03-1 نماز جلد سوم – چاپ – قسمت اول

نماز اعظم ارکان دین

 

جلد سوم – قسمت اول

 

تصحیح و تنقیح نماز

اخلاص

 

سید احمد پورموسویان

 

«این مجموعه مجالسی است که بعد از اقامه نماز صبح‏های ماه‏های مبارک رمضان سال‏های 1414 و 1415 و 1416 در مدرسه مبارکه باقری برگزار می‏شد و نظر به اينکه به‌واسطه فاصله‏های سالیانه نوع مطالب تکرار می‏گردید؛
و مکررات هم بی‏فایده نبود، به همان صورت از نوارها استخراج و تکثیر  شد.»

 

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 2 *»

گفتاری در شرح رساله مبارکه «ترجمة‌ الصلوة»

سيد اجلّ حاج سيد محمد کاظم حسينی حائری رشتی

 اعلی‌ الله‌ مقامه

 

G                سیّد بزرگوار اعلى الله مقامه می‏فرمایند:                       S

 

بسم الله الرّحـمن الرّحيـم الـحمدللّٰه ربّ العالمین

و السلام عـلی خیر خلقــه و مظهر لطفـــه محمّد و آلـه‏ الطاهریــن.

 
امّا بعد؛ پس چنین گوید بنده خاکسار و ذرّه بی‏مقدار
محمدکاظم بن محمدقاسم الحسینی الرشتی که چون نماز اعظم
ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین که به قبولش ساير
اعمال مقبول و عدم قبولش کلّ اعمال مردود و مقام توجّه به
حضرت قدس است و رتبه اتّکائی بر سریر اُنس چنانچه حديث نبوی؟ص؟
«الصَّلوةُ مِعراجُ المؤمنین»([1]) بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن، پس صرف همّت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات که لغت عربيت است موضوع لهذا فارسی‌زبانان را که انس به لغت عرب نيست از معانی و دقايق و حکم و اسرار آن حظی نيست …(2)

                                                                                         s

 

«* نماز جلد 3 صفحه 3 *»

 

مجلس 1

 

(شنبه  1 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  23/11/72)

 

 

 

 

t  لزوم کوشش در تصحیح و تنقیح نماز

t  خالص‌کردن عبادات

t  موقعیت نمازهای واجب و نوافل یومیه

t  بهترین عبادات

t  حضور ذلیلانه و فقیرانه در نماز

t  نماز مناجات با خدا است

t  خالص‌کردن عبادت وظیفه همگان

t  سهل‌انگاری در فرائض به فضائل آسیب می‏رساند

«* نماز جلد 3 صفحه 4 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

در این قسمت از فرمایش که می‏فرمایند: نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین بیاناتی داشتیم. به‌حسب ظاهرِ عبارت معلوم است که در بُعد شریعت، «نماز» اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین است و به‌حسب روایاتی هم که در بیان ظاهر نماز و آداب و احکام آن و فضل آن بر سایر اعمال رسیده، روشن است و به ذکر آن امور احتیاجی نبوده و حتی به‌طوری است که قبولش باعث قبولی اعمال دیگر است و مردودبودنش موجب مردودشدن سایر اعمال است.

نماز مقام توجه به حضرت قدس است و رتبه اتکائی بر سریر انس که اشاره است به باطن نماز و مقامات معنوی و مدارجی که شخص نمازگزار در نماز طی می‏کند.

به این قسمت از مباحث اشاره شد که چطور نماز مجموعه‏ای از مراتب عبودیت و بندگی است و به‏طور اجمال بیان شد و شاید ان‏شاءاللّه اگر عمری باقی باشد و توفیقی داشته باشیم، تفصیلش را هم بیان کنیم که البته همه متذکر هستید؛ اما برای یادآوری، در قسمت‌های بعد که اعمال و اذکار را در هر قسمتی ذکر می‏فرمایند، آنجا بحث مناسب‏تر است. راجع به اینکه نماز این موقعیت را دارد، به بیان‌های مختلف بیان کردیم که جهات مختلف را در نماز آشکار می‏ساخت و این فرمایش روشن می‏شد.

حال سید بزرگوار­ می‏فرمایند: چنانچه حدیث نبوی؟ص؟ الصلوةُ معراجُ المؤمنین بر آن دلیلی است واضح و شاهدی است روشن. به‏حسب مفاد روایات، این مطلب مسلّم است که نماز معراج مؤمنین است و ادله کامل بر این مطلب هست.

«* نماز جلد 3 صفحه 5 *»

بعد نتیجه می‏گیرند که: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم. معلوم است که صرف همت در تصحیح و تنقیح نماز، به‌حسب ظاهرْ تصحیح حدود و جهات نماز مانند قرائت و تصحیح اعمال و اذکار نماز است و کمال توجه به قلب هم که در آن واجب و متحتم است؛ این مسائل از نظر احکام اجمالاً روشن است.

اگر خدا توفیق بدهد در این قسمت اشاراتی داشته باشیم که صرف همت در تصحیح و تنقیح آن، هم ظاهر را شامل است و هم معنی و باطن را شامل است. انسان باید در تصحیح و تنقیح نماز به‌حسب ظاهر و به‌حسب معنی و باطن همت داشته باشد. بهترین و مناسب‌ترین عبارتی که می‏تواند ما را متوجه این نکته کند، فرمایش حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه است در اهمیت این امر که چقدر باید همت خود را در این موضوع صرف کنیم. این فرمایش را بخصوص در مورد عبادات می‌فرمایند که در رأس عبادات، نماز است.

می‏فرمایند: داوِمْ علی تخلیص المُفتَرَضات و السُّنن. عمده وظیفه در انجام عبادات، تخلیص عبادات است که انسان آنها را برای رضای پروردگار و امتثال امر او و تقرب به درگاه قرب او خالص کند؛ از این جهت می‏فرمایند: داوم علی تخلیص المفترضات و السّنن بر این امر مداومت کن؛ که همان عبارةٌ اُخرای این فرمایش است که فرمودند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم. اولین مرحله از تصحیح و تنقیح بعد از قسمت‌های ظاهر ، تخلیص واجبات و تخلیص سنن است.

«مفترضات» شامل عبادات واجب است که در رأس آنها «نمازهای واجب» قرار دارد و بعد «سنن» که شامل جمیع مستحبات است که باز در رأس آنها «نوافل یومیه» قرار دارد که نمازهای مستحبی و سنت رسول‌خدا؟ص؟ است و در رأس همه سنن واقع است.

می‏فرمایند مداومت کن در تخلیص واجب‌ها و مستحب‌ها؛ بخصوص نمازها

«* نماز جلد 3 صفحه 6 *»

چه نمازهای واجب و چه نمازهای مستحب؛ فاِنّهما الاصل فَمَن اَصابَهما و اَدّاهما بحقِّهما فقد اَصاب الکل. مراد از این واجبات، نمازهای واجب است و مراد از این سنن، نمازهای مستحب است و در اینجا آنچه از «مستحب»  ابتداءً به ذهن انصراف دارد و به ذهن می‏خورد، همان نوافل یومیه رواتب است. می‏فرمایند: فانّهما الاصل این نمازهای واجب و این نمازهای نافله، در جمیع واجبات و مستحبات اصلند. معلوم می‏شود که سایر واجبات، فرع نمازهای واجب است و ظلّ و سایه‏ای از نمازهای واجب است؛ نمازهای واجب در سایر واجبات منعکس شده و واجب‌های دیگر به‌حسب ظرفیت و قابلیت خود، آئینه‏ای برای نماز واجب هستند.

پس در واقع نماز واجب در روزه، در حج، در زکات، در خمس، در جهاد و در تمام اعمال متجلّی است. در تمام آن اعمال ــ  که عبودیت و بندگی خدا است ــ  نماز منعکس است ولی به جهتی از جهات خود یا به چند جهت از جهات خود، نه به کل خود. می‏توان گفت تمام واجبات، مجموعه، یک آئینه تمام‏نمای نماز هستند. تک‌تک عبادت‌ها و تک‌تک واجب‌ها به‌تنهایی این‏طور نیستند که آئینه تمام‏نمای نماز باشند؛ بلکه یک یا چند جهت از جهات عبودیتِ نماز را می‏نمایانند. اما به‏طور کل و جامع، عبادتی جز خود نماز وجود ندارد که جامع باشد.

البته منافات ندارد با این مطلب که می‏فرمایند: حج افضل است([2]) اما نه از حقیقت نماز و نه از تمام جهات، بلکه از جهت اینکه در حج نماز هست ولی در صورت ظاهری نماز، بعضی از مناسکی که در حج به‏طور رسمی و به‏طور استقلال انجام می‏شود، نیست. زیرا آنها در نماز به‏طور اجمال است و در حج تفصیل می‏یابد. از این جهت می‏شود فرعی نسبت به اصل افضل باشد. پس در اینکه نماز اصل است، بیش از این نیاز به توضیح ندارد.

همچنین تمام مستحبات، چه نمازهای مستحبی و چه اعمال و اذکار

«* نماز جلد 3 صفحه 7 *»

مستحبی دیگر، همه فروع نوافل یومیه هستند و تمامشان به‌حسب قابلیتشان عبودیتی را از نوافل یومیه به‌طور منعکس دارند. فانهما الاصل بنابراین نمازهای واجب و نمازهای نافله یومیه در حکم اصلند بالنسبه به تمام واجبات و مستحباتی که خداوند در زمینه‏های دیگر در مقام عبودیت و بندگی برای ما قرار داده است. اینها آن‌چنان اصلند که: فمن اصابهما و ادّاهما بحقهما فقد اصاب الکل کسی که این دو را یعنی نمازهای واجب و نمازهای مستحبی را انجام دهد و بتواند به آن‌طوری که خدا قرار داده برسد، فمن اصابهما و ادّاهما یعنی کسی که در این واجبات و مستحبات به آن حقِ واقع برسد و بتواند آن‌چنان که خدا مقرر کرده، اینها را به آن حق و به آن شایستگی که در شأن اینها است انجام دهد و ادا کند، فقد اصاب الکل به‏درستی که تمام عبادت‌ها را انجام داده و کل عبادت‌ها را به‌دست آورده است.

این است که می‏فرمایند اگر کسی واجبات را انجام داد، دیگر از او مؤاخذه‏ای نیست و به ترک مستحبات مؤاخذه نمی‏شود؛([3]) به جهت اینکه تمام واجبات را انجام داده است. ولی اگر مستحبات را انجام دهد، درجات قربش افزوده می‏شود.

فانّ خیرَ العباداتِ اَقرَبُها بالامْن و اَخلَصُها من الآفات و اَدوَمُها و اِن قَلّ. حال که معلوم شد این واجبات و نوافل مستحبی، اصل در عبادات هستند، حال بهترین عبادات از نظر تخلیص ــ  که ابتداءً فرمود: داوم علی تخلیص المفترضات و السنن ــ  آن عباداتی است که از همه عبادت‌ها به امن و ایمنی نزدیک‌تر باشد و خالص‏ترین عبادات باشد از آفات و بلاهایی که متوجه عبادت‌های ما است، و همچنین بادوام‏ترین عبادت‌ها باشد. اینها خیر عبادات است اگرچه کم باشد، یعنی به واجبات و مستحبات مؤکّد اکتفاء شود.

پس سه امر شد: یکی اقرب به امن باشد، دیگری اَخلَص از آفات باشد و سوم اَدوَم باشد. سه امر است که باید در عبادات در نظر گرفته شود تا اینکه بهترین عبادات

«* نماز جلد 3 صفحه 8 *»

باشد: به امن و ایمنی نزدیک‌تر باشد و خالص‏تر از آفات باشد و دوام داشته باشد؛ و ان قل اگرچه عبادت کم باشد، همان کم را بادوام و خالص و سالم از آفات انجام دهد.

فاِن سَلِمَ لک فَرضُک و سُنَّتُک فانت انت اگر نمازهای واجب تو و نمازهای مستحبی ــ  که همین نوافل یومیه تو است ــ  از آن خطرهایی که گفته شد برای تو سالم بماند و آن خطرها را نداشته باشد و سالم باشد، فانت انت تو به کمال خودت رسیده‏ای و به هر حال بنده هستی و از تو پذیرفته شده است و تو در مقام عبودیت قرار داری.

و احذَر اَن‌تَطَأَ بِساطَ مَلِکِک الّا بالذُّلِّ و الافتقار و الخَشیَة و التعظیم. تا به حال اجمال بحث بود اما از اینجا به بعد، امام صادق؟ع؟ به توضیح بیشتر درباره تخلیص عبادات از آفات می‏پردازند و وسیله تقرب‌بودن آنها را و آنچه را که از ما برمی‏آید به‌طور تفصیل ذکر می‏فرمایند.

در توضیح همین اجمال می‏فرمایند: و احذر. چون نماز همان‏طور که فرمودند، رتبه اتکائی بر سریر انس است و در واقع بنده‏ای که به نماز می‏ایستد، مقام توجه به حضرت قدس و رتبه اتکائی بر سریر انس را به‌دست می‏آورد و بسیار اهمیت دارد که انسان آداب و وظائف این حضور را اجمالاً بداند. می‏فرماید: و احذر بپرهیز از اینکه قدم بگذاری بر بساط و فرش مَلِک ــ  که «ملک» یا به‌معنای مالک و یا به‌معنای پادشاه است ــ  بترس از اینکه قدم بگذاری بر بساط و فرش عزت و جلال و قدس پادشاه خودت یا مالک خودت، الّا بالذّلّ و الافتقار مگر آنکه این قدم‌گذاردنت با ذلت و فقر همراه باشد، و الخشیة و التعظیم ذلیلانه، فقیرانه و با ترس و اظهار عظمت باشی؛ یعنی در تو نمایان باشد که وقتی بر بساط قرب پا می‏گذاری، عظمت پروردگار تو، عظمت مالک و پادشاه تو، در تو آشکار باشد.

و بدیهی است که هر مقدار خضوع و خشوع بیشتر باشد، معلوم می‏شود که نور عظمت بر بنده بیشتر تابیده است و خداوند به عظمت خود برای بنده بیشتر ظاهر شده است. هرچه درجه خشوع و خضوع بیشتر شد، از این بنده تعظیم بیشتری سر

«* نماز جلد 3 صفحه 9 *»

زده؛ یعنی نور عظمت در او بیشتر جلوه کرده است و خداوند برای او بیشتر به عظمت ظاهر شده است که در مقام تعظیم حق، خود را به این خضوع و خشوع واداشته است.

و اَخلِص حرکاتِک من الریاء و سِرَّک من القَساوة فانّ النّبی؟ص؟ قال: المُصلّی مناجٍ رَبَّه و خالص گردان حرکات خودت را از ریاء و باطن خودت را از قساوت. مراد از «حرکات» ظاهر شخص است؛ یعنی ظاهرت را از اینکه در مقام ریاء باشی و بخواهی خودنمایی کنی خالص کن، و باطنت را خالص گردان از اینکه قساوت داشته باشی و دلت در برابر ذکر پروردگارت نرم نگردد و در برابر عظمت او خضوع و خشوع نداشته باشی. رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند: المصلّی مناجٍ ربّه شخص نمازگزار در مقام مناجات با پروردگارش بر آمده است. «مناجات» در اینجا به معنای گفتگوهای سرّی است؛ یعنی در مقام رازگویی برآمده. چون معلوم است که گفتگوهای سرّی همه‏اش راز است؛ اگر راز نبود که سرّ نبود. پس اینکه با یکدیگر درگوشی صحبت می‏کنند و یا نجوا می‏کنند، این به‌معنای همان است که می‏خواهند دیگری خبردار نشود. از این جهت در مجلسی که چند نفر هستند، نباید مؤمنین با یکدیگر نجوا داشته باشند و این مذمت شده.([4]) چه‌بسا شیطان از این راه اسباب ناراحتی حاضرین را فراهم می‏کند و آنها را به سوءظن وا می‏دارد که نکند درباره ما سخنی می‏گویند.

در هر صورت «نجوا» به همین مطلب اشاره دارد که مطلبی که نباید آشکار شود، آن را در پنهانی بگویند. حال شخص نمازگزار در نماز با پروردگارش مناجات می‏کند؛ یعنی به درگاه قرب پذیرفته شده و گفتگویش با خدا راز و سرّ است. به «پذیرفتن» اشاره می‏فرمایند. نمازگزار به درگاه خدا بار می‏یابد و مقرّب می‏شود.

حال که بنا است تو با خدای خودت در نماز راز بگویی و خدای خود را رازدان خود بدانی و سرّ خود را با او در میان گذاری، فاسْتَحْیِ مِن المطّلِع علی سرِّک، العالمِ بنَجواک و ما یُخفیٖ ضمیرُک حال حیاء کن؛ شرم کن از آن کسی که اطلاع دارد و بر نهان

«* نماز جلد 3 صفحه 10 *»

تو آگاه است و عالم و آگاه و باخبر است از نجوای تو و سرّ و راز تو و آنچه که ضمیر و نهان تو آن را مخفی ساخته و پنهان نموده است. در این امور باید حیا کنی؛ یعنی اگر راز می‏گویی، صادقانه و خالصانه باشد؛ نه اینکه به‌حسب ظاهر در مقام رازگویی برآمده‏ای اما دل متوجه جای دیگر است و با کسی یا چیزی دیگر مأنوس است.

اینکه ظاهراً تو در مقام رازگویی برآمده‏ای و رازگویی می‏کنی، به این معنی است که خدایا فقط تو بر سرّ من آگاهی و تو از راز من خبر داری. ولی اگر شخص در باطن متوجه امر دیگری است یا خدای نکرده به ریاء و سمعه و شرک و این‏طور امور مبتلا باشد، با رازگویی نمی‏سازد. معنی رازگویی یعنی آن‏چنان با هم یکی شده‏ایم که دیگر بین من و تو، دوئیتی نیست که من از تو چیزی را مخفی بدارم. پس بنده در این مقام باید حیا کند و از کسی که بر جمیع امورِ ظاهر و باطن او آگاه است شرم داشته باشد.

و کن بحیثُ رآک لِما اَرادَ منک و دَعاک الیه حال که می‏خواهی در مقام راز برآیی و او مطلع بر سرّ تو است، نماز را طوری انجام بده و به‏جا آور و طوری باش که خدا تو را ببیند به آن‌طوری که از تو خواسته نماز انجام دهی و تو را دعوت کرده و به نمازگزاردن در برابر عظمت او خوانده؛ آن‏چنان نماز را انجام بده و آن‏چنان خالص و متوجه باش.

این هم توضیحی بود برای همان اجمال که فرمود: داوم علی تخلیص المفترضات و السنن. امام؟ع؟ طرز مداومت بر تخلیص را توضیح فرمودند و با این توضیح، راه خالص‌کردن عبادات به‌دست می‏آید.

آن‌وقت برای اینکه کسی فکر نکند که این امر از عهده ما بر نمی‏آید و این شأن اهلش است و شأن آنانی است که دارای این مقاماتند، حضرت فرمایشی دارند که معلوم می‏شود از عهده ما هم بر می‏آید. البته تمام این فرمایشات برای صاحبان ‌همه مراتب است؛ امام؟ع؟ امام مطلقند، ائمه ما؟عهم؟ امامان مطلقند، در همه زمان‌ها امامند و برای همه طبقات امامند و در همه شرائط امام می‏باشند؛ نه آن‏چنان که بعضی از طوایف صوفیه لعنهم‌اللّه قائلند به اینکه مثلاً در شریعتِ تنها امام باشند و در

«* نماز جلد 3 صفحه 11 *»

مقامات دیگر امام نمی‏باشند. این بزرگواران؟عهم؟ در جمیع مراتب برای تمام طبقات، امام هستند. برای ناقصین در مرتبه نقصان امامند و دستوراتشان باید عمل شود، برای کاملان در مرتبه کمال امامند، الآن برای این چهار نبی زنده صلوات‌اللّه‌علیهم ــ که ارکان اربعه نامیده می‏شوند ــ امامند. اگرچه به‌حسب باطن برای جمیع انبیاء امام هستند، ولی به‌حسب ظاهر، این چهار نبی در جمیع شئوناتشان به این بزرگواران اقتداء می‏کنند و از این بزرگواران اطاعت دارند.

پس فرمایش امام؟ع؟  تنها برای صاحبان مراتب عالیه نیست؛ برای همه است و آنها هم در مقام خودشان باید اطاعت کنند. این فرمایشات برای همه قابل انجام‌شدن است. برای ناقصین هم در مرتبه خودشان قابل انجام‌شدن است. آنها هم از طرف ائمه؟عهم؟ به تخلیص مفترضات و سنن خود مأمورند اما در شأن و مقام خودشان. تخلیص آنها طوری است که با تخلیص مراتب بالاتر فرق می‏کند، نه اینکه تخلیص‌ها یکسان باشد. عبادتِ مشوبِ مثلاً یک نجیب ــ  بر فرض شَوب و البته به‌حسب مراتبی که دارند، ــ  همان اموری که از آنها استغفار می‏کنند، همان عباداتی که در همان عبادات خود را خاطی و مقصر می‏شمرند، همان تقصیرات، برای اهل نقصان نهایت قرب و تکامل است. این مباحث الحمدللّه به برکات فرمایشات بزرگان دین+ روشن است. حسناتُ الابرار سیّئاتُ المقرّبین.([5]) این مسائل روشن است.

عابدان از گناه توبه کنند   عارفان از عبادت استغفار

حال برای اینکه معلوم شود که مطلب قابل انجام‌شدن است و آن‏چنان نیست که کسی بگوید از من برنمی‏آید و از این جهت به این تکالیف مأمور و مکلّف نیستم، می‏فرمایند: و کان السَلَفُ لایَزالون یَشتغلون مِن وقت الفرض الی وقت الفرض فی اصلاح الفرضین جمیعاً فی اخلاصٍ حتی‌یَأتوا بالفرضَینِ جمیعاً. در زمان‌های گذشته کسانی بوده‏اند که در خالص‌کردن عبادات همت می‏کردند، ایشان همیشه اشتغال

«* نماز جلد 3 صفحه 12 *»

می‏ورزیدند و کارشان این بود. نه اینکه معنای آن این باشد که تارک سایر امور بودند؛ بلکه اموری که وظیفه‏شان بوده انجام می‏دادند اما همّشان صرف این می‏شده. یعنی در عین حالی که به امور دیگر ــ  از قبیل معیشت و انجام سایر عبادات ــ  اشتغال داشتند، اما کارشان این بوده و همتشان صرف این می‏شده. از وقت این فریضه تا وقت فریضه دیگر، مثلاً از وقت صبح تا ظهر، از ظهر تا عصر، از عصر تا مغرب، از مغرب تا عشاء و از عشاء تا صبح همّشان صرف این می‏شده که خود را برای عبادت بعدی و فرض آینده و انجام فریضه آینده آماده کنند اما با کوشش در اخلاص و تصحیح و تنقیح. یعنی متذکر می‏شدند که عبادات پیشینِ ایشان چه نواقصی داشت، باید تدارک می‏کردند به استغفار، به انابه، به تخلیص باطن و باز مهیاشدن برای همین اخلاص نسبت به فریضه آینده.

می‏فرمایند کارشان این بود، لایزالون همیشه گرفتار این امور بودند و همتشان صرف این مسائل می‏شد. این عبارت لایزالون، یعنی نه یک‌مدت خاصی، بلکه اینها تا زنده بودند همّشان این بود؛ آنی‌که در زندگانی برای ایشان مهم بوده این امر بوده که از وقت فریضه‏ای تا وقت فریضه دیگر، در اصلاح این دو فرض ــ  یعنی فریضه گذشته و فریضه آینده ــ  اشتغال می‏ورزیدند. همیشه خودشان را بین یک ‌فریضه گذشته و یک ‌فریضه آینده می‏دیدند که نسبت به فریضه گذشته باید در مقام تدارک نقصان‌ها برآیند و واقعاً ببینند چه نقصی داشته است. وقتی انسان این‌طور فکر کند، آیا برای او همّ دیگری می‏ماند؟! آن‏چنان هم نبوده که این صرف همت، آنها را از وظایف دیگر باز دارد. هر وظیفه‏ای از وظایف معاش و معاد را در جای خود و به وقت خود انجام می‏دادند و بعد همّشان این بوده، نگرانی ایشان این بوده: تصحیح عبادت و فریضه گذشته و آماده‏شدن برای صحیح انجام‏دادن فریضه آینده. تمام همّشان صرف این می‏شده، تازه همین هم فی اخلاص. خود همین صرف همتشان خالصانه بوده؛ به همین منظور بوده که بتوانند عبادت خالصی را در گذشته و در آینده داشته باشند.

«* نماز جلد 3 صفحه 13 *»

حتی‌یأتوا بالفرضَین جمیعاً نظرشان فقط همین بوده که توانسته باشند حق فریضه گذشته و فریضه آینده را انجام داده باشند.

بعد می‏فرمایند: و اَریٰ اهلَ هذا الزّمان یَشتَغِلون بالفضائل دونَ الفرائض اما من مردم این زمان را می‏بینم که به فضائل اشتغال می‏ورزند نه به فرائض؛ یعنی فریضه‏ها را درست نکرده به فکر فضیلت‌ها هستند. اساس را درست نمی‏کنند و به اصل اهمیت نمی‏دهند، اما به انجام فضیلت‌ها و درک فضیلت‌ها می‏پردازند.

می‏خواهند بفرمایند که باید درست فکر کرد، طرز فکر و طرز کار باید اساسی باشد. اگر انسان بخواهد فضیلت کسب کند، این وقتی است که از فریضه فراغت خیال داشته باشد. اول باید فریضه را کامل کرده باشد، بعد به فضیلت بپردازد. شخص مستحب‌های دیگر را اهمیت بدهد اما به فرایض اهمیت ندهد، این صحیح نیست. در این زمینه‏ها و در هر قسمتی از این فرمایش، فرمایشات دیگر و روایات دیگر هست که این امور را توضیح می‏دهد.

بعد می‏فرمایند: و کیف یکون بدنٌ بلا روح؟! چطور می‏شود انسان بدنی را بدون روح تحصیل کند؟! فضائل و مستحبات همه پیکره‏هایی هستند که در صورتی اینها فضیلت می‏شوند و آن ثواب‌هایی که بر فضائل مترتب است به‌دست می‏آید که روحشان درست باشد. روحشان همان اصل بود؛ یعنی مستحب‌های دیگر در صورتی مستحب می‏شود که انسان نوافل یومیه‏اش را انجام داده باشد و آن‌طوری که از او برمی‏آمده اتیان کرده باشد، و همان را هم که برآمده و انجام داده باز در فکر تدارک و استغفار باشد. همچنین فرائض چون اصلند، روحند. بعد فریضه‏های دیگر و یا فضیلت‌های دیگر است که اینها را باید بعد از تصحیح و تخلیص آنها تحصیل کرد. همه اینها در حکم پیکرند و آن‌دو در حکم روح می‏باشند.

آن‌گاه امام صادق؟ع؟ حدیثی را از حضرت سجاد؟ع؟ نقل می‏فرمایند: قال علی بنُ الحسین؟عهما؟: عَجِبتُ لطالب فضیلةٍ، تارکِ فریضة من در شگفتم نسبت به کسی که

«* نماز جلد 3 صفحه 14 *»

طالب فضیلت است، در مقام تحصیل مستحبی برآمده و حال آنکه فریضه و واجب را ترک کرده است!

البته این عبارات را می‏شود در مطلق فرائض تعمیم داد. مثل اینکه کسی در پرداخت وجوه شرعیه‏اش اهمال می‏کند، اگر به گردنش خمس است نمی‏دهد، اگر به گردنش زکات است نمی‏دهد، بعد مثلاً می‏پردازد به افطاری‏دادن، به مهمانی‌کردن، به سفرهای مستحبی رفتن، احسان به مؤمنین، اِنعام به اهل مسکنت، احسان به ایتام یا احسان به خویشان و از این قبیل امور. تمام اینها صرف وجوه مالی در امور مستحبی است، اما چنین شخصی فریضه را اهمال کرده که همان خمس باشد. یا فرض کنید اگر مال رݦݦݐَکَوی است زکات مال را نداده و به این کارها بپردازد. این فرمایش را می‏توان تعمیم داد؛ نه‌تنها در مورد نمازها بلکه در همه موارد است. حتی اینکه به مسافرت‌های مستحبی و یا مسافرت‌های مباح می‏رود، اما حج نمی‏رود و در رفتن به حج اهمال می‏کند. مسافرت‌های زیارتی می‏رود یا به زیارت‌های مستحبی یا به دیدار ارحام می‏رود یا همین‏طور سفرهای مباح انجام می‏دهد اما حج نمی‏رود؛ خدا نکند که دیگر سفرهای معصیت هم انجام دهد. پس این فرمایش را می‏شود تعمیم داد؛ یعنی در تمام مواردی که فریضه را اهمال کنند و فضیلتی را بخواهند کسب کنند، فرمایش حضرت درباره‏شان صادق است؛ عجبتُ لطالب فضیلة تارک فریضة.

و لیس ذلک الّا لحِرمان معرفةِ الامر و تعظیمِه و ترکِ رؤیـةِ مِنَنِه بما اَهَّلهم لاَمره و اختارَهم له.([6]) اینها از کجا سرچشمه می‏گیرد؟ اهمیت‌ندادن به فرائض و سنن الهی که در حکم اصلند یا به‌طور کلی اهمیت‌ندادن به انجام فرائض و بعد پرداختن به طلب فضیلت‌ها و کسب فضیلت‌ها، اینها نیست مگر از این جهت که شخصِ این‌طوری، از شناخت مطلب محروم است؛ یعنی وظیفه و اصل مطلب را نشناخته و نمی‏داند کیفیت تعظیم امر الهی چگونه است و از این شناخت محروم است. و

«* نماز جلد 3 صفحه 15 *»

همچنین دیدن منت‌های الهی را ترک کرده  که آن منت‌ها اين است  که خدا ایشان را برای امرش اهل شمرده و ایشان را برای انجام عبودیت و بندگیش برگزیده است؛ از این منت‌ها چشم پوشیده و نتوانسته این منت‌ها را ببیند که چه منت بزرگی است که خداوند بر بندگان خود گذارده است و ایشان را برای امر خود و دین خود شایسته دیده و برای متدیّن‌شدن به دین الهی برگزیده است. مقصود از منت‏ها همان نعمت‌های ابتدائی است.

ان‏شاءاللّه این فرمایش مقدمه باشد برای ترقی بیشتر و خداوند توفیق بیشتر نصیب همه ما بفرماید و از این وضعی که داریم همه ما را نجات دهد، قدری در عبادات و بندگی‌ها کوشا باشیم و در مقام تحصیل رضای حق باشیم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 16 *»

 

مجلس 2

 

(یکشنبه 2 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  24/11/72)

 

 

 

t  رابطه و نسبت معرفت و عبادت

t  عبادت خالص یعنی چه؟!

t  محبت نتیجه معرفت و عبادت است

t  نقش نیت در عبادت

t  دل سالم

t  ما از خود ناامید هستیم و باید ناامید باشیم

t  لزوم نیت صادق در همه کارها

t  ظهور نیت

t  معارف باید ذاتی ما شود

«* نماز جلد 3 صفحه 17 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

سخن در توضیح این قسمت از فرمایش سید مرحوم­ است که فرمود: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

عرض کردم مناسب‏تر از هر فرمایشی، در توضیح مطلب، حدیث شریف حضرت صادق؟ع؟ است که فرمودند: داوِمْ علی تخلیص المُفتَرَضات و السُّنن فانّهما الاصل، فمن اصابهما و ادّاهما بحقّهما فقد اصاب الکل و انّ خیر العبادات اَقربُها بالامن و اَخلصُها من الآفات و اَدوَمُها و ان قلّ و ان سَلِمَ لک فرضُک و سنّتُک فانت انت.

امام؟ع؟ در این قسمت از عبارت به لزوم تخلیص عبادت اشاره دارند و البته درجه تخلیص عبادت و توفیق در خالص‌کردن عبادت، کاملاً به معرفت بستگی دارد. چون می‏دانیم که عبودیت به‌تعبیری ثمره معرفت است و به‌تعبیری خود معرفت است. اینکه ثمره معرفت است، از بسیاری از فرمایشات استفاده می‏شود. بعد از آنکه معرفت حاصل شد، خواه‌نخواه بنده در مقام عبودیت برمی‏آید و نتیجه علم و معرفت به حق متعال و شئونات ربوبیت او، قیام به مقام عبودیت برای او است.

اما از بعضی فرمایشات استفاده می‏شود که این عبادت خود همان معرفت است؛ با این تفاوت که عبادت نسبت به مقامات باطنی «معرفت» گفته می‏شود و معرفت نسبت به ظاهر «عبادت» گفته می‏شود و از این جهت درباره آیه شریفه ماخلقت الجنَّ و الانس الّا لیعبدون([7]) امام حسین؟ع؟ فرموده‏اند: انّ اللّهَ جلّ ذِکرُه ما

«* نماز جلد 3 صفحه 18 *»

خَلَقَ العبادَ الّا لِـیَعرِفوه فاذا عرفوه عبدوه([8]) خدای جلّ‌ذکره بندگان را نیافریده مگر برای اینکه او را بشناسند؛ پس هرگاه او را شناختند، او را پرستش نمایند. و به‌اعتباری عبادت همان معرفت است و معرفت همان عبادت است. به‌تعبیر دیگر عبادتِ مراتب باطن، اسمش معرفت می‏شود و معرفتِ مراتب ظاهر، اسمش عبادت می‏شود. این مطلب از فرمایشات استفاده می‏شود  و برخی که لیعبدون را به لیعرفون تفسیر کرده‏اند شاید خواسته‏اند همین را بگویند که معرفت همان عبادت است و عبادت هم همان معرفت است. بعضی چنین معنی کرده‏اند که لازمه معرفت عبادت است، لیعبدون یعنی بعد از معرفت، عبادت کنند؛ ولی طبق روایاتی که از ائمه؟عهم؟ رسیده و فرمایش حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه و همچنین فرمایشات بزرگان، آن‏طور که عرض شد مناسب‏تر به نظر می‏رسد و در بحث‌هایی که در ظهرهای ماه مبارک رمضان در جندق داشتیم، درباره این مطلب توضیحاتی عرض کرده‏ام.

پس عبادت، حال یا ثمره معرفت است یا خود معرفت، کاملاً روشن است که این دو در مراتب و درجات یکدیگر، به یکدیگر بستگی دارند که هرچه معرفت بیشتر باشد، عبادت بیشتر است. و این عبادت که نتیجه معرفت است و یا خود معرفت است، در دنیا به‌شکل معرفت و عبادت متجلی است و در آخرت نفس درجات آخرت است و خود مراتب علیین است که آنجا محقّق می‏شود. الدنیا مَزرَعة الآخرة([9]) که فرموده‏اند، به همین مطلب اشاره است که در اینجا به‌شکل معرفت و عبادت جلوه می‏کند که اسم آن را «عمل» می‏گذارند و در آخرت خود اینها، نفس همین معرفت و نفس همین عبادت، مقامات و درجات علیین است که اسمش را «جزاء» می‏گذارند. مطابق نظر محققین از علماء و مخصوصاً مشایخ عظام+، جزاء همان نفس عمل

«* نماز جلد 3 صفحه 19 *»

است و غیر عمل نیست؛ سیَجزیهم وصفَهم([10]) و ماتُجزَون الّا ما کنتم تعملون([11]) و از این قبیل آیات و همچنین روایاتی که در این زمینه‏ها رسیده است.

پس حق مطلب این است که جزاء همان خود عمل است که در دنیا به‌شکل عمل جلوه می‏کند و در آخرت خود همان به‌شکل جزاء و درجات است. همچنان‌که معاصی و کفرها و الحادها هم نعوذباللّه در دنیا به‌شکل کفر و انکار و الحاد و جحود و معاصی است و در آخرت خود اینها همان درکات نیران است؛ اعاذنا اللّه منها. این مطلب معلوم است.

پس هر مقدار که معرفت زیاده شود عبادت بیشتر می‏شود و به‌اصطلاح عمق پیدا می‏کند و معلوم شد که اصل عبادت، فرائض و سنن هستند که حضرت صادق؟ع؟ در این حدیث اشاره فرمودند که فرائض و سنن اصلند و بقیه فرائض و بقیه سنن یعنی فریضه‏ها و سنت‌های دیگر بر اینها مترتب هستند. مراد از فرائض، نمازهای واجب است و مراد از سنن، نمازهای مندوبه (مستحبی) است که همان نوافل رواتب است؛ اینها اصلند.

پس وقتی عبادت گفته می‏شود، با توجه به این فرمایش باید همان نمازهای واجب و نمازهای نافله‏ یومیه به ذهن تبادر کند. اینها اصل عباداتند و عبادت‌های دیگر فروع اینها است. اجمالاً هم عرض کردم که تمام فرائض و سنن دیگر ــ  غیر از نمازهاــ  در واقع آئینه‏هایی هستند که به‌حسب قابلیت خودشان شئونات و جهاتی از نماز را حکایت می‏کنند و هرچه هست در نماز است و نماز در آنها متجلی می‏شود و به مقدار قابلیتشان به نماز نزدیک‏تر می‏شوند و یا در اثر ضعفِ قابلیت از نماز دورتر می‏شوند. پس درجات عبادات هم به‌حسب این مطلب مختلف می‏شود.

فرمایشی از رسول‌خدا؟ص؟ وارد شده که می‏فرماید: حُبِّبَ الیَّ مِن دنیاکم ثَلاث از

«* نماز جلد 3 صفحه 20 *»

امور دنیوی شما سه امر است که پیش من محبوب است؛ تا اینکه می‏فرماید: و جُعِلَ قُرّةُ عینی فی الصّلوة([12]) چشم‌روشنی من در نماز قرار داده شده است. این فرمایش عظمت و اهمیت این عبادت را نشان می‏دهد که نماز در واقع چه سرمایه بزرگی برای کسب درجات آخرت است! آن‌گاه از طرفی هم معرِّف این است که معرفت رسول‌خدا؟ص؟ به خدا تا چه درجه است که می‏فرماید: و جعل قرّة عینی فی الصّلوة یعنی اصلاً من چشم‌روشنی ندارم مگر به نماز؛ روشنی چشم من نماز است.

در همین حدیث شریفِ امام صادق؟ع؟، این جمله از رسول‌خدا؟ص؟ نقل شده که فرمودند: المصلّی مُناجٍ ربَّه؛ و همین عبارت در عظمت و جلالت این عبادت کفایت می‏کند. در قرآن هم که خداوند می‏فرماید: و اَنِ اعبُدونی هذا صراطٌ مستقیم.([13]) صراط مستقیم که معلوم است شریعت الهی است و مجموعه احکام الهی است و تمام آنها فرع نمازند. و اَن اعبدونی هذا صراط مستقیم عبادت‌کردن، صراط مستقیم است؛ مرا عبادت کنید که همین عبادت‌کردن و بندگی ــ  یعنی عمل به شریعت مقدسه رسول‌الله؟ص؟ ــ  صراط مستقیم است. یا فرمود: و انا ربُّکم فاعبدونِ(3)  که باز هم به درجه عبادت و ارزش عبادت اشاره است.

همچنين از آیه شریفه اِنّ هذا کان لکم جزاءً و کان سعیُکم مشکوراً(4) روشن می‏شود که جزاء همان عبادت و همان نفس عمل است و در آیات و روایات این مطلب بیان شده است.

روایات زیادی درباره ارزش و عظمت عبادت وجود دارد. در اینجا فرمایش امام صادق؟ع؟ به تخلیص عبادت مربوط می‏شد؛ یعنی عبادت را از آنچه که برای آن آفت و بلا و ضرر است، باید خالص کرد.

خالص‌کردن عبادت از برای خدا که در اینجا امام؟ع؟ آن را بیان فرمودند، همان

«* نماز جلد 3 صفحه 21 *»

مقصود سید مرحوم است که فرمود باید در تصحیح و تنقیح نماز صرف همت شود؛ عمده‏اش تخلیص و خالص‌کردن آن است. وقتی انسان در نماز موفق شد، خواه‌نخواه در سایر عبادات هم به توفیق حق‌تعالی موفق خواهد شد.

در حدیثی از حضرت امیر؟ع؟ نقل شده ــ  و به این مضمون روایات زیادی داریم که در آنها تخلیص عبادت بیان شده است ــ  می‏فرماید: ماعبدتُک خوفاً من نارِک و لا طمعاً فی جنّتِک بل وجدتُک اهلاً للعبادة فعبدتک([14])  که حتی تا این درجه باید در تخلیص و خالص‌نمودن عبادت سعی کرد. در این حدیث شریف کاملاً روشن شده که حتی عبادت از ترس آتش و یا طمع به بهشت هم عبادت خالص نیست، بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک باید معرفت به این درجه برسد که بنده، خدا را شایسته و اهل برای عبادت بیابد و این امر را وجدان کند. بل وجدتک من یافتم تو را یعنی وجدان کردم تو را و درباره تو این‌چنین شناخت دارم که تو برای عبادت ــ  یعنی بندگی، خضوع و خشوع به درگاه تو ــ  اهلیت داری و سلطنت تو را شناختم، جلالت و قدرت و عظمت و بی‏نیازی تو را دانستم.

از آن‌طرف هرچه بیشتر جلالت تو را دانستم، حقارت خود را هم در برابر جلالت تو درک کردم. هرچه عظمت تو را بیشتر درک کردم، مسکنت و ناچیزی خودم را هم درک کردم. هرچه سلطنت تو را درک کردم، مملوکیت و مقهوریت خودم را هم درک کردم. از این جهت تو را شایسته دیدم که عبد تو باشم و عبودیت تو را داشته باشم؛ بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک.

معلوم است یک‌چنین معرفتی و یک‌چنین عبادتی که بر این معرفت مترتب است، هر دو مقتضی زیادتی محبت می‏شوند. یعنی انسانی که خدای خود را به این صفات ــ  یعنی صفت سلطنت، جلالت، عظمت و قدرت ــ  بشناسد و از آن‌طرف خودش را به مقهوریت، مملوکیت، عجز و ناچیزی بشناسد، خواه‌نخواه محبتش به خدایش زیاد

«* نماز جلد 3 صفحه 22 *»

می‏شود و وقتی که در مقام عبودیت هم برآمد، باز برای او توفیق می‏شود و زمینه قابلیتش را برای معرفتِ بیشتر مستعدتر می‏کند و اینها هر دو با یکدیگر مایه محبت می‏شوند و بین حق متعال و بین بنده، انس و الفت فراهم می‏شود. درجات معرفت هرچه بالاتر می‏رود عبادت شدیدتر می‏شود و هرچه عبادت شدیدتر می‏شود معرفت بالاتر می‏رود.

این است که در حدیث این مطلب را فرموده‏اند که عبادت باعث معرفت می‏شود و معرفت باعث عبادت می‏شود،([15]) یعنی این دو باعث زیادتی یکدیگرند، وقتی که انسان معرفت پیدا کرد و به‌مقتضای معرفت عمل کرد، عمل باز توفیقِ معرفتِ بیشتر فراهم می‏کند و بالاخره هردو در یکدیگر مؤثرند و هردو ــ  یعنی عبودیت و معرفت ــ  کمک یکدیگرند برای طی درجات.

از این عبارات معلوم می‏شود که عمده مسائل در تخلیص عبادت، جریان نیت است و آن انگیزه‏ای است که انسان را به عمل وا می‏دارد. از این جهت فرمایش امام؟ع؟ را به امر نیت مربوط می‏بینیم.

حضرت صادق؟ع؟ درباره نیت هم فرمایشی دارند که آن را می‏خوانیم تا روشن شود که نیت چقدر در عمل مؤثر است. فرمودند: صاحبُ النّیّةِ الصّادقةِ صاحبُ القلب السلیم، لانّ سلامةَ القلب من هواجس المذکورات([16]) بتخلیص النّیّة للّه فی الامور کلِّها.([17]) حضرت صادق؟ع؟ بعد از فرمایشاتی که دارند درباره آنچه برای انسان مانع

«* نماز جلد 3 صفحه 23 *»

ترقی است و درباره عوارض و امراضی که مانع توجه و اقبال قلب انسان به حق متعال می‏شود، بعد از توضیح آنها، آنگاه این فرمایش را می‏فرمایند: صاحب النّیّة الصّادقة صاحب القلب السلیم کسی دارای نیت صادق است و نیت صادق را کسی دارا است که قلبش از این امراضی که امام؟ع؟ ذکر فرموده‏اند سالم باشد؛ یا از خیالات و خواسته‏های نفسانی ــ  که در دین از آنها نهی شده ــ  سالم باشد.

نوعاً متذکر هستید که امراض و عوارض قلبیه، انسان را از صعود و ترقی و تکامل باز می‏دارد و در واقع، عمده‏اش همان گرفتاری‌ها و مشکلاتی است که قلب را از اقبال به پروردگار باز می‏دارد مثل توجه به دنیا و شئونات دنیا و سایر تمایلات و گرفتاری‌هایی که این بشر به آنها مبتلا است. آنچه که در نظر این بشر نیست، خالص‌کردن و صادق‌کردن نیت است و سالم‌نمودن قلب از این امراض است. و معلوم است تا این مسائل واقعاً حل نشود، تمام زحمات بیهوده است. تمام زحمات چه در علم چه در عمل بیهوده است. عمده آن است که انسان در سالم نگه داشتن قلبش همت کند و نگذارد این قلب به صفات ذمیمه مبتلا شود.

متأسفانه به‌حسب تربیت‌های محیطی و خانوادگی و معاشرت‌هایی که داریم، دل‌های ما سالم نیست و ما قلب‌های سالم نداریم؛ یا حسادت داریم یا بخل داریم یا سوءظن داریم و به‌طور کلی توجه به دنیا و شئونات دنیا، خودخواهی‌ها، خودپسندی‌ها، عُجب‌ها، کینه‏ها، عداوت‌ها و الی ما شاء اللّه؛ مگر این گرفتاری‌هایی که داریم یکی دوتا است؟! برای این دل‌های ما سلامتی نیست، ما قلب سلیم نداریم و به فکرش هم نیستیم که چاره کاری بکنیم. عمر هم می‏گذرد و زحماتی هم به اسم علم و عمل متحمل می‏شویم ولی می‏بینیم که هیچ نتیجه‏ای بر اینها مترتب نیست و برای ما هیچ ترقی نیست. عمده همین است که باید قلب سالم شود. تا قلبْ سالم نشود، نیت صادق فراهم نمی‏شود؛ صاحب النیة الصادقة صاحب القلب السلیم.

البته این سخنان من ممکن است موجبات ناامیدی را فراهم کند. چاره‏ای هم

«* نماز جلد 3 صفحه 24 *»

نداریم؛ جز ناامیدی هیچ چاره‏ای نداریم! تعارف هم نداریم که به‌زور بخواهیم خودمان را به هیچ و پوچ و خیالات امیدوار کنیم. لیس باَمانیِّکم و لا امانیِّ اهلِ الکتاب مَن یَعملْ سوءاً یُجزَ به.([18]) چه سوئی بدتر از سوءظن؟! چه سوئی بدتر از حسادت؟! چه سوئی بدتر از صفات رذیله نفسانی که همه‏مان ــ  با کم و زیادش ــ  به آنها مبتلا هستیم؟! و خیالات این امور را علاج نمی‏کند؛ واقعاً در مقام معالجه قلب نیستیم؛ نه مقصودی داریم، نه در این زمینه هدفی داریم و نه در این زمینه کار می‏کنیم؛ بلکه همین‌طور روزبه‌روز هم شدت پیدا می‏کند.

از این جهت اگر از این سخنان من برای کسی ناامیدی پیدا می‏شود، با یکدیگر تعارف که نداریم، خود من قبل از او از خودم و از مثل خودم ناامیدم. آری جز ناامیدی چاره‏ای نیست، تعارفات هم علاج کار را نمی‏کند و واقعیت امرِ دیگری است. به‌گفته ملاها با «اَصالةالعَدَم» جاری‌کردن و با ان‏شاءاللّه ان‏شاءاللّه گفتن نمی‌شود. ان‏شاءاللّه این‏طور نیست، ان‏شاءاللّه آن‏طور نیست، ان‏شاءاللّه شما اشخاص خوبی هستید، ان‏شاءاللّه ما افراد خوبی هستیم، ان‏شاءاللّه ترقی خواهیم کرد، اینها همه همان اصالة‌العدم جاری‌کردن است. «ان‏شاءاللّه بز بود، سگ نبود» علاج کاری را نمی‏کند.

آن شخص ملا برای انجام نماز صبح می‏رفت و هوا تاریک بود. هنگام نماز صبح برای امامت جماعت می‏رفت. از جایی می‏گذشت و اتفاقاً هوا هم بارانی بود؛ باران می‏آمد. سگی در کنار کوچه تر شده بود؛ تا این ملا نزدیک آن سگ می‏رسد، سگ خودش را تکان می‏دهد و از بدنش به لباس ملا ترشح می‏شود. حال این ملا می‏خواهد به نماز برود و مأمومین منتظرند. اگر بخواهد برگردد برود لباسش را تطهیر کند و یا لباسش را تعویض کند، می‏گویند آقا خواب مانده، سحرخیز نبوده و از این قبیل سخنان. می‏گوید ان‏شاءاللّه این بز بود، سگ نبود؛ ان‏شاءاللّه بز بود و پاک است.

حال ما هم نوعاً به این امور گرفتاریم. همه‏اش به ان‏شاءاللّه این‏طور، ان‏شاءاللّه

«* نماز جلد 3 صفحه 25 *»

آن‏طور، امور را رفع می‏کنیم. آری، عمده همین است که فرموده‏اند و بدون تعارف است؛ فرمایشات ائمه؟عهم؟ براساس اغراق و مبالغه نیست و البته اینها منافات ندارد با اینکه ما امید داریم به‌برکت اولیاء اهل نجات باشیم. عمده هم همان است که خیالمان راحت است که ان‏شاءاللّه اهل نجاتیم، به هر حال اهل نجاتیم؛ اولیاء ما نمی‏گذارند به جهنم برویم و همین هم عمده است که جهنم نرویم. اما حال درجات قرب، آن مقامات، آن شئونات، آن لذت‌هایی که در عبادت و معرفت است، اینها مطلوب کسی هست یا نیست؟! کسی طالب هست؟! می‏رسد یا نمی‏رسد؟! در فکر این مسائل نیستیم. می‏خوانیم، می‏شنویم، می‏گوییم و می‏گذریم.

فعلاً دلمان برای این بچه‏هایی می‏سوزد که به ما اقتداء می‏کنند، از ما چیز یاد می‏گیرند، با ما معاشر می‏شوند، با این دل‌های پاک، با این قابلیت‌ها، با این صفاء باطن، با ما می‏نشینند و بر می‏خیزند، از ما سوءظن یاد می‏گیرند، از ما غیبت‌کردن یاد می‏گیرند، از ما تهمت‌زدن یاد می‏گیرند، از ما حسادت و بخل یاد می‏گیرند، از ما خودخواهی و عُجب یاد می‏گیرند و همین‌طور؛ دل انسان برای اینها می‏سوزد.

البته اینها هم خدای مهربانی دارند؛ خداوند کمکشان می‏فرماید، روشنشان می‏کند که به ما اقتداء نکنند و ما را الگوی خودشان قرار ندهند، واقعاً معایب ما را عیب ببینند و اجتناب کنند و به دستوراتی که می‏خوانند و به فرمایشاتی که بزرگان در تربیت و تهذیب نفوس فرموده‏اند ان‏شاءاللّه مهذَّب شوند، تربیت شوند، چشم ما هم به آنها روشن باشد، برای ما کمکی باشند، شاید ما هم عبرت بگیریم و ما هم تا اندازه‏ای متنبّه شویم.

فعلاً این مسائل که مطرح می‏شود به‌عنوان درس و بحث است وگرنه در این مقام نیستیم که بگوییم ما می‏توانیم این‏طور باشیم و واقعاً این امور را در خودمان پیاده کنیم؛ فعلاً به‌عنوان بحث و خواندن حدیث و ذکر فرمایشات است.

حضرت می‏فرمایند نیت صادقه مال کسی است که قلب سالم داشته باشد؛

«* نماز جلد 3 صفحه 26 *»

چون خود سلامتی قلب از آنچه که امام؟ع؟ ذکر فرمودند از امراض قلبیه و موانع ترقی قلب و عوارضی که قلب را از ترقی باز می‏دارد، سلامتی از آنها، نیت را برای خداوند و برای پروردگار در جمیع امور خالص می‏کند. پس راه تحصیل نیت صادق ــ  یعنی همان تخلیص عبادت برای خدا ــ  آن است که دل از آن امراضی که امام؟ع؟ فرمودند سالم باشد.

وقتی دل سالم شد، در جمیع امور نیتِ صادق پیدا می‏شود؛ نه‌تنها در این اعمالی که اسمش عبادات است مثل نماز و روزه و سایر عبادات بلکه در جمیع امور یعنی در تمام کارهایی که از بنده سر می‏زند حتی کارهای طبیعی مثل خوردن، رفتن، آمدن، خوابیدن، بیدارشدن و نوع امور طبیعی. فی الامور کلِّها  که می‏فرماید، نه‌تنها عبادات را شامل است، بلکه جمیع امور را فراگیر است.

بعد می‏فرماید: قال اللّه تعالی: یومَ لا یَنفَع مالٌ و لا بَنون، الّا من اَتَی اللّهَ بقلبٍ سلیم([19]) یعنی خداوند می‏فرماید آن روز ــ  قیامت ــ  که نفع نمی‏بخشد مال و نه هم فرزندان؛ که می‏دانیم همّ بشر مصروف این دو امر است: مال و فرزند. واقعاً تمام اشتغال بشر، زحمات و تلاش‌های بشر برای به‏دست آوردن مال و فرزندانی است که به‌خیال خودش مایه چشم‌روشنی او باشند و دنیا را برایش تأمین کنند یا دنیایشان تأمین باشد. مال و فرزند و به‌طور کلی اشتغال به امور فکری و ذهنی و ظاهری، بشر را به‌طوری متوجه خود می‏کنند که از ترقی معنوی باز می‏دارند.

حال همین مال و فرزند که موجبات گرفتاری بشر هستند و مقصود اصلی بشر در این زندگانی است، این دو در آخرت و روز قیامت منفعتی نخواهند بخشید، الّا من اتی اللّه بقلب سلیم مگر آن‌کسی که با قلب سالم در حضور خدا است؛ فقط قلب سالم است که به او منفعت خواهد بخشید. بعد می‏فرمایند: و قال النبی؟ص؟: نیّةُ المؤمن خیرٌ مِن عملِه بنابراین ارزش نیت از عمل بالاتر می‏شود؛ چون عمل بر نیت مترتب

«* نماز جلد 3 صفحه 27 *»

است و نیت اگر صادق باشد کار خودش را می‏کند؛ اما عمل اگر نیت خالصی نداشته باشد ارزشی ندارد.

باز حضرت از رسول‌خدا؟ص؟  نقل می‌فرمایند که فرمودند: اِنّما الاعمالُ بالنّیّات و لکلِّ امرِئٍ ما نَویٰ ارزش اعمال به نیات بستگی دارد؛ اگر نیت خالص است عمل ارزش دارد؛ اگر نه، نه. لکل امرِئٍ ما نویٰ یعنی شخص منفعت نیت را می‏برد اگرچه شرائط مساعد نشود که نیت به‌عمل بیاید و عملی هم داشته باشد.

بعد می‏فرمایند: و لابدّ للعبد مِن خالصِ النّیّة فی کلِّ حرکةٍ و سکون بنده در مقام بندگی ناچار است و باید خواه‌نخواه در هر حرکت و سکونی و در هر کاری و ترک هر کاری نیت خالص تحصیل کند؛ یعنی در هر کاری که انجام می‏دهد و در هر کاری که انجام نمی‏دهد و ترک می‏کند، در تمام اینها باید نیت خالص داشته باشد. لانّه اذا لم‌یکن بهذا المعنی یکون غافلاً زیرا اگر شخص این معنی را تحصیل نکند، غافل خواهد بود و شخص غافل از خدا فراموش کرده، یادش رفته و در غفلت است.

و الغافلون قد وصفهم اللّه تعالی خداوند هم اهل غفلت را توصیف فرموده و وصفشان را ذکر کرده است، فقال: اِنْ هم الّا  کالانعام بل هم اضلُّ سبیلاً([20]) آنانی که در همه کار خود نیت خالص ندارند اینها غافلند؛ غافل که شدند، ان هم الّا  کالانعام نیستند مگر به‌مانند چهارپایان بلکه ایشان گمراه‏تر و پست‏ترند. و قال در آیه دیگر آنان را مذمت می‏فرماید: اولئک هم الغافلون([21]) آنها اهل غفلتند. پس غفلت یعنی نداشتن نیت خالص و از برای خدا نبودن در هر کاری و در هر حرکت و سکونی.

بعد امام؟ع؟ می‏فرمایند: ثم النیةُ تَبدو من القلب علی قدر صفاءِ المعرفة و تَختَلف علی حسب اختلاف الاوقات فی معنی قوّتِه و ضعفِه([22]) نیت به‌مقدار صفاء معرفت از

«* نماز جلد 3 صفحه 28 *»

دل ظاهر می‏شود. هر مقدار که معرفت صفاء داشته باشد و انسان در معرفت ترقی کرده باشد، به همان مقدار یقیناً قلب سالم می‏شود. بنابراین، اساسْ معرفت است؛ اگر برای انسان. درست معرفت حاصل شود، قلب را از امراض سالم می‏کند. مثل بخل که از امراض قلبیه است؛ وقتی انسان دانست که خدای او غنی است و او است که مالک منع و اِعطاء است و هرچه از خیر است به‌دست او است و این مطلب واقعاً به شکل وجدان دربیاید، یعنی دل درک کند نه اینکه انسان طوطی‏وار این مطالب را یاد داشته باشد، بلکه دل این امر را وجدان کند و درک کند؛ و این درک و وجدان‌کردن همان ذاتی‏شدن معرفت است که گاه‏گاهی بعضی می‏پرسند که چطور این معارف، ذاتی می‏شود و در نتیجه در آخرت هم با ما خواهد آمد و در این دنیا نمی‏ماند و نمی‏گذاریم بلکه برمی‏داریم می‏بریم؟ معنایش همین است که به شکل وجدان دربیاید؛ یعنی واقعاً وجدان شود.

الآن ما این مسائل را نوعاً در ظرف حافظه داریم و در ظرف حافظه می‏گوییم: خداوند غنی است، خداوند مالک اعطاء و منع است. در ظرف حافظه چه‌بسا آیات و روایاتش را هم می‏خوانیم، چه‌بسا استدلال هم داریم، چه‌بسا برای اثبات این مسائل استدلال عقلی هم داشته باشیم که اسمش را معارف می‏گذاریم. اما اینها ما را گول می‏زند و فکر می‏کنیم این حافظه که دارد جواب می‏دهد و مطلبی را که درون این خزینه ریخته‏ایم برای ما برمی‏گرداند، این مال ما است و ما هستیم که واقعاً یافته‌ایم خدای ما غنی است، مالک اعطاء و منع است، چنان‏که در دعاء عرض می‏کنیم: و بیدک الخیرُ کلُّه.([23]) اگر این مطلب ذاتی ما شده باشد، از انفاق ترس نداریم، از اداء وجوه شرعیه و از اداء سایر وجوه احسان ترس نداریم.

مرتب این در و آن در زدن، مرتب طلب‌کردن بیجا! چه‌بسا فرائض و سنن را فداء طلب مال می‏کنیم و از این قبیل گرفتاری‌ها داریم. اینها همه نشان این است که ما به

«* نماز جلد 3 صفحه 29 *»

حافظه گول خورده‏ایم. اینها همه در ظرف حافظه است که دارد برمی‏گردد، مثل نوار است. اما این حافظه، ما نیستیم، همچنان‌که این چشم، ما نیستیم؛ این گوش، ما نیستیم؛ این دست، ما نیستیم. در این دنیا ما می‏خواستیم دیدنی‌ها را ببینیم، خدا این چشم را به ما داد؛ خواستیم شنیدنی‌ها را بشنویم، این گوش را به ما داد؛ خواستیم انجام‌دادنی‌ها را انجام دهیم، این دست را به ما داد. این دست در برزخ که این‏طور نیست؛ این دست را همین‏جا می‏گذاریم و می‏رویم، این چشم را همین‏جا می‏گذاریم و می‏رویم، این گوش را همین‏جا می‏گذاریم. چشم آنجا، گوش آنجا، دست آنجا، غیر از اینها است. آنها را باید تحصیل کرده باشیم؛ چشم و گوش آن عالم را باید تحصیل کرده باشیم؛ چگونه؟ باید به علم و عمل، چشم و گوش و دست و پا و اعضاء و جوارح آن عالم را تحصیل کرده باشیم و همین‌طور که به‌تدریج پیش می‏رویم، اعضاء و جوارح ظاهری و باطنیِ آنی را که در آخرت هستیم باید تحصیل کنیم و جلو برویم و خواه‌نخواه نمی‏شود که تحصیل نکرد؛ حال یا خوبش را تحصیل می‏کنیم و یا بدش را تحصیل می‏کنیم. به هر حال استکمالش در دامنه قیامت و در بهشت‌ها و در جهنم‏ها است؛ آنجا هم در استکمال است.

حال این چشم و گوش و دست و پایی که اینجا داریم، برای اداره زندگانی اینجا است. چون به آنها احتیاج داشتیم خداوند به ما بخشید. بعد هم که این دنیا را می‏گذاریم و می‏رویم، از ما می‏گیرد؛ دیگر کاری نداریم. حافظه جزء همین امور است. این حافظه‏ای که داریم مثل این چشم است؛ ما اینجا این حافظه را لازم داریم و اینجا باید خانه، کار و شغل، اسم و رسم، پدر و مادر، دوستان و خویشان و زن و فرزندمان در خاطرمان باشد. همه این امور باید یادمان باشد. حافظه لازم داریم چون می‏خواهیم زندگی کنیم. اگر بنا باشد نسیان باشد، زندگی خیلی مشکل می‏شود. آنانی که به سکته‏های مغزی مبتلا می‏شوند و حافظه را از دست می‏دهند، هیچ‌چیز حالیشان نیست و خودشان اصلاً نمی‏توانند زندگانی اینجا را راه ببرند.

«* نماز جلد 3 صفحه 30 *»

خدا مرحوم حاجی «عابدزاده» را رحمت کند. آن‌وقتی که در بیمارستان بود، ما با حاج‌آقای …. به عیادتش رفتیم. کسی که آن همّت را داشت و آن اوضاع و آن سر و صداها، روی تخت بیمارستان افتاده بود و فقط دو کلمه از کلمات دنیا را یاد داشت. کسی که سخنرانی می‏کرد، برای دکتر «مصدق» میتینگ می‏داد([24]) و اوضاعی بود. من از بچگی یادم می‏آید؛ در زمان دکتر مصدق در همین میدان بالا، ایشان سخنرانی می‏کرد، چه داد و فریادها! چه اوضاع‏ها! آن‌وقت از امر دنیا فقط دو کلمه یادش بود؛ هیچ کلمه دیگر یادش نبود. می‏گفتیم مرا می‏شناسی؟ «بله» اسم من چیست؟ «نُمدونُم». همین دو کلمه را می‏گفت و همان بله‏اش را هم نمی‏دانست که چه می‏گوید، نمدونُمش را هم نمی‏دانست که چه می‏گوید. آن سخنرانی‌های چندساعتی و آن‌همه داد و فریادها تمام شد. اگر می‏خواست در مدت دو سه ساعت همین صحن‌های حرم مطهر امام رضا؟ع؟ پر از جمعیت شود، جمع می‏کرد و برای اینها سخنرانی می‏کرد، یک‌ساعت داد می‏زد. یک‌چنین حافظه، یک‌چنین قدرت تکلم، اما حالا تمام شده بود.

مقصود این است که این حافظه برای زندگانی اینجا به ما داده شده و متأسفانه ما هم هرچه از معارف داریم و به‌خیال خودمان عالم یا متعلم یا به هر حال اهل مطالعه هستیم،([25]) همه‏اش در همین گنجینه است و خدای نکرده به یک ‌سکته احتیاج دارد که در همین‌جا گرفته شود. حال ما خیال می‏کنیم که این مسائل را یاد داریم، خیال می‏کنیم ما خداشناس و پیغمبرشناس و امام‏شناس هستیم، خیلی به این امور مغرور شده‏ایم، ولی وجدانی ما نشده و باید بشود. مقصود ناامید کردن نیست. ناامیدی هست و همین هستیم؛ بهتر از این‌که نیست. اگر بهتر از این است من بنشینم و شما بیان کنید؛ ولی واقعیتی است.

«* نماز جلد 3 صفحه 31 *»

حال علاج کار چیست؟ واقعاً از دست خودمان خارج است؛ اما از دست خدا خارج نیست؛ خدا عنایتی کند و امام؟ع؟ کمک و لطفی بفرماید. واقعاً بیچاره هستیم؛ این بیچارگی را درک کنیم. لااقل پیش خودمان و خدا قدری شرمنده باشیم و قدری خجالت‌زده باشیم، خیلی مؤثر است. از این عُجب‌ها و غرورها و تکبرها و… قدری کنده شویم،عرائض خیلی مفید است. یعنی حالت شرمساری حالت خوبی است.

این عرائض من اقلاً این مقدار کار بکند و این مقدار ما را متذکر بیچارگی خودمان بکند. اما اصل چاره، وجود مبارک امام صلوات‌اللّه‌علیه هستند که به ما توجهی بفرمایند. لایغیِّر الشی‏ءَ من جوهریّته الی جوهرٍ آخَر الّا اللّه.([26]) بخواهند این بیچاره‏ها را بهترین اشخاص بسازند، می‏توانند. پس علاج کار، امام؟ع؟ هستند که ان‌شاءالله به همه عنایت می‏فرمایند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 32 *»

 

مجلس 3

 

(دوشنبه 3 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  25/11/72)

 

 

t  مراتب وجودی ما و آفت‏های آنها

t  آفت دل غفلت است

t  آفت نفس شهوت است

t  آفت عقل جهل است

t  درجه انتباه

t  آفت علم هویٰ است

t  آفت دین بدعت است

t  آفت مال آلودگی به حرام است

t  درجه صلاح

t  قوت و ضعف نیت

t  نتایج نیت خالص

«* نماز جلد 3 صفحه 33 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

از لوازم مهم نماز، تصحیح و تنقیح نماز است و عرض شد مناسب‌ترین فرمایش در بیان تصحیح و تنقیح نماز، فرمایش حضرت صادق؟ع؟ است که می‏فرمایند: داوِم علی تخلیص المفترضات و السّنن فانهما الاصل فمن اصابهما و ادّاهما بحقهما فقد اصاب الکل فانّ خیرَ العبادات اَقربُها بالامن و اَخلصُها من الآفات و اَدوَمُها و ان قلّ و اِن سَلِمَ لک فرضُک و سنّتُک فانت انت.

در این حدیث شریف مشاهده می‏فرمایید که اهمیت تخلیص عبادات و تصحیح و تنقیح عبادات به این است که فرائض ــ  نمازهای واجب ــ  و نمازهای سنت ــ  که همان نوافل یومیه باشد ــ  که در واقع برای همه فرائض دیگر و مستحبات دیگر اصل می‏باشند، اینها را باید خالص کرد و می‏فرمایند که هرچه عبادت باعث تقرب بیشتر باشد از طریق تخلیص آن و خالص‏تر باشد از آفات و دائم‏تر باشد، اگرچه کم باشد بهترین عبادات است.

عرض شد در تخلیص عبادت ابتداءً باید نیت را تصحیح کرد که در مورد نیت باز فرمایشی از حضرت صادق؟ع؟ خواندیم که فرمودند: صاحبُ النّیّة الصادقة صاحبُ القلب السّلیم لانّ سلامةَ القلب من هواجس المذکورات بتخلیص النیة للّه فی الامور کلِّها. تمام این فرمایشات قواعدی است که ائمه ما؟عهم؟ برای ترقی و تقرب بیان می‏فرمایند و اینها به یکدیگر بستگی دارد. وقتی انسان صاحب نیت صادقه می‏شود که قلب او خالص باشد و از آفاتی که این بزرگواران آنها را برای قلب آفت و مرض می‏شمرند در سلامت باشد.

«* نماز جلد 3 صفحه 34 *»

امام صادق؟ع؟ در فرمایشی در توضیح این مطلب می‏فرماید: مَن رعیٰ قلبَه عن الغفلة و نفسَه عن الشّهوة و عقلَه عن الجهل فقد دخل فی دیوان المنتبهین([27]) خواه‌نخواه انسان «قلبی» دارد. این خصوصیات را انسان ادراک می‏کند که این مراتب را دارد. قلبی دارد که در قلبش گاهی احساس می‏کند که به پروردگار خود و اولیاء خود توجه دارد و اقبال دارد، گاهی هم احساس می‏کند که کاملاً از ایشان در غفلت است. همچنین ما مرتبه‏ای داریم که احساس می‏کنیم در آن مرتبه تمایلاتی داریم، خواسته‏های نفسانی داریم، این مرتبه را «نفس» ما می‏گویند. مرتبه‏ای داریم که درک می‏کنیم به‌وسیله آن مرتبه می‏توانیم کلیاتی را درک کنیم یا جزئیاتی را بر کلیات متفرع کنیم که این مرتبه را مرتبه «عقل» و «تعقل» ما می‏گویند.

این مراتب هرکدام آفاتی دارند که اگر ما آن آفات را ندانیم و این مراتب را از آن آفات حفظ نکنیم، صدمه خواهیم دید و آن مرتبه آسیب می‏بیند. پس قبل از تحصیل نیت صادقه، ما بايد خودمان را ــ  یعنی این مراتب را ــ  از این آفت‏ها سالم گردانیم.

حال امام؟ع؟ این مسائل را به‌طور اجمال ذکر می‏فرمایند: من رعیٰ قلبَه عن الغفلة کسی که نسبت به قلبش در مقام رعایت و مواظبت و مراقبت بربیاید و آن را از آفت غفلت حفظ کند. «رعایت کند» یعنی کاملاً بررسی داشته باشد، مواظبت داشته باشد، مراقب باشد و بداند که غفلت برای دل و قلب خیلی خطر دارد. همچنان‌که راعی (چوپان) می‏داند که گرگ برای گله خیلی ضرر دارد و از این جهت در مقام رعایت برمی‏آید و گله را از آسیب گرگ حفاظت می‏کند.

حال در واقع امام؟ع؟ که به‌عنوان «رعایت» تعبیر می‏آورند، یعنی اینها امانت‌های الهی است که به ما سپرده شده است و این امانت‌ها ابتداءً سالم است اما ما اینها را فاسد می‏کنیم. رعایت اینها لازم است، امانت‌های الهی را باید مواظبت کنیم، این مراتبی که خدا به ما عنایت فرموده هرکدام امانت است. حقی که بر ما دارد، رعایت این

«* نماز جلد 3 صفحه 35 *»

مراتب است. رعایت از چه؟ رعایت از شرّ آفاتی که متوجه این مراتب است.

امام صادق؟ع؟ ابتداءً قلب را می‏فرمایند. کسی که رعایت و مواظبت کند و مراقبت داشته باشد که قلبش گرفتار غفلت نشود و دل را از این بلا و آفت حفظ کند؛ که غفلت در واقع مثل گرگ است و پاره پاره می‏کند و به دل آسیب می‏رساند.

مرتبه دیگری که داریم «نفس» است. آفت نفس چیست؟ می‏فرماید: و نفسَه عن الشهوة. نفس انسانی گرفتار تمایلات است، گرفتار خواسته‏ها است. شخص باید نفس خود را از گرفتاری و هلاک‌شدن به‌دست شهوات رعایت کند. و آفت‌های نفس تمایلات او است و این تمایلات، انسان را به جهنم می‏کشاند. اگر انسان بخواهد در مرتبه نفسانی به این تمایلات اسیر و گرفتار شود، هلاکت است و انسان را به جهنم می‏کشاند.

در مقابل شهوات، مَکارِه است. یعنی انسان به‌واسطه تعبد به شریعت و دستورات الهی، نفس را سختی بدهد و نگذارد که نفس به تمایلاتش برسد؛ و البته معلوم است که تنظیم تمایلات و تعدیل تمایلات به‌دستور شرع است و تحت نظام شریعت است؛ و خودسری و خودکامی نفس، به همان شهوات تعبیر آورده می‏شود. رسول‌خدا؟ص؟ می‏فرمودند: حُفَّتِ الجنّةُ بالمَکاره و حُفَّت النّیرانُ بالشّهوات([28]) بهشت پیچیده شده به مکاره، به مشکلات، به ناراحتی‌ها، به حدود و به‌طور کلی نظم سختی که انسان تحمل می‏کند و نتیجه‏اش بهشت است. از آن‌طرف آتش جهنم به شهوات و به خواسته‏ها پیچیده شده است.

مقصود این است که طریق به‌سوی بهشت و آن راهی که ما را به دار رضای پروردگار منتهی می‏کند، تحمل مکاره یعنی تحمل ناپسندی‌های نفس است. نفس نوع تعبدات را نمی‏پسندد، می‏خواهد آزاد باشد و سرکش و چموش باشد؛ و چون نمی‏پسندد و ناپسند دارد، از این جهت مکاره گفته شده؛ یعنی نسبت به پسند نفس، ناپسند است. اما در مقابل، تمایلاتش را که می‏پسندد، شهوات تعبیر آورده می‏شود.

«* نماز جلد 3 صفحه 36 *»

پس این امانت الهی را رعایت کند که می‏تواند به‌وسیله همین رعایت، او را ترقی بدهد؛ می‏فرماید: قد افلح من زکّیها([29]) هرکس نفس را تزکیه کند، به فلاح و رستگاری می‏رسد؛ یعنی به‌وسیله طاعات، به عبادات و بندگی‌ها آن را نموّ بدهد. چون نموّ نفس در همین طاعات و عبادات و تعبّد است. مثل اینکه نگاه‌کردن به نامحرم حرام است؛ حال این نگاه‌کردن را نفس دوست دارد و چه‌بسا بعضی آن‏چنان عادت می‏کنند که حتی در سنین خیلی بالا که می‏بینید محاسنش سفید شده اما هنوز این عادت از سرش نرفته! طبق عادت به زن‌های نامحرم نگاه می‏کند. حتی آن‏چنان این عادت شدید است که پشت سر زن‌ها بر می‏گردد که آنها را ببیند! آخر این چه حالتی است؟! این از ابتداء تمرین نکرده و خودش را عادت نداده به اینکه اَن‌اَغُضَّ بَصَری.([30]) در همین دعاهایی که در تعقیبات نمازها در ماه مبارک رمضان وارد شده از جمله می‏خوانیم: خدایا به من روزی کن که ان‌اغضّ بصری من چشمم را از نگاه‌های بیجا فرو بیندازم.

این یکی از روحیاتی است که خیلی خطرناک است و اگر انسان از سنین پایین، از سنین جوانی و ابتداء زندگی سعی کند خودش را عادت بدهد که تعمداً به نامحرم نگاه نکند؛ به‌طور تعمد نگاه نکند حال چشمش افتاد افتاد اما سعی کند که اصلاً چشمش هم نیفتد. قبل از آنکه چشمش بیفتد و بعد بردارد، خودش را عادت بدهد که اصلاً نگاه نکند. این شدنی است و خیلی راحت شدنی است و خود من نه اینکه از جهت تنزیه باشد و یا تزکیه نفس باشد؛ نه، عادت است؛ یعنی می‏خواهم بگویم شدنی است. خود من آن‏چنان این حالت برایم عادی است که زن‏ها در راه از جلو من که می‏گذرند، حتی مردها، من متوجه نیستم چه‌کسی بود و نگاهش هم نمی‏کنم که کی بود؛ مگر تعمداً بخواهم نگاه کنم وگرنه این حالت برای خود من عادت شده که نه زن، بلکه به مرد هم نگاه نمی‏کنم. مگر بخواهم ببینم که به‌طور تعمد سرم را بلند

«* نماز جلد 3 صفحه 37 *»

می‌کنم ببینم کیست وگرنه عادت چشمم به این نیست که نگاه کنم.

چون مسأله عادی است و راحت عادت می‏شود و شدنی است عرض می‏کنم و مخصوصاً از جوانان و نوجوانانمان که ابتدای ترقی و رشدشان است این را من می‏خواهم که واقعاً به سلامتی قلب، به سلامتی نفس، به حفظ انسان از خیلی مشکلات کمک می‏کند. خیلی عجیب است! من قبل از اینکه با زن صاحبخانه‏ای در حضرت عبدالعظیم محرمیتی داشته باشم، چندبار به آن خانه رفتم و حتی حدود یک‌ماه آنجا بودم و خانم صاحبخانه که صحبت می‏کرد، چون رعایت نمی‏کرد، صدایش را و طرز صحبتش را می‏شنیدیم. تلفن می‏کرد و یا جواب تلفن می‏داد، صدایش خیلی ظریف بود و نشان می‏داد که سن و سال او نسبةً خیلی کم است. با اینکه پیش من رفت‌وآمد داشت، اما من صورت آن زن را حتی یک‌بار هم ندیدم. بعد از مدتی که محرمیت حاصل شد و محرم شدیم و من توانستم نگاه کنم، دیدم تفاوت صدا با سن چقدر است که باعث تعجب من شد.

این را عرض کردم برای اینکه بگویم شدنی است که انسان با نامحرم در یک‌منزل باشد، معاشر هم باشد، رفت‌وآمد هم باشد، ولی صورت نامحرم را نبیند؛ خیلی عادی است. آنچه گفتم از بابت تنزیه و تزکیه خودم نبود؛ من که سرتاپا عیبم ولی می‏خواهم بگویم این‏طور امور شدنی است. انسان سعی کند خودش را به این حالت در بیاورد و تمرین کند، خیلی خیلی کمک است. مخصوصاً این نگاه‏کردن به نامحرم که چقدر خطرناک است!

من بعضی را در بازار دیده‏ام که کاسب است، فروشنده است، اما فراغت دارد و در مغازه بیکار است می‏آید تعمداً جلو درب مغازه می‏ایستد که بخصوص زن‌ها را ببیند، زن‌هایی را که از آنجا عبور می‏کنند نگاه کند! آخر این زن‌هایی که تو می‏خواهی آنها را ببینی و به‌طور تعمد نگاهشان کنی، اینها چه‌کسانی هستند؟ اینها یهودی که نیستند، نصرانی که نیستند، اینها مسلمانند، شیعه هستند، مثل ناموس تو، مثل زن و

«* نماز جلد 3 صفحه 38 *»

دختر و خواهر خودت هستند. آیا تو راضی هستی یک کاسب دیگر بیاید جلو درب مغازه بایستد و خواهر تو را ببیند، دختر تو را ببیند، زن تو را ببیند، تعمداً نگاه کند؟!

بعضی این‏قدر جسورند و این‏قدر عادت کرده‏اند که حالا که صورتش را دیده، باز هم دست بر نمی‏دارد. آن زن از آنجا گذشته اما همین‌طور نگاهش می‏کند و تا هرجا این زن بیچاره می‏رود نگاهش می‏کند. اینها تمایلات است، اینها شهوات است، اینها انسان را به جهنم می‏کشاند؛ و حفّت النیران بالشهوات. و همین‌طور است امور دیگر و خواسته‏های دیگر نفسانی.

حال امام؟ع؟ می‏فرماید ترقی برای کسی است که حفاظت کند، رعایت کند و مواظب باشد که نفسش به شهوات آلوده نشود؛ بداند اینها آفت است، بلا است، هلاک می‏کند، این امانت الهی را ضایع می‏کند.

و عقلَه عن الجهل شخص این امانت الهی را ــ  که عقل است ــ  از آفت آن ــ  که جهل باشد ــ  رعایت کند. جهل، آفت عقل است؛ یعنی این سرمایه را که خداوند در ما گذارده برای این است که به‌واسطه علم از هلاکت جهل نجات یابد و علم هم روشن است که مراد، علم تقویٰ و یقین است که عقل را از هلاکت حفظ می‏کند. و مراد از این عقل، همان عقلی است که به علم و به اکتساب علم ترقی می‏کند. وقتی انسان همان عقل فطری را به علم واداشت و در طریق علم آن را ترقی داد، عقلِ اکتسابی می‏گردد؛ عقل طبیعی، عقل اکتسابی می‏شود که همان «عقل مستنیر» است. در فرمایشات مشایخ عظام+ گاهی به عقل مستنیر تعبیر می‏آورند یعنی مستنیر به علم است. چون عقل، به علم نورانی می‏شود و آفتش جهل است. پس انسان عقل خود را حفظ کند و رعایت کند از این آفت که جهل است.

امام؟ع؟ می‏فرماید: اگر انسان این سه مرتبه را رعایت کرد، یعنی قلب را از غفلت، نفس را از شهوات و عقل را از جهالت‌ها رعایت کند و نگه دارد، فقد دخل فی دیوان المنتبهین اسمش در دیوان و دفتر اهل انتباه نوشته می‏شود؛ یعنی آنانی که از

«* نماز جلد 3 صفحه 39 *»

خواب غفلت بیدار شده‏اند و متوجه وظایف خود هستند، وظیفه‌شناسند و در مستی خواب به‌سر نمی‏برند، هوشیارند و متوجهند.

همچنین ما تحصیل علوم می‏کنیم و بر اموری واقف می‏شویم که نسبت به آنها جهالت داشتیم. انسان خواه‌نخواه علم تحصیل می‏کند، اکتساب علم می‏کند؛ نوعاً آنانی که در مقام طلب دین و فهم دین و معارف دین و احکام الهی هستند و می‌خواهند با دین آشنا شوند، اینها تحصیل علم می‏کنند؛ همان علمی که رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند: طلبُ العلم فریضة که سؤال شد علمی که تحصیلش واجب است، مراد کدام علم است؟ امام؟ع؟ فرمودند: علم تقویٰ و یقین است؛([31]) یعنی علم احکام و علم معارف. وقتی انسان علم احکام را دانست و به احکام عالم شد، حال وظایف چه وظایف ظاهری و چه وظایف معنوی و نفسانی، وقتی وظایف را دانست، دارای علم تقویٰ است؛ خودش را از معاصی و صفات ناپسند حفظ می‏کند. یقین هم تحصیل معارف است. به‌طور کلی مقصود، تحصیل علم به مجموعه ابعاد دین است؛ یعنی انسان دین را در جمیع ابعادش بیاموزد چه معارف و چه احکام الهی. از این جهت می‏فرماید: ثم من رعیٰ علمَه عن الهویٰ حالا علمی را که تحصیل می‏کند، این علم را رعایت کند، حفاظت کند، برای خودش نگه دارد و به آفت هویٰ آن را فاسد نکند؛ یعنی اگر طلب علم می‏کند، برای هواهای نفسانی نباشد بلکه خالص برای خداوند باشد و معیّن هم شده که چطور برای خدا خواهد بود و در چه صورت انسان از تحصیل علمش اجر می‏برد و علمش برای او وبال و باعث هلاکت بیشتر نخواهد بود.

فرمودند کسی که علم را طلب می‏کند برای اینکه با مردم مجادله کند و در بحث غلبه کند و بگویند آقای خوش‏فهمی است، مطلب بلد است، عالم است و از این قبیل تعابیر، معلوم است که این شخص طلب علمش برای خدا نیست. و همچنین اگر طلب علم برای عزت پیداکردن و مورد توجه مردم شدن باشد و به‌تعبیری برای

«* نماز جلد 3 صفحه 40 *»

«المُشار بالبَنان»شدن باشد که یعنی مردم مرتب با انگشتان به او اشاره کنند که: آقا، فلان هستند، آقا فلان هستند، چه علم و چه رشته‏ای بلدند و از این قبیل امور، و یا برای فخر و مباهات باشد، این طلب علم‌ها برای خدا نیست.([32])

وقتی تحصیل علم برای خدا است که شخص واقعاً بداند که خدا دوست دارد که انسان طالب علم باشد. حال به‌برکت علم ترقی می‏کند، لطف خدا است، فضل خدا است؛ اگر هم ترقی نمی‏کند، نکند؛ خدا نمی‏خواهد. برای خاطر اینها که تحصیل علم نمی‏کند. فقط برای رضای خدا است و چون خداوند دستور فرموده و علم را برای بندگانش پسندیده تحصیل علم می‏کند. پس علم را نگه دارد و از هوی رعایت کند.

بعد کار ما به جایی می‏رسد که به نظامی متعبد می‏شویم و مسائلی را به‌عنوان نظام میان خودمان و خلق و میان خودمان و خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ اخذ می‏کنیم. اسم این را دین می‏گذارند؛ روشی را اتخاذ می‏کنیم. می‌فرمایند: و دینَه عن البدعة. شخصْ دین‏دار هم هست؛ بالاخره یک روشی را انتخاب کرده، نظامی را برگزیده که تحت آن نظام خدا را بندگی کند و با خلق خدا هم معیشت و زندگی داشته باشد، این را دین می‏گویند. این دین را که به تعلیم پروردگار و تعلیم انبیاء؟عهم؟ اتخاذ می‏کند، این را از بدعت حفظش کند که بدعتی در دین درست نکند و یا تابع بدعتی نشود.

آن‌گاه خواه‌نخواه خداوند در این زندگانی مالی را هم به انسان می‏دهد، تموّلی هم پیدا می‏کند، مالک چیزهایی می‏شود، این مال را هم باید رعایت کند و حقی دارد که باید حفاظتش کند. و مالَه عن الحرام شخص، مالش را هم رعایت کند که به حرام آلوده نشود. حال که خداوند این امانت را داده، همین‌طور حلال نگه دارد و سعی کند به حرام آلوده نشود. خیلی هم زود به حرام آلوده می‏شود، خیلی زود! حقوق شرعیه را که اداء نکند، به حرام آلوده می‏شود و سایر مسائلی را که می‏دانید.

«* نماز جلد 3 صفحه 41 *»

کم و زیادش هم فرق نمی‏کند. وقتی کم مثل زیاد به یک‌حکم محکوم باشند، تفاوت نمی‏کند. درباره شراب فرمود: آنی که کثیرش و زیادش مست می‏کند و حرام است، قلیلش هم حرام است اگرچه یک قطره باشد؛ یک قطره‏اش هم حرام است.([33]) حال کسی بگوید یک قطره‏اش یا مثلاً یک‌مقدار کمش مست نمی‏کند، مست نکند، اما به‌مقدار خودش تأثیر خودش را دارد و حرمتش از این جهت است. و ما باید بدانیم که همه محرمات حکمش این‌چنین است؛ هرچه که حرام شده، کثیرش حرام است، قلیلش هم حرام است.

مثل دروغ که حرام است، نه‏تنها دروغ زیاد، بلکه یک‌کلمه دروغ هم حرام است؛ دروغ بزرگ حرام است، دروغ کوچک هم حرام است. بعضی هستند که به دروغگویی ابتلاء دارند و اصلاً رسمشان است. شماها باید تمرین داشته باشید که حتی در تعارفات خود دروغ نگوييد. دروغ چه شوخی آن و چه جدی آن، هر دو را نهی فرموده‏اند.

حضرت امیر؟ع؟ می‏فرمایند: لایجد عبدٌ طعمَ الایمان حتی یَترُکَ الکَذِب هَزْلَه و جِدَّه([34]) واقعاً فرمایشات عجیب است! بنده طعم ایمان را نمی‏چشد مگر اینکه دروغ را ترک کند، هم دروغ جدی و هم دروغ شوخی. اگر شخص طالب علم در مقام شوخی هم دروغ نگوید، خیلی به حال ترقی او کمک خواهد بود. رعایت این مسأله در سیروسلوک خیلی لازم است و نوعاً مبتلایند. شوخی‌های دروغ که دیگر معلوم است؛ اصلاً ابتکار است که انسان جمله‏ای به‌قصد شوخی بگوید و دروغ هم باشد، چقدر می‏خندند، آن شخص را تحسین می‏کنند، تشویق می‏کنند. آری این دروغ‌های شوخی جزء ابتکارها و هنرها است اما باید دانست که با دروغ جدی فرق نمی‏کند.

خواستم این نکته را عرض کنم که کم و زیاد حرام تفاوت نمی‏کند. ربا حرام شده، یک‌درهمش هم حرام است، زیادش هم حرام است. سرقت حرام شده، زیادش

«* نماز جلد 3 صفحه 42 *»

هم حرام است، کمش هم حرام است و نوع این امور که الحمدللّه شماها از نوع این آلودگی‌ها منزهید اما تذکرش لازم است. حال مال که امانت الهی در دست انسان است، باید آن را از آلوده‌شدن به حرام حفاظت کند.

بعد از آنی که حضرت؟ع؟ فرمودند هر کس آن سه امر را ــ  یعنی قلب را از غفلت، نفس را از شهوات و عقل را از جهالت‌ها ــ  رعایت کند، در دیوان منتبهین داخل است و کسی است که انتباه یافته و اهل توجه به حق متعال شده، بعد اگر اینها را هم رعایت کند: فهو من جملة الصّالحین([35]) تازه داخل در اهل صلاح شده است! ببینید درجات چقدر سخت طی می‏شود و آن‏وقت ما چقدر بی‏فکریم! این‌همه زحمت، این‌همه تلاش که هر کدامش یک عمر می‏خواهد که انسان تحصیل بکند. به‌فرموده آقای مرحوم/ هر کدامش یک عمر می‏خواهد که انسان به‌طور تمرین تحصیل کند.([36]) آن‌وقت اینها همه دست به دست هم داده و ترقیات همه مربوط به یکدیگر است.

ما تا به درجه منتبهین نرسیم و بعد به درجه صالحین نرسیم، نمی‏توانیم درجات بعد را کسب کنیم. اینها هنوز مقدمات نیت صادقه است. وقتی اینها تحصیل شد و انسان از این آفات محفوظ ماند و قلبش از این آفات سالم ماند، آن‌وقت تازه می‏تواند نیت صادقه تحصیل کند و بعد به مراتب بعدی برسد. خیلی امر مشکل است! این‏طور هم نیست که یک‏باره در ما روح انسانی را القاء بفرمایند و به ما انسانیت بدهند و همچنین تمام این صفات، خودش خودبه‌خود حاصل شود؛ این هم که نمی‏شود. از این جهت در مقام ترقی و تحصیل قرب به درگاه پروردگار کار ما خیلی مشکل است، و در مقابل، اهمال ما هم خیلی زیاد است، گرفتاری‌های ما بسیار است.

عرض کرده‏ام عمده مشکل ما در زمینه این ترقیات، نداشتن قُدوه و اُسوه‏ای

«* نماز جلد 3 صفحه 43 *»

است که به او اقتداء کنیم و او را ببینیم و به چشم خود کارهای او را مشاهده کنیم. و خیلی فرق می‏کند که انسان الگوی خودش را ببیند. در احکام عملیه باید «فقیه» را الگو قرار بدهیم. در طریقت الگو باید «عالم به علم طریقت» باشد که خودش منزه شده باشد و به اقتداء به او و توجه به او، ما هم ترقی کنیم. در حقیقت باید «عارفی» داشته باشیم که وجودش از معرفت پر باشد و الگوی معرفت باشد. حال چون این الگوها را نداریم از این جهت به همین فرمایشاتی که در دست است خدا به همه‏مان ترحم کند و همه را ترقی مرحمت بفرماید.

پس سلامتی قلب، به حفاظت آن از این آفت‌ها بستگی دارد. و بعد از سالم‌شدن قلب، آن‌وقت نوبت می‏رسد به اینکه انسان می‏تواند در همه مراتب بندگیش نیت صادق داشته باشد. از این جهت حضرت فرمودند: لانّ سلامة القلب من هواجس المذکورات تخلُّصُ النّیّةِ للّه فی الامور کلِّها سلامتی دل و قلب از این اموری که ذکر شد، از این خاطره‏های بد و هواجس یعنی خاطرات، تمایلات و توجهات و مجموعه حالاتی که انسان را از اقبال به خدا باز می‏دارد، یا تفکرات و خیالاتی که انسان را از اقبال به حق متعال منع می‏کند. البته همه این امور اصلش غفلت است و از غفلت سرچشمه می‏گیرد. وقتی قلب از این امور خالص شد، آن‌گاه همین سلامتی قلب خودش باعث می‏شود که برای انسان در جمیع امورش نیت خالص پیدا شود.

فرمایشات حضرت را در امر نیت خواندیم تا اینکه فرمودند: ثم النّیّةُ تَبدو من القلب علی قدر صفاءِ المعرفة و تختلفُ علی حسب اختلافِ الاوقات فی معنی قوّتِه و ضعفِه نیت از قلب سرچشمه می‏گیرد به‌مقدار صفای معرفت؛ هر مقدار که معرفت خالص‏تر و صافی‏تر باشد، نیت قوی‏تر و سالم‏تر و خالص‏تر است و البته به‌حسب اوقات، حالت انسان تفاوت می‏کند. گاهی نیت شدید است، قوی است و گاهی نیت ضعف پیدا می‏کند و این تفاوت حالت هم به علت این است که انسان در این عالم در معرض عوارض است و این عوارض از ما دست بر نمی‏دارد. از این جهت اگر گاهی ضعف

«* نماز جلد 3 صفحه 44 *»

نیتی فراهم می‏شود، نباید اسباب ناامیدی برای انسان باشد و از اموری باشد که انسان را ناامید کند؛ بلکه به‌سبب عوارض است که این ضعف پیدا شده است.

اگر معرفتْ صافی و صفایافته است، نیتِ خالص هست، عزم و تصمیم هست؛ اما فعلاً عوارض پیش آمده که قدری شخص را در نیت و عزم بر طاعات ضعیف می‏کند. در این صورت نباید ناامید شد؛ چون باز وقتی می‏رسد که این عوارض برطرف شود و نیت به قوت خودش برگردد. پس به‌حسب اختلاف اوقات، نیت اختلاف پیدا می‏کند؛ به این معنی که قوت و ضعف پیدا می‏کند.

حال نتایجی که ابتداءً بر نیت خالص مترتب است چیست؟ می‏فرمایند: و صاحبُ النّیّة الخالصة نفسُه و هواه معه مقهورتان تحتَ سلطانِ تعظیمِ اللّه و الحیاءِ منه. اولین اثری که نیت خالص دارد این است که انسان را با جمیع خواسته‏هایش در تحت سلطنت عظمت پروردگار مقهور می‏کند. یعنی انسان دیگر احساس می‏کند «کَت‏بسته» است؛ و برای این بشر طاغی، این خوب حالتی است! برای این بشری که برای هرگونه طغیان آمادگی دارد، این خیلی کمک بزرگی است که احساس کند در تحت تسلط مقام عظمت خدایش مقهور است و خدا به مقام عظمتش بر او مسلط است؛ یعنی در خودش حقارت و ناچیزی و فقر از همه جهات را احساس می‏کند. خودش را که نگاه می‏کند می‏بیند مقهور و مغلوب و کَت‏بسته است. وقتی که خودش را کت‏بسته ببیند و احساس کند، او دیگر هیچ‌وقت سرکشی نمی‏کند، هیچ در مقام طغیان بر نمی‏آید و چموشی نشان نمی‏دهد؛ بلکه به‌تعبیر فارسی «سربه‌راه» است و این سربه‌راهی چه نعمت بزرگی است انسان سربه‌راه یعنی افتاده و ذلیل و منکسر باشد. پس خود نیت خالص، اولین کار و اثری که در انسان دارد این است.

همچنین انسان را در تحت احساس حیاء و شرم از پروردگار مقهور می‏کند. وقتی‌که خداوند به مقام عظمت خودش بر ظاهر و باطن بنده مسلط باشد، این بنده از خداوند حیاء دارد و حیاء چه نعمت بزرگی خواهد بود! خود حیاء وقتی فکر  کنید

«* نماز جلد 3 صفحه 45 *»

می‏بینید چه نعمت بسیار بسیار بزرگی است که کسی واقعاً احساس کند از خدا شرم دارد. شرم از پروردگار و شرم از اولیاء، چه کمک بزرگی است برای اینکه انسان از معاصی حفظ شود.

بعد نتیجه‏ای که نیت خالص درباره خود انسان و درباره جامعه انسانی دارد این است که می‏فرماید: و هو مِن طبعِه و شهوتِه و مُنیَةِ نفسِه منه فی تَعَبٍ و النّاسُ منه فی راحة([37]) شخصی که خودش را در تحت سلطنت عظمت الهی مقهور دید و حیاء از پروردگار را احساس کرد، این شخص همیشه در زحمت و تعب است؛ یعنی احساس آزادی نمی‏کند که هرطور خواست راه برود، هرطور دلش خواست سخن بگوید، هرطور دلش خواست بنشیند و برخیزد و هر کاری دلش خواست انجام دهد. بلکه مرتب خودش را در فشار و کت‌بستگی احساس می‏کند که نمی‏تواند به‌خواست خود یک‌قدم بردارد. انسان مقهور چقدر احساس تعب می‏کند، چقدر خودش را در ناراحتی احساس می‏کند و همیشه ناراحت است!

این ناراحتی برایش لازم است، این احساس تعب برای انسان لازم است؛ بیابد که آزاد نیست، بنده است؛ مختار نیست که هر طور خواست، باشد؛ چنین نیست. باید در اطاعت و بندگی باشد و آن‏طوری که می‏خواهند باید باشد.

از این جهت نسبت به طبعش، نسبت به شهواتش، نسبت به خواسته‏های نفسانیش مرتب در تعب و در زحمت است. خودش در زحمت است اما جامعه از او راحتند، آسیبش به جامعه نمی‏رسد و به جامعه صدمه نمی‏زند؛ چون ما بیش از آن مقداری که برای خودمان هستیم، برای جامعه هستیم. جامعه حال یا جامعه کوچک باشد مثل خانواده و محیط‏های معاشرتی و یا به‌طور کلی جامعه بشری. پس جامعه از او راحت خواهند بود اما خودش در تعب است. معلوم است؛ نوع گرفتاری‌هایی که می‏بینید مردم به آنها گرفتار می‏شوند، به‌واسطه همین است که به آداب دین مؤدب

«* نماز جلد 3 صفحه 46 *»

نیستند، به آداب انسانی مؤدب نیستند. خودشان در فشار و جامعه هم در فشار و زحمت و گرفتاری. همه اینها از این امر سرچشمه می‏گیرد.

پس اینها آثار همین نیت صادقه است و مطابق فرمایش امام؟ع؟، نیت صادقه اولین قدمی است که انسان برای تخلیص عبادات باید آن را تحصیل کند که وقتی این نیت صادقه را تحصیل کرد می‏تواند مفترضات و سنن را از آفاتشان حفظ کند و در این صورت است که عبادات به امنیت و سالم‏بودن و خالص‏بودن از آفات و دوام پیداکردن نزدیک‏تر خواهند بود و وقتی که این امنیت پیش آمد، سَلِمَ لک فرضُک و سُنّتُک آن‌وقت فرائض سالم می‏ماند و سنت‌ها سالم می‏ماند. وقتی نمازهای واجب و نمازهای نافله سالم ماند، فانت انت اینجا جایی است که انسان می‏تواند دیگر احساس کند که ترقی کرده، برای خودش قدمی برداشته و توانسته به مقام بندگی نائل شود. فانت انت تو بنده هستی و می‏توانی معنی بندگی را درک کنی و لذت عبادت را بچشی؛ عبودیت در اینجا برای تو لذت‌بخش خواهد بود.

بعد می‏فرمایند: و احذَر اَن‌تَطَأَ بِساطَ مَلِکِک الّا بالذُّلِّ و الافتقارِ و الخشیة و التعظیم اینجا جایی است که دیگر غرور و عُجب پیدا نکنی. بعد از تحصیل این نیت صادقه و این سلامتی عبادات از این آفت‌ها، این ترقی را از خودت مدان؛ نکند با این حالت بخواهی در بساط پادشاه و مالک خودت وارد شوی؛ حال با غرور، با عُجب و اینکه مثلاً چیزی داری، ثروتی تحصیل کرده‏ای و به هرحال سرمایه‏ای داری. مبادا اینها را از خودت بدانی؛ بلکه در کمال این ترقی، قدم بگذار اما با ذلت و افتقار و احساس بی‌چیزی. یعنی بدان که اگر برایت چیزی هست، از خدا است.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 47 *»

 

مجلس 4

 

(سه‏شنبه 4 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  26/11/72)

t  حضرات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ مظاهر انوار عظمت و جلالت خدا هستند

t  خضوع ملائکه

t  برای ملائکه تکامل نیست

t  خضوع معصومان ما؟عهم؟ و انبیاء و اوصیاء

t  عبادات ناقصان

t  نمونه‏ای از عُجب

t  عبادات مخالفان

t  قاعده کلّی درباره نتیجه خضوع

t  خضوع موسی بن عمران

t  خضوع کوه طور

t  کارهای خدا به‌واسطه اقتضاءات خلق است

t  امام عصر؟عج؟ عبد حقیقی خدا است

«* نماز جلد 3 صفحه 48 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

تصحیح و تنقیح در مورد نمازهای واجب و نافله‏های یومیه ــ  که اینها برای جمیع فرائض و سنن، اصل شناخته شدند ــ  به این شد که حضرت صادق؟ع؟  فرمودند: داوِم علی تخلیص المفترضات و السنن. و معلوم شد که خالص‌کردن نمازهای واجب و نافله‏ها از آفات، برای این است که اگر این فریضه‏ها و این سنت‌ها برای انسان سالم بماند، تمام فرائض و سنن هم به‌برکت اینها سالم است و قبول است؛ به جهت اینکه فرمودند اینها نسبت به سایر اعمال و طاعات اصلند.

به این عبارت رسیدیم که امام؟ع؟ فرمودند: و احذَر اَن‌تَطَأَ بِساطَ مَلِکِک الّا بالذُّلّ و الافتقار و الخشیة و التعظیم حذر کن، بپرهیز از اینکه در بساط پادشاه خود یا مالک خود قدم بگذاری مگر با حالت ذلت و مسکنت و حالت افتقار و فقر و ترس از خداوند و تعظیم مقام خداوندی.

در تحصیل این مقام شرط است که انسان متوجه انوار عظمت و انوار جلالت و قدرت پروردگار باشد که البته به‌برکت فرمایشات بزرگان+ برای ما معلوم است که خداوند برای این انوار خود مقاماتی قرار داده و در آنها به این انوار ظاهر شده که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشند البته با توجه به مقام نورانیت ایشان، که آن مقام نورانیت تفاوت نمی‏کند که ما ایشان را ببینیم یا نبینیم، حدود و خصوصیات خلقت ظاهری ایشان را بدانیم یا ندانیم، شهود بکنیم یا نکنیم. آن مقامات نورانیت که اصل مقصد است و تمام این فرمایشات به آن مقامات مربوط است، آنها برای ایشان در همه حال ثابت

«* نماز جلد 3 صفحه 49 *»

است چه غایب باشند یا ظاهر باشند. سن مطهرشان، خصوصیات ظاهرشان، قد و قامتشان، اینها هیچ تفاوت نمی‏کند؛ به این معنی که در توجه به ایشان، حتماً شناخت ظاهری و دیدن ظاهری ایشان لازم باشد. نه، لزومی ندارد؛ این خصوصیات ظاهر ملاک نیست و چه‌بسا به‌حسب ظاهر با يکدیگر تفاوت‌های زیادی داشته باشند.

مثل اینکه حضرت باقر صلوات‌اللّه‌علیه بسیار سَمین بودند([38]) و به قول عرب‌ها «متین» بودند. چون عرب‌ها چاق را متین می‏گویند یعنی متن‏دار و پرقطر.  و حضرت زین‏العابدین صلوات‌اللّه‌علیه بسیار نحیف بودند، خیلی ضعیف بودند.([39]) کاملاً خلاف هم. رسول‌خدا صلوات اللّه و سلامه علیه و آله شکم مبارکشان فرورفته بود به‌طوری که احساس می‏شد گویا به پشتشان چسبیده است.([40]) اما امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به‌عکس بودند و شکم مبارکشان از سینه جلوتر بود و آن حضرت را «بطین» می‏گفتند.([41]) با اینکه آن بزرگوار خوراکی نداشتند. معلوم بود این از جهت خوراک نبود که چون زیاد می‏خوردند بطین باشند. خوراکشان که معلوم است چه بود و چقدر بود. به خوراک احتیاج نداشتند که از بابت خوراک‌خوردن این حالات برایشان باشد.

همچنین امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه «اَنزَع» یعنی اَصلَع بودند. رسول‌خدا؟ص؟ موهای مبارک سرشان وافِر بود([42]) یعنی پر بود؛ تمام قسمت‌های سر پر مو و مویشان هم خیلی وفور داشت که به‌اصطلاح می‏گوییم خیلی پرپشت بود؛ اما حضرت امیر؟ع؟  اصلع بودند.

این خصوصیات و این اختلافات به‌حسب ظاهر بوده و به‌حسب تعینات مقام کلی که داشتند، این خصوصیات لازم هم بوده است. این مقامات کلیه اقتضاء

«* نماز جلد 3 صفحه 50 *»

می‏کرده که ظاهر ایشان مبیِّن آن مقاماتی باشد که به آن مقامات و تعینات ظاهر شده‏اند، همان‏طور که اسامی مبارکه ایشان گویای مقامات و شئوناتشان است. خصوصیات زندگانیشان، در چه زمانی ولادت پیدا کنند، در چه زمانی از دنیا بروند، نحوه رفتنشان از دنیا چگونه باشد، حتی ازدواجشان، تمام این امور درباره این بزرگواران کلیت داشته است و این ظواهر خلقتشان هم این‌چنین است.

پس در مورد توجه به ایشان و شناخت مقامات نورانی ایشان، ظاهرشان ملاک نبود و این خصوصیات در مقامات نورانیت ایشان هیچ دخالتی نداشت مگر اینکه علائم و نشانه‏هایی بود که به شئوناتشان مربوط می‏شد.

پس در حالی که انسان در مقام تخلیص عبادات برآمده، باید به سلطنت و عظمت و قدرت پروردگار توجه داشته باشد که در این بزرگواران ظاهر شده است و ایشانند آن سطوت و عظمت و قدرت خداوند که خدا به ایشان خود را به این شئونات و مقامات شناسانیده است و البته هرکس شناخت، خواه‌نخواه برای او خوف و خشیت و این حالات دست خواهد داد. اللّهم مَن ذا یَعرِفُ قَدرَک فلا یَخافُک؟! کیست که به قدرت پروردگار علم پیدا کند و قدرت او را بشناسد و بداند و نترسد؟! و مَن ذا یَعلَمُ ما انت فلا یَهابُک؟!([43])  کیست که بداند تو در مقام سطوت و جلالت و عظمتْ کیستی و هیبت تو در دل او نباشد و برای او ترس از مقام قدرت تو نباشد؟!

ملائکه به جهت اینکه در آنها جنبه اختیار ضعیف است و خداوند به این‏طور به انوار عظمت و قدرت و هیبت و سلطنت خود برای آنها ظاهر شده، آنها مثل شهوات، تمایلات و نفسانیات ما مانعی ندارند که جلو دیدن این انوار را بگیرد؛ آنها انوار سطوت و قدرت و عظمت خدا را مشاهده و شهود می‏کنند. از این جهت روایات زیادی درباره خضوع و خشوع ملائکه در برابر هیبت الهی و عظمت الهی داریم که ملائکه به‌حسب ظهور همین قدرت، حالاتی دارند و به‌مقدار تجلی همین عظمت،

«* نماز جلد 3 صفحه 51 *»

حالات آنها متفاوت شده. این حالات را ائمه؟عهم؟ در روایات ذکر فرموده‏اند.

بعضی از ملائکه آن‏چنان هیبت بر آنها مستولی است که به تعبیری که از عالم ما می‏شود آورد و در عالم ما مناسبت دارد، اینها همیشه چشمشان پایین است و از وقتی که آفریده شده‏اند چشم بلند نکرده‏اند و به‌طرف بالا چشم ندوخته‏اند. همیشه از هیبت، چشمشان فرو افتاده است و معلوم است که وقتی انسان حیائش شدید و حُجبش زیاد باشد، این شخص همیشه چشمش پایین است، چشمش را بلند نمی‏کند، به‌طرف بالا نمی‏آورد، بالا را نگاه نمی‏کند. حال گاهی این ملائکه را برای ما این‏طور توصیف فرموده‏اند که از شدت هیبت و ترس از جلالت پروردگار، اینها چشمشان همیشه فروافتاده است و به‌طرف بالا چشم بلند نمی‏کنند. بعضی از ملائکه را می‏فرمایند که اینها از شدت خضوع و خشوع، همیشه در سجده هستند که هیچ‏گاه از سجده سر بلند نمی‏کنند. بعضی از ملائکه در حال رکوعند که نه سجود می‏کنند و نه قیامی دارند. بعضی از ملائکه در حال قیامند که هیچ‏گاه رکوع و سجودی ندارند و حالت هیبت، آنها را به همان حال نگه داشته است که عرفاء از این حالات به «هَیَمان» تعبیر می‏آورند که ملائکه در یک‌چنین حالاتی هستند و یک‌وقتی این بحث را داشتیم. در مباحثی که برای کتاب مبارک «شرح‏الزیاره» به‌عنوان مقدمات و پیشگفتار داشتیم، آنجا به این مطلب اشاره شد.

این حالاتی که در روایات و در فرمایشات رسیده و مخصوصاً امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در شرح حال ملائکه و خصوصیات ایشان بیان فرموده‏اند که این حالات برای ملائکه هست،([44]) اینها نیست مگر به مقدار ظهور انوار سطوت و انوار عظمت خداوند برای ایشان؛ و چون ملائکه مثل ما گرفتار هویٰ و هوس و شهوات و تمایلات نیستند، همیشه این انوار برایشان ظاهر است. به همان مقدار که برایشان ظاهر است، همیشه ظاهر است.

«* نماز جلد 3 صفحه 52 *»

ظاهراً هم بیش از این برایشان ترقی نیست. چون وجودشان خیلی محدود است و در آنها اختیار خیلی ضعیف است، از این جهت تغییر چندانی برایشان نیست مگر به‌حسب همان طریق استکمال کونیه که خواه‌نخواه همان افاضات دائمه است که خلق به‌برکت این افاضات رو به ترقیات ذاتیه هستند که از آن به «حرکت جوهریه» تعبیر آورده می‏شود بنا بر قول صحیحی که مشایخ عظام+ دارند که همان استکمال در مراتب ذاتی باشد باز هم به استمداد خلق و امداد الهی؛ نه آن‏طوری که «ملاصدرا» حرکت جوهریه را تفسیر و توجیه می‏کند به اینکه ترقی از مراتب ذاتیه بیشتر شود و شی‏ء در نوع و حقیقت خود به امر دیگری و شی‏ء دیگری و حقیقت دیگری مبدل شود. آن‏طوری که او و طرفدارانش در مورد حرکت جوهریه می‏گویند، استکمالی را در نظر می‏گیرند که تبدل حقیقت است؛ مثل نفس که براساس همین حرکت جوهریه درباره آن می‏گویند: «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» است. نه، این چنین نیست. بلکه مراد از ترقیات ذاتیه و یا حرکت جوهریه براساس مبانی صحیحی می‏باشد که شیخ مرحوم/ بیان فرمودند و سایر مشایخ+ شرح کردند.

پس اگر انوار سطوت و جلالت و عظمت ظاهر شد، خواه‌نخواه خوف و خشیت زیاد می‏شود. در مورد ملائکه به این شکل است که اجمالاً عرض شد. و ما می‏بینیم خداوند به این انوار خود در قلوب اولیائش ظاهر شده است. ابتداءً برای محمد و آل‌محمد؟عهم؟، سپس برای انبیاء؟عهم؟ و بعد برای اوصیاء و صاحبان مقام کمال، خداوند به این انوار خود ظاهر شده است و به‌واسطه ظهور همین انوار است که این بزرگواران در مقامات خودشان در مقام خضوع و خشوع برآمده‏اند و به درگاه خداوند اظهار خضوع و خشوع دارند.

عبادت رسول‌الله؟ص؟ و اینکه آن بزرگوار در عمل به این قاعده و دستور چگونه بودند معلوم است؛ و احذَر اَن‌تَطأ بساط مَلِکک الّا بالذّلّ و الافتقار و الخشیة و التّعظیم. آیا بنده‏ای مثل عبادت رسول‌خدا؟ص؟ عبادت کرده است؟ یا بگوییم آیا اگر جمیع

«* نماز جلد 3 صفحه 53 *»

بندگان از اولین و آخرین در تمام طول مدت خلقت عبادت کنند، عبادتشان به یک‌لحظه عبادت رسول‌الله می‏رسد؟ آن بزرگوار چه خشیتی، چه احساس ذلت و مسکنت و افتقاری در دربار خدا و درگاه خدا داشتند! نمونه‏هایی رسیده و خود قرآن هم به این مطلب تصریح فرموده که شدت خضوع و خشوع حضرت چقدر بوده است که آن‏قدر روی انگشتان پا به عبادت ایستادند که پاهای مبارک حضرت ورم کرد. آن بزرگوار آن‏چنان مشقت در عبادت را بر خود هموار فرموده بود که به‌تعبیر خودمان گویا خداوند دلش به حال رسول‌خدا؟ص؟ سوخت و این آیه را نازل فرمود: بسم اللّه الرحمن الرحیم، طه؟ص؟ ماانزلنا علیک القرآن لتَشقیٰ([45]) ما این قرآن را که بر تو فرستادیم، به این منظور نبود که تو خودت را به این‌همه مشقت بیندازی. گویا خداوند بیش از این راضی نشد که پیغمبر این‌قدر صدمه ببینند و این‌قدر در عبادت مشقت ببینند؛ تمام پاهای مبارکشان ورم کرده بود! دستور داده شد که طبق این آیه شریفه قدری تعدیل بفرمایند. همچنین عبادات امیرالمؤمنین صلوات‏اللّه‏علیه هم که معلوم است.

حضرت سجاد؟ع؟ بعد از حادثه کربلا به عبادت مشغول بودند و کارشان عبادت و گریه‏کردن بود به‏طوری که خود خاندان رسالت و باقیماندگان از ذراری امیرالمؤمنین؟ع؟ و فاطمه زهرا؟سها؟ دلشان بر حضرت سوخت و می‏دیدند که گویا حضرت از شدت عبادت مُشرف بر فوتند. فاطمه دختر امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه آمدند پیش جابر که شما از صحابه رسول‌خدا؟ص؟ هستید. یادگار رسول‌خدا در میان ما، حضرت سجاد هستند اما آن‏چنان عبادت حضرت شدید است که ما بر جان آن بزرگوار می‏ترسیم، شما بیا و از حضرت بخواه که قدری ملاحظه جان خود را بفرمایند؛ چون هم امام؟ع؟ به جابر توجهی داشتند و هم جابر حرمتی داشت و هم به‌واسطه صحابه رسول‌الله؟ص؟ بودن بر این بزرگواران حقی داشت و به‌علاوه اهل محبت و مودت بود. جابر وقتی خدمت حضرت شرفیاب شد، نشست و مطلب را عرض کرد. در

«* نماز جلد 3 صفحه 54 *»

پاسخ، حضرت از عبادات رسول‌الله؟ص؟ برای او گفتند و فرمودند من تا زنده باشم از رسول‌الله؟ص؟ و امیرالمؤمنین؟ع؟ پیروی خواهم کرد.

روزی هم حضرت باقر؟ع؟ بر حالت آن بزرگوار گریان شدند. حضرت به امام باقر؟ع؟ دستور فرمودند که آن کتاب را بیاور. کتابی بود در شرح عبادات امیرالمؤمنین؛ حال به بیان کی بوده؟ چه‌کسی املاء کرده؟ چه‌کسی نوشته بوده؟ برای ما معلوم نیست. همین اندازه فرمودند کتاب را بیاور و از عبادات امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه خواندند و حضرت باقر؟ع؟ گوش می‏کردند. امام سجاد مقدار کمی از عبادات امیرالمؤمنین را خواندند؛ سپس بسیار ناراحت شدند و فرمودند: مَن یَقویٰ علی عبادة علی بنِ ابی‏طالب؟ع؟؟‍! چه‌کسی بر انجام عبادت آن بزرگوار توانایی دارد؟! کیست که بتواند عبادتی مثل عبادت علی؟ع؟ داشته باشد؟!([46]) حضرت سجاد با آن حال و با آن وضع این‏طور فرمودند و به جابر فهماندند که من در مقابل عبادت رسول‌اللّه؟ص؟ و امیرالمؤمنین؟ع؟ کاری نکرده‏ام.

آن عبادت‌ها با آن وضعی که داشتند، آن خشوع‌ها، آن از حال رفتن‏ها و از هوش رفتن‏ها و روی زمین افتادن‏ها نیست مگر برای ظهور انوار عظمت الهی که همان حقائق مقدسه خودشان بود که برای ایشان جلوه‏گر می‏شد. همچنین انبیاء؟عهم؟ در مقام خودشان چه عبادت‌ها داشتند، چه خضوع‌ها و خشوع‌ها به درگاه خدا اظهار می‏کردند، در راه بندگی چه زحمت‌ها متحمل می‏شدند و چه مشقت‌ها می‏کشیدند! بعد از ایشان هم نوبت اوصیاء و اولیاء است.

آن‌وقت در یک‌چنین دستگاهی با این عظمت و جلالت و با یک‌چنین عبادت‌کنندگانی با چنین عبادت‌هایی، واقعاً چقدر جای شرم است که خدای نکرده از میان ما ناقصین بدبخت بیچاره مسکین، به دو رکعت نماز یا به یک‌روز روزه و یا یک‌ حج کسی عُجب کند و فخر کند و مباهات نماید و بخواهد برای خدا ناز

«* نماز جلد 3 صفحه 55 *»

داشته باشد و به این عبادات سر و پا شکسته برای اولیاء خدا کرشمه داشته باشد! که اصلاً به اینها عبادت نمی‏شود گفت! کجای اینها عبادت است؟!

خدا گواه است ما یک ‌صورت ناقصی را انجام می‏دهیم؛ اولاً چطور می‏توانیم اسم این را عبادت بگذاریم و بعد هم به اینها عجب کنیم و در میان بندگان خدا و در میان دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟  فخر  بفروشیم و سرمایه عزتی برای خود حساب کنیم، سرمایه کرامت برای خود حساب کنیم، انتظار داشته باشیم که به‌واسطه همین امور دیگران نزد ما خاضع و خاشع و متواضع باشند و ما را این‏طور حساب کنند که از بندگان مقرب هستیم! چرا ما را احترام نمی‏کنند؟! چرا آن‏طور که ما می‏خواهیم با ما رفتار نمی‏کنند؟! مرتب این‏طور حالات ــ  خدای نکرده ــ  برای ما پیدا شود.

نقلی قبلاً در جایی دیده‏ام، درست است یا درست نیست و از کیست نمی‏دانم؛ حال به ذهنم خورد می‏گویم: یکی از انبیاء یا از اولیاء و یا از عبّاد، چون در میان بنی‌اسرائیل عبّاد خیلی بودند و این رسم بود، دأب بود که خودشان را به‌طور کلی برای عبادت فارغ می‏کردند و نامشان عابد می‏شد و این خصوصیت را پیدا می‏کردند؛ حال یا در مَغاره‏ها (غارهای کوه‌ها) زندگی می‏کردند یا کنار جنگل‌ها یا کنار شهرهای دوردست و خارج از شهرها، به هرحال در جاهایی که برای عبادت مناسب می‏دیدند و خلوت بود، فقط به عبادت می‏پرداختند. ظاهراً یکی از اینها بوده نه از انبیاء، و عبادت می‏کرده و از حالات خودش خیلی اظهار خوشحالی و رضایت می‏کرده که خوب حالی است که من دارم! این انزواء، این خلوت و فقط عبادت و بندگی، حالِ بسیار خوبی است که خدا به من داده است!

آن‌وقت خداوند می‏خواهد تفضل کند و نجاتش بدهد. شاید حُسن حالی در او بوده؛ و خدا کند انسان هرچه هم بد باشد و بد شود، ولی در آن گوشه‏های وجودش یک حُسنی، صلاحی، خیری باشد که بالاخره رهایش نکنند و برای همان خوبی‌هایی که در یک‌گوشه وجودش هست نگهش دارند. این خیلی خوب است. از این جهت باید

«* نماز جلد 3 صفحه 56 *»

همت داشته باشیم که لااقل سابقه‏های خیری برای خود درست کنیم؛ گاه‏گاهی در موارد و جاهای خودش حسن نیتی به‌کار ببریم، خلوصی به‌کار ببریم و فقط خدا و رضای خدا را در نظر بگیریم. در گوشه‏های زندگی پیش می‏آید که یک‌چنین ذخیره‏هایی جابه‌جا قرار بدهیم که اگر یک‌وقتی کارمان خیلی سخت شد و از چشم خدا افتادیم، آن گوشه‏ها، آن ذخیره‏ها و آن گنجینه‏ها کار خودش را بکند. از کسانی نباشیم که مَن لم‌تَسبِق له العنایةُ منک.([47]) این‏طور نباشیم که اصلاً هیچ سابقه خیری در ما نباشد که وقتی اولیاء خدا بر ما مشرف شوند بگویند این شخص در هیچ‌جای وجودش خیری دیده نمی‏شود که در گوشه‏ای از زندگیش، به‌طرف ما قدمی برداشته باشد و یا برای ما بوده باشد. بلکه سعی کنیم که وقتی به ما نگاه کنند، این سوابق حداقل یکی‌دوتایی باشد که ان‏شاءاللّه دستمان را بگیرند.

حال این شخص همین‌طور بوده؛ حتماً برایش جاها و قسمت‌هایی بوده که خداوند به‌سبب آنها خواسته از این حال عُجب و رضایتِ از خود و خشنودی از خود و به‌چشم‌آمدن این حالات، او را نجات بدهد. خداوند خزائنش را به‌روی چشم او باز می‏کند تا مقداری که می‏توانسته ببیند که ببین ما چقدر اعمال مقبوله داریم! ببین ما چقدر طاعات مقبوله داریم که از اولیائمان قبول کرده‏ایم و در این خزائن برای آنها ذخیره می‏کنیم. ببین اصلاً ما به عبادت تو احتیاج داریم؟! حال اگر ما عبادت هم بخواهیم، نوکری و خدمت هم بخواهیم، ببین، نگاه کن، خودت ببین.

این بیچاره وقتی به این خزائن نگاه کرد و آن اعمال مقبوله را با آن نورانیت و جلالت مشاهده کرد، شرمنده شد و سرش را پایین انداخت؛ فهمید که عباداتش اگر به درگاه پروردگار قبول نشود ارزشی ندارد و خود اینها اصلاً قابل سنجش نیست. آنگاه خداوند اعمال خودش را نشانش داد که «هباء منثور» است؛ چون خالص نیست، همراه با عُجب است، همراه با رضایت و خشنودی از خود است، خودخواهی است،

«* نماز جلد 3 صفحه 57 *»

نفس راضی است، اصلاً نفسانی است و پوچ پوچ است.

امام صادق؟ع؟ درباره کسانی که تابع ولایت اولیاء نیستند و براساس ولایت عمل نمی‏کنند می‏فرمایند روز قیامت اعمال اینها را می‏آورند. ابتداءً که در صحرای محشر این اعمال را می‏آورند، لاَشدُّ بَیاضاً من القُباطی([48]) یعنی همه اینها را فرض کنید که مثل یک ‌گلوله بزرگ پنبه، سفیدِ سفید است. یک ‌نماز، یک ‌روزه و همین‏طور، همه سفید که کنایه از این است که شخص آن‏قدر از عبادت خودش خوشش می‏آمده که کاملاً سفید یعنی نورانی، خوب و تمیز است مثل قُباطی یعنی مثل پارچه‏هایی که سفید می‏زند و درخشان است. بعداً خداوند حقیقت اینها را به آنها نشان می‏دهد و یک‌باره همه اعمال را می‏بینند که مثل این ذرات پراکنده از هم متلاشی شد، هیچ و پوچ، منتشر در هوا. می‏فرماید: فجعلناه هباءً منثوراً.([49]) همین‌طور پراکنده و بی‏ارزش. آن مخّ و حقیقتش را برای آنها آشکار می‏کنند.

حال این بیچاره هم وقتی اعمالش را دید که به این شکل است، هیچ و پوچ و توخالی است، خیلی شرمنده شد و توبه کرد. به او خطاب شد که این توبه و ندامت تو و این شرمندگی تو از اعمالت، نزد ما ارزشش خیلی بالاتر است و اصلاً این برای ما ارزش دارد نه آن کارهایی که تا به حال فکر می‏کردی عبادت ما است. آن اِرضاء نفس و خواسته خودت بود، نفست از آن خوشحال بود. همین شرمندگی تو از اعمالت برای ما و به درگاه ما ارزشش خیلی بالاتر است.([50])

«* نماز جلد 3 صفحه 58 *»

پس قدم‌گذاردن در بساط پادشاه و مالک حقیقی یعنی خدای متعال باید با ذلت و احساس افتقار و خشیت و تعظیم همراه باشد. از مجموعه آیات و روایات برمی‏آید که تمام مقامات معنوی و تقرباتی که برای بنده حاصل می‏شود، به ذلت و انکسار آن بنده بستگی کامل دارد که اگر حالت ذلت در درگاه خدا و انکسار و احساس افتقار در برابر عظمت خدا نباشد، هیچ مقام و تقرب و معنویتی برای بنده حاصل نخواهد شد. خداوند چنین تقربی را از محالات در حکمت خود قرار داده است.

این فرمایش به تعابیر مختلف رسیده که مشهورترین تعابیر همین است که در روایات می‏فرمایند: مَن تواضعَ للّه رفعه اللّه([51]) کسی که برای خدا تواضع و خضوع داشته باشد، خداوند او را رفعت می‏دهد. این فرمایش، یک ‌قاعده کلیه است. در مقابل، کبر است که باعث خواری و سقوط از مقامات معنویه است.

درباره این مطلب خیلی فرمایشات داریم. می‏فرمایند موسی؟ع؟ که به رسالت مبعوث شد، خداوند به او فرمود ای موسی می‏دانی برای چه من تو را به رسالت مبعوث کردم؟ عرض کرد نه نمی‏دانم. خداوند فرمود به‌علت خضوع و خشوعی که به درگاه ما داشتی. از جمله خضوع این بزرگوار به درگاه پروردگار، «تَعفیر جَبین» بود که آن حضرت پیشانیش را زیاد بر خاک می‏گذاشت؛ پیشانیش را مخصوصاً دو طرف پیشانی را بر خاک می‏گذاشت.([52]) البته به‌طور ظاهر نوعاً همه این کار را انجام می‏دهند ولی این خضوع همراه بود با همان ذلت و افتقار و مسکنت واقعی و حقیقی که در آن بزرگوار بود به‌واسطه تجلی انوار عظمت خدا که در دل مقدسش افتاده بود.

این نقل هم رسیده که قبل از آمدن موسی؟ع؟، خداوند به یکی از انبیاء گزارش می‏داد که من رسولی را خواهم فرستاد که او موسی پسر عمران است. خداوند برای آن پیغمبر خصوصیات موسی را بیان می‏فرمود. از جمله اینکه من او را به مقام

«* نماز جلد 3 صفحه 59 *»

«کلیم‏اللّهی» برمی‏گزینم؛ یعنی بدون حجاب و بدون واسطه، خودم با او سخن می‏گویم که موسی را به این اعتبار «کلیم‌اللّه» گفتند.([53]) از جمله فرمود این سخن‌گفتن من با او در کوهی است و در آن کوه این مکالمه انجام می‏شود و هیچ‏یک از انبیاء تا زمان او، به این شرافتْ مشرّف نشده‏اند و من هیچ پیغمبری را به این کرامت تکریم نکرده‏ام که خودم با او بدون واسطه سخن بگویم. که البته به برکت فرمایشات بزرگان دین+ می‏دانیم مراد این نیست که ذات مقدس خداوند سخن گفته باشد؛ بلکه ایجاد سخن می‏فرماید بدون واسطه، یعنی دیگر جبرئیل و سایر ملائکه در کار نبودند.

سایر انبیاء، مَلَک به آنها وحی را می‏رساند؛ حال یا در دلشان القاء می‏شد یا همانند صدای زنجیری بود مثل اینکه یک‌زنجیر را در طشت بیندازند؛ کوَقْع السِّلسلة علی الطَّست([54]) که در احادیث رسیده است. بعضی از وحی‌ها به انبیاء به این شکل بود که در گوششان صدایی پیدا می‏شد و این صدا مثل واقع‌شدن و قرارگرفتن زنجیر درون طشت بود که صدایی می‏پیچد. مخصوصاً اگر آن طشت مسی و یا برنجی باشد و یک‌دفعه زنجیری را در آن بیندازند، یک‌دفعه صدا می‏کند و با طنین است. در روایات معصومین؟عهم؟ یک‌چنین تشبیهاتی برای وحی‏ها رسیده است.

اما مقام موسی را خداوند فرمود که مقام کلیم‌اللّهی است و من خودم بدون هیچ‏گونه واسطه‏ای با او سخن می‏گویم و این سخن‌گفتن روی کوهی خواهد بود.

این خطاب را که خداوند به آن نبی فرمود، تمام کوه‌های عالم این خطاب را شنیدند و همه آنها پیش خودشان این‏طور حساب کردند که آن کوه من هستم. هر کسی از خودش راضی بود و هرکدام می‏گفتند آن کوه، من باید باشم؛ چون به خودم که نگاه می‏کنم می‏بینم این قابلیت را دارم. مگر کوه چیست؟! من هم کوه هستم. تمام کوه‌ها این احتمال را دادند و خودشان را برای این موقعیت لایق و قابل دیدند.

«* نماز جلد 3 صفحه 60 *»

اما کوه «طور» از جهت اینکه کوهی بود که به‌حسب ظاهر حقیر و کوچک بود، خود را هیچ لایق آن عنایت ندید. همچنان‌که کوه «اُحُد» هم که انتخاب شده برای تشبیهات و مثال‏هایی که ائمه؟عهم؟ می‏فرمایند، از همین جهت است. خداوند روزی کند که شهداء احد و مخصوصاً حضرت حمزه سید شهداء احد و آن مشاهد مشرّفه را در کنار آن کوه زیارت کنیم. وقتی انسان آنجا می‏ایستد، از این فرمایشات یادش می‏آید. عجیب است! بالنسبه به کوه‌های سنگی درشت بلند و عجیب و غریب مثل کوه‌های اخلمد و کوه‌های بلندتر در جاهای دیگر، این کوه خیلی کوچک است. کوه اُحُد از بس کوچک است، طوری است که اصلاً نمی‏توان به آن کوه گفت؛ یک‌تپه است. اما ائمه ما؟عهم؟ هرگاه خواسته‏اند به عظمت و بزرگی چیزی مثل بزنند فرموده‏اند: کجبل اُحُد.([55]) این کوه که به‌حسب ظاهر کوچک است! مگر این کوه چقدر است که ائمه نوعاً به جبل احد تشبیه می‏فرمایند؟! مگر در عالم کوه کم است؟! در عالم، کوه بزرگ و بلند بسیار است. حتماً از تواضع این کوه است؛ چون این کوه واقعاً از نظر وضع باطنی، موقعیتی دارد.

حال کوه طور هم دید همه کوه‌ها این عرض اندام را دارند و همه‏شان به خود می‏بالند و خودشان را برای این مقام قابل می‏دانند. این کوه که به خودش نگاه کرد، گفت من که قابل این مقام نیستم، چرا بی‌جهت درباره آن فکر کنم؟! از بس احساس حقارت کرد و احساس خواری نمود که من کجا و مکالمه خدا با آن پیغمبری که خدا می‏گوید بعد از این می‏آید که از اولوا العزم است و این موقعیت را دارد کجا؟! خدا که از حال بندگانش آگاه است؛ تا این حالت برای کوه طور دست داد، خداوند او را برای موسی؟ع؟ انتخاب فرمود.([56]) چون می‏دانیم کارهای خدا که مثل کارهای بندگان نیست؛ همه حساب‌شده است. و کوه طور برای مناجات موسی انتخاب شد

«* نماز جلد 3 صفحه 61 *»

همچنان‌که کوه «ساعیر» برای مناجات عیسی؟ع؟ انتخاب شد و کوه «فاران» برای مناجات رسول‌الله؟ص؟ و تجلی خدا برای این بزرگوار برگزیده شد.([57])

اینها معلوم است که حسابی در کار است و بی‏جهت نیست. کارهای الهی سبب می‏خواهد و همه مطابق اقتضاءات و خواهش خود خلق است و اسبابی است که در خود خلق فراهم می‏شود نه اینکه اقتضاء از ناحیه حق متعال باشد. خداوند منزه است از اینکه اقتضائی در او باشد و همین‌طوری، روی خواست ذاتی، کوه طور را برای این مقصد انتخاب کند. نه، این‌چنین نیست. خدا منزه است از اقتضاء و خواهش و خواسته‏ها؛ بدون سبب و اقتضاء خلقی کاری نمی‏کند. پس سببی در خلق پیدا می‏شود، اقتضائی در خلق پیدا می‏شود، آنگاه این انتخابات و این عنایات دست می‏دهد. گزینش الهی در هر امری و در هر وضعی براساس همین اقتضاءات خلقی است. به‌اصطلاح، گُتْره و گزاف و همین‌طوری نیست. اقتضائی هم که در ذات مقدسش نیست. پس خواه‌نخواه برگشت امور به این است که اقتضاءات در خلق باشد.

حال وقتی‌که می‏بینیم امر این‌چنین است و باور داشتیم که چنین است، آن‌گاه ما تا اسباب را فراهم نکنیم، اقتضاءات را فراهم نکنیم، چه انتظاری داریم؟! چه نورانیتی طلب می‏کنیم؟! چه تقربی می‏طلبیم؟! باید این نکته را استشعار و درک کنیم و سعی کنیم در تحصیل روح ذلت، روح انکسار، روح خواری و واقعاً شکستگی نفس. نه اینکه به‌ظاهر شخص این حرف‌ها را بزند، اسم تواضع را ببرد و این کارها را داشته باشد، اما قلبش از ذلت و انکسار خبر نشود. باید اصل، باطن باشد، از باطن به ظاهر بیاید. می‏فرمایند اگر کسی تواضع ظاهرش از تواضع باطنش بیشتر باشد ــ  در نماز و یا غیر نماز، ــ  این شخص منافق است، این شخص ریاکار است.([58]) معلوم است باید هر مقدار تواضع که در ظاهر بدن است، از دل سرچشمه بگیرد. اصل، متواضع باشد،

«* نماز جلد 3 صفحه 62 *»

ظاهر هم به‌متابعت دل و باطن، تواضعی و ذلتی داشته باشد؛ و واقعاً این حالت فراهم نمی‏شود مگر به توسل و توجه به وجود مبارک امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه و عجل اللّه فرجه الشریف. انسان هرچه بیشتر متوجه حضرت باشد، حالت خضوع و خشوع و ذلت و انکسارش زیاده می‏شود. چون می‏دانیم که عبد حقیقی، او است و مظهر عبودیت و حقیقت عبودیت، او است. راه نزدیکش وجود مبارک حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه است که می‏بینید تا به حضرت توجه می‏کنید، برایتان خضوع پیدا می‏شود و خشوع فراهم می‏شود؛ علتش این است که آن حضرت اصل عبودیت است.

حال در میان ما، حجت خدا، ولی خدا و امام عصر صلوات‌اللّه‌علیه، می‌دانیم که عبد حقیقی است. امروز در روی زمین، خدا را عبدی به‌حقیقت عبودیت نیست مگر وجود مبارک حضرت مهدی صلوات اللّه و سلامه علیه. پس همین توجه به او و انس با او، بهترین سبب و وسیله برای پیدایش خضوع و خشوع و ذلت در دل ما است. این مطلب قطعی است و در آن هیچ شکی نیست. هرچه این توجه شدیدتر باشد، آن انکسار بیشتر پیدا می‏شود؛ قرار خدا بر این است.

بزرگان ما+ در فرمایشات خود می‏فرمایند تو اگر در تمام عمر به خورشید پشت کرده باشی اما یک‌آنْ به خورشید رو کنی قطعاً روشن می‏شوی.([59]) حال ما همه عمر را به استکبار گذراندیم، به خود آن بزرگوار سوگند اگر یک‌لحظه به آن بزرگوار؟ع؟ توجه کنیم، قطعاً نور توجه و انکسار در همین دل‌های سیاه از معاصی ما منعکس می‏شود از بس آن بزرگوار نورانی و مبارک هستند!

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 63 *»

 

مجلس 5

 

(چهارشنبه 5 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  27/11/72)

 

t  در عبادت باید ظاهر را از ریاء و باطن را از قساوت خالص کرد

t  نماز مناجات با پروردگار است

t  واسطه‏های میان خدا و بندگان

t  اعظم شرک‏های خفی، ریاء است

t  شرم حضور

t  اعتدال در دوستی و دشمنی

t  حرمت محضر

t  عبادت باید آن‏طوری باشد که خدا دستور داده و از ما خواسته است

t  انسان دوست دارد دیگران او را خوب بدانند

t  «یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح»

t  باقی نگه‌داشتن عمل خالص

«* نماز جلد 3 صفحه 64 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

در بحث تصحیح و تنقیح عبادات مخصوصاً نمازهای واجب و نمازهای نافله، سخن به اینجا رسید که امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند: و اَخلِص حرکاتِک من الریاء و سرَّ ک من القَساوة، فان النبی؟ص؟ قال: المصلّی مناجٍ ربَّه. بعد از آن مراتبی که امام؟ع؟ فرمودند و بعد از بیان مراحلی که شخص در مقام تخلیص عبادات طی می‏کند، می‏فرمایند: و اَخلص حرکاتک من الریاء حرکاتت را ــ  که همان افعال ظاهر نماز باشد ــ  از ریاء خالص کن. یعنی در افعال و اذکار نماز سعی کن که اگر در رکوع یا در سجود یا در قیام خضوعی و خشوعی داری، اینها همه از ریاء و نمایاندن به دیگران خالص باشد.

و سرَّک من القساوة باطنت را هم خالص گردان و از قساوت رهایی ببخش. سعی کن در برابر انجام این افعال و این اذکار متأثر شوی. چون اگر ظاهر رکوع کند، سجود کند و اذکار کبریائیت و سبوحیت خدا را اظهار کند مثل گفتن «اللّه‌اکبر» و «سبحان‌اللّه» و همچنین به الوهیت اقرار کند مثل گفتن «لااله‌الّااللّه» ولی این اذکار در باطن تأثیر نگذارد، معلوم می‏شود که دل خیلی قساوت دارد. پس همراه خالص‌کردن حرکات ظاهری از ریاء ــ  حرکات هم شامل افعال است و هم شامل اذکار است؛ چون اذکار حرکت زبان است و کاری است که زبان انجام می‏دهد ــ  همراه تخلیص این افعال و اذکار، باطنت را هم از قساوت خالص گردان. چون مقام نماز مقامی است که اقتضاء می‏کند انسان در مقام خالص‌کردن این امور بربیاید؛ زیرا نماز در واقع یعنی مناجات و راز و نیاز با خدای متعال. رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: المصلی مناجٍ ربه شخص

«* نماز جلد 3 صفحه 65 *»

نمازگزار در مقام مناجات و گفتگوی سرّی با خدای خود برآمده است. مناجات به این معنی نیست که ما نوعاً می‏گوییم که با صدای بلند دعاخواندن یا اشعاری را خواندن مخصوصاً اشعاری که در آنها توجه به عظمت پروردگار و اظهار انابه و ندامت به درگاه خدا باشد؛ صرف این نیست. مناجات یعنی یک پذیرش اختصاصی که خداوند بر بنده خود منت می‏گذارد و او را به درگاه قرب خود می‏پذیرد و خدا برای شنیدن سخن او مهیا می‏شود و او هم باید برای گفتگو با پروردگار خود مهیا گردد.

بنابراین نماز از ابتداء تا انتهاء مناجات با پروردگار است. از همین جهت هم هست که امام؟ع؟ از نظر فتوای ظاهری فرموده‏اند: کلُّ ما ناجیتَ به ربَّک فی الصلوة فلیس بکلام.([60]) یعنی هرچه در نماز با خدای خود مناجات کنی و گفتگو داشته باشی، سخن خارج از نماز نیست؛ یعنی از نماز شمرده می‏شود. به همین علت و همین فرمایش، مرحوم صدوق فتوی داده که در قنوت به زبان فارسی می‏شود دعاء خواند. می‌شود در قنوت دعاء کرد اگرچه فارسی باشد و عربی نباشد به همین استدلال که: کلّ ما ناجیت به ربک فی الصلوة فلیس بکلام هرچه در نماز نجوی داشته باشی، از نماز حساب می‏شود. ایشان قنوت به زبان فارسی را در نمازهای واجب تجویز کرده است. در نمازهای مستحب گویا نوع فقهاء اجازه داده‏اند که شخص در قنوت به زبان فارسی دعاء کند و خواسته و حاجتش را به زبان فارسی بگوید.

مقصود این است که نماز را مناجات با خدای متعال ذکر کرده‏اند به دلیل این فرمایش حضرت رسول؟ص؟ : المصلی مناجٍ ربه. دقت در خود کلمه مناجات و گفتگوهای سرّی و ــ  به‌اصطلاح ــ  خودمانی، نشان این است که در نماز یک ‌اختصاصی است که در سایر عبادات آن اختصاص نیست. در نماز است که بنده به این توفیق موفق می‏شود که از ابتداء تا انتهاء در مناجات و گفتگوی با حق متعال است آن هم گفتگوی سرّی و خیلی خودمانی، آن‏چنان خودمانی که گویا پرده‏ها و

«* نماز جلد 3 صفحه 66 *»

حجاب‌هایی که میان بنده و خدای او مانع بوده برطرف شده است!

حتی در مناجات این مطلب وجود دارد که حاجب و دربانی هم در میان نیست؛ حتی واسطه هم در میان نیست! با اینکه ما می‏دانیم که نمی‏شود این وسائط برطرف شود. بین ما و بین حق متعال وسائط هست؛ این وسائط از جهتی مانعند و حاجبند ــ  به‌معنای مانع ــ  و از جهتی مانع نیستند. از جهت اینکه به‌حسب سیر طولی، محال است که ما بدون این وسائط بتوانیم به خدای خود عرض حاجت کنیم و محال است که از طرف خدا رحمت و عنایتی بدون وساطت اینها شامل حال ما شود، چون از نظر حکمت الهی و قرار و سنت آفرینش محال است، پس مانع هستند و نمی‏گذارند که ما بدون وساطت اینها و وجود اینها به یک‌چنین امری نائل گردیم، به این معنی که نشدنی است.

از طرفی خودنما نیستند، مانع به آن معنی نخواهند بود. بلکه خدانما هستند که به هر کدامشان در هر مرتبه‏ای که توجه می‏شود، در واقع به خدای متعال توجه کرده‏ایم. «ای منزه پرده دار و پرده در» حق‌تعالی از این پرده‏ها و حجاب‌ها بیرون است یعنی آشکارا است و این پرده‏ها، پرده‏های ممانعت نیستند بلکه پرده‏های اتصالند و وسائط قربند. در نماز، تمام حُجُب، حجاب‌ها، حُجّاب، حاجبان و دربانان آن‏چنان لطیف و تلطیف می‏گردند که دیگر هیچ‌گونه خودنمایی برایشان نیست. بنده در حالات دیگر باید بکوشد تا اینکه این حجاب‌ها رقیق شوند و اتصال دست بدهد؛ اما در نماز به‌برکت وضع الهی و قرار الهی، این حجاب‌ها خود ترقیق شده‏اند و تلطیف یافته‏اند و دیگر هیچ‏گونه ممانعتی در کار نیست. از این جهت به «مناجات» تعبیر آورده شده است برای بیان این مطلب که از طرف خدای ما به‌برکت اولیائش نسبت به ما از اول نماز تا آخر نماز، رفع حُجُب شده است.

از طرف پروردگار هیچ کوتاهی نیست و به فضل و کرمش آن لطف را فرموده است که کاملاً رفع حجاب فرموده است. اما از ناحیه ما، ما هم باید برای برطرف‌شدن

«* نماز جلد 3 صفحه 67 *»

شرک‌های خفی همت کنیم. شرک جلی به‌برکت رسول‌الله؟ص؟ برای ما نیست، اما شرک خفی برای ما هست و گرفتار آن هستیم. شرک خفی که نوعاً در دل‌ها است، باید به‌برکت توجه و اقبال و اخلاص و تخلیص عبادت کم شود و خداوند توفیق عنایت کند که به‌طور کلی در ما نباشد؛ زیرا مناجات با این شرک خفی اصلاً سازش ندارد. مثل آن است که انسان با کسی به‌طور خصوصی گفتگو می‏کند، در گوش یکدیگر گفتگو می‏کنند، اما تمام دلش به طرف دیگر و با کس دیگر است. به‌ظاهر این شخص در گوش او سخن می‏گوید و او در گوش این سخن می‏گوید و نشان می‏دهند که در این امر بسیار بسیار خودمانی هستند، اما دل و چشم و وجود، متوجه کسی دیگر و جایی دیگر و امری دیگر باشد! این حالت با مناجات منافات دارد.

پس هرگونه شرک خفی با مناجات منافات دارد. شرک جلی که انواع بت‌پرستی باشد و منافات آن کاملاً روشن است. شخص نمازگزار باید در برطرف‌ساختن این شرک‏های خفی همت کند و اعظم این شرک‌ها همین ریاء است که رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند ریاء در میان امت من ــ  که همین شرک خفی باشد ــ  اَخفیٰ مِن دَبیب النَّمل علی صَفاةٍ سوداءَ فی لیلةٍ ظَلماء([61]) پنهان‏تر است از راه‌رفتن مورچه بر سنگ سیاه در شب تیره. و یا فرمودند: دبیبُ الشّرک فی امتی کدبیب النّملة السَّوداء علی الصَّخرة الصَّمّاء فی اللّیلة الظَّلماء([62]) شرک خفی در امت من مانند راه‌رفتن مورچه سیاه است در شب تاریک روی سنگ سیاه خارا. اصلاً راه‌رفتن چنین مورچه‏ای قابل احساس است؟! راه‌رفتن مورچه با این خصوصیات قابل درک نیست، این‌قدر مخفی است. می‏فرماید شرک خفی در میان امت من از این حرکت و راه‌رفتن مورچه سیاه در شب تاریک روی سنگ خارا مخفی‏تر است؛ یعنی چه‌بسا خود شخص هم متوجه نمی‏شود که در حال ریاء و یا سمعه و یا شرک است. پس هرگونه شرکی، کاملاً با نماز و

«* نماز جلد 3 صفحه 68 *»

نمازگزاردن منافات دارد.

بعد امام؟ع؟ می‏فرماید: فاسْتَحْیِ من المطّلع علی سرِّک، العالمِ بنجواک و ما یُخفیٖ ضمیرُک. راه به‌دست آوردن یک‌چنین صفائی و نجات‌یافتن از یک‌چنین قساوتی که انسان در حال نماز قرار گرفته و خداوند او را به این مناجات دعوت کرده و از طرف خدا تمام موانع برطرف شده است، راهش این است که خدایی که مطّلع بر سرّ تو است و به نجوای تو عالم است و از آنچه که در دل پنهان داری خبر دارد، حال در موقع نماز از چنین خدایی حیا کن و با این‌همه شرائط که برایت فراهم شده، متوجه غیر مشو.

در نماز از طرف خدا تمام موانع برطرف شده است و هیچ‌گونه حجابی در میان نمانده و حال آنکه خداوند متعال ملائکه را بر بندگانش موکل کرده است. در مورد گفتگوهای خصوصی دو نفر مؤمن با یکدیگر در روایات وارد شده است که وقتی دو مؤمن با یکدیگر گفتگوهای خصوصی دارند، خداوند به ملائکه موکل به این دو مؤمن می‏فرماید از این دو مؤمن فاصله بگیرید و نشنوید آنچه را که این دو با یکدیگر نجوی می‏کنند.([63]) نه مثل ماها که گفتگوهای خصوصی ما نوعاً سخنان بیجا است، سخنان غیر صحیح و ناپسند است که اصلاً اِبرازش صحیح نیست و گفتنش درست نیست؛ یا غیبت می‏شود یا تهمت می‏شود یا بدگویی از مؤمنی می‏شود یا اِفشاء سرّ برادری می‏شود یا اگر خیلی خصوصی‏تر باشد اِفشاء امور خود اشخاص در نزد یکدیگر می‏شود مثل گزارش از زن یکدیگر، از دختر و پسر یکدیگر، از پدر و مادر یکدیگر، از کار و شغل و از شریک یکدیگر. کلمات خصوصی همین‏ها است که درگوشی با یکدیگر می‏گویند. آن‌وقت چه‌بسا اینها اسباب مشکلات بعدی شود، چه‌بسا میان اینها اختلاف پیدا شود، اوقاتشان تلخ شود، آن‌وقت می‏گوید سرّش را به من گفته، اسرار زندگیش را به من گفته، اسرار شرکتش را به من گفته و سایر مسائل. این گفتگوها

«* نماز جلد 3 صفحه 69 *»

خیلی بد است! به هیچ‌وجه این امور نباید میان دوست‌ها و خصوصی‏های با یکدیگر مطرح شود.

می‏فرمایند با هرکس خصوصی می‏شوی و دوست می‏شوی، یک‌راهی بگذار برای وقتی‌که ممکن است از یکدیگر جدا شوید و وقتی‌که ممکن است روابط شما تیره شود. بشر گرفتار طبایع است. همیشه که این دوستی‌ها برقرار نیست؛ چه‌بسا از یکدیگر کدورت پیدا کنند، میانشان تنفر ایجاد شود و از یکدیگر بدشان بیاید، حال تمام امورش را گفته، همه وضعش را گفته، خصوصیات زندگی داخل و خارج خود، همه را برای او گفته، اگر دشمنی پیش بیاید، چه آبرویی برای خودش باقی گذاشته است؟!

همچنین می‏فرمایند در مقام دشمنی هم خیلی دشمنی مکن که باز ممکن است یک‌وقتی با یکدیگر صلح کنید، آن‌وقت آن شدت دشمنی اسباب خجالت بعدی شما می‏شود. در دشمنی‏ها یک‌راهی برای آشتی بگذارید که اگر صلح کردید، به‌واسطه شدت آن دشمنی‏ها از یکدیگر شرمنده نباشید و اگر دوست شدید باز یک‌راهی بگذارید برای وقتی که با یکدیگر دشمن شدید و یا وقتی که این دوستی‏ها تغییر کند.([64]) چون بشر اسیر طبیعت است، طبایع هم همیشه یکسان نیست، موافقت میان طبایع همیشه یکسان نیست، اختلاف طبایع پیش می‏آید، تصادم و تزاحم طبایع قطعی است.

از این جهت اهل ایمان، برادران ایمانی باید این امر را کاملاً رعایت کنند، با یکدیگر در امور زندگانی، خارج و داخل زندگی خیلی خصوصی نشوند؛ وظیفه ندارند. مخصوصاً بعضی از امور که خصوصی است، نباید بین یکدیگر مطرح شود. هرچه هم دوستند، هرچه هم صمیمی هستند، نباید آنها را مطرح کنند. چون همان‏طور که با تو دوست است و از تو سخنی می‏شنود، با دیگری هم دوست است و همین مسائل مربوط به تو را نزد دیگری هم خواهد گفت که مثلاً فلانی با پدر و مادرش چگونه است،

«* نماز جلد 3 صفحه 70 *»

فلانی با شریکش چنین است، فلانی با زنش چنین است، فلانی با فرزندش چنان است؛ به هرحال منتشر می‏شود. اَلا کلُّ سرٍّ جاوَزَ اثنین شائع([65]) یعنی هر سرّی، هرچه هم سرّ باشد، همین که از دو نفر بگذرد شایع می‏شود؛ سرّ نخواهد بود و منتشر می‏شود. حال تو فکر کردی که فقط سرّت را گفتی، اما او هم دوستی دارد برای دوستش می‏گوید، منتشر می‏شود. اقل اقلش اگر زن دارد برای زنش می‏گوید؛ اقلش این است.

سخن در این بود که اهل ایمان نباید همه اسرار خود را با یکدیگر در میان بگذارند. مؤمنین که با یکدیگر اسراری دارند و در میان می‏گذارند، نوعاً برای رفع گرفتاری‏هایشان است، برای حل مشکلاتشان است، برای کمک به یکدیگر در امور طاعت و بندگی و خیر دنیا و آخرت است.

می‏فرماید که ملائکه به مؤمنین موکلند و همه امور آنها را زیر نظر دارند، یادداشت می‏کنند، ضبط می‏کنند، نگه می‏دارند، چه و چه، تا اینکه ملاقات دو مؤمن به مسائل خصوصی میان خودشان می‏رسد البته به‌طوری که عرض کردم که یعنی سفارشی با یکدیگر دارند و یا حل مشکلی و از این قبیل مسائل. آن‌وقت خداوند به این ملائکه خطاب می‏فرماید که از این دو بنده مؤمن من جدا شوید، فاصله بگیرید که نشنوید اینها با یکدیگر چه می‏خواهند بگویند. به حرمت این خودمانی‌شدن دو نفر مؤمن، به ملائکه دستور داده می‏شود که فاصله بگیرید تا نشنوید این سرّی را که بین این دو نفر است و می‏خواهند با هم صحبت کنند.

وقتی که خداوند درباره دو بنده مؤمنش که در مقام گفتگوی سرّی برآمده‏اند این‌قدر حرمت بگزارد و دو مؤمن را احترام کند که راضی نشود ملائکه در شنیدن سرّ آنها دخالت داشته باشند، آن‌گاه در موقعی که خودش بنده‏اش را برای مناجات و گفتگوی سرّی می‏پذیرد، آیا حجابی باقی می‏گذارد؟! حاجب و دربانی باقی

«* نماز جلد 3 صفحه 71 *»

می‏گذارد؟! نه، بلکه در نماز از طرف خداوند این عنایت شامل حال بنده می‏شود که به‌طور کلی رفع همه موانع می‏شود و تمام حجاب‌ها برطرف می‏گردد.

عرض کردم به‌حسب نظام خلقت و نظام حکمت، این وسائط مرتفِع نمی‏شوند و وسائط هستند؛ اما این‏قدر وساطتشان تلطیف می‏شود که گویا در میان نیستند. یعنی خواه‌نخواه رسول‌خدا؟ص؟ از حُجُب می‏باشند، ائمه هدی؟عهم؟  از حجبند و همچنین رتبه انبیاء و رتبه اولیاء، اینها میان ما و خداوند حجبند و در همه امور وسائطند؛ ولی از عنایت پروردگار تمام اینها گویا مرتفع می‏شوند و خداوند در حال نماز بدون حجاب و بیرون از پرده و آشکار از پرده، با مؤمن به گفتگو می‏آید. از ناحیه خدا که این‏طور است. آیا انسان چقدر قلبش باید قسی باشد که در یک‌چنین موقعیتی و با این‌همه عنایت و لطف و پذیرش، باز متوجه خلق باشد، شرک داشته باشد، بخواهد ریاء کند، به دیگران بنمایاند، به دیگران بشنواند و همچنین سایر گرفتاری‌هایی که دل‌های ما به آن گرفتار است!

از این گرفتاری‏ها به «قساوت» تعبیر می‏آورند؛ یعنی واقعاً خیلی بی‏رحمی و بی‏مروّتی است، خیلی نامردی است که با این‌همه عنایت و لطف، تو حاضر نشوی در حال نماز قدری خضوع، خشوع و صمیمیت با خدای خود پیدا کنی. این صمیمیت و این صدق در مقام عبودیت و بندگی، در واقع همین خالص‌کردن و نجات‌دادن دل و باطن از قساوت است.

راهش این است که خدایی که مطّلع بر سرّ تو است و عالم است به نجوای تو و از آنچه که در دل پنهان داری خبر دارد، حال در موقع نماز از چنین خدایی حیاء کن و با این‌همه شرائط که برایت فراهم شده، متوجه غیر مشو و متوجه غیر مباش.

و کن بحیث رآک لِما اراد منک و دَعاک الیه از نظر ظاهر و حدود نماز و از نظر باطن و شرایط نماز، همت کن و آن‏طور باش که وقتی خداوند تو را می‏بیند، آن‏طوری ببیند که می‏خواسته تو در نماز آن‏گونه حاضر شوی و در مقام نمازگزاردن بر بیایی. یعنی

«* نماز جلد 3 صفحه 72 *»

عبادتت و مخصوصاً نمازت، به‌حسب حدود ظاهری، «تامّ‌الاجزاء» باشد. چون خداوند از بنده‏اش این‏طور می‏خواهد که نماز را انجام دهد، و خدا تو را ببیند در آن صورت و به آن حالتی که اراد منک اراده کرده و از تو خواسته است، و دعاک الیه خداوند تو را دعوت کرده به‌سوی آن امری که از تو خواسته آن را انجام بدهی؛ به حالتی باشی که او می‏پسندد و می‏خواهد و طلب کرده. عرض می‏کنم یعنی عبادت و نماز به‌حسب ظاهر، تام‌الاجزاء باشد. یعنی اجزائی که یا اجزاء الزامی است که اجزاء واجب در نمازهای واجب می‏شود و یا اجزاء فضلی است که مستحبات می‏شود، اینها را رعایت کن و انجام بده و حدود نماز تمام باشد و نقصانی برای حدود ظاهری نماز نباشد. نماز از نظر ارکان و از نظر شرائط، کاملاً تام و کامل باشد که خداوند از ما این‏طور نماز خواسته است. البته اختصار غیر از نقصان است.

و کن بحیث رآک لما اراد منک و دعاک الیه. در مقام خالص‌کردن حرکات از ریاء و باطن از قساوت، در این مقام که مقام تحصیل اخلاص است، در واقع باید با نمازِ کامل و تام همراه باشد؛ یعنی بین دو امر باید جمع شود: یکی اینکه انسان سعی کند نمازش تامّ‌الاجزاء و کامل‌الشرائط باشد؛ و خواه‌نخواه اینجا جایی است که شیطان خیلی می‏تواند انسان را فریب دهد و در بیچاره‌کردن شخص دخالت داشته باشد که: هان، این تو هستی که یک‌چنین نمازی می‏خوانی، این‌همه زحمت می‏کشی، دیگران چقدر سرسری نماز می‏خوانند، چقدر به نماز بی‏اعتناء هستند، این تو هستی که همت خود را در انجام یک‌چنین عبادتی صرف کرده‏ای! شیطان اینجا می‏خواهد برای انسان عُجب فراهم کند و یا جایی است که برای مبتلاکردن شخص به ریاء و سمعه دست‌وپا می‏کند و در نوع طاعات این چنین است.

حتی راوی ــ  از ترس ریاء ــ  خدمت امام باقر؟ع؟ این مطلب را عرض می‏کند که آقا ما گاهی عبادتی را انجام می‏دهیم، طاعتی را انجام می‏دهیم و هیچ قصد نداریم که دیگری بفهمد و خبردار شود، اما خبردار می‏شوند؛ وقتی خبردار می‏شوند ما

«* نماز جلد 3 صفحه 73 *»

خوشحال می‏شویم که خوب شد آنها خبردار شدند که ما یک‌چنین کار خوبی کرده‌ایم و یک‌چنین عبادتی انجام داده‌ایم. آیا این هم ریاء است؟ حضرت می‏فرمایند نه، این از ریاء نیست.([66])

این از آن جهت است که انسان به‌حسب غریزه، خوب را دوست دارد. این یک‌غریزه است که هر کسی همان‌طور که خودش را دوست دارد، ثناء خوب را هم دوست دارد، دلش می‏خواهد مردم کارهای خوبش را بگویند، هیچ‌وقت نمی‏خواهد مردم از او بدی بگویند. اگرچه شیطان در همین‌جا بعضی را گمراه کرده که آنها بعضی از صوفیه لعنهم‌اللّه هستند که به مذهب خاصی قائلند و آن مذهب این است که نزد آنها نام و ننگ باید یکسان باشد؛ یعنی همان‌طور که از نام خوب و خوب‌گویی خوششان می‏آید، باید از بدگویی هم خوششان بیاید و خودشان را در معرض بدگویی قرار بدهند، کارهایی بکنند که مردم آنها را بزنند، آنها را دعوا کنند و فحششان بدهند و از این امور لذت ببرند، از تحقیر لذت ببرند همان‌طور که بشر طبیعةً از تحسین، لذت می‏برد.

مقصود این است که به‌حسب غریزه خواه‌نخواه هر کسی از ثناء جمیل خوشش می‏آید؛ یعنی از اینکه مردم خوبی‌هایش را بگویند لذت می‏برد. قرار الهی است که بشر این امر را می‏خواهد و به‌حسب غریزه به این امر کشش دارد و چه‌بسا به‌واسطه همین غریزه، خیلی از جهات این بشر تعدیل شود. یعنی به‌حسب طبیعت چه‌بسا انسانِ شری است، دلش می‏خواهد شرارت کند، قرار ندارد، به این که می‏رسد یک‌قُلمبه می‏گوید، به آن که می‏رسد دوتا قلمبه می‏گوید، به آن یکی می‏رسد سُلمبه می‏زند و همین‌طور ممکن است بعضی طبیعةً این حالت را داشته باشند. کسی که اصلاً شرارت دارد اما چون نمی‏پسندد که به او بگویند انسان شری است و انسان رذلی است، از این جهت هر طور هست خودش را وا می‏دارد به اینکه بدگوییش را نکنند. چون همان شخص هم دوست دارد که درباره‏اش خوب بگویند، دلش می‏خواهد اگر

«* نماز جلد 3 صفحه 74 *»

بدی هم انجام می‏دهد بگویند چه انسان پهلوانی است! چه انسان نترسی است! چه انسان خوبی است! می‏خواهد برایش این‏طور تعبیر بیاورند.

کسی که در کمال بی‏انصافی است، اگر به او گفته شود ای بی‏انصاف، ناراحت می‏شود؛ دلش می‏خواهد همان موقع هم بگویند: نه آقا، عین انصاف است، این بی‏انصافی شما عین انصاف است. یادم می‏آید در کربلا بودیم ــ  خداوند همه را روزی کند ــ  در کربلا حسینیه‏ای بود به‌نام حسینیه «تهرانی‌ها». آنجا قسمت‌قسمت است؛ بعضی مسافرین یک‌قسمت را می‏گیرند و قسمت دیگری را مسافرین دیگر می‏گیرند. از نظر وسائل هم (نسبت به آن زمان) خیلی مجهز بود، حالا که معلوم نیست چگونه است. یک‌روز که حرم مشرف شدیم، بعدازظهر بود که از حرم برگشتیم؛ دیدم زنی چراغ پریمُز([67]) را روشن کرده در حالی که نفت‏ها می‏سوخت و آتش گرفته بود و شعله بسیاری بود و نفت هم که دود دارد، خود شعله هم که آتش است، پشت درب هم گذاشته و دود به پشت آن می‏خورْد و خواه‌نخواه رنگ‌های درب می‏سوخت و ما طبق عادتمان با بی‏توجهی به درب زدیم که اطلاع دهیم ممکن است الآن درب بسوزد؛ رنگ‌هایش که می‏سوزد معلوم، خود درب هم ممکن است بسوزد و سیاه شود. با بی‏توجهی گفتم ای بی‏انصاف، در خانه خودت هم همین‌طور رفتار می‏کنی؟! این را گفتیم و رفتیم.

آن زن به شوهرش شکایت کرده بود که این شخص به من گفته «ای بی‏انصاف». شوهرش به من اعتراض کرد که چرا شما گفتی بی‏انصاف؟! گفتم آقا می‏بخشید، معذرت می‏خواهم، این کار عین انصاف است، خیلی خوب است، خانه‏تان هم همین کار را بکنید، هرجا می‏روید این کار را بکنید، بسیار کار خوبی است، کسی که با اموال امام حسین؟ع؟  این کار را بکند انصاف است، عین انصاف است؛ مرا می‏بخشید. خجالت کشید و خیلی شرمنده شد. گفتم اگر خانمت در خانه

«* نماز جلد 3 صفحه 75 *»

خودت این کار را بکند عصبانی نمی‏شوی؟! آن را انصاف می‏دانی یا بی‏انصافی؟ پس مردم توقع دارند که واقعاً در کمال بی‏انصافی، به آنها بی‌انصاف نگویند؛ بلکه بگویند ای آقا، این کار شما و این بی‏برنامگی شما عین انصاف و عین مروّت است.

این بشر مفطور و مجبول بر این است و خدا این‏طور قرارش داده است که همان‌طور که غریزه حبّ ذات دارد و خودش را دوست دارد، به همان میزان غریزه حبّ ذکر جمیل و ثناء جمیل دارد که درباره او خوب بگویند و خوبی‌هایش را بگویند. آن‌وقت در نزد عبادت‌ها، بندگی‏ها و اعمال خیر که از او سر می‏زند چقدر دوست دارد که مردم خوبیش را بگویند و خوبش بدانند، او را صالح بدانند! جلوی آینه که می‏ایستد و نگاه می‏کند با خود می‏گوید به‌به! اثر مُهر هم که در پیشانیش هست و کاملاً از هرجهت علیه‌السّلام است. می‏گوید حیف نکرده یک‌چنین وجودی را مردم تعریف نکنند و مدح نگویند؟! گرفتاری بشر این است و همین‏طور جاها است که شیطان می‏آید و وسوسه می‏کند.

آنگاه جمع‌کردن میان این دو امر چقدر همت می‏خواهد، چقدر توفیق می‏خواهد که انسان، نمازش را در کمال تام‌الاجزاء و کامل‌الشرائط بودن انجام دهد و از آن‌طرف کاملاً از ریاء و سمعه خالص باشد. خیلی امر مشکل است و انسان در اینجا از خدای خودش و از اولیائش؟عهم؟ خیلی به کمک نیاز دارد که البته بر این کمک‌ها قادرند، عاجز نیستند اما خواستش از طرف ما است و در معرض این کمک‏ها بودن، از طرف ما است که باید واقعاً خود را در معرض این کمک‌ها قرار دهیم. نه اینکه این اِمدادها نباشد؛ هست و صادقانِ از اهل بندگی را اِمداد می‏فرمایند. پس باید با کمال صدق در مقام عبودیت برآمد و صادقانه عبودیت کرد که نماز در عین تام‌الاجزاء بودن و کامل‌الشرائط بودن، باز با کمال اخلاص و نبودن هیچ‏گونه ریاء همراه باشد.

عرض می‏کند آقا ما کار خوبی می‏کنیم، طاعتی انجام می‏دهیم، احسانی داریم و نمی‏خواهیم کسی متوجه شود، اما متوجه می‏شوند و ما از این جهت شاد می‏شویم.

«* نماز جلد 3 صفحه 76 *»

البته خداوند این لطف را دارد؛ یا من اَظهَر الجمیل و سَتَرَ القبیح([68]) بدی‌ها و زشتی‌های ما را می‏پوشاند و از جهت لطف و کرمش، جمیل و خوبی‌هایی که نداریم آشکار می‏فرماید. امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به درگاه خدا عرضه می‌دارد: اللّهم مولای کم مِن قبیحٍ سترتَه… و کم من ثناءٍ جمیلٍ لستُ اهلاً له نشرتَه([69]) خدایا چه‌بسیار زشتی‌ها من دارم که تو پوشانیده‏ای و چه‌بسیار خوبی‌ها که آشکار کرده‏ای! اینها همه فضل الهی است.

حال راوی عرض می‏کند آقا این ریاء است و ما مشمول حکم ریاء هستیم؟ چون خوشحال می‏شویم، به‌حسب قریحه خوشحال می‏شویم که مردم از این کار خیر ما و از این طاعت و بندگی ما خبردار شدند؛ مثلاً نیمه‌شبی نماز شب خواندیم، بعضی خبردار شدند و دانستند. یا با حال خوشی حرم مشرف شدیم و بعضی مطلع شدند و یا نسبت به مؤمنی احسانی داشتیم، به یتیمی احسان کردیم و دیگران خبردار شدند و خوشحالیم از اینکه اطلاع یافته‏اند. آیا این ریاء است؟ امام؟ع؟ می‏فرمایند: این ریاء نیست چون انگیزه بر عمل نبوده است.

اما یک‌مطلب مشکل است و آن اِبقاء عمل است؛ یعنی انسان ابتداءً روی اخلاص، عبادتی را انجام می‏دهد ولی از بس از آن عبادت و آن توفیق خوشش آمده، قرار ندارد؛ باید حتماً این را به گوش رفیقش و دوستش برساند که من یک‌چنین کاری کردم. قرار نمی‏گیرد! این ابقاء عمل قدری مشکل است؛ اگرچه بعد از عمل است و ابتداء انگیزه این بوده که برای خدا باشد، اما چون خود ابقاء عمل به آن انگیزه متصل می‏شود، مانند آن است که از ابتداء ریاء باشد. مثل اینکه در مقام تظاهر می‏گوید بله آقا دیشب یک‌ساعت به اذان بود که به‌یاد شما افتادم، یا یک‌ساعت به اذان، من نماز می‏خواندم و در نماز بودم که صدای اتومبیل به گوشم خورد. معلوم است یک‌ساعت

«* نماز جلد 3 صفحه 77 *»

به اذان کسی نماز بخواند خیلی شخص حسابی است! می‏گوید احساس نکردید صدای بلندگو مثلاً چطور بود؟ و از این قبیل کلمات، به هرحال چیزی می‏گوید که بفهماند من یک‌ساعت به اذان صبح مشغول نماز بودم.

این مسائل قدری کار را مشکل می‏کند؛ از این جهت ائمه؟عهم؟  تأکید کرده‏اند که اِبقاء بر عمل از خود عمل سخت‏تر است.([70]) یعنی انسان بخواهد ابتداءً کاری را خالص انجام دهد، طاعتی را خالصانه انجام دهد، چندان سختی ندارد؛ اما اگر بخواهد آن را باقی نگه دارد که آن را به حد ریاء نرساند، این خیلی مشکل است. مرتب در سینه‏اش ــ  به‌اصطلاح مشهدی‌ها ــ  جُلجُل می‏کند که هرطور هست بالاخره آن را اظهار کند و به کسی بفهماند که آقا من انسان بسیار خوبی هستم، به این توفیق موفق بودم، این خصوصیت را دارم. اینها خیلی مشکل است. خداوند همه ما را برای تحصیل اخلاص و عبودیت به درگاه خدا کمک بفرماید.

مناسب است در اینجا حدیثی که حضرت صادق؟ع؟ در خصوصیت اخلاص می‏فرمایند نقل کنم. می‏فرمایند: الاخلاصُ یجمع فواضلَ الاعمال اخلاص این خصوصیت را دارد که تمام اعمال فاضله و اعمال خیر را جمع می‏کند و گرد می‏آورد. یعنی چون برای خدا است، مرتب توفیق‏زا است، مرتب انسان به طاعت و بندگی موفق می‏شود. خداوند شَکور است؛ وقتی که از بنده یک ‌قدم صادقانه ببیند، تأییدش می‏فرماید، کمکش می‏کند؛ از این جهت باعث می‏شود که بنده به‌برکت اخلاص، فواضل اعمال را گرد بیاورد؛ یعنی اعمال فاضله و اعمال باارزش را جمع کند.

و هو معنی مفتاحُه القبول و توقیعُه الرّضا  اخلاص در واقع حقیقتی است که کلیدش، قبول است. کلید اخلاص، قبولی عمل است؛ یعنی ابتداء و شروعش، قبولی است که از همان اول مُهر قبولی به آن می‏خورد؛ و توقیعش یعنی امضاء آخر آن که امضاء می‏شود و به حد امضاء و قبولی می‏رسد، رضایت پروردگار است. از اول مورد

«* نماز جلد 3 صفحه 78 *»

قبول است و به‌همراه قبولی شروع می‏شود و چه نعمت بزرگی است که عمل از اول به قبولی پروردگار شروع شود و به رضایت پروردگار خاتمه پیدا کند، ختمش به رضای خدا باشد و خدا از آن عمل خشنود باشد!

فمَن تَقَبَّل اللّهُ منه و یَرضیٰ عنه فهو المخلص و ان قلّ عملُه کسی که خدا از او قبول کرد و از او راضی بود و عملش مورد رضای حق‌تعالی بود، او مخلص است و چنین کسی را مخلص می‏گویند، اگرچه عملش کم باشد اما همان عمل کم به این شکل انجام شود.

و مَن لا یَتَقبّل اللّه منه فلیس بمخلصٍ و اِن کثُر عملُه([71]) کسی که خدا از او قبول نکرد، او مخلص نیست و عملش را خالص نکرده اگرچه عملش بسیار باشد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 79 *»

 

مجلس 6

 

(پنجشنبه 6 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  28/11/72)

 

t  تأثیر نیت خالص در نسل‏های بعد

t  حکمت و اهل آن

t  نمونه‏ای از تأثیر اخلاص

t  تحصیل علم با نیت خالص

t  عبرت‌گرفتن از داستان آدم؟ع؟  و ابلیس

t  نشانه قبول‌شدن عبادت

t  حالات مخلص

t  تأثیر اخلاص در اعتقاد به یکتایی خدا

t  ارزش «یقین»

t  پایین‏ترین درجه اخلاص

t  پایین‏ترین مقام مخلص

«* نماز جلد 3 صفحه 80 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

امیدواریم از برکات فرمایش سید مرحوم­ موفق شویم که به این فرمایش و سایر فرمایشات بزرگان+ عمل کنیم.

بحث در این بود که راه تصحیح و تنقیح نمازهای واجب و نمازهای سنت ــ  که نوافل یومیه است، ــ  به تحصیل اخلاص و مداومت بر تخلیص این فرائض و سنن است.

از جمله فرمایشاتی که حضرت صادق؟ع؟ در این باره فرمودند، این فرمایش بود: و کن بحیثُ رآک لِما اراد منک و دعاک الیه در نمازگزاردن به این‏طور باش که خدا تو را ببیند که نسبت به آنچه از تو اراده کرده به‌انجام رسانده‌ای و نسبت به آنچه که تو را به‌سوی آن دعوت کرده اجابت کرده باشی؛ که مراد این است که عباداتت بخصوص نمازهای واجب و سنت، به‌حسب ظاهر «تام‌الاجزاء» باشد؛ یعنی حدود شرعی ظاهری را تحصیل کرده باشی. همچنین «کامل الارکان و الشرائط» باشد که نماز از جهت ظاهر و باطن، عیبی نداشته باشد و نقصانی نداشته باشد. با وجود اینکه کاملاً خالص باشد و در این حرکات، ریاء در کار نباشد و به همان مقدار که نماز به‌حسب حرکات ــ  یعنی افعال و اذکار ــ  خالصانه انجام می‏شود، دل و نهان انسان هم به این افعال و به این اذکار متأثر شود و از قساوت بیرون بیاید؛ نه اینکه انسان به‌ظاهر رکوع کند که مقصود تواضع و خشوع است و سجده کند که به‌حسب افعال ظاهری و حرکات ظاهری بی‏نهایت اظهار خضوع است، اما دل از خضوع و خشوع خبردار نشود و همان کبر و نخوت و عُجب و امثال این آلودگی‌ها در دل باشد.

«* نماز جلد 3 صفحه 81 *»

پس جمع‌کردن بین این دو امر در واقع بسیار بسیار مشکل است و خداوند باید بنده را کمک کند تا اینکه بتواند این دو را با یکدیگر تحصیل کند که با اینکه نماز بنده و همچنین به‌تبع نماز، سایر عبادت‌ها ــ  چون نمازهای فریضه برای سایر فرائض و نمازهای نافله برای سایر مستحبات اصل است، ــ  در عین حالی که این عبادت در کمال تام‏الاجزاء بودن و کامل‏الشرائط بودن انجام شود، با وجود این باید کاملاً از ریاء و سمعه و هرگونه توجه به غیر خدا خالی باشد و باطن هم از هرگونه قساوت و شدت در برابر این افعال پاک باشد؛ یعنی بايد ظاهر و باطن هماهنگ باشد و  در کمال عبودیت درآیند.

وقتی این اخلاص به‌حسب ظاهر و به‌حسب باطن با این شرائطی که فرمودند مجتمع شد، آنگاه در جمیع عبادات تأثیر می‏گذارد و همه عبادات قبول می‏شود، حتی عبادات آینده مورد قبولی پروردگار قرار می‏گیرد. و حتی به‌حسب حکم توارث که خداوند در نظام آفرینش قرار داده است، این امر که حالت اخلاص و خلوص نیت و صفاء سریرت باشد، اینها از صفات راسخ در شخص می‏شود و در فرزندان اثر می‏گذارد. همچنان‌که به‌حسب حکم توارث که خدا قرار داده است صفات ظاهری به فرزندان انتقال پیدا می‏کند، صفات باطنی هم قابل وراثت است. چنان‌که به‌طور آشکار می‏بینیم که صفات نفسانی قابل وراثت است، این صفات اکتسابی هم قابل وراثت است.

از این جهت در کلمات بعضی از اهل معرفت و حکمت این مطلب رسیده است که: «انّ مَن اخلص للّه تعالی فی العمل و اِن لم‌یَنوِ، ظَهرتْ آثارُ برکتِه علیه و علی عَقِبِه الی یوم القیامة».([72]) ظاهراً این فرمایش باید از فرمایشات انبیاء؟عهم؟  گرفته شده باشد. کسی که برای خدا نیت خود را در عمل خالص کند و در عمل و اطاعت و بندگی خالص باشد اگرچه او در نیت ندارد که برکتی برایش حاصل شود یا در فرزندان و نسل

«* نماز جلد 3 صفحه 82 *»

بعدی تأثیری بگذارد، اما خود اخلاص وقتی به این حد برسد که صفت راسخ باشد، آثار برکتش بر خود شخص و بر نسل او تا روز قیامت تأثیر می‏گذارد و ظاهر می‏شود.

عرض کردم این فرمایش ظاهراً به بعضی از اهل حکمت و معرفت نسبت دارد ولی باید ریشه داشته باشد، باید ریشه‏ای در فرمایشات انبیاء داشته باشد؛ چون واقعاً حکمت، حقیقتی است که بر لسان اهل حکمت جریان پیدا می‏کند. این حکمتی که اینجا می‏گوییم غیر از حکمت اصطلاحی است که فلسفه باشد؛ این حکمت همان حکمتی است که ائمه؟عهم؟  فرموده‏اند: مَن اَخلَص للّه اربعین یوماً جرتْ ینابیعُ الحکمة مِن قلبِه علی لسانِه.([73]) آن حکمت مراد است، آن حکمتی که خیر باشد و بیان مصلحتی باشد. هر کس عملش را برای خداوند خالص کرد، چشمه‌هاى حکمت از قلبش بر زبانش جارى مى‌شود حتی نه به این نیت که جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه، این خلوص نیست؛ بلکه آن خالص‌شدن، این لازمه را دارد. نه اینکه عمل خود را خالص کند برای این مطلب که جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه.

یکی از رفقاء ما خیلی طالب این مطلب بود که برایش جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه حاصل شود، خیلی در پی این کار بود؛ می‏گفت در حدیث هم دیده‏ام که اگر کسی تا هفت روز روزی سه‌تا بِه بخورد، جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه.([74]) این بیچاره بِه تهیه کرده بود؛ معلوم است که نمی‏شود همین‌طور خام بخورند، خیلی دشوار است. اینها را توی دیگ زودپز می‏پخت؛ مثل لبو پخته می‏شد و خیلی خوشمزه می‏شد. آن‌وقت صبح به صبح سه دانه از این به‏ها را می‏خورد و بعد

«* نماز جلد 3 صفحه 83 *»

این به‏ها شکمش را جمع می‏کرد و ناچار می‏شد تا نزدیک ظهر لم بدهد تا اینکه این سنگینی و نفخ به‏ها برطرف شود، که چه؟ چون می‏خواست جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه.

آری من اخلص العبادة للّه اربعین صباحاً ظَهَرتْ ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه([75])  کسی که چهل شبانه‌روز عملش برای خدا خالص باشد، این خاصیت را دارد که حکمت و چشمه‏های حکمت از دلش می‏جوشد. سخن که می‏گوید، کلامش مصلحت‏انگیز است و سراسر خیر محض و هدایت و نور است. البته حقائق نباید عملش برای این مقصود باشد و حتی این نیت را نباید داشته باشد که خود همین نیت باز شرک می‏شود و اخلاص نیست. اخلاص این لازمه را دارد.

حال همچنین در این فرمایش حکیمانه که حکماء الهی و اهل حکمت فرموده‏اند مراد همین است که بیان شد. و مقصودم از این حکمت، حکمت به‌معنای فلسفه در مقابل کلام نیست؛ آن یک‌علم اصطلاحی است. در اینجا که حکمت و اهل حکمت می‏گوییم، مراد همان بیان حقائق و امور خیر می‏باشد که همه‏اش هدایت و نور و رشد و صلاح است و حتماً هم از انبیاء گرفته شده است؛ چون اشاره است به حکم توارث که اثر می‏گذارد و برکات اخلاص بر خود شخص و بر نسل او تا روز قیامت ظاهر می‏شود؛ نه فقط بر نسل متصل، بلکه این صفت و اين به ارث‌گذاردن تا روز قیامت ادامه دارد.

می‏توان نمونه‏هایی هم در فرمایشات پیدا کرد که این مطلب را تأیید می‏کند. از جمله نقل شده که وقتی حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام بر روی زمین هبوط فرمودند، همه قسم از حیوانات و همه سنخ از حیوانات حضور حضرت آمدند و بر حضرت سلام کردند و به‌منظور زیارت حضرت مشتاقانه خدمتش می‏رسیدند. حضرت هم هر دسته‏ای را مطابق آن محبتی که اظهار می‏کردند نوازش می‏فرمودند و

«* نماز جلد 3 صفحه 84 *»

مورد عنایت خود قرار می‏دادند. از جمله یک‌دسته از آهوها آمدند که همین آهوهایی باشند که نافه مشک دارند. این دسته به زیارت حضرت آدم آمدند اما خیلی خالصانه، مخلصانه و بامحبت بودند.

نوعاً در میان آهوها این آهویی که نافه مشک دارد خیلی خوش‏سیما می‏باشد؛ چشم‌های خیلی قشنگ و گردن قشنگی دارد، به‏طوری که شعراء بهترین و زیباترین چشمی که پیدا کرده‏اند که چشم محبوبشان را به آن تشبیه کنند چشم آهو است و به چشم آهو تشبیه می‏کنند و همچنین گردن محبوب را به گردن آهو تشبیه می‏کنند. مثل آن شاعر که در خطاب به آهو می‏گوید: «عیناکِ عیناها و جیٖدُکِ جیٖدُها» دو چشم تو مانند دو چشم محبوب من است بلکه خود دو چشم محبوب است و گردن تو همان گردن است، «ولکنّ عظمَ السّاقِ منکِ دقیق» فرق این است که استخوان ساق پای تو باریک است.

مقصود این است که این دسته آهوها خیلی مورد عنایت حضرت آدم قرار گرفتند. حضرت دست نوازش بر بدن یک یک آنها کشیدند و آن دسته از آهوها به‌برکت مسح دست حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام، همه دارای نافه مشک شدند. بعد آهوهای دیگر که صنف دیگری هستند و نافه مشک ندارند وقتی با این آهوها برخورد کردند و اوضاع را این‏طور دیدند گفتند از کجا این نعمت به شما رسیده است؟ ما که تقریباً خلقتمان یکی است؛ چرا ما این نعمت و این کمال را نداریم؟! آهوهای مشک‏دار حکایت را گفتند که ما موفق شدیم و خدمت صفیّ‌اللّه، آدم؟ع؟ رسیدیم، ایشان را زیارت کردیم، حضرت ما را مورد عنایت و نوازش قرار دادند، از همان موقع این کمال برای ما پیدا شد.

آنها گفتند پس ما هم برای عرض سلام خدمت حضرت آدم می‏رویم و زیارت می‏کنیم و ان‏شاءاللّه عنایتی هم به ما می‏کنند. به زیارت حضرت رفتند و حضرت آدم؟ع؟ عنایت کردند و بر پشت آنها دست کشیدند اما از نافه مشک هیچ خبری

«* نماز جلد 3 صفحه 85 *»

نشد. بعدها این دسته از آهوها با آهوهای مشک‏دار برخورد کردند و گفتند ما هم خدمت حضرت رفتیم و به ما هم عنایت کرد و بر ما دست کشید اما هیچ خبری نشد. آنها در جواب گفتند ما که رفتیم برای خاطر خود حضرت آدم بود اما شما که رفتید برای خاطر خودتان بود، برای نافه مشک پیداکردن و کمالی که برای خودتان در نظر داشتید رفتید؛ خالصانه نبود تا اثرش در خودتان پیدا شود. این برکت که در ما و در فرزندان و نسل ما تا قیامت پیدا شد، برای آن بود که ما برای محبت خالص نسبت به خود آن حضرت رفتیم، بدون اینکه به شائبه‏ای مشوب و مخلوط باشد.([76])

آری، امر اخلاص این برکات را دارد و دستور هم همین است که این صفات را تحصیل کنید؛ باز نه به این منظور که خیراتش در شماها و نسل شماها ظاهر شود. اصولاً باید سعی کرد که در هر عبادتی، همین که محبوب خدا است و مرضی و پسندیده خدا است، انسان آن را انجام دهد؛ مثل همین علمی که الحمدللّه به تحصیل آن موفق شده‏ایم به‌برکت ولیّ عصر صلوات اللّه و سلامه علیه و به‌برکات بزرگان دین که علم آل‏محمد؟عهم؟  را نشر فرموده‏اند. خود همین تحصیل علم و طلب این علم باید «للّه» باشد، کاملاً «فی‌اللّه» باشد؛ چون خدا خواسته، خدا می‏پسندد و مرضی خدا است، تحصیل می‏کنیم.

حال اگر کمالی نصیب ما شد بهتر، اگر نصیب نشد، ما وظیفه‏مان را انجام داده‏ایم و خودمان را در معرض رضا و محبت خدا قرار داده‏ایم. نه اینکه در مقام طلب علم باشیم و علم را برای خود علم و خود کمال تحصیل کنیم؛ نه، چون علم، محبوب خدا است، از این جهت طلب می‏کنیم. چون طلب علم محبوب خدا است، طلب می‏کنیم، نه برای اینکه کمالی برای ما فراهم شود و ما عالم شویم به این معنی که این هدف، مقصود بالذات باشد؛ نه، این نباید مقصود بالذات باشد، بلکه برای همین‏ که خدا راضی است، خدا می‏خواهد و خدا دوست دارد. حال کمالی به ما بخشید و

«* نماز جلد 3 صفحه 86 *»

عنایتی کرد، لطف و فضلی است؛ وگرنه خودمان را طلبکار ندانیم و این را مقصود خودمان قرار ندهیم.

پس این اخلاص در نمازهای واجب و نمازهای نافله تأثیر می‏گذارد، در همه عبادت‌ها و بندگی‌ها تأثیر می‏گذارد. آنگاه حدیثی را از حضرت صادق؟ع؟ در معنی اخلاص و آثار بابرکات اخلاص نقل می‏کردم که حضرت فرمودند: الاخلاص یجمع فواضل الاعمال اخلاص امری است که اعمال خوب را گرد هم می‏آورد و جمع می‏کند؛ یعنی برکاتش این‏طوری است. وقتی انسان اخلاص داشت، به فواضل اعمال موفق می‏شود.

آنگاه فرمودند: و هو معنی مفتاحُه القبول و توقیعُه الرّضا اخلاص یک‌معنایی است که شروعش قبولی عمل است و خاتمه و مُهر و امضائش رضایت پروردگار است. فمن تَقَبَّل اللّهُ منه و یرضیٰ عنه فهو المخلص هرکس که خدا از او عملش را قبول کند و از او راضی باشد، این شخص مخلص است و اِن قلّ عملُه اگرچه عملش کم باشد اما شروع عمل قبولی است و پایان عمل رضایت پروردگار است. و مَن لایَتَقبّل اللّهُ منه فلیس بمخلص و ان کثر عمله آن کسی که خدا از او عملش را قبول نکند، او مخلص نیست اگرچه عملش زیاد باشد. اعتباراً بآدمَ؟ع؟ و ابلیسَ علیه اللّعنة. حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمایند این مطلب را می‏توان در حکایت آدم و ابلیس فهمید و درک کرد.

عبادت آدم بالنسبه به عبادت ابلیس به‌حسب ظاهر چیزی نبود؛ اولاً مدت عمر آدم از وقتی که آفریده شد تا وقت خارج‌شدن از بهشت چه مقدار بود و مدت عمر ابلیس چه مقدار بود؟! بعلاوه مقدار عبادت ابلیس چقدر بود و مقدار عبادت حضرت چقدر بود؟! عبادت حضرت آدم به‌ظاهر کم بود و عبادت ابلیس زیاد بود. پس قلّت و کثرت عمل منظور و مقصود اصلی نیست؛ اخلاص مقصود اصلی است و آن مهم است. اگر اخلاص باشد، عمل کم هم زیاد است. پس اصل مقصود و حقیقت عبودیت، خالص‌شدن است.

«* نماز جلد 3 صفحه 87 *»

امام؟ع؟ می‏فرمایند: اعتباراً بآدم یعنی این مطلب را از جریان آدم و ابلیس می‏شود درس گرفت. اعتباراً در اینجا به این معنی است؛ این مطلب را از طریق حکایت آدم؟ع؟ و ابلیس ــ  خدا لعنتش کند ــ  می‏توان فراگرفت، آن را می‏توان فهمید و درک کرد و از آن عبرت گرفت.

و علامةُ القبول وجودُ الاستقامة ببَذلِ کُلِّ مَحابٍّ مع اِصابة کلِّ([77]) حرکةٍ و سکون. بنده از کجا بداند که عملش قبول است؟ علامت قبول و نشانی قبول این است که هرچه که محبوب انسان است و آن را دوست دارد، در راه خدا بذل کند و ببخشد و این امر به‌طور مستقیم انجام شود؛ یعنی در بذل هر محبوبی، بدون هیچ‏گونه شَوب (آلودگی) و اعوجاج (کجی) و انحرافی از طریق رضای خدا باشد. هرچه که دوست دارد، مال دوست دارد، جان دوست دارد، مقام دوست دارد، زن و فرزند دوست دارد و امثال اینها، حاضر باشد که آن را در راه رضای خداوند بذل کند بدون هیچ‏گونه انحراف در نیت. و هر حرکتی و سکونی باید براساس این محبت و بذل محبوب باشد و به‌دستور حق متعال اصابه کند؛ و یا در هر علمی به هر حرکت و سکونی، از طریق تعلیم خدا (شریعت) باشد و به آن تعلیم (شریعت) اصابه نماید؛ یعنی مطابق دستور دین باشد و از دستور دین تخلف نکند.

ممکن است بعضی بذل محبوب کنند، آنچه دوست دارند و مَحابّ ایشان است بذل کنند اما در راه خدا نباشد و به‌طریق تعلیم الهی نباشد؛ مثل پلومرغ دادن در ظهر عاشوراء! این کار کجا دستور است؟! چه کسى گفته این کار را بکنید؟! کدام سنت بر این جاری شده است؟! اگر متابعت از ائمه؟عهم؟ و متابعت از دین است و به‌عنوان دین است که آن بزرگواران روز عاشوراء را روز حزن خود می‏دانستند، امساک می‏فرمودند و بعد از عصر، بعد از نماز عصر، یک‌غذای ساده میل می‏فرمودند، غذایشان در روز عاشوراء همانند طعام اهل عزاء بود مثل شیر یا نان و نمک.

«* نماز جلد 3 صفحه 88 *»

پس آیا این نوع طعام‌دادن‏ها را می‏شود گفت که در راه خدا است؟! اینها را می‏شود گفت اخلاص است؟! چه‌بسا زیاد هم باشد، گوسفندها بکشند، گاوها بکشند، شترها بکشند و اینها هیچ‏یک مطابق دستور نیست؛ مع اصابة کل حرکة و سکون در راه بذل مَحابّ برای خدا، باید به‌دستور خدا اصابه کند؛ یعنی هر حرکتی و سکونی با دستور خدا مطابق باشد.

و المخلص ذائبٌ روحُه باذلٌ مُهجَتَه فی تقویم ما به العلمُ و الاعمالُ و العاملُ و المعمولُ بالعمل لانّه اذا ادرک ذلک فقد ادرک الکلّ و اذا فاته ذلک فاته الکل. شخص مخلص که در اخلاص است و عملش خالصانه است ذائب روحه این شخص هیچ‏گونه قساوت و خشونت و شدت در روحش نیست، روحش ذَوَبان دارد یعنی باز و روان است. چون اعمالش در کمال خضوع و خشوع و للّه است، از این جهت روحش هم کاملاً در فرمان است و هیچ‏گونه شدت و انجمادی ندارد. باذل مهجته حاضر است جانش را بدهد در راه آنچه که به‌وسیله آن، علم و اعمالش قوام پیدا کند؛ یعنی همان اخلاص را داشته باشد، هیچ مشوب نباشد، آلوده نباشد؛ و همچنین در راه آنچه که به‌وسیله آن قوام پیدا می‏کند عامل (یعنی عمل‌کننده) و معمول به عمل (یعنی خود آن افعال و عبادت‌هایی که انجام می‏دهد) که همه اینها سالم باشد. تقویم یابد یعنی قوام داشته باشد، محکم باشد و برای علم و معرفت و اعمالش هیچ‏گونه اعوجاجی نباشد.

شخصی که این مطلب را به‌دست بیاورد و بتواند علم و عمل خود را محکم کند، باقوام کند و از هرگونه شوب و شرکی خالی کند، فقد ادرک الکل تمام مراتب را به‌دست می‏آورد و از این جهت است که باذل مهجته، حاضر است جانش را در این راه بدهد که این امر را به‌دست بیاورد. اما اذا فاته ذلک اگر نتوانست این کار را بکند و این حالت را به‌دست بیاورد، فاته الکل همه‌چیز را از دست داده است. کار کرده، عمل کرده، نیرو مصرف کرده، سرمایه صرف کرده ولی هیچ به‌دست نیاورده و همه را از دست داده است.

«* نماز جلد 3 صفحه 89 *»

و هو تصفیةُ معانِـی التنزیه فی التوحید این اخلاص به این معنی، در واقع تصفیه معانی تنزیه در توحید است. یکی از مراتب توحید و بندگی، تنزیه ذات مقدس حق‌تعالی از شریک‌داشتن است. معنای توحید همین است که انسان خدا را در ذات، در صفات، در افعال و در عبادت یکتا بداند. توحید که یکی از مراتبش تنزیه ذات مقدس در این مراتب است، از جمله در مقام عبودیت و بندگی است. پس اخلاص در واقع تصفیه معانی تنزیه است؛ وقتی که خدا را در عبادت، توحید کرد و معبودش فقط او بود و برای او عمل را انجام داد، آنگاه برای تمام مراتب موفق می‏شود.

کما قال الاوّل همچنان‌که پیشینیان گفته‏اند ـــ  ظاهراً این کلمه باید «اوّل» باشد؛ یعنی پیشینیان این فرمایش را فرموده‏اند. ـــ  حضرت صادق؟ع؟ فرمایش پیشینیان را نقل می‏فرمایند: هلک العاملون الّا العابدون آنانی که عمل می‏کنند و کار می‏کنند هالکند و به‌نتیجه نمی‏رسند مگر آنانی که عملشان به‌منظور عبودیت باشد و در مقام بندگی باشند. و هلک العابدون الّا العالمون آنانی که در مقام عبادتند، آنها هم در معرض هلاکتند مگر اینکه علم داشته باشند و از روی علم عبادت انجام دهند. و هلک العالمون الّا الصادقون آنانی که عمل دارند و بندگی دارند و براساس علم هم هست، عالم هم هستند، اما در معرض هلاکتند مگر در صورتی که صادق باشند یعنی در علم و عملشان صدق نیت داشته باشند. و هلک الصادقون الّا المخلصون آنانی هم که همه این شرائط را دارند، عمل و عبادت و علم و صدق را دارند اما باز در معرض هلاکتند؛ یعنی در معرض خطرند و شیطان به آنها نزدیک است مگر آنانی که اخلاص داشته باشند. و هلک المخلصون و آنهایی هم که اخلاص دارند در معرض هلاکتند و شیطان در آنها می‏تواند تصرفی داشته باشد الّا المتقون مگر آنانی که تقویٰ داشته باشند. و هلک المتقون اهل تقویٰ هم بعد از کسب همه این مراتب و تحصیل همه این مراتب در معرض هلاکتند یعنی باز شیطان تهدیدشان می‏کند الّا الموقنون مگر آنانی که اهل یقین هستند.

«* نماز جلد 3 صفحه 90 *»

و اِنّ الموقنین لَعَلیٰ خَطَرٍ عظیم اهل یقین باز در معرض خطر بزرگی هستند که این «خطر» در اینجا يا به‌معنای همان خطری باشد که ما می‏گوییم؛ در مخاطره هستند و ممکن است باز شیطان آنها را هم صدمه بزند. و یا اینکه «خطر» به‌معنای قدر و ارزش باشد و انّ الموقنین لعلی خطر عظیم اهل یقین هستند که دارای ارزش و مقدار بزرگی هستند. پس می‏توان خطر را به هر دو طور معنی کرد.

قال اللّه تعالی: و اعبُد ربَّک حتی‌یَأتِیَک الیقین([78]) باید علم و عبادت کسب کرد، علم و عمل تحصیل کرد به‌منظور اینکه انسان به درجه یقین برسد. نه اینکه حال که به درجه یقین رسیده، متوقف شود و دیگر عبادت معنی نداشته باشد آن‌چنان که صوفیه لعنهم‌اللّه می‏گویند که انسان در اثر عبادت به‌حدی می‏رسد که دیگر به عبادت احتیاج ندارد. نه، مراد امام؟ع؟ این کلام صوفیه ملعونه نیست.

اولاً «یقین» در تفسیر ظاهر این آیه، به‌معنای مرگ است. و اعبد ربک حتی‌یأتیک الیقین یعنی الموت([79]) بندگی بکن تا وقتی که مرگ بیاید؛ یعنی تا دم مردن باید بنده بود و در مقام بندگی باید بود. و ثانیاً به همین معنایی است که اینجا می‏فرمایند؛ یعنی انسان باید عبادت کند، طلب این مراتب را داشته باشد تا به مرحله یقین برسد. وقتی به مرحله یقین رسید، آن‌گاه می‏تواند به فضل و کرم خدا مطمئن شود که دیگر شیطان نمی‏تواند در او تصرفی داشته باشد. چون حد یقین حدی است که دیگر شیطان پی کارش می‏رود؛ یعنی شخص می‏بیند که عبادت و طاعت عین آب گوارا است در حال تشنگی محض! چطور انسان در حال تشنگی که مشرف بر هلاکت است، یک‌لیوان آب نجاتش می‏دهد و برایش حیات‏بخش است، بدون هیچ فرقی عبادت را هم این‏طور می‏بیند.

این معنای یقین است. صاحب یقین، عبادت و طاعت خدا را عین این آب

«* نماز جلد 3 صفحه 91 *»

می‏بیند در بی‏نهایت از تشنگی که مایه نجات او است. از این جهت چنین شخص تشنه‏ای که در هوای بسیار گرمی باشد که مشرف بر هلاکت است و لیوان آبی داشته باشد، هیچ مانعی هم در میان نباشد می‏شود از این لیوان آب دست بردارد و خوردن آن را ترک کند؟! اهل یقین وقتی با عبادت برخورد می‏کنند و با طاعت خدا روبه‏رو می‏شوند، این‏طوری هستند؛ درک می‏کنند و اصلاً می‏فهمند که این مایه حیات ابدی آنها است. از این جهت هیچ‏گاه هیچ طاعتی را ترک نمی‏کنند اگرچه به‌حسب ظاهر کوچک باشد. از آن‌طرف هر معصیتی را آتشی سوزان می‏بینند که می‏سوزاند و وجودشان را تباه و نیست می‏کند؛ معصیت را می‏بینند و یقین دارند که این عین آتش است. حال آیا شخص به آتشی که او را هلاک کند، بسوزاند و نابودش کند نزدیک می‏شود؟! نه. اهل یقین این چنین هستند؛ با هر معصیتی که برخورد می‏کنند، نافرمانی الهی را این‏طور آتش می‏بینند و از این جهت نزدیک آن نمی‏شوند، دست هم دراز نمی‏کنند که مثلاً امتحان کنند ببینند این آتش می‏سوزاند یا نمی‏سوزاند. اصلاً نزدیک نمی‏شوند. یقین این است! به این سبب شیطان نمی‏تواند در امر اینها دخالتی داشته باشد.

بعد حضرت؟ع؟ می‏فرمایند: و ادنیٰ حدِّ الاخلاص بَذْلُ العبدِ طاقتَه ثم لایجعلُ لعمله عند اللّه قدراً فیوجِب به علی ربّه مکافاةً بعمله، لعلمه اَنّه لو طالَبَه بوفاء حقِّ العبودیة لَعَجَزَ. پایین‏تر حد اخلاص یعنی پایین‏تر درجه اخلاص که بنده تحصیل می‏کند، این است که شخص بنده تمام طاقتش را در طاعت پروردگار صرف کند؛ یعنی هرچه می‏تواند بندگی کند. با وجود این، برای عملش ــ  که هرچه از دستش برآمده در راه خدا و برای خدا انجام داده ــ  برای این عملش در نزد خدای خود ارزشی نبیند؛ کاملاً بی‏ارزش ببیند!

حال ما یک‌قدم بر می‏داریم توقع داریم تمام بندگان خدا نوکر ما باشند، همه بگویند چه انسان‌های خوبی هستید و یا چه انسان خوبی هستی و به‌جهت یک‌قدم

«* نماز جلد 3 صفحه 92 *»

خدمت‌کردن و بندگی‌نمودن، همه خدمتگزار ما باشند. نباید این‌چنین باشد. ببینید امام؟ع؟ می‏فرمایند با تمام طاقتش بندگی کند، هرچه از دستش بر می‏آید برای خدا بندگی کند و در راه خدا صرف کند، اما برای همه این اعمالش در نزد خداوند هیچ ارزشی قائل نباشد. زیرا اگر ارزشی قائل باشد مثل این است که بر خدا حتم کرده و بر خدا واجب و لازم کرده که خدایا باید عمل مرا مکافات کنی، جبران کنی، حال تو هم خدمتگزار من باش مثلاً، هرچه من می‏خواهم، هرچه دوست دارم باید انجام بدهی.

چرا بنده این‏چنین فکر نمی‏کند؟ لعلمه از این جهت که می‏داند اگر خدا از او مطالبه کند که آیا به‌حق عبودیت، تو با من وفادار بودی و به‌حق عبودیت و بندگی وفا کردی؟ لعجز از جواب عاجز می‏شود. با اینکه همه طاقتش را در راه خدا و برای خدا صرف کرده است، اما می‏داند که اگر خداوند او را مؤاخذه کند که آیا تو یک‌قدم برای انجام حق عبودیت من برداشتی یا نه؟ لعجز عاجز می‏شود، ناتوان می‏گردد، نمی‏تواند جواب بدهد. این پایین‏ترین درجه اخلاص است.

و ادنیٰ مقامِ المخلص حال کسی که اخلاص را به‌دست آورد، کمترین نتیجه‏ای که می‏گیرد چیست؟ ادنی مقام المخلص فی الدنیا، السّلامةُ من جمیع الآثام شخص مخلص کمترین چیزی که در دنیا به او داده می‏شود، کمترین نتیجه‏ای که در دنیا می‏برد این است که از تمام گناهان سالم می‏ماند. این خیلی نعمت بزرگی است که از تمام گناهان در سلامت است!

و فی الآخرة النجاةُ من النّار و الفوزُ بالجنة([80]) در آخرت هم پایین‏ترین نتیجه‏ای که از اخلاص به‌دست می‏آورد این است. اگر از آن‌طرف خیلی سخت است اما از این‌طرف نتائجش این‏طوری است که کمترین نتیجه و پایین‏ترین نتیجه‏اش در دنیا، سلامتی و حفاظت از گناهان است؛ یعنی واقعاً یک‌عصمت همه‏جانبی برایش فراهم می‏شود. اخلاص این است! یک‌عصمت همه‏جانبی که از جمیع آثام و گناهان سالم

«* نماز جلد 3 صفحه 93 *»

می‏ماند یعنی عصمت گسترده که ظاهر و باطنش را حفاظت می‏کند. در آخرت هم برایش نجات از آتش و فوز به بهشت فراهم می‏آورد. مگر این کم عنایتی است؟!

در دعاء اعتقاد می‏خوانیم: خدایا تو مرا به آتش مبر، بهشت نبردی، نبردی؛ مرا از آتش نجات بده.([81]) حال اینجا هر دویش هست، هم نجات از آتش و هم فوز به بهشت که خداوند آن را نتیجه و اثر اخلاص قرار داده است؛ آن هم نتیجه و اثر کم و درجه پایین و کمترین مقامی که برای شخص مخلص حاصل می‏شود و به همین ترتیب برایش ترقیات است که خدا می‏داند ترقیات آخرت در نزد خدا و اولیاء خدا چیست و چه مقدار است!

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 94 *»

 

مجلس 7

 

(شنبه 8 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  30/11/72)

 

 

 

 

 

t  هر حرکت و سکون بنده خالص، صواب (درست) است

t  نگهداری عمل خالص

t  ملاک خلوص در عبادت

t  نیت بر عمل برتری دارد

t  نیت همان عمل است

t  فرمایش حضرت رسول؟ص؟ به اباذر در تمرین تحصیل خلوص

t  فرمایش حضرت عیسی؟ع؟ در تمرین تحصیل خلوص

t  فرمایش امام عسکری؟ع؟ در ارزش بنده خالص

«* نماز جلد 3 صفحه 95 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

در این فرمایش توجه داریم که مقصود، تصحیح حدود ظاهری نماز و تنقیح امور معنوی نماز است. سخن در اخلاص و تخلیص مفترضات و سنن بود که حضرت صادق؟ع؟ درباره اخلاص فرمایش داشتند.

از جمله فرمودند: الاخلاص یجمع فواضل الاعمال اخلاص حقیقتی است که تمام اعمال خوب را جمع‏آوری می‏کند؛ تا اینکه فرمودند: و علامة القبول وجودُ الاستقامة ببذل کل مَحابٍّ مع اصابة کلِّ حرکةٍ و سکون. چون فرمودند اخلاص حقیقتی است که مفتاحش و شروعش قبولی از طرف خدا است و توقیعش و خاتمه‏اش رضایت خداوند است، فرمودند نشانه قبول، وجود استقامت است به بذل و بخشش هر آنچه که مورد محبت انسان است. «استقامت» در اینجا به‌معنای مستقیم‌بودن و بدون انحراف بودن است.

علامت قبولی این است که تمام آنچه را که مورد محبت انسان است، در راه رضای خداوند بذل کند در صورتی که هر حرکت و سکون او به‌دستور خدا اصابه کند. «اصابه در هر حرکت و سکون» یعنی به‌طور صواب انجام یابد. در واقع علامت قبولی اعمال که شروع اخلاص است این است که اولاً هرچه مورد محبت انسان است و انسان آن را دوست دارد برای خدا ببخشد. معلوم است قبل از همه‌چیز، انسان خودش را دوست دارد؛ حبّ ذات اصیل‏ترین غریزه حیوانی است که حتی ضعیف‏ترین حیوانات این حبّ ذات را دارند. کرم کوچکی را در نظر بگیرید؛ وقتی که با سیخ به

«* نماز جلد 3 صفحه 96 *»

بدنش اشاره کنید، خودش را جمع می‏کند و همین نشانه حب ذات است؛ یعنی غریزه‏ای است که خداوند در هر حیوانی قرار داده است که خودش را دوست دارد. بعد هم آنچه را که متعلق به او است و وجودش به آن بستگی دارد دوست دارد. تمام این چیزها محبوب هر انسان و محبوب هر حیوانی است.

حال شخص تمام آنچه را که دوست دارد در راه خدا بذل کند. علامت قبول، این است که بدون هیچ‏گونه انحرافی از طریق دین، آنچه را دوست دارد بذل و بخشش کند در راه خدا و هر حرکتی و سکونی هم به‌دستور خدا اصابه کند. اصابه هر حرکت و سکونی ظاهراً مقصود این است که با دین خدا مطابقت کند و با همان نیتِ درست و صادق همراه باشد.

راجع به این مطلب فرمایشی از حضرت صادق؟ع؟ هست که هم اصابه هر حرکت و سکونی را توضیح می‏فرمایند که به چه کیفیت است و هم اخلاص روشن‏تر می‏شود. امام؟ع؟ در تفسیر این آیه شریفه لِیَبلُوَکم ایُّکم احسنُ عملاً([82]) می‏فرمایند: لیس یعنی اکثرَکم عملاً ولکنْ اَصوَبَکم عملاً. اینکه خداوند می‏فرماید: خدا می‏خواهد شما را آزمایش کند که کدام‌یک از شما عملش نیکوتر است، این نیکویی عمل و احسن‏بودن عمل، از چه جهت است و به چه معنی است؟ بعد خود حضرت می‏فرمایند خداوند از این فرمایش قصد نکرده که کدام‌یک از شما عملش بیشتر است. چون بیشتری و کمتری عمل مطرح نیست؛ یعنی کمیت عمل مطرح نیست، کیفیت مطرح است که کدام‏یک درستکارتر هستید.

فرمودند: اذا عرفتَ الحق فاعمل ما شئتَ من خیرٍ یُقبَل منک.([83]) کسانی بوده‏اند که فرمایشات ائمه؟عهم؟ را تحریف می‏کردند و در تحریف فرمایشات ائمه؟عهم؟ مقاصد سوئی داشتند. از جمله بعضی از صوفیه مثل اباالخطاب که با حضرت صادق؟ع؟

«* نماز جلد 3 صفحه 97 *»

معاصر بودند، این حدیث شریف اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت من خیرٍ یقبل منک را تحریف کردند. براساس همان مذهب باطل تصوف که صلح کل بودن و مبالات نداشتن در دین و ترک فرائض و سنن بود، این حدیث را تحریف کردند و میان شیعیان می‏نشستند و می‏گفتند حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه فرمودند: اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت ــ  تا همین‏جا ــ  یعنی حق را که شناختی دیگر هر کار دلت می‏خواهد بکن. در واقع با این تحریف، آزادی در عمل، دامنه بسیار وسیعی پیدا می‏کرد؛ تو حق را که شناختی و دانستی که امام صادق؟ع؟ بر حقند مثلاً، حالا برو هر کار دلت می‏خواهد بکن؛ معصیت خواستی بکن، طاعت خواستی بکن، هر کار دلت خواست انجام بده.

بعضی دیدند که این مطلب با مذهب حق نمی‏سازد، از این جهت متوحّش شدند که این چه فرمایشی است که از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کنند؟! اینها به حضرت رجوع کردند و در مدینه حضور حضرت رسیدند و مطلب را عرض کردند. حضرت فرمودند کلام مرا تحریف کرده‌اند؛ من این‏طور نگفتم، من گفتم: اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت من خیر یُقبَل منک وقتی حق را شناختی و حق را دانستی، حال هرچه از اعمال خیر و از کارهای خوب می‏خواهی عمل کن و انجام بده، خاطرت جمع باشد که به‌برکت حقی که شناختی از تو قبول است.

پس فرمایش حضرت به این معنی است که تو حق را که شناختی، هر کار خیری که انجام بدهی چه کم باشد چه زیاد باشد، همه‏اش به‌واسطه ولایت از تو پذیرفته می‏شود و قبول می‏گردد. مقصود امام؟ع؟ در این فرمایش این است که بعد از شناخت حق، کمیت عمل مطرح نیست؛ آنچه که مطرح است کیفیت است که اولاً با ولایت و معرفت باشد، بعد هم با اخلاص باشد؛ آن است که اگر قبول شود معلوم است همه‏اش قبول است کم باشد یا زیاد باشد.

حال حضرت درباره این آیه شریفه همین را می‏فرمایند: لیس یعنی اکثرکم عملاً. آیه شریفه ایُّکم احسن عملاً به‌معنای «ایّکم اکثر عملاً» نیست. این چنین نیست که

«* نماز جلد 3 صفحه 98 *»

خدا می‏خواهد شما را آزمایش کند که کدام‌یک از شما عملش بیشتر است؛ ــ  و این آزمایش هم از جهت اطلاع خود شما و اطلاع ملائکه و قرار آفرینش است وگرنه خدا می‏داند که کدام‌یک از شما عملش بیشتر است. ــ  خدا این را که نمی‏خواهد بفرماید. «لِیبلوَکم ایّکم اَصوَب عملاً» بلکه برای این است که کدام‌یک از شما عملش اصابه کرده و درست‏تر است، و انّما الاصابةُ خشیةُ اللّه و النیّةُ الصّادقة اصابه عمل و اصابه هر حرکت و سکون به‌معنای این است که عمل با خشیت خداوند همراه باشد، انسان از خدا بترسد و همچنین عمل با نیت صادقه همراه باشد.

«ثم قال» بعد امام؟ع؟ فرمودند: الاِبقاء علی العمل حتی‌یَخلُصَ اشدُّ من العمل بنده، عمل و حسنه و طاعتی که انجام داده، این را برای خودش نگه دارد، یعنی همان‌طور که خالص و با نیت صادق انجام داده، این را برای خودش نگه دارد، از خود عمل مشکل‏تر است. ممکن است انسان ابتداءً از جهت شوق و ذوقِ معرفت و ایمان، عمل خالصی انجام دهد اما نگه‌داشتن و باقی‌گذاردنش مشکل‏تر است؛ بالاخره دلش می‏خواهد یک‌طوری اظهار کند و شیطان نمی‏گذارد که بنده این عمل را برای خودش نگه دارد.

و العمل الخالص، الذی لاترید ان‌یَحمَدَک علیه احد الّا اللّه عزّوجلّ ملاک خلوص عمل چیست؟ و عمل خالص کدام است؟ عمل خالص آن عملی است که تو نخواهی که کسی تو را بر آن عمل ستایش کند مگر خدای عزوجل؛ یعنی به ستایش خلق توجه نداشته باشی که تو را تعریف کنند و از تو خوششان بیاید و مدح تو را بگویند.

و این مسأله‏ای است که انسان کمتر به رعایت آن موفق می‏شود؛ زیرا در نوع برنامه‏ها مخصوصاً طاعاتی که جنبه خدمت به خلق دارد، طاعاتی که با جامعه ربط پیدا می‏کند و انسان نسبت به غیر خودش خدمتی و حسنه‏ای انجام می‌دهد، اصولاً انتظار تشکر دارد و بشر به این مطلب مبتلا است که دلش می‏خواهد لااقل یک‌تشکر و قدردانی از خدمت و زحمتش بشود.

این مسأله‏ای است که غریزی بشر است؛ چون نمی‏تواند دیگران را نادیده بگیرد،

«* نماز جلد 3 صفحه 99 *»

نمی‏تواند مخدوم خودش را نادیده بگیرد؛ دلش می‏خواهد لااقل نزد او موقعیتی پیدا کند که او مدحی بگوید، قدردانی کند، تشکر کند و وقتی که این مطلب را درست می‏شکافیم، یعنی می‏خواهد مخدومش ذلتی را اظهار کند و شخص با همین عملش می‏خواهد احساس کند که بر آن مخدوم عزتی و برتری دارد. و حال آنکه خداوند اکنون این‏طور تقدیر فرموده که تو را برای یکی از بندگانش سبب خیر قرار داده است و تو نزد خدا هیچ ارزشی بالاتر از آن بنده نداری که به‌دست تو خیری برای او جاری شد و تو وسیله رسانیدن فیضی به آن بنده شدی.

پس بشر نمی‏تواند خدمت به دیگران را نادیده بگیرد و اینجا است که شیطان می‏آید و نفس و هویٰ همه دخالت می‏کنند و انتظاری در انسان پیدا می‏شود، توقعی پیدا می‏شود که او را حمد و ثناء کنند و تشکر نمایند.

اما چون خداوند بندگان خوبش را دوست دارد، علی‌رغم نفوس اماره آنها، کاری می‏کند که آن کسانی که به آنها خدمت کرده از او قدردانی نکنند. مؤمن به آنها خدمت کرده اما آنها از زحمات و خدماتش قدردانی نمی‌کنند. از این جهت امام صادق؟ع؟ فرمودند: المؤمن مُکفَّر([84]) یعنی مؤمن در کارهای خیر و قدم‌های خیری که برمی‏دارد و خدماتی که برای خلق دارد، مکفَّر است؛ یعنی کفران می‏شود و کسی شکر کارش را بجا نمی‏آورد. علی‌رغم نفس اماره بالسوء مؤمن و چون خدا دوست ندارد او را در دست نفس اماره رها کند، در هر قدمی که برمی‏دارد می‏گوید: آه، ما چه دست بی‏نمکی داشتیم! به هرکس خدمت کردیم، به هرکس احسان کردیم، با ما این‏طور رفتار کرد!

در همین زمینه است که رسیده: «اِتَّقِ شرَّ مَن اَحسنتَ الیه» مواظب باش! تو به کسی احسان می‏کنی و به‌حسب همان غریزه، انتظار و توقع داری که او به تو احسان کند، لااقل قدردانی کند، تشکر کند؛ اما منتظر باش و بر حذر باش که شرش به تو

«* نماز جلد 3 صفحه 100 *»

نرسد. نه‌تنها از خیرش بگذر بلکه از شرش هم بپرهیز. خلاصه بنا است که طبق نظام ما، او به تو شر برساند. طبق نظام ما که نمی‏گذاریم بندگان مؤمنمان اسیر هواهای نفسانی و اسیر این خیالات شیطانی باشند، برنامه را طوری ترتیب می‏دهیم که مؤمن از همان کسی که به او احسان کرده صدمه بکشد که دیگر برای دیگران کار نکند؛ برایش تجربه باشد که اگر بنا است کار خیری انجام بدهد ــ  که ناچار است و باید هم انجام بدهد و خدا مقرر کرده ــ  نظرش خدا باشد. همه مردم گرفتار یکدیگرند، همه مبتلای به يکدیگرند و با اینکه این‌طورند، در واقع در دل باید از یکدیگر استغناء داشته باشند؛ یعنی با اینکه گرفتار یکدیگر و محتاج به يکدیگرند اما در دل فقر و نیازمندی به خلق را احساس نکنند که اگر احساس کنند، در نتیجه از خدا منقطع می‌شوند و به خلق توجه پیدا می‌کنند؛ بلکه در دل استغناء از مخلوقات را احساس کنند و فکر کنند ما خدا داریم، چرا این‌قدر نگرانیم؟! چرا این‌قدر ذلت و حقارت احساس می‏کنیم؟! خدا داریم و به خدا استغناء می‏ورزیم. همچنان‌که امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرمایند: ما ذا وَجَدَ مَن فَقَدَک؟! خدایا هرکس تو را ندارد چه دارد؟! و ما الذی فَقَدَ مَن وجدک؟!([85]) هرکس هم که تو را دارد چه ندارد؟!

پس مؤمن از نظر روحیه ایمانی، اعتمادش به خدا است، به فضل و کرم خدا اطمینان دارد و چشم به بندگان ندارد اگرچه خودش را به بندگان محتاج می‏بیند؛ یعنی در عین حالی که ابتلا داریم و به یکدیگر محتاجیم ولی نباید در اثر ایمان و اطمینان و یقین، ما از خدا غافل شویم و به خلق امید داشته باشیم. خداوند سوگند یاد فرموده که به عزت و جلالم سوگند که هرکس به غیر من امید داشته باشد، امیدش را قطع می‏کنم و نمی‏گذارم به مقصودش برسد. اگر بخواهد به غیر من امیدوار باشد و به کسی دل ببندد، من برنامه‏ام این است که امیدش را قطع می‏کنم.([86])

 

«* نماز جلد 3 صفحه 101 *»

پس با وجود اینکه اهل ایمان در میان یکدیگر هستند و با هم و مبتلای به یکدیگرند و باید فیوضات به‌دست آنها بر یکدیگر جاری شود، اما از آن‌طرف هم کسی که به خیری و طاعتی و حسنه‏ای موفق شد که خدمت به دیگران بود و به هرحال به‌وسیله او به دیگران منفعتی رسید، نباید انتظار داشته باشد که دیگران او را حمد کنند و ثنائش گویند. چرا؟ چون این فیض خدا بوده و خداوند خواسته و توفیق داده و به‌عنایت و کرم او این فیض بر دست او جاری شده؛ دیگر نباید انتظار داشته باشد که مردم او را حمد کنند. اگر این انتظار باشد، با همین مشکل برخورد می‏کند که کفران می‏شود و او را حمد نمی‏کنند و بعد خدمت خود را ضایع می‏بیند و در نظر خود می‏بیند به مقصود نرسید و خواسته‏اش فراهم نشد، آنگاه از انجام خیر کسل می‏شود و باز می‏ماند و دیگر حاضر نیست قدمی بردارد یا خدمتی انجام دهد.

مؤمن باید از ابتداء که می‏خواهد خدمتی انجام دهد به هر مقداری و به هر گسترشی، سعی کند از همان ابتداء نیتش این نباشد که او را حمد بگویند، ثنائش کنند، او را ستایش کنند و ــ  به‌اصطلاح ما ــ  به او بارک‌اللّه بگویند. از همان ابتداء نیتش را خالص کند، آن‌وقت اگر ثنائی گفتند، حمدی کردند، بداند که او را حمد نکردند، خدا را حمد کرده‏اند؛ چون هرکس کسی را برای عملی و کاری حمد کند، در واقع خدا را حمد کرده است؛ نهایت امر اینکه به‌دست این شخص جاری شده است. مؤمن باید نعمت را از خدا بداند و اِجراء خیر را بر دستش نیز از خدا بداند. خودش را نه مالک نعمتی بداند که آن نعمت را به دیگری احسان می‏کند و نه هم در همین احسان و اجراء خیر، خودش را مستقل ببیند؛ بلکه فرمود: خلقتُ الخیر و خلقتُ الشرّ فطوبیٰ لمن اَجْرَیتُ علی یدیه الخیر. خداوند می‏فرماید هر خیر، هر خوبی، هر نعمت و هر فضل و برکتی را من خلق می‏کنم؛ خوشا به حال آن بنده‏ای که من بر دست او خیر جاری کنم و ویلٌ لمن اجریتُ علی یدیه الشر([87]) شر را هم من خلق می‏کنم و بلاء هم از طرف من

«* نماز جلد 3 صفحه 102 *»

است که به استحقاق بندگان و به عدلم به آنها داده می‏شود، اما وای به حال آن کسی که من به‌دست او شر را بر مردم جاری کنم.

پس امام؟ع؟ درباره عمل خالص می‏فرمایند: و العملُ الخالص، الذی لاترید اَن‌یَحمَدک علیه احد الّا اللّه عزوجل عمل خالص آن است که انتظار تو این باشد که فقط خداوند تو را حمد کند و ثناء گوید و چه ثنائی بالاتر از اینکه: فطوبیٰ لمن اجریت علی یدیه الخیر.

آنگاه حضرت فرمودند: و النیة افضل من العمل نیت در این مرحله از خود عمل بهتر است؛ یعنی تا به مرحله عمل نرسیده و به فعل نیامده، نیت آن خلوص و آن صفاء خودش را دارد، اما به مرحله عمل که می‏رسد احتمالاً مشوب می‏شود. پس خود نیت بهتر است. بعلاوه چه‌بسا انسان با شرائطی برخورد می‏کند که نمی‏تواند آنچه نیت کرده بود به فعل برساند و انجام دهد، از این جهت نیت از خود عمل بهتر است. آن عملی که به انجام نرسیده، یعنی شرائط مناسب و مساعد نشد و عمل انجام نشد، به هرحال نیت اجر خودش را دارد و البته انسان به این نیت اجر می‏برد.

اَلا و اِنّ النیّة هو العمل خود نیت هم عملی است که از انسان سر می‏زند ولی عمل دل است، عمل روح است، عمل معنی و باطن است.

ثمّ تَلا قولَه تعالی: قل کلٌّ یعمل علی شاکِلَته([88]) یعنی علی نیّته.([89]) بعد حضرت این آیه را تلاوت فرمودند که: قل کلّ یعمل علی شاکلته بگو ای پیامبر هر کسی عمل که می‏کند عملش مطابق با نیتش است و صفت نیتش را دارد؛ اگر نیت، خالص و صادق است، عمل هم خالص و صادق است.

راجع به این مطلب که انسان باید عملش را برای خدا انجام دهد و انتظار نداشته باشد که مردم او را ثناء گویند و حمد کنند و از او راضی و خوشحال شوند، توجه به این فرمایش رسول‌خدا؟ص؟ به اباذر خیلی لازم است و در مقام سیروسلوک و در

«* نماز جلد 3 صفحه 103 *»

مقام تحصیل اخلاص، توجه به این فرمایش و تذکر آن خیلی لازم و ضروری است؛ می‏فرمایند: یا اباذرّ لایَفقَه الرّجل کلَّ الفِقه حتی ‌یَری النّاس فی جنب اللّه تبارک و تعالی اَمثالَ الاَباعر ثم یرجِعُ الی نفسه فیکونُ هو احقرَ حاقرٍ لها([90]) خیلی فرمایش عجیبی است! و توجه به آن لازم است. این عبارت در همان فرمایشاتی است که یک‌روز اباذر وارد مسجد شد و دید رسول‌خدا؟ص؟  تنها هستند، عرضه داشت: من خیلی دنبال فرصت می‏گشتم که شما را تنها ببینم و عرض کنم وصیت‌هایی به من بفرمایید که من به آن وصایا عمل کنم. حضرت هم از اباذر احترام کردند، فرمودند: اَکرِم بک یا اباذر! تو خیلی خوبی! تو نزد ما خیلی گرامی و محترم هستی! بعد حضرت فرمایشاتی فرمودند.

حضرت در آن فرمایشات فرمودند: ای اباذر، شخصْ فهمیده نخواهد شد تمام فهم را، یعنی شخص، انسان بافهمی نخواهد شد مگر در یک صورت، اینکه همه مردم را در جنب خدای تبارک و تعالی مثل «اَباعِر» ببیند یعنی مثل بچه‌شترها. بچه‌شتر هیچ ارزشی ندارد، هیچ اعتباری ندارد، نه می‏شود سوار آن شد و منفعت سواری می‏دهد و نه هم اگر ماده است می‏توان شیرش را دوشید و از شیرش استفاده کرد؛ هیچ ارزشی ندارد. خود شتر ارزشی دارد، یا سوارش می‏شوند و یا اگر ماده است شیرش را می‏دوشند ولی بچه‌شتر هیچ ارزش و اعتباری ندارد.

شخص فهمیده باید همه مردم را در مقابل عظمت خدا این‏طور ببیند؛ یعنی انتظار مدح و ثناء و کرنش و تواضع و منفعت‌رسانیدن به او را از آنها نداشته باشد و خلاصه ارزش اینکه انسان به این اعتبارها یک‌قدم برای ایشان بردارد، ندارند، و از ایشان هیچ کار ساخته نیست، و از این جهت هم هیچ حرمتی ندارند. این بچه‏شتر چه ارزشی دارد که انسان برای او قدم بردارد، بخواهد خودش را نزد او عزیز کند و او نزد انسان ذلیل باشد و از انسان قدردانی کند؟!

می‏فرمایند: از آن‌طرف برگردد به خودش نگاه کند و خودش را از هر پستی پست‏تر

«* نماز جلد 3 صفحه 104 *»

ببیند. همه مردم را در نزد خدا آن‏طور ببیند و بعد که به خودش مراجعه کند، خود را هم از همه پست‏تر ببیند. دیگر زمینه‏ای نمی‏ماند که انسان در عمل، غیر خدا را در نظر بگیرد و برای غیر خدا عمل کند و برای غیر خدا قدم بردارد و برای غیر خدا خدمت کند. این یکی از راه‌های تصحیح و تخلیص عمل از ریاء و سمعه است و با توجه به این مسأله، انسان در این‏طور جاها خیلی راحت است؛ تا به ذهنش می‏خورد و شیطان به ذهنش می‏دهد که در برابر کسی، دوستی، خویشی، مریدی، ریاء کند و یا سمعه و از این قبیل افکار داشته باشد، فوراً این را مطرح کند که چه خاصیت دارد، او برای من چکار می‏تواند بکند؟! اگر او خوشحال شد، از من راضی شد، مرا شخص خوبی دانست، مرید من شد، برای من چکار می‏تواند بکند؟! تا خدا برای من خیری مقدر نکند، مگر این شخص می‏تواند خیری به من برساند؟! و یا اینکه از من خوشش آمد، اگر خدا از من خوشش نیامده باشد، خوش‌آمدن بنده کجای کار مرا علاج می‏کند، کجای زندگی مرا آباد می‏کند؟! کجای آخرت مرا آباد می‏کند؟! کجای دنیای مرا آباد می‏کند؟! آخر چه فایده که این شخص از من خوشحال شد و از من خوشش آمد و مرا شخص خوبی دانست؟! چه فایده‏ای بر این خوشحالی مترتب است؟! وقتی انسان به این نکته توجه داشته باشد، ارزش‌ها خیلی خیلی اُفت پیدا می‏کند و انسان در خلوص کامل‌تر خواهد شد و چنان‏که فرمودند، در فقاهت (دین‏شناسی) و فهم قوی‏تر خواهد شد.

پس با توجه به این فرمایش حضرت که فرمودند: یا اباذر لایَفقَه الرجل کلَّ الفقه حتی ‌یری الناس فی جنب اللّه تبارک و تعالی اَمثالَ الاباعر ثم یرجع الی نفسه فیکون هو اَحقرَ حاقرٍ لها، در برنامه رسالت رسول‌خدا؟ص؟ راه تمرین اخلاص و به‌دست آوردن خلوص در عبادات و بندگی‏ها این شده و این یکی از تمرین‌ها است که انسان به این وسیله خودش را می‏سازد و می‏بینیم این‏طور تمرین، انسان را در تحصیل اخلاص ورزیده می‏کند آن‌چنان که انسان بر خودش و غرائزش مسلط می‏شود و همه غرائز  به‌واسطه این تمرین، تسلیم روح‌الایمان و عقل و فراست و فقاهت انسان خواهند شد و درک صحیح فراهم می‏گردد.

«* نماز جلد 3 صفحه 105 *»

شاید در زمان‌های پیش این استعداد نبوده و تحصیل اخلاص را به این عمل و به این ترتیب دستور نمی‏دادند. درباره حواریین عیسی؟ع؟ وارد شده که وقتی می‏خواستند در اخلاص تمرین کنند، تمرینشان به این شکل نبود؛ حضرت عیسی؟ع؟ دستور می‏فرمود که: اذا کان یومُ صومِ احدِکم فلْیُدَهِّن رأسَه و لِحیَتَه و یَمسَح شَفَتَیه بالزَّیت لِئلّا یَرَی النّاسُ اَنَّه صائم. می‏فرمود این‏طور اخلاص را تمرین کنید: آن روزی که روز روزه شما است و ظاهراً امت انبیاء؟عهم؟ روزه‏های واجب نداشتند، روزه ماه رمضان بر امت‌های پیشین واجب نبود و بر خود انبیاء واجب بود اما روزه‏های استحبابی داشتند و شاید روزه‌گرفتن در ماه رمضان بر امتشان مستحب بوده، اما بر خود انبیاء روزه‌گرفتن واجب بوده است. در این امت از برکات رسول‌خدا؟ص؟ روزه واجب شد. پس شاید در همین ماه رمضان بوده و یا سایر اوقات که امت پیشین موظّف بودند به‌طور استحباب روزه بگیرند.

حضرت عیسی؟ع؟ می‏فرماید روز روزه یکی از شماها که می‏شود، تدهین کند و موی سرش را روغن بمالد. شاید یکی از مبطلات روزه در آن امت «تدهین» یعنی روغن‏مالی سر و بدن بوده است. می‏فرماید که روز روزه‏تان که می‏شود سر و ریش خود را روغن بمالید و لب‌هایتان را هم با زَیت یعنی روغن نباتی چرب کنید، ــ  شاید مقصود از زیت، روغن زیتون بوده ــ  لب‌هایتان را هم کمی چرب کنید تا اینکه مردم ندانند که شما روزه‌دارید. حواریین از آن راه تمرین اخلاص داشتند و آن راه تمرین خیلی فرق می‏کند با این راهی که رسول‌خدا؟ص؟ به اباذر تعلیم فرمودند. این تمرین خیلی عمیق است و اصلاً سازندگی دارد و انسان دارای یک‌چنین روحیه‏ای می‏شود که حتی به این برنامه‏ها هم احتیاج ندارد و می‏تواند خیلی عادی تحصیل اخلاص کند.

بعد حضرت عیسی فرمود: و اذا اَعطیٰ بیمینه فلْیُخفِ عن شِماله([91]) وقتی که کسی می‏خواهد در راه خدا عطاء و انفاق کند، با دستش راستش که می‏دهد طوری

بدهد

«* نماز جلد 3 صفحه 106 *»

که حتی از دست چپش مخفی داشته باشد؛ یعنی دست چپش خبردار نشود. این‌قدر انفاق را کتمان کند تا اینکه بتواند اخلاص را تحصیل کند.

اینها تمرین‌هایی بوده که اولیاءاللّه داشته‏اند. هرکس در مقام سیروسلوک باشد، خواه‌نخواه باید تمرین داشته باشد؛ چون نفوس ما نفوسی نیست که خودبه‌خود با نورانیتی ترقی داشته باشد و به تمرین نیازمند است. مثل بدن ما که اگر بدن بخواهد به امری عادت کند، شخص باید بدن را تمرین بدهد و تمرین کند. نفس هم همین‏طور است، بلکه تمرین نفس شدیدتر و مشکل‏تر است. بدن خیلی زود به امری عادت می‏کند اما نفسْ چموش و سرکش است و آن‌چنان نیست که به‌زودی تسلیم شود و انسان بتواند مهارش کند؛ از این جهت سختی تمرین نفس بیشتر است، دقت بیشتری می‏خواهد، ممارستی می‏خواهد و همه انسان‏ها در این مقام بوده‏اند. به یک‌عده مخصوص منحصر نبوده و نیست. تمام بشر به این تمرین‌ها نیازمندند و انبیاء؟عهم؟ این تمرین‌ها را به امت خود تعلیم می‏دادند، به مؤمنین تمرین می‏دادند تا بتوانند به این مقامات نائل شوند و بندگی کنند و مراتب عبودیت را تحصیل کنند؛ چون تا مراحل عبودیت تحصیل نشود و انسان عبد نگردد، به مقام قرب راهش نمی‏دهند، در مقام اُنس جای نمی‏گیرد و برای داخل‌شدن در دار رضای پروردگار که بهشت باشد، لایق نمی‏شود.

پس عبودیت باید تحصیل شود و معنای عبودیت هم همان خلوص در بندگی است و شرط بندگی، همان اخلاص است و اگر واقعاً فراهم شد و کسی بتواند عمل خالص داشته باشد و در اعمالش خالصانه بندگی داشته باشد، خوشا به حالش! ارزشش همین‌قدر بس که از حضرت امام حسن بن علی الزکیّ العسکری صلوات‌اللّه‌علیه نقل شده که فرمودند: لو جَعلتُ الدّنیا کلَّها لُقمةً واحدةً ثمّ لَقَّمتُها مَن یَعبُدُ اللّهَ خالصاً لَرأیتُ اَنّی مقصِّرٌ فی حقِّه اگر من تمام دنیا را یک‌لقمه کنم ــ  و حضرت می‏توانند این کار را بکنند؛ اگر بشری معمولی بگوید، لافی زده است؛ اما امام؟ع؟ می‏فرمایند اگر من تمام دنیا را یک‌لقمه کنم و البته می‏توانند و می‏کنند ــ  و این

«* نماز جلد 3 صفحه 107 *»

یک‌لقمه را بگذارم در دهان کسی که خالصانه خدا را عبادت می‏کند، می‏بینم که من در حق او کوتاهی کرده‏ام و حقش را ادا نکرده‏ام. اخلاص این‌قدر ارزش پیدا می‏کند و اولیاء این‏طور از انسان خالص قدردانی می‏فرمایند. حال انسان چه می‏خواهد؟! غریزه به این‏طور اشباع می‏شود؛ دیگر انسان چه می‏خواهد؟! مثل امام عسکری؟ع؟ این‏طور از اخلاص و نیت خالص کسی که خدا را خالصانه بندگی کند قدردانی می‏کنند؛ همه خلق جمع شوند آیا می‏توانند این مقدار قدردانی را اظهار کنند؟!

از آن‌طرف می‏فرمایند: و لو مَنَعتُ الکافرَ منها حتی‌یموتَ جوعاً و عَطَشاً ثم اَذَقتُها شَربةً من الماء لَرَأیتُ اَنّی قد اَسرَفتُ([92]) و اگر از همین دنیا که دست من است به کافر ندهم، کافری است که از گرسنگی و تشنگی دارد می‏میرد، حتی یک‌لقمه هم به او ندهم؛ نه اینکه همه دنیا را یک‌لقمه کنم، بلکه حتی یک‌لقمه از غذاهای دنیا را هم به کافر ندهم تا از گرسنگی بمیرد و اگر بخواهم یک‌شربت آب به او بدهم، می‏بینم که اسراف کرده‏ام و این شربت آب را بیجا مصرف کرده‏ام. حال کافر چقدر بی‏ارزش است که حتی ارزش یک‌لقمه نان را ندارد، ارزش یک‌شربت آب را ندارد! اما حالا که می‏بینیم کفار در این دار دنیا در رفاهند، این از جهت بی‏ارزشی دنیا در نظر خدا است. چقدر دنیا و شئونات دنیا و جاه و مقام و مال و منال دنیا در نزد خدا و اولیاء خدا بی‏ارزش است که این‏طور بر سر کفار ریخته‏اند و آنها دارند می‏چرند و در رفاه زندگی می‏کنند. پس این هم ارزش اخلاص و عظمت شخصی که اخلاص را تحصیل کند و برای خدا عمل کند.

حال به فرمایش حضرت صادق؟ع؟ بر می‏گردیم ؛ درباره اخلاص فرمودند: داوم علی تخلیص المفترضات و السنن. ادامه بحث ان‏شاءاللّه در جلسه بعد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 108 *»

 

مجلس 8

 

(یکشنبه 9 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  1/ 12/72)

 

 

 

 

 

 

t  آیا عبادت از جهت خوف و یا طمع که شرک می‏باشد قابل آمرزش است؟

t  عبادت خالص لازمه جهت نوری است

t  باید برای تصحیح و تنقیح عبادات همت کرد

t  حدود نماز در حدیث امام صادق؟ع؟ چهارهزار است

t  نماز چه‌کسی تمام و کامل است؟

t  چهارهزار حدود نماز از نظر علماء

t  سهل‌انگاری مردم درباره فرائض و اهمیت‌دادن آنان به فضائل

«* نماز جلد 3 صفحه 109 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

معلوم شد که تخلیص در عبادات ــ  و اصل عبادات فرائض و نوافل رواتب است ــ  به این است که انسان از شرک اجتناب کند که همان ریاء و سمعه است. ریاء و سمعه در واقع شرک است؛ که از همه خواسته شده که در عبادت، از شرک خالص شوند. اما خالص‌شدن از مطلق شرک خفی امر بسیار مشکلی است و در نوع روایات ذکر می‏فرمایند که باید عبادت برای حق متعال خالص باشد، حتی برای جلب نعمت و دفع عذاب نباشد و این‏طور نباشد که نیت به‏طوری به خود شخص برگشت کند و بالاخره خودی در کار باشد؛ این خلاف اخلاص است.

اخلاص به حقیقتش شأن کسانی است که در آنها جهت نوری و وجود بالفعل و غالب شده باشد و از هرگونه جهت انیت مبرّا شده باشند. هر مقدار که انسان به خداوند تقرب بجوید، در تحصیل اخلاص موفق‏تر خواهد بود. درباره امثال ما که خواه‌نخواه عبادت‌های ما یا از ترس عذاب است و یا به‌واسطه طمع در نعمت است، در اینکه اینها شرک است شکی نیست! خود همین نیت، شرک است؛ اما میان علماء اختلاف است که آیا این شرک، شرکی است که انسان به آن عذاب می‏شود و مخلد در آتش جهنم می‏شود؟ یا قابل آمرزش است؟ خداوند متعال فرموده: اِنّ اللّهَ لایَغفِرُ اَن‌یُشرَک به و یَغفر ما دونَ ذلک لِمن یشاء([93]) آیا این‏گونه عبادات آمرزیده نمی‏شود؟!

آن‏طوری که بزرگان ما+ می‏فرمایند، این شرک درباره ما قابل آمرزش است و

«* نماز جلد 3 صفحه 110 *»

به‌فضل خدا ما را مستحق عذاب نمی‏کند؛ ولی ما را از درجات قرب باز می‏دارد و به‌سبب چنین شرکی که در ما وجود دارد، در عبادت برای ما درجه قربی فراهم نمی‏شود و البته منافات ندارد که باز به‌برکت شفاعت شفاعت‌کنندگان برای ما درجات قرب حاصل شود که اگر ایشان شفاعت بفرمایند، خداوند به فضلش به ما هم درجات قرب می‏دهد؛ و اگر نه، نباید انتظار داشت که با یک‌چنین عباداتی درجات قرب تحصیل شود. بلکه نظر به اینکه در ما جهت نوری ضعیف است و جهت ظلمت و انیت قوت دارد، از این رو به‌اقتضاء این جهت، عبادت خالص به آن معنی که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند برای ما فراهم نمی‏شود: ماعبدتُک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنّتِک بل وجدتُک اهلاً للعبادة فعبدتک([94]) و یا امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند: ولکنّی اَعبُدُه حبّاً له عزّوجلّ یعنی من از روی محبت عبادت می‏کنم نه از جهت خوف و نه از جهت طمع.([95])

عبادت خالص به این معنی، لازمه داشتن جنبه نوری و جهت نوری است و خالص‌شدن برای خدا به این معنی مربوط می‏شود به همان تعبیری که شیخ مرحوم/ دارند که امر فؤادی است؛ اخلاص از آن مقام سرچشمه می‏گیرد و برای ما هم تحصیل یک پرتوی از آن مقام و از آن مرتبه فؤادی به‌حسب درجه و مرتبه خودمان ممکن است. به همان مقدار که مأمور به معرفتیم، به همان مقدار که برای ما معارف بیان می‏شود، به همان مقدار ما می‏توانیم خودمان را در معرض تابش نوری از آن مرتبه قرار دهیم.

از این جهت است که به طلب معرفت تحریص شده، به طلب محبت تحریص شده که الحمدللّه به‌برکت تعالیم بزرگان دین+ در دل اهل ایمان محبت به مظاهر

«* نماز جلد 3 صفحه 111 *»

پروردگار وجود دارد، اما باید در ازدیاد این محبت و ذاتی‏شدن آن سعی شود و اگر این‏طور شد، پرتوی از آن اخلاص در ما هم پیدا خواهد شد که ما هم به درک چنین اخلاصی موفق خواهیم شد. در مورد اخلاص احادیثی که قرائت شد این مطلب را روشن کرد.

امام؟ع؟ می‏فرمایند: و کان السَّلَف لایَزالون یَشتغلون من وقت الفرض الی وقت الفرض فی اصلاح الفرضَین جمیعاً فی اخلاصٍ حتی‌یأتوا بالفرضَین جمیعاً در گذشته اشخاصی بودند که کارشان از وقت فریضه‏ای تا وقت فریضه دیگر این بود که مشغول اصلاح هر دو فریضه می‏شدند که در کمال اخلاص باشد تا اینکه هر دو فریضه را تماماً و  کاملاً به‌انجام برسانند؛ یعنی نسبت به فریضه انجام‌شده فکر می‏کردند برای تدارک نواقصش به استغفار و یا تقرب‌جستن و رفع نقیصه آنها به‌وسیله مستحب‏ها و اعمال مندوبه؛ و نسبت به فریضه آینده هم آماده می‌شدند که فریضه آتیه را طوری انجام بدهند که نواقص گذشته در این فریضه نباشد.

این فرمایش، از جهات عدیده ظاهری و باطنی نماز حکایت می‏کند که صرف این مقدار از وقت را در تصحیح و تنقیح و اصلاح دو فریضه اقتضاء می‏کند و در واقع صرف این مقدار وقت را لازم دارد و اگر در این بین باز هم وقت می‏داشتند، صرف همین امر می‏کردند. و کان السلف لایزالون یشتغلون. فعل «کان» وقتی که با مضارع استعمال می‏شود، یعنی به‌طور کلی مشتقات فعل «کان» وقتی که با هر مضارعی استعمال شود، معنای ماضی استمراری را افاده می‏کند. می‏فرماید گذشتگان کارشان یکسره این بود.  مثل اینکه می‏گوییم «کان یقول» یعنی مرتب کارش گفتن بود، «کان یکتب» مرتب کارش نوشتن بود.  کان السلف لایزالون یشتغلون چه تأکیدی! خود فعلِ لایزالون، دوام را افاده می‏کند. کان السلف یشتغلون دوام را می‏فهماند، اما برای تأکید، امام؟ع؟ لایزالون را هم اضافه فرمودند که تأکید مطلب باشد؛ یعنی تأکید همان ماضی استمراری باشد.

«* نماز جلد 3 صفحه 112 *»

و کان السلف لایزالون یشتغلون اصلاً تمام وقتشان صرف این امر می‏شد. منافات هم نداشته که به کار معاش و سایر امور مستحبی خود هم برسند ولی در همه حالاتشان متذکر کار خودشان و در فکر کارشان بودند که هر دو فریضه را ــ  فریضه گذشته و فریضه آینده را ــ  اصلاح کنند که در اخلاص کامل انجام شود و هر دو فرض، در کمال خود و تمامیت خود از جهت اخلاص به‌انجام برسد.

عرض شد این فرمایش نشان می‏دهد که حد و حصری برای این جهات در نماز نمی‏توان مشخص کرد. از این جهت در همین امر روایاتی رسیده مخصوصاً از حضرت صادق؟ع؟ که ظاهراً حد و حصری نمی‏شود مشخص کرد، هرچند که عددی معین می‏فرمایند که چهارهزار حد برای نماز است و نماز چهارهزار حد دارد.

خالد بن عبداللّه ــ  خدا لعنتش کند ــ  که از اُمراء مکه بود و ظاهراً از ناحیه هشام بود، خیلی خبیث بود و دشمنی خاصی نسبت به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه داشت که گفتگویی هم با «قَتاده» ــ  که از علماء اهل‌ سنت است ــ  دارد اما آن‏چنان برای قتاده ظاهر شد که او دشمن امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است که او را زندیق خواند. روزی خالد در میان جمعی در مسجدالحرام قتاده را احضار کرد و از او سؤالاتی کرد و درباره امیرالمؤمنین؟ع؟ سؤالی کرد و او هم از فضائل آن بزرگوار جواب داد؛ ولی فضیلت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را قبول نمی‏کرد به‌طوری که قتاده گفت اجازه بده بروم و نزد تو نمانم. وقتی که اجازه داد و بیرون رفت، همین‌طور که از بین مردم خارج می‏شد می‌گفت: زِندیقٌ و ربِّ الکعبة، زندیق و ربِّ الکعبة.([96]) یعنی این مردکه زندیق است قسم به پروردگار کعبه. قتاده با اینکه از علماء اهل ‌سنت بود اما درباره عداوت این شخص نسبت به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه این‌قدر ناراحت شده بود که مرتب می‏گفت: زندیق و ربّ الکعبة.

این خالد، یک‌غلام، یا آزادشده، یا هم‏عهدی داشت. چون لفظ «مولا» به هر سه

«* نماز جلد 3 صفحه 113 *»

معنی می‏آید؛ هم به‌معنای غلام است، هم به‌معنای آزاد‌شده کسی و هم به‌معنای هم‏عهد و هم‏پیمان و هم‏قسم. این شخص هم از اشقیاء بود. روزی در حضور منصور دوانیقی ــ  خدا لعنتش کند ــ  حاضر بود و حضرت صادق؟ع؟ هم آنجا تشریف داشتند. شخصی راجع به نماز و حدود نماز از حضرت صادق؟ع؟ سؤال کرد. حضرت فرمودند: للصّلوة اربعةُ آلافِ حدٍّ لستَ تَفیٖ بواحدٍ منها برای نماز چهارهزار حد است که تو یکی از آنها را هم انجام نمی‏دهی و به آن وفادار نیستی.

«فقال: اَخبِرنی بما لایـَحِلّ تَرْکُه و لاتَتِمّ الصّلوةُ الّا به.» آن شخص گفت اگرچه من نمی‏توانم یکی از آن حدود را هم به‌انجام برسانم، اما این سؤال مرا جواب بدهید: به من خبر بده از آن حدی که ترک آن در نماز حلال نیست و نماز تمام نمی‏شود مگر به آن.

فقال؟ع؟: لا تَتِمّ الصلوةُ الّا لِذی طُهرٍ سابغٍ و تمامٍ بالغ، غیرِ نازغٍ و لا زائغ. حضرت فرمودند نماز تمام نمی‏شود مگر برای کسی که دارای طهارتی باشد که این طهارت «سابغ» باشد، یعنی اِسباغ در طهارت داشته باشد که مراد شادابی در وضو است. و دارای تمامیتی باشد  که «بالغ» باشد یعنی به نهایت خود برسد. غرِ نازغ و لا زائغ این شخص در انجام نماز جوانب نماز را رعایت کند، برایش گمراهی و انحرافی از حدود فراهم نشود. عَرَفَ فَاَخبَت بشناسد در چه مقام است و چه می‏کند تا در نتیجه برایش خشوعی فراهم شود، فثَبَتَ و بعد در انجام نماز و رعایت آن امور برای او ثبات پیدا شود.

فهو واقفٌ بین الیأسِ و الطمع، و الصبرِ و الجزع یعنی بعد از آنکه این جهات ظاهر نماز و همچنین توجه به باطن نماز برایش پیدا شد، موقعیت نماز را شناخت و خشوع برایش پیدا شد، آنگاه بین یأس و طمع باشد؛ یعنی از طرفی ناامید باشد که من کجا و اداء یک‌چنین مقامی کجا که حاضر شدن در نزد پروردگار و اظهار خشوع در برابر عظمت خداوند باشد! مأیوس باشد از خودش که از من سر نمی‏زند، من نمی‏توانم نماز را به‌حق خودش و موقعیت واقعیش اتیان کنم؛ از نظر خودش کاملاً ناامید باشد. اما از

«* نماز جلد 3 صفحه 114 *»

آن‌طرف چون در درگاه کسی حاضر شده که او مستغنی است، او به عبودیت و بندگی‌های ما نیازی ندارد که ما را به این بندگی‌ها بخواهد مؤاخذه کند، بی‏نیازی حق متعال را در نظر بگیرد و از طرفی کرم او را که به کرمش بندگانش را می‏نوازد. اگرچه بنده نتواند شایستگی خود را در انجام خدمت اظهار کند ولی طمع به فضل و کرم خدا او را نگه دارد و به عبادت و خضوع بیشتری وادارد. خلاصه بین یأس و طمع قرار بگیرد.

و الصبرِ و الجزع از طرفی کرم خدا را که ملاحظه می‏کند، برای او حالت بردباری دست می‏دهد و از آن‌طرف به خودش که نگاه می‏کند و بیچارگی و مسکنت خودش را که می‏بیند، برایش جزع دست می‏دهد که اگر بتواند به سر و صورت خود بزند، به سینه خود بکوبد، فریاد کند که ای وای بر من، ای امان از دست من؛ از خود بنالد و از خود و بیچارگی خود جزع اظهار کند. از آن‌طرف صبر کند؛ چرا؟ به جهت اینکه در برابر کریم قرار گرفته، بردبار شود و جزع را ترک کند. یک‌چنین حالتی برایش باشد.

طمع و یأس در این زمینه باید به این حد باشد که کأنّ الوعدَ له صُنِعَ و الوعیدَ به وَقَعَ. این بی‏نهایت از طمع و یأس می‏شود. طمع آن‌چنان باشد که گویا تمام وعده‏های الهی مخصوص این شخص است؛ یعنی این‌قدر به کرم و فضل پروردگار امیدوار باشد که گویا می‏گوید: خدایا من کرم تو و فضل تو را نسبت به این بنده بیچاره‏ات این‏طور می‏دانم که اصلاً تو بهشت را فقط برای من خلق کرده‏ای و این‌همه نعمت‌ها را فقط برای من مهیا کرده‏ای! این‌قدر به کرم و فضل خدا امید داشته باشد که کأنّ الوعدَ له صُنع تمام وعده‏ها برای او انجام شده و مخصوص او است.

از این‌طرف یعنی از طرف یأس و ناامیدی از خودش باید این‏طور باشد: و الوعیدَ به وقع خدایا من به خودم که نگاه می‏کنم، می‏بینم جهنم فقط برای من است و فقط من برای جهنم خلق شده‏ام! از شدت ناامیدی از خودش می‏گوید: خدایا من هیچ به مقام عبودیت قیام نکرده‏ام و آنی و لحظه‏ای در خدمت تو به‌عبودیت نایستاده‏ام که

«* نماز جلد 3 صفحه 115 *»

به‌واسطه آن، خودم را مستحِق رحمتی و عنایتی ببینم؛ بلکه وقتی به وضعم و عبادتم نگاه می‏کنم، می‏بینم سراسرش استهزاء به تو است و نعوذباللّه تو را استهزاء می‏کنم، در برابر تو مسخر‏گی در می‏آورم، تو را مسخره می‏کنم، به‌ظاهر به تو رو می‏کنم اما به همه وجود به تو پشت کرده‏ام، به‌ظاهر می‏گویم فقط تو را عبادت می‏کنم اما در واقع آن‏که را که عبادت نمی‏کنم و بندگی نمی‏کنم تو هستی.

به این ترتیب یأس و ناامیدی از خودش باید به حدی برسد که خدایا وعید ــ  یعنی تمام سخنانی که درباره عذاب فرموده‏ای ــ  همه‏اش مال من است، من مستحق همه آنها هستم و هیچ بنده دیگری مثل من مستحق این‌همه وعید نیست. وضعش این‏طور باشد.

بَذَلَ عِرضَه و تَمَثَّل غَرَضَه و بذل فی اللّه المُهجةَ و تَنکَّب الی المَحجَّة، غیرَ مُرتَغِمٍ بارْتغامٍ یَقطَعُ علائقَ الاهتمام بغیر مَنّ. تمام کوشش و تلاش خود را داشته باشد و در این امر سعی کند. تعابیری است که امام؟ع؟ می‏فرمایند و عمده مقصود این است که در این امر تلاش داشته باشد و تمام اینها را بدون کوچک‌ترین منّتی انجام دهد؛ یعنی نازی و منّتی بر خدا نداشته باشد. له قَصَدَ و الیه وَفَدَ و منه استَرفَد فاذا اَتیٰ بذلک کانت هی التی تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر([97]) قصدش خدا باشد و بداند به حضور خدا شرفیاب شده و به او اجازه حضور در درگاه خدا داده شده و در واقع در حال نماز حضور پروردگار آمده است.

اگر نماز به این شکل انجام شود، تازه جواب آن شخص است که خدمت حضرت عرض کرد: «اَخبِرنی بما لایـَحِلّ ترکُه و لاتَتِمّ الصّلوةُ الّا به» و حضرت جواب فرمودند. حال ببینید ما چقدر فاصله داریم از همین وظیفه‏ای که وظیفه ابتدائی است! او گفت به من خبر بدهید از آن امری که ترک آن حلال نیست، نمی‏شود ترک کرد، ترک آن صحیح نیست و نماز تمام نمی‏شود مگر به انجام آن. آن‌وقت حضرت این فرمایشات را

«* نماز جلد 3 صفحه 116 *»

فرمودند و به اینجا منتهی شد که نمازگزار باید در این حالت باشد. آمده در نماز یعنی قصد و آهنگ خدا کرده و به‌سوی خدا آمده و مهمان خدا شده است.

فاذا اتیٰ بذلک وقتی که این کار را کرد، آن‌گاه این نماز آن نمازی می‏شود که خداوند درباره‌اش در قرآن فرموده: انّ الصلوةَ تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر([98]) نماز انسان را از ناپسندی‌ها و زشتی‌ها باز می‏دارد. از این جهت فرمودند: اگر می‏خواهی بدانی نمازت چقدر قبول شده، ببین نماز چقدر تو را از زشتی‌ها و ناپسندی‌ها باز داشته است.([99])

این حدیث شریف را از این جهت خواندیم که در ابتدائش می‏فرماید: لِلصّلوة اربعة آلافِ حدّ نماز چهارهزار حد دارد. آیا این چهارهزار حد که می‏فرماید، به این معنی است که در واقع عدد ملاحظه شده است؟ بعضی از علماء گفته‏اند آری، واقعاً نماز چهارهزار حد دارد نه کمتر و نه بیشتر. در حدیث دیگری هم حضرت می‏فرمایند: للصّلوة اربعةُ آلاف حدود و در روایت دیگری می‏فرمایند: للصّلوة اربعة آلاف باب([100]) نماز چهارهزار باب دارد. این فرمایشات رسیده است.

بعضی از علماء گفته‏اند در واقع همین حدود و احکام ظاهری است که گاهی به «باب» تعبیر آورده می‏شود و گاهی به «حد» تعبیر می‏آورند و مراد همین احکام ظاهری است. از این جهت شهید اول همین‌طور تفسیر کرده است؛ گفته ابواب و حدود نماز، همان واجبات نماز و مستحبات نماز است و به همین سبب ایشان شروع کرده به جمع‌آوری واجبات نماز. واجبات نماز را که جمع‏آوری کرده، دیده هزارتا است. هزار واجب در نماز را در رساله‏ای جمع‏آوری کرده و نام آن را «الفیّه» گذارده که نوعاً در کتب فقهی از الفیه شهید نقل می‏شود. هزار حد، یعنی هزار امر واجب برای نماز در این کتاب جمع‏آوری کرده است. همچنین ایشان مستحبات نماز را در

«* نماز جلد 3 صفحه 117 *»

رساله‏ای جمع‏آوری کرده که سه‌هزارتا شده و نام آن رساله را «نَفْلیّه» گذارده که همان نافله است.

مرحوم مجلسی می‏گوید که مرحوم پدرم ــ  مجلسی اول ــ  فرموده است که مراد از ابواب و حدود نماز، مسائلی است که به طوری به نماز تعلق می‏گیرد، نه‌تنها همین احکام و مسائل خود نماز است بلکه حتی مثل طهارت را که یکی از امور مربوط به نماز است شامل است؛ از این جهت تمام احکام طهارت که تمام احکام وضو و غسل و تیمم باشد که اینها همه مربوط به طهارت است یعنی یکی وظیفه‏اش وضو است، دیگری وظیفه‏اش غسل است، دیگری وظیفه‏اش تیمم است؛ تمام احکام آنها به نماز تعلق دارد و همچنین سایر مسائل. اینها همه مسائلی است که به‏طوری به نماز تعلق پیدا می‏کند، جزء حدود نماز است و در این روایات معین شده است و واقعاً بدون هیچ‏گونه تکلفی چهارهزارتا می‏شود. این نظر این دسته از فقهاء است.

اما ظاهراً فرمایش امام؟ع؟ که می‏فرمایند: للصّلوة اربعة آلاف حدّ، بخصوص عدد در نظر نيست؛ چون در نوع روایات صادره از ائمه؟عهم؟ درباره ذکر اعداد، بیشتر همان جهت کثرت را در نظر دارند که یعنی زیاد است. گاهی هزار می‏فرمایند، گاهی هزارهزار و از این قبیل تعابیر که دارند، همه برای بیان کثرت است. اگرچه ممکن هم هست که در بعضی موارد بخصوص خود عدد در نظر باشد، اما نوعاً این‏طور است که مراد از این اعداد، کثرت است؛ از جمله همین حدیث شریف که مراد آن است که نماز حد ندارد. مگر نماز امری است که بتوان برای آن حد معین کرد؟! انجام‌دادنش به آن‏طوری که شایسته است، انسان را در هر مرتبه‏ای از مرتبه‏های معرفت ترقی می‏دهد. پس همچنان‌که برای معرفت مقدار نیست، حد نیست، برای اعمال عبادی هم براساس معرفت، حد نیست.

ممکن است که برای حدود ظاهری، عددی معین کرد اما مطلب این است که نماز عالی‏ترین عبادتی است که انجام می‏شود؛ هر مقدار انسان درجه معرفتش بیشتر

«* نماز جلد 3 صفحه 118 *»

باشد، معلوم است که معنویت نماز بیشتر می‏شود؛ وقتی معنویت نماز بیشتر شد، در ظاهر آن هم اثر می‏گذارد و خصوصیات ظاهر هم تفاوت می‏کند.

مثلاً رکوع شخصی که دارای ایمان در درجه اول است، فرق می‏کند با رکوع شخصی که در درجه دوم ایمان است. ظاهراً رکوعشان همان خم‌شدن در حدی است که مثلاً کف دست‏ها به سر زانو برسد؛ به‌حسب ظاهر یکی است اما همین دو رکوع تفاوت می‏کنند. زیرا عمل در واقع از نیت سرچشمه می‏گیرد و رنگ نیت دارد و نیت به میزان معرفت، شناخت و ایمان بستگی دارد. از این جهت خود همین رکوع ظاهری هم متفاوت می‏شود. چه‌بسا برای یک‌شخص در مدارج معرفت، همین رکوع‌های ظاهری هم فرق می‏کند. به‌ظاهر ما می‏بینیم که یک‌رکوع است اما چون از نیت سر می‏زند، تفاوت می‏کند.

خلاصه نماز حدی ندارد به این معنی که با ترقی در درجات عبودیت و خشوع به درگاه حق متعال به‌واسطه ازدیاد مراتب معرفت، مراتب عبادت تفاوت می‏کند. پس ظاهراً مراد از این چهارهزار حد که می‏فرمایند این است که می‏خواهند بفرمایند حدی برایش نیست؛ کثرت و زیادی را می‏خواهند بیان بفرمایند. و گاهی هم هزار می‏فرمایند ولی مقصود همان است. چون آن زمان شمارش واقعاً امر محدودی بود؛ زمانی بود که درآمد کم، اوضاع کم، عددهای کم در جریان بود، مثل ده و بیست و نهایتش صد و دویست و پانصد و اگر هزار می‏گفتند عدد زیادی بود؛ یا اگر هزارهزار می‏گفتند یعنی اصلاً نمی‏توانید شماره کنید. تا این اندازه زمینه توجه به عدد کم بوده است.

ظاهراً مراد این است که مراتب ترقی نماز حد ندارد، نمی‏شود برایش حد معین کرد، حدود نماز زیاد است و این فرمایش هم کاملاً روشن می‏کند: کان السَّلَف لایزالون یشتغلون من وقت الفرض الی وقت الفرض فی اصلاح الفرضین جمیعاً فی اخلاص حتی‌یأتوا بالفرضین جمیعاً. این خودش نشان می‏دهد که کارشان همیشه چنین بوده و همتشان در این بوده و تمام وقتشان صرف این امر می‏شده که فریضه قبلی را تصحیح

«* نماز جلد 3 صفحه 119 *»

و تنقیح کنند و برای فریضه بعدی آماده شوند.

بعد می‏فرمایند: و اَریٰ اهلَ هذا الزمان یشتغلون بالفضائل دون الفرائض اما من می‏بینم اهل این زمان را که به فضائل اشتغال دارند و به فرائض نمی‏پردازند؛ یعنی کارهای مستحبی دیگر را خیلی اهمیت می‏دهند و مهم می‏شمرند. این مَثَل مشهور هم هست که «ترک واجب کرده‌ایم، سنت بجا آورده‌ایم»؛ این را می‏گویند. مراد از دون الفرائض در اینجا این است که یعنی به فرائض اهمیت نمی‏دهند ولی چه‌بسا وقتشان را به انجام فضائل صرف می‏کنند. مراد از فضائل در اینجا امور مستحبی است که اینها خواه‌نخواه اکثراً از روی هویٰ است و از هوس سرچشمه می‏گیرد. وقتی که انسان به انجام فرائض نپردازد و فرائض را اهمیت ندهد بعد به فضیلت و انجام کارهای مستحبی مشغول شود، معلوم است که از روی هوی و هوس است.

دلیلش اینکه اگر از معرفت و بصیرت بود و از خضوع و خشوع بود و از جهت ایمان و معرفت و شناخت عظمت و جلالت خدا بود، فرائض که در اهمیت مقدمند، باید شخص به فرائض بپردازد. پس اینکه به فرائض اهمیتی نمی‏دهد و به مستحبات می‏پردازد، دلیل همین است که از روی هوی و هوس است و از معرفت و ایمان خالی است. از این جهت می‏فرمایند: و کیف یکون بدنٌ بلا روح؟! چطور می‏شود کسی بدن درست کند و توجه به روحش نداشته باشد؟! یعنی مستحبات در حکم فرع و بدن است و روح همه عبادات، همین نمازهای واجب و نافله‏های یومیه است؛ حال اینها را اهمیت ندهد و به مستحبات دیگر بپردازد! مثل اینکه مثلاً در شب‌های اِحیاء صد رکعت نماز مستحب است یا در هر شبی از ماه رمضان چند رکعتی وارد شده که مجموعه در ماه مبارک رمضان هزار رکعت شود. حال شخص به‌نیت استحباب، این نمازها را می‏خواند اما نافله‏های یومیه‏اش را رها می‏کند، نافله یومیه نمی‏خواند، نافله صبحش را نمی‏خواند، نافله ظهر و عصرش را نمی‏خواند، نافله مغرب و عشائش را نمی‏خواند، می‏ایستد در هر شب بیست رکعت نماز می‏خواند، می‏خواهد هزار رکعت

«* نماز جلد 3 صفحه 120 *»

را درک کند یا در شب‏های احیاء صد رکعت نماز می‏خواند ولی همان روزِ احیاء چه‌بسا فریضه را سرسری بخواند چون خسته بوده، شب را بیدار بوده، نماز صبح را با خمیازه‌کشیدن می‏خواند، توی نماز چند خمیازه می‏کشد. وقتی هم خمیازه می‏کشند نوعاً عادت دارند که موقع خمیازه ذکر را ادامه می‏دهند: بسم اللّه الرحمن الرحیم (در حال خمیازه)، الحمدللّه رب العالمین (با کشش زیاد)، اینکه نشد، «الحمدللّه» این کش را ندارد، این اندازه مدّ ندارد. همین‌طور با خمیازه قرائت می‏کند و حمد را می‏خواند، توجه هم ندارد که این موجب بطلان نماز است! این نمازت باطل است، این چه وضعی شد؟! یا ذکرها را همین‌طور؛ یا حالات را با کسالت انجام می‌دهد. چه‌بسا وقتی سلام نماز را می‏دهد چرت می‏زند. این کیست؟ کسی است که در شبِ اِحیاء صد رکعت نماز خوانده، دعاء ابوحمزه ثمالی را ور ور ور خوانده، هیچ هم متوجه نیست که چه می‏خواند، چکار می‏کند؛ یا یک‌ساعت قرآن بر سر گرفته است. حال خوب است که شماها این برنامه‏ها را عادت ندارید که قرآن سرگرفتن یک‌ساعت طول بکشد. دیگران گاهی دو ساعت طول می‏کشد که قرآن سر بگیرند، برای هر امامی مصیبت می‏خوانند و گریه می‏کنند. دو ساعت قرآن روی سرش است اما نماز صبح را این‏طور می‏خواند. آیا اینها درست است؟!

امام؟ع؟ همین را می‏فرمایند: و اریٰ اهل هذا الزمان. حضرت آن زمان را می‏فرمایند. حال آقا امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه از این مردم و از ما چه که نمی‏بینند! اریٰ اهل هذا الزمان یشتغلون بالفضائل کارشان همین است؛ به کارهای مستحبی می‏پردازند، دون الفرائض اما فریضه‏ها خیلی سطحی و خیلی سبک انجام می‏شود، خیلی با بی‏اعتنائی خاصی انجام می‏شود. نوعاً دیده شده که در مجالس زحمت می‏کشند، خرج می‏کنند، پذیرایی‏ها دارند و… اما موقعی که نماز مغرب می‏شود اعتناء نمی‏کنند. با این‌همه خرج، با این‌همه زحمت، پول‌ها خرج می‏کند، ولی وقت فضیلت نماز می‏گذرد، نماز مغرب و عشاء را ساعت نُه شب، ده شب می‏خواند که

«* نماز جلد 3 صفحه 121 *»

چه؟ فلان مجلس را داشتیم، مجلس جشن داشتیم، مجلس چه داشتیم. آخر این کارها درست است؟!

می‏فرمایند: و کیف یکون بدن بلا روح؟! چطور می‏شود یک‌بدن درست باشد، اعضاء داشته باشد، کمال داشته باشد ولی روح نداشته باشد؟! تمام مستحبات در حکم بدن است، اما فریضه‏ها و نافله‏های یومیه در حکم روح است؛ فریضه‏ها برای واجب‌ها و نافله‏ها برای مستحبات در حکم روح است و بدن بدون روح ارزشی ندارد.

فرمودند: قال علی بنُ الحسین حضرت سجاد؟ع؟ فرمودند: عجِبتُ لطالب فضیلةٍ تارکِ فریضة! من در شگفتم نسبت به کسی که در طلب فضیلت است اما فریضه را ترک می‏کند! به هر طوری که آن را یا رعایت حرمت آن را ترک کند، مورد شگفتی است. و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمِه و این نیست مگر اینکه از نشناختن سرچشمه می‏گیرد. اینها از معرفت و شناخت مسائل محرومند، نمی‏دانند فریضه چیست، بی‏خبرند و تعظیم دین را نیاموخته‏اند، نمی‏دانند دین خدا و فرائض الهی چطور باید تعظیم شود. و ترکِ رؤیة مِنَنه بما اَهّلهم لامره و اختارهم له. در واقع این تقصیرها از اینجا سرچشمه می‏گیرد که منّت‌های پروردگار را مشاهده نمی‏کنند؛ بزرگ‌ترین منّت خدا این است که اینها را اهل شناخته و برای دینش اهلیت بخشیده و ایشان را برای انجام عبادت و بندگی برگزیده آن‏چنان که او مقرر کرده. این را نمی‏بینند، از این جهت گرفتار این بی‏نظمی هستند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 122 *»

 

مجلس 9

 

(دوشنبه 10 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  2/12/72)

 

 

 

 

 

 

t  حدیث امام صادق؟ع؟ درباره حدود نماز و نماز تمام و کامل به‌نقل

مرحوم نوری

t  اشاره به اختلاف نقل مرحوم نوری با نقل مرحوم مجلسی

t  روش گذشتگان در مهم‌شمردن فرائض و روش اهل زمان امام صادق؟ع؟

در اشتغال به فضائل نه فرائض

t  ریشه‌یابی درد و راه درمان آن

t  بزرگ‌ترین و گرامی‏ترین نعمت خداوند بر بنده

«* نماز جلد 3 صفحه 123 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

سخن در اخلاص در نیت بود و به‌مناسبت رسیدیم به این عبارت حضرت صادق؟ع؟ که فرمودند: و کان السَّلَف لایزالون یشتغلون من وقت الفرض الی وقت الفرض فی اصلاح الفرضَین جمیعاً فی اخلاص حتی‌ یأتوا بالفرضین جمیعاً. این اشتغال به اصلاح فریضه و ــ  به‌تبعیت فریضه ــ  اصلاح نوافل، در واقع به حدود نماز مربوط می‏شود؛ چون نماز را جهات و جوانبی است که هر مقدار انسان به اصلاح آنها اشتغال بورزد تمام‌شدنی نیست و انسان باید تا آخر عمر در این کوشش باشد. از این جهت عرض شد تعبیر حضرت به کان السلف لایزالون یشتغلون، جمله ماضی استمراری است همراه با تأکید لفظیِ لایزالون که امام؟ع؟ همان معنای کان السلف یشتغلون را تأکید می‏فرمایند. «ماضی استمراری» یعنی کاری که در گذشته دوام داشته و ادامه داشته است. پس تمام عمر را به تحصیل و اصلاح نیت و اخلاص فریضه‏ها می‏پرداختند.

در فرمایش دیگری که از حضرت صادق؟ع؟ خواندیم، حضرت تصریح می‏فرمایند: للصلوة اربعة آلاف حدّ. این حدیث را نقل کردیم. مرحوم نوری همین حدیث را نقل می‏کند ولی بعضی جاهایش تفاوت دارد. از این جهت، فرق و اختلاف نسخه مرحوم نوری را عرض می‏کنیم. چون این حدیث یادداشت شد از این جهت توضیح بعضی قسمت‌هایش هم لازم است. سید بن طاوس در کتاب «فلاح‌السائل» این حدیث را از کتاب «کنز الفوائد» کَراجکی نقل می‏کند که اصل حدیث به این شکل است:

«قال: جاء فی الحدیث» مرحوم کراجکی ذکر می‏کند که در حدیث این‏طور

«* نماز جلد 3 صفحه 124 *»

رسیده است: «انّ اباجعفرٍ المنصور لعنةاللّه‌علیه خرج فی یوم جُمُعةٍ مُتوکِّئاً علی یدِ الصّادق جعفرِ بن محمد؟عهما؟» منصور دوانیقی لعنةاللّه‌علیه در روز جمعه‏ای خارج شد. شاید به‌منظور رفتن به نماز جمعه بوده؛ چون نوعاً نماز جمعه را در خارج شهر انجام می‏دادند. این مصلاها هم که نوعاً دیده می‏شود که در هر شهری مصلایی وجود دارد، برای همان نماز جمعه و نماز عیدین و نماز استسقاء بوده است. رسم بوده برای انجام نمازها از شهر بیرون می‏آمدند؛ اجتماع بیشتری می‏شده و شاید داخل شهرها جای وسیعی برای اجتماع نبوده است، چون شرکت همه مرسوم بوده. الآن می‏بینیم نوع جماعت‌های اهل ‌سنت، جمعه‏شان، جماعتشان بااهمیت‏تر برگزار می‏شود تا شیعه.

منصور خارج شد به این معنی است که ظاهراً برای انجام نماز جمعه خارج شد و رسم آنها هم همین بود که هرکس مورد اعتماد و توجهشان بوده، همراهشان خارج می‏شده که در جماعت حاضر باشد. و امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه از کسانی بودند که از جهت تقیه در جمعه حاضر می‏شدند و منصور برای اینکه محبتش را به حضرت اظهار کند و همچنین به دیگران بفهماند که خیلی با حضرت خصوصی است، در کنار حضرت به دست مبارک حضرت تکیه داده بود؛ یعنی گویا حضرت زیر بغلش را گرفته بودند، او هم تا اندازه‏ای سنگینی خودش را روی شانه حضرت انداخته بود و اظهار خصوصیت می‏کرد. «فقال رجلٌ یُقال له رِزام مولیٰ خالدِ بنِ عبدِاللّه» شخصی که اسمش رِزام بود «مولیٰ خالد بن عبداللّه» حال یا غلام بوده یا هم‏عهد بوده و یا آزادشده. شاید هم‏عهد مناسب‏تر باشد؛ اینها با یکدیگر هم‌قسم می‏شدند، هم‏عهد می‏شدند که نسبت به امور یکدیگر وفادار باشند و هر موقع محتاج شدند، در راه یکدیگر فداکاری کنند. این افراد را در اصطلاح «مولا» می‏گویند. (و در این حدیث به‌خوبی روشن است که هم‏عهد مراد است؛ زیرا این خصوصیت‌ها نشان می‏دهد که هم‏ردیف بوده‏اند.)

او گفت: «مَن هذا الذی بلغ مِن خَطَرِه ما یَعتمد امیرُالمؤمنین علی یده؟» خدا لعنتشان کند؛ وضع آنها چه بوده؟! به چه امری برای امام شخصیت فراهم شود؟ به

«* نماز جلد 3 صفحه 125 *»

اینکه مثل منصوری به دست حضرت تکیه بدهد! «من هذا الذی بلغ مِن خَطَره ما یعتمد امیرالمؤمنین علی یده؟» این شخص کیست که شأنش به جایی رسیده که مثل منصوری، امیر کفار و فساق، به دست او اعتماد می‏کند و تکیه می‏دهد؟ «فقیل له: هذا ابوعبداللّه جعفرُ بنُ محمد الصادق؟عهما؟.» کسی به او گفت که ایشان حضرت صادق؟ع؟  هستند. «فقال: انّی واللّه ماعلمتُ؛ لَوَددتُ اَنّ خدَّ ابی‏جعفر نعلٌ لجعفر؟ع؟.» گفت به خدا سوگند من که نمی‏دانستم مطلب چیست؛ اما در دل دوست می‏داشتم که صورت ابی‏جعفر منصور، نعل پای همین جعفر یعنی حضرت صادق؟ع؟ باشد؛ یعنی با اینکه نمی‏دانستم که ایشان چه کسی هستند، اما در دلم و در نظرم این بزرگوار این‏طور جلالت داشتند.

«ثم قام فوقف بین یدَیِ المنصور فقال له: اَسألُ یا امیرالمؤمنین؟» بعد همین شخص یعنی رزام برخاست و آمد نزد منصور ایستاد و گفت اجازه می‏دهی من سؤال کنم؟ «فقال له المنصور: سَلْ هذا.» منصور گفت که از ایشان سؤال کن و به حضرت صادق؟ع؟ اشاره کرد. «فقال: انّی اُریدک بالسؤال.» مقصود من این بود که از شما سؤال کنم. «فقال له المنصور: سل هذا.» منصور دوباره گفت که از ایشان سؤال کن. «فالتَفَتَ رزام الی الامام جعفرِ بنِ محمدٍ الصادق؟عهما؟» رزام به حضرت رو کرد، «فقال له: اَخبرنی عن الصلوة و حدودِها.» از حضرت خواست که نماز و حدود نماز را به من خبر بدهید. حضرت فرمودند: للصلوة اربعة آلاف حدّ.

در آن نسخه‏ای که دیروز خواندیم، پس از این جمله این عبارت بود: لستَ تَفیٖ بواحد منها تو نمی‏توانی، اهلش نیستی که به یکی از این چهارهزار حد وفا کنی.

در نسخه مرحوم نوری لستَ تُؤاخَذ بها است؛ یعنی تو به آن حدود مؤاخذه نمی‏شوی. یعنی تو از آن حدود مورد مؤاخذه قرار نمی‏گیری، چرا می‏خواهی بدانی؟! از تو مؤاخذه نمی‏شود، پرسیده نمی‏شود، سؤال نمی‏شود. حال یا از جهت این است که تو اصل ولایت را نداری؛ حدود را بدانی یا ندانی، به حال تو سودی ندارد. چون وقتی که

«* نماز جلد 3 صفحه 126 *»

اصل ولایت و معرفت ما را نداشته باشی، چه نماز بخوانی چه نخوانی، چه حدودش را بدانی یا ندانی، تفاوت ندارد. شاید به این معنی باشد. البته آنها مؤاخذه می‏شوند هم به اصول هم به فروع، مثل کفار که هم به اصول مؤاخذه می‏شوند هم به فروع، به تک‌تک مؤاخذه می‏شوند. اما اینکه اگر تو بخواهی این حدود را یاد بگیری و انجام بدهی مؤاخذه نمی‏شوی، به این معنی و به این اعتبار که جزائی برای تو نخواهد بود و از تو قبول نمی‏شود. شاید به این معنی باشد. این یک اختلاف نسخه در این قسمت.

بعد عرض کرد خبر دهید مرا به آنچه که ترک آن حلال نیست و تمام نمی‏شود نماز مگر به آن. حضرت فرمودند: لاتَتِمّ الصّلوة الّا لذی طُهرٍ سابغ و تمامٍ بالغ غیرِ نازغ و لا زائغ. «نازغ» با زاء و غین، «زائغ» هم با زاء و همزه و غین. فرمودند: نماز تمام نمی‏شود مگر برای کسی که طهارتی داشته باشد که با آب و شاداب انجام شده باشد و اجزاء و ارکان نمازش تمام باشد؛ نمازش از حیث معنی و معنویتش بالغ باشد. نازغ نباشد یعنی نمازش از روی هویٰ و هوس و تمایلات شیطانی نباشد، نمازش برای ریاء و سمعه و… نباشد. زائغ نباشد یعنی از مسیر و سنت رسول‌خدا؟ص؟ و از حدودی که خدا به وسیله حضرت معین کرده تجاوز نکند و انحراف پیدا نکند.

آن‌وقت فرمودند: عَرَف فوَقف و اَخبَتَ فثبت و هو واقفٌ بین الیأس و الطمع و الصّبر و الجزع، کأنّ الوعدَ له صُنِعَ و الوعیدَ به وَقَع. اینجا اختلاف نسخه است؛ طبق نسخه‏ای که دیروز خواندیم: بَذل عِرضَه و تَمثَّل غَرَضَه یعنی در راه خدا عِرض و حتی وِجهه‏اش را بدهد؛ یعنی در راه خدا خوار شود و غرض و مقصودش را ممثّل کند که همان عبودیت و بندگی است؛ خودش را در مقام عبودیت در آورد. و بَذل فی اللّه المُهجة در راه خدا حتی جانش را بدهد و آماده شود؛ و تَنَکَّب الیه المَحَجَّة و بالاخره راه هدایت برایش روشن باشد و در آن راه قرار بگیرد.

در نسخه مرحوم نوری، یُذِلّ عِرضَه به جای بذل عرضه است که هردو به یک‌معنی بر می‏گردد؛ در راه خدا عِرض و آبرو و وجهه‏اش به خواری و ذلت مبدّل شود.

«* نماز جلد 3 صفحه 127 *»

یعنی هرچه هم مقام و شخصیت دارد، در نماز آن‌چنان فروتن باشد و خضوع و خشوع داشته باشد که گویا هیچ آبرویی برایش نیست، هیچ عزتی، کرامتی، حرمتی برایش نیست؛ در نماز این‏طور خوار و ذلیل در برابر خداوند قرار بگیرد. و یُمثِّل غَرَضَه خودش غرض و مقصودش را ــ  که همان عبودیت است ــ  ممثّل و مجسّم کند که در بی‏نهایت از خواری در نزد پروردگار بایستد.

در نسخه‏ای که دیروز نقل کردم این عبارت بود: غیرَ مُرتَغِمٍ بارتغامٍ یَقطَع علائقَ الاهتمام. یعنی این نمازخواندنش از این بابت نباشد که او را وادار کرده باشند و بر رغم نفسش و خواسته‏اش و میلش به نماز بایستد؛ که نوعاً حالات ما این است و ما نماز را یک‌تکلیف می‏دانیم. یعنی اگر نبود، بیشتر احساس راحتی می‏کردیم. اگر این تکلیف بار گردن ما نبود، راحت‏تر بودیم؛ به دلیل اینکه در مسافرت‌ها که نماز قصر می‏شود چقدر احساس راحتی می‏کنیم و مخصوصاً ماها هم که گاه‏گاهی نافله می‏خوانیم، در مسافرت که نافله در روز ساقط است چقدر راحت‏تریم مثلاً، خود من همین‌طورم که تا می‏توانم در سفر قصد ده روز نمی‏کنم که لااقل در روز نافله نخوانم. از بس تنبل هستم و احساس تکلیف می‏کنم، در سفر اگر بخواهم جایی بمانم، تصمیم می‏گیرم نُه روز باشم. با اینکه برادران خیلی اصرار می‏کنند و چه‌بسا آخرش ده دوازده روز هم بمانم ولی از اول می‏گویم من نُه روز می‏خواهم بمانم برای اینکه نافله‏های روز را نخوانم، لااقل بتوانم نمازها را قصر بخوانم و اگر روزه مستحبی باشد روزه نگیرم؛ چون مسافر نباید روزه بگیرد، همان نیتش من را بس است. قصد دارم که یک‌وقتی روزه مستحبی بگیرم، همان نیت بس است؛ فرمودند: نیّةُ المؤمن خیرٌ مِن عملِه.([101]) خلاصه با این توجیهات سعی می‏کنیم که تکلیف را سبک کنیم.

اینها، یعنی این‏طور نماز خواندن‏ها که احساس تکلیف است و  باری است که انسان می‏خواهد زمین بگذارد، این همان می‏شود که فرمود: غیر مرتغم بارتغام یعنی بر

«* نماز جلد 3 صفحه 128 *»

رغم نفس و بر رغم خواست، علی‏رغم نفس و علی‏رغم خواست انسان، انسان به نماز بایستد؛ به این معنی که اگر خودش بود و خودش، به هوای نفسش و خواسته‏های خودش، این تکالیف نبود بهتر نبود؟! بهتر بود. حالا که هست و انسان بخواهد تکلیف انجام دهد، این‏طور احساس سنگینی کند این می‏شود همان علی‏رغم و بر رغم نفس. «علی‏رغم نفس» به فارسی یعنی بینیش را به خاک بمالند. نفس سرکشی می‏کند، آن‌وقت برای اینکه او را گوشمالی بدهند و بینیش را به خاک بمالند، این تکالیف را قرار داده‏اند. این حالت حالتی است که در مقابل سنگینی تکلیف احساس می‏شود.

حال امام؟ع؟ که می‏فرمایند: غیر مرتغم، با توجه به این معانی است که در جواب آن شخص که عرض کرد: «اخبرنی بما لایحلّ ترکه و لاتتمّ الصلوة الّا به» به من خبر بدهید از آنچه که ترک آن حلال نیست ــ  یعنی جایز نیست انسان آنها را در نماز نداشته باشد ــ  و از آنچه نماز تمام نمی‏شود مگر به‌وسیله آن، حضرت در جواب، این فرمایشات را می‏فرمایند. اینها نشان می‏دهد که این چهارهزار حدی که امام؟ع؟ می‏فرمایند، تمام آنها به این احکام ظاهریه مربوط نمی‏شود که مرحوم شهید اول «الفیه» نوشته که هزار واجب را مشخص کرده یا «نفلیه» نوشته که سه‌هزار مستحب را مشخص کرده است و این‏طور نیست که همه به آداب و احکام واجب و مستحب مربوط باشد.

خیلی از این حدود، به جهت معنوی مربوط می‏شود؛ ربط نفس با نماز، ربط حالات نفسانی با نماز و همچنین ربط نماز با حالات معرفت و آن اخلاص در نماز که از نور فؤادی سرچشمه می‏گیرد. نوعاً باید به اینها مربوط باشد وگرنه حدود ظاهری و آداب ظاهری از مستحب و واجب، در مقابل این امور معنوی چندان اهمیتی ندارد. این آداب ظاهری را می‏شود هرطور شده انجام داد یا به‌طوری یاد گرفت. اما آنچه که مهم است و نماز به آنها بستگی دارد، مربوط می‌شود به این جهات روحانی نماز و ربط

«* نماز جلد 3 صفحه 129 *»

ما ــ  در مقامات معنوی خود ــ  با نماز. پس یکی از احتمالات درباره این چهارهزار حد این است که گذشته از حدود ظاهری، جهات معنوی نماز هم در نظر باشد.

مقصود این است که فرمودند: غیر مرتغم بارتغام یعنی آن‏طور به نماز نایستد که علی‏رغم نفسش و علی‏رغم خواسته‏هایش باشد که یک بارِ سنگین تکلیفی را بخواهد انجام دهد. یقطع علائق الاهتمام این حالت، علائق و بستگی‏های اهتمام و همت‌گماردن را قطع می‏کند و کم می‏کند. وقتی که انسان بخواهد نماز را با تکلّف انجام دهد و به‌عنوان یک بار سنگین انجام دهد، آن همتی که در اداء نماز باید داشته باشد نمی‏تواند داشته باشد. در این عبارتی که سید بزرگوار/ فرمودند و مورد بحث ما است می‏فرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم که باید کاملاً همت صرف شود؛ یعنی مهم شمرده شود و از وظائفی دانسته شود که برای ما مفید است نه اینکه بار و تکلیف است و سنگین است؛ بلکه باید آن را وظیفه‏ای بدانیم که ما را رشد و ترقی می‏دهد و ما را عروج می‏دهد.

آن‌گاه بغیر منٍّ بدون منت در مقام صرف همت برآید و به این امر اهتمام بورزد. این عبارت به‌حسب نقل اول است که دیروز خواندم. اما مطابق نسخه مرحوم نوری این‏طور است: بقطعِ علائق الاهتمام که «بقطع» به‌جای «یقطع» است و متعلق می‏شود به غیرَ مرتغم بارتغام؛ یعنی: غیر مرتغم بارتغامٍ بقطع علائق الاهتمام. و «یقطع» مناسب‏تر به‌نظر می‏آید؛ چون فاعلش «ارتغام» می‏باشد، ارتغامی که علائق اهتمام را قطع می‏کند. آن‌وقت در آن نسخه بغیر منّ بود، اما در نسخه مرحوم نوری بعینِ مَنْ له قصد است به‌جای بغیر منٍّ له قصد. و البته بعین منْ مناسب‏تر است؛ یعنی به کمک و در برابر خدای متعال. من له قصد که برای خدا قصد کرده است و الیه وفد و منه استَرفَد.

در نسخه اول این‏طور است: فاذا اتیٰ بذلک کانت هی التی تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر وقتی‌که چنین نمازی را انجام داد، این نماز است که انسان را از فحشاء و منکر، ناپسندی‌ها و تمام زشتی‌ها نهی می‏کند، منع می‏کند و باز می‏دارد. در نسخه مرحوم

«* نماز جلد 3 صفحه 130 *»

نوری این‏طور است: فاذا اتیٰ بذلک کانت هی الصلوةَ التی بها اُمر و عنها اُخبِر و اَنّها هی الصلوةُ التی تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر. این نسخه تمام‏تر است. حضرت می‏فرمایند وقتی‌که این‏طور و تا این حد که من بیان کردم، به همین مقدار هم که نماز را انجام دهد، این همان نمازی است که شخص به آن مأمور شده و دستور داده شده است و از این نماز خبر داده شده و این نمازی است که نمازگزار را از فحشاء و منکر باز می‏دارد.

بعد از این فرمایش، «فالتفت المنصور لعنة‌اللّه‌علیه الی ابی‏عبداللّه؟ع؟ فقال: یا اباعبداللّه لانَزالُ مِن بحرِک نَغترفُ و الیک نَزدلِفُ، تُبصِّر مِن العَمیٰ و تَجلو بنورک الطَّخْیاء فنحن نَعومُ فی سُبُحاتِ قدسِک و طامیٖ بحرِک.»([102]) منصور ــ  خدا لعنتش کند ــ  رو کرد به حضرت صادق؟ع؟ و عرض کرد ای اباعبداللّه ما همیشه این‏طور هستیم که از دریای علم و فضل و کمال شما غرفه برمی‏داریم یعنی استفاده می‏کنیم و به‌سوی شما تقرب می‏جوییم و نزدیک می‏شویم. شما از کوری، بینایی می‏بخشید، یعنی از جهالت، بینایی می‏بخشید و هدایت می‏فرمایید و به نور شما تاریکی‏ها روشن می‏شود یعنی تاریکی‌های جهالت به‌برکت وجود شما روشن می‏گردد. ما در سبحات قدس شما، در انوار قداست وجود مبارک شما و دریای خروشان و موّاج و بی‌ساحل و بی‌کران علم شما شناوریم و بهره می‏بریم. این مطلب را خدمت حضرت عرض می‏کند.

پس این حدیث شریف با این خصوصیات و اختلاف نسخه‏ها مقصود را اجمالاً روشن می‏کند که سزاوار است انسان تمام اوقاتش را صرف تصحیح و تنقیح چنین نمازی کند. مقصود این نیست که کارهای دیگر را ترک کند. بلکه واجبات را در وقت خودش و در جای خودش باید انجام بدهد، مستحبات را در جای خودش و در اوقات خودش انجام بدهد، امر معیشت را در وقت خودش و در جای خودش به‌طور مناسب باید انجام بدهد، در عین حال همّتش و اهتمامش باید در این باشد یعنی از این فکر و همت خارج نشود. همان‌طور که در این عبارتی  که از حضرت می‏خوانیم و

«* نماز جلد 3 صفحه 131 *»

متن سخن است می‏فرماید: و کان السّلف لایزالون یشتغلون من وقت الفرض الی وقت الفرض فی اصلاح الفرضین جمیعاً فی اخلاص حتی ‌یأتوا بالفرضین جمیعاً. گذشتگان همین‏طور بوده‏اند.

توجه به این مسأله ــ  اصلاح فرائض ــ  سزاوار است و علتش هم جهات و جوانب ظاهری و معنوی نماز است که هر حدش را انسان باید بداند و به‏طور کامل و بالغ انجام دهد. و چون انسان در ترقی است، خواه‌نخواه همان حد هم باز ترقی دارد، جهات دارد و جوانب پیدا می‏کند که خداوند همه را موفق بدارد به آنچه که رضای او در آن است.

بعد حضرت می‏فرمایند: و اریٰ اهلَ هذا الزّمان یشتغلون بالفضائل دون الفرائض و کیف یکون بدن بلا روح؟! اما می‏بینم اهل این زمان را که همتشان را صرف فضائل می‏کنند و به فضائل اشتغال می‏ورزند، نه فرائض؛ یعنی آن اهمیتی که در تصحیح فرائض باید بدهند نمی‏دهند و همت و سعیشان در انجام مستحبات دیگری است که آن مستحبات نسبت به فرائض و نوافل یومیه جنبه فرع را دارد و چطور می‏شود که بدنی بدون روح باشد؟!

امام صادق؟ع؟ می‏فرماید: قال علی بن الحسین؟عهما؟: عجبتُ لطالب فضیلةٍ تارکِ فریضة! امام سجاد؟ع؟ فرمود: من در شگفتم که کسی فضیلتی را طلب کند در صورتی که فریضه را ترک می‏کند! این ترک فریضه شامل ترک حدود فریضه هم هست؛ فریضه را ترک می‏کند یعنی حدود فریضه را کاملاً رعایت نمی‏کند و چه‌بسا به ترک پاره‏ای از حدود فریضه هم منجر می‏شود. خیلی از فضیلت‏ها را که می‏خواهند به‌دست بیاورند، به ترک فریضه‏ها یا ترک پاره‏ای از حدود آن منجر می‏شود.

نوعاً ایرانی‌ها در ایام حج به این بلا گرفتارند؛ چون به هوای گرم روزها در مکه یا مدینه ــ  مخصوصاً مکه ــ  عادت ندارند، اینها نوع طواف‌های مستحبی و دعاخواندن‏ها و قرآن خواندن‏های خود را برای شب می‏گذارند. آن‌وقت، شب هم از اول شب به مسجدالحرام می‏روند تا آخر شب که خسته می‏شوند و به هتل‌ها بر می‏گردند و تا بعد از

«* نماز جلد 3 صفحه 132 *»

طلوع آفتاب راحت می‏خوابند و چه‌بسا خیلی از ایشان نمازهایشان قضاء می‏شود، یا اگر قضاء نشود، آن آخر وقت از خواب بیدار می‏شوند با عجله و شتاب دو رکعت نماز می‏خوانند؛ که کاش نخوانند، نخواندنش خیلی بهتر است از خواندن آن‌طوری که اصلاً نمی‏فهمد چه می‏خواند از بس خسته است. الآن که هتل‏ها را هم در جاهای دور اجاره می‏کنند. خیلی مشکل است!

در جاهای دیگر هم همین‌طور است، شب‌های جمعه نوعاً حرم می‏آیند و تا آخر شب هستند، دعاء کمیل می‏خوانند، یا در شب‏های احیاء دعاءها و فریاد العفو العفو دارند، بعد هم به خانه‏هایشان می‏روند و می‏خوابند و نوعاً نماز صبح قضاء می‏شود. این‏طور برنامه‏ها را دارند.

زمان «مصدق» بود و داخل مسجد گوهرشاد دعاء کمیل می‏خواندند، ما هم بچه بودیم. ملائی به‌نام «کلباسی» بود که دعاء کمیل می‏خواند و جمعیت زیادی پای منبرش جمع می‏شدند. ما خیلی بچه بودیم و چون تازه بلندگو آمده بود، شوقی داشتیم که صداها را با بلندگو بشنویم. در میان دعاء کمیل می‏گفت ــ  حال تا ساعت یازده‌ونیم دوازده شب هم طول کشیده ــ  می‏گفت خدایا انگلیس‏ها نفت ما را بردند، همه بگویید «یا رب العفو العفو». برای اینکه نفتشان را مثلاً انگلیس‏ها بردند، این بیچاره ناله می‏کرد مردم را به گریه می‏انداخت بعد هم العفو العفو می‏گفتند. نمی‏دانم به نیابت از انگلیس‏ها العفو العفو می‏گفتند! جرم را آنها می‌کردند اینها می‏گفتند العفو العفو. زمان «کاشانی» و مصدق این اوضاع بود. شاهد و ناظر بودیم که همان موقع همه خسته به خانه‏ها برمی‏گشتند و معلوم است کسی که ساعت دوازده شب بخوابد، برای نماز صبح بیدار نمی‏شود؛ اگر هم بیدار شود این‌قدر گیج است که نمی‏فهمد چه می‏خواند. می‏فرماید: لاتَقرَبوا الصّلوة و انتم سُکاریٰ. یکی از معانی سُکاریٰ در اینجا، مستی خواب است.([103]) وقتی از خواب بیدار می‏شوید می‏بینید گیج هستید، داخل

«* نماز جلد 3 صفحه 133 *»

نماز نشوید حتی‌تَعلَموا ما تقولون([104]) تا بفهمید چه می‏خوانید. از بس بی‌خوابی و خستگی بی‏خوابی عجیب است!

از این قبیل موارد خیلی هست و بی‏جهت هم نیست که امامان ما؟عهم؟ این دردها را ذکر می‏فرمایند که درمان شود، واقعاً علاج شود. می‏فرماید: عجبت لطالب فضیلةٍ تارک فریضة! در شگفتم که کسی در مقام طلب فضیلت برآمده و حال آنکه فریضه را ترک می‏کند! البته از حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه جرأت نمی‏کنم که از این جهت هم انتقاد کنم که بعضی‏ها در مجالس روضه شرکت می‏کنند، در مجالس هیأت‏ها و سینه‏زنی‏ها تا ساعت یک و دو شب، چه‌بسا داد و فریادِ یاحسین یاحسین دارند، بعد هم می‏روند می‏خوابند و نماز صبحی در کار نیست، نمازها قضاء می‏شود. اما چون مربوط به عزاداری سیدالشهداء است نمی‏توانم سخنی بگویم، دهان انسان می‏چاید که حرفی بزند، ولی اگر خود همین عزاداری را یک امر فضیلت ذکر کنیم آن‌وقت در این امر خیلی از فریضه‏ها ضایع می‏شود. چون امر امام حسین؟ع؟  است جرأت نکردم عرض کنم حال که عرض کردم از جهت تذکر بود. برادران و خواهران سعی کنند اِحیاءها و عزاداری‌های آنها به واجبات آنها ضرر نزند.

می‏فرماید: عجبت لطالب فضیلة تارک فریضة! بعد حضرت سرّ مطلب را می‏فرمایند، یعنی اصل درد را ذکر می‏فرمایند: و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمِه و ترکِ رؤیة مننِه بما اَهّلهم لامره و اختارهم له([105]) سرّ این دردها و ریشه این بیماری‌ها و گرفتاری‌ها این است که این اشخاص از معرفت امر محروم هستند، نمی‏دانند مطلب چیست، دقت ندارند، فقاهت ندارند، درایت ندارند، نمی‏دانند، امر را نمی‏شناسند و عظمت و بزرگی امر را نمی‏دانند. و همچنین به‌واسطه این است که نعمت خدا را مشاهده نمی‏کنند، یعنی چشمشان را باز نمی‏کنند که منت خداوند را

«* نماز جلد 3 صفحه 134 *»

ببینند به اینکه بندگانش را برای این امر اختیار کرده و ایشان را برای دینش، برای انجام فرائضش، برای انجام سنت‏هایش اهلیت بخشیده و ایشان را برای این امر بزرگ و باارزش برگزیده است.

پس این مطلب، سرّ و ریشه این دردها است که باید به‌وسیله توجه به همین مطلب ریشه‏کن شود و علاج شود. باید معرفت پیدا کرد و عظمت این امر را درک کرد و واقعاً خالص‌شدن برای خدا و بندگی خدا را تحصیل کرد به آن‏طوری که خدا مقرر کرده و الزام کرده که در این اوقات، با این حدود، با این شرائط، با این ارکان، با این اجزاء، خدا فرموده مرا عبادت کنید، مرا بندگی کنید، باید عظمت این مطلب یعنی دعوت به بندگی به‌دست بیاید. و تا انسان از خلق منقطع نشود، به این مقام نائل نمی‏شود. زیرا نوعاً اداء و انجام فضیلت‌ها بدون رعایت فریضه‏ها و یا ترک فریضه‏ها و یا اهمال در انجام فریضه‏ها و یا به‌طور نقصان انجام‌دادن فریضه‏ها، اینها همه از همین توجه به خلق سرچشمه می‏گیرد. از توجه به خلق، در انسان انگیزه‏هایی پیدا می‏شود؛ مثل اینکه چون دوست من یا برادران یا جامعه چنین می‏کنند، ما هم همراهی می‏کنیم و در این‏طور امور همفکری می‏کنیم جامعه این‏طور است، «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.»

انگیزه‏ها نوعاً شخص را به انجام این فضیلت‌ها وا می‏دارد. به‌تعبیر دیگر هواها و هوس‌ها و ارتباطات خلقی است که انسان را به انجام این کارها می‏کشاند. و از آن‌طرف چون از خدا انقطاع دارد و آن‏طور که خدا می‏خواهد دنبال دین خدا نیست، آن‏طوری که پسند جامعه است، پسند برادران است، پسند دوستان است، پسند وضع خودش است، به این سبب‌ها دنبال این امور است؛ این توجه به خلق و انقطاع از خالق خیلی کار انسان را به تأخیر می‏اندازد. و حال آنکه حضرت عسکری؟ع؟  نقل فرمودند از حضرت باقر صلوات‌اللّه‌علیه که فرمودند: لایکون العبدُ عابداً للّه حقَّ عبادتِه حتی‌یَنقطعَ عن الخلق کلِّه الیه فحینئذ یقول: هذا خالصٌ لی، فیَتَقبَّلُه بکرمه([106]) فرمودند

«* نماز جلد 3 صفحه 135 *»

بنده به حق عبادت، خدا را بندگی نخواهد کرد مگر اینکه از همه خلق منقطع شود و از خلق کنده شود، یعنی ابداً انگیزه خلقی و توجه به خلق، او را به انجام کاری وا ندارد بلکه فقط توجه به حق متعال او را به طاعت و بندگی وا دارد؛ در اینجا است که خدا می‏فرماید: هذا خالص لی این بنده خالص است برای من، مختص به من است. آنگاه نه اینکه بنده مستحِق شود که خداوند عبادتش را قبول کند، بلکه خداوند به کرمش از این بنده خالص، عملش را قبول می‏کند.

و همچنین حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: مااَنعَم اللّه عزّوجلّ علی عبد اَجلَّ مِن ان لایکونَ فی قلبه مع اللّه غیرُه([107]) خداوند نعمتی را به بنده‏ای نداده که آن نعمت بالاتر و گرامی‏تر و بزرگ‌تر باشد از اینکه در قلب آن بنده، غیر خدا با خدا نباشد. این بزرگ‌ترین نعمتی است که خدا به بنده می‏دهد. یعنی باز هم عنایت خدا است، موهبت الهی است؛ آن‌چنان نیست که ما به کوشش خود آن را به‌دست بیاوریم. درست است که باید کوشش داشته باشیم اما تنها کوشش ما نیست، باز هم به عنایت او است و اِنعام و بخشش و لطف او است که بر بنده‏اش منت می‏گذارد و باید بنده این منت را به چشم ببیند که خداوند او را برای این امر بر می‏گزیند.

همچنین «حذیفة بن الیمان» ــ  که به او «حذیفه یمانی» می‏گویند ــ  می‏گوید: «سألتُ رسولَ‌الله؟ص؟ عن الاخلاص» از رسول‌خدا؟ص؟ سؤال کردم اخلاص چیست؟ فقال: سألتُه عن جبرئیل حضرت فرمودند من هم از جبرئیل پرسیدم که اخلاص چیست؟ فقال: سألتُه عن اللّه تعالی جبرئیل هم گفت من از خدا پرسیدم اخلاص چیست؟ فقال خدا فرمود: الاخلاص سرٌّ مِن سرّی اُودِعُه فی قلبِ مَن اَحببتُه([108]) اخلاص سرّی از اسرار من است که من به ودیعه و به امانت می‏گذارم در قلب بنده‏ای که او را دوست دارم.

«* نماز جلد 3 صفحه 136 *»

این فرمایش حکایت می‏کند از موهبتی‏بودن اخلاص و اینکه به فضل خاص است که خداوند کرامت می‏فرماید. یعنی هر موقع انسان احساس کرد که به عمل خالصی موفق شد و واقعاً در دلش می‏یابد که جز خدا انگیزه این عمل نیست و محبت و رضای خدا است که انسان را به این عمل واداشته، اگر انسان این را در دلش احساس کرد، همان‏جا باید شکر خدا را به‌جا بیاورد و بداند که یک سرّ و امانت الهی است که خدا به او مرحمت فرموده؛ یعنی در معرض زوال است و خیلی زود از او می‏گیرد. اگر بخواهد عُجبی یا کبری یا توجهی به خود داشته باشد، از او گرفته می‏شود؛ چون امانت است. سرٌّ من سرّی اُودعه فی قلب من احببته.

خدایا ما را از کسانی قرار بده که به فضل و کرم و محبت اولیائت، دوستمان داشته باشی. خدایا ما را لحظه‏ای به خودمان وا مگذار.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 137 *»

 

مجلس 10

 

(سه‏شنبه 11 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  3/12/72)

 

 

 

t  ریشه غفلت، توجه به خلق است

t  حقیقت اخلاص

t  سریره انسان پنهان نمی‏ماند

t  ریاکار به گمان خود خدا را فریب می‏دهد

t  ریاء، شرک‌ورزیدن به خداوند است

t  ریاکار در قیامت، کافر، فاجر، غادر و خاسر خوانده می‏شود

t  بهشت بر ریاکار حرام شده است

t  حُسن ظاهر و حُسن باطن

t  توحید عبادت

«* نماز جلد 3 صفحه 138 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

سخن در فرمایش حضرت صادق؟ع؟ بود که در قسمت آخر بحث اخلاص و تخلیص مفترضات و سنن، فرمودند: و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمِه و ترکِ رؤیة مِنَنِه بما اهّلهم لامره و اختارهم له تمام اهمال‌ها نسبت به فرائض و سنن ــ  از روی هویٰ و هوس و انگیزه‏های خلقی ــ  و پرداختن به فضیلت‏ها و سایر عبادت‌های مستحبی، اینها از جهت این است که چنین اشخاصی از شناخت واقعیت امر و عظمت امر محرومند یعنی از مقام فرائض و سنن بی‏خبر می‏باشند، و همچنین از این جهت است که اینها نظر نکرده‏اند و منت‌های پروردگار را مشاهده ننموده‏اند به اینکه خلق را برای امر خود و دین خود اهلیت بخشیده است و ایشان را برای امر خود برگزیده است. یعنی در واقع اینها از عنایت حق متعال نسبت به این فرائض و سنن بی‏خبرند که خداوند چقدر به این امور اهمیت داده است که بر بندگانش فریضه فرموده است! با اینکه از عبادت خلق بی‏نیاز است، اما فرائض را به‏طور الزام و حتم قرار داده و رسولش؟ص؟ نوافل را سنت فرموده‌اند. از جهت اهمیت آنها، خدا و رسولش؟ص؟ در مقام برآمده‏اند که این توجه را به خلق داشته باشند.

اما اشخاصی که در انجام فرائض و سنن اهمال می‏کنند، در واقع از این عنایت‏ها چشم می‏پوشند و به این عنایت‏ها و توجه الهی توجه نمی‏کنند. روی انگیزه‏های خلقی و هواها و هوس‌ها به فضیلت‌ها می‏پردازند و در انجام فرائض و سنن، اهمال و مسامحه دارند؛ تا چه رسد به اینکه در مقام تخلیص اینها از شوائب

«* نماز جلد 3 صفحه 139 *»

ریاء، سمعه و سایر شرک‌های خفی و باطنی برآیند و در حقیقت از امر اخلاص و عظمت و حقیقت آن غافلند و این غفلت از اینجا سرچشمه می‏گیرد که به خلق توجه دارند و خلق منظور نظرشان است و ریشه اخلاص و حقیقت اخلاص از اینجا است که انسان به خلق توجه نکند و جز به خالق توجهی نداشته باشد.

از این جهت در فرمایشات رسول‌خدا؟ص؟ به اباذر این‌چنین رسیده که فرمودند: انّ لکلّ حقٍّ حقیقة هر امر حق و واقعی دارای حقیقت است اما امور باطل است که حقیقتی ندارد، اَصالتی ندارد، ریشه‏ای ندارد و سطحی است. مثل همین محل بحث که توجه و اهتمام‌ورزیدن به فضیلت‏ها با اهمال در فرائض و سنن باشد؛ معلوم است که این کار ریشه ندارد. اگر ریشه می‏داشت یعنی از ایمان سرچشمه می‏گرفت، اگر از معرفت خدا و معرفت عظمت امر خدا سرچشمه می‏گرفت، یقیناً شخص در ابتداء به اهتمام به فرائض و تخلیص آنها و تصحیح و تنقیح آنها می‏پرداخت نه اینکه همتش را در فضیلت‌ها صرف کند در صورتی که به امر فرائض و سنن اهمال می‏کند. انّ لکلّ حقّ حقیقة. این فرمایش ملاک و معیاری است برای شناخت تمام امور که هرچه حق است حقیقت دارد، ریشه و اساسی دارد، اصل درست و ثابتی دارد؛ اما هرچه باطل است بی‏ریشه و بی‏اساس است و اصل درست و ثابتی ندارد.

بعد فرمودند: و ما بلغ عبدٌ حقیقةَ الاخلاص حتی لا یُحِبّ اَن‌یُحمَد علی شی‏ء من عمل([109]) بنده به حقیقت اخلاص نخواهد رسید و اخلاص حقیقی را به‌دست نخواهد آورد مگر اینکه دوست نداشته باشد که بر چیزی از عملی ستایش شود. دوست نداشته باشد یعنی انگیزه‏اش این نباشد که در کوچک‌ترین و بزرگ‌ترین عمل، مردم او را ستایش کنند و به ستایش او لب بگشایند.  لایحب ان‌یحمد علی شی‏ء من عمل. نه اینکه به این منظور عمل را انجام بدهد و لذت ببرد از اینکه او را ستایش کنند و او را تعریف و تمجید کنند به‌واسطه اعمالی که انجام می‏دهد و کارهایی که به اسم دین

«* نماز جلد 3 صفحه 140 *»

خدا دارد. پناه به خدا می‏بریم. به‌ظاهر به اسم خدا، به نام دین خدا، به منظور عبودیت پروردگار باشد اما در اصل و باطن و ریشه، هویٰ و هوس است و اینکه مردم او را تمجید کنند، ستایش کنند، خوبی‏هایش را بگویند.

اینها در واقع فریب‏کاری است و نعوذباللّه فریب‌دادن خدا است. خدا که فریب نمی‏خورد که شخص در مقام فریفتن خدا بر بیاید. شخص در واقع با این رفتار، خودش را فریب داده است و نشان داده که می‏خواهد خدا را گول بزند. ولی خدا که گول نمی‏خورد؛ این خود شخص است که گول کارهای خودش را می‏خورد و خیال می‏کند که خدا را یا بندگان خدا را فریب می‏دهد؛ این‌چنین نیست. حتی آنچه شخص در پنهان دارد، خداوند بالاخره آشکار می‏سازد. ما من عبد اسرّ سریرة الا و قد اظهرها الله.([110]) مضمون حدیث را عرض می‌کنم؛ از مشکلات کار ما همین است که نوعاً باید مضامین احادیث را بگوییم چون کمتر عین روایات را حفظ می‏کنیم و حال آنکه فرمودند: و الحفظ زینة الروایة([111]) حفظ‌کردن زینت روایت است. اگر انسان بخواهد روایت را زیبا کند، باید همان متنش را حفظ کند اما گرفتاری‌ها اجازه نمی‏دهد که به این کار برسیم. اگر هم حفظ بکنیم، چون بازگو نمی‏شود از خاطر می‏رود؛ اما مضمون روایت در خاطر می‏ماند.

حال امام؟ع؟ می‏فرماید: هیچ‌کس نیست که سریره‏ای داشته باشد و امری را در دل خود پنهان کند مگر آنکه خداوند آن را آشکار خواهد کرد. اگر کسی در باطن، خیر را پنهان دارد، نیتش خیر باشد، خداوند خواه‌نخواه این خیر را آشکار می‏سازد. اما اگر در باطن و نیت، شر را پنهان بدارد، خداوند آشکار می‏کند و رسوایش می‏کند. این‌چنین نیست که امر به‌خواست بشر بگذرد و در واقع بتواند دیگران را فریب دهد.

«* نماز جلد 3 صفحه 141 *»

خدا نمی‏گذارد که دیگران فریب بخورند. خدا که فریب نمی‏خورد، دیگران هم اگر چند روزی فریفته شوند، خدا در آخر کار امر را روشن می‏کند. پس در واقع چه‌کسی در این میان فریب می‏خورد؟ آخر کار معلوم می‏شود که خود شخص فریب خورده و گول خورده و خودش خودش را در امر اخلاص گول زده است.

توجه به این مسأله خیلی مهم است. در اهمیت این مسأله این حدیث را ذکر می‏کنم: حضرت صادق؟ع؟ از پدرشان حضرت باقر؟ع؟  نقل می‏فرمایند که انّ رسول‌الله؟ص؟ سُئل: فی ما النَّجاةُ غداً؟ حضرت سؤال شدند، یعنی کسی از حضرت رسول؟ص؟ پرسید که فردا نجات در چیست؟ یعنی در فردای قیامت به چه امری از آن هلاکت و آن عذاب ابدی الهی می‏توان نجات یافت؟ فقال؟ص؟: انّما النجاةُ فی اَنْ لاتُخادِعوا اللّه فیَخدَعَکم، فانّه من یُخادعِ اللّهَ یَخدَعْه و یَخلَعْ منه الایمان، و نفسَه یَخدَع لو یَشعُر. حضرت فرمودند نجات در فردای قیامت در این است که خدا را فریب ندهید و او را گول نزنید که خدا هم شما را فریب می‏دهد؛ یعنی به‌مقتضای گول‌زدنتان با شما رفتار می‏کند، به‌مقتضای عمل شما با شما رفتار می‏کند. از این جهت این‏طور تعبیر آورده می‏شود که اگر خدا را گول بزنید خدا هم شما را گول می‏زند، او را بفریبید او هم شما را می‏فریبد. مثل اینکه می‏فرماید: و یَمکُرون و یمکر اللّه.([112]) خداوند جزاء مکر را این‏طور تعبیر می‏آورد. با خدا مکر می‏کنند، خدا هم جزاء مکرشان را به ایشان می‏دهد. حیله می‏کنند، خدا هم جزاء حیله‏شان را به ایشان می‏دهد. خداوند از «حیله و مکر را جزاءدادن»، این‏طور تعبیر می‏آورد که خدا هم با آنها مکر می‏کند.

حال در این عبارت هم همین‌طور است. فرمودند نجات فردای قیامت در این است که شما خدا را گول نزنید و فریب ندهید تا شما را فریب دهد. چون هرکس خدا را بفریبد، خدا هم او را می‏فریبد؛ یعنی مکافات می‏کند و به‌مقتضای فریبش با او رفتار می‏کند و ایمان را از او می‏گیرد. «ایمان را از او می‏گیرد» به این معنی است که همان

«* نماز جلد 3 صفحه 142 *»

ایمان فطری و یا ایمان ظاهری را که اقرار کرده و ایمان آورده، خداوند از او می‏گیرد که یک ایمان ظاهری زبانی داشته باشد.

و نفسَه یَخدَع لو یَشعُر و در نسخه‏ای و نفسه تخدع لو تشعر([113]) می‏باشد و به‌اعتباری باید این‌چنین باشد. چون چنین کسی در واقع ارزش ندارد که از او به صیغه مذکر تعبیر آورده شود؛ از این شخص باید به صیغه مؤنث تعبیر آورد یعنی زن‌صفت است، حیله‏گر است. نوعاً مکر و فریب در طبیعت زن بیشتر است تا در طبیعت مرد. و نفسه یخدع لو یشعر شخص در واقع خودش را فریب داده. اگر شعور داشته باشد و بفهمد، می‏فهمد که خود، خود را فریب داده است.

فقیل له: و کیف یخادِعُ اللّه؟! خدمت حضرت عرض شد که بنده چطور خدا را فریب می‏دهد؟! قال: یعملُ بما امره اللّه ثم یرید به غیرَه وقتی شخص به آن دستوری که خدا داده به‌ظاهر عمل می‏کند یعنی دین خدا را اجراء می‏کند، دستور خدا را عمل می‏کند، به‌ظاهر عبادت است، به‌ظاهر بندگی است که از او سر می‏زند اما یرید به غیره مقصودش غیر خدا است، مقصودش فریب‌دادن مردم است یا رسیدن به آمال و خواسته‏های نفسانی است، هدف خودش است، هدف توجه مردم است، هدف انگشت‏نما شدن و مورد توجه مردم قرارگرفتن است و از این قبیل هواها و هوس‌ها، خلاصه در واقع انگیزه‏های بشری و انگیزه‏های خلقی عامل اصلی است که او را به این عمل واداشته است.

بعد از این فرمایش، رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: فاتقوا اللّه و اجتَنِبوا الرّیاء فانه شرکٌ باللّه خدا را تقویٰ داشته باشید؛ یعنی حفظ کنید و خدا را برای خودتان نگه دارید و از قدرت او، از احاطه او، از علم و تصرف او بترسید؛ آخر همه دل‌ها دست او است. بر فرض اگر طالب توجه مردم هم هستی و می‏خواهی مردم به تو توجه داشته باشند، تو را خوب بدانند، تو را حمد کنند، این هم باز به دست خدا است، دل‌ها دست خدا

«* نماز جلد 3 صفحه 143 *»

است، او مقلّب‏القلوب است، او مقلّب‏الابصار است. اگر چشم‏ها به تو دوخته شود، اگر دل‌ها به تو متوجه شود، باز هم باید خدا بخواهد و به دست خدا است؛ چرا خودت در مقام برآمده‏ای که مستقلاً این کار را عهده‏دار بشوی؟! تو چه تصرفی می‏توانی داشته باشی؟! تو خودت در اختیار خودت نیستی، دل خودت در اختیار خودت نیست، یک ‌مژه چشمت در اختیار تو نیست، آخر چطور تو فکر می‏کنی که می‏توانی با این ریاء، با این سمعه، با این حیله، با این مکر، دلی را به خودت مهربان کنی، نفعی به خودت برسانی، ضرری از خودت دفع کنی؟! اینها همه از اینجا سرچشمه می‏گیرد که انسان به خدای خود معرفت پیدا نکرده و سلطنت و عظمت و اقتدار حق‌تعالی را نشناخته است.

می‏فرماید: فاتقوا اللّه باید از خدا بپرهیزید یعنی از عذاب او، از غضب و خشم او بپرهیزید؛ خدا را برای خودتان حفظ کنید، نگه دارید، رضایتش را از دست ندهید، در مقام جلب رضایت او بربیایید و از ریاء و نمایاندن عمل به غیر اجتناب کنید. آخر برای چه؟! به چه منظور؟! از خلق چه کاری بر می‏آید؟! فانّه شرک باللّه ریاء شرک به خدای متعال است و شریک قراردادن برای خدا است.

حال شریک قراردادن یا به این است که بنده خودش فکر می‏کند با این کار می‏تواند آن مقصودش و مطلوبش را به‌دست بیاورد؛ چنین نیست، هر مقصودی و مطلوبی را خداوند عنایت می‏کند، خدا انسان را به خواسته‏اش می‏رساند. پس اگر تو خودت را مستقل بدانی که در این عمل می‏توانی خواسته خود را به‌دست بیاوری، در این صورت خودت را شریک خدا قرار داده‏ای. این یک معنای شریک قراردادن است.

معنای دیگر شریک قراردادن برای خدا، ریاء و سمعه است؛ یعنی این اعمال را انجام می‏دهی برای اینکه دیگران به تو نفعی برسانند. در اینجا برای خدا شریک قرار داده‌ای و اصلاً تو در مقام پرستش و کرنش و خضوع و ذلت برای دیگران برآمده‏ای و برای دیگران ذلت نشان می‏دهی. شخص به اسم خدا، به اسم دین خدا، عبودیت

«* نماز جلد 3 صفحه 144 *»

انجام می‏دهد و ظاهراً برای خدا تعظیم می‏کند اما در دل، خلق ضعیف بیچاره‏ای را تعظیم می‏کند که مثل خودش مالک هیچ‌چیز  نيست؛ لایملک لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً.([114]) این شرک به خدا است.

از این جهت بعد از این فرمایش فرمودند: اِنّ المُرائیٖ یُدعیٰ یومَ القیامة باربعةِ اسماء شخص ریاکار در فردای قیامت به چهار اسم صدا زده می‏شود؛ یا کافر. یک‌جنبه عملش، یک‌جنبه ریاء، یک جهت آن، کفر است که همان شریک قراردادن برای خدا و کفر ورزیدن به شأن الهی و ربوبی است؛ یا کافر. این یک جهت عملش است.

یا فاجر. اسم دیگرش فاجر است؛ چه فجوری و چه فسقی و خروجی از دین خدا، شدیدتر از این؟! دین خدا از ما عبودیت و بندگی می‏خواهد؛ وقتی انسان یک‌قدم از بندگی خارج شد، فاسق است، فاجر است. زیرا این شخص در اصلِ انگیزهِ عبودیت از دین خدا خارج شده است و انگیزه انسان در عمل، در اصل باید خالصاً رضای خدا باشد؛ خدایا تو عبودیت را برای من پسندیده‏ای، من هم پسند تو را می‏خواهم. حتی اگر عبودیت را نمی‏پسندی، من پسند تو را می‏خواهم. هرچه تو می‏پسندی، من هم می‏پسندم. بهشت را هم که می‏خواهم، چون پسند تو است، خدایا چون تو دوست داری و می‏پسندی که اولیائت و دوستانت در بهشت باشند، من بهشت را هم برای رضای تو می‏خواهم، نه برای اینکه خودم در بهشت لذت ببرم و برای لذت‌های خودم کاری انجام بدهم؛ بهشت را هم دوست دارم چون دار رضای تو است. جهنم را دوست ندارم و از آن بیزارم، می‏ترسم و به تو پناه می‏برم، با اینکه استحقاقش را دارم اما خدایا به تو پناه می‏برم چون دار غضب تو است، دار سخط تو است. پس یک اسم ریاکار فاجر است و به او گفته می‏شود یا فاجر که یک‌جنبه دیگرِ عملش است.

«* نماز جلد 3 صفحه 145 *»

اسم دیگرش غادر است و به او گفته می‏شود یا غادر یعنی ای حیله‏گر، ای مکار، ای فریبنده، ای فریب‏دهنده که در مقام ‏فریب‌دادن دیگران برآمدی.

یا خاسر. این هم اسم چهارم ریاکار است؛ ای کسی که زیان کردی، خیلی ضرر کردی، مفت باختی، سرمایه‏ها و نیروها را مفت باختی، اینها همه را صرف کردی اما نه خودت منفعت بردی و نه هم ما را از خودت راضی کردی. ما سرمایه‏ها و نیروها را به تو دادیم اما تو ضرر کردی. حَبِطَ عملُک! پناه به خدا می‏بریم. آنجا چه ناامیدی به انسان دست می‏دهد! حبط عملک عملت باطل شد، و بَطَلَ اَجرُک اجرت باطل شد و هیچ شد، و لا خَلاقَ لک الیوم امروز هیچ نصیبی نداری، هیچ بهره‏ای برای تو نیست.

فاطلُب اَجرَک ممّن کنتَ تعمل له([115]) برو اجرت را، مزدت را از همان کسی بگیر که برای او عمل کردی. آنجا چه کسی مالک است؟!  کی مالک است؟! در آنجا احدی مالک ذره‏ای از امور نیست. لایملکون الشفاعة([116])  کسی مالک شفاعت نیست، کسی خودش را نمی‏تواند نجات بدهد تا چه برسد که بتواند دیگری را نجات بدهد.

باز رسول‌خدا؟ص؟ در همین زمینه فرمایش دارند که مرحوم «ابی‏محمد جعفر بن احمد قمی» نقل کرده. ایشان از فقهاء شیعه است، از مشایخ سلسله روات شیعه است، خیلی مورد توجه است. ایشان کتابی به‌نام «المانعات من الجنة» نوشته یعنی آن اعمال و اموری که انسان را از رفتن به بهشت منع می‏کند و مانع رفتن انسان به بهشت است. این کتاب مجموعه‏ای است از فرمایشاتی که در این زمینه رسیده. از جمله از ابی‏سعید خُدری نقل می‏کند که رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند: انّ اللّه حرّم الجنّة علی کل مُراءٍ و مُرائیة خداوند بهشت را بر هر مرد ریاکار و زن ریاکاری حرام فرموده است، و لیس البِرُّ فی حُسن الزِّیّ ولکنّ البِرَّ فی السَّکینة و الوَقار([117]) برّ و نیکی در این

«* نماز جلد 3 صفحه 146 *»

نیست که انسان ظاهرش آراسته باشد؛ آراسته‌بودن ظاهر و حسن زیّ، بِرّ و نیکی نیست. معنای این فرمایش این نیست که پس می‏شود حُسن ظاهر نباشد و حُسن باطن باشد و با وجود این، برّ هم باشد؛ بلکه مراد این است که حسن زیّ و ظاهرِ زیبا و پسندیده و نیکو را نباید ملاک نیکی قرار داد.

چون بعضی این اشتباه را دارند که این نفی‏ها را در مثل اینجاها، اصل می‏گیرند. مثل اینکه شاعر گفته: «مرد خداپرست که تقویٰ طلب کند» آن‌وقت «خواهی سفیدجامه و خواهی سیاه باش». این‏طور نیست، به این مفتی نیست که این شاعر گفته که «خواهی سفیدجامه و خواهی سیاه باش» نه‏خیر، مرد خداپرست که تقویٰ طلب کند، او لباسش سیاه نیست، چون نهی شده. معلوم است، یکی از موارد تقویٰ همین است و باید به‌مقتضای دستور رفتار کند. آن‌وقت کسی دیگر هم از او آموخته و خواسته کت‌وشلواری‏ها را تبرئه کند، می‏گوید: «خواهی طویل‏جامه و خواهی قصیر باش». خلاصه روی ذوقش شعر شاعر را تغییر داده برای تجویز کت‌وشلوار پوشیدن و گفته پس اشکالی ندارد، چون عمده تقوای قلب است، آن را درست کن. «مرد خداپرست که تقویٰ طلب کند» این دیگر لباسش به جایی مربوط نمی‏شود، می‏خواهد لباس او بلند باشد، می‏خواهد کوتاه باشد. به او باید گفت پس تقویٰ چه شد؟! پس تقویٰ کدام است؟!

تمام این سخن‌ها از اینجا سرچشمه می‏گیرد که این نفی‏ها را اصل می‏گیرند. آن شاعر دیگر می‏گوید: «می بخور منبر بسوزان» آن‌وقت «مردم‌آزاری مکن» آخر چطور مردم‌آزاری نکن اما می بخور؟! کسی که می بخورد که نمی‏شود مردم‌آزاری نکند. منبر سوزانیدن یعنی چه؟! اینها همه سخنان بی‏اساس است.

تقویٰ یک حقیقتی باید باشد که انسان را از درون به حفظ ظاهر و حسن زیّ وادار کند. حسن زیّ یعنی حسن ظاهر، حسن ظاهر یعنی مطابق دستور و مطابق شریعت باشد. اگر این از باطن سرچشمه می‏گیرد، برّ حقیقی همین است؛ اما اگر باطن

«* نماز جلد 3 صفحه 147 *»

هیچ خبری نباشد و فقط همین حسن ظاهر باشد، همین حسن زیّ باشد، این ارزشی ندارد. لیس البرّ فی حسن الزّیّ ولکن البرّ فی السکینة و الوقار یعنی ترس از خدا، تقوی، رعایت دین خدا، حرمت دین خدا، متوجه‏بودن به عظمت و سلطنت الهی، همه و همه از درون سرچشمه بگیرد؛ آن‌وقت ظاهر هم به‌برکت این انگیزه درونی آراسته شود.

و لیس البرّ فی حسن الزیّ ولکن البرّ فی السکینة و الوقار. «بِرّ» یعنی نیکی و نیکوکاری و به‌طور کلی خوبی و خوب‌بودن. شخص خوب و نیکوکار را «بَرّ» می‏گویند و «بِرّ» عمل او است. حال چه کسی خوب است؟ چه کسی نیک است؟ و ملاک در نیکی چیست؟ آیا حسن زیّ است؟ به‌ظاهر تمام جهات را رعایت می‏کند، از نظر لباس و از نظر وضع ظاهر خوب است، اما از جهت سکینه و وقار چطور؟ به این معنی که در جمیع مراتب و موارد، در معاشرت و زندگی، آیا رعایت تقویٰ را دارد یا ندارد؟ اگر این تقویٰ از باطن باشد و انگیزه درونی داشته باشد که همان ترس از عذاب خداوند و امید به فضل و کرم او باشد و بالاخره خداپرستی باشد، به قصد عبودیت و بندگی باشد، این تمام جوانبش درست است و این را «سکینه» و «وقار» می‏گویند؛ یعنی در باطن آرامش دارد به ایمان، در باطن آرامش دارد به فضل خدا و عنایت او و توجه او که تقوای واقعی است؛ آن‌گاه این تقویٰ در ظاهر اثر می‏گذارد.

اما اگر دیدیم کسی در یک‌مورد تقویٰ دارد، حسن زیّ دارد، اما در یک‌مورد دیگر تقویٰ ندارد، این کشف از این می‏کند که در باطن از تقویٰ خبری نیست و یک امر ظاهری است. مثل اینکه ریش گذاشته اما دروغ هم می‏گوید و چه‌بسا مثل من عمامه و عباء و قباء هم دارد اما مالِ‌مردم‌خور هم هست، به مال مردم اهمیت نمی‏دهد، مال مردم را مال مردم نمی‏داند، به ناموس مردم حرمت نمی‏گذارد، به نامحرم نگاه می‏کند، به ناموس مردم، به زن مردم نگاه می‏کند، به بچه مردم به‌چشم شهوت و هوی و هوس نگاه می‏کند، این تقویٰ نشد.

وقتی تقویٰ از دل سرچشمه بگیرد، همه جهات را در کنترل خود دارد؛ تقوای

«* نماز جلد 3 صفحه 148 *»

حقیقی این‏طوری است نه اینکه تقویٰ و حسن زیّ در یک ‌جا باشد اما در جای دیگر نباشد. و از اینجا است که خیلی مسائل روشن می‏شود که چقدر از مردم مدعی تقویٰ و دین و دیانت هستند ولی واقعیت ندارد، ریشه ندارد، از باطن نیست، در واقع آن سکینه و وقاری که به‌برکت ایمان باید برای مؤمن فراهم شود در این شخص نیست. و این‏طور اشخاص خیلی صدمه می‏زنند؛ هم به خودشان صدمه می‏زنند، آبرو و شخصیت خودشان را از بین می‏برند و هم به دین و اهل دین صدمه می‏زنند. این افراد ضررشان خیلی زیاد است و در واقع اسباب بی‏آبرویی اهل حق و اهل دین هستند و نوعاً هم همه ما گرفتاری‌هایی این‏طوری داریم. یک‌جهت از اخلاق خودمان را درست می‏کنیم اما جهت دیگر خراب است؛ یک جهت اخلاقمان را خوب می‏کنیم، از جهت دیگرش مشکل داریم، می‏لنگیم، ضعف داریم. ما برای دین آبرو نیستیم، چون آن تقوای درونی را نداریم؛ آن تقوای درونی که در واقع همه جهات را تصحیح کند، در ما نیست.

یک‌وقتی عرض کرده‏ام که این شعری که از باباطاهر است که «ز دست دیده و دل هر دو فریاد» آن‌وقت «هر آنچه دیده بیند دل کند یاد» بعداً «بسازم خنجری نیشش ز فولاد» که چکار کنم؟ «زنم بر دیده تا دل گردد آزاد» مگر فقط دیده و چشم است؟ گوشَت را چکار می‏کنی؟ دستت را چکار می‏کنی؟ پایت را چکار می‏کنی؟ شخص این‌همه هویٰ و هوس دارد اینها را چکار کند؟! باید به تعداد هواها و هوس‌ها شمشیر بسازد، کاش نیشش از فولاد باشد، کاری بکند. حالا چشم را کور می‏کنی، گوش را کر می‏کنی اما هواهای نفسانی را چه می‏کنی؟! عمده این است که باید در واقع روحی در انسان پیدا شود که همه جوانب را اصلاح کند.

آن روح همین سکینه و وقاری است که خداوند در این آیه به آن اشاره می‏فرماید: هو الذی اَنزَل السّکینة فی قلوب المؤمنین([118]) این روحیه آرامش به ایمان، و طمأنینه و وقار به‌برکت ایمان، تمام ظاهر و باطن انسان را اصلاح می‏کند؛ این حقیقت «بِرّ» است

«* نماز جلد 3 صفحه 149 *»

و شخصی که دارای این روحیه است او در واقع «بَرّ» است و دارای این خُلق‌وخو است.

پس به‌طور کلی این فرمایشات در همین آیه شریفه خلاصه می‏شود که خدا فرموده است: فمن کان یرجو لقاءَ ربِّه فلیعملْ عملاً صالحاً و لایشرک بعبادة ربّه احداً([119]) که می‏دانیم این توحید، آخرین مراتب توحید است؛ یعنی بعد از توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال، نوبت می‏رسد به توحید عبادت. یعنی بعد از آنکه انسان در مراتب اعتقادی، کامل شد و خدا را در مقام ذات و صفات و افعال یکتا دانست و نور توحید در آن مراتب در قلبش تابید، آنگاه برای تحصیل توحید عبادت موفق می‏شود که در مقام عبادت و بندگی هم مشرک نباشد، خدا را معبود یکتا قرار بدهد؛ و لایشرک بعبادة ربه احداً.

از همین جهت است که حضرت صادق؟ع؟ در تفسیر این آیه شریفه فرمودند: اِنّه لیس من رجلٍ یعمل شیئاً من البِرّ و لا یَطلبُ به وجهَ اللّه، انّما یطلب تزکیة الناس یَشتهی ان‌یُسمِعَ به النّاسَ فذلک الذی اشرک بعبادة ربِّه احداً.([120]) در توضیح این قسمت آیه: فمن کان یرجو لقاء ربه تا و لایشرک بعبادة ربه احداً یعنی کسی که می‏خواهد و امید دارد که خدای خود را به فضل و کرمش ملاقات کند و مورد عنایت او قرار بگیرد، باید عمل صالح انجام دهد و در مقام عمل، به عبادت پروردگارش شرک نورزد، کسی را شریک خدا قرار ندهد. حضرت صادق؟ع؟ در اینکه شرک عبادت چگونه است توضیح می‏فرمایند: انّه لیس من رجل یعمل شیئاً من البرّ و لایطلب به وجه اللّه کسی که عملی را از برّ و نیکی انجام می‏دهد و عبودیت دارد اما مقصودش خدا نیست، مقصودش چیست؟ انما یطلب تزکیة الناس این شخص در این عمل واقعاً طالب این است که مردم او را تعریف کنند، تمجید کنند، بگویند انسان خوبی است؛ یشتهی ان‌یسمع به الناس در این عمل مقصودش این است که

«* نماز جلد 3 صفحه 150 *»

سُمعه کند، یعنی به گوش دیگران برسد که فلانی چنین است، فلانی چنان است؛ فذلک الذی اشرک بعبادة ربه احداً این است آن کسی که در عبادت پروردگارش دیگری را شریک خدا قرار داده است.

آن‌وقت این شرک از کجا سرچشمه می‏گیرد؟ عرض شد از نشناختن عظمت، جلالت، قدرت، سلطنت، تصرف و احاطه حق متعال. وقتی انسان در این جهت ضعیف بود، خواه‌نخواه به شرک مبتلا می‏شود. باید در این امر همت کرد یعنی به‏طور تمرین، اصلاً باید انسان نفس خود را به تمرین وادارد که در این زمینه فکر کند؛ آخر خلق کی هستند؟! تمام خلق ــ  غیر از مظاهر حق متعال که آنها در این جهت امرشان امر خدا است ــ  چه ارزشی دارند؟! بشر به‏طور کلی چه ارزشی دارد؟! همین کسانی که با آنها معاشر هستیم و زندگی می‏کنیم که هستند و چه هستند و چه ارزشی دارند که برای خاطر آنها کاری انجام دهیم؟! در صورتی که نوعاً در کارهای خوب، انگیزه‏های ما جلب توجه و خشنودی همین خلق است و توجهات همین خلق است که ما را به شرک‌ها، به ریاءها و سمعه‏ها وا می‏دارد.

بنشینیم و در این جهات فکر کنیم، دقت کنیم، اینها چه ارزشی دارند؟! چکاری از اینها بر می‏آید؟! اصلاً مگر خودشان در اختیار خودشان هستند؟! مگر دلشان دست خودشان است که اگر خواستند به کسی مهربان بشوند، بشوند؟! و یا اگر بخواهند با کسی نامهربان بشوند، بشوند؟! مگر می‏شود؟! امورشان دست خودشان نیست، مالک هیچ‌چیز نیستند. در این جهات باید فکر کرد، باید تدبر کرد، باید دقت داشت. بر فرض فلان شخص به تو مهربان شد، چه خیری به تو می‏رساند؟! یک‌سلام به تو بکند، چه نفعی به تو دارد؟! جلوی پایت برخیزد، خدمتت بکند، تعریفت بکند، چه فایده‏ای به حال دنیا و آخرت تو دارد؟! انسان باید این جهات را خودش با خودش محاسبه کند، فکر کند و مرتب این حقائق را به نفس خودش تلقین کند و او را تفهیم کند؛ به نفس بفهماند. از این جهت در همین زمینه فرمودند: لاتُراءِ بعملِک مَن لایُحیی

«* نماز جلد 3 صفحه 151 *»

و لا یُمیت و لایُغنیٖ عنک شیئاً([121]) سبحان‌اللّه! این بزرگواران صلوات اللّه علیهم اجمعین فرمایشاتشان همه دواء درد ما است و دواءهایی است که از خود ما هم به‌دست می‏آید. همچنان‌که دردهای ما دردهایی است که در خود ما وجود دارد، دواءها هم از خود ما استخراج می‏شود؛ این‌چنین نیست که دواء از خارج از وجود ما باشد.

دواؤک فیک و ماتَشعُر   و داؤک منک و ما تُبصر([122])

می‏فرماید مرضت از خودت است، دوائت هم از خودت است؛ اما دوائت را نمی‏بینی، مرضت را هم احساس نمی‏کنی. همه‏اش در خود تو است.

حال این بزرگواران ما را علاج می‏کنند و علاج همه دردها در خود ما است. دواء از خود ما استخراج می‏شود همچنان‌که درد در خود ما موجود است و باید این درد از خود ما برطرف شود به دوائی که از ما استخراج می‏شود. حال آن دوائی که مرض ریاء و سمعه را معالجه می‏کند چیست؟ این فرمایش حجت خدا، طبیب الهی است که می‏فرماید: لاتُراءِ بعملک من لایُحیی و لایُمیت و لایُغنی عنک شیئاً یعنی ریاء نکن در عملت برای کسی که نه زنده می‏کند و نه می‏میراند و نه تو را از چیزی بی‏نیاز می‏سازد. پس انسان باید عملش را برای خدایی انجام بدهد که زنده‌کننده و میراننده است و او همه بندگانش را بی‌نیاز می‏گرداند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 152 *»

 

مجلس 11

 

(پنجشنبه 13 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  5/12/72)

 

 

 

 

 

 

 

 

t  ریشه‏ ریاء، نفاق و میوه آن شرک است

t  ریاکار در نزد میزان اعمال

t  اشاره‏ای به مقام امامت و ابوابیت و معانی و بیان حجت‏های خداوند

«* نماز جلد 3 صفحه 153 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

سخن در توضیح فرمایش حضرت صادق؟ع؟ درباره تخلیص مفترضات و سنن بود تا اینکه فرمودند: و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمِه و ترکِ رؤیة مننه بما اهّلهم لامره و اختارهم له علت اینکه مردم از جهت هویٰ و هوس به فضیلت‌ها احترام می‏کنند و در انجام فضیلت‌ها سعی و همت دارند اما نسبت به فرائض اهمال می‏نمایند و در تصحیح و تنقیح فرائض و نوافل یومیه سستی می‏کنند، این نیست مگر از این جهت که از شناخت امر الهی و تعظیم امر الهی محروم شده‏اند و همچنین منت‌های الهی را مشاهده نکرده‏اند و نمی‏کنند و نمی‏خواهند ببینند و درک کنند که خدای متعال چطور بر بندگانش منت گذارده و ایشان را برای امر دینش و امر فرائض و سننش برگزیده است و ایشان را برای تعظیم و تکریم امرش انتخاب فرموده است.

راجع به این فرمایش، عرض شد سرّ اینکه مردم چنین هستند همان است که به شئونات خلقی توجه دارند و روی خیالات، خلق در نظر آنها عظمتی دارند؛ از این جهت برای خاطر خلق به این امور می‏پردازند. چه‌بسا خود شخص هم توجه ندارد و چه‌بسا فکر می‏کند که کاملاً خالصانه عملی را انجام می‏دهد ولی وقتی‌که خودش بررسی کند، می‏بیند بالاخره به هوایی از هواهای نفسانی و به خیالی از خیالات شیطانی برگشت می‏کند که کارش برای خدا و خالص نیست.

از این جهت حضرت صادق؟ع؟ فرمودند در عملت ریاء نکن و در این مقام مباش که برای غیر خدا کاری انجام بدهی؛ چون غیر خدا تمامْ خلقند و بر اِحیاء و

«* نماز جلد 3 صفحه 154 *»

اماته قادر نیستند، نه میراندن تو در دست آنها است و نه احیاء تو در دست آنها است. وقتی‌که احیاء و اماته را بفرمایند، بقیه امور هم معلوم است؛ یعنی رزق تو دست اینها نیست، منع دست اینها نیست، عطاء دست اینها نیست، عزّت دست اینها نیست، ذلّت دست اینها نیست. انسان همه امور را باید به مشیت الهی برگرداند و هیچ‌کس مالک مشیت خدا نیست، هیچ‌کس نمی‏تواند در مشیت خدا تصرف داشته باشد. پس شخص باید متوجه باشد که مخلوق لایُغنیٖ عنک شیئاً؛ مخلوقات تو را بی‏نیاز نمی‏کنند و عهده‏دار امری نخواهند بود.

از این جهت فرمودند: و الریاء شجرة لاتُثمِر الّا الشّرکَ الخفیّ ریاء شجره و درختی است که میوه‏اش نیست مگر شرک خفی. عرض شد دفع شرک خفی خیلی مشکل است و به همین مطلبی که گفتم برگشت می‏کند که وقتی شخص در انگیزه عملش دقت می‏کند، می‏بیند که بالاخره یک هوی و هوسی در کار است و غیر رضای خدا است. بعد می‏فرماید: و اصلها النفاق اصل ریاء نفاق است؛ یعنی ایمان آن‏طوری که باید در دل استقرار پیدا کند، استقرار پیدا نکرده است. نفاق همان است که شخص، ایمان را اظهار کند ولی ایمان در دل استقرار نداشته باشد. به‌تعبیر دیگر، انگیزه عمل ظاهری، انگیزه ایمان ظاهری، ایمان ثابت در دل نباشد؛ دیگر هرچه غیر از این ایمانِ ثابت باشد نفاق است؛ اصل ریاء نفاق است.

و یقال للمرائیٖ عند المیزان: خُذْ ثوابَک ممّن عملتَ له ممّن اشرکتَه معی([123]) می‏فرمایند: به شخص مرائی، ریاکار، در موقع میزان و سنجش اعمال گفته می‏شود، یعنی متصدیان میزان از طرف خدا آنجا به او می‏گویند: پاداش خود را از کسی بگیر که برای او کارهای خوب خود را انجام دادی از کسانی که آنها را شریک من قرار داده بودی. از دو جمله یقال للمرائی و ممن اشرکته معی مطلبی استفاده می‏شود که یادآوری آن در اینجا مناسب است.

«* نماز جلد 3 صفحه 155 *»

بارها عرض شده که در آخرت انوار سبوحیت و قدوسیت از مظاهر انوار الهی آشکار می‏گردد. همچنان‌که در این دوره دنیایی از ایشان انوار کبریائیت آشکار شده است و در دوره ظهور از ایشان انوار ابوابیت آشکار خواهد شد و در دوره رجعت انوار معانی از ایشان آشکار می‏شود، در دوره آخرت هم انوار بیان، سبوحیت و قدوسیت از ایشان آشکار می‏گردد.

در دنیا وقتی که ما به مظاهر انوار حق نگاه می‏کنیم، آثار کبریائیت می‏بینیم. این مباحث را توضیح داده‏ایم و معلوم شده که مراد از آثار کبریائیت، علم و معجزات و کرامات است. از ایشان علم و تصرف دیده می‏شد و اکنون از آثار علمیِ ایشان در دست است و از معجزات و تصرفات ایشان نوعاً اخباری به ما رسیده است؛ خود ما آنها را ندیده‏ایم ولی عده‏ای دیدند و به‏طور تواتر خبر به ما رسیده که هیچ قابل شک نیست و جای تردید نیست. از شیعه و سنی، دوست و دشمن، از معجزات آن بزرگواران خبرها رسیده است. نه‌تنها خود محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بلکه مسلّم شده که بعضی از اولیاء ایشان هم صاحبان علم و صاحبان تصرفند و این علم و تصرف از آثار کبریائیت است که بعضی مشاهده کردند و برای ما هم به‌واسطه اَخبار به‌حدی رسیده است که گویا شهود می‏کنیم؛ این امر هیچ قابل شک و تردید نیست. اگر قابل شک بود و هنوز هم برای بشر به اِخبار و تواتر اَخبار یقین حاصل نمی‏شد، باز هم امرشان ظاهر و مشهود می‏شد. پس چون برای خلق کافی است و این یقین مسلّماً یک امر عادی است که اگر اسبابش پیدا شود قهراً آن هم پیدا می‏شود مگر اینکه وساوس شیطانی و انکارهای جحودی و عنادی در کار باشد وگرنه به‌حسب این اَخبار متواتره که رسیده، برای همه یقین فراهم گشته که این آثار کبریائیت از این بزرگواران صادر شده است.

اما در دوره ظهور، آثار ابوابیت از این بزرگواران، محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و انبیاء و همچنین کاملان شیعه مشاهده می‏شود و از ایشان آثار ابوابیت بروز می‏کند. حال

«* نماز جلد 3 صفحه 156 *»

چطور ما می‏بینیم؟ البته معلوم است که با این چشم ظاهری و با این مشاعر ضعیف دنیوی آن آثار قابل رؤیت نیست مگر بخواهند به ناقصین بنمایانند. نمونه‏اش حدیث شریفی است که نوعاً شنیده‏اید که قنبر آمد خدمت حضرت امیر؟ع؟ برسد، حضرت ظاهراً تشریف نداشتند؛ به فضه عرض کرد مولای من کجا تشریف دارند؟ فضه خیلی راحت گفت مولای من در آسمان‌ها مشغول تقسیم ارزاق هستند. قنبر وحشت‌زده شد، خیلی ناراحت شد که تو درباره مولای ما غلوّ می‏کنی، باشد تا آقا بیایند، این سخن تو را خدمت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه عرض می‏کنم. بعد که خدمت حضرت رسید، از فضه؟سها؟ شکایت کرد. ــ  فضه خیلی مقام دارد ــ  وقتی قنبر خدمت حضرت شکایت کرد، حضرت عملاً به او نشان دادند، در او تصرف فرمودند، نگاه کرد دید تمام آسمان‌ها در کف دست مبارک حضرت صلوات‌اللّه‌علیه است و دست حضرت آنها را می‏گرداند.([124])

پس آثار ابوابیت قابل دیدن و قابل شهود است ولی ما نباید انتظار داشته باشیم که با این چشمی که در این دنیا داریم و با این مشاعری که در این دنیا داریم آن مراتب را درک کنیم و آن آثار را ببینیم. ان‏شاءاللّه در ظهور به‌برکت دست مبارک حضرت مهدی؟عج؟ که بر سرها می‏گذارد همه خواهند دید. وَضَعَ یدَه علی رءوس العباد فجُمع بها عقولُهم و کَمُلتْ بها احلامُهم([125]) آن حضرت دست مبارک خود را بر سرها می‏گذارد، اَحلام (عقل‌ها) کامل می‏شود؛ وقتی که عقل کامل شد، نور بصیرت از همین چشم‌ها هم سرمی‏زند و در آن‌وقت بیش از آنچه که با این چشم‌ها می‏بینیم، خواهیم دید و انوار ابوابیت را مشاهده خواهیم کرد.

نمونه دیگر عرض کنم برای اینکه مقصود از دیدن آثار ابوابیت این است که انسان می‏بیند که ایشان چشمه‏های فیضند. اولاً فیوضات به ایشان می‏رسد، بعد هم از ایشان

«* نماز جلد 3 صفحه 157 *»

به دیگران و به سایر خلق افاضه می‏شود، این معنای مقام ابوابیت است، همانی که شیخ مرحوم/ قبل از دوره ظهور دیدند و در فرمایش خود برای ما فرمودند:

فراحتا الدّهر مِن فَضْفاضِ جودِهمِ   مملوئتان و ما للفیض تعطیل([126])

حکماء می‏گفتند فیض تعطیل‏پذیر نیست. این یک اصل مسلّم حکمت بود که حکماء آن را اثبات کرده بودند که فیض قابل تعطیلی نیست؛ منتهی آنها با بیانات مطابق مکتب خودشان می‏گفتند که آن تعبیر، لایق شأن حق متعال نبود بلکه لایق شأن فعل خدا بود. شیخ مرحوم مقام ذات حق‌تعالی را از این تعبیرات تنزیه کردند و فرمودند این تعبیراتی که حکماء گفته‏اند درست است اما شایسته ذات خدا نیست؛ این تعابیر شایسته فعل خدا است، شایسته نور خدا است. «مُعطی شیء، فاقد شیء نیست.» این مطلب را درباره ذات خدا می‏گفتند. هرچه به خلق داده شده، خدا داده؛ این را که می‏دانیم و مسلّم است که هرچه در خلق هست، داده خدا است، خدا آن را به خلق بخشیده است. آن‌وقت می‏گفتند معطی شیء، فاقد شیء نیست؛ پس خدا در ذات خودش تمام اینها را دارد و بنابراین تمام اینها از ذات او سرچشمه گرفته است.

تعبیر دیگرشان این بود: «کل ما بالعرض لابد و ان‌ینتهی الی ما بالذات». ما هرچه که در عالم خلق می‏بینیم که می‏دانیم خلق اَصالتاً ندارند و بالعَرض است یعنی خدا به ایشان داده است، «کل ما بالعرض» مثلاً انسان علم دارد، درک دارد، شعور دارد، احساس دارد، تمام این کمالات را که می‏بینیم، می‏دانیم انسان خودش آنها را بالذات ندارد، همه افاضه است، به او داده شده است. «کل ما بالعرض» یعنی هرچه که می‏بینیم عَرَضی است و افاضه‏ای است و خدا بخشیده، کسی به کسی داده، اینها همه باید به یک مبدئی و به یک اصلی منتهی شود که آنجا عین ذات باشد، آنجا دیگر کسی عطاء نکرده باشد، کسی نداده باشد، چون اگر این‏طور باشد تسلسل سلسله فیض می‏شود و محال است؛ باید منتهی شود به یک جایی که اصل است و ذاتیت

«* نماز جلد 3 صفحه 158 *»

است و عین ذات است. از این جهت می‏گفتند تمام امور این‌طورند؛ مثل علم ما که به علم ذاتی حق منتهی می‏شود، اراده ما که به اراده ذاتی حق منتهی می‏شود، قدرت ما که به قدرت ذاتی حق منتهی می‏شود و همین‌طور، به این بیان می‏گفتند معطی شی‏ء فاقد شی‏ء نیست.

شیخ مرحوم/ فرمودند این مطلب درست است که معطی شی‏ء فاقد شی‏ء نیست اما باید یک چیزی، یک کلمه‏ای اضافه کرد؛ مثل اینکه بگوییم معطی شی‏ء در مقام اِعطاء فاقد شی‏ء نیست و اعطاء، فعل خدا است. یا اینکه معطی شی‏ء در مُلکش فاقد شی‏ء نیست. خدایی که می‏خواهد علم را به ما بدهد، در مقام فعلش فاقد علم نیست، نه در مقام ذاتش؛ ذاتش از این سخنان منزّه است. این جمله که گفتند «کل ما بالعرض لابد و ان‌ینتهی الی ما بالذات» درست است اما این ذات، ذات خدا نیست؛ این ذات، فعل خدا است. این علم در مقام فعل خدا است و در مقام مشیت است که فعل است، قدرت در مقام فعل و مشیت خدا است و اراده در مقام فعل خدا است و همین‌طور سایر کمالات، هرچه هست بالاخره به مقام فعل خدا برگشت می‏کند.

عرضم این بود که شیخ جلیل/ اولاً تعبیراتی را که حکماء داشتند تصحیح فرمودند، بعد هم ذات مقدس حق را تنزیه کردند و فرمودند تمام این سخن‌ها در مورد فعل خدا است.

از جمله همه حکماء گفتند که فیض تعطیل‏پذیر نیست؛ چون می‏گفتند افاضه فیض، از ذات خدا سرچشمه می‏گیرد یا به‌تعبیر خود حکماء چون مبدأ فیّاض، حق متعال است و فیض لازمه ذات او است و ذات او همیشه بوده و هست و خواهد بود، از این جهت فیض تعطیل‏پذیر نیست؛ یعنی نمی‏شود ما لحظه‏ای را در گذشته، حال و آینده تصور کنیم که ذات حق متعال فیض نداشته باشد و فیض تعطیل باشد. از این جهت می‏گفتند پس خلق در جمیع جهاتشان، ذاتشان، صفاتشان، افعالشان و

«* نماز جلد 3 صفحه 159 *»

آثار افعالشان، همه و همه، در جمیع این جهات، معالیل ذات حقند و ذات حق علةالعلل همه این معالیل است و تخلف معلول از علت محال است. پس باز هم «و ما للفیض تعطیل» این مطلب میان حکماء معلوم بود.

شیخ مرحوم/ روشن فرمودند که آن مقامی که خداوند به آن مقام فیّاض مطلق است، به آن مقام مبدأ فیض است، به آن مقام علةالعلل جمیع خلق است، آن مقامْ نور او است، ظهور او است، تجلی او است و آن نیست مگر حقائق مقدسه محمد و آل‌محمد؟عهم؟. حال شیخ مرحوم با تصحیح این مطلب و تنزیه ذات مقدس حق، همان بیان حکماء را در این فرمایش خود فرمودند:

فراحتا الدّهر مِن فَضْفاضِ جودِهمِ   مملوئتان و ما للفیض تعطیل

یعنی دو کف دست روزگار از بخشش‌های جود محمد و آل‌محمد؟عهم؟ پر است، لبریز است؛ «و ما للفیض تعطیل» برای فیض تعطیلی نیست. همین مقام ابوابیت است و توضیح مقام ابوابیت است.

سخن در این بود که این مقام ابوابیت را در دوره ظهور با همین چشم‌ها خواهیم دید به‌واسطه بصیرتی که پیدا می‏کنیم و این چشم‌ها در پشت نیروی بصیرت قرار می‏گیرد؛ می‏توانیم همین مقام را ببینیم یعنی می‏توانیم ببینیم که چطور این بزرگواران خزائن فیض الهی هستند، فیض از خود ایشان می‏جوشد و به همه خلق می‏رسد، این را خواهیم دید. حال چطور ببینیم؟ چطور می‏شود دید؟ آن پیکرها چطور پیکری است؟ مگر از این نوع پیکرها می‏شود آثار ابوابیت را دید؟ آری از همین نوع هیاکل مقدسه می‏توان افاضه فیض را مشاهده کرد.

یک نمونه عرض کنم. این نمونه را من شنیده‏ام و فکر نمی‏کنم که از متصوّفه لعنهم‌اللّه باشد. شاید هم از کسانی باشد که صاحب سیروسلوکند. به هرحال نقل صحیح است یا صحیح نیست، تا چه اندازه صحیح است، برای چه کسی است، اینها را ما کار نداریم؛ فعلاً به‌عنوان اینکه «الحقّ یَظهر بالمثل» به‌عنوان مثل و نمونه

«* نماز جلد 3 صفحه 160 *»

عرض می‏کنم. نمی‏خواهم بگویم مطلب همین‌طور است، صحیح است؛ می‏خواهم نمونه مطلب را عرض کنم. قبلاً هم یک‌بار نقل کرده‏ام.

یکی از علماء نجف که اهل سیروسلوک بوده و شاید اهل عرفان هم بوده، خودش نقل کرده که من یک‌شب حرم حضرت امیر؟ع؟ مشرّف بودم، نماز مغرب و عشاء را خواندم. در توسل به حضرت و توجه به حضرت، حالی به من دست داد؛ از حرم مطهر بیرون آمدم، وارد صحن مطهر شدم، یک‌باره مثل اینکه پرده از چشم من برداشته شد، خودم را نگاه کردم، دیدم که عالَم از من مثل چشمه دارد می‏جوشد. همان‌طور که آب از چشمه می‏جوشد، دیدم عالم از من می‏جوشد. فکر کردم من که قابل این مقام نیستم، من خودم، خودم را که می‏شناسم که قابل این مقام نیستم، پس این مسأله چیست؟! آیا خیالات شیطانی است؟ عُجب است که برای من فراهم شده؟ امتحان است؟ آزمایش است؟ به هرحال چیست؟ چه سرّی است؟

می‏گوید خود همین فکر، بیشتر مرا ناراحت کرده بود تا آن حالت که به من دست داده بود. چاره‏ای ندیدم، به داخل حرم مطهر برگشتم، از آقا؟ع؟ خواستم که مرا کمک بفرمایید بدانم مطلب چیست. اگر  هم افاضه شما است بدانم چیست؛ چون من که قابل این مقام نیستم که عالم از من بجوشد. دیدم از آقا عنایتی نمی‏شود. یک‌دفعه به ذهنم خورد که در این‏گونه مشکلات باید به حضرت موسی بن جعفر صلوات‌اللّه‌علیهما متوسل شد. می‏گوید همان‌جا به‌طرف کاظمین؟عهما؟ حرکت کردم در حالی‏که این حالت برای من مشهود بود و نگران این حالت بودم. رسیدم به کاظمین؟عهما؟. درب صحن مطهر بسته بود. هنگام سحر و قبل از اذان صبح شد که درب را باز می‏کنند. پشت درب با عده‏ای از زائرین ایستاده بودیم. درب را باز کردند وارد حرم مطهر شدیم و اولین افرادی بودیم که وارد حرم شدیم. نزدیک ضریح مطهر که رسیدم، سرم را به‌عنوان توسل و استشفاء به زمین کوبیدم که واقعاً این حال من چیست؟! و برای چیست؟! می‏گوید در همین حال یک‌‌باره آقا به من تفهیم فرمودند که مطلب چیست.

«* نماز جلد 3 صفحه 161 *»

حال ذکر نمی‏کند که آقا چگونه تفهیم فرمودند اما تا اینجا مورد استشهاد ما است، همین اندازه به‌عنوان مَثَل که شدنی است که انسان ببیند که چطور عالم از جایی و از کسی می‏جوشد و همین است معنای فیض و افاضه و فیّاضی که معنای ابوابیت باشد. البته می‏دانیم که این مقام در مرحله اول در محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است، بعد در انبیاء ظاهر است، بعد در کاملان ظاهر است؛ صاحبان مقام کمال هم دارای مقام ابوابیتند، همان‏طور که دارای مقام امامتند که نور کبریائیت باشد، دارای مقام معانی هستند و همچنین دارای مقام بیان هستند.

پس می‏شود این مطلب را دید و شهود کرد که شخصی در جا و محلی مبدأ فیض باشد؛ اولاً خودش خزینه باشد بعد هم فیض از او بجوشد، حال در اندازه و سطح خودش و در مقام خودش. در مقام کلیت و جامعیت در جمیع مراتب امکانی، محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند؛ در مقامات جزئیه انبیاء هستند و در مقامات جزئی‏تر، نقباء و در مقامات جزئی‏تر، نجباء می‏باشند.

در دوره رجعت، آثار معانی از ایشان شهود می‏شود؛ یعنی در همین هیاکل مقدسه دیده می‏شود که اصلاً اسم «القادر» و اسم «العالم» ایشانند؛ بلکه مبدأ اسم العالم که علم باشد، مبدأ اسم القادر که قدرت باشد، ایشانند و آثار معانی این‏طور از ایشان بروز می‏کند؛ یعنی قادریت از ایشان بروز می‏کند پس ایشان قدرت هستند؛ چون قادریت از قدرت سرچشمه می‏گیرد، عالمیت از علم سرچشمه می‏گیرد. آنجا می‏بینیم اسم «المحیی» از حیات سرچشمه می‏گیرد؛ باید حیات باشد تا به دیگری حیات افاضه کند، همین‌طور سایر مقامات، تمام این اسماء و صفات از مبادی خودشان اشتقاق می‏یابند. و معانی را در دوره رجعت در ایشان شهود می‏کنیم که معانی الهی ایشانند. همچنان‌که حضرت سجاد؟ع؟ فرمودند: نحن معانیه و ظاهر ه فیکم([127]) ما هستیم معانی خدا، ما هستیم ظاهر خدا در میان شما. این مقام را شهود می‏کنیم.

«* نماز جلد 3 صفحه 162 *»

مطلب این است که خلق تا به آن تکامل و اعتدال نرسند، این مقام برای آنها واضح نمی‏شود و قابل شهود نمی‏شود. الآن این مقامات در این بزرگواران هست، موجود است، در دوره دنیایی دارای همه این مقامات هستند ولی خلق مشاهده نمی‏کنند، مگر بخواهند به‌طور اعجاز کسی را به حد رجعت برسانند تا وجداناً  آن دوره برایش قابل درک باشد، آنگاه می‏بیند که العلم، القدرة، الحیاة، السمع، البصر و مانند اینها همه خود این بزرگوارانند؛ ایشانند که سمع خدا هستند، گوش خدا هستند، چشم خدا هستند، علم خدا هستند، قدرت خدا هستند.

آنگاه در آخرت و دوره آخرت، تکاملی برای خلق پیدا می‏شود و اعتدالی به بشر دست می‏دهد که می‏تواند آثار بیان را شهود کند. معنایش این است که دیگر مقام صفات و اسماء و افعال و فیّاضیت و ابوابیت، همه فرع می‏شود. آنچه که اصل است، خودیت خدا است و اصل همه مقامات است که در آخرت نمودار می‏شود. در آنجا نمی‏خواهد رسول‌خدا؟ص؟ بفرماید: «قال اللّه کذا» آنجا خودش که سخن می‏گوید همه می‏دانند که «قال اللّه»، خدا فرموده؛ تا فرمایش می‏فرماید همه می‏بینند که «قال اللّه». دیگر نمی‏خواهد بگوید که من از طرف خدا رسولم و برای شما می‏گویم.([128]) آثار آن مقام طوری بروز می‏کند که همه مشاهده می‏کنند که ایشان صاحب مقام بیان هستند یعنی خدا آشکارا در آن بزرگواران دیده می‏شود؛ نه ذات مقدس خدا بلکه آن مقامی که خدا از آن مقام به «اݦَنَا» تعبیر آورده است، و نه اینکه به عنوان اسم خدا باشند، و يا رسول‌خدا و یا حجت‌های خدا باشند. و نظر به اینکه مردم استعداد نداشتند که از آن مقام تعبیری بشنوند، به صورت «قیل» و یا «یُقال» تعبیر آورده‏اند و به‌اصطلاح معلوم نیست که فاعل کیست؛ گوینده این سخن، معروف کسی نمی‏باشد. مانند تعبیرهای ما در این عالم و در اینجا که می‏گوییم «قیل»، «یقال»، درباره آنجا هم با ما همین‏طور گفته می‏شود. بعد که مطلب گفته می‏شود می‏بینیم گوینده خدا است، خدا می‏گوید

«* نماز جلد 3 صفحه 163 *»

اما از زبان کی می‏گوید؟ معلوم است از زبان مظاهرش. دیگر نمی‏خواهد ما بگردیم و فاعل «قیل» یا «یقال» را پیدا کنیم.

مفسرین و امثال آنها می‏گردند ببینند کی گفته؟ کی می‏گوید؟ می‏گویند شاید ملکی باشد نداء کند، جبرئیل نداء کند، خدا ملکی را بخصوص برای این نداء بفرستد، نوعاً می‏گردند تا پیدا کنند که چه کسی این سخن را می‏گوید.

آنجا آن مقامی آشکار می‏شود که خدا با آن مقام با خلق سخن می‏گوید و به زبان آن مقام، «من» می‏گوید. مثلاً من با شما چنین کردم، شما با من این‏طور رفتار کردید. من به شما نعمت دادم، شما کفران کردید. من وفادار بودم، شما بی‏وفائی کردید. یا نسبت به مؤمنین رحمت اظهار می‏فرماید و از آنها تشکر می‏کند و با ایشان سخن می‏گوید، در قیامت خدا با مؤمنین سخن می‏گوید و مؤمنین در قیامت خدا را می‏بینند.

الحمدللّه به‌برکت فرمایشات بزرگان+ معنای این دیدن‏ها و گفتگوها برای ما روشن است؛ یعنی مقام بیانِ مظاهرِ خدا آن‏چنان آشکار می‏شود که دیگر جای تردید نیست که ایشان خودی خدا هستند. این سنی‏های بیچاره مخصوصاً یکی از مذهب‌هایشان معتقدند که خدا در قیامت دیده می‏شود؛ یعنی معتقدند که خدا در قیامت مجسّم می‏گردد و به آیات قرآن و روایات رسول‌خدا؟ص؟ و به‌طور کلی به آیاتی که در آن آیات لقاءاللّه مورد بحث است، یا به روایات رسول‌الله که در آنها لقاءاللّه مورد بحث است استدلال می‏کنند. آن‏چنان برای آنان یقینی شده که می‏گویند در قیامت خدا مجسّم می‏شود و همه او را با همین دو چشم ظاهری خود می‏بینند.

در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان، در مدینه منوره بودم، بعد از نماز صبح نشسته بودم تعقیب می‏خواندم. نزدیک من هم یک‌نفر ایستاده بود و برای جمعی از سنی‏ها صحبت می‏کرد، سنی‌ها اطرافش جمع می‏شدند. خاطرم نیست که یک‌روز یا دو روز به آخر ماه مانده بود؛ اواخر ماه بود. به آنها مژده می‏داد که عید فطر که بیاید اعمال قبول است و خداوند به بندگانش عنایت می‏کند، می‏آید و ورقه‏های قبولی

«* نماز جلد 3 صفحه 164 *»

اعمال را در دست‌هایشان می‏گذارد. سخنش به آخر که رسید گفت اصلاً در آخرت ما خدا را می‏بینیم. به حق خدا قسم می‏خورد و به آنها مژده می‏داد که با همین چشم‏ها خدا را می‏بینیم، می‏گفت: «نَشوفُه بِاَعیُنِنا هذه باللّه باللّه» و با دستش به چشم‌هایش اشاره می‏کرد که به‌خدا سوگند با همین چشم‌ها او را خواهیم دید.

ما هم می‏گوییم خدا را با همین چشم‏ها خواهیم دید مسلّماً بدون شک، اما نه ذات مقدسش را، بلکه تجلّی او را، نور او را، در مقام بیان مظاهرش که مافوق مقام معانی است. یعنی نه در مقامی که اسم خدا هستند، نه در مقامی که علم خدا هستند، بلکه در مقامی که خودی خدا هستند. خودی خدا را می‏بینیم به این معنی که مقام بیان، مقام هویدایی خدا برای خلق است که ظهور خدا می‏شود. در آن دوره اعتدال به‌حدی می‏رسد و کمال به‌حدی می‏رسد که مقام بیان و آثار آن قابل رؤیت است.

در همین دنیا برای اهلش نمودار بوده است. نمونه عرض کنم؛ حدیثی است که ابوبصیر از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند و مشایخ عظام+ در مواعظ نقل فرموده‏اند و ما هم بارها عرض کرده‏ایم. ابوبصیر ظاهراً نابینا بود اما یک نابینایی بود که می‏دید آنچه را که در قیامت باید ببیند. اگرچه این سطح ظاهر عالم را نمی‏دید ولی آنچه را که در آنجا باید ببیند، اینجا می‏دید.

روزی حضرت باقر؟ع؟ با ابوبصیر وارد مسجد حضرت رسول؟ص؟ شدند و مردم در رفت‌وآمد بودند و او کنار حضرت ایستاده بود. فرمودند از این مردم بپرس که مرا می‏بینند؟ او هم از چشم‏دارها سؤال می‏کرد. همه چشم‌هایشان باز، نمازهایشان تمام شده بود، از مسجد بیرون می‏آمدند، یا بعضی داخل مسجد می‏شدند. حضرت هم با ابوبصیر داخل مسجد ایستاده بودند، فرمودند از این مردم بپرس مرا می‏بینند؟ او هم از هرکس می‏پرسید، می‏گفت حضرت را نمی‏بینم و حال آنکه حضرت ایستاده بودند. ابوهارون مکفوف آمد و او هم نابینا بود. حضرت فرمودند از این هم بپرس. او نابینا است، در دستش عصاء است، دارد می‏آید. گفت: «هل رأیت اباجعفر؟ع؟؟» آیا

«* نماز جلد 3 صفحه 165 *»

اباجعفر را دیدی؟ گفت: «ألیس هو بقائم؟!» آن حضرت اینجا نایستاده است؟! امام؟ع؟ که اینجا است، همین است، کنارت ایستاده است. ابوبصیر به او گفت: «و ما عَلَّمَک؟» از کجا دانستی؟ گفت: «و کیف لااَعلم و هو نور ساطع!» چگونه می‏شود که ندانم در صورتی که آن حضرت نوری است درخشنده!([129])

روزی همین ابوبصیر نابینا خدمت امام صادق؟ع؟ عرض می‏کند آقا، آیا خداوند روز قیامت دیده می‏شود؟ زیرا سنی‏ها از حضرت رسول؟ص؟ روایت می‏کنند که مؤمنان خدا را در آخرت می‏بینند. فرمودند که خدا در دنیا هم دیده می‏شود. عرض کرد خدا در دنیا دیده می‏شود؟! فرمودند: ألستَ تراه فی وقتک هذا؟! آیا تو الآن خدا را نمی‏بینی؟!

مستبعد نیست که حضرت برای او به مقام بیان جلوه فرموده باشند؛ یعنی چشم آخرتی او باز شد و حضرت را در مقام بیان دید، نه اینکه تعبّداً باشد که حضرت بخواهند بفرمایند خدا را نمی‏بینی و حال تعارفی باشد؛ یعنی او به خودش بیاید و فکر کند که این بزرگواران نور خدا هستند، ظهور خدا هستند، جلوه خدا هستند و از این راه‌ها و از این فکرها متوجه شود. من این مطلب را جایی ندیده‏ام اما مستبعد نیست که تا حضرت فرموده باشند که تو خدا را نمی‏بینی؟ برای او به مقام بیان جلوه کرده باشند که او مثل دوره آخرت که در آن دوره، خدا را در ایشان ظاهر خواهد دید، همان‌طور دیده باشد. ابوبصیر تا این مطلب را می‏شنود عرض می‏کند آیا این مطلب را برای دیگران هم بگویم؟ نقل بکنم؟ حضرت می‏فرمایند نقل مکن.([130]) و او نقل کرده که به ما رسیده است.

البته ابوبصیر نخواسته مخالفت کند، نقل هم نکرده که من چه دیدم ولی می‏گوید من تا اینجا با حضرت سخن گفتم، حضرت هم فرمودند نقل مکن و مقصود حضرت این بوده که تو اگر بگویی من دیدم حضرت را که خدا است، مردم نمی‏فهمند

«* نماز جلد 3 صفحه 166 *»

که تو چه می‏گویی و مقصودت چیست، فکر می‏کنند تو به خداییِ ما معتقد شده‏ای و یا مانند صوفیه به حلول و اتحاد و یا وحدت معتقدی و گمراه شوند. مثل اینکه صوفیه باورشان شده که مرشدشان خدا است؛ چطور باورشان شده؟! خدا لعنتشان کند که مرشد خود را خدا می‏دانند. برای آنکه مبادا این نوع انحراف‌ها در شیعه نفوذ کند و به این‏گونه اعتقادهای باطل گرایش پیدا کنند، فرمود این حدیث را برای کسی نقل نکن.

گذشته از این امور اگر ابوبصیر نقل می‏کرد که من خدا را در امام صادق؟ع؟ دیدم، صوفیه او را یکی از اقطاب سلسله‏های خود قرار می‏دادند همان‌طور که مثلاً  کمیل را در سلسله تصوفشان یکی از اقطاب خود قرار داده‏اند و مقام کمیل را خیلی بالا حساب می‏کنند و حال آنکه او چندان مقامی هم نداشته ولی اینها به‌واسطه حدیث حقیقت که از حضرت امیر؟ع؟ نقل می‏کند او را یکی از اقطاب سلسله‏هایشان حساب می‏کنند. آن‌وقت اگر ابوبصیر می‏گفت که من خدا را در امام صادق؟ع؟ دیدم، صوفیه او را چقدر بالا می‏بردند! اکنون ابوبصیر از فقهاء است و عرفاء هم اعتنائی به او ندارند و حال آنکه اگر گفته بود که من حضرت را دیدم که خدا است، نمی‏فهمیدند که واقعیت چیست و بسا در تشیع فتنه و انحرافی رخ می‏داد و نعوذباللّه معتقد می‏شدند به اینکه ائمه ذات خدا هستند، ائمه با ذات خدا یکی هستند؛ در صورتی که جلوه خدا هستند، خدا به مقام خودی خود در ایشان ظاهر شده و می‏شود نه به ذات مقدسش. برای ایشان مقامات و مراتبی است؛ در آن مرتبه‏ای که از ایشان هیچ دیده نمی‏شود، در آنجا با خودی خدا ــ  نه ذات خدا ــ  عینیت دارند و این مقام همان است که درباره‏اش فرموده‏اند: لا فرق بینک و بینها.([131]) در مقام بیانِ ایشان آشکار می‏شود که در مقام تعریف و تعرف، هیچ فرقی بین خدا و ایشان نیست.

ابوبصیر این مرتبه را شهود کرد و حضرت برای او به این مقام جلوه کردند. بعد

«* نماز جلد 3 صفحه 167 *»

گفت آیا به دیگران بگویم؟ شاید مرادش این بوده که آیا بگویم که من دیدم حضرت صادق، خدا بودند؟ و اینکه حضرت اجازه نفرمودند از این جهت بوده که اگر بگویی، مردم مراد تو را نمی‏فهمند که من جلوه خدا بودم، ظهور خدا بودم، نه ذات خدا، بلکه نور خدا بودم که در مقام بیان برای تو جلوه کردم، نه در مقام معانی، نه در مقام ابوابیت و نه در مقام امامت، نمی‏توانند بفهمند و گمراه خواهند شد.

این مقام همان مقامی بوده که خودشان هم برای خودشان به آن مقام ظاهر می‏شدند و از هوش می‏رفتند؛ حال چرا ابوبصیر از هوش نرفته است؟ حفظش کردند، او را نگه داشتند؛ مگر نمی‏توانند؟! همان کسی که به او این کمال را می‏دهد، این اعتدال را می‏بخشد، این‌قدر او را بالا می‏آورد، همان‌جا او را نگه می‏دارد که نیفتد غش کند و از هوش برود و بلکه بمیرد. چه‌بسا اگر او را رها می‏کردند و به همان اقتضاء خودش می‏گذاشتند، شاید می‏مرد، شاید صیحه‏ای می‏زد و از دنیا می‏رفت.

وقتی حضرت موسی؟ع؟ در مقابل جلوه حقیقت خودش از هوش برود و به زمین بیفتد، و خرّ موسی صعقاً، و کوه متلاشی شود، معلوم است در نزد این‏گونه جلوه‏ها اینجاها اقتضاء خلق این است؛ ولی می‏شود که حفظ بکنند مانند کوه فاران که از جایش تکان هم نخورد، آن را نگه داشتند آن هم در برابر جلوه‏ای که برای رسول‌خدا؟ص؟ شد. همچنین کوه ساعیر در برابر جلوه‏ای که برای عیسی؟ع؟ شد، مندکّ نشد. اما کوه طور در برابر آن تجلی مندکّ شد، از هم پاشیده شد و خود موسی روی زمین افتاد و آن هفتاد نفر که از بنی‏اسرائیل بودند مردند. البته آنها دیدند و آن تجلّی و آن جلوه برایشان قابل رؤیت شد که فلمّا تجلّی ربُّه للجبل جعله دکّاً و خرّ موسی صعقاً([132]) آن هفتاد نفر مردند چون آن تجلی را دیدند، نور تجلی ظاهر شد، طاقت نیاوردند.([133]) اما اگر بخواهند حفظ کنند، حفظ می‏کنند.

«* نماز جلد 3 صفحه 168 *»

پس به احتمال بسیار بسیار قوی، ابوبصیر مقام بیان را دید و آثار بیان را از وجود مقدس حضرت صادق؟ع؟ مشاهده کرد. در قیامت هم مطلب همین‌طور است.

هیچ در فکرم نبود که این عرائض را عرض کنم، قصدش را هم نداشتم ولی به‌مناسبت این مطلب که در اینجا برخورد کردیم متذکر شدم.

و یقال للمُرائی عند المیزان: خذ ثوابَک ممّن عملتَ له ممّن اشرکتَه معی. در موقع میزان و سنجش اعمال، به شخص ریاکار گفته می‏شود بگیر ثوابت را از آن کسی که برای او کار کرده‏ای از کسانی که آنها را با من شریک کرده‏ای. یقال، گفته می‏شود. سخن در این بود که گوینده این سخن کیست؟ خواستم این مطلب روشن باشد، از این جهت به ذهنم خورد که این عرائض را عرض کنم و بحث امروز برای توضیح یقال و ممن اشرکته معی بود. یعنی آنجا چه کسی این سخنان ــ  خذ ثوابک ممن عملت له ممن اشرکته معی ــ  را می‏گوید؟ تا ظهور مقام بیان نباشد، این تعابیر درست درنمی‏آید.

خداوند درجات بزرگان ما عالی است متعالی بفرماید. خدا جزاء خیر به شیخ مرحوم عنایت بفرماید. خداوند به عدد ذرات اشیاء، صلوات و رحمتش را آن به آن بر شیخ مرحوم و سایر مشایخ+ نازل بفرماید که این حقائق را روشن کردند و ما را با معارف قرآنی آشنا نمودند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 169 *»

 

مجلس 12

 

(شنبه 15 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  7/12/72)

 

 

 

t  ریشه ریاء، نفاق است

t  ریاکار در نزد میزان اعمال

t  توضیح مقام بیان حجت‏های خداوند

t  ای منزّه پرده‏دار و پرده‏در

t  فرق میان دنیا و آخرت نسبت به مقام بیان حجت‏ها

t  ریاکار در نزد میزان اعمال

t  مواردی که بیش از جاهای دیگر ریاء پیش می‏آید

«* نماز جلد 3 صفحه 170 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

سخن در این بود که تخلیص‌نکردن عبادات ــ  مخصوصاً فرائض و سنن ــ  از هرگونه آفت و خلاف اخلاص و در فکر آن نبودن، از این جهت است که انسان به عظمت دین الهی توجه ندارد که حضرت صادق؟ع؟ در آخر فرمایش خود ــ  در این‌باره ــ  فرمودند: و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمِه و ترکِ رؤیة مننه بما اهّلهم لامره و اختارهم له. می‏فرماید این بی‏اعتنائی‏ها و مسامحات درباره فرائض و نوافل و بعد پرداختن به انجام فضایل و فضیلت‏ها یعنی سایر امور مستحبی، نیست مگر از این جهت که مردم از شناخت امر خداوند و تعظیم امر خدا محرومند و مشاهده نمی‏کنند منت‌های الهی را به آنچه که خلقش را برای امرش اهلیت بخشیده و ایشان را برای دینش برگزیده است و از همین‌جا است ــ  یعنی از این نشناختن امر الهی و عظمت دین و توجه‌نکردن به این منت پروردگار است ــ  که انسان از جهت هواها و هوس‌ها و انگیزه‏های خلقی، اعمالی را به‌عنوان فضائل انجام می‏دهد و از همین روحیه است که شرک، ریاء و سمعه سرچشمه می‏گیرد. وقتی که انگیزه، خواسته‏های نفسانی و جهات خلقی باشد، خواه‌نخواه به شرک منجر خواهد شد.

حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: لاتُراءِ بعملک مَن لایُحیی و لایُمیت و لایُغنی عنک شیئاً و الریاء شجرة لاتُثمر الّا الشّرک الخفی و اصلُها النفاق. فرمودند: در عملت ریاء نکن و به این نیت‏ها و انگیزه‏ها عملت را انجام نده که بخواهی به خلق بنمایانی، و خلق کیانند؟! کسانی هستند که نه اِحیاء تو دست آنها است، نه اماته تو هیچ امری را،

«* نماز جلد 3 صفحه 171 *»

شیئی را در مورد تو نمی‏توانند به‏انجام رسانند که تو را بی‏نیاز سازند. ریاء درختی است که میوه نمی‏دهد مگر شرک خفی را، و ریشه ریاء نفاق است.

می‏توان گفت که دشوارتر از شرک جلی، شرک خفی است و خلاصی از شرک خفی بسیار بسیار سخت است. و اصل ریاء نفاق است یعنی ایمان در دل رسوخ پیدا نکرده است و آن‏طوری که شخص عمل را انجام می‏دهد، به آن مقدار ایمان در دل او ثابت نیست که عمل او از ایمان دل سرچشمه بگیرد. در دل برخلاف ظاهرش توحید ندارد و برخلاف ظاهرش شئونات الوهیت را انکار دارد. به ظاهر مراتب عبودیت را اظهار می‏کند و حالات عبد را آشکار می‏سازد، به ظاهر نشان می‏دهد که صاحب معرفت و توحید است و در دل نه معرفت دارد و نه توحید. کسی که قدم خیر برمی‏دارد و می‏خواهد فضیلت و طاعتی را انجام دهد، این عملش می‏گوید که من به الوهیت خدا، به یکتایی او و به وعد و وعید او معتقدم، اما در دل به انگیزه‏های خلقی توجه دارد؛ از این جهت نفاق خواهد بود. پس اصل ریاء از نفاق سرچشمه می‏گیرد، ایمان در کار نیست، ایمان ثابتی نیست.

و یقال للمرائی عند المیزان خذ ثوابک ممن عملتَ له ممن اشرکتَه معی. در بحث گذشته به مناسبت جمله یقال عرائضی عرض کردم که بعضی از برادران نبودند و بعضی هم که بودند خواستند که توضیح بیشتری داده شود از این جهت آن عرائض را قدری ادامه می‏دهم. عرض کردم این نوع فرمایشات که در قرآن و روایات است، اینها همان آثار مقام بیان است که در دوره آخرت از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و انبیاء و بزرگان دین ظاهر می‏شود، همچنان‌که در دنیا آثار انوار کبریائیت از ایشان ظاهر گردید. و آثار انوار کبریائیت در علم و تصرف خلاصه می‏شد؛ و آثار انوار عظمت در منع و عطاء خلاصه می‏شد که منع به دست ایشان است، عطاء به دست ایشان است. در قیامت که دوره ظهورِ مقام بیان است، این فرمایشات از ایشان صادر می‏شود و این آثار بروز می‏کند که آنها سخن می‏گویند و

«* نماز جلد 3 صفحه 172 *»

خلق از خدا می‏شنوند. در آخرت نمی‏خواهد برای تجرید، تمرین کنیم.

در دنیا باید برای تجرید، تمرین کنیم یعنی فکر، مغز و سایر مشاعر معنوی فعالیت داشته باشد. وقتی اینجا رسول‌خدا؟ص؟ فرمایشی را بفرماید و ما بخواهیم از خدا بشنویم، باید تجریداتی را شروع کنیم، باید سبحاتی را برطرف کنیم؛ مثلاً ایشان محمد بن عبداللّه؟ص؟ است، اهل مکه است، مبعوث به رسالت است، جبرئیل بر او نازل می‏شود، وحی خدا را بر او نازل می‏کند و همین‌طور یک‌یک اینها را باید کشف کنیم؛ یعنی این سُبحه‏ها را کنار بزنیم تا آن آخر به حدی برسیم که ببینیم و یا معتقد شویم و یا به‌حسب معرفت، شهود کنیم که خداوند است که می‏فرماید: انّی انا اللّه لا اله الّا انا.([134]) بعد از این کشف سبحات در این دنیا ما به چنین رتبه‏ای پی می‏بریم؛ چون در اینجا ما به این سبحات گرفتاریم و این سبحات، خودشان را به ما نشان می‏دهند و ما باید از وراء این سبحات، مقام جلال را مشاهده کنیم.

از این جهت برای بعضی‏ها این کشف سبحات دست نمی‏داد و می‏گفتند: أبشراً منّا واحداً نَتَّبِعُه؟!([135]) آیا بشری مثل ما و از بین ما، این موقعیت را پیدا می‏کند که از جانب خدا پیام آورد و ما باید از او پیروی کنیم؟! اگر بنا است وحی نازل شود، چرا مثلاً به فلان و فلان نازل نشد که در میان عرب دو شخصیت بسیار بزرگی هستند؟! لولا نُزّل هذا القرءان علی رجلٍ من القریتینِ عظیم؟!([136]) چرا این وحی بر مرد بزرگی از این دو قریه نازل نشد؟! این افراد در همین پرده‏ها گرفتار بودند و نمی‏توانستند این پرده‏ها را تجرید کنند، کنار بزنند و جلال را ببینند. از این جهت کمیل از حضرت امیر؟ع؟ سؤال می‏کند که حقیقت چیست؟ حضرت ابتداءً می‏فرماید: کشف سبحات الجلال من غیر اشارة.([137]) برای این است که این امر میسر نیست، آسان

«* نماز جلد 3 صفحه 173 *»

نیست؛ اما در آخرت از جهت اعتدال و کمالی که برای خلق فراهم می‏شود، آنجا دیگر به این تجریدات نیازمند نیستند، آنجا ظهور و بروز انوار سبوحیت و قدوسیت در این بزرگواران ‏طوری است که بدون کشف از ناحیه ما، انکشاف حاصل است. «ای منزه پرده‌دار و پرده‌در» در آنجا این امر برای همه شهودی است. اما در این دنیا برای کاملان، برای اهل مقامات، اولوا الافئده و صاحبان مشعر فؤادی انکشاف حاصل است؛ از این جهت می‏گوییم ایشان دوره ظهور را طی کرده‏اند، دوره رجعت را طی کرده‏اند، دوره آخرت را هم دیده‏اند و به‌حسب وجدان طی کرده‏اند؛ یعنی این معرفت برایشان حاصل شده است.

مرحوم آقای کرمانی/ در گوشه خانه نشسته‏اند و می‏گویند: «ای منزه پرده‌دار و پرده‌در». برای مثل سلمان معرفت نورانیت حاصل بوده است، او نمی‏خواسته کشف سبحات جلال کند، بعد زحمت بکشد تا برایش انکشاف حاصل شود. این بزرگواران به واسطه داشتن آن مشعر فؤادی، به‌حسب رتبه و مقامشان برایشان کشف سبحات حاصل بود. اما برای سایر خلق حاصل نیست؛ برای آنها به زحمت، تجرید، ممارست، مدارست و ریاضت نیاز دارد تا اینکه بتوانند کشف سبحاتی نمایند آن هم نه اینکه بتوانند تمام سبحات را کنار بزنند، به مقداری که خداوند امداد بفرماید.

در آخرت مسأله حل است، آنجا برای همه این مقام واضح است، آن‏چنان واضح است که مقامات دیگر، سبحات دیگر، در وراء قرار می‏گیرد که مثلاً  آن بزرگوار در دنیا پیغمبر بود، در دنیا اظهار می‏کرد من پیغمبرم. در آخرت پیغمبری پشت مقام بیان قرار می‏گیرد، باید به‌زحمت به آن توجه شود. این‏قدر مقام بیان و انوار بیان آشکار است که مقاماتِ دیگر، شئونات دیگر مخفی شده است. آنجا کاملاً مسأله به‌عکس اینجا است.

در اینجا ما شخصی را، بشری را مثل خودمان می‏بینیم که به زبان ما می‏گوید:

«* نماز جلد 3 صفحه 174 *»

انما انا بشر مثلکم([138]) این یک‌پرده است، بعد این پرده با عنایت خداوند، با کمک حق‏تعالی برطرف می‏شود و همین‌طور مقامات و شئوناتِ دیگر قابل انکشاف است ولی آن‏چنان این پرده‏ها بر ما حاکم است که باز فراموش می‏کنیم، از یادمان می‏رود.

مثلاً با اینکه می‏دانستند آن بزرگوار پیغمبر خدا است و می‏دانستند وحی بر او نازل می‏شود، اما تا می‏فرمود علی امیر شما است صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما، در برابر او به «اِمْرَةالمؤمنین» سلام بدهید و بگویید: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین»، در حضور رسول‌خدا؟ص؟ می‏گفتند: «هذا من اللّه او من رسوله؟!»([139]) یا اینکه می‏گفتند: «أهذا شی‏ء من عندک ام من اللّه؟!»([140]) این سخن از نزد خود شما است یا از جانب خدا است؟! ببینید چطور پرده غالب است! با اینکه می‏دانستند، فهمیده بودند، آثار مقام نبوت و رسالت ظاهر شده بود، معجزات انجام شده بود؛ و ماینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحیٰ،([141]) ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهیٰکم عنه فانتهوا،([142]) با وجود این آیات که نازل شده بود اما اگر مسأله‏ای با میلشان، با هوایشان، با سلیقه‏شان مطابق نبود، فوراً پرده جلو می‏آمد و آنچه پشت پرده بود مخفی می‏شد.

«ای به هر پرده در و از پرده در»، «ای به هر پرده در» یعنی در این پرده‏ها مخفی هستی اما نه برای همه، بلکه برای آنهایی که خدا می‏خواست، وگرنه «از پرده در».

«ای به هر پرده در» یعنی در پرده‏ها پیچیده هستی و در سبحات مخفی هستی و خدایا تو در پشت این پرده‏ها نشسته‏ای و اگر خلق بخواهند تو را ببینند، باید خودت به فضل و کرمت از پرده در شوی؛ یعنی در همان پرده، خود را بنمایانی که پرده مخفی شود.

«* نماز جلد 3 صفحه 175 *»

مقصود این است که این دنیا وضعش این‏طوری است و ابتلاء بشر در این دنیا به این است که با این پرده‏ها روبرو است و برای نااهل‏ها این پرده‏ها گاهی آن‏چنان غلیظ می‏شوند که ماوراء خود را مخفی می‏کنند و واقعاً پرده می‏شوند، یعنی حجاب می‏شوند. حضور حضرت؟ص؟ عرض می‏کردند: «أهذا من عندک؟!» آیا این دستوری که دادی که ما بیاییم و به‌عنوان امیرالمؤمنین بودن به امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه سلام بدهیم و اقرار کنیم به اینکه او بر ما امیر است، این دستور از طرف خودت است؟! این کلمه «خودت» نشان این است که خودی آمده و در برابر چشم آنها پرده شده و خدا را مخفی کرده است و حال آنکه خدا در این پرده‏ها ننشسته که مخفی شود؛ خدا در این پرده‏ها نشسته که ظاهر شود، نه اینکه اینها مانع باشند بلکه در شناخت خدا واسطه باشند؛ ولی بشر گرفتار است، بشر در این دنیا مبتلا است.

خیلی افراد بودند که در مقابل اهل کمال و بزرگان دین، به آن بزرگواران اعتراض‏ها می‏کردند و با رفتارشان و کردارشان موجبات آزردگی خاطر آن بزرگان را فراهم می‏کردند. از گله‏های مرحوم آقای شریف طباطبائی/ همین است، می‏فرمایند: شما برای من مدعی مقاماتی هستید و نزد من می‏آیید و مثلاً درباره سند خانه‏ای نزاع می‏کنید، به یکدیگر فحاشی می‏کنید یا یکدیگر را در حضور من تکذیب می‏کنید. یعنی با اینکه به قول خودتان، به اعتقاد خودتان برای من مقاماتی را قائل هستید، ایشان که ادعاء نمی‏کردند، اظهار نمی‏کردند اما بعضی از آنها وقتی‌که کنار یکدیگر می‏نشستند، از جهت هواها و هوس‌ها می‏خواستند فضیلتی بگویند، مثلاً می‏گفتند ایشان نقیبند، اما برای یک‌سند در حضور نقیب با هم دعوا می‏کردند، فحاشی می‏کردند، یکدیگر را تکذیب می‏کردند، اظهار خلاف با یکدیگر می‏کردند؛ به‌طوری که آن بزرگوار می‏فرمایند من راضی شدم که نزد من با یکدیگر نفاق کنید یعنی اگرچه با یکدیگر بد هستید اما نزد من بد نباشید. پشت

«* نماز جلد 3 صفحه 176 *»

سر من با يکدیگر بد باشید، جلوی من با یکدیگر محبت اظهار کنید، جلوی من نشان دهید که يکدیگر را دوست دارید و به يکدیگر اعتماد دارید؛ اگرچه پشت سر من به یکدیگر اعتماد ندارید.([143]) پس بشر گرفتار همین پرده‏های ظاهر است.

همچنین آقای مرحوم/ خیلی می‏نالند از این نوع رفتار و کرداری که در حضور این بزرگوار بوده. بر رفتار ایشان، بر حرکات ایشان اعتراض‌ها و انتقادها می‏شده که مثلاً چرا ایشان عباء گران‌قیمت می‏پوشند؟! چرا عمامه فلان‌قیمت می‏بندند؟! چرا چرا زیاد داشتند و حال آنکه به قول خود ایشان که می‏فرمودند کسانی که به نقابت من معتقد بودند ــ  خودشان که اظهار نمی‏کردند ولی می‏فرمایند بعضی معتقد بودند ــ  و می‏گفتند فلانی نقیب است اما در حضور من چیزها به خود من گفتند و چه نسبت‌ها به من دادند.([144])

اینها همه گرفتاری‌های بشر است و همه همین‌طورند و این وضع دنیا است. همه در این شرائط به‏سر می‏بریم و این سبحات و پرده‏ها مانع است و در این دنیا زحمت زیاد است؛ یعنی واقعاً کسی بخواهد به مقامات نورانی نائل شود، خیلی باید تلاش داشته باشد، خیلی باید خودش را تنزیه کند، تزکیه کند، عنایت خدا هم شاملش بشود تا به تجریدات موفق شود. ما به این امور هیچ توجه نداریم؛ مثلاً حرم

«* نماز جلد 3 صفحه 177 *»

مشرف می‏شویم اما خیلی معمولی و سطحی و عادی است، چرا؟ چون اگر واقعاً بخواهیم تجرید داشته باشیم، باید ریاضت کشیده باشیم، باید عقلمان رشید شده باشد، به‌طوری معرفتی پیدا کرده باشیم که بتوانیم آنجا که در حضور امام؟ع؟ می‏ایستیم، خودمان را در محضر خدا ببینیم و در این صورت ــ  خود را در محضر خدا دیدن ــ  است که وضع ما طور دیگری خواهد شد.

اما حساب آخرت غیر از این حساب‌ها است؛ در آنجا چون خلقت فرق می‏کند، ترکیب در آنجا فرق می‏کند، خداوند در آنجا ظاهر و باطن و مراتب را طوری با یکدیگر ترکیب می‏کند که دیگر آن ترکیب، ترکیب ذاتی است، ترکیب ذاتی که شد، آثار همه مراتب از همه مراتب سرمی‏زند، آنجا به تجرید نیاز نیست که ما بنشینیم فکر کنیم یا ریاضت بکشیم تا بتوانیم این نکته را درک کنیم و به این معرفت برسیم که ایشان صاحبان مقام بیان هستند و آثار بیان از ایشان صادر می‏شود.

آثار بیان همان مقامات الوهیت و شئونات ربوبیت است که از این بزرگواران در آخرت نمایان می‏شود. از جمله، فرمایشات خداوند را ایشان ذکر می‏کنند؛ یعنی تا می‏فرمایند چنان و چنین، همه خلق از خدا می‏شنوند، نمی‏خواهند تجرید کنند که این پیغمبر است، واسطه است، این امام است، از پیغمبر می‏گیرد، بعد از خدا می‏گیرد، خود این وسائط آن‏چنان منجلی هستند که حق متعال را حجاب نمی‏کنند، همه خلائق خودشان را در برابر چشم‌های خدا می‏بینند، طوری هم می‏بینند که هیچ امری از امورشان از این چشم‌ها مخفی نیست، این‏طور خودشان را می‏بینند؛ هیچ امری از امور باطن و ظاهرشان نزد چشم‌های خدا پوشیده نیست. گوش خدا را در ایشان می‏بینند به‌طوری که می‏دانند هَمْس (نفس آهسته‏شان) از این گوش مخفی نیست. تک‌تک خلق یک‌چنین حالتی برایشان دست می‏دهد.

علم و احاطه حق‌تعالی را آن‏چنان در ایشان می‏بینند که می‏دانند همان‌طور که ظاهرشان نزد ایشان مکشوف است و منکشف است، باطن و آن زوایای روحشان هم

«* نماز جلد 3 صفحه 178 *»

نزد ایشان منکشف و باز است، معلوم ایشان است، آنجا هیچ‌چیزی از ایشان مخفی نیست. یعلم السّرّ و اخفی،([145]) عالم السرّ و الخفیّات([146]) آنجا کاملاً روشن و آشکار است که به زحمت و تجرید هیچ نیاز نیست. از این جهت کلمات «یقال» و «قیل» که در فرمایشات می‏آید، این کلمات برای کسانی که به این مقامات واقف نیستند باعث زحمت شده؛ آنها می‏گویند جبرئیل نداء می‏کند یا ملکی می‏آید سخن می‏گوید ولی به هرحال همه می‏دانند که این سخن خدا است که خدا می‏گوید و ما می‏دانیم که چون همان مقام بیان آشکار می‏شود، دیگر در این فرمایشات نگفتند که چه کسی می‏گوید؟ حضرت محمد؟ص؟ می‏گوید؟ حضرت علی؟ع؟ می‏گوید؟ انبیاء؟عهم؟ یا بزرگان می‏گویند؟ نه، فقط همین است که «قیل» و یا «یقال»، گفته شده است یا گفته می‏شود. و عرض کردم که نظر به ضعف استعدادها، از آن حقائق به این صورت‏ها تعبیر آورده‏اند.

برگردیم به نقل حدیث امام صادق؟ع؟ که فرمودند: یقال للمرائی به شخص مرائی گفته می‏شود، عند المیزان در وقت سنجش اعمال، خذ ثوابک ممّن عملت له ممن اشرکته معی برو ثوابت را، اجر و مزدت را از آن کسانی بگیر که برای آنها کار کردی و آنها کسانی بودند که آنها را با من شریک قرار می‏دادی، برو از همان‏ها مزدت را بگیر.

فانظر مَن تَعبُد و من تدعو و من ترجو و من تخاف؟! حضرت صادق؟ع؟ بعد از آنکه فرمودند با عملت ریاء نکن که بخواهی به کسی بنمایانی که او نه مالک حیات تو است، نه مالک ممات تو است و تو را از هیچ‌چیزی بی‏نیاز نمی‏کند و به علاوه که در قیامت یک‌چنین برخوردی خواهی داشت و با تو این‏طور رفتار خواهد شد، به تو این‏چنین گفته خواهد شد؛ بعد می‏فرمایند حال فکر کن، فانظر دقت کن، من تعبد؟! که را معبود خود قرار داده‏ای؟! چه کسی را پرستش می‏کنی؟! خلق این‌چنینی که

«* نماز جلد 3 صفحه 179 *»

هیچ ارزشی ندارند و آن‏چنان بی‏ارزشند که حتی در بعضی موارد، انسان واقعاً پیش خودش و اولیاء خدا شرمنده می‏شود؛ قدری که به خود می‏آید شرمنده می‏شود که حاضر است برای خشنودی یک‌نفر که مثلاً مسئول اداره‏ای است یا پشت میزی است یا موقعیت دنیایی دارد، برای خوش‏آمدن او رسماً معصیتی را مرتکب شود که او کارش را راه بیندازد، یا از او خوشش بیاید، یا روی باز به او نشان بدهد، به او اخم نکند، بی‏اعتنائی به او نکند، جلوی پایش یک نیم‌خیزی بکند یا به او دست بدهد؛ برای این مسائل حاضر است خدا را معصیت بکند.

و حال آنکه اگر بنا باشد امام؟ع؟ محاکمه کنند می‏فرمایند ای بی‏انصاف، تو در همین دنیا اگر ظلماتی را که او به آنها مبتلا است می‏سنجیدی و نوری را که ما به تو دادیم، نور معرفت، نور محبت، نور ایمان و نور ولایت، حاضر نمی‏شدی پیش او این‌همه ذلت و حقارت اظهار کنی و برای خاطر او خدا را به‌خشم آوری! اما تو برای این انوار ارزش قائل نبودی، کسی که در ظلمات غرق بود، زیر پای تو بود، پای تو روی سر او بود، از نظر مقام، در نورانیت، ایمان، معرفت و محبت زیر پای تو بود، اما تو برای دنیا، برای یک دست‌دادن با تو، یا برای اینکه کارت را زودتر راه بیندازد یا به تو اخم نکند یا بی‏اعتنائی نکند، حاضر شدی معصیت انجام دهی، با ما نافرمانی کنی که او را از خودت خوشحال گردانی. برای امر دنیایت و کار دنیایت او را بر ما مقدم بداری و حال آنکه ما او را زیر پای تو گذارده بودیم؛ در معرفت، در ولایت و محبت زیر پای تو بود، نزد او کرنش کردی، برای اِرضاء خاطر او، به ما بی‏اعتنائی کردی. ــ  اسم این کار تقیه نیست، اینها را نمی‏شود تقیه گفت، اینها نفاق است، اینها هیچ تقیه نیست. ــ  تو اگر به نورانیت خودت نگاه می‏کردی، به قرب و تقربت به دستگاه ما و امر ما نگاه می‏کردی، او هرچه مقام دنیوی هم می‏داشت برای تو بی‏ارزش بود، اصلاً اعتنائش برای تو ارزش نداشت، دست‌دادنش، برخاستنش پیش پای تو، برای تو بی‏ارزش بود، کار راه‌انداختنش برای تو بی‏ارزش بود.

«* نماز جلد 3 صفحه 180 *»

فانظر من تعبد؟! ببین که را عبادت می‏کنی؟! برای چه کسی کرنش می‏کنی و چه کسی را پرستش می‏کنی؟! و من تدعو؟! چه کسی را به زبان قال و حال دعوت می‏کنی و درِ خانه‏اش اظهار گدایی می‏کنی؟! ببین درِ خانه چه کسی به گدایی رفته‏ای؟! با زبان نمی‏گویی گدای تو هستم، مسکین تو هستم، تو به دادم برس، تو به فریادم برس، تو کارم را اصلاح کن؛ به زبان نمی‏گویی، اما به زبان حال و اعمالت او را می‏خوانی و نداء می‏کنی و او را به کمک خود می‏طلبی. و من ترجو و من تخاف؟! ببین به کی امید بسته‏ای و امیدوار شده‏ای؟! و از کی ترسیده‏ای و می‏ترسی؟!

و اعلم انّک لاتقدر علی اِخفاء شی‏ء مِن باطنک علیه و تصیرُ مخدوعاً ببین، فکر کن، بدان ‌که تو نمی‏توانی چیزی را از باطن خودت بر خدای متعال مخفی کنی؛ یعنی خدا بر ظاهر و باطن تو مطلع است، وقتی که شرک می‏ورزی و خدا را از شئونات ربوبیت کنار می‏زنی و به فضل و کرم بندگان امیدوار می‏شوی و از مقام و موقعیت آنها ترسان می‏شوی، اینها همه شرک‌هایی است که برای تو پیدا می‏شود. بدان‏که خداوند باخبر است، هیچ امری از امور تو در باطن تو بر خدا مخفی نیست. و تصیر مخدوعاً خودت را فریب دادی، با خودت حیله کردی، خودت را گول زدی، فکر می‏کنی خدا را گول زده‏ای.

البته پیش خودت می‏گویی به امید خدا است، می‏گویی ان‏شاءاللّه به امید خدا عمل می‏کنم، این سبب است، خدا سبب قرار می‏دهد، نزد سبب می‏رویم، با سبب کار داریم، خدا هم فرموده که ما کارها را با سبب انجام می‏دهیم، مرتب شخص برای خودش وجهی درست می‏کند، مخصوصاً ماها که کمی با اصطلاح آشنا شده‏ایم و یاد گرفته‏ایم یک‌چیزی بگوییم، همین‌طور شروع می‏کنیم به گفتن این حرف‌ها و توجیه‌کردن و به هرحال به‌طوری خودمان را تبرئه می‏کنیم.

درباره همین کارها می‏فرماید: و تصیر مخدوعاً بدبخت! خودت را گول زدی، خدا گول نمی‏خورد، خدا فریب تو را نمی‏خورد. قال اللّه عزّوجلّ: یخادعون اللّه و الذین

«* نماز جلد 3 صفحه 181 *»

آمنوا و مایخدعون الّا انفسهم و مایشعرون([147]) خداوند می‏فرماید اینها خدا را  گول می‏زنند و مؤمنین را  گول می‏زنند اما چنین نیست، اینها خدعه نمی‏کنند مگر با خودشان، خودشان را فریب می‏دهند و هیچ متوجه هم نیستند که در واقع دارند خودشان را فریب می‏دهند.

بعد امام؟ع؟ می‏فرماید: و اکثرُ ما یقع الریاء فی النظر و الکلام و الاکل و المشی و المجالسة و اللباس و الضِحْک و الصلوة و الحج و الجِهاد و القِراءة و سایر العبادات الظاهرة در بیشتر مواردی که انسان گرفتار ریاء می‏شود همین عبادت‌های ظاهر است و همین امور ظاهری است که انسان خواه‌نخواه در معاشرت با خلق، این کارهای ظاهری را دارد و ریاء در اینجاها پیدا می‏شود. در نگاه‌کردن، در سخن‌گفتن، در خوردن و حتی طرز خوردن، کم‌خوردن، زیادنخوردن، مرتب از اینها اجتناب‌کردن که بگویند فلانی اهل شکم نیست، کم می‏خورد، چرب نمی‏خورد، شخص زاهدی است، خیلی گوشت نمی‏خورد، خیلی دنبال شکم نیست، ریاضت می‏کشد.

شاید در خانه هم همین‌طورها باشد، در خانه هم همین‌طور است اما با خودش می‏گوید که اگر من در خانه این‏طور نباشم در بیرون خانه این‏طور باشم، به من ریاکار می‏گویند، ریاکار می‏شوم. خود همین فکر، ریاء است، خود همین شیطان است. می‏گوید من در مسجد، در حرم، در حسینیه نمازم را طولانی‏تر می‏خوانم، در خانه هم همین‌طور بخوانم که ریاء نشده باشد، در خلوت و جلوت یکسان باشم. همین را که با خود می‏گوید، همین شیطان است؛ یعنی برای اینکه در خلوت و جلوت یکسان باشد، نمازش را در خانه مثل بیرون خانه طولانی می‏خواند. چون بعضی هستند که بیرون خانه، نماز را خیلی با طمأنینه می‏خوانند، اما ممکن است در خلوت یک ذکر سبحان‌اللّه را هم به‌زور بگوید، هنوز «سبحان ربی العظیم و بحمده» تمام نشده برمی‏خیزد، نصفش را در راه می‏خواند. برای اینکه نگویند این شخص ریاکار است یا

«* نماز جلد 3 صفحه 182 *»

شیطان بار گردن ما نشده باشد، داخل خانه هم سه‌بار بگوییم: «سبحان ربی الاعلی و بحمده» خود همین شیطان است که دارد وسوسه می‏کند. منتهی آنجا ریاء است اما اینجا نمی‏توان اسمش را ریاء گفت چون به کسی که نمی‏تواند نشان بدهد؛ به شیطان نشان می‏دهد یا از هوای نفس است. در این امور ظاهری این گرفتاری‌ها هست.

می‏فرماید بیشتر مواردی که ریاء انجام می‏شود، در نظر و نگاه‌کردن است، سخن‌گفتن، خوردن، راه‌رفتن، مجالست، نشست و برخاست، حتی در لباس، در ضِحک (خندیدن)، در نماز، در حج، در جهاد و در قرائت قرآن و سایر عبادات ظاهری. شیطان در اینجاها کار خودش را می‏کند. اگر انسان واقعاً بتواند در این کارها خالص شود و للّه انجام دهد و فقط رضای خدا در نظر باشد، خیلی به امور دیگر کمک می‏کند.

بعد می‏فرماید: و من اخلص باطنه للّه و خشع له بقلبه و رأیٰ نفسَه مقصّراً بعد بذلِ کلّ مجهود وجد الشّکر علیه حاصلاً فیکون ممّن یُرجیٰ له الخلاص من الریاء و النفاق اذا استقام علی ذلک فی کل حال.([148]) خیلی امر مشکل است! کسی که باطنش را برای خدا خالص کند؛ یعنی انگیزه او برای تمام اعمال و عبادات، رضای خدا و خشنودی حق متعال باشد، نه درک ثواب، نه خوف از عقاب؛ که این انگیزه بالاترین سیری است که بشر می‏تواند در تخلیص عبادات داشته باشد؛ یعنی اعمالی را که انجام می‏دهد یا محرماتی را که ترک می‏کند، حتی برای ثواب و یا برای خوف از عذاب نباشد، بلکه فقط برای رضای خدا باشد. چون خدا راضی است و دوست دارد، انجام بدهد. کسی که به این حد برسد که باطنش را برای خدا خالص کرده و در قلب برای خدا خشوع پیدا کرده، خضوع پیدا کرده و در عین حال خودش را مقصر ببیند. بعد از بذلِ کلّ مجهود. یعنی بعد از تلاش کامل و سعی تمام که آنچه که در عبادات و بندگی از عهده‏اش برمی‏آمده انجام داده و کوتاهی نکرده باشد، در عین حال خودش را مقصر ببیند یعنی از خودش راضی نشود. هرچه که در عبادت و خالص‌کردن نیتِ خود به‌تعب بیفتد، از

«* نماز جلد 3 صفحه 183 *»

خودش خوشحال نشود که الحمدللّه بچه خوبی شدم، انسان روبه‌راهی شدم. هیچ از خودش راضی نشود. هرچه بیشتر تلاش کند، بیشتر بر خودش خشمگین باشد. که من آن‏طوری که باید باشم نیستم، آن‏طوری که باید قدم بردارم، آن‏طوری که باید خدا را از خودم راضی کنم، آن‏طور نیستم؛ یعنی بر خودش خشمگین باشد.

همان فرمایش حضرت باقر؟ع؟ به جابر بن یزید جُعفی، با آنکه صاحب مقامات شده بود، اما حضرت به او فرمودند: یا جابر لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر.([149]) گاهی انسان با خودش می‏گوید چه نفرین‌هایی می‏فرمایند! لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر ظاهرش نفرین است، آخر چرا امام؟ع؟ مثل جابر را نفرین کند؟ این دعاء است، اصل دعاء است. یعنی خدا تو را از نقص خارج نکند، خدا تو را از تقصیر خارج نسازد؛ یعنی چه؟ نه اینکه خدا تو را همیشه ناقص نگه دارد، همیشه مقصر نگه دارد، بلکه یعنی خدا با اینکه تو را ترقی می‏دهد، در عین حال لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر یعنی بین خودت و خدا، بین خودت و اولیاء، همیشه خود را ناقص ببینی، ناتمام ببینی. وقتی خودت را ناتمام دیدی، مرتب از خدا طلب می‏کنی، «رب زدنی علماً» می‏گویی، «رب زدنی فیک تحیراً» می‏گویی، رشد می‏کنی و وقتی که خودت را مقصر دانستی درجا نمی‏زنی. وقتی انسان از خودش راضی شد، همان‌جا متوقف می‏شود و حال آنکه باید ترقی کرد.

پس این عبارت، نفرین نیست اگرچه به‌ظاهر نفرین دیده می‏شود. لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر خدا تو را از نقص و تقصیر خارج نکند، یعنی همیشه خودت را ناقص و مقصر ببینی؛ مقصود این است. هیچ‌وقت از خودت راضی نشوی و هیچ‌وقت به این درجه‏ای که طی کرده‏ای قانع نشوی، بلکه مرتب خودت را ناقص ببینی و از خدا بخواهی که تو را تمام کند و کامل سازد. پس در عین حالی که انسان تمام کوشش و تمام سعی خود را کرده، بعد از بذل کل مجهود، بعد از این تلاش، اما رأی نفسه مقصراً خودش را مقصر ببیند.

«* نماز جلد 3 صفحه 184 *»

وجد الشکر علیه حاصلاً بعلاوه در دلش ببیند که شاکر است بر آنچه که خداوند به او اِنعام فرموده است و در هر حالی و نزد هر نعمتی حالت شکرگزاری را از دست ندهد مخصوصاً نعمت‌های این‏طوری؛ خداوند انسان را به بندگی موفق کند، این نعمت چقدر بزرگ است! که انسان به بندگی خدا موفق شود آن هم آن‏طوری که خدا می‏پسندد و آن‏طوری که خدا از بنده‏اش در حال بندگی راضی است. این شکر می‏خواهد؛ بیابد که این نعمت‌ها شکر هم دارد، پس شکر می‏کند.([150])

حال اگر این‏طور بود، یعنی اگر این چهار چیز تحصیل شد، ــ  در هرکدامش به خدا پناه می‏بریم ــ  اول اَخلَص باطنَه للّه، دوم خشع له بقلبه، سوم رأی نفسَه مقصّراً بعد بذل کل مجهود، چهارم وجد الشّکر علیه حاصلاً؛ این چهار امر که با یکدیگر در کسی جمع شود، حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمایند آنگاه فیکون ممّن یُرجیٰ له الخلاص من الریاء و النفاق امید می‏رود از کسانی باشد که برای او خلاصی از ریاء و نفاق باشد. اما باز این چهار امر، یک‌شرط دارد و آن این است: اذا استقام علی ذلک فی کل حال اگر این حالاتش موقت نباشد، همیشگی باشد، حالت ثابتی باشد، نه آنکه تصنّعی و زودگذر باشد که پس از مدتی تمام شود؛ همان‌طور که وقت ما هم تمام شد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 185 *»

 

مجلس 13

 

(یکشنبه 16 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  8/12/72)

 

 

t  راه تحصیل اخلاص

t  شرم از خداوند، مانع شرک است

t  معنای قلب سلیم

t  پاداش ریاکاران

t  عمل ریاکار صعود نمی‏کند

t  تظاهر به طاعات برای نشر دین، ریاء نیست

t  تبلیغ عملی

t  تبلیغ عملی شیعیان مستبصر

t  اظهار تأسف از اخلاق و رفتار برخی از برادران

t  چند سفارش اخلاقی

«* نماز جلد 3 صفحه 186 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

سخن در فرمایش حضرت صادق؟ع؟ درباره تخلیص مفترضات و سنن از آفات بود که عمده آفات و بلکه اصل آفات، ریاء و سمعه و یا شرک خفی است. حضرت فرمودند: و لیس ذلک الّا لحرمان معرفة الامر و تعظیمه و ترک رؤیة مننه بما اهّلهم لامره و اختارهم له. توجه‌نداشتن به ارزش دین خدا و عظمت دین و منت الهی بر بشر ــ  که او را شایسته دین خود دانست و به تعلیم دینش بر او منت گذارد ــ  موجب نوع شرک‌ها و مخصوصاً ریاء و سمعه است.

اگر انسان تفکر کند در ارزش دین خدا و عظمت دین خدا و این منت و عنایتی که خداوند به‌واسطه تعلیم دینش به بشر فرموده است، به‌تدریج برای به‌دست‌آوردن اخلاص موفق خواهد شد. همان‌طور که ائمه؟عهم؟ در زمینه اخلاص و رهایی از ریاء فرموده‏اند، انسان باید متذکر ضعف و عجز بشر باشد که این بشر بر فرضی که قدرت‌های ظاهری هم در دست داشته باشد و بر فرضی که خداوند برخی را وسیله و سبب برای اِجراء فعل خود قرار بدهد و به‌حسب ظاهر کارآمد باشند و کاری به دستشان انجام شود، با وجود این، باید به ضعف و عجز و فقر و فاقه آنها واقف بود که در نهایت قدرت و تسلط، عاجز و ضعیفند و به هرحال مُتصرَّفٌ‌فیهم هستند؛ یعنی دیگری در آنها نفوذ دارد، قدرت دیگری است که آنها را به کاری وا می‏دارد و آنچه در دست دارند از نعمت‌ها و کارهایی که از ایشان انجام می‏شود، همه و همه به مشیت و اراده پروردگار بسته است. از این جهت نباید به آنها دل بست و نباید به امید آنها بود و

«* نماز جلد 3 صفحه 187 *»

برای خشنودی آنها، برخلاف رضای خدا قدمی برداشت و کاری کرد و نباید خود را از اخلاص و فضیلت اخلاص و درجه مخلصین محروم نمود. توجه به فرمایشات معصومین؟عهم؟ دل‌ها را نورانی می‏کند و ما را برای کسب اخلاص موفق می‏گرداند.

در کتاب «تحف‌العقول» حدیثی را از هشام از حضرت کاظم؟ع؟ نقل می‏کند. همان‌طور که مفضّل در نزد امام صادق؟ع؟ حرمت و کرامت داشت و حضرت به‌واسطه عنایتی که به او داشتند، احادیث زیادی را به او تعلیم دادند و فرمایشاتی اصول‏وار برای او بیان کردند، هشام هم در نزد حضرت کاظم؟ع؟ یک‌چنین موقعیتی داشت. یعنی می‏شود گفت گویا از جهت طرز تفکر و از جهت ذوق و سلیقه، هشام و مفضل جنبه اشتراک و جهت اشتراک داشتند؛ همچنان‌که مفضل اجتماعی بود و با اجتماع سروکار داشت و با اهل الحاد درگیر می‏شد و از این جهت به تعالیمی نیازمند بود در زمینه اثبات توحید و نبوت و اثبات ولایت و نشر افکار امامت و ولایت و تشیع در میان سنی‏ها، می‏توان گفت که همان موقعیت را هشام در زمان حضرت کاظم؟ع؟ داشت؛ او هم در میان اجتماع بود و با اجتماع سروکار داشت و موقعیتی داشت، با مخالفان تشیع بحث‌ها می‏کرد و با او مباحثه‏ها می‏کردند، او هم در نشر افکار تشیع مورد توجه بود و از نظر تشیع و نشر افکار ائمه؟عهم؟ مردی شناخته‌شده بود؛ از این جهت حضرت کاظم؟ع؟ هم او را مورد عنایت خود قرار می‏دادند و تعالیم خاص و فرمایشات مخصوصی به او تعلیم می‏دادند، او هم گاهی از حضرت احادیث طولانی ضبط می‏کرد.

این حدیث را هشام از امام کاظم؟ع؟ نقل می‏کند که فرمودند: و ینبغی للعاقل اذا عمل عملاً اَن‌یستحییَ من اللّه اذ تفرّد بالنعم اَن‌یُشارِکَ فی عمله احداً غیرَه([151]) یعنی سزاوار است برای شخص عاقل، کسی که کارهایش از روی تعقل است، فکر می‏کند، با اندیشه قدم برمی‏دارد، در انجام کارهایش از نیروی عقل استفاده می‏کند، اعمالش از

«* نماز جلد 3 صفحه 188 *»

جهت هویٰ و هوس و انگیزه‏های نفسانی نیست، می‏اندیشد و انجام می‏دهد؛ عاقل وقتی که عملی را انجام می‏دهد، سزاوار است که از خدا حیاء کند و شرم کند که با خدا غیری را شریک کند و حال آنکه خدا نسبت به او به جمیع نعمت‌ها متفرّد است. واقعاً آن‏چنان این مطلب برایش وجداناً روشن شده باشد که موجبات شرمندگیش را فراهم کند اگر بخواهد به این عمل اقدام کند.

دقت فرمودید که معنی چه شد؟! ینبغی للعاقل اذا عمل عملاً ان‌یستحیی من اللّه اذ تفرّد بالنعم ان‌یشارک فی عمله احداً غیره سزاوار است که عاقل وقتی عملی را انجام می‏دهد، از خدا شرم کند که غیر او را در آن عمل شریک کند؛ زیرا نظر دارد به اینکه خداوند است که برای او به تمام نعمت‌ها متفرد است.

شخص عاقل این را وجداناً می‏داند، درک کرده و این مسأله برایش به حد وجدانی رسیده است؛ و درک‌های وجدانی و وجدانیات آن‏چنان یقینی است که دیگر شک‏بردار نیست. وجدانیات که می‏شود گفت همان فطریات است چیزهایی است که خداوند آنها را در انسان‏ها قرار داده و آنها را وسیله اتمام حجت قرار داده است و به‌وسیله آنها است که انسان می‏تواند خیلی از مشکلات مسیر اعتقادی خود را حل کند. اگر این فطریات نمی‏بود، تعالیم انبیاء ثمربخش نبود؛ این فطریات همان تعالیم انبیاء است که خداوند به‌شکل وجدان در انسان قرار داده است.

حال این مطلب هم به‌حدی رسیده که وجدانی انسان گردیده است، زیرا قطعاً فطری است و انسان می‏داند که خداوند به جمیع نعمت‌ها متفرد است؛ یعنی فقط او است که خدا است، فقط او است که خالق است، فقط او است که رازق است و فقط او است که هرچه به انسان می‏دهد، به تقدیر و مشیت خود می‏دهد. وقتی شخص عاقل این مطلب را تا حد وجدان دانست، آنگاه حیاء می‏کند، شرمش می‏آید که در مقام خدمت و انجام عملی، در عملش غیری را با خدا شریک کند.

حدیث دیگر؛ «قطب راوندی» در «لُبّ‌اللُّباب» از رسول‌خدا؟ص؟ نقل می‏کند که

«* نماز جلد 3 صفحه 189 *»

«انه؟ص؟ سُئل: ما القلب السلیم؟» حضرت سؤال شدند که قلب سلیم چیست؟ همان قلب سلیم که خداوند راجع به آن فرموده است: یومَ لاینفع مال و لا بَنون الّا من اتی اللّهَ بقلب سلیم([152]) روزی که مال و فرزندان ثمربخش نیستند و منفعتی نمی‏بخشند؛ و حال آنکه تمام همت این بشر صرف جمع مال و حفظ فرزند است و معیشتش در دنیا برای این دو امر است. دل‌بستن به این دو امر، قهری است؛ همه دل می‏بندند و همه تلاش و کوشش ایشان برای این دو است. خداوند اطلاع می‏دهد که ما روزگاری در پیش داریم که در آن روز، نه این اموال منفعت می‏بخشند و نه هم فرزندان منفعت می‏بخشند، الّا من اتی اللّه بقلب سلیم مگر کسی که قلب سالمی را نزد خدا ببرد.

حال حضرت؟ص؟ سؤال شدند که قلب سلیم چیست؟ فقال: دینٌ بلا شکٍّ و هویٰ و عملٌ بلا سُمعة و ریاء([153]) فرمود دو کلمه است یعنی دو جمله است. آنچه در فردای قیامت ثمربخش است که قلب سلیم است، «دین» است. مراد از دین در اینجا، عمل قلب است که همان یقین و عقیده باشد. آنچه انسان به آن دین می‏ورزد و متدین می‏شود، یعنی بین خودش و خدا در مقام بندگی به آن شکل درمی‏آید، به شکلی که در قلب درک کرده و دریافته است. حال این اعتقادات باید بدون شک باشد، یقینی باشد. همچنین بدون هوی باشد؛ یعنی پسند خود شخص، دخالت نداشته باشد. بعد همان اعتقاد در ظاهر بدنش ظاهر می‏شود که «عمل» باشد. پس دین همان اعتقاد قلب و همان عمل بدن است؛ اما وقتی که در قلب است از آن به «عقیده» تعبیر آورده می‏شود و وقتی در مرحله عمل می‏رسد از آن به «عمل» تعبیر آورده می‏شود و عمل باید بدون سمعه و ریاء باشد. این قلب سلیم است.

همچنین «قطب راوندی» از رسول‌خدا؟ص؟ نقل می‏کند که حضرت فرمودند: یُنادیٰ فی القیامة: این الذین کانوا یعبدون الناس؟! قوموا و خذوا اجورَکم ممّن عملتم

«* نماز جلد 3 صفحه 190 *»

له، فانّی لااَقبَل عملاً خالَطَه شی‏ءٌ من الدنیا([154]) روز قیامت نداء داده می‏شود و آن نداء به گوش همه می‏رسد که کجا هستند آنانی که مردم را عبادت کردند؟ برخیزید و مزدهای خودتان را از کسی که برای او عمل کردید بگیرید؛ من قبول نمی‏کنم عملی را که با او چیزی از دنیا مخلوط شده باشد، یعنی در آن غیر از من شریک باشد.

این حدیث هم مثل آن حدیثی که خواندم و توضیح دادم، از آثار و انوار مقام بیان است؛ ینادیٰ فی القیامة نداء داده می‏شود. آنگاه آن ندائی که داده می‏شود، خداوند در آن نداء این فرمایش را می‏فرماید. این صدا را از هرکس بشنوند، بدون تجرید و کشف سبحات، صدای خدا می‏دانند؛ این معنای بیان است.

مقام بیان مقامی است که هیچ سُبحه‏ای او را حجاب نکرده است و تمام سبحات منکشف شده، برطرف شده، کشف و مکشوف شده است و خود مقام جلال از وراء این سبحات، آشکار گردیده است. نه اینکه سبحات ازبین‌رفتنی باشند، بلکه اوضاع طوری می‏شود که خواه‌نخواه برای همه این کشف سبحات قهری می‏شود، طبیعی می‏شود، عادی می‏شود. نحوه خلقت در آخرت این‏چنین است که دیگر لزومی ندارد که به تجرید سبحات بپردازند؛ صاحب نداء را می‏بینند که خدا است، می‏بینند منادیٖ خدا است، اما در جلوه‏هایش، نه ذات مقدسش.

آنجا نمی‏خواهد بگویند جلوه‏اش و در جلوه‏اش. آن‏چنان معنی و مصداق این فرمایش لا فرق بینک و بینها در آنجا روشن است که دیگر استثناء لازم نیست که بفرمایند: الّا انهم عبادک و خلقک. اینجا لازم است که استثناء بفرمایند، اما آنجا لازم نیست؛ چون می‏بینند که اینها در عین حالی که خلق خدا هستند، در مقام بیان، عین حق متعال هستند بدون فرق. لا فرق بینک و بینها یعنی در قیامت آیات تعریف و تعرف کاملاً نمودارند که چگونه آیه تعریف و تعرف هستند؛ مثل آنکه در عالم ذر این‏چنین بود اما از خاطرها رفت. برگشت هم به همان شکل

«* نماز جلد 3 صفحه 191 *»

است، کما بدأکم تعودون([155]) به همان کیفیت که شروع شده، به همان کیفیت عود و معاد خواهد بود. پس مقام بیان آن‏چنان آثاری دارد که این عبارات گوشه‏ای از آن آثار و انوار را حکایت می‏کند.

مقصود این بود که عمل خالص مورد قبول پروردگار است. در این حدیث هرچه که غیر حق متعال باشد و در انگیزه عمل مخلوط شود، از آن به «دنیا» تعبیر آورده شده؛ یعنی خیلی پست است و به این عالم پست دنیایی مربوط می‏شود. مؤمنین باید در دنیا به‌واسطه داشتن دین الهی و یقین به دین خدا، تمرین داشته باشند؛ به‏طور کلی دنیا و شئونات دنیا و اهل دنیا در نظرشان خوار و پست و بی‏ارزش باشد، آن‏چنان بی‏ارزش که برای ایشان رغبتی نباشد که برای کسی و یا برای چیزی، عمل انجام شود؛ اینها همه پست و بی‏ارزش است. از این جهت با اینکه ممکن است امر دنیایی هم نبوده باشد، اما در عین حال تعبیر این است: فانی لااقبل عملاً خالطه شی‏ء من الدنیا. همین اندازه که به غیر حق متعال مربوط شود، دنیا می‏شود؛ هرچه برای حق نبود، برای دنیا است و کسی که عاقل است برای خودش و عملش ارزش قائل است و حاضر نیست خدمتگزار دنیا و شئونات دنیا باشد.

همچنین در کتاب «دعائم‌الاسلام» از حضرت صادق؟ع؟ حدیثی را روایت کرده که حضرت به اصحابشان وصیت‌هایی فرمودند. «انّه اَوصیٰ قوماً مِن اصحابه فقال» در یکی از وصایا این فرمایش را دارند: اِجعَلوا امرَکم هذا للّه و لاتَجعلوه للناس، فانّه ما کان للّه فهو له و ما کان للناس فلایصعَد الی اللّه([156]) به عده‏ای از اصحابشان وصیت فرمودند که این امرتان را برای خدا قرار دهید؛ یعنی دین‌داری خود را، ولایت خود را، طرفداری از مقام ولایت ما را و به‏طور کلی هر قدمی را که به‌نام دین خدا برمی‏دارید، این را برای خدا قرار دهید، مقصودتان رضای خدا، خشنودی حق متعال

«* نماز جلد 3 صفحه 192 *»

باشد و امرتان را، دینتان را برای مردم قرار ندهید؛ چون هرچه که برای خدا باشد برای خدا است و هرچه برای مردم باشد صعود نمی‏کند و به مقام قرب حق بالا نمی‏رود و باعث تقرب شما به درگاه خدا نخواهد شد، بلکه اگر عمل برای غیر خدا باشد بیشتر شما را دور می‏کند.

یک مسأله اینجا هست که ناچاریم به آن اشاره کنیم. نظر به اینکه بشر از تبلیغ متأثّر می‏شود، یعنی نفس بشری قابل انعطاف است و خداوند نفوس را طوری آفریده که انعطاف‏پذیرند. از طرفی هم خداوند به‌حسب فطرت، خیر و خوبی را طوری قرار داده که همه دوست دارند؛ اگرچه بسا خودشان خیر و خوبی را انجام ندهند، ولی بِرّ و احسان و به‌طور کلی امور خیر را همه دوست دارند و بشر از شرّ متنفر است اگرچه سرتاپا خودش شر باشد اما از شر متنفر است. به شخص بسیار بسیار بد اگر بگویند تو انسان بدی هستی، ناراحت می‏شود؛ چرا؟! چون بدی و بدبودن، برای همه فطری است که بد است، ناپسند است. از آن‌طرف خوبی و خوب‌بودن را همه دوست دارند. به شخص بسیار بدی بگویند تو انسان خوبی هستی، با اینکه خودش می‏داند که به او دروغ می‏گویند اما خیلی خوشحال می‏شود و وقتی که به او این‏طور گفتند چه‌بسا به‌تدریج بدی‌هایش را کم کند.

بر اساس این مطلب، چون انسان مذهبش را دوست دارد، مکتبش را دوست دارد، دینش را دوست دارد، گاهی این فکر به سرش می‏زند که من برای اینکه به دیگران بفهمانم که دین من و مکتب من خوب است، کارهای خوب انجام می‏دهد به این منظور که به دیگران عملاً  تفهیم کند که مکتب من، دین من این‏طور است که مرا به خوبی‌ها وامی‏دارد که در واقع باز هم نظرش خدا است و به این وسیله می‏خواهد امر حقی را تبلیغ کند. آیا در این‏طور موارد می‏شود گفت خلاف اخلاص است؟ یا نه، اخلاص است؟ به‌تعبیر دیگر آیا معنای اخلاص محدود است یا گسترده است؟ که یعنی آنچه خالصانه به خدا مربوط شود و یا به دین خدا مربوط باشد اخلاص است حال به هر شکل باشد.

«* نماز جلد 3 صفحه 193 *»

در جواب این سؤال باید گفت آری، در این‏طور موارد از ائمه؟عهم؟ اجازه رسیده که برای نشر دین خدا و تبلیغ دین خدا، بندگان خدا عبادات را انجام دهند، خیرات را انجام دهند تا به دیگران بفهمانند که دین ما این است؛ عملاً نشان بدهند. این اجازه رسیده. از این جهت روایاتی را در این زمینه نقل می‏کنیم که این مطلب اجمالاً در آنها بیان شده است.

مرحوم نوری از «بشارة المصطفی؟ص؟» نقل می‏کند از عمر بن یحیی بن بَسّام که می‏گوید: سمعتُ اباعبداللّه؟ع؟ یقول: انّ احقّ النّاس بالورع آلُ‏محمد؟عهم؟ و شیعتُهم کی‌تَقتَدِیَ الرعیةُ بهم.([157]) امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند: سزاوارترین مردم به ورع و پرهیزکاری و اجتناب از بدی‌ها، آل‌محمد؟عهم؟ و شیعیان ایشان هستند، به چه منظور؟ به این منظور که رعیت به ایشان اقتداء کنند؛ یعنی در این بزرگواران و در شیعیان ایشان اعمال خیر، حسنات، مَبَرّات و طاعات را ببینند؛ در ایشان اقبال به دین خدا عملاً دیده شود تا دیگران به ایشان اقتداء کنند.

این عبارت کی‌تقتدی الرعیة بهم علت است؛ یعنی انگیزه اگر این هم باشد، اشکالی ندارد، این انگیزه عین دین‌داری است، این هم برای خدا است. کی‌تقتدی الرعیة بهم هم تعلیل است برای آن احقّ‌بودن و هم می‏شود گفت که بیان نیت و انگیزه باشد، نیت همین باشد که رعیت خیر را ببینند و اقتداء کنند، آنها هم خوب باشند و اعمال خوب انجام دهند.

همچنین در کتاب «دعائم‌الاسلام» از حضرت صادق؟ع؟ نقل کرده که از وصایای حضرت به اصحابشان این بود که می‏فرمودند: اُوصیکم بتقویٰ اللّه و العملِ بطاعته و اجتنابِ معاصیه و اداءِ الامانة لِمن ائْتَمَنکم و حُسنِ الصَّحابة لِمن صَحِبتموه و اَن‌تکونوا لنا دُعاةً صامتین من وصیت می‏کنم شما را به «تقوی‌اللّه» ــ  یعنی حفاظت و نگهداری دین و رضای پروردگار و خلاصه عبادت و بندگی، ــ  و عمل به طاعت

«* نماز جلد 3 صفحه 194 *»

پروردگار و اجتناب و دوری از معصیت‌های او و اداء امانت برای هر کسی که شما را امین می‏شمارد و در نزد شما امانتی می‏گذارد، حال مالش باشد، عِرضش باشد، سخنش باشد، سرّش باشد، هرچه باشد، وقتی شما را امین دانست، شما اداء امانت کنید و امانت را برای او حفاظت کنید.

فرمود: و شما را وصیت می‏کنم به خوش‏رفتاری با کسی که با او مصاحبت، همنشینی و معاشرت دارید. دیگر اینکه برای ما باشید دعاةً دعوت‌کننده اما صامتین خاموش باشید، بدون سخن به‌سوی ما دعوت کنید.

«فقالوا: یابن رسول‌الله؟ص؟ و کیف ندعو الیکم و نحن صُموت؟!» صحابه عرض کردند یابن رسول‌الله چطور ما دیگران را به‌سوی شما دعوت کنیم و حال آنکه خودمان خاموش باشیم؟! چطور سخن نگوییم و در عین حال به‌سوی شما دعوت کنیم و امامت و ولایت شما و امر شما را تبلیغ کنیم؟!

قال: تعملون بما اَمَرْناکم به من العمل بطاعة اللّه و تَتَناهَون عن معاصی اللّه و تُعامِلون الناس بالصّدق و العدل و تُؤَدّون الامانة و تأمرون بالمعروف و تنهَون عن المنکر و لایَطَّلِع النّاسُ منکم الّا علی خیر فاذا رأوا ما انتم علیه عَلِموا افضلَ ما عندنا فتَنازَعوا الیه.([158]) امام؟ع؟ فرمودند طریقه و راهش این است که شما به آنچه که ما به شما دستور می‏دهیم عمل کنید؛ دستورات ما چیست؟ شما را به چه دستور می‏دهیم، فرمان می‏دهیم؟ به عمل‌کردن به طاعت خدا. و از معصیت‌های الهی اجتناب کنید، از آنها دست بردارید، معصیت نکنید. وقتی که با مردم دادوستد دارید، صادقانه و با صدق و عدل رفتار کنید، در معاملات خود دروغ نگویید، در آنها غَشّ نباشد؛ همچنین با عدالت رفتار کنید، ستم نکنید، در دادوستدها ظلم نکنید. وقتی که از شما صداقت دیدند، از شما عدالت دیدند، در معاملات ظلم ندیدند، به شما مطمئن می‏شوند، حرمت پیدا می‏کنید، در بازار محترم خواهید بود. وقتی نزد شما امانت گذاشتند،

«* نماز جلد 3 صفحه 195 *»

امانت را به صاحبش برگردانید و در امانت خیانت نکنید. اگر سخنتان را شنیدند، امر به معروف کنید، نهی از منکر کنید.

می‏دانید که نوعاً مردم این روحیه را دارند که در کار دیگران دقیقند؛ آن‏طوری که در کار دیگران دقیق هستند، در کار خودشان دقت ندارند، همه‏اش در این فکرند که فلانی چه می‏گوید؟ کجا می‏رود؟ چه می‏کند؟ چطور زندگی می‏کند؟ چه می‏خرد؟ چه می‏خورد؟ زندگیش چگونه است؟

خلاصه مردم که در جستجوی حالات شما برمی‏آیند، بر هر امری از امورتان که اطلاع و آگاهی یافتند، ببینند کارهای شما خیر و خوب است؛ وقتی که از شما این‏طور دیدند و شما را یافتند که کارهایتان بر خیر است و همه درست و صحیح است و مطابق دین خدا است، آنگاه می‏دانند و می‏یابند فضیلت آنچه را که در نزد ما است؛ یعنی درک می‏کنند که ولایت چیست و ارزش ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ چقدر است.

این فرمایش از خود امام صادق؟ع؟ است که وقتی شما در میان مردم رفتارتان و کردارتان خوب باشد، مردم می‏گویند: هذا ادب جعفر این ادب، ادب امام صادق است، جعفر بن محمد؟عهما؟ اصحاب خود را این‏طور ادب کرده است. آن‌وقت فرمودند: فیَسُرُّنی ذلک این امر مرا مسرور می‏کند، من خوشحال می‏شوم که بگویند: هذا ادب جعفر این کار، کار جعفر است، تربیت، تربیت امام صادق؟ع؟  است. اما وقتی شما با مردم بدرفتاری کردید، معاشرت شما بد بود، آن‌گاه مردم می‏گویند: هذا ادب جعفر باز هم می‏گویند: هذا ادب جعفر این بدی‌ها را ــ  نعوذباللّه ــ  امام صادق یادشان داده، این بدرفتاری‌ها، دروغ‌ها، حیله‏ها و خیانت‌ها را حضرت صادق یادشان داده است؛ آنگاه دخل عَلَیّ بلاؤُه و عارُه([159]) مرا ناراحت می‏کند، گرفتار می‏سازد، برای من مایه ننگ می‏شود. این طبیعت مردم است که این‏طور تعبیر بیاورند و بدی‌ها را به ایشان نسبت بدهند و خواه‌نخواه نسبت می‏دهند. از این جهت فرمود وقتی که شما را

«* نماز جلد 3 صفحه 196 *»

بر این امور خیر ببینند، از فضیلت آنچه که از دین خدا در نزد ما است باخبر می‏شوند؛ فتنازعوا الیه آن‌وقت به‌طرف امر ولایت از جا کنده می‏شوند و به‌سوی ما متمایل می‏شوند و به تبعیت و پیروی از ما میل پیدا می‏کنند.

در این قسمت از فرمایش و این حدیث شریف که قرائت شد، ما باید یک‌نکته را در نظر داشته باشیم و آن نکته این است که به همان کیفیت که شیعه در زمان ائمه گذشته؟عهم؟، در میان اهل‌سنت وظیفه‏شان خیلی سنگین بود و مسئولیت زیادی داشتند که باید عملاً و اخلاقاً مبلِّغ تشیع باشند، در میان اهل‌سنت مبلّغ تشیع باشند و انتظار امامان ما؟عهم؟ از آنان این بود که در عمل تلاش داشته باشند بدون گفتن، نمی‏خواست تبلیغ زبانی داشته باشند، بلکه برای امر ولایت و امر تشیع، تبلیغ عملی داشته باشند. به همان کیفیت بدون هیچ فرق، امروز وظيفه ما است که به‌اصطلاح شیعیان مستبصر هستیم در میان شیعه اثناعشری عادی؛ نسبت به مکتب مشایخ+ ما باید عملاً مبلّغ باشیم، احتیاج نیست که به زبان تبلیغ و دعوت کنیم. اولاً  که سرپرست کاملی ظاهر بر سر ما نیست که ما بتوانیم دعوت لسانی و زبانی هم داشته باشیم. اگر کاملی ظاهر می‏بود، به فرمان او، تحت نظر او، مطابق فتوای او و بیان او، هرطور دستور می‏داد، تبلیغ لسانی هم ـــ  تا هرکجا پیش می‏رفت اگرچه به کشته‏شدن هم منجر می‌شد ـــ  وظیفه بود و اقدام می‏کردیم. اما چون فعلاً از داشتن کاملی ظاهر محرومیم که این امور را راهنمایی بفرماید و دستور صادر کند، پس تبلیغ زبانی نباید داشته باشیم مگر در جاهایی که انسان احتمال بدهد فسادی نمی‏شود، فتنه‏ای نمی‏شود، آنگاه تبلیغ زبانی داشته باشد.

آنچه امروز برای ما وظیفه است، تبلیغ عملی است؛ اعمال ما مطابق دستورات دینی باشد، تقویٰ داشته باشیم. و تبلیغ عملی خیلی زحمت دارد، ثوابش هم خیلی زیاد است، خیلی اجر و پاداش دارد؛ و دانستیم که این کار با اخلاص هم منافات ندارد. با اخلاص هیچ منافات ندارد که انسان عمل خوب را انجام دهد و عمل بد را

«* نماز جلد 3 صفحه 197 *»

ترک کند برای اینکه معرفی کند که مکتب مشایخ عظام‌+ این است: صداقت، صمیمیت، عدالت، مؤتمرشدن به دستورات و منتهی‌شدن از معاصی. توجه به این مسائل خیلی لازم است، اما متأسفانه در میان ما این مشکل هست که ابتداءً از دور، ظاهرهایی را از ما می‏بینند، چه‌بسا بعضی خوشحال می‏شوند، خوششان می‏آید و برای معاشرت و رفت‌و‌آمد با ما متمایل می‏شوند؛ اما تا معاشر می‏شوند، می‏بینند که نه، ما غیر از آن هستیم که به‌ظاهر نشان می‏دهیم، ما غیر از آن هستیم که می‏نمایانیم، نوعاً دروغگو، نوعاً عیب‌جو، نوعاً اهل غیبت، اهل تهمت، نمّام، و به هیچ امری از ما نمی‏توانند اعتماد داشته باشند، آن‌وقت از همه بدتر خواهند شد. ــ  به‌تعبیر خودمان ــ  بیرون ما دیگران را کشته، داخلمان خودمان را این‏طور از پا در آورده است.

نوعاً همین‌طور هستند؛ ابتداء که با ما آشنا می‏شوند، می‏بینند افراد روبه‌راهِ خوبی هستیم، اما تا معاشر می‏شوند، می‏بینند نه؛ از ما صدمه می‏خورند، به انواع مختلف صدمه می‏بینند. یا از ما بدزبانی می‏بینند یا از ما قلمبه می‏شنوند یا سلمبه می‏خورند، از ما خیانت می‏بینند یا دروغ می‏شنوند. ما این‏طور گرفتاری‌ها را داریم. در میان ما خیلی‏ها هستند، منتظرند شکار گیر بیاورند؛ ــ  مخصوصاً این تعبیر را عرض می‏کنم ــ  بعضی منتظرند شکار گیرشان بیاید؛ یعنی یک‌نفر بیاید، آگاه نباشد، اطلاعی نداشته باشد، اوضاع را نداند، پولدار هم باشد، آنگاه او را بچاپیم. آخر این کار یعنی چه؟! این امور در ما چه معنی دارد؟! باید در ما عفت، تقوی، عصمت و عفاف باشد؛ بی‏عفتی اصلاً نباید در ما باشد، چرا میان ما فحاشی باشد؟! آخر کسی بر ما وارد شده، از ما فحش بشنود، طمع ببیند! بر ما وارد شده، از ما این‏طور امور ناپسند را مشاهده کند، چقدر زشت است!

ما این نوع مشکل‏ها را داریم و نوعاً هم ادب نشده‏ایم. عرض کردم یک‌ظاهری درست کرده‏ایم و چه‌بسا این ظاهر باعث فریفتن دیگران باشد، با یکی دو بار معاشرت با ما، بندگان خدا فریب بخورند، ــ  فریب اخلاق ما، نه فریب مکتب ــ  مکتب که

«* نماز جلد 3 صفحه 198 *»

الحمدللّه فریبنده نیست، مکتب حق است، معارفش حق است، همه فضائل است، شیعه طالب اینها است، اخلاقیاتش هم معلوم است که بزرگان ما چطور می‏پسندیدند و ما هیچ مطابق پسند ایشان نیستیم و باعث آبروریزی ایشان هستیم، ما برای ایشان آبرویی نیستیم، بلکه بیشتر مایه بی‏آبرویی ایشان هستیم. کِبری که داریم از همه بدتر است، خودمان هم متوجه کبر و نخْوت خود نیستیم. طرز صحبت ما، طرز رفتار ما دیگران را تحقیر می‏کند، به‌طور کلی بندگان خدا به چشم ما باارزش نمی‏آیند، ارزشی ندارند، این‌قدر به آنها بی‏اعتناء هستیم! نوعاً این اخلاقیاتی که داریم که خودمان بهتر می‏دانیم، اینها خیلی دیگران را صدمه می‏زند، اینها خیلی اسباب صدمه روحی کسانی است که اجمالاً با ما آشنا می‏شوند.

آنچه خیلی برای ما مهم است، همین است که سعی کنیم در اینکه به آداب دین ادب شویم، به دستورات بزرگان مؤدب شویم. اگر فقیریم، اهل عفاف و کفاف باشیم، دیگران را نچاپیم. اگر خدای نکرده احساس غروری، کِبری داریم، سعی کنیم تواضع داشته باشیم. اگر به بدزبانی، متلک‏گویی، قلمبه‏گویی عادت کرده‏ایم، سعی کنیم زبانمان را در اختیار نگه داریم، سخنی را که می‏خواهیم بگوییم، یک‏دفعه نپرانیم که بعداً اسباب غصه خودمان و آزردگی دیگران شویم؛ درباره آن فکر کنیم آیا این سخن به کسی بر نمی‏خورد، آیا در مجلس کسی هست که به او بربخورد یا نیست؟ رعایت این امور خیلی خیلی لازم است.

ما باید اهل تواضع باشیم، اهل ادب باشیم، اهل حرمت باشیم، کبر نداشته باشیم، به‌واسطه داشتن یک‌چنین مکتبی، نخواسته باشیم دیگران را تحقیر کنیم و در خدمت خود بگماریم. این چه معنی دارد که چون آشنا شده، یا مثلاً این نعمت به‌وسیله ما به او داده شده، حالا باید او خدمتگزار ما باشد و ما از او همه‌طور خدمت انتظار داشته باشیم، از او توقع خدمت داشته باشیم. ما باید خدمتگزار همه باشیم، ما باید به همه احسان داشته باشیم، ما باید با نداشتن و تهیدستی، احسان داشته

«* نماز جلد 3 صفحه 199 *»

باشیم، با فقر، آقایی داشته باشیم، نه اینکه به دست دیگران چشم بدوزیم و بخواهیم دیگران را([160]) برهنه کنیم و از درآمد و دسترنج آنها بخوریم. این دستور کلی است: مَنِ استأکل بنا افتقر([161]) هرکس به‌وسیله ما بخواهد بخورد و مردم را بچاپد یا از آنها خدمت بخواهد، بداند که ذلیل و فقیر خواهد شد، افتقار و ذلت شاملش می‏شود و در فاقه به‏سر خواهد برد.

خدا به همه ما توفیق بدهد نوع این امور را مراقب باشیم و چون زمینه هست عرض می‏کنم این آقای ….  که آمده بود، شاید بعد از ماه رمضان میان ما بیاید، اهل فضل است و اظهار محبت می‏کند. اولاً نزد ایشان به همه لعن نکنید، فوراً همه را ناصبی و ملعون نخوانید، ایشان هنوز آن آشنایی را ندارد، شاید به بعضی عقیده ایمانی داشته باشد و هنوز از آنها چیزی نشنیده باشد، ظرفیت ندارد و این سخنان برایش سنگین باشد، می‏گوید من از او بدی نشنیده‏ام، خوبی شما را شنیده‏ام. بخصوص در درس و بحث‌ها بین مدرسین خواهد بود، موقعیتی دارد و شاید به همین نیت بخواهد در مشهد بماند و معلوم می‏شود می‏خواهد للّه بیاید؛ چون از نظر دنیایی تأمین است ولی گویا برای خدا می‏خواهد بیاید و معلوم است بخواهد بین ما بیاید باید به فکر فقر و فاقه باشد، باید خانه اجاره کند و ما هم اجاره و شهریه نداریم که ماهی ده دوازده ‌هزار تومان بابت اجاره خانه به او بدهیم و اگر هم داشته باشیم این‏طورها خرج نمی‏کنیم، جاهای لازم‌تر داریم. پس قصدش این نیست که کَلّ بر ما باشد که او را فقیر و آخوند بشماریم، ظاهراً برای خدا می‏آید، برای خدمت می‏آید. خیلی باید در اخلاق و رفتار و معاشرت مواظب باشید، اینها هرجا بوده‏اند حرمت دیده‏اند، «شاهد آنجا که رود عزت و حرمت بیند» ناطقی‌ها او را می‏شناسند حتی درِ خانه‏اش رفته‏اند، برایش بلیت گرفته‏اند، پول برده‏اند. کسی به چشم آخوند و تحقیر به

«* نماز جلد 3 صفحه 200 *»

ایشان نگاه نکند، به چشم یک علاقه‌مند به بزرگان نگاه کند، ظاهراً خیلی خوشحال شده و به قول خودش مدینه فاضله را پیدا کرده است، همانی که افلاطون و ارسطو در عالم تخیل دیده‏اند، مردان صالح و زنان صالحه و بچه‏های صالح، بهشت جاوید را پیدا کرده است، به این امید می‏خواهد بیاید.

خداوند عاقبت همه ما را ختم به خیر بفرماید. فرمود سبب خیر و هدایت باشید، سبب غوایت و فرار مردم نباشید، جلب کنید، نه اینکه دفع کنید.([162]) خدا همه را کمک بفرماید.

باز در سلسله منتشر نشود که یک‌شخصیت می‏خواهد بیاید، موسوی درباره‏اش سخنرانی کرده است. مطلب خیلی عادی است، مهمش نکنید، مطلب جزئی و سطحی است و بین خودمان باشد. بخصوص معلمین و مدرسین که شاید با ایشان معاشر باشند، سعی کنند این‏گونه مسائل را رعایت کنند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 201 *»

 

مجلس 14

 

(دوشنبه 17 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  9/12/72)

 

 

 

t  بیان آفات اعمال در حدیث معاذ بن جبل از رسول‌خدا؟ص؟

t  خلقت هفت آسمان و ملائکه موکل به آنها

t  آسمان دنیا و ملک غیبت

t  آسمان دوم و ملک مقاصد دنیوی

t  آسمان سوم و ملک تکبر

t  آسمان چهارم و ملک عُجب

t  آسمان پنجم و ملک حسد

t  آسمان ششم و ملک رحمت

t  آسمان هفتم و ملک حجاب

«* نماز جلد 3 صفحه 202 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

سخن در تخلیص عبادات به‌طور کلی و مخصوصاً تخلیص نمازهای واجب و نافله‏های یومیه از آفات بود و به‌حسب فرمایشات حضرت صادق؟ع؟ اجمالاً آشکار گردید. برای اینکه مطلب روشن‏تر شود و بهتر فهمیده شود، مناسب است که در اینجا حدیث «مُعاذ بن جَبَل» را متذکر باشیم. در این حدیث شریف یک اشاره کلی به آفاتی است که متوجه عبادات است؛ اگرچه به‌طور کلی است اما جزئیاتی را هم شامل است، نوع جزئیات از آفات که از اصل آنها انشعاب پیدا می‏کند، در این حدیث شریف ذکر شده و امثال آنها را هم شامل است.

این حدیث شریف برای متذکر شدن شخص مؤمن و شخص متعبد کافی است که از آفاتی که متوجه عبادت او است ایمن نباشد. اهمیت این حدیث روشن است؛ اولاً حدیثی است که رسول‌خدا؟ص؟ به معاذ فرمودند و ثانیاً اهمیتش را هم خود حضرت بیان فرمودند.

مرحوم مجلسی در «بحارالانوار» نقل می‏کند از «فلاح‌السائل» به سندش از مردی که آن مرد از معاذ بن جبل روایت می‏کند، می‏گوید: «قلت: حدِّثنی بحدیثٍ سمعتَه من رسول‌اللّه؟ص؟ حَفِظتَه و ذَکرتَه فی کلّ یوم مِن دقّةِ ما حدَّثک به» گویا این حدیث شهرت پیدا کرده بوده از بس که معاذ آن را ذکر می‏کرده و به هرکس می‏رسیده و مناسب می‏دیده، این حدیث را برای او بیان می‏کرده است. از این جهت این شخص هم شنیده بوده که معاذ این حدیث را از خود رسول‌خدا؟ص؟ شنیده است و خیلی مورد

«* نماز جلد 3 صفحه 203 *»

اهمیت است، به‌طوری که مرتب این حدیث را بازگو می‏کند، به همین دلیل می‏خواهد خودش از معاذ این حدیث را بشنود. می‏گوید به معاذ گفتم برای من حدیث کن آن حدیثی را که از رسول‌الله؟ص؟ شنیدی به‌طوری که آن را حفظ کرده‏ای و در هر روز هم آن را ذکر می‏کنی و یادآور می‏شوی، به‌واسطه دقت و دقیق‌بودن آنچه که حضرت تو را به آن، حدیث فرمودند.

«قال: نعم، و بکیٰ» معاذ گفت آری همین‌طور است، اهمیت این حدیث زیاد است و امرِ بسیار بسیار دقیقی است که خود حضرت به من فرمودند و از این جهت معاذ گریه کرد. «فقلت: اُسکُت، فسکت ثم نادیٰ» خواهش کردم از او که قرار بگیر و از گریه آرام باش و مطلب را بگو. سکوت کرد، یعنی از گریه آرام شد بعد با صدای بلند گفت: «بابی و امّی حدَّثَنی و انا ردیفُه» پدر و مادرم فدائش باد، یعنی فداء رسول‌خدا؟ص؟  که این فرمایش را برای من فرمودند و من ردیف حضرت بودم؛ ظاهراً يا مراد این است که پشت سرشان در حرکت بودم، یا اینکه بر مرکبی سوار بودیم و من پشت سر حضرت نشسته بودم.

قال: فبینا نَسیر اذ یَرفع بصرَه الی السّماء فقال: الحمدللّه الذی یَقضی فی خلقه ما اَحبّ. می‏گوید همین‌طور که راه می‏رفتیم، رسول‌خدا؟ص؟ چشم به‌طرف آسمان بلند کرده و فرمودند حمد خدایی را که در میان خلقش حکم می‏فرماید آنچه را که دوست می‏دارد. شاید این عبارت اشاره به این بوده که گویا حضرت به توجه خاصی مأمور شدند که این فرمایش را به معاذ بفرمایند و این حکم الهی و تقدیر خدا بود که این نعمت خاص به معاذ افاضه شود و حضرت قبل از بیان مطلب، این نعمت را ستایش فرمودند و از طرف معاذ، بدون اینکه معاذ بداند مطلب چیست، سپاس این نعمت را به‌انجام رسانیدند.

«قال: یا معاذ. قلتُ: لبیک یا رسول‌الله اِمامَ الخیر و نبیَّ الرّحمة.» فرمودند ای معاذ، عرض کردم چه می‏فرمایید ای آقا، ای رسول‌خدا، ای پیشوای خیر، ای پیامبر

«* نماز جلد 3 صفحه 204 *»

رحمت؟ فقال: اُحدِّثک ماحَدَّث نبیٌّ امّتَه. ظاهراً اینجا «حدیثاً» محذوف است اگر از نسخه نیفتاده باشد؛ «اُحدّثک حدیثاً ماحدّث نبی امّته». فرمودند: تو را حدیث می‏کنم حدیث و فرمایشی که هیچ پیغمبری امتش را به این حدیث حدیث نکرده است.

اِن حَفِظتَه نَفَعَک عیشُک اگر این حدیث را حفظ کنی ــ  مراد از حفظ در اینجا، حفظ روایت نیست؛ حفظ رعایت است، به این معنی که از خاطر نبری و متذکر باشی، در مقام عمل باشی، نه‌تنها حفظ روایت باشد بلکه مراد حفظ رعایت است. ــ  اگر حدیث را حفظ کردی، رعایت کردی و در نزد هر عملی از اعمال خیر و عبادات و بندگی‌ها از خاطرت نرفت، زندگانیت تو را منفعت می‏بخشد. و اِن سمعتَه و لم‌تَحفَظْه انقطعتْ حجّتُک عند اللّه و اگر آن را شنیدی و حفظ نکردی، یعنی رعایت نکردی و در مقام عمل از خاطرت رفت، حجت تو در نزد خدا منقطع است و در نزد خدا برای تو عذری نخواهد بود، به تقصیراتی که از تو سر بزند معذور نیستی و مؤاخذه می‏شوی. مسأله خیلی مشکل است!

«ثم قال»، بعد فرمود: انّ اللّه خلق سبعةَ اَملاکٍ قبل ان‌یَخلق السّموات فجعل فی کل سماء مَلَکاً قد جَلَّلها بعظمته و جعل علی کل باب منها مَلَکاً بَوّاباً خداوند قبل از اینکه آسمان‌ها را خلق کند، هفت ملک را آفرید. این هفت ملک، هفت ملک کلی هستند که هر کدامشان خواه‌نخواه اعوانی دارند و به‌حسب شأنی که دارند و شئوناتی که برای آن شأن است، اعوان دارند. ــ  این مطلبی که در توضیح عرض کردم به‌قرینه فرمایشات بعد است، نه اینکه در جایی دیده باشم. ــ  بعد از خلقت این هفت ملک، آسمان‌ها را که خداوند آفرید، در هر آسمانی، ملکی را قرار داد؛ یعنی نگهبان هر آسمانی را یک‌ملک قرار داد. پس معلوم می‏شود این ملک کلی است و برای هر آسمان درهایی است و همه تحت نظر این ملک است و خواه‌نخواه این ملک به تعداد درها، اعوان دارد که همه کارشان کار این ملک است و آن ملک است که ملائکه به‌دستور او کارهایشان را انجام می‏دهند. مثل عزرائیل که برای قبض ارواح، اعوان دارد،

«* نماز جلد 3 صفحه 205 *»

همچنان‌که جبرئیل برای انزال وحی اعوان دارد و جبرئیل‏ها همه جبرئیلند و همه شعاع و جلوه همان جبرئیل کلی هستند و همه اعوان او هستند و همچنین میکائیل و اسرافیل که دارای اعوان می‏باشند. اینجا هم همین‏طور باید باشد؛ خداوند امور هر آسمانی را به ملکی واگذار فرمود. معلوم می‏شود که برای این ملک که عهده‏دار امر هر آسمانی است، به تعداد درهایی که برای آن آسمان است و در هر امری که به آن موکل است، باید اعوان باشد.

رسول‌خدا؟ص؟ مقام این ملک و کلی‏بودنش را به این‏طور توضیح می‏فرمایند: قد جلّلها بعظمته خدا آسمان را به عظمت این ملک جلال بخشیده است؛ خداوند هر آسمانی را جلال بخشیده و عظمت داده به‏واسطه عظمت و جلال آن ملکی که به آن آسمان موکل است. و جعل علی کل باب منها ملکاً بوّاباً و بر هر دری از این آسمان ملکی را قرار داد که بوّاب است؛ یعنی نگهبان و دربان است که به اجازه او باید امری در این آسمان وارد شود و به اجازه او باید امری از این آسمان خارج شود، عروج و نزول و سایر وقایع باید به اذن این ملک بوّاب باشد. این قسمت مربوط بود به جریان خلقت آسمان‌ها و نگهبانی و دربانی درب‏های آسمان‌ها به‌وسیله این هفت ملک و ظاهراً اعوان آنها.

برمی‏گردیم به مطلبی که به اصل بحث مربوط است و آن این است که باید اعمال بندگان خواه‌نخواه به‌سوی آسمان‌ها عروج کند و این ملائکه، اعمال را بررسی کنند؛ اگر اعمال برای داخل‌شدن در آسمان‌ها و پذیرفته‌شدن به درگاه‌های قرب الهی ــ  که همان آسمان‌ها باشد ــ  لایق است، اجازه می‏دهند که این اعمال در آسمان‌ها وارد شود. فتَکتُب الحفظة عملَ العبد مِن حینِ یُصبح الی حین یُمسی ثم یَرتفع الحفظةُ بعمله، له نور کنور الشمس حتی اذا بلغ سماءَ الدنیا فیزکّیه و یُکثِره فیقول له: قِف. حفظه یعنی ملائکه‏ای که برای نوشتن اعمال حسنه موکلند ــ  سیئات که به‌طرف آسمان بالا نمی‏رود ــ  حفظه یعنی ملائکه‏ای که برای نوشتن اعمال حسنه و طاعات و

«* نماز جلد 3 صفحه 206 *»

اعمال صالحه مأمورند، اینها اعمال بنده را از ابتدائی که صبح می‏کند تا وقتی که شب می‏کند می‏نویسند و معلوم است از اولی هم که شب می‏کند تا وقتی که صبح می‏کند ملائکه‏ای هستند که آن اعمال حسنه را می‏نویسند؛ یعنی ملائکه دو دسته هستند و حضرت در این حدیث، یک‌دسته را ذکر می‏فرمایند. خواه‌نخواه آن دسته هم مثل این دسته، اعمال بنده را می‏نویسند، فرقی نمی‏کند.

بعد این اعمال را بالا می‏برند؛ برای این عمل که بالا می‏برند، نوری مثل نور خورشید است، این اعمال می‏تابد. تا به اینجا را بنده درست آمده، تا به اینجا، عملش تا این حد رسیده که وقتی عروج می‏کند، وقتی اعمال از این بنده صعود می‏کند، مثل خورشید، نورانی است. حال تا این حدش را چطور فراهم کرده؟ حدیث ساکت است. چطور عمل را تا این حد فراهم کرده است؟ و ما کجای مطلب هستیم؟! چه اعمالی داریم؟! آیا توانسته‏ایم مطمئن شویم که ما تا اینجایش را درست آمده‏ایم تا چه برسد به حدود بعد؟!

تا اینجا که اعمالی که از بنده نوشته می‏شود و ملائکه شروع می‏کنند به صعود که آن عمل را به‌طرف آسمان دنیا ببرند که آسمان اول است، اعمال مثل خورشید، تابان است. وقتی که این عمل به آسمان دنیا می‏رسد که آسمان اول است، ملک ابتداءً عمل را تزکیه می‏کند، فیزکّیه و یکثره آن ملک عمل را تزکیه می‏کند و می‏گوید بسیار خوب، این اعمال زیاد است و به‌اصطلاح ارزش دارد. و یا آنکه آن را نموّ می‏دهد و زیاده می‏گرداند.

فیقول له آن ملکی که موکل به آسمان اول است می‏فرماید نگه دارید؛ به آن کسی که متصدی عملش است، می‏گوید نگه دار، قف بایست، فاضرب بهذا العمل وجهَ صاحبه برو با این عمل به صورت صاحبش بزن، برگردان، بزن به صورتش. انا مَلَک الغیٖبة من ملکی هستم که به امر غیبت موکلم ــ  اینجا «غیبت» صحیح است، غائب‌شدن را «غَیبت» می‏گویند، اما سخن پشت سر را که حرام است «غیبت»

 

«* نماز جلد 3 صفحه 207 *»

می‏گویند ــ  من ملکی هستم موکل به امر غیبت؛ فمن اغتاب کسی که غیبت کند، لااَدَعُ عَمَلَه یُجاوِزُنی الی غیری، اَمَرَنی بذلک ربّی کسی که غیبت کند، من نمی‏گذارم عملش از من بگذرد، یعنی نمی‏گذارم عملش از این محل و ایستگاه عبور کند؛ خدا به من چنین دستوری داده که باید اطاعت کنم. در اینجا معلوم می‏شود که غیبت یک امر کلی است، شئونات دارد، جهات دارد، از غیبت شعبه‏ها پیدا می‏شود و خواه‌نخواه اگر یکی از شعبه‏های غیبت در عمل و در میان اعمال باشد و صاحب این عمل به این گناه مبتلا باشد، عملش متوقف می‏شود و از آسمان اول ممنوع می‏شود، آن ملک نمی‏گذارد بالا برود، دستور داده می‏شود که از همان‌جا برگردانید و به صورتش بزنید.

قال: ثم یَجی‏ء مِن الغَد و معه عمل صالح فیمُرّ به و یزکّیه و یُکثِره حتی‌یَبلُغَ السّماءَ الثّانیة. رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند فردا می‏شود، عمل صالحی را می‏آورد، می‏آید و همراهش عمل صالح است و دیگر از غیبت هم خالی است، هیچ‏یک از شعب غیبت هم در آن نیست، به ملک آسمان اول می‏گذرد، او اجازه ورود می‏دهد و عمل را تزکیه می‏کند، می‏گوید خوب است؛ و یکثره آن را اضافه می‏کند، یعنی عمل به آسمان اول که می‏رسد، باعث زیادتیش می‏شود، عمل زیاده می‏گردد، کثرت پیدا می‏کند چون به اِمضاء ملک موکل به آسمان اول می‏رسد. او که امضاء کند، خواه‌نخواه گویا عمل گسترده می‏شود، کثرت پیدا می‏کند، ازدیاد پیدا می‏کند، تا به آسمان دوم می‏رسد.

فیقول الملک الذی فی السماء الثانیة ملکی که در آسمان دوم است می‏گوید: قف بایست، این عمل از اینجا نباید بگذرد، فاضرب بهذا العمل وجهَ صاحبه برو این عمل را به صورت صاحبش بزن؛ انما اراد بهذا العمل غرضَ الدنیا صاحب این عمل یک مقصد دنیوی داشته است انا صاحب الدنیا من به اموری موکل هستم که به دنیا مربوط می‏شود لااَدَع عملَه یَتَجاوَزنی الی غیری من نمی‏گذارم عملِ این‏طوری از من بگذرد و به آسمان بالاتر برسد.

* نماز جلد 3 صفحه 208 *»

قال: ثم یصعد بعمل العبد مُبْتَهِجاً بصدقة و صلوة فتَعجَبُ الحفظةُ و یُجاوزه الی السماء الثالثة. البته به‌طور کلی بحث می‏شود، یعنی ممکن است در مورد یک‌بنده این‏طور باشد، یا ممکن است در مورد همه بنده‏ها این‏طور باشد؛ به‌طور کلی برنامه این است. فرمودند سپس ملک در حالی که خیلی مسرور و شادمان است، عمل بنده را صعود می‏دهد که با صدقات همراه است، با نمازها همراه است و آن‏چنان این اعمال، زیبا و پسندیده و خوب است که حفظه خودشان به‌شگفت می‏آیند که عجب اعمالی! این اعمال می‏گذرد، اینها به مرحله قرب می‏رسد و از آسمان اول می‏گذرد، در آسمان دوم آن ملائکه باز عمل را تزکیه می‏کنند و به‌اصطلاح امضاء می‏کنند و زیادتی پیدا می‏کند، کثرت پیدا می‏کند تا به آسمان سوم می‏رسد.

فیقول الملک: قف فاضرب بهذا العمل وجهَ صاحبِه و ظهرَه، انا ملکُ صاحبِ الکِبر ملک آسمان سوم دستور می‏دهد: بایست، برگرد، این عمل را ببر و به رو و پشت صاحبش بزن، من ملکی هستم که به امر کبر و تمام شعب و شئونات کبر موکل هستم؛ در صاحب این عمل کبر موجود است انّه عَمِل و تکبّر فیه علی الناس فی مَجالسهم، امرنی ربی اَن لااَدَعَ عملَه یتجاوزنی الی غیری او عمل کرد، اما تکبر ورزید، در مجالس کبر و نخوتی بر مردم به او دست داد. پروردگار من مرا مأمور کرده که نگذارم عمل این شخص از من بگذرد و به مرحله بالاتر برسد.

قال: و تَصعَد الحفظة بعمل العبد یَزهَر کالکوکب الدُّرّیِّ فی السّماء، له دَویٌّ بالتّسبیح و الصّوم و الحجّ فیمرّ به الی ملک السّماء الرّابعة. فرمودند حفظه عمل بنده را صعود می‏دهند، این عمل نور می‏دهد به‌مانند نور ستاره بسیار درخشان در آسمان. برای این عمل «دَویّ» است یعنی خود این عمل سر و صدایی دارد که همراه با تسبیح و روزه و حج است. البته اینکه می‏گویند فلان عمل، ثواب حج دارد نه اینکه حج ظاهری مراد باشد، این‏طور نه؛ چه‌بسا اعمالی که چون برای آنها اجر حج است، حج‏وار به آسمان بالا می‏رود، از آسمان اول و دوم و سوم می‏گذرد و ملائکه موکل، همه‏شان به‌حسب شأن و

«* نماز جلد 3 صفحه 209 *»

مقامشان آن عمل را تزکیه می‏کنند و زیادش می‏کنند و به‌واسطه امضائی که می‏کنند بر ارزش آن می‏افزایند و عمل، اجازه داخل‌شدن در آن آسمان‌ها را می‏یابد.

فیمرّ به الی ملک السماء الرابعة عمل به ملک موکل به آسمان چهارم می‏رسد، فیقول له: قف پس دستور می‏دهد بایست فاضرب بهذا العمل وجه صاحبه و بطنَه این عمل را برگردان و به صورت و شکم صاحبش بزن انا ملک العُجب فانّه کان یُعجِب بنفسه و انّه عمل و اَدخَل نفسَه العُجب، امرنی ربّی لااَدَعُ عملَه یتجاوزنی الی غیری و اَضرِبُ به وجهَ صاحبه. یا اینکه این فعل‌ها به تقدیر «اَن» باشد که منصوب خوانده می‏شوند: امرنی ربی لااَدَعَ عمله یتجاوزُنی الی غیری و اَضرِبَ به وجه صاحبه. آن ملک دستور می‏دهد که بایست؛ چون من ملک عُجبم و این شخص به خود عجب پیدا کرده بود، یعنی به‌واسطه عملش، مُعجب به نفس بود. عُجب همین است که شخص از خودش خوشش بیاید، به‌واسطه عمل خوب از خودش راضی شود و بگوید این من هستم که این عمل خوب از من صادر شده است! حق متعال را حمد نکند و این توفیق را از خدا نبیند، فکر کند خودش کسی است. می‏فرماید من ملک عُجب هستم و این شخص به خود عجب داشت و عمل را انجام داد و به‌واسطه این عمل، در دل خود عجب را فراهم ساخت. پروردگارم به من دستور داده که نگذارم عمل این شخص از من بگذرد و به غیر من برسد و به من دستور داده که این عمل را به صورت صاحبش بزنم.

قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد کالعروس المزفوفة الی اهلها فیمرّ به الی ملک السماء الخامسة بالجهاد و الصلوة ما بین الصلوتین و لذلک رَنین کرنین الابل علیه ضوء کضوء الشمس فیقول الملک: قف انا ملک الحسد. می‏فرمایند حفظه عمل بنده را بالا می‏برند و عمل به‌مانند عروسی است که او را به خانه داماد می‏برند؛ چطور زینت داده شده است؟‍! چطور از هر جهت آراسته است؟! شخص این‏طور عمل را آماده کرده و مهیا ساخته که از همه آفت‌ها و بلاها و فتنه‏ها آن را حفظ کرده، خیلی زیبا! از هر

«* نماز جلد 3 صفحه 210 *»

جهت زیبا! ملک این عمل را بالا می‏برد، از آسمان اول و دوم و سوم و چهارم می‏گذرد و همه ملائکه این عمل را تزکیه و اِکثار می‏کنند به اینکه امضاء می‏کنند، عمل وسعت پیدا می‏کند، عمل درجه‏اش اضافه می‏شود، به‌طوری می‏شود که می‏فرمایند این عمل، همراه جهاد است، همراه نماز مابین دو نماز است؛ یعنی بین نمازهای واجب، به نمازهای مستحبی پرداخته است.

می‏فرماید برای این عمل از نظر وسعت و برآمدگی و ارزش، کوهانی است به مانند کوهان شتر. عرب برای کوهان شتر خیلی ارزش قائل است؛ یعنی شتر با این خلقتی که دارد و با این کوهان از نظر خودکفایی خیلی مورد توجه عرب است. نوع این تشبیهات هم از این جهت است؛ خیلی از مطالب در قرآن و روایات که به حیوانات و مخصوصاً شتر تشبیه شده، برای همین بوده که این مسائل در نزد عرب آن‌چنان کاملاً محسوس بوده که یک امر معنوی به این امر حسی تشبیه می‏شده است، چون یکی از صنعت‌های بلاغت، تشبیه امر معنوی به امر حسی است؛ یک امر معنوی را که تشبیه می‏کنند، یعنی مُشبَّه امر معنوی و مُشبَّه‌به امر حسی باشد، در نتیجه تشبیه کار خودش را انجام می‏دهد و کاملاً مطلب و مراد به ذهن شنونده ابلاغ و ایصال می‏گردد. پس کوهان شتر برای شتر خیلی ارزش دارد و در خودکفایی شتر بی‏اندازه ارزشمند است؛ معلوم است او را در گرسنگی، در مشکلات کمک می‏کند.

حال این عمل هم یک‌چنین موقعیتی دارد، کوهانی دارد به‌مانند کوهان شتر! یعنی این عمل از هر جهت در خودش ذخیره‏ای دارد که می‏تواند خودکفا باشد و بالاخره کمبودها را رفع کند. یک‌چنین عملی علیه ضوء کضوء الشمس مثل نور خورشید نور دارد. به آسمان پنجم رسیده است، ملک موکل به آن می‏گوید بایست، من ملک حسدم، حسد و شعبه‏ها و شئونات آن؛ که ما از شئونات یک‌یک از صفات ناپسندی که در این روایت ذکر شده و جهاتی که در بر دارد، خیلی آگاهی نداریم. به بعضی از آن شعب در روایات اشاره شده است اما چه کسی می‏تواند به این جهاتی که

«* نماز جلد 3 صفحه 211 *»

در عالم نفس از این اصول صفات رذیله فراهم می‏شود، احاطه پیدا کند؟! اینها اصول صفات رذیله است.

فاضرب بهذا العمل وجه صاحبه و تَحمَّلْه علی عاتقه این عمل را ببر و به صورت صاحبش بزن و بعد هم بر گردنش بینداز، بارِ خودش کن که بار خود را بکشد. انه کان یَحسُد مَن یَتعلّم و یعمل للّه بطاعته، فاذا رأیٰ لاحد فضلاً فی العمل و العبادة حسده و وقَع فیه فیَحمِله علی عاتقه و یَلعَنُه عملُه. پناه به خدا می‏بریم! نوعاً اهل علم به این مسأله گرفتارند، اهل علم و اهل تعبد بیش از همه به این بلاء گرفتارند. ملک، آفت این عمل را چنین می‏گوید که این شخص حسادت می‏ورزید نسبت به کسانی که علم می‏آموختند و نسبت به کسانی که طاعت انجام می‏دادند و عبادت داشتند؛ همین‏که می‏دید برای یکی از آنها فضیلت و برتری در علم و یا در عمل نسبت به او وجود دارد، حسادت می‏ورزید و به یک‌طوری درباره او بدگویی می‏کرد که او را از چشم دیگران بیندازد؛ اگر می‏دید به‌واسطه این علم یا عمل، مورد توجه دیگران شده‏اند، حسادت می‏ورزید و کاری می‏کرد که نسبت به او، این خوش‏بینی نباشد و از چشم مردم بیفتد. آن ملک حفظه هم می‏آید و این عمل را بر گردن این بدبختِ عامل می‏اندازد و خود عمل، او را لعن می‏کند. خود عملی که ساخته و پرداخته خودش است، خود این عمل او را لعنت می‏کند.

قال: و تصعد الحفظة فیمرّ بهم الی ملک السماء السادسة فیقول الملک: قف انا صاحب الرحمة. می‏فرماید حفظه اعمال را بالا می‏برند؛ اینها اشخاص مختلفند، یکی هست همیشه اعمالش به آسمان اول می‏رسد و برمی‏گردد، یکی همیشه به آسمان دوم می‏رسد و برمی‏گردد و همین‏طور یکی عملش به آسمان سوم یا چهارم می‏رسد و برمی‏گردد و ممکن است کسی اعمالش یک‌روز به آسمان اول برسد و برگردد، روز دیگر از آسمان اول بگذرد و به آسمان دوم برسد و برگردد و همچنین روز سوم. این روزها، دوره‏های تربیتی و تزکیه را شامل است، نه حتماً فردای امروز مراد باشد. در دوره‏هایی

«* نماز جلد 3 صفحه 212 *»

که انسانْ جوان است، بزرگ‌تر می‏شود، نسبت به بعضی مسائل حساسیتش کمتر می‏شود، به‌اصطلاح آدم‏تر می‏شود، قدری روبه‌راه‏تر می‏شود، ممکن است از آسمان اول هم بگذرد. عرض کردیم عمل ما که از اول معلوم نیست صعود پیدا بکند و از خودمان به‌طرف بالا برود!

خدا رحمت کند پدر مرا گاه‏گاهی که برادرانم باعجله نماز می‏خواندند و بعد از نماز زود از جا بلند می‏شدند، برای تعقیبات نمی‏نشستند، ایشان عصبانی می‏شد می‏گفت بنشینید، بتمرگید یک‌قدری تعقیب بخوانید، نترسید به همین زودی توی سرتان نمی‏زنند، یک‌کمی بالاتر می‏رود و برمی‏گردد، تا وقتی که شما تعقیبتان را می‏خوانید طول می‏کشد برگردد. ولی وضع ما واقعاً طوری است که اصلاً از سرمان هم نمی‏گذرد، هنوز نرسیده به سرمان، به سرمان می‏خورد! پناه به خدا می‏بریم.

حال می‏فرماید حفظه عمل را از آسمان‌ها بالا می‏برند تا به آسمان ششم می‏رسانند. ملک می‏گوید بایست، من موکل به رحمت هستم، صاحب رحمت یعنی موکل به رحمت که مراد همین مهر و عاطفه و محبت است که می‏گوییم. اضرب بهذا العمل وجه صاحبه و اطْمِس عَینَیه لانّ صاحبه لم‌یَرحَمْ شیئاً. می‌گوید برو و با این عمل به صورت صاحبش بزن و با همین عمل دو چشمش را هم کور کن؛ زیرا صاحب این عمل در دلش رحم نبود، شفقت نبود، اذا اصاب عبد من عباد اللّه ذنباً للآخرة او ضُرّاً فی الدنیا یَشمَت به این شخص وقتی یکی از بندگان خدا را می‏دید که گرفتار گناه می‏شود، چون نفس اماره در کار است، شیطان در کار است، انسان را فریب می‏دهد، باعث می‏شود که نسبت به امر آخرتش گناهی انجام دهد یا در امر دنیا متضرّر شود و یا به کسی و یا خودش در امر دنیا ضرر بزند؛ این شخص بر او رحم نمی‏کرد که حالا او به‌واسطه معصیت، به‌واسطه این ضرر از پا افتاده است، باید بر او رحم کرد، ترحم کرد، بلکه او را بر این جرم شماتت می‏کرد، سرزنش می‏کرد. این شخص در دلش رحم نیست و حال آنکه باید دلش به حال برادر مؤمن که گرفتار معصیت می‏شود بسوزد؛

«* نماز جلد 3 صفحه 213 *»

گرفتار ضرری می‏شود، در امر دنیا و دین متضرر می‏شود، باید به حال چنین مؤمنی دلش بسوزد، نه اینکه با کمال خشونت و بی‏رحمی در مقام شماتت برآید.

اینجا است که این ملک می‏بیند در این عمل و مابین این عمل، آن رحمتی که باید باشد، نیست و از دلی که باید دارای چنین رحمت و شفقتى نسبت به برادران ایمانی باشد، سرچشمه نگرفته است؛ می‏گوید عمل را نگه دارید و برگردانید، به صورت صاحبش بزنید، امرنی ربی ان لا‌ادعَ عمله یجاوزنی الی غیری خدا به من دستور داده که نگذارم عمل این شخص از من بگذرد و به غیر من برسد.

و قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد اعمالاً بفقهٍ و اجتهاد و ورع، له صوت کالرعد و ضوء کضوء البرق، و معه ثلاثةُ آلافِ ملک فیمرّ بهم الی ملک السماء السابعة فیقول الملک: قف و اضرب بهذا العمل وجهَ صاحبِه انا ملک الحجاب. فرمودند باز حفظه صعود می‏دهند و عمل بنده را بالا می‏برند اما این عمل مجموعه‏ای از اعمال است، با فقه همراه است ــ  یعنی با علم، بصیرت، فقاهت، فهم و درک ــ  با کوشش و تلاش در عبادت و بندگی، با ورع و پرهیزکاری همراه است؛ دیگر انسان چه می‏خواهد؟! همه این امور را جمع دارد. خود عمل آن‏چنان صدایی دارد مثل صدای رعد که همه آسمان‌ها و اهل آسمان‌ها از این عظمت خبر می‏شوند. این عمل نوری دارد، روشنایی دارد مثل روشنایی برق. به همراه این عمل سه‌هزار ملک آن را مشایعت می‏کنند.

شاید در این‏طور موارد، عدد بخصوص در نظر نباشد، مراد کثرت است، بسیاری از ملائکه این عمل را ــ  از جهت ارزش آن ــ  مشایعت می‏کنند و معلوم است به هر آسمان هم که می‏رسد، ملک آن آسمان، آن را تزکیه می‏کند، امضاء می‏کند و اکثار می‏کند یعنی بر ارزش آن می‏افزاید، اما به آسمان هفتم می‏رسند، آنگاه ملک موکل می‏گوید که حفظه بایستد و این عمل را برگرداند و به صورت صاحبش بزند. می‏گوید چون من ملک حجاب هستم، اَحجُبُ کلَّ عملٍ لیس للّه من حجاب می‏کنم و مانع می‏شوم هر عملی را که برای خدا نباشد؛ این باز یک امر کلی است، شئونات دارد،

«* نماز جلد 3 صفحه 214 *»

شعب دارد، خدا می‏داند که شئون و شعبش چقدر است!

اِنّه اراد رِفعةً عند القُوّاد و ذِکراً فی المجالس و صوتاً فی المدائن این شخص مقصودش از این اعمال این بود که در نزد بزرگان، آنانی که موقعیت و شخصیتی دارند، رفعتی و شأنی پیدا کند، در مجالس نامش برده شود و در شهرها اسمش بپیچد. امرنی ربّی ان لااَدَعَ عملَه یجاوزنی الی غیری ما لم‌یکن خالصاً خدا به من دستور داده است که من نگذارم عمل بنده ــ  چنین عملی ــ  از من بگذرد و به غیر من برسد زیرا چنین عملی خالص نباشد.

قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد مبتهجاً به من خُلقٍ حَسَن و صَمتٍ و ذکرٍ کثیر، تُشیِّعه ملائکةُ السموات السبعة بجماعتهم، فیَطَــــٔـون الحجب کلَّها حتی‌ یقوموا بین یدیه فیَشهَدوا له بعملٍ صالح و دعاء.([163]) عمل از آسمان هفتم هم قابل گذشتن هست. خوشا به حال آن بنده‏ای که لااقل تا اینجاها خودش را بکشاند اما وای به حال او که علیٰ خطرٍ عظیم، تازه اول کارش است. از این آسمان‌ها بگذرد، تازه اول بررسی عمل است. تا به اینجا ملائکه بر عیب‌هایش آگاه می‏شدند و عیب‌های عمل را متوجه می‏شدند، به آسمان هفتم می‏رسد و حتی از آسمان هفتم و درجه خلوص هم می‏گذرد که ملک موکل به خلوص هم مانعش نمی‏شود، از آسمان هفتم هم می‏گذرد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

بعد از درس فرمودند: البته اینها گریه دارد. ماها چون اهلش نیستیم و از خودمان و عملمان ناامیدیم، گریه و تأثری هم پیدا نمی‏کنیم؛ اما معاذ هر وقت به یاد این حدیث می‏افتاد گریان می‏شد. خداوند بر همه ما ترحم کند.

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 215 *»

 

مجلس 15

 

(سه‏شنبه 18 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  10/12/72)

 

 

t  عمل بنده در محضر خدای متعال

t  گریه معاذ و چاره‏جویی او از رسول‌خدا؟ص؟

t  چاره کار، اقتداء به رسول‌خدا؟ص؟ است در یقین

t  کیفیت اقتداء به رسول‌خدا؟ص؟ در یقین

t  تأثر معاذ هنگام نقل این حدیث

t  سفارش‏های رسول‌خدا؟ص؟  به معاذ هنگامی که او را برای نشر دین              به یمن فرستادند

t  معنی «اجتهاد» در این حدیث

t  وداع رسول‌خدا؟ص؟ با معاذ

t  حدیثی از رسول‌خدا؟ص؟ در بیان آفات عمل

«* نماز جلد 3 صفحه 216 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

بحث در آفات عبادات و تخلیص عبادات از آن آفات بود و حدیثی که معاذ بن جبل از رسول‌خدا؟ص؟ نقل کرده، اجمالاً نوع آفت‌هایی را که انسان در عبادات به آنها مبتلا می‏شود بیان می‏کند و روشن می‏سازد، آفاتی که موجب ردّ اعمال و پذیرفته‌نشدن طاعات است.

بعد از آنکه فرمودند اعمال از هر جهت تصفیه و تزکیه شود و به‌حدی برسد که از آسمان هفتم هم بگذرد، یعنی تمام ملائکه موکل به این آسمان‌ها، عمل را تزکیه کنند و همچنین به عمل کثرت ببخشند و آن را مضاعف سازند، آنگاه حضرت فرمودند: و تصعد الحفظة بعمل العبد مبتهجاً به من خُلقٍ حَسَن و صَمْت و ذکر کثیر، تشیّعه ملائکةُ السموات السبعة بجماعتهم فیَطَــــٔـون الحجب کلَّها حتی ‌یقوموا بین یدیه فیشهدوا له بعمل صالح و دعاء. می‏فرمایند حفظه بعد از آنکه اعمال را ــ  که کاملاً تزکیه و تصفیه شده ــ  بالا می‏برند و از آسمان‌های هفتگانه می‏گذرد، خیلی مسرور و شادمانند از اینکه عمل از این آسمان‌ها سالم گذشته و مورد امضاء این ملائکه قرار گرفته است و همه آن را تزکیه کرده‏اند؛ البته این عمل با «خُلق حَسَن» همراه است؛ یعنی از بنده، خُلق حسن هم صادر شده بوده و از نظر اخلاق هم اشکالی در کارش نبوده است. همچنین همراه با «صَمت» ــ  یعنی خاموش‌بودن و کم سخن‌گفتن ــ  و همراه با «ذکر کثیر» ــ  یعنی بسیار به‌یاد خدا بودن ــ  است.

ملائکه آسمان‌های هفتگانه، تمام از این عمل مشایعت می‏کنند؛ به‌معنای

«* نماز جلد 3 صفحه 217 *»

اینکه این عمل را تأیید می‏کنند و تصفیه می‏نمایند. حفظه با این اعمال در حُجُب وارد می‏شوند ــ  که حجب بالاتر از آسمان‌ها است ــ  تمام حجب را هم طی می‏کنند تا اینکه در نزد حق متعال می‏ایستند و همه برای بنده به این عمل صالح و دعاء شهادت می‏دهند؛ از هرجهت بندگی او را تصدیق دارند و گواهی می‏کنند.

فیقول اللّه: انتم حفظةُ عَمَلِ عبدی و یا حفظةٌ، عَمِلَ عبدی و انا رقیب علی ما نفسه علیه. خداوند می‏فرماید شما حفظه عمل بنده من هستید یا اینکه شما حفظه هستید و حافظین عمل هستید و بنده من هم عمل انجام داده، شما هم حفظ کردید و به اینجا رسانیدید اما من بر بنده‏ام رقیبم، بر آنچه که خود او بر آن است؛ یعنی من نگهبانم و از اموری اطلاع دارم که شما بر آنها مطلع نشدید. بعد از اینکه عمل از هرجهت تصفیه شده، اینجا اول مشکل بنده است؛ لم‌یُرِدْنی بهذا العمل به این عمل مرا اراده نکرده است، علیه لعنتی لعنت من بر او باد. فیقول الملائکة: علیه لعنتُک و لعنتُنا. ملائکه می‏گویند حال که چنین است، پس لعنت تو و لعنت ما بر او باد.

«قال: ثم بکیٰ مُعاذ و قال: قلتُ: یا رسول‌الله؟ص؟ ما اَعمَلُ؟» راوی که در سند حدیث اسمش مشخص نیست و به‌عنوان «رجل» آمده است ــ  یعنی شخصی از معاذ نقل می‏کند، ــ  او می‏گوید در اینجا معاذ گریه کرد و گفت که بعد از این فرمایش، من خدمت رسول‌خدا؟ص؟ عرض کردم که یا رسول‌الله من چه کنم؟ قال: اِقتَدِ بنبیِّک یا معاذ فی الیقین. حضرت فرمودند ای معاذ به پیغمبرت اقتداء کن در یقین‌داشتن؛ یعنی راه نجات و قبولی اعمال این است که انسان کسب یقین کند. با همه این آفات و مشکلاتی که در مسیر عمل و در مسیر عبادت و بندگی هست، اگر در دل یقین حاصل شد، انسان را در همه این جهات کمک می‏کند. فرمودند: اقتد بنبیک یا معاذ فی الیقین. «قال: قلت: انک انت رسول‌الله؟ص؟ و انا معاذ بن جبل!» معاذ عرض کرد شما رسول‌خدا هستید، یقینی که برای شما حاصل شده و می‏شود در حد شما است؛ من چطور به شما اقتداء کنم و حال آنکه من معاذ بن جبل هستم؟!

«* نماز جلد 3 صفحه 218 *»

قال: و ان کان فی عملک تقصیرٌ یا معاذ فاقطَع لسانَک عن اخوانک، و عن حملة القرآن، ولتکنْ ذنوبُک علیک لاتَحمِلْها علی اخوانک و لاتُزکِّ نفسَک بتذمیم اخوانک و لاتَرفَع نفسَک بوضع اخوانک و لاتُراءِ بعملک، و لاتُدخِل من الدنیا فی الآخرة و لاتَفَحَّش فی مجلسک لکی‌یَحذَروک بسوء خُلقک، و لاتُناجِ مع رجل و عندک آخَر و لا تَتَعظّم علی الناس فیُقطَع عنک خیراتُ الدّنیا و لا تُمزِّقِ النّاس فتُمزِّقُک کلابُ اهل النار، قال اللّه: و النّاشطاتِ نَشطاً.([164]) أ تدری ما الناشطات؟ کلاب اهل النار، تَنشُطُ اللّحم و العَظم. رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند: حال که چنین است و تو مدعی هستی که نمی‏توانی کسب یقین کنی و در یقین به من اقتداء کنی، حال به این برنامه اخلاقی رفتار کن؛ اگر انسان به این برنامه اخلاقی رفتار کند، چه‌بسا به خیلی از خیرات موفق شود. فرمودند اگر در عمل خودت تقصیری را می‏بینی و می‏یابی؛ که همه باید همین‌طور باشیم، یعنی خودمان را در جمیع اعمالمان مقصر ببینیم، از هیچ عملی از اعمال خیر خود راضی نباشیم و مُعجب به نفس نباشیم که به خودمان عجب کنیم، بلکه واقعاً خودمان را مقصر ببینیم در هر عملی از کوچک و بزرگ.

البته معنای این سخن این نیست که انسان نسبت به عملش بی‏اعتناء باشد و با مسامحه و اهمال و سبکی، اعمال و طاعات را انجام بدهد به دلیل اینکه ــ  با خود بگوید ــ  من که نمی‏توانم عمل خالص و عمل خوب داشته باشم؛ پس این عمل‌ها چیزی نیست، ارزشی ندارد؛ شخص با بی‏اعتنائی، با اهمال و مسامحه، این اعمال را انجام دهد. نه، این‌چنین نیست، بلکه هرکدام از این اعمال را توفیقی از خدای متعال بداند و تعظیم کند، تکریم کند، حرمت بدارد و سبک نشمرد و عمل نزد او سبک نباشد؛ بلکه بداند که عنایت حق‌تعالی است، توفیق خدای متعال است. همین اعمال سر و پا شکسته را باید خودمان حرمت کنیم و با احترام و اکرام، این اعمال را انجام دهیم؛ در عین حال به خود عجب نکنیم و خود را مقصر بدانیم.

«* نماز جلد 3 صفحه 219 *»

رسول‌خدا؟ص؟ می‏فرمایند حال که در عملت تقصیر را می‏یابی و می‏دانی که در عمل مقصر هستی و نمی‏توانی حق عبادت و بندگی را اتیان کنی، حال این کارها را می‏توانی انجام بدهی: زبانت را درباره برادران ایمانی قطع کن، زبانت را از بدگویی، مذمت‌کردن، غیبت‌کردن و از این قبیل گناهان قطع کن و همچنین زبانت را نگه دار از بدگویی‌کردن درباره حمله قرآن، آنانی که حاملان علم قرآنند. گناهانت را بر خودت قرار بده و بر دیگران بار مکن؛ یعنی به‌عهده دیگران نگذار، دیگران را در گناهانت شریک نکن. یا اینکه «گناهانت را بر برادرانت حمل نکن» به این معنی باشد که نگو فلانی باعث شده که ما بنشینیم غیبت کنیم، فلانی باعث شده که ما دروغ بگوییم، فلانی باعث شد که این گناه را مرتکب شویم.

خودت را تزکیه نکن به اینکه برادرانت را مذمت کنی و از آنها بدگویی بکنی تا خودت را تزکیه کنی. خودت را از برادرانت بالاتر نشمار به اینکه آنها را پست و خوار بدانی. در اعمالت ریاء نکن. داخل نکن از دنیا در آخرت؛ یعنی دنیا را در امر دین دخالت مده به این معنی که برای دنیا قدم برداری و اسمش را آخرت بگذاری و خودت را گول بزنی به اینکه برای دنیا زحمت بکشی یا برای کسب دنیا یا جهتی از جهات دنیا تلاش کنی ولی اسمش را آخرت و خدا و برای خدا، بگذاری. در مجلست، در نشست و برخاستت با اشخاص، فحّاش نباش، فحش نده تا اینکه به‌واسطه بدی اخلاق تو، از تو حذر کنند و دوری کنند.

وقتی‏که از برادران، کسی با تو هست، در حضور او با برادر دیگر، درگوشی صحبت نکن که باعث آزردن خاطر او می‏شود. برتری و عظمت بر مردم نفروش که از تو خیرات دنیا قطع می‏شود. با گفتارت مردم را پاره پاره مکن؛ یعنی به‌واسطه سخنان سوء و حرف‌های زشت، قلمبه‏ها، مَتَلک‌ها مردم را پاره پاره نکن که اگر چنین کنی سگ‌های اهل آتش تو را پاره پاره می‏کنند. خدا فرموده است: و الناشطات نشطاً  آیا می‏دانی ناشطات چیست؟ سگ‌های اهل آتشند که گوشت و استخوان مردم را در آتش پاره پاره می‏کنند.

«* نماز جلد 3 صفحه 220 *»

«قلتُ: مَن یُطیق هذه الخصال؟!» معاذ می‏گوید عرض کردم چه کسی می‏تواند از عهده انجام این خصال برآید و دارای این خصلت‌ها باشد؟! قال؟ص؟: یا معاذ اَما انّه یَسیرٌ علی مَن یَسَّرَ اللّهُ علیه. حضرت فرمودند ای معاذ این امر آسان است بر کسی که خداوند بر او آسان فرماید؛ یعنی باید از خدا کمک گرفت و نیت صدق داشت، خدا هم کمک می‏فرماید. قطعاً خداوند باید در مسیر طاعت، هر مشکلی را آسان کند؛ چون توفیق در دست او است و به اذن او است، تمام ترقی‏ها به‌دست پروردگار است؛ بیدک الخیر کلُّه. این مطلب را انسان مطمئن باشد و از خداوند کمک بخواهد، خدا هم مسلّماً اِمداد می‏فرماید. فرمود: اما انّه یسیر علی من یسّر اللّه علیه این امر آسان است بر کسی که خداوند بر او آسان گرداند.

«قال: و ما رأیتُ مُعاذاً یُکثِر تِلاوةَ القرآن کما یُکثِر تلاوة هذا الحدیث.»([165]) آن شخص راوی می‏گوید من ندیدم که معاذ قرآن زیاد بخواند به مقداری که این حدیث شریف را تکرار می‏کرد و برای اشخاصی که با آنها برخورد داشت بازگو می‏کرد؛ یعنی بیش از تلاوت قرآن، این حدیث را یادآور می‏شد و ذکر می‏کرد.

این حدیث از طریق دیگر هم روایت شده است: در کتاب «عُدّه»، روایت کرده از ابومحمد جعفر بن احمد قمی در کتابش به‌نام «المنبئ عن زهد النبی؟ص؟»؛ که باز همین سند است: «عمّن حدّثه عن معاذ بن جبل»([166]) آن شخصی که از معاذ نقل می‏کند، اسمش برده نشده؛ شخصی بوده که از معاذ نقل کرده است. حال شاید از بابت تقیه، اسم او را نبرده‏اند. شاید از شیعیانی بوده که نامی داشته و مورد توجه بوده، برای کتمان اسمش که در میان مردم شهرتی پیدا نکند اسمش را نبرده‏اند. ظاهراً در این‏طور موارد، باید این‏چنین باشد که سعی می‏کنند امر راویان را کتمان کنند. این نوع احادیث که جنبه دقتی در آنها است، تعمد می‏شده که راویِ آن را ذکر نکنند، راوی

«* نماز جلد 3 صفحه 221 *»

بعد از راوی متصل را ذکر نمی‏کردند که نکند نسبتی داده شود و بگویند غلوی یا مسأله دیگری در کار است؛ شاید از این جهت نامش کتمان می‏شده است. در این دو کتاب هم که این روایت را نقل کرده‏اند، آن راوی که از معاذ بن جبل نقل کرده نامش مشخص نیست و علتش هم شاید همین مطلبی بوده که عرض کردم که سعی می‏کردند این نوع واسطه‏ها را نام نبرند و شهرت ندهند تا دیگران از جهت اینها حدیث را تضعیف نکنند و بالاخره به گوش بقیه برسد و حدیث شایع شود.

این حدیث شریف همان‌طور که دیدیم به کلیات آفت‌های مربوط به عبادات اشاره می‏کند و وضع عمل را روشن می‏کند که اگر آلوده باشد به یکی از این کلیات یا به شعب و جهاتی که به این کلیاتِ مفاسدِ عبادت برگشت می‏کند، عبادت مردود است و از درگاه حق متعال رد می‏شود.

این معاذ از طرف رسول‌خدا؟ص؟ در سال دهم هجری مأموریت یافت که به یمن و حَضرَمَوت برود و برای اهل آن دو بلد، مسائل و احکام آنها را بیان کند. رسول‌خدا؟ص؟ وصیت‌هایی هم به او فرمودند و این وصیت‌ها در نوع کتب تاریخ مذکور است؛ از جمله دستور فرمودند: تَواضعْ للّه یَرفَعْک اللّه تو در این راه که می‏روی، بین مردم تواضع داشته باش تا خداوند تو را رفعت دهد و مقامت را بالا ببرد، و لاتَقضِیَنَّ الّا بعلم قضاوت نکن مگر به آنچه علم داشته باشی و حکم الهی را درباره آن بدانی، فان اَشکَلَ علیک امرٌ فسَلْ اگر امری بر تو مشکل شد و حکم آن را ندانستی، سؤال کن.

اینها دستوراتی است که توجه و عمل به آن برای کسی که متصدی امر مردم می‏شود و در امر دین مورد رجوع مردم می‏گردد بسیار بسیار لازم است. اولاً تواضع لازم است که واقعاً بین خودش و خدا بداند که اگر برای نشر دین خدا و احیاء امر الهی توفیقی یافته، این مقامی نیست که بخواهد بر دیگران تکبر داشته باشد، بر دیگران نازی داشته باشد و بالاخره دیگران را خدمتگزار خود بداند و زیردست خود حساب

«* نماز جلد 3 صفحه 222 *»

کند؛ نه، باید نسبت به همه تواضع داشته باشد. البته نتیجه‏اش هم این است که خداوند او را رفعت می‏دهد، محبتش را در دل‌ها می‏اندازد، کمکش می‏کند. همچنین در مورد مراجعه به او، اگر یقین دارد و حکم خدا را می‏داند که بیان کند، و اگر بر او مشکل است و حکم خدا را در آن مسأله نمی‏داند، اِبا نکند، بپرسد، اگر از خودش داناتری هست از او سؤال کند، اگر کسی در آن مسأله آگاه است به او رجوع کند و از او بپرسد.

فرمودند: فان اشکل علیک امر فسَلْ و لاتَستَحْیِ نکند حیاء و شرم کنی و فکر کنی که اگر سؤال کنی یا به کسی که بهتر می‏داند مراجعه کنی، اینجا خلاف کردی، یعنی خلاف شأنت رفتار کردی؛ نه، حیاء مکن و استَشِر در بعضی از امور که لازم است و به مردم مربوط می‏شود، مشورت کن، ثم اجتهد بعد هم تلاش کن و در عبادت کوشش داشته باش، فانّ اللّه عزوجل اِنْ یَعلَمْ منک الصدق یُوفِّقْک همانا خدای عزوجل اگر بداند که تو در دینش و در امر بندگانش، در نشر دینش، در احیاء امرش، با صداقت هستی و صادقانه رفتار می‏کنی، خداوند هم تو را به آنچه که خیر تو و خیر مردم در آن است موفق می‏دارد و به‌وسیله تو خیر جاری می‏سازد و امور را با خیر تو و خیر دیگران موافق می‏کند. معنای «توفیق» این است؛ خداوند اسباب و مسبَّبات و جریان امور را موافق می‏گرداند، به‌طوری که به خیر تو و به خیر دیگران تمام شود.

فان التَبَسَ علیک فقِفْ حتی تُثبِّتَه او تکتبَ الیّ فیه اگر امری بر تو مشتبه شد و نتوانستی حکمش را به‌دست آوری، توقف کن تا آنکه آن امر را خوب بتوانی بیابی و حکمش را به‌دست بیاوری؛ وگرنه برای من نامه بنویس تا آنکه در آن امور تو را آگاه سازم. و احذَر الهویٰ فانّه قائد الاشقیاء الی النار از هویٰ و خواسته‏های نفسانی پرهیز کن، زیرا هوی و خواسته‏های نفسانی، اشقیاء را به‌سوی آتش می‏کشاند. و علیک بالرّفق([167]) سعی کن، کوشش کن که با مردم با رفق و مدارا رفتار کنی.

البته سنی‏ها این حدیث را دلیل گرفته‏اند بر جواز اجتهاد، به این معنی که

«* نماز جلد 3 صفحه 223 *»

شخص راوی، فقیه می‏تواند در دین خدا اجتهاد کند. از همین کلمه ثم اجتهد این استفاده را کرده‏اند و همچنین از عبارت فان التبس علیک فقف حتی‌تثبّته استفاده کرده‏اند که «تثبیت» و «اجتهاد» به این معنی باشد که یعنی خودت بنشین فکر کن و مسأله‏ای که پیش آمده و حکمش را نمی‏دانی، ببین می‏توانی با آنى که حکمش رسيده و مى‌دانى قیاس کنی؟ یا استحسان کنی؟ اگر به ذهنت و عقلت چیزی می‏خورد که در مسأله خوب باشد، آن‌وقت جواب بده. سنی‏ها چون اجتهاد در دین خدا را به‌معنای عمل به قیاس و عمل به استحسان و عمل به مصلحت جایز می‏دانند ــ  نعوذباللّه ــ  از این حدیث خواسته‏اند این استفاده را بکنند که رسول‌خدا؟ص؟ اجازه داده‏اند که اگر ما حکم را از نظر قرآن و از نظر فرمایشات رسول‌خدا ــ  یعنی سنت ــ  ندانستیم، بنابراین می‏توانیم اجتهاد کنیم یعنی قیاس کنیم و یا به رأی خودمان، به استحسان خودمان عمل کنیم! از این حدیث این استفاده را کرده‏اند.

ظاهراً در کتب شیعه، وصیت به این شکل نیست، فرمایش از حضرت به این شکل نیست و ظاهراً عامه به ذکر این حدیث متفردند؛ ولی بر فرض هم که این حدیث صادر شده باشد و ظاهراً باید از رسول‌خدا؟ص؟ صادر شده باشد، چون این فرمایشات معلوم است که فرمایشات حق است و برای شخصی که متصدی این نوع امور دین می‏شود، توجه به اینها از لوازم کار او است بلکه بر او از هر چیزی لازم‌تر است که این فرمایشات را رعایت کند. پس بر فرضی هم که اهل‌ سنت در نقل حدیثی از رسول‌خدا؟ص؟ متفرد باشند، اما تا با امری از امور دین و مذهب مخالف نباشد، نباید در آن تشکیک کرد و نباید رد کرد؛ یعنی متفردبودن و فقط روایت‌کردن آنها، باعث تشکیک در صحت حدیث نمی‏شود.

اولاً در این فرمایش، این اجتهاد مُصطَلَح را نمی‏فرمایند بلکه معنی اجتهاد همان‌طور است که عرض کردم که اجتهاد به‌معنای کوشش است. این اصطلاح ــ  اجتهاد ــ  اصلاً نبوده، بعداً پیدا شده؛ به این معنی در اصطلاحاتِ روایاتی نبوده بعداً

«* نماز جلد 3 صفحه 224 *»

به این معنای خاص، پیدا شد که اجتهاد در مقابل نص باشد، این اصطلاح بعدها در میان فقهاء سنی پیدا شد. پس این اصطلاح قبلاً نبود، اجتهاد به‌معنای کوشش بود، به معنای تلاش در عبادت بود و در دعاهایی هم از ائمه؟عهم؟ رسیده مثل و ارزقنی اجتهاد المجتهدین([168]) خدایا اجتهاد مجتهدها را روزی من کن ــ  نه آن اجتهاد را ــ  یعنی خدایا تلاش و کوشش اهل کوشش در طاعت خود را نصیب من کن و روزی من بفرما.

پس اولاً اجتهاد به این معنی نبوده تا اینکه بگوییم این حدیث متفرد است و حجیتی ندارد و با اینکه ممکن است حدیث از عامه باشد ولی حق است، هیچ امرش با مذهب شیعه مخالف نیست. اجتهاد هم به این معنای مشهور نیست. و این فرمایش فان التبس علیک فقف حتی تثبته هم آن مطلب را نمی‏فهماند؛ بلکه مراد، تثبیت از راه مراجعه به فرمایشات رسول‌الله؟ص؟ و روایات است وگرنه در آخر نمی‏فرمود: او تکتب الیّ فیه یا به‌سوی من بنویس و از من بپرس.

همچنین در وصیت حضرت؟ص؟ به معاذ، موقعی که حضرت او را به یمن می‏فرستادند، این عبارات رسیده است: یا معاذ عَلِّمْهم کتابَ اللّه و اَحسِن اَدبَهم علی الاخلاق الصالحة ای معاذ به آنها کتاب خدا را تعلیم بده. تعلیم کتاب خدا از وظائفی است که خداوند و رسولش؟ص؟ به عهده کسانی گذارده‏اند که برای امر نشر دین و احیاء دین موفق می‏شوند. بعد فرمود: و اَحسن ادبهم علی الاخلاق الصالحة مردم را بر اخلاق صالحه، درست و خوب ادب کن.

تا اینکه فرمودند: و اذکر ربَّک عند کل شجر و حجر پروردگار خود را یاد کن نزد هر درختی و سنگی؛ یعنی به هر چیزی برخورد می‏کنی، خدای متعال را یاد کن به اذکار مختلف، مثل سبحان‌اللّه، الحمدللّه، اللّه‌اکبر و امثال این تعابیر. درخت خوبی می‏بینی بگو اللّه‌اکبر  یا کوهی یا سنگی می‏بینی، پروردگار را یاد کن و حق متعال را ذکر کن. و اَحدِث لکل ذنب توبة برای هر گناهی، توبه داشته باش و برای هر گناهی توبه‏ای را

«* نماز جلد 3 صفحه 225 *»

ایجاد کن. السرَّ بالسرّ اگر در پنهانی گناه کرده‏ای، توبه‏ات هم در پنهانی باشد و العلانیةَ بالعلانیة اگر آشکارا گناه کرده‏ای، آشکارا توبه‏ات را اظهار کن. اگر غیبت کرده‏ای اظهار کن: «استغفر اللّه ربی و اتوب الیه». اگر دروغ گفته‏ای، بگو: «استغفر اللّه ربی و اتوب الیه». هر گناهی که آشکارا انجام می‏دهی، استغفار و توبه آشکارا داشته باش.

یا معاذ لولا اَنّنی اریٰ اَلّانَلتَقِیَ الی یوم القیامة لَقصَّرتُ فی الوصیّة و لکنّنی اریٰ اَن لانلتقی ابداً. گویا حضرت اینجا با معاذ خداحافظی می‏کنند، وداع می‏کنند، چون سنه ده هجری بوده است. می‏فرمایند ای معاذ اگر نه این بود که می‏بینم دیگر تا قیامت ملاقاتی نخواهیم داشت؛ یعنی من از دنیا می‏روم. آنجا که روشن نبوده مراد حضرت چیست، ولی بعد معلوم شد که حضرت شهید شدند. اگر نمی‏دیدم که تا قیامت ملاقاتی نخواهیم داشت، وصیتم را مختصر می‏کردم؛ یعنی با اینکه پیغمبر هستم؟ص؟ و هرچه بفرمایم حق است و خیر است، باز هم می‏فرمایند من سخنم را خلاصه می‏کردم.

با توجه به این فرمایش حضرت، پس این تفصیل‌دادن‏ها و طول‌دادن‌های بیجا در کلمات و گفتار و نصیحت‌هایی که ما نسبت به یکدیگر داریم، هیچ صحیح نیست. انسان باید به اندازه‏ای که ظرفیت، قابلیت، استعداد و اقبال هست، نصیحتی یا بیانی داشته باشد، بیش از اندازه مناسب نیست. از این جهت حضرت می‏فرمایند حالا که وصیتم بیشتر طول کشید به این علت بود که می‏دانم دیگر تا قیامت ملاقاتی نخواهیم داشت، می‏بینم که تا قیامت، دیدار نخواهیم داشت.

ثم اعلم یا معاذ اَنّ اَحَبَّکم الیّ مَن یلقانی علی مثل الحال التی فارقنی علیها([169]) بدان ای معاذ که محبوب‏ترین شما در نزد من، آن کسی است که مرا ملاقات کند ــ  یعنی در قیامت مرا ملاقات کند ــ  بر همین حالتی که مرا مفارقت می‏کند؛ «بر این حالت» یعنی اشاره می‏فرمایند به اینکه بعد از من فتنه‏ها خواهد بود و خواه‌نخواه برای مردم انحراف از دین و ایمان و اسلام دست خواهد داد.

«* نماز جلد 3 صفحه 226 *»

چون خود معاذ هم در معرض خطر قرار گرفت و از کسانی بود که خلافت ابی‏بکر را تقویت کرد، از این جهت گویا حضرت معجزه‏ای را اظهار می‏فرمایند اما به این شکل که بدان ای معاذ، بهترین شما، محبوب‏ترین شما نزد من، آن کسی است که در قیامت مرا ملاقات کند بر مثل همین حالتی که از من جدا می‏شود؛ به این معنی که من از دنیا می‏روم و همه مسلمین ظاهراً اسلام دارند و هیچ انحرافی نیست، همه در طریق مستقیم هستند. حال محبوب‏ترین شماها آن کسی است که بر همین حالت ــ  یعنی بر همین استقامت بدون انحراف و اعوجاج ــ  مرا در قیامت ملاقات کند. حضرت این فرمایش را فرمودند. البته معاذ بن جبل از انصار بود، یعنی اهل مدینه و از قبیله خزرج بود، خزرجی بود و خودش هم در موقع مردنش متوجه شد که چه بلائی بر سرش آمده که به خلافت ابی‏بکر کمک کرده است. می‏گویند موقع مردنش مرتب بر خودش نفرین می‏کرد، می‏گفت وای بر من، هلاک شدم، هلاک بر من، هلاکت بر من و همین‌طور بر خودش نفرین می‏کرد تا اینکه از دنیا رفت.([170])

حدیث دیگری که در این زمینه می‏خوانیم، ان‏شاءاللّه نوع مطلب را روشن می‏کند. مرحوم مجلسی از کتاب «مُنْیَةالمرید» مرحوم شهید ثانی روایت می‏کند از رسول‌خدا؟ص؟ که فرمودند: انّ اولَی الناس اَن‌یُقضیٰ یوم القیامة علیه رجلٌ اُستُشهِد فاُتِـیَ به فعرَّفه نِعَمَه فعرفها قال: فما عملت فیها؟ قال: قاتلتُ فیک حتَّی اسْتُشهِدتُ قال: کَذَبتَ ولکنّک قاتلتَ لیُقال: جَری‏ءٌ، فقد قیل ذلک؛ ثم اَمَرَ به فسُحِبَ علی وجهه حتی اُلقِیَ فی النّار. می‏فرمایند: سزاوارترین مردم که در روز قیامت بر علیه او حکم شود ــ  خداوند حکم کند ــ  آن کسی است که ظاهراً در راه خدا کشته شود، شهادت نصیبش شود. اُستُشهِد (فعل مفعول) مناسب‏تر است، رجل اُستشهد یعنی شهید شده باشد. فاُتی به او را روز قیامت می‏آورند، خداوند نعمت‌های خود را به او می‏شناساند، می‏فرماید آیا اینها نعمت‌هایی نبود که به تو دادم؟ او هم می‏شناسد و اقرار می‏کند.

«* نماز جلد 3 صفحه 227 *»

می‏فرماید در این نعمت‌ها چه کردی؟ می‏دانیم اعظم نعمت‌ها دین خدا است، می‏فرماید آیا من دینم را به تو نشناسانیدم؟! آیا اولیائم را به تو نشناسانیدم؟! در این نعمت‌ها چه کردی؟

عرض می‏کند خدایا من در راه تو جنگ کردم حتَّی اسْتُشهِدتُ تا اینکه کشته شدم. قال: کذبتَ می‏فرماید دروغ می‏گویی؛ یعنی در راه من و برای من نبود، برای این مقاتله کردی که بگویند فلانی خیلی جرأت دارد، خیلی شجاعت دارد و برایت گفتند. بعد خداوند فرمان مى‌دهد که او را به صورت و رو به‌طرف آتش بکشانند تا اینکه در آتش انداخته می‏شود.

و رجل تَعَلّم العلم و عَلَّمَه و قَرأ القرآن فاُتِـیَ به فعرَّفه نِعَمَه فعرفها، قال: فما عملت فیها؟ قال: تعلّمتُ العلم و علّمتُه و قرأتُ فیک القرآن همچنین شخصی که علم را یاد می‏گیرد و علم را یاد می‏دهد و قرآن می‏خواند، او را هم روز قیامت می‏آورند و خداوند نعمت‌های خود را به او می‏شناساند، معرفی می‏کند که آیا اینها نعمت‌هایی نبود که من به تو دادم؟ او هم می‏شناسد، اقرار می‏کند. می‏فرماید در این نعمت‌ها چه کردی؟ عرض می‏کند که من علم را فرا گرفتم و بعد تعلیم دادم و در راه تو و برای تو قرآن خواندم. خدا می‏فرماید: کَذَبتَ ولکنّک تعلّمتَ لیقال عالمٌ و قرأتَ القرآن لیقال قارئُ القرآن تو علم را آموختی که درباره تو بگویند عالم، قرآن خواندی تا بگویند خواننده قرآن و قاری قرآن. فقد قیل گفته شد؛ یعنی مزدت را گرفتی. ثم اَمَر به فسُحب علی وجهه حتی اُلقِیَ فی النّار خداوند دستور مى‌دهد  که او را هم به صورت به‌طرف آتش بکشند تا آنکه او را در آتش می‏اندازند.

و قال؟ص؟: انّما الاعمال بالنیات عمل‌ها همه به نیت است و انما لکل امرئٍ ما نویٰ برای هر شخصی است آنچه که نیت کند، فمن کانت هجرتُه الی اللّه و رسوله فهجرته الی اللّه و رسوله هرکس به‌سوی خدا و رسول‌خدا هجرت کند، هجرت او به‌سوی خدا و رسول‌خدا است، و من کانت هجرته الی امرِ دنیا یُصیبها او امرأةٍ یَنْکِحها

«* نماز جلد 3 صفحه 228 *»

فهجرته الی ما هاجر الیه([171]) هرکس هجرت او به امری از امور دنیا باشد که به آن برسد یا زنی که آن را نکاح کند مثل کنیزهایی که از غنیمت‌های جنگی بود، بعضی به میدان جنگ می‏رفتند بخصوص برای کنیزها، چنین کسانی هجرتشان به‌سوی همان امر و همان چیزی است که هجرت کردند؛ یعنی مزد عملشان به نیتشان بستگی دارد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 229 *»

 

مجلس 16

 

(پنجشنبه 20 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  12/12/72)

 

 

 

 

t  تأثیر تهیدستی مهاجران در نیت‏های آنان

t  حدیث حضرت رسول؟ص؟ درباره نیت‏ها

t  آشنایی با سیره رسول‌الله؟ص؟ و ائمه؟عهم؟

t  در نشر معارف نباید شتاب کرد

t  کم‏گویی خوب است نه پُرگویی

t  کیفیت نشر معارف

t  در گفتار، باید آمادگی مستمع را در نظر گرفت

t  عالم باید محبوبیت داشته باشد

«* نماز جلد 3 صفحه 230 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

بحث در تخلیص عبادات و خالص‌کردن نیت، در مجموعه عبادات و مخصوصاً نمازها است. به‌مناسبت، سخن به این حدیث شریف رسول‌خدا؟ص؟ رسید که مرحوم مجلسی از کتاب «مُنیةالمرید» مرحوم شهید ثانی نقل می‏کند. قسمت اول این حدیث شریف را دیروز خواندیم تا اینکه می‏فرمایند: فمن کانت هجرته الی اللّه و رسوله فهجرته الی اللّه و رسوله؟ص؟  و من کانت هجرته الی امرِ دنیا یصیبها او امرأة ینکحها فهجرته الی ما هاجر الیه. این فرمایش در واقع به نیت و انگیزه عمل مربوط است که عمل از نیت سرچشمه می‏گیرد، انما الاعمال بالنیات، لکل امرئ ما نویٰ، کل یعمل علی شاکلته. همه این فرمایشات ناظر به این است که اول‌قدم در تصحیح عبادات ــ  مخصوصاً نمازها ــ  و تخلیص عبادات از آفات و بلاهایی که متوجه عبادات است، خالص‌کردن نیت است؛ زیرا عمل به رنگ نیت و بر هیأت نیت است.

این فرمایش وقتی از رسول‌خدا؟ص؟ صادر شد که در حضور حضرت، عده‏ای از صحابه مجتمع بودند و چون در مدینه وضع مهاجرین از نظر مادیات بسیار ضعیف و سخت بود، باز انصار موقعیتی داشتند، اما مهاجرین چون از مکه به‌همراه خود چیزی از اموال را نیاورده بودند ـــ  یعنی مانعشان شده بودند، ـــ  وضعی نداشتند، از این جهت انتظار می‏کشیدند موقعیتی پیش بیاید و غنیمتی به‌دست بیاورند.

از طرفی بشر هرچه هم ترقی کند باز گرفتار طبایع است، کمتر کسی است که

«* نماز جلد 3 صفحه 231 *»

بتواند خودش را از طبایع خلاص کند، طبایع دامن‏گیر است، امری است که به این زودی‏ها از انسان دست برنمی‏دارد. هرچه انسان در معرفت، در عمل زحمت می‏کشد، باز در جای جایش می‏بیند که گرفتار طبیعت است، آن‌چنان امر طبیعت در انسان غالب است که سایر امور تقریباً محکوم و مغلوبند. ممکن است کسی از کسی احسان، انعام، صمیمیت و صداقت ببیند، مرهون نعمت‌های یک‌شخص باشد، اما پای طبیعت که به‌میان می‏آید، چه‌بسا همه را فراموش می‏کند و از همه یادش می‏رود. مثلاً اگر طبیعت غضب است، اگر طبیعت شهوت است، اگر طبیعت حسادت است، اگر بخل است، بالاخره کار خودش را می‏کند. تمام آن احسان‌ها، انعام‌ها، صداقت‌ها و صمیمیت‌ها فراموش می‏شود. این مسأله تجربه شده است، نوعاً هر کسی در زندگانی خود با این مسائل، خواه‌نخواه برخورد کرده است.

حال درست است که انصار نسبت به مهاجرین خیلی محبت داشتند و از اموال خود به آنها می‏دادند، اما گرفتار طبایع هم بودند، مثل آنکه نوعاً بشرها نسبت به یکدیگر بدبین یا حسود یا بخیل هستند. از این جهت روزی خدمت حضرت؟ص؟ مجتمع بودند، بعضی از اصحاب هم نشسته بودند. یکی از آنها خواست در حضور حضرت از مهاجرین مذمت کند، گفت بعضی از این مهاجرین که جنگ و جهادی را انتظار می‏کشند، فقط برای این است که بتوانند غنیمتی به‌دست بیاورند، کنیزی به‌دست بیاورند، اسبی به‌دست بیاورند، اسلحه‏ای به‌دست بیاورند، به هرحال مهاجرین از این وضعی که دارند رنج می‏برند. البته خیلی در زحمت بودند، خیلی مشقت داشتند. ابتداءً قبل از اینکه جنگ‌ها و جهادها شروع شود، مخصوصاً بر مهاجرین سخت می‏گذشت. عده‏ای که اصلاً خانه نداشتند، نوعاً در صُفّه مسجد به‌سر می‏بردند و آن‏قدر به‌جای نان، از خرما استفاده کرده بودند ــ  چون نانی نبود و غذائی به‌دست نمی‏آمد ــ  آن‏قدر از خرما استفاده کرده بودند که حرارت بر بدنشان غلبه کرده بود، نوعاً بدن‌هایشان زخم می‏زد؛ در شدت بودند.

«* نماز جلد 3 صفحه 232 *»

آن‌گاه در حضور رسول‌خدا؟ص؟ بعضی ــ  که ظاهراً از انصار بودند ــ  این مطلب را مطرح کردند و خواستند در حضور حضرت از مهاجرین مذمتی کرده باشند که بعضی از مهاجرین نیتشان این است که جنگی رخ دهد، جهادی پیش بیاید تا غنیمتی از اموال به‌دست بیاورند یا از اسیران، کنیز یا غلامی نصیبشان شود و از این پریشانی نجات بیابند. یا اینکه بعضی از مهاجرین می‏خواهند شجاعت و دلاوری خود را به ما بنمایانند و بین ما شهرت پیدا کنند و نشان بدهند که در امر جنگ دلیرند و نامی برای خود کسب کنند که بر دشمن استیلاء پیدا کرده‏اند، بر دشمن غلبه کرده‏اند و نشان بدهند که ما موقعیت جنگیمان خوب است و فنّ جنگی را راه می‏بریم و یا اینکه شجاعت داریم.

وقتی در حضور حضرت؟ص؟ از مهاجرین مذمت کردند، حضرت این فرمایشات را فرمودند. تا اینکه فرمودند: هرکس به‌سوی خدا و رسول‌خدا هجرت کند، پس هجرتش به‌سوی خدا و رسول‌خدا است. «هجرت» در اینجا هم شامل رفتن به جهاد و جنگ است و هم به‌طور کلی به‌سوی امر خدا و امر رسول‌خدا؟ص؟ حرکت‌کردن است که همان از خود گذشتن، از انیت‏ها گذشتن، از هواها و هوس‌ها گذشتن و به‌سوی رضای خدا حرکت‌کردن است. این را «هجرت» می‏گویند. اگرچه به‌معنای خاصش همان است که اهل هجرت از مکه به مدینه هجرت کردند و مهاجر (هجرت‌کننده) بودند؛ ولی به‌حسب معنای عامی که در فرمایشات خدا و رسول‌خدا و ائمه هدی؟عهم؟ است، «هجرت» به‌طور کلی از خود و شئونات خود گذشتن و حرکت‌کردن به‌سوی رضای خدا و کسب رضای خداوند است. حال اگر در جهاد هم باشد، چون به‌سوی امر خدا و برای احیاء دین خدا است، آن هم هجرت است. حضرت به این تعبیر ــ  هجرت ــ  فرمودند، نفرمودند کسی که حرکتش به‌سوی جهاد و در امر جهاد باشد؛ بلکه به تعبیر هجرت فرمودند که شامل جمیع موارد و مراتبی باشد که انسان به‌طوری از خود و شئونات خود می‏گذرد و از وطنِ طبایع، وطن هواها، وطن هوس‌ها هجرت می‏کند

«* نماز جلد 3 صفحه 233 *»

به‌سوی ایثار و مقدم‌داشتن رضای خدا و دین خدا بر همه‌چیز. از این جهت کلمه «هجرت» تعمیم دارد، شامل خیلی از موارد می‏شود. مثل آنکه کسی که از جهل و جهالت به‌سوی طلب علم هجرت کند، این را می‏فرمایند هجرت است، حتی به این شکل که انسان در مقام طلب علم بربیاید، می‏فرمایند این عمل، هجرت به‌سوی خدا و رسول‌خدا؟ص؟ است.

پس حضرت به این تعبیر فرمودند که تمام موارد را شامل باشد. اگر به‌طور کلی انگیزه انسان در هجرت، خدا و رسول‌خدا باشد ــ  یعنی رضایت ایشان باشد، ــ  هجرتش به‌سوی خدا و رسول‌خدا خواهد بود و اگر نیتش و انگیزه‏اش برای دنیا باشد که به دنیا برسد، مالی به‌دست بیاورد، موقعیتی به‌دست بیاورد یا بخواهد کنیزی از غنائم جنگی به‌دست بیاورد، این شخص هجرتش به‌سوی همان است که براى آن هجرت کرده است. پس فرمودند به‌طور کلی هر کسی در عملش، به همانی می‏رسد که انگیزه‏اش در عمل بوده و به همانی می‏رسد که نیت داشته؛ دنیوی باشد، اخروی باشد، خدایی باشد یا هوایی باشد، به این مطلب خواهد رسید.

خوشبختانه این حدیث از احادیث بسیار بسیار سازنده برای تربیت‌های اخلاقی و تعالیم الهی است، از احادیثی است که گفته‏اند حدیث متواتر است؛ یعنی مضمون این حدیث در احادیث اهل‌سنت و در احادیث شیعه آن‏چنان زیاد است که در حکم حدیث متواتر است؛ یعنی به‌طور یقین، این مضمون از رسول‌خدا؟ص؟ صادر شده است. و این نوع احادیث مخصوصاً این تعبیر رسول‌خدا؟ص؟ آن‏چنان در میان اهل دین و دیانت شایع بوده که اول‌مطلبی که به فرزندانشان تعلیم می‏کردند، همین حدیث و مضمون این حدیث بوده است که فرزندان از ابتدائی که امری از امور را درک می‏کنند، تحصیلشان، طلبشان، قدم‌برداشتنشان، عبادتشان، همه و همه برای خدا باشد و همین حدیث شریف و مضمونش را می‏گفتند: «نصف‌العلم». یعنی نصف علم، همین فرمایش و آشنایی با این فرمایش است. و خیلی بجا است و خیلی خوب

«* نماز جلد 3 صفحه 234 *»

است که انسان متذکر باشد و این مطلب را مخصوصاً به فرزندانش تعلیم بدهد یا دوستانْ یکدیگر را متذکر سازند.

به‌طور کلی متذکرشدن امور خیر و تعالیم خیر به یکدیگر، در میان اهل دین مخصوصاً اهل علم و متعلمین، بسیار بسیار امر لازم و بجا و خوبی است. من یادم هست، ابتدائی بود که ما با احادیث آشنا شده بودیم و می‏توانستیم احادیث را بخوانیم و در ذهنمان نگه داریم. یکی از احادیثی که من دیده بودم، مضمون عبارتش این بود که درباره روش و سیره رسول‌خدا؟ص؟ روایت شده که «کان رسول‌الله؟ص؟ اذا اراد شیئاً تصدّیٰ بنفسه.» این مضمون، یک‌درس بسیار آموزنده است، خیلی خوب است؛ آن بزرگوار؟ص؟ یکی از آداب و رسوم زندگیشان این بود که هر چیزی را که اراده می‏فرمودند، خودشان متصدی می‏شدند، مثلاً  اگر آب می‏خواستند، خودشان برمی‏خاستند آب می‏خوردند، هرچه می‏خواستند، خودشان برمی‏خاستند و آن را برمی‏داشتند، هر امری را که اراده می‏فرمودند؛ مثلاً به کسی نمی‏فرمودند خواهش می‏کنم آن را به من بده، بی‏زحمت آن را مرحمت کنید. خودشان به‌عهده می‏گرفتند و انجام می‏دادند، متصدی می‏شدند.

این مضمون در ذهن من بود. یکی از دوستان، ما را در منزلش برای نهار دعوت کرد، چند نفر دیگر از علماء و تحصیل‌کرده‏ها هم بودند. در آن میان از دعوت‌شد‏گان، شخصی هم بود که دبیر بازنشسته بود و خیلی از آیات و روایات را حفظ داشت و نوعاً اظهار تشخص می‏کرد. موقع پذیرایی یادم نیست چه احتیاج بود که شخص میزبان جلو درب اتاق ایستاد و مادرش را برای انجام آن کار صدا زد، نمی‏دانم آب می‏خواست، نان می‏خواست، سفره چه کم داشت، به هرحال خواست از مادرش کمک بگیرد، مادرش را صدا زد که آب بیاورید یا نان بیاورید. وقتی که من این حالت را دیدم، همان‌جا این حدیث شریف به ذهنم خورد و گفتم آقای فلانی ــ  و اسمش را بردم ــ  «کان رسول‌اللّه؟ص؟ اذا اراد شیئاً تصدی بنفسه» آن‌قدر این مطلب در آن مجلس

«* نماز جلد 3 صفحه 235 *»

جالب شد که واقعاً همه از تذکر به این مضمون خوششان آمد حتی آنکه آن شخص دبیر با اینکه پیرمرد بود و سن‌وسال من کم بود اما خیلی مرا تشویق کرد که نسبت به سن‌وسال من، توجه به این فرمایش و به‌عنوان تذکر اخلاقی در آن جمع به نظرش خیلی جالب آمد، همه‏شان مرا خیلی تشویق کردند مخصوصاً آن پیرمرد.

می‏خواستم یک نمونه عرض کنم که چقدر خوب است ما متذکر باشیم، سیره رسول‌الله و ائمه هدی؟عهم؟ را بدانیم و نوعاً اشتباهات یکدیگر را با ذکر این فرمایشات و این آداب و سنن متذکر شویم، باز به نیت اینکه نشر امر ایشان و متخلق‏شدن به اخلاق ایشان باشد، نه اینکه خدای نکرده نیت، اظهار فضل و اظهار اطلاع باشد که مثلاً من مطلعم و آگاهم و از این قبیل شوائب و آلودگی‌ها که برای نیت فراهم می‏شود؛ بلکه برای خدا باشد و تذکری باشد که واقعاً سازنده باشد.

پس اهل حدیث، این حدیث شریف را از متواترات شمرده‏اند و علت تواترش هم همین می‏شود که از بس مورد توجه بوده، نوعاً روایت شده و روایت‏ها هم متعدد شده است، طبقات مختلف روایت کرده‏اند و در هر عصری برای عصر دیگر نقل شده است تا به دست ما رسیده است. این روایت شریف را یکی از روایات متواتره می‏شمرند و عرض کردم این حدیث را به بچه‏هایشان تعلیم می‏دادند و نام این حدیث را «نصف‌العلم» گذاشتند که نصف علم است، و واقعاً همین‌طور است، نصف علم و نصف عمل و همه‌چیز است. وقتی که انگیزه برای خدا شد و انسان متذکر شد، به عمده وظائفش عارف می‏شود.

نکته‏ای را که عرض کردم باز متذکر باشید که بعضی از برادران، بعضی از متعلمین و یا بعضی از کسانی که با این مکتب و فرمایشات مشایخ+ آشنا می‏شوند، از بس این فرمایشات شیرین است و به نظرشان جالب می‏رسد ــ  و البته همین‌طور هم هست، هم شیرین است و هم جالب است ــ  اینها نمی‏توانند متحمل شوند به این معنی که نمی‏توانند برای خودشان در سینه نگه دارند، سعی می‏کنند

«* نماز جلد 3 صفحه 236 *»

زمینه پیش بیاید و برای دیگران نقل کنند؛ از بس فرمایشات بزرگان شیرین است، طاقت نگهداری آنها را در دل خود ندارند که برای خودشان نگه دارند، دلشان می‏خواهد به دیگران برسانند. و یکی از معناهای این حدیث شریف که فرموده‏اند: انّ حدیثنا صعب مستصعب… لایحتمله ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان([172]) همین معنی است. یکی از معانی آن این است که لایحتمله یعنی نمی‏تواند حدیث ما را نزد خودش نگه دارد، بلکه به دیگران می‏رساند و برای دیگران نقل می‏کند. حدیث ما صعب و مستصعب است، با وجود این، ملک مقرب، نبی مرسل و مؤمن ممتحن نمی‏توانند نگه دارند و متحمل آن شوند؛ یعنی به دیگران می‏رسانند. ملک مقرب برای ملک مقرب دیگر نقل می‏کند، نبی مرسل برای نبی مرسل دیگری نقل می‏کند، مؤمن ممتحن برای مؤمن ممتحن دیگری نقل می‏کند و به این‏طور نمی‏توانند متحمل شوند و آن را کتمان کنند.

حال نوع فرمایشات، چه فرمایشات اعتقادی باشد، چه فرمایشات اخلاقی باشد، نوعاً تجربه شده که بعضی متعلمین و مخصوصاً آنهایی که ابتداءً آشنا می‏شوند و بعد در مسیر تعلیم و تعلم قرار می‏گیرند، اینها نمی‏توانند این فرمایشات را نزد خودشان نگه دارند، سعی می‏کنند به دیگران برسانند. اگر دوست است و دوستی دارد، خویشی دارد به او می‏رساند و برای خودش و برای آن دوست اسباب فتنه می‏شود. اگر فامیل نزدیک است همین‌طور به مناسبت‏ها در مجلسی نشسته‏اند و از این‌طرف و آن‌طرف بحث می‏شود، صحبت می‏شود، یک‌باره بحثی را که در اخلاق یا در اعتقادات شنیده، مطرح می‏کند و با این کار هم برای خودش اسباب زحمت می‏شود و هم برای آن‌طرف مقابل؛ چون آن طرف، آمادگی ندارد که نوع این مطلب برایش روشن باشد، در شرائطی است که اصلاً صلاحش نیست که این مطلب به او ابلاغ شود.

«* نماز جلد 3 صفحه 237 *»

اما رعایت‌نکردن این وظیفه، تاکنون مشکلاتی به‏بار آورده است و نوعاً گرفتار شده‏ایم و لااقل اگر زن و فرزندی داشته باشند، برای آنها در میان می‏گذارند و حال آنکه باز هم در رسانیدن این نوع مطالب به زن و فرزند نباید تعجیل کرد، آنها هم حدی دارند، وضعی دارند، باید خیلی با مدارا و با درنظرگرفتن موقعیت خاصی نقل کرد، هر مطلبی را نباید نقل کرد، هر مسأله اخلاقی را نباید مطرح کرد، هر مسأله اعتقادی را نباید مطرح کرد. چه‌بسا اینها دلیل می‏خواهد و ممکن است دلیلش برای گوینده روشن باشد اما شاید نتواند از عهده استدلال و بیان بربیاید و سبب تباهی عقیده و فساد عقائد بشود و خدای نکرده به کسالت روحی و یا انکار ــ  که از همه شدیدتر است ــ  منجر شود و اگر طرف مقابل انکار کرد، وظیفه مشکل می‏شود، کار انسان را مشکل می‏کند.

پس این روحیه را نداشته باشید که با دوستان، با زن و فرزند و با آشنایان و فامیل، هر مطلب اعتقادی و یا اخلاقی که به نظرتان جالب رسید، فوراً مطرح کنید. به‌طور کلی شخص عالم و شخص متعلم باید سعی کند در عادت‌دادن خود به کتمان؛ تا امین شمرده شود و امانت‏دار باشد و خداوند دل او را به اسرار دین خود، به اسرار فضائل و مقامات نورانی کند. اینکه زبان سست باشد و هرچه یاد گرفته مرتب بازگو کند و به پُرگویی عادت کند، صحیح نیست، آن هم برای شخصی که در طریق سیروسلوک است و در مقام تعلیم و تعلم است. این شخص باید آن‌چنان خوددار باشد که به‌زور کسی بتواند از او یک‌حرف بشنود، به‌زور بتواند از او حرفی را درک کند، این‌قدر مفت نباید باخت. این مطالب و علوم در دین خدا خیلی ارزش دارد! ما می‏شناختیم عزیزانی را، بزرگانی را که آنها حاملان علم محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بودند، اما آن‏چنان در گفتار متین بودند، وزین بودند، که مجالس برقرار می‏شد، علماء حضورشان می‏آمدند، اما هیچ سخن نمی‏گفتند. هرچه علماء می‏کوشیدند که از اینها چیزی بشنوند، ابراز نمی‏دادند. بحث‌های جزئی پیش می‏آوردند و علماء را در آن بحث‌ها به جان هم می‏انداختند و خود سکوت می‏کردند، گوش می‏دادند، هیچ اظهار

«* نماز جلد 3 صفحه 238 *»

نمی‏کردند. با اینکه اگر بنا بود علمی اظهار کنند، همه علماء در مقابل علم آنها خاضع می‏شدند و چه‌بسا در آنجا کسی حتی جرأت رد و انکار را هم نمی‏داشت، چون آن‌قدر به بیان مسلط بودند و به دلائل احاطه داشتند که می‏توانستند همه را محکوم و مجاب کنند؛ اما آن وزین‌بودن شأن عالم و متین‌بودن اقتضاء می‏کرد که چیزی نگویند.

حالا راه دور نرویم، اینکه شأن علماء است. این حقیر جاهل سراپا تقصیر حدود بیست‌سال درباره همین مباحث و فرمایشات کتمان داشتم؛ با اینکه من با بعضی خیلی صمیمی بودم، خیلی رفیق بودم، خیلی وقت‏ها می‏شد که وقتمان را به بحث‏های سستی می‏گذراندیم، مثلاً  از جهت رفاقت تفسیر یک شخص سنی را می‏خواندیم یا فلان کتاب اصول را با اینکه هر دو می‏دانستیم که مجموعه‏ای است از اباطیل، اما ناچار بودیم با هم بخوانیم. در عین حال حتی کلمه‏ای اظهار نکردم و یا کوچک‌ترین اشاره‏ای نداشتم. در همان موقع با بعضی از برادران، ما بحث‌ها داشتیم، گفتگوها داشتیم و از همین فرمایشات استفاده می‏کردیم، بهره می‏بردیم، اما روی جهاتی، ابداً هیچ اظهاری نزد رفیق‌ها نداشتم. آخر چه شده است که انسان هرچه یاد گرفت برای دیگران هم بگوید و برای هرکس در هرکجا که باشد بیان کند؟!

قدری به کم‌حرفی، سکوت، طمأنینه و وقار عادت کنید. پُرحرفی زیاد و در هرجا حرف‌زدن و با هرکس حرف‌زدن و هرچه انسان بلد است بخواهد بگوید، این صحیح نیست. سعی کنید بسیار بسیار متین و وزین باشید؛ شأن عالم، متانت است، طمأنینه است. این تشبیهی که در فرمایشات شده، درس عملی است؛ می‏فرمایند نزد عالم که قرار گرفتی مثل آن باشد که زیر درخت خرما قرار گرفته‏ای، باید منتظر باشی که یک‌وقتی بادی بوزد، یک‌خرما از درخت بیفتد، تو برداری استفاده کنی.([173])

«* نماز جلد 3 صفحه 239 *»

این فرمایش اولاً نشان می‏دهد که جاهل چقدر باید از عالم فاصله داشته باشد، چقدر فاصله که عالم آن‌قدر به جاهل رو ندهد که جاهل فکر کند هم‌طراز و هم‌فکر او است و با يکديگر  بنشینند و برخیزند و گفتگو داشته باشند؛ بلکه باید در حدی باشد مثل اینکه زیر درخت خرما نشسته و انتظار می‏کشد یک‌وقتی بادی بوزد، یک‌خرما بیفتد و این شخص بردارد استفاده کند.

از آن‌طرف، این حدیث شریف نشان می‏دهد که عالم چقدر باید بردبار، وزین و متین باشد. این سبک‌سری‏ها، این پرحرفی‌ها، این زیاده‏گویی‏ها، بیجاگویی‏ها، در همه‌جا، با همه‌کس، مرتب، پیوسته، زیاد‌حرف‌زدن‌ها، اینها شأن عالم نیست، شأن متعلم نیست. متعلم باید به‌زور حرف بزند، به‌زور از او حرف بشنوند، نه مفت حرف‌زدن و مرتب وِرّاجی‌کردن و لفّاظی‌کردن! اینکه هنر نیست. باید سعی کرد به متانت، به اینکه انسان نشان بدهد که می‏تواند تحمل کند، آن‌وقت خداوند می‏یابد که سینه این شخص، سینه‏ای است قابل برای اسرار؛ آنگاه اسرار دین خود را، اسرار اولیاء خود را به اندازه قابلیت، اشراق می‏فرماید در قلب چنین کسی که طمأنینه و وقار و متانت داشته باشد.

پس شرط علم و شرط عالم‌شدن و ظرف اسرار الهی شدن این است که انسان ابتداءً سعی کند در کتمان، مگر در مواردی که وظیفه اقتضاء کند و انسان احساس کند که اینجا وظیفه‏اش بیان اجمالی است، آن هم به مقداری که ــ  در این نوع موارد ــ  فرموده‏اند. فانبِذوا الیهم نَبذَاً؛([174]) مثل شکارکردن کبوتر که ابتداءً مقداری دانه ارزن جلوی آن می‏ریزند، اگر خورد و تمام کرد و باز میل و اشتهاء داشت، دوباره برایش مقداری ارزن می‏ریزند تا به‌تدریج آن را شکار کنند.

حال ابتداءً باید زمینه را ملاحظه کرد. بعضی مرتب حرف می‏زنند. مخصوصاً یک‌فرد که تازه با ما آشنا می‏شود، با بعضی از افراد ما که تماس می‏گیرد یا می‏نشیند و

«* نماز جلد 3 صفحه 240 *»

برمی‏خیزد، این‌قدر برای او حرف می‏زنند که می‏خواهند تمام دوره کلاس‌های درسی شیخ مرحوم/ را بازگو کنند. در تمام زمینه‏ها و از هر جا مرتب می‏گویند و می‏گویند تا اینکه آن شخص تازه‌وارد خسته می‏شود.

برادران ما توجه ندارند که خودشان از فرمایشات لذت می‏برند، فکر می‏کنند که چاه به‌دست آورده‏اند، مثل امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‏خواهند تمام شکایت‌ها و درددل‌ها و هرچه در دل دارند همه را بگویند. حتی چه‌بسا در همان زمینه کم‌کم بدگویی از بعضی بر زبانشان جاری می‏شود، در ضمنِ بیان مکتب شیخ مرحوم از این برادر و آن برادر دارد بدگویی می‏کند و از آنها گله می‏کند و خودش را رسوا می‏کند که من اصلاً در این مکتب تربیت نشده‏ام که این‌چنین در اولِ برخورد و ابتداءِ برنامه، آبروی دوستان خودم را می‏برم و از آنها نزد اشخاص مذمت می‏کنم.

باید در این مسأله سعی کرد و توجه داشت که دیگران را خسته نکنیم. یک‌وقتی ما گرفتار شدیم، خود ما گرفتار می‏شدیم. اسم کسی را نمی‏برم. آن اوائلی که با برادران آشنا شده بودیم، یکی دو نفر گرفتار این روحیه بودند، هر موقع من با آنها نشست و برخاست داشتم، باور بفرمایید سردرد می‏گرفتم؛ کاش حرف‌های اساسی بود، اما نه؛ مثلاً یکی از صحبت‌هایی که يکى از آنها داشت این بود که می‏گفت مرحوم آقای کرمانى/ آمدند، تمام روایات صحیح را در کتاب «فصل‌الخطاب» جمع‏آوری کردند و هرچه باطل بوده دور ریختند، پس در غیر فصل‌الخطاب هرچه از روایات است همه باطل است. این سخن را به من می‏گفت. حال اگر من با روایات آشنا نبودم، یا با کتاب فصل‌الخطاب آقای مرحوم آشنا نبودم و این حرف را تازه می‏شنیدم، ممکن بود خیلی اسباب فتنه و فساد شود، اما من می‏فهمیدم که این شخص اصلاً نمی‏فهمد فصل‌الخطاب چیست و نمی‏فهمد روایاتِ دیگر چیست و اصلاً  کار آقای مرحوم در این فصل‌الخطاب چه بوده است، خبر ندارد. آن‌وقت با من سخن می‏گفت و حیاء هم نمی‏کرد که احتمال بدهد شاید من بهتر از او بدانم و از مطلب باخبرتر باشم.

«* نماز جلد 3 صفحه 241 *»

خیلی با ضِرس قاطع می‏گفت که مطلب همین است و جز این نیست که آقای مرحوم روایات صحیحه را در فصل‌الخطاب جمع‏آوری کرده‏اند و هرچه باطل بوده دور ریختند؛ و حال آنکه آقای مرحوم چنین فرمایشی ندارند، چنین ادعائی ندارند. این بزرگوار می‏فرمایند من در میان روایات شیعه و کتب معتبره شیعه، آن روایاتی را که خواسته‏ام جمع‏آوری کرده‏ام و این فصل‌الخطاب یک‌ گزیده و منتخب از روایات است، بقیه روایات سرجایش محفوظ است. هر کس هم که مایل است و بخواهد برای خودش کتابی ترتیب بدهد و از روایات دیگر استفاده کند و برنامه دیگری داشته باشد، می‏تواند. آن‏چنان نیست که روایات دیگر باطل بوده، فاسد بوده و یا صحیح نبوده که من در این کتاب جمع‏آوری نکرده‏ام.([175]) ایشان این سخن ــ  باطل‌بودن سایر احادیث ــ  را نمی‏فرمایند. به‌علاوه بعد از آقای مرحوم/ چندین کتاب صحیح از اصول اربعمأه به‌دست آمده و مرحوم میرزا حسین نوری در کتاب «مستدرک‌الوسائل» جمع‏آوری کرده است. حال ببینید این چه حرفی است که این شخص می‏زد. در این بحث ما وارد بودیم، می‏دانستیم که این شخص از روی جهالت، حرف‌هایی می‏زند.

پس نوعاً این گرفتاری هست. نوعاً کسانی که تازه با مکتب آشنا می‏شوند و میان ما می‏آیند، با بعضی که می‏نشینند و بر می‏خیزند، به این بلا مبتلا می‏شوند. باید مواظب باشید اولاً به مقدار زمینه، استعداد، آمادگی و پذیرشِ طرف مقابل صحبت کنید، موجبات خستگی روحی او را فراهم نکنید. اگر بنای تمرین در موعظه‏ای، در مقاله‏ای، در سخنرانی و منبر دارید، از همین ابتداء باید متذکر باشید که به مقداری که استعداد و آمادگی هست، به مقداری که شوق هست، به همان مقدار بیان کنید. مخصوصاً زن و فرزند یا دوستانی که در زندگی با آنها معاشر هستید، یا در کار و کسب با آنها معاشرید، یا در محل کار با آنها معاشرت دارید، آنها را از علمتان خسته نکنید، آنها را از اطلاعات خود خسته نکنید، همیشه آنها را برای استماع، برای شنیدن علم

«* نماز جلد 3 صفحه 242 *»

خود تشنه نگه دارید. رعایت همین مسأله باعث می‏شود که در آنها محبت به علم زیاد شود، در دل‌هایشان محبت به خدا و اولیاء خدا افزوده شود. اما وقتی زیاد آنها را خسته کردید، اصلاً رغبتشان کم می‏شود، کم‌کم میل به شنیدن فرمایشات خدا و فرمایشات پیغمبر و ائمه؟عهم؟ در دلشان کم می‏شود، خسته می‏شوند، منزجر می‏شوند، نباید آنها را منزجر کرد.

ببینید و دقت کنید دستورات تا چه حد دقیق است، دستوراتی که ائمه؟عهم؟ به ما می‏دهند تا چه حد همراه دقت است. حتی درباره زن و شوهر که باید خیلی با یکدیگر مأنوس باشند، خواه‌نخواه باید با يکدیگر گفتار داشته باشند، گفتگو داشته باشند، حتی در مورد زن و شوهر دستور این است که می‏فرماید: و لاتُطِلِ الخَلوةَ مع النّساء نباید با زن‌ها در خلوت، زیاد گفتگو و نشست و برخاست داشته باشی. مثلاً یک کسی با مادرش مأنوس است، یکی با خواهرش مأنوس است، یکی با زن و فرزندش در داخل زندگی مأنوس است. پس به‌طور کلی نباید گفتگوهای زیاد بی‏مورد را طول داد، چه نتیجه‏ای دارد؟ دقت کنید، چون حجت‌های خدا؟عهم؟ ماها را می‏شناسند چه دستور می‏فرمایند؛ می‏فرماید: فیُملِلنَک و تُملِلهنّ([176]) آنها تو را خسته می‏کنند، به ملالت می‏کشانند، تو هم آنها را خسته می‏کنی، به ملالت می‏کشانی. فرض کنید بچه به اندازه معینی استعداد دارد، ظرفیت محدودی دارد، حال برای او بیش از ظرفیتش، صحبت‏کردن و انتظارداشتن و نصیحت‌کردن و موعظه‌کردن و دلالت‌نمودن، بیجا است.

در همین کلاس‌های درسی، باید امور را کاملاً مواظب باشید، روح آنها را از نصیحت زیاد، موعظه، دلالت و خیرخواهی خسته نکنید. یک مطلب یاد بگیرد، متذکر یک نکته اخلاقی شود، در یک هفته او را بس است. تازه ما می‏گوییم یک هفته. در امت‌های پیشین از تعلیم مطلبی تا تعلیم مطلبی دیگر که می‏گفتند، پانزده سال

«* نماز جلد 3 صفحه 243 *»

فاصله می‏شده است. مى‌گفتند باید به تمام جوانب این مطلب کاملاً عمل کنیم بعداً به علم دیگری بپردازیم. ولی ما توقع داریم که هرچه بلدیم باید برای بچه بگوییم و بچه باید بفهمد و عمل کند، هرچه یاد داریم برای زن باید بگوییم تا عمل کند، هرچه بلدیم برای دوستمان بگوییم، برای شریکمان بگوییم، برای همکارمان بگوییم. این چنین نیست، امور همه حساب دارد، بايد به کسانی که آمادگی و استعداد دارند بعلاوه ــ  طبق مطلب مشهور ـــ  مغز یک‌مدتی کلمات را می‏گیرد و گیرایی دارد، آمادگی پذیرش دارد، همین که از آن حد بگذرد دیگر هرچه بگویی فایده‏ای ندارد، هم خودت خسته شده‌ای و هم مخاطب خود را خسته کرده‌ای، بی‏نتیجه می‏شود.

اینها دستوراتی است که داده شده و باید ملاحظه داشته باشیم. در معاشرات و مجالسات خود کاملاً  این مسائل را رعایت کنیم. حال به‌مناسبت فرمایش حضرت؟ص؟ که مشهور شده که مسلمین به اولادشان تعلیم می‏دادند و اسمش را نصف علم می‏گذاشتند، متذکر شدم که این نکات را عرض کنم که همه متذکر باشیم و خداوند همه را به خیر موفق کند و مخصوصاً در طلب علم که باید شخص متعلم خیلی با دقت رفتار کند، خیلی با دقت، که پیش همه محبوب باشد. سعی کند در محبوبیت خودش، البته برای خدا، نه برای اینکه ما را دوست داشته باشند، یا دوست نداشته باشند.

چون کسی که می‏خواهد نشر علم کند، کسی که می‏خواهد عالمی باشد که به او اقتداء کنند، به اخلاقش، به رفتارش اقتداء نمایند و از علمش استفاده کنند، ان‏شاءاللّه چراغی باشد روشن و برافروخته که در ظلمت‌های جهل‌ها، ظلمت‌های فسادهای روحی و اخلاقی، بتواند روشنی‌بخش باشد، توجه به این مسأله خیلی لازم است که سعی کند در محبوبیت خودش، خودش را از چشم‏ها نیندازد، خودش را از وضع نیندازد، سبکی نداشته باشد، بیجا سخن‌گفتن نداشته باشد، صحبت‌های بیهوده نداشته باشد مخصوصاً تکرار، تکرار بی‏اندازه در مجالس معاشرت، زننده

«* نماز جلد 3 صفحه 244 *»

است، خیلی زننده است. مخصوصاً  کسی که دستش هم از علم خالی است، مایه ندارد، مرتب باید تکرار کند، حال در مجالس عمومی مانند سخن‌گفتن روی منبر آمادگی هست. همه می‏آیند و می‏نشینند و چاره‏ای نیست، نیم‌ساعتی، یک‌ساعتی، سه‌ربعی می‏گذرد.

اما در معاشرت‌ها اگر بنا باشد شخص پیوسته تکرار کند، در هر مجلسی همانی که در مجلس قبل گفته، تکرار کند، خیلی خسته‌کننده خواهد بود، خیلی خسته‌کننده است. شعراء هم در این زمینه خیلی شعر گفته‏اند، در شعرهای عرب‌ها دیده‏ام، هم شعراء عرب این مضمون را گفته‏اند و هم شعراء فارس این مضمون را گفته‏اند که واقعاً تکرار موجب ملالت و خستگی حُضّار است. اگر مطلب تازه‏ای داری بسم‌اللّه، همه می‏شنوند و استفاده می‏کنند ولی اگر مطلب تازه‏ای نداری بی‏جهت مردم را معطل مکن. تو لب ببند تا دیگری اگر مطلب تازه‏ای می‏داند، بگوید، اگر نه هم که سکوت کنید.

خلاصه برای شخص عالم، در ردیف علمش، در کنار تقوایش، محبوبیت لازم است برای رضای خدا و جلب توجه مردم که از او طلب علم کنند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 245 *»

 

مجلس 17

 

(شنبه 22 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  14/12/72)

 

 

 

 

t  حدیث نبوی؟ص؟  درباره نیت و نصف‌العلم بودن آن

t  درجات اخلاص و حکم منسوب‌بودن نیت به طمع و یا خوف

t  ترغیب‏ها و تخویف‏های قرآنی و روایی، نیت‏های مشوب را تجویز می‏کند

t  درجات اخلاص به درجات معرفت بستگی دارد

t  درجات قرب به درجات اخلاص بستگی دارد

t  فرق میان اعتقاد و معرفت و بیان نمونه‏ای (که معجزه‌بودن قرآن است)

t  اخلاص ناقصان در حدّ معرفت آنان است

t  عبادت عبادت‏کنندگان سه قسم است

t  عبادت عادی و طبعی

«* نماز جلد 3 صفحه 246 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

بحث در تخلیص عبادات به ذکر حدیث شریفی از فرمایشات رسول‌خدا؟ص؟ منتهی شد، به مناسبت اینکه بعضی از انصار حضور رسول‌خدا؟ص؟ عرض کردند که بعضی از مهاجرین برای جهاد آماده می‏شوند و در جهاد شرکت می‏کنند اما نیتی ندارند مگر به‌دست‌آوردن غنائم جنگی و یا اسیران جنگی و یا مقصودشان شهرت‌یافتن به شجاعت و دلاوری است و می‏خواهند نشان دهند که در میدان جنگ دلیر هستند و شجاعت دارند و از برخورد با دشمن هراسی ندارند.

البته این امور از اموری بود که درباره مهاجرین احتمال می‏رفت و چه‌بسا بعضی در بین کلماتشان، تلویحاتی به این نیت‏ها داشتند. آن‏چنان نبود که همه مهاجرین صددرصد نیتشان چنین باشد ولی از کلماتشان بر می‏آمد که تنگدستی مهاجرین در مدینه خیلی موجبات سرافکندگی آنها را فراهم کرده بود زیرا از هر جهت دستشان خالی بود و در حمایت انصار قرار گرفته بودند. اگر کارگر بودند، چه‌بسا برای آنها کار می‏کردند و نمی‏توانستند خود مستقلاً درآمد استقلالی داشته باشند؛ مجبور بودند به کارکردن برای دیگران. یا اگر بعضی سرمایه‏ای داشتند و به کاری می‏زدند، باز هم بخشش و احسان انصار بود. خلاصه احتمال می‏رود که تعابیری در کلمات خود اینها بوده که جنگی پیش بیاید و رسول‌خدا؟ص؟ دستور جهادی بفرمایند، شاید مالی به دست بیاوریم، از نظر مالی نسبت به انصار استقلالی پیدا کنیم، یا از تنهایی در بیاییم؛ چون بعضی از آنها زن‌هایشان از مکه نیامده بودند، هجرت نکرده بودند و یا بر

«* نماز جلد 3 صفحه 247 *»

کفر خود باقی بودند. مشکلات از این جهات زیاد بود از این رو احتمال می‏رود که یک‌چنین نیت‌هایی در لابه‏لای کلماتشان گفته می‏شده و بین خودشان این‏گونه بحث‌ها را داشته‏اند که بعضی از اصحاب خدمت حضرت مطرح می‏کنند که بعضی از مهاجرین، نیّتشان در این جهاد و شرکت‌کردن در جهاد این است که از غنائم یا از اسیران به‌دست بیاورند و یا شهرت پیدا کنند.

آن‌وقت رسول‌خدا؟ص؟ فرمایشاتی فرمودند تا اینکه در آخر فرمایش حضرت، این قسمت بود: فمن کانت هجرتُه الی اللّه و رسوله فهجرتُه الی اللّه و رسوله؟ص؟  هرکس هجرت کرده ــ  به‌طور کلی قدمی بر می‏دارد ــ  برای خدا و رسول‌خدا، آن قدم را به‌سوی خدا و رسول‌خدا برداشته است، و من کانت هجرتُه الی دنیا یُصیبها او امرأةٍ یتزوّجها فهجرته الی ما هاجر الیه([177]) و هرکس قدمی بر می‏دارد برای دنیا که به دنیایی برسد، یا زنی را نکاح کند که مراد آن است که کنیزی را در میان اسیران به‌دست بیاورد و با او ازدواج کند، این هم هجرت و قدم‌برداشتن است به‌سوی همان چیزی که آن را قصد کرده و به‌سوی آن هجرت کرده است.

عرض شد اصحابِ حدیث این حدیث را از متواترات می‏شمرند یعنی هم شیعه و هم سنی این فرمایش را به طُرُق متعدده و متواتره از رسول‌خدا؟ص؟ نقل کرده‏اند و چه‌بسا لفظش متواتر نباشد اما مضمون حدیث و مفاد حدیث متواتر است.

از جهت اهمیت این حدیث شریف و از جهت سازنده‌بودن این حدیث، رسم اصحاب این بود که این فرمایش رسول‌خدا را به فرزندان خودشان تعلیم می‏دادند و به‌عنوان «نصف علم» شهرت داشت. این مضمون، نصف علم بود؛ یعنی بعد از آنکه انسان به خدا و رسول‌خدا و دین خدا معرفت پیدا کرد، لازم‏تر از هر چیز دانستن تصحیح نیت و آشنابودن با روش تصحیح نیت می‏باشد که انگیزه اعمال است. همه اعمال، صحت و سقم اعمال، ارزش اعمال، همه و همه به نیت بستگی دارد. از این

«* نماز جلد 3 صفحه 248 *»

جهت در میان اصحاب رسول‌خدا؟ص؟ و تابعین، نصف علم به حساب می‏آمد. بعد از صحابه، «تابعین» گفته می‏شوند، نسل بعد را تابعین می‏گویند که رسول‌خدا را درک نکردند ولی صحابه را درک کردند و با صحابه مأنوس بودند، روش و سنت رسول‌خدا؟ص؟ را از صحابه اخذ می‏نمودند و در صحابه سنت رسول‌خدا را مشاهده می‏کردند. آنها هم مثل صحابه این اهتمام را در اهمیت‌دادن به این حدیث و تعلیم آن به فرزندانشان داشتند. در هر صورت این حدیث و مضمونش، نصف علم نامیده می‏شد.

اجمالاً عرض شد که در عبادات به‌طور کلی و در اصول عبادات که نمازهای فریضه و نوافل یومیه باشد، تصحیح نیت و خالص‌شدن در نیت از همه امور، اهمّ و اعظم و نسبتاً اولین مرحله است که شخص باید طی کند. و اگر انسان در عمل، نیت تقرب و تحصیل رضای حق متعال را داشته باشد، آن عمل خالص است، اگرچه به تحصیل ثواب و یا ایمنی از عذاب مشوب باشد و اگرچه به‌حسب ظاهر این‏طور دیده می‏شود که در این حال، نیت مشوب است؛ ولی نسبت به حالات بندگان و مراتب عبودیت، نسبت به کسانی که در ضعف ایمان و ضعف معرفت به‌سر می‏برند، با اخلاص منافات ندارد. همچنان‌که در بحث‌های گذشته اشاره شد که اگر نیتی به طمع و یا خوف مشوب بود، یعنی بنده برای تحصیل رضای خدا و تقرب به درگاه خدا عبادت داشت اما با توجه به ثواب و اجری که خداوند برای عبادت مقرر کرده است، و یا اینکه محرمات را برای ایمنی از عذاب خدا و ترس از عقاب ترک کرد، عرض کردم این عبادت نباید با اخلاص منافات داشته باشد، یعنی اخلاصی که در حد ضعفاء از اهل معرفت و ضعفاء از اهل ایمان باشد.

چون در آیات مشاهده می‏کنیم که خداوند چنین نیت‌هایی را امضاء فرموده است و خودش ما را براساس همین انگیزه‏ها به عبودیت دعوت فرموده است؛ فرموده: اُدعوه خوفاً و طمعاً([178]) در مقام دعاء و خواندن پروردگار که یکی از عبادات و بندگی‌ها

«* نماز جلد 3 صفحه 249 *»

است و بلکه ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند: الدّعاء مُخّ العبادة([179]) دعاء مغز و حقیقت عبادت است، درباره چنین عبادتی دستور می‏فرماید بخوانید خدا را از جهت خوف و از جهت طمع. معلوم است یعنی به‏واسطه طمع در فضل خدا و خوف از عقاب و عدل خدا، او را بخوانید و این عبادت را براساس این انگیزه‏ها انجام دهید.

همچنین از حال بندگانش  گزارش می‏دهد و می‏فرماید: و یدعوننا رَغَباً و رَهَباً([180]) که رغبت و رَهْبت که همان طمع و خوف باشد، انگیزه دعاء ایشان است و خدا هم امضاء می‏فرماید، یدعوننا؛ یعنی این عبادت از جهت این انگیزه‏ها انجام می‏شود. از طرفی هم می‏بینیم در آیات و در روایات و فرمایشات محمد و آل‏محمد؟عهم؟، برای طاعات وعده‏ها داده شده است، وعده جنت و نعمت‌های جنت، و در مقابل نسبت به معاصی و انجام محرمات، خدا وعیدها فرموده است و محمد و آل‏محمد؟عهم؟ وعیدها فرموده‏اند؛ در این زمینه هم می‏بینیم که آیات و روایات فراوان است که مفاد آنها این می‏شود خدا را برای خاطر تحصیل آن ثواب‏ها و نجات از آن عذاب‏ها پرستش کنید.

پس خداوند، هم بندگانش را به فضل و کرمش ترغیب فرموده و هم ایشان را از عذاب و عقابش ترهیب فرموده و ترسانیده. هم برای اطاعت و بندگی خود، نعمت‌های ابدی را وعده داده است و هم نسبت به انجام معاصی و محرمات، عذاب خودش را وعید داده است. به‌علاوه می‏بینیم که این‌چنین مقرر فرموده است که ثواب اهل طاعت و پاداشی که برای بندگان خود مقرر کرده است، اینها همه به‌حسب درجات بندگان در نیت‌ها، انگیزه‏ها، معرفت‌ها و خلوص عبادت‌ها باشد.

پس معلوم است که برای خلوص عبادت درجات است، برای اخلاص باید مراتب باشد، آن‏چنان نیست که یک حقیقت بسیط باشد، باید این حقیقت دارای

«* نماز جلد 3 صفحه 250 *»

درجات باشد که صاحبان هر درجه‏ای از درجات خلوص، به این اموری که اجمالاً عرض شد برسند و آن کسانی که خدا را در اعلیٰ‌مرتبه از مراتب معرفت شناخته‏اند و به انوار جلال و جمال خدا عارف گشته‏اند و به مراتب لطف حق‌تعالی در مراتب فعلش عارف شده‏اند، معلوم است که محبت و اشتیاق آنان برای بندگی در درجه خودشان است که دیگران اصلاً نمی‏توانند آن را تصور کنند. حتی تصور آن درجه اخلاص را نمی‏توانند داشته باشند تا چه برسد که در مقام تحصیلش بربیایند.

سزاوار شأن و مقام آنها همان فرمایشی است که از حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه رسیده که می‏فرمایند: الهی ماعبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنّتک.([181]) غیر از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، آیا دیگران در این درجه و مرتبه از معرفت هستند که بتوانند عبادت را به‌مانند عبادت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، حبّاً للّه انجام بدهند؟! از نظر ما به‌برکت تعالیم شیخ مرحوم/ و بیانات مشایخ+ روشن است که درجات این بزرگواران صلوات اللّه علیهم اجمعین در معرفت، و در نتیجه اخلاص در عبادت، مخصوص خود ایشان است، به‌طوری که حتی انبیاء؟عهم؟ نمی‏توانند از آن درجه معرفت و از آن درجه اخلاص در عبادت تصور داشته باشند، آنها نمی‏توانند بفهمند که امیرالمؤمنین؟ع؟ چطور خدا را می‏شناخت و چگونه خدا را عبادت می‏کرد! درست است که ما فرمایش حضرت را می‏گوییم و معنی می‏کنیم، ولی درکش و تصورش از حد و مرتبه انبیاء خارج است تا چه برسد به حد دیگران.

همچنین انبیاء درجه محبتشان و معرفتشان به انوار جمال و جلال الهی و اخلاصشان و شوقشان در عبادت، در حدی است که دیگران از رعیت از درک آن مرتبه و معرفت و خلوص در عبادت عاجزند. همچنین درجه معرفت و محبت و خلوص عبادت بزرگان دین نسبت به سایرین قابل ادراک نیست.

پس باید این مطلب را دانست که برای معرفت، درجات است و معرفت موجب

«* نماز جلد 3 صفحه 251 *»

محبت است، محبت فرع بر معرفت است، ــ  این مطلب روشن است ــ  وقتی که محبت آمد، لازمه آن که بندگی است همراهش می‏آید؛ لازمه محبت، خدمتگزاری و بنده‌بودن و درخدمت‌بودن است. پس اینها به هم بستگی دارد؛ مقدار معرفت باعث مقدار محبت است و مقدار محبت باعث مقدار خلوص در عبادت و بندگی است. از این جهت امیرالمؤمنین؟ع؟ به درگاه خدا عرضه می‏دارد: الهی ماعبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک خدایا من تو را عبادت نکرده‏ام از ترس آتشت و نه هم از جهت طمع در بهشتت، بلکه تو را برای بندگی اهل یافتم، از این جهت تو را عبادت کردم و بندگی می‏کنم.

همین فرمایش و همین مطلب است که می‏بینیم در دعاء خضر؟ع؟  که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه برای کمیل نقل می‏فرمایند و به «دعاء کمیل» مشهور است، حضرت عرض می‏کنند: فبِعزَّتِک یا سیّدی و مولای اُقسِم صادقاً  لَئِن ترکتَنی ناطقاً  لَاَضِجَّنَّ الیک بینَ اهلِها ضَجیجَ الآملین و لاَصْرُخَنَّ الیک صُراخَ المستصرخین و لاَبکِیَنَّ علیک بکاءَ الفاقدین و لاُنادِیَنَّک اَیْنَ کنتَ یا ولیَّ المؤمنین یا غایةَ آمالِ العارفین یا غیاثَ المستغیثین یا حبیبَ قلوبِ الصادقین و یا الهَ العالمین([182]) (ای آقا و مولای من به عزّت تو سوگند می‏خورم به‌راستی، که اگر مرا ــ  در جهنم ــ  به حال سخن‌گفتن واگذاری، قطعاً میان اهل عذاب به‌سوی تو ناله می‏کنم مانند ناله آرزومندان، و از تو فریادرسی می‏خواهم، بر تو می‏گریم مانند گریه کسانی که تو را از دست داده‏اند، و تو را صدا می‏زنم که کجایی ای همه‌کاره مؤمنان، ای قلّه و اوج آرزوی عارفان، ای فریادرس یاری‌خواهان، ای محبوب دل‏های عاشقان راستین، ای خدای جهانیان) مفاد این چند فقره دعاء این است: خدایا اگر مرا در آتش ببری و مرا در آن عذاب قرار بدهی، من تو را در همان عذاب دوست دارم. آن‏چنان از فراق تو و ابتلاء به اعداء تو و هم‌جوارشدن با دشمنان تو ناله می‏کنم که به همه آنها می‏فهمانم، به تمام

«* نماز جلد 3 صفحه 252 *»

اهل آتش می‏فهمانم که من تو را دوست دارم؛ یعنی در حین عذاب و در جهنم من این حالت را دارم.

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‏دانند چه جهنمی است! جهنم در محضر خود حضرت خلق شده است، از شدت عذاب جهنم آگاهند. شوخی نیست که یک‌چنین کسی بگوید اگر مرا در یک‌چنین عذابی قرار دهی، من از محبت تو دست بر نمی‏دارم، ذره‏ای از محبت تو در دل من کم نمی‏شود. فرمایشاتی که حضرت در آن دعاء شریف دارند، روشن می‏کند که درجات اخلاص باید تفاوت کند. و به این جهت باید بدانیم که برای اخلاص و خلوص، مراتب است و خداوند در برابر یک‌چنین معرفت‌هایی و اخلاص‌هایی، میزان محبتش مختلف می‏شود. خدا هم بندگانش را براساس معرفت و محبت ایشان، دوست می‏دارد و ایشان را برای بندگی خود و برای مقرب‌ساختن به درگاه قرب خود، برمی‏گزیند.

در آیات قرآنی اشاراتی وجود دارد، آن‏چنان نیست که محبت خدا به بندگان یکسان باشد و تقریب خدا ــ  یعنی نزدیک‌کردن خدا بندگان را به درگاه قربش ــ  یکسان باشد. آن هم به همین میزان معرفت و میزان اخلاص و مرتبه عبودیت بستگی دارد. از این جهت خداوند درباره بعضی می‏فرماید: و اِنّ له عندنا لزُلفیٰ و حُسنَ مَـــٔــاب.([183]) در میان بندگانش، بعضی را برای درجات قرب برمی‏گزیند، انّ له عندنا نزد ما برای او لزلفیٰ تقربی است خاص، یک مرتبه‏ای است از مراتب قرب و حسنَ مـــٔــاب و خوب برگشتی است. معلوم می‏شود که درجات معرفت، در تحصیل درجات خلوص و خالص‌شدن در عبادت دخیل است.

کسی که معرفتش در این حد است که: خداوند، صانع عالَم است و به قدرت خود عالم و عالمیان را ایجاد فرموده است و در حین ایجاد و بعد از ایجاد، خداوند بر خلق قاهر است و به مشیت و احاطه خود بر خلق غلبه دارد، کسی که تا به اینجا

«* نماز جلد 3 صفحه 253 *»

معرفتش بیشتر نباشد، این شخص همین مقدار خلوص خواهد داشت که از ماسوی‌اللّه منقطع خواهد بود و دیگر به اسباب به‏طور استقلال توجه نخواهد داشت. ما حتی شاید تا این درجه هم برایمان معرفت فراهم نشده باشد؛ یعنی می‏دانیم که البته مطلب همین‌طور است اما شناخت به حدی رسیده باشد که خدا را بر همه خلق در همه احوال، قاهر و غالب ببینیم، نه، این‌چنین نیست! عقیده هست، اما عقیده غیر از آن است که معرفت باشد. انسان خیلی چیزها را ندانسته و به حقیقتش پی نبرده، قبول می‏کند، تسلیم می‏شود، معتقد می‏شود.

البته از همه اعتقاد خواسته شده؛ یعنی آنچه که رسول‌خدا؟ص؟ آورده‏اند، چه بدانیم چه ندانیم، چه بفهمیم چه نفهمیم، چه به ما رسیده باشد چه نرسیده باشد، به آن معتقد هستیم. این اعتقاد غیر از معرفت است.

پس کسی که برایش این معرفت دست داده باشد که خدا را قاهر و غالب ببیند که به قدرت خود و مشیت خود و حکمت خود و لطف و کرم خود، بر جمیع مخلوقات احاطه و غلبه دارد، اگر این معرفت باشد دیگر توجه به اسباب به‌طور استقلال نیست، دل‌بستن به اسباب به‌طور استقلال نیست، اعتماد و اتکاء بر اسباب به‌طور استقلال نیست و در خودمان ما می‏بینیم که این‌چنین معرفتی نداریم، ما خیلی جاها فریب می‏خوریم و به نتیجه فریب‏خوردنمان هم می‏رسیم و نوعاً در خیلی از خواسته‏ها، اعتمادها و اتکاها، خائب و خاسر بر می‏گردیم ولی در ما تغییری دیده نمی‏شود. از اینجا معلوم می‏شود که اعتقاد ما به حد معرفت نرسیده است. از این جهت این تعابیری که عرض می‏کنیم مثل «معرفت»، واقعیتی است که غیر از «اعتقاد» است.

انسان روی حساب اینکه مثلاً می‏فرمایند شما باید معتقد باشید که قرآن معجزه است، این اعتقاد را دارد. مسأله روشن است، اما توضیحاً عرض می‏کنم؛ بین اعتقاد و معرفت فرق است، ممکن است اعتقاد بر اساس معرفت باشد، ممکن است نباشد. مثلاً به ما می‏فرمایند شما باید معتقد باشید که قرآن معجزه است ولی خودتان

«* نماز جلد 3 صفحه 254 *»

نمی‏توانید بفهمید که جهت معجزه‌بودن قرآن چیست، خود شما نمی‏توانید بفهمید، نمی‏توانید معرفت پیدا کنید، شما یک عربیتی در قرآن می‏بینید.

مرحوم آقای کرمانى/ تعبیری دارند، می‏فرمایند چه‌بسا به‌حسب درک عربیت می‏گویید این چیزی نیست، دیگران هم به زبان عربی کتاب نوشته‏اند و می‏نویسند، چه‌بسا مطالب آنها خیلی واضح‏تر هم باشد، فصیح‏تر باشد، گویاتر باشد، آخر چرا قرآن معجزه باشد؟!([184]) آری اینجا جایی است که باید متوجه باشیم که به ما می‏فرمایند شما باید معتقد باشید که قرآن معجزه است و واقعاً هم باید معتقد باشیم، اصلاً عقیده‏مان باید همین باشد که قرآن معجزه رسول‌خدا؟ص؟ است آن هم معجزه باقیه؛ غیر از معجزات دیگر حضرت است، آنها معجزاتی بود که باقی نماند، همان موقع برای آنانی که مشاهده کردند، معجزه بود و برای ما هم نقلش معجزه است که این معجزات رخ داده است.

اما قرآن معجزه باقیه است، قرآن برای همه افراد، برای همه اهل لسان‌ها، برای همه طبقات از علماء، حکماء، جهال و… معجزه است، این را باید معتقد باشیم. ولی می‏فرمایند شما کیفیت معجزه‌بودن قرآن را راه نمی‏برید؛ باید این‏طور در نظر بگیرید که مثلاً من می‏بینم که مشایخ عظام که اهل حکمت، اهل معرفت، اهل عرفان و اهل علم بودند و با رموز و خیلی از جهاتی که ما اصلاً فکرش را نمی‏توانیم بکنیم آشنا بودند، با وجود این، آن بزرگواران در نزد قرآن خاضع بودند.([185]) باز ایشان خودشان می‏فرمایند ما می‏بینیم امامان معصوم ما، عالم به ماکان و مایکون بودند و به عصمتشان معتقدیم، ایشان با آن عصمت و آن علم و آن طهارت، در مقابل قرآن خاضعند و قرآن را معجزه معرفی می‏کنند. بزرگان دین می‏فرمایند به همین دلیل که

«* نماز جلد 3 صفحه 255 *»

معصومین؟عهم؟ قرآن را معجزه بیان می‏کنند، ما تصدیق می‏کنیم که قرآن معجزه است.

حال ما هم می‏بینیم مشایخ ما، علماء ما و یا همین کسانی که می‏بینیم خوب عربی می‏نویسند و الآن از نویسندگان نامی لبنان هستند، عربند و نویسنده هستند، و معنی نویسنده هم این است که در بلاغت و فصاحت قوی هستند، می‏توانند مطلبی را خوب بپرورانند و از نظر الفاظ، معانی را کاملاً بیان کنند؛ ما می‏بینیم همین اشخاص، در مقابل تعبیرات قرآنی خاضع و خاشعند. با اینکه ما شاید به مقدار آنها نتوانیم عربی بدانیم یا بنویسیم ولی می‏بینیم که مثل این نویسندگان در برابر این تعابیر قرآنی، حتی در برابر فصاحت و بلاغت ظاهری آن عاجزند و اظهار می‏کنند که این چه عظمتی است! نه اینکه تنها در میان مسلمین از عرب این‌چنین می‏بینیم، حتی غیر مسلمین هم در نوع کتاب‌های خود، به‌عنوان شاهد مثال از آیات قرآن استفاده می‏کنند، برای بیان مطالب و لغتشان و یا اگر در فصاحت و بلاغت می‏خواهند استشهاد کنند، به آیات قرآنی استشهاد می‏کنند. نه به‌عنوان آیه قرآن، بلکه به‌عنوان کتاب محمد؟ص؟؛ نه به‌عنوان معجزه و نه به‌عنوان کتاب خدا، بلکه به‌عنوان اینکه در میان اقوال عرب و یادگارهای بازمانده از عرب، خود این کلام از نظر آنها چنین موقعیتی را دارد.

آن وقت آن بزرگوار می‏پردازند به بیان موقعیت قرآن که باید معجزه باشد چون علم خدا در قالب این الفاظ ریخته شده است و این قالب در میان الفاظ، قالبی است کاملاً متناسب با علم‌اللّه، لباسی است برای معانی و حقائقی که در رتبه علم خدا است.([186]) به این بیان، فرمایش می‏فرمایند.

این توضیح، اجمالاً روشن می‏کند که معرفت غیر از عقیده است. می‏شود عقیده همراه با معرفت هم باشد و می‏شود که عقیده با معرفت همراه نباشد، صرف پذیرش دل باشد و صرف گره‌خوردن دل بر امری باشد، مانند معرفت نسبت به

«* نماز جلد 3 صفحه 256 *»

مقامات نورانی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که یک‌وقت هست مثل سلمان، به این مقامات نورانیت عارف است؛ یک‌وقت هست مثل عمار، تسلیم این مقامات است و این مقامات را تصدیق دارد و آن معرفت برایش حاصل نشده و نخواهد شد، ولی اعتقادش و صفاء و خلوصش آن‌چنان است که او را به صاحبان آن معرفت ملحق کرده است.

پس عرض می‏کنم اینکه می‏گوییم معرفت در این حد باشد که خداوند به قدرت خود خلق را ایجاد فرموده و به مشیت خود بر تمام این مراتب خلقت قاهر است و از جمیع شئون خلق عالم و آگاه است، ان‏شاءاللّه این برای ما در حد اعتقاد است، قلب ما گره خورده و به این امور معتقد است، ــ  شاید این بدبینی من از جهت قیاس به خودم است و دیگران این‏طور نباشند ــ  اما این اعتقاد در حد معرفت نیست که میان من و عصیان حق متعال حائل باشد، به حد معرفت نیست، بینش نیست، ــ  به‌اصطلاح ــ  کیش است، دین است، نه به حد بینشی که منش از آن فراهم شده باشد و برای ما شخصیتی درست کند. همین که می‏بینیم مرتکب معاصی می‏شویم، همین که می‏بینیم به اسباب ظاهری تکیه داریم ــ  اسباب معنوی را که ما راه نمی‏بریم ــ  گاهی به اسباب ظاهری اعتماد و اتکاء صددرصد پیدا می‏کنیم، اینها همه نشان می‏دهد که اعتقاد در حد معرفت نیست. اگر هم در حد معرفت باشد، این مقدار از معرفت، چیزی نیست که بخواهد عبادت خالصی را در پی داشته باشد.

چون معلوم است کسی که تا این درجه معرفت پیدا کرده باشد، این معرفت را هم دارد که خداوند به قدرت خود و به رأفت خود و کرم و فضل خود، بهشتی را برای اهل اطاعتش قرار داده است که ایشان را به آن نعمت‌هایی که مهیا فرموده و وعده داده متنعم می‏سازد، و برای اهل معصیت و تمرّد و طغیان هم عذابی مهیا فرموده و به عذاب‌هایی که مهیا کرده، وعید داده است. حال اگر بنده‏ای براساس این معرفت و با زیربنای این‏چنین معرفتی به عبادت بپردازد، معلوم است خواه‌نخواه این معرفت

«* نماز جلد 3 صفحه 257 *»

موجب خلوص در عبادت هست اما این خلوص مشوب است به اینکه عبادت می‏کند تا اینکه به نعمت‌های بهشت برسد، پس به «طمع» مشوب می‏شود و همچنین محرّمات را ترک می‏کند برای اینکه از آن عذاب محفوظ بماند، پس به «خوف» مشوب می‏شود. این شخص عبادتش از نیتی است که آن نیت به طمع و خوف مشوب است.

حال آیا خداوند این شخص را عذاب می‏کند با اینکه می‏بینیم نیت او مشوب است؟! آیا خداوند این شخص را به‌واسطه همین عبادت‌ها و اطاعت‌هایی که از انگیزه مشوب سرچشمه گرفته است به بهشت نمی‏برد؟! آیا خداوند با وجود رأفت و رحمتی که به بندگان خود دارد، به‌واسطه اینکه این شخص محرمات را ترک کرده اما به انگیزه‏ای که آن انگیزه مشوب بوده به همین که خدا عذابش نکند، از خوف عذاب بوده است، آیا این شخص را از عذاب خود پناه نمی‏دهد؟! آیا می‏شود گفت که چنین بنده‏ای از فضل و کرم پروردگار محروم باشد؟! مسلّماً چنین نیست، بلکه به‌حسب آیات و روایات، خداوند وعده داده و قطعاً خُلف وعده نمی‏فرماید. به همین عبادت‌ها و اطاعت‌های این‌چنینی بنده را داخل بهشت می‏کند و از آتش نجات می‏دهد. پس مشوب‌بودن نیت در عبادات به طمع یا خوف، با اخلاص (البته در این درجات نازل) منافات ندارد؛ چون می‏بینیم که آیات و روایات زیادی راجع به این مطلب در دست است و مخصوصاً در فرمایشاتی که رسیده، چند حدیث است.

از جمله این حدیث شریفی است که روایت شده و قبلاً خواندیم که حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: العُبّاد ثلاثة، قومٌ عبدوا اللّه عزّوجلّ خوفاً فتلک عبادة العبید و قوم عبدوا اللّه تبارک و تعالىٰ طلباً للثواب فتلک عبادة الاُجَراء و قومٌ عبدوا اللّه عزّوجلّ حبّاً له فتلک عبادة الاَحرار و هی افضل العبادة.([187]) حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمایند عبادت‌کنندگان سه دسته هستند؛ دسته‏ای هستند که خدا را از جهت خوف عبادت می‏کنند، یعنی بندگی می‏کنند و محرمات را ترک می‏کنند از ترس عذاب. فرمود این بندگی «عبید»

«* نماز جلد 3 صفحه 258 *»

است؛ یعنی نمونه‏اش را شما می‏توانید در میان غلام‌ها پیدا کنید که غلامان و نوکران چطور از ترس، مَوالی خود را اطاعت می‏کنند، خدمت موالی را انجام می‏دهند.

قومی دیگر خدای عزوجل را از جهت طلب ثواب عبادت می‏کنند. این عبادت، عبادت «اُجراء»است؛ یعنی اجیرها، مزدوران که برای مزد کار می‏کنند. مانعی هم ندارد و هر دو قابل اجتماع است یعنی در یک‌بنده هر دو انگیزه باشد، هم عبادت از جهت خوف از عذاب و هم عبادت از جهت طلب ثواب باشد.

اما یک دسته دیگر هستند که خدای عزوجل را عبادت می‏کنند فقط از جهت محبت به خدا که این عبادت، عبادت «اَحرار» ــ  آزادگان ــ  است که حتی از بند خودی و قید انّیّت و اَنانیت و توجه به نفس آزاد شده‏اند. بعد می‏فرماید: و هی افضل العبادة  که در این حدیث شریف می‏بینیم که امام؟ع؟ اعمال دو گروه اول ــ  عبید و اجراء ــ  را هم عبادت شمردند و عبادت‌کنندگان براساس آن نیت‌ها را عُبّاد فرمودند، العبّاد ثلاثة، بندگان و عبادت‌کنندگان، که امام؟ع؟ با این تعبیر عبادت آنها را امضاء می‏فرمایند و عبودیت آنها را تصحیح می‏کنند، ابطال نمی‏فرمایند. به‌علاوه با این فرمایشِ صریح آخرشان و هی افضل العبادة، این عبارت افضل العبادة به‌شکل اسم تفضیل، نشان می‏دهد که پس آنها هم دارای فضلند، آن عبادت‌ها هم فضیلت دارند، اما افضل عبادت، عبادت احرار است، به این شکل است.

پس عبادت عبید یعنی عبادتی که به‌مانند عبادت بردگان باشد، از جهت ترس از عدل مولا باشد که مؤاخذه می‏کند، محاسبه می‏کند، شدت دارد، اخذش شدید است، قطعاً عبادت است. خود همین ترس و این عبادت معلوم می‏کند که در مقام بندگی هستند، زیرا بعضی هستند که حتی این مرتبه را هم ندارند یعنی این خوف هم برایشان حاصل نیست، چه‌بسا از جهت عادات یا نبودن شرائط، معاصی را ترک می‏کنند، مرتکب محرمات نمی‏شوند، به دلیل اینکه اگر شرائط عوض شد و وضعش دگرگون شد، با عبادات، «هذا فِراق بینی و بینک» می‏گویند و با بندگی، با عبودیت، با

«* نماز جلد 3 صفحه 259 *»

همه حدود دین خداحافظی می‏کنند.

خدا عبدالملک بن مروان را لعنت کند، مرتب در مسجد بود، جایش مسجد بود و همیشه نماز می‏خواند، در مسجد اعتکاف داشت، مخصوصاً در دهه آخر ماه رمضان نوعاً در مسجد اعتکاف داشت. رسم هم بود و به رسول‌خدا؟ص؟ اقتداء می‏کردند چون حضرت نوعاً اعتکاف داشتند.([188]) عایشه دهه آخر ماه مبارک را در مسجد اعتکاف می‏کرد، برای خودش چادری می‏زد و در آن چادر اعتکاف می‏کرد.([189]) رسمشان بود، این اعتکاف‌ها را داشتند. اما همین که به عبدالملک ملعون خبر رسید که برایش منصبی و موقعیتی داده‏اند، همان‌جا دیدند که قرآن را بوسید و کنار گذاشت و گفت: «هذا فراق بینی و بینک»([190]) خداحافظ؛ با قرآن خداحافظی کرد و رفت و چه جرائمی مرتکب شد. خدا لعنتش کند که با آن‌همه جنایت‌ها و جرائم سنگین، چقدر تاریخ اسلام را ننگین کرد.

پس گاهی این‏طور است که برای مرتکب‌شدن معاصی شرائط مساعدت نمی‏کند، از این جهت نمی‏شود گفت که ترک معصیت و ترک حرام در این صورت از جهت خوف است. خوف آن است که وقتی واقعاً شرائط فراهم شد و به‌حسب ظاهر مانعی در کار نبود، انسان همان‌جا حرام را از جهت خوف ترک کند که نمونه‏ها و موارد زیادی دارد و در تاریخ ذکر شده است، نمونه‏های عجیب! از جمله آن مرد دزدی که در جزیره‏ای بود و در آنجا ناگهان با زنی برخورد کرد که تنها او از کشتیِ غرق‌شده نجات یافته بود. آن شخص دزد همین‏که آن زن را دید پرسید جنیه هستی یا انسان هستی؟ گفت انسان هستم، آن شخص دیگر سخنی نگفت «حتی جلس منها مَجلِسَ الرّجلِ مِن اهلِه.» دید آن زن می‏لرزد، گفت چرا می‏لرزی؟! کسی که اینجا نیست، چرا

«* نماز جلد 3 صفحه 260 *»

می‏ترسی؟! گفت من از خدا می‏ترسم. ترس آن زن، آن جوان را متنبه کرد، از معصیت دست برداشت.([191]) و یا مثل آن شخصی که عاشق زنی شده بود و آن زن شوهردار بود، برایش میسر نبود، تا اینکه حیله‏ها کرد تا خذلان شد و به حدی رسید که می‏توانست به مقصودش برسد، اما تا اینکه «جلس منها مجلسَ الرّجل مِن المرأة» یک‌دفعه خوف بر او غالب شد، دید که الآن هیچ مانعی از ارتکاب حرام نیست اما ترس از عذاب خدا او را منع کرد و از جا حرکت کرد و مرتکب نشد فقط از خوف خداوند عالم.([192])

پس با اینکه همه‌طور شرائط برای شخص فراهم باشد و هیچ مانعی در کار نباشد باز انسان از حرام اجتناب کند، این می‏شود خوف؛ یعنی ترک حرام. پس عبادت خدا براساس خوف کمتر است، اگرچه به زبان از خوف تعبیر می‏آوریم، سخنانی می‏گوییم، اما خدا می‏داند تا چه اندازه راست می‏گوییم!

همچنین در مورد طمع، اگر واقعاً طمع باشد، انسان از عبادت خسته نمی‏شود. ببینید ما یک شب احیاء داریم اما اقلاً نصف روزِ بعد را باید بخوابیم، برای جبران چند ساعتی که در شب نخوابیدیم، باید نصف روز بخوابیم. حالا شب‌های دیگر که می‏خوابیدیم چند ساعت بوده که اگر بخواهیم جبران کنیم لااقل همان‌قدر ساعت باز بخوابیم؛ نه، دو برابر، سه برابر، که چه؟ احیاء داشتیم.

خلاصه اگر واقعاً طمع باشد، عبادت نباید ما را خسته کند، اما می‏بینیم که اِقبال و توجه ما در دعاء بسیار کم است؛ به یک کلمه، دو کلمه، نصف خط و نهایت دو خط است و بعد منصرف می‏شویم و توجه کم می‏شود و این امور نشان می‏دهد چندان خوف و رجائی در کار نیست.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 261 *»

 

مجلس 18

 

(دوشنبه 24 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  16/ 12/72)

 

 

 

 

 

t  عبادت به نیت تحصیل نعمت‏ها و نجات از عذاب

t  اقسام سه‏گانه عبادت در فرمایش حضرت امیر؟ع؟

t  برخی از علماء به بطلان این‏گونه عبادات حکم کرده‏اند

t  تقسیم‏بندی عبادت به سه قسم، دلیل صحت این‏گونه عبادات است

t  عبارات این احادیث مطلب را روشن می‏کند

t  وعده‏ها و وعیدها در انسان طمع و خوف را ایجاد می‏کند

t  حقیقت نیت در اعمال

t  میزان معرفت خدای متعال در کیفیت نیت تأثیر دارد

«* نماز جلد 3 صفحه 262 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

عرض شد تصحیح و تنقیح عبادات به‌طور کلی و بخصوص نمازهای واجب و نمازهای نافله ــ  که اصل و اساس همه عباداتند ــ  به این بود که انسان اخلاص در عبادت را تحصیل کند و اخلاص در عبادت خلاصه می‏شود در اینکه عبادت و اطاعت طوری باشد که منشأ اجر اخروی شود یا به‌تعبیر دیگر باعث قبولی آن به درگاه خدا گردد. چنین نیت و اخلاص نیتی فراهم نمی‏شود مگر به ‌قصد تقرب به‌سوی خدا و تحصیل دار آخرت؛ به این معنی که چون خدا دار آخرت و بهشت را دوست می‏دارد، نعمت‌هایی را که در بهشت قرار داده دوست می‏دارد و برای اولیائش پسندیده است، به‌قصد تحصیل رضای خدا، خدا را عبادت کرد. او را عبادت کرد، چون رضای خدا در تحصیل همین نعمت‌های اخروی است و به‌وسیله این عبادات، این بندگی‌ها و اطاعت‌ها به آن نعمت‌ها می‏توان رسید؛ چون خدا خودش قرار داده که راه تحصیل آن نعمت‌ها، همین عبادات و همین بندگی‌ها و اطاعت‏ها است.

همچنین خداوند برای بندگانش نپسندیده عذاب و عقابی را که برای دشمنان و منکران خودش و دینش مهیا فرموده است، آن عذاب و عقاب را برای دوستانش نپسندیده است. حال در عبادات و بندگیمان ما باید اخلاص تحصیل کنیم، اگرچه به این شکل باشد که از آن عقاب و عذابی خلاصی یابیم که خداوند آن را برای دوستان و بندگانش نپسندیده است؛ و خلاص‌شدن از آن عذاب‌ها و عقاب‌ها هم باز به انجام همین عبادت‌ها و اطاعت‌هایی که خودش مقرر فرموده بستگی دارد.

«* نماز جلد 3 صفحه 263 *»

به هرحال در تمام مراتب عبادت آنچه که در اخلاصِ نیت مهم است، امتثال امر خدای متعال است و تحصیل رضای او  است در آنچه که بندگان خود را به عبودیت در آن و به‌وسیله آن خوانده است؛ حال منشأش، چه طمع در آن ثواب‌ها باشد و چه خوف از آن عقاب‌ها باشد. چون برگشت می‏کند به اینکه خود خداوند این عقاب‌ها و عذاب‌ها را برای بندگان نخواسته و آن ثواب‌ها، نعمت‌ها و اجرهای اخروی را برای بندگانش خواسته و پسندیده است؛ رضایش در تحصیل آن عبادات و اجتناب از گناهان است و راهش ــ  عبادت ــ  را هم خودش مقرر فرموده است. این اجمال سخن است.

عرض شد در خود آیات هم به این امور اشاره هست، می‏فرماید: اُدعوه خَوفاً و طمعاً.([193]) وقتی که خود خداوند در مقام عبادت و دعاء این‏چنین دستور می‏دهد، دعاء که مخّ عبادت است، الدعاء مخّ العبادة([194]) و ترک دعاء، استکبار و کبرورزیدن از خضوع و خشوع و اظهار نیاز به درگاه خدا، نامیده شده است. پس دعاء که اعظم مراتب عبادت است، می‏بینیم خداوند علت و منشأ انجام آن را، خوف و طمع فرموده است، ادعوه خوفاً و طمعاً. در آیه دیگر در وصف بندگانش فرموده است: یدعوننا رَغَباً و رَهَباً([195]) که رغبت همان رجاء است و رهبت همان خوف است.

بعلاوه می‏بینیم در خود فرمایشات ائمه؟عهم؟ و در دعاهایی که از طریق اهل عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم اجمعین وارد شده، این‏گونه امور را ذکر می‏فرمایند: سیّدی… و لک خالصُ رجائی و خوفی([196]) خدایا من به ثواب تو امید دارم و برای تو این امید من هست و خالص است برای تو، خالصانه به ثواب تو امید دارم، خالصانه از عقاب تو خائفم. این‌گونه فرمایشات منافات ندارد با اخلاص و تحصیل اخلاصی که مورد بحث است.

«* نماز جلد 3 صفحه 264 *»

آیات و روایات در این زمینه زیاد است و خود فرمایش امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه درباره تقسیم‏بندی عبادت‌ها و همچنین روایاتی که از حضرت صادق؟ع؟ قرائت شد، توضیح می‏دهد که این نوع بندگی‌ها هم عبادت است، اگرچه یک درجه عالی‏تر از این مراتب هم هست که آن عبادت براساس محبت است؛ آن امر دیگری است، آن را انکار نمی‏کنیم.

بحث در این است که در مراتب پایین اگر یک‌چنین عباداتی باشد و منشأ آنها خوف، خشیت، رجاء و طمع به ثواب باشد، این انگیزه‏ها با اخلاص در این درجه و رتبه، منافات ندارد. فرمایش حضرت امیر؟ع؟ این بود: الهی ماعبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک این فرمایش نشان می‏دهد که پس عبادتی که از خوف از آتش باشد، آن هم عبادت است، الهی ماعبدتک خوفاً من نارک خود نفی، در مقابلش اثبات است؛ یعنی زمینه نفی جایی است که احتمال اثبات هم می‏رود و امکان اثبات هم هست. پس از عبادات عبادتی است که منشأش خوف باشد، ولی می‏فرماید عبادت من آن عبادت نیست. پس عبادتی برای بندگان هست و بندگانی هستند که عبادتشان از خوف سرچشمه می‏گیرد. بعد فرمودند: و لا طمعاً فی جنتک یعنی این نفی، مُثبِت این معنی است که پس عبادتی هست و بندگانی هستند که عبادتشان از طمع در ثواب و اجر سرچشمه می‏گیرد.

پس این حدیث به‌طور لحن اشاره است به اینکه آن‌گونه عبادات هم عبادت است و با اخلاص در همان مرتبه خودشان منافات ندارد؛ یعنی کسی که از خوف عبادت می‏کند، این عبادت با خلوص در نیت منافات ندارد، این شخص خالصانه از عدل خداوند خائف است و به‌واسطه عبادات و بندگی‌ها به خدا پناه می‏برد برای خلاصی و نجات از همان عذاب‌هایی که خدا مهیا فرموده است و مقرر کرده که راه خلاصی از آنها همین عبادات و بندگی‌ها است. پس می‏بینیم با وجودی که ممکن است منشأ عبادت خوف از عذاب و عقاب باشد، باز هم عبادت است؛ و همچنین

«* نماز جلد 3 صفحه 265 *»

مرتبه رجاء و طمع در بهشت که مرتبه بالاتر است.

بعد از این دو نوع از عبادت‌ها، امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک. پس این نوع عبادت در واقع مربوط می‏شود به درجات معرفت و درجات محبتی که از معرفت حاصل می‏شود، محبت‌هایی که بر معرفت متفرع است، نه محبت‌های عاطفی، محبت‌هایی که از معرفت سرچشمه می‏گیرد و معرفت کار فؤاد است و محبت‌های این‏چنینی از فؤاد سرچشمه می‏گیرد.

بعضی از علماء در مسأله اخلاص این‏طور نظر داده‏اند که اگر عبادت به‌قصد تحصیل ثواب باشد، به‌قصد تحصیل ثواب و اجر اخروی باشد و همچنین اگر به‌قصد خلاصی از آتش و عقاب باشد، این عبادت باطل است، اصلاً عبادت نیست! تعجب است که عبادت‌بودن آن را انکار کرده‏اند. گفته‏اند اصلاً نمی‏شود به این عبادت، عبادت گفت، عبادت باید کاملاً خالصاً لوجه‌اللّه باشد تا بتوان به آن عبادت گفت. کسی که تحصیل ثواب و اجر اخروی را قصد می‏کند و یا خلاصی از آتش را قصد می‏کند، این شخص در واقع خودش را پرستش می‏کند؛ چون در قصدِ تحصیل ثواب و اجر می‏خواهد برای خودش جلب منفعت کند و منشأش همان حبِّ ذات و حبِّ نفس است. چون خودش را دوست دارد در مقام بر می‏آید که ثواب تحصیل کند و همچنین چون خودش را دوست دارد در مقام بر می‏آید که عقاب و عذاب را از خود دفع کند. پس یک‌چنین عبادت‌هایی به پرستشِ خود برگشت می‏کند و آن کسی که به این نیت‌ها، عبادت و طاعت دارد، خود را پرستیده است. از این جهت گفته‏اند که نیت و قصد تحصیل اجر اخروی و یا قصد خلاصی از عقاب، با اخلاص منافات دارد؛ اخلاص آن است که عبادت صِرفاً لوجه‌اللّه باشد فقط.

بعضی از علماء این ملاک را در مسأله اخلاص اظهار داشته‏اند و تعجب است که به‌طور مطلق بگوییم چنین عبادتی صحیح نیست. با توجه به آنچه گفتیم، هر عبادتی که نیت و انگیزه آن عبارت باشد از تحصیل ثواب و یا دفع عقاب و خلاصی از

«* نماز جلد 3 صفحه 266 *»

عقاب، درست نیست که بگوییم این عبادت مطلقاً عبادت نیست. در حدیثی که قبلاً از حضرت صادق؟ع؟ خواندیم که فرمودند: العبّاد ثلاثة، امام؟ع؟ کاملاً  تثبیت می‏فرماید که هر سه نوعْ عبادت است. درباره «عبادت» فرمایش می‏فرمایند، آیا می‏شود عبادت باطل را با عبادت اَحرار ردیف کنند و عبادت اُجراء و یا عبادت عبید، بندگان، غلامان و کنیزان را قسیم آن قرار بدهند؟ از همین که حضرت هر سه عبادت را قسیم هم قرار داده‏اند، معلوم می‏شود که مَقْسَم باید یک امر مشترکی باشد، یک امر مشترکی است که دارای اقسام می‏شود؛ یعنی یک حقیقت در سه قسم متجلی می‏شود. پس باید آن عبادت‌ها هم واقعاً عبادت و در حد خود خالص باشد تا عبادت بر آنها صدق نماید.

مثل اینکه می‏فرمایند: الکلمة ثلاثة، اسم و فعل و حرف([197])  کلمه سه قسم است، اسم و فعل و حرف. ــ  اینجا یک مزاحی است، در خاطر داشته باشید، یک کسی می‏گفت کلمات عرب سه قسم است: فعل است و اسم است و حرف، اما کلمات ما همه‏اش حرف است و حرف است و حرف. ـــ  پس مَقسَم همیشه در اقسام ظاهر است و موجود است، در همه تقسیم‏بندی‏ها مشروط به اینکه تقسیم‏بندی حکیمانه باشد. پس کسی که از روی حکمت تقسیمی ذکر می‏فرماید، خواه‌نخواه مقسم را در جمیع اقسام دیده و تقسیم می‏کند.

حال امام؟ع؟ می‏فرمایند: العبّاد ثلاثة عبادت‌کنندگان سه دسته هستند؛ یعنی در واقع عبادت به‌حسب عبادت‌کنندگان و مقاصدشان در اینجا تقسیم می‏شود، قومٌ عبدوا اللّه، ــ  در فرمایش امام؟ع؟ دقت کنید، عبارت صریح است ــ  می‏فرماید: قوم عبدوا اللّه نه اینکه «عبدوا انفسهم». اگر این‏طور باشد که عبادت به‌قصد طمع نعمت و یا خوف و خلاصی از عقاب، عبادتِ خود باشد، خودپرستی باشد و نفس‏پرستی باشد، نمی‏فرمود عبدوا اللّه.

«* نماز جلد 3 صفحه 267 *»

اگر کسی اینجا بگوید که مراد امام؟ع؟ ظاهر عبادت و صورت ظاهری است، می‏گوییم چون امام؟ع؟ در مقام بیان حقیقتند، معنی ندارد که صورت ظاهری تقسیم‌بندی شود، حضرت اقسام خود حقیقت عبادت و پرستشِ عبادت‏کنندگانِ خدا را بیان می‏فرمایند، نه اینکه بخواهند بفرمایند صورت عبادت با حقیقت عبادت، در یک تقسیم، تقسیم‌بندی شود. پس انصاف مطلب آن است که بگوییم فرمایش امام؟ع؟، درباره تقسیمِ حقیقت عبادت است و در حقیقت بندگان در پرستش خداوند متعال به این سه دسته تقسیم می‏شوند، خود عبارات هم صریح است و قابل توجیه نیست.

قوم عبدوا اللّه عزوجل خوفاً فتلک عبادة العبید، گروهی خدا را عبادت می‏کنند ولی منشأ عبادت آنها خوف است و این‏گونه عبادت، عبادت بردگان است. نکته‏ای که اینجا هست آن است که باید در خوف هم خالصانه باشد، به این معنی که اگر فرضاً کسی دیگر غیر از خدا نجات‏دهنده ما از آتش باشد، آن‏طور نباشد که به سراغ او برویم و از خدا فراموش کنیم، یا اگر امر دیگری غیر از بندگی خدا، ما را از آتش خلاص کند، به سراغ آن برویم و بندگی را ترک کنیم؛ بلکه واقعاً بندگی باشد، چون خدا این‏طور قرار داده که راه خلاص از عذاب و عقاب او، بندگی او است، او مقرر کرده و به بندگی راضی است، برای بندگانش بندگی را پسندیده تا از عقاب خلاص شوند. این همان خلوص در خوف است که در دعاء می‏خوانیم: سیّدی … و لک خالص رجائی و خوفی خدایا خالص خوف من برای تو است؛ یعنی اگر من در خوفم عبادتی انجام می‏دهم و منشأش خوف است، باز خالصانه است؛ به این معنی که چون تسلیم امر تو هستم و تو برای خلاصی از عقابت، بندگی خودت را می‏پسندی، من تو را عبادت می‏کنم.

اما فرمایش دیگر حضرت آن است که می‏فرماید: و قوم عبدوا اللّه عزّوجلّ طلباً للثواب فتلک عبادة الاُجراء (و گروهی خدا را عبادت می‏کنند ولی برای به‏دست‏آوردن پاداش، و این‏گونه عبادت عبادت مزدوران است.) عبادت آن گروه را فرمودند: فتلک

«* نماز جلد 3 صفحه 268 *»

عبادة العبید عبادتی که منشأش خوف است، به‌مانند عبادت عبید است، بندگان در چنین مقامی، یک‌چنین موقعیتی دارند.

بدیهی است که این دو گروه از عبادت لذتی نمی‏برند، یعنی آن لذت عبادت که براساس محبت است که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک یا در خود فرمایش امام صادق؟ع؟ که می‏فرمایند: و قوم عبدوا اللّه عزوجل حبّاً له، آن لذت و آن معرفت و آن ترقیاتی که در آن عبادت هست، البته برای عبید و اجراء نیست؛ این مسلّم است. ولی این‏طور هم نیست که بگوییم عبادت آنها عبادت نیست، خودپرستی است.

پس خود تفسیر و تقسیم امام؟ع؟ و بعد هم امضاء اینکه عبدوا اللّه عزّوجلّ این بندگان، خدا را عبادت می‏کنند، اینها همه دلیل بر این است که این مقاصد با اخلاص در عبادت منافات ندارد، باید درجات اخلاص را مختلف دانست و باید منشأ اخلاص را مختلف دانست. بعد هم که می‏فرمایند: و قوم عبدوا اللّه عزّوجلّ حبّاً له فتلک عبادةُ الاحرار، منشأ عبادت و انگیزه عبادت برای این دسته، همان محبت به خدا است. برای اینها ثواب مطرح نیست، عقاب مطرح نیست، رجاء مطرح نیست، خوف مطرح نیست. نه اینکه خوف نداشته باشند، رجاء نداشته باشند؛ ایشان هم امیدوارند، به رحمت خدا رجاء دارند، به ثواب و اجر خدا امیدوارند و از عذاب خدا هم خائف و ترسانند، ولی منشأ عبادتشان همان محبت ایشان است.

آن‌گاه امام؟ع؟ در آخر کلامشان می‏فرمایند: و هی افضل العبادة. این عبارت آخر: و هی افضل العبادة، خوب روشن می‏کند که پس آن مرتبه‏های دیگر هم عبادت است ولی برترین عبادت‌ها و ارزنده‏ترین عبادت‌ها، عبادت دسته سوم است؛ آن دو دسته دیگر هم عبادت است ولی در درجات پایین‏تر است. پس این حرفی که بعضی از علماء زده‏اند و عبادت‌بودن آن دو نوع عبادت را انکار کرده‏اند و به بطلان آنها قائل شده‏اند، می‏شود گفت که اساسی ندارد و بر این مطلبشان دلیلی ندارند؛ مخصوصاً

«* نماز جلد 3 صفحه 269 *»

که ما می‏بینیم تکالیفی که رسیده، این تکالیف نوعاً با وعد و وعید همراه بوده، نوع تکالیفی که رسیده، چه در این امت چه در امت‌های پیشین، با وعد و وعید همراه بوده است و خواه‌نخواه خود وعده، انگیزه ایجاد می‏کند، خود وعید، انگیزه ایجاد می‏کند.

اگر این انگیزه‏ها با عبادت خالصانه و با خلوص در عبادت منافات می‏داشت، نمی‏بایست مطرح شود که خودش انگیزه ایجاد کند. وقتی که ثواب عملی را ذکر می‏کنند آیا غیر از این است که در دل ایجاد انگیزه می‏کند؟ حال که بشر غریزه‏اش خودپرستی است و به‌واسطه اجر و مزد کار می‏کند و در کارش نیتش خودپرستی باشد، آیا صحیح است که با وعده‏ها و وعیدها زمینه خودپرستی را برایش فراهم کنند؟! یا صحیح آن بود که تکالیف خشک و خالی بیان می‏شد؟! و می‏فرمودند که باید این واجبات را انجام بدهید، این مستحبات را انجام بدهید، محرمات را ترک کنید، مکروهات را تا حد امکان ترک کنید، وظیفه‏تان است، دیگر هیچ‏یک از ثواب‌ها و عذاب‏ها را مطرح نمی‏کردند و حال آنکه می‏بینیم حتی برای واجبات این‌همه ثواب‌ها ذکر فرموده‏اند، برای مستحبات این‌همه ثواب ذکر شده، برای ترک محرمات، ترک مکروهات، ثواب‌ها ذکر شده است، برای ارتکاب محرمات، ارتکاب مکروهات، عقاب‌ها ذکر شده است. خود بیان وعد و وعید خواه‌نخواه در بشر انگیزه ایجاد می‏کند. و معلوم است که این بشر به غرائز مبتلا است؛ آن‏چنان نیست که بتواند غرائز خود را مسلّماً در همه حال منکوب کند، خواه‌نخواه غرائز در وجود او حاکم است و خواه‌نخواه غرائز در عمل منشأیّت دارد، یعنی اعمال از غرائز و انگیزه‏هایی که جنبه غریزه‏ای دارد، سرچشمه می‏گیرد.

پس در قرآن و در فرمایشات معصومین؟عهم؟ ما می‏بینیم که برای اعمال، وعده‏ها و وعیدها بیان فرموده‏اند. «وعده» برای ثواب‌ها و اجرها و پاداش‌های نیک است و «وعید» برای کیفرها، عذاب‏ها و عقاب‏ها گفته می‏شود. مسلّماً خود اینها انگیزه‏ساز است. بشری که به غرائز مبتلا است، بشری که به اول‌غریزه که حبّ ذات و حبّ نفس

«* نماز جلد 3 صفحه 270 *»

باشد مبتلا است، خودش را دوست دارد و ملایمات با خودش و وجودش را دوست دارد، از منافرات با وجودش متنفر و گریزان است، بشری که در معرض یک‌چنین غرائزی است؛ آیا می‏شود بگوییم نیتی که به جلب منفعت و آن ثواب‌های مقرره مشوب باشد و یا اینکه به دفع مضرات و آن عقاب‌هایی که در وعیدها بیان شده مشوب باشد، آیا می‌شود بگوییم این نیت با اخلاص در عبادت منافات داشته باشد و در نتیجه، عباداتش عبادت نباشد، خودپرستی باشد و در عین حال بیایند درباره اعمال و تکالیف، به او وعده‏ها و وعیدها بدهند؟! پس توجه به خود تکالیف و نحوه ابلاغ تکالیف از طرف خدا و اولیاء خدا صلوات اللّه علیهم اجمعین، دلیل این مطلب است که این دو نوع عبادت هم عبادت است، اگرچه منشأ آنها تحصیل ثواب و یا خلاصی از عقاب باشد، و با عبادت و اطاعت خالصانه و با خلوص در عبادت منافات ندارد.

پس این نظری که بعضی علماء اظهار داشته‏اند راجع به بطلان عبادت و عبادت‏نبودن عبادت در صورتی که انگیزه عمل، تحصیل ثواب و خلاصی از عقاب باشد، این بیان با وضع و ابلاغ تکالیف الهی ــ  که همان بیان همراه با وعده‏ها و وعیدها باشد ــ  سازش ندارد و همچنین واقعاً با حقیقت خود نیت سازش ندارد، اگر خود نیت ملاحظه می‏شد چه‌بسا این تعبیر را نداشتند. گویا نیت برای آنها معلوم و روشن نبوده، فکر می‏کردند نیت همان است که انسان به زبان بگوید خدایا من تو را برای خاطر خودت و برای محبت به تو عبادت می‏کنم، و این کافی باشد که به همین مقدار بشود بگویند که این اخلاص در عبادت است و نیت خالصانه است و فقط به‌قصد تقرب به درگاه قرب الهی است.

وقتی که ما نیت را ملاحظه می‏کنیم، این نیست که به زبان جاری شود؛ این گزارشی است از نیت که زبان اظهار می‏کند و لزومی هم ندارد. نوع فقهاء گفته‏اند که به زبان جاری‌کردن لزومی ندارد، ولی بعضی مقید می‏کنند و لازم می‏دانند که نیت به زبان جاری شود. اما نوع فقهاء و بخصوص محققین از فقهاء می‏گویند همین مقدار

«* نماز جلد 3 صفحه 271 *»

انسان متوجه عمل باشد و بداند چه می‏کند، این خودش نیت است؛ و اصل نیت و حقیقت نیت، کار دل است و عبادت دل است، آن امری است که انسان خودش نمی‏تواند آن را تغییر دهد، هرطور حاصل شود همان‌طور است، هرطور از دل سرچشمه بگیرد همان‌طور است، نمی‏شود آن را تغییر داد.

حال  کسی که واقعاً از خدا می‏ترسد، واقعاً خوف، او را به عمل وا می‏دارد و همان ترس قلبی و انگیزه‏ای که گفتیم همان نیت است، در دل باعث می‏شود که او را به بندگی و یا ترک معصیت وا دارد و یا واقعاً شوق به ثواب و اجر، باعث می‏شود که برخیزد و عبادتی انجام دهد؛ این عمل که از جوارح صادر شد، به آن نیت بستگی دارد و آن نیت هم در اختیار ما نیست که بتوانیم تغییرش بدهیم، واقعاً کاری است که از قلب سر می‏زند و حقیقتش همان وا داشتن قلب و انبعاثی است که از قلب سرچشمه می‏گیرد، آن را که نمی‏شود تغییر داد، آن به مقدار و میزان معرفت شخص، به مقدار و میزان اعتقاد شخص و به مقدار و میزان بصیرت او بستگی دارد. دل تا چه اندازه بینا است، تا چه اندازه صاف است، صفاء یافته، تا چه اندازه لطیف است، اعتدال پیدا کرده، به این امور بستگی دارد. به هر مقدار که صفاء یافته، اعتدال یافته، معرفت پیدا کرده، بصیرت پیدا کرده، به همان مقدار انبعاث دارد و به همان شکل انبعاث دارد؛ کلٌّ یعمل علی شاکِلَتِه([198]) عمل خواه‌نخواه بر شکل و بر هیأت نیت است و بین عمل و آن انگیزه‏ای که در دل است، مشابهت کامل است.

حال انسان چطور می‏تواند این نیت را دگرگون کند و تغییرش بدهد؟ مگر ممکن است؟! و مگر انگیزه به زبان تغییر پیدا می‏کند؟! فرض کنید همان خوف است، برای خلاصی از آتش است، همین مقدار نفس جلو آمده، به‌تعبیر دیگر دل تا همین اندازه توانسته باورش شود، تا این اندازه برایش اعتدال حاصل شده و به همین مقدار هم ما را به عبادت وا می‏دارد؛ حال ما به زبان بگوییم نه، باید اخلاص باشد و عمل خالصاً

«* نماز جلد 3 صفحه 272 *»

لوجه‌اللّه انجام شود و به‌طور کلی به غیر ــ  حتی به خودش ــ  توجهی نداشته باشد، خوف از عقاب و خلاصی از عقاب، هیچ منشأیتی در عمل او نداشته باشد؛ دل به حرف ما که تغییر نمی‏کند. به هر اندازه برای دل اعتدال پیدا شد و صفاء پیدا شد، بصیرت دارد و معرفت دارد و به هر مقدار معرفت دارد، جوارح را به عمل وادار می‏کند، دل امیر و فرمانده بر اعضاء و جوارح است و همه فرمان‌ها از دل سرچشمه می‏گیرد، دیگر نمی‏تواند زبان برگردد و کار دل را تصحیح کند.

پس با توجه به حقیقت نیت که کار قلب است و قلب در صفاء، اعتدال، تکامل و ترقی در مدارج ایمان و بصیرت و عدم بصیرت، حالاتش مختلف است، نیت هم متفاوت می‏شود و با توجه به این مطلب، باز سخن آن دسته از علماء، سخنی است ناتمام و نمی‏توانند بر این مطلب دلیل داشته باشند. بعضی از محققین از علماء به این نتیجه رسیده‏اند و خوشبختانه نتیجه خوبی است، به جهت اینکه همین نتیجه را ما می‏بینیم که به شکل کامل‏تر و جامع‏تر و حقیقی‏تر در فرمایشات بزرگان ما+ وجود دارد و ایشان حقیقت مطلب را کاملاً بیان کرده‏اند.

آنچه که محققین از علماء به آن رسیده‏اند با وجودی که خیلی ناقص و ناتمام است این است که می‏گویند اگر عمل بخواهد خالصاً لوجه‌اللّه باشد و فقط به‌قصد تقرب به درگاه خدا باشد و ابداً پای رجاء و طمع به ثواب در میان نباشد و پای خوف از عقاب و خلاصی از عقاب در میان نباشد، یک‌چنین نیتی برای نوع مردم متعذِّر است و بلکه ممکن نیست و نوع مردم از داشتن یک‌چنین نیتی متمکن نیستند. این علماء تا به اینجا رسیده‏اند ولی عرض کردم بیانشان ناقص است. بیان کامل بیانی است که بزرگان ما فرموده‏اند و در فرمایشات ایشان می‏بینیم که حق مطلب را آن‏طوری که باید و شاید در این زمینه بیان فرموده‏اند؛ خداوند درجات ایشان عالی است متعالی بفرماید.

نوع مردم که از خدایی خدا همین اندازه فهمیده‏اند و درک کرده‏اند که او

«* نماز جلد 3 صفحه 273 *»

می‏تواند بنده و خدمتگزار و نوکرش را اجر بدهد، ثواب بدهد، مزد بدهد، یا دلشان بیشتر از این اندازه از خدایی خدا خبردار نشده است که اگر کسی از فرمان او تمرّد کند، او را به شکنجه و عذاب و گرفتاری و عقاب مبتلا می‏کند. کسانی که نهایت درکشان از الوهیت این مقدار باشد، چطور متمکن هستند که در انجام اعمال، نیتشان کاملاً مبرّا باشد و از جهت توجه به ثواب‌ها و یا توجه به خلاصی از عقاب‌ها، پاکیزه و شسته‌رُفته باشد؟! برای ایشان ممکن نیست، اصلاً برای این اخلاص تمکن ندارند؛ چون آنچه این شخص از خدایی خدا فهمیده، همان خدا مورد رجاء و طمع او است. یا آنچه از خدایی خدا فهمیده این است که از خدا ترسان است، از خدا می‏ترسد، ــ  بر سر زبان‌ها هم هست که می‏گویند از خدا بترس یا از خدا می‏ترسم ــ  نهایت درکش همین است که از خدا می‏ترسم و تا این درجه توانسته است خدا را در دل وجدان کند که خدا عدلی دارد. البته اگر خوفش صحیح باشد وگرنه بعضی‏ها اصلاً از خود خدا می‏ترسند نه از عدل خدا، و نه از معصیت‌هایشان. انسان باید از معصیتش بترسد، از عدل الهی بترسد، نه اینکه از خود خدا بترسد. یا بعضی به خود خدا امیدوارند، به خود خدا رجاء دارند، در خود خدا طمع دارند. معلوم است که  سطح معرفت‌ها، سطح درک‌ها و وجدان‌ها، در معرفت الوهیت در حدی نیست که همه بندگان بتوانند ابتغاءً لوجه‌اللّه و صرفاً برای محبت به خدا عبادت داشته باشند.

حال اگر کسی از اینها عبادت این‌چنینی بخواهد و بگوید اگر عبادت شما بر این اساس مشوب باشد، باطل است و بندگی نیست، این سخن ظلم به نوع بشر و نوع انسان‌ها است. آری در میان بشر کاملانی هستند که آنها در شأنی می‏باشند که عباداتشان، از جهت محبت است و صاحب عباداتی هستند که منشأ آنها محبت است. اما این‏طور نیست که همه افراد بشر بر این امر قادر باشند و از تحصیل یک‏چنین نیتی تمکن داشته باشند، مخصوصاً ما و بشرهای نوعی که در همین دنیا ولادت یافته‏اند و در همین دنیا بزرگ شده‏اند و اصلاً نعمت و عقاب و شکنجه و

«* نماز جلد 3 صفحه 274 *»

عذاب و همه اینها را با همین نعمت‌ها و گرفتاری‌های دنیایی مقایسه می‏کنند. اگر مثلاً حور العین گفته می‏شود، یک زن خیلی زیبا به نظرش می‏آید؛ اگر قصر و باغ بگویند، همین باغ‌هایی که دیده به نظرش می‏آید؛ یا اگر عذابی و عقابی بگویند، باز همین اوضاعی که در دنیا دیده مثل همین شلاق‌زدن‌ها در نظرش می‏آید.

کسی که نتوانسته از این حد تجاوز کند و عقاب‌ها و ثواب‌ها را هم در حد نعمت‏ها و نقمت‌های دنیوی تصور می‏کند، چطور می‏شود از این شخص انتظار داشت و برای او مقرر کرد و تکلیف کرد که تو باید خالصانه عبادت کنی و اگر عبادتت خالصانه نباشد، باطل است. پس این‏گونه نظریه‏ها در واقع از جهت توجه‌نداشتن به این جهات بشری است که بشر به آنها مبتلا است.

اجمالاً بحث روشن است ولی تفصیلی که عرض می‏شود و توضیح بیشتری که داده می‏شود، برای این است که این مسأله بیشتر مورد گفتگو قرار گرفته و نسبتاً مسأله‏ای است از مسائل مهم در بحث‌های مربوط به عبادات و اطاعت‌ها که تذکرش لازم به نظر می‏رسید.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 275 *»

 

مجلس 19

 

(چهارشنبه 26 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  17/12/72)

 

 

 

t  تفکیک بین فرمایش مرحوم آقای شریف طباطبائی­ و نظر برخی از علماء ‏

درباره این‏گونه عبادات

t  نیازمندی بندگان به خداوند بی‏نیاز، اقتضاء می‏کند که نیت‏ها به طمع

مشوب گردد

t  عبارات پاره‏ای از دعاها، نیت‏ها را به خوف مشوب می‏نماید

t  دعاء شریف افتتاح

t  آیا ناقصان می‏توانند نیت خالص ناب در عبادات داشته باشند؟!

t  گسترش معنای اخلاص

t  خاطره‏ای از دوران تحصیلی

t  دامنه «اخلاص» را نباید تنگ کرد

«* نماز جلد 3 صفحه 276 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

سخن در تنقیح و تصحیح عبادات به‌طور کلی و بخصوص نمازهای واجب و نمازهای نافله راتبه و تخلیص آنها از آفات ظاهری و آفات باطنی است. آفات ظاهری به حدود شرعیه آنها مربوط است و آفات باطنی و معنوی آنها هم ــ  به‌حسب حدیث معاذ ــ  تمام صفات رذیله است که آفت هستند برای عبادات به‌طور کلی و برای نمازهای واجب و نافله‏ها بخصوص. دانستیم که عمل بنده هرچه هم متعدد باشد و به‌حسب ظاهر تزکیه شده باشد و اِکثار یافته باشد، اما به‌واسطه وجود آفت‌های معنوی، باز هم از طرف ملائکه مردود می‏شود.

عمده بحث در اخلاص بود و عرض شد بعضی از علماء قائل شده‏اند به اینکه اگر شخص در عبادات، نیتش این باشد که ثوابی از ثواب‌های اخروی را تحصیل کند و یا از عذابی از عذاب‌های اخروی خلاصی یابد، عبادتش باطل است؛ به بطلان این‏گونه عبادات حکم کرده‏اند و گفته‏اند این‏طور عبادات باطل است، باید نیت فقط خالص باشد به این معنی که شخص در عمل و انجام عبادات و طاعات، وجه‌اللّه تبارک و تعالی را اراده کرده باشد، نه اینکه همراه باشد با قصد جلب منفعتی و یا قصد دفع مضرتی که اینها همه به خودپرستی برگشت می‏کند و در واقع شرک به خدا است.

عرض شد جهات مختلف و متعددی است که قول این علماء را باطل می‏کند که سخن صحیحی نیست و به آن جهات اجمالاً اشاره کردیم.

یکی از برادران مطلبی را عنوان کردند که پس اینکه در مواعظِ اسرارالشهاده

«* نماز جلد 3 صفحه 277 *»

مرحوم آقای شریف طباطبائی/ زیاد تصریح شده و صریحاً می‏فرمایند که عبادت خالص از کسی سر نمی‏زند و این عبادت‌هایی که برای بهشت و برای خلاص از آتش می‏باشد، اینها عبادت خالص نیست. این مطلب به ذهنشان خورده بود که فرمایش ایشان هم مثل همین سخنی است که ما اینجا از قول بعضی از علماء مطرح کردیم که بعضی می‏گویند این عبادات باطل است اگر از این‏گونه قصدها باشد. بین این دو مسأله در نظر ایشان خلطی شده بود و فکر کردم که نکند به ذهن کس دیگری هم بخورد و یا در ایام محرم و صفر که این مواعظ را می‏شنویم باز متذکر این مسأله شویم، خواستم یک توضیحی عرض کنم.

آن توضیح این است که اینجا دو مطلب است و نباید با هم مخلوط شود. آن بزرگوار می‏فرمایند عبادت خالص غیر از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ برای کسی دیگر نیست، هیچ‌کس عبادت خالص ندارد حتی انبیاء و اَلٰا للّه الدین الخالص([199]) خدا هم که دین خالص خواسته و آنی که مایه نجات است دین خالص است و هیچ‌کس جز محمد و آل‌محمد؟عهم؟ دین خالص نداشت. آن‌گاه خداوند برای اینکه همه بندگان به دین خالص موفق شوند و دین خالص داشته باشند، حادثه کربلا را مقدر فرمود و به‌واسطه حزن در مصیبت آن بزرگوار، همه خلق حتی ضعفاء هم موفق شدند به اینکه عبادت خالص داشته باشند.([200])

من عرض می‏کنم همین فرمایش این بزرگوار ــ  در اینجا که مورد بحث است ــ  دلیل ما است، نه اینکه این فرمایش، کلام طرف مقابل ما را تثبیت کند و سخن ما را ابطال کند، این‌چنین نیست. بحث در بطلان این عبادت‌ها است، غیر از این است که عبادت خالص هست یا نیست. ما می‏گوییم اصلاً عبادت خالص که این دسته از علماء شرط کرده‏اند که حتماً باید در عبادات، نیت خالص باشد، فقط لوجه‌اللّه باشد

«* نماز جلد 3 صفحه 278 *»

و اگر قصد ثواب باشد یا قصد دفع عقاب باشد، این شرک می‏شود و عبادت باطل است، چنین عبادتی از عهده کسی جز محمد و آل‌محمد؟عهم؟ برنمی‏آید. پس این فرمایش مرحوم آقای شریف طباطبائی سخن ما را تأیید می‏کند که بر ردّ اینها می‏گوییم که عبادت خالص از کسی سرنمی‏زند، شما چطور از نوع رعایا چنین عباداتی را انتظار دارید و اگر به بطلان این‏گونه عبادت‌ها حکم کنیم، باید بگوییم عبادات انبیاء هم باطل است، عبادات همه باطل است، هیچ‌کس عبادت نکرده است!

فرمایش آقای شریف طباطبائی/، سخن ما را در ردّ این دسته از علماء ــ  که به بطلان این‏گونه عبادت‌ها حکم کرده‏اند ــ  تثبیت می‏کند. این بزرگوار/ به بطلان این عبادت‌ها حکم نمی‏فرمایند؛ می‏فرمایند این عبادت‌ها کسی را نجات نمی‏دهد، نه اینکه اینها باطل است. اگر باطل باشد پس هیچ‌کس تکلیف انجام نداده است و حال آنکه تمام اینها تکالیف است و همه می‏گویند همین که کسی نماز خواند به‌عنوان اینکه خدا او را به بهشت ببرد و حرام را ترک کرد برای اینکه خدا او را به جهنم نبرد، او تکلیف را انجام داده، تکلیف از او ساقط است؛ حکم می‏کنند به اینکه تکلیف انجام شد و باطل نیست.

پس فرق می‏کند بین بطلان عبادت و اینکه عبادت مایه نجات باشد یا نباشد؛ آن یک بحث دیگری است، بحثی است به‌طور کلی در مورد اینکه عبادت خالص از هیچ‌کس صادر نمی‏شود، کسی متمکن نیست، به غیر از مصیبت کربلا و محزون‌شدن در مصیبت آن بزرگواران؟عهم؟، غیر از این حزن، صرف نظر از این حزن بر مظلومیت امام حسین؟ع؟، عبادت خالص از کسی حتی انبیاء اصلاً سر نمی‏زند، نمی‏توانند، متمکن نیستند، نمی‏توانند خودشان را از این نیت‌ها خالصِ خالص کنند و فقط برای خدا عبادت انجام دهند، نمی‏توانند. چون حتماً پای خودْ پیش می‏آید، پای جلب منفعت و دفع مضرت پیش می‏آید و از این جهت نیت مشوب می‏شود. پس آن یک مطلب است و این بحثی که ما الآن داریم یک مطلب دیگر است.

«* نماز جلد 3 صفحه 279 *»

سخن در این است که اصلاً‌ اینها می‏گویند عبادت اگر خالص نباشد باطل است! ما می‏خواهیم بگوییم باطل نیست، اگر بنا باشد باطل باشد پس چرا این تکالیف رسیده است؟ چرا این‌همه وعده و وعیدها داده شده است؟ و حال آنکه بشر گرفتار همین آلودگی‌ها است، به خودش و محبت به خودش گرفتار است و همین محبت به خودش غریزه‏ای است که خدا قرار داده و روی همین غریزه هم خداوند خواسته بنده‏اش را ادب کند و تعلیم بدهد و رشد و ترقی بدهد. به او می‏گوید اگر این کار را کردی، به تو نعمت می‏دهم؛ من از این کار کراهت دارم، نکن، غضب من در آن است، اگر این کار را کردی تو را به آتش می‏برم.

این وعده‏ها و وعیدها بر اساس همین غریزه حب ذات و غریزه جلب منفعت و دفع مضرت است که هر کسی حتی حیوان آن را دارد؛ هر حیوانی همین اندازه که حیات دارد و احساس دارد، خودش را دوست دارد، برای خودش جلب منفعت می‏کند و از خودش تا جایی که بتواند دفع مضرت می‏کند، خدا هم آن را به ابزاری مجهز کرده که بتواند با آنها، هم جلب منفعت کند و هم از خودش دفع مضرت کند. هر حیوانی به اندازه خودش می‏داند که چطور دفاع کند یا می‏داند که چطور منفعت را جلب کند و آنچه را که با وجودش ملایم است و وجودش را تقویت می‏کند جذب کند.

پس بندگان از عبادت خالص متمکن نیستند تا اینکه حکم کنیم که اگر عبادت خالص نبود و مشوب بود پس عبادتشان باطل است! حکم به بطلان عبادت مسأله دیگری است و عبادت به‌تنهایی خود به خود مایه نجات باشد مسأله دیگری است. پس این‏طور عباداتِ مشوب، مایه نجات نیست، اینها آن‏طوری نیست که اقتضاء کند که خداوند شخص را به بهشت ببرد و از جهنم نجات دهد. خداوند عبادت خالص می‏خواهد و البته برای همه مقدر کرده، در جریان مصیبت کربلا همه را متمکن ساخته، و فقط در زمینه مصیبت امام حسین؟ع؟ همه را از عبادت خالص متمکن ساخته است. آن‌وقت می‏فرمایند به‌برکت آن عبادت، تمام عبادت‌های دیگر

«* نماز جلد 3 صفحه 280 *»

کامل می‏شود، تمام آنها هم کمال پیدا می‏کند. مصیبت کربلا مثل اکسیر است که باعث کامل‌شدن و رفع نقصان‌ها از عبادات می‏شود.

پس مرحوم آقای شریف طباطبائی/ به بطلان عبادت‌ها به این معنایی که الآن بحث می‏کنیم حکم نمی‏فرمایند. مسأله معلوم است، دیگر بیش از این توضیح نمی‏خواهد که این دو بحث با یکدیگر فرق می‏کند، نباید با هم مخلوط شود، هرکدام در جایی است.

عرض می‏کردیم جهات مختلفی قول این دسته از علماء را رد می‏کند؛ یکی همین احادیثی بود که به آنها اشاره کردیم که از جمله در یکی از فرمایشات، عبادت را به سه قسم تقسیم می‏فرمایند و در قسمتی از فرمایش فرمودند: و هی افضل العبادة فرمودند عبادت احرار افضل عبادت‌ها است و همین عبارت اثبات می‏کند که آن قسم‌های دیگر هم عبادت است.

از جهات دیگری که به ما کمک می‏کند و نظر این دسته از علماء را ــ  که گفته‏اند اگر عباداتْ خالص نباشند باطلند، و به بطلان آنها حکم کرده‏اند ــ  رد می‏کند، این است که هر بنده‏ای حتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و انبیاء، وقتی به خودشان مراجعه می‏کنند و خودشان را در برابر قدرت حق متعال و عنایات او و رحمت‌ها و فضل‌های او می‏بینند، می‏یابند که بندگانی هستند ذلیل، بندگانی هستند محتاج که لایَملِکون لانفسهم ضَرّاً و لا نفعاً و لایملکون موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً([201]) و البته در مقام عبودیت این تعابیر از خود محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هم رسیده است. خود این بزرگواران هم در مقام عبودیت، اظهار این ذلت‌ها و مسکنت‌ها را دارند؛ حتی بیش از انبیاء در نزد حق متعال و عظمت و جلالت او خشوع دارند. تفاوت بین ایشان و انبیاء آن است که این بزرگواران، میان خودشان و خدا، غیر خودشان کسی را واسطه نمی‏بینند و خزائن رحمت الهیه را غیر از مراتب عالیه خود نمی‏بینند، قدرت و عزت و سلطنت و

«* نماز جلد 3 صفحه 281 *»

جلالت و عظمت حق متعال را غیر از مراتب عالیه خود نمی‏دانند و نمی‏بینند، از این جهت به خودشان از خودشان به درگاه خدا ملتجی می‏شوند.

این دید فرق می‏کند با اینکه انبیاء؟عهم؟ می‏بینند که بین خدا و خودشان، محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین در جمیع مراتب حقیقیه ذاتیه خود و جمیع مراتب امکانیه خود واسطه هستند؛ آن فقر کجا و این فقر کجا! آن فقری که رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: الفقر فخری و به افتخر([202]) آن فقر، فقری است که می‏بیند هرچه هست از خود او است که به خود او افاضه می‏شود، دیگر واسطه‏ای بین حق و خود نمی‏بینند؛ حتی مشیت مرتبه‏ای از مراتب ایشان است و مقامی از شئونات ایشان است. پس ادراک فقر و نیاز متفاوت است، باز هم با وجود این می‏بینیم در مقام عبودیت و بندگی، این بزرگواران به درگاه حق متعال اظهار مذلت و انکسار دارند و دست نیاز به درگاه او دراز کرده‏اند و این تعابیر را دارند که: «لانَملِک لانفسنا نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً.» انبیاء هم همین‌طور، بعد دیگران هم که در جای خود معلوم است.

حالا یک‌چنین بنده‏ای وقتی که فقر و فاقه خودش را و ذلت خودش را متذکر می‏شود، از آن‌طرف می‏بیند پروردگار او و خالق او، غنی است مطلقاً و غنای او به هیچ‌گونه حدی محدود نمی‏شود، غنی است به حقیقت غنیٰ و معطی است به حقیقت اعطاء به‌طوری که لاتزیده کثرة العطاء الّا جوداً و کرماً.([203]) هر عطاکننده‏ای بالاخره در خود احساس کمبود می‏کند، هرچه هم سخاوت داشته باشد، هرچه بخشش داشته باشد، باز هم احساس کمبود می‏کند؛ از کثرت عطاء چه‌بسا احتمال تهیدستی بدهد و لااقل همین احتمال که پیدا می‏شود یک‌قدری از جود، عطاء و بخشش ممانعت می‏کند.

«* نماز جلد 3 صفحه 282 *»

اما خدای ما لاتزیده کثرة العطاء الّا جوداً و کرماً، هرچه عطاء می‏فرماید کرم و جودش ظاهرتر می‏شود و آشکارتر می‏گردد، اضافه نمی‏کند و نمی‏افزاید بر این خدای ما کثرت عطاء و بخشش او مگر جود و کرم او را؛ پس هرچه عطاء بفرماید، کرم و جود خود را ظاهرتر و آشکارتر کرده است و بیشتر در مقام بخشش بر می‏آید، هرچه می‏بخشد بیشتر در مقام بخشش بر می‏آید، این غنای مطلق حق متعال است.

حال وقتی بنده ضعیفی مثل ما ناقصان یک‌چنین خدایی را شناخت و به درگاه او روی نیاز آورد و دست فقر و فاقه به درگاه او دراز کرد، آیا اگر از او چیزی بخواهد و تمنا کند، این موجب بطلان عبادتش می‏باشد؟! اصلاً عبادت را برای همین انجام دهد که از خدای غنی به او افاضه فیض شود، از خدای غنی به او منفعت برسد و به رحم و ترحمش، بلاها، آفت‌ها، گرفتاری‌ها و ضررها را از او دور کند، این بنده اگر این مقدار از او بربیاید و این مقدار بتواند به حق متعال تقرب پیدا کند، باید ــ  به‌اصطلاح ــ  کلاهش را به آسمان هفتم بیندازد که واقعاً یک‌چنین حالتی در عبادتش داشته باشد که ذلت و مسکنت خود را دریافته باشد و این عبادت را برای همین انجام دهد که خدای من غنی است و او می‏تواند هرگونه نفعی را به من برساند و او است که می‏تواند هرگونه مضرتی را از من برطرف کند. این نیت در واقع بهترین نیت‌ها می‏شود و برای شخص بنده ضعیف، کمالی است که در عبودیت به این درجه از ادراک و ترقی برسد.

به‌حسب روایاتی هم که وارد شده و به‌حسب ادعیه‏ای هم که رسیده، دستور داده شده که در موقع خواستن و دعاء، انسان به نعمت‏های پروردگار اقرار کند و او را تحمید و تمجید کند. تمجید و تحمید یعنی او را ثناء جمیل گوید، او را به همین صفات پسندیده و صفاتی که شایسته مقام الوهیت است توصیف کند؛ مثل یا غنیّ یا حمید یا عفوّ و…؛ در هرکدام از این اسماء که نگاه می‏کنید، می‏بینید که منشأ برای پیدایش نیت‌های مشوب ــ  به‌قول ملاها ــ  است، هر اسمی از اسماء مبارکه که در دعاء بخوانیم چنین است، همچنان‌که ائمه؟عهم؟ خوانده‏اند و به ما یاد داده‏اند؛ مثل همین

«* نماز جلد 3 صفحه 283 *»

فقرات دعاء افتتاح که امام؟ع؟ در هر جمله جمله با الحمد للّه شروع می‏کنند، هر فقره‏اش را که انسان دقت می‏کند می‏بیند که منشأ پیداشدن یک‌چنین نیت‌ها در انسان است که یا انسان را به طمع می‏اندازد، به رحمت خدا، به عفوش، به کرمش، به فضلش، به قدرتش، به خلاقیتش، به رزاقیتش، به احسانش، مرتب طمع پیدا می‏کند.

از آن‌طرف باز انسان را می‏ترسانند و فرمایشاتی دارند که اگر انسان دقت کند، برای او موجبات خوف فراهم می‏شود، مثل و اشدُّ المعاقبین فی موضع النَّکال و النَّقِمَة و همین‌طور عبارات دیگر مثل الحمدللّه الذی یرفع المستضعفین و یضع المستکبرین و یُهلک ملوکاً و یستخلف آخرین([204]) اینها همه‏اش شدت است، این اسماء همه‏اش ترس ایجاد می‏کند، خوف ایجاد می‏کند. در اینجاها نباید با گریه خواند، قرائت این اسماء گریه ندارد، ترس دارد، باید فرار کند؛ نه اینکه مثل فقرات دیگر بخوانند. این فقره الحمدللّه الذی یرفع المستضعفین و یضع المستکبرین را باید به‌طور محکم بخوانند. اگر با گریه بگوید: و یهلک ملوکاً  گویا دلش برای فلان ظالم سوخته که چرا خدا او را هلاک کرد! آیا این‏گونه موارد جای گریه دارد؟! پس همه‌جا نمی‏شود انسان با رقّت و حالتِ گریه بخواند، این‏طور جاها باید محکم‌تر خوانده شود.

خلاصه این نوع عبارات در دعاها هست و مخصوصاً این دعاء شریف که الحمدللّه رب العالمین از ناحیه مقدّسه حضرت مهدی صلوات‌اللّه‌علیه صادر شده و از عنایات آن حضرت است، در ماه مبارک رمضان واقعاً گنجینه بزرگی برای شیعه است. یک‌وقتی به آقای …. گفته بودم که اگر حضرت این دعاء را دستور نداده بودند، شب‏های ماه مبارک چه می‏خواندیم؟! بعد از افطار تا سحر که دعائی نرسیده، ــ  مگر اینکه دعاهای مطلقه خوانده شود، ــ  تا سحر دعائی نداشتیم که با این اوقات مناسب باشد. دعاهای مطلقه هست ولی این‏طور وادار شویم که هر شب بعد از افطار دعاء افتتاح بخوانیم، اگر این دعاء نمی‏بود واقعاً جایش خالی بود و امام؟ع؟ به فضلشان

«* نماز جلد 3 صفحه 284 *»

این وقت را به این دعاء پر کرده‏اند. خیلی از این حرف من خوشش آمده بود و همیشه می‏گفت که آقا این وقت را پُر کرده‏اند. واقعاً همین‌طور است، در یک‌چنین موقعیتی، شب‌های به این عزیزی، انسان با این حال می‏خواند. الحمدللّه رب العالمین طوری هم هست که شیعه هرجا هستند، همه، این دعاء را می‏خوانند، حتی در دهات دوردست.

یک وقتی من در ماه رمضانی برای دیدار یکی از دوستان به کاشان رفته بودم، در یکی از ده‏های خیلی دوردست، یک ده خیلی کوچک بود به‌نام «خُنچه». علتش هم این بود که در تابستان تمام درخت‌های انار آن ده، گل می‏کرد و آن ده وسط دره‏ای هم بود، این‌طرف و آن‌طرفش تپه بود، مثل خنچه‏هایی که برای عروسی می‏چینند همین‌طور گِرد و خیلی جالب، رودخانه کوچکی هم داشت پر آب، و هوای خوبی داشت. ما آنجا رفته بودیم. با اینکه ده خیلی کوچکی بود و از نظر وضع مادی و فرهنگی ضعیف بودند، اما هر شب بعد از افطار که مجلسشان منعقد می‌شد ــ  مجلسشان در مسجد کوچکی بود، تمام مسجدشان اندازه این سالن بود ــ  وقتی شب‌ها مجلس منعقد می‏شد همین دعاء را می‏خواندند، جوان‏ها هم می‏خواندند، خیلی هم خوش‌صدا می‏خواندند و هرکدام یک مقدارش را می‏خواندند.

الحمدللّه به‌برکت امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه، در این شب‌های عظیم این دعاء را همه شیعه در تمام بلاد می‏خوانند. خداوند برای همه‏شان خیر مقدر کند و دستگیر همه‏شان باشد و از شرّ اشرار نجاتشان بدهد. راه به‌سوی معارف الهیه را برای همه‏شان باز کند، به هرحال شیعه هستند، دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند، دل‌های صافی دارند، حال خداوند چه مصلحت دانسته که امر مشایخ این‌قدر ضعیف باشد و دسترس همه نباشد و همه بهره‏مند نباشند و با این آمادگی‌های عجیبی که نوعاً دارند، با آن فطرت‌های سالمی که نوعاً دارند، تمایلاتی که دارند. خدا اصلح امور را جاری می‏فرماید، ولی به‌حسب ظاهر انسان واقعاً دلش برای اینها می‏سوزد که دست چه کسانی افتاده‏اند و گرفتار چه افرادی هستند؛ مخصوصاً در این شرائط فعلی که به

«* نماز جلد 3 صفحه 285 *»

چه معارفی مبتلا شده‏اند و به اسم معارف به سرشان چه می‏آید و چه چیزهایی می‏شنوند و چه چیزهایی می‏خوانند! پناه به خدا می‏بریم، خدا همه‏شان را نجات دهد، خداوند دست همه‏شان را به دامن اولیائش برساند و از نعمت هدایت همه‏شان را بهره‏مند بفرماید.

یک‌وقتی یکی از نصرانی‏ها در خدمت امام صادق؟ع؟ عطسه کرد، عده‏ای از اصحاب هم خدمت حضرت بودند، آنها به آن نصرانی گفتند: «هَداک اللّه» خدا تو را هدایت کند. حضرت به آن شخص فرمودند: رَحِمَک اللّه خدا رحمتت کند. اصحاب به حضرت عرض کردند این شخص نصرانی است چرا درباره‏اش دعاء نکردید که خدا هدایتش کند؟! دعاء می‏فرمودید که خدا به اسلام و ولایت شما هدایتش کند. فرمودند: لایهدیه اللّه حتی‌یَرحَمَه خدا هدایتش نمی‏کند مگر اینکه بر او رحم می‏فرماید؛ یعنی من برای هدایتش هم دعاء کردم.([205]) حال خداوند بر همه‏شان رحم کند، خدا همه‏شان را مورد رحمت خودش قرار دهد و به‌برکت رحمت، دل‌هایشان هدایت شود و همه از این معارف الهیه بهره‏مند شوند.

جهت دیگری که در مورد رد آن قول عرض می‏شود این است که خود آن کسانی که به بطلان عبادت‌ها حکم کرده‏اند و گفته‏اند در صورتی که چنین قصدی در میان باشد ــ  یعنی قصد ثوابی از ثواب‌های اخروی و یا خلاصی از عقابی از عقاب‌های اخروی، ــ  چنین عبادتی باطل است؛ از خود آنها سؤال می‏کنیم اگر در حالات خود دقت کرده باشند، چون ما مطمئنیم که آنها درجه معرفتشان و اخلاص و محبتشان، مسلّماً به‌اندازه محمد و آل‏محمد؟عهم؟ نیست و حتی به‌اندازه انبیاء هم مسلّماً نیست، به اندازه کاملان دین هم که نیست؛ بر فرض که در رتبه نقصان بندگان بسیار خوب خدا باشند و نیتشان خیلی خالص باشد، سؤال می‏کنیم که آیا وقتی که خودشان انصاف بدهند و بنشینند در مورد نیت‌های خودشان مسأله را بررسی کنند، آیا

«* نماز جلد 3 صفحه 286 *»

حاضرند به بطلان عبادت‌های خودشان حکم کنند؟! یا می‏توانند بگویند ما آن نیت خالص ناب را داریم و هرگز برای خاطر ثوابی کاری انجام نمی‏دهیم، هیچ‏یک از طاعاتمان برای خاطر ثواب نیست و همچنین ترک محرمات و مکروهات، هیچ از ترس عقاب نیست؟! همه‏اش خالص خالص است؟!

معلوم است اگر چنین ادعائی کنند، ادعاء گزافی است که هیچ ارزشی ندارد؛ چون افراد ناقص می‏توانند برای یکدیگر مقیاس و ملاک باشند، ما خودمان در خودمان می‏یابیم که نمی‏توانیم، از داشتن چنین نیت خالصی به این معنی متمکن نیستیم، مگر تنها همان امر مصیبت کربلا باشد که آن هیجان و احساس حزن، آن امر دیگری است که تحقیقش فقط در فرمایشات بزرگان ما شده و دیگران حتی در مورد این عبادت این‌قدر بی‏خبرند و اصل این عبادت را نشناخته‏اند که حتی بعضی اشکال می‏کنند که اگر کسی در نماز به یاد مصیبت کربلا بیفتد و بلند گریه کند، چه‌بسا بعضی از ایشان حاضر نیستند حکم کنند به اینکه این نماز صحیح است تا چه رسد که بگویند قبول است! ممکن است بعضی به بطلان این نماز حکم کنند! کار مشکل است و حال آنکه گریه در مصیبت امام حسین؟ع؟ اصل عبادت خالص است.

مثل اینکه می‏گویند حضرت سجاد؟ع؟ گریه‏هایشان از خوف خدا بود و حاضر نیستند بگویند از مصیبت کربلا بود و حال آنکه بزرگان ما می‏فرمایند تمام گریه‏های امام سجاد؟ع؟ از مصیبت کربلا بود، حتی اگر در نمازها گریان بودند.([206]) آن بزرگوار در مقام عبودیت، از خدا خائف بودند اما گریه‏شان در مصیبت پدر بزرگوارشان، از گریه از خوف خدا افضل بوده و این نوع گریه‏های حضرت برای خاطر کربلا بوده. عبادت خالص فقط این عبادت است و آنها متوجه نیستند و الحمدللّه بی‏خبر مانده‏اند ولی خدا بر ما منت گذارده و به‌برکت فرمایشات این بزرگواران+ حق را برای ما روشن کرده است. جز گریه در این مصیبت و این حزن، بقیه عبادت‌ها و طاعت‌ها همه

«* نماز جلد 3 صفحه 287 *»

عبادت‌های این‏چنینی است؛ عرض کردم ای کاش این‏طور باشد، این رشد است، برای انسان کمال است که عبادتش از این جهت باشد یعنی برای به‌دست‌آوردن ثواب‌های اخروی و یا خلاصی از عذاب خدا باشد.

پس ما می‏توانیم با این توضیحی که اجمالاً این دو سه روز در زمینه رد قول این دسته گفتیم، معنی «اخلاص» را توسعه بدهیم و آنچه که اخلاص نیست آن را روشن سازیم به اینکه هر نیتی که به یکی از امور دنیوی برگشت کند، آن نیت خالص نیست؛ یا نیتی که به جهتی از جهات دنیوی مشوب شود و بالاخره به هواهای نفسانی مربوط شود، این اخلاصی نیست که به ما گفته‏اند و به ما دستور داده‏اند؛ مثل این فرمایش که از احادیث قدسیه است: اَخلِص العمل فانّ الناقد بصیر.([207]) اخلص العمل عمل را خالص کن، فانّ الناقد بصیر خداوند که ناقد است یعنی نقدِ عمل می‏کند، صرّاف عمل است؛ همان‌طور که صرّاف، پول‌ها و سکه‏ها را در دستش بالا و پایین می‏کند و اینها صدا می‏کند و با صدایش تشخیص می‏دهد که این غشّ دارد یا ندارد، این شخص را ناقد و یا نقّاد و یا صرّاف می‏گویند. فانّ الناقد بصیر خدایی که ناقد عمل است و عمل را نقد و بررسی می‏کند، او بصیر است، به تمام جهات بینا است.

حال این اخلاصی که دستور داده شده ـــ  و خطاب به نوع مکلفین است در همه مراتبی که هستند، ـــ‌ معلوم است این اخلاص به این معنی است که نیتت را از شوائب دنیوی خالص کن، نیتت را از حظوظ و هواهای نفسانی خالص گردان. اما قصد جلب ثواب‌های اخروی و دفع عقاب‌های اخروی، اینها هیچ‌کدام با اخلاص منافات ندارد، بلکه اخلاصی که برای ما میسر است و از آن متمکن هستیم و به آن دعوت شده‏ایم و تکلیف شده‏ایم، همین است که نیت‌هایمان به امور دنیوی مشوب نشود. فرض کنید یک جهت مثل ریاء، یعنی عمل برای جلب توجه بنده‏ای از بندگان خدا و یا ترحم او و از این قبیل نیت‌ها نباشد، بلکه برای خدا باشد و معنی «برای خدا باشد»

«* نماز جلد 3 صفحه 288 *»

همین است که خداوند عمل را بپسندد و مثلاً نیت این باشد که خدا این عمل را برای من پسندیده، این وعده را هم داده، من هم برای اینکه می‏دانم خدای من خُلف وعده نمی‏فرماید، من به خدای خودم مطمئن هستم که وعده را خلاف نمی‏فرماید، این عمل را برای همان ثوابی که فرموده انجام می‏دهم که او به من بدهد، غیر از او کسی نمی‏تواند عطائی، عنایتی به من داشته باشد مگر او مقدر کند. اگر نیت به این‏طور باشد، با اخلاص در رتبه نقصان منافات نخواهد داشت.

من در دوران طلبگی گاه‏گاهی مقروض می‏شدم و وضعی هم نبود که بتوانم قرض خود را اداء کنم، حرم هم نوعاً مشرف می‏شدم؛ آن موقع که بدهکاری بالا می‏رفت، می‏گفتم که حالا حرم هم بروم خدمت حضرت؟ع؟ هم عرض کنم که قرض زیاد شده و باید حل شود، مشکل را حل بفرمایند؛ بعد آنجا به فکر می‏افتادم که آیا این نیت با اخلاص منافات دارد؟! همیشه حرم می‏رفتم اما حالا می‏خواهم برای این مقصود هم بروم، آیا این اشکالی ندارد؟! با خودم می‏گفتم آخر چاره چیست، کجا بروم؟! آخر من که به حرم می‏روم و حضرت را زیارت می‏کنم، حالا حاجت خود را هم عرض می‏کنم و مشکل خود را هم خدمتشان بگویم، کجا این نیت خلاف اخلاص می‏شود؟! کجا این شرک می‏شود؟! کجا این خلاف شرع است؟! آخر من کجا بروم؟! به غیر آقا بگویم؟!

خدا گواه است وقتی حرم مشرف می‏شدم، شاید به آخر زیارت و دعاء هم نمی‏رسید، هنوز به این قسمت‌ها نرسیده که عرض حاجت کنم و بخصوص راجع به قرضم بگویم، یک‌دفعه می‏دیدم یکی از آقایان علماء که الآن هم هست و خیلی هم مورد توجه همه است و من هم مورد توجه او بودم، آن گوشه‏ها ایستاده، دارد به من نگاه می‏کند، چندین بار شد که وضعم به این حد رسید و من داشتم زیارت می‏خواندم توجه هم نداشتم، می‏دیدم آن گوشه ایستاده در فکر من است، تسبیح هم دستش است، نزد خودم ــ  خطاب به او ــ  می‏گفتم استخاره بکن، می‏دانم خوب می‏آید، حضرت حواله کرده‏اند، من هنوز خدمت حضرت عرض نکرده‏ام، می‏دانم، استخاره

«* نماز جلد 3 صفحه 289 *»

بکن خوب هم می‏آید. با خودم می‏گفتم. استخاره می‏کرد خوب هم می‏آمد، جلوی درب حرم می‏ایستاد وقتی من می‏آمدم مصافحه می‏کرد و در دست من پول می‏گذاشت و من هم می‏دانستم همان مقدار است که من احتیاج دارم. خدا گواه است چند بار این را تجربه کردم. حالا نباید «تجربه» بگوییم، معنی ندارد، بلکه این عنایات شأنشان است، عادتُکم الاحسان و سجیّتُکم الکرم([208]) همه عنایت‌ها دست خودشان است. می‏آمدم بیرون پول‌ها را می‏شمردم، حدوداً به همان مقدار قرضم بود و اداء می‏کردم و خیلی هم راحت می‏شدم.

حال می‏شود این را شرک گفت؟! این اعمال یا این حرم‌رفتن‏ها را می‏شود گفت که باطل است؟! آثاری که متفرع است معلوم است. آری در عبادت، شئونات دنیوی و جهات دنیوی و حظوظ نفسانی و بالاخره هواهای نفسانی نباید مطرح شود ولی این اموری که خودشان وعده می‏فرمایند، خدا می‏فرماید بیا از من بخواه، حتی نمک طعامت را بیا از من بخواه؛([209]) این رفتن درِ خانه خدا و ایشان برای خاطر نمک طعام، آیا می‏شود گفت این شرک است؟! این خلاف است؟! آخر ما چاره‏ای داریم؟! کجا برویم؟! معلوم است این امور را خودشان تعلیم می‏دهند، یادمان می‏دهند، اینها را می‏توان اسمش را شرک گذاشت؟! مثلاً می‏فرماید دو رکعت نماز را به این‏طور بخوان، ثوابش این است و یا می‏فرماید سوره عنکبوت و روم را در شب بیست‌وسوم ماه رمضان بخوان، من قول می‏دهم، قسم هم می‏خورم که بهشت می‏روی هرکس هم هستی و در هر شرائطی هستی بهشت می‏روی؛([210]) شخص به همین نیت هم بخواند که بهشت برود، آیا این شرک می‏شود؟! اگر بهشتی نباشد چرا وعده می‏دهند؟! اگر شرک است پس چرا نعوذباللّه دعوت به شرک می‏کنند؟!

«* نماز جلد 3 صفحه 290 *»

پس دامنه اخلاص را باید توسعه داد. چرا نعوذباللّه از آن‌طرف مطلب را ضیٖق کنیم که کار را بر خود مشکل کنیم و به بطلان عبادت‌های این‏طوری حکم کنیم؟! از این‌طرف دامنه اخلاص را باید وسعت دهیم که خدا این‏طور دوست دارد؛ آن‏طور نباشد که بنی‏اسرائیل راجع به آن گاو، دايره را بر خودشان تنگ کردند. موسی؟ع؟ فرمود که خداوند فرموده: اَن‌تَذبَحوا بقرة([211]) بروید یک گاو بکشید، آنها اگر همان وقت رفته بودند هر گاوی را گرفته بودند کشته بودند، کار انجام شده بود، مطلب تمام شده بود، اما آنها روی آن لجبازی ــ  و این طبع را نوعاً مردم دارند که می‏آیند مرتب مته ته خشخاش می‏گذارند ــ  کارشان به جایی رسید که منحصر شد به یک گاو با آن شرائط سخت.

در فرمایشات ائمه؟عهم؟ داریم که می‏فرمایند خداوند از اول بر آنها وسعت داد، آنها به وسعت و رخصت خدا عمل نکردند، شَدَّدوا فشَدَّد اللّه علیهم([212]) خودشان بر خودشان امر را سخت گرفتند، تنگ کردند، خدا هم بر آنها تضییق کرد، دامنه را تنگ کرد تا اینکه به یک گاو منحصر شد و در آخر کار با پول گزافی آن گاو را خریدند، در صورتی که با هر گاوی مقصود انجام می‏شد ولی خودشان نخواستند.

حال این ملاهایی که این‏گونه هستند و در نوع مسائل فقهی گرفتار این مشکلات می‏شوند، در نوع مسائل اعتقادی گرفتار می‏شوند، اینها به‌واسطه این است که می‏خواهند به ‌گمان خود احتیاط کنند، امر را بر خودشان تنگ می‏کنند و سخت و مشکل می‏کنند، خدا هم بر اینها مشکل می‏گیرد، خدا بر خود همین‌ها مشکل می‏گیرد که آخر تو گفتی اگر عبادت این‏طور باشد باطل است، پس یک عبادت خالص نشان بده! اصلاً بر خودشان هم سخت می‏گیرند.

ولی ما به‌برکت اولیاء و بزرگان دین از این‌طرف مسأله را وسعت می‏دهیم،

«* نماز جلد 3 صفحه 291 *»

می‏گوییم اصلاً معنای «اخلاص» را وسیع کن، اخلاص وقتی معنایش وسعت پیدا کرد، همین اندازه که هوای نفسانی در کار نباشد، جهت دنیوی در کار نباشد، صحيح است؛ و شخص به این مقدارها متمکن است، این مقدارها از او برمی آید، دستوراتش را هم دیدیم، روایاتش را هم خواندیم که انسان با خودش فکر کند و به خودش بگوید آخر تو برای که می‏خواهی عمل را انجام بدهی؟! چه کسی را می‏خواهی از خودت راضی کنی؟! بنده مخلوقی که «لایملک لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً»؟! فلانی چون تاجر است، پول‌دار است، پیش او خضوع و خشوعی بکنی یا عبادتی یا یک رفتاری، که او به تو پول بدهد، او دلش دست تو که نیست، بر فرض که چنین کاری بکنی که دل او را نرم کنی، اینکه نمی‏شود، خدا باید دل او را نرم کند تا به تو توجه کند؛ و از این قبیل موارد که انسان باید نیتش را از اینها خالص گرداند.

در تمام کارها پای دنیا پیش نیاید، پای هواهای نفسانی پیش نیاید، حظوظ نفسانی در عمل ملاحظه نشود، چه بهتر که انسان به فکر حظوظ نفسانی اخروی باشد، وعده داده‏اند، حوریه وعده داده‏اند، قصر وعده داده‏اند، فلان‏طور آب، فلان‏طور شراب، شراباً طهوراً([213]) این وعده‏ها را فرموده‏اند. حتی به ما وعده استماع غناء و موسیقی داده‏اند، آنجا وعده استماع موسیقی داده‏اند، می‏فرماید در بهشت نهرهای آبی است که در کنار آن نهرها حوریه‏های خیلی زیبا می‏رویند و اینها کارشان خوانندگی است و می‏خوانند؛ علاوه بر زیبایی رویشان که مؤمن نگاهشان می‏کند، علاوه بر زیبایی رویشان و زیبایی اندامشان و چه و چه، خوش‌صدا هستند، می‏خوانند، «مغنّیات» هستند، فرمودند اینها یَتَغنّیْن شروع می‏کنند به آوازه‌خوانی؛ و این وعده‏ها هست، معلوم می‏شود حظ نفسانی است و باید هم آنجا باشد و برای خاطر همان‏ها اگر انسان به این موسیقی دنیایی گوش نکند مأجور خواهد بود. فرمود اگر اینجا به این موسیقی و غناء حرام گوش نکنید آنجا از آن

«* نماز جلد 3 صفحه 292 *»

صداها استفاده می‏کنید.([214])

حال اگر کسی اینجا واقعاً برای خدا به این موسیقی گوش نکند که در آنجا آن غناها را بشنود، آیا این شرک می‏شود؟! این عبادت باطل است؟! نه، برای وعده الهی است و این در واقع ایمان به صدق وعده‏های خدا است، ایمان به صدق وعیدهای خدا است، این خودش یک درجه بسیار عالی در ایمان و ترقی است. الحمدللّه مسأله روشن است، همین مقدار لازم بود که این بحث عنوان شود، حال تا چه اندازه مفید بود یا نبود نمی‏دانم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 293 *»

 

مجلس 20

 

(پنجشنبه 27 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  18/12/72)

 

 

 

t  با توجه به ثواب اعمال و عقاب اعمال، معنای اخلاص گسترش می‏یابد

t  عبادات با همین نیت‏های مشوب سبب ترقی است

t  وجود در هر موجودی، فعلیّت، و ماهیت، امکان و قوّه است

t  فعلیت نسبت به قوّه شرافت دارد

t  وجود و ماهیت هر دو اصالت دارند

t  ترقی هر موجودی به شبیه‏شدن آن به مبدأش بستگی دارد

t  معنای صحیح حرکت جوهریه و ردّ نظریه ملاصدرا

t  نظر بزرگان+ درباره ترقی هر مرتبه‏ای از مراتب

t  شرط فعلیت‌یافتن هر قوه

t  نکته‏ای اخلاقی

 

«* نماز جلد 3 صفحه 294 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

سخن در اخلاص بود و اینکه بعضی از علماء، دایره اخلاص را تنگ کرده‌اند و قائل شده‌اند به اینکه هرگونه نیتی که به غیر خدا برگشت کند ــ  حتی به طلب ثواب اخروی و یا دفع عقاب اخروی،ــ  با اخلاص منافات دارد.

جهاتی که عرض شد اجمالاً روشن کرد که این نظر و این‏طور فکر مناسبت ندارد با آن‌همه آیات و روایاتی که ــ  به‌منظور ایجاد طمع به ثواب در بندگان و خوف از عقاب در ایشان ــ  در بیان ثواب‌ها بر طاعات و در بیان عقاب‌ها بر معصیت‌ها رسیده است؛ که حتی می‏بینیم علماء سابقین مثل مرحوم شیخ صدوق کتاب می‏نویسد و روایاتی را که در ثواب اعمال و همچنین در عقاب اعمال رسیده جمع‏آوری می‏کند و همه هم مستند است، همه نقل روایات معصومین؟عهم؟ است.

همچنین در تفاسیری که براساس نقل روایات است، نوعاً می‏بینیم که ائمه؟عهم؟ بیان فرموده‏اند که قرائت هر سوره‏ای چه اجرها و ثواب‌ها دارد و چه عقاب‌هایی را دفع می‏کند که خواه‌نخواه تمام اینها در بنده انگیزه رجاء و طمع به ثواب را ایجاد می‏کند و یا اینکه انگیزه خوف و ترس از عذاب‌ها را برای ترک معاصی فراهم می‏کند.

پس این فرمایشات و جهات دیگری که اجمالاً عرض شد روشن می‏کند که نباید دامنه اخلاص را تضییق کرد که به این مشکلات برخورد کنیم بلکه از این‌طرف یعنی از طرف اخلاص باید توسعه‏ای داد تا اینکه این امر منافات نداشته باشد و کیفیت توسعه اخلاص به همین است که بگوییم در عبادات و طاعات و بندگی نباید

 

«* نماز جلد 3 صفحه 295 *»

امری از امور دنیوی و حظوظ نفسانی و جهات خلقی در نظر گرفته شود، اما اگر به مقتضای وعده‏ها و وعیدهایی که از ناحیه پروردگار است عمل شود، با اخلاص منافات ندارد.

در خود متون دعاها می‏بینیم که ائمه؟عهم؟ عرضه می‏دارند: سیدی لک خالصُ… خوفی پس می‏شود که خوف منشأ برای عمل باشد و عمل از خوف سرچشمه بگیرد، مهم این است که خوف باید خالص باشد یعنی انسان فقط از عدل خدا بترسد. یا عرضه می‏دارند: لک خالص رجائی([215]) به همین معنی که تمام امید فقط به فضل خدا باشد، تمام امید فقط به کرم خدا باشد و انسان در رجاء، خالص باشد، امید به خلق نداشته باشد و با انگیزه امید به خلق طاعت و بندگی انجام ندهد یا مثلاً برای خوف از خلق معصیتی را ترک نکند بلکه در خوف و رجاء هم خالص باشد؛ پس دامنه اخلاص را می‏شود از این جهت توسعه داد. این اجمال بحث بود و مطابق بعضی از روایاتی که ذکر کردیم این مطلب اجمالاً به‌دست می‏آید.

آن‌وقت در اینجا مسأله‏ای مطرح می‏شود و آن مسأله این است که سرّ عبودیت، ترقی بنده در مدارج کمال است و آنانی که گفته‏اند باید هیچ انگیزه‏ای در میان نباشد حتی انگیزه طلب ثوابی از ثواب‌ها و یا دفع عقابی از عقاب‌ها، خواسته‏اند همین را بگویند که اخلاص باید در درجه‏ای باشد که عمل به‌وسیله اخلاصْ کامل باشد و عمل کامل بتواند انسان را ترقی بدهد چون کلٌّ یعمل علی شاکلته، انّما الاعمال بالنّیّات، لکل امرئ ما نویٰ. این آیات و روایات نشان می‏دهد که سرّ عبودیت و اطاعت، و مقصود اصلی از اطاعت و بندگی، همین ترقی است، ترقی هم حتماً باید براساس اخلاص و خلوص حقیقی باشد و توجه به این جهات موجب ترقی نخواهد بود بلکه موجب توجه به غیر حق است و هر آنچه هم که در آن توجه به غیر حق باشد، مایه ترقی و استکمال بنده نخواهد بود؛ چون خواه‌نخواه این‌گونه اعمال که مشوب است، در

 

«* نماز جلد 3 صفحه 296 *»

خود این اعمال کمالی نیست و خواه‌نخواه باید به نقصان این اعمال اقرار کنیم در برابر عمل خالص به آن معنایی که نوعاً مدعی هستند؛ در مقابل آن عمل خالص، این اعمالْ مشوب است، مشوب که شد ناقص است، ناقص که شد نمی‏تواند موجبات ترقی و کمال بنده را فراهم کند و بنده را به درجات عالیه برساند. ممکن است این مطلب و این مسأله پیش بیاید که عمل ناقص چطور می‏تواند موجب کمال بنده شود؟ از این جهت است که بعضی به تضییق دامنه اخلاص قائل شده‏اند و دایره اخلاص را محدود کرده‏اند به آن‏طوری که بیان شد.

جوابی که می‏توان داد و می‏شود از فرمایشات استفاده کرد و از مجموعه آیات و روایات در نظر گرفت، این است که عمل از هرکس صادر شود، در هر درجه‏ای باشد، طاعت به هر شکلی باشد، طاعت باشد و باطل نباشد، این موجب کمال است و البته درجات مختلف است، مراتب مختلف است، طاعات هم مختلف است. وقتی‌که در مسائل قبل ما ثابت کردیم که این طاعات باطل نیست، یعنی اگر کسی دو رکعت نماز بخواند واقعاً به‌قصد اینکه به‌واسطه این عمل فلان ثوابی را که ذکر فرموده‏اند به‌دست بیاورد، این عمل به این نیت باطل نیست؛ شما می‏گفتید این عمل باطل است، ما روشن کردیم که این عمل باطل نیست و بلکه خودش کمالی است که انسان همین طمع و امیدش را خالص کند، للّه و برای خدا باشد، به خدا امید خالص داشته باشد؛ یا فرمود‌ه‌اند اگر چنین معصیتی را ترک کردید از این عقاب محفوظ خواهید ماند، حال اگر کسی آن معصیت را برای دفع آن عقاب ترک کند، این شخص واقعاً خوفش را برای حق متعال خالص کرده است. پس هر دویش موجب کمال انسان است، موجب ترقی انسان است.

پس این عمل ــ  آن‏چنان که شما گفتید ــ  باطل نیست، وقتی که باطل نباشد و در شریعت امضاء شده باشد و این‏طور نیت‌ها تصحیح شده باشد و اعمال متفرع بر این نیت‌ها باطل نباشد، خواه‌نخواه معنی باطل‌نبودن، اثر وضعی داشتن است. اثر

 

«* نماز جلد 3 صفحه 297 *»

وضعی یعنی این عمل سبب است برای نتیجه‏ای و مؤثر است برای اثری، پس آن مسبَّب و آن اثر بر این عمل متفرع است، این عمل مؤثری است که دارای یک‌چنین اثری است، این عمل سببی است که چنین نتیجه‏ای را در بر دارد.

پس بعد از روشن‌شدن اینکه اعمال به این نیت‌ها باطل نیست و بلکه در شریعت امضاء شده است، پس ما می‏توانیم ادعاء کنیم که هر طاعتی از هر بنده‏ای در هر درجه‏ای از درجات ــ  از ایمان و معرفت و عبودیت و بندگی ــ  که هست، برای او مفید است و موجب کمال او است، در همان مقام خودش، موجب کمال او است.

علت مطلب آن است که خداوند هر موجودی را ــ  از جمله انسان ــ  از وجود و ماهیت و یا به‌تعبیر دیگر از نور و ظلمت آفریده است. می‌دانیم وجود هر موجودی، از وجود اصلی و اولی و وجود کل انشعاب پیدا می‏کند به همان معنایی که در مکتب شیخ مرحوم/ روشن است که درجات مخلوقات و موجودات چگونه است.

براساس نظر این بزرگوار، نه براساس نظر حکماء ــ  که در مسأله وجود اختلاف نظر دارند و بعضی به تشکیک مراتب حقیقت وجود قائل هستند ــ  براساس مکتب شیخ بزرگوار/ که وجود دارای مراتب حقیقیه است و هر مرتبه‏ای در ذات و حقیقت با مرتبه دیگر متفاوت است و مرتبه‏ها به‌طور اثر و مؤثرند، نه به‌طور تنزل در مراتب ذاتیِ یک‌حقیقت ــ  آن‌چنان که نوع حکماء و عرفاء و فلاسفه به آن قائلند، ــ  بلکه وجود به‌حسب ذات و هویت دارای مراتب است و این مرتبه‏ها متعدد و مختلفند و کیفیت ترتبشان بر یکدیگر همان ترتب آثار بر مؤثر است و اثر بعد از اثر، و یا به‌تعبیر دیگر «حقیقة بعد الحقیقه» که این نظر از نظریات این بزرگوار در مسأله وجود معلوم است و این عرضی که ما داریم، براساس همین نظر مبارک شیخ مرحوم/ است.

هر موجودی، وجودی و ماهیتی دارد؛ و وجود هر موجودی، در واقع پرتوی است از همان وجود محض و وجود کل و وجود اصل و وجود اولی که از آن وجود اول و محض و

 

«* نماز جلد 3 صفحه 298 *»

کل و صرف، گاهی به «مادّةالمواد»([216]) تعبیر آورده می‏شود. حال آن مادّةالمواد که برای تمام وجودات مبدأ است یا آن وجود اولی و اصلی و کلی که برای همه وجودات مبدأ است، خیر محض است و نور محض است و نور صرف است و در واقع فعلیت محضه است به این معنی که برای آن حقیقت، کمالی بالقوه نیست، تمام کمالات و تمام خیرات و همه انوار، برای آن حقیقت، فعلیت محضه است به‌طوری که هیچ امری در او به‌شکل قوه نیست؛ خدا این‏طور قرار داده است. یعنی همان‌طور که قدرت خدا به محدود و متناهی تعلق می‏گیرد، به غیر محدود و غیر متناهی هم تعلق می‏گیرد.

اگر این مسأله برای دیگران قابل تصور نیست، از جهت محدودیتی است که دارند، چون نمی‏توانند در عالم محدودیت، غیر محدود را تعقل کنند؛ زیرا شی‏ء متناهی در موقعی که در تناهی به‌سر می‏برد، این نمی‏تواند غیر متناهی را تعقل کند و تصور نماید. ولی ما چون به قدرت غیر محدوده و قدرت مطلقه حق متعال معتقدیم، می‏گوییم که خداوند می‏تواند و توانسته و انجام هم داده است، خلق می‏کند هم محدود را و هم غیر محدود را، هم متناهی را و هم غیر متناهی را. پس خداوند عاجز نیست و قدرت او تعلق گرفته و خلق هم کرده که آن ذات، ذات اولی و یا نور صرف اول، آن حقیقت، حقیقتی است که فعلیت محضه است و معنی فعلیت محضه این است که به هیچ حدی محدود نیست و هیچ امری در او بالقوه نیست بلکه فعلیت محضه است که تمام کمالات و انوار در او بالفعل است.

آن‌گاه می‏گوییم هر موجودی ماهیتی دارد که ماهیتش همان امکان او است که خدا به او داده و این ماهیت و امکان را هم باز از امکان و قابلیتی ایجاد کرده است که آن امکان و قابلیت، برای تمام امکانات و قابلیت‌ها ــ  یا به‌تعبیر حِکمیش «ماهیت‌ها» ــ

 

«* نماز جلد 3 صفحه 299 *»

اصل است، که در مقابل وجود قرار گرفته و در نتیجه به‌عکسِ وجود، قوه محضه است که هیچ امری در آن بالفعل نیست، بلکه تمامْ استعداد است و عدم فعلیت است و قوه صرف است؛ این امر معلوم است. حال از این امکان و از این ماهیت بخواهد امری بالفعل شود و قوه‏ای فعلیت پیدا کند، خواه‌نخواه باید مورد تعلق وجود قرار بگیرد و به‌اصطلاح به‌فضل وجود برای این حقیقت، کمالی از کمالات و فعلیتی از فعلیات تحقق پیدا کند؛ از این «فضل وجود» تعبیر آورده می‏شود به «امراللّه» و «فعل‌اللّه» که وقتی امرِ الهی و نور امر خدا و مثال فعل‌اللّه به امکانی از امکانات، به قابلیتی از قابلیات تعلق گرفت، او کمال آن را استخراج می‏کند و از قوه به فعلیت می‏رساند.

و می‏دانیم وقتی امری که بالقوه بود به فعلیت رسید، شرافتی برای صاحب آن حاصل می‏شود و فضیلتی برایش پیدا می‏شود؛ چون مسلّم است که هر فعلیتی اشرف است از هر قوه‏ای و «کل‌ما یکون بالفعل یکون اشرف» هرچه فعلیت بیابد، خواه‌نخواه شرافتش از حالتی که قوه است بیشتر است و البته هر فعلیتی به‌حسب رتبه بر قوه مقدم است، اگرچه به‌حسب ظهور مؤخر است اما به‌حسب رتبه مقدم است، چون هرچه هست، از وجود سرچشمه می‏گیرد و وجود بر ماهیت مقدم است.

امروز قدری بحث دقیق است و شاید باعث کسالت هم باشد ولی چاره‏ای نیست، باید اجمالاً متذکر این مسأله باشیم.

تقدم وجود بر ماهیت از نظر رتبه و تأخر وجود از ماهیت به‌حسب ظهور، در مکتب شیخ مرحوم حل شده است به همان بیانی که ایشان قائلند که هر دو در مقام خود اصالت دارند و واقعیت و عینیت را تشکیل می‏دهند. آن‏چنان نیست که عینیت و واقعیت از آنِ یکی باشد و دیگری اعتباری و انتزاعی باشد آن‏طوری که دو دسته از حکماء ــ  که بیش از این دو دسته هم نیستند ــ  قائلند یا به اصالت وجود و اعتباریت ماهیت و یا به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود. برخلاف هر دو مکتب، شیخ مرحوم/ قائلند که عینیت از آنِ هر دو است و هر دو با هم، عینیت و واقعیت را تشکیل می‏دهند.

 

«* نماز جلد 3 صفحه 300 *»

پس به‌تعبیری هر دو اصیلند اما نه به این معنی که در عرْض یکدیگر باشند و اصالت و تحققشان پهلو به پهلوی هم بزند، این‌چنین نیست؛ بلکه تقدم وجود رتبةً مسلّم است و وجود، تحققش تحقق موصوفی است و ماهیت، تحققش تحقق وصفی است و می‏دانیم وصف متفرع بر موصوف است و رتبةً بعد از موصوف است؛ از این جهت پس هر فعلیتی که برای هر ماهیتی فراهم شود، البته این فعلیت چون از ناحیه وجود است، رتبةً بر قوه و امکان مقدم است ولی می‏بینیم در ظهور و اینجا فعلاً مؤخر است، بعد از بالقوه‌بودنْ بالفعل شده است، پس در ظهور مؤخر است ولی در وجود مقدم است، در رتبه مقدم است؛ چون چنین است پس خواه‌نخواه هر بالفعلی و فعلیتی، اشرف و افضل و اعلی و اکمل از قوه و بالقوه‌بودن چیزی است، این مطلب معلوم است.

از این جهت هر ماهیتی در هر موجودی، و به‌تعبیر دیگر هر امکانی در هر موجودی، هرچه از قوایش به فعلیت برسد، خواه‌نخواه شباهتش به آن مبدئش و به آن اصلش ــ  که همان وجود محض بود و همان فعلیت محضه‌ای که برای آن ذات و برای آن مبدأ اصلی بود ــ  بیشتر خواهد بود، شباهتش بیشتر می‏شود و هرچه شباهت بیشتر شود رتبه بالاتر می‏رود و ترقی بیشتر خواهد بود و ترقیقِ مرتبه بیشتر می‏شود، تلطیف مرتبه بیشتر می‌شود، اعتدال بیشتری برای موجود فراهم می‏شود و برای او انبساط دست می‏دهد و بهتر و بیشتر به مبدأ خود نزدیک می‏شود از جهت شباهت نه از جهت رتبه، زیرا هیچ موجودی رتبه خودش را خالی نمی‏کند که از آن رتبه بالاتر رود؛ این تقرب‌ها که گفته می‏شود و قرب پیداکردن‏ها و به درگاه حق متعال نزدیک‌شدن‏ها، اینها معنایش این نیست که موجود مرتبه‏ها را یکی پس از دیگری خالی کند و به مرتبه‏ای برسد که فوق مرتبه این بود و به مبدأ اصلی متصل شود به آن معنایی که نوع عرفاء قائلند.

عرفاء در ترقی و تکامل این‏طور قائلند که موجود می‏تواند مرتبه‏ها را مرتب طی

 

«* نماز جلد 3 صفحه 301 *»

کند و به مرحله تحقق اولی و حقیقت اولیه برسد و به‌قول آنها به ذات حق متعال ــ  نعوذباللّه ــ  برسد که آن را مبدأ می‏دانند و علةالعلل موجودات می‏دانند. اما شیخ مرحوم/ با توجه به این سلسله مراتب که فرموده‏اند، ترقی را هم این بزرگوار روشن ساخته که نه به آن معنی است که آنها گفته‏اند که موجود مرتب مرتبه‏ها را خالی کند و ذاتاً و حقیقةً از مرتبه‏ای به مرتبه بالا ترقی کند و به مبدءالمبادی و علةالعلل منتهی شود؛ ایشان این مطلب را ابطال فرموده‏اند. هر موجودی در همان مقام و مرتبه خودش، ترقیش غیر متناهی است؛ اما مراد از ترقی و تکامل، خالی‌کردن مرتبه و حقیقةً ملحق‌شدن به مرتبه عالی‏تر نیست.

تمام این تعبیرها از قبيل تکامل، استکمال، ترقی و تقرب، همه و همه در واقع گزارشی از همین شباهت است که هرچه موجود در مرتبه خودش تعدیل شود و هرچه قوای او به فعلیت برسد، هرچه در او از بالقوه‌بودنْ بالفعل شود، یزداد نَعامةً و رقّةً و انبساطاً و بالاخره یزداد شباهةً. در این موجود لطافت و اعتدال زیاد شده نه اینکه مرتبه‏ای را خالی کرده و به مرتبه دیگر رسیده باشد؛ که متفرع بر همین بحث که داریم، مسأله «حرکت جوهریه» است که شیخ مرحوم روشن ساخته‏اند که نوعاً این بحث‌ها را داشته‏ایم و الحمدللّه ذهن‌ها آشنا است و بهتر از من متوجه هستید، فقط به‌عنوان تذکر و مقدمه این بحث است.

در مسأله حرکت جوهریه هم بارها عرض کرده‏ایم که حرکت جوهریه یک حقیقت درستی است فی حد ذاته، اما اشتباهی که ملاصدرا و امثال او دارند، در تبیین حدود این حرکت و تفسیر واقعیت این حرکت است که ملاصدرا نتوانسته آن‏طوری که باید و شاید بیان کند، از این جهت به مشکلات زیادی برخورد کرده است که تقریباً همان حرف عرفاء را در حکمت و با براهین عقلیه ــ  به‌خیال خود ــ  اثبات کرده است، همان که می‏گوید: «من و تو عارض ذات وجودیم» بعداً «مشبّک‌های مشکات وجودیم» تا اینکه «چو ممکن گرد امکان برفشاند» بعداً «به جز واجب دگر

 

«* نماز جلد 3 صفحه 302 *»

چیزی نماند»، ملاصدرا همان حرف عرفاء را براساس بیان حرکت جوهریه اثبات کرده است. ولی شیخ مرحوم، سید بزرگوار و سایر مشایخ+ مراد از حرکت جوهریه و نتیجه حرکت جوهریه را روشن ساخته‏اند.

خلاصه مطلب اینکه هر موجودی در همان مقام و رتبه خود الی غیر النهایه ترقی دارد ولی از مرتبه خود یک ذره خارج نمی‏شود و این امر در قدرت پروردگار محال نیست که موجودی را با اینکه به مرتبه خود محدود است، به وجود و ماهیت خود محدود است، اما به‌طور جوهریت و در مقام ذات خودش او را ترقی دهد، او را امداد بفرماید و آن امدادها از همان مرتبه به خود همان مرتبه است. و این خیلی مسأله عجیبی است و برای افکاری که به آیات و روایات و تسلیم‌بودن در نزد آنها ورزیده نباشند، خیلی مسأله مشکلی است که واقعاً کسی تصدیق کند.

ولی ما الحمدللّه به‌برکت الطاف امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه می‏دانیم، اگرچه نمی‏فهمیم، چیزی سرمان نمی‏شود، اما می‏دانیم که باید مطلب این‏طور باشد، به‌حسب عقل درک می‏کنیم که این‏طور باشد بهتر است تا آن‏طور باشد که دیگران گفته‏اند که خلق ترقی کنند و در مرتبه‏های خود یکی یکی مرتبه‏ها را پی‌درپی پشت سر بگذارند و بالا بروند تا به حقیقت واحده الهیه ــ  نعوذباللّه ــ  برسند و آن تعبیرات را داشته باشند که دارند. آن‏طور نیست، بلکه این‏طور که بزرگان دین+ فرموده‏اند با شئونات ربوبیت و شئونات خلقی مناسب‏تر است. هر عاقلی که بخواهد واقعاً براساس عقل صرف ــ  نه هویٰ و هوس و جانب‏داری از جمعیتی و دسته‏ای ــ  بنشیند فکر کند، می‏یابد که این‏طور حرکت جوهریه که شیخ مرحوم بیان فرموده‏اند مناسب‏تر است و با حدود الهیه و حدود خلقی مناسب‏تر به‌نظر می‏رسد.

اجمالاً می‏دانیم که براساس همین حرکت جوهریه است که ملاصدرا در مسأله معاد ــ  به‌خیال خود ــ  روشن می‏کند که نفس «جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء» است که می‏گوید در ابتداءِ پیدایش جسم است، بعد ترقی می‏کند و مرتبه‏ها را مرتب

 

«* نماز جلد 3 صفحه 303 *»

طی می‏کند و مرتبه‏ای را خالی می‏کند و به مرتبه دیگر می‏رسد تا بالاخره روحانی و حقیقت مجرده می‏شود؛ براساس همین حرکت جوهریه، این مسأله را عنوان می‏کند.

بزرگان ما می‏فرمایند این‏طور نیست، اگر جسم است ترقی آن در مرتبه جسم غیرمتناهی است و هیچ‌گاه از جسمانیت خارج نمی‏شود، جسم به نازل‌ترین مرتبه از مراتب مثال نمی‏رسد، هرچه هم که ترقی کند.

مثال هم در مرتبه خود به‌طور غیرمتناهی ترقی می‏کند و خدا هم مرتب امداد می‏فرماید و این مسأله مربوط به دنیا نیست، همیشه همین‌طور است، آخرتش هم همین‌طور است، برزخش هم همین‌طور است، همه مراتب این‏طور است، در همه عوالم این‌چنین است. آنی‌که حقیقتش، ماده و صورتش از عالم مثال است و مثالی است، در همان مرتبه مثالیت خود ترقی می‏کند، بدون اینکه از مرتبه خود خارج شود و به مرتبه بالاتر برسد.

نفس در مقام خودش نفسانی است، ماده و صورتش هم نفسانی است، تمام ترقیاتش هم نفسانی است و در جوهریت ذات خود به‌طور غیر متناهی ترقی می‏کند و تمام استمدادهایش استمدادات نفسانی است، همه امدادهای الهی هم امدادهای نفسانی است.

عقل در مقام خودش عقلانی است، ماده و صورتش هم عقلانی است، تمام استمداداتش هم عقلانی است و همه امدادهای حق‌تعالی هم به او عقلانی است و عقل در همان مرتبه خود و جوهریت ذات خود به‌طور غیر متناهی ترقی می‏کند و این مطلب هیچ امری را فاسد نمی‏کند و مشکلی به‌بار نمی‏آورد بلکه تمام امور سر جای خودش محفوظ می‏ماند، حق در جای خود، خلق در جای خود، نه استمداد و امداد تعطیلی پیدا می‏کند و نه هم این مسائلی که اینها عنوان کرده‏اند پیش می‏آید. خداوند درجات این بزرگواران عالی است متعالی بفرماید که این مباحث را روشن ساختند تا برای ما مسأله‏ای حل‌نشده نباشد، مشکلی در پیش نباشد.

 

«* نماز جلد 3 صفحه 304 *»

حال این اصل مطلب بود که به‌عنوان مقدمه ذکر کردیم و در این‏طور موارد هر ترقی به توجه امراللّه و فعل‌اللّه بستگی دارد که همان ظل و فضل و پرتو آن وجود محض باشد که آن باید به مقام تعلق دربیاید و به فضل فعل خود و فعلیت خود به مرتبه‏های امکانی تعلق بگیرد و از خودِ آنها قوای آنها را استخراج کند و بالفعل سازد و این بالفعل‌شدن برای موجود در مرتبه خودش موجب شرافت و کمال بشود.

مثالی که نوعاً بزرگان ما دارند و این مثال روشنگر مطلب است و کاملاً مطلب را تبیین می‏کند و تفسیر می‏نماید این است که می‏فرمایند شما به قابلیت روغن نگاه کنید که قابلیتی است برای درگیری و روشن‌شدن و مشتعل‌شدن؛ اولاً تا با آتش مجاور نشود، این قوه اشتعال و کمال و فضل اشتعال برای او پیدا نمی‏شود و بالفعل نمی‏شود، این استعداد بالفعل نخواهد شد، محال است، خداوند در حکمت قرار نداده است، یکاد زیتها یضی‏ء و لو لم‌تمسسه نار([217]) نمی‏فرماید که اضائه بدون مسّ نار، شدنی است، نه، قابلیت آن‏چنان قابلیتی است که آماده درگیری است اما باز هم مسِّ آتش لازم است. خداوند این‏طور در حکمت قرار داده است و در حکمت محال قرار داده که فعلیتی پیدا شود و قوه‏ای بالفعل شود بدون اینکه به آن تعلق بگیرد آنچه که  بالفعل است و خودش موجودیت دارد.

ذات نایافته از هستی، بخش   کی تواند که شود هستی‌بخش

این شعر را باید این‏طور خواند: «ذات نایافته از هستی، بخش» یعنی نصیبی و بهره‏ای خودش ندارد. توضیح واضحات است اما برای اینکه خستگیتان رفع شود توضیح می‏دهم.

ذات نایافته از هستی، بخش   کی تواند که شود هستی‌بخش

«هستی‌بخش» در مصرع دوم را باید متصل بگوییم که اسم مرکب است، یعنی هستی‌بخشنده. همچنين اجزاء فعل مرکب را باید با هم گفت و با هم آورد. بعضی در

 

«* نماز جلد 3 صفحه 305 *»

عبارت‏نویسی فارسی بین اجزاء فعل مرکب فاصله می‏اندازند و زشت می‏شود. در قدیم اتصال معمول نبوده و نوعاً در فارسی چه در بیان و چه در نوشتن بین اجزاء فعل مرکب فاصله می‏انداختند و الآن طوری است که اگر آن عبارت را بخوانیم چه‌بسا قدری باعث تبسم باشد. اما حالا رسم است که در فعل مرکب اجزاء را با هم ذکر می‏کنند، اجزاء فعل مرکب را جدا نمی‏کنند وگرنه در بعضی موارد وقتی که بین اجزاء فعل مرکب فاصله می‏افتد خیلی خنده‏آور می‏شود. الآن ذهنم آماده نیست که بعضی جاهایش را بگویم که کمی بخندیم، ولی در خاطرتان باشد، به نوع عبارات برخورد می‏کنید، حتی در کلمات بزرگان ما هم چون در آن زمان معمول نبوده که اجزاء فعل مرکب را با هم ذکر کنند، مخصوصاً در مواعظ که بیشتر است و مرسوم نبوده متصل بنویسند، بخصوص مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبائی/ که خیلی ساده بیان می‏فرمودند، همان‌طور که با یکدیگر گفتگو می‏کردند؛ اما مواعظ مرحوم آقای کرمانى/ ادبی است، شاید هم بعداً تنظیم شده و جابه‌جا گردیده است. خود ما هم در صحبت‌کردن مبتلا می‏شویم که بین اجزاء فعل مرکب را فاصله می‏دهیم، بین آنها جملاتی می‏آید آن‌وقت فلان با فلان این‏طور بخواهد بینش جمع شود خیلی مشکل درست می‏شود.

پس در واقع بالفعل‌شدن هر امکانی و به کمال و شرافتِ فعلیت رسیدن، خواه‌نخواه به تعلق فعلیتی دیگر نیازمند است و فعلیت محضه‌ای باید تعلق بگیرد که تمام به همان وجود اول و ذات و مبدأ منتهی می‏شود، نه ذات حق متعال نعوذباللّه؛ بلکه همان مبدأ کل و وجود اول و اصل که فعلیت محضه است، به فضل فعل خود و تعلق امر خود، تمام فعلیت‌ها را او عنایت کرده و هرچه از فعلیت‌ها و کمال‌ها که هست، در واقع شعاع کمال او است و شعاع فعلیت او است.

از این جهت این مطلب خودش یک درس اخلاقی خیلی خیلی بزرگی برای انسان می‏شود؛ وقتی که انسان به این نکته توجه داشته باشد، اگر در خودش فیضی، کمالی می‏بیند، از خودش نداند. آخر ما که این فیض را نداشتیم، هرچه هست، اگر

 

«* نماز جلد 3 صفحه 306 *»

علم است، اگر تقویٰ است، اگر زهد است، هرچه هست به هر شکلی، اگر انسان در خودش کمالی می‏بیند، این نباید موجب عُجبش باشد و خودش را مستقل نگاه کند، بلکه بداند که به‌برکت فیض‌رسانیِ مرتبه‏های عالی‏تر است تا به مقام مشیت و به مقام وجود مطلق می‏رسد و از آن مرتبه‌ها است، هرچه هست از آنجا است؛ به‌تعبیر شرعی هرچه هست از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. فرمودند: انا صلوةُ المؤمنین و صیامهم و حجّهم و جِهادهم([218]) و سایر فرمایشاتی که در این زمینه‏ها دارند.

آخر ما از خودمان چه داریم که بخواهیم لاف بیاییم، پُز بدهیم ــ  به‌اصطلاح ــ  مانور بدهیم؟! یک بزرگی نصیحت می‏فرمود ــ  نه بزرگ به‌معنای کامل ــ  حکیمی بود که فرمایش داشت، نصیحت می‏کرد؛ نوع ملاها که می‏بینید مخصوصاً با لباس‌های شیک و خوب در مجامع می‏آیند و پُز می‏دهند، مثلاً به عباء بیست‌وپنج هزار تومانی، عباء سی‏هزار تومانی، عباهای آن زمان‌ها که ما می‏دیدیم بسیار نازک و خیلی گران بود. یکی از عباهای نجفی تابستانی را برای یکی از ملاها آورده بودند که از مراجع تقلید بود، می‏گفتند وقتی این عباء را جمع می‏کنند در یک قوطی کبریت جا می‏شود، این‌قدر ظریف بود که وقتی روی لباس سفید می‏انداخت، گویا غباری روی آن لباس نشسته از بس نازک و همه‏اش دست‏باف بود؛ آن عباء چقدر می‏ارزیده؟ آن زمان پنجاه هزار تومان بود، حالا شاید قیمت آن بیشتر باشد.

آن‌وقت آن حکیم می‏فرمود آخر این عباء را از پول امام؟ع؟ تهیه کرده‏ای، با پول امام در بین مردم پز می‏دهی؟! اگر از خودت بود، از جیبت بود، خودت به زحمتِ دستت درآورده بودی، باز یک‌چیزی؛ کاسبْ‌کارها، بندگان خدا کار می‏کنند، هر کسی رشته‏ای دارد، کار می‏کند، پول درمی‏آورد، حالا او لباس شیک بپوشد پُز بدهد، یک‌چیزی، از جیبش درآورده است. اما ملایی که هرچه دارد سهم مبارک امام؟ع؟ است، این شخص بیاید با سهم امام؟ع؟ لباس شیک بپوشد، آن‌وقت پز هم بدهد!

 

«* نماز جلد 3 صفحه 307 *»

پس این کمالات همین‌طور است، واقعاً هرچه هست از مقامات و شئونات این بزرگواران؟عهم؟ است، فیض ایشان است که در قابلیت بعضی پیدا شده است. این را نباید موجب عُجب خود قرار داد و موجب فخر و فروختن بر دیگران و انتظار بندگی از دیگران داشتن؛ اگر هم که بنا است بنده باشند باید بنده محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشند، نه بنده تو که این کمال در تو پیدا شده. همین که شخص مزیتی در خود می‏بیند، فوراً احساس استقلال می‏کند! اینها همه از بی‏توجهی و غفلت است.

باید دانست که هر فعلیت و هر کمالی برای هر موجود در هر مرتبه‏ای که هست، این فیضِ مرتبه‏های عالی‏تر است و مثالی است که از آنجاها القاء شده، به‌تعبیر امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه ــ  که همین فرمایش، خودش اصلی از اصول حکمت شیخ مرحوم می‏باشد ــ  حضرت می‏فرمایند: فاَلقیٰ فی هویّتها مثالَه فاَظهَر عنها افعالَه.([219]) ما واقعاً در تمام حالاتمان باید همین‌طور باشیم. البته شما همین‌طورید اما من از بس بدم، فکر می‏کنم که مرتب باید این امور را تذکر بدهم، از بس خودم بدم وگرنه الحمدللّه شماها منزهید، نمی‏خواهم بگویم این عرائضی که می‏کنم در شماها هست ولی چون به ذهنم می‏خورد و واقعاً خودم خیلی بدم، می‏بینم باید کسی این تذکرات را برایم بدهد و دیگران که به من نمی‏گویند، پس خودم برای خودم بگویم، شاید به درد کسی بخورد، شاید هم بی‏جهت می‏گویم.

در هر صورت انسان باید تمام فیض‌ها و کمالات را از مبدأ بداند و از محل فیض و مبدأ فیّاض بداند که در مرحله اول محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند و به‌تعبیری که در اینجا داریم، از آن اصل وجود و آن حقیقت مبدأ، سرچشمه می‏گیرد که همین‌طور در قابلیت‌ها القاء مثال می‏شود تا به این مرتبه‏ها می‏رسد. چقدر بین ما و بین آن مقام فاصله است! چقدر مرتبه‏ها به کمال رسیده، چقدر موجودات تکامل یافته‏اند تا فضل کمالشان در ما بیفتد، یک کمالی هم در ما بالفعل شود و به‌واسطه بالفعل‌شدن، برای

 

«* نماز جلد 3 صفحه 308 *»

ما هم کمالی و شرافتی پیدا شود.

ما باید خود را مرهون تمام این مرتبه‏ها بدانیم، باید دعاگوی تمام این مرتبه‏ها باشیم، لایـَحمَد حامدٌ الّا ربَّه هیچ حامدی نباید حمد کند مگر مراتبی را که به او فیض رسانیده‏اند، از مراتب ربوبیت تا اینکه آن فیض به او رسیده است، و لم‌یَلُم لائم الّا نفسَه([220]) و در مورد بدی‌ها خودمان را باید ملامت کنیم و در مورد خوبی‌ها خدای خود را سپاسگزاری کنیم و مراتبی را که بین ما و خدا وساطت دارند که در درجه اعلی و مرحله اول، وجود مبارک امام زمان؟ع؟ است. خداوند ما را همیشه از عنایتشان بهره‏مند سازد و در دنیا و آخرت سر سفره اِنعام و احسان و کرامتشان قرار دهد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

([1]) بحارالانوار  ج 82  ص 303                              (2)  ترجمة الصلوة، جواهرالحکم ج10 ص65

([2]) بحارالانوار ج99 ص18

([3]) بحارالانوار ج87 ص33

([4]) وسائل الشیعة ج12 ص105

([5]) بحارالانوار ج25 ص205

([6]) مصباح الشریعة: فی العبادة ــ  بحارالانوار ج71 ص215

([7]) ذاریات: 56

([8]) بحارالانوار ج5 ص312

([9]) عوالی اللآلی ج1 ص267

([10]) انعام: 139

([11]) صافات: 39

([12]) بحارالانوار ج82 ص211، عوالی اللآلی ج3 ص296

([13]) یس: 61                                             (3) انبياء: 92                                              (4) انسان: 22

([14]) بحارالانوار ج41 ص14

([15]) قال ابوعبدالله؟ع؟: لایقبل الله عزوجل عملاً الا بمعرفة و لا معرفة الا بعمل فمن عرف دلّته المعرفة علی العمل و من لم‌یعمل فلا معرفة له ان الایمان بعضه من بعض. (بحار الانوار ج1 ص206)

([16]) المحذورات. خ‏ل

([17]) در کتاب شریف «مصباح الشریعة» (ترجمه مصطفوی) پیش از باب نیت (باب4)، در باب احکام (باب2) و باب رعایت(باب3)، علامات ترقیات و تنزلات در مراتب قلب و موانع و عوارض امراض قلبیه را، با معالجات آنها ذکر فرموده‏اند و در این باب نیت، نتیجه سلامتی قلب را از آن امراض بیان می‏فرمایند. از این جهت نسخه «هواجس المذکورات» مناسب‏تر به نظر می‏رسد، و نسخه «المحذورات» را هم می‏توان توجیه نمود؛ زیرا آنچه را که در آن دو باب ذکر فرموده‏اند، همه در بُعد طریقت دین، محذور و ممنوع می‏باشند.

([18]) نساء: 123

([19]) شعراء: 88 و 89

([20]) فرقان: 44

([21]) اعراف: 179

([22]) مصباح الشریعة: فی النیة ــ  بحارالانوار ج70 ص210

([23]) بحارالانوار ج86 ص64

([24]) میتینگ‌دادن: به‌هم آمدن گروه‌ها و دسته‌های سیاسی و غیرسیاسی برای ابراز نظری و پیشبرد مقصودی. (لغتنامه دهخدا)

([25]) این قسمت تا آخر درس از روی سه خلاصه‌نویسی تنظیم شده است.

([26]) مجموعة الرسائل67 آقای مرحوم کرمانی/، رسالة فی امر الجن: «مع ما روی عن الصادق؟ع؟ لایغیر الشیء الخ»

([27]) المتنبِّهین خ‏ل. مصباح الشریعة: فی الرعایة ــ  بحارالانوار ج70 ص68

([28]) بحارالانوار ج70 ص78

([29]) شمس: 9

([30]) بحارالانوار ج98 ص2

([31]) بحارالانوار ج2 ص32

([32]) بحارالانوار ج2 ص35 و 38

قال رسول‌الله؟ص؟ نقلاً من کتاب یوشع: «ان شر عباد الله المشار الیه بالاصابع» (همان، ج13 ص376)

([33]) وسائل الشیعة ج25 ص336، بحارالانوار ج66 ص484

([34]) بحارالانوار 72 ص249

([35]) مصباح الشریعة: فی الرعایة ــ  بحارالانوار ج70 ص68

([36]) طریق‌النجاة (چ مشهد) ج3 ص267

([37]) مصباح الشریعة: فی النیة ــ  بحارالانوار ج70 ص210

([38]) کان؟ع؟ رجلاً بادناً ثقیلاً. (بحار الانوار ج46 ص351)

([39]) همان ص74

([40]) همان ج16 ص149 و 180

([41]) قال رسول اللّه؟ص؟: یا علی… فانک الانزع البطین. (همان ج35 ص53)

([42]) همان ج16 ص147

([43]) بحارالانوار ج87 ص341

([44]) نهج البلاغه، خطبه اول

([45]) طه: 1 و 2، بحارالانوار ج16 ص85

([46]) بحارالانوار ج46 ص60 و 75

([47]) بحارالانوار ج87 ص266

([48]) بحارالانوار ج7 ص176 و 205

([49]) فرقان: 23

([50]) در بحارالانوار حدیثی نقل شده که با این داستان تناسب دارد و آن این است: عن الحسن بن الجهم قال سمعت ابا الحسن؟ع؟ یقول: انّ رجلاً فی بنی‏اسرائیل عبد اللّه اربعین سنة ثم قرّب قرباناً فلم‌یقبل منه فقال لنفسه و ما اوتیت الّا منک و ما الذنب الّا لک، قال فاوحی اللّه تبارک و تعالی الیه ذمّک لنفسک افضل من عبادتک اربعین سنة. (ج14 ص500)

([51]) بحارالانوار ج75 ص120

([52]) همان  ج13 ص7

([53]) بحارالانوار ج12 ص381

([54]) همان ج26 ص69

([55]) مستدرک الوسائل ج7 ص169 و بحارالانوار ج78 ص346 و…

([56]) بحارالانوار ج13 ص361

([57]) بحارالانوار ج13 ص348 و  ج36 ص213

([58]) همان ج72 ص207 و  ج71 ص365

([59]) 28موعظه از صد موعظه آقای مرحوم کرمانی/ ــ  مجلس21

([60]) وسائل الشیعة ج6 ص289

([61]) بحارالانوار ج72 ص93

([62]) منتخب‌الانوار ص16

([63]) بحارالانوار ج5 ص321

([64]) بحارالانوار ج74 ص177

([65]) این مصرع از شعر شاعر، در حدیث منقول در بحارالانوار ج75 ص77 مورد استشهاد امام صادق7 قرار گرفته است.

([66]) بحارالانوار ج72 ص294

([67]) چراغ پریموس (پریمز): نوعی چراغ نفتی خوراک‌پزی

([68]) بحارالانوار ج86 ص75

([69]) دعاء کمیل، اقبال‌الاعمال ص706

([70]) بحارالانوار ج70 ص233

([71]) مصباح الشریعة: فی الاخلاص ــ  بحارالانوار ج70 ص245

([72]) بحارالانوار ج65 ص90

([73]) بحارالانوار ج70 ص249

([74]) شاید منظور او عمل به این دو حدیث بوده که درباره سفرجل رسیده است: عن علی؟ع؟ قال: دخلت علی رسول‌اللّه؟ص؟ یوماً و فی یده سفرجل… فقال لی: یا علی من اکل السفرجل ثلاثة ایام علی الریق صفا ذهنه و امتلأ جوفه حلماً و علماً و وقی من کید ابلیس و جنوده. و عن ابی‌عبد‌اللّه؟ع؟ قال: من اکل سفرجلة انطق اللّه الحکمة علی لسانه اربعین یوماً. (وسائل الشیعه ج25 ص169 و بحارالانوار ج66 ص169)

([75]) بحارالانوار ج53 ص326

([76]) بحارالانوار ج65 ص90

([77]) اصابة علم کلّ… (خ‏ل)

([78]) حجر: 99

([79]) قرآن محشیٰ در تفسیر آیه شریفه، بحارالانوار ج18 ص161

([80]) مصباح الشریعة: فی الاخلاص ــ  بحارالانوار ج70 ص245

([81]) انقذنی بهم یا مولای من حرّ النیران و ان لم‌ترزقنی روح الجنان فانک ان اعتقتنی من النار کنت من الفائزین. (البلد الامین ص388 ــ  بحارالانوار ج94 ص348)

([82]) ملک: 2

([83]) بحارالانوار ج27 ص173

([84]) عن ابی‏عبداللّه7 انه قال: المؤمن مکفَّر و ذلک انّ معروفه یصعد الی اللّه عزّوجلّ فلا ینتشر فی الناس، و الکافر مشهور و ذلک انّ معروفه للناس ینتشر فی الناس و لا یصعد الی السماء. (بحارالانوار ج67 ص259)

([85]) بحارالانوار ج98 ص226

([86]) همان  ج71 ص130 و 143

([87]) بحارالانوار ج5 ص160

([88]) اسراء: 84

([89]) بحارالانوار ج70 ص230

([90]) بحارالانوار ج77 ص85

([91]) بحارالانوار ج70 ص250

([92]) بحارالانوار ج70 ص250

([93]) نساء: 48

([94]) من تو را ای خدا به‌واسطه ترس از آتشت پرستش نمی‏کنم و نه هم به‌واسطه طمع در بهشتت؛ بلکه تو را سزاوار پرستش یافتم پس تو را می‏پرستم. (بحار الانوار ج41 ص14)

([95]) بحارالانوار ج70 ص197

([96]) بحارالانوار ج19 ص298

([97]) بحارالانوار ج47 ص185، با اختلاف نسخه‏ها

([98]) عنکبوت: 45

([99]) بحارالانوار ج82 ص198

([100]) بحارالانوار ج82 ص303

([101]) بحارالانوار ج70 ص189

([102]) مستدرک الوسائل ج4 ص92، بحارالانوار ج47 ص185

([103]) بحارالانوار ج84 ص231

([104]) نساء: 43

([105]) مصباح الشریعة باب52 فی العبادة

([106]) بحارالانوار ج70 ص198

([107]) بحارالانوار ج70 ص198

([108]) مستدرک الوسائل ج1 ص101

([109]) مستدرک الوسائل ج1 ص102، بحارالانوار ج72 ص304

([110]) قال الصادق؟ع؟: ما من عبدٍ یُسِرُّ خیراً الّا لم‏تَذهَبِ الایام حتی ‌یُظهِر اللّهُ تعالی له خیراً و ما من عبدٍ یُسرّ شرّاً الّا لم‏تذهب الایام حتی‌یُظهر له شرّاً. (بحار الانوار ج72 ص289)

([111]) بحارالانوار ج77 ص133

([112]) انفال: 30

([113]) ثواب الاعمال ص255

([114]) بحارالانوار ج86 ص83

([115]) بحارالانوار ج72 ص295، مستدرک الوسائل ج1 ص105

([116]) مریم: 87

([117]) مستدرک الوسائل ج1 ص106

([118]) فتح: 4

([119]) کهف: 110

([120]) مستدرک الوسائل ج1 ص104

([121]) مصباح الشریعة: فی الریاء ــ  بحارالانوار ج72 ص300

([122]) دیوان امیرالمؤمنین؟ع؟ ص175

([123]) مصباح الشریعة: فی الریاء ــ  بحارالانوار ج72 ص300 ــ  مستدرک الوسائل ج1 ص107

([124]) صحیفةالابرار (چ سنگی) ج2 ص93، الرابع و السبعون من عیون المعجزات

([125]) بحارالانوار ج52 ص328

(1) جوامع الکلم (ط بصره) ج9 ص157 (دیوان مراثی و اشعار شیخ جلیل/)

([127]) بحارالانوار ج26 ص14

([128]) از این قسمت تا آخر بحث نظر به اینکه قدری اجمال داشت، توضیحاتی اضافه شد.

([129]) بحارالانوار ج46 ص243

([130]) همان ج4 ص44 ــ  مواعظ مرحوم آقای کرمانی/، 46موعظه از صدموعظه، مجلس39

([131]) بحارالانوار ج98 ص392

([132]) اعراف: 143

([133]) بحارالانوار ج13 ص218 و 222

([134]) طه: 14

([135]) قمر: 24

([136]) زخرف: 31

([137]) کلمات مکنونه ص30

([138]) کهف: 110

([139]) بحارالانوار  ج37 ص119

([140]) همان ص136

([141]) نجم: 3

([142]) حشر: 7

([143]) کسی که اسمش بزرگ شد و او را بزرگش گفتند بنا نیست در حضورش بیایند رقاصی کنند فحش به هم بدهند. نزاعتان را بیرون بکنید جنگتان را بیرون بکنید نفاقتان را توی دلتان نگاه دارید بروز ندهید. این هم یک‌جور مشقی است یک‌جور سیری است. آقای مرحوم می‌فرمودند جوری شده که من راضی شده‏ام به نفاق. واقعاً من وقتی خیلی خوب راه بروم با کسی اگرچه توی دلم هم با او خوب نباشم، او خوب راه برود با من اگرچه توی دلش هم با من بد باشد؛ و خورده خورده مشق این را بکند. این هم سیری است سلوکی است این‏طورها بکنید بلکه خورده خورده به فکر بیفتید به خود بیایید و اگر این‏طور شد باز ضایع نشده‏ای به‌کلی؛ امیدی هست بلکه خورده خورده پشیمان هم شدی توبه هم کردی نجاتت هم دادند. (دروس آقای شریف طباطبائی/ـ چهارشنبه 15 ذی‌الحجة الحرام 1308)

([144]) حدیقة الاخوان، حدیقه688

([145]) طه: 7

([146]) بحارالانوار ج90 ص308

([147]) بقره: 10

([148]) مصباح الشریعة: فی الریاء ــ  بحارالانوار ج72 ص300

([149]) بحارالانوار ج71 ص235

([150]) يعنى تلاش‌هاى خود را، از خودش نداند و خود را از خداوند طلبکار نبيند بلکه بعد از هر کوشش و تلاشى سپاسگزارى از خداوند را داشته است؛ در دعاء چنين رسيده: لک المحمدة ان اطعتک و لک الحجة ان عصيتک لا صنع لى و لا لغيرى فى احسان الا بک …

([151]) تحف‌العقول ص398، مستدرک الوسائل ج1 ص113، بحارالانوار ج1 ص155

([152]) شعراء: 88

([153]) مستدرک الوسائل ج1 ص113

([154]) مستدرک الوسائل ج1 ص113

([155]) اعراف: 29

([156]) مستدرک الوسائل ج1 ص113

([157]) مستدرک الوسائل ج1 ص116

([158]) مستدرک الوسائل ج1 ص116

([159]) وسائل الشیعة ج12 ص5

([160]) این قسمت تا آخر مجلس از روی سه خلاصه‌نویسی تنظیم شده است.

([161]) بحارالانوار ج68 ص153

([162]) قال رسول‌الله؟ص؟: علّموا و یسّروا و لاتعسّروا و بشّروا و لاتنفّروا. (نهج الفصاحة)

([163]) بحارالانوار ج70 ص246

([164]) نازعات: 2

([165]) بحارالانوار ج70 ص246

([166]) بحارالانوار ج70 ص248 ــ  عدةالداعی و نجاح‌الساعی ص242

([167]) بحارالانوار ج21 ص408

([168]) بحارالانوار ج98 ص389

([169]) بحارالانوار ج77 ص128

([170]) بحارالانوار ج30 ص127

([171]) بحارالانوار ج70 ص249

([172]) بحارالانوار ج2 ص194

([173]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: انما مثل العالم مثل النخلة ینتظر بها متی یسقط علیک منها شیء. (بحارالانوار ج2 ص43)

([174]) بحارالانوار  ج52 ص115

([175]) فصل الخطاب (ط بصره) ج1 ص4

([176]) بحارالانوار ج77 ص216

([177]) بحارالانوار ج70 ص211

([178]) اعراف: 56

([179]) بحارالانوار ج93 ص300

([180]) انبیاء: 90

([181]) بحارالانوار ج41 ص14

([182]) مصباح المتهجد ص847

([183]) ص: 25

([184]) الفطرة السلیمة ط مشهد ج2 ص113

([185]) … و اما غيرهم فليس لهم الا التسليم لاولئک و تصديقهم و الاقتداء بهم و التأسی بهداهم… (الفطرة السلیمة ط مشهد ج2 ص119)

([186]) الفطرة السلیمة ط مشهد ج2 ص125 (المطلب الرابع)

([187]) بحارالانوار ج70 ص236

([188]) بحارالانوار ج16 ص273

([189]) شرح فروع الکافی (لمحمدهادی المازندرانی) ج4 ص365

([190]) المناقب و المثالب ص321، البدایة و النهایة (تاریخ ابن‌کثیر) ج9 ص63

([191]) بحارالانوار ج14 ص507

([192]) همان ص427

([193]) اعراف: 56

([194]) بحارالانوار ج93 ص300

([195]) انبیاء: 90

([196]) بحارالانوار ج98 ص89

([197]) بحارالانوار ج40 ص162 و ج41 ص142

([198]) اسراء: 84

([199]) زمر: 3

([200]) مواعظ آقای شریف طباطبائی/، محرم‌الحرام 1297، مجلس اول

([201]) فرقان: 3

([202]) بحارالانوار ج72 ص30

([203]) دعاء افتتاح، اقبال‌الاعمال ص58

([204]) دعاء افتتاح، اقبال الاعمال ص59

([205]) وسائل الشیعه ج12 ص96

([206]) مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبائی/، دهه اول محرم‌الحرام1297، مجلس هشتم

([207]) بحارالانوار ج13 ص432

([208]) بحارالانوار ج102 ص132

([209]) همان ج93 ص303

([210]) همان ج92 ص287

([211]) بقره: 67

([212]) بحارالانوار ج13 ص266

([213]) انسان: 21

([214]) بحارالانوار ج8 ص127 و 196

([215]) بحارالانوار ج98 ص89

([216]) گاهی هم به «ذات» تعبیر می‌آورند که نسبت به غیرش در حکم ذات است.

«ان الذات هی الفعلية المحضة التى لا قوة فيها بوجه من الوجوه و هى الوجود المحض و الامكان هو دار قوة و عدم و لايخرج من تلک القوی شی‌ء الی الفعلية الا بفضل الذات و جودها الذی هو امره و فعله.» (طریق النجاة ط مشهد ج1 ص147)

([217]) نور: 35

([218]) خطبة البیان، مشارق الانوار ص171

([219]) بحارالانوار ج40 ص165

([220]) بحارالانوار ج32 ص11