نماز اعظم ارکان دین
جلد سوم – قسمت اول
تصحیح و تنقیح نماز
اخلاص
سید احمد پورموسویان
«این مجموعه مجالسی است که بعد از اقامه نماز صبحهای ماههای مبارک رمضان سالهای 1414 و 1415 و 1416 در مدرسه مبارکه باقری برگزار میشد و نظر به اينکه بهواسطه فاصلههای سالیانه نوع مطالب تکرار میگردید؛
و مکررات هم بیفایده نبود، به همان صورت از نوارها استخراج و تکثیر شد.»
«* نماز جلد 3 صفحه 2 *»
گفتاری در شرح رساله مبارکه «ترجمة الصلوة»
سيد اجلّ حاج سيد محمد کاظم حسينی حائری رشتی
اعلی الله مقامه
G سیّد بزرگوار اعلى الله مقامه میفرمایند: S
بسم الله الرّحـمن الرّحيـم الـحمدللّٰه ربّ العالمین
و السلام عـلی خیر خلقــه و مظهر لطفـــه محمّد و آلـه الطاهریــن. |
|
امّا بعد؛ پس چنین گوید بنده خاکسار و ذرّه بیمقدار |
|
محمدکاظم بن محمدقاسم الحسینی الرشتی که چون نماز اعظم |
|
ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین که به قبولش ساير |
|
اعمال مقبول و عدم قبولش کلّ اعمال مردود و مقام توجّه به |
|
حضرت قدس است و رتبه اتّکائی بر سریر اُنس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ |
|
«الصَّلوةُ مِعراجُ المؤمنین»([1]) بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن، پس صرف همّت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات که لغت عربيت است موضوع لهذا فارسیزبانان را که انس به لغت عرب نيست از معانی و دقايق و حکم و اسرار آن حظی نيست …(2) |
g s
«* نماز جلد 3 صفحه 3 *»
مجلس 1
(شنبه 1 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 23/11/72)
t لزوم کوشش در تصحیح و تنقیح نماز
t خالصکردن عبادات
t موقعیت نمازهای واجب و نوافل یومیه
t بهترین عبادات
t حضور ذلیلانه و فقیرانه در نماز
t نماز مناجات با خدا است
t خالصکردن عبادت وظیفه همگان
t سهلانگاری در فرائض به فضائل آسیب میرساند
«* نماز جلد 3 صفحه 4 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
در این قسمت از فرمایش که میفرمایند: نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین بیاناتی داشتیم. بهحسب ظاهرِ عبارت معلوم است که در بُعد شریعت، «نماز» اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین است و بهحسب روایاتی هم که در بیان ظاهر نماز و آداب و احکام آن و فضل آن بر سایر اعمال رسیده، روشن است و به ذکر آن امور احتیاجی نبوده و حتی بهطوری است که قبولش باعث قبولی اعمال دیگر است و مردودبودنش موجب مردودشدن سایر اعمال است.
نماز مقام توجه به حضرت قدس است و رتبه اتکائی بر سریر انس که اشاره است به باطن نماز و مقامات معنوی و مدارجی که شخص نمازگزار در نماز طی میکند.
به این قسمت از مباحث اشاره شد که چطور نماز مجموعهای از مراتب عبودیت و بندگی است و بهطور اجمال بیان شد و شاید انشاءاللّه اگر عمری باقی باشد و توفیقی داشته باشیم، تفصیلش را هم بیان کنیم که البته همه متذکر هستید؛ اما برای یادآوری، در قسمتهای بعد که اعمال و اذکار را در هر قسمتی ذکر میفرمایند، آنجا بحث مناسبتر است. راجع به اینکه نماز این موقعیت را دارد، به بیانهای مختلف بیان کردیم که جهات مختلف را در نماز آشکار میساخت و این فرمایش روشن میشد.
حال سید بزرگوار میفرمایند: چنانچه حدیث نبوی؟ص؟ الصلوةُ معراجُ المؤمنین بر آن دلیلی است واضح و شاهدی است روشن. بهحسب مفاد روایات، این مطلب مسلّم است که نماز معراج مؤمنین است و ادله کامل بر این مطلب هست.
«* نماز جلد 3 صفحه 5 *»
بعد نتیجه میگیرند که: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم. معلوم است که صرف همت در تصحیح و تنقیح نماز، بهحسب ظاهرْ تصحیح حدود و جهات نماز مانند قرائت و تصحیح اعمال و اذکار نماز است و کمال توجه به قلب هم که در آن واجب و متحتم است؛ این مسائل از نظر احکام اجمالاً روشن است.
اگر خدا توفیق بدهد در این قسمت اشاراتی داشته باشیم که صرف همت در تصحیح و تنقیح آن، هم ظاهر را شامل است و هم معنی و باطن را شامل است. انسان باید در تصحیح و تنقیح نماز بهحسب ظاهر و بهحسب معنی و باطن همت داشته باشد. بهترین و مناسبترین عبارتی که میتواند ما را متوجه این نکته کند، فرمایش حضرت صادق صلواتاللّهعلیه است در اهمیت این امر که چقدر باید همت خود را در این موضوع صرف کنیم. این فرمایش را بخصوص در مورد عبادات میفرمایند که در رأس عبادات، نماز است.
میفرمایند: داوِمْ علی تخلیص المُفتَرَضات و السُّنن. عمده وظیفه در انجام عبادات، تخلیص عبادات است که انسان آنها را برای رضای پروردگار و امتثال امر او و تقرب به درگاه قرب او خالص کند؛ از این جهت میفرمایند: داوم علی تخلیص المفترضات و السّنن بر این امر مداومت کن؛ که همان عبارةٌ اُخرای این فرمایش است که فرمودند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم. اولین مرحله از تصحیح و تنقیح بعد از قسمتهای ظاهر ، تخلیص واجبات و تخلیص سنن است.
«مفترضات» شامل عبادات واجب است که در رأس آنها «نمازهای واجب» قرار دارد و بعد «سنن» که شامل جمیع مستحبات است که باز در رأس آنها «نوافل یومیه» قرار دارد که نمازهای مستحبی و سنت رسولخدا؟ص؟ است و در رأس همه سنن واقع است.
میفرمایند مداومت کن در تخلیص واجبها و مستحبها؛ بخصوص نمازها
«* نماز جلد 3 صفحه 6 *»
چه نمازهای واجب و چه نمازهای مستحب؛ فاِنّهما الاصل فَمَن اَصابَهما و اَدّاهما بحقِّهما فقد اَصاب الکل. مراد از این واجبات، نمازهای واجب است و مراد از این سنن، نمازهای مستحب است و در اینجا آنچه از «مستحب» ابتداءً به ذهن انصراف دارد و به ذهن میخورد، همان نوافل یومیه رواتب است. میفرمایند: فانّهما الاصل این نمازهای واجب و این نمازهای نافله، در جمیع واجبات و مستحبات اصلند. معلوم میشود که سایر واجبات، فرع نمازهای واجب است و ظلّ و سایهای از نمازهای واجب است؛ نمازهای واجب در سایر واجبات منعکس شده و واجبهای دیگر بهحسب ظرفیت و قابلیت خود، آئینهای برای نماز واجب هستند.
پس در واقع نماز واجب در روزه، در حج، در زکات، در خمس، در جهاد و در تمام اعمال متجلّی است. در تمام آن اعمال ــ که عبودیت و بندگی خدا است ــ نماز منعکس است ولی به جهتی از جهات خود یا به چند جهت از جهات خود، نه به کل خود. میتوان گفت تمام واجبات، مجموعه، یک آئینه تمامنمای نماز هستند. تکتک عبادتها و تکتک واجبها بهتنهایی اینطور نیستند که آئینه تمامنمای نماز باشند؛ بلکه یک یا چند جهت از جهات عبودیتِ نماز را مینمایانند. اما بهطور کل و جامع، عبادتی جز خود نماز وجود ندارد که جامع باشد.
البته منافات ندارد با این مطلب که میفرمایند: حج افضل است([2]) اما نه از حقیقت نماز و نه از تمام جهات، بلکه از جهت اینکه در حج نماز هست ولی در صورت ظاهری نماز، بعضی از مناسکی که در حج بهطور رسمی و بهطور استقلال انجام میشود، نیست. زیرا آنها در نماز بهطور اجمال است و در حج تفصیل مییابد. از این جهت میشود فرعی نسبت به اصل افضل باشد. پس در اینکه نماز اصل است، بیش از این نیاز به توضیح ندارد.
همچنین تمام مستحبات، چه نمازهای مستحبی و چه اعمال و اذکار
«* نماز جلد 3 صفحه 7 *»
مستحبی دیگر، همه فروع نوافل یومیه هستند و تمامشان بهحسب قابلیتشان عبودیتی را از نوافل یومیه بهطور منعکس دارند. فانهما الاصل بنابراین نمازهای واجب و نمازهای نافله یومیه در حکم اصلند بالنسبه به تمام واجبات و مستحباتی که خداوند در زمینههای دیگر در مقام عبودیت و بندگی برای ما قرار داده است. اینها آنچنان اصلند که: فمن اصابهما و ادّاهما بحقهما فقد اصاب الکل کسی که این دو را یعنی نمازهای واجب و نمازهای مستحبی را انجام دهد و بتواند به آنطوری که خدا قرار داده برسد، فمن اصابهما و ادّاهما یعنی کسی که در این واجبات و مستحبات به آن حقِ واقع برسد و بتواند آنچنان که خدا مقرر کرده، اینها را به آن حق و به آن شایستگی که در شأن اینها است انجام دهد و ادا کند، فقد اصاب الکل بهدرستی که تمام عبادتها را انجام داده و کل عبادتها را بهدست آورده است.
این است که میفرمایند اگر کسی واجبات را انجام داد، دیگر از او مؤاخذهای نیست و به ترک مستحبات مؤاخذه نمیشود؛([3]) به جهت اینکه تمام واجبات را انجام داده است. ولی اگر مستحبات را انجام دهد، درجات قربش افزوده میشود.
فانّ خیرَ العباداتِ اَقرَبُها بالامْن و اَخلَصُها من الآفات و اَدوَمُها و اِن قَلّ. حال که معلوم شد این واجبات و نوافل مستحبی، اصل در عبادات هستند، حال بهترین عبادات از نظر تخلیص ــ که ابتداءً فرمود: داوم علی تخلیص المفترضات و السنن ــ آن عباداتی است که از همه عبادتها به امن و ایمنی نزدیکتر باشد و خالصترین عبادات باشد از آفات و بلاهایی که متوجه عبادتهای ما است، و همچنین بادوامترین عبادتها باشد. اینها خیر عبادات است اگرچه کم باشد، یعنی به واجبات و مستحبات مؤکّد اکتفاء شود.
پس سه امر شد: یکی اقرب به امن باشد، دیگری اَخلَص از آفات باشد و سوم اَدوَم باشد. سه امر است که باید در عبادات در نظر گرفته شود تا اینکه بهترین عبادات
«* نماز جلد 3 صفحه 8 *»
باشد: به امن و ایمنی نزدیکتر باشد و خالصتر از آفات باشد و دوام داشته باشد؛ و ان قل اگرچه عبادت کم باشد، همان کم را بادوام و خالص و سالم از آفات انجام دهد.
فاِن سَلِمَ لک فَرضُک و سُنَّتُک فانت انت اگر نمازهای واجب تو و نمازهای مستحبی ــ که همین نوافل یومیه تو است ــ از آن خطرهایی که گفته شد برای تو سالم بماند و آن خطرها را نداشته باشد و سالم باشد، فانت انت تو به کمال خودت رسیدهای و به هر حال بنده هستی و از تو پذیرفته شده است و تو در مقام عبودیت قرار داری.
و احذَر اَنتَطَأَ بِساطَ مَلِکِک الّا بالذُّلِّ و الافتقار و الخَشیَة و التعظیم. تا به حال اجمال بحث بود اما از اینجا به بعد، امام صادق؟ع؟ به توضیح بیشتر درباره تخلیص عبادات از آفات میپردازند و وسیله تقرببودن آنها را و آنچه را که از ما برمیآید بهطور تفصیل ذکر میفرمایند.
در توضیح همین اجمال میفرمایند: و احذر. چون نماز همانطور که فرمودند، رتبه اتکائی بر سریر انس است و در واقع بندهای که به نماز میایستد، مقام توجه به حضرت قدس و رتبه اتکائی بر سریر انس را بهدست میآورد و بسیار اهمیت دارد که انسان آداب و وظائف این حضور را اجمالاً بداند. میفرماید: و احذر بپرهیز از اینکه قدم بگذاری بر بساط و فرش مَلِک ــ که «ملک» یا بهمعنای مالک و یا بهمعنای پادشاه است ــ بترس از اینکه قدم بگذاری بر بساط و فرش عزت و جلال و قدس پادشاه خودت یا مالک خودت، الّا بالذّلّ و الافتقار مگر آنکه این قدمگذاردنت با ذلت و فقر همراه باشد، و الخشیة و التعظیم ذلیلانه، فقیرانه و با ترس و اظهار عظمت باشی؛ یعنی در تو نمایان باشد که وقتی بر بساط قرب پا میگذاری، عظمت پروردگار تو، عظمت مالک و پادشاه تو، در تو آشکار باشد.
و بدیهی است که هر مقدار خضوع و خشوع بیشتر باشد، معلوم میشود که نور عظمت بر بنده بیشتر تابیده است و خداوند به عظمت خود برای بنده بیشتر ظاهر شده است. هرچه درجه خشوع و خضوع بیشتر شد، از این بنده تعظیم بیشتری سر
«* نماز جلد 3 صفحه 9 *»
زده؛ یعنی نور عظمت در او بیشتر جلوه کرده است و خداوند برای او بیشتر به عظمت ظاهر شده است که در مقام تعظیم حق، خود را به این خضوع و خشوع واداشته است.
و اَخلِص حرکاتِک من الریاء و سِرَّک من القَساوة فانّ النّبی؟ص؟ قال: المُصلّی مناجٍ رَبَّه و خالص گردان حرکات خودت را از ریاء و باطن خودت را از قساوت. مراد از «حرکات» ظاهر شخص است؛ یعنی ظاهرت را از اینکه در مقام ریاء باشی و بخواهی خودنمایی کنی خالص کن، و باطنت را خالص گردان از اینکه قساوت داشته باشی و دلت در برابر ذکر پروردگارت نرم نگردد و در برابر عظمت او خضوع و خشوع نداشته باشی. رسولخدا؟ص؟ فرمودند: المصلّی مناجٍ ربّه شخص نمازگزار در مقام مناجات با پروردگارش بر آمده است. «مناجات» در اینجا به معنای گفتگوهای سرّی است؛ یعنی در مقام رازگویی برآمده. چون معلوم است که گفتگوهای سرّی همهاش راز است؛ اگر راز نبود که سرّ نبود. پس اینکه با یکدیگر درگوشی صحبت میکنند و یا نجوا میکنند، این بهمعنای همان است که میخواهند دیگری خبردار نشود. از این جهت در مجلسی که چند نفر هستند، نباید مؤمنین با یکدیگر نجوا داشته باشند و این مذمت شده.([4]) چهبسا شیطان از این راه اسباب ناراحتی حاضرین را فراهم میکند و آنها را به سوءظن وا میدارد که نکند درباره ما سخنی میگویند.
در هر صورت «نجوا» به همین مطلب اشاره دارد که مطلبی که نباید آشکار شود، آن را در پنهانی بگویند. حال شخص نمازگزار در نماز با پروردگارش مناجات میکند؛ یعنی به درگاه قرب پذیرفته شده و گفتگویش با خدا راز و سرّ است. به «پذیرفتن» اشاره میفرمایند. نمازگزار به درگاه خدا بار مییابد و مقرّب میشود.
حال که بنا است تو با خدای خودت در نماز راز بگویی و خدای خود را رازدان خود بدانی و سرّ خود را با او در میان گذاری، فاسْتَحْیِ مِن المطّلِع علی سرِّک، العالمِ بنَجواک و ما یُخفیٖ ضمیرُک حال حیاء کن؛ شرم کن از آن کسی که اطلاع دارد و بر نهان
«* نماز جلد 3 صفحه 10 *»
تو آگاه است و عالم و آگاه و باخبر است از نجوای تو و سرّ و راز تو و آنچه که ضمیر و نهان تو آن را مخفی ساخته و پنهان نموده است. در این امور باید حیا کنی؛ یعنی اگر راز میگویی، صادقانه و خالصانه باشد؛ نه اینکه بهحسب ظاهر در مقام رازگویی برآمدهای اما دل متوجه جای دیگر است و با کسی یا چیزی دیگر مأنوس است.
اینکه ظاهراً تو در مقام رازگویی برآمدهای و رازگویی میکنی، به این معنی است که خدایا فقط تو بر سرّ من آگاهی و تو از راز من خبر داری. ولی اگر شخص در باطن متوجه امر دیگری است یا خدای نکرده به ریاء و سمعه و شرک و اینطور امور مبتلا باشد، با رازگویی نمیسازد. معنی رازگویی یعنی آنچنان با هم یکی شدهایم که دیگر بین من و تو، دوئیتی نیست که من از تو چیزی را مخفی بدارم. پس بنده در این مقام باید حیا کند و از کسی که بر جمیع امورِ ظاهر و باطن او آگاه است شرم داشته باشد.
و کن بحیثُ رآک لِما اَرادَ منک و دَعاک الیه حال که میخواهی در مقام راز برآیی و او مطلع بر سرّ تو است، نماز را طوری انجام بده و بهجا آور و طوری باش که خدا تو را ببیند به آنطوری که از تو خواسته نماز انجام دهی و تو را دعوت کرده و به نمازگزاردن در برابر عظمت او خوانده؛ آنچنان نماز را انجام بده و آنچنان خالص و متوجه باش.
این هم توضیحی بود برای همان اجمال که فرمود: داوم علی تخلیص المفترضات و السنن. امام؟ع؟ طرز مداومت بر تخلیص را توضیح فرمودند و با این توضیح، راه خالصکردن عبادات بهدست میآید.
آنوقت برای اینکه کسی فکر نکند که این امر از عهده ما بر نمیآید و این شأن اهلش است و شأن آنانی است که دارای این مقاماتند، حضرت فرمایشی دارند که معلوم میشود از عهده ما هم بر میآید. البته تمام این فرمایشات برای صاحبان همه مراتب است؛ امام؟ع؟ امام مطلقند، ائمه ما؟عهم؟ امامان مطلقند، در همه زمانها امامند و برای همه طبقات امامند و در همه شرائط امام میباشند؛ نه آنچنان که بعضی از طوایف صوفیه لعنهماللّه قائلند به اینکه مثلاً در شریعتِ تنها امام باشند و در
«* نماز جلد 3 صفحه 11 *»
مقامات دیگر امام نمیباشند. این بزرگواران؟عهم؟ در جمیع مراتب برای تمام طبقات، امام هستند. برای ناقصین در مرتبه نقصان امامند و دستوراتشان باید عمل شود، برای کاملان در مرتبه کمال امامند، الآن برای این چهار نبی زنده صلواتاللّهعلیهم ــ که ارکان اربعه نامیده میشوند ــ امامند. اگرچه بهحسب باطن برای جمیع انبیاء امام هستند، ولی بهحسب ظاهر، این چهار نبی در جمیع شئوناتشان به این بزرگواران اقتداء میکنند و از این بزرگواران اطاعت دارند.
پس فرمایش امام؟ع؟ تنها برای صاحبان مراتب عالیه نیست؛ برای همه است و آنها هم در مقام خودشان باید اطاعت کنند. این فرمایشات برای همه قابل انجامشدن است. برای ناقصین هم در مرتبه خودشان قابل انجامشدن است. آنها هم از طرف ائمه؟عهم؟ به تخلیص مفترضات و سنن خود مأمورند اما در شأن و مقام خودشان. تخلیص آنها طوری است که با تخلیص مراتب بالاتر فرق میکند، نه اینکه تخلیصها یکسان باشد. عبادتِ مشوبِ مثلاً یک نجیب ــ بر فرض شَوب و البته بهحسب مراتبی که دارند، ــ همان اموری که از آنها استغفار میکنند، همان عباداتی که در همان عبادات خود را خاطی و مقصر میشمرند، همان تقصیرات، برای اهل نقصان نهایت قرب و تکامل است. این مباحث الحمدللّه به برکات فرمایشات بزرگان دین+ روشن است. حسناتُ الابرار سیّئاتُ المقرّبین.([5]) این مسائل روشن است.
عابدان از گناه توبه کنند | عارفان از عبادت استغفار |
حال برای اینکه معلوم شود که مطلب قابل انجامشدن است و آنچنان نیست که کسی بگوید از من برنمیآید و از این جهت به این تکالیف مأمور و مکلّف نیستم، میفرمایند: و کان السَلَفُ لایَزالون یَشتغلون مِن وقت الفرض الی وقت الفرض فی اصلاح الفرضین جمیعاً فی اخلاصٍ حتییَأتوا بالفرضَینِ جمیعاً. در زمانهای گذشته کسانی بودهاند که در خالصکردن عبادات همت میکردند، ایشان همیشه اشتغال
«* نماز جلد 3 صفحه 12 *»
میورزیدند و کارشان این بود. نه اینکه معنای آن این باشد که تارک سایر امور بودند؛ بلکه اموری که وظیفهشان بوده انجام میدادند اما همّشان صرف این میشده. یعنی در عین حالی که به امور دیگر ــ از قبیل معیشت و انجام سایر عبادات ــ اشتغال داشتند، اما کارشان این بوده و همتشان صرف این میشده. از وقت این فریضه تا وقت فریضه دیگر، مثلاً از وقت صبح تا ظهر، از ظهر تا عصر، از عصر تا مغرب، از مغرب تا عشاء و از عشاء تا صبح همّشان صرف این میشده که خود را برای عبادت بعدی و فرض آینده و انجام فریضه آینده آماده کنند اما با کوشش در اخلاص و تصحیح و تنقیح. یعنی متذکر میشدند که عبادات پیشینِ ایشان چه نواقصی داشت، باید تدارک میکردند به استغفار، به انابه، به تخلیص باطن و باز مهیاشدن برای همین اخلاص نسبت به فریضه آینده.
میفرمایند کارشان این بود، لایزالون همیشه گرفتار این امور بودند و همتشان صرف این مسائل میشد. این عبارت لایزالون، یعنی نه یکمدت خاصی، بلکه اینها تا زنده بودند همّشان این بود؛ آنیکه در زندگانی برای ایشان مهم بوده این امر بوده که از وقت فریضهای تا وقت فریضه دیگر، در اصلاح این دو فرض ــ یعنی فریضه گذشته و فریضه آینده ــ اشتغال میورزیدند. همیشه خودشان را بین یک فریضه گذشته و یک فریضه آینده میدیدند که نسبت به فریضه گذشته باید در مقام تدارک نقصانها برآیند و واقعاً ببینند چه نقصی داشته است. وقتی انسان اینطور فکر کند، آیا برای او همّ دیگری میماند؟! آنچنان هم نبوده که این صرف همت، آنها را از وظایف دیگر باز دارد. هر وظیفهای از وظایف معاش و معاد را در جای خود و به وقت خود انجام میدادند و بعد همّشان این بوده، نگرانی ایشان این بوده: تصحیح عبادت و فریضه گذشته و آمادهشدن برای صحیح انجامدادن فریضه آینده. تمام همّشان صرف این میشده، تازه همین هم فی اخلاص. خود همین صرف همتشان خالصانه بوده؛ به همین منظور بوده که بتوانند عبادت خالصی را در گذشته و در آینده داشته باشند.
«* نماز جلد 3 صفحه 13 *»
حتییأتوا بالفرضَین جمیعاً نظرشان فقط همین بوده که توانسته باشند حق فریضه گذشته و فریضه آینده را انجام داده باشند.
بعد میفرمایند: و اَریٰ اهلَ هذا الزّمان یَشتَغِلون بالفضائل دونَ الفرائض اما من مردم این زمان را میبینم که به فضائل اشتغال میورزند نه به فرائض؛ یعنی فریضهها را درست نکرده به فکر فضیلتها هستند. اساس را درست نمیکنند و به اصل اهمیت نمیدهند، اما به انجام فضیلتها و درک فضیلتها میپردازند.
میخواهند بفرمایند که باید درست فکر کرد، طرز فکر و طرز کار باید اساسی باشد. اگر انسان بخواهد فضیلت کسب کند، این وقتی است که از فریضه فراغت خیال داشته باشد. اول باید فریضه را کامل کرده باشد، بعد به فضیلت بپردازد. شخص مستحبهای دیگر را اهمیت بدهد اما به فرایض اهمیت ندهد، این صحیح نیست. در این زمینهها و در هر قسمتی از این فرمایش، فرمایشات دیگر و روایات دیگر هست که این امور را توضیح میدهد.
بعد میفرمایند: و کیف یکون بدنٌ بلا روح؟! چطور میشود انسان بدنی را بدون روح تحصیل کند؟! فضائل و مستحبات همه پیکرههایی هستند که در صورتی اینها فضیلت میشوند و آن ثوابهایی که بر فضائل مترتب است بهدست میآید که روحشان درست باشد. روحشان همان اصل بود؛ یعنی مستحبهای دیگر در صورتی مستحب میشود که انسان نوافل یومیهاش را انجام داده باشد و آنطوری که از او برمیآمده اتیان کرده باشد، و همان را هم که برآمده و انجام داده باز در فکر تدارک و استغفار باشد. همچنین فرائض چون اصلند، روحند. بعد فریضههای دیگر و یا فضیلتهای دیگر است که اینها را باید بعد از تصحیح و تخلیص آنها تحصیل کرد. همه اینها در حکم پیکرند و آندو در حکم روح میباشند.
آنگاه امام صادق؟ع؟ حدیثی را از حضرت سجاد؟ع؟ نقل میفرمایند: قال علی بنُ الحسین؟عهما؟: عَجِبتُ لطالب فضیلةٍ، تارکِ فریضة من در شگفتم نسبت به کسی که
«* نماز جلد 3 صفحه 14 *»
طالب فضیلت است، در مقام تحصیل مستحبی برآمده و حال آنکه فریضه و واجب را ترک کرده است!
البته این عبارات را میشود در مطلق فرائض تعمیم داد. مثل اینکه کسی در پرداخت وجوه شرعیهاش اهمال میکند، اگر به گردنش خمس است نمیدهد، اگر به گردنش زکات است نمیدهد، بعد مثلاً میپردازد به افطاریدادن، به مهمانیکردن، به سفرهای مستحبی رفتن، احسان به مؤمنین، اِنعام به اهل مسکنت، احسان به ایتام یا احسان به خویشان و از این قبیل امور. تمام اینها صرف وجوه مالی در امور مستحبی است، اما چنین شخصی فریضه را اهمال کرده که همان خمس باشد. یا فرض کنید اگر مال رݦݦݐَکَوی است زکات مال را نداده و به این کارها بپردازد. این فرمایش را میتوان تعمیم داد؛ نهتنها در مورد نمازها بلکه در همه موارد است. حتی اینکه به مسافرتهای مستحبی و یا مسافرتهای مباح میرود، اما حج نمیرود و در رفتن به حج اهمال میکند. مسافرتهای زیارتی میرود یا به زیارتهای مستحبی یا به دیدار ارحام میرود یا همینطور سفرهای مباح انجام میدهد اما حج نمیرود؛ خدا نکند که دیگر سفرهای معصیت هم انجام دهد. پس این فرمایش را میشود تعمیم داد؛ یعنی در تمام مواردی که فریضه را اهمال کنند و فضیلتی را بخواهند کسب کنند، فرمایش حضرت دربارهشان صادق است؛ عجبتُ لطالب فضیلة تارک فریضة.
و لیس ذلک الّا لحِرمان معرفةِ الامر و تعظیمِه و ترکِ رؤیـةِ مِنَنِه بما اَهَّلهم لاَمره و اختارَهم له.([6]) اینها از کجا سرچشمه میگیرد؟ اهمیتندادن به فرائض و سنن الهی که در حکم اصلند یا بهطور کلی اهمیتندادن به انجام فرائض و بعد پرداختن به طلب فضیلتها و کسب فضیلتها، اینها نیست مگر از این جهت که شخصِ اینطوری، از شناخت مطلب محروم است؛ یعنی وظیفه و اصل مطلب را نشناخته و نمیداند کیفیت تعظیم امر الهی چگونه است و از این شناخت محروم است. و
«* نماز جلد 3 صفحه 15 *»
همچنین دیدن منتهای الهی را ترک کرده که آن منتها اين است که خدا ایشان را برای امرش اهل شمرده و ایشان را برای انجام عبودیت و بندگیش برگزیده است؛ از این منتها چشم پوشیده و نتوانسته این منتها را ببیند که چه منت بزرگی است که خداوند بر بندگان خود گذارده است و ایشان را برای امر خود و دین خود شایسته دیده و برای متدیّنشدن به دین الهی برگزیده است. مقصود از منتها همان نعمتهای ابتدائی است.
انشاءاللّه این فرمایش مقدمه باشد برای ترقی بیشتر و خداوند توفیق بیشتر نصیب همه ما بفرماید و از این وضعی که داریم همه ما را نجات دهد، قدری در عبادات و بندگیها کوشا باشیم و در مقام تحصیل رضای حق باشیم.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 16 *»
مجلس 2
(یکشنبه 2 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 24/11/72)
t رابطه و نسبت معرفت و عبادت
t عبادت خالص یعنی چه؟!
t محبت نتیجه معرفت و عبادت است
t نقش نیت در عبادت
t دل سالم
t ما از خود ناامید هستیم و باید ناامید باشیم
t لزوم نیت صادق در همه کارها
t ظهور نیت
t معارف باید ذاتی ما شود
«* نماز جلد 3 صفحه 17 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
سخن در توضیح این قسمت از فرمایش سید مرحوم است که فرمود: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
عرض کردم مناسبتر از هر فرمایشی، در توضیح مطلب، حدیث شریف حضرت صادق؟ع؟ است که فرمودند: داوِمْ علی تخلیص المُفتَرَضات و السُّنن فانّهما الاصل، فمن اصابهما و ادّاهما بحقّهما فقد اصاب الکل و انّ خیر العبادات اَقربُها بالامن و اَخلصُها من الآفات و اَدوَمُها و ان قلّ و ان سَلِمَ لک فرضُک و سنّتُک فانت انت.
امام؟ع؟ در این قسمت از عبارت به لزوم تخلیص عبادت اشاره دارند و البته درجه تخلیص عبادت و توفیق در خالصکردن عبادت، کاملاً به معرفت بستگی دارد. چون میدانیم که عبودیت بهتعبیری ثمره معرفت است و بهتعبیری خود معرفت است. اینکه ثمره معرفت است، از بسیاری از فرمایشات استفاده میشود. بعد از آنکه معرفت حاصل شد، خواهنخواه بنده در مقام عبودیت برمیآید و نتیجه علم و معرفت به حق متعال و شئونات ربوبیت او، قیام به مقام عبودیت برای او است.
اما از بعضی فرمایشات استفاده میشود که این عبادت خود همان معرفت است؛ با این تفاوت که عبادت نسبت به مقامات باطنی «معرفت» گفته میشود و معرفت نسبت به ظاهر «عبادت» گفته میشود و از این جهت درباره آیه شریفه ماخلقت الجنَّ و الانس الّا لیعبدون([7]) امام حسین؟ع؟ فرمودهاند: انّ اللّهَ جلّ ذِکرُه ما
«* نماز جلد 3 صفحه 18 *»
خَلَقَ العبادَ الّا لِـیَعرِفوه فاذا عرفوه عبدوه([8]) خدای جلّذکره بندگان را نیافریده مگر برای اینکه او را بشناسند؛ پس هرگاه او را شناختند، او را پرستش نمایند. و بهاعتباری عبادت همان معرفت است و معرفت همان عبادت است. بهتعبیر دیگر عبادتِ مراتب باطن، اسمش معرفت میشود و معرفتِ مراتب ظاهر، اسمش عبادت میشود. این مطلب از فرمایشات استفاده میشود و برخی که لیعبدون را به لیعرفون تفسیر کردهاند شاید خواستهاند همین را بگویند که معرفت همان عبادت است و عبادت هم همان معرفت است. بعضی چنین معنی کردهاند که لازمه معرفت عبادت است، لیعبدون یعنی بعد از معرفت، عبادت کنند؛ ولی طبق روایاتی که از ائمه؟عهم؟ رسیده و فرمایش حضرت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه و همچنین فرمایشات بزرگان، آنطور که عرض شد مناسبتر به نظر میرسد و در بحثهایی که در ظهرهای ماه مبارک رمضان در جندق داشتیم، درباره این مطلب توضیحاتی عرض کردهام.
پس عبادت، حال یا ثمره معرفت است یا خود معرفت، کاملاً روشن است که این دو در مراتب و درجات یکدیگر، به یکدیگر بستگی دارند که هرچه معرفت بیشتر باشد، عبادت بیشتر است. و این عبادت که نتیجه معرفت است و یا خود معرفت است، در دنیا بهشکل معرفت و عبادت متجلی است و در آخرت نفس درجات آخرت است و خود مراتب علیین است که آنجا محقّق میشود. الدنیا مَزرَعة الآخرة([9]) که فرمودهاند، به همین مطلب اشاره است که در اینجا بهشکل معرفت و عبادت جلوه میکند که اسم آن را «عمل» میگذارند و در آخرت خود اینها، نفس همین معرفت و نفس همین عبادت، مقامات و درجات علیین است که اسمش را «جزاء» میگذارند. مطابق نظر محققین از علماء و مخصوصاً مشایخ عظام+، جزاء همان نفس عمل
«* نماز جلد 3 صفحه 19 *»
است و غیر عمل نیست؛ سیَجزیهم وصفَهم([10]) و ماتُجزَون الّا ما کنتم تعملون([11]) و از این قبیل آیات و همچنین روایاتی که در این زمینهها رسیده است.
پس حق مطلب این است که جزاء همان خود عمل است که در دنیا بهشکل عمل جلوه میکند و در آخرت خود همان بهشکل جزاء و درجات است. همچنانکه معاصی و کفرها و الحادها هم نعوذباللّه در دنیا بهشکل کفر و انکار و الحاد و جحود و معاصی است و در آخرت خود اینها همان درکات نیران است؛ اعاذنا اللّه منها. این مطلب معلوم است.
پس هر مقدار که معرفت زیاده شود عبادت بیشتر میشود و بهاصطلاح عمق پیدا میکند و معلوم شد که اصل عبادت، فرائض و سنن هستند که حضرت صادق؟ع؟ در این حدیث اشاره فرمودند که فرائض و سنن اصلند و بقیه فرائض و بقیه سنن یعنی فریضهها و سنتهای دیگر بر اینها مترتب هستند. مراد از فرائض، نمازهای واجب است و مراد از سنن، نمازهای مندوبه (مستحبی) است که همان نوافل رواتب است؛ اینها اصلند.
پس وقتی عبادت گفته میشود، با توجه به این فرمایش باید همان نمازهای واجب و نمازهای نافله یومیه به ذهن تبادر کند. اینها اصل عباداتند و عبادتهای دیگر فروع اینها است. اجمالاً هم عرض کردم که تمام فرائض و سنن دیگر ــ غیر از نمازهاــ در واقع آئینههایی هستند که بهحسب قابلیت خودشان شئونات و جهاتی از نماز را حکایت میکنند و هرچه هست در نماز است و نماز در آنها متجلی میشود و به مقدار قابلیتشان به نماز نزدیکتر میشوند و یا در اثر ضعفِ قابلیت از نماز دورتر میشوند. پس درجات عبادات هم بهحسب این مطلب مختلف میشود.
فرمایشی از رسولخدا؟ص؟ وارد شده که میفرماید: حُبِّبَ الیَّ مِن دنیاکم ثَلاث از
«* نماز جلد 3 صفحه 20 *»
امور دنیوی شما سه امر است که پیش من محبوب است؛ تا اینکه میفرماید: و جُعِلَ قُرّةُ عینی فی الصّلوة([12]) چشمروشنی من در نماز قرار داده شده است. این فرمایش عظمت و اهمیت این عبادت را نشان میدهد که نماز در واقع چه سرمایه بزرگی برای کسب درجات آخرت است! آنگاه از طرفی هم معرِّف این است که معرفت رسولخدا؟ص؟ به خدا تا چه درجه است که میفرماید: و جعل قرّة عینی فی الصّلوة یعنی اصلاً من چشمروشنی ندارم مگر به نماز؛ روشنی چشم من نماز است.
در همین حدیث شریفِ امام صادق؟ع؟، این جمله از رسولخدا؟ص؟ نقل شده که فرمودند: المصلّی مُناجٍ ربَّه؛ و همین عبارت در عظمت و جلالت این عبادت کفایت میکند. در قرآن هم که خداوند میفرماید: و اَنِ اعبُدونی هذا صراطٌ مستقیم.([13]) صراط مستقیم که معلوم است شریعت الهی است و مجموعه احکام الهی است و تمام آنها فرع نمازند. و اَن اعبدونی هذا صراط مستقیم عبادتکردن، صراط مستقیم است؛ مرا عبادت کنید که همین عبادتکردن و بندگی ــ یعنی عمل به شریعت مقدسه رسولالله؟ص؟ ــ صراط مستقیم است. یا فرمود: و انا ربُّکم فاعبدونِ(3) که باز هم به درجه عبادت و ارزش عبادت اشاره است.
همچنين از آیه شریفه اِنّ هذا کان لکم جزاءً و کان سعیُکم مشکوراً(4) روشن میشود که جزاء همان عبادت و همان نفس عمل است و در آیات و روایات این مطلب بیان شده است.
روایات زیادی درباره ارزش و عظمت عبادت وجود دارد. در اینجا فرمایش امام صادق؟ع؟ به تخلیص عبادت مربوط میشد؛ یعنی عبادت را از آنچه که برای آن آفت و بلا و ضرر است، باید خالص کرد.
خالصکردن عبادت از برای خدا که در اینجا امام؟ع؟ آن را بیان فرمودند، همان
«* نماز جلد 3 صفحه 21 *»
مقصود سید مرحوم است که فرمود باید در تصحیح و تنقیح نماز صرف همت شود؛ عمدهاش تخلیص و خالصکردن آن است. وقتی انسان در نماز موفق شد، خواهنخواه در سایر عبادات هم به توفیق حقتعالی موفق خواهد شد.
در حدیثی از حضرت امیر؟ع؟ نقل شده ــ و به این مضمون روایات زیادی داریم که در آنها تخلیص عبادت بیان شده است ــ میفرماید: ماعبدتُک خوفاً من نارِک و لا طمعاً فی جنّتِک بل وجدتُک اهلاً للعبادة فعبدتک([14]) که حتی تا این درجه باید در تخلیص و خالصنمودن عبادت سعی کرد. در این حدیث شریف کاملاً روشن شده که حتی عبادت از ترس آتش و یا طمع به بهشت هم عبادت خالص نیست، بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک باید معرفت به این درجه برسد که بنده، خدا را شایسته و اهل برای عبادت بیابد و این امر را وجدان کند. بل وجدتک من یافتم تو را یعنی وجدان کردم تو را و درباره تو اینچنین شناخت دارم که تو برای عبادت ــ یعنی بندگی، خضوع و خشوع به درگاه تو ــ اهلیت داری و سلطنت تو را شناختم، جلالت و قدرت و عظمت و بینیازی تو را دانستم.
از آنطرف هرچه بیشتر جلالت تو را دانستم، حقارت خود را هم در برابر جلالت تو درک کردم. هرچه عظمت تو را بیشتر درک کردم، مسکنت و ناچیزی خودم را هم درک کردم. هرچه سلطنت تو را درک کردم، مملوکیت و مقهوریت خودم را هم درک کردم. از این جهت تو را شایسته دیدم که عبد تو باشم و عبودیت تو را داشته باشم؛ بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک.
معلوم است یکچنین معرفتی و یکچنین عبادتی که بر این معرفت مترتب است، هر دو مقتضی زیادتی محبت میشوند. یعنی انسانی که خدای خود را به این صفات ــ یعنی صفت سلطنت، جلالت، عظمت و قدرت ــ بشناسد و از آنطرف خودش را به مقهوریت، مملوکیت، عجز و ناچیزی بشناسد، خواهنخواه محبتش به خدایش زیاد
«* نماز جلد 3 صفحه 22 *»
میشود و وقتی که در مقام عبودیت هم برآمد، باز برای او توفیق میشود و زمینه قابلیتش را برای معرفتِ بیشتر مستعدتر میکند و اینها هر دو با یکدیگر مایه محبت میشوند و بین حق متعال و بین بنده، انس و الفت فراهم میشود. درجات معرفت هرچه بالاتر میرود عبادت شدیدتر میشود و هرچه عبادت شدیدتر میشود معرفت بالاتر میرود.
این است که در حدیث این مطلب را فرمودهاند که عبادت باعث معرفت میشود و معرفت باعث عبادت میشود،([15]) یعنی این دو باعث زیادتی یکدیگرند، وقتی که انسان معرفت پیدا کرد و بهمقتضای معرفت عمل کرد، عمل باز توفیقِ معرفتِ بیشتر فراهم میکند و بالاخره هردو در یکدیگر مؤثرند و هردو ــ یعنی عبودیت و معرفت ــ کمک یکدیگرند برای طی درجات.
از این عبارات معلوم میشود که عمده مسائل در تخلیص عبادت، جریان نیت است و آن انگیزهای است که انسان را به عمل وا میدارد. از این جهت فرمایش امام؟ع؟ را به امر نیت مربوط میبینیم.
حضرت صادق؟ع؟ درباره نیت هم فرمایشی دارند که آن را میخوانیم تا روشن شود که نیت چقدر در عمل مؤثر است. فرمودند: صاحبُ النّیّةِ الصّادقةِ صاحبُ القلب السلیم، لانّ سلامةَ القلب من هواجس المذکورات([16]) بتخلیص النّیّة للّه فی الامور کلِّها.([17]) حضرت صادق؟ع؟ بعد از فرمایشاتی که دارند درباره آنچه برای انسان مانع
«* نماز جلد 3 صفحه 23 *»
ترقی است و درباره عوارض و امراضی که مانع توجه و اقبال قلب انسان به حق متعال میشود، بعد از توضیح آنها، آنگاه این فرمایش را میفرمایند: صاحب النّیّة الصّادقة صاحب القلب السلیم کسی دارای نیت صادق است و نیت صادق را کسی دارا است که قلبش از این امراضی که امام؟ع؟ ذکر فرمودهاند سالم باشد؛ یا از خیالات و خواستههای نفسانی ــ که در دین از آنها نهی شده ــ سالم باشد.
نوعاً متذکر هستید که امراض و عوارض قلبیه، انسان را از صعود و ترقی و تکامل باز میدارد و در واقع، عمدهاش همان گرفتاریها و مشکلاتی است که قلب را از اقبال به پروردگار باز میدارد مثل توجه به دنیا و شئونات دنیا و سایر تمایلات و گرفتاریهایی که این بشر به آنها مبتلا است. آنچه که در نظر این بشر نیست، خالصکردن و صادقکردن نیت است و سالمنمودن قلب از این امراض است. و معلوم است تا این مسائل واقعاً حل نشود، تمام زحمات بیهوده است. تمام زحمات چه در علم چه در عمل بیهوده است. عمده آن است که انسان در سالم نگه داشتن قلبش همت کند و نگذارد این قلب به صفات ذمیمه مبتلا شود.
متأسفانه بهحسب تربیتهای محیطی و خانوادگی و معاشرتهایی که داریم، دلهای ما سالم نیست و ما قلبهای سالم نداریم؛ یا حسادت داریم یا بخل داریم یا سوءظن داریم و بهطور کلی توجه به دنیا و شئونات دنیا، خودخواهیها، خودپسندیها، عُجبها، کینهها، عداوتها و الی ما شاء اللّه؛ مگر این گرفتاریهایی که داریم یکی دوتا است؟! برای این دلهای ما سلامتی نیست، ما قلب سلیم نداریم و به فکرش هم نیستیم که چاره کاری بکنیم. عمر هم میگذرد و زحماتی هم به اسم علم و عمل متحمل میشویم ولی میبینیم که هیچ نتیجهای بر اینها مترتب نیست و برای ما هیچ ترقی نیست. عمده همین است که باید قلب سالم شود. تا قلبْ سالم نشود، نیت صادق فراهم نمیشود؛ صاحب النیة الصادقة صاحب القلب السلیم.
البته این سخنان من ممکن است موجبات ناامیدی را فراهم کند. چارهای هم
«* نماز جلد 3 صفحه 24 *»
نداریم؛ جز ناامیدی هیچ چارهای نداریم! تعارف هم نداریم که بهزور بخواهیم خودمان را به هیچ و پوچ و خیالات امیدوار کنیم. لیس باَمانیِّکم و لا امانیِّ اهلِ الکتاب مَن یَعملْ سوءاً یُجزَ به.([18]) چه سوئی بدتر از سوءظن؟! چه سوئی بدتر از حسادت؟! چه سوئی بدتر از صفات رذیله نفسانی که همهمان ــ با کم و زیادش ــ به آنها مبتلا هستیم؟! و خیالات این امور را علاج نمیکند؛ واقعاً در مقام معالجه قلب نیستیم؛ نه مقصودی داریم، نه در این زمینه هدفی داریم و نه در این زمینه کار میکنیم؛ بلکه همینطور روزبهروز هم شدت پیدا میکند.
از این جهت اگر از این سخنان من برای کسی ناامیدی پیدا میشود، با یکدیگر تعارف که نداریم، خود من قبل از او از خودم و از مثل خودم ناامیدم. آری جز ناامیدی چارهای نیست، تعارفات هم علاج کار را نمیکند و واقعیت امرِ دیگری است. بهگفته ملاها با «اَصالةالعَدَم» جاریکردن و با انشاءاللّه انشاءاللّه گفتن نمیشود. انشاءاللّه اینطور نیست، انشاءاللّه آنطور نیست، انشاءاللّه شما اشخاص خوبی هستید، انشاءاللّه ما افراد خوبی هستیم، انشاءاللّه ترقی خواهیم کرد، اینها همه همان اصالةالعدم جاریکردن است. «انشاءاللّه بز بود، سگ نبود» علاج کاری را نمیکند.
آن شخص ملا برای انجام نماز صبح میرفت و هوا تاریک بود. هنگام نماز صبح برای امامت جماعت میرفت. از جایی میگذشت و اتفاقاً هوا هم بارانی بود؛ باران میآمد. سگی در کنار کوچه تر شده بود؛ تا این ملا نزدیک آن سگ میرسد، سگ خودش را تکان میدهد و از بدنش به لباس ملا ترشح میشود. حال این ملا میخواهد به نماز برود و مأمومین منتظرند. اگر بخواهد برگردد برود لباسش را تطهیر کند و یا لباسش را تعویض کند، میگویند آقا خواب مانده، سحرخیز نبوده و از این قبیل سخنان. میگوید انشاءاللّه این بز بود، سگ نبود؛ انشاءاللّه بز بود و پاک است.
حال ما هم نوعاً به این امور گرفتاریم. همهاش به انشاءاللّه اینطور، انشاءاللّه
«* نماز جلد 3 صفحه 25 *»
آنطور، امور را رفع میکنیم. آری، عمده همین است که فرمودهاند و بدون تعارف است؛ فرمایشات ائمه؟عهم؟ براساس اغراق و مبالغه نیست و البته اینها منافات ندارد با اینکه ما امید داریم بهبرکت اولیاء اهل نجات باشیم. عمده هم همان است که خیالمان راحت است که انشاءاللّه اهل نجاتیم، به هر حال اهل نجاتیم؛ اولیاء ما نمیگذارند به جهنم برویم و همین هم عمده است که جهنم نرویم. اما حال درجات قرب، آن مقامات، آن شئونات، آن لذتهایی که در عبادت و معرفت است، اینها مطلوب کسی هست یا نیست؟! کسی طالب هست؟! میرسد یا نمیرسد؟! در فکر این مسائل نیستیم. میخوانیم، میشنویم، میگوییم و میگذریم.
فعلاً دلمان برای این بچههایی میسوزد که به ما اقتداء میکنند، از ما چیز یاد میگیرند، با ما معاشر میشوند، با این دلهای پاک، با این قابلیتها، با این صفاء باطن، با ما مینشینند و بر میخیزند، از ما سوءظن یاد میگیرند، از ما غیبتکردن یاد میگیرند، از ما تهمتزدن یاد میگیرند، از ما حسادت و بخل یاد میگیرند، از ما خودخواهی و عُجب یاد میگیرند و همینطور؛ دل انسان برای اینها میسوزد.
البته اینها هم خدای مهربانی دارند؛ خداوند کمکشان میفرماید، روشنشان میکند که به ما اقتداء نکنند و ما را الگوی خودشان قرار ندهند، واقعاً معایب ما را عیب ببینند و اجتناب کنند و به دستوراتی که میخوانند و به فرمایشاتی که بزرگان در تربیت و تهذیب نفوس فرمودهاند انشاءاللّه مهذَّب شوند، تربیت شوند، چشم ما هم به آنها روشن باشد، برای ما کمکی باشند، شاید ما هم عبرت بگیریم و ما هم تا اندازهای متنبّه شویم.
فعلاً این مسائل که مطرح میشود بهعنوان درس و بحث است وگرنه در این مقام نیستیم که بگوییم ما میتوانیم اینطور باشیم و واقعاً این امور را در خودمان پیاده کنیم؛ فعلاً بهعنوان بحث و خواندن حدیث و ذکر فرمایشات است.
حضرت میفرمایند نیت صادقه مال کسی است که قلب سالم داشته باشد؛
«* نماز جلد 3 صفحه 26 *»
چون خود سلامتی قلب از آنچه که امام؟ع؟ ذکر فرمودند از امراض قلبیه و موانع ترقی قلب و عوارضی که قلب را از ترقی باز میدارد، سلامتی از آنها، نیت را برای خداوند و برای پروردگار در جمیع امور خالص میکند. پس راه تحصیل نیت صادق ــ یعنی همان تخلیص عبادت برای خدا ــ آن است که دل از آن امراضی که امام؟ع؟ فرمودند سالم باشد.
وقتی دل سالم شد، در جمیع امور نیتِ صادق پیدا میشود؛ نهتنها در این اعمالی که اسمش عبادات است مثل نماز و روزه و سایر عبادات بلکه در جمیع امور یعنی در تمام کارهایی که از بنده سر میزند حتی کارهای طبیعی مثل خوردن، رفتن، آمدن، خوابیدن، بیدارشدن و نوع امور طبیعی. فی الامور کلِّها که میفرماید، نهتنها عبادات را شامل است، بلکه جمیع امور را فراگیر است.
بعد میفرماید: قال اللّه تعالی: یومَ لا یَنفَع مالٌ و لا بَنون، الّا من اَتَی اللّهَ بقلبٍ سلیم([19]) یعنی خداوند میفرماید آن روز ــ قیامت ــ که نفع نمیبخشد مال و نه هم فرزندان؛ که میدانیم همّ بشر مصروف این دو امر است: مال و فرزند. واقعاً تمام اشتغال بشر، زحمات و تلاشهای بشر برای بهدست آوردن مال و فرزندانی است که بهخیال خودش مایه چشمروشنی او باشند و دنیا را برایش تأمین کنند یا دنیایشان تأمین باشد. مال و فرزند و بهطور کلی اشتغال به امور فکری و ذهنی و ظاهری، بشر را بهطوری متوجه خود میکنند که از ترقی معنوی باز میدارند.
حال همین مال و فرزند که موجبات گرفتاری بشر هستند و مقصود اصلی بشر در این زندگانی است، این دو در آخرت و روز قیامت منفعتی نخواهند بخشید، الّا من اتی اللّه بقلب سلیم مگر آنکسی که با قلب سالم در حضور خدا است؛ فقط قلب سالم است که به او منفعت خواهد بخشید. بعد میفرمایند: و قال النبی؟ص؟: نیّةُ المؤمن خیرٌ مِن عملِه بنابراین ارزش نیت از عمل بالاتر میشود؛ چون عمل بر نیت مترتب
«* نماز جلد 3 صفحه 27 *»
است و نیت اگر صادق باشد کار خودش را میکند؛ اما عمل اگر نیت خالصی نداشته باشد ارزشی ندارد.
باز حضرت از رسولخدا؟ص؟ نقل میفرمایند که فرمودند: اِنّما الاعمالُ بالنّیّات و لکلِّ امرِئٍ ما نَویٰ ارزش اعمال به نیات بستگی دارد؛ اگر نیت خالص است عمل ارزش دارد؛ اگر نه، نه. لکل امرِئٍ ما نویٰ یعنی شخص منفعت نیت را میبرد اگرچه شرائط مساعد نشود که نیت بهعمل بیاید و عملی هم داشته باشد.
بعد میفرمایند: و لابدّ للعبد مِن خالصِ النّیّة فی کلِّ حرکةٍ و سکون بنده در مقام بندگی ناچار است و باید خواهنخواه در هر حرکت و سکونی و در هر کاری و ترک هر کاری نیت خالص تحصیل کند؛ یعنی در هر کاری که انجام میدهد و در هر کاری که انجام نمیدهد و ترک میکند، در تمام اینها باید نیت خالص داشته باشد. لانّه اذا لمیکن بهذا المعنی یکون غافلاً زیرا اگر شخص این معنی را تحصیل نکند، غافل خواهد بود و شخص غافل از خدا فراموش کرده، یادش رفته و در غفلت است.
و الغافلون قد وصفهم اللّه تعالی خداوند هم اهل غفلت را توصیف فرموده و وصفشان را ذکر کرده است، فقال: اِنْ هم الّا کالانعام بل هم اضلُّ سبیلاً([20]) آنانی که در همه کار خود نیت خالص ندارند اینها غافلند؛ غافل که شدند، ان هم الّا کالانعام نیستند مگر بهمانند چهارپایان بلکه ایشان گمراهتر و پستترند. و قال در آیه دیگر آنان را مذمت میفرماید: اولئک هم الغافلون([21]) آنها اهل غفلتند. پس غفلت یعنی نداشتن نیت خالص و از برای خدا نبودن در هر کاری و در هر حرکت و سکونی.
بعد امام؟ع؟ میفرمایند: ثم النیةُ تَبدو من القلب علی قدر صفاءِ المعرفة و تَختَلف علی حسب اختلاف الاوقات فی معنی قوّتِه و ضعفِه([22]) نیت بهمقدار صفاء معرفت از
«* نماز جلد 3 صفحه 28 *»
دل ظاهر میشود. هر مقدار که معرفت صفاء داشته باشد و انسان در معرفت ترقی کرده باشد، به همان مقدار یقیناً قلب سالم میشود. بنابراین، اساسْ معرفت است؛ اگر برای انسان. درست معرفت حاصل شود، قلب را از امراض سالم میکند. مثل بخل که از امراض قلبیه است؛ وقتی انسان دانست که خدای او غنی است و او است که مالک منع و اِعطاء است و هرچه از خیر است بهدست او است و این مطلب واقعاً به شکل وجدان دربیاید، یعنی دل درک کند نه اینکه انسان طوطیوار این مطالب را یاد داشته باشد، بلکه دل این امر را وجدان کند و درک کند؛ و این درک و وجدانکردن همان ذاتیشدن معرفت است که گاهگاهی بعضی میپرسند که چطور این معارف، ذاتی میشود و در نتیجه در آخرت هم با ما خواهد آمد و در این دنیا نمیماند و نمیگذاریم بلکه برمیداریم میبریم؟ معنایش همین است که به شکل وجدان دربیاید؛ یعنی واقعاً وجدان شود.
الآن ما این مسائل را نوعاً در ظرف حافظه داریم و در ظرف حافظه میگوییم: خداوند غنی است، خداوند مالک اعطاء و منع است. در ظرف حافظه چهبسا آیات و روایاتش را هم میخوانیم، چهبسا استدلال هم داریم، چهبسا برای اثبات این مسائل استدلال عقلی هم داشته باشیم که اسمش را معارف میگذاریم. اما اینها ما را گول میزند و فکر میکنیم این حافظه که دارد جواب میدهد و مطلبی را که درون این خزینه ریختهایم برای ما برمیگرداند، این مال ما است و ما هستیم که واقعاً یافتهایم خدای ما غنی است، مالک اعطاء و منع است، چنانکه در دعاء عرض میکنیم: و بیدک الخیرُ کلُّه.([23]) اگر این مطلب ذاتی ما شده باشد، از انفاق ترس نداریم، از اداء وجوه شرعیه و از اداء سایر وجوه احسان ترس نداریم.
مرتب این در و آن در زدن، مرتب طلبکردن بیجا! چهبسا فرائض و سنن را فداء طلب مال میکنیم و از این قبیل گرفتاریها داریم. اینها همه نشان این است که ما به
«* نماز جلد 3 صفحه 29 *»
حافظه گول خوردهایم. اینها همه در ظرف حافظه است که دارد برمیگردد، مثل نوار است. اما این حافظه، ما نیستیم، همچنانکه این چشم، ما نیستیم؛ این گوش، ما نیستیم؛ این دست، ما نیستیم. در این دنیا ما میخواستیم دیدنیها را ببینیم، خدا این چشم را به ما داد؛ خواستیم شنیدنیها را بشنویم، این گوش را به ما داد؛ خواستیم انجامدادنیها را انجام دهیم، این دست را به ما داد. این دست در برزخ که اینطور نیست؛ این دست را همینجا میگذاریم و میرویم، این چشم را همینجا میگذاریم و میرویم، این گوش را همینجا میگذاریم. چشم آنجا، گوش آنجا، دست آنجا، غیر از اینها است. آنها را باید تحصیل کرده باشیم؛ چشم و گوش آن عالم را باید تحصیل کرده باشیم؛ چگونه؟ باید به علم و عمل، چشم و گوش و دست و پا و اعضاء و جوارح آن عالم را تحصیل کرده باشیم و همینطور که بهتدریج پیش میرویم، اعضاء و جوارح ظاهری و باطنیِ آنی را که در آخرت هستیم باید تحصیل کنیم و جلو برویم و خواهنخواه نمیشود که تحصیل نکرد؛ حال یا خوبش را تحصیل میکنیم و یا بدش را تحصیل میکنیم. به هر حال استکمالش در دامنه قیامت و در بهشتها و در جهنمها است؛ آنجا هم در استکمال است.
حال این چشم و گوش و دست و پایی که اینجا داریم، برای اداره زندگانی اینجا است. چون به آنها احتیاج داشتیم خداوند به ما بخشید. بعد هم که این دنیا را میگذاریم و میرویم، از ما میگیرد؛ دیگر کاری نداریم. حافظه جزء همین امور است. این حافظهای که داریم مثل این چشم است؛ ما اینجا این حافظه را لازم داریم و اینجا باید خانه، کار و شغل، اسم و رسم، پدر و مادر، دوستان و خویشان و زن و فرزندمان در خاطرمان باشد. همه این امور باید یادمان باشد. حافظه لازم داریم چون میخواهیم زندگی کنیم. اگر بنا باشد نسیان باشد، زندگی خیلی مشکل میشود. آنانی که به سکتههای مغزی مبتلا میشوند و حافظه را از دست میدهند، هیچچیز حالیشان نیست و خودشان اصلاً نمیتوانند زندگانی اینجا را راه ببرند.
«* نماز جلد 3 صفحه 30 *»
خدا مرحوم حاجی «عابدزاده» را رحمت کند. آنوقتی که در بیمارستان بود، ما با حاجآقای …. به عیادتش رفتیم. کسی که آن همّت را داشت و آن اوضاع و آن سر و صداها، روی تخت بیمارستان افتاده بود و فقط دو کلمه از کلمات دنیا را یاد داشت. کسی که سخنرانی میکرد، برای دکتر «مصدق» میتینگ میداد([24]) و اوضاعی بود. من از بچگی یادم میآید؛ در زمان دکتر مصدق در همین میدان بالا، ایشان سخنرانی میکرد، چه داد و فریادها! چه اوضاعها! آنوقت از امر دنیا فقط دو کلمه یادش بود؛ هیچ کلمه دیگر یادش نبود. میگفتیم مرا میشناسی؟ «بله» اسم من چیست؟ «نُمدونُم». همین دو کلمه را میگفت و همان بلهاش را هم نمیدانست که چه میگوید، نمدونُمش را هم نمیدانست که چه میگوید. آن سخنرانیهای چندساعتی و آنهمه داد و فریادها تمام شد. اگر میخواست در مدت دو سه ساعت همین صحنهای حرم مطهر امام رضا؟ع؟ پر از جمعیت شود، جمع میکرد و برای اینها سخنرانی میکرد، یکساعت داد میزد. یکچنین حافظه، یکچنین قدرت تکلم، اما حالا تمام شده بود.
مقصود این است که این حافظه برای زندگانی اینجا به ما داده شده و متأسفانه ما هم هرچه از معارف داریم و بهخیال خودمان عالم یا متعلم یا به هر حال اهل مطالعه هستیم،([25]) همهاش در همین گنجینه است و خدای نکرده به یک سکته احتیاج دارد که در همینجا گرفته شود. حال ما خیال میکنیم که این مسائل را یاد داریم، خیال میکنیم ما خداشناس و پیغمبرشناس و امامشناس هستیم، خیلی به این امور مغرور شدهایم، ولی وجدانی ما نشده و باید بشود. مقصود ناامید کردن نیست. ناامیدی هست و همین هستیم؛ بهتر از اینکه نیست. اگر بهتر از این است من بنشینم و شما بیان کنید؛ ولی واقعیتی است.
«* نماز جلد 3 صفحه 31 *»
حال علاج کار چیست؟ واقعاً از دست خودمان خارج است؛ اما از دست خدا خارج نیست؛ خدا عنایتی کند و امام؟ع؟ کمک و لطفی بفرماید. واقعاً بیچاره هستیم؛ این بیچارگی را درک کنیم. لااقل پیش خودمان و خدا قدری شرمنده باشیم و قدری خجالتزده باشیم، خیلی مؤثر است. از این عُجبها و غرورها و تکبرها و… قدری کنده شویم،عرائض خیلی مفید است. یعنی حالت شرمساری حالت خوبی است.
این عرائض من اقلاً این مقدار کار بکند و این مقدار ما را متذکر بیچارگی خودمان بکند. اما اصل چاره، وجود مبارک امام صلواتاللّهعلیه هستند که به ما توجهی بفرمایند. لایغیِّر الشیءَ من جوهریّته الی جوهرٍ آخَر الّا اللّه.([26]) بخواهند این بیچارهها را بهترین اشخاص بسازند، میتوانند. پس علاج کار، امام؟ع؟ هستند که انشاءالله به همه عنایت میفرمایند.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 32 *»
مجلس 3
(دوشنبه 3 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 25/11/72)
t مراتب وجودی ما و آفتهای آنها
t آفت دل غفلت است
t آفت نفس شهوت است
t آفت عقل جهل است
t درجه انتباه
t آفت علم هویٰ است
t آفت دین بدعت است
t آفت مال آلودگی به حرام است
t درجه صلاح
t قوت و ضعف نیت
t نتایج نیت خالص
«* نماز جلد 3 صفحه 33 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
از لوازم مهم نماز، تصحیح و تنقیح نماز است و عرض شد مناسبترین فرمایش در بیان تصحیح و تنقیح نماز، فرمایش حضرت صادق؟ع؟ است که میفرمایند: داوِم علی تخلیص المفترضات و السّنن فانهما الاصل فمن اصابهما و ادّاهما بحقهما فقد اصاب الکل فانّ خیرَ العبادات اَقربُها بالامن و اَخلصُها من الآفات و اَدوَمُها و ان قلّ و اِن سَلِمَ لک فرضُک و سنّتُک فانت انت.
در این حدیث شریف مشاهده میفرمایید که اهمیت تخلیص عبادات و تصحیح و تنقیح عبادات به این است که فرائض ــ نمازهای واجب ــ و نمازهای سنت ــ که همان نوافل یومیه باشد ــ که در واقع برای همه فرائض دیگر و مستحبات دیگر اصل میباشند، اینها را باید خالص کرد و میفرمایند که هرچه عبادت باعث تقرب بیشتر باشد از طریق تخلیص آن و خالصتر باشد از آفات و دائمتر باشد، اگرچه کم باشد بهترین عبادات است.
عرض شد در تخلیص عبادت ابتداءً باید نیت را تصحیح کرد که در مورد نیت باز فرمایشی از حضرت صادق؟ع؟ خواندیم که فرمودند: صاحبُ النّیّة الصادقة صاحبُ القلب السّلیم لانّ سلامةَ القلب من هواجس المذکورات بتخلیص النیة للّه فی الامور کلِّها. تمام این فرمایشات قواعدی است که ائمه ما؟عهم؟ برای ترقی و تقرب بیان میفرمایند و اینها به یکدیگر بستگی دارد. وقتی انسان صاحب نیت صادقه میشود که قلب او خالص باشد و از آفاتی که این بزرگواران آنها را برای قلب آفت و مرض میشمرند در سلامت باشد.
«* نماز جلد 3 صفحه 34 *»
امام صادق؟ع؟ در فرمایشی در توضیح این مطلب میفرماید: مَن رعیٰ قلبَه عن الغفلة و نفسَه عن الشّهوة و عقلَه عن الجهل فقد دخل فی دیوان المنتبهین([27]) خواهنخواه انسان «قلبی» دارد. این خصوصیات را انسان ادراک میکند که این مراتب را دارد. قلبی دارد که در قلبش گاهی احساس میکند که به پروردگار خود و اولیاء خود توجه دارد و اقبال دارد، گاهی هم احساس میکند که کاملاً از ایشان در غفلت است. همچنین ما مرتبهای داریم که احساس میکنیم در آن مرتبه تمایلاتی داریم، خواستههای نفسانی داریم، این مرتبه را «نفس» ما میگویند. مرتبهای داریم که درک میکنیم بهوسیله آن مرتبه میتوانیم کلیاتی را درک کنیم یا جزئیاتی را بر کلیات متفرع کنیم که این مرتبه را مرتبه «عقل» و «تعقل» ما میگویند.
این مراتب هرکدام آفاتی دارند که اگر ما آن آفات را ندانیم و این مراتب را از آن آفات حفظ نکنیم، صدمه خواهیم دید و آن مرتبه آسیب میبیند. پس قبل از تحصیل نیت صادقه، ما بايد خودمان را ــ یعنی این مراتب را ــ از این آفتها سالم گردانیم.
حال امام؟ع؟ این مسائل را بهطور اجمال ذکر میفرمایند: من رعیٰ قلبَه عن الغفلة کسی که نسبت به قلبش در مقام رعایت و مواظبت و مراقبت بربیاید و آن را از آفت غفلت حفظ کند. «رعایت کند» یعنی کاملاً بررسی داشته باشد، مواظبت داشته باشد، مراقب باشد و بداند که غفلت برای دل و قلب خیلی خطر دارد. همچنانکه راعی (چوپان) میداند که گرگ برای گله خیلی ضرر دارد و از این جهت در مقام رعایت برمیآید و گله را از آسیب گرگ حفاظت میکند.
حال در واقع امام؟ع؟ که بهعنوان «رعایت» تعبیر میآورند، یعنی اینها امانتهای الهی است که به ما سپرده شده است و این امانتها ابتداءً سالم است اما ما اینها را فاسد میکنیم. رعایت اینها لازم است، امانتهای الهی را باید مواظبت کنیم، این مراتبی که خدا به ما عنایت فرموده هرکدام امانت است. حقی که بر ما دارد، رعایت این
«* نماز جلد 3 صفحه 35 *»
مراتب است. رعایت از چه؟ رعایت از شرّ آفاتی که متوجه این مراتب است.
امام صادق؟ع؟ ابتداءً قلب را میفرمایند. کسی که رعایت و مواظبت کند و مراقبت داشته باشد که قلبش گرفتار غفلت نشود و دل را از این بلا و آفت حفظ کند؛ که غفلت در واقع مثل گرگ است و پاره پاره میکند و به دل آسیب میرساند.
مرتبه دیگری که داریم «نفس» است. آفت نفس چیست؟ میفرماید: و نفسَه عن الشهوة. نفس انسانی گرفتار تمایلات است، گرفتار خواستهها است. شخص باید نفس خود را از گرفتاری و هلاکشدن بهدست شهوات رعایت کند. و آفتهای نفس تمایلات او است و این تمایلات، انسان را به جهنم میکشاند. اگر انسان بخواهد در مرتبه نفسانی به این تمایلات اسیر و گرفتار شود، هلاکت است و انسان را به جهنم میکشاند.
در مقابل شهوات، مَکارِه است. یعنی انسان بهواسطه تعبد به شریعت و دستورات الهی، نفس را سختی بدهد و نگذارد که نفس به تمایلاتش برسد؛ و البته معلوم است که تنظیم تمایلات و تعدیل تمایلات بهدستور شرع است و تحت نظام شریعت است؛ و خودسری و خودکامی نفس، به همان شهوات تعبیر آورده میشود. رسولخدا؟ص؟ میفرمودند: حُفَّتِ الجنّةُ بالمَکاره و حُفَّت النّیرانُ بالشّهوات([28]) بهشت پیچیده شده به مکاره، به مشکلات، به ناراحتیها، به حدود و بهطور کلی نظم سختی که انسان تحمل میکند و نتیجهاش بهشت است. از آنطرف آتش جهنم به شهوات و به خواستهها پیچیده شده است.
مقصود این است که طریق بهسوی بهشت و آن راهی که ما را به دار رضای پروردگار منتهی میکند، تحمل مکاره یعنی تحمل ناپسندیهای نفس است. نفس نوع تعبدات را نمیپسندد، میخواهد آزاد باشد و سرکش و چموش باشد؛ و چون نمیپسندد و ناپسند دارد، از این جهت مکاره گفته شده؛ یعنی نسبت به پسند نفس، ناپسند است. اما در مقابل، تمایلاتش را که میپسندد، شهوات تعبیر آورده میشود.
«* نماز جلد 3 صفحه 36 *»
پس این امانت الهی را رعایت کند که میتواند بهوسیله همین رعایت، او را ترقی بدهد؛ میفرماید: قد افلح من زکّیها([29]) هرکس نفس را تزکیه کند، به فلاح و رستگاری میرسد؛ یعنی بهوسیله طاعات، به عبادات و بندگیها آن را نموّ بدهد. چون نموّ نفس در همین طاعات و عبادات و تعبّد است. مثل اینکه نگاهکردن به نامحرم حرام است؛ حال این نگاهکردن را نفس دوست دارد و چهبسا بعضی آنچنان عادت میکنند که حتی در سنین خیلی بالا که میبینید محاسنش سفید شده اما هنوز این عادت از سرش نرفته! طبق عادت به زنهای نامحرم نگاه میکند. حتی آنچنان این عادت شدید است که پشت سر زنها بر میگردد که آنها را ببیند! آخر این چه حالتی است؟! این از ابتداء تمرین نکرده و خودش را عادت نداده به اینکه اَناَغُضَّ بَصَری.([30]) در همین دعاهایی که در تعقیبات نمازها در ماه مبارک رمضان وارد شده از جمله میخوانیم: خدایا به من روزی کن که اناغضّ بصری من چشمم را از نگاههای بیجا فرو بیندازم.
این یکی از روحیاتی است که خیلی خطرناک است و اگر انسان از سنین پایین، از سنین جوانی و ابتداء زندگی سعی کند خودش را عادت بدهد که تعمداً به نامحرم نگاه نکند؛ بهطور تعمد نگاه نکند حال چشمش افتاد افتاد اما سعی کند که اصلاً چشمش هم نیفتد. قبل از آنکه چشمش بیفتد و بعد بردارد، خودش را عادت بدهد که اصلاً نگاه نکند. این شدنی است و خیلی راحت شدنی است و خود من نه اینکه از جهت تنزیه باشد و یا تزکیه نفس باشد؛ نه، عادت است؛ یعنی میخواهم بگویم شدنی است. خود من آنچنان این حالت برایم عادی است که زنها در راه از جلو من که میگذرند، حتی مردها، من متوجه نیستم چهکسی بود و نگاهش هم نمیکنم که کی بود؛ مگر تعمداً بخواهم نگاه کنم وگرنه این حالت برای خود من عادت شده که نه زن، بلکه به مرد هم نگاه نمیکنم. مگر بخواهم ببینم که بهطور تعمد سرم را بلند
«* نماز جلد 3 صفحه 37 *»
میکنم ببینم کیست وگرنه عادت چشمم به این نیست که نگاه کنم.
چون مسأله عادی است و راحت عادت میشود و شدنی است عرض میکنم و مخصوصاً از جوانان و نوجوانانمان که ابتدای ترقی و رشدشان است این را من میخواهم که واقعاً به سلامتی قلب، به سلامتی نفس، به حفظ انسان از خیلی مشکلات کمک میکند. خیلی عجیب است! من قبل از اینکه با زن صاحبخانهای در حضرت عبدالعظیم محرمیتی داشته باشم، چندبار به آن خانه رفتم و حتی حدود یکماه آنجا بودم و خانم صاحبخانه که صحبت میکرد، چون رعایت نمیکرد، صدایش را و طرز صحبتش را میشنیدیم. تلفن میکرد و یا جواب تلفن میداد، صدایش خیلی ظریف بود و نشان میداد که سن و سال او نسبةً خیلی کم است. با اینکه پیش من رفتوآمد داشت، اما من صورت آن زن را حتی یکبار هم ندیدم. بعد از مدتی که محرمیت حاصل شد و محرم شدیم و من توانستم نگاه کنم، دیدم تفاوت صدا با سن چقدر است که باعث تعجب من شد.
این را عرض کردم برای اینکه بگویم شدنی است که انسان با نامحرم در یکمنزل باشد، معاشر هم باشد، رفتوآمد هم باشد، ولی صورت نامحرم را نبیند؛ خیلی عادی است. آنچه گفتم از بابت تنزیه و تزکیه خودم نبود؛ من که سرتاپا عیبم ولی میخواهم بگویم اینطور امور شدنی است. انسان سعی کند خودش را به این حالت در بیاورد و تمرین کند، خیلی خیلی کمک است. مخصوصاً این نگاهکردن به نامحرم که چقدر خطرناک است!
من بعضی را در بازار دیدهام که کاسب است، فروشنده است، اما فراغت دارد و در مغازه بیکار است میآید تعمداً جلو درب مغازه میایستد که بخصوص زنها را ببیند، زنهایی را که از آنجا عبور میکنند نگاه کند! آخر این زنهایی که تو میخواهی آنها را ببینی و بهطور تعمد نگاهشان کنی، اینها چهکسانی هستند؟ اینها یهودی که نیستند، نصرانی که نیستند، اینها مسلمانند، شیعه هستند، مثل ناموس تو، مثل زن و
«* نماز جلد 3 صفحه 38 *»
دختر و خواهر خودت هستند. آیا تو راضی هستی یک کاسب دیگر بیاید جلو درب مغازه بایستد و خواهر تو را ببیند، دختر تو را ببیند، زن تو را ببیند، تعمداً نگاه کند؟!
بعضی اینقدر جسورند و اینقدر عادت کردهاند که حالا که صورتش را دیده، باز هم دست بر نمیدارد. آن زن از آنجا گذشته اما همینطور نگاهش میکند و تا هرجا این زن بیچاره میرود نگاهش میکند. اینها تمایلات است، اینها شهوات است، اینها انسان را به جهنم میکشاند؛ و حفّت النیران بالشهوات. و همینطور است امور دیگر و خواستههای دیگر نفسانی.
حال امام؟ع؟ میفرماید ترقی برای کسی است که حفاظت کند، رعایت کند و مواظب باشد که نفسش به شهوات آلوده نشود؛ بداند اینها آفت است، بلا است، هلاک میکند، این امانت الهی را ضایع میکند.
و عقلَه عن الجهل شخص این امانت الهی را ــ که عقل است ــ از آفت آن ــ که جهل باشد ــ رعایت کند. جهل، آفت عقل است؛ یعنی این سرمایه را که خداوند در ما گذارده برای این است که بهواسطه علم از هلاکت جهل نجات یابد و علم هم روشن است که مراد، علم تقویٰ و یقین است که عقل را از هلاکت حفظ میکند. و مراد از این عقل، همان عقلی است که به علم و به اکتساب علم ترقی میکند. وقتی انسان همان عقل فطری را به علم واداشت و در طریق علم آن را ترقی داد، عقلِ اکتسابی میگردد؛ عقل طبیعی، عقل اکتسابی میشود که همان «عقل مستنیر» است. در فرمایشات مشایخ عظام+ گاهی به عقل مستنیر تعبیر میآورند یعنی مستنیر به علم است. چون عقل، به علم نورانی میشود و آفتش جهل است. پس انسان عقل خود را حفظ کند و رعایت کند از این آفت که جهل است.
امام؟ع؟ میفرماید: اگر انسان این سه مرتبه را رعایت کرد، یعنی قلب را از غفلت، نفس را از شهوات و عقل را از جهالتها رعایت کند و نگه دارد، فقد دخل فی دیوان المنتبهین اسمش در دیوان و دفتر اهل انتباه نوشته میشود؛ یعنی آنانی که از
«* نماز جلد 3 صفحه 39 *»
خواب غفلت بیدار شدهاند و متوجه وظایف خود هستند، وظیفهشناسند و در مستی خواب بهسر نمیبرند، هوشیارند و متوجهند.
همچنین ما تحصیل علوم میکنیم و بر اموری واقف میشویم که نسبت به آنها جهالت داشتیم. انسان خواهنخواه علم تحصیل میکند، اکتساب علم میکند؛ نوعاً آنانی که در مقام طلب دین و فهم دین و معارف دین و احکام الهی هستند و میخواهند با دین آشنا شوند، اینها تحصیل علم میکنند؛ همان علمی که رسولخدا؟ص؟ فرمودند: طلبُ العلم فریضة که سؤال شد علمی که تحصیلش واجب است، مراد کدام علم است؟ امام؟ع؟ فرمودند: علم تقویٰ و یقین است؛([31]) یعنی علم احکام و علم معارف. وقتی انسان علم احکام را دانست و به احکام عالم شد، حال وظایف چه وظایف ظاهری و چه وظایف معنوی و نفسانی، وقتی وظایف را دانست، دارای علم تقویٰ است؛ خودش را از معاصی و صفات ناپسند حفظ میکند. یقین هم تحصیل معارف است. بهطور کلی مقصود، تحصیل علم به مجموعه ابعاد دین است؛ یعنی انسان دین را در جمیع ابعادش بیاموزد چه معارف و چه احکام الهی. از این جهت میفرماید: ثم من رعیٰ علمَه عن الهویٰ حالا علمی را که تحصیل میکند، این علم را رعایت کند، حفاظت کند، برای خودش نگه دارد و به آفت هویٰ آن را فاسد نکند؛ یعنی اگر طلب علم میکند، برای هواهای نفسانی نباشد بلکه خالص برای خداوند باشد و معیّن هم شده که چطور برای خدا خواهد بود و در چه صورت انسان از تحصیل علمش اجر میبرد و علمش برای او وبال و باعث هلاکت بیشتر نخواهد بود.
فرمودند کسی که علم را طلب میکند برای اینکه با مردم مجادله کند و در بحث غلبه کند و بگویند آقای خوشفهمی است، مطلب بلد است، عالم است و از این قبیل تعابیر، معلوم است که این شخص طلب علمش برای خدا نیست. و همچنین اگر طلب علم برای عزت پیداکردن و مورد توجه مردم شدن باشد و بهتعبیری برای
«* نماز جلد 3 صفحه 40 *»
«المُشار بالبَنان»شدن باشد که یعنی مردم مرتب با انگشتان به او اشاره کنند که: آقا، فلان هستند، آقا فلان هستند، چه علم و چه رشتهای بلدند و از این قبیل امور، و یا برای فخر و مباهات باشد، این طلب علمها برای خدا نیست.([32])
وقتی تحصیل علم برای خدا است که شخص واقعاً بداند که خدا دوست دارد که انسان طالب علم باشد. حال بهبرکت علم ترقی میکند، لطف خدا است، فضل خدا است؛ اگر هم ترقی نمیکند، نکند؛ خدا نمیخواهد. برای خاطر اینها که تحصیل علم نمیکند. فقط برای رضای خدا است و چون خداوند دستور فرموده و علم را برای بندگانش پسندیده تحصیل علم میکند. پس علم را نگه دارد و از هوی رعایت کند.
بعد کار ما به جایی میرسد که به نظامی متعبد میشویم و مسائلی را بهعنوان نظام میان خودمان و خلق و میان خودمان و خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ اخذ میکنیم. اسم این را دین میگذارند؛ روشی را اتخاذ میکنیم. میفرمایند: و دینَه عن البدعة. شخصْ دیندار هم هست؛ بالاخره یک روشی را انتخاب کرده، نظامی را برگزیده که تحت آن نظام خدا را بندگی کند و با خلق خدا هم معیشت و زندگی داشته باشد، این را دین میگویند. این دین را که به تعلیم پروردگار و تعلیم انبیاء؟عهم؟ اتخاذ میکند، این را از بدعت حفظش کند که بدعتی در دین درست نکند و یا تابع بدعتی نشود.
آنگاه خواهنخواه خداوند در این زندگانی مالی را هم به انسان میدهد، تموّلی هم پیدا میکند، مالک چیزهایی میشود، این مال را هم باید رعایت کند و حقی دارد که باید حفاظتش کند. و مالَه عن الحرام شخص، مالش را هم رعایت کند که به حرام آلوده نشود. حال که خداوند این امانت را داده، همینطور حلال نگه دارد و سعی کند به حرام آلوده نشود. خیلی هم زود به حرام آلوده میشود، خیلی زود! حقوق شرعیه را که اداء نکند، به حرام آلوده میشود و سایر مسائلی را که میدانید.
«* نماز جلد 3 صفحه 41 *»
کم و زیادش هم فرق نمیکند. وقتی کم مثل زیاد به یکحکم محکوم باشند، تفاوت نمیکند. درباره شراب فرمود: آنی که کثیرش و زیادش مست میکند و حرام است، قلیلش هم حرام است اگرچه یک قطره باشد؛ یک قطرهاش هم حرام است.([33]) حال کسی بگوید یک قطرهاش یا مثلاً یکمقدار کمش مست نمیکند، مست نکند، اما بهمقدار خودش تأثیر خودش را دارد و حرمتش از این جهت است. و ما باید بدانیم که همه محرمات حکمش اینچنین است؛ هرچه که حرام شده، کثیرش حرام است، قلیلش هم حرام است.
مثل دروغ که حرام است، نهتنها دروغ زیاد، بلکه یککلمه دروغ هم حرام است؛ دروغ بزرگ حرام است، دروغ کوچک هم حرام است. بعضی هستند که به دروغگویی ابتلاء دارند و اصلاً رسمشان است. شماها باید تمرین داشته باشید که حتی در تعارفات خود دروغ نگوييد. دروغ چه شوخی آن و چه جدی آن، هر دو را نهی فرمودهاند.
حضرت امیر؟ع؟ میفرمایند: لایجد عبدٌ طعمَ الایمان حتی یَترُکَ الکَذِب هَزْلَه و جِدَّه([34]) واقعاً فرمایشات عجیب است! بنده طعم ایمان را نمیچشد مگر اینکه دروغ را ترک کند، هم دروغ جدی و هم دروغ شوخی. اگر شخص طالب علم در مقام شوخی هم دروغ نگوید، خیلی به حال ترقی او کمک خواهد بود. رعایت این مسأله در سیروسلوک خیلی لازم است و نوعاً مبتلایند. شوخیهای دروغ که دیگر معلوم است؛ اصلاً ابتکار است که انسان جملهای بهقصد شوخی بگوید و دروغ هم باشد، چقدر میخندند، آن شخص را تحسین میکنند، تشویق میکنند. آری این دروغهای شوخی جزء ابتکارها و هنرها است اما باید دانست که با دروغ جدی فرق نمیکند.
خواستم این نکته را عرض کنم که کم و زیاد حرام تفاوت نمیکند. ربا حرام شده، یکدرهمش هم حرام است، زیادش هم حرام است. سرقت حرام شده، زیادش
«* نماز جلد 3 صفحه 42 *»
هم حرام است، کمش هم حرام است و نوع این امور که الحمدللّه شماها از نوع این آلودگیها منزهید اما تذکرش لازم است. حال مال که امانت الهی در دست انسان است، باید آن را از آلودهشدن به حرام حفاظت کند.
بعد از آنی که حضرت؟ع؟ فرمودند هر کس آن سه امر را ــ یعنی قلب را از غفلت، نفس را از شهوات و عقل را از جهالتها ــ رعایت کند، در دیوان منتبهین داخل است و کسی است که انتباه یافته و اهل توجه به حق متعال شده، بعد اگر اینها را هم رعایت کند: فهو من جملة الصّالحین([35]) تازه داخل در اهل صلاح شده است! ببینید درجات چقدر سخت طی میشود و آنوقت ما چقدر بیفکریم! اینهمه زحمت، اینهمه تلاش که هر کدامش یک عمر میخواهد که انسان تحصیل بکند. بهفرموده آقای مرحوم/ هر کدامش یک عمر میخواهد که انسان بهطور تمرین تحصیل کند.([36]) آنوقت اینها همه دست به دست هم داده و ترقیات همه مربوط به یکدیگر است.
ما تا به درجه منتبهین نرسیم و بعد به درجه صالحین نرسیم، نمیتوانیم درجات بعد را کسب کنیم. اینها هنوز مقدمات نیت صادقه است. وقتی اینها تحصیل شد و انسان از این آفات محفوظ ماند و قلبش از این آفات سالم ماند، آنوقت تازه میتواند نیت صادقه تحصیل کند و بعد به مراتب بعدی برسد. خیلی امر مشکل است! اینطور هم نیست که یکباره در ما روح انسانی را القاء بفرمایند و به ما انسانیت بدهند و همچنین تمام این صفات، خودش خودبهخود حاصل شود؛ این هم که نمیشود. از این جهت در مقام ترقی و تحصیل قرب به درگاه پروردگار کار ما خیلی مشکل است، و در مقابل، اهمال ما هم خیلی زیاد است، گرفتاریهای ما بسیار است.
عرض کردهام عمده مشکل ما در زمینه این ترقیات، نداشتن قُدوه و اُسوهای
«* نماز جلد 3 صفحه 43 *»
است که به او اقتداء کنیم و او را ببینیم و به چشم خود کارهای او را مشاهده کنیم. و خیلی فرق میکند که انسان الگوی خودش را ببیند. در احکام عملیه باید «فقیه» را الگو قرار بدهیم. در طریقت الگو باید «عالم به علم طریقت» باشد که خودش منزه شده باشد و به اقتداء به او و توجه به او، ما هم ترقی کنیم. در حقیقت باید «عارفی» داشته باشیم که وجودش از معرفت پر باشد و الگوی معرفت باشد. حال چون این الگوها را نداریم از این جهت به همین فرمایشاتی که در دست است خدا به همهمان ترحم کند و همه را ترقی مرحمت بفرماید.
پس سلامتی قلب، به حفاظت آن از این آفتها بستگی دارد. و بعد از سالمشدن قلب، آنوقت نوبت میرسد به اینکه انسان میتواند در همه مراتب بندگیش نیت صادق داشته باشد. از این جهت حضرت فرمودند: لانّ سلامة القلب من هواجس المذکورات تخلُّصُ النّیّةِ للّه فی الامور کلِّها سلامتی دل و قلب از این اموری که ذکر شد، از این خاطرههای بد و هواجس یعنی خاطرات، تمایلات و توجهات و مجموعه حالاتی که انسان را از اقبال به خدا باز میدارد، یا تفکرات و خیالاتی که انسان را از اقبال به حق متعال منع میکند. البته همه این امور اصلش غفلت است و از غفلت سرچشمه میگیرد. وقتی قلب از این امور خالص شد، آنگاه همین سلامتی قلب خودش باعث میشود که برای انسان در جمیع امورش نیت خالص پیدا شود.
فرمایشات حضرت را در امر نیت خواندیم تا اینکه فرمودند: ثم النّیّةُ تَبدو من القلب علی قدر صفاءِ المعرفة و تختلفُ علی حسب اختلافِ الاوقات فی معنی قوّتِه و ضعفِه نیت از قلب سرچشمه میگیرد بهمقدار صفای معرفت؛ هر مقدار که معرفت خالصتر و صافیتر باشد، نیت قویتر و سالمتر و خالصتر است و البته بهحسب اوقات، حالت انسان تفاوت میکند. گاهی نیت شدید است، قوی است و گاهی نیت ضعف پیدا میکند و این تفاوت حالت هم به علت این است که انسان در این عالم در معرض عوارض است و این عوارض از ما دست بر نمیدارد. از این جهت اگر گاهی ضعف
«* نماز جلد 3 صفحه 44 *»
نیتی فراهم میشود، نباید اسباب ناامیدی برای انسان باشد و از اموری باشد که انسان را ناامید کند؛ بلکه بهسبب عوارض است که این ضعف پیدا شده است.
اگر معرفتْ صافی و صفایافته است، نیتِ خالص هست، عزم و تصمیم هست؛ اما فعلاً عوارض پیش آمده که قدری شخص را در نیت و عزم بر طاعات ضعیف میکند. در این صورت نباید ناامید شد؛ چون باز وقتی میرسد که این عوارض برطرف شود و نیت به قوت خودش برگردد. پس بهحسب اختلاف اوقات، نیت اختلاف پیدا میکند؛ به این معنی که قوت و ضعف پیدا میکند.
حال نتایجی که ابتداءً بر نیت خالص مترتب است چیست؟ میفرمایند: و صاحبُ النّیّة الخالصة نفسُه و هواه معه مقهورتان تحتَ سلطانِ تعظیمِ اللّه و الحیاءِ منه. اولین اثری که نیت خالص دارد این است که انسان را با جمیع خواستههایش در تحت سلطنت عظمت پروردگار مقهور میکند. یعنی انسان دیگر احساس میکند «کَتبسته» است؛ و برای این بشر طاغی، این خوب حالتی است! برای این بشری که برای هرگونه طغیان آمادگی دارد، این خیلی کمک بزرگی است که احساس کند در تحت تسلط مقام عظمت خدایش مقهور است و خدا به مقام عظمتش بر او مسلط است؛ یعنی در خودش حقارت و ناچیزی و فقر از همه جهات را احساس میکند. خودش را که نگاه میکند میبیند مقهور و مغلوب و کَتبسته است. وقتی که خودش را کتبسته ببیند و احساس کند، او دیگر هیچوقت سرکشی نمیکند، هیچ در مقام طغیان بر نمیآید و چموشی نشان نمیدهد؛ بلکه بهتعبیر فارسی «سربهراه» است و این سربهراهی چه نعمت بزرگی است انسان سربهراه یعنی افتاده و ذلیل و منکسر باشد. پس خود نیت خالص، اولین کار و اثری که در انسان دارد این است.
همچنین انسان را در تحت احساس حیاء و شرم از پروردگار مقهور میکند. وقتیکه خداوند به مقام عظمت خودش بر ظاهر و باطن بنده مسلط باشد، این بنده از خداوند حیاء دارد و حیاء چه نعمت بزرگی خواهد بود! خود حیاء وقتی فکر کنید
«* نماز جلد 3 صفحه 45 *»
میبینید چه نعمت بسیار بسیار بزرگی است که کسی واقعاً احساس کند از خدا شرم دارد. شرم از پروردگار و شرم از اولیاء، چه کمک بزرگی است برای اینکه انسان از معاصی حفظ شود.
بعد نتیجهای که نیت خالص درباره خود انسان و درباره جامعه انسانی دارد این است که میفرماید: و هو مِن طبعِه و شهوتِه و مُنیَةِ نفسِه منه فی تَعَبٍ و النّاسُ منه فی راحة([37]) شخصی که خودش را در تحت سلطنت عظمت الهی مقهور دید و حیاء از پروردگار را احساس کرد، این شخص همیشه در زحمت و تعب است؛ یعنی احساس آزادی نمیکند که هرطور خواست راه برود، هرطور دلش خواست سخن بگوید، هرطور دلش خواست بنشیند و برخیزد و هر کاری دلش خواست انجام دهد. بلکه مرتب خودش را در فشار و کتبستگی احساس میکند که نمیتواند بهخواست خود یکقدم بردارد. انسان مقهور چقدر احساس تعب میکند، چقدر خودش را در ناراحتی احساس میکند و همیشه ناراحت است!
این ناراحتی برایش لازم است، این احساس تعب برای انسان لازم است؛ بیابد که آزاد نیست، بنده است؛ مختار نیست که هر طور خواست، باشد؛ چنین نیست. باید در اطاعت و بندگی باشد و آنطوری که میخواهند باید باشد.
از این جهت نسبت به طبعش، نسبت به شهواتش، نسبت به خواستههای نفسانیش مرتب در تعب و در زحمت است. خودش در زحمت است اما جامعه از او راحتند، آسیبش به جامعه نمیرسد و به جامعه صدمه نمیزند؛ چون ما بیش از آن مقداری که برای خودمان هستیم، برای جامعه هستیم. جامعه حال یا جامعه کوچک باشد مثل خانواده و محیطهای معاشرتی و یا بهطور کلی جامعه بشری. پس جامعه از او راحت خواهند بود اما خودش در تعب است. معلوم است؛ نوع گرفتاریهایی که میبینید مردم به آنها گرفتار میشوند، بهواسطه همین است که به آداب دین مؤدب
«* نماز جلد 3 صفحه 46 *»
نیستند، به آداب انسانی مؤدب نیستند. خودشان در فشار و جامعه هم در فشار و زحمت و گرفتاری. همه اینها از این امر سرچشمه میگیرد.
پس اینها آثار همین نیت صادقه است و مطابق فرمایش امام؟ع؟، نیت صادقه اولین قدمی است که انسان برای تخلیص عبادات باید آن را تحصیل کند که وقتی این نیت صادقه را تحصیل کرد میتواند مفترضات و سنن را از آفاتشان حفظ کند و در این صورت است که عبادات به امنیت و سالمبودن و خالصبودن از آفات و دوام پیداکردن نزدیکتر خواهند بود و وقتی که این امنیت پیش آمد، سَلِمَ لک فرضُک و سُنّتُک آنوقت فرائض سالم میماند و سنتها سالم میماند. وقتی نمازهای واجب و نمازهای نافله سالم ماند، فانت انت اینجا جایی است که انسان میتواند دیگر احساس کند که ترقی کرده، برای خودش قدمی برداشته و توانسته به مقام بندگی نائل شود. فانت انت تو بنده هستی و میتوانی معنی بندگی را درک کنی و لذت عبادت را بچشی؛ عبودیت در اینجا برای تو لذتبخش خواهد بود.
بعد میفرمایند: و احذَر اَنتَطَأَ بِساطَ مَلِکِک الّا بالذُّلِّ و الافتقارِ و الخشیة و التعظیم اینجا جایی است که دیگر غرور و عُجب پیدا نکنی. بعد از تحصیل این نیت صادقه و این سلامتی عبادات از این آفتها، این ترقی را از خودت مدان؛ نکند با این حالت بخواهی در بساط پادشاه و مالک خودت وارد شوی؛ حال با غرور، با عُجب و اینکه مثلاً چیزی داری، ثروتی تحصیل کردهای و به هرحال سرمایهای داری. مبادا اینها را از خودت بدانی؛ بلکه در کمال این ترقی، قدم بگذار اما با ذلت و افتقار و احساس بیچیزی. یعنی بدان که اگر برایت چیزی هست، از خدا است.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 47 *»
مجلس 4
(سهشنبه 4 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 26/11/72)
t حضرات محمد و آلمحمد؟عهم؟ مظاهر انوار عظمت و جلالت خدا هستند
t خضوع ملائکه
t برای ملائکه تکامل نیست
t خضوع معصومان ما؟عهم؟ و انبیاء و اوصیاء
t عبادات ناقصان
t نمونهای از عُجب
t عبادات مخالفان
t قاعده کلّی درباره نتیجه خضوع
t خضوع موسی بن عمران
t خضوع کوه طور
t کارهای خدا بهواسطه اقتضاءات خلق است
t امام عصر؟عج؟ عبد حقیقی خدا است
«* نماز جلد 3 صفحه 48 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
تصحیح و تنقیح در مورد نمازهای واجب و نافلههای یومیه ــ که اینها برای جمیع فرائض و سنن، اصل شناخته شدند ــ به این شد که حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: داوِم علی تخلیص المفترضات و السنن. و معلوم شد که خالصکردن نمازهای واجب و نافلهها از آفات، برای این است که اگر این فریضهها و این سنتها برای انسان سالم بماند، تمام فرائض و سنن هم بهبرکت اینها سالم است و قبول است؛ به جهت اینکه فرمودند اینها نسبت به سایر اعمال و طاعات اصلند.
به این عبارت رسیدیم که امام؟ع؟ فرمودند: و احذَر اَنتَطَأَ بِساطَ مَلِکِک الّا بالذُّلّ و الافتقار و الخشیة و التعظیم حذر کن، بپرهیز از اینکه در بساط پادشاه خود یا مالک خود قدم بگذاری مگر با حالت ذلت و مسکنت و حالت افتقار و فقر و ترس از خداوند و تعظیم مقام خداوندی.
در تحصیل این مقام شرط است که انسان متوجه انوار عظمت و انوار جلالت و قدرت پروردگار باشد که البته بهبرکت فرمایشات بزرگان+ برای ما معلوم است که خداوند برای این انوار خود مقاماتی قرار داده و در آنها به این انوار ظاهر شده که محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشند البته با توجه به مقام نورانیت ایشان، که آن مقام نورانیت تفاوت نمیکند که ما ایشان را ببینیم یا نبینیم، حدود و خصوصیات خلقت ظاهری ایشان را بدانیم یا ندانیم، شهود بکنیم یا نکنیم. آن مقامات نورانیت که اصل مقصد است و تمام این فرمایشات به آن مقامات مربوط است، آنها برای ایشان در همه حال ثابت
«* نماز جلد 3 صفحه 49 *»
است چه غایب باشند یا ظاهر باشند. سن مطهرشان، خصوصیات ظاهرشان، قد و قامتشان، اینها هیچ تفاوت نمیکند؛ به این معنی که در توجه به ایشان، حتماً شناخت ظاهری و دیدن ظاهری ایشان لازم باشد. نه، لزومی ندارد؛ این خصوصیات ظاهر ملاک نیست و چهبسا بهحسب ظاهر با يکدیگر تفاوتهای زیادی داشته باشند.
مثل اینکه حضرت باقر صلواتاللّهعلیه بسیار سَمین بودند([38]) و به قول عربها «متین» بودند. چون عربها چاق را متین میگویند یعنی متندار و پرقطر. و حضرت زینالعابدین صلواتاللّهعلیه بسیار نحیف بودند، خیلی ضعیف بودند.([39]) کاملاً خلاف هم. رسولخدا صلوات اللّه و سلامه علیه و آله شکم مبارکشان فرورفته بود بهطوری که احساس میشد گویا به پشتشان چسبیده است.([40]) اما امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بهعکس بودند و شکم مبارکشان از سینه جلوتر بود و آن حضرت را «بطین» میگفتند.([41]) با اینکه آن بزرگوار خوراکی نداشتند. معلوم بود این از جهت خوراک نبود که چون زیاد میخوردند بطین باشند. خوراکشان که معلوم است چه بود و چقدر بود. به خوراک احتیاج نداشتند که از بابت خوراکخوردن این حالات برایشان باشد.
همچنین امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه «اَنزَع» یعنی اَصلَع بودند. رسولخدا؟ص؟ موهای مبارک سرشان وافِر بود([42]) یعنی پر بود؛ تمام قسمتهای سر پر مو و مویشان هم خیلی وفور داشت که بهاصطلاح میگوییم خیلی پرپشت بود؛ اما حضرت امیر؟ع؟ اصلع بودند.
این خصوصیات و این اختلافات بهحسب ظاهر بوده و بهحسب تعینات مقام کلی که داشتند، این خصوصیات لازم هم بوده است. این مقامات کلیه اقتضاء
«* نماز جلد 3 صفحه 50 *»
میکرده که ظاهر ایشان مبیِّن آن مقاماتی باشد که به آن مقامات و تعینات ظاهر شدهاند، همانطور که اسامی مبارکه ایشان گویای مقامات و شئوناتشان است. خصوصیات زندگانیشان، در چه زمانی ولادت پیدا کنند، در چه زمانی از دنیا بروند، نحوه رفتنشان از دنیا چگونه باشد، حتی ازدواجشان، تمام این امور درباره این بزرگواران کلیت داشته است و این ظواهر خلقتشان هم اینچنین است.
پس در مورد توجه به ایشان و شناخت مقامات نورانی ایشان، ظاهرشان ملاک نبود و این خصوصیات در مقامات نورانیت ایشان هیچ دخالتی نداشت مگر اینکه علائم و نشانههایی بود که به شئوناتشان مربوط میشد.
پس در حالی که انسان در مقام تخلیص عبادات برآمده، باید به سلطنت و عظمت و قدرت پروردگار توجه داشته باشد که در این بزرگواران ظاهر شده است و ایشانند آن سطوت و عظمت و قدرت خداوند که خدا به ایشان خود را به این شئونات و مقامات شناسانیده است و البته هرکس شناخت، خواهنخواه برای او خوف و خشیت و این حالات دست خواهد داد. اللّهم مَن ذا یَعرِفُ قَدرَک فلا یَخافُک؟! کیست که به قدرت پروردگار علم پیدا کند و قدرت او را بشناسد و بداند و نترسد؟! و مَن ذا یَعلَمُ ما انت فلا یَهابُک؟!([43]) کیست که بداند تو در مقام سطوت و جلالت و عظمتْ کیستی و هیبت تو در دل او نباشد و برای او ترس از مقام قدرت تو نباشد؟!
ملائکه به جهت اینکه در آنها جنبه اختیار ضعیف است و خداوند به اینطور به انوار عظمت و قدرت و هیبت و سلطنت خود برای آنها ظاهر شده، آنها مثل شهوات، تمایلات و نفسانیات ما مانعی ندارند که جلو دیدن این انوار را بگیرد؛ آنها انوار سطوت و قدرت و عظمت خدا را مشاهده و شهود میکنند. از این جهت روایات زیادی درباره خضوع و خشوع ملائکه در برابر هیبت الهی و عظمت الهی داریم که ملائکه بهحسب ظهور همین قدرت، حالاتی دارند و بهمقدار تجلی همین عظمت،
«* نماز جلد 3 صفحه 51 *»
حالات آنها متفاوت شده. این حالات را ائمه؟عهم؟ در روایات ذکر فرمودهاند.
بعضی از ملائکه آنچنان هیبت بر آنها مستولی است که به تعبیری که از عالم ما میشود آورد و در عالم ما مناسبت دارد، اینها همیشه چشمشان پایین است و از وقتی که آفریده شدهاند چشم بلند نکردهاند و بهطرف بالا چشم ندوختهاند. همیشه از هیبت، چشمشان فرو افتاده است و معلوم است که وقتی انسان حیائش شدید و حُجبش زیاد باشد، این شخص همیشه چشمش پایین است، چشمش را بلند نمیکند، بهطرف بالا نمیآورد، بالا را نگاه نمیکند. حال گاهی این ملائکه را برای ما اینطور توصیف فرمودهاند که از شدت هیبت و ترس از جلالت پروردگار، اینها چشمشان همیشه فروافتاده است و بهطرف بالا چشم بلند نمیکنند. بعضی از ملائکه را میفرمایند که اینها از شدت خضوع و خشوع، همیشه در سجده هستند که هیچگاه از سجده سر بلند نمیکنند. بعضی از ملائکه در حال رکوعند که نه سجود میکنند و نه قیامی دارند. بعضی از ملائکه در حال قیامند که هیچگاه رکوع و سجودی ندارند و حالت هیبت، آنها را به همان حال نگه داشته است که عرفاء از این حالات به «هَیَمان» تعبیر میآورند که ملائکه در یکچنین حالاتی هستند و یکوقتی این بحث را داشتیم. در مباحثی که برای کتاب مبارک «شرحالزیاره» بهعنوان مقدمات و پیشگفتار داشتیم، آنجا به این مطلب اشاره شد.
این حالاتی که در روایات و در فرمایشات رسیده و مخصوصاً امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه در شرح حال ملائکه و خصوصیات ایشان بیان فرمودهاند که این حالات برای ملائکه هست،([44]) اینها نیست مگر به مقدار ظهور انوار سطوت و انوار عظمت خداوند برای ایشان؛ و چون ملائکه مثل ما گرفتار هویٰ و هوس و شهوات و تمایلات نیستند، همیشه این انوار برایشان ظاهر است. به همان مقدار که برایشان ظاهر است، همیشه ظاهر است.
«* نماز جلد 3 صفحه 52 *»
ظاهراً هم بیش از این برایشان ترقی نیست. چون وجودشان خیلی محدود است و در آنها اختیار خیلی ضعیف است، از این جهت تغییر چندانی برایشان نیست مگر بهحسب همان طریق استکمال کونیه که خواهنخواه همان افاضات دائمه است که خلق بهبرکت این افاضات رو به ترقیات ذاتیه هستند که از آن به «حرکت جوهریه» تعبیر آورده میشود بنا بر قول صحیحی که مشایخ عظام+ دارند که همان استکمال در مراتب ذاتی باشد باز هم به استمداد خلق و امداد الهی؛ نه آنطوری که «ملاصدرا» حرکت جوهریه را تفسیر و توجیه میکند به اینکه ترقی از مراتب ذاتیه بیشتر شود و شیء در نوع و حقیقت خود به امر دیگری و شیء دیگری و حقیقت دیگری مبدل شود. آنطوری که او و طرفدارانش در مورد حرکت جوهریه میگویند، استکمالی را در نظر میگیرند که تبدل حقیقت است؛ مثل نفس که براساس همین حرکت جوهریه درباره آن میگویند: «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است. نه، این چنین نیست. بلکه مراد از ترقیات ذاتیه و یا حرکت جوهریه براساس مبانی صحیحی میباشد که شیخ مرحوم/ بیان فرمودند و سایر مشایخ+ شرح کردند.
پس اگر انوار سطوت و جلالت و عظمت ظاهر شد، خواهنخواه خوف و خشیت زیاد میشود. در مورد ملائکه به این شکل است که اجمالاً عرض شد. و ما میبینیم خداوند به این انوار خود در قلوب اولیائش ظاهر شده است. ابتداءً برای محمد و آلمحمد؟عهم؟، سپس برای انبیاء؟عهم؟ و بعد برای اوصیاء و صاحبان مقام کمال، خداوند به این انوار خود ظاهر شده است و بهواسطه ظهور همین انوار است که این بزرگواران در مقامات خودشان در مقام خضوع و خشوع برآمدهاند و به درگاه خداوند اظهار خضوع و خشوع دارند.
عبادت رسولالله؟ص؟ و اینکه آن بزرگوار در عمل به این قاعده و دستور چگونه بودند معلوم است؛ و احذَر اَنتَطأ بساط مَلِکک الّا بالذّلّ و الافتقار و الخشیة و التّعظیم. آیا بندهای مثل عبادت رسولخدا؟ص؟ عبادت کرده است؟ یا بگوییم آیا اگر جمیع
«* نماز جلد 3 صفحه 53 *»
بندگان از اولین و آخرین در تمام طول مدت خلقت عبادت کنند، عبادتشان به یکلحظه عبادت رسولالله میرسد؟ آن بزرگوار چه خشیتی، چه احساس ذلت و مسکنت و افتقاری در دربار خدا و درگاه خدا داشتند! نمونههایی رسیده و خود قرآن هم به این مطلب تصریح فرموده که شدت خضوع و خشوع حضرت چقدر بوده است که آنقدر روی انگشتان پا به عبادت ایستادند که پاهای مبارک حضرت ورم کرد. آن بزرگوار آنچنان مشقت در عبادت را بر خود هموار فرموده بود که بهتعبیر خودمان گویا خداوند دلش به حال رسولخدا؟ص؟ سوخت و این آیه را نازل فرمود: بسم اللّه الرحمن الرحیم، طه؟ص؟ ماانزلنا علیک القرآن لتَشقیٰ([45]) ما این قرآن را که بر تو فرستادیم، به این منظور نبود که تو خودت را به اینهمه مشقت بیندازی. گویا خداوند بیش از این راضی نشد که پیغمبر اینقدر صدمه ببینند و اینقدر در عبادت مشقت ببینند؛ تمام پاهای مبارکشان ورم کرده بود! دستور داده شد که طبق این آیه شریفه قدری تعدیل بفرمایند. همچنین عبادات امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه هم که معلوم است.
حضرت سجاد؟ع؟ بعد از حادثه کربلا به عبادت مشغول بودند و کارشان عبادت و گریهکردن بود بهطوری که خود خاندان رسالت و باقیماندگان از ذراری امیرالمؤمنین؟ع؟ و فاطمه زهرا؟سها؟ دلشان بر حضرت سوخت و میدیدند که گویا حضرت از شدت عبادت مُشرف بر فوتند. فاطمه دختر امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه آمدند پیش جابر که شما از صحابه رسولخدا؟ص؟ هستید. یادگار رسولخدا در میان ما، حضرت سجاد هستند اما آنچنان عبادت حضرت شدید است که ما بر جان آن بزرگوار میترسیم، شما بیا و از حضرت بخواه که قدری ملاحظه جان خود را بفرمایند؛ چون هم امام؟ع؟ به جابر توجهی داشتند و هم جابر حرمتی داشت و هم بهواسطه صحابه رسولالله؟ص؟ بودن بر این بزرگواران حقی داشت و بهعلاوه اهل محبت و مودت بود. جابر وقتی خدمت حضرت شرفیاب شد، نشست و مطلب را عرض کرد. در
«* نماز جلد 3 صفحه 54 *»
پاسخ، حضرت از عبادات رسولالله؟ص؟ برای او گفتند و فرمودند من تا زنده باشم از رسولالله؟ص؟ و امیرالمؤمنین؟ع؟ پیروی خواهم کرد.
روزی هم حضرت باقر؟ع؟ بر حالت آن بزرگوار گریان شدند. حضرت به امام باقر؟ع؟ دستور فرمودند که آن کتاب را بیاور. کتابی بود در شرح عبادات امیرالمؤمنین؛ حال به بیان کی بوده؟ چهکسی املاء کرده؟ چهکسی نوشته بوده؟ برای ما معلوم نیست. همین اندازه فرمودند کتاب را بیاور و از عبادات امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه خواندند و حضرت باقر؟ع؟ گوش میکردند. امام سجاد مقدار کمی از عبادات امیرالمؤمنین را خواندند؛ سپس بسیار ناراحت شدند و فرمودند: مَن یَقویٰ علی عبادة علی بنِ ابیطالب؟ع؟؟! چهکسی بر انجام عبادت آن بزرگوار توانایی دارد؟! کیست که بتواند عبادتی مثل عبادت علی؟ع؟ داشته باشد؟!([46]) حضرت سجاد با آن حال و با آن وضع اینطور فرمودند و به جابر فهماندند که من در مقابل عبادت رسولاللّه؟ص؟ و امیرالمؤمنین؟ع؟ کاری نکردهام.
آن عبادتها با آن وضعی که داشتند، آن خشوعها، آن از حال رفتنها و از هوش رفتنها و روی زمین افتادنها نیست مگر برای ظهور انوار عظمت الهی که همان حقائق مقدسه خودشان بود که برای ایشان جلوهگر میشد. همچنین انبیاء؟عهم؟ در مقام خودشان چه عبادتها داشتند، چه خضوعها و خشوعها به درگاه خدا اظهار میکردند، در راه بندگی چه زحمتها متحمل میشدند و چه مشقتها میکشیدند! بعد از ایشان هم نوبت اوصیاء و اولیاء است.
آنوقت در یکچنین دستگاهی با این عظمت و جلالت و با یکچنین عبادتکنندگانی با چنین عبادتهایی، واقعاً چقدر جای شرم است که خدای نکرده از میان ما ناقصین بدبخت بیچاره مسکین، به دو رکعت نماز یا به یکروز روزه و یا یک حج کسی عُجب کند و فخر کند و مباهات نماید و بخواهد برای خدا ناز
«* نماز جلد 3 صفحه 55 *»
داشته باشد و به این عبادات سر و پا شکسته برای اولیاء خدا کرشمه داشته باشد! که اصلاً به اینها عبادت نمیشود گفت! کجای اینها عبادت است؟!
خدا گواه است ما یک صورت ناقصی را انجام میدهیم؛ اولاً چطور میتوانیم اسم این را عبادت بگذاریم و بعد هم به اینها عجب کنیم و در میان بندگان خدا و در میان دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ فخر بفروشیم و سرمایه عزتی برای خود حساب کنیم، سرمایه کرامت برای خود حساب کنیم، انتظار داشته باشیم که بهواسطه همین امور دیگران نزد ما خاضع و خاشع و متواضع باشند و ما را اینطور حساب کنند که از بندگان مقرب هستیم! چرا ما را احترام نمیکنند؟! چرا آنطور که ما میخواهیم با ما رفتار نمیکنند؟! مرتب اینطور حالات ــ خدای نکرده ــ برای ما پیدا شود.
نقلی قبلاً در جایی دیدهام، درست است یا درست نیست و از کیست نمیدانم؛ حال به ذهنم خورد میگویم: یکی از انبیاء یا از اولیاء و یا از عبّاد، چون در میان بنیاسرائیل عبّاد خیلی بودند و این رسم بود، دأب بود که خودشان را بهطور کلی برای عبادت فارغ میکردند و نامشان عابد میشد و این خصوصیت را پیدا میکردند؛ حال یا در مَغارهها (غارهای کوهها) زندگی میکردند یا کنار جنگلها یا کنار شهرهای دوردست و خارج از شهرها، به هرحال در جاهایی که برای عبادت مناسب میدیدند و خلوت بود، فقط به عبادت میپرداختند. ظاهراً یکی از اینها بوده نه از انبیاء، و عبادت میکرده و از حالات خودش خیلی اظهار خوشحالی و رضایت میکرده که خوب حالی است که من دارم! این انزواء، این خلوت و فقط عبادت و بندگی، حالِ بسیار خوبی است که خدا به من داده است!
آنوقت خداوند میخواهد تفضل کند و نجاتش بدهد. شاید حُسن حالی در او بوده؛ و خدا کند انسان هرچه هم بد باشد و بد شود، ولی در آن گوشههای وجودش یک حُسنی، صلاحی، خیری باشد که بالاخره رهایش نکنند و برای همان خوبیهایی که در یکگوشه وجودش هست نگهش دارند. این خیلی خوب است. از این جهت باید
«* نماز جلد 3 صفحه 56 *»
همت داشته باشیم که لااقل سابقههای خیری برای خود درست کنیم؛ گاهگاهی در موارد و جاهای خودش حسن نیتی بهکار ببریم، خلوصی بهکار ببریم و فقط خدا و رضای خدا را در نظر بگیریم. در گوشههای زندگی پیش میآید که یکچنین ذخیرههایی جابهجا قرار بدهیم که اگر یکوقتی کارمان خیلی سخت شد و از چشم خدا افتادیم، آن گوشهها، آن ذخیرهها و آن گنجینهها کار خودش را بکند. از کسانی نباشیم که مَن لمتَسبِق له العنایةُ منک.([47]) اینطور نباشیم که اصلاً هیچ سابقه خیری در ما نباشد که وقتی اولیاء خدا بر ما مشرف شوند بگویند این شخص در هیچجای وجودش خیری دیده نمیشود که در گوشهای از زندگیش، بهطرف ما قدمی برداشته باشد و یا برای ما بوده باشد. بلکه سعی کنیم که وقتی به ما نگاه کنند، این سوابق حداقل یکیدوتایی باشد که انشاءاللّه دستمان را بگیرند.
حال این شخص همینطور بوده؛ حتماً برایش جاها و قسمتهایی بوده که خداوند بهسبب آنها خواسته از این حال عُجب و رضایتِ از خود و خشنودی از خود و بهچشمآمدن این حالات، او را نجات بدهد. خداوند خزائنش را بهروی چشم او باز میکند تا مقداری که میتوانسته ببیند که ببین ما چقدر اعمال مقبوله داریم! ببین ما چقدر طاعات مقبوله داریم که از اولیائمان قبول کردهایم و در این خزائن برای آنها ذخیره میکنیم. ببین اصلاً ما به عبادت تو احتیاج داریم؟! حال اگر ما عبادت هم بخواهیم، نوکری و خدمت هم بخواهیم، ببین، نگاه کن، خودت ببین.
این بیچاره وقتی به این خزائن نگاه کرد و آن اعمال مقبوله را با آن نورانیت و جلالت مشاهده کرد، شرمنده شد و سرش را پایین انداخت؛ فهمید که عباداتش اگر به درگاه پروردگار قبول نشود ارزشی ندارد و خود اینها اصلاً قابل سنجش نیست. آنگاه خداوند اعمال خودش را نشانش داد که «هباء منثور» است؛ چون خالص نیست، همراه با عُجب است، همراه با رضایت و خشنودی از خود است، خودخواهی است،
«* نماز جلد 3 صفحه 57 *»
نفس راضی است، اصلاً نفسانی است و پوچ پوچ است.
امام صادق؟ع؟ درباره کسانی که تابع ولایت اولیاء نیستند و براساس ولایت عمل نمیکنند میفرمایند روز قیامت اعمال اینها را میآورند. ابتداءً که در صحرای محشر این اعمال را میآورند، لاَشدُّ بَیاضاً من القُباطی([48]) یعنی همه اینها را فرض کنید که مثل یک گلوله بزرگ پنبه، سفیدِ سفید است. یک نماز، یک روزه و همینطور، همه سفید که کنایه از این است که شخص آنقدر از عبادت خودش خوشش میآمده که کاملاً سفید یعنی نورانی، خوب و تمیز است مثل قُباطی یعنی مثل پارچههایی که سفید میزند و درخشان است. بعداً خداوند حقیقت اینها را به آنها نشان میدهد و یکباره همه اعمال را میبینند که مثل این ذرات پراکنده از هم متلاشی شد، هیچ و پوچ، منتشر در هوا. میفرماید: فجعلناه هباءً منثوراً.([49]) همینطور پراکنده و بیارزش. آن مخّ و حقیقتش را برای آنها آشکار میکنند.
حال این بیچاره هم وقتی اعمالش را دید که به این شکل است، هیچ و پوچ و توخالی است، خیلی شرمنده شد و توبه کرد. به او خطاب شد که این توبه و ندامت تو و این شرمندگی تو از اعمالت، نزد ما ارزشش خیلی بالاتر است و اصلاً این برای ما ارزش دارد نه آن کارهایی که تا به حال فکر میکردی عبادت ما است. آن اِرضاء نفس و خواسته خودت بود، نفست از آن خوشحال بود. همین شرمندگی تو از اعمالت برای ما و به درگاه ما ارزشش خیلی بالاتر است.([50])
«* نماز جلد 3 صفحه 58 *»
پس قدمگذاردن در بساط پادشاه و مالک حقیقی یعنی خدای متعال باید با ذلت و احساس افتقار و خشیت و تعظیم همراه باشد. از مجموعه آیات و روایات برمیآید که تمام مقامات معنوی و تقرباتی که برای بنده حاصل میشود، به ذلت و انکسار آن بنده بستگی کامل دارد که اگر حالت ذلت در درگاه خدا و انکسار و احساس افتقار در برابر عظمت خدا نباشد، هیچ مقام و تقرب و معنویتی برای بنده حاصل نخواهد شد. خداوند چنین تقربی را از محالات در حکمت خود قرار داده است.
این فرمایش به تعابیر مختلف رسیده که مشهورترین تعابیر همین است که در روایات میفرمایند: مَن تواضعَ للّه رفعه اللّه([51]) کسی که برای خدا تواضع و خضوع داشته باشد، خداوند او را رفعت میدهد. این فرمایش، یک قاعده کلیه است. در مقابل، کبر است که باعث خواری و سقوط از مقامات معنویه است.
درباره این مطلب خیلی فرمایشات داریم. میفرمایند موسی؟ع؟ که به رسالت مبعوث شد، خداوند به او فرمود ای موسی میدانی برای چه من تو را به رسالت مبعوث کردم؟ عرض کرد نه نمیدانم. خداوند فرمود بهعلت خضوع و خشوعی که به درگاه ما داشتی. از جمله خضوع این بزرگوار به درگاه پروردگار، «تَعفیر جَبین» بود که آن حضرت پیشانیش را زیاد بر خاک میگذاشت؛ پیشانیش را مخصوصاً دو طرف پیشانی را بر خاک میگذاشت.([52]) البته بهطور ظاهر نوعاً همه این کار را انجام میدهند ولی این خضوع همراه بود با همان ذلت و افتقار و مسکنت واقعی و حقیقی که در آن بزرگوار بود بهواسطه تجلی انوار عظمت خدا که در دل مقدسش افتاده بود.
این نقل هم رسیده که قبل از آمدن موسی؟ع؟، خداوند به یکی از انبیاء گزارش میداد که من رسولی را خواهم فرستاد که او موسی پسر عمران است. خداوند برای آن پیغمبر خصوصیات موسی را بیان میفرمود. از جمله اینکه من او را به مقام
«* نماز جلد 3 صفحه 59 *»
«کلیماللّهی» برمیگزینم؛ یعنی بدون حجاب و بدون واسطه، خودم با او سخن میگویم که موسی را به این اعتبار «کلیماللّه» گفتند.([53]) از جمله فرمود این سخنگفتن من با او در کوهی است و در آن کوه این مکالمه انجام میشود و هیچیک از انبیاء تا زمان او، به این شرافتْ مشرّف نشدهاند و من هیچ پیغمبری را به این کرامت تکریم نکردهام که خودم با او بدون واسطه سخن بگویم. که البته به برکت فرمایشات بزرگان دین+ میدانیم مراد این نیست که ذات مقدس خداوند سخن گفته باشد؛ بلکه ایجاد سخن میفرماید بدون واسطه، یعنی دیگر جبرئیل و سایر ملائکه در کار نبودند.
سایر انبیاء، مَلَک به آنها وحی را میرساند؛ حال یا در دلشان القاء میشد یا همانند صدای زنجیری بود مثل اینکه یکزنجیر را در طشت بیندازند؛ کوَقْع السِّلسلة علی الطَّست([54]) که در احادیث رسیده است. بعضی از وحیها به انبیاء به این شکل بود که در گوششان صدایی پیدا میشد و این صدا مثل واقعشدن و قرارگرفتن زنجیر درون طشت بود که صدایی میپیچد. مخصوصاً اگر آن طشت مسی و یا برنجی باشد و یکدفعه زنجیری را در آن بیندازند، یکدفعه صدا میکند و با طنین است. در روایات معصومین؟عهم؟ یکچنین تشبیهاتی برای وحیها رسیده است.
اما مقام موسی را خداوند فرمود که مقام کلیماللّهی است و من خودم بدون هیچگونه واسطهای با او سخن میگویم و این سخنگفتن روی کوهی خواهد بود.
این خطاب را که خداوند به آن نبی فرمود، تمام کوههای عالم این خطاب را شنیدند و همه آنها پیش خودشان اینطور حساب کردند که آن کوه من هستم. هر کسی از خودش راضی بود و هرکدام میگفتند آن کوه، من باید باشم؛ چون به خودم که نگاه میکنم میبینم این قابلیت را دارم. مگر کوه چیست؟! من هم کوه هستم. تمام کوهها این احتمال را دادند و خودشان را برای این موقعیت لایق و قابل دیدند.
«* نماز جلد 3 صفحه 60 *»
اما کوه «طور» از جهت اینکه کوهی بود که بهحسب ظاهر حقیر و کوچک بود، خود را هیچ لایق آن عنایت ندید. همچنانکه کوه «اُحُد» هم که انتخاب شده برای تشبیهات و مثالهایی که ائمه؟عهم؟ میفرمایند، از همین جهت است. خداوند روزی کند که شهداء احد و مخصوصاً حضرت حمزه سید شهداء احد و آن مشاهد مشرّفه را در کنار آن کوه زیارت کنیم. وقتی انسان آنجا میایستد، از این فرمایشات یادش میآید. عجیب است! بالنسبه به کوههای سنگی درشت بلند و عجیب و غریب مثل کوههای اخلمد و کوههای بلندتر در جاهای دیگر، این کوه خیلی کوچک است. کوه اُحُد از بس کوچک است، طوری است که اصلاً نمیتوان به آن کوه گفت؛ یکتپه است. اما ائمه ما؟عهم؟ هرگاه خواستهاند به عظمت و بزرگی چیزی مثل بزنند فرمودهاند: کجبل اُحُد.([55]) این کوه که بهحسب ظاهر کوچک است! مگر این کوه چقدر است که ائمه نوعاً به جبل احد تشبیه میفرمایند؟! مگر در عالم کوه کم است؟! در عالم، کوه بزرگ و بلند بسیار است. حتماً از تواضع این کوه است؛ چون این کوه واقعاً از نظر وضع باطنی، موقعیتی دارد.
حال کوه طور هم دید همه کوهها این عرض اندام را دارند و همهشان به خود میبالند و خودشان را برای این مقام قابل میدانند. این کوه که به خودش نگاه کرد، گفت من که قابل این مقام نیستم، چرا بیجهت درباره آن فکر کنم؟! از بس احساس حقارت کرد و احساس خواری نمود که من کجا و مکالمه خدا با آن پیغمبری که خدا میگوید بعد از این میآید که از اولوا العزم است و این موقعیت را دارد کجا؟! خدا که از حال بندگانش آگاه است؛ تا این حالت برای کوه طور دست داد، خداوند او را برای موسی؟ع؟ انتخاب فرمود.([56]) چون میدانیم کارهای خدا که مثل کارهای بندگان نیست؛ همه حسابشده است. و کوه طور برای مناجات موسی انتخاب شد
«* نماز جلد 3 صفحه 61 *»
همچنانکه کوه «ساعیر» برای مناجات عیسی؟ع؟ انتخاب شد و کوه «فاران» برای مناجات رسولالله؟ص؟ و تجلی خدا برای این بزرگوار برگزیده شد.([57])
اینها معلوم است که حسابی در کار است و بیجهت نیست. کارهای الهی سبب میخواهد و همه مطابق اقتضاءات و خواهش خود خلق است و اسبابی است که در خود خلق فراهم میشود نه اینکه اقتضاء از ناحیه حق متعال باشد. خداوند منزه است از اینکه اقتضائی در او باشد و همینطوری، روی خواست ذاتی، کوه طور را برای این مقصد انتخاب کند. نه، اینچنین نیست. خدا منزه است از اقتضاء و خواهش و خواستهها؛ بدون سبب و اقتضاء خلقی کاری نمیکند. پس سببی در خلق پیدا میشود، اقتضائی در خلق پیدا میشود، آنگاه این انتخابات و این عنایات دست میدهد. گزینش الهی در هر امری و در هر وضعی براساس همین اقتضاءات خلقی است. بهاصطلاح، گُتْره و گزاف و همینطوری نیست. اقتضائی هم که در ذات مقدسش نیست. پس خواهنخواه برگشت امور به این است که اقتضاءات در خلق باشد.
حال وقتیکه میبینیم امر اینچنین است و باور داشتیم که چنین است، آنگاه ما تا اسباب را فراهم نکنیم، اقتضاءات را فراهم نکنیم، چه انتظاری داریم؟! چه نورانیتی طلب میکنیم؟! چه تقربی میطلبیم؟! باید این نکته را استشعار و درک کنیم و سعی کنیم در تحصیل روح ذلت، روح انکسار، روح خواری و واقعاً شکستگی نفس. نه اینکه بهظاهر شخص این حرفها را بزند، اسم تواضع را ببرد و این کارها را داشته باشد، اما قلبش از ذلت و انکسار خبر نشود. باید اصل، باطن باشد، از باطن به ظاهر بیاید. میفرمایند اگر کسی تواضع ظاهرش از تواضع باطنش بیشتر باشد ــ در نماز و یا غیر نماز، ــ این شخص منافق است، این شخص ریاکار است.([58]) معلوم است باید هر مقدار تواضع که در ظاهر بدن است، از دل سرچشمه بگیرد. اصل، متواضع باشد،
«* نماز جلد 3 صفحه 62 *»
ظاهر هم بهمتابعت دل و باطن، تواضعی و ذلتی داشته باشد؛ و واقعاً این حالت فراهم نمیشود مگر به توسل و توجه به وجود مبارک امام زمان صلواتاللّهعلیه و عجل اللّه فرجه الشریف. انسان هرچه بیشتر متوجه حضرت باشد، حالت خضوع و خشوع و ذلت و انکسارش زیاده میشود. چون میدانیم که عبد حقیقی، او است و مظهر عبودیت و حقیقت عبودیت، او است. راه نزدیکش وجود مبارک حضرت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه است که میبینید تا به حضرت توجه میکنید، برایتان خضوع پیدا میشود و خشوع فراهم میشود؛ علتش این است که آن حضرت اصل عبودیت است.
حال در میان ما، حجت خدا، ولی خدا و امام عصر صلواتاللّهعلیه، میدانیم که عبد حقیقی است. امروز در روی زمین، خدا را عبدی بهحقیقت عبودیت نیست مگر وجود مبارک حضرت مهدی صلوات اللّه و سلامه علیه. پس همین توجه به او و انس با او، بهترین سبب و وسیله برای پیدایش خضوع و خشوع و ذلت در دل ما است. این مطلب قطعی است و در آن هیچ شکی نیست. هرچه این توجه شدیدتر باشد، آن انکسار بیشتر پیدا میشود؛ قرار خدا بر این است.
بزرگان ما+ در فرمایشات خود میفرمایند تو اگر در تمام عمر به خورشید پشت کرده باشی اما یکآنْ به خورشید رو کنی قطعاً روشن میشوی.([59]) حال ما همه عمر را به استکبار گذراندیم، به خود آن بزرگوار سوگند اگر یکلحظه به آن بزرگوار؟ع؟ توجه کنیم، قطعاً نور توجه و انکسار در همین دلهای سیاه از معاصی ما منعکس میشود از بس آن بزرگوار نورانی و مبارک هستند!
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 63 *»
مجلس 5
(چهارشنبه 5 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 27/11/72)
t در عبادت باید ظاهر را از ریاء و باطن را از قساوت خالص کرد
t نماز مناجات با پروردگار است
t واسطههای میان خدا و بندگان
t اعظم شرکهای خفی، ریاء است
t شرم حضور
t اعتدال در دوستی و دشمنی
t حرمت محضر
t عبادت باید آنطوری باشد که خدا دستور داده و از ما خواسته است
t انسان دوست دارد دیگران او را خوب بدانند
t «یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح»
t باقی نگهداشتن عمل خالص
«* نماز جلد 3 صفحه 64 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
در بحث تصحیح و تنقیح عبادات مخصوصاً نمازهای واجب و نمازهای نافله، سخن به اینجا رسید که امام صادق؟ع؟ میفرمایند: و اَخلِص حرکاتِک من الریاء و سرَّ ک من القَساوة، فان النبی؟ص؟ قال: المصلّی مناجٍ ربَّه. بعد از آن مراتبی که امام؟ع؟ فرمودند و بعد از بیان مراحلی که شخص در مقام تخلیص عبادات طی میکند، میفرمایند: و اَخلص حرکاتک من الریاء حرکاتت را ــ که همان افعال ظاهر نماز باشد ــ از ریاء خالص کن. یعنی در افعال و اذکار نماز سعی کن که اگر در رکوع یا در سجود یا در قیام خضوعی و خشوعی داری، اینها همه از ریاء و نمایاندن به دیگران خالص باشد.
و سرَّک من القساوة باطنت را هم خالص گردان و از قساوت رهایی ببخش. سعی کن در برابر انجام این افعال و این اذکار متأثر شوی. چون اگر ظاهر رکوع کند، سجود کند و اذکار کبریائیت و سبوحیت خدا را اظهار کند مثل گفتن «اللّهاکبر» و «سبحاناللّه» و همچنین به الوهیت اقرار کند مثل گفتن «لاالهالّااللّه» ولی این اذکار در باطن تأثیر نگذارد، معلوم میشود که دل خیلی قساوت دارد. پس همراه خالصکردن حرکات ظاهری از ریاء ــ حرکات هم شامل افعال است و هم شامل اذکار است؛ چون اذکار حرکت زبان است و کاری است که زبان انجام میدهد ــ همراه تخلیص این افعال و اذکار، باطنت را هم از قساوت خالص گردان. چون مقام نماز مقامی است که اقتضاء میکند انسان در مقام خالصکردن این امور بربیاید؛ زیرا نماز در واقع یعنی مناجات و راز و نیاز با خدای متعال. رسولالله؟ص؟ فرمودند: المصلی مناجٍ ربه شخص
«* نماز جلد 3 صفحه 65 *»
نمازگزار در مقام مناجات و گفتگوی سرّی با خدای خود برآمده است. مناجات به این معنی نیست که ما نوعاً میگوییم که با صدای بلند دعاخواندن یا اشعاری را خواندن مخصوصاً اشعاری که در آنها توجه به عظمت پروردگار و اظهار انابه و ندامت به درگاه خدا باشد؛ صرف این نیست. مناجات یعنی یک پذیرش اختصاصی که خداوند بر بنده خود منت میگذارد و او را به درگاه قرب خود میپذیرد و خدا برای شنیدن سخن او مهیا میشود و او هم باید برای گفتگو با پروردگار خود مهیا گردد.
بنابراین نماز از ابتداء تا انتهاء مناجات با پروردگار است. از همین جهت هم هست که امام؟ع؟ از نظر فتوای ظاهری فرمودهاند: کلُّ ما ناجیتَ به ربَّک فی الصلوة فلیس بکلام.([60]) یعنی هرچه در نماز با خدای خود مناجات کنی و گفتگو داشته باشی، سخن خارج از نماز نیست؛ یعنی از نماز شمرده میشود. به همین علت و همین فرمایش، مرحوم صدوق فتوی داده که در قنوت به زبان فارسی میشود دعاء خواند. میشود در قنوت دعاء کرد اگرچه فارسی باشد و عربی نباشد به همین استدلال که: کلّ ما ناجیت به ربک فی الصلوة فلیس بکلام هرچه در نماز نجوی داشته باشی، از نماز حساب میشود. ایشان قنوت به زبان فارسی را در نمازهای واجب تجویز کرده است. در نمازهای مستحب گویا نوع فقهاء اجازه دادهاند که شخص در قنوت به زبان فارسی دعاء کند و خواسته و حاجتش را به زبان فارسی بگوید.
مقصود این است که نماز را مناجات با خدای متعال ذکر کردهاند به دلیل این فرمایش حضرت رسول؟ص؟ : المصلی مناجٍ ربه. دقت در خود کلمه مناجات و گفتگوهای سرّی و ــ بهاصطلاح ــ خودمانی، نشان این است که در نماز یک اختصاصی است که در سایر عبادات آن اختصاص نیست. در نماز است که بنده به این توفیق موفق میشود که از ابتداء تا انتهاء در مناجات و گفتگوی با حق متعال است آن هم گفتگوی سرّی و خیلی خودمانی، آنچنان خودمانی که گویا پردهها و
«* نماز جلد 3 صفحه 66 *»
حجابهایی که میان بنده و خدای او مانع بوده برطرف شده است!
حتی در مناجات این مطلب وجود دارد که حاجب و دربانی هم در میان نیست؛ حتی واسطه هم در میان نیست! با اینکه ما میدانیم که نمیشود این وسائط برطرف شود. بین ما و بین حق متعال وسائط هست؛ این وسائط از جهتی مانعند و حاجبند ــ بهمعنای مانع ــ و از جهتی مانع نیستند. از جهت اینکه بهحسب سیر طولی، محال است که ما بدون این وسائط بتوانیم به خدای خود عرض حاجت کنیم و محال است که از طرف خدا رحمت و عنایتی بدون وساطت اینها شامل حال ما شود، چون از نظر حکمت الهی و قرار و سنت آفرینش محال است، پس مانع هستند و نمیگذارند که ما بدون وساطت اینها و وجود اینها به یکچنین امری نائل گردیم، به این معنی که نشدنی است.
از طرفی خودنما نیستند، مانع به آن معنی نخواهند بود. بلکه خدانما هستند که به هر کدامشان در هر مرتبهای که توجه میشود، در واقع به خدای متعال توجه کردهایم. «ای منزه پرده دار و پرده در» حقتعالی از این پردهها و حجابها بیرون است یعنی آشکارا است و این پردهها، پردههای ممانعت نیستند بلکه پردههای اتصالند و وسائط قربند. در نماز، تمام حُجُب، حجابها، حُجّاب، حاجبان و دربانان آنچنان لطیف و تلطیف میگردند که دیگر هیچگونه خودنمایی برایشان نیست. بنده در حالات دیگر باید بکوشد تا اینکه این حجابها رقیق شوند و اتصال دست بدهد؛ اما در نماز بهبرکت وضع الهی و قرار الهی، این حجابها خود ترقیق شدهاند و تلطیف یافتهاند و دیگر هیچگونه ممانعتی در کار نیست. از این جهت به «مناجات» تعبیر آورده شده است برای بیان این مطلب که از طرف خدای ما بهبرکت اولیائش نسبت به ما از اول نماز تا آخر نماز، رفع حُجُب شده است.
از طرف پروردگار هیچ کوتاهی نیست و به فضل و کرمش آن لطف را فرموده است که کاملاً رفع حجاب فرموده است. اما از ناحیه ما، ما هم باید برای برطرفشدن
«* نماز جلد 3 صفحه 67 *»
شرکهای خفی همت کنیم. شرک جلی بهبرکت رسولالله؟ص؟ برای ما نیست، اما شرک خفی برای ما هست و گرفتار آن هستیم. شرک خفی که نوعاً در دلها است، باید بهبرکت توجه و اقبال و اخلاص و تخلیص عبادت کم شود و خداوند توفیق عنایت کند که بهطور کلی در ما نباشد؛ زیرا مناجات با این شرک خفی اصلاً سازش ندارد. مثل آن است که انسان با کسی بهطور خصوصی گفتگو میکند، در گوش یکدیگر گفتگو میکنند، اما تمام دلش به طرف دیگر و با کس دیگر است. بهظاهر این شخص در گوش او سخن میگوید و او در گوش این سخن میگوید و نشان میدهند که در این امر بسیار بسیار خودمانی هستند، اما دل و چشم و وجود، متوجه کسی دیگر و جایی دیگر و امری دیگر باشد! این حالت با مناجات منافات دارد.
پس هرگونه شرک خفی با مناجات منافات دارد. شرک جلی که انواع بتپرستی باشد و منافات آن کاملاً روشن است. شخص نمازگزار باید در برطرفساختن این شرکهای خفی همت کند و اعظم این شرکها همین ریاء است که رسولخدا؟ص؟ فرمودند ریاء در میان امت من ــ که همین شرک خفی باشد ــ اَخفیٰ مِن دَبیب النَّمل علی صَفاةٍ سوداءَ فی لیلةٍ ظَلماء([61]) پنهانتر است از راهرفتن مورچه بر سنگ سیاه در شب تیره. و یا فرمودند: دبیبُ الشّرک فی امتی کدبیب النّملة السَّوداء علی الصَّخرة الصَّمّاء فی اللّیلة الظَّلماء([62]) شرک خفی در امت من مانند راهرفتن مورچه سیاه است در شب تاریک روی سنگ سیاه خارا. اصلاً راهرفتن چنین مورچهای قابل احساس است؟! راهرفتن مورچه با این خصوصیات قابل درک نیست، اینقدر مخفی است. میفرماید شرک خفی در میان امت من از این حرکت و راهرفتن مورچه سیاه در شب تاریک روی سنگ خارا مخفیتر است؛ یعنی چهبسا خود شخص هم متوجه نمیشود که در حال ریاء و یا سمعه و یا شرک است. پس هرگونه شرکی، کاملاً با نماز و
«* نماز جلد 3 صفحه 68 *»
نمازگزاردن منافات دارد.
بعد امام؟ع؟ میفرماید: فاسْتَحْیِ من المطّلع علی سرِّک، العالمِ بنجواک و ما یُخفیٖ ضمیرُک. راه بهدست آوردن یکچنین صفائی و نجاتیافتن از یکچنین قساوتی که انسان در حال نماز قرار گرفته و خداوند او را به این مناجات دعوت کرده و از طرف خدا تمام موانع برطرف شده است، راهش این است که خدایی که مطّلع بر سرّ تو است و به نجوای تو عالم است و از آنچه که در دل پنهان داری خبر دارد، حال در موقع نماز از چنین خدایی حیا کن و با اینهمه شرائط که برایت فراهم شده، متوجه غیر مشو.
در نماز از طرف خدا تمام موانع برطرف شده است و هیچگونه حجابی در میان نمانده و حال آنکه خداوند متعال ملائکه را بر بندگانش موکل کرده است. در مورد گفتگوهای خصوصی دو نفر مؤمن با یکدیگر در روایات وارد شده است که وقتی دو مؤمن با یکدیگر گفتگوهای خصوصی دارند، خداوند به ملائکه موکل به این دو مؤمن میفرماید از این دو مؤمن فاصله بگیرید و نشنوید آنچه را که این دو با یکدیگر نجوی میکنند.([63]) نه مثل ماها که گفتگوهای خصوصی ما نوعاً سخنان بیجا است، سخنان غیر صحیح و ناپسند است که اصلاً اِبرازش صحیح نیست و گفتنش درست نیست؛ یا غیبت میشود یا تهمت میشود یا بدگویی از مؤمنی میشود یا اِفشاء سرّ برادری میشود یا اگر خیلی خصوصیتر باشد اِفشاء امور خود اشخاص در نزد یکدیگر میشود مثل گزارش از زن یکدیگر، از دختر و پسر یکدیگر، از پدر و مادر یکدیگر، از کار و شغل و از شریک یکدیگر. کلمات خصوصی همینها است که درگوشی با یکدیگر میگویند. آنوقت چهبسا اینها اسباب مشکلات بعدی شود، چهبسا میان اینها اختلاف پیدا شود، اوقاتشان تلخ شود، آنوقت میگوید سرّش را به من گفته، اسرار زندگیش را به من گفته، اسرار شرکتش را به من گفته و سایر مسائل. این گفتگوها
«* نماز جلد 3 صفحه 69 *»
خیلی بد است! به هیچوجه این امور نباید میان دوستها و خصوصیهای با یکدیگر مطرح شود.
میفرمایند با هرکس خصوصی میشوی و دوست میشوی، یکراهی بگذار برای وقتیکه ممکن است از یکدیگر جدا شوید و وقتیکه ممکن است روابط شما تیره شود. بشر گرفتار طبایع است. همیشه که این دوستیها برقرار نیست؛ چهبسا از یکدیگر کدورت پیدا کنند، میانشان تنفر ایجاد شود و از یکدیگر بدشان بیاید، حال تمام امورش را گفته، همه وضعش را گفته، خصوصیات زندگی داخل و خارج خود، همه را برای او گفته، اگر دشمنی پیش بیاید، چه آبرویی برای خودش باقی گذاشته است؟!
همچنین میفرمایند در مقام دشمنی هم خیلی دشمنی مکن که باز ممکن است یکوقتی با یکدیگر صلح کنید، آنوقت آن شدت دشمنی اسباب خجالت بعدی شما میشود. در دشمنیها یکراهی برای آشتی بگذارید که اگر صلح کردید، بهواسطه شدت آن دشمنیها از یکدیگر شرمنده نباشید و اگر دوست شدید باز یکراهی بگذارید برای وقتی که با یکدیگر دشمن شدید و یا وقتی که این دوستیها تغییر کند.([64]) چون بشر اسیر طبیعت است، طبایع هم همیشه یکسان نیست، موافقت میان طبایع همیشه یکسان نیست، اختلاف طبایع پیش میآید، تصادم و تزاحم طبایع قطعی است.
از این جهت اهل ایمان، برادران ایمانی باید این امر را کاملاً رعایت کنند، با یکدیگر در امور زندگانی، خارج و داخل زندگی خیلی خصوصی نشوند؛ وظیفه ندارند. مخصوصاً بعضی از امور که خصوصی است، نباید بین یکدیگر مطرح شود. هرچه هم دوستند، هرچه هم صمیمی هستند، نباید آنها را مطرح کنند. چون همانطور که با تو دوست است و از تو سخنی میشنود، با دیگری هم دوست است و همین مسائل مربوط به تو را نزد دیگری هم خواهد گفت که مثلاً فلانی با پدر و مادرش چگونه است،
«* نماز جلد 3 صفحه 70 *»
فلانی با شریکش چنین است، فلانی با زنش چنین است، فلانی با فرزندش چنان است؛ به هرحال منتشر میشود. اَلا کلُّ سرٍّ جاوَزَ اثنین شائع([65]) یعنی هر سرّی، هرچه هم سرّ باشد، همین که از دو نفر بگذرد شایع میشود؛ سرّ نخواهد بود و منتشر میشود. حال تو فکر کردی که فقط سرّت را گفتی، اما او هم دوستی دارد برای دوستش میگوید، منتشر میشود. اقل اقلش اگر زن دارد برای زنش میگوید؛ اقلش این است.
سخن در این بود که اهل ایمان نباید همه اسرار خود را با یکدیگر در میان بگذارند. مؤمنین که با یکدیگر اسراری دارند و در میان میگذارند، نوعاً برای رفع گرفتاریهایشان است، برای حل مشکلاتشان است، برای کمک به یکدیگر در امور طاعت و بندگی و خیر دنیا و آخرت است.
میفرماید که ملائکه به مؤمنین موکلند و همه امور آنها را زیر نظر دارند، یادداشت میکنند، ضبط میکنند، نگه میدارند، چه و چه، تا اینکه ملاقات دو مؤمن به مسائل خصوصی میان خودشان میرسد البته بهطوری که عرض کردم که یعنی سفارشی با یکدیگر دارند و یا حل مشکلی و از این قبیل مسائل. آنوقت خداوند به این ملائکه خطاب میفرماید که از این دو بنده مؤمن من جدا شوید، فاصله بگیرید که نشنوید اینها با یکدیگر چه میخواهند بگویند. به حرمت این خودمانیشدن دو نفر مؤمن، به ملائکه دستور داده میشود که فاصله بگیرید تا نشنوید این سرّی را که بین این دو نفر است و میخواهند با هم صحبت کنند.
وقتی که خداوند درباره دو بنده مؤمنش که در مقام گفتگوی سرّی برآمدهاند اینقدر حرمت بگزارد و دو مؤمن را احترام کند که راضی نشود ملائکه در شنیدن سرّ آنها دخالت داشته باشند، آنگاه در موقعی که خودش بندهاش را برای مناجات و گفتگوی سرّی میپذیرد، آیا حجابی باقی میگذارد؟! حاجب و دربانی باقی
«* نماز جلد 3 صفحه 71 *»
میگذارد؟! نه، بلکه در نماز از طرف خداوند این عنایت شامل حال بنده میشود که بهطور کلی رفع همه موانع میشود و تمام حجابها برطرف میگردد.
عرض کردم بهحسب نظام خلقت و نظام حکمت، این وسائط مرتفِع نمیشوند و وسائط هستند؛ اما اینقدر وساطتشان تلطیف میشود که گویا در میان نیستند. یعنی خواهنخواه رسولخدا؟ص؟ از حُجُب میباشند، ائمه هدی؟عهم؟ از حجبند و همچنین رتبه انبیاء و رتبه اولیاء، اینها میان ما و خداوند حجبند و در همه امور وسائطند؛ ولی از عنایت پروردگار تمام اینها گویا مرتفع میشوند و خداوند در حال نماز بدون حجاب و بیرون از پرده و آشکار از پرده، با مؤمن به گفتگو میآید. از ناحیه خدا که اینطور است. آیا انسان چقدر قلبش باید قسی باشد که در یکچنین موقعیتی و با اینهمه عنایت و لطف و پذیرش، باز متوجه خلق باشد، شرک داشته باشد، بخواهد ریاء کند، به دیگران بنمایاند، به دیگران بشنواند و همچنین سایر گرفتاریهایی که دلهای ما به آن گرفتار است!
از این گرفتاریها به «قساوت» تعبیر میآورند؛ یعنی واقعاً خیلی بیرحمی و بیمروّتی است، خیلی نامردی است که با اینهمه عنایت و لطف، تو حاضر نشوی در حال نماز قدری خضوع، خشوع و صمیمیت با خدای خود پیدا کنی. این صمیمیت و این صدق در مقام عبودیت و بندگی، در واقع همین خالصکردن و نجاتدادن دل و باطن از قساوت است.
راهش این است که خدایی که مطّلع بر سرّ تو است و عالم است به نجوای تو و از آنچه که در دل پنهان داری خبر دارد، حال در موقع نماز از چنین خدایی حیاء کن و با اینهمه شرائط که برایت فراهم شده، متوجه غیر مشو و متوجه غیر مباش.
و کن بحیث رآک لِما اراد منک و دَعاک الیه از نظر ظاهر و حدود نماز و از نظر باطن و شرایط نماز، همت کن و آنطور باش که وقتی خداوند تو را میبیند، آنطوری ببیند که میخواسته تو در نماز آنگونه حاضر شوی و در مقام نمازگزاردن بر بیایی. یعنی
«* نماز جلد 3 صفحه 72 *»
عبادتت و مخصوصاً نمازت، بهحسب حدود ظاهری، «تامّالاجزاء» باشد. چون خداوند از بندهاش اینطور میخواهد که نماز را انجام دهد، و خدا تو را ببیند در آن صورت و به آن حالتی که اراد منک اراده کرده و از تو خواسته است، و دعاک الیه خداوند تو را دعوت کرده بهسوی آن امری که از تو خواسته آن را انجام بدهی؛ به حالتی باشی که او میپسندد و میخواهد و طلب کرده. عرض میکنم یعنی عبادت و نماز بهحسب ظاهر، تامالاجزاء باشد. یعنی اجزائی که یا اجزاء الزامی است که اجزاء واجب در نمازهای واجب میشود و یا اجزاء فضلی است که مستحبات میشود، اینها را رعایت کن و انجام بده و حدود نماز تمام باشد و نقصانی برای حدود ظاهری نماز نباشد. نماز از نظر ارکان و از نظر شرائط، کاملاً تام و کامل باشد که خداوند از ما اینطور نماز خواسته است. البته اختصار غیر از نقصان است.
و کن بحیث رآک لما اراد منک و دعاک الیه. در مقام خالصکردن حرکات از ریاء و باطن از قساوت، در این مقام که مقام تحصیل اخلاص است، در واقع باید با نمازِ کامل و تام همراه باشد؛ یعنی بین دو امر باید جمع شود: یکی اینکه انسان سعی کند نمازش تامّالاجزاء و کاملالشرائط باشد؛ و خواهنخواه اینجا جایی است که شیطان خیلی میتواند انسان را فریب دهد و در بیچارهکردن شخص دخالت داشته باشد که: هان، این تو هستی که یکچنین نمازی میخوانی، اینهمه زحمت میکشی، دیگران چقدر سرسری نماز میخوانند، چقدر به نماز بیاعتناء هستند، این تو هستی که همت خود را در انجام یکچنین عبادتی صرف کردهای! شیطان اینجا میخواهد برای انسان عُجب فراهم کند و یا جایی است که برای مبتلاکردن شخص به ریاء و سمعه دستوپا میکند و در نوع طاعات این چنین است.
حتی راوی ــ از ترس ریاء ــ خدمت امام باقر؟ع؟ این مطلب را عرض میکند که آقا ما گاهی عبادتی را انجام میدهیم، طاعتی را انجام میدهیم و هیچ قصد نداریم که دیگری بفهمد و خبردار شود، اما خبردار میشوند؛ وقتی خبردار میشوند ما
«* نماز جلد 3 صفحه 73 *»
خوشحال میشویم که خوب شد آنها خبردار شدند که ما یکچنین کار خوبی کردهایم و یکچنین عبادتی انجام دادهایم. آیا این هم ریاء است؟ حضرت میفرمایند نه، این از ریاء نیست.([66])
این از آن جهت است که انسان بهحسب غریزه، خوب را دوست دارد. این یکغریزه است که هر کسی همانطور که خودش را دوست دارد، ثناء خوب را هم دوست دارد، دلش میخواهد مردم کارهای خوبش را بگویند، هیچوقت نمیخواهد مردم از او بدی بگویند. اگرچه شیطان در همینجا بعضی را گمراه کرده که آنها بعضی از صوفیه لعنهماللّه هستند که به مذهب خاصی قائلند و آن مذهب این است که نزد آنها نام و ننگ باید یکسان باشد؛ یعنی همانطور که از نام خوب و خوبگویی خوششان میآید، باید از بدگویی هم خوششان بیاید و خودشان را در معرض بدگویی قرار بدهند، کارهایی بکنند که مردم آنها را بزنند، آنها را دعوا کنند و فحششان بدهند و از این امور لذت ببرند، از تحقیر لذت ببرند همانطور که بشر طبیعةً از تحسین، لذت میبرد.
مقصود این است که بهحسب غریزه خواهنخواه هر کسی از ثناء جمیل خوشش میآید؛ یعنی از اینکه مردم خوبیهایش را بگویند لذت میبرد. قرار الهی است که بشر این امر را میخواهد و بهحسب غریزه به این امر کشش دارد و چهبسا بهواسطه همین غریزه، خیلی از جهات این بشر تعدیل شود. یعنی بهحسب طبیعت چهبسا انسانِ شری است، دلش میخواهد شرارت کند، قرار ندارد، به این که میرسد یکقُلمبه میگوید، به آن که میرسد دوتا قلمبه میگوید، به آن یکی میرسد سُلمبه میزند و همینطور ممکن است بعضی طبیعةً این حالت را داشته باشند. کسی که اصلاً شرارت دارد اما چون نمیپسندد که به او بگویند انسان شری است و انسان رذلی است، از این جهت هر طور هست خودش را وا میدارد به اینکه بدگوییش را نکنند. چون همان شخص هم دوست دارد که دربارهاش خوب بگویند، دلش میخواهد اگر
«* نماز جلد 3 صفحه 74 *»
بدی هم انجام میدهد بگویند چه انسان پهلوانی است! چه انسان نترسی است! چه انسان خوبی است! میخواهد برایش اینطور تعبیر بیاورند.
کسی که در کمال بیانصافی است، اگر به او گفته شود ای بیانصاف، ناراحت میشود؛ دلش میخواهد همان موقع هم بگویند: نه آقا، عین انصاف است، این بیانصافی شما عین انصاف است. یادم میآید در کربلا بودیم ــ خداوند همه را روزی کند ــ در کربلا حسینیهای بود بهنام حسینیه «تهرانیها». آنجا قسمتقسمت است؛ بعضی مسافرین یکقسمت را میگیرند و قسمت دیگری را مسافرین دیگر میگیرند. از نظر وسائل هم (نسبت به آن زمان) خیلی مجهز بود، حالا که معلوم نیست چگونه است. یکروز که حرم مشرف شدیم، بعدازظهر بود که از حرم برگشتیم؛ دیدم زنی چراغ پریمُز([67]) را روشن کرده در حالی که نفتها میسوخت و آتش گرفته بود و شعله بسیاری بود و نفت هم که دود دارد، خود شعله هم که آتش است، پشت درب هم گذاشته و دود به پشت آن میخورْد و خواهنخواه رنگهای درب میسوخت و ما طبق عادتمان با بیتوجهی به درب زدیم که اطلاع دهیم ممکن است الآن درب بسوزد؛ رنگهایش که میسوزد معلوم، خود درب هم ممکن است بسوزد و سیاه شود. با بیتوجهی گفتم ای بیانصاف، در خانه خودت هم همینطور رفتار میکنی؟! این را گفتیم و رفتیم.
آن زن به شوهرش شکایت کرده بود که این شخص به من گفته «ای بیانصاف». شوهرش به من اعتراض کرد که چرا شما گفتی بیانصاف؟! گفتم آقا میبخشید، معذرت میخواهم، این کار عین انصاف است، خیلی خوب است، خانهتان هم همین کار را بکنید، هرجا میروید این کار را بکنید، بسیار کار خوبی است، کسی که با اموال امام حسین؟ع؟ این کار را بکند انصاف است، عین انصاف است؛ مرا میبخشید. خجالت کشید و خیلی شرمنده شد. گفتم اگر خانمت در خانه
«* نماز جلد 3 صفحه 75 *»
خودت این کار را بکند عصبانی نمیشوی؟! آن را انصاف میدانی یا بیانصافی؟ پس مردم توقع دارند که واقعاً در کمال بیانصافی، به آنها بیانصاف نگویند؛ بلکه بگویند ای آقا، این کار شما و این بیبرنامگی شما عین انصاف و عین مروّت است.
این بشر مفطور و مجبول بر این است و خدا اینطور قرارش داده است که همانطور که غریزه حبّ ذات دارد و خودش را دوست دارد، به همان میزان غریزه حبّ ذکر جمیل و ثناء جمیل دارد که درباره او خوب بگویند و خوبیهایش را بگویند. آنوقت در نزد عبادتها، بندگیها و اعمال خیر که از او سر میزند چقدر دوست دارد که مردم خوبیش را بگویند و خوبش بدانند، او را صالح بدانند! جلوی آینه که میایستد و نگاه میکند با خود میگوید بهبه! اثر مُهر هم که در پیشانیش هست و کاملاً از هرجهت علیهالسّلام است. میگوید حیف نکرده یکچنین وجودی را مردم تعریف نکنند و مدح نگویند؟! گرفتاری بشر این است و همینطور جاها است که شیطان میآید و وسوسه میکند.
آنگاه جمعکردن میان این دو امر چقدر همت میخواهد، چقدر توفیق میخواهد که انسان، نمازش را در کمال تامالاجزاء و کاملالشرائط بودن انجام دهد و از آنطرف کاملاً از ریاء و سمعه خالص باشد. خیلی امر مشکل است و انسان در اینجا از خدای خودش و از اولیائش؟عهم؟ خیلی به کمک نیاز دارد که البته بر این کمکها قادرند، عاجز نیستند اما خواستش از طرف ما است و در معرض این کمکها بودن، از طرف ما است که باید واقعاً خود را در معرض این کمکها قرار دهیم. نه اینکه این اِمدادها نباشد؛ هست و صادقانِ از اهل بندگی را اِمداد میفرمایند. پس باید با کمال صدق در مقام عبودیت برآمد و صادقانه عبودیت کرد که نماز در عین تامالاجزاء بودن و کاملالشرائط بودن، باز با کمال اخلاص و نبودن هیچگونه ریاء همراه باشد.
عرض میکند آقا ما کار خوبی میکنیم، طاعتی انجام میدهیم، احسانی داریم و نمیخواهیم کسی متوجه شود، اما متوجه میشوند و ما از این جهت شاد میشویم.
«* نماز جلد 3 صفحه 76 *»
البته خداوند این لطف را دارد؛ یا من اَظهَر الجمیل و سَتَرَ القبیح([68]) بدیها و زشتیهای ما را میپوشاند و از جهت لطف و کرمش، جمیل و خوبیهایی که نداریم آشکار میفرماید. امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه به درگاه خدا عرضه میدارد: اللّهم مولای کم مِن قبیحٍ سترتَه… و کم من ثناءٍ جمیلٍ لستُ اهلاً له نشرتَه([69]) خدایا چهبسیار زشتیها من دارم که تو پوشانیدهای و چهبسیار خوبیها که آشکار کردهای! اینها همه فضل الهی است.
حال راوی عرض میکند آقا این ریاء است و ما مشمول حکم ریاء هستیم؟ چون خوشحال میشویم، بهحسب قریحه خوشحال میشویم که مردم از این کار خیر ما و از این طاعت و بندگی ما خبردار شدند؛ مثلاً نیمهشبی نماز شب خواندیم، بعضی خبردار شدند و دانستند. یا با حال خوشی حرم مشرف شدیم و بعضی مطلع شدند و یا نسبت به مؤمنی احسانی داشتیم، به یتیمی احسان کردیم و دیگران خبردار شدند و خوشحالیم از اینکه اطلاع یافتهاند. آیا این ریاء است؟ امام؟ع؟ میفرمایند: این ریاء نیست چون انگیزه بر عمل نبوده است.
اما یکمطلب مشکل است و آن اِبقاء عمل است؛ یعنی انسان ابتداءً روی اخلاص، عبادتی را انجام میدهد ولی از بس از آن عبادت و آن توفیق خوشش آمده، قرار ندارد؛ باید حتماً این را به گوش رفیقش و دوستش برساند که من یکچنین کاری کردم. قرار نمیگیرد! این ابقاء عمل قدری مشکل است؛ اگرچه بعد از عمل است و ابتداء انگیزه این بوده که برای خدا باشد، اما چون خود ابقاء عمل به آن انگیزه متصل میشود، مانند آن است که از ابتداء ریاء باشد. مثل اینکه در مقام تظاهر میگوید بله آقا دیشب یکساعت به اذان بود که بهیاد شما افتادم، یا یکساعت به اذان، من نماز میخواندم و در نماز بودم که صدای اتومبیل به گوشم خورد. معلوم است یکساعت
«* نماز جلد 3 صفحه 77 *»
به اذان کسی نماز بخواند خیلی شخص حسابی است! میگوید احساس نکردید صدای بلندگو مثلاً چطور بود؟ و از این قبیل کلمات، به هرحال چیزی میگوید که بفهماند من یکساعت به اذان صبح مشغول نماز بودم.
این مسائل قدری کار را مشکل میکند؛ از این جهت ائمه؟عهم؟ تأکید کردهاند که اِبقاء بر عمل از خود عمل سختتر است.([70]) یعنی انسان بخواهد ابتداءً کاری را خالص انجام دهد، طاعتی را خالصانه انجام دهد، چندان سختی ندارد؛ اما اگر بخواهد آن را باقی نگه دارد که آن را به حد ریاء نرساند، این خیلی مشکل است. مرتب در سینهاش ــ بهاصطلاح مشهدیها ــ جُلجُل میکند که هرطور هست بالاخره آن را اظهار کند و به کسی بفهماند که آقا من انسان بسیار خوبی هستم، به این توفیق موفق بودم، این خصوصیت را دارم. اینها خیلی مشکل است. خداوند همه ما را برای تحصیل اخلاص و عبودیت به درگاه خدا کمک بفرماید.
مناسب است در اینجا حدیثی که حضرت صادق؟ع؟ در خصوصیت اخلاص میفرمایند نقل کنم. میفرمایند: الاخلاصُ یجمع فواضلَ الاعمال اخلاص این خصوصیت را دارد که تمام اعمال فاضله و اعمال خیر را جمع میکند و گرد میآورد. یعنی چون برای خدا است، مرتب توفیقزا است، مرتب انسان به طاعت و بندگی موفق میشود. خداوند شَکور است؛ وقتی که از بنده یک قدم صادقانه ببیند، تأییدش میفرماید، کمکش میکند؛ از این جهت باعث میشود که بنده بهبرکت اخلاص، فواضل اعمال را گرد بیاورد؛ یعنی اعمال فاضله و اعمال باارزش را جمع کند.
و هو معنی مفتاحُه القبول و توقیعُه الرّضا اخلاص در واقع حقیقتی است که کلیدش، قبول است. کلید اخلاص، قبولی عمل است؛ یعنی ابتداء و شروعش، قبولی است که از همان اول مُهر قبولی به آن میخورد؛ و توقیعش یعنی امضاء آخر آن که امضاء میشود و به حد امضاء و قبولی میرسد، رضایت پروردگار است. از اول مورد
«* نماز جلد 3 صفحه 78 *»
قبول است و بههمراه قبولی شروع میشود و چه نعمت بزرگی است که عمل از اول به قبولی پروردگار شروع شود و به رضایت پروردگار خاتمه پیدا کند، ختمش به رضای خدا باشد و خدا از آن عمل خشنود باشد!
فمَن تَقَبَّل اللّهُ منه و یَرضیٰ عنه فهو المخلص و ان قلّ عملُه کسی که خدا از او قبول کرد و از او راضی بود و عملش مورد رضای حقتعالی بود، او مخلص است و چنین کسی را مخلص میگویند، اگرچه عملش کم باشد اما همان عمل کم به این شکل انجام شود.
و مَن لا یَتَقبّل اللّه منه فلیس بمخلصٍ و اِن کثُر عملُه([71]) کسی که خدا از او قبول نکرد، او مخلص نیست و عملش را خالص نکرده اگرچه عملش بسیار باشد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 79 *»
مجلس 6
(پنجشنبه 6 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 28/11/72)
t تأثیر نیت خالص در نسلهای بعد
t حکمت و اهل آن
t نمونهای از تأثیر اخلاص
t تحصیل علم با نیت خالص
t عبرتگرفتن از داستان آدم؟ع؟ و ابلیس
t نشانه قبولشدن عبادت
t حالات مخلص
t تأثیر اخلاص در اعتقاد به یکتایی خدا
t ارزش «یقین»
t پایینترین درجه اخلاص
t پایینترین مقام مخلص
«* نماز جلد 3 صفحه 80 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
امیدواریم از برکات فرمایش سید مرحوم موفق شویم که به این فرمایش و سایر فرمایشات بزرگان+ عمل کنیم.
بحث در این بود که راه تصحیح و تنقیح نمازهای واجب و نمازهای سنت ــ که نوافل یومیه است، ــ به تحصیل اخلاص و مداومت بر تخلیص این فرائض و سنن است.
از جمله فرمایشاتی که حضرت صادق؟ع؟ در این باره فرمودند، این فرمایش بود: و کن بحیثُ رآک لِما اراد منک و دعاک الیه در نمازگزاردن به اینطور باش که خدا تو را ببیند که نسبت به آنچه از تو اراده کرده بهانجام رساندهای و نسبت به آنچه که تو را بهسوی آن دعوت کرده اجابت کرده باشی؛ که مراد این است که عباداتت بخصوص نمازهای واجب و سنت، بهحسب ظاهر «تامالاجزاء» باشد؛ یعنی حدود شرعی ظاهری را تحصیل کرده باشی. همچنین «کامل الارکان و الشرائط» باشد که نماز از جهت ظاهر و باطن، عیبی نداشته باشد و نقصانی نداشته باشد. با وجود اینکه کاملاً خالص باشد و در این حرکات، ریاء در کار نباشد و به همان مقدار که نماز بهحسب حرکات ــ یعنی افعال و اذکار ــ خالصانه انجام میشود، دل و نهان انسان هم به این افعال و به این اذکار متأثر شود و از قساوت بیرون بیاید؛ نه اینکه انسان بهظاهر رکوع کند که مقصود تواضع و خشوع است و سجده کند که بهحسب افعال ظاهری و حرکات ظاهری بینهایت اظهار خضوع است، اما دل از خضوع و خشوع خبردار نشود و همان کبر و نخوت و عُجب و امثال این آلودگیها در دل باشد.
«* نماز جلد 3 صفحه 81 *»
پس جمعکردن بین این دو امر در واقع بسیار بسیار مشکل است و خداوند باید بنده را کمک کند تا اینکه بتواند این دو را با یکدیگر تحصیل کند که با اینکه نماز بنده و همچنین بهتبع نماز، سایر عبادتها ــ چون نمازهای فریضه برای سایر فرائض و نمازهای نافله برای سایر مستحبات اصل است، ــ در عین حالی که این عبادت در کمال تامالاجزاء بودن و کاملالشرائط بودن انجام شود، با وجود این باید کاملاً از ریاء و سمعه و هرگونه توجه به غیر خدا خالی باشد و باطن هم از هرگونه قساوت و شدت در برابر این افعال پاک باشد؛ یعنی بايد ظاهر و باطن هماهنگ باشد و در کمال عبودیت درآیند.
وقتی این اخلاص بهحسب ظاهر و بهحسب باطن با این شرائطی که فرمودند مجتمع شد، آنگاه در جمیع عبادات تأثیر میگذارد و همه عبادات قبول میشود، حتی عبادات آینده مورد قبولی پروردگار قرار میگیرد. و حتی بهحسب حکم توارث که خداوند در نظام آفرینش قرار داده است، این امر که حالت اخلاص و خلوص نیت و صفاء سریرت باشد، اینها از صفات راسخ در شخص میشود و در فرزندان اثر میگذارد. همچنانکه بهحسب حکم توارث که خدا قرار داده است صفات ظاهری به فرزندان انتقال پیدا میکند، صفات باطنی هم قابل وراثت است. چنانکه بهطور آشکار میبینیم که صفات نفسانی قابل وراثت است، این صفات اکتسابی هم قابل وراثت است.
از این جهت در کلمات بعضی از اهل معرفت و حکمت این مطلب رسیده است که: «انّ مَن اخلص للّه تعالی فی العمل و اِن لمیَنوِ، ظَهرتْ آثارُ برکتِه علیه و علی عَقِبِه الی یوم القیامة».([72]) ظاهراً این فرمایش باید از فرمایشات انبیاء؟عهم؟ گرفته شده باشد. کسی که برای خدا نیت خود را در عمل خالص کند و در عمل و اطاعت و بندگی خالص باشد اگرچه او در نیت ندارد که برکتی برایش حاصل شود یا در فرزندان و نسل
«* نماز جلد 3 صفحه 82 *»
بعدی تأثیری بگذارد، اما خود اخلاص وقتی به این حد برسد که صفت راسخ باشد، آثار برکتش بر خود شخص و بر نسل او تا روز قیامت تأثیر میگذارد و ظاهر میشود.
عرض کردم این فرمایش ظاهراً به بعضی از اهل حکمت و معرفت نسبت دارد ولی باید ریشه داشته باشد، باید ریشهای در فرمایشات انبیاء داشته باشد؛ چون واقعاً حکمت، حقیقتی است که بر لسان اهل حکمت جریان پیدا میکند. این حکمتی که اینجا میگوییم غیر از حکمت اصطلاحی است که فلسفه باشد؛ این حکمت همان حکمتی است که ائمه؟عهم؟ فرمودهاند: مَن اَخلَص للّه اربعین یوماً جرتْ ینابیعُ الحکمة مِن قلبِه علی لسانِه.([73]) آن حکمت مراد است، آن حکمتی که خیر باشد و بیان مصلحتی باشد. هر کس عملش را برای خداوند خالص کرد، چشمههاى حکمت از قلبش بر زبانش جارى مىشود حتی نه به این نیت که جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه، این خلوص نیست؛ بلکه آن خالصشدن، این لازمه را دارد. نه اینکه عمل خود را خالص کند برای این مطلب که جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه.
یکی از رفقاء ما خیلی طالب این مطلب بود که برایش جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه حاصل شود، خیلی در پی این کار بود؛ میگفت در حدیث هم دیدهام که اگر کسی تا هفت روز روزی سهتا بِه بخورد، جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه.([74]) این بیچاره بِه تهیه کرده بود؛ معلوم است که نمیشود همینطور خام بخورند، خیلی دشوار است. اینها را توی دیگ زودپز میپخت؛ مثل لبو پخته میشد و خیلی خوشمزه میشد. آنوقت صبح به صبح سه دانه از این بهها را میخورد و بعد
«* نماز جلد 3 صفحه 83 *»
این بهها شکمش را جمع میکرد و ناچار میشد تا نزدیک ظهر لم بدهد تا اینکه این سنگینی و نفخ بهها برطرف شود، که چه؟ چون میخواست جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه.
آری من اخلص العبادة للّه اربعین صباحاً ظَهَرتْ ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه([75]) کسی که چهل شبانهروز عملش برای خدا خالص باشد، این خاصیت را دارد که حکمت و چشمههای حکمت از دلش میجوشد. سخن که میگوید، کلامش مصلحتانگیز است و سراسر خیر محض و هدایت و نور است. البته حقائق نباید عملش برای این مقصود باشد و حتی این نیت را نباید داشته باشد که خود همین نیت باز شرک میشود و اخلاص نیست. اخلاص این لازمه را دارد.
حال همچنین در این فرمایش حکیمانه که حکماء الهی و اهل حکمت فرمودهاند مراد همین است که بیان شد. و مقصودم از این حکمت، حکمت بهمعنای فلسفه در مقابل کلام نیست؛ آن یکعلم اصطلاحی است. در اینجا که حکمت و اهل حکمت میگوییم، مراد همان بیان حقائق و امور خیر میباشد که همهاش هدایت و نور و رشد و صلاح است و حتماً هم از انبیاء گرفته شده است؛ چون اشاره است به حکم توارث که اثر میگذارد و برکات اخلاص بر خود شخص و بر نسل او تا روز قیامت ظاهر میشود؛ نه فقط بر نسل متصل، بلکه این صفت و اين به ارثگذاردن تا روز قیامت ادامه دارد.
میتوان نمونههایی هم در فرمایشات پیدا کرد که این مطلب را تأیید میکند. از جمله نقل شده که وقتی حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام بر روی زمین هبوط فرمودند، همه قسم از حیوانات و همه سنخ از حیوانات حضور حضرت آمدند و بر حضرت سلام کردند و بهمنظور زیارت حضرت مشتاقانه خدمتش میرسیدند. حضرت هم هر دستهای را مطابق آن محبتی که اظهار میکردند نوازش میفرمودند و
«* نماز جلد 3 صفحه 84 *»
مورد عنایت خود قرار میدادند. از جمله یکدسته از آهوها آمدند که همین آهوهایی باشند که نافه مشک دارند. این دسته به زیارت حضرت آدم آمدند اما خیلی خالصانه، مخلصانه و بامحبت بودند.
نوعاً در میان آهوها این آهویی که نافه مشک دارد خیلی خوشسیما میباشد؛ چشمهای خیلی قشنگ و گردن قشنگی دارد، بهطوری که شعراء بهترین و زیباترین چشمی که پیدا کردهاند که چشم محبوبشان را به آن تشبیه کنند چشم آهو است و به چشم آهو تشبیه میکنند و همچنین گردن محبوب را به گردن آهو تشبیه میکنند. مثل آن شاعر که در خطاب به آهو میگوید: «عیناکِ عیناها و جیٖدُکِ جیٖدُها» دو چشم تو مانند دو چشم محبوب من است بلکه خود دو چشم محبوب است و گردن تو همان گردن است، «ولکنّ عظمَ السّاقِ منکِ دقیق» فرق این است که استخوان ساق پای تو باریک است.
مقصود این است که این دسته آهوها خیلی مورد عنایت حضرت آدم قرار گرفتند. حضرت دست نوازش بر بدن یک یک آنها کشیدند و آن دسته از آهوها بهبرکت مسح دست حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام، همه دارای نافه مشک شدند. بعد آهوهای دیگر که صنف دیگری هستند و نافه مشک ندارند وقتی با این آهوها برخورد کردند و اوضاع را اینطور دیدند گفتند از کجا این نعمت به شما رسیده است؟ ما که تقریباً خلقتمان یکی است؛ چرا ما این نعمت و این کمال را نداریم؟! آهوهای مشکدار حکایت را گفتند که ما موفق شدیم و خدمت صفیّاللّه، آدم؟ع؟ رسیدیم، ایشان را زیارت کردیم، حضرت ما را مورد عنایت و نوازش قرار دادند، از همان موقع این کمال برای ما پیدا شد.
آنها گفتند پس ما هم برای عرض سلام خدمت حضرت آدم میرویم و زیارت میکنیم و انشاءاللّه عنایتی هم به ما میکنند. به زیارت حضرت رفتند و حضرت آدم؟ع؟ عنایت کردند و بر پشت آنها دست کشیدند اما از نافه مشک هیچ خبری
«* نماز جلد 3 صفحه 85 *»
نشد. بعدها این دسته از آهوها با آهوهای مشکدار برخورد کردند و گفتند ما هم خدمت حضرت رفتیم و به ما هم عنایت کرد و بر ما دست کشید اما هیچ خبری نشد. آنها در جواب گفتند ما که رفتیم برای خاطر خود حضرت آدم بود اما شما که رفتید برای خاطر خودتان بود، برای نافه مشک پیداکردن و کمالی که برای خودتان در نظر داشتید رفتید؛ خالصانه نبود تا اثرش در خودتان پیدا شود. این برکت که در ما و در فرزندان و نسل ما تا قیامت پیدا شد، برای آن بود که ما برای محبت خالص نسبت به خود آن حضرت رفتیم، بدون اینکه به شائبهای مشوب و مخلوط باشد.([76])
آری، امر اخلاص این برکات را دارد و دستور هم همین است که این صفات را تحصیل کنید؛ باز نه به این منظور که خیراتش در شماها و نسل شماها ظاهر شود. اصولاً باید سعی کرد که در هر عبادتی، همین که محبوب خدا است و مرضی و پسندیده خدا است، انسان آن را انجام دهد؛ مثل همین علمی که الحمدللّه به تحصیل آن موفق شدهایم بهبرکت ولیّ عصر صلوات اللّه و سلامه علیه و بهبرکات بزرگان دین که علم آلمحمد؟عهم؟ را نشر فرمودهاند. خود همین تحصیل علم و طلب این علم باید «للّه» باشد، کاملاً «فیاللّه» باشد؛ چون خدا خواسته، خدا میپسندد و مرضی خدا است، تحصیل میکنیم.
حال اگر کمالی نصیب ما شد بهتر، اگر نصیب نشد، ما وظیفهمان را انجام دادهایم و خودمان را در معرض رضا و محبت خدا قرار دادهایم. نه اینکه در مقام طلب علم باشیم و علم را برای خود علم و خود کمال تحصیل کنیم؛ نه، چون علم، محبوب خدا است، از این جهت طلب میکنیم. چون طلب علم محبوب خدا است، طلب میکنیم، نه برای اینکه کمالی برای ما فراهم شود و ما عالم شویم به این معنی که این هدف، مقصود بالذات باشد؛ نه، این نباید مقصود بالذات باشد، بلکه برای همین که خدا راضی است، خدا میخواهد و خدا دوست دارد. حال کمالی به ما بخشید و
«* نماز جلد 3 صفحه 86 *»
عنایتی کرد، لطف و فضلی است؛ وگرنه خودمان را طلبکار ندانیم و این را مقصود خودمان قرار ندهیم.
پس این اخلاص در نمازهای واجب و نمازهای نافله تأثیر میگذارد، در همه عبادتها و بندگیها تأثیر میگذارد. آنگاه حدیثی را از حضرت صادق؟ع؟ در معنی اخلاص و آثار بابرکات اخلاص نقل میکردم که حضرت فرمودند: الاخلاص یجمع فواضل الاعمال اخلاص امری است که اعمال خوب را گرد هم میآورد و جمع میکند؛ یعنی برکاتش اینطوری است. وقتی انسان اخلاص داشت، به فواضل اعمال موفق میشود.
آنگاه فرمودند: و هو معنی مفتاحُه القبول و توقیعُه الرّضا اخلاص یکمعنایی است که شروعش قبولی عمل است و خاتمه و مُهر و امضائش رضایت پروردگار است. فمن تَقَبَّل اللّهُ منه و یرضیٰ عنه فهو المخلص هرکس که خدا از او عملش را قبول کند و از او راضی باشد، این شخص مخلص است و اِن قلّ عملُه اگرچه عملش کم باشد اما شروع عمل قبولی است و پایان عمل رضایت پروردگار است. و مَن لایَتَقبّل اللّهُ منه فلیس بمخلص و ان کثر عمله آن کسی که خدا از او عملش را قبول نکند، او مخلص نیست اگرچه عملش زیاد باشد. اعتباراً بآدمَ؟ع؟ و ابلیسَ علیه اللّعنة. حضرت صادق؟ع؟ میفرمایند این مطلب را میتوان در حکایت آدم و ابلیس فهمید و درک کرد.
عبادت آدم بالنسبه به عبادت ابلیس بهحسب ظاهر چیزی نبود؛ اولاً مدت عمر آدم از وقتی که آفریده شد تا وقت خارجشدن از بهشت چه مقدار بود و مدت عمر ابلیس چه مقدار بود؟! بعلاوه مقدار عبادت ابلیس چقدر بود و مقدار عبادت حضرت چقدر بود؟! عبادت حضرت آدم بهظاهر کم بود و عبادت ابلیس زیاد بود. پس قلّت و کثرت عمل منظور و مقصود اصلی نیست؛ اخلاص مقصود اصلی است و آن مهم است. اگر اخلاص باشد، عمل کم هم زیاد است. پس اصل مقصود و حقیقت عبودیت، خالصشدن است.
«* نماز جلد 3 صفحه 87 *»
امام؟ع؟ میفرمایند: اعتباراً بآدم یعنی این مطلب را از جریان آدم و ابلیس میشود درس گرفت. اعتباراً در اینجا به این معنی است؛ این مطلب را از طریق حکایت آدم؟ع؟ و ابلیس ــ خدا لعنتش کند ــ میتوان فراگرفت، آن را میتوان فهمید و درک کرد و از آن عبرت گرفت.
و علامةُ القبول وجودُ الاستقامة ببَذلِ کُلِّ مَحابٍّ مع اِصابة کلِّ([77]) حرکةٍ و سکون. بنده از کجا بداند که عملش قبول است؟ علامت قبول و نشانی قبول این است که هرچه که محبوب انسان است و آن را دوست دارد، در راه خدا بذل کند و ببخشد و این امر بهطور مستقیم انجام شود؛ یعنی در بذل هر محبوبی، بدون هیچگونه شَوب (آلودگی) و اعوجاج (کجی) و انحرافی از طریق رضای خدا باشد. هرچه که دوست دارد، مال دوست دارد، جان دوست دارد، مقام دوست دارد، زن و فرزند دوست دارد و امثال اینها، حاضر باشد که آن را در راه رضای خداوند بذل کند بدون هیچگونه انحراف در نیت. و هر حرکتی و سکونی باید براساس این محبت و بذل محبوب باشد و بهدستور حق متعال اصابه کند؛ و یا در هر علمی به هر حرکت و سکونی، از طریق تعلیم خدا (شریعت) باشد و به آن تعلیم (شریعت) اصابه نماید؛ یعنی مطابق دستور دین باشد و از دستور دین تخلف نکند.
ممکن است بعضی بذل محبوب کنند، آنچه دوست دارند و مَحابّ ایشان است بذل کنند اما در راه خدا نباشد و بهطریق تعلیم الهی نباشد؛ مثل پلومرغ دادن در ظهر عاشوراء! این کار کجا دستور است؟! چه کسى گفته این کار را بکنید؟! کدام سنت بر این جاری شده است؟! اگر متابعت از ائمه؟عهم؟ و متابعت از دین است و بهعنوان دین است که آن بزرگواران روز عاشوراء را روز حزن خود میدانستند، امساک میفرمودند و بعد از عصر، بعد از نماز عصر، یکغذای ساده میل میفرمودند، غذایشان در روز عاشوراء همانند طعام اهل عزاء بود مثل شیر یا نان و نمک.
«* نماز جلد 3 صفحه 88 *»
پس آیا این نوع طعامدادنها را میشود گفت که در راه خدا است؟! اینها را میشود گفت اخلاص است؟! چهبسا زیاد هم باشد، گوسفندها بکشند، گاوها بکشند، شترها بکشند و اینها هیچیک مطابق دستور نیست؛ مع اصابة کل حرکة و سکون در راه بذل مَحابّ برای خدا، باید بهدستور خدا اصابه کند؛ یعنی هر حرکتی و سکونی با دستور خدا مطابق باشد.
و المخلص ذائبٌ روحُه باذلٌ مُهجَتَه فی تقویم ما به العلمُ و الاعمالُ و العاملُ و المعمولُ بالعمل لانّه اذا ادرک ذلک فقد ادرک الکلّ و اذا فاته ذلک فاته الکل. شخص مخلص که در اخلاص است و عملش خالصانه است ذائب روحه این شخص هیچگونه قساوت و خشونت و شدت در روحش نیست، روحش ذَوَبان دارد یعنی باز و روان است. چون اعمالش در کمال خضوع و خشوع و للّه است، از این جهت روحش هم کاملاً در فرمان است و هیچگونه شدت و انجمادی ندارد. باذل مهجته حاضر است جانش را بدهد در راه آنچه که بهوسیله آن، علم و اعمالش قوام پیدا کند؛ یعنی همان اخلاص را داشته باشد، هیچ مشوب نباشد، آلوده نباشد؛ و همچنین در راه آنچه که بهوسیله آن قوام پیدا میکند عامل (یعنی عملکننده) و معمول به عمل (یعنی خود آن افعال و عبادتهایی که انجام میدهد) که همه اینها سالم باشد. تقویم یابد یعنی قوام داشته باشد، محکم باشد و برای علم و معرفت و اعمالش هیچگونه اعوجاجی نباشد.
شخصی که این مطلب را بهدست بیاورد و بتواند علم و عمل خود را محکم کند، باقوام کند و از هرگونه شوب و شرکی خالی کند، فقد ادرک الکل تمام مراتب را بهدست میآورد و از این جهت است که باذل مهجته، حاضر است جانش را در این راه بدهد که این امر را بهدست بیاورد. اما اذا فاته ذلک اگر نتوانست این کار را بکند و این حالت را بهدست بیاورد، فاته الکل همهچیز را از دست داده است. کار کرده، عمل کرده، نیرو مصرف کرده، سرمایه صرف کرده ولی هیچ بهدست نیاورده و همه را از دست داده است.
«* نماز جلد 3 صفحه 89 *»
و هو تصفیةُ معانِـی التنزیه فی التوحید این اخلاص به این معنی، در واقع تصفیه معانی تنزیه در توحید است. یکی از مراتب توحید و بندگی، تنزیه ذات مقدس حقتعالی از شریکداشتن است. معنای توحید همین است که انسان خدا را در ذات، در صفات، در افعال و در عبادت یکتا بداند. توحید که یکی از مراتبش تنزیه ذات مقدس در این مراتب است، از جمله در مقام عبودیت و بندگی است. پس اخلاص در واقع تصفیه معانی تنزیه است؛ وقتی که خدا را در عبادت، توحید کرد و معبودش فقط او بود و برای او عمل را انجام داد، آنگاه برای تمام مراتب موفق میشود.
کما قال الاوّل همچنانکه پیشینیان گفتهاند ـــ ظاهراً این کلمه باید «اوّل» باشد؛ یعنی پیشینیان این فرمایش را فرمودهاند. ـــ حضرت صادق؟ع؟ فرمایش پیشینیان را نقل میفرمایند: هلک العاملون الّا العابدون آنانی که عمل میکنند و کار میکنند هالکند و بهنتیجه نمیرسند مگر آنانی که عملشان بهمنظور عبودیت باشد و در مقام بندگی باشند. و هلک العابدون الّا العالمون آنانی که در مقام عبادتند، آنها هم در معرض هلاکتند مگر اینکه علم داشته باشند و از روی علم عبادت انجام دهند. و هلک العالمون الّا الصادقون آنانی که عمل دارند و بندگی دارند و براساس علم هم هست، عالم هم هستند، اما در معرض هلاکتند مگر در صورتی که صادق باشند یعنی در علم و عملشان صدق نیت داشته باشند. و هلک الصادقون الّا المخلصون آنانی هم که همه این شرائط را دارند، عمل و عبادت و علم و صدق را دارند اما باز در معرض هلاکتند؛ یعنی در معرض خطرند و شیطان به آنها نزدیک است مگر آنانی که اخلاص داشته باشند. و هلک المخلصون و آنهایی هم که اخلاص دارند در معرض هلاکتند و شیطان در آنها میتواند تصرفی داشته باشد الّا المتقون مگر آنانی که تقویٰ داشته باشند. و هلک المتقون اهل تقویٰ هم بعد از کسب همه این مراتب و تحصیل همه این مراتب در معرض هلاکتند یعنی باز شیطان تهدیدشان میکند الّا الموقنون مگر آنانی که اهل یقین هستند.
«* نماز جلد 3 صفحه 90 *»
و اِنّ الموقنین لَعَلیٰ خَطَرٍ عظیم اهل یقین باز در معرض خطر بزرگی هستند که این «خطر» در اینجا يا بهمعنای همان خطری باشد که ما میگوییم؛ در مخاطره هستند و ممکن است باز شیطان آنها را هم صدمه بزند. و یا اینکه «خطر» بهمعنای قدر و ارزش باشد و انّ الموقنین لعلی خطر عظیم اهل یقین هستند که دارای ارزش و مقدار بزرگی هستند. پس میتوان خطر را به هر دو طور معنی کرد.
قال اللّه تعالی: و اعبُد ربَّک حتییَأتِیَک الیقین([78]) باید علم و عبادت کسب کرد، علم و عمل تحصیل کرد بهمنظور اینکه انسان به درجه یقین برسد. نه اینکه حال که به درجه یقین رسیده، متوقف شود و دیگر عبادت معنی نداشته باشد آنچنان که صوفیه لعنهماللّه میگویند که انسان در اثر عبادت بهحدی میرسد که دیگر به عبادت احتیاج ندارد. نه، مراد امام؟ع؟ این کلام صوفیه ملعونه نیست.
اولاً «یقین» در تفسیر ظاهر این آیه، بهمعنای مرگ است. و اعبد ربک حتییأتیک الیقین یعنی الموت([79]) بندگی بکن تا وقتی که مرگ بیاید؛ یعنی تا دم مردن باید بنده بود و در مقام بندگی باید بود. و ثانیاً به همین معنایی است که اینجا میفرمایند؛ یعنی انسان باید عبادت کند، طلب این مراتب را داشته باشد تا به مرحله یقین برسد. وقتی به مرحله یقین رسید، آنگاه میتواند به فضل و کرم خدا مطمئن شود که دیگر شیطان نمیتواند در او تصرفی داشته باشد. چون حد یقین حدی است که دیگر شیطان پی کارش میرود؛ یعنی شخص میبیند که عبادت و طاعت عین آب گوارا است در حال تشنگی محض! چطور انسان در حال تشنگی که مشرف بر هلاکت است، یکلیوان آب نجاتش میدهد و برایش حیاتبخش است، بدون هیچ فرقی عبادت را هم اینطور میبیند.
این معنای یقین است. صاحب یقین، عبادت و طاعت خدا را عین این آب
«* نماز جلد 3 صفحه 91 *»
میبیند در بینهایت از تشنگی که مایه نجات او است. از این جهت چنین شخص تشنهای که در هوای بسیار گرمی باشد که مشرف بر هلاکت است و لیوان آبی داشته باشد، هیچ مانعی هم در میان نباشد میشود از این لیوان آب دست بردارد و خوردن آن را ترک کند؟! اهل یقین وقتی با عبادت برخورد میکنند و با طاعت خدا روبهرو میشوند، اینطوری هستند؛ درک میکنند و اصلاً میفهمند که این مایه حیات ابدی آنها است. از این جهت هیچگاه هیچ طاعتی را ترک نمیکنند اگرچه بهحسب ظاهر کوچک باشد. از آنطرف هر معصیتی را آتشی سوزان میبینند که میسوزاند و وجودشان را تباه و نیست میکند؛ معصیت را میبینند و یقین دارند که این عین آتش است. حال آیا شخص به آتشی که او را هلاک کند، بسوزاند و نابودش کند نزدیک میشود؟! نه. اهل یقین این چنین هستند؛ با هر معصیتی که برخورد میکنند، نافرمانی الهی را اینطور آتش میبینند و از این جهت نزدیک آن نمیشوند، دست هم دراز نمیکنند که مثلاً امتحان کنند ببینند این آتش میسوزاند یا نمیسوزاند. اصلاً نزدیک نمیشوند. یقین این است! به این سبب شیطان نمیتواند در امر اینها دخالتی داشته باشد.
بعد حضرت؟ع؟ میفرمایند: و ادنیٰ حدِّ الاخلاص بَذْلُ العبدِ طاقتَه ثم لایجعلُ لعمله عند اللّه قدراً فیوجِب به علی ربّه مکافاةً بعمله، لعلمه اَنّه لو طالَبَه بوفاء حقِّ العبودیة لَعَجَزَ. پایینتر حد اخلاص یعنی پایینتر درجه اخلاص که بنده تحصیل میکند، این است که شخص بنده تمام طاقتش را در طاعت پروردگار صرف کند؛ یعنی هرچه میتواند بندگی کند. با وجود این، برای عملش ــ که هرچه از دستش برآمده در راه خدا و برای خدا انجام داده ــ برای این عملش در نزد خدای خود ارزشی نبیند؛ کاملاً بیارزش ببیند!
حال ما یکقدم بر میداریم توقع داریم تمام بندگان خدا نوکر ما باشند، همه بگویند چه انسانهای خوبی هستید و یا چه انسان خوبی هستی و بهجهت یکقدم
«* نماز جلد 3 صفحه 92 *»
خدمتکردن و بندگینمودن، همه خدمتگزار ما باشند. نباید اینچنین باشد. ببینید امام؟ع؟ میفرمایند با تمام طاقتش بندگی کند، هرچه از دستش بر میآید برای خدا بندگی کند و در راه خدا صرف کند، اما برای همه این اعمالش در نزد خداوند هیچ ارزشی قائل نباشد. زیرا اگر ارزشی قائل باشد مثل این است که بر خدا حتم کرده و بر خدا واجب و لازم کرده که خدایا باید عمل مرا مکافات کنی، جبران کنی، حال تو هم خدمتگزار من باش مثلاً، هرچه من میخواهم، هرچه دوست دارم باید انجام بدهی.
چرا بنده اینچنین فکر نمیکند؟ لعلمه از این جهت که میداند اگر خدا از او مطالبه کند که آیا بهحق عبودیت، تو با من وفادار بودی و بهحق عبودیت و بندگی وفا کردی؟ لعجز از جواب عاجز میشود. با اینکه همه طاقتش را در راه خدا و برای خدا صرف کرده است، اما میداند که اگر خداوند او را مؤاخذه کند که آیا تو یکقدم برای انجام حق عبودیت من برداشتی یا نه؟ لعجز عاجز میشود، ناتوان میگردد، نمیتواند جواب بدهد. این پایینترین درجه اخلاص است.
و ادنیٰ مقامِ المخلص حال کسی که اخلاص را بهدست آورد، کمترین نتیجهای که میگیرد چیست؟ ادنی مقام المخلص فی الدنیا، السّلامةُ من جمیع الآثام شخص مخلص کمترین چیزی که در دنیا به او داده میشود، کمترین نتیجهای که در دنیا میبرد این است که از تمام گناهان سالم میماند. این خیلی نعمت بزرگی است که از تمام گناهان در سلامت است!
و فی الآخرة النجاةُ من النّار و الفوزُ بالجنة([80]) در آخرت هم پایینترین نتیجهای که از اخلاص بهدست میآورد این است. اگر از آنطرف خیلی سخت است اما از اینطرف نتائجش اینطوری است که کمترین نتیجه و پایینترین نتیجهاش در دنیا، سلامتی و حفاظت از گناهان است؛ یعنی واقعاً یکعصمت همهجانبی برایش فراهم میشود. اخلاص این است! یکعصمت همهجانبی که از جمیع آثام و گناهان سالم
«* نماز جلد 3 صفحه 93 *»
میماند یعنی عصمت گسترده که ظاهر و باطنش را حفاظت میکند. در آخرت هم برایش نجات از آتش و فوز به بهشت فراهم میآورد. مگر این کم عنایتی است؟!
در دعاء اعتقاد میخوانیم: خدایا تو مرا به آتش مبر، بهشت نبردی، نبردی؛ مرا از آتش نجات بده.([81]) حال اینجا هر دویش هست، هم نجات از آتش و هم فوز به بهشت که خداوند آن را نتیجه و اثر اخلاص قرار داده است؛ آن هم نتیجه و اثر کم و درجه پایین و کمترین مقامی که برای شخص مخلص حاصل میشود و به همین ترتیب برایش ترقیات است که خدا میداند ترقیات آخرت در نزد خدا و اولیاء خدا چیست و چه مقدار است!
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 94 *»
مجلس 7
(شنبه 8 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 30/11/72)
t هر حرکت و سکون بنده خالص، صواب (درست) است
t نگهداری عمل خالص
t ملاک خلوص در عبادت
t نیت بر عمل برتری دارد
t نیت همان عمل است
t فرمایش حضرت رسول؟ص؟ به اباذر در تمرین تحصیل خلوص
t فرمایش حضرت عیسی؟ع؟ در تمرین تحصیل خلوص
t فرمایش امام عسکری؟ع؟ در ارزش بنده خالص
«* نماز جلد 3 صفحه 95 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
در این فرمایش توجه داریم که مقصود، تصحیح حدود ظاهری نماز و تنقیح امور معنوی نماز است. سخن در اخلاص و تخلیص مفترضات و سنن بود که حضرت صادق؟ع؟ درباره اخلاص فرمایش داشتند.
از جمله فرمودند: الاخلاص یجمع فواضل الاعمال اخلاص حقیقتی است که تمام اعمال خوب را جمعآوری میکند؛ تا اینکه فرمودند: و علامة القبول وجودُ الاستقامة ببذل کل مَحابٍّ مع اصابة کلِّ حرکةٍ و سکون. چون فرمودند اخلاص حقیقتی است که مفتاحش و شروعش قبولی از طرف خدا است و توقیعش و خاتمهاش رضایت خداوند است، فرمودند نشانه قبول، وجود استقامت است به بذل و بخشش هر آنچه که مورد محبت انسان است. «استقامت» در اینجا بهمعنای مستقیمبودن و بدون انحراف بودن است.
علامت قبولی این است که تمام آنچه را که مورد محبت انسان است، در راه رضای خداوند بذل کند در صورتی که هر حرکت و سکون او بهدستور خدا اصابه کند. «اصابه در هر حرکت و سکون» یعنی بهطور صواب انجام یابد. در واقع علامت قبولی اعمال که شروع اخلاص است این است که اولاً هرچه مورد محبت انسان است و انسان آن را دوست دارد برای خدا ببخشد. معلوم است قبل از همهچیز، انسان خودش را دوست دارد؛ حبّ ذات اصیلترین غریزه حیوانی است که حتی ضعیفترین حیوانات این حبّ ذات را دارند. کرم کوچکی را در نظر بگیرید؛ وقتی که با سیخ به
«* نماز جلد 3 صفحه 96 *»
بدنش اشاره کنید، خودش را جمع میکند و همین نشانه حب ذات است؛ یعنی غریزهای است که خداوند در هر حیوانی قرار داده است که خودش را دوست دارد. بعد هم آنچه را که متعلق به او است و وجودش به آن بستگی دارد دوست دارد. تمام این چیزها محبوب هر انسان و محبوب هر حیوانی است.
حال شخص تمام آنچه را که دوست دارد در راه خدا بذل کند. علامت قبول، این است که بدون هیچگونه انحرافی از طریق دین، آنچه را دوست دارد بذل و بخشش کند در راه خدا و هر حرکتی و سکونی هم بهدستور خدا اصابه کند. اصابه هر حرکت و سکونی ظاهراً مقصود این است که با دین خدا مطابقت کند و با همان نیتِ درست و صادق همراه باشد.
راجع به این مطلب فرمایشی از حضرت صادق؟ع؟ هست که هم اصابه هر حرکت و سکونی را توضیح میفرمایند که به چه کیفیت است و هم اخلاص روشنتر میشود. امام؟ع؟ در تفسیر این آیه شریفه لِیَبلُوَکم ایُّکم احسنُ عملاً([82]) میفرمایند: لیس یعنی اکثرَکم عملاً ولکنْ اَصوَبَکم عملاً. اینکه خداوند میفرماید: خدا میخواهد شما را آزمایش کند که کدامیک از شما عملش نیکوتر است، این نیکویی عمل و احسنبودن عمل، از چه جهت است و به چه معنی است؟ بعد خود حضرت میفرمایند خداوند از این فرمایش قصد نکرده که کدامیک از شما عملش بیشتر است. چون بیشتری و کمتری عمل مطرح نیست؛ یعنی کمیت عمل مطرح نیست، کیفیت مطرح است که کدامیک درستکارتر هستید.
فرمودند: اذا عرفتَ الحق فاعمل ما شئتَ من خیرٍ یُقبَل منک.([83]) کسانی بودهاند که فرمایشات ائمه؟عهم؟ را تحریف میکردند و در تحریف فرمایشات ائمه؟عهم؟ مقاصد سوئی داشتند. از جمله بعضی از صوفیه مثل اباالخطاب که با حضرت صادق؟ع؟
«* نماز جلد 3 صفحه 97 *»
معاصر بودند، این حدیث شریف اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت من خیرٍ یقبل منک را تحریف کردند. براساس همان مذهب باطل تصوف که صلح کل بودن و مبالات نداشتن در دین و ترک فرائض و سنن بود، این حدیث را تحریف کردند و میان شیعیان مینشستند و میگفتند حضرت صادق صلواتاللّهعلیه فرمودند: اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت ــ تا همینجا ــ یعنی حق را که شناختی دیگر هر کار دلت میخواهد بکن. در واقع با این تحریف، آزادی در عمل، دامنه بسیار وسیعی پیدا میکرد؛ تو حق را که شناختی و دانستی که امام صادق؟ع؟ بر حقند مثلاً، حالا برو هر کار دلت میخواهد بکن؛ معصیت خواستی بکن، طاعت خواستی بکن، هر کار دلت خواست انجام بده.
بعضی دیدند که این مطلب با مذهب حق نمیسازد، از این جهت متوحّش شدند که این چه فرمایشی است که از حضرت صادق؟ع؟ نقل میکنند؟! اینها به حضرت رجوع کردند و در مدینه حضور حضرت رسیدند و مطلب را عرض کردند. حضرت فرمودند کلام مرا تحریف کردهاند؛ من اینطور نگفتم، من گفتم: اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت من خیر یُقبَل منک وقتی حق را شناختی و حق را دانستی، حال هرچه از اعمال خیر و از کارهای خوب میخواهی عمل کن و انجام بده، خاطرت جمع باشد که بهبرکت حقی که شناختی از تو قبول است.
پس فرمایش حضرت به این معنی است که تو حق را که شناختی، هر کار خیری که انجام بدهی چه کم باشد چه زیاد باشد، همهاش بهواسطه ولایت از تو پذیرفته میشود و قبول میگردد. مقصود امام؟ع؟ در این فرمایش این است که بعد از شناخت حق، کمیت عمل مطرح نیست؛ آنچه که مطرح است کیفیت است که اولاً با ولایت و معرفت باشد، بعد هم با اخلاص باشد؛ آن است که اگر قبول شود معلوم است همهاش قبول است کم باشد یا زیاد باشد.
حال حضرت درباره این آیه شریفه همین را میفرمایند: لیس یعنی اکثرکم عملاً. آیه شریفه ایُّکم احسن عملاً بهمعنای «ایّکم اکثر عملاً» نیست. این چنین نیست که
«* نماز جلد 3 صفحه 98 *»
خدا میخواهد شما را آزمایش کند که کدامیک از شما عملش بیشتر است؛ ــ و این آزمایش هم از جهت اطلاع خود شما و اطلاع ملائکه و قرار آفرینش است وگرنه خدا میداند که کدامیک از شما عملش بیشتر است. ــ خدا این را که نمیخواهد بفرماید. «لِیبلوَکم ایّکم اَصوَب عملاً» بلکه برای این است که کدامیک از شما عملش اصابه کرده و درستتر است، و انّما الاصابةُ خشیةُ اللّه و النیّةُ الصّادقة اصابه عمل و اصابه هر حرکت و سکون بهمعنای این است که عمل با خشیت خداوند همراه باشد، انسان از خدا بترسد و همچنین عمل با نیت صادقه همراه باشد.
«ثم قال» بعد امام؟ع؟ فرمودند: الاِبقاء علی العمل حتییَخلُصَ اشدُّ من العمل بنده، عمل و حسنه و طاعتی که انجام داده، این را برای خودش نگه دارد، یعنی همانطور که خالص و با نیت صادق انجام داده، این را برای خودش نگه دارد، از خود عمل مشکلتر است. ممکن است انسان ابتداءً از جهت شوق و ذوقِ معرفت و ایمان، عمل خالصی انجام دهد اما نگهداشتن و باقیگذاردنش مشکلتر است؛ بالاخره دلش میخواهد یکطوری اظهار کند و شیطان نمیگذارد که بنده این عمل را برای خودش نگه دارد.
و العمل الخالص، الذی لاترید انیَحمَدَک علیه احد الّا اللّه عزّوجلّ ملاک خلوص عمل چیست؟ و عمل خالص کدام است؟ عمل خالص آن عملی است که تو نخواهی که کسی تو را بر آن عمل ستایش کند مگر خدای عزوجل؛ یعنی به ستایش خلق توجه نداشته باشی که تو را تعریف کنند و از تو خوششان بیاید و مدح تو را بگویند.
و این مسألهای است که انسان کمتر به رعایت آن موفق میشود؛ زیرا در نوع برنامهها مخصوصاً طاعاتی که جنبه خدمت به خلق دارد، طاعاتی که با جامعه ربط پیدا میکند و انسان نسبت به غیر خودش خدمتی و حسنهای انجام میدهد، اصولاً انتظار تشکر دارد و بشر به این مطلب مبتلا است که دلش میخواهد لااقل یکتشکر و قدردانی از خدمت و زحمتش بشود.
این مسألهای است که غریزی بشر است؛ چون نمیتواند دیگران را نادیده بگیرد،
«* نماز جلد 3 صفحه 99 *»
نمیتواند مخدوم خودش را نادیده بگیرد؛ دلش میخواهد لااقل نزد او موقعیتی پیدا کند که او مدحی بگوید، قدردانی کند، تشکر کند و وقتی که این مطلب را درست میشکافیم، یعنی میخواهد مخدومش ذلتی را اظهار کند و شخص با همین عملش میخواهد احساس کند که بر آن مخدوم عزتی و برتری دارد. و حال آنکه خداوند اکنون اینطور تقدیر فرموده که تو را برای یکی از بندگانش سبب خیر قرار داده است و تو نزد خدا هیچ ارزشی بالاتر از آن بنده نداری که بهدست تو خیری برای او جاری شد و تو وسیله رسانیدن فیضی به آن بنده شدی.
پس بشر نمیتواند خدمت به دیگران را نادیده بگیرد و اینجا است که شیطان میآید و نفس و هویٰ همه دخالت میکنند و انتظاری در انسان پیدا میشود، توقعی پیدا میشود که او را حمد و ثناء کنند و تشکر نمایند.
اما چون خداوند بندگان خوبش را دوست دارد، علیرغم نفوس اماره آنها، کاری میکند که آن کسانی که به آنها خدمت کرده از او قدردانی نکنند. مؤمن به آنها خدمت کرده اما آنها از زحمات و خدماتش قدردانی نمیکنند. از این جهت امام صادق؟ع؟ فرمودند: المؤمن مُکفَّر([84]) یعنی مؤمن در کارهای خیر و قدمهای خیری که برمیدارد و خدماتی که برای خلق دارد، مکفَّر است؛ یعنی کفران میشود و کسی شکر کارش را بجا نمیآورد. علیرغم نفس اماره بالسوء مؤمن و چون خدا دوست ندارد او را در دست نفس اماره رها کند، در هر قدمی که برمیدارد میگوید: آه، ما چه دست بینمکی داشتیم! به هرکس خدمت کردیم، به هرکس احسان کردیم، با ما اینطور رفتار کرد!
در همین زمینه است که رسیده: «اِتَّقِ شرَّ مَن اَحسنتَ الیه» مواظب باش! تو به کسی احسان میکنی و بهحسب همان غریزه، انتظار و توقع داری که او به تو احسان کند، لااقل قدردانی کند، تشکر کند؛ اما منتظر باش و بر حذر باش که شرش به تو
«* نماز جلد 3 صفحه 100 *»
نرسد. نهتنها از خیرش بگذر بلکه از شرش هم بپرهیز. خلاصه بنا است که طبق نظام ما، او به تو شر برساند. طبق نظام ما که نمیگذاریم بندگان مؤمنمان اسیر هواهای نفسانی و اسیر این خیالات شیطانی باشند، برنامه را طوری ترتیب میدهیم که مؤمن از همان کسی که به او احسان کرده صدمه بکشد که دیگر برای دیگران کار نکند؛ برایش تجربه باشد که اگر بنا است کار خیری انجام بدهد ــ که ناچار است و باید هم انجام بدهد و خدا مقرر کرده ــ نظرش خدا باشد. همه مردم گرفتار یکدیگرند، همه مبتلای به يکدیگرند و با اینکه اینطورند، در واقع در دل باید از یکدیگر استغناء داشته باشند؛ یعنی با اینکه گرفتار یکدیگر و محتاج به يکدیگرند اما در دل فقر و نیازمندی به خلق را احساس نکنند که اگر احساس کنند، در نتیجه از خدا منقطع میشوند و به خلق توجه پیدا میکنند؛ بلکه در دل استغناء از مخلوقات را احساس کنند و فکر کنند ما خدا داریم، چرا اینقدر نگرانیم؟! چرا اینقدر ذلت و حقارت احساس میکنیم؟! خدا داریم و به خدا استغناء میورزیم. همچنانکه امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرمایند: ما ذا وَجَدَ مَن فَقَدَک؟! خدایا هرکس تو را ندارد چه دارد؟! و ما الذی فَقَدَ مَن وجدک؟!([85]) هرکس هم که تو را دارد چه ندارد؟!
پس مؤمن از نظر روحیه ایمانی، اعتمادش به خدا است، به فضل و کرم خدا اطمینان دارد و چشم به بندگان ندارد اگرچه خودش را به بندگان محتاج میبیند؛ یعنی در عین حالی که ابتلا داریم و به یکدیگر محتاجیم ولی نباید در اثر ایمان و اطمینان و یقین، ما از خدا غافل شویم و به خلق امید داشته باشیم. خداوند سوگند یاد فرموده که به عزت و جلالم سوگند که هرکس به غیر من امید داشته باشد، امیدش را قطع میکنم و نمیگذارم به مقصودش برسد. اگر بخواهد به غیر من امیدوار باشد و به کسی دل ببندد، من برنامهام این است که امیدش را قطع میکنم.([86])
«* نماز جلد 3 صفحه 101 *»
پس با وجود اینکه اهل ایمان در میان یکدیگر هستند و با هم و مبتلای به یکدیگرند و باید فیوضات بهدست آنها بر یکدیگر جاری شود، اما از آنطرف هم کسی که به خیری و طاعتی و حسنهای موفق شد که خدمت به دیگران بود و به هرحال بهوسیله او به دیگران منفعتی رسید، نباید انتظار داشته باشد که دیگران او را حمد کنند و ثنائش گویند. چرا؟ چون این فیض خدا بوده و خداوند خواسته و توفیق داده و بهعنایت و کرم او این فیض بر دست او جاری شده؛ دیگر نباید انتظار داشته باشد که مردم او را حمد کنند. اگر این انتظار باشد، با همین مشکل برخورد میکند که کفران میشود و او را حمد نمیکنند و بعد خدمت خود را ضایع میبیند و در نظر خود میبیند به مقصود نرسید و خواستهاش فراهم نشد، آنگاه از انجام خیر کسل میشود و باز میماند و دیگر حاضر نیست قدمی بردارد یا خدمتی انجام دهد.
مؤمن باید از ابتداء که میخواهد خدمتی انجام دهد به هر مقداری و به هر گسترشی، سعی کند از همان ابتداء نیتش این نباشد که او را حمد بگویند، ثنائش کنند، او را ستایش کنند و ــ بهاصطلاح ما ــ به او بارکاللّه بگویند. از همان ابتداء نیتش را خالص کند، آنوقت اگر ثنائی گفتند، حمدی کردند، بداند که او را حمد نکردند، خدا را حمد کردهاند؛ چون هرکس کسی را برای عملی و کاری حمد کند، در واقع خدا را حمد کرده است؛ نهایت امر اینکه بهدست این شخص جاری شده است. مؤمن باید نعمت را از خدا بداند و اِجراء خیر را بر دستش نیز از خدا بداند. خودش را نه مالک نعمتی بداند که آن نعمت را به دیگری احسان میکند و نه هم در همین احسان و اجراء خیر، خودش را مستقل ببیند؛ بلکه فرمود: خلقتُ الخیر و خلقتُ الشرّ فطوبیٰ لمن اَجْرَیتُ علی یدیه الخیر. خداوند میفرماید هر خیر، هر خوبی، هر نعمت و هر فضل و برکتی را من خلق میکنم؛ خوشا به حال آن بندهای که من بر دست او خیر جاری کنم و ویلٌ لمن اجریتُ علی یدیه الشر([87]) شر را هم من خلق میکنم و بلاء هم از طرف من
«* نماز جلد 3 صفحه 102 *»
است که به استحقاق بندگان و به عدلم به آنها داده میشود، اما وای به حال آن کسی که من بهدست او شر را بر مردم جاری کنم.
پس امام؟ع؟ درباره عمل خالص میفرمایند: و العملُ الخالص، الذی لاترید اَنیَحمَدک علیه احد الّا اللّه عزوجل عمل خالص آن است که انتظار تو این باشد که فقط خداوند تو را حمد کند و ثناء گوید و چه ثنائی بالاتر از اینکه: فطوبیٰ لمن اجریت علی یدیه الخیر.
آنگاه حضرت فرمودند: و النیة افضل من العمل نیت در این مرحله از خود عمل بهتر است؛ یعنی تا به مرحله عمل نرسیده و به فعل نیامده، نیت آن خلوص و آن صفاء خودش را دارد، اما به مرحله عمل که میرسد احتمالاً مشوب میشود. پس خود نیت بهتر است. بعلاوه چهبسا انسان با شرائطی برخورد میکند که نمیتواند آنچه نیت کرده بود به فعل برساند و انجام دهد، از این جهت نیت از خود عمل بهتر است. آن عملی که به انجام نرسیده، یعنی شرائط مناسب و مساعد نشد و عمل انجام نشد، به هرحال نیت اجر خودش را دارد و البته انسان به این نیت اجر میبرد.
اَلا و اِنّ النیّة هو العمل خود نیت هم عملی است که از انسان سر میزند ولی عمل دل است، عمل روح است، عمل معنی و باطن است.
ثمّ تَلا قولَه تعالی: قل کلٌّ یعمل علی شاکِلَته([88]) یعنی علی نیّته.([89]) بعد حضرت این آیه را تلاوت فرمودند که: قل کلّ یعمل علی شاکلته بگو ای پیامبر هر کسی عمل که میکند عملش مطابق با نیتش است و صفت نیتش را دارد؛ اگر نیت، خالص و صادق است، عمل هم خالص و صادق است.
راجع به این مطلب که انسان باید عملش را برای خدا انجام دهد و انتظار نداشته باشد که مردم او را ثناء گویند و حمد کنند و از او راضی و خوشحال شوند، توجه به این فرمایش رسولخدا؟ص؟ به اباذر خیلی لازم است و در مقام سیروسلوک و در
«* نماز جلد 3 صفحه 103 *»
مقام تحصیل اخلاص، توجه به این فرمایش و تذکر آن خیلی لازم و ضروری است؛ میفرمایند: یا اباذرّ لایَفقَه الرّجل کلَّ الفِقه حتی یَری النّاس فی جنب اللّه تبارک و تعالی اَمثالَ الاَباعر ثم یرجِعُ الی نفسه فیکونُ هو احقرَ حاقرٍ لها([90]) خیلی فرمایش عجیبی است! و توجه به آن لازم است. این عبارت در همان فرمایشاتی است که یکروز اباذر وارد مسجد شد و دید رسولخدا؟ص؟ تنها هستند، عرضه داشت: من خیلی دنبال فرصت میگشتم که شما را تنها ببینم و عرض کنم وصیتهایی به من بفرمایید که من به آن وصایا عمل کنم. حضرت هم از اباذر احترام کردند، فرمودند: اَکرِم بک یا اباذر! تو خیلی خوبی! تو نزد ما خیلی گرامی و محترم هستی! بعد حضرت فرمایشاتی فرمودند.
حضرت در آن فرمایشات فرمودند: ای اباذر، شخصْ فهمیده نخواهد شد تمام فهم را، یعنی شخص، انسان بافهمی نخواهد شد مگر در یک صورت، اینکه همه مردم را در جنب خدای تبارک و تعالی مثل «اَباعِر» ببیند یعنی مثل بچهشترها. بچهشتر هیچ ارزشی ندارد، هیچ اعتباری ندارد، نه میشود سوار آن شد و منفعت سواری میدهد و نه هم اگر ماده است میتوان شیرش را دوشید و از شیرش استفاده کرد؛ هیچ ارزشی ندارد. خود شتر ارزشی دارد، یا سوارش میشوند و یا اگر ماده است شیرش را میدوشند ولی بچهشتر هیچ ارزش و اعتباری ندارد.
شخص فهمیده باید همه مردم را در مقابل عظمت خدا اینطور ببیند؛ یعنی انتظار مدح و ثناء و کرنش و تواضع و منفعترسانیدن به او را از آنها نداشته باشد و خلاصه ارزش اینکه انسان به این اعتبارها یکقدم برای ایشان بردارد، ندارند، و از ایشان هیچ کار ساخته نیست، و از این جهت هم هیچ حرمتی ندارند. این بچهشتر چه ارزشی دارد که انسان برای او قدم بردارد، بخواهد خودش را نزد او عزیز کند و او نزد انسان ذلیل باشد و از انسان قدردانی کند؟!
میفرمایند: از آنطرف برگردد به خودش نگاه کند و خودش را از هر پستی پستتر
«* نماز جلد 3 صفحه 104 *»
ببیند. همه مردم را در نزد خدا آنطور ببیند و بعد که به خودش مراجعه کند، خود را هم از همه پستتر ببیند. دیگر زمینهای نمیماند که انسان در عمل، غیر خدا را در نظر بگیرد و برای غیر خدا عمل کند و برای غیر خدا قدم بردارد و برای غیر خدا خدمت کند. این یکی از راههای تصحیح و تخلیص عمل از ریاء و سمعه است و با توجه به این مسأله، انسان در اینطور جاها خیلی راحت است؛ تا به ذهنش میخورد و شیطان به ذهنش میدهد که در برابر کسی، دوستی، خویشی، مریدی، ریاء کند و یا سمعه و از این قبیل افکار داشته باشد، فوراً این را مطرح کند که چه خاصیت دارد، او برای من چکار میتواند بکند؟! اگر او خوشحال شد، از من راضی شد، مرا شخص خوبی دانست، مرید من شد، برای من چکار میتواند بکند؟! تا خدا برای من خیری مقدر نکند، مگر این شخص میتواند خیری به من برساند؟! و یا اینکه از من خوشش آمد، اگر خدا از من خوشش نیامده باشد، خوشآمدن بنده کجای کار مرا علاج میکند، کجای زندگی مرا آباد میکند؟! کجای آخرت مرا آباد میکند؟! کجای دنیای مرا آباد میکند؟! آخر چه فایده که این شخص از من خوشحال شد و از من خوشش آمد و مرا شخص خوبی دانست؟! چه فایدهای بر این خوشحالی مترتب است؟! وقتی انسان به این نکته توجه داشته باشد، ارزشها خیلی خیلی اُفت پیدا میکند و انسان در خلوص کاملتر خواهد شد و چنانکه فرمودند، در فقاهت (دینشناسی) و فهم قویتر خواهد شد.
پس با توجه به این فرمایش حضرت که فرمودند: یا اباذر لایَفقَه الرجل کلَّ الفقه حتی یری الناس فی جنب اللّه تبارک و تعالی اَمثالَ الاباعر ثم یرجع الی نفسه فیکون هو اَحقرَ حاقرٍ لها، در برنامه رسالت رسولخدا؟ص؟ راه تمرین اخلاص و بهدست آوردن خلوص در عبادات و بندگیها این شده و این یکی از تمرینها است که انسان به این وسیله خودش را میسازد و میبینیم اینطور تمرین، انسان را در تحصیل اخلاص ورزیده میکند آنچنان که انسان بر خودش و غرائزش مسلط میشود و همه غرائز بهواسطه این تمرین، تسلیم روحالایمان و عقل و فراست و فقاهت انسان خواهند شد و درک صحیح فراهم میگردد.
«* نماز جلد 3 صفحه 105 *»
شاید در زمانهای پیش این استعداد نبوده و تحصیل اخلاص را به این عمل و به این ترتیب دستور نمیدادند. درباره حواریین عیسی؟ع؟ وارد شده که وقتی میخواستند در اخلاص تمرین کنند، تمرینشان به این شکل نبود؛ حضرت عیسی؟ع؟ دستور میفرمود که: اذا کان یومُ صومِ احدِکم فلْیُدَهِّن رأسَه و لِحیَتَه و یَمسَح شَفَتَیه بالزَّیت لِئلّا یَرَی النّاسُ اَنَّه صائم. میفرمود اینطور اخلاص را تمرین کنید: آن روزی که روز روزه شما است و ظاهراً امت انبیاء؟عهم؟ روزههای واجب نداشتند، روزه ماه رمضان بر امتهای پیشین واجب نبود و بر خود انبیاء واجب بود اما روزههای استحبابی داشتند و شاید روزهگرفتن در ماه رمضان بر امتشان مستحب بوده، اما بر خود انبیاء روزهگرفتن واجب بوده است. در این امت از برکات رسولخدا؟ص؟ روزه واجب شد. پس شاید در همین ماه رمضان بوده و یا سایر اوقات که امت پیشین موظّف بودند بهطور استحباب روزه بگیرند.
حضرت عیسی؟ع؟ میفرماید روز روزه یکی از شماها که میشود، تدهین کند و موی سرش را روغن بمالد. شاید یکی از مبطلات روزه در آن امت «تدهین» یعنی روغنمالی سر و بدن بوده است. میفرماید که روز روزهتان که میشود سر و ریش خود را روغن بمالید و لبهایتان را هم با زَیت یعنی روغن نباتی چرب کنید، ــ شاید مقصود از زیت، روغن زیتون بوده ــ لبهایتان را هم کمی چرب کنید تا اینکه مردم ندانند که شما روزهدارید. حواریین از آن راه تمرین اخلاص داشتند و آن راه تمرین خیلی فرق میکند با این راهی که رسولخدا؟ص؟ به اباذر تعلیم فرمودند. این تمرین خیلی عمیق است و اصلاً سازندگی دارد و انسان دارای یکچنین روحیهای میشود که حتی به این برنامهها هم احتیاج ندارد و میتواند خیلی عادی تحصیل اخلاص کند.
بعد حضرت عیسی فرمود: و اذا اَعطیٰ بیمینه فلْیُخفِ عن شِماله([91]) وقتی که کسی میخواهد در راه خدا عطاء و انفاق کند، با دستش راستش که میدهد طوری
بدهد
«* نماز جلد 3 صفحه 106 *»
که حتی از دست چپش مخفی داشته باشد؛ یعنی دست چپش خبردار نشود. اینقدر انفاق را کتمان کند تا اینکه بتواند اخلاص را تحصیل کند.
اینها تمرینهایی بوده که اولیاءاللّه داشتهاند. هرکس در مقام سیروسلوک باشد، خواهنخواه باید تمرین داشته باشد؛ چون نفوس ما نفوسی نیست که خودبهخود با نورانیتی ترقی داشته باشد و به تمرین نیازمند است. مثل بدن ما که اگر بدن بخواهد به امری عادت کند، شخص باید بدن را تمرین بدهد و تمرین کند. نفس هم همینطور است، بلکه تمرین نفس شدیدتر و مشکلتر است. بدن خیلی زود به امری عادت میکند اما نفسْ چموش و سرکش است و آنچنان نیست که بهزودی تسلیم شود و انسان بتواند مهارش کند؛ از این جهت سختی تمرین نفس بیشتر است، دقت بیشتری میخواهد، ممارستی میخواهد و همه انسانها در این مقام بودهاند. به یکعده مخصوص منحصر نبوده و نیست. تمام بشر به این تمرینها نیازمندند و انبیاء؟عهم؟ این تمرینها را به امت خود تعلیم میدادند، به مؤمنین تمرین میدادند تا بتوانند به این مقامات نائل شوند و بندگی کنند و مراتب عبودیت را تحصیل کنند؛ چون تا مراحل عبودیت تحصیل نشود و انسان عبد نگردد، به مقام قرب راهش نمیدهند، در مقام اُنس جای نمیگیرد و برای داخلشدن در دار رضای پروردگار که بهشت باشد، لایق نمیشود.
پس عبودیت باید تحصیل شود و معنای عبودیت هم همان خلوص در بندگی است و شرط بندگی، همان اخلاص است و اگر واقعاً فراهم شد و کسی بتواند عمل خالص داشته باشد و در اعمالش خالصانه بندگی داشته باشد، خوشا به حالش! ارزشش همینقدر بس که از حضرت امام حسن بن علی الزکیّ العسکری صلواتاللّهعلیه نقل شده که فرمودند: لو جَعلتُ الدّنیا کلَّها لُقمةً واحدةً ثمّ لَقَّمتُها مَن یَعبُدُ اللّهَ خالصاً لَرأیتُ اَنّی مقصِّرٌ فی حقِّه اگر من تمام دنیا را یکلقمه کنم ــ و حضرت میتوانند این کار را بکنند؛ اگر بشری معمولی بگوید، لافی زده است؛ اما امام؟ع؟ میفرمایند اگر من تمام دنیا را یکلقمه کنم و البته میتوانند و میکنند ــ و این
«* نماز جلد 3 صفحه 107 *»
یکلقمه را بگذارم در دهان کسی که خالصانه خدا را عبادت میکند، میبینم که من در حق او کوتاهی کردهام و حقش را ادا نکردهام. اخلاص اینقدر ارزش پیدا میکند و اولیاء اینطور از انسان خالص قدردانی میفرمایند. حال انسان چه میخواهد؟! غریزه به اینطور اشباع میشود؛ دیگر انسان چه میخواهد؟! مثل امام عسکری؟ع؟ اینطور از اخلاص و نیت خالص کسی که خدا را خالصانه بندگی کند قدردانی میکنند؛ همه خلق جمع شوند آیا میتوانند این مقدار قدردانی را اظهار کنند؟!
از آنطرف میفرمایند: و لو مَنَعتُ الکافرَ منها حتییموتَ جوعاً و عَطَشاً ثم اَذَقتُها شَربةً من الماء لَرَأیتُ اَنّی قد اَسرَفتُ([92]) و اگر از همین دنیا که دست من است به کافر ندهم، کافری است که از گرسنگی و تشنگی دارد میمیرد، حتی یکلقمه هم به او ندهم؛ نه اینکه همه دنیا را یکلقمه کنم، بلکه حتی یکلقمه از غذاهای دنیا را هم به کافر ندهم تا از گرسنگی بمیرد و اگر بخواهم یکشربت آب به او بدهم، میبینم که اسراف کردهام و این شربت آب را بیجا مصرف کردهام. حال کافر چقدر بیارزش است که حتی ارزش یکلقمه نان را ندارد، ارزش یکشربت آب را ندارد! اما حالا که میبینیم کفار در این دار دنیا در رفاهند، این از جهت بیارزشی دنیا در نظر خدا است. چقدر دنیا و شئونات دنیا و جاه و مقام و مال و منال دنیا در نزد خدا و اولیاء خدا بیارزش است که اینطور بر سر کفار ریختهاند و آنها دارند میچرند و در رفاه زندگی میکنند. پس این هم ارزش اخلاص و عظمت شخصی که اخلاص را تحصیل کند و برای خدا عمل کند.
حال به فرمایش حضرت صادق؟ع؟ بر میگردیم ؛ درباره اخلاص فرمودند: داوم علی تخلیص المفترضات و السنن. ادامه بحث انشاءاللّه در جلسه بعد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 108 *»
مجلس 8
(یکشنبه 9 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 1/ 12/72)
t آیا عبادت از جهت خوف و یا طمع که شرک میباشد قابل آمرزش است؟
t عبادت خالص لازمه جهت نوری است
t باید برای تصحیح و تنقیح عبادات همت کرد
t حدود نماز در حدیث امام صادق؟ع؟ چهارهزار است
t نماز چهکسی تمام و کامل است؟
t چهارهزار حدود نماز از نظر علماء
t سهلانگاری مردم درباره فرائض و اهمیتدادن آنان به فضائل
«* نماز جلد 3 صفحه 109 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
معلوم شد که تخلیص در عبادات ــ و اصل عبادات فرائض و نوافل رواتب است ــ به این است که انسان از شرک اجتناب کند که همان ریاء و سمعه است. ریاء و سمعه در واقع شرک است؛ که از همه خواسته شده که در عبادت، از شرک خالص شوند. اما خالصشدن از مطلق شرک خفی امر بسیار مشکلی است و در نوع روایات ذکر میفرمایند که باید عبادت برای حق متعال خالص باشد، حتی برای جلب نعمت و دفع عذاب نباشد و اینطور نباشد که نیت بهطوری به خود شخص برگشت کند و بالاخره خودی در کار باشد؛ این خلاف اخلاص است.
اخلاص به حقیقتش شأن کسانی است که در آنها جهت نوری و وجود بالفعل و غالب شده باشد و از هرگونه جهت انیت مبرّا شده باشند. هر مقدار که انسان به خداوند تقرب بجوید، در تحصیل اخلاص موفقتر خواهد بود. درباره امثال ما که خواهنخواه عبادتهای ما یا از ترس عذاب است و یا بهواسطه طمع در نعمت است، در اینکه اینها شرک است شکی نیست! خود همین نیت، شرک است؛ اما میان علماء اختلاف است که آیا این شرک، شرکی است که انسان به آن عذاب میشود و مخلد در آتش جهنم میشود؟ یا قابل آمرزش است؟ خداوند متعال فرموده: اِنّ اللّهَ لایَغفِرُ اَنیُشرَک به و یَغفر ما دونَ ذلک لِمن یشاء([93]) آیا اینگونه عبادات آمرزیده نمیشود؟!
آنطوری که بزرگان ما+ میفرمایند، این شرک درباره ما قابل آمرزش است و
«* نماز جلد 3 صفحه 110 *»
بهفضل خدا ما را مستحق عذاب نمیکند؛ ولی ما را از درجات قرب باز میدارد و بهسبب چنین شرکی که در ما وجود دارد، در عبادت برای ما درجه قربی فراهم نمیشود و البته منافات ندارد که باز بهبرکت شفاعت شفاعتکنندگان برای ما درجات قرب حاصل شود که اگر ایشان شفاعت بفرمایند، خداوند به فضلش به ما هم درجات قرب میدهد؛ و اگر نه، نباید انتظار داشت که با یکچنین عباداتی درجات قرب تحصیل شود. بلکه نظر به اینکه در ما جهت نوری ضعیف است و جهت ظلمت و انیت قوت دارد، از این رو بهاقتضاء این جهت، عبادت خالص به آن معنی که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند برای ما فراهم نمیشود: ماعبدتُک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنّتِک بل وجدتُک اهلاً للعبادة فعبدتک([94]) و یا امام صادق؟ع؟ میفرمایند: ولکنّی اَعبُدُه حبّاً له عزّوجلّ یعنی من از روی محبت عبادت میکنم نه از جهت خوف و نه از جهت طمع.([95])
عبادت خالص به این معنی، لازمه داشتن جنبه نوری و جهت نوری است و خالصشدن برای خدا به این معنی مربوط میشود به همان تعبیری که شیخ مرحوم/ دارند که امر فؤادی است؛ اخلاص از آن مقام سرچشمه میگیرد و برای ما هم تحصیل یک پرتوی از آن مقام و از آن مرتبه فؤادی بهحسب درجه و مرتبه خودمان ممکن است. به همان مقدار که مأمور به معرفتیم، به همان مقدار که برای ما معارف بیان میشود، به همان مقدار ما میتوانیم خودمان را در معرض تابش نوری از آن مرتبه قرار دهیم.
از این جهت است که به طلب معرفت تحریص شده، به طلب محبت تحریص شده که الحمدللّه بهبرکت تعالیم بزرگان دین+ در دل اهل ایمان محبت به مظاهر
«* نماز جلد 3 صفحه 111 *»
پروردگار وجود دارد، اما باید در ازدیاد این محبت و ذاتیشدن آن سعی شود و اگر اینطور شد، پرتوی از آن اخلاص در ما هم پیدا خواهد شد که ما هم به درک چنین اخلاصی موفق خواهیم شد. در مورد اخلاص احادیثی که قرائت شد این مطلب را روشن کرد.
امام؟ع؟ میفرمایند: و کان السَّلَف لایَزالون یَشتغلون من وقت الفرض الی وقت الفرض فی اصلاح الفرضَین جمیعاً فی اخلاصٍ حتییأتوا بالفرضَین جمیعاً در گذشته اشخاصی بودند که کارشان از وقت فریضهای تا وقت فریضه دیگر این بود که مشغول اصلاح هر دو فریضه میشدند که در کمال اخلاص باشد تا اینکه هر دو فریضه را تماماً و کاملاً بهانجام برسانند؛ یعنی نسبت به فریضه انجامشده فکر میکردند برای تدارک نواقصش به استغفار و یا تقربجستن و رفع نقیصه آنها بهوسیله مستحبها و اعمال مندوبه؛ و نسبت به فریضه آینده هم آماده میشدند که فریضه آتیه را طوری انجام بدهند که نواقص گذشته در این فریضه نباشد.
این فرمایش، از جهات عدیده ظاهری و باطنی نماز حکایت میکند که صرف این مقدار از وقت را در تصحیح و تنقیح و اصلاح دو فریضه اقتضاء میکند و در واقع صرف این مقدار وقت را لازم دارد و اگر در این بین باز هم وقت میداشتند، صرف همین امر میکردند. و کان السلف لایزالون یشتغلون. فعل «کان» وقتی که با مضارع استعمال میشود، یعنی بهطور کلی مشتقات فعل «کان» وقتی که با هر مضارعی استعمال شود، معنای ماضی استمراری را افاده میکند. میفرماید گذشتگان کارشان یکسره این بود. مثل اینکه میگوییم «کان یقول» یعنی مرتب کارش گفتن بود، «کان یکتب» مرتب کارش نوشتن بود. کان السلف لایزالون یشتغلون چه تأکیدی! خود فعلِ لایزالون، دوام را افاده میکند. کان السلف یشتغلون دوام را میفهماند، اما برای تأکید، امام؟ع؟ لایزالون را هم اضافه فرمودند که تأکید مطلب باشد؛ یعنی تأکید همان ماضی استمراری باشد.
«* نماز جلد 3 صفحه 112 *»
و کان السلف لایزالون یشتغلون اصلاً تمام وقتشان صرف این امر میشد. منافات هم نداشته که به کار معاش و سایر امور مستحبی خود هم برسند ولی در همه حالاتشان متذکر کار خودشان و در فکر کارشان بودند که هر دو فریضه را ــ فریضه گذشته و فریضه آینده را ــ اصلاح کنند که در اخلاص کامل انجام شود و هر دو فرض، در کمال خود و تمامیت خود از جهت اخلاص بهانجام برسد.
عرض شد این فرمایش نشان میدهد که حد و حصری برای این جهات در نماز نمیتوان مشخص کرد. از این جهت در همین امر روایاتی رسیده مخصوصاً از حضرت صادق؟ع؟ که ظاهراً حد و حصری نمیشود مشخص کرد، هرچند که عددی معین میفرمایند که چهارهزار حد برای نماز است و نماز چهارهزار حد دارد.
خالد بن عبداللّه ــ خدا لعنتش کند ــ که از اُمراء مکه بود و ظاهراً از ناحیه هشام بود، خیلی خبیث بود و دشمنی خاصی نسبت به امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه داشت که گفتگویی هم با «قَتاده» ــ که از علماء اهل سنت است ــ دارد اما آنچنان برای قتاده ظاهر شد که او دشمن امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه است که او را زندیق خواند. روزی خالد در میان جمعی در مسجدالحرام قتاده را احضار کرد و از او سؤالاتی کرد و درباره امیرالمؤمنین؟ع؟ سؤالی کرد و او هم از فضائل آن بزرگوار جواب داد؛ ولی فضیلت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه را قبول نمیکرد بهطوری که قتاده گفت اجازه بده بروم و نزد تو نمانم. وقتی که اجازه داد و بیرون رفت، همینطور که از بین مردم خارج میشد میگفت: زِندیقٌ و ربِّ الکعبة، زندیق و ربِّ الکعبة.([96]) یعنی این مردکه زندیق است قسم به پروردگار کعبه. قتاده با اینکه از علماء اهل سنت بود اما درباره عداوت این شخص نسبت به امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه اینقدر ناراحت شده بود که مرتب میگفت: زندیق و ربّ الکعبة.
این خالد، یکغلام، یا آزادشده، یا همعهدی داشت. چون لفظ «مولا» به هر سه
«* نماز جلد 3 صفحه 113 *»
معنی میآید؛ هم بهمعنای غلام است، هم بهمعنای آزادشده کسی و هم بهمعنای همعهد و همپیمان و همقسم. این شخص هم از اشقیاء بود. روزی در حضور منصور دوانیقی ــ خدا لعنتش کند ــ حاضر بود و حضرت صادق؟ع؟ هم آنجا تشریف داشتند. شخصی راجع به نماز و حدود نماز از حضرت صادق؟ع؟ سؤال کرد. حضرت فرمودند: للصّلوة اربعةُ آلافِ حدٍّ لستَ تَفیٖ بواحدٍ منها برای نماز چهارهزار حد است که تو یکی از آنها را هم انجام نمیدهی و به آن وفادار نیستی.
«فقال: اَخبِرنی بما لایـَحِلّ تَرْکُه و لاتَتِمّ الصّلوةُ الّا به.» آن شخص گفت اگرچه من نمیتوانم یکی از آن حدود را هم بهانجام برسانم، اما این سؤال مرا جواب بدهید: به من خبر بده از آن حدی که ترک آن در نماز حلال نیست و نماز تمام نمیشود مگر به آن.
فقال؟ع؟: لا تَتِمّ الصلوةُ الّا لِذی طُهرٍ سابغٍ و تمامٍ بالغ، غیرِ نازغٍ و لا زائغ. حضرت فرمودند نماز تمام نمیشود مگر برای کسی که دارای طهارتی باشد که این طهارت «سابغ» باشد، یعنی اِسباغ در طهارت داشته باشد که مراد شادابی در وضو است. و دارای تمامیتی باشد که «بالغ» باشد یعنی به نهایت خود برسد. غرِ نازغ و لا زائغ این شخص در انجام نماز جوانب نماز را رعایت کند، برایش گمراهی و انحرافی از حدود فراهم نشود. عَرَفَ فَاَخبَت بشناسد در چه مقام است و چه میکند تا در نتیجه برایش خشوعی فراهم شود، فثَبَتَ و بعد در انجام نماز و رعایت آن امور برای او ثبات پیدا شود.
فهو واقفٌ بین الیأسِ و الطمع، و الصبرِ و الجزع یعنی بعد از آنکه این جهات ظاهر نماز و همچنین توجه به باطن نماز برایش پیدا شد، موقعیت نماز را شناخت و خشوع برایش پیدا شد، آنگاه بین یأس و طمع باشد؛ یعنی از طرفی ناامید باشد که من کجا و اداء یکچنین مقامی کجا که حاضر شدن در نزد پروردگار و اظهار خشوع در برابر عظمت خداوند باشد! مأیوس باشد از خودش که از من سر نمیزند، من نمیتوانم نماز را بهحق خودش و موقعیت واقعیش اتیان کنم؛ از نظر خودش کاملاً ناامید باشد. اما از
«* نماز جلد 3 صفحه 114 *»
آنطرف چون در درگاه کسی حاضر شده که او مستغنی است، او به عبودیت و بندگیهای ما نیازی ندارد که ما را به این بندگیها بخواهد مؤاخذه کند، بینیازی حق متعال را در نظر بگیرد و از طرفی کرم او را که به کرمش بندگانش را مینوازد. اگرچه بنده نتواند شایستگی خود را در انجام خدمت اظهار کند ولی طمع به فضل و کرم خدا او را نگه دارد و به عبادت و خضوع بیشتری وادارد. خلاصه بین یأس و طمع قرار بگیرد.
و الصبرِ و الجزع از طرفی کرم خدا را که ملاحظه میکند، برای او حالت بردباری دست میدهد و از آنطرف به خودش که نگاه میکند و بیچارگی و مسکنت خودش را که میبیند، برایش جزع دست میدهد که اگر بتواند به سر و صورت خود بزند، به سینه خود بکوبد، فریاد کند که ای وای بر من، ای امان از دست من؛ از خود بنالد و از خود و بیچارگی خود جزع اظهار کند. از آنطرف صبر کند؛ چرا؟ به جهت اینکه در برابر کریم قرار گرفته، بردبار شود و جزع را ترک کند. یکچنین حالتی برایش باشد.
طمع و یأس در این زمینه باید به این حد باشد که کأنّ الوعدَ له صُنِعَ و الوعیدَ به وَقَعَ. این بینهایت از طمع و یأس میشود. طمع آنچنان باشد که گویا تمام وعدههای الهی مخصوص این شخص است؛ یعنی اینقدر به کرم و فضل پروردگار امیدوار باشد که گویا میگوید: خدایا من کرم تو و فضل تو را نسبت به این بنده بیچارهات اینطور میدانم که اصلاً تو بهشت را فقط برای من خلق کردهای و اینهمه نعمتها را فقط برای من مهیا کردهای! اینقدر به کرم و فضل خدا امید داشته باشد که کأنّ الوعدَ له صُنع تمام وعدهها برای او انجام شده و مخصوص او است.
از اینطرف یعنی از طرف یأس و ناامیدی از خودش باید اینطور باشد: و الوعیدَ به وقع خدایا من به خودم که نگاه میکنم، میبینم جهنم فقط برای من است و فقط من برای جهنم خلق شدهام! از شدت ناامیدی از خودش میگوید: خدایا من هیچ به مقام عبودیت قیام نکردهام و آنی و لحظهای در خدمت تو بهعبودیت نایستادهام که
«* نماز جلد 3 صفحه 115 *»
بهواسطه آن، خودم را مستحِق رحمتی و عنایتی ببینم؛ بلکه وقتی به وضعم و عبادتم نگاه میکنم، میبینم سراسرش استهزاء به تو است و نعوذباللّه تو را استهزاء میکنم، در برابر تو مسخرگی در میآورم، تو را مسخره میکنم، بهظاهر به تو رو میکنم اما به همه وجود به تو پشت کردهام، بهظاهر میگویم فقط تو را عبادت میکنم اما در واقع آنکه را که عبادت نمیکنم و بندگی نمیکنم تو هستی.
به این ترتیب یأس و ناامیدی از خودش باید به حدی برسد که خدایا وعید ــ یعنی تمام سخنانی که درباره عذاب فرمودهای ــ همهاش مال من است، من مستحق همه آنها هستم و هیچ بنده دیگری مثل من مستحق اینهمه وعید نیست. وضعش اینطور باشد.
بَذَلَ عِرضَه و تَمَثَّل غَرَضَه و بذل فی اللّه المُهجةَ و تَنکَّب الی المَحجَّة، غیرَ مُرتَغِمٍ بارْتغامٍ یَقطَعُ علائقَ الاهتمام بغیر مَنّ. تمام کوشش و تلاش خود را داشته باشد و در این امر سعی کند. تعابیری است که امام؟ع؟ میفرمایند و عمده مقصود این است که در این امر تلاش داشته باشد و تمام اینها را بدون کوچکترین منّتی انجام دهد؛ یعنی نازی و منّتی بر خدا نداشته باشد. له قَصَدَ و الیه وَفَدَ و منه استَرفَد فاذا اَتیٰ بذلک کانت هی التی تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر([97]) قصدش خدا باشد و بداند به حضور خدا شرفیاب شده و به او اجازه حضور در درگاه خدا داده شده و در واقع در حال نماز حضور پروردگار آمده است.
اگر نماز به این شکل انجام شود، تازه جواب آن شخص است که خدمت حضرت عرض کرد: «اَخبِرنی بما لایـَحِلّ ترکُه و لاتَتِمّ الصّلوةُ الّا به» و حضرت جواب فرمودند. حال ببینید ما چقدر فاصله داریم از همین وظیفهای که وظیفه ابتدائی است! او گفت به من خبر بدهید از آن امری که ترک آن حلال نیست، نمیشود ترک کرد، ترک آن صحیح نیست و نماز تمام نمیشود مگر به انجام آن. آنوقت حضرت این فرمایشات را
«* نماز جلد 3 صفحه 116 *»
فرمودند و به اینجا منتهی شد که نمازگزار باید در این حالت باشد. آمده در نماز یعنی قصد و آهنگ خدا کرده و بهسوی خدا آمده و مهمان خدا شده است.
فاذا اتیٰ بذلک وقتی که این کار را کرد، آنگاه این نماز آن نمازی میشود که خداوند دربارهاش در قرآن فرموده: انّ الصلوةَ تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر([98]) نماز انسان را از ناپسندیها و زشتیها باز میدارد. از این جهت فرمودند: اگر میخواهی بدانی نمازت چقدر قبول شده، ببین نماز چقدر تو را از زشتیها و ناپسندیها باز داشته است.([99])
این حدیث شریف را از این جهت خواندیم که در ابتدائش میفرماید: لِلصّلوة اربعة آلافِ حدّ نماز چهارهزار حد دارد. آیا این چهارهزار حد که میفرماید، به این معنی است که در واقع عدد ملاحظه شده است؟ بعضی از علماء گفتهاند آری، واقعاً نماز چهارهزار حد دارد نه کمتر و نه بیشتر. در حدیث دیگری هم حضرت میفرمایند: للصّلوة اربعةُ آلاف حدود و در روایت دیگری میفرمایند: للصّلوة اربعة آلاف باب([100]) نماز چهارهزار باب دارد. این فرمایشات رسیده است.
بعضی از علماء گفتهاند در واقع همین حدود و احکام ظاهری است که گاهی به «باب» تعبیر آورده میشود و گاهی به «حد» تعبیر میآورند و مراد همین احکام ظاهری است. از این جهت شهید اول همینطور تفسیر کرده است؛ گفته ابواب و حدود نماز، همان واجبات نماز و مستحبات نماز است و به همین سبب ایشان شروع کرده به جمعآوری واجبات نماز. واجبات نماز را که جمعآوری کرده، دیده هزارتا است. هزار واجب در نماز را در رسالهای جمعآوری کرده و نام آن را «الفیّه» گذارده که نوعاً در کتب فقهی از الفیه شهید نقل میشود. هزار حد، یعنی هزار امر واجب برای نماز در این کتاب جمعآوری کرده است. همچنین ایشان مستحبات نماز را در
«* نماز جلد 3 صفحه 117 *»
رسالهای جمعآوری کرده که سههزارتا شده و نام آن رساله را «نَفْلیّه» گذارده که همان نافله است.
مرحوم مجلسی میگوید که مرحوم پدرم ــ مجلسی اول ــ فرموده است که مراد از ابواب و حدود نماز، مسائلی است که به طوری به نماز تعلق میگیرد، نهتنها همین احکام و مسائل خود نماز است بلکه حتی مثل طهارت را که یکی از امور مربوط به نماز است شامل است؛ از این جهت تمام احکام طهارت که تمام احکام وضو و غسل و تیمم باشد که اینها همه مربوط به طهارت است یعنی یکی وظیفهاش وضو است، دیگری وظیفهاش غسل است، دیگری وظیفهاش تیمم است؛ تمام احکام آنها به نماز تعلق دارد و همچنین سایر مسائل. اینها همه مسائلی است که بهطوری به نماز تعلق پیدا میکند، جزء حدود نماز است و در این روایات معین شده است و واقعاً بدون هیچگونه تکلفی چهارهزارتا میشود. این نظر این دسته از فقهاء است.
اما ظاهراً فرمایش امام؟ع؟ که میفرمایند: للصّلوة اربعة آلاف حدّ، بخصوص عدد در نظر نيست؛ چون در نوع روایات صادره از ائمه؟عهم؟ درباره ذکر اعداد، بیشتر همان جهت کثرت را در نظر دارند که یعنی زیاد است. گاهی هزار میفرمایند، گاهی هزارهزار و از این قبیل تعابیر که دارند، همه برای بیان کثرت است. اگرچه ممکن هم هست که در بعضی موارد بخصوص خود عدد در نظر باشد، اما نوعاً اینطور است که مراد از این اعداد، کثرت است؛ از جمله همین حدیث شریف که مراد آن است که نماز حد ندارد. مگر نماز امری است که بتوان برای آن حد معین کرد؟! انجامدادنش به آنطوری که شایسته است، انسان را در هر مرتبهای از مرتبههای معرفت ترقی میدهد. پس همچنانکه برای معرفت مقدار نیست، حد نیست، برای اعمال عبادی هم براساس معرفت، حد نیست.
ممکن است که برای حدود ظاهری، عددی معین کرد اما مطلب این است که نماز عالیترین عبادتی است که انجام میشود؛ هر مقدار انسان درجه معرفتش بیشتر
«* نماز جلد 3 صفحه 118 *»
باشد، معلوم است که معنویت نماز بیشتر میشود؛ وقتی معنویت نماز بیشتر شد، در ظاهر آن هم اثر میگذارد و خصوصیات ظاهر هم تفاوت میکند.
مثلاً رکوع شخصی که دارای ایمان در درجه اول است، فرق میکند با رکوع شخصی که در درجه دوم ایمان است. ظاهراً رکوعشان همان خمشدن در حدی است که مثلاً کف دستها به سر زانو برسد؛ بهحسب ظاهر یکی است اما همین دو رکوع تفاوت میکنند. زیرا عمل در واقع از نیت سرچشمه میگیرد و رنگ نیت دارد و نیت به میزان معرفت، شناخت و ایمان بستگی دارد. از این جهت خود همین رکوع ظاهری هم متفاوت میشود. چهبسا برای یکشخص در مدارج معرفت، همین رکوعهای ظاهری هم فرق میکند. بهظاهر ما میبینیم که یکرکوع است اما چون از نیت سر میزند، تفاوت میکند.
خلاصه نماز حدی ندارد به این معنی که با ترقی در درجات عبودیت و خشوع به درگاه حق متعال بهواسطه ازدیاد مراتب معرفت، مراتب عبادت تفاوت میکند. پس ظاهراً مراد از این چهارهزار حد که میفرمایند این است که میخواهند بفرمایند حدی برایش نیست؛ کثرت و زیادی را میخواهند بیان بفرمایند. و گاهی هم هزار میفرمایند ولی مقصود همان است. چون آن زمان شمارش واقعاً امر محدودی بود؛ زمانی بود که درآمد کم، اوضاع کم، عددهای کم در جریان بود، مثل ده و بیست و نهایتش صد و دویست و پانصد و اگر هزار میگفتند عدد زیادی بود؛ یا اگر هزارهزار میگفتند یعنی اصلاً نمیتوانید شماره کنید. تا این اندازه زمینه توجه به عدد کم بوده است.
ظاهراً مراد این است که مراتب ترقی نماز حد ندارد، نمیشود برایش حد معین کرد، حدود نماز زیاد است و این فرمایش هم کاملاً روشن میکند: کان السَّلَف لایزالون یشتغلون من وقت الفرض الی وقت الفرض فی اصلاح الفرضین جمیعاً فی اخلاص حتییأتوا بالفرضین جمیعاً. این خودش نشان میدهد که کارشان همیشه چنین بوده و همتشان در این بوده و تمام وقتشان صرف این امر میشده که فریضه قبلی را تصحیح
«* نماز جلد 3 صفحه 119 *»
و تنقیح کنند و برای فریضه بعدی آماده شوند.
بعد میفرمایند: و اَریٰ اهلَ هذا الزمان یشتغلون بالفضائل دون الفرائض اما من میبینم اهل این زمان را که به فضائل اشتغال دارند و به فرائض نمیپردازند؛ یعنی کارهای مستحبی دیگر را خیلی اهمیت میدهند و مهم میشمرند. این مَثَل مشهور هم هست که «ترک واجب کردهایم، سنت بجا آوردهایم»؛ این را میگویند. مراد از دون الفرائض در اینجا این است که یعنی به فرائض اهمیت نمیدهند ولی چهبسا وقتشان را به انجام فضائل صرف میکنند. مراد از فضائل در اینجا امور مستحبی است که اینها خواهنخواه اکثراً از روی هویٰ است و از هوس سرچشمه میگیرد. وقتی که انسان به انجام فرائض نپردازد و فرائض را اهمیت ندهد بعد به فضیلت و انجام کارهای مستحبی مشغول شود، معلوم است که از روی هوی و هوس است.
دلیلش اینکه اگر از معرفت و بصیرت بود و از خضوع و خشوع بود و از جهت ایمان و معرفت و شناخت عظمت و جلالت خدا بود، فرائض که در اهمیت مقدمند، باید شخص به فرائض بپردازد. پس اینکه به فرائض اهمیتی نمیدهد و به مستحبات میپردازد، دلیل همین است که از روی هوی و هوس است و از معرفت و ایمان خالی است. از این جهت میفرمایند: و کیف یکون بدنٌ بلا روح؟! چطور میشود کسی بدن درست کند و توجه به روحش نداشته باشد؟! یعنی مستحبات در حکم فرع و بدن است و روح همه عبادات، همین نمازهای واجب و نافلههای یومیه است؛ حال اینها را اهمیت ندهد و به مستحبات دیگر بپردازد! مثل اینکه مثلاً در شبهای اِحیاء صد رکعت نماز مستحب است یا در هر شبی از ماه رمضان چند رکعتی وارد شده که مجموعه در ماه مبارک رمضان هزار رکعت شود. حال شخص بهنیت استحباب، این نمازها را میخواند اما نافلههای یومیهاش را رها میکند، نافله یومیه نمیخواند، نافله صبحش را نمیخواند، نافله ظهر و عصرش را نمیخواند، نافله مغرب و عشائش را نمیخواند، میایستد در هر شب بیست رکعت نماز میخواند، میخواهد هزار رکعت
«* نماز جلد 3 صفحه 120 *»
را درک کند یا در شبهای احیاء صد رکعت نماز میخواند ولی همان روزِ احیاء چهبسا فریضه را سرسری بخواند چون خسته بوده، شب را بیدار بوده، نماز صبح را با خمیازهکشیدن میخواند، توی نماز چند خمیازه میکشد. وقتی هم خمیازه میکشند نوعاً عادت دارند که موقع خمیازه ذکر را ادامه میدهند: بسم اللّه الرحمن الرحیم (در حال خمیازه)، الحمدللّه رب العالمین (با کشش زیاد)، اینکه نشد، «الحمدللّه» این کش را ندارد، این اندازه مدّ ندارد. همینطور با خمیازه قرائت میکند و حمد را میخواند، توجه هم ندارد که این موجب بطلان نماز است! این نمازت باطل است، این چه وضعی شد؟! یا ذکرها را همینطور؛ یا حالات را با کسالت انجام میدهد. چهبسا وقتی سلام نماز را میدهد چرت میزند. این کیست؟ کسی است که در شبِ اِحیاء صد رکعت نماز خوانده، دعاء ابوحمزه ثمالی را ور ور ور خوانده، هیچ هم متوجه نیست که چه میخواند، چکار میکند؛ یا یکساعت قرآن بر سر گرفته است. حال خوب است که شماها این برنامهها را عادت ندارید که قرآن سرگرفتن یکساعت طول بکشد. دیگران گاهی دو ساعت طول میکشد که قرآن سر بگیرند، برای هر امامی مصیبت میخوانند و گریه میکنند. دو ساعت قرآن روی سرش است اما نماز صبح را اینطور میخواند. آیا اینها درست است؟!
امام؟ع؟ همین را میفرمایند: و اریٰ اهل هذا الزمان. حضرت آن زمان را میفرمایند. حال آقا امام زمان صلواتاللّهعلیه از این مردم و از ما چه که نمیبینند! اریٰ اهل هذا الزمان یشتغلون بالفضائل کارشان همین است؛ به کارهای مستحبی میپردازند، دون الفرائض اما فریضهها خیلی سطحی و خیلی سبک انجام میشود، خیلی با بیاعتنائی خاصی انجام میشود. نوعاً دیده شده که در مجالس زحمت میکشند، خرج میکنند، پذیراییها دارند و… اما موقعی که نماز مغرب میشود اعتناء نمیکنند. با اینهمه خرج، با اینهمه زحمت، پولها خرج میکند، ولی وقت فضیلت نماز میگذرد، نماز مغرب و عشاء را ساعت نُه شب، ده شب میخواند که
«* نماز جلد 3 صفحه 121 *»
چه؟ فلان مجلس را داشتیم، مجلس جشن داشتیم، مجلس چه داشتیم. آخر این کارها درست است؟!
میفرمایند: و کیف یکون بدن بلا روح؟! چطور میشود یکبدن درست باشد، اعضاء داشته باشد، کمال داشته باشد ولی روح نداشته باشد؟! تمام مستحبات در حکم بدن است، اما فریضهها و نافلههای یومیه در حکم روح است؛ فریضهها برای واجبها و نافلهها برای مستحبات در حکم روح است و بدن بدون روح ارزشی ندارد.
فرمودند: قال علی بنُ الحسین حضرت سجاد؟ع؟ فرمودند: عجِبتُ لطالب فضیلةٍ تارکِ فریضة! من در شگفتم نسبت به کسی که در طلب فضیلت است اما فریضه را ترک میکند! به هر طوری که آن را یا رعایت حرمت آن را ترک کند، مورد شگفتی است. و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمِه و این نیست مگر اینکه از نشناختن سرچشمه میگیرد. اینها از معرفت و شناخت مسائل محرومند، نمیدانند فریضه چیست، بیخبرند و تعظیم دین را نیاموختهاند، نمیدانند دین خدا و فرائض الهی چطور باید تعظیم شود. و ترکِ رؤیة مِنَنه بما اَهّلهم لامره و اختارهم له. در واقع این تقصیرها از اینجا سرچشمه میگیرد که منّتهای پروردگار را مشاهده نمیکنند؛ بزرگترین منّت خدا این است که اینها را اهل شناخته و برای دینش اهلیت بخشیده و ایشان را برای انجام عبادت و بندگی برگزیده آنچنان که او مقرر کرده. این را نمیبینند، از این جهت گرفتار این بینظمی هستند.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 122 *»
مجلس 9
(دوشنبه 10 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 2/12/72)
t حدیث امام صادق؟ع؟ درباره حدود نماز و نماز تمام و کامل بهنقل
مرحوم نوری
t اشاره به اختلاف نقل مرحوم نوری با نقل مرحوم مجلسی
t روش گذشتگان در مهمشمردن فرائض و روش اهل زمان امام صادق؟ع؟
در اشتغال به فضائل نه فرائض
t ریشهیابی درد و راه درمان آن
t بزرگترین و گرامیترین نعمت خداوند بر بنده
«* نماز جلد 3 صفحه 123 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
سخن در اخلاص در نیت بود و بهمناسبت رسیدیم به این عبارت حضرت صادق؟ع؟ که فرمودند: و کان السَّلَف لایزالون یشتغلون من وقت الفرض الی وقت الفرض فی اصلاح الفرضَین جمیعاً فی اخلاص حتی یأتوا بالفرضین جمیعاً. این اشتغال به اصلاح فریضه و ــ بهتبعیت فریضه ــ اصلاح نوافل، در واقع به حدود نماز مربوط میشود؛ چون نماز را جهات و جوانبی است که هر مقدار انسان به اصلاح آنها اشتغال بورزد تمامشدنی نیست و انسان باید تا آخر عمر در این کوشش باشد. از این جهت عرض شد تعبیر حضرت به کان السلف لایزالون یشتغلون، جمله ماضی استمراری است همراه با تأکید لفظیِ لایزالون که امام؟ع؟ همان معنای کان السلف یشتغلون را تأکید میفرمایند. «ماضی استمراری» یعنی کاری که در گذشته دوام داشته و ادامه داشته است. پس تمام عمر را به تحصیل و اصلاح نیت و اخلاص فریضهها میپرداختند.
در فرمایش دیگری که از حضرت صادق؟ع؟ خواندیم، حضرت تصریح میفرمایند: للصلوة اربعة آلاف حدّ. این حدیث را نقل کردیم. مرحوم نوری همین حدیث را نقل میکند ولی بعضی جاهایش تفاوت دارد. از این جهت، فرق و اختلاف نسخه مرحوم نوری را عرض میکنیم. چون این حدیث یادداشت شد از این جهت توضیح بعضی قسمتهایش هم لازم است. سید بن طاوس در کتاب «فلاحالسائل» این حدیث را از کتاب «کنز الفوائد» کَراجکی نقل میکند که اصل حدیث به این شکل است:
«قال: جاء فی الحدیث» مرحوم کراجکی ذکر میکند که در حدیث اینطور
«* نماز جلد 3 صفحه 124 *»
رسیده است: «انّ اباجعفرٍ المنصور لعنةاللّهعلیه خرج فی یوم جُمُعةٍ مُتوکِّئاً علی یدِ الصّادق جعفرِ بن محمد؟عهما؟» منصور دوانیقی لعنةاللّهعلیه در روز جمعهای خارج شد. شاید بهمنظور رفتن به نماز جمعه بوده؛ چون نوعاً نماز جمعه را در خارج شهر انجام میدادند. این مصلاها هم که نوعاً دیده میشود که در هر شهری مصلایی وجود دارد، برای همان نماز جمعه و نماز عیدین و نماز استسقاء بوده است. رسم بوده برای انجام نمازها از شهر بیرون میآمدند؛ اجتماع بیشتری میشده و شاید داخل شهرها جای وسیعی برای اجتماع نبوده است، چون شرکت همه مرسوم بوده. الآن میبینیم نوع جماعتهای اهل سنت، جمعهشان، جماعتشان بااهمیتتر برگزار میشود تا شیعه.
منصور خارج شد به این معنی است که ظاهراً برای انجام نماز جمعه خارج شد و رسم آنها هم همین بود که هرکس مورد اعتماد و توجهشان بوده، همراهشان خارج میشده که در جماعت حاضر باشد. و امام صادق صلواتاللّهعلیه از کسانی بودند که از جهت تقیه در جمعه حاضر میشدند و منصور برای اینکه محبتش را به حضرت اظهار کند و همچنین به دیگران بفهماند که خیلی با حضرت خصوصی است، در کنار حضرت به دست مبارک حضرت تکیه داده بود؛ یعنی گویا حضرت زیر بغلش را گرفته بودند، او هم تا اندازهای سنگینی خودش را روی شانه حضرت انداخته بود و اظهار خصوصیت میکرد. «فقال رجلٌ یُقال له رِزام مولیٰ خالدِ بنِ عبدِاللّه» شخصی که اسمش رِزام بود «مولیٰ خالد بن عبداللّه» حال یا غلام بوده یا همعهد بوده و یا آزادشده. شاید همعهد مناسبتر باشد؛ اینها با یکدیگر همقسم میشدند، همعهد میشدند که نسبت به امور یکدیگر وفادار باشند و هر موقع محتاج شدند، در راه یکدیگر فداکاری کنند. این افراد را در اصطلاح «مولا» میگویند. (و در این حدیث بهخوبی روشن است که همعهد مراد است؛ زیرا این خصوصیتها نشان میدهد که همردیف بودهاند.)
او گفت: «مَن هذا الذی بلغ مِن خَطَرِه ما یَعتمد امیرُالمؤمنین علی یده؟» خدا لعنتشان کند؛ وضع آنها چه بوده؟! به چه امری برای امام شخصیت فراهم شود؟ به
«* نماز جلد 3 صفحه 125 *»
اینکه مثل منصوری به دست حضرت تکیه بدهد! «من هذا الذی بلغ مِن خَطَره ما یعتمد امیرالمؤمنین علی یده؟» این شخص کیست که شأنش به جایی رسیده که مثل منصوری، امیر کفار و فساق، به دست او اعتماد میکند و تکیه میدهد؟ «فقیل له: هذا ابوعبداللّه جعفرُ بنُ محمد الصادق؟عهما؟.» کسی به او گفت که ایشان حضرت صادق؟ع؟ هستند. «فقال: انّی واللّه ماعلمتُ؛ لَوَددتُ اَنّ خدَّ ابیجعفر نعلٌ لجعفر؟ع؟.» گفت به خدا سوگند من که نمیدانستم مطلب چیست؛ اما در دل دوست میداشتم که صورت ابیجعفر منصور، نعل پای همین جعفر یعنی حضرت صادق؟ع؟ باشد؛ یعنی با اینکه نمیدانستم که ایشان چه کسی هستند، اما در دلم و در نظرم این بزرگوار اینطور جلالت داشتند.
«ثم قام فوقف بین یدَیِ المنصور فقال له: اَسألُ یا امیرالمؤمنین؟» بعد همین شخص یعنی رزام برخاست و آمد نزد منصور ایستاد و گفت اجازه میدهی من سؤال کنم؟ «فقال له المنصور: سَلْ هذا.» منصور گفت که از ایشان سؤال کن و به حضرت صادق؟ع؟ اشاره کرد. «فقال: انّی اُریدک بالسؤال.» مقصود من این بود که از شما سؤال کنم. «فقال له المنصور: سل هذا.» منصور دوباره گفت که از ایشان سؤال کن. «فالتَفَتَ رزام الی الامام جعفرِ بنِ محمدٍ الصادق؟عهما؟» رزام به حضرت رو کرد، «فقال له: اَخبرنی عن الصلوة و حدودِها.» از حضرت خواست که نماز و حدود نماز را به من خبر بدهید. حضرت فرمودند: للصلوة اربعة آلاف حدّ.
در آن نسخهای که دیروز خواندیم، پس از این جمله این عبارت بود: لستَ تَفیٖ بواحد منها تو نمیتوانی، اهلش نیستی که به یکی از این چهارهزار حد وفا کنی.
در نسخه مرحوم نوری لستَ تُؤاخَذ بها است؛ یعنی تو به آن حدود مؤاخذه نمیشوی. یعنی تو از آن حدود مورد مؤاخذه قرار نمیگیری، چرا میخواهی بدانی؟! از تو مؤاخذه نمیشود، پرسیده نمیشود، سؤال نمیشود. حال یا از جهت این است که تو اصل ولایت را نداری؛ حدود را بدانی یا ندانی، به حال تو سودی ندارد. چون وقتی که
«* نماز جلد 3 صفحه 126 *»
اصل ولایت و معرفت ما را نداشته باشی، چه نماز بخوانی چه نخوانی، چه حدودش را بدانی یا ندانی، تفاوت ندارد. شاید به این معنی باشد. البته آنها مؤاخذه میشوند هم به اصول هم به فروع، مثل کفار که هم به اصول مؤاخذه میشوند هم به فروع، به تکتک مؤاخذه میشوند. اما اینکه اگر تو بخواهی این حدود را یاد بگیری و انجام بدهی مؤاخذه نمیشوی، به این معنی و به این اعتبار که جزائی برای تو نخواهد بود و از تو قبول نمیشود. شاید به این معنی باشد. این یک اختلاف نسخه در این قسمت.
بعد عرض کرد خبر دهید مرا به آنچه که ترک آن حلال نیست و تمام نمیشود نماز مگر به آن. حضرت فرمودند: لاتَتِمّ الصّلوة الّا لذی طُهرٍ سابغ و تمامٍ بالغ غیرِ نازغ و لا زائغ. «نازغ» با زاء و غین، «زائغ» هم با زاء و همزه و غین. فرمودند: نماز تمام نمیشود مگر برای کسی که طهارتی داشته باشد که با آب و شاداب انجام شده باشد و اجزاء و ارکان نمازش تمام باشد؛ نمازش از حیث معنی و معنویتش بالغ باشد. نازغ نباشد یعنی نمازش از روی هویٰ و هوس و تمایلات شیطانی نباشد، نمازش برای ریاء و سمعه و… نباشد. زائغ نباشد یعنی از مسیر و سنت رسولخدا؟ص؟ و از حدودی که خدا به وسیله حضرت معین کرده تجاوز نکند و انحراف پیدا نکند.
آنوقت فرمودند: عَرَف فوَقف و اَخبَتَ فثبت و هو واقفٌ بین الیأس و الطمع و الصّبر و الجزع، کأنّ الوعدَ له صُنِعَ و الوعیدَ به وَقَع. اینجا اختلاف نسخه است؛ طبق نسخهای که دیروز خواندیم: بَذل عِرضَه و تَمثَّل غَرَضَه یعنی در راه خدا عِرض و حتی وِجههاش را بدهد؛ یعنی در راه خدا خوار شود و غرض و مقصودش را ممثّل کند که همان عبودیت و بندگی است؛ خودش را در مقام عبودیت در آورد. و بَذل فی اللّه المُهجة در راه خدا حتی جانش را بدهد و آماده شود؛ و تَنَکَّب الیه المَحَجَّة و بالاخره راه هدایت برایش روشن باشد و در آن راه قرار بگیرد.
در نسخه مرحوم نوری، یُذِلّ عِرضَه به جای بذل عرضه است که هردو به یکمعنی بر میگردد؛ در راه خدا عِرض و آبرو و وجههاش به خواری و ذلت مبدّل شود.
«* نماز جلد 3 صفحه 127 *»
یعنی هرچه هم مقام و شخصیت دارد، در نماز آنچنان فروتن باشد و خضوع و خشوع داشته باشد که گویا هیچ آبرویی برایش نیست، هیچ عزتی، کرامتی، حرمتی برایش نیست؛ در نماز اینطور خوار و ذلیل در برابر خداوند قرار بگیرد. و یُمثِّل غَرَضَه خودش غرض و مقصودش را ــ که همان عبودیت است ــ ممثّل و مجسّم کند که در بینهایت از خواری در نزد پروردگار بایستد.
در نسخهای که دیروز نقل کردم این عبارت بود: غیرَ مُرتَغِمٍ بارتغامٍ یَقطَع علائقَ الاهتمام. یعنی این نمازخواندنش از این بابت نباشد که او را وادار کرده باشند و بر رغم نفسش و خواستهاش و میلش به نماز بایستد؛ که نوعاً حالات ما این است و ما نماز را یکتکلیف میدانیم. یعنی اگر نبود، بیشتر احساس راحتی میکردیم. اگر این تکلیف بار گردن ما نبود، راحتتر بودیم؛ به دلیل اینکه در مسافرتها که نماز قصر میشود چقدر احساس راحتی میکنیم و مخصوصاً ماها هم که گاهگاهی نافله میخوانیم، در مسافرت که نافله در روز ساقط است چقدر راحتتریم مثلاً، خود من همینطورم که تا میتوانم در سفر قصد ده روز نمیکنم که لااقل در روز نافله نخوانم. از بس تنبل هستم و احساس تکلیف میکنم، در سفر اگر بخواهم جایی بمانم، تصمیم میگیرم نُه روز باشم. با اینکه برادران خیلی اصرار میکنند و چهبسا آخرش ده دوازده روز هم بمانم ولی از اول میگویم من نُه روز میخواهم بمانم برای اینکه نافلههای روز را نخوانم، لااقل بتوانم نمازها را قصر بخوانم و اگر روزه مستحبی باشد روزه نگیرم؛ چون مسافر نباید روزه بگیرد، همان نیتش من را بس است. قصد دارم که یکوقتی روزه مستحبی بگیرم، همان نیت بس است؛ فرمودند: نیّةُ المؤمن خیرٌ مِن عملِه.([101]) خلاصه با این توجیهات سعی میکنیم که تکلیف را سبک کنیم.
اینها، یعنی اینطور نماز خواندنها که احساس تکلیف است و باری است که انسان میخواهد زمین بگذارد، این همان میشود که فرمود: غیر مرتغم بارتغام یعنی بر
«* نماز جلد 3 صفحه 128 *»
رغم نفس و بر رغم خواست، علیرغم نفس و علیرغم خواست انسان، انسان به نماز بایستد؛ به این معنی که اگر خودش بود و خودش، به هوای نفسش و خواستههای خودش، این تکالیف نبود بهتر نبود؟! بهتر بود. حالا که هست و انسان بخواهد تکلیف انجام دهد، اینطور احساس سنگینی کند این میشود همان علیرغم و بر رغم نفس. «علیرغم نفس» به فارسی یعنی بینیش را به خاک بمالند. نفس سرکشی میکند، آنوقت برای اینکه او را گوشمالی بدهند و بینیش را به خاک بمالند، این تکالیف را قرار دادهاند. این حالت حالتی است که در مقابل سنگینی تکلیف احساس میشود.
حال امام؟ع؟ که میفرمایند: غیر مرتغم، با توجه به این معانی است که در جواب آن شخص که عرض کرد: «اخبرنی بما لایحلّ ترکه و لاتتمّ الصلوة الّا به» به من خبر بدهید از آنچه که ترک آن حلال نیست ــ یعنی جایز نیست انسان آنها را در نماز نداشته باشد ــ و از آنچه نماز تمام نمیشود مگر بهوسیله آن، حضرت در جواب، این فرمایشات را میفرمایند. اینها نشان میدهد که این چهارهزار حدی که امام؟ع؟ میفرمایند، تمام آنها به این احکام ظاهریه مربوط نمیشود که مرحوم شهید اول «الفیه» نوشته که هزار واجب را مشخص کرده یا «نفلیه» نوشته که سههزار مستحب را مشخص کرده است و اینطور نیست که همه به آداب و احکام واجب و مستحب مربوط باشد.
خیلی از این حدود، به جهت معنوی مربوط میشود؛ ربط نفس با نماز، ربط حالات نفسانی با نماز و همچنین ربط نماز با حالات معرفت و آن اخلاص در نماز که از نور فؤادی سرچشمه میگیرد. نوعاً باید به اینها مربوط باشد وگرنه حدود ظاهری و آداب ظاهری از مستحب و واجب، در مقابل این امور معنوی چندان اهمیتی ندارد. این آداب ظاهری را میشود هرطور شده انجام داد یا بهطوری یاد گرفت. اما آنچه که مهم است و نماز به آنها بستگی دارد، مربوط میشود به این جهات روحانی نماز و ربط
«* نماز جلد 3 صفحه 129 *»
ما ــ در مقامات معنوی خود ــ با نماز. پس یکی از احتمالات درباره این چهارهزار حد این است که گذشته از حدود ظاهری، جهات معنوی نماز هم در نظر باشد.
مقصود این است که فرمودند: غیر مرتغم بارتغام یعنی آنطور به نماز نایستد که علیرغم نفسش و علیرغم خواستههایش باشد که یک بارِ سنگین تکلیفی را بخواهد انجام دهد. یقطع علائق الاهتمام این حالت، علائق و بستگیهای اهتمام و همتگماردن را قطع میکند و کم میکند. وقتی که انسان بخواهد نماز را با تکلّف انجام دهد و بهعنوان یک بار سنگین انجام دهد، آن همتی که در اداء نماز باید داشته باشد نمیتواند داشته باشد. در این عبارتی که سید بزرگوار/ فرمودند و مورد بحث ما است میفرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم که باید کاملاً همت صرف شود؛ یعنی مهم شمرده شود و از وظائفی دانسته شود که برای ما مفید است نه اینکه بار و تکلیف است و سنگین است؛ بلکه باید آن را وظیفهای بدانیم که ما را رشد و ترقی میدهد و ما را عروج میدهد.
آنگاه بغیر منٍّ بدون منت در مقام صرف همت برآید و به این امر اهتمام بورزد. این عبارت بهحسب نقل اول است که دیروز خواندم. اما مطابق نسخه مرحوم نوری اینطور است: بقطعِ علائق الاهتمام که «بقطع» بهجای «یقطع» است و متعلق میشود به غیرَ مرتغم بارتغام؛ یعنی: غیر مرتغم بارتغامٍ بقطع علائق الاهتمام. و «یقطع» مناسبتر بهنظر میآید؛ چون فاعلش «ارتغام» میباشد، ارتغامی که علائق اهتمام را قطع میکند. آنوقت در آن نسخه بغیر منّ بود، اما در نسخه مرحوم نوری بعینِ مَنْ له قصد است بهجای بغیر منٍّ له قصد. و البته بعین منْ مناسبتر است؛ یعنی به کمک و در برابر خدای متعال. من له قصد که برای خدا قصد کرده است و الیه وفد و منه استَرفَد.
در نسخه اول اینطور است: فاذا اتیٰ بذلک کانت هی التی تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر وقتیکه چنین نمازی را انجام داد، این نماز است که انسان را از فحشاء و منکر، ناپسندیها و تمام زشتیها نهی میکند، منع میکند و باز میدارد. در نسخه مرحوم
«* نماز جلد 3 صفحه 130 *»
نوری اینطور است: فاذا اتیٰ بذلک کانت هی الصلوةَ التی بها اُمر و عنها اُخبِر و اَنّها هی الصلوةُ التی تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر. این نسخه تمامتر است. حضرت میفرمایند وقتیکه اینطور و تا این حد که من بیان کردم، به همین مقدار هم که نماز را انجام دهد، این همان نمازی است که شخص به آن مأمور شده و دستور داده شده است و از این نماز خبر داده شده و این نمازی است که نمازگزار را از فحشاء و منکر باز میدارد.
بعد از این فرمایش، «فالتفت المنصور لعنةاللّهعلیه الی ابیعبداللّه؟ع؟ فقال: یا اباعبداللّه لانَزالُ مِن بحرِک نَغترفُ و الیک نَزدلِفُ، تُبصِّر مِن العَمیٰ و تَجلو بنورک الطَّخْیاء فنحن نَعومُ فی سُبُحاتِ قدسِک و طامیٖ بحرِک.»([102]) منصور ــ خدا لعنتش کند ــ رو کرد به حضرت صادق؟ع؟ و عرض کرد ای اباعبداللّه ما همیشه اینطور هستیم که از دریای علم و فضل و کمال شما غرفه برمیداریم یعنی استفاده میکنیم و بهسوی شما تقرب میجوییم و نزدیک میشویم. شما از کوری، بینایی میبخشید، یعنی از جهالت، بینایی میبخشید و هدایت میفرمایید و به نور شما تاریکیها روشن میشود یعنی تاریکیهای جهالت بهبرکت وجود شما روشن میگردد. ما در سبحات قدس شما، در انوار قداست وجود مبارک شما و دریای خروشان و موّاج و بیساحل و بیکران علم شما شناوریم و بهره میبریم. این مطلب را خدمت حضرت عرض میکند.
پس این حدیث شریف با این خصوصیات و اختلاف نسخهها مقصود را اجمالاً روشن میکند که سزاوار است انسان تمام اوقاتش را صرف تصحیح و تنقیح چنین نمازی کند. مقصود این نیست که کارهای دیگر را ترک کند. بلکه واجبات را در وقت خودش و در جای خودش باید انجام بدهد، مستحبات را در جای خودش و در اوقات خودش انجام بدهد، امر معیشت را در وقت خودش و در جای خودش بهطور مناسب باید انجام بدهد، در عین حال همّتش و اهتمامش باید در این باشد یعنی از این فکر و همت خارج نشود. همانطور که در این عبارتی که از حضرت میخوانیم و
«* نماز جلد 3 صفحه 131 *»
متن سخن است میفرماید: و کان السّلف لایزالون یشتغلون من وقت الفرض الی وقت الفرض فی اصلاح الفرضین جمیعاً فی اخلاص حتی یأتوا بالفرضین جمیعاً. گذشتگان همینطور بودهاند.
توجه به این مسأله ــ اصلاح فرائض ــ سزاوار است و علتش هم جهات و جوانب ظاهری و معنوی نماز است که هر حدش را انسان باید بداند و بهطور کامل و بالغ انجام دهد. و چون انسان در ترقی است، خواهنخواه همان حد هم باز ترقی دارد، جهات دارد و جوانب پیدا میکند که خداوند همه را موفق بدارد به آنچه که رضای او در آن است.
بعد حضرت میفرمایند: و اریٰ اهلَ هذا الزّمان یشتغلون بالفضائل دون الفرائض و کیف یکون بدن بلا روح؟! اما میبینم اهل این زمان را که همتشان را صرف فضائل میکنند و به فضائل اشتغال میورزند، نه فرائض؛ یعنی آن اهمیتی که در تصحیح فرائض باید بدهند نمیدهند و همت و سعیشان در انجام مستحبات دیگری است که آن مستحبات نسبت به فرائض و نوافل یومیه جنبه فرع را دارد و چطور میشود که بدنی بدون روح باشد؟!
امام صادق؟ع؟ میفرماید: قال علی بن الحسین؟عهما؟: عجبتُ لطالب فضیلةٍ تارکِ فریضة! امام سجاد؟ع؟ فرمود: من در شگفتم که کسی فضیلتی را طلب کند در صورتی که فریضه را ترک میکند! این ترک فریضه شامل ترک حدود فریضه هم هست؛ فریضه را ترک میکند یعنی حدود فریضه را کاملاً رعایت نمیکند و چهبسا به ترک پارهای از حدود فریضه هم منجر میشود. خیلی از فضیلتها را که میخواهند بهدست بیاورند، به ترک فریضهها یا ترک پارهای از حدود آن منجر میشود.
نوعاً ایرانیها در ایام حج به این بلا گرفتارند؛ چون به هوای گرم روزها در مکه یا مدینه ــ مخصوصاً مکه ــ عادت ندارند، اینها نوع طوافهای مستحبی و دعاخواندنها و قرآن خواندنهای خود را برای شب میگذارند. آنوقت، شب هم از اول شب به مسجدالحرام میروند تا آخر شب که خسته میشوند و به هتلها بر میگردند و تا بعد از
«* نماز جلد 3 صفحه 132 *»
طلوع آفتاب راحت میخوابند و چهبسا خیلی از ایشان نمازهایشان قضاء میشود، یا اگر قضاء نشود، آن آخر وقت از خواب بیدار میشوند با عجله و شتاب دو رکعت نماز میخوانند؛ که کاش نخوانند، نخواندنش خیلی بهتر است از خواندن آنطوری که اصلاً نمیفهمد چه میخواند از بس خسته است. الآن که هتلها را هم در جاهای دور اجاره میکنند. خیلی مشکل است!
در جاهای دیگر هم همینطور است، شبهای جمعه نوعاً حرم میآیند و تا آخر شب هستند، دعاء کمیل میخوانند، یا در شبهای احیاء دعاءها و فریاد العفو العفو دارند، بعد هم به خانههایشان میروند و میخوابند و نوعاً نماز صبح قضاء میشود. اینطور برنامهها را دارند.
زمان «مصدق» بود و داخل مسجد گوهرشاد دعاء کمیل میخواندند، ما هم بچه بودیم. ملائی بهنام «کلباسی» بود که دعاء کمیل میخواند و جمعیت زیادی پای منبرش جمع میشدند. ما خیلی بچه بودیم و چون تازه بلندگو آمده بود، شوقی داشتیم که صداها را با بلندگو بشنویم. در میان دعاء کمیل میگفت ــ حال تا ساعت یازدهونیم دوازده شب هم طول کشیده ــ میگفت خدایا انگلیسها نفت ما را بردند، همه بگویید «یا رب العفو العفو». برای اینکه نفتشان را مثلاً انگلیسها بردند، این بیچاره ناله میکرد مردم را به گریه میانداخت بعد هم العفو العفو میگفتند. نمیدانم به نیابت از انگلیسها العفو العفو میگفتند! جرم را آنها میکردند اینها میگفتند العفو العفو. زمان «کاشانی» و مصدق این اوضاع بود. شاهد و ناظر بودیم که همان موقع همه خسته به خانهها برمیگشتند و معلوم است کسی که ساعت دوازده شب بخوابد، برای نماز صبح بیدار نمیشود؛ اگر هم بیدار شود اینقدر گیج است که نمیفهمد چه میخواند. میفرماید: لاتَقرَبوا الصّلوة و انتم سُکاریٰ. یکی از معانی سُکاریٰ در اینجا، مستی خواب است.([103]) وقتی از خواب بیدار میشوید میبینید گیج هستید، داخل
«* نماز جلد 3 صفحه 133 *»
نماز نشوید حتیتَعلَموا ما تقولون([104]) تا بفهمید چه میخوانید. از بس بیخوابی و خستگی بیخوابی عجیب است!
از این قبیل موارد خیلی هست و بیجهت هم نیست که امامان ما؟عهم؟ این دردها را ذکر میفرمایند که درمان شود، واقعاً علاج شود. میفرماید: عجبت لطالب فضیلةٍ تارک فریضة! در شگفتم که کسی در مقام طلب فضیلت برآمده و حال آنکه فریضه را ترک میکند! البته از حضرت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه جرأت نمیکنم که از این جهت هم انتقاد کنم که بعضیها در مجالس روضه شرکت میکنند، در مجالس هیأتها و سینهزنیها تا ساعت یک و دو شب، چهبسا داد و فریادِ یاحسین یاحسین دارند، بعد هم میروند میخوابند و نماز صبحی در کار نیست، نمازها قضاء میشود. اما چون مربوط به عزاداری سیدالشهداء است نمیتوانم سخنی بگویم، دهان انسان میچاید که حرفی بزند، ولی اگر خود همین عزاداری را یک امر فضیلت ذکر کنیم آنوقت در این امر خیلی از فریضهها ضایع میشود. چون امر امام حسین؟ع؟ است جرأت نکردم عرض کنم حال که عرض کردم از جهت تذکر بود. برادران و خواهران سعی کنند اِحیاءها و عزاداریهای آنها به واجبات آنها ضرر نزند.
میفرماید: عجبت لطالب فضیلة تارک فریضة! بعد حضرت سرّ مطلب را میفرمایند، یعنی اصل درد را ذکر میفرمایند: و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمِه و ترکِ رؤیة مننِه بما اَهّلهم لامره و اختارهم له([105]) سرّ این دردها و ریشه این بیماریها و گرفتاریها این است که این اشخاص از معرفت امر محروم هستند، نمیدانند مطلب چیست، دقت ندارند، فقاهت ندارند، درایت ندارند، نمیدانند، امر را نمیشناسند و عظمت و بزرگی امر را نمیدانند. و همچنین بهواسطه این است که نعمت خدا را مشاهده نمیکنند، یعنی چشمشان را باز نمیکنند که منت خداوند را
«* نماز جلد 3 صفحه 134 *»
ببینند به اینکه بندگانش را برای این امر اختیار کرده و ایشان را برای دینش، برای انجام فرائضش، برای انجام سنتهایش اهلیت بخشیده و ایشان را برای این امر بزرگ و باارزش برگزیده است.
پس این مطلب، سرّ و ریشه این دردها است که باید بهوسیله توجه به همین مطلب ریشهکن شود و علاج شود. باید معرفت پیدا کرد و عظمت این امر را درک کرد و واقعاً خالصشدن برای خدا و بندگی خدا را تحصیل کرد به آنطوری که خدا مقرر کرده و الزام کرده که در این اوقات، با این حدود، با این شرائط، با این ارکان، با این اجزاء، خدا فرموده مرا عبادت کنید، مرا بندگی کنید، باید عظمت این مطلب یعنی دعوت به بندگی بهدست بیاید. و تا انسان از خلق منقطع نشود، به این مقام نائل نمیشود. زیرا نوعاً اداء و انجام فضیلتها بدون رعایت فریضهها و یا ترک فریضهها و یا اهمال در انجام فریضهها و یا بهطور نقصان انجامدادن فریضهها، اینها همه از همین توجه به خلق سرچشمه میگیرد. از توجه به خلق، در انسان انگیزههایی پیدا میشود؛ مثل اینکه چون دوست من یا برادران یا جامعه چنین میکنند، ما هم همراهی میکنیم و در اینطور امور همفکری میکنیم جامعه اینطور است، «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.»
انگیزهها نوعاً شخص را به انجام این فضیلتها وا میدارد. بهتعبیر دیگر هواها و هوسها و ارتباطات خلقی است که انسان را به انجام این کارها میکشاند. و از آنطرف چون از خدا انقطاع دارد و آنطور که خدا میخواهد دنبال دین خدا نیست، آنطوری که پسند جامعه است، پسند برادران است، پسند دوستان است، پسند وضع خودش است، به این سببها دنبال این امور است؛ این توجه به خلق و انقطاع از خالق خیلی کار انسان را به تأخیر میاندازد. و حال آنکه حضرت عسکری؟ع؟ نقل فرمودند از حضرت باقر صلواتاللّهعلیه که فرمودند: لایکون العبدُ عابداً للّه حقَّ عبادتِه حتییَنقطعَ عن الخلق کلِّه الیه فحینئذ یقول: هذا خالصٌ لی، فیَتَقبَّلُه بکرمه([106]) فرمودند
«* نماز جلد 3 صفحه 135 *»
بنده به حق عبادت، خدا را بندگی نخواهد کرد مگر اینکه از همه خلق منقطع شود و از خلق کنده شود، یعنی ابداً انگیزه خلقی و توجه به خلق، او را به انجام کاری وا ندارد بلکه فقط توجه به حق متعال او را به طاعت و بندگی وا دارد؛ در اینجا است که خدا میفرماید: هذا خالص لی این بنده خالص است برای من، مختص به من است. آنگاه نه اینکه بنده مستحِق شود که خداوند عبادتش را قبول کند، بلکه خداوند به کرمش از این بنده خالص، عملش را قبول میکند.
و همچنین حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: مااَنعَم اللّه عزّوجلّ علی عبد اَجلَّ مِن ان لایکونَ فی قلبه مع اللّه غیرُه([107]) خداوند نعمتی را به بندهای نداده که آن نعمت بالاتر و گرامیتر و بزرگتر باشد از اینکه در قلب آن بنده، غیر خدا با خدا نباشد. این بزرگترین نعمتی است که خدا به بنده میدهد. یعنی باز هم عنایت خدا است، موهبت الهی است؛ آنچنان نیست که ما به کوشش خود آن را بهدست بیاوریم. درست است که باید کوشش داشته باشیم اما تنها کوشش ما نیست، باز هم به عنایت او است و اِنعام و بخشش و لطف او است که بر بندهاش منت میگذارد و باید بنده این منت را به چشم ببیند که خداوند او را برای این امر بر میگزیند.
همچنین «حذیفة بن الیمان» ــ که به او «حذیفه یمانی» میگویند ــ میگوید: «سألتُ رسولَالله؟ص؟ عن الاخلاص» از رسولخدا؟ص؟ سؤال کردم اخلاص چیست؟ فقال: سألتُه عن جبرئیل حضرت فرمودند من هم از جبرئیل پرسیدم که اخلاص چیست؟ فقال: سألتُه عن اللّه تعالی جبرئیل هم گفت من از خدا پرسیدم اخلاص چیست؟ فقال خدا فرمود: الاخلاص سرٌّ مِن سرّی اُودِعُه فی قلبِ مَن اَحببتُه([108]) اخلاص سرّی از اسرار من است که من به ودیعه و به امانت میگذارم در قلب بندهای که او را دوست دارم.
«* نماز جلد 3 صفحه 136 *»
این فرمایش حکایت میکند از موهبتیبودن اخلاص و اینکه به فضل خاص است که خداوند کرامت میفرماید. یعنی هر موقع انسان احساس کرد که به عمل خالصی موفق شد و واقعاً در دلش مییابد که جز خدا انگیزه این عمل نیست و محبت و رضای خدا است که انسان را به این عمل واداشته، اگر انسان این را در دلش احساس کرد، همانجا باید شکر خدا را بهجا بیاورد و بداند که یک سرّ و امانت الهی است که خدا به او مرحمت فرموده؛ یعنی در معرض زوال است و خیلی زود از او میگیرد. اگر بخواهد عُجبی یا کبری یا توجهی به خود داشته باشد، از او گرفته میشود؛ چون امانت است. سرٌّ من سرّی اُودعه فی قلب من احببته.
خدایا ما را از کسانی قرار بده که به فضل و کرم و محبت اولیائت، دوستمان داشته باشی. خدایا ما را لحظهای به خودمان وا مگذار.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 137 *»
مجلس 10
(سهشنبه 11 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 3/12/72)
t ریشه غفلت، توجه به خلق است
t حقیقت اخلاص
t سریره انسان پنهان نمیماند
t ریاکار به گمان خود خدا را فریب میدهد
t ریاء، شرکورزیدن به خداوند است
t ریاکار در قیامت، کافر، فاجر، غادر و خاسر خوانده میشود
t بهشت بر ریاکار حرام شده است
t حُسن ظاهر و حُسن باطن
t توحید عبادت
«* نماز جلد 3 صفحه 138 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
سخن در فرمایش حضرت صادق؟ع؟ بود که در قسمت آخر بحث اخلاص و تخلیص مفترضات و سنن، فرمودند: و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمِه و ترکِ رؤیة مِنَنِه بما اهّلهم لامره و اختارهم له تمام اهمالها نسبت به فرائض و سنن ــ از روی هویٰ و هوس و انگیزههای خلقی ــ و پرداختن به فضیلتها و سایر عبادتهای مستحبی، اینها از جهت این است که چنین اشخاصی از شناخت واقعیت امر و عظمت امر محرومند یعنی از مقام فرائض و سنن بیخبر میباشند، و همچنین از این جهت است که اینها نظر نکردهاند و منتهای پروردگار را مشاهده ننمودهاند به اینکه خلق را برای امر خود و دین خود اهلیت بخشیده است و ایشان را برای امر خود برگزیده است. یعنی در واقع اینها از عنایت حق متعال نسبت به این فرائض و سنن بیخبرند که خداوند چقدر به این امور اهمیت داده است که بر بندگانش فریضه فرموده است! با اینکه از عبادت خلق بینیاز است، اما فرائض را بهطور الزام و حتم قرار داده و رسولش؟ص؟ نوافل را سنت فرمودهاند. از جهت اهمیت آنها، خدا و رسولش؟ص؟ در مقام برآمدهاند که این توجه را به خلق داشته باشند.
اما اشخاصی که در انجام فرائض و سنن اهمال میکنند، در واقع از این عنایتها چشم میپوشند و به این عنایتها و توجه الهی توجه نمیکنند. روی انگیزههای خلقی و هواها و هوسها به فضیلتها میپردازند و در انجام فرائض و سنن، اهمال و مسامحه دارند؛ تا چه رسد به اینکه در مقام تخلیص اینها از شوائب
«* نماز جلد 3 صفحه 139 *»
ریاء، سمعه و سایر شرکهای خفی و باطنی برآیند و در حقیقت از امر اخلاص و عظمت و حقیقت آن غافلند و این غفلت از اینجا سرچشمه میگیرد که به خلق توجه دارند و خلق منظور نظرشان است و ریشه اخلاص و حقیقت اخلاص از اینجا است که انسان به خلق توجه نکند و جز به خالق توجهی نداشته باشد.
از این جهت در فرمایشات رسولخدا؟ص؟ به اباذر اینچنین رسیده که فرمودند: انّ لکلّ حقٍّ حقیقة هر امر حق و واقعی دارای حقیقت است اما امور باطل است که حقیقتی ندارد، اَصالتی ندارد، ریشهای ندارد و سطحی است. مثل همین محل بحث که توجه و اهتمامورزیدن به فضیلتها با اهمال در فرائض و سنن باشد؛ معلوم است که این کار ریشه ندارد. اگر ریشه میداشت یعنی از ایمان سرچشمه میگرفت، اگر از معرفت خدا و معرفت عظمت امر خدا سرچشمه میگرفت، یقیناً شخص در ابتداء به اهتمام به فرائض و تخلیص آنها و تصحیح و تنقیح آنها میپرداخت نه اینکه همتش را در فضیلتها صرف کند در صورتی که به امر فرائض و سنن اهمال میکند. انّ لکلّ حقّ حقیقة. این فرمایش ملاک و معیاری است برای شناخت تمام امور که هرچه حق است حقیقت دارد، ریشه و اساسی دارد، اصل درست و ثابتی دارد؛ اما هرچه باطل است بیریشه و بیاساس است و اصل درست و ثابتی ندارد.
بعد فرمودند: و ما بلغ عبدٌ حقیقةَ الاخلاص حتی لا یُحِبّ اَنیُحمَد علی شیء من عمل([109]) بنده به حقیقت اخلاص نخواهد رسید و اخلاص حقیقی را بهدست نخواهد آورد مگر اینکه دوست نداشته باشد که بر چیزی از عملی ستایش شود. دوست نداشته باشد یعنی انگیزهاش این نباشد که در کوچکترین و بزرگترین عمل، مردم او را ستایش کنند و به ستایش او لب بگشایند. لایحب انیحمد علی شیء من عمل. نه اینکه به این منظور عمل را انجام بدهد و لذت ببرد از اینکه او را ستایش کنند و او را تعریف و تمجید کنند بهواسطه اعمالی که انجام میدهد و کارهایی که به اسم دین
«* نماز جلد 3 صفحه 140 *»
خدا دارد. پناه به خدا میبریم. بهظاهر به اسم خدا، به نام دین خدا، به منظور عبودیت پروردگار باشد اما در اصل و باطن و ریشه، هویٰ و هوس است و اینکه مردم او را تمجید کنند، ستایش کنند، خوبیهایش را بگویند.
اینها در واقع فریبکاری است و نعوذباللّه فریبدادن خدا است. خدا که فریب نمیخورد که شخص در مقام فریفتن خدا بر بیاید. شخص در واقع با این رفتار، خودش را فریب داده است و نشان داده که میخواهد خدا را گول بزند. ولی خدا که گول نمیخورد؛ این خود شخص است که گول کارهای خودش را میخورد و خیال میکند که خدا را یا بندگان خدا را فریب میدهد؛ اینچنین نیست. حتی آنچه شخص در پنهان دارد، خداوند بالاخره آشکار میسازد. ما من عبد اسرّ سریرة الا و قد اظهرها الله.([110]) مضمون حدیث را عرض میکنم؛ از مشکلات کار ما همین است که نوعاً باید مضامین احادیث را بگوییم چون کمتر عین روایات را حفظ میکنیم و حال آنکه فرمودند: و الحفظ زینة الروایة([111]) حفظکردن زینت روایت است. اگر انسان بخواهد روایت را زیبا کند، باید همان متنش را حفظ کند اما گرفتاریها اجازه نمیدهد که به این کار برسیم. اگر هم حفظ بکنیم، چون بازگو نمیشود از خاطر میرود؛ اما مضمون روایت در خاطر میماند.
حال امام؟ع؟ میفرماید: هیچکس نیست که سریرهای داشته باشد و امری را در دل خود پنهان کند مگر آنکه خداوند آن را آشکار خواهد کرد. اگر کسی در باطن، خیر را پنهان دارد، نیتش خیر باشد، خداوند خواهنخواه این خیر را آشکار میسازد. اما اگر در باطن و نیت، شر را پنهان بدارد، خداوند آشکار میکند و رسوایش میکند. اینچنین نیست که امر بهخواست بشر بگذرد و در واقع بتواند دیگران را فریب دهد.
«* نماز جلد 3 صفحه 141 *»
خدا نمیگذارد که دیگران فریب بخورند. خدا که فریب نمیخورد، دیگران هم اگر چند روزی فریفته شوند، خدا در آخر کار امر را روشن میکند. پس در واقع چهکسی در این میان فریب میخورد؟ آخر کار معلوم میشود که خود شخص فریب خورده و گول خورده و خودش خودش را در امر اخلاص گول زده است.
توجه به این مسأله خیلی مهم است. در اهمیت این مسأله این حدیث را ذکر میکنم: حضرت صادق؟ع؟ از پدرشان حضرت باقر؟ع؟ نقل میفرمایند که انّ رسولالله؟ص؟ سُئل: فی ما النَّجاةُ غداً؟ حضرت سؤال شدند، یعنی کسی از حضرت رسول؟ص؟ پرسید که فردا نجات در چیست؟ یعنی در فردای قیامت به چه امری از آن هلاکت و آن عذاب ابدی الهی میتوان نجات یافت؟ فقال؟ص؟: انّما النجاةُ فی اَنْ لاتُخادِعوا اللّه فیَخدَعَکم، فانّه من یُخادعِ اللّهَ یَخدَعْه و یَخلَعْ منه الایمان، و نفسَه یَخدَع لو یَشعُر. حضرت فرمودند نجات در فردای قیامت در این است که خدا را فریب ندهید و او را گول نزنید که خدا هم شما را فریب میدهد؛ یعنی بهمقتضای گولزدنتان با شما رفتار میکند، بهمقتضای عمل شما با شما رفتار میکند. از این جهت اینطور تعبیر آورده میشود که اگر خدا را گول بزنید خدا هم شما را گول میزند، او را بفریبید او هم شما را میفریبد. مثل اینکه میفرماید: و یَمکُرون و یمکر اللّه.([112]) خداوند جزاء مکر را اینطور تعبیر میآورد. با خدا مکر میکنند، خدا هم جزاء مکرشان را به ایشان میدهد. حیله میکنند، خدا هم جزاء حیلهشان را به ایشان میدهد. خداوند از «حیله و مکر را جزاءدادن»، اینطور تعبیر میآورد که خدا هم با آنها مکر میکند.
حال در این عبارت هم همینطور است. فرمودند نجات فردای قیامت در این است که شما خدا را گول نزنید و فریب ندهید تا شما را فریب دهد. چون هرکس خدا را بفریبد، خدا هم او را میفریبد؛ یعنی مکافات میکند و بهمقتضای فریبش با او رفتار میکند و ایمان را از او میگیرد. «ایمان را از او میگیرد» به این معنی است که همان
«* نماز جلد 3 صفحه 142 *»
ایمان فطری و یا ایمان ظاهری را که اقرار کرده و ایمان آورده، خداوند از او میگیرد که یک ایمان ظاهری زبانی داشته باشد.
و نفسَه یَخدَع لو یَشعُر و در نسخهای و نفسه تخدع لو تشعر([113]) میباشد و بهاعتباری باید اینچنین باشد. چون چنین کسی در واقع ارزش ندارد که از او به صیغه مذکر تعبیر آورده شود؛ از این شخص باید به صیغه مؤنث تعبیر آورد یعنی زنصفت است، حیلهگر است. نوعاً مکر و فریب در طبیعت زن بیشتر است تا در طبیعت مرد. و نفسه یخدع لو یشعر شخص در واقع خودش را فریب داده. اگر شعور داشته باشد و بفهمد، میفهمد که خود، خود را فریب داده است.
فقیل له: و کیف یخادِعُ اللّه؟! خدمت حضرت عرض شد که بنده چطور خدا را فریب میدهد؟! قال: یعملُ بما امره اللّه ثم یرید به غیرَه وقتی شخص به آن دستوری که خدا داده بهظاهر عمل میکند یعنی دین خدا را اجراء میکند، دستور خدا را عمل میکند، بهظاهر عبادت است، بهظاهر بندگی است که از او سر میزند اما یرید به غیره مقصودش غیر خدا است، مقصودش فریبدادن مردم است یا رسیدن به آمال و خواستههای نفسانی است، هدف خودش است، هدف توجه مردم است، هدف انگشتنما شدن و مورد توجه مردم قرارگرفتن است و از این قبیل هواها و هوسها، خلاصه در واقع انگیزههای بشری و انگیزههای خلقی عامل اصلی است که او را به این عمل واداشته است.
بعد از این فرمایش، رسولالله؟ص؟ فرمودند: فاتقوا اللّه و اجتَنِبوا الرّیاء فانه شرکٌ باللّه خدا را تقویٰ داشته باشید؛ یعنی حفظ کنید و خدا را برای خودتان نگه دارید و از قدرت او، از احاطه او، از علم و تصرف او بترسید؛ آخر همه دلها دست او است. بر فرض اگر طالب توجه مردم هم هستی و میخواهی مردم به تو توجه داشته باشند، تو را خوب بدانند، تو را حمد کنند، این هم باز به دست خدا است، دلها دست خدا
«* نماز جلد 3 صفحه 143 *»
است، او مقلّبالقلوب است، او مقلّبالابصار است. اگر چشمها به تو دوخته شود، اگر دلها به تو متوجه شود، باز هم باید خدا بخواهد و به دست خدا است؛ چرا خودت در مقام برآمدهای که مستقلاً این کار را عهدهدار بشوی؟! تو چه تصرفی میتوانی داشته باشی؟! تو خودت در اختیار خودت نیستی، دل خودت در اختیار خودت نیست، یک مژه چشمت در اختیار تو نیست، آخر چطور تو فکر میکنی که میتوانی با این ریاء، با این سمعه، با این حیله، با این مکر، دلی را به خودت مهربان کنی، نفعی به خودت برسانی، ضرری از خودت دفع کنی؟! اینها همه از اینجا سرچشمه میگیرد که انسان به خدای خود معرفت پیدا نکرده و سلطنت و عظمت و اقتدار حقتعالی را نشناخته است.
میفرماید: فاتقوا اللّه باید از خدا بپرهیزید یعنی از عذاب او، از غضب و خشم او بپرهیزید؛ خدا را برای خودتان حفظ کنید، نگه دارید، رضایتش را از دست ندهید، در مقام جلب رضایت او بربیایید و از ریاء و نمایاندن عمل به غیر اجتناب کنید. آخر برای چه؟! به چه منظور؟! از خلق چه کاری بر میآید؟! فانّه شرک باللّه ریاء شرک به خدای متعال است و شریک قراردادن برای خدا است.
حال شریک قراردادن یا به این است که بنده خودش فکر میکند با این کار میتواند آن مقصودش و مطلوبش را بهدست بیاورد؛ چنین نیست، هر مقصودی و مطلوبی را خداوند عنایت میکند، خدا انسان را به خواستهاش میرساند. پس اگر تو خودت را مستقل بدانی که در این عمل میتوانی خواسته خود را بهدست بیاوری، در این صورت خودت را شریک خدا قرار دادهای. این یک معنای شریک قراردادن است.
معنای دیگر شریک قراردادن برای خدا، ریاء و سمعه است؛ یعنی این اعمال را انجام میدهی برای اینکه دیگران به تو نفعی برسانند. در اینجا برای خدا شریک قرار دادهای و اصلاً تو در مقام پرستش و کرنش و خضوع و ذلت برای دیگران برآمدهای و برای دیگران ذلت نشان میدهی. شخص به اسم خدا، به اسم دین خدا، عبودیت
«* نماز جلد 3 صفحه 144 *»
انجام میدهد و ظاهراً برای خدا تعظیم میکند اما در دل، خلق ضعیف بیچارهای را تعظیم میکند که مثل خودش مالک هیچچیز نيست؛ لایملک لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً.([114]) این شرک به خدا است.
از این جهت بعد از این فرمایش فرمودند: اِنّ المُرائیٖ یُدعیٰ یومَ القیامة باربعةِ اسماء شخص ریاکار در فردای قیامت به چهار اسم صدا زده میشود؛ یا کافر. یکجنبه عملش، یکجنبه ریاء، یک جهت آن، کفر است که همان شریک قراردادن برای خدا و کفر ورزیدن به شأن الهی و ربوبی است؛ یا کافر. این یک جهت عملش است.
یا فاجر. اسم دیگرش فاجر است؛ چه فجوری و چه فسقی و خروجی از دین خدا، شدیدتر از این؟! دین خدا از ما عبودیت و بندگی میخواهد؛ وقتی انسان یکقدم از بندگی خارج شد، فاسق است، فاجر است. زیرا این شخص در اصلِ انگیزهِ عبودیت از دین خدا خارج شده است و انگیزه انسان در عمل، در اصل باید خالصاً رضای خدا باشد؛ خدایا تو عبودیت را برای من پسندیدهای، من هم پسند تو را میخواهم. حتی اگر عبودیت را نمیپسندی، من پسند تو را میخواهم. هرچه تو میپسندی، من هم میپسندم. بهشت را هم که میخواهم، چون پسند تو است، خدایا چون تو دوست داری و میپسندی که اولیائت و دوستانت در بهشت باشند، من بهشت را هم برای رضای تو میخواهم، نه برای اینکه خودم در بهشت لذت ببرم و برای لذتهای خودم کاری انجام بدهم؛ بهشت را هم دوست دارم چون دار رضای تو است. جهنم را دوست ندارم و از آن بیزارم، میترسم و به تو پناه میبرم، با اینکه استحقاقش را دارم اما خدایا به تو پناه میبرم چون دار غضب تو است، دار سخط تو است. پس یک اسم ریاکار فاجر است و به او گفته میشود یا فاجر که یکجنبه دیگرِ عملش است.
«* نماز جلد 3 صفحه 145 *»
اسم دیگرش غادر است و به او گفته میشود یا غادر یعنی ای حیلهگر، ای مکار، ای فریبنده، ای فریبدهنده که در مقام فریبدادن دیگران برآمدی.
یا خاسر. این هم اسم چهارم ریاکار است؛ ای کسی که زیان کردی، خیلی ضرر کردی، مفت باختی، سرمایهها و نیروها را مفت باختی، اینها همه را صرف کردی اما نه خودت منفعت بردی و نه هم ما را از خودت راضی کردی. ما سرمایهها و نیروها را به تو دادیم اما تو ضرر کردی. حَبِطَ عملُک! پناه به خدا میبریم. آنجا چه ناامیدی به انسان دست میدهد! حبط عملک عملت باطل شد، و بَطَلَ اَجرُک اجرت باطل شد و هیچ شد، و لا خَلاقَ لک الیوم امروز هیچ نصیبی نداری، هیچ بهرهای برای تو نیست.
فاطلُب اَجرَک ممّن کنتَ تعمل له([115]) برو اجرت را، مزدت را از همان کسی بگیر که برای او عمل کردی. آنجا چه کسی مالک است؟! کی مالک است؟! در آنجا احدی مالک ذرهای از امور نیست. لایملکون الشفاعة([116]) کسی مالک شفاعت نیست، کسی خودش را نمیتواند نجات بدهد تا چه برسد که بتواند دیگری را نجات بدهد.
باز رسولخدا؟ص؟ در همین زمینه فرمایش دارند که مرحوم «ابیمحمد جعفر بن احمد قمی» نقل کرده. ایشان از فقهاء شیعه است، از مشایخ سلسله روات شیعه است، خیلی مورد توجه است. ایشان کتابی بهنام «المانعات من الجنة» نوشته یعنی آن اعمال و اموری که انسان را از رفتن به بهشت منع میکند و مانع رفتن انسان به بهشت است. این کتاب مجموعهای است از فرمایشاتی که در این زمینه رسیده. از جمله از ابیسعید خُدری نقل میکند که رسولخدا؟ص؟ فرمودند: انّ اللّه حرّم الجنّة علی کل مُراءٍ و مُرائیة خداوند بهشت را بر هر مرد ریاکار و زن ریاکاری حرام فرموده است، و لیس البِرُّ فی حُسن الزِّیّ ولکنّ البِرَّ فی السَّکینة و الوَقار([117]) برّ و نیکی در این
«* نماز جلد 3 صفحه 146 *»
نیست که انسان ظاهرش آراسته باشد؛ آراستهبودن ظاهر و حسن زیّ، بِرّ و نیکی نیست. معنای این فرمایش این نیست که پس میشود حُسن ظاهر نباشد و حُسن باطن باشد و با وجود این، برّ هم باشد؛ بلکه مراد این است که حسن زیّ و ظاهرِ زیبا و پسندیده و نیکو را نباید ملاک نیکی قرار داد.
چون بعضی این اشتباه را دارند که این نفیها را در مثل اینجاها، اصل میگیرند. مثل اینکه شاعر گفته: «مرد خداپرست که تقویٰ طلب کند» آنوقت «خواهی سفیدجامه و خواهی سیاه باش». اینطور نیست، به این مفتی نیست که این شاعر گفته که «خواهی سفیدجامه و خواهی سیاه باش» نهخیر، مرد خداپرست که تقویٰ طلب کند، او لباسش سیاه نیست، چون نهی شده. معلوم است، یکی از موارد تقویٰ همین است و باید بهمقتضای دستور رفتار کند. آنوقت کسی دیگر هم از او آموخته و خواسته کتوشلواریها را تبرئه کند، میگوید: «خواهی طویلجامه و خواهی قصیر باش». خلاصه روی ذوقش شعر شاعر را تغییر داده برای تجویز کتوشلوار پوشیدن و گفته پس اشکالی ندارد، چون عمده تقوای قلب است، آن را درست کن. «مرد خداپرست که تقویٰ طلب کند» این دیگر لباسش به جایی مربوط نمیشود، میخواهد لباس او بلند باشد، میخواهد کوتاه باشد. به او باید گفت پس تقویٰ چه شد؟! پس تقویٰ کدام است؟!
تمام این سخنها از اینجا سرچشمه میگیرد که این نفیها را اصل میگیرند. آن شاعر دیگر میگوید: «می بخور منبر بسوزان» آنوقت «مردمآزاری مکن» آخر چطور مردمآزاری نکن اما می بخور؟! کسی که می بخورد که نمیشود مردمآزاری نکند. منبر سوزانیدن یعنی چه؟! اینها همه سخنان بیاساس است.
تقویٰ یک حقیقتی باید باشد که انسان را از درون به حفظ ظاهر و حسن زیّ وادار کند. حسن زیّ یعنی حسن ظاهر، حسن ظاهر یعنی مطابق دستور و مطابق شریعت باشد. اگر این از باطن سرچشمه میگیرد، برّ حقیقی همین است؛ اما اگر باطن
«* نماز جلد 3 صفحه 147 *»
هیچ خبری نباشد و فقط همین حسن ظاهر باشد، همین حسن زیّ باشد، این ارزشی ندارد. لیس البرّ فی حسن الزّیّ ولکن البرّ فی السکینة و الوقار یعنی ترس از خدا، تقوی، رعایت دین خدا، حرمت دین خدا، متوجهبودن به عظمت و سلطنت الهی، همه و همه از درون سرچشمه بگیرد؛ آنوقت ظاهر هم بهبرکت این انگیزه درونی آراسته شود.
و لیس البرّ فی حسن الزیّ ولکن البرّ فی السکینة و الوقار. «بِرّ» یعنی نیکی و نیکوکاری و بهطور کلی خوبی و خوببودن. شخص خوب و نیکوکار را «بَرّ» میگویند و «بِرّ» عمل او است. حال چه کسی خوب است؟ چه کسی نیک است؟ و ملاک در نیکی چیست؟ آیا حسن زیّ است؟ بهظاهر تمام جهات را رعایت میکند، از نظر لباس و از نظر وضع ظاهر خوب است، اما از جهت سکینه و وقار چطور؟ به این معنی که در جمیع مراتب و موارد، در معاشرت و زندگی، آیا رعایت تقویٰ را دارد یا ندارد؟ اگر این تقویٰ از باطن باشد و انگیزه درونی داشته باشد که همان ترس از عذاب خداوند و امید به فضل و کرم او باشد و بالاخره خداپرستی باشد، به قصد عبودیت و بندگی باشد، این تمام جوانبش درست است و این را «سکینه» و «وقار» میگویند؛ یعنی در باطن آرامش دارد به ایمان، در باطن آرامش دارد به فضل خدا و عنایت او و توجه او که تقوای واقعی است؛ آنگاه این تقویٰ در ظاهر اثر میگذارد.
اما اگر دیدیم کسی در یکمورد تقویٰ دارد، حسن زیّ دارد، اما در یکمورد دیگر تقویٰ ندارد، این کشف از این میکند که در باطن از تقویٰ خبری نیست و یک امر ظاهری است. مثل اینکه ریش گذاشته اما دروغ هم میگوید و چهبسا مثل من عمامه و عباء و قباء هم دارد اما مالِمردمخور هم هست، به مال مردم اهمیت نمیدهد، مال مردم را مال مردم نمیداند، به ناموس مردم حرمت نمیگذارد، به نامحرم نگاه میکند، به ناموس مردم، به زن مردم نگاه میکند، به بچه مردم بهچشم شهوت و هوی و هوس نگاه میکند، این تقویٰ نشد.
وقتی تقویٰ از دل سرچشمه بگیرد، همه جهات را در کنترل خود دارد؛ تقوای
«* نماز جلد 3 صفحه 148 *»
حقیقی اینطوری است نه اینکه تقویٰ و حسن زیّ در یک جا باشد اما در جای دیگر نباشد. و از اینجا است که خیلی مسائل روشن میشود که چقدر از مردم مدعی تقویٰ و دین و دیانت هستند ولی واقعیت ندارد، ریشه ندارد، از باطن نیست، در واقع آن سکینه و وقاری که بهبرکت ایمان باید برای مؤمن فراهم شود در این شخص نیست. و اینطور اشخاص خیلی صدمه میزنند؛ هم به خودشان صدمه میزنند، آبرو و شخصیت خودشان را از بین میبرند و هم به دین و اهل دین صدمه میزنند. این افراد ضررشان خیلی زیاد است و در واقع اسباب بیآبرویی اهل حق و اهل دین هستند و نوعاً هم همه ما گرفتاریهایی اینطوری داریم. یکجهت از اخلاق خودمان را درست میکنیم اما جهت دیگر خراب است؛ یک جهت اخلاقمان را خوب میکنیم، از جهت دیگرش مشکل داریم، میلنگیم، ضعف داریم. ما برای دین آبرو نیستیم، چون آن تقوای درونی را نداریم؛ آن تقوای درونی که در واقع همه جهات را تصحیح کند، در ما نیست.
یکوقتی عرض کردهام که این شعری که از باباطاهر است که «ز دست دیده و دل هر دو فریاد» آنوقت «هر آنچه دیده بیند دل کند یاد» بعداً «بسازم خنجری نیشش ز فولاد» که چکار کنم؟ «زنم بر دیده تا دل گردد آزاد» مگر فقط دیده و چشم است؟ گوشَت را چکار میکنی؟ دستت را چکار میکنی؟ پایت را چکار میکنی؟ شخص اینهمه هویٰ و هوس دارد اینها را چکار کند؟! باید به تعداد هواها و هوسها شمشیر بسازد، کاش نیشش از فولاد باشد، کاری بکند. حالا چشم را کور میکنی، گوش را کر میکنی اما هواهای نفسانی را چه میکنی؟! عمده این است که باید در واقع روحی در انسان پیدا شود که همه جوانب را اصلاح کند.
آن روح همین سکینه و وقاری است که خداوند در این آیه به آن اشاره میفرماید: هو الذی اَنزَل السّکینة فی قلوب المؤمنین([118]) این روحیه آرامش به ایمان، و طمأنینه و وقار بهبرکت ایمان، تمام ظاهر و باطن انسان را اصلاح میکند؛ این حقیقت «بِرّ» است
«* نماز جلد 3 صفحه 149 *»
و شخصی که دارای این روحیه است او در واقع «بَرّ» است و دارای این خُلقوخو است.
پس بهطور کلی این فرمایشات در همین آیه شریفه خلاصه میشود که خدا فرموده است: فمن کان یرجو لقاءَ ربِّه فلیعملْ عملاً صالحاً و لایشرک بعبادة ربّه احداً([119]) که میدانیم این توحید، آخرین مراتب توحید است؛ یعنی بعد از توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال، نوبت میرسد به توحید عبادت. یعنی بعد از آنکه انسان در مراتب اعتقادی، کامل شد و خدا را در مقام ذات و صفات و افعال یکتا دانست و نور توحید در آن مراتب در قلبش تابید، آنگاه برای تحصیل توحید عبادت موفق میشود که در مقام عبادت و بندگی هم مشرک نباشد، خدا را معبود یکتا قرار بدهد؛ و لایشرک بعبادة ربه احداً.
از همین جهت است که حضرت صادق؟ع؟ در تفسیر این آیه شریفه فرمودند: اِنّه لیس من رجلٍ یعمل شیئاً من البِرّ و لا یَطلبُ به وجهَ اللّه، انّما یطلب تزکیة الناس یَشتهی انیُسمِعَ به النّاسَ فذلک الذی اشرک بعبادة ربِّه احداً.([120]) در توضیح این قسمت آیه: فمن کان یرجو لقاء ربه تا و لایشرک بعبادة ربه احداً یعنی کسی که میخواهد و امید دارد که خدای خود را به فضل و کرمش ملاقات کند و مورد عنایت او قرار بگیرد، باید عمل صالح انجام دهد و در مقام عمل، به عبادت پروردگارش شرک نورزد، کسی را شریک خدا قرار ندهد. حضرت صادق؟ع؟ در اینکه شرک عبادت چگونه است توضیح میفرمایند: انّه لیس من رجل یعمل شیئاً من البرّ و لایطلب به وجه اللّه کسی که عملی را از برّ و نیکی انجام میدهد و عبودیت دارد اما مقصودش خدا نیست، مقصودش چیست؟ انما یطلب تزکیة الناس این شخص در این عمل واقعاً طالب این است که مردم او را تعریف کنند، تمجید کنند، بگویند انسان خوبی است؛ یشتهی انیسمع به الناس در این عمل مقصودش این است که
«* نماز جلد 3 صفحه 150 *»
سُمعه کند، یعنی به گوش دیگران برسد که فلانی چنین است، فلانی چنان است؛ فذلک الذی اشرک بعبادة ربه احداً این است آن کسی که در عبادت پروردگارش دیگری را شریک خدا قرار داده است.
آنوقت این شرک از کجا سرچشمه میگیرد؟ عرض شد از نشناختن عظمت، جلالت، قدرت، سلطنت، تصرف و احاطه حق متعال. وقتی انسان در این جهت ضعیف بود، خواهنخواه به شرک مبتلا میشود. باید در این امر همت کرد یعنی بهطور تمرین، اصلاً باید انسان نفس خود را به تمرین وادارد که در این زمینه فکر کند؛ آخر خلق کی هستند؟! تمام خلق ــ غیر از مظاهر حق متعال که آنها در این جهت امرشان امر خدا است ــ چه ارزشی دارند؟! بشر بهطور کلی چه ارزشی دارد؟! همین کسانی که با آنها معاشر هستیم و زندگی میکنیم که هستند و چه هستند و چه ارزشی دارند که برای خاطر آنها کاری انجام دهیم؟! در صورتی که نوعاً در کارهای خوب، انگیزههای ما جلب توجه و خشنودی همین خلق است و توجهات همین خلق است که ما را به شرکها، به ریاءها و سمعهها وا میدارد.
بنشینیم و در این جهات فکر کنیم، دقت کنیم، اینها چه ارزشی دارند؟! چکاری از اینها بر میآید؟! اصلاً مگر خودشان در اختیار خودشان هستند؟! مگر دلشان دست خودشان است که اگر خواستند به کسی مهربان بشوند، بشوند؟! و یا اگر بخواهند با کسی نامهربان بشوند، بشوند؟! مگر میشود؟! امورشان دست خودشان نیست، مالک هیچچیز نیستند. در این جهات باید فکر کرد، باید تدبر کرد، باید دقت داشت. بر فرض فلان شخص به تو مهربان شد، چه خیری به تو میرساند؟! یکسلام به تو بکند، چه نفعی به تو دارد؟! جلوی پایت برخیزد، خدمتت بکند، تعریفت بکند، چه فایدهای به حال دنیا و آخرت تو دارد؟! انسان باید این جهات را خودش با خودش محاسبه کند، فکر کند و مرتب این حقائق را به نفس خودش تلقین کند و او را تفهیم کند؛ به نفس بفهماند. از این جهت در همین زمینه فرمودند: لاتُراءِ بعملِک مَن لایُحیی
«* نماز جلد 3 صفحه 151 *»
و لا یُمیت و لایُغنیٖ عنک شیئاً([121]) سبحاناللّه! این بزرگواران صلوات اللّه علیهم اجمعین فرمایشاتشان همه دواء درد ما است و دواءهایی است که از خود ما هم بهدست میآید. همچنانکه دردهای ما دردهایی است که در خود ما وجود دارد، دواءها هم از خود ما استخراج میشود؛ اینچنین نیست که دواء از خارج از وجود ما باشد.
دواؤک فیک و ماتَشعُر | و داؤک منک و ما تُبصر([122]) |
میفرماید مرضت از خودت است، دوائت هم از خودت است؛ اما دوائت را نمیبینی، مرضت را هم احساس نمیکنی. همهاش در خود تو است.
حال این بزرگواران ما را علاج میکنند و علاج همه دردها در خود ما است. دواء از خود ما استخراج میشود همچنانکه درد در خود ما موجود است و باید این درد از خود ما برطرف شود به دوائی که از ما استخراج میشود. حال آن دوائی که مرض ریاء و سمعه را معالجه میکند چیست؟ این فرمایش حجت خدا، طبیب الهی است که میفرماید: لاتُراءِ بعملک من لایُحیی و لایُمیت و لایُغنی عنک شیئاً یعنی ریاء نکن در عملت برای کسی که نه زنده میکند و نه میمیراند و نه تو را از چیزی بینیاز میسازد. پس انسان باید عملش را برای خدایی انجام بدهد که زندهکننده و میراننده است و او همه بندگانش را بینیاز میگرداند.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 152 *»
مجلس 11
(پنجشنبه 13 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 5/12/72)
t ریشه ریاء، نفاق و میوه آن شرک است
t ریاکار در نزد میزان اعمال
t اشارهای به مقام امامت و ابوابیت و معانی و بیان حجتهای خداوند
«* نماز جلد 3 صفحه 153 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
سخن در توضیح فرمایش حضرت صادق؟ع؟ درباره تخلیص مفترضات و سنن بود تا اینکه فرمودند: و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمِه و ترکِ رؤیة مننه بما اهّلهم لامره و اختارهم له علت اینکه مردم از جهت هویٰ و هوس به فضیلتها احترام میکنند و در انجام فضیلتها سعی و همت دارند اما نسبت به فرائض اهمال مینمایند و در تصحیح و تنقیح فرائض و نوافل یومیه سستی میکنند، این نیست مگر از این جهت که از شناخت امر الهی و تعظیم امر الهی محروم شدهاند و همچنین منتهای الهی را مشاهده نکردهاند و نمیکنند و نمیخواهند ببینند و درک کنند که خدای متعال چطور بر بندگانش منت گذارده و ایشان را برای امر دینش و امر فرائض و سننش برگزیده است و ایشان را برای تعظیم و تکریم امرش انتخاب فرموده است.
راجع به این فرمایش، عرض شد سرّ اینکه مردم چنین هستند همان است که به شئونات خلقی توجه دارند و روی خیالات، خلق در نظر آنها عظمتی دارند؛ از این جهت برای خاطر خلق به این امور میپردازند. چهبسا خود شخص هم توجه ندارد و چهبسا فکر میکند که کاملاً خالصانه عملی را انجام میدهد ولی وقتیکه خودش بررسی کند، میبیند بالاخره به هوایی از هواهای نفسانی و به خیالی از خیالات شیطانی برگشت میکند که کارش برای خدا و خالص نیست.
از این جهت حضرت صادق؟ع؟ فرمودند در عملت ریاء نکن و در این مقام مباش که برای غیر خدا کاری انجام بدهی؛ چون غیر خدا تمامْ خلقند و بر اِحیاء و
«* نماز جلد 3 صفحه 154 *»
اماته قادر نیستند، نه میراندن تو در دست آنها است و نه احیاء تو در دست آنها است. وقتیکه احیاء و اماته را بفرمایند، بقیه امور هم معلوم است؛ یعنی رزق تو دست اینها نیست، منع دست اینها نیست، عطاء دست اینها نیست، عزّت دست اینها نیست، ذلّت دست اینها نیست. انسان همه امور را باید به مشیت الهی برگرداند و هیچکس مالک مشیت خدا نیست، هیچکس نمیتواند در مشیت خدا تصرف داشته باشد. پس شخص باید متوجه باشد که مخلوق لایُغنیٖ عنک شیئاً؛ مخلوقات تو را بینیاز نمیکنند و عهدهدار امری نخواهند بود.
از این جهت فرمودند: و الریاء شجرة لاتُثمِر الّا الشّرکَ الخفیّ ریاء شجره و درختی است که میوهاش نیست مگر شرک خفی. عرض شد دفع شرک خفی خیلی مشکل است و به همین مطلبی که گفتم برگشت میکند که وقتی شخص در انگیزه عملش دقت میکند، میبیند که بالاخره یک هوی و هوسی در کار است و غیر رضای خدا است. بعد میفرماید: و اصلها النفاق اصل ریاء نفاق است؛ یعنی ایمان آنطوری که باید در دل استقرار پیدا کند، استقرار پیدا نکرده است. نفاق همان است که شخص، ایمان را اظهار کند ولی ایمان در دل استقرار نداشته باشد. بهتعبیر دیگر، انگیزه عمل ظاهری، انگیزه ایمان ظاهری، ایمان ثابت در دل نباشد؛ دیگر هرچه غیر از این ایمانِ ثابت باشد نفاق است؛ اصل ریاء نفاق است.
و یقال للمرائیٖ عند المیزان: خُذْ ثوابَک ممّن عملتَ له ممّن اشرکتَه معی([123]) میفرمایند: به شخص مرائی، ریاکار، در موقع میزان و سنجش اعمال گفته میشود، یعنی متصدیان میزان از طرف خدا آنجا به او میگویند: پاداش خود را از کسی بگیر که برای او کارهای خوب خود را انجام دادی از کسانی که آنها را شریک من قرار داده بودی. از دو جمله یقال للمرائی و ممن اشرکته معی مطلبی استفاده میشود که یادآوری آن در اینجا مناسب است.
«* نماز جلد 3 صفحه 155 *»
بارها عرض شده که در آخرت انوار سبوحیت و قدوسیت از مظاهر انوار الهی آشکار میگردد. همچنانکه در این دوره دنیایی از ایشان انوار کبریائیت آشکار شده است و در دوره ظهور از ایشان انوار ابوابیت آشکار خواهد شد و در دوره رجعت انوار معانی از ایشان آشکار میشود، در دوره آخرت هم انوار بیان، سبوحیت و قدوسیت از ایشان آشکار میگردد.
در دنیا وقتی که ما به مظاهر انوار حق نگاه میکنیم، آثار کبریائیت میبینیم. این مباحث را توضیح دادهایم و معلوم شده که مراد از آثار کبریائیت، علم و معجزات و کرامات است. از ایشان علم و تصرف دیده میشد و اکنون از آثار علمیِ ایشان در دست است و از معجزات و تصرفات ایشان نوعاً اخباری به ما رسیده است؛ خود ما آنها را ندیدهایم ولی عدهای دیدند و بهطور تواتر خبر به ما رسیده که هیچ قابل شک نیست و جای تردید نیست. از شیعه و سنی، دوست و دشمن، از معجزات آن بزرگواران خبرها رسیده است. نهتنها خود محمد و آلمحمد؟عهم؟ بلکه مسلّم شده که بعضی از اولیاء ایشان هم صاحبان علم و صاحبان تصرفند و این علم و تصرف از آثار کبریائیت است که بعضی مشاهده کردند و برای ما هم بهواسطه اَخبار بهحدی رسیده است که گویا شهود میکنیم؛ این امر هیچ قابل شک و تردید نیست. اگر قابل شک بود و هنوز هم برای بشر به اِخبار و تواتر اَخبار یقین حاصل نمیشد، باز هم امرشان ظاهر و مشهود میشد. پس چون برای خلق کافی است و این یقین مسلّماً یک امر عادی است که اگر اسبابش پیدا شود قهراً آن هم پیدا میشود مگر اینکه وساوس شیطانی و انکارهای جحودی و عنادی در کار باشد وگرنه بهحسب این اَخبار متواتره که رسیده، برای همه یقین فراهم گشته که این آثار کبریائیت از این بزرگواران صادر شده است.
اما در دوره ظهور، آثار ابوابیت از این بزرگواران، محمد و آلمحمد؟عهم؟ و انبیاء و همچنین کاملان شیعه مشاهده میشود و از ایشان آثار ابوابیت بروز میکند. حال
«* نماز جلد 3 صفحه 156 *»
چطور ما میبینیم؟ البته معلوم است که با این چشم ظاهری و با این مشاعر ضعیف دنیوی آن آثار قابل رؤیت نیست مگر بخواهند به ناقصین بنمایانند. نمونهاش حدیث شریفی است که نوعاً شنیدهاید که قنبر آمد خدمت حضرت امیر؟ع؟ برسد، حضرت ظاهراً تشریف نداشتند؛ به فضه عرض کرد مولای من کجا تشریف دارند؟ فضه خیلی راحت گفت مولای من در آسمانها مشغول تقسیم ارزاق هستند. قنبر وحشتزده شد، خیلی ناراحت شد که تو درباره مولای ما غلوّ میکنی، باشد تا آقا بیایند، این سخن تو را خدمت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه عرض میکنم. بعد که خدمت حضرت رسید، از فضه؟سها؟ شکایت کرد. ــ فضه خیلی مقام دارد ــ وقتی قنبر خدمت حضرت شکایت کرد، حضرت عملاً به او نشان دادند، در او تصرف فرمودند، نگاه کرد دید تمام آسمانها در کف دست مبارک حضرت صلواتاللّهعلیه است و دست حضرت آنها را میگرداند.([124])
پس آثار ابوابیت قابل دیدن و قابل شهود است ولی ما نباید انتظار داشته باشیم که با این چشمی که در این دنیا داریم و با این مشاعری که در این دنیا داریم آن مراتب را درک کنیم و آن آثار را ببینیم. انشاءاللّه در ظهور بهبرکت دست مبارک حضرت مهدی؟عج؟ که بر سرها میگذارد همه خواهند دید. وَضَعَ یدَه علی رءوس العباد فجُمع بها عقولُهم و کَمُلتْ بها احلامُهم([125]) آن حضرت دست مبارک خود را بر سرها میگذارد، اَحلام (عقلها) کامل میشود؛ وقتی که عقل کامل شد، نور بصیرت از همین چشمها هم سرمیزند و در آنوقت بیش از آنچه که با این چشمها میبینیم، خواهیم دید و انوار ابوابیت را مشاهده خواهیم کرد.
نمونه دیگر عرض کنم برای اینکه مقصود از دیدن آثار ابوابیت این است که انسان میبیند که ایشان چشمههای فیضند. اولاً فیوضات به ایشان میرسد، بعد هم از ایشان
«* نماز جلد 3 صفحه 157 *»
به دیگران و به سایر خلق افاضه میشود، این معنای مقام ابوابیت است، همانی که شیخ مرحوم/ قبل از دوره ظهور دیدند و در فرمایش خود برای ما فرمودند:
فراحتا الدّهر مِن فَضْفاضِ جودِهمِ | مملوئتان و ما للفیض تعطیل([126]) |
حکماء میگفتند فیض تعطیلپذیر نیست. این یک اصل مسلّم حکمت بود که حکماء آن را اثبات کرده بودند که فیض قابل تعطیلی نیست؛ منتهی آنها با بیانات مطابق مکتب خودشان میگفتند که آن تعبیر، لایق شأن حق متعال نبود بلکه لایق شأن فعل خدا بود. شیخ مرحوم مقام ذات حقتعالی را از این تعبیرات تنزیه کردند و فرمودند این تعبیراتی که حکماء گفتهاند درست است اما شایسته ذات خدا نیست؛ این تعابیر شایسته فعل خدا است، شایسته نور خدا است. «مُعطی شیء، فاقد شیء نیست.» این مطلب را درباره ذات خدا میگفتند. هرچه به خلق داده شده، خدا داده؛ این را که میدانیم و مسلّم است که هرچه در خلق هست، داده خدا است، خدا آن را به خلق بخشیده است. آنوقت میگفتند معطی شیء، فاقد شیء نیست؛ پس خدا در ذات خودش تمام اینها را دارد و بنابراین تمام اینها از ذات او سرچشمه گرفته است.
تعبیر دیگرشان این بود: «کل ما بالعرض لابد و انینتهی الی ما بالذات». ما هرچه که در عالم خلق میبینیم که میدانیم خلق اَصالتاً ندارند و بالعَرض است یعنی خدا به ایشان داده است، «کل ما بالعرض» مثلاً انسان علم دارد، درک دارد، شعور دارد، احساس دارد، تمام این کمالات را که میبینیم، میدانیم انسان خودش آنها را بالذات ندارد، همه افاضه است، به او داده شده است. «کل ما بالعرض» یعنی هرچه که میبینیم عَرَضی است و افاضهای است و خدا بخشیده، کسی به کسی داده، اینها همه باید به یک مبدئی و به یک اصلی منتهی شود که آنجا عین ذات باشد، آنجا دیگر کسی عطاء نکرده باشد، کسی نداده باشد، چون اگر اینطور باشد تسلسل سلسله فیض میشود و محال است؛ باید منتهی شود به یک جایی که اصل است و ذاتیت
«* نماز جلد 3 صفحه 158 *»
است و عین ذات است. از این جهت میگفتند تمام امور اینطورند؛ مثل علم ما که به علم ذاتی حق منتهی میشود، اراده ما که به اراده ذاتی حق منتهی میشود، قدرت ما که به قدرت ذاتی حق منتهی میشود و همینطور، به این بیان میگفتند معطی شیء فاقد شیء نیست.
شیخ مرحوم/ فرمودند این مطلب درست است که معطی شیء فاقد شیء نیست اما باید یک چیزی، یک کلمهای اضافه کرد؛ مثل اینکه بگوییم معطی شیء در مقام اِعطاء فاقد شیء نیست و اعطاء، فعل خدا است. یا اینکه معطی شیء در مُلکش فاقد شیء نیست. خدایی که میخواهد علم را به ما بدهد، در مقام فعلش فاقد علم نیست، نه در مقام ذاتش؛ ذاتش از این سخنان منزّه است. این جمله که گفتند «کل ما بالعرض لابد و انینتهی الی ما بالذات» درست است اما این ذات، ذات خدا نیست؛ این ذات، فعل خدا است. این علم در مقام فعل خدا است و در مقام مشیت است که فعل است، قدرت در مقام فعل و مشیت خدا است و اراده در مقام فعل خدا است و همینطور سایر کمالات، هرچه هست بالاخره به مقام فعل خدا برگشت میکند.
عرضم این بود که شیخ جلیل/ اولاً تعبیراتی را که حکماء داشتند تصحیح فرمودند، بعد هم ذات مقدس حق را تنزیه کردند و فرمودند تمام این سخنها در مورد فعل خدا است.
از جمله همه حکماء گفتند که فیض تعطیلپذیر نیست؛ چون میگفتند افاضه فیض، از ذات خدا سرچشمه میگیرد یا بهتعبیر خود حکماء چون مبدأ فیّاض، حق متعال است و فیض لازمه ذات او است و ذات او همیشه بوده و هست و خواهد بود، از این جهت فیض تعطیلپذیر نیست؛ یعنی نمیشود ما لحظهای را در گذشته، حال و آینده تصور کنیم که ذات حق متعال فیض نداشته باشد و فیض تعطیل باشد. از این جهت میگفتند پس خلق در جمیع جهاتشان، ذاتشان، صفاتشان، افعالشان و
«* نماز جلد 3 صفحه 159 *»
آثار افعالشان، همه و همه، در جمیع این جهات، معالیل ذات حقند و ذات حق علةالعلل همه این معالیل است و تخلف معلول از علت محال است. پس باز هم «و ما للفیض تعطیل» این مطلب میان حکماء معلوم بود.
شیخ مرحوم/ روشن فرمودند که آن مقامی که خداوند به آن مقام فیّاض مطلق است، به آن مقام مبدأ فیض است، به آن مقام علةالعلل جمیع خلق است، آن مقامْ نور او است، ظهور او است، تجلی او است و آن نیست مگر حقائق مقدسه محمد و آلمحمد؟عهم؟. حال شیخ مرحوم با تصحیح این مطلب و تنزیه ذات مقدس حق، همان بیان حکماء را در این فرمایش خود فرمودند:
فراحتا الدّهر مِن فَضْفاضِ جودِهمِ | مملوئتان و ما للفیض تعطیل |
یعنی دو کف دست روزگار از بخششهای جود محمد و آلمحمد؟عهم؟ پر است، لبریز است؛ «و ما للفیض تعطیل» برای فیض تعطیلی نیست. همین مقام ابوابیت است و توضیح مقام ابوابیت است.
سخن در این بود که این مقام ابوابیت را در دوره ظهور با همین چشمها خواهیم دید بهواسطه بصیرتی که پیدا میکنیم و این چشمها در پشت نیروی بصیرت قرار میگیرد؛ میتوانیم همین مقام را ببینیم یعنی میتوانیم ببینیم که چطور این بزرگواران خزائن فیض الهی هستند، فیض از خود ایشان میجوشد و به همه خلق میرسد، این را خواهیم دید. حال چطور ببینیم؟ چطور میشود دید؟ آن پیکرها چطور پیکری است؟ مگر از این نوع پیکرها میشود آثار ابوابیت را دید؟ آری از همین نوع هیاکل مقدسه میتوان افاضه فیض را مشاهده کرد.
یک نمونه عرض کنم. این نمونه را من شنیدهام و فکر نمیکنم که از متصوّفه لعنهماللّه باشد. شاید هم از کسانی باشد که صاحب سیروسلوکند. به هرحال نقل صحیح است یا صحیح نیست، تا چه اندازه صحیح است، برای چه کسی است، اینها را ما کار نداریم؛ فعلاً بهعنوان اینکه «الحقّ یَظهر بالمثل» بهعنوان مثل و نمونه
«* نماز جلد 3 صفحه 160 *»
عرض میکنم. نمیخواهم بگویم مطلب همینطور است، صحیح است؛ میخواهم نمونه مطلب را عرض کنم. قبلاً هم یکبار نقل کردهام.
یکی از علماء نجف که اهل سیروسلوک بوده و شاید اهل عرفان هم بوده، خودش نقل کرده که من یکشب حرم حضرت امیر؟ع؟ مشرّف بودم، نماز مغرب و عشاء را خواندم. در توسل به حضرت و توجه به حضرت، حالی به من دست داد؛ از حرم مطهر بیرون آمدم، وارد صحن مطهر شدم، یکباره مثل اینکه پرده از چشم من برداشته شد، خودم را نگاه کردم، دیدم که عالَم از من مثل چشمه دارد میجوشد. همانطور که آب از چشمه میجوشد، دیدم عالم از من میجوشد. فکر کردم من که قابل این مقام نیستم، من خودم، خودم را که میشناسم که قابل این مقام نیستم، پس این مسأله چیست؟! آیا خیالات شیطانی است؟ عُجب است که برای من فراهم شده؟ امتحان است؟ آزمایش است؟ به هرحال چیست؟ چه سرّی است؟
میگوید خود همین فکر، بیشتر مرا ناراحت کرده بود تا آن حالت که به من دست داده بود. چارهای ندیدم، به داخل حرم مطهر برگشتم، از آقا؟ع؟ خواستم که مرا کمک بفرمایید بدانم مطلب چیست. اگر هم افاضه شما است بدانم چیست؛ چون من که قابل این مقام نیستم که عالم از من بجوشد. دیدم از آقا عنایتی نمیشود. یکدفعه به ذهنم خورد که در اینگونه مشکلات باید به حضرت موسی بن جعفر صلواتاللّهعلیهما متوسل شد. میگوید همانجا بهطرف کاظمین؟عهما؟ حرکت کردم در حالیکه این حالت برای من مشهود بود و نگران این حالت بودم. رسیدم به کاظمین؟عهما؟. درب صحن مطهر بسته بود. هنگام سحر و قبل از اذان صبح شد که درب را باز میکنند. پشت درب با عدهای از زائرین ایستاده بودیم. درب را باز کردند وارد حرم مطهر شدیم و اولین افرادی بودیم که وارد حرم شدیم. نزدیک ضریح مطهر که رسیدم، سرم را بهعنوان توسل و استشفاء به زمین کوبیدم که واقعاً این حال من چیست؟! و برای چیست؟! میگوید در همین حال یکباره آقا به من تفهیم فرمودند که مطلب چیست.
«* نماز جلد 3 صفحه 161 *»
حال ذکر نمیکند که آقا چگونه تفهیم فرمودند اما تا اینجا مورد استشهاد ما است، همین اندازه بهعنوان مَثَل که شدنی است که انسان ببیند که چطور عالم از جایی و از کسی میجوشد و همین است معنای فیض و افاضه و فیّاضی که معنای ابوابیت باشد. البته میدانیم که این مقام در مرحله اول در محمد و آلمحمد؟عهم؟ است، بعد در انبیاء ظاهر است، بعد در کاملان ظاهر است؛ صاحبان مقام کمال هم دارای مقام ابوابیتند، همانطور که دارای مقام امامتند که نور کبریائیت باشد، دارای مقام معانی هستند و همچنین دارای مقام بیان هستند.
پس میشود این مطلب را دید و شهود کرد که شخصی در جا و محلی مبدأ فیض باشد؛ اولاً خودش خزینه باشد بعد هم فیض از او بجوشد، حال در اندازه و سطح خودش و در مقام خودش. در مقام کلیت و جامعیت در جمیع مراتب امکانی، محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند؛ در مقامات جزئیه انبیاء هستند و در مقامات جزئیتر، نقباء و در مقامات جزئیتر، نجباء میباشند.
در دوره رجعت، آثار معانی از ایشان شهود میشود؛ یعنی در همین هیاکل مقدسه دیده میشود که اصلاً اسم «القادر» و اسم «العالم» ایشانند؛ بلکه مبدأ اسم العالم که علم باشد، مبدأ اسم القادر که قدرت باشد، ایشانند و آثار معانی اینطور از ایشان بروز میکند؛ یعنی قادریت از ایشان بروز میکند پس ایشان قدرت هستند؛ چون قادریت از قدرت سرچشمه میگیرد، عالمیت از علم سرچشمه میگیرد. آنجا میبینیم اسم «المحیی» از حیات سرچشمه میگیرد؛ باید حیات باشد تا به دیگری حیات افاضه کند، همینطور سایر مقامات، تمام این اسماء و صفات از مبادی خودشان اشتقاق مییابند. و معانی را در دوره رجعت در ایشان شهود میکنیم که معانی الهی ایشانند. همچنانکه حضرت سجاد؟ع؟ فرمودند: نحن معانیه و ظاهر ه فیکم([127]) ما هستیم معانی خدا، ما هستیم ظاهر خدا در میان شما. این مقام را شهود میکنیم.
«* نماز جلد 3 صفحه 162 *»
مطلب این است که خلق تا به آن تکامل و اعتدال نرسند، این مقام برای آنها واضح نمیشود و قابل شهود نمیشود. الآن این مقامات در این بزرگواران هست، موجود است، در دوره دنیایی دارای همه این مقامات هستند ولی خلق مشاهده نمیکنند، مگر بخواهند بهطور اعجاز کسی را به حد رجعت برسانند تا وجداناً آن دوره برایش قابل درک باشد، آنگاه میبیند که العلم، القدرة، الحیاة، السمع، البصر و مانند اینها همه خود این بزرگوارانند؛ ایشانند که سمع خدا هستند، گوش خدا هستند، چشم خدا هستند، علم خدا هستند، قدرت خدا هستند.
آنگاه در آخرت و دوره آخرت، تکاملی برای خلق پیدا میشود و اعتدالی به بشر دست میدهد که میتواند آثار بیان را شهود کند. معنایش این است که دیگر مقام صفات و اسماء و افعال و فیّاضیت و ابوابیت، همه فرع میشود. آنچه که اصل است، خودیت خدا است و اصل همه مقامات است که در آخرت نمودار میشود. در آنجا نمیخواهد رسولخدا؟ص؟ بفرماید: «قال اللّه کذا» آنجا خودش که سخن میگوید همه میدانند که «قال اللّه»، خدا فرموده؛ تا فرمایش میفرماید همه میبینند که «قال اللّه». دیگر نمیخواهد بگوید که من از طرف خدا رسولم و برای شما میگویم.([128]) آثار آن مقام طوری بروز میکند که همه مشاهده میکنند که ایشان صاحب مقام بیان هستند یعنی خدا آشکارا در آن بزرگواران دیده میشود؛ نه ذات مقدس خدا بلکه آن مقامی که خدا از آن مقام به «اݦَنَا» تعبیر آورده است، و نه اینکه به عنوان اسم خدا باشند، و يا رسولخدا و یا حجتهای خدا باشند. و نظر به اینکه مردم استعداد نداشتند که از آن مقام تعبیری بشنوند، به صورت «قیل» و یا «یُقال» تعبیر آوردهاند و بهاصطلاح معلوم نیست که فاعل کیست؛ گوینده این سخن، معروف کسی نمیباشد. مانند تعبیرهای ما در این عالم و در اینجا که میگوییم «قیل»، «یقال»، درباره آنجا هم با ما همینطور گفته میشود. بعد که مطلب گفته میشود میبینیم گوینده خدا است، خدا میگوید
«* نماز جلد 3 صفحه 163 *»
اما از زبان کی میگوید؟ معلوم است از زبان مظاهرش. دیگر نمیخواهد ما بگردیم و فاعل «قیل» یا «یقال» را پیدا کنیم.
مفسرین و امثال آنها میگردند ببینند کی گفته؟ کی میگوید؟ میگویند شاید ملکی باشد نداء کند، جبرئیل نداء کند، خدا ملکی را بخصوص برای این نداء بفرستد، نوعاً میگردند تا پیدا کنند که چه کسی این سخن را میگوید.
آنجا آن مقامی آشکار میشود که خدا با آن مقام با خلق سخن میگوید و به زبان آن مقام، «من» میگوید. مثلاً من با شما چنین کردم، شما با من اینطور رفتار کردید. من به شما نعمت دادم، شما کفران کردید. من وفادار بودم، شما بیوفائی کردید. یا نسبت به مؤمنین رحمت اظهار میفرماید و از آنها تشکر میکند و با ایشان سخن میگوید، در قیامت خدا با مؤمنین سخن میگوید و مؤمنین در قیامت خدا را میبینند.
الحمدللّه بهبرکت فرمایشات بزرگان+ معنای این دیدنها و گفتگوها برای ما روشن است؛ یعنی مقام بیانِ مظاهرِ خدا آنچنان آشکار میشود که دیگر جای تردید نیست که ایشان خودی خدا هستند. این سنیهای بیچاره مخصوصاً یکی از مذهبهایشان معتقدند که خدا در قیامت دیده میشود؛ یعنی معتقدند که خدا در قیامت مجسّم میگردد و به آیات قرآن و روایات رسولخدا؟ص؟ و بهطور کلی به آیاتی که در آن آیات لقاءاللّه مورد بحث است، یا به روایات رسولالله که در آنها لقاءاللّه مورد بحث است استدلال میکنند. آنچنان برای آنان یقینی شده که میگویند در قیامت خدا مجسّم میشود و همه او را با همین دو چشم ظاهری خود میبینند.
در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان، در مدینه منوره بودم، بعد از نماز صبح نشسته بودم تعقیب میخواندم. نزدیک من هم یکنفر ایستاده بود و برای جمعی از سنیها صحبت میکرد، سنیها اطرافش جمع میشدند. خاطرم نیست که یکروز یا دو روز به آخر ماه مانده بود؛ اواخر ماه بود. به آنها مژده میداد که عید فطر که بیاید اعمال قبول است و خداوند به بندگانش عنایت میکند، میآید و ورقههای قبولی
«* نماز جلد 3 صفحه 164 *»
اعمال را در دستهایشان میگذارد. سخنش به آخر که رسید گفت اصلاً در آخرت ما خدا را میبینیم. به حق خدا قسم میخورد و به آنها مژده میداد که با همین چشمها خدا را میبینیم، میگفت: «نَشوفُه بِاَعیُنِنا هذه باللّه باللّه» و با دستش به چشمهایش اشاره میکرد که بهخدا سوگند با همین چشمها او را خواهیم دید.
ما هم میگوییم خدا را با همین چشمها خواهیم دید مسلّماً بدون شک، اما نه ذات مقدسش را، بلکه تجلّی او را، نور او را، در مقام بیان مظاهرش که مافوق مقام معانی است. یعنی نه در مقامی که اسم خدا هستند، نه در مقامی که علم خدا هستند، بلکه در مقامی که خودی خدا هستند. خودی خدا را میبینیم به این معنی که مقام بیان، مقام هویدایی خدا برای خلق است که ظهور خدا میشود. در آن دوره اعتدال بهحدی میرسد و کمال بهحدی میرسد که مقام بیان و آثار آن قابل رؤیت است.
در همین دنیا برای اهلش نمودار بوده است. نمونه عرض کنم؛ حدیثی است که ابوبصیر از حضرت صادق؟ع؟ نقل میکند و مشایخ عظام+ در مواعظ نقل فرمودهاند و ما هم بارها عرض کردهایم. ابوبصیر ظاهراً نابینا بود اما یک نابینایی بود که میدید آنچه را که در قیامت باید ببیند. اگرچه این سطح ظاهر عالم را نمیدید ولی آنچه را که در آنجا باید ببیند، اینجا میدید.
روزی حضرت باقر؟ع؟ با ابوبصیر وارد مسجد حضرت رسول؟ص؟ شدند و مردم در رفتوآمد بودند و او کنار حضرت ایستاده بود. فرمودند از این مردم بپرس که مرا میبینند؟ او هم از چشمدارها سؤال میکرد. همه چشمهایشان باز، نمازهایشان تمام شده بود، از مسجد بیرون میآمدند، یا بعضی داخل مسجد میشدند. حضرت هم با ابوبصیر داخل مسجد ایستاده بودند، فرمودند از این مردم بپرس مرا میبینند؟ او هم از هرکس میپرسید، میگفت حضرت را نمیبینم و حال آنکه حضرت ایستاده بودند. ابوهارون مکفوف آمد و او هم نابینا بود. حضرت فرمودند از این هم بپرس. او نابینا است، در دستش عصاء است، دارد میآید. گفت: «هل رأیت اباجعفر؟ع؟؟» آیا
«* نماز جلد 3 صفحه 165 *»
اباجعفر را دیدی؟ گفت: «ألیس هو بقائم؟!» آن حضرت اینجا نایستاده است؟! امام؟ع؟ که اینجا است، همین است، کنارت ایستاده است. ابوبصیر به او گفت: «و ما عَلَّمَک؟» از کجا دانستی؟ گفت: «و کیف لااَعلم و هو نور ساطع!» چگونه میشود که ندانم در صورتی که آن حضرت نوری است درخشنده!([129])
روزی همین ابوبصیر نابینا خدمت امام صادق؟ع؟ عرض میکند آقا، آیا خداوند روز قیامت دیده میشود؟ زیرا سنیها از حضرت رسول؟ص؟ روایت میکنند که مؤمنان خدا را در آخرت میبینند. فرمودند که خدا در دنیا هم دیده میشود. عرض کرد خدا در دنیا دیده میشود؟! فرمودند: ألستَ تراه فی وقتک هذا؟! آیا تو الآن خدا را نمیبینی؟!
مستبعد نیست که حضرت برای او به مقام بیان جلوه فرموده باشند؛ یعنی چشم آخرتی او باز شد و حضرت را در مقام بیان دید، نه اینکه تعبّداً باشد که حضرت بخواهند بفرمایند خدا را نمیبینی و حال تعارفی باشد؛ یعنی او به خودش بیاید و فکر کند که این بزرگواران نور خدا هستند، ظهور خدا هستند، جلوه خدا هستند و از این راهها و از این فکرها متوجه شود. من این مطلب را جایی ندیدهام اما مستبعد نیست که تا حضرت فرموده باشند که تو خدا را نمیبینی؟ برای او به مقام بیان جلوه کرده باشند که او مثل دوره آخرت که در آن دوره، خدا را در ایشان ظاهر خواهد دید، همانطور دیده باشد. ابوبصیر تا این مطلب را میشنود عرض میکند آیا این مطلب را برای دیگران هم بگویم؟ نقل بکنم؟ حضرت میفرمایند نقل مکن.([130]) و او نقل کرده که به ما رسیده است.
البته ابوبصیر نخواسته مخالفت کند، نقل هم نکرده که من چه دیدم ولی میگوید من تا اینجا با حضرت سخن گفتم، حضرت هم فرمودند نقل مکن و مقصود حضرت این بوده که تو اگر بگویی من دیدم حضرت را که خدا است، مردم نمیفهمند
«* نماز جلد 3 صفحه 166 *»
که تو چه میگویی و مقصودت چیست، فکر میکنند تو به خداییِ ما معتقد شدهای و یا مانند صوفیه به حلول و اتحاد و یا وحدت معتقدی و گمراه شوند. مثل اینکه صوفیه باورشان شده که مرشدشان خدا است؛ چطور باورشان شده؟! خدا لعنتشان کند که مرشد خود را خدا میدانند. برای آنکه مبادا این نوع انحرافها در شیعه نفوذ کند و به اینگونه اعتقادهای باطل گرایش پیدا کنند، فرمود این حدیث را برای کسی نقل نکن.
گذشته از این امور اگر ابوبصیر نقل میکرد که من خدا را در امام صادق؟ع؟ دیدم، صوفیه او را یکی از اقطاب سلسلههای خود قرار میدادند همانطور که مثلاً کمیل را در سلسله تصوفشان یکی از اقطاب خود قرار دادهاند و مقام کمیل را خیلی بالا حساب میکنند و حال آنکه او چندان مقامی هم نداشته ولی اینها بهواسطه حدیث حقیقت که از حضرت امیر؟ع؟ نقل میکند او را یکی از اقطاب سلسلههایشان حساب میکنند. آنوقت اگر ابوبصیر میگفت که من خدا را در امام صادق؟ع؟ دیدم، صوفیه او را چقدر بالا میبردند! اکنون ابوبصیر از فقهاء است و عرفاء هم اعتنائی به او ندارند و حال آنکه اگر گفته بود که من حضرت را دیدم که خدا است، نمیفهمیدند که واقعیت چیست و بسا در تشیع فتنه و انحرافی رخ میداد و نعوذباللّه معتقد میشدند به اینکه ائمه ذات خدا هستند، ائمه با ذات خدا یکی هستند؛ در صورتی که جلوه خدا هستند، خدا به مقام خودی خود در ایشان ظاهر شده و میشود نه به ذات مقدسش. برای ایشان مقامات و مراتبی است؛ در آن مرتبهای که از ایشان هیچ دیده نمیشود، در آنجا با خودی خدا ــ نه ذات خدا ــ عینیت دارند و این مقام همان است که دربارهاش فرمودهاند: لا فرق بینک و بینها.([131]) در مقام بیانِ ایشان آشکار میشود که در مقام تعریف و تعرف، هیچ فرقی بین خدا و ایشان نیست.
ابوبصیر این مرتبه را شهود کرد و حضرت برای او به این مقام جلوه کردند. بعد
«* نماز جلد 3 صفحه 167 *»
گفت آیا به دیگران بگویم؟ شاید مرادش این بوده که آیا بگویم که من دیدم حضرت صادق، خدا بودند؟ و اینکه حضرت اجازه نفرمودند از این جهت بوده که اگر بگویی، مردم مراد تو را نمیفهمند که من جلوه خدا بودم، ظهور خدا بودم، نه ذات خدا، بلکه نور خدا بودم که در مقام بیان برای تو جلوه کردم، نه در مقام معانی، نه در مقام ابوابیت و نه در مقام امامت، نمیتوانند بفهمند و گمراه خواهند شد.
این مقام همان مقامی بوده که خودشان هم برای خودشان به آن مقام ظاهر میشدند و از هوش میرفتند؛ حال چرا ابوبصیر از هوش نرفته است؟ حفظش کردند، او را نگه داشتند؛ مگر نمیتوانند؟! همان کسی که به او این کمال را میدهد، این اعتدال را میبخشد، اینقدر او را بالا میآورد، همانجا او را نگه میدارد که نیفتد غش کند و از هوش برود و بلکه بمیرد. چهبسا اگر او را رها میکردند و به همان اقتضاء خودش میگذاشتند، شاید میمرد، شاید صیحهای میزد و از دنیا میرفت.
وقتی حضرت موسی؟ع؟ در مقابل جلوه حقیقت خودش از هوش برود و به زمین بیفتد، و خرّ موسی صعقاً، و کوه متلاشی شود، معلوم است در نزد اینگونه جلوهها اینجاها اقتضاء خلق این است؛ ولی میشود که حفظ بکنند مانند کوه فاران که از جایش تکان هم نخورد، آن را نگه داشتند آن هم در برابر جلوهای که برای رسولخدا؟ص؟ شد. همچنین کوه ساعیر در برابر جلوهای که برای عیسی؟ع؟ شد، مندکّ نشد. اما کوه طور در برابر آن تجلی مندکّ شد، از هم پاشیده شد و خود موسی روی زمین افتاد و آن هفتاد نفر که از بنیاسرائیل بودند مردند. البته آنها دیدند و آن تجلّی و آن جلوه برایشان قابل رؤیت شد که فلمّا تجلّی ربُّه للجبل جعله دکّاً و خرّ موسی صعقاً([132]) آن هفتاد نفر مردند چون آن تجلی را دیدند، نور تجلی ظاهر شد، طاقت نیاوردند.([133]) اما اگر بخواهند حفظ کنند، حفظ میکنند.
«* نماز جلد 3 صفحه 168 *»
پس به احتمال بسیار بسیار قوی، ابوبصیر مقام بیان را دید و آثار بیان را از وجود مقدس حضرت صادق؟ع؟ مشاهده کرد. در قیامت هم مطلب همینطور است.
هیچ در فکرم نبود که این عرائض را عرض کنم، قصدش را هم نداشتم ولی بهمناسبت این مطلب که در اینجا برخورد کردیم متذکر شدم.
و یقال للمُرائی عند المیزان: خذ ثوابَک ممّن عملتَ له ممّن اشرکتَه معی. در موقع میزان و سنجش اعمال، به شخص ریاکار گفته میشود بگیر ثوابت را از آن کسی که برای او کار کردهای از کسانی که آنها را با من شریک کردهای. یقال، گفته میشود. سخن در این بود که گوینده این سخن کیست؟ خواستم این مطلب روشن باشد، از این جهت به ذهنم خورد که این عرائض را عرض کنم و بحث امروز برای توضیح یقال و ممن اشرکته معی بود. یعنی آنجا چه کسی این سخنان ــ خذ ثوابک ممن عملت له ممن اشرکته معی ــ را میگوید؟ تا ظهور مقام بیان نباشد، این تعابیر درست درنمیآید.
خداوند درجات بزرگان ما عالی است متعالی بفرماید. خدا جزاء خیر به شیخ مرحوم عنایت بفرماید. خداوند به عدد ذرات اشیاء، صلوات و رحمتش را آن به آن بر شیخ مرحوم و سایر مشایخ+ نازل بفرماید که این حقائق را روشن کردند و ما را با معارف قرآنی آشنا نمودند.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 169 *»
مجلس 12
(شنبه 15 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 7/12/72)
t ریشه ریاء، نفاق است
t ریاکار در نزد میزان اعمال
t توضیح مقام بیان حجتهای خداوند
t ای منزّه پردهدار و پردهدر
t فرق میان دنیا و آخرت نسبت به مقام بیان حجتها
t ریاکار در نزد میزان اعمال
t مواردی که بیش از جاهای دیگر ریاء پیش میآید
«* نماز جلد 3 صفحه 170 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
سخن در این بود که تخلیصنکردن عبادات ــ مخصوصاً فرائض و سنن ــ از هرگونه آفت و خلاف اخلاص و در فکر آن نبودن، از این جهت است که انسان به عظمت دین الهی توجه ندارد که حضرت صادق؟ع؟ در آخر فرمایش خود ــ در اینباره ــ فرمودند: و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمِه و ترکِ رؤیة مننه بما اهّلهم لامره و اختارهم له. میفرماید این بیاعتنائیها و مسامحات درباره فرائض و نوافل و بعد پرداختن به انجام فضایل و فضیلتها یعنی سایر امور مستحبی، نیست مگر از این جهت که مردم از شناخت امر خداوند و تعظیم امر خدا محرومند و مشاهده نمیکنند منتهای الهی را به آنچه که خلقش را برای امرش اهلیت بخشیده و ایشان را برای دینش برگزیده است و از همینجا است ــ یعنی از این نشناختن امر الهی و عظمت دین و توجهنکردن به این منت پروردگار است ــ که انسان از جهت هواها و هوسها و انگیزههای خلقی، اعمالی را بهعنوان فضائل انجام میدهد و از همین روحیه است که شرک، ریاء و سمعه سرچشمه میگیرد. وقتی که انگیزه، خواستههای نفسانی و جهات خلقی باشد، خواهنخواه به شرک منجر خواهد شد.
حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: لاتُراءِ بعملک مَن لایُحیی و لایُمیت و لایُغنی عنک شیئاً و الریاء شجرة لاتُثمر الّا الشّرک الخفی و اصلُها النفاق. فرمودند: در عملت ریاء نکن و به این نیتها و انگیزهها عملت را انجام نده که بخواهی به خلق بنمایانی، و خلق کیانند؟! کسانی هستند که نه اِحیاء تو دست آنها است، نه اماته تو هیچ امری را،
«* نماز جلد 3 صفحه 171 *»
شیئی را در مورد تو نمیتوانند بهانجام رسانند که تو را بینیاز سازند. ریاء درختی است که میوه نمیدهد مگر شرک خفی را، و ریشه ریاء نفاق است.
میتوان گفت که دشوارتر از شرک جلی، شرک خفی است و خلاصی از شرک خفی بسیار بسیار سخت است. و اصل ریاء نفاق است یعنی ایمان در دل رسوخ پیدا نکرده است و آنطوری که شخص عمل را انجام میدهد، به آن مقدار ایمان در دل او ثابت نیست که عمل او از ایمان دل سرچشمه بگیرد. در دل برخلاف ظاهرش توحید ندارد و برخلاف ظاهرش شئونات الوهیت را انکار دارد. به ظاهر مراتب عبودیت را اظهار میکند و حالات عبد را آشکار میسازد، به ظاهر نشان میدهد که صاحب معرفت و توحید است و در دل نه معرفت دارد و نه توحید. کسی که قدم خیر برمیدارد و میخواهد فضیلت و طاعتی را انجام دهد، این عملش میگوید که من به الوهیت خدا، به یکتایی او و به وعد و وعید او معتقدم، اما در دل به انگیزههای خلقی توجه دارد؛ از این جهت نفاق خواهد بود. پس اصل ریاء از نفاق سرچشمه میگیرد، ایمان در کار نیست، ایمان ثابتی نیست.
و یقال للمرائی عند المیزان خذ ثوابک ممن عملتَ له ممن اشرکتَه معی. در بحث گذشته به مناسبت جمله یقال عرائضی عرض کردم که بعضی از برادران نبودند و بعضی هم که بودند خواستند که توضیح بیشتری داده شود از این جهت آن عرائض را قدری ادامه میدهم. عرض کردم این نوع فرمایشات که در قرآن و روایات است، اینها همان آثار مقام بیان است که در دوره آخرت از محمد و آلمحمد؟عهم؟ و انبیاء و بزرگان دین ظاهر میشود، همچنانکه در دنیا آثار انوار کبریائیت از ایشان ظاهر گردید. و آثار انوار کبریائیت در علم و تصرف خلاصه میشد؛ و آثار انوار عظمت در منع و عطاء خلاصه میشد که منع به دست ایشان است، عطاء به دست ایشان است. در قیامت که دوره ظهورِ مقام بیان است، این فرمایشات از ایشان صادر میشود و این آثار بروز میکند که آنها سخن میگویند و
«* نماز جلد 3 صفحه 172 *»
خلق از خدا میشنوند. در آخرت نمیخواهد برای تجرید، تمرین کنیم.
در دنیا باید برای تجرید، تمرین کنیم یعنی فکر، مغز و سایر مشاعر معنوی فعالیت داشته باشد. وقتی اینجا رسولخدا؟ص؟ فرمایشی را بفرماید و ما بخواهیم از خدا بشنویم، باید تجریداتی را شروع کنیم، باید سبحاتی را برطرف کنیم؛ مثلاً ایشان محمد بن عبداللّه؟ص؟ است، اهل مکه است، مبعوث به رسالت است، جبرئیل بر او نازل میشود، وحی خدا را بر او نازل میکند و همینطور یکیک اینها را باید کشف کنیم؛ یعنی این سُبحهها را کنار بزنیم تا آن آخر به حدی برسیم که ببینیم و یا معتقد شویم و یا بهحسب معرفت، شهود کنیم که خداوند است که میفرماید: انّی انا اللّه لا اله الّا انا.([134]) بعد از این کشف سبحات در این دنیا ما به چنین رتبهای پی میبریم؛ چون در اینجا ما به این سبحات گرفتاریم و این سبحات، خودشان را به ما نشان میدهند و ما باید از وراء این سبحات، مقام جلال را مشاهده کنیم.
از این جهت برای بعضیها این کشف سبحات دست نمیداد و میگفتند: أبشراً منّا واحداً نَتَّبِعُه؟!([135]) آیا بشری مثل ما و از بین ما، این موقعیت را پیدا میکند که از جانب خدا پیام آورد و ما باید از او پیروی کنیم؟! اگر بنا است وحی نازل شود، چرا مثلاً به فلان و فلان نازل نشد که در میان عرب دو شخصیت بسیار بزرگی هستند؟! لولا نُزّل هذا القرءان علی رجلٍ من القریتینِ عظیم؟!([136]) چرا این وحی بر مرد بزرگی از این دو قریه نازل نشد؟! این افراد در همین پردهها گرفتار بودند و نمیتوانستند این پردهها را تجرید کنند، کنار بزنند و جلال را ببینند. از این جهت کمیل از حضرت امیر؟ع؟ سؤال میکند که حقیقت چیست؟ حضرت ابتداءً میفرماید: کشف سبحات الجلال من غیر اشارة.([137]) برای این است که این امر میسر نیست، آسان
«* نماز جلد 3 صفحه 173 *»
نیست؛ اما در آخرت از جهت اعتدال و کمالی که برای خلق فراهم میشود، آنجا دیگر به این تجریدات نیازمند نیستند، آنجا ظهور و بروز انوار سبوحیت و قدوسیت در این بزرگواران طوری است که بدون کشف از ناحیه ما، انکشاف حاصل است. «ای منزه پردهدار و پردهدر» در آنجا این امر برای همه شهودی است. اما در این دنیا برای کاملان، برای اهل مقامات، اولوا الافئده و صاحبان مشعر فؤادی انکشاف حاصل است؛ از این جهت میگوییم ایشان دوره ظهور را طی کردهاند، دوره رجعت را طی کردهاند، دوره آخرت را هم دیدهاند و بهحسب وجدان طی کردهاند؛ یعنی این معرفت برایشان حاصل شده است.
مرحوم آقای کرمانی/ در گوشه خانه نشستهاند و میگویند: «ای منزه پردهدار و پردهدر». برای مثل سلمان معرفت نورانیت حاصل بوده است، او نمیخواسته کشف سبحات جلال کند، بعد زحمت بکشد تا برایش انکشاف حاصل شود. این بزرگواران به واسطه داشتن آن مشعر فؤادی، بهحسب رتبه و مقامشان برایشان کشف سبحات حاصل بود. اما برای سایر خلق حاصل نیست؛ برای آنها به زحمت، تجرید، ممارست، مدارست و ریاضت نیاز دارد تا اینکه بتوانند کشف سبحاتی نمایند آن هم نه اینکه بتوانند تمام سبحات را کنار بزنند، به مقداری که خداوند امداد بفرماید.
در آخرت مسأله حل است، آنجا برای همه این مقام واضح است، آنچنان واضح است که مقامات دیگر، سبحات دیگر، در وراء قرار میگیرد که مثلاً آن بزرگوار در دنیا پیغمبر بود، در دنیا اظهار میکرد من پیغمبرم. در آخرت پیغمبری پشت مقام بیان قرار میگیرد، باید بهزحمت به آن توجه شود. اینقدر مقام بیان و انوار بیان آشکار است که مقاماتِ دیگر، شئونات دیگر مخفی شده است. آنجا کاملاً مسأله بهعکس اینجا است.
در اینجا ما شخصی را، بشری را مثل خودمان میبینیم که به زبان ما میگوید:
«* نماز جلد 3 صفحه 174 *»
انما انا بشر مثلکم([138]) این یکپرده است، بعد این پرده با عنایت خداوند، با کمک حقتعالی برطرف میشود و همینطور مقامات و شئوناتِ دیگر قابل انکشاف است ولی آنچنان این پردهها بر ما حاکم است که باز فراموش میکنیم، از یادمان میرود.
مثلاً با اینکه میدانستند آن بزرگوار پیغمبر خدا است و میدانستند وحی بر او نازل میشود، اما تا میفرمود علی امیر شما است صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما، در برابر او به «اِمْرَةالمؤمنین» سلام بدهید و بگویید: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین»، در حضور رسولخدا؟ص؟ میگفتند: «هذا من اللّه او من رسوله؟!»([139]) یا اینکه میگفتند: «أهذا شیء من عندک ام من اللّه؟!»([140]) این سخن از نزد خود شما است یا از جانب خدا است؟! ببینید چطور پرده غالب است! با اینکه میدانستند، فهمیده بودند، آثار مقام نبوت و رسالت ظاهر شده بود، معجزات انجام شده بود؛ و ماینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحیٰ،([141]) ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهیٰکم عنه فانتهوا،([142]) با وجود این آیات که نازل شده بود اما اگر مسألهای با میلشان، با هوایشان، با سلیقهشان مطابق نبود، فوراً پرده جلو میآمد و آنچه پشت پرده بود مخفی میشد.
«ای به هر پرده در و از پرده در»، «ای به هر پرده در» یعنی در این پردهها مخفی هستی اما نه برای همه، بلکه برای آنهایی که خدا میخواست، وگرنه «از پرده در».
«ای به هر پرده در» یعنی در پردهها پیچیده هستی و در سبحات مخفی هستی و خدایا تو در پشت این پردهها نشستهای و اگر خلق بخواهند تو را ببینند، باید خودت به فضل و کرمت از پرده در شوی؛ یعنی در همان پرده، خود را بنمایانی که پرده مخفی شود.
«* نماز جلد 3 صفحه 175 *»
مقصود این است که این دنیا وضعش اینطوری است و ابتلاء بشر در این دنیا به این است که با این پردهها روبرو است و برای نااهلها این پردهها گاهی آنچنان غلیظ میشوند که ماوراء خود را مخفی میکنند و واقعاً پرده میشوند، یعنی حجاب میشوند. حضور حضرت؟ص؟ عرض میکردند: «أهذا من عندک؟!» آیا این دستوری که دادی که ما بیاییم و بهعنوان امیرالمؤمنین بودن به امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه سلام بدهیم و اقرار کنیم به اینکه او بر ما امیر است، این دستور از طرف خودت است؟! این کلمه «خودت» نشان این است که خودی آمده و در برابر چشم آنها پرده شده و خدا را مخفی کرده است و حال آنکه خدا در این پردهها ننشسته که مخفی شود؛ خدا در این پردهها نشسته که ظاهر شود، نه اینکه اینها مانع باشند بلکه در شناخت خدا واسطه باشند؛ ولی بشر گرفتار است، بشر در این دنیا مبتلا است.
خیلی افراد بودند که در مقابل اهل کمال و بزرگان دین، به آن بزرگواران اعتراضها میکردند و با رفتارشان و کردارشان موجبات آزردگی خاطر آن بزرگان را فراهم میکردند. از گلههای مرحوم آقای شریف طباطبائی/ همین است، میفرمایند: شما برای من مدعی مقاماتی هستید و نزد من میآیید و مثلاً درباره سند خانهای نزاع میکنید، به یکدیگر فحاشی میکنید یا یکدیگر را در حضور من تکذیب میکنید. یعنی با اینکه به قول خودتان، به اعتقاد خودتان برای من مقاماتی را قائل هستید، ایشان که ادعاء نمیکردند، اظهار نمیکردند اما بعضی از آنها وقتیکه کنار یکدیگر مینشستند، از جهت هواها و هوسها میخواستند فضیلتی بگویند، مثلاً میگفتند ایشان نقیبند، اما برای یکسند در حضور نقیب با هم دعوا میکردند، فحاشی میکردند، یکدیگر را تکذیب میکردند، اظهار خلاف با یکدیگر میکردند؛ بهطوری که آن بزرگوار میفرمایند من راضی شدم که نزد من با یکدیگر نفاق کنید یعنی اگرچه با یکدیگر بد هستید اما نزد من بد نباشید. پشت
«* نماز جلد 3 صفحه 176 *»
سر من با يکدیگر بد باشید، جلوی من با یکدیگر محبت اظهار کنید، جلوی من نشان دهید که يکدیگر را دوست دارید و به يکدیگر اعتماد دارید؛ اگرچه پشت سر من به یکدیگر اعتماد ندارید.([143]) پس بشر گرفتار همین پردههای ظاهر است.
همچنین آقای مرحوم/ خیلی مینالند از این نوع رفتار و کرداری که در حضور این بزرگوار بوده. بر رفتار ایشان، بر حرکات ایشان اعتراضها و انتقادها میشده که مثلاً چرا ایشان عباء گرانقیمت میپوشند؟! چرا عمامه فلانقیمت میبندند؟! چرا چرا زیاد داشتند و حال آنکه به قول خود ایشان که میفرمودند کسانی که به نقابت من معتقد بودند ــ خودشان که اظهار نمیکردند ولی میفرمایند بعضی معتقد بودند ــ و میگفتند فلانی نقیب است اما در حضور من چیزها به خود من گفتند و چه نسبتها به من دادند.([144])
اینها همه گرفتاریهای بشر است و همه همینطورند و این وضع دنیا است. همه در این شرائط بهسر میبریم و این سبحات و پردهها مانع است و در این دنیا زحمت زیاد است؛ یعنی واقعاً کسی بخواهد به مقامات نورانی نائل شود، خیلی باید تلاش داشته باشد، خیلی باید خودش را تنزیه کند، تزکیه کند، عنایت خدا هم شاملش بشود تا به تجریدات موفق شود. ما به این امور هیچ توجه نداریم؛ مثلاً حرم
«* نماز جلد 3 صفحه 177 *»
مشرف میشویم اما خیلی معمولی و سطحی و عادی است، چرا؟ چون اگر واقعاً بخواهیم تجرید داشته باشیم، باید ریاضت کشیده باشیم، باید عقلمان رشید شده باشد، بهطوری معرفتی پیدا کرده باشیم که بتوانیم آنجا که در حضور امام؟ع؟ میایستیم، خودمان را در محضر خدا ببینیم و در این صورت ــ خود را در محضر خدا دیدن ــ است که وضع ما طور دیگری خواهد شد.
اما حساب آخرت غیر از این حسابها است؛ در آنجا چون خلقت فرق میکند، ترکیب در آنجا فرق میکند، خداوند در آنجا ظاهر و باطن و مراتب را طوری با یکدیگر ترکیب میکند که دیگر آن ترکیب، ترکیب ذاتی است، ترکیب ذاتی که شد، آثار همه مراتب از همه مراتب سرمیزند، آنجا به تجرید نیاز نیست که ما بنشینیم فکر کنیم یا ریاضت بکشیم تا بتوانیم این نکته را درک کنیم و به این معرفت برسیم که ایشان صاحبان مقام بیان هستند و آثار بیان از ایشان صادر میشود.
آثار بیان همان مقامات الوهیت و شئونات ربوبیت است که از این بزرگواران در آخرت نمایان میشود. از جمله، فرمایشات خداوند را ایشان ذکر میکنند؛ یعنی تا میفرمایند چنان و چنین، همه خلق از خدا میشنوند، نمیخواهند تجرید کنند که این پیغمبر است، واسطه است، این امام است، از پیغمبر میگیرد، بعد از خدا میگیرد، خود این وسائط آنچنان منجلی هستند که حق متعال را حجاب نمیکنند، همه خلائق خودشان را در برابر چشمهای خدا میبینند، طوری هم میبینند که هیچ امری از امورشان از این چشمها مخفی نیست، اینطور خودشان را میبینند؛ هیچ امری از امور باطن و ظاهرشان نزد چشمهای خدا پوشیده نیست. گوش خدا را در ایشان میبینند بهطوری که میدانند هَمْس (نفس آهستهشان) از این گوش مخفی نیست. تکتک خلق یکچنین حالتی برایشان دست میدهد.
علم و احاطه حقتعالی را آنچنان در ایشان میبینند که میدانند همانطور که ظاهرشان نزد ایشان مکشوف است و منکشف است، باطن و آن زوایای روحشان هم
«* نماز جلد 3 صفحه 178 *»
نزد ایشان منکشف و باز است، معلوم ایشان است، آنجا هیچچیزی از ایشان مخفی نیست. یعلم السّرّ و اخفی،([145]) عالم السرّ و الخفیّات([146]) آنجا کاملاً روشن و آشکار است که به زحمت و تجرید هیچ نیاز نیست. از این جهت کلمات «یقال» و «قیل» که در فرمایشات میآید، این کلمات برای کسانی که به این مقامات واقف نیستند باعث زحمت شده؛ آنها میگویند جبرئیل نداء میکند یا ملکی میآید سخن میگوید ولی به هرحال همه میدانند که این سخن خدا است که خدا میگوید و ما میدانیم که چون همان مقام بیان آشکار میشود، دیگر در این فرمایشات نگفتند که چه کسی میگوید؟ حضرت محمد؟ص؟ میگوید؟ حضرت علی؟ع؟ میگوید؟ انبیاء؟عهم؟ یا بزرگان میگویند؟ نه، فقط همین است که «قیل» و یا «یقال»، گفته شده است یا گفته میشود. و عرض کردم که نظر به ضعف استعدادها، از آن حقائق به این صورتها تعبیر آوردهاند.
برگردیم به نقل حدیث امام صادق؟ع؟ که فرمودند: یقال للمرائی به شخص مرائی گفته میشود، عند المیزان در وقت سنجش اعمال، خذ ثوابک ممّن عملت له ممن اشرکته معی برو ثوابت را، اجر و مزدت را از آن کسانی بگیر که برای آنها کار کردی و آنها کسانی بودند که آنها را با من شریک قرار میدادی، برو از همانها مزدت را بگیر.
فانظر مَن تَعبُد و من تدعو و من ترجو و من تخاف؟! حضرت صادق؟ع؟ بعد از آنکه فرمودند با عملت ریاء نکن که بخواهی به کسی بنمایانی که او نه مالک حیات تو است، نه مالک ممات تو است و تو را از هیچچیزی بینیاز نمیکند و به علاوه که در قیامت یکچنین برخوردی خواهی داشت و با تو اینطور رفتار خواهد شد، به تو اینچنین گفته خواهد شد؛ بعد میفرمایند حال فکر کن، فانظر دقت کن، من تعبد؟! که را معبود خود قرار دادهای؟! چه کسی را پرستش میکنی؟! خلق اینچنینی که
«* نماز جلد 3 صفحه 179 *»
هیچ ارزشی ندارند و آنچنان بیارزشند که حتی در بعضی موارد، انسان واقعاً پیش خودش و اولیاء خدا شرمنده میشود؛ قدری که به خود میآید شرمنده میشود که حاضر است برای خشنودی یکنفر که مثلاً مسئول ادارهای است یا پشت میزی است یا موقعیت دنیایی دارد، برای خوشآمدن او رسماً معصیتی را مرتکب شود که او کارش را راه بیندازد، یا از او خوشش بیاید، یا روی باز به او نشان بدهد، به او اخم نکند، بیاعتنائی به او نکند، جلوی پایش یک نیمخیزی بکند یا به او دست بدهد؛ برای این مسائل حاضر است خدا را معصیت بکند.
و حال آنکه اگر بنا باشد امام؟ع؟ محاکمه کنند میفرمایند ای بیانصاف، تو در همین دنیا اگر ظلماتی را که او به آنها مبتلا است میسنجیدی و نوری را که ما به تو دادیم، نور معرفت، نور محبت، نور ایمان و نور ولایت، حاضر نمیشدی پیش او اینهمه ذلت و حقارت اظهار کنی و برای خاطر او خدا را بهخشم آوری! اما تو برای این انوار ارزش قائل نبودی، کسی که در ظلمات غرق بود، زیر پای تو بود، پای تو روی سر او بود، از نظر مقام، در نورانیت، ایمان، معرفت و محبت زیر پای تو بود، اما تو برای دنیا، برای یک دستدادن با تو، یا برای اینکه کارت را زودتر راه بیندازد یا به تو اخم نکند یا بیاعتنائی نکند، حاضر شدی معصیت انجام دهی، با ما نافرمانی کنی که او را از خودت خوشحال گردانی. برای امر دنیایت و کار دنیایت او را بر ما مقدم بداری و حال آنکه ما او را زیر پای تو گذارده بودیم؛ در معرفت، در ولایت و محبت زیر پای تو بود، نزد او کرنش کردی، برای اِرضاء خاطر او، به ما بیاعتنائی کردی. ــ اسم این کار تقیه نیست، اینها را نمیشود تقیه گفت، اینها نفاق است، اینها هیچ تقیه نیست. ــ تو اگر به نورانیت خودت نگاه میکردی، به قرب و تقربت به دستگاه ما و امر ما نگاه میکردی، او هرچه مقام دنیوی هم میداشت برای تو بیارزش بود، اصلاً اعتنائش برای تو ارزش نداشت، دستدادنش، برخاستنش پیش پای تو، برای تو بیارزش بود، کار راهانداختنش برای تو بیارزش بود.
«* نماز جلد 3 صفحه 180 *»
فانظر من تعبد؟! ببین که را عبادت میکنی؟! برای چه کسی کرنش میکنی و چه کسی را پرستش میکنی؟! و من تدعو؟! چه کسی را به زبان قال و حال دعوت میکنی و درِ خانهاش اظهار گدایی میکنی؟! ببین درِ خانه چه کسی به گدایی رفتهای؟! با زبان نمیگویی گدای تو هستم، مسکین تو هستم، تو به دادم برس، تو به فریادم برس، تو کارم را اصلاح کن؛ به زبان نمیگویی، اما به زبان حال و اعمالت او را میخوانی و نداء میکنی و او را به کمک خود میطلبی. و من ترجو و من تخاف؟! ببین به کی امید بستهای و امیدوار شدهای؟! و از کی ترسیدهای و میترسی؟!
و اعلم انّک لاتقدر علی اِخفاء شیء مِن باطنک علیه و تصیرُ مخدوعاً ببین، فکر کن، بدان که تو نمیتوانی چیزی را از باطن خودت بر خدای متعال مخفی کنی؛ یعنی خدا بر ظاهر و باطن تو مطلع است، وقتی که شرک میورزی و خدا را از شئونات ربوبیت کنار میزنی و به فضل و کرم بندگان امیدوار میشوی و از مقام و موقعیت آنها ترسان میشوی، اینها همه شرکهایی است که برای تو پیدا میشود. بدانکه خداوند باخبر است، هیچ امری از امور تو در باطن تو بر خدا مخفی نیست. و تصیر مخدوعاً خودت را فریب دادی، با خودت حیله کردی، خودت را گول زدی، فکر میکنی خدا را گول زدهای.
البته پیش خودت میگویی به امید خدا است، میگویی انشاءاللّه به امید خدا عمل میکنم، این سبب است، خدا سبب قرار میدهد، نزد سبب میرویم، با سبب کار داریم، خدا هم فرموده که ما کارها را با سبب انجام میدهیم، مرتب شخص برای خودش وجهی درست میکند، مخصوصاً ماها که کمی با اصطلاح آشنا شدهایم و یاد گرفتهایم یکچیزی بگوییم، همینطور شروع میکنیم به گفتن این حرفها و توجیهکردن و به هرحال بهطوری خودمان را تبرئه میکنیم.
درباره همین کارها میفرماید: و تصیر مخدوعاً بدبخت! خودت را گول زدی، خدا گول نمیخورد، خدا فریب تو را نمیخورد. قال اللّه عزّوجلّ: یخادعون اللّه و الذین
«* نماز جلد 3 صفحه 181 *»
آمنوا و مایخدعون الّا انفسهم و مایشعرون([147]) خداوند میفرماید اینها خدا را گول میزنند و مؤمنین را گول میزنند اما چنین نیست، اینها خدعه نمیکنند مگر با خودشان، خودشان را فریب میدهند و هیچ متوجه هم نیستند که در واقع دارند خودشان را فریب میدهند.
بعد امام؟ع؟ میفرماید: و اکثرُ ما یقع الریاء فی النظر و الکلام و الاکل و المشی و المجالسة و اللباس و الضِحْک و الصلوة و الحج و الجِهاد و القِراءة و سایر العبادات الظاهرة در بیشتر مواردی که انسان گرفتار ریاء میشود همین عبادتهای ظاهر است و همین امور ظاهری است که انسان خواهنخواه در معاشرت با خلق، این کارهای ظاهری را دارد و ریاء در اینجاها پیدا میشود. در نگاهکردن، در سخنگفتن، در خوردن و حتی طرز خوردن، کمخوردن، زیادنخوردن، مرتب از اینها اجتنابکردن که بگویند فلانی اهل شکم نیست، کم میخورد، چرب نمیخورد، شخص زاهدی است، خیلی گوشت نمیخورد، خیلی دنبال شکم نیست، ریاضت میکشد.
شاید در خانه هم همینطورها باشد، در خانه هم همینطور است اما با خودش میگوید که اگر من در خانه اینطور نباشم در بیرون خانه اینطور باشم، به من ریاکار میگویند، ریاکار میشوم. خود همین فکر، ریاء است، خود همین شیطان است. میگوید من در مسجد، در حرم، در حسینیه نمازم را طولانیتر میخوانم، در خانه هم همینطور بخوانم که ریاء نشده باشد، در خلوت و جلوت یکسان باشم. همین را که با خود میگوید، همین شیطان است؛ یعنی برای اینکه در خلوت و جلوت یکسان باشد، نمازش را در خانه مثل بیرون خانه طولانی میخواند. چون بعضی هستند که بیرون خانه، نماز را خیلی با طمأنینه میخوانند، اما ممکن است در خلوت یک ذکر سبحاناللّه را هم بهزور بگوید، هنوز «سبحان ربی العظیم و بحمده» تمام نشده برمیخیزد، نصفش را در راه میخواند. برای اینکه نگویند این شخص ریاکار است یا
«* نماز جلد 3 صفحه 182 *»
شیطان بار گردن ما نشده باشد، داخل خانه هم سهبار بگوییم: «سبحان ربی الاعلی و بحمده» خود همین شیطان است که دارد وسوسه میکند. منتهی آنجا ریاء است اما اینجا نمیتوان اسمش را ریاء گفت چون به کسی که نمیتواند نشان بدهد؛ به شیطان نشان میدهد یا از هوای نفس است. در این امور ظاهری این گرفتاریها هست.
میفرماید بیشتر مواردی که ریاء انجام میشود، در نظر و نگاهکردن است، سخنگفتن، خوردن، راهرفتن، مجالست، نشست و برخاست، حتی در لباس، در ضِحک (خندیدن)، در نماز، در حج، در جهاد و در قرائت قرآن و سایر عبادات ظاهری. شیطان در اینجاها کار خودش را میکند. اگر انسان واقعاً بتواند در این کارها خالص شود و للّه انجام دهد و فقط رضای خدا در نظر باشد، خیلی به امور دیگر کمک میکند.
بعد میفرماید: و من اخلص باطنه للّه و خشع له بقلبه و رأیٰ نفسَه مقصّراً بعد بذلِ کلّ مجهود وجد الشّکر علیه حاصلاً فیکون ممّن یُرجیٰ له الخلاص من الریاء و النفاق اذا استقام علی ذلک فی کل حال.([148]) خیلی امر مشکل است! کسی که باطنش را برای خدا خالص کند؛ یعنی انگیزه او برای تمام اعمال و عبادات، رضای خدا و خشنودی حق متعال باشد، نه درک ثواب، نه خوف از عقاب؛ که این انگیزه بالاترین سیری است که بشر میتواند در تخلیص عبادات داشته باشد؛ یعنی اعمالی را که انجام میدهد یا محرماتی را که ترک میکند، حتی برای ثواب و یا برای خوف از عذاب نباشد، بلکه فقط برای رضای خدا باشد. چون خدا راضی است و دوست دارد، انجام بدهد. کسی که به این حد برسد که باطنش را برای خدا خالص کرده و در قلب برای خدا خشوع پیدا کرده، خضوع پیدا کرده و در عین حال خودش را مقصر ببیند. بعد از بذلِ کلّ مجهود. یعنی بعد از تلاش کامل و سعی تمام که آنچه که در عبادات و بندگی از عهدهاش برمیآمده انجام داده و کوتاهی نکرده باشد، در عین حال خودش را مقصر ببیند یعنی از خودش راضی نشود. هرچه که در عبادت و خالصکردن نیتِ خود بهتعب بیفتد، از
«* نماز جلد 3 صفحه 183 *»
خودش خوشحال نشود که الحمدللّه بچه خوبی شدم، انسان روبهراهی شدم. هیچ از خودش راضی نشود. هرچه بیشتر تلاش کند، بیشتر بر خودش خشمگین باشد. که من آنطوری که باید باشم نیستم، آنطوری که باید قدم بردارم، آنطوری که باید خدا را از خودم راضی کنم، آنطور نیستم؛ یعنی بر خودش خشمگین باشد.
همان فرمایش حضرت باقر؟ع؟ به جابر بن یزید جُعفی، با آنکه صاحب مقامات شده بود، اما حضرت به او فرمودند: یا جابر لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر.([149]) گاهی انسان با خودش میگوید چه نفرینهایی میفرمایند! لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر ظاهرش نفرین است، آخر چرا امام؟ع؟ مثل جابر را نفرین کند؟ این دعاء است، اصل دعاء است. یعنی خدا تو را از نقص خارج نکند، خدا تو را از تقصیر خارج نسازد؛ یعنی چه؟ نه اینکه خدا تو را همیشه ناقص نگه دارد، همیشه مقصر نگه دارد، بلکه یعنی خدا با اینکه تو را ترقی میدهد، در عین حال لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر یعنی بین خودت و خدا، بین خودت و اولیاء، همیشه خود را ناقص ببینی، ناتمام ببینی. وقتی خودت را ناتمام دیدی، مرتب از خدا طلب میکنی، «رب زدنی علماً» میگویی، «رب زدنی فیک تحیراً» میگویی، رشد میکنی و وقتی که خودت را مقصر دانستی درجا نمیزنی. وقتی انسان از خودش راضی شد، همانجا متوقف میشود و حال آنکه باید ترقی کرد.
پس این عبارت، نفرین نیست اگرچه بهظاهر نفرین دیده میشود. لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر خدا تو را از نقص و تقصیر خارج نکند، یعنی همیشه خودت را ناقص و مقصر ببینی؛ مقصود این است. هیچوقت از خودت راضی نشوی و هیچوقت به این درجهای که طی کردهای قانع نشوی، بلکه مرتب خودت را ناقص ببینی و از خدا بخواهی که تو را تمام کند و کامل سازد. پس در عین حالی که انسان تمام کوشش و تمام سعی خود را کرده، بعد از بذل کل مجهود، بعد از این تلاش، اما رأی نفسه مقصراً خودش را مقصر ببیند.
«* نماز جلد 3 صفحه 184 *»
وجد الشکر علیه حاصلاً بعلاوه در دلش ببیند که شاکر است بر آنچه که خداوند به او اِنعام فرموده است و در هر حالی و نزد هر نعمتی حالت شکرگزاری را از دست ندهد مخصوصاً نعمتهای اینطوری؛ خداوند انسان را به بندگی موفق کند، این نعمت چقدر بزرگ است! که انسان به بندگی خدا موفق شود آن هم آنطوری که خدا میپسندد و آنطوری که خدا از بندهاش در حال بندگی راضی است. این شکر میخواهد؛ بیابد که این نعمتها شکر هم دارد، پس شکر میکند.([150])
حال اگر اینطور بود، یعنی اگر این چهار چیز تحصیل شد، ــ در هرکدامش به خدا پناه میبریم ــ اول اَخلَص باطنَه للّه، دوم خشع له بقلبه، سوم رأی نفسَه مقصّراً بعد بذل کل مجهود، چهارم وجد الشّکر علیه حاصلاً؛ این چهار امر که با یکدیگر در کسی جمع شود، حضرت صادق؟ع؟ میفرمایند آنگاه فیکون ممّن یُرجیٰ له الخلاص من الریاء و النفاق امید میرود از کسانی باشد که برای او خلاصی از ریاء و نفاق باشد. اما باز این چهار امر، یکشرط دارد و آن این است: اذا استقام علی ذلک فی کل حال اگر این حالاتش موقت نباشد، همیشگی باشد، حالت ثابتی باشد، نه آنکه تصنّعی و زودگذر باشد که پس از مدتی تمام شود؛ همانطور که وقت ما هم تمام شد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 185 *»
مجلس 13
(یکشنبه 16 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 8/12/72)
t راه تحصیل اخلاص
t شرم از خداوند، مانع شرک است
t معنای قلب سلیم
t پاداش ریاکاران
t عمل ریاکار صعود نمیکند
t تظاهر به طاعات برای نشر دین، ریاء نیست
t تبلیغ عملی
t تبلیغ عملی شیعیان مستبصر
t اظهار تأسف از اخلاق و رفتار برخی از برادران
t چند سفارش اخلاقی
«* نماز جلد 3 صفحه 186 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
سخن در فرمایش حضرت صادق؟ع؟ درباره تخلیص مفترضات و سنن از آفات بود که عمده آفات و بلکه اصل آفات، ریاء و سمعه و یا شرک خفی است. حضرت فرمودند: و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمه و ترک رؤیة مننه بما اهّلهم لامره و اختارهم له. توجهنداشتن به ارزش دین خدا و عظمت دین و منت الهی بر بشر ــ که او را شایسته دین خود دانست و به تعلیم دینش بر او منت گذارد ــ موجب نوع شرکها و مخصوصاً ریاء و سمعه است.
اگر انسان تفکر کند در ارزش دین خدا و عظمت دین خدا و این منت و عنایتی که خداوند بهواسطه تعلیم دینش به بشر فرموده است، بهتدریج برای بهدستآوردن اخلاص موفق خواهد شد. همانطور که ائمه؟عهم؟ در زمینه اخلاص و رهایی از ریاء فرمودهاند، انسان باید متذکر ضعف و عجز بشر باشد که این بشر بر فرضی که قدرتهای ظاهری هم در دست داشته باشد و بر فرضی که خداوند برخی را وسیله و سبب برای اِجراء فعل خود قرار بدهد و بهحسب ظاهر کارآمد باشند و کاری به دستشان انجام شود، با وجود این، باید به ضعف و عجز و فقر و فاقه آنها واقف بود که در نهایت قدرت و تسلط، عاجز و ضعیفند و به هرحال مُتصرَّفٌفیهم هستند؛ یعنی دیگری در آنها نفوذ دارد، قدرت دیگری است که آنها را به کاری وا میدارد و آنچه در دست دارند از نعمتها و کارهایی که از ایشان انجام میشود، همه و همه به مشیت و اراده پروردگار بسته است. از این جهت نباید به آنها دل بست و نباید به امید آنها بود و
«* نماز جلد 3 صفحه 187 *»
برای خشنودی آنها، برخلاف رضای خدا قدمی برداشت و کاری کرد و نباید خود را از اخلاص و فضیلت اخلاص و درجه مخلصین محروم نمود. توجه به فرمایشات معصومین؟عهم؟ دلها را نورانی میکند و ما را برای کسب اخلاص موفق میگرداند.
در کتاب «تحفالعقول» حدیثی را از هشام از حضرت کاظم؟ع؟ نقل میکند. همانطور که مفضّل در نزد امام صادق؟ع؟ حرمت و کرامت داشت و حضرت بهواسطه عنایتی که به او داشتند، احادیث زیادی را به او تعلیم دادند و فرمایشاتی اصولوار برای او بیان کردند، هشام هم در نزد حضرت کاظم؟ع؟ یکچنین موقعیتی داشت. یعنی میشود گفت گویا از جهت طرز تفکر و از جهت ذوق و سلیقه، هشام و مفضل جنبه اشتراک و جهت اشتراک داشتند؛ همچنانکه مفضل اجتماعی بود و با اجتماع سروکار داشت و با اهل الحاد درگیر میشد و از این جهت به تعالیمی نیازمند بود در زمینه اثبات توحید و نبوت و اثبات ولایت و نشر افکار امامت و ولایت و تشیع در میان سنیها، میتوان گفت که همان موقعیت را هشام در زمان حضرت کاظم؟ع؟ داشت؛ او هم در میان اجتماع بود و با اجتماع سروکار داشت و موقعیتی داشت، با مخالفان تشیع بحثها میکرد و با او مباحثهها میکردند، او هم در نشر افکار تشیع مورد توجه بود و از نظر تشیع و نشر افکار ائمه؟عهم؟ مردی شناختهشده بود؛ از این جهت حضرت کاظم؟ع؟ هم او را مورد عنایت خود قرار میدادند و تعالیم خاص و فرمایشات مخصوصی به او تعلیم میدادند، او هم گاهی از حضرت احادیث طولانی ضبط میکرد.
این حدیث را هشام از امام کاظم؟ع؟ نقل میکند که فرمودند: و ینبغی للعاقل اذا عمل عملاً اَنیستحییَ من اللّه اذ تفرّد بالنعم اَنیُشارِکَ فی عمله احداً غیرَه([151]) یعنی سزاوار است برای شخص عاقل، کسی که کارهایش از روی تعقل است، فکر میکند، با اندیشه قدم برمیدارد، در انجام کارهایش از نیروی عقل استفاده میکند، اعمالش از
«* نماز جلد 3 صفحه 188 *»
جهت هویٰ و هوس و انگیزههای نفسانی نیست، میاندیشد و انجام میدهد؛ عاقل وقتی که عملی را انجام میدهد، سزاوار است که از خدا حیاء کند و شرم کند که با خدا غیری را شریک کند و حال آنکه خدا نسبت به او به جمیع نعمتها متفرّد است. واقعاً آنچنان این مطلب برایش وجداناً روشن شده باشد که موجبات شرمندگیش را فراهم کند اگر بخواهد به این عمل اقدام کند.
دقت فرمودید که معنی چه شد؟! ینبغی للعاقل اذا عمل عملاً انیستحیی من اللّه اذ تفرّد بالنعم انیشارک فی عمله احداً غیره سزاوار است که عاقل وقتی عملی را انجام میدهد، از خدا شرم کند که غیر او را در آن عمل شریک کند؛ زیرا نظر دارد به اینکه خداوند است که برای او به تمام نعمتها متفرد است.
شخص عاقل این را وجداناً میداند، درک کرده و این مسأله برایش به حد وجدانی رسیده است؛ و درکهای وجدانی و وجدانیات آنچنان یقینی است که دیگر شکبردار نیست. وجدانیات که میشود گفت همان فطریات است چیزهایی است که خداوند آنها را در انسانها قرار داده و آنها را وسیله اتمام حجت قرار داده است و بهوسیله آنها است که انسان میتواند خیلی از مشکلات مسیر اعتقادی خود را حل کند. اگر این فطریات نمیبود، تعالیم انبیاء ثمربخش نبود؛ این فطریات همان تعالیم انبیاء است که خداوند بهشکل وجدان در انسان قرار داده است.
حال این مطلب هم بهحدی رسیده که وجدانی انسان گردیده است، زیرا قطعاً فطری است و انسان میداند که خداوند به جمیع نعمتها متفرد است؛ یعنی فقط او است که خدا است، فقط او است که خالق است، فقط او است که رازق است و فقط او است که هرچه به انسان میدهد، به تقدیر و مشیت خود میدهد. وقتی شخص عاقل این مطلب را تا حد وجدان دانست، آنگاه حیاء میکند، شرمش میآید که در مقام خدمت و انجام عملی، در عملش غیری را با خدا شریک کند.
حدیث دیگر؛ «قطب راوندی» در «لُبّاللُّباب» از رسولخدا؟ص؟ نقل میکند که
«* نماز جلد 3 صفحه 189 *»
«انه؟ص؟ سُئل: ما القلب السلیم؟» حضرت سؤال شدند که قلب سلیم چیست؟ همان قلب سلیم که خداوند راجع به آن فرموده است: یومَ لاینفع مال و لا بَنون الّا من اتی اللّهَ بقلب سلیم([152]) روزی که مال و فرزندان ثمربخش نیستند و منفعتی نمیبخشند؛ و حال آنکه تمام همت این بشر صرف جمع مال و حفظ فرزند است و معیشتش در دنیا برای این دو امر است. دلبستن به این دو امر، قهری است؛ همه دل میبندند و همه تلاش و کوشش ایشان برای این دو است. خداوند اطلاع میدهد که ما روزگاری در پیش داریم که در آن روز، نه این اموال منفعت میبخشند و نه هم فرزندان منفعت میبخشند، الّا من اتی اللّه بقلب سلیم مگر کسی که قلب سالمی را نزد خدا ببرد.
حال حضرت؟ص؟ سؤال شدند که قلب سلیم چیست؟ فقال: دینٌ بلا شکٍّ و هویٰ و عملٌ بلا سُمعة و ریاء([153]) فرمود دو کلمه است یعنی دو جمله است. آنچه در فردای قیامت ثمربخش است که قلب سلیم است، «دین» است. مراد از دین در اینجا، عمل قلب است که همان یقین و عقیده باشد. آنچه انسان به آن دین میورزد و متدین میشود، یعنی بین خودش و خدا در مقام بندگی به آن شکل درمیآید، به شکلی که در قلب درک کرده و دریافته است. حال این اعتقادات باید بدون شک باشد، یقینی باشد. همچنین بدون هوی باشد؛ یعنی پسند خود شخص، دخالت نداشته باشد. بعد همان اعتقاد در ظاهر بدنش ظاهر میشود که «عمل» باشد. پس دین همان اعتقاد قلب و همان عمل بدن است؛ اما وقتی که در قلب است از آن به «عقیده» تعبیر آورده میشود و وقتی در مرحله عمل میرسد از آن به «عمل» تعبیر آورده میشود و عمل باید بدون سمعه و ریاء باشد. این قلب سلیم است.
همچنین «قطب راوندی» از رسولخدا؟ص؟ نقل میکند که حضرت فرمودند: یُنادیٰ فی القیامة: این الذین کانوا یعبدون الناس؟! قوموا و خذوا اجورَکم ممّن عملتم
«* نماز جلد 3 صفحه 190 *»
له، فانّی لااَقبَل عملاً خالَطَه شیءٌ من الدنیا([154]) روز قیامت نداء داده میشود و آن نداء به گوش همه میرسد که کجا هستند آنانی که مردم را عبادت کردند؟ برخیزید و مزدهای خودتان را از کسی که برای او عمل کردید بگیرید؛ من قبول نمیکنم عملی را که با او چیزی از دنیا مخلوط شده باشد، یعنی در آن غیر از من شریک باشد.
این حدیث هم مثل آن حدیثی که خواندم و توضیح دادم، از آثار و انوار مقام بیان است؛ ینادیٰ فی القیامة نداء داده میشود. آنگاه آن ندائی که داده میشود، خداوند در آن نداء این فرمایش را میفرماید. این صدا را از هرکس بشنوند، بدون تجرید و کشف سبحات، صدای خدا میدانند؛ این معنای بیان است.
مقام بیان مقامی است که هیچ سُبحهای او را حجاب نکرده است و تمام سبحات منکشف شده، برطرف شده، کشف و مکشوف شده است و خود مقام جلال از وراء این سبحات، آشکار گردیده است. نه اینکه سبحات ازبینرفتنی باشند، بلکه اوضاع طوری میشود که خواهنخواه برای همه این کشف سبحات قهری میشود، طبیعی میشود، عادی میشود. نحوه خلقت در آخرت اینچنین است که دیگر لزومی ندارد که به تجرید سبحات بپردازند؛ صاحب نداء را میبینند که خدا است، میبینند منادیٖ خدا است، اما در جلوههایش، نه ذات مقدسش.
آنجا نمیخواهد بگویند جلوهاش و در جلوهاش. آنچنان معنی و مصداق این فرمایش لا فرق بینک و بینها در آنجا روشن است که دیگر استثناء لازم نیست که بفرمایند: الّا انهم عبادک و خلقک. اینجا لازم است که استثناء بفرمایند، اما آنجا لازم نیست؛ چون میبینند که اینها در عین حالی که خلق خدا هستند، در مقام بیان، عین حق متعال هستند بدون فرق. لا فرق بینک و بینها یعنی در قیامت آیات تعریف و تعرف کاملاً نمودارند که چگونه آیه تعریف و تعرف هستند؛ مثل آنکه در عالم ذر اینچنین بود اما از خاطرها رفت. برگشت هم به همان شکل
«* نماز جلد 3 صفحه 191 *»
است، کما بدأکم تعودون([155]) به همان کیفیت که شروع شده، به همان کیفیت عود و معاد خواهد بود. پس مقام بیان آنچنان آثاری دارد که این عبارات گوشهای از آن آثار و انوار را حکایت میکند.
مقصود این بود که عمل خالص مورد قبول پروردگار است. در این حدیث هرچه که غیر حق متعال باشد و در انگیزه عمل مخلوط شود، از آن به «دنیا» تعبیر آورده شده؛ یعنی خیلی پست است و به این عالم پست دنیایی مربوط میشود. مؤمنین باید در دنیا بهواسطه داشتن دین الهی و یقین به دین خدا، تمرین داشته باشند؛ بهطور کلی دنیا و شئونات دنیا و اهل دنیا در نظرشان خوار و پست و بیارزش باشد، آنچنان بیارزش که برای ایشان رغبتی نباشد که برای کسی و یا برای چیزی، عمل انجام شود؛ اینها همه پست و بیارزش است. از این جهت با اینکه ممکن است امر دنیایی هم نبوده باشد، اما در عین حال تعبیر این است: فانی لااقبل عملاً خالطه شیء من الدنیا. همین اندازه که به غیر حق متعال مربوط شود، دنیا میشود؛ هرچه برای حق نبود، برای دنیا است و کسی که عاقل است برای خودش و عملش ارزش قائل است و حاضر نیست خدمتگزار دنیا و شئونات دنیا باشد.
همچنین در کتاب «دعائمالاسلام» از حضرت صادق؟ع؟ حدیثی را روایت کرده که حضرت به اصحابشان وصیتهایی فرمودند. «انّه اَوصیٰ قوماً مِن اصحابه فقال» در یکی از وصایا این فرمایش را دارند: اِجعَلوا امرَکم هذا للّه و لاتَجعلوه للناس، فانّه ما کان للّه فهو له و ما کان للناس فلایصعَد الی اللّه([156]) به عدهای از اصحابشان وصیت فرمودند که این امرتان را برای خدا قرار دهید؛ یعنی دینداری خود را، ولایت خود را، طرفداری از مقام ولایت ما را و بهطور کلی هر قدمی را که بهنام دین خدا برمیدارید، این را برای خدا قرار دهید، مقصودتان رضای خدا، خشنودی حق متعال
«* نماز جلد 3 صفحه 192 *»
باشد و امرتان را، دینتان را برای مردم قرار ندهید؛ چون هرچه که برای خدا باشد برای خدا است و هرچه برای مردم باشد صعود نمیکند و به مقام قرب حق بالا نمیرود و باعث تقرب شما به درگاه خدا نخواهد شد، بلکه اگر عمل برای غیر خدا باشد بیشتر شما را دور میکند.
یک مسأله اینجا هست که ناچاریم به آن اشاره کنیم. نظر به اینکه بشر از تبلیغ متأثّر میشود، یعنی نفس بشری قابل انعطاف است و خداوند نفوس را طوری آفریده که انعطافپذیرند. از طرفی هم خداوند بهحسب فطرت، خیر و خوبی را طوری قرار داده که همه دوست دارند؛ اگرچه بسا خودشان خیر و خوبی را انجام ندهند، ولی بِرّ و احسان و بهطور کلی امور خیر را همه دوست دارند و بشر از شرّ متنفر است اگرچه سرتاپا خودش شر باشد اما از شر متنفر است. به شخص بسیار بسیار بد اگر بگویند تو انسان بدی هستی، ناراحت میشود؛ چرا؟! چون بدی و بدبودن، برای همه فطری است که بد است، ناپسند است. از آنطرف خوبی و خوببودن را همه دوست دارند. به شخص بسیار بدی بگویند تو انسان خوبی هستی، با اینکه خودش میداند که به او دروغ میگویند اما خیلی خوشحال میشود و وقتی که به او اینطور گفتند چهبسا بهتدریج بدیهایش را کم کند.
بر اساس این مطلب، چون انسان مذهبش را دوست دارد، مکتبش را دوست دارد، دینش را دوست دارد، گاهی این فکر به سرش میزند که من برای اینکه به دیگران بفهمانم که دین من و مکتب من خوب است، کارهای خوب انجام میدهد به این منظور که به دیگران عملاً تفهیم کند که مکتب من، دین من اینطور است که مرا به خوبیها وامیدارد که در واقع باز هم نظرش خدا است و به این وسیله میخواهد امر حقی را تبلیغ کند. آیا در اینطور موارد میشود گفت خلاف اخلاص است؟ یا نه، اخلاص است؟ بهتعبیر دیگر آیا معنای اخلاص محدود است یا گسترده است؟ که یعنی آنچه خالصانه به خدا مربوط شود و یا به دین خدا مربوط باشد اخلاص است حال به هر شکل باشد.
«* نماز جلد 3 صفحه 193 *»
در جواب این سؤال باید گفت آری، در اینطور موارد از ائمه؟عهم؟ اجازه رسیده که برای نشر دین خدا و تبلیغ دین خدا، بندگان خدا عبادات را انجام دهند، خیرات را انجام دهند تا به دیگران بفهمانند که دین ما این است؛ عملاً نشان بدهند. این اجازه رسیده. از این جهت روایاتی را در این زمینه نقل میکنیم که این مطلب اجمالاً در آنها بیان شده است.
مرحوم نوری از «بشارة المصطفی؟ص؟» نقل میکند از عمر بن یحیی بن بَسّام که میگوید: سمعتُ اباعبداللّه؟ع؟ یقول: انّ احقّ النّاس بالورع آلُمحمد؟عهم؟ و شیعتُهم کیتَقتَدِیَ الرعیةُ بهم.([157]) امام صادق؟ع؟ میفرمایند: سزاوارترین مردم به ورع و پرهیزکاری و اجتناب از بدیها، آلمحمد؟عهم؟ و شیعیان ایشان هستند، به چه منظور؟ به این منظور که رعیت به ایشان اقتداء کنند؛ یعنی در این بزرگواران و در شیعیان ایشان اعمال خیر، حسنات، مَبَرّات و طاعات را ببینند؛ در ایشان اقبال به دین خدا عملاً دیده شود تا دیگران به ایشان اقتداء کنند.
این عبارت کیتقتدی الرعیة بهم علت است؛ یعنی انگیزه اگر این هم باشد، اشکالی ندارد، این انگیزه عین دینداری است، این هم برای خدا است. کیتقتدی الرعیة بهم هم تعلیل است برای آن احقّبودن و هم میشود گفت که بیان نیت و انگیزه باشد، نیت همین باشد که رعیت خیر را ببینند و اقتداء کنند، آنها هم خوب باشند و اعمال خوب انجام دهند.
همچنین در کتاب «دعائمالاسلام» از حضرت صادق؟ع؟ نقل کرده که از وصایای حضرت به اصحابشان این بود که میفرمودند: اُوصیکم بتقویٰ اللّه و العملِ بطاعته و اجتنابِ معاصیه و اداءِ الامانة لِمن ائْتَمَنکم و حُسنِ الصَّحابة لِمن صَحِبتموه و اَنتکونوا لنا دُعاةً صامتین من وصیت میکنم شما را به «تقویاللّه» ــ یعنی حفاظت و نگهداری دین و رضای پروردگار و خلاصه عبادت و بندگی، ــ و عمل به طاعت
«* نماز جلد 3 صفحه 194 *»
پروردگار و اجتناب و دوری از معصیتهای او و اداء امانت برای هر کسی که شما را امین میشمارد و در نزد شما امانتی میگذارد، حال مالش باشد، عِرضش باشد، سخنش باشد، سرّش باشد، هرچه باشد، وقتی شما را امین دانست، شما اداء امانت کنید و امانت را برای او حفاظت کنید.
فرمود: و شما را وصیت میکنم به خوشرفتاری با کسی که با او مصاحبت، همنشینی و معاشرت دارید. دیگر اینکه برای ما باشید دعاةً دعوتکننده اما صامتین خاموش باشید، بدون سخن بهسوی ما دعوت کنید.
«فقالوا: یابن رسولالله؟ص؟ و کیف ندعو الیکم و نحن صُموت؟!» صحابه عرض کردند یابن رسولالله چطور ما دیگران را بهسوی شما دعوت کنیم و حال آنکه خودمان خاموش باشیم؟! چطور سخن نگوییم و در عین حال بهسوی شما دعوت کنیم و امامت و ولایت شما و امر شما را تبلیغ کنیم؟!
قال: تعملون بما اَمَرْناکم به من العمل بطاعة اللّه و تَتَناهَون عن معاصی اللّه و تُعامِلون الناس بالصّدق و العدل و تُؤَدّون الامانة و تأمرون بالمعروف و تنهَون عن المنکر و لایَطَّلِع النّاسُ منکم الّا علی خیر فاذا رأوا ما انتم علیه عَلِموا افضلَ ما عندنا فتَنازَعوا الیه.([158]) امام؟ع؟ فرمودند طریقه و راهش این است که شما به آنچه که ما به شما دستور میدهیم عمل کنید؛ دستورات ما چیست؟ شما را به چه دستور میدهیم، فرمان میدهیم؟ به عملکردن به طاعت خدا. و از معصیتهای الهی اجتناب کنید، از آنها دست بردارید، معصیت نکنید. وقتی که با مردم دادوستد دارید، صادقانه و با صدق و عدل رفتار کنید، در معاملات خود دروغ نگویید، در آنها غَشّ نباشد؛ همچنین با عدالت رفتار کنید، ستم نکنید، در دادوستدها ظلم نکنید. وقتی که از شما صداقت دیدند، از شما عدالت دیدند، در معاملات ظلم ندیدند، به شما مطمئن میشوند، حرمت پیدا میکنید، در بازار محترم خواهید بود. وقتی نزد شما امانت گذاشتند،
«* نماز جلد 3 صفحه 195 *»
امانت را به صاحبش برگردانید و در امانت خیانت نکنید. اگر سخنتان را شنیدند، امر به معروف کنید، نهی از منکر کنید.
میدانید که نوعاً مردم این روحیه را دارند که در کار دیگران دقیقند؛ آنطوری که در کار دیگران دقیق هستند، در کار خودشان دقت ندارند، همهاش در این فکرند که فلانی چه میگوید؟ کجا میرود؟ چه میکند؟ چطور زندگی میکند؟ چه میخرد؟ چه میخورد؟ زندگیش چگونه است؟
خلاصه مردم که در جستجوی حالات شما برمیآیند، بر هر امری از امورتان که اطلاع و آگاهی یافتند، ببینند کارهای شما خیر و خوب است؛ وقتی که از شما اینطور دیدند و شما را یافتند که کارهایتان بر خیر است و همه درست و صحیح است و مطابق دین خدا است، آنگاه میدانند و مییابند فضیلت آنچه را که در نزد ما است؛ یعنی درک میکنند که ولایت چیست و ارزش ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ چقدر است.
این فرمایش از خود امام صادق؟ع؟ است که وقتی شما در میان مردم رفتارتان و کردارتان خوب باشد، مردم میگویند: هذا ادب جعفر این ادب، ادب امام صادق است، جعفر بن محمد؟عهما؟ اصحاب خود را اینطور ادب کرده است. آنوقت فرمودند: فیَسُرُّنی ذلک این امر مرا مسرور میکند، من خوشحال میشوم که بگویند: هذا ادب جعفر این کار، کار جعفر است، تربیت، تربیت امام صادق؟ع؟ است. اما وقتی شما با مردم بدرفتاری کردید، معاشرت شما بد بود، آنگاه مردم میگویند: هذا ادب جعفر باز هم میگویند: هذا ادب جعفر این بدیها را ــ نعوذباللّه ــ امام صادق یادشان داده، این بدرفتاریها، دروغها، حیلهها و خیانتها را حضرت صادق یادشان داده است؛ آنگاه دخل عَلَیّ بلاؤُه و عارُه([159]) مرا ناراحت میکند، گرفتار میسازد، برای من مایه ننگ میشود. این طبیعت مردم است که اینطور تعبیر بیاورند و بدیها را به ایشان نسبت بدهند و خواهنخواه نسبت میدهند. از این جهت فرمود وقتی که شما را
«* نماز جلد 3 صفحه 196 *»
بر این امور خیر ببینند، از فضیلت آنچه که از دین خدا در نزد ما است باخبر میشوند؛ فتنازعوا الیه آنوقت بهطرف امر ولایت از جا کنده میشوند و بهسوی ما متمایل میشوند و به تبعیت و پیروی از ما میل پیدا میکنند.
در این قسمت از فرمایش و این حدیث شریف که قرائت شد، ما باید یکنکته را در نظر داشته باشیم و آن نکته این است که به همان کیفیت که شیعه در زمان ائمه گذشته؟عهم؟، در میان اهلسنت وظیفهشان خیلی سنگین بود و مسئولیت زیادی داشتند که باید عملاً و اخلاقاً مبلِّغ تشیع باشند، در میان اهلسنت مبلّغ تشیع باشند و انتظار امامان ما؟عهم؟ از آنان این بود که در عمل تلاش داشته باشند بدون گفتن، نمیخواست تبلیغ زبانی داشته باشند، بلکه برای امر ولایت و امر تشیع، تبلیغ عملی داشته باشند. به همان کیفیت بدون هیچ فرق، امروز وظيفه ما است که بهاصطلاح شیعیان مستبصر هستیم در میان شیعه اثناعشری عادی؛ نسبت به مکتب مشایخ+ ما باید عملاً مبلّغ باشیم، احتیاج نیست که به زبان تبلیغ و دعوت کنیم. اولاً که سرپرست کاملی ظاهر بر سر ما نیست که ما بتوانیم دعوت لسانی و زبانی هم داشته باشیم. اگر کاملی ظاهر میبود، به فرمان او، تحت نظر او، مطابق فتوای او و بیان او، هرطور دستور میداد، تبلیغ لسانی هم ـــ تا هرکجا پیش میرفت اگرچه به کشتهشدن هم منجر میشد ـــ وظیفه بود و اقدام میکردیم. اما چون فعلاً از داشتن کاملی ظاهر محرومیم که این امور را راهنمایی بفرماید و دستور صادر کند، پس تبلیغ زبانی نباید داشته باشیم مگر در جاهایی که انسان احتمال بدهد فسادی نمیشود، فتنهای نمیشود، آنگاه تبلیغ زبانی داشته باشد.
آنچه امروز برای ما وظیفه است، تبلیغ عملی است؛ اعمال ما مطابق دستورات دینی باشد، تقویٰ داشته باشیم. و تبلیغ عملی خیلی زحمت دارد، ثوابش هم خیلی زیاد است، خیلی اجر و پاداش دارد؛ و دانستیم که این کار با اخلاص هم منافات ندارد. با اخلاص هیچ منافات ندارد که انسان عمل خوب را انجام دهد و عمل بد را
«* نماز جلد 3 صفحه 197 *»
ترک کند برای اینکه معرفی کند که مکتب مشایخ عظام+ این است: صداقت، صمیمیت، عدالت، مؤتمرشدن به دستورات و منتهیشدن از معاصی. توجه به این مسائل خیلی لازم است، اما متأسفانه در میان ما این مشکل هست که ابتداءً از دور، ظاهرهایی را از ما میبینند، چهبسا بعضی خوشحال میشوند، خوششان میآید و برای معاشرت و رفتوآمد با ما متمایل میشوند؛ اما تا معاشر میشوند، میبینند که نه، ما غیر از آن هستیم که بهظاهر نشان میدهیم، ما غیر از آن هستیم که مینمایانیم، نوعاً دروغگو، نوعاً عیبجو، نوعاً اهل غیبت، اهل تهمت، نمّام، و به هیچ امری از ما نمیتوانند اعتماد داشته باشند، آنوقت از همه بدتر خواهند شد. ــ بهتعبیر خودمان ــ بیرون ما دیگران را کشته، داخلمان خودمان را اینطور از پا در آورده است.
نوعاً همینطور هستند؛ ابتداء که با ما آشنا میشوند، میبینند افراد روبهراهِ خوبی هستیم، اما تا معاشر میشوند، میبینند نه؛ از ما صدمه میخورند، به انواع مختلف صدمه میبینند. یا از ما بدزبانی میبینند یا از ما قلمبه میشنوند یا سلمبه میخورند، از ما خیانت میبینند یا دروغ میشنوند. ما اینطور گرفتاریها را داریم. در میان ما خیلیها هستند، منتظرند شکار گیر بیاورند؛ ــ مخصوصاً این تعبیر را عرض میکنم ــ بعضی منتظرند شکار گیرشان بیاید؛ یعنی یکنفر بیاید، آگاه نباشد، اطلاعی نداشته باشد، اوضاع را نداند، پولدار هم باشد، آنگاه او را بچاپیم. آخر این کار یعنی چه؟! این امور در ما چه معنی دارد؟! باید در ما عفت، تقوی، عصمت و عفاف باشد؛ بیعفتی اصلاً نباید در ما باشد، چرا میان ما فحاشی باشد؟! آخر کسی بر ما وارد شده، از ما فحش بشنود، طمع ببیند! بر ما وارد شده، از ما اینطور امور ناپسند را مشاهده کند، چقدر زشت است!
ما این نوع مشکلها را داریم و نوعاً هم ادب نشدهایم. عرض کردم یکظاهری درست کردهایم و چهبسا این ظاهر باعث فریفتن دیگران باشد، با یکی دو بار معاشرت با ما، بندگان خدا فریب بخورند، ــ فریب اخلاق ما، نه فریب مکتب ــ مکتب که
«* نماز جلد 3 صفحه 198 *»
الحمدللّه فریبنده نیست، مکتب حق است، معارفش حق است، همه فضائل است، شیعه طالب اینها است، اخلاقیاتش هم معلوم است که بزرگان ما چطور میپسندیدند و ما هیچ مطابق پسند ایشان نیستیم و باعث آبروریزی ایشان هستیم، ما برای ایشان آبرویی نیستیم، بلکه بیشتر مایه بیآبرویی ایشان هستیم. کِبری که داریم از همه بدتر است، خودمان هم متوجه کبر و نخْوت خود نیستیم. طرز صحبت ما، طرز رفتار ما دیگران را تحقیر میکند، بهطور کلی بندگان خدا به چشم ما باارزش نمیآیند، ارزشی ندارند، اینقدر به آنها بیاعتناء هستیم! نوعاً این اخلاقیاتی که داریم که خودمان بهتر میدانیم، اینها خیلی دیگران را صدمه میزند، اینها خیلی اسباب صدمه روحی کسانی است که اجمالاً با ما آشنا میشوند.
آنچه خیلی برای ما مهم است، همین است که سعی کنیم در اینکه به آداب دین ادب شویم، به دستورات بزرگان مؤدب شویم. اگر فقیریم، اهل عفاف و کفاف باشیم، دیگران را نچاپیم. اگر خدای نکرده احساس غروری، کِبری داریم، سعی کنیم تواضع داشته باشیم. اگر به بدزبانی، متلکگویی، قلمبهگویی عادت کردهایم، سعی کنیم زبانمان را در اختیار نگه داریم، سخنی را که میخواهیم بگوییم، یکدفعه نپرانیم که بعداً اسباب غصه خودمان و آزردگی دیگران شویم؛ درباره آن فکر کنیم آیا این سخن به کسی بر نمیخورد، آیا در مجلس کسی هست که به او بربخورد یا نیست؟ رعایت این امور خیلی خیلی لازم است.
ما باید اهل تواضع باشیم، اهل ادب باشیم، اهل حرمت باشیم، کبر نداشته باشیم، بهواسطه داشتن یکچنین مکتبی، نخواسته باشیم دیگران را تحقیر کنیم و در خدمت خود بگماریم. این چه معنی دارد که چون آشنا شده، یا مثلاً این نعمت بهوسیله ما به او داده شده، حالا باید او خدمتگزار ما باشد و ما از او همهطور خدمت انتظار داشته باشیم، از او توقع خدمت داشته باشیم. ما باید خدمتگزار همه باشیم، ما باید به همه احسان داشته باشیم، ما باید با نداشتن و تهیدستی، احسان داشته
«* نماز جلد 3 صفحه 199 *»
باشیم، با فقر، آقایی داشته باشیم، نه اینکه به دست دیگران چشم بدوزیم و بخواهیم دیگران را([160]) برهنه کنیم و از درآمد و دسترنج آنها بخوریم. این دستور کلی است: مَنِ استأکل بنا افتقر([161]) هرکس بهوسیله ما بخواهد بخورد و مردم را بچاپد یا از آنها خدمت بخواهد، بداند که ذلیل و فقیر خواهد شد، افتقار و ذلت شاملش میشود و در فاقه بهسر خواهد برد.
خدا به همه ما توفیق بدهد نوع این امور را مراقب باشیم و چون زمینه هست عرض میکنم این آقای …. که آمده بود، شاید بعد از ماه رمضان میان ما بیاید، اهل فضل است و اظهار محبت میکند. اولاً نزد ایشان به همه لعن نکنید، فوراً همه را ناصبی و ملعون نخوانید، ایشان هنوز آن آشنایی را ندارد، شاید به بعضی عقیده ایمانی داشته باشد و هنوز از آنها چیزی نشنیده باشد، ظرفیت ندارد و این سخنان برایش سنگین باشد، میگوید من از او بدی نشنیدهام، خوبی شما را شنیدهام. بخصوص در درس و بحثها بین مدرسین خواهد بود، موقعیتی دارد و شاید به همین نیت بخواهد در مشهد بماند و معلوم میشود میخواهد للّه بیاید؛ چون از نظر دنیایی تأمین است ولی گویا برای خدا میخواهد بیاید و معلوم است بخواهد بین ما بیاید باید به فکر فقر و فاقه باشد، باید خانه اجاره کند و ما هم اجاره و شهریه نداریم که ماهی ده دوازده هزار تومان بابت اجاره خانه به او بدهیم و اگر هم داشته باشیم اینطورها خرج نمیکنیم، جاهای لازمتر داریم. پس قصدش این نیست که کَلّ بر ما باشد که او را فقیر و آخوند بشماریم، ظاهراً برای خدا میآید، برای خدمت میآید. خیلی باید در اخلاق و رفتار و معاشرت مواظب باشید، اینها هرجا بودهاند حرمت دیدهاند، «شاهد آنجا که رود عزت و حرمت بیند» ناطقیها او را میشناسند حتی درِ خانهاش رفتهاند، برایش بلیت گرفتهاند، پول بردهاند. کسی به چشم آخوند و تحقیر به
«* نماز جلد 3 صفحه 200 *»
ایشان نگاه نکند، به چشم یک علاقهمند به بزرگان نگاه کند، ظاهراً خیلی خوشحال شده و به قول خودش مدینه فاضله را پیدا کرده است، همانی که افلاطون و ارسطو در عالم تخیل دیدهاند، مردان صالح و زنان صالحه و بچههای صالح، بهشت جاوید را پیدا کرده است، به این امید میخواهد بیاید.
خداوند عاقبت همه ما را ختم به خیر بفرماید. فرمود سبب خیر و هدایت باشید، سبب غوایت و فرار مردم نباشید، جلب کنید، نه اینکه دفع کنید.([162]) خدا همه را کمک بفرماید.
باز در سلسله منتشر نشود که یکشخصیت میخواهد بیاید، موسوی دربارهاش سخنرانی کرده است. مطلب خیلی عادی است، مهمش نکنید، مطلب جزئی و سطحی است و بین خودمان باشد. بخصوص معلمین و مدرسین که شاید با ایشان معاشر باشند، سعی کنند اینگونه مسائل را رعایت کنند.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 201 *»
مجلس 14
(دوشنبه 17 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 9/12/72)
t بیان آفات اعمال در حدیث معاذ بن جبل از رسولخدا؟ص؟
t خلقت هفت آسمان و ملائکه موکل به آنها
t آسمان دنیا و ملک غیبت
t آسمان دوم و ملک مقاصد دنیوی
t آسمان سوم و ملک تکبر
t آسمان چهارم و ملک عُجب
t آسمان پنجم و ملک حسد
t آسمان ششم و ملک رحمت
t آسمان هفتم و ملک حجاب
«* نماز جلد 3 صفحه 202 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
سخن در تخلیص عبادات بهطور کلی و مخصوصاً تخلیص نمازهای واجب و نافلههای یومیه از آفات بود و بهحسب فرمایشات حضرت صادق؟ع؟ اجمالاً آشکار گردید. برای اینکه مطلب روشنتر شود و بهتر فهمیده شود، مناسب است که در اینجا حدیث «مُعاذ بن جَبَل» را متذکر باشیم. در این حدیث شریف یک اشاره کلی به آفاتی است که متوجه عبادات است؛ اگرچه بهطور کلی است اما جزئیاتی را هم شامل است، نوع جزئیات از آفات که از اصل آنها انشعاب پیدا میکند، در این حدیث شریف ذکر شده و امثال آنها را هم شامل است.
این حدیث شریف برای متذکر شدن شخص مؤمن و شخص متعبد کافی است که از آفاتی که متوجه عبادت او است ایمن نباشد. اهمیت این حدیث روشن است؛ اولاً حدیثی است که رسولخدا؟ص؟ به معاذ فرمودند و ثانیاً اهمیتش را هم خود حضرت بیان فرمودند.
مرحوم مجلسی در «بحارالانوار» نقل میکند از «فلاحالسائل» به سندش از مردی که آن مرد از معاذ بن جبل روایت میکند، میگوید: «قلت: حدِّثنی بحدیثٍ سمعتَه من رسولاللّه؟ص؟ حَفِظتَه و ذَکرتَه فی کلّ یوم مِن دقّةِ ما حدَّثک به» گویا این حدیث شهرت پیدا کرده بوده از بس که معاذ آن را ذکر میکرده و به هرکس میرسیده و مناسب میدیده، این حدیث را برای او بیان میکرده است. از این جهت این شخص هم شنیده بوده که معاذ این حدیث را از خود رسولخدا؟ص؟ شنیده است و خیلی مورد
«* نماز جلد 3 صفحه 203 *»
اهمیت است، بهطوری که مرتب این حدیث را بازگو میکند، به همین دلیل میخواهد خودش از معاذ این حدیث را بشنود. میگوید به معاذ گفتم برای من حدیث کن آن حدیثی را که از رسولالله؟ص؟ شنیدی بهطوری که آن را حفظ کردهای و در هر روز هم آن را ذکر میکنی و یادآور میشوی، بهواسطه دقت و دقیقبودن آنچه که حضرت تو را به آن، حدیث فرمودند.
«قال: نعم، و بکیٰ» معاذ گفت آری همینطور است، اهمیت این حدیث زیاد است و امرِ بسیار بسیار دقیقی است که خود حضرت به من فرمودند و از این جهت معاذ گریه کرد. «فقلت: اُسکُت، فسکت ثم نادیٰ» خواهش کردم از او که قرار بگیر و از گریه آرام باش و مطلب را بگو. سکوت کرد، یعنی از گریه آرام شد بعد با صدای بلند گفت: «بابی و امّی حدَّثَنی و انا ردیفُه» پدر و مادرم فدائش باد، یعنی فداء رسولخدا؟ص؟ که این فرمایش را برای من فرمودند و من ردیف حضرت بودم؛ ظاهراً يا مراد این است که پشت سرشان در حرکت بودم، یا اینکه بر مرکبی سوار بودیم و من پشت سر حضرت نشسته بودم.
قال: فبینا نَسیر اذ یَرفع بصرَه الی السّماء فقال: الحمدللّه الذی یَقضی فی خلقه ما اَحبّ. میگوید همینطور که راه میرفتیم، رسولخدا؟ص؟ چشم بهطرف آسمان بلند کرده و فرمودند حمد خدایی را که در میان خلقش حکم میفرماید آنچه را که دوست میدارد. شاید این عبارت اشاره به این بوده که گویا حضرت به توجه خاصی مأمور شدند که این فرمایش را به معاذ بفرمایند و این حکم الهی و تقدیر خدا بود که این نعمت خاص به معاذ افاضه شود و حضرت قبل از بیان مطلب، این نعمت را ستایش فرمودند و از طرف معاذ، بدون اینکه معاذ بداند مطلب چیست، سپاس این نعمت را بهانجام رسانیدند.
«قال: یا معاذ. قلتُ: لبیک یا رسولالله اِمامَ الخیر و نبیَّ الرّحمة.» فرمودند ای معاذ، عرض کردم چه میفرمایید ای آقا، ای رسولخدا، ای پیشوای خیر، ای پیامبر
«* نماز جلد 3 صفحه 204 *»
رحمت؟ فقال: اُحدِّثک ماحَدَّث نبیٌّ امّتَه. ظاهراً اینجا «حدیثاً» محذوف است اگر از نسخه نیفتاده باشد؛ «اُحدّثک حدیثاً ماحدّث نبی امّته». فرمودند: تو را حدیث میکنم حدیث و فرمایشی که هیچ پیغمبری امتش را به این حدیث حدیث نکرده است.
اِن حَفِظتَه نَفَعَک عیشُک اگر این حدیث را حفظ کنی ــ مراد از حفظ در اینجا، حفظ روایت نیست؛ حفظ رعایت است، به این معنی که از خاطر نبری و متذکر باشی، در مقام عمل باشی، نهتنها حفظ روایت باشد بلکه مراد حفظ رعایت است. ــ اگر حدیث را حفظ کردی، رعایت کردی و در نزد هر عملی از اعمال خیر و عبادات و بندگیها از خاطرت نرفت، زندگانیت تو را منفعت میبخشد. و اِن سمعتَه و لمتَحفَظْه انقطعتْ حجّتُک عند اللّه و اگر آن را شنیدی و حفظ نکردی، یعنی رعایت نکردی و در مقام عمل از خاطرت رفت، حجت تو در نزد خدا منقطع است و در نزد خدا برای تو عذری نخواهد بود، به تقصیراتی که از تو سر بزند معذور نیستی و مؤاخذه میشوی. مسأله خیلی مشکل است!
«ثم قال»، بعد فرمود: انّ اللّه خلق سبعةَ اَملاکٍ قبل انیَخلق السّموات فجعل فی کل سماء مَلَکاً قد جَلَّلها بعظمته و جعل علی کل باب منها مَلَکاً بَوّاباً خداوند قبل از اینکه آسمانها را خلق کند، هفت ملک را آفرید. این هفت ملک، هفت ملک کلی هستند که هر کدامشان خواهنخواه اعوانی دارند و بهحسب شأنی که دارند و شئوناتی که برای آن شأن است، اعوان دارند. ــ این مطلبی که در توضیح عرض کردم بهقرینه فرمایشات بعد است، نه اینکه در جایی دیده باشم. ــ بعد از خلقت این هفت ملک، آسمانها را که خداوند آفرید، در هر آسمانی، ملکی را قرار داد؛ یعنی نگهبان هر آسمانی را یکملک قرار داد. پس معلوم میشود این ملک کلی است و برای هر آسمان درهایی است و همه تحت نظر این ملک است و خواهنخواه این ملک به تعداد درها، اعوان دارد که همه کارشان کار این ملک است و آن ملک است که ملائکه بهدستور او کارهایشان را انجام میدهند. مثل عزرائیل که برای قبض ارواح، اعوان دارد،
«* نماز جلد 3 صفحه 205 *»
همچنانکه جبرئیل برای انزال وحی اعوان دارد و جبرئیلها همه جبرئیلند و همه شعاع و جلوه همان جبرئیل کلی هستند و همه اعوان او هستند و همچنین میکائیل و اسرافیل که دارای اعوان میباشند. اینجا هم همینطور باید باشد؛ خداوند امور هر آسمانی را به ملکی واگذار فرمود. معلوم میشود که برای این ملک که عهدهدار امر هر آسمانی است، به تعداد درهایی که برای آن آسمان است و در هر امری که به آن موکل است، باید اعوان باشد.
رسولخدا؟ص؟ مقام این ملک و کلیبودنش را به اینطور توضیح میفرمایند: قد جلّلها بعظمته خدا آسمان را به عظمت این ملک جلال بخشیده است؛ خداوند هر آسمانی را جلال بخشیده و عظمت داده بهواسطه عظمت و جلال آن ملکی که به آن آسمان موکل است. و جعل علی کل باب منها ملکاً بوّاباً و بر هر دری از این آسمان ملکی را قرار داد که بوّاب است؛ یعنی نگهبان و دربان است که به اجازه او باید امری در این آسمان وارد شود و به اجازه او باید امری از این آسمان خارج شود، عروج و نزول و سایر وقایع باید به اذن این ملک بوّاب باشد. این قسمت مربوط بود به جریان خلقت آسمانها و نگهبانی و دربانی دربهای آسمانها بهوسیله این هفت ملک و ظاهراً اعوان آنها.
برمیگردیم به مطلبی که به اصل بحث مربوط است و آن این است که باید اعمال بندگان خواهنخواه بهسوی آسمانها عروج کند و این ملائکه، اعمال را بررسی کنند؛ اگر اعمال برای داخلشدن در آسمانها و پذیرفتهشدن به درگاههای قرب الهی ــ که همان آسمانها باشد ــ لایق است، اجازه میدهند که این اعمال در آسمانها وارد شود. فتَکتُب الحفظة عملَ العبد مِن حینِ یُصبح الی حین یُمسی ثم یَرتفع الحفظةُ بعمله، له نور کنور الشمس حتی اذا بلغ سماءَ الدنیا فیزکّیه و یُکثِره فیقول له: قِف. حفظه یعنی ملائکهای که برای نوشتن اعمال حسنه موکلند ــ سیئات که بهطرف آسمان بالا نمیرود ــ حفظه یعنی ملائکهای که برای نوشتن اعمال حسنه و طاعات و
«* نماز جلد 3 صفحه 206 *»
اعمال صالحه مأمورند، اینها اعمال بنده را از ابتدائی که صبح میکند تا وقتی که شب میکند مینویسند و معلوم است از اولی هم که شب میکند تا وقتی که صبح میکند ملائکهای هستند که آن اعمال حسنه را مینویسند؛ یعنی ملائکه دو دسته هستند و حضرت در این حدیث، یکدسته را ذکر میفرمایند. خواهنخواه آن دسته هم مثل این دسته، اعمال بنده را مینویسند، فرقی نمیکند.
بعد این اعمال را بالا میبرند؛ برای این عمل که بالا میبرند، نوری مثل نور خورشید است، این اعمال میتابد. تا به اینجا را بنده درست آمده، تا به اینجا، عملش تا این حد رسیده که وقتی عروج میکند، وقتی اعمال از این بنده صعود میکند، مثل خورشید، نورانی است. حال تا این حدش را چطور فراهم کرده؟ حدیث ساکت است. چطور عمل را تا این حد فراهم کرده است؟ و ما کجای مطلب هستیم؟! چه اعمالی داریم؟! آیا توانستهایم مطمئن شویم که ما تا اینجایش را درست آمدهایم تا چه برسد به حدود بعد؟!
تا اینجا که اعمالی که از بنده نوشته میشود و ملائکه شروع میکنند به صعود که آن عمل را بهطرف آسمان دنیا ببرند که آسمان اول است، اعمال مثل خورشید، تابان است. وقتی که این عمل به آسمان دنیا میرسد که آسمان اول است، ملک ابتداءً عمل را تزکیه میکند، فیزکّیه و یکثره آن ملک عمل را تزکیه میکند و میگوید بسیار خوب، این اعمال زیاد است و بهاصطلاح ارزش دارد. و یا آنکه آن را نموّ میدهد و زیاده میگرداند.
فیقول له آن ملکی که موکل به آسمان اول است میفرماید نگه دارید؛ به آن کسی که متصدی عملش است، میگوید نگه دار، قف بایست، فاضرب بهذا العمل وجهَ صاحبه برو با این عمل به صورت صاحبش بزن، برگردان، بزن به صورتش. انا مَلَک الغیٖبة من ملکی هستم که به امر غیبت موکلم ــ اینجا «غیبت» صحیح است، غائبشدن را «غَیبت» میگویند، اما سخن پشت سر را که حرام است «غیبت»
«* نماز جلد 3 صفحه 207 *»
میگویند ــ من ملکی هستم موکل به امر غیبت؛ فمن اغتاب کسی که غیبت کند، لااَدَعُ عَمَلَه یُجاوِزُنی الی غیری، اَمَرَنی بذلک ربّی کسی که غیبت کند، من نمیگذارم عملش از من بگذرد، یعنی نمیگذارم عملش از این محل و ایستگاه عبور کند؛ خدا به من چنین دستوری داده که باید اطاعت کنم. در اینجا معلوم میشود که غیبت یک امر کلی است، شئونات دارد، جهات دارد، از غیبت شعبهها پیدا میشود و خواهنخواه اگر یکی از شعبههای غیبت در عمل و در میان اعمال باشد و صاحب این عمل به این گناه مبتلا باشد، عملش متوقف میشود و از آسمان اول ممنوع میشود، آن ملک نمیگذارد بالا برود، دستور داده میشود که از همانجا برگردانید و به صورتش بزنید.
قال: ثم یَجیء مِن الغَد و معه عمل صالح فیمُرّ به و یزکّیه و یُکثِره حتییَبلُغَ السّماءَ الثّانیة. رسولخدا؟ص؟ فرمودند فردا میشود، عمل صالحی را میآورد، میآید و همراهش عمل صالح است و دیگر از غیبت هم خالی است، هیچیک از شعب غیبت هم در آن نیست، به ملک آسمان اول میگذرد، او اجازه ورود میدهد و عمل را تزکیه میکند، میگوید خوب است؛ و یکثره آن را اضافه میکند، یعنی عمل به آسمان اول که میرسد، باعث زیادتیش میشود، عمل زیاده میگردد، کثرت پیدا میکند چون به اِمضاء ملک موکل به آسمان اول میرسد. او که امضاء کند، خواهنخواه گویا عمل گسترده میشود، کثرت پیدا میکند، ازدیاد پیدا میکند، تا به آسمان دوم میرسد.
فیقول الملک الذی فی السماء الثانیة ملکی که در آسمان دوم است میگوید: قف بایست، این عمل از اینجا نباید بگذرد، فاضرب بهذا العمل وجهَ صاحبه برو این عمل را به صورت صاحبش بزن؛ انما اراد بهذا العمل غرضَ الدنیا صاحب این عمل یک مقصد دنیوی داشته است انا صاحب الدنیا من به اموری موکل هستم که به دنیا مربوط میشود لااَدَع عملَه یَتَجاوَزنی الی غیری من نمیگذارم عملِ اینطوری از من بگذرد و به آسمان بالاتر برسد.
* نماز جلد 3 صفحه 208 *»
قال: ثم یصعد بعمل العبد مُبْتَهِجاً بصدقة و صلوة فتَعجَبُ الحفظةُ و یُجاوزه الی السماء الثالثة. البته بهطور کلی بحث میشود، یعنی ممکن است در مورد یکبنده اینطور باشد، یا ممکن است در مورد همه بندهها اینطور باشد؛ بهطور کلی برنامه این است. فرمودند سپس ملک در حالی که خیلی مسرور و شادمان است، عمل بنده را صعود میدهد که با صدقات همراه است، با نمازها همراه است و آنچنان این اعمال، زیبا و پسندیده و خوب است که حفظه خودشان بهشگفت میآیند که عجب اعمالی! این اعمال میگذرد، اینها به مرحله قرب میرسد و از آسمان اول میگذرد، در آسمان دوم آن ملائکه باز عمل را تزکیه میکنند و بهاصطلاح امضاء میکنند و زیادتی پیدا میکند، کثرت پیدا میکند تا به آسمان سوم میرسد.
فیقول الملک: قف فاضرب بهذا العمل وجهَ صاحبِه و ظهرَه، انا ملکُ صاحبِ الکِبر ملک آسمان سوم دستور میدهد: بایست، برگرد، این عمل را ببر و به رو و پشت صاحبش بزن، من ملکی هستم که به امر کبر و تمام شعب و شئونات کبر موکل هستم؛ در صاحب این عمل کبر موجود است انّه عَمِل و تکبّر فیه علی الناس فی مَجالسهم، امرنی ربی اَن لااَدَعَ عملَه یتجاوزنی الی غیری او عمل کرد، اما تکبر ورزید، در مجالس کبر و نخوتی بر مردم به او دست داد. پروردگار من مرا مأمور کرده که نگذارم عمل این شخص از من بگذرد و به مرحله بالاتر برسد.
قال: و تَصعَد الحفظة بعمل العبد یَزهَر کالکوکب الدُّرّیِّ فی السّماء، له دَویٌّ بالتّسبیح و الصّوم و الحجّ فیمرّ به الی ملک السّماء الرّابعة. فرمودند حفظه عمل بنده را صعود میدهند، این عمل نور میدهد بهمانند نور ستاره بسیار درخشان در آسمان. برای این عمل «دَویّ» است یعنی خود این عمل سر و صدایی دارد که همراه با تسبیح و روزه و حج است. البته اینکه میگویند فلان عمل، ثواب حج دارد نه اینکه حج ظاهری مراد باشد، اینطور نه؛ چهبسا اعمالی که چون برای آنها اجر حج است، حجوار به آسمان بالا میرود، از آسمان اول و دوم و سوم میگذرد و ملائکه موکل، همهشان بهحسب شأن و
«* نماز جلد 3 صفحه 209 *»
مقامشان آن عمل را تزکیه میکنند و زیادش میکنند و بهواسطه امضائی که میکنند بر ارزش آن میافزایند و عمل، اجازه داخلشدن در آن آسمانها را مییابد.
فیمرّ به الی ملک السماء الرابعة عمل به ملک موکل به آسمان چهارم میرسد، فیقول له: قف پس دستور میدهد بایست فاضرب بهذا العمل وجه صاحبه و بطنَه این عمل را برگردان و به صورت و شکم صاحبش بزن انا ملک العُجب فانّه کان یُعجِب بنفسه و انّه عمل و اَدخَل نفسَه العُجب، امرنی ربّی لااَدَعُ عملَه یتجاوزنی الی غیری و اَضرِبُ به وجهَ صاحبه. یا اینکه این فعلها به تقدیر «اَن» باشد که منصوب خوانده میشوند: امرنی ربی لااَدَعَ عمله یتجاوزُنی الی غیری و اَضرِبَ به وجه صاحبه. آن ملک دستور میدهد که بایست؛ چون من ملک عُجبم و این شخص به خود عجب پیدا کرده بود، یعنی بهواسطه عملش، مُعجب به نفس بود. عُجب همین است که شخص از خودش خوشش بیاید، بهواسطه عمل خوب از خودش راضی شود و بگوید این من هستم که این عمل خوب از من صادر شده است! حق متعال را حمد نکند و این توفیق را از خدا نبیند، فکر کند خودش کسی است. میفرماید من ملک عُجب هستم و این شخص به خود عجب داشت و عمل را انجام داد و بهواسطه این عمل، در دل خود عجب را فراهم ساخت. پروردگارم به من دستور داده که نگذارم عمل این شخص از من بگذرد و به غیر من برسد و به من دستور داده که این عمل را به صورت صاحبش بزنم.
قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد کالعروس المزفوفة الی اهلها فیمرّ به الی ملک السماء الخامسة بالجهاد و الصلوة ما بین الصلوتین و لذلک رَنین کرنین الابل علیه ضوء کضوء الشمس فیقول الملک: قف انا ملک الحسد. میفرمایند حفظه عمل بنده را بالا میبرند و عمل بهمانند عروسی است که او را به خانه داماد میبرند؛ چطور زینت داده شده است؟! چطور از هر جهت آراسته است؟! شخص اینطور عمل را آماده کرده و مهیا ساخته که از همه آفتها و بلاها و فتنهها آن را حفظ کرده، خیلی زیبا! از هر
«* نماز جلد 3 صفحه 210 *»
جهت زیبا! ملک این عمل را بالا میبرد، از آسمان اول و دوم و سوم و چهارم میگذرد و همه ملائکه این عمل را تزکیه و اِکثار میکنند به اینکه امضاء میکنند، عمل وسعت پیدا میکند، عمل درجهاش اضافه میشود، بهطوری میشود که میفرمایند این عمل، همراه جهاد است، همراه نماز مابین دو نماز است؛ یعنی بین نمازهای واجب، به نمازهای مستحبی پرداخته است.
میفرماید برای این عمل از نظر وسعت و برآمدگی و ارزش، کوهانی است به مانند کوهان شتر. عرب برای کوهان شتر خیلی ارزش قائل است؛ یعنی شتر با این خلقتی که دارد و با این کوهان از نظر خودکفایی خیلی مورد توجه عرب است. نوع این تشبیهات هم از این جهت است؛ خیلی از مطالب در قرآن و روایات که به حیوانات و مخصوصاً شتر تشبیه شده، برای همین بوده که این مسائل در نزد عرب آنچنان کاملاً محسوس بوده که یک امر معنوی به این امر حسی تشبیه میشده است، چون یکی از صنعتهای بلاغت، تشبیه امر معنوی به امر حسی است؛ یک امر معنوی را که تشبیه میکنند، یعنی مُشبَّه امر معنوی و مُشبَّهبه امر حسی باشد، در نتیجه تشبیه کار خودش را انجام میدهد و کاملاً مطلب و مراد به ذهن شنونده ابلاغ و ایصال میگردد. پس کوهان شتر برای شتر خیلی ارزش دارد و در خودکفایی شتر بیاندازه ارزشمند است؛ معلوم است او را در گرسنگی، در مشکلات کمک میکند.
حال این عمل هم یکچنین موقعیتی دارد، کوهانی دارد بهمانند کوهان شتر! یعنی این عمل از هر جهت در خودش ذخیرهای دارد که میتواند خودکفا باشد و بالاخره کمبودها را رفع کند. یکچنین عملی علیه ضوء کضوء الشمس مثل نور خورشید نور دارد. به آسمان پنجم رسیده است، ملک موکل به آن میگوید بایست، من ملک حسدم، حسد و شعبهها و شئونات آن؛ که ما از شئونات یکیک از صفات ناپسندی که در این روایت ذکر شده و جهاتی که در بر دارد، خیلی آگاهی نداریم. به بعضی از آن شعب در روایات اشاره شده است اما چه کسی میتواند به این جهاتی که
«* نماز جلد 3 صفحه 211 *»
در عالم نفس از این اصول صفات رذیله فراهم میشود، احاطه پیدا کند؟! اینها اصول صفات رذیله است.
فاضرب بهذا العمل وجه صاحبه و تَحمَّلْه علی عاتقه این عمل را ببر و به صورت صاحبش بزن و بعد هم بر گردنش بینداز، بارِ خودش کن که بار خود را بکشد. انه کان یَحسُد مَن یَتعلّم و یعمل للّه بطاعته، فاذا رأیٰ لاحد فضلاً فی العمل و العبادة حسده و وقَع فیه فیَحمِله علی عاتقه و یَلعَنُه عملُه. پناه به خدا میبریم! نوعاً اهل علم به این مسأله گرفتارند، اهل علم و اهل تعبد بیش از همه به این بلاء گرفتارند. ملک، آفت این عمل را چنین میگوید که این شخص حسادت میورزید نسبت به کسانی که علم میآموختند و نسبت به کسانی که طاعت انجام میدادند و عبادت داشتند؛ همینکه میدید برای یکی از آنها فضیلت و برتری در علم و یا در عمل نسبت به او وجود دارد، حسادت میورزید و به یکطوری درباره او بدگویی میکرد که او را از چشم دیگران بیندازد؛ اگر میدید بهواسطه این علم یا عمل، مورد توجه دیگران شدهاند، حسادت میورزید و کاری میکرد که نسبت به او، این خوشبینی نباشد و از چشم مردم بیفتد. آن ملک حفظه هم میآید و این عمل را بر گردن این بدبختِ عامل میاندازد و خود عمل، او را لعن میکند. خود عملی که ساخته و پرداخته خودش است، خود این عمل او را لعنت میکند.
قال: و تصعد الحفظة فیمرّ بهم الی ملک السماء السادسة فیقول الملک: قف انا صاحب الرحمة. میفرماید حفظه اعمال را بالا میبرند؛ اینها اشخاص مختلفند، یکی هست همیشه اعمالش به آسمان اول میرسد و برمیگردد، یکی همیشه به آسمان دوم میرسد و برمیگردد و همینطور یکی عملش به آسمان سوم یا چهارم میرسد و برمیگردد و ممکن است کسی اعمالش یکروز به آسمان اول برسد و برگردد، روز دیگر از آسمان اول بگذرد و به آسمان دوم برسد و برگردد و همچنین روز سوم. این روزها، دورههای تربیتی و تزکیه را شامل است، نه حتماً فردای امروز مراد باشد. در دورههایی
«* نماز جلد 3 صفحه 212 *»
که انسانْ جوان است، بزرگتر میشود، نسبت به بعضی مسائل حساسیتش کمتر میشود، بهاصطلاح آدمتر میشود، قدری روبهراهتر میشود، ممکن است از آسمان اول هم بگذرد. عرض کردیم عمل ما که از اول معلوم نیست صعود پیدا بکند و از خودمان بهطرف بالا برود!
خدا رحمت کند پدر مرا گاهگاهی که برادرانم باعجله نماز میخواندند و بعد از نماز زود از جا بلند میشدند، برای تعقیبات نمینشستند، ایشان عصبانی میشد میگفت بنشینید، بتمرگید یکقدری تعقیب بخوانید، نترسید به همین زودی توی سرتان نمیزنند، یککمی بالاتر میرود و برمیگردد، تا وقتی که شما تعقیبتان را میخوانید طول میکشد برگردد. ولی وضع ما واقعاً طوری است که اصلاً از سرمان هم نمیگذرد، هنوز نرسیده به سرمان، به سرمان میخورد! پناه به خدا میبریم.
حال میفرماید حفظه عمل را از آسمانها بالا میبرند تا به آسمان ششم میرسانند. ملک میگوید بایست، من موکل به رحمت هستم، صاحب رحمت یعنی موکل به رحمت که مراد همین مهر و عاطفه و محبت است که میگوییم. اضرب بهذا العمل وجه صاحبه و اطْمِس عَینَیه لانّ صاحبه لمیَرحَمْ شیئاً. میگوید برو و با این عمل به صورت صاحبش بزن و با همین عمل دو چشمش را هم کور کن؛ زیرا صاحب این عمل در دلش رحم نبود، شفقت نبود، اذا اصاب عبد من عباد اللّه ذنباً للآخرة او ضُرّاً فی الدنیا یَشمَت به این شخص وقتی یکی از بندگان خدا را میدید که گرفتار گناه میشود، چون نفس اماره در کار است، شیطان در کار است، انسان را فریب میدهد، باعث میشود که نسبت به امر آخرتش گناهی انجام دهد یا در امر دنیا متضرّر شود و یا به کسی و یا خودش در امر دنیا ضرر بزند؛ این شخص بر او رحم نمیکرد که حالا او بهواسطه معصیت، بهواسطه این ضرر از پا افتاده است، باید بر او رحم کرد، ترحم کرد، بلکه او را بر این جرم شماتت میکرد، سرزنش میکرد. این شخص در دلش رحم نیست و حال آنکه باید دلش به حال برادر مؤمن که گرفتار معصیت میشود بسوزد؛
«* نماز جلد 3 صفحه 213 *»
گرفتار ضرری میشود، در امر دنیا و دین متضرر میشود، باید به حال چنین مؤمنی دلش بسوزد، نه اینکه با کمال خشونت و بیرحمی در مقام شماتت برآید.
اینجا است که این ملک میبیند در این عمل و مابین این عمل، آن رحمتی که باید باشد، نیست و از دلی که باید دارای چنین رحمت و شفقتى نسبت به برادران ایمانی باشد، سرچشمه نگرفته است؛ میگوید عمل را نگه دارید و برگردانید، به صورت صاحبش بزنید، امرنی ربی ان لاادعَ عمله یجاوزنی الی غیری خدا به من دستور داده که نگذارم عمل این شخص از من بگذرد و به غیر من برسد.
و قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد اعمالاً بفقهٍ و اجتهاد و ورع، له صوت کالرعد و ضوء کضوء البرق، و معه ثلاثةُ آلافِ ملک فیمرّ بهم الی ملک السماء السابعة فیقول الملک: قف و اضرب بهذا العمل وجهَ صاحبِه انا ملک الحجاب. فرمودند باز حفظه صعود میدهند و عمل بنده را بالا میبرند اما این عمل مجموعهای از اعمال است، با فقه همراه است ــ یعنی با علم، بصیرت، فقاهت، فهم و درک ــ با کوشش و تلاش در عبادت و بندگی، با ورع و پرهیزکاری همراه است؛ دیگر انسان چه میخواهد؟! همه این امور را جمع دارد. خود عمل آنچنان صدایی دارد مثل صدای رعد که همه آسمانها و اهل آسمانها از این عظمت خبر میشوند. این عمل نوری دارد، روشنایی دارد مثل روشنایی برق. به همراه این عمل سههزار ملک آن را مشایعت میکنند.
شاید در اینطور موارد، عدد بخصوص در نظر نباشد، مراد کثرت است، بسیاری از ملائکه این عمل را ــ از جهت ارزش آن ــ مشایعت میکنند و معلوم است به هر آسمان هم که میرسد، ملک آن آسمان، آن را تزکیه میکند، امضاء میکند و اکثار میکند یعنی بر ارزش آن میافزاید، اما به آسمان هفتم میرسند، آنگاه ملک موکل میگوید که حفظه بایستد و این عمل را برگرداند و به صورت صاحبش بزند. میگوید چون من ملک حجاب هستم، اَحجُبُ کلَّ عملٍ لیس للّه من حجاب میکنم و مانع میشوم هر عملی را که برای خدا نباشد؛ این باز یک امر کلی است، شئونات دارد،
«* نماز جلد 3 صفحه 214 *»
شعب دارد، خدا میداند که شئون و شعبش چقدر است!
اِنّه اراد رِفعةً عند القُوّاد و ذِکراً فی المجالس و صوتاً فی المدائن این شخص مقصودش از این اعمال این بود که در نزد بزرگان، آنانی که موقعیت و شخصیتی دارند، رفعتی و شأنی پیدا کند، در مجالس نامش برده شود و در شهرها اسمش بپیچد. امرنی ربّی ان لااَدَعَ عملَه یجاوزنی الی غیری ما لمیکن خالصاً خدا به من دستور داده است که من نگذارم عمل بنده ــ چنین عملی ــ از من بگذرد و به غیر من برسد زیرا چنین عملی خالص نباشد.
قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد مبتهجاً به من خُلقٍ حَسَن و صَمتٍ و ذکرٍ کثیر، تُشیِّعه ملائکةُ السموات السبعة بجماعتهم، فیَطَــــٔـون الحجب کلَّها حتی یقوموا بین یدیه فیَشهَدوا له بعملٍ صالح و دعاء.([163]) عمل از آسمان هفتم هم قابل گذشتن هست. خوشا به حال آن بندهای که لااقل تا اینجاها خودش را بکشاند اما وای به حال او که علیٰ خطرٍ عظیم، تازه اول کارش است. از این آسمانها بگذرد، تازه اول بررسی عمل است. تا به اینجا ملائکه بر عیبهایش آگاه میشدند و عیبهای عمل را متوجه میشدند، به آسمان هفتم میرسد و حتی از آسمان هفتم و درجه خلوص هم میگذرد که ملک موکل به خلوص هم مانعش نمیشود، از آسمان هفتم هم میگذرد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
بعد از درس فرمودند: البته اینها گریه دارد. ماها چون اهلش نیستیم و از خودمان و عملمان ناامیدیم، گریه و تأثری هم پیدا نمیکنیم؛ اما معاذ هر وقت به یاد این حدیث میافتاد گریان میشد. خداوند بر همه ما ترحم کند.
«* نماز جلد 3 صفحه 215 *»
مجلس 15
(سهشنبه 18 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 10/12/72)
t عمل بنده در محضر خدای متعال
t گریه معاذ و چارهجویی او از رسولخدا؟ص؟
t چاره کار، اقتداء به رسولخدا؟ص؟ است در یقین
t کیفیت اقتداء به رسولخدا؟ص؟ در یقین
t تأثر معاذ هنگام نقل این حدیث
t سفارشهای رسولخدا؟ص؟ به معاذ هنگامی که او را برای نشر دین به یمن فرستادند
t معنی «اجتهاد» در این حدیث
t وداع رسولخدا؟ص؟ با معاذ
t حدیثی از رسولخدا؟ص؟ در بیان آفات عمل
«* نماز جلد 3 صفحه 216 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
بحث در آفات عبادات و تخلیص عبادات از آن آفات بود و حدیثی که معاذ بن جبل از رسولخدا؟ص؟ نقل کرده، اجمالاً نوع آفتهایی را که انسان در عبادات به آنها مبتلا میشود بیان میکند و روشن میسازد، آفاتی که موجب ردّ اعمال و پذیرفتهنشدن طاعات است.
بعد از آنکه فرمودند اعمال از هر جهت تصفیه و تزکیه شود و بهحدی برسد که از آسمان هفتم هم بگذرد، یعنی تمام ملائکه موکل به این آسمانها، عمل را تزکیه کنند و همچنین به عمل کثرت ببخشند و آن را مضاعف سازند، آنگاه حضرت فرمودند: و تصعد الحفظة بعمل العبد مبتهجاً به من خُلقٍ حَسَن و صَمْت و ذکر کثیر، تشیّعه ملائکةُ السموات السبعة بجماعتهم فیَطَــــٔـون الحجب کلَّها حتی یقوموا بین یدیه فیشهدوا له بعمل صالح و دعاء. میفرمایند حفظه بعد از آنکه اعمال را ــ که کاملاً تزکیه و تصفیه شده ــ بالا میبرند و از آسمانهای هفتگانه میگذرد، خیلی مسرور و شادمانند از اینکه عمل از این آسمانها سالم گذشته و مورد امضاء این ملائکه قرار گرفته است و همه آن را تزکیه کردهاند؛ البته این عمل با «خُلق حَسَن» همراه است؛ یعنی از بنده، خُلق حسن هم صادر شده بوده و از نظر اخلاق هم اشکالی در کارش نبوده است. همچنین همراه با «صَمت» ــ یعنی خاموشبودن و کم سخنگفتن ــ و همراه با «ذکر کثیر» ــ یعنی بسیار بهیاد خدا بودن ــ است.
ملائکه آسمانهای هفتگانه، تمام از این عمل مشایعت میکنند؛ بهمعنای
«* نماز جلد 3 صفحه 217 *»
اینکه این عمل را تأیید میکنند و تصفیه مینمایند. حفظه با این اعمال در حُجُب وارد میشوند ــ که حجب بالاتر از آسمانها است ــ تمام حجب را هم طی میکنند تا اینکه در نزد حق متعال میایستند و همه برای بنده به این عمل صالح و دعاء شهادت میدهند؛ از هرجهت بندگی او را تصدیق دارند و گواهی میکنند.
فیقول اللّه: انتم حفظةُ عَمَلِ عبدی و یا حفظةٌ، عَمِلَ عبدی و انا رقیب علی ما نفسه علیه. خداوند میفرماید شما حفظه عمل بنده من هستید یا اینکه شما حفظه هستید و حافظین عمل هستید و بنده من هم عمل انجام داده، شما هم حفظ کردید و به اینجا رسانیدید اما من بر بندهام رقیبم، بر آنچه که خود او بر آن است؛ یعنی من نگهبانم و از اموری اطلاع دارم که شما بر آنها مطلع نشدید. بعد از اینکه عمل از هرجهت تصفیه شده، اینجا اول مشکل بنده است؛ لمیُرِدْنی بهذا العمل به این عمل مرا اراده نکرده است، علیه لعنتی لعنت من بر او باد. فیقول الملائکة: علیه لعنتُک و لعنتُنا. ملائکه میگویند حال که چنین است، پس لعنت تو و لعنت ما بر او باد.
«قال: ثم بکیٰ مُعاذ و قال: قلتُ: یا رسولالله؟ص؟ ما اَعمَلُ؟» راوی که در سند حدیث اسمش مشخص نیست و بهعنوان «رجل» آمده است ــ یعنی شخصی از معاذ نقل میکند، ــ او میگوید در اینجا معاذ گریه کرد و گفت که بعد از این فرمایش، من خدمت رسولخدا؟ص؟ عرض کردم که یا رسولالله من چه کنم؟ قال: اِقتَدِ بنبیِّک یا معاذ فی الیقین. حضرت فرمودند ای معاذ به پیغمبرت اقتداء کن در یقینداشتن؛ یعنی راه نجات و قبولی اعمال این است که انسان کسب یقین کند. با همه این آفات و مشکلاتی که در مسیر عمل و در مسیر عبادت و بندگی هست، اگر در دل یقین حاصل شد، انسان را در همه این جهات کمک میکند. فرمودند: اقتد بنبیک یا معاذ فی الیقین. «قال: قلت: انک انت رسولالله؟ص؟ و انا معاذ بن جبل!» معاذ عرض کرد شما رسولخدا هستید، یقینی که برای شما حاصل شده و میشود در حد شما است؛ من چطور به شما اقتداء کنم و حال آنکه من معاذ بن جبل هستم؟!
«* نماز جلد 3 صفحه 218 *»
قال: و ان کان فی عملک تقصیرٌ یا معاذ فاقطَع لسانَک عن اخوانک، و عن حملة القرآن، ولتکنْ ذنوبُک علیک لاتَحمِلْها علی اخوانک و لاتُزکِّ نفسَک بتذمیم اخوانک و لاتَرفَع نفسَک بوضع اخوانک و لاتُراءِ بعملک، و لاتُدخِل من الدنیا فی الآخرة و لاتَفَحَّش فی مجلسک لکییَحذَروک بسوء خُلقک، و لاتُناجِ مع رجل و عندک آخَر و لا تَتَعظّم علی الناس فیُقطَع عنک خیراتُ الدّنیا و لا تُمزِّقِ النّاس فتُمزِّقُک کلابُ اهل النار، قال اللّه: و النّاشطاتِ نَشطاً.([164]) أ تدری ما الناشطات؟ کلاب اهل النار، تَنشُطُ اللّحم و العَظم. رسولخدا؟ص؟ فرمودند: حال که چنین است و تو مدعی هستی که نمیتوانی کسب یقین کنی و در یقین به من اقتداء کنی، حال به این برنامه اخلاقی رفتار کن؛ اگر انسان به این برنامه اخلاقی رفتار کند، چهبسا به خیلی از خیرات موفق شود. فرمودند اگر در عمل خودت تقصیری را میبینی و مییابی؛ که همه باید همینطور باشیم، یعنی خودمان را در جمیع اعمالمان مقصر ببینیم، از هیچ عملی از اعمال خیر خود راضی نباشیم و مُعجب به نفس نباشیم که به خودمان عجب کنیم، بلکه واقعاً خودمان را مقصر ببینیم در هر عملی از کوچک و بزرگ.
البته معنای این سخن این نیست که انسان نسبت به عملش بیاعتناء باشد و با مسامحه و اهمال و سبکی، اعمال و طاعات را انجام بدهد به دلیل اینکه ــ با خود بگوید ــ من که نمیتوانم عمل خالص و عمل خوب داشته باشم؛ پس این عملها چیزی نیست، ارزشی ندارد؛ شخص با بیاعتنائی، با اهمال و مسامحه، این اعمال را انجام دهد. نه، اینچنین نیست، بلکه هرکدام از این اعمال را توفیقی از خدای متعال بداند و تعظیم کند، تکریم کند، حرمت بدارد و سبک نشمرد و عمل نزد او سبک نباشد؛ بلکه بداند که عنایت حقتعالی است، توفیق خدای متعال است. همین اعمال سر و پا شکسته را باید خودمان حرمت کنیم و با احترام و اکرام، این اعمال را انجام دهیم؛ در عین حال به خود عجب نکنیم و خود را مقصر بدانیم.
«* نماز جلد 3 صفحه 219 *»
رسولخدا؟ص؟ میفرمایند حال که در عملت تقصیر را مییابی و میدانی که در عمل مقصر هستی و نمیتوانی حق عبادت و بندگی را اتیان کنی، حال این کارها را میتوانی انجام بدهی: زبانت را درباره برادران ایمانی قطع کن، زبانت را از بدگویی، مذمتکردن، غیبتکردن و از این قبیل گناهان قطع کن و همچنین زبانت را نگه دار از بدگوییکردن درباره حمله قرآن، آنانی که حاملان علم قرآنند. گناهانت را بر خودت قرار بده و بر دیگران بار مکن؛ یعنی بهعهده دیگران نگذار، دیگران را در گناهانت شریک نکن. یا اینکه «گناهانت را بر برادرانت حمل نکن» به این معنی باشد که نگو فلانی باعث شده که ما بنشینیم غیبت کنیم، فلانی باعث شده که ما دروغ بگوییم، فلانی باعث شد که این گناه را مرتکب شویم.
خودت را تزکیه نکن به اینکه برادرانت را مذمت کنی و از آنها بدگویی بکنی تا خودت را تزکیه کنی. خودت را از برادرانت بالاتر نشمار به اینکه آنها را پست و خوار بدانی. در اعمالت ریاء نکن. داخل نکن از دنیا در آخرت؛ یعنی دنیا را در امر دین دخالت مده به این معنی که برای دنیا قدم برداری و اسمش را آخرت بگذاری و خودت را گول بزنی به اینکه برای دنیا زحمت بکشی یا برای کسب دنیا یا جهتی از جهات دنیا تلاش کنی ولی اسمش را آخرت و خدا و برای خدا، بگذاری. در مجلست، در نشست و برخاستت با اشخاص، فحّاش نباش، فحش نده تا اینکه بهواسطه بدی اخلاق تو، از تو حذر کنند و دوری کنند.
وقتیکه از برادران، کسی با تو هست، در حضور او با برادر دیگر، درگوشی صحبت نکن که باعث آزردن خاطر او میشود. برتری و عظمت بر مردم نفروش که از تو خیرات دنیا قطع میشود. با گفتارت مردم را پاره پاره مکن؛ یعنی بهواسطه سخنان سوء و حرفهای زشت، قلمبهها، مَتَلکها مردم را پاره پاره نکن که اگر چنین کنی سگهای اهل آتش تو را پاره پاره میکنند. خدا فرموده است: و الناشطات نشطاً آیا میدانی ناشطات چیست؟ سگهای اهل آتشند که گوشت و استخوان مردم را در آتش پاره پاره میکنند.
«* نماز جلد 3 صفحه 220 *»
«قلتُ: مَن یُطیق هذه الخصال؟!» معاذ میگوید عرض کردم چه کسی میتواند از عهده انجام این خصال برآید و دارای این خصلتها باشد؟! قال؟ص؟: یا معاذ اَما انّه یَسیرٌ علی مَن یَسَّرَ اللّهُ علیه. حضرت فرمودند ای معاذ این امر آسان است بر کسی که خداوند بر او آسان فرماید؛ یعنی باید از خدا کمک گرفت و نیت صدق داشت، خدا هم کمک میفرماید. قطعاً خداوند باید در مسیر طاعت، هر مشکلی را آسان کند؛ چون توفیق در دست او است و به اذن او است، تمام ترقیها بهدست پروردگار است؛ بیدک الخیر کلُّه. این مطلب را انسان مطمئن باشد و از خداوند کمک بخواهد، خدا هم مسلّماً اِمداد میفرماید. فرمود: اما انّه یسیر علی من یسّر اللّه علیه این امر آسان است بر کسی که خداوند بر او آسان گرداند.
«قال: و ما رأیتُ مُعاذاً یُکثِر تِلاوةَ القرآن کما یُکثِر تلاوة هذا الحدیث.»([165]) آن شخص راوی میگوید من ندیدم که معاذ قرآن زیاد بخواند به مقداری که این حدیث شریف را تکرار میکرد و برای اشخاصی که با آنها برخورد داشت بازگو میکرد؛ یعنی بیش از تلاوت قرآن، این حدیث را یادآور میشد و ذکر میکرد.
این حدیث از طریق دیگر هم روایت شده است: در کتاب «عُدّه»، روایت کرده از ابومحمد جعفر بن احمد قمی در کتابش بهنام «المنبئ عن زهد النبی؟ص؟»؛ که باز همین سند است: «عمّن حدّثه عن معاذ بن جبل»([166]) آن شخصی که از معاذ نقل میکند، اسمش برده نشده؛ شخصی بوده که از معاذ نقل کرده است. حال شاید از بابت تقیه، اسم او را نبردهاند. شاید از شیعیانی بوده که نامی داشته و مورد توجه بوده، برای کتمان اسمش که در میان مردم شهرتی پیدا نکند اسمش را نبردهاند. ظاهراً در اینطور موارد، باید اینچنین باشد که سعی میکنند امر راویان را کتمان کنند. این نوع احادیث که جنبه دقتی در آنها است، تعمد میشده که راویِ آن را ذکر نکنند، راوی
«* نماز جلد 3 صفحه 221 *»
بعد از راوی متصل را ذکر نمیکردند که نکند نسبتی داده شود و بگویند غلوی یا مسأله دیگری در کار است؛ شاید از این جهت نامش کتمان میشده است. در این دو کتاب هم که این روایت را نقل کردهاند، آن راوی که از معاذ بن جبل نقل کرده نامش مشخص نیست و علتش هم شاید همین مطلبی بوده که عرض کردم که سعی میکردند این نوع واسطهها را نام نبرند و شهرت ندهند تا دیگران از جهت اینها حدیث را تضعیف نکنند و بالاخره به گوش بقیه برسد و حدیث شایع شود.
این حدیث شریف همانطور که دیدیم به کلیات آفتهای مربوط به عبادات اشاره میکند و وضع عمل را روشن میکند که اگر آلوده باشد به یکی از این کلیات یا به شعب و جهاتی که به این کلیاتِ مفاسدِ عبادت برگشت میکند، عبادت مردود است و از درگاه حق متعال رد میشود.
این معاذ از طرف رسولخدا؟ص؟ در سال دهم هجری مأموریت یافت که به یمن و حَضرَمَوت برود و برای اهل آن دو بلد، مسائل و احکام آنها را بیان کند. رسولخدا؟ص؟ وصیتهایی هم به او فرمودند و این وصیتها در نوع کتب تاریخ مذکور است؛ از جمله دستور فرمودند: تَواضعْ للّه یَرفَعْک اللّه تو در این راه که میروی، بین مردم تواضع داشته باش تا خداوند تو را رفعت دهد و مقامت را بالا ببرد، و لاتَقضِیَنَّ الّا بعلم قضاوت نکن مگر به آنچه علم داشته باشی و حکم الهی را درباره آن بدانی، فان اَشکَلَ علیک امرٌ فسَلْ اگر امری بر تو مشکل شد و حکم آن را ندانستی، سؤال کن.
اینها دستوراتی است که توجه و عمل به آن برای کسی که متصدی امر مردم میشود و در امر دین مورد رجوع مردم میگردد بسیار بسیار لازم است. اولاً تواضع لازم است که واقعاً بین خودش و خدا بداند که اگر برای نشر دین خدا و احیاء امر الهی توفیقی یافته، این مقامی نیست که بخواهد بر دیگران تکبر داشته باشد، بر دیگران نازی داشته باشد و بالاخره دیگران را خدمتگزار خود بداند و زیردست خود حساب
«* نماز جلد 3 صفحه 222 *»
کند؛ نه، باید نسبت به همه تواضع داشته باشد. البته نتیجهاش هم این است که خداوند او را رفعت میدهد، محبتش را در دلها میاندازد، کمکش میکند. همچنین در مورد مراجعه به او، اگر یقین دارد و حکم خدا را میداند که بیان کند، و اگر بر او مشکل است و حکم خدا را در آن مسأله نمیداند، اِبا نکند، بپرسد، اگر از خودش داناتری هست از او سؤال کند، اگر کسی در آن مسأله آگاه است به او رجوع کند و از او بپرسد.
فرمودند: فان اشکل علیک امر فسَلْ و لاتَستَحْیِ نکند حیاء و شرم کنی و فکر کنی که اگر سؤال کنی یا به کسی که بهتر میداند مراجعه کنی، اینجا خلاف کردی، یعنی خلاف شأنت رفتار کردی؛ نه، حیاء مکن و استَشِر در بعضی از امور که لازم است و به مردم مربوط میشود، مشورت کن، ثم اجتهد بعد هم تلاش کن و در عبادت کوشش داشته باش، فانّ اللّه عزوجل اِنْ یَعلَمْ منک الصدق یُوفِّقْک همانا خدای عزوجل اگر بداند که تو در دینش و در امر بندگانش، در نشر دینش، در احیاء امرش، با صداقت هستی و صادقانه رفتار میکنی، خداوند هم تو را به آنچه که خیر تو و خیر مردم در آن است موفق میدارد و بهوسیله تو خیر جاری میسازد و امور را با خیر تو و خیر دیگران موافق میکند. معنای «توفیق» این است؛ خداوند اسباب و مسبَّبات و جریان امور را موافق میگرداند، بهطوری که به خیر تو و به خیر دیگران تمام شود.
فان التَبَسَ علیک فقِفْ حتی تُثبِّتَه او تکتبَ الیّ فیه اگر امری بر تو مشتبه شد و نتوانستی حکمش را بهدست آوری، توقف کن تا آنکه آن امر را خوب بتوانی بیابی و حکمش را بهدست بیاوری؛ وگرنه برای من نامه بنویس تا آنکه در آن امور تو را آگاه سازم. و احذَر الهویٰ فانّه قائد الاشقیاء الی النار از هویٰ و خواستههای نفسانی پرهیز کن، زیرا هوی و خواستههای نفسانی، اشقیاء را بهسوی آتش میکشاند. و علیک بالرّفق([167]) سعی کن، کوشش کن که با مردم با رفق و مدارا رفتار کنی.
البته سنیها این حدیث را دلیل گرفتهاند بر جواز اجتهاد، به این معنی که
«* نماز جلد 3 صفحه 223 *»
شخص راوی، فقیه میتواند در دین خدا اجتهاد کند. از همین کلمه ثم اجتهد این استفاده را کردهاند و همچنین از عبارت فان التبس علیک فقف حتیتثبّته استفاده کردهاند که «تثبیت» و «اجتهاد» به این معنی باشد که یعنی خودت بنشین فکر کن و مسألهای که پیش آمده و حکمش را نمیدانی، ببین میتوانی با آنى که حکمش رسيده و مىدانى قیاس کنی؟ یا استحسان کنی؟ اگر به ذهنت و عقلت چیزی میخورد که در مسأله خوب باشد، آنوقت جواب بده. سنیها چون اجتهاد در دین خدا را بهمعنای عمل به قیاس و عمل به استحسان و عمل به مصلحت جایز میدانند ــ نعوذباللّه ــ از این حدیث خواستهاند این استفاده را بکنند که رسولخدا؟ص؟ اجازه دادهاند که اگر ما حکم را از نظر قرآن و از نظر فرمایشات رسولخدا ــ یعنی سنت ــ ندانستیم، بنابراین میتوانیم اجتهاد کنیم یعنی قیاس کنیم و یا به رأی خودمان، به استحسان خودمان عمل کنیم! از این حدیث این استفاده را کردهاند.
ظاهراً در کتب شیعه، وصیت به این شکل نیست، فرمایش از حضرت به این شکل نیست و ظاهراً عامه به ذکر این حدیث متفردند؛ ولی بر فرض هم که این حدیث صادر شده باشد و ظاهراً باید از رسولخدا؟ص؟ صادر شده باشد، چون این فرمایشات معلوم است که فرمایشات حق است و برای شخصی که متصدی این نوع امور دین میشود، توجه به اینها از لوازم کار او است بلکه بر او از هر چیزی لازمتر است که این فرمایشات را رعایت کند. پس بر فرضی هم که اهل سنت در نقل حدیثی از رسولخدا؟ص؟ متفرد باشند، اما تا با امری از امور دین و مذهب مخالف نباشد، نباید در آن تشکیک کرد و نباید رد کرد؛ یعنی متفردبودن و فقط روایتکردن آنها، باعث تشکیک در صحت حدیث نمیشود.
اولاً در این فرمایش، این اجتهاد مُصطَلَح را نمیفرمایند بلکه معنی اجتهاد همانطور است که عرض کردم که اجتهاد بهمعنای کوشش است. این اصطلاح ــ اجتهاد ــ اصلاً نبوده، بعداً پیدا شده؛ به این معنی در اصطلاحاتِ روایاتی نبوده بعداً
«* نماز جلد 3 صفحه 224 *»
به این معنای خاص، پیدا شد که اجتهاد در مقابل نص باشد، این اصطلاح بعدها در میان فقهاء سنی پیدا شد. پس این اصطلاح قبلاً نبود، اجتهاد بهمعنای کوشش بود، به معنای تلاش در عبادت بود و در دعاهایی هم از ائمه؟عهم؟ رسیده مثل و ارزقنی اجتهاد المجتهدین([168]) خدایا اجتهاد مجتهدها را روزی من کن ــ نه آن اجتهاد را ــ یعنی خدایا تلاش و کوشش اهل کوشش در طاعت خود را نصیب من کن و روزی من بفرما.
پس اولاً اجتهاد به این معنی نبوده تا اینکه بگوییم این حدیث متفرد است و حجیتی ندارد و با اینکه ممکن است حدیث از عامه باشد ولی حق است، هیچ امرش با مذهب شیعه مخالف نیست. اجتهاد هم به این معنای مشهور نیست. و این فرمایش فان التبس علیک فقف حتی تثبته هم آن مطلب را نمیفهماند؛ بلکه مراد، تثبیت از راه مراجعه به فرمایشات رسولالله؟ص؟ و روایات است وگرنه در آخر نمیفرمود: او تکتب الیّ فیه یا بهسوی من بنویس و از من بپرس.
همچنین در وصیت حضرت؟ص؟ به معاذ، موقعی که حضرت او را به یمن میفرستادند، این عبارات رسیده است: یا معاذ عَلِّمْهم کتابَ اللّه و اَحسِن اَدبَهم علی الاخلاق الصالحة ای معاذ به آنها کتاب خدا را تعلیم بده. تعلیم کتاب خدا از وظائفی است که خداوند و رسولش؟ص؟ به عهده کسانی گذاردهاند که برای امر نشر دین و احیاء دین موفق میشوند. بعد فرمود: و اَحسن ادبهم علی الاخلاق الصالحة مردم را بر اخلاق صالحه، درست و خوب ادب کن.
تا اینکه فرمودند: و اذکر ربَّک عند کل شجر و حجر پروردگار خود را یاد کن نزد هر درختی و سنگی؛ یعنی به هر چیزی برخورد میکنی، خدای متعال را یاد کن به اذکار مختلف، مثل سبحاناللّه، الحمدللّه، اللّهاکبر و امثال این تعابیر. درخت خوبی میبینی بگو اللّهاکبر یا کوهی یا سنگی میبینی، پروردگار را یاد کن و حق متعال را ذکر کن. و اَحدِث لکل ذنب توبة برای هر گناهی، توبه داشته باش و برای هر گناهی توبهای را
«* نماز جلد 3 صفحه 225 *»
ایجاد کن. السرَّ بالسرّ اگر در پنهانی گناه کردهای، توبهات هم در پنهانی باشد و العلانیةَ بالعلانیة اگر آشکارا گناه کردهای، آشکارا توبهات را اظهار کن. اگر غیبت کردهای اظهار کن: «استغفر اللّه ربی و اتوب الیه». اگر دروغ گفتهای، بگو: «استغفر اللّه ربی و اتوب الیه». هر گناهی که آشکارا انجام میدهی، استغفار و توبه آشکارا داشته باش.
یا معاذ لولا اَنّنی اریٰ اَلّانَلتَقِیَ الی یوم القیامة لَقصَّرتُ فی الوصیّة و لکنّنی اریٰ اَن لانلتقی ابداً. گویا حضرت اینجا با معاذ خداحافظی میکنند، وداع میکنند، چون سنه ده هجری بوده است. میفرمایند ای معاذ اگر نه این بود که میبینم دیگر تا قیامت ملاقاتی نخواهیم داشت؛ یعنی من از دنیا میروم. آنجا که روشن نبوده مراد حضرت چیست، ولی بعد معلوم شد که حضرت شهید شدند. اگر نمیدیدم که تا قیامت ملاقاتی نخواهیم داشت، وصیتم را مختصر میکردم؛ یعنی با اینکه پیغمبر هستم؟ص؟ و هرچه بفرمایم حق است و خیر است، باز هم میفرمایند من سخنم را خلاصه میکردم.
با توجه به این فرمایش حضرت، پس این تفصیلدادنها و طولدادنهای بیجا در کلمات و گفتار و نصیحتهایی که ما نسبت به یکدیگر داریم، هیچ صحیح نیست. انسان باید به اندازهای که ظرفیت، قابلیت، استعداد و اقبال هست، نصیحتی یا بیانی داشته باشد، بیش از اندازه مناسب نیست. از این جهت حضرت میفرمایند حالا که وصیتم بیشتر طول کشید به این علت بود که میدانم دیگر تا قیامت ملاقاتی نخواهیم داشت، میبینم که تا قیامت، دیدار نخواهیم داشت.
ثم اعلم یا معاذ اَنّ اَحَبَّکم الیّ مَن یلقانی علی مثل الحال التی فارقنی علیها([169]) بدان ای معاذ که محبوبترین شما در نزد من، آن کسی است که مرا ملاقات کند ــ یعنی در قیامت مرا ملاقات کند ــ بر همین حالتی که مرا مفارقت میکند؛ «بر این حالت» یعنی اشاره میفرمایند به اینکه بعد از من فتنهها خواهد بود و خواهنخواه برای مردم انحراف از دین و ایمان و اسلام دست خواهد داد.
«* نماز جلد 3 صفحه 226 *»
چون خود معاذ هم در معرض خطر قرار گرفت و از کسانی بود که خلافت ابیبکر را تقویت کرد، از این جهت گویا حضرت معجزهای را اظهار میفرمایند اما به این شکل که بدان ای معاذ، بهترین شما، محبوبترین شما نزد من، آن کسی است که در قیامت مرا ملاقات کند بر مثل همین حالتی که از من جدا میشود؛ به این معنی که من از دنیا میروم و همه مسلمین ظاهراً اسلام دارند و هیچ انحرافی نیست، همه در طریق مستقیم هستند. حال محبوبترین شماها آن کسی است که بر همین حالت ــ یعنی بر همین استقامت بدون انحراف و اعوجاج ــ مرا در قیامت ملاقات کند. حضرت این فرمایش را فرمودند. البته معاذ بن جبل از انصار بود، یعنی اهل مدینه و از قبیله خزرج بود، خزرجی بود و خودش هم در موقع مردنش متوجه شد که چه بلائی بر سرش آمده که به خلافت ابیبکر کمک کرده است. میگویند موقع مردنش مرتب بر خودش نفرین میکرد، میگفت وای بر من، هلاک شدم، هلاک بر من، هلاکت بر من و همینطور بر خودش نفرین میکرد تا اینکه از دنیا رفت.([170])
حدیث دیگری که در این زمینه میخوانیم، انشاءاللّه نوع مطلب را روشن میکند. مرحوم مجلسی از کتاب «مُنْیَةالمرید» مرحوم شهید ثانی روایت میکند از رسولخدا؟ص؟ که فرمودند: انّ اولَی الناس اَنیُقضیٰ یوم القیامة علیه رجلٌ اُستُشهِد فاُتِـیَ به فعرَّفه نِعَمَه فعرفها قال: فما عملت فیها؟ قال: قاتلتُ فیک حتَّی اسْتُشهِدتُ قال: کَذَبتَ ولکنّک قاتلتَ لیُقال: جَریءٌ، فقد قیل ذلک؛ ثم اَمَرَ به فسُحِبَ علی وجهه حتی اُلقِیَ فی النّار. میفرمایند: سزاوارترین مردم که در روز قیامت بر علیه او حکم شود ــ خداوند حکم کند ــ آن کسی است که ظاهراً در راه خدا کشته شود، شهادت نصیبش شود. اُستُشهِد (فعل مفعول) مناسبتر است، رجل اُستشهد یعنی شهید شده باشد. فاُتی به او را روز قیامت میآورند، خداوند نعمتهای خود را به او میشناساند، میفرماید آیا اینها نعمتهایی نبود که به تو دادم؟ او هم میشناسد و اقرار میکند.
«* نماز جلد 3 صفحه 227 *»
میفرماید در این نعمتها چه کردی؟ میدانیم اعظم نعمتها دین خدا است، میفرماید آیا من دینم را به تو نشناسانیدم؟! آیا اولیائم را به تو نشناسانیدم؟! در این نعمتها چه کردی؟
عرض میکند خدایا من در راه تو جنگ کردم حتَّی اسْتُشهِدتُ تا اینکه کشته شدم. قال: کذبتَ میفرماید دروغ میگویی؛ یعنی در راه من و برای من نبود، برای این مقاتله کردی که بگویند فلانی خیلی جرأت دارد، خیلی شجاعت دارد و برایت گفتند. بعد خداوند فرمان مىدهد که او را به صورت و رو بهطرف آتش بکشانند تا اینکه در آتش انداخته میشود.
و رجل تَعَلّم العلم و عَلَّمَه و قَرأ القرآن فاُتِـیَ به فعرَّفه نِعَمَه فعرفها، قال: فما عملت فیها؟ قال: تعلّمتُ العلم و علّمتُه و قرأتُ فیک القرآن همچنین شخصی که علم را یاد میگیرد و علم را یاد میدهد و قرآن میخواند، او را هم روز قیامت میآورند و خداوند نعمتهای خود را به او میشناساند، معرفی میکند که آیا اینها نعمتهایی نبود که من به تو دادم؟ او هم میشناسد، اقرار میکند. میفرماید در این نعمتها چه کردی؟ عرض میکند که من علم را فرا گرفتم و بعد تعلیم دادم و در راه تو و برای تو قرآن خواندم. خدا میفرماید: کَذَبتَ ولکنّک تعلّمتَ لیقال عالمٌ و قرأتَ القرآن لیقال قارئُ القرآن تو علم را آموختی که درباره تو بگویند عالم، قرآن خواندی تا بگویند خواننده قرآن و قاری قرآن. فقد قیل گفته شد؛ یعنی مزدت را گرفتی. ثم اَمَر به فسُحب علی وجهه حتی اُلقِیَ فی النّار خداوند دستور مىدهد که او را هم به صورت بهطرف آتش بکشند تا آنکه او را در آتش میاندازند.
و قال؟ص؟: انّما الاعمال بالنیات عملها همه به نیت است و انما لکل امرئٍ ما نویٰ برای هر شخصی است آنچه که نیت کند، فمن کانت هجرتُه الی اللّه و رسوله فهجرته الی اللّه و رسوله هرکس بهسوی خدا و رسولخدا هجرت کند، هجرت او بهسوی خدا و رسولخدا است، و من کانت هجرته الی امرِ دنیا یُصیبها او امرأةٍ یَنْکِحها
«* نماز جلد 3 صفحه 228 *»
فهجرته الی ما هاجر الیه([171]) هرکس هجرت او به امری از امور دنیا باشد که به آن برسد یا زنی که آن را نکاح کند مثل کنیزهایی که از غنیمتهای جنگی بود، بعضی به میدان جنگ میرفتند بخصوص برای کنیزها، چنین کسانی هجرتشان بهسوی همان امر و همان چیزی است که هجرت کردند؛ یعنی مزد عملشان به نیتشان بستگی دارد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 229 *»
مجلس 16
(پنجشنبه 20 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 12/12/72)
t تأثیر تهیدستی مهاجران در نیتهای آنان
t حدیث حضرت رسول؟ص؟ درباره نیتها
t آشنایی با سیره رسولالله؟ص؟ و ائمه؟عهم؟
t در نشر معارف نباید شتاب کرد
t کمگویی خوب است نه پُرگویی
t کیفیت نشر معارف
t در گفتار، باید آمادگی مستمع را در نظر گرفت
t عالم باید محبوبیت داشته باشد
«* نماز جلد 3 صفحه 230 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
بحث در تخلیص عبادات و خالصکردن نیت، در مجموعه عبادات و مخصوصاً نمازها است. بهمناسبت، سخن به این حدیث شریف رسولخدا؟ص؟ رسید که مرحوم مجلسی از کتاب «مُنیةالمرید» مرحوم شهید ثانی نقل میکند. قسمت اول این حدیث شریف را دیروز خواندیم تا اینکه میفرمایند: فمن کانت هجرته الی اللّه و رسوله فهجرته الی اللّه و رسوله؟ص؟ و من کانت هجرته الی امرِ دنیا یصیبها او امرأة ینکحها فهجرته الی ما هاجر الیه. این فرمایش در واقع به نیت و انگیزه عمل مربوط است که عمل از نیت سرچشمه میگیرد، انما الاعمال بالنیات، لکل امرئ ما نویٰ، کل یعمل علی شاکلته. همه این فرمایشات ناظر به این است که اولقدم در تصحیح عبادات ــ مخصوصاً نمازها ــ و تخلیص عبادات از آفات و بلاهایی که متوجه عبادات است، خالصکردن نیت است؛ زیرا عمل به رنگ نیت و بر هیأت نیت است.
این فرمایش وقتی از رسولخدا؟ص؟ صادر شد که در حضور حضرت، عدهای از صحابه مجتمع بودند و چون در مدینه وضع مهاجرین از نظر مادیات بسیار ضعیف و سخت بود، باز انصار موقعیتی داشتند، اما مهاجرین چون از مکه بههمراه خود چیزی از اموال را نیاورده بودند ـــ یعنی مانعشان شده بودند، ـــ وضعی نداشتند، از این جهت انتظار میکشیدند موقعیتی پیش بیاید و غنیمتی بهدست بیاورند.
از طرفی بشر هرچه هم ترقی کند باز گرفتار طبایع است، کمتر کسی است که
«* نماز جلد 3 صفحه 231 *»
بتواند خودش را از طبایع خلاص کند، طبایع دامنگیر است، امری است که به این زودیها از انسان دست برنمیدارد. هرچه انسان در معرفت، در عمل زحمت میکشد، باز در جای جایش میبیند که گرفتار طبیعت است، آنچنان امر طبیعت در انسان غالب است که سایر امور تقریباً محکوم و مغلوبند. ممکن است کسی از کسی احسان، انعام، صمیمیت و صداقت ببیند، مرهون نعمتهای یکشخص باشد، اما پای طبیعت که بهمیان میآید، چهبسا همه را فراموش میکند و از همه یادش میرود. مثلاً اگر طبیعت غضب است، اگر طبیعت شهوت است، اگر طبیعت حسادت است، اگر بخل است، بالاخره کار خودش را میکند. تمام آن احسانها، انعامها، صداقتها و صمیمیتها فراموش میشود. این مسأله تجربه شده است، نوعاً هر کسی در زندگانی خود با این مسائل، خواهنخواه برخورد کرده است.
حال درست است که انصار نسبت به مهاجرین خیلی محبت داشتند و از اموال خود به آنها میدادند، اما گرفتار طبایع هم بودند، مثل آنکه نوعاً بشرها نسبت به یکدیگر بدبین یا حسود یا بخیل هستند. از این جهت روزی خدمت حضرت؟ص؟ مجتمع بودند، بعضی از اصحاب هم نشسته بودند. یکی از آنها خواست در حضور حضرت از مهاجرین مذمت کند، گفت بعضی از این مهاجرین که جنگ و جهادی را انتظار میکشند، فقط برای این است که بتوانند غنیمتی بهدست بیاورند، کنیزی بهدست بیاورند، اسبی بهدست بیاورند، اسلحهای بهدست بیاورند، به هرحال مهاجرین از این وضعی که دارند رنج میبرند. البته خیلی در زحمت بودند، خیلی مشقت داشتند. ابتداءً قبل از اینکه جنگها و جهادها شروع شود، مخصوصاً بر مهاجرین سخت میگذشت. عدهای که اصلاً خانه نداشتند، نوعاً در صُفّه مسجد بهسر میبردند و آنقدر بهجای نان، از خرما استفاده کرده بودند ــ چون نانی نبود و غذائی بهدست نمیآمد ــ آنقدر از خرما استفاده کرده بودند که حرارت بر بدنشان غلبه کرده بود، نوعاً بدنهایشان زخم میزد؛ در شدت بودند.
«* نماز جلد 3 صفحه 232 *»
آنگاه در حضور رسولخدا؟ص؟ بعضی ــ که ظاهراً از انصار بودند ــ این مطلب را مطرح کردند و خواستند در حضور حضرت از مهاجرین مذمتی کرده باشند که بعضی از مهاجرین نیتشان این است که جنگی رخ دهد، جهادی پیش بیاید تا غنیمتی از اموال بهدست بیاورند یا از اسیران، کنیز یا غلامی نصیبشان شود و از این پریشانی نجات بیابند. یا اینکه بعضی از مهاجرین میخواهند شجاعت و دلاوری خود را به ما بنمایانند و بین ما شهرت پیدا کنند و نشان بدهند که در امر جنگ دلیرند و نامی برای خود کسب کنند که بر دشمن استیلاء پیدا کردهاند، بر دشمن غلبه کردهاند و نشان بدهند که ما موقعیت جنگیمان خوب است و فنّ جنگی را راه میبریم و یا اینکه شجاعت داریم.
وقتی در حضور حضرت؟ص؟ از مهاجرین مذمت کردند، حضرت این فرمایشات را فرمودند. تا اینکه فرمودند: هرکس بهسوی خدا و رسولخدا هجرت کند، پس هجرتش بهسوی خدا و رسولخدا است. «هجرت» در اینجا هم شامل رفتن به جهاد و جنگ است و هم بهطور کلی بهسوی امر خدا و امر رسولخدا؟ص؟ حرکتکردن است که همان از خود گذشتن، از انیتها گذشتن، از هواها و هوسها گذشتن و بهسوی رضای خدا حرکتکردن است. این را «هجرت» میگویند. اگرچه بهمعنای خاصش همان است که اهل هجرت از مکه به مدینه هجرت کردند و مهاجر (هجرتکننده) بودند؛ ولی بهحسب معنای عامی که در فرمایشات خدا و رسولخدا و ائمه هدی؟عهم؟ است، «هجرت» بهطور کلی از خود و شئونات خود گذشتن و حرکتکردن بهسوی رضای خدا و کسب رضای خداوند است. حال اگر در جهاد هم باشد، چون بهسوی امر خدا و برای احیاء دین خدا است، آن هم هجرت است. حضرت به این تعبیر ــ هجرت ــ فرمودند، نفرمودند کسی که حرکتش بهسوی جهاد و در امر جهاد باشد؛ بلکه به تعبیر هجرت فرمودند که شامل جمیع موارد و مراتبی باشد که انسان بهطوری از خود و شئونات خود میگذرد و از وطنِ طبایع، وطن هواها، وطن هوسها هجرت میکند
«* نماز جلد 3 صفحه 233 *»
بهسوی ایثار و مقدمداشتن رضای خدا و دین خدا بر همهچیز. از این جهت کلمه «هجرت» تعمیم دارد، شامل خیلی از موارد میشود. مثل آنکه کسی که از جهل و جهالت بهسوی طلب علم هجرت کند، این را میفرمایند هجرت است، حتی به این شکل که انسان در مقام طلب علم بربیاید، میفرمایند این عمل، هجرت بهسوی خدا و رسولخدا؟ص؟ است.
پس حضرت به این تعبیر فرمودند که تمام موارد را شامل باشد. اگر بهطور کلی انگیزه انسان در هجرت، خدا و رسولخدا باشد ــ یعنی رضایت ایشان باشد، ــ هجرتش بهسوی خدا و رسولخدا خواهد بود و اگر نیتش و انگیزهاش برای دنیا باشد که به دنیا برسد، مالی بهدست بیاورد، موقعیتی بهدست بیاورد یا بخواهد کنیزی از غنائم جنگی بهدست بیاورد، این شخص هجرتش بهسوی همان است که براى آن هجرت کرده است. پس فرمودند بهطور کلی هر کسی در عملش، به همانی میرسد که انگیزهاش در عمل بوده و به همانی میرسد که نیت داشته؛ دنیوی باشد، اخروی باشد، خدایی باشد یا هوایی باشد، به این مطلب خواهد رسید.
خوشبختانه این حدیث از احادیث بسیار بسیار سازنده برای تربیتهای اخلاقی و تعالیم الهی است، از احادیثی است که گفتهاند حدیث متواتر است؛ یعنی مضمون این حدیث در احادیث اهلسنت و در احادیث شیعه آنچنان زیاد است که در حکم حدیث متواتر است؛ یعنی بهطور یقین، این مضمون از رسولخدا؟ص؟ صادر شده است. و این نوع احادیث مخصوصاً این تعبیر رسولخدا؟ص؟ آنچنان در میان اهل دین و دیانت شایع بوده که اولمطلبی که به فرزندانشان تعلیم میکردند، همین حدیث و مضمون این حدیث بوده است که فرزندان از ابتدائی که امری از امور را درک میکنند، تحصیلشان، طلبشان، قدمبرداشتنشان، عبادتشان، همه و همه برای خدا باشد و همین حدیث شریف و مضمونش را میگفتند: «نصفالعلم». یعنی نصف علم، همین فرمایش و آشنایی با این فرمایش است. و خیلی بجا است و خیلی خوب
«* نماز جلد 3 صفحه 234 *»
است که انسان متذکر باشد و این مطلب را مخصوصاً به فرزندانش تعلیم بدهد یا دوستانْ یکدیگر را متذکر سازند.
بهطور کلی متذکرشدن امور خیر و تعالیم خیر به یکدیگر، در میان اهل دین مخصوصاً اهل علم و متعلمین، بسیار بسیار امر لازم و بجا و خوبی است. من یادم هست، ابتدائی بود که ما با احادیث آشنا شده بودیم و میتوانستیم احادیث را بخوانیم و در ذهنمان نگه داریم. یکی از احادیثی که من دیده بودم، مضمون عبارتش این بود که درباره روش و سیره رسولخدا؟ص؟ روایت شده که «کان رسولالله؟ص؟ اذا اراد شیئاً تصدّیٰ بنفسه.» این مضمون، یکدرس بسیار آموزنده است، خیلی خوب است؛ آن بزرگوار؟ص؟ یکی از آداب و رسوم زندگیشان این بود که هر چیزی را که اراده میفرمودند، خودشان متصدی میشدند، مثلاً اگر آب میخواستند، خودشان برمیخاستند آب میخوردند، هرچه میخواستند، خودشان برمیخاستند و آن را برمیداشتند، هر امری را که اراده میفرمودند؛ مثلاً به کسی نمیفرمودند خواهش میکنم آن را به من بده، بیزحمت آن را مرحمت کنید. خودشان بهعهده میگرفتند و انجام میدادند، متصدی میشدند.
این مضمون در ذهن من بود. یکی از دوستان، ما را در منزلش برای نهار دعوت کرد، چند نفر دیگر از علماء و تحصیلکردهها هم بودند. در آن میان از دعوتشدگان، شخصی هم بود که دبیر بازنشسته بود و خیلی از آیات و روایات را حفظ داشت و نوعاً اظهار تشخص میکرد. موقع پذیرایی یادم نیست چه احتیاج بود که شخص میزبان جلو درب اتاق ایستاد و مادرش را برای انجام آن کار صدا زد، نمیدانم آب میخواست، نان میخواست، سفره چه کم داشت، به هرحال خواست از مادرش کمک بگیرد، مادرش را صدا زد که آب بیاورید یا نان بیاورید. وقتی که من این حالت را دیدم، همانجا این حدیث شریف به ذهنم خورد و گفتم آقای فلانی ــ و اسمش را بردم ــ «کان رسولاللّه؟ص؟ اذا اراد شیئاً تصدی بنفسه» آنقدر این مطلب در آن مجلس
«* نماز جلد 3 صفحه 235 *»
جالب شد که واقعاً همه از تذکر به این مضمون خوششان آمد حتی آنکه آن شخص دبیر با اینکه پیرمرد بود و سنوسال من کم بود اما خیلی مرا تشویق کرد که نسبت به سنوسال من، توجه به این فرمایش و بهعنوان تذکر اخلاقی در آن جمع به نظرش خیلی جالب آمد، همهشان مرا خیلی تشویق کردند مخصوصاً آن پیرمرد.
میخواستم یک نمونه عرض کنم که چقدر خوب است ما متذکر باشیم، سیره رسولالله و ائمه هدی؟عهم؟ را بدانیم و نوعاً اشتباهات یکدیگر را با ذکر این فرمایشات و این آداب و سنن متذکر شویم، باز به نیت اینکه نشر امر ایشان و متخلقشدن به اخلاق ایشان باشد، نه اینکه خدای نکرده نیت، اظهار فضل و اظهار اطلاع باشد که مثلاً من مطلعم و آگاهم و از این قبیل شوائب و آلودگیها که برای نیت فراهم میشود؛ بلکه برای خدا باشد و تذکری باشد که واقعاً سازنده باشد.
پس اهل حدیث، این حدیث شریف را از متواترات شمردهاند و علت تواترش هم همین میشود که از بس مورد توجه بوده، نوعاً روایت شده و روایتها هم متعدد شده است، طبقات مختلف روایت کردهاند و در هر عصری برای عصر دیگر نقل شده است تا به دست ما رسیده است. این روایت شریف را یکی از روایات متواتره میشمرند و عرض کردم این حدیث را به بچههایشان تعلیم میدادند و نام این حدیث را «نصفالعلم» گذاشتند که نصف علم است، و واقعاً همینطور است، نصف علم و نصف عمل و همهچیز است. وقتی که انگیزه برای خدا شد و انسان متذکر شد، به عمده وظائفش عارف میشود.
نکتهای را که عرض کردم باز متذکر باشید که بعضی از برادران، بعضی از متعلمین و یا بعضی از کسانی که با این مکتب و فرمایشات مشایخ+ آشنا میشوند، از بس این فرمایشات شیرین است و به نظرشان جالب میرسد ــ و البته همینطور هم هست، هم شیرین است و هم جالب است ــ اینها نمیتوانند متحمل شوند به این معنی که نمیتوانند برای خودشان در سینه نگه دارند، سعی میکنند
«* نماز جلد 3 صفحه 236 *»
زمینه پیش بیاید و برای دیگران نقل کنند؛ از بس فرمایشات بزرگان شیرین است، طاقت نگهداری آنها را در دل خود ندارند که برای خودشان نگه دارند، دلشان میخواهد به دیگران برسانند. و یکی از معناهای این حدیث شریف که فرمودهاند: انّ حدیثنا صعب مستصعب… لایحتمله ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان([172]) همین معنی است. یکی از معانی آن این است که لایحتمله یعنی نمیتواند حدیث ما را نزد خودش نگه دارد، بلکه به دیگران میرساند و برای دیگران نقل میکند. حدیث ما صعب و مستصعب است، با وجود این، ملک مقرب، نبی مرسل و مؤمن ممتحن نمیتوانند نگه دارند و متحمل آن شوند؛ یعنی به دیگران میرسانند. ملک مقرب برای ملک مقرب دیگر نقل میکند، نبی مرسل برای نبی مرسل دیگری نقل میکند، مؤمن ممتحن برای مؤمن ممتحن دیگری نقل میکند و به اینطور نمیتوانند متحمل شوند و آن را کتمان کنند.
حال نوع فرمایشات، چه فرمایشات اعتقادی باشد، چه فرمایشات اخلاقی باشد، نوعاً تجربه شده که بعضی متعلمین و مخصوصاً آنهایی که ابتداءً آشنا میشوند و بعد در مسیر تعلیم و تعلم قرار میگیرند، اینها نمیتوانند این فرمایشات را نزد خودشان نگه دارند، سعی میکنند به دیگران برسانند. اگر دوست است و دوستی دارد، خویشی دارد به او میرساند و برای خودش و برای آن دوست اسباب فتنه میشود. اگر فامیل نزدیک است همینطور به مناسبتها در مجلسی نشستهاند و از اینطرف و آنطرف بحث میشود، صحبت میشود، یکباره بحثی را که در اخلاق یا در اعتقادات شنیده، مطرح میکند و با این کار هم برای خودش اسباب زحمت میشود و هم برای آنطرف مقابل؛ چون آن طرف، آمادگی ندارد که نوع این مطلب برایش روشن باشد، در شرائطی است که اصلاً صلاحش نیست که این مطلب به او ابلاغ شود.
«* نماز جلد 3 صفحه 237 *»
اما رعایتنکردن این وظیفه، تاکنون مشکلاتی بهبار آورده است و نوعاً گرفتار شدهایم و لااقل اگر زن و فرزندی داشته باشند، برای آنها در میان میگذارند و حال آنکه باز هم در رسانیدن این نوع مطالب به زن و فرزند نباید تعجیل کرد، آنها هم حدی دارند، وضعی دارند، باید خیلی با مدارا و با درنظرگرفتن موقعیت خاصی نقل کرد، هر مطلبی را نباید نقل کرد، هر مسأله اخلاقی را نباید مطرح کرد، هر مسأله اعتقادی را نباید مطرح کرد. چهبسا اینها دلیل میخواهد و ممکن است دلیلش برای گوینده روشن باشد اما شاید نتواند از عهده استدلال و بیان بربیاید و سبب تباهی عقیده و فساد عقائد بشود و خدای نکرده به کسالت روحی و یا انکار ــ که از همه شدیدتر است ــ منجر شود و اگر طرف مقابل انکار کرد، وظیفه مشکل میشود، کار انسان را مشکل میکند.
پس این روحیه را نداشته باشید که با دوستان، با زن و فرزند و با آشنایان و فامیل، هر مطلب اعتقادی و یا اخلاقی که به نظرتان جالب رسید، فوراً مطرح کنید. بهطور کلی شخص عالم و شخص متعلم باید سعی کند در عادتدادن خود به کتمان؛ تا امین شمرده شود و امانتدار باشد و خداوند دل او را به اسرار دین خود، به اسرار فضائل و مقامات نورانی کند. اینکه زبان سست باشد و هرچه یاد گرفته مرتب بازگو کند و به پُرگویی عادت کند، صحیح نیست، آن هم برای شخصی که در طریق سیروسلوک است و در مقام تعلیم و تعلم است. این شخص باید آنچنان خوددار باشد که بهزور کسی بتواند از او یکحرف بشنود، بهزور بتواند از او حرفی را درک کند، اینقدر مفت نباید باخت. این مطالب و علوم در دین خدا خیلی ارزش دارد! ما میشناختیم عزیزانی را، بزرگانی را که آنها حاملان علم محمد و آلمحمد؟عهم؟ بودند، اما آنچنان در گفتار متین بودند، وزین بودند، که مجالس برقرار میشد، علماء حضورشان میآمدند، اما هیچ سخن نمیگفتند. هرچه علماء میکوشیدند که از اینها چیزی بشنوند، ابراز نمیدادند. بحثهای جزئی پیش میآوردند و علماء را در آن بحثها به جان هم میانداختند و خود سکوت میکردند، گوش میدادند، هیچ اظهار
«* نماز جلد 3 صفحه 238 *»
نمیکردند. با اینکه اگر بنا بود علمی اظهار کنند، همه علماء در مقابل علم آنها خاضع میشدند و چهبسا در آنجا کسی حتی جرأت رد و انکار را هم نمیداشت، چون آنقدر به بیان مسلط بودند و به دلائل احاطه داشتند که میتوانستند همه را محکوم و مجاب کنند؛ اما آن وزینبودن شأن عالم و متینبودن اقتضاء میکرد که چیزی نگویند.
حالا راه دور نرویم، اینکه شأن علماء است. این حقیر جاهل سراپا تقصیر حدود بیستسال درباره همین مباحث و فرمایشات کتمان داشتم؛ با اینکه من با بعضی خیلی صمیمی بودم، خیلی رفیق بودم، خیلی وقتها میشد که وقتمان را به بحثهای سستی میگذراندیم، مثلاً از جهت رفاقت تفسیر یک شخص سنی را میخواندیم یا فلان کتاب اصول را با اینکه هر دو میدانستیم که مجموعهای است از اباطیل، اما ناچار بودیم با هم بخوانیم. در عین حال حتی کلمهای اظهار نکردم و یا کوچکترین اشارهای نداشتم. در همان موقع با بعضی از برادران، ما بحثها داشتیم، گفتگوها داشتیم و از همین فرمایشات استفاده میکردیم، بهره میبردیم، اما روی جهاتی، ابداً هیچ اظهاری نزد رفیقها نداشتم. آخر چه شده است که انسان هرچه یاد گرفت برای دیگران هم بگوید و برای هرکس در هرکجا که باشد بیان کند؟!
قدری به کمحرفی، سکوت، طمأنینه و وقار عادت کنید. پُرحرفی زیاد و در هرجا حرفزدن و با هرکس حرفزدن و هرچه انسان بلد است بخواهد بگوید، این صحیح نیست. سعی کنید بسیار بسیار متین و وزین باشید؛ شأن عالم، متانت است، طمأنینه است. این تشبیهی که در فرمایشات شده، درس عملی است؛ میفرمایند نزد عالم که قرار گرفتی مثل آن باشد که زیر درخت خرما قرار گرفتهای، باید منتظر باشی که یکوقتی بادی بوزد، یکخرما از درخت بیفتد، تو برداری استفاده کنی.([173])
«* نماز جلد 3 صفحه 239 *»
این فرمایش اولاً نشان میدهد که جاهل چقدر باید از عالم فاصله داشته باشد، چقدر فاصله که عالم آنقدر به جاهل رو ندهد که جاهل فکر کند همطراز و همفکر او است و با يکديگر بنشینند و برخیزند و گفتگو داشته باشند؛ بلکه باید در حدی باشد مثل اینکه زیر درخت خرما نشسته و انتظار میکشد یکوقتی بادی بوزد، یکخرما بیفتد و این شخص بردارد استفاده کند.
از آنطرف، این حدیث شریف نشان میدهد که عالم چقدر باید بردبار، وزین و متین باشد. این سبکسریها، این پرحرفیها، این زیادهگوییها، بیجاگوییها، در همهجا، با همهکس، مرتب، پیوسته، زیادحرفزدنها، اینها شأن عالم نیست، شأن متعلم نیست. متعلم باید بهزور حرف بزند، بهزور از او حرف بشنوند، نه مفت حرفزدن و مرتب وِرّاجیکردن و لفّاظیکردن! اینکه هنر نیست. باید سعی کرد به متانت، به اینکه انسان نشان بدهد که میتواند تحمل کند، آنوقت خداوند مییابد که سینه این شخص، سینهای است قابل برای اسرار؛ آنگاه اسرار دین خود را، اسرار اولیاء خود را به اندازه قابلیت، اشراق میفرماید در قلب چنین کسی که طمأنینه و وقار و متانت داشته باشد.
پس شرط علم و شرط عالمشدن و ظرف اسرار الهی شدن این است که انسان ابتداءً سعی کند در کتمان، مگر در مواردی که وظیفه اقتضاء کند و انسان احساس کند که اینجا وظیفهاش بیان اجمالی است، آن هم به مقداری که ــ در این نوع موارد ــ فرمودهاند. فانبِذوا الیهم نَبذَاً؛([174]) مثل شکارکردن کبوتر که ابتداءً مقداری دانه ارزن جلوی آن میریزند، اگر خورد و تمام کرد و باز میل و اشتهاء داشت، دوباره برایش مقداری ارزن میریزند تا بهتدریج آن را شکار کنند.
حال ابتداءً باید زمینه را ملاحظه کرد. بعضی مرتب حرف میزنند. مخصوصاً یکفرد که تازه با ما آشنا میشود، با بعضی از افراد ما که تماس میگیرد یا مینشیند و
«* نماز جلد 3 صفحه 240 *»
برمیخیزد، اینقدر برای او حرف میزنند که میخواهند تمام دوره کلاسهای درسی شیخ مرحوم/ را بازگو کنند. در تمام زمینهها و از هر جا مرتب میگویند و میگویند تا اینکه آن شخص تازهوارد خسته میشود.
برادران ما توجه ندارند که خودشان از فرمایشات لذت میبرند، فکر میکنند که چاه بهدست آوردهاند، مثل امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه میخواهند تمام شکایتها و درددلها و هرچه در دل دارند همه را بگویند. حتی چهبسا در همان زمینه کمکم بدگویی از بعضی بر زبانشان جاری میشود، در ضمنِ بیان مکتب شیخ مرحوم از این برادر و آن برادر دارد بدگویی میکند و از آنها گله میکند و خودش را رسوا میکند که من اصلاً در این مکتب تربیت نشدهام که اینچنین در اولِ برخورد و ابتداءِ برنامه، آبروی دوستان خودم را میبرم و از آنها نزد اشخاص مذمت میکنم.
باید در این مسأله سعی کرد و توجه داشت که دیگران را خسته نکنیم. یکوقتی ما گرفتار شدیم، خود ما گرفتار میشدیم. اسم کسی را نمیبرم. آن اوائلی که با برادران آشنا شده بودیم، یکی دو نفر گرفتار این روحیه بودند، هر موقع من با آنها نشست و برخاست داشتم، باور بفرمایید سردرد میگرفتم؛ کاش حرفهای اساسی بود، اما نه؛ مثلاً یکی از صحبتهایی که يکى از آنها داشت این بود که میگفت مرحوم آقای کرمانى/ آمدند، تمام روایات صحیح را در کتاب «فصلالخطاب» جمعآوری کردند و هرچه باطل بوده دور ریختند، پس در غیر فصلالخطاب هرچه از روایات است همه باطل است. این سخن را به من میگفت. حال اگر من با روایات آشنا نبودم، یا با کتاب فصلالخطاب آقای مرحوم آشنا نبودم و این حرف را تازه میشنیدم، ممکن بود خیلی اسباب فتنه و فساد شود، اما من میفهمیدم که این شخص اصلاً نمیفهمد فصلالخطاب چیست و نمیفهمد روایاتِ دیگر چیست و اصلاً کار آقای مرحوم در این فصلالخطاب چه بوده است، خبر ندارد. آنوقت با من سخن میگفت و حیاء هم نمیکرد که احتمال بدهد شاید من بهتر از او بدانم و از مطلب باخبرتر باشم.
«* نماز جلد 3 صفحه 241 *»
خیلی با ضِرس قاطع میگفت که مطلب همین است و جز این نیست که آقای مرحوم روایات صحیحه را در فصلالخطاب جمعآوری کردهاند و هرچه باطل بوده دور ریختند؛ و حال آنکه آقای مرحوم چنین فرمایشی ندارند، چنین ادعائی ندارند. این بزرگوار میفرمایند من در میان روایات شیعه و کتب معتبره شیعه، آن روایاتی را که خواستهام جمعآوری کردهام و این فصلالخطاب یک گزیده و منتخب از روایات است، بقیه روایات سرجایش محفوظ است. هر کس هم که مایل است و بخواهد برای خودش کتابی ترتیب بدهد و از روایات دیگر استفاده کند و برنامه دیگری داشته باشد، میتواند. آنچنان نیست که روایات دیگر باطل بوده، فاسد بوده و یا صحیح نبوده که من در این کتاب جمعآوری نکردهام.([175]) ایشان این سخن ــ باطلبودن سایر احادیث ــ را نمیفرمایند. بهعلاوه بعد از آقای مرحوم/ چندین کتاب صحیح از اصول اربعمأه بهدست آمده و مرحوم میرزا حسین نوری در کتاب «مستدرکالوسائل» جمعآوری کرده است. حال ببینید این چه حرفی است که این شخص میزد. در این بحث ما وارد بودیم، میدانستیم که این شخص از روی جهالت، حرفهایی میزند.
پس نوعاً این گرفتاری هست. نوعاً کسانی که تازه با مکتب آشنا میشوند و میان ما میآیند، با بعضی که مینشینند و بر میخیزند، به این بلا مبتلا میشوند. باید مواظب باشید اولاً به مقدار زمینه، استعداد، آمادگی و پذیرشِ طرف مقابل صحبت کنید، موجبات خستگی روحی او را فراهم نکنید. اگر بنای تمرین در موعظهای، در مقالهای، در سخنرانی و منبر دارید، از همین ابتداء باید متذکر باشید که به مقداری که استعداد و آمادگی هست، به مقداری که شوق هست، به همان مقدار بیان کنید. مخصوصاً زن و فرزند یا دوستانی که در زندگی با آنها معاشر هستید، یا در کار و کسب با آنها معاشرید، یا در محل کار با آنها معاشرت دارید، آنها را از علمتان خسته نکنید، آنها را از اطلاعات خود خسته نکنید، همیشه آنها را برای استماع، برای شنیدن علم
«* نماز جلد 3 صفحه 242 *»
خود تشنه نگه دارید. رعایت همین مسأله باعث میشود که در آنها محبت به علم زیاد شود، در دلهایشان محبت به خدا و اولیاء خدا افزوده شود. اما وقتی زیاد آنها را خسته کردید، اصلاً رغبتشان کم میشود، کمکم میل به شنیدن فرمایشات خدا و فرمایشات پیغمبر و ائمه؟عهم؟ در دلشان کم میشود، خسته میشوند، منزجر میشوند، نباید آنها را منزجر کرد.
ببینید و دقت کنید دستورات تا چه حد دقیق است، دستوراتی که ائمه؟عهم؟ به ما میدهند تا چه حد همراه دقت است. حتی درباره زن و شوهر که باید خیلی با یکدیگر مأنوس باشند، خواهنخواه باید با يکدیگر گفتار داشته باشند، گفتگو داشته باشند، حتی در مورد زن و شوهر دستور این است که میفرماید: و لاتُطِلِ الخَلوةَ مع النّساء نباید با زنها در خلوت، زیاد گفتگو و نشست و برخاست داشته باشی. مثلاً یک کسی با مادرش مأنوس است، یکی با خواهرش مأنوس است، یکی با زن و فرزندش در داخل زندگی مأنوس است. پس بهطور کلی نباید گفتگوهای زیاد بیمورد را طول داد، چه نتیجهای دارد؟ دقت کنید، چون حجتهای خدا؟عهم؟ ماها را میشناسند چه دستور میفرمایند؛ میفرماید: فیُملِلنَک و تُملِلهنّ([176]) آنها تو را خسته میکنند، به ملالت میکشانند، تو هم آنها را خسته میکنی، به ملالت میکشانی. فرض کنید بچه به اندازه معینی استعداد دارد، ظرفیت محدودی دارد، حال برای او بیش از ظرفیتش، صحبتکردن و انتظارداشتن و نصیحتکردن و موعظهکردن و دلالتنمودن، بیجا است.
در همین کلاسهای درسی، باید امور را کاملاً مواظب باشید، روح آنها را از نصیحت زیاد، موعظه، دلالت و خیرخواهی خسته نکنید. یک مطلب یاد بگیرد، متذکر یک نکته اخلاقی شود، در یک هفته او را بس است. تازه ما میگوییم یک هفته. در امتهای پیشین از تعلیم مطلبی تا تعلیم مطلبی دیگر که میگفتند، پانزده سال
«* نماز جلد 3 صفحه 243 *»
فاصله میشده است. مىگفتند باید به تمام جوانب این مطلب کاملاً عمل کنیم بعداً به علم دیگری بپردازیم. ولی ما توقع داریم که هرچه بلدیم باید برای بچه بگوییم و بچه باید بفهمد و عمل کند، هرچه یاد داریم برای زن باید بگوییم تا عمل کند، هرچه بلدیم برای دوستمان بگوییم، برای شریکمان بگوییم، برای همکارمان بگوییم. این چنین نیست، امور همه حساب دارد، بايد به کسانی که آمادگی و استعداد دارند بعلاوه ــ طبق مطلب مشهور ـــ مغز یکمدتی کلمات را میگیرد و گیرایی دارد، آمادگی پذیرش دارد، همین که از آن حد بگذرد دیگر هرچه بگویی فایدهای ندارد، هم خودت خسته شدهای و هم مخاطب خود را خسته کردهای، بینتیجه میشود.
اینها دستوراتی است که داده شده و باید ملاحظه داشته باشیم. در معاشرات و مجالسات خود کاملاً این مسائل را رعایت کنیم. حال بهمناسبت فرمایش حضرت؟ص؟ که مشهور شده که مسلمین به اولادشان تعلیم میدادند و اسمش را نصف علم میگذاشتند، متذکر شدم که این نکات را عرض کنم که همه متذکر باشیم و خداوند همه را به خیر موفق کند و مخصوصاً در طلب علم که باید شخص متعلم خیلی با دقت رفتار کند، خیلی با دقت، که پیش همه محبوب باشد. سعی کند در محبوبیت خودش، البته برای خدا، نه برای اینکه ما را دوست داشته باشند، یا دوست نداشته باشند.
چون کسی که میخواهد نشر علم کند، کسی که میخواهد عالمی باشد که به او اقتداء کنند، به اخلاقش، به رفتارش اقتداء نمایند و از علمش استفاده کنند، انشاءاللّه چراغی باشد روشن و برافروخته که در ظلمتهای جهلها، ظلمتهای فسادهای روحی و اخلاقی، بتواند روشنیبخش باشد، توجه به این مسأله خیلی لازم است که سعی کند در محبوبیت خودش، خودش را از چشمها نیندازد، خودش را از وضع نیندازد، سبکی نداشته باشد، بیجا سخنگفتن نداشته باشد، صحبتهای بیهوده نداشته باشد مخصوصاً تکرار، تکرار بیاندازه در مجالس معاشرت، زننده
«* نماز جلد 3 صفحه 244 *»
است، خیلی زننده است. مخصوصاً کسی که دستش هم از علم خالی است، مایه ندارد، مرتب باید تکرار کند، حال در مجالس عمومی مانند سخنگفتن روی منبر آمادگی هست. همه میآیند و مینشینند و چارهای نیست، نیمساعتی، یکساعتی، سهربعی میگذرد.
اما در معاشرتها اگر بنا باشد شخص پیوسته تکرار کند، در هر مجلسی همانی که در مجلس قبل گفته، تکرار کند، خیلی خستهکننده خواهد بود، خیلی خستهکننده است. شعراء هم در این زمینه خیلی شعر گفتهاند، در شعرهای عربها دیدهام، هم شعراء عرب این مضمون را گفتهاند و هم شعراء فارس این مضمون را گفتهاند که واقعاً تکرار موجب ملالت و خستگی حُضّار است. اگر مطلب تازهای داری بسماللّه، همه میشنوند و استفاده میکنند ولی اگر مطلب تازهای نداری بیجهت مردم را معطل مکن. تو لب ببند تا دیگری اگر مطلب تازهای میداند، بگوید، اگر نه هم که سکوت کنید.
خلاصه برای شخص عالم، در ردیف علمش، در کنار تقوایش، محبوبیت لازم است برای رضای خدا و جلب توجه مردم که از او طلب علم کنند.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 245 *»
مجلس 17
(شنبه 22 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 14/12/72)
t حدیث نبوی؟ص؟ درباره نیت و نصفالعلم بودن آن
t درجات اخلاص و حکم منسوببودن نیت به طمع و یا خوف
t ترغیبها و تخویفهای قرآنی و روایی، نیتهای مشوب را تجویز میکند
t درجات اخلاص به درجات معرفت بستگی دارد
t درجات قرب به درجات اخلاص بستگی دارد
t فرق میان اعتقاد و معرفت و بیان نمونهای (که معجزهبودن قرآن است)
t اخلاص ناقصان در حدّ معرفت آنان است
t عبادت عبادتکنندگان سه قسم است
t عبادت عادی و طبعی
«* نماز جلد 3 صفحه 246 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
بحث در تخلیص عبادات به ذکر حدیث شریفی از فرمایشات رسولخدا؟ص؟ منتهی شد، به مناسبت اینکه بعضی از انصار حضور رسولخدا؟ص؟ عرض کردند که بعضی از مهاجرین برای جهاد آماده میشوند و در جهاد شرکت میکنند اما نیتی ندارند مگر بهدستآوردن غنائم جنگی و یا اسیران جنگی و یا مقصودشان شهرتیافتن به شجاعت و دلاوری است و میخواهند نشان دهند که در میدان جنگ دلیر هستند و شجاعت دارند و از برخورد با دشمن هراسی ندارند.
البته این امور از اموری بود که درباره مهاجرین احتمال میرفت و چهبسا بعضی در بین کلماتشان، تلویحاتی به این نیتها داشتند. آنچنان نبود که همه مهاجرین صددرصد نیتشان چنین باشد ولی از کلماتشان بر میآمد که تنگدستی مهاجرین در مدینه خیلی موجبات سرافکندگی آنها را فراهم کرده بود زیرا از هر جهت دستشان خالی بود و در حمایت انصار قرار گرفته بودند. اگر کارگر بودند، چهبسا برای آنها کار میکردند و نمیتوانستند خود مستقلاً درآمد استقلالی داشته باشند؛ مجبور بودند به کارکردن برای دیگران. یا اگر بعضی سرمایهای داشتند و به کاری میزدند، باز هم بخشش و احسان انصار بود. خلاصه احتمال میرود که تعابیری در کلمات خود اینها بوده که جنگی پیش بیاید و رسولخدا؟ص؟ دستور جهادی بفرمایند، شاید مالی به دست بیاوریم، از نظر مالی نسبت به انصار استقلالی پیدا کنیم، یا از تنهایی در بیاییم؛ چون بعضی از آنها زنهایشان از مکه نیامده بودند، هجرت نکرده بودند و یا بر
«* نماز جلد 3 صفحه 247 *»
کفر خود باقی بودند. مشکلات از این جهات زیاد بود از این رو احتمال میرود که یکچنین نیتهایی در لابهلای کلماتشان گفته میشده و بین خودشان اینگونه بحثها را داشتهاند که بعضی از اصحاب خدمت حضرت مطرح میکنند که بعضی از مهاجرین، نیّتشان در این جهاد و شرکتکردن در جهاد این است که از غنائم یا از اسیران بهدست بیاورند و یا شهرت پیدا کنند.
آنوقت رسولخدا؟ص؟ فرمایشاتی فرمودند تا اینکه در آخر فرمایش حضرت، این قسمت بود: فمن کانت هجرتُه الی اللّه و رسوله فهجرتُه الی اللّه و رسوله؟ص؟ هرکس هجرت کرده ــ بهطور کلی قدمی بر میدارد ــ برای خدا و رسولخدا، آن قدم را بهسوی خدا و رسولخدا برداشته است، و من کانت هجرتُه الی دنیا یُصیبها او امرأةٍ یتزوّجها فهجرته الی ما هاجر الیه([177]) و هرکس قدمی بر میدارد برای دنیا که به دنیایی برسد، یا زنی را نکاح کند که مراد آن است که کنیزی را در میان اسیران بهدست بیاورد و با او ازدواج کند، این هم هجرت و قدمبرداشتن است بهسوی همان چیزی که آن را قصد کرده و بهسوی آن هجرت کرده است.
عرض شد اصحابِ حدیث این حدیث را از متواترات میشمرند یعنی هم شیعه و هم سنی این فرمایش را به طُرُق متعدده و متواتره از رسولخدا؟ص؟ نقل کردهاند و چهبسا لفظش متواتر نباشد اما مضمون حدیث و مفاد حدیث متواتر است.
از جهت اهمیت این حدیث شریف و از جهت سازندهبودن این حدیث، رسم اصحاب این بود که این فرمایش رسولخدا را به فرزندان خودشان تعلیم میدادند و بهعنوان «نصف علم» شهرت داشت. این مضمون، نصف علم بود؛ یعنی بعد از آنکه انسان به خدا و رسولخدا و دین خدا معرفت پیدا کرد، لازمتر از هر چیز دانستن تصحیح نیت و آشنابودن با روش تصحیح نیت میباشد که انگیزه اعمال است. همه اعمال، صحت و سقم اعمال، ارزش اعمال، همه و همه به نیت بستگی دارد. از این
«* نماز جلد 3 صفحه 248 *»
جهت در میان اصحاب رسولخدا؟ص؟ و تابعین، نصف علم به حساب میآمد. بعد از صحابه، «تابعین» گفته میشوند، نسل بعد را تابعین میگویند که رسولخدا را درک نکردند ولی صحابه را درک کردند و با صحابه مأنوس بودند، روش و سنت رسولخدا؟ص؟ را از صحابه اخذ مینمودند و در صحابه سنت رسولخدا را مشاهده میکردند. آنها هم مثل صحابه این اهتمام را در اهمیتدادن به این حدیث و تعلیم آن به فرزندانشان داشتند. در هر صورت این حدیث و مضمونش، نصف علم نامیده میشد.
اجمالاً عرض شد که در عبادات بهطور کلی و در اصول عبادات که نمازهای فریضه و نوافل یومیه باشد، تصحیح نیت و خالصشدن در نیت از همه امور، اهمّ و اعظم و نسبتاً اولین مرحله است که شخص باید طی کند. و اگر انسان در عمل، نیت تقرب و تحصیل رضای حق متعال را داشته باشد، آن عمل خالص است، اگرچه به تحصیل ثواب و یا ایمنی از عذاب مشوب باشد و اگرچه بهحسب ظاهر اینطور دیده میشود که در این حال، نیت مشوب است؛ ولی نسبت به حالات بندگان و مراتب عبودیت، نسبت به کسانی که در ضعف ایمان و ضعف معرفت بهسر میبرند، با اخلاص منافات ندارد. همچنانکه در بحثهای گذشته اشاره شد که اگر نیتی به طمع و یا خوف مشوب بود، یعنی بنده برای تحصیل رضای خدا و تقرب به درگاه خدا عبادت داشت اما با توجه به ثواب و اجری که خداوند برای عبادت مقرر کرده است، و یا اینکه محرمات را برای ایمنی از عذاب خدا و ترس از عقاب ترک کرد، عرض کردم این عبادت نباید با اخلاص منافات داشته باشد، یعنی اخلاصی که در حد ضعفاء از اهل معرفت و ضعفاء از اهل ایمان باشد.
چون در آیات مشاهده میکنیم که خداوند چنین نیتهایی را امضاء فرموده است و خودش ما را براساس همین انگیزهها به عبودیت دعوت فرموده است؛ فرموده: اُدعوه خوفاً و طمعاً([178]) در مقام دعاء و خواندن پروردگار که یکی از عبادات و بندگیها
«* نماز جلد 3 صفحه 249 *»
است و بلکه ائمه؟عهم؟ فرمودهاند: الدّعاء مُخّ العبادة([179]) دعاء مغز و حقیقت عبادت است، درباره چنین عبادتی دستور میفرماید بخوانید خدا را از جهت خوف و از جهت طمع. معلوم است یعنی بهواسطه طمع در فضل خدا و خوف از عقاب و عدل خدا، او را بخوانید و این عبادت را براساس این انگیزهها انجام دهید.
همچنین از حال بندگانش گزارش میدهد و میفرماید: و یدعوننا رَغَباً و رَهَباً([180]) که رغبت و رَهْبت که همان طمع و خوف باشد، انگیزه دعاء ایشان است و خدا هم امضاء میفرماید، یدعوننا؛ یعنی این عبادت از جهت این انگیزهها انجام میشود. از طرفی هم میبینیم در آیات و در روایات و فرمایشات محمد و آلمحمد؟عهم؟، برای طاعات وعدهها داده شده است، وعده جنت و نعمتهای جنت، و در مقابل نسبت به معاصی و انجام محرمات، خدا وعیدها فرموده است و محمد و آلمحمد؟عهم؟ وعیدها فرمودهاند؛ در این زمینه هم میبینیم که آیات و روایات فراوان است که مفاد آنها این میشود خدا را برای خاطر تحصیل آن ثوابها و نجات از آن عذابها پرستش کنید.
پس خداوند، هم بندگانش را به فضل و کرمش ترغیب فرموده و هم ایشان را از عذاب و عقابش ترهیب فرموده و ترسانیده. هم برای اطاعت و بندگی خود، نعمتهای ابدی را وعده داده است و هم نسبت به انجام معاصی و محرمات، عذاب خودش را وعید داده است. بهعلاوه میبینیم که اینچنین مقرر فرموده است که ثواب اهل طاعت و پاداشی که برای بندگان خود مقرر کرده است، اینها همه بهحسب درجات بندگان در نیتها، انگیزهها، معرفتها و خلوص عبادتها باشد.
پس معلوم است که برای خلوص عبادت درجات است، برای اخلاص باید مراتب باشد، آنچنان نیست که یک حقیقت بسیط باشد، باید این حقیقت دارای
«* نماز جلد 3 صفحه 250 *»
درجات باشد که صاحبان هر درجهای از درجات خلوص، به این اموری که اجمالاً عرض شد برسند و آن کسانی که خدا را در اعلیٰمرتبه از مراتب معرفت شناختهاند و به انوار جلال و جمال خدا عارف گشتهاند و به مراتب لطف حقتعالی در مراتب فعلش عارف شدهاند، معلوم است که محبت و اشتیاق آنان برای بندگی در درجه خودشان است که دیگران اصلاً نمیتوانند آن را تصور کنند. حتی تصور آن درجه اخلاص را نمیتوانند داشته باشند تا چه برسد که در مقام تحصیلش بربیایند.
سزاوار شأن و مقام آنها همان فرمایشی است که از حضرت امیر صلواتاللّهعلیه رسیده که میفرمایند: الهی ماعبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنّتک.([181]) غیر از امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه، آیا دیگران در این درجه و مرتبه از معرفت هستند که بتوانند عبادت را بهمانند عبادت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه، حبّاً للّه انجام بدهند؟! از نظر ما بهبرکت تعالیم شیخ مرحوم/ و بیانات مشایخ+ روشن است که درجات این بزرگواران صلوات اللّه علیهم اجمعین در معرفت، و در نتیجه اخلاص در عبادت، مخصوص خود ایشان است، بهطوری که حتی انبیاء؟عهم؟ نمیتوانند از آن درجه معرفت و از آن درجه اخلاص در عبادت تصور داشته باشند، آنها نمیتوانند بفهمند که امیرالمؤمنین؟ع؟ چطور خدا را میشناخت و چگونه خدا را عبادت میکرد! درست است که ما فرمایش حضرت را میگوییم و معنی میکنیم، ولی درکش و تصورش از حد و مرتبه انبیاء خارج است تا چه برسد به حد دیگران.
همچنین انبیاء درجه محبتشان و معرفتشان به انوار جمال و جلال الهی و اخلاصشان و شوقشان در عبادت، در حدی است که دیگران از رعیت از درک آن مرتبه و معرفت و خلوص در عبادت عاجزند. همچنین درجه معرفت و محبت و خلوص عبادت بزرگان دین نسبت به سایرین قابل ادراک نیست.
پس باید این مطلب را دانست که برای معرفت، درجات است و معرفت موجب
«* نماز جلد 3 صفحه 251 *»
محبت است، محبت فرع بر معرفت است، ــ این مطلب روشن است ــ وقتی که محبت آمد، لازمه آن که بندگی است همراهش میآید؛ لازمه محبت، خدمتگزاری و بندهبودن و درخدمتبودن است. پس اینها به هم بستگی دارد؛ مقدار معرفت باعث مقدار محبت است و مقدار محبت باعث مقدار خلوص در عبادت و بندگی است. از این جهت امیرالمؤمنین؟ع؟ به درگاه خدا عرضه میدارد: الهی ماعبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک خدایا من تو را عبادت نکردهام از ترس آتشت و نه هم از جهت طمع در بهشتت، بلکه تو را برای بندگی اهل یافتم، از این جهت تو را عبادت کردم و بندگی میکنم.
همین فرمایش و همین مطلب است که میبینیم در دعاء خضر؟ع؟ که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه برای کمیل نقل میفرمایند و به «دعاء کمیل» مشهور است، حضرت عرض میکنند: فبِعزَّتِک یا سیّدی و مولای اُقسِم صادقاً لَئِن ترکتَنی ناطقاً لَاَضِجَّنَّ الیک بینَ اهلِها ضَجیجَ الآملین و لاَصْرُخَنَّ الیک صُراخَ المستصرخین و لاَبکِیَنَّ علیک بکاءَ الفاقدین و لاُنادِیَنَّک اَیْنَ کنتَ یا ولیَّ المؤمنین یا غایةَ آمالِ العارفین یا غیاثَ المستغیثین یا حبیبَ قلوبِ الصادقین و یا الهَ العالمین([182]) (ای آقا و مولای من به عزّت تو سوگند میخورم بهراستی، که اگر مرا ــ در جهنم ــ به حال سخنگفتن واگذاری، قطعاً میان اهل عذاب بهسوی تو ناله میکنم مانند ناله آرزومندان، و از تو فریادرسی میخواهم، بر تو میگریم مانند گریه کسانی که تو را از دست دادهاند، و تو را صدا میزنم که کجایی ای همهکاره مؤمنان، ای قلّه و اوج آرزوی عارفان، ای فریادرس یاریخواهان، ای محبوب دلهای عاشقان راستین، ای خدای جهانیان) مفاد این چند فقره دعاء این است: خدایا اگر مرا در آتش ببری و مرا در آن عذاب قرار بدهی، من تو را در همان عذاب دوست دارم. آنچنان از فراق تو و ابتلاء به اعداء تو و همجوارشدن با دشمنان تو ناله میکنم که به همه آنها میفهمانم، به تمام
«* نماز جلد 3 صفحه 252 *»
اهل آتش میفهمانم که من تو را دوست دارم؛ یعنی در حین عذاب و در جهنم من این حالت را دارم.
امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه میدانند چه جهنمی است! جهنم در محضر خود حضرت خلق شده است، از شدت عذاب جهنم آگاهند. شوخی نیست که یکچنین کسی بگوید اگر مرا در یکچنین عذابی قرار دهی، من از محبت تو دست بر نمیدارم، ذرهای از محبت تو در دل من کم نمیشود. فرمایشاتی که حضرت در آن دعاء شریف دارند، روشن میکند که درجات اخلاص باید تفاوت کند. و به این جهت باید بدانیم که برای اخلاص و خلوص، مراتب است و خداوند در برابر یکچنین معرفتهایی و اخلاصهایی، میزان محبتش مختلف میشود. خدا هم بندگانش را براساس معرفت و محبت ایشان، دوست میدارد و ایشان را برای بندگی خود و برای مقربساختن به درگاه قرب خود، برمیگزیند.
در آیات قرآنی اشاراتی وجود دارد، آنچنان نیست که محبت خدا به بندگان یکسان باشد و تقریب خدا ــ یعنی نزدیککردن خدا بندگان را به درگاه قربش ــ یکسان باشد. آن هم به همین میزان معرفت و میزان اخلاص و مرتبه عبودیت بستگی دارد. از این جهت خداوند درباره بعضی میفرماید: و اِنّ له عندنا لزُلفیٰ و حُسنَ مَـــٔــاب.([183]) در میان بندگانش، بعضی را برای درجات قرب برمیگزیند، انّ له عندنا نزد ما برای او لزلفیٰ تقربی است خاص، یک مرتبهای است از مراتب قرب و حسنَ مـــٔــاب و خوب برگشتی است. معلوم میشود که درجات معرفت، در تحصیل درجات خلوص و خالصشدن در عبادت دخیل است.
کسی که معرفتش در این حد است که: خداوند، صانع عالَم است و به قدرت خود عالم و عالمیان را ایجاد فرموده است و در حین ایجاد و بعد از ایجاد، خداوند بر خلق قاهر است و به مشیت و احاطه خود بر خلق غلبه دارد، کسی که تا به اینجا
«* نماز جلد 3 صفحه 253 *»
معرفتش بیشتر نباشد، این شخص همین مقدار خلوص خواهد داشت که از ماسویاللّه منقطع خواهد بود و دیگر به اسباب بهطور استقلال توجه نخواهد داشت. ما حتی شاید تا این درجه هم برایمان معرفت فراهم نشده باشد؛ یعنی میدانیم که البته مطلب همینطور است اما شناخت به حدی رسیده باشد که خدا را بر همه خلق در همه احوال، قاهر و غالب ببینیم، نه، اینچنین نیست! عقیده هست، اما عقیده غیر از آن است که معرفت باشد. انسان خیلی چیزها را ندانسته و به حقیقتش پی نبرده، قبول میکند، تسلیم میشود، معتقد میشود.
البته از همه اعتقاد خواسته شده؛ یعنی آنچه که رسولخدا؟ص؟ آوردهاند، چه بدانیم چه ندانیم، چه بفهمیم چه نفهمیم، چه به ما رسیده باشد چه نرسیده باشد، به آن معتقد هستیم. این اعتقاد غیر از معرفت است.
پس کسی که برایش این معرفت دست داده باشد که خدا را قاهر و غالب ببیند که به قدرت خود و مشیت خود و حکمت خود و لطف و کرم خود، بر جمیع مخلوقات احاطه و غلبه دارد، اگر این معرفت باشد دیگر توجه به اسباب بهطور استقلال نیست، دلبستن به اسباب بهطور استقلال نیست، اعتماد و اتکاء بر اسباب بهطور استقلال نیست و در خودمان ما میبینیم که اینچنین معرفتی نداریم، ما خیلی جاها فریب میخوریم و به نتیجه فریبخوردنمان هم میرسیم و نوعاً در خیلی از خواستهها، اعتمادها و اتکاها، خائب و خاسر بر میگردیم ولی در ما تغییری دیده نمیشود. از اینجا معلوم میشود که اعتقاد ما به حد معرفت نرسیده است. از این جهت این تعابیری که عرض میکنیم مثل «معرفت»، واقعیتی است که غیر از «اعتقاد» است.
انسان روی حساب اینکه مثلاً میفرمایند شما باید معتقد باشید که قرآن معجزه است، این اعتقاد را دارد. مسأله روشن است، اما توضیحاً عرض میکنم؛ بین اعتقاد و معرفت فرق است، ممکن است اعتقاد بر اساس معرفت باشد، ممکن است نباشد. مثلاً به ما میفرمایند شما باید معتقد باشید که قرآن معجزه است ولی خودتان
«* نماز جلد 3 صفحه 254 *»
نمیتوانید بفهمید که جهت معجزهبودن قرآن چیست، خود شما نمیتوانید بفهمید، نمیتوانید معرفت پیدا کنید، شما یک عربیتی در قرآن میبینید.
مرحوم آقای کرمانى/ تعبیری دارند، میفرمایند چهبسا بهحسب درک عربیت میگویید این چیزی نیست، دیگران هم به زبان عربی کتاب نوشتهاند و مینویسند، چهبسا مطالب آنها خیلی واضحتر هم باشد، فصیحتر باشد، گویاتر باشد، آخر چرا قرآن معجزه باشد؟!([184]) آری اینجا جایی است که باید متوجه باشیم که به ما میفرمایند شما باید معتقد باشید که قرآن معجزه است و واقعاً هم باید معتقد باشیم، اصلاً عقیدهمان باید همین باشد که قرآن معجزه رسولخدا؟ص؟ است آن هم معجزه باقیه؛ غیر از معجزات دیگر حضرت است، آنها معجزاتی بود که باقی نماند، همان موقع برای آنانی که مشاهده کردند، معجزه بود و برای ما هم نقلش معجزه است که این معجزات رخ داده است.
اما قرآن معجزه باقیه است، قرآن برای همه افراد، برای همه اهل لسانها، برای همه طبقات از علماء، حکماء، جهال و… معجزه است، این را باید معتقد باشیم. ولی میفرمایند شما کیفیت معجزهبودن قرآن را راه نمیبرید؛ باید اینطور در نظر بگیرید که مثلاً من میبینم که مشایخ عظام که اهل حکمت، اهل معرفت، اهل عرفان و اهل علم بودند و با رموز و خیلی از جهاتی که ما اصلاً فکرش را نمیتوانیم بکنیم آشنا بودند، با وجود این، آن بزرگواران در نزد قرآن خاضع بودند.([185]) باز ایشان خودشان میفرمایند ما میبینیم امامان معصوم ما، عالم به ماکان و مایکون بودند و به عصمتشان معتقدیم، ایشان با آن عصمت و آن علم و آن طهارت، در مقابل قرآن خاضعند و قرآن را معجزه معرفی میکنند. بزرگان دین میفرمایند به همین دلیل که
«* نماز جلد 3 صفحه 255 *»
معصومین؟عهم؟ قرآن را معجزه بیان میکنند، ما تصدیق میکنیم که قرآن معجزه است.
حال ما هم میبینیم مشایخ ما، علماء ما و یا همین کسانی که میبینیم خوب عربی مینویسند و الآن از نویسندگان نامی لبنان هستند، عربند و نویسنده هستند، و معنی نویسنده هم این است که در بلاغت و فصاحت قوی هستند، میتوانند مطلبی را خوب بپرورانند و از نظر الفاظ، معانی را کاملاً بیان کنند؛ ما میبینیم همین اشخاص، در مقابل تعبیرات قرآنی خاضع و خاشعند. با اینکه ما شاید به مقدار آنها نتوانیم عربی بدانیم یا بنویسیم ولی میبینیم که مثل این نویسندگان در برابر این تعابیر قرآنی، حتی در برابر فصاحت و بلاغت ظاهری آن عاجزند و اظهار میکنند که این چه عظمتی است! نه اینکه تنها در میان مسلمین از عرب اینچنین میبینیم، حتی غیر مسلمین هم در نوع کتابهای خود، بهعنوان شاهد مثال از آیات قرآن استفاده میکنند، برای بیان مطالب و لغتشان و یا اگر در فصاحت و بلاغت میخواهند استشهاد کنند، به آیات قرآنی استشهاد میکنند. نه بهعنوان آیه قرآن، بلکه بهعنوان کتاب محمد؟ص؟؛ نه بهعنوان معجزه و نه بهعنوان کتاب خدا، بلکه بهعنوان اینکه در میان اقوال عرب و یادگارهای بازمانده از عرب، خود این کلام از نظر آنها چنین موقعیتی را دارد.
آن وقت آن بزرگوار میپردازند به بیان موقعیت قرآن که باید معجزه باشد چون علم خدا در قالب این الفاظ ریخته شده است و این قالب در میان الفاظ، قالبی است کاملاً متناسب با علماللّه، لباسی است برای معانی و حقائقی که در رتبه علم خدا است.([186]) به این بیان، فرمایش میفرمایند.
این توضیح، اجمالاً روشن میکند که معرفت غیر از عقیده است. میشود عقیده همراه با معرفت هم باشد و میشود که عقیده با معرفت همراه نباشد، صرف پذیرش دل باشد و صرف گرهخوردن دل بر امری باشد، مانند معرفت نسبت به
«* نماز جلد 3 صفحه 256 *»
مقامات نورانی محمد و آلمحمد؟عهم؟ که یکوقت هست مثل سلمان، به این مقامات نورانیت عارف است؛ یکوقت هست مثل عمار، تسلیم این مقامات است و این مقامات را تصدیق دارد و آن معرفت برایش حاصل نشده و نخواهد شد، ولی اعتقادش و صفاء و خلوصش آنچنان است که او را به صاحبان آن معرفت ملحق کرده است.
پس عرض میکنم اینکه میگوییم معرفت در این حد باشد که خداوند به قدرت خود خلق را ایجاد فرموده و به مشیت خود بر تمام این مراتب خلقت قاهر است و از جمیع شئون خلق عالم و آگاه است، انشاءاللّه این برای ما در حد اعتقاد است، قلب ما گره خورده و به این امور معتقد است، ــ شاید این بدبینی من از جهت قیاس به خودم است و دیگران اینطور نباشند ــ اما این اعتقاد در حد معرفت نیست که میان من و عصیان حق متعال حائل باشد، به حد معرفت نیست، بینش نیست، ــ بهاصطلاح ــ کیش است، دین است، نه به حد بینشی که منش از آن فراهم شده باشد و برای ما شخصیتی درست کند. همین که میبینیم مرتکب معاصی میشویم، همین که میبینیم به اسباب ظاهری تکیه داریم ــ اسباب معنوی را که ما راه نمیبریم ــ گاهی به اسباب ظاهری اعتماد و اتکاء صددرصد پیدا میکنیم، اینها همه نشان میدهد که اعتقاد در حد معرفت نیست. اگر هم در حد معرفت باشد، این مقدار از معرفت، چیزی نیست که بخواهد عبادت خالصی را در پی داشته باشد.
چون معلوم است کسی که تا این درجه معرفت پیدا کرده باشد، این معرفت را هم دارد که خداوند به قدرت خود و به رأفت خود و کرم و فضل خود، بهشتی را برای اهل اطاعتش قرار داده است که ایشان را به آن نعمتهایی که مهیا فرموده و وعده داده متنعم میسازد، و برای اهل معصیت و تمرّد و طغیان هم عذابی مهیا فرموده و به عذابهایی که مهیا کرده، وعید داده است. حال اگر بندهای براساس این معرفت و با زیربنای اینچنین معرفتی به عبادت بپردازد، معلوم است خواهنخواه این معرفت
«* نماز جلد 3 صفحه 257 *»
موجب خلوص در عبادت هست اما این خلوص مشوب است به اینکه عبادت میکند تا اینکه به نعمتهای بهشت برسد، پس به «طمع» مشوب میشود و همچنین محرّمات را ترک میکند برای اینکه از آن عذاب محفوظ بماند، پس به «خوف» مشوب میشود. این شخص عبادتش از نیتی است که آن نیت به طمع و خوف مشوب است.
حال آیا خداوند این شخص را عذاب میکند با اینکه میبینیم نیت او مشوب است؟! آیا خداوند این شخص را بهواسطه همین عبادتها و اطاعتهایی که از انگیزه مشوب سرچشمه گرفته است به بهشت نمیبرد؟! آیا خداوند با وجود رأفت و رحمتی که به بندگان خود دارد، بهواسطه اینکه این شخص محرمات را ترک کرده اما به انگیزهای که آن انگیزه مشوب بوده به همین که خدا عذابش نکند، از خوف عذاب بوده است، آیا این شخص را از عذاب خود پناه نمیدهد؟! آیا میشود گفت که چنین بندهای از فضل و کرم پروردگار محروم باشد؟! مسلّماً چنین نیست، بلکه بهحسب آیات و روایات، خداوند وعده داده و قطعاً خُلف وعده نمیفرماید. به همین عبادتها و اطاعتهای اینچنینی بنده را داخل بهشت میکند و از آتش نجات میدهد. پس مشوببودن نیت در عبادات به طمع یا خوف، با اخلاص (البته در این درجات نازل) منافات ندارد؛ چون میبینیم که آیات و روایات زیادی راجع به این مطلب در دست است و مخصوصاً در فرمایشاتی که رسیده، چند حدیث است.
از جمله این حدیث شریفی است که روایت شده و قبلاً خواندیم که حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: العُبّاد ثلاثة، قومٌ عبدوا اللّه عزّوجلّ خوفاً فتلک عبادة العبید و قوم عبدوا اللّه تبارک و تعالىٰ طلباً للثواب فتلک عبادة الاُجَراء و قومٌ عبدوا اللّه عزّوجلّ حبّاً له فتلک عبادة الاَحرار و هی افضل العبادة.([187]) حضرت صادق؟ع؟ میفرمایند عبادتکنندگان سه دسته هستند؛ دستهای هستند که خدا را از جهت خوف عبادت میکنند، یعنی بندگی میکنند و محرمات را ترک میکنند از ترس عذاب. فرمود این بندگی «عبید»
«* نماز جلد 3 صفحه 258 *»
است؛ یعنی نمونهاش را شما میتوانید در میان غلامها پیدا کنید که غلامان و نوکران چطور از ترس، مَوالی خود را اطاعت میکنند، خدمت موالی را انجام میدهند.
قومی دیگر خدای عزوجل را از جهت طلب ثواب عبادت میکنند. این عبادت، عبادت «اُجراء»است؛ یعنی اجیرها، مزدوران که برای مزد کار میکنند. مانعی هم ندارد و هر دو قابل اجتماع است یعنی در یکبنده هر دو انگیزه باشد، هم عبادت از جهت خوف از عذاب و هم عبادت از جهت طلب ثواب باشد.
اما یک دسته دیگر هستند که خدای عزوجل را عبادت میکنند فقط از جهت محبت به خدا که این عبادت، عبادت «اَحرار» ــ آزادگان ــ است که حتی از بند خودی و قید انّیّت و اَنانیت و توجه به نفس آزاد شدهاند. بعد میفرماید: و هی افضل العبادة که در این حدیث شریف میبینیم که امام؟ع؟ اعمال دو گروه اول ــ عبید و اجراء ــ را هم عبادت شمردند و عبادتکنندگان براساس آن نیتها را عُبّاد فرمودند، العبّاد ثلاثة، بندگان و عبادتکنندگان، که امام؟ع؟ با این تعبیر عبادت آنها را امضاء میفرمایند و عبودیت آنها را تصحیح میکنند، ابطال نمیفرمایند. بهعلاوه با این فرمایشِ صریح آخرشان و هی افضل العبادة، این عبارت افضل العبادة بهشکل اسم تفضیل، نشان میدهد که پس آنها هم دارای فضلند، آن عبادتها هم فضیلت دارند، اما افضل عبادت، عبادت احرار است، به این شکل است.
پس عبادت عبید یعنی عبادتی که بهمانند عبادت بردگان باشد، از جهت ترس از عدل مولا باشد که مؤاخذه میکند، محاسبه میکند، شدت دارد، اخذش شدید است، قطعاً عبادت است. خود همین ترس و این عبادت معلوم میکند که در مقام بندگی هستند، زیرا بعضی هستند که حتی این مرتبه را هم ندارند یعنی این خوف هم برایشان حاصل نیست، چهبسا از جهت عادات یا نبودن شرائط، معاصی را ترک میکنند، مرتکب محرمات نمیشوند، به دلیل اینکه اگر شرائط عوض شد و وضعش دگرگون شد، با عبادات، «هذا فِراق بینی و بینک» میگویند و با بندگی، با عبودیت، با
«* نماز جلد 3 صفحه 259 *»
همه حدود دین خداحافظی میکنند.
خدا عبدالملک بن مروان را لعنت کند، مرتب در مسجد بود، جایش مسجد بود و همیشه نماز میخواند، در مسجد اعتکاف داشت، مخصوصاً در دهه آخر ماه رمضان نوعاً در مسجد اعتکاف داشت. رسم هم بود و به رسولخدا؟ص؟ اقتداء میکردند چون حضرت نوعاً اعتکاف داشتند.([188]) عایشه دهه آخر ماه مبارک را در مسجد اعتکاف میکرد، برای خودش چادری میزد و در آن چادر اعتکاف میکرد.([189]) رسمشان بود، این اعتکافها را داشتند. اما همین که به عبدالملک ملعون خبر رسید که برایش منصبی و موقعیتی دادهاند، همانجا دیدند که قرآن را بوسید و کنار گذاشت و گفت: «هذا فراق بینی و بینک»([190]) خداحافظ؛ با قرآن خداحافظی کرد و رفت و چه جرائمی مرتکب شد. خدا لعنتش کند که با آنهمه جنایتها و جرائم سنگین، چقدر تاریخ اسلام را ننگین کرد.
پس گاهی اینطور است که برای مرتکبشدن معاصی شرائط مساعدت نمیکند، از این جهت نمیشود گفت که ترک معصیت و ترک حرام در این صورت از جهت خوف است. خوف آن است که وقتی واقعاً شرائط فراهم شد و بهحسب ظاهر مانعی در کار نبود، انسان همانجا حرام را از جهت خوف ترک کند که نمونهها و موارد زیادی دارد و در تاریخ ذکر شده است، نمونههای عجیب! از جمله آن مرد دزدی که در جزیرهای بود و در آنجا ناگهان با زنی برخورد کرد که تنها او از کشتیِ غرقشده نجات یافته بود. آن شخص دزد همینکه آن زن را دید پرسید جنیه هستی یا انسان هستی؟ گفت انسان هستم، آن شخص دیگر سخنی نگفت «حتی جلس منها مَجلِسَ الرّجلِ مِن اهلِه.» دید آن زن میلرزد، گفت چرا میلرزی؟! کسی که اینجا نیست، چرا
«* نماز جلد 3 صفحه 260 *»
میترسی؟! گفت من از خدا میترسم. ترس آن زن، آن جوان را متنبه کرد، از معصیت دست برداشت.([191]) و یا مثل آن شخصی که عاشق زنی شده بود و آن زن شوهردار بود، برایش میسر نبود، تا اینکه حیلهها کرد تا خذلان شد و به حدی رسید که میتوانست به مقصودش برسد، اما تا اینکه «جلس منها مجلسَ الرّجل مِن المرأة» یکدفعه خوف بر او غالب شد، دید که الآن هیچ مانعی از ارتکاب حرام نیست اما ترس از عذاب خدا او را منع کرد و از جا حرکت کرد و مرتکب نشد فقط از خوف خداوند عالم.([192])
پس با اینکه همهطور شرائط برای شخص فراهم باشد و هیچ مانعی در کار نباشد باز انسان از حرام اجتناب کند، این میشود خوف؛ یعنی ترک حرام. پس عبادت خدا براساس خوف کمتر است، اگرچه به زبان از خوف تعبیر میآوریم، سخنانی میگوییم، اما خدا میداند تا چه اندازه راست میگوییم!
همچنین در مورد طمع، اگر واقعاً طمع باشد، انسان از عبادت خسته نمیشود. ببینید ما یک شب احیاء داریم اما اقلاً نصف روزِ بعد را باید بخوابیم، برای جبران چند ساعتی که در شب نخوابیدیم، باید نصف روز بخوابیم. حالا شبهای دیگر که میخوابیدیم چند ساعت بوده که اگر بخواهیم جبران کنیم لااقل همانقدر ساعت باز بخوابیم؛ نه، دو برابر، سه برابر، که چه؟ احیاء داشتیم.
خلاصه اگر واقعاً طمع باشد، عبادت نباید ما را خسته کند، اما میبینیم که اِقبال و توجه ما در دعاء بسیار کم است؛ به یک کلمه، دو کلمه، نصف خط و نهایت دو خط است و بعد منصرف میشویم و توجه کم میشود و این امور نشان میدهد چندان خوف و رجائی در کار نیست.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 261 *»
مجلس 18
(دوشنبه 24 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 16/ 12/72)
t عبادت به نیت تحصیل نعمتها و نجات از عذاب
t اقسام سهگانه عبادت در فرمایش حضرت امیر؟ع؟
t برخی از علماء به بطلان اینگونه عبادات حکم کردهاند
t تقسیمبندی عبادت به سه قسم، دلیل صحت اینگونه عبادات است
t عبارات این احادیث مطلب را روشن میکند
t وعدهها و وعیدها در انسان طمع و خوف را ایجاد میکند
t حقیقت نیت در اعمال
t میزان معرفت خدای متعال در کیفیت نیت تأثیر دارد
«* نماز جلد 3 صفحه 262 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
عرض شد تصحیح و تنقیح عبادات بهطور کلی و بخصوص نمازهای واجب و نمازهای نافله ــ که اصل و اساس همه عباداتند ــ به این بود که انسان اخلاص در عبادت را تحصیل کند و اخلاص در عبادت خلاصه میشود در اینکه عبادت و اطاعت طوری باشد که منشأ اجر اخروی شود یا بهتعبیر دیگر باعث قبولی آن به درگاه خدا گردد. چنین نیت و اخلاص نیتی فراهم نمیشود مگر به قصد تقرب بهسوی خدا و تحصیل دار آخرت؛ به این معنی که چون خدا دار آخرت و بهشت را دوست میدارد، نعمتهایی را که در بهشت قرار داده دوست میدارد و برای اولیائش پسندیده است، بهقصد تحصیل رضای خدا، خدا را عبادت کرد. او را عبادت کرد، چون رضای خدا در تحصیل همین نعمتهای اخروی است و بهوسیله این عبادات، این بندگیها و اطاعتها به آن نعمتها میتوان رسید؛ چون خدا خودش قرار داده که راه تحصیل آن نعمتها، همین عبادات و همین بندگیها و اطاعتها است.
همچنین خداوند برای بندگانش نپسندیده عذاب و عقابی را که برای دشمنان و منکران خودش و دینش مهیا فرموده است، آن عذاب و عقاب را برای دوستانش نپسندیده است. حال در عبادات و بندگیمان ما باید اخلاص تحصیل کنیم، اگرچه به این شکل باشد که از آن عقاب و عذابی خلاصی یابیم که خداوند آن را برای دوستان و بندگانش نپسندیده است؛ و خلاصشدن از آن عذابها و عقابها هم باز به انجام همین عبادتها و اطاعتهایی که خودش مقرر فرموده بستگی دارد.
«* نماز جلد 3 صفحه 263 *»
به هرحال در تمام مراتب عبادت آنچه که در اخلاصِ نیت مهم است، امتثال امر خدای متعال است و تحصیل رضای او است در آنچه که بندگان خود را به عبودیت در آن و بهوسیله آن خوانده است؛ حال منشأش، چه طمع در آن ثوابها باشد و چه خوف از آن عقابها باشد. چون برگشت میکند به اینکه خود خداوند این عقابها و عذابها را برای بندگان نخواسته و آن ثوابها، نعمتها و اجرهای اخروی را برای بندگانش خواسته و پسندیده است؛ رضایش در تحصیل آن عبادات و اجتناب از گناهان است و راهش ــ عبادت ــ را هم خودش مقرر فرموده است. این اجمال سخن است.
عرض شد در خود آیات هم به این امور اشاره هست، میفرماید: اُدعوه خَوفاً و طمعاً.([193]) وقتی که خود خداوند در مقام عبادت و دعاء اینچنین دستور میدهد، دعاء که مخّ عبادت است، الدعاء مخّ العبادة([194]) و ترک دعاء، استکبار و کبرورزیدن از خضوع و خشوع و اظهار نیاز به درگاه خدا، نامیده شده است. پس دعاء که اعظم مراتب عبادت است، میبینیم خداوند علت و منشأ انجام آن را، خوف و طمع فرموده است، ادعوه خوفاً و طمعاً. در آیه دیگر در وصف بندگانش فرموده است: یدعوننا رَغَباً و رَهَباً([195]) که رغبت همان رجاء است و رهبت همان خوف است.
بعلاوه میبینیم در خود فرمایشات ائمه؟عهم؟ و در دعاهایی که از طریق اهل عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم اجمعین وارد شده، اینگونه امور را ذکر میفرمایند: سیّدی… و لک خالصُ رجائی و خوفی([196]) خدایا من به ثواب تو امید دارم و برای تو این امید من هست و خالص است برای تو، خالصانه به ثواب تو امید دارم، خالصانه از عقاب تو خائفم. اینگونه فرمایشات منافات ندارد با اخلاص و تحصیل اخلاصی که مورد بحث است.
«* نماز جلد 3 صفحه 264 *»
آیات و روایات در این زمینه زیاد است و خود فرمایش امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه درباره تقسیمبندی عبادتها و همچنین روایاتی که از حضرت صادق؟ع؟ قرائت شد، توضیح میدهد که این نوع بندگیها هم عبادت است، اگرچه یک درجه عالیتر از این مراتب هم هست که آن عبادت براساس محبت است؛ آن امر دیگری است، آن را انکار نمیکنیم.
بحث در این است که در مراتب پایین اگر یکچنین عباداتی باشد و منشأ آنها خوف، خشیت، رجاء و طمع به ثواب باشد، این انگیزهها با اخلاص در این درجه و رتبه، منافات ندارد. فرمایش حضرت امیر؟ع؟ این بود: الهی ماعبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک این فرمایش نشان میدهد که پس عبادتی که از خوف از آتش باشد، آن هم عبادت است، الهی ماعبدتک خوفاً من نارک خود نفی، در مقابلش اثبات است؛ یعنی زمینه نفی جایی است که احتمال اثبات هم میرود و امکان اثبات هم هست. پس از عبادات عبادتی است که منشأش خوف باشد، ولی میفرماید عبادت من آن عبادت نیست. پس عبادتی برای بندگان هست و بندگانی هستند که عبادتشان از خوف سرچشمه میگیرد. بعد فرمودند: و لا طمعاً فی جنتک یعنی این نفی، مُثبِت این معنی است که پس عبادتی هست و بندگانی هستند که عبادتشان از طمع در ثواب و اجر سرچشمه میگیرد.
پس این حدیث بهطور لحن اشاره است به اینکه آنگونه عبادات هم عبادت است و با اخلاص در همان مرتبه خودشان منافات ندارد؛ یعنی کسی که از خوف عبادت میکند، این عبادت با خلوص در نیت منافات ندارد، این شخص خالصانه از عدل خداوند خائف است و بهواسطه عبادات و بندگیها به خدا پناه میبرد برای خلاصی و نجات از همان عذابهایی که خدا مهیا فرموده است و مقرر کرده که راه خلاصی از آنها همین عبادات و بندگیها است. پس میبینیم با وجودی که ممکن است منشأ عبادت خوف از عذاب و عقاب باشد، باز هم عبادت است؛ و همچنین
«* نماز جلد 3 صفحه 265 *»
مرتبه رجاء و طمع در بهشت که مرتبه بالاتر است.
بعد از این دو نوع از عبادتها، امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک. پس این نوع عبادت در واقع مربوط میشود به درجات معرفت و درجات محبتی که از معرفت حاصل میشود، محبتهایی که بر معرفت متفرع است، نه محبتهای عاطفی، محبتهایی که از معرفت سرچشمه میگیرد و معرفت کار فؤاد است و محبتهای اینچنینی از فؤاد سرچشمه میگیرد.
بعضی از علماء در مسأله اخلاص اینطور نظر دادهاند که اگر عبادت بهقصد تحصیل ثواب باشد، بهقصد تحصیل ثواب و اجر اخروی باشد و همچنین اگر بهقصد خلاصی از آتش و عقاب باشد، این عبادت باطل است، اصلاً عبادت نیست! تعجب است که عبادتبودن آن را انکار کردهاند. گفتهاند اصلاً نمیشود به این عبادت، عبادت گفت، عبادت باید کاملاً خالصاً لوجهاللّه باشد تا بتوان به آن عبادت گفت. کسی که تحصیل ثواب و اجر اخروی را قصد میکند و یا خلاصی از آتش را قصد میکند، این شخص در واقع خودش را پرستش میکند؛ چون در قصدِ تحصیل ثواب و اجر میخواهد برای خودش جلب منفعت کند و منشأش همان حبِّ ذات و حبِّ نفس است. چون خودش را دوست دارد در مقام بر میآید که ثواب تحصیل کند و همچنین چون خودش را دوست دارد در مقام بر میآید که عقاب و عذاب را از خود دفع کند. پس یکچنین عبادتهایی به پرستشِ خود برگشت میکند و آن کسی که به این نیتها، عبادت و طاعت دارد، خود را پرستیده است. از این جهت گفتهاند که نیت و قصد تحصیل اجر اخروی و یا قصد خلاصی از عقاب، با اخلاص منافات دارد؛ اخلاص آن است که عبادت صِرفاً لوجهاللّه باشد فقط.
بعضی از علماء این ملاک را در مسأله اخلاص اظهار داشتهاند و تعجب است که بهطور مطلق بگوییم چنین عبادتی صحیح نیست. با توجه به آنچه گفتیم، هر عبادتی که نیت و انگیزه آن عبارت باشد از تحصیل ثواب و یا دفع عقاب و خلاصی از
«* نماز جلد 3 صفحه 266 *»
عقاب، درست نیست که بگوییم این عبادت مطلقاً عبادت نیست. در حدیثی که قبلاً از حضرت صادق؟ع؟ خواندیم که فرمودند: العبّاد ثلاثة، امام؟ع؟ کاملاً تثبیت میفرماید که هر سه نوعْ عبادت است. درباره «عبادت» فرمایش میفرمایند، آیا میشود عبادت باطل را با عبادت اَحرار ردیف کنند و عبادت اُجراء و یا عبادت عبید، بندگان، غلامان و کنیزان را قسیم آن قرار بدهند؟ از همین که حضرت هر سه عبادت را قسیم هم قرار دادهاند، معلوم میشود که مَقْسَم باید یک امر مشترکی باشد، یک امر مشترکی است که دارای اقسام میشود؛ یعنی یک حقیقت در سه قسم متجلی میشود. پس باید آن عبادتها هم واقعاً عبادت و در حد خود خالص باشد تا عبادت بر آنها صدق نماید.
مثل اینکه میفرمایند: الکلمة ثلاثة، اسم و فعل و حرف([197]) کلمه سه قسم است، اسم و فعل و حرف. ــ اینجا یک مزاحی است، در خاطر داشته باشید، یک کسی میگفت کلمات عرب سه قسم است: فعل است و اسم است و حرف، اما کلمات ما همهاش حرف است و حرف است و حرف. ـــ پس مَقسَم همیشه در اقسام ظاهر است و موجود است، در همه تقسیمبندیها مشروط به اینکه تقسیمبندی حکیمانه باشد. پس کسی که از روی حکمت تقسیمی ذکر میفرماید، خواهنخواه مقسم را در جمیع اقسام دیده و تقسیم میکند.
حال امام؟ع؟ میفرمایند: العبّاد ثلاثة عبادتکنندگان سه دسته هستند؛ یعنی در واقع عبادت بهحسب عبادتکنندگان و مقاصدشان در اینجا تقسیم میشود، قومٌ عبدوا اللّه، ــ در فرمایش امام؟ع؟ دقت کنید، عبارت صریح است ــ میفرماید: قوم عبدوا اللّه نه اینکه «عبدوا انفسهم». اگر اینطور باشد که عبادت بهقصد طمع نعمت و یا خوف و خلاصی از عقاب، عبادتِ خود باشد، خودپرستی باشد و نفسپرستی باشد، نمیفرمود عبدوا اللّه.
«* نماز جلد 3 صفحه 267 *»
اگر کسی اینجا بگوید که مراد امام؟ع؟ ظاهر عبادت و صورت ظاهری است، میگوییم چون امام؟ع؟ در مقام بیان حقیقتند، معنی ندارد که صورت ظاهری تقسیمبندی شود، حضرت اقسام خود حقیقت عبادت و پرستشِ عبادتکنندگانِ خدا را بیان میفرمایند، نه اینکه بخواهند بفرمایند صورت عبادت با حقیقت عبادت، در یک تقسیم، تقسیمبندی شود. پس انصاف مطلب آن است که بگوییم فرمایش امام؟ع؟، درباره تقسیمِ حقیقت عبادت است و در حقیقت بندگان در پرستش خداوند متعال به این سه دسته تقسیم میشوند، خود عبارات هم صریح است و قابل توجیه نیست.
قوم عبدوا اللّه عزوجل خوفاً فتلک عبادة العبید، گروهی خدا را عبادت میکنند ولی منشأ عبادت آنها خوف است و اینگونه عبادت، عبادت بردگان است. نکتهای که اینجا هست آن است که باید در خوف هم خالصانه باشد، به این معنی که اگر فرضاً کسی دیگر غیر از خدا نجاتدهنده ما از آتش باشد، آنطور نباشد که به سراغ او برویم و از خدا فراموش کنیم، یا اگر امر دیگری غیر از بندگی خدا، ما را از آتش خلاص کند، به سراغ آن برویم و بندگی را ترک کنیم؛ بلکه واقعاً بندگی باشد، چون خدا اینطور قرار داده که راه خلاص از عذاب و عقاب او، بندگی او است، او مقرر کرده و به بندگی راضی است، برای بندگانش بندگی را پسندیده تا از عقاب خلاص شوند. این همان خلوص در خوف است که در دعاء میخوانیم: سیّدی … و لک خالص رجائی و خوفی خدایا خالص خوف من برای تو است؛ یعنی اگر من در خوفم عبادتی انجام میدهم و منشأش خوف است، باز خالصانه است؛ به این معنی که چون تسلیم امر تو هستم و تو برای خلاصی از عقابت، بندگی خودت را میپسندی، من تو را عبادت میکنم.
اما فرمایش دیگر حضرت آن است که میفرماید: و قوم عبدوا اللّه عزّوجلّ طلباً للثواب فتلک عبادة الاُجراء (و گروهی خدا را عبادت میکنند ولی برای بهدستآوردن پاداش، و اینگونه عبادت عبادت مزدوران است.) عبادت آن گروه را فرمودند: فتلک
«* نماز جلد 3 صفحه 268 *»
عبادة العبید عبادتی که منشأش خوف است، بهمانند عبادت عبید است، بندگان در چنین مقامی، یکچنین موقعیتی دارند.
بدیهی است که این دو گروه از عبادت لذتی نمیبرند، یعنی آن لذت عبادت که براساس محبت است که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک یا در خود فرمایش امام صادق؟ع؟ که میفرمایند: و قوم عبدوا اللّه عزوجل حبّاً له، آن لذت و آن معرفت و آن ترقیاتی که در آن عبادت هست، البته برای عبید و اجراء نیست؛ این مسلّم است. ولی اینطور هم نیست که بگوییم عبادت آنها عبادت نیست، خودپرستی است.
پس خود تفسیر و تقسیم امام؟ع؟ و بعد هم امضاء اینکه عبدوا اللّه عزّوجلّ این بندگان، خدا را عبادت میکنند، اینها همه دلیل بر این است که این مقاصد با اخلاص در عبادت منافات ندارد، باید درجات اخلاص را مختلف دانست و باید منشأ اخلاص را مختلف دانست. بعد هم که میفرمایند: و قوم عبدوا اللّه عزّوجلّ حبّاً له فتلک عبادةُ الاحرار، منشأ عبادت و انگیزه عبادت برای این دسته، همان محبت به خدا است. برای اینها ثواب مطرح نیست، عقاب مطرح نیست، رجاء مطرح نیست، خوف مطرح نیست. نه اینکه خوف نداشته باشند، رجاء نداشته باشند؛ ایشان هم امیدوارند، به رحمت خدا رجاء دارند، به ثواب و اجر خدا امیدوارند و از عذاب خدا هم خائف و ترسانند، ولی منشأ عبادتشان همان محبت ایشان است.
آنگاه امام؟ع؟ در آخر کلامشان میفرمایند: و هی افضل العبادة. این عبارت آخر: و هی افضل العبادة، خوب روشن میکند که پس آن مرتبههای دیگر هم عبادت است ولی برترین عبادتها و ارزندهترین عبادتها، عبادت دسته سوم است؛ آن دو دسته دیگر هم عبادت است ولی در درجات پایینتر است. پس این حرفی که بعضی از علماء زدهاند و عبادتبودن آن دو نوع عبادت را انکار کردهاند و به بطلان آنها قائل شدهاند، میشود گفت که اساسی ندارد و بر این مطلبشان دلیلی ندارند؛ مخصوصاً
«* نماز جلد 3 صفحه 269 *»
که ما میبینیم تکالیفی که رسیده، این تکالیف نوعاً با وعد و وعید همراه بوده، نوع تکالیفی که رسیده، چه در این امت چه در امتهای پیشین، با وعد و وعید همراه بوده است و خواهنخواه خود وعده، انگیزه ایجاد میکند، خود وعید، انگیزه ایجاد میکند.
اگر این انگیزهها با عبادت خالصانه و با خلوص در عبادت منافات میداشت، نمیبایست مطرح شود که خودش انگیزه ایجاد کند. وقتی که ثواب عملی را ذکر میکنند آیا غیر از این است که در دل ایجاد انگیزه میکند؟ حال که بشر غریزهاش خودپرستی است و بهواسطه اجر و مزد کار میکند و در کارش نیتش خودپرستی باشد، آیا صحیح است که با وعدهها و وعیدها زمینه خودپرستی را برایش فراهم کنند؟! یا صحیح آن بود که تکالیف خشک و خالی بیان میشد؟! و میفرمودند که باید این واجبات را انجام بدهید، این مستحبات را انجام بدهید، محرمات را ترک کنید، مکروهات را تا حد امکان ترک کنید، وظیفهتان است، دیگر هیچیک از ثوابها و عذابها را مطرح نمیکردند و حال آنکه میبینیم حتی برای واجبات اینهمه ثوابها ذکر فرمودهاند، برای مستحبات اینهمه ثواب ذکر شده، برای ترک محرمات، ترک مکروهات، ثوابها ذکر شده است، برای ارتکاب محرمات، ارتکاب مکروهات، عقابها ذکر شده است. خود بیان وعد و وعید خواهنخواه در بشر انگیزه ایجاد میکند. و معلوم است که این بشر به غرائز مبتلا است؛ آنچنان نیست که بتواند غرائز خود را مسلّماً در همه حال منکوب کند، خواهنخواه غرائز در وجود او حاکم است و خواهنخواه غرائز در عمل منشأیّت دارد، یعنی اعمال از غرائز و انگیزههایی که جنبه غریزهای دارد، سرچشمه میگیرد.
پس در قرآن و در فرمایشات معصومین؟عهم؟ ما میبینیم که برای اعمال، وعدهها و وعیدها بیان فرمودهاند. «وعده» برای ثوابها و اجرها و پاداشهای نیک است و «وعید» برای کیفرها، عذابها و عقابها گفته میشود. مسلّماً خود اینها انگیزهساز است. بشری که به غرائز مبتلا است، بشری که به اولغریزه که حبّ ذات و حبّ نفس
«* نماز جلد 3 صفحه 270 *»
باشد مبتلا است، خودش را دوست دارد و ملایمات با خودش و وجودش را دوست دارد، از منافرات با وجودش متنفر و گریزان است، بشری که در معرض یکچنین غرائزی است؛ آیا میشود بگوییم نیتی که به جلب منفعت و آن ثوابهای مقرره مشوب باشد و یا اینکه به دفع مضرات و آن عقابهایی که در وعیدها بیان شده مشوب باشد، آیا میشود بگوییم این نیت با اخلاص در عبادت منافات داشته باشد و در نتیجه، عباداتش عبادت نباشد، خودپرستی باشد و در عین حال بیایند درباره اعمال و تکالیف، به او وعدهها و وعیدها بدهند؟! پس توجه به خود تکالیف و نحوه ابلاغ تکالیف از طرف خدا و اولیاء خدا صلوات اللّه علیهم اجمعین، دلیل این مطلب است که این دو نوع عبادت هم عبادت است، اگرچه منشأ آنها تحصیل ثواب و یا خلاصی از عقاب باشد، و با عبادت و اطاعت خالصانه و با خلوص در عبادت منافات ندارد.
پس این نظری که بعضی علماء اظهار داشتهاند راجع به بطلان عبادت و عبادتنبودن عبادت در صورتی که انگیزه عمل، تحصیل ثواب و خلاصی از عقاب باشد، این بیان با وضع و ابلاغ تکالیف الهی ــ که همان بیان همراه با وعدهها و وعیدها باشد ــ سازش ندارد و همچنین واقعاً با حقیقت خود نیت سازش ندارد، اگر خود نیت ملاحظه میشد چهبسا این تعبیر را نداشتند. گویا نیت برای آنها معلوم و روشن نبوده، فکر میکردند نیت همان است که انسان به زبان بگوید خدایا من تو را برای خاطر خودت و برای محبت به تو عبادت میکنم، و این کافی باشد که به همین مقدار بشود بگویند که این اخلاص در عبادت است و نیت خالصانه است و فقط بهقصد تقرب به درگاه قرب الهی است.
وقتی که ما نیت را ملاحظه میکنیم، این نیست که به زبان جاری شود؛ این گزارشی است از نیت که زبان اظهار میکند و لزومی هم ندارد. نوع فقهاء گفتهاند که به زبان جاریکردن لزومی ندارد، ولی بعضی مقید میکنند و لازم میدانند که نیت به زبان جاری شود. اما نوع فقهاء و بخصوص محققین از فقهاء میگویند همین مقدار
«* نماز جلد 3 صفحه 271 *»
انسان متوجه عمل باشد و بداند چه میکند، این خودش نیت است؛ و اصل نیت و حقیقت نیت، کار دل است و عبادت دل است، آن امری است که انسان خودش نمیتواند آن را تغییر دهد، هرطور حاصل شود همانطور است، هرطور از دل سرچشمه بگیرد همانطور است، نمیشود آن را تغییر داد.
حال کسی که واقعاً از خدا میترسد، واقعاً خوف، او را به عمل وا میدارد و همان ترس قلبی و انگیزهای که گفتیم همان نیت است، در دل باعث میشود که او را به بندگی و یا ترک معصیت وا دارد و یا واقعاً شوق به ثواب و اجر، باعث میشود که برخیزد و عبادتی انجام دهد؛ این عمل که از جوارح صادر شد، به آن نیت بستگی دارد و آن نیت هم در اختیار ما نیست که بتوانیم تغییرش بدهیم، واقعاً کاری است که از قلب سر میزند و حقیقتش همان وا داشتن قلب و انبعاثی است که از قلب سرچشمه میگیرد، آن را که نمیشود تغییر داد، آن به مقدار و میزان معرفت شخص، به مقدار و میزان اعتقاد شخص و به مقدار و میزان بصیرت او بستگی دارد. دل تا چه اندازه بینا است، تا چه اندازه صاف است، صفاء یافته، تا چه اندازه لطیف است، اعتدال پیدا کرده، به این امور بستگی دارد. به هر مقدار که صفاء یافته، اعتدال یافته، معرفت پیدا کرده، بصیرت پیدا کرده، به همان مقدار انبعاث دارد و به همان شکل انبعاث دارد؛ کلٌّ یعمل علی شاکِلَتِه([198]) عمل خواهنخواه بر شکل و بر هیأت نیت است و بین عمل و آن انگیزهای که در دل است، مشابهت کامل است.
حال انسان چطور میتواند این نیت را دگرگون کند و تغییرش بدهد؟ مگر ممکن است؟! و مگر انگیزه به زبان تغییر پیدا میکند؟! فرض کنید همان خوف است، برای خلاصی از آتش است، همین مقدار نفس جلو آمده، بهتعبیر دیگر دل تا همین اندازه توانسته باورش شود، تا این اندازه برایش اعتدال حاصل شده و به همین مقدار هم ما را به عبادت وا میدارد؛ حال ما به زبان بگوییم نه، باید اخلاص باشد و عمل خالصاً
«* نماز جلد 3 صفحه 272 *»
لوجهاللّه انجام شود و بهطور کلی به غیر ــ حتی به خودش ــ توجهی نداشته باشد، خوف از عقاب و خلاصی از عقاب، هیچ منشأیتی در عمل او نداشته باشد؛ دل به حرف ما که تغییر نمیکند. به هر اندازه برای دل اعتدال پیدا شد و صفاء پیدا شد، بصیرت دارد و معرفت دارد و به هر مقدار معرفت دارد، جوارح را به عمل وادار میکند، دل امیر و فرمانده بر اعضاء و جوارح است و همه فرمانها از دل سرچشمه میگیرد، دیگر نمیتواند زبان برگردد و کار دل را تصحیح کند.
پس با توجه به حقیقت نیت که کار قلب است و قلب در صفاء، اعتدال، تکامل و ترقی در مدارج ایمان و بصیرت و عدم بصیرت، حالاتش مختلف است، نیت هم متفاوت میشود و با توجه به این مطلب، باز سخن آن دسته از علماء، سخنی است ناتمام و نمیتوانند بر این مطلب دلیل داشته باشند. بعضی از محققین از علماء به این نتیجه رسیدهاند و خوشبختانه نتیجه خوبی است، به جهت اینکه همین نتیجه را ما میبینیم که به شکل کاملتر و جامعتر و حقیقیتر در فرمایشات بزرگان ما+ وجود دارد و ایشان حقیقت مطلب را کاملاً بیان کردهاند.
آنچه که محققین از علماء به آن رسیدهاند با وجودی که خیلی ناقص و ناتمام است این است که میگویند اگر عمل بخواهد خالصاً لوجهاللّه باشد و فقط بهقصد تقرب به درگاه خدا باشد و ابداً پای رجاء و طمع به ثواب در میان نباشد و پای خوف از عقاب و خلاصی از عقاب در میان نباشد، یکچنین نیتی برای نوع مردم متعذِّر است و بلکه ممکن نیست و نوع مردم از داشتن یکچنین نیتی متمکن نیستند. این علماء تا به اینجا رسیدهاند ولی عرض کردم بیانشان ناقص است. بیان کامل بیانی است که بزرگان ما فرمودهاند و در فرمایشات ایشان میبینیم که حق مطلب را آنطوری که باید و شاید در این زمینه بیان فرمودهاند؛ خداوند درجات ایشان عالی است متعالی بفرماید.
نوع مردم که از خدایی خدا همین اندازه فهمیدهاند و درک کردهاند که او
«* نماز جلد 3 صفحه 273 *»
میتواند بنده و خدمتگزار و نوکرش را اجر بدهد، ثواب بدهد، مزد بدهد، یا دلشان بیشتر از این اندازه از خدایی خدا خبردار نشده است که اگر کسی از فرمان او تمرّد کند، او را به شکنجه و عذاب و گرفتاری و عقاب مبتلا میکند. کسانی که نهایت درکشان از الوهیت این مقدار باشد، چطور متمکن هستند که در انجام اعمال، نیتشان کاملاً مبرّا باشد و از جهت توجه به ثوابها و یا توجه به خلاصی از عقابها، پاکیزه و شستهرُفته باشد؟! برای ایشان ممکن نیست، اصلاً برای این اخلاص تمکن ندارند؛ چون آنچه این شخص از خدایی خدا فهمیده، همان خدا مورد رجاء و طمع او است. یا آنچه از خدایی خدا فهمیده این است که از خدا ترسان است، از خدا میترسد، ــ بر سر زبانها هم هست که میگویند از خدا بترس یا از خدا میترسم ــ نهایت درکش همین است که از خدا میترسم و تا این درجه توانسته است خدا را در دل وجدان کند که خدا عدلی دارد. البته اگر خوفش صحیح باشد وگرنه بعضیها اصلاً از خود خدا میترسند نه از عدل خدا، و نه از معصیتهایشان. انسان باید از معصیتش بترسد، از عدل الهی بترسد، نه اینکه از خود خدا بترسد. یا بعضی به خود خدا امیدوارند، به خود خدا رجاء دارند، در خود خدا طمع دارند. معلوم است که سطح معرفتها، سطح درکها و وجدانها، در معرفت الوهیت در حدی نیست که همه بندگان بتوانند ابتغاءً لوجهاللّه و صرفاً برای محبت به خدا عبادت داشته باشند.
حال اگر کسی از اینها عبادت اینچنینی بخواهد و بگوید اگر عبادت شما بر این اساس مشوب باشد، باطل است و بندگی نیست، این سخن ظلم به نوع بشر و نوع انسانها است. آری در میان بشر کاملانی هستند که آنها در شأنی میباشند که عباداتشان، از جهت محبت است و صاحب عباداتی هستند که منشأ آنها محبت است. اما اینطور نیست که همه افراد بشر بر این امر قادر باشند و از تحصیل یکچنین نیتی تمکن داشته باشند، مخصوصاً ما و بشرهای نوعی که در همین دنیا ولادت یافتهاند و در همین دنیا بزرگ شدهاند و اصلاً نعمت و عقاب و شکنجه و
«* نماز جلد 3 صفحه 274 *»
عذاب و همه اینها را با همین نعمتها و گرفتاریهای دنیایی مقایسه میکنند. اگر مثلاً حور العین گفته میشود، یک زن خیلی زیبا به نظرش میآید؛ اگر قصر و باغ بگویند، همین باغهایی که دیده به نظرش میآید؛ یا اگر عذابی و عقابی بگویند، باز همین اوضاعی که در دنیا دیده مثل همین شلاقزدنها در نظرش میآید.
کسی که نتوانسته از این حد تجاوز کند و عقابها و ثوابها را هم در حد نعمتها و نقمتهای دنیوی تصور میکند، چطور میشود از این شخص انتظار داشت و برای او مقرر کرد و تکلیف کرد که تو باید خالصانه عبادت کنی و اگر عبادتت خالصانه نباشد، باطل است. پس اینگونه نظریهها در واقع از جهت توجهنداشتن به این جهات بشری است که بشر به آنها مبتلا است.
اجمالاً بحث روشن است ولی تفصیلی که عرض میشود و توضیح بیشتری که داده میشود، برای این است که این مسأله بیشتر مورد گفتگو قرار گرفته و نسبتاً مسألهای است از مسائل مهم در بحثهای مربوط به عبادات و اطاعتها که تذکرش لازم به نظر میرسید.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 275 *»
مجلس 19
(چهارشنبه 26 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 17/12/72)
t تفکیک بین فرمایش مرحوم آقای شریف طباطبائی و نظر برخی از علماء
درباره اینگونه عبادات
t نیازمندی بندگان به خداوند بینیاز، اقتضاء میکند که نیتها به طمع
مشوب گردد
t عبارات پارهای از دعاها، نیتها را به خوف مشوب مینماید
t دعاء شریف افتتاح
t آیا ناقصان میتوانند نیت خالص ناب در عبادات داشته باشند؟!
t گسترش معنای اخلاص
t خاطرهای از دوران تحصیلی
t دامنه «اخلاص» را نباید تنگ کرد
«* نماز جلد 3 صفحه 276 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
سخن در تنقیح و تصحیح عبادات بهطور کلی و بخصوص نمازهای واجب و نمازهای نافله راتبه و تخلیص آنها از آفات ظاهری و آفات باطنی است. آفات ظاهری به حدود شرعیه آنها مربوط است و آفات باطنی و معنوی آنها هم ــ بهحسب حدیث معاذ ــ تمام صفات رذیله است که آفت هستند برای عبادات بهطور کلی و برای نمازهای واجب و نافلهها بخصوص. دانستیم که عمل بنده هرچه هم متعدد باشد و بهحسب ظاهر تزکیه شده باشد و اِکثار یافته باشد، اما بهواسطه وجود آفتهای معنوی، باز هم از طرف ملائکه مردود میشود.
عمده بحث در اخلاص بود و عرض شد بعضی از علماء قائل شدهاند به اینکه اگر شخص در عبادات، نیتش این باشد که ثوابی از ثوابهای اخروی را تحصیل کند و یا از عذابی از عذابهای اخروی خلاصی یابد، عبادتش باطل است؛ به بطلان اینگونه عبادات حکم کردهاند و گفتهاند اینطور عبادات باطل است، باید نیت فقط خالص باشد به این معنی که شخص در عمل و انجام عبادات و طاعات، وجهاللّه تبارک و تعالی را اراده کرده باشد، نه اینکه همراه باشد با قصد جلب منفعتی و یا قصد دفع مضرتی که اینها همه به خودپرستی برگشت میکند و در واقع شرک به خدا است.
عرض شد جهات مختلف و متعددی است که قول این علماء را باطل میکند که سخن صحیحی نیست و به آن جهات اجمالاً اشاره کردیم.
یکی از برادران مطلبی را عنوان کردند که پس اینکه در مواعظِ اسرارالشهاده
«* نماز جلد 3 صفحه 277 *»
مرحوم آقای شریف طباطبائی/ زیاد تصریح شده و صریحاً میفرمایند که عبادت خالص از کسی سر نمیزند و این عبادتهایی که برای بهشت و برای خلاص از آتش میباشد، اینها عبادت خالص نیست. این مطلب به ذهنشان خورده بود که فرمایش ایشان هم مثل همین سخنی است که ما اینجا از قول بعضی از علماء مطرح کردیم که بعضی میگویند این عبادات باطل است اگر از اینگونه قصدها باشد. بین این دو مسأله در نظر ایشان خلطی شده بود و فکر کردم که نکند به ذهن کس دیگری هم بخورد و یا در ایام محرم و صفر که این مواعظ را میشنویم باز متذکر این مسأله شویم، خواستم یک توضیحی عرض کنم.
آن توضیح این است که اینجا دو مطلب است و نباید با هم مخلوط شود. آن بزرگوار میفرمایند عبادت خالص غیر از محمد و آلمحمد؟عهم؟ برای کسی دیگر نیست، هیچکس عبادت خالص ندارد حتی انبیاء و اَلٰا للّه الدین الخالص([199]) خدا هم که دین خالص خواسته و آنی که مایه نجات است دین خالص است و هیچکس جز محمد و آلمحمد؟عهم؟ دین خالص نداشت. آنگاه خداوند برای اینکه همه بندگان به دین خالص موفق شوند و دین خالص داشته باشند، حادثه کربلا را مقدر فرمود و بهواسطه حزن در مصیبت آن بزرگوار، همه خلق حتی ضعفاء هم موفق شدند به اینکه عبادت خالص داشته باشند.([200])
من عرض میکنم همین فرمایش این بزرگوار ــ در اینجا که مورد بحث است ــ دلیل ما است، نه اینکه این فرمایش، کلام طرف مقابل ما را تثبیت کند و سخن ما را ابطال کند، اینچنین نیست. بحث در بطلان این عبادتها است، غیر از این است که عبادت خالص هست یا نیست. ما میگوییم اصلاً عبادت خالص که این دسته از علماء شرط کردهاند که حتماً باید در عبادات، نیت خالص باشد، فقط لوجهاللّه باشد
«* نماز جلد 3 صفحه 278 *»
و اگر قصد ثواب باشد یا قصد دفع عقاب باشد، این شرک میشود و عبادت باطل است، چنین عبادتی از عهده کسی جز محمد و آلمحمد؟عهم؟ برنمیآید. پس این فرمایش مرحوم آقای شریف طباطبائی سخن ما را تأیید میکند که بر ردّ اینها میگوییم که عبادت خالص از کسی سرنمیزند، شما چطور از نوع رعایا چنین عباداتی را انتظار دارید و اگر به بطلان اینگونه عبادتها حکم کنیم، باید بگوییم عبادات انبیاء هم باطل است، عبادات همه باطل است، هیچکس عبادت نکرده است!
فرمایش آقای شریف طباطبائی/، سخن ما را در ردّ این دسته از علماء ــ که به بطلان اینگونه عبادتها حکم کردهاند ــ تثبیت میکند. این بزرگوار/ به بطلان این عبادتها حکم نمیفرمایند؛ میفرمایند این عبادتها کسی را نجات نمیدهد، نه اینکه اینها باطل است. اگر باطل باشد پس هیچکس تکلیف انجام نداده است و حال آنکه تمام اینها تکالیف است و همه میگویند همین که کسی نماز خواند بهعنوان اینکه خدا او را به بهشت ببرد و حرام را ترک کرد برای اینکه خدا او را به جهنم نبرد، او تکلیف را انجام داده، تکلیف از او ساقط است؛ حکم میکنند به اینکه تکلیف انجام شد و باطل نیست.
پس فرق میکند بین بطلان عبادت و اینکه عبادت مایه نجات باشد یا نباشد؛ آن یک بحث دیگری است، بحثی است بهطور کلی در مورد اینکه عبادت خالص از هیچکس صادر نمیشود، کسی متمکن نیست، به غیر از مصیبت کربلا و محزونشدن در مصیبت آن بزرگواران؟عهم؟، غیر از این حزن، صرف نظر از این حزن بر مظلومیت امام حسین؟ع؟، عبادت خالص از کسی حتی انبیاء اصلاً سر نمیزند، نمیتوانند، متمکن نیستند، نمیتوانند خودشان را از این نیتها خالصِ خالص کنند و فقط برای خدا عبادت انجام دهند، نمیتوانند. چون حتماً پای خودْ پیش میآید، پای جلب منفعت و دفع مضرت پیش میآید و از این جهت نیت مشوب میشود. پس آن یک مطلب است و این بحثی که ما الآن داریم یک مطلب دیگر است.
«* نماز جلد 3 صفحه 279 *»
سخن در این است که اصلاً اینها میگویند عبادت اگر خالص نباشد باطل است! ما میخواهیم بگوییم باطل نیست، اگر بنا باشد باطل باشد پس چرا این تکالیف رسیده است؟ چرا اینهمه وعده و وعیدها داده شده است؟ و حال آنکه بشر گرفتار همین آلودگیها است، به خودش و محبت به خودش گرفتار است و همین محبت به خودش غریزهای است که خدا قرار داده و روی همین غریزه هم خداوند خواسته بندهاش را ادب کند و تعلیم بدهد و رشد و ترقی بدهد. به او میگوید اگر این کار را کردی، به تو نعمت میدهم؛ من از این کار کراهت دارم، نکن، غضب من در آن است، اگر این کار را کردی تو را به آتش میبرم.
این وعدهها و وعیدها بر اساس همین غریزه حب ذات و غریزه جلب منفعت و دفع مضرت است که هر کسی حتی حیوان آن را دارد؛ هر حیوانی همین اندازه که حیات دارد و احساس دارد، خودش را دوست دارد، برای خودش جلب منفعت میکند و از خودش تا جایی که بتواند دفع مضرت میکند، خدا هم آن را به ابزاری مجهز کرده که بتواند با آنها، هم جلب منفعت کند و هم از خودش دفع مضرت کند. هر حیوانی به اندازه خودش میداند که چطور دفاع کند یا میداند که چطور منفعت را جلب کند و آنچه را که با وجودش ملایم است و وجودش را تقویت میکند جذب کند.
پس بندگان از عبادت خالص متمکن نیستند تا اینکه حکم کنیم که اگر عبادت خالص نبود و مشوب بود پس عبادتشان باطل است! حکم به بطلان عبادت مسأله دیگری است و عبادت بهتنهایی خود به خود مایه نجات باشد مسأله دیگری است. پس اینطور عباداتِ مشوب، مایه نجات نیست، اینها آنطوری نیست که اقتضاء کند که خداوند شخص را به بهشت ببرد و از جهنم نجات دهد. خداوند عبادت خالص میخواهد و البته برای همه مقدر کرده، در جریان مصیبت کربلا همه را متمکن ساخته، و فقط در زمینه مصیبت امام حسین؟ع؟ همه را از عبادت خالص متمکن ساخته است. آنوقت میفرمایند بهبرکت آن عبادت، تمام عبادتهای دیگر
«* نماز جلد 3 صفحه 280 *»
کامل میشود، تمام آنها هم کمال پیدا میکند. مصیبت کربلا مثل اکسیر است که باعث کاملشدن و رفع نقصانها از عبادات میشود.
پس مرحوم آقای شریف طباطبائی/ به بطلان عبادتها به این معنایی که الآن بحث میکنیم حکم نمیفرمایند. مسأله معلوم است، دیگر بیش از این توضیح نمیخواهد که این دو بحث با یکدیگر فرق میکند، نباید با هم مخلوط شود، هرکدام در جایی است.
عرض میکردیم جهات مختلفی قول این دسته از علماء را رد میکند؛ یکی همین احادیثی بود که به آنها اشاره کردیم که از جمله در یکی از فرمایشات، عبادت را به سه قسم تقسیم میفرمایند و در قسمتی از فرمایش فرمودند: و هی افضل العبادة فرمودند عبادت احرار افضل عبادتها است و همین عبارت اثبات میکند که آن قسمهای دیگر هم عبادت است.
از جهات دیگری که به ما کمک میکند و نظر این دسته از علماء را ــ که گفتهاند اگر عباداتْ خالص نباشند باطلند، و به بطلان آنها حکم کردهاند ــ رد میکند، این است که هر بندهای حتی محمد و آلمحمد؟عهم؟ و انبیاء، وقتی به خودشان مراجعه میکنند و خودشان را در برابر قدرت حق متعال و عنایات او و رحمتها و فضلهای او میبینند، مییابند که بندگانی هستند ذلیل، بندگانی هستند محتاج که لایَملِکون لانفسهم ضَرّاً و لا نفعاً و لایملکون موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً([201]) و البته در مقام عبودیت این تعابیر از خود محمد و آلمحمد؟عهم؟ هم رسیده است. خود این بزرگواران هم در مقام عبودیت، اظهار این ذلتها و مسکنتها را دارند؛ حتی بیش از انبیاء در نزد حق متعال و عظمت و جلالت او خشوع دارند. تفاوت بین ایشان و انبیاء آن است که این بزرگواران، میان خودشان و خدا، غیر خودشان کسی را واسطه نمیبینند و خزائن رحمت الهیه را غیر از مراتب عالیه خود نمیبینند، قدرت و عزت و سلطنت و
«* نماز جلد 3 صفحه 281 *»
جلالت و عظمت حق متعال را غیر از مراتب عالیه خود نمیدانند و نمیبینند، از این جهت به خودشان از خودشان به درگاه خدا ملتجی میشوند.
این دید فرق میکند با اینکه انبیاء؟عهم؟ میبینند که بین خدا و خودشان، محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین در جمیع مراتب حقیقیه ذاتیه خود و جمیع مراتب امکانیه خود واسطه هستند؛ آن فقر کجا و این فقر کجا! آن فقری که رسولالله؟ص؟ فرمودند: الفقر فخری و به افتخر([202]) آن فقر، فقری است که میبیند هرچه هست از خود او است که به خود او افاضه میشود، دیگر واسطهای بین حق و خود نمیبینند؛ حتی مشیت مرتبهای از مراتب ایشان است و مقامی از شئونات ایشان است. پس ادراک فقر و نیاز متفاوت است، باز هم با وجود این میبینیم در مقام عبودیت و بندگی، این بزرگواران به درگاه حق متعال اظهار مذلت و انکسار دارند و دست نیاز به درگاه او دراز کردهاند و این تعابیر را دارند که: «لانَملِک لانفسنا نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً.» انبیاء هم همینطور، بعد دیگران هم که در جای خود معلوم است.
حالا یکچنین بندهای وقتی که فقر و فاقه خودش را و ذلت خودش را متذکر میشود، از آنطرف میبیند پروردگار او و خالق او، غنی است مطلقاً و غنای او به هیچگونه حدی محدود نمیشود، غنی است به حقیقت غنیٰ و معطی است به حقیقت اعطاء بهطوری که لاتزیده کثرة العطاء الّا جوداً و کرماً.([203]) هر عطاکنندهای بالاخره در خود احساس کمبود میکند، هرچه هم سخاوت داشته باشد، هرچه بخشش داشته باشد، باز هم احساس کمبود میکند؛ از کثرت عطاء چهبسا احتمال تهیدستی بدهد و لااقل همین احتمال که پیدا میشود یکقدری از جود، عطاء و بخشش ممانعت میکند.
«* نماز جلد 3 صفحه 282 *»
اما خدای ما لاتزیده کثرة العطاء الّا جوداً و کرماً، هرچه عطاء میفرماید کرم و جودش ظاهرتر میشود و آشکارتر میگردد، اضافه نمیکند و نمیافزاید بر این خدای ما کثرت عطاء و بخشش او مگر جود و کرم او را؛ پس هرچه عطاء بفرماید، کرم و جود خود را ظاهرتر و آشکارتر کرده است و بیشتر در مقام بخشش بر میآید، هرچه میبخشد بیشتر در مقام بخشش بر میآید، این غنای مطلق حق متعال است.
حال وقتی بنده ضعیفی مثل ما ناقصان یکچنین خدایی را شناخت و به درگاه او روی نیاز آورد و دست فقر و فاقه به درگاه او دراز کرد، آیا اگر از او چیزی بخواهد و تمنا کند، این موجب بطلان عبادتش میباشد؟! اصلاً عبادت را برای همین انجام دهد که از خدای غنی به او افاضه فیض شود، از خدای غنی به او منفعت برسد و به رحم و ترحمش، بلاها، آفتها، گرفتاریها و ضررها را از او دور کند، این بنده اگر این مقدار از او بربیاید و این مقدار بتواند به حق متعال تقرب پیدا کند، باید ــ بهاصطلاح ــ کلاهش را به آسمان هفتم بیندازد که واقعاً یکچنین حالتی در عبادتش داشته باشد که ذلت و مسکنت خود را دریافته باشد و این عبادت را برای همین انجام دهد که خدای من غنی است و او میتواند هرگونه نفعی را به من برساند و او است که میتواند هرگونه مضرتی را از من برطرف کند. این نیت در واقع بهترین نیتها میشود و برای شخص بنده ضعیف، کمالی است که در عبودیت به این درجه از ادراک و ترقی برسد.
بهحسب روایاتی هم که وارد شده و بهحسب ادعیهای هم که رسیده، دستور داده شده که در موقع خواستن و دعاء، انسان به نعمتهای پروردگار اقرار کند و او را تحمید و تمجید کند. تمجید و تحمید یعنی او را ثناء جمیل گوید، او را به همین صفات پسندیده و صفاتی که شایسته مقام الوهیت است توصیف کند؛ مثل یا غنیّ یا حمید یا عفوّ و…؛ در هرکدام از این اسماء که نگاه میکنید، میبینید که منشأ برای پیدایش نیتهای مشوب ــ بهقول ملاها ــ است، هر اسمی از اسماء مبارکه که در دعاء بخوانیم چنین است، همچنانکه ائمه؟عهم؟ خواندهاند و به ما یاد دادهاند؛ مثل همین
«* نماز جلد 3 صفحه 283 *»
فقرات دعاء افتتاح که امام؟ع؟ در هر جمله جمله با الحمد للّه شروع میکنند، هر فقرهاش را که انسان دقت میکند میبیند که منشأ پیداشدن یکچنین نیتها در انسان است که یا انسان را به طمع میاندازد، به رحمت خدا، به عفوش، به کرمش، به فضلش، به قدرتش، به خلاقیتش، به رزاقیتش، به احسانش، مرتب طمع پیدا میکند.
از آنطرف باز انسان را میترسانند و فرمایشاتی دارند که اگر انسان دقت کند، برای او موجبات خوف فراهم میشود، مثل و اشدُّ المعاقبین فی موضع النَّکال و النَّقِمَة و همینطور عبارات دیگر مثل الحمدللّه الذی یرفع المستضعفین و یضع المستکبرین و یُهلک ملوکاً و یستخلف آخرین([204]) اینها همهاش شدت است، این اسماء همهاش ترس ایجاد میکند، خوف ایجاد میکند. در اینجاها نباید با گریه خواند، قرائت این اسماء گریه ندارد، ترس دارد، باید فرار کند؛ نه اینکه مثل فقرات دیگر بخوانند. این فقره الحمدللّه الذی یرفع المستضعفین و یضع المستکبرین را باید بهطور محکم بخوانند. اگر با گریه بگوید: و یهلک ملوکاً گویا دلش برای فلان ظالم سوخته که چرا خدا او را هلاک کرد! آیا اینگونه موارد جای گریه دارد؟! پس همهجا نمیشود انسان با رقّت و حالتِ گریه بخواند، اینطور جاها باید محکمتر خوانده شود.
خلاصه این نوع عبارات در دعاها هست و مخصوصاً این دعاء شریف که الحمدللّه رب العالمین از ناحیه مقدّسه حضرت مهدی صلواتاللّهعلیه صادر شده و از عنایات آن حضرت است، در ماه مبارک رمضان واقعاً گنجینه بزرگی برای شیعه است. یکوقتی به آقای …. گفته بودم که اگر حضرت این دعاء را دستور نداده بودند، شبهای ماه مبارک چه میخواندیم؟! بعد از افطار تا سحر که دعائی نرسیده، ــ مگر اینکه دعاهای مطلقه خوانده شود، ــ تا سحر دعائی نداشتیم که با این اوقات مناسب باشد. دعاهای مطلقه هست ولی اینطور وادار شویم که هر شب بعد از افطار دعاء افتتاح بخوانیم، اگر این دعاء نمیبود واقعاً جایش خالی بود و امام؟ع؟ به فضلشان
«* نماز جلد 3 صفحه 284 *»
این وقت را به این دعاء پر کردهاند. خیلی از این حرف من خوشش آمده بود و همیشه میگفت که آقا این وقت را پُر کردهاند. واقعاً همینطور است، در یکچنین موقعیتی، شبهای به این عزیزی، انسان با این حال میخواند. الحمدللّه رب العالمین طوری هم هست که شیعه هرجا هستند، همه، این دعاء را میخوانند، حتی در دهات دوردست.
یک وقتی من در ماه رمضانی برای دیدار یکی از دوستان به کاشان رفته بودم، در یکی از دههای خیلی دوردست، یک ده خیلی کوچک بود بهنام «خُنچه». علتش هم این بود که در تابستان تمام درختهای انار آن ده، گل میکرد و آن ده وسط درهای هم بود، اینطرف و آنطرفش تپه بود، مثل خنچههایی که برای عروسی میچینند همینطور گِرد و خیلی جالب، رودخانه کوچکی هم داشت پر آب، و هوای خوبی داشت. ما آنجا رفته بودیم. با اینکه ده خیلی کوچکی بود و از نظر وضع مادی و فرهنگی ضعیف بودند، اما هر شب بعد از افطار که مجلسشان منعقد میشد ــ مجلسشان در مسجد کوچکی بود، تمام مسجدشان اندازه این سالن بود ــ وقتی شبها مجلس منعقد میشد همین دعاء را میخواندند، جوانها هم میخواندند، خیلی هم خوشصدا میخواندند و هرکدام یک مقدارش را میخواندند.
الحمدللّه بهبرکت امام زمان صلواتاللّهعلیه، در این شبهای عظیم این دعاء را همه شیعه در تمام بلاد میخوانند. خداوند برای همهشان خیر مقدر کند و دستگیر همهشان باشد و از شرّ اشرار نجاتشان بدهد. راه بهسوی معارف الهیه را برای همهشان باز کند، به هرحال شیعه هستند، دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند، دلهای صافی دارند، حال خداوند چه مصلحت دانسته که امر مشایخ اینقدر ضعیف باشد و دسترس همه نباشد و همه بهرهمند نباشند و با این آمادگیهای عجیبی که نوعاً دارند، با آن فطرتهای سالمی که نوعاً دارند، تمایلاتی که دارند. خدا اصلح امور را جاری میفرماید، ولی بهحسب ظاهر انسان واقعاً دلش برای اینها میسوزد که دست چه کسانی افتادهاند و گرفتار چه افرادی هستند؛ مخصوصاً در این شرائط فعلی که به
«* نماز جلد 3 صفحه 285 *»
چه معارفی مبتلا شدهاند و به اسم معارف به سرشان چه میآید و چه چیزهایی میشنوند و چه چیزهایی میخوانند! پناه به خدا میبریم، خدا همهشان را نجات دهد، خداوند دست همهشان را به دامن اولیائش برساند و از نعمت هدایت همهشان را بهرهمند بفرماید.
یکوقتی یکی از نصرانیها در خدمت امام صادق؟ع؟ عطسه کرد، عدهای از اصحاب هم خدمت حضرت بودند، آنها به آن نصرانی گفتند: «هَداک اللّه» خدا تو را هدایت کند. حضرت به آن شخص فرمودند: رَحِمَک اللّه خدا رحمتت کند. اصحاب به حضرت عرض کردند این شخص نصرانی است چرا دربارهاش دعاء نکردید که خدا هدایتش کند؟! دعاء میفرمودید که خدا به اسلام و ولایت شما هدایتش کند. فرمودند: لایهدیه اللّه حتییَرحَمَه خدا هدایتش نمیکند مگر اینکه بر او رحم میفرماید؛ یعنی من برای هدایتش هم دعاء کردم.([205]) حال خداوند بر همهشان رحم کند، خدا همهشان را مورد رحمت خودش قرار دهد و بهبرکت رحمت، دلهایشان هدایت شود و همه از این معارف الهیه بهرهمند شوند.
جهت دیگری که در مورد رد آن قول عرض میشود این است که خود آن کسانی که به بطلان عبادتها حکم کردهاند و گفتهاند در صورتی که چنین قصدی در میان باشد ــ یعنی قصد ثوابی از ثوابهای اخروی و یا خلاصی از عقابی از عقابهای اخروی، ــ چنین عبادتی باطل است؛ از خود آنها سؤال میکنیم اگر در حالات خود دقت کرده باشند، چون ما مطمئنیم که آنها درجه معرفتشان و اخلاص و محبتشان، مسلّماً بهاندازه محمد و آلمحمد؟عهم؟ نیست و حتی بهاندازه انبیاء هم مسلّماً نیست، به اندازه کاملان دین هم که نیست؛ بر فرض که در رتبه نقصان بندگان بسیار خوب خدا باشند و نیتشان خیلی خالص باشد، سؤال میکنیم که آیا وقتی که خودشان انصاف بدهند و بنشینند در مورد نیتهای خودشان مسأله را بررسی کنند، آیا
«* نماز جلد 3 صفحه 286 *»
حاضرند به بطلان عبادتهای خودشان حکم کنند؟! یا میتوانند بگویند ما آن نیت خالص ناب را داریم و هرگز برای خاطر ثوابی کاری انجام نمیدهیم، هیچیک از طاعاتمان برای خاطر ثواب نیست و همچنین ترک محرمات و مکروهات، هیچ از ترس عقاب نیست؟! همهاش خالص خالص است؟!
معلوم است اگر چنین ادعائی کنند، ادعاء گزافی است که هیچ ارزشی ندارد؛ چون افراد ناقص میتوانند برای یکدیگر مقیاس و ملاک باشند، ما خودمان در خودمان مییابیم که نمیتوانیم، از داشتن چنین نیت خالصی به این معنی متمکن نیستیم، مگر تنها همان امر مصیبت کربلا باشد که آن هیجان و احساس حزن، آن امر دیگری است که تحقیقش فقط در فرمایشات بزرگان ما شده و دیگران حتی در مورد این عبادت اینقدر بیخبرند و اصل این عبادت را نشناختهاند که حتی بعضی اشکال میکنند که اگر کسی در نماز به یاد مصیبت کربلا بیفتد و بلند گریه کند، چهبسا بعضی از ایشان حاضر نیستند حکم کنند به اینکه این نماز صحیح است تا چه رسد که بگویند قبول است! ممکن است بعضی به بطلان این نماز حکم کنند! کار مشکل است و حال آنکه گریه در مصیبت امام حسین؟ع؟ اصل عبادت خالص است.
مثل اینکه میگویند حضرت سجاد؟ع؟ گریههایشان از خوف خدا بود و حاضر نیستند بگویند از مصیبت کربلا بود و حال آنکه بزرگان ما میفرمایند تمام گریههای امام سجاد؟ع؟ از مصیبت کربلا بود، حتی اگر در نمازها گریان بودند.([206]) آن بزرگوار در مقام عبودیت، از خدا خائف بودند اما گریهشان در مصیبت پدر بزرگوارشان، از گریه از خوف خدا افضل بوده و این نوع گریههای حضرت برای خاطر کربلا بوده. عبادت خالص فقط این عبادت است و آنها متوجه نیستند و الحمدللّه بیخبر ماندهاند ولی خدا بر ما منت گذارده و بهبرکت فرمایشات این بزرگواران+ حق را برای ما روشن کرده است. جز گریه در این مصیبت و این حزن، بقیه عبادتها و طاعتها همه
«* نماز جلد 3 صفحه 287 *»
عبادتهای اینچنینی است؛ عرض کردم ای کاش اینطور باشد، این رشد است، برای انسان کمال است که عبادتش از این جهت باشد یعنی برای بهدستآوردن ثوابهای اخروی و یا خلاصی از عذاب خدا باشد.
پس ما میتوانیم با این توضیحی که اجمالاً این دو سه روز در زمینه رد قول این دسته گفتیم، معنی «اخلاص» را توسعه بدهیم و آنچه که اخلاص نیست آن را روشن سازیم به اینکه هر نیتی که به یکی از امور دنیوی برگشت کند، آن نیت خالص نیست؛ یا نیتی که به جهتی از جهات دنیوی مشوب شود و بالاخره به هواهای نفسانی مربوط شود، این اخلاصی نیست که به ما گفتهاند و به ما دستور دادهاند؛ مثل این فرمایش که از احادیث قدسیه است: اَخلِص العمل فانّ الناقد بصیر.([207]) اخلص العمل عمل را خالص کن، فانّ الناقد بصیر خداوند که ناقد است یعنی نقدِ عمل میکند، صرّاف عمل است؛ همانطور که صرّاف، پولها و سکهها را در دستش بالا و پایین میکند و اینها صدا میکند و با صدایش تشخیص میدهد که این غشّ دارد یا ندارد، این شخص را ناقد و یا نقّاد و یا صرّاف میگویند. فانّ الناقد بصیر خدایی که ناقد عمل است و عمل را نقد و بررسی میکند، او بصیر است، به تمام جهات بینا است.
حال این اخلاصی که دستور داده شده ـــ و خطاب به نوع مکلفین است در همه مراتبی که هستند، ـــ معلوم است این اخلاص به این معنی است که نیتت را از شوائب دنیوی خالص کن، نیتت را از حظوظ و هواهای نفسانی خالص گردان. اما قصد جلب ثوابهای اخروی و دفع عقابهای اخروی، اینها هیچکدام با اخلاص منافات ندارد، بلکه اخلاصی که برای ما میسر است و از آن متمکن هستیم و به آن دعوت شدهایم و تکلیف شدهایم، همین است که نیتهایمان به امور دنیوی مشوب نشود. فرض کنید یک جهت مثل ریاء، یعنی عمل برای جلب توجه بندهای از بندگان خدا و یا ترحم او و از این قبیل نیتها نباشد، بلکه برای خدا باشد و معنی «برای خدا باشد»
«* نماز جلد 3 صفحه 288 *»
همین است که خداوند عمل را بپسندد و مثلاً نیت این باشد که خدا این عمل را برای من پسندیده، این وعده را هم داده، من هم برای اینکه میدانم خدای من خُلف وعده نمیفرماید، من به خدای خودم مطمئن هستم که وعده را خلاف نمیفرماید، این عمل را برای همان ثوابی که فرموده انجام میدهم که او به من بدهد، غیر از او کسی نمیتواند عطائی، عنایتی به من داشته باشد مگر او مقدر کند. اگر نیت به اینطور باشد، با اخلاص در رتبه نقصان منافات نخواهد داشت.
من در دوران طلبگی گاهگاهی مقروض میشدم و وضعی هم نبود که بتوانم قرض خود را اداء کنم، حرم هم نوعاً مشرف میشدم؛ آن موقع که بدهکاری بالا میرفت، میگفتم که حالا حرم هم بروم خدمت حضرت؟ع؟ هم عرض کنم که قرض زیاد شده و باید حل شود، مشکل را حل بفرمایند؛ بعد آنجا به فکر میافتادم که آیا این نیت با اخلاص منافات دارد؟! همیشه حرم میرفتم اما حالا میخواهم برای این مقصود هم بروم، آیا این اشکالی ندارد؟! با خودم میگفتم آخر چاره چیست، کجا بروم؟! آخر من که به حرم میروم و حضرت را زیارت میکنم، حالا حاجت خود را هم عرض میکنم و مشکل خود را هم خدمتشان بگویم، کجا این نیت خلاف اخلاص میشود؟! کجا این شرک میشود؟! کجا این خلاف شرع است؟! آخر من کجا بروم؟! به غیر آقا بگویم؟!
خدا گواه است وقتی حرم مشرف میشدم، شاید به آخر زیارت و دعاء هم نمیرسید، هنوز به این قسمتها نرسیده که عرض حاجت کنم و بخصوص راجع به قرضم بگویم، یکدفعه میدیدم یکی از آقایان علماء که الآن هم هست و خیلی هم مورد توجه همه است و من هم مورد توجه او بودم، آن گوشهها ایستاده، دارد به من نگاه میکند، چندین بار شد که وضعم به این حد رسید و من داشتم زیارت میخواندم توجه هم نداشتم، میدیدم آن گوشه ایستاده در فکر من است، تسبیح هم دستش است، نزد خودم ــ خطاب به او ــ میگفتم استخاره بکن، میدانم خوب میآید، حضرت حواله کردهاند، من هنوز خدمت حضرت عرض نکردهام، میدانم، استخاره
«* نماز جلد 3 صفحه 289 *»
بکن خوب هم میآید. با خودم میگفتم. استخاره میکرد خوب هم میآمد، جلوی درب حرم میایستاد وقتی من میآمدم مصافحه میکرد و در دست من پول میگذاشت و من هم میدانستم همان مقدار است که من احتیاج دارم. خدا گواه است چند بار این را تجربه کردم. حالا نباید «تجربه» بگوییم، معنی ندارد، بلکه این عنایات شأنشان است، عادتُکم الاحسان و سجیّتُکم الکرم([208]) همه عنایتها دست خودشان است. میآمدم بیرون پولها را میشمردم، حدوداً به همان مقدار قرضم بود و اداء میکردم و خیلی هم راحت میشدم.
حال میشود این را شرک گفت؟! این اعمال یا این حرمرفتنها را میشود گفت که باطل است؟! آثاری که متفرع است معلوم است. آری در عبادت، شئونات دنیوی و جهات دنیوی و حظوظ نفسانی و بالاخره هواهای نفسانی نباید مطرح شود ولی این اموری که خودشان وعده میفرمایند، خدا میفرماید بیا از من بخواه، حتی نمک طعامت را بیا از من بخواه؛([209]) این رفتن درِ خانه خدا و ایشان برای خاطر نمک طعام، آیا میشود گفت این شرک است؟! این خلاف است؟! آخر ما چارهای داریم؟! کجا برویم؟! معلوم است این امور را خودشان تعلیم میدهند، یادمان میدهند، اینها را میتوان اسمش را شرک گذاشت؟! مثلاً میفرماید دو رکعت نماز را به اینطور بخوان، ثوابش این است و یا میفرماید سوره عنکبوت و روم را در شب بیستوسوم ماه رمضان بخوان، من قول میدهم، قسم هم میخورم که بهشت میروی هرکس هم هستی و در هر شرائطی هستی بهشت میروی؛([210]) شخص به همین نیت هم بخواند که بهشت برود، آیا این شرک میشود؟! اگر بهشتی نباشد چرا وعده میدهند؟! اگر شرک است پس چرا نعوذباللّه دعوت به شرک میکنند؟!
«* نماز جلد 3 صفحه 290 *»
پس دامنه اخلاص را باید توسعه داد. چرا نعوذباللّه از آنطرف مطلب را ضیٖق کنیم که کار را بر خود مشکل کنیم و به بطلان عبادتهای اینطوری حکم کنیم؟! از اینطرف دامنه اخلاص را باید وسعت دهیم که خدا اینطور دوست دارد؛ آنطور نباشد که بنیاسرائیل راجع به آن گاو، دايره را بر خودشان تنگ کردند. موسی؟ع؟ فرمود که خداوند فرموده: اَنتَذبَحوا بقرة([211]) بروید یک گاو بکشید، آنها اگر همان وقت رفته بودند هر گاوی را گرفته بودند کشته بودند، کار انجام شده بود، مطلب تمام شده بود، اما آنها روی آن لجبازی ــ و این طبع را نوعاً مردم دارند که میآیند مرتب مته ته خشخاش میگذارند ــ کارشان به جایی رسید که منحصر شد به یک گاو با آن شرائط سخت.
در فرمایشات ائمه؟عهم؟ داریم که میفرمایند خداوند از اول بر آنها وسعت داد، آنها به وسعت و رخصت خدا عمل نکردند، شَدَّدوا فشَدَّد اللّه علیهم([212]) خودشان بر خودشان امر را سخت گرفتند، تنگ کردند، خدا هم بر آنها تضییق کرد، دامنه را تنگ کرد تا اینکه به یک گاو منحصر شد و در آخر کار با پول گزافی آن گاو را خریدند، در صورتی که با هر گاوی مقصود انجام میشد ولی خودشان نخواستند.
حال این ملاهایی که اینگونه هستند و در نوع مسائل فقهی گرفتار این مشکلات میشوند، در نوع مسائل اعتقادی گرفتار میشوند، اینها بهواسطه این است که میخواهند به گمان خود احتیاط کنند، امر را بر خودشان تنگ میکنند و سخت و مشکل میکنند، خدا هم بر اینها مشکل میگیرد، خدا بر خود همینها مشکل میگیرد که آخر تو گفتی اگر عبادت اینطور باشد باطل است، پس یک عبادت خالص نشان بده! اصلاً بر خودشان هم سخت میگیرند.
ولی ما بهبرکت اولیاء و بزرگان دین از اینطرف مسأله را وسعت میدهیم،
«* نماز جلد 3 صفحه 291 *»
میگوییم اصلاً معنای «اخلاص» را وسیع کن، اخلاص وقتی معنایش وسعت پیدا کرد، همین اندازه که هوای نفسانی در کار نباشد، جهت دنیوی در کار نباشد، صحيح است؛ و شخص به این مقدارها متمکن است، این مقدارها از او برمی آید، دستوراتش را هم دیدیم، روایاتش را هم خواندیم که انسان با خودش فکر کند و به خودش بگوید آخر تو برای که میخواهی عمل را انجام بدهی؟! چه کسی را میخواهی از خودت راضی کنی؟! بنده مخلوقی که «لایملک لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً»؟! فلانی چون تاجر است، پولدار است، پیش او خضوع و خشوعی بکنی یا عبادتی یا یک رفتاری، که او به تو پول بدهد، او دلش دست تو که نیست، بر فرض که چنین کاری بکنی که دل او را نرم کنی، اینکه نمیشود، خدا باید دل او را نرم کند تا به تو توجه کند؛ و از این قبیل موارد که انسان باید نیتش را از اینها خالص گرداند.
در تمام کارها پای دنیا پیش نیاید، پای هواهای نفسانی پیش نیاید، حظوظ نفسانی در عمل ملاحظه نشود، چه بهتر که انسان به فکر حظوظ نفسانی اخروی باشد، وعده دادهاند، حوریه وعده دادهاند، قصر وعده دادهاند، فلانطور آب، فلانطور شراب، شراباً طهوراً([213]) این وعدهها را فرمودهاند. حتی به ما وعده استماع غناء و موسیقی دادهاند، آنجا وعده استماع موسیقی دادهاند، میفرماید در بهشت نهرهای آبی است که در کنار آن نهرها حوریههای خیلی زیبا میرویند و اینها کارشان خوانندگی است و میخوانند؛ علاوه بر زیبایی رویشان که مؤمن نگاهشان میکند، علاوه بر زیبایی رویشان و زیبایی اندامشان و چه و چه، خوشصدا هستند، میخوانند، «مغنّیات» هستند، فرمودند اینها یَتَغنّیْن شروع میکنند به آوازهخوانی؛ و این وعدهها هست، معلوم میشود حظ نفسانی است و باید هم آنجا باشد و برای خاطر همانها اگر انسان به این موسیقی دنیایی گوش نکند مأجور خواهد بود. فرمود اگر اینجا به این موسیقی و غناء حرام گوش نکنید آنجا از آن
«* نماز جلد 3 صفحه 292 *»
صداها استفاده میکنید.([214])
حال اگر کسی اینجا واقعاً برای خدا به این موسیقی گوش نکند که در آنجا آن غناها را بشنود، آیا این شرک میشود؟! این عبادت باطل است؟! نه، برای وعده الهی است و این در واقع ایمان به صدق وعدههای خدا است، ایمان به صدق وعیدهای خدا است، این خودش یک درجه بسیار عالی در ایمان و ترقی است. الحمدللّه مسأله روشن است، همین مقدار لازم بود که این بحث عنوان شود، حال تا چه اندازه مفید بود یا نبود نمیدانم.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 3 صفحه 293 *»
مجلس 20
(پنجشنبه 27 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ 18/12/72)
t با توجه به ثواب اعمال و عقاب اعمال، معنای اخلاص گسترش مییابد
t عبادات با همین نیتهای مشوب سبب ترقی است
t وجود در هر موجودی، فعلیّت، و ماهیت، امکان و قوّه است
t فعلیت نسبت به قوّه شرافت دارد
t وجود و ماهیت هر دو اصالت دارند
t ترقی هر موجودی به شبیهشدن آن به مبدأش بستگی دارد
t معنای صحیح حرکت جوهریه و ردّ نظریه ملاصدرا
t نظر بزرگان+ درباره ترقی هر مرتبهای از مراتب
t شرط فعلیتیافتن هر قوه
t نکتهای اخلاقی
«* نماز جلد 3 صفحه 294 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.
سخن در اخلاص بود و اینکه بعضی از علماء، دایره اخلاص را تنگ کردهاند و قائل شدهاند به اینکه هرگونه نیتی که به غیر خدا برگشت کند ــ حتی به طلب ثواب اخروی و یا دفع عقاب اخروی،ــ با اخلاص منافات دارد.
جهاتی که عرض شد اجمالاً روشن کرد که این نظر و اینطور فکر مناسبت ندارد با آنهمه آیات و روایاتی که ــ بهمنظور ایجاد طمع به ثواب در بندگان و خوف از عقاب در ایشان ــ در بیان ثوابها بر طاعات و در بیان عقابها بر معصیتها رسیده است؛ که حتی میبینیم علماء سابقین مثل مرحوم شیخ صدوق کتاب مینویسد و روایاتی را که در ثواب اعمال و همچنین در عقاب اعمال رسیده جمعآوری میکند و همه هم مستند است، همه نقل روایات معصومین؟عهم؟ است.
همچنین در تفاسیری که براساس نقل روایات است، نوعاً میبینیم که ائمه؟عهم؟ بیان فرمودهاند که قرائت هر سورهای چه اجرها و ثوابها دارد و چه عقابهایی را دفع میکند که خواهنخواه تمام اینها در بنده انگیزه رجاء و طمع به ثواب را ایجاد میکند و یا اینکه انگیزه خوف و ترس از عذابها را برای ترک معاصی فراهم میکند.
پس این فرمایشات و جهات دیگری که اجمالاً عرض شد روشن میکند که نباید دامنه اخلاص را تضییق کرد که به این مشکلات برخورد کنیم بلکه از اینطرف یعنی از طرف اخلاص باید توسعهای داد تا اینکه این امر منافات نداشته باشد و کیفیت توسعه اخلاص به همین است که بگوییم در عبادات و طاعات و بندگی نباید
«* نماز جلد 3 صفحه 295 *»
امری از امور دنیوی و حظوظ نفسانی و جهات خلقی در نظر گرفته شود، اما اگر به مقتضای وعدهها و وعیدهایی که از ناحیه پروردگار است عمل شود، با اخلاص منافات ندارد.
در خود متون دعاها میبینیم که ائمه؟عهم؟ عرضه میدارند: سیدی لک خالصُ… خوفی پس میشود که خوف منشأ برای عمل باشد و عمل از خوف سرچشمه بگیرد، مهم این است که خوف باید خالص باشد یعنی انسان فقط از عدل خدا بترسد. یا عرضه میدارند: لک خالص رجائی([215]) به همین معنی که تمام امید فقط به فضل خدا باشد، تمام امید فقط به کرم خدا باشد و انسان در رجاء، خالص باشد، امید به خلق نداشته باشد و با انگیزه امید به خلق طاعت و بندگی انجام ندهد یا مثلاً برای خوف از خلق معصیتی را ترک نکند بلکه در خوف و رجاء هم خالص باشد؛ پس دامنه اخلاص را میشود از این جهت توسعه داد. این اجمال بحث بود و مطابق بعضی از روایاتی که ذکر کردیم این مطلب اجمالاً بهدست میآید.
آنوقت در اینجا مسألهای مطرح میشود و آن مسأله این است که سرّ عبودیت، ترقی بنده در مدارج کمال است و آنانی که گفتهاند باید هیچ انگیزهای در میان نباشد حتی انگیزه طلب ثوابی از ثوابها و یا دفع عقابی از عقابها، خواستهاند همین را بگویند که اخلاص باید در درجهای باشد که عمل بهوسیله اخلاصْ کامل باشد و عمل کامل بتواند انسان را ترقی بدهد چون کلٌّ یعمل علی شاکلته، انّما الاعمال بالنّیّات، لکل امرئ ما نویٰ. این آیات و روایات نشان میدهد که سرّ عبودیت و اطاعت، و مقصود اصلی از اطاعت و بندگی، همین ترقی است، ترقی هم حتماً باید براساس اخلاص و خلوص حقیقی باشد و توجه به این جهات موجب ترقی نخواهد بود بلکه موجب توجه به غیر حق است و هر آنچه هم که در آن توجه به غیر حق باشد، مایه ترقی و استکمال بنده نخواهد بود؛ چون خواهنخواه اینگونه اعمال که مشوب است، در
«* نماز جلد 3 صفحه 296 *»
خود این اعمال کمالی نیست و خواهنخواه باید به نقصان این اعمال اقرار کنیم در برابر عمل خالص به آن معنایی که نوعاً مدعی هستند؛ در مقابل آن عمل خالص، این اعمالْ مشوب است، مشوب که شد ناقص است، ناقص که شد نمیتواند موجبات ترقی و کمال بنده را فراهم کند و بنده را به درجات عالیه برساند. ممکن است این مطلب و این مسأله پیش بیاید که عمل ناقص چطور میتواند موجب کمال بنده شود؟ از این جهت است که بعضی به تضییق دامنه اخلاص قائل شدهاند و دایره اخلاص را محدود کردهاند به آنطوری که بیان شد.
جوابی که میتوان داد و میشود از فرمایشات استفاده کرد و از مجموعه آیات و روایات در نظر گرفت، این است که عمل از هرکس صادر شود، در هر درجهای باشد، طاعت به هر شکلی باشد، طاعت باشد و باطل نباشد، این موجب کمال است و البته درجات مختلف است، مراتب مختلف است، طاعات هم مختلف است. وقتیکه در مسائل قبل ما ثابت کردیم که این طاعات باطل نیست، یعنی اگر کسی دو رکعت نماز بخواند واقعاً بهقصد اینکه بهواسطه این عمل فلان ثوابی را که ذکر فرمودهاند بهدست بیاورد، این عمل به این نیت باطل نیست؛ شما میگفتید این عمل باطل است، ما روشن کردیم که این عمل باطل نیست و بلکه خودش کمالی است که انسان همین طمع و امیدش را خالص کند، للّه و برای خدا باشد، به خدا امید خالص داشته باشد؛ یا فرمودهاند اگر چنین معصیتی را ترک کردید از این عقاب محفوظ خواهید ماند، حال اگر کسی آن معصیت را برای دفع آن عقاب ترک کند، این شخص واقعاً خوفش را برای حق متعال خالص کرده است. پس هر دویش موجب کمال انسان است، موجب ترقی انسان است.
پس این عمل ــ آنچنان که شما گفتید ــ باطل نیست، وقتی که باطل نباشد و در شریعت امضاء شده باشد و اینطور نیتها تصحیح شده باشد و اعمال متفرع بر این نیتها باطل نباشد، خواهنخواه معنی باطلنبودن، اثر وضعی داشتن است. اثر
«* نماز جلد 3 صفحه 297 *»
وضعی یعنی این عمل سبب است برای نتیجهای و مؤثر است برای اثری، پس آن مسبَّب و آن اثر بر این عمل متفرع است، این عمل مؤثری است که دارای یکچنین اثری است، این عمل سببی است که چنین نتیجهای را در بر دارد.
پس بعد از روشنشدن اینکه اعمال به این نیتها باطل نیست و بلکه در شریعت امضاء شده است، پس ما میتوانیم ادعاء کنیم که هر طاعتی از هر بندهای در هر درجهای از درجات ــ از ایمان و معرفت و عبودیت و بندگی ــ که هست، برای او مفید است و موجب کمال او است، در همان مقام خودش، موجب کمال او است.
علت مطلب آن است که خداوند هر موجودی را ــ از جمله انسان ــ از وجود و ماهیت و یا بهتعبیر دیگر از نور و ظلمت آفریده است. میدانیم وجود هر موجودی، از وجود اصلی و اولی و وجود کل انشعاب پیدا میکند به همان معنایی که در مکتب شیخ مرحوم/ روشن است که درجات مخلوقات و موجودات چگونه است.
براساس نظر این بزرگوار، نه براساس نظر حکماء ــ که در مسأله وجود اختلاف نظر دارند و بعضی به تشکیک مراتب حقیقت وجود قائل هستند ــ براساس مکتب شیخ بزرگوار/ که وجود دارای مراتب حقیقیه است و هر مرتبهای در ذات و حقیقت با مرتبه دیگر متفاوت است و مرتبهها بهطور اثر و مؤثرند، نه بهطور تنزل در مراتب ذاتیِ یکحقیقت ــ آنچنان که نوع حکماء و عرفاء و فلاسفه به آن قائلند، ــ بلکه وجود بهحسب ذات و هویت دارای مراتب است و این مرتبهها متعدد و مختلفند و کیفیت ترتبشان بر یکدیگر همان ترتب آثار بر مؤثر است و اثر بعد از اثر، و یا بهتعبیر دیگر «حقیقة بعد الحقیقه» که این نظر از نظریات این بزرگوار در مسأله وجود معلوم است و این عرضی که ما داریم، براساس همین نظر مبارک شیخ مرحوم/ است.
هر موجودی، وجودی و ماهیتی دارد؛ و وجود هر موجودی، در واقع پرتوی است از همان وجود محض و وجود کل و وجود اصل و وجود اولی که از آن وجود اول و محض و
«* نماز جلد 3 صفحه 298 *»
کل و صرف، گاهی به «مادّةالمواد»([216]) تعبیر آورده میشود. حال آن مادّةالمواد که برای تمام وجودات مبدأ است یا آن وجود اولی و اصلی و کلی که برای همه وجودات مبدأ است، خیر محض است و نور محض است و نور صرف است و در واقع فعلیت محضه است به این معنی که برای آن حقیقت، کمالی بالقوه نیست، تمام کمالات و تمام خیرات و همه انوار، برای آن حقیقت، فعلیت محضه است بهطوری که هیچ امری در او بهشکل قوه نیست؛ خدا اینطور قرار داده است. یعنی همانطور که قدرت خدا به محدود و متناهی تعلق میگیرد، به غیر محدود و غیر متناهی هم تعلق میگیرد.
اگر این مسأله برای دیگران قابل تصور نیست، از جهت محدودیتی است که دارند، چون نمیتوانند در عالم محدودیت، غیر محدود را تعقل کنند؛ زیرا شیء متناهی در موقعی که در تناهی بهسر میبرد، این نمیتواند غیر متناهی را تعقل کند و تصور نماید. ولی ما چون به قدرت غیر محدوده و قدرت مطلقه حق متعال معتقدیم، میگوییم که خداوند میتواند و توانسته و انجام هم داده است، خلق میکند هم محدود را و هم غیر محدود را، هم متناهی را و هم غیر متناهی را. پس خداوند عاجز نیست و قدرت او تعلق گرفته و خلق هم کرده که آن ذات، ذات اولی و یا نور صرف اول، آن حقیقت، حقیقتی است که فعلیت محضه است و معنی فعلیت محضه این است که به هیچ حدی محدود نیست و هیچ امری در او بالقوه نیست بلکه فعلیت محضه است که تمام کمالات و انوار در او بالفعل است.
آنگاه میگوییم هر موجودی ماهیتی دارد که ماهیتش همان امکان او است که خدا به او داده و این ماهیت و امکان را هم باز از امکان و قابلیتی ایجاد کرده است که آن امکان و قابلیت، برای تمام امکانات و قابلیتها ــ یا بهتعبیر حِکمیش «ماهیتها» ــ
«* نماز جلد 3 صفحه 299 *»
اصل است، که در مقابل وجود قرار گرفته و در نتیجه بهعکسِ وجود، قوه محضه است که هیچ امری در آن بالفعل نیست، بلکه تمامْ استعداد است و عدم فعلیت است و قوه صرف است؛ این امر معلوم است. حال از این امکان و از این ماهیت بخواهد امری بالفعل شود و قوهای فعلیت پیدا کند، خواهنخواه باید مورد تعلق وجود قرار بگیرد و بهاصطلاح بهفضل وجود برای این حقیقت، کمالی از کمالات و فعلیتی از فعلیات تحقق پیدا کند؛ از این «فضل وجود» تعبیر آورده میشود به «امراللّه» و «فعلاللّه» که وقتی امرِ الهی و نور امر خدا و مثال فعلاللّه به امکانی از امکانات، به قابلیتی از قابلیات تعلق گرفت، او کمال آن را استخراج میکند و از قوه به فعلیت میرساند.
و میدانیم وقتی امری که بالقوه بود به فعلیت رسید، شرافتی برای صاحب آن حاصل میشود و فضیلتی برایش پیدا میشود؛ چون مسلّم است که هر فعلیتی اشرف است از هر قوهای و «کلما یکون بالفعل یکون اشرف» هرچه فعلیت بیابد، خواهنخواه شرافتش از حالتی که قوه است بیشتر است و البته هر فعلیتی بهحسب رتبه بر قوه مقدم است، اگرچه بهحسب ظهور مؤخر است اما بهحسب رتبه مقدم است، چون هرچه هست، از وجود سرچشمه میگیرد و وجود بر ماهیت مقدم است.
امروز قدری بحث دقیق است و شاید باعث کسالت هم باشد ولی چارهای نیست، باید اجمالاً متذکر این مسأله باشیم.
تقدم وجود بر ماهیت از نظر رتبه و تأخر وجود از ماهیت بهحسب ظهور، در مکتب شیخ مرحوم حل شده است به همان بیانی که ایشان قائلند که هر دو در مقام خود اصالت دارند و واقعیت و عینیت را تشکیل میدهند. آنچنان نیست که عینیت و واقعیت از آنِ یکی باشد و دیگری اعتباری و انتزاعی باشد آنطوری که دو دسته از حکماء ــ که بیش از این دو دسته هم نیستند ــ قائلند یا به اصالت وجود و اعتباریت ماهیت و یا به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود. برخلاف هر دو مکتب، شیخ مرحوم/ قائلند که عینیت از آنِ هر دو است و هر دو با هم، عینیت و واقعیت را تشکیل میدهند.
«* نماز جلد 3 صفحه 300 *»
پس بهتعبیری هر دو اصیلند اما نه به این معنی که در عرْض یکدیگر باشند و اصالت و تحققشان پهلو به پهلوی هم بزند، اینچنین نیست؛ بلکه تقدم وجود رتبةً مسلّم است و وجود، تحققش تحقق موصوفی است و ماهیت، تحققش تحقق وصفی است و میدانیم وصف متفرع بر موصوف است و رتبةً بعد از موصوف است؛ از این جهت پس هر فعلیتی که برای هر ماهیتی فراهم شود، البته این فعلیت چون از ناحیه وجود است، رتبةً بر قوه و امکان مقدم است ولی میبینیم در ظهور و اینجا فعلاً مؤخر است، بعد از بالقوهبودنْ بالفعل شده است، پس در ظهور مؤخر است ولی در وجود مقدم است، در رتبه مقدم است؛ چون چنین است پس خواهنخواه هر بالفعلی و فعلیتی، اشرف و افضل و اعلی و اکمل از قوه و بالقوهبودن چیزی است، این مطلب معلوم است.
از این جهت هر ماهیتی در هر موجودی، و بهتعبیر دیگر هر امکانی در هر موجودی، هرچه از قوایش به فعلیت برسد، خواهنخواه شباهتش به آن مبدئش و به آن اصلش ــ که همان وجود محض بود و همان فعلیت محضهای که برای آن ذات و برای آن مبدأ اصلی بود ــ بیشتر خواهد بود، شباهتش بیشتر میشود و هرچه شباهت بیشتر شود رتبه بالاتر میرود و ترقی بیشتر خواهد بود و ترقیقِ مرتبه بیشتر میشود، تلطیف مرتبه بیشتر میشود، اعتدال بیشتری برای موجود فراهم میشود و برای او انبساط دست میدهد و بهتر و بیشتر به مبدأ خود نزدیک میشود از جهت شباهت نه از جهت رتبه، زیرا هیچ موجودی رتبه خودش را خالی نمیکند که از آن رتبه بالاتر رود؛ این تقربها که گفته میشود و قرب پیداکردنها و به درگاه حق متعال نزدیکشدنها، اینها معنایش این نیست که موجود مرتبهها را یکی پس از دیگری خالی کند و به مرتبهای برسد که فوق مرتبه این بود و به مبدأ اصلی متصل شود به آن معنایی که نوع عرفاء قائلند.
عرفاء در ترقی و تکامل اینطور قائلند که موجود میتواند مرتبهها را مرتب طی
«* نماز جلد 3 صفحه 301 *»
کند و به مرحله تحقق اولی و حقیقت اولیه برسد و بهقول آنها به ذات حق متعال ــ نعوذباللّه ــ برسد که آن را مبدأ میدانند و علةالعلل موجودات میدانند. اما شیخ مرحوم/ با توجه به این سلسله مراتب که فرمودهاند، ترقی را هم این بزرگوار روشن ساخته که نه به آن معنی است که آنها گفتهاند که موجود مرتب مرتبهها را خالی کند و ذاتاً و حقیقةً از مرتبهای به مرتبه بالا ترقی کند و به مبدءالمبادی و علةالعلل منتهی شود؛ ایشان این مطلب را ابطال فرمودهاند. هر موجودی در همان مقام و مرتبه خودش، ترقیش غیر متناهی است؛ اما مراد از ترقی و تکامل، خالیکردن مرتبه و حقیقةً ملحقشدن به مرتبه عالیتر نیست.
تمام این تعبیرها از قبيل تکامل، استکمال، ترقی و تقرب، همه و همه در واقع گزارشی از همین شباهت است که هرچه موجود در مرتبه خودش تعدیل شود و هرچه قوای او به فعلیت برسد، هرچه در او از بالقوهبودنْ بالفعل شود، یزداد نَعامةً و رقّةً و انبساطاً و بالاخره یزداد شباهةً. در این موجود لطافت و اعتدال زیاد شده نه اینکه مرتبهای را خالی کرده و به مرتبه دیگر رسیده باشد؛ که متفرع بر همین بحث که داریم، مسأله «حرکت جوهریه» است که شیخ مرحوم روشن ساختهاند که نوعاً این بحثها را داشتهایم و الحمدللّه ذهنها آشنا است و بهتر از من متوجه هستید، فقط بهعنوان تذکر و مقدمه این بحث است.
در مسأله حرکت جوهریه هم بارها عرض کردهایم که حرکت جوهریه یک حقیقت درستی است فی حد ذاته، اما اشتباهی که ملاصدرا و امثال او دارند، در تبیین حدود این حرکت و تفسیر واقعیت این حرکت است که ملاصدرا نتوانسته آنطوری که باید و شاید بیان کند، از این جهت به مشکلات زیادی برخورد کرده است که تقریباً همان حرف عرفاء را در حکمت و با براهین عقلیه ــ بهخیال خود ــ اثبات کرده است، همان که میگوید: «من و تو عارض ذات وجودیم» بعداً «مشبّکهای مشکات وجودیم» تا اینکه «چو ممکن گرد امکان برفشاند» بعداً «به جز واجب دگر
«* نماز جلد 3 صفحه 302 *»
چیزی نماند»، ملاصدرا همان حرف عرفاء را براساس بیان حرکت جوهریه اثبات کرده است. ولی شیخ مرحوم، سید بزرگوار و سایر مشایخ+ مراد از حرکت جوهریه و نتیجه حرکت جوهریه را روشن ساختهاند.
خلاصه مطلب اینکه هر موجودی در همان مقام و رتبه خود الی غیر النهایه ترقی دارد ولی از مرتبه خود یک ذره خارج نمیشود و این امر در قدرت پروردگار محال نیست که موجودی را با اینکه به مرتبه خود محدود است، به وجود و ماهیت خود محدود است، اما بهطور جوهریت و در مقام ذات خودش او را ترقی دهد، او را امداد بفرماید و آن امدادها از همان مرتبه به خود همان مرتبه است. و این خیلی مسأله عجیبی است و برای افکاری که به آیات و روایات و تسلیمبودن در نزد آنها ورزیده نباشند، خیلی مسأله مشکلی است که واقعاً کسی تصدیق کند.
ولی ما الحمدللّه بهبرکت الطاف امام زمان صلواتاللّهعلیه میدانیم، اگرچه نمیفهمیم، چیزی سرمان نمیشود، اما میدانیم که باید مطلب اینطور باشد، بهحسب عقل درک میکنیم که اینطور باشد بهتر است تا آنطور باشد که دیگران گفتهاند که خلق ترقی کنند و در مرتبههای خود یکی یکی مرتبهها را پیدرپی پشت سر بگذارند و بالا بروند تا به حقیقت واحده الهیه ــ نعوذباللّه ــ برسند و آن تعبیرات را داشته باشند که دارند. آنطور نیست، بلکه اینطور که بزرگان دین+ فرمودهاند با شئونات ربوبیت و شئونات خلقی مناسبتر است. هر عاقلی که بخواهد واقعاً براساس عقل صرف ــ نه هویٰ و هوس و جانبداری از جمعیتی و دستهای ــ بنشیند فکر کند، مییابد که اینطور حرکت جوهریه که شیخ مرحوم بیان فرمودهاند مناسبتر است و با حدود الهیه و حدود خلقی مناسبتر بهنظر میرسد.
اجمالاً میدانیم که براساس همین حرکت جوهریه است که ملاصدرا در مسأله معاد ــ بهخیال خود ــ روشن میکند که نفس «جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء» است که میگوید در ابتداءِ پیدایش جسم است، بعد ترقی میکند و مرتبهها را مرتب
«* نماز جلد 3 صفحه 303 *»
طی میکند و مرتبهای را خالی میکند و به مرتبه دیگر میرسد تا بالاخره روحانی و حقیقت مجرده میشود؛ براساس همین حرکت جوهریه، این مسأله را عنوان میکند.
بزرگان ما میفرمایند اینطور نیست، اگر جسم است ترقی آن در مرتبه جسم غیرمتناهی است و هیچگاه از جسمانیت خارج نمیشود، جسم به نازلترین مرتبه از مراتب مثال نمیرسد، هرچه هم که ترقی کند.
مثال هم در مرتبه خود بهطور غیرمتناهی ترقی میکند و خدا هم مرتب امداد میفرماید و این مسأله مربوط به دنیا نیست، همیشه همینطور است، آخرتش هم همینطور است، برزخش هم همینطور است، همه مراتب اینطور است، در همه عوالم اینچنین است. آنیکه حقیقتش، ماده و صورتش از عالم مثال است و مثالی است، در همان مرتبه مثالیت خود ترقی میکند، بدون اینکه از مرتبه خود خارج شود و به مرتبه بالاتر برسد.
نفس در مقام خودش نفسانی است، ماده و صورتش هم نفسانی است، تمام ترقیاتش هم نفسانی است و در جوهریت ذات خود بهطور غیر متناهی ترقی میکند و تمام استمدادهایش استمدادات نفسانی است، همه امدادهای الهی هم امدادهای نفسانی است.
عقل در مقام خودش عقلانی است، ماده و صورتش هم عقلانی است، تمام استمداداتش هم عقلانی است و همه امدادهای حقتعالی هم به او عقلانی است و عقل در همان مرتبه خود و جوهریت ذات خود بهطور غیر متناهی ترقی میکند و این مطلب هیچ امری را فاسد نمیکند و مشکلی بهبار نمیآورد بلکه تمام امور سر جای خودش محفوظ میماند، حق در جای خود، خلق در جای خود، نه استمداد و امداد تعطیلی پیدا میکند و نه هم این مسائلی که اینها عنوان کردهاند پیش میآید. خداوند درجات این بزرگواران عالی است متعالی بفرماید که این مباحث را روشن ساختند تا برای ما مسألهای حلنشده نباشد، مشکلی در پیش نباشد.
«* نماز جلد 3 صفحه 304 *»
حال این اصل مطلب بود که بهعنوان مقدمه ذکر کردیم و در اینطور موارد هر ترقی به توجه امراللّه و فعلاللّه بستگی دارد که همان ظل و فضل و پرتو آن وجود محض باشد که آن باید به مقام تعلق دربیاید و به فضل فعل خود و فعلیت خود به مرتبههای امکانی تعلق بگیرد و از خودِ آنها قوای آنها را استخراج کند و بالفعل سازد و این بالفعلشدن برای موجود در مرتبه خودش موجب شرافت و کمال بشود.
مثالی که نوعاً بزرگان ما دارند و این مثال روشنگر مطلب است و کاملاً مطلب را تبیین میکند و تفسیر مینماید این است که میفرمایند شما به قابلیت روغن نگاه کنید که قابلیتی است برای درگیری و روشنشدن و مشتعلشدن؛ اولاً تا با آتش مجاور نشود، این قوه اشتعال و کمال و فضل اشتعال برای او پیدا نمیشود و بالفعل نمیشود، این استعداد بالفعل نخواهد شد، محال است، خداوند در حکمت قرار نداده است، یکاد زیتها یضیء و لو لمتمسسه نار([217]) نمیفرماید که اضائه بدون مسّ نار، شدنی است، نه، قابلیت آنچنان قابلیتی است که آماده درگیری است اما باز هم مسِّ آتش لازم است. خداوند اینطور در حکمت قرار داده است و در حکمت محال قرار داده که فعلیتی پیدا شود و قوهای بالفعل شود بدون اینکه به آن تعلق بگیرد آنچه که بالفعل است و خودش موجودیت دارد.
ذات نایافته از هستی، بخش | کی تواند که شود هستیبخش |
این شعر را باید اینطور خواند: «ذات نایافته از هستی، بخش» یعنی نصیبی و بهرهای خودش ندارد. توضیح واضحات است اما برای اینکه خستگیتان رفع شود توضیح میدهم.
ذات نایافته از هستی، بخش | کی تواند که شود هستیبخش |
«هستیبخش» در مصرع دوم را باید متصل بگوییم که اسم مرکب است، یعنی هستیبخشنده. همچنين اجزاء فعل مرکب را باید با هم گفت و با هم آورد. بعضی در
«* نماز جلد 3 صفحه 305 *»
عبارتنویسی فارسی بین اجزاء فعل مرکب فاصله میاندازند و زشت میشود. در قدیم اتصال معمول نبوده و نوعاً در فارسی چه در بیان و چه در نوشتن بین اجزاء فعل مرکب فاصله میانداختند و الآن طوری است که اگر آن عبارت را بخوانیم چهبسا قدری باعث تبسم باشد. اما حالا رسم است که در فعل مرکب اجزاء را با هم ذکر میکنند، اجزاء فعل مرکب را جدا نمیکنند وگرنه در بعضی موارد وقتی که بین اجزاء فعل مرکب فاصله میافتد خیلی خندهآور میشود. الآن ذهنم آماده نیست که بعضی جاهایش را بگویم که کمی بخندیم، ولی در خاطرتان باشد، به نوع عبارات برخورد میکنید، حتی در کلمات بزرگان ما هم چون در آن زمان معمول نبوده که اجزاء فعل مرکب را با هم ذکر کنند، مخصوصاً در مواعظ که بیشتر است و مرسوم نبوده متصل بنویسند، بخصوص مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبائی/ که خیلی ساده بیان میفرمودند، همانطور که با یکدیگر گفتگو میکردند؛ اما مواعظ مرحوم آقای کرمانى/ ادبی است، شاید هم بعداً تنظیم شده و جابهجا گردیده است. خود ما هم در صحبتکردن مبتلا میشویم که بین اجزاء فعل مرکب را فاصله میدهیم، بین آنها جملاتی میآید آنوقت فلان با فلان اینطور بخواهد بینش جمع شود خیلی مشکل درست میشود.
پس در واقع بالفعلشدن هر امکانی و به کمال و شرافتِ فعلیت رسیدن، خواهنخواه به تعلق فعلیتی دیگر نیازمند است و فعلیت محضهای باید تعلق بگیرد که تمام به همان وجود اول و ذات و مبدأ منتهی میشود، نه ذات حق متعال نعوذباللّه؛ بلکه همان مبدأ کل و وجود اول و اصل که فعلیت محضه است، به فضل فعل خود و تعلق امر خود، تمام فعلیتها را او عنایت کرده و هرچه از فعلیتها و کمالها که هست، در واقع شعاع کمال او است و شعاع فعلیت او است.
از این جهت این مطلب خودش یک درس اخلاقی خیلی خیلی بزرگی برای انسان میشود؛ وقتی که انسان به این نکته توجه داشته باشد، اگر در خودش فیضی، کمالی میبیند، از خودش نداند. آخر ما که این فیض را نداشتیم، هرچه هست، اگر
«* نماز جلد 3 صفحه 306 *»
علم است، اگر تقویٰ است، اگر زهد است، هرچه هست به هر شکلی، اگر انسان در خودش کمالی میبیند، این نباید موجب عُجبش باشد و خودش را مستقل نگاه کند، بلکه بداند که بهبرکت فیضرسانیِ مرتبههای عالیتر است تا به مقام مشیت و به مقام وجود مطلق میرسد و از آن مرتبهها است، هرچه هست از آنجا است؛ بهتعبیر شرعی هرچه هست از محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. فرمودند: انا صلوةُ المؤمنین و صیامهم و حجّهم و جِهادهم([218]) و سایر فرمایشاتی که در این زمینهها دارند.
آخر ما از خودمان چه داریم که بخواهیم لاف بیاییم، پُز بدهیم ــ بهاصطلاح ــ مانور بدهیم؟! یک بزرگی نصیحت میفرمود ــ نه بزرگ بهمعنای کامل ــ حکیمی بود که فرمایش داشت، نصیحت میکرد؛ نوع ملاها که میبینید مخصوصاً با لباسهای شیک و خوب در مجامع میآیند و پُز میدهند، مثلاً به عباء بیستوپنج هزار تومانی، عباء سیهزار تومانی، عباهای آن زمانها که ما میدیدیم بسیار نازک و خیلی گران بود. یکی از عباهای نجفی تابستانی را برای یکی از ملاها آورده بودند که از مراجع تقلید بود، میگفتند وقتی این عباء را جمع میکنند در یک قوطی کبریت جا میشود، اینقدر ظریف بود که وقتی روی لباس سفید میانداخت، گویا غباری روی آن لباس نشسته از بس نازک و همهاش دستباف بود؛ آن عباء چقدر میارزیده؟ آن زمان پنجاه هزار تومان بود، حالا شاید قیمت آن بیشتر باشد.
آنوقت آن حکیم میفرمود آخر این عباء را از پول امام؟ع؟ تهیه کردهای، با پول امام در بین مردم پز میدهی؟! اگر از خودت بود، از جیبت بود، خودت به زحمتِ دستت درآورده بودی، باز یکچیزی؛ کاسبْکارها، بندگان خدا کار میکنند، هر کسی رشتهای دارد، کار میکند، پول درمیآورد، حالا او لباس شیک بپوشد پُز بدهد، یکچیزی، از جیبش درآورده است. اما ملایی که هرچه دارد سهم مبارک امام؟ع؟ است، این شخص بیاید با سهم امام؟ع؟ لباس شیک بپوشد، آنوقت پز هم بدهد!
«* نماز جلد 3 صفحه 307 *»
پس این کمالات همینطور است، واقعاً هرچه هست از مقامات و شئونات این بزرگواران؟عهم؟ است، فیض ایشان است که در قابلیت بعضی پیدا شده است. این را نباید موجب عُجب خود قرار داد و موجب فخر و فروختن بر دیگران و انتظار بندگی از دیگران داشتن؛ اگر هم که بنا است بنده باشند باید بنده محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشند، نه بنده تو که این کمال در تو پیدا شده. همین که شخص مزیتی در خود میبیند، فوراً احساس استقلال میکند! اینها همه از بیتوجهی و غفلت است.
باید دانست که هر فعلیت و هر کمالی برای هر موجود در هر مرتبهای که هست، این فیضِ مرتبههای عالیتر است و مثالی است که از آنجاها القاء شده، بهتعبیر امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه ــ که همین فرمایش، خودش اصلی از اصول حکمت شیخ مرحوم میباشد ــ حضرت میفرمایند: فاَلقیٰ فی هویّتها مثالَه فاَظهَر عنها افعالَه.([219]) ما واقعاً در تمام حالاتمان باید همینطور باشیم. البته شما همینطورید اما من از بس بدم، فکر میکنم که مرتب باید این امور را تذکر بدهم، از بس خودم بدم وگرنه الحمدللّه شماها منزهید، نمیخواهم بگویم این عرائضی که میکنم در شماها هست ولی چون به ذهنم میخورد و واقعاً خودم خیلی بدم، میبینم باید کسی این تذکرات را برایم بدهد و دیگران که به من نمیگویند، پس خودم برای خودم بگویم، شاید به درد کسی بخورد، شاید هم بیجهت میگویم.
در هر صورت انسان باید تمام فیضها و کمالات را از مبدأ بداند و از محل فیض و مبدأ فیّاض بداند که در مرحله اول محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند و بهتعبیری که در اینجا داریم، از آن اصل وجود و آن حقیقت مبدأ، سرچشمه میگیرد که همینطور در قابلیتها القاء مثال میشود تا به این مرتبهها میرسد. چقدر بین ما و بین آن مقام فاصله است! چقدر مرتبهها به کمال رسیده، چقدر موجودات تکامل یافتهاند تا فضل کمالشان در ما بیفتد، یک کمالی هم در ما بالفعل شود و بهواسطه بالفعلشدن، برای
«* نماز جلد 3 صفحه 308 *»
ما هم کمالی و شرافتی پیدا شود.
ما باید خود را مرهون تمام این مرتبهها بدانیم، باید دعاگوی تمام این مرتبهها باشیم، لایـَحمَد حامدٌ الّا ربَّه هیچ حامدی نباید حمد کند مگر مراتبی را که به او فیض رسانیدهاند، از مراتب ربوبیت تا اینکه آن فیض به او رسیده است، و لمیَلُم لائم الّا نفسَه([220]) و در مورد بدیها خودمان را باید ملامت کنیم و در مورد خوبیها خدای خود را سپاسگزاری کنیم و مراتبی را که بین ما و خدا وساطت دارند که در درجه اعلی و مرحله اول، وجود مبارک امام زمان؟ع؟ است. خداوند ما را همیشه از عنایتشان بهرهمند سازد و در دنیا و آخرت سر سفره اِنعام و احسان و کرامتشان قرار دهد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
([1]) بحارالانوار ج 82 ص 303 (2) ترجمة الصلوة، جواهرالحکم ج10 ص65
([6]) مصباح الشریعة: فی العبادة ــ بحارالانوار ج71 ص215
([12]) بحارالانوار ج82 ص211، عوالی اللآلی ج3 ص296
([13]) یس: 61 (3) انبياء: 92 (4) انسان: 22
([15]) قال ابوعبدالله؟ع؟: لایقبل الله عزوجل عملاً الا بمعرفة و لا معرفة الا بعمل فمن عرف دلّته المعرفة علی العمل و من لمیعمل فلا معرفة له ان الایمان بعضه من بعض. (بحار الانوار ج1 ص206)
([17]) در کتاب شریف «مصباح الشریعة» (ترجمه مصطفوی) پیش از باب نیت (باب4)، در باب احکام (باب2) و باب رعایت(باب3)، علامات ترقیات و تنزلات در مراتب قلب و موانع و عوارض امراض قلبیه را، با معالجات آنها ذکر فرمودهاند و در این باب نیت، نتیجه سلامتی قلب را از آن امراض بیان میفرمایند. از این جهت نسخه «هواجس المذکورات» مناسبتر به نظر میرسد، و نسخه «المحذورات» را هم میتوان توجیه نمود؛ زیرا آنچه را که در آن دو باب ذکر فرمودهاند، همه در بُعد طریقت دین، محذور و ممنوع میباشند.
([22]) مصباح الشریعة: فی النیة ــ بحارالانوار ج70 ص210
([24]) میتینگدادن: بههم آمدن گروهها و دستههای سیاسی و غیرسیاسی برای ابراز نظری و پیشبرد مقصودی. (لغتنامه دهخدا)
([25]) این قسمت تا آخر درس از روی سه خلاصهنویسی تنظیم شده است.
([26]) مجموعة الرسائل67 آقای مرحوم کرمانی/، رسالة فی امر الجن: «مع ما روی عن الصادق؟ع؟ لایغیر الشیء الخ»
([27]) المتنبِّهین خل. مصباح الشریعة: فی الرعایة ــ بحارالانوار ج70 ص68
([32]) بحارالانوار ج2 ص35 و 38
قال رسولالله؟ص؟ نقلاً من کتاب یوشع: «ان شر عباد الله المشار الیه بالاصابع» (همان، ج13 ص376)
([33]) وسائل الشیعة ج25 ص336، بحارالانوار ج66 ص484
([35]) مصباح الشریعة: فی الرعایة ــ بحارالانوار ج70 ص68
([36]) طریقالنجاة (چ مشهد) ج3 ص267
([37]) مصباح الشریعة: فی النیة ــ بحارالانوار ج70 ص210
([38]) کان؟ع؟ رجلاً بادناً ثقیلاً. (بحار الانوار ج46 ص351)
([41]) قال رسول اللّه؟ص؟: یا علی… فانک الانزع البطین. (همان ج35 ص53)
([45]) طه: 1 و 2، بحارالانوار ج16 ص85
([46]) بحارالانوار ج46 ص60 و 75
([48]) بحارالانوار ج7 ص176 و 205
([50]) در بحارالانوار حدیثی نقل شده که با این داستان تناسب دارد و آن این است: عن الحسن بن الجهم قال سمعت ابا الحسن؟ع؟ یقول: انّ رجلاً فی بنیاسرائیل عبد اللّه اربعین سنة ثم قرّب قرباناً فلمیقبل منه فقال لنفسه و ما اوتیت الّا منک و ما الذنب الّا لک، قال فاوحی اللّه تبارک و تعالی الیه ذمّک لنفسک افضل من عبادتک اربعین سنة. (ج14 ص500)
([55]) مستدرک الوسائل ج7 ص169 و بحارالانوار ج78 ص346 و…
([57]) بحارالانوار ج13 ص348 و ج36 ص213
([58]) همان ج72 ص207 و ج71 ص365
([59]) 28موعظه از صد موعظه آقای مرحوم کرمانی/ ــ مجلس21
([65]) این مصرع از شعر شاعر، در حدیث منقول در بحارالانوار ج75 ص77 مورد استشهاد امام صادق7 قرار گرفته است.
([67]) چراغ پریموس (پریمز): نوعی چراغ نفتی خوراکپزی
([69]) دعاء کمیل، اقبالالاعمال ص706
([71]) مصباح الشریعة: فی الاخلاص ــ بحارالانوار ج70 ص245
([74]) شاید منظور او عمل به این دو حدیث بوده که درباره سفرجل رسیده است: عن علی؟ع؟ قال: دخلت علی رسولاللّه؟ص؟ یوماً و فی یده سفرجل… فقال لی: یا علی من اکل السفرجل ثلاثة ایام علی الریق صفا ذهنه و امتلأ جوفه حلماً و علماً و وقی من کید ابلیس و جنوده. و عن ابیعبداللّه؟ع؟ قال: من اکل سفرجلة انطق اللّه الحکمة علی لسانه اربعین یوماً. (وسائل الشیعه ج25 ص169 و بحارالانوار ج66 ص169)
([79]) قرآن محشیٰ در تفسیر آیه شریفه، بحارالانوار ج18 ص161
([80]) مصباح الشریعة: فی الاخلاص ــ بحارالانوار ج70 ص245
([81]) انقذنی بهم یا مولای من حرّ النیران و ان لمترزقنی روح الجنان فانک ان اعتقتنی من النار کنت من الفائزین. (البلد الامین ص388 ــ بحارالانوار ج94 ص348)
([84]) عن ابیعبداللّه7 انه قال: المؤمن مکفَّر و ذلک انّ معروفه یصعد الی اللّه عزّوجلّ فلا ینتشر فی الناس، و الکافر مشهور و ذلک انّ معروفه للناس ینتشر فی الناس و لا یصعد الی السماء. (بحارالانوار ج67 ص259)
([94]) من تو را ای خدا بهواسطه ترس از آتشت پرستش نمیکنم و نه هم بهواسطه طمع در بهشتت؛ بلکه تو را سزاوار پرستش یافتم پس تو را میپرستم. (بحار الانوار ج41 ص14)
([97]) بحارالانوار ج47 ص185، با اختلاف نسخهها
([102]) مستدرک الوسائل ج4 ص92، بحارالانوار ج47 ص185
([105]) مصباح الشریعة باب52 فی العبادة
([108]) مستدرک الوسائل ج1 ص101
([109]) مستدرک الوسائل ج1 ص102، بحارالانوار ج72 ص304
([110]) قال الصادق؟ع؟: ما من عبدٍ یُسِرُّ خیراً الّا لمتَذهَبِ الایام حتی یُظهِر اللّهُ تعالی له خیراً و ما من عبدٍ یُسرّ شرّاً الّا لمتذهب الایام حتییُظهر له شرّاً. (بحار الانوار ج72 ص289)
([115]) بحارالانوار ج72 ص295، مستدرک الوسائل ج1 ص105
([117]) مستدرک الوسائل ج1 ص106
([120]) مستدرک الوسائل ج1 ص104
([121]) مصباح الشریعة: فی الریاء ــ بحارالانوار ج72 ص300
([122]) دیوان امیرالمؤمنین؟ع؟ ص175
([123]) مصباح الشریعة: فی الریاء ــ بحارالانوار ج72 ص300 ــ مستدرک الوسائل ج1 ص107
([124]) صحیفةالابرار (چ سنگی) ج2 ص93، الرابع و السبعون من عیون المعجزات
(1) جوامع الکلم (ط بصره) ج9 ص157 (دیوان مراثی و اشعار شیخ جلیل/)
([128]) از این قسمت تا آخر بحث نظر به اینکه قدری اجمال داشت، توضیحاتی اضافه شد.
([130]) همان ج4 ص44 ــ مواعظ مرحوم آقای کرمانی/، 46موعظه از صدموعظه، مجلس39
([133]) بحارالانوار ج13 ص218 و 222
([143]) کسی که اسمش بزرگ شد و او را بزرگش گفتند بنا نیست در حضورش بیایند رقاصی کنند فحش به هم بدهند. نزاعتان را بیرون بکنید جنگتان را بیرون بکنید نفاقتان را توی دلتان نگاه دارید بروز ندهید. این هم یکجور مشقی است یکجور سیری است. آقای مرحوم میفرمودند جوری شده که من راضی شدهام به نفاق. واقعاً من وقتی خیلی خوب راه بروم با کسی اگرچه توی دلم هم با او خوب نباشم، او خوب راه برود با من اگرچه توی دلش هم با من بد باشد؛ و خورده خورده مشق این را بکند. این هم سیری است سلوکی است اینطورها بکنید بلکه خورده خورده به فکر بیفتید به خود بیایید و اگر اینطور شد باز ضایع نشدهای بهکلی؛ امیدی هست بلکه خورده خورده پشیمان هم شدی توبه هم کردی نجاتت هم دادند. (دروس آقای شریف طباطبائی/ـ چهارشنبه 15 ذیالحجة الحرام 1308)
([144]) حدیقة الاخوان، حدیقه688
([148]) مصباح الشریعة: فی الریاء ــ بحارالانوار ج72 ص300
([150]) يعنى تلاشهاى خود را، از خودش نداند و خود را از خداوند طلبکار نبيند بلکه بعد از هر کوشش و تلاشى سپاسگزارى از خداوند را داشته است؛ در دعاء چنين رسيده: لک المحمدة ان اطعتک و لک الحجة ان عصيتک لا صنع لى و لا لغيرى فى احسان الا بک …
([151]) تحفالعقول ص398، مستدرک الوسائل ج1 ص113، بحارالانوار ج1 ص155
([153]) مستدرک الوسائل ج1 ص113
([154]) مستدرک الوسائل ج1 ص113
([156]) مستدرک الوسائل ج1 ص113
([157]) مستدرک الوسائل ج1 ص116
([158]) مستدرک الوسائل ج1 ص116
([160]) این قسمت تا آخر مجلس از روی سه خلاصهنویسی تنظیم شده است.
([162]) قال رسولالله؟ص؟: علّموا و یسّروا و لاتعسّروا و بشّروا و لاتنفّروا. (نهج الفصاحة)
([166]) بحارالانوار ج70 ص248 ــ عدةالداعی و نجاحالساعی ص242
([173]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: انما مثل العالم مثل النخلة ینتظر بها متی یسقط علیک منها شیء. (بحارالانوار ج2 ص43)
([175]) فصل الخطاب (ط بصره) ج1 ص4
([184]) الفطرة السلیمة ط مشهد ج2 ص113
([185]) … و اما غيرهم فليس لهم الا التسليم لاولئک و تصديقهم و الاقتداء بهم و التأسی بهداهم… (الفطرة السلیمة ط مشهد ج2 ص119)
([186]) الفطرة السلیمة ط مشهد ج2 ص125 (المطلب الرابع)
([189]) شرح فروع الکافی (لمحمدهادی المازندرانی) ج4 ص365
([190]) المناقب و المثالب ص321، البدایة و النهایة (تاریخ ابنکثیر) ج9 ص63
([197]) بحارالانوار ج40 ص162 و ج41 ص142
([200]) مواعظ آقای شریف طباطبائی/، محرمالحرام 1297، مجلس اول
([203]) دعاء افتتاح، اقبالالاعمال ص58
([204]) دعاء افتتاح، اقبال الاعمال ص59
([206]) مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبائی/، دهه اول محرمالحرام1297، مجلس هشتم
([214]) بحارالانوار ج8 ص127 و 196
([216]) گاهی هم به «ذات» تعبیر میآورند که نسبت به غیرش در حکم ذات است.
«ان الذات هی الفعلية المحضة التى لا قوة فيها بوجه من الوجوه و هى الوجود المحض و الامكان هو دار قوة و عدم و لايخرج من تلک القوی شیء الی الفعلية الا بفضل الذات و جودها الذی هو امره و فعله.» (طریق النجاة ط مشهد ج1 ص147)
([218]) خطبة البیان، مشارق الانوار ص171