02-2 نماز جلد دوم – چاپ – قسمت دوم

نماز اعظم ارکان دین

 

جلد دوم – قسمت دوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* نماز جلد 2 صفحه 198 *»

مجلس 18

 

(صبح پنجشنبه ـــ  28 ماه مبارک رمضان  1412 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t ایجاد موجودات و ابقاء و تدبیر آنها به وسیله اسماء الهی است

t حقیقت نماز از جهتی متعلق اسم «الحیّ» خداوند است

t حقیقت نماز در چهارده تعین تفصیل یافته است

t حقیقت نماز وحدتش عین کثرت و کثرتش عین وحدت آن است

t تشبیه حقیقت نماز به درخت و نی تشبیه ظاهری است

t حقیقت نماز «شجره مبارکه» است که در آیه نور بیان شده است

«* نماز جلد 2 صفحه 199 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد معنی و مسمیٰ و حقیقتی که به نام صلوه نامیده شده عبارت است از نوری که در تحت حجاب واحدیت مکنون است و این حقیقت و نور دارای دو جهت است یک جهت وحدت و اجمال و یک جهت کثرت و تفصیل.

و معلوم شد نظر به اینکه حیث نفسی این حقیقت متعلق اسم «الحیّ» خداوند است و خداوند به اسم مبارک «الحیّ» خود حیث نفسی این حقیقت را تدبیر فرموده و آن اسم به حیث نفسی این حقیقت تعلق گرفته است چون این حقیقتی از حقایق الهیه است و همه حقایق الهیه متعلق اسم‌های خدا هستند و به طور کلی خداوند با اسم‌های خود تدبیر ملک فرموده و تمام عوالم امکانی به اسماء الهی موجود شده‏اند و به اسماء الهی باقی هستند و به اسماء الهی به کمالات خود می‏رسند و به اسماء الهی امورشان تدبیر می‏شود.

در بسیاری از دعاها به این مطلب اشاره شده که خدا را می‏خوانیم به اسماء خدا، مثلاً به آن اسمی که آسمان‌ها را به آن اسم خلقت کرده است یا می‏خوانیم خدا را

«* نماز جلد 2 صفحه 200 *»

به اسمی که به آن اسم باران جاری می‏فرماید، خدا را می‏خوانیم به اسمی که به آن اسم روز را روز قرار داده است و روشنی روز را بر روز گذارده است و همچنین خدا را می‏خوانیم به اسمی که به آن اسم شب را آفریده و به اسمی که تاریکی شب را روی شب گذارده است و از این قبیل در دعاهای زیاد وارد شده است که خدا را به اسمائش می‏خوانیم که این نوع کارهای خود را به اسمائش انجام داده است([1]) و اسماء خداوند اصل در انجام تمام کارها هستند ما هم که می‏گوییم: بسم اللّه الرحمن الرحیم یعنی در هر امری که اقدام می‏کنیم و شروع می‏کنیم، به استعانه و کمک از اسم الهی است که در آن کار و آن امری که می‏خواهیم شروع کنیم خداوند به اسمش ما را امداد بفرماید و به اسمش ما را به مقاصدمان برساند.

حالا این حقیقت نوریه الهیه که مسمّای نماز و حقیقت نماز است معلوم شد که از جهتی متعلق اسم «الحیّ» است و اسم الحیّ شأنی از شئونات و اسم «اللّه» است و شئونات الوهیت بی‏نهایت است، شئونات الوهیت شئوناتی است که همه خلق متعلق آن شئونات هستند، خدا را «الهِ خلق» می‏گوییم، یا اِلهَ الخلقِ اجمعین([2]) و اله خلق یعنی آن خدایی که همه روی نیاز به درگاه او آورده‏اند و دست نیاز به درگاه او دراز کرده‏اند و در مقام عبودیت و بندگی او برآمده‏اند، هر کسی این‏چنین است و هر مخلوقی این‌طور است، اِنْ کلُّ مَن فی السّموات و الارض الا آتِـی الرحمنِ عبداً([3]) همه مخلوقات عبد و بنده خدا هستند و از این جهت امام صادق؟ع؟ در معنی اله فرمود: و اِله یَقتضیٖ مألوهاً([4]) یعنی خداوند معبود است و همه به درگاه او کرنش و ستایش دارند و او را پرستش می‏کنند.

«* نماز جلد 2 صفحه 201 *»

از این جهت شئونات الوهیت بی‏نهایت است و اللّه در هر اسمی از اسماء که ظاهر شده، شئونات خود را نسبت به زمینه استعدادی آن اسم ظاهر می‏فرماید.

مثلاً یکی از اسماء «الرحمن» است که «اللّه» در اسم الرحمن ظاهر شده است و الرحمن ظهوری برای اللّه است و خداوند به اسم اللّه خود در الرحمن به رحمانیت ظاهر شده است و در اسم «الرحیم» به رحیمیت ظاهر گشته است و در «الخالق» به خالقیت آشکار گردیده و در «الرزّاق» و یا «الرازق» به رزّاقیت و رازقیت نمایان گردیده است و همین‌طور سایر اسماء.

حال در اسم «الحیّ» به شئونات حیات ظاهر است و به این سبب به همه موجودات حیات‌بخش است. شئوناتی که در اللّه است و در اسم الحیّ به مقدار قابلیت آن اسم ظاهر شده، آن شئونات را تفصیل این حقیقت الهیه می‏گویند و عرض شد آن شئونات چهارده شأن و چهارده تعین برای این حقیقت الهیه است که این چهارده تعین در هیاکل مقدسه چهارده معصوم سلام اللّه علیهم اجمعین ظاهر گردیده است.

پس شما می‏توانید این حقیقت نوری را با مشاعر نوری که دارید تصور بفرمایید و دو مقام برای این حقیقت در نظر بگیرید، یکی مقام اجمال و وحدت آن که در مقام اجمال و وحدت یک نور است، یک پارچه است، یک حقیقت است. و اگر او را در مقام تفصیل و کثرت ملاحظه کنید آنگاه می‏بینید این حقیقت چهارده شعبه یا چهارده شأن دارد و این چهارده شأن عین مقام اجمال همان حقیقت اولیه است، تفاوت نمی‏کند از حیثی یک است و از حیثی چهارده است.

چنان‌که در حضور هریک از ایشان؟عهم؟ عرضه می‏داریم: اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض در وقتی که می‏گوییم: اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة مقام وحدتشان را اقرار می‏کنیم و بعد که می‏گوییم:

«* نماز جلد 2 صفحه 202 *»

طابتْ و طَهُرَت بعضُها مِن بعض به مقام تکثر و تعددشان اعتراف می‏کنیم، می‏خواهیم عرضه بداریم که شما در مقام نوریت و در مقام روحانیت و معنویت و طینت که اصل شما است، یکی هستید ولی در مقام تفصیل و تکثر متعدد می‏باشید اما تعددی که بعضها من بعض، آن‏چنان نیست که بیگانه از یکدیگر باشید، هم‌جنس با یکدیگر هستید بعضی از اینها از جنس بعضی هستند یعنی هم‌جنس می‏باشید. وقتی که عین يکديگر هم هستید و در مقام تکثر هم هم‌جنس یکدیگر هستید پس چیزی خارج از شما داخل در شما نشده و در حقیقت شما چیزی دیگر مخلوط نگردیده است، یک مقام است و یک حقیقت است که دو جهت و دو حیث دارد.

و البته در میان مخلوقات الهی و سراسر مراتب آفرینش محلی و موضعی نداریم که این‏چنین باشد مگر همین حقیقت مقدسه ایشان صلوات اللّه علیهم اجمعین و بقیه خلق این‌طور نیستند، بقیه خلق اگر تکثر پیدا می‏کنند به‌واسطه اضافه شدن و داخل‏شدن غیر حقیقت در حقیقت ایشان است و از این جهت تعدد و تکثرشان از ترکیب و کثرت حقیقی ایشان خبر می‏دهد اما در این بزرگواران؟عهم؟ امر این‏چنین است که مابه‏الاشتراک ایشان عین مابه‏الامتیاز ایشان است و مابه‏الامتیاز عین مابه‏الاشتراک ایشان است و این از شئونات ایشان است و مخصوص به ایشان است و در غیر این مرتبه، سایر مراتب خلقی يک‌چنين حکمی را ندارند.

مثال عرض کنم ما می‏گوییم انسان‌ها در مقام انسانیت یک چیز هستند زید، عمرو، تقی، نقی، حسن و حسین اینها همه که می‏بینیم، بی‏نهایت افراد انسانی گذشته و حال و آینده خواهند بود، همه اینها در انسانیت مشترک هستند، حقیقت همه اینها انسانیت است، بعد می‏بینیم در مقام تکثر و تعدد انسان هست و چیز دیگر هم هست، انسانیت هست و ـــ  فرض بفرمایید ـــ  خصوصیات زید، خصوصیات عمرو است، اینها را از یکدیگر جدا می‏کنیم، خصوصیات زید برای عمرو نیست،

«* نماز جلد 2 صفحه 203 *»

خصوصیات عمرو برای زید نیست، اینها از یکدیگر جدا و غیر یکدیگر و بیگانه با يکدیگر هستند و فقط در انسانیت اشتراک دارند.

از این جهت می‏گوییم مابه‏الامتیاز اینها که همان زیدیت و عمرویت باشد و جهاتی که زید را زید کرده و جهاتی که عمرو را عمرو کرده است اینها غیر از انسانیت اینها است، انسانیت اینها غیر خصوصیاتشان است اینجا می‏گوییم مابه‏الاشتراک غیر مابه‏الامتیاز است و مابه‏الامتیاز غیر مابه‏الاشتراک است و به این دلیل اگر شما از زید طلبکار باشید به سراغ عمرو نمی‏روید که بگویید تو بدهکاریِ مرا بده، چرا؟ چون در انسانیت مشترک می‏باشید و در انسانیت یکی هستید، عمرو می‏گوید من عمرو هستم و او زید است خصوصیات ما از یکدیگر جدا است احکام ما جدا است، تفاوت دارد، او ممکن است بمیرد و من زنده هستم یا من بمیرم و او زنده است و از این قبیل امتیازات و جدايی‌ها.

خلاصه در مقام خلقی ما نداریم مقامی که حکمش حکم ایشان باشد و مثل ایشان باشد، این امر از امتیازات و اختصاصات ایشان است و ما هم از جانب امامان؟عهم؟ مأمور شده‏ایم که وقتی این بزرگواران را زیارت می‏کنیم، متوجه باشیم که اگر چه قبور مبارکه ایشان و مشاهد مشرفه ایشان به‌واسطه جور جائرین و ظلم ظالمین، متشتّت و متفرق و جدا جدا است و در نتیجه ابدان مطهره ایشان جدا جدا قرار گرفته است و برای هر کدام محل دفنی می‏بینیم، این امر باعث نشود که ما این بزرگواران را در حقیقت و یا در مقامی، این تعینشان را غیر يکدیگر بدانیم.

بلکه به ما تعلیم فرموده‏اند که به این فضیلت اقرار کنیم و عرضه بداریم: اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة و ارواح می‏گوییم با اینکه یک روح هستند ولی می‏گوییم ارواح، یعنی با اینکه متعدد است اما یکی هستید، انوار شما یک نور است، طینت‌های شما یک طینت است، یک حقیقت است بعضها من بعض بعضی از

«* نماز جلد 2 صفحه 204 *»

اینها از جنس بعض دیگر است و این از جنس بودن باعث می‏شود که به وحدت و یگانگی ایشان اقرار کنیم و اینکه آیه توحید خداوند می‏باشند.

پس در واقع این حقیقت نوریه هم یک حقیقت است اما از حیثی او را یکی می‏دانیم و از حیثی آن را در چهارده تعین، متعین می‏بینیم.

تشبیهی که در این زمینه می‏فرمایند این است که شما درخت را نگاه کنید، اگر درختی باشد که این درخت چهارده شاخه داشته باشد، تنه‏اش را که نگاه می‏کنید می‏گویید ما یک چیز می‏بینیم، بعد که شاخه‏ها را نگاه می‏کنید می‏بینید چهارده شاخه است، به شاخه‏ها رو می‏کنید و می‏گویید ای شاخه‏ها شما در مقام تنه درخت یک چیز هستید ولی در مقام شاخه، چهارده شاخه هستید. البته این تشبیه ظاهری است و حقیقی نیست زیرا شاخه‏های درخت حقیقتاً از تنه آن جدا هستند.

حال این حقیقت را به درختی تشبیه می‏فرمایند که این درخت به چهارده شاخه تعین پیدا کرده است، البته وقتی که شاخه می‏شود شاخه‏ها با هم تفاوت دارند، یک شاخه ممکن است ضخیم‏تر باشد، کلفت‏تر باشد یک شاخه نازک‏تر باشد، یک شاخه بالاتر باشد، یک شاخه پایین‏تر باشد و این‌طوری که در درخت مشاهده می‏کنید که بالاخره چهارده شاخه با هم فرق دارند و می‏توان آنها را جدا جدا نگاه کرد و تک تک را ممتاز دید و به امتیازاتی از یکدیگر جدا دید اما در واقع و اصل این شاخه‏ها بعضی از بعضی هستند همچنان که همه‏شان همان تنه درخت هستند و غیر تنه نیستند. پس از این جهت این حقیقت را می‏گویند یک درخت که چهارده شاخه دارد.

تشبیه دیگری که فرموده‏اند تشبیه به نی است، نی که چهارده گره داشته باشد و این مثال نی از مثال شجره و درخت به مطلب نزدیک‏تر است ، به جهت اینکه ما در شاخه‏ها یک جدایی می‏بینیم، میان درخت و شاخه‏ها انفصال می‏یابیم اما در نی و

«* نماز جلد 2 صفحه 205 *»

چهارده گره جدايی نمی‏بینیم و این مثال مطلب را به ذهن نزدیک‏تر می‏کند با وجود اینکه یک نی است اما چهارده بند دارد و آنهایی که نی می‏زنند بندهای نی را سوراخ می‏کنند بعد با انگشت که روی هر سوراخی می‏گذارند چه بسا از آن بند صدای خاصی خارج شود.

این تعینات چهارده‌گانه را به گره‏های یک نی تشبیه کرده‏اند و حقیقت خودش را در مقام وحدتش به خود همان نی تشبیه کرده‏اند.

اگر شجره در نظر بگیریم، آیه قرآن هم گواه بر مطلب است چنان‌که خداوند فرموده: یوقد من شجرةٍ مبارکةٍ زیتونة لا شرقیّةٍ و لا غربیّة یَکادُ زَیتُها یُضی‏ء و لو لم‌تَمسَسه نار نورٌ علی نور یَهدِی اللّهُ لِنوره مَن یشاء([5]) این شجره به حسب تفاسیری که از ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین رسیده است و به حسب بیاناتی که مشایخ ما+ در تفسیر این آیه شریفه فرموده‏اند، معلوم است که مراد، بیان حالات و خصوصیات و مقامات نورانی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، این آیه شریفه نور است و بعد هم آيه‌اى در بیان مراتب ظلمت است که خداوند اصول خبیثه کفر و شقاق و نفاق ـــ  لعنهم‌اللّه ـــ  را بیان می‏فرماید و ائمه؟عهم؟ تفسیر فرموده‏اند.

آیه نور وصف حال محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در تعینات و مقاماتشان است و آیه ديگر وصف حال خباثت و پلیدی ظلمات و اصول ظلمانی کفر و شقاق و نفاق است، می‏فرماید: او کظُلُماتٍ فی بحرٍ لُجِّی یَغشیٰه موج مِن فوقِه موج مِن فوقِه سَحاب ظلماتٌ بعضُها فوقَ بعض اذا اَخرَجَ یدَه لم‌یَکَد یَریٰها و من لم‌یجعلِ اللّهُ له نوراً فما له من نور([6]) و در جای خودش بیان شده است که این آیه در وصف تاریکی کفر و شقاق و نفاق اولی و دومی و سومی و پیروان آن ملعون‌ها است.

«* نماز جلد 2 صفحه 206 *»

حالا به حسب آیه شریفه نور، این مراتب و این مقامات در این آیه ذکر شده و به عنوان شجره در این آیه مذکور است، یوقد من شجرة مبارکة زیتونة خداوند مقامات ایشان را می‏فرماید: اللّه نورُ السمواتِ و الارض مثلُ نورِه کمشکوةٍ فیها مصباح المصباح فی زُجاجة الزجاجةُ کأنّها کوکبٌ دُرّی([7]) تا به اینجا ذکر مقامات نورانی ایشان؟عهم؟ است.

آن وقت از اینجا به بعد بیان این مطلب است که این مقامات نوریّه از کجا سرچشمه می‏گیرد؟ اصلش چیست؟ می‏فرماید اصل این مقامات نوریه یوقد من شجرة مبارکة اصل همه این تعینات چهارده‏گانه در این مقامات نوری، اصلش از درختی است که آن درخت زیتونه است، بابرکت است، اصل حیات است، منشأ روحانیت و معنویت است، هر خیری و هر کمالی از تعلق این حقیقت و تنزل این حقیقت نشأت می‏گیرد.

خلاصه این حقیقت شرقی و غربی نیست، این حقیقت در حد وسط است و منسوب به ابراهیم؟ع؟ است به جهت اینکه در ملت ابراهیم اقتضاء کرد که قدری امر جامعیت اظهار شود، در مورد موسی؟ع؟ و در مورد عیسی؟ع؟ این‌چنین نبود، اینها قبله‏شان شرق و غرب شد([8]) اما شریعت محمد؟ص؟ شریعت وسط و قبله‏اش کعبه شد.([9])

این حقیقت یکاد زیتها یضی‏ء طوری است که زیت و روغن قابلیت این شجره آن‏چنان قابل و لایق بود که آمادگی درگرفتن به توحید را داشت و ان لم‏تمسسه نار چنان‌که اگر آتش مشیت هم تعلق نمی‏گرفت آن روغن خودش می‏توانست درگیر بشود اما خداوند این‌طور قرار نداده است، نظام حکیمانه الهی اقتضاء کرد که باید آتش در

«* نماز جلد 2 صفحه 207 *»

این زیت دربگیرد و به وسیله آتش شعله‏ور بشود، نه خود به خود، بلکه به وسیله آتش غیبی توحید در بگیرد.

و البته باید توجه داشت که این ناری که می‏فرماید، نمی‏خواهد مقام نار را از مقام این حقیقت بالاتر ببرد و لو لم‏تمسسه نار بلکه خود این نار که نار مشیت است از همین حقیقت است اگر چه به حسب ظاهر این‌طور نمودار می‏شود که این نور مشیت بالاتر از این زیت است ولی این‏طور نباید گمان برود، چون خود این نار باز از همین حقیقت است به دلیل آن آیه شریفه‏ای که فرمود: الذی جَعَلَ لکم مِن الشَّجَرِ الاَخضَرِ نارا([10]) نار مشیت به هر قابلیتی تعلق بگیرد آن قابلیت بالفعل می‏شود، آن قابلیت به کمال وجود خود می‏رسد، این نار و آتش مشیت هم از همین حقیقت است و از همین شجره مبارکه است.

از این جهت امام؟ع؟ فرمود: بل قلوبُنا اَوعِیةٌ لِمشیَّةِ اللّه([11]) دل‌های ما ظرف‌های مشیت خدا است و در مقام دیگر حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: نحن… امرُه و حکمُه ما امر خدا هستیم، ما حکم خدا هستیم یعنی همان مشیت، ما هستیم، مرتبه‏ای از مراتب ما را مشیت می‏گویند و مرتبه‏ای از مراتب ما را ظرف مشیت می‏گویند و بالاخره مشیت هم مرتبه‏ای از ایشان است و مشیت الهی چیزی نیست که از ایشان خارج باشد چون اگر بخواهد چیزی غیر از ایشان در مقامی از مقامات باشد یا باید ذات خدا باشد که قطعاً چنین نیست، به حکم محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و به حکم قرآن مشیت، ذات خدا نیست اِنّما اَمرُه اذا اَرادَ شیئاً ([12]) بلکه فعل خدا است.

وقتی که مشیت، ذات خدا نشد، پس فعل خدا می‏شود، فعل خدا هم ممکن

«* نماز جلد 2 صفحه 208 *»

نیست که از محمد و آل‏محمد؟عهم؟ بالاتر باشد و همچنین پایین‏تر بودن آن را هم نمی‏توان تصور کرد، بالاخره یکی از مقامات ایشان می‏شود، زیرا اگر بخواهد پایین‏تر از مقام محمد و آل‏محمد؟عهم؟ باشد، غیر از محمد و آل‏محمد؟عهم؟ باید در خلقت خلق وساطت کند.

پس مشیت باید یک مقامی از مقامات ایشان؟عهم؟ باشد تا درست بیاید که خداوند به ایشان و به وسیله ایشان کائنات را خلقت کرده و همه مُشاءها را ـــ  یعنی هر چه متعلق مشیت خدا است ـــ  به وسیله محمد و آل‌محمد آفریده است چون فرمودند: نحن سببُ خلقِ الخلق و فرمودند: اول خلق ما هستیم.([13]) پس مشیت باید یکی از مقامات و مراتب ایشان باشد.

از این جهت خداوند در این آیه ـــ  به حسب تأویل ـــ  همین مطلب را فرموده: الذی جعل لکم من الشجر الاخضر نارا این نار، در مقام باطن و تأویل نار مشیت باشد و از خود این شجره است، آن کسی که، آن خدایی که برای شما از شجر اخضر، نار قرار داده است یعنی نار مشیت را که به هر چه تعلق گرفته و به هر زیت قابلیتی تعلق بگیرد، آن زیت قابلیت و روغن قابلیت شعله‏ور می‏شود، این نار، این آتش مشیت از جای دیگر نیامده است، الذی جعل لکم من الشجر الاخضر نارا  این نار از شجر اخضر و درخت سرسبز مقام محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است این مقام، تجلی همان مقام و ظهور همان مقام است.

باز خود زیت هم همین‌طور است که در آن آیه فرمود: یکاد زیتها یضی‏ء، زیتها زیت آن شجره، روغن قابلیت آن درخت نزدیک است که دربگیرد پس روغن قابلیت هم از خود همان درخت است، هم نار از آن درخت است و هم روغن قابلیت از آن درخت است، همه و همه گزارش از مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است.

«* نماز جلد 2 صفحه 209 *»

در هر صورت معلوم شد که این شجره، شجره حقیقت محمدیه؟ص؟  است که در یک مقام وحدت دارد و در یک مقام و یک حیث، تعین چهارده‏گانه دارد و خلاصه همین نور و همین حقیقت مسمیٰ به اسم صلوه است.

حالا صلوه و این حروف چگونه با این جهات و این خصوصیات تطبیق می‏شود، ان‏شاءاللّه بعداً بحث خواهد شد.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 210 *»

مجلس 19

 

(صبح چهارشنبه ـــ  2 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t حقیقت نماز در همه جلوه‏های خود ظاهر است

t نماز خداوند و نماز رسول‌الله؟ص؟ در شب معراج

t تناسب الفاظ با معانی در وضع الهی

t تعلیم اسماء اشیاء به حضرت آدم؟ع؟

t اعتراض ملائکه

t توبه ملائکه

t سرّ قراردادن کعبه و طواف

«* نماز جلد 2 صفحه 211 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

این فرمایش سید بزرگوار­ نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین. . . در بیان عظمت و جلالت نماز است و موفق بودیم برای توضیح این فرمایش عرایضی را عرض می‏کرديم.

سخن به اینجا منتهی شد که یکی از راه‌های شناخت عظمت نماز، شناخت حقیقت نماز است که وقتی حقیقت نماز را شناختیم آنگاه در جمیع جلوه‏های آن حقیقت، آن حقیقت را می‏بینیم و در نتیجه عظمتش را می‏یابیم چون هر حقیقتی در جلوه‏های خودش که ظاهر می‏شود همان است و در واقع جلوه‏ها، حقیقت را تغییر نمی‏دهند زیرا جلوه آن است که حقیقت را آن‏چنان که هست نشان دهد.

مثلاً زید حقیقتی است که در جلوه‏های مختلف ظاهر می‏شود، گاهی نشسته، گاهی ایستاده، گاهی رونده، گوینده، سکوت‌کننده و از این قبیل جلوه‏ها و زید در تمام این جلوه‏ها زید است و حقیقت زید در این جلوه‏ها متجلی است، هر کس زید را شناخته در این جلوه‏ها او را می‏شناسد، «دیده‏ای خواهم که باشد شه‏شناس» چرا؟ «تا

«* نماز جلد 2 صفحه 212 *»

شناسد شاه را در هر لباس» این لباس اشاره به همان جلوه است، وقتی که شخص حقیقت را شناخته باشد حقیقت را در جلوه‏های حقیقت می‏بیند و جلوه‏ها برای حقیقت حجاب نمی‏شوند.

حال نماز هم حقیقتی دارد که این حقیقت در جلوه‏های مختلف متجلی می‏شود، یکی از جلوه‏های نماز خود همین نمازی است که ما انجام می‏دهیم و همچنین سایر طاعات، اینها همه جلوه‏هایی از آن حقیقت هستند چون اصل عبادت‌ها نماز است و اعظم ارکان دین نماز است، سایر تکالیف و احکام دین جلوه‏های نماز هستند، تجلیات و تنزلات نماز می‏باشند و آنچه در جمیع اعمال است از عبودیت‌ها، خضوع‌ها، خشوع‌ها و بندگی‌ها، تمام در نماز مجتمع است و نماز مجموعه عبودیت‌ها و مجموعه بندگی‌ها است که در سایر طاعات و تکالیف به‌طور متفرق قرار گرفته است و هر عبودیتی که شما در سایر تکالیف مشاهده می‏کنید مثل روزه، مثل حج، انفاق و از این قبیل تکالیف، عبودیتی که در تمام این عبادت‌ها و احکام و تکالیف دیده می‏شود، خضوع و خشوعی که دیده می‏شود به طور حقیقت و اصل در نماز است و از این جهت نماز مخزن جمیع عبودیت‌ها و اصل همه بندگی‌ها است.

پس این نماز در جمیع جلوه‏هایش نماز است، در همه مراتبش نماز است و خداوند بیان می‏فرماید که همه موجودات نمازی دارند کلٌّ قد علم صلوتَه و تسبیحَه همه موجودات نماز خود را می‏دانند و تسبیح خود را راه می‏برند یعنی خداوند به ایشان تعلیم فرموده است، به تعلیم تکوینی و یا تشریعی تکوینی (شرع کونی) به همه موجودات ابلاغ فرموده و همه یاد گرفته‏اند و به تعلیم الهی نمازشان را می‏دانند، موجودات همه و همه به حسب خودشان نماز دارند، هیچ موجودی نیست و هیچ کائنی از کائنات نیست که نماز نداشته باشد، همه به حسب خودشان نماز دارند،

«* نماز جلد 2 صفحه 213 *»

تسبیح دارند، به حسب رتبه و مقام خودشان خدا را به سبوحیت و قدوسیت یاد می‏کنند و ذکر می‏کنند.

اینها همه تجلیات و جلوه‏های نماز است حتی وقتی که رسول‌خدا؟ص؟ به معراج تشریف بردند به مقامی رسیدند و به جایی رسیدند که جبرئیل عرض کرد: قِف یا محمد؟ص؟ فاِنّ ربَّک یُصلّی([14]) اینجا بایست، صبر کن، توقف بفرما چون پروردگار تو نماز می‏گزارد، پس آن هم نماز است، بعد هم رسول‌خدا؟ص؟ در معراج به اقامه نماز مأمور شدند، در معراج نماز گزاردند، وقت زوال بود حضرت در آنجا نماز ظهر گزاردند.([15])

سید مرحوم­ در اینجا مزاحی و لطیفه‏ای را ذکر می‏فرمایند، وقتی در یکی از رسائل مبارکه‏شان مطلبشان به اینجا می‏رسد که اسرار الهی را همه‌کس راه نمی‏برد و شیخ مرحوم­ آمدند و اسرار الهی را بیان فرمودند و وقتی اسرار را بیان کنند به زبان سرّ بیان می‏کنند و به اصطلاح سرّ بیان می‏کنند، کسی نباید انتظار داشته باشد که اسرار را به زبان دیگری بگویند، باید به زبان سرّ گفت و لغت ظاهر امر دیگری است و لغت سرّ امر دیگری است، اگر اسرار را به زبان سرّ گفتند نباید با لغت ظاهر اشتباه کنند و تفسیر کنند.

بزرگان دین+ در بعضی موارد و مقامات، اسرار الهی را به زبان سرّ بیان می‏کنند اما اشتباهی که برای نوع مردم پیش آمده این است که آن زبان سرّ را زبان ظاهر حساب کرده‏اند و از این جهت برای ایشان اشکال‌ها پیش آمده و نوع اشکال‌هایی که بر مشایخ وارد می‏کنند مثل اشکالات وارده بر شیخ مرحوم و سید مرحوم مخصوصاً در رسائل سید مرحوم، نوع اشکالاتی که وارد می‏کنند از این بی‏توجهی است که دارند.

آن وقت سید مرحوم به مناسبت بحث به این لطیفه اشاره می‏کنند و به‌اصطلاح

«* نماز جلد 2 صفحه 214 *»

مزاحی می‏فرمایند، می‏فرمایند به یکی از ملاها گفتند که ما می‏دانیم که رسول‌خدا؟ص؟ در شب، به معراج تشريف بردند و از آن طرف روایات این‏طور رسیده که حضرت در معراج نماز ظهر گزاردند با اینکه شب بود، قرآن هم می‏فرماید که معراج در شب بوده است: بسم اللّه الرحمن الرحیم سبحان الذی اَسریٰ بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصیٰ الذی بارکنا حوله لنُریه من آیاتنا([16]) منزه است آن کسی که شبانه سیر داد اسریٰ بعبده لیلاً خود کلمه اسریٰ به معنای « شبانه سیر داد» است و سوره اسراء هم به همین معنی است، یعنی سوره‏ای که در مورد سیر شبانه رسول‌خدا؟ص؟ نازل شده است که خدا او را شبانه سیر داد و در عین حال لیلاً هم فرموده است.

پس معلوم است که معراج در شب بوده اما از آن طرف در روایت رسیده که رسول‌خدا؟ص؟ اولین نمازی که در معراج گزاردند نماز ظهر بود. از این ملا سؤال کردند که این مسأله چگونه می‏شود که در شب نماز ظهر گزاردند؟! جواب چیست؟ مانده بود که چه جواب بدهد، گفته بود که نماز قضا می‏گزاردند!  گفته بودند مگر رسول‏خدا؟ص؟ نماز قضا هم داشتند؟! مگر از ایشان نمازی فوت شده بود که آنجا قضایش را به‏جا بیاورند؟! آن ملا مانده بود که چه جواب بدهد گفته بود که نماز استيجارى مى‌خواندند.([17])

اینها همه برای این است که به اسرار الهی راه نمی‏برند هر کجا گفتند نماز ظهر، مقصود این زوال ظهر ما نیست که نماز ظهر بر ما واجب می‏شود، مراد این ظهر نیست.

می‏فرمایند مراد آن است که رسول‌خدا؟ص؟ در آنجا به مبدأ اشیاء رسیدند،([18]) اگر در مبدأ اشیاء بخواهد وقتی باشد و بخواهند وقتش را برای ما به زبان ما و در عالم ما توضیح بدهند، ظهر می‏شود به این معنی، نه اینکه زمان ظهر در این عالم و مثل این

«* نماز جلد 2 صفحه 215 *»

عالم باشد و مشکل همین است که نااهل در آنچه که اهلیت ندارد دخالت کند، تمام مشکلات از اینجا سرچشمه می‏گیرد، اگر ملاها حد خودشان را می‏شناختند و می‏گفتند ما به این اسرار الهی راه نمی‏بریم و نمی‏فهمیم، این فرمایشات که رسیده ما نمی‏فهمیم، هیچ مشکلی پیش نمی‏آمد.

حالا این بزرگواران+ ادعاء کردند که ما فرمایشات معصومین؟عهم؟ را می‏فهمیم و بیان فرمودند، شرح دادند، توضیح دادند، اگر ملاها انصاف می‏داشتند می‏گفتند که ما اهلیت نداریم، ردّ هم نمی‏کنیم و چون نمی‏فهمیم قبول هم نمی‏کنیم، اگر امر را به حال خود می‏گذاردند این فتنه‏ها پیدا نمی‏شد، این اختلاف‌ها ظاهر نمی‏شد، این دوئیت فراهم نمی‏گشت، ان‏شاءاللّه آتش این دوئیت به جان مؤسّسین این دوئیت‌ها بیفتد، در هر کجا هر کسی اختلافی و دوئیتی درست می‏کند ان‏شاءاللّه به آتش این اختلافش در دنیا و آخرت بسوزد.

اگر این سخن را می‏گفتند که ما سرمان نمی‏شود، مقصود و مراد را نمی‏فهمیم، این زبان را نمی‏دانیم، راه نمی‏بریم، ما علم ظاهر را می‏دانیم، ما این احکام ظاهر را راه می‏بریم اما این حقایق را متوجه نمی‏شویم اگر درست فرموده‏اند که درست است و اگر نعوذباللّه نادرست گفته‏اند ما نمی‏توانیم آن را تصحیح کنیم چون از عهده ما برنمی‏آید، باشد برای اهلش و اگر به اهلش واگذار می‏کردند، این کار انصاف بود ولی این کار را نکردند و شروع کردند به رد و انتقاد نمودن و نعوذباللّه تکفیر کردن و کار را به اینجاها کشاندند که حالا این آتش برافروخته شده و شاید تا ظهور مهدی آل‌محمد؟عهم؟ خاموش نشود بلکه چه بسا گاهگاهی شدت پیدا کند، ان‏شاءاللّه خداوند اهل ایمان و اهل حق را از همه خطرات محافظت بفرماید، شرّ جمیع اشرار را به خودشان برگرداند.

سخن در حدیث معراج بود که جبرئیل می‏گوید خدمت رسول‌اللّه؟ص؟ عرض کردم: قف یا محمد؟ص؟ فانّ ربّک یصلّی بایست، صبر کن، توقف بفرما زیرا پروردگار تو

«* نماز جلد 2 صفحه 216 *»

نماز می‏گزارد، راوى از امام صادق؟ع؟ مى‌پرسد خداوند چگونه نماز می‏گزارْد؟ امام فرمودند خدا مى‌فرمود: سُبّوحٌ قدّوس ربُّ الملائکة و الرّوح.([19])

رسول‌خدا در معراج نماز گزاردند، جمیع انبیاء برای اقتداء به آن بزرگوار حاضر شدند، حضرت اذان و اقامه فرمودند و نماز گزاردند و این نماز به تعلیم الهی بود، خداوند به حضرت تعلیم می‏داد، انوار کبریائیت خود را به حضرت می‏نمایاند و به حضرت دستور می‏داد بگو: اللّه اکبر بگو: بسم اللّه الرحمن الرحیم بگو: الحمدللّه رب العالمین به تعلیم الهی رکوع کرد، سر از رکوع برداشت، به تعلیم خدا سجده کرد، سر از سجده برداشت و همین‌طور دستورات می‏رسید و حضرت به تعلیم الهی نماز می‏گزاردند.

پس آن نماز هم یکی از جلوه‏های نماز است، یکی از جلوه‏های نماز، نماز خدا پروردگار محمد؟ص؟ است و یکی از جلوه‏های نماز، نماز رسول‌اللّه است و همین‌طور جلوه‏های نماز تا عرصه ما و سایر موجودات پایین آمده و همه اینها جلوه‏های نماز است و لباس‌هایی است که این حقیقت به خود پوشیده است و در این لباس‌ها ظاهر گردیده است.

حال آن حقیقت اصلیه و اولیه نماز وقتی که شناخته شد، در جمیع این مراتب و تنزلاتش هم شناخته می‏شود، یکی از راه‌های شناخت حقیقت، اسم آن حقیقت است البته اسمی که به وضع الهی باشد وضع الهی یعنی قرارداد خدایی، اگر خداوند برای چیزی اسم گذارده باشد اگر چنین وضعی و قراردادی باشد همان اسم حقیقت آن شی‏ء را بیان می‏کند، اصل آن چیز را، حقیقتش را، شئوناتش را، مقاماتش را، همه را آن اسم بیان می‏کند.

چون وضع الهی طوری است که می‏دانیم خدای ما آفریدگار همه چیز است و اگر او برای چیزی اسمی انتخاب بفرماید، حقیقت آن شی‏ء را ملاحظه فرموده در مقام

«* نماز جلد 2 صفحه 217 *»

ماده و صورتش، در مقام حقیقت و تعیناتش و در مقام اصل و متمماتش و اسم آن را مناسب او قرار داده است و اگر کسی اسم‌شناس باشد و خصوصیات اسم را بداند، از این اسم، آن حقیقت را کاملاً می‏شناسد و به جمیع جوانب و جهاتش آگاه می‏شود، اینها در صورتی است که اسم را بداند و بشناسد.

از این جهت در فرمایشات مشایخ ما+ رسیده که می‏فرمایند این نوع اسم‌ها که به وضع الهی قرار داده شده است وقتی اینها را ملاحظه کنیم اگر اسم، سه حرفی است آن حرف وسط، اصل و حقیقت شی‏ء را بیان می‏کند و دو حرف کنارش، متممات آن حقیقت را بیان می‏کنند و اگر اسم، چهار حرفی است دو حرف وسط، حقیقت و اصل آن را بیان می‏کنند و حرف‌های کنار، متممات و شئونات و جهات آن حقیقت را بیان می‏کنند.

این است که شیخ مرحوم­ فرمودند: الفاظ با معانی خود تناسب ذاتی دارند و این مطلب یک بحث خیلی مهم شده و علماء در این بحث، گفتگوها دارند، مطالب گفته‏اند، اختلاف کرده‏اند. اما حق مطلب همان است که شیخ مرحوم­ فرمودند و سایر مشایخ+ توضیح دادند و مخصوصاً سید بزرگوار­ رساله‏ای در اثبات این مطلب نوشتند، در زمان سید مرحوم یکی از علماء مشهور زمان کتابی نوشت و در آن کتاب این مبحث را مطرح کرد و به خیال خودش این مطلب را که لفظ با معنی تناسب ذاتی دارد ردّ نمود.

سید مرحوم­ کتاب او را دیدند و این قسمت بحث را در کتاب او مشاهده فرمودند، خدا می‏خواهد، «عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد» این عداوت‌ها، این عنادها، این لجاج‌ها از جهتی برای اهل حق خیلی خوب بوده، چون وقتی دشمنان در مقام عناد و لجاج بر می‏آمدند و فرمایشات ایشان را ردّ می‏کردند، آنگاه بزرگان دین در مقام جواب برمی‏آمدند، وقتی که جواب بیان می‏شد، آن وقت چقدر به اهل حق، به شاگردانشان، به اتباع و اصحابشان کمک می‏شد و بهره‏ها می‏بردند.

«* نماز جلد 2 صفحه 218 *»

مثل اینکه در همین مسأله تناسب میان الفاظ و معانی آن شخص به‏طور مختصر به این فرمایش اشاره کرده و به خیال خودش آن را ردّ کرده است، سید مرحوم همان قسمتی را که او ذکر کرده، یک رساله‏اش کرده‏اند و مطالب او را ذکر کرده و همه را ردّ فرموده‏اند.

در آن رساله فرمایش شیخ مرحوم­ را اثبات می‏فرمایند به اینکه الفاظ با معانی خود تناسب ذاتی دارند و این بحث خیلی لذت‏بخش است و بسیار جالب است. لفظ با معنی کاملاً مناسبت دارد، به حسب ذات و هویت، مواد الفاظ با ماده‏های معانی و صورت‌های الفاظ با صورت‌های معانی کاملاً تناسب دارد!

البته در  وضع الهی اين‌گونه است، یعنی اين تناسب ذاتى در آن اسمائی است که به وضع الهی وضع شده‌اند، همان‌هایی را که خداوند به آدم؟ع؟ تعلیم فرمود چنان‌که فرموده: و عَلَّمَ آدمَ الاَسماءَ کلَّها ثم عَرَضَهم علی الملٰئکةِ فقال اَنبِئونی باسماءِ هؤلاء اِن کنتم صادقین([20]) خداوند جمیع اسماء را به آدم تعلیم فرمود و یکی از راه‌هایی که خدا به روی آدم از علم به اشیاء گشود همین بود که اسماء اشیاء را به او تعلیم فرمود، وقتی اسماء اشیاء را به آدم تعلیم داد، آدم؟ع؟ از هر اسمی، خیلی راحت حقیقت او را می‏شناخت.

یکی از راه‌های تعلیم الهی به آدم این تعلیم اسماء بود که ملائکه وقتی گفتند خدایا می‏خواهی در روی زمین چه کار کنی؟! چه می‏خواهی بگذاری؟! أتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها و یَسفِک الدّماءَ و نحن نُسبِّحُ بحمدِک و نُقدِّسُ لک([21]) خدایا باز می‏خواهی روی زمین چه بگذاری؟! می‏گویی که می‏خواهم روی زمین خلیفه بگذارم، آیا می‏خواهی کسانی را در زمین قرار دهی که خونریزی کنند و در زمین فساد کنند؟! و به تعبیر ما ـــ  نعوذباللّه ـــ  مگر  بیکاری که بیایی یک عده‏ای را درست کنی و روی زمین

«* نماز جلد 2 صفحه 219 *»

بگذاری که کارشان خونریزی و اِفساد باشد؟! اگر بندگی می‏خواهی که ما در خدمت هستیم دیگر چه می‏خواهی؟! ــ  نعوذباللّه ــ  و نحن نُسبِّح بحمدک و نقدّس لک ما تسبیح می‏کنیم تو را به حمد تو و تقدیس می‏کنیم تو را، دیگر به خلقت تازه‏ای و خلق جدیدی احتیاج نیست.

آن وقت خداوند فرمود: اِنّی اَعلَمُ ما لاتَعلَمون من می‏دانم آنچه شما نمی‏دانید یعنی نباید نزد من بر من اعتراض کنید و اعتراض شما دلیل بر این است که شما آن معرفتی که شایسته من است ندارید، دارای آن شناخت نیستید و از این جهت عبادات شما هم برای مقصودی که من دارم فایده‏ای ندارد، من می‏خواهم شناخته بشوم و عبادت بنده من بر اساس معرفت باید باشد.

حالا من می‏خواهم خلیفه قرار بدهم یعنی آیه تعریف و تعرف خلقت کنم، کسی را بیافرینم که او جانشین من باشد، معرفت او معرفت من باشد، شناخت او شناخت من باشد، آن وقت اطاعت او اطاعت من است، آن اطاعت خوب است که از روی معرفت باشد.

آن وقت آدم را که آفرید به آدم اسماء را تعلیم فرمود ثم عرضهم علی الملئکة بعد خداوند معناها و مسمّاها را بر ملائکه عرضه داشت فقال اَنبِئونی باسماء هؤلاء حالا اینها را ببینید و اسم اینها را به من بگویید، خبر بدهید. ملائکه عرضه داشتند خدایا ما علم نداریم مگر آنچه تو به ما تعلیم بدهی، فقال یا آدمُ اَنبِئْهم باسمائهم فرمود ای آدم تو اسم‌ها را به اینها خبر بده تا بدانند که تو حامل علم الهی هستی، آنگاه ملائکه دانستند و در مقام عذرخواهی برآمدند و عذر خواستند و توبه کردند، توبه‏شان هم قبول شد.

البته ملائکه به علت اعتراضی که کردند، از درگاه رحمت الهی دور شدند و در ظلمات قرار گرفتند، به حسب خودشان عقوبت شدند آنگاه محلی برای اظهار توبه‏شان در آسمان چهارم قرار داده شد که بیت‌المعمور باشد، ملائکه بر گرد آن بیت ـــ  مثل کعبه

«* نماز جلد 2 صفحه 220 *»

ما ـــ  طواف کردند هر شوطی هزار سال طول کشید که هفت هزار سال شد([22]) آنگاه توبه و انابه کردند، خداوند به‌برکت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ توبه و انابه‏شان را قبول فرمود.

خداوند برای ما عاصیان و گناهکاران زمینی هم به فضل و کرمش کعبه را قرار داد و این اشواط هفت‌گانه ما هم به مثابه همان طواف ملائکه است با این تفاوت که یک شوط از طواف ما چقدر طول می‏کشد؟ طولی نمی‏کشد گويا این یک شوط به جای هزار سال آنها حساب می‏شود هر شوط آنها هزار سال طول می‏کشید تا هفت شوط، هفت دور گشتند که یک طواف شد، در این عالم هم یک طواف هفت شوط است باید هفت بار دور خانه چرخید تا گناهان آمرزیده شود.

و هفت دور اشاره است به مراتب هفت‌گانه ما که هفت مرتبه داریم و در این مراتب، بنده خدا هستیم و مرتبه هشتم که فؤاد است آن نور خدا است، ظهور خدا است، آن مرتبه، عبد و بنده نیست، اما بعد از فؤاد، از عقل تا جسم هفت مرتبه می‏شود، این مراتب هفت‌گانه باید اظهار عبودیت کنند و خضوع و خشوع نمایند و از این جهت به هر شوطی و دوری که بر گرد خانه خدا می‏چرخند یک مرتبه از مراتب ایشان از گناهان پاک می‏شود و لوث معاصی برطرف می‏گردد و هفت دور که تمام می‏شود، جمیع مراتب پاک و پاکیزه می‏گردد و خداوند آن شخص را آمرزیده است.

حالا ما که گاهگاهی موفق هستیم، همیشه موفق نیستیم که خانه خدا را طواف کنیم و چه بسا کسانی باشند که اصلاً به طواف خانه خدا موفق نمی‏شوند، در هر صورت خداوند تفضل فرموده و برای این خانه، باطنی قرار داده است، آن باطن وجود مبارک امام صلوات اللّه علیه است که باید آن خانه را قصد کرد.([23])

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 221 *»

مجلس 20

 

(صبح پنجشنبه ـــ  3 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t حقیقت نماز و کلمه «صلوه»

t نسبت «اللّه» با سایر اسماء حسنیٰ

t تفصیل حقیقت نماز و اسم «اللّه»

t تعینات چهارده‏گانه محمد و آل‌محمد؟عهم؟

t توضیح «طابت و طهرت بعضها من بعض»

«* نماز جلد 2 صفحه 222 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد از راه‌های مختلف می‏توان با حقیقت نماز و عظمت نماز آشنا شد، از جمله شناخت حقیقت نماز از طریق لفظ نماز است که نماز را به عربی «صلوه» می‏گویند و این اسم تشکیل شده از «صاد» و «لام» و «واو» ــ‌  که به «الف» قلب شده است ـــ  و «هاء» که تاء گرده را به جای هاء باید دانست.

پس لفظ «صلوه» از این حروف تشکیل شده است و یکی از راه‌های شناخت موجود، شناخت آن موجود از طریق اسم او است اما در صورتی که وضع و قرارداد الهی ملاحظه گردد.

آن الفاظی را که خداوند برای معانی و حقایقی وضع فرموده است، آن الفاظ این‏طور هستند که وقتی حروفشان شناخته شود، این شناخت راهی برای شناخت خودشان است و این مطلب بر اساس این نظریه است که میان لفظ و معنی ارتباط ذاتی و تناسب ذاتی است و خداوند که واضع الفاظ است و قراردهنده اسماء برای مسمّیات است، مناسب هر معنایی، لفظی برای آن قرار داده است که در این قرارداد،

«* نماز جلد 2 صفحه 223 *»

کمال حکمت در کار است، هر لفظی و معنایی در ماده و صورت و هیأت با یکدیگر تناسب ذاتی دارند.

حالا راجع به حقیقت نماز می‏فرمایند: نوری بود و همان‏طور الآن نوری است که در تحت حجاب واحدیت مکنون است و در این زمینه توضیح دادیم.

تعبیر دیگری که در مورد حقیقت نماز رسیده آن است که می‏فرمایند: خورشیدی است درخشان که در تحت بحر قَـدَر قرار دارد.

در هر صورت، نماز حقیقت اولیه‏ای است که دعوت الهی را برای عبودیت و بندگی اجابت کرده است یعنی اول بنده برای خدا حقیقت نماز است و حقیقت خضوع و خشوع به درگاه خدا است و حقیقت عبودیت و بندگی است و دو حیث و دو جهت دارد یک جهت، جهت وحدت و اجمال آن و یک جهت، جهت کثرت و تفصیل آن است.

وقتی آن حقیقت را در مقام قربش و نسبت با پروردگارش ملاحظه کنیم، آن حقیقت وحدت دارد و کثرت در آن مقام و در آن حیث مضمحل است، در این مقام نوری شعشعانی در غایت بساطت و اجمال است، اما حیثی دارد که حیث تفصیل است و حیث تفصیلش آن حیثی است که شئونات او را نشان می‏دهد و تنزلاتش را بیان می‏کند.

در هر صورت این حقیقت حامل اسم «اللّه» است یعنی عبدی است که معبود خود را در این اسم دیده و عبادت کرده و عبادت می‏کند چون اسماء الهی مراتب دارد و می‏دانیم «اللّه» بالاترین اسم‌ها است و همه اسم‌های الهی زیر رتبه اسم اللّه قرار دارند از این جهت است که شما اللّه را مبتداء قرار می‏دهید و سایر اسماء الهی را خبر و گزارش از این مبتداء به‏کار می‏برید یعنی شما اللّه را اول قرار می‏دهید، بعداً اسم‌های دیگر را ذکر می‏کنید که مرتبه بعد می‏شود و در زبان عربی می‏گویند: مبتداء و خبر،

«* نماز جلد 2 صفحه 224 *»

یعنی آن کلمه‏ای را که ابتداء شروع می‏کنیم و از او خبری و گزارشی می‏دهیم، آن اول می‏شود و آنچه گزارش شود رتبه بعد می‏گردد.

مثلاً شما می‏گویید «زید دانا است»، «زید» را ابتداء قرار دادید و «دانا است» را بعد گفتید و همچنین می‏گویید زید توانا است، گویا است، بینا است، شنوا است و همین‌طور، اینها را به اصطلاح زبان عربی «خبر» براى زيد مى‌گويند که گزارش از زید است. پس مقام زید در همین تعبیرهای شما اول است و لفظ زید مقام اول را دارا است و آنچه خبر می‏دهید و از کمالات زید گزارش می‏دهید اینها همه در حکم خبر هستند و رتبه‏شان بعد از این کلمه زید است.

حال اسم «اللّه» هم این‏چنین است، می‏گویید اللّه رحمن، اللّه رحیم، اللّه غفور، اللّه ودود، اللّه سمیع، اللّه بصیر، تمام این صفات گزارش از اسم اللّه است و همه این صفات خبر برای اسم اللّه است و اسم اللّه مبتداء می‏شود و در این استعمال روشن می‏شود که همه اسم‌ها مقامشان بعد از اسم اللّه است و اسم اللّه مقام و رتبه‏اش از همه بالاتر است، هیچ‌گاه صحیح نیست بگوییم رحمن اللّه، رحیم اللّه این‌طور صحیح نیست بگوییم.

و ممکن است در بعضی لغت‌ها در اثر انحراف، يک‌چنين تعابیری باشد اما واقع مطلب این است که در آن زبان یک انحراف لفظی پیدا شده است وگرنه به حسب واقع، معنی همین‌طور است.

مثل اینکه در زبان ترکی این‌طور است که گاهی اوقات اللّه را بعد می‏گویند مثل کریم اللّه اما در واقع اللّه کریم می‏خواهد بگوید و همین‌طور هم هست اللّهُ  کریمٌ نه اینکه کریم اللّه است، اللّه کریم است ولی حالا یک انحراف لفظی است که می‏گوید کریم اللّه و یا می‏گوید رحیم اللّه، غفور اللّه و در السنه ایشان این‌طور شایع است.

پس این مطلب روشن است. حال وقتی اسماءاللّه به متعلّقات خودشان تعلق می‏گیرند و چون اسماء الهی مقام ربوبیت را دارند از این جهت متعلقات خود را در

«* نماز جلد 2 صفحه 225 *»

مدارج کمال می‏پرورانند و هر موجودی و هر عالمی متعلّق اسمی از اسماءاللّه و یا متعلق اسمائی از اسماءاللّه است که خداوند به آن اسم یا به آن اسماء خود، آن موجودات را خلقت می‏فرماید و بعد هم تربیت می‏فرماید.

این اسم که مربی این موجود می‏شود و خداوند با این اسم خود این موجود را تربیت می‏کند، این اسم بالنسبه به این موجود جهت رب و پروردگارش می‏شود، جهت رب که شد، خداوند به این اسم برای او معبود است و همچنین خدا به این اسم مورد توجه او است، چون توجه این موجود به خدا به وسیله این اسم است و عبودیت و بندگی این موجود به این اسم تعلق می‏گیرد و موقع توجه او و مورد عبودیت او این اسم است، از این‌رو می‏گویند این موجود حامل این اسم است و این اسم از اسماء الهی را حمل می‏کند و متحمل می‏شود.

حالا اسم «اللّه» به حقیقت نماز تعلق گرفته و این حقیقت متعلَّق اسم اللّه است و به این علت می‏گویند این حقیقت حامل اسم اللّه است که خداوند به اسم اللّه خود این حقیقت را حفظ فرموده و تربیت می‏فرماید، آثار ربوبیت به وسیله اسم اللّه به این حقیقت می‏رسد و از این جهت این حقیقت است که در مقام ثناء بر اللّه بر آمده و به جمیع حالات و در جمیع آنات خود، ثناء بر اللّه می‏گوید.

حال خداوند خواست شئونات اسم اللّه را ظاهر کند و جهاتی که اسم اللّه دارد نمودار سازد، اراده فرمود که این حقیقت را تفصیل دهد و این حقیقت تفصیل بیابد، این حقیقت که تفصیل یافت آنگاه جهات اسم اللّه را روشن ساخت یعنی آنچه از این حقیقت متعلق شئونات اسم اللّه واقع شد خداوند خواست شئونات اسم اللّه ظاهر شود تا کمال قدرت خود را و حکمت تامه خود را نشان دهد و نعمت سابغه خود را به خلقش بنمایاند از این جهت این حقیقت را تفصیل داد و تمام این تفصیل‌ها به شئونات و جهات اسم اللّه انجام شد.

«* نماز جلد 2 صفحه 226 *»

تشبیهی عرض کنم شاید مطلب را به ذهن نزدیک کند. درختی را فرض بفرمایید که این درخت اصلی و حقیقتی دارد که آن حقیقت و اصلش را مقام اجمال و وحدت و بساطت آن می‏گوییم، سپس این درخت تفصیل پیدا می‏کند، اول ساقه و تنه پیدا می‏شود بعد شاخه‏ها پیدا می‏شود بعد در شاخه‏ها شاخه‏های کوچک‌تر  پیدا می‏شوند بعد برگ‌ها پیدا می‏شوند بعد شکوفه‏ها و گل‌ها پیدا می‏شوند بعد میوه پیدا می‏شود اینها همه تفصیلات همان حقیقت است، آنگاه می‏گوییم این درخت دو حیث دارد یک حیثیت وحدت و اجمال و بساطت و یک حیثیت تفصیل و انبساط و تشعّب پیدا کردن، این دو حیث برای این درخت هست.

آنگاه آنچه از عوامل دست در کار است، این عوامل نیز دو حیث دارند یک حیث، حیث وحدت آنها است و یک حیث، حیث تفصیل آنها است، وقتی که این درخت در مقام وحدت و اصلش مورد تعلق آن عوامل قرار گرفت از تابش نور خورشید، آب و فعالیت درختکار، اینها همه در آن مقام است که عوامل رشد و ترقی به حقیقت درخت تعلق گرفتند، در این وقت می‏گوییم اینجا مقام اجمال این عوامل است، این اسباب کار و این عوامل مقام وحدت و اجمال را داشتند.

اما تفصیل اینها در تفصیل درخت ظاهر شد، این عوامل تشعب پیدا کردند و شئوناتشان و جهات تعلقشان آشکار گردید آن موقعی که این درخت تفصیل پیدا کرد و این مرتبه‏ها پیدا شد، تنه پیدا شد، شاخه‏ها پیدا شدند، برگ‌ها پیدا شدند، گل‌ها پیدا شدند و میوه‏ها پیدا شدند، اینها همه متعلقات همان عوامل و اسبابی است که یک مقام وحدت و یک مقام اجمال داشتند.

حال و لِلهِ المَثَلُ الاعلیٰ([24]) این حقیقت صلوه، نماز در یک مقامی که وحدت و اجمال داشت، به همان مقام اجمال متعلق اسم اللّه بود و بعد که این حقیقت تفصیل

«* نماز جلد 2 صفحه 227 *»

پیدا کرد در واقع اسم اللّه تفصیل یافت و آن جهات اسم اللّه به جهات تفصیلی این حقیقت تعلق گرفت، آن وقت جهات تفصیلی این حقیقت چهارده شأن است نه کمتر و نه بیشتر، در آن مقام تفصیل ابتدائی، این حقیقت در چهارده جهت مفصل شد و این چهارده جهت متعلقات جهات چهارده‌گانه اسم اللّه است.

حالا این چهارده جهت که تفصیل حقیقت نماز است چیست؟ اجمالاً در مقام وحدت به حقیقت محمدیه؟ص؟ تعبیر آورده می‏شود، در آن موقعی که این حقیقت متعلق اسم اللّه است، در وقتی که محل تعلق اسم اللّه است و اسم اللّه به آن تعلق گرفته و خدا به این اسم خود این حقیقت را ایجاد کرده و پرورش داده آنجا را مقام اجمال حقیقت نماز می‏گوییم. اما مقام تفصیلش شئونات این بزرگواران؟عهم؟ است به مقام اصطفاء، به مقام ارتضاء، به مقام اجتباء، به مقام سیدالشهدائی، به مقام فاطمیت تا به مقام مهدویت صلوات اللّه علیهم اجمعین.

این چهارده جهت و چهارده تعین تفاصیل حقیقت نماز است، حقیقت نماز تنه یافت، شاخه‏ها یافت و شئونات پیدا کرد و در جمیع این شئونات و مراتب، متعلقات اسم اللّه هستند که آن اسم به جمیع شئونات خود به این چهارده وجه تعلق گرفته است از این جهت گاهی از این حقیقت طیبه به شجره محمدیه؟ص؟ تعبیر می‏آورند و گاهی تعبیر به الدَّوحَةُ الهاشمیَّة([25]) می‏آورند، این تعابیر نسبت به این مقام است که دو حیث دارد، یک حیث وحدت و اجمال و بساطت و یک حیث کثرت و تفصیل و انبساط که در حیث و مقام وحدت می‏گوییم: اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة این تعبیر در مقام وحدت است و اما در این قسمت: طابت و طهرت بعضها من بعض مقام تفصیل آن را عرض می‏کنیم، یعنی در این عبارت که در نزد قبور مبارکه این بزرگواران؟عهم؟ به این امر شهادت می‏دهیم، هر دو مقام را عرض می‏کنیم،

«* نماز جلد 2 صفحه 228 *»

اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة مقام وحدتشان را اقرار می‏کنیم که ما معتقدیم در مورد شما ای بزرگان ما، ای سادات ما، ای آقایان ما، ای محمد و آل‌محمد؟عهم؟ اقرار می‏کنیم که شما دارای یک مقام هستید که در آن مقام همه شما معصومین یک نور و یک روح و یک طینت می‏باشید.

بعد اقرار می‏کنیم به اینکه شما بزرگواران اگر چه در مقام تفصیل متعدد هستید اما تعدد شما آن‏چنان نیست که شما را از یکدیگر بیگانه کند و از یکدیگر جدا سازد بلکه در مقام تفصیل طابتْ و طَهُرَت بعضُها من بعض در مقام تفصیل و تعدد شما بعضی از بعضی هستید، بعضی از بعضی به این معنی است که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند: انا مِن محمد؟ص؟  کالضَّوء من الضّوء([26]) من نسبت به محمد؟ص؟ مانند چراغی نسبت به چراغی هستم.

این مطلب را نوعاً توضیح داده‏ام و عیبی ندارد که باز توضیح بدهیم یعنی تکرار فضیلت است، ذکر فضیلت تکرار می‏شود چه مانعی دارد «اَعِدْ ذِکرَ نُعمانَ لنا اِنّ ذِکرَه» بعد می‏گوید: «هو المِسک کلّما کرّرْتَه یَتَضَوَّع» نام نعمان یعنی نام محبوب ما را «اعد» اعاده کن، دوباره بگو و نام ببر، نعمان را یاد کن «لنا» برای ما چرا؟ «فان ذکره» یاد کردن او نام او را بردن «هو المسک» مثل مشک است اگر مشک تکرار بشود بیشتر پراکنده می‏شود، بیشتر منتشر می‏شود، همه فضا را کم کم پر می‏کند اگر قدری مشک به انسان بدهند یک مقدار از فضا را پر می‏کند، بیشتر بدهند بیشتر فضا را پر می‏کند و همین‌طور، چه مانعی دارد نام ببر از نعمان.

حالا محبوب همه عوالم امکانی، محبوب خدا محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند لاحبیبَ الا هو و اهلُه([27]) حبیبی برای خدا و محبوبی برای خدا از جمیع کائنات نیست

«* نماز جلد 2 صفحه 229 *»

مگر محمد و آل‌محمد؟عهم؟ از این جهت کار ما، شغل ما همین است ان‏شاءاللّه و برای همین در دنیا آمده‏ایم که با فضائل این بزرگواران آشنا گردیم، خدا درجات مشایخ ما عالی است متعالی بفرماید که آن بزرگواران+ عهده‌دار امر فضائل و نشر فضائل شدند و مقامات و مراتب محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین را بیان فرمودند.

عرض کردم چراغ یک حقیقت است و آن چیست؟ فعلاً مورد بحث ما نیست، چراغ یک حقیقت است اما در مظاهر متعدد ظاهر می‏شود، چراغ اول را در نظر دارید آن را روشن می‏کنید، الآن چراغ پیدا شد به همین یک چراغ، آنگاه از این چراغ، چراغ دیگری را روشن می‏کنید، درست است که آن چراغ دوم، دوم است و این چراغ اول است اما در چراغ بودن هیچ فرق ندارند، هیچ تفاوت ندارند، آن چراغ است این هم چراغ است، تفاوتشان در این است که این اول بود و آن دوم بود که به این چراغ اول درگرفت و چراغ شد، چراغ سوم نیز چراغ است که به چراغ دوم در می‏گیرد، در چراغ بودن با چراغ اول و دوم هیچ تفاوت ندارد اما چراغ سوم است، وقتی که بشماریم می‏گوییم یک دو سه، تعدد در کار است اما تعددی است که در چراغ بودن آنها هیچ صدمه‏ای وارد نمی‏کند، هر کدام چراغ هستند و جای دیگری می‏توانند باشند.

تعدد محمد و آل‌محمد؟عهم؟ از این قبیل است و فرمایش امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه بیان همین مطلب است، فرمودند: انا من محمد؟ص؟  کالضوء من الضوء من نسبت به رسول‌اللّه؟ص؟ مثل چراغی از چراغی هستم یعنی چراغ به تمام حقیقت خودش در چراغ اول ظاهر است همچنان‌که به تمام حقیقت خودش بدون هیچ تفاوتی و بدون کم و کاستی در چراغ دوم ظاهر است، تفاوت در اول و دوم بودن آنها است و اینکه چراغ دوم از چراغ اول درگرفته است.

حالا آن حقیقت طیبه در محمد؟ص؟ بحقیقتِها و بکلها ظاهر شده است نه اینکه محمد؟ص؟ بعضی از آن حقیقت باشد و علی؟ع؟ بعضی از آن حقیقت باشد،

«* نماز جلد 2 صفحه 230 *»

یک قسمت از چراغ در چراغ اول باشد و یک قسمت دیگر از چراغ در چراغ دوم باشد، این‌طور نیست هیچ‌کس چنین سخنی نمی‏گوید، هیچ‌کس نمی‏گوید بعضی از چراغ و قسمتی از چراغ در چراغ اول است و یک قسمت از چراغ در چراغ دوم است و یک قسمت از چراغ در چراغ سوم است، آیا کسی این‌طور می‏گوید؟ نه‏خیر، معنای خود چراغ یعنی چه؟ یعنی حقیقتی که اطراف را روشن کند و در پرتو او اشیاء را مشاهده کنیم، چیزها را از یکدیگر تشخیص بدهیم.

«نور» را این‏گونه تعریف کرده‏اند: «النّورُ هو الظاهرُ فی نفسِه المُظهِرُ لِغیرِه»([28]) نور آن است که خودش ظاهر و هویدا است و غیر را روشن می‏سازد، این حقیقت و این معنی در چراغ اول هم هست، شما وارد اتاق تاریکی می‏شوید، اشیاء را نمی‏بینید یک چراغ به دست شما می‏دهند این چراغ که خودش روشن است همه اتاق را هم روشن می‏کند، تمام اشیاء را به شما نشان می‏دهد، معین می‏کند که اینجا فرش است، اینجا در است، اینجا دیوار است، اینجا چیست و اینجا چیست، شما با این چراغ اول، همه چیزها را می‏بینید.

اما اگر این چراغ را از شما بگیرند و یک چراغ دیگری را با این چراغ روشن بکنند و آن چراغ دوم را در اتاق به دست شما بدهند، با اینکه این چراغ دوم از آن چراغ اول درگرفت و روشن شد اما برای شما هیچ تفاوت نکرد آن معنای چراغ و حقیقت چراغ که خودش روشن باشد و اطراف و جوانب را برای شما روشن کند و ظاهر سازد تفاوتش تنها این است که اين چراغ از آن چراغ اول روشن شد وگرنه در چراغ بودن هیچ فرقی با یکدیگر ندارند.

حال متوجه می‏شویم معنای اینکه حضرت علی؟ع؟ خلیفه حضرت پیغمبر؟ص؟ است یعنی چه، حضرت حسن؟ع؟ خلیفه حضرت امیرالمؤمنین است یعنی چه.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 231 *»

مجلس 21

 

(صبح شنبـه ـــ  5 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t حقیقت نماز همان مقام عبودیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است

t گزارش حرف «ص» در کلمه «صلوه» از حقیقت نماز

t «شجره مبارکه» در آیه نور بیان حقیقت نماز است

t بیان «یکاد زیتها یضی‏ء»

t بیان «نور علی نور»

t بطلان «وحدت وجود»

t فقط حقیقت ‏محمدیه؟ص؟ وحدتش عین کثرت و کثرتش عین وحدت آن است

«* نماز جلد 2 صفحه 232 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

سخن در شناخت عظمت و موقعیت نماز بود و عرض شد یکی از راه‌های شناخت آن، توجه به اسم «صلوه» است، خداوند به حکمت خود برای اشیاء اسم‏گذاری فرموده است و آن اسم‌ها را به حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام تعلیم فرمود و آدم؟ع؟به فرزندان خود تعلیم داد.

از جمله اسم احکام و اسم موضوعات احکام است و نام «نماز» از آن نام‌ها است. کلمه «صلوه» به معنی «نماز» به وضع الهی برای حقیقت نماز قرار داده شده است و عرض شد حقیقت نماز، حقیقتی است نورانی که دارای دو حیث است یک حیث وحدت و اجمال و بساطت و یک حیث کثرت و تفصیل.

بزرگان دین+ حقیقت نماز را به درختی تشبیه فرموده‏اند که این درخت دو حیثیت دارد یکی حقیقت درخت و اصل درخت و دیگر حیث تفصیل آن که حقیقت و اصل درخت در تنه درخت و شاخه‏ها تفصیل می‏یابد، و معلوم است که شاخه‏ها مختلف است، کوچک و بزرگ دارد و بعد برگ‌ها و گل‌ها و میوه‏ها، اینها مقامات تفصیل درخت است.

«* نماز جلد 2 صفحه 233 *»

حال این حقیقت طیبه را درخت نامیده‏اند زیرا اصلی دارد که در آن مقام اصل، یک چیز است و حیثیتی دارد که در آن حیثیت تفصیل می‏یابد و تفصیلش به چهارده تعین است که چهارده تعین معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین تفصیل این حقیقت است.

پس حقیقت نماز، مقام و مرتبه‏ای است برای محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که اعتقاد داریم این بزرگواران در آن مقام برای خداوند به حقیقت خضوع، خضوع کرده‏اند و بلکه در آن مقام، اصلشان و حقیقتشان خضوع به درگاه پروردگار و عبودیت به درگاه او است، در آنجا یعنی تحت حجاب واحدیت ـــ  که قبلاً توضیح داده‏ایم ـــ  حقیقت این بزرگواران در دو حیث اجمال و تفصیل خود نوری هستند که نامشان «صلوه» بوده است و خدا برای آن حقیقت لفظ صلوه را انتخاب فرموده و به ایشان داده است.

حرف «صاد» در این کلمه صلوه از خود حقیقت درخت مثلاً گزارش می‏دهد یعنی با توجه به دو حیث اجمال و تفصیل که البته حیث تفصیل در آن مقام در تحت حیث اجمال مندرج است زیرا درخت یک درخت محسوب می‏شود و شما اگرچه می‏بینید درخت در تنه و شاخه‏ها و برگ‌ها و گل‌ها و میوه‏ها تفصیل یافته است اما می‏گویید این یک درخت است همین که می‏گویید یک درخت است پس همان حیث وحدت درخت در همه این درخت حاکم است.

یعنی با اینکه اگر دقت کنید، الآن چند تکه می‏بینید، تنه جدا است، شاخه‏ها جدا است، برگ‌ها جدا است، اما همان حقیقت درخت بودن در همه اینها منعکس است، آن‏چنان منعکس است که شما یک درخت می‏بینید و می‏گویید این یک درخت است، همین که می‏گویید یک درخت است نظر به این است که وحدت و اجمال بر این تفصیل‌ها غلبه دارد و آن‏چنان غلبه دارد که این تفصیل‌ها به حساب نمی‏آیند که جدا جدا ملاحظه شوند، شما یک شاخه‏اش را هم که نگاه کنید و چشم

«* نماز جلد 2 صفحه 234 *»

به یک شاخه درخت بدوزید، درخت می‏بینید باز درخت می‏گویید، یک درخت، و شاخه‏های متعدد را که نگاه می‏کنید باز می‏گویید درخت، این یک درخت است.

این حیث را که دقت بفرمایید آن وقت با مطلب مورد نظر تطبیق می‏شود که اگرچه این حقیقت طیبه به چهارده تعین، تعین یافته و به چهارده مقام، تفصیل یافته است اما آن حیث وحدت در تمام محمد و آل‌محمد؟عهم؟ آن‏چنان حاکم است که اینها متعدد دیده نمی‏شوند، بلکه یک حقیقت دیده می‏شوند و آن حقیقت در همه تعینات ساری و جاری است و محیط و حاکم بر این تعینات است که گویا در مَثَل یک درخت است و از این جهت این حقیقت طیبه را به درخت تشبیه فرموده‏اند.

چنان‌که خداوند در قرآن از این حقیقت خبر داده، می‏فرماید: یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیّة و لا غربیّة یکاد زیتها یضی‏ء و لو لم‌تمسسه نار نور علی نور یهدی اللّه لنوره من یشاء و یضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بکلّ شی‏ء علیم([29]) دقت می‏فرمایید که خداوند اولاً نور خود را مثال می‏زند، می‏فرماید: اللّه نور السّموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزّجاجة  کأنّها کوکب درّی([30]) مَثَل نور خدا به‌مانند مشکاتی است که در آن مشکات چراغی است و روی آن چراغ، مردنگی است که آن مردنگی به مانند ستاره درخشان می‏درخشد.

آن وقت این مشکات (چراغدان) و چراغ و مردنگی، در واقع همه یک چیز است، چرا؟ چون همه‏اش را با هم ذکر می‏فرماید، یکدفعه این مطلب پیش می‏آید که این چراغ از کجا است؟ آتش‏گیره‏اش از کجا است؟ کجا روشن شده؟ و از چه روشن شده است؟

یوقد من شجرة مبارکة این چراغ از شجره با برکت روشن شده، برافروخته شده

«* نماز جلد 2 صفحه 235 *»

است یعنی اگرچه شما در اینجا مشکات ـــ  یعنی چراغدان ـــ  را جدا می‏بینید و بعد چراغ را جدا می‏بینید و بعد مردنگی را جداگانه مشاهده می‏کنید، اما در واقع اینها همه به حقیقت چراغ بر می‏گردد، اصلش چراغ است.

آن وقت از کجا درگرفته؟ یوقد من شجرة مبارکة از آن درخت بابرکت که آن درخت بابرکت نه شرقی و نه غربی است، خود آن درخت روغنی دارد که یکاد زیتها یضی‏ء روغن این درخت آن‏چنان آماده درگیری است که نزدیک است خود به خود شعله‏ور شود بدون آنکه آتشی آن را فرا بگیرد و مسّ کند، خودش آماده درگرفتن است.

سخن از درخت است، درخت زیتون را مثلاً در نظر بگیرید که روغن دارد، زیتون‌هایش روغن دارد خود درخت روغن دارد، حالا همین درخت با اینکه درخت است اما در یک شرائطی است که روغنش آماده درگیری است، آماده روشن شدن است اگرچه آتش، آن را مسّ نکند چون روغن هر چه هم برای درگرفتن آماده باشد اما تا مسّ نار به آن نشود و آتش به آن اصابت نکند باید درگرفته نشود ولی می‏خواهند بفرمایند که آمادگی و قابلیت این روغن یک امر دیگری است یکاد زیتها یضی‏ء و لو لم‏تمسسه نار و جالب اینکه همان‌طور که مشکات (چراغدان) و چراغ و مردنگی همه در واقع یک چیز است، این درخت هم با زیتش (روغنش) یکی است.

عرب‌ها به روغن‌هایی که از نباتات گرفته می‏شود زیت می‏گویند که در زبان فارسی روغن نباتی می‏گویند یعنی از نباتات و گیاه‌ها و حبوبات مثل نخود لوبیا ذرت و از این قبیل گرفته می‏شود، عرب اسم این نوع روغن‌ها را زیت می‏گذارد به طوری که روغن زیتون را «زیتُ زیتون» می‏گویند یعنی روغن زیتون.

اما عرب روغن‌های حیوانی را سَمْن می‏گوید ولی روی تلفظ مشهورشان سِمِن می‏گویند که مرادشان سَمْن است، روغن‌های حیوانی را سمن می‏گویند و روغن‌های نباتی که از نباتات گرفته می‏شود زیت می‏گویند، آنگاه اسم جنس که شامل هر دو قسم

«* نماز جلد 2 صفحه 236 *»

روغن باشد دُهن است دهن یعنی چربی به طور کلی، می‏خواهد این چربی، چربی حیوانی باشد یا چربی نباتی باشد، در هر صورت، سه کلمه شد زیت، سمن و دهن.

پس زیت به طور کلی روغن‌های نباتی است می‏خواهد زیت زیتون باشد یا زیت نخود باشد یا زیت لوبیا باشد یا زیت ذرت باشد، می‏فرماید: یکاد زیتها این روغن مربوط به خود این درخت می‏شود، روغن حیوانی را سمن می‏گویند و لفظی که شامل هر دو قسم روغن نباتی و حیوانی باشد آن را دهن می‏گویند حالا دهن هم شامل روغن‌های نباتی است که مثلاً می‏فرمایند: بهترین دهنی که بدن به آن تدهین می‏شود روغن زیتون است چون یکی از سنت‌ها روغن‏مالی بدن است، بدن را روغن‏مالی می‏کردند، حالا متروک است، این کارها را نمی‏کنند ولی قبلاً این سنت انجام می‏شد، تدهین یعنی روغن‏مالی بدن.

می‏فرماید بهترین روغن که به بدن مالیده بشود روغن زیتون است([31]) و همچنین بهترین روغنی که داخل معده بشود روغن زیتون است که آن روغن زیتون در ایران نیست اگر هم باشد معلوم نیست خالص هست یا نیست؟ چطوری است؟ معلوم نیست اما در بلاد عربی مثل لبنان سوریه اردن سودان خیلی فراوان دارند، روغن‌های خوب، زیتون‌های خوب دارند.

حالا خداوند این زیت را تعریف می‏فرماید، این درخت که آتش‏گیره و سبب روشنایی این چراغ است، این درخت زیتی دارد یعنی روغنی دارد که این روغن این‏قدر صافی و معتدل است و آن‏چنان آماده است، چون روغن شرافتش در این است که معتدل و صافی بشود، رطوبت‌های زائدش از بین برود و به آتش در بگیرد و آتش بشود، شعله بشود.

پس زیت این درخت همین‌طور است آن‏چنان صافی و معتدل است و آن‏چنان

«* نماز جلد 2 صفحه 237 *»

از آن کدورت‌ها دور شده که خودش آماده درگرفتن است اگر چه آتش آن را مسّ نکند، اما خداوند این‌طور قرار داده و نظام حکیمانه او این است که هر چند روغنی قابل باشد و برای درگیری آماده باشد ولی خود به خود در نمی‏گیرد حتماً باید مسّ نار بشود.

این «حتماً» که می‏گوییم نه اینکه دیگر خدا دست بسته است و راه دیگری ندارد بلکه چون این‌طور قرار گذاشته، نمی‏خواهد بر خلاف قرار و نظامش، امور جریان پیدا کند، چنان‌که می‏فرماید: اَبَی اللّهُ اَن‌یُجرِی الاشیاءَ الا بالاسباب([32]) خدا نخواسته اشیاء را جاری سازد مگر به‌واسطه اسباب، و سبب درگیری روغن، مسّ نار است باید نار، آتش، روغن را مسّ کند تا اینکه روغن به آتش در بگیرد.

اما این حقیقت حقیقتی است که آتشی که می‏خواهد این روغن را مسّ کند و در نتیجه درگیر بشود و خود این روغن که یک‏چنین قابلیت و صفاء و اعتدال دارد و خود درختش که این روغن در آن درخت و از آن درخت درست شده، همه اینها یک حقیقت است همان‏طور که شما تنه و شاخه‏ها و برگ‌ها و گل‌ها و میوه‏ها را در یک درخت می‏بینید اینجا هم همین‏طور است. خود نار، آتشی که می‏خواهد این حقیقت را مسّ کند، آتشی که می‏خواهد این روغن را مسّ کند و به آن آتش، درگیر بشود و شعله‏ور گردد، خود آن آتش و خود این زیت و خود این درخت، همه و همه یک حقیقت است و چراغ هم که همین حقیقت شد.

پس مشکات و مصباح و زجاجه، مردنگی و دیگر خود این درخت و زیت درخت و آتش همه اینها مجموعه در اصل واقع و حقیقت، یک چیز هستند ولی در مقام تفصیل این اسم‌ها گذارده شده است برای تعین‌هایی که پیدا شده‏اند.

و خداوند متعال همین مطلب را توضیح می‏دهد: نور علی نور اینها هر کدام را

«* نماز جلد 2 صفحه 238 *»

ملاحظه کنیم، نوری است که بر نوری قرار گرفته است یعنی این مرتبه‏ها همه نورانی است، همه اینها اصلش نور است، حقیقتش نور است، نور علی نور است، حالا که نور علی نور است فکر نکنید که نورهای مختلفة الحقیقه و مختلفة الهویه و متشتتة الاصل کنار هم قرار گرفته‏اند این‏طور فکر نکنید، بلکه یک نور است اما تعیناتی دارد که این تعینات، آن حقیقت را مختلف نکرده است.

اینجا است که به فرموده بزرگان ما+ تنها این حقیقت است که در مورد شئونات و تعیناتش می‏توانیم بگوییم مابه‏الاشتراک آنها عین مابه‏الامتیاز آنها است و مابه‏الامتیاز آنها عین مابه‏الاشتراک آنها است که این یک اصطلاح علمی و ملایی است.

عرفاء و حکماء وحدت وجودی یعنی آن صوفی‌هایی که ـــ  لعنة‌اللّه‌علیهم ـــ  قائل هستند به اینکه وجود یک چیز است و این وجود به حسب مرتبه‏ها مختلف شده است، در یک مرتبه شدیدش وجود خدا است و در مرتبه‏های ضعیفش وجود خلق است، همه یک حقیقت است اما این مراتب را دارد. آن وقت آنها در مورد وجود گفتند که مابه‏الاشتراک عین مابه‏الامتیاز و مابه‏الامتیاز عین مابه‏الاشتراک است.

آنها این سخن را در مورد وجود گفته‏اند و در نتیجه گفتند که خدا با خلقش ـــ  خلقش هم در جمیع این مراتبی که دارند تا اینکه حتی به این عالم ماده و طبیعت می‌رسد ــ  خلاصه، خدا با تمام خلقش یک وجودند، اصلشان و حقیقتشان وجود است و این اختلافاتی که می‏بینیم باز اختلافات خود وجود است، پس اختلافات عین خود این حقیقت است، هیچ تفاوتی ندارند، خدا با خلقش هیچ تفاوتی ندارد، نه در ذات و حقیقتش و نه در اینکه خدا است، خدایی خدا او را از خلق جدا نکرده است، باز هم عین خلق است و خلق‌بودن خلق هم آنها را از خدا جدا نکرده باز هم عین خدا هستند نعوذباللّه، پناه به خدا می‏بریم، خدا لعنت کند ایشان را با این مزخرفات و اباطیلی که گفتند.

«* نماز جلد 2 صفحه 239 *»

و از این جهت یکی از آن ملعون‌ها می‏گوید اگر به این حیث نگاه کنیم «لیس فی جُبَّتی سوی الله» در این جبّه من نیست مگر خدا، بزرگان ما می‏فرمایند خود جبه‏ات چه می‏شود؟ اگر در جبه‏ات خودت را خدا حساب می‏کنی ـــ  جبه یعنی قباـ پس خود جبه‏ات چیست؟ آیا این خدا نیست؟ پس چرا می‏گویی «لیس فی جبتی»؟! تو که همه‌چیز  را خدا می‏دانی پس دیگر جبه‏ات هم خدا است، چرا می‏گویی «لیس فی جبتی سوی اللّه»؟! داخل لباسم داخل قبایم خدا است! ـــ  نعوذباللّه ـــ  یا اینکه می‏گوید: «سبحانی ما اعظم شأنی» چقدر من منزه هستم، چقدر مقام من بزرگ است و از این قبیل لاطائلات و سخنان بیهوده و پوچ بافتند و گفتند.

مشایخ ما+ بطلان این سخنان باطل و مزخرف را واضح ساختند که چقدر با قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ بیگانه است، خلق خلق است و هیچ مابه‏الاشتراک با حق ندارد و حق حق است و هیچ مابه‏الاشتراکی با خلق ندارد، در هیچ امری با یکدیگر شریک نیستند و مشترک نیستند، یک حقیقت نیستند، خدا خلق را آفریده، تمام اصناف خلق را از اولین و آخرین، از مجردات و بسائط و مرکبات و مادیات، نورانی‌ها و ظلمانی‌ها، دنیا و برزخ و آخرت، هر چه هست خدا خلق فرموده است و همه خلق خدا هستند و در میان مخلوقات بعضی در حقیقت از یکدیگر جدا هستند، حقیقت‌های مختلفه می‏باشند و همچنین در شئوناتشان از یکدیگر جدا هستند.

فقط یک حقیقت است که در اصل و فرع و در وحدت  و در کثرت، در همه حالش یک حقیقت است و آن حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. پس خدا برای هیچ خلقی در آنچه ایشان؟عهم؟ را از آن خلق کرده نصیبی قرار نداده ‏است، و هیچ خلقی را با ایشان در حقیقتشان و در تعیناتشان شریک نکرده است.

این بزرگواران هستند که در مقام حقیقتشان مابه‏الاشتراک ایشان ملاحظه می‏شود و در مقام تعددشان مابه‏الامتیاز ایشان ملاحظه می‏گردد ولی مابه‏الاشتراک

«* نماز جلد 2 صفحه 240 *»

ایشان عین مابه‏الامتیاز ایشان است نور علی نور همان نور است که تعین پیدا می‏کند نور مصطفی می‏شود، تعین پیدا می‏کند نور مرتضی می‏شود، تعین پیدا می‏کند نور مجتبی می‏شود، تعین پیدا می‏کند نور سیدالشهداء می‏شود، تعین پیدا می‏کند نور فاطمه می‏شود و همین‌طور تعین پیدا می‏کند تا نور مهدی سلام اللّه علیهم اجمعین می‏گردد و این تعینات به حسب مصالح خلق مختلف می‏شود، و البته به حسب ظاهر با یکدیگر اختلاف دارند و این اختلاف‌ها باعث اختلاف در حقیقت و هویت ایشان نمی‏شود و هیچ کثرتی را در این حقیقت ایجاد نمی‏کند، اگرچه به حسب ظاهر مختلف هستند و هر کدام غیر دیگری می‏باشند.

رسول‌خدا؟ص؟ در شب معراج این انوار چهارده‏گانه عصمت کلیه صلوات الله علیهم اجمعین را مشاهده کردند([33]) خداوند فرمود اینها اوصیاء تو هستند که اطراف نور تو را گرفته‏اند، اینها اوصیاء تو هستند و در میان اوصیاء، انوار مختلف دیده می‏شد، از جمله یک نوری در وسط اینها مشاهده می‏شد که بیش از همه لمعان داشت به حدی که توجه رسول‌خدا؟ص؟ به آن نور بیشتر شد و عرضه داشت این نور کدام یک از اوصیاء من است که این قدر درخشان است؟! خطاب رسید این نور وصی دوازدهمی تو که هم‌نام و هم‌کنیه تو است، اسم و کنیه‏اش اسم و کنیه تو است.([34])

امام زمان صلوات اللّه علیه در زمین اسم شریفشان محمد است و در آسمان احمد است همچنان‌که رسول‌اللّه؟ص؟ اسم شریفشان در زمین محمد و در آسمان احمد؟ص؟ بود،([35]) پس بقیة‌اللّه هم اسمشان در زمین، محمد و در آسمان احمد است صلوات اللّه و سلامه علیه. و شاید دیگران این‌طور ندانند و فقط این را بدانند که اسم مهدی صلوات اللّه علیه محمد است.

«* نماز جلد 2 صفحه 241 *»

همچنان‌که رسول‌اللّه؟ص؟ فرمودند: اِسمُه اسمی و کنیتُه کنیتی([36]) وصی دوازدهمی من نامش نام من است و کنیه او کنیه من است یعنی اسم من محمد است اسم او هم محمد است؟ص؟، کنیه من ابوالقاسم است کنیه آن بزرگوار هم ابوالقاسم است و دیگر این خبر ساکت است از اینکه نام حضرت در آسمان چیست، معلوم است که به فرموده شیخ مرحوم­ در آسمان اسم بقیة‌اللّه احمد است همان‏طور که نام رسول‌اللّه؟ص؟ در آسمان احمد بود([37]) «الذی فی السّماء احمد و فی الارضین محمد؟ص؟».

پس رسول‌خدا صلوات اللّه علیه و آله مشاهده فرمودند که این اختلاف در انوار تعینات چهارده‏گانه هست، اما این اختلاف موجب اختلاف در حقیقت ایشان نیست، از این جهت خداوند این‏گونه تعبیر آورده است: نور علی نور این نوری که بر نوری قرار گرفته، نوری روی نوری، مقصود این نیست که اینها در حقیقت از یکدیگر جدا هستند و دو نور مختلفة الحقیقه می‏باشند بلکه دو نور هستند که در حقیقت یکی می‏باشند، و در تعینشان نیز یکی هستند.

بعد برای اینکه این وحدت را به ما خبر دهد فرمود: یهدی اللّه لنوره من یشاء این یک نور است اگرچه مراتب دارد، اگرچه تعینات دارد و این تعینات نیز اگرچه مراتب دارد، بعضی در مرتبه اول است و بعضی در مرتبه دوم است و بعضی در مرتبه سوم تا مرتبه چهاردهم اما همه یک نور و یک حقیقت می‏باشند همچنان‌که می‏بینید لنوره فرموده و نور را به شکل مفرد آورده است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 242 *»

مجلس 22

 

(صبح يکشنبه ـــ  6 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

t  گزارش حرف «ص» در کلمه «صلوه» از حقیقت نماز

t آیه نور برای بیان مراتب معرفت خدا است

t مقام تفصیل حقیقت نماز از مقام اجمال آن سرچشمه می‏گیرد

t بیان «لا شرقیة و لا غربیة»

t بیان «یهدی الله لنوره من یشاء»

t  گزارش حرف «ص» در کلمه «صلوه» از ارتباط حقیقت نماز با مشیت الهی

t وضوء نور است

t وضوء رسول‌الله؟ص؟ در شب معراج از دریای «ص»

«* نماز جلد 2 صفحه 243 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد کلمه «صلوه» حقیقت نماز را بیان می‏کند و به حسب علم حروف که مربوط به شناختن صفات حروف و جهات مختلف حروف است، حرف «صاد» ـــ  در کلمه «صلوه» که اسم نماز است ـــ  از مقام کلیت و وحدت و اجمال نماز خبر می‏دهد با در نظر گرفتن اینکه دارای مراتب تفصیلی است و جهات کثرت برای آن هست.

و روشن شد حقیقت نماز یک حقیقتی است که دارای دو حیث می‏باشد، یک حیث وحدت و اجمال و بساطت و یک حیث کثرت و تفصیل و داشتن جهات و تعینات، و از این‏رو این حقیقت به درخت تشبیه شده است، چون درخت یک مقام حقیقت و وحدتی دارد که در نزد آن وحدت، مقام کثرت درخت مضمحل است و یک مقام کثرت و تفصیل دارد. و گاهی درخت را ملاحظه می‏کنیم و هر دو جهت آن را در نظر می‏گیریم و می‏گوییم درخت، اما وحدت بر کثرت غالب است، همین که وحدت بر کثرت غالب باشد، در واقع خود درخت و حقیقت درخت ملاحظه شده است با اینکه برای آن، مقام کثرت هم هست.

«* نماز جلد 2 صفحه 244 *»

حالا حرف «صاد» از مقام کلیت و بساطت و وحدت و اجمال این حقیقت خبر می‏دهد و در تفسیر این حقیقت را همان «شجره زیتونه» فرمودند که در آیه شریفه نور است و خداوند این آیه را برای شناسایی مراتب آن حقیقت نازل فرمود، خداوند این آیه را توصیف آیات و مقامات و علامات خود قرار داد و مراتب معرفت خود را در این آیه شریفه ذکر فرمود، این آیه، آیه نور شد به اعتبار اینکه در آن سخن از مقامات نورانی آیات و مقامات خدا است.

خداوند در این آیه یک حقیقت را معرفی می‏کند، اما این حقیقت جهات مختلف دارد، مقامات مختلف دارد، تعینات مختلف دارد ولی این تعینات و مراتب هیچ‏گونه منافاتی با وحدت حقیقتشان ندارند، حقیقتشان و این مراتب هیچ اختلافی ندارند نه در اصلشان و نه در فروعشان، همان تعبیری که عرض کردم مابه‏الاشتراک در این حقیقت عین مابه‏الامتیاز آن است و مابه‏الامتیاز آن عین مابه‏الاشتراک آن است، این تعینات باعث نمی‏شود که این حقیقت در مقام تفصیلش نسبت به حقیقتش، اختلافی پیدا کند.

از این جهت در یک مرتبه‏اش می‏فرماید این حقیقت نور است و مَثَل این نور چراغدانی است که در آن چراغی باشد و آن چراغ در زجاجه (مردنگی) باشد، این مشکات (چراغدان) و مصباح (چراغ) و زجاجه (مردنگی) که به حسب ظاهر متعدد می‏باشند، در واقع یک چیز هستند و به این سبب ائمه؟عهم؟ در تفسیر این مراتب، خودشان را معرفی کردند مثلاً فرموده‏اند: مشکات فاطمه زهراء؟عها؟ است([38]) و مصباح رسول‌خدا؟ص؟ است و مردنگی امیرالمؤمنین؟ع؟ است و از این قبیل تفسیرها که در ذیل این آیه شریفه وارد شده است([39]) که این مراتب را همین تعینات چهارده‌گانه معرفی کرده‏اند.

«* نماز جلد 2 صفحه 245 *»

بعد یوقد من شجرةٍ مبارکةٍ زیتونة این چراغ نورش از کجا است؟ روشناییش از کجا است؟ و اصلاً خود چراغ همان روشنایی است، غیر از روشنایی چیز دیگری نیست، به حسب ظاهر این شعله متراکم که دیده می‏شود چراغ گفته می‏شود.

اما در واقع و در اصل چراغ همان دهن مکلّس و مسّ نار است، این دو با یکدیگر چراغ هستند، مسّ نار غیبی، مسّ آتش غیبی و دهن مکلّس یعنی روغنی که برای درگرفتن آماده شده است، این دو با یکدیگر از نظر واقع و حکمت چراغ می‏باشند و به حسب تعریف معمول چراغ نور است که «ظاهر بنفسه» است، خودش روشن است و «مظهر لغیره» است، غیر خود را هم ظاهر می‏کند و نمایان می‏سازد.

پس این چراغی که در این آیه شریفه تعریف شده یوقد من شجرة مبارکة در مقام تفصیل از مقام حقیقتش سرچشمه گرفته که آن مقام حقیقتش نیز شجره و درخت است یوقد من شجرة مبارکة که از روغن آن شجره این چراغ روشنی دارد و به‌واسطه روغن آن درخت، نور از اینجا صادر می‏شود.

پس این چراغ با تمام مراتبش از آن حقیقت سرچشمه می‏گیرد که آن حقیقت را قرآن در این آیه «شجره» می‏فرماید، در آن مقام شجره بودن و درخت بودن این درخت، مجموعه را در نظر داریم هم خود اصل درخت و هم تنه و شاخه‏ها و تعینات درخت، در آن مقام نیز اگر چه تعیناتی برای این درخت است اما عین خود درخت است و خود حقیقت درخت است.

از این جهت در آخر آیه بعد از توضیح این درخت که شجره زیتونه است و برای همه مایه حیات و برکت است آنگاه می‏فرماید: لا شرقیة و لا غربیة این تعبیر بیان اعتدال این درخت است که نه به سمتی از سمت‌ها متمایل است و نه به جهتی از جهت‌ها کشش دارد بلکه در وسط قرار دارد و از داشتن جهات و تمایل به جهات منزه است که شأن محمد و آل‌محمد؟عهم؟ این است و بیان اعتدال آن بزرگواران است و آیه

«* نماز جلد 2 صفحه 246 *»

شریفه فَاستَقِمْ کما اُمِرتَ([40]) اشاره است به اینکه آن بزرگوار؟ص؟ در امر عبودیت و بندگی مستقیم بود.

و معنی استقامت، اعتدال است بر خلاف آنچه در السنه مشهور است که استقامت را پایداری معنی می‏کنند یعنی معنی آن را با معنای مقاومت اشتباه می‏کنند، معنای پایداری و پافشاری را همان کلمه مقاومت می‏رساند و کلمه استقامت که در السنه فارسی‌زبان‌ها به معنای پایداری و پافشاری آمده، صحیح نیست.

استقامت یعنی مستقیم بودن و منحرف نشدن، البته لازمه‏اش پایداری در حق و پافشاری در طریق مستقیم است، ولی مستقیماً خود این لغت این معنی را افاده نمی‏کند، استقامت در برابر انحراف است، استقامت در برابر اعوجاج و انحراف است، راهی که مستقیم است یعنی راهی که در آن راه کج‏روی نیست، آن راه کج نیست، مستقیم است، عرض می‏کنیم: اهدنا الصراط المستقیم خدایا ما را به صراط مستقیم هدایت کن صراطی که در آن اعوجاج و انحراف نیست، مستقیم است به مقصد و از جهتی عین مقصد است.

پس در این آیه لا شرقیة و لا غربیة اعتدال این بزرگواران؟عهم؟ بیان شده است، آن‌وقت خداوند این روغنی که از این روغن آن چراغ در گرفته است، خود این روغن را تعریف می‏فرماید: یکاد زیتها یضی‏ء و لو لم‌تمسسه نار این درخت زیتونه، روغنی دارد که این روغن آن‌قدر معتدل و صافی است که از شدت صفاء و برطرف شدن کدورت از آن، قابل و لایق آن است که خود به خود در بگیرد بدون آنکه آتشی آن را مسّ کند و برخورد کند، بدون برخورد آتش آن‏چنان این روغن آماده درگیری است که می‏خواهد خود به خود روشن بشود، اما قرار و نظام الهی این نیست که خود به خود روشن شود

«* نماز جلد 2 صفحه 247 *»

باید آتش با آن برخورد بکند تا روشن شود و از این جهت یوقد فرموده است، یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضی‏ء و لو لم‌تمسسه نار کلمه یوقد همان درگیری است، این چراغ در می‏گیرد، روشن می‏شود پس معلوم می‏شود برخورد آتش هست اما به روغنی که این روغن آمادگی برای درگیری و روشن شدن دارد اگر چه برخورد آتش نباشد.

آن وقت برای بیان این مقامات اگر چه به این تعابیر آمده، تعبیر به مشکات (چراغدان)، بعد چراغ، بعد مردنگی، بعد درخت، بعد زیت درخت (روغن) فرموده است، اما اینها همه نور علی نور اینها همه نور است، همه مراتب یک نور است و بیان یک نور است، نه نورهای مختلفة الحقیقه و مختلفة الذات و الهویه، نورهای این‌طوری نیستند، درست است که این نورها مراتب پیدا کردند، یک نور پایین‏تر است، یک نور بالاتر است و یک نور بالاتر از آن نور علی نور هست اما بدانید حقیقت این نورها با این مراتبی که دارند یک چیز است، یک حقیقت است.

آنگاه برای اینکه حقیقت یکتای آن را به ما بشناساند فرمود: یهدی اللّه لنوره من یشاء اول آیه را توجه می‏فرمایید، آخر آیه را هم توجه می‏فرمایید، در اول آیه فرمود: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره. . . در اینجا سخن از یک نور است، اللّه نور آسمان‌ها و زمین است و مثل نورش یعنی توضیح و توصیف نورش، تعریف نورش این‏چنین است، بعد از ذکر مراتب نور و جهات تعینات نور، حالا در آخر آیه راجع به همان نور می‏فرماید: یهدی اللّه لنوره باز همان یک نور را بیان می‏کند.

پس این حقیقت یک نور است اگرچه در مقام تعین، انوار است، نورها است ولی یک حقیقت است از این‌رو یهدی اللّه لنوره من یشاء خداوند به این نور هدایت می‏فرماید هر که را می‏خواهد به این معنی که هر کس از آن طریقی که خدا خواسته این نور شناخته بشود، برود، خدا او را هدایت می‏کند همچنان‌که فرمود: و الذین جاهَدوا

«* نماز جلد 2 صفحه 248 *»

فینا لَنَهدِیَنَّهم سُبُلَنا([41]) آنانی که تلاش دارند و در راه ما و برای رسیدن به مقصد حق ما زحمت می‏کشند و کوشش می‏کنند، آنها را به راه‌های خودمان هدایت می‏کنیم.

پس یهدی اللّه لنوره من یشاء خدا هدایت می‏کند، آن‌طور نیست که هر کس بخواهد، خود به خود برسد بلکه این امری موهبتی است اگرچه به اکتساب بستگی دارد اما این‌طور نیست که هر اکتسابی ملازم وصول هم باشد، یهدی اللّه هدایت کار خداوند متعال است و برای بیان این مطلب به رسولش؟ص؟ فرمود: اِنّک لاتهدی مَن اَحبَبتَ و لکنَّ اللّهَ یَهدی مَن یشاء([42]) تو فکر نکنی که هر کس را تو بخواهی، می‏توانی هدایت بکنی، بلکه خدا است که هدایت می‏فرماید هر کس را که می‏خواهد.

خداوند چه کسی را خواسته هدایت کند؟ آن کسی که راه هدایت را به آن‌طور که خدا هدایت کرده بپیماید و آن‌طوری که خدا خواسته شناخته شود آن‌طور بخواهد خدا را بشناسد و خدا خواسته است که به آیات و مقاماتش شناخته بشود و آیات و مقامات خداوند محمد و آل‌محمد؟عهم؟ می‏باشند، از این جهت: یهدی اللّه لنوره من یشاء و یضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بکل شی‏ء علیم خداوند برای مردم مثل می‏زند، برای مردم این مثل‌ها را می‏فرماید، مثل‌هایی است حق، تعریف‌هایی است که واقعیت دارد و عین حقیقت‌های خارجی است.

پس این مقام را شناختیم و اینکه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ تعیناتی که در این عالم‌ها داشته‏اند، این تعین‌ها همه و همه یوقد من شجرة مبارکة همه اینها در این عالم‌های امکانی از آن حقیقت در گرفت و روشن شد، اصلشان آن حقیقت است که در آنجا به مانند درخت می‏باشند، درختی که یک حیث وحدت دارد و در همان‏جا یک حیث تعدد و تعین دارد.

«* نماز جلد 2 صفحه 249 *»

حالا «صاد» در کلمه «صلوه» به چنین مقامی اشاره است و از این مقام وحدت خبر می‏دهد، وحدتی که حیث کثرت در آن مندرج است، مقام وحدتی که در این مقام وحدت، آن تعینات و آن مراتب حقه اجمالاً ملاحظه شده و در نظر گرفته شده است.

حال این حقیقت چه رابطه‏ای با مشیت دارد؟ رابطه‏اش با مشیت این است که اول متعلَّق مشیت است یعنی فعل خدا، مشیت الهی ابتداءً و اولاً به این حقیقت تعلق گرفته است و این حقیقت «اول متعلق مشیت است» از خود حرف «صاد» استفاده می‏شود ولی چون توضیح آن به بیان بعضی قواعد و مقدمات نیاز دارد و با مجلس مناسبت ندارد از این جهت وارد این بحث نمی‏شویم.

حرف «صاد» با توجه به آن قواعد حروف‏شناسی این موقعیت را به ما می‏فهماند و دلالت می‏کند بر اینکه این حقیقت در آن مقام اول، متعلق مشیت است و اول صادر از مشیت است و تمام مراتب تعینی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در عوالم امکانی از همین مقام فیض‏یابی می‏کند از این جهت در آن شبی که رسول‌خدا؟ص؟ به معراج تشریف بردند، ‏خواستند در آنجا وضو بسازند.

و می‏دانیم وضو اکتساب نور است: الوُضوء نور([43]) وضو نور است و شخصی که می‏خواهد نماز بگزارد وضو تحصیل می‏کند برای اینکه حیات خود را تقویت کند و ضعفی که در اثر احداث حدث بر او عارض شده باید با وضو جبران کند و طهارتی تحصیل کند که به آن طهارت حیاتش قوت بگیرد و آن ضعف و فتوری که در اثر احداث حدث برای او فراهم شد برطرف سازد و به تعبیر دیگر موتی که برای او فراهم شد حال به وسیله وضو حیات پیدا کند و به این وضوی او حیات قوت بگیرد، وضو و غسل برای این است.

«* نماز جلد 2 صفحه 250 *»

حال رسول‌اللّه؟ص؟ چون در شب معراج در این عوالم امکانی واقع شده بودند و برای آن بزرگوار بالنسبه به آن مقام ضعفی و فتوری دست داده بود دستور داده شد که: یا محمد؟ص؟ اُدْنُ مِن صادٍ و تَوَضَّأ لصلوة الظهر([44]) ای محمد؟ص؟ به دریای صاد نزدیک بشو و از دریای صاد وضو بگیر برای نماز ظهر که اولین نماز از نمازها است و اول مقام از مقامات تقرب است و از این جهت شخص در مقام نماز و مخصوصاً نماز ظهر به پروردگار خود نزدیک می‏شود([45]) و امام رضا صلوات اللّه علیه اسم نوافل ظهر را «صلوة اوّابین» می‏فرمایند([46]) یعنی برگشتن به سوی خدا و انابه کردن به درگاه پروردگار.

مقصود این است که رسول‌اللّه؟ص؟ در شب معراج مأمور شدند برای انجام نماز ظهر از آن دریایی که به نام دریای «صاد» بود وضو بسازند و چون به مبدأ و سرچشمه همه امور و همه اشیاء واقف شده بودند، گویا آن عالم ظهر بود و این وضو گرفتن برای تقویت حیات و نورانیت و تحصیل نورانیت بود اگرچه آن بزرگوار در همه احوال نور محض می‏باشند اما اصولاً این مراتب امکانی اقتضاء فتور و سستی دارد و واقع شدن در این مراتب امکانی فتور و ضعف را اقتضاء می‏کند و به این سبب آن بزرگوار هم باید در مقام تقویت برآید و مرتب قوّت بگیرد و خود را تقویت کند.

و از این جهت مأمور شد که بگوید: ربِّ زِدنی علما([47]) خدایا علم مرا زیاده گردان و معلوم است دعای آن بزرگوار مستجاب است آن هم دعائی که به تعلیم خدا باشد و خداوند به او بفرماید که بگو: ربِّ زدنی علما پروردگارا علم مرا زیاد کن و آن بزرگوار؟ص؟ هم اطاعت می‏کند و عرضه می‏دارد: ربّ زدنی علما وقتی که دعا کند، خدا هم قطعاً مستجاب می‏فرماید و قطعاً علم آن بزرگوار را زیاده می‏کند و این زیاده‏کردن علم همان

«* نماز جلد 2 صفحه 251 *»

قوت دادن آن بزرگوار در این مراتب است و از این جهت آن بزرگوار در هر درجه‏ای بالنسبه به درجه قبل قوی‌تر است و بالنسبه به درجه بعد ضعیف‌تر است و از این‌رو باز دستور داده شده بگوید: ربّ زدنی فیک تحیّرا([48]) خدایا تحیر مرا در خودت زیاده گردان که وقتی حیرت بنده زیاد باشد آن وقت در مقام طلب علم برمی‏آید، وقتی که بنده احساس کند حیرت دارد و سرگردان است و نمی‏داند، از خدا می‏خواهد که بداند، خدا هم او را تعلیم می‏فرماید. پس این حیرت مذموم نیست بلکه مقدمه ترقی و تعالی است و از جهتی نتیجه ترقی است و مضمون آن حدیث قدسی است که فرمود: کلّما رَفَعتُ لهم علماً وَضَعتُ لهم حِلماً لیس لِمحبّتی غایةٌ و لا نهایة.(2)

در اینجا برای اینکه آن بزرگوار تقویت شود خداوند دستور فرمود که از دریای صاد وضو بگیر؛ به چه منظور؟ لصلوةالظهر برای اینکه حضرت نماز ظهر را اقامه کند و به درگاه قرب خداوند تقرب بجوید.

این دریای «صاد» که رسول‌اللّه؟ص؟ مأمور شدند از آن دریا حیات تازه‏ای و نورانیت تازه‏ای اکتساب بفرمایند، این دریای صاد مقام همان حقیقت است که حرف «صاد» در کلمه صلوه از آن مقام و از آن مرتبه خبر می‏دهد و مانعی ندارد که به‌حسب حکمت از یک حقیقتی به تعابیر مختلف یاد کنند، گاهی آن را دریا بگویند، گاهی آن را شجره و گاهی نی بگویند و این تعابیر مختلف هیچ مانعی ندارد، این حقیقت در جای خودش این شئون را دارد که می‏توان به این تعابیر از آنها تعبیر آورد، اهل حکمت همه چیز را در یک چیز می‏بینند «کلُّ شی‏ءٍ فیه معنیٰ کلِّ شی‏ء» هر چیزی در آن معنا و حقیقت هر چیزی هست و آنان که چشمشان به نور بصیرت و حکمت و شناخت حقیقت اشیاء باز شده است، آنها می‏توانند در هر چیزی، هر چیز را مشاهده کنند. و برای آن تعابیر مختلف بیاورند.

«* نماز جلد 2 صفحه 252 *»

همچنان‌که آقای مرحوم­ می‏فرمایند: «به یکی از شاهزادگان گفتم عالم شیعه اگر بخواهد از پر کاهی جمیع علم توحید و نبوت و امامت و معاد و جمیع شرایع و احکام را بیرون آورد، می‏تواند.

تا این را شنید وحشت کرد، پر کاهی برداشتم و شروع کردم برای او گفتن از حکمت‌ها و علم توحید را ثابت کردن و نبوت را ثابت کردن. یک چیز را که ثابت کردم هوش از سرش رفت، آن‏وقت که این را دید اقرار کرد و گفت بلی می‏شود.»([49])

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 253 *»

مجلس 23

 

(صبح دوشنبه ـــ  7 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

t یکی از راه‌های شناخت حقیقت‌ها شناخت الفاظ و اسامی آنها است

t حقیقت نماز و جهت اجمال و جهت تفصیل آن

t نقش حرف «ص» در کلمه «صلوه»

t معصومین؟عهم؟ با اعمال خود تقرب کسب می‏کنند

t سرّ وضوء رسول‌الله؟ص؟ در شب معراج

t نقش حرف «لام» در کلمه «صلوه»

t  گزارش حرف «ص» از مقام نبوت و گزارش حرف «لام» از مقام ولایت

t تعینات چهارده‏گانه محمد و آل‌محمد؟ص؟ هر دو جهت را دارا هستند

«* نماز جلد 2 صفحه 254 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد خداوند اسم «صلوه» را برای نماز وضع فرموده و قرار داده است و با این حروفی که در این اسم شریف ترکیب فرموده، از حقیقت نماز گزارش می‏دهد که ما حقیقت نماز را بشناسیم چیست.

چون یکی از راه‌هايی که خداوند برای شناخت حقیقت‌ها قرار داده اسم‌های آنها است و همچنین الفاظی که برای دلالت بر حقیقت‌ها وضع فرموده است که ما از راه شناخت آنها می‏توانیم حقیقت‌ها را بشناسیم ولی این شناختن محتاج به تعلیم است و باید معلمین به ما تعلیم دهند و ما را با آن الفاظ و حقایق آشنا سازند.

از اموری که به ما تعلیم داده‏اند این است که اولاً هر اسمی با مسمّای خود مناسبت دارد و هر لفظی با معنای خود کاملاً تناسب و ارتباط دارد، تمام خصوصیات معنی در لفظ قرار داده شده و همان‌طور که به وضع الهی هیأت‌های ظاهری و قیافه‏ها بر معنویات و خصوصیات دلالت می‏کند، همان‌طور الفاظ بر معانی دلالت دارد چنان‌که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند: الرّوح فی

«* نماز جلد 2 صفحه 255 *»

الجسد کالمعنیٰ فی اللفظ([50]) روح در جسد مانند معنی در لفظ است چطور میان روح و جسد مناسبت هست همچنین میان معنی و لفظ کاملاً مناسبت وجود دارد که قبلاً این مقدمه را توضیح دادیم.

حال در مورد خود لفظ «صلوه» سخن می‏گوییم که حرف «صاد» در این کلمه مبارکه از حقیقت نماز خبر می‏دهد، معلوم شد حقیقت نماز یک حقیقتی است که دارای دو جهت است یک جهتش را جهت وحدت آن می‏گویند و یک جهتش را جهت تفصیل و شئونات داشتن آن می‏گویند مثل درخت که دو حیث دارد یک حیث وحدت و یک حیث تفصیل، آن وقت گاهی حیث وحدت را مشاهده می‏کنند که بر حیث تفصیل غالب است و با اینکه تفصیل و مراتب تفصیلی هم مورد توجه است اما می‏بینند که جهت وحدت غلبه دارد.

مثل آنکه شما وقتی به درخت نگاه می‏کنید شاخه‏های درخت، برگ‌های درخت و گل‌ها و میوه‏های درخت را می‏بینید اما اگر بیشتر توجهتان به خود درخت و اصل و حقیقت درخت باشد اینجا می‏گویند شما در این نظر حیث وحدت درخت را بر حیث کثرت آن و حیث اجمال درخت را بر حیث تفصیل آن غلبه داده‏اید این یک نظر است.

اما یک وقت هست به عکس نظر اول است یعنی شما به تنه درخت و شاخه‏ها و  برگ‌ها و گل‌ها و میوه‏ها ـــ  به نظر کثرت ـــ  توجه می‏کنید و در این نظر دوم وحدت مغلوب می‏شود. پس این دو حیث درخت به دو لحاظ قابل توجه است.

حال که این مثل روشن شد این حقیقت طیّبه که حقیقت نماز است و معلوم شد دو حیث دارد یک حیث وحدت و اجمال و یک حیث تفصیل و کثرت، در حیث کثرت و تفصیل آن، چهارده جلوه و تعین است و در حیث وحدتش یک

«* نماز جلد 2 صفحه 256 *»

حقیقت نوریّه طیّبه‌ای است که در این چهارده تعین ظاهر شده است حالا ممکن است شما این حقیقت را به دو لحاظ ملاحظه بفرمایید، یک لحاظ اینکه این حقیقت را ببینید و چهارده تعین آن را هم مشاهده کنید اما با غلبه دادن حیث وحدت و جهت اجمال آن بر جهت تفصیل آن، این یک نظر، نظر دیگر اینکه تعینات را غلبه دهید و حیث وحدت مغلوب باشد.

در این ملاحظات حرف «صاد» در کلمه صلوه به لحاظ اول مربوط می‏شود یعنی لحاظی که در آن لحاظ تعینات مغلوب هستند و حیث وحدت غالب است یعنی حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ به آن مقام وحدتش بر چهارده تعینش غالب باشد و چهارده تعین ضمنی ملاحظه شوند، حرف صاد از يک‌چنين موقعیتی گزارش است که حقیقت این درخت طیبه نوریه ملاحظه شده است اگرچه دارای تطوّر به اطوار چهارده‏گانه است و دارای فروع و شاخه‏ها است که از این اصل و حقیقت سرچشمه گرفته است ولی الآن مقام اجمال و وحدتش غلبه کرده است.

مثلاً شما درختی را مشاهده می‏کنید اما به این توجه دارید که این درخت مثلاً درخت سیب است و این درخت سیب بودن آن بیشتر چشم شما را پر کرده و مورد توجه شما قرار گرفته است تا اینکه ببینید چند شاخه دارد و در هر شاخه‏ای چقدر سیب است، آن حیث یعنی حیث سیب بودن این درخت و توجه به آن جهتش غالب است، حرف صاد در این کلمه مبارکه صلوه ناظر به يک‌چنين جهت حقیقت نماز است که ما به این حرف صلوه به حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ توجه می‏کنیم در آن مقامی که وحدت غلبه دارد.

از این جهت عرض شد که این حرف صاد اشاره است به آن مقامی که بالاتر از این تعینات ظاهری است و به این علت رسول‌خدا؟ص؟ در شب معراج مأمور شدند که از همین دریای صاد وضو بسازند.

«* نماز جلد 2 صفحه 257 *»

معنای «وضو» تجدید حیات و کسب حیات و نورانیت جدید و تازه است در وقتی که فتور و ضعف پیش بیاید و چون آن بزرگوار؟ص؟ در این عوالم که فرود آمدند، به‌واسطه توجه به این عالم‌ها به حسب رتبه خودشان ضعیف شدند پس مأمور شدند به اینکه خود را به طاعت و عبودیت و بندگی قوت دهند، خداوند به حضرت دستور فرمود: قل ربّ زدنی علما و در حدیث رسیده که آن بزرگوار در مقام دعا عرضه می‏داشت: ربّ زدنی فیک تحیرا و با اعمالش به پروردگار تقرب می‏جست.

و البته فرموده‏اند که این بزرگواران؟عهم؟ با همین اعمال و عبادات خود تقرب می‏جستند و مراتبشان درجه به درجه بالا می‏رفت، آن‏چنان نبود که ایشان از این اعمال خود فایده‏ای نبرند و برای این بزرگواران اعمالشان نتیجه‏ای نداشته باشد بلکه با هر قدمی از اقدام بندگی درجات قرب را طی می‏فرمودند.

پس اگر در معراج به حضرت دستوراتی رسیده همه برای کسب تقرب است و معنای کسب تقرب همان قوت گرفتن و برطرف ساختن ضعف و فتوری است که در این مراتب امکانی برای ایشان فراهم می‏شد. حضرت رضا؟ع؟ فرمودند: ما  به‌وسيله اطاعت و بندگی خدا، آن نوری را که در ما قرار دارد قوت می‏دهیم و تقویت می‏کنیم.([51])

پس اعمال این بزرگواران برای خودشان هم مورث ثمرات بوده است، به این اعمال تقرب می‏جستند و این استغفارهایی که از معصومین؟عهم؟ رسیده، این گریه‏ها، زاری‌ها، انابه‏ها در واقع همه به همین امر مربوط می‏شود آن چنان‌که بزرگان ما+ توضیح فرمودند که معصومین؟عهم؟ وقتی در درجه بالاتر قرار می‏گیرند به درجه قبلی خود که توجه می‏کنند، اعمال خود را نسبت به درجه‏ای که در آن واقع شده‏اند ناقص می‏بینند و نسبت به ساحت قدس الهی جسارت می‏بینند از این جهت در مقام

«* نماز جلد 2 صفحه 258 *»

عذرخواهی بر می‏آیند و از تمام شئون خود عذرخواهی می‏کنند، از شئون ظاهری و شئون معنوی خود، از همه حالات و از همه اوضاع خود استغفار می‏کنند.([52])

مثل اینکه آقا موسی بن جعفر؟عهما؟ عرضه می‏دارد: خدایا بیامرز آن گناهانی را که با چشم انجام داده‏ام و اگر می‏خواستی، مرا کور می‏کردی یعنی مستحق کور شدن بودم، در آن درجه این قدر عبادت چشمم نارسا بوده و غیر قابل درگاه قدس تو که معصیت بوده و می‏بایست همان موقع مرا کور کنی، از این جهت از آن عبادت‌ها و از آن اموری که از ایشان صادر می‏شده عذرخواهی می‏کردند([53]) نه اینکه نعوذباللّه معصیت مرتکب بشوند، وقتی به یک درجه قرب بالاتر می‏رسیدند، درجه پایین‏تر را که ملاحظه می‏کردند که قبلاً بودند، خود را در آن درجه در بُعد می‏دیدند، خود را دور می‏دیدند و همین دور بودن را بالنسبه به درجه‏ای که در آن واقع شده‏اند، معصیت می‏شمردند از این جهت از تمام شئون و حالات خود استغفار می‏کردند پس به این اعمال تقرب می‏جویند.

پس خداوند در شب معراج به رسولش؟ص؟ فرمود: یا محمد؟ص؟ اُدْنُ من صاد و توضّأ لصلوة الظّهر  یا محمد؟ص؟ به این دریای «صاد» نزدیک بشو و برای نماز ظهر از آن وضو بساز، دریای صاد یعنی همان مقام و حقیقت خودشان که در آن مقام و حقیقت خود، جهت وحدت ایشان بر جهت تعینات ایشان غلبه دارد و باید در مقام تعینات از آن جهت قوت بگیرند و توجه به آن بکنند و از آنجا نور اکتساب کنند، همان‏طور که شاخه‏ها به تنه توجه دارند، تنه به ریشه توجه دارد و تنه از ریشه قوت می‏گیرد و شاخه‏ها از تنه قوت می‏گیرند و همین‌طور شاخه‏های کوچک‌تر از شاخه‏های بزرگ‌تر قوت می‏گیرند.

«* نماز جلد 2 صفحه 259 *»

در اینجا هم همین‌طور، یا رسول‌اللّه در این مقام تعین خود که محمد بن عبداللّه و خاتم‌النبیین؟ص؟ شده‏ای و به معراج آمده‏ای، برای رفع فتور و ضعف عارض بر نورانیت خود نزدیک بشو به صاد، یعنی نزدیک شو به سلب و گرفتن تعین از خود و اظهار جهت وحدت، نزدیک شو به این کیفیت که این جهت تعین را مضمحل کنى در نزد آن نورانیت وحدتی که الآن در تو آن جهت ضعف پیدا کرده و به غلبه دادن آن نورانیت خود را قوی کن، از این جهت در حدیث معراج به «دریای صاد» تعبیر آمده که اشاره به این مطلب است.

و اما حرف «لام» در کلمه صلوه حرفی است که از آن حیث دیگر گزارش می‏دهد که جهت تعینات بر جهت وحدت غلبه دارند و جهت وحدت مغلوب است «لام» از همان حقیقت خبر می‏دهد ولی حقیقتی که به این شاخه‏ها تفصیل یافته است و به این فروع کثرت پیدا کرده است چون لام به مقام تفصیل این حقیقت اشاره است.

پس خداوند دو حیث این حقیقت را بیان فرمود به اینکه دو حرف «صاد» و «لام» را در اسم «صلوه» قرار داد تا گزارش از این دو مقام باشد با این تفاوت که صاد بر لام رجحان و برتری دارد به جهت اینکه آن حیثی که در آن حیث وحدت بر کثرت غلبه دارد، رجحان دارد بر این حیثی که تعین و کثرت بر وحدت غلبه دارد.

پس حرف «صاد» نسبت به حرف «لام» در این کلمه مبارکه از آن مقامِ عالی‏تر و حیث عالی‏تر گزارش است، از این جهت می‏فرمایند فرض کنید همان‌طور  که ماه نورانیت خودش را از خورشید اکتساب می‏کند این مقام و حیث دوم نیز هر چه دارد از آن حیث اول اکتساب می‏کند.

پس گویا در واقع صاد از مقام خورشیدیِ این حقیقت خبر می‏دهد و لام از مقام قمر بودن و ماه بودن این حقیقت خبر می‏دهد یعنی آن حیث دوم را گزارش می‏دهد و در اینجا معلوم است که آن حیثی که تعین در آن حیث غلبه دارد یک حیثی است که

«* نماز جلد 2 صفحه 260 *»

از آن حیثی که وحدت غلبه دارد استمداد می‏کند و این حیث دوم فرع آن حیث اول به شمار می‏آید و مترتب بر آن است پس از باب ترتب، این رتبه بعد از آن رتبه است و چون این رتبه بعد از آن رتبه است برای گزارش از این رتبه لام انتخاب شده است.

در امور ظاهری و آیات ظاهریه هم وقتی اهل معرفت می‏خواهند این آیات ظاهریه را با آیات معنویه الهیه تطبیق کنند می‏بینیم که مقام خورشید را به عنوان مقام نبوت معرفی می‏کنند، مقام خورشید آیه مقام نبوت است.

اما مقام ماه را برای ما بیان می‏فرمایند به اینکه آیه مقام ولایت است، رسول‏اللّه؟ص؟ را شمس، خورشید معرفی می‏فرمایند و امیرالمؤمنین؟ع؟ را قمر، ماه معرفی می‏کنند و به این سبب آیاتی که در قرآن هست و به طور تأویل و باطن با رسول‏اللّه و امیرالمؤمنین تطبیق شده می‏بینیم بر همین اساس است.

مثلاً وقتی خداوند می‏فرماید: و الشّمسِ و ضُحیٰها سوگند به خورشید و سوگند به هنگامی که خورشید در مقام نورافشانی کامل بر آمده و نور آن تماماً آشکار گردیده است، این آیه را به رسول‌اللّه تفسیر می‏فرمایند یعنی قسم و سوگند به محمد شمس نبوت؟ص؟ و سوگند به آن گاهی که دیانت آن بزرگوار و امر آن حضرت در نهایت استیلاء و غلبه خود قرار گرفت و در نهایت آشکارایی واقع شد.

بعد می‏فرماید: و القمرِ اذا تلاها سوگند به ماه آن زمانی که بعد از خورشید و در پی آن در آید، فرموده‏اند: این آیه ـــ  در باطن و تأویل ـــ  به وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه اشاره است که ماه ولایت است و این بزرگوار بعد از رسول‌خدا؟ص؟ قرار گرفتند و خلیفه بلافصل حضرت شدند و جانشین واقعی و حقیقی و ظاهری و معنوی آن بزرگوار بودند.

پس همین که می‏بینیم به حسب ظاهر، تأویل‌ها و باطن‌ها بر همین اساس است می‏یابیم که خورشید آیه نبوت است و ماه آیه ولایت است و در واقع خورشید در

«* نماز جلد 2 صفحه 261 *»

مقام اجمال و ماه در مقام تفصیل است، فیض‌ها در خورشید مجمل است و به وسیله ماه تفصیل می‏یابد، مقام نبوت مقام اجمال حقایق ایمانیه است و مقام اجمال فیض‏بخشی تکوینی و تشریعی است، اما مقام ولایت مقام تفصیل فیوضات است، فیوضات را به طور تفصیل به اولیاء و به اعداء می‏رساند، به‌واسطه ولایت تمام فیوضات و بخشش‌ها در مقام تفصیل به جمیع خلق تعلق می‏گیرد، از این جهت گفته‏اند که نبی صاحب مقام اجمال است و ولیّ صاحب مقام تفصیل است.

پس چون «صاد» به مقام وحدت اشاره دارد و حیث وحدت و اجمال غلبه دارد می‏توان گفت که «صاد» به مقام نبوت حقیقت محمدیه؟ص؟ اشاره است و «لام» به مقام تفصیلی حقیقت محمدیه؟ص؟ اشاره است که مقام ولایت باشد یعنی حقیقت محمدیه دو حیث کلی دارد یک حیث کلی آن حیث نبوت است و یک حیث کلی آن حیث ولایت است، «صاد» به حیث کلی نبوت اشاره است و «لام» به حیث کلی ولایت در این حقیقت طیبه اشاره است که محمد؟ص؟ مظهر مقام اول آن است و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مظهر مقام دوم آن است که ولایت باشد، رسول‌اللّه؟ص؟ به مقام نبی مطلق و نبی کل و مبعوث بر اولین و آخرین و صاحب نبوت مطلقه الهیه ظاهر شدند و امیرالمؤمنین؟ع؟ به مقام ولیّ کل و ولیّ مطلق و صاحب ولایت مطلقه الهیه ظاهر گشتند.

پس «صاد» محمد است و «لام» امیرالمؤمنین علی است صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما، این دو امر و این دو شأن در همین دو حرف گزارش داده شده است، پس در واقع این دو حرف ـــ  صاد و لام ـــ  در کلمه صلوه به همین دو مقام کلی این حقیقت اشاره است که تمام تعینات چهارده‌گانه دارای این دو حیث هستند.

این بزرگواران؟عهم؟ در یک حیثی «صاد» هستند و در یک حیثی «لام» هستند، در یک حیثی حامل مقام نبوت مطلقه الهیه هستند و در یک حیث حامل مقام ولایت

«* نماز جلد 2 صفحه 262 *»

مطلقه الهیه هستند، در یک حیث محمد هستند در یک حیث علی هستند صلوات اللّه علیهم اجمعین و در عین حال محمد علی است و علی محمد؟عهما؟ است.

امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند: اَنَا محمد و محمد انا([54]) من محمد هستم و محمد من است صلوات الله عليهما و آلهما، در یک بیان امام سجاد؟ع؟ فرمودند: اوّلُنا محمد و آخِرنا محمد و اوسطنا محمد و کلّنا محمد([55]) صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین و چون چنین است پس وقتی که بخواهند ولایتشان را بفرمایند در مقام بیان ولایتشان هم خواه‌نخواه باید همین‌طور باشد «اولنا علی و آخرنا علی و اوسطنا علی و کلنا علی؟عهم؟» این‏طور هم صحیح است، از این جهت رسول‌اللّه؟ص؟ فرمودند: حسینٌ منّی و انا من حسین([56]) و در واقع درباره همه ایشان؟عهم؟ فرموده است نه‌تنها حسین؟ع؟، بلکه علی؟ع؟ هم همین‌طور است علی منّی و انا من علی([57]) حسن؟ع؟ هم همین‌طور است، تا فاطمه؟عها؟ هم که همین‌طور است.

پس چون تمام این تعینات چهارده‏گانه صلوات اللّه علیهم اجمعین دارای این دو حیث هستند از این‌رو این دو تعبیر برای ایشان صحیح است که یک تعبیر گزارش از مقام نبوت ایشان باشد و یک تعبیر گزارش از مقام ولایت ایشان باشد پس در یک مرتبه و مقام، مدلول و مفاد «صاد» هستند به حسب این کلمه مبارکه و در یک مقام و حیث مدلول و مفاد «لام» هستند.

اگر این تعینات چهارده‏گانه حیث «صادیت» را نمی‏داشت چطور فاطمه زهرا؟عها؟ در رحم مادر به مادر احکام الهی را تعلیم می‏داد با اینکه چه بسا هنوز آن

«* نماز جلد 2 صفحه 263 *»

احکام در عالم ظاهر بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل نشده بود و به آن بزرگوار ابلاغ نشده بود و فاطمه در رحم مادر می‏دانست و به مادر تعلیم می‏فرمود.

اگر در امری مشکلی پیش می‏آمد و خدیجه؟سها؟ حکم الهی و تکلیف الهی را نمی‏دانست که چیست و به حسب ظاهر به رسول‌خدا دسترسی نداشت که سؤال کند آنگاه جنین مبارکه و مطهّره‏اش فاطمه زهراء؟سها؟ به مادر تعلیم می‏داد که مادر حکم الهی درباره تو این است، خدیجه به فرمان جنینش انجام می‏داد، وقتی که رسول‌خدا تشریف می‏آوردند، خدیجه سؤال می‏کرد که آیا حکم خدا در این امر این نیست؟ رسول‌اللّه می‏فرمودند ای خدیجه این حکم خدا است از کجا دانستی؟ عرضه می‏داشت به تعلیم جنینی که در رحم من است دانستم([58]) صلوات اللّه علیهم اجمعین.

حضرت امیر؟ع؟ به دستور رسول‌خدا؟ص؟ در یمن بودند و رسول‌خدا در مدینه بودند و هنوز تمام قرآن نازل نشده بود، هنوز تمام احکام نازل نشده بود، مشکلاتی که پیش می‏آمد حضرت امیر صلوات اللّه علیه به حکم الهی حکم می‏فرمودند نه به هوی و رأی خود، رأی و هوایی نداشتند خدمت امام باقر؟ع؟ عرض شد آقا، امیرالمؤمنین در یمن بودند و رسول‌خدا در مدینه و از طرف حضرت مأمور بودند که در آنجا قضاوت بفرمایند و احکام بیان کنند، امیرالمؤمنین در مواردی که حکم الهی را از رسول‌خدا نیاموخته بودند چه می‏کردند؟!

حضرت باقر؟ع؟ به حسب ظاهر طبق فهم سائل فرمایش می‏فرمودند چون آنها بیش از این نمی‏فهمیدند امام باقر؟ع؟ در جواب فرمود: امیرالمؤمنین قرعه می‏کشید و حکم می‏کرد. یعنی حکم خدا را می‏دانست. به حسب ظاهر این‏طور می‏فرمودند.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 264 *»

مجلس 24

 

(صبح يکشنبه ـــ  8 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t نقش حرف «ص» و حرف «لام» در کلمه «صلوه»

t نبوّت در ولایت و ولایت در نبوّت متضمن است

t معنای صحیح «تفویض»

t «تفویض» نادرست و تهمت به بزرگان+

«* نماز جلد 2 صفحه 265 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

سخن در کلمه «صلوه» بود که اسم است و خداوند به وضع حکیمانه خود این اسم را برای این اعمال و ارکان و اذکار مخصوصه وضع فرموده است که به زبان فارسی نماز می‏گوییم، حروف این کلمه مبارکه بر شئونات و جهات حقیقت آن دلالت می‏کند، این کلمه تشکیل شده از حروف «صاد»، «لام»، «الف» ـــ  که در واقع «واو» بوده و به ظاهر «الف» نوشته می‏شود ـــ  و هاء.

معلوم شد که حرف «صاد» در کلمه صلوه به آن مقام و حقیقت اشاره است که به اطوار چهارده‏گانه متطوّر است و دارای شئونات چهارده‏گانه اهل عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم است با توجه به حیث وحدت آن یعنی حقیقتی واحده است که به تعینات چهارده‏گانه متعین شده است و جهت وحدت و جهت اجمال آن حقیقت بر جهت تعدد و کثرت آن غالب است، این جهت عمده این حقیقت است که با حرف «صاد» از این مرتبت و منزلت در این کلمه مبارکه گزارش داده شده است.

«* نماز جلد 2 صفحه 266 *»

حرف دوم «لام» بود که این حرف بر همین حقیقت دلالت می‏کند که دارای شئونات چهارده‏گانه است و متعین به این تعینات است اما با این توجه که جهت تعینات آن بر جهت وحدت آن غالب باشد و جهت وحدت آن مغلوب این جهت آن باشد.

در مثل عرض کردم وقتی انسان به درخت نگاه می‏کند این دو نظر و این دو قسم توجه را نسبت به درخت خواهد داشت گاهی ما درخت را مشاهده می‏کنیم و با وجودی که برای آن شاخه‏ها می‏بینیم اما درخت بودن آن و مثلاً درخت سیب بودن آن غالب می‏شود به طوری که چندان به شاخه‏ها توجه نداریم و گاهی می‏شود که بخصوص به شاخه‏ها توجه می‏کنیم و شاخه‏ها را به عنوان شاخه‏های این درخت مورد توجه قرار می‏دهیم. این دو لحاظ و دو نظر درباره یک درخت محسوس، مسلّم است.

حال درباره این حقیقت طیبه که شجره الهیه است و در سرزمین عالم لاهوت روییده است و خداوند آن را در قرآن در آیه مبارکه نور توصیف فرموده است به اینکه مراتب و تعینات این حقیقت را ذکر می‏فرماید و آن‌چنان این حقیقت با این مثال روشن می‏شود که خدا می‏فرماید: و تلک الامثال نضربها للنّاس([59]) این آیات و این فرمایشات و این نشانه‏های ظاهر و محسوس با این تعابیر محسوس به این منظور است که آن حقیقت شناخته شود و وضعش روشن شود و روشن هم می‏شود که این حقیقت حقیقتی است که خود تعینات آن با مقام وحدتش یکسان است و یکی است.

عرض شد حرف «صاد» در این کلمه از مقام اجمال این حقیقت خبر می‏دهد و حرف «لام» از مقام تفصیل آن خبر می‏دهد، نه آن‌طوری که از یکدیگر بیگانه باشند بلکه در هر یک از این دو خبر و گزارش، خبر از دیگری هم هست، در حرف صاد

«* نماز جلد 2 صفحه 267 *»

گزارش از مدلول لام است و بر مدلول لام هم دلالت می‏کند، حرف لام هم در مقام خود از مدلول صاد گزارش دارد و دلالت می‏کند بر آنچه که صاد بر آن دلالت می‏کند یعنی وقتی که ما حیث وحدت را غالب می‏بینیم حیث تعدد و کثرت هم به طور ضمنی لحاظ شده است. پس در مدلول صاد ضمناً مدلول لام هم وجود دارد و وقتی کثرت و حیث تفصیل آن را ملاحظه می‏کنیم، جهت وحدت و اجمال آن هم به طور ضمنی وجود دارد، نه ضمنی که ـــ  به اصطلاح ـــ  تنزل مقامی باشد یعنی با اینکه مقام وحدت و اجمال در ضمن است اما تنزل نمی‏کند بلکه در لحاظْ ضمنیت دارد و در ضمن ملاحظه می‏شود.

پس در لام هم که ما به حیث کثرت این حقیقت توجه می‏کنیم می‏یابیم که دلالت بر مدلول صاد دارد چون در موقع ملاحظه کردن کثرت، در ضمن، حیث وحدت موجود است پس در هر یک از دو مدلولِ این دو حرف مدلول دیگری هم هست، آن‏چنان نیست که مدلول این دو حرف از یکدیگر بیگانه باشند.

و معلوم شد که «صاد» از مقام نبوت گزارش است و «لام» از مقام ولایت گزارش است، صاد شمس نبوت را بیان می‏کند و لام قمر ولایت را حکایت می‏کند و این شمس و این قمر از یکدیگر بیگانه نیستند بلکه این قمر از این شمس مستمدِّ است و این شمس در قمر ظاهر است و به‌واسطه قمر متعین به تعینات است از این جهت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در بیان مقام اتحادشان فرمود: انا محمد و محمد انا من محمد هستم و محمد من است صلوات اللّه علیهما و آلهما. یا فرمود: انا من محمد کالضوء من الضوء.

اما در مقام اینکه مقام ولایت از مقام نبوت مستمد است آن‏چنان که ماه از خورشید مستمد است و استمداد می‏کند فرمود: انا عبدٌ من عبید محمد و در این مرتبه امیرالمؤمنین؟ع؟ فرعیت خود را بالنسبه به آن حقیقت بیان می‏کند چون می‏فرماید:

«* نماز جلد 2 صفحه 268 *»

انا عبد من عبید محمد یعنی برای محمد؟ص؟ دوازده بنده است به حقیقت بندگی که همان شئونات ولایتی و تعینات مقام ولایت و امامت باشد که یکی از آنها من هستم.

پس روشن شد که «لام» و «صاد» در این کلمه مبارکه خبر می‏دهند از این دو مرتبه و از این دو مقامی که به طور کلی برای این حقیقت است. این حقیقت در یک جهت و از یک حیث نبوت است و از یک حیث ولایت است، در ولایت نبوت مستتر است و در نبوت ولایت متضمن است، نبوت اصل است و ولایت فرع آن است، این ولایتی که فرع آن است متضمن در آن است و اما ولایتی که در امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین؟عهم؟ ظاهر شده است، این ولایت فرع نبوت است و در این ولایت هم، نبوت مستتر است نه آن است که نبوت نباشد اما نبوت مستتر که حکمش ظاهر نیست.

رسول‌خدا؟ص؟ مظهر نبوت کلیه شدند و در ایشان احکام نبوت ظاهر شد اما در ائمه طاهرین؟عهم؟ و فاطمه زهراء؟سها؟ مقام نبوت استتار یافت از این جهت احکام نبوت برای ایشان نبود. بعضی از احکام که مخصوص مقام رسالت و مقام نبوت بود به حسب ظاهر برای ائمه؟عهم؟ نبود و به حسب ظاهر درباره ایشان جاری نمی‏شد.

مثلاً جواز داشتن نُه زن برای رسول‌اللّه؟ص؟ بود، برای ائمه؟عهم؟ نبود،([60]) زن‌های رسول‌خدا؟ص؟ بعد از وفات حضرت بر امت حرام بودند  ــ  بشرطها و شروطها ــ  اما زن‌های ائمه این‌طور نبودند و مثل اینکه انجام نافله‏های شب بر رسول‌خدا واجب بود([61]) اما نسبت به ائمه وجوب آن بیان نشده است و از این قبیل احکام نبوت بود که به رسول‌اللّه؟ص؟ اختصاص داشت، اموری بر آن بزرگوار واجب بود و اموری بر آن حضرت حرام بود که این امور به حسب ظاهر براى ائمه؟عهم؟ نبود.

«* نماز جلد 2 صفحه 269 *»

علت مطلب آن بود که نبوت در این بزرگواران مستتر بود و از این‌رو احکام آن هم ظاهر نبود و حتی بعضی از امور جزئی بود که در انجام آنها میان رسول‌اللّه و میان ائمه؟عهم؟ تفاوت بود مثلاً رسول‌اللّه؟ص؟ به کلی سیر میل نمی‏فرمودند([62]) اما ائمه میل می‏فرمودند ولی می‏فرمودند ما از شهر خارج می‏شویم و سیر می‏خوریم([63]) و از این قبیل برنامه‏هایی بوده که اختصاص را می‏رسانده است.

پس چون نبوت در ایشان مستتر می‏شود به این سبب احکام آن هم ظاهر نخواهد بود اما نه به این معنی که به طور کلی فاقد این مقام باشند، این‏چنین نیست، دیروز عرض کردم که اگر ایشان فاقد این رتبه بودند پس چرا فاطمه زهراء؟سها؟ در رحم مادر احکام الهی بیان می‏فرمودند و معلوم است بیان احکام الهی شأن رسول است، رسول بیان می‏فرماید و مبلّغ احکام الهی است، شریعت، شریعت او است، اما قبل از نازل شدنِ بعضی از احکام شرعی بر رسول‌اللّه؟ص؟، فاطمه زهراء؟سها؟ در موقعی که در رحم مادر بودند به مادر تعلیم می‏کردند و خدیجه عمل می‏کرد طبق فتوا و فرمایش فاطمه در حالی که جنین بود و در رحم مادر بود و بعد از آنکه عمل می‏فرمودند، به رسول‌خدا عرضه می‏داشتند حضرت امضاء می‏کردند و می‏فرمودند حکم خدا همین‌طور است که این جنین تو در رحم، به تو تعلیم کرده است.

و همچنین در موقعی که رسول‌خدا؟ص؟ در مدینه بودند و امیرالمؤمنین؟ع؟ را به یمن فرستاده بودند و حضرت در یمن بودند و هنوز تمام آیات بر رسول‌اللّه نازل نشده بود، تمام احکام بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل نشده بود و حضرت امیر در یمن قضاوت می‏فرمود و احکام صادر می‏فرمود از این جهت از حضرت باقر؟ع؟ پرسیدند که امیرالمؤمنین در یمن در آن زمان احکام الهی را از کجا می‏دانست که قضاوت می‏فرمود؟ بدیهی است

«* نماز جلد 2 صفحه 270 *»

که در آن زمان ارتباط آسان نبود، تلفن نبود، قاصدها و مرکب‌های مثل امروز نبود که از رسول‌خدا خبر بگیرند و در هر موردی حکم الهی را سؤال کنند، اگر حادثه‏ای، مرافعه‏ای، امری پیش می‏آمد از کجا حضرت امیر قضاوت می‏فرمود؟ از کجا حکم می‏فرمود؟

و چون زمان امام باقر؟ع؟ بیش از این اقتضاء نمی‏کرد و اصحابشان بیش از این درک نمی‏کردند، حضرت در جواب می‏فرمودند که امیرالمؤمنین؟ع؟ کان یَقرَع قرعه می‏زد یا ساهَمَ([64]) با قرعه حکم خدا را مشخص می‏کرد به این معنی که قرعه می‏زد و از طریق قرعه حکم خدا را استخراج می‏کرد.

امام؟ع؟ این جواب را که می‏فرمود اصحاب قانع می‏شدند، همین قدر به اندازه درکشان به حسب ظاهر می‏فرمود که حضرت امیر؟ع؟ قرعه می‏کشید، در شریعت هم دستور فرموده‏اند: کلُّ امرٍ مُشکلٍ فیه القُرعة([65]) هر کجا امر مشکلی پیش می‏آید که نمی‏توانند بفهمند، راهش قرعه است اما این امر در موضوعات است، نه در احکام، از قرعه نمی‏توان حکم را استخراج کرد ولی موضوعات را می‏شود از قرعه فهمید و آن را مشخص کرد و در شریعت در جای خود و در مواردی اجازه فرموده‏اند.

پس چون سابقه این مطلب در ذهن اصحاب بود که بالاخره برای رفع مشکل و رسیدن به واقع، قرعه هم یک راهی است اگر چه حکم ظاهری قراردادی باشد از این جهت از جواب امام؟ع؟ قانع می‏شدند که پس امیرالمؤمنین برای درک احکام الهی یک راهی داشتند بدون آنکه از رسول‌اللّه؟ص؟ آموخته باشند.

اما این جواب در واقع بیان همان مطلب مورد بحث است که در امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه درک و فهم احکام الهی بوده همانطور که برای رسول‌اللّه؟ص؟ بوده است، در مورد رسول‌اللّه لازم نبوده که حتی جبرئیل نازل شود و بگوید حکم خدایی

«* نماز جلد 2 صفحه 271 *»

این است و این است، بلکه فرمود: لِتَحکمَ بینَ النّاسِ بما اَراک اللّه([66]) برای اینکه میان مردم حکم بکنی ـــ  ای رسول ما؟ص؟  به آنچه خدا به تو می‏نمایاند یعنی رأیت به هر چه رسید، فکرت به هر چه رسید، سلیقه‏ات هر طور پسندید همان حکم خدا است، همان دین خدا است.

در وصف رسول‌اللّه؟ص؟ فرمودند: اِنّ اللّهَ اَدَّبَ نَبیَّه؟ص؟ فلمّا اَحسَنَ اَدَبَه فَوَّضَ الیه دینَه فقال هذا عطاؤُنا فَامنُنْ او اَمسِک بغیرِ حساب([67]) خداوند رسولش را ادب فرمود و خوب ادب کرد او را، و یا چون که پسندید ادب او را آنگاه دین خود را به آن بزرگوار واگذار فرمود و بعد فرمود این عطا و بخشش ما به تو است، خواستی ببخش یا خواستی امساک کن و نبخش بدون اینکه هیچ‏گونه مؤاخذه‏ای بر تو باشد.

پس آنچه آن بزرگوار؟ص؟ به فکرشان می‏رسید، آنچه رأیشان به آن تعلق می‏گرفت و آنچه سلیقه ایشان آن را می‏پسندید یا نمی‏پسندید همان دین خدا بود و این امر از اختصاصات شأن رسالت است، از اموری است که مخصوص محمد؟ص؟ است. آن‏وقت ائمه؟عهم؟ فرمودند: و رسول‌اللّه، امیرالمؤمنین را ادب کردند([68]) وقتی ادب امیرالمؤمنین به تأدیب رسول‌اللّه؟ص؟ نیکو شد و یا رسول‌اللّه ادب او را پسندید و اِنّ رسول‌الله؟ص؟ فَوَّضَ الی علی و ائتَمَنَه. . .([69]) آنگاه رسول‌اللّه امر دین خدا را به امیرالمؤمنین واگذار کردند یا اینکه فرمود: خدا رسولش را ادب کرد و رسولش ما را ادب کرد و همان‌طور که خدا دینش را به رسولش واگذار کرد، رسول هم دین را به ما واگذار کرد.

«* نماز جلد 2 صفحه 272 *»

پس این بزرگواران؟عهم؟ در این جهت مثل رسول‌خدا؟ص؟ هستند یعنی آنچه فکرشان به آن برسد، آنچه رأیشان به آن تعلق بگیرد، آنچه سلیقه‏شان آن را بپسندد یا نپسندد همان دین خدا است و این آیه شریفه هذا عطاؤُنا فَامنُن او اَمسِک بغیر حساب([70]) درباره ایشان هم جاری است.

البته ظاهر این آیه در مورد سلیمان؟ع؟ است وقتی که خداوند آن ملک عظیم و عجیب را به سلیمان بخشید فرمود: هذا عطاؤنا این بخشش ما به تو است حالا فامنن تو هم منت بگذار، هر چه می‏خواهی به دیگران ببخش او امسک یا اینکه نبخش، بر تو حسابی و مؤاخذه‏ای نیست، تو گرفتار نخواهی بود، مؤاخذه نخواهی شد به بخشش‌هایت یا به امساک و نبخشیدن به هیچ کدام مؤاخذه نمی‏شوی. پس آیه در ظاهر در شأن و مقام سلیمان و این بخشش الهی درباره ایشان است.

اما در تأویل و باطن این آیه گزارش از همین امر است که خداوند امر تکوین و امر تشریع را به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ واگذار کرده است اما نه آن واگذاری که در دین الهی و در ناموس آفرینش و در نظام حکیمانه الهی جایز نیست و روا نیست بلکه مراد تفویض روا و شایسته و بجا است و مقصود این است که معنی تفویض این نیست که خداوند دست روی دست گذارده و خود کنار نشسته و همه‌کاره به‌طور استقلال ایشانند یا مثلاً  کارها از طرف خدا به‌طور وکالت به ایشان واگذار شده است و یا به‌طور معاونت یا به‌طور وزارت یا به‌طور اذن و مأذون بودن و از این قبیل صورت‌هایی که تفویض باطل را می‏رساند، اینها مراد نیست.

تفویض صحیح و حق صدق آن است که فرمود: اِختَرَعَنا مِن نورِ ذاتِه و فَوَّضَ الینا امورَ عبادِه([71]) بیان حضرت سجاد صلوات اللّه علیه است که خداوند ما را از نور

«* نماز جلد 2 صفحه 273 *»

ذات خود آفرید و بعد امور بندگانش را به ما تفویض فرمود و به عهده ما گذارد، این مطلب معنایش این نیست که خداوند از کارهایش رفع ید فرموده است و ملک از دست خدا خارج شده و در دست محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، تفویض به این معنی غلط و باطل است و اگر به این معنی باشد که ایشان؟عهم؟ وکیل خدا باشند این هم غلط و باطل است و همچنین به این معنی که ایشان مأذون از طرف خدا باشند و خداوند اذن داده و دیگر کاری ندارد، این هم باطل است، این‌طورها نیست، نه به طور شراکت با خدا هستند و نه به طور معاونت با خدا هستند.

خدا از دشمنان مشایخ ما نگذرد، خدا نگذرد از آنانی که آن همه تهمت‌ها بر مشایخ ما+ وارد کردند، بزرگان ما همین فرمایشات ائمه؟عهم؟ را در این مسأله تفویض و واگذاری بیان فرمودند اما این تبهکاران روزگار به آنها چه نسبت‌ها دادند.

در یکی از کتاب‌ها که به خیال خودشان بر رد مشایخ نوشته بودند بخصوص در همین جریان و مسأله تفویض با کمال بی‏حیائی نوشته بود شیخ احمد احسائی شرکت سهامی الوهیت درست کرده ـــ  می‏بینید روی تابلوها شرکت سهامی می‏نویسند یعنی چند نفر با هم سهیم می‏شوند شریک می‏شوند ـــ  در آن کتاب نوشته بود شرکت سهامی الوهیت یعنی شیخ احمد احسائی نعوذباللّه خدا را با محمد و آل‌محمد؟عهم؟ شریک کرده و شرکت سهامی الوهیت تشکیل داده است.

خدا ظالمین را لعنت کند، خدا از ایشان نگذرد، این سخنان بیهوده کجا و این معارف الهی کجا؟! که این‏گونه افراد با این معارف الهی این‌طور رفتار کرده و می‏کنند و خواهند کرد خدا همه ایشان را با دشمنان اهل‌بیت؟عهم؟ محشور کند.

آری این تفویض شرکت نیست، این معاونت نیست، این وزارت نیست این اذن به معنی عرفی نیست، به آن معناهای باطل نیست. بلکه تفویض حق به این معنی است که خداوند این بزرگواران؟عهم؟ را سبب کلی برای انجام افعال خود قرار داده است

«* نماز جلد 2 صفحه 274 *»

و چون مطابق قانون کلی الهی اَبَی اللّهُ اَن یُجرِیَ الاشیاءَ الا بالاسباب([72]) خدا در نظام حکیمانه خود این‏طور قرار داده است که کاری را بدون سبب انجام ندهد، باید کارها با سبب انجام بشود، خدا کارهایش را و امور آفرینش و امور تکوین و تشریع را به وسیله اسباب مناسب جاری بفرماید و اسباب کلی در جمیع امور تکوینی و تشریعی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند.

حالا این مسأله با شرکت سهامی الوهیت چه ربطی دارد؟! و اصلاً طبق این مسأله شرکت با خدا چه معنایی دارد؟!! خدا هر چه زودتر از ستمکاران به حق انتقام بگیرد همانطور که انتقام گرفته است، این بیچاره‏ها از همان ابتدای القاء تهمت‌ها، به انواع ابتلاءات مبتلا و گرفتار شده‏اند و رسوایی‌های پی در پی و خواری‌ها برای ایشان فراهم شده است و ان‏شاءاللّه آنانی که با حق و اهل حق در مقام مخاصمه و دشمنی هستند روی نصرت و عزت نبینند و همیشه ذلیل و خوار باشند.

پس ائمه هدی صلوات اللّه علیهم اجمعین آن حیث دیگر را ضمنی و به طور استتار دارا هستند.

خلاصه این حقیقت دو حیث دارد یک حیث، حیث نبوت است و یک حیث، حیث ولایت است اگرچه در نبوت، ولایت ضمناً هست و در ولایت، نبوت ضمناً هست و حرف «صاد» از آن حیث نبوت گزارش می‏دهد و حرف «لام» از آن حیث ولایت گزارش می‏دهد، در این کلمه مبارکه «صلوه» مدلول «صاد» مقام حضرت محمد است و مدلول «لام» مقام حضرت علی است صلوات اللّه علیهما و آلهما که البته مقامات این بزرگواران را به تعبیر دیگر می‏توان به سه مقام معرفی کرد تا این کلمه با این مقامات مطابق باشد و ان‏شاءاللّه بحث خواهد شد.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 275 *»

مجلس 25

 

(صبح پنجشنبه ـــ  10 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t سه مقام کلّی حقیقت نماز

t دلالت کلمه «صلوه» بر سه مقام کلی حقیقت نماز

t نام حضرت علی؟ع؟ با نام حضرت محمد؟ص؟ قرین است

t بر هر چیزی لا اله الا الله و محمد رسول‌الله و علی ولیّ الله نوشته شده است

t معنی نوشته شدن این سه جمله مبارکه بر هر چیزی

t امیرالمؤمنین؟ع؟ در دو مقام از این سه مقام کلی مذکورند

«* نماز جلد 2 صفحه 276 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد کلمه صلوه که از طرف پروردگار برای حقیقت نماز وضع شده است حروف مبارکه این کلمه از مقامات و شئونات این حقیقت طیبه خبر می‏دهد و معلوم شد که این حقیقت طیبه عبارت است از حقیقت محمدیه؟ص؟ در مراتب تعینات خود که به حقیقت عبودیت و بندگی در آن مقام‌ها جلوه‏گر شده است.

برای این حقیقت طیبه سه مقام کلی است، این مقامات کلیه یکی مقام نبوت مطلقه کلیه است و یکی مقام ولایت مطلقه کلیه است که این ولایت دو قسمت است یک قسمت ولایت اجمالیه و یک قسمت ولایت تفصیلیه می‏باشد یعنی این حقیقت طیبه در یک مقام و مرتبه خود عبارت است از نبوت مطلقه، نبوت به همان معنای اجمالی خودش در نظر باشد که سفارت و وساطت مطلقه کلیه میان خدای متعال و جمیع خلق از اولین و آخرین، جزئی و کلی و غیبی و شهادی است، از آن سفارت و وساطت کلیه مطلقه الهیه به نبوت تعبیر می‏آورند چه در مقام تکوین و چه در مقام تشریع.

«* نماز جلد 2 صفحه 277 *»

و اما ولایت در برابر نبوت است که عبارت است از ایصال تمام فیض‌ها به جمیع موجودات و همچنین ظهور جمیع مراتب ربوبیت و تعلق ربوبیت به جمیع خلق، اجمالاً این معنی ولایت است.

پس در واقع این حقیقت طیبه در مقام نبوت صاحب يک‌چنين سفارت کلیه و صاحب يک‌چنين وساطت کلیه مطلقه است و در مقام ولایت عبارت است از واسطه ایصال فیوضات و مظهر بروز جمیع شئونات ربوبیت حق و تعلق آن شئونات به جمیع خلق.

آنگاه این ولایت دارای دو جهت است که یکی ولایت اجمالیه و دیگری ولایت تفصیلیه باشد یعنی اگر ایصال فیوضات و ظهور شئونات ربوبیت را به طور کلی و اجمال در نظر بگیریم این مقام، ولایت اجمالیه می‏شود و اگر جزئی و کلی مجموعه روی هم ملاحظه بشود ولایت تفصیلیه نامیده می‏شود. پس این حقیقت دارای سه مقام کلی است یک مقام نبوت، دو مقام ولایت اجمالیه و سه مقام ولایت تفصیلیه.

حال کلمه مبارکه «صلوه» به این مقامات اشاره دارد، سه حرف «صاد» و «لام» و «الف» ـــ  که در اصل، «واو» است اگر چه به «الف» تلفظ می‏شود و به اصطلاح ملائی الف منقلب از واو می‏گویند، در اصل «واو» است ـــ  این سه حرف در این کلمه مبارکه از همین مقامات و شئونات سه‏گانه خبر می‏دهد، این شئونات سه‏گانه با یکدیگر بیگانه نیستند و از یکدیگر جدا نیستند بلکه شئونات سه‏گانه نبوت و ولایت اجمالیه و ولایت تفصیلیه عین یکدیگرند در عین حالی که غیر یکدیگرند.

شما اگر مثلثی را در نظر بگیرید، این مثلث که به فارسی سه‌گوشه می‏گویند این سه‌گوشه در نظر گرفته بشود، دارای سه ضلع است این سه ضلع با یکدیگر برابر و مطابق هستند حالا هر کدام از این سه ضلع را ما به نبوت اسم‌گذاری کنیم، درست است، هر کدام از این سه ضلع را به ولایت اجمالیه اسم‌گذاری کنیم درست است، هر

«* نماز جلد 2 صفحه 278 *»

یک از این سه ضلع را به ولایت تفصیلیه نامگذاری کنیم درست است، به هر قسمت توجه کنیم می‏توانیم به آن قسمت‌های دیگر نیز توجه کنیم، یک حقیقتی است که سه جهت دارد و به سه جلوه متجلی شده است.

«صاد» از آن جهتی خبر می‏دهد که آن جهت را نبوت قرار دهیم، «لام» از جهتی خبر می‏دهد که آن جهت را ولایت اجمالیه قرار دهیم و «واو» ـــ  همان حرفی که فعلاً به «الف» تلفظ می‏شود ـــ  اشاره است و بیان می‏کند آن ولایت تفصیلیه را و آن جهت را برای ما روشن می‏کند، به تعبیر دیگر «صاد» از مقام حضرت محمد؟ص؟ خبر می‏دهد، «لام» از مقام امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه خبر می‏دهد و «واو» از شئونات همین ولایتی که در امیرالمؤمنین ظاهر گردیده است خبر می‏دهد که ائمه یازده‏گانه؟عهم؟ هستند و خود امیرالمؤمنین؟ع؟ نیز در این ولایت تفصیلیه ذکر می‏شوند و ملاحظه می‏گردند که دوازده امام باشند.

پس این دوازده اسم مکرر هستند و در واقع همان محمد و علی و علی و محمد می‏باشد و بقیه شئونات همین مقام ولایت و تعینات مقام ولایت می‏باشند.

پس «واو» از این مقامات خبر می‏دهد که مجموعه چهارده عنوان و چهارده تعین می‏شود، «صاد» از مقام حضرت محمد؟ص؟، «لام» از مقام امیرالمؤمنین در مقام اجمال و «واو» از امیرالمؤمنین در مقام تفصیل گزارش می‏دهد. پس امیرالمؤمنین در دو جا مذکور هستند، هم در لام مذکورند و هم در واو مذکور می‏باشند در لام به عنوان ولیّ مطلق و حامل ولایت مطلقه و مظهر کلی ولایت الهیه مذکور می‏باشند.

از این جهت هر کجا محمد؟ص؟ نام برده می‏شود، علی؟ع؟ هم نام برده می‏شود مثل آنکه در حدیثی امام صادق؟ع؟ فرمود: فاذا قال اَحدُکم لا اله الا اللّه محمد رسول‌اللّه؟ص؟ فَلیَقُل علی امیرالمؤمنین ولیّ اللّه([73]) هرگاه یکی از شما بگوید: لا اله الا اللّه

«* نماز جلد 2 صفحه 279 *»

محمد رسول‌اللّه؟ص؟ پس باید بگوید: علی امیرالمؤمنین؟ع؟ به امارت حضرت شهادت بدهد و همچنین ولیّ اللّه شهادت به ولایت حضرت بدهد.

و در حدیثی امام باقر؟ع؟ فرمود: لا اله الا اللّه و محمد رسول‌اللّه و علی امیرالمؤمنین آنگاه فرمود: الی هیٰهنا التوحید([74]) توحید الهی تا اینجا است پس هر کجا که نام رسول‌اللّه است نام امیرالمؤمنین هم هست و اینجاها که این‌طوری است و به این شکل است بیان ولایت مطلقه الهیه است که در این تعابیر رسیده است.

همچنین امام؟ع؟ می‏فرماید: وقتی خدا عرش را خلق کرد بر ساق آن نوشت:
لا اله الا اللّه محمد رسول‌اللّه علیّ ولی اللّه، خدا کرسی را آفرید بر آن همین‌طور نوشت تا اینکه می‏فرماید وقتی خدا این خورشید و ماه را آفرید بر آنها نوشت: لا اله الا اللّه محمد رسول‌اللّه علی ولیّ اللّه حتی می‏فرماید: خدا درختان را که آفرید بر برگ‌های آنها نوشت: لا اله الا اللّه محمد رسول‌اللّه علی ولی اللّه.([75])

و معلوم است که مراد ظهور مراتب ربوبیت است و این مراتب ربوبیت، ربوبیت اللّه است و لا اله الا انت وَحدَک لا شریک لک و لا ربَّ سِواک([76]) خدایی نیست، پروردگاری نیست مگر اللّه پس لا اله الا الله که بر جمیع موجودات و بر چهره جمیع کائنات نوشته شده است این لا اله الا اللّه همان بیان ربوبیت و الوهیت حق‌تعالى است که به وحدت او و یکتایی او اقرار داریم و اینکه لا شریک له فی خَلقِه و لا شبیهَ له فی عظمته([77]) اقرار به وحدانیت او است.

و همچنین محمد رسول‌اللّه نوشته شده که این نوشته شدن را ما می‏توانیم

«* نماز جلد 2 صفحه 280 *»

بخوانیم و همه می‏توانند بخوانند، هر کس تدبر کند می‏تواند این نوشته را مطالعه کند آن‏چنان نیست که مخصوص لغتی دون لغتی باشد و مربوط به زبانی دون زبانی باشد و مربوط به جمعی دون جمعی باشد، این‏چنین نیست بلکه تمام انسان‌ها این نوشته را می‏توانند بخوانند که چگونه لا اله الا اللّه نوشته شده و چگونه محمد رسول‌اللّه نوشته شده و چطور علیّ ولی اللّه نوشته شده است.

همه می‏توانند بخوانند به جهت اینکه و فی کلّ شی‏ء له آیة هر چیزی، هر موجودی در آن نشانه‏ای است که تَدُلُّ علی اَنّه واحد که بر وحدت خداوند متعال دلالت می‏کند و انسان لا اله الا اللّه را از همین آیاتی که در موجودات است می‏تواند بیابد.

خدمت امام؟ع؟ عرض کرد: ما الدلیلُ علی اَنَّ اللّهَ واحد؟ آقا چه دلیل دارید بر اینکه خدا یکتا است و یگانه است؟ امام؟ع؟ فرمود: اِتّصالُ التّدبیر و تمامُ الصُّنع([78]) یعنی وقتی نگاه می‏کنیم به این موجودات اولاً تمام این موجودات به یکدیگر بسته و یک سلسله نظام حاکم بر همه این موجودات است و یک هماهنگی عجیب در میان این موجودات برقرار است که همین هماهنگی در جمیع جهات و شئونات موجودات اتصال تدبیر الهی است یعنی تدبیر متصل به یکدیگر است، وقتی سازمان‌های آفرینش را نگاه می‏کنید، حاکم و فرمانده بر جمیع این سازمان‌ها خدای متعال است.

و تمام الصنع وقتی تک تک موجودات را می‏بینیم که خلقت هر یک و صنعت هر یک تمام و کامل است، هر موجودی در جای خود و در مقام خود و به حسب خودش، خلقتش و صنعت الهی درباره او تام و تمام است از همین جا می‏فهمیم که خدا یکی است و یکتا است.

پس لا اله الا اللّه بر جمیع موجودات ظاهر و بر رخساره تمام مخلوقات نوشته شده و ثبت گردیده است چون همه موجودات ربوبیت و الوهیت خدا را آشکار

«* نماز جلد 2 صفحه 281 *»

می‏کنند، مربوبیت در تمام موجودات دیده می‏شود، مصنوعیت در همه موجودات دیده می‏شود و هر نوع تعبیری که از شئونات موجودات داریم به شکل مفعول و اسم مفعول است و همچنین این اسم‌ها دلالت می‏کند بر اینکه بالاخره مدبَّر و مُحدَث و مصنوع و مورد تعلق ربوبیت می‏باشند.

در هر صورت این امر واضح است، از آن طرف می‏بینیم برای رسیدن این فیض‌ها به خلق از مبدأ فیاض که مقام فعل الهی است و برای تعلق گرفتن فعل‌اللّه ـــ  که مشیة‌اللّه است ـــ  به این موجودات واسطه لازم است، سفیر لازم است، سفیری که حکم «کن» را به همه موجودات ابلاغ بفرماید و موجودات به برکت این ابلاغ به عرصه وجود بیایند چنان‌که فرمود: اِنّما اَمرُه اذا ارادَ شیئاً اَن‌یَقولَ له کن فیکون([79]) این فرمان «کن» به هر موجودی رسیده آن موجود، موجود گردیده یعنی متعلق مشیت قرار گرفته است، و معلوم است که این فرمان، سفیر می‏خواهد، واسطه می‏خواهد، خدا باید به‌واسطه‏ای و سفیری این فرمان خود را به گوش موجودات برساند.

حال آن سفیری که به طور کلی و مطلق در همه جهات و شئونات خلقی وساطت کرده و احکام تکوینیه و تشریعیه خلق را به ایشان ایصال فرموده و ابلاغ نموده است، آن سفیر کیست به جز  وجود مقدس محمد؟ص؟ که سفیر مطلق و اعظم الهی است.

پس حقیقت محمدیه در آن مقام مطلقه کلیهٔ سفارت و وساطت خودش، محمد رسول‌اللّه؟ص؟ می‏شود که این وساطت در همین وجود و موجودیت دیده می‏شود پس هر موجودی بر چهره او نوشته شده که محمد؟ص؟ میان او و میان حق‌متعال سفیر است، محمد؟ص؟ حکم الهی را به او ابلاغ کرده و رسانیده و میان او و حق‌تعالى وساطت فرموده است.

پس این عبارت «لا اله الا اللّه، محمد رسول‌اللّه، علی ولیّ اللّه» قابل خواندن شد و

«* نماز جلد 2 صفحه 282 *»

در هر موجودی می‏توان خواند چون بر چهره او به ثبت الهی ثبت شده است و ثبت الهی ثبتی است که پاک‌شدنی نیست، محو نمی‏شود و از هر طرف قرار بدهیم می‏توانیم بخوانیم.

نوشته معمولی نیست زیرا نوشته‏های معمولی اولاً قابل پاک شدن است و ثانیاً یک جهت دارد که باید آن را در یک جهت قرار داد تا انسان بتواند بخواند اما نوشته‏های الهی این‌طور نیست اولاً پاک‌شدنی نیست و بعد هم از هر طرف بگیرند قابل خواندن است از هر طرف بگیرند خط خدا را می‏شود خواند، برگ درخت را چه به سمت بالا بگیرید چه از این طرف بگیرید چه از آن طرف بگیرید روی آن لا اله الا اللّه نوشته شده، محمد رسول‌اللّه نوشته شده، علی ولیّ اللّه نوشته شده است.

مشهور است، این‌طور می‏گویند که جمعی به انجام حج موفق بودند در میان ایشان شخصی ساده‌لوح بود که نسبةً خوش‌قلب و خالص بود و سادگی خاصی داشت ـــ  نه ساده که به‌معنای ابله باشد چون بعضی‌ها ابله را ساده می‏گویند ـــ  یعنی اهل مکر و حیله و دروغ و کلک نبود، ساده به آن معنی که آقای مرحوم­ در کتاب مبارک مثنوی می‏فرمایند: «ساده شو تا سادگان راهت دهند».([80])

این عده روز عرفه و در سرزمین عرفات به وقوف و قرائت دعا و استغفار موفق بودند، غروب شد و طبق دستور باید به طرف مشعر کوچ کنند، حرکت کنند، هنگام حرکت از بابت مزاح و شوخی به یکدیگر می‏گفتند ما که برات آزادی از جهنم را گرفتیم، همه‏مان برات داریم به ما برات دادند، به این شخص ساده گفتند تو هم برات گرفتی یا نگرفتی؟ گفت نه، کسی که به من چیزی نداد، گفتند ما گرفتیم تو چرا نگرفتی؟! آن شخص گفت از کی گرفتید، کی به شما برات آزادی داد؟ گفتند خدا به ما داد، برات آزادی از جهنم را گرفتیم.

«* نماز جلد 2 صفحه 283 *»

این شخص ناراحت می‏شود می‏گوید پس چرا به من ندادند؟ و آن عده در حال حرکتند، با خودش می‏گوید پس من برگردم و ببینم کسی هست که به ما هم این برات آزادی از جهنم را بدهد، بر می‏گردد به همان قسمت‌هایی که وقوف داشتند و می‏بیند یک کاغذی روی زمین افتاده آن را بر می‏دارد با خود می‏گوید شاید همین کاغذ مال من بوده که اینجا افتاده است، کاغذ را بر می‏دارد و برمی‏گردد به رفقایش می‏گوید من هم براتنامه خود را گرفتم، رفقایش تعجب می‏کنند کجا و چطوری گرفتی؟ می‏گوید در همان سرزمین عرفات که وقوف داشتیم افتاده بود فهمیدم این حق من است، برداشتم و آوردم.

آن کاغذ را از دستش می‏گیرند، می‏بینند یک کاغذی است که با خط خیلی جالب نوشته شده: «بَراءةٌ مِن النّار لِفلانِ بنِ فلان» اینها وقتی شروع می‏کنند به خواندن می‏بینند خیلی جالب است! خط خیلی خوانا و خوب به طوری که همه می‏توانند بخوانند! آن یکی از آن طرف دستش می‏گیرد نگاه می‏کند چون طرف مقابلش ایستاده بوده آن هم درست می‏خواند و هرکدام از آنها از هر طرف که می‏خوانند می‏بینند راحت می‏توانند بخوانند با اینکه یک نوشته است اما از همه طرف خوانده می‏شود، از هر جهت قابل خواندن است و همین دلیل می‏شود که پس این یک امر غیر عادی بوده، این مثالی و تشبیهی است.

حال عرض می‏کنم خط خدا را از همه طرف می‏توان خواند نه اینکه حتماً باید کتاب و دفتر را این‌طور گرفت و خواند، نوشته خدا مال یک جهت نیست تمام جهاتش را پر کرده است.

پس «محمد رسول‌اللّه» بر چهره تمام کائنات نوشته شده است، این خط پاک‏شدنی نیست و همه کس می‏توانند بخوانند و از هر جهت هم می‏شود خواند، همچنین «علی ولیّ اللّه» کاملاً روشن نوشته شده است به جهت اینکه آن کسی که این

«* نماز جلد 2 صفحه 284 *»

فیض را ایصال کرده و عهده‏دار ظهور این ربوبیت و این تعلق گردیده، مقام ولایت است، این مقام ولایت هم در مقام کلیتش و هم در مقام تفصیلش یعنی در جزئی جزئی مخلوقات حتی این مویرگ‌هایی که در میان این برگ درخت است که برای رسیدن آب و هوا به جمیع این برگ در ذره ذره آنها وسیله است، این ایصال و رسانیدن و فیض را به دست این موجود دادن، این کار ولیّ و حامل ولایت است.

پس چون امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در این مقام ظاهر شده‏اند پس بر همه کائنات «علی ولیّ اللّه» نوشته شده است.

گاهگاهی ائمه؟عهم؟ اظهار می‏کردند و به عنوان معجزه نشان می‏دادند که چگونه نوشته شده است و این نوشته‏ها با این چشم قابل خواندن می‏شد یعنی حتی با این ترتیب ظاهری و حروف ظاهری قابل خواندن می‏شد نشان می‏دادند که مثلاً پشت برگ‌ها این‏طور نوشته شده است.

مقصود این بود که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در دو مقام ظاهر شده‏اند یکی مقام ولایت مطلقه و اجمالیه که ائمه؟عهم؟ هم در اینجا به طور اجمال مذکور هستند و اما در مقام تفصیل آنجا است که این تعینات دوازده‏گانه ولایت برای ایصال فیوضات به تک تک این موجودات و مراتب موجودات لازم بود، در این مقام است که گاهی تعبیر می‏آورند که خدا از نور حسن؟ع؟ خورشید و ماه را آفرید و حسن صلوات اللّه علیه از خورشید و ماه افضل است، همچنین خدا از نور حسین؟ع؟ بهشت و آنچه در بهشت است از حور و قصور آفرید و حسین صلوات اللّه علیه از بهشت و آنچه در بهشت است، بهتر است.([81])

این تعبیرات که رسیده برای بیان این تعینات دوازده‏گانه است که شئونات الهیه در این تعینات تفصیل یافته است یعنی نقصان خلق اقتضاء می‏کرد که این

«* نماز جلد 2 صفحه 285 *»

حقیقت طیبه به دوازده تعین متعین شود که با هر تعینی قسمتی از نیازهای خلقی برطرف گردد و به این تعین فیوضاتی مناسب خلق به ایشان ایصال بشود.

پس این سه مقام معلوم شد، «صاد» از مقام اول که تعین به نبوت است خبر می‏دهد و می‏گوییم حرف «صاد» گزارش از مقام حضرت محمد؟ص؟ است. «لام» از مقام ولایت آن هم مقام ولایت اجمالیه خبر می‏دهد و می‏گوییم «لام» حرفی است که از مقام حضرت علی صلوات اللّه علیه گزارش می‏دهد و از این جهت «لام» در کلمه «علی» حرف وسط قرار گرفته است و درباره این بزرگوار «سید اللام» تعبیر آمده است، آقای لام یعنی وسط اسم مبارکش لام است و صاحب مقام ولایت مطلقه کلیه است.

و اما «الف» که در اصل همان «واو» باشد از مقامات دوازده‏گانه خبر می‏دهد که آن حقیقت اصلیه در این شئونات متشعب شده است. پس چهارده را یعنی چهارده مقامات تعینی را ما در این شئونات در این کلمه مبارکه دیدیم.

حال این چهارده تعین که در صاد و لام و واو مذکور است در واقع بیان‌کننده آن اسمی هستند که این حقیقت حامل آن اسم است و این حقیقت نوریه «صلوه» متعلق آن اسم است و آن اسم به این حقیقت تعلق گرفته است.

گفتیم این حقیقت نوریه نماز از جهت کلیت و جامعیت خود متعلق اسم «اللّه» است و گفتیم هر موجودی متعلق اسمی از اسماءاللّه است، هر عالمی متعلق اسمائی از اسماءاللّه است این حقیقت متعلق کدام اسم بود؟ این حقیقت متعلق اسم «اللّه» است و به تعبیری حامل اسم «اللّه»است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 286 *»

مجلس 26

 

(صبح شنبه ـــ  12 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t معنای اوّلی امیرالمؤمنین

t نقش حرف «واو» در کلمه «صلوه»

t تعین فاطمیت؟عها؟

t دوازده تعین امامان تفصیل نبوت و ولایت است

t بعضی از امامان؟عهم؟ آیه نبوت و بعضی آیه ولایت می‏باشند

t حلم امام مجتبی؟ع؟

t حدّت و شدّت امام حسین؟ع؟

«* نماز جلد 2 صفحه 287 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد کلمه «صلوه» به حروف خود بر حقیقت نماز دلالت می‏کند و از حقیقت نماز و شئونات نماز گزارش می‏دهد. حرف «صاد» اشاره است به مقام نبوت مطلقه و از مقام نبوت گزارش می‏دهد که حامل آن رسول‌اللّه صلوات اللّه علیه و آله هستند، پس صاد از حضرت محمد؟ص؟ در تعین محمدیت و نبوت خبر می‏دهد و اما حرف «لام» در این کلمه از مقام ولایت گزارش می‏دهد که ولایت مطلقه اجمالیه باشد که حامل ولایت مطلقه اجمالیه امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هستند.

و از این جهت در مقام بیان این مرتبت، فقط نام امیرالمؤمنین با نام رسول‌خدا همراه است که هر دو بعد از کلمه اخلاص و توحید است لا اله الا اللّه محمد رسول‌اللّه علی امیرالمؤمنین ولیّ اللّه امام صادق؟ع؟ فرمود: من قال لا اله الا اللّه محمد رسول‌اللّه فَلْیَقُل علی امیرالمؤمنین ولیّ اللّه هر کس به الوهیت اللّه و رسالت رسول‌اللّه؟ص؟ اقرار کرد باید بگوید و اقرار کند به اینکه علی بن ابی‏طالب، امیرالمؤمنین هستند و ولیّ خدا هستند و معنی ولیّ خدا بودن این است که صاحب ولایت مطلقه است و جمیع شئونات ربوبیت که در خلق ظاهر شده است به وساطت این بزرگوار؟ع؟ و به وسیله مقام ایشان است.

«* نماز جلد 2 صفحه 288 *»

به معنای اولی و اصلی «امیرالمؤمنین» یعنی امیر ائمه طاهرین است «مؤمنین» در اینجا ائمه طاهرین می‏باشند و ایشان بر همه امیرند، بر امام مجتبی، بر سیدالشهداء و همین‌طور بر سایر ائمه طاهرین امیر هستند، به معنای اولی مراد از مؤمنین ائمه هستند وقتی گفتیم امیر مؤمنین آن وقت به این معنی ائمه دیگر؟عهم؟ تابع آن بزرگوار می‏شوند از این‌رو در مقام ولایت مطلقه اجمالیه امیرالمؤمنین حامل آن هستند و از ائمه دیگر؟عهم؟ به طور اصل سخنی در این مقام نیست، آنها فرع و تابع می‏شوند و امیرالمؤمنین؟ع؟ امیر ایشان؟عهم؟ می‏باشند که یَمیرُهم العلم امیر را امیر گفتند لانّه یمیرهم العلم([82]) چون علم را از رسول‌خدا؟ص؟ ـــ  صاحب مقام وساطت و سفارت کلیه ـــ  می‏گیرند و به سایر مقامات و شئونات ولایت می‏رسانند که فاطمه زهراء و ائمه دیگر؟عهم؟ می‏باشند. پس حرف لام در این کلمه از مقام ولایت مطلقه اجمالیه گزارش می‏دهد.

بعد سخن از «واو» به میان آمد که این واو به شکل الف تلفظ می‏شود و گاهی به شکل الف نوشته می‏شود: «صلاه» که الف در واقع واو است.

«واو» از مقام دوازده‏گانه ولایت خبر می‏دهد که ولایت تفصیلیه است، از ولایت مطلقه تفصیلیه به وسیله واو و یا الف منقلب از واو خبر داده می‏شود و این حرف بر این مقام و شأن دلالت می‏کند. صاد و لام هم دو مقام بود، در نتیجه کلمه صلوه گزارش می‏دهد از اینکه مجموعه این مقامات، چهارده مقام است یعنی صاد و لام و واو از چهارده مقام و مرتبت خبر می‏دهند که یک حقیقت به این چهارده مقام و چهارده تعین، تعین یافته و شئونات پیدا کرده است درست به مانند درختی که به چهارده شاخه تفصیل یافته و یا مانند درختی که به ریشه و تنه و دوازده شاخه تفصیل پیدا کند.

پس مجموعه چهارده مقام عبارتند از نبوت مطلقه، ولایت مطلقه اجمالیه و ولایت مطلقه تفصیلیه که تعینات ائمه ما؟عهم؟ است و اما تعین و مقام فاطمه؟سها؟ در

«* نماز جلد 2 صفحه 289 *»

حکم تبعیت است و رتبه فاطمیت بعد از رتبه ائمه است و مقام زن را دارد و حکم وِعاء را دارد زیرا برای رسول‌خدا دختر و برای امیرالمؤمنین همسر و برای ائمه دیگر مادر است پس حکم وعاء را دارا است از این جهت ضمناً مذکور است و این مقام در ضمن آن تعینات مورد توجه است، مجموعه این چهارده مقام در این حروف بیان شده است.

اینجا به یک نکته باید توجه داشت که این حقیقتی که به دوازده شاخه تفصیل یافته است و این شاخه‏های دوازده‏گانه، مقامات تفصیلیه همان ولایت اجمالیه است اینها یا به طور تکرار است و یا به تعبیر دیگر به طور تشبیه است یعنی در واقع دو مقام بیش نیست یکی مقام نبوت مطلقه و یکی مقام ولایت مطلقه اجمالیه، آن وقت بعضی از این شاخه‏ها به نبوت مطلقه شباهت دارند و آیه‏های حیث نبوت هستند و بعضی به ولایت شباهت دارند و آیه‏های حیث ولایت می‏باشند.

از این جهت مرحوم آقاى کرمانى­ مقامات ائمه؟عهم؟ را تفصیل داده‏اند و این تعینات را اجمالاً بیان فرموده‏اند و در بعضی از فرمایشاتشان به این امر اشاره دارند یعنی این اصل شباهت و تکرار اسامی مبارکه و یا تعینات را اجمالاً بیان فرموده‏اند مثلاً امام مجتبی صلوات اللّه علیه به وجود مبارک رسول‌اللّه خاتم النبیین؟ص؟ شباهت دارند به این سبب ایشان آیه نبوتند و در مقامات و شئونات ولایت مظهر نبوت می‏باشند و نسبتشان به رسول‌خدا بیشتر است تا حضرت سیدالشهداء، حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه شباهتشان به حضرت امیر؟ع؟ بیشتر است و به این سبب ایشان در این تعینات آیه ولایت شدند.([83])

رسول‌خدا؟ص؟ در وصف امام مجتبی؟ع؟ فرمودند: من هیبت و سؤدد یعنی

«* نماز جلد 2 صفحه 290 *»

آقایی و بزرگواری خودم را به حسن بخشیدم و همچنین شجاعت و جود خودم را به حسین بخشیدم([84]) پس امام مجتبی صلوات اللّه علیه در این تعینات ولایتی آیه نبوت هستند و حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه در این شئونات ولایتی آیه ولایت می‏باشند.

البته در جهات ظاهری و معنوی شباهت‌های این بزرگواران به حضرت رسول؟ص؟ و حضرت امیر؟ع؟ مختلف بوده است از این جهت مرحوم مجلسی در بحارالانوار روایتی را روایت می‏کند که مضمون آن این است: وقتی این دو بزرگوار کودک بودند، شاید کودک سه چهار ساله که مادرها بچه‏ها را نوعاً در این سن و سال بغل می‏کنند و یک قدری بالا می‏اندازند و می‏گیرند و با آنها بازی می‏کنند، فاطمه زهراء هم همین‌طور این بزرگوارها را بغل می‏فرمودند و هر یک را بالا می‏انداختند و می‏گرفتند و یا آنها را به مانند رقصانیدن به این‌طرف و آن‌طرف حرکت می‏دادند و ابیاتی می‏خواندند، وقتی امام مجتبی را بالا می‏انداختند می‏فرمودند تو به شوهرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شباهت داری قربانت بشوم که شبیه پدرت هستی، اما امام حسین را که بغل می‏فرمودند و بالا می‏انداختند و می‏گرفتند می‏فرمودند قربانت بشوم که تو به پدرم رسول‌الله؟ص؟  شباهت داری. اگر این نقل معتبر باشد، این اختلاف‌ها از جهت اختلاف ملاحظات است.([85])

«* نماز جلد 2 صفحه 291 *»

آقای مرحوم­ یک یک از ائمه؟عهم؟ را ذکر می‏فرمایند که مثلاً حضرت سجاد؟ع؟ به امیرالمؤمنین؟ع؟ شباهت دارند و امام باقر؟ع؟ به رسول‌اللّه؟ص؟ شباهت دارند تا امام زمان صلوات اللّه علیه که آیه نبوت می‏باشند([86]) از این جهت همنام رسول‌خدا؟ص؟ هستند نام مبارکشان در زمین «محمد» و در آسمان «احمد» است صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین و کنیه مبارکه‏شان مثل کنیه رسول‌اللّه «ابو القاسم» است، رسول‌خدا صلوات اللّه علیه در وصف ایشان و در معرفی نام ایشان فرمودند: اِسمُه اسمی و کنیتُه کنیتی([87]) اسم مهدی اسم من است، همنام من است و کنیه او مانند کنیه من است، هم‏کنیه هستیم.

پس در واقع این مقامات دوازده‏گانه تکرار  آن دو مقام کلى است و یا بگوييم به‌واسطه شباهت ظاهری یا معنوی بیشتر به حضرت رسول؟ص؟ و یا به حضرت امیر؟ع؟ آیه‏های همین دو مقام کلی است که مقام نبوت مطلقه کلیه و مقام ولایت مطلقه کلیه اجمالیه است و به این دوازده مقام تفصیل می‏یابد، اینها شئوناتی است که برای این حقیقت طیبه است که این حقیقت طیبه نوریه که صلوه نامیده شده و به وضع اولی الهی اسم صلوه (نماز) برای آن قرار داده شده است که به طور اصل و حقیقت بین این لفظ ـــ  یعنی حروف این لفظ مبارک (صلوه) ـــ  و آن حقیقت، تناسب کامل وجود دارد، هم در مقام اجمالش و هم در مقام تفصیلش و حروفی که خداوند برای نامگذاری این حقیقت انتخاب فرموده حروفی هستند که از هر جهت و از هر حیث دلالت می‏کنند بر خصوصیات و حیثیاتی که برای این حقیقت است.

این دوازده مقام که روشن شد تفصیلات همین دو مقام نبوت و ولایت است و در واقع هر کدام صفات هر یک از این دو مقام را دارند و اظهار می‏کنند یعنی آن

«* نماز جلد 2 صفحه 292 *»

حاملان ولایت که آیه و مظهر نبوت هستند نوعاً صفات رسول‌اللّه؟ص؟ و خصوصیات مقام نبوت را دارا هستند و در ایشان صفات رسول‌اللّه غالب بوده و آن حاملان ولایت که آیه و مظهر مقام ولایت هستند در آنها بیشتر صفات امیرالمؤمنین؟ع؟ ظاهر و غالب بوده است مثل اینکه امام مجتبی صلوات اللّه علیه در این حاملان ولایتی چون آیه نبوت بودند از این جهت از امام حسین؟ع؟بیشتر صفاتشان به رسول‌اللّه شبیه بود و آثار نبوت و شئونات نبوت از ایشان بیشتر ظاهر می‏شد. مثلاً یکی از آنها حلم است و می‏بینیم امام مجتبی حلمشان کاملاً همان حلم رسول‌خدا؟ص؟ بود، رسول‌خدا چه حلمی داشتند! همان حلم را می‏بینیم که در امام مجتبی؟ع؟ بود، آن مداراهایی که رسول‌اللّه با منافقان امت می‏فرمودند، آن تحملی را که در برابر کفار و مشرکین و منافقان امت اظهار می‏فرمودند، امام حسن؟ع؟ همان حلم و همان مدارا و همان صبر را داشتند.

یک وقتی معنی صبر و حلم را توضیح داده‏ام که میان صبر و حلم فرق است بعضی ممکن است که این دو را با هم به یک معنی فکر کنند، این‏چنین نیست بلکه این دو با یکدیگر اجمالاً فرق دارند.

«صبر»: تحمل در برابر بلاها و گرفتاری‌ها است، بلا که پیش آمد و انسان صبر کرد تحمل کرد و خود را از جزع حفظ کرد این را صبر می‏گویند فرض کنید مصیبت‌ها که بر بدن وارد می‏شود انواع بیماری‌ها یا غصه‏ها، ابتلاءاتی که انسان پیدا می‏کند، در برابر اینها جزع نکند، صبر کند پس صبر در مقابل بلا است.

اما «حلم»: تحمل و بردباری در برابر سفاهت‌ها و جهالت‌ها است، انسان در مقابل نادانی‌های اشخاص نادان تحمل داشته باشد و به روی خود نیاورد این را حلم می‏گویند([88]) از این جهت در توصیف اخلاق رسول‌خدا؟ص؟ بیشتر حلم گفته می‏شود

«* نماز جلد 2 صفحه 293 *»

به سبب همان مدارا و تحملی که حضرت در برابر سفاهت‌ها و جهالت‌های قومشان و امتشان داشتند، «اَکرِم بخَلقِ نبی زانَه خُلُق» آن وقت «بالحُسن مُشتمِلٍ بِالبِشر مُبتَسِمٍ»([89]) این شاعر در وصف رسول‌خدا؟ص؟ همین نکته را بیشتر اشاره می‏کند «اکرم بخلق نبی زانه خلق» جمله «اکرم بخلق نبی» صیغه تعجب است، بیان تعجب است یعنی خلقت رسول‌اللّه؟ص؟ بسیار شگفت‏آمیز است! چه خلقت گرامی و محترم و باارزشی که خداوند این خلقت را به خصال و اخلاق نیکوی آن بزرگوار زینت داده است! آن وقت این خلقت «بالحُسن مشتمل» به حسن و زیبايی ظاهری و معنوی، اخلاق حسنه پیچیده شده است «بالبِشر مبتسم» آن بزرگوار خوشرو و گویا در حال تبسم کردن بود و این نشانه حلم آن حضرت بوده است.

پس یکی از محاسن اخلاق رسول‌خدا؟ص؟ حلم بود، حلم همان بردباری در برابر سفاهت‌ها و جهالت‌ها است یعنی وقتی شخص جاهل و سفیهی به مقتضای سفاهت و جهالتش کاری کرد، سخنی گفت و شخص مقابل صبر کند، متحمل بشود این را حلم تعبیر می‏آورند. پس حلم و صبر اگرچه هر دو بردباری و تحمل است اما در مقابل اموری است که با یکدیگر فرق می‏کند، صبر در برابر گرفتاری‌ها و مشکلات و بلاها است و حلم در برابر سفاهت‌ها و جهالت‌های جهال و سفهاء است و می‏دانیم رسول‌اللّه؟ص؟ با چه مردمانی روبه‏رو بودند و نسبت به حضرت چه سفاهت‌ها انجام می‏دادند چه اهانت‌ها می‏کردند و آن بزرگوار در مقابل چه حلمی می‏ورزیدند!

امام مجتبی؟ع؟ همین‌طور بودند، برای امام مجتبی چندان بلاء نبود، به این معنی که بیشتر سفاهت‌ها و جهالت‌ها بود که آن بزرگوار تحمل می‏فرمود حتی از دوستانش و حتی از کسانی که ادعاء دوستی آن بزرگوار را داشتند، یک نوع جهالت‌ها و سفاهت‌هایی به خرج می‏دادند که کاملاً آن بزرگوار را اذیت و آزار می‏کردند، از این

«* نماز جلد 2 صفحه 294 *»

جهت حضرت حلم می‏فرمودند، طرز بیان و کلام آن بزرگوار آن‌قدر نرم و ملایم بود که هیچ‏گونه خشونتی و هیچ‏گونه تندی نمی‏فرمودند.

بعد از جریان صلح با معاویه خیلی حضرت را اذیت می‏کردند حتی دوستان می‏آمدند عرض می‏کردند: «السلام علیک یا مذلّ المؤمنین»([90]) با اینکه خودشان را مؤمن می‏دانستند و می‏خواستند بگویند که تو با این مصالحه‏ای که با معاویه انجام دادی ما را ذلیل کردی، دروغ می‏گفتند، جنگ نمی‏رفتند و اگر حضرت آنها را به جنگ می‏فرستادند، می‏رفتند به معاویه ملحق می‏شدند ولی ادعاء داشتند که شما ما را ذلیل کردید، می‏خواستید مصالحه نکنید، جنگ کنید حقّتان را بگیرید، ما را سرافراز کنید حال که مصالحه کردید ما را ذلیل کردید.

بالاخره به حضرت می‏گفتند «السلام علیک یا مذل المؤمنین» و هیچ جا ندارد که آن بزرگوار؟ع؟ تند شوند، ناراحت و عصبانی شوند بلکه با نرمی و با مدارای عجیب آنها را متذکر می‏فرمودند و می‏فرمودند ما وظیفه‏ای داشتیم که باید انجام دهیم.

اما امام حسین؟ع؟ که در این شئونات ولایتی و امامت آیه و مظهر ولایت بودند، در تاریخ می‏بینیم حضرت آن بردباری و آن حلم حضرت مجتبی؟ع؟ را نداشتند بلکه حدّت، تندی و به اصطلاح شدّتی که امیرالمؤمنین؟ع؟ داشتند در امام حسین؟ع؟ بیشتر آشکار بود، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه نوعاً در کارها و برنامه‏هایشان شدت داشتند، آن حلم رسول‌اللّه؟ص؟ را آن بزرگوار اظهار نمی‏کردند بلکه شدت رسول‌خدا را بیشتر اظهار می‏کردند.

حکایت خالد بن ولید ملعون را نوعاً شنیده‏اید که ابی‏بکر گفته بود و با خالد قرار گذاشته بود که وقتی من در نماز گفتم السلام علیکم و سلام دادم، تا گفتم السلام علیکم تو با شمشیر علی را بکش، همان‌جا در صف جماعت علی را بکش، این

«* نماز جلد 2 صفحه 295 *»

قراری بود که با همدیگر بسته بودند و خالد شمشیر را آماده کرده بود و داخل صف نماز کنار امیرالمؤمنین؟ع؟ ایستاده بود ـــ  خدا آنها را لعنت کند با نمازهایشان ـــ  خالد منتظر بود که ابی‏بکر بگوید السلام علیکم و آن وقت شمشیر را بر حضرت امیر؟ع؟ وارد کند.

ابوبکر در نماز فکری کرد که اگر این کار را بکنند خیلی کار مشکل می‏شود، اگر در نماز درگیری بشود چه بسا همان جا بعضی بریزند و خود ابی‏بکر را بکشند، از این جهت صلاح ندانست، قبل از اینکه بگوید السلام علیکم، در حال نماز گفت: «یا خالد لاتَفْعَلْ ما اَمَرْتُک، السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» ای خالد این کاری که به تو دستور دادم انجام مده، آن وقت گفت السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

حضرت برخاستند خالد هم برخاسته بود، ایستاده بود، آن بزرگوار دو انگشت مبارکشان را روى گلوی خالد گذاردند و او را به ستون مسجد تکیه دادند و فشار دادند که خالد نزدیک بود قالب تهی کند و به جهنم واصل شود بعد حضرت به شدت فرمودند می‏خواستی چه کار کنی؟ چه مأموریتی داشتی؟ می‏خواستی چه کنی؟ گفت می‏خواستم تو را بکشم، حضرت فرمودند: آن کسی که مرا می‏کشد مَن یَفعَلُه اَضیَقُ حَلقةِ اِسْتٍ منک([91]) آن کسی که مرا می‏کشد ماتحتش از تو تنگ‌تر خواهد بود، یعنی تو از ابن‌ملجم خراب‌تر هستی.

پس امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه این‏طور برنامه‏ها داشتند و مثل آنکه وقتی دومی ملعون وارد خانه حضرت شد و حضرت فاطمه زهراء را سیلی زد و بعد حضرت از اتاق بیرون آمدند و آن ملعون را به زمین انداختند و روی سینه‏اش نشستند، شمشیر کشیدند، چه شدتی نشان دادند! فرمودند اگر وصیت رسول‌خدا؟ص؟ نبود می‏دانستی که چه می‏کردم و از روی سینه نحس آن ملعون برخاستند.([92])

«* نماز جلد 2 صفحه 296 *»

و همین‌طور در تاریخ نقل شده برای آنکه مردم ندانند قبر حضرت زهراء؟سها؟ کجا است صورت قبرهایی حضرت امیر؟ع؟در بقیع تشکیل داده بودند، آن ملعون‌ها خواستند نبش کنند و بدن حضرت فاطمه را از قبر در آورند و نماز بگزارند، آنجا هم حضرت شمشیر کشیدند و سوگند یاد کردند که اگر به این قبرها دست بزنید من شمشیر می‏کشم و تا همه را نکشم شمشیر در غلاف نخواهم کرد.([93])

امیرالمؤمنین؟ع؟ در برابر سفاهت‌ها و رذالت‌ها این شدت‌ها را داشتند و آن حلم و تحمل رسول‌خدا؟ص؟ را اظهار نمی‏فرمودند بلکه شدت را اظهار می‏کردند و معلوم است آن حضرت در جنگ‌ها آن‏چنان شدت و شجاعت و دلاوری داشتند که از لقب‌های مشهور حضرت «اسداللّه» بود، اسداللّه الغالب علی بن ابی‏طالب و همچنین به «اسد رسول‌اللّه» مشهور بودند([94]) یعنی شیر خدا که در همه جا غلبه کرده و پیروز است و به مقصد رسیده است.

حال امام حسین؟ع؟ این حالت را بیشتر اظهار می‏فرمودند گاهی می‏شد که خطیب ملعون روی منبر به امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه ناسزا می‏گفت و امام مجتبی؟ع؟ در مجلس نشسته بودند، حلم می‏فرمودند اما امام حسین ـــ  چند مرتبه اتفاق افتاد ـــ  که بی‏طاقت شدند برخاستند و خطیب ملعون را از منبر پایین کشیدند و با شمشیر حمله فرمودند ولی امام مجتبی به امام حسین؟ع؟می‏فرمودند برادرم صبر کن، تحمل کن، حلم بورز، حضرت مجتبی؟ع؟ برادر را منع می‏کردند.([95])

دیگر امر سید الشهداء معلوم است به کربلا انجامید و وقتی می‏خواستند از مدینه عازم کربلا بشوند بعضی مثل محمد حنفیه و عبدالله بن عباس خدمت

«* نماز جلد 2 صفحه 297 *»

حضرت رسیدند و عرضه داشتند آقا شما کجا می‏خواهید تشریف ببرید؟ شما مثل برادرتان صبر کنید حلم بورزید مصالحه کنید تا خونتان محفوظ بماند و همین‌طور دیگران هم به گمان خود حضرت را نصیحت کردند.([96]) ولی حضرت هر یک را به یک طور جواب می‏دادند که با این شرائطی که یزید بخواهد به نام خلیفه رسول‌خدا حکومت کند نمی‏شود تحمل کرد، نمی‏توان صبر کرد اگر یزید بخواهد خلیفه باشد، علی الاسلام السلام([97]) اسلام نابود می‌شود.

اینها همه حکایت می‏کرد از اینکه حالت امیرالمؤمنین؟ع؟ در ایشان بیشتر غالب بود. پس شباهت امام حسن؟ع؟ به رسول‏اللّه بیشتر بود و شباهت امام حسین به امیرالمؤمنین و همین‌طور سایر معصومین؟عهم؟ که در فرمایش آقای مرحوم­ اجمالاً بیان شده است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

«* نماز جلد 2 صفحه 298 *»

نقل فرمایش مرحوم آقای کرمانى­

. . . فظهر سیدهم و افضلهم الذی هو فی مقام الباطن بــالعلویة و سمّی بـعلی و ظهر بعده الحسن؟ع؟ بـالمحمدیة و لذلک کان شبیهاً بمحمد؟ص؟ فی الصورة و السیرة و کنّی بـابی‏محمد و ظهر بعده الحسین؟ع؟ بـالعلویة و لذلک کان شبیهاً به و کان اباعلی و اباعبداللّه فان مقام علی؟ع؟ اول مقامات العبودیة و التابعیة لمحمد الأعلی فقال انا عبداللّه و اخو رسوله و انا عبد من عبید محمد ثم ظهر بعده القائم عجل اللّه فرجه بـالمحمدیة و هو بعد الحسین؟ع؟ افضل الکل و ظهر بعده علی بن الحسین بـالعلویة و لقّب بـزین‏العابدین ثم ظهر بعده محمد بن علی بـالمحمدیة و صار مدینة العلم و باقره ثم ظهر بعده جعفر بن محمد بـالعلویة و لذلک کنّی بـابی‏عبداللّه کالحسین الظاهر بالعلویة ثم ظهر بعده موسی بن جعفر بـالمحمدیة و موسی اسم نبی طابق اسمه اسم الموسی الاول و لقّب بـالکاظم و هو من صفات محمد الکاظم للغیظ تأدباً بأدب اللّه سبحانه ولو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک فاعف عنهم و اصفح الایة. ثم ظهر بعده علی بن موسی بـالعلویة و لقّب بـالرضا للمرتضی و کنّی بـابی‏الحسن ثم ظهر بعده محمد بن علی بـالمحمدیة ثم ظهر بعده علی بن محمد بـالعلویة و الهادویة لاجل قوله انما انت منذر و لکل قوم هاد و علی الهادی ثم ظهر بعده الحسن بـالمحمدیة علی حذو الحسن الاول و کنّی بـابی‏محمد مثله و هذا من غریب اسرار اسمائهم و ترتیبهم صلوات‏اللّه علیهم. . . .([98])

 

 

«* نماز جلد 2 صفحه 299 *»

مجلس 27

 

(صبح يکشنبه ـــ  13 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

t حقیقت نماز مقامی از مقامات حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است

t بیان علّت اینکه اصل تعینات آن حقیقت هفت تعین است

t سوره حمد هم هفت آیه است و گزارش آن هفت تعین است

t هفته هم هفت روز شد و به آن هفت تعین نسبت دادند

t شنبه به حضرت رسول؟ص؟ و یکشنبه به حضرت امیر؟ع؟ منسوب است

t لقب امیرالمؤمنین به حضرت علی؟ع؟ اختصاص دارد

t سه‏شنبه و شکل مثلث به امام مجتبی؟ع؟ منسوب است

t در همه حالات نماز شکل مثلث تشکیل می‏یابد

t چهارشنبه و شکل مربع به امام حسین؟ع؟ منسوب است

t پنجشنبه به حضرت صادق؟ع؟ و جمعه به حضرت کاظم؟ع؟ منسوب است

«* نماز جلد 2 صفحه 300 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

معلوم شد که حقیقت نماز در مقام اولیه و اصلیه، مقامی از مقامات حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ با شئونات و تعینات آن حقیقت در آن مقام است از این جهت فضیلت نماز که ذکر می‏شود در واقع فضیلت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ذکر شده است و هر فضیلتی که برای نماز بیان شده، همه و همه به طور اصل و اولی فضیلت آن بزرگواران است چون حقیقت نماز ایشانند و در هر عالمی و در هر مرتبه‏ای برای هر موجودی که نمازی باشد آن نماز شعاع و نور این بزرگواران؟عهم؟ است.

به این سبب امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرماید: اَنَا صلوةُ المؤمنین و صیامُهم و حجُّهم و جِهادُهم([99]) من هستم نماز مؤمنین، من هستم روزه مؤمنین و حج و جهاد مؤمنین. پس تمام این نمازها در هر مرتبه‏ای شعاع و نور این بزرگواران است و اصل و حقیقت همه نمازها ایشان هستند.

روایاتی هم در بیان آیات رسیده که می‏فرمایند: در هر کجای قرآن صلوه و صوم و

«* نماز جلد 2 صفحه 301 *»

حج و زکات و انفاق و جهاد و از این قبیل عبادات و صفات حسنه ذکر شده، تمام اینها به حسب باطن و تأویل ما هستیم و می‏فرمایند در هر کجای قرآن منکرات از قبیل خمر، مَیسر، فحشاء، بغی و دم (خون نجس) و همچنین سایر منکرات و زشتی‌ها ذکر شده در باطن و تأویل اعداء ما هستند.([100])

این مطلب الحمد للّه معلوم است به حسب آن فرمایش کلی که: نحن اصلُ کلِّ خیر و مِن فروعِنا کلُّ بِرّ … و عدوُّنا اصلُ کلِّ شرّ و مِن فروعِهم کلُّ قبیحٍ و فاحشة…([101]) یعنی ما هستیم اصل هر خیری و از فروع ما است هر کار خوب و هر نیکی یعنی شعاع ما است و نور ما است و اصل هر بدی دشمنان ما هستند و هر منکر و ناپسندی و زشتی از فروع ایشان است یعنی تمام بدی‌ها عکس‏ها و سایه‏های ایشان و از ایشان است.

حال اجمالاً معلوم شد که این بزرگواران در آن مقامی که حقیقت نمازند یک حقیقت می‏باشند که به چهارده شعبه متشعب شده‏اند و اصل این چهارده شأن نیز هفت مرتبه است، هفت عنوان است، هفت رتبه است یا هفت تعین است که به‌واسطه شباهت‌هایی که پیدا شده تکرار می‏گردد، آنگاه چهارده می‏شود از این جهت یکی از وجوه تعینات این بزرگواران؟عهم؟ چهارده تعین است و اصل آنها هفت است که اسماء مبارکه هفت‌گانه ایشان بر این مطلب دلالت می‏کند و چون اصل اسم‌های ایشان هفت اسم است آن وقت بعضی از این اسم‌ها روی جهاتی تکرار شده و بعضی تکرار نشده است. آنگاه با توجه به آنچه که تکرار شده برای این چهارده حقیقت طیبه سلام اللّه علیهم اجمعین چهارده اسم می‏شود.

علت اینکه تعین ایشان، هفت تعین گردیده آن است که نظام الهی بر این است و خداوند اساس خلقت را بر هفت امر قرار داده است و به طور کلی مشیت الهی که به

«* نماز جلد 2 صفحه 302 *»

موجودات تعلق گرفته به هفت امر تعلق گرفته است، سه امر را «کیان» موجودات می‏گویند و چهار امر را «کیفیات» موجودات می‏گویند و در هر موجودی این هفت امر جاری است و در هر عالمی به حسب خودش وجود دارد.

بنابراین هر موجودی مثلث الکیان و مربع الکیفیة است یعنی نحوه وجودیش در مقامات کلیه وجودیش سه کیان است، سه کینونت است، سه نوع وجود است وجود عقلانی، وجود نفسانی و وجود جسمانی، اینها کیان‌های سه‏گانه هستند که در هر موجودی به حسب خودش این سه کیان وجود دارد و همچنین کیفیات چهارگانه، برای هر موجودی چهار کیفیت به حسب خودش هست رطوبت، یبوست، حرارت و برودت، اینها چهار کیفیت است که با همدیگر ملتئم می‏شوند و در یکدیگر تأثیر و تأثر دارند.

و در هر موجودی که خدا آن را به مشیت خلق کرده این امور جاری است حتی برای آن اول آفرینش هم همین‌طور است و مشیت که به اول موجود تعلق گرفت این هفت جهت و هفت امر برای آن موجود شد و همان‌طور که درجات موجودات تنزل کرده و تا این عالم پایین آمده است برای هر موجودی در هر عالمی به حسب خودش این امور هفت‏گانه وجود دارد پس اساس آفرینش بر این هفت امر است.

حال این حقیقت طیبه هم در آن مقامی که متعلق مشیت شد و برای ایجاد آن، مشیت خدا، فعل خدا به آن تعلق گرفت این تعینات هفت‏گانه برایش پیدا شد چون چنین بود پس برای این حقیقت هفت تعین بود، نه بیشتر و نه کمتر، این تعینات، هفت اسم لازم داشت و خداوند برای این هفت تعین، هفت اسم انتخاب فرمود و این اسم‌ها کاملاً با این معانی و با این حقایق الهیه تناسب دارد که محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین، جعفر و موسی صلوات اللّه علیهم اجمعین باشند، این هفت تعین به این هفت اسم اصلی نامیده شدند و بعد، عالم خلقت و مصالح خلق تکرار این

«* نماز جلد 2 صفحه 303 *»

تعینات را اقتضاء کرد، یعنی بعضی از این تعینات تکرار یافت و از این جهت بعضی از این اسماء مبارکه هم تکرار شد البته تکرار آنها به حسب اقتضاء عوالم بود، به حسب اقتضاء خلق بود.

از این جهت می‏فرمایند سوره مبارکه حمد که هفت آیه است همین تعینات را حکایت می‏کند و این سوره مبارکه اشاره است و رمز است برای آن تعینات هفت‏گانه این حقیقت طیبه و چون این حقیقت طیبه اول متعلق مشیت است و بعد هر چه خدا آفریده به برکت این حقیقت است و از شئونات و انوار این حقیقت است چون چنین بود پس آن هفت تعین عبارت شدند از فاتحة‌الکتاب عالم آفرینش یعنی کتاب آفرینش الهی که کتاب تکوینی باشد مفتتَح است یعنی شروع شده، افتتاح شده به آن هفت آیه الهی که در آن مقام و مرتبت آیات کلیه و کلمات تامه الهیه هستند و تمام این کتاب آفرینش الهی ـــ  کتاب تکوینی ـــ  هر چه هست تفصیل همان هفت آیه است، آیه یعنی مجموعه‏ای از کلمات، مجموعه‏ای از حروف و به حسب خودش یک وجود تامّ است.

حال این مقامات و تعینات هفت‏گانه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ فاتحة الکتاب عالم تکوین شدند، قرآن هم که کتاب تدوین الهی است و با کتاب تکوین الهی مطابقت دارد یعنی قرآن با این کتاب آفرینش مطابقت دارد چون چنین بود اقتضاء کرد که اولِ این کتاب هم فاتحة الکتاب باشد و این کتاب مفتتَحش فاتحة‌الکتاب است، حمد را سوره فاتحه گفته‏اند از این جهت که شروع کتاب تدوینی الهی به آن است، این هفت تعین را هم فاتحة‌الکتاب عالم تکوین و کتاب تکوین و هستی نامیدند.

و چون مصالح خلق تکرار بعضی از این تعینات را اقتضاء کرد از این‌رو چهارده اسم شدند که به تکرار بعضی از این اسماء مبارکه، آن تعینات مسمیٰ گردیدند، همچنان‌که حمد هم به‌واسطه تکرار در نمازها، چهارده آیه می‏شود و خداوند در نمازها

«* نماز جلد 2 صفحه 304 *»

طبق فرض خودش و فرض رسول‌خدا؟ص؟ تکرار حمد را مقرر کرد.

یک وقتی توضیح داده‏ام که رکعت اول نمازها را «فرض اللّه» می‏گویند یعنی آنچه که خدا فریضه فرموده است و رکعت دوم نمازها را «فرض النبی؟ص؟» می‏گویند ([102]) یعنی آنچه که حضرت رسول؟ص؟ واجب فرمودند، هر دو واجب است اما یکی به فرض اللّه واجب است و یکی به فرض النبی واجب است، رسول‌اللّه واجب فرمودند و خدا هم این واجب فرمودن حضرت را امضاء فرمود.

پس چون نماز بر اساس قرار الهی و قرار رسولش؟ص؟ دو رکعت شد و از طرفی
لا صلوةَ الا بفاتحةِ الکتاب([103]) نماز، نماز نیست مگر در آن فاتحة الکتاب خوانده شود چون چنین شد پس در دو رکعت که حمد بخوانیم گویا چهارده آیه خوانده‏ایم، در رکعت اول حمد که هفت آیه است و در رکعت دوم هم حمد که هفت آیه است مجموعه چهارده آیه می‏شود، به این جهت یکی دیگر از اسماء سوره مبارکه حمد «سبع المثانی» است.

سوره سبع المثانی یعنی چه؟ یعنی سوره‏ای که هفت آیه دارد و در نماز دو بار خوانده می‏شود، مثانی یعنی دو بار تکرار می‏شود، چهارده می‏گردد و با توجه به این هفت تعین خداوند ایام هفته را هم بر اساس همین تعینات هفت‏گانه، هفت روز قرار داد و هر روزی را اشاره به تعینی از این تعینات قرار داد، روز شنبه را روز رسول‌خدا؟ص؟ قرار داد، روز یکشنبه را روز امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه قرار داد، روز دوشنبه را روز فاطمه زهراء؟سها؟ قرار داد و معلوم است که چون روز شنبه روز شروع به امر است از این‌رو مقام محمدیت و مقام جامعیت را در این روز معین فرمود.

و بعد تعین اولی و اول تعین که در شئونات ولایتی پیدا شد روز یکشنبه شد، روز

«* نماز جلد 2 صفحه 305 *»

یکشنبه که به زبان عربی «یوم الاَحَد» نامیده می‏شود و چون امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مظهر احدیت و مظهر یکتایی حق است، پس این روز متعلق به ایشان شد و آن بزرگوار را «خاتم‌الاوصیاء» گفتند([104]) با اینکه پیغمبر ما؟ص؟ دوازده وصی دارند اما چرا امیرالمؤمنین را خاتم الاوصیاء نامیدند؟ از جهت اینکه وصایت به طور کلی به ایشان شروع شد و به ایشان ختم شد اما در دوازده تعین که تعینات ولایت باشد و همه‏اش شئونات ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏باشد چون حضرت امیر مظهر کلی برای امر ولایت هستند. بقیه ائمه؟عهم؟ بعضیشان شبیه به رسول‌اللّه بودند و در ایشان امر نبوت غالب بود و بعضیشان به امیرالمؤمنین شباهت داشتند و در ایشان امر ولایت غالب بود.

پس چون حضرت امیر؟ع؟ اول و اصل و مظهر برای ولایت هستند به طوری که امیرالمؤمنین نامیده شدند و گفتیم مؤمنین به معنای اولی و اصلی، ائمه هستند، امیر مؤمنین یعنی امیر ائمه، بزرگ ائمه و از همین جهت است که این لقب امیرالمؤمنین به علی بن ابی‌طالب؟ع؟ مختص شده با اینکه ائمه ما همه‏شان امیر مؤمنان هستند، آقای مؤمنان هستند یعنی علم و رزق و فیض الهی را از مبدأ فیض و از مقام فیاضیت حق و مقام مشیت بار می‏کنند و به همه خلق می‏رسانند و از جمله به مؤمنین می‏رسانند اما به طور رحمت و برکت و خیر.

پس ائمه؟عهم؟ همه‏شان امیر مؤمنان هستند اما بخصوص این لقب مخصوص مولا امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب؟ع؟ شد که آن بزرگوار را امیرالمؤمنین می‏گوییم بقیه ائمه را به امیرالمؤمنین توصیف نمی‏کنیم از جهت احترام شأن امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه است چون به آن حضرت مختص شد و برای غیر امیرالمؤمنین از امامان ما این لقب نباید گفته بشود.([105])

«* نماز جلد 2 صفحه 306 *»

حال دشمنان ایشان که این لقب را به خود گرفتند و مخصوصاً از زمان عمر لعنة‌اللّه‌علیه شروع شد چون وقتی اولی ملعون به درک رفت، دومی ملعون را می‏خواستند صدا بزنند، گفتند چه بگوییم؟ گفتند این که خلیفه رسول‌اللّه نیست، اولی را می‏گفتند یا خلیفة رسول‌اللّه ـــ  نعوذباللّه پناه به خدا می‏بریم ـــ  اما دومی را اگر می‏خواستند خلیفه رسول‌اللّه بگویند دیدند اینکه نمی‏شود چون عمر جانشین ابی‏بکر است، گفتند بگوییم یا خلیفةَ خلیفةِ رسول‌اللّه ای جانشین جانشین رسول‌خدا ـــ  نعوذباللّه ـــ  بعد دیدند طولانی می‏شود، شیطان به زبانشان جاری کرد که به عمر بگویید امیرالمؤمنین([106]) که صدق کند آن فرمایشاتی که امامان ما؟عهم؟ فرموده‏اند که آنانی که راضی می‏شوند که به لقب‌های ما ملقب شوند آنها به بیماری مخصوص رؤساء باطل مبتلا بوده‏اند و یا مبتلا می‏شوند وگرنه راضی نمی‏شدند.([107])

پس از زمان عمر شروع شد که به او امیرالمؤمنین می‏گفتند و همین‌طور بعد ادامه پیدا کرد تا زمان خلفاء عباسی که آن ملعون‌ها را هم امیرالمؤمنین می‏گفتند([108]) تا اینکه بعد از خلفاء عباسی که جریان خلافت به این عنوان‌ها تمام شد دیگر این اصطلاح نبود، اگر امیر هم می‏گفتند امیر تنها بود یا معنای دیگری داشت، و دیگر به آن‌طور گفتن امیرالمؤمنین ظاهراً تعطیل شد.

پس معلوم است که علی بن ابی‌طالب؟ع؟ به لقب امیرالمؤمنین مخصوص است، احد یعنی روز یکشنبه به نام حضرت است و به حضرت تعلق دارد، اما روز دوشنبه به عنوان اینکه اولاً زوج است و بعلاوه کنار و ردیف با روز یکشنبه است از این جهت به فاطمه زهراء؟سها؟ نسبت دارد.

«* نماز جلد 2 صفحه 307 *»

از نظر اصطلاح نجومی درباره روز يکشنبه می‏گویند که کوکبی که در این روز باید به آن توجه شود یا مثلاً  در رشته‌هاى مختلف هيئت و امور سماوى از آن استمداد شود، کوکب اين روز، شمس (خورشید) است و اما کوکب روز دوشنبه را قمر (ماه) می‏دانند و این امر هم معلوم است که قمر تابع شمس است، ماه پیرو خورشید است و بعد از آن است، فاطمه زهراء هم تابع امیرالمؤمنین هستند و جفت ایشان می‏باشند.

روز سه‏شنبه به امام مجتبی صلوات اللّه علیه نسبت دارد و چون سه‏شنبه است از این‌رو شکل مثلث به حضرت مجتبی نسبت دارد و تأثیری که دارد تأثیر فنا و زوال است، شکل مثلث یعنی سه‌گوش، شکل سه‌گوش به این بزرگوار نسبت دارد و تأثیری که دارد فناء و زوال و اضمحلال است از این جهت مرحوم آقای شريف طباطبائى­ در یکی از فرمایشات خود اشاره می‏فرمایند به اینکه چون در واقع نماز ما بیان عبودیت ما است و اظهار بندگی به درگاه خداوند است به این سبب اگر دقت کنیم نوعاً در نماز شکل مثلث تشکیل می‏شود یعنی حالت سه‌گوشه پیدا می‏شود، از نظر شکل هندسی حالت سه‌گوشه پیدا می‏شود.([109])

مثلاً وقتی ایستاده‏ایم و در حال قیام هستیم باید به مهر نگاه کنیم، از چشم ما تا مهر یک خطی کشیده شود این یک ضلع و از مهر تا پاهای ما یک خطی کشیده شود این هم یک ضلع و از پاها تا سر یک خطی کشیده شود این هم یک ضلع که مجموعه سه ضلع و سه گوشه تشکیل می‏شود.

همچنین در حالی که در رکوع هستیم دستور است که به میان قدم‌ها نگاه کنیم باز اینجا اگر از چشم تا میان قدم‌ها خط بکشیم این یک خط، و از میان قدم‌ها تا کمر یک خط و از کمر تا سر که در حال رکوع هستیم این هم یک خط می‏شود و حالت سه‌گوش فراهم می‏شود.

«* نماز جلد 2 صفحه 308 *»

و در حال سجده نیز از محل سجده تا زانوها یک خط و از زانو تا باسن‌ها یک خط و از باسن‌ها تا سر یک خط می‏شود و معلوم است که یک حالت سه‌گوش فراهم می‏شود. وقتی که برای تشهد می‏نشینیم باید به میان دامن نگاه کنیم و از محل نگاه که چشم ما باشد تا دامن یک خط و همان‌طور که نشسته‌ايم از دامن تا کمر یک خط و از کمر تا سر یک خط که سه‌گوش می‏شود.

پس تمام حالات نماز سه‌گوشه است و مثلثی شکل است و معنای همه‏اش این است که بنده در حال نماز فانی در راه خدا است و در مقابل تابش انوار الهی که بر او تابیده مضمحل است چون بهترین حالات بنده، نماز است و جامع‏ترین مراتب عبودیت، نماز است و البته خود نماز نیز در عبودیت مراتب دارد که بالاترین مراتب عبودیت در خود نماز، سجده است، در هر صورت نماز در همه حال، حقیقت عبودیت و طی‌کردن مراتب بندگی است و همه‏اش اظهار فناء و نیستی در برابر پروردگار و مضمحل‏شدن در برابر انوار جلال و عظمت او است که در موقع نماز بر نمازگزار می‏تابد.

پس روز سه‏شنبه به حضرت امام مجتبی صلوات اللّه علیه متعلق شد و تأثیر آن این است که چون سه‏شنبه مثلث است و به عربی «یوم الثلثاء» می‏گویند یعنی روز سه‏شنبه، به همین موقعیت اشاره است و امام حسن؟ع؟ با صلح خودشان و آن صبر و حلمی که اظهار فرمودند و با آن وضعی که امر امامت آن بزرگوار داشت همه‏اش نسبت به مظلومیتی که داشتند به ظاهر فناء و زوال و اضمحلال بود برای بقاء دین و جان مسلمانان.

اما روز چهارشنبه به حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه متعلق شد و روز امام حسین؟ع؟ شد و روز چهارشنبه به امر ایشان اشاره است که شکل مربع یعنی چهارگوشه بر خلاف شکل مثلث است، یعنی شکلی است که بقاء و دوام را اقتضاء

«* نماز جلد 2 صفحه 309 *»

می‏کند و ثبات و صلابت را می‏رساند و امر امام حسین؟ع؟ همین بود که به برکت شهادت خود دین خدا را ثابت کرد، صلابت بخشید و به خون مطهر خودش اسلام را ثابت و پایدار فرمود و به آن دوام و ابدیت بخشید، به برکت آن خون مقدس دین خدا ابدیت پیدا کرد.

همچنین باعث جمعیت و اجتماع شد و خود همان ریختن خون مبارک باعث اجتماع شد یعنی به برکت آن خون، جمعیت مؤمنین مجتمع شدند و به‌واسطه آن خون مؤمنین با یکدیگر الفت گرفتند و به برکت آن خون مطهر امر ایمان و اسلام ادامه پیدا کرد پس چهارشنبه به آن بزرگوار متعلق شد.

اما روز پنج شنبه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه متعلق است و روز جمعه به حضرت موسی بن جعفر صلوات اللّه علیه متعلق است که روی جهاتی این روزهای شریف هفته به این تعینات مقدّسه انتساب پیدا کرد و این تعینات و اسماء آنها با این روزهای هفته مناسبت دارد و روزهای هفته هم با این تعینات و اسماء مبارکه آنها مناسبت دارد.

پس این تعینات اصل تعینات این حقیقت طیبه بود که هفت تعین باشد، بعد عرض کردم روی جهاتی که در عالم خلق بود و به جهت مصالحی اقتضاء کرد که بعضی از این تعینات تکرار پیدا کند و در نتیجه بعضی از این اسماء مبارکه هم تکرار شود که مجموعه چهارده اسم برای چهارده تعین صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین باشد.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 310 *»

مجلس 28

 

(صبح دوشنبه ـــ  14 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

t ادامه بحث از انتساب روزهای هفته به تعینات هفت‌گانه حقیقت محمدیّه؟ص؟

t روز شنبه

t روز یکشنبه

t روز دوشنبه

t روز سه‏شنبه

t روز چهارشنبه

t روز پنشنبه

t روز ججمعه

t تعینات هفت‌گانه؟عهم؟ قوام ایام هستند

t بیان حدیث «لاتعادوا الایام»

t «بسم الله الرحمن الرحیم» جزء سوره حمد است

«* نماز جلد 2 صفحه 311 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد حقیقت نماز که مقامی از مقامات حقیقت محمدیه؟ص؟ باشد در مقام عبودیت و بندگی خود به چهارده جهت و تعین، تعین پیدا کرده است و این چهارده تعین، اصلش هفت تعین است که این هفت تعین به وسیله اسماء مبارکه هفت‏گانه ایشان توضیح داده شده که محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و جعفر و موسی؟عهم؟ باشد.

این اسم‌های هفت‏گانه این بزرگواران؟عهم؟ تعینات اصلیه و اولیه ایشان را بیان می‏کند چون معلوم شد که اساس آفرینش بر هفت است و اول متعلق مشیت بر هفت مبنا است و بعد هم هر موجودی به همان هفت مبنا و هفت امر متحقق است و عرض شد ایام هفته هر روزی به تعینی از این تعینات هفت‏گانه تعلق دارد.

روز شنبه را روز رسول‌خدا؟ص؟ گفتند و این روز از این تعین محمدی؟ص؟ خبر می‏دهد یعنی این حقیقت در مقام تعین محمدیت نقطه‏ای است که مبدأ و منشأ همه تعینات می‏گردد و در واقع همه وجود و مراتب وجود به این مبدأ متحقق شده

«* نماز جلد 2 صفحه 312 *»

است و این نقطه در مقام خودش حقیقتی جامع و کامل است و از هر حیثی مطلق است و مقید به قیدی نیست و از این جهات شنبه از این تعین حکایت می‏کند و به رسول‌خدا؟ص؟ تعلق دارد و نوعاً در آن روز رسول‌اللّه؟ص؟ را زیارت می‏کنند و به آن بزرگوار متوسل هستند مخصوصاً اهل مراقبت که در آن روز توسلشان به آن حضرت است و در مقام عبودیت و بندگی به آن حضرت رو دارند و به آن بزرگوار توجه می‏کنند.

پس چون روز شنبه این‌طور است که خبر از همان جهت اطلاق آن حقیقت و نقطه بودن آن حقیقت است از این جهت خود شنبه هم تعینی ندارد و از شنبه به جز اطلاق چیزی فهمیده نمی‏شود و در امت‌های پیشین هم روز شنبه حرمت می‏شده است.

اما روز یکشنبه به امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه تعلق دارد که روز یکشنبه تعین اول است برای شنبه و در حکم الف است که از نقطه پیدایش می‏یابد، اگر نقطه را مبدأ حروف فرض کنیم و منشأ حروف در نظر بگیریم، نقطه نسبت به حروف مقام اطلاق را دارد و اول حرفی که بعد از رتبه نقطه است الف است و بعد باء است و روز یکشنبه که به اصطلاح عرب «یوم الاحد» می‏گویند می‏بینید که به یک بودن تعین پیدا کرده است و الف از همین مقام خبر می‏دهد و مبدأ ظهور و شئونات تفصیلی نقطه است، الاحد گزارش از يک‌چنين الفی است که این الف مبدأ تفصیلی نقطه می‏باشد.

از این جهت در مورد روز یکشنبه در روایت رسیده که: ثمّ ابْتَدَءَ خَلْقَ الارضِ یومَ الاَحَد([110]) سپس خداوند ابتداء فرمود به خلقت زمین در روز یکشنبه و یا روایت شده: کان بَدءُ الخلقِ یومَ الاَحَد([111]) یعنی دوره‏ای که خداوند در آن شروع به آفرینش عالم فرموده، آن دوره را روز یکشنبه برای ما حکایت می‏کند، به این سبب روز یکشنبه به امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه تعلق پیدا کرد که حضرت امیر اول مقام از مقامات

«* نماز جلد 2 صفحه 313 *»

تفصیلیه حقیقت محمدیه؟ص؟ هستند و به همین علت در این عالم ظاهر هم خلیفه رسول‌خدا؟ص؟ شدند همچنان‌که در هر عالمی که این تعینات در آن عالم‌ها مظاهری دارد امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه خلیفه و جانشین رسول‌خدا می‏باشند و خلافتشان خلافت بلافصل است.

همچنان‌که خداوند در باطن قرآن از این خلافت بلافصلی خبر داده است به فرمایش خود که فرموده: بسم اللّه الرحمن الرحیم و الشّمسِ و ضُحیٰها و القمرِ اذا تلیٰها سوگند به خورشید نبوت، وجود مبارک رسول‌اللّه صلوات اللّه و سلامه علیه و سوگند به آن حالتی که در کمال ظهور و بروز و تابش انوار بوده است و سوگند به ماه ولایت، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه که بعد از خورشید نبوت قرار می‏گیرد و از نور او اقتباس می‏کند و بعد از مقام نبوت جانشین و حامل فیوضات است.

روز دوشنبه به فاطمه زهراء؟سها؟ تعلق دارد و می‏دانیم این تعین، تعین زوجیت و جفت بودن است و همچنین این روز را به حسب اصطلاح اهل این رشته از علوم، کوکبش را کوکب قمر می‏دانند همچنان‌که یکشنبه را کوکبش را کوکب شمس می‏دانند، خورشید به حسب شناسایی طبایع کواکب، در میان اهل این رشته از علم‌ها مصطلح است که می‏گویند طبع شمس طبع حرارت و ذکوریت است و طبع قمر طبع رطوبت و برودت و انوثیت است از این جهت کوکب شمس را به مقام امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه متعلق می‏دانند و کوکب قمر را به مقام فاطمه زهراء؟سها؟ متعلق می‏دانند. همچنین دوشنبه جفت بودن را خبر می‏دهد که همان قرین‌بودن با یکشنبه باشد. پس دوشنبه از این جهات به فاطمه زهراء؟سها؟ اختصاص پیدا می‏کند.

روز سه‏شنبه به حضرت مجتبی صلوات اللّه علیه اختصاص دارد زیرا تثلیث به این بزرگوار تحقق پیدا می‏کند. اگر شئونات نبوت و ولایت را با يکدیگر ملاحظه کنیم اول رسول‌اللّه؟ص؟، بعد امیرالمؤمنین؟ع؟، بعد امام حسن؟ع؟. اما فاطمه زهراء؟عها؟ را

«* نماز جلد 2 صفحه 314 *»

در اینجا در حکم وعاء ملاحظه می‏کنیم، وعاء مستقلاً به حساب نمی‏آید، حضرت زهراء برای رسول‌خدا دختر و برای امیرالمؤمنین همسر و برای امام مجتبی مادر است و چون وعاء است از این جهت به طور استقلال حساب نمی‏شود. پس حضرت محمد و حضرت علی و حضرت حسن سلام اللّه علیهم اجمعین که امام مجتبی سومین این تعینات محسوب می‏شود و تثلیث فراهم می‏گردد.

و اگر بخواهیم شئونات ولایتی را در نظر بگیریم ـــ  نه شئونات نبوت را ـــ  حضرت علی و حضرت فاطمه و حضرت حسن؟عهم؟ می‏شود و حضرت محمد؟ص؟ در این لحاظ، ملاحظه نمی‏شوند و از این جهت باز تثلیث به امام مجتبی انجام می‏شود و یوم الثلثاء یعنی روز سه‏شنبه به حضرت مجتبی صلوات اللّه علیه تعلق دارد.

و عرض شد در مباحثی که راجع به اَشکال بحث می‏شود، شکل مثلث را به امام مجتبی؟ع؟ منسوب می‏دانند و به وسیله این شکل آثاری را  که بر این شکل مترتب است ـــ  که فناء و زوال و اضمحلال است ـــ‌  نتیجه می‏گیرند، همچنین عدم ایتلاف اثر این شکل است یعنی اگر اهل این اشکال بخواهند از شکلی استفاده کنند برای اینکه میان دو نفر الفتی و محبتی نباشد و یا از دو نفر دوست یا از گروهی الفت برداشته شود، در طلسماتی که دارند از یک‏چنین شکلی استفاده می‏کنند. پس شکل مثلث به امام مجتبی؟ع؟ منسوب شد.

اما روز چهارشنبه به حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه تعلق دارد چون در هر صورت به این بزرگوار تربیع انجام می‏شود یعنی چهارمین فراهم می‏شود به این‌طور که اگر از مقام نبوت با ولایت حساب کنیم، حضرت محمد و حضرت علی و حضرت حسن و حضرت حسین؟عهم؟ که چهارمین ایشان می‏شود و حضرت فاطمه باز حکم وعاء را دارد همان‌طور که در مورد امام مجتبی؟ع؟ عرض شد و اگر در این لحاظ نبوت را ملاحظه نکنیم و شئونات ولایت آن حقیقت را در نظر بگیریم حضرت علی،

«* نماز جلد 2 صفحه 315 *»

حضرت فاطمه، حضرت حسن و حضرت حسین که چهارمین ایشان می‏شود پس تربیع به امام حسین؟ع؟ تحقق پیدا می‏کند.

و عرض شد شئونات ولایتی و امامتی هر یک از معصومین؟عهم؟ هم به حسب همین تعینی است که برای ایشان می‏باشد، امام مجتبی وضع دوره امامتشان اقتضاء می‏کرد به‌واسطه همین تعین حسنی که موجب عدم ایتلاف باشند و از این جهت بین اصحاب حضرت ایتلافی فراهم نگشت، اتحادی پیش نیامد و دست به دست یکدیگر ندادند و در نصرت حضرت مجتبی؟ع؟ یکدیگر را کمک نکردند بلکه آن بزرگوار را خذلان کردند و حضرت را رها کردند و از اطراف آن مظلوم متفرق شدند.

برای حضرت اصحابی نبود که باوفا باشند و در امر امامت آن بزرگوار ثابت‌قدم باشند، آن حضرت آن‏چنان احساس مظلومیت و بی‏کسی و غربت و تنهایی می‏فرمود که گویا جز خودش و چند نفری بیش نبودند که به امر امامت آن بزرگوار معتقد باشند از این جهت دوره امامت آن بزرگوار اقتضاء می‏کرده همان امری را که در مورد شکل مثلث عرض کردم.

اما در مورد امام حسین؟ع؟ می‏بینیم که دوره امامت آن بزرگوار دوره‏ای بود که به برکت آن حضرت و اجتماع و ایتلاف اصحاب او چگونه دین الهی ظاهر شد و امر خدایی منتشر گردید و در واقع ایتلاف فراهم شد، آن اتحاد و وحدت و ایتلافی که اصحاب حسین؟ع؟ در تاریخ کربلا نشان دادند می‏بینیم به حدی بود که خود حضرت در توصیفشان فرمودند: اِنّی لا اَریٰ اصحاباً اَوفیٰ مِن اصحابی و لا اهلَ‌بیتٍ اَبَرَّ مِن اهلِ‏بیتی([112]) به‌درستی که من نمی‏بینم و این «نمی‏بینم» یعنی در تمام اصحاب معصومین؟عهم؟ نمی‏بینم، در گذشته، در حال و در آینده اصحابی این‏چنین نمی‏بینم اين از جهت وفاداری و پایداری در امر ولایت و امامت حضرت و نصرت حضرت بود

«* نماز جلد 2 صفحه 316 *»

که آن عزیزان نشان دادند و همچنین نمی‏بینم اهل‌بیتی که نیکوکارتر باشند از اهل‌بیت من.

و معلوم شد که امر امامت حضرت ظاهر شد به برکت این شأنی که خداوند برای آن بزرگوار قرار داده است از این جهت شکل مربع را به حضرت سیدالشهداء؟ع؟ متعلق می‏دانند و این شکل مقدس را سبب تألیف دل‌ها و بقاء و دوام و استمرار می‏دانند.

روز پنجشنبه روزی است که به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه متعلق است که خداوند به برکت آن بزرگوار مقامات و مراتب پنج‌گانه توحید را برای خلقش ظاهر ساخت، مراحل پنج‌گانه توحید، عبارت است از توحید در مقام ذات، توحید در مقام هویت، توحید در مقام الوهیت، توحید در مقام احدیت و توحید در مقام صمدیت اینها مقامات توحید است که خداوند جمیع این شئونات را به برکت حضرت صادق؟ع؟ ظاهر ساخت و همچنین توحید در مراتب مختلفه ذات و صفات و افعال و عبادت به وسیله این بزرگوار منتشر شد و توحید حقیقی در مقام عبودیت به برکت نشر امر شریعت بود که به وسیله حضرت صادق؟ع؟ وسعت گرفت.

در زمان حضرت صادق؟ع؟ بود که مردم آشنا شدند که چطور عبودیت داشته باشند و جمیع مناسک دین را بدانند، به این سبب مذهب تشیع به حضرت صادق صلوات اللّه علیه انتساب پیدا کرد و کنیه آن حضرت هم مثل کنیه حضرت سیدالشهداء «ابوعبداللّه» است و همان‌طور که امام حسین؟ع؟ برای ظهور دین خدا و حقیقت بندگی منشأ و مبدأ شدند، همان‌طور حضرت صادق؟ع؟ هم برای ظهور ظاهر دین و تمام مراتب بندگی به حسب ظاهر منشأ و مبدأ شدند، امام حسین؟ع؟ مراتب بندگی را به حسب باطن اظهار فرمودند و باطن دین را مستحکم ساختند و ثابت و بادوام فرمودند، حضرت صادق؟ع؟ ظاهر دین را و مراتب ظاهری عبودیت را ظاهر ساختند پس به این جهات پنجشنبه به حضرت صادق؟ع؟ انتساب دارد.

«* نماز جلد 2 صفحه 317 *»

اما روز جمعه به حضرت موسی کاظم صلوات اللّه علیه انتساب دارد چون جمعه را جمعه گفته‏اند از جهت آنکه خداوند در جمعه تمام علل و معلولات و تمام اسباب و مسبَّبات را مجتمع کرده است و نظام آفرینش به برکت این اجتماع برقرار است، اجتماع علت با معلول، اجتماع سبب با مسبَّب اینها اسباب کلی نظام آفرینش است و همچنین هر ترکیبی که پیدا شده، در این نظام پیدا شده است و اظهار هر امری از امور و هر استعدادی و قابلیتی در خلق به برکت همین اجتماع یعنی اجتماع علت و معلول است و به برکت اجتماع اسباب و مسببات است و جمعه از همه اینها و از يک‌چنين امر الهی حکایت می‏کند، امرى که خداوند به قوت و قدرت خود آن را تدبیر فرموده است.

پس تمامیت صنع حق متعال و همچنین اتصال تدبیر کاملاً در جمعه ظاهر گردیده است و به این جهت و به سبب این اجتماع، این روز، جمعه نامگذاری شده است و از این‌رو در روز جمعه اجتماع استحباب پیدا کرد و گویا نماز جمعه یک گزارشی از همین اجتماع است که در دوره غیبت معصومین؟عهم؟ مستحب گردید و در دوره ظهور و حضور معصومین؟عهم؟ اجتماع مردم برای انجام جمعه واجب گردید([113]) و معلوم است که در اجتماع همه نوع طبقات و همه نوع مرتبه‏های از مردم باید در نماز اجتماع کنند مگر آنانی که در احکام شرعیه ذکر شده که اجتماع آنها لازم نیست یعنی در صورت واجب بودن اجتماع برای نماز جمعه، به حسب آن احکام، اجتماع بر آنها واجب نشده است.

اما بر کسانی که اجتماع واجب است، تمام مرتبه‏های مردم است از سلطان و امیر و وزیر و سایر مردم که همه باید اجتماع کنند، آن وقت محل اجتماع و لزوم و وجوبش معین شده که تا چقدر راه اینها باید با بودن شرایط در نماز جمعه حاضر شوند

«* نماز جلد 2 صفحه 318 *»

و همچنین سایر احکامی که برای روز جمعه است از اجتماع برای تحصیل و تعلم دین و فارغ ساختن خود در روز جمعه برای تحصیل دین که تمام اینها به اجتماع کردن و مجتمع شدن مربوط می‏شود و همه این خصوصیات از همین امر خبر می‏دهد که جمعه به حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ متعلق است.

پس با این توضیحی که داده شد تقریباً مشخص می‏شود که ایام هفته بیان‌کننده تعینات هفت‏گانه حقیقت محمدیه؟ص؟ می‏باشند و قوام ایام همین تعینات هستند، این ایام قوامشان به این تعینات بستگی دارد یعنی این ایام تحقق پیدا نکرد و آشکار نشد مگر به جهت وجود این تعینات. پس این تعینات هفت‌گانه منشأ پیدایش این ایام هفته است.

و به همین تعینات توجه شده در تعبیری و در حدیثی که از رسول‌اللّه؟ص؟ رسیده که فرمودند: لاتُعادُوا الاَیّامَ فتُعادِیَکم([114]) شما با ایام و روزها دشمنی نکنید که اگر با روزها دشمنی کردید روزها هم با شما دشمنی می‏کنند، حال مراد از این ایامی که می‏فرماید با آنها دشمنی نکنید چیست؟ معنی ندارد کسی با روزهای هفته دشمنی کند پس معلوم می‏شود که توجه به همان مقوِّمات ایام است، آن حقایقی که آن حقیقت‌ها در واقع به ایام تقوّم بخشیده و تحقّق بخشیده است و ایام را ایام ساخته است، با آن تعینات و حقایق الهیه که منشأ تعین و تحقق ایام شده‏اند با آنها دشمنی نکنید.

و به تعبیر دیگر یعنی با این شئونات حقیقت محمدیه؟ص؟ دشمنی نورزید که اگر کسی با ایشان دشمنی کند، ایشان هم با او دشمن خواهند شد و پناه به خدا می‏بریم از اینکه این بزرگواران با کسی دشمن شوند و معلوم است دیگر که اگر خدا بخواهد محاکمه کند و مؤاخذه کند بر این اساس که این بزرگواران خصم و دشمن کسی

«* نماز جلد 2 صفحه 319 *»

باشند، جز هلاکت و بوار در دنیا برای شخص نخواهد بود و همچنین خصومت با این بزرگواران جز هلاکت و بوار و عذاب ابدی در آخرت چیزی دیگر نیست.

در دعا هم عرض می‏کنیم: اللهم لا تَجعَل شُفَعائی خُصَمائی یعنی خدایا آن کسانی که تو خلقشان کردی و قرارشان دادی به این منظور که شفیعان من باشند، اسباب رحمت و نجات من باشند، اسباب سعادت من باشند، خدایا آنها را برای من خصماء و دشمنان قرار مده که با من خصومت کنند و اگر با من خصومت کنند اسباب هلاکت و شقاوت من خواهد بود.

از این جهت باید به خدا پناه ببریم که خدایا به طور کلی، نه تنها شئونات حقیقت محمدیه؟ص؟ بلکه به طور کلی تمام آن کسانی که در نظام اولیه و اصلیه خود، شفیعان ما قرار داده‏ای که برای نجات ما و برای سعادت ما وساطت کنند، خدایا آنها را خصماء و دشمنان ما قرار مده، آنها را سبب شقاوت ما و هلاکت ما قرار مده، بلکه به فضل و کرمت آنها را در همین مقام شفیع‏بودنشان برای ما، محافظت بفرما هم در دنیا و هم در آخرت و البته اگر در دنیا این‌طور باشد در آخرت قطعاً همین‌طور خواهد بود. این واسطگانی که خدا مقرر فرموده که شفیعان ما باشند اگر در دنیا شفاعت ما را بفرمایند و به برکت شفاعتشان هدایت بشویم، قطعاً در قیامت هم اینها شفیعان ما هستند و اهل نجات خواهیم بود.

پس معلوم شد که این حدیث شریف لاتُعادوا الایّامَ فتُعادِیَکم اشاره دارد به این تعینات هفت‏گانه‏ای که قوام و سبب برپایی ایام هستند و مقوّمات ایام می‏باشند.

حال عرض شد که خداوند این حقایق هفت‏گانه و تعینات هفت‏گانه را مبدأ و منشأ کتاب تکوین خود قرار داده است یعنی خداوند همه مراتب آفرینش را به این بزرگواران افتتاح فرموده است و به این تعینات و به برکت این تعینات، عوالم آفرینش موجود گردیدند، به هر تعینی، جهتی از آفرینش تأمین شد چون خلق ناقص بودند و به

«* نماز جلد 2 صفحه 320 *»

چنین وسائطی محتاج بودند از این جهت خداوند این تعینات را اسباب آفرینش این مراتب قرار داد.

پس ایشان فاتحة الکتاب عالم تکوین هستند همچنان‌که سوره مبارکه حمد در قرآن فاتحة الکتاب کتاب تدوین است و همان‌طور که می‏بینیم، سوره مبارکه حمد هم هفت آیه است و آیه شریفه بسم اللّه الرحمن الرحیم جزء سوره است([115]) اگرچه اهل سنت و عمری‌ها نوعاً قائلند به اینکه بسم اللّه الرحمن الرحیم جزء سوره نیست و حتی بعضی از آنها بسم اللّه الرحمن الرحیم را اصلاً از آیات قرآنی نمی‏دانند و بر عکس شیعه و برخلاف مذهب شیعه و برخلاف فرمایشات ائمه ما؟عهم؟ فتوی می‏دهند به اینکه در نماز جایز نیست بسم اللّه الرحمن الرحیم را بلند بگویند.

اما در فرمایشات ائمه ما صلوات اللّه علیهم اجمعین این است که می‏فرمایند: بهترین آیه‏ای که خداوند قرار داده آیه بسم اللّه الرحمن الرحیم است([116]) و این آیه شریفه نزدیک‏تر است به اسم اعظم الهی از سفیدی چشم به سیاهی چشم([117]) و فرمودند سنت این است که بسم اللّه را بلند بخوانند چنان‌که امام رضا؟ع؟ فرمودند: الاِجهارُ ببسم اللّه الرحمن الرحیم فی جمیعِ الصَّلَوات سُنَّة([118]) بلند خواندن بسم اللّه چه در نماز واجب و چه نماز مستحب سنت است و حتی در فرمایش امام عسکری؟ع؟ جهر به بسم اللّه را چه در نماز یا در غیر نماز از نشانه‏های مؤمن فرمودند.([119])

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 321 *»

مجلس 29

 

(صبح سه‌شنبه ـــ  15 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t باطن و ظاهر کلمه «حمد»

t سوره «حمد» و گزارش از تعینات هفت‌گانه حقیقت مقدسه محمدیّه؟عهم؟

t نزول سوره مبارکه «حمد»

t سوره «حمد» توصیف حقیقت مقدسه محمدیّه؟ص؟ است

t بنده در حال بندگی دو توجه دارد یکی به خود و دیگری به خدای متعال

«* نماز جلد 2 صفحه 322 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

معلوم شد که حقیقت نماز مقامی است و مرتبه‏ای است از مقامات حقیقت مقدسه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که در آن مقام، آن حقیقت طیبه حقیقتی است که به چهارده شعبه متشعب شده و به چهارده شأن تفصیل پیدا کرده است که این چهارده شأن به‌واسطه تکرار هفت تعین است که آن هفت تعین در اسماء مبارکه هفت‌گانه ایشان بیان شده است و این تعینات هفت‌گانه در واقع تعینات اصلیه و اولیه است، بعد به‌واسطه شباهت بعضی تکرار گردیده و به چهارده تعین منتهی گردیده است.

و این هفت تعین در واقع مبدأ موجودات هستند و خداوند به وسیله این تعینات آفرینش را ایجاد فرموده است، پس این هفت تعین، سوره مبارکه حمد و فاتحةالکتاب می‏شود اما در کتاب تکوینی الهی؛ همچنان‌که این سوره مبارکه حمد و فاتحةالکتاب در کتاب تدوینی الهی مفتتَح است و کتاب تدوینی به این سوره مبارکه حمد افتتاح شده است و خود همین سوره حمد که «حمد» می‏گوییم در واقع داریم این سوره را به همین هفت تعین ذکر می‏کنیم چون کلمه «حمد» ظاهرش سه حرف

«* نماز جلد 2 صفحه 323 *»

است «حاء» و «میم» و «دال»، باطن حمد در واقع دال است که به‌واسطه تکرار و تضعیف حمد می‏شود یعنی اول دال پیدا می‏شود و بعد میم و بعد حاء پیدا می‏شود و در واقع اصل و باطن این کلمه حمد، دال است.

«دال» هم به حسب حروف ابجد چهار است پس حمد باطنش چهار است و ظاهرش سه است پس هفت می‏شود و هفت آیه سوره مبارکه حمد در واقع بیان همین ظاهر و باطن کلمه حمد است و توضیح و تفسیر همین ظاهر و باطن است که تعبیر می‏آورند به اینکه کلمه حمد ماده آن چهار است و صورت آن سه است و هفت آیه سوره حمد بیان‌کننده همین ماده و صورت است.

پس سوره مبارکه حمد که خدا در قرآن خبر داده یک تفسیر و توضیحی است از این تعینات حقیقت مقدسه محمدیه؟ص؟ که در ابتداء و افتتاح کتاب تکوینی حق قرار گرفته است، همچنان که در آیه‏ای از قرآن می‏فرماید: و لقد آتیناک سَبْعاً مِن المَثانی و القُرآنَ العظیم([120]) خطاب به رسول‌خدا؟ص؟ است که همانا ما عطا کردیم و بخشیدیم به تو سبعاً من المثانی سوره هفت آیه را که همین سوره مبارکه حمد باشد که در هر نمازی قرار داده شده است، و گفتیم که اصل نماز دو رکعت است فرض اللّه و فرض النبی؟ص؟، در دو رکعت سوره مبارکه حمد خوانده می‏شود از این جهت آن را «مثانی» گفتند زیرا در هر نمازی دو بار حمد قرائت می‏شود.

می‏فرماید ما به تو دادیم و به تو عطا کردیم سبعاً این سوره هفت آیه‏ای را. شرافت این سوره حمد این قدر زیاد است که خداوند بخصوص سوره مبارکه حمد را ذکر می‏کند که «از مثانی» است یعنی شأنش آن است که دوبار باید قرائت شود و معلوم است که مراد در نماز است.

«* نماز جلد 2 صفحه 324 *»

و القرآنَ العظیم آنگاه خداوند قرآن را ذکر می‏فرماید زیرا قرآن در واقع تفصیل همان سوره مبارکه حمد است. امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: تمام آنچه در قرآن است در همین هفت آیه سوره مبارکه حمد است و تمام حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیمِ آن است و تمام بسم اللّه الرحمن الرحیم در باء بسم اللّه است و تمام باء در نقطه تحت‌الباء است که قبلاً به مناسبت شناخت حقیقت نماز مقداری این مطلب را توضیح دادیم که مراد از نقطه تحت‌الباء چیست.

حال خداوند در این آیه از سوره مبارکه حمد تعظیم فرموده و آن را از قرآن جدا ذکر می‏فرماید و از عنایات و کرامات خود می‏شمارد که به رسول‌اللّه؟ص؟ عطاء فرموده و به آن حضرت بخشیده است و شاید در باطن آیه به همین تعینات هفت‌گانه اشاره باشد که خداوند این تعینات هفت‌گانه را به حقیقت محمدیه؟ص؟ کرامت فرمود و آن حقیقت را به این هفت تعین متعین ساخت و آن اجمال را تفصیل داد و مقام اطلاق آن حقیقت به این هفت تعین اولی تعین یافت و بعد به‌واسطه تکرار و تفصیل یافتن، چهارده تعین شد.

پس از این مطالبی که عرض شد اجمالاً روشن شد که خود حقیقت مقدسه محمدیه؟ص؟ با این تعینات هفت‌گانه در واقع همان سوره حمد است هیچ فرق نمی‏کند همان سوره حمد است ولی در کتاب تکوینی و این سوره‏ای که در کتاب تدوینی آمده، این فاتحةالکتابی که در قرآن می‏بینیم این شرح همان هفت تعین است و بیان همان هفت تعین است که خداوند در این کتاب تدوینی ظاهر ساخته است و همه بیان اسم محمد؟ص؟ است یا بیان اسم احمد است که محمد و احمد در اصل حمد است و حمد است که محمد می‏شود حمد است که احمد می‏شود، در آسمان‌ها احمد و در زمین محمد است.

اما این تکرار و ازدیاد مبانی و حروف برای کثرتی است که برای آن حقیقت در

«* نماز جلد 2 صفحه 325 *»

این عالم پیدا شد و وقتی که این مقامات کثرت را از این حقیقت بگیرند به همان مقام وحدت و اجمالش بر می‏گردد همچنان که میم احمد را که از احمد بگیرند احد می‏شود و احد همان مقام یکتایی حضرت است «ز احمد تا احد یک میم فرق است» این میم همان بیان کثرت است «که یک عالم در این یک میم غرق است» آری این‏طوری است تمام کثرت‌ها و تفصیل‌ها با این میم گزارش داده می‏شود.

پس سوره مبارکه حمد بیان تعینات همین حقیقت مقدسه محمدیه؟ص؟ است و بیان مراتب توحید است که خداوند در اسم مبارک حضرت قرار داده است، حال این سوره مبارکه حمد چقدر عظمت دارد! دیگر جز خدا و خود آن حقیقت مقدسه و شئوناتش کسی دیگر از عظمت و جلالت این سوره مبارکه خبر ندارد، چقدر خداوند در این سوره برکت قرار داده! چه از جهت معنی و چه از جهت ظاهر و چه از جهت آثاری که بر این سوره مبارکه مترتب است؛ می‏بینیم که شفاء دردها است و برای برآورده شدن حاجات این سوره مبارکه چه تأثیرات عجیبی دارد!([121])

آن موقعی که خدا این سوره را بر رسول‌اللّه؟ص؟ نازل فرمود چه اوضاعی در عالم ملائکه پیدا شد! چه سرور و شادمانی برای آنها در آنجا دست داد! چقدر از ملائکهٔ آسمان‌های بالا به بدرقه این سوره می‏آمدند و چقدر از ملائکه به پیشواز این سوره می‏رفتند، وقت نازل شدن این سوره در عالم ملکوت، در عالم ملائکه اوضاعی پیدا شد تا اینکه جبرئیل این سوره را بر وجود مبارک رسول‌اللّه؟ص؟نازل کرد.

از این جهت با توجه به مقامات و شئوناتی که خداوند برای این حقیقت در این سوره بیان کرده، باید توجه داشت به این عبارت شریفه که در زیارت ایشان؟عهم؟ رسیده است که آتاکم اللّهُ ما لم‌یُؤتِ اَحَداً مِن العالَمین یعنی در واقع خدا به برکت عطاء کردن و بخشیدن این سوره به پیغمبرش، امری را به آن حضرت عنایت فرموده

«* نماز جلد 2 صفحه 326 *»

است که لم‏یؤت احداً من العالمین به هیچ‌کس این‏چنین فضلی و فضیلتی و عطاء و بخششی عنایت نکرده است به طوری که طَأطَأَ کلّ شریف لشرفکم و بخع کلّ متکبّر لطاعتکم و خضع کلّ جبّار لفضلکم و ذلّ کلّ شی‏ء لکم([122]) هر صاحب شرافتی در مقابل شرافت شما خضوع و کوچکی نموده است، تمام موجودات در برابر عظمت و جلالت شما اظهار ذلت و خواری کرده‏اند، وقتی که ملائکه توجه کردند چه حالت مسکنتی برایشان دست داد! آنها که معلوم است، ارواح مقدسه انبیاء؟عهم؟ همه اظهار مسکنت نمودند.

فضیلت این سوره مبارکه فضیلت عجیبی است و مقام و منزلت آن مقام و منزلت بزرگی است! از این جهت در شب معراج وقتی که رسول‌خدا؟ص؟ به نماز ایستادند و به تعلیم الهی این سوره مبارکه را در نماز خواندند، در آنجا برای رسول‌خدا تمام این مقامات خودشان مشهود بود، آن بزرگوار هر قسمت از این سوره مبارکه را که می‏خواند، می‏دید خدا دارد محمد؟ص؟ را برای محمد؟ص؟ توصیف می‏کند و وصف این‌طوری بود که در آنجا حقایق اشیاء برای حضرت نمودار می‏شد، وصف لسانی یعنی زبانی تنها نبود.

وقتی خطاب می‏شد: یا محمد؟ص؟ اِقرَأ بخوان، مرتب به حضرت تعلیم داده می‏شد و حضرت می‏خواندند([123]) تنها لفظ که نبود بلکه خداوند حقایق این جهات را به آن بزرگوار می‏نمایاند یعنی خودش را به خودش نشان می‏داد و چه کرامتی و چه هدیه‏ای بالاتر از این؟! خداوند در معراج به محمد چه نشان بدهد؟ چه هدیه‏ای به آن حضرت بدهد؟ چه تعارفی به حضرت بدهد؟ و به تعبیر ما چه پااندازی برای حضرت قرار بدهد و به حضرت کرامت کند بهتر از اینکه خدا بر آن بزرگوار عنایت

«* نماز جلد 2 صفحه 327 *»

کرده و دعوتش کرده و او را به معراج و عالم‌های بالا برده و سیر داده، حال ـــ  به اصطلاح ما ـــ  می‏خواهد برایش پا انداز قرار بدهد چه بهتر از اینکه خودش را به خودش بنمایاند.

شخصی از دوستان حضرت یوسف؟ع؟ می‏خواست به دیدن یوسف برود، یوسف عزیز مصر است و موقعیتی و منزلتی دارد، می‏خواست به دیدن یوسف برود و البته باید هدیه‏ای برای یوسف ببرد، با خود فکر کرد چه ببرد؟ یوسف که الآن عزیز مصر است و همه مردم از همه کشورهای اطراف به او محتاج هستند به‌واسطه آن ذخیره‏ای که فراهم کرده و جاهای دیگر را قحطی فرا گرفته، هر چه فکر کرد برای یوسف چه ببرد، دید هیچ چیزی بهتر از این نیست که آئینه برای یوسف ببرد که یوسف در آئینه که نگاه می‏کند خودش را ببیند یعنی برای یوسف خودش را هدیه ببرد، آئینه‏ای به یوسف تقدیم کرد و گفت من هر چه فکر کردم برای شما چه هدیه بیاورم که لایق و قابل شما باشد دیدم هیچ چیزی لایق خودتان نیست مگر خودتان، حضرت یوسف هم هرگاه در آئینه نگاه می‏کرد به یاد آن دوست می‏افتاد.

حال رسول‌خدا؟ص؟ در معراج که سیر الی اللّه است در واقع مهمان خدا است و خداوند عالم‌های بالا را به شرافت محمد؟ص؟ مشرّف فرموده است و حالا می‏خواهد برای آن حضرت در آن عالم‌های بالا پا انداز قرار دهد، بهتر از همه آن بود که او را به خود او بنمایاند، آئینه‏ای به دستش بدهد و بفرماید: حال خود را در این آئینه ببین ای محبوب ما ای حبیب ما، لا حبیبَ الا هو و اهلُه([124]) ما تو را دوست داریم و جز تو کسی دیگر را محبوب خود قرار نداده‏ایم، چه به تو بدهیم غیر از خود تو؟!

در آنجا سوره مبارکه حمد در نماز به رسول‌خدا تعلیم داده می‏شد و حضرت مرتب می‏خواندند و در واقع مقامات و شئونات خود را در این آیات هفت‌گانه مرتب

«* نماز جلد 2 صفحه 328 *»

مشاهده می‏کردند، حضرت آن‌چنان غرق تماشای خودشان شدند در توجه به این آئینه که می‏دیدند هر چه هست فضل و بخشش و عنایت خدا است و منقبتی است که خداوند به آن بزرگوار کرامت کرده است و خود را دائماً، قدم به قدم و لحظه به لحظه بیشتر در نعمت عظیم الهی و منقبت بزرگ خداوند مشاهده می‏فرمود و اینکه جز خدا کسی دیگر این اعطاء و عنایت و کرامت‌ها را به آن بزرگوار نکرده است و خدا صاحب هر نعمتی و ولیّ هر نعمتی و اولی به هر نعمتی در هر نعمتی است.

از این جهت وقتی که حضرت سوره مبارکه حمد را در نمازی که در معراج گزاردند، تمام کردند و وقتی به این همه نعمت‌ها توجه فرمودند ـــ  و البته دقت دارید، توجه فرمودند به این نعمت‌ها که از خودشان نیست و هر چه هست از فضل خدا است به ایشان ـــ  به فقر و فاقه خود نگریستند و به عظمت و جسامت نعمت الهی توجه فرمودند آنگاه بعد از قرائت سوره مبارکه حمد به زبانشان جاری شد الحمدللّه رب العالمین([125]) و این فرمایش جزء سوره نیست اما شکری بود که پیغمبر؟ص؟ انجام دادند، فرمودند: الحمد للّه رب العالمین خدا را حمد کردند همان‌طور که خداوند در اول کار به حضرت تعلیم داد که بگو: بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمدللّه رب العالمین و از این جهت است که در قرائت ائمه؟عهم؟ رسیده که بعد از تمام شدن سوره مبارکه حمد الحمدللّه رب العالمین گفته شود.

همچنین می‏فرمایند در نماز جماعت بعد از تمام شدن حمد امام ـــ  و معلوم است که در نمازهای جهریه است، در نمازهایی که امام قرائت را بلند می‏خواند ـــ  هرگاه امام حمد را تمام کرد اگر مأموم خواست چیزی بگوید، بگوید: الحمدللّه رب العالمین([126]) سنی‌ها آمین می‏گویند و این باعث باطل شدن نماز است، نماز را باطل

«* نماز جلد 2 صفحه 329 *»

می‏کند، نباید گفته شود([127]) آنها برای مخالفت با ائمه ما؟عهم؟ این کلمه آمین را مرسوم کردند و چه شدید می‏گویند و چقدر هم با طول آمیـــن را می‏گویند، اولاً سعی می‏کنند که خیلی بلند گفته شود، بعد هم با کشش گفته شود که در واقع باید به آنها گفت زهر مــآر، غیر از این چه بگوییم آن هم مارهای جهنم نه مارهای دنیا، تعمد می‏کنند در مخالفت با شیعه به گفتن آمین و چون آخر سوره مبارکه حمد دعا است اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین از این جهت سنی‌ها به خیال خودشان برای دعا آمین می‏گویند.

اما در واقع این آیات ذکر فضائل و مناقب است و ذکر مراتب این حقیقت مقدسه است و باید به رسول‌اللّه؟ص؟ اقتداء کرد، آن بزرگوار در معراج وقتی این سوره را تمام کردند برای اظهار شکر در درگاه خدا و اینکه خدایا هر فضلی هست تو به من کرامت کردی و من سراپا فقیر و محتاج به تو هستم، گفتند: الحمدللّه رب العالمین وقتی که این جمله را فرمودند، معلوم است آنجا در مقام عبادت و بندگی بودند و عبد در مقام عبادت و بندگی دو نظر دارد و دو توجه دارد یک توجه به خودش دارد که در مقام عبودیت خودش را خوار و ذلیل می‏بیند و یک توجه به پروردگارش دارد که عظمت و جلالت او را مشاهده می‏کند.

پس در هر حال عبادت بنده دارای دو نظر و دو توجه است، یک توجه به مقام عبودیت و بندگی خود و یک توجه به مقام ربوبیت و معبود خود، بعضی گفته‏اند که این دو نظر باید کاملاً متساوی باشند و هر دو نظر و هر دو توجه همسان باشند و بعضی گفته‏اند در اینجا دل باید توجهش بیشتر به معبود باشد و مختصر توجهی به مقام عبودیت و بندگی داشته باشد.

«* نماز جلد 2 صفحه 330 *»

در هر صورت چه آن قول درست باشد چه این قول درست باشد آنچه که مسلم است دو نظر موجود است، هم توجه به ذلت، خواری و مقام بندگی خود و هم توجه به عظمت حق متعال و جلالت او و اینکه عظمت او ما را به عبادت و بندگی و خضوع و خشوع واداشته است.

پس بنده دارای دو نظر است و در این حالت دو توجه دارد و مخصوصاً اگر توجه داشته باشد به اینکه آنچه از توفیق و هدایت و نورانیت و هر کمالی دارد همه از فضل خداوند بر او است، توجه این‏چنینی خواه‌نخواه در اینجا توجه به غیر حق‌تعالى هم هست اگر چه توجه بنده به اضمحلال خودش باشد اما همان مقدار مانع از توجه تام و فناء در توجه است.

برای شیخ مرحوم­ یک حالتی دست داد، از ایشان خواستند که برای باران دعا بفرمایند، گویا دعا فرمودند یا همین اندازه اراده فرمودند که دعا کنند ابر پیدا شد باز توجهی فرمودند ابر برکنار شد. از آن بزرگوار سؤال کردند، فرمودند من اول که اراده دعا کردم توجهی به خودم نداشتم، می‏خواستم از خدا باران بخواهم عنایت فرمود و ابر آمد، تا ابر آمد متوجه شدم که من بنده به این ضعیفی و مضمحلی در برابر پروردگارم هنوز خواهش نکردم و به ذهنم خورد، خدا تفضل فرمود، خدا چقدر لطف و کرم و منت بر من دارد، ابر برطرف شد همین مقدار توجه حتی به اضمحلال خودم باعث شد که آن حالت اول، آن تأثیر و توجه اولی برطرف بشود با اینکه توجه به اضمحلال و عبودیت است و توجه به ذلت و مسکنت به درگاه پروردگار است ولی همین مقدار باز آن حالت اول نیست.

حال بلاتشبیه، اگرچه مانعی ندارد و لِلهِ المَثَلُ الاَعلیٰ و لِمحمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اَلمَثَلُ اولیاؤهم می‏توان برای حالات ایشان؟عهم؟ به حالات کاملان دین مثل زد، چه مانعی دارد، در شب معراج همین‌طور تمام آن عنایت‌ها که پی در

«* نماز جلد 2 صفحه 331 *»

پی به آن بزرگوار؟ص؟ افاضه می‏شد، یکباره حضرت به این نکته توجه فرمودند که من بنده فقیر در کمال فاقه و نیازمندی، خدا این همه فضل و کرم به من فرمود تا این امر پیش آمد، در حال عبادت هم هستند، دیگر اینجا خواه‌نخواه دو توجه دارند اما بالاخره توجه، یک مقدار به طرف خودشان رجحان یافت و تا یک قدری توجه به طرف خودشان زیاد شد اگرچه به عنوان اینکه من به درگاه خدا فقیر هستم نه اینکه به طور استقلال باشد، بلکه به فقر خودشان بیشتر توجه کردند و خواستند فضل خدا را بیشتر ببینند. بعد از این توجه خطاب رسید که یا محمد؟ص؟  قَطَعتَ حمدی تو در یاد من بودی، و متوجه من بودی با این توجه و گفتنِ الحمدللّه رب العالمین، قطعت حمدی حمد و ذکر مرا قطع کردی، پاره کردی، فَسَمِّ باسمی([128]) حالا دوباره نام مرا ببر، دوباره به آن حالت اول برگرد و بگو: بسم اللّه الرحمن الرحیم و دوباره نام مرا ببر، آن وقت طبق دستور باز حضرت توجه فرمودند به اینکه معبود حق را عبادت می‏کنند و فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم.

حال چه بخوانند؟ سوره مبارکه حمد وصف محمد؟ص؟ بود، تمام اوصاف محمد بود و به برکت آن عنایت‌ها که شد و همچنین این توجه دوباره‏ای که فراهم شد از این جهت خداوند بیشتر تفضل فرمود و برای حضرت به مراتب توحید ظاهر شد قل هو اللّه احد اللّه الصمد لم‌یلد و لم‌یولد و لم‌یکن له کفواً احد سوره مبارکه توحید به این‌طور به رسول‌خدا؟ص؟ تعلیم داده شد، حضرت به این توحید شهودی توجه فرمودند و برایشان این مقام از توحید شهودی ظاهر شد که البته این توحید، «توحید شهودی» بود، توحید حقیقی نبود.

«توحید شهودی» یعنی دیدن و مشاهده کردن مراتب توحید و می‏گویند این توحید غیر از «توحید حقیقی» است چون اگر توحید حقیقی برای بنده فراهم شود

«* نماز جلد 2 صفحه 332 *»

آنگاه در آن حالت فانی خواهد بود و چون فانی است دیگر به خود توجه ندارد و چون به طور کلی به خود توجه ندارد و نظرش از خودش به طور کلی قطع می‏شود نمی‏تواند در مقام عبودیت و بندگی باشد چون در مقام عبودیت و بندگی باید توجه به خود هم داشته باشد. پس اگر توحید حقیقی برای حضرت فراهم می‏شد نمی‏توانست در مقام عبودیت و بندگی باشد. ان‌شاءاللّه این مطلب را توضیح می‏دهیم.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 333 *»

مجلس 30

 

(صبح چهارشنبه ـــ  16 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

t در معراج رسول‌خدا؟ص؟ بعد از قرائت «حمد» الحمد لله رب العالمین گفتند

t توجه بنده در حال عبادت

t حدیثی از ابن‏عباس

t خداوند فرمود: «یا محمد قطعت حمدی فسمّ باسمی»

t تعلیم سوره توحید در معراج توحید شهودی

t توحید حقیقی

t فناء اولیاء

t سوره توحید نسبة الرب است

«* نماز جلد 2 صفحه 334 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد حقیقت مقدسه محمدیه؟ص؟ در تعینات هفت‌گانه خود سوره مبارکه فاتحةالکتابِ عالم تکوین است که کتاب تکوین الهی به این سوره مبارکه افتتاح شد، همچنان‌که کتاب تدوین یعنی این قرآن ظاهر به سوره مبارکه فاتحةالکتاب شروع شد. و این سوره مبارکه فاتحه که در قرآن و کتاب تدوین الهی است در واقع وصف و توصیف همان تعینات هفت‌گانه حقیقت محمدیه؟ص؟ است که تکرار که می‏شود چهارده آیه می‏شود. پس در واقع بیان تکرار آن تعینات هفت‌گانه است که برای حقیقت محمدیه؟ص؟ چهارده تعین می‏شوند.

سخن به اینجا منتهی شد که در شب معراج رسول‌خدا؟ص؟ در نماز سوره مبارکه حمد را تلاوت کردند، در شب معراج بعد از آنکه سوره مبارکه حمد را تلاوت کردند الحمد للّه رب العالمین گفتند و تلاوت حضرت به تعلیم الهی بود، عرض شد تعلیمی بود که خداوند آن تعینات را برای آن حضرت ظاهر می‏فرمود و مقامات و شئونات خود حضرت را به حضرت ارائه می‏داد.

«* نماز جلد 2 صفحه 335 *»

وقتی که حضرت آن مقامات و شئونات را دیدند و به این اعتبار ملاحظه کردند که اینها همه فضل خدا بر آن بزرگوار است و اِنعام الهی به آن حضرت است از این جهت آن بزرگوار فقر و فاقه خود را به درگاه پروردگار ملاحظه فرمود و احسان و انعام پروردگار را بر خود ملاحظه فرمود، آنگاه در مقام حمد بر آمد و بعد از سوره مبارکه حمد که تمام شد، حضرت فرمودند: الحمدللّه رب العالمین.

و عرض کردم در قرائت اهل‏بیت؟عهم؟ درباره سوره مبارکه فاتحةالکتاب بعد از و لا الضّالّین که آخرین آیه است، الحمد للّه رب العالمین رسیده و ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند، بعضی‌ها فکر کرده‏اند که این فرمایش جزء سوره است و از این جهت وقتی که قرائت اهل‏بیت را درباره آیه‏ها و سوره‏ها ذکر می‏کنند، این را هم ذکر می‏کنند، این فرمایش در واقع نباید بعد از و لا الضّالّین جزء آیه و جزء سوره باشد، بلکه مثل کذلک اللّه ربی بعد از سوره مبارکه توحید است که ائمه فرموده‏اند و باز عده‏ای فکر کرده‏اند که آن هم جزء آیه است و در قرائت اهل‏بیت؟عهم؟ این‌طور ذکر می‏کنند که بعد از اتمام سوره قل هو اللّه احد، بعد از لم‌یلد و لم‌یولد و لم‌یکن له کفواً احد، سه مرتبه گفته مى‌شود: کذلک اللّه ربی. حالا فکر می‏کنند اینها جزء سوره است، خیر، اینها جزء سوره نیست، اینها از آداب قرائت سوره است که ائمه؟عهم؟ تعلیم فرموده‏اند و همین‌طور در روایات رسیده است.

حضرت رضا؟ع؟ فرمودند کسی که سوره مبارکه توحید را تمام می‏کند سه بار یا دو بار بگوید: کذلک اللّه ربی([129]) البته نه مثل سوره بلند بخواند، در نفس خود آهسته بگوید: کذلک اللّه ربی یعنی پروردگار من همچنین است که در این سوره، خود را وصف فرموده است. و یا وقتی سوره مبارکه کافرون، قل یا ایها الکافرون را می‏خواند، بعد از اتمام سوره یعنی بعد از قرائت لکم دینکم و لِیَ دین اين عبارت را سه مرتبه بگوید: دینی الاسلام دینی الاسلام دینی الاسلام([130]) این‌طور موارد را نمی‏شود گفت که

«* نماز جلد 2 صفحه 336 *»

جزء سوره است، اینها از تعالیم ائمه؟عهم؟ و از آداب قرائت است که حق این سوره به این وسیله اداء می‏شود.

حال بعد از اتمام سوره مبارکه حمد که دستور است بگوییم: الحمدللّه رب العالمین این فرمایش جزء آداب قرائت است و اقتداء به رسول‌اللّه؟ص؟ است زیرا حضرت در شب معراج این سوره را که تمام فرمودند، متوجه نعمت‌های الهی شدند و در مقام سپاس نعمت‌ها بر آمدند و فرمودند: الحمد للّه رب العالمین و در این توجه، توجه به خودشان غالب شد چون در مقام بندگی بعضی گفته‏اند باید توجه بنده به معبود و به خودش که در مقام عبودیت و بندگی بر آمده متساوی باشد یعنی نظر به معبود و نظر به خود در عبادت باید تقریباً دو نظر متساوی باشد، همان مقدار که به خود توجه دارد که بندگی می‏کند زیرا اگر توجه به خود نداشته باشد که نمی‏تواند بندگی کند، باید بداند چه می‏گوید، چه می‏کند، رکوع می‏رود، سجود می‏کند، قیام دارد، الفاظی، قرائتی، ذکری و بالاخره در مقام عبادت و بندگی توجهی به خود هست که عبودیت را به انجام برساند، همچنین توجه به معبود هم هست، بعضی گفته‏اند در این حالت باید دو نظر متساوی باشد و دو توجه یکسان باشد نه آن بر این رجحان دارد و نه این بر آن رجحان دارد.

بعضی گفته‏اند درست است که بنده در حال عبادت باید به خود توجه داشته باشد اما این توجه در توجه به معبود باید توجه مستغرقی باشد، باید بیشتر توجهش به معبود باشد به مقداری که بتواند متوجه خودش باشد و فاقد این توجه نباشد کفایت است.

تعبیر می‏آورند به اینکه به خودش توجه ناقصی داشته باشد که چه می‏گوید و چه می‏کند همین قدر بس است دیگر نباید این توجه خیلی عمیق باشد، بلکه توجه ناقصی به همین جهات عبادت و بندگی باشد مثلاً قبله را توجه کند، الفاظ را توجه

«* نماز جلد 2 صفحه 337 *»

کند که صحیح اداء شود، این مقدار آن هم یک توجه ناقص کفایت می‏کند، عمده توجه و اصل توجه باید به معبود باشد. از نظر این عده باید در عبادت توجه به معبود بیشتر از توجه به خود باشد، بعضی هم این‌طور گفته‏اند البته اینها به حسب بحث است حالا ما چطوریم فعلاً مورد بحث نیست.

در آن حالت که رسول‌اللّه؟ص؟ به فقر  و فاقه خودشان توجه فرمودند و از آن طرف توجه فرمودند به آن همه اکرام و اعظامى که خداوند نسبت به این بزرگوار فرموده و این‌طور برای او شئونات قرار داده است و این شئونات را همان‌طور که مفتتَح کتاب تکوین قرار داده، در کتاب تدوین هم همان تعینات را به شکل آیات سوره مبارکه حمد قرار داده است و تمام بندگان خود را به عبودیت خود طلبیده است به اینکه این سوره را در نمازهای خود قرائت کنند و به برکت این سوره مبارکه به خداوند توجه کنند که همه‏اش فضل و اکرام الهی است.

آن بزرگوار در عبادت و بندگی توجهشان به خودشان بیشتر شد و تقریباً این مقدار رجحان یافت اگرچه خود همین توجه هم عبودیت بود چون خود این توجه برای خدا بود نه برای نفس و نه برای توجه استقلالی بلکه چون برای خدا بود، عبادت بود نه اینکه از عبادت خارج شوند.

ابن‌عباس نقل می‏کند که روزی حضرت رسول؟ص؟ فرمودند هر کس دو رکعت نماز بخواند که در آن دو رکعت نماز به غیر خدا توجه نکند من یک شتر به او می‏دهم که هر کار خواست بکند، عده‏ای از صحابه بودند به نماز ایستادند که دو رکعت نماز بگزارند تا هر کدام که در آن دو رکعت توجه به غیر خدا نکنند یک شتر بگیرند، هر کسی در اول نماز که شروع کرد در فکر رفت که حالا این شتری که حضرت به او مرحمت می‏کنند چه کارش بکند یکی با خود می‏گفت مثلاً آن شتر را می‏کشیم و غذا می‏پزیم، فامیل‌ها را مهمان می‏کنیم و یکی می‏گفت شتر را می‏فروشم و مثلاً با

«* نماز جلد 2 صفحه 338 *»

پولش می‏روم یک کنیز خریداری می‏کنم که خداوند از آن کنیز فرزندی به من بدهد و همین‌طور هر کسی با خودش خیالاتی کرد و همه هم جهات دنیوی و نفسانی را در نظر گرفتند.

امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هم در آن جمع بودند و ایشان هم دو رکعت نماز خواندند و در نماز در این فکر رفتند که اگر حضرت به من آن شتر را بدهند این شتر را من در راه خدا انفاق می‏کنم یا آن را می‏کشم و به فقراء می‏دهم، به مساکین می‏دهم و نماز تمام شد، نمازهایشان را تمام کردند دیگر کسی نمی‏تواند حضور رسول‌خدا؟ص؟ با حضرت کلک بزند، حضرت می‏دانند چه کسی نماز خالص خوانده و چه کسی خالص نخوانده است.

فرمودند هر کدامتان در چه فکری بودید مثلاً  تو چه فکری کردی، آن دیگری چه فکری کرده، آن یکی چه فکری کرده اینها همه که فکر دنیا شد و فکر غیر خدا شد فقط علی؟ع؟ در این فکر بود که شتر را نحر کند و در راه خدا به مساکین بدهد پس شتر را به علی می‏دهم که جز توجه به خدا به چیز دیگری توجه نداشت.([131])

خوب این هم همان عبودیت است، مرحوم آقاى شريف طباطبائى­ وقتی سخن از این حدیث شریف به میان می‏آید، می‏فرمایند: «من یک حدیث دیدم خیلی اسباب امیدواریم شد» و بعد از نقل حدیث می‏فرمایند: «پس خیالات خوب توی نماز عیب ندارد این خیلی مایه امیدواری است»([132]) یعنی از طرف ما می‏فرمایند که برای ماها خیلی اسباب امیدواری است، حالا که در نماز بنا است در فکر برویم و توجهمان از خدا و جهت عبادت سلب شود لا اقل در خیالات خوب باشیم، در فکر طاعت باشیم، در فکر بندگی باشیم، خدای نکرده در فکر معصیت و نافرمانی و گناه نباشیم،

«* نماز جلد 2 صفحه 339 *»

باز غنیمت است، خیلی غنیمت است یعنی خیلی محل امیدواری است که سعی کنیم لا اقل در نماز افکار و خيالات ما پوچ و بی‏ارزش نباشد اگر خیالات هم هست که خواه‌نخواه هست ـــ  چون خالص نیستیم و نمی‏توانیم توجه خالص داشته باشیم ـــ  لا اقل افکار ما صحیح و افکار ما محبوب خدا باشد، توجهی باشد که خداوند از آن راضی باشد.

حال در اینجا هم ببینید چقدر امر عجیب است که حضرت همین که به فقر خودشان و این همه انعام الهی بر آن حضرت توجه فرمودند، خطاب رسید که یا محمد؟ص؟ قطعتَ حمدی حمد و یاد مرا قطع کردی ای محمد؟ص؟ یاد من قطع شد چون چنین است باز باید به توجه به من برگردی فسَمِّ باسمی حالا دوباره اسم مرا ببر، این دستوری است که انسان هر جا و در هر حال متذکر می‏شود و از غفلت بیرون می‏آید، خدا را یاد کند، به هر طوری که باشد، به گفتن لا اله الا اللّه و یا اللّه‌اکبر یا سبحان‌اللّه و یا صلوات بر محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و نام مبارک ایشان را ذکر کردن و یا گفتن یا اباعبداللّه و گفتن یا بقیة‌اللّه و لا اقل گفتن یا اللّه که اینها همه خیلی خوب است، همین که انسان یکباره متذکر و متوجه می‏شود و از غفلت بیرون می‏آید، خدا را یاد کند این خیلی خوب است و باید طوری باشد که ملکه ما گردد که حتی در شب اگر از شانه به شانه‏ای می‏پیچیم، اندکی از خواب بیدار می‏شویم، بگوییم لا اله الا اللّه یا بگوییم اللّه‌اکبر، یک ذکری بگوییم یا بقیة‌اللّه و یا اباعبداللّه بگوییم.

خلاصه این بزرگواران؟عهم؟ ذکرشان ذکر اللّه است، خودشان فرمودند: اِنّا اذا ذُکِـرْنا ذُکِـرَ اللّه و اذا ذکر عدوُّنا ذکر الشّیطان([133]) یعنی به درستی که هرگاه ما یاد شدیم خدا یاد شده است، ما را که یاد کردید خدا را یاد کرده‏اید چون ایشان؟عهم؟ اسماءاللّه، آیات‌اللّه
و مقامات‌اللّه هستند، فرمودند و هرگاه دشمن ما یاد شود شیطان یاد شده است پس

«* نماز جلد 2 صفحه 340 *»

هر موقعی که انسان غافل شد و متوجه غفلتش شد که الآن در غفلت است زود خودش را متذکر کند و خدای متعال را یاد کند حال به هر طوری که می‏تواند و به هر ذکری که عادت دارد.

وقتی که خطاب رسید فسمّ باسمی آن بزرگوار؟ص؟ گفتند: بسم اللّه الرحمن الرحیم بعد از آن خداوند تعلیم فرمود که حال که اوصاف خودت را متوجه شدی و ما وصف تو را برای تو به تو نمایاندیم و به تو تعلیم دادیم و بر زبان جاری ساختی که سوره مبارکه حمد باشد حالا باید به توحید ما توجه کنی و مراتب توحید ما را یادآور بشوی.

البته آنجا هم همان‌طور که تعلیم توحید بود که سوره مبارکه قل هو اللّه باشد در واقع شهود مراتب توحید بود، رسول‌اللّه؟ص؟ همان‌طور که مراتب توحید را به زبان می‏گفتند شهود هم می‏فرمودند، مراتب توحید شهود می‏شد.

و این توحید در اینجا «توحید شهودی» نامیده می‏شود یعنی دیدن و مشاهده‏کردن مراتب توحید و می‏گویند این توحید غیر از «توحید حقیقی» است چون اگر توحید حقیقی برای بنده فراهم شود آنگاه در آن حالت فانی است و چون فانی است دیگر به خود توجه ندارد و به طور کلی که به خود توجه نداشت و نظرش از خودش به طور کلی قطع شد نمی‏تواند در مقام عبودیت و بندگی باشد چون در مقام عبودیت و بندگی باید توجه به خود هم داشته باشد اگر چه به قول بعضی آن توجه نسبت به توجه به پروردگار و معبود، ناقص باشد چون هم توجه به معبود در کار است و هم توجه به خود در کار است، در مقام عبادت و بندگی فناء محض دست نمی‏دهد و بنده در این گونه توحید فانی محض نمی‏شود از این جهت نام این توحید را توحید شهودی می‏گذارند.

اما آن توحیدی که در آن بنده مطلقا فانی می‏شود و دیگر ابداً به غیر حق توجهی ندارد آن را «توحید حقیقی» می‏گویند، توحید حقیقی با مقام عبودیت و بندگی منافی

«* نماز جلد 2 صفحه 341 *»

است اما توحید شهودی با مقام عبودیت و بندگی قابل اجتماع است چون معلوم است که هر مقدار نظر شخص عابد در حال عبادت و یا در حال توجه قوت بگیرد هر چه نظرش به سوی خدای متعال قوت بگیرد نور الوهیت و ربوبیت در او غلبه پیدا می‏کند و قوی می‏شود و این نور تمام جهات توجه به غیر را می‏سوزاند، این توجه آن‏چنان حرارت ایجاد می‏کند که این حرارت تمام جهات توجه به غیر را خشک می‏کند و دیگر از رطوبت توجه به غیر اثری باقی نمی‏گذارد، خود این توجه به حق حرارت می‏آورد و آتش شوق را زیاد می‏کند و نمی‏گذارد دیگر بنده به خود بپردازد و توجه به خود داشته باشد.

آن بی‏نهایت توجهِ این‏چنینی، به زبان عرفان به «فناء» تعبیر می‏آورند؛ البته نه فنائی که صوفیه می‏گویند ـــ  خدا لعنتشان کند ـــ  که ذات بنده عین ذات حق شود، صفات بنده عین صفات حق شود و افعال بنده عین افعال حق شود که اسمش را فناء فعلی و فناء وصفی و فناء ذاتی می‏گذارند، اینها سخنان بیهوده و پوچی است که می‏گویند. هیچ‏گاه ذات بنده عین ذات حق‌تعالى نمی‏شود.

آرى، این فنائی که می‏فرمایند فنائی است که برای اولیاء خدا دست می‏داد به طوری که دیگر واجد خود نبودند و آن‏چنان رطوبت توجه به خودشان خشک می‏شد که چه‌بسا روی زمین می‏افتادند و غش می‏کردند و از هوش می‏رفتند، حضرت امیر؟ع؟ در این حالات بدن مطهرشان مثل چوبِ خشک می‏شد.([134]) این گونه توجهات دیگر اثری از توجه به خود بنده نمی‏گذارد.

همچنان که حضرت صادق؟ع؟ در نماز بودند و در قرائت سوره مبارکه حمد رسیدند به آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین و این آیه را تکرار کردند و آن‏چنان زیاد تکرار کردند که راوی یادش نمانده که چقدر، چندتايى را شمرده اما دیگر بعدش یادش

«* نماز جلد 2 صفحه 342 *»

نمانده و بعد حضرت روی زمین افتادند و از هوش رفتند.

این از هوش رفتن‌ها هم غیر از آن هوش رفتن‌های بشری است چون از هوش رفتن‌های بشری همان حال اغماء است که به فتوای نوع فقهاء ديگر وضو را باطل می‏کند و بعد باید وضو بسازند([135]) ولی این از حال رفتن‌ها و بیهوش شدن‌های اولیاء آن‏چنان نیست چون باز به هوش می‏آمدند و عبادتشان را ادامه می‏دادند.

بعد از آنکه آن حالت به امام صادق؟ع؟ دست داد و برطرف گردید و نماز حضرت تمام شد از حضرت سؤال کردند که این چه حالی بود به شما دست داد؟ فرمودند: لازِلتُ اُکرِّرُ هذه الکلمةَ حتی سَمِعتُ مِن قائِلِها([136]) آن‌قدر این آیه را تکرار کردم و به حدی رسید که از گوینده آیه، آن را شنیدم با اینکه خودشان می‏خواندند ولی از گوینده این آیه، آن را شنیدم یعنی همین آیه را از خدا شنیدم و این قدر تکرار کردم تا به حق توجه پیدا کردم و آن‏چنان توجه من به حق شدید شد که دیگر توجه به خود نداشتم، خودم که می‏گفتم گویا خدا برایم ظاهر شده بود، خدا می‏گفت به زبان حقیقت من یعنی مقام فؤاد و تجلی خدا این آیه را به من می‏گفت، وقتی این آیه را من از خدا شنیدم بیهوش شدم.

معلوم است که اینجا شوق است، محبت است، وقتی محبوب با انسان سخن بگوید دیگر از انسان اثری باقی نمی‏ماند از این جهت هر چه توجه به حق قوت می‏گیرد حرارت شوق و حرارت احساس اتصال به مقام قرب زیاد می‏شود و رطوبت توجه به نفس کم می‏شود و به عکس هر چه انسان بیشتر به خودش توجه

«* نماز جلد 2 صفحه 343 *»

کند، رطوبت توجه به خود زیاد می‏شود و حرارت توجه به حق کم می‏شود و آن شوق مرتب ضعیف می‏شود.

ما که از نمازها و دعاها و مناجاتمان لذتی نمی‏بریم، اگر مناجاتی داشته باشیم لذتی نمی‏بریم بلکه خسته می‏شویم، در ماه مبارک رمضان که به قرائت قرآن موفق می‏شویم، در وقت قرائت مرتب قرآن را ورق می‏زنیم که مثلاً ببینیم کی جزء تمام می‏شود و یا سوره کی تمام می‏شود مرتب توجه داریم که جزء تمام شود، دعا که خوانده می‏شود آخرش که می‏رسد چرت عارض می‏شود و یا نماز اول ماه می‏خواهیم بخوانیم که در رکعت اول آن بعد از حمد سی مرتبه سوره قل هو اللّه دارد و رکعت دوم بعد از حمد سی مرتبه سوره انا انزلناه دارد انصاف بدهید چند بار تسبیح را نگاه می‏کنیم که کی تمام می‏شود؟ چند بار نگاه می‏کنیم که کی سی تا انا انزلناه یا سی تا قل هو اللّه تمام است؟ مرتب نگاه می‏کنیم که چقدر از آن ذکر باقی مانده است.

اینها همه دلیل بر این است که از بس ما به خودمان توجه داریم حرارت شوق مناجات با پروردگار در ما کم است و این توجه به خود به عکس است یعنی به جای حرارت شوق، در ما رطوبت بی‌شوقی ایجاد می‏کند و هر چه رطوبت توجه به خود زیادتر  شود حرارت آن شوق توجه به حق کم می‏شود.

خلاصه در توحید حقیقی، در حال بندگی از انسان اثری نمی‏ماند ولی توحید شهودی این‌طور نیست، بنده در عین حالی که توجه به خود دارد مراتب توحید را هم شهود می‏کند.

حال خداوند دستور می‏فرماید که یا محمد؟ص؟ نام مرا ببر و مراتب توحید مرا شهود کن به خواندن سوره مبارکه قل هو اللّه احد که این سوره مبارکه به سوره «نسبة‌الرب» مشهور است یعنی وصف خدایی که علتش را شنیده‏اید که چرا سوره نسبة‌الرب گفته شده است.

«* نماز جلد 2 صفحه 344 *»

علماء یهود خدمت رسول‌خدا؟ص؟ آمدند و گفتند که یا محمد اِنسِب لنا رَبَّک نمی‏گفتند یا رسول‌اللّه چون به رسالت حضرت معتقد نبودند، ایمان نیاورده بودند، یهودی‌ها می‏آمدند می‏گفتند یا محمد؟ص؟ پروردگاری که تو ما را به سوی او دعوت می‏کنی برای ما وصف کن، نسبت بده، اوصافش را برای ما بگو.

رسول‌خدا؟ص؟ سه شبانه‏روز جواب نفرمودند تا اینکه جبرئیل نازل شد و سوره مبارکه قل هو اللّه را نازل کرد([137]) بعد که خدا این سوره را نازل فرمود این سوره به سوره نسبةالرب مشهور شد([138]) یعنی وصف پروردگار.

از این جهت است که وقتی این سوره را قرائت می‏کنیم، می‏گوییم کذلک اللّه ربی و در نماز جماعت، امام که این سوره را قرائت کرد خودش باید بگوید کذلک اللّه ربی و مأمومین نگویند، مأمومین فقط بعد از سوره حمد اگر حمد امام را می‏شنوند، در نمازهای جهریه که صدای امام را می‏شنوند، وقتی حمد تمام شد و خواستند چیزی بگویند الحمدللّه رب العالمین بگویند، اما بعد از سوره توحید این ذکر کذلک اللّه ربّی را مأمومین نگویند خود امام که می‏گوید کفایت می‏کند.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 345 *»

مجلس 31

 

(صبح پنجشنبه ـــ  17 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

t  کیفیت نماز رسول‌اللّه؟ص؟ در معراج

t سرّ خواندن سوره قدر در رکعت اوّل نمازها بعد از حمد

t سوره توحید وصف خداوند متعال است

t بیان جمله «قُلْ»

t بیان «هُوَ»

t بیان «الوهیّت»

t بیان «احدیّت» و «واحدیّت»

t سیر عرفانی رسول‌اللّه؟ص؟ در معراج

t بیان «صمدیّت»

«* نماز جلد 2 صفحه 346 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد سوره مبارکه حمد وصف تعینات هفت‌گانه حقیقت مقدسه محمدیه؟ص؟ است. و در واقع همان‏طور که سوره مبارکه حمد افتتاح کتاب تدوینی الهی است این هفت تعین هم افتتاح کتاب تکوینی الهی است. و رسول‌خدا؟ص؟ در شب معراج به تعلیم الهی این سوره مبارکه را تلاوت فرمودند و بعد نعمت خدا را بر خودشان متذکر شدند و خدا را به گفتن الحمد للّه رب العالمین شکر کردند.

آنگاه چون در این شکرگزاری اجمالاً توجهی بیشتر به خود و فقر خود نمودند اگرچه از بابت این بود که خواستند نعمت خدا را و فقر خود را به درگاه پروردگار متذکر شوند، اما چون به خود توجهی بیشتر فرمودند از این جهت خداوند فرمود: قَطَعتَ حمدی تو ای محمد؟ص؟ حمد و ذکر مرا قطع کردی حال که چنین است فسَمِّ بِاسْمی دوباره نام مرا ببر آنگاه حضرت فرمودند بسم اللّه الرحمن الرحیم.

نظر به اینکه خداوند در سوره حمد به آن حضرت مقامات خود آن بزرگوار را نمایاند و آن مراتب برای حضرت مشهود شد آنگاه خدا خواست که آن بزرگوار را به

«* نماز جلد 2 صفحه 347 *»

مقامات توحید شهودی هم در آن مقام واقف سازد و چون آن بزرگوار در نهایت بندگی بود و در آن مقام سیر خود را در بندگی به کمال خود رسانده بود و در واقع به جمیع مقامات قرب نائل شده بود آنگاه خداوند خواست به طور نزول مراتب توحید خود را به آن بزرگوار بنمایاند البته به طور شهود، توحید شهودی را در مراتب نزولی ـــ  نه در مراتب صعودی ـــ  به ايشان نشان دهد.

چون بندگانی که در مقامات بندگی هستند وقتی مراتب را طی می‏کنند به طور صعودی طی می‏کنند به این معنا که باید قدم به قدم بالا روند و درجه به درجه ترقی کنند تا به آخر سیر خود برسند که البته سیر آخر ندارد ولی مراتب و درجات را به این‏طور طی می‏کنند. ولی آن بزرگوار چون به نهایت اتصال و عالی‌ترین درجات قرب رسیده بودند از این جهت در معراج نشان دادن مراتب توحید به آن بزرگوار از مقامات عالیه به مقامات دانیه بود. از بالا به طرف پایین بود و نزولی بود. از این جهت سوره مبارکه توحید بعد از سوره حمد قرار گرفت.

در اینجا بد نیست این نکته را متذکر بشویم، در حدیث معراج دارد که رسول‏خدا؟ص؟ آن نمازی که خواندند، دو رکعت نمازی که گزاردند در رکعت اول بعد از حمد سوره مبارکه قل هو اللّه احد را خواندند و در رکعت دوم بعد از حمد سوره مبارکه انا انزلناه فی لیلة القدر را خواندند، این یک مطلب. از آن طرف در احادیث این‌طور است که می‏فرمایند شما در مطلق نمازها در رکعت اول بعد از حمد سوره انا انزلناه فی لیلة القدر بخوانید و در رکعت دوم بعد از حمد قل هو اللّه احد بخوانید. نمازی که به ما دستور می‏دهند این‏طور است، نمازی که رسول‌خدا؟ص؟ در معراج خواندند آن‏طور است.

در تحقیقات بعضی از فقهاء دیده‏ایم که فکر کرده‏اند بین نماز حضرت در معراج و بین این احادیثی که برای ما فرموده‏اند تعارض است یعنی از طرز نماز

«* نماز جلد 2 صفحه 348 *»

رسول‌خدا؟ص؟ در معراج استفاده می‏شود که بهتر آن است که در رکعت اول بعد از حمد قل هو اللّه خوانده شود و در رکعت دوم بعد از حمد انا انزلناه خوانده شود از این طرف به ما می‏فرمایند انا انزلناه فی لیلة القدر را در رکعت اول و قل هو اللّه احد را در رکعت دوم بخوانید، گفتند بین آن حدیث و این احادیث تعارض است و عمل رسول‌خدا اصل است. اما در کتاب مبارک کفایة‌المسائل می‏فرمایند که در رکعت اول بعد از حمد سوره انا انزلناه بخوانید و در رکعت دوم بعد از حمد سوره قل هو اللّه بخوانید.([139])

بعضی از فقهاء گفته‏اند که چون اصل، نماز رسول‌خدا؟ص؟ است از این جهت این حدیث چون با آن اصل یعنی کار حضرت معارض است به این حدیث نباید عمل کنیم، این حدیث مرجوح است و همان حدیث معراج رجحان دارد باید به آن حدیث عمل کنیم. ولی ما می‏بینیم مثل بزرگان ما+ فتوا داده‏اند به این حدیثی که در رکعت اول بعد از حمد سوره مبارکه انا انزلناه و در رکعت دوم بعد از حمد سوره قل هو اللّه بخوانید.

این مطلب یک جهت و نکته‏ای دارد که آن فقهاء متوجه نشدند، و اگر متوجه آن نکته شده بودند این حدیث را مرجوح نمی‏دانستند بلکه به همان‏طور که بزرگان ما فتوا دادند فتوا می‏دادند. آن نکته این است که ما چون در مقامات و مدارج صعود هستیم باید درجه به درجه بالا برویم و طی مقامات کنیم. ما ابتداءً باید با مقامات محمد و آل‏محمد؟عهم؟ آشنا شویم بعد از شناختن ایشان و آشنایی با مقامات ایشان آن وقت نوبت به سیر در مراتب توحید برسد. پس شأن ما این است که ابتداء در رکعت اول بعد از حمد سوره انا انزلناه فی لیلة القدر را بخوانیم که در واقع این سوره سوره وصف محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، سوره نسبت ایشان است، توصیف ایشان است و بیان مقامات و شئونات ایشان است پس در رکعت اول که این سوره را خواندیم، نسبت به

«* نماز جلد 2 صفحه 349 *»

مقامات ایشان کسب معرفت کردیم آنگاه قابل می‏شویم که در مدارج و مراتب توحید هم سیر کنیم که در رکعت دوم در واقع در مراتب توحید سیر می‏کنیم.

پس برای ما اصل و نظم درست همین است که در رکعت اول بعد از حمد سوره انا انزلناه بخوانیم و در رکعت دوم سوره قل هو اللّه را بخوانیم. اما پیغمبر اکرم؟ص؟ در معراج مراتب را به طور نزولی سیر می‏فرمود، سیر آن حضرت به‏عکس ما بوده. ما از درجات پایین به درجات بالا می‏رویم، آن بزرگوار از درجات بالا به طرف درجات پایین می‏آمد چون معراج این اقتضاء را داشت که آن بزرگوار بر مبدأ همه‏چیز واقف شد و آن‏چنان در مقام قرب و در مقام اتصال بالا رفت که دیگر درجه‏ای باقی نماند که طی نکرده باشد از این جهت چون آخرین درجه اتصال و قرب برایش فراهم شد پس در واقع از بالا به طرف پایین حرکت می‏کرد و خداوند مراتب توحید را در رکعت اول به آن بزرگوار نمایاند و در رکعت دوم بعد از سوره حمد انا انزلناه را دستور فرمود بخواند که وصف خودش و خاندانش؟عهم؟ بود.

پس این مطلب روشن است و اجمالاً تذکر این مطلب لازم بود حال بعد از آنکه فرمود: فسمّ باسمی اسم مرا یاد کن، دوباره اسم مرا ببر و حضرت گفتند: بسم اللّه الرحمن الرحیم آنگاه خداوند فرمود حال بخوان سوره نسبت مرا، سوره‏ای که در آن سوره نعت من است، وصف من است، سوره‏ای که وصف پروردگار است و نعت پروردگار است سوره مبارکه توحید است، این سوره را «توحید» گفته‏اند چون مراتب توحید در این سوره بیان شده است، همچنین این سوره را «اخلاص» هم گفته‏اند به جهت اینکه بنده با خواندن این سوره و اعتقاد به این سوره از شرک و مراتب شرک خلاص می‏شود و مقامات توحید را برای خدا از هر گونه شرک خالص می‏سازد و در مراتب توحید سیر می‏کند.

خداوند بعد از بسم اللّه الرحمن الرحیم فرمود: قل هو اللّه احد اللّه الصمد لم‏یلد و

«* نماز جلد 2 صفحه 350 *»

لم‏یولد و لم‏یکن له کفواً احد تمام مراتب توحید در این آیات ذکر شده است اول قل که می‏دانیم فعل امر است و در واقع در اینجا قل ظهور الهی است، قل که فرمود ظهوری بود از خدای متعال برای آن حضرت، نور الهی و خطاب شفاهی بود، قولی بود از طرف خدا که در واقع بیان معرفت حق بود و ظاهر ساختن آن ظهوری که خدا در آن ظهور و به آن ظهور به مقام ذاتش شناخته می‏شود، ذاتش که از شناختن منزه است، ظاهر شد برای آن بزرگوار به مرتبه‏ای از مراتب توحید که از آن ظهور و مرتبه به شناخت ذات خدا تعبیر می‏آورند یعنی ظهور ذات به نفس ظهور و به آن نور الهی به همین علت اسمش را «خطاب شفاهی» می‏گذارند که در این ظهور خداوند شناخته شد در مقام معرفت البته، به این آیه و به این ظهور کامل تامّ و تمام که فوق مراتب معرفت است و البته تفصیلش باید در وقتی باشد که خود سوره مبارکه توحید را شرح می‏کنیم ان‌شاءاللّه و در جاهای دیگر بزرگان فرموده‏اند.

بعد از آنکه خداوند به این مرتبه برای آن حضرت به همین کلمه قل ظاهر شد آن وقت در مقام وصف و توصیف همین حقیقت برآمد، آن حقیقتی که به عنوان ذات و شناخت ذات بود، آیه تعریف و تعرف ذات بود. حالا خداوند می‏خواهد آن حقیقت و نور و آن ظهور را در مقامات وصفی به حضرت بنمایاند اول مرتبه از مراتب وصفی «هویّت» بود از این‌رو فرمود هو، قل هو اللّه.

پس هو اولین مرتبه از مراتب توصیف است به این معنا که آن ذاتی که شناختش شناخت ذات من شد، آیه ذات من بود آن ذات تأصّل دارد، هویت به این معنا است، یعنی تأصل دارد، به ذات مقدس خود قائم است و از جمیع ماسوای خود مستغنی است این هم یک مرتبه از مراتب توحید بود.

بعد همین مرتبه باز به مرتبه‏های دیگر توصیف شد: قل هو اللّه احد. این اللّه را می‏شود جداگانه بشماریم، بگوییم معرفت ذات: قل، معرفت به هویت: هو و معرفت

«* نماز جلد 2 صفحه 351 *»

به الوهیت: اللّه؛ و باز همین مرتبه تنزل می‏کند در مرتبه احدیت: احد، آن وقت مرتبه واحدیت هم در جمله اللّه الصمد تنزل می‏کند. می‏شود این‏طور گفت.

همچنين می‏شود این‏طور گفت که قل به مقام ذات اشاره است و از هو مرتبه وصف شروع می‏شود اولین مرتبه وصف و معرفت حق به وصفش هویت است، بعد مرتبه الوهیت که توصیف هویت است. آنگاه الوهیت دو شأن داشته باشد دو جهت داشته باشد یک جهت اعلیٰ و یک جهت اسفل، جهت اعلی احدیت است، جهت اسفل واحدیت است. این احدیت و واحدیت با یکدیگر الوهیت را تشکیل می‏دهند یعنی الوهیت به دو جهت ظاهر است یک جهت اعلیٰ که احدیت تعبیر می‏آورند و یک جهت ادنیٰ و اسفل که واحدیت تعبیر می‏آورند. پس الوهیت برگشتش به احدیت و واحدیت است بنابراین می‏توانیم بگوییم: معرفت ذات، معرفت هویت، معرفت احدیت و معرفت واحدیت، آنگاه معرفت صمدیت را جدا کنیم که در واقع مرتبه‏ای باشد که در ادنای این مراتب پنج‏گانه توحید قرار دارد، این هم یک وجهی است که می‏شود گفت.

در هر صورت بعد از آنکه خداوند ذات مقدس خودش را شناسانید به آیه ذات، بعد در مقام وصف به مقام «هویت» خود را شناسانید و هو در قل هو اللّه احد اشاره به این مقام است بعد مقام «الوهیت» است، هویت بیان این بود که حق متعال حقیقتی متأصّل و قائم به ذات و مستغنی از ماسوا است. حال می‏خواهد بفرماید که این حقی را که می‏شناسی خدایی که می‏شناسی بدان که صاحب هیمنه و تسلط است. «الوهیت» هیمنت و سلطنت او را می‏رساند که به صفات قدس و صفات اضافه و صفات خلق ظاهر شده است.

آن وقت بعد از شناختن این مقامات، خداوند الوهیت را توصیف می‏کند می‏فرماید: هو اللّه احد، این الوهیت ذاتی است که به احدیت صرف و احدیت محض

«* نماز جلد 2 صفحه 352 *»

ظاهر شده است به این معنا که در حق متعال هیچ‏گونه شائبه کثرت و شائبه ترکیب نیست، احدیت به این معنا که بساطت محض و بساطت صرف است که ابداً برای خدای متعال کثرت و زیادتی و تعدد و ترکیب وجود ندارد. خدا حقیقتی است که از ذات‌ها یا از ذات و صفت‌ها یا از خرده خرده‏ها و چیزهای مختلف و متعدد تشکیل نشده است، اگرچه بخواهند این اجزاء را فرضی در نظر بگیرند یا در عالم وهم و به قول خودشان دقت‌های عقلی و یا در اعتبارات عقلی دقیق، ترکیب در نظر بگیرند، نه، به هیچ وجه کثرت، تعدد و ترکیب در ذات خداوند راه ندارد و وجود ندارد.

از جهتی می‏شود این حیث یعنی احدیت را جهت و حیث اعلای الوهیت،
و واحدیت را جهت ادنای الوهیت دانست که الوهیت به دو جهتِ احدیت و واحدیت تحلیل شود. پس می‏شود دوتایش را دو تا شمرد یعنی الوهیت را جدا نکرد و می‏شود الوهیت را آن هیمنت در نظر گرفت که صاحب صفات قدس و اضافه و خلق است که جدا ملاحظه شود آن وقت یک ظهور به احدیت دارد که بیان کردیم و یک ظهور هم به واحدیت دارد.

اینها همین‏طور که می‏بینیم درجات دارد و به ترتیب دارد پایین می‏آید، اول مقام قل بعد مقام هو بعد مقام اللّه بعد مقام احد بعد مقام واحدیت که در جمله اللّه الصمد است. اینها همین‏طور به ترتیب پایین می‏آید، حضرت چون در شب معراج به مبدأ اشیاء واقف شده‏اند، از این جهت به مبدأ قرب و نهایت قرب واقفند و سیرشان از اعلیٰ به اسفل است نه اینکه از اسفل به اعلیٰ باشد مانند  کسانی که در مقام ترقی هستند و به مدارج قرب صعود می‏کنند که آنها از درجات اسفل به درجات اعلیٰ مراتب را طی می‏کنند.

اما آن بزرگوار؟ص؟ به نهایت قرب رسیده بودند و طرز سیرشان به‌عکس دیگران می‏شود یعنی این مسافتی را که طی می‏کنند به‌عکس است از بالا به طرف پایین طی

«* نماز جلد 2 صفحه 353 *»

می‏کنند به این جهت خداوند ابتداءً به طور شهود به آن بزرگوار آن اعلیٰ درجه معرفت را نمایاند که ظهور به ذاتی بود که آن ذات منزه از صفات حتی صفت هویت است که به ظهور ذات تعبیر می‏آوریم یا مَن دَلَّ علی ذاتِه بذاتِه ای خدایی که دلالت و راهنمایی می‏کند بر ذاتش به وسیله یک ظهوری که آن ظهور آیه معرفت ذات او است نه در مقام صفات. این دعاء صباح به امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه نسبت دارد، دعائی است که منسوب به حضرت و مأثور از آن بزرگوار مى‌باشد. در این دعا عرضه مى‌دارند: یا مَن دَلَّ علی ذاتِه بذاتِه و تَنَزَّهَ عن مُجانَسَةِ مخلوقاتِه([140]) حضرت تصریح می‏فرمایند به اینکه یک مرتبه‏ای از مراتب معرفت هست که در آنجا خدا ظاهر می‏شود برای بنده‏اش به ذاتی که آن ذات، آیه ذات خدا است که شناخت آن، شناخت ذات خدا است.

بعد رسول‌خدا؟ص؟ درجات بعدی را بعد از این مرتبه دیدند، مرتبه هویت را مشاهده کردند. بعد از مرتبه هویت، مرتبه الوهیت را مشاهده کردند، بعد مرتبه احدیت را و بعد مرتبه واحدیت را یا بفرمایید بعد از هویت الوهیت را ملاحظه کردند و در آن مشاهده کردند دو حیث و دو جهت را که حیث اعلایش احدیت و حیث ادنایش واحدیت می‏باشد.

آن وقت در این مقام که واحدیت را ملاحظه کردند، به پایین‏ترین مراتب توجه شد بعد حضرت توجهی فرمودند به جمیع حقایق امکانیه و ذوات و صفات خلقیه، ملاحظه فرمودند و دیدند اینها با این‌همه فقر و فاقه ذاتی که برای ایشان است چطور بعضی از اینها با وجود آن فقر و فاقه ذاتی ادعاء ربوبیت می‏کنند مثل فرعون که گفت اَنَا رَبُّکم الاعلیٰ و چقدر از فقر و فاقه خود غافل و بی‏خبرند!

از این جهت آن بزرگوار بعد از این توجه به مقام تنزیه حق متعال خواست خدا را از صفات امکانیه تنزیه کند. در تنزیه، هم اثبات را توجه فرمود و هم نفی را، اثبات را به

«* نماز جلد 2 صفحه 354 *»

اللّه الصمد و نفی را به لم‏یلد و لم‏یولد و لم‏یکن له کفواً احد بیان فرمود. این در واقع برای تنزیه مقام ذات حق متعال بود که در واقع از جهتی می‏شود گفت این همان مقام واحدیت است و از جهتی می‏توان گفت که بعد از مرتبه واحدیت([141]) به بی‏نیازی حق متعال توجه می‏شود و به فقر همه در برابر آن غنای مطلق و اینکه دارای جمیع کمالات می‏باشد و از جمیع خلق بی‏نیاز است.

خداوند مقام صمدیت را به لم‏یلد و لم‏یولد توضیح داد. نمی‏زاید و زاییده نشده است. خلق از ذات او سرچشمه نمی‏گیرند و او هم از ذاتی دیگر سرچشمه نگرفته است. اینها تفسیر همان الصمد است که به معنی السید المطاع می‏باشد که امام باقر؟ع؟ فرمودند، به معنی مُصمَت هم آمده است([142]) یعنی تو پُر و غیر محتاج. ذات حق مجوّف نیست، به تعبیر فارسی تو پُر است و نیاز ندارد و چیزی نمی‏خواهد. اما مخلوقات همه محتاجند، بدل مایتحلّل می‏خواهند. خدای ما بی‏نیاز است.

پس استغناءِ خدای ما از همه خلقش، به این بیان واضح شده که او سید مطاع است.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 355 *»

مجلس 32

 

(صبح شنبـه ـــ  26 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t  کلمه «صلوه» برای حقیقت نماز و ظهورات آن وضع شده است

t در وضع الهی هر لفظی با معنای خود تناسب ذاتی دارد

t نقش «ه» در کلمه «صلوه»

t  کلمه «صلوه» دو قسمت دارد یکی «ص» و «ل» و «و» است و یکی هم

حرف «ه»

t حرف «ه» در کلمه «صلوه» از مقام‌های پنج‌گانه محمد و آل‌محمد؟عهم؟

گزارش می‏دهد

«* نماز جلد 2 صفحه 356 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

یکی از مباحثی که درباره کلمه «صلوه» عنوان شد این بود که خداوند به وضع اولی این کلمه مبارک را برای حقیقت نماز وضع فرمود و چون این اسم برای حقیقت نماز وضع شده است، در جمیع ظهورات نماز هم این اسم صادق است و در جمیع ظهورات نماز و آن حقیقت، این اسم به طور حقیقت به کار برده می‏شود.

علمائی که درباره الفاظ بحث کرده‏اند، در مورد وضع يک‌چنين الفاظی سرگردان شده‏اند و مطلب را درست نتوانسته‏اند درک کنند ولی مشایخ عظام+ وضع این‏گونه الفاظ را بیان کرده‏اند و توضیح داده‏اند که یک لفظ را برای یک حقیقت می‏شود وضع کنند بعد آن لفظ در جمیع ظهوراتش هم به‌کار برده شود و در جمیع آثارش به کار برده شود مثل اینکه کلمه شمس را خداوند برای جرم خورشید وضع فرموده است و همین اسم در جمیع انوار و اشعه‏اش هم به‌کار برده می‏شود و اطلاق می‏شود همان‌گونه که در فارسی نیز این استعمال هست که هم به جرم خورشید آفتاب می‏گویند و هم به اشعه و انوارش آفتاب می‏گویند.

«* نماز جلد 2 صفحه 357 *»

حال خداوند این کلمه «صلوه» را هم به وضع اولی برای حقیقت نماز وضع فرموده است و حقیقت نماز هم اجمالاً دانسته شد که چیست. همین اسم مبارک برای جمیع ظهوراتش هم به‌کار برده می‏شود و همه ظهورات یک حقیقت است و چون ظهورات یک حقیقت است در همه ظهورات این نام به‌کار برده می‏شود حتی مثل این نماز ما را هم نماز می‏گویند.

حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هم اطلاق فرمودند که: انا صلوة المؤمنین و صیامهم و حجّهم و جهادهم([143]) من نماز مؤمنین هستم من روزه مؤمنین هستم من حج و جهاد مؤمنین هستم به همان اعتبار که یعنی من حقیقتی هستم که در جمیع ظهورات خود ظاهر هستم و این تکالیف هم ظهورات من هستند این مطلب به طور اجمال معلوم شد.

سخن به اینجا رسید که لفظ «صلوه» به حسب وضع اولی الهی بر آن حقیقت و شئونات آن حقیقت دلالت می‏کند. خود این هم یک بحثی بوده که مشایخ+ مطرح فرموده‏اند. البته قبل از ایشان هم مطرح بوده است که چون الفاظ برای دلالت بر معانی و براى افاده معانی می‏باشند پس به حسب ماده و صورت با ماده و صورت معنا باید مناسبت داشته باشند.

و مرحوم شیخ و مرحوم سید اجل!ا در این‏باره بحث فرموده‏اند و اثبات فرموده‏اند که به طور کلی در وضع الهی بین لفظ و معنا تناسب ذاتی هست و مقصود از این تناسب ذاتی آن است که ماده لفظ با ماده معنا و هیأت لفظ با صورت معنا مناسبت دارد.

مرحوم آقای کرمانی­ این مطلب را به طور کامل توضیح داده‏اند که مراد شیخ مرحوم و سید مرحوم از اثبات تناسب بین الفاظ و معانی، در وضع اولی الهی

«* نماز جلد 2 صفحه 358 *»

است نه هر لفظی و نه در هر لغتی و به هر وضعی مربوط نیست بلکه آن وضع‌های اولیه و آن الفاظی که خداوند برای معانی آنها وضع فرمود و به خلق تعلیم فرمود، حالا طرز تعلیم هم یا به وسیله نبیش آدم؟ع؟ بود که به فرزندان خود تعلیم فرمود و یا به فرموده مرحوم سید­ احتمال می‏رود که به ایجاد علم ضروری و بدیهی در اشخاص بوده است که خود اشخاص به‌واسطه داشتن یک بینش فطری و طبیعی و الهی بفهمند که برای هر معنایی چه لفظی مناسب است این هم بحث طولانی است و در جای خودش مطرح است.

بر این اساس کلمه «صلوه» که از صاد و لام و واو ـــ  منقلب به الف ـــ  و هاء تشکیل شده است که هاء در موقع اتصال و وصل تاء می‏شود وگرنه هاء است، صلوه نجاه زکوه و امثال این کلمات را در موقع وقف نباید تاء خواند، اینکه زکوة، صلوة و نجاة می‏گویند، اینها تلفظ فارسی است، در فارسی این هاءها را تاء می‏نویسند و گاهی تاء کشیده هم می‏نویسند ولی اینها در واقع همان هاء است که در هنگام قطع و وقف به حال اول خود برمی‏گردد که هاء است صلوه زکوه نجاه و از این قبیل الفاظ.

درباره حرف صاد، حرف لام و حرف واو توضیح دادیم و معلوم شد که بر چه دلالت دارند. اکنون به طور اجمال به همین هاء توجه داریم. این هاء سرّ جمیع آن حقایقی است که بیان شد و اصل اسم اعظم الهی است. «هُ» اسم اعظم الهی است که وقتی تعین پیدا می‏کند «هو» می‏شود و تنزل که می‏کند «اِلٰه» می‏شود و بعد الف و لامی که برای تعظيم است در اولش می‏آید اللّه می‏شود که از اَلِهَ مشتق شده است که در روایات فرموده‏اند ولی اصل و سرّ همان هاء است که تعیناتی به خود می‏گیرد.

و اللّه گاهی با لام جارّه نیز همراه می‏شود برای آنکه مالکیت حق متعال را افاده کند: لِلهِ ما فی السموات و ما فی الارض،([144]) این لام للّه لام اختصاص و لام مُلکیت و

«* نماز جلد 2 صفحه 359 *»

مِلکیت است و بیان این است که اللهی که خالق خلق است و مألوه یعنی معبود خلق است مالکیت خلق را هم دارد و تمام خلق علاوه بر مخلوقیت و عابد و ساجد و راکع و خاضع به درگاه او بودن علاوه بر اینها مملوک او نیز هستند، برای افاده و بیان مالکیت حق و مملوکیت خلق از این لام استفاده می‏شود للّه ما فی السموات و ما فی الارض.

گاهی الف و لام می‏افتد یعنی الف و لام تعریف یا الف و لام زینت ـــ  که بعضی گفته‏اند ـــ  و یا حقیقت، چون باز اختلاف است که این الف و لام چیست؟ آیا زینت است که بر سر عَلَمی درمی‏آید، مانند اعلام که وقتی به الف و لام محلّی می‏شوند، اکثر قائلند به اینکه این الف و لام‌ها الف و لام‌های زینت است مثل اینکه بگوییم: الحسنُ و الحسینُ سَیِّدا شبابِ اهلِ الجَنّة([145]) این الف و لام الحسن و الف و لام الحسین اینها برای تعریف نیست به جهت اینکه این بزرگواران معروفند، احتیاج به تعریف نیست که معرفه شوند، حالا این الف و لام را نوعاً  گفته‏اند الف و لام زینت است.

اما الف و لام در اسماء الهی را نوعاً گفته‏اند که برای بیان حقیقت است. مثلاً اسم «الحیّ» یعنی آن زنده‏ای که زندگی او حقیقت زندگی است و دارای زندگی حقیقی است یا «القویّ» یعنی آن توانایی که قدرت و توانایی او حقیقت قدرت است، توانایی که به حقیقت قدرت توانا است یا اسم «العالم» یا «العلیم» درباره خدا یعنی خدایی که دانا است به حقیقت دانایی نه دانایی‏هایی متعارفی، حقیقت دانایی حقیقت توانایی و حقیقت حکمت و عزت از آنِ او است.

حال در این باره بحث نداریم چون سخن در این است که وقتی این جهات اللّه را از اللّه حذف کنند همان «اِلٰه» می‏ماند که تنزل «هو» و «ه» است که اگر همین «هُ» را

«* نماز جلد 2 صفحه 360 *»

حرکتش را، صدایش را اشباع کنند هُو یا هُوَ می‏شود که باز رتبه هو بعد از رتبه «هُ» است. آنگاه نوبت می‏رسد به سایر اسم‌ها که اللّه اول آنها است و آنها صفات آن و تعابیری است که درباره آن حقیقت است.

پس لفظ «صلوه» دو قسمت شد یک قسمتش مربوط شد به شئونات آن حقیقتی که آن حقیقت را نماز گفتیم، حروف صاد، لام و واو مربوط می‏شود به بیان حقیقت و شئونات آن حقیقت که اصل و فرع آن حقیقت و مقام اجمال و کلی آن حقیقت و مقام تفصیل آن حقیقت است پس تا حرف واو یا همان الفی که از واو است بیان خصوصیات این حقیقت است. ولی هاء که قسمت دوم است بیان ظهور و آیه و مقام خداوند است که خداوند با این ظهور و آیه و مقام به این حقیقت توجه و التفات فرموده است و این حقیقت هم به آن مقام توجه و التفات دارد ارتباط بین حق و این حقیقت همان ظهور و آیه و مقام است که به وسیله حرف «هُ» در کلمه «صلوه» بیان شده است.

این ارتباط و عُلقه و پیوست بین آن حقیقت نماز و این مقام الهی و این ظهور الهی در واقع از موقعیت این حقیقت در مقام عبودیت گزارش می‏دهد که بندگی این حقیقت به يک‌چنين مقامی از مقامات حق متعال تعلق می‏گیرد که متوجَّهٌ‌الیه حقیقت نماز باشد. گفتیم حقیقت نماز مقامی از مقامات حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است در دو حیث، حیث اجمال و حیث تفصیلشان، حیث وحدت و حیث کثرتشان. آن حقیقت نماز است که آن حقيقت در مقام بندگی به يک‌چنين ظهوری و يک‌چنين مقامی توجه می‏کند.

پس تمام حالات و صفات و خصوصیات ذاتی و عرضی این حقیقت با همین لفظ «صلوه» روشن می‏شود. همین اندازه که این حروف دلالت دارند، به همین مقدار دلالت در واقع از جمیع شئونات و خصوصیات این حقیقت طیبه گزارش دارند و

«* نماز جلد 2 صفحه 361 *»

همچنین از شئون معبود این حقیقت و آن مقامی که موقع توجه این حقیقت به خدای متعال و وجه خدای متعال برای این حقیقت است گزارش دارد. این لفظ با تشکیل از این حروف این‏چنین گزارشی دارد.

خداوند بر اساس حکمت خود چه وضع عجیبی در این کلمه به‏کار برده است! وضع خود این کلمه و اختصاص دادن این حروف برای افاده این معانی عجیب است! وضع این حروف و ترکیب این حروف با یکدیگر به این صورت، علاوه بر ذکر خصوصیات این حقیقت به حسب ذات و به حسب اعراضش، گزارش از موقعیت این حقیقت نسبت به مراتبی است که برای خلق در عبودیت پیدا می‏شود و خود این مطلب هم خیلی مطلب بزرگی است.

تمام مراتب خلق در مقام بندگی‏های خود به آن جهتی توجه دارند که خدا به آن جهت برای آنها به الوهیت، به ربوبیت، به معروفیت و به معبودیت ظاهر شده است.
و می‏دانیم خداوند تمام خلق را به‌واسطه تعینات چهارده‏گانه محمد و آل‏محمد؟عهم؟ آفریده است، همان فرمایشی که رسیده و نوعاً هم در مواعظ شریفه آقاى شريف طباطبائى­ می‏شنویم که خدا آسمان‌ها و زمین‌ها را از نور امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه آفرید و امیرالمؤمنین از آسمان و زمین برترند، خورشید و ماه را از نور امام حسن؟ع؟ آفرید و امام حسن از خورشید و ماه برترند، بهشت و حورالعین را از نور امام حسین؟ع؟ آفرید و امام حسین از بهشت و حورالعین برترند. در احادیث به بعضی از این موارد اشاره فرموده‏اند که خداوند به وسیله این تعینات مقدسه مراتب خلق را آفریده است.

پس چون تمام مراتب خلق، به جهت نقصانی که داشتند برای قبول فیض وجود و کمالات وجودی از خداوند قابل نبودند و به‌واسطه نیاز داشتند، این تعینات وساطت فرمودند و آنگاه به برکت این تعینات و وساطت آنها خلق وجود پیدا کردند و

«* نماز جلد 2 صفحه 362 *»

بعد از وجود مکلف شدند و به حسب اجابت در تکلیف از کمالات وجودی تکوینی و تشریعی فیض‏یاب گشتند. پس همه فیض‌ها به برکت همین چهارده تعین مقدس است که به جمیع خلق افاضه شده و می‏شود. خداوند به هر تعینی برای هر طبقه‏ای از خلق که آن خلق را به آن تعین آفریده ظاهر شده است و این تعین وجه مبدأ به سوی آنها است و جهت معروفیت و معبودیت و متوجَّهٌ‌الیه اللّه برای آن طبقات است.

پس کلمه «صلوه» گزارش از شئونات چهارده‏گانه محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین است و در واقع بیان همین مطلب است و به عبارت دیگر این چهارده تعین مقدس به طور مجموع که ملاحظه کنیم همان کلمه کن می‏باشند که به همه خلق با تمام مراتبی که خلق دارند و جهات مختلفی که دارند تعلق گرفته است. خلاصه آن کلمه وقتی که بخواهد تفصیل پیدا کند چهارده تعین مقدس محمد و آل‌محمد صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین می‏شود.

اشخاصی که در این رشته کار کرده‏اند اطلاع دارند که خداوند چطور با ترتیب این حروف، به این جهات عجیب اشاره کرده است. الحمدللّه در فرمایشات مشایخ عظام+ این توضیحات بیشتر رسیده است که در مقام توضيح برآمده‏اند. البته علماء دیگر هم از قبیل مرحوم شیخ رجب برسی و ديگران در این رشته کار کرده‏اند. اما آن‏طوری که بزرگان دین این مطالب را تحقیق و بررسی فرموده‏اند دیگران نکرده‏اند مثل سایر تحقیقات این بزرگواران است که در سایر امور و علوم متصدی شده‏اند.

دیگران اگر بیانی داشته‏اند یک امر ظاهری را و ظاهر امری را گفته‏اند اگرچه باز هم نسبت به دیگر اشخاص سرّ و خفی بوده ولی باز هم بیان‌هایی که دارند در سطح ظاهر آن رشته‏ها است. اما بزرگان ما وقتی که این امور را بیان می‏فرمایند همراه با اسراری است که می‏توان گفت حقایق آنها است به همین جهت طرز بیان ایشان در این‏گونه مسائل فرق می‏کند با کسانی که در این رشته‏ها مباحثی دارند.

«* نماز جلد 2 صفحه 363 *»

این کلمه در این قسمت دوم خود هم گزارشی دارد که در واقع بیان می‏کند مقامات و شئوناتی را که آن حقیقت دارا است. حرف «هُ» به حسب عدد در حروف ابجد عدد 5 را گویا است و در واقع می‏گوید آن مدلول و معنای صاد و لام و واو که گزارشی از مقامی از مقامات حقیقت مقدسه محمدیه است با آنچه از تعینات که برای آن مقام است ـــ  با توجه به آنچه که از صاد فهمیدیم، آنچه که از لام فهمیدیم ـــ  آن مدلول و معنی در پنج مقام از مقامات کلیه ظاهر شده است. از نظر مراتب کلیه فضائل ایشان که به‌واسطه آنها بر سایر خلق برتری دارند و به طور اصل و کلی برای ایشان است، پنج مقام است. آن مراتب پنج‏گانه به این بیان رسیده است:

اول مقام امامت، بالاتر مقام ابوابیت، بالاتر مقام معانی و مقام اسماء که در اینجا با هم ذکر می‏شود ولی معانی بر مبادی اسماء دلالت می‏کند و اسماء بر خود اسماء دلالت دارد، فرق آنها مانند تفاوت علم با عالم و قدرت با قادر و حکمت با حکیم است.

پس در واقع دو مقام می‏شود، مقام معانی یک مقام و مقام اسماء مقام دیگری است. در مقام معانی، ما به مبدأ اسم توجه داریم و در مقام اسم، به ظهور فاعل به مبدأ توجه می‏نماییم مثل ضَرْب و ضارب که در ضَرْب به مبدأ توجه داریم اما در ضارب به صفت و خصوصیت فاعلِ ظاهر به ضَرْب توجه می‏کنیم. پس میان علم و عالم به این اعتبار مى‌شود فرق گذارد و از این جهت مى‌توان آنها را دو مقام به شمار آورد. به اعتباری هم هردو را یک مقام می‏توان گفت. مقام معانی و مقام اسماء دو مقام است اما چون هر دو با هم ارتباط دارند یک مقام شمرده می‏شوند.

چهارم مقام بیان است که از آن به مقام توحید نیز تعبیر می‏آورند آنگاه چون در مقام توحید بالاخره سخن از یکتایی و اثبات یکتایی و یگانگی خدای متعال در ذات و صفات و افعال و عبادت است، این مقام یکتایی و اثبات یکتایی در این چهار

«* نماز جلد 2 صفحه 364 *»

مرتبه توحید است که توحید ذات و توحید صفات و توحید افعال و توحید عبادت باشد. پس باز هم تعبیر است و از اثبات احدیت و یکتایی سخن در میان است.

در نتیجه بالاتر از این هم مقامی خواهد بود که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه از آن مقام به این‏طور تعبیر آوردند: اَنَا الذی لایَقَعُ عَلَیّ اسْمٌ و لا صفة([146]) منم آن کسی که بر من اسمی و صفتی واقع نمی‏شود. یعنی من یک مقامی دارم که در آن مقام موقع اسماء و صفات می‏باشم اگرچه آن صفات به شکل صفات احدیت و بساطت و یکتایی و یگانگی باشد. پس من در يک مقام مثلاً موقع اسم احد هستم. اما یک مقامی دارم که از این مقام بالاتر است که در آن مقام موقع هیچ اسمی نیستم و موقع هیچ تعبیری نیستم لایَقَعُ علیّ اسْمٌ و لا صفة یعنی برای من مقامی هست که در آن مقام بی‏اسمی و بی‏رسمی حق متعال را حکایت می‏کنم بلکه اصلاً در آنجا آن مقام بی‏اسمی و بی‏صفتی و بی‏رسمی حق متعال من هستم.

پس این مقام از مقام بیان یا مقام توحید بالاتر می‏شود که پنجمین مقام است. این مقامات پنج‌گانه با همین حرف «هُ» بیان می‏شود.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 365 *»

مجلس 33

 

(صبح يکشنبه ـــ  27 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

t  گزارش حرف «ه» در کلمه «صلوه» از مقام‌های پنج‌گانه محمد و آل‌محمد؟عهم؟

t نظر بزرگان+ و نظر حکماء در شناخت خداوند در  ظاهر یکی است ولی

در واقع یکی نیست

t راه معرفت خداوند

t محمد و آل‌محمد؟عهم؟ اظهار کننده «لا اله الا الله» می‏باشند

t از کلمـــه «صلوه» استفاده می‏شود که محمد و آل‌محمد؟عهم؟  کلمه «کـــن»

یعنی امر الله فعلی هستند

«* نماز جلد 2 صفحه 366 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد در کلمه مبارک «صلوه» که به حسب وضع الهی برای حقیقت نماز و شئونات آن وضع شده است، روشن شد که حرف صاد و حرف لام و حرف واو به تعینات چهارده‏گانه حقیقت مقدسه محمدیه صلوات اللّه علیهم اجمعین اشاره می‏باشد. اصل تعینات آن حقیقت هفت تعین بود که به علت شباهت و تکرار، برای این حقیقت طیبه این تعینات چهارده‏گانه پیدا شد.

حرف «ه» در این کلمه مبارک بر مقام‌های کلی پنج‌گانه آن تعینات اشاره دارد. این مقامات کلی در تعبیرهای مشایخ عظام+ به شکل همان چهار مقام معروف ذکر شده است: مقام بیان، مقام معانی، مقام ابواب و مقام امامت و همچنين مقامی که فوق این چهار مقام است که مقام لا اسمی و لارسمی نامیده می‏شود.

در فرمایشات سید مرحوم و مرحوم آقای کرمانی! هم دیده شده که یک مقام دیگر از مقام امامت پایین‏تر برای ایشان ذکر می‏کنند که مقام قطبیت است. این مقامات چهارگانه مشهور است و به حسب روایاتی است که در آنها به این مقامات

«* نماز جلد 2 صفحه 367 *»

چهارگانه تصریح شده است مثل فرمایش حضرت سجاد؟ع؟ به جابر که به این مراتب تصریح فرموده‏اند.([147])

اما از فرمایشات دیگری که مشایخ+ پنج مرتبه ذکر می‏فرمایند مقام دیگری هم استفاده می‏شود که مقام امامت پایین‏ترین مقامات است بالاتر مقام ابوابیت می‏باشد و بالاتر مقام معانی و اسماء و بالاتر مقام بیان و بالاتر مقام لا اسمی و لارسمی است. عرض شد که مقام معانی و مقام اسماء را با يکديگر هم می‏شمارند و سایر مراتب که اجمالاً عرض شده ولی درباره این مقام معانی توضیح می‏دهم که به حسب اختلافی که وجود دارد بین مبدأ اشتقاق و اسمی که از مبدأ اشتقاق مشتق می‏شود، این مقام را دو مقام می‏شمرند زیرا اگر دقت کنیم توجه به مبدأ اشتقاق یک توجه ابتدائی است اما توجه به اسم مشتق از مبدأ، از توجه به مبدأ عالی‌تر است.

مثلاً اگر زید مشغول کتابت شود ما می‏بینیم که این هنر نویسندگی از زید دارد صادر می‏گردد، آنگاه می‏فهمیم يک‌چنين قدرتی، يک‌چنين صنعت و هنری برای زید هست که می‏تواند بنویسد. در اینجا به اثر و فعل او توجه کرده‏ایم. اما یک وقت هست که بعد از دانستن این مطلب ما آشنا شدیم و معرفت پیدا کردیم به اینکه در نفس زید یک صفت راسخی هست که او هنر نویسندگی دارد از این جهت در اینجا به او کاتب و نویسنده می‏گوییم.

پس مرتبه توجه به اسم مرتبه‏ای بالاتر است و به خود فاعل توجه بیشتری است و در واقع شناخت فاعل به وجهی از وجوه او می‏باشد که نوعاً حکماء هم به این وجه شناخت خیلی توجه دارند و آنها نیز متفق می‏باشند بر اینکه کنه ذات حق‌تعالى قابل شناخت خلق نیست؛ خداوند شناخته می‏شود اما به وجهی از وجوه معرفت. در این قول و در ظاهر امر و ابتداءِ نظر، حکماء با مشایخ عظام+ هم‏نظر می‏باشند. ولی در

«* نماز جلد 2 صفحه 368 *»

واقع اختلاف نظر دارند، حکماء می‏گویند ذات خدا به ظهورش شناخته می‏شود، تعین می‏یابد به آن تعین شناخته می‏شود.

ولی بزرگان ما می‏فرمایند ذات خدا شناخته نمی‏شود نه‌تنها ذات خدا بلکه ذات خلق هم قابل شناخت نیست و شناخته نمی‏شود زیرا هر نوع شناختی به وسیله ظهور است حالا هرگونه شناخت باشد، شناخت جسمانی، شناخت معنوی و باطنی، شناخت نفسانی، شناخت عقلانی و حتی شناخت فؤادی، هرگونه شناختی به وسیله ظهور انجام می‏شود و ذات ظهور نیست. ذات ـــ  ذات هر موجودی نه‌تنها ذات خدا ــ ذات هر موجودی ظهور نیست. و ظهور ذاتی که عین ذات باشد هم نداریم که از خود ذات ظهور تراوش کند و ظهورِ خود ذات باشد و عین ذات باشد پس ظهور اثر است و  غیر ذات است از این جهت می‏فرمایند به طور کلی ذوات قابل شناخت نیستند. هر شناختی هست به ظهورات مربوط می‏شود.

البته ظاهر عبارت حکماء با فرمایش بزرگان ما یک مطلب است آنها هم می‏گویند: ذات خدا شناخته نمی‏شود مگر به وجهی از وجوه معرفتش. مشایخ عظام نیز می‏فرمایند: ذات خدا شناخته نمی‏شود و فقط به ظهور شناخته می‏شود و موقع معرفت و محل شناخت، ظهور است با این تفاوت که ظهور اعظم و کلی را آیه تعریف و تعرف ذات خدا می‏دانند و همان ظهور را به اعتبار ظهور به شئوناتش «ذات ظاهرهٔ به ظهورات» می‏گویند و ظهورات جزئیه و فرعیه را مقامات تنزلی ذات ظاهره می‏نامند که ذات ظاهره نسبت به سایر ظهورات در حکم ذات است و آنها در حکم صفات، پس نظر حکماء و بزرگان ما به حسب عبارت ظاهری یکسان است نه به حسب واقع زیرا حکماء که می‏گویند ذات شناخته نمی‏شود مگر به وجهی از وجوه معرفت، مرادشان از «وجهى از وجوه معرفت» یعنی تنزل ذات در رتبه ظهورات، خود ذات در مراتب تعینی خود تنزل می‏کند و قابل شناخت می‏شود.

«* نماز جلد 2 صفحه 369 *»

اینجا است که بین مکتب مشایخ+ و بین نظر حکماء و عرفاء فرق پیدا می‏شود. آنها می‏گویند خود ذات، عین ذات تنزل می‏کند در مراتب تنزلی و قابل شناخت می‏شود. اما مشایخ می‏فرمایند ذات تنزل نمی‏کند بلکه ظهور را به خود ظهور ایجاد می‏کند که البته این فرمایش بر روایات ائمه؟عهم؟ مبتنی و مستند است.

حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه می‏فرماید: الحمد للّه المُتَجَلّی لِخلقِه بخلقِه([148]) سپاس خدایی را که برای معرفت و شناسانیدن خود به خلق، برای خلق به خود خلق تجلی فرمود. این تجلی و ظهوری که برای خدا است به خاطر معرفت خدا همان مرتبه‏ای از مراتب خلق است که از آن به «فؤاد» تعبیر می‏آورند که اگر کل عالم را در نظر بگیریم فؤاد کلی می‏شود که برای کل خلق به طور مجموع فؤاد کلی را در نظر می‏گیریم و اگر افراد و اشخاص جزئی را در نظر بگیریم فؤادهای جزئی منظور می‏شود که اینها همه نور آیات تعریف و تعرف خداوند است.

پس ما گاهی به مبادی توجه می‏کنیم و گاهی به اسماء مشتق‌شده از مبادی توجه می‏کنیم. این دو مرتبه از معرفت می‏شود و در مرتبه اول که به مبدأ ـــ  مبدأ اشتقاق ـــ  توجه می‏کنیم فعل و اثر را می‏بینیم و در واقع شناختی از خود فاعل نداریم اما وقتی به اسم مشتق‌شده از مبدأ توجه کردیم گویا برای ما یک مرحله شناختی از فاعل فراهم می‏شود.

مثل اینکه اگر به نوشتن زید، کتابت زید توجه کردیم اینجا توجه کردیم به مبدأ یعنی به فعل و اثر زید، در اینجا اثر خودش مورد توجه است و چون اثر مورد توجه است به این جهت حجاب از معرفت است، مانع از معرفت است. اما تا این را دیدیم و بعد منتقل شدیم به اینکه زید است که این صفت در او راسخ است و هر وقت بخواهد می‏نویسد می‏گوییم زید نویسنده است. حالا در اینجا معلوم است که ما برای زید یک

«* نماز جلد 2 صفحه 370 *»

مقام و ظهوری پیدا کرده‏ایم که زید را در آنجا دیدیم و به آنجا شناختیم این مرتبه بالاتری است.

سیر بشر هم در معرفت خدا از طریق آثار است. در آغاز به آثار باید توجه کند بعد که به آثار توجه کرد آن وقت نظر استقلالی را از آثار برداشته و از دیدن خود اثر چشم بپوشد آنگاه به این مطلب توجه کند که خداوند به کمالات خود در آثار ظاهر شده است.

اين همان فرمایش حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه در دعای عرفه است: الهی اَمَرتَنی بالرّجوعِ الی الآثار خدایا تو ابتداءً به من دستور دادی که من برای کسب معرفت تو و یقین به وجود تو و ایمان و اعتراف به حق‌بودن تو به آثار تو رجوع کنم یعنی همان متعلقات مبادی اوصاف تو را ببینم که صنعت داری، حکمت داری، علم داری و قدرت داری. وقتی که انسان به موجودات این عالم نگاه می‏کند می‏بیند این مبادی را که در آنها ظاهر است، بعد فَارْجِعْنی الیک منها بکسوَةِ الاَنوارِ و هِدایةِ الاِستِبصار([149]) خدایا حالا دیگر من را از این آثار بیرون بکش و به طرف خودت برگردان یعنی دیگر من به نظر استقلالی به این آثار نگاه نکنم بلکه بپردازم به یک معرفت بالاتر که صفات تو را و شئونات تو را در آثار متجلی ببینم و دیگر خود آثار را نبینم بلکه با دیدن آثار به صفات و اسماء تو معرفت پیدا کنم.

پس نظر به اینکه حقایق مقدسه محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین در یک مقام مبادی اسماء و صفات هستند یعنی مثلاً علم‌اللّه، قدرةاللّه و امراللّه می‏باشند که فرمود: نحن امرُه و حکمُه؛ و در یک مقام خود اسماءاللّه هستند یعنی در یک مقام قدرت حق و در یک مقام قادریّت حق می‏باشند، در یک مقام علم خدایند و در مقام دیگر عالمیّت حق هستند و همین‏طور تمام اسماء و صفات. به همین علت

«* نماز جلد 2 صفحه 371 *»

گاهی مبادی اسماء و صفات را جدا و اسماء و صفات را جدا می‏شمرند و گاهی هردو را با يکدیگر ملاحظه می‏کنند.

پس از این توضیح عرض می‏کنم که در اینجا که مورد بحث است، مبادی و اسماء و صفات را در یک مقام می‏شماریم که مقام معانی است. پس مقامات عبارت شد از: يک مقام امامت، دو  مقام ابوابیت، سه مقام معانی و بالاتر از همه که مقام چهارم باشد، مقام بیان است و درباره این مقام هم توضیح می‏دهم که گاهی از آن به «مقام توحید» تعبیر آورده می‏شود و مراد همان مقام آشکار شدن حق به صفت احدیت یعنی یکتایی است یا مقام سبوحیت و قدوسیت حق‌تعالى است. درباره آن تعبیرهای مختلفی رسیده است.

ولی بخصوص وقتی که از مقام بیان به مقام توحید تعبیر می‏آورند، به همین مقام احدیت حق ناظر است که یکتایی خدا را در ذات و صفات و افعال و عبادت ملاحظه می‏کنند. مجموعه اینها را مقام توحید می‏گویند. پس برای محمد و آل‏محمد؟عهم؟ مقام اعلايی است که مقام توحید و مقام بیان است که در آن مقام ایشان برای خلق مراتب توحید حق را حکایت می‏کنند. از این مجموعه به مقام بیان تعبیر آورده می‏شود که مراتب توحید حق را بیان می‏نماید.

به عنوان مثال در این مقام ظاهرشان که مقام بندگیشان است، با همین عبودیت و بندگی خود لا اله الا اللّه می‏گویند و توحید عبادت را آن بزرگواران اظهار می‏دارند. با مقام افعالشان لا اله الا اللّه را در افعال خود اظهار می‏کنند، یعنی توحید خدا را در افعال او آشکار می‏نمایند. با مقام صفاتشان لا اله الا اللّه را آشکار می‏سازند و توحید خدا را در صفات او نمایان می‏نمایند. با مقام ذواتشان و حقایق کلیه الهیه‏شان لا اله الا اللّه را در مقام ذات آشکار ساخته و توحید خدا را در ذات او بیان می‏کنند لا اله الا اللّه هستند در این مراتب چهارگانه چنانچه عرضه می‏داریم: السلام علی… حروفِ لا اله الا اللّه فی

«* نماز جلد 2 صفحه 372 *»

الرُّقُومِ المُسَطَّرات.([150]) در این مراتب چهارگانه حروف لا اله الا اللّه هستند و در این مراتب توحید حق را اظهار می‏کنند که همان معنای قل هو اللّه احد باشد یعنی این آیه را معنا فرموده‏اند به این‏طور که در واقع قل یعنی اَظْهِر، اظهر هو اللّه احد یعنی اظهار کن، آشکار نما که او خدای یگانه است. در زبان عربی «قال» را فقط برای گفتن به‌کار نمی‏برند بلکه گاهی گفتن به عمل را هم عرب قال می‏گوید. مثلاً اگر امام؟ع؟ با دست مبارکشان اشاره کنند که بیا، به زبان نگویند بیا، با دست اشاره کنند بیا در زبان عربی می‏گویند: «قال بیده هکذا» و از این قبیل استعمالات در احادیث داریم.([151]) به دستش این‌طور فرمود، چیزی نفرمودند، نگفتند بیا، با دست اشاره کردند که بیا، عرب بخواهد این فعل را حکایت کند می‏گوید: «قال بیده کذا» به دستش این‏طور گفت یعنی بیا، یا بفرمایند برو و با دست بفرمایند، به زبان نفرمایند، با دست اشاره کند که برو عرب می‏گوید: «قال بیده کذا» گفت با دستش. همین حرکت دست اظهار بیا یا برو است.

پس امام؟ع؟ با فعل خودش اظهار کرد که برو و یا اظهار کرد که بیا و از این نوع استعمال در زبان عربی خیلی وجود دارد. پس اگر شخص عربی قال و یا قل گفت مقصودش فقط گفتار زبان نیست. مثلاً اگر شخصی شخص دیگری را تهدید کند که سر جایت بنشین اگر از جایت بجنبی هر چه دیدی از خودت دیده‏ای به جای این گفتار انگشتش را این‌طور حرکت می‏دهد یعنی پدرت را در می‏آورم.

پس در زبان عربی افعال و حرکاتی را هم که افاده معنی کند به حسب آنچه که در دل است قال می‏گویند. پس قل بذاتک هو اللّه احد یعنی به ذاتت اظهار کن ای محمد؟ص؟  که هو اللّه احد. و قل بصفاتک هو اللّه احد یعنی به صفاتت اظهار کن که هو اللّه احد. و قل بافعالک هو اللّه احد یعنی به افعالت اظهار کن که هو اللّه احد. و قل

«* نماز جلد 2 صفحه 373 *»

بعبادتک هو اللّه احد یعنی به عبادت خود ظاهر نما که هو اللّه احد. اما وقتی با ذاتت اظهار می‏کنی هو اللّه احد را در مقام ذات اظهار کرده‌اى که می‏شود توحید ذات. وقتی با صفاتت اظهار و آشکار می‏کنی، احدیت او را در مقام صفات اظهار کرده‏ای و توحید صفات درست می‏شود و مردم به توحید صفات و یکتایی خدا در صفاتش راه می‏برند و وقتی با افعالت اظهار می‏کنی، توحید او و احدیت او را در مقام افعال اظهار کرده‏ای و توحید افعال فراهم می‏شود. در مقام عبودیت و بندگیت، با همين کيفيت بندگى، وحدت حق و يکتايى او را در معبود بودن او اظهار کرده‏ای و همین معنای هو اللّه احد در معبودیت است. پس قل به معنی اَظهِر (یعنی اظهار کن و آشکار نما) شد.

پس تا اینجا چهار مقام شد امامت و ابواب و معانی و چهارم مقام توحید. مقام و مرتبه دیگری را هم فرموده‏اند و از مراتب می‏شمارند که فوق همه این مقامات است و حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه از آن مقام تعبیر آوردند و فرمودند: اَنَا الذی لایَقَعُ عَلَیّ اسْمٌ و لا صفة یعنی منم آن حقیقتی که موقع اسم و صفتی نیستم حتی احدیت و هویت و حتی ذات. اصلاً برای من در آن مقام تعبیری، اسمی و رسمی به طور کلی نیست انا الذی لایقع علیّ اسم و لا صفة. این مقام برترین مقامی از مقامات ایشان است که تا به حال گزارش آن در شناسایی حق متعال رسیده است. پس به این پنج مرتبه و پنج مقام با همین حرف «ه» در «صلوه» اشاره شده است.

در گذشته هنگامی که حروف هجائی را آموزش می‏دادند می‏گفتند: مد را به جای الف بشناسیم، تای گرده را به جای هاء بشناسیم، اگر نشناسیم صد تا چوب عربی عنابی کف دستی کف پایی بخوریم تا بشناسیم یعنی اگرچه این هاء گرده دوتا نقطه رویش می‏گذارند و در هنگام وصل تاء خوانده می‏شود اما بدانیم که اصلش هاء است.

«* نماز جلد 2 صفحه 374 *»

این هاء به حسب حروف ابجد از نظر عدد پنج است که به همین پنج مقام جامع و کلی محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین اشاره است. آنگاه چهارده تعین صاد، لام و واو و پنج مقام جامع هاء را در هم ضرب کنیم هفتاد می‏گردد، هفتاد که شد، عدد کلمه کن است. در واقع آن بزرگواران در این مقامات چهارده‏گانه خود با توجه به مجموعه این پنج مقام کلمه کن هستند که آن کلمه کن به جمیع کائنات تعلق گرفته است و از دریای امکان پا به عرصه کیان گذارده‏اند و در دعای سمات عبارت اِنزَجَرَ لها العُمقُ الاکبر([152]) به آن اشاره دارد. دریای امکان به این مقامات ایشان تموّج پیدا کرده، هر عالمی که پیدا شده و در هر عالمی هر نوع خلقی که پیدا شده به برکت تعلق این تعینات است و از این تعینات است و به این اعتبار کلمه کن می‏شوند.

می‏فرمایند این سرّی است در کلمه «صلوه» که از همین کلمه «صلوه»، کن استفاده می‏شود و استنطاق می‏گردد، استنطاق کن از این طریق است که چهارده تعینی که از صاد و لام و واو استفاده کردیم در پنج مقامی که از «ه» استفاده کردیم ضرب می‏کنیم، حاصل ضرب عدد هفتاد می‏شود، هفتاد را استنطاق کنیم یعنی به حروف تبدیل کنیم کن می‏گردد و کن همان کلمه کلیه الهی است که برای آفریدن جمیع مراتب هستی علت کلی می‏باشد.

همچنین این کلمه از کلمه «ید» (دست) نیز استنطاق می‏گردد چون خود «ید» باز به این ترتیب استنطاق می‏شود، وقتی نگاه می‏کنیم می‏بینیم دست چهارده بند دارد و همین‌طور پنج انگشت دارد که وقتی در هم ضرب شود عدد هفتاد می‏گردد. به این ترتیب از کلمه «ید» نیز کلمه کن استنطاق می‏شود.

«* نماز جلد 2 صفحه 375 *»

پس به این اعتبار این بزرگواران یداللّه هستند و در ایجاد آفرینش و در ایجاد مراتب و مقامات تکوینی و تشریعی، کلمة‌اللّه کلیه تکوینی و تشریعی ( کن) می‏باشند. و این مطلب به مقام امر اللّه فعلی بودنشان اشاره دارد چون کن فعل امر است، وقتی می‏گویند کن مرادشان همان امر الهی فعلی است که مشیت است چه امر اللّه فعلی کونی یا امر اللّه فعلی شرعی هر دو مقصود می‏باشد به هر حال به‌طور کلی امر اللّه فعلی همین کلمه کن است پس امر اللّه فعلی ایشان هستند.

البته امر اللّه مفعولی هم خود این بزرگواران هستند. پس به یک اعتبار امر اللّه فعلی و به یک اعتبار امر اللّه مفعولی می‏باشند که جای بحثش اینجا نیست. خداوند در خیلی جاها ایشان را به «امر بودن» توصیف فرموده است، حضرت باقر صلوات اللّه علیه هم فرمود: نحن امره و حکمه ما امر و حکم خدا هستیم.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نماز جلد 2 صفحه 376 *»

مجلس 34

 

(صبح سه‌شنبه ـــ  29 ماه مبارک رمضان  1413 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t دلالت کلمه «صلوه» بر مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ از اسرار الهی است

t محمد و آل‌محمد؟عهم؟ به اعتباری کلمه «کن» و به اعتباری محل ظهور
آن و به اعتباری محل صدور آن می‏باشند

t حقیقت نماز از جهتی متعلق اسم «الحیّ» و از جهتی متعلق اسم
«المتعال» خداوند است

«* نماز جلد 2 صفحه 377 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال

مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه

اتکائی  بر سرير  انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟  «الصلوة معراج المؤمنين»

بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.

عرض شد کلمه مبارکه «صلوه» با حروفی که در آن وجود دارد بر حقیقت نماز دلالت می‏کند. حقیقت نماز عبارت است از مقامی از مقامات حقیقت محمدیه؟ص؟؛ مقامی که در آن مقام در جمیع مراتب خود برای پروردگار به عبوديت ايستاده به حقیقت عبودیت، و برای عظمت و جلال خداوند به خضوع پرداخته به حقیقت خضوع.

از این جهت خداوند این اسم مبارک را برای آن حقیقت وضع فرمود و وضع الهی هم کاملاً براساس تناسبی است که بین لفظ و معنی وجود دارد. معنی هرچه هست ـــ  به حسب ماده و صورت و شئونات ـــ  هرچه باشد خداوند مطابق و مناسب با آن برایش لفظ قرار داده است. به همین علت می‏گوییم که خود همین وضع الهی بر معنی دلالت می‏کند که اگر کسی به خصوصیات حروف و هیأت لفظ عارف باشد، از همین وضع الهی و خصوصیات حروف لفظ می‏تواند شئونات و جهات معنى را بشناسد.

حال خداوند که این کلمه را برای دلالت بر آن حقیقت وضع فرمود، از حروف صاد، لام، واو (قلب‌شده به الف) و هاء این کلمه را ساخت. در این حروف صاد، لام

«* نماز جلد 2 صفحه 378 *»

و واو با تعینات چهارده‏گانه حقیقت مقدسه محمدیه صلوات اللّه علیهم اجمعین آشنا شدیم و دانستیم که این حروف بر آن چهارده تعین دلالت دارد. اما در حرف هاء پنج مرتبه و پنج مقام از مقامات را توضیح دادیم.

آنگاه ضرب چهارده در پنج سرّی را اقتضاء می‏کند که آن این است: این بزرگواران در مقامات و شئونات چهارده‏گانه خود عبارتند از کلمه کن و کلمه تامه الهی؛ که آن کلمه به بحر امکان، دریای امکان تعلق گرفت و به‌واسطه تعلق آن کلمه به دریای امکان برای آن دریا تموّج پیدا شد و از این برخورد کلمه الهی به دریای امکان تمام کائنات و موجودات پیدا شدند.

چون کن که تعبیری از همان کلمه الهی در ایجاد موجودات است، عددش هفتاد است. پس در واقع خداوند خواسته است که سرّی را برای اهل سرّ و باطنی را برای اهل باطن اظهار کند تا آنها هم به فضل و کرمشان آن سرّ و باطن را برای ما که اهل ظاهر هستیم بیان کنند. ما که از این اسرار خبر نداریم و به این بواطن پی نمی‏بریم. ما آن حس لطیفی که برای اهل سرّ است و آن قریحه باریک‏بین که در اهل سرّ است نداریم. آنها بر این اسرار واقف می‏شوند و خداوند دل‌های آنها را به انوار این باطن‏ها روشن می‏گرداند بعد ایشان هم به فضلشان برای ما بیان می‏کنند آنگاه ما هم باخبر می‏شویم از اینکه خدا را اسرار و بواطنی است که آنها را با دوستان و اولیاء خود در میان گذارده است.

از این جهت در مورد قرآن و یا بعضی از اسرار قرآن فرموده‏اند: «سرُّ الحبیبِ مع الحبیب» اسراری است که خداوند با اولیائش یعنی با محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم و در مرحله بعد با انبیاء و در مرحله بعد با بزرگان و کاملان دین در میان گذارده است «سرُّ الحبیب مع الحبیب و لایطَّلِعُ علیه الرَّقیب»([153]) اسرار حبیب با حبیب

«* نماز جلد 2 صفحه 379 *»

است و رقیب از آنها بی‏خبر  و بی‌اطلاع می‏ماند. حالا اگر به فضل و کرمشان از آن اسرار فرمایشاتی فرمودند و دل‌های اهل ایمان در رتبه نقصان هم به آن فرمایشات روشن شد عنایت و فضلی است.

در اینجا هم در واقع یک سرّی بیان شده است که اگر عدد چهارده را که مفاد و مدلول صاد و لام و واو است در عدد هاء که پنج است ضرب کنیم عدد هفتاد حاصل می‏شود و اشاره است به اینکه این بزرگواران همان کلمه کن هستند که به دریای امکان تعلق گرفت. و از دریای امکان به عمق اکبر تعبیر آمده است که می‏فرماید در برابر این کلمه انزجر لها العمق الاکبر بحر امکان به برکت آن کلمه متموج شد و از آن کلمه جمیع طبقات موجودات و مراتب آفرینش برپا گشت.

پس در واقع ایشان از جهتی خود آن کلمه هستند ولی باز چون قابلیت ایشان بوده که در يک‌چنين مرتبه‏ای واقع شده و به این مقام رسیده به اعتبار قابلیتشان وقتی که لحاظ می‏کنیم می‏بینیم حامل آن کلمه هم ایشانند و آن کلمه الهی در قابلیت ایشان نمایان و آشکار شده است.

پس دو حیث در کار است. از جهتی خود آن کلمه هستند در وقتی که به خدای متعال انتساب داده می‏شوند و این حیث، همان فعل و ظهور خداوند بودنِ ایشان است یعنی وقتی که فعل را در برابر فاعل مضمحل دیدیم و یا فاعل را در فعل ظاهر دیدیم این یک حیث است. و حیث دیگر هنگامی است که به خود انیت فعل توجه می‏کنیم. فعل در حیث دوم یعنی وقتی به انیت خودش توجه کردیم آنجا جدای از فاعل و به عنوان فعل فاعل ملاحظه می‏شود و یک امری مستقل و جدا است و به عنوان فعل فاعل در نظر گرفته می‏شود از این جهت به آن فعل می‏گویند.

آنگاه اگر آن حیث اوّل آن را در نظر بگیریم از آن اسم فاعل مشتق می‏شود و اگر حیث دوّم آن را، یعنی انیت خودش را ملاحظه کنیم از آن اسم مفعول مشتق می‏گردد.

«* نماز جلد 2 صفحه 380 *»

مثلاً در ضَرَبَ دو حیث وجود دارد که از آن دو حیث ضارب و مضروب اشتقاق می‏یابد اگر چه اشتقاق آنها از ضَرَبَ به وسیله ضَرْب که مصدر است باشد. بالاخره مبدأ اشتقاقش ضَرَبَ است و این دو حیث در ضَرَبَ (فعل فاعل) وجود دارد که می‏شود این دو ـــ  ضارب و مضروب ـــ  را از آن مشتق کرد و بین فاعل و مفعول، بین ضارب و مضروب خیلی فرق و فاصله است گویا دو امر کاملاً جدای از هم هستند. ضارب از صفت فاعل خبر می‏دهد و گزارش از فاعل است و مضروب از صفت مفعول حکایت می‏کند، اینها با یکدیگر خیلی فاصله دارند اما مبدأ اشتقاقشان یک چیز است که همان فعل فاعل باشد فعلی که از فاعل سر زده و هر دو از آن مشتق شده‏اند. بگذریم، بحث فنّی است.

حالا این بزرگواران در یک مقامی خود آن کلمه الهی می‏باشند که به دریای امکان تعلق گرفت و از این دریای امکان موجودات ایجاد شدند، وقتی چنین است که حیث ظاهر بودن فاعل در فعل و انتساب فعل به فاعل و عُلقه و ارتباط بین فعل و فاعل را در نظر می‏گیریم، می‏گوییم کلمه الهی «کن» هستند. اما وقتی حیث قابلیت خودشان را ملاحظه می‏کنیم می‏گوییم حامل آن کلمه الهی می‏باشند پس از جهتی خود آن کلمه و از جهتی حامل آن کلمه الهیند یا به تعبیری قابلیتی هستند که مظهر آن کلمه‏اند و آن کلمه در این قابلیت مقدس پیدا شده است.

یک ملاحظه عالی‏تری نیز می‏توانیم داشته باشیم و آن ملاحظه عالی‏تر این است که آمر به کلمه امر یعنی کن خود ایشان هستند و این مقام بالاتری و لحاظ عالی‏تری است. وقتی خدا کن فرمود به چه زبانی فرمود کن؟  گوینده به این زبان چه کسى بود؟ معلوم است که کن یعنی ای کائنات به این وضع‌ها و ای موجودات به این نحوه وجودات بوده باشید و ای موج‌ها ـــ  که به دریای امکان فرمود ـــ  بوده باشید و این موجودات متعلقات همان کلمه کلیه الهی است، آن کن کلی که به دریای امکان

«* نماز جلد 2 صفحه 381 *»

تعلق گرفت. حال آمر به این فرمان، آن کسی که این فرمان را صادر کرد خدا بود اما به وسیله چه کسی این فرمان را صادر کرد؟ او کیست؟ از چه مقامی این فرمان صادر شد؟

اینجا همان بحثی است که شيخ مرحوم­ مطرح و عنوان فرمودند، آن بزرگوار بین ولایت ذاتیه الهیّه و ولایت فعلیّه الهیّه فرق گذاردند. نظر مبارک ایشان این است که جمیع کارهای الهی درباره خلق تکوینی و تشریعی از قبیل ایجاد و رزق دادن و احیاء و اماته و از جمله ارسال رسل و انزال کتب و شرایع همه و همه از مقام ولایت فعلیه الهیه سرچشمه می‏گیرد و فعل، فعل است نه ذات، و مظهر فعل هم خلق خدا است. پس ولیّ اللّه یعنی حامل و مظهر ولایت فعلیه الهیه.

ولایت ذاتیه حق متعال به چیزی تعلق نمی‏گیرد و ولیّ اللّه حامل آن ولایت نیست، آن ولایت عین ذات مقدس احدیت است و به چیزی تعلق نمی‏گیرد و بر چیزی هم حمل نمی‏شود. حامل هم ندارد، عین ذات مقدس است. ذات خدا محمول هیچ قابلیتی نمی‏شود که در یک قابلیتی قرار بگیرد ولی ولایت فعلیه است که در قابلیت‏ها ظاهر می‏شود و محمول قابلیت‌ها می‏شود و عالی‏ترین قابلیت برای اینکه حامل ولایت فعلیه الهیه باشد قابلیت محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین است.

مقصود اینکه کن از فعل خدا خبر می‏دهد و فعل الهی است، و به اصطلاح ادبی امر است، و برای فعل امر آمری لازم است (یعنی فرمان‏دهنده). شما وقتی که می‏گویید این کار را بکن، فرمان می‏دهید، این فرمان شما و امر شما است، شما آمر به این امر هستید و به این فرمان، فرمان داده‏اید.

حال خداوند هم به وسیله این کلمه کلیه ایجادیّه خود یعنی کن و وجوه و رؤس آن که کلمات جزئیه و کنهای جزئی هستند فرمان داده است. به تعداد موجودات و ذرات موجودات و خصوصیات و شئونات موجودات از برای خدا امر می‏باشد که آنها امرهای تکوینی و تشریعی و رؤس مشیت کلیه الهیه هستند. این امر کلی الهی و

«* نماز جلد 2 صفحه 382 *»

امرهای جزئی او که رؤس آن امر کلی هستند آمر می‏خواهند، آمر به این امر خداوند است اما نه به ذات مقدس خود زیرا ذات خداوند از آمر و مخاطِب بودن منزه و مقدس است چون تمام مخاطبه‏ها و فرمان‌ها در عرصه فعل و در مقام فعل واقع شده است پس باید در عرصه فعل مقام آمری به این امرها برای خداوند باشد تا خداوند به آمر بودن متصف شود و در واقع مقام آمریّت خداوند به امر کن و ظهور خدا به آمریت، محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند.

چنان‌که نمونه‏اش را فرموده‏اند که بعد از آنکه خداوند به اسرافیل دستور می‏دهد که در صور به نفخه صعق بدمد و همه موجودات را قبض روح کند آنگاه به دمیدن او فانی می‏شوند ـــ  نه معدوم ـــ  فانی می‏شوند کلُّ مَن علیها فانٍ و یَبقی وجهُ رَبِّک ذو الجلالِ و الاِکرام([154]) هرچه بر پهنه هستی است با دمیدن نفخه صعق همه و همه فانی می‏گردند (که منظور معدوم شدن نیست بلکه مردن است یعنی همه می‏میرند) اما آنچه باقی است وجه الهی است که صاحب جلالت و عظمت و کرامت است و بر همه خلق اکرام کرده و اکرام الهی را او به خلق رسانیده است.

آن وجه اللّه که باقی است کیست؟ همان است که خداوند به او و به زبان او می‏فرماید: لِمَنِ المُلْک الیوم خدا سؤال می‏کند ای خلق من بگويید امروز ملک برای کیست؟ کی جواب بدهد؟ باز خود خدا باید جواب بدهد که: لِلهِ الواحدِ القهّار([155]) ملک مخصوص خداوند یکتا، یگانه و قهار و غالب بر همه خلق است. امام؟ع؟ فرمودند: نحن السائلون و نحن المُجیبون([156]) یعنی ما هستیم آن رخساره باقی خدا که هم سؤال می‏کنیم و می‏گوییم: لمن الملک الیوم و ما هستیم که جواب می‏دهیم و

«* نماز جلد 2 صفحه 383 *»

می‏گوییم: للّه الواحد القهار پس سؤال‏کننده و جواب‏دهنده ما هستیم.

این نمونه‏ای است که ائمه؟عهم؟ برای ما بیان فرموده‏اند. پس آنچه از این مخاطبه‏ها و گفتگوها و امر و نهی‏ها شده در عرصه فعل و در مقام خلق است و آن لسان‏اللّه که کلام و امر خدا را به همه خلق می‏تواند برساند خود این بزرگواران هستند، ایشانند که می‏دانند و خدا در حقیقت مقدس و قابلیت مطهرشان القاء می‏کند که چه بگویند و چه جواب بدهند.

پس ایشان در یک مقام آمر به کلمه کن هستند و در مقامی خود آن کلمه الهی و در مقامی حامل و مظهر آن کلمه الهی می‏باشند.به همین جهت ایشان را امر اللّه فعلی گفته‏اند. چون امر اللّه دو قسم است امر اللّه فعلی و امر اللّه مفعولی که پس هرکدام از امرهای الهی در جای خودش ایشان هستند.

فعلاً بحث در مورد امر اللّه فعلی است یعنی همان فرمان الهی، آن فرمانی که عین فعل خدا است و خود فعل خدا است که به موجودات تعلق گرفته است و موجودات به برکت آن فعل موجود و هست شده‏اند آن امر اللّه ایشان هستند.

حضرت باقر؟ع؟ فرمود: فنحن… امره و حکمه ما امر او هستیم یعنی ما مشیتیم ما همان کلمه کلیه الهی هستیم و حکم او هستیم فرمان او هستیم و از آن هم بالاتریم و علمه علم او هستیم چون علم بر مشیت سابق است و این فعل و مشیت بعد از علم است فرمود: فبِعلمِه کانتِ المشیّة([157]) مشیت بعد از علم است و این علم همان علم حادث است که شیخ مرحوم­ بیان فرمودند و مشکلاتی که در مسأله علم حق‌تعالى به خلق بود با همین علم و ذکر این علم حادث حل فرمودند. خداوند به ایشان و به سایر مشایخ عظام+ جزاءِ خیر عنایت کند و درجاتشان عالی است متعالی فرماید.

در قرآن هم به این امر اشاره شده و این مقام بیان شده است مانند این آیه: اِنّما

«* نماز جلد 2 صفحه 384 *»

اَمرُه اذا اَرادَ شیئاً اَن‏یَقول له کن فیکون([158]) امر الهی به این‏طور است، این امر الهی، وقتی که خدا چیزی را می‏خواهد ایجاد کند، امر خدا فرمان الهی این است که به آن شی‏ء می‏گوید بشو، او هم می‏شود. پس در قرآن هم که فرموده امر خدا یعنی همین مقام مشیت یعنی در همین مقام که مورد بحث ما است و ایشانند امر اللّه فعلی و اگر تعینات چهارده‏گانه حقیقت مقدسه محمدیه صلوات اللّه علیهم اجمعین را در پنج مقامی که بیان گردید ضرب کنیم، با توجه به این شأنشان، امر اللّه فعلی به طور مطلق ایشان هستند.

و همچنین در آیه دیگر فرمود: یُنَزِّلُ الملائکةَ بالرُّوحِ مِن اَمرِه علی مَن یشاءُ مِن عبادِه([159]) این امر هم از شئونات همان امر است همچنین باز فرمود: و مِن آیاتِه اَن‏تقومَ السّماءُ و الارضُ باَمرِه([160]) که به این مطلب اشاره دارد. پس در این‏گونه آیات قرآن این مطلب بیان شده و اشاره به این مقام و موقعیت حقیقت مقدسه ایشان است البته با توجه به همان تعینات چهارده‏گانه آن بزرگواران که در آن پنج مقام ضرب می‏شود که در کلمه «صلوه» به آن اشاره شده است.

آن وقت در آخر این بحث یک تذکر دیگر هم باید بدهم که این سه حرف صاد، لام و واو بیان سه موقعیت این بزرگواران است. یکی بیان مقام وحدت و اطلاقشان و یکی بیان موقعیت تعینات هفت‌گانه ایشان است و دیگری موقعیت بیان تکراری که برای آن هفت تعین بود که چهارده می‏شود. اسامی مبارکه این بزرگواران در اصل هفت اسم است که بعضی از ایشان اسم‌هایشان به یکدیگر شباهت یافته و چهارده شده‏اند. در مقام اوّل ظهور خداوندند و حیث ربّی این حقیقت است و در دو مقام دیگر حیث

«* نماز جلد 2 صفحه 385 *»

نفسی این حقیقت است که منوّر به نور احدیت شده و ظلمتی برای آن نیست زیرا خودنما نمی‏باشد.

پس برای این حقیقت در کلمه «صلوه» سه موقعیت دیدیم. و از میان اسماء الهی که بر هریک از این سه موقعیت حمل شده به ترتیب «اللّه»، «الحیّ» و «المتعال» است. یعنی «اللّه الحیّ المتعال» به این حقیقت طیبه در این سه مقام ایشان تعلق گرفته است.

وقتی حیث اطلاق و وحدتشان را در نظر بگیریم «اللّه» به آن تعلق گرفته است چون «اللّه» اسم مطلق حق و اسم کلی او است که به هیچ تعینی متعین نیست و تمام تعینات اسماء خدا شئونات این اسم مبارک است.

اما اسم «الحی» به آن مقام تعینات هفت‏گانه ایشان تعلق گرفته است که تعین ابتدائی و اولی است و منشأ حیات همه موجودات و اصل کمال برای همه موجودات هستند. و اسم «المتعال» تعلق گرفته به مقام سوم که آن چهارده تعین است.

خداوند به این دو اسم مبارک خود اصل همه کمالات است زیرا «الحیّ» اصل همه کمالات است و می‏توان گفت در اسم «الحیّ» تمام کمالات هست و به همین علت خداوند در آیه مبارکه آیةالکرسی خود را این‏طور توصیف کرد: اللّهُ لا اله الا هو الحیّ القَیّوم([161]) خداوند قیومیّت خود را به همین علوّ خود و متعالی بودن خود بر همه، آشکار کرد که بر همه موجودات قیّم است یعنی بر همه متعالی است. تمام خلق تحت قیومیت او قرار دارند از این جهت این بزرگواران در مقام چهارده تعین مظهر و حامل اسم «المتعال» هستند. پس خداوند به این سه اسم مقدس «اللّه، الحیّ، المتعال»، به این سه مقام این بزرگواران تعلق گرفته است یعنی به مقام تعینات چهارده‏گانه و تعینات هفت‌گانه و مقام وحدت و اطلاقشان.

«* نماز جلد 2 صفحه 386 *»

پس مجموع کلمه «صلوه» هم از حامل خبر می‏دهد که این حقیقت مقدس در آن سه مقامی که ذکر شد باشد و هم از محمول خبر می‏دهد که «ه» همان اللّه است که به شئوناتش ظاهر شده و در مقام «ه» بودن آن را در «اللّه»، در «الحیّ» و در «المتعال» می‏توان دید. و در همه اینها اسمی است که محمول این حقیقت است و این حقیقت در این سه مقام خود به آن اسم توجه دارد و معبود و متوجَّه‏الیه او، همه و همه آن اسم مبارک و مقدس است.

تا اینجا از این مقاماتی که بیان شد روشن گردید که کلمه «صلوه» به حسب حروف آن و هیأت آنها با ماده و صورت حقیقت آن و شئونات آن چطور تناسب دارد و چه تناسبی دارد. اگر فرصت پیدا کردیم و توفیق یافتیم در این باره باز هم ان‌شاءاللّه بحث خواهیم کرد تا ببینیم خداوند چه مقدر می‏فرماید.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

 

فهرست مطالب

 

 

مجلس اول

حقیقت اوّلی نماز که متعلَّقِ اسم «الله» است ………………………………………… 5
اسماء حسنیٰ شئونات اسم «اللّه» می‏باشند …………………………………………. 8
عبودیّت حقیقت اوّلی نماز ………………………………………………………… 9
شئونات حقیقت اوّلی نماز ………………………………………………………… 12
مجلس دوم

عوالم خلقت و تعلق اسماء الله به آنها ……………………………………………… 15
رابطه اسم «اللّه» و سایر اسماء حسنیٰ ………………………………………………. 16
کارهای خداوند به وسیله اسماء او جریان می‏یابد …………………………………… 19
محمد و آل‌محمد؟عهم؟ علل اربعه می‏باشند ………………………………………… 19
«اللّه» اعظم اسماء الهی است و متعلق آن هم اشرف کائنات است …………………… 21
حقیقت نماز و شئون آن، دلیل شئون اسم «اللّه» است ………………………………. 22
مقام اجمال و مقام تفصیل حقیقت نماز و اسم «اللّه» ……………………………….. 22
مجلس سوم

موقعیت اسماء الهی نسبت به موجودات ………………………………………….. 27
ذات خداوند از مباشرت با خلق منزه است ………………………………………… 28
اصلی از اصول عرفانی‌ــ ‌قرآنیِ شیخ بزرگوار­  ……………………………………. 29
بیان شرافت حقیقت نماز و دو مقام اجمال و تفصیل آن ……………………………. 30
غدیر خم و بیان مقام ولایت ائمه و فاطمه زهراء؟عهم؟ ………………………………… 31
مجلس چهارم

موقعیت دو مقام اجمال و تفصیل حقیقت نماز در مظاهر آن ……………………….. 38
راه شناخت خدا و شناخت اسماء و افعال او ………………………………………. 40
عبودیتِ حقیقت نماز اسوه است برای همه حتی انبیاء ……………………………. 43
صبر ایّوب؟ع؟ …………………………………………………………………… 43
ابراهیم و ذبح اسماعیل؟عهما؟ ……………………………………………………… 46
مجلس پنجم

کلمه «صلوه» و گزارش آن از حقیقت نماز ………………………………………….. 50
تناسب اسم‌ها با مسماهای آنها …………………………………………………… 52
حقیقت نماز مانند «درخت» و یا مانند «نی» است …………………………………. 53
نقش حرف «ص» در کلمه «صلوه» ………………………………………………… 54
نقش حرف «ل» در کلمه «صلوه» ………………………………………………….. 56
«ص» مقام شمس و «ل» مقام قمر را دارند ………………………………………….. 57
رسول‌اللّه؟ص؟ شمس و ائمه؟عهم؟ اقمار ولایتند ………………………………………. 58
مجلس ششم

حضرت رسول؟ص؟ مظهر مقام وحدت و اجمال حقیقت نمازند ……………………… 62
ائمه؟عهم؟ مظهر مقام تفصیل حقیقت نمازند ……………………………………….. 63
استفاضه ائمه؟عهم؟ از رسول‌الله؟ص؟ در همه شئون …………………………………… 64
امتیاز ائمه؟عهم؟ از امامان ضلالت و امتیاز شیعیان از اهل ضلالت و مخالفان ………… 64
موقعیت مقام ولایت ائمه؟عهم؟ ……………………………………………………. 67
شمول و عمومیت آیات ولایت ……………………………………………………. 68
خاتم‏بخشی امیرالمؤمنین؟ع؟ و ائمه؟عهم؟  …………………………………………. 69
مجلس هفتم

اختلاف و تمایز مؤمن و غیر مؤمن در مقام ولایت است ……………………………… 75
گزارش کلمه «صلوه» از سه مقام کلی: نبوت مطلقه و ولایت مطلقه اجمالیه و ولایت تفصیلیه ….. 76
رسول الله؟ص؟ مظهر نبوت مطلقه و  ولایت مطلقه اجمالیه و ائمه؟عهم؟ مظاهر ولایت مطلقه تفصیلیه می‏باشند ………………………………………………………………. 80
نقش حرف «ا ـــ  و» و حرف «ه» در کلمه «صلوٰه» …………………………………….. 81
مجلس هشتم

شناخت کلمه «صلوه» …………………………………………………………… 86
وضع لفظ برای حقیقتی و آثار آن ………………………………………………….. 86
وضع لفظ «صلوه» برای حقیقت نماز ……………………………………………… 87
واضع لغات خداوند است ……………………………………………………….. 87
تعلیم اسماء به آدم؟ع؟ ………………………………………………………….. 88
تناسب الفاظ با معانی آنها ………………………………………………………… 90
رساله سید بزرگوار­ در اثبات تناسب الفاظ با معانی …………………………….. 91
حروف کلمه «صلوه» ……………………………………………………………… 91
تناسب کلمه «صلوه» با معنای حقیقی آن …………………………………………. 92
گفتگوی سلیمان؟ع؟ با رئیس مورچه‏ها ……………………………………………. 93
مجلس نهـم

چگونگی وضع لفظ «صلوه» برای معنای آن و آثار آن معنی  …………………………. 98
حقیقت نماز و ظهورات آن ……………………………………………………….. 100
معنای حجاب واحدیت …………………………………………………………. 102
حجاب دو معنی دارد ……………………………………………………………. 102
مراد از تحت حجاب واحدیت …………………………………………………….105
معنای نقطه تحت باء بسم اللّه ……………………………………………………. 105
مجلس دهـم

کلمه «صلوه» برای حقیقت نماز و ظهورات آن وضع شده است ……………………..  109
توضیح دو معنی برای حجاب ……………………………………………………. 111
حجاب همان ظهور است به هر یک از آن دو معنی …………………………………. 112
مراتب حجاب‌ها یا ظهورات ……………………………………………………… 114
حجاب واحدیت ……………………………………………………………….. 115
مراد از نقطه زیر باء بسم اللّه ……………………………………………………….. 116
مجلس يازدهم

ادامه بحث از نقطه تحت باء بسم اللّه ……………………………………………. 121
درک نقطه تحت باء بسم اللّه کیفیت ندارد ………………………………………. 122
اشاره‏ای به حدیث معرفتِ حقیقت در حدیث کمیل ……………………………… 122
مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و تشبیه آنها به دست ……………………………… 127
مجلس دوازدهم

شناخت کلمه «صلوه» از نظر کیفیت وضع آن ……………………………………. 132
سرّ اینکه برای ابتداء به کارها باید «بسم اللّه …» گفت ……………………………… 137
مذمّت صوفیه و لعن آنها ………………………………………………………… 139
حجاب همان تعیّن است ……………………………………………………….. 140
حجاب احدیّت و حجاب واحدیّت ……………………………………………… 141
مجلس سيزدهم

مراد از حجاب همان تعیّن است …………………………………………………. 144
ذات خداوند شناخته نمی‏شود ………………………………………………….. 144
تعیّنات، ذات خداوند نیستند …………………………………………………… 145
توضیح اینکه تمام قرآن در سوره حمد است و تمام حمد در بسم اللّه و ………………. 147
ادامه بحث از نقطه زیر باء بسم اللّه ……………………………………………….. 149
امیرالمؤمنین؟ع؟ از مقام باطنی خود به «اَنا» و از مقام ظاهری به «نحن» تعبیر می‏آورند … 150
ائمه؟عهم؟ در مقام باطنی مثل رسول‌اللّه؟ص؟ هستند …………………………………. 151
سنت در ابتداء کارها بسم اللّه گفتن است و «هو» گفتن روش صوفی‏ها می‏باشد ……… 154
مجلس چهاردهم

شناخت حقیقت و معنای اصلی کلمه «صلوه» ………………………………….. 157
احدیّت و واحدیّت …………………………………………………………….. 158
نقطه ظاهری باء بسم اللّه و نقطه تحت الباء ……………………………………….. 160
نبوّت اشرف و افضل از ولایت است ………………………………………………. 161
موقعیت «اَنا» یعنی «من» در هر موجودی آیه توحید خداوند است …………………… 162
«اَنا» و «نحن» تعبیر از دو مقام کلی از مقامات نورانی محمد و آل‌محمد؟عهم؟است …………. 163
کتاب تکوینی الهی مانند کتاب تدوینی الهی است ………………………………. 165
مجلس پانزدهم

تعبیری دیگر از حقیقت «صلوه» …………………………………………………. 168
جهت ربّی و جهت نفسی در حقیقت «صلوه» …………………………………….. 170
حقیقت صلوه از جهتی متعلق اسم «الحیّ» خداوند است ………………………… 172
مجلس شانزدهم

حیث نفسی حقیقت نماز در نزد احدیت خداوند مضمحل است …………………. 176
حیث نفسی حقیقت نماز حامل اسم «الحیّ» خداوند است ………………………. 178
حکمت الهی و این نظام احسن ………………………………………………….. 180
حقوق شیعیان کامل ……………………………………………………………. 181
خضوع کاملان در برابر این نظام …………………………………………………. 183
نمونه‏ای از حکمت الهی در این نظام ……………………………………………. 183
مجلس هفدهم

حقیقت نماز و مظاهر آن اعظم ارکان بُعد عبادی دین است ……………………….. 189
مقام اجمال حقیقت نماز احدیت خداوند را حکایت می‏کند ……………………… 189
توضیح الف و لام اسم «الحیّ» و سایر اسماء الهی  …………………………………. 191
حقایق اسماء الله و مظاهر آنها محمد و آل‏محمد؟عهم؟ می‏باشند …………………….. 192
مقام تفصیلی حقیقت نماز ……………………………………………………… 196
مجلس هجدهم

ایجاد موجودات و ابقاء و تدبیر آنها به وسیله اسماء الهی است ……………………… 199
حقیقت نماز از جهتی متعلق اسم «الحیّ» خداوند است …………………………… 200
حقیقت نماز در چهارده تعین تفصیل یافته است ………………………………….. 201
حقیقت نماز وحدتش عین کثرت و کثرتش عین وحدت آن است ………………….. 202
تشبیه حقیقت نماز به درخت و نی تشبیه ظاهری است …………………………… 204
حقیقت نماز «شجره مبارکه» است که در آیه نور بیان شده است ……………………. 205
مجلس نوزدهم

حقیقت نماز در همه جلوه‏های خود ظاهر است …………………………………… 211
نماز خداوند و نماز رسول‌الله؟ص؟ در شب معراج …………………………………… 213
تناسب الفاظ با معانی در وضع الهی  …………………………………………….. 216
تعلیم اسماء اشیاء به حضرت آدم؟ع؟ …………………………………………… 218
اعتراض ملائکه ………………………………………………………………… 218
توبه ملائکه ……………………………………………………………………… 219
سرّ قراردادن کعبه و طواف ……………………………………………………….. 220
مجلس بيستم

حقیقت نماز و کلمه «صلوه» …………………………………………………….. 222
نسبت «اللّه» با سایر اسماء حسنیٰ ……………………………………………….. 223
تفصیل حقیقت نماز و اسم «اللّه» ………………………………………………… 225
تعینات چهارده‏گانه محمد و آل‌محمد؟عهم؟  ……………………………………… 227
توضیح طابت و طهرت بعضها من بعض ……………………………………….. 228
مجلس بيست‌ويکم

حقیقت نماز همان مقام عبودیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است …………………… 233
گزارش حرف «ص» در کلمه «صلوه» از حقیقت نماز ……………………………… 233
«شجره مبارکه» در آیه نور بیان حقیقت نماز است ………………………………… 234
بیان یکاد زیتها یضی‏ء ………………………………………………………….. 235
بیان نور علی نور ………………………………………………………………. 238
بطلان «وحدت وجود» ………………………………………………………….. 238
فقط حقیقت محمدیه؟ص؟ وحدتش عین کثرت و کثرتش عین وحدت آن است …………. 239
مجلس بيست‌ودوم

گزارش حرف «ص» در کلمه «صلوه» از حقیقت نماز ……………………………… 243
آیه نور برای بیان مراتب معرفت خدا است ………………………………………… 244
مقام تفصیل حقیقت نماز از مقام اجمال آن سرچشمه می‏گیرد ……………………. 245
بیان لا شرقیة و لا غربیة ……………………………………………………….. 245
بیان یهدی الله لنوره من یشاء …………………………………………………. 247

گزارش حرف «ص» در کلمه «صلوه» از ارتباط حقیقت نماز با مشیت الهی …………. 249
وضوء نور است …………………………………………………………………. 249
وضوء رسول‌الله؟ص؟ در شب معراج از دریای «ص» …………………………………. 250
مجلس بيست‌وسوم

یکی از راه‏های شناخت حقیقت‌ها شناخت الفاظ و اسامی آنها است …………….. 254
حقیقت نماز و جهت اجمال و جهت تفصیل آن …………………………………. 255
نقش حرف «ص» در کلمه «صلوه» ………………………………………………. 255
معصومین؟عهم؟ با اعمال خود تقرب کسب می‏کنند ……………………………….. 257
سرّ وضوء رسول‌الله؟ص؟ در شب معراج ……………………………………………. 258
نقش حرف «لام» در کلمه «صلوه» ……………………………………………….. 259
گزارش حرف «ص» از مقام نبوت و گزارش حرف «لام» از مقام ولایت ……………….. 259
تعینات چهارده‏گانه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هر دو جهت را دارا هستند ……………… 262
مجلس بيست‌وچهارم

نقش حرف «ص» و حرف «لام» درکلمه «صلوه»  ………………………………….. 265
نبوّت در ولایت و ولایت در نبوّت متضمن است ………………………………….. 268
معنای صحیح «تفویض» ……………………………………………………….. 271
«تفویض» نادرست و تهمت به بزرگان+ ………………………………………. 273
مجلس بيست‌وپنجم

سه مقام کلّی حقیقت نماز ……………………………………………………… 276
دلالت کلمه «صلوه» بر سه مقام کلی حقیقت نماز ……………………………….. 277
نام حضرت علی؟ع؟ با نام حضرت محمد؟ص؟ قرین است ……………………….. 278
بر هر چیزی لا اله الا الله و محمد رسول‌الله و علی ولیّ الله نوشته شده است ………….. 279
معنی نوشته شدن این سه جمله مبارکه بر هر چیزی ……………………………….. 280
امیرالمؤمنین؟ع؟ در دو مقام از این سه مقام کلی مذکورند …………………………. 284
مجلس بيست‌وششم

معنای اوّلی امیرالمؤمنین  ………………………………………………………. 288
نقش حرف «واو» در کلمه «صلوه» ……………………………………………….. 288
تعین فاطمیت؟عها؟  …………………………………………………………….. 289
دوازده تعین امامان تفصیل نبوت و ولایت است ………………………………….. 289
بعضی از امامان؟عهم؟ آیه نبوت و بعضی آیه ولایت می‏باشند ………………………… 291
حلم امام مجتبی؟ع؟  …………………………………………………………… 292
حدّت و شدّت امام حسین؟ع؟  …………………………………………………. 294
مجلس بيست‌وهفتم

حقیقت نماز مقامی از مقامات حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است ……………… 300
بیان علّت اینکه اصل تعینات آن حقیقت هفت تعین است ………………………. 301
سوره حمد هم هفت آیه است و گزارش آن هفت تعین است ………………………. 303
هفته هم هفت روز شد و به آن هفت تعین نسبت دادند …………………………… 304
شنبه به حضرت رسول؟ص؟ و یکشنبه به حضرت امیر؟ع؟ منسوب است …………… 304
لقب امیرالمؤمنین به حضرت علی؟ع؟ اختصاص دارد …………………………… 305
سه‏شنبه و شکل مثلث به امام مجتبی؟ع؟ منسوب است …………………………. 307
در همه حالات نماز شکل مثلث تشکیل می‏یابد …………………………………. 307
چهارشنبه و شکل مربع به امام حسین؟ع؟ منسوب است ………………………….. 309
پنجشنبه به حضرت صادق؟ع؟ و جمعه به حضرت کاظم؟ع؟ منسوب است ……….. 309
مجلس بيست‌وهشتم

ادامه بحث از انتساب روزهای هفته به تعینات هفت‌گانه حقیقت محمدیّه؟ص؟  ……….. 311
روز شنبه ……………………………………………………………………….. 311
روز یکشنبه …………………………………………………………………….. 312
روز دوشنبه …………………………………………………………………….. 313
روز سه‏شنبه ……………………………………………………………………. 313
روز چهارشنبه ………………………………………………………………….. 314
روز پنجشنبه …………………………………………………………………… 316
روز جمعه ……………………………………………………………………… 317
تعینات هفت‌گانه؟عهم؟ قوام ایام هستند ………………………………………….. 318
بیان حدیث لاتعادوا الایام ……………………………………………………… 318
بسم الله الرحمن الرحیم جزء سوره حمد است …………………………………… 320
مجلس بيست‌ونهم

باطن و ظاهر کلمه «حمد» ………………………………………………………. 322
سوره «حمد» و گزارش از تعینات هفت‌گانه حقیقت مقدسه محمدیّه؟ص؟  …………. 324
نزول سوره مبارکه «حمد» ……………………………………………………….. 325
سوره «حمد» توصیف حقیقت مقدسه محمدیّه؟ص؟ است ………………………… 326
بنده در حال بندگی دو توجه دارد یکی به خود و دیگری به خدای متعال ……………. 329
مجلس سی‌ام

در معراج رسول‌خدا؟ص؟ بعد از قرائت «حمد» الحمدلله رب العالمین گفتند …………. 334
توجه بنده در حال عبادت ……………………………………………………… 336
حدیثی از ابن‏عباس ……………………………………………………………. 337
خداوند فرمود: یا محمد قطعت حمدی فسمّ باسمی …………………………….. 339
تعلیم سوره توحید در معراج ……………………………………………………… 340
توحید شهودی  …………………………………………………………………. 340
توحید حقیقی  …………………………………………………………………. 340
فناء اولیاء ……………………………………………………………………… 340
سوره توحید نسبة الرب است …………………………………………………… 344
مجلس سى‌ويکم

کیفیت نماز رسول‌اللّه؟ص؟ در معراج ……………………………………………… 346
سرّ خواندن سوره قدر در رکعت اول نمازها بعد از حمد ……………………………. 347
سوره توحید وصف خداوند متعال است …………………………………………. 349
بیان جمله «قُلْ» ………………………………………………………………… 350
بیان «هُوَ» ………………………………………………………………………. 350
بیان «الوهیّت» ………………………………………………………………… 351
بیان «احدیّت» و «واحدیّت» …………………………………………………… 352
سیر عرفانی رسول‌اللّه؟ص؟ در معراج ……………………………………………… 352
بیان «صمدیّت» ……………………………………………………………… 354
مجلس سى‌ودوم

کلمه «صلوه» برای حقیقت نماز و ظهورات آن وضع شده است ………………….. 356
در وضع الهی هر لفظی با معنای خود تناسب ذاتی دارد …………………………… 357
نقش «ه» در کلمه «صلوه» …………………………………………………….. 358
کلمه «صلوه» دو قسمت دارد یکی «ص» و «ل» و «و» است و یکی هم حرف «ه» ……………. 360
حرف «ه» در کلمه «صلوه» از مقام‌های پنج‌گانه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ گزارش می‏دهد  … 363
مجلس سى‌وسوم

گزارش حرف «ه» در کلمه «صلوه» از مقام‌های پنج‌گانه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ……….. 366
نظر بزرگان+ و نظر حکماء در شناخت خداوند در ظاهر یکی است ولی در واقع
یکی نیست ……………………………………………………………………. 368
راه معرفت خداوند ……………………………………………………………. 369
محمد و آل‌محمد؟عهم؟ اظهار کننده «لا اله الا الله» می‏باشند ………………………. 371
از کلمه «صلوه» استفاده می‏شود که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ کلمه «کن» یعنی امر الله
فعلی هستند …………………………………………………………………. 374
مجلس سى‌وچهارم

دلالت کلمه «صلوه» بر مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ از اسرار الهی است ………….. 377
محمد و آل‌محمد؟عهم؟ به اعتباری کلمه «کن» و به اعتباری محل ظهور آن و به
اعتباری محل صدور آن می‏باشند ………………………………………………. 379
حقیقت نماز از جهتی متعلق اسم «الحیّ» و از جهتی متعلق اسم «المتعال»
خداوند است ………………………………………………………………….. 385

([1]) بحارالانوار ج 93 ص 255 و ج 98 ص 393

([2]) همان ج 94 ص 395

([3]) مریم: 93

([4]) بحارالانوار  ج 4 ص 157

([5]) نور: 35

([6]) نور: 40

([7]) نور: 35

([8]) بحارالانوار  ج 83 ص 347 و ج 84 ص 45

([9]) همان  ج 84 ص 39

([10]) یس: 80

([11]) بحارالانوار  ج 25 ص 337

([12]) یس: 82

([13]) بحارالانوار  ج 25 ص 20

([14]) بحارالانوار  ج 18 ص 386

([15]) همان ص 366

([16]) اسراء: 1ــ 2

([17]) جواهرالحکم ج7 (دليل‌المتحيرين) ص275

([18]) جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص 100

([19]) بحارالانوار ج 18 ص 386

([20]) بقره: 31

([21]) بقره: 30

([22]) بحارالانوار  ج 11 ص 110

([23]) همان  ج 36 ص 353 و 358

([24]) نحل: 60

([25]) بحارالانوار  ج 102 ص 212

([26])شرح الزیارة الجامعة ج1 ذيل شرح قوله؟ع؟: و سلالة النبیین …

انا من احمد؟ص؟  کَالضَّوءِ من الضّوء. (بحارالانوار ج21 ص26 و ج38 ص80)

([27]) بحارالانوار  ج 94 ص 3

([28]) مجموعة الرسائل 33، شرح حدیث فضیلت ص 365

([29]) نور: 35

([30]) نور: 35

([31]) وسائل‌الشیعة ج 2 ص 156 و ج 25 ص 27

([32]) بحارالانوار  ج 2 ص 90

([33]) بحارالانوار  ج 18 ص 346

([34]) همان ص 297 و ج 36 ص 216 و 223

([35]) همان  ج 15 ص 103

([36]) بحارالانوار  ج 51 ص 72

([37]) جوامع‌الکلم ج 5 (رسالة العصمة و الرجعة) ص283و 328

([38]) بحارالانوار  ج 4 ص 18

([39]) همان ص 15

([40]) هود: 112

([41]) عنکبوت: 69

([42]) قصص: 56

([43]) وسائل‌الشیعة ج 1 ص 377: الوضوء علی الوضوء نور علی نور.

([44]) جواهرالحکم ج 14 (اسرارالعبادات) ص 18

([45]) بحارالانوار  ج 18 ص 366

([46]) همان ج 82 ص 301

([47]) طه: 114

([48]) الفطرة‌السليمة (چ مشهد) ج2 ص249                           (2) جوامع‌الکلم ج 4 ص 304

([49]) 36 موعظه شرح آیه ان اول بیت، موعظه دوم ص 20

([50]) شرح عرشیه ج 1 ص 254

([51]) بحارالانوار  ج 69 ص 194

([52]) طریق النجاة (چ مشهد) ج 2 ص 144

([53]) بحارالانوار  ج 86 ص 208

([54]) بحارالانوار  ج 26 ص 6

([55]) همان ص 16

([56]) همان  ج 43 ص 270

([57]) همان  ج 26 ص 3

([58]) بحارالانوار  ج 43 ص 2

([59]) عنکبوت: 43

([60]) بحارالانوار  ج 22 ص 211

([61]) همان  ج 16 ص 333

([62]) بحارالانوار  ج 16 ص 245 و 334

([63]) همان  ج 66 ص 250

([64]) بحارالانوار  ج 2 ص 177

([65]) عوالی اللئالی ج 1 ص 112

([66]) نساء: 105

([67]) عن ابی‌عبدالله؟ع؟ قال: انّ اللّه تبارک و تعالی ادّب نبیه؟ص؟ فلما انتهی به الی ما اراد قال انک
لعلی خلق عظیم ففوّض الیه دینه. . . و ذلک قول الله عز و جل: هذا عطاؤنا فامنن او امسک بغیر حساب. (بحارالانوار  ج 17 ص 5)

([68]) عن النبی9 انا ادیب الله و علی؟ع؟ ادیبی. . . (همان  ج 16 ص 231)

([69]) همان ج 23 ص 295

([70]) ص: 39

([71]) بحارالانوار  ج 26 ص 14

([72]) بحارالانوار  ج 2 ص 90

([73]) بحارالانوار  ج 27 ص 1

([74]) بحارالانوار  ج 3 ص 277

([75]) همان  ج 27 ص 1 و ج 25 ص 174

([76]) همان  ج 90 ص 191

([77]) دعای افتتاح، اقبال الاعمال ص 58

([78]) بحارالانوار  ج 3 ص 229

([79]) یس : 82

([80]) نواى غمين ج 10 ص 112

([81]) بحارالانوار  ج 25 ص 16

([82]) بحارالانوار  ج 37 ص 293

([83]) «و ظهر بعده الحسن؟ع؟ بالمحمدیة و لذلک کان شبیهاً بمحمد9 فی الصورة و السیرة و کنّی بابی‌محمد و ظهر بعده الحسین؟ع؟ بالعلویة و لذلک کان شبیهاً به و کان ابا علی و اباعبداللّه.»  (الفطرة‌السلیمة ج 3 ص 53)

([84]) بحارالانوار  ج 43 ص 263

([85]) «و کانت فاطمة3 ترقّص ابنها حسناً؟ع؟ و تقول:

اشبه اباک یا حسن   و اخلع عن الحق الرسن
و اعبد الهاً ذا منن   و لا توال ذا الاحن

وقالت للحسین؟ع؟:

انت شبیه بابی   لست شبیهاً بعلی

و فی مسند الموصلی انه کان یقول ابوبکر للحسن؟ع؟ و اباه یسمع:

انت شبیه بنبی   لست شبیهاً بعلی

و علی؟ع؟ یتبسم.» (همان ص286)

([86]) الفطرة‌السلیمة ج 3 ص 53

([87]) بحارالانوار  ج 36 ص 309

([88]) بحارالانوار  ج 1 ص 110

([89]) از اشعار بوصیری

([90]) بحارالانوار  ج 44 ص 24

([91]) بحارالانوار  ج 29 ص 137

([92]) همان  ج 28 ص 299

([93]) بحارالانوار  ج 43 ص 171

([94]) همان  ج 34 ص 268

([95]) همان  ج 44 ص 206 و 211

([96]) بحارالانوار  ج 44 ص 364

([97]) همان ص 326

([98]) الفطرة‌السلیمة (چ مشهد) ج 3 ص 53

([99]) جواهرالحکم ج6 (شرح الخطبة الطتنجیة) ص341و 468

([100]) بحارالانوار  ج 24 ص 286

([101]) همان ص 303

([102]) وسائل‌الشیعة ج 4 ص 45ـــ  نماز ج 1، پاورقى صفحه 85

([103]) مستدرک‌الوسائل ج 4 ص 158

([104]) بحارالانوار  ج 100 ص 332

([105]) همان  ج 36 ص 68

([106]) شاخه طوبیٰ ص 52

([107]) بحارالانوار  37 ص 332

([108]) همان  ج 10 ص 241 و 329 و ج 48 ص 187

([109]) درس هشتم ربيع‌الاول 1299 هـ ق

([110]) بحارالانوار  ج 57 ص 210

([111]) همان ص 207

([112]) بحارالانوار  ج 44 ص 392

([113]) کفایة المسائل ج 1 ص 290

([114]) بحارالانوار  ج 24 ص 239

([115]) بحارالانوار  ج 85 ص 21

([116]) همان  ج 92 ص 238

([117]) همان ص 233

([118]) همان  ج 85 ص 75

([119]) همان ص 75

([120]) حجر: 87

([121]) بحارالانوار  ج 92 ص 234

([122]) بحارالانوار  ج 102 ص 132

([123]) همان  ج 18 ص 358

([124]) بحارالانوار  ج 102 ص 82

([125]) بحارالانوار  ج 18 ص 358

([126]) کفایةالمسائل ج 1 ص 235

([127]) کفایة المسائل ج 1 ص 235

([128]) بحارالانوار  ج 18 ص 358

([129]) بحارالانوار  ج 85 ص 29 و 33

([130]) همان ص 33 و  ج92 ص340

([131]) بحارالانوار  ج 36 ص 161

([132]) حدیقةالاخوان ص 260

([133]) بحارالانوار  ج 74 ص 258

([134]) بحارالانوار  ج 41 ص 12

([135]) مسأله: بعضی از فقهاء حمل کرده‏اند بر خواب غالب بر سمع غشی و بیهوشی و سُکری را که غالب باشد و گوش را از شنیدن بیندازد و در احادیث ائمه هدی؟عهم؟ چنین حملی وارد نشده و در احادیث بسیار که از حد تواتر تجاوز کرده و به حد ضرورت مذهب شیعه اثناعشری رسیده نهی از قیاس کردن چیزی به چیز دیگر است. (کفایةالمسائل ج 1 ص 76)

([136]) شرح القصیده مرحوم سید اجلّ­ (چ مشهد) ص 370و 431

([137]) بحارالانوار  ج 3 ص 220

([138]) همان ج 76 ص 195 و  ج 90 ص 49

([139]) کفایة‌المسائل  ج 1 ص 231

([140]) بحارالانوار  ج 87 ص 339

([141]) از این قسمت تا آخر مجلس از روی یک خلاصه‌نویسی تنظیم شده است.

([142]) کافی ج 1 ص 123، بحارالانوار  ج 3 ص 223

([143])جواهرالحکم ج6 (شرح الخطبة الطتنجیة) ص341و 468

([144]) بقره: 284

([145]) بحارالانوار  ج 43 ص 21

([146]) خطبة‌البیان: مشارق‌الانوار ص 172، شرح خطبه طتنجیه، انا المعنی الذی لایقع علیّ اسم و لا شبه…

([147]) بحارالانوار  ج 26 ص 13

([148]) نهج البلاغه: خطبه 108، بحارالانوار  ج 34 ص 239

([149]) بحارالانوار  ج 98 ص 226

([150]) بحارالانوار  ج 102 ص 98

([151]) همان  ج 23 ص 183

([152]) بحارالانوار  ج 90 ص 98

([153]) مواعظ ماه مبارک رمضان سال 1280، موعظه چهارم ص 53

([154]) رحمن: 27

([155]) بحارالانوار  ج 57 ص 105

([156]) جوامع‌الکلم ج 5 (رسالة العصمة و الرجعة) ص 453

([157]) بحارالانوار  ج 5 ص 105

([158]) یس: 82

([159]) نحل: 2

([160]) روم: 25

([161]) بقره: 255