدايت حجت‌هاي الهي

g  هماهنگي تكامل شرايع با تكامل انسان‌ها

g  انتشار مذهب شيعه در زمان امام صادق7

g  دليل كمال شرايع مأموربودن پيامبران به عمل به آنهاست

g  در بُعد شريعت «نماز» عمود دين و جامع‌ مراتب عبوديت است

g  نماز حقيقي نماز حجت خدا است و نماز ما صورت نماز است

 

«* نماز جلد 5 صفحه 13 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم، و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتّم.

بحث در اخلاص و توجه قلب در عبادت است و از مباحثي كه داشتيم اجمالاً به اين نتيجه رسيديم كه چنان‏كه «نماز» در بُعد عبادي دين ركن است، «اخلاص» و «توجه قلب» در نماز هم ركنِ اين ركن است؛ و كمال اين عبادت مثل ساير عبادات به درجه اخلاص و توجه قلب بستگي دارد.

دانستيم براي عبادات يك صورت شهاديه و مُلكيه است كه عبارت است از حدود مقرره در شريعت، كه در شريعتِ هر زمان عبادات مقرره‏اي با حدودي مشخص و معين بوده است.

و چون از طرف حق‏تعالي اعلام مي‏شد و بر رسول وقت نازل مي‏گرديد از اين جهت يقين داريم كه آن عبادات با آن صورت‏هاي مقرره، كامل‏ترين مراتب عبوديت بوده براي هر عصري، نسبت به هر رعيت و امتي كه بر آن‏ها صاحب شريعتي مبعوث مي‏شده اگر چه وقتي شرايع را نسبت به يكديگر بسنجيم مي‏يابيم كه شرايع رو به تكامل بوده و هر شريعت بعدي تكاملِ شريعت قبل بوده تا شريعت رسول اللّه9 كه جامع‏ترين و

«* نماز جلد 5 صفحه 14 *»

كامل‏ترين شريعت‏هاست؛ و حدود مقرره براي عبادات هم جامع‏ترين حدود و صورت‏هاست كه از طرف حق تعالي نازل مي‏شده است.

پس حق تعالي كه نازل كننده شريعت است، ترتيب شريعت و آداب عبوديت را آن‏طور كه مي‏پسنديده مقرر مي‏فرموده است.

در اين مطلب شكي نيست و توضيح بيشتر هم لازم ندارد كه چون عبوديت مقصود از آفرينش بوده است خداوند از بندگان همان را خواسته است و عبوديت در عرصه شهاده و عالم مُلك معلوم است كه به همين صورت‏هاي شهادي و حدود ملكي بايد به‏جا آورده شود. چنان‏كه نماز، روزه، حج، جهاد، انفاق و امثال اين عبادات، همه صورت‏هاي شهاديه و ملكيه دارد كه در اين عالم اعراض و در همين بدن ملكي ما و آن‏چه متعلق به ماست بايد اين عبادات صورت بگيرد.

پس چون خداوند از بندگانش عبوديت خواسته و عبوديت‏ها به صورت‏ها وقوع مي‏يابند پس آن صورت‏هايي را براي هر شريعتي برمي‏گزيند كه كاملاً با اين مقصد كه عبوديت باشد مناسبت داشته باشند و در هر زمان با ظهور صفت الوهيت حق تعالي مناسب باشند. چون خداي متعال معبود به حق است و غير او هر معبودي زائل و باطل است.

معبود حقيقي كه شايسته عبادت است حق تعالي است و اين مفاد اسم شريف جلاله يعني «اللّه» است كه از جميع شؤونات الوهيتِ حق تعالي گزارش دارد. شؤونات الوهيت عبارتند از كبريائيت، عظمت، جلال و سبوحيت و قدوسيت حق تعالي و «اللّه» بالنسبه به همه اسماء برتري دارد و همه اسماء بالنسبه به «اللّه» پايين‏ترند به‏طوري كه همه اسماء و صفات، صفت و خبر «اللّه» قرار مي‏گيرند و «اللّه» مبتداي همه واقع مي‏شود، گفته مي‏شود: اللّهُ رحمن، اللّهُ رحيم، اللّهُ كريم، همه براي اللّه، صفت و خبر واقع مي‏شوند.

«* نماز جلد 5 صفحه 15 *»

و معلوم است كه مقام صفت و خبر بعد از موصوف و مبتداست، و رتبه صفت و خبر از موصوف و مبتدا متأخر است. مثل زيدٌ قائمٌ كه قائمٌ صفت و خبر زيد است و رتبةً از زيد متأخر است.

پس جميع اسماءاللّه رتبةً از اسم «اللّه» متأخرند از اين جهت از آن به اسم «جلاله» تعبير مي‏آورند و گزارش از جميع مراتب بزرگي حق تعالي است كه شامل: بزرگي ظاهري كه كبريائيت است، بزرگي معنوي كه عظمت است، بزرگي برتري كه جلال است و بزرگي به معني پاكي و پاكيزگي حق تعالي كه مقام بهاء و سبوحيت حق تعالي است؛ و خدا به اين بزرگي‏ها در اسم «اللّه» توصيف مي‏شود.

خداوند كه به صفت الوهيت آشكار شده و همه بندگان براي احترام او با احترام گزاردن و توجه كردن به مقام و شؤون اين صفت، در مقام عبوديت بر مي‏آيند؛ كه اين اظهار عبوديت در واقع تعظيم و تجليل از صفت الوهيت است. و چون خود راه نمي‏بردند كه چگونه از الوهيت حق تعالي تعظيم كنند از اين جهت خداوند راه و روش آن را به ايشان تعليم فرمود.

و ديروز عرض كردم كه هشام از امام صادق7 سؤال مي‏كند آيا «اللّه» مشتق است يا نه؟ فرمودند: آري «اللّه» مشتق از اَلِهَ است و «اِله» معبود بودن حق تعالي را اقتضاء مي‏كند، اللّه از صفت الوهيت حق تعالي گزارش است كه همان معبود بودن اوست كه شايسته معبوديت است.

تمام بندگان در هر درجه‏اي كه باشند شأنشان عبوديت است؛ يعني احترام و تعظيم و تكريم از صفت الوهيت، و ظهور حق تعالي به الوهيت. و همه خلق به هدايت انبياء نيازمندند ولي خداوند خلقت حجت‏هاي خود را طوري قرار داده است كه به هدايت غير نيازمند نيستند. خداوند آن‏ها را به عنايت خاص خود بدون هادي هدايت مي‏كند از اين جهت همه حجت‏هاي خدا را «مهديّون» مي‏گوييم كه بالنسبه به خلق «هادين» هستند، خودشان به عنايت خاصّ حق تعالي همه مهدي هستند.

«* نماز جلد 5 صفحه 16 *»

بشرهاي معمولي با اين‏كه به فطرت و به عقل مجهّزند، و فطرت و عقل به حسب اقتضاي خودشان براي نجات بشر كافي هستند، اما چون طور و طرز آفرينش بشر با انبياء و حجج فرق مي‏كند، پس نمي‏توانند از انبياء بي‏نياز باشند ولي نظر به اين‏كه به فطرت و عقل مجهزند اجابت دعوت انبياء براي آن‏ها آسان مي‏شود زيرا دعوت پيغمبران را با مقتضاي فطرت و عقل هماهنگ مي‏يابند.

و اين همان تعبيري است كه امام صادق7 فرمودند: ثبتتِ المعرفة في قلوبهم و نَسوا الموقف و سيذكرونه يوماً([15]) آن‏چه در دوره‏هاي ذر براي بشرها روشن شد و معرفت ثابت شد، بعد در اين دوره دنيايي كه آمدند آن‏ها را فراموش كردند، و سيذكرونه يوماً و به‏زودي آن را به ياد مي‏آورند كه دعوت انبياء و حجج همان يادآوري است. آن حجتي كه براي هر كس مقرر شده به‏زودي او را هدايت مي‏كند و به آن‏چه از معارف كه بايد او را برساند، مي‏رساند.

پس بشرها به هدايت پيغمبران نيازمند هستند و چون خداوند متعال عادل است مي‏فرمايد: و ما كنّا معذِّبين حتي نَبعثَ رسولا([16]) ما عذاب كننده نيستيم تا اين كه پيغمبري را بفرستيم؛ يعني با اين‏كه در انسان فطرت و عقل قرار داديم ولي تا پيامبر نفرستيم عذاب نمي‏كنيم و در روايات هم فرموده‏اند كه عقل، حجت باطن است و واقعاً عقلِ سالم و خالص، با نبي و حجتِ ظاهرْ هماهنگ است.

امام كاظم7 مي‏فرمايد: انّ للّه علي الناس حجّتَين حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرة فالرّسل و الانبياء و الائمة: و اما الباطنة فالعقول.([17]) همانا براي خداوند بر مردم دو حجت است: حجت ظاهره كه رسولان و انبياء و امامان: باشند و حجت باطنه كه عقولند.

«* نماز جلد 5 صفحه 17 *»

بزرگان ما اعلي‌اللّه‌ مقامهم اين مطلب را تثبيت مي‏كنند كه عقل ـ مِن‌حيث هوعقل‌‌ ـ طوري است كه به هر چه حكم كند، شريعت هم به همان حكم مي‏كند. ميان مقتضاي عقل و شرع يك مو اختلاف نيست، حجت ظاهر، شرع را مي‏آورد و آن را بيان مي‏كند و حجت باطن هم همين‏طور است.

اما چون بشر مبتلاست به طبايع و جهالت و فراموش كردن موقفِ معارف، از اين جهت به هدايت انبياء نيازمند مي‏شود و چون آن هدايت را با مقتضاي فطرت و عقلش موافق و مطابق مي‏يابد، از اين جهت اطاعت انبياء بر او آسان مي‏شود و خداوند پاداش اين اطاعت را جزاي خير قرار مي‏دهد يعني او را هدايت مي‏كند و اسباب هدايت را هم براي او فراهم مي‏سازد، توفيق اجابت را هم كرامت مي‏كند و آن را براي بنده آسان مي‏گرداند؛ و خود اين احسان‌ِ حق تعالي است.

بندگان كه طلب‏كار نبودند، همان احسان است كه منّت ابتدائي است، بعد كه توفيق اجابت مي‏دهد، جزاي اين اجابت را كه همان احسان حق تعالي بود به او مي‏دهد و در قرآن نازل مي‏فرمايد: هل جزاء الاحسان الا الاحسان([18]) امام مي‏فرمايند: جزاي كسي كه خدا به او احسان كرده به هدايت و توحيد و او را موفّق كرده به اقرار به توحيد، جزاي اين احسان، آيا غير آن است كه او را به بهشت ببرد؟([19]) احسان فوق احسان و تفضل فوق تفضل است.

از اين جهت در دعاها وارد شده كه: اذ جميعُ احسانك تفضّل و اذ كل نعمك ابتداء([20]) خدايا جميع احسان تو از باب تفضل و جود و كرم توست و تمام نعمت‏هاي تو ابتدائي است و همچنين در دعا وارد شده كه: منّتُك ابتداء و عفوك تفضل([21]) منت تو

«* نماز جلد 5 صفحه 18 *»

ابتدائي است و گذشت تو تفضل است. يعني منت تو بدون تقاضا و استحقاق و اقتضاي ماست، به ما كرامت كرده‏اي.

پس بشر به هدايت نيازمند است و از اين جهت خداوند به فضل و كرمش در قرآن نازل فرموده: و ما كنّا معذّبين حتي نبعث رسولا يعني تا هنگامي كه رسولي نفرستيم اگر بنده بر خلاف فطرت و عقل سلوك كرد ما او را مؤاخذه نمي‏كنيم، عذابش نمي‏كنيم، با اين‏كه عقل و فطرت حجت خداست و بشري نيست كه آن‏ها را نداشته باشد.

البته كساني كه مستضعفند، خرف شده‏اند يا ديوانه‏اند و يا طفلند مستثني مي‏باشند زيرا زمينه ظهور فطرت و عقل در آن‏ها نيست. نه اين‏كه نداشته باشند، در قوه دارند. وقتي عقلشان فعال شد و زمينه فراهم شد آن وقت مكلف مي‏شوند.

خلاصه با اين‏كه فطرت و عقل در انسان هست اما خداوند از باب كرم و جود مي‏فرمايد ما عذاب كننده بشر نيستيم اگر به مقتضاي عقل و فطرت سلوك نكند تا اين كه پيامبر بفرستيم كه فطرت را بيدار كند، عقل را تحريك كند.

اميرالمؤمنين7 در بيان هدف و مقصد از بعثت پيغمبران همين مطلب را مي‏فرمايند، از جمله مي‏فرمايد: فبعث فيهم رسلَه و واتر اليهم انبياءه… و يُثيروا لهم دفائن العقول([22]) از جمله كارهاي انبياء همين است كه دفينه‏هاي عقلي را اثاره مي‏كنند، مثل زارع كه زمين را شخم مي‏زند، و با پاشيدن بذر، آن‏چه در كمون خاك بالقوه است به فعليت مي‏رساند پيغمبران هم دفائن عقلي را، آن‏چه در وجود بشر از مقتضيات عقل موجود است مثل اين كه شخم بزنند همه را استخراج مي‏كنند.

پس مقصود اين است كه راه‏هاي عبوديت را حق تعالي به خلق تعليم مي‏دهد و نازل مي‏كند و هر زمان آن‏طور كه اقتضاء مي‏كرده است، ذلت در برابر جلوه حق تعالي به الوهيت كه همان صورت‏هاي ملكيه عبادات در هر زمان نسبت به اهل آن زمان كه

«* نماز جلد 5 صفحه 19 *»

كامل‏ترين و جامع‏ترين شؤونات عبوديت نسبت به اقتضاي وجوديشان بوده است، تنظيم مي‏شده است.

پس چون شرايع از طرف حق تعالي بوده از اين جهت نسبت به زمان و اهل زمان نقصان نداشته است، نه نسبت به خود شرايع زيرا بشر در استكمال است. پس در هر زمان شريعت كامل‏تر را اقتضاء مي‏كند تا برسد به شريعت رسول ما9 كه كامل‏ترين شرايع است. اين يك مسأله كه به توضيح نياز ندارد.

اما قسمت ديگر بحث آن است كه چون شريعت بر رسول آن زمان نازل مي‏شود، پس رسول هر زمان كامل‏ترين اهل آن زمان است. در حديث است كه خداوند مبعوث نمي‏فرمايد پيامبري را بر امتي مگر آن‏كه عقل او را كامل‏ترين عقل‏ها قرار مي‏دهد.([23]) پس چون عقل هر پيغمبري كامل‏تر و جامع‏تر است، شريعت بر او نازل مي‏شود و او قابل تلقي وحي و اخذ شريعت از مقام مشيت الهي مي‏گردد.

بنابراين آيا اين شريعت را فقط براي رعيتش مي‏آورد و يا خودش هم مكلّف است كه به آن عمل كند؟ عرض كردم انبياء هم مثل امّتشان به همان شريعت موظف و مكلفند. هيچ تفاوت نمي‏كند آن‏ها هم به حسب مقام و رتبه‏شان به عمل كردن اوامر و ترك نواهي مأمور هستند. خداوند در قرآن حتي پيامبرش را امر و نهي مي‏فرمايد.

البته به حسب برخي روايات بعضي موارد كه خطاب مي‏فرمايد از قبيل: ايّاك اعني و اسمعي يا جاره([24]) است، ظاهراً خطاب به رسول خدا است اما گوشه به امت است، «به در مي‏گويم كه ديوار بشنو» در زبان فارسي مَثَل كاملاً مطابق نداريم جز همين مثل كه البته مقصود و مطلوب به‏دست مي‏آيد.

«* نماز جلد 5 صفحه 20 *»

بعضي از آيات قرآن، تنزيل آن خاصّ است اما تأويل و مراد عامّ است. مثل مواردي كه خطاب به رسول خداست و مراد امتند، در اين‏طور موارد تنزيل خاص و تأويل عام است، تأويلِ در مقابل تنزيل، يعني مراد و مصداق عام است. اين فرمايش‏ها سر جايش محفوظ است اما در اين مطلب كه پيامبر مثل امت به شريعت مكلف بوده و به اين آيين متدين مي‏باشد، شكي نيست. انبياء با آن مقام كمالي كه داشته‏اند كه بالنسبه به رعيت فوق الكمال براي ايشان بوده است، به شريعت خود مكلف بوده‏اند.

و چون كمال در سطح عمومي بوده كه اين شريعت را اقتضاء كرده است و آن بزرگوار9 فوق الكمال بوده، از اين جهت همين شريعت دين او هم بوده و به همين حدود شريعت مأمور بوده و مي‏بايست به آن‏ها عمل نمايد.

اين حديث از طريق عامه است و در ميان شيعه بسيار شايع شده كه رسول خدا9 فرمود: صلّوا كما رأيتموني اصلّي يعني از نظر حدود شهادي و صورت ملكي، نمازي كه پيامبر مي‏خواندند، با نماز ديگران يكي است، فرق نمي‏كند همان ركوع و سجود و اذكار و حدود را دارد، همان نقش است، همين‏طور روزه و حج و عبادات ديگر.

به‏خصوص حجة الوداع را اعلام فرمودند، براي جهاتي، از جمله براي اين‏كه حدود حج را تعليم بفرمايند از اين جهت در همه‏جا، در عرفات، در مشعر، در مني و در مسجد الحرام خصوصيات حج را بيان مي‏فرمودند. اگرچه بعد خلفاي غاصب در آن تغييرات دادند تا اين‏كه در زمان امام صادق7 شيعه به بركت تعاليم امام7 با تمام حدود و رسوم حج آشنا شد و از آن زمان شيعه در بسياري از مسائل از جهالت خارج گرديد.

چون تا آن موقع تقيه شديد بود. اميرالمؤمنين و امام مجتبي8 كه معلوم است در تقيه شديد بودند و حضرت سيدالشهداء7 تا قبل از شهادتشان كاملاً در تقيه بودند، بعد امام سجاد7 در تقيه شديد بودند.

«* نماز جلد 5 صفحه 21 *»

اما زمان امام باقر7 و به‏خصوص زمان امام صادق7 خداوند براي شيعه فرج كرامت كرد تا اين كه توانستند با احكام شرعي آشنايي بيابند. مذهب ما كه مذهب جعفري است از اين جهت است كه سنت رسول اللّه9 در آن مدت تغيير يافته بود و كم بودند شيعياني كه وظيفه‏شان را بدانند به‏خصوص در مسأله حج تا اين‌كه لطف خدا شامل حال شيعه گرديد و به وسيله تعاليم حضرت صادق7 شيعه با سنن حضرت آشنا شد، از اين جهت مذهب شيعه، مذهب حضرت صادق7 شد.

الآن در مدينه بچه‏هاي شيعه به مدارس اهل سنت كه مي‏روند از ابتدا كه مي‏خواهند به آن‏ها وضو و نماز ياد دهند بر مسلك سني‏ها ياد مي‏دهند. اگر پدر و مادرهايشان متذكرشان نكنند و جرأت هم نمي‏كنند زيرا اگر در كلاس‏ها بفهمند اين‏ها شيعه هستند به آن‏ها بي‏اعتنائي مي‏كنند، رافضي، رافضي مي‏گويند، معلم‏ها به آن‏ها نمره نمي‏دهند. اين مشكلات فراهم مي‏شود.

آن زمان‏ها هم همين‏طور بوده است. به‏واسطه اختلاط با اهل سنت از مواعظ و تعاليم ائمه: خيلي كم آگاهي داشته‏اند، كم بوده‏اند آگاهان از سنت حضرت رسول9 تا خدا خواست در زمان امام باقر و امام صادق8شيعه از مراسم عبوديت و مذهب آگاهي كامل يافت و با سنت رسول اللّه9 آشنا شدند.

مقصود اين است كه خود پيغمبر به آداب شرعيه موظف و مكلف است يعني حدود شريعت و صورت‏هاي ملكيه را بايد اجرا كند، او هم بايد همين نماز را بخواند و همين‏طور به ساير عبادات از روزه و حج و ساير اعمال كه همه داراي حدود ملكيه و صورت‏هاي شهاديه است عمل نمايد.

اين‏ها مقدمه بود براي اين نكته كه عرض كردم پيامبري كه به كمال رسيده، مثل پيغمبر ما9 در اين شريعت، با داشتن آن حد از كمال مي‏خواهد به درگاه حق تعالي

«* نماز جلد 5 صفحه 22 *»

عبوديت اظهار كند و از صفت الوهيت تعظيم كند و به مقتضاي معبود بودنِ حق تعالي سلوك كند، او هم بايد در اين عالم شهادي به همين حدود شريعت عمل كند.

بنابراين آن نمازها و روزه‏ها يا حج‏ها يا صورت‏هاي عباداتي كه بعضي مراشد صوفيه لعنهم اللّه تنظيم مي‏كنند و به پيروان خود تعليم مي‏دهند مثل حلقه‏هاي ذكر، چلّه نشستن‏ها كه در شريعت نرسيده و مدعيند كه كسي كه مي‏خواهد قرب تحصيل كند به اين‏ها بايد عمل كند، اين‏ها همه حرف‏هاي گزاف و بي‏پايه و بي‏اساس است. شياطين هم اين‏ها را تقويت مي‏كنند و اموري بر آن برنامه‏ها مترتب مي‏شود، حلقه بنشينند، اللّه را به چه ترتيب بگويند، اول الف را مجسم كند، بعد لام را مجسم كند، بعد هاء را همين‏طور تا همه را مجسم كند و هر كدام از اين‏ها اسم‏گذاري هم شده، نمازِ چه و چه مثلاً.

اين‏ها همه حرف‏هاي بي‏اساس است كه صوفيه مي‏زنند زيرا خدايي كه شريعت را بر محمّد مصطفي9 نازل كرده از آن حضرت و از همه امتِ حضرت عمل به آن‏ها را خواسته است و آن‏چه در آن زمان بر رسول خدا9 نازل شده از آداب بندگي و رسوم عبوديت، كاملاً با شؤونات بندگان و با تمام كمالاتي كه براي آن‏ها فراهم مي‏شود مطابقت دارد و بشر با تمام پيشرفتي كه در استعداد و ترقي تا قيامت دارد اين حدود و صورت‏هاي ملكيه عبادات براي او كافي است و با اتيان اين عبادات به تمام شؤون عبوديت قائم شده است.

در ميان تمام عبادات «نماز» ركن اين بُعد است. دين سه بُعد دارد. بُعد احكام و بُعد اخلاقيات و بُعد معارف كه نام ديگر آن‏ها بُعد شريعت و بُعد طريقت و بُعد حقيقت است چنان‏كه رسول اللّه9 فرمودند: الشريعة اقوالي و الطريقة افعالي و الحقيقة احوالي.([25])

و هر كدام از اين ابعاد ركني دارد كه در بُعد عبادي «نماز» ركن است، فرمود: الصلوة عمود الدين([26]) «دين» در اين‏جا معناي خاصي از آن اراده شده است كه همان بُعد

«* نماز جلد 5 صفحه 23 *»

عبادي دين باشد. به حسب عالم ظاهر و دين، بعد عبادي اراده مي‏شود كه احكام ظاهريه است و ركن اين بُعد كه عمود اين بُعد است و مثل عمود خيمه است، «نماز» است.

پس از اين‏جا مي‏يابيم كه نماز جامع جميع مراتب عبوديت است. يعني با اين حدود شهادي، عبوديتي است كه به مقتضاي ظهور حق تعالي به صفت الوهيت براي اهل اين شريعت از آن درجه اعلايش ـ محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين ـ تا اين درجه ادنايش كه ما هستيم، اظهار مي‏شود. اين نماز با اين حدود براي همه، اداي حقِّ ظهورِ حق تعالي به صفت الوهيت در اين امت است.

البته امت‏هاي پيش هم نماز و حج و ساير عبادات را داشته‏اند اما نه به اين حدود، اين حدود كه تعيين شده است هر كدام در جاي خودش اظهار عبوديت است و اظهار جلال و عظمت حق تعالي است كه همان ظهور به صفت الوهيت و معبوديت است و «نماز» در ميان همه عبادات جامع جميع مراتب عبوديت و بندگي است. انسان از اول تا آخر نماز يك دوره مراتب عبوديت را طي مي‏كند.

پس چقدر شايسته است كه متذكر باشيم و از نمازهاي خود شرمنده باشيم. خدايا ما كه نمازگزار نيستيم اما خودمان را به هيأت نمازگزاران در مي‏آوريم، آقاي ما بقية اللّه صلوات اللّه عليه نمازگزار حقيقي است، آن بزرگوار كه دست‏ها را براي گفتن اللّه اكبر بلند مي‏فرمايد، آن تكبير براي اظهار كبريائيت تو و ناچيزي همه موجودات در برابر كبريائيت تو، آن تكبير و آن رفع يدين شايسته توست. خدايا من كه آن تكبير را ندارم اگر چه رفع يدين است اما من خودم را بر هيأت نمازگزار حقيقي در مي‏آورم تا عكس او در من بيفتد و به بركت آن عكس، نماز من هم پذيرفته شود.

سجده حالت فناي بنده و اظهار نابودي او در برابر بقاء و بودِ حق تعالي است، صورت يكي است. آن حضرت، آن حجت معصوم و مطهّر خدا سجده به‏جا مي‏آورد، ما هم سجده به‏جا مي‏آوريم، صورت يكي است اما متذكر باشيم كه آن سجده، حقيقةً سجده

«* نماز جلد 5 صفحه 24 *»

است در برابر سبوحيت حق تعالي و من كه چنين عملي را ندارم ولي معتقدم كه خدايا آن بزرگوار تو را سجده مي‏كند به حقيقت سجده و اظهار فناي حقيقي مي‏كند و عكس آن بزرگوار هم اگر در قابليت سياه كدر ما بيفتد، به بركت سجده او سجده ما هم پذيرفته مي‏شود.

شاعري در باره نماز امام حسين7 در روز عاشورا گفته:

گر نماز آن بود كه آن مظلوم كرد   ديگران را زين عمل محروم كرد

من مي‏گويم اشتباه كرده‏اي، بايد اين چنين بگويي:

«ديگران را زين عمل مرحوم كرد» آن نماز، همه را مورد رحمت قرار داد، آن نماز، همه نمازها را نماز كرد و به همه نمازها روح داد.

همه به بركت نماز حسين7 و در اين زمان به بركت نماز فرزندش بقية اللّه7 نمازگزارند و به آن نماز اقتدا مي‏كنند.

اميدواريم ما از كساني باشيم كه در ظاهر و باطن از مأمومين حضرت محسوب گرديم و تحت لواي حضرت وارد عالم محشر شويم.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 25 *»

 

مجلس     3

 

(صبح چهارشنبه 10 ماه شوال‌المكرم 1419 هـ ق ـ 7 / 11 / 1377)

 

g  تعين عبادت به توجه و حضور قلب بستگي دارد

g  لازمه درك ظهور خداوند به الوهيت، بندگي است

g  درك فقر وجودي فطري است

g  هماهنگي قرآن با فطريات

g  خداوند غني مطلق و مخلوق فقير مطلق است

g  معناي «الغني الحميد»

g  فيض‌بخشي آن به آن

g  عبوديت تكويني

g  آثار عبوديت تشريعي

g  مراسم عبوديت در شرع براي تطبيق ما با تكوين ما مي‌باشد

g  موقعيت نماز در مراسم عبوديت

 

«* نماز جلد 5 صفحه 26 *»

 

 

 

 

 

 

تقدير نشد در ماه مبارك رمضان بحث صلوة را ادامه دهيم اگر خداوند توفيق دهد در هفته، يكي دو روزي موفق باشيم و از حقايقي كه در باره اين عبادت بيان فرموده‏اند بهره‏مند شويم. خداوند همه ما را در تحصيل علوم و معارف كمك بفرمايد.

تعظيماً دوباره عبارت سيد بزرگوار را مي‏خوانم.

مي‏فرمايند: بسم اللّه الرحمن الرحيم … و كمال توجه به ‏قلب در آن واجب و متحتّم.

تا به اين‏جا مباحثي را عرض كرده‏ام و نكته اخير كه به آن توجه داشتيم اين بود كه تحصيل توجه قلب و يا همان اخلاص در عمل و «حضور قلب» كه مشهور است، در عبادت لازم است و اين بزرگوار مي‏فرمايند در عبادات و از جمله نماز كه ركن آن‏هاست، توجه به قلب كه همان حضور قلب است واجب و متحتم است.

حضور قلب و اخلاص در عمل، در واقع تعينْ‏بخش براي عمل است و به مقداري كه براي انسان فراهم شده، به همان مقدار به عمل تعين مي‏دهد و عبادت را عبادت مي‏سازد و عبادت، عبادت نمي‏شود مگر به تحصيل اخلاص و حضور قلب و توجه به حق تعالي.

عبادت كه گفته مي‏شود آن‏چه از آن نوعاً به ذهن‏ها تبادر مي‏كند نماز، روزه، زيارت، حج، زكات، خمس و امثال اين عبادات و آداب شرعيه است. اما وقتي به معناي عامش در

«* نماز جلد 5 صفحه 27 *»

نظر بگيريم تمام اعمال بندگان بايد عبادت باشد، هر كاري كه مي‏كنند چه كارهاي ارادي باشد و چه كارهاي عادي و طبيعي.

كارهاي عادي و طبيعي كارهايي است كه انسان در اتيان آن‏ها ناچار و مضطر است مثل خوردن، خوابيدن و بيدار شدن كه چندان ارادي نيست، زيرا گاهي مي‏شود كه انسان نمي‏خواهد بخوابد اما خوابش مي‏برد، و يا نمي‏خواهد بيدار شود ولي بيدار مي‏شود و يا ناچار است كه بخورد و بياشامد.

و همچنين كارهاي ارادي كه انسان با اراده به‏جا مي‏آورد، همه و همه از يك ديد بايد عبادت باشد. يعني وقتي به دستور خدا و به منظور تحصيل رضاي خدا باشد، عبادت خواهد شد.

پس به‏طور كلي عبادت وظيفه و اظهار حقيقت بندگي در برابر ظهور حق‏تعالي به الوهيت است. زيرا خداوند براي بندگان به الوهيت ظاهر شده و همه موجودات در مقام خودشان الوهيت او را درك مي‏كنند. خداوند براي همه موجودات به الوهيت ظاهر شده است.

همين كه انسان به حسب خودش موجوديت و مخلوقيت خود را مي‏يابد و اين‏كه براي او خالقي هست كه حقيقت او مقدس و منزه از خصوصيات خلق است او مي‏يابد كه تمام امورش به او تعلق دارد و به مشيت او بسته است، خود درك مخلوقيت و موجوديت اقتضاء مي‏كند كه انسان متوجه شود كه خدايي و معبودي دارد؛ يعني هر موجودي فقر و فاقه خود را فطرتاً درك مي‏كند، ياايّها الناس انتم الفقراء الي اللّه و اللّهُ هو الغنيّ الحميد.([27]) (همين درك ظهور خداوند به الوهيت است براي بنده.)

درك اين نكته طبيعي و فطري است و خداوند در قرآن خطاب فرموده و ما را متذكر آن امر فطري كرده است. بسياري از آيات قرآن متذكر كردن به فطريات است از اين

«* نماز جلد 5 صفحه 28 *»

جهت خداوند قرآن را «ذكر» ناميده است به اين معني كه يادآور است، از خصوصيات قرآن آن است كه آن‏چه مي‏گويد و يا خواننده مي‏خواند اموري از فطريات خود انسان است.

يكي از وجوه اعجاز قرآن همين است كه وقتي انسان قرآن را با تدبر و تأمل مي‏خواند مي‏بيند با فطرت و فطرياتش هماهنگ است از اين جهت قرآن را بايد با دقت و تدبر بخواند تا استفاده ببرد.

قرآن با انسان سخن مي‏گويد، محدِّث است و راست مي‏گويد، در گفتار صادق است و مثل قرآن نداريم حقيقتي كه اين‏طور صادقانه با انسان سخن بگويد و از واقع و درون انسان خبر دهد. چون كلام خداست و براي هدايت نازل شده و كتابِ هدايت الهي است گزارش از همه امور خلق است و از اين جهت صدق محض است.

پس هرچه بيشتر در قرآن تدبر كنيم بيشتر به اين نكته مي‏رسيم و مي‏فهميم كه قرآن كتابي است كه بازگوي فطرت است و با فطرت هماهنگ است. اين مسأله به‏طور كلي در جاي خودش روشن است و از وجوه اعجاز قرآن همين است. پس قرآن كه با انسان سخن مي‏گويد بايد انسان قرآن را با فطرتش تطبيق كند، ببيند تا چه اندازه فطرتش بيدار شده است.

الحمد‌للّه روش مكتب بزرگان ما برداشت از قرآن است و تعقلات قرآني را در عالم تفكرات اجراء مي‏كند، انسان را قرآني مي‏سازند كه مثل قرآن فكر كند و از قرآن بهره‏مند شود. حكمت حقيقي قرآن را بزرگان ما در برابر حكمت‏ها و عرفان‏هاي ديگران بيان فرموده‏اند. لُب‌ّ و خالص قرآن را بيان فرموده‏اند، خداوند درجات ايشان عالي است متعالي فرمايد و به ما هم توفيق استفاده كرامت كند كه از اين مكتب بهره‏مند شويم.

پس تمام آن‏چه در قرآن است بيان فطريات است و با آن‏چه در وجود ما هست هماهنگ است. بنابراين وقتي خداوند از فقر ما در قرآن خبر مي‏دهد و مي‏فرمايد: انتم الفقراء الي اللّه اين يك مطلبِ تعبّدي نيست كه چون قرآن گفته بايد بپذيريم، تعبداً قبول

«* نماز جلد 5 صفحه 29 *»

كنيم. اين آيه شريفه آن امر فطري كه در ما وجود دارد بيدار مي‏كند. مي‏فرمايد اگر غافل هستيد بيدار شويد، ببينيد آيا واقعيت غير اين است؟

در اين‏جا يك دقت ادبي وجود دارد. شما متعلمين كه در راه طلب علم هستيد و مشغول خواندن ادبيات از صرف، نحو و معاني و بالاتر مي‏باشيد، همه براي اين است كه با قرآن آشنا شويد و خصوصيات علمي قرآن را دريابيد. همچنان‏كه خصوصيات فطري قرآن را با فطرت درك مي‏كنيد، خصوصيات علمي آن را بايد با اين مقدمات بيابيد.

از اين جهت قدر درس‏هايتان را بدانيد در اين سن و سال كه مشغول تحصيل عربيت هستيد خوب دقت كنيد و در فهم زبان عربي زحمت بكشيد كه اين‏ها سرمايه‏هاي علمي براي شما مي‏شود و به وسيله و به كمك همين مقدمات مي‏توانيد قرآن را درك كنيد. جهات علمي قرآن به همين مقدمات بستگي دارد و همه اين‏ها از صرف، نحو، معاني و اصول فقه در فهم قرآن و جهات علمي قرآن به شما كمك مي‏كند.

دقت كنيد مي‏فرمايد: يا ايها الناس انتم الفقراء الي اللّه جمله، جمله اسميه است و الف و لام «الفقراء» بيان حقيقت است و همچنين جمله واللّه هو الغني الحميد جمله اسميه است و الف و لام «الغني» بيان حقيقت است؛ يعني اي مردم شما حقيقةً فقراء هستيد، حقيقت فقر را دارا هستيد و شماييد نيازمندان به معني حقيقي و واقعي آن.

اين فقر همان فقر وجودي است و الا همه خوانندگان قرآن كه فقير نيستند، چه بسا ثروتمند است، وجود و كمالات وجودي دارد، سرمايه دارد، كمالات دارد، ثروت دارد اما با اين همه دارايي‏ها قرآن مي‏فرمايد: انتم الفقراء، اي انسان‏ها با وجود اين‏كه ثروت داريد ولي بدانيد حقيقت و واقعيت شما فقر و فقير بودن محض است.

يعني اگر حقيقتاً بخواهيد بدانيد كي هستيد، همه شما اي انسان‏ها فقيريد؛ يعني صرف نيازمندي هستيد، اصلاً چيز ديگري نيستيد و از آن طرف خداي شما، خدايي كه

«* نماز جلد 5 صفحه 30 *»

خود را توسط پيغمبرش به شما شناسانيده، آن «اللّه»، واقعاً و حقيقةً عبارت از غناي محض و بي‏نيازي مطلق است كه آن‏جا فقر و نياز معني ندارد، فقر و فاقه به ساحت قدس ربوبي راه ندارد. «اللّه» عبارت است از حقيقت غني. بي‏نيازي عينِ ذات اوست، از اين جهت مي‏گويند حق‏تعالي غني مطلق است.

نكته قابل توجه اين‏كه اين نيازِ محض شما و بي‏نيازي محض خدا، او را به بخل و كوتاهي در بخشش وانداشته كه كسي از او چيزي بخواهد و در اعطاء و بخشش كوتاهي كند. بلكه در رفع نيازهاي شما آن‏چنان عنايت و كرم و جود فرموده كه «حميد» است. يعني تمام نيازمندها او را ستوده‏اند به اين كه جواد و وهاب است، عنايت، بخشش و كرم دارد و در رفع نيازهاي شما اهمال و كوتاهي نكرده است. شما را طوري قرار داده كه در رفع نيازمندي‏ها هركس احساس مي‏كند همه چيز دارد، وقتي انسان خودش را نگاه مي‏كند وجود كه داشت همه چيز دارد، چون وجود منشأ و اصل همه خيرات است. خداوند به انسان وجود كه داد همه چيز به او داده، وجود كه به او داد تمام نعمت‏ها را به او بخشيده است. فهم، شعور، نعمت‏هاي ظاهري و باطني همه متفرع بر وجود است. نعمت‏هاي دنياوي را به نعمت‏هاي آخرتي متصل مي‏كند.

آن‏چنان عنايت مي‏فرمايد و غرق در نعمت مي‏كند كه بنده به غفلت مي‏افتد، مثل خودمان كه از فقر و نيازمندي خود و از اين‏كه آن به آن به ما فيض و كرم مي‏رسد غافل شده‏ايم. ببينيد چطور خدا ما را بي‏نياز كرده كه همين بي‏نيازي موجبات غفلت و غرور ما را فراهم كرده است و چه بسا نعوذباللّه معصيت هم مي‏كنيم، بي‏پروا به معاصي مي‏پردازيم غافل از اين‏كه آن به آن به ما افاضه مي‏شود، لطف و كرم مي‏شود.

هر لحظه چشم ما مي‏بيند اما توجه نداريم كه لحظه به لحظه و آن به آن خدا بينايي چشم ما را به ما مي‏دهد. گوش ما مي‏شنود اما توجه نداريم كه اين گوش و شنوايي‏اش آن به آن به ما افاضه مي‏شود. خدا مشيتش آن به آن به همه موجودات تعلق مي‏گيرد كه اين

«* نماز جلد 5 صفحه 31 *»

عالم سرپا و برقرار است و ما هم در ميان عالم از آن بهره‏مند هستيم، قدرت فهم ما، درك ما، شعور ما از بخشش‏هايي است كه آن به آن به ما افاضه مي‏شود.

پس اين مطالب را ان‏شاءاللّه توجه داريد. اين‏ها توضيح واضحات است براي توجه به اين نكته كه خداوند كه به الوهيت خود براي ما در همه مراتب ما ظاهر شده و آن به آن اين ظهور و تجلي او باقي است، ما بايد در مقام بندگي باشيم و عبادت اظهار كنيم.

پس عبادت در واقع صفتِ حقيقتِ ماست، بهترين بيانِ حقيقتِ ما و صفت ذاتي ما «عبد» است. از اين جهت يكي از تعبيرات قرآن در باره همه مخلوقات اين است كه همه در تكوين «عبدند» و همه عبوديت را اظهار مي‏كنند. گرچه بعضي در عالم تشريع از عبوديت شرعي سر باز مي‏زنند و عبوديت بر ايشان شاقّ است و عبوديّتشان با هزاران شوب و آلودگي همراه است، در عالم شرع تحصيل كمالات شرعيه بستگي دارد به عبوديت و خلوص در عبوديت، و بناي شريعت بر همين است و تمام انبيائي كه آمدند و شرايع آوردند به‏اين منظور بود كه بندگان به طرز و طور عبوديت شرعيه آگاه شوند و عبوديت شرعيه تحصيل كنند چون راه نمي‏بردند كه چگونه خدا را به حسب شرع و نظام اين عالم عبادت كنند، از اين جهت خداوند پيغمبران را كه بندگان خالص و قابل خود هستند براي تعليم عبوديت فرستاد.

اين حديث از عامه است ولي به قدري در كتاب‏هاي فقه و اصول شايع شده كه گويا مسلّمي است كه از اهل‏بيت: است، رسول خدا9 فرمود: صلّوا كما رأيتموني اصلّي مي‏فرمايد نماز بگزاريد چنان كه مشاهده مي‏كنيد مرا كه نماز مي‏گزارم. يعني من آمده‏ام مراسم عبوديت را به شما تعليم دهم. اين تعليم به طرز و طور عبوديت شرعيه است و لازمه عبوديت شرعيه كمالات شرعي است. كمالات شرعيه هم وقتي براي ما حاصل مي‏شود كه در شريعت بندگي كنيم اصلاً خود عبادت، درجات قرب است، وقتي

«* نماز جلد 5 صفحه 32 *»

بنده نماز مي‏خواند در درجه قرب به سر مي‏برد و ركن اصلي و اساسي اين عبادات كه اصل مسأله است تحصيل اخلاص و حضور قلب است.

پس تمام موجودات خواه و ناخواه به حسب تكوين عبدند، اِنْ كلُّ مَن في السّموات و الارض الا آتي الرحمنِ عبدا([28]) اگر بخواهند موجود را از جهت صفت خاصِّ ذاتي او توضيح دهند و تعريف كنند اين است كه بگويند «موجود» يعني «عبد». «الانسان» را به حسب منطقِ شايع چه‏طور تعريف مي‏كنند؟ «حيوانٌ ناطق» كه از صفات ذاتي انسان گزارش است، انسان مجموعه‏اش به حسب ذات و هويت، حيوانيتي است كه داراي اين امتيازات است كه درك كليات مي‏كند، «ناطق» نه تنها صرفِ گفتن است، بلكه گفتن از انديشه است و الا طوطي هم حرف مي‏زند.

اگر مرادشان از ناطقيت، قو‌ّت بر گفتار باشد چون از انديشه سرچشمه مي‏گيرد، و درك مي‏كند كه چه مي‏گويد، به اين اعتبار برگشت مي‏كند به قوه‏اي كه در وجود انسان است كه درك كليات مي‏كند كه مراد، فصل انسان است. منطقيون مي‏گويند اين تعريف، تعريفِ ذاتي انسان است و هرچه در انسان موجود بوده در اين تعريف آمده است.

پس آن‏چه حقيقت موجود را تشكيل مي‏دهد، حقيقت عبوديت است. چون خداوند به الوهيت براي او تجلي كرده است و او هم در برابر آن تجلي، آن‏چه از او خواسته شده و بايد اظهار كند عبوديت است، پس عبوديت، حقيقتِ در هر موجودي است.

بنده اگر در شريعت هم بتواند اين بندگي را تحصيل كند كه عبد محض شود، اين‏جا است كه برايش كمال فراهم مي‏شود، از اين جهت در تشهد نماز اقرار مي‏كنيم كه رسول ما9 حقيقت عبوديت را در مقام شرع اظهار كرده است. چنان‏كه ذات مقدسش صرف عبوديت بود همچنين در مقام شرع و تحصيل شرعي و كمال شرعي به حدي رسيده كه حقيقت عبد است به‏طوري كه مثل او كسي براي خدا اظهار عبوديت نكرده

«* نماز جلد 5 صفحه 33 *»

است، اشهد انّ محمداً عبده و رسوله9 عبوديت حضرت را قبل از رسالت حضرت اقرار مي‏كنيم؛ خداوند آن حضرت را عبداللّه فرموده است.

پس عبوديت در شريعت يك امر تحصيلي است. اگر انسان توانست ظاهر خود را در شرع با باطن وجودش در تكوين تطبيق دهد يعني چنان كه در وجودش عبد است، در شريعت هم بندگي داشته باشد اين‏جاست كه به كمالات نائل مي‏شود.

پس دقت داريد ما بايد در جميع شؤونات خود عبوديت را تحصيل كنيم. خداوند مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون در مقام تكوين، همه از جن و انس و ساير خلق عبدند و عبوديت دارند و غير اين نمي‏شود. زيرا عبد و عبوديت سرچشمه مي‏گيرد از درك موجود نياز و فاقه و فقر خود را و تجلي حق تعالي به الوهيت و غناء محض؛ كه اين‏ها همه در تكوين فراهم است، هر موجودي اين دو مطلب را درك مي‏كند و از اين جهت در مقام تكوين، هر موجودي نزد حق تعالي خاضع و خاشع است.

در اين‏جا بزرگان ما تعبيري دارند، مي‏فرمايند: در عالم تكوين هيچ موجودي تخلف و نافرماني نكرده است، معصيت نكرده است، معصيت در مقابل اطاعت در شرع است. پس در مقام تكوين همه موجودات در مقام و رتبه‏ خودشان عبدند به حقيقت عبوديت.

حال از ما همين تطبيق را خواسته‏اند كه در شريعت هم مطابق تكوين سلوك كنيم. چنان‏كه در تكوين مي‏گوييم «لا اله غيرك» در مقام شرع هم تحصيل كمالات شرعيه و رسيدن به درجات قرب بستگي دارد به اين‌كه تحصيل كمالات كنيم و ظهور حق تعالي را به الوهيت درك كنيم و به اقتضاي آن ظهور رفتار نماييم، به هواها، هوس‏ها و به خواسته‏هاي نفساني و به خواسته دل رفتار نكنيم.

و چون مراسم عبوديت را نمي‏دانستيم خداوند به وسيله انبياء، آورندگان شرايع، مراسم عبوديت را تعليم فرموده است از اين جهت نبايد به اين مسائل سطحي نگاه كنيم.

«* نماز جلد 5 صفحه 34 *»

ما الحمدللّه به بركت شيوع و نفوذ اسلام با عبادات مأنوس شده‏ايم اما متأسفانه اين انس، در اثر غفلت، نماز، زيارت رفتن و هر عبادتي را در نظر ما سبك كرده است و غافليم كه هر كدام از اين عبادت‏ها و دستورهاي شرعي در جاي خود خيلي عظمت دارد، از مراسم عبوديت است. ما را با حقيقت فطرت و خلقتمان تطبيق مي‏دهد و ما را در عالم شرع با عالم تكوين مطابق مي‏كند و اين تطابق خيلي ارزش دارد. ما راه نمي‏برديم كه چطور بايد در تشريع هماهنگ و مطابق با تكوين رفتار كنيم، از اين جهت مراسم عبوديت تعليم داده شده است.

در ميان مراسم عبوديت، رسم «نماز» جامع جميع مراتب عبوديت شد و چون براي همگان تحصيل همه مراسم عبوديت ميسّر نبود، خداوند تفضل فرمود و نماز را براي همه امت‏ها قرار داد چنان نيست كه نماز مخصوص اين امت باشد، كلٌّ قد علم صلوتَه و تسبيحَه([29]) همه موجودات به حسب عالم خودشان با نماز و تسبيح خودشان آشنايي دارند، «نماز»، رسمِ جامعِ جميع مراتب و شؤونات عبوديت است و به اداي آن بنده مي‏تواند به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت رفتار كند و عبوديت و خضوع و خشوع‏ اظهار نمايد. دقت كنيد كه چقدر امرْ عظيم است و ما چطور آن را سبك مي‏شماريم! اين عبادت، ركنِ بُعدِ عبادي دين شده است.

دين سه بُعد دارد؛ بعد عبادي، بعد اخلاقي و بعد معارف و مجموعه‏اش دين است. بُعد معارف و تحصيل معارف كه «حقيقت» است. بُعد اخلاق، اتصاف نفساني ما به صفات خدا و صفات اولياي خداست كه نامش را «طريقت» گذارده‏اند. و بُعد عبادي كه عبادات و معاملات و عقود و ايقاعات و امثال آن‏هاست كه به نام نظام ظاهري شرعي است و «شريعت» نام دارد در كتاب مبارك كفاية المسائل و ساير كتب فقهي عملي بيان شده است.

* نماز جلد 5 صفحه 35 *»

در اين بعد‌ِ شريعت، «نماز» ركن و عمود شده است، الصلوة عمود الدين، پايه است، مثل ستون چادر و خيمه است اگر آن را بردارند خيمه مي‏افتد.

ركن اعظم در بُعد اخلاقي و در بُعد حقيقت را قبلاً گفته‏ام، فعلاً چون اين كتاب در بيان خصوصيات نماز است بحثمان به اين مطلب رسيد كه اخلاص در نماز چيست و تحصيل حضور قلب در نماز چگونه است.

توضيح دادم كه انسان در تمام عبادات چطور بايد تحصيل اخلاص كند. و چون ابتداي بحثمان است اين مطلب را براي تذكر بيان كردم. اگر خداوند توفيق دهد روزهاي چهارشنبه و پنجشنبه اين بحث را ادامه مي‏دهيم تا خدا چه تقدير بفرمايد.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 36 *»

 

مجلس     4

 

(صبح پنج‌شنبه 11 ماه شوال‌المكرم 1419 هـ ق ـ 8 / 11 / 1377)

 

 

g  جهات صوري عبادات در شريعت «اسلام»

g  سنت حقيقي و راستين رسول‌خدا9

g  دستور پرسش از اهل ذكر:

g  تشريع براي مطابق‌شدن ما با تكوين مي‌باشد

g  اظهار نيازمندي آن به آن در عرصه تكوين

g  عبوديت در تكوين

g  تناسب اسم «الرحمن» با عرصه تكوين

g  رحمت رحمانيه خداوند از شؤون ظهور به الوهيت او است

g  تصوير عبوديت و فيض‌يابي در عرصه تكوين

g  تحسين عبوديت در عرصه تشريع است

g  قدرداني از نعمت «طلب علم»

 

«* نماز جلد 5 صفحه 37 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

معلوم است كه نماز از عبادت‏هاي ظاهري است و از احكام ظاهريه است. يعني نماز در رتبه شرعي مطرح است و در اين بُعد اعظم عبادات است و ركن اصلي بُعد عبادي در دين است و اين مباحث تحصيل اخلاص و توجه قلب به‏طور كلي بايد مطرح باشد، نه تنها در نماز.

اخلاص در عبادت مخصوص نماز نيست كه بنده فقط در نماز حضور قلب داشته باشد و نمازش را خالص كند. به‏طور كلي عبادات بايد خالص باشد زيرا عبادت، وظيفه عبد و بنده است در قائم شدن به وظيفه بندگي، در برابر ظهور الوهيت. پس اخلاص در همه عبادات شرط است.

و همان‏طور كه عرض كرده‏ام ظاهر عبادات را كه حدود ظاهري آن‏ها باشد حق‏تعالي در همه زمان‏ها و شريعت‏ها بر انبياء نازل فرمود و تمام، دستوراتي بود كه به وسيله انبياء به امت‏ها ابلاغ مي‏شد. حدود ظاهر و صورت‏هاي تمام آن اعمال، به حسب هر زمان كامل‏ترين وجه و صورت را دارا بوده است و كاملاً مقتضي مي‏شده كه آن صورت‏ها و حدود براي رسيدن به رحمت‏ها و عنايات حق‏تعالي وسيله قرب و كمال بوده باشد.

«* نماز جلد 5 صفحه 38 *»

در همه شرايع و در عباداتي كه در هر زماني تنظيم مي‏شده نماز وجود داشته است و چون شرع مقدس رسول خدا9 كامل‏ترين و جامع‏ترين شرايع الهي است بنابراين هر عبادتي كه در اين شريعت تنظيم شده از حيث جهات صوري در كامل‏ترين مراتب و جهات و حدود است، هيچ نقصي در عبادتي از عبادات نيست، اگر نماز است كامل‏ترين و جامع‏ترين حدود و خصوصيات را داراست، اگر روزه است، اگر حج است همين‏طور است.

پس تمام عبادات به بركت وجود مقدس رسول اللّه9 كه آورنده شرع الهي است از لحاظ جهات صوري، در كامل‏ترين مراتب و جهات و حدود است. آن‏چنان شرع از وجود اين بزرگوار آشكار گرديده كه شارعيت حق تعالي از وجود ايشان جلوه‏گر است. از اين جهت به رسول خدا9 مي‏گويند شارع مقدس، يعني شريعت‏گذار مقدس. خدا به وسيله ايشان شريعت را به همه امت تعليم فرموده است و همگي شرع خدا را از ايشان آموختند. فرموده: صلّوا كما رأيتموني اصلّي.

نه تنها نماز بلكه روزه و حج و ساير احكام شريعت را هم ايشان تعليم دادند. مخصوصاً در آخرين حج كه «حجة الوداع» باشد زيرا در آن حج با خانه خدا وداع كردند و طولي نكشيد كه رحلت فرمودند. در آن حج به تمام مناسك حج و هر مسأله‏اي كه لازم بود به آن عمل شود، عمل مي‏فرمود و امت مي‏آموختند.

البته بعد توسط اهل سنت تغييرات و تحريفاتي در آن‏ها رخ داد، و بلكه در همه عبادات. اما آن‏چه كه نسبتاً سالم‏تر مانده احكام مربوط به حج است. در همه عبادات دخل و تصرف كردند، بدعت‏ها گذاردند اما شيعيان اثني‏عشري از بركات اوصياي رسول خدا صلوات اللّه عليهم اجمعين بر سنت رسول خدا ثابت مانده‏اند.

سني‏ها به دروغ اسم خود را سني گذارده‏اند يعني نسبت به سنت، و خودشان را اهل جماعت مي‏گويند يعني جماعتي كه بر سنت رسول خدا9 متفقند، خودشان را به سنت رسول اللّه نسبت مي‏دهند و نظرشان اين است كه مي‏خواهند بگويند شيعيان

«* نماز جلد 5 صفحه 39 *»

تخلف كرده‏اند از سنت و جماعت مسلمين از اين جهت شيعه را از اهل سنت نمي‏دانند. اما واقع مطلب اين است كه كسي به سنت رسول خدا9 آشناتر از اميرالمؤمنين7 نبوده است.

آن بزرگوار حامل سنت رسول خدا بوده‏اند و از كودكي در دامان پيغمبر9 پرورش يافته‏اند، علاوه بر اين‏كه در روح و طينت و نور با رسول اللّه يكي هستند و تمام كمالات رسول خدا را داشتند. اميرالمؤمنين7 فرمود: علّمني علمه([30]) وحي كه نازل مي‏شد، اميرالمؤمنين رايحه وحي را استشمام مي‏كردند.

و نه تنها اميرالمؤمنين7 اين‏طورند بلكه بقيه معصومين مثل امام حسن و امام حسين تا امام زمان: همين‏طورند. پس اوصياي رسول خدا: كه همه مثل اميرالمؤمنين‏اند آگاه‏ترند به سنت رسول خدا از اهل سنت. و شيعه اثني عشري هم كه تابع دوازده امام: است. پس حقيقتاً اهل سنت و تابع سنتِ رسول خدا9 شيعه هستند نه آن‏ها كه تخلف‏ها كردند و دين خدا را تحريف كردند.

سخن در اين نيست. ما الحمد للّه خيالمان جمع و آسوده است كه اهل‏بيت آگاه‏ترند به آن‏چه در بيت رسالت واقع شده است، اهل البيت اَدري بما في البيت.([31]) پس شيعه در اطمينان است زيرا در تبعيت دوازده امام معصومي است كه از نظر قرآن شناخته شده هستند، اهل بيت نبوتند، خدا مي‏فرمايد: فاسْأَلوا اهلَ الذّكر اِن كنتم لاتعلمون([32]) جمله شرطيه است اما شرطِ محقَّق الوقوع است، يعني قطعاً اين‏طور است، جايي نيست كه محقق نباشد، «اگر نمي‏دانيد» يعني چون نمي‏دانيد (از اهل ذكر كه اهل بيت مي‏باشند بپرسيد) و كسي نيست كه همه چيز بداند و به پرسش از اهل‏بيت نياز نداشته باشد.

«* نماز جلد 5 صفحه 40 *»

اين شرط در تمام امت محقق است، همه‏شان به تمام دين و شريعت خدا عالم نيستند مگر به تعليم رسول خدا و ائمه هدي:، از اين جهت «ذكر» رسول خدا9 هستند، و به قرآن هم تفسير شده است.

اگر «ذكر» را عبارت از رسول خدا بگيريم كه يكي از اسماء رسول خدا است و خدا رسولش را ذكر معرفي فرموده است: قد اَنزَل اللّهُ اليكم ذِكراً رسولاً([33]) پس چون چنين است بديهي است كه اهل ذكر يعني اهل رسول اللّه9 و اگر مراد از ذكر قرآن هم باشد، اهل ذكر، ائمه طاهرين‏اند: فرموده‏اند: انّما يَعرف القرآنَ مَن خُوطِبَ به([34]) همانا كسي قرآن را مي‏شناسد كه مخاطَبِ به قرآن شده باشد؛ يعني قرآن بر او نازل شده و به خاندان او وحي شده باشد كه مراد رسول اللّه و ائمه: هستند.

مقصود از اين سخنان آن بود كه آن‏چه اين بزرگواران تعليم فرموده‏اند از نظر آداب و سنن و احكام و عبادات ظاهري، تمامش كامل‏ترين وجه عبادت و كامل‏ترين اظهار عبوديت است.

ما به ديده تكاليف به اعمال نگاه مي‏كنيم، از اين جهت نماز، روزه، حج و ساير عبادات را تكليف مي‏بينيم. همه عبادات و دستورات شرعيه از طلب علم، احترام به والدين، احترام به معلم، كسب حلال، اين‏ها همه براي ما به شكل تكليف متمثل است اما بي‏توجه‏ايم به اين نكته كه اين‏ها همه تطبيق دادنِ ما با مراتب تكوين ماست. در تكوين، ما بدون هيچگونه ترديد عبد هستيم و اظهار خضوع و خشوع داريم به حقيقت خضوع و خشوع و با همان اظهار خضوع و خشوع به تمام عنايات تكوينيه نائل شده و مي‏شويم چون در ذاتِ حق تعالي اقتضائي نيست و عنايت نمي‏كند مگر به اقتضائي كه در خلق است.

«* نماز جلد 5 صفحه 41 *»

معناي اقتضاء اين است كه مثلاً كسي برود درِ خانه‏اي در بزند و به اهل آن خانه آن‏قدر اميد دارد كه مي‏داند خواسته‏اش را برآورده مي‏كنند و مي‏بيند كه فقط اهل همين خانه است كه در را به روي او باز مي‏كنند و در خانه ديگر، ظرف گدايي او را پر نمي‏كنند، اين سائل چه خضوع و خشوعي دارد؟ ظرف گدايي‏اش را مي‏برد بر در خانه‏اي كه اميدوار است. پس ظرفي مي‏برد كه كفايت او و عيالاتش را بكند، ظرف جا‏داري مي‏برد كه گنجايش تمام نيازهايش را داشته باشد.

در واقع ما هم در مقام تكوين و در مقام وجود اين‏چنين هستيم. به همه وجود خود، آن به آن درِ خانه خدا را مي‏كوبيم. اين‏ها افسانه نيست، اين‏ها واقعياتي است كه از آيات و روايات استفاده مي‏شود، در واقع عقلي و برهاني است. در مقام تكوين ما آن به آن ظرف گدايي و نيازمندي خود را درِ خانه خدا مي‏بريم و گدايي مي‏كنيم، بدون شريك قرار دادن براي خدا.

دليلش اين همه نعمت‏هاي وجودي است كه از شماره بيرون است. وجود داريم با اين همه نعمت‏هاي ظاهري و باطني وجودي. اين‏ها را مي‏دانيم كه هيچ‏كدام از ما نيست، چه كسي به ما داده؟ خدا داده، خدايي كه خزائنش تمام شدن ندارد به همه خلق افاضه مي‏كند. آن به آن هم افاضه مي‏كند نه اين‏كه يك آن افاضه كرد بعد قطع شود، خدا هميشه خداست و بندگانش هميشه نيازمند هستند. پس اين رابطه هميشه بر قرار است، آني و لحظه‏اي قطع نمي‏شود.

شيخ مرحوم­ فرمود اگر بشود تصور كرد كه موجودي در يك لحظه از خدا بي‏نياز باشد، اگر عقل اجازه دهد، عقل سالم ـ نه هوي و هوس و تخيلات شاعرانه ـ اگر عقل اجازه دهد كه بتوانيم تصور كنيم يك لحظه بر موجودي بگذرد حتي بر محمّد بن عبداللّه9 كه در آن يك لحظه نيازمند به عنايت خدا نيست، پس مي‏توانيم بگوييم او هيچ وقت به خدا نياز نداشته و نخواهد داشت. چون در همه حالاتش اين بي‏نيازي را

«* نماز جلد 5 صفحه 42 *»

مي‏شود تصور كرد، قبل از آن لحظه و بعد از آن لحظه، ابتداء، انتهاء و وسط خلقش را. پس يك لحظه را هم نمي‏شود تصور كرد كه موجودي از خدا بي‏نياز باشد.

پس جريان استمداد بنده و امدادِ خدا، و اظهار فقر به درگاه خدا از طرف بنده و رفع كردن حق تعالي نياز او را به افاضه فيضِ وجود به جود و كرمش، دائمي است. اين رابطه بين حق‏تعالي ـ البته به مشيتش  نه ذات مقدسش ـ و جميع خلق در تمام آنات در دنيا، در برزخ و در آخرت برقرار است.

تصورش آسان است. در نظر بگيريد، گدايي آمده درِ خانه‏اي و ظرفي با خود آورده كه تمام نيازمندي‏هاي او را در خود جاي مي‏دهد. دائماً درِ اين خانه را مي‏كوبد و دائماً ظرفش پر مي‏شود و باز خالي مي‏شود و باز مي‏كوبد. به همه وجود در اين خانه را مي‏كوبد. اين معني «اقتضاء» است. تا نكوبد درِ خانه را و اظهار نياز نكند، در باز نمي‏شود و نيازش رفع نمي‏گردد.

اين معني عبوديت است، اظهار خضوع و خشوع از باب نيازمندي به درگاه خداوندي است كه براي اين بنده به الوهيت جلوه كرده؛ يعني به استغناءِ محض، كه فقط درِ خانه او بايد كوبيده شود. ايّاك نعبد و ايّاك نستعين، اين آيه شريفه بيان سرّ عبوديت و جامع جميع اظهارات بندگي است؛ يعني خدايا ما به بركت اوليائت چنان در شرع پيشرفت كرده‏ايم كه با عالم تكوينمان يكي شده‏ايم.

در مرحله تكوين، همه وجود ما مي‏گويد: ايّاك نعبد و ايّاك نستعين، همه ذرات وجودي ما مي‏گويد خدايا ستايش، پرستش، كرنش فقط شايسته توست و فقط تو را ستايش و كرنش مي‏كنيم و بس، و فقط از تو استعانت مي‏خواهيم و از تو رفع نيازمندي طلب مي‏كنيم.

اين همان عبوديت در مرحله تكوين است. از اين جهت مي‏فرمايند عبوديت سرّ عبد است، يعني حقيقت او را تشكيل مي‏دهد. در منطق براي تعريف انسان مي‏پرسند:

«* نماز جلد 5 صفحه 43 *»

الانسان ما هو؟ انسان چيست؟ مي‏گويند حيوان‌ٌ ناطق. و اهل منطق مي‏گويند اين جمله حدّ تامِّ انسان است. يعني به حسب ديد منطق ذاتيّات و واقعيّات در تعريف ذكر شده است، زيرا بايد شامل تمام ذاتيّات بوده و غير ذاتيّات از تعريف خارج باشد تا جامع افراد و مانع اغيار باشد. مثلاً اگر در تعريف انسان بگويند الانسان ماشٍ يعني رونده، جامع نيست يا اگر كاتبٌ گفته شود، حقيقتش بيان نشده. ذاتياتش اين است كه بگويند حيوانٌ ناطق. فقط اين تعريف است كه حدّ تام است.

اگر واقعاً بخواهند «عبد» و يا «خلق» را تعريف كنند، معناي حقيقي اين كلمات آن است كه بگويند داراي عبوديت است و عبد است، تمام موجودات اين‏چنين‏اند، اِن كلُّ من في السّموات و الارض الا آتي الرحمنِ عبداً در برابر صفت رحمانيت، كه ظهور حق تعالي به رحمت عامه است و شامل همه موجودات مي‏باشد، همه عبدند.

در عالم شرع بخواهند از رحمت تعبير بياورند «رحيم» مناسب است، ولي در مقام تكوين كه سخن از هستي و فيض عام حق تعالي است «رحمن» مناسب است، الرحمنُ علي العرش استوي([35]) كه همه خلق بالنسبه به آن عرش يكسانند.

نسبت به عرش استواي حق تعالي كه بر همه مستولي است، رسول خدا با ابوجهل تفاوت نمي‏كنند، هر دو نسبت به آن عرش يكسانند. اگر خدا از خلق دور است، همه دورند و اگر نزديك است همه نزديكند. وقتي نزديك مي‏گويند نه به معناي در مقابل دوري است، نزديكي است كه با دوري جمع مي‏شود. دوري است كه هم دور است و هم نزديك است، نزديكي است كه با دوري جمع مي‏شود و دوري است كه با نزديك جمع مي‏شود.

گهي گويم عيانستي گهي گويم نهانستي   نه اينستي نه آنستي هم اينستي هم آنستي([36])

 

«* نماز جلد 5 صفحه 44 *»

البته ذات مقدس حق تعالي از اين‏گونه تعبيرات منزه است. اين صفات و تعبيرات در عرصه فعل و قدرت و احاطه و علم اوست كه شؤون الوهيت است و نسبت به همه خلق طوري يكسان است كه آيه خداست و آن هم از تعبيرات خلقي منزه است. نزديكي‏ها، دوري‏ها، بالا بودن‏ها و پستي‏ها همه به فعل خدا ساخته شده است، پس در فعل خدا جريان نمي‏يابد، لايَجري عليه ما هو اَجراه و لايعود فيه ما هو ابداه([37]) اين قاعده معلوم است و در همه جا حاكم است.

پس الرحمن علي العرش استوي، امام كاظم7 فرمود مراد اين است كه علم حق تعالي و احاطه خدا نسبت به همه خلق يكسان است. از يكسان بودن علم و قدرت و فعل حق تعالي نسبت به خلق، به «استوي» تعبير آمده و فرمود يعني اِستولي علي ما دقّ و جلّ([38]) كه استيلاء تعبير آورده شده، همه خلق چه بزرگ چه كوچك، چه لطيف و چه كثيف، فرق نمي‏كند، همه نسبت به رحمت رحمانيه حق تعالي كه عرش استواء اوست يكسانند.

البته خدا را در هر جايي مناسب با آن‏جا بايد توصيف كرد. چون صفات حق تعالي متعدد است و اين‏ها صفات فعل اوست و در هر جايي مناسب با آن‏جا مي‏باشد، از اين جهت خدا را به اسم‏هاي مختلف در دعاي جوشن و ساير دعاها مي‏خوانيم.

و بايد بدانيم در هر جايي بايد اسم مناسب را انتخاب كرد. اگر كسي به قصد روزي از خانه خارج مي‏شود بگويد بسم اللّه الرازق يا بسم اللّه الرزّاق مثلاً. براي شروع هر كاري بسم اللّه الرحمن الرحيم بخواند.

«* نماز جلد 5 صفحه 45 *»

در عالم شرع اگر بخواهند خدا را توصيف كنند مناسبت دارد به رحيميت بستايند. در عالم تكوين مناسبت دارد كه به رحمانيت بستايند، الرحمن علي العرش استوي، اِن كلُّ مَن في السّموات و الارض الا آتي الرحمن عبداً.

رحمت رحمانيه حق تعالي كه همان ظهور الوهيت حق تعالي به رحمت است آن‏چنان عام است كه هر موجودي در عرصه تكوين آن‏قدر خود را غرق رحمت خدا مي‏بيند كه مي‏گويد خدا مخصوص من است و من مخصوص خدا هستم. اين‏قدر موجودات در رحمت رحمانيه خدا مستغرقند كه هر موجودي منطقش اين است كه خدا مخصوص من است و من بنده مخصوصِ او، من در عبوديت خالص براي او هستم و او هم در ربوبيت مخصوص من است و همه ربوبيت خود را فقط متوجه من كرده است.

پس در عالم تكوين اين مسائل را مي‏توانيد تصور كنيد كه در نزد حق‏تعالي مثل همان گدايي هستيم كه درِ خانه‏اي رفته و مي‏داند فقط درب آن خانه بر او باز مي‏شود و در زده و ظرفي برده كه تمام نيازهايش را برطرف مي‏سازد. يك لحظه توقف نيست، آن به آن در جريان است. اين‏طور مي‏شود تصور كرد.

پس چون در عالم‏هاي تكوين و تشريع محتاج دو دسته فيض‏هاي تكويني و تشريعي هستيم، از اين جهت بايد مناسب با ظهور حق تعالي به الوهيت، در تكوين و تشريع عبوديت و خضوع و خشوع اظهار كنيم؛ يعني عبوديتي را در عالم تكوين اظهار مي‏كنيم كه صد در صد با ظهور حق تعالي به الوهيت در عالم تكوين مناسبت دارد و اگر اين مناسبت نبود استمداد و امدادي و كمالي پيدا نمي‏شد و حال آن‌كه مي‏بينيم هر موجودي در مقام خود كامل است و كمالات وجودي دارد. ربُّنا الذي اَعطي كلَّ شي‏ءٍ خَلقَه ثمّ هدي([39]) اين تعريف خداست.

«* نماز جلد 5 صفحه 46 *»

موسي و هارون8در برابر فرعون قرار گرفتند، فرعون مي‏پرسد: فمن ربُّكما يا موسي؟ خداي شما كيست؟ به من بشناسانيد. در جواب اين سؤالش آن دو بزرگوار خدا را تعريف مي‏كنند، مي‏فرمايند: ربّنا الذي اَعطي كلَّ شي‏ء خلقه ثم هدي پرورنده ما آن كسي است كه خلقت هر چيزي را عطا كرده است. آيا اين اعطاء تمام شد؟ اين اعطاء تمام‌شدني نيست، «اَعطي» و «يُعطي» آن به آن است، يك لحظه نمي‏شود تصور كرد كه موجودي از حق تعالي مستغني شود.

حق تعالي خلقت هر خلقي را به او داده است، تمام نيازمندي‏هاي او را، هرچه لازم داشته خداوند به او داده است. شما بدانيد هر نَفَس ـ كه هر نفس زياد است ـ هر آن و هر لحظه ما ظرف گداييمان را در مقام تكوين به درگاه خدا مي‏بريم و اين درگاه را به حسب خلقت و فطرت مي‏شناسيم و مي‏دانيم هيچ درِ خانه ديگري وجود ندارد كه احتياج ما را برطرف كند، فقط و فقط درِ خانه خداست. ايّاك نعبد و ايّاك نستعين، فقط و فقط در خانه خداست كه ظرف نيازمندي و گدايي خود را مي‏بريم، آن به آنِ تكويني كه نمي‏شود تصور كرد چيست، ثانيه است؟ ثالثه است؟ رابعه است؟ خامسه است؟ تصور نمي‏شود، آن به آن تكويني ظرف نياز و گدايي خود را به درگاه او مي‏بريم و خداوند هم آن به آن ظرف گدايي ما را پر مي‏كند.

ببينيد خزائن الهي چه خبر است! لايَنفَد است. تمام موجودات شهادي و غيبي ـ ما آن‌چه مي‏بينيم شهادي است، موجوداتي كه پوشيده هستند چقدرند؟ نمي‏شود تصور كرد ـ همه موجودات شهادي و غيبي و جسماني و غير جسماني به همين كيفيت ظرف گدايي را در خانه خدا مي‏برند و تمام نيازمندي‏هاي خود را از خدا طلب مي‏كنند و همين طلب، اظهار فقر و فاقه و خضوع و خشوعي است كه با ظهور حق تعالي به الوهيت و معبوديت هم مناسبت دارد. و معبود بودن خدا، يعني تنها خدا براي پرستش، ستايش و كرنش و خضوع و خشوع سزاوار است كه بايد بنده در مقابل او ستايش داشته باشد.

«* نماز جلد 5 صفحه 47 *»

مقصود از اين بيانات اين بود كه بدانيم در مقام تكوين ما بنده‏ايم و عبوديت، حقيقت ما را تشكيل مي‏دهد. و اگر دل داديد و حواستان جمع بود ديديد چطور پرده كنار رفت و مشاهده كرديد كه در مقام تكوين آن‏چه حقيقت بنده را تشكيل مي‏دهد گدايي و صرف فقر و نياز او به درگاه خداست كه بنده به بركت اين نياز و فقر و فاقه اظهار كردن به غنا مي‏رسد و بي‏نياز مي‏گردد و نيازهايش رفع مي‏شود.

تمام همت انبياء كه از طرف خدا آمده‏اند و شرعي و ديني آورده‏اند فهمانيدن همين مطلب بوده است. مقصودشان اين بوده كه در عالم شرع و رتبه شرع هم ما را مطابق عالم تكوين قرار دهند، در رتبه شرع هم ما بفهميم و درك كنيم كه هر كمالي بعد از اين نصيب ما مي‏شود به بركت شرع است.

تكوين سرجايش به كمال خودش رسيده و مي‏رسد. كسي در مقام تكوين حمد و ستايش نمي‏شود، بارك اللّه و آفرين ندارد، در مقام تكوين آفرينِ او همان نعمت‏هايي است كه به او داده مي‏شود.اما بارك اللّه و آفرين به شما، احسنت، خوب كرديد، مستحق عنايت بشويد، اين‏ها همه مال عالم شرع است، مربوط به همان نعمت‏هايي است كه در عالم شرع به بركت خضوع و خشوعِ شرعي به دست مي‏آيد.

براي وقتي است كه بعد از صد و بيست سال كه هر كدام چشم از اين عالم بستيد و به آن عالم چشم شما باز شد خوشحال مي‏شويد به عنايات و الطاف حق تعالي كه اين طلب علم و اين رفت و آمد شما را ذخيره كرده، آن‏جا چشمتان روشن مي‏شود.

اين طلب علم و آمد و رفتِ خود را قدر بدانيد و خيلي براي آن ارزش قائل شويد. طلب علم يك نوع اظهار خضوع و خشوع بايسته و شايسته در برابر اولياست. صبح كه برمي‏خيزيد و نماز مي‏خوانيد و وقت درس به طرف مدرسه حركت مي‏كنيد به اين منظور باشد كه اي آقاي من! اي سيد و مولاي من! يا بقية اللّه! مي‏دانم هر خير و نعمت و عنايت و ترقي هست به دست شماست. مي‏دانم شما دوست داريد كه دوستانتان در علم و فهم

«* نماز جلد 5 صفحه 48 *»

ترقي كنند و عبادتشان بر اساس علم و معرفت باشد، من هم چون دوست شما هستم، مأموم شما هستم و شما امام من هستيد وظيفه دارم محبت شما را تحصيل كنم، تا در دنيا هستم وظيفه دارم آن‏چه شما دوست داريد دوست بدارم، از اين جهت از منزل حركت مي‏كنم، به مدرسه مي‏آيم و خدا به من شناسانيده بزرگاني را كه حاملان علوم و انوار شما بودند، خودشان انوار شما بودند.

يا بقية اللّه از بركات وجود شما خدا مرا با اين بزرگواران آشنا كرده، شما هم مرا كمك كنيد دستگير من باشيد، دست من را به دامانشان برسانيد و از علمشان مرا بهره‏مند كنيد. اين‏ها عبوديت و اظهار فقر و فاقه است.

ان‏شاء اللّه خداوند هم از بركات آن بزرگوار ظرف‏هاي گدايي ما را پر مي‏كند و عبادات خالص و توفيقات كامله و شامله نصيب مي‏فرمايد. توفيق كامل آنست كه بعداً به خذلان كشيده نشود، ربّنا لاتُزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا توفيق كامل آنست كه انسان را به كمال برساند نه اين‏كه ابتدايش توفيق و آخرش خذلان و عُجب و غرور و كبر و بدبختي و شقاوت باشد.

از خدا نوعاً طلب مي‏كنيم عقل كامل و لُبّ راجح و ادب بارع([40]) را، بعد عرضه مي‏داريم: و اجعل ذلك كلّه لي و لاتجعله عليّ([41]) يعني خدايا همه اين‏ها را به نفع من قرار بده نه به ضرر من. به ضرر من تمام نشود.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 49 *»

 

مجلس     5

 

(صبح چهارشنبه 16 ماه شوال‌المكرم 1419 هـ ق ـ 14 / 11 / 1377)

 

 

 

g  عمومي‌بودن شرايع براي پيامبران و امت‌ها

g  عبادات مقرباتند براي پيامبران و امت‌ها

g  شرايع اسباب استكمال انسان‌ها است

g  عمر با بركت

g  طلب دنياي بلاغ

g  بهشت نقد است، نسيه نيست

g  لزوم عبوديت در همه عمر و براي همه حتي پيغمبران

g  نيكي با والدين

g  عبوديت براي همه و در هر مرتبه نتيجه‌بخش است

 

«* نماز جلد 5 صفحه 50 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

الحمد للّه مدت‏هاست موفقيم در ذيل اين عبارت شريفه كه در بيان توجه به قلب در نماز فرموده‏اند، مباحثي داشته باشيم و قبل از آن بحث اخلاص را داشتيم.

مي‏فرمايند آن‏چه به‏طور واقعيت و حقيقت و واجب و حتمي در نماز و بلكه در هر عبادتي بايد تحصيل كرد، حضور قلب و اخلاص است كه در واقع، حقيقت و روح عبادت است. به‏طور كلي عبادات كه در شريعت مقرر شده، كمال صوري را داراست چون شريعت رسول اللّه9 خاتم شرايع است. چنان‏كه خود حضرت، خاتم پيغمبران بودند شريعتشان هم خاتم شرايع است.

علاوه بر اين كه كامل‏ترين شرايع نازله است، با حالات خود رسول خدا9 مناسبت داشته است. زيرا شريعت هر پيامبري تنها مال امت او نيست بلكه خود پيغمبران هم موظف بوده‏اند كه مانند امت خود به آن شريعت عمل كنند و شريعت آن‏ها هم باشد.

مثلاً آدم7 كه اول پيامبران روي زمين است و شريعت آدم كه اول شرايع است همچنان‏كه دستورات و عبادات شرعيه در شريعت آدم وظيفه فرزندان آدم بود و مي‏بايست

«* نماز جلد 5 صفحه 51 *»

آدم دين خدا را به آن‏ها برساند و آن وظايف و تكاليف را بر آن‏ها قرار دهد، زيرا آن دستورها و تكاليف نسبت به حالات آن‏ها مناسبت كامل داشته، براي خود حضرت آدم هم بالنسبه به زمان شريعتش كامل بوده است. يعني كافي بوده كه حضرت آدم7 به ظاهر و باطن به شريعت خود عمل كند تا به كمالي كه از ايشان مطلوب بوده برسد. پس عبادات، آن حضرت را به آن كمال كه بايد برساند مي‏رسانده است.

علت مطلب آنست كه عبادات اسباب رساندن بنده به كمالات مطلوب است، عبادات آن‏چنان نيست كه بيهوده باشد و فائده‏اي نداشته باشد. عبادات مقرر شده كه ما را به كمالات برساند پس آن كمالاتي كه از ما خواسته شده به وسيله همين دستورات شرعيه فراهم مي‏گردد.

به تعبير رسول خدا9 آداب و دستورات شرعيه همه مقرِّباتند. يعني وسيله تقرب و قرب به حق تعالي مي‏باشند و اين تقرب جستن و قرب به خداوند متعال، همان كمالي است كه از ما خواسته شده است.

خدا از بندگانش خواسته كه به واسطه دين‏داري و حرمت و رعايت دستورات شريعت به او تقرب بجويند و از طرفي خدا جايي ننشسته كه ما به وسيله عبادات سير كنيم و به آن‏جا برسيم، بين ما و خداوند نه مسافت زماني وجود دارد و نه مسافت مكاني، تقرب جستن ما به خدا همان متصف شدن ما به حقايق شرعيه و دين است. اتصاف ما به حقايق شرعيه همان تقرب ماست و هر چه از حقايق ديني دور باشيم از خدا دوريم. پس منظور از نزديكي و دوري از خدا طي مسافت نيست.

پس مقصود از اين‏كه عبادات مقرِّبات است نه آنست كه ما را در زمان و مكاني حركت مي‏دهد و به خدا مي‏رساند، بلكه عبادات ظاهر و باطن ما را آراسته مي‏كند، ظاهر و باطن ما را به صفات شرعيه كه خدا دوست دارد متصف مي‏كند و اين قرب به خدا مي‏شود.

«* نماز جلد 5 صفحه 52 *»

و نعوذ باللّه اگر عبادات، ظاهر و باطن ما را به آن‏چه خدا مي‏خواهد متصف نكند، دوري از خدا مي‏شود. يعني معصيت، ظاهر و باطن ما را به صفاتي كه خدا دوست ندارد متصف مي‏كند از همين حالت به دوري تعبير مي‏آورند. پس عبادات را رسول خدا9 تعبير آورده‏اند به مقرِّبات چنان‏كه معاصي را مبعِّدات فرموده‏اند.

رسول خدا9 در حج آخر عمر خود كه حجة الوداع ناميده شده خطبه‏هايي ايراد فرمودند. از جمله در يكي از خطبه‏هاي خود فرمودند: واللّه ما من شي‏ء يُقرّبكم من الجنة و يُباعدكم عن النار الا و قد امرتُكم به و ما من شي‏ء يقرّبكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتكم عنه؛ يعني به خدا سوگند چيزي نيست كه شما را به بهشت نزديك كند و از آتش دور گرداند مگر اين‏كه آن را به شما دستور دادم و چيزي نبود كه شما را به جهنم نزديك كند و از بهشت دور گرداند مگر آن‏كه شما را از آن نهي كردم. از اين فرمايش استفاده شد كه هرچه به ما اهليّت بهشت رفتن مي‏دهد آن را مقرِّب مي‏گوييم.

پس عبادات همه مقرّباتند يعني وسيله نزديك شدن ما به بهشت هستند كه دار رضاي خداست و سبب دور شدن از جهنم مي‏باشند كه دار سخط خداست، و معاصي همه مبعّداتند يعني ما را دور مي‏كنند از دار رضاي خدا كه بهشت است و نزديك مي‏كنند به جهنم كه دار غضب خداست.

خداوند همه ما را به فضل و كرمش حفظ كند و به آتش نبرد بلكه به دستگيري حجت وقت، امام زمان صلوات اللّه عليه و عجل اللّه تعالي فرجه الشريف و به وساطت حجت‏هاي حجّت وقت، بزرگان زمان، ما را كمك كند و به ما قابليت بهشت رفتن عنايت فرمايد.

مقصود اين است كه تكاليف شرعيه در هر زمان به عنوان شرع و دين بر پيغمبرِ آن زمان نازل مي‏شد و آن پيغمبر موظف بود كه به امتش برساند از آدم7 تا وجود مبارك خاتم9 مي‏بايست اهل هر زمان با همين تكاليف كمال خود را به دست آورند، با

«* نماز جلد 5 صفحه 53 *»

رعايت دستورات شرعيه كمال مطلوب در خود را تحصيل كنند، يعني با رعايت دستورات شرعيه كمال مطلوب در آن‏ها فعليت يابد.

اسباب فعليت يافتن كمالات، شرايع است، امر ديگري نيست، اگر ديگران چيز ديگري را فكر كرده‏اند، همه خيالات است. بنده را به كمال مطلوب نمي‏رساند مگر دين و دين‏داري و احترام به شريعت، نه چيزهاي ديگر.

رياضت‏هاي مرتاضان يا فلسفه‏هايي كه مي‏بافند، هيچ‏كدام وسيله تحصيل كمالات نيست و انسان را به جايي نمي‏رساند بلكه خودشان و پيروانشان را سرگرم مي‏كنند و عمر عزيز را از دست مي‏دهند و آن وقت خَسِرَ الدنيا و الآخرة([42]) مي‏شوند، نه دنيايي دارند و نه به آخرتي كه دار قرب خداست خواهند رسيد.

انسان يك عمر هم بيشتر ندارد كه با يك عمر عالم را امتحان كند و بعد برگردد از تجربه‏هايش استفاده كند، هرچه هست يك عمر است، هر چه خدا مقدر كرده همين يك دوره زندگي در دنياست، قدر همين عمر را بايد بدانيم و هرچه از كمالات انساني هست در اين عمر بايد تحصيل كرد. اگر علم است، اگر عمل است و اگر خدمت به دولت حق و به دولت آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه است همين يك عمر است، نمي‏شود انسان آزمايش كند و بعد تجربه‏اش را اجرا كند و خدمت صاحب دولت كند، دين‏داري، نشر و حفظ و نصرت دين و عمل به دين، خدمت به دولت آقاست.

ما بايد در عمرمان خدمت‏گزار امر حضرت باشيم. اگر موفق شديم بر خدمت كه بهتر و اگر نه، لااقل نيّتش را داشته باشيم، قصدمان خدمت باشد. به تعبيري كه امروزه مي‏گويند، سرباز آقا باشيم. اما تنها به لفظ و صرف ادعا نيست، بنده بايد به ظاهر و باطن، خودش را در خدمت حضرت بداند.

«* نماز جلد 5 صفحه 54 *»

البته وعده هم فرموده‏اند كه اگر كسي خدمت كرد كمكش مي‏كنند، به او خيرات و بركات مي‏دهند، عمر پر بركت به او مي‏دهند، نه اين‏كه پنجاه سال را شصت يا هفتاد سال كنند بلكه در يك ساعتِ عمرش موفق مي‏شود به عملي كه از يك سال عمر ديگران برمي‏آيد. اين‏قدر با بركت مي‏شود و نتايج دارد.

ممكن است انسان يك ساعت مطالعه كند و چندان بهره‏اي نبرد، اين دليل بي‏بركتي است. اما ممكن است ده دقيقه مطالعه كند و به اندازه دو سه ساعت درك كند، مطلب بيابد، بهره ببرد؛ اين بركت است.

خلاصه از ما خدمت‏گزاري خواسته‏اند كه مايه بركت در ظاهر و باطن و در عمر و مال و ايمان خواهد بود، بايد عمر را صرف همين امور كرد و دنيا و دنياطلبي بايد به عنوان مقدمه باشد كه ما را به مقصد برساند، خودش مقصود نباشد، دنياي بلاغ باشد، دنياي ملعونه نباشد كه ما را از مقصد اصلي باز دارد.

الآن محسوس است آن عزيزاني كه بين ما بودند، متعلم بودند، درس مي‏خواندند و حالا رفته‏اند دنيا تحصيل كنند، چه بركتي يافته‏اند؟! خود را از محل فضل و رحمت حق تعالي دور كرده‏اند چون انسان وقتي در معرض رحمت الهي باشد، رحمت شاملش مي‏شود و الا فلا.

بديهي است كه وقتي انسان كنار بخاري نشست گرم مي‏شود، اگر چه هوا سرد باشد. و الا دور بايستد و به بخاري نگاه كند و ببيند بخاري خوب مي‏سوزد، چه فايده‏اي به حال او دارد، سرما خواهد خورد و از بخاري بهره نمي‏برد.

پس كساني كه از دور مواضع رحمت را تماشا مي‏كنند و از رحمت فاصله مي‏گيرند، رحمت شامل حالشان نمي‏شود. بايد قدري زحمت بكشند، زهد، تقوي، محبت نشان دهند، دنيا را وسيله رسيدن به آخرت قرار دهند تا رحمت شامل حالشان بشود. خصوص در اين زمان كه خداوند تحصيل

«* نماز جلد 5 صفحه 55 *»

آخرت را اين‏قدر آسان كرده است. در زمان‏هاي سابق اين‏قدر آسان و ممكن نبوده است.

مثلاً همين مجلس و اجتماع را در نظر بگيريد. در زمان‏هاي سابق اگر مي‏خواستند هواي مثل اين مجلس را گرم كنند ممكن نبود. الآن هواي ساختمان دو سه طبقه به راحتي گرم مي‏شود، هر جايش بنشينيم گرم است. از اين جهت من گاهي فكر مي‏كنم عباهاي ناييني ما ديگر زائد است، هرجا مي‏رويم هوا گرم است. در زمان‏هاي گذشته داخل خانه‏ها از عباي ناييني استفاده مي‏كردند، نهايت يك منقل آتش بود، از آتش منقل دست‏ها مي‏سوخت ولي پشت بدن سرما مي‏خورد.

همين‏طور رفت و آمدهاي زيارتي چقدر طول مي‏كشيد، يك مسافرت سه، چهار ماه وقت مي‏خواست به علاوه خرج‏ها مشكل بود. حالا چقدر آسان شده! بيست روز يا بيشتر نمي‏شود كه به حج مي‏روند و برمي‏گردند. در اين زمان همه امكانات و شرايط آسان شده است.

پس در اين زمان كه خداوند اين همه نعمت‏ها را گسترش داده نبايد اهل علم و فضل و كمال فريب بازار و دنيا را بخورند، و خود را اسير دنيا كنند، صحيح نيست، صدمات دنيوي و اخروي خواهند ديد. فكر نكنند خدا آن‏ها را رها مي‏كند، چه بسا استدراج هم باشد، دنيا را به او بدهند، درجه به درجه او را پايين ببرند و يك دفعه هم قرار مي‏دهند او را در محلي كه بايد جاي دهند. در اين زمان به ما خيلي تفضل شده و اسباب ظاهري و معنوي فراهم شده است، بايد قدر دانست. اگر قدرداني نكنيم خدا ما را مؤاخذه خواهد كرد.

پس از ما خدمت، عبوديت و بندگي خواسته‏اند و همين‏ها ما را به كمال مي‏رساند. شريعت و تكاليف شرعيه در هر زمان متكفل و ضامن سعادت انسانند و او را به كمالات و آن‏چه براي آن خلقت شده مي‏رسانند. به انسان اهليّت بهشتي شدن مي‏بخشند.

«* نماز جلد 5 صفحه 56 *»

اين كه مي‏گوييم در دار قرب خدا و رفتن به بهشت نه اين كه حالا نسيه است و بعداً نقد مي‏شود، نوعاً اين تصور در افكار هست كه دنيا نقد است و آخرت نسيه است. حالا كه مي‏توانيم لذت دنيا را ببريم، چرا منتظر شويم و به نسيه كار كنيم؟

عرض مي‏كنم اين تصور اشتباه بزرگي است، آخرت نسيه نيست، نقدي است، كسي كه در عبوديت است الآن در بهشت است منتها اين شخصي كه چنين گماني دارد مشاعرش غليظ است و درك نمي‏كند.

اين را معتقديم كه الآن هم بهشت وجود دارد. رضاي خدا بهشت است، هرجا باشد. آن اطمينان خاطري را كه خداوند به بركت عبادت و بندگي كرامت مي‏كند همان بهشت است، اَلا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب([43]) كسي كه در حال بندگي است خيالش آسوده است، فطرتش آسوده است و رنج نمي‏برد.

فكر كنيد كساني كه با دين و ديانت بيگانه شده‏اند آيا رنج نمي‏برند؟ مرتب در ناراحتي وجدان هستند، اهل معصيت مرتب در ناراحتي وجدان هستند ولي به اصطلاح خودشان را به كوچه عمر چپ مي‏زنند. رنج مي‏برند، وجدان آن‏ها را شكنجه مي‏دهد و آن لذتي را كه ما فكر مي‏كنيم ندارند.

اما كسي كه به عبوديت تن داده و در مسير دين است آسايش فكري دارد اگرچه ممكن است تهي‏دست هم باشد، اما با تهي‏دستي وجدان و خيالش آسوده است، اَلا انّ اولياء اللّه لا خوفٌ عليهم و لا هم يَحزنون([44]) پس بهشت از همين دنيا شروع مي‏شود نه فقط در آخرت باشد. در اين‏جا هم خوف و حزن را ـ به معنايي كه مذمت شده ـ ندارند والا خوف از خدا و حزن در مصائب اولياء را دارند. اما خوفي را كه انسان از آن مي‏پرهيزد ندارند؛ يعني آسودگي خيال و اطمينان دارند. اين دو آيه

«* نماز جلد 5 صفحه 57 *»

دو مطلب است، همان كه انسان راغب و مايل به آنست فقط در دين‏داري به انسان داده مي‏شود.

پس نكته‏اي كه مقصودم بود آنست كه شرايع و عبادات در هر زمان به اين منظور بوده كه كمال مطلوب را براي انسان فراهم كند و پيغمبرِ هر زمان هم مثل امتش بايد به همان تكاليف عمل كند. استثنابردار نيست كه چون من پيامبرم و عقل و مزاجم معتدل‏تر است پس من به اين تكاليف مكلف نيستم، تكاليف مخصوص امت من است كه نارسيده‏اند مثل ميوه‏اي كه كال است؛ اين‌چنين نيست.

به مثل پيامبر ما9 اين آيه نازل شد: و اعبُد ربَّك حتي يأتيَك اليقين([45]) «يقين» در اين‏جا به معني مرگ است نه به آن معنايي كه صوفيه استفاده مي‏كنند و مي‏گويند سالك تا در سلوك است و به يقين نرسيده عبادت لازم دارد. اما وقتي واصل شد و به يقين رسيد عبادتي در كار نيست، عبادت از او ساقط مي‏شود. اين‏ها حرف‏هاي سست و بي پايه و بي‏اساس صوفيه است.

به حسب روايات وارده از ائمه هدي: مراد از «يقين» در اين‏جا مرگ است([46]) و معناي آيه اين مي‏شود كه عبادت تا دم مرگ ساقط نمي‏شود، عبادت كن پروردگارت را تا وقتي مرگِ تو فرا برسد.

«* نماز جلد 5 صفحه 58 *»

پس هم‏چنان كه تمام امت‏ها به شريعت زمان خود مكلفند، خود پيامبرانشان هم مكلف‏اند. مثل حضرت آدم7 كه آن‏چه براي فرزندانش از تكاليف آورده، خودش هم به همان‏ها مكلف بوده است.

البته حضرت آدم به واسطه صفا و اعتدالي كه دارد، عبادات و تكاليف او را در همان زمينه و رتبه خودش ترقي مي‏دهد و امتش را در زمينه و رتبه خودشان ترقي مي‏دهد. اما آن بزرگوار هم براي ترقي بايد به شريعت خودش عمل كند. از عمل به تكاليف معاف نبود.

پس همان تكاليف طوري تنظيم مي‏شد كه هم امت‏ها و هم پيامبرها را ترقي مي‏داد، آدم هم وضو مي‏گرفت و نماز مي‏خواند، وقتي به اين عالم آمد به واسطه آن معصيت كه مرتكب شده بود او را سياهي و كدورت گرفته بود. رسول خدا9 مي‏فرمايند: وقتي جبرئيل طريقه وضو گرفتن را به او تعليم داد به بركت آن وضو و شستن صورت، كدورت از صورت او برطرف شد و همچنين به واسطه شستن دست راست و دست چپ و مسح سر و پاها كدورت از آن‏ها برطرف شد.([47])

پس اين عبادات از نماز، روزه، حج و امثال آن‏ها به حسب هر شريعت و به اقتضاي وضع امت‏ها بوده است مثل آن‏كه حضرت آدم7 هم حج كرد.

حضرت عيسي7 چه فرمود؟! همه آيات قرآن زيباست ولي آياتي كه در باره حضرت عيسي است خصوصيت ديگري دارد. وقتي حضرت مريم نوزاد خود را آورد، به او وحي شد كه به اشاره بگو از خود نوزاد بپرسند. گفتند: كيف نُكلِّم من كان في المهد صبيّا؟ چگونه سخن بگوييم با نوزادي كه در گهواره به سر مي‏برد؟ هنوز چيزي نگفته

«* نماز جلد 5 صفحه 59 *»

بودند و سؤالي نكرده بودند كه حضرت عيسي، آن نوزاد تازه تولد در گهواره فرمود: اِنّي عبدُ اللّه آتاني الكتابَ و جعلني نبيّاً و جعلني مباركاً اين‌ما كنت و اوصاني بالصلوة و الزكوة مادمتُ حيّاً و بَرّاً بوالدتي و لم يَجعلني جبّاراً شقيّاً.([48]) (يعني به‏طور يقين من بنده خدا هستم، خداوند به من كتاب (آسماني) داده است و مرا پيغمبر گردانيده و مرا در هر كجا باشم بابركت قرار داده است و مرا به نماز و زكات تا وقتي زنده هستم وصيت فرموده است و اين‌كه نسبت به مادرم مهربان و نيك‏رفتار باشم.)

آيات بسيار جالبي است! وزن و آهنگ و شكل آيات، انسان را تكان مي‏دهد، يك كودك نوزاد به حسب ظاهر مثل كودكان ديگر هنوز دندان ندارد، اما با نداشتن دندان اين‏طور فصيح صحبت كردن! خيلي عجيب است! بچه‏ها وقتي به زبان مي‏آيند در تلفظ دال، لام، سين، شين و امثال آن‏ها چقدر لغات را عوضي تلفظ مي‏كنند. اما اين بزرگوار چون كلامش كرامت و اعجاز است اگر غير اين فصاحت مي‏بود خدا اين‏طور فصيح كلماتش را نقل نمي‏كرد. زبان خودش عربي نبوده، و يا آن كه عربي مي‏فرموده و ديگران به زبان خودشان مي‏شنيدند.

مي‏فرمايد با اين‏كه پيامبرم اما اوصاني بالصلوة و الزكوة مادمت حيّا خدا مرا وصيت كرده به اين‏كه خودم به شريعت و دين خودم به آن‏چه كه خودم ناشر و مبلّغ آنم، عمل كنم. تا زنده هستم مرا به نماز و زكات وصيت كرده است.

همچنين از مسائلي كه مرا به آن دستور داده و برّاً بوالدتي نسبت به مادرم عطوف و مهربان باشم. يعني به تمام معني نيكورفتار باشم براي مادرم، خود نيكوكار «بَرّ» است و «بِرّ» به معناي نيكي و «بُرّ» به معناي گندم است. در زبان عربي وقتي زيد مثلاً با عدالت باشد مي‏گويند زيدٌ عادلٌ اما وقتي خيلي عادل باشد مي‏گويند زيدٌ عدلٌ؛ يعني زيد حقيقت عدالت است. «بِرّ» به اين معني هم مي‌آيد و به معني «بار‌ّ» است؛ و در اين‌جا يعني درحقيقت

«* نماز جلد 5 صفحه 60 *»

و در همه حال نيكوكاري را نسبت به مادرم داشته باشم (كه «بَرّ» صفت مشبهه و به معني عطوف است).

در احترام مادرم اين‏قدر خدا به من دستور داده ، چون پدر نداشت، فقط مادر داشت، جبرئيل مجسم شد و در يقه مريم دميد و به همان دميدن جبرئيل خداوند عيسي را به مريم عنايت كرد. از اين جهت مي‏گويد خدا به من سفارش كرده كه نسبت به مادرم نيكو رفتار باشم اگر پدر هم مي‏داشت «بوالدَيّ» مي‏گفت، پدر را هم مي‏گفت.

ايشان وظيفه‏اش سبك‏تر بود، فقط مادر داشت، وظيفه ما سنگين‏تر است. حتي فرزند اگر والدين خود را از دست بدهد وظيفه دارد هر نيكوكاري و هر كار خيري كه مي‏تواند براي آن‏ها به‏جا آورد كه به آن‏ها مي‏رسد. هم‏چنان كه هر كار بدي كه بكند آن‏ها رنجش را مي‏كشند.

چه بسا شخصي كه والدين او در زمان حياتشان از او راضي باشند اما بعد از مرگ به واسطه بدرفتاري و معصيت، از او ناراضي شوند و او را عاق كنند. چنان‏كه ممكن است در حال حيات او را عاق كنند، اما بعد از مرگِ آن‏ها، فرزند بنده مطيع و با تقوا شود در نتيجه آن‏ها هم از او راضي گردند.

پس انبياء هم مثل امت‏هايشان به عبادات موظف و مكلف بوده‏اند، و آثار عبادات هم فرق نمي‏كند هر كس خود را به عبادتي متعبد كرد و به وظائفي رفتار كرد از دين‏داري، عبوديت، خدمت به امر حق تعالي و امتثال فرمان خداوند نتيجه مي‏گيرد با اين تفاوت كه پيامبران در مقام و عرصه خودشان بهره‏مند بودند و امتشان در رتبه خود ترقي مي‏كردند اما ترقي براي هر دو دسته بود؛ يعني همان‏طور كه پيامبرشان با نماز ترقي مي‏كرد به همان‏طور امتشان هم ترقي مي‏كردند.

فرض كنيد معلم و متعلم با هم از اين پله‏ها بالا مي‏آيند و اين لحظات بر آن‏ها مي‏گذرد. اجري كه معلم و شما متعلمين مي‏بريد جنسش يكي است، اما او در مقام

«* نماز جلد 5 صفحه 61 *»

خودش اجر تعليم مي‏برد و شما اجر تعلم را مي‏بريد. مثل آن‏كه آمرزش گناهان و رحمت خدا كه شامل حال همه مي‏شود، كيفيت آن يكي است، نوعش يكي است.

پس به همان نماز كه حضرت آدم7 ترقي مي‏كرد به همان نحوه صعود و ترقي نه به آن درجه، امت او هم ترقي مي‏كردند. اين است كه در روايات معصومين: وارد شده كه فرموده‏اند: اگر كسي چنين نمازي را بخواند، يا چنين روزه‏اي را بگيرد، يا چنين طاعتي را اتيان كند و يا چنين دعائي را بخواند با ما در درجه ما خواهد بود؛([49]) به همين معني است. يعني اگر پيغمبر پايين بيايند همين درجه را دارند و يا اگر شما بالا برويد در همان درجه خواهيد بود. نوعش يكي است، مرتبه‏اش جداست.

تمام انبياء از همين وظائف استفاده مي‏كردند. حتي در شريعت پيغمبر ما9 همان‏طور كه عبادات مقرره در اين شريعت مقدسه مقرِّب ماست، مقرّب پيامبر ما هم هست. او هم كه به اين نماز و روزه متعبد مي‏شد، به كمالاتي كه عرضي است و بايد آن‏ها را تحصيل كند مي‏رسيد. اين است كه در حديث فرمودند: اگر ابي‏عبداللّه الحسين7 شهيد نمي‏شدند آن مقامي را كه بايد از شهادت تحصيل مي‏كردند به حضرت داده نمي‏شد مثل ساير عباداتشان؛ اين است كه در عبادت حريص بودند.

ما هم بايد تعليم بگيريم، در عمل به عبادات و طاعات حريص باشيم. سعي كنيم عمر عزيز خود را به طاعت بگذرانيم و از شريعت الهي كه كامل‏ترين شرايع است بهره كامل ببريم.

عمر ما هم به هر صورت باشد مي‏گذرد آن‏چه مايه حسرت مي‏شود اين است كه از اين دين بهره نبريم. خدا نكند كه وقتي از دنيا مي‏رويم دستمان خالي باشد بلكه با سينه‏هاي پر از مهر و محبت اولياء و دل‏هاي پر از معرفت اولياء و دست‏هاي پر از عبادت، بعد از صد و بيست سال همه با سلامتي و عافيت از دنيا نزد اولياء برويم.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 62 *»

 

مجلس     6

 

(صبح پنج‌شنبه 17 ماه شوال‌المكرم 1419 هـ ق ـ 15 / 11 / 1377)

 

 

 

 

g  هر كسي به مقصود از آفرينشش كه كمال او است مي‌تواند برسد

g  تناسب شريعت هر زمان با پيامبر و اهل آن زمان

g  «نماز» پلكان صعود و معجوني نافع براي همگان است

g  تأثير «زكات»

g  حكم «زكات» از ديدگاه طريقت

g  تفاوت خمس و زكات

g  جايگاه «نماز» در مراسم عبوديت

g  «نماز» يا معراج رسول‌خدا9 در شب معراج

 

«* نماز جلد 5 صفحه 63 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

عرض شد نماز و ساير عباداتي كه در شريعت مقرر شده و مربوط به ظاهر ما مي‏باشد و احكام ظاهريه به حساب مي‏آيند طوري تنظيم شده‏اند كه ما را به كمالي كه مطلوب از ماست مي‏رسانند. فرض بفرماييد اگر براي اعمال و حركات مخصوصي خاصيت‏هايي باشد، وقتي آن اعمال منظم به‏جا آورده شد خواه و ناخواه آن خاصيت را مي‏بخشد.

اين عبادات و طاعات كه از ظاهر و بدن ما سر مي‏زند نام آن‏ها را اعمال ظاهريه مي‏گذارند و متكفل سعادت و كمال ماست، كمالي كه خدا از ما خواسته و خلقت ما را طوري قرار داده كه به آن كمال برسيم. آن‏چه از ما خواسته شده براي ما ممكن است، تكليف مالايطاق نفرموده، عبادتي را از ما نخواسته كه از ما برنيايد يا در وجودمان زمينه آن نباشد.

كمالاتي را كه خدا از ما خواسته در هر كس نسبت به رتبه خودش است نه به معناي كامل شدن و يا نجيب و يا نقيب و يا امام و نبي شدن است، اين‏ها مقصود نيست. از هر كسي كمالي كه در رتبه اوست و براي آن خلقت شده خواسته شده است.

«* نماز جلد 5 صفحه 64 *»

هر كس اين زمينه در او هست كه براي آن كمال مطلوبي كه آفريده شده و در رتبه او ميسر است، به آن برسد. از اين جهت رسول خدا9 فرمود: كلٌّ ميسَّر لما خُلق له([50]) يعني تحصيل آن‏چه براي آن خلقت شده‏اند ميسر و آسان است، آن‏چنان نيست كه ممكن نباشد، هر كس براي هرچه خلقت شده راحت و آسان به آن خواهد رسيد.

مثلاً انبياء كه براي نبوت آفريده شده‏اند خيلي آسان روح نبوت در آن‏ها پيدا مي‏شود و به درجه نبوت يا رسالت مي‏رسند. آن‏هايي كه در وجودشان خميره نقابت است خيلي آسان به رتبه نقابت مي‏رسند و كساني كه خميره نجابت در آن‏هاست خيلي راحت به آن مقام مي‏رسند و همچنين آن‏ها كه در زمينه وجودشان فقاهت و عدالت و علم و تقوي است خيلي راحت به آن مي‏رسند.

به‏طور كلي همه براي عبوديت خلقت شده‏اند اين جنبه عمومي است. پيامبر، نقيب، نجيب و يا از اشخاص عادي ـ كه به آن رتبه نقصان مي‏گوييم ـ تفاوت نمي‏كند؛ همه براي يك مقصود كلي آفريده شده‏اند كه عبادت است، ماخلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون اين مقصود كلي است. يعني بندگي جنبه كلي و عمومي دارد. هيچ‏كس نمي‏تواند بگويد من نمي‏توانم عبادت كنم، عبوديت در وجود من زمينه ندارد. خداوند مؤاخذه مي‏كند هر كس را كه در مقام عبوديت بر نيايد.

پس فرمود: ماخلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون بندگي، مطلوب و مقصودِ عمومي از تمام جن و انس است، منظور و مطلوب خداست. مي‏فرمايد من خلقت نكردم مگر براي اين‏كه در مقام عبوديت برآيند و بدانند خودسر و آزاد نيستند بلكه بايد فرمان خدا را امتثال نمايند و نبايد به هوي و هوس راه روند.

انسان داراي زندگي فردي، اجتماعي، ظاهر، باطن، عقل، نفس و جسم است و در تمام اين مراتب بايد فرمان خدا را امتثال داشته باشد. خدا به انسان جسم داده تا در فرمان

«* نماز جلد 5 صفحه 65 *»

خدا باشد، نفس و عقل داده تا در فرمان خدا باشد، همه اين مراتب را عنايت فرموده كه در فرمان خدا باشد. در هيچ‏يك از اين مراتب نمي‏تواند به هوي و هوس و خواست خود عمل كند و احساس آزادي كند، در همه اين مراتب بايد احساس بندگي كند، در زندگي فردي و اجتماعي و در ظاهر و باطن بايد بنده باشد.

پس بندگي، مطلوب و مقصود خدا از خلقت جن و انس است. خداوند عبادت را مخصوص يك گروه قرار نداده كه نبي باشد يا امت، امام باشد يا مأموم، كامل باشد يا ناقص، تفاوت نمي‏كند آن مطلوب اصلي و مقصود عمومي كه از همه كس در مقام و مرتبه خودشان از آن‏ها خواسته شده عبوديت و بندگي است و همه براي آن بندگي توانايي دارند. همه براي عبوديت خلقت شده‏ايم و براي همه ما ممكن است. هيچ‏كس نمي‏تواند خود را معذور دارد كه در من خميره عبوديت نيست، اين سخن سست و بي‏اساس است. براي همه ممكن است فقط بايد از هوي و هوس دست برداريم و ببينيم خدا چه دستوري داده و از ما چه خواسته است.

پس توجه داريد سخن در عبادات ظاهريه است كه «نماز» از جمله عبادات ظاهري است بلكه اعظم اركان عبادات ظاهري است. در بُعد عبادي «نماز» اعظم اركان دين است.

بحث در اين است كه عبادات و از جمله نماز طوري تركيب شده كه از هر جهت ما را به مقصود نزديك مي‏كند و به مطلوب از خلقت مي‏رساند، و مقصود و مطلوب از خلقت، عبوديت و بندگي است كه همان كمال ماست.

كمال بنده در عبوديت است و هر چه عبادتش خالص‏تر و جامع‏تر باشد كمال آن بيشتر ظاهر مي‏شود، كمال بنده در اين است كه به ظاهر و باطن عبادت را درست به‏جا آورد. العبوديّة جوهرة كنهها الربوبية([51]) چون عبوديت كمال است، هركس مي‏تواند در مرتبه و مقام خود با عبوديت به كمال خود برسد.

«* نماز جلد 5 صفحه 66 *»

عرض شد شرايعي كه بر انبياء نازل شده و از جمله اين شريعت مقدسه برنامه‏هايي است كه از طرف حق‏تعالي براي تكامل بندگان تنظيم شده است. خدايي كه خالق بشر است برنامه‏هايي را تنظيم كرده كه بنده را به كمال برساند و در عرصه شرع او را مجاور و در قرب خود قرار دهد، رحمت و كرم و جود خاصّ خود را شامل حالش كند.

به اين منظور پس بايد در هر زماني نظام شرعي، مناسبِ آن زمان باشد و همچنان‏كه اين نظام رعيت‏ها و امت‏ها را ترقي مي‏دهد پيامبران آن‏ها را هم ترقي مي‏دهد. پس اين نظام آن‏چنان تنظيم يافته و صورت‏هاي ظاهري و حدود صوري عبادات طوري تنظيم شده كه هم با رعيت و هم با پيامبران مناسبت دارد.

يعني همان‏طور كه ما به وظائفي موظّفيم پيغمبر ما9 هم به همين وظائف موظف بودند. همان‏طور كه نماز بر ما واجب بود بر پيغمبر ما هم واجب بود و همان‏طور كه ما بايد با همين نماز ترقي كنيم، پيغمبر ما هم در مقام عرضي، بايد ترقيات عرضي‏شان با همين نماز و ساير عبادات حاصل‏شود.

در مقامات ذاتشان عباداتي مناسب با ذاتشان دارند كه آن مسأله‏اي است جدا. در عرصه ظاهر و در اين مقام اعراض به اين عبادات موظف بودند. آيه شريفه و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين خطاب به پيغمبر اكرم9 است و به تبعيت حضرت خطاب به امت حضرت هم هست، و امت حضرت مثل حضرت بايد تا دم مرگ عبادت و بندگي داشته باشند و آني از فرمان خدا بيرون نباشند.

پس دستورهاي شرعي همان‏طور كه شامل حال همه امت است شامل حال پيغمبر هم هست. خداوند همان‏طور كه ما را از معاصي نهي فرموده پيغمبرش را هم نهي فرموده است، و چنان‏كه در مقابل اوامر حق تعالي بايد مؤتمر باشد نزد معاصي هم بايد منتهي باشد.

مي‏دانيد معناي «مؤتمِر» و «منتهي» چيست؟ هر دو اسم فاعل است و از فعل‏هاي مطاوعه يعني قبول است، مانند كَسَرَ و اِنكَسر، مثل آن‏كه مي‏گوييم بچه استكان را شكست و

«* نماز جلد 5 صفحه 67 *»

استكان هم شكسته شد. «اَمَرَ» يعني فرمان داد، «اِئتمر» يعني فرمان را پذيرفت. «نهي» يعني نهي كرد «فانتهي» يعني او هم نهي را پذيرفت، و از اتيان آن‏چه از آن نهي شده دست برداشت.

بنابراين آيا پيغمبر ما در برابر اوامر الهي مؤتمر نبود؟ البته به ظاهر و به باطنش مؤتمر بود. آيا در برابر نواهي الهي منتهي نبود؟ البته منتهي بود و مرتكب نمي‏شد. پس در برابر هر امر و نهيي، نهايت امتثال و فرمان‏برداري را داشتند، شريعت هم‏چنان‏كه شريعت امت بود، شريعت رسول خدا9 هم بود.

اين‏ها مطالب بديهي است اما نتيجه مهمي كه از آن‏ها مي‏گيريم آنست كه همين نماز كه ما را ترقي مي‏دهد و به كمال مطلوب مي‏رساند پيغمبر را هم ترقي مي‏دهد و به كمال مطلوب از ايشان مي‏رساند. پس عبادات به اين كيفيت و ترتيب، در هر زمان عجب اكسير و معجوني است و چه‏قدر ارزنده است!.

در زمان ما هم شريعت اسلام همين‏طور است كه شامل پيامبر و امامان ما: بوده است و الآن بقية اللّه صلوات اللّه عليه اولْ عامل و اولْ احترام كننده و تعظيم كننده به اوامر و نواهي دين هستند، آن بزرگوار در برابر هر امري از اوامر الهي به ظاهر و باطن، به جان و دل تسليم است و عمل مي‏كند و اوست و از بركات اوست كه بندگان خدا هم به عبادات موفق مي‏شوند، اگر او نماز نگزارد به حقيقت نماز، هيچ نمازگزاري به نماز موفق نمي‏شود و هر كس موفق مي‏شود به بركت بقية اللّه است. در زيارتشان مي‏خوانيم: اشهد انّك قد اقمتَ الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر([52]) پس توفيقات و طاعات همه بندگان از بركات وجود حجت وقت7 است.

پس همان‏طور كه ما ان‏شاء اللّه به طاعات و از جمله نماز ترقي مي‏كنيم و مراتب قرب را طي مي‏كنيم پيغمبر و امامان: هم به نماز ترقي مي‏كردند و مراتب قرب را

«* نماز جلد 5 صفحه 68 *»

مي‏پيمودند. فرموده‏اند: الصلوة معراج المؤمن نماز وسيله صعود مؤمن و پلكان ترقي است، بايد به وسيله همين اعمال و مخصوصاً نماز، به ترقيات و تكاملات خود برسيم و واقعاً نماز متكفل ترقي ماست، اكسير و معجوني است كه خداوند قرار داده است. نماز، روزه، حج، هر يك از اين عبادات و امثال آن‏ها معجون‏هايي هستند كه خداوند براي ترقي بندگان از هر جهت آن‏ها را به‏طور كامل قرار داده است.

در زمان‏هاي گذشته عطارها از گياهان و صمغ‏ها مجموعه و معجون‏هايي براي تقويت بدن و يا معالجه هر نوع بيماري درست مي‏كردند و در دكّان‏هاي عطاري مي‏فروختند و در اين‏كه معجون كامل بود شك نبود اما جواب‏گويي آن‏ها به مزاج‏ها بستگي داشت، بايد آن را ملاحظه مي‏كردند.

اين عبادتي را هم كه خدا قرار داده طوري است كه با تمام مزاج‏ها مي‏سازد. كسي نيست كه بگويد با طبيعت من نمي‏سازد، معلوم مي‏شود اگر كسي بگويد با مزاج من نمي‏سازد مزاجش مزاج نيست، مناسب همه قرار داده است، همه را ترقي مي‏دهد، ناقص را در رتبه نقصان ترقي مي‏دهد، كامل را در رتبه كمال و نبي را در رتبه نبوت ترقي مي‏دهد، حضرت عيسي7 فرمود: و اوصاني بالصلوة و الزكوة مادمتُ حيّا. فرمود خداوند مرا به نماز و زكات دستور داده است.

«نماز» طاعتي است كه جنبه عقلاني در آن قوت دارد و «زكات» جنبه نفساني در آن قوت دارد. نماز وضعش طوري است كه وقتي بنده آن را مي‏خواند، ظاهر و باطنش به نور عقلاني منور مي‏شود، «زكات» را هم تعميم دهيد هر چه وسيله نموّ ما مي‏شود آن زكات است، كسي كه علمش را تعليم دهد، رشد پيدا مي‏كند، فرمودند: زكوة العلم نشره([53]) زكات علم آنست كه انسان به كساني كه ياد ندارند ياد بدهد، علم به نشر آن نمو كرده و رشد پيدا مي‏كند.

«* نماز جلد 5 صفحه 69 *»

زكات مال هم همين اثر را دارد وقتي پرداخت شد باعث مي‏شود كه نفس بنده در طريق بندگي نموّ كند چون نفسْ خيلي به اموال علاقه دارد و اموال را خيلي دوست مي‏دارد. و به‏خصوص زكات شرعي در مقابل خمس است كه انسان مالك زكات مي‏شود اما خمس را مالك نمي‏شود. زكات را مالك مي‏شود بعد براي اين‏كه مالش را از آلودگي‏ها پاك كند، موظف است زكات مالش را از گندم و جو و ساير اجناس زكوي بدهد.

در زكات باطني هر چيزي زكات دارد، قدري عالي‏تر در مراتب نفس كه سخن بگوييم با دقت در روايات و بحث‏هاي اخلاقي، در عرصه اخلاق نه در عرصه شرع، زكات دامنه‏اش وسعت پيدا مي‏كند، از اين جهت چون عمل به آن در توان هر كس هركس نيست در كتب فقهي مطرح نمي‏شود.

در اخلاق دامنه زكات وسعتش بيش از اين‏هاست. مثلاً مي‏فرمايد اگر دو مَركب داري و برادر ايماني تو مركب ندارد و تو مركبِ اضافي خود را به او ندهي، حرام سوار شده‏اي. همين‏طور اگر دو غلام داري و برادر ايماني تو غلام ندارد بر تو حرام است و نمي‏تواني او را به خدمت بگماري.([54])

اين حرام، حرام عرصه طريقت و اخلاقيات است نه فقه ظاهر، اما شايد در زمان ظهور زكات اين‏طور دامنه پيدا كند كه انسان هرچه در زندگي از خودش اضافه دارد، بايد به آن‏ها كه ندارند بدهد.

البته آن زمان از بركت ايمان و معرفت و قدرت عقل، خيلي از نيازها و خواسته‏ها و هوس‏ها كم مي‏شود. در آن زمان شخص سفيه نيست كه دلش خوش باشد به آپارتمان، به اتومبيل آخرين سيستم، به موجودي پول در بانك. اين افكار و رفتارها بسيار كودكانه است.

«* نماز جلد 5 صفحه 70 *»

آن زمان زندگاني عقلاني است و مؤمن طبق عقل رفتار مي‏كند. كمالش را در ايمان و تقوي مي‏بيند، از اين جهت بركات مرتب اضافه مي‏شود و احتياجات كم مي‏گردد و بركات آسمان و زمين زياد مي‏شود پس چه بسا اين‏گونه احكام مال آن زمان باشد.

مي‏فرمايند: در آن زمان مؤمن وجه مالش را مي‏خواهد به مستحق بدهد كسي را پيدا نمي‏كند، چون هيچ‏كس احتياج ندارد. از اين شهر به آن شهر مي‏برد، هيچ‏كس را نيازمند نمي‏يابد، مالش را برمي‏گرداند.([55]) امر تكليف ميسر و آسان مي‏شود.

اما الآن اگر مي‏خواستند اين‏طور تكليف بفرمايند چه كسي عمل مي‏كرد؟ اين‏قدر كه در پرداخت زكات دستور داده شده كم‏اند كساني كه به آن عمل كنند، به طورهاي مختلف از زير بار زكات دادن فرار مي‏كنند. مثل خمس دادن است كه به بهانه‏هاي مختلف از پرداخت آن شانه خالي مي‏كنند.

اما خمس، بنده مالك آن نمي‏شود. از ابتدا يك پنجم درآمد، مال خدا و رسول خدا و امام وقت است. مال خدا به رسول خدا مي‏رسد و مال رسول خدا هم به امام وقت مي‏رسد. امام هر زمان با سادات يعني فرزندان اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا8، هر كدام از سادات كه واجد شرائط باشند، فقير يا ابن‏السبيل يا يتيم باشند يك پنجم درآمد مخصوص ايشان و امام7 است. نصفش سهم امام و نصفش سهم سادات مي‏شود.

پس از ابتدا، انسان مالك خمس اموال خود نيست، سيد هم باشد بايد خمس مال خود را بدهد و يك پنجم در آمدش را مالك نيست. طبق دستور بايد رفتار كند.

خداوند مي‏فرمايد: و اعلَموا اَنَّما غنِمتم من شي‏ء فاَنّ لِلّه خُمُسَه و للرّسول و لذي القربي و اليتامي و المساكينِ و ابنِ‏السبيل([56]) ابن‏السبيل كسي است كه در راه مسافرت،

«* نماز جلد 5 صفحه 71 *»

در شهر غربت خرجي‏اش تمام شود يا مالش را دزد ببرد ولي طوري است كه اگر به شهر خودش برگردد، اموال دارد.

خلاصه عرضم اين است كه شخص مالك خمس نمي‏شود اما زكات را مالك مي‏شود. پس ترقي و نموّ نفس در زكات است. اين‏كه مي‏فرمايند عمل به شكل ملَك داخل قبر مي‏شود، چون خود عمل جنبه و وسيله استمداد است و خدا هم به نفسِ عمل، بنده را مدد مي‏دهد، سيَجزيهم وصفَهم انه حكيم عليم([57]) عمل از طرف بنده استمداد است و همان عمل از طرف خدا مدد است. خود عمل عين جزاست يعني وسيله مدد است. از ناحيه ما استمداد مي‏شود و از ناحيه حق تعالي مدد مي‏شود.

عمل به شكل ملك مي‏شود به اين معني است چون ملائكه وسيله امداد حق تعالي هستند، همان عمل است كه جنبه مدديّت آن در قبر يا در قيامت ظاهر مي‏شود، ملك زيبايي مي‏شود كه در قبر با آن اُنس مي‏گيريم.

پس اعمال شرعيه وسيله استكمال ماست. معجون‏هايي است كه حق تعالي به علم و احاطه خود آن‏ها را تركيب و جمع‏آوري كرده است. الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير([58]) آيا نمي‏داند آن كسي كه آفريده و حال آن‏كه اوست كه به اشياء ريز و درشت علم دارد، باطن‏ها و ظاهرها را مي‏داند، خيرها و شرها را مي‏داند. پس خداي خالق محيطِ عالم، براي ما اين شريعت را تنظيم كرده است كه از هر جهت كامل است.

بنابراين هر عبادتي، از جمله نماز، حدود صوري يعني جهات ظاهري آن به‏طوري كاملِ كامل است كه نقص ندارد به‏خصوص نماز كه كامل‏ترين و جامع‏ترين عبادات است و همه را در بر دارد، در نماز همه عبادات هست از اين جهت نماز از اول تا آخرش يك

«* نماز جلد 5 صفحه 72 *»

دوره سير و سلوك به سوي خداست، از صفر شروع مي‏شود تا به آخرين و كامل‏ترين درجه كمال و غايت در عبوديت مي‏رسد.

پس نماز معجون عجيبي است كه خداوند با دو دست قدرت خود، با جمال و جلالِ عزت و كمال خود اين معجون را ترتيب داده است، چنان معجوني است كه با مزاج معتدل رسول خدا9 تناسب دارد. در شب معراج كه حضرت سيرشان به مبدأ اشياء و اصل هر چيزي رسيد، اقامه نماز فرمود. پس معلوم مي‏شود كه اصل همه عبادات و ريشه همه بندگي‏ها نماز است و تمام انبياء و ملائكه به حضرت اقتدا كردند.([59])

تعبير عجيب است! حضرت در شب معراج در مبدأ موجودات قرار گرفتند، سفر حضرت به مبدأ هستي منتهي شد. پس چون خودش مبدأ عبادت‏ها بوده، هر بنده‏اي به وسيله انبياء به عبادت موفق شده است و انبياء و ملائكه در شريعت و دين‏داري تابع رسول اللّه شدند و اقتدا كننده به محمّدبن عبداللّه9 گرديدند.

معلوم است چون آن بزرگوار مبدأ عالم بود، ارواح تمام مؤمنين و مؤمنات به آن حضرت اقتدا كردند، همه به حضرت اقتدا كردند، چون واقع امر اينست كه آن بزرگوار مبدء قرار گرفته است.

آن بزرگوار در مبدأِ صفِّ عبوديت ايستاده است و نام مبارك حضرت «عبداللّه» است از اين جهت خداوند فرموده: قل ان كان للرحمن ولدٌ فانا اول العابدين يعني بگو به يهود و نصاري، كه عيسي و عزير را براي خدا پسر گرفته‏اند كه اگر بناست خدا براي خودش فرزند بگيرد، عيسي و عزير شايسته‏ترند يا من؟ چون اول عابدين هستم، عيسي7 عبوديت را از من ياد گرفته است و در آخرالزمان به مهدي من7 اقتدا مي‏كند.

حضرت عيسي از آسمان نازل مي‏شود مثل كسي كه از حمام بيرون آمده است. چون سابقاً رسم بوده كه روغن مي‏زدند. حال عيسي از حمام در آمده سرخ و سفيد و

«* نماز جلد 5 صفحه 73 *»

موها شانه زده و روغن هم به سرش زده است با نشاط و با طراوت مي‏ايستد، وقت نماز هم هست و حضرت مهدي7 آماده براي اقامه نماز هستند.

حضرت عيسي تا از آسمان نازل مي‏شود عرض سلام خدمت امام زمان دارد و قاعدتاً پاي حضرت را مي‏بوسد، بلكه جلوي پاي حضرت به سجده مي‏افتد كه به آرزويش رسيده است و مقام وزارت داشته است. بعضي علما كه در بيان بعضي مسائل دليل و يا نص صريح ندارند مي‏گويند علي القاعده چنين است. حالا همچنين علي القاعده عيسي7 دست و پاي امام زمان صلوات اللّه عليه را مي‏بوسد. حضرت مي‏فرمايند جلو بايستيد نماز بخوانيد. عرض مي‏كند آقا ما بايد به شما اقتدا كنيم، انتظار اين روز را مي‏كشيديم و آقا جلو مي‏ايستند و همه به حضرت اقتدا مي‏كنند حتي حضرت عيسي.([60])

از اين جهت رسول خدا9 مي‏فرمايد اگر بناست خدا كسي را به فرزندي بگيرد، پس من كه اول عبادت كنندگان هستم و از همه مقدم هستم از نظر خلقت و كمال، پس مقدم‏ترم براي فرزندي خدا. و معلوم است هيچ‏كس نگفته محمّد9 فرزند خداست، پس عيسي و عزير هم فرزند خدا نيستند.

خلاصه حضرت در آن مبدأ هستي عبادت برپا كردند و نماز خواندند. ببينيد نماز چقدر كامل است و چه معجوني است كه با مزاج همه سازش دارد و هركس را به كمال خود مي‏رساند.

پس اين نماز تمام كمالات بندگي را دارد و هيچ كم ندارد. بستگي دارد كه چقدر در مزاج ما نورانيت باطني دهد و خودش داراي روح باطني شود كه به حالات باطني ما كه عبارت از اخلاص و حضور قلب است بستگي دارد و اين اخلاص و حضور قلب نقش دارد براي نماز، روزه، حج، زكات و يا هر

«* نماز جلد 5 صفحه 74 *»

عملي از اعمال ما. حتي براي كسب و كارِ حلال، گفت‏وگوي با پدر و مادر و تحصيل علم كه افضل عبادات ماست، همه و همه به اخلاص و حضور قلب ما بستگي دارد.

خداوند دست ما را از دامان آل محمّد: كوتاه نفرمايد.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 75 *»

 

مجلس     7

 

(چهارشنبه 24 ماه شوال‌المكرم 1419 هـ ق ـ 21 / 11 / 1377)

 

 

g  ملاك كمال يا نقصان هر موجودي «صورت شخصيه» آن است

g  براي اهل هر زمان شريعت آن زمان كامل‌ترين نظام تكاملي است

g  «قرب» و «بُعد» بنده نسبت به حق‌تعالي

g  «صورت نوعيه» عبادات

g  ارزش هر عبادتي به صورت شخصيه آن بستگي دارد

g  ملاك ارزش هر عبادتي همان روحي است كه به آن تعلق مي‌گيرد

g  تنظيم عبادات به دو دست «جمال» و «جلال» خداوند

g  خداوند صاحب جمال است

g  هماهنگي عبوديت بنده با ظهور خداوند به ربوبيّت

g  غنيمت شمردن لحظات توفيق‌يافتن به بندگي

 

«* نماز جلد 5 صفحه 76 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

اين عبارت كه الحمدللّه مدتي است در بحث توجه و اخلاص در نماز، پيرامون آن عرايضي داشته‏ام ما را متذكر اين نكته مي‏كند كه توجه و اخلاص در عبادت باعث تشخص عبادت است. ميزان تشخص و ارزش شخصيتِ عبادت به توجه قلب و اخلاص در عبادت بستگي دارد. چون اشياء در صورت نوعيه كمالي برايشان نيست. هر كمال يا هر نقصي و يا هر نورانيت و ظلمتي براي هر موجودي هست به «صورت شخصيه» آن بستگي دارد نه صورت نوعيه آن، و صورت شخصيه را «كمال اخيرِ» صورت نوعيه مي‏گويند.

مثلي براي روشن شدن مطلب عرض كنم، مطلب با مثل خوب روشن مي‏شود. فرض كنيد چوب براي ساختن مصنوعات چوبي مثل ميز و صندلي و درب و ضريح به‏كار مي‏رود، و در زمان‏هاي گذشته كه بت‏پرست‏ها از چوب بت مي‏تراشيدند و مي‏پرستيدند. خود چوب يك ماده‏اي دارد و يك صورت نوعيه‏اي دارد. صورت نوعيه چوب همين است كه هر كجا ما چوب را ببينيم مي‏شناسيم چوب است. درختي بوده بريده شده، از شكل درختي در آمده و حالا به آن چوب مي‏گويند. مثل چوب درخت گردو، چوب درخت سفيدار، چوب درخت‏هاي ميوه‏اي، خلاصه چوب را هر جا ببينيم مي‏شناسيم.

«* نماز جلد 5 صفحه 77 *»

اين صورت چوب كه الآن باعث شناخت چوب است در هر جا و به هر شكلي باشد آن را «صورت نوعيه» مي‏گويند، در اين صورت نوعيه چوب مي‏بينيم به همان مقدار كه از نظر تكامل در اين عالم عناصر به اين موقعيت رسيده، به همان مقدار برايش تكامل فراهم شده و كمالي دارد. اما كامل باشد يا ناقص، نوراني باشد يا ظلماني، اين‏ها به صورت نوعيه چوب ربطي پيدا نمي‏كند.

وقتي از چوب منبر درست كردند يا براي قبر وليّي از اولياي خدا ضريح درست كردند، براي همين قطعه چوب «صورت شخصيه» فراهم مي‏گردد. صورت شخصيه را حكماء به تعبيري كمال اخير مي‏گويند. كمال اخير جسم، يعني كمالي كه جسم در اثر تشخص اخير پيدا مي‏كند و به آن كمال نائل مي‏شود.

ما ضريح را احترام مي‏كنيم، منبر را احترام مي‏كنيم، ضريح قبر ولي7 به اعتبارِ خود ولي است يعني چون ضريح به اولياء: نسبت پيدا مي‏كند از اين جهت حرمت دارد و ما آن را مي‏بوسيم.

همچنين منبر چون به رسول اللّه9 نسبت دارد و در اسلام اولين منبر براي آن حضرت9 ساخته شد كه بر منبر كه قرار مي‏گرفتند و فرمايش‏ها مي‏فرمودند؛ منبر حرمت پيدا كرد. اين صورت شخصيه است كه براي چوب پيدا مي‏شود و مورد احترام قرار مي‏گيرد.

اگر از همين چوب بت بتراشند، اهل توحيد آن چوب را قبيح و خبيث مي‏شمارند، كدر و ظلماني مي‏دانند و از آن چوب اظهار نفرت مي‏كنند. اگر بتوانند آن را مي‏شكنند، مي‏سوزانند، خاكسترش را هم به باد مي‏دهند، علت چيست؟ با اين كه چوب بود اما چرا اين‏گونه مورد نفرت اهل توحيد قرار گرفت؟ به جهت اين صورت و كمال اخيري است كه برايش پيدا شد كه آن را «صورت شخصيه» مي‏گويند.

«* نماز جلد 5 صفحه 78 *»

پس مطلب اول معلوم شد كه گفتم كمال و نقص، نورانيت و كدورت و ظلمانيت، خير و شر، محبوبيت و مبغوضيت، طهارت و نجاست و امثال اين‏ها كه ملاك براي احترام يا بي‏احترامي، حرمت داشتن يا حرمت نداشتن، ارزش داشتن يا ارزش نداشتن است، اين‏ها همه مربوط مي‏شود به كمال اخير براي هر موجودي و كمال اخير كمالي است كه بر صورت نوعيه عارض مي‏شود.

پس معلوم شد كه صورت نوعيه همان صورت چوب بودن است كه هر كجا ما چوب را مي‏شناسيم به صورت نوعيه‏اش مي‏شناسيم و اشتباه نمي‏كنيم. چوب، چوب است، آهن، آهن است، مس، مس است، نقره، نقره است مثلاً. اين‏ها را به همان صورت نوعيه‏شان مي‏شناسيم و از يكديگر تميز مي‏دهيم اما تا صورت شخصيه به خود نگيرد و تا تشخصِ محبوب برايش فراهم نشود، احترام نمي‏شود و مورد محبت قرار نمي‏گيرد. و تا صورت خبيثه برايش فراهم نگردد و تا تشخص خبيثي برايش پيدا نشود مورد نفرت قرار نمي‏گيرد. پس ارزش‏ها به چه بستگي دارد؟ به تشخص، به صورت‏هاي شخصيه و به كمال‏هاي اخير كه براي صورت‏هاي نوعيه فراهم مي‏گردد.

عبادات از نظر نوعي اين‏طور است، عبادات ملاك ارزش كلي دارد، هر عبادتي در صورت نوعيه خودش ارزش كلي خودش را دارد، چون عبادت است. و با توضيحاتي كه در چند جلسه اخير داشتم معلوم شد كه عبادات معجون‏هايي هستند كه حق تعالي ترتيب داده و تركيب فرموده و در شريعت‏هاي گذشته به وسيله انبياء و در اين امت به وسيله رسول‌اللّه9عمل به آن‏ها را دستور داده است.

و مي‏دانيم از نظر ترتيب و تركيب، آن‏چنان است كه كامل‏تر از آن‏ها در هر عصري ممكن نبوده است. در اسلام كامل‏تر از اين عبادت‏ها را نمي‏شود تصور كرد. فرض كنيد اگر كامل‏تر از اين نماز، روزه، حج و جهاد مي‏بود، اگر از اين شكل كامل‏تر و از اين حدود جامع‏تر مي‏بود حق تعالي آن را بر رسول اللّه9 نازل مي‏كرد و عمل به آن را دستور مي‏فرمود.

«* نماز جلد 5 صفحه 79 *»

به علاوه همچنان‏كه امت‏هاي انبياء به وسيله اين عبادات ترقي مي‏كنند و به مدارج قرب نائل مي‏شوند، خود انبياء هم همين‏طور توسط عبادات ترقي دارند و به مدارج قرب نائل مي‏شوند. اين بحث را هم داشتم كه تكاليف تكاليف ماست و وظائف شرعيه وظائف ماست و عبادات ماست و عبادات يعني مقرِّبات، وسيله قرب به درگاه حق تعالي براي همه است، چه امت‏ها و چه انبياء.

رسول اللّه9 فرمود: واللّهِ ما من شي‏ء يُقرِّبكم من الجنة و يُباعدكم عن النار الا و قد امرتُكم به و ما من شي‏ء يقرِّبكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتُكم عنه، پس اوامر شرعيه كه همان عبادات است همه در واقع مقرِّباتند. يعني شخص در حال عبادت، در حال تقرب است. همان نفسِ عبادت، قرب او به حق تعالي است و اتصاف او به صفتي است كه خداوند آن صفت را پسنديده و محبوب خود قرار داده است و قرب غير از اين نيست. همچنين اتصاف شخص به گناهان و آن چه خداوند آن را نپسنديده است بُعد از خداست. معناي قرب به خدا و بُعد از خدا همين است.

اين مطلب را هم توضيح دادم كه اين‏طور نيست كه خداوند نعوذباللّه در مسافتي باشد زماني يا مكاني، كه ما آن مسافت را طي كنيم و به خدا برسيم، به خدا نزديك شويم. اين‌چنين نيست. حق تعالي نسبتش با همه خلق يكسان است و نسبت همه خلق به حق تعالي يكي است كه همان بي‏نسبتي است. در واقع نسبت خلق به خدا و نسبت خدا به خلق، بي‏نسبتي است به اين معني كه حق تعالي از اتصاف به هر گونه از اين اوصاف خلقي منزّه است.

پس قرب و بعد بندگان به حق تعالي اتصاف ايشان است به صفات محبوبه يا صفات مبغوضه حق تعالي. اگر به صفات محبوبه متصف شدند، مقربند و اگر به صفات مبغوضه كه معاصي است متصف شدند، در همان حال از خدا دورند. پس شخصي كه در عبادت قرار مي‏گيرد نفس عبادت، همان قرب به حق تعالي است.

«* نماز جلد 5 صفحه 80 *»

بحث قرب و بعد را قبلاً عرض كرده‏ام از جمله در ذيل اين آيه مباركه كه خداوند مي‏فرمايد: قدنري تقلُّبَ وجهِك في السّماء([61]) همين‌كه رسول خدا9 صورت مباركشان را به طرف آسمان بالا كردند و اين طرف و آن طرفِ افق را تماشا مي‏كردند و انتظار داشتند حق تعالي قبله را از بيت المقدس به مكه و كعبه تغيير دهد، و به اين منظور حضرت به آفاق و اطراف آسمان نگاه مي‏كردند، همين عبادت و تقرب حضرت به حق تعالي بود.

پس خود عمل، خود عبادت، قرب به حق تعالي است، وقتي انسان نماز مي‏خواند، قرآن مي‏خواند، درس مي‏خواند، علم تحصيل مي‏كند، ادب رعايت مي‏كند، حرمت دين را دارد، حرمت مؤمنين را دارد، حرمت پدر و مادر را دارد، حرمت معلم را دارد، اين‏ها همه‏اش مي‏شود عبادت و در همان حال انسان در قرب به حق تعالي به سر مي‏برد و در قرب خداست يعني نزديك به خداست چرا؟ به جهت اين‏كه خدا اين حالات را مي‏پسندد.

و اگر نعوذباللّه انسان در معصيت به سر ببرد مثل بي‏احترامي به دين، بي‏احترامي به پدر و مادر، بي‏احترامي به علم، بي‏احترامي به اهل علم و مؤمنين، غيبت، دروغ، غفلت و از اين قبيل نافرماني‏ها، اين‏ها هم همه‏اش وسيله بُعد مي‏شود و اصلاً خود اين‏ها و اتصاف به اين‏ها، دوري از خداي متعال است. پس عبادات همه‏شان مقرِّباتند.

خود عبادت داراي يك صورت نوعيه است كه ارزشش همان است كه دارد مثل صورت چوب كه براي چوب همان ارزش نوعي را دارد يعني كاري كه از چوب بر مي‏آيد از آهن مثلاً بر نمي‏آيد، كاري كه از چوب بر مي‏آيد مخصوص خود چوب است. عبادت‏ها هر كدام را در نظر بگيريم حكمش همين است، همان صورت نوعيه را دارد و همان كمالي را داراست كه براي نوعش هست.

«* نماز جلد 5 صفحه 81 *»

مثلاً «نماز» في حد نفسه عبادتي است كه هر كجا ما اين صورت نوعيه را ببينيم مي‏گوييم «نماز»، و به آن جلوه‏اي كه در نظر ماست در اين عالم ماست، اين اركان مخصوص و اين اذكار مخصوص، اين حركات و سكنات، اين‏ها را «نماز» مي‏گوييم كه البته حقيقت نماز در عالم ما جلوه كرده در عالمِ حركات و اذكار به هميني كه در شريعت ترتيب داده شده است. در باره خود حقيقت نماز و جلوه‏هاي آن قبلاً بحث كرديم، به آن معني اين‏جا مراد نيست.

پس در اين عالم هر كس نماز بخواند، مثلاً من بايستم به نماز، ركعاتي داشته باشم، ركوعي، سجودي داشته باشم، شما مي‏گوييد نماز مي‏خواند، شما هم به نماز بايستيد من مي‏گويم نماز مي‏خواند. اگر در ميان ما وليّي از اولياء باشد كه بشناسيم صاحب مقام است، فرض كنيد زمان شيخ مرحوم­ باشيم و ببينيم آن بزرگوار همين ركعات را به‏جا مي‏آورند، مي‏گوييم نماز مي‏خوانند.

ان‏شاءاللّه خداوند چشممان را باز كند در مكه باشيم، در مدينه باشيم، در حرم حضرت رضا7 و يا در يكي از اعتاب مقدسه باشيم، خدا چشممان را روشن كند آقايمان حضرت بقية اللّه7 را زيارت كنيم كه نماز مي‏خوانند، همين حركات و ركوع و سجود را دارند، آن وقت چه مي‏گوييم؟ مي‏گوييم ديديم آقايمان را كه نماز مي‏خواندند.

اين صورت نوعيه نماز مي‏شود، كه يكسان است و شناخته مي‏شود، هر كس ببيند مي‏گويد اين نماز است. اما كمال اين نماز به چه شد؟ نورانيت و كمالش و يا نعوذباللّه كدورت و ظلمانيتش به چيست؟ خودش در حد نوعش اين طوري است، اين كمال را دارد. اما ابوحنيفه هم نماز مي‏خواند، عمر هم نماز مي‏خواند، خدا لعنتشان كند، آن‏ها هم ركوع و سجود داشتند، ذكر داشتند. اما آن صورت نوعيه به كمال اخير خود كه مي‏رسد، آن‏جا ملاك نورانيّت و يا ظلمانيّت پيدا مي‏شود.

«* نماز جلد 5 صفحه 82 *»

آن‏جاست كه نماز شخص ناصب با زنا رديف مي‏شود، فرمود: لايبالي الناصب صلّي ام زنا صام ام سرق([62]) يعني تفاوت نمي‏كند ناصب، دشمن شيعيان محمّد و آل‌محمّد: نماز بخواند يا زنا كند، روزه بگيرد يا دزدي كند. روزه‏اش با دزدي رديف مي‏شود. روزه مي‏گيرد اما روزه‏اش اين‏طور مي‏شود.

چرا روزه ناصب با دزدي مساوي است؟ زيرا در واقع دارد مي‏دزدد، او نبايد روزه بگيرد، بايد بخورد. شكمش حق دارد، بايد شكمش را گرسنگي ندهد. بدنش آب مي‏خواهد، بايد به آن آب برساند، او در واقع از شكم خود دزدي مي‏كند، حق شكم را به آن نمي‏دهد، چون دزدي مي‏كند پس دزد است، به او صائم گفته نمي‏شود، دزد گفته مي‏شود، برايش دزدي مي‏نويسند نه روزه و حال آن‏كه به حسب ظاهر همان امساك است، نخوردن و نياشاميدن است. به حسب ظاهر صورت نوعيه موجود است اما عرض كردم كمال اخير در صورت نوعيه، تشخص است.

صورت شخصيه، نوع را تشخص مي‏دهد، جدا مي‏كند، ملاك مي‏شود. مثل آن كه چوب اگر ضريح شد حرمت پيدا مي‏كند اما اگر بت شد خبيث است مورد تنفر اهل ايمان است. صورت‏هاي نوعيه عبادت‏ها اين‏طوري است، كمال و نورانيتش به آن صورت شخصيه بستگي دارد. صورت شخصيه از ناحيه شخص داده مي‏شود، بستگي پيدا مي‏كند به ايمان، اخلاص، حضور قلب، اطاعت، امتثال و بندگي.

درجه اول اخلاص اين است كه بنده نماز كه مي‏خواند و يا هر عبادتي را كه به‏جا مي‏آورد بايد خودش را در امتثال فرمان خداي متعال مشاهده كند، در امتثال فرمان محمّد و آل محمّد: مشاهده كند، خود را در حضور خدا و اولياي خدا ببيند. ظاهر و باطن هر مقدار صاف‏تر، خالص‏تر و كامل‏تر باشد صورت شخصيه عبادت كامل‏تر مي‏گردد.

«* نماز جلد 5 صفحه 83 *»

اين‏جاست كه مي‏فهميم اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هم نماز مي‏گزارند، عمر هم نماز مي‏گزارد، حضرت ركوع دارند او هم ركوع دارد، حضرت سجود دارند او هم سجود دارد. عمر لحظه‏اي به اين نماز ايمان نياورده و آني خودش را در امتثال فرمان خدا و رسول خدا9 نمي‏بيند، اما اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه ظاهر و باطنشان را بي‏نهايت در امتثال فرمان خدا مي‏بينند، خودشان را بي‏نهايت در اخلاص مي‏بينند.

پس ارزش و ميزان ارزشِ اعمال بستگي پيدا مي‏كند به اين امور كه اعظم آن‏ها اخلاص در عبادت و حضور قلب در عبادت است، اعظم شرايط براي تشكيل صورت شخصيه عبادت همين‏هاست.

و بارها گفته‏ام عبادات مثل ساختن صورت و هيأت است كه وقتي صورتي ساخته شد قابل و لايق مي‏شود براي دريافت روح و آن وقت خداوند به اين صورت روح القاء مي‏كند، ملاك ارزش آن روحي است كه داده مي‏شود. آن حقيقتي را كه اين عمل جذب مي‏كند آن ارزش دارد، فرمود: الاَشكال مقناطيس لارواحها([63]) اعمال اَشكالي هستند، حدودي هستند كه ما آن اعمال و حدود را صورت بندي مي‏كنيم، آن‏گاه از خدا روح مي‏طلبند؛ مثل كاه و كهربا و يا مثل آهن و آهن‏ربا، روح مي‏طلبند، جان مي‏گيرند، ارزش آن‏ها به آن جاني است كه در آن‏ها دميده مي‏شود.

مثل آن‌كه شما اگر از گِل يا از چوب صورتي ساختيد و بعد امام7 بخواهند معجزه بفرمايند و آن صورت را زنده كنند. روحي كه مي‏دمند بستگي دارد به شكل اين قالب كه چه روحي را اقتضاء مي‏كند و حضرت همان روح را در آن مي‏دمند.

در باره ظاهر عبادات گفتم كه در واقع از هر جهت كامل است زيرا معجون‏هايي است كه حق تعالي درست كرده، هيچ نقصان ندارد، در هر زماني شريعت آن زمان كامل‏ترين نظامي بوده كه حق تعالي براي اهل آن زمان مقرر كرده است.

«* نماز جلد 5 صفحه 84 *»

عبادات همه‏اش نظام الهي است كه براي ظاهر و يا براي باطن است، براي فرد و يا براي جامعه است. فرق نمي‏كند، عباداتِ فردي يا عبادات جمعي، بالاخره عبادات شرعي كامل‏ترين نظام و كامل‏ترين حدودي است كه خداوند به خلق عنايت فرموده است.

در اين معجون‏ها ما بايد در واقع حدود باطني درست كنيم، قسمت‏هاي باطنش به عهده ماست. اخلاص و توجه از اعظم مسائلي است كه مي‏تواند باطن‏هاي اين‏ها را بسازد و به اين صورت‏ها باطني بدهد كه خداوند مطابق مجموعه اين صورت و آن باطن‏ها عنايت فرموده روح بدمد و آن وقت عبادت، عبادتي شود كامل و نوراني.

پس اين‏كه ما عبادت معصومين: را در درجه اول از عبادت‏ها مي‏دانيم براي اين است كه به حسب ظاهر همان ركوع را به‏جا مي‏آوردند، اما در واقع باطن‏هاست كه به اين صورت‏ها نورانيت مي‏دهد.

رسول اكرم9 نماز جماعت مي‏خواندند، بديهي است كه در نماز جماعت مأموم به امام اقتدا مي‏كند، مطابق يكديگر حركات دارند، به همان مقدار كه امام قيام دارد مأموم قيام دارد، به همان مقدار كه امام ركوع دارد مأموم ركوع دارد، به همان مقدار كه امام سجود دارد مأموم سجود دارد و در اذكارشان به همان مقدار كه امام ذكر دارد مأموم هم ذكر دارد.

مثل آن‏كه رسول اللّه9 در ركوع سه بار سبحان ربي العظيم و بحمده مي‏فرمودند، مأمومين هم همين‏طور پس به همين مقدار مكث مي‏كردند و همين ذكر شريف را هم سه بار مي‏گفتند، چون وقتي نازل شد: فسبِّح باسم ربِّك العظيم([64]) حضرت فرمودند: اِجعَلوها في ركوعكم اين تسبيح را در ركوعتان قرار دهيد و بگوييد سبحان ربي العظيم و بحمده يا سبحان ربي العظيم، همچنين وقتي آيه سبح اسم ربك الاعلي([65]) نازل شد فرمود: اِجعَلوها في سجودكم([66]) اين تسبيح را در سجود قرار

«* نماز جلد 5 صفحه 85 *»

دهيد سبحان ربي الاعلي و بحمده يا سبحان ربي الاعلي بدون و بحمده بگوييد. اين ذكرها هست.

پس حضرت در ركوع سه بار اين ذكر را مي‏فرمودند همه مأمومين هم مي‏گفتند چه اميرالمؤمنين7 كه اقتدا كرده بودند و چه بقيه، آن‏ها هم همين سه ذكر را مي‏گفتند، ابي‏بكر و عمر هم همين سه ذكر را مي‏گفتند، به ظاهر هم اقتدا كرده بودند و به همان مقدار ركوع با حضرت، ركوع مي‏كردند، در سجده به همان مقدار با حضرت سجده مي‏كردند و ذكر سجود را مي‏گفتند، همان تشهد را مي‏خواندند. اما در واقع باطن‏هاست كه به اين صورت‏ها باطن مي‏دهد و اين صورت و باطن كه با هم تشكيل مي‏شود از خداوند روح مي‏طلبد.

چه روحي از طرف حق تعالي در نماز رسول اللّه دميده مي‏شد؟ آن، چه نمازي بود! چه روحي بود! چه آثاري داشت! چقدر نوراني بود! چقدر كامل‏تر از همه بود! مي‏دانيم اصلاً نماز رسول اللّه9 با نماز خلق مقايسه نمي‏شود با وجودي كه اكتسابي هم بود، آن‏چنان نبود كه اكتسابي نباشد. اگر اكتسابي نبود و موهبتي مي‏بود، يعني خدا همين‏طوري به ايشان مي‏داد كه براي ايشان فضيلت نبود.

پس واقعاً تحصيل مي‏كردند، اكتساب مي‏فرمودند، تمام عباداتشان جنبه‏هاي اكتسابي داشت، واقعاً عمل بود و خداوند به مقتضاي عمل به ايشان جزا مي‏داد؛ يا جزا كه مي‏ديدند و مي‏بينند در قيامت، جزاي همين اعمالشان را مي‏بينند و به مقدار همين اعمال خدا به ايشان جزا مي‏دهد، قاعده اين است، خداوند در قرآن فرموده: سيَجزيهم وصفهم([67]) يعني همين وصف را خداوند براي آن‏ها جزا قرار مي‏دهد.

پس عبادات اتصاف به صفات است و چون خداوند اين صفات را دوست دارد و محبوب خداست، پس قرب به خداست، بنابراين قرب و درجات قرب كه در آخرت به بنده داده مي‏شود جزاي همين عبادات است و به تعبيري خود عبادات است.

«* نماز جلد 5 صفحه 86 *»

پس عبادات معجون‏هايي است كه به دست قدرت خداوند، به دست اراده و مشيت خدا يا بگوييد به دو دست حق تعالي، دست جمال و دست جلال حق تعالي ساخته يا قرار داده شده است، چون عبادات هم توجه به «جمال» حق تعالي و هم توجه به «جلال» حق تعالي است.

خداوند صاحب جمال است و ما خدا را زيبا شناختيم. زيبا يعني صاحب كمالاتي كه عقل و دل، آن كمالات را مي‏پسندد و دوست دارد.

همچنين خداوند صاحب جلالت است زيرا هيمنه دارد، سلطنت دارد، قهاريت دارد، اين‏ها را جلال مي‏گويند. خداي ما هم صاحب جمال است و هم صاحب جلال. به آن‏چه اميد داريم از صفات حق تعالي و مورد توجه دل ماست آن‏ها را «جمال» مي‏گويند.

در دعاهايي كه بعد از زيارات رسيده مي‏گوييم، اذ كانت القلوب اليك بالجميل تشير([68]) در حديث هم از امير المؤمنين7 رسيده كه فرموده‏اند: انّ اللّه جميل يحبّ الجمال([69]) كه عرفاء و صوفيه آن را زياد مي‏خوانند.

خلاصه خداوند داراي صفات جميله است يعني صفاتي كه عقل و دل شيفته آن صفات مي‏شود. رحمت، رأفت، كرم، جود و از اين قبيل صفات، صفاتي است كه ظاهر و باطن انسان در نوع اين صفات براي توجه به حق تعالي مشتاق مي‏شود.

جلال هم كه معلوم است، خداوند خالق است، جبار است، قهار است، سلطان است، صاحب برهان است اين‏ها باعث جلالت شأن حق تعالي مي‏شود، از توجه به اين صفات جلاليه براي نفس انسان ترس و وحشت فراهم مي‏شود. پس مجموعه اين صفات دست به دست هم داده و عبادات تنظيم شده است.

«* نماز جلد 5 صفحه 87 *»

عبادات ستايش حق تعالي است، عبادات قيام به عبوديت و اداي حق ربوبيت است، عبادات خضوع و خشوع بنده در برابر ظهور حق تعالي به الوهيت است. چون خداوند به الوهيت ظاهر شد اقتضاء كرد كه بندگان به عبوديت قائم شوند.

پس در واقع بايد ميان ظهور خداوند به الوهيت، و اداء حق اين ظهور از طرف بندگان، هماهنگي باشد، چون خداوند به الوهيت ظاهر شده بندگان به اصطلاح ملاها من الصدر الي الساقه يعني از بالا تا پايين، از محمّد مصطفي9 گرفته تا ادناي خلق، بايد همه به اداء حق اين ظهور بايستند.

ظهور حق تعالي به الوهيت كه مي‏گوييم تمام صفات داخل الوهيت است، و از اين جهت است كه در همه جا «اللّه» مبتدا قرار مي‏گيرد بعد برايش اوصاف ذكر مي‏كنند. زيرا تمامِ اوصافِ حق تعالي ظهور «اللّه» است و خبرها و شؤونات اسم «اللّه» است. مثل آن‌كه مي‏گوييم: اللّه احد، اللّه الصّمد، اللّه غفور، اللّه ودود چرا اين‏طور مي‏گوييم؟ چون تمام صفات حق تعالي براي «اللّه» خبر مي‏شوند.

مبتدا و خبر مثل زيدٌ قائمٌ. هر چه خبر زيد قرار مي‏گيرد معلوم مي‏شود كه زيد همه آن‏ها را دارد كه اين‏ها خبر زيد مي‏شوند. زيدٌ قائمٌ، زيدٌ راكع، زيد ساجد، زيد نائم، زيد مستيقظ. و همين‏طور زيدٌ متكلمٌ، ناظرٌ، ساكتٌ، كاتبٌ، اين‏ها همه خبرهاي زيد مي‏شوند. پس زيد همه اين‏ها را دارد و همه اين‏ها شؤونات زيد هستند كه مي‏گوييم زيد مبتداست و اين‏ها خبر است.

«اللّه» هم همين موقعيت را دارد. شما ببينيد در قرآن «اللّه» مبتدا واقع شده و همه صفاتي كه براي حق تعالي در قرآن آمده خبر «اللّه» واقع مي‏شود. پس وقتي مي‏گوييم ظهور حق تعالي به الوهيت، همه صفات را گفته‏ايم. ظهور حق تعالي به رحمانيت، ظهور حق تعالي به رحيميت، همه را در بر دارد.

«* نماز جلد 5 صفحه 88 *»

چنين ظهوري بر بندگان چه حقي را اقتضاء مي‏كند؟ بندگان بايد چطور در مقابل اين ظهور به خضوع و خشوع قائم شوند؟ همين عبادات مقرره، همين ظاهر بندگي‏ها، همه قائم شدن به اداء حق الوهيت است.

اين عرض من در خاطرتان باشد و در آن فكر كنيد آن وقت ارزش عبادات را به دست مي‏آوريد، ارزش صورت نوعيه‏اش را، صورت نوعيه را مثال زدم به چوب، صورت نوعيه عبادات يك چنين موقعيتي را دارد كه قائم شدن به اداء حق ظهور حق تعالي به الوهيت است. تمام بندگان از بالا گرفته تا پايين در همه طبقات، همه وظيفه دارند در مقابل ظهور حق تعالي به الوهيت، به عبوديت قائم شوند، آن وقت عبوديت حقيقت اين‏ها را تشكيل مي‏دهد، حقيقت بندگان عبوديت است، آن‏چه حقيقت آن‏ها را تشكيل مي‏دهد عبوديت است.

گفتم حد و تعريف حقيقت هر چيزي همان است كه در جواب «ما هو» قرار مي‏گيرد. در منطق خوانده‏ايد وقتي كه سؤال مي‏كنند الانسان ما هو؟ در جواب مي‏گويند: حيوانٌ ناطق، اين را مي‏گويند حقيقت انسان كه در جواب «ما هو» قرار مي‏گيرد. وقتي به‏وسيله «ما هو» سؤال مي‏شود، سؤال از حقيقت است، يعني حقيقت انسان چيست؟ در جواب مي‏گويند انسان، حيوان ناطق است.

موجود چيست؟ حقيقتش چيست؟ عبوديت است، حقيقتِ موجود، عبوديت است. الموجود ما هو؟ الموجود عبدٌ، موجود عبد است، خداوند مي‏فرمايد: اِنْ كلُّ من في السموات و الارض الا آتي الرحمنِ عبدا اين در عرصه تكوين است كه همه در اين عرصه عبدند به حقيقت عبوديت در مقام خودشان، همه بنده خدا هستند.

در عرصه و مقام شرع هم همين‏طور بايد باشد. خواسته‏اند با اين عبادات كه به ما تعليم داده‏اند حقيقت شرعيه ما را بسازند، حقيقت شرعيه در ما همين عبادات است و اين عبادات به حسب ظاهر كامل‏ترين صورت‏ها و حدود را داراست، بر ماست كه ان‏شاءاللّه با اخلاص و توجهِ دل، باطن اين‏ها را هم درست كنيم.

«* نماز جلد 5 صفحه 89 *»

وقتي ظاهر و باطن با يكديگر ضميمه شد آن وقت يك مجموعه‏اي پديد مي‏آيد و از خدا روحي را طلب مي‏كند كه آن روح صِرف عبوديت است كه در اين‏ها پيدا مي‏شود. آن وقت ما به كمال مطلوب نائل شده و به آن‏چه كه براي آن خلقت شده‏ايم رسيده‏ايم، وما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون.

از اين جهت خيلي بايد به عبادات اقبال داشته باشيم، بندگي را دوست داشته باشيم و انتظار ساعات بندگي را بكشيم و دقائق بندگي را خيلي مغتنم بشمريم.

و در ميان عباداتي كه خيلي سفارش شده و خيلي تأكيد شده طلب علم و خضوع و خشوع در مقابل علم است كه الحمدللّه خداوند بر ما منت گذارده و اين توفيق را به ما كرامت كرده كه در زيّ متعلمانِ از درگاه محمّد و آل محمّد: و علم ايشان قرار داده، ما را در زيّ طلب كنندگان علم ايشان قرار داده، اين خيلي نعمت بزرگي است، قدر اين لحظاتي را كه در راه تحصيل علم به سر مي‏بريد بدانيد.

همچنين قدر لحظاتي را كه در عبادت‏هاي ظاهريه به سر مي‏بريد بدانيد و البته اهل توجه و مراقبت آني از عبادت خالي نيستند، آني از عبادت فارغ نيستند، تمام كارهايشان عبادت است اگر مي‏خورند للّه است. چون خدا اجازه داده، خدا حلال كرده، حلال مي‏خورند، به اذن خدا مي‏خورند، براي اين‏كه در بندگي قوت بگيرند و همين خوردن عبادت مي‏شود، همچنين مي‏خوابند للّه است.

از اين جهت امام صادق7 فرمودند: بنده در هر حركت و سكوني ناچار است كه نيت خالص داشته باشد([70]) مراد از نيت همين است كه به اذن خدا، به رخصت خدا، به دستور خدا حركت و سكون داشته باش. اين‏جا فرموده عمل كن حتماً، اين‏جا فرموده ترك كن حتماً، اين‏جا گفته بهتر است عمل كني، اين‏جا گفته

«* نماز جلد 5 صفحه 90 *»

بهتر است ترك كني، اين‏جا فرموده عمل و ترك آن يكسان است، مباح است. در هر حال بايد نيت امتثال داشته باشي، اين‏ها مي‏شود عبادت. پس اهل مراقبت هميشه در عبادتند و اين عبادت‏ها آن‏ها را ترقي مي‏دهد.

اللّٔٔهمّٔٔ صلّٔٔ علی محمّٔٔد و آل محمّٔٔد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 91 *»

 

مجلس     8

 

(چهارشنبه 1 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1419 هـ ق ـ 28 / 11 / 1377)

 

 

g  نتيجه تعبد به شريعت انطباق وجود شرعي بنده با جهت تكويني اوست

g  مقصود از خلقت بندگي است

g  نتيجه عبادت فاني‌شدن در ذات خداوند نيست

g  نتيجه عبادت خالص «فناي وجداني» است نه وجودي

g  تداوم «عبوديت» در دنيا و برزخ و آخرت

g  جريان سرّ عبوديت در نظام شرعي دنيوي و برزخي و اخروي

g  آشنايي با ارزش شريعت بر محبت و عشق به عبادت مي‌افزايد

g  عصمت معصومين: با مختاربودن آنان منافات ندارد

g  دعوت پيامبران با عقل و فطرت انساني هماهنگ است

g  وضع شرايع الهي دليل مختار‌بودن بندگان است

 

«* نماز جلد 5 صفحه 92 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و كمال توجه به ‏قلب در آن واجب و متحتم.

بحث در بيان حضور قلب و اخلاص در اعمال و طاعات به خصوص نماز است و عرض كردم تمام عبادت‏هايي كه در شريعت مقرر شده اموري است كه از جهت صورت و حدود صوري، در كامل‏ترين وجهِ عبادات است كه تا به حال خداوند براي بندگان خود قرار داده است. كامل‏ترين صورت‏هاي عبادت‏هاست اگر چه در هر زماني عبادات و دستورهاي آن زمان بالنسبه به اهل آن زمان كامل‏ترين راه‏ها و برنامه‏ها و نظام عبوديت بوده است به طوري كه حتي انبياء در هر زمان به همان شرعي مكلف بودند كه مي‏آوردند و با همان عبادات در مقام خود ترقي داشتند و مناسب با آن‏ها بوده همچنان‏كه با امت‏هايشان مناسب بوده است.

در اين امت هم اين‏چنين است، اين نظام شرعي كه برقرار است، اين احكام شرعيه و اين عبادت‏ها مناسب اين امت و در كامل‏ترين صورت‏هاي عبادات است. فعلاً بحث در عبادت است و منظور همان بُعد ظاهر و بعد عبادي دين است. در باره نماز هم كه مي‏فرمايند نماز عمود دين است در همين ركن عبادي، عمود دين است و محور و اساس و اصل و جامع جميع مراتب و شؤونات عبادات و همه عبوديت‏هاست.

«* نماز جلد 5 صفحه 93 *»

پس اين عبوديت‏ها در اين امت مثل امت‏هاي پيشين بدون تفاوت جامع‏ترين و كامل‏ترين وجه عبوديت است و هيچ فرضي نمي‏شود كرد كه از نظر صورت ظاهري و حدود صوري از اين عبادت‏ها بهتر و جامع‏تر باشد و مقصود از اين عبادات انطباق وجود شرعي ما و جهت شرعي ما با جهت تكويني ماست.

در تكوين تمام بندگان عبدند و حقيقت بندگان را عبوديت تشكيل مي‏دهد، به جهت اين‏كه در برابر ظهور الوهيت است و حق تعالي در مقام تكوين براي همه بندگان به الوهيت ظاهر شده و همه موجودات از اين جهت در مقام ثناء حق تعالي بر آمده‏اند تكويناً و خدا را ثناء گفته‏اند به شايسته‏تر وجهي كه با ظهور الوهيت مناسبت داشته است. از اين جهت مي‏گوييم در واقع حقيقتِ بندگي همان عبوديت است و بنده اصل و حقيقتش عبوديت است كه به مقتضاي ظهور الوهيتِ حق تعالي قائم شده است.

در تكوين همه موجودات عبدند و ظاهر و باطنشان در تكوين به مقتضاي ظهور الوهيتِ حق تعالي به عبوديت تكوّن يافته است. آن‏چه مهم است اين است كه ما بايد در عالم شرع هم مطابق عالم تكوين باشيم، در عالم شريعت و شرع، ما بايد به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت، قائم به عبوديت شويم و در عالم شريعت و وجود شرعي هم ما عبد باشيم، بنده باشيم.

اين هدف و مقصود حق تعالي از خلقت است از اين جهت مي‏فرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون بندگان بايد عبادت را اظهار كنند و عبادت هدف و غايت و مقصود از آفرينش است، همين است كه بايد در مقام شرعي هم به مانند عالم تكوين به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت به خضوع و خشوع مناسب (عبوديت) قائم شويم.

و چون ما راه نمي‏برديم و نمي‏دانستيم كه چگونه مي‏توانيم در عالم شرع به اين صفت متصف شويم و جنبه شرعي ما هم حقيقت و سرّش عبوديت باشد همچنان‏كه در عالم تكوين چنين هستيم، اين نظام‏هايي كه به عنوان شرع از طرف

«* نماز جلد 5 صفحه 94 *»

حق تعالي آمده و آورندگان آن‏ها انبياء هستند، براي اين منظور بوده كه در عالم شريعت هم جنبه شرعي ما مثل جنبه تكويني ما به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت به عبوديت قائم باشد.

مي‏فرمايد: فاَقِم وجهَك للدين حنيفا([71]) اقامه وجه كن براي دين، آن ديني كه حنيف است و توحيد خالص است. توحيد خالص معنايش حنيف بودن است و حنيف بودن و توحيد خالص داشتن به همين معني است كه چون خداوند به الوهيت ظاهر شده پس معبودي غير او نيست، معبودي كه شايسته عبادت و پرستش باشد، و بنده بايد به جميع شؤونات خود به مقتضاي اين ظهور رفتار كند و خودش را در خضوع و خشوع با اين ظهور تطبيق دهد.

خدا به معبوديت ظاهر شده است، معبود مطلق، غنيّ مطلق، قادر مطلق. آن وقت بنده هم بايد عبوديت اظهار كند به اين‏گونه كه بنده مطلق و فقير مطلق است؛ و اظهار فاقه و بندگي به همين اعمال شرعيه است.

اعمال شرعيه با حال همه مناسبت دارد و براي ترقي همه كامل‏ترين برنامه است. در اين امت كه امت آخرالزمانند شريعت مقدسه اسلام به وسيله رسول‌اللّه9 و ائمه هدي: ابلاغ شده است و همچنان‏كه براي ما تكاليف است، متكفل است و ضمانت كرده كه جنبه شرعي ما را با جنبه تكويني ما مطابق كند.

اساس و قرار شريعت بر همين است كه هر كس به آن عمل كند وجود شرعي او را با وجود كوني او مطابق كند. هر كس طبق دستور دين رفتار نمايد و به حدود دين مقيد باشد، به احكام شرعي متعبد باشد، يعني تخلف نكند و اگر نافرماني كرد آن را معصيت بداند و از آن نادم باشد و استغفار كند، توبه و برگشت داشته باشد، اين شريعت و نظام دين متكفل شده كه او را با تكوين منطبق كند؛ يعني همان‏طور كه در عالم تكوين ما بنده

«* نماز جلد 5 صفحه 95 *»

هستيم، هيچ تخلف نكرده‏ايم و به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت رفتار كرده‏ايم، شريعت هم ضامن شده كه به واسطه عمل به آن ما را در عرصه شرعي هم بنده قرار بدهد.

و واقعاً كمال همين است، كمال تكويني ملاك نيست، كمال شرعي ملاك است. ما هر چه اكتساب كنيم، هر چه از نظر علم و عمل، از نظر معرفت و عمل زحمت بكشيم، در واقع به مقتضاي معرفت در جنبه شرعي خود زحمت كشيده‏ايم و سعي كرده‏ايم خود را با جنبه تكويني منطبق سازيم؛ و از ما همين خواسته شده است.

خداوند مي‏فرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. اين واقعيت را بايد به خودمان بقبولانيم و باورمان بشود، صِرف گفت‏وگو نباشد كه براي بندگي خلقت شده‏ايم. باور كنيم، يقين كنيم و جدي بدانيم كه براي بندگي خلق شده‏ايم نه امر ديگري. خلقت براي عبوديت است بدون هيچ‏گونه تعارف و مسامحه‏اي.

شما از همين الآن در هر سني كه هستيد، بلكه همه ما از هر كجا شروع كنيم به صرفمان است، در هر موقعيتي هستيم با همه شرايط به خودمان بقبولانيم، باورمان بشود كه خلقت براي عبوديت است، براي بندگي خلق شده‏ايم نه براي خودسري، نه براي هواها و هوس‏ها، و نظام بندگي همين شريعت مقدسه است.

بايد باور كنيم كه نمي‏رسيم به آن مقصدي كه براي آن خلق شده‏ايم مگر به پيروي از همين شريعت. اگر ما متابعت كرديم و متعبد شديم، به آن كمالي كه براي ما ذخيره شده و به آن دعوت شده‏ايم خواهيم رسيد، يَنالُهم نصيبُهم.([72]) اساس خلقت و هدف از آن همين است كه بندگان به آن‏چه خدا براي آن‏ها از عنايات و كمالات و جود و كرمش، ذخيره كرده برسند و راهش بندگي است.

و آن‏چنان نظام دين، متكفل كمالات ما و رسانيدن ما به كمالاتمان است كه عرض كردم اين تكاليف حتي شامل پيغمبر ما9 هم هست، اين تكاليف شامل ائمه ما: هم

«* نماز جلد 5 صفحه 96 *»

هست. با اين‏كه مقامات آن بزرگواران معلوم است، اما در مقام عبوديت و بندگي مثل ما به همين تكاليف مكلفند و با اين‏كه آن‏ها معصومند به عصمت الهي اما عصمت، اختيار را از آن‏ها نگرفته است. آن‏چنان نيست كه به اصطلاح اتوماتيك‏وار عبادت كنند و نتوانند معصيت كنند، نه. با اين‏كه عصمت دارند و عصمتشان هم كلي است، اما اختيار از ايشان سلب نشده است.

همان‏طور كه خداوند ما را از معاصي نهي كرده، آن بزرگواران را هم از معاصي نهي كرده است، و همان‏طور كه ما را به اطاعت و بندگي فرمان داده ايشان را نيز به اطاعت و بندگي فرمان داده است. فرموده: و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين تا وقت مرگ هم اين عبادت هست آن‏چنان نيست كه وقتي برسد كه عبادت از بنده سلب بشود و ديگر به عبادت نياز نداشته باشد.

اين‏طور نيست كه عرفاء در مسأله عرفان عملي مي‏گويند تا وقتي كه به سرمنزل توحيد نرسيده در سير و سلوك و در عبادت و بندگي است و عبادت مي‏كند. مقصودشان هم از سرمنزل توحيد، وصول به حق متعال است.

مي‏گويند سالك در اثر سير و سلوك به حدي مي‏رسد كه فاني في اللّه مي‏شود و به حق وصول پيدا مي‏كند. وقتي فاني في اللّه شد، عبادت از او ساقط مي‏شود و ديگر به تكاليف مأمور و مكلَّف نيست، زيرا خودش به حدي رسيده كه مكلِّف است نه مكلَّف.

اين‏ها مزخرفات است كه گفته‏اند، اين حرف‏ها همه بر خلاف وحي است كه بافته‏اند، بنده هرگز از بندگي خارج نمي‏شود و هرگز ذات خدا نمي‏گردد. آري به واسطه كمالاتي كه نصيب او مي‏شود و مراحلي كه در عبوديت و بندگي طي مي‏كند به مدارج و مراحلي مي‏رسد كه وجداناً فاني مي‏شود نه وجوداً.

«وجداناً فاني مي‏شود» به اين معني است كه با اين‏كه وجودش سر جاي خودش است و خلق است و خدا نمي‏شود، اما در وِجدان آن‏چنان براي او خداوند تجلي مي‏كند

«* نماز جلد 5 صفحه 97 *»

كه اين‏طور مي‏يابد كه نيست شده، وجداناً نيست مي‏شود نه وجوداً، فناء، فناءِ وجداني است نه فناءِ وجودي. به درجه‏اي مي‏رسد كه ديگر هوا و هوس ندارد، به درجه‏اي مي‏رسد كه آن‏چه خدا خواسته، مي‏خواهد و آن‏چه خدا نخواسته، نمي‏خواهد.

عرفاء تعبير مي‏آورند به اين‏كه بنده به حدي مي‏رسد كه جنبه يَلِي الخلقي در او به‏طور كلي نابود مي‏شود و آن‏چه جاي اين جنبه مي‏نشيند جنبه يَلِي الحقّي و يلي الربّي است. مي‏گويند آن جهت كه ظاهر شد، اين جهت را فاني مي‏كند.

اين‏ها چيزهايي ديده‏اند برداشت‏هاي انحرافي دارند. البته انبياء در اين باره فرمايش‏هايي داشته‏اند و همچنين خدا در احاديث قدسيه به انبياء فرمايش‏هايي فرموده و انبياء به امت‏هايشان رسانده‏اند، يا در اين امت حق تعالي در قرآن و يا اوليائش: در روايات فرمايش‏هايي دارند. از جمله خداوند مي‏فرمايد: لايزال عبدي يتقرّب اليّ بالنوافل حتي اُحبَّه فاذا احببتُه كنتُ سمعَه الذي يَسمع به و بصرَه الذي يُبصر به و يدَه التي يَبطِش بها و رجله التي يمشي بها، ان دعاني اجبتُه و ان سكت عنّي ابتدأتُه.([73])

يعني بنده من پيوسته به‏واسطه نافله گزاردن به من نزديك مي‏شود تا آن‏كه او را دوست مي‏دارم. پس چون او را دوست داشتم، گوش شنواي او مي‏شوم كه با آن مي‏شنود و چشم بيناي او مي‏شوم كه با آن مي‏بيند و دست تواناي او مي‏شوم كه با آن بخشش دارد و پاي پوياي او شوم. اگر مرا بخواند او را اجابت كنم و اگر ساكت شود ابتدا كنم به انعام به او و از اين قبيل احاديث وجود دارد اما معناي آن‏ها اين چيزهايي كه عرفاء مي‏گويند نيست.

در اين نوع فرمايش‏ها همان فناي وجداني مقصود است نه وجودي، بنده در اثر عبادت و بندگي به حق تعالي محبت پيدا مي‏كند، حق تعالي هم به او محبت پيدا مي‏كند و محبتِ طرفيني باعث جذب و انجذاب مي‏شود و بنده در مراتب عبوديت ترقي مي‏كند.

«* نماز جلد 5 صفحه 98 *»

اين ترقي حد ندارد كه يك وقتي تمام شود و ديگر از او عبوديت نخواهند، نه اين‏گونه نيست بلكه مي‏فرمايد: و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين.

اين «يقين» كه در قرآن آمده، تفسير آن را از خود اهل قرآن ـ كه اهل بيت: باشند ـ بايد پرسيد، نه اين‏كه ديگران معني كنند. مثل آن‌كه عرفاء يقين را عبارت مي‏دانند از رسيدن به مدارج توحيد و بالاخره ظهور حق تعالي به احديت و به وحدتِ خود. و مي‏گويند به اين معني است كه انسان ببيند كه همه چيز ـ نعوذباللّه ـ خداست! وحدتِ اين‏طوري، اين كه وحدت نشد كه همه چيز خدا باشد.

اين‏چنين نيست كه اين‏ها مي‏گويند، بلكه «يقين» در اين‏جا به همان معنايي است كه ائمه ما: معني كرده‏اند كه مفسران حقيقي قرآنند. فرموده‏اند مقصود از «يقين» در اين آيه شريفه «موت» است؛ يعني تا وقت مرگ بايد عبادت كنيم.

البته به حسب بياناتي كه از خود قرآن و از فرمايش‏هاي ائمه: و از توضيحات بزرگان ما+ استفاده مي‏شود، بندگي تنها در دوره دنيايي نيست كه در دوره‏هاي بعد بندگي نباشد؛ آن‏طور كه عرفاء معني مي‏كنند كه در آخرت وصول به حق و با ذات حق تعالي يكي شدن باشد و آن وقت اين آيه را مي‏خوانند: في مَقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر.([74]) بلكه تمام عوالم، عوالم بندگي است و خلق در همه عوالم در عبوديت بايد باشند، و با آن معنايي كه در باره عبوديت در نظر داريم مطلقاً نمي‏شود لحظه‏اي را تصور كرد براي خلقي از خلق خدا كه از عبوديت بي‏نياز باشد. اصلاً معناي عبوديت را نفهميده‏اند كه اين حرف‏ها را مي‏زنند.

معلوم شد كه معناي «عبوديت» دست گدايي به درگاه حق تعالي دراز كردن و فيض‏ياب شدن است. چون خدا براي خلق به الوهيت و غناي مطلق ظاهر شده و هر خلقي اين ظهور را در مرتبه تكوين ديده و مي‏بيند و مي‏داند كه ناچار است ظرف گدايي

«* نماز جلد 5 صفحه 99 *»

خود را به درگاه اين خدا دراز كند، و تا تقاضا نكند به او فيض نمي‏رسد. زيرا اقتضائي در ذات خدا نيست كه بي‏جهت به كسي فيض بدهد. خودش فرموده: قل مايَعبأ بكم ربّي لولا دعاؤكم.([75]) ما اين مطلب را بايد باور كنيم، در عرصه شرع بايد باور كنيم و بدانيم راه همين است و غير از اين نيست، در تكوين هم راه اين است و غير از اين نيست.

در شريعت از ما خواسته شده كه خودمان را با تكوين منطبق كنيم، راه ديگري هم نيست، خدا طور ديگري قرار نداده، راهش همين است كه بايد دائماً دست گدايي و ظرف گدايي را درِ خانه خدا برد و از كرم و جودِ بي‏نهايتِ او درخواست داشت و گدايي كرد.

حقيقت و سرّ عبوديت، اظهار فقر و فاقه به درگاه خداست. بايد دائماً بنده ظرف تهي را به درِ خانه خدا ببرد و هيچ‏گاه آن را پر نمي‏كنند كه بي‏نياز شود، اين قدر فقر و فاقه فراگير است كه پر نشده خالي مي‏شود. بنده آني از آنات از حق متعال بي‏نياز نمي‏شود، دنيا و آخرت يكسان است، بنده آني از آنات از فضل و كرم و جود خدا بي‏نياز نمي‏گردد.

بنابراين فقر و فاقه هميشه براي بنده هست و غناي مطلق هميشه براي حق تعالي هست. نه او كم مي‏آورد و نه اين‏ها زياد مي‏آورند كه يك وقتي بي‏نياز شوند. هميشه در اين حالت است؛ اين سرّ عبوديت است.

آيا اين سرّ عبوديت فقط در دنيا است؟ نه، اين چنين نيست بلكه اين‏طور استفاده مي‏شود كه اين فقر و فاقه در برزخ شديدتر مي‏شود و در آخرت به بي‏نهايت مي‏رسد، چرا؟ به جهت اين‏كه هر چه وجود و حدود وجود گسترش مي‏يابد، فقر و فاقه او بيشتر مي‏شود، « هر كه بامش بيش برفش بيشتر»، اين قاعده است.

هر چه وجود بيشتر توسعه پيدا كند و حدود وجودي توسعه پيدا كند، قطعاً فقر و فاقه بيشتر خواهد شد، وقتي وجود به حد وجود آخرتي برسد و وجود آخرتي آن‏چنان گسترش دارد كه قابل تصور در دنيا نيست كه چطور وجود بنده در آخرت گسترش پيدا

«* نماز جلد 5 صفحه 100 *»

مي‏كند، چگونه حدود وجودي بنده در آخرت گسترش پيدا مي‏كند. تصورش را نمي‏توانيم بكنيم. پس در آن‏جا قطعاً فقر و فاقه بيشتر خواهد بود و تمام شدني نيست.

پس جريان و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون هميشگي است و بايد در عرصه شرع هم هميشه اين‏چنين باشد، در عرصه شرع هم مي‏بينيم در اين دنيا اين عبادت‏ها را قرار داده‏اند. اين عبادت‏ها انطباق ما با تكوين ماست، بايد مو به مو آن‏ها را اجرا كنيم و ذره‏اي از شرع مقدس تخلف نداشته باشيم تا با جنبه تكويني منطبق باشيم، اين كه از دنياي ما.

در برزخ كه مي‏رويم آن‏جا هم به حسب تكوينِ آن‏جا نظام داريم، آن‏چنان نيست كه آن‏جا بي‏نظام باشيم. در برزخ هم مطابق جنبه تكويني برزخي بايد نظام برزخي داشته باشيم، احكام برزخي داشته باشيم آن‏جا هم تكاليف هست. همچنين احكامي است كه بايد به حسب آن احكام متعبد باشيم و با جنبه تكويني برزخي منطبق شويم.

آخرت هم همين‏طور است. در آخرت هم خدا مي‏داند كه جنبه تكويني اخروي در چه وسعتي و در چه شدتي است و عبوديت آن‏جا به حسب تكوين با اين‏جا قابل تصور نيست، توسعه ظرف نيازمندي در آن‏جا قابل تطبيق با دنيا نيست.

اعطاء حق تعالي در آخرت، جود و كرم حق تعالي در آخرت هم قابل تصور و قابل مقايسه با دنيا نيست همچنان‏كه فقر و فاقه اخروي با فقر و فاقه دنيايي هرگز مقايسه نمي‏شود. نمي‏شود فرض كرد كه مثلاً در اين‏جا ظرفيت كاسه نياز و فقر و فاقه بنده يك من است و در آخرت ده من است، يا فرض كنيد در برزخ ده من است و در آخرت صد من است، نه، اين‏طور نمي‏شود مقايسه كرد.

ظرف فقر و فاقه بنده در آخرت با ظرف فقر و فاقه‏اش در دنيا قابل مقايسه نيست و جود و كرم حق تعالي كه در آخرت براي بندگانش ظاهر مي‏شود با جودي كه در دنيا اظهار فرموده و مي‏فرمايد مقايسه نمي‏شود. امور آخرت و نظم آخرت امر ديگري است.

«* نماز جلد 5 صفحه 101 *»

آن‏جا هم نظامي لازم است كه مقام شرعي ما را با مقام تكويني ما منطبق كند، آن‏جا هم عبادت است، توجه است، تقرب است. آن‏جا هم حدود مقرره‏اي است كه جنبه فؤادي پيدا مي‏كند. نظام در آن‏جا جنبه فؤادي پيدا مي‏كند اما در اين مراحل پيش از آخرت مقامات عبوديت و جنبه شرعي بندگان خيلي ضعيف است. اين مباحث از جهت درك بعضي عزيزان شايد سنگين باشد از اين جهت از آن مي‏گذريم.

خلاصه اين شريعت مقدسه و نظام دين همچنان‏كه متكفل منطبق ساختن ما با مقام تكوينِ ماست و ضامن اين مطلب است كه ما را بنده خدا بسازد و با اين بندگي به كمال قرب حق تعالي ـ بالنسبه به مقام خود ـ برسيم و ميان ما و حق تعالي حجابي باقي نمانَد و آن ظهور الوهيت براي ما منكشف شود و در مقام شرعي، ما هم آن ظهور را شهود كنيم و به مقتضاي شهود به بندگي قائم باشيم، نظام شرعي همچنان‏كه متكفل اين امر در مورد ما هست، متكفل همين امر است در مورد پيغمبر و امامان ما سلام اللّه عليهم اجمعين، متكفل انطباق مقام شرعي آن‏ها با مقام تكويني آن‏هاست.

اين مطلب موقعيت عبادات را براي ما واضح و روشن كرده و محبت ما را به عبادت شديد مي‏كند. اگر دقت كنيم عاشق عبادت مي‏شويم. اگر در اين مسأله فكر كنيم به همه وجودمان به عبادت عشق مي‏ورزيم.

اين‏جا عيبي ندارد كلمه «عشق» بگوييم. در حديث هم كلمه «عشق» رسيده با اين‏كه در احاديث آل محمّد: كلمه «عشق» چندان به‏كار برده نشده چه در مورد حق تعالي و چه در مورد اولياي خدا و چه در مورد عبادات، شايد بيش از دو سه مورد نباشد كه كلمه عشق در روايات به‏كار برده شده و معتبرترين آن‏ها روايتي است كه در آن از محبت به عبادت تعبير به عشق آورده‏اند، در جاهاي ديگر تعبير به حب و محبت و امثال آن‏هاست اما در اين حديث شريف كه در كتاب معتبر كافي رسيده امام صادق7 مي‏فرمايند: افضلُ الناس مَن عشق العبادة فعانقها و

«* نماز جلد 5 صفحه 102 *»

اَحبَّها بقلبه…([76]) خوشا به حال كسي كه با قلبش به عبادت عشق بورزد، عاشق عبادت باشد.

معلوم شد كه عبادت حقيقتي است كه متضمن انطباق ما با تكوين است و واقعاً ما را بنده مي‏سازد و به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت قائم مي‏كند، فاَقم وجهك للدّين حنيفا به بركت اين نظام شرعي كه كاملاً با فطرت هماهنگ است، اقامه وجه به ظاهر و باطن مي‏شود، به بركت اين نظام شرعي است كه ظاهر و باطن ما به اداي حقِّ ظهور خدا به الوهيت قائم مي‏شود.

خدا در مقام تكوين به معبوديتِ صِرفِ مطلق براي بندگانش ظاهر شده است. به بركت نظام دين، مقام شرعي ما نيز مثل مقام تكويني‏مان در مقام عبوديت و بندگي خالص محض است. اين بندگي خالص محض، با حضور قلب و با اخلاصِ كامل، مايه كمال و سبب كمال ماست و مقصود از شريعت است. و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون مقصود از خلقت است، غايت آفرينش است.

معصومين ما: با وجود عصمتي كه دارند اين عصمت آن‏ها را دست بسته نكرده است. اين اشتباهي است كه بعضي دارند. تا گفته مي‏شود عصمت فكر مي‏كنند يعني دست و پاي كسي را ببندند و او را از گناه منع كنند؛ كه نامش را «مجبور» مي‏گذاريم، جبر بر طاعت. فكر مي‏كنند عصمت يعني مجبور بودن بر طاعت و ممنوع بودن از معصيت. دست و پاي كسي را ببندند آن وقت اين شخص نمي‏تواند دست و پا بزند و آزاد نيست كه هرطور خواست دستش را حركت بدهد. معناي عصمت اين‏طور نيست، مفهوم عصمت اين نيست.

عصمت سلب اختيار نمي‏كند، عصمت مختار بودن را از انسان نمي‏گيرد. خدا انسان را براي امتحان مختار آفريده و اختيار را در همه حال برايش نگه مي‏دارد، هيچ وقت اختيار

«* نماز جلد 5 صفحه 103 *»

را از او سلب نمي‏كند، هميشه در حال اختيار است. خدا بعد از دادن قوّه تشخيص كه عقل باشد، و هدايت نمودن، اختيار را به انسان افاضه كرده و برايش هم نگه مي‏دارد.

خداوند به هر كسي به حسب خودش در درجه خودش قوه تشخيص داده كه عقل است و به‏واسطه آن خوب و بد را بدون هيچ‏گونه زحمت و تلاشي، راحت مي‏فهمد. تحصيل لازم ندارد، خوب و بد را مي‏فهمد.

از آن طرف باز منّت مي‏گذارد و هدايت مي‏كند، رسول مي‏فرستد، دين قرار مي‏دهد، رضا و سخط خود را معين مي‏كند. مي‏فرمايد در اين اعمال و رفتار رضاي من است، و در اين اعمال سخط من است.

صريحاً مي‏فرمايد: و ما كنّا معذّبين حتي نبعث رسولا ، با اين‏كه به شما عقل داديم و عقل شما خوب و بد را مي‏فهمد، با اين‏كه به شما فطرت داديم و فطرتْ شما را به طرف خداگرايي، خداپرستي، اعتقاد و متعبد بودن به دستورهاي خدا مي‏كشاند. با وجودِ اين دو نيروي بزرگ عقل و فطرت اما باز مي‏فرمايد: ما بندگان خود را مؤاخذه نمي‏كنيم و عذاب نمي‏كنيم تا اين‏كه پيغمبر بفرستيم و آن پيغمبر هدايت كند، معجزه داشته باشد، اتمام حجت كند، ابلاغ دين كند، شريعت را برساند، خواست ما را به همه امت برساند. وقتي كه دانستند و فهميدند، بعد از اين همه مراتب، آن‏گاه معذِّب خواهيم بود و مؤاخذه خواهيم كرد.

پس خدا به انسان قبل از اختيار، عقل داده، فطرت داده، هدايت كرده، و به وسيله شرع و دين اين مجموعه را در اختيار بشر مكلف گذارده است، اختيارش را هم برايش حفظ مي‏كند، نه اين‏كه دستش را ببندند و نه مانع عمل او شود اگر او خير مي‏خواهد به او مي‏دهد و اگر او شر مي‏خواهد به او مي‏دهد. پس پاداش و كيفر همه‏اش بعد از اين مراحل است؛ مي‏فرمايد: انّا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كَفوراً.([77])

«* نماز جلد 5 صفحه 104 *»

خداوند بعد از اين‌كه انسان را به عقل و فطرت مجهز كرد و او را به فضل و كرمش توسط انبياء هدايت فرمود، مي‏فرمايد ما راه خير و شر را هماهنگ فطرت به او نشان داديم و چون هماهنگ فطرت است هيچ دشواري هم ايجاد نمي‏كند. هر يك از ابعاد عقائد، اخلاقيات و احكام عملي باشد براي او هيچ زحمت درست نمي‏كند (يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر.)([78])

در وجودش ميان اين‏ها منافاتي نمي‏بيند، ميان عقل و فطرت و دعوت انبياء هيچ مضادّه نمي‏بيند، اين‏ها سه واقعيت و حقيقت است كه دست به دست يكديگر مي‏دهند و كمال اتحاد را دارند، با يكديگر كاملاً يگانه و از هر جهت هماهنگ هستند و بينشان هيچ اختلاف نيست، هر سه به يك امر دعوت مي‏كنند و حرفشان يكي است. و در ميان اين‏ها مي‏بينيم كه دعوت انبياء چقدر قوي است و در مقابل فقط يك نفس اماره بالسوء قرار مي‏گيرد كه كاملاً با آن‏ها مضادّه دارد.

انسان ميان اين دو نيرو بايد مختار باشد، بايد بتواند اختيار كند، اكتساب كند تا هر كمالي كه به او داده مي‏شود ارزش داشته باشد. اين‏كه دست بسته باشد كه نتواند خلاف كند ارزشي ندارد، فايده‏اي ندارد.

تفاوت هم نمي‏كند كه نبي باشد، وصي باشد، ولي باشد، رعيت باشد، خدا اختيار را براي ايشان حفظ كرده و نگه مي‏دارد. اختيار را از هيچ كدام سلب نمي‏كند و از اين جهت در مقام امر و نهي بر مي‏آيد، وعده و وعيد مي‏دهد.

در دعاها مي‏خوانيم و از اموري كه به آن‏ها اقرار مي‏كنيم همين است كه مي‏گوييم خدايا تو بهشت و جهنم آفريدي، تو ما را امر و نهي كردي و تو وعده و وعيد دادي. تمام اين‏ها را مورد اعتقاد قرار مي‏دهيم و به حقانيت اين‏ها اقرار مي‏كنيم. عرضه مي‏داريم خدايا بهشت و جهنم تو حق است، وعده به بهشت و وعيد

«* نماز جلد 5 صفحه 105 *»

به جهنم هم حق است، امر و نهيت هم حق است. اين‏ها همه حق است يعني مسلّم است، جاي شك ندارد.

آن‏وقت نتيجه اين اقرار و اعتقادها اختيار است. پس ما بايد مختار باشيم تا وعد و وعيد معني داشته باشد، مختار باشيم تا امر و نهي معني داشته باشد، مختار باشيم تا بهشت و جهنم و ثواب و عقاب معني داشته باشد.

پس اقرار به ثواب و عقاب كه هر كار خوبي جزاي خوب دارد و خدا پاداش خوب مي‏دهد و هر كار بدي كيفر دارد و خدا مؤاخذه مي‏كند و عقاب دارد، اين‏ها را وعده داده‏اند و ما هم اقرار مي‏كنيم. حق تعالي وعده داده به ازاي خوبيها ثواب دهد و وعيد فرموده به ازاي بديها جزاي بد دهد و كيفر كند، اين‏ها همه را ما مورد اعتقاد قرار مي‏دهيم و به درگاه خدا عرضه مي‏داريم.

همين‏ها دليل بر اين است كه ما مختاريم و در واقع در مقابل اين اقرارهايي كه داريم، به مختار بودن خودمان التزام مي‏دهيم. پناه به خدا مي‏بريم! يعني خدايا من خودم دارم امضاء مي‏دهم كه اگر مرا به بدي‏هايم مؤاخذه كني، به عدلت رفتار كرده‏اي، به من ظلم نكرده‏اي چون من خودم مختارم و به سوء اختيار خودم بدي را انتخاب كرده‏ام بعد از آن‏كه به من عقل دادي فهميدم كه بد بد است، خوب خوب است.

همچنين خدايا بعد از آن‏كه به من فطرت دادي، من به فطرتم فهميدم كه بايد تو را بخواهم، به سوي تو كشش داشته باشم، به دين تو گرايش داشته باشم، تو را پرستش كنم، به خواست تو رفتار كنم نه اين‏كه به خواست خودم يا غير خودم رفتار كنم، خواست تو مقصود من بايد باشد، رضاي تو مطلوب من باشد، از خشمت بترسم. همه اين‏ها را ما اقرار مي‏كنيم.

بعد هم اقرار مي‏كنيم كه خدايا مرا هدايت كردي، رسول فرستادي، امر و نهي قرار دادي، مجموعه اين امر و نهي‏ها كه مجموعه به دست رسول به من رسيده است، خدايا

«* نماز جلد 5 صفحه 106 *»

من اقرار مي‏كنم كه اين‏ها همه حق است؛ يعني سر جايش درست است. معناي حق بودن اين است كه مسلّماً سر جايش درست است، مسلّماً عدل است، فضل است، جود و كرم است، در واقع گواهي مي‏كنم و امضاء مي‏دهم.

مرسوم است در بيمارستان‏ها قبل از عمل‏هاي جراحي از شخص امضاء مي‏گيرند كه اگر از دنيا رفت خودش به مردنش راضي است. حالا ما به اين اقرارها امضاء مي‏دهيم كه خدايا اگر ما را به بدي‏هايمان مؤاخذه كردي به عدل با ما رفتار كرده‏اي و اگر بدي‏هاي ما را آمرزيدي به فضل با ما رفتار كرده‏اي. اگر در خوبي‏هاي ما به ما جزاي خير دادي آن هم فضل است، احسان است چون ما از خودمان مايه‏اي نداريم، عقل را تو دادي، فطرت را تو دادي، تو هدايت كردي، رسول را تو فرستادي و بلكه توفيق را هم تو دادي، همين‏قدر ما اندكي به خوبي ميل پيدا كرديم تو ما را به عمل به آن توفيق دادي و اختيار را براي ما نگه داشتي.

پيش از اين در ذيل اين حديث شريف قدسي كه خداوند مي‏فرمايد: من تقرّب اليّ شبراً تقرّبت اليه ذراعاً([79]) مبحثي داشتم كه خيلي اميدبخش است. آن بياني كه داشتم نمي‏دانم در خاطرتان هست يا نيست، اگر فراموش كرده‏ايد مراجعه كنيد كه بيان جالبي بود و اگر در خاطرتان هست كه بهتر، آن‏هايي كه مي‏دانند به آن‏هايي كه نمي‏دانند بگويند.([80])

مطلب اين است كه در هر صورت فضل و كرم خداست كه شامل حال بنده مي‏شود و توفيق مي‏دهد كه بنده به خوبي‏ها تمايل پيدا مي‏كند و به عمل به آن موفق مي‏شود، در اين‏جاست كه بايد خداي خود را شاكر باشد، اميرالمؤمنين7 فرمود: لايحمدْ حامد الا ربه حمد و ستايش نكند ستايش كننده‏اي، در خوبي‏ها مگر خدايش را، و لايلُم

«* نماز جلد 5 صفحه 107 *»

لائم الا نفسه([81]) و در بدي‏ها هم كسي را سرزنش نكند مگر خودش را. پس اين‏ها دليل اختيار است.

خلاصه در اين اعتقادها و اقرارها امضاء مي‏دهيم كه خدايا اگر ما را به بدي‏هاي ما مؤاخذه كني، به عدلت رفتار كرده‏اي. پس ما مختاريم كه به درگاه خدا اين عرض را داريم.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 108 *»

مجلس     9

 

(پنج‌شنبه 2 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1419 هـ ق ـ 29 / 11 / 1377)

g  عبادات مقرره در شريعت كامل‌ترين نظام عبوديت است

g  تنزيه ذات خداوند از صفات تعطيل ذات از كمالات نيست

g  صفات حادث دليل وجود صفات ذاتيه است

g  اسم «الله» جامع تمام صفات خداوند است

g  اقسام بزرگيهاي حق‌تعالي

g  تفاوت بزرگواري و بزرگي خداوند

g  ظهور خداوند به «الوهيت» ظهور به جميع اسماء و صفات اوست

«* نماز جلد 5 صفحه 109 *»

g  «عبوديت» خضوع و خشوع بنده در برابر ظهور خداوند به «الوهيت» است

g  «ثناء تنزيهي» و يا «تسبيحي»

g  مقام بيان معصومينموقع ظهور خداوند به سبوحيت و قدوسيت است

g  هيچ ثنائي بر ذات خداوند واقع نمي‌شود

g  مواقع ستايش‌هاي حق‌تعال

 

«* نماز جلد 5 صفحه 110 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

عرض شد حضور قلب در نماز و به‏طور كلي در عبادت باعث كمال معنوي و كمالِ واقعيت و نورانيت باطني براي عبادت مي‏شود. حضور قلب و اخلاص در عمل دو ركني هستند كه عبادت را از نظر معني و واقعيت، كامل و نوراني مي‏سازند، از اين جهت به اين دو مسأله در عبادت خيلي اهميت داده شده است.

نماز و ساير عبادت‏هايي كه مقرر شده، از نظر حدود صوري و جهات ظاهري كامل‏ترين نظام عبوديت است كه از نظر نظام ظاهري و حدود صوري از اين عبادت‏ها كامل‏تر متصور نيست.

تمام آن‏چه ديگران فكر كرده‏اند و به خيال خود صورت‏هايي را براي عبادت‏ها تنظيم كرده‏اند مثل نمازها و اذكاري كه در ميان اهل سير و سلوك اصطلاحي معروف است و در شريعت نرسيده و ائمه: دستور نفرموده‏اند، اين‏ها همه خيالات است. پس در حقيقت صورت‏هاي عبادات مقرره در شريعت كامل‏ترين صورت‏ها و نظام‏هاي عبوديت است كه تنظيم شده است.

صورت عبادات به دستور حق تعالي است، خداوند تنظيم كرده و ترتيب داده و در همه زمان‏ها به انبياء تعليم فرموده و بعد در اين زمان و در اين امت به رسول خدا9

«* نماز جلد 5 صفحه 111 *»

تعليم داده است. اگر ابتداي تنظيم و تركيب عبادات از طرف خداوند باشد معلوم است كه خداوند از همه خلق به شؤون ربوبيت خود و مقتضاي شؤون الوهيت خود آگاه‏تر است و از اين جهت عبادت‏ها را هم طوري تنظيم و تركيب فرموده كه با شؤون الوهيت و ربوبيت او مناسبت دارد. يعني همين عبادت‏ها خضوع و خشوع بندگان در برابر ظهور حق تعالي به الوهيت است، عبادت‏هاست و چون بندگان راه نمي‏بردند، به وسيله انبياء به بندگان خود تعليم فرموده است.

پس مي‏توانيم بگوييم كه تنظيم عبادات به اين شكل بوده كه شريعت در جميع حدود و جهاتش تعليم خداست، الهام حق تعالي است، وحي خدا به انبياء است كه از جمله حدود و جهات شريعت‏ها، تنظيم صورت‏هاي عبادت‏هاست.

و اگر طور ديگري بگوييم، همان‏طور كه نوعاً اين چنين مي‏گويند كه عبادت‏ها كشف‏هايي است كه براي انبياء صورت مي‏گرفته است. چون انبياء در مقام بر مي‏آمدند كه حق تعالي را ستايش، پرستش و سپاس‏گزاري كنند؛ يعني به واسطه آن معرفت كه براي آن‏ها فراهم مي‏شده و به‏واسطه ظهور و تجلي حق تعالي كه براي آن‏ها بوده، در مقام خضوع و خشوع بر مي‏آمدند كه به مناسبت آن ظهور و تجلي خاضع و خاشع باشند و حق تعالي را كرنش كنند و به زبان و به عمل و به اعضاء و جوارحِ ظاهر و باطن، خدا را ثنا بگويند، ستايش كنند و ذكر جميل از حق تعالي در مقابل نعمت‏هاي ظاهري و معنوي داشته باشند مخصوصاً تجليات حق تعالي كه براي آن‏ها فراهم مي‏شده است.

در مقام كشف براي آن‏ها اين‏طور جلوه مي‏كرده كه مثلاً به اين‏گونه عبادت كنند، به اين‏گونه خضوع و خشوع داشته باشند، به اين‏طور در عمل و در زبان ثناء بگويند، آن‏چه به زبان جاري مي‏شده آن‏ها را اذكار و اوراد گفته‏اند و آن‏چه در اعضاء و جوارح ظاهر مي‏شده آن‏ها را نماز و روزه و حج و ساير عبادت‏ها مي‏ناميدند.

«* نماز جلد 5 صفحه 112 *»

و چون نماز اعظم عبادت‏ها و جامع همه بندگي‏هاست از اين جهت خود نماز از اول تا به آخر كشفي است كه مثلاً براي رسول اللّه9 در معراج رخ داده، همچنين كشفي است كه براي انبياء پيشين واقع مي‏شده است.

خلاصه ما از هر نظر به صورت عبادت‏ها توجه كنيم و آن‏ها را از حيث حدود ظاهري و صوري در نظر بگيريم بايد عقيده‏مان اين باشد كه كامل‏ترين نظام‏هاي عبوديت است كه ديگر از اين‏ها كامل‏تر، جامع‏تر و مناسب‏تر با ظهور حق تعالي به الوهيت وجود ندارد.

«الوهيت» كه مي‏گوييم مجموعه صفات را گفته‏ايم، وقتي مي‏گوييم خداوند براي بندگانش به الوهيت ظهور فرموده، تمام صفات كماليه حق تعالي را ذكر كرده‏ايم. به جهت اين‏كه شما در قرآن و در جاهاي ديگر مي‏بينيد كه اسم «اللّه» كه به اسم جلاله مشهور است براي همه اسم‏ها مبتدا قرار مي‏گيرد و اسم‏هاي ديگر همه خبر و گزارش از اللّه هستند.

ديگران مي‏گويند كلمه «اللّه» براي ذات معبود وضع شده كه مستجمع جميع صفات كماليه است، ولي ما مي‏دانيم ذات حق تعالي اسم ندارد، رسم ندارد. در اول كتاب هداية الصبيان اين مطلب را تعليم داده‏اند كه از بچّگي ياد بگيريم كه خدا بي‏نام و نشان است. يعني براي ذات حق تعالي نام و نشاني نيست. اسم‏ها گزارش از ذات نيست، اسم‏ها اشاره به ذات نيست. زيرا اسم، محدود مي‏كند و ذات مقدس حق تعالي محدود نمي‏شود.

از اين جهت اميرالمؤمنين7 فرمود: و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه([82]) كمال توحيد حق تعالي و شناخت حق تعالي به يكتايي آن است كه صفات را از ذات او سلب كنيم؛ يعني صفات گزارش از ذات نيست.

البته معناي اين سخن اين نيست كه بنابراين ذات حق تعالي ـ نعوذباللّه ـ فاقد كمالات است مثلاً علم ندارد، بينايي ندارد، شنوايي ندارد.

«* نماز جلد 5 صفحه 113 *»

ذات حق تعالي منزه است از صفاتي كه او را محدود مي‏كند، صفاتي كه حد ايجاد مي‏كند و باعث تعين مي‏شود. اما آيا ذات مقدسش فاقد كمالات است؟ اين‏چنين نيست، ذاتي است كه عين علم است، ذاتي است كه عين قدرت است، عين شنوايي است، عين بينايي است. اما ما راه نداريم براي تعبير از آن ذات و از آن شنوايي و از آن بينايي و از آن دانايي و از آن توانايي، تعبيري نداريم.

تعبيراتي كه در قرآن و در روايات و در ساير جاها مثل دعاها وجود دارد، همه در واقع صفات فعليه حق تعالي است ولي مي‏دانيم اين صفات فعليه مال خدايي است كه فاقد كمالي از كمالات نيست.

او اگر ذاتاً قدرت نمي‏داشت نمي‏توانست تجلي كند به قدرتي كه آن قدرت فعل اوست و اسم القادر از آن تجلي برايش مشتق مي‏شود. او اگر در ذاتش علم و دانايي نمي‏داشت نمي‏توانست به دانايي تجلي كند كه آن علم، فعل اوست و اسم العالم از آن تجلي برايش مشتق مي‏شود. او اگر قدرت نمي‏داشت نمي‏توانست به خلقش قدرت بدهد، اگر علم نمي‏داشت نمي‏توانست به خلقش علم بدهد.

پس ذات مقدس حق تعالي عين جميع صفات ذاتيه و كماليه اوست ولي تعبير هر چه هست از صفات فعليه (صفات حادث) اوست. آن وقت خود صفات فعليه (صفات حادث) اين نكته را به ما مي‏فهماند كه تا صفت ذاتي نباشد اشراق به صفت فعلي (صفات حادث) معني ندارد.

مثالش آن‏كه شما در ذات خود قدرت و توانايي بر نوشتن داريد اما تا ننويسيد نمي‏شود به شما كاتب گفت، وقتي نوشتيد به شما كاتب مي‏گويند آن وقت كاتب اسم شماست و از قدرتي كه شما بر كتابت داريد خبر مي‏دهد. نويسندگي قدرت مي‏خواهد، قدرت بر نويسندگي بايد باشد، در ذات شما اين قدرت هست و بعد تجلي مي‏كند به قدرت بر نوشتن، وقتي كه فعل نوشتن از شما ظاهر شد آن وقت شما را به الكاتب يا القادر علي الكتابة توصيف مي‏كنيم.

«* نماز جلد 5 صفحه 114 *»

بنابراين ما وقتي ديديم خداوند آسمان‏ها ايجاد كرده، زمين‏ها ايجاد كرده، مواليد ايجاد كرده، عناصر ايجاد كرده، خلق اولين و آخرين را ايجاد كرده، ظاهرشان را ايجاد كرده، باطنشان را ايجاد كرده، صفات كماليه به خلقش داده علم داده، قدرت داده، شنوايي داده، بينايي داده، اين‏ها را كه مي‏بينيم آن وقت يقين مي‏كنيم كه حق تعالي خودش در ذات مقدسش قدرت، علم و ساير كمالات را كه عين ذاتش است دارد.

پس تعبير ديگران درست نيست كه مي‏گويند «اللّه» وضع شده براي ذاتي كه مستجمع جميع كمالات است. «اللّه» را عَلَم ذات مي‏گويند، اين‏طور صحيح نيست. «اللّه» اسم است براي ظهور حق تعالي به الوهيت.

پس «اللّه» از اين جهت كه اصل و مبدء همه تعينات است، براي ساير صفت‏ها مبتدا قرار مي‏گيرد و ساير اسم‏ها و صفت‏ها خبر از «اللّه» واقع مي‏شوند اما «اللّه» براي آن‏ها خبر واقع نمي‏شود مثل آن‏كه مي‏گوييم: اللّهُ غفورٌ، اللّه رحيمٌ، اللّه احدٌ، اللّه صمدٌ و همچنين ساير صفات كه همه براي «اللّه» خبر قرار مي‏گيرند و «اللّه» مبتدا براي آن‏ها مي‏باشد.

معناي مبتدا قرار دادنِ «اللّه» و خبر قرار دادنِ ساير صفات آن است كه «اللّه» جامع همه صفات است، همه را در بر دارد.

بلاتشبيه مثَلي كه مي‏توان زد همين است كه وقتي زيد را در نظر مي‏گيريم، مي‏بينيم داراي كمالات است، تمام اوصاف را دارد، آن وقت زيد را مبتدا و صفات زيد را خبر براي زيد قرار مي‏دهيم، مي‏گوييم زيد قائمٌ، زيد راكعٌ، زيد ساجدٌ، زيد نائمٌ، زيد ذاهبٌ، زيد كاتبٌ و ساير صفات، تمام صفات براي زيد خبر قرار مي‏گيرد اما اسم زيد مقدم بر همه، مبتداي همه و مسلط بر همه مي‏باشد پس زيد جامع همه صفات است.

بلاتشبيه «اللّه» هم همين‏طور است «اللّه» گزارش از ظهور حق تعالي به صفتي است كه آن صفت جامع همه صفت‏هاست، «اللّه» كه گفتيم همه صفات را گفته‏ايم و از اين

«* نماز جلد 5 صفحه 115 *»

جهت تمام صفات براي «اللّه» خبر واقع مي‏شود و «اللّه» براي همه مبتدا قرار مي‏گيرد و همين مبتدا قرار گرفتنش بيان اين مطلب است كه پس «اللّه» جامع جميع صفات است.

از جمله صفات ظهور حق تعالي به سبوحيت و قدوسيت است، در دعاي كميل خدا را به يا نور يا قدّوس([83]) مي‏خوانيم و يا اين‏كه دستور رسيده در سجده‏ها بخوانيم: سبّوح قدّوس([84]) خدا را مي‏خوانيم و به سبوحيت و قدوسيت توصيف مي‏كنيم و اين «سبّوحٌ قدّوس» در واقع همان تعبير سبحان اللّه است و به تعبير ديگر سبحانك يا لااله الا انت([85]) «سبحانك» يعني همان سبوح بودن و قدوس بودن حق تعالي كه بارها عرض كرده‏ام ظهور حق تعالي به پاكيزگي از جميع شوائب خلقي، سبوحيت و قدوسيت خداست، از اين ظهور به اسم «سبّوح» و «قدّوس» تعبير مي‏آورند.

در بحث‏هايي كه قبلاً داشته‏ام توضيح داده‏ام كه بزرگي‏هاي حق تعالي چهار قسم است: بزرگي ظاهري، بزرگي باطني و معنوي، بزرگي به معناي برتري از خلق و بزرگي به معناي پاكيزگي از شوائب خلقي.

ان‏شاءاللّه اين مباحث را در خاطر داريد، در موقع خواندن دعاها و يا در مطالعاتِ مباحث توحيدي خيلي شما را كمك مي‏كند. تمام صفات و اسماء را مي‏شود تحت اين چهار عنوان قرار داد.

اسماء و صفات حق تعالي يا گزارش از بزرگي ظاهري خداست كه همان كبريائيت باشد و جلوه به كبريائيت يعني بزرگي ظاهري شامل همه آن‏هاست. از قبيل «سلطان»، «برهان»، «ديّان» و ساير صفاتِ اين‏طوري. و يك دسته از صفات و اسماء حق تعالي در عنوان بزرگي معنوي و باطني داخل مي‏شود كه به تعبير فارسي به آن‏ها بزرگواري‏هاي حق تعالي مي‏توان گفت.

«* نماز جلد 5 صفحه 116 *»

بزرگواري غير از بزرگي است، در «بزرگي» جهات ظاهري در نظر است و در «بزرگواري» جهات معنوي در نظر است. بلاتشبيه اگر بخواهيم زيد را به بزرگي توصيف كنيم بايد در زيد بزرگي‏هاي ظاهري را ببينيم مثل فرماندهي. وقتي بر جمعي فرمانده بود و يا سلطنت داشت اين‏ها بزرگي ظاهري مي‏شود. از اين‏ها به «كبريائيت» تعبير مي‏آورند و لفظ «كبير» گفته مي‏شود. اصطلاح هم هست، مي‏بينيد در نوع مباحث تاريخي كلمه «كبير» صفت آورده مي‏شود براي اشخاصي كه تسلط داشته‏اند، رهبر كبير، سلطان كبير، انقلابي كبير و از اين قبيل موارد، كلمه «كبير» نوعاً در اين مواضع به‏كار برده مي‏شود و كبريائيت همان معناي بزرگي ظاهري را مي‏رساند.

اما وقتي خواستيد زيد را به صفات معنوي توصيف كنيد و بزرگي‏هاي معنوي را براي او ذكر كنيد اين‏جا «بزرگواري» مي‏گوييد. صفات معنوي مثل شجاعت، سخاوت، گذشت داشتن، چشم‏پوشي كردن و امثال اين صفات كه همه را صفات معنوي مي‏گويند، بزرگي‏هاي معنوي مي‏گويند و در زبان عربي به اين‏ها «عظمت» گفته مي‏شود.

و اما «برتري‏ها»: وقتي برتري را در نظر مي‏گيريم، مثلاً زيد را به عنوان برتر بودن از اَقران و امثال او در نظر مي‏گيريم، وقتي اين قسم بزرگي را در نظر بگيريم اين‏ها را به زبان عربي «جلال» نام مي‏گذارند. تمام صفاتي كه بر برتري حق تعالي از خلقش دلالت مي‏كند تحت عنوان «جلال» در مي‏آيد، تمام اسماء و صفاتي كه بر بزرگواري حق تعالي دلالت مي‏كند تحت عنوان «عظمت» در مي‏آيد.

تمام اسماء و صفات حق تعالي كه از سبوحيت و قدوسيت حق تعالي؛ يعني از پاكيزگي حق تعالي از صفات خلقي و آلايش خلقي گزارش مي‏دهد اين‏ها تحت عنوان «بهاء» در مي‏آيد، هماني كه در دعاي سحر مي‏خوانيم: اللّهم انّي اسألك من بهائك بابهاه و كل بهائك بهيّ.([86])

«* نماز جلد 5 صفحه 117 *»

اين تعبيرهايي را كه عرض كرده‏ام، خلاصه‏اي از مجموعه بزرگي‏هاي حق تعالي است. درجه اول از بزرگي‏هاي خدا، «بهاء» است، درجه بعد «جلال»، درجه بعد «عظمت» و درجه بعد «كبريائيت» حق تعالي است و به فارسي «پاكيزگي»، «برتري»، «بزرگواري» و «بزرگي» حق تعالي است.

تمام صفات حق تعالي را با اين‏كه حدي ندارد اما آن مقداري كه بيان فرموده‏اند اگر در آن‏ها دقت كنيد مي‏بينيد هر كدام در تحت يكي از اين بزرگي‏ها واقع مي‏شود.

و ممكن است يك اسمي دو جهت را در بر داشته باشد كه مثلاً از جهتي تحت «كبريائيت» و از جهتي تحت «عظمت» در بيايد. مانعي ندارد چون مقصود دلالت‏هاي اسماء و صفات حق تعالي بر بزرگي‏هاي خداوند متعال است.

ظهور خدا به الوهيت؛ يعني ظهور خداوند به جميع بزرگي‏هاي خود، و از اين جهت است كه «اللّه» براي اسماء الهي مبتدا واقع مي‏شود، مي‏گوييم: اللّه قدّوسٌ، اللّه سبّوحٌ، اللّهُ ذوالجلال، اللّهُ عظيمٌ و يا اللّه كبيرٌ، در قرآن مي‏خوانيم: و اللّهُ غفورٌ رحيم.([87])

پس تمام اين بزرگي‏ها براي «اللّه» صفت واقع مي‏شود كه البته جاي اين مباحث فعلاً نيست، وقتي بايد اين مطلب بيان شود كه گفت‏وگو در صفات حق تعالي و يا در تشريح اسم «اللّه» است.

آن‏چه فعلاً مقصود است آنست كه ما اجمالاً متوجه باشيم ظهور حق تعالي را به صفت الوهيت كه اين ظهور حق تعالي به صفت الوهيت يعني ظهور حق تعالي به جميع اسماء و صفاتش است. حق تعالي به جميع بزرگي‏هايش ظاهر شده، «اللّه» به صفت سبوحيت و قدوسيت ظاهر شده، «اللّه» به صفت جلال ظاهر شده، به صفت عظمت، و به صفت كبريائيت ظاهر شده است. همه تجليات حق تعالي به اين شؤونات است.

«* نماز جلد 5 صفحه 118 *»

پس عبوديت، خضوع و خشوع بنده در برابر ظهور حق تعالي به الوهيت است. ببينيد عبوديت چه امري است! كلمه «عبوديت» تمام مراتب بندگي را شامل است و از اين جهت كلمه «عبد» شامل كسي است كه حائز جميع مراتب عبوديت باشد، «عبد» به معناي كامل و جامعش يعني آن بنده‏اي كه در برابر جميع ظهورات حق تعالي و در برابر همه بزرگي‏هاي حق تعالي به كمال خضوع و خشوع قائم شده و حقِ ظهور حق تعالي را به جميع شؤونات الوهيت و جميع شؤونات ربوبيت اداء كرده است.

از اين جهت «عبد» در سراسر عالم امكان اسم شده براي محمّد بن عبداللّه9 كه خداوند آن بزرگوار را در قرآن «عبداللّه» خوانده([88]) و ما هم در نماز، اول به عبوديت حضرت شهادت مي‏دهيم و حضرت را به عنوان عبده و بعد به عنوان رسوله ذكر مي‏كنيم. در تشهد نماز مي‏گوييم: و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله([89]) اول به عبوديت حضرت و سپس به رسالت حضرت9 شهادت مي‏دهيم.

بعد از آن بزرگوار، مقام عبوديت شأن آل محمّد: است و بعد از ايشان شأن انبياء و بعد شأن بزرگان دين در هر زمان است و بعد شأن ساير مؤمنين است كه به تبعيت و به ملحق شدن به آن بزرگواران عبد ناميده مي‏شوند و عبد خوانده مي‏شوند. از اين جهت در سلام نماز مي‏گوييم: السّلام علينا و علي عباد اللّه الصالحين([90]) «عباد» وصف همه بندگان مؤمن حق تعالي است.

پس «عبوديت» قائم شدن به خضوع و خشوع و اداء حق ظهور حق تعالي به الوهيت است كه ظهور حق تعالي به الوهيت جامع جميع ظهورات حق تعالي به بزرگي‏هاي خود است. به سبوحيت ظاهر شده، به قدوسيت ظاهر شده. عبوديت در اين‏جا

«* نماز جلد 5 صفحه 119 *»

اداي حق سبوحيت خداست. چنين عبوديتي را كه با ظهور حق تعالي به سبوحيت و قدوسيت مناسب باشد، «ثناءِ تنزيهي» و يا «ثناءِ تسبيحي» اسم مي‏گذارند؛ يعني هر عبادتي كه در مقابل اين ظهور وضع شده باشد، آن عبادت، ثناء خدا از طرف بنده است.

«ثناء» عبارت از ذكر جميل، و ستايش حق تعالي است و ثناء تسبيحي و يا تنزيهي است كه در نماز بعضي از حركات نماز در برابر همين ظهور است. ما توجه نداريم اما بعضي از حركات و يا اذكار مثل «سبحان ربي العظيم و بحمده»، «سبحان ربي الاعلي و بحمده»، «سبحانك اللّهم» و «سبوح قدوس» كه اين‏ها ثناء زباني است. همين‏طور در نماز اعمال و حركاتي است كه ثناء حق تعالي به ثناء تنزيهي و تسبيحي است و همين‏طور بقيه ظهورات.

همچنين حق تعالي ظاهر شده به ظهور جلال، به ظهور عظمت و به ظهور كبريائيت و بنده بايد در نزد اين ظهورات ثناء و خضوع و خشوع داشته باشد كه مجموعه آن ثناءها در همين عبادت‏هاي ظاهري گنجانيده شده است.

پس عبادت‏ها از حيث صورت جامع‏ترين مراتب ثناء بر حق تعالي است. «عبادت» يعني ثناء گفتن بنده خدا را به آن‏چه خدا براي بنده مناسب هر شأني ظاهر شده‏است. در اصطلاح عرفاء ثناء ذاتي، ثناء اسمائي و ثناء تجلياتي مي‏گويند. يعني بنده گاهي ذات خدا را ثناء مي‏گويد و عبادتش ثناء ذات خداست و در بعضي حالات و بعضي عبادات ثناءِ اسمائي دارد، خدا را ثناگويي مي‏كند به شأن اسمائش، و گاهي ثناء خدا ثناء تجلياتي است يعني خدا را به تجلياتش ثناء مي‏گويد كه مقصودشان ثناء فعلي است در مقابل افعال و تجليات حق تعالي.

و بعد به‏طور كلي ثناء را دو قسم مي‏كنند ثناءِ تسبيحي و ثناءِ تحميدي، گاهي مي‏گويند ثناءِ حمدي خداست، ستايش خداست و گاهي مي‏گويند ثناءِ تسبيحي است، تنزيه خداوند است.

«* نماز جلد 5 صفحه 120 *»

عرفاء اين تقسيم را دارند اما اين بياني كه من داشتم فكر مي‏كنم اين بيان، جامع‏تر و درست‏تر باشد. چون ذات حق تعالي به‏طور كلي منزه از هر گونه معامله خلقي است، نه پرستش بر ذات واقع مي‏شود؛ يعني حق تعالي به ذات مقدسش نه معبود كسي است، نه ثناگفته كسي است، نه ستايش شده كسي است و نه پرستش شده كسي است.

مطابق قول عرفاء بايد ثناء يا پرستش بنده به ذات حق تعالي تعلق بگيرد تا صدق كند كه حق تعالي به ذاتش مورد پرستش يا مورد ستايش يا مورد كرنش واقع شده است. اين حرف باطل است زيرا ذات خداوند منزه از هر گونه ارتباط و تعلقات خلقي است بلكه حق تعالي به مواقع صفات و اسمائش مورد اين مسائل واقع مي‏شود.

ما حق تعالي را به سبوحيت و قدوسيتش ثناء تنزيهي داريم كه همان ظهور حق تعالي به نور بهاء است، اللّهم اني اسألك من بهائك بابهاه خدا را به بهاء و نور بهاء و ظهور به سبوحيت و قدوسيت تنزيه مي‏كنيم. پس متعلق تنزيه و متعلق تسبيح ما چيست؟ ظهور حق تعالي است نه ذات حق تعالي؛ و آن ظهور موقع تمامي اسماء و صفاتي است كه بر تنزه و تقدس خداوند از صفات خلقي دلالت دارند.

از نظر تطبيق با مقامات و شؤونات و فضائل و مناقب محمّد و آل‌محمّد: گفته‏ام كه خداوند به سبوحيت و قدوسيت خود ظاهر شده در مقامي از مقامات كليه محمّد و آل‌محمّد: كه آن مقام «بيان» است، گفته‏ام كه خداوند در مقام بيانِ محمّد و آل‌محمّد: به سبوحيت و قدوسيت ظاهر شده است.

پس دقت مي‏كنيد كه محل و موقع خلقي دارد، اين تجلي محل و موقع خلقي دارد و آن مقام «بيان» ايشان است در ميان فضائل كليه اين بزرگواران: و بعد تنزل كرده در مقام «بيانِ» انبياء، و بعد تنزل كرده در مقام «بيانِ» بزرگان دين. چون بزرگان دين هم اين چهار مقام كلي را دارند، انبياء هم اين چهار مقام كلي را دارند، محمّد و آل محمّد: هم اين چهار مقام كلي را ميان فضائلشان دارند كه اصل فضائل است،

«* نماز جلد 5 صفحه 121 *»

اصل مناقب است با اين تفاوت كه در درجه اول آن‏چه بالاصالة و بالذات و بالحقيقة از مقام «بيان» هست به محمّد و آل محمّد: تعلق دارد بعد عكسش، تنزلش، نورش و شعاعش در انبياء: افتاده است.

انبياء سبوحيت و قدوسيت خدا را حكايت نمي‏كنند مگر به حكايت كردن سبوحيت و قدوسيت محمّد و آل محمّد:، پس در واقع انبياء شعاعند، بيانِ بيانند؛ اين‏طور مي‏شود. «بيان» در اين‏جا به معناي گفتن نيست بلكه به معناي آشكارايي و هويدايي است كه حق تعالي به پاكيزگي و بي‏آلايشي در مقام «بيان» اين بزرگواران به‏طور حقيقي و اولي و اصلي ظهور فرموده است.

آن وقت مقام بيان انبياء چه موقعيتي پيدا مي‏كند؟ بيانِ بيان مي‏شود. مقام بيان بزرگان چه مي‏شود؟ بيان‌ِ بيان‌ِ بيان مي‏شود. مثل شعاعِ شعاعِ منير، اين‏طور مي‏شود.

ميان منير و شعاع خيلي فرق است، در محمّد و آل محمّد: خدا به منيريت ظاهر شده و در انبياء به نور منير ظاهر شده و در بزرگان شيعه به نورِ نورِ منير ظاهر شده است. از اين جهت امام زمان7 فرمود: فانهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه([91]) آن‏ها (راويان حديث) حجت من بر شما هستند و من حجت خدا هستم. پس آن‏ها را ابتداءً نمي‏شود حجة اللّه و يا حجة الاسلام ناميد، حجة اللّه و يا حجة الاسلام شأن معصوم كلي به مانند بقية اللّه7 است.

بزرگان شيعه حجتِ حجتند از اين جهت در زيارت ايشان عرض مي‏كنيم: السلام عليكم يا حججَ حججِ اللّه در آداب زيارت بايد اين موضوع رعايت شود. البته حضور ايشان مي‏توان عرض كرد: السّلام عليكم يا حجج اللّه اما شخص خيلي بايد در معرفتِ نورانيت كار كرده باشد تا بتواند اين‏طور حرف بزند. ماها نمي‏توانيم اين‏طور بگوييم، ما بايد حضور ايشان عرض كنيم: السلام عليكم يا حجج حجج اللّه.

«* نماز جلد 5 صفحه 122 *»

اما در باره امام7 عرض مي‏كنيم: السلام عليك يا حجة اللّه([92]) اين‏جا خيلي نمي‏خواهد در معرفت نورانيتِ ايشان زحمت بكشيم. الحمدللّه خداوند آن‏چنان شؤون مقدسه محمّد و آل محمّد: را ظاهر ساخته كه دوست و دشمن اعتراف دارند كه اين بزرگواران انوار حق تعالي و مَجالي كمالات خداوند هستند.

عرض كرده‏ام حق تعالي به ذات مقدسش متعلَق هيچ ثنائي از ثناهاي خلق از اولين و آخرين واقع نمي‏شود، حتي ثناء رسول اللّه9 كه عالي‏ترين و جامع‏ترين ثناء است، خودش فرمود: ان كان للرحمن ولد فانا اول العابدين اگر بنا باشد خدا پسر داشته باشد مثل عيسي يا عزير آن‏چنان كه نصاري و يهود مدعي شده‏اند و براي خدا پسر قرار دادند، اگر بنا باشد خدا پسر داشته باشد ـ به تعبير من كه از قول رسول‌اللّه9 مي‏گويم ـ اگر بنا باشد خدا پسر داشته باشد آيا من سزاوارترم به اين‏كه پسر خدا باشم يا عيسي سزاوارتر است؟ من سزاوارترم پسر خدا باشم يا عزير؟ و انا اول العابدين و حال آن‏كه من قبل از عيسي و قبل از عزير خدا را پرستش كرده‏ام، موجود بوده‏ام كه پرستش كرده‏ام پس سابق بر عيسي هستم، سابق بر عزير هستم و در عبوديت بر آن‏ها مقدم هستم، آن‏ها در عبوديت شعاع من هستند، تابع من هستند.

پس اگر بنا باشد خدا براي خود پسر هم بگيرد و كسي پسر خدا باشد منم پسر خدا، نه عيسي و نه عزير. ولي خدا پسر ندارد، خدا جزء ندارد، خدا فرزند ندارد. خدا منزه است از اين‏كه فرزند داشته باشد. بلكه خداوند بنده دارد، بنده‏اش هم حقيقتاً اول العابدين؛ يعني رسول اللّه9 هستند.

عرضم اين بود كه خداوند ذات مقدسش منزه است از اين‌كه متعلَّق ثناء، كرنش، پرستش و ستايش خلق واقع شود، بلكه به ظهوراتش متعلق اين ستايش‏ها واقع مي‏شود

«* نماز جلد 5 صفحه 123 *»

همچنان‏كه ثناء تسبيحي و تنزيهي خلق بر ظهور حق تعالي واقع مي‏شود. چه ثناء ذكري و زباني باشد و چه عملي باشد مثل سجده كه عملاً ثناء حق تعالي به سبوحيت و قدوسيت است.

پس خداوند به ظهورش متعلَق اين ستايش‏ها قرار مي‏گيرد و اين ستايش‏ها بر ظهورات حق تعالي واقع مي‏شود. در مقام بيانِ محمّد و آل محمّد: و انبياء و بزرگان، به سبوحيت و قدوسيت ظاهر شده كه همان نور بهاء باشد.

و در مقام معاني ايشان به برتري ظاهر شده كه مقام جلال خداست. حق تعالي در مقام معاني حجت‏هايش به جلال و برتري از ساير خلق ظاهر شده كه اداء حق اين ظهور ثنائي است و آن به اين ظهور ربط پيدا مي‏كند و معلوم است به مقام معاني محمّد و آل‌محمّد: تعلق مي‏گيرد، خداوند در اين مقام به جلالت ظاهر شده، در اين مقام به برتري ظاهر شده، ذات مقدسش منزه از اين سخن‏هاست، ظهورش به اين صفات توصيف مي‏شود.

ظهور خدا به جلال و برتري براي بنده، اقتضاء مي‏كند ثنائي و خضوع و خشوعي را كه عبادت بنده در مقابل آن ظهور است. متعلَّق آن عبادت و آن ثناء، بديهي است كه بايد ظهور حق تعالي باشد نه ذات خداوند و البته اين ظهور مال خداست و خواه و ناخواه خدا ثنا گفته شده، خدا ستايش شده، اين بحث‏ها از نظر علمي و فكري و به اصطلاحِ روز از نظر تئوري است كه صحبت مي‏كنيم.

اما در مقام عمل، فقط خداست كه پرستش مي‏شود، فقط خداست كه كرنش مي‏شود، اياك نعبد و اياك نستعين؛ خدايا فقط تو را عبادت مي‏كنيم، فقط تو را بندگي مي‏كنيم، هر ثنائي براي توست، هر كرنشي براي توست. در واقع پرستش‏ها، ستايش‏ها، كرنش‏ها و سپاس‏ها همه مال خداست نه مال غير خدا. اما ظهور هم غير خدا نيست، خدا به ظهورش ظاهر مي‏شود.

در مقام تعريف و تعرف و معاملات خلقي، هيچ فرقي بين خدا و بين ظهور خدا نيست چنان‏كه حضرت بقية اللّه صلوات اللّه عليه به ما تعليم مي‏فرمايد و به درگاه خدا

«* نماز جلد 5 صفحه 124 *»

عرضه مي‏دارد: لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك.([93]) يعني خدايا هيچ فرقي ميان تو و ميان مقامات و آيات تو نيست بجز آن‌كه آن‏ها بندگان و خلق تو هستند.

خداوند بعد از ظهور به انوار جلال، به صفت عظمت و بزرگواري ظاهر شده كه به‏طور اول و اصل و حقيقت، در مقام ابوابيت محمّد و آل محمّد: است و در درجه بعد در مقام ابوابيتِ انبياء و سپس در مقام ابوابيت بزرگان دين ظاهر شده است، متعلَّق جميع عبادت‏هايي كه مناسب با ظهور حق تعالي به عظمت است مقام ابوابيت حجت‏هاي خداوند است.

اين مباحث از نظر تئوري بحث است، از نظر علمي است، وقتي است كه در مقام شناخت سخن مي‏گوييم و الا خداست عظيم، غير از او عظيمي نيست، خداست صاحب عظمت، غير از او صاحب عظمتي نيست، هر عظمتي مال خداست و همه كرنش‏ها و ستايش‏ها و پرستش‏ها كه در مقابل عظمت است، خدا به آن كرنش‏ها كرنش شده، به آن پرستش‏ها پرستش شده، به آن ستايش‏ها ستايش شده است.

اما ظهور حق‌تعالي به كبريائيت، در درجه اول در مقام امامت محمّد و آل‌محمّد: و در درجه بعد در مقام امامت انبياء و در درجه بعد در مقام امامت بزرگان دين است و هر خضوع و خشوعي كه مناسب با كبريائيت خداست متعلَّق آن مقام امامت حجت‏هاي خداوند متعال است.

اين مطلب را كه عرض كردم از نظر بحثي و علمي است و الا از نظر عمل و در مقام عمل، تمام واسطه‏ها مضمحلّ‏اند و در نظر نمي‏آيند كه ما بخواهيم واسطه‏ها را در نظر بگيريم و اللّه اكبر كه مي‏گوييم از مقام امامت بزرگان شروع كنيم و بعد درجه به درجه بالا برويم، بلكه وسائط همه مضمحلّ‏اند و هيچ‏كدام ملاحظه نمي‏شوند.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 125 *»

مجلس     10

 

(چهارشنبه 8 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1419 هـ ق ـ 5 / 12 / 1377)

 

g  در عرصه تكوين تخلفي از عبوديت وجود ندارد

g  كمالات و درجات قرب در عرصه تشريع اكتسابي است

g  تلاش پيامبران براي عبوديت شرعي است

g  مراسم عبوديت معجونهاي درماني براي دردهاي بندگان است

g  نظر برخي از عرفاء درباره منشأ طور و طرز عبادات

g  مقصد اصلي از تشريع شرايع الهي

g  تشخص معنوي عبادات به اخلاص و حضور قلب بستگي دارد

g  ميان حيوانيت انسان و حيوانيت حيوانات اشتراكي نيست

g  ملاك ارزش انسان به حدود انساني است

g  نخستين گام مؤدّب‌شدن به آداب اسلامي است

g  كمال معنوي «نماز» به «صورت شخصيه» آن بستگي دارد

g  هر عبادتي سپاس و ستايش خداوند است

g  نماز كامل‌ترين و جامع‌ترين ثناء‌گويي بنده است

 

«* نماز جلد 5 صفحه 126 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و كمال توجه به‏ قلب در آن واجب و متحتم.

عرض شد حضور و توجه قلب در نماز و ساير عبادات از اموري است كه باعث تكامل و نوراني شدن و كمالِ نوريت پيدا كردن هر عبادتي است. انسان بايد در حال عبادت متوجه و متذكر باشد كه در عبوديت به سر مي‏برد و گفتم هدف از تشريع و قرار دادن نظامِ شريعت همين است كه ما را در عالم تشريع با عالم تكوين هماهنگ كنند. چون در عالم تكوين همه در درگاه حق تعالي بنده هستيم و حقيقت ما را عبوديت تشكيل مي‏دهد.

در مرحله تكوين مسأله اين است كه تمام موجودات حقيقتشان را عبوديت آن‏ها تشكيل مي‏دهد به جهت اين‏كه در مقام تكوين همه متوجه فقر و فاقه خود هستند و همه دست نياز به درگاه حق تعالي دراز كرده و به حقيقتِ وجودِ خود از حق تعالي طلب اِمداد و مدد مي‏كنند، همه موجودات اين‏چنين‏اند، تفاوت نمي‏كند. از اين جهت حق تعالي در عرصه تكوين از فرمان خود و از اقتضاي الوهيت خود متخلف ندارد، براي جميع ممكنات و موجودات به الوهيت ظاهر شده و همه هم به اقتضاي اين ظهور در مقام عبوديت بر آمده‏اند.

«* نماز جلد 5 صفحه 127 *»

به تعبير ديگر در عرصه تكوين همه ظرف گدايي خود را به درگاه حق تعالي برده و از خداي متعال مدد مي‏طلبند. شما كه مي‏بينيد اين عالم و اين نظام تكوين برقرار است، آسمان‏ها در گردش هستند و همه موجودات در مقام خود در كمال وجود به‏سر مي‏برند و داراي كمال وجودي هستند، اين‏ها همه به واسطه همين است كه در مقام تكوين از شؤون عبوديت تخلف ندارند.

در مقام تكوين همه نيازمند، همه فقير، همه محتاج و همه درخواست كننده فضل و فيض و كرم و جودِ حق تعالي هستند و خدا هم امداد مي‏فرمايد و دعوت همه را اجابت مي‏فرمايد و نياز آن‏ها را به جود و كرمش رفع مي‏فرمايد.

از اين جهت فرمود: أمَّن يُجيب المضطرَّ اذا دعاه و يَكشف السّوء([94]) خود اين نشانِ همين مطلب است كه چاره كارِ بيچارگان را مي‏سازد و اضطرار مضطرّ را رفع مي‏فرمايد و از هر كس كه او را بخواند كشف سوء مي‏كند. پس در مقام تكوين مسأله چنين است.

اما در مقام تشريع كه تمام كمالات در اين مقام به اكتساب به‏دست مي‏آيد. در مقام تشريع است كه درجات قرب به تحصيل فراهم مي‏شود، در مقام تشريع است كه انسان با كوشش به عنايت‏هاي حق تعالي نائل مي‏شود. در مقام تشريع كمالات اكتسابي پيدا مي‏شود، خوب و بد در مقام تشريع است. در اين مقام است كه اولياي خدا و انبياء و اوصياي ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين خواسته‏اند مقام تشريع ما را با عالم تكوين هماهنگ كنند؛ يعني همچنان‏كه در عالم تكوين حقيقت ما را عبوديت تشكيل مي‏دهد، خواسته‏اند كه در عالم تشريع هم حقيقت شرعيه ما را عبوديت تشكيل بدهد.

كمالات و درجات قرب در مقام تشريع اكتسابي است، تحصيلي است. بشر بايد به دستور شريعت و به تعاليم انبياء رفتار نمايد و اين كمالات و درجات را تحصيل كند و

«* نماز جلد 5 صفحه 128 *»

اكتساب نمايد. يعني خودش را با دستورات شرعيه منطبق سازد و در عبادت و بندگي كوشش كند. تلاش كند تا مرحله تشريعي خود را با مرحله تكويني منطبق سازد. يعني در مقام شرع هم اسم او عبد شود، همچنان‏كه در مقام تكوين نام او عبد است.

هيچ اسمي در مقام تكوين مناسب ما نيست مگر عبد. همچنان‏كه خداوند در مقام تكوين به معبوديت صِرف و الوهيت صرف ظاهر شده است، چون او به معبوديت و الوهيت ظاهر شده همه بندگان هم به اقتضاي آن ظهورْ عبدند و به مقتضاي آن در تكوين سالكند، از اين جهت در عرصه تكوين نامشان عبد است، همه خلق، عبدند.

«عبد» يعني داراي عبوديت، يعني قائم به خدمت، يعني سائل به كف، يعني فقير و محتاج به فضل و جود حق تعالي. در عالم امكان آن‏چنان فقر و احتياج غلبه دارد كه سراپاي وجود را فقر و فاقه تشكيل مي‏دهد، و همه وجودْ ظرف اظهار فقر و فاقه به درگاه حق تعالي است.

امر تكوين عجيب است! اين نظام كه برقرار است به واسطه برقراري سرّ عبوديت است. چون سرّ عبوديت بر قرار است نظام هستي برقرار است و عالم تكوين منظم و آباد و سرجاي خود است و همه به فيوضات نائل مي‏شوند.

ما بايد همين عبوديت را در مقام تشريع اجراء كنيم. از ما همين خواسته شده چنان‏كه خداوند مي‏فرمايد: ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. از ما بندگي خواسته‏اند، همه كوشش و تلاش‏ها براي همين بوده است. زحمات انبياء، زحمات اولياء براي اين بوده كه ما را با عالم تكوين منطبق سازند و مرحله تكوين و سرّ عبوديت در حقيقت شرعيه ما هم ظاهر شود و در عالم شرع هم ما عبد باشيم.

تمام همّ پيغمبران همين است و اي كاش همّ ما هم همين مي‏شد. يعني آن‏چه را كه در آن فكر مي‏كنيم و در باره آن در تأمل و تفكريم و غصه‏اش را مي‏خوريم همين باشد كه در عرصه تشريع هم نام «عبد» بر ما گذارده شود و نزد خدا و اولياي خدا «عبد» به حساب آييم.

«* نماز جلد 5 صفحه 129 *»

پس موضوعي كه بايد همّ ما باشد و به فكر آن باشيم و شبانه‏روز عمرمان را صرف تحصيل آن كنيم همين است كه كارمان به جايي برسد كه در شريعت و در عالم شرع هم نام ما عبد شود همچنان‏كه در عالم تكوين بدون ترديد نام ما عبد است و به واسطه داشتن عبوديتِ تكوينيه در بهشت تكوين به سر مي‏بريم و دار رضاي حق تعالي در عرصه تكوين نصيب و بهره ماست.

و چون در عرصه تكوين نام ما «عبد» شد پس خواه و ناخواه در قرب حق تعالي هستيم. اما اين كمالي نيست، كمالي كه از ما طلب شده و براي آن خلقت شده‏ايم اين است كه در مقام شرع هم همين‏طور باشيم، در عالم و عرصه شرع كاملاً مطابق با عرصه تكوين نام ما «عبد» باشد يعني بايد سرّ عبوديت در ما نمايان گردد و به واسطه پيدا شدن سرّ عبوديت نام عبد به ما داده شود. خدا ما را عبد خود بخواند، اولياي خدا ما را عبداللّه بدانند و بگويند، در عرصه تشريع هم اين مقام را تحصيل كنيم. اين عمده مطلب است و بايد همّ هر كسي كه طالب نجات و سعادت خود است همين باشد، هر كس واقعاً مي‏خواهد به نجات برسد و به سعادت دارَين نائل شود همّش بايد همين باشد كه خدايا چه كنم كه تو مرا عبد خود بنامي، خدايا چه كنم كه اولياي تو مرا عبد تو بخوانند؛ كه همين فقط از ما خواسته شده است. ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون.

پس چون مطلب اين است خداوند از باب رحمت و تفضل بر ما آسان فرمود و نظام عبوديت را خودش مقرر كرد. نظام عبوديت يعني صورت عبوديت و بندگي را او قرار داد. تمام احكام شرعيه، اوامر و نواهي شرعيه همه در واقع تعيين حدود و نظام عبوديت است و اين كار را حق تعالي فرمود.

يا بگوييم خداوند به فضل و جود و كرمش نظام عبوديت را تعيين فرمود و اين معاجين را فراهم كرد. هر عبادتي در جاي خودش معجوني است كه با استفاده از آن معجون آن درد بي‏درمان ما علاج مي‏شود.

«* نماز جلد 5 صفحه 130 *»

دردِ بي‏درمانِ ما دوري ما از ساحت قدس حق تعالي است، درد بي‏درمان ما گرفتار طبايع و انّيّت بودنِ ماست. خداوند اين درد را به تشكيل و ترتيب دادن همين معاجين درمان كرده است. تمام اين عبادت‏ها و دستورات شرعيه در جاي خود هر كدام معجوني است.

و اَتمّ معاجين و كامل‏ترين آن‏ها براي علاجِ درد بندگان در عالم تشريع «نماز» است. «نماز» يك معجون الهي است كه از اجزائي تركيب شده است. آن اجزاء يا افعالند و يا اذكار، حالات و حركاتند و يا سكنات، هر چه هستند همه و همه در جاي خود درد بي‏درمان ما را علاج مي‏كنند، براي ما قرب فراهم مي‏كنند و عمل كردن به مقتضاي ظهور خداوند به الوهيت را براي ما فراهم مي‏كنند كه همين ان‏شاءاللّه كمال ماست و ما اميد داريم به فضل حق تعالي كه به واسطه توجه آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه به تدريج در جمله و زمره عباد اللّه درآييم.

پس اين معاجين صورت‏هاي عبادات است كه خداوند قرار داده، يا آن‏طوري كه عرفاء مي‏گويند اموري است كه در اثر مكاشفه براي اولياي خدا فراهم شده است، آن‏ها معتقدند كه اين اعمال، اين اطاعت‏ها و از جمله نماز، اين‏ها مكاشفاتي است كه براي اولياء دست داده است.

مثلاً براي رسول خدا9 اين حالات و سكنات و اين افعال و اذكار، كشفي است كه رخ داده. يعني وقتي حضرت به مرحله قرب رسيدند و براي آن بزرگوار انوار جلال و عظمت حق تعالي كشف شد، به مقتضاي آن انوار و آن تجليات سلوك كردند و سلوك حضرت در برابر آن تجليات «نماز» شد؛ اين‏طور مي‏گويند.

مثالش را قبلاً  نقل كرده‏ام كه مي‏گويند اگر شخصي كسي را دوست داشته باشد و ديدار و رسيدن به خدمت او را آرزو داشته باشد و اين خواسته برايش فراهم شود، وقتي كه به خدمت محبوبش برسد در چه حالي است؟ نبايد به او درس بدهند و تعليم نمايند كه حال كه به خدمت محبوبت رسيدي مثلاً پايش را ببوس، دستش را ببوس، نزد او

«* نماز جلد 5 صفحه 131 *»

خضوع كن، خشوع كن. آن حالات براي او قهري است، لازم نيست به او تعليم بدهند، آن حالات خواه و ناخواه برايش فراهم مي‏شود.

يا فرض كنيد اگر كسي دشمن كسي باشد و آرزويش اين باشد كه بر آن دشمن دست پيدا كند و بتواند به اصطلاح عقده دل از او خالي كند، اگر اين آرزو برايش فراهم شد و بر دشمن مسلط گرديد، نبايد به او ياد بدهند كه اول سيلي به او بزن، بعد لگد بزن و بعد چه و چه، اين حالات خودش بدون تعليم خواه و ناخواه فراهم مي‏شود.

اين عده از عرفاء خواسته‏اند بگويند مثلاً نماز رسول خدا9 در معراج يك چنين كشفي براي حضرت بوده است، همين كه حق تعالي به نور خود براي حضرت تجلي فرمود و حضرت ظهور حق تعالي را مشاهده كردند، به واسطه مشاهده آن ظهور، خود در مقام خضوع و خشوع برآمدند و آن خضوع و خشوعي را كه خود به خود اظهار كردند، نه به تعليم كسي و حتي نه به تعليم حق‌تعالي، اين‏طور مي‏گويند كه حتي به‌تعليم حق‌تعالي نبوده بلكه همين‏طور خود به خود اين اشتياق و شوق و اين فقر و فاقه و اين خضوع و خشوع را حضرت اظهار كردند كه مجموعه آن «نماز» شد و بعد هم حضرت آن را به بندگان تعليم فرمود؛ اين‏طور مي‏گويند.

چه آن‏طور بگوييم كه خداوند مصلحت خلق و ترقي خلق و راه و اسباب انطباق وجود شرعي خلق را با مرحله تكويني آن‏ها اين‏چنين قرار داد و اين نظام شريعت را وضع كرد و يا بگوييم نظام شرعي مكاشفه اولياء است و تمام حاصل از حالات آن‏هاست.

ولي حقّ در مسأله همين است كه به تعليم حق تعالي بوده و حتي از رواياتِ معراج، در باره نماز اين مسأله تقريباً به‏دست مي‏آيد كه حق تعالي نماز را به حضرت رسول9 تعليم فرمود.

خلاصه نظام و دستورات شرعيه، اوامر و نواهي شرعيه همه و همه از نظر حدود ظاهري و صوري كامل‏ترين نظامي هستند كه اين مقصد را ضمانت كرده‏اند. مقصد

«* نماز جلد 5 صفحه 132 *»

عبارت از انطباق مرحله شرعي ما با مرحله تكويني ما است، يعني همچنان‏كه در عرصه تكوين عبديم و نام ما عبد است در مرحله تشريع هم بايد سرّ عبوديت در ما نمايان شود و حقيقت شرعيه ما را تشكيل دهد و اسم عبد بر ما صادق باشد.

اين مقصد اصلي است كه مفادِ آيه شريفه: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون است، مقصد اصلي مفادِ اين آيه مباركه است و همه اين نظام به اين منظور است و بحثي كه در اين چند هفته اخير به بيان آن موفق بوديم همين بود كه نظام شريعت به حسب ظاهر و حدود صوري از هر جهت كامل است و كامل‏تر از آن معني ندارد.

اكنون بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه نظامي به اين كاملي و تمامي و جامعي كه به دست ما داده شده بايد از نظر معناي آن همت كنيم. معني و معنويت را ما بايد فراهم كنيم و آن به اخلاص و حضور قلب بستگي دارد و البته اين‏ها همه بعد از معرفت و محبت است. اولاً بايد به خصوصيات عبادت‏ها معرفت پيدا كنيم، و سپس به عبادت‏ها محبت بورزيم و بعد در تحصيل اخلاص و حضور قلب كوشش كنيم.

بحث اخلاص و مسائل مربوط به آن را قبل از اين داشتيم، در ذيل اين فقره شريفه از فرمايش سيد مرحوم­ كه مي‏فرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم.

همچنين بحث توجه و حضور قلب را در ذيل اين فرمايش: و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم داشتيم، هماني كه در السنه مردم خيلي شايع است. الحمدللّه اين دو مسأله را مطرح كرديم.

اخلاص و حضور قلب است كه جهات معنوي و باطني عبادات را عهده‏دار است. به مقداري كه انسان از توجه به غير حق تعالي خودش را پاك و پاكيزه كند و باطنش را براي عبوديت و بندگي آماده سازد، به آن مقدار نورانيت و كمال معنوي به عبادت برايش فراهم مي‏شود، عبادت تشخص پيدا مي‏كند، تشخص عبادت به اين‏هاست.

«* نماز جلد 5 صفحه 133 *»

و گفتم كمال هر موجودي هم به صورت شخصيه بستگي دارد و الا در صورت نوعيه، همه عبادات كامل و جامعند. به حسب صورت نوعيه، نمازْ نماز است با همه اركانش و با همه افعال و اذكارش، يعني همچنان‏كه رسول اللّه9 نماز مي‏گزاردند، ائمه: نماز مي‏گزاردند، رعيت و امت حضرت هم نماز مي‏گزاردند، مثل حضرت ركوع و سجود داشتند، خود حضرت9 هم كه مي‏فرمود: صلّوا كما رأيتموني اصلّي نماز بگزاريد همان‏طور كه مي‏بينيد من نماز مي‏گزارم.

در نماز به حضرت اقتدا مي‏كردند، قيامشان مثل قيام حضرت بود، ركوعشان مثل ركوع حضرت، سجودشان مثل سجود حضرت، افعال و اذكارشان در نماز مثل افعال و اذكار حضرت بود. به حسب صورت و حدود نوعيه بر هر كدام «صلوة» صادق بود.

اين يك قاعده كلي است كه اسم هر حقيقتي بر هر فردي از افراد آن صدق مي‏كند و معلوم مي‏شود كه آن فرد فردي از افراد آن حقيقت است. هر كجا كه اسم آن حقيقت صدق كند معلوم مي‏شود آن حقيقت هست. مثل انسان كه صورت نوعيه است براي بشر. به اصطلاح منطق ما انسان نوعي هستيم اگر چه اين اصطلاح غلط است ولي فعلاً اين‏طور شايع است. منطق ارسطويي غير از منطق اهل بيت: است، منطق اهل بيت را شيخ مرحوم آوردند و در اين مسأله توضيح فرمودند كه انسان در حيوانيت با ساير حيوانات همجنس نيست تا به نوع از آن‏ها جدا شود.

ديگران مطابق منطق ارسطويي انسان را با ساير حيوانات رديف كرده‏اند. مي‏گويند انسان با ساير حيوانات مشترك است، از نظر جنس هيچ امتيازي از آن‏ها ندارد، جنسْ حيوانيت است. انسان هم حيوان است، گاو هم حيوان است، الاغ هم حيوان است، شتر هم حيوان است و همين‏طور ساير حيوانات، تمام اين‏ها از نظر جنس با انسان يكي هستند اما انسان به ناطقيت از بقيه جدا شده و اسب به صاهليت و شيهه زدن و الاغ به ناهقيت و عرعر كردن از ساير حيوانات جدا گشته است، و همين‏طور ساير حيوانات.

«* نماز جلد 5 صفحه 134 *»

مي‏گويند حيوانات به فصلِ مميِّز از يكديگر جدا شده‏اند وگرنه در حيوانيت همه مشتركند، انسان را هم در همين رديف‏ها گرفته‏اند. يعني همچنان‏كه اسب به شيهه‌زدن از ساير حيوانات جدا شده، انسان هم به نطق جدا گشته. اين نطق ـ چه نطق ظاهري باشد و يا درك كليات باشد كه كار عقل است ـ طبق منطق ارسطويي، انسان را از ساير حيوانات جدا كرده است. اين نتيجه منطق ارسطويي است.

شيخ مرحوم­ منطقشان منطق اهل بيت: است همچنان‏كه حكمتشان حكمت اهل بيت است و عرفانشان عرفان اهل بيت است، علمشان هم علم اهل بيت است. اين بزرگوار مي‏فرمايند انسان با حيوانات در حيوانيت شريك نيست، مشترك نيست. خيلي فرق است ميان حيوانيتي كه در انسان ملاحظه مي‏كنيم با حيوانيتي كه در ساير حيوانات ملاحظه مي‏كنيم.

حيوانيت در انسان حيوانيتي است كه انسانيت به آن تعلق گرفته و روح انسانيت روحي است عالي‏تر از تمام طبقه و مرتبه حيوانيت. حيوان هر چه از كمالات حيواني دارد همه و همه ظلّ حيوانيتي است كه در انسان است، بنابراين در منطق شيخ مرحوم­ انسان مثل حيوانات نيست و با حيوانات ديگر هم‏جنس نمي‏باشد.

پس در انسانيت ما مشتركيم. اسم انسان بر همه ما صادق است، چرا؟ زيرا صورت نوعيه و حدود نوعيه انسانيت در ما هست. ما همه ان‏شاءاللّه اهل فكر، اهل علم، اهل تدبير و اهل انديشه هستيم، رويه داريم، مي‏توانيم قصد كنيم، نيت كنيم، اين‏ها صفات انساني است. پس حدود انساني را دارا هستيم از اين جهت اسم الانسان بر تك تك ما صادق است. يعني وقتي اشاره كنيم و بگوييم هذا انسانٌ، هذا انسانٌ، هذا انسانٌ از صدر تا ساقه همه را شامل و صادق است، اين صورت نوعيه و حدود نوعيه است.

آيا اين كمال است؟ نه، اين كمال نيست. كمال وقتي است كه در عرصه تشريع هم ما انسان باشيم. يعني در آخرت به همين حدود انساني محشور گرديم، حيوانات عالم

«* نماز جلد 5 صفحه 135 *»

نفوس نباشيم، يا اگر بناست حيواناتي از عالم نفوس باشيم لااقل حيوانات آرام و نجيب و سالم باشيم نه حيوانات نانجيب و رذل و صدمه‏زن. و البته اكتساب اين كمالات خيلي سعي مي‏خواهد، خيلي همت مي‏خواهد.

ما بايد از همين الآن بكوشيم براي اين كه دستوري كه آقاي مرحوم­ در چهارفصل مي‏فرمايند لااقل همان را اجرا كنيم كه مي‏فرمايند «تو كه نمي‏تواني روح انسانيت تحصيل بكني پس سعي كن كه حيوان مؤدب باشي.»([95])

پس سعي ما بايد اين باشد كه حيوان مؤدبي باشيم نه مثل ساير حيوانات عرصه نفوس. لااقلّ به اين فرمايش رفتار كنيم كه رسول اللّه9 مي‏فرمايند: المسلمُ مَن سَلِمَ المسلمون من لسانه و يده([96]) يعني مسلم آن كسي است كه مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند. اين كه فرموده نه تنها دست و زبان است بلكه چشم، گوش، دست، پا، زبان و فكر و خيال، همه را شامل است، بايد متذكر باشيم. اولين درجه و اولين مرحله در تكامل اين است كه صدمه نزنيم.

شما از همين سنّ نوجواني و جواني سعي كنيد چشمتان خيانت نكند، «المسلم من سلم المسلمون من عينه» مسلمان كسي است كه ديگران از چشمش در امان باشند. سعي كنيد به نامحرم نگاه نكنيد، از همين الآن كوشش كنيد، خودتان را تربيت كنيد. در سنّ و سالي هستيد كه واقعاً مي‏توانيد خودتان را تربيت كنيد، دستورات تربيتي را كاملاً فرا بگيريد و همان‏طور كه سفارش مي‏شود عمل كنيد. خود عملْ شما را مي‏سازد و كمك مي‏كند.

من كه در اين سنّ و سالم چون تجربه كرده‏ام مي‏دانم از اين جهت با اطمينان و خيال راحت مي‏گويم كه خيلي راحت مي‏توانيد خود را تربيت كنيد. همّت كنيد به نامحرم نگاه نكنيد، چشم به نامحرم ندوزيد و خيلي آسان است، اين قدر اين امر

«* نماز جلد 5 صفحه 136 *»

آسان است كه عرض كردم براي خود من تجربه شده كه خيلي آسان است، از وقتي كه دانستم به نامحرم نبايد چشم‏چراني كرد تا به اين سن‌ّ و سال رسيده‏ام به نامحرم به طور تعمّد چشم ندوخته‏ام؛ اين خيلي راحت است. و اين‏قدر سفارش هم شده كه بنده خودش را اين‏طور بار بياورد، خيلي نتايج مي‏بيند، چشم به نامحرم ندوزد. بنده وقتي اين‏طور شد حتي ـ به اصطلاح مشهدي‏ها ـ به پرهيبِ نامحرم (يعني اندامِ به‏طور مبهم نامحرم) چشم نمي‏دوزد، به طور تعمد متوجه نامحرم نمي‏شود، وقتي عادت كرد خيلي آسان مي‏شود.

پس المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده مسلمان كسي است كه نه با دست به كسي صدمه بزند و نه با زبان به كسي صدمه بزند مسلمان‏ها در ايمني باشند از دست و زبان او، از چشم او و از فكر او. فكر بد در باره دوستان نكند، سوء ظن در باره دوستان نداشته باشد، غيبت نكند، تهمت نزند، فحش ندهد، همين‏طور دستش خلاف نكند، پايش هم خلاف نكند، چشمش خيانت نكند. اين‏ها اولين قدم‏ها است كه بنده بايد اين‏طور خودش را تربيت كند.

به هر حال به ما فرموده‏اند كه حيوان مؤدب باشيم يعني لااقلّ تأدب را داشته باشيم. حالا روح انسانيت و كمال انساني براي ما بالفعل نمي‏شود ولي حدود نوعي را داريم و همه ما انسانيم. اما تحصيل صورت شخصيه باعث كمال ماست كه ما به خصوص چه شخصيتي خواهيم داشت. چقدر ايمان داريم، چقدر تقوي داريم، چقدر عمل داريم، چقدر معرفت داريم اين‏ها به صورت شخصيه ما مربوط مي‏شود. كمال ما به اين‏ها بستگي دارد، همت ما بايد صرف تحصيل علم و عمل، معرفت، تقوي و انسانيت باشد، همت كنيد. اين درس و بحث‏ها همه مقدمه براي تحصيل همين روحيه‏ها است.

الحمدللّه ربّ العالمين در اين مركزي كه خدا موفق كرده ما را براي نشر علوم آل‌محمّد: در بين خودمان، احياي امر آل محمّد: در ميان خودمان، بايد همتمان

«* نماز جلد 5 صفحه 137 *»

همين باشد. همت كوچك و بزرگمان همه و همه تحصيل صورت شخصيه كامله انسانيه باشد كه كمال ما به اين بستگي دارد.

پس عبادت اتيان همين صورت‏هاي نوعيه است. نماز نماز است چه پيغمبر به‏جا بياورد9 و چه امت به‏جا بياورند. همان ركوع است، همان سجود است، همان قيام است اما ارزش و كمالش به تشخص آن است، به شخصيت يافتنش است، تشخصش به چيست؟ به آن است كه اين قيام را من در چه حال به‏جا مي‏آورم، با چه مقدار از حضور قلب به‏جا مي‏آورم. با چه مقدار از اخلاص به‏جا مي‏آورم.

پس با وجودي كه همه نماز مي‏خوانند، همه در نماز قيام و ركوع و سجود دارند و حتي مسلمين در زمان رسول اللّه9 به حضرت اقتدا مي‏كردند و با حضرت قيام و ركوع و سجود داشتند، وقتي حضرت ركوع مي‏كردند به مقدار ركوع حضرت بايد ركوع خود را طول بدهند و سجودشان را به مقدار سجود حضرت طول بدهند، از نظر وقت و از نظر حركت، همه يكي بود اما قيام پيغمبر اكرم و ركوع و سجود حضرت كجا و قيام و ركوع و سجود امت كجا! علتش چه بود؟ علتش اخلاص و توجه حضرت در عبادت بود، علتش معرفت، ايمان، محبت و تقواي حضرت بود.

ببينيد محبت به نماز، نماز را در نظر رسول خدا9 به كجا رسانده بود كه مي‏فرمايد: و قُرّةُ عيني الصلوة([97]) و يا مي‏فرمايد: قرّة عيني في الصلوة([98]) چشم روشني من اصلاً در نماز است، و يا خود نماز است. يعني اصلاً چشم من به نماز روشن است.

بديهي است كه وقتي انسان چيزي را دوست داشته باشد به آن كه مي‏رسد چشمش روشن مي‏شود. مثل آن‏كه وقتي خداوند حضرت عيسي را به حضرت مريم داد به او

«* نماز جلد 5 صفحه 138 *»

مي‏فرمايد: و قَرّي عينا([99]) اي مريم چشمت روشن باد! چون وقتي فرزندش را مي‏بيند چشمش روشن است، روشني چشم به فرزند است.

خداوند در قرآن مي‏فرمايد: و ذُرّيّاتِنا قُرِّةَ اعينٍ([100]) يعني خدايا بچه‏هاي ما را چشم‌روشني ما قرار بده، معلوم است كه طبيعتاً چشم روشن است.

همين‏طور پيغمبر اكرم9 مي‏فرمايد: و قرة عيني في الصلوة يا قرة عيني الصلوة نماز چشم‌روشني من است، معلوم است نماز جزء رسول‌اللّه است، نور رسول‌اللّه است، شعاع رسول اللّه است و چشم روشني حضرت به نماز است.

خلاصه عبادات بايد اين‏طور باشد و درجه كمال، معنويت و نورانيتِ عبادت هم به همين اخلاص و حضور قلب در عبادت بستگي دارد كه آن را فراهم مي‏كند.

اصولاً براي تحصيل اين معني عرض كرده‏ام كه خود عبادت‏ها هر كدام در جاي خود ثناء حق تعالي است. چون خضوع و خشوع بنده همان ثناء خداست، سپاس خداست، ستايش خداست. وقتي كه بنده در مقام خضوع و خشوع برآيد براي هر كس كه خضوع و خشوع مي‏كند ثناي او را مي‏گويد. اگر در لسان است، خضوع و خشوع لساني است كه در زبان و به‏واسطه زبان، او را به عظمت و جلالت ثناء مي‏گويد و اگر در عمل است او را در عمل به عظمت و جلالت ثناء مي‏گويد.

كساني كه مي‏افتند در عتبه مقدسه آقا علي بن موسي الرضا صلوات اللّه عليه و صورت بر زمين مي‏گذارند و زمين را مي‏بوسند، خود اين كار از ناحيه زائر خضوع و خشوع است اما اظهار ثناء، يعني اظهار عظمت علي بن موسي الرضا صلوات اللّه عليه است. يعني مي‏خواهد بگويد من عملاً نشان مي‏دهم و به زبانِ عمل مي‏گويم كه مولا و آقاي من، سيد و سرور من و حجت خداي بر من داراي عظمت است داراي جلالت

«* نماز جلد 5 صفحه 139 *»

است. آن چنان عظمت و جلالت دارد كه من اين‏طور صورتم را كه احسن و اعظم اركان وجود من است و اشرف مواضع بدن من است به حرمت مولاي خودم بر زمين مي‏گذارم، بر خاك مي‏گذارم. پس خود همين عمل ثناء است يعني ستايش است، حضرت را به عظمت و بزرگي مي‏ستاييم.

عبادت واقعاً كرنش است، پرستش است، خضوع و خشوع است، اظهار فقر و فاقه است، اظهار ذلت و مسكنت است و در مقابل ثناء حق تعالي به غناي محض، الوهيت، معبوديت، صمدانيت، ربوبيت و ساير صفات كماليه حق تعالي است. تمام عبادت‏ها اين‏چنين است. و نماز در بين همه عبادات مجموعه تمام مسكنت‏ها و ذلت‏ها و خضوع و خشوع‏ها و در نتيجه ثناء جميع صفات كماليه حق تعالي است.

پس نماز ثناء كامل و جامع و تمام براي حق تعالي است، چرا؟ به جهت اين‏كه با همه اجزاء و حركات و سكنات و افعال و اذكارش يك دوره خضوع و خشوع جامع و كامل از طرف بنده است.

پس هر چه بيشتر تحصيل اخلاص در عبادت داشته باشيم و هر چه بيشتر تحصيل حضور قلب داشته باشيم اين عبادت كامل‏تر و جامع‏تر خواهد بود و از همين‏جا براي ما كشف مي‏شود كه عبادات اولياء يعني عبادات معصومين كلي سلام اللّه عليهم اجمعين و در مرحله و درجه بعد عبادات انبياء: و بعد عبادات بزرگان دين به حسب مدارج و مراتبي كه دارند كامل‏ترين و شايسته‏ترين عبادت‏هاست كه از تمام بندگان سر مي‏زند.

و از اين جهت كه ما روسياهيم و آن اخلاص و آن حضور قلب را نداريم، چه به‏جاست كه در نماز يا ساير عبادت‏ها بگوييم خدايا ما كه نمي‏توانيم اين عبادت را آن‏طوري كه آن بزرگواران به‏جا آوردند اتيان كنيم، به ما فرموده‏اند اين‏طور ركوع كنيد، اين‏طور سجود كنيد و اين‏طور خضوع و خشوع داشته باشيد ما هم اطاعت امر نموده و اين اعمال را به‏جا مي‏آوريم.

«* نماز جلد 5 صفحه 140 *»

خدايا ما از زبان آن‏ها مي‏گوييم و به تقليد آن‏ها، ما مقلديم. خدايا ما اداي آن‏ها را در مي‏آوريم، اين ادا درآوردن را تو دوست داري كه مثل آن‏ها ركوع كنيم، مثل آن‏ها سجود كنيم و همچنين ساير عبادات، و قبولي آن‏ها به فضل و كرم تو بستگي دارد.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 141 *»

مجلس     11

 

(پنج‌شنبه 9 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1419 هـ ق ـ 6 / 12 / 1377)

 

 

g  ارزش عبادات به حضور قلب و به اخلاص بستگي دارد

g  «عبادات» اظهار فقر و مسكنت به درگاه خداوند است

g  مراسم بندگي همه نقش عبوديت رسول‌الله9 است

g  معناي حرمت‌داري از اعتاب مقدسه معصومين:

g  ثناء بندگان بر ذات خداوند واقع نمي‌شود

g  اقسام ثناء‌هاي حق‌تعالي

g  چرا اركان اسلام را تسبيحات اربعه ناميده‌اند؟

g  ارزش روحيه بندگي و اطاعت

g  همراه‌بودن تسبيح با ساير اركان

g  بزرگي و بزرگواري خداوند

g  مراد از «لااله» در «لااله الا الله»

g  «نماز» جامع تمام اقسام ثناء‌هاي خداوند است

 

«* نماز جلد 5 صفحه 142 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

معلوم شد كه عبادت از عبادت كننده تشخص خود را كسب مي‏كند، عبادت‏هايي كه دستور داده شده و به‏طور كلي عبوديت از نظر نوع يكسان است ولي توجه به قلب و اخلاص در عبادت است كه باعث نورانيت و كمال و خصوصيت و تشخص عبادت مي‏شود.

در مسأله نماز كه مورد بحث است همه مي‏دانيم نماز يكسان به‏جا آورده مي‏شود، در باره نماز دستورهايي داده شده. از جمله مي‏فرمايند: تحريمها التكبير و تحليلها التسليم([101]) اول نماز تكبير است كه مي‏گوييم: اللّه اكبر و آخر نماز تسليم است كه مي‏گوييم: السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و در بين هم حركاتي است از قيام، ركوع، سجود، و يا اذكاري است كه مثل قرائت حمد و سوره و اذكارِ ركوع و سجود باشد.

پس مسلّم و بديهي است كه همه نمازگزاران نماز را يكسان به‏جا مي‏آورند به همان ترتيبي كه رسول خدا9 فرمودند: صلّوا كما رأيتموني اصلّي؛ نماز بگزاريد همان‏طور كه مي‏بينيد من نماز مي‏گزارم. به حسب ظاهر و صورت نوعيه و حدود صوري ظاهري عبادت‏ها يكسان است.

«* نماز جلد 5 صفحه 143 *»

همين‏طور روزه براي همه يكسان است و آن امساك از مفطراتي است كه بر روزه‏دار جايز نيست از اول طلوع صبح تا اول مغرب شرعي.

همين‏طور حج براي همه يكسان است. همه از ميقات و يا از خود مسجد الحرام براي عمره يا براي حج محرم مي‏شوند. همه لباس احرام مي‏پوشند، در حج همه در عرفات و در مشعر وقوف دارند و در مني بيتوته مي‏كنند.

پس تمام عبادات به حسب صورت نوعيه و حدود ظاهري يكسان است اما ارزش آن‏ها به اخلاص و حضور قلب در عبادت بستگي دارد. بنده به هر مقدار خالص‏تر باشد و به هر مقدار در عبادت حاضرتر باشد، در هنگام عبادت از عبوديت غائب نباشد، حاضر باشد و در عبادت حضور قلب داشته باشد، اين‏ها ملاك پاكيزگي، نورانيت و كمال عمل اوست كه درجات عبادت كنندگان به همين مسأله بستگي پيدا مي‏كند و گرنه صورت تغيير نمي‏كند. صورت همان است كه هست، مثل آن‏كه نماز همين است كه هست.

چه بگوييم رسول خدا9 به افاضه حق تعالي عبادت‏ها را بيان فرموده‏اند، و يا به آن‏طوري كه ديگران گفته‏اند بگوييم كه اين‏ها مكاشفاتي براي پيغمبر اكرم بوده است، مخصوصاً نماز كه مورد بحث است كه كشف اتمّي براي حضرت رسول9 در برابر انوار حق تعالي بوده كه به اين حالات، خود حضرت بدون تعليم الهي در برابر تجليات الهي قرار مي‏گرفتند.

پس عبادت‏ها به حسب ظاهر معلوم است كه براي اظهار خضوع و خشوع به درگاه حق تعالي و اظهار بندگي به درگاه خداي بي‏نياز تشكيل شده و در واقع در عالم شرع طرز و طور سؤال و گدايي به درگاه خدا است كه تعليم فرموده‏اند كه بشر در مقام اظهار فقر و فاقه و اظهار مسكنت و ذلت به درگاه خدا و استمداد يعني طلب مدد از خدا به چه كيفيت بايد سلوك كند.

«* نماز جلد 5 صفحه 144 *»

پس عبادت‏ها تعليم گدايي بنده است، تعليم گدايي بنده به درگاه خدا در مقام شرع است كه كاملاً با بندگي در عالم تكوين مطابقت مي‏كند. و عرض كردم در عالم تكوين همه عبدند و همه ظرف گدايي و دست گدايي به درگاه حق تعالي دراز كرده‏اند و خداوند هم به فضل و كرم و جود خود نيازمندي و خواسته‏هاي آن‏ها را برآورده مي‏فرمايد و ظرف گدايي آن‏ها را به فضل و كرمش پر مي‏كند.

مثل اين گدايي و آن بخشش در عالم تكوين، در عالم تشريع به همين عبوديت‏ها تطبيق مي‏شود. پس هر عبادتي را ما بايد در واقع به اين‏طور در نظر بگيريم كه ظرف گدايي خود را درِ خانه حق تعالي برده و فقر و فاقه و لابه اظهار مي‏كنيم و از خدا مي‏خواهيم كه به ما امداد بفرمايد.

در تشريع بايد مطابق تكوين سلوك كنيم يعني همان‏طور كه در عالم تكوين اسم ما عبد است و حقيقت و سرّ ما را عبوديت تشكيل مي‏دهد، در عالم شرع و تحصيل كمالات شرعيه هم نام ما عبد باشد و سرّ شرعي و حقيقت شرعيّه ما را هم عبوديت تشكيل بدهد.

همه هدف اين است كه ان‏شاءاللّه آن مقصد حق تعالي درباره ما جامه عمل بپوشد كه فرمود: ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون. و چون خلقت جن و انس براي عبادت است و عبادت يك‏چنين مطلب مهمي است، تمام همت انبياء و اولياء هم صرف همين مي‏شده كه بشر را در عالم تشريع مثل عالم تكوين به حقيقت عبوديت برسانند و حقيقت شرعيه برايشان فراهم شود.

از اين رو خود عبادت‏ها از هر جهت كامل و تمام است، از جهت حدود صوري و تنظيم شرعي ذره‏اي نقصان در آن‏ها نيست. خداوند افاضه فرموده و اين‏ها را تعليم داده است، و يا اين ترتيب مكاشفات حالي رسول اللّه بوده، هر چه بوده به تعليم حق تعالي است. با توجه به اين نكته كه تمام انبياء و اولياء و همه امت‏هاي گذشته و حال و آينده، همه و همه در واقع اقتدا كننده به رسول اللّه9 هستند و در عبوديت همه به آن بزرگوار اقتدا كرده‏اند.

«* نماز جلد 5 صفحه 145 *»

هر عبادتي كه براي هر امتي بوده و براي اين امت اين عبادت‏ها كه قرار داده شده همه در واقع نقش عبوديت رسول اللّه9 است. زيرا «عبد» به معناي حقيقي و اوّلي در عالم تكوين و تشريع وجود مبارك رسول اللّه هستند. «عبداللّهِ» مطلق در عالم تكوين و تشريع آن بزرگوار است. از اين جهت خداوند در قرآن آن بزرگوار را «عبداللّه» ناميده است.

پس «عبد» به معناي مطلق وجود مبارك حضرت9 مي‏باشند و در حديث قدسي كه مي‏فرمايد: لايَسعُني ارضي و لا سمائي ولكن يسعُني قلب عبدي المؤمن([102]) مقصود از «عبدي المؤمن» وجود مبارك رسول اللّه صلوات اللّه عليه و آله مي‏باشند و اين مطلب فقط بر آن بزرگوار صادق است كه خدا مي‏فرمايد زمين و آسمان من وسعت مرا ندارد، گنجايش مرا ندارد اما قلب بنده مؤمن من گنجايش مرا دارد.

البته يك معناي عامي مي‏شود براي اين عبارت در نظر گرفت ولي آن مقصد اصلي كه از اين حديث شريف اراده شده ذكر و بيان نورانيت مقام رسول اللّه9 است و از اين جهت اين فرمايش مخصوص حضرت مي‏شود و آن قلبي كه تمام شؤونات ربوبيت را در خود جاي داده قلب آن بزرگوار9 مي‏باشد. چون معلوم است كه ذات خداوند در مكاني قرار نمي‏گيرد و منزه است از مكان اما اين‏كه مي‏فرمايد قلب بنده مؤمن من وسعت مرا دارد به اين معني است كه تمام شؤون ربوبيت در قلب مطهر رسول اللّه9 جاي گرفته و آن حضرتند كه محل جميع تجليات الهيه هستند.

مقصود اين است كه چون تمام عبادت‏ها اظهار خضوع و خشوع به درگاه خداست و اظهار فقر و فاقه به درگاه آن غني مطلق است از اين جهت ثناء خداست؛ تمام عبادت‏ها از جهتي ثناء حق تعالي است.

عرض كرده‏ام ما وقتي در عتبه مقدسه آقا علي بن موسي الرضا صلوات اللّه عليه صورت خود را روي زمين مي‏گذاريم، مي‏خواهيم عرض كنيم كه صورت كه از نظر ظاهر

«* نماز جلد 5 صفحه 146 *»

اشرف اعضاي ماست و خاك و زمين كه پست‏ترين چيزها در اين عالم است، ما اشرف اعضاء را بر زمين كه پست‏ترين چيزهاست مي‏گذاريم به اين منظور كه مي‏خواهيم اظهار خضوع و خشوع به درگاه وجود مبارك آقا علي بن موسي الرضا7 داشته باشيم.

چرا؟ زيرا حضرت را تجلي خدا مي‏دانيم، نور خدا مي‏دانيم، ظهور خدا مي‏دانيم، ظاهر خدا مي‏دانيم، اسماء خدا مي‏دانيم، صفات خدا مي‏دانيم. چون به اين معرفت رسيده‏ايم پس در واقع نزد خدا خضوع و خشوع كرده‏ايم و براي خدا اظهار خضوع و خشوع داشته‏ايم.

پس عمل ما و كار ما از اين طرف خضوع و خشوع است و از آن طرف بالنسبه به حضرت، ثناء حضرت است. يعني با همين عملْ حضرت را به عظمت توصيف مي‏كنيم، با همين عملْ آقا را به بزرگي و بزرگواري و برتري و پاكيزگي توصيف مي‏كنيم يعني مولاي ما، امام ما، حجت خدا بر ما، نور قدوسيت و سبوحيت خداست پس آيه پاكي و پاكيزگي خداست و نيز نور جلال خداست، پس آيه برتري خداست.

همچنين نور عظمت خداست، يعني آيه بزرگواري خداست. ما اين‏جا رحمت خدا را به دست مي‏آوريم، اين‏جا عفو خدا را به دست مي‏آوريم، اين‏جا كرم خدا را به دست مي‏آوريم. و همين‏طور نور كبريائيت خداست پس آيه بزرگي ظاهري خداست.

پس در واقع حضرت را به اين صفات كماليه توصيف مي‏كنيم كه جميع انوار خداي ما اين بزرگوار است و ظاهر در اين بزرگوار است؛ و اين عتبه مقدسه فعلاً جايگاه اين حضرت است، پس حرمت دارد.

اين‏ها در واقع ثناء است، خوب كه دقت مي‏كنيم مي‏يابيم كه هر عبادتي ثناء خداوند است و خداوند به تجلياتش ثناء مي‏شود نه به ذاتش. از اين جهت اشتباهي كه ديگران دارند اين است كه ثناء حق تعالي را تقسيم مي‏كنند به ثناء ذاتي و ثناء وصفي ـ كه اسمائي و صفاتي باشد ـ و ثناء فعلي كه همان ثناء تجلياتي باشد. مي‏گويند ما گاهي ذات خدا را ثنا مي‏كنيم.

«* نماز جلد 5 صفحه 147 *»

اما حق مطلب آنست كه ثناگويي بر ذات خدا واقع نمي‏شود. ذات خدا منزه است از اين كه مورد ثنا قرار بگيرد. آري خدا مورد ثنا قرار مي‏گيرد و بنده خداي خود را ثنا مي‏گويد اما به واسطه تجليات حق تعالي است و اين تجليات يا به سبوحيت و قدوسيت است و يا به جلال و يا به عظمت و يا به كبريائيت است. اين‏ تقسيم‏بندي را در باره كليات تجليات الهي كه همان انوار و كمالات خدا باشد قبلاً داشته‏ام.

پس كساني كه مي‏گويند ثناء ذات، در اشتباه بزرگي هستند، مي‏دانيد معناي ثناء چيست؟ ثناء يعني ذكر جميل، اگر كسي صفات خوب كسي را بيان كند و ذكر نمايد، مي‏گويند او را ثنا گفته است. مثل آيه شريفه الحمد للّه رب العالمين كه ثناء خداست يعني خدا را به صفات خوب و پسنديده ياد مي‏كنيم. ذكر جميل حق تعالي است. ذكر يعني يادكردن و جميل يعني نيكو. ذكر نيكو و ياد نيكوي حق تعالي، يعني صفات خوب او را بيان مي‏كنيم چون او داراي صفات خوب است، له الاسماء الحسني([103]) خدا داراي اسم‏هاي نيكوست.

پس كساني كه مي‏گويند ثناء ذاتي حرف بي‌معنايي زده‏اند، ذات خدا را چطور مي‏شود ثنا گفت؟! ثنا ذكر جميل و نيكو است و بايد اوصاف نيكو را گفت. مثلاً اگر خواستيم زيد را توصيف كنيم مي‏گوييم زيد شجاع است، زيد سخي است، زيد كريم است. درست است كه او را توصيف كرده‏ايم ولي ذات او را وصف نكرده‏ايم بلكه او را به اين تجليات توصيف كرده‏ايم. چون به شجاعت تجلي كرد مي‏گوييم شجاع است، چون به سخاوت تجلي كرد مي‏گوييم سخي است و چون به كرم تجلي كرد مي‏گوييم كريم است. پس براي تعظيم او صفاتش را ذكر مي‏كنيم.

بندگانْ خدا را ثنا مي‏گويند، ذاتش را كه نمي‏توانند ثنا بگويند و ثنا به ذات مقدسش تعلق نمي‏گيرد. پس ثناء ذاتي كه عده‏اي گفته‏اند صحتي ندارد زيرا نمي‏شود وجهي براي آن در نظر گرفت.

«* نماز جلد 5 صفحه 148 *»

اما ثناء اسمائي و ثناء تجلياتي، ثناء اسمائي بد نيست، تعبير ثناء تجلياتي هم مانعي ندارد. انسان خدا را به اوصاف عليا و اسماء حسناي او ذكر مي‏كند.

همچنين ثنا را به دو قسمِ تحميدي و تنزيهي تقسيم مي‏كنند، ثناء تنزيهي و ثناء تحميدي. ولي با توجه به آن تقسيم‏بندي كه در باره كليات انوار و كمالات حق تعالي عرض كرده‏ام و فارسيش را در خاطر داريد: بزرگي، بزرگواري، برتري و پاكيزگي، مي‏گوييم خداي ما به چهار كمال براي ما جلوه كرده و برگشت تمام اسماء و صفات خدا به همين چهار كمال است. هر چه از اوصاف خدا كه در قرآن مي‏بينيم و خداوند خود را به آن‏ها توصيف كرده، و يا هر چه از اوصاف خدا كه در دعاها و زيارت‏ها و در روايات رسيده، همه و همه به اين چهار كمال كلي برگشت مي‏كند.

پس خداي ما داراي «بزرگي ظاهري» است، داراي بزرگي باطني و معنوي است كه «بزرگواري» باشد، خداي ما داراي «برتري» بر خلق است و خداي ما داراي «پاكيزگي» از خلق است.

اين‏ها كلياتِ كمالات حق تعالي است. شما فكر كنيد ببينيد مي‏شود اسمي از اسماء حسني و صفتي از صفات علياي حق تعالي باشد كه تحت يكي از اين چهار كمال داخل نشود. چون يا ثناء خدا به بزرگي است، يا ثناء خدا به بزرگواري است، يا ثناء خدا به برتري است و يا ثناء خدا به پاكي و پاكيزگي از صفات خلق است.

و اگر بخواهيم از اين چهار كمال مناسب زبان عربي تعبير داشته باشيم مي‏گوييم: «كبريائيت» بزرگي ظاهري خداست و «عظمت» بزرگواري خداست و «جلال» برتري خداست و «بهاء» پاكيزگي خداست كه «سبوحيت» و «قدوسيت» حق تعالي باشد.

مجموعه ثناء الهي در همين‏ها هست. همچنان‏كه ثناء تكبيري و ثناء تعظيمي هست، ثناء تجليلي و ثناء تنزيهي هم هست. به جهت اين‏كه اين‏ها همه لازم و ملزوم يكديگرند. يعني بهاء و مقام قدوسيت و سبوحيت حق تعالي همراه و لازمه برتري اوست، برتري او لازمه عظمت

«* نماز جلد 5 صفحه 149 *»

اوست و عظمت او لازمه كبريائيت اوست. اين‏ها جدا جدا نيستند، همه با همند. حتي در همان مقام كبريائيت، سبوحيت و قدوسيت حق تعالي هم همراه است و لازمه‏اش هست.

و از اين جهت مي‏گوييم اركان اسلام چهارتاست: سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر. اين چهار ركن اسلام گزارش از همين چهار كمال و چهار بزرگي خداوند است، «سبحان‏اللّه» همان پاكيزگي خداست، «الحمدللّه» برتري خداست، «لااله‏الااللّه» بزرگواري خداست و «اللّه‏اكبر» بزرگي خداست.

كبريائيت، عظمت، جلال و سبوحيت و قدوسيت حق تعالي در اين چهار كلمه كه اركان اسلام است قرار دارد ولي تمام اين چهار كلمه به چه اسمي ناميده مي‏شوند؟ تسبيحات اربعه ناميده مي‏شوند، سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر را تسبيحات اربعه مي‏گويند.

البته به حسب ظاهر يك اصطلاحي هست كه مي‏گويند ممكن است شيئي را به نام اعظم اجزاء و اكمل اجزاء آن بنامند. مثلاً انسان وقتي بنده مي‏شود، برده مي‏شود اسمش را «رقبه» مي‏گذارند، او را رقبه مي‏گويند، چرا؟ چون گردنش در طوق عبوديت در آمده و عبد و برده شده از اين جهت او را رقبه مي‏گويند.

مثل آن‏كه امام7 مي‏خواهد بفرمايد بنده‏اي را آزاد كن، مي‏فرمايد: «اَعتِق رقبةً» برو يك گردني را آزاد كن، «گردني را آزاد كن» اين ناميدن شي‏ء به اعظم اجزاء آنست. چون وقتي ريسمان به گردن كسي انداختند و او را كشيدند، آن شخص همه بدنش تسليم گردنش مي‏شود و گردنش كه در عبوديت و رقّيّت قرار مي‏گيرد، همه بدن در حكم گردن مي‏شود.

طوق عبوديت را كه شنيده‏ايد؛ مي‏گويند وقتي طوق عبوديت را به گردن بنده و يا برده مي‏اندازند «عبد»، «بنده» و يا «برده» مي‏شود و ديگر در اختيار خودش نيست، مالك خودش نيست. هر چه كسب كند مال خودش نيست، هر چه دارد مال خودش نيست، العبدُ و ما في يده كان لمولاه عبد و هر چه دارد مال مولايش است.

«* نماز جلد 5 صفحه 150 *»

اگر اين روحيه در انسان پيدا شود و انسان خودش را اين‏طور عبد خدا بداند، عبد اولياء خدا بداند، خود را عبد زرخريد آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه بداند چقدر خوب است! اگر انسان احساس كند طوق عبوديتِ آقا بقية اللّه به گردنش است ديگر احساس مالكيت براي خود نمي‏كند. به ميل خود و به خواست دل خود حركت نمي‏كند. در اين فكر بايد باشد كه آيا مولاي من راضي است كه من اين كار را بكنم؟ آيا آقاي من اجازه مي‏دهد من چنين حركتي داشته باشم؟ چنين حرفي را بزنم؟ چنين جايي بروم؟ حتي چنين فكري بكنم؟ چنين خيالي بكنم؟ چنين محبتي بورزم؟ چنين دشمني بورزم؟

پس چقدر ارزنده و بجاست كه ظاهر و باطن خود را در طوق عبوديت و بندگي آقا بقيةاللّه ببينيم و البته به حسب تكوين بنده اين بزرگواران هستيم، بنده طاعت خدا هستيم و بنده طاعت اولياي خدا هستيم. در عبادت و پرستش فقط عبد خداييم، ان‏شاءاللّه خدا را عبادت مي‏كنيم نه غير او را، اياك نعبد و اياك نستعين.

عبد براي اولياي خدا هستيم به اين معني كه عبد طاعت و عبد زرخريديم. به درگاه اين بزرگواران عرضه مي‏داريم: عبدُك و ابنُ عبدِك و ابن امتك،([104]) پس هم بنده‏ايم و هم بنده‏زاده ايشان هستيم. يعني پدر و مادرمان هم بندگان ايشان بودند، ما هم بنده ايشان هستيم.

و اين عجب روحيه شريفي است! اگر انسان تمرين داشته باشد كه خودش را غلام زرخريد مولايش آقا بقيةاللّه صلوات اللّه عليه بداند، در هر قدمي كه مي‏خواهد بردارد قبل از اين‏كه اقدامي كند و پا جلو بگذارد، يا در هر كجا كه مي‏خواهد پا عقب بگذارد و اقدامي نداشته باشد، فكر كند ببيند آيا آقا اجازه مي‏دهند، آقا امام زمان راضي هستند، آن وقت عمرش را صرف كند، فكرش را صرف كند، مغزش را توجه بدهد و دل ببندد، محبت پيدا كند و يا بغض پيدا كند، يا مالش را خرج كند و يا اقدامي داشته باشد.

«* نماز جلد 5 صفحه 151 *»

در همه كارهايش بايد اين توجه و تدبر را به‏كار ببرد، از جانش گرفته و مالش و عمرش همه را در راه آقا صرف نمايد، اين معناي عبوديت است. عرض كردم در عرب به بنده و برده رقبه مي‏گويند، از اين جهت كه شي‏ء را به اعظم و اتمّ و اكمل اجزايش مي‏نامند.

بنابراين سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر را كه چهار ركن اسلام است چرا همه‏اش را «تسبيحات اربعه» مي‏گويند؟ در مباحث فقه خوانده‏ايد كه در ركعتين اخيرتين تسبيحات اربعه خوانده مي‏شود. همه اين چهار ركن را تسبيحات اربعه مي‏گويند با اين‏كه تكبير در آن هست، تحميد در آن هست، تهليل در آن هست، تسبيح هم هست، چرا تسبيحات اربعه مي‏گويند؟

يك علت ظاهري آن اين است كه اين چهار ركن را به اسم اعظم اجزاء كه تسبيح باشد ناميده‏اند. معلوم مي‏شود كه تسبيح اعظم و اتمّ اين چهار ركن است و معنايش اين است كه اگر با هر يك تسبيح نباشد اين‏ها هيچ كدام صحيح نخواهد بود.

تكبير وقتي تكبير است كه با تسبيح همراه باشد، تهليل وقتي تهليل است كه با تسبيح همراه باشد، مقصود اين نيست كه تسبيح دستمان بگيريم و بچرخانيم، بلكه «با تسبيح همراه باشد» يعني معناي سبحان اللّه را در همه جا در نظر داشته باشيم. به اين‏طور كه وقتي خدا را تكبير مي‏گوييم، اللّه اكبر مي‏گوييم با در نظر گرفتن سبحان اللّه باشد. يعني آن بزرگي كه به ذهن ما مي‏خورد خداي ما از آن بزرگي بي‏نياز است. خداي ما بزرگ است، به بزرگي ظاهري هم توصيفش مي‏كنيم. خداي ما كبريائيت دارد و كبريائيت بزرگي ظاهري است ولي بايد با تسبيح همراه باشد. يعني اين كبريائيت منزه است از هر گونه بزرگي كه ما فكر مي‏كنيم.

همان معنايي است كه حضرت صادق7 به آن راوي فرمودند كه حضور حضرت گفت: اللّه اكبر. فرمودند مي‏داني معني اللّه اكبر چيست؟ گفت آري. فرمودند بگو ببينم معناي آن چيست؟ گفت خدا بزرگتر از هر چيزي است. فرمودند بنابراين تو با خدا و در

«* نماز جلد 5 صفحه 152 *»

رتبه خدا چيزها فرض كرده‏اي و حالا خدا را از آن‏ها بزرگتر مي‏بيني و به كبريائيت توصيف مي‏كني؛ اين‏طور است، فكان ثَمَّ شي‏ء فيكون اكبر منه؟ در رتبه حق تعالي تو شيئي در نظر مي‏گيري.

ببينيد صوفيه مذهبشان چقدر خراب است كه همه اشياء را، همه موجودات را در ذات حق تعالي مي‏دانند و تراوشات ذات حق تعالي مي‏دانند.

امام ما راضي نشدند كه براي توصيف بزرگي خدا كسي اين‏طور بگويد كه خدا بزرگتر از هر چيزي است. چون وقتي مي‏خواهيم بزرگتر بگوييم، مثلاً اين كتاب را با آن كتاب مي‏سنجيم مي‏گوييم اين كتاب بزرگتر است، اين شخص را با آن شخص مي‏سنجيم مي‏گوييم اين شخص بزرگتر است، اين خانه را با آن خانه مي‏سنجيم مي‏گوييم اين خانه بزرگتر است، بايد كنار هم سنجيده شوند، با هم سنجيده شوند، مشاركت داشته باشند، سنخيت داشته باشند، بعداً اين سنجش پيش بيايد.

امام ما صلوات اللّه عليه حاضر نشدند و راضي نشدند كه اشياء در رديف حق تعالي گذارده شوند و سنجيده شوند و شمرده شوند و بعد بزرگي خدا را از آن اشياء بيشتر و بالاتر و مثلاً عظيم‏تر ببينيم و بگوييم: اللّه اكبر؛ اين‏طور راضي نشدند.

عرض كرد پس معناي اللّه اكبر چيست؟ فرمودند: اللّه اكبر من ان يوصف([105]) دقت كنيد اين توضيح امام7، عين همان تسبيح است و همان معناي سبحان اللّه اين‏جا هم پيدا مي‏شود. خداي ما بزرگ است، بزرگي ظاهري هم دارد، اما اين بزرگي ظاهري وصف نمي‏شود، نمي‏توانيم وصفش كنيم، بزرگتر از آن است كه بزرگيش به وصف در آيد. بنابراين هر چه ما از بزرگي درك كنيم، خداي ما از آن بزرگي منزه است. ببينيد چطور «تسبيح» همراه تكبير هم آمد و پرتو تسبيح در تكبير هم قرار گرفت.

«* نماز جلد 5 صفحه 153 *»

و همين‏طور برتري، بزرگواري‏هاي معنوي، خداي ما بزرگوار است. ما وقتي زيد را با عمرو مي‏سنجيم مي‏بينيم گذشت زيد بيشتر است، كرم زيد بالنسبه به عمرو بيشتر است، شجاعت زيد بيشتر است اين‏ها صفات معنوي است، بزرگواري‏هاست. در اين‏جا زيد را توصيف مي‏كنيم و مي‏گوييم داراي عظمت است، عرب در اين‏جا عظيم مي‏گويد. وقتي اندام را مي‏سنجد و بزرگي آن را، مي‏گويد «كبير»، وقتي بزرگواري‏هاي معنوي را در نظر مي‏گيرد مي‏گويد «عظيم». مي‏گويد زيدٌ رجلٌ عظيمٌ يعني بزرگوار است. اگر بگويد رجلٌ كبيرٌ يعني بزرگي ظاهري دارد. سلطنت دارد، قدرت دارد، تسلط دارد.

از اين جهت ببينيد مرسوم هم شده كه مي‏گويند رهبر كبيرِ چه و چه و چه، نادرشاه افشار را هم پادشاه كبير مي‏گفتند و از اين قبيل كاربردها. لفظ «كبير» مربوط مي‏شود به تسلط‏ها و سلطنت‏ها كه بزرگي ظاهري است و در اين نوع موارد عظيم نمي‏گويند. اما وقتي صفات معنوي و بزرگي معنوي را در نظر مي‏گيرند «عظيم» مي‏گويند.

جمله و ركن «لااله‏الااللّه» گزارش از عظمت حق تعالي است. «لااله‏الااللّه» تعظيم حق تعالي است، گزارش از بزرگواري خداست معناي اين بزرگواري آنست كه خداي ما داراي صفاتي است كه به آن صفات بزرگوار است. مثل اين‏كه كرم دارد، جود دارد، عفو دارد و از اين‏گونه صفات. آيا بزرگواري خدا مانند بزرگواري خلق است؟ يعني مثل آنست كه زيد كرم دارد و بالنسبه به عمرو كرمش بيشتر است؟ يا عفوش بيشتر است، گذشتش بيشتر است، و يا آقاييش بيشتر است اين‏طور است؟ نه، اين‌چنين نيست. بلكه اين‏جا هم بايد تسبيح دخالت داشته باشد و پرتو بيندازد.

خداي ما عظيم است، داراي عظمت است؛ يعني داراي بزرگواري‏هاي باطني و معنوي است. صفاتي دارد از قبيل كريم، عفوّ، غفور، مجيد و…، آيا اين صفات به همين معني است كه با خلق سنجيده شده است؟ آيا به اين معني است كه رحمت خدا را با رحمت خلق سنجيده‏ايم و گفته‏ايم او ارحم الراحمين است؟

«* نماز جلد 5 صفحه 154 *»

البته تعبيرات «ارحم الراحمين»، «اكرم الاكرمين»، «احكم الحاكمين» در دعاها و روايات وارد شده ولي معناي آن‏ها اين نيست كه پس رحمت حق تعالي با رحمت خلق قابل سنجش است و آن وقت بگوييم رحمت خدا بيشتر است پس به عظمت توصيف شود. همچنين كرم خدا بيشتر است، اكرم الاكرمين است و از اين جهت به عظمت توصيف شود. در اين‏جا هم بايد سبحان‌اللّه همراه باشد.

خداي ما عظيم است اما عظمتش به اين معني است كه لايوصف، به وصف در نمي‏آيد، توصيف نمي‏شود. پس اگر اين‏گونه تعبيرات «ارحم الراحمين» و امثال آن هست، همه براي افكار متوسطه است، براي افكار ابتدائي است كه هنوز ترقي نكرده‏اند و نتوانسته‏اند به لبّ معارف برسند از اين جهت اين‏طور گفته مي‏شود.

مثل خود «لااله‏الااللّه» است. «لااله‏الااللّه» يعني خدايي نيست مگر اللّه كه نفي شرك مي‏شود. كدام خدا نفي مي‏شود؟ خدايي كه نيست جز اللّه، چه خدايي نفي مي‏شود؟ همان بت‏ها نفي مي‏شوند، همان بت‏هايي كه مي‏ساختند و مي‏بردند نصب مي‏كردند و آن‏ها را عبادت مي‏كردند.

پس ما با گفتن «لااله‏الااللّه» آن بت‏ها را نفي مي‏كنيم زيرا آن‏ها ارزشي ندارند كه خدا ناميده شوند. بشر به اين غفلت دچار مي‏شود كه سنگي را مي‏تراشد و نامش را خدا مي‏گذارد، و يا به غفلت شديدتري مبتلا مي‏شود مرشدي را خدا نام مي‏گذارد و عبادتش مي‏كند، اطاعتش مي‏كند و بدون تفاوت مثل ابوحنيفه را اسمش را فقيه و عالم مي‏گذارد و مي‏رود از او اخذ دين مي‏كند.

ابوحنيفه مرجع ديني نيست كه او را مرجع خود قرار داده و در هر حكمي كه او تعيين كند از او اطاعت مي‏كند، بگويد بر تو واجب و يا حرام و يا مستحب و يا مباح است قبول كند، اين كار پرستش است. فرموده‏اند: من اصغي الي ناطق فقد عبده پس اين شخص با اطاعت از ابوحنيفه و تصديق كلام او و عمل به قول او، او را عبادت مي‏كند.

«* نماز جلد 5 صفحه 155 *»

خداوند در باره همين اتخاذِ امام‏هاي ضلالت مي‏فرمايد: لا تتّخذوا الهين اثنين انّما هو اله واحد([106]) دو تا اله نگيريد، اله يك اله است. در اين‏جا تفسير رسيده يعني دو امام نگيريد.([107]) در واقع امام، آقا اميرالمؤمنين هستند، امام صادق هستند، حضرت مهدي و همچنين ساير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند، امام اين بزرگواران هستند كه خداوند تعيين كرده است.

اما مي‏بينيم اين‏ها آمده‏اند و ابوحنيفه را امام نام گذاشته‏اند و از او دينشان را اخذ مي‏كنند، از او اطاعت مي‏كنند و اين آيه شريفه «لا تتّخذوا الهين اثنين» شامل اين‏ها مي‏شود. چرا و به دستور و اجازه چه كسي از ابوحنيفه اطاعت مي‏كنيد؟

عرضم اين است  كه مطابق كلمه اخلاص يعني لااله‏الااللّه معلوم است كه يك اللّه بيشتر نيست. پس اين الهي كه نفي مي‏شود چيست؟ معلوم است مسلّماً كه همان بت‏ها را نفي مي‏كند. آن بت‏هايي را كه مي‏پرستيدند آن‏ها خدا نيستند. اگر نامشان را هم خدا گذاشتيد اشتباه مي‏كنيد، بي‏جهت اسمشان را اله گذاشته‏ايد. واقعاً و حقيقتاً، ظاهراً و باطناً خدايي جز اللّه نيست.

پس ببينيد كه «لااله‏الااللّه» خودش هم در ضمن، اين نكته را دارد كه عظمت و الوهيت حق تعالي را اظهار مي‏كنيم و اقرار مي‏كنيم كه مخصوص اوست. پس در واقع بايد همراه با تسبيح باشد به اين معني كه اين بزرگواري‏هاي حق تعالي طوري است كه قابل وصف نيست، بشر نمي‏تواند آن‏ها را وصف كند.

اما «الحمدللّه» برتري خداست. خدا برتر از همه خلقش است، آيا برتري به آن معني است كه ما مي‏فهميم و در خلق برتري‏هايي مي‏بينيم؟ نه، اين چنين نيست. خدا منزه است از اين كه برتري او مثل برتري‏هاي خلق باشد.

«* نماز جلد 5 صفحه 156 *»

خلاصه پاكي و پاكيزگي حق تعالي در تمام مراتب هست و در همه‏جا بايد ملاحظه شود و معلوم شد كه چرا اين چهار ركن از اسلام را تسبيحات اربعه مي‏گويند و اسم تسبيحات به همه داده مي‏شود. به الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر هم اسم سبحان اللّه داده شده است. خود سبحان اللّه هم كه تسبيح است، تسبيح به معناي تنزيه است.

مقصود اين بود كه تقسيم كردنِ ثناء حق تعالي به ثناء تسبيحي، تنزيهي و تحميدي كه در السنه مشهور است و مي‏گويند بندگان خدا را دو طور ثناء مي‏گويند يك ثناء تنزيهي است كه او را تنزيه مي‏كنند و يك ثناء تحميدي است كه او ستايش مي‏كنند، تمام و كامل نيست.

ما مي‏گوييم ثناء حق تعالي چهار قسم است: ثناء تكبيري، ثناء تعظيمي و يا تهليلي، ثناء تحميدي و ثناء تسبيحي، چهار نوع ثناء است همچنان‏كه حق تعالي در آيات قرآني و در فرمايش‏هايي كه از اوليائش به دست ما رسيده است خودش خود را ثنا فرموده به زبان اوليائش خداوند خودش را ثنا و ذكر جميل فرموده است، تمام ثناهاي حق تعالي به همين چهار نوع كه عرض كردم برگشت مي‏كند.

ثناهاي حق تعالي يا كبريائيت است و يا عظمت و يا جلال و يا بهاء است؛ به زبان فارسي يعني يا بزرگي است و يا بزرگواري و يا برتري و يا پاكي و پاكيزگي خداست. از بندگانش هم همين‏ها را خواسته از اين جهت در ميان اذكار لساني، جامع همه ثناها سبحان اللّه و الحمدللّه و لااله‏الااللّه و اللّه اكبر است.

و نماز از اول تا آخرش، همين سبحان اللّه و الحمدللّه و لااله‏الااللّه و اللّه اكبر است. پس نماز يك عبادت عملي لساني جامعِ ظاهر و باطن براي اظهار ثناء حق تعالي است. همين نماز چه به حسب حركات ظاهري و چه به حسب الفاظ و چه به حسب ظاهر و چه به حسب باطن ثناء تسبيحي دارد، ثناء تهليلي دارد، ثناء تحميدي دارد و ثناء تكبيري دارد.

«* نماز جلد 5 صفحه 157 *»

وقتي كه خضوع و خشوع و حضور قلب باطني و اخلاص هم باشد، آن‏گاه باطن ما با ظاهر ما در ثناء حق تعالي به جميع ثناها همراه شده است. در عبادتِ نماز، ما خدا را به تمام ثناها ثناگو هستيم، خود نماز ما، خود حركت ما، ركوع و سجود ما، اين‏ها همه اظهار ثناء حق تعالي است به اتمّ وضع‏ها و به بهترين نظام و شكل‏ها.

عرض كردم حدود ظاهري نماز كامل‏ترين شكل‏ها و كامل‏ترين حدود است كه حق تعالي معين فرموده و يا اوليائش معين فرموده‏اند.

پس قدر عبادت‏ها را بدانيد، بيشتر به عبادت‏ها توجه داشته باشيد، بيشتر خودتان را براي عبادت‏ها فارغ كنيد. با ميل و محبت بيشتر به اداي عبادت‏ها اقدام كنيد مخصوصاً نماز را سبك نشمريد كه هر چه عبادات را مهم بدانيد و داراي ارزش و اهميت بدانيد خداوند هم براي شما و عمل شما ارزش و اهميت مي‏دهد و جزاي خير عنايت مي‏كند. وفّقنا اللّه و ايّاكم لما يحبّ و يرضي.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 158 *»

 

مجلس    12

 

(چهارشنبه 22 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1419 هـ ق ـ 19 / 12 / 1377)

 

g  امتياز عبادات به تشخص آنهاست

g  «الوهيت» جامع همه شؤونات خداوند است

g  قيام به عبوديت در عرصه تكوين

g  مقصود و منظور از تلاش پيامبران

g  علت تشريع شرايع الهيه

g  حضور قلبي كه براي بندگان ميسر است

g  گزارش اسم جلاله «الله» از ظهور جامع خداوند

g  تحصيل علم به نيت بندگي

g  حضور قلب در پرتو اعتقاد استوار به شريعت مقدسه

g  دين‌داري وسيله عصمت بنده است

g  شيخ‌ بزرگوار­ و عصمت تبعي

 

«* نماز جلد 5 صفحه 159 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

معلوم شد كه كمال عبادت‏ها به حضور قلب و اخلاص است و الا عبادات به حسب ظاهر از نظر حدود نوعيه و صورت نوعيه همه مثل هم است، از نظر نوع امتياز نيست تمام امتيازات به جهت تشخص عبادت مربوط مي‏شود و آن وقتي است كه از ناحيه عبادت كننده تشخص پيدا مي‏كند.

فرض كنيد «نماز» كه يكي از عبادات است حدودش معين است «اولها التكبير و آخرها التسليم» اول نماز گفتن اللّه اكبر است و آخر نماز گفتنِ السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته است.

از نظر حدود ظاهري و حدود صوري نماز يكسان است و مشخص، اما وقتي نمازگزار نماز مي‏گزارد مقدار اخلاص و مقدار حضور قلبش باعث تشخص نماز مي‏شود و از اين جهت نمازها فرق مي‏كند. نماز اولياء و نماز رعيت، نماز محمّد و آل محمّد: و نماز انبياء و نماز اوصياء و نماز بزرگان و نماز رعيت مثل ما، تفاوت از نظر تشخص مي‏شود و الا همان ركوع و همان سجود را همه به‏جا مي‏آورند.

«* نماز جلد 5 صفحه 160 *»

و از اين‏جاست كه عرض كردم عبادت‏هايي كه در هر زمان از طرف حق تعالي مقرر مي‏شده و به هر نبيي از انبياء در شرايع نازل مي‏شده متضمن تمام جهات و خصوصيات عبوديت بوده است. عبادت‏ها و همين صورت‏هاي ظاهري آن‏ها تمام جهات عبادت و خضوع و خشوع در نزد حق تعالي را متضمن بوده است. چون معلوم شد كه «عبادت» اظهار خضوع و خشوع در برابر ظهور حق تعالي به الوهيت است و ظهور حق تعالي به الوهيت يعني حق تعالي به جميع خصوصيات و شؤونات ربوبيت براي بندگانش ظاهر شده است.

«الوهيت» اصل همه شؤون خدايي است، همه شؤون خدايي در الوهيت است وقتي الوهيت گفتيم همه شؤون الهي را گفته‏ايم مثل لفظ «اللّه». شما وقتي «اللّه» گفتيد تمام اسم‏ها و صفت‏هاي خدا را گفته‏ايد ولي به همين اجمال و به همين كليت و جامعيت. چون معلوم شد كه اسم «اللّه» اصل براي همه اسم‏هاي خداست، همه اسم‏هاي خدا شؤونات اسم اللّه است. اللّه كه گفتيد رحمن گفته‏ايد رحيم گفته‏ايد و ساير صفات را گفته‏ايد. آن صفاتي كه بعضي گزارش از اللّه است و بعضي گزارش از رحمن و بعضي گزارش از رحيم است. اسم «اللّه» جامع جميع صفات است.

و از اين جهت است كه به اصطلاح علمي «اللّه» مبتدا واقع مي‏شود و همه اسم‏هاي حق تعالي خبر براي آن واقع مي‏شود، مي‏گوييم اللّهُ رحمنٌ، اللّه رحيمٌ، اللّه غفورٌ، اللّه ودودٌ، اللّه منتقمٌ، اللّه جبارٌ، اللّه علي، اللّه كبيرٌ و اللّه عظيمٌ.

مي‏بينيد كه تمام صفات و اسماء حق تعالي براي «اللّه» خبر واقع مي‏شود و مي‏دانيم خبر، شأني از شؤون مبتدا است. شما وقتي مي‏گوييد زيد قائمٌ، زيد راكعٌ، زيد ساجدٌ، زيد آكلٌ، زيد شاربٌ، زيد ذاهبٌ و امثال اين‏ها همه گزارش از زيد است، شأني از شؤون زيد است و صفات زيد است، مبتدا در خبر ظاهر مي‏شود و خبرْ ظهور مبتداست، بيان مبتداست، شأن مبتداست.

«* نماز جلد 5 صفحه 161 *»

پس «اللّه» كه گفته مي‏شود چون تمام صفات را در بر دارد از اين جهت همه صفات و اسماء حق تعالي براي اللّه خبر واقع مي‏شوند اما «اللّه» براي اسم‏هاي ديگر خبر واقع نمي‏شود، نمي‏گوييم رحمن اللّه، بعضي زبان‏ها غير از عربي اين‏طور است اما آن زبان‏ها انحراف دارد.

اصل لغتي كه در اين مسائل انحراف ندارد لغت عربي است و الا لغات ديگر انحراف‏هايي پيدا كرده و از اين جهت ملاك نيست. مثلاً در زبان تركي اللّه مؤخر مي‏شود، مي‏گويند كريم اللّه و رحيم اللّه ولي در واقع همان اللّه كريمٌ و اللّه رحيم است و بر فرضي هم قائمٌ زيدٌ گفتيد جاي زيد و قائم عوض شده و الا حقيقتاً زيد مبتدا و قائم خبر است.

اين‏ها مورد بحث نيست. مقصود اصلي اين است كه بدانيم اين كه مي‏گوييم خداوند براي بندگانش در عرصه تكوين به ظهور الوهيت ظاهر شده و به الوهيت جلوه فرموده، يعني به جميع كمالات و ظهوراتش ظاهر شده و اداء حق اين ظهور خضوع و خشوع مناسب آن است. چون بنده بايد به مقتضاي ظهور حق تعالي سلوك كند، ببينيد مثلاً سلطان به مقداري كه در سلطنت، در جلالت و در كبريائيت براي رعيت جلوه مي‏كند، به همان مقدار انتظار دارد كه از او احترام شود.

فرض كنيد سلطان كه به مقام وزارت ظهور پيدا مي‏كند، وزيري را براي عده‏اي مي‏فرستد. يا موقعيّت ايجاب مي‏كند و وكيلي را مي‏فرستد، يا نماينده‏اي را مي‏فرستد. اين‏ها تفاوت مي‏كند، اين‏ها ظهورات سلطان است. انتظار مي‏رود كه رعيت در مقابل هر يك از شؤونات سلطان خضوع و خشوع مناسبي اظهار كنند، در برابر وزير طوري و در برابر نماينده طوري، در برابر استان‏دار طوري.

اين‏ها شؤوناتي است كه اقتضاء مي‏كند خضوع و خشوع و تسليم بودن رعيت را در برابر سلطان، به مقدار ظاهر شدن آن سلطنت و عظمت و جلالت و كبريائيت.

«* نماز جلد 5 صفحه 162 *»

خداي متعال در عرصه تكوين ظاهر شده براي بندگانش به ظهور به الوهيت كه جميع صفات حق تعالي را در بر دارد، همه صفات جلال و جمال، تمام صفات كبريائيت، صفات عظمت، صفات جلال، صفات بهاء، قدوسيت و سبوحيت را اين ظهور در بر دارد. يعني وقتي مي‏گوييم خدا به الوهيت ظاهر شده، يعني ظاهر شده به كبريائيت يا بزرگي ظاهري، ظاهر شده به عظمت يعني بزرگي معنوي و يا بزرگواري، ظاهر شده به جلال يعني به برتري از خلق و ظاهر شده به بهاء و قدوسيت يعني پاكيزگي از صفات خلقي. مجموعه ظهورات حق تعالي در اين ظهور هست.

بندگان بايد در برابر اين ظهور، به كمال عبوديت و خضوع قائم باشند و همه اقسام و شؤونات خضوع و خشوع را اظهار بدارند تا بندگي كرده باشند و به مقتضاي اين ظهورْ سلوك كرده باشند.

در تكوين اين خضوع و خشوع واقع شده است. تمام بندگان، تمام موجودات، تمام كائنات در عرصه تكوين بنده هستند يعني به مقتضاي اين ظهور ظاهر شده‏اند و از اين جهت در عالم تكوين، حقيقت موجودات را واقعاً عبوديت تشكيل مي‏دهد. يعني شما از اين ظاهر چشم بپوشيد الآن كه ما در مقام شريعت هستيم و اسم ما بندگان خداست و بعضي ايمان آورده‏اند و بعضي ايمان نياورده‏اند و دين و ديانت‏ها را انكار دارند، و يا اهل فسق و فجورند و يا اهل عبوديت و بندگي هستند، اگر از اين عرصه چشم بپوشيم و به عرصه تكوين چشم باز كنيم، خواهيم يافت كه در عرصه تكوين همه بنده هستند و همه به مقتضاي ظهور حق تعالي به الوهيت قائم شده‏اند.

اين مطالب را تكرار مي‏كنم كه اگر فراموش كرده‏ايد يادتان بيايد. كاري كه انبياء دارند و دعوتي كه دارند اين است كه مي‏خواهند ما را در عالم شرع با عالم تكوين منطبق سازند يعني همچنان‏كه در تكوين عبد خالص هستيم و حقيقت ما را عبوديت تشكيل مي‏دهد در عالم شرع هم عبد خالص گرديم و حقيقت ما را عبوديت تشكيل دهد.

«* نماز جلد 5 صفحه 163 *»

اگر بخواهند انسان را از نظر تكوين به حسب تعريف منطقي تعريف كنند، چه مي‏گويند؟ مي‏گويند «حيوانٌ ناطق». به اصطلاح جنس و فصل مي‏آورند، حدّ تام ذكر مي‏كنند. حدّ تام در تعريف يعني تمام ذاتيات شي‏ء را بگويند. الانسان ما هو؟ يعني انسان به حقيقت هويت و ذاتيش چيست؟ مي‏گويند «حيوانٌ ناطق» حيوان ناطق است. حيوانيتي دارد كه به صفت نطق ممتاز شده و مراد از «نطق» يا گويايي ظاهر باشد و يا درك كليات كه مقصود داشتن قوّه عاقله است.

مي‏گويند اين تعريف يك تعريف كاملِ جامع و مانع است. يعني در اين تعريف هيچ‏يك از خصوصيات انسان فروگذاشت نشده است. آن‏چه ذات انسان بوده در اين تعريف آمده از اين جهت تعبير مي‏آورند كه حد، حدّ تام است يعني تعريف تمام و كامل است.

اگر بخواهند مجموعه ذاتيات ما را از نظر تكوين تعريف كنند، مثلاً بپرسند حقيقت تك تك موجودات و از جمله من و شما از نظر تكوين چيست، از نظر تكوين كلمه «عبد» بيان كننده حقيقت و ذاتيات هر موجودي است. پس اگر بپرسند حقيقت هر موجودي در عرصه تكوين چيست.

جواب آنست كه گفته شود «عبد» است. يعني خاضع به تمام معني، خاشع به تمام معني است. كسي كه به تمام معني متوجه فقر و فاقه خود شده و حقيقت فقر و فاقه خود را به ذاتش و درك ذاتي خود فهميده است. به ذاتش و درك ذاتي خود درك كرده كه فقير است، محتاج است و همه وجودش را ظرف گدايي و استمداد به درگاه حق تعالي قرار داده است.

ببينيد فقير و سائل وقتي مي‏خواهد فقر و گدايي خود را اظهار كند، دستش را دراز مي‏كند. پس تمام حقيقت بنده در عرصه تكوين عبارت است از دست گدايي و ظرف گدايي. كه خدايا من به ذات و حقيقتم غناي مطلق تو را درك كرده‏ام و همچنين فقر و فاقه مطلق خودم را دريافته‏ام و همه وجودم را به درگاه بي‏نياز تو ظرف گدايي قرار داده‏ام و

«* نماز جلد 5 صفحه 164 *»

از تو مسألت دارم. و در اين اظهار ذلت و مسكنت است كه بنده به همه وجود فقر و فاقه و نيازمندي خود را به حق تعالي ابراز مي‏دهد و همچنين عظمت و بزرگي خدا اظهار مي‏شود.

پس در مقام تكوين همه و همه به حقيقت عبوديت قائم شده‏اند و از اين جهت سرّ و حقيقت آن‏ها را عبوديت تشكيل مي‏دهد و مناسب‏ترين لفظ براي هر موجودي در عرصه تكوين اسم «عبد» است، مناسب‏ترين اسم كه گزارش از همه جهات موجود دارد و به تمام معني خصوصيات او را بيان مي‏كند كلمه «عبد» است.

از اين جهت در احاديث قدسيه فراوان رسيده كه خداوند وقتي به بندگان خطاب مي‏كند، همه را به «يا عبادي»([108]) خطاب مي‏كند. يعني اي بندگان من! چون همه و همه در عرصه تكوين عبدند.

آن‏وقت كار انبياء، همت و دعوت انبياء همه براي همين است كه ما را در عرصه شرع با عرصه تكوين منطبق كنند و مطابقت دهند، يكي بشويم. در عرصه تشريع هم وقتي ملائكه بخواهند اسم ما را نزد خدا و اولياي خدا ببرند و از ما تعبير داشته باشند چه بگويند؟ «عبد» بگويند.

همه مقصد همين است، تمام تلاش‏ها و زحمت‏ها، همه سر و صداها و درگيري‏ها براي همين است كه در عرصه شرع هم اسم ما عبد شود، تعبير «عبد» گزارش از ما باشد، در نزد خدا عبد باشيم، در نزد اولياي خدا عبد باشيم؛ يعني به مقتضاي عبوديت رفتار كرده باشيم. در عرصه شرع ظهور حق تعالي به الوهيت را احترام كرده باشيم و در مقام بندگي برآمده باشيم.

و چون خداي متعال مي‏دانست بندگانش در عرصه شرع خودشان راه نمي‏بَرَند كه چگونه به مقام عبوديت قائم شوند و چگونه از ظهور حق تعالي به الوهيت احترام كنند، عبادت‏ها را مقرر كرد.

«* نماز جلد 5 صفحه 165 *»

همه عبادت‏ها و بندگي‏هايي كه مقرر شده در واقع قائم شدن به خصوصيات و حدود عبوديت و بندگي است، و زندگي ما را در ظاهر و باطن تشكيل نمي‏دهد مگر عبادت، بايد اين‏طور باشد و همين‏طور است.

تكاليف شرعي براي ما عبارت است از واجبات كه بايد آن‏ها را به‏جا آوريم، محرمات است كه بايد آن‏ها را ترك كنيم، مكروهات است كه بايد سعي كنيم و زحمت بكشيم در ترك آن‏ها، مستحبات است كه بايد در تحصيل آن‏ها و عمل به آن‏ها زحمت بكشيم و مباحات است كه بايد آن‏ها را هم به عنوان عبوديت و بندگي مرتكب شويم؛ نه يلگي و هرزگي. خود عمل به مباحات بايد به عنوان عبوديت و بندگي باشد نه اين‏كه يله هستيم و ما را رها كرده باشند و در مباح برايمان تكليف قرار نداده باشند، اين‏طور نيست.

بزرگان ما+ در برابر اصوليين و حتي چه بسا در برابر اخباريين، مباحات را هم تكليف مي‏دانند. يله نيستيم، رهايمان نكرده‏اند، در عين حالي كه رها هستيم از تكليف الزامي يا تكليف نيمه الزامي.

مي‏دانيد تكليف الزامي چيست؟ تكليف الزامي يا واجب است يا حرام. يا عمل به آن الزام است و يا ترك آن الزام است. اين را تكليف الزامي مي‏گويند. تكليف نيمه الزامي تعبير من است كه مستحبات و مكروهات باشد. نيمه الزامي است، به‏جا آوردن آن صد در صد الزام نيست كه واجب شود و ترك آن صد در صد الزامي نيست كه حرام شود.

مستحبْ نيمه الزام است، بهتر است و محبوب خداست كه آن را به‏جا آورند. باعث تقرب مي‏شود، درجه براي بنده فراهم مي‏شود، مقام و منزلت پيدا مي‏كند. و ترك مكروه نيمه الزامي است، بهتر است مرتكب نشوند زيرا ناپسند حق تعالي است و ترك آن باعث تقرب به خدا مي‏شود.

«* نماز جلد 5 صفحه 166 *»

مباح نه الزامي و نه نيمه الزامي است اما يلگي هم نيست، تكليف است، رخصت است. مثل آن‏كه در فصل زمستان با آب سرد وضو بگيريد و يا با آب گرم وضو بگيريد، هر دو براي شما مباح است، الزام نشده كه حتماً با آب گرم يا با آب سرد وضو بگيريد.

و يا مثلاً خواستيد بخوابيد به اين شانه يا به آن شانه بخوابيد، البته بعضي حالات استحباب دارد ولي حالا به اين‏طور مي‏گوييم و يا مثل آن‏كه در اين ساعت بخواهي بخوابي يا ساعت ديگر، اين غذا را مي‏خواهي بخوري يا غذاي ديگر را.

مباحات مثل همين كارهاست كه در باره آن‏ها به خصوص تكليف نرسيده است. ما بايد خود همين اباحه را تكليف بدانيم، يعني خود همين اباحه را عبوديت بدانيم و از اين جهت است كه بايد در ظاهر و باطن، در همه حال در عبوديت به‏سر ببريم.

مقصود اين است كه خداوند چون مي‏دانست كه بندگان خودشان نمي‏توانند خود را با مرتبه تكوين منطبق سازند و در مقام عبوديت حق تعالي برآيند، تكاليف و عبادت‏هايي را مقرر كرد، نظامي را قرار داد كه نامش نظام شرعي است.

اين عبادت‏هاي مقرره كه يا تعليم مستقيم حق تعالي به انبياء است و يا به قول عرفا كشف تامي است كه براي رسول خدا9 مثلاً واقع شده و حضرت تعليم فرمودند، يا براي انبياء رخ مي‏داده و ايشان تعليم مي‏دادند (چه افاضه حق تعالي و چه مكاشفه رسول اللّه يا ساير انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين باشد تفاوت نمي‏كند) اين‏ها يك عده قوانين و نظامي است كه متضمن اين مطلب است كه ما را در عرصه شرع لايق و مستحق كلمه عبد مي‏سازد و ما هم در شرع با تكوين منطبق مي‏شويم و مانند عرصه تكوين خالص در عبوديت مي‏شويم يعني در عرصه تشريع هم ما به تمام وجود به درگاه حق تعالي فقر و فاقه اظهار كرده‏ايم و با درك كامل، همه وجودمان را ظرف گدايي قرار داده و به درگاه حق تعالي دراز كرده‏ايم. همه براي همين است، مقصود اصلي اين است، و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون مقصود عبوديت است، براي عبادت و بندگي خلقت شده‏ايم.

«* نماز جلد 5 صفحه 167 *»

و آن‏چه اين عبادت‏ها را تشخص مي‏بخشد و موقعيت مي‏دهد اخلاص و حضور قلب است، هر مقدار كه بنده در عبادت بيشتر اخلاص و حضور قلب تحصيل كند عبادت براي او مؤثرتر است. او را نوراني‏تر مي‏سازد و به مقصد اصلي از خلقت نزديك‏تر مي‏كند كه عبد بودن و عبوديت داشتن است.

و چون بحث در بيان حضور قلب است عرض مي‏كنم اين نكته خيلي به حضور قلب كمك مي‏كند كه دقت كنيد و تمام مقدماتي كه در اين چند هفته اخير، بعد از ماه مبارك رمضان بيان كردم همه براي همين نكته بود كه بدانيم در هر عبادتي ـ و مخصوصاً نماز ـ بهترين راه تحصيلِ حضور قلب و بهترين حضور قلبي كه براي ما ميسّر است و از ما بر مي‏آيد اين است كه از اول عبادت تا آخر، خودمان را در اين حال قرار بدهيم كه خدايا من كه به طريق عبوديت تو راه نمي‏بردم كه چطور تو را بندگي كنم، عقلم راه نمي‏برد و درك نداشتم كه چطور تو را ستايش و پرستش كنم و در مقابلِ ظهور تو به كبريائيت، خضوع و خشوع كنم.

خدايا نمي‏دانستم، راه نمي‏بردم كه چطور عبادت كنم و چگونه در برابر ظهور تو به عظمت تو را پرستش و كرنش داشته باشم و همين‏طور در برابر ظهور تو به جلال تو و به بهاء و سبوحيت و قدوسيت تو؛ و مي‏دانم كه براي من جلوه كرده‏اي، چشم باطن من كور است و اين جلوه تو را نمي‏بيند اما وجودم ديده، درك كرده، در عالم تكوين درك كرده‏ام اما حالا چشم باطنم كور است، اين ظهور و جلوه تو را نمي‏بيند اما مي‏دانم جلوه كرده‏اي چون مي‏گويم يا اللّه، تو را مي‏خوانم به يا اللّه، تو را مي‏خوانم به يا رحمن، تو را مي‏خوانم به يا رحيم، تو را مي‏خوانم به ساير صفاتت.

ماه رمضان كه مي‏شود در شب‏هاي قدر مي‏نشينم دعاي جوشن مي‏خوانم و تو را به جميع اسماء و صفاتت ياد مي‏كنم و مي‏خوانم و همه اين‏ها معنايش اين است كه خدايا تو به جميع اين صفات و به جميع اين ظهورات جلوه كرده‏اي و ظاهر

«* نماز جلد 5 صفحه 168 *»

شده‏اي و مجموعه اين ظهوراتِ تو، ظهور به الوهيت توست كه مي‏گويم «يا اللّه»؛ و بيشتر كلمه‏اي كه مي‏گوييم «اللّه» است مثل آيات شريفه بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمدللّه رب العالمين، همچنين بسم اللّه الرحمن الرحيم قل هو اللّه احد، اللّه الصمد ببينيد «اللّه» چقدر گفته مي‏شود.

اين نكته را عرض كنم كه در زبان عربي و تركي كلمه «اللّه» زياد به‏كار برده مي‏شود، ما هم در زبان فارسي «خدا» مي‏گوييم اما «خدا» گوياي «اللّه» نيست، گزارش از «اللّه» نيست، از اين جهت بعضي از اخباري‏ها كه مقيدند لفظ را تحت اللفظي ترجمه كنند، يعني معناي فارسي خودش را بگويند، در باره اللّه مي‏مانند چه بگويند، از اين جهت خود «اللّه» را در ترجمه‏ها مي‏آورند. اگر آيه ترجمه مي‏كنند، اگر حديث ترجمه مي‏كنند «اللّه» را مي‏آورند. در زبان فارسي لفظي نيست كه در برابر اللّه قرار بگيرد و تمام معناي اللّه را در بر داشته باشد و مطابقت تمام داشته باشد و از هر جهت تحت اللفظي معني شود.

اما در زبان عربي كلمه «اللّه» را زياد به‏كار مي‏برند، بيشتر تعارفات و اصلاً حرف‌زدنشان به كلمه اللّه متّكي است. در زبان تركي هم اين خصوصيت هست آن‏ها هم كلمه اللّه را زياد به‏كار مي‏برند. اسم ديگري را براي حق تعالي به زبان خودشان يا به زبان فارسي كمتر به‏كار مي‏برند، نوعاً كلمه اللّه را در تعارفاتشان دارند و خيلي خوب است.

اما در زبان فارسي متأسفانه چون قدري رنگ مجوسيت به خود گرفته، از اين جهت لفظ «اللّه» يا «خدا» كمتر گفته مي‏شود. بيشتر تعارفات طوري است كه كمتر نام خدا برده مي‏شود. مثلاً مي‏گويند صبح شما به‏خير، عاقبت شما به‏خير، گرچه خود همين‏ها عربي است اما تعارفات است.

از اين بحث بگذريم. كلمه «اللّه» گزارش از ظهور جامع حق تعالي است از اين جهت مي‏بينيم زياد هم به‏كار برده مي‏شود.

«* نماز جلد 5 صفحه 169 *»

به درگاه حق تعالي عرضه مي‏داريم خدايا من كه به كيفيت عبوديت و بندگي تو راه نمي‏بردم به‏طوري كه شايسته تو باشد در برابر ظهور تو به الوهيت و در برابر ظهور تو به ساير ظهورات تو مثل كبريائيت تو، و همين‏طور نمي‏دانستم چطور در برابر ظهور تو به عظمت، به جلال و به بهاء و قدوسيت تو بايد خضوع و خشوع و كرنش و پرستش و ستايش داشته باشم. اين‏ها را راه نمي‏بردم، خدايا تو به من تعليم دادي به بركت وجود مبارك رسولت حضرت محمّد9 و اهل بيت آن حضرت: كه من اين‏طور تو را عبادت كنم، اين‏گونه تو را پرستش كنم.

دقت كنيد! از ابتداي عبادتي كه شروع مي‏كنيد مخصوصاً نماز چون يك مجموعه پي در پي است و الا وضوء هم همين‏طور است، غسل هم همين‏طور است، قرآن خواندن هم همين‏طور است، تحصيل علم هم همين‏طور است. از ابتداي نماز بايد نيت شما اين باشد كه نماز عبادت است بلكه اعظم اركان دين در بُعد شريعت است.

همچنين شما براي تحصيل علم به مدرسه مي‏آييد از ابتدا كه به قصد تحصيل علم از منزل حركت مي‏كنيد بايد نيتتان همين باشد كه طلب علم عبادت است، بندگي است بلكه اعظم عبادت‏هاست زيرا معرفت خدا از تحصيل علم فراهم مي‏شود، آشنايي با شرايع دين از تحصيل علم فراهم مي‏شود.

براي طالب علم و براي تحصيل علم خيلي اجر ذكر شده، اجرهاي عجيب و غريب بيان شده كه خود همان اجرها و ثواب‏ها كه ذكر شده نشان اين است كه تحصيل علم اعظم عبادت‏هاست.

شما اكنون مشغول تحصيل مقدماتِ علمِ تقوي و يقين هستيد، خود اين هم براي شما اجر است و تا اين مقدمات را تحصيل نكنيد نمي‏توانيد به علمي برسيد كه به تحصيل آن دعوت شده‏ايد و اولياي خدا: فرموده‏اند: اُطلبوا العلم([109]) و يا فرموده‏اند: طلبُ العلم

«* نماز جلد 5 صفحه 170 *»

فريضةٌ علي كلّ مسلم و مسلمة([110]) فراگيري اين مقدمات براي تحصيل آن علم كمك مي‏كند، به قول اصوليين مقدمه واجب هم واجب است؛ از اين مطلب بگذريم.

پس اگر تمام عبادت‏ها را از ابتدائي كه مي‏خواهيد شروع كنيد به همين نيت باشد، بهترين حضور قلبي كه براي ما ميسر است فراهم مي‏شود. در هر عبادتي از اول در اين نيت باشيم كه خدايا من به عبوديت و بندگي تو راه نمي‏بردم، تو به من تعليم دادي به افاضه‏اي كه بر رسولت فرمودي و رسولت بر ما منّت گذارد، عنايت فرمود، دست ما را گرفت، ما را هدايت كرد، اهل بيت رسولت صلي اللّه عليهم اجمعين ما را به اين‏طور عبوديت تو هدايت كردند.

پس ما تمام كلمات و اذكار و تمام حركات و سكناتي را كه به عنوان عبوديت به‏جا مي‏آوريم و مخصوصاً نماز را از اول تا آخرش به همين مقدار توجه داشته باشيم كه خدايا اين‏ها همه برنامه‏هاي عبوديت است، عبوديت حقيقتاً همين است.

ببينيد اين‏قدر محكم باشيد، حقيقتاً و واقعاً عبوديت اين است و غير از اين نيست آن هم چه عبوديتي، عبوديتي كه جامع جميع خضوع‏ها و خشوع‏ها و اظهار فقر و فاقه‏ها و اظهار ذلت و مسكنت‏ها به درگاه خداست، مناسب ظهور خدا به الوهيت است.

وقتي بنده اين توجه را داشته باشد چقدر دلش محكم مي‏شود، چقدر خيالش راحت مي‏شود، چقدر به نمازش علاقه‏مند مي‏شود، چقدر به قرآن خواندش، به تحصيل علمش، به زيارت امامش، به روزه‏اش، به حجّش و به ساير عبادت‏هايش علاقه‏مند مي‏شود! در تمام اين عبادت‏ها توجه به اين نكته خيلي به بنده كمك مي‏كند كه خدايا الآن كه من اين عبوديت را شروع كردم بدون هيچ ترديدي در مراتب عبوديت سلوك مي‏كنم. ركوع مي‏كنم، سجده مي‏كنم، تشهد مي‏خوانم، اين‏ها همه را تو تعليم دادي. تو فرمودي اين‏طور مرا عبادت كنيد اين‏طور مرا پرستش كنيد، وقتي به اين حدود قائم شديد عبد من هستيد.

«* نماز جلد 5 صفحه 171 *»

به‏طوري هم الزام فرموده به لطف و كرم و فضل و جودش كه نمازهاي پنجگانه يوميه را واجب كرده، روزه ماه مبارك رمضان را واجب كرده، ساير واجبات را واجب كرده. همچنين محرمات را حرام كرده، مستحبات را مستحب كرده، مكروهات را مكروه كرده، مباحات را مباح كرده، اين‏ها همه را وقتي با يقينِ محض عمل مي‏كنيم، دين خدا مي‏دانيم. مطمئنيم عبادت اين است و غير از اين نيست و بهتر از اين و شايسته‏تر از اين عبادت از نظر حدود ظاهري و نوعي و صوري ديگر نبوده و الا خدا مقرر مي‏كرد.

وقتي اين‏طور با يقين وارد عبادت شويم و هيچ متزلزل نباشيم، به اصل «حضور قلبي» كه ما مي‏توانيم در عبادتمان فراهم كنيم نائل شده‏ايم. مثلاً وقتي اللّه اكبر مي‏گوييم ترديدي نداريم كه خدا را به كبريائيت ستوده‏ايم و خضوع و خشوعي كه در برابر اين ظهور به كبريائيت اقتضاء مي‏كند همين حالت قيام و رفع يَدَين است.

مراتب عالي‏تر، مقامات بالاتر و دقت در اسرار تكبير، اين‏ها هر چه بيشتر و بهتر فراهم شود كمالي بيشتر براي نماز فراهم مي‏شود. ولي ما الآن اين مقدار نورانيت تحصيل كرده‏ايم و با خيال آسوده خود را در بهترين صورت از صورت‏هاي عبوديت قرار داده‏ايم.

حضور قلبي كه مي‏تواند الآن در ما فراهم شود براي ما ميسر است. براي ما مشكل نيست. خودمان را نااميد نكنيم، از عبادت‏ها نااميد نباشيم. مأيوس نباشيم كه خدايا من كه نمي‏توانم حضور قلبي تحصيل كنم، من كه نمي‏توانم اخلاصي تحصيل كنم، اين نماز من به چه درد مي‏خورد، اين نماز من چيست.!

آري خوب است كه انسان عبادتش را از ناحيه خودش هميشه ناقص و ناتمام بداند و از اين جهت دلش لرزان باشد ولي از جهت اين‏كه اين عبادت عبادتي است مقرر، عبادتي است كه خدا قرار داده است. به تعبير ديگر آن‏چنان از زبان خدا و تعليم خدا و از زبان اولياي خدا اللّه اكبر بگوييم كه ما نگفته‏ايم، آن‏ها گفته‏اند. دقت مي‏كنيد؟ يقين به اين حد بايد برسد، يقين اين است، به حدي كه خدا گفته بگو اللّه اكبر، من هم دارم حرف او

«* نماز جلد 5 صفحه 172 *»

را مي‏زنم. حرف خودش را از من نمي‏خواهد قبول كند؟! حرفي كه خودش به من تعليم داده كه بگو، مي‏گويم. به طوري هم حرف او را مي‏زنم كه الآن بايد محو شوم يعني در واقع او دارد مي‏گويد، من چه كاره‏ام، من كه عبوديت را بلد نبودم. من كه اصلاً كلمه اللّه اكبر را راه نمي‏بردم حال كه او يادم داده، و او مرا به اين موقعيت رسانيده پس از زبان خدا مي‏گويم، از زبان ولي خدا مي‏گويم، از زبان رسول اللّه مي‏گويم. رسول اللّه فرموده بگو اللّه اكبر، فرموده: صلّوا كما رأيتموني اصلّي او اولِ نماز گفت: اللّه اكبر، آخرش هم گفت: السلام عليكم و رحمة اللّه بركاته پس خدايا من حرف‏هاي آن‏ها را مي‏زنم، من سخنان آن‏ها را مي‏گويم، من عبوديت آن‏ها را به‏جا مي‏آورم.

دو هفته قبل گفتم در واقع ما خودمان را طوري قرار بدهيم مثل اين‏كه داريم ادا در مي‏آوريم. ادا در آوردن دو طور است: يك وقت هست انسان ادا در مي‏آورد و مي‏خواهد مسخرگي كند، استهزاء كند، اين بد است. ادا در آوردن به منظور مسخرگي بد است. اما يك وقت هست كه محبت، بنده را به ادا در آوردن وامي‏دارد.

آقاي. . . مي‏گفتند كه فرزند كوچكشان روي صندلي مي‏نشيند و اداي مرا در مي‏آورد. حرف مي‏زند، سخنراني مي‏كند و منبر مي‏رود. و چون اخيراً من گلويم ناراحت شده و آب مي‏خورم، او هم مي‏گويد آب آب. برايش آب مي‏آورند و مي‏خورد. اين ادا در آوردن، ادا در آوردن از روي محبت است، معلوم است محبت دارد، دوست دارد.

ما هم چون در واقع محمّد و آل محمّد: و اولياي ايشان را دوست داريم، اداي ايشان را در بياوريم. فقط ادا در آوردن كلمه‏اش ركيك است، مناسب نيست. تعبير درست‏تر آنست كه بگوييم تقليد مي‏كنيم كه فارسي آن ادا در آوردن است، فرق نمي‏كند ولي كلمه تقليد چون عربي است محترم مي‏شود.

آقاي مرحوم­ مي‏فرمايند عربي عظمي دارد، تعبير به عربي آوردن يك عظمتي پيدا مي‏كند. ترجمه فارسي تقليد چيست؟ ادا در آوردن است با اين تفاوت كه يك وقت

«* نماز جلد 5 صفحه 173 *»

هست كه از بابت استهزاء تقليد مي‏كنند، آن بد است و يك وقت هست كه از بابت محبت تقليد مي‏كنند، شخص خودش را مشابه محبوبش مي‏كند، مي‏خواهد ظاهرش و باطنش مانند او باشد.

پس در واقع مقصود از عبادت‏ها متابعت است. اگر اين كار را كرديم از اول نمازمان تا آخر نمازمان خودمان را در معرض عنايت حق تعالي مي‏بينيم. رحمت حق‌تعالي شامل حالمان مي‏شود، به عبادتمان توجه داريم، دوست داريم. با محبت، با ارادت و با اخلاص به‏جا مي‏آوريم و همين سرّ عصمت است. اصلاً ما به اين وسيله معصوم مي‏شويم، به اين وسيله؛ يعني متابعت از محمّد و آل محمّد: ما را معصوم مي‏كند.

عصمت كلمه قلمبه‏اي نيست، در تعقيبات نماز صبح چه مي‏خوانيم. اللّهم اَصلِح لي ديني الذي جعلتَه لي عصمة([111]) خدايا دين مرا كه آن را براي من عصمت قرار دادي اصلاح كن. يعني خدايا وقتي من دين تو را متابعت كردم معصومم، در عصمتم، والمعصوم من عصمه اللّه،([112]) معصوم آن كسي است كه خدا او را نگه مي‏دارد. خدا او را به چه نگه مي‏دارد؟ بندگانش را به دينش نگه مي‏دارد وقتي بندگان دينش را متابعت كردند، به همين متابعتِ دين محفوظند.

پيغمبر ما يا ائمه ما: نه اين است كه عصمتشان يك امر جبري باشد كه دست و پايشان را بسته باشند و نتوانند خلاف كنند. اين‏طور كه نبوده، واقعاً دين خدا را متابعت مي‏كردند اِن اَتَّبِعُ الا ما يوحي اليّ([113]) رسول اللّه9 دين خدا را متابعت مي‏كرده و به متابعت دين خدا معصوم بوده است.

«* نماز جلد 5 صفحه 174 *»

خدا در باره حضرت يوسف7 مي‏فرمايد: و لقد همّتْ به و همّ بها لولا اَن رأي برهانَ ربِّه([114]) «برهان رب» همين دين‏داري است، متابعت دين خداست. يوسف نمي‏خواست به نامحرم نگاه كند، نمي‏خواست در معرض نامحرم باشد اگر چه بسيار زيبا باشد.

چون امروز روز بعد از سالگرد رحلت شيخ مرحوم­ است ـ خدا درجات آن بزرگوار را عالي كند، خدا ما را به نور تعليماتش منور گرداند و دستمان را در دنيا و آخرت از دامنش كوتاه نكند ـ عرض مي‏كنم اين‏جاست كه مي‏بينيد عظمت اين بزرگوار را كه مي‏فرمايد: لم‏يَتطرّق علي كلماتي الخطاء([115]) عصمت اين است، يقين اين است.

اين بزرگوار چيز تازه‏اي نمي‏گويد كه اين‏قدر وحشت كرده‏اند كه شيخ احمد احسائي ادعاي عصمت مي‏كند. يقين دارد كه تابع دين خداست. غير از اين چه بگويد؟ كسي كه در همه امورش از دين خدا پيروي مي‏كند نگويد من در عصمتم؟ چنين شخصيتي اگر بگويد من در خطا هستم، بر دين خدا اتهام وارد كرده است.

بر خودش واقف است، مي‏داند كه در جميع معارف، در جميع حقايق، در جميع امور دين قدم جاي قدم محمّد و آل محمّد: گذارده و از آن بزرگواران متابعت كرده است. از اين جهت با خاطر جمع و آسوده مي‏گويد: در كلمات من خطا راه‏بر نيست.

زيرا بديهي است كه در دين خدا خطاء نيست، من هم كه دين خدا را مي‏گويم. وقتي توحيد را از قرآن مي‏گويم چه خطائي در آن مي‏باشد؟ وقتي نبوت را از قرآن مي‏گويم چه خطائي در آن هست؟ وقتي ولايت را از قرآن مي‏گويم چه خطائي در آن

«* نماز جلد 5 صفحه 175 *»

هست؟ هر چه مي‏گويم از همين دين مي‏گويم، از گفته‏هاي همين معصومين: مي‏گويم. چون اين‏ها معصومند، در دين خدا خطاء نيست، اشتباه نيست، نسيان نيست، لغزش نيست، من هم كه در تبعيت هستم، مي‏بينم اين مطلب را و مي‏گويم و از اين جهت مي‏فرمايد: و اِنِ افْتريتُه فعَلَيّ اِجرامي و اَنا بري‏ءٌ ممّا تُجرمون([116]) من اگر دروغ مي‏گويم و بي‏جهت اين حرف را مي‏زنم جرمش بر خود من است.

اين‏ها حضور قلب و اخلاص در عمل است. خدا همه ما را به دين‏داري و پيروي از دينش موفق بفرمايد و دستمان را از دامن اوليائش كوتاه نگرداند.

اللّٔٔهمّٔٔ صلّٔٔ علی محمّٔٔد و آل محمّٔٔد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 176 *»

مجلس    13

 

(پنج‌شنبه 23 ماه ذي‌القعدة‌الحرام 1419 هـ ق ـ 20 / 12 / 1377)

g  عبادات در شرايع الهي مقرِّباتند

g  حد جامع و كامل براي ممكن در عرصه تكوين كلمه «عبد» است

g  معناي «عبد» در عرصه تكوين

g  كمال بنده در عبوديت شرعيه است

g  طريق رسيدن به عبوديت شرعيه

g  «نماز» يك دوره سير و سلوك الي الله است

g  تمام طاعات «مقرِّبات» و تمام معاصي «مبعِّداتند»

g  اهميت نماز اول وقت

g  نتيجه حرمت‌داري از دين

g  نكوهش همرنگي با جامعه فاسد

g  تأكيد در عمل به شريعت

g  آزمايش بندگان به «مستحبات» و «مكروهات»

g  تذكرات اخلاقي به مناسبت ايام تعطيلي

 

«* نماز جلد 5 صفحه 177 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: پس صرف همت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به‏قلب در آن واجب و متحتم.

از مقدماتي كه در اين چند جلسه بعد از ماه مبارك رمضان عرض كردم به اين نتيجه رسيديم كه در شريعت مقدسه اسلام ـ و اسلام را به معناي اعم بگيريم ـ در تمام شرايع الهي از آدم7 تا زمان خاتم9، تمام عبادت‏ها، مقرِّبات الي اللّه هستند؛ يعني وسيله تقرب به درگاه حق تعالي و وسيله استكمال بوده و مي‏باشند.

به وسيله همين عبادات است كه بندگان كمال پيدا مي‏كنند و به مقصدي كه در خلقت منظور شده مي‏رسند، هماني كه فرموده: و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون.

و معلوم شد حقيقت عبوديت، منطبق شدن با عبوديت تكوينيه است يعني در شريعت هم وقتي ما عبد به حساب مي‏آييم و به عبوديت رسيده‏ايم و حقيقت عبوديت را به‏دست آورده‏ايم كه مثل مرحله تكوين در واقع خداي خود را ستايش كرده باشيم، پرستش كرده باشيم به حقيقت خضوع و خشوع و اظهار كبريائيت، عظمت، جلال و سبوحيت حق تعالي. زيرا اين چهار نوع بزرگي كليات ظهورات خداوند به بزرگي است و ربوبيت‏هايي است كه به آن ربوبيت‏ها ظاهر شده است و خلق مي‏بايد در برابر

«* نماز جلد 5 صفحه 178 *»

اين ظهورات، به خضوع و خشوع قائم باشند و به درگاه حق تعالي اظهار فقر و فاقه نموده و با خضوع و خشوعِ خود عظمت خدا را ظاهر كرده و اداء حق الوهيت و ربوبيت را اداء نموده باشند.

در تكوين مسأله اين بود كه عبوديت، حقيقت و سرّ هر موجودي را تشكيل مي‏دهد به‏طوري كه گفتم اگر بخواهيم از نظر تكوين حدّ كامل و جامعي براي هر موجودي بگوييم، چه بگوييم؟ الممكن ما هو؟ هر موجودي را ممكن مي‏دانيم، مخلوق مي‏دانيم.

به حسب تعريف جامع و كامل و مانع اغيار اگر بخواهيم حدّ و تعريفي براي هر ممكني و هر موجودي داشته باشيم، چه تعبيري مي‏توان داشت؟ چون در حكمت و عرفان خيلي اختلاف است كه ملاك امكان چيست، ملاك ممكن بودن چيست. چه تعريفي مي‏توانيم داشته باشيم كه بيان كننده حقيقت ممكن باشد؟ آيا فقير بگوييم؟ محتاج بگوييم؟

از همه جامع‏تر آنست كه بگوييم «عبد» است. همه عبدند، هر ممكني از نظر تكوين «عبد» است، چرا؟ چون در مقام تكوين هر ممكني به جميع شؤونات عبوديت قائم است و الا وجود و خيرات و كمالات وجوديه به او داده نمي‏شد.

چون مي‏دانيم حق تعالي، خداي ما عزوجل و تعالي شأنه اقتضائي در ذات مقدسش نيست كه به اقتضائي كه در ذاتش است چيزي به موجودي كرامت كند. اين چنين نيست. بلكه تفاوت نمي‏كند، در تكوين و تشريع، در همه عرصه‏ها، خودش فرموده: قل ما يَعبأ بكم ربّي لولا دعاؤكم اگر خواستِ شما نباشد، نيازِ شما نباشد، التماسِ شما نباشد، دست گدايي به درگاه خدا دراز كردن از طرف شما نباشد خدا اعتنائي به شما ندارد، اين مطلب از اين باب است نه اين‏كه خدا اعتنائي به خلقش ندارد، اگر اعتنا نمي‏داشت كه خلقشان نمي‏كرد.

پس به خلق اعتنا دارد اما مي‏خواهد بفرمايد كه در ذات حق تعالي اقتضائي نيست تا همين‏طوري و بدون بودن زمينه قابليت، جود و كرمي و فضل و عنايتي بفرمايد. قل ما يَعبأ بكم ربّي لولا دعاؤكم بگو پرورنده من به شما اعتنا نداشت اگر دعاي شما نبود. پس

«* نماز جلد 5 صفحه 179 *»

اعتنا دارد كه دستور مي‏دهد دعا كنيد، چون اعتنا دارد دستور مي‏فرمايد كه دعا كنيد من اجابت مي‏كنم.

مي‏فرمايد: و اذا سألَك عبادي عنّي فانّي قريبٌ اُجيب دعوةَ الدّاع اذا دعان([117]) قرار خدا اين است، شأن خدا اين است، نزديك است به خلق، از خود خلق به خود خلق نزديك‏تر است.

پس خدا به خلق اعتنا دارد، توجه دارد. به تعبير ديگر به زبان فارسي، خدا خلقش را دوست دارد. دوست داشته و دوست دارد، اگر دوست نمي‏داشت براي ايشان اين همه نعمت فراهم نمي‏كرد، نعمت‏هاي ابتدائي كه در جاي خودش معني دارد.

مقصود اين است كه چون در ذات مقدس حق تعالي هيچ‏گونه اقتضائي نيست، هيچ‏گونه خواهش و ميلي نيست كه همين‏طور به ميل و خواهش ذاتي به بنده‏اي عنايتي بفرمايد و قرار بر اين گذارده كه هر عنايتي بكند چه در تكوين و چه در تشريع به دعاي بنده باشد، به خواست بنده باشد، به التماس بنده باشد. تفاوت هم نمي‏كند، چه در تكوين و چه در تشريع اين فرمايش را فرموده كه: قل ما يعبأ بكم ربي لولا دعاؤكم.

پس در واقع در تكوين براي هر ممكني تعريفي كه مناسب اوست و ذاتيات او را بيان مي‏كند كلمه «عبد» است. «عبد» يعني به جميع وجود مفتقر الي اللّه، «عبد» يعني به جميع وجود سائل عن اللّه، گداي در خانه خدا كه تمام وجودش را زمينه قابليت كرده و همه وجودش لسان دعاست، زبان التماس است و دليلش همين وجوداتي است كه به او كرامت كرده است.

ببينيد عوالم وجود، همه عوالم، چه آن عوالمي كه لطيف‏تر و بالاتر و غيبي‏تر و نزديك‏تر به مشيت‏اند و چه عوالمي كه غليظ‏تر و بعيدتر و از مشيت دورترند، فرق نمي‏كند. وجود ما در اين بُعد و در اين غلظت و در اين كثافت دليل وجود مراتب پيش

«* نماز جلد 5 صفحه 180 *»

است. مسأله قاعده امكان اشرف و امثال آن از مسائلي است كه اين مباحث را روشن مي‏كند و در جاي خودش بيان شده است.

وجودي غليظ و كثيف و اين‏طور دنيوي و خاكي مثل ما دليل بر اين است كه بين ما و بين مشيت حق تعالي خيلي مراتبِ وجودات هست كه بعضي لطيف‏تر و نوراني‏تر و نزديكتر به مشيت خدا هستند تا مي‏رسد به اين وجود و به اين مرتبه كه در اين غلظت و كثافت و دوري از مشيت قرار دارد.

ما وقتي به تكوين نگاه مي‏كنيم و به وجودمان نگاه مي‏كنيم مي‏بينيم اين وجود و كمالات وجوديه كه خداوند به ما كرامت كرده و دائماً افاضه مي‏فرمايد، با توجه به اين آيه شريفه كه مي‏فرمايد: قل ما يعبأ بكم ربي لولا دعاؤكم، مي‏يابيم كه پس در مقام تكوين ما سرتاپا زبان التماسيم، سرتاپا زبان فقر و فاقه هستيم.

ما خودمان به اين مسأله پي نمي‏بريم كه چطور در عالم تكوين اين‏چنين هستيم؟ پي نمي‏بريم، اما اگر دقت كنيم در مباني و قواعد و اصول دين و ديانت كه در قرآن منتشر است و ائمه ما: آن‏ها را بيان فرموده‏اند و بزرگان ما+ آن‏ها را شرح و تفسير كرده‏اند، آن وقت به بركت توضيح اين بزرگواران مي‏فهميم كه همه وجود ما زبان دعا و التماس و نياز به درگاه حق تعالي است.

پس بهترين تعريف براي هر ممكن در عرصه تكوين كلمه «عبد» است. الممكن ما هو؟ «عبدٌ». سرّش چيست؟ «عبدٌ». ظاهرش چيست؟ «عبدٌ». باطنش چيست؟ «عبدٌ». در عرصه تكوين جز عبوديت چيزي نيست، از ناحيه خلق هر چه هست عبوديت است بنابراين كمال در اين است كه در عرصه شرع هم ما مثل عرصه تكوين عبد شويم؛ تمام دعوت‏ها متوجه اين نكته است.

خواسته‏اند ما را تربيت كنند، كمال ببخشند و مثل عرصه تكوين ما را عبد قرار دهند كه وقتي نزد خدا اسم ما برده بشود، عبد ناميده شويم، وقتي نزد اولياي خدا نام ما برده

«* نماز جلد 5 صفحه 181 *»

بشود عبد برده شود. آن همه «عبادي» كه خداوند در احاديث قدسيه مي‏فرمايد، همه ناظر به اين مطلب است كه اي كسي كه در عرصه تكوين عبد من هستي و مي‏بيني كه نتيجه عبوديت اين همه كمالاتي است كه به تو داده‏ام، در عرصه شريعت هم عبد من باش تا اين‌كه تو را به كمالات شرعيه كامل سازم.

آن وقت راه رسيدن به اين عبوديت شرعيه و تحصيل كردن حقيقت عبوديت در عرصه شرع همين نظام است كه نامش را شريعت مقدسه مي‏گذارند، نامش را دين اسلام مي‏گذارند. به همان معناي عام اسلام كه عرض كردم شامل سه بُعد است. بُعد معارف و بُعد اخلاقيات و بُعد احكام ظاهريه. تمام اين ابعاد سه گانه، مجموعه دين است و اين‏ها همه مكمّل و مقرِّب ماست.

معارفي را كه خداوند از ما خواسته، معارفي است كه در قرآن و در فرمايش‏هاي معصومين: بيان شده و به قدر ضرورتِ هر زمان به وسيله علماي به حق بيان شده و تفسير گرديده تا اين‏كه الحمدللّه رب العالمين در زمان مشايخ عظام+ اين معارف به احسن وجه و اتمّ بيان روشن گرديده است و همه موظف شده‏اند كه در بُعد معارف ديني اين‏گونه معارف را تحصيل كنند و حقيقت و عقل خود را به آن‏ها كامل سازند.

همچنين احكام عالمِ نفس كه مجموعه و نظامش را اخلاقيات نام مي‏گذارند، آن هم همين‏طور، كمال نفساني و عبوديت نفساني ما به تحصيل اخلاقيات حسنه، اخلاق حميده و صفات كامله انساني بستگي دارد.

و در ظاهر و بُعد ظاهري هم كمال ما به عمل به همين احكام ظاهريه و حدود شرعيه بستگي دارد كه از حدود الهي تجاوز نكنيم، خداوند مي‏فرمايد: و مَن يَتَعَدَّ حدودَ اللّه فقد ظَلم نفسه([118]) يعني هر كس از حدود الهي تجاوز كند به خودش ظلم كرده است.

«* نماز جلد 5 صفحه 182 *»

اين حدود چه حدود شرعيه ظاهريه باشد، و چه حدود اخلاقيه و مربوط به عالم نفس باشد، و چه حدود حقيقيه و عقلانيه باشد كه به معارف مربوط است، همه‏اش دقيقاً مشخص شده و در يك نظام معيني رسيده كه مجموعه، نامش دين شده است و از ناحيه خداست.

دين خدا، اسمش اسلام است كه از ما تسليم خواسته‏اند. و نتيجه تسليم ما و پذيرفتن اسلام، مي‏شود سلامتي از تمام آفات دنيوي و اخروي، مي‏شود سلامتي و ايمني از عذاب خدا. و سلامتي و ايمني، در دوري از غضب خدا و رسيدن به درجات قرب الهي مي‏باشد. اسم اين‏ها شده است دين و اين‏ها ما را در امر عبوديتْ كامل مي‏كند.

مطلب اين است كه اين حدود از نظر وضع ظاهر و حدود صوري هيچ نقصان ندارد، كامل و جامع است مخصوصاً «نماز» كه در ميان تمام عبادت‏ها جامع همه عبادت‏هاست.

در بحث‏هايي كه نوعاً در اين باره داشته‏ايم به اين نتيجه رسيديم كه نماز از ابتداء تا انتهاء يك دوره سير و سلوك به‏سوي خداست و مقصود يك ركعتِ آن است. يك ركعت نماز از اول تا آخر يك دوره سير و سلوك به‏سوي خداست. يك ركعت نماز كه اكنون به فضل رسول اللّه9 دو ركعت است. اصل نماز دو ركعت است و به واسطه عنايت‏هاي ديگر، بعضي چهار ركعت شده و نماز مغرب سه ركعت شده است.

«نماز» كه در اين بحث مي‏گوييم مقصود همان يك ركعت است، اصل وضع نماز يك ركعت است، يك ركعت نماز فرض اللّه است. يعني خدا فريضه فرموده و ركعت دوّمش فرض النبي9 است، پيغمبر واجب فرموده، خدا هم اين فرض النبي9 را امضاء كرده به اين معني كه نماز دو ركعت شده است، اصل وضعِ نماز يك ركعت بوده، پيغمبر اكرم9 عنايت فرمودند چون ممكن است ـ نه ممكن است بلكه محقق است، واقعاً چنين است ـ كه كسي نتواند اين يك ركعت را به احسن وجه به عمل آورد. پس

«* نماز جلد 5 صفحه 183 *»

حضرت يك ركعت به آن اضافه فرمودند تا دو ركعت شود كه اگر آن يك ركعت نقصان پيدا كند با يكديگر تتميم شده و جبران گردد.

از اين جهت خداوند امضاء فرمود به دليل آيه شريفه: هذا عطاؤنا فامنُن او اَمسِك بغير حساب([119]) اين امر به پيغمبر واگذار شده است نه اين‏كه خدا رفع يد كند.

بعداً به مناسبت‏هاي ديگر يك يا دو ركعت به نمازها اضافه شده، بعضي چهار ركعت و بعضي سه ركعت گرديده است و نماز صبح هم به همان دو ركعت باقي است. به همين دليل در مسافرت‏ها نمازهاي چهار ركعتي به اصل خودش برمي‏گردد و دو ركعتي مي‏شود، در سفر نماز چهار ركعتي قصر مي‏شود. اين مسائل را الحمدللّه مي‏دانيد و عرض مي‏كنم براي اين‏كه متذكر باشيد كه چطور مطلب به هم مربوط است.

پس اصل نماز يك ركعت است و اين يك ركعت نماز از ابتدا تا آخر آن، يك دوره سير و سلوك الي اللّه است، سير از نهايت بُعد به نهايت قُرب است. و چون بين ما و خدا مسافت مكاني نيست كه مثلاً با اتومبيل يا با هواپيما يا با بُراق يا رَفرَف حركت كنيم و اين دوري و اين مسافت را طي كنيم و از نظر مكاني به خداي خود نزديك شويم، خداي ما منزه است از اين‏كه مكان داشته باشد.

همچنين بُعد زماني هم در ميان نيست كه يك زماني را طي كنيم و به حق تعالي نزديك شويم، اين‏ها هيچ كدام نيست. پس قُرب به معناي رسيدن به حقيقت و سرّ عبوديت است كه هر چه ما نزديك‏تر باشيم، عبوديت در ما ظاهرتر است و بُعد به معناي دور شدن از حقيقت و سرّ عبوديت است كه هر چه دورتر باشيم عبوديت در ما كمتر ظاهر شده است.

پس «نماز» يك دوره سير الي اللّه است و از نهايت دوري به نهايت قرب رسيدن است. ببينيد به اصطلاح چه معجوني است! چه عبادتي است كه مجموعه همه

«* نماز جلد 5 صفحه 184 *»

عبادت‏هاست! چون در تمام عبادت‏ها مقصود سير الي اللّه است، در همه عبادت‏ها مقصود تقرب الي اللّه است.

در خاطر داريد كه گفتم يكي ديگر از اسم‏هاي عبادت‏ها چيست، عبادات را چه اسم گذارده‏اند؟ عبادت‏ها و اطاعت‏ها را «مقرِّبات» اسم گذاشته‏اند، اين نام را از كجا گرفته‏اند؟ از اين حديث شريف از رسول اللّه9 كه فرمود: واللّهِ ما من شي‏ء يُقرِّبكم من الجنّة و يُباعدكم عن النار الا و قد امرتُكم به گرفته‏اند.

و تمام معصيت‏ها و نافرماني‏ها و بدي‏ها را «مبعِّدات» نام گذارده‏اند، «مبعِّدات» يعني آن‏چه انسان را از ساحت قرب حق تعالي دور مي‏كند. آن‏چه انسان را از رضاي خدا و از دار كرامت خدا دور مي‏سازد، آن‏چه انسان را از جوار اولياي خدا دور مي‏كند.

و اين نام «مبعِّدات» را هم از حديث رسول اللّه9 كه تتمه همان حديث است استفاده كرده‏اند، فرمود: و ما من شي‏ء يقرِّبكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتُكم عنه.

ترجمه فارسي آن اينست كه به خدا سوگند هيچ چيزي نيست كه شما را به بهشت نزديك كند و از آتش دور گرداند مگر اين‏كه من به شما دستور داده‏ام؛ يعني تمام عبادت‏ها و اطاعت‏ها اعمّ از واجب و مستحب و ترك حرام و مكروه، اين‏ها همه‏اش طاعت و مقرِّبات است.

بعد مي‏فرمايد: و هيچ چيزي نيست كه شما را به جهنم و آتش نزديك گرداند و از بهشت دور كند مگر اين‏كه شما را از آن‏ها نهي كردم، نهي يعني باز داشته‏ام شما را و گفته‏ام مرتكب آن‏ها نشويد كه يا به شكل حرام است و تا حدي مي‏شود گفت مكروهات، اگر بنا باشد كه در ترك آن‏ها بي‌اعتنائي شود و انسان در عمل به مكروهات اصرار داشته باشد، خوب نيست خيلي اشكال دارد و مشكل‏ساز است.

«* نماز جلد 5 صفحه 185 *»

بعضي در عمل به مستحبات و ترك مكروهات تقيد ندارند، در ميان شما عزيزان و شما متعلمان علم آل محمّد: انتظار مي‏رود كه بر عمل به مكروهات اصرار نداشته باشيد بلكه اصرار بر عمل به مستحبات داشته باشيد. شماها بايد اول اوقات نمازها را احترام كنيد.

من مي‏بينم موقع نماز مغرب است با آن سفارش و با آن تأكيدي كه شده بعضي از شما عزيزان و متعلمان سوار دوچرخه هستند و اين طرف و آن طرف ديده مي‏شوند يا مثلاً بي‏جهت خود را به كاري مشغول كرده‏اند، وقت خود را به نحوي مي‏گذرانند. اين صحيح نيست. اگر فراغتي داريد، اول وقت‏هاي نماز آن هم در جماعت بايد حاضر باشيد.

اگر كسي راهش دور است و برايش ميسّر نيست مثل آن‏كه مشغول كار است، گرفتار است، در جايي كه هست همان‏جا نمازش را اول وقت بخواند. همكار بدش مي‏آيد و يا استادكار بدش مي‏آيد، استادكار حق ندارد ممانعت كند، اين حق، حقِّ خداست، حق استادكار نيست، خود استادكار هم بايد بايستد به نماز، اگر نايستد حقّ خدا را ضايع كرده است.

يك وقتي من گرفتار شدم، مجبور شدم به كسب و كار و خيلي هم سنّم كم بود، شايد حدوداً چهارده، پانزده ساله و يا شايد كمتر بودم، گرفتار شدم براي كار. برادرم مرا در آن خيابان‏هاي بالا برد، خودش آن‏جا مغازه داشت. خودش براي من با يك خيّاطي صحبت كرد كه من نزد او كار كنم. خياطي هم در يك خياباني بود كه چند سينما داشت و من هم كه اهل درس و بحث بودم و اهل آن حرف‏ها نبودم و حتي سعي مي‏كردم با اين‏كه هنوز كت و شلوار مي‏پوشيدم، عبا بر دوش بيندازم با اين‏كه هنوز سنّ من اقتضاء نمي‏كرد اما دوست داشتم تديّن اظهار كنم، عبا بر دوشم بيندازم. عبايي داشتم كه گاهي زير بغل مي‏گرفتم و گاهي بر شانه مي‏انداختم.

«* نماز جلد 5 صفحه 186 *»

خلاصه مرا گذاشتند كه آن‏جا مشغول خياطي باشم. اول گفتم كه بايد شرط كنيد كه راديو نداشته باشند اگر هم دارند روشن نكنند مگر فقط براي شنيدن اخبار و نبايد براي شنيدن موسيقي روشن كنند.

شرط دوم اين‏كه من اول وقت نمازها بايد به مسجدي بروم و آن‏جا نماز بخوانم چه دور باشد و يا نزديك باشد كه الحمدللّه نزديك آن‏جا مسجد بود.

اسم خياطي «لگا» بود و دو مسجد در دو طرف نزديك آن بود. آن‏ها اين شروط را قبول كردند يا از جهت رفاقت با برادر من بود و يا از جهت ديگري بود([120]) و گرنه اين حرف‏ها براي يك بچه‏اي كه مي‏خواهد كار ياد بگيرد معني نداشت. حتي اين را هم شرط كرده بودم كه پادويي هم نكنم بلكه از اول كه به مغازه مي‏روم تا آخر بنشينم و مشغول خياطي باشم.

آن‏ها اين سه شرط مرا پذيرفتند و من مشغول كار شدم و اول هم كه به آن مغازه رفتم، نخ و سوزن به دست من دادند و پس‏دوزي را به من ياد مي‏دادند.

در آن مغازه راديوي قديمي بزرگي بود كه آن‏را در جاي بلندي گذارده بودند. الحمدللّه هيچ خبري نبود، صدايي از آن بلند نبود. اول نماز هم كه مي‏شد كار را ترك مي‏كردم و برمي‏خاستم مي‏رفتم مسجد و نمازم را مي‏خواندم. عبا به دستم مي‏گرفتم و مي‏رفتم و بعد هم عبا بر دوش بر مي‏گشتم.

آن مغازه‏دار، آن خياط، شايد نماز نمي‏خواند. چون وضعش طوري بود كه شايد نماز هم نمي‏خواند ولي من برنامه خودم را داشتم هيچ‏گونه نعوذباللّه عار نداشتم. بعضي از اظهار دين و ديانت عارشان مي‏آيد، از لباس تقوي عارشان مي‏آيد، بعضي از شماها سعي مي‏كنيد كه هم‏رنگ جماعت بشويد، اين صحيح نيست.

«* نماز جلد 5 صفحه 187 *»

شما بايد استقلالتان را حفظ كنيد؛ يعني من در همه شرايط همينم كه هستم، هر كس مي‏خواهد بپسندد، بپسندد و هر كس نمي‏خواهد نپسندد، من اين‏چنين هستم. دينم اين است، رفتارم اين است، اخلاقم اين است، نمازم اين است، طاعتم اين است. به هيچ وجه خودتان را در مقابل اين جامعه نبايد ببازيد.

اگر بنا باشد انسان خودش را در برابر اين جامعه ببازد و مرتب رنگ عوض كند، اين با دين‏داري و با تقوي و با آن‏چه كه خدا و اولياي خدا دوست دارند و از دوستانشان انتظار دارند اصلاً نمي‏سازد. مخصوصاً شما متعلمين كه الحمدللّه رب العالمين در دامن مشايخ عظام اعلي‌اللّه مقامهم پرورش مي‏يابيد، بزرگان دين به شما نظر مستقيم دارند، بزرگان زمان به شما نظر مستقيم دارند چون شما هستيد كه در راه آن‏ها هستيد و شما هستيد كه حق آن‏ها را مي‏شناسيد و به شؤون آن‏ها احترام مي‏گذاريد، ديگران از اين مسائل غافلند.

الحمدللّه من همين‏طور موفق بودم تا اين‏كه شاگردان آن خياطي صبرشان تمام شد. به تعبير خودشان براي يك بي‏نماز كه دربِ مسجد را نمي‏بندند، اين‏طور به استاد كارشان گفته بودند كه براي يك بي‏نماز دربِ مسجد را نمي‏بندند. براي يك نفر كه نمي‏خواهد راديو گوش كند چرا راديو را خاموش كرده‏ايد.

يك روز صبح كه مغازه رفتم و مشغول كار شدم ديدم عجب! يكي از شاگردها برخاست و مثل اين‏كه اجازه گرفته بود، رفت و راديو را روشن كرد و صداي موسيقي بلند شد. من هم راحت برخاستم در حالي كه همان كارم دستم بود آمدم و صندلي‏ام را كنار راديو گذارده، نشستم و آن را خاموش كردم و شروع كردم به پس‏دوزي. طولي نكشيد باز يكي ديگر از شاگردها آمد و راديو را روشن كرد. باز من برخاستم و آن‏را خاموش كردم، تا ظهر كه من بودم چند مرتبه اين كار تكرار شد و ديگر گويا خجالت كشيدند كه آن را روشن كنند.

«* نماز جلد 5 صفحه 188 *»

ظهر كه من براي اداي نماز رفتم، با آن‏ها خداحافظي كردم و ديگر به آن مغازه نرفتم. هر چه برادرم آمد و اصرار كرد كه به مغازه بروم، گفتم نه، وقتي كه بناست شرط را پايمال كنند، من تعهدي ندارم با اين‏كه واقعاً احترام مي‏كردند، همه محبت داشتند اما مسأله اين است كه انسان بايد ببيند تكليف و وظيفه او در چيست و به آن احترام بگذارد.

اين نكته را مخصوصاً متذكر شدم كه عزيزان متعلم متذكر باشند احترام به حدود دين، اِجراي احكام دين، محبت ورزيدن به دين خيلي بنده را كمك مي‏كند. خدا هم بنده را وانمي‏گذارد، خدا هم عنايت مي‏كند.

پس تمام عبادت‏ها مقرِّبات است و تمام معاصي مبعِّدات است، ترك مكروه از مقرّبات است آن وقت ما بر ارتكاب مكروهات اصرار داشته باشيم، صحيح نيست. سعي كنيم در ترك مكروهات و به تدريج خودمان را تربيت كنيم كه بر عمل به مكروهات اصرار نداشته باشيم.

مثلاً پوشيدن شلوار در حال ايستاده كراهت دارد. اين را ما اصرار نداشته باشيم. اگر يك بار مرتكب شديم، حوصله نكرديم كه بنشينيم شلوار بپوشيم، بار ديگر پيش خودمان و خداي خودمان از ايستاده پوشيدن آن خجالت بكشيم.

اولياي ما مي‏دانستند چه چيزهايي به نفع ما و چه چيزهايي به ضرر ماست. هر چه را فرموده‏اند عمل كنيد قطعاً به ضرر ما نبوده و آن‏چه به ضرر ما بوده فرموده‏اند مرتكب نشويد. با اين تفاوت كه اگر ضرر آن شديد بوده حرام كرده‏اند و اگر ضرر آن كمتر بوده آن را مكروه فرموده‏اند و آن‏چه كه نسبتاً بي‏ضرر بوده آن را مباح كرده‏اند.

از اين جهت بايد متذكر باشيد، از شما انتظار مي‏رود كه به مستحبات احترام بگذاريد و مكروهات را ترك كنيد. در عمل به واجبات كه الحمدللّه تقصير نخواهيد داشت، كوتاهي نخواهيد كرد.

«* نماز جلد 5 صفحه 189 *»

ان شاءاللّه گرد محرمات كه نمي‏گرديد اما بايد عمل به مستحبات و ترك مكروهات را اهميت بدهيد. خدا هم ما را به همين مستحبات و مكروهات آزمايش فرموده، اولياي خدا ما را به همين‏ها آزمايش كرده‏اند.

«مستحب» يعني چه؟ يعني آن‏چه مورد محبت قرار گرفته است. مثلاً در وضو دو بار آب ريختن بر صورت و شستن صورت و دو بار دست شستن مستحب است. در وضوي واجب يك بار آب ريختن، واجب است و دو بارِ آن مستحب است.

الحمدللّه اين مستحب را اهميت مي‏دهيم، از كودكي هم همين‏طور عادت كرده‏ايم. اين كه مستحب است يعني چه؟ يعني مورد محبت خداي متعال و اولياي خدا: قرار گرفته است و ما به همين‏ها آزمايش مي‏شويم.

«مكروه» يعني چه؟ يعني ناپسند. مكروه ناپسندِ خدا و ناپسند اولياي خداست و به همين‏ها آزمايش شده‏ايم. اكنون كه ناپسند است، به ما الزام هم نشده كه حتماً آن را ترك كنيد، به شكل حرام نيست اما معلوم است كه ناپسندِ خداست.

ما اگر خدا را دوست داشته باشيم، اولياي خدا را دوست داشته باشيم و از تقرب به درگاهشان خوشمان بيايد، بايد باورمان شده باشد، يقينمان شده باشد كه مطلب همين است و غير از اين نيست كه با عمل به همين مستحبات و ترك مكروهات به خداوند تقرب مي‏جوييم و مورد عنايت او قرار مي‏گيريم. اگر اين مسائل يقيني ما باشد همّمان صرف عمل به مستحبات و ترك مكروهات مي‏شود.

اين‏ها مسائلي است كه ما را به آن‏ها آزمايش فرموده‏اند و ميزان ايمان و يقين ما شده، ملاك ايمان ما شده، ملاك يقين ما شده، ملاك دوستي ما با خدا و اولياي خدا شده است. با توجه به اين مطلب چرا اهمّيت شما كم است.

از اين مسأله بگذريم. چند تذكر را عرض كنم چون احتمالاً اين بحث تعطيل مي‏شود و تعطيلي پيش بيايد و شايد هفته آينده بعضي به مسافرت بروند از اين جهت به

«* نماز جلد 5 صفحه 190 *»

همين‏جا بحث را ختم مي‏كنم تا ان‏شاءاللّه بعد از تعطيلي‏ها اگر موفق بوديم ادامه بحث را داشته باشيم. دو سه نكته را تذكراً عرض مي‏كنم و شايد براي همه لازم نباشد اما براي بعضي لازم باشد.

عزيزاني كه قصد سفر دارند و در اين روزهاي تعطيلي به شهرستان‏ها مي‏روند، خيلي بايد متذكر باشند. شما به نام متعلم مكتب شيخ مرحوم­ هستيد، متعلم مكتب شيخ مرحوم.

مدتي هم در مشهد بوده‏ايد، درس مي‏خوانيد يا ساكن مشهد هستيد ولي فاميل و خويشان شما در شهرستان‏ها هستند، آن‏جا كه مي‏رويد بايد نمونه علم و عمل باشيد و نشان بدهيد كه علم چه تأثيري در شما گذاشته است و از بركات علم محمّد و آل‌محمّد: چقدر نوراني شده‏ايد، آبروي علم و آبروي معلّمان و مدرّسان خود باشيد و در نتيجه آبروي مشايخ عظام+ باشيد.

گرد امور لهو و بيهوده نگرديد، از مجالسي كه مي‏دانيد احتمالاً لهوي در آن مجالس هست اجتناب كنيد. اصلاً آن‏جا نرويد و خودتان را آسوده كنيد. با كساني كه اهل لهو و لعب هستند معاشرت نكنيد، مراوده([121]) نداشته باشيد، از دور سلام و جواب سلامي داشته باشيد.

يا اگر لازم است براي ديدني به خانه آن‏ها برويد در وقتي برويد كه اجتماع كمتر باشد، لهوها كمتر باشد و خداي نكرده شما را حريص نبينند در ارتكاب لهو، ديدن لهو، شنيدن لهو، به هيچ‏وجه شما را حريص نبينند. اگر هم يك وقتي در جايي مبتلا شديد كراهت و تنفر خود را نشان دهيد، معلوم سازيد كه خوشتان نمي‏آيد، نه اين‏كه خداي نكرده رغبت نشان بدهيد.

بعضي در همين لهو و لعب‏ها و در مجالس لهو چه بسا رغبت هم نشان مي‏دهند مثل كسي كه عقده داشته باشد و مي‏خواهد عقده خالي كند، دل مي‏بندد و توجه مي‏كند.

«* نماز جلد 5 صفحه 191 *»

به‏طور كلي اين‏ها نكته‏هايي است كه بايد توجه داشته باشيد، شما از غافلين و اهل غفلت به حساب نياييد.

من چه عرض مي‏كنم و بعضي اوقات چه مي‏شنوم و به من چه مي‏گويند! ما مي‏گوييم متعلم اين مكتب نبايد اهل غفلت باشد تا چه رسد كه تعمد در لهو داشته باشد و به بعضي مسائل بي‏اعتنا باشد. موقع مغرب است جايي رفته، صاحب خانه نشسته و آن‏چه نبايد ببيند تماشا مي‏كند. نه توجه به وقت نماز و نه رغبتي به نماز، متعلم هم كنار او بنشيند و مثل او وقت خود را به تماشا بگذراند! اين شأن متعلم است؟ لااقل شركت نكند در آن‏جا تا نبيند و نشنود آن‏چه را كه مردم مي‏بينند و مي‏شنوند.

اين‏ها همه روح را كثيف مي‏كند، دل را غليظ و قسي مي‏كند، موسيقي واقعاً روح را مي‏ميراند. اين گفته دروغ است كه مي‏گويند موسيقي رقّت قلب مي‏آورد، موسيقي روح را ترقي مي‏دهد، نه‏خير، اين‏ها همه اشتباه است.

موسيقي روح انسان را مي‏ميراند، روح انسان را كدر مي‏كند، ديدن بعضي مناظر روح انسان را كدر مي‏كند، قلب را خشن و سخت مي‏كند. نبايد چيزهايي را كه ديگران مي‏بينند شماها ببينيد يا دل ببنديد و بنشينيد و وقت خود را بگذرانيد يا آن‏چه آن‏ها مي‏شنوند شما هم بشنويد.

همچنين در اخلاق و رفتار خيلي اهل ادب و اهل تأدب باشيد. در سلام كردن بر ديگران سبقت بگيريد، در حضور مجالس سبقت بگيريد، در نمازها بر ديگران سبقت بگيريد كه نشان بدهيد كه ان‏شاءاللّه مؤدب شده‏ايد به آداب يك متعلم در مكتب حق كه مكتب شيخ مرحوم­ باشد. ظاهرتان، باطنتان اين چنين باشد.

اهل غيبت نباشيد، از يكديگر بدگويي نكنيد مخصوصاً بدگويي از معلّمين نداشته باشيد. بعضي از اخلاقياتِ يكديگر را همه‏جا مطرح نكنيد، بعضي از اخلاقيات صحيح نيست مطرح شود. شما علاوه بر اين‏كه هم‏درسيد، هم فكريد و برادر ايماني هستيد.

«* نماز جلد 5 صفحه 192 *»

و از همه اين‏ها گذشته نوعاً شما فاميليد، فاميل هم نباشيد رفاقت و صداقتْ فاميلي مي‏آورد، اكثر اين‏طور هستيم كه الآن سال‏هاست كه با يكديگر رفاقت داريم و اين رفاقت‏ها واقعاً خويشي شده است. امام صادق7 فرمود: صُحبة عشرين سنة قرابة([122]) بيست سال رفاقت كردن، اشخاص را خويش مي‏كند، خويش مي‏شوند، رفيق‏هاي بيست ساله با يكديگر خويش‏اند.

از اين جهت بايد حرمت اضافه شود نه اين كه حرمت‏ها كم شود، همه حق قرابت بر يكديگر داريد مخصوصاً بزرگ‏ترها در سنّ و آن‏ها كه بيشتر درس خوانده‏اند، از آن‏ها بيشتر انتظار است كه عيب‏پوش يكديگر باشند بلكه هميشه سعي كنند مدح يكديگر را بگويند، تعريف يكديگر را بكنند و به اين وسيله آبروي خودشان و آبروي رفقايشان را حفظ نمايند.

خداي نكرده گله‏مندي‏هاي بي‏جا، غيبت‏هاي بي‏جا حتي بعضي وقت‏ها خداي نكرده تهمت‏هاي بي‏جا، هيچ‏كدام اين‏ها در ميان نباشد. فرموده‏اند: ضَع فِعلَ اخيك علي احسنه([123]) دستور اين است، كارها را بر بهترين وجه بايد توجيه كرد و از هر گونه شائبه ـ خداي نكرده ـ دوئيت و نفاق و دورويي و امثال اين‏ها بر كنار باشيد، رعايت اين مسائل خيلي لازم است.

حرمت همه را رعايت كنيد، فاميل و بزرگ‏ترها را احترام كنيد، تقدم در سلام داشته باشيد، تقدم در احترام داشته باشيد، بي‏احترامي نكنيد كه بگويند اين چه درسي است كه هنوز چيزي نخوانده‏اند كبر پيدا كرده‏اند. تكبر بد است، تواضع خيلي خوب است.

«* نماز جلد 5 صفحه 193 *»

حتي اگر بعضي از شما متعمم هم باشيد باز هم از شما بيشتر انتظار تواضع مي‏رود، به برادران بزرگ‏سال بيشتر احترام كنيد پيرمردها را حرمت كنيد، تكبر و بزرگي نشان ندهيد، امام صادق7 فرمود: مَن تواضَع للّه رَفَعه اللّه و من تَكبَّر وَضعه اللّه([124]) اين واقعاً لازمه قرارداد الهي است، ما اين اثر را مي‏يابيم كه خدا قرار داده است. پس از بزرگ‏سال‏ها احترام كنيد.

خداوند همه را موفق كند به آن‏چه رضاي او در آن است و دور بدارد از آن‏چه سخط او در آن است.

اللّٔٔهمّٔٔ صلّٔٔ علی محمّٔٔد و آل محمّٔٔد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 194 *»

 

مجلس     14

 

(‌شنبه 2 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 20 / 9 / 1378)

 

 

 

 

 

 

g  علت عربي بودن نماز

g  لزوم آشنايي با معاني و اسرار عبادات

g  چهار مطلب مهم كه در هر عبادتي مقصود است

g  مراتب تجلي حق‌تعالي از نظر عرفا

g  تجليات حق‌تعالي خلقي است نه ذاتي

 

«* نماز جلد 5 صفحه 195 *»

 

 

 

 

 

 

الحمد للّه رب العالمين از وقتي كه توفيق داشتيم كه اين مباحث را داشته باشيم از ابتداي فرمايش سيد مرحوم­ در رساله شريفه «ترجمة الصلوة» تا قسمتي را كه فرمودند: پس صرف همّت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و كمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم، اجمالاً توضيح دادم.

اجمال كه مي‏گويم نه در مقابل تفصيل است بلكه منظور مقداري است كه مقدّر و ميسّر بود و بنا شد در ذيل اين فرمايش‏ها هر كجا مطالبي به ذهن مي‏رسد و لازم ديده مي‏شود عرض شود.

ابتداءً يك دوره مباحث به‏طور اجمال در باره نماز بيان كردم، بعد از شروعِ بحث نماز از اين كتاب مبارك ترجمه نماز از سيد مرحوم­، يك دوره اجمالي در باره نماز را بحث كردم كه اجمالاً مطالب در دست باشد.

و اما تفصيل آن مباحث را بعد از آن شروع كرديم كه كسي اعتراض نكند كه بحث‏هاي تفصيلي ممكن است طول بكشد و تا كي به ساير مطالب اين كتاب مي‏رسيم، براي اين كه اين اعتراض پيش نيايد اجمالاً يك دوره مباحث را در باره نماز و مباحثي را كه نوعاً عنوان مي‏شود فهرست‏وار بيان كردم كه اگر هم آن‏ها

«* نماز جلد 5 صفحه 196 *»

تكثير شود خيلي مفيد خواهد بود، و ان‏شاءاللّه بعد هم به تدريج اين مباحث تفصيلي تكثير شود.

تا به اين‏جا هر چه بيان شده و هرچه مقدّر بوده كه گفته شود ان‏شاءاللّه همه خير است و خير همه‏مان بوده است.

اكنون از اين قسمت پيگيري مي‏كنيم كه سيد مرحوم­ در ادامه مطلب مي‏فرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات كه لغت عربيت است موضوع، لهذا فارسي زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظّي نيست و به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، ايشان را حاصل نيست.

مي‏فرمايند وصف نماز، نه ذات نماز به احسن لغات وضع شده، يعني وصف لفظي زيرا اگر بخواهند از حقيقت و جهات و جوانب اين حقيقت در عالم الفاظ توصيفي داشته باشند، آن توصيف در واقع وصف لفظي نماز است، كه به زبان و لغت عربيت وضع شده است.

و معلوم است كه نماز به زبان عربي است از اوّل تا به آخر. از جهت آن‏كه اين حقيقت اگر مي‏خواست در عالم كلمات و عالم حروف و الفاظ نمايان شود، مناسب‏تر از لغت عرب لغتي نبود از اين جهت خداوند لغت عربي را براي بيان و توصيف نماز اختيار فرمود.

پس اين الفاظ از اول تا به آخر تمامش وصف نماز است و نماز را خداوند به همين ترتيب توصيف فرموده كه البته با مقدماتي كه دارد از اذان و اقامه و همچنين براي كمال آن مستحباتي از دعاها و تكبيرها و امثال آن‏ها رسيده، خداوند اين حقيقت را به لغت عرب توصيف فرمود. پس تمام نماز از نظر الفاظ، وصفِ آن حقيقت است.

بعد مي‏فرمايند كه چون همه فارسي زبانان آشنايي و انس به لغت عرب نداشتند، از معاني و دقايق و اسرار و حكم آن حظّي نصيبشان نبود و به اين علّت خواه و ناخواه لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب براي ايشان حاصل نمي‏شد و نمي‏شود.

«* نماز جلد 5 صفحه 197 *»

و از طرفي لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب، اين‏ها همه معلوم است كه در عبادت لازم است. بندگي بايد با لذت اقبال همراه باشد. يعني انسان كه به خدا رو مي‏كند از اقبال و توجه به خدا لذت ببرد و خواه و ناخواه بايد ظاهر و باطن عبادتش زيبا باشد و زيبايي ظاهر و باطن عبادت را تحصيل كند و توجه كامل به حق تعالي داشته باشد؛ قلب هم خالص باشد.

اين‏ها نصيب همه اهل ايمان نمي‏شد و براي همه ميسّر نبود. به جهت اين‏كه با اين لغت انس نداشتند تا بتوانند از مزاياي اين لغت بهره‏مند شوند و از طريق الفاظ، با حقيقت نماز آشنا شوند. چون حقيقت نماز در همين الفاظ توصيف شده و معلوم است وصف هر چيزي دلالت بر آن دارد، موصوف در وصف نمايان است.

پس راه شناخت حقيقت نماز، آشنايي با همين الفاظ است كه به وضع مخصوصي قرار داده شده است، خداوند با رعايت حال بندگان، مناسب حال بندگان، تعمداً اين الفاظ را قرار داده و حقيقت نماز را وصف فرموده است.

توجه به لغت عربي و آشنايي با اين لغت به شناخت خصوصيات صلوة و حقيقت صلوة كمك مي‏كند، چرا؟ به جهت اين‏كه در اين لغت، معاني و دقايق و حكم و اسراري است كه كاملاً از مراتب و خصوصيات نماز گزارش مي‏دهد.

آشنايي با اين معاني و دقايق و حِكم و اسرار از طريق الفاظِ نماز، كمك مي‏كند به لذت اقبال به حق تعالي و حسن عبادت. هرچه انسان از اين راه آشنايي‏اش با نماز بيشتر شود، عبادتش نيكوتر و كامل‏تر است، توجه بيشتري خواهد داشت و قلب هم خالص‏تر خواهد بود.

از اين جهت سيد مرحوم­ مي‏فرمايند: لهذا بعضي از ارباب ايمان كه به زيور صلاح و تقوي آراسته و به حِلْيت صدق و ديانت پيراسته، طالب طريق قويم و جوياي صراط مستقيم اكملَ‏ اللّه له الايمان و افاض عليه من كمال البرّ و الاحسان انّه

«* نماز جلد 5 صفحه 198 *»

كريم رحيم منّان، از اين حقير، ملتمس، كه معاني و بعض اسرار جزئيه نماز را به زبان فارسي در سلك تحرير و تسطير در آورم تا عوام نيز از معاني آن اطلاع به‏هم رسانيده، شايد توجه تام به جناب ملك علاّم رسانند و به مدلول «الدالّ علي الخير كفاعله» اين روسياه نيز مشمول عنايات الهيه گردم.

ولكن چون وقت تنگ و اَشغال بسيار و قلب غير مجتمع، ميسّر نشد كه حقيقت حال را كماينبغي به‏طوري كه ممكن است اظهار آن در معرض عرض در آورم. به كمال اختصار و غايت اقتصار كفايت كرد و اللّهُ المستعان.

در اين فرمايش‏ها روشن است كه آشنايي با معاني و بعض اسرار جزئيه نماز، كمك مي‏كند به اين مقاصدي كه در هر عبادتي منظور نظر است. در هر عبادتي لذت اقبال منظور نظر است، و حسن عبادت و كمال توجه قلب و اخلاص قلب منظورِ نظر است. اين‏ها در واقع غايات عبادات است.

عبادت اصلاً براي چه وضع شده؟ تمام اين عبادات براي همين است كه بنده از اقبال به حق تعالي لذت ببرد. عبوديت اظهار كند و اين اظهار عبوديت براي او لذت باشد، و اقبال به حق تعالي او را در واقع شاد سازد، نشاط بدهد، در عبادت احساس كسالت نكند. چون اصل هر عبادتي همين امور است و مقصود همين امور است، بايد ديد كه چه چيز انسان را در رسيدن اين مقاصد و غايات عبادات كمك مي‏كند.

آن‏چه در نماز لازم است توجه به معاني است و آشنايي با اسرار خودِ اين الفاظ و خودِ اين حركات و سكنات است كه با الفاظ مطابق مي‏باشد. حركات و افعال نماز هم در واقع با الفاظ نماز هماهنگي دارد، زيرا بدن مثل اين الفاظ وسيله براي اظهار عبوديت است.

خود الفاظ وسيله براي اظهار عبوديت است. اگر تكبير مي‏گوييم كبريائيت حق تعالي را اظهار مي‏كنيم، همين‏طور اگر قرائت مي‏كنيم، اگر ذكر ركوع است، اگر ذكر سجود

«* نماز جلد 5 صفحه 199 *»

است، تمام اين الفاظ اظهار عبوديت و بندگي است. حركات و افعال و سكنات نماز هم به تبعيت همين الفاظ و همراه همين الفاظ، اظهار عبوديت است.

پس آشنايي با اين امور و ساير مطالبي كه در اين‏جا ذكر فرموده‏اند براي تحصيل لذت اقبال به سوي حق تعالي خيلي به انسان كمك مي‏كند. چهار مطلب را ذكر مي‏فرمايند كه اين چهار مطلب در هر عبادتي مقصود است:

اوّل آن كه بايد از اقبال به سوي حق تعالي لذت برد. دوّم آن كه ظاهر و باطن عبادت بايد زيبا باشد، يعني حدودش همان حدود مقرره باشد. سوّم آن كه بايد توجه قلب كه همان حضور قلب است در عبادت باشد. و چهارم اخلاص قلب است به همان تعبيراتي كه قبلاً داشتند و فرمودند: پس صرف همّت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم كه مقصود تحصيل اخلاص است. اين‏ها همه از آشنايي با اسرار نماز فراهم مي‏شود.

از اين جهت خداوند خواسته كه اين شخص از اين بزرگوار تقاضا كند كه بعضي معاني و اسرار جزئيه نماز را بيان بفرمايند. او در واقع به اشخاصي كه آشنايي با اين لغات ندارند، و يا اگر با لغت عربي آشنا هستند اما با اسرار و حكم آن آشنايي ندارند كمك بزرگي كرده است.

البته مي‏دانيم آشنايي بزرگان ما+ با اين لغت عربيت و با اين الفاظ، غير از آشنايي ساير علماء و عربي‏دان‏ها و آشنايان با لغات و فقه‏اللغه عربيّت است. اين بزرگواران به‏واسطه وقوف بر نقطه علم، استفاده‏هايي كه از قرآن و يا از روايات فرموده‏اند و مي‏فرمايند مخصوص به خود ايشان است.

ديگران هم كتاب‏ها در اين باره نوشته‏اند، اسرارالعباده نوشته‏اند، حتي اسرار صلوة نوشته‏اند اما خيلي تفاوت است ميان آن‏چه اين بزرگواران+ فرموده‏اند و استفاده كرده‏اند از قرآن و از اين الفاظ و از اين حركات و سكنات در نماز و آن‏چه ديگران نوشته‏اند.

«* نماز جلد 5 صفحه 200 *»

نهايت كساني كه توانسته‏اند به خيال خود به اسرار عبادات پي ببرند عرفا هستند. عرفا بيش از سايرين به اين مطالب پرداخته‏اند و فكر مي‏كنند اسرار عبادات و خصوصاً اسرار نماز را به دست آورده‏اند و معلوم است نهايتِ حرف‏هايي را هم كه دارند همان مطالبي است كه بر وحدت وجود مبتني است و متصل شدن بنده در مراتب سه گانه فنا به ذات حق تعالي ـ نعوذباللّه ـ است.

آن‏ها مراتب تجلي حق تعالي را به‏طور كلي سه مرتبه ذكر مي‏كنند كه تجلي فعلي و تجلي اسمائي و تجلي ذاتي باشد. مي‏گويند به بنده در مراتب عبوديت در برابر اين تجليات، فنا دست مي‏دهد. در برابر تجلي فعلي حق تعالي، فناء فعلي براي بنده حاصل مي‏شود. يعني بنده در مقام فعلش فاني مي‏شود در فعل خداوند و فعلي براي خود نمي‏بيند. اين اوّلين مرحله از مراحل تكامل او در بندگي است.

در مراتب اسماء يعني تجلي اسمائي، بنده براي خود شؤوناتي نمي‏بيند و در تجليات اسمائي حق تعالي مستغرق مي‏شود. و بالاخره در مقام تجلي ذاتي، ذات بنده ـ نعوذباللّه ـ در ذات حق تعالي فاني مي‏شود و اين‏جا كمال بندگي برايش فراهم مي‏گردد كه همان وصل به ذات حق تعالي است.

اين اصلي است كه بر اين اصل مبتني است تمام تحقيقاتي كه عرفا در بيان اسرار و حِكم نوع عبادات و مخصوصاً نماز مطرح مي‏كنند. و مراتب بندگان را هم در عبوديت به همين نوع تجليات و مقدار تجلياتِ حق تعالي به اين سه نوع تجلي براي بنده مربوط مي‏دانند.

اما بزرگان ما+ در بحث معارف و عرفان و بالاخره طي مراتب عبوديت، از همان ابتدا ريشه اين اباطيل را مي‏كَنند و روشن مي‏سازند كه بنده هيچ‏گاه از مقام عبوديت خارج نخواهد شد و هيچ‏گونه وصل و اتصال و اتحادي براي او نسبت به حق تعالي رخ نخواهد داد. حق هميشه حق است و خلق هميشه خلق است.

«* نماز جلد 5 صفحه 201 *»

البته براي بندگان تجليات هست. حق تعالي براي بندگان تجلياتي دارد ولي اين تجليات، همه نور و ظهورِ او در مرتبه خود بنده و در مقام حقيقتِ خودِ بنده است. حقيقتِ خودِ بنده آيه تعريف و تعرف خداست و خداوند در مقام همين آيه، به تجلي براي آن بنده ظاهر مي‏شود.

پس تجليات همه‏اش تجليات فعليه است و در مقام خود خلق است نه در مقام ذات حق تعالي. حق تعالي به ذاتش مقدس از متجلي شدن است. «تجلي» فعل است و فعل هم در عرصه خلق است و حقيقت خود بنده را تشكيل مي‏دهد. خداوند به حقيقت خود بنده براي بنده تجلي مي‏فرمايد. امير المؤمنين7 در يكي از خطبه‏هاي خود مي‏فرمايد: الحمد للّه المتجلّي لخلقه بخلقه…([125])

البته اين مطلب در جاهاي خودش مفصل بحث و بررسي شده و كاملاً در مكتب بزرگان ما روشن است، لزومي ندارد كه توضيح بيشتري بدهم. در جاهاي خودش بحث شده و نوعاً هم مي‏دانيد و ان‏شاءاللّه به مناسبت‏ها عرض خواهد شد.

نكته‏اي كه اين‏جا بايد متذكر آن باشيم اين است كه مي‏فرمايند چون فارسي زبانان با لغت عرب مأنوس نيستند، از اين جهت از معاني و دقايق و حكم و اسرار نماز، حظي ندارند.

پس آشنايي با لغت عرب از طريق صحيح و درست، انسان را با معاني و دقايق و حكم و اسرار اين عبادت آشنا مي‏كند و اين آشنايي موجب ازدياد لذت اقبال به سوي حق تعالي، و حسن عبادت، و كمال توجه، واخلاص قلب خواهد شد.

چون اين فرمايش را اين‏جا دارند و همچنين در قسمت ديگر كه بعضي از ارباب ايمان از اين بزرگوار تقاضا كرده بودند كه معاني و بعض اسرار جزئيه نماز را به زبان فارسي بيان بفرمايند، اين‏ها تعبيراتي است كه ما را متذكر مي‏كند كه بايد به اين عبادت، و

«* نماز جلد 5 صفحه 202 *»

مخصوصاً به الفاظ و حركات و سكناتش توجه بيشتري داشته باشيم و با شناخت الفاظ و حركات و سكنات نماز، خود را به اين مقاصد و غايات نزديك‏تر سازيم.

از اين فرمايش‏ها مطالبي استفاده مي‏شود كه بايد ان‏شاءاللّه به تدريج به آن‏ها اشاره كرد و از آيات و روايات استفاده نمود. امروز براي شروع بحث به همين مقدار اكتفا مي‏كنم و بعداً توضيح مي‏دهم.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

«* نماز جلد 5 صفحه 203 *»

مجلس     15

(‌دوشنبه 4 ماه مبارك رمضان 1420 هـ ق ـ 22 / 9 / 1378)

g  «لذت اقبال» به عبادت و «حسن عبادت»

g  درك تجلي خداوند به الوهيت فطري خلق است

g  عبادات توقيفي و در شرايع الهي مقرر شده است

g  اسباب رسيدن به كمالات‌ِ معنوي‌ِ عبادات

g  «نماز» در قرآن

g  غفلت نماز‌گزار از نماز

g  جايگاه «نماز» در ميان عبادات

«* نماز جلد 5 صفحه 204 *»

g  نكوهش از غفلت در حال نماز

g  تحديث نفس در نماز

g  توصيف نماز

g  مقصود از وداع با نماز در نماز

g  نماز بدون حضور قلب

g  تأثير قبول‌شدن يك نماز

g  محبت به اهل‌بيت: و برداشت انحرافي ناطقي‌ها

 

«* نماز جلد 5 صفحه 205 *»

 

 

 

 

 

 

مي‏فرمايند: و چون وصفش دون ذاتش به اَحسن لغات كه لغت عربيّت است موضوع.

خداوند حقيقت و ذات نماز را به همين الفاظي كه از قرائت و اذكار قرار داده توصيف فرموده و معلوم است حركات هم به تبعيت اذكار است. مي‏فرمايند اين همان وصفي است كه خداوند ذات و حقيقت نماز را به آن توصيف فرموده است و چون در ميان لغات، لغت عربيّت احسن لغات است از اين جهت براي اين منظور انتخاب شده است. و وصف نماز كه همين الفاظ باشد به اين لغت موضوع گرديد و حق تعالي آن را قرار داد. و چون عربي است لهذا فارسي‏زبانان را كه انس به لغت عرب نيست از معاني و دقايق و حكم و اسرار آن حظي نيست. فارسي‏زبان‏ها نمي‏توانند استفاده كنند از معاني و دقايق و حكم و اسراري كه خداوند در اين لغت گذارده و همه اين‏ها را جهات بيان حقيقت نماز قرار داده است. و به واسطه اين‏كه از معاني و دقايق و حكم و اسراري كه در اين لغت است بي‏خبرند مي‏فرمايند: به اين علت لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب ايشان را حاصل نيست.

در صورتي كه اين‏ها روح نماز است و روح هر عبادت و غايت هر عبادتي است. در واقع در هر عبادتي كه اعظم آن‏ها نماز است، مقصود اصلي كه انسان به

«* نماز جلد 5 صفحه 206 *»

بركت عبادت به آن نائل شود: يكي لذت اقبال است يعني روآوردن‌ِ به حق تعالي براي انسان لذت بخش باشد. و ديگري حسن عبادت است كه بنده حدود ظاهري و حدود معنوي عبادت را رعايت كند و آن‏طوري كه در شريعت عبادت قرار داده شده به آن‏طور عبادت را به اتمام برساند از نظر حدود ظاهري و از نظر حدود معنوي؛ اين حسن عبادت است.

و معلوم است حسن عبادت در ظاهر و باطن به خضوع و خشوع مناسب فراهم مي‏شود. بايد انسان مناسب هر عبادتي، خضوع و خشوع اظهار كند. حسن عبادت، زيبايي عبادت، نيكي عبادت در واقع اداء خضوع و خشوعِ مناسب است كه حدود عبادت هم در حقيقت همان اظهار خضوع و خشوع است.

خداوند حدودي را براي هر عبادتي قرار داده، اين حدود اظهار خضوع و خشوع به درگاه حق تعالي در برابر تجلي خداوند به الوهيّت است. خدا براي بندگانش به الوهيت تجلي فرموده و اين تجلي به حسب فطرت، مُدرَك همه خلق است، همه به حسب فطرت تجلي خدا به الوهيت را درك مي‏كنند.

الوهيت همان معبوديت است پس تجلي خدا به الوهيت يعني ظهور خداوند به اين‏كه او سزاوار پرستش است و بس، و جز حق تعالي كسي لايق و شايسته پرستش نيست. حق تعالي اين را به حسب فطرت در نهاد همه موجودات قرار داده است. پس به حسب فطرت همه مي‏يابند كه اين تجلي شايسته عبادت، شايسته خضوع و خشوع، بندگي، كرنش و پرستش است. چون اين‏طور براي همه بندگان تجلي فرمود، شأن بندگان هم عبوديت شد و چون خداوند به معبوديت و الوهيت ظهور فرمود، پس حقايق بندگان را عبوديت تشكيل داد.

حقايق بندگان عبوديت است، غير از اين نيست. و خدا خواست در دار تكليف و در مقام تشريع هم مطابق تكوين بندگان به تعليم انبياء صلوات اللّه عليهم حقيقت

«* نماز جلد 5 صفحه 207 *»

شرعيه‏شان عبوديت باشد. در مقام تشريع هم حقيقت بنده را عبوديت تشكيل دهد، وماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون.

اين‏جا « الا ليعبدون» و «ماخلقت» يعني در مقام تشريع من خلق نكردم جن و انس را مگر براي اين‏كه در مقام تشريع، نسبت به من عبوديت داشته باشند. زيرا در مقام تشريع تحصيل عبوديت به دست بنده است، بنده بايد عبوديت تحصيل كند. اين حقيقت را در عالم شرع به تعليم انبياء تحصيل بكند.

البته حق تعالي اين حقيقت را به خواست خود بشر به او كرامت مي‏كند، از اين جهت مي‏بينيد فعل «ليعبدون» به بنده نسبت داده شده است. اصلش «ليعبدوني» بوده است. «ياء» متكلم نوعاً در اين طور موارد و صيغه‏ها حذف شده و به جاي ياءِ متكلم، كسره گذارده مي‏شود. اين كسره نشانه آن ياء متكلم است، ليعبدوني، ليعبدونِِ شده است.

پس اين فعل را حق تعالي به بندگان نسبت مي‏دهد ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدونِ عبادت كنند مرا، اين در مقام تشريع است تحصيل اين حقيقت عبوديت در مقام تشريع و انطباق با تكوين به همين است كه انسان خضوع و خشوع اظهار كند و اظهار خضوع و خشوع همان رعايت حدود عبادات است.

نظر به اين‌كه ما به كيفيت خضوع و خشوعِ مناسب با ظهور الوهيت در مقام تشريع راه نمي‏برديم، حق تعالي به‏وسيله انبياء سلام اللّه عليهم طريق خضوع و خشوع را در برابر ظهور حق تعالي به الوهيت تعليم داد.

پس حسن عبادت يعني رعايت حدود ظاهري و معنوي عبادت و عمل به حدود مقرره شرعيه. بنابراين بشر نمي‏تواند عملي و هيأتي را اختراع كند و نامش را خضوع و خشوع و عبوديت بگذارد. حسن عبادت، به رعايت حدود شرعيه‏اي است كه در شريعت مقرر شده است.

«* نماز جلد 5 صفحه 208 *»

پس نوع خضوع‏ها و خشوع‏ها كه صوفيه اسمش را عبادت‏هاي عرفاني مي‏گذارند و در سير و سلوك‏ها و ذكرهاي عرفاني و حالات ذكر و جلسات ذكر قرار مي‏دهند، اين‏ها همه اختراع و ابداع در دين است. اگر اين‏طور عبادت كردن شايسته بود، انبياء به آن عمل مي‏كردند و تعليم هم مي‏فرمودند.

اين نماز، نمازي است كه مثل رسول اللّه9 خدا را به اين عبادت عبادت كرده، نه در اين دار دنيا حتي در معراج هم نماز به همين ترتيب به انجام رسيده است.

و همچنين روزه، حج و جهاد و همه عبادت‏هاي شرعي كه حدودش در شريعت مقرر شده، اين حدود همان حسن عبادت است كه بايد به‏جا آورده شود و اين حدود به تمام جهات، اظهار عبوديت و اظهار خضوع و خشوع است.

بعد مي‏فرمايند كه به علت عربي بودن آن، فارسي زبان‏ها از كمال توجه و اخلاص قلب محروم مي‏شوند. اين‏ها از حدود معنوي و كمالات معنوي و غايات عبادات است كه در هر عبادتي و به‏خصوص در نماز، مطلوب و مرغوب است و اصلاً بايد بنده كمال توجه را در عبادت تحصيل كند و آن همان حضور قلب است كه مي‏گوييم. اخلاص قلب هم كه معلوم است همان خالص كردن نيت و مقصد در هر عبادتي است.

اين‏ها جهات معنوي و غايات معنويه هر عبادتي است كه بايد در هر عبادتي ـ مخصوصاً نماز ـ  فراهم شود و مي‏فرمايند راه رسيدن به اين غاياتِ عبادات مخصوصاً در نماز، آشنايي با معاني و دقايق و حِكَم و اسرار اين الفاظ و كلمات است كه خداوند نماز را به اين لغت قرار داده است.

پس توجه اجمالي يا تفصيلي به اين معاني، و توجه به دقيقه‏ها و نكاتي كه در عبادات قرار داده شده، و توجه به حكمت‏ها و اسراري كه در فرمايش‏هاي خدا در باره نماز بيان شده و يا اولياي خدا: در باره حكمت‏ها و اسرار اين عبادت بيان فرموده‏اند، اين‏ها همه اسباب هستند كه بنده را به تحصيل اين غايات كمك مي‏كنند كه عبارتند از:

«* نماز جلد 5 صفحه 209 *»

لذت اقبال، حسن عبادت، كمال توجه و حضور قلب و به خصوص اخلاص قلب است كه در نماز و بلكه در هر عبادتي بنده را از هر گونه ريا و سمعه و به‏طور كلي از آن‏چه خلاف اخلاص در عبادت است كاملاً نجات مي‏دهد.

سيد مرحوم­ مي‏فرمايند چون چنين بود و فارسي زبان‏ها از اسرار و دقايق نماز محروم بودند از اين جهت كسي از ايشان خواست كه معاني و بعض اسرار جزئيه نماز را به زبان فارسي بيان بفرمايند و نوشتن اين رساله شريفه «ترجمة الصلوة» به منظور جواب از همين خواسته و پرسش است.

سخن در اين قسمت است كه اين مطالبي كه در اين‏جا ذكر فرموده‏اند اموري است كه در هر عبادتي مطلوب است و در واقع غايات و نتايج عبادات است. ما بايد لذت اقبال و توجه به خدا را درك كنيم و حسن عبادت برايمان فراهم شود. در دعا هم از خدا مي‏خواهيم و عرضه مي‏داريم: و اَسألك حُسنَ عبادتك؛([126]) يعني خدايا ما را موفق بدار به اين‏كه ظاهر و باطن عبادت و بندگي ما نيكو باشد. توجه داشته باشيم به اعمالمان و به اين‌كه اين برنامه‏هاي بندگي، اين عبادات، اين حركات و سكنات مخصوصاً در نماز براي چيست؟ به چه منظوري است؟ و همين‏طور اخلاص قلب براي ما فراهم گردد.

چند روايت مي‏خوانم در بيان اين مطلب كه بنده در حال نماز بايد اقبال داشته باشد و از اقبال و روي آوردن به حق تعالي لذت ببرد.

رواياتي است كه نوعاً كساني كه در باره اين موضوع مباحثي داشته‏اند اين روايات را ذكر كرده‏اند. بعضي از اين روايات در كتب معتبر است، و بعضي در كتاب‏هايي است كه از نظر علماء شيعه چندان اعتباري ندارد ولي در ساير كتاب‏ها مذكور است و نوعاً هم متذكرند كه اين روايات در بيان غايات و هدف‏هايي است كه در باره عبادات رسيده است.

«* نماز جلد 5 صفحه 210 *»

در آيات قرآن ما مشاهده مي‏كنيم كه حق تعالي از بندگان خواسته كه هر عبادتي را مورد توجه قرار دهند اما به خصوص نماز را خداوند خيلي مورد توجه بندگان خود قرار داده است و از اين جهت است كه در باره نماز و حالِ نماز و توجه به حق تعالي و اقبال دل و ظاهر و باطن به سوي حق تعالي به خصوص بياناتي دارد.

فرض بفرماييد اگر موقعيت بنده در اين عبادت در نظر گرفته شود، بالنسبه به همه عبادت‏ها اين‏جا ريشه است. يعني اگر در نماز اين امور و به خصوص توجه قلب و اقبال فراهم شد و بنده به اين غايات رسيد، در ساير عبادت‏ها هم كه همه، شؤونات نماز است اين توجه‏ها و اقبال‏ها فراهم خواهد شد. تمام عبادت‏هاي ديگر تجليات نماز است، هر عبادتي را در نظر بگيريد نقش و جلوه‏اي از نماز در آن هست، مثلاً روزه، همان امساكي كه در نماز هست در روزه متجلي شده است.

همه عبادت‏ها يك نوع گزارش از نماز است و از اين جهت هم هست كه در بُعد عبادي دين، نماز ركن و اعظم اركان شده است، عمود است، الصلوة عمود الدين.

اين مطلب را بارها گفته‏ام كه در بُعد عبادي دين، نماز عمود است و ركن است. پس معنايش اين است كه تمام عبادت‏هاي ديگر در واقع هر كدام به‏طوري بيان شأني از شؤون نماز و تجليي از تجليات نماز است. در باره عبادت‏هاي ديگر اين همه سفارش و تأكيد و اين تعبيرات كه در باره نماز رسيده، وارد نشده است، خداوند مي‏فرمايد: الّذين هم في صلوتهم خاشعون([127]) يا مي‏فرمايد: فويلٌ للمُصلّين الذين هم عن صلاتهم ساهون.([128]) (يعني واي به حال نمازگزاران، آن‏هايي كه در اداء نمازشان در اول وقت غافل مي‏شوند و به‏طور كلي نسبت به نمازشان سهل‏انگاري دارند.)

«* نماز جلد 5 صفحه 211 *»

با توجه به تعبير «عن صلاتهم ساهون» چگونه خواهد بود اگر در خود نماز حالت غفلت داشته باشند. در حال نماز، غافل باشند نه اين‏كه از اداي نماز غافل شوند و نماز را ترك كنند بلكه در حال نماز از نماز در سهو و غفلت باشند و غافل به سر برند.

مي‏دانيد كه حالات خود ما همين‏طور است كه نوعاً اول نمازمان نعوذباللّه اول شروع غفلتمان از نماز است. بيشتر متوجه مسائلي مي‏شويم كه از آن‏ها نوعاً فراموش كرده‏ايم. بيشتر اموري به خاطرمان مي‏آيد كه از يادمان رفته بوده. در صورتي كه مي‏بايست در نماز كاملاً از همه امور فارغ شويم و به حق تعالي اقبال داشته باشيم. ولي گرفتار غفلت شديدي مي‏شويم و آن غفلت آن چنان شديد است كه فراموش شده‏ها در نماز به ياد ما مي‏آيد.

در حال نماز انسان از قرضش يادش مي‏آيد يا از طلبش يادش مي‏آيد، حرفي را كه زده يادش مي‏آيد، يا حرفي كه در باره‏اش زده‏اند به خاطر مي‏آورد و همين‏طور ذهن و خيال بشر هم اين‏طوري است كه جولان دارد و جَوّال است. به اصطلاح تداعي معاني مي‏شود، از اين شاخه به آن شاخه منتقل مي‏شود، و همين‏طور از اين شاخه به آن شاخه، يك وقت هم نماز را تمام مي‏كنيم مي‏بينيم به آن‏چه توجه نداشته‏ايم نمازمان بوده است.

در قرآن مي‏بينيد كه نسبت به اين عبادت تأكيد عجيبي است. روزه هم عبادت است، زكات هم عبادت است، حج هم عبادت است، اما خصوصياتي كه در نماز و در باره نماز در آيات قرآني هست براي هيچ عبادتي نيست. علت آن است كه تمام عبادات هر كدام به نوعي، شأن و تجلّيي از نماز است.

اگر انسان در نماز بتواند قدري بر خودش، بر اعصابش، بر ذهنش، بر ظاهر و باطنش مسلط شود، اگر به بركت اولياي خدا و فرمايش‏هاي اولياء، به بركت احاديثي كه در اين باره رسيده، قدري بر خود مسلط شود و متوجه باشد كه گرفتار غفلت نشود، خواه و ناخواه در عباداتِ ديگر هم خود به خود لذت اقبال و حسن عبادت و كمال توجه و اخلاص قلب خواهد داشت. اگر در نماز اين‏ها فراهم شود در عبادات ديگر هم فراهم مي‏شود.

«* نماز جلد 5 صفحه 212 *»

اين‏كه در باره نماز مي‏فرمايند: اِن قُبلت قُبل ما سواها يعني اگر نماز پذيرفته شد ساير عبادات هم پذيرفته مي‏شود اشاره به همين نكته است. يعني ما هر چه در نماز داريم در ساير عبادات هم داريم و هر چه در نماز نداريم در ساير عبادات هم نخواهيم داشت زيرا نماز در بُعد عبادي دين ركن و عمود است و اين نقش را دارد.

خداوند بر همه ما ترحم بفرمايد و همه را براي عبوديت مناسب در رتبه خودمان اهليت ببخشد.

همچنين مي‏فرمايد: اَقِم الصلوة لذكري([129]) اقامه نماز كن، براي چه؟ به چه منظور؟ براي اين‏كه ياد من باشي، نه اين‏كه از من غافل باشي. براي آنست كه متوجه من باشي، به من اقبال داشته باشي، عبادت را نيكو به‏جا آوري. وقتي انسان به ياد خدا بود، عبادت را نيكو به‏جا مي‏آورد، كمال توجه را دارد و اخلاص قلب فراهم مي‏شود. همچنين مي‏فرمايد: و لاتكن من الغافلين([130]) از اهل غفلت مباش.

اين‏كه خداوند مي‏فرمايد: لاتَقرَبوا الصلوة و انتم سُكاري حتي تعلموا ما تقولون([131]) داخل نماز نشويد در حالي كه مست هستيد تا اين‌كه بدانيد چه مي‏گوييد، مقصود آنست كه بدانيد و متوجه باشيد، آن‏طوري كه از روايات به‏دست مي‏آيد اين سكر ظاهراً به سكر خواب اشاره است نه سكر مستي شراب. يعني در حال مستي خواب نباشيد، يعني هنگامي كه از خواب برخاسته گيج و منگ هستيد و نمي‏دانيد چه مي‏كنيد وارد نماز نشويد.

وقتي كه چنين حالتي را حق تعالي نهي فرموده آن‏وقت شما فكرش را بكنيد كه سكرِ غفلت چه خبر خواهد بود! وقتي انسان از سكر خواب منع شود كه داخل نماز نشويد و حال آن‌كه شما سُكاري هستيد، در مستي گيج و منگي از خواب به سر مي‏بريد.

«* نماز جلد 5 صفحه 213 *»

احاديثي رسيده در تفسير اين آيه كه «سُكاري» را به حالت خواب آلودگي تفسير فرموده‏اند([132]) كه انسان نمي‏داند و متوجه نيست كه در حال نماز چه خواند و چه گفت و چه كرد.

مي‏فرمايد داخل نماز نشويد تا بدانيد چه مي‏گوييد، توجه داشته باشيد به آن‏چه كه مي‏گوييد. اگر انسان در سكر غفلت به سر ببرد و غافل وارد نماز شود، غافل هم از نماز خارج گردد، چه نمازي خواهد بود!

حديثي را از رسول اللّه9 نقل مي‏كنند كه فرمودند: مَن صلّي ركعتَين و لم‌يُحدِّث فيهما نفسَه بشي‏ءٍ من امور الدنيا غفر اللّه له ذنوبه([133]) كسي كه دو ركعت نماز بگزارد و در آن دو ركعت نماز با خودش در باره امور دنيوي سخني نگويد، خداوند گناهان او را مي‏آمرزد.

اين تحديث نفس است؛ يعني با خودش حرف نزند. چون خيالات، همان با خود حرف زدن است. گاهي آن‏قدر در شخص اثر مي‏گذارد كه ممكن است به زبان هم جاري شود، وقتي انسان با خودش سخن مي‏گويد گاهي اين‏طور است.

يكي از رفقاي ما وقتي نقل مي‏كرد كه از شدت گرفتاري‏هايي كه داشت و مخصوصاً از مادر زنش خيلي مي‏ناليد. مي‏گفت كه گاهي داخل نماز مي‏شدم ـ خودش مي‏گفت ـ گاهي داخل نماز مي‏شدم و به ياد حرف‏هاي مادر زنم مي‏افتادم. در حال نماز به ياد قُلمبه‏ها و سُلمبه‏هاي مادر زنم مي‏افتادم و يادم مي‏رفت كه در حال نمازم به طرف ديوار مي‏رفتم فكر مي‏كردم او آن‏جا ايستاده يا نشسته است. با مشت محكم به ديوار مي‏كوبيدم و به سرش فرياد مي‏زدم كه چرا تو اين حرف را زدي؟ شروع مي‏كردم به

«* نماز جلد 5 صفحه 214 *»

فريادزدن. دستم كه به ديوار مي‏خورد و درد مي‏گرفت مي‏فهميدم كه اين‏جا ديوار است و من هم داخل نماز بودم. مي‏گفت فرياد مي‏كشيدم بر سرش كه چرا فلان وقت اين حرف را به من زدي؟ چرا اين قلمبه را به من گفتي؟ تحديث نفس اين‏طور است، انسان هم خيلي گرفتار آن است.

در اين حديث شريف، غفلت به اين شكل بيان شده، تحديث‌ِ نفس همان غفلت است، همان غافل شدن از نماز است. اين است كه مثلاً انسان با طلبكارِ خود صحبت مي‏كند يا با بدهكار خود گفت‏وگو مي‏كند، يا با هر كس كه دعوا دارد يا با هر كس كه دوستي دارد، خلاصه در اين فكرها است.

حديث ديگري نقل مي‏كنند و عرض كردم شايد اين روايات در كتب معتبر ذكر نشده باشد ولي آن‏ها را نقل كرده‏اند و چه بسا بعضي از آن‏ها هم از عامّه باشد. چون در شيعه نوع علمائي كه در باره اخلاقيات و اسرار عبادات كتاب نوشته‏اند، نوعاً از كتب عامه گرفته‏اند.

مثلاً فيض كاشاني هر چه در اخلاقيات و اسرار عبادات دارد از غزّالي گرفته است، نوعاً اين‏طوري است. مي‏شود گفت نوع مطالبي را كه در باره مسائل دين از اعتقادات و مقداري از اخلاقيات و اسرار عبادات بيان مي‏كند از كتاب احياءالعلوم غزّالي است. نوعاً اين‏ها هر چه دارند از سني‏ها مي‏گيرند.

آناني كه مستقل هستند و در هيچ مسأله‏اي به عامه رجوع ندارند ـ مگر رواياتي كه با مباني تشيع منافات ندارد و در احاديث شيعه تأييد آن‏ها رسيده و از اين جهت همه از عامه نقل مي‏كنند ـ بزرگان ما+ هستند كه مستقل‏اند به اين معني كه به عامه كاري ندارند مگر رواياتي كه از رسول اللّه9 از طرق عامه نقل كنند ولي تأييد آن‏ها در احاديث شيعه باشد و يا اين‏كه مخالف و معارض نداشته باشد.

ديگران نقل مي‏كنند از رسول اكرم9 كه فرمودند: انّما الصلوة تَمَسْكُنٌ و تواضعٌ و تضرّعٌ و تبأّسٌ و تندّمٌ و تقنّعٌ بمدّ يديك فتقول اللّهم اللّهم فمن لم يفعل

«* نماز جلد 5 صفحه 215 *»

فهي خِداج([134]) نماز در واقع «تَمَسْكُنْ» است كه همان حالت آرامش، اطمينان و خضوع و خشوعي است كه انسان را از هرگونه اضطراب و از هر گونه تموّج حفظ كند. ظاهر و باطنش در تموّجِ خيالات و حوادث و امثال اين‏ها قرار نگيرد.

نماز بايد در واقع اين‏ها باشد، واقعيتش اين‏ها باشد، «تواضع» باشد كه معلوم است. خضوع و خشوع باشد، «تضرّع» و زاري به درگاه حق تعالي باشد. «تيأّس» باشد يعني مأيوس بودن از غير خدا و به حق تعالي اميد داشتن. «تندّم» باشد يعني بر معصيت‏ها و نافرماني‏هايي كه از او صادر شده ندامت داشته باشد. «تقنّع» باشد يعني نماز بايد وسيله قناع و پوشش باشد كه انسان به بركت نماز محجوب شود و از معاصي در حجاب قرار بگيرد.

مي‏فرمايد: انّ الصلوةَ تنهي عن الفحشاء و المنكر([135]) نماز بايد انسان را از بدي‏ها و زشتي‏ها حفظ كند؛ اين همان تقنّع است يعني به وسيله نماز، قناع به صورت خود بزند، قناع به بدن خود بزند و به ظاهر و به باطن خود بزند، خود را از زشتي‏ها بپوشاند.

و «بمدّ يديك» دست بلند كردن به درگاه حق تعالي است و گفتن اللّهم كه دعاهايي كه رسيده است بنده خدا را به آن دعاها بخواند. بعد فرمود هر كه اين‏ها را در نمازش نداشته باشد و اين حالات برايش نباشد، نمازش ناقص است.

همچنين اين حديث شريف از امام صادق7 روايت شده كه فرمودند: اذا صلّيتَ صلوة فريضة فصَلِّها لوقتها صلوةَ مودِّع يَخاف اَن لايعود اليها ابدا([136]) وقتي كه نماز فريضه مي‏گزاري، اولاً در وقتش بخوان و آن را از وقتش تأخير مينداز.

«* نماز جلد 5 صفحه 216 *»

تأخير از وقت، مراد همان تأخير از اوّل وقت اختياري است. نه اين‏كه در وقتش نخواني، ادا نكني و بگذاري تا قضا شود. فصلّ لوقتها؛ يعني همان اول وقت به‏جا آور، از اول وقت اختياري تأخير مينداز.

و وقتي كه نماز مي‏گزاري نمازت، نماز وداع كننده باشد. وداع كننده به اين معني است كه بترسي از اين‏كه نكند ديگر نتواني به نماز عود كني، و به نمازِ ديگر موفق نشوي. مثل آن‏كه انسان بميرد يا بيماري عارض شود كه او را از نماز خواندن مانع باشد، گرفتاري‏هاي اين‏طوري مقصود است.

بايد بترسي از اين‌كه مانع برايت فراهم شود و به نماز موفق نشوي و نتواني نمازي بگزاري. نماز وداع اين‏طور است. معنايش اين نيست كه انسان نماز را طول بدهد، طول دادن نماز مراد نيست. مراد توجه و اقبال قلب و لذت بردن از اقبال به نماز است. به اين شكل كه اين‏قدر به نماز علاقه نشان بدهي و اين قدر به نماز محبت داشته باشي و از دل و جان نماز بخواني كه مثلاً اگر در حال قيام هستي، طوري باشي كه فكر كني كه ديگر نمي‏توانم به قيام بعدي برسم. اگر در حال ركوع هستي اين‏طور فكر كني كه نمي‏توانم به ركوع ديگري برسم، شايد اين ركوع آخرين ركوع من باشد كه به‏جا مي‏آورم و همين‏طور سجده، سجده‏اي باشد كه اين‏طور فكر كني كه اين آخرين سجده‏اي است كه به درگاه حق تعالي اظهار مي‏كنم.

اين‏ها باعث مي‏شود كه انسان اولاً به عبادتش توجه كند، غافل نباشد از اين كه در چه حالي به سر مي‏برد. به‏علاوه از اين اقبال و توجه به حق تعالي لذت ببرد و نيز خود اين حالت باعث مي‏شود كه عبادت نيكو شود. حدود را رعايت كند، حدود ظاهري و باطني را رعايت كند، بقيه خواسته‏ها و مطلوب‏ها در حقيقتِ نماز برايش فراهم مي‏شود.

«* نماز جلد 5 صفحه 217 *»

از جمله روايات روايتي است كه رسول اللّه9 فرمودند: لا يَنظُر اللّه الي صلوة لايَحضُرُ الرجل فيها قلبُه مع بدنه([137]) و يا لا يُحضِر فيها قلبَه مع بدنه، شايد لايَحضُر مناسب‏تر باشد. مي‏فرمايند خداوند نظر نمي‏كند به نمازي كه بنده آن نماز را به‏جا مي‏آورد، اما در آن نماز قلبش با بدنش حاضر نيست، حضور دل نيست. بدن عبادت مي‏كند، حدود عبادت را ادا مي‏كند، قيام، ركوع، سجود را درست به‏جا مي‏آورد اما قلبش با بدن در اين عبادت همراه نيست؛ مي‏فرمايند حق تعالي به اين نماز نگاه نمي‏كند.

بديهي است كه مراد از نگاه، نگاهِ قبول و پذيرش به درگاه قدس و مترتّب ساختن آثار بر اين عبادت است. خدا بر اين نماز اين‏گونه نگاه نمي‏كند. خداوند بر اين نماز چه مترتّب كند؟ پناه به خدا مي‏بريم كه اگر خدا بخواهد آثار مترتب كند بر اين نمازي كه نوع نمازِ منِ بيچاره و امثال من است، اگر خدا بخواهد بر آن آثار را مترتب كند آن‏وقت چه خواهد بود؟ اشدّ عذاب‏ها را بايد خداوند مترتّب كند بر اين نماز كه بنده به اسم نماز رو به خدا مي‏ايستد ولي به خدا پشت مي‏كند و قلبش با بدنش حاضر نيست و در نماز معلّق مي‏زند.

به خدا پناه مي‏بريم. اگر قرار باشد خدا آثاري بر اين نماز مترتب كند چه خواهد بود؟ پس بهتر كه به فضل و كرمش اصلاً به اين نماز نگاه نكند. آن را نبيند، «ز ما بگذر شتر ديدي نديدي» در واقع اين‏طور است.

حديثي است از حضرت صادق7 كه مي‏فرمايند: مَن قَبِلَ اللّه منه صلوةً واحدةً لم يعذّبه و مَن قبِل منه حسنةً لم يعذّبه([138]) يعني خدا از هر كس يك نماز قبول بفرمايد، او را عذاب نخواهد فرمود. يك نماز هم كه اين‏جا مي‏فرمايند شايد مراد همان يك ركعت

«* نماز جلد 5 صفحه 218 *»

باشد چون اصل صلوة يك ركعت است. نماز در واقع يك ركعت بوده اما روي جهاتي چهار ركعت يا سه ركعت و يا دو ركعتي گرديده است، اين‏ها را مي‏دانيد.

پس مراد يك ركعت نماز است، ظاهراً «نماز» به يك ركعت گفته مي‏شود. فرض‌اللّه هم يك ركعت است، ركعت دوم در هر نمازي فرض النبي9است و بقيه هم كه اضافه شده، باز رسول اللّه اضافه فرموده‏اند. چهار ركعتي‏ها در مسافرت، دو ركعت مي‏شود كه به اصطلاح مي‏گويند قصر مي‏شود.

پس اين كه امام7 مي‏فرمايد: من قبل اللّه منه صلوة واحدة شامل يك ركعت هم هست. يك ركعت نماز را كه خداوند از او قبول كند، فعلاً ما يك ركعت را مي‏گوييم، خدا يك نماز از كسي قبول كند، او را عذاب نخواهد فرمود و كسي كه حق تعالي يك حسنه از او قبول بفرمايد او را عذاب نخواهد فرمود.

آن حسنه‏اي كه اصل حسنات است و مايه اميد همه ما است و ان‏شاءاللّه همه طاعات ناقصِ ما به واسطه آن حسنه كامل مي‏شود و همه گناهانِ ما به بركت آن حسنه آمرزيده مي‏شود ـ  البته به شرطي كه آن حسنه هم در ما متحقق باشد، فريب اين كه عاطفه الآن اين‏طور است نخوريم، خداي نكرده عاطفي نباشد، تربيتي نباشد، به حسب اقتضاي جامعه و محيط و خانواده نباشد ـ آن حسنه ولايت محمّد و آل محمّد صلوات الله عليهم اجمعين است، حبُّ علي بن ابي‏طالب حسنة لاتضرّ معها سيّئة.([139])

اين در صورتي است كه اين «حبّ علي» ذاتي ما باشد و با خودمان از دنيا ببريم. چون خيلي‏ها به اين نوع احاديث متمسك مي‏شوند و شيطان هم فريبشان مي‏دهد، مي‏گويند ما محبت داريم همه چيز داريم، ديگر هر چه شد، شد. عبادات هر طور شد، شد، نعوذباللّه نشد نشد. معصيت‏ها را با خيال آسوده مرتكب مي‏شوند كه ما محبت داريم و محبت اصل همه عبادات است.

«* نماز جلد 5 صفحه 219 *»

خدا لعنت كند ناطقي‏ها را كه در اين باره شيطان بر آن‏ها خيلي مسلط شده و خيلي به اين امر اهميت مي‏دهند. مي‏گويند هر چه هست محبت است و آن را ما داريم از اين جهت رسماً به معصيت متجاهر هستند. اكثر مردهاشان ريش‏تراش هستند و نوع معاصي را بي‏پروا مرتكب مي‏شوند و زن‏هاشان هم آن زمان كه داشتن حجاب اجباري نبود، نوعاً همه بي‏حجاب بودند.

چندين سال پيش از اين يك نفر از كرمان به مشهد آمده بود. مي‏گفت اصلاً بي‌حجاب‏هاي كرمان را ناطقي‏ها تشكيل مي‏دهند. او كه ناطقي نمي‏دانست، تعبيرش اين‌ بود كه نعوذباللّه شيخيه اين‏طورند. مي‏گفت زن‏هاي بي‌‌حجاب كرمان، زن‏هاي شيخيه هستند.

به او گفتم اين حرف را نگو، اين‏ها شيخي نيستند، بگو ناطقي هستند. يك قدري او را متذكر كردم. اهل كرمان بود، نمي‏دانست، با مكتب آشنايي نداشت، ولي از دور اين‏ها را به عنوان شيخي مي‏شناخت. در زمانِ شاه مي‏گفت كه اصلاً بي‌حجاب‏هاي كرمان يعني زن‏هاي شيخيه، مردهاشان هم همين‏طور، الآن هم گرفتار معاصي هستند، متجاهر به معصيت هستند.

يك ملايي از اخباري‏ها كرمان رفته بود و شيخي شده بود، يعني ناطقي شده بود. خيلي هم رذل بود. اين شخص رسماً مي‏گفت شما چرا نماز شب مي‏خوانيد؟ شما برويد تمام شب را راحت بخوابيد. (تعبير او را من نمي‏گويم.) مي‏گفت تمام شب را راحت بخوابيد. فرداي قيامت خودم شفاعتتان مي‏كنم. خودش چه بود؟ يك پيس مزخرف متجاهر به فسق بود بچه‏هايش اهل فسق و دخترهايش اهل فسق بودند. در زمان شاه تلويزيون داشتند و رسماً به آن افتخار مي‏كرد.

يك وقتي منزل يكي از اخباري‏ها آمده بودند، پسرش گفته بود بابا اين‏ها تلويزيون ندارند. مي‏گفت اين‏ها اخباري هستند كه تلويزيون ندارند، اگر مثل ما ـ نعوذباللّه ـ شيخي

«* نماز جلد 5 صفحه 220 *»

بودند تلويزيون مي‏داشتند؛ آن زمان اين‏طور بودند و الآن هم هستند، بهانه اين‏ها همان است كه ادعاي محبت دارند و مي‏گويند ما محبت داريم و از اين جهت متجاهر به معاصي هستند و در عبادات خيلي سست مي‏باشند. اين‏ها را شيطان فريب داده است.

خدا نكند كسي گرفتار اين نوع خيالات شود و بگويد محبتْ ما را بس است. حال كه محبت داريم چرا اين‏قدر در عبادات كوشش داشته باشيم! مگر خود آل محمّد: كه اصل محبت خدا در دل آن‏ها بود، چه‏قدر در عبادت كوشش داشتند! چقدر ترس داشتند از عذاب خدا! آري اين‏ها در جاي خودش معلوم است.

مي‏فرمايد هر كس كه خداوند يك حسنه او را قبول كند، عذابش نخواهد كرد. ان‏شاءاللّه ما به بركت ولايت به طاعت‏ها و ترك معصيت‏ها موفق مي‏شويم و خداوند به بركت ولايت، عبادات ناقص ما را كامل و تمام مي‏فرمايد و قبول مي‏فرمايد و از معاصي ما به فضل و كرمش مي‏گذرد.

براي امواتمان حمد و سوره بخوانيد.

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد

 

([1]) شش درس اول اين كتاب از روي دو خلاصه نويسي تنظيم شده است.

([2]) عوالي اللئالي ج 1 ص 198 و در بحار الانوار ج 85 ص 279 از اهل سنت نقل كرده است.

([3]) عنكبوت: 45.

([4]) اسراء: 29.

([5]) بحار الانوار ج 70 ص 96.

([6]) بحار الانوار ج 34 ص 217.

([7]) اقبال الاعمال ص 467. و عن النبي 9: لمبارزة علي لعمرو بن عبد ودّ افضل من عمل امتي الي يوم القيامة. بحار الانوار ج 36 ص 165.

([8]) بحار الانوار ج 4 ص 157.

([9]) بحار الانوار ج 2 ص 94.

([10]) بحار الانوار ج 74 ص 163.

([11]) بحار الانوار ج 98 ص 95.

([12]) زخرف: 81.

([13]) اقبال الاعمال ص 58.

([14]) ذاريات: 56.

([15]) بحار الانوار ج 3 ص 280.

([16]) اسراء: 15.

([17]) بحار الانوار ج 1 ص 137.

([18]) رحمن: 60.

([19]) بحار الانوار ج 3 ص 2.

([20]) مصباح كفعمي ص 381.

([21]) همان ص 641.

([22]) نهج البلاغه خطبه‏اول، بحار الانوار ج 11 ص 60.

([23]) بحار الانوار ج 1 ص 91.

([24]) از مثل‏هاي مشهور. از رسول خدا 9 روايت شده كه فرمودند: ان القرآن نزل جميعه علي معني اياك اعني و اسمعي يا جاره. عوالي اللئالي ج 4 ص 115.

([25]) مستدرك الوسائل ج 11 ص 173 از عوالي اللئالي ج 4 ص 124.

([26]) بحار الانوار ج 82 ص 218.

([27]) فاطر: 15.

([28]) مريم: 93.

([29]) نور: 41.

([30]) خطبه طتنجيه، مشارق الانوار ص 264.

([31]) بحار الانوار ج 81 ص 274.

([32]) نحل: 43.

([33]) طلاق: 10 و 11.

([34]) بحار الانوار ج 24 ص 238.

([35]) طه: 5.

([36]) ديوان اشعار، قسمت قصائد از ميرزا حبيب اللّه شيرازي متخلص به قاآني.

([37]) اميرالمؤمنين7 مي‏فرمايند: … لايجري عليه السكون و الحركة و كيف يجري عليه ما هو اجراه و يعود فيه ما هو ابداه … نهج البلاغه ص272 خطبه 186

([38]) بحار الانوار ج 3 ص 336. و عن مقاتل بن سليمان قال: سألت جعفر بن محمّد8 عن قول اللّه عزوجل: الرحمن … قال: استوي من كل شي‏ء فليس شي‏ء اقرب اليه من شي‏ء.

([39]) طه: 50.

([40]) ادب تمام و برتر.

([41]) اللّهم ارزقني عقلاً كاملاً و عزماً ثاقباً و لبّاً راجحاً و قلباً زكيّاً و عملاً كثيراً و ادباً بارعاً و اجعل ذلك كله لي و لا تجعله عليّ برحمتك يا ارحم الراحمين. بحار الانوار ج 87 ص 325.

([42]) حج: 11.

([43]) رعد: 28.

([44]) يونس: 62.

([45]) حجر: 99.

([46]) در تفسير آيه شريفه: حتي اتانا اليقين: «الموت» روايت شده است، تفسير البرهان ج 4 ص 404. مجمع البيان ج 6 ص 153: …اي الي ان يأتيك الموت. در تفسير التبيان ج 6 ص 356: …حتي يأتيه الموت. در تفسير الصافي: …حتي يأتيك الموت. قرآن محشي: و اعبد …اليقين، الموت يم. در زيارت حضرت امير7: …صبرت و احتسبت حتي اتاك اليقين، بحار الانوار ج 100 ص 337، و …و عبدت اللّه مخلصاً حتي اتاك اليقين، بحار الانوار ج 100 ص 280 و امام صادق7 در روايتي مي‏فرمايد: لم يخلق اللّه عزوجل يقيناً لا شك فيه اشبه بشك لا يقين فيه من الموت، بحار الانوار ج 6 ص 127. در مجمع البحرين در لغت «يقن»، قوله تعالي و اعبد … اي الموت.

([47]) قال النبي9: … فلما تاب اللّه عزّوجلّ علي آدم فرض اللّه عزّوجلّ عليه و علي ذرّيّته الوضوء علي هذه الجوارح الاربع و امره ان يغسل الوجه لما نظر الي الشجرة و امره بغسل الساعدين الي المرفقين لما تناول منها و امره بمسح الرأس لما وضع يده علي رأسه و امره بمسح القدمين لما مشي الي الخطيئة ثم سنّ علي امتي المضمضة لتنقي القلب من الحرام و الاستنشاق لتحرم عليهم رائحة النار و نتنها. بحار الانوار ج 9 ص 297.

([48]) مريم:  30 و 31 و 32

([49]) بحار الانوار ج 8 ص 22 و ج 27 ص 88 و ج 42 ص 130 و ج 68 ص 113 و ج 97 ص 31.

([50]) بحار الانوار ج 4 ص 282.

([51]) مصباح الشريعة، في العبودية.

([52]) بحار الانوار ج 100 ص 373 و ج 101 ص 159 و ج 102 ص 161.

([53]) مستدرك الوسائل ج 7 ص 46.

([54]) بحار الانوار ج 103 ص 16.

([55]) بحار الانوار ج 52 صص 337 و 390.

([56]) انفال: 41.

([57]) انعام: 139.

([58]) ملك: 14.

([59]) بحار الانوار ج 18 ص 346.

([60]) بحار الانوار ج 14 ص 349.

([61]) بقره: 144.

([62]) امام صادق7 فرمود: لايبالي الناصب صلّي ام زنا. بحار الانوار ج 8 ص 356، و فرمود: ان الناصب لنا اهل البيت لايبالي صام ام صلي، زنا ام سرق، انّه في النار، انّه في النار. بحار الانوار ج 27 ص 235.

([63]) شرح قصيده ص 230،چاپ جديد، كلام آصف بن برخيا.

([64]) واقعه: 74.

([65]) اعلي: 1.

([66]) بحار الانوار ج 85 ص 105.

([67]) انعام: 139.

([68]) بحار الانوار ج 102 ص 173.

([69]) قال اميرالمؤمنين7: انّ اللّه جميل يحبّ الجمال و يحبّ ان يري اثر نعمته علي عبده.

بحارالانوار ج 79 ص 299

([70]) قال الصادق7: و لابدّ للعبد من خالص النّيّة في كل حركة و سكون. بحارالانوار ج 70 ص 210.   و قال رسول‌اللّه9: يا اباذرّ ليكن لك في كلّ شي‏ء نيّة حتي في النوم و الاكل. بحارالانوار ج 77 ص 84.

([71]) روم: 30.

([72]) اعراف: 37.

([73]) بحار الانوار ج 70 ص 22 و ارشاد القلوب ج 1 ص 91 و جامع الاخبار ص 81.

([74]) قمر: 55.

([75]) فرقان: 77.

([76]) بحار الانوار ج 70 ص 253 از كافي ج 2 ص 83.

([77]) انسان: 3.

([78]) بقره: 185.

([79]) بحار الانوار ج 87 ص 190.

([80]) مراجعه شود به جلد سوّم كتاب مبارك نماز اعظم اركان دين، مجلس 27 و 29 و 30.

([81]) بحار الانوار ج 70 ص 12.

([82]) بحار الانوار ج 4 ص 247 از نهج البلاغه. و امام رضا7 فرمود: …و كمال التوحيد نفي الصفات عنه… بحار الانوار ج 4 ص 285.

([83]) مصباح المتهجد ص 844 و اقبال الاعمال ص 707.

([84]) بحار الانوار ج 87 صص 308 و 357.

([85]) بحار الانوار ج 94 ص 384.

([86]) بحار الانوار ج 98 ص 94.

([87]) آل عمران: 31.

([88]) قال تعالي: و اَنّه لمّا قام عبداللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لِبَدا ، جن: 19.

([89]) بحار الانوار ج 85 صص 283 و 287.

([90]) وسائل الشيعه ج 6 ص 426 و بحار الانوار ج 85 ص 299.

([91]) بحار الانوار ج53 ص 181.

([92]) بحار الانوار ج 100 ص 272 و ج 101 ص 152.

([93]) بحار الانوار ج 98 ص 393.

([94]) نمل: 62.

([95]) رساله چهار فصل، فصل اول ص 9.

([96]) بحار الانوار ج 67 ص 302.

([97]) بحار الانوار ج 83 ص 16.

([98]) بحار الانوار ج 76 ص 141.

([99]) مريم: 26.

([100]) فرقان: 74.

([101]) بحار الانوار ج 84 ص 223.

([102]) عوالي اللئالي ج 4 ص 7. و در بحار الانوار ج 58 ص 39 با اختلاف نسخه.

([103]) اسراء: 110 و طه: 8.

([104]) بحار الانوار ج 100 ص 284 و ج 101 ص 199.

([105]) بحار الانوار ج 93 ص 218.

([106]) نحل: 51.

([107]) امام صادق7 فرمودند: لاتتخذوا… يعني بذلك و لاتتخذوا امامين انّما هو امام واحد. بحارالانوار ج23 ص357

([108]) بحار الانوار ج 5 ص 313 و ج 92 ص 252.

([109]) بحار الانوار ج 1 ص 177.

([110]) بحار الانوار ج 1 ص 177.

([111]) مستدرك الوسائل ج 5 ص 88 و بحار الانوار ج 86 ص 134.

([112]) قال ابوعبداللّه7: المعصوم هو الممتنع باللّه من جميع محارم اللّه… بحار الانوار ج 25 ص 194.

([113]) انعام: 50.

([114]) يوسف: 34.

([115]) لم يتطرق علي كلماتي الخطاء لانّي ما اثبتّ في كتبي فهو عنهم و هم: معصومون عن الخطاء و الغفلة و الزلل و من اخذ عنهم لايخطي من حيث هو تابع… جوامع الكلم، ج 1 ص 281، چاپ بصره، رساله شرح فوائد.

([116]) هود: 35. جوامع الكلم، ج 4 ص 17، چاپ بصره، شرح عرشيه ج اول.

([117]) بقره: 186.

([118]) طلاق: 1.

([119]) ص: 39.

([120]) دو استاد بودند كه شريك بودند و يكي از آن دو مردي نجيب و آرام و متين بود و شايد او از نظر وجدان با كارها و برنامه من موافق بود. من اوّل اذان مغرب تعطيل مي‏كردم و بعد از نماز براي ادامه درس‏هاي حوزوي مدرسه مي‏رفتم.

([121]) رفت و آمد.

([122]) بحارالانوار ج 74 ص 157. و امام رضا7 فرمودند: مودّة عشرين سنة قرابة.

بحارالانوار ج 74 ص 175

([123]) بحار الانوار ج 75 ص 196.

([124]) بحار الانوار ج 101 ص 109.

([125]) بحار الانوار ج 34 ص 240.

([126]) بحار الانوار ج 86 ص 325.

([127]) مؤمنون: 2.

([128]) ماعون: 4 و 5.

([129]) طه: 14.

([130]) اعراف: 205.

([131]) نساء: 43.

([132]) وسائل الشيعة ج 5 ص 464 و مستدرك الوسائل ج 5 ص 430 و بحار الانوار ج 83 ص 357. (ازبرخي روايات هم چنين استفاده مي‏شود كه اين آيه پيش از تحريم خمر نازل شده و در نتيجه مستي شراب را هم شامل بوده است.)

([133]) بحار الانوار ج 84 ص 249.

([134]) المحجة البيضاء ج 1 ص 349.

([135]) عنكبوت: 45.

([136]) بحار الانوار ج 83 ص 10.

([137]) جامع السعادات ج 3 ص 262 و در مستدرك الوسائل ج 4 ص 109، لايقبل اللّه صلاة امري‏ء لايحضر فيها قلبه مع بدنه مي‏باشد.

([138]) وسائل الشيعة ج 4 ص 33.

([139]) بحار الانوار ج 39 ص 248.