نماز اعظم ارکان دین
جلد دوم – قسمت اول
سید احمد پورموسویان
«این مجموعه گفتار 34 مجلس است که در ذیحجه 1411 هـ ق (مشهد) و در ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق(جندق) و در ماه مبارک رمضان 1413 هـ ق (جندق) برگزار گردیده و بهواسطه مختلفبودن مجالس از نظر زمان و مکان و نوع شنوندگان، پارهای از مطالبِ عمده تکرار شده است و نظــر به اینکه تکرارها هم بیفایــــده نبـــود، به همــــان ترتیـــــب، از نـــوارهــا پیاده گردیــد.»
گفتاری در شرح رساله مبارکه «ترجمة الصلوة»
سيد اجلّ حاج سيد محمد کاظم حسينی حائری رشتی
اعلی الله مقامه
G سیّد بزرگوار اعلى الله مقامه میفرمایند: S
بسم الله الرّحـمن الرّحيـم الـحمدللّٰه ربّ العالمین
و السلام عـلی خیر خلقــه و مظهر لطفـــه محمد و آلـه الطاهریــن.
امّا بعد؛ پس چنین گوید بنده خاکسار و ذرّه بیمقدار |
محمدکاظم بن محمدقاسم الحسینی الرشتی که |
چون نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال |
مسلمین که به قبولش ساير اعمال مقبول |
و عدم قبولش کلّ اعمال مردود و مقام توجّه به |
حضرت قدس است و رتبه اتّکائی بر سریر اُنس چنانچه |
حديث نبوی؟ص؟ «الصَّلوةُ مِعراجُ المؤمنین»([1]) |
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن(2) |
g s
«* نماز جلد 2 صفحه 3 *»
مجلس 1
(شب یکشنبه ـــ 3 ذیحجة الحرام 1411 هـ ق)
t حقیقت اوّلی نماز که متعلَّقِ اسم «الله» است
t اسماء حسنیٰ شئونات اسم «اللّه» میباشند
t عبودیّت حقیقت اوّلی نماز
t شئونات حقیقت اوّلی نماز
«* نماز جلد 2 صفحه 4 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
در توضیح این فرمایش جهاتی عرض شد که آن جهات اجمالاً روشن میساخت که چرا نماز اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین میباشد.
جهت دیگری که ما را به این امر متوجه میسازد این است که مراتب تنزلی نماز را در نظر بگیریم و به آن اصل و حقیقتی که نماز تنزل آن است، توجه کنیم تا روشن شود که چرا نماز اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین است.
اجمالاً میدانیم نماز در همه عالمها ظاهر شده و همه عالمها عالمهای خلقی هستند و خلقِ همه عالمها عبدند و در مقام عبودیتند و افضل عبودیتها در همه عالمها نماز است. پس نماز حقیقتی است که در همه عالمها ظاهر شده است و برای نماز در همه عالمها مظهری است. هر عالمی به حسب خودش و مخلوقات هر عالمی به حسب خودشان نمازی دارند و در قرآن هم تصریح شده، چنانکه میفرماید: کلٌّ قد عَلِمَ صلوٰتَه و تسبیحَه([2]) همه مخلوقات نماز و تسبیح خود را میدانند، خداوند تعلیمشان فرموده است.
«* نماز جلد 2 صفحه 5 *»
اصل این نماز که در این عالمها ظاهر شده، آن اصل را بزرگان ما به اینطور تعبیر فرمودهاند: آن اصل و حقیقت نوری بوده مخفی و پوشیده که در زیر حجاب واحدیت قرار داشته است و منشأ نماز و اصل نماز از آنجا سرچشمه گرفته، در آن مقام حقیقتی نورانی بوده و اول حقیقتی از حقایق بوده که دعوت حق را برای بندگی اجابت کرده است، خداوند بندگانش را به بندگی دعوت فرموده است و اول حقیقتی که اجابت کرده و لبیک گفته و به حقیقت عبودیت و بندگی در مقام بندگی برآمده است، این نور و این حقیقت میباشد.
و معلوم شد که عبودیت همان خضوع و خشوع حقیقی و التفات محض به معبود یکتا است. در بحثهای گذشته که در همین زمینه داشتیم اجمالاً معنی عبودیت روشن شد. سرّ خضوع و خشوع و حقیقت التفات و توجه به همه وجود به خدای معبود یکتا این را عبادت و عبودیت گفتهاند.
حال این حقیقت هم آنچنان به درگاه حقتعالى اظهار خضوع و خشوع کرده که هیچ مرتبهای از مراتب و هیچ حقیقتی از حقایق اینطور عبودیت را اظهار نکرده است و معلوم است که شناخت این حقیقت، برای اشخاص و افرادی که مادون آن مقام قرار دارند میسّر و ممکن نیست بلکه آن حقیقت به تجلیاتش شناخته میشود.
از این جهت از آن حقیقت و در آن مقام به «شمس مُضیئه» تعبیر آورده شده است([3]) که از شدت نورانیت و لَمَعان آن حقیقت، هیچکس نمیتواند بر حقیقت آن واقف شود و حقیقت آن را درک کند، مقام آن حقیقت بالنسبه به سایر خلق مقام وحدت است و تمام مراتب خلقی بالنسبه به آن در کثرت و اختلاف میباشند و هرکجا کثرت و اختلاف بود خواهنخواه به حسب همان اختلاف و کثرت، ظلمت و دوری و بُعد از مقام قرب الهی است.
«* نماز جلد 2 صفحه 6 *»
حقیقت مقام قرب مخصوص آن حقیقت است و مقام توجهِ محض مخصوص آن حقیقت است، سایر مراتب چون به کثرت و اختلاف و دوری از مقام قرب مبتلا هستند، نمیتوانند بر آن حقیقت واقف شوند، به جهت آنکه آن حقیقت آنان را از شدت لمعان و نورانیت خود میسوزاند. فرمودهاند: آن حقیقت نوری است شعشعانی([4]) و حقیقتی است که در غایت و نهایت بساطت و اجمال میباشد.
توضیح دیگری که راجع به این حقیقت دادهاند آن است که میگویند مظهر اسم «اللّه» و متعلَّقِ اسم «اللّه» است. عرفاء گفتهاند که «انسان کامل» مربّیٰ به اسم «اللّه» است ولی سایر موجودات مربّیٰ به اسماء دیگر الهی هستند. آن موجودی که متعلَّق اسم «اللّه» است و به اسم «اللّه» پرورش پیدا میکند، انسان کامل است و مرادشان هم از انسان کامل یک امر عامّی است که هم شامل انبیاء و هم شامل اوصیاء و هم شامل اولیاء است.
عرفاء وقتی انسان کامل میگویند از حضرت محمد؟ص؟ در نظر میگیرند تا همین پیر و مرشد خودشان، همه اینها را انسان کامل میگویند و معتقدند که متعلق اسم «اللّه» در تربیت و پرورش ، انسان کامل است اما باقی موجودات روی نقصانی که برای آنها است متعلق اسم «اللّه» نیستند و مربّیٰ به اسم «اللّه» نیستند بلکه به سایر اسماء الهی تربیت میشوند و در تربیت، سایر اسماء به آن موجودات تعلق میگیرد اما اسم اللّه چون جامع جمیع اسمها است و همه اسمها شئونات و تعیّنات اسم «اللّه» است، پس اسم «اللّه» به انسان کامل تعلق میگیرد.
اما بزرگان ما+ مراتب را بیان فرمودهاند و یکی از خصوصیاتی که در فرمایشات بزرگان ما است و در این مکتب شریف است همین حفظ مراتب است که باید کاملاً مراتب محفوظ بماند و آنطوری که در مکتب تصوّف درهم و برهم شده
«* نماز جلد 2 صفحه 7 *»
است، درهم و برهم نشود. مقام محمد و آلمحمد؟عهم؟ مافوق همه مقامات است که حتی انبیاء نمیتوانند به مقام ایشان برسند، مقام اوصیاء بعد از مقام انبیاء است که اوصیاء نمیتوانند به مقام انبیاء برسند و همچنین مقامات دیگر.
پس آنچه در این مکتب وحی مسلّم است همین حفظ مراتب است از این جهت اگر میفرمایند متعلَّق اسم «اللّه» و مربّیٰ به اسم «اللّه» یا حامل اسم «اللّه» این حقیقت است معلوم است که مراد آن مقام و منزلتی است که برای محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که هیچیک از خلق به آن مقام و مرتبت نخواهند رسید. پس آن مقام و حقیقتی که حامل اسم «اللّه» است و اسم شریف «اللّه» به آن تعلق گرفته، این حقیقت نورانی است. بعد از این توضیح خواهیم داد که این حقیقت به سه جهت و حیث تحلیل مییابد و خواهیم گفت که جهت اول متعلَّق اسم «اللّه» و جهت دوم متعلق اسم «الحیّ» و جهت سوم متعلق اسم «المتعال» خداوند است.
این مطلب مسلم است و احتیاجی به توضیح ندارد و نوعاً در فرمایشات شنیدهایم، در روایات بیان فرمودهاند و در دعاها رسیده که خداوند به اسماء خودش، خلق را آفریده است و به اسماء خودش خلق را اِبقاء میفرماید و جمیع شئونات وجودی خلق را به اسماء خودش تدبیر میفرماید.([5]) به ذات مقدسش نه خلق فرموده و نه تدبیر میکند، ذات مقدسش متعالی است از اینکه به مخلوقات تعلق بگیرد در ایجاد آنها یا در رزق آنها یا در ابقاء آنها و بهطور کلی در شأنی از شئونات خلقی ایشان. تمام امور به اسماءاللّه بسته است. در دعاها میخوانیم خدایا تو را میخوانم به آن اسمی که قرار دادی بر عرش، به آن اسمی که آن اسم را بر روز نهادی و روز را بهواسطه آن اسم روشن ساختی، به آن اسمی که قرار دادی بر شب و شب را به آن اسم تاریک ساختى و همینطور. دعای مفصلی است به نام دعای «اسماءاللّه الحسنیٰ» که در آن
«* نماز جلد 2 صفحه 8 *»
دعا این نوع عبارات زیاد است و مرحوم مجلسی در بحارالانوار نقل فرموده،([6]) آن دعا مفصل است و از این نوع عبارات خیلی دارد. و در دعای شریف سمات همینطور این اسماء بیان شده و سایر دعاها که میبینیم ذکر شده است.
پس آن اسمی که به این حقیقت تعلق گرفته است و همه جهاتش به این اسم تدبیر میشود، اسم «اللّه» است و از همین راه میفهمیم که این حقیقت مافوق همه حقایق نورانی است و مافوق این حقیقت، حقیقت نورانی دیگری نیست که اسم «اللّه» به آن حقیقت تعلق گرفته باشد؛ چون میدانیم اسم «اللّه» مافوق همه اسماء است و همه اسماء شئونات «اللّه» هستند.
در تفسیر آیه شریفه بسم اللّه الرحمن الرحیم، «الرحمن» را صفت «اللّه» میفرمایند و «الرحیم» را صفت بعد از صفت؛([7]) و اینها نشان میدهد که مقام «اللّه» اینطوری است. اسم «اللّه» مبتداء برای سایر اسماء میشود ولی سایر اسماء مبتداء برای «اللّه» نمیشوند، بهتعبیر ملایی میگويیم: اللّهُ غفورٌ، اللّه رحیم، اللّه رحمن، اللّه علیم، همچنین سایر صفات، و در فارسی میگوییم: اللّه رحمن است، اللّه رحیم است، اللّه غفور است، اللّه علیم است، اللّه بصیر است، اللّه سمیع است و سایر صفات که در قرآن ذکر شده و برای «اللّه» خبر قرار گرفته است و «اللّه» برای آنها مبتداء واقع شده است. و بهتعبیر دیگر «الله» برای سایر اسمها موضوع واقع میشود ولی آنها محمولِ «اللّه» میباشند؛ یعنی سایر صفات و سایر اسمها بر اسم «اللّه» حمل میشوند.
مثال مشهور و معلوم و محسوسش را شما در فرمایشات زیاد شنیدهاید. وقتی میخواهید زید را تعریف کنید اول اسم زید را میگویید بعد سایر صفات زید را میگویید، مثلاً میگویید زید نویسنده است، زید گوینده است، زید رونده است، زید
«* نماز جلد 2 صفحه 9 *»
خورنده است و همینطور سایر صفات زید را ذکر میکنید. حتی در صفات معنوی زید میگويید، زید عالم است، زید حلیم و بردبار است، زید سخیّ است، زید جواد است، زید بخیل است. این صفات را که ذکر میکنید، میگویند شما اینها را بر زید حمل میکنید و به این صفات از زید خبر میدهید. پس در واقع اینها اسمهای اسم زید است، اینها خبرهای اسم زید است و اسم زید مافوق همه این اسمها است و صاحب همه این اسمها است. پس «اللّه» هم نسبت به جمیع اسماء الهی همینطور است، برای همه آن اسمها اصل و موضوع است و برای آن اسمها مبتداء است و همه آنها خبر از این اسم است.
حال که مقام این اسم معلوم شد و اینکه موجودات متعلّقات اسماءاللّه هستند، یعنی خدا به اسمهای خودش مخلوقات را میآفریند، و به اسمهای خودش آنها را روزی میدهد، به اسمهای خودش آنها را میپروراند و احتیاجاتشان را برطرف میکند. حال خداوند به اسم «اللّه» این حقیقت را ایجاد کرده و به اسم «اللّه» این حقیقت را امداد میکند، به اسم «اللّه» این حقیقت را اِبقاء میفرماید، به اسم «اللّه» این حقیقت را رزق میدهد و جمیع شئونات این حقیقت به وسیله اسم «اللّه» اداره میشود و تدبیر میگردد. مقام و منزلت این حقیقت از اینجا روشن میشود. پس این حقیقت و این نور حامل اسم «اللّه» است، متعلَّق اسم «اللّه» است و او هم در مقام عبودیت «اللّه» را ثناء میکند.
هر موجودی در مقام عبودیتش، در شأن همان اسمی است که به او تعلق گرفته است و هرگونه ثنائی که برای خدا میکند و هر بندگی که برای خدا دارد، برای همان اسمی است که به او تعلق گرفته، نه اسم بالاتر و موجودی دیگر. و چون هر اسمى اسم برای «اللّه» است، هر موجودى در واقع اللّه را ثناء مىگويد اما به آن اسم خاصی که به آن شخص و آن موجود در مقام و مرتبه خودش تعلق گرفته است. همچنانکه در زیارت
«* نماز جلد 2 صفحه 10 *»
معصومین؟عهم؟ میخوانیم: یُسَبِّحُ اللّهَ باَسمائِه جمیعُ خَلقِه،([8]) یعنی تمام خلق خدا، خدا را به اسمائش تسبیح میکنند.
یکی هست که اسم «الرحمن» را ثناء میگوید و بندگی میکند، یکی هست اسم «الرحیم» را ثناء میگويد و بندگی میکند، چرا؟ چون «الرحیم» به او تعلق گرفته است و تمام شئوناتش و هرچه به او میرسد به وسیله اسم «الرحیم» است؛ پس ثناء او، عبودیت او، بندگی او، حمد او، همه و همه درخور و مناسب اسم «الرحیم» است.
ولی این حقیقت ثناءگوی «اللّه» است و گویا جمیع اسماءاللّه را ثناء میگوید و نسبت به جمیع اسماءاللّه در مقام عبودیت و بندگی است. پس این حقیقت هم حامل اسم «اللّه» است و هم مقام اسم «اللّه» را اعلام میکند و بر آن اسم ثناء میگوید و نسبت به آن اسم عبودیت و بندگی دارد.
پس اجمالاً معلوم شد که این حقیقت، اول حقیقتی است که عبد است و مخلوقی است که متعلَّق اسم «اللّه» است و عبودیتی دارد که مافوق این عبودیت، عبودیتی نیست و مافوق این عبد، عبدی نیست و عرض شد اول حقیقتی است که نداء و دعوتِ اللّه را در عبودیت لبیک گفته است.
خدا روزی کند مثل این روزها که حجاج در مواقیت محرم میشوند، اوّلی که میخواهند در مناسک حج عقد عبودیت ببندند و عبودیت را در مناسک حج اظهار کنند، اول کار از تلبیه شروع میشود. بعد از اینکه آماده میشوند و لباس احرام میپوشند و نمازهای مستحبی را میخوانند، همینکه آماده شدند و در مناسک حج عزم بر عبودیت کردند، آنگاه میگویند: لَبَّیک اللّهم لبّیک([9]) این گفتن لبیک و اللهم لبیک یعنی ما خدایا دعوت تو را که به وسیله ابراهیم به ما رسانیدی اجابت کردیم و
«* نماز جلد 2 صفحه 11 *»
آماده هستیم، فرمان بده اطاعت میکنیم. این معنای «لبیک» است، یعنی آماده هستیم برای اجراء فرمان و اطاعت تو، فرمودی اینطور بیا، اینطور میآیم، اینطور بگو اینطور میگویم، اینچنین بکن میکنم، چنین نکن نمیکنم. تمام دستورات حج و مناسک را که شخص انجام میدهد و آنچه که باید حاجّ در هنگام حج ترک کند یعنی محرّماتی که بر او حرام است، همه اینها با همان «لبیکِ» اول منعقد و بسته میشود.
لبيک در حج مثل تکبیرةالاحرام نماز است، رسولاللّه؟ص؟ در مورد نماز فرمودند: الصلوةُ… تحریمُها التّکبیر و تحلیلُها التّسلیم([10]) نماز اولش گفتن تکبیرةالاحرام است و خدا را به کبریائیت یادکردن و حرامساختن بر خود منافیات نماز را، که همه را شخص نمازگزار با گفتن «اللّهاکبر» بر خود حرام میکند، مثل اينکه در احرام وارد شده و محرم گردیده و آنچه منافی نماز است بر خود حرام میکند.
در حج هم همینطور است و احرام با گفتن لبیک منعقد میشود، نه قبل از آن؛ چون ممکن است کسی لباس احرام بپوشد و نمازهای مستحبی موقع احرام را بخواند اما هنوز لبیک نگفته باشد، تا وقتی که لبیک نگفته بر او چیزی نیست، هنوز میتواند محرمات را مرتکب شود و آنچه بعد از گفتن لبیک بر حاجّ حرام میشود حالا میتواند مرتکب شود، گناهی هم نکرده، تقصیری هم نکرده، جرمی هم ندارد، چرا؟ چون لبیک نگفته است.
اما با گفتن لبیک حج منعقد میشود، عقد حج است، حج بسته میشود، مثل تکبیرةالاحرام میشود. آنگاه هرچه برای حاجّ ممنوع است باید ترک کند. اگر ترک نکرد و مرتکب شد اگر مثلاً عمدی باشد طوری کفاره دارد و بعضىموارد اگر سهوی يا از جهل باشد کفاره دیگر دارد. علت اينکه اگر حرامی را مرتکب شد باید جریمه بدهد همان است که با گفتن لبیک، تعبّد و عبوديت را بر خود عقد میکند و میبندد.
«* نماز جلد 2 صفحه 12 *»
حال در تمام مقامات که انسان در مقام عبودیت برمیآید گویا دارد لبیک میگوید و همان دعوت الهی را در عبادت کردن و بندگی نمودن تلبیه میگوید یعنی خدایا آماده هستم دستور بفرما تا اطاعت کنم، «لبیک» به معنای «آری» و «بلیٖ» است، آمادگى برای انجام فرمان است.
مثل اینکه اگر پدر، فرزند را صدا زد باید فرزند آمادگی خودش را در اطاعت فرمان پدر نشان دهد، بله بابا بله چه میفرمایید اطاعت میکنم، اگر مادر فرزند را صدا زد، فرزند باید آمادگی خودش را در اطاعت فرمان مادر نشان دهد، بله مادر چه میفرمایید اطاعت میکنم. حتی در نماز با اینکه کلام آدمی نباید گفت اما اجازه دادهاند که فرزند در نماز در جواب مادر «لبیک» بگوید([11]) و نداء مادر و صدا زدن مادر را حتی در نماز بیجواب نگذارد؛ یعنی آماده اطاعت و بندگی هستم بفرمایید، چه فرمایشی دارید. این حالات همان نشانه آمادهبودن است.
حال یک وقت هست که «لبیک» به زبان میآید مثل عقد حج در دوران حج، یک وقت هست که به زبان هم نمیآید، همین که انسان در مقام عمل بر آمد همین لبیک است، اجابتکردن و آمادگی برای اطاعت و فرمانبرداری است. همه بندگان الهی در همه مقامها لبیک گفتهاند و دعوت حق را برای عبودیت اجابت کردهاند و در مقام امتثال فرمان خدا برآمدهاند. اما آن حقیقتی که به حقیقت عبودیت لبیک گفته و در اول مرتبه از مراتب عبودیت لبیک گفته، همین نور و همین حقیقت است. پس اول لبیکگویندهای است که دعوت حق را اطاعت کرده و امتثال نموده و در مقام بندگی برآمده است. این مطلب به حسب شناخت اجمالی این حقیقت و در مقام اجمال و وحدت و بساطت و بدون ظاهر شدن در تعینات بود.
آنگاه خداوند خواست که حکمت خود را ظاهر سازد و این حقیقت را متشئّن و صاحب شئونات کند و برای این حقیقت شئونات قرار دهد تا از برکات او، خلق او به
«* نماز جلد 2 صفحه 13 *»
مراتب کمال خود برسند و از جود و فضل و خزائن غیب الهی بهرهمند شوند. در واقع خداوند حکمتش اقتضاء کرد که متعلَّقات اسم «اللّه» و شئوناتی را که اسم «اللّه» به آن شئونات تعلق گرفته اظهار کند تا خلق این شئونات را بشناسند و همچنین خدای متعال خواست قدرت کامله خود را ظاهر سازد و حکمت بالغه خود را به خلق بنمایاند و نعمتهای سابغه خود را اظهار کند. چون اينگونه بود، این امر نورانی و این حقیقت واحده بسیطه کامله تامه الهی را به حسب شئونات اسم «اللّه» متشئن ساخت. ما این شئونات اسم «اللّه» را بهواسطه همین شئونات این متعلَّق ـــ یعنی این حقیقت ـــ متوجه میشویم. خداوند چهارده تعین و تشؤن برای این حقیقت قرار داد که مقام تفصیل همان حقیقت اوّلی و نورانیت اوّلی است و آن حقیقت نوریه در این تعینات چهاردهگانه تفصیل یافت.
درست مثل درخت که ابتداءً ریشه است و بعد ساقه میشود و در ساقه شدن و شاخهدار شدن و شاخههای متعدد پیداکردن تفصیل پیدا میکند. پس مقام درخت دو مقام است: یک مقام اجمال که مقام ریشه آن است و یک مقام تفصیل که مقام ساقه و شاخهها است.
این حقیقت هم همینطور در یک مقام حقیقتی نوریِ بسیطِ واحد بود بعد تشؤن پیدا کرد و در آن تشؤن همان حقیقت چهارده شأن شد، چهارده تعین شد که تعینات مقدسه محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین باشد و اسم «اللّه» که به این حقیقت تعلق گرفته، در این چهارده جهت و چهارده شأن تعلق گرفته است و شئونات چهاردهگانه این حقیقت را تدبیر میکند و اداره میفرماید. خداوند این حقیقت را به «شجره طیبه» تعبیر آورده است،([12]) صلوات اللّه علیهم اجمعین.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 14 *»
مجلس 2
(شب دوشنبه ـــ 4 ذیحجة الحرام 1411 هـ ق)
t عوالم خلقت و تعلق اسماءالله به آنها
t رابطه اسم «اللّه» و سایر اسماء حسنیٰ
t کارهای خداوند به وسیله اسماء او جریان مییابد
t محمد و آلمحمد؟عهم؟ علل اربعه میباشند
t «اللّه» اعظم اسماء الهی است و متعلق آن هم اشرف کائنات است
t حقیقت نماز و شئون آن، دلیل شئون اسم «اللّه» است
t مقام اجمال و مقام تفصیل حقیقت نماز و اسم «اللّه»
«* نماز جلد 2 صفحه 15 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
در این بحث اجمالاً به این نکته رسیدیم که در میان عبادات در بُعد عبادی دین، عبادتی اعظم و بزرگتر از نماز نیست، جهاتی را عرض کردم و از جمله اموری که این امر را روشن میسازد این است که نماز اصلی دارد و مراتبی در تنزل آن؛ که با توجه به اصل نماز میتوانیم عظمت و جلالت این عبادت را به دست آوریم.
معلوم شد که اصل نماز حقیقتی نورانى است که جای اولی و اصلی آن را «تحت حجاب واحدیت» گفتهاند و تحت حجاب واحدیت که میگویند یعنی بعد از رتبه احدیت مقام واحدیت است و در مقام واحدیت که به تعینِ اوّلی خدای متعال تعبیر میآورند، در آن مقام این نور و این حقیقت وجود داشته و از آنجا مقام عبودیت شروع شده و آن نور و آن حقیقت به حقیقت عبودیت قائم شده است و در آنجا آن حقیقت متعلَّق اسم «اللّه» بوده و هیچ موجودی به مانند این موجود به این مقام و منزلت نرسیده و نخواهد رسید که مستقیماً متعلق اسم «اللّه» باشد و اسم «اللّه» مدبر آن باشد.
«* نماز جلد 2 صفحه 16 *»
عوالم خلقی و موجودات مختلفند و به عالمهای مختلف، اسماء مختلف الهی تعلق گرفته است و همچنین اسماء الهی به موجودات در آن عالمها تعلق گرفته است و خداوند به اسماء خود عوالم و موجودات آن عوالم را تدبیر و تربیت میفرماید و وجود آنها و کمالات وجودی آنها را خداوند به وسیله اسماء خود افاضه میفرماید و اسماء حقند که اسباب و فواعلند و به تعلق اسماء است که موجودات متحققند.
حال در میان موجودات و عوالم، آن عالمی که خود آن عالم و موجودات آن عالم متعلق اسم «اللّه» است، این حقیقت بوده است. و عالم این حقیقت چه حقیقتی است و چه عالمی است؟ از همین توضیح مختصر که عرض کردم میتوانیم اجمالاً بفهمیم که چقدر نورانی و چقدر شریف و چقدر جلیل است! میدانیم همه اسمهای الهی شئونات اسم «اللّه» است و «اللّه» مافوق همه اسماء الهی است این مطلب اجمالاً معلوم است.
توضیحی دیشب عرض کردم که «اللّه» موضوع جمیع اسماء الهی واقع میشود و همه اسماء الهی بر اسم «اللّه» حمل میشوند. میگوییم: اللّه رحمن است، اللّه رحیم است، اللّه غفور است، اللّه ودود است، اللّه کریم است و همینطور اسمائی که مقابل اسماء رحمت است مثل اینکه اللّه منتقم است، اللّه جبّار است، اللّه قـهّار است. همه این اسمها برای «اللّه» خبر میشوند و «اللّه» برای همه این اسمها مبتداء است و بهعکس نمیشود باشد مثلاً نمیگوییم رحمن اللّه است، در زبان ترکی اینطور گفته میشود مثل اینکه میگویند رحمن اللّه یا رحیم اللّه، کریم اللّه و به ظاهر اینطور ترائی میکند که آن اسمها برای «اللّه» مبتداء واقع شده و «اللّه» خبر آنها گردیده ولی نه، در آنجا هم که دقت کنیم میبینیم تقدیم خبر واقع شده، خبر را مقدم داشتهاند و مبتداء را مؤخر آوردهاند.
حالا اگر در لغتهای دیگر که ما خبر نداریم اینطور استعمال باشد مثل این
«* نماز جلد 2 صفحه 17 *»
لغت ترکی، باید بر همین اساس باشد که «اللّه» با اینکه مبتداء است اما مؤخر گردیده و «رحمن» یا «رحیم» یا «کریم» با اینکه خبر است ولی مقدم شده است. این مطلب معلوم است و میدانیم اصل لغات عربیت است و در عربیت که مطلب اینطور است در همه لغات دیگر هم همینطور است اگر تغییراتی هست در تقدیم و تأخیر است وگرنه اصل مطلب همانی است که ذکر شد.
پس «اللّه» برای همه اسمهای الهی مبتداء واقع میشود، موضوع واقع میشود و بهعکس نمیشود که اسمی از اسمهای دیگر برای «اللّه» مبتداء و موضوع قرار بگیرد و «اللّه» خبر و محمول آن باشد، بگوییم رحیمٌ اللّه، نه اینطور نیست بلکه اللّه رحمن و اللّه رحیم است.
مثالی که بزرگان ما+ برای تقریب مطلب به ذهن و روشن شدن این مسأله بیان کردهاند این است که میفرمایند ببین زید اسماء زیادی دارد اما یک اسم است که مبدأ همه اسمها است و موضوع همه اسمها است و همه اسمها خبر از آن اسمند، آن اسم بالنسبه به آنها اصالت دارد و آنها بالنسبه به آن اسم فرعیت دارند. آن اسم کلمه و لفظ «زید» است آن اسمی که اصل است و مبدأ است زید است و کلیت و جامعیت دارد و بقیه اسمهای زید همه خبر از این اسم جامع و کلی هستند و همه بر آن اسم حمل میشوند، میگوییم زید ایستاده است، زید گوینده است، زید رونده است. صفات باطنی زید هم همینطور است مثلاً زید عالم است که زید ابتداء آمده، از این جهت موضوع و مبتداء میشود، آنچه خبر میدهیم گزارشی از شأنی از شئونات زید است اما زید که گفتیم همه را گفتهایم وقتی گفتیم زید آمد یعنی گوینده آمده، نشسته آمده، ایستاده آمده، عالم آمده یا جاهل آمده، تمام صفات ظاهری و باطنی آقای زید در همین کلمه «زید» مجتمع شده است.
به همین جهت است که خیلیها اشتباه کردهاند و گفتهاند «اللّه» عَلَم است
«* نماز جلد 2 صفحه 18 *»
برای ذات خدای متعال. چون دیدهاند که اسم «اللّه» يکچنين جامعیتی دارد گفتهاند که «اللّه» عَلَم است برای ذات خدا. اما مشایخ ما+ فرمودهاند: ذات خدا را کسی نشناخته است تا بتواند برایش عَلَم و اسم مخصوص ذکر کند عَلَم، اسم مخصوص و اسم جامع است، خدا هم که از خود خبر داده و خود را اللّه فرموده است، از شأنی از شئونات خود خبر داده که آن شأن، مبدأ جمیع شئونات او است و اصل جمیع شئونات او است که به آن شئونات برای خلق ظاهر شده و به آن شئونات خود را به خلق شناسانیده است و آن شئونات، شئونات الوهیتند، آن شئونات، شئونات ربوبیتند، آن شئونات مقامات و علامات و آیات تعریف و تعرّف خدا هستند.
پس از این جهت بین «اللّه» و بین «رحمن» و «رحیم» تفاوتی نیست. همانطور که آنها برای ذات نیستند، اللّه هم برای ذات نیست و اسم ذات نیست عَلَم ذات نیست بلکه خبر و گزارشی است از شئونات الهی اما در مقام اصل و مبدأ شئونات، همان شأنی که امیرالمؤمنین؟ع؟ از آن شأن خبر داد و فرمود: ما لِلهِ آیةٌ اَکبَرُ مِنّی([13]) برای خدا آیهای بزرگتر از من نیست یعنی مقام و منزلت نورانیت من، آن اصل و مبدأ و ریشه همه شئونات ربوبیت و شئونات الوهیت است.
اگر شما خدا را به علم بستایید و او را به «یا عالم» ثنا گویید، از شأنی از شئونات خبر دادهاید و او را به شأنی از شئوناتش نام بردهاید، وقتی گفتید «یا رحیم» و خدا را به رحمت خواندید از شأنی از شئونات ربوبیت او خبر دادهاید و او را به این شأن از شئونات ربوبیت توصیف کردهاید؛ همچنین سایر صفات، اینها شأنهای معین و مخصوص هستند. اما وقتی گفتید «یا اللّه»، خدا را به شأنی خواندهاید که آن شأن اصل همه شئونات است و همه شئونات خبری از این شأن میباشند. این مقام، مقام بزرگترين آیه بودن و بزرگترين شأن حق بودن است که همان مقامات و
«* نماز جلد 2 صفحه 19 *»
آیات و علامات است که خدا به آنها شناخته میشود و آنها را وسیله شناخت خود قرار داده است.
البته این مسائل معلوم است و حال که توضیح میدهم و تکرار میکنم برای این است که ذهنها متوجه شود که این اسماء الهی که همان شئونات الهی است به موجودات تعلق میگیرد و موجودات وجودشان و کمالات وجودیشان را از برکات همین اسماءاللّه دارند. هرچه دارند از اسمهای الهی دارند، هر اثری، هر تأثری، هر فعلی، هر انفعالی، هر ایجادی، هر رزقی، هر احیائی، هر اماتهای، هرچه هست، جمیع شئوناتی که در خلق جاری شده و میشود و خواهد شد، به وسیله اسماءاللّه است که اسماءاللّه همان مقامات نورانی محمد و آلمحمد؟عهم؟ است چنانکه خودشان فرمودند: نحن اَسماءُ اللّهِ الحُسنیٰ التی اَمَرَکم اللّهُ اَن تَدعُوه بها([14]) پس خلق هر چه دارند از خلقتشان، از وجودشان، از صورتشان، از شئوناتشان همه از اسماءاللّه به ایشان افاضه شده است.
و ناظر به همین مطلب است فرمایش بزرگان ما+ که میفرمایند: محمد و آلمحمد؟عهم؟ علل اربعه خلق هستند، ایشانند علت فاعلی، ایشانند علت غایی، ایشانند علت مادی و ایشانند علت صوری یعنی در همان مقامی که اسماءاللّه هستند اینطورند و در این مظاهر این سخن جاری نیست و همین باعث وحشت شده، آنانی که در این مسأله بر مشایخ ما اشکال کردهاند نفهمیدهاند و فکر کردهاند بزرگان+ همین مظاهر ظاهری را اراده فرمودهاند.
آنها میگویند ما میبینیم که معصومین؟عهم؟ در تاریخ معینی ولادت یافتند، در تاریخ معینی از دنیا رحلت کردند و دوران معینی زندگی کردند، چطور میشود با این
«* نماز جلد 2 صفحه 20 *»
خصوصیاتی که میبینیم اینها علت فاعلی خلق باشند علت غایی باشند؟ آخر غایت و هدف و مقصود باید قبل باشد و اینها بعد از انبیاء آمدند و بعد از بشرها و بعد از این تاریخ خلقت ظاهر گشتند و در این دوره و محدوده تاریخ پیدا شدند. این افراد توجه ندارند و یا نخواستهاند بفهمند و توجه کنند و یا آن عداوت و عناد نگذاشته که دقت کنند.
عرض میشود در مقامی که این بزرگواران در آن مقامات، اسماءاللّه هستند این فرمایشات جاری است که ایشان؟عهم؟ علل اربعه خلقند یعنی خدا به وسیله ایشان خلقت کرده، به وسیله ایشان رزق داده، به وسیله ایشان احیاء فرموده و به وسیله ایشان اماته میکند، همه امور از ناحیه این بزرگواران؟عهم؟ بر خلق جاری میشود پس «علت فاعلی» هستند. خدا خلق را برای ایشان آفریده است و برای اتصاف به صفات ایشان خلقت فرموده است پس «علت غایی» هستند، همچنین وجود خلق و مقام نوری خلق ظل مقام نوری ایشان است پس «علت مادی» هستند و صورتهای خلق آنچه موافق با اصل آفرینش الهی است مطابق با صورت ایشان و هیأت ایشان است و آنچه تخلف کرده، مخالف با هیأت ایشان است و باز هم از ایشان دارد پس «علت صوری» هستند. خلاصه علت فاعلی، علت غایی، علت مادی و علت صوری این بزرگواران صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند.
پس تمام موجودات به اسماءاللّه متحقق میباشند، همه موجودات به اسماءاللّه رزق گرفتهاند و میگیرند و هر چه هست از تربیت و تدبیر به وسیله اسماءاللّه است و شرافت عالمها و شرافت موجودات به شرافت و رتبه اسماءاللّه بستگی دارد هر چه اسم شریفتر، لطیفتر و جلیلتر باشد آن عالم و آن موجودی که متعلق آن اسم است، عالمی است شریفتر لطیفتر و جلیلتر و همچنین آن موجودی که متعلَّق آن اسم است، بالنسبه شریفتر و لطیفتر و جلیلتر است.
«* نماز جلد 2 صفحه 21 *»
مراتب اسماء معلوم است. آنگاه اسمی که بالاترین اسمها است، اسمی که اشرف اسماء است، اسمی که اعظم اسماء و اکمل و اجمع اسماء است «اللّه» است. حال این «اللّه» وقتی که به موجودی و به عالمی تعلق بگیرد و آن عالم را تربیت کند و آن موجود را تدبیر کند، آن موجود و آن عالم از همه موجودات و عالمها لطیفتر و جلیلتر و اعظم است و بلکه جامع کمالات است.
عرض کردم اهل عرفان و تصوف از همین مطلب سوء استفاده کردند و گفتند که «انسانِ جامع» متعلَّق اسم «اللّه» است و مدبَّر اسم «اللّه» است و مقصودشان هم از انسان کامل یعنی از محمد؟ص؟ گرفته تا پیر و مرشد خراباتی که اهل ارشاد شده و صاحب مقام هدایت گردیده و به اصطلاح آنها ولیّ وقت و ولیّ زمان شده است حالا خواه از نسل علی خواه از نسل عمر. از نظر آنها، انسان جامع را میگویند متعلق اسم «اللّه» است که «اللّه» او را تدبیر میکند و چون بقیه موجودات بالنسبه به آن انسانْ ناقصند، متعلق اسم «اللّه» نیستند. عرفاء اینطور استفاده کردهاند.
اما در فرمایشات بزرگان ما+ با مراتبی که بیان فرمودهاند، معلوم است اینطور نیست که آنها میگویند. در واقع متعلق اسم «اللّه» فقط یک عالم و یک موجود است و آن همین نور و حقیقتی است که عرض شد در مقام عبودیت برآمده و او است حامل اسم «اللّه» و مظهر تعلق اسم «اللّه» و در همان مقام جامعیت و کلیت خود مدبَّر این اسم شریف و این اسم اعظم است و این اسم به او تعلق گرفته و بس، در این مقام دعوت الهی را به عبودیت اجابت کرده و آنطوری که شایستگی اسم «اللّه» است که عبادت و بندگی و ثناء شود آنطور خدا را عبادت کرده و ثنا گفته است.
چون ثناء هر موجودی و عبادت هر موجودی بر همان اسمی واقع میشود که مدبِّر و تربیت کننده او است نه بالاتر از آن اسم. یسبّح اللّه بأسمائه جمیع خلقه. ثناء و عبادت این حقیقت هم بر اسم «اللّه» واقع شده، حالا چه عبادتی است، چه ثنائی
«* نماز جلد 2 صفحه 22 *»
است؟! آیا از این ثناء ثنائی بالاتر برای خدا هست؟! آیا از این عبادت عبادتی بالاتر هست و از این حقیقت، عبدی و بندهای در عبودیت خالصتر هست؟! نهخیر، ثنائی است شایسته اسم «اللّه» و عبودیتی است مناسب این اسم اعظم. پس اعظم عبودیتها و اکمل بندگیها است.
برای این حقیقت دو مقام بود یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل، خدا این مقام تفصیل را برای روشن ساختن شئونات همین اسم «اللّه» قرار داد که اسم «اللّه» چون جامع جمیع شئونات است، شئونات کلیه و جامعه آن اسم که به این حقیقت تعلق گرفته است چهارده شأن است، «اللّه» که به موجودی تعلق بگیرد، در آن موجود چهارده جهت است که این چهارده جهت، متعلقات شئونات اللّه است و شئونات اسم اللّه، نه کمتر از چهارده است و نه بیشتر از چهارده است.
خداوند از آن شئونات چهاردهگانه اسم اعظم اعظم اعظم خود که «اللّه» است، به خلق خبر داد و فرمود آن شئونات، تعینات حقیقت محمدیه صلوات اللّه علیهم اجمعین است که آن تعینات تعین محمدی و تعین علوی و تعین فاطمی و تعین حسنی و تعین حسینی تا تعین مهدوی صلوات اللّه علیهم اجمعین باشند. این حقیقت در مقام جامعیتش یک حقیقت است اما در مقام تشؤن و تعینش چهارده شأن و چهارده تعین است.
پس از همین جا میفهمیم که اسم «اللّه» دو مقام دارد یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل. الله در مقام تفصیل، چهارده شأن دارد، چهارده جلوه دارد، چهارده تعین دارد به دلیل تعیناتی که برای متعلَّق اسم «اللّه» است این مطلب را از همین راه مییابیم و از همین جا میفهمیم.
مثلاً وقتی که به دستمان نگاه کردیم و دستمان را دیدیم، میبینیم دو مرتبه و دو مقام دارد یک مقام اجمال که مقام بازو و ساعد است و بعد یک مقام تفصیل که مقام
«* نماز جلد 2 صفحه 23 *»
انگشتان و پنجه است اینجا میفهمیم که پس این حقیقت دو مقام دارد.
حالا فرض کنید اسمی از اسماء الهی که به تدبیر این دست تعلق گرفته و این دست را تدبیر میکند آن اسم هم باید دو مقام داشته باشد یک مقام اجمال که به اجمال دست و مقام اجمال دست تعلق بگیرد و مقام اجمال دست را تربیت کند و تدبیر کند. همچنین همان اسم یک مقام دیگر هم دارد که به پنجه تعلق میگیرد و پنجه را دارد تدبیر میکند در این مقامِ پنجه، خواهنخواه آن اسم دارای پنج شأن میشود که به پنج انگشت تعلق میگیرد و پنجه را اداره میکند.
حال همچنین وقتی که ما دیدیم این حقیقت دارای چهارده شأن شد ـــ نه کمتر و نه بیشتر ـــ میفهمیم که اسمی که به تدبیر این حقیقت تعلق گرفته آن اسم هم دارای چهارده شأن است حالا خصوصیاتش را ما هیچ خبر نداریم، همینها را هم راه نمیبردیم اما چون این اندازه برای ما فرمودهاند اجمالاً همین اندازه از آن شئونات را میدانیم وگرنه راه نمیبریم، هیچیک از مخلوقات از آنجا آگاه نمیشوند.
اما چون در اینجا چهارده مظهر پیدا شد و این مظاهر چهاردهگانه همهشان گفتند ما یک حقیقتیم و به ما هم تعلیم فرمودند و یاد دادند که بگوییم شما یک حقیقت هستید و الحمدللّه رب العالمین باورمان هم شد و تسلیم شدیم، تصدیق کردیم و باید هم همینطور باشد که فرمودهاند. خود ائمه؟عهم؟ فرمودند برویم و بایستیم در کنار هر یک از مشاهد مطهرهشان و عرضه بداریم: اَشهدُ اَنَّ ارواحَکم و نورَکم و طینتَکم واحدةٌ طابتْ و طَهُرتْ بعضُها مِن بعض([15]) این فرمایش را خودشان به ما تعلیم دادند که عرضه بداریم: گواهی میدهم که ارواح و نور و طینت شما معصومین؟عهم؟ یکی است. خدا هم از همین مقام خبر داد: ذُرّیّةً بعضُها مِن بعض(2) این بعضُها من بعض بیان همین مطلب است، بعضها من بعض یعنی هر یک عین دیگری است،
«* نماز جلد 2 صفحه 24 *»
بعضها من بعض هر یک از جنس دیگری است تفاوتی در جنس و سنخ و حقیقت و نور و روح و طینت ندارند، امام؟ع؟ تفسیر همین عبارت قرآن را در زیارت فرمود، خداوند در قرآن فرمود: ذرّیّةً بعضُها مِن بعض و حضرت هادی صلوات اللّه علیه در زیارت جامعه کبیره دستور فرمود اینطور بگوییم: اَشهَد اَنّ ارواحَکم و نورَکم و طینتَکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض که همان عبارت قرآن است.
پس از اینجا دانستیم و فهمیدیم که این حقیقت دارای دو مقام است، یک مقام اجمال که در آنجا یک حقیقت است، متعدد حساب نمیشود، و در یک مقام، تفصیل پیدا میکند، مفصل میشود، دارای شئونات میشود شئوناتش چقدر است؟ چهارده شأن است، شئونات کلیهاش چهارده عدد است نه کم و نه بیش.
پس آن اسمی هم که به تدبیر این حقیقت تعلق گرفته است، آن اسم هم دارای دو مقام است در یک مقام یک اسم است و در یک مقام همان اسم به چهارده شعبه یا چهارده شأن و تعین متشعّب و متشئّن و متعیّن میشود. پس اسم «اللّه» که به این حقیقت تعلق گرفته، این دو مقام را دارد همچنان که متعلَّق این اسم هم این دو مقام را دارد.
از این دو مقام تعبیراتی در آیات و روایات و فرمایشات خودشان صلوات اللّه علیهم اجمعین رسیده که بزرگان ما+ در جای خود شرح و بسط دادهاند و تفصیل فرمودهاند.
درجات ایشان عالى و متعالی است، خداوند بیش از پیش و روز به روز و لحظه به لحظه بر علوّ درجاتشان بیفزاید. خداوند از طرف همه ما به این بزرگواران جزاء خیر عنایت بفرماید، ما را قدردان فرمایشات ایشان قرار دهد، نعمت هدایت را از ما نگیرد و این نعمت هدایت را به نعمت شفاعتشان متصل بفرماید.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 25 *»
مجلس 3
(شب سهشنبه ـــ 19 ذیحجة الحرام 1411 هـ ق)
t موقعیت اسماء الهی نسبت به موجودات
t ذات خداوند از مباشرت با خلق منزه است
t اصلی از اصول عرفانیـــ قرآنیِ شیخ بزرگوار
t بیان شرافت حقیقت نماز و دو مقام اجمال و تفصیل آن
t غدیر خم و بیان مقام ولایت ائمه و فاطمه زهراء؟عهم؟
«* نماز جلد 2 صفحه 26 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبـول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
در فقره فرمایش سید بزرگوار در وصف نماز سخن به اینجا رسید که جهاتی در کار است که باعث شده نماز افضل ارکان دین و اقوای اعمال باشد و در بُعد عبادی دین، این رکن از تمام ارکان دین عظیمتر و قویتر گردیده باشد.
یکی از جهاتی که عرض میکردیم این بود که نماز در جمیع مراتبی که تنزل کرده است، از حقیقت اولیه خود تنزل کرده است و با توجه به حقیقت اولیه نماز میتوانیم عظمت نماز را در تمام مجالی نماز و مظاهر نماز مشاهده کنیم. برای همه موجودات در همه عوالم و مراتب نمازی است و نماز همه موجودات در همه این عوالم و مراتب، تنزل حقیقت نماز است.
حقیقت نماز عبارت شد از آن حقیقتی که در تحت حجاب واحدیت مکنون است و برای خدا عبدی به حقیقت عبودیت و بندگی بالاتر از آن عبد و بنده نیست. آن عبد است که خدا را به حقیقت عبودیت عبادت کرده و بندگی نموده است از جهت آنکه متعلّق اسم «اللّه» است.
«* نماز جلد 2 صفحه 27 *»
خداوند با اسماء خود موجودات و عوالم وجودی را میپروراند، موجود میفرماید و باقی میدارد، موجودات را به اسماء مبارکه خودش تدبیر و تربیت میفرماید. در میان اسماء، اعظم اسماء الهی اسم «اللّه» است و خداوند با اسم «اللّه» آن حقیقت مقدسه را خلق کرده و با اسم «اللّه» آن حقیقت مقدسه را میپروراند. پس متعلّق اسم «اللّه» آن حقیقت است و هیچ موجود دیگری از موجودات متعلق اسم اللّه نیستند و تمام موجودات متعلقات اسمائی هستند که آن اسماء تحت اسم «اللّه» است و اسم «اللّه» بر جمیع آن اسماء تفوّق و برتری دارد.
اجمالاً میدانیم اگر اسماءاللّه نبودند و خداوند با اسماء خود خلقت نمیکرد، در نظام حکیمانه او خلقت ممکن نبود، آفرینش ممکن نبود، بقاء موجودات ممکن نبود. حکمت الهی اقتضاء کرده است که با اسماء خود بیافریند و اسمی که به هر موجودی تعلق میگیرد و موجود به آن اسم وجود مییابد مبدأ آن موجود میشود یعنی اسم خدا مبدأ وجودی و مبدأ کمالات وجودی و شئونات وجودیِ آن موجود میشود و آن موجود که متعلَّق آن اسم الهی است که مبدأ او است، جمیع عبادتها و معرفتها و شئوناتش نسبت به خداوند به آن اسم تعلق میگیرد و آن اسم، هم مبدأ او است و هم ظهور خدا است برای او در معرفت و شناسایی و همچنین جهت خداوند است برای او در محبت و عبودیت.
فرض بفرمایید موجودی که در عالمی از عوالم متعلق اسم «الرحیم» است، خدا با اسم «الرحیم» خود آن موجود را ایجاد کرده و با آن اسم آن موجود را باقی و نگاه میدارد و رزق، حیات، ممات و هر چه لازمه وجودی او است به او میرساند. این اسم نسبت به این موجود مبدأ آن موجود میشود، تمام معاملاتی که این موجود با خدا دارد به همین مبدأ تعلق میگیرد، خدا هم هرگونه معاملهای با او دارد از شئونات ربوبیت خود، با اسم «الرحیم» خود نسبت به این موجود انجام میدهد.
«* نماز جلد 2 صفحه 28 *»
پس اسماللّه و اسماء الهی بهحسب مراتبی که دارند اینطورند و مخلوقات و موجودات با اسماء الهی سروکار دارند و روبرو هستند، نه با ذات خدا، نوعاً در دعاها خواندهایم و میخوانیم که خدایا تو را میخوانم و از تو مسألت دارم و خواستارم به آن اسمی که به آن اسم آسمانها را آفریدی و به آن اسمی که به آن اسم آسمان را مرتفِع ساختی، خدایا تو را میخوانم به آن اسمی که با آن اسم زمین را آفریدی و چه کردی و چه کردی، همینطور اسماءاللّه در آیات، در روایات، در دعاها و در زیارات برای ما رسیده که بخوانیم و بدانیم همه امور الهی و شئونات ربوبی با اسماءاللّه است.
این مطلب معلوم است و اجمالاً توضیح هم دادهام و عرض کردهام مرحوم مجلسی در کتاب مبارک بحارالانوار دعائی مفصل نقل میکند به نام دعای «اسماءاللّه» که دعای عجیبی است، در آنجا این بحث آنچنان روشن شده که جای شبهه و ابهام برای کسی نیست و تعجب میکنیم از آنانی که بر مشایخ عظام ما+ در این امر اشکال میکنند و میخواهند ثابت کنند که بین ذات خدا و خلق خدا مباشرت است.
مشایخ عظام+ در تقدیس و تنزیه خداوند متعال این مطلب را مطرح فرمودند و شدیداً پیگیری کردند و با جمیع ادله و براهین بیان فرمودند که میان ذات خدا و خلق ارتباط مباشرتی نیست بلکه خلق با اسماءاللّه مرتبطند و اسماءاللّه بین حق و خلق واسطه هستند.
حقتعالى خودش هم در قرآن فرمود: و لِلهِ الاسماءُ الحُسنیٰ فادْعوه بها([16]) دعای بندگان که اهمّ امور ایشان است و مخّ عباداتشان است باید به وسیله اسماءاللّه باشد فرمود: قلِ ادعوا اللّهَ او ادعوا الرحمنَ ایّاً ما تدعوا فله الاسماءُ الحسنیٰ([17]) ائمه ما؟عهم؟
«* نماز جلد 2 صفحه 29 *»
فرمودند: نحن اسماءُ اللّهِ الحسنیٰ التی اَمَرَکم اللّهُ اَنتَدعوه بها ما هستیم اسمهای خدا، اسمهای نیکوی خدا که به شما دستور فرموده که خدا را به آن اسماء بخوانید.
حال این مسأله معلوم است که اسماءاللّه به موجودات تعلق میگیرند پس هر موجودی هر رابطهای که با خدا دارد با همان اسم خدا دارد و آن اسم را خداوند مبدأ وجود آن موجود و کمالات وجودی آن موجود قرار داده است و همچنین آن اسم را مرجع و مأویٰ و منتهای آن موجود قرار داده است و در امر معرفت، خداوند آن اسم را برای آن موجود، ظهور و تجلی خود قرار داده است. پس در امر معرفت و در امر محبت و در عبودیت همه و همه، وجه و رخساره این موجود همان اسم است، هر شناختی که دارد از آن اسم است و در زمینه معرفت و توجه، هر ترقی و پیشرفتی که میکند به همان اسم است، موجود در ترقیاتش به خود آن اسم نمیرسد تا چه برسد که به خدا برسد و به ذات خدا متصل شود. در زیارت وارده از امام صادق؟ع؟ میخوانیم: یسبّح اللّه بأسمائه جمیع خلقه.
انحراف بزرگی عرفاء اظهار کردند و در تشیع رسوخ پیدا کرد که موجودات میتوانند در اثر ترقی به ذات حق برسند بلکه ذات حقند اما بهواسطه کثرت تعین و بهواسطه شوب ماهیت است که خلق مینمایانند وگرنه با کنار گذاردن غبار انیت و ماهیت، خدا هستند. عرفاء این سخن را گفته بودند و این مطلب را اظهار کرده بودند و در تشیع رسوخ یافته بود.
در برابر آن انحراف، شیخ مرحوم که مکتب عرفان وحی را برای شیعه به ارمغان آورد و تمام آلودگیها را از رخساره عرفان قرآن برطرف ساخت، از جمله مبانی که از قرآن استفاده کرد و از مبانی و اصول عرفان و حکمت خود قرار داد، این جمله شریفه است([18]) که در این تابلو آن را زیارت میکنید که متعلمین عزیز بر من منت
«* نماز جلد 2 صفحه 30 *»
گذاردند به عنوان عیدی در این روز بزرگ به من کرامت کردند خداوند به همه ایشان جزاءِ خیر عنایت فرماید و انشاءاللّه دل مقدس شیخ مرحوم از همه ایشان راضی و چشم آن بزرگوار به همه ایشان روشن باشد لطف عزیزان را تشکر میکنم من برای این لطف بزرگ قابل نبودم و از این جهت اگر بپذیرم باز به کتابخانه مبارکه حسینیه هدیه میکنم.
در این فرمایش مشاهده میکنید که این اصل و این مبنا را این بزرگوار بیان فرمود «انّ کلّ شیء لایتجاوز ماوراء مبدئه»([19]) اصلی شد از اصول اعتقادی حکمی عرفانی تشیع که در حکمت اهلبیت؟عهم؟ بود ولی این بزرگوار بیان کرد و شرح فرمود و مبنای سیر و سلوک و ترقیات موجودات را بر اساس این اصل و این مبنا قرار داد که هیچ موجودی نمیتواند از مبدأ خود بگذرد و بالاتر سیر کند و به بالاتر از مرتبه مبدأ خود وصول یابد.
و اجمالاً معلوم شد که مبدأ هر موجودی، همان اسم الهی است که به موجود تعلق میگیرد و موجود به آن اسم موجود میشود و همه شئونات ربوبیت از آن اسم به آن موجود تعلق میگیرد و جمیع شئونات و معاملاتی که این بنده با خدا باید داشته باشد به همین اسم منتهی میشود نه بالاتر. الحمدللّه رب العالمین این نکته روشن است و فعلاً مقدمه کلام است.
پس میتوانیم از آن حقیقتی که متعلَّق اسم «اللّه» است این نکته را بیابیم که او در معرفت از همه موجودات بالاتر است و از همه مخلوقات در تقرب به خدا مقربتر و از همه موجودات در مقام عبودیت و بندگی خدا بالاتر و جلوتر است. خداوند آن حقیقت که متعلق اسم «اللّه» است با اسم «اللّه» خود آن را خلقت کرده و با اسم «اللّه» خود آن حقیقت را میپروراند و باقی میدارد و آن حقیقت هم هر معرفت و محبت و عبادتی که نسبت به حق متعال دارد از اسم «اللّه» دارد و بر اسم «اللّه» واقع میشود.
«* نماز جلد 2 صفحه 31 *»
و چون آن حقیقت متعلق اسم «اللّه» است و اسم «اللّه» دارای دو مقام است، یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل، آن حقیقت هم دارای دو مقام است یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل، در مقام اجمال نوری است احدی، نوری است سرمدی، نوری است که وحدت الهی را برای خلق حکایت میکند و شناخت وحدت او شناخت یکتایی خدا است و در مقام تفصیل آن حقیقت، شئونات و جهات اسم «اللّه» را بیان میکند و نظر به اینکه شئونات و جهات اسم «اللّه» چهارده جهت است از اینرو آن حقیقت هم در مقام تفصیل چهارده جهت و چهارده تعین گردیده است.
برای اینکه آن حقیقت را بشناسیم، برای ما فرمودند و تعبیر آوردند به «حقیقت محمدیه؟ص؟» و آن مقام تفصیلش را گفتند شئونات این حقیقت که مقامات ولایتی و تعینات چهاردهگانه ایشان؟عهم؟ باشد. خداوند برای اینکه جهات اسم «اللّه» را به خلق بشناساند، شئونات آن حقیقت را برای خلق آشکار ساخت و مقامات تفصیلی آن حقیقت را به ایشان نمایاند.
یک مرحله در عالم ذرّ بود که خداوند مقام اجمال آن حقیقت را به خلق شناسانید و آن مقام اجمال را آیه توحید خود قرار داد و به آن آیه توحید خود در عرصه ذرّ در سرزمین «مکه» ـــ که «بکّه» نام دارد ـــ در بیت و خانه خود ظاهر شد و آن حقیقت در آنجا بیتاللّه شد که همان آیه توحید خدا بود، خداوند مقام اجمال آن را به خلق شناسانید و فرمود آیه توحید و آیه وحدت و یکتایی من این حقیقت است.
و در مرحله بعد، خداوند مقامات تفصیلی آن حقیقت را به خلق شناسانید به اینکه خلق را در سرزمین «مدینهٔ» عالم ذرّ آورد و در آنجا مقام رسالت را به ایشان شناسانید و بعد خلق را به سوی «غدیر خم» حرکت داد و در آنجا ولایت و مقام تفصیل این حقیقت را به خلق شناسانید که آن مقام به وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه آغاز شد. غدیر خم در عالم ذرّ برای بیان و معرفی مقامات تفصیلیه
«* نماز جلد 2 صفحه 32 *»
محمدیه؟ص؟ بود که در عالم ذرّ، خلق آن حقیقت را به این دو مقام، مقام اجمال و مقام تفصیل شناختند.
آنگاه در این عالم دنیا که گزارش از عالم ذرّ است و تجدید عهد با آن عالم است و به یادآوردنِ آنچه فراموش شده است، در اینجا هم خداوند محمد؟ص؟ را در کنار خانه توحید خود ظاهر کرد و بعد مقام رسالت او را آشکار فرمود سپس مقام حکومت و دولت آن حضرت را در مدینه منوره مستقر کرد و در سال دهم هجرت ـــ سال حجةالوداع ـــ مقام تفصیل آن را اعلان فرمود، آنگاهی که رسولاللّه؟ص؟ اعلام حج عمومی فرمود و از جمیع کسانی که برای ایشان حج آن سال ممکن بود دعوت فرمود که حاضر گردند و با رسولخدا؟ص؟ حج کنند، آن سال چه سالی بود و آن حج چه حجی بود! معلوم است رسولاللّه؟ص؟ در آن حج خانه خدا را وداع میکند و میخواهد مقام تفصیلی خود را اظهار کند و امر ولایت را مستحکم سازد، امور عجیبی در آن حج انجام شد. رسولاللّه؟ص؟ در موارد مختلف سخنرانیها و خطبههای مختلف فرمود که فرصت نقل آنها نیست و در تاریخ مذکور است.
تا اینکه در مراجعت رسولخدا؟ص؟ به سرزمینی به نام «غدیر خم» رسیدند. خم، غدیرهای مختلف داشته یعنی گودالهایی که آب در آنجا جمع میشده و شتردارها و کاروانها به آنجا که میرسیدند از آن آبها استفاده میکردند محلی بود که بیش از جاهای دیگر این امور دیده میشد، از این جهت به فرمان رسولالله؟ص؟ مجتمعی در آنجا تشکیل شد، دستور توقف داده شده، فرمود آنانی که رفتهاند برگردند و آنانی که در میان راهند برسند. رسولالله؟ص؟ تا نیمه روز منتظر ماندند تا آنانی که باید برسند رسيدند و آنانی که باید برگردند برگشتند.([20])
«* نماز جلد 2 صفحه 33 *»
آنگاه در آن بیابان عجیب و با آن گرمای شدید، شما در این روزها میبینید تحمل گرما و شدت آفتاب آنجا چقدر مشکل است! و گرمای آن سرزمین همیشه امر دیگری بوده مخصوصاً در آن زمانها و با نبودن وسائل و امکانات، ببینید چقدر تحمل آن دشوار بوده است! به طوری که راویانی که حدیث غدیر را نقل کردهاند میگویند ما تعجب میکردیم که این چه دستوری است که از جانب رسولاللّه؟ص؟ صادر شده است.
فکر کنید حجاج بعد از انجام مناسک حج، همه خسته، همه به طرف خانهها و وطنها رو نهادهاند و به هیچ جا دل ندارند حالا رسولاللّه؟ص؟ به شدت دستور توقف میدهند مگر بیانی است؟! مگر امری است؟! مگر مطلبی است که گفته نشده است؟! با اینکه این حج، حجةالوداع بود و جمیع آنچه که مردم از مناسک حج باید بدانند به تعلیم مستقیم رسولاللّه؟ص؟ آموختند و آگاه شدند دیگر چه امری باقی مانده که معلوم میشود خیلی مهم است و باید همه حاضر باشند و بدانند و آنچنان گرمای هوا شدید بود که راوی میگوید ما ردای خود را نیمی از آن را زیر پاهای خود قرار میدادیم و نیمی را روی سر که بتوانیم آن گرما را تحمل کنیم.([21])
همین که رسولخدا؟ص؟ موقعیت را مناسب دانستند بر آن منبری که از جهاز شترها و یا از سنگها تشکیل شده بود بالا رفتند و امر ولایت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه و سایر ائمه؟عهم؟ را با آن خطبه غرّاء غدیر بیان فرمودند.
این خطبه الحمدللّه رب العالمین از خطبات متواتره بین شیعه و سنی است حتی سنیها نتوانستهاند این خطبه را انکار بکنند اگرچه ناصبیان و وهابیها ـــ خدا لعنتشان کند ـــ این خطبه را از میان خطبههای حجةالوداعِ رسولاللّه؟ص؟ خارج کردند و در کتابهای متأخرینشان آنجایی که خطبههای حجةالوداع رسولاللّه را نقل
«* نماز جلد 2 صفحه 34 *»
میکنند این خطبه را ذکر نمیکنند و این کتمان به جهت عداوتی است که این ملعونها دارند. اما خوشبختانه در کتب اصل ایشان و کتب اصول روایتی ایشان این روایت مذکور است با اندک اختلافی که با روایات شیعه دارد.
در آنجا ابتداءً رسولخدا؟ص؟ موقعیت خود را یادآور میشوند که آیا من بر شما از شما سزاوارتر نیستم؟! مگر غیر از این است؟! میفرماید: أ لست اَولیٰ بکم من انفسکم؟ آیا من از همه شما سزاوارتر به شما نیستم؟ همه گفتند چنین است فرمود: اَلا مَن کنتُ مَولاه فهذا علیّ مولاه([22]) آگاه باشید هر کس من یکچنین اولویتی بر او دارم این علی هم همان اولویت را بر او دارد.
آنگاه رسولخدا؟ص؟ در آن فرمایشات خود موقعیت علی؟ع؟ را بیان فرمود و آشکار ساخت که منزلت علی بعد از این و بعد از من چگونه است، فرمود: علیّ فیکم بمنزلتی علی؟ع؟ در میان شما به منزله من است فقَلِّدوه دینَکم دینتان را به او واگذارید و از او طلب کنید و بخواهید و اَطیعوه فی جمیعِ امورِکم([23]) در همه امور و کارهایتان او را اطاعت کنید یعنی همانطور که خدا اطاعت مرا بر شما واجب و فریضه فرموده و دین را به عهده من گذارده که به شما ابلاغ کنم و برسانم همچنین علی در میان شما بعد از من به منزله من است و او دین خدا را به شما میرساند و شما باید در جمیع کارهای خودتان از او اطاعت کنید.
رسول الله؟ص؟ این بیان را فرمود و بعد بیعت انجام شد و این روز را روز عید اعلام فرمود و تهنیت گفت، خودش مبارک باد فرمود و دستور داد که دیگران مبارک باد بگویند، مؤمنین به یکدیگر مبارک باد میگفتند و همگی مسرور بودند، اما اهل نفاق و شقاق لعنهمالله در نفاق و شقاق خود میسوختند.
«* نماز جلد 2 صفحه 35 *»
آن وقتی که دست علی؟ع؟ در دست رسولاللّه؟ص؟ بود و فضائل علی؟ع؟ را بیان میفرمود و مقامات و منزلت امیرالمؤمنین؟ع؟ را ذکر میکرد، هیجانی به رسولاللّه؟ص؟ دست داده بود که همان شوق الهی بود که در اظهار امر ولایت علی صلوات اللّه علیه در دل داشت، از شدت شوق چشمهای مبارکش میدرخشید و از شدت شادمانی چشمهایش در حرکت بود، جمیع امت را در نظر داشت و نگاه میفرمود به تمام کسانی که حاضر بودند و مشاهده میفرمود ملأ اعلی را که در اظهار ولایت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه چقدر شادمانند. در آن وقت روحالقدس تأیید میکند و جبرئیل وساطت میکند و آیه: الیَومَ اَکمَلتُ لکم دینَکم و اَتمَمتُ علیکم نِعمتی و رَضیت لکم الاسلامَ دینا([24]) را ابلاغ میکند، رسولاللّه؟ص؟ از شدت شادمانی امر الهی و از رسیدن این امر به خلق که سرّ شرایع الهی بود چشمهای مبارکشان میدرخشید و میچرخید، منافقین امت ـــ که خدا آنها را و پیروانشان را از اولین و آخرین لعنت کند ـــ همه با یکدیگر میگفتند ببینید محمد؟ص؟ چقدر مفتون علی است نعوذباللّه و مسحور علی است که مانند دیوانگان دیدههای او میچرخد.([25])
با این امر الحمدللّه رب العالمین مقام تفصیلی آن حقیقت برای خلق آشکار شد که بعد از مقام محمد؟ص؟ که حامل نبوت کلیه الهیه است، مقامات و شئونات ولایتی دوازده امام؟عهم؟ میباشد که بعد از آن بزرگوار جانشینان او هستند و همچنین مقام ولایت فاطمی؟عها؟ و معلوم است که این چهارده تعین، تعینات و مقامات تفصیلی آن حقیقت است که خلق با این مقام در مثل امروز آشنا شدند.
خدا را شاکریم که از کسانی هستیم که به توفیق الهی و هدایت و منت و لطف بیمنتهای او این امر را شناختهایم و اقرار داریم و به برکت مشایخ عظام+ معرفت اجمالی پیدا کردهایم.
«* نماز جلد 2 صفحه 36 *»
انشاءاللّه خداوند ما را اهل ولایت و محبت امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم آن حضرت؟عهم؟ و اولیاء ایشان قرار دهد و با امر برائت از اعداء همراه باشد، انشاءالله این امر ولایت همراه ما باشد و ما همراه امر ولایت باشیم و با این نعمت عظمیٰ از دنیا برویم، خداوند این نعمت را از ما نگیرد و به تمام کسانی که در این راه ما را کمک کردهاند و وسیله بودهاند جزاء خیر عنایت فرماید و ما را هم برای رسیدن این نعمت به نسلهای بعد تا زمان ظهور مهدی صلوات اللّه علیه وسیله قرار دهد.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 37 *»
مجلس 4
(شب یکشنبه ـــ 24 ذیحجة الحرام 1411 هـ ق)
t موقعیت دو مقام اجمال و تفصیل حقیقت نماز در مظاهر آن
t راه شناخت خدا و شناخت اسماء و افعال او
t عبودیتِ حقیقت نماز اسوه است برای همه حتی انبیاء
t صبر ایّوب؟ع؟
t ابراهیم و ذبح اسماعیل؟عهما؟
«* نماز جلد 2 صفحه 38 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد با توجه به حقیقت نماز، معنای این فرمایش و امثال این فرمایش که از آیات و روایات مبارکات مستفاد و مقتبَس است روشن میشود.
حقیقت نماز عبارت است از اول مرتبه از مقامات عبودیت محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین، آن مقامی که این بزرگواران در مقام عبادت و بندگی برآمدهاند، خداوند از آن مقام تعبیر آورده و نامش را «صلوه» گذارده است. در آن مقام این بزرگواران؟عهم؟ نوری بودند که هرگز به ظلمت مشوب نبود و در آن مقام اول مرتبه و اول حقیقتی بودند که دعوت خداوند را برای عبودیت و بندگی اجابت کردند.
عرض شد در آن مقام ایشان متعلَّق اسم «اللّه» هستند و خداوند با اسم اعظم خود که «اللّه» است آن حقیقت مقدسه را تدبیر و تربیت میکند و به آن اسم، فقط به آن حقیقت توجه فرموده است و موجودی و عالمی دیگر متعلَّق آن اسم شریف نیست، تنها آن حقیقت است که متعلق این اسم شریف است.
و چون اين حقيقت متعلَّق اسم «اللّه» است و برای اسم «اللّه» هم دو مقام است یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل که شئونات الوهیت است، خداوند خواست که
«* نماز جلد 2 صفحه 39 *»
این دو مقام را برای بندگان خود روشن فرماید و به آن دو جهت، اسم اعظم خود را برای بندگان خود واضح کند تا نعمتش بر بندگان تمام گردد و قدرتش برای بندگانش آشکار شود و حکمت کامله و بالغه او نمودار گردد. از این جهت برای آن حقیقت دو مقام است یک مقام اجمال و یک مقام تفصیل.
در مقام اجمال آن حقیقت نوری است که دارای بساطت است، دارای اجمال است و در جمیع عوالم به مظاهر خود برای بندگان وحدت خداوندی را حکایت میکند و خداوند در جمیع عوالم به این مقام توحید میشود و در جمیع عوالم به مظاهر این مقام شریف به یکتایی شناخته میشود.
هر کس خدا را توحید کرده و او را به یکتایی شناخته است، چه در مقام ذات، چه در مقام صفات، چه در مقام افعال و چه در مقام عبادت همه و همه بهواسطه مظهری از مظاهر این مقام شریف بوده است و حتی خود محمد و آلمحمد صلوات الله علیهم اجمعین که خدا را توحید کردهاند و در جمیع مراتبشان به یکتایی، خدا را شناختهاند و وصف نمودهاند، بهواسطه همین مقام و منزلتشان بوده است، تمام انبیاء سلام اللّه علیهم اجمعین که خداوند را در این مقامات توحید کردهاند بهواسطه ظهور و تجلی همین مقام در رتبه ایشان و برای ایشان بوده است، اولیاء خدا در هر مقام و مرتبهای که بودهاند و هستند و خدا را توحید کردهاند و میکنند باز بهواسطه ظهور همین مقام در رتبه ایشان و برای ایشان بوده است و همچنین سایر خلق حتی رتبه جمادات. پس در همه مراتب که خداوند مخلوق دارد و آن مخلوقات او را عبادت میکنند و توحیدی دارند همه و همه بهواسطه ظهورات این مرتبه و این مقام است.
پس مقام اجمال و مقام بساطت و مقام وحدت این حقیقت بود که حامل اسم «اللّه» است و در مقام ثناءِ «اللّه» بر آمده است، همین حقیقت بوده است و هیچکس شایسته آن نیست که بتواند خدا را در مقام اسم «اللّهِ» او ثناء گوید و به حقِ عبادت و
«* نماز جلد 2 صفحه 40 *»
بندگی او قائم شود به جز همین مقام که مقام محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین در مقام عبودیت و بندگی ایشان است.
آنگاه عرض شد که برای اسم «اللّه» جهت تفصیل هم هست که شئونات الوهیت است و این شئونات و مقام تفصیل اسم «اللّه» شناخته نمیشود مگر به متعلقات آنها. و اصولاً باید این مطلب را بدانیم و مشایخ عظام+ در جاهای مناسب بیان فرمودهاند که خود مقام اسمهای خدا و خود مقام فعل خدا بدون جهت تعلقشان و بدون متعلَّق آنها، قابل شناخت خلق نیستند چون خلق نه در رتبه فعلند و نه در رتبه اسمند تا چه رسد به اینکه در رتبه ذات خدا باشند هیچ یک از خلق در رتبه اسمهای الهی نیستند و هیچ یک از مخلوقات در رتبه فعل الهی نیستند بلکه همه متعلق فعل خدا و متعلق اسم خدا هستند.
برای روشن شدن مسأله یک مثال حسی عرض کنم، فرض بفرمايید وقتی که نجّار چوب را اره میکند، در اینجا فعل نجّار، «نِجاره» است که ما نجّاری میگوییم، این نِجاره کار نجار است و وقتی که نجار مشغول این کار میشود برای او صفت نجار و اسم نجار پیدا میشود و به همین اعتبار است که میگویند نجار این کار را انجام میدهد، این اسم بهواسطه این کار برای او پیدا میشود.
حالا این چوب که در معرض امر نجاره قرار گرفته و این کار نجاره روی چوب انجام میشود این چوب نه در عرصه و رتبه کار نجار است که نجاره باشد و نه در رتبه اسم نجار است که این اسم مشتق از همین کار نجار است که از نظر اشتقاق بعد از فعل است و از نظر رتبه میبینیم قبل از فعل است، مربوط به قدرت او است، این اسم نجار از قدرت و توانایی او و از حکمت و صنعت او و خلاصه از صفات نفسانی او اشتقاق حقیقی پیدا کرده است و چون دارای این قدرت و این صنعت و این فکر و حکمت است و کار نجاره را انجام داد او را نجار گفتند.
«* نماز جلد 2 صفحه 41 *»
حالا این چوب نه در رتبه کار او است و نه در رتبه اسم او است، تا چه رسد به رتبه ذات او، در رتبه ذات نجار که نیست بماند، در رتبه اسم نجار هم نیست، در رتبه کار نجار هم نیست بلکه مُحاطِ کار او است محاط اسم او است، محاط قدرت او است، محکوم به حکم او است و مؤتمر به امر او و منزجر از نهی او است هر طور که بخواهد این چوب را میبرد و چوب بریده میشود و تحت نفوذ مشیت او و اراده او است، این چوب را چه ارزشی است که بتواند بگوید من در رتبه ذات نجار یا کار نجار و یا اسم نجار هستم، چنین سخنی نمیتواند بگوید.
از طرفی ما هر چه از کار نجار و اسم نجار بخواهیم بفهمیم باید در همین چوب ببینیم و در چوب مشاهده کنیم که صنعتش چگونه است، حکمتش چگونه است، قدرتش چگونه است تدبیرش چگونه است این خصوصیات را ما در همین متعلَّق فعل نجار و متعلق کار او مشاهده میکنیم و تا در این متعلق، شئونات علم نجاره و صنعت نجاره او ظاهر نشود و حکمت او و دقتکاریها و ظرافتکاریهای او آشکار نگردد ما نمیتوانیم حدود علم او را به نجاره و آشنایی او را با این صنعت، و حکمت و دقت او را بفهمیم.
از این جهت مشایخ ما+ در مقابل مکتب حکماء و عرفاء میفرمایند خلق، نه خدا هستند و نه اسماء او و نه هم افعال او هستند بلکه همگی متعلق افعال خدا هستند، متعلق اسماءاللّه هستند و این خلق نمیتوانند به رتبه فعل خدا برسند «ان کل شیء لایتجاوز ماوراء مبدئه» هیچ چیزی، هیچ موجودی به ماوراء مبدأ خودش نمیتواند برسد حتی به مبدأ خودش هم که فعل است و اسم است نمیرسد مگر به مقداری که مبدأ به آن شیء تعلق گرفته و برای او ظاهر شده است.
پس چون خلق برای شناخت قدرت خدا و حکمت خدا راهی نداشتند، خداوند در متعلقات اسماء خود و در متعلقات افعال خود که مخلوقات باشند حدود
«* نماز جلد 2 صفحه 42 *»
حکمت خود را نشان داده است و با همین خلقت و با همین صنعت، قدرت کامله و حکمت تامه خود را بیان فرموده است و خلق هر چه در شناخت مخلوقات دقیقتر شوند، بیشتر به حکمت خداوند پی بردهاند و بیشتر به صنعت خداوند پی میبرند و متوجه شئونات افعال الهی و اسماء الهی میشوند.
وقتی اسمی به خورشید تعلق بگیرد آنگاه خورشید را جرمی اینچنین میسازد که جرمی مذاب و نورانی و همهاش انرژی و به اصطلاح حرارت میگردد. حالا یکچنین جرمی با این خصوصیات متعلق اسمی از اسماء الهی است، خداوند با آن اسمش این موجود را ساخته و با آن اسمش این موجود را تا هر وقت بخواهد نگاه داشته و باقی میدارد و به خصوصیات و شئونات همان اسم این صفات را به این خورشید داده است.
از این جهت اگر گفتیم خدایا من تو را میخوانم به حق آن اسمی که به آن اسم تو خورشید را خورشید کردی و خورشید را به آن اسم نورانی کردی و تو خورشید را به آن اسم گرم کردی و همینطور سایر صفاتی که در خورشید میبینیم اگر اینطور بگوییم، هیچ اشکالی ندارد بلکه دستور همین است و امامان ما؟عهم؟ در دعاها اینگونه به ما تعلیم دادهاند، خدا هم خودش فرموده که مرا به اسمهایم بخوانید و اسمهای مرا وسیله قرار دهید و میدانیم اعظم اسماء الهی محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند و اسماء حسنای الهی محمد و آلمحمدند؟عهم؟ در مقامی که ایشان؟عهم؟ اسماءاللّه هستند.
سخن در این بود که شناخت شئونات اسماءاللّه به این است که اسم و فعل به مخلوق تعلق بگیرد و در مخلوق آن شئونات ظاهر و آشکار شود. حال خداوند خواست شئونات اسم «اللّه» را به خلق بشناساند تا خلق بدانند که اسم «اللّه» چه شئونات و جهاتی دارد از اینرو همین حقیقت را در مقام تفصیل ظاهر ساخت که
«* نماز جلد 2 صفحه 43 *»
مقام تفصیل این حقیقت چهارده تعین شد یعنی خداوند بندهای دارد که این بنده در بندگی، مقامش از تمام بندگان به قرب الهی نزدیکتر است به طوری که هر کس تقربی کسب کرده از برکت قرب این بنده است.
این بنده اول بندهای است که دعوت خدا را به بندگی اجابت کرده و لبیک گفته به حقیقت لبیک گفتن، به حقیقت عبودیت به مقام بندگی قائم شده است آنچنان در بندگیِ او خلوص و صفاء هست که ذرهای غل و غش راهبر نیست، در بندگی خالص خالص است. این بنده در اثر خلوص در عبادت، متعلق اسم «اللّه» است.
و در مقام تفصیل هم بخواهیم شئونات اسم «اللّه» را بشناسیم، هیاکل چهاردهگانه معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین میباشند که در مقام عبودیت و بندگی در تمام مظاهرشان شئونات اسم «الله» هستند از جمله همین مظاهر دنیوی است که در این دنیا برای خلق ظاهر شدند. آیا عبودیتی اعظم از عبودیت ایشان در بندگان خدا دیده شده است؟ تمام بندگان خدا در برابر عبودیت و بندگی ایشان عاجز و ناتوانند.
هنگامی که ایوب؟ع؟ در آن ابتلاءات و آن مقام صبر قرار گرفت، وقتی که به این مقام از بندگی رسید خداوند امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه را به او نشان میدهد و بندگی علی؟ع؟ را به او مینمایاند، ایوب از صبرش خجل میشود از چه صبری؟ صبر ایوب! دیگر میدانیم در میان انبیاء این بزرگوار در این امر صبر، شاخص است آن وقتی که به عُجب مبتلا شد البته عجب در عرصه خودشان، عجب در عرصه انبیاء و اولیاء غیر از عجب عرصه ما است، عجب عرصه ما معصیت است اما عجب عرصه آنها اگر چه برای آنها معصیت است ولى آن معصیت اگر در ما باشد بهترین و بالاترین عبادات ما است حَسَناتُ الاَبرارِ سَیِّئاتُ المُقرَّبین([26]) عجب آنها مثلاً به این است که میگویند خدایا نعمتت خیلی بزرگ است و چطور شده که این نعمت بزرگ را به من دادی.
«* نماز جلد 2 صفحه 44 *»
اما وقتی که ما عُجب میکنیم میگوییم من هستم که دارای این کمال هستم این دیگر شرک است، معصیت است. ما وقتی طاعتی انجام میدهیم یا نسبت به خلق خدمتی میکنیم یا هر عمل صالحی که انجام میدهیم عُجب میکنیم این عجب معنایش این است که ما خودمان صاحب این کمالیم و این کمال از ما سر زده است از این جهت این حالت درباره ما معصیت است.
عرض میکنم هنگامی که انسان علمی، فضلی، کمالی، پیدا میکند، به انجام طاعتی توفیق مییابد مثلاً نصف شب است و همه خوابند اما او به خواندن نماز شب موفق میشود. ممکن است همین جاها شیطان به سراغ او بیاید و شروع به وسوسه کند: این تو هستی که دارای یکچنین کمالی میباشی، این علم را تو داری، این فضل را تو داری، این توفیق عبادت را تو داری، این توفیق تشرف به اعتاب مقدسه، این توفیق تشرف به حرم مطهر حضرت رضا؟ع؟ را مثلاً تو داری و. . . اینها همه عجب میشود. این حالات، معصیت است و باعث میشود که انسان عملش ضایع شود، اجری که ندارد، بماند، آن عمل برایش حسرت و ندامت میشود، گناه برایش نوشته میشود.
عُجب عرصه انبیاء اینطور نیست، عجب عرصه انبیاء تعظیم نعمت خدا است اما نباید آنطور هم باشند در آنجا مقامشان اقتضاء میکند که حتی این هم برایشان پیدا نشود که خدایا من با این ضعف و کوچکی و ناچیزی حالا اینچنین نعمت بزرگت را به من میدهی و مرا شایسته این نعمت میکنی همین توجه به «مرا» نباید باشد اگرچه این «مرا» که میگوید مرای اصل و انیت اصیله نیست زیرا اگر توجه به انیت اصیله باشد مثل ما میشود، در مقام آنها حتی به این انیت مضمحله هم نباید توجه کنند حالا ما خودمان هم نمیدانیم انیت در آنجا یعنی چه و چگونه است تا اینکه بخواهیم شرحش را بدهیم اما آنانی که میدانند بیان کردهاند.
«* نماز جلد 2 صفحه 45 *»
آقای مرحوم در کتاب مبارک مثنوی اجمالاً این مطلب را بیان فرمودهاند، آنجا در مورد موسی؟ع؟ و نازل شدن تورات بر او و مبتلا شدن به عجب و به علت همان عجب وظیفهای که پیدا میکند و دستور داده میشود که برود نزد خضر؟ع؟و در حضور او کوچکی کند و از او تعلیم بگیرد و. . . در آن کتاب این بزرگوار کاملاً بیان فرمودهاند با آن بیان جالب که همهاش حکمت و علم است آن هم به زبان شعر، خیلی جالب است! به آن کتاب شریف رجوع کنید.([27])
در رتبه ایوب این صبر برای او خیلی بزرگ بود و توفیق بسیار بزرگی بود و دیگر نزدیک بود مبتلا شود و البته مبتلا به عجبی هم شد و گويا خواست در مقام گفتگو با خدا برآید که خدایا امر بر من طوری شده که معلوم است من صابرم چه میخواهی دیگر؟! یعنی بیش از این چرا؟! دیگر صبر چیست؟! معلوم است که من صبر کردم خدایا هر بلائی نازل کردی من صبر کردم، به توفیق خودت من صبر کردم دیگر از من چه میخواهی؟! ـــ به اصطلاح ما ـــ بس است و به این معنی که عرض شد خواست در مقام محاجه با خدا برآید([28]) آن وقت خداوند وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه یعنی آیه بزرگ صبر خدا را بر ایوب نمایاند، این بندگی را خدا نشان داد.([29])
همینطور هر یک از انبیاء وقتی که توفیقی داشتند و بندگی اظهار میکردند خداوند برای حفظ آنها و ترقی دادن آنها، ظهوراتی و جلوههایی از محمد و آلمحمد؟عهم؟ قرار میداد تا بدانند و بیابند که اصل عبودیت و حقیقت عبودیت خداوندی در محمد و آلمحمد؟عهم؟ بوده و هست.
ابراهیم؟ع؟ خیلی موفقیت نصیبش شد، هم خودش و هم فرزندش اسماعیل،
«* نماز جلد 2 صفحه 46 *»
این آمادگی هر دو برای کشته شدن و قربانی اسماعیل در راه خدا، خیلی مسأله بزرگی بوده که قرآن هم مطلب را اینطور با تفصیل بیان میکند: فلمّا اَسلَما و تَلَّه لِلجَبین([30]) خداوند چه مقامی را دارد حکایت میکند؟ مقام تسلیم پدر و فرزند، هر دو را، آن هم آن پدر و فرزندهای آنطوری، نه پدر و فرزندیهای عرصه ما، وقتی ابراهیم به اسماعیل نگاه میکند او را در آن مقام نورانیت و ایمان و آن مقام معرفت میبیند. همچنین اسماعیل نگاه میکند، پدر را در مقام نبوت و خُلّت میبیند، به به! اینها چه حالاتی، چه وضعی، چه تجلیاتی برای یکدیگر داشتند! در گفتگوهایشان، در معاشراتشان، در عباداتشان، در رفت و آمدشان، در مجالستشان اصلاً وضع دیگری بوده است.
اما در عین حال میفرماید: فلمّا اَسلَما به حقیقت وجود و قلب و دل و ظاهر و باطن تسلیم بودند، خدا دارد حکایت میکند، خداوند که مبالغه نمیکند فلمّا اسلما تسلیم محض بودند، در تمام وجود این پدر و فرزند ذرهای کدورت و ناراحتی و نارضایتی نبود که مثلاً اگر این دستور داده نمیشد چه بهتر میشد، نهخیر، ذرهای اینها نبود، بلکه در دل میگفتند همینطور باید باشد که خدا خواسته است پسند پسندِ خدا است، هر دو به حقیقتِ تسلیمشدن تسلیم شدهاند. فلمّا اَسلَما و تَلَّه لِلجَبین ابراهیم بچهاش را به صورت روی زمین انداخته مثل اینکه میخواهد گوسفند بکشد. میفرماید انداخت بچهاش را روی زمین، خدا چه دارد میگوید؟! بیجهت نیست که اینقدر حجاج باید به فداء اسماعیل قربانی کنند تا وقتی که دنیا برقرار است و حج برقرار است.
ابراهیم با یکچنین مقام و موقعیت و همینطور اسماعیل. حالا تقدیر شد که باید گوسفند بکشند، جبرئیل از بهشت گوسفند آورده، ابراهیم طبق دستور گوسفند
«* نماز جلد 2 صفحه 47 *»
میکشد اما ناراحت است که چرا دل من به داغ فرزندم در راه خدا و کشتهشدن او در راه خدا مبتلا نشد؟ و آرزو میکند که ای کاش فرزندم را به دست خودم در راه خدا میکشتم و به این جهت به بلندترین درجات اهل ثواب میرسیدم.
خداوند کربلا را نشان ابراهیم داد، جبرئیل کربلای حسین و شهادت حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه را یادآور شد، و این عبودیت و بندگی حسین؟ع؟ را بیان کرد؛ چون خود شهادت و شهیدشدن در راه خدا از اعظم عبادتها و بندگیها است، از همه عبادتها بالاتر است، خداوند آن بندگی را یادآور ابراهیم ساخت که ای ابراهیم اگر اسماعیلت کشته میشد و به دست خودت او را در راه ما میکشتی و دلت میسوخت این برایت بهتر است یعنی بیشتر در دلت اثر میگذارد و خورسندتری از اینکه در راه ما بندگی کرده باشی؟ یا اینکه حسین؟ع؟ را دشمنانش از روی ظلم و ستم بکشند و پیغمبر ما رسولاللّه؟ص؟ به مصیبت فرزندش حسین؟ع؟ مبتلا شود؟
ابراهیم عرضه داشت خدایا شهادت فرزند پیغمبرت حسین؟ع؟ در قلب من بیشتر اثر میکند آنگاه خداوند وحی کرد حالا که چنین است پس بدان ای ابراهیم که فرزند حبیب من حسین را کسانیکه گمان میکنند که از امت جد اویند او را شهید خواهند کرد. حضرت ابراهیم همینکه این را شنید شروع کرد به گریه کردن، بنای زاری گذارد و در مصیبت حسین؟ع؟ جزع کرد. در این وقت خطاب رسید که این جزع تو در مصیبت حسین، افضل از آن بود که اسماعیل را به دست خود قربانی میکردی.([31])
از این جهت باطن آیه و فَدَیناه بذِبحٍ عظیم([32]) بلکه ظاهرش هم همینطور حکایت همین مطلب است که امر عبودیت و شهادت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه امری بوده اعظم بندگیها که اگر هزاران اسماعیل بلکه هزاران ابراهیم کشته میشدند
«* نماز جلد 2 صفحه 48 *»
با یک قطره خون حسین صلوات اللّه و سلامه علیه مقابلی نمیکرد و همینطور سایر عبودیتها و بندگیها که از محمد و آلمحمد؟عهم؟ انجام یافته است تمام اینها، مظاهر همان عبودیت و بندگی این مقام و رتبهای است که خداوند آن را متعلق اسم «اللّهِ» خود قرار داده است.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 49 *»
مجلس 5
(شب دوشنبه ـــ 25 ذیحجة الحرام 1411 هـ ق)
t کلمه «صلوه» و گزارش آن از حقیقت نماز
t تناسب اسمها با مسماهای آنها
t حقیقت نماز مانند «درخت» و یا مانند «نی» است
t نقش حرف «ص» در کلمه «صلوه»
t نقش حرف «ل» در کلمه «صلوه»
t «ص» مقام شمس و «ل» مقام قمر را دارند
t رسولاللّه؟ص؟ شمس و ائمه؟عهم؟ اقمار ولایتند
«* نماز جلد 2 صفحه 50 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
بیان این مطلب ـــ نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین ـــ و معنای آن از جهت توجه به خود حقیقت نماز بهتر روشن میشود که عرض شد حقیقت نماز آن عابد حقیقی اولی است که اولین مرتبه از مراتب عبودیت محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین است که در این مرتبه این بزرگواران دعوت حق را برای عبودیت اجابت کردهاند به حقیقت اجابت و خداوند آن مقام را «صلوه» نامید.
کلمه «صلوه» به عربی، از صاد و لام و الف ـــ که در واقع واو بوده است ـــ و هاء تشکیل شده است. خداوند این حروف را برای آن مقام انتخاب فرمود و تعبیر از آن مقام است، در فارسی «نماز» میگوییم و به لغت عربی «صلوه» که عبارت است از صاد و لام و الف و هاء که خود الف در اصل، واو است پس خداوند این چهار حرف صاد و لام و واو و هاء را در این هیأت برای این حقیقت مقدسه قرار داد که اسم برای آن مقام و تعبیر از آن رتبه میباشد.
سپس در جمیع مراتب که این حقیقت متجلی شده و در تمام عوالم که ظاهر
«* نماز جلد 2 صفحه 51 *»
گشته است، در همه جا اسم صلوه و نماز بر او گذارده میشود و به این اسم خوانده میشود تا اینکه به این عالم اعراض میرسد که همین حرکات و سکنات و اذکاری است که ما میگوییم، این ارکانی که ما انجام میدهیم و این شروط و اجزائی را که اتیان میکنیم، این را نماز میگویند با اینکه در این نهایت عالم است و به حسب ما در این آخرین مراتب است که مرتبه اعراض است و همچنین برای موجودات دیگر و در عوالم مختلف، آن حقیقت به حسب تناسب آن عالمها و آن موجودات متجلی شده است. خداوند این حقیقت را صلوه نامید و نام آن را نماز گذارد.
و عرض شد این حقیقت دو جهت داشت یک جهت اجمال که در مقام اجمال دارای بساطت و وحدت بود و وحدت خداوند متعال را حکایت میکند و یک مقام تفصیل که در مقام تفصیل چهارده تعین و چهارده جهت، متعلقات شئونات اسم اعظم «اللّه» است که خداوند با این اسم خود ـــ اللّه ـــ که اعظم اسماء است آن حقیقت را ایجاد فرموده است و آن حقیقت را روزی میدهد و آن حقیقت را ابقاء میفرماید و جمیع شئونات و خصوصیات آن حقیقت را با همین اسم مبارک خود تدبیر میکند.
آن حقیقت، هم در مقام اجمال و هم در مقام تفصیل به ثناء اسم «اللّه» پرداخته و در همه وقت و در همه لحظاتش و در جمیع مظاهرش، آن حقیقت، ثناء بر «اللّه» دارد و اسم «اللّه» را ستایش میکند و عبودیتش به آن اسم شریف تعلق دارد. معبودیت معبود و جهت عبادت و سایر خصوصیات درباره این حقیقت، تمام، همان اسم «اللّه» است که متعلق عبادت و ثناء و کرنش این حقیقت میباشد.
حال خداوند که این اسم را برای این حقیقت مقدسه انتخاب فرموده است از جهت آن است که مقام اجمال و مقام تفصیل این حقیقت طوری است که اعراض و اجزاء بیگانه هیچ در آن دخالت ندارند، یک حقیقت است که از جهتی مجمل است
«* نماز جلد 2 صفحه 52 *»
و از جهتی تفصیل یافته است. در سایر تفصیلات ممکن است که اعراضی دخالت کنند و اجزاء بیگانه دخالت داشته باشند اما در این حقیقت اینطور نیست، یک حقیقت است که وحدتش عین کثرت آن است و کثرت آن عین وحدت آن است هیچگونه جزئی غریبه و بیگانه داخل این حقیقت در مقام تفصیلش نشده است.
از این جهت خداوند این حروف را انتخاب فرمود، صاد و لام و الف و هاء را انتخاب کرد چون خصوصیات حروف خصوصیاتی است که بیانگر معانی و بیانگر مسمَّیات خود میباشند.
کسانی که با خصوصیات حروف و خصوصیات هیئات حروف و تشکیل کلمهها آشنایی دارند، اگر آنها بخواهند از خصوصیات مسمَّیات و معانی خبر دهند به راحتی میتوانند خبر دهند، و با توجه به وضع و قرارداد حکیمانه وقتی که اسمی یا کلمهای را به اینگونه اشخاص ارائه دهند از خصوصیات حروف و خصوصیات هیأت و جهاتی که در ماده و صورت هر کلمهای موجود است میتوانند به خصوصیات معنی و خصوصیات مسمیٰ پی ببرند و همچنین از ماده آن مسمیٰ و معنی، میتوانند خبر از صورت آن بدهند.
مثلاً اگر کلمه و اسم مبارک «علی؟ع؟» را به حسب وضع حکیمانه الهی و در مسمیٰ و معنای اولی آن، بر آنها عرضه کنند، میتوانند در همین کلمه از ماده و صورتش و از خصوصیات حروف و هیأتش متوجه شئونات ولایت امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه بشوند و با همین حروف عین و لام و یاء خصوصیات ولایت را تشریح کنند.
و وقتی که اسم مبارک محمد؟ص؟ را به آنها عرضه کنند، با توجه به ماده این اسم و هیأت این اسم و خصوصیات حروف این اسم، میتوانند به شئونات نبوت توجه کنند و اوصاف نبی و مقامات نبی را ذکر کنند، به حسب آنچه که در آئینه اسم نبی؟ص؟ میبینند.
«* نماز جلد 2 صفحه 53 *»
اسماء و کلمات برای اینگونه اشخاص درست مثل آئینههایی است که در این آئینهها شاخصهایی عکس انداختهاند و خصوصیات خود را از این آئینهها بازگو میکنند آنان میتوانند از این آئینهها به شاخصها راه بیابند و خصوصیات شاخصها را از طریق این عکسها که در آئینهها منعکس شده بشناسند.
حال بزرگان ما+ یکی از رشتههایی که در آن رشتهها بیانات و استدلالات داشتهاند درباره همین وجود تناسب میان الفاظ و معانی بوده که فرمایشاتی فرمودهاند مثلاً در خصوصیات اسم محمد؟ص؟ یا اسم علی؟ع؟ یا اسم فاطمه یا اسم حسن یا حسین یا موسی یا جعفر و سایر اسامی مبارکه و القاب مبارکه این بزرگواران؟عهم؟ مباحثی از این بزرگواران زیارت میکنیم که این مطلب را بیان میکند که در این آئینهها این خصوصیات را از شاخصها و از مسمّیات و معانی این اسماء و القاب و کلمات دیدهاند و بیان میفرمایند.
راجع به لفظ «صلوه» هم که مورد بحث است وقتی این بزرگواران+ بیانات دارند میفرمایند: گویا نماز در آن مقام و حقیقتش یا آن مقام و مرتبه محمد و آلمحمد؟عهم؟ در واقع به مانند درختی است([33]) که این درخت در یک جهت مجمل است، درخت یک مقام اجمالی دارد که روی هم رفته ریشه و تنه و شاخهها و برگها و میوهها و همه اینها را درخت میگوییم، اجمالاً یک توجه داریم به کلیه درخت و مجموعه درخت بدون توجه به تفاصیل و مرتبههای تفصیلی درخت، این مقام، مقام اجمال است. اما یک وقت هست بخصوص به شاخههای درخت توجه میکنیم که مقام تفصیل آن است که از تنه درخت انشعاب پیدا کردهاند، این مقام تفصیل درخت میشود.
حالا میفرمایند در آن مقام و مرتبت از مقامات محمد و آلمحمد؟عهم؟ یک مقام
«* نماز جلد 2 صفحه 54 *»
اجمالی بود که از آن مقام اجمالی به «شجره» تعبیر آورده میشود و خداوند این «شجره مبارکه» را در قرآن به اسامی مختلف و تعابیر مختلف تمجید فرموده و مدح کرده است و حتی ظهورات این درخت در موارد دیگر مورد تمجید قرار گرفته است میفرماید: یُوقَد مِن شَجَرةٍ مبارَکةٍ زَیتونة لا شَرقیَّةٍ و لا غربیّة یَکادُ زَیتُها یُضیء و لو لمتَمْسَسه نار نورٌ علی نور اینها توصیف شئونات و ظهورات این حقیقت است در مقامات خودش.
خداوند این شجره را «صلوه» نامیده است و از همین مقام اجمالش به حرف صاد ـــ حرف اول کلمه ـــ تعبیر آورده است. مثل آنکه در آن نظر اولی ما به درخت، وقتی به درخت توجه میکنیم مجموعهای در نظر میگیریم یعنی تنه و شاخهها با یکدیگر که ملاحظه شود، درختی که اینگونه ملاحظه شود این مقام اجمال درخت میشود، همچنین حرف صاد در کلمه صلوه از مقام اجمال این حقیقت مقدسه خبر میدهد که همان مقام شجره بودن و کثرت را در وحدت ملاحظه کردن و در واقع توجه به مقام بساطت و وحدت این مقام است.
چون بعداً توجه به مقام تفصیل این حقیقت پیش میآید و به شاخهها توجه میشود که شاخهها از درخت و تنه درخت روئیدهاند، در اینجا چهارده شاخه از
این درخت رويیده که تعینات چهاردهگانه محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین باشند.
این درختهای ظاهری نمیتوانند برای ما حکایتکننده این مطلب باشند چون در این عالم، میان شاخهها و تنه درخت فاصله است اگرچه از جهتی شاخهها هم همان تنه است و از نظر علم تفاوتی ندارد، وقتی که به چشم علم به تنه درخت و شاخهها نگاه کنیم تفاوتی نمیبینیم، یک چیزند اما به حسب ظاهر، نه، چنین نیست، شاخهها را ما غیر از تنه میبینیم. اما در این بحث از شناخت آن حقیقت
«* نماز جلد 2 صفحه 55 *»
مقدسه اینچنین نیست که در ظاهر مشاهده میشود، در این شجره مبارکه تنه عین شاخهها و شاخهها عین تنه است. یک حقیقت اینطوری است.
گاهی هم برای اینکه مطلب بهتر به ذهن نزدیک شود، تعبیر به «نی» میآورند، نی و گرههای نی، نیی که دارای چهارده گره باشد و این همان تعبیری است که ائمه؟عهم؟ در احادیث «قَصَبه یاقوت» فرمودهاند([34]) «قصبه یاقوت»، اولاً «قصبه» یعنی نی، «یاقوت» هم به معنای همان درخشندگی و مقام برافروختگی به نور توحید و مقام عبودیت و بندگی است. پس این مقام و منزلت محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین را «قصبه توحید» و «قصبه یاقوتیه» نامیدهاند که این تعبیر از تعبیر درخت و شاخههای درخت مطلب را بهتر به ذهن نزدیک میکند.
وقتی که نی را در نظر بگیریم که نی دارای چهارده گره باشد بدیهی است، با توجه به این چهارده گره میبینیم که چهارده گره، خود نی است و نی هم، خود چهارده گره است، از هم جدایی ندارند آنطوری که اجمالاً در درخت و شاخههای درخت یک جدایی دیده میشود، در نی و گرههای نی این جدایی نیست، نی چیست؟ همین چهارده گره است، چهارده گره چیست؟ همین نی است، آقای مرحوم وقتی که همین قصبه یاقوت را شرح میفرمایند نى را ذکر میفرمایند. اين نى را که ذکر مىفرمايند براى تطبيق با اين نى مبارکه است که در واقع همان قصبه مبارکه توحيدى است. و در موعظهای هم به مناسبتى متذکر این شعر مولوی میشوند: *بشنو از نی چون حکایت میکند*([35])
پس برای این حقیقت دو تشبیه وارد شده است یکی تشبیه به درخت و اغصان
«* نماز جلد 2 صفحه 56 *»
یعنی شاخههای درخت و یکی تشبیه به نی و گرههای چهاردهگانه نی که مقام تفصیل این حقیقت است و عین مقام اجمال آن است و مقام اجمال آن عین مقام تفصیل آن است.
خداوند با حرف صاد از مقام اجمال این حقیقت خبر داده و حرف صاد در میان حروف خیلی موقعیت دارد و به حسب حروف بحثهای زیادی است که اگر بخواهیم وارد این بحث بشویم شاید همه استفاده نکنند و چندان لزومی هم ندارد.
اما اجمالاً عرض میشود، در سوره مبارکه مریم در این آیه شریفه کهیعص([36]) میبینیم مقامات پیدایش صاد در این عبارت مبارکه روشن است، کهیعص، صاد در این مقام که قرار گرفته است، جامع جمیع حروف پیش از آن است و در حدیثی که از فرمایشات امام زمان صلوات اللّه علیه میباشد، حضرت حرف صاد را به صبر سیدالشهداء صلوات اللّه علیه تفسیر فرمودهاند([37]) البته یکی از تفاسیر صاد این است نه اینکه صاد فقط صبر حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه باشد، این یکی از جهاتی است که این صاد در این آیه حکایت میکند. پس صاد به مقام اجمال این حقیقت اشاره شد.
اما حرف «لام» در کلمه صلوه که بعد از حرف صاد است، اشاره است به مقام تفصیل این حقیقت و از همین درخت و از همین حقیقت خبر میدهد اما با توجه به مقام تفصیل آن. مقام تفصیل این حقیقت، مقام ولایت است که شئونات ولایتی در واقع تمامش به مقام تفصیل این حقیقت مربوط میشود.
مثل آنکه در درخت، تمام خصوصیات مقصوده و موجوده و مکنونه آن را میبینید که در شاخهها ظاهر میشود که اولاً برگ است و بعد هم گل است و بعد هم
«* نماز جلد 2 صفحه 57 *»
میوه است، تمام این شئونات در شاخهها پیدا میشود، تا درخت شاخه نزند و برای درخت شاخه پیدا نشود این شئونات برای درخت نیست، درست است که اینها در درخت مکنون است، میوه در خود درخت موجود است اما کی ظاهر میشود؟ وقتی که برای درخت شاخهها پیدا شود و در شاخههای درخت این شئونات نمودار گردد.
پس جمیع شئونات ولایتی محمد و آلمحمد؟عهم؟ که عوالم هستی را پر کرده و به جمیع موجودات در جمیع عوالم هستی تعلق گرفته است از مقام تفصیلی ایشان است که در اینجا مورد بحث میباشد یعنی از یکی از جهات مقام تفصیلی این حقیقت است که سرچشمه میگیرد و حرف لام در کلمه صلوه اشاره به همین مقام است.
وقتی که میخواهند در میان حروف، مقام حرف لام را بررسی کنند میگویند مقام لام، مقام قمر، ماه است و مقام حرف صاد را وقتی بررسی میکنند، میگویند مقام صاد، مقام شمس است به این معنی که گویا در عرصه حروف و در عالم حروف، صاد مانند شمس و خورشید است و شئوناتی که از او پیدا میشود، شئونات خورشیدی است که با شئونات شمس قابل تطبیق است و همچنین لام در عرصه و عالم حروف مانند ماه است و شئوناتی که از او آشکار میشود شئونات ماهی است که در این عالم ظاهر با شئونات ماه قابل تطبیق است.
عالم حروف هم مثل همین عالم است که برای آن، افلاک است برای آن عالم زمین است، برای آن عناصر است، موالید است یعنی خصوصیات این عالم را با خصوصیات عالم حروف تطبیق کردهاند. حروف در مقام خودشان درست مثل عالم ما یک عالمی را تشکیل میدهند و آنانی که از عوالم هستی و حقایق اشیاء آگاهند، میتوانند ذره ذره امور این عالم را و بزرگ و کوچک امور و نظام این عالم را با عالم حروف منطبق کنند یا عالم حروف را با این عالم تطبیق نمایند.
«* نماز جلد 2 صفحه 58 *»
حال شئوناتی که از حرف صاد در عالم حروف بروز میکند شئوناتی است که از خورشید سر میزند از این جهت گفتهاند مقام صاد مقام شمس است، مقام خورشید است و در عالم حروف، از مقام و منزلت محمد؟ص؟ حکایت میکند که آن بزرگوار خورشید نبوت است و شأنش در مقامات و شئونات کلیه محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین شأن خورشید است، فرمودهاند: آن بزرگوار؟ص؟ حامل نبوت کلیه است که در افلاک این عالم، خورشید، آن مقام و منزلت را حکایت میکند.
اما «لام» را فرمودهاند مقامش مقام قمر، ماه است یعنی شئوناتش کاملاً با شئونات ماه مشابه است و میدانیم در مقامات محمد و آلمحمد؟عهم؟ مقام امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مقام قمر است که ولایت کلیه را حکایت میکند.([38])
بعد به حسب مقامات، ائمه دیگر سلام اللّه علیهم اجمعین ماههای مقام ولایتند و همهشان ماهند که از آنها شئونات ولایتی که صادر میشود با شئونات ماه مشابهت دارد یا اینکه ماه شئوناتش با شئونات ایشان مشابهت دارد چون ایشان؟عهم؟ از مقام محمد؟ص؟ استفاضه فیض میکنند و در رسیدن فیض به ایشان در این شئوناتش از رسولخدا؟ص؟ و مقام مصطفوی رسولاللّه بهرهمند هستند چون از آن مقام استفاضه فیض میکنند و از این جهت بالنسبه به آن مقام، مقام این بزرگواران مقام ماه است.
پس اقمار، ماههای مقام ولایتی، دوازده قمر، دوازده ماه است و خداوند هم از مقامات این بزرگواران و دوازده بودن این شئونات گزارش داده، میفرماید: اِنّ عِدَّةَ الشّهور عندَ اللّهِ اثنی عَشَرَ شَهراً فی کتابِ اللّه یومَ خَلَقَ السّمواتِ و الارض آن روزی که خداوند آسمانها و زمین را میآفرید که هنوز این ماه و خورشید ظاهری نبود فی کتابِ اللّه([39]) در کتاب خدا یعنی در لوح محفوظ و لوح اصلی عالم هستی، در آنجا که
«* نماز جلد 2 صفحه 59 *»
همهچیز از آنجا و از آن عالم تفصیل یافته و شئونات آن عالم است که حقایق کلیه الهیه باشد ـــ در آنجا، به درستی عدد ماهها در نزد خدای متعال دوازده ماه بود نه کمتر و نه بیشتر.
حال اگر شما میخواهید نجات بیابید و به خیر دنیا و آخرت برسید فلا تَظلِموا فیهنّ اَنفُسَکم([40]) درباره این بزرگواران سلام الله علیهم اجمعین نسبت به خودتان ظلم نکنید، و به مقامات ایشان و مقام ولایتی ایشان نسبت به خودتان ستم نکنید یعنی طوری نباشد که فردای قیامت، دست بر پشت دست بزنید و بگویید: یا حَسرتیٰ علی ما فَرَّطْتُ فی جَنبِ اللّه([41]) یعنی حسرت و اندوه بر من باد و من باید به حسرت هلاک شوم که در مورد جنب اللّه یعنی مقامات ولایتی محمد و آلمحمد؟عهم؟ و شئونات ولایتی این بزرگواران تفریط و کوتاهی کردم، حق ناشناسی کردم، به خلاف وظیفه بندگی رفتار کردم.
افسوس و حسرت و غصه و ندامت در آن روز برای کسانی است که نسبت به این مقام و مرتبه خیانت کرده باشند و به عهد ولایت که در عالمهای ذر به آن ولایت متعهد شدند وفاداری نکرده باشند. حال خداوند در اینجا هم میفرماید مبادا درباره ایشان نسبت به خودتان ظلم روا دارید.
پس معلوم است که سخن درباره این ماههای ظاهری نیست که این ماههای ظاهری دوازده عدد است، اینها را رعایت کنید و درباره اینها شما ظلم به خودتان نکنید مراد این ماهها نیست، معلوم است که مراد همان ماههای مقام ولایت است که لام در کلمه صلوه از همین مقام خبر میدهد.
البته کلمه «صلوه» در مقام تلفظ و اتصال، صلوة خوانده میشود، هاء گرده در
«* نماز جلد 2 صفحه 60 *»
اتصال، تاء تلفظ میشود. در قدیم هم وقتی میخواستند یاد بدهند میگفتند هاء را به جای تاء بشناسید اگر نشناسید صد تا چوب عربی عنابی کفدستی کفپایی بخورید تا بشناسید، از این تعابیر داشتند که باید در موقع اتصال هاء گرده را تاء بشناسیم پس در موقع اتصال، تاء تلفظ میشود ولی در موقع وقف باید هاء خوانده بشود مثل زکوه، صلوه که اگر در موقع وقف، تاء خوانده شود بیجا است، باید هاء خوانده شود.
از این جهت در این بحث ما هم این حرف را تاء حساب نمیکنیم بلکه هاء حساب میکنیم. در بحث اعداد هم همینطور است وقتی میخواهند بهحسب اعداد ابجدی و یا سایر اعداد شماره کنند تاء (ة) را در اینطور موارد هاء (ه) حساب میکنند، به اصطلاحْ منقوط حساب نمیکنند یعنی تاء نقطهدار حساب نمیکنند بلکه هاء حساب میکنند.
پس لام در کلمه صلوه بیان مقام تفصیل آن حقیقت است. و معلوم شد که خداوند با حرف صاد از مقام اجمال آن حقیقت خبر داده است که حامل و مظهرش، حضرت محمد؟ص؟ است که مقام خورشید را دارا است و لام که مقام ماه است خبر میدهد از شئونات ولایتی دوازده امام صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین که میدانیم ایشان حاملان مقام تفصیل شئونات ولایتی محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند، از این جهت امیرالمؤمنین را ولیّاللّه میگویند و ائمه را اولیاءاللّه میگویند و معنای ولی و اولیاء همین مقامی است که در ایشان ظاهر شده است و مظهر کلی برای جمیع شئونات ولایتی هستند اگر چه همهاش از رسولخدا؟ص؟ است ولی در این بزرگواران تفصیل مییابد.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 61 *»
مجلس 6
(شب سهشنبه ـــ 26 ذیحجة الحرام 1411 هـ ق)
t حضرت رسول؟ص؟ مظهر مقام وحدت و اجمال حقیقت نمازند
t ائمه؟عهم؟ مظهر مقام تفصیل حقیقت نمازند
t استفاضه ائمه؟عهم؟ از رسولالله؟ص؟ در همه شئون
t امتیاز ائمه؟عهم؟ از امامان ضلالت و امتیاز شیعیان از اهل ضلالت و مخالفان
t موقعیت مقام ولایت ائمه؟عهم؟
t شمول و عمومیت آیات ولایت
t خاتمبخشی امیرالمؤمنین؟ع؟ و ائمه؟عهم؟
«* نماز جلد 2 صفحه 62 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
اجمالاً معلوم شد که حقیقت نماز و روح و معنویت اوّلی نماز آن مقام و منزلتی از مقامات و منزلتهای محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که در آن مقام به حقیقت عبودیت قائم شدهاند و بر اسم مبارک «اللّه» ثناء دارند.
در آن مقام برای این بزرگواران دو جهت بود یک جهت اجمال و یک جهت تفصیل. خداوند لفظ «صلوه» را برای این بزرگواران قرار داد که با حروفی که در این کلمه قرار داده است، شئونات و جهات این حقیقت را به خلق بشناساند.
و عرض شد خداوند حرف صاد را در این کلمه رمز همان مقام وحدت و مقام اجمال ایشان قرار داده است و حامل مقام وحدت و اجمال این مقامات و مظهر کلی آن جهت وحدت، وجود مقدس حضرت محمد؟ص؟ است در جمیع مظاهرش، این تعین محمدی و مصطفوی؟ص؟ در تمام مظاهرش و در همه عوالم حامل همان جهت وحدت و اجمال است و مظهر همان جهت وحدت و اجمال است. به این علت گاهی از آن جهت به مقام نبوت کلیه و نبوت مطلقه تعبیر میآورند و حرف
«* نماز جلد 2 صفحه 63 *»
صاد اشاره به این جهت است و از نظر مثال و تشبیهی که عرض شد، صاد اشاره است به همان مقام شجره من حیث المجموع، وقتی که درخت را ملاحظه بکنیم و در نظر بگیریم اما مجموعاً ملاحظه کنیم، نه بخصوص تنه جدای از شاخهها و شاخهها جدای از تنه درخت، وقتی که درخت را از حیث مجموع در نظر میگیرند این را مقام اجمال میگویند.
حالا این حقیقت طیبه در واقع شجرهای است که در سرزمین عالم لاهوت رويیده به طوری که تمام آن عالم را فرا گرفته است و در آن عالم غیر از این شجره طیبه شجره دیگری نیست، از سرزمین لاهوت رويیده و حامل جمیع مقامات الوهیت است، متعلَّق جمیع شئونات کلمه «اللّه» است. خداوند با اسم «اللّه» این حقیقت را پرورش داده و امور این حقیقت را تدبیر فرموده و میفرماید.
پس آن مقام اجمالش بیان و نشان مقام وحدت حق است و مظهر وحدت الهی است و هر کس خدا را به هر گونه توحیدی، یگانه دانسته و توحید کرده در واقع از این وحدت خبر داده و خدا را به این وحدت توحید کرده است و یکتایی خدا را به این وحدت و یکتایی شناخته است.
بعد مقام تفصیل این حقیقت است که با حرف «لام» در این کلمه مبارکه گزارش داده شده است. پس صاد به مقام اجمال این حقیقت اشاره است و لام به مقام تفصیل این حقیقت اشاره است و چون حرف صاد و حرف لام از نظر مقام و موقعیت، مقام و موقعیت خورشید و ماه را دارند، صاد مقامش مقام خورشید است و لام مقامش مقام ماه است، پس گویا در این کلمه مبارکه صلوه اشاره شده است به شأن رسولاللّه؟ص؟ و شأن امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه که شأن رسولاللّه و مقام آن بزرگوار مقام خورشید است و مقام امیرالمؤمنین مقام ماه است، رسولالله؟ص؟ را خورشید نبوت مینامند و امیرالمؤمنین؟ع؟ را ماه ولایت میگویند.
«* نماز جلد 2 صفحه 64 *»
و معلوم است ماه از خورشید استمداد میکند و استفاضه فیض مینماید و نور و ضیائی که برای ماه است از افاضه خورشید است. همچنین در مقام ولایت، ائمه ما؟سهم؟ مستمدّ و مستفیض از رسولاللّه؟ص؟ هستند و خداوند هر افاضهای که به ائمه ما؟سهم؟ در مقام ولایتشان میفرماید به وساطت رسولاللّه؟ص؟ است.
این است که چون ائمه؟عهم؟ در این مقام ولایت هر چه دارند، از رسولاللّه دارند چه در ظاهر امر و چه در باطن امر، از این جهت همه در نزد آن حضرت؟ص؟ خضوع و کوچکی دارند. امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرمایند: انا عبدٌ مِن عبیدِ محمد؟ص؟([42]) من بندهای از بندگان محمد؟ص؟ هستم یعنی بندگان حقیقی اولی آن بزرگوار ما دوازده نفر هستیم البته با تعین فاطمی، سیزده معصوم در این مقام ولایت، بندگان حقیقی و اولی رسولاللّه؟ص؟ میباشند هر چه دارند از آن بزرگوار دارند.
و حتی بارها تصریح میفرمودهاند ـــ در این شئونات ظاهری مقام امامت ـــ که ما آنچه داریم، آثاری است و اصول علمی است که از رسولاللّه؟ص؟ به ارث بردهایم و آن اصول علم را آنچنان حفاظت و حراست میکنیم که مردم از طلا و نقرههای خود حفاظت میکنند ما هم از این اصول علم که از رسولاللّه به ارث به ما رسیده حفاظت و حراست داریم و فرد فرد خود را مرهون آن بزرگوار میدانیم و به ارث به فرزندان خود میدهیم و هر چه در دین خدا و در شریعت الهی از بیان احکام میگوییم به برکت همان اصول علمی است که از رسولاللّه؟ص؟ به ارث بردهایم.([43])
آن بزرگواران امتیاز خودشان را بر دیگران در همین امر معرفی میکردند، میفرمودند ـــ در مقام امامت ظاهری ـــ این که خدا اطاعت ما را بر بندگانش بعد از رسولش واجب فرموده است از آن جهت است که وارث رسولاللّه فقط ما هستیم نه
«* نماز جلد 2 صفحه 65 *»
غیر ما. ما علم را از او به ارث بردهایم و ما بعد از او حامل علم او هستیم نه غیر ما. شما ای شیعیان ما و دوستان و متمسکین به ولایت ما، حجت دارید بر دیگران از اهل اسلام ظاهری که آنها در تبعیت ما نیستند و اطاعت از ما ندارند، بر همه آنها حجت دارید، شما میگویید ما بعد از رسولخدا؟ص؟ از کسانی اخذ کردیم که اینها اهلبیت رسولاللّه بودند و اولیٰ و سزاوارتر از دیگران به رسولاللّه بودند و حامل علم و وارث کمالات او بودند.([44])
اما دیگران که از اشخاصی مثل خود متابعت کردند و پیروی نمودند، آنها دستشان از این امر خالی است آنها در برابر شما محکومند و بارها به شیعیانشان میفرمودند که عیبی که دیگران بر شما میگیرند همین است که شما مانند دیگران دین خود را از مردم اخذ نکردید بلکه بعد از رسولخدا؟ص؟، از کسانی دینتان را اخذ کردید که رسولاللّه ایشان را معرفی فرمودند و حجتبودن ایشان را آن بزرگوار به خلق رسانیدند و خداوند هم امر ایشان را تثبیت کرد از این جهت انتقادی که بر شما دارند و عیبی که از شما میگیرند همین است که شما از اهلبیت پیغمبرتان صلی اللّه علیهم اجمعین متابعت کردید([45]) و آنان از افرادی مثل خودشان متابعت میکنند که هیچگونه امتیازی ندارند و از جانب خدا و رسولخدا؟ص؟ هیچگونه تضمینی و ضمانتی در عصمت از خطاء و عصیان و جهالت و نسیان ندارند.
ولیّ خدا و رسولخدا به شما حجتهایی را شناسانیدهاند که در این امر مثل رسولخدا؟ص؟ از معصیت و جهالت و نسیان و سهو و همه نقائص محفوظ هستند، خداوند ایشان را به شما شناسانید و رسولاللّه تنصیص فرمودند به همین جهت باید خیالتان آسوده باشد و در دینتان مطمئن باشید.این فرمایشات از ائمه ما؟عهم؟ رسیده
«* نماز جلد 2 صفحه 66 *»
است و مخصوصاً در اینکه اهلبیت عصمت و طهارت در جمیع این امور ـــ در مقام امامت ظاهری ـــ وارث رسولاللّه؟ص؟ میباشند.
پس در تمام این شئونات و در شئونات باطن هم همینطور، مقامات ولایتی باطنی هم باز به وساطت رسولاللّه؟ص؟ بر ایشان افاضه میشود از این جهت، نبوت، هم در مقام ظاهر بر امامت شرافت دارد و هم در مقام باطن بر ولایت شرافت دارد و همانطور که در ظاهر میبینیم، امامت فرع نبوت است، در باطن هم ولایت فرع نبوت است که مراد از ولایت باطنی و نبوت باطنی، نبوت مطلقه و ولایت مطلقه است که البته بیان مفصل دارد و در جای خودش باید توضیح داده شود.
سخن در این بود که حرف صاد در کلمه مبارکه صلوه، اشاره است به مقام رسولاللّه؟ص؟ که مقام اجمال است و حرف لام اشاره است به مقام ولایت که مقام تفصیل است و صاحب مقام ولایت و مقام تفصیل را ولیّ میدانیم که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مظهر کلی این ولایت میباشند.
پس چون خصوصیات و جهاتی که در ولایت ملاحظه شده، با لام تطبیق میکند و لام از جمیع جهات با یکچنین مقامی مطابقت دارد، خداوند این حرف را در این کلمه مبارکه انتخاب کرده است. نوع امور خلق به مقام ولایت بستگی دارد، شئونات خلقی به امر ولایت بستگی دارد، تفاصیل امور به امر ولایت بستگی دارد و جمیع شئونات ربوبیت از مقام ولایت صادر میشود.
و همانطور که عرض کردم چون لام با مقام ولایت مناسبت دارد از این جهت در عالم حروف بیانگر موقعیت ماه است و صاد در عالم حروف بیانگر موقعیت خورشید است.
ماه یک جهاتی دارد که آن جهات، محسوس و مشهود است و مورد توجه خلق است، نوعاً محاسبه روزها، هفتهها، ماهها و سالها بر اساس گردش ماه است در امر
«* نماز جلد 2 صفحه 67 *»
دیانت. مىگويند ماه از نظر خصوصیت و تأثیری که بر روی موجودات دارد، مبدأ بروز رطوبتها و برودتها است، رطوبت و برودت به معنای کلّیش، نه رطوبت و یا برودتی که مثلاً از آب فراهم میشود. پس آنچه رطوبت و برودت ـــ به معنای کلیش ـــ از هر عنصری از عناصر صادر گردد، از ماه است، ماه مبدأ رطوبت و برودت است. همچنین در حکمت حکماء پیشین ثابت شده است که صورتبندی و هیأتبندی موجودات از ماه است، تمایز و تشخّصاتی که برای موجودات پیدا میشود از ناحیه ماه است.
و چون در مقام ولایت هم این امور جاری است یعنی در عالم تشریع، حدود ایمان و کفر از مقام ولایت سرچشمه میگیرد یعنی بهواسطه اقرار و اعتراف به مقامات ولایت، مؤمنان به حدود ایمان متصف میشوند و بهواسطه انکار و مخالفت، منکران و مخالفان به حدود کفر و شقاق و مخالفت، متصف میگردند پس ملاک ایمان و کفر، امر ولایت میشود و از امر ولایت است که حدود و صور پیدا میشود چون از مقام نبوت این امور تشخص پیدا نمیکند امر نبی غیر از امر ولیّ است. رسولخدا؟ص؟ فرمود: لو لا انت یا علی لمیُعرَفِ المؤمنونَ بعدی([46]) اگر تو نبودی ای علی، بعد از من مؤمنان از کفار و منافقان شناخته نمیشدند و جدا نمیگشتند.
پس وجود امام و وجود ولیّ صلوات الله علیه برای این امر است که ایمان حقیقی از ایمان ظاهری مشخص شود، ایمان حقیقی از نفاق جدا گردد، مؤمن از منافق جدا شود. این امر بهواسطه وجود امام است و به مقام ولایت بستگی دارد و چون امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مظهر مقام امامت کلیه و ولایت کلیه هستند از این جهت رسولاللّه؟ص؟ درباره ایشان این تعبیر را میفرمایند: لولا انت یا علی لمیُعرَفِ المؤمنون بعدی، وگرنه در واقع، تفاوتی میان ائمه؟عهم؟ نیست. امام حسن هم همینطور بودند امام حسین هم همینطور بودند همه ائمه؟عهم؟ همینطور بودند و الآن امام زمان
«* نماز جلد 2 صفحه 68 *»
صلوات اللّه علیه و عجّل الله فرجه الشریف همینطور هستند، در این امر با امیرالمؤمنین تفاوت ندارند.
یعنی امروز وجود مبارک امام زمان؟ع؟ و امر حضرت ملاک تشخیص مؤمن و منافق است. امروز هر کس با مقام ولایت بقیةاللّه صلوات اللّه علیه وفادار باشد و به مقام امامت حضرت حرمت بگذارد و ظاهر و باطنش ایمان داشته باشد مؤمن است و هرکس نسبت به امر این بزرگوار تخطّی و تخلف داشته باشد مثل منافقین اول اسلام خواهد بود که بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ از امر ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ تخلف ورزیدند و منافق بودند و کفر باطنیشان آشکار شد.
حال هم همینطور است تخلف از امر حضرت بقیةالله؟ع؟ و مخالفت با امر حضرت و هر گونه خلاف عهد و بیوفائی با امر این بزرگوار، نفاق و کفر باطنی را مشخص میکند و اما وفاداری با امر ولایت حضرت به هر شکلی و به هر طوری که هست، نشانِ ایمان باطنی است.
پس در این جهت فرقی میان امامان؟عهم؟ نیست. خطابهایی که رسولاللّه به امیرالمؤمنین در اینطور موارد فرمودهاند آن خطابها شامل همه ائمه مؤمنین؟عهم؟ است، ائمه اهل حق، ائمه اهل ایمان، که دوازده امام معصوم سلام اللّه علیهم اجمعین میباشند، همچنین آیاتی که در شأن امیرالمؤمنین؟ع؟ و توصیف حضرت و در مدح و مقامات حضرت نازل شده شامل همه ائمه ما صلوات اللّه علیهم اجمعین است.
از این جهت در بعضی موارد میبینیم با اینکه امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه کاری را تنها انجام داده بودند و قرآن ایشان را وصف میکند اما آیه به شکل جمع است و مقصود از جمع سایر ائمه؟عهم؟ هستند.
در همین روزها که روز خاتمبخشی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه بوده یعنی روز بیست و چهارم ذیحجه که روز خاتمبخشی است، روزی است که حضرت امیر؟ع؟ در
«* نماز جلد 2 صفحه 69 *»
مسجد در حال رکوع به سائل انگشتر عنایت کردند و آیه نازل شد با اینکه ظاهراً حضرت امیر یک نفر بودند و این کار را کردند اما آیه که نازل شد به صورت جمع بود اِنّما ولیُّکم اللّه و رسولُه و الذین آمَنوا الذین یُقیمونَ الصَّلوةَ و یُؤتُونَ الزَّکوةَ و هم راکعون([47]) این است و جز این نیست، یقیناً مطلب این است و غیر از این نیست انّما آیه چنین تأکیدهایی دارد، امر را تأکید میکند که ولیّ شما، اولیٰ به تصرف شما،
آن کسی که عهدهدار همه امور شما است و از شما به شما سزاوارتر است و در جمیع شئون شما، جان شما، مال شما، اهل شما و… به شما اولیٰ است، اللّه است.
معلوم است که در ابتداء، ولایت مطلقه حق خدا است، خدا ولیّ مطلق است و او صاحب همه شئونات بندگانش است. و همانطور که خالق همه بندگان است، او صاحب اختیار همه بندگان در تمام شئوناتشان است.
بعد این ولایت مطلقه الهیه در محمد و آلمحمد؟عهم؟ ظاهر شده است و اولیاءاللّه مطلقاً ایشانند. قرآن خبر میدهد: اِنّما ولیُّکم اللّه این است و جز این نیست که ولی شما ـــ به این معنی که عرض کردم ـــ اللّه است و بعد رسولُه رسول او؟ص؟ و بعد آیا میخواهید بشناسید چه کسانی هستند تا برای شما مشخص کنیم؟ خداوند ایشان را توصیف میفرماید: و الذین آمنوا الذین یُقیمون الصّلوة و یُؤتُونَ الزّکوة و هم راکعون آنها کسانی هستند که ایمان آوردهاند و نماز میخوانند و زکات میدهند ـــ و مراد از زکات در اینجا، انفاق مستحبی را شامل است، انفاق میکنند ــ و حال آنکه در رکوع هستند، در صورتی که در رکوعند.
وقتی این آیه نازل شد رسولاللّه؟ص؟ از خانه خارج شدند و وارد مسجد شدند، عده زیادی در مسجد بودند و مشغول خواندن نماز بودند و بعضی مشغول خواندن
«* نماز جلد 2 صفحه 70 *»
قرآن بودند، همینطور متفرق نشسته بودند. رسولاللّه وارد مسجد شدند، سؤال فرمودند چه کسی از شما در حال رکوع، انفاقی و احسانی نموده است و به سائل عنایتی کرده است؟ همه گفتند: علی؟ع؟ و به امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه اشاره کردند، چون همگی دیدند که سائل وارد مسجد شد و سؤال کرد و هیچکس به او چیزی نداد. امیرالمؤمنین دست مبارکشان را دراز کردند و انگشتری در دستشان بود آن سائل دانست، آمد و انگشتر را از دست حضرت درآورد و از مسجد بیرون رفت، همه متوجه شدند. خدا میخواهد به اینطور مقامات ولایت را به مردم بشناساند. فرمودند چه کسی چنین کاری کرده است؟ با اینکه حضرت؟ص؟ واقعه را میدانستند اما سؤال فرمودند. همه مردم، آنهایی که بودند گفتند علی؟ع؟ این کار را کرده است رسولخدا؟ص؟ آیه را تلاوت فرمودند.([48])
این روز، روز خاتمبخشی شد و مؤمنین احترام میکنند و این روز را تعظیم مینمایند که در آن، مقام و منزلت ولایتی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه برای اهل ایمان تنصیص شده و ظاهر گردیده است، همه مؤمنین مسرورند مخصوصاً در نجف اشرف که شیعیان عراق، این روز را تقریباً در ردیف عید غدیر و شبیه آن روز، تعظیم میکنند و همانطور که سعی میکنند روز عید غدیر خود را به نجف اشرف در کنار قبر امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه برسانند و آنجا مسرور باشند و عید داشته باشند، همچنین در روز خاتمبخشی هم شیعیان سعی میکنند بیایند در نجف و آنجا باشند به عنوان اینکه مورد عنایت حضرت قرار بگیرند چون روزی بوده که در ظاهر این عنایت را فرمودند وگرنه همه امور عنایت آن حضرت است، همه چیز از آن بزرگوار است، هر لطفی، هر احسانی، هر نعمتی برای هر مؤمنی باشد، از برکات امیرالمؤمنین و از دست مبارک امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه جاری است.
«* نماز جلد 2 صفحه 71 *»
اما بخصوص شیعه این روز شریف را دوست میدارد و احترام میکند و هر طور شده خود را به نجف اشرف میرسانند تا اینکه مورد عنایت و احسان قرار بگیرند. خوشا بر احوال آنانی که برای ایشان این امور میسر است، ما هم الحمدللّه رب العالمین خدا را شاکریم که در نزد این قبر مطهر آقا علی بن موسی الرضا صلوات الله علیهما هستیم و انشاءاللّه عنایات این بزرگوار شامل حال همه میباشد.
پس با اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک نفر بودند و این عبادت را انجام دادند ولی خداوند شکل آیه را به صورت جمع فرموده است، میفرماید: و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون میبینید الفاظ همه به شکل جمع است، کسانی که ایمان آوردهاند، ایشان نماز میگزارند و ایشان زکات میدهند و حال آنکه ایشان در رکوع هستند. البته همه ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین به ظاهر این برنامه را هم داشتهاند اعطاء و خاتمبخشی در رکوع داشتهاند.
آن منافقانی که خود را رؤساء این امت میدانستند و ادعاء خلافت داشتند، آنها هم رفتند و به خیال خود انگشتر زیادی در رکوع بخشیدند به طمع آنکه آیهای درباره ایشان نازل شود و مقامی برای ایشان تثبیت گردد اما به عکس، آیات به طوری در بیان نفاق آنها نازل میشد و مرتب رسوا میشدند.([49])
پس البته به حسب ظاهر هم ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین در رکوع بخشش داشتند ولی آن روز بخصوص حضرت امیر؟ع؟ این کار را کردند و حکم ایشان درباره همه شامل است.
«* نماز جلد 2 صفحه 72 *»
یک انگشتری هم امام حسین صلوات اللّه علیه اعطاء فرمودند آن وقتی که شب یازدهم محرم بجدل ملعون در میان قتلگاه میگشت که چیزی به دست بیاورد، همه چیز را برده بودند بعد هم آمده بودند در قتلگاه لباسها و انگشترها را بردند مگر علیاکبر و اباالفضل و سایر آن عزیزان انگشتر در دست نداشتند، چقدر انگشتر غارت کردهاند در تاریخ کربلا ذکر نشده. اما بجدل ملعون آمد گویا یکباره وجود مبارک امام؟ع؟ دست مبارک را دراز میکنند او میآید و آن جرم و جنایت شنیع را انجام میدهد و مصیبتی دیگر بر مصائب اهلبیت و شیعیان و دوستانشان اضافه میکند.([50]) الا لعنة اللّه علی القوم الظالمین.
انشاءالله همه ما و تمام برادران و خواهران ایمانی از عنایات و بخششهای این بزرگواران در دنیا و آخرت بهرمند باشیم و دستمان در دنیا و آخرت از دامان لطف ایشان کوتاه نگردد. گذشتگان از اهل ایمان همگی از الطاف اهلبیت عصمت و کرامت برخوردار باشند.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 73 *»
مجلس 7
(شب چهارشنبه ـــ 27 ذیحجة الحرام 1411 هـ ق)
t اختلاف و تمایز مؤمن و غیر مؤمن در مقام ولایت است
t گزارش کلمه «صلوه» از سه مقام کلی: نبوت مطلقه و ولایت مطلقه
اجمالیه و ولایت تفصیلیه
t رسولالله؟ص؟ مظهر نبوت مطلقه و ولایت مطلقه اجمالیه و ائمه؟عهم؟
مظاهر ولایت مطلقه تفصیلیه میباشند
t نقش حرف «اــ و» و حرف «ه» در کلمه «صلوٰه»
«* نماز جلد 2 صفحه 74 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد خداوند حقیقت نماز را با لفظ و اسم «صلوه» به خلقش شناسانیده است. نام نماز که به عربی صلوه میباشد، بیان حقیقت نماز است. جمیع نمازهای خلق در همه عالمها، ظهورات و تجلیات یک حقیقت است که عرض شد آن حقیقت اولین مقام از مقامات عبودیت محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین است که در آن مقام، به حقیقت عبودیت و بندگی، خدا را عبادت میکنند و به حقیقت مسکنت و خواری، کرنش دارند و در آن مقام عبودیت، به حقیقت ثناء و بهترین و قابلترین و لایقترین ثناءها به اللّه، اعلان ثناء دارند.
در آن مقام برای این بزرگواران دو جهت است: جهت اجمال و جهت تفصیل. خداوند با حرف «صاد» در کلمه صلوه مقام اجمال ایشان را بیان میکند که آن مقام اجمال، مقام نبوت است و خداوند در مثَل، خورشید این عالم و خورشیدهای عالمهای دیگر را نمونه آن مقام قرار داده است که مبدأ فیوضات و منشأ خیرات است.
«* نماز جلد 2 صفحه 75 *»
اما مقام تفصیل ایشان را به وسیله حرف «لام» در این کلمه مبارکه بیان فرموده است که عرض شد حرف لام به مقام ولایت و شئونات ولایت اشاره است. نمونهاش در عالمها ماه است که مقام قمر (ماه) يکچنين مقامی است در بروز خصوصیات هیأتها و امتیازات و مقام ولایت يکچنين مقامی است. تمام جهات ظاهری و تعینات ظاهری از این مقام بروز میکند و خداوند این مقام را منشأ ایجاد این تمایزات قرار داده است. در مقام ولایت است که فرمودهاند مؤمنان به ایمان ممتاز میشوند و کفار به کفر ممتاز میگردند. صورت ایمان و صورت کفر در این مقام پیدا میشود.
رسولاللّه؟ص؟ به امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: مَا اخْتَلَفوا فی اللّه و لا فیّ درباره خدا و درباره من در این امت، اختلافی نیست یعنی در این دو امر که توحید و نبوت و رسالت من باشد ایشان مشخص نمیشوند و حدود این امت از ایمان و کفر معین نمیگردد و اِنّما اخْتَلَفوا فیک یا علی([51]) اختلاف در تو پیدا خواهد شد.
خداوند هم از این امر خبر داده است، میفرماید: بسم اللّه الرحمن الرحیم عمَّ یَتَسائَلون عنِ النَّبَـأ العظیم الذی هم فیه مختلفون نبأ عظیم امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هستند که خبر بزرگ خدا میباشند([52]) و به مانند این بزرگوار و سایر معصومین؟عهم؟ هیچ آیهای از آیات الهی، از خدا خبر نداده است و گزارش نمیدهد. پس نبأ عظیم ایشانند آیه بزرگ خدا ایشانند و در ایشان اختلاف پیدا میشود و خلق در ایشان مختلف میگردند.
پس حرف لام در کلمه «صلوه» اشاره به همین مقام تفصیل ایشان است که منشأ بروز اختلافات و تمایزات است. روایات زیادی در این زمینه داریم و مخصوصاً در فرمایشات خود امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه به این مطلب خیلی تصریح شده
«* نماز جلد 2 صفحه 76 *»
است، در بعضی خطبهها آن بزرگوار، صریحاً خود را به این امر معرفی کردهاند در زیارت آن بزرگوار است: السلام علی نعمة اللّه علی الابرار و نقمته علی الفجّار([53]) و از این نوع عبارات در فرمایشات ایشان بیشتر است تا فرمایشات سایر ائمه؟عهم؟. و از این مقام خود، بیشتر خبر دادهاند.
معلوم است در این امر، مقام امیرالمؤمنین؟ع؟ با مقامات سایر ائمه؟عهم؟ فرق نمیکند اما چون امامِ اوّل بودند و بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟، منافقین، نفاق خود را ظاهر کردند و کفر باطنی خود را در امر حضرت و نپذیرفتن ولایت و امارت حضرت آشکار نمودند، از این جهت در فرمایشات حضرت به این امر بیشتر اشاره شده و یا تصریح شده است.
میدانیم مقامات کلیه محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین سه مقام است که در همین صاد و لام به این سه مقام اشاره شده است یکی مقام نبوت کلیه و مطلقه است که این حقیقت در تعینات چهاردهگانه این بزرگواران؟عهم؟ موجود است ولی ظهور و غلبهاش در رسولاللّه؟ص؟ است و در ائمه؟عهم؟ و فاطمه زهراء؟سها؟ مخفی و پوشیده است. اما در ایشان؟عهم؟ ولایت، غالب است، نه اینکه در ایشان آن حقیقت نباشد. اگر آن مقام ـــ نبوت ـــ در ایشان نمیبود، نمیتوانستند بر احکام الهی واقف شوند و ابلاغ کنند آنچه را که خداوند از امر دینش به عهده ایشان گذارده است.
فاطمه زهراء؟سها؟ در رحم مادر، به مادر احکام الهی را تعلیم میفرماید([54]) و وقتی که مادرش خدیجه؟سها؟ از رسولاللّه؟ص؟ سؤال میکند، احکامی که فاطمه زهراء فرموده است با احکامی که رسولاللّه میفرمودند، مطابقت میکند، رسولالله تصدیق میکردند که حکم خدا همین است.
«* نماز جلد 2 صفحه 77 *»
همینطور ائمه؟عهم؟ که حتی در سنین کودکی، امر امامت به ایشان میرسید مثل امام زمان صلوات اللّه علیه که در سن پنج سالگی امامت ظاهری به آن بزرگوار منتقل شد و بعد از شهادت پدر بزرگوارش امام عسکری؟ع؟، در سن پنج سالگی آن بزرگوار در مقام امامت ظاهری قرار گرفت.([55])
همچنین حضرت جواد صلوات اللّه علیه، قبل از بلوغ به امامت ظاهری رسیدند، آن موقعی که حضرت رضا صلوات اللّه علیه شهید شدند، امام جواد؟ع؟ حدوداً هشت ساله بودند و امر امامت در آن سنین به آن بزرگوار منتقل شد. طولی هم نکشید که در سن بیست و پنج سالگی حضرت را مسموم نموده، شهید کردند([56]) خدا لعنت کند امالفضل ملعونه را، خدا لعنت کند مأمون ملعون را، خدا لعنت کند هارون ملعون را که چه ظلمهايى بر امامان مظلوم ما؟عهم؟ وارد ساختند.
پس همین امور نشان میدهد که در این بزرگواران این مقام رسولاللّه؟ص؟ موجود است. در مدینه، در ابتداء تشکیل حکومت ظاهری اسلامی، رسولالله؟ص؟ ناچار بودند که بعضی اشخاص را به بعضی بلاد بفرستند، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه را هم به یمن فرستادند.
بعضی از اصحاب از امام باقر؟ع؟ سؤال میکنند که آقا، امیرالمؤمنین؟ع؟ در یمن چه میکردند؟ تمام احکام که آن وقت نازل نشده بود و رسولاللّه در مدینه بودند و هنوز وحی و قرآن نازل میشد و هنوز احکام نازل میشد و امیرالمؤمنین بیخبر بودند از آنچه که بر رسولخدا نازل میشد، آن بزرگوار در آنجا چه میکردند و حکم خدا را از کجا میدانستند؟
امام؟ع؟ به حسب ظاهر و مطابق درک و قابلیت و استعداد سائل میفرمودند:
«* نماز جلد 2 صفحه 78 *»
امیرالمؤمنین در آنجا قرعه میزدند و قرعه به واقع اصابه میکرد([57]) یعنی وقتی که قضایایی پیش میآمد، مرافعاتی پیش میآمد که لازم بود حکم خدا بیان شود و ظاهراً حکم خدا در دست نبود، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه با قرعهزدن حکم الهی را به دست میآوردند و قرعه به واقع اصابت میکرد. حضرت باقر؟ع؟ اینطور میفرمودند که قرعه به واقع اصابت میکرد و خلاف واقع نمیشد. یعنی خداوند امیرالمؤمنین را تأیید میکرد و تسدید میفرمود، به این تعبیر فرمودهاند.
البته استعداد و قابلیت نبود که بفرمایند همان روحی که در رسولاللّه بود، همان حقیقت و معنویتی که در رسولاللّه بود، در امیرالمؤمنین هم بود. یعنی اگر مصلحت اقتضاء میکرد که در آن زمان دو پیغمبر باشد، رسولاللّه یکی بودند و امیرالمؤمنین هم یکی بودند، از این جهت فرقی ندارند.
اما چون بنا بر این بود که نبوت به رسولاللّه؟ص؟ ختم شود و وحی تأسیسی فقط بر آن بزرگوار نازل شود و از ایشان صادر گردد، از این جهت وحی تأسیسی بر امیرالمؤمنین نازل نمىشد و از ايشان صادر نمیگشت. نه اینکه از وحی تأسیسی بیخبر باشد، بلکه هر وحیی که بر رسولاللّه؟ص؟ نازل میشد، امیرالمؤمنین؟ع؟ باخبر بود. خودش میفرمود: من نور وحی و رسالت را میدیدم و رائحه نبوت را استشمام میکردم. در وقتی که با رسولالله بودم، بوی نبوت به شامه من میخورد و من وحی را میشنیدم،([58]) آن بزرگوار این تعابیر را دارند.
پس معلوم است اگر اقتضاء میکرد و مصلحت بود که در آن زمان دو پیغمبر باشند، یقیناً امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هم پیغمبر بودند. اما چنین نبود، مصلحت و حکمت اقتضاء نمیکرد. از این جهت، عنوان ابلاغ دین خدا و صدور
«* نماز جلد 2 صفحه 79 *»
احکام از مقام رسالت، مخصوص رسولالله، محمد بن عبدالله؟ص؟ بود و امیرالمؤمنین نوعاً در بعضی از مسائل از رسولاللّه سؤال میکردند و حکم الهی را میپرسیدند و گاهی هم خودشان سؤال نمیکردند بلکه به وسیله اصحاب سؤال میکردند مثلاً به یکی از اصحاب میفرمودند برو نزد رسولخدا و از حضرت بپرس که حکم خدا در اینجا و در این مسأله چیست و حضرت؟ص؟ بیان میکردند.([59])
اینها همه برای تعلیم امت بود که بدانند مصدر وحی و مصدر احکام، رسولاللّه؟ص؟ هستند، همه باید از آن بزرگوار دین خدا و احکام الهی را اخذ کنند، ما آتاکم الرَّسولُ فخُذُوه و ما نَهاکم عنه فانْتَهُوا([60]) آنچه که رسولالله؟ص؟ برای شما آورده است پس آن را اخذ کنید و به آن عمل نمایید و آنچه شما را از آن نهی کرده است پس از آن پرهیز کنید.
اما نظر به اینکه آنچه بر حضرت؟ص؟ نازل شد و احتیاج امت به آن بود، نمیشد که در آن محدوده از زمان به همه برسانند، از این جهت خداوند از جنس آن بزرگوار و از روح او و از طینت و خمیره او، برای آن حضرت؟ص؟ دوازده وصی صلوات اللّه علیهم اجمعین قرار داد که حامل علم او بودند و صاحب منزلت و رتبتى مانند مقام و منزلت او بودند.
پس این «لام» در این کلمه مبارکه «صلوه» مقام ولایت را ذکر میکند و «صاد» مقام نبوت را بیان میکند. ولی میدانیم مقامات محمد و آلمحمد؟عهم؟ مجموعه، سه مقام کلی است. یکی مقام نبوت مطلقه، یکی مقام ولایت مطلقه ـــ و البته ولایت اجمالیه ـــ و یکی هم مقام ولایت تفصیلیه.
در آن دو مقام اول یعنی در مقام نبوت مطلقه و ولایت مطلقه همه ایشان؟عهم؟ مشترک هستند، اما در مقام ولایت تفصیلیه چون از آلمحمد؟عهم؟ صادر شده است،
«* نماز جلد 2 صفحه 80 *»
مقامات قبلی یعنی آن دو مقام اول، در این تعینات چهاردهگانه، به محمد؟ص؟ مخصوص میشود.
از این جهت میگوییم مقام ولایت مطلقه و نبوت مطلقه، شأن رسولاللّه؟ص؟ است و اما مقام ولایت تفصیلیه، در مقام تفصیل و تعینات چهاردهگانه ایشان، شأن آلمحمد؟عهم؟ است. باید به يکچنين وضعی معتقد باشیم که با اینکه در آن دو مقام مشترک هستند، اما در این مقام تفصیل چهاردهگانه، مقام نبوت مطلقه و ولایت مطلقه بسیطه اجمالیه، شأن رسولاللّه؟ص؟ است و مقام تفصیل در ولایت و شئونات ولایت، شأن ائمه دوازدهگانه و فاطمه زهراء سلام اللّه علیهم اجمعین است و ایشان حاملان این مقام هستند.
پس در واقع میتوان گفت که این مقامات یک مثلث متساویالاضلاع را تشکیل میدهند، مثلثی که هر ضلع آن عین ضلع دیگری باشد، از هر طرف حساب کنیم درست است. نبوت مطلقه، ولایت مطلقه اجمالیه و ولایت تفصیلیه، به اینطور که هر دو ضلع را که ولایت مطلقه و نبوت مطلقه قرار بدهیم در آنجا باید رسولاللّه؟ص؟ را ببینیم و در ضلع دیگر که ولایت تفصیلیه را در نظر میگیریم باید آنجا را مقام آلمحمد؟عهم؟ و فاطمه زهرا؟سها؟ بدانیم.
پس «صاد» از مقام ولایت مطلقه و نبوت مطلقه خبر میدهد که شأن رسولاللّه؟ص؟ است و دو ضلع از مثلث را این صاد بیان میکند. و اما «لام» چون مقام تفصیلی در ولایت را حکایت میکند و مخصوص ولی است پس شامل یک ضلع میشود و بیانکننده یک ضلع از مثلثی است که مقامات سهگانه محمد و آلمحمد؟عهم؟ در آن قرار دارد.
بعد از «لام» حرف «الف» است، به ظاهر «الف» است اما در واقع این «الف»، «واو» است. چون عرض شد این «واو» قلب شده است به «الف»، اصلش «واو» است.
«* نماز جلد 2 صفحه 81 *»
حالا این «واو» از همان دوازده شاخهای خبر میدهد که خداوند برای این درخت قرار داده است، اما با توجه به تکرار بعضی از آنها در اثر شباهتداشتن بعضى از این شاخههای دوازدهگانه به بعضی. خداوند «واو» را در این کلمه مبارکه «صلوه» قرار داده است، برای بیان این امر که وقتی با تکرار و شباهتی که در کار است ملاحظه شود، در واقع به همان مقامات و تعینات چهاردهگانه این بزرگواران اشاره میشود که این تعینات چهاردهگانه عین همان درخت است و آن درخت عین همین تعینات چهاردهگانهای است که خداوند برای این حقیقت قرار داده است.
اجمالاً این مطلب را توضیح دادم و عرض کردم نزدیکترین مثَل برای مطلب که از درخت و شاخههای درخت هم مناسبتر است، مثَل «نی» و «چهارده بند نی» است که خوب واقع را روشن میکند. نی جدا از چهارده بند نیست، چهارده بند هم جدا از نی نیست بلکه همان نی و یا قَصَبه یاقوتی است که از سرزمین لاهوت رويیده است و خداوند در آن نی دمیده، آنچه که برای خلق از حقایق الهی دمیده است. نائی حقتعالى است و آن نی، نی الهی است و همه بیاناتی که از آن نی صادر شده و میشود همه بیان خدا است، نائی خدا است.
و البته در مقامی هم نائی، باز همان حقیقت است یعنی خدا به خود آن حقیقت و در خود آن حقیقت، دمیده و به وسیله آن حقیقت رسانیده است به خلق آنچه را که باید برساند مثل آنکه وقتی ما سورههای قرآن و آیات قرآن را میخوانیم، در بعضی جاها خدا به زبان خودِ ما، با ما سخن میگوید، خدا به زبان ما، به ما میفرماید: یا ایها الذین آمنوا خدا به زبان خود ما این جمله را میفرماید از این جهت در مقامی که داریم قرآن میخوانیم باید زبانمان را نایب خدا بدانیم، خلیفه خدا بدانیم که خدا با زبان خود ما به ما میگوید: یا ایها الذین آمنوا وقتی که این جمله را گفتیم و از خدا نیابت کردیم، زبان ما برای ما از طرف خدا خلیفه شد، حال باید در مقام بندگی هم
«* نماز جلد 2 صفحه 82 *»
برآییم و بگوییم: لَبَّیک و سَعدَیک([61]) خدایا من آمدهام که آنچه میخواهی بفرمایی، بشنوم و فرمان تو را در آنچه که دستور بدهی اطاعت کنم.
پس میبینید زبان ما یک لحظه در وجود ما خلیفةاللّه میشود و بعد در لحظه بعد، باز زبان ما، مترجم میشود آنچه را که در دل ما است از ایمان ما و اقرار ما و آمادگی ما برای بندگی به درگاه خدا. و لِلهِ المَثَلُ الاعلیٰ([62]) حال آن نی هم که در عالم لاهوت رويید، در یک مقام و منزلت که بالاتر از این مقامی است که مورد بحث است، در آن مقام، نائی بود و در مقامی که مورد بحث است، نی بود. خدا در همان نی و به همان نی با خلقش سخن گفت و تعینات چهاردهگانه که مظاهر تفصیلی ولایت و مصادر شئونات ولایت این بزرگواران است، همان سخن خدا است، چه در عالم کون و چه در عالم شرع، چه فرمایشات تکوینی الهی و چه فرمایشات تشریعی الهی.
پس تمام امور به وسیله این نی به خلق رسیده است و میرسد از اول خلقت تا انتهاء خلقت که خلقت، اول و انتهاء ندارد، به همان معنایی که در فرمایشات بزرگان ما+ رسیده است که برای خلقت، اول و آخر نیست و معنایش این نیست که بنابراین، خلق مثل حق، قدیم هستند. چنین نیست، بلکه خلق، محتاجند و حادثند و با وجود این برای ایشان اول و آخر نیست. خداوند در تمام این طول آفرینش ـــ که بدون اول و آخر است ـــ به زبان خود یعنی به خود این نی که چهارده بند دارد، با خلقش سخن گفته است. پس «واو» به این مقام اشاره دارد و معلوم شد که این حقیقت طیّبه، متعلق اسم اعظم الهی است و خداوند این اسم را در تدبیر، به هیچ موجودی تعلق نداده مگر به این حقیقت. پس میتوان گفت این حقیقت، حامل اسم اعظم الهی است و باز خود این کلمه «صلوه» بیان این مطلب را میکند به اینکه ختم
«* نماز جلد 2 صفحه 83 *»
کلمه به «هاء» میشود. عرض کردم این هاء همان تاء گرده است، در واقع هاء گرده است که در موقع وصل، تاء خوانده میشود و در موقع وقف، هاء خوانده میشود مثل صلوه، زکوه و این قبیل کلمات که باید به هاء وقف بشود نه به تاء.
و اگر صلوة و زکوة ـــ به تاء گرده ـــ میگوییم، به جهت این است که میخواهیم در فارسی، کلمه را تمام کنیم و خودمان را راحت کنیم وگرنه، در عربی اینطور نیست. در عربی اگر کسی دعا میخواند یا قرآن میخواند، وقتی به این نوع کلمات میرسد و وقف میکند، باید به هاء وقف کند نه اینکه به تاء بخواند.
حال این «هاء» در واقع همان اسم اعظم «اللّه» است، همان اللّه را بیان میکند چون وقتی که ما الف را از اللّه برداریم، «للّه» میشود، بعد لام را برداریم، «له» میشود و همینطور لام دوم را برداريم «هاء» میشود. هاء را اشباع کنند «هو» میشود. تمام اینها همان اللّه است. «هُوَ» که هنگام وقف هُو گفته میشود و همچنین خود «هُ» اینها همان اللّه است که تغییری در ظاهرش پیدا شده است.
پس کلمه صلوه به اسم اللّه ختم میشود و در واقع «ه، هو، اللّه، للّه، له» که در قرآن رسیده، همه اینها همان اللّه است و شئونات همین اسم مقدس است که خداوند در آیات قرآن بیان فرموده است.
و در ضمن، «هاء» مقامات خمسه توحیدی را بیان میکند. مقامات خمسه توحیدی یعنی توحید حق در مقام ذات، توحید حق در مقام هویت، توحید حق در مقام الوهیت، توحید حق در مقام صفات و توحید حق در مقام افعال و همینطور این مقامات و شئونات به وسیله همین هاء بیان شده است. پس جمیع مراتب توحید در این حقیقت قرار دارد که خداوند نام او را صلوه گذارده است و به خلقش شناسانیده است.
پس کلمه مبارکه «صلوه» بیانکننده این حقیقت شد و به تمام مظاهر حقيقتِ
«* نماز جلد 2 صفحه 84 *»
نماز این اسم داده میشود. مثل آنکه وقتی شما در مقابل آئینهای گذاردید و عکس شما در آئینه افتاد، اسم شما به آن عکس داده میشود، همچنین در برابر آن آئینه، آئینهای بگذارید که از آئینه اول، عکس در آئینه دوم بیفتد، باز به او هم اسم شما داده میشود و همینطور.
پس چون برای این حقیقت در همه عوالم و همه مراتب، ظهوری بوده، آن ظهور را هم به این نام مقدس (صلوه) نامیدهاند و نماز شده است. از جمله در این عالم اَعراض هم این حرکات و افعال و اذکار ما به اسم «صلوه» نامیده میشود چون آن حقیقت را بیان میکند. حال مطلب را به همینجا خاتمه میدهیم.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 85 *»
مجلس 8
(صبح دوشنبه ـــ 11 ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق)
t شناخت کلمه «صلوه»
t وضع لفظ برای حقیقتی و آثار آن
t وضع لفظ «صلوه» برای حقیقت نماز
t واضع لغات خداوند است
t تعلیم اسماء به آدم؟ع؟
t تناسب الفاظ با معانی آنها
t رساله سیدبزرگوار در اثبات تناسب الفاظ با معانی
t حروف کلمه «صلوه»
t تناسب کلمه «صلوه» با معنای حقیقی آن
t گفتگوی سلیمان؟ع؟ با رئیس مورچهها
«* نماز جلد 2 صفحه 86 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
درباره اینکه نماز اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین است جهاتی را که میشد بیان کرد، اجمالاً تا به حال بیان کردیم.
حال از جهت دیگری میتوان عظمت و جلالت نماز را بیان کرد و اینکه چگونه نماز اعظم ارکان دین و اقوای اعمال مسلمین است و آن این است که به خود کلمه «صلوه» و «نماز» توجه داشته باشیم، خود این اسم شریف «نماز» که در عربی «صلوه» گفته میشود و خداوند این کلمه را برای این رکن اعظم دین وضع فرموده است، از خود کلمه و اسم میشود مقام و منزلت این حقیقت را دانست.
اولاً یک نوع به کار بردن کلمات هست که توجه به آن لازم است. گاهی اسمی را برای مبدئی قرار میدهند و بعد این اسم در ظهورات آن مبدأ به کار برده میشود، اسمی را برای حقیقتی وضع میکنند بعد این اسم در آثار و ظهورات آن حقیقت هم بهکار میرود و استعمال میشود.
فرض کنید لفظ شمس ـــ که به معنی خورشید است ـــ برای خود جرم خورشید
«* نماز جلد 2 صفحه 87 *»
و قرص خورشید وضع شده است و بعد نظر به اینکه انوار خورشید هم هر کدام مثل خورشید و بر شکل خورشیدند و به خصوصیات خورشید هستند از این جهت به انوارش هم خورشید گفته میشود، حال این کلمه خورشید در فارسی خیلی شایع نیست اما آفتاب شایع است.
آفتاب در زبان فارسی مثلاً برای همان قرص خورشید وضع شده اما وقتی که نگاه میکنند به انوار خورشید، به آنها هم آفتاب میگویند مثل اینکه میگویند آفتاب توی اتاق افتاده است یا میگویند بینداز لباس را در آفتاب که خشک بشود، یا میگویند آفتاب که زمینی را خشک میکند، آن را پاک میکند، آفتاب پاککننده است، که مراد همین نور آفتاب است که نور خورشید باشد. پس کلمه آفتاب ابتداء برای خود قرص خورشید وضع شده است ولی به همه انوارش هم آفتاب میگویند. آفتاب چون تمام انوارش بر شکل و صفت خود قرص خورشید است و مانند قرص خورشید است و با آن شباهت دارد از این جهت اسم آفتاب را به انوار خورشید هم میدهند.
در زبان عربی اینگونه اسمها زیاد است که اسمی را برای مؤثر وضع میکنند سپس در آثار آن مؤثر هم آن اسم را بهکار میبرند. از لحاظ اینکه در هر اثری، مؤثر نمایان است و اثر بر شکل مؤثر و شبیه مؤثر است، به این علت اسم مؤثر را به اثر هم میدهند.
حال به این جهت کلمه «صلوه» وضع شده، یعنی خداوند در مرتبه اول و در مقام اصلی، این کلمه مبارکه را برای حقیقتی وضع فرموده است که در آن حقیقت محمد و آلمحمد؟عهم؟ متجلی شدهاند و آن حقیقت یکی از مراتب و مقامات و شئونات ایشان است. خداوند کلمه «صلوه» را برای آن حقیقت وضع فرموده است.
و توجه داریم که واضع و قراردهنده کلمات صحیح برای معانی صحیح، خدای متعال است و این مطلب را مشایخ عظام+ در جای خودش با دلیلهای محکم ثابت فرمودهاند، چون میان علماء ـــ در بحث لغتشناسی ـــ این اختلاف هست که
«* نماز جلد 2 صفحه 88 *»
واضع لغات کیست؟ این الفاظی که برای این معانی وضع شده، چه کسی وضع کرده؟ چه کسی قرار داده است؟
بعضی گفتهاند که خود مردم این الفاظ را برای این معانی معروف قرار دادهاند. فرض کنید لفظ «ماء» به معنی «آب» که برای این جرم و این عنصر بخصوص قرار داده شده است، یا لفظ «نار» و «آتش» که برای آن عنصر قرار داده شده و یا لفظ «تراب» و «خاک» که برای عنصر دیگر وضع شده است و از این قبیل الفاظ، تمام این اسمها و این لفظها را چه کسی قرار داده است؟ بعضی گفتهاند که خود مردم همینطور بهحسب پیشرفت وضع تمدن بشری، این لفظها را هم بهکار بردهاند. بعضی گفتهاند انبیاء این الفاظ را برای این معانی به کار بردهاند.
ولی حق مطلب آن است که خداوند واضع الفاظ برای معانی است، خداوند الفاظ را برای معانی آنها قرار داده است به جهت اینکه هر موجودی از خداوند اسمی را طلب کرده است که خدا برای او قرار دهد و خدا اجابت فرموده، اسمها را قرار داده است، حال یا به انبیاء؟عهم؟ الهام فرموده یا به بعضی بشرها الهام فرموده است و آنها هم بیان کردهاند اما واضع، خدای متعال است که الفاظ صحیح را برای معانی صحیح قرار داده است.
از این جهت وقتی که اسماء را به آدم علی نبینا و آله و علیه السلام تعلیم فرمود، تمام اسماء مسمَّیات را تعلیم فرمود، و عَلَّمَ آدمَ الاسماءَ کلَّها([63]) خداوند همه اسمها را به آدم تعلیم فرمود.
حضرت صادق؟ع؟ روی یک بساط نشسته بودند که قالیچهای و یا پلاسی بوده، روی آن بساط نشسته بودند و همین آیه را قرائت میفرمودند: و علَّم آدم الاسماء کلّها خدا به آدم اسمهای موجودات را تعلیم فرمود. بعد اشاره فرمودند به آن فرش زیر پایشان
«* نماز جلد 2 صفحه 89 *»
و فرمودند حتی اسم این را هم خداوند به آدم تعلیم داد.([64])
پس معلوم میشود قبل از آمدن انبیاء در این عالم و قبل از آمدن بشر در این عالم، اسمها برای همه موجودات قرار داده شده بوده و همه موجودات از خداوند اسمی را خواسته بودند و خدا هم برای ایشان قرار داده بود، اما در خزینه غیب الهی بود و کسی از آنها آگاه نبود، خداوند به آدم تعلیم فرمود، آنگاه که ملائکه اعتراض کردند که خدایا این چیست؟ این چه خلقتی است؟! خدایا باز میخواهی در روی زمین قرار دهی کسانی را که خون بریزند و فساد کنند؟! خداوند فرمود چنان نیست که شما میگویید بلکه من میدانم آنچه را که شما نمیدانید.
بعد از آنکه اسماء را به آدم تعلیم فرمود، میفرماید: ثمّ عَرَضَهم علی الملائکة فقال اَنبِئونی باَسماءِ هؤلاء اِن کنتم صادقین([65]) اگر راست میگویید و به من اعتراض میکنید، حالا من این مسمّیات را به شما نشان میدهم، این آسمان، این زمین و این موجودات را به شما نشان میدهم، اسم اینها را بگویید، انبئونی باسماء هؤلاء ای ملائکه از اسمهای این موجودات به من خبر بدهید، اینها اسمشان چیست؟ ملائکه فهمیدند که نمیدانند و آن خزائن بر آنها باز نشده است و قابلیت و استعداد ندارند برای اینکه این خزائن بر آنها افاضه شود، از این جهت اعتراف کردند به اینکه بیجا اعتراض کردهاند.
پس معلوم است که الفاظ و اسمهای هر چیزی را خداوند برای آن چیزها قرار داده است و مسمّاها همه بهحسب خودشان و مناسب خودشان دارای اسم هستند و این مبحث، مبحث بسیار جالبی شده که مشایخ+ در این زمینه فرمایشات بسیار بسیار حکیمانهاى ذکر فرمودهاند. شیخ مرحوم میفرمایند که هر اسمی ـــ البته
«* نماز جلد 2 صفحه 90 *»
همان اسم صحیح که خدا قرار داده است ـــ مادهای دارد و صورتی دارد. مادهاش مناسب با ماده مسمیٰ است و صورتش مناسب با صورت مسمیٰ است.
فرض کنید وقتی که ما میگوییم خداوند اسم این افلاک را آسمان گذارده و کلمه آسمان هم فارسی است و به زبان عربی، سماء نام گذارده و یا این کرهای که زیر پای ما است، اسمش را ارض، زمین گذاشته است، همینطور که برای این زمین یک مادهای است و یک صورت و هیأتی است، اسمش هم همینطور است، اسم این زمین هم مادهای دارد و صورت و هیأتی دارد. ماده اسمها همان حروفند و هیأت هم همین حالت ترکیب حروف میباشد.
میفرمایند اگر کسی بتواند به این مناسبت از اسمها راه پیدا کند، میتواند مسماها را هم بشناسد و به خصوصیات مسماها آگاه شود و این خودش یکی از رشتههای بسیار شریف علمی است و راه کشف موجودات و شناخت موجودات است که گاهگاهی در بعضی از مباحث به این مطلب اشاره میفرمایند.
میفرمایند میان ماده اسم و ماده مسمیٰ (یعنی آن موجودی که به آن اسم نامیده شده) تناسب است و همچنین بین صورت اسم و صورت مسمیٰ هم تناسب است، مناسبت دارند، بیجهت نیست که این اسمها گذارده شده است، خداوند تناسب را ملاحظه فرموده، آنگاه اسمها را وضع کرده است که اگر این تناسب نباشد خلاف نظام حکیمانه الهی است و مثلاً ترجیح بدون ترجح لازم میآید و البته در اینجا بحثهای دامنهداری است.([66])
در زمان حيات شيخ مرحوم و سید بزرگوار! عالمی کتابی نوشته بود و در آن کتاب نسبت به شیخ مرحوم در این مسأله اعتراض کرده و گفته بود که این سخن صحیحی نیست که بین اسم و مسمیٰ تناسب باید باشد، تناسب معنی ندارد،
«* نماز جلد 2 صفحه 91 *»
خداوند بدون مناسبت هر اسمی را برای هر موجودی قرار داده است. این کتاب را نوشته بود و بر شیخ مرحوم اعتراض کرده بود.
سید مرحوم رسالهای در رد کتاب او نوشتهاند([67]) و نسبتاً هم رساله مفصل است و در آنجا کاملاً این بحث را بررسی کردهاند که الحمد للّه رب العالمین با آقایان متعلمین این رساله را خواندهایم، خیلی مباحث جالبی است! خیلی جالب!
در هر صورت این بزرگواران ثابت فرمودهاند که میان اسم و مسمیٰ تناسب است و بیجهت نیست که خداوند اسمی را برای یک موجودی انتخاب فرموده و قرار داده است. مرحوم آقاى شريف طباطبائى هم بحث مفصل و جامعی در این زمینه دارند که عالم حروف را با همین عالم ظاهر که الآن ما مشاهده میکنیم تطبیق میفرمایند. در این عالم ظاهر ما میبینیم افلاکی و کواکبی وجود دارد و همچنین عناصری و موالیدی موجود است، ایشان عالم حروف را با همین عالم تطبیق میفرمایند و از این راه، بین کلمات و حروف و این عالم و موجودات این عالم و سایر عوالم، اثبات تناسب میفرمایند. به هر حال این بحثی مفصل است و به مقداری که زمینه بحث باشد اجمالاً عرض کردم که الفاظ و کلمات با معانی آنها ارتباط کامل و تناسب کامل دارند.
حال خداوند در زبان عرب لفظ «صلوه» را قرار داده برای این اعمالی که ما انجام میدهیم و این اذکار و ارکانی که مجتمع است و اسمش را «نماز» گذاشتیم. خداوند این مجموعه را در زبان فارسی «نماز» و در زبان عربی «صلوه» نامیده است و حروف تشکیلدهنده این کلمه، صاد و لام و الف و هاء گرده است که در موقع وصل، تاء تلفظ میشود.
در مکتبخانههای قدیم که حروف الفباء را درس میدادند، میگفتند هاء را
«* نماز جلد 2 صفحه 92 *»
بهجای تاء بشناسیم، تشدید را دو چیز بدانیم و همينطور من خودم مکتب نرفتهام اما از کسانی که رفته بودند شنیدهام که مثلاً مدّ را بهجای الف بشناسیم یعنی بدانیم که مدّ، جای الف نشسته است. و همچنين مىگفتند هاء را بهجای تاء بشناسیم يعنى هاء همان تاء گرده است که هنگام وقف، هاء خوانده میشود مثل صلوه، زکوه اینها هاء گفته میشود اما موقع وصل تاء تلفظ میشود. مانند: «حَیّ علی الصلوه» که هاء خوانده میشود اما اگر گفتیم: «حَیّ علی الصلوةِ» و بهطور وصل به مابعد خواندیم، تاء تلفظ میشود.
حالا این لفظ «صلوه» که از صاد و لام و الف و هاء مرکب است ــ البته این الف هم در اصل واو بوده است ـــ این کلمه از چهار حرف ترکیب شده است و دلالت میکند بر یک حقیقت و معنایی که آن معنی، آثار و اشعه دارد که آن آثار با اصل مطابق هستند و با آن اصل و حقیقت اولیهای که «صلوه» نامیده شده موافقت دارند.
برای اینکه این نمازی که ما انجام میدهیم ـــ که صلوه نامیده شده ــ کاملاً برای ما روشن شود که چیست، بهتر آن است که موضوعٌله اولش را بشناسیم که این لفظ صلوه واقعاً در اول کار برای چه معنایی وضع گردیده و درست شده است.
این اعمالی که ما انجام میدهیم، صلوه نامیده شده و درباره سایر موجودات هم خداوند میفرماید: کلٌّ قد عَلِمَ صلوٰتَه و تسبیحَه([68]) یعنی همه موجودات به حسب تعلیم الهی صلوة خود را میدانند، کلٌّ قد علم صلوته و تسبیحه نماز خود و تسبیح خود را میدانند که چطور نماز بگزارند و چگونه خدا را تسبیح بگویند و تنزیه کنند. پس اولاً معلوم میشود که همه موجودات به حسب خودشان نماز دارند، همه موجودات به حسب خودشان خدا را تسبیح میکنند و تنزیه مینمایند، تنها انسانها نیستند که نماز دارند و خدا را تسبیح میکنند بلکه کل قد علم صلوته و تسبیحه.
«* نماز جلد 2 صفحه 93 *»
و معلوم میشود که تمام این نمازها برای همه موجودات، آثار همان حقیقت است که معنای اولی ـــ و به اصطلاح ملایی موضوعٌله اولیِ ـــ لفظ صلوه است که خداوند این لفظ را برای آن معنی وضع فرموده و قرار داده است، باید آن معنی را بشناسیم و وقتی که شناختیم آنگاه این مطلب برای ما روشن میشود که این نماز، چرا نماز نامیده شده است؟ و این نماز چیست؟ و در واقع چگونه شباهت دارد به آن مبدأ و اصل و آن معنای اولی که به آن نام نامیده شده است؟ و بعد متوجه میشویم که چرا این حروف برای آن حقیقت انتخاب شده است و روى چه جهت آن حقیقت به این اسم نامیده شده است.
خود همین مطلب تناسب بين الفاظ و معانى مسألهای است که در روایات هم به آن اشاره شده است. يک موردش در تاریخ زندگانی حضرت سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام مىباشد که در وادی نمل، وادی مورچهها، میان سلیمان و آن رئیس مورچهها صحبتی و مذاکرهای در اينباره شد.
رئیس مورچهها صدا زد و به مورچهها اعلام کرد: یاایّها النَّملُ ادْخُلوا مَساکنَکم لایَحْطِمَنَّکم سلیمانُ و جنوده([69]) فریاد زد ای مورچهها بروید داخل لانههایتان که سلیمان و لشکریانش، شما را لگدمال نکنند، داخل لانههایتان بروید. باد صدای مورچه را به گوش سلیمان رسانید، سلیمان دانست، چون خداوند نطق و سخن موجودات را به او تعلیم فرموده بود، فهمید که مورچه چه میگوید و چگونه به لغت خودشان اعلام میکند.
سلیمان فرمان داد که رئیس مورچهها را احضار کنید، رئیس مورچهها را نزد سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام آوردند، فرمود مگر تو نمیدانی که من پیغمبر خدا هستم؟! گفت چرا میدانم، فرمود مگر تو نمیدانی در حکومت من ظلم و ستم نیست؟! آن حکومتهایی که ظلم میکنند، آنها حکومت غیر انبیاء هستند، حکومت نبی،
«* نماز جلد 2 صفحه 94 *»
همراهش ظلم نیست، عدل محض است، من هیچگاه نمیگذارم که لشکر من این مورچهها را لگدمال کنند و این ظلم بر مورچهها وارد شود. مگر تو این را نمیدانستی؟!
مورچه در جواب گفت، چرا، من میدانستم شما پیغمبر خدا هستید و در حکومت شما ظلم نیست اما من حال مورچهها را رعایت کردم، این مورچهها اگر میایستادند و جلال شما و این لشکر و این اوضاع شما را تماشا میکردند، ممکن بود به دنیا رغبت پیدا کنند، به دنیا میل پیدا کنند و دنیا در نظرشان بزرگ بیاید، از این جهت بر آنها ترحم کردم.
معلوم است که چون آن مورچه رئیس آنها بوده، از این جهت مسئول امر زیردستان خود و مسئول ترساندن آنها بوده که بروید تا در زیر دست و پای لشکر، لگدمال نشوید، و معلوم میشود که لگدمال ظاهری در کار نبوده و مقصود نبوده بلکه لگدمال معنوی مراد بوده، یعنی اگر مفتون شوند و گول دنیا را بخورند، لگدمال معنوی خواهند شد. آنانی که اشخاص را مفتون میکنند، فریب میدهند و گول میزنند، در واقع آنها را پایمال میکنند اگرچه به حسب ظاهر پايمال نمیکنند. اما وقتی که فریب دادند، مغرور کردند، گول زدند و بر آنها سوار شدند، در واقع پایمالشان کردهاند.
از اینجهت مورچه گفت: برای اینکه پایمال نشوند یعنی پایمال معنوی نگردند، مفتون نشوند، فریب نخورند و دنیا در نظرشان و در چشمشان بزرگ نیاید که در نتیجه از یاد خدا غافل شوند، روى این جهات من گفتم که داخل لانههایشان شوند.
خلاصه گفتگوهايى میان سلیمان و مورچه شد، از جمله مورچه خواست با سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام مزاحی هم کرده باشد و او را متوجه بعضی جهات و امور بکند. گفت میخواهم ببینم ـــ ای سلیمان ـــ در نزد خدا شرافت و جلالت شما بیشتر است یا شرافت و جلالت پدرتان داود؟ع؟؟ فرمود البته معلوم است که پدرم داود؛ او صاحب زبور است، خدا به او کتاب داده و من تابع او هستم، فرزند او هستم و در شریعت هم تابع او میباشم، پدرم مقامش از من بالاتر است.
«* نماز جلد 2 صفحه 95 *»
مورچه گفت اگر چنین است چرا اسم شما (سلیمان) حروفش از اسم پدرتان (داود) بیشتر است؟! اگر مقام ایشان بالاتر است پس چرا حروف اسمش (داود) کمتر است و شما که مقامتان پایینتر است چرا حروف اسم شما (سلیمان) بیشتر است؟!
ببینید مورچه از این قانون تناسب بین لفظ و معنی و اسم و مسمیٰ خبر داشت، آنگاه وقتی شیخ مرحوم این موضوع را بیان میفرمایند آن ملا برخاسته به شیخ مرحوم اعتراض میکند که لازم نیست میان لفظ و معنی تناسب باشد. مورچه اطلاع داشت حالا ملا حاضر نیست بپذیرد، پناه به خدا میبریم.
مورچه میدانست که باید جهتی و سرّی در میان باشد از این جهت این نکته را که به سلیمان گفت و از ایشان توضیح خواست، سلیمان گفت من نمیدانم و میشود که انبیاء بعضی چیزها را ندانند، انبیاء علمشان نسبت به علم محمد و آلمحمد؟عهم؟ جزئی بوده، بعضی چیزها را که امتشان میدانستند ايشان نمىدانستند، و الآن مورچه مطلبی را میداند که سلیمان نمیداند.
سلیمان فرمود خودت بگو، برای من توضیح بده که جهت و سرّ امر چیست؟ مورچه گفت این کلمه «داود» فشرده شده و مختصر شده و در واقع اینطور بوده: داویٰ جُرحَه بِوُدّ([70]) یعنی جراحت دلش را با محبت به خدا مداوا کرده است. حالا این جمله داویٰ جرحه بودّ خیلی سنگین بوده، فشرده و مختصرش کردند، گفتند «داود» و از این جهت با مقام داود؟ع؟ مناسبت دارد. پس حروف این جمله و کلمه خیلی میشود و زیادتر از کلمه «سلیمان» میباشد. مثل اینکه حالا بعضی اسمها را مختصر میکنند مثلاً «فریدون» را «فری» میگویند.
پس معلوم شد که بین الفاظ و معانی تناسب است.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 96 *»
شخصى عرض کرد: يکى از دلايل مخالفين امر قبله اين بود که لازم نيست مرحوم آقاى شريف طباطبائى همه چيز را بدانند چون مورچه چيزى را دانست که سليمان ندانست.
فرمودند: آرى، اهل باطل کارشان مغالطهکاى است. امرى که سليمان ندانست مربوط به امر نبوتش نبود. کامل هم بايد امور دين را بداند تا بتواند دين را حفظ کند. اصلاً خدا کامل را کامل کرده براىحفظ دين و اسمشان را عدول نافين مىگذارند. يکى از مسائل مهم در اصل دين، مسأله قبله است که هر فقيه و هر ستارهشناس و هر ساربانى مىداند. آنوقت مىشود کاملى که خدا او را براى حفظ دين قرار داده نداند؟! آرى، ممکن است امر غير دين را ندانند ولى اگر بخواهند مىدانند.
عيب ندارد، بگويند، مهلتى است داده شده. مىفرمايد هر کلمه شما نوشته مىشود. حال براى رخنهزدن در دين خداوند، کلماتى گفته شود، خدا از اين حرفها آسان نمىگذرد و همهاش مکافات دارد.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 97 *»
مجلس 9
(صبح سهشنبه ـــ 12 ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق)
t چگونگی وضع لفظ «صلوه» برای معنای آن و آثار آن معنی
t حقیقت نماز و ظهورات آن
t معنای حجاب واحدیت
t حجاب دو معنی دارد
t مراد از تحت حجاب واحدیت
t معنای نقطه تحت باء بسم اللّه
«* نماز جلد 2 صفحه 98 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
این عبارات شریف را که تکرار میکنیم و ذکر میکنیم برای آن است که خود وصف نماز و توضیح نماز در واقع ذکر فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ است از این جهت اول بحث متذکر این فرمایش هستیم و تکرارش به علت اجر و ثوابی است که بر ذکر و گفتن و شنیدن فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ مترتب است.
عرض شد یک راه دیگر برای فهمیدن عظمت و جلالت نماز این است که بهحسب لفظ و معنی به این عظمت و جلالت پی ببریم که خداوند لفظ «صلوه» را برای چه معنایی قرار داده است؟ و آیا همین نماز که ما میخوانیم و همین اعمال و اذکار و ارکانی که انجام میدهیم فقط همین ظاهر اینها است یا چنین نیست؟ و از این راه متوجه فضیلت و بزرگی و جلالت شأن نماز میشویم.
کلمه «صلوه» که در فارسی به معنی «نماز» است، موضوعٌله و معنای اولی و اصلی آن چیست؟ موضوعله و معنای اصلی و اولی یعنی آن معنایی که خداوند این لفظ را برای آن معنی وضع کرده است و بعد در هر جا که آن معنی عکس انداخته باشد، این اسم صلوه هم به آن عکس داده شده و آن عکسها را هم صلوه یا نماز میگویند.
«* نماز جلد 2 صفحه 99 *»
مثلاً اگر اسم شخصی را «زید» بگذارند حالا شخص زید و خود زید معنی و موضوعله و مسمیٰ به اسم زید میشود. پس اسم زید را ابتداءً و اولاً برای این شخص انتخاب کردند و قرار دادند آنگاه در هر ظهوری که ظاهر شود، به آن ظهورش هم زید میگویند. اگر بنشیند به همان نشسته هم زید میگویند، بایستد به آن ایستاده هم زید میگویند ولی اسم زید اولاً برای خود زید درست شده اما چون در ظهوراتش عکس میاندازد و خود زید در ظهوراتش ظاهر است، به این اعتبار به عکسها و ظهوراتش هم زید میگویند.
دیروز به لفظ «شمس» مثال زدم که خداوند «شمس» را برای قرص خورشید وضع کرده ولی قرص خورشید در همه نورهایش ظاهر است و هر نوری از طبقات نور خورشید، مطابق خود خورشید است یعنی گرد است بهمانند گردی قرص خورشید و درخشان است بهمانند درخشانی خورشید.
تعبیری که مرحوم آقاى شريف طباطبائى دارند این است که اگر با دیده دقت به این انوار خورشید نگاه کنیم، میبینیم یک یک اینها خورشیدی هستند که روی هم انباشته شدهاند، ذره ذره این انوار خورشید و اشعه خورشید هر کدام مثل خورشید یک قرصند یعنی یک قرص خورشید هستند و اینکه ما اینها را با هم و یکپارچه میبینیم به جهت شدت تراکم است که ما نور را یکپارچه میبینیم و حال آنکه یکپارچه نیست.
مثال میزنند به خرمن گندم، میفرمایند این خرمن گندم از دور که شما نگاه میکنید یک چیز متصل میبینید که همه اینها به هم متصل و پیوسته است، اینطور نمایان است و اینطور ترائی میکند یعنی به چشم میخورد. آن وقت جلو که میروید و دقیق میشوید میبینید، چنین نیست، اینها یکی یکی، جدا جدا از یکدیگرند، هر دانه گندم از دانههای دیگر جدا است اما بهواسطه انباشتهشدن و روی هم قرار گرفتن، از دور که شما نگاه میکنید خرمن گندم را یکپارچه میبینید
«* نماز جلد 2 صفحه 100 *»
و فکر میکنید مثلاً یک گندم است یا یک کوهی است که یکسان و با هم و متصل به یکدیگر هستند.
میفرمایند انوار خورشید اینطوری است، در واقع هر ذرهای خودش یک خورشید است که چون روی هم انباشته شده است به نظر ما نور خورشید یکسان میآید یعنی متصل و پیوسته با یکدیگر به نظر میآید ولی اینها ذره ذره هستند که با یکدیگر متراکم شدهاند و به این شکل درآمدهاند. ([71])
سخن در این است که خداوند لفظ «شمس» و در فارسی «خورشید» و «آفتاب» را برای جرم خود قرص خورشید قرار داده است ولی چون هر ذرهای از انوارش بر شکل خورشید است و مطابق خورشید است و مشابه خورشید است، اسم آفتاب به ذره ذره انوارش داده میشود و به ذره ذره انوار آفتاب هم آفتاب میگوییم به سبب آنکه قرص خورشید در ذره ذره از انوار خود ظاهر است.
حال آن معنایی که خداوند در اول کار صلوه و نماز اسم گذارد، آن حقیقتی که خداوند در اول کار صلوه نامید، آن حقيقت اولى چيست؟ چون صلوة به ذهن میخورد، براى تذکر میگوییم که صلوة درست نیست، در حال وقف، صلوه خوانده میشود، اما اگر وصل شود صلوة تلفظ میشود، اشهد انّک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة(2) اما اگر وقف کنیم میگوییم: اشهد انک قد اقمت الصلوه و آتیت الزکوه تاءهای گرده، هاء خوانده میشود.
پس آن حقیقتی که در اول، خداوند آن را صلوه نامید و بعد در هر کجا عکس انداخته آن عکس یا ظهور و نور را هم خداوند صلوه نامید، آن حقیقت اولی چیست؟ و عرض کردیم در همه عوالم آن حقیقت ظاهر شده و ظهور دارد و ظهوراتش هم صلوه یعنی نماز میباشند، برای همه موجودات به حسب خودشان صلاتی است کلٌّ قد
«* نماز جلد 2 صفحه 101 *»
عَلِمَ صلوتَه و تسبیحه همه موجودات نماز خود را راه میبرند، خدا تعلیمشان فرموده و میدانند و همچنین تسبیح خدا را راه میبرند، خدا را تسبیح میگویند. پس در همه موجودات به حسب خودشان صلوه ظاهر شده است، از جمله موجودات ما هستیم که در عالم ما و عرصه تشریع ما میبینیم همین نماز را که انجام میدهیم، این هم نماز است و اسم نماز بر این گذارده میشود. ملائکه هم به حسب خودشان نماز دارند. وقتی که رسولخدا؟ص؟ در معراج نماز گزاردند ارواح انبیاء به آن بزرگوار اقتداء کردند ملائکه اقتداء کردند([72]) پس برای ملائکه هم صلوه است.
حتی در حدیثی دارد که خدا هم نماز میگزارد، خدا هم نمازگزار است به این دلیل که در لیله معراج حضرت به جایی رسیدند که به حضرت خطاب شد و جبرئیل عرض کرد: قِف فانّ ربَّک یصلّی بایست زیرا پروردگارت نماز میگزارد، حال خدا نماز میگزارد معلوم است که یعنی مقام و منزلت محمد و آلمحمد؟عهم؟ را اقامه میکند و برپا میدارد و بر ایشان انوار رحمت خود را افاضه میفرماید، کان یقول خدا در نمازش میفرماید: سُبّوحٌ قُدّوس از سبوحیت و قدوسیت خود یاد میکند ربُّ الملائکةِ و الروح سَبَقَت رحمتی غضبی([73]) خود، خود را توصیف میکند، من پروردگار ملائکه و پروردگار روح هستم. آرى همان افاضات انوار قدسیه بر حقایق مقدسه محمد و آلمحمد؟عهم؟، نماز خدا است و اقامه نماز است.
پس آن حقیقت اولی، آن معنای اول که در واقع اسم صلوه مال او است و بهطور اصل برای او درست شده است و بعد به طور فرع در ظهوراتش صدق میکند و بر ظهوراتش هم صلوه گفته میشود، آن حقیقت چیست؟ آن حقیقت را برای ما توصیف میکنند و میفرمایند نوری است که در وراء حجاب واحدیت قرار دارد.
«* نماز جلد 2 صفحه 102 *»
خدا برای خود حجابهايی گرفته است، اين حجابها یعنی برای خدا تعینات پیدا شده، خدا برای خودش ظهورات دارد و به این ظهورات ظاهر شده است. یکی از ظهورات خدا و اول ظهوراتش ظهور به احدیت است که به یکتایی ظاهر شده، بعد ظهور به واحدیت است. فرق بین احد و واحد مثل فرق بین یک و یکی است، ظاهر شده در مقام احدیت از این جهت میگوییم: یا احدُ یا صمد و ظاهر شده به مقام واحدیت، میگوییم: یا واحدُ یا احد یا صمد این توصیفها که داریم در واقع همه ظهورات خداوند متعال است و مراتب ظهورات است.
گاهی از ظهور به «حجاب» تعبیر میآورند، حجابهای الهی یعنی همان ظهورهای الهی. چون حجاب دو معنی دارد یک حجاب به این معنی است که در پرده قرار میگیرد و خود را میپوشاند که پیدا نباشد، معنای دیگر حجاب که در فرمایشات معصومین؟عهم؟ استعمال شده آن است که پردهدری میکند تا از پرده دیده شود.
در این فرمایش: «ای منزه پردهدار و پردهدر»([74]) هر دو معنی را فرمودهاند، در اینجا هر دو حجاب را معنی کردهاند «ای منزه پرده دار و پرده در» یعنی خدایا برای تو دو حجاب است در یک حجاب، در پرده میشوی و دیده نمیشوی مثل پرده به این معنی که ستر است، وراء خود را میپوشاند.
اما یک وقت هست میخواهند بفرمایند پرده به معنای ظهور است و از پرده ظاهر شده و خداوند پردهدر است یعنی در حجابی که مینشیند آن حجاب را قرار داده برای اینکه دیده شود و حجاب در اینجا، به معنای آشکار شدن میشود. پس در این بیت مثنوی، آقای مرحوم هر دو معنی حجاب را فرمودهاند.
ائمه؟عهم؟ فرمودهاند: انّ اللّه احتجب بنا عن خلقه(2) و فرمودهاند: هو المُحتَجِب و
«* نماز جلد 2 صفحه 103 *»
نحن حُجُبَه([75]) خداوند به وسیله ما در حجاب شده و ما حجابهای خدا هستیم یعنی خدا چون ذات مقدسش از دیدهشدن و از درک و از معرفت منزه بود از این جهت بین خود و بین خلق حجاب قرار داده است و محتجب شده یعنی ستر قرار داده است که هیچکس نتواند از این پردهها بگذرد و به او برسد و این پردهها ما هستیم که بین خدا و بین خلق میباشیم و هیچکس نمیتواند از ما بگذرد و به خدا برسد این معنای حجاب باشد یعنی بین خلق و بین حق به وجود ما سدّ شده و ما سدّ هستیم، هیچکس را نمیگذاریم که از ما بگذرد و به حق متعال برسد برای هر گونه مشعری که داشته باشد از مشعر ذهن، فکر، شعور، عقل، ما سدّ هستیم، مانع میباشیم.
پس یک حجاب به معنای مانع است مثل همین پردههایی که نوعاً ما از آن برای پوشانیدنِ وراء و پشت پرده استفاده میکنیم، این را مانع میگویند و حجاب به این معنی، مانع از وصول میباشد، اَقامَه مَقامَه فی سایرِ عوالِمه فی الاَداء اذ کان لا تُدرِکه الاَبصار و لا تَحویه خواطرُ الاَفکار و لا تُمَثِّله غوامضُ الظُّنونِ فی الاَسرار([76]) خدا، محمد؟ص؟ را قائم مقام و جانشین خود در همه عوالم خود قرار داد چرا؟ اذ کان… زیرا خداوند را مشاعر خلقی درک نمیکند چه مشاعر ظاهری چه مشاعر مثالی و چه مشاعر عالیترشان که مشاعر فؤادی و نوری ایشان باشد، اینها خدا را درک نمیکردند، از این جهت خداوند محمد؟ص؟ را قائم مقام خود قرار داد.
پس بنابراین آن بزرگواران میان حق و خلق مانع هستند به این معنی که هیچ خلقی نمیتواند از اینها بگذرد و به خدا برسد.
و معنای دیگر حجاب، آشکارایی است، احتجب بنا یعنی خدا در پردههای وجودی ما نشسته و به ما برای خلق ظاهر شده است که خلق در پرده یعنی در ظهور، او
«* نماز جلد 2 صفحه 104 *»
را ببینند هو المحتجب و نحن حجبه ما هستیم حجابهای او یعنی ما هستیم پردههایی که خدا از این پردهها برای خلق آشکار شده است.
حال هر یک از این تعینات الهی و ظهورات ربانی را «حجاب» میگویند و «حُجُب» جمع حجاب است پس حجاب تعین است، البته عرفاء هم تعیّن میگویند و حالا یک گرفتاری برای مردم پیدا شده که از اینگونه تعبیرها را در همه جا میشنوند و میبینند، در روزنامهها، در کتابها و همچنین از وسائلی مثل رادیو و تلویزیون که در میان مردم رایج است میشنوند، این تعبیرات را زیاد میشنوند اما باید بدانند که وقتی اینها را میشنوند، کفر میشنوند یا اگر میبینند و میخوانند، کفر میبینند و میخوانند.
خیلی فرق است میان تعیّنی که مشایخ+ میفرمایند و تعیّنی که عرفاء و صوفیه لعنهماللّه میگویند آنها هم خیلی داد از تعین میزنند که خدا در تعیناتش و ظهوراتش ظاهر شده است اما آنها این تعینات و ظهورات را، تعینات ذات خدا میدانند و میگویند ذات خدا است که در این ظهوراتش نشسته است و ذات خدا است که به این تعینات درآمده است.
اما مشایخ عظام+ به تبعیت از وحی، قرآن و احادیث رسولاللّه و ائمه هدی؟عهم؟ تعین و ظهور را اینطور معنی نمیفرمایند بلکه میفرمایند تعینات و ظهورات، همه حقایقی هستند غیر از ذات خدای متعال، خدا این ظهورات را به خودِ این ظهورات خلقت کرده است نه اینکه ذات خدا این ظهورات و تعینات شده باشد.
حال از آن تعینات، یک تعین و یک ظهور است که ظهور به واحدیت نامیده میشود و در وراء و پشت این حجاب و تعین واحدیت، نوری قرار دارد که در بعضی فرمایشات وارد شده است که آن نور در تحت حجاب واحدیت است، «تحت حجاب
«* نماز جلد 2 صفحه 105 *»
واحدیت» که گفته میشود به حسب ترجمه ظاهری یعنی این نور در زیر حجاب
واحدیت قرار دارد و انسان گمان میکند حجاب واحدیت بالا است و این نور در زیر آن قرار دارد، اینچنین نیست، در اینجاها وقتی گفته میشود تحت حجاب واحدیت و از این قبیل تعابیر، يعنى وراء، یعنی در واقع حجاب واحدیت او را فرا گرفته است و او داخل است و مقامش بالاتر است.
به مناسبت در اینجا مثالی عرض میکنم، میفرمایند تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است و تمام سوره مبارکه حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و همه بسم اللّه الرحمن الرحیم در باءِ بسم اللّه است و باء بسم اللّه در نقطه تحت باء است بعد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: و انا النقطةُ تحتَ الباء([77]) من هستم آن نقطهای که زیر باء قرار دارد.
حال این زیر باء که گفته میشود، همین معنای معروف و مشهور را ما فکر میکنیم و نوعاً اینطور خیال میکنند و این شعری هم که از حِسان شاعر معاصر مشهور است همینطور معنی کرده که این باء بسم اللّه الرحمن الرحیم که زیرش نقطهای است گمان میکنند همین نقطه مراد است. اینچنین نیست چون این نقطه مقامش پستتر از باء است زیرا از حدود باء است یعنی مشخص میکند که این بسم اللّه باء خوانده شود و بسم اللّه الرحمن الرحیم بخوانیم و به شکل تاء و یا ثاء نخوانیم پس نقطه حد و موقعیت این حرف را روشن میکند. پس این نقطهای که الآن زیر باء بسم اللّه گذارده شده، از نظر مقام و رتبه، فرع باء بسم اللّه است.
اما در این فرمایش میخواهند بفرمایند که آن نقطه تحتالباء از همه بالاتر است فرمودند تمام قرآن در حمد است، بدون کم و زیاد در حمد فشرده شده است حالا چطور خدا فشرده کرده؟ ما نمیدانیم ولی فرمودند که همه قرآن در سوره مبارکه
«* نماز جلد 2 صفحه 106 *»
حمد قرار دارد و همه حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم قرار دارد، خدا چطور فشرده کرده است؟ معلوم است که خدا است و قادر است، میتواند چنین کند.
میگویند در چین یک کیلو وزن ماده را فشرده میکنند، آنقدر پرس میشود که فرض کنید به اندازه یک ساعت پشت دستی در میآید. یک کیلو وزن ماده فشرده و پرس شود بدون کم و زیاد که به اندازه یک ساعت پشت دستی دربیاید و در عین حال همان وزن را هم داشته باشد هیچ کم نشود این چه پرسی است و چگونه است؟! آنها بهتر میدانند که چه کار کردهاند و چه کار میکنند.
خدا این امور را خوب میداند أ لایعلم من خلق و هو اللّطیف الخبیر([78]) آیا خلق خود را نمیشناسد و حال آنکه بر همه امور کوچک و بزرگ آگاه است و همچنین قادر و توانا بر هر چیزی است. حالا چنین خدايی تمام قرآن را در سوره مبارکه حمد فشرده کرده است که هیچ کم و زیاد ندارد و تمام حمد را در بسم اللّه الرحمن الرحیم فشرده فرموده و تمام بسم اللّه را در باء بسم اللّه فشرده کرده است. آنگاه میفرمایند باء هم باز همهاش در نقطه تحتالباء است این نقطه تحتالباء یعنی نقطهای که زیر باء قرار دارد، معلوم میشود مقام نقطه از مقام خود باء بالاتر است.
پس این نقطهای که به چشم میبینیم که زیر باء بسم اللّه الرحمن الرحیم گذارده شده این نقطه مقصود نیست بلکه مقصود آن نقطهای است که تا قلم را روی کاغذ میگذارید که بسم اللّه الرحمن الرحیم بنویسید اول چیزی که درست میشود نقطه است، آن نقطه بر باء مقدم است و آن اصل است و آن حقیقت باء بسم اللّه است. پس آن نقطه چون مقامش بالاتر است، آن مراد است و انا النّقطة تحت الباء که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمود، مراد همان نقطهای است که اصل و حقیقت باء بسم اللّه الرحمن الرحیم است.
«* نماز جلد 2 صفحه 107 *»
آن وقت مقام باء بسم اللّه الرحمن الرحیم این است که رسولاللّه؟ص؟ میفرمایند: ظَهَرَتِ الموجوداتُ من باءِ بسم اللّه الرحمن الرحیم([79]) همه موجودات از باء بسم اللّه الرحمن الرحیم ظاهر شدند و آشکار گردیدند، یعنی آن حقیقتی که باء در بسم اللّه از آن حقیقت حکایت میکند و این باء را خدا برای آن حقیقت قرار داده است، آن یک حقیقتی است که سرچشمه همه موجودات است، تمام موجودات چقدر است؟! مگر میتوانیم بفهمیم چقدر است؟! همه موجودات غیبی و شهادی، همه موجودات مجرد و غیر مجرد، همه موجودات اولین و آخرین، همه و همه از باء بسم اللّه الرحمن الرحیم سرچشمه گرفتهاند پس مبدأ و سرچشمه هستی باء بسم اللّه الرحمن الرحیم است.
آن وقت امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرماید: و انا النقطة تحت الباء مقام من بالاتر است از مبدئیت برای همه موجودات و سرچشمهبودن برای همه موجودات، چون مقام ولایت و مقام علویت مقام نقطه تحتالباء است.
پس در اینجا اجمالاً با ذکر این مثال روشن شد که در اینطور موارد «تحت» که گفته میشود و یا «زیر» که گفته میشود، مراد پستتر نیست بلکه بالاتر را اراده میکنند.
پس معنای اولی و حقیقی برای صلوه، آن نوری است که تحت مقام حجاب واحدیت قرار داشت، تحت مقام آن، یعنی حجاب واحدیت برای آن پردهای بود و آن نور، وراء آن و بالاتر از آن بود.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 108 *»
مجلس 10
(صبح چهارشنبه ـــ 13 ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق)
t کلمه «صلوه» برای حقیقت نماز و ظهورات آن وضع شده است
t توضیح دو معنی برای حجاب
t حجاب همان ظهور است به هر یک از آن دو معنی
t مراتب حجابها یا ظهورات
t حجاب واحدیت
t مراد از نقطه زیر باء بسم اللّه
«* نماز جلد 2 صفحه 109 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد هر چه درباره نماز گفته شود در واقع از فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ بیان شده است، از جهت اینکه نماز نور و ظهور ایشان است، نماز برای همه موجودات در همه طبقات خلقت، همان ظهور و تجلی نور آن بزرگواران است از اینجهت هر چه در فضیلت نماز گفته شود در فضیلت نور ایشان گفته شده است که برگشتش به ذکر فضیلت ایشان است.
اجر و ثوابی که برای فضائل ایشان و ذکر فضائل ایشان و شنیدن فضائل ایشان ذکر شده است در اینجا هم جاری است، از این جهت عبارات سید بزرگوار تکرار میشود که هم فرمایشی تکرار شده باشد و هم انشاءاللّه ثواب ذکر فضیلت و شنیدن آن را به ما عنایت کنند.
سخن در شناخت عظمت و جلالت نماز است و جهاتی در این مورد عرض شد، از جمله اگر بخواهيم از خود کلمه «صلوه» عظمت و جلالت نماز را متوجه شویم باید ببینیم این اسم برای چه معنایی وضع شده است و بر چه مواردی صدق میکند.
در توضیح این صدق و استعمال کلمه صلوه اجمالاً عرض شد که صلوه
«* نماز جلد 2 صفحه 110 *»
بهمانند کلماتی است که ابتداء و به طور اصل برای یک حقیقت کلیه وضع شده است و بعد به طور فرع در ظهورات آن حقیقت استعمال میشود. مثل کلمه «شمس» که در لغت فارسی بهمعنای خورشید و یا آفتاب است، این کلمه برای یک حقیقت کلیه وضع شده که همان جرم خورشید باشد، بعد در انوار خورشید هم بهکار برده میشود و انوار خورشید را هم خورشید میگویند و البته امروز کلمه خورشید برای انوار آن استعمال نمیشود اما استعمال کلمه آفتاب در السنه شایع است، وقتی آفتاب میگوییم همین نوری که از قرص خورشید در این زمین افتاده اراده میکنیم و حال آنکه کلمه آفتاب برای خود قرص خورشید است اما به انوارش هم آفتاب میگوییم از جهت آنکه تمام انوار خورشید با صفت خورشید مطابق و برابر است و چون هر نوری از انوار خورشید با خورشید مشابهت دارد از این جهت به همه آنها آفتاب میگوییم.
حال آن حقیقتی که خداوند کلمه صلوه را برای آن وضع فرموده و این اسم را برای آن حقیقت قرار داده است، آن هم حقیقت کلیهای است که دارای انوار و اشعه است و از اینرو کلمه صلوه بر همه انوارش صدق میکند.
و عرض شد برای هر موجودی به حسب خودش نمازی است کلّ قد علم صلوته و تسبیحه هر یک از موجودات نماز و تسبیح خود را میدانند یعنی خداوند عهدهدار تعلیم آنها بوده است و خداوند به آن کیفیتی که خود میدانسته و در فعل او جاری است، تعلیم را جاری ساخته و به همه آموخته است، نماز و تسبیح هر موجودی را به آن موجود تعلیم فرموده است. پس کلّ قد علم صلاته و تسبیحه و در همه این موارد کلمه صلوه صادق است و صدق میکند مثل کلمه آفتاب که هم بر جرم خورشید صدق میکند و هم بر ذره ذره انوار خورشید صدق میکند، انوار و اشعه خورشید، همه آفتاب است.
پس آن حقیقت اولی را برای ما اینطور معرفی کردند که وضع کلمه صلوه برای آن مثل وضع کلمه آفتاب است که ابتداء برای قرص خورشید وضع شده است. آن
«* نماز جلد 2 صفحه 111 *»
معنای اولی و آن حقیقتی که در ابتداء به این نام (صلوه) نامیده شد و خداوند این نام را برای او انتخاب کرد، آن حقیقت را میفرمایند «نور» است، یک حقیقت نورانی است که نور محض است و جایگاهش زیر حجاب واحدیت است.
اجمالاً «حجاب واحدیت» را توضیح دادیم که حجاب در اینجا به دو معنی است یکی به معنای مانع و یکی به معنای ظهور و پیدایی است.
چون «حجاب» در اصطلاح آلمحمد؟عهم؟ به هر دو معنی استعمال شده است. مانع است یعنی بین ما و بین خدا تعینات و ظهورات الهی مانع هستند از اینکه مشعری از مشاعر ما از آنها بگذرد و به ذات مقدس خداوندی برسد، هیچ مشعری از مشاعر ما، چه مشاعر ظاهری، چه مشاعر مثالی، چه مشاعر عقلانی، چه مشاعر فؤادی، اینها هیچکدام به ذات خداوند نمیرسند. چون میان ذات خدا و میان مشاعر خلق، موانعی است که این موانع را «حُجُب» میگویند ـــ جمع حجاب ـــ خداوند حجابها قرار داده است و این حجابها نمیگذارند، مانع میشوند از اینکه مشاعر ما به ذات خداوند برسند و ذات خدا را ادراک کنند، مشاعر ما اگر درکی از خدا داشته باشند همین حجابها را درک میکنند، دیگر خداوند ذاتش ادراک نمیشود.
در این مصرع که آقای مرحوم در کتاب مثنوی میفرمایند دقت کنید «ای منزه پردهدار و پردهدر»، ببینید «پردهدار» که میفرماید، اشاره به همین معنی است، «پردهدار» است یعنی برای خود مانع قرار داده است. آن کسی که پردهای میکشد و خود را پشت پرده قرار میدهد، پرده حجاب میشود، از دیدن آن شخص مانع میشود. حال که «پردهدار» میفرماید، «ای منزه پردهدار» یعنی ای حجابدار، برای تو مانع است از اینکه مشاعر خلقی به ذات مقدست برسند.
بعد میفرمایند «پردهدر» یعنی با اینکه این حجابها مانع هستند اما همین حجابها را به فضل و کرم خود بر روی خلق پاره کردهای و خلق تو را در همین حجابها و به همین حجابها میشناسند، در اینجا حجاب به معنای ظهور میشود.
«* نماز جلد 2 صفحه 112 *»
در همه جا مطلب همینطور است، خداوند در آیات خلقی، چه در آفاق و چه در انفس، این برنامه را قرار داده است مثلاً ما میدانیم حقیقت زید را نمیتوانیم درک کنیم مگر در ظهورات زید، ما زید را در نشستهبودن، ایستادهبودن، گویندهبودن، روندهبودن، در این خصوصیات درک میکنیم. حال این ظهورات برای زید حجاب است به هر دو معنی، به معنای اول که این حجابها مانع باشد، این ظهورها مانع هستند از اینکه ما زید و حقیقت زید را درک کنیم و به معنای دوم اینها همه ظهور میباشند یعنی وسیله درک هستند و زید در این ظهورات به خود این ظهورات، ظاهر و نمایان شده است.
در مقام تعریف و تعرّف، زید نیست مگر همین ظهورات و این ظهورها هم نیستند مگر خود زید، «لا فرق بینک و بینها الا انّهم عبادک و خلقک» یعنی ای زید میان تو و میان این ظهورهای تو هیچ فرقی نیست اما در مقام شناخت تو، وقتی که بخواهیم تو را بشناسیم، در مقام شناخت که به عربی، تعریف (شناسانیدن) و تعرّف (شناختن) میگویند، در این مقام میان زید و میان ظهورات زید فرقی نیست. وقتی که فرق نباشد، ظهورات حجابهایی هستند که پاره شدهاند و دریده شدهاند و زید در این حجابها ظاهر شده است، در اینجا حجاب بهمعنای مانع نیست، بلکه به معنای بیپردگى و ظهور و آشکارایی است.
پس اینکه میفرمایند: «ای منزه پردهدار و پردهدر» به هر دو معنای حجاب اشاره میفرمایند، خدا حجاب دارد و برای خود حجاب گرفته از اینکه ذات مقدسش به ادراکی از انواع ادراکها شناخته شود و به مشعری از مشاعر ادراک شود.
«وی به هر پرده در و از پرده در» خداوند در هر پردهای از پردهها و حجابهای خود قرار گرفته است، به این معنی که هر حجابی در جایگاه خود و در مقام خود مانع است از اینکه مشاعر به ذات مقدس خدا برسند «وی به هر پرده در» بنابراین مشعر به هر پردهای که میرسد دیگر از آن پرده نمیگذرد، خدا در وراء آن قرار دارد و محتجب به
«* نماز جلد 2 صفحه 113 *»
آن است و آن را برای خود مانع گرفته از وصول مشاعر به او «وی به هر پرده در و از پرده در» این جمله «از پرده در» تکرار است برای توضیح مقام حجابها، که خدایا از همان پردهها باز آشکار هستی و در همان حجابها هویدا و نمودار میباشی.
در حدیث هم فرمودند: انّ اللّه احتجب بنا و همچنين فرمودند: هو المحتجب و نحن حجبه بهدرستی که خداوند در حجاب شده به وسیله ما، ما را برای خود حجاب گرفته، ما را حجاب خود قرار داده و او محتجب شده به ما، پنهان شده در ما و ما حجابهای او هستیم. این حدیث شریف را به هر دو معنی میشود معنی کرد، ما حجابهای او هستیم یعنی ما مانع هستیم از اینکه مشاعر بتوانند از ما صعود کنند و بگذرند و به ذات خداوند برسند، نمیتوانند، چون ما مانع هستیم، راه بسته شده، الطريقُ مَسدود راه ادراک ذات خداوند بسته شده است و الطلبُ مردود([80]) و هر کس در مقام طلب معرفت ذات برآید، رد شده، حاجتش برآورده نمیشود، این خواستهاش به تحقق نخواهد رسید.
پس به این معنی میتوان گفت که محمد و آلمحمد؟عهم؟ حجابهای خداوند هستند یعنی مانع هستند، راه معرفت فقط ایشان میباشند و دیگر از ایشان بگذرد، راه معرفتی نیست و همچنین ایشان حجاب ـــ به معنای ظهور ـــ میباشند یعنی خداوند از ایشان آشکار و به ایشان نمودار است و خلق باید خدا را به ایشان و در ایشان بشناسند، در اینجا حجاب به معنی دوم میشود یعنی ظهور و وسیله شناخت خدا ایشان هستند.
حال تعینات الهیه را مراتبی است، اول تعین يا اول حجاب که برای خدای متعال ذکر میکنند یا اول حجاب، حجاب احدیت است و البته باید بدانیم حجاب و تعین یک معنی دارد اما در اینجا «تعین» به حسب لسان حکمت است و در لسان احادیث که با افکار عامه مردم مناسبت دارد و نمیخواستند مطابق اصطلاح عرفاء
«* نماز جلد 2 صفحه 114 *»
بیان بفرمایند، میفرمودند «حُجُب» که جمع حجاب است، چون انس مردم با حجاب بیشتر است، افکار مردم با حجاب بیشتر مأنوس است تا با تعین و اگر تعین گفته شود نوعاً نمیدانند مگر آنانی که با اصطلاح حکمت و عرفان سر و کار داشته باشند و اذهانشان به حکمت تمرین یافته باشد و افکار خود را به حکمت ریاضت داده باشند برای آنها تعین که گفته میشود راحت میفهمند که مراد از تعین همین حجاب است که در احادیث رسیده است.
ائمه؟عهم؟ چون بیشتر روی سخنشان با مردم عامی و عموم مردم بوده است از این جهت مناسب با افکار ایشان فرمایش میفرمودند، مردم بیشتر با پرده آشنا هستند، همین پردههای معمولی که در منزلها به پنجرهها آویزان میکنند و همچنین برای سلاطین نوعاً پرده بوده و آنها در پرده به سر میبردند و سعی میشده که بین آنها و بین رعیت پرده باشد و آنها وراء پرده باشند، پس چون افکار عمومی بیشتر با پرده مأنوس است به این سبب ائمه؟عهم؟ این لفظ را بیشتر در احادیث به کار میبردند.
در همین حدیث رسولخدا؟ص؟ که فرمود: انّ اللّه احتجب بنا «احتجاب» یعنی خداوند به وسیله ما برای خود پرده گرفته است، ذهنها متوجه میشود و میفهمند که مقام و رتبه ذات خداوند یک مقام و رتبهای است که پرده گرفته یعنی مانع پیدا شده است، این تعبیر را راحت میفهمند همانطور که وقتی پرده در خانه زده میشود، از دیدن داخل خانه مانع میگردد، داخل خانه بهواسطه همین پرده دیده نمیشود.
پس چون اذهان به این نکته متوجه هستند، در فرمایشات کلمه حجاب بیشتر آمده است. همچنین در مسأله معراج، بحث حُجُب به میان آمده که رسولخدا؟ص؟ در این سیر شبانه خود از حجب گذشتند، حجب را هم طی کردند([81]) اینطور تعابیر در احادیث هست.
«* نماز جلد 2 صفحه 115 *»
برای تعینات الهی ـــ که تعبیر به حجب آمده ـــ مراتب است، و البته میدانیم فرق بین تعیناتی که در حکمت محمد و آلمحمد؟عهم؟ گفته میشود با تعینی که در زبان عرفاء و حکماء هست، در این است که حکماء میگویند خود ذات مقدس خداوندی تنزل کرده و در تعینات متجلی شده است. اما مشایخ ما+ میفرمایند هر تعینی در مقام خودش به خودش ایجاد شده و خداوند به نفس همان تعین و به خود آن تعین برای خود آن تعین ظاهر شده و باز به ظهور آن تعین برای مرتبههای بعد ظاهر شده است. هیچگاه در فرمایشات خدا و رسولخدا و ائمه هدی؟عهم؟ و بزرگان دین+ ـــ که ناشران حکمت آلمحمد؟عهم؟ میباشند ـــ تعین به آن معنی که عرفاء و صوفیه لعنهماللّه و حکماء اصطلاحی میگویند، نیامده است. در حکمت حقه الهیه، تعین به معنای ظهور است و ظهور به خود ظهور ایجاد شده است. ظهور، تنزل ذات مقدس خداوندی نیست.
حال برای این تعینات، مقامات و مراتبی است، یک مقام و یک حجاب را ـــ که اول حجاب است ـــ «حجاب احدیت» میگویند و یک مرتبه و یک حجاب را «حجاب واحدیت» مینامند. حجاب واحدیت بعد از حجاب احدیت است. خداوند اول به حجابی ظاهر شد به نفس همان حجاب و احدیت محضه خود را اظهار فرمود، احدیت محضه همان بساطت مطلقه و یکتایی حقیقی و یگانگی واقعی است که یگانگی و یکتایی خدا در مقام تعریف و تعرف بود. آن خدای یگانه وقتی که خواست یگانگی خود را بشناساند، آن ظهور و آن تعین را قرار داد. پس این مقام، اول تعین است. بعد مقام واحدیت است که این مقام و تعین واحدیت از مقام تعین احدیت پایینتر است.
آنگاه میفرمایند: یک حقیقت نورانی در تحت حجاب واحدیت قرار دارد که معلوم میشود این نور، تعین احدی نیست بلکه بین تعین احدیت و تعین واحدیت است، چون مراد از «تحت» در اینجا معلوم شد.
«* نماز جلد 2 صفحه 116 *»
اجمالاً دیروز عرض کردم که این تعبیر به مانند همان تعبیری است که در حدیث رسیده است که فرمودند: قرآن تمامش در سوره مبارکه حمد است و تمام حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و تمام بسم اللّه الرحمن الرحیم در باء بسم اللّه است و باء بسم اللّه در نقطه زیر باء است و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در مورد آن نقطه زیر باء فرمودند: و انا النقطة تحت الباء من هستم آن نقطهای که زیر باء قرار دارد. و معلوم شد مراد از این نقطهای که زیر باء قرار دارد، نه همین نقطهای است که در موقع نوشتن بسم اللّه الرحمن الرحیم ما میبینیم زیر باء گذاردهاند، این نقطه، آن نقطه نیست که امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرمایند که من هستم نقطه زیر باء و این نقطهای که میبینیم آن نقطهای نیست که فرمودند: تمام بسم اللّه در باء بسم اللّه است و همه باء بسم اللّه در آن نقطهای است که زیر باء بسم اللّه است، مراد از آن نقطه زیر باء این نقطه ظاهری نیست.
دیگران متوجه نشدهاند حتی علماء هم متوجه این امر نشدهاند اما مشایخ ما+ تصریح فرمودهاند که مراد، این باء و این نقطهای که زیر باء میبینیم نیست. معلوم است که این نقطه را اینجا گذاردهاند برای اینکه ما باء بخوانیم بسم اللّه بگوییم، تاء نخوانیم تسم اللّه نگوییم، ثاء نگوییم ثسم اللّه مثلاً نگوییم و از این قبیل و در فارسی مثلاً پ نخوانیم پسم اللّه نگوییم، بلکه این حرف، باء است بسم اللّه بگوییم به این معنی که این نقطهای که زیر باء گذارده شده، از حدود باء است یعنی فرع باء است، تعین باء است، پس بنابراین مقامش از خود باء پستتر است.
این نقطهای که میبینیم، مقامش از خود باء پستتر است به جهت اینکه حدّ باء است، و معلوم است که حدّ باء ردیف با خود باء نیست مثل اینکه حدودی که در شیء است آن حدود، فرع خود شیء است و اجزاء ماهوی شیء است و هیچگاه حدود، برابر با خود شیء نیست و حال آنکه میفرمایند همه باء در نقطه باء است، و معلوم میشود آن نقطه مقامش از خود باء بالاتر است.
«* نماز جلد 2 صفحه 117 *»
پس آن نقطهای که تحتالباء است، از آن اراده فرمودهاند نقطهای را که اصل باء است و باء از آن نقطه سرچشمه گرفته است که برای تقریب ذهن و اینکه مطلب به ذهن ما نزدیک شود، میگوییم وقتی که میخواهیم باء بسم اللّه را بنویسیم، قلم را برای نوشتن روی کاغذ میگذاریم، تا قلم را روی کاغذ بگذاریم نقطه پیدا میشود این نقطه اصل است برای پیدایش باء و باء فرع این است، این نقطه نشان میدهد همان نقطهای را که امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرمایند: و انا النقطة تحت الباء آنجا امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه میخواهند مقام خودشان یعنی آن مقام خودشان را که از مقام باء بسم اللّه بالاتر است ذکر بفرمایند.
و میدانیم باء بسم اللّه خیلی موقعیت دارد یعنی این باء، برای ما مقام سرچشمه موجودات را حکایت میکند همانطور که این باء سرچشمه است برای سه مرحله بعدی «اللّه و رحمن و رحیم» بلکه چهار مرتبه «اسم و اللّه و رحمن و رحیم»، میگوییم: بسم اللّه الرحمن الرحیم.
رسولخدا؟ص؟ فرمود: ظهرت الموجودات من باء بسم اللّه الرحمن الرحیم عرض کردم این باء در اینجا حرفی است که آن مبدأ موجودات را برای ما حکایت میکند، پس ظهرت الموجودات من باء بسم اللّه الرحمن الرحیم موجودات، همه از باء بسم اللّه الرحمن الرحیم آشکار شدند. باء بسم اللّه سرچشمه موجودات است، امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرمایند: و انا النقطة تحت الباء من نقطه زیر باء هستم یعنی مقام من از مقام باء بسم اللّه بالاتر است و باء بسم اللّه ظهور ما است به مبدئیت، در مقامی که ما مادةالمواد موجودات هستیم و علت مادی و علت صوری موجودات هستیم، در آنجا باء بسم اللّه الرحمن الرحیم ما هستیم اما در مقام دیگر از این شأن بالاتر میباشیم زیرا این «باء» شأنی از شئون ما است.
توضیح مطلب اینکه میفرمایند: در یک مقام، ما علت مادی و علت صوری
«* نماز جلد 2 صفحه 118 *»
مخلوقات هستیم و در یک مقام دیگر بالاتریم که این مقام تنزل آن مقام است یعنی ما به یک ظهورمان و به شأنی از شئونمان، مادةالمواد موجودات هستیم، موجودات، ماده و صورتشان را از یکی از مقامات ما اخذ کردهاند و دارند، نه از ذات و حقیقت ما.
پس یک شأن از شئونات ما این است که ما علت مادی و علت صوری برای موجودات هستیم، در آنجا به ما، باء بسم اللّه الرحمن الرحیم میگویند و در آنجا و در آن شأن ما هستیم که ظهرت الموجوداتُ من باء بسم اللّه الرحمن الرحیم موجودات ظاهر شدند یعنی ماده و صورتشان از این مقام و مرتبه محمد و آلمحمد؟عهم؟ پیدایش یافت. در اینجا علت مادی و علت صوری موجودات میباشند که مشایخ ما+ به تفصیل ذکر فرمودهاند که ایشان؟عهم؟ علت مادی و علت صوری موجودات میباشند.
و بالاتر از این مقام، مقامی دارند که آن، مقام علت فاعلی بودن ایشان برای همه موجودات است یعنی به وسیله ایشان همه مخلوقات پیدایش یافتهاند.
مقام علت فاعلی معنایش همین است که یعنی صانع کل ایشان هستند، صنعتگر کل خلق، این بزرگواران صلوات اللّه علیهم اجمعین میباشند همچنانکه امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه برای معاویه نوشتند: اِنّا صنائعُ رَبِّنا و النّاسُ بعدُ صنائعُ لنا.([82]) و همچنین امام زمان صلوات اللّه علیه در توقیعی مرقوم فرمودند: نحن صنائعُ ربّنا و الخلقُ بعدُ صنائعُنا.([83]) یعنی ما ساخته شدههای خدا هستیم و مخلوقات، همه ساخته شدههای به دست ما هستند. یعنی سبب اصلی و اوّلی و اعظم اسباب در خلقت مخلوقات ایشانند.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 119 *»
مجلس 11
(صبح پنجشنبه ـــ 14 ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق)
t ادامه بحث از نقطه تحت باء بسم اللّه
t درک نقطه تحت باء بسم اللّه کیفیت ندارد
t اشارهای به حدیث معرفتِ حقیقت در حدیث کمیل
t مقامات محمد و آلمحمد؟عهم؟ و تشبیه آنها به دست
«* نماز جلد 2 صفحه 120 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد برای درک مقام عظمت و بزرگی نماز، میتوان از خود کلمه «صلوه» عظمت این رکن از ارکان دین را استفاده کرد، به اینکه ببینیم خداوند ابتداء این کلمه و این اسم را برای چه حقیقتی وضع فرموده است.
و البته معلوم شد که وضع این اسم به مانند وضع سایر اسمهایی است که خداوند آنها را برای حقایقی وضع فرموده است و آن حقایق در ظهورات خود متجلی گشتهاند و در آثار خود نمودارند و به همین اعتبار به طور اصل، آن اسم و آن اسماء برای همان معانی اولیه و حقایق اولیه درست شدهاند و بعد به مناسبتِ اینکه در هر اثری از اثرهای خود و در هر ظهوری از ظهورات خود ظاهر هستند، به آن اثر و آن ظهور هم نام آن حقیقتها داده میشود و بر آنها هم آن اسمها صدق میکند و «صلوه» از این قبیل است.
نمونهاش کلمه «شمس» است که خداوند ابتداء کلمه شمس و آفتاب را برای جرم خورشید وضع فرموده است و سپس چون جرم خورشید در هر ذره از ذرات اشعه
«* نماز جلد 2 صفحه 121 *»
خود ظاهر و آشکار است و هر ذرهای از ذرات اشعه خورشید بر شکل و خصوصیات خورشید است و شباهت تام و کامل به خورشید دارد از این جهت به هر یک از ذراتِ این اشعه هم آفتاب میگویند. حال این حقیقت هم همینطور است.
فرمودند آن حقیقت، نوری است که در تحت حجاب واحدیت قرار دارد و اجمالاً معلوم شد که مراد از حجاب همان تعین است. خداوند در یک مقام برای خود تعینی گرفته به نام تعین احدیت، بعد از این تعین، تعینی پایینتر در درجه پایینتر برای خود گرفته که آن را تعین واحدیت میگویند و تعین واحدیت رتبهاش از تعین احدیت پستتر است.
حال این نور «تحت حجاب واحدیت» قرار دارد ـــ و حجاب به معنی تعین است ـــ و معلوم شد که مراد از «تحت این حجاب» یعنی مقام اصل نسبت به این حجاب که همان ظهور احدیت در رتبه واحدیت باشد، ظهور تعین احدیت در تعین واحدیت، آن ظهور که جنبه نفس و حقیقت و اصل این حجاب را دارد او را همین نور میگویند که مورد بحث است.
و این تحتیت که در این فرمایش گفته شده، نمونهاش همان تحتیتی است که امیرالمؤمنین؟ع؟ در حدیث شریفی فرمود: و انا النقطة تحت الباء، از آن قبیل است. وقتی میفرمایند: تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است و همه حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و همه بسم اللّه الرحمن الرحیم در باء بسم اللّه است و همه
باء در نقطه تحتالباء است این تحتالباء که گفته میشود و نقطهای که زیر باء قرار دارد روشن شد این تحتیت و زیر باء بودن مراد همان اصل و حقیقت باء است که آن نقطه باشد.
پس نقطه مقامش بالاتر از مقام باء میشود، باء بسم اللّه الرحمن الرحیم مقامش پایینتر است و آن نقطه مقامش بالاتر است، و مراد، این نقطهای که محسوس است و
«* نماز جلد 2 صفحه 122 *»
زیر باء بسم اللّه الرحمن الرحیم گذارده میشود، نیست. چون این نقطه زیر باء از حدود باء است، از ممیزات باء است، وقتی ما بخواهیم باء را از تاء و ثاء مشخص کنیم
یک نقطه زیر باء میگذاریم و با این یک نقطه مشخص میشود که باید باء خوانده شود، نه تاء و ثاء و این از ممیزات است، از حدود است. و حدود و ممیزات هر شیء و هر موجودی فرع آن است نه اصل.
اما در این حدیث میخواهند مقام نقطه را از مقام باء بالاتر ذکر کنند و از این جهت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند: و انا النقطة تحت الباء من هستم آن نقطهای که زیر باء قرار دارد، تعبیر امام؟ع؟ به انا یعنی «من»، یعنی آن مقامِ حقیقتِ «من»، نه باز «من» در مقام تعین علویت. چون در مقام تعین علویت، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مقامی دارند و در مقام حقیقت و هویت، مقام دیگری دارند که از این دو مقام برتر است. خود آن بزرگوار از اين دو مقام به اینطور تعبیر آوردند و فرمودند: ظاهری امامة و وصیّة و باطنی غیبٌ مُمتنِعٌ لایُدرَک([84]) ظاهر من مقام امامت من است و مقام وصایت من است، ظاهر من مقام ولایت است که همان اولویت من باشد و این مقام، مقامی است که خلق میتوانند نسبت به این مقام به نوعی از تعین معرفت پیدا کنند و مرا در مقامی و رتبهای از تعین بشناسند، چه تعین به امامت، و چه تعین به وصایت.
اما باطنی یعنی باطن من مقام غیب است که درک نمیشود یعنی برای درک باطن من، نمیشود از تعین استفاده شود. و باطنی غیب ممتنع لایدرک یعنی درک نمیشود به نوع درک تعینی وگرنه بیان نمیفرمود، همین که بیان کرده پس قابل درک است، چون هر چه قابل درک است، در بیان میآید اگرچه آن درک اینطور باشد که بلاکیف باشد، درک بلاکیف و لا اشاره یعنی درک بدون اشاره باشد، مثل وقتى که
«* نماز جلد 2 صفحه 123 *»
کميل از امیرالمؤمنین؟ع؟ پرسید: «ما الحقیقة؟» حضرت فرمودند: کشفُ سُبُحاتِ الجلال مِن غیرِ اِشارة.([85]) پس اين کشف سبحات الجلال همان درک است اما درک بدون کیفیت که همان ادراک نوری است.
چون سایر مدارک و مشاعر، ادراکشان دارای کیفیت است و به کیفیتی ادراک میکنند. مانند آنکه مشاعر ظاهری ما موجودات این عالم را به کیفیتهای این عالم ظاهر ادراک میکنند، مشاعر مثالی ما امور مثالی را به کیفیت عالم مثال درک میکنند، مشاعر نفسانی ما امور عالم نفس را به کیفیت عالم نفس درک میکنند و مشاعر عقلانی ما امور عقلانی را به کیفیت عقلانی درک میکنند.
اما مشعر نوری ما مقام بلا اسمی و لارسمی و لاتعینی را درک میکند که حقایق و ذوات باشد، آن نوع درک، درک بلاکیف است، درک بلا اشاره است، برای این درک، کیفیتی از اقسام کیفیتهای سایر مشاعر نیست، از این جهت آقا امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرمودند: کشف سبحات الجلال من غير اشارة، کمیل از حقیقت سؤال میکند که حقیقت چیست؟ خود حقیقت چيست؟ امام؟ع؟ کیفیت درک حقیقت را بیان میکنند که برای درک حقیقت کیف نیست، کشف سبحات الجلال من غیر اشارة تو اگر بخواهی به حقیقت برسی، راهش این است. خود حقیقت را به ذکر کيفيت درکش معرفی میفرمایند که کشف سبحات جلال است ولی بدون اشاره.
معلوم است کشف کردن، کار همان مشعر نوری است، امام؟ع؟ کار مشعر نوری را ذکر میفرمایند و به تعبیر مشایخ+ کیفیت درک فؤاد را ذکر میفرمایند چون کشف کار فؤاد است و انکشاف که رخ داد و حقیقت منکشف شد، آن «حقیقت» است که همان مُدرَک باشد که در ظرف مشاعر نوری، آن مدرک مختلف و دارای
«* نماز جلد 2 صفحه 124 *»
مراتب است. حتی برای محمد و آلمحمد؟عهم؟ کشف سبحات جلال میشود و با مشعر نوری خود کشف سبحات جلال میفرمایند و حقیقت را به آن مشعر نوری خود درک میکنند، حقیقت برای ایشان میشود حقیقت اولیه الهیه. انبیاء هم در مشاعر نوری خود کشف سبحات جلال میکنند و برای ایشان حقیقت منکشف میشود و مُدرَک ایشان است.
اما فرق میان مُدرَک به مشاعر نورانی محمد و آلمحمد؟عهم؟ با مُدرَک به مشاعر نوری انبیاء؟عهم؟، فرقش بین آسمان و زمین است، فرق بین ماه آسمانی و ماه زمینی است، ماه زمینی کدام ماه است؟ ماه زمینی آن است که یک آئینهای، یا ظرف آبی، یا حوض آبی، یا دریایی در برابر ماه آسمانی قرار بگیرد و عکس ماه آسمانی در آن ظرف یا در آن آئینه یا در آن حوض آب یا در آن دریا و چشمه و رود بیفتد، میان مُدرَک نوری محمد و آلمحمد صلوات الله علیهم اجمعین و مُدرَک نوری انبیاء سلام اللّه علیهم این مقدار تفاوت است. میان ماه من تا ماه گردون ـــ آن وقت ـــ تفاوت از زمین تا آسمان است همچنین خال مهرویان سیاه و دانه فلفل سیاه، هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا؟
همچنین کاملان و بزرگان، ایشان هم با مشاعر نوری خود کشف سبحات میکنند و برای ایشان هم حقیقت، مُدرَک و منکشف است اما تفاوت میان این مُدرَک نوری در عرصه بزرگان با آن مُدرَک نوری در عرصه انبیاء همان تفاوت است که در مورد مُدرَک به مشاعر نورانی محمد و آلمحمد؟عهم؟ و مُدرَک نوری انبیاء عرض شد.
و همینطور است آنچه که ناقصان و ضعفاء شیعه به مشاعر نوری خود از حقیقت درک میکنند همچنانکه امام؟ع؟ برای کمیل ذکر میفرمودند و میدانیم کمیل از کاملان و بزرگان شیعه نبود، به دلیل همین سؤالش که عرضه داشت: «أولستُ صاحب سرّک؟!» آیا من صاحب سرّ شما نیستم؟! یعنی از کاملان و حاملان اسرار
«* نماز جلد 2 صفحه 125 *»
شما نیستم؟ بعد امام؟ع؟ مقامش را ذکر فرمودند که آنچه که سهم تو است، آن فیضی است که از مقام بزرگان به تو میرسد.
پس ناقصان هم به حسب خود مشعر نوری دارند و درک حقایق میکنند زیرا اگر حقایق را درک نکنند، مکلف به معرفت نیستند و چون به معرفت و شناخت مکلف هستند، بعلاوه که برای ایشان در عالم خودشان و با الفاظ مورد فهم ایشان، حقایق و معارف بیان شده است و همین که حقایق و معارف بیان شده و برای ایشان در الفاظ آمده است، معلوم میشود که ناقصان هم مکلفند و میفهمند و به همان مقدار که میفهمند و برای ایشان کشف سبحات جلال میشود، همان قدر از حقیقت درک دارند. ولی کدام حقیقت و در چه رتبه آن حقیقت، منکشف و مُدرَک به مشعر نورانی ایشان است؟ میدانیم نازلترین مراتب تنزلی حقیقت است و بعد هم مراتب سایر موجودات است.
پسامام؟ع؟ با این فرمایش کشف سبحات الجلال کیفیت درک حقیقت را که بدون کیف و بدون اشاره است ذکر میفرمایند، از خود حقیقت سؤال میشود، کمیل میگوید: «ما الحقیقة؟» حقیقت چیست؟ امام؟ع؟ میفرمایند: کشف سبحات الجلال ببینید در بیان چقدر فرق است، امام؟ع؟ خود حقیقت را ذکر نمیفرمایند بلکه کیفیت درک آن را میفرمایند که چون کیفیت درک معلوم شد نظر به آنکه علم و معلوم یکی است و درک و مُدرَک یکی است خود حقیقت هم بیان شده است زیرا درک که فراهم شد، مُدرَک که حقیقت باشد در ظرف همین درک است. البته اینها مسائلی است که شاید همه استفاده نکنند اما چون ذکر فضائل است در گفتن و شنیدن اجر میبریم و بهواسطه برکتی که دارد عقل و فهم و ایمان ما قوت میگیرد و رشد میکند.
پس امام؟ع؟ کیفیت درک حقیقت را بیان کردند که این درک بلاکیف است
«* نماز جلد 2 صفحه 126 *»
زیرا مشعر نوری کیفیتی برای درکش نیست و اشارهای برایش نیست اما همین که در تعبیر آمده و از آن تعبیر آورده شده و به عبارت آمده است معلوم میشود حقیقت قابل درک است و باید به آن توجه داشت.
سخن به اینجا رسید که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: باطنی غیب ممتنع لایدرک باطن من غیب است و درک آن ممتنع است، قابل درک نیست نه اینکه مطلقا قابل درک نباشد اگر مطلقا قابل درک نیست؛ چرا بیان میفرمایند و از آن به باطنی تعبیر میآورد؟! آنی که قابل درک نیست بیان هم ندارد و اما همین که میفرماید: غیب ممتنع لایدرک پس معلوم میشود که میتوان درک کرد که بیان فرمودند. اگر بیان نمیفرمودند، معلوم میشد که نمیشود از آن حرفی زد، برای باطن اسمی و تعبیری نيست و از آن سخنى در میان نیست.
اما میبینیم که باطنشان را تعریف میکنند، میفرمایند: ظاهری امامة و وصیة ظاهر من، مقام امامت و ولایت و وصایت است اما باطن من ـــ دقت کنید ـــ غیب این یک صفت، ممتنع دو صفت، لایدرک درک نمیشود، باطن من درک نمیشود غیب است یعنی از مشاعری که شما به آن مشاعر تعینی از تعینات را درک میکنید، نسبت به آن مشاعر، مقام باطن من غیب است و در دسترس مشاعری که نوعی از تعینات را درک میکنند، نیست. ممتنع لایدرک درک آن با این نوع مشاعر محال است.
پس بنابراین درک نمیشود به درکهایی که یک نوع کیفیتی برای آن درکها میباشد مثل درک جسمانی، درک مثالی، درک عقلانی، به این نوع درکها، باطن من ادراک نمیشود. معلوم میشود که ادراک میشود اما بلاکیف و بدون هیچگونه اشارهای است و هیچگونه تعینی ندارد، پس مقام باطن، مقام بیتعینی است.
حالا که امام؟ع؟ خودشان از این دو مقام خبر میدهند و برای خود، دو مقام ذکر میکنند ما میتوانیم بفهمیم که مقام امامت نسبت به مقام نبوت اینطوری است
«* نماز جلد 2 صفحه 127 *»
البته امامت در آلمحمد؟عهم؟ و نبوت در حقیقت محمدیه مراد است یعنی در این بحث، سخنی از نبوتهای انبیاء گذشته و امامتهای گذشته و وصایتهای گذشته نداریم، بحث فقط در مقام خود محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که یک مقام، مقام امامت ایشان است و یک مقام، مقام نبوت ایشان است که مظهر نبوت حضرت محمد؟ص؟ میباشند و مظهر امامت، ائمه دوازدهگانه صلوات الله علیهم اجمعین میباشند که امیر و سیّد ایشان، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه هستند.
پس امیرالمؤمنین؟ع؟ به این دو مقام کلی خود اشاره میفرمایند که مرا دو مقام کلی است یک مقام، مقام ظاهر و یک مقام، مقام باطن است. مقام باطن همان مقام نبوت است و مقام ظاهر همان مقام امامت و ولایت و وصایت است.
چون این بزرگواران مقاماتشان مختلف است، طبق یک نظر و از یک دیدگاه، یک مقام وحدت دارند و در آن مقام وحدت، همهشان را میشود لحاظ کرد و طبق یک نظر، دو مقام دارند، یکی مقام نبوت، یکی مقام امامت و ولایت و وصایت و همینطور ممکن است تعین خمسه طیّبه را در نظر بگیریم، پنج تعین میشود و یا هفت تعین و یا چهارده تعین. اینها مراتبی است برای این بزرگواران؟عهم؟ که خودشان ذکر فرمودهاند و ما هم به وجود این مقامات اقرار و اعتراف داریم.
حال در اینجا امام؟ع؟ ابتداء آن دو مقام کلی خود را بعد از مقام وحدت خود ذکر میفرمایند.
تشبیهی که میتوان برای این مقامات بیان کرد آن است که وقتی دست را در نظر بگیریم، دست یک حقیقت است ولی همین دست دارای شئونات است و بر همه آنها دست صدق میکند، در یک جا و در یک مرحله، یک حقیقت است که از شانه تا آرنج دست، یک استخوان است یکی است، و از آرنج تا مچ دو استخوان است، و از مچ تا سر پنجهها پنج مقام کلی است که انگشتان باشد که متصل به
«* نماز جلد 2 صفحه 128 *»
کف هستند و بعد چهارده بند برای پنج انگشت است. و در یک لحاظ تمام مجموعه را هم دست میگویند.
پس این تشبیهی است که کاملاً مقامات این بزرگواران؟عهم؟ را روشن میکند که در یک مقام، این چهارده نفس مقدس؟عهم؟ یکی هستند چنانکه در حضور ایشان؟عهم؟ عرض میکنیم: اَشهَد اَنّ ارواحَکم و نورَکم و طینتَکم واحدة در مقام وحدت مقامشان، همان حکم از شانه تا آرنج را دارند و البته «یداللّه» هم هستند.([86])
بعد، در مقام نبوت و ولایت مثل آنکه دست از آرنج تا مچ دو استخوان است، دو مقام است. بعد، تعینشان به تعینات خمسه طیّبه میباشد که در تشبیه پنج انگشت میشوند. بعد، تعینشان به تعینات چهاردهگانه است که چهارده بند پنجه و دست میشوند اینها مراتب ایشان؟عهم؟ است و در همه این تعینات «یداللّه» بر آنها صادق است و جالب این است که عدد «ید» چهارده است.
حال امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه از این مقام دوم گزارش میفرمایند که دو مقام ملاحظه میشود، یکی مقام نبوت و یکی مقام ولایت که از این مقام ولایت به امامت و وصایت تعبیر میآید که ظاهر نبوت است و نبوت در اینجا باطن ولایت و باطن امامت است و از همین حدیث شریف میتوان استفاده کرد که مقام نبوت از مقام ولایت افضل است و ولایت در اینجا فرع نبوت است و نبوت افضل است.
برخلاف آنچه در میان اهل تصوف و عرفان شایع است که آنها میگویند مقام ولایت از مقام نبوت بالاتر است، میگویند شخص باید ولیّ بشود، وقتی به مقام ولایت رسید آنگاه اگر مأمور به ابلاغ شد، آنچه در مقام ولایت درک میکند و فیض در مقام ولایت به او میرسد، آنگاه نبوت متحقق میشود. بالاخره نبوت را فرع ولایت میگیرند و ولایت را نسبت به نبوت اصل میگیرند و روی همین جهت هم میگویند:
«* نماز جلد 2 صفحه 129 *»
تمام انبیاء و تمام اوصیاء و تمام اولیاء همه در ولایت مشترک هستند اما انبیاء به مأموریت و به ابلاغ ممتاز میشوند و اگر به این مأموریت ممتاز نشوند، ولی هستند اما نبی نیستند.
صوفیه و عرفاء اینطور میگویند و از این جهت میگویند ممکن است نبوت انقطاع پیدا کند و پیغمبران محدود باشند مثل اینکه همینطور شد، چنانکه رسولاللّه؟ص؟ فرمودند: لا نَبِیَّ بعدی([87]) بعد از من دیگر پیغمبر نیست و این خبر میدهد که دیگر بعد از آن بزرگوار، ولیّ مأمور به ابلاغ نمیشود و امر نبوت به نبوت حضرت محمد؟ص؟ انقطاع پیدا کرده است، اما امر ولایت انقطاع پیدا نکرده است و اولیاء همه بعد از آن بزرگوار؟ص؟ ولیّ هستند اما نبی نیستند.
بنابراین طبق نظر اینها عیبی ندارد که بگویند الآن اولیائی اینطور هستند، عرفاء میگویند الآن هستند کسانی که در رتبه و در شأن و در ولایت، مثل انبیاء میباشند اما چون مأمور به دعوت و مأمور به ابلاغ نیستند از این جهت نبی نیستند وگرنه از نظر ولایت، همرتبه با محمد دارند، همرتبه با موسی دارند، همرتبه با عیسی دارند و همینطور ـــ نعوذباللّه ـــ این سخنان سست بیهوده باطل را میگویند.
اما حق آن است که از این حدیث شریف و از تحقیقات بزرگان ما+ روشن میشود که مقام نبوت، اصل است و مقام ولایت و امامت فرع است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که میفرمایند: ظاهری امامة و وصیّة در این عبارت، مقام پستتر و پايینتر را ذکر میفرمایند، بعد میفرمایند: و باطنی غیب ممتنع لایدرک که این، مقام حضرت محمد؟ص؟ است یعنی باطن من که مقام حضرت محمد؟ص؟ است، مقامی است که درک نمیشود، غیب است و درک آن ممتنع و محال است و کیفیتی برای
«* نماز جلد 2 صفحه 130 *»
درک آن مقام نیست، نه آنکه مطلقا درک نمیشود، بلکه درک میشود اما بلاکیف، اما مقام ظاهری من، درک میشود با کیفیت و قابل اشاره است.
پس از این حدیث شریف این معنی استفاده میشود که مقام باطن که مقام نبوت است، از مقام ظاهر که مقام امامت و ولایت و وصایت است، افضل
و بالاتر میباشد.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 131 *»
مجلس 12
(صبح شنبـه ـــ 16 ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق)
t شناخت کلمه «صلوه» از نظر کیفیت وضع آن
t سرّ اینکه برای ابتداء به کارها باید «بسم اللّه . . .» گفت
t مذمّت صوفیه و لعن آنها
t حجاب همان تعیّن است
t حجاب احدیّت و حجاب واحدیّت
«* نماز جلد 2 صفحه 132 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد یکی از راههایی که بهواسطه آن، میتوانیم به عظمت و جلالت این رکن شریف نماز ـــ که اعظم ارکان عبادی است ـــ پی ببریم، این است که معنی و موضوعٌله این اسم را بشناسیم.
معلوم شد که «موضوعله» یعنی آن معنی و مسمیٰ و حقیقتی که خداوند برای آن، اسمی قرار میدهد و اجمالاً روشن شد که این عبادتی که انجام میدهیم و اسمش به زبان فارسی «نماز» است و به زبان عربی «صلوه» گفته میشود ـــ و در موقع وصل «صلوة» خوانده میشود ـــ این نماز یک حقیقت اولی و اصلی دارد که این نمازی که ما میخوانیم، ظهوری از ظهورات آن حقیقت در عالم ما است و نوری از انوار آن حقیقت در این عالم است. و آن حقیقت، «موضوعله» و معنای اوّلی و اصلی کلمه صلوه است.
چون در واقع این کلمه صلوه مثل کلمات و اسمهايی است که آن اسمها ابتداءً و اولاً برای مؤثر درست شدهاند و بعد برای آثار آن مؤثر هم استعمال میشوند. بهواسطه آنکه مؤثر در اثرش ظاهر است از این جهت به اثرش هم همان اسم مؤثر را میدهند.
«* نماز جلد 2 صفحه 133 *»
مثالی که گفتیم این بود که اسم «شمس» و یا «آفتاب» ابتداءً برای خود جرم خورشید قرار داده شده است، سپس نظر به اینکه خورشید در ذره ذره از انوارش ظاهر است به طوری که در این جهت هیچ تفاوتی ندارد از بس ظاهر است، هر ذرهای از ذرات انوارش هم مثل خورشید است و به تنهايی یک خورشید است از این جهت به انوارش هم آفتاب میگویند چون اسم مؤثر را به اثرش میدهند از جهت اینکه مؤثر در اثر ظاهر و نمودار است.
همچنین میگویند اسم ظاهر را به ظهور میدهند چون ظاهر در ظهور از خود ظهور، ظاهرتر است مثالش این است که وقتی اسم شخص را زید میگذارند، اسم خود زید را زید گذاشتهاند بعد در تمام ظهوراتش این اسم جاری میشود و صدق میکند، از این جهت اگر زید نشسته باشد همان نشسته را زید میگویند، اگر ایستاده باشد همان ایستاده را زید میگویند، در حال سخنگفتن باشد همان سخنگو را زید میگویند، ساکت باشد همان شخص سکوتکننده را زید میگویند. پس زید در تمام ظهوراتش هم زید است و اسم زید بر ظهورات هم صادق است از جهت آنکه زید در اینها ظاهر شده و نمودار گردیده است.
پس اسم مؤثر را به اثر، و اسم ظاهر را به ظهور میدهند و این قرار الهی است و از نوع وضعهایی است که دیگران بر صحت این وضع پی نبردهاند و اینطور قرارداد یک نوع قراردادی است که بیجهت نیست، قرارداد گزاف و بی اساس نیست، واقعاً یک قرارداد مناسب و صحیحی است که خدا قرار داده است و مناسب و صحیح هم قرار داده است چون در این صورت میفهمیم امر چقدر آسان و راحت شده است! اگر قرار بود که برای هر یک از ظهورات زید اسم جداگانه باشد چقدر امر مشکل میشد!
البته هر ظهوری اسم خاص دارد اما اسم خود ظاهر در همان اسم خاص، ظاهرتر است و مناسبتر است به جهت اینکه ظاهر در ظهور از خود ظهور، ظاهرتر است، و
«* نماز جلد 2 صفحه 134 *»
معلوم است که به ظهورات هم اسم داده میشود، اسم خود ظهور را به او میدهند مثلاً چون زید بنشیند به او نشسته میگوییم، این اسم نشسته اسم خاص است و مخصوص به همین ظهور است ولی اسم زید در اینجا از اسم نشسته اصدق و صادقتر است، به جهت اینکه زید در نشسته از خود نشسته ظاهرتر و نمایانتر است و از این جهت با اسم زید مناسبتر است.
حالا علماء ظاهر متوجه این نکته نشدهاند و گفتهاند که چنین وضعی ممکن نیست که ابتداء یک اسمی را برای یک معنی درست کنند بعداً در موارد متعدد به کار برده شود، از این صورت غافل بودهاند، از این نوع قرارداد بیخبر بودهاند، اما بزرگان دین+ این قرارداد و این نوع وضع را تثبیت کردهاند و فرمودهاند این وضع خیلی درست و بجا و مناسب است و اگر غیر از این بود نابجا بود.
این نوع وضع را میگویند: «وضع خاص و موضوعله عام» وضع و قرارداد خاص است اما موضوعلههای متعدد دارد. و این نوع وضع نه این است که ممکن است و امکان دارد که باشد، بلکه باید همینطور باشد و خدا هم که این وضع را قرار داده است بر اصل و اساس حکمت و نظام حکیمانه خود قرار داده و اجازه فرموده است و خودش هم به کار برده است. مثل اینکه ما میدانیم شمس حقیقی و خورشید و آفتاب حقیقی، وجود مقدس محمد؟ص؟ است. به این علت، در قرآن هر کجا «شمس» گفته شده، در باطن مقام نبوت و رسالت حضرت؟ص؟ اراده شده است همچنانکه میفرماید: و الشّمسِ و ضُحیٰها خداوند در این آیه به خود خورشید قسم میخورد و خود خورشید را مورد سوگند قرار میدهد میفرماید: سوگند به خورشید و سوگند به آن موقعی که نور خورشید کاملاً در آسمان ظاهر و نمودار است و پوشیده نیست.
ائمه؟عهم؟ راجع به این آیه شریفه فرمودهاند: در باطن، مراد قسم به مقام رسالت رسولاللّه؟ص؟ است، و الشمس یعنی سوگند به محمد؟ص؟، و ضحیٰها باز سوگند به آن
«* نماز جلد 2 صفحه 135 *»
موقعی که رسالت آن بزرگوار آشکار و نمودار گردید و امر آن حضرت کاملاً ظاهر شد.
همچنانکه ماه هم اینطور است، قمر در مقام اول و وضع اول برای امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه وضع شده است، ماه حقیقی و اصلی و اولی، علی؟ع؟ است.
خداوند بعد از آن آیه، میفرماید: و القمرِ اذا تَلیٰها سوگند به ماه موقعی که پشت سر خورشید در میآید یعنی خورشید که غروب میکند ماه نمودار میشود و بعد از خورشید ظاهر میگردد که در باطن مراد، مقام ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ است([88]) که بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ مقام امامت و ولایت حضرت نمودار گردید.
پس خداوند ابتداء لفظ «شمس» را برای محمد؟ص؟ وضع فرموده و قرار داده است، آنگاه هر کجا که ظهوری از حضرت باشد، آن را هم شمس نامیده است و همچنین لفظ «قمر» را برای امیرالمؤمنین؟ع؟ وضع فرموده است، آن حضرت ماه ولایت است و هرکجا برای حضرت ظهوری باشد به آن هم ماه گفته میشود.
این خورشید و ماه ظاهری هم در مقام خودشان و در جایگاه خودشان، از همان مقام رسالت و مقام ولایت حکایت دارند، این ماه از خورشید استفاده نور میکند، از خورشید نور میگیرد و خورشید به او افاضه فیض میکند و چون این تابندگی و درخشندگی و راهنمایی خلق و همچنین افاضه فیض نور و انرژی و امداد، هرکدام شأنی از شئونات و یک تجلی از تجلیات آن مقام و مرتبه است، از این جهت این دو جرم سماوی را هم شمس و قمر گفتهاند، همچنانکه در واقع، آثار قمر در شبها همان اثری است که از مقام ولایت علی؟ع؟ تنزل کرده، یعنی همان خاصیتی که ماه بر موجودات این عالم دارد همان خاصیت را مقام ولایت بر کل ملک دارد و از اینرو این ماه را هم قمر گفتند.
«* نماز جلد 2 صفحه 136 *»
خلاصه این مطلب از مطالب بسیار علمی شریفی است که مشایخ+ مطرح فرمودند که این نوع وضع و این نوع قرارداد، وضع حکیمانه است، از جمله وضع لفظ «صلوه» است.
لفظ «صلوه» ابتداء برای یک معنایی وضع شده که آن معنی و حقیقت، مراد است و موضوعله است، بعد چون آن حقیقت، عکسی از خود در همه مرتبهها انداخته است، به این عکسها هم اسم او داده میشود. مثل آنکه در عالم ما، در این عالم اجسام و در مقام بندگی ما، مجموعه ارکان و اذکار نماز را «صلوه» میگویند بهجهت اینکه در اینجا این نماز ظهوری از آن معنی است.
حال در ادامه این بحث هستیم که آن معنی چیست؟ آن معنای اولی و حقیقی، آن حقیقتی که خدا او را ابتداءً و اولاً «صلوه» و «نماز» نام گذاشت آن چیست؟ اجمالاً فرمودهاند که آن حقیقت و معنی، نوری است که تحت حجاب واحدیت قرار دارد، مقام و رتبهاش تحت حجاب واحدیت است.
عرض کردیم مراد از حجاب، تعین است، تعین یعنی مرتبهای از مراتب ظهورات الهی. خداوند برای اینکه برای خلق ظاهر شود ظهورهایی دارد و مرتبههایی در ظهور دارد نه به ذات مقدسش که صوفیه لعنهماللّه میگویند، خدا لعنت کند صوفیه را و خدا لعنت کند آنهایی را که میخواهند روش صوفیه را زنده کنند و میخواهند سنت آنها را احیاء نمایند که اول نامهشان مینویسند «هو» که این احیاء سنت صوفیه است.
البته «هو» اسم شریف خدا است و از «اللّه» بالاتر است اما وقتی که بنا باشد بر اساس سنت اهل تصوف به کار برده شود مثل همان «لا حکم الا لِله» است که خوارج میگفتند، کلمةُ حقٍّ یُرادُ بها الباطل([89]) میخواهند از حق استفاده سوء بکنند.
«* نماز جلد 2 صفحه 137 *»
ائمه ما؟سهم؟ فرمودهاند: شما هر کاری خواستید شروع کنید، بسم اللّه الرحمن الرحیم بگویید یا بسم اللّه بگویید، بالاخره به اسم خدا شروع کنید و بخصوص خود «بسم» را بیاورید، بسم اللّه الرحمن الرحیم، بسم اللّه، بسمه تعالی و از این قبیل، «بسم» را بگویید چرا؟ برای اینکه به عبودیت و بندگی اقرار کرده باشید بعلاوه اقرار کرده باشید به مقام فضل و شرافت اسماءاللّه به اینکه به اسم خدا تصریح کنید و با این کار در برابر اسماءاللّه خاضع شوید.
چنانکه امام رضا؟ع؟ فرمودند: وقتی که بنده میگوید بسم اللّه الرحمن الرحیم و یک کاری را شروع میکند در واقع اینطور میگوید: اَسِمُ نفسی بسِمَةٍ مِن سِماتِ اللّه عزّوجلّ و هو العبودیة([90]) یعنی برخودم داغ بندگی میگذارم. دیدهاید بعضی حیوانها را برای اینکه مشخص باشند داغی میزنند که به این وسیله این حیوان از حیوانهای دیگر ممتاز شود و جدا باشد. این داغ کردن را در زبان عربی «وَسْم» میگویند، یعنی داغگذاری. و همچنین «میٖسم» که هنگام ظهور در دست حضرت مهدی صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه فرجه است، به معنای وسیله داغ کردن و علامت گذاردن است.
امام زمان؟ع؟ انگشتری دارند ـــ که همان انگشتر سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام است ـــ آن را بر پیشانی مؤمن میگذارند، عکس میاندازد: هذا مؤمنٌ حقّا و یک نوع خطی است که همه میتوانند بخوانند حالا چگونه است؟ خودشان میدانند. میسم را بر پیشانی مؤمن میگذارد، نوشته میشود: هذا مؤمن حقّا عرب هم میفهمد که هذا مؤمن حقّا عجم هم میفهمد هذا مؤمن حقّا. همه به برکت آن میسم میشناسند که این شخص مؤمن است.
همچنین عصای موسی؟ع؟ در دست حضرت صلوات الله علیه است، ته عصا را بر پیشانی کافر میگذارند، نوشته میشود: هذا کافرٌ حقّا این شخص، کافر است آن
«* نماز جلد 2 صفحه 138 *»
خط را همه میتوانند بخوانند. ([91]) شاعر هم گفته که وقتی حضرت؟ع؟ ظاهر شوند در یک دستشان میسم است و در یک دستشان عصا است که این کار را میکنند.([92])
حال «اَسِمُ» و «وَسْم» و «میسَم» در لغت از یک ریشه هستند، «وسم» یعنی داغکردن و «میٖسم» یعنی وسیله علامتگذاری. بنده در هر کاری که میخواهد شروع کند، وقتی که بسم اللّه الرحمن الرحیم میگوید، معنایش این است که من برخودم داغ بندگی نهادم به اینکه به اسم خدا شروع میکنم که اگر اسم خدا در کار نباشد، نه کار من به انجام میرسد و نه مقصود من حاصل میشود و در واقع بسم اللّه گفتن، اقرار به مقام وساطت اسماءاللّه و اعتراف به تأثیر اسماءاللّه است که هر عملی و هر کاری و هر تأثیری در ملک خدا هست به اسمی از اسماء خدا است و بدون تعلق اسمی از اسمهای خدا،
«* نماز جلد 2 صفحه 139 *»
هیچ کاری و هیچ موجودی در عالم، نه موجود میشود و نه اثری و کاری از هیچ مخلوقی صادر میشود، باید اسم اللّه تعلق بگیرد تا موجودی خلقت شود.
در نوع دعاها به این مطلب (تعلق اسماءاللّه) تصریح شده است مثل اینکه عرضه میداریم: . . . و اسألک باسمک الذی خلقتَ به الحیوة. . . و اسألک باسمک الذی خلقتَ به الموت. . . و اسألک باسمک الذی تَنفَتِحُ به ابوابُ السّموات و از این قبیل دعاها که خیلی زیاد وارد شده است.([93])
مقصود اینکه ائمه؟عهم؟ دستور فرمودهاند در ابتداء و شروع هر کاری بسم اللّه بگوییم زیرا گفتن بسم اللّه الرحمن الرحیم از آثار عبودیت و از سنت و روش بندگی است.
اما صوفیه لعنهماللّه چون به امامان ما؟عهم؟ رجوعی ندارند از این جهت در میان خودشان دأب کردهاند که اول هر کاری، هُو میگویند یا اول نامهشان، هُو مینویسند و این هُو همان هُوَ است و البته مقام «هُوَ» و «ه» بالاتر از اللّه است، اینها را ما میدانیم، اینقدرها توجه داریم بعلاوه بزرگان دین+ در فرمایشات فرمودهاند و دیدهایم، و در عین حال استهزاء میکنیم آن کسی را که در اول نامهاش هُو مینویسد، میگوییم تو صوفی هستی و میخواهی روش تصوف را زنده کنی و خدا تو را لعنت کند چون امام صادق؟ع؟ فرمود: هرکس به صوفیه میل کند از ایشان است و ما از او بیزاریم([94]) هرکس به صوفیه میل داشته باشد مورد لعن خدا است.
حضرت عسکری؟ع؟ در مذمت بعضی علماء آخرالزمان و علت آن فرمودند: اَنَّهم یَمیلون الی الفَلسَفَـةِ و التصوّف اینها به فلسفه و تصوف میل میکنند بعد فرمودند که نباید اینها را کمک کرد، تأیید کرد، حضرت فرمایشاتی در مذمت آنها دارند([95]) و
«* نماز جلد 2 صفحه 140 *»
حضرت رضا؟ع؟ فرمودند: هر کس در نزد او صوفیه ذکر شود و از آنها با زبان و قلبش اظهار برائت نکند از ما نیست، باید از آنها اظهار بیزاری کند.([96])
خداوند درجات مشایخ ما عالی است متعالی بفرماید که چطور باطن این مذهب پلید و کثیف تصوف را ظاهر ساختند، آن وقت بعضی در این سلسله حقه و به نام این سلسله، بخواهند روش تصوف را احیاء کنند خدا لعنتشان کند.
سخن در این بود که حجاب به معنای تعین است و تعین به معنای ظهور است، خداوند برای اینکه به مقامات و شئونات ربوبیت شناخته شود برای خود ظهورات گرفته است، این ظهورات، ظهورند و خدا به این ظهورات برای خلق ظاهر و آشکار شده است، اما نه اینکه به ذات مقدسش در این ظهورات آمده باشد و یا این ظهورات، ذات مقدس او باشند که نتیجةً ذات تکه تکه و قسمت قسمت شده باشد و برایش مراتب پیدا شود، اینها سخنان اهل تصوف است.
مشایخ ما+ روشن ساختهاند که حجاب به معنای تعین است و خداوند به این ظهورات به خود این ظهورات برای خلق ظاهر شده است، دقت میفرمایید تعبیر اینطوری باید باشد، خداوند برای خلق ظاهر شده است به این ظهورات به خود این ظهورات، نه به ذات مقدسش و ببینید با یک «به خود این ظهورات» آوردن چقدر مطلب روشن میشود! خدا ظاهر شده و آشکار گردیده برای خلقش به این ظهورات به خود این ظهورات، نه به ذات خودش.
این ظهورات را در لسان اهل حکمت «تعینات» میگویند. اما عرض کردیم در لسان ائمه معصومین؟عهم؟ «حجاب» و «حجب» میباشد، رسولالله؟ص؟ فرمودند: انّ اللّه احتجب بنا و امام صادق؟ع؟ هم فرمودند: هو المحتجب و نحن حجبه و در دعاها لفظ «حجاب» وارد شده، در بعضی دعاها حجابهای الهی را ذکر میفرمایند، در
«* نماز جلد 2 صفحه 141 *»
اَحراز کلمه «حجاب» فرمودهاند مثل:. . . و استُرنا بحِجابک([97]) خدایا ما را به حجاب خودت بپوشان.
پس معلوم میشود حجاب همان تعین است و تعین همان ظهور است و برای این ظهورات و تعینات مراتبی است، یکی از آنها را حجاب واحدیت میگویند که بعد از حجاب احدیت است یعنی خداوند یک ظهور به احدیت و یکتایی و یگانگی دارد و یک ظهور به واحدیت دارد، «واحد» که گفته میشود یکی است که دومی دارد اما «احد» که میگوییم، یکتایی است که برایش دوم در نظر گرفته نمیشود، احد فوق اعداد است و در عرض اعداد نیست ولی واحد در عرض اعداد است.
وقتی شما میگویید: یک دو سه چهار تا آخر، در اینجا «یک» را ردیف دو سه چهار آوردید و برایش بعد قرار دادید و در عرض و ردیفش دو سه چهار را شماره کردید با این تفاوت که میفرمایید یک اول این اعداد است، سپس دو و سه و چهار و…است. اما وقتی که شما «احد، یکتا» میفرمایید، یک یگانگی فوق یک و دو و سه در نظر است زیرا آن یکتایی در همه این اعداد دیده میشود و در همه اینها جاری است و بر همه اینها محیط است، به اثباتش اعداد همه ـــ با کم و زیاد ـــ ثابت میشوند و با نفیش همه اعداد نفی میشوند.
مثالی که در زبان فارسی برای تفاوت میان احد و واحد میتوان ذکر کرد این است: میفرمایید من به حسینیه رفتم و یکی دویی را دیدم یعنی یک نفر دو نفری از برادران را دیدم، در اینجا، «یک» ردیف دو و سه و چهار میباشد، و ممکن است بفرمایید من حسینیه رفتم و احدی را ندیدم، کسی را ندیدم، این «احدی را ندیدم» یعنی نه یک نفر دیدم و نه دو نفر و نه سه نفر و نه ده نفر و نه صد نفر و نه هزار نفر پس با گفتن «احدی را ندیدم»، همه افراد را نفی میکنید.
«* نماز جلد 2 صفحه 142 *»
اما اگر بفرمایید حسینیه رفتم و کسی را در حسینیه دیدم، ممکن است یکی بوده باشد یا دو نفر بوده باشند یا سه نفر یا ده نفر یا صد نفر یا هزار نفر، همه این احتمالات در کلام شما واقع است. پس این «کسی» همان «احد» را برای ما روشن میکند.
حال خداوند یک مقام دارد به نام احدیت و ظهور و تعین احدی که یک نوع یکتایی را برای خدا اثبات میکنیم و یک مقام واحدیت است که میگوییم: هو الاوّلُ و الآخِر([98]) دقت کنید که واحد و واحدیت يکچنين معنای اولیت را میفهماند.
خلاصه معلوم میشود مقام واحدیت و حجاب واحدیت بعد از مقام احدیت است، اول مقام و حجاب احدیت است سپس مقام و حجاب واحدیت است، معنای حجاب و اینکه خدا در حجاب و در ظهور ظاهر است معلوم شد.
حالا بحثی داشتیم راجع به اینکه میفرمایند: نوری هست که این نور زیر مقام واحدیت قرار دارد، این «تحت» و «زیرِ» مقام واحدیت را نباید آنطور که در فارسی میفهمیم معنی کنیم چون در زبان فارسی وقتی «تحت مقام …» میگوییم یعنی این پستتر و پایینتر است اما در آن فرمایش نمیخواهند پستتر بودن این نور را بفهمانند بلکه ارتفاع مقام و رفعت شأن آن نور را میخواهند بفرمایند که آنی که معنای نماز است و نماز حقیقی و اصل نماز است آن چیست؟ آن نوری است که تحت حجاب واحدیت است.
با توجه به فرمایش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و انا النقطة تحت الباء میخواستیم از آن الهام بگیریم که در اینطور موارد «تحت» را چگونه معنی کنیم و اجمالاً معلوم شد که در این موارد میخواهند مقام و رتبه بالاتر را بفرمایند.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 143 *»
مجلس 13
(صبح يکشنبه ـــ 17 ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق)
t مراد از حجاب همان تعیّن است
t ذات خداوند شناخته نمیشود
t تعیّنات، ذات خداوند نیستند
t توضیح اینکه تمام قرآن در سوره حمد است و تمام حمد در بسماللّه و…
t ادامه بحث از نقطه زیر باء بسم اللّه
t امیرالمؤمنین؟ع؟ از مقام باطنی خود به «اَنا» و از مقام ظاهری به
«نحن» تعبیر میآورند
t ائمه؟عهم؟ در مقام باطنی مثل رسولاللّه؟ص؟ هستند
t سنت در ابتداء کارها بسماللّه گفتن است و «هو» گفتن روش صوفیها میباشد
«* نماز جلد 2 صفحه 144 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
سخن در شناخت موضوعٌله کلمه «صلوه» بود یعنی معنای اولی و حقیقی که خداوند لفظ «صلوه» را برای آن وضع فرموده است و در توصیف آن معنی، میفرمایند: نوری است که در زیر حجاب واحدیت، مکنون و پنهان و پوشیده بود. در این زمینه توضیحاتی عرض شد که اولاً مراد از «حجاب» چیست؟
معلوم شد که «حجاب» در اصطلاح آلمحمد؟عهم؟ همان تعینی است که در اصطلاح حکماء است، حکماء میگویند به کنه ذات خدا نمیتوان پی برد و معرفت کنه ذات برای خلق ممکن نیست، این مطلب را همهشان اتفاق دارند چون آنقدر در آیات و روایات به این مطلب تصریح شده است که کسی تا به حال جرأت نکرده اظهار نماید که کنه ذات مقدس احدیت مورد معرفت قرار میگیرد و معرفت خلق به ذات خدا تعلق میگیرد تاکنون هیچکس این سخن را نتوانسته بگوید، با همه جسارتهایی که در مسائل توحید داشتهاند و با تمام جرأتهایی که در مسائل توحید اظهار کردهاند، از قبیل وحدت وجود و عینیت ذات با تمام مراتب هستی و سایر
«* نماز جلد 2 صفحه 145 *»
جسارتها، اما کسی تا به حال این جرأت را اظهار نکرده است که بگویند خلق میتواند کنه ذات خدا را بشناسد، نه از عرفاء و نه از صوفیه و نه از حکماء و نه از فلاسفه؛ چون در این باره آیات و فرمایشات زیادی از معصومین؟عهم؟ رسیده است.
اما آنچه حکماء گفتهاند آن است که چون خلق نمیتوانند ذات خدا را بشناسند و به کنه ذات خدا پی ببرند از این جهت خداوند برای خود تعینات قرار داده است و به آن تعینات شناخته میشود و آن تعینات متعلق معرفت است و آنگاه تعینات را ذکر میکنند و بزرگان ما+ همین نوع تعبیر را دارند که خدا به ذاتش شناخته نمیشود، خدا به تعیناتش شناخته میشود و همین بیانها در فرمایشات ائمه صلوات اللّه علیهم رسیده است که ایشان هم فرمودهاند: خداوند به حُجُب و حجابهایش محتجب شده است و مشاعر خلقی نمیتوانند ذات خدا را درک کنند اما خدا را در حجابهایش میشناسند.
«ای منزه پردهدار و پردهدر» در این فرمایش آقای مرحوم تصریح فرمودهاند که پرده و حجاب برای شناسایی حق متعال است و این تعبیر همان تعبیری است که ائمه؟عهم؟ اصطلاح فرمودهاند که لفظ «حجاب» باشد و در لسان حکمت از آن به «تعین» تعبیر آوردهاند.
امتیازی که بزرگان ما+ در این مسأله از حکماء دارند، ــ البته تکرار این مطلب به جهت ثابت و باقیماندن آن در ذهنها است ـــ امتياز بزرگان+ اين است که ايشان میفرمایند تعینات، تعینات ذات نیست، ذات مقدس خداوند بذاته در تعینات نیامده، بلکه تعینات را به خود تعینات آفریده است.
و این «آفریدن» به معنای آفریدنى که برای سایر مخلوق میگوییم نیست، آفریدن سایر مخلوقات یعنی نبودهاند، پیدا شدهاند و یا از مادهای و صورتی پیشین گرفته شدهاند. اما آفریدن تعینات برای بیان محتاجبودن آنها به خداوند است، ظهوراتی
«* نماز جلد 2 صفحه 146 *»
هستند که هیچگاه نبوده که نباشند و بعد پیدا بشوند، این تعینات ظهوراتی هستند که از مادهای گرفته نشدهاند و بر صورت پیشینی قبل از ایشان مصوّر نشدهاند، ظهورهایی هستند که خداوند آنها را ظهورات خود قرار داده و شناخت آنها را شناخت خود گرفته است.
پس اجمالاً حجاب که گفته میشود مراد روشن است و چون در احادیث اهلبیت؟عهم؟ از تعینات حق و ظهورات حق به حُجُب تعبیر آمده است از این جهت میبینیم که در فرمایشات بزرگان ما تعبیر حجاب و ظهور بیشتر به کار رفته است تا سایر الفاظ و اسماء اصطلاحی که در لسان حکماء رایج و شایع است.
پس حقیقت نماز ـــ که این لفظ صلوة ظاهری، اسم برای آن شده است ـــ نوری شد که در زیر حجاب واحدیت قرار دارد، جایگاه او تحت حجاب واحدیت است.
و معلوم شد حجاب واحدیت بعد از حجاب احدیت است، اول، حجاب احدیت است یعنی خدا اول ظهورش ـــ طبق این بحث ـــ ظهور به احدیت است و بعد ظهور به واحدیت است.
آنگاه میفرمایند: آن نور در زیر حجاب واحدیت قرار دارد و توضیحاً عرض میکردیم که مراد از «زیر حجاب واحدیت»، دون و پایینتر و پستتر نیست که در نتیجه آن نور پایینتر از مقام واحدیت باشد، این را نمیخواهند بفرمایند، در اینطور موارد وقتی «تحت» و «زیر» گفته میشود مراد همان مقام اصل و قطبیتی است که آن برای حجاب واحدیت مرکز است. حالا آن نور تحت حجاب واحدیت قرار دارد یعنی اصل است برای این حجاب و این حجاب فرع آن است یا اینکه آن نور قطب این حجاب است و این حجاب بر گرد آن قطب مستدیر است، تمام توجه این حجاب به آن قطب است.
نمونه اینطور تعبیر، آن حدیث شریفی است که از امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه
«* نماز جلد 2 صفحه 147 *»
روایت شده که فرمودند: کلُّ ما فی القرآن فی الحمد آنچه در قرآن است، همهاش در سوره حمد است و کلُّ ما فی الحمد فی البَسمَلَة و آنچه در سوره حمد است همهاش در بسم اللّه الرحمن الرحیم قرار دارد، بعد فرمود: و کلُّ ما فی البَسمَلَة فی الباء و تمام بسم اللّه الرحمن الرحیم در باء بسم اللّه الرحمن الرحیم قرار دارد، و کلُّ ما فی الباء فی النقطة و آنچه در باء است در نقطه باء قرار دارد. بعد از اینکه مقام نقطه باء روشن میشود آن وقت امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرماید: و انا النقطةُ تحتَ الباء([99]) من هستم آن نقطهای که زیر باء قرار دارد.
در این فرمایش «تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است» جهات مختلف در نظر است و به جهات مختلف، میشود این فرمایش را تفسیر کرد که حالا در مقام تفسیر این حدیث شریف نیستیم. اما عرض میکنم اینکه فرمودهاند: تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است، میدانیم از قدرت خداوند مستبعد نیست که تمام قرآن را در سوره حمد قرار بدهد یعنی فشرده کند و در سوره مبارکه حمد قرار دهد. چون آفرینش، آفرینش عجیبی است حتی الفاظ و کلمات هم مطابق حقایق خارجیه است! تمام این حروف و کلمات با حقایق خارجیه مطابقت دارند، همانطور که میبینیم خداوند تمام این عالم ظاهر را در جسم ما فشرده کرده است و جسم ما فشردهای از این عالم است. پس هیچ استبعادی ندارد که همه قرآن در سوره مبارکه حمد فشرده شده باشد.
حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: لو وَجَدتُ لِعِلمِی الّذی آتانِـی اللّهُ عزّوجلّ حَمَلَةً لَنَشَرتُ التوحیدَ و الاسلامَ و الایمانَ و الدینَ و الشرایعَ مِن الصّمد.([100]) اگر برای علم خود حاملانی مییافتم که متحمل علم من شوند هرآینه همه توحید و اسلام و ایمان و دین و شرایع را از کلمه «صمد» بیرون میآوردم و شرح میکردم و در حدیثی فرمودند از
«* نماز جلد 2 صفحه 148 *»
«صادِ» صمد استخراج میکردم یعنی از یک حرف قرآن، تمام حروف و تمام کلمات و تمام جملات آیات و سورههای قرآنی را میتوان استخراج کرد، بر اساس همان فرمایشی که در حکمت رسیده که: «کلُّ شیءٍ فیه معنیٰ کلِّ شیء»([101]) هر چیزی در آن معنی و واقعیت هر چیزی قرار داده شده است و این مطلب الحمدللّه تا اندازهای بحثش روشن و معلوم است و حال در مقام شرح این حدیث نیستیم.
اما اجمالاً میدانیم که از قدرت خداوند و نظام حکیمانه الهی هیچ استبعاد ندارد که تمام قرآن را در سوره مبارکه حمد قرار بدهد و البته میدانیم این سوره مبارکه حمد، هفت آیه دارد از این جهت «سبعالمثانی» گفته شده، «سبع» است چون دارای هفت آیه است و «مثانی» است زیرا هفتی است که تکرار شده است([102]) یعنی در هر نماز فریضه و مستحب که ـــ خواهنخواه دو رکعت دارد ـــ این سوره مبارکه دو مرتبه خوانده میشود، بهعلاوه این سوره مبارکه در تمام عالم غیب و عالم شهاده که نازل شده، هفت آیه دارد، هفت آیه غیبی و هفت آیه شهادی پس سبع المثانی است.
همچنین سبع المثانی که برای سوره مبارکه حمد فرمودهاند، به مقامات و درجات چهارده تعین محمد و آلمحمد؟عهم؟ اشاره است و به این علت در بعضی از احادیث، ائمه؟عهم؟ فرمودهاند که سبع المثانی ما هستیم([103]) و بزرگان ما+ در توجیه آن، میفرمایند: معصومین؟عهم؟ هفت اسم شریف دارند که بعضی از آنها تکرار میشود که چهارده اسم برای چهارده معصوم؟عهم؟ است. از این بحث میگذریم.
پس متذکر این حدیث شریف هستیم که میفرماید: تمام سوره مبارکه حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم قرار دارد و همه بسم اللّه در باء بسم اللّه است و باء بسم اللّه
«* نماز جلد 2 صفحه 149 *»
در نقطه زیر باء وجود دارد، این «زیر باء» مورد بحث است که نقطهای که زیر باء است، مراد این نقطهای نیست که در عالم کتابت دیده میشود و نوشته میشود و زیر حرف باء میگذارند و بسم اللّه الرحمن الرحیم میخوانند، امام؟ع؟ این نقطه را نمیفرماید و خیلی از علماء اینطور گمان کردهاند و این اشتباه است.
این نقطه ممیّز و مشخِّص است، حد و مرز است، برای ما بیان میکند و روشن میسازد که این حرف را، باء بخوانیم، تاء نخوانیم، ثاء نخوانیم بلکه باء بخوانیم و با این یک نقطه از تاء و ثاء جدا میشود. پس معلوم میشود که این نقطه فرع باء است و شرافتی نسبت به باء ندارد که همه باء بخواهد در آن باشد.
پس از این فرمایش ـــ نقطه زیر باء ـــ یک مطلب دیگری را اراده فرمودهاند و آن مطلب این است که آن نقطهای (حقیقتی) که این باء از آن سرچشمه گرفته است و نسبت به این باء، آن نقطه اصل است و این باء فرع آن است، آن نقطه قطب است و این باء بر گرد آن قطب دور میزند و هر چه از وجود و کمالات وجودی دارد از آن نقطه میگیرد، آن نقطه زیر باء شرافتش از خود این باء بالاتر است، به این معنی که تمام قرآنی که در سوره حمد بود و همه حمدی که در بسم اللّه بود و همه بسم اللّهای که در باء بود، حالا این باء با همه این مقام و موقعیت، باز فرع آن نقطه است و آن نقطه جامع همه این مقامات است.
پس با این حدیث شریف روشن میشود که اینطور موارد که گفته میشود، مراد همان مقام اصل و قطبیت اراده میگردد. آن وقت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه میفرمایند: و انا النقطة تحت الباء من هستم نقطه زیر باء که تعبیر به «انا» یعنی «من» میفرماید و از جهتی معلوم شد که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه دو مقام دارند، یک مقام ظاهر و یک مقام باطن، فرمود: ظاهری امامةٌ و وصیّة و باطنی غیبٌ ممتنعٌ لایُدرَک ظاهر من یعنی شأن ظاهری من، مقام ظاهری من، امامت و وصایت و
«* نماز جلد 2 صفحه 150 *»
ولایت است و مقام باطن من، مقام غیبی است که آن را با هیچ مشعری نمیتوان درک کرد، درک آن کیفیت ندارد، ادراک و شناخت مقام باطن من، کیفیت ندارد، شناخت بلاکیف است.
بیان کیفیت درک این مقام باطن مانند بیان کیفیت درک همان حقیقتی است که حضرت امیر؟ع؟ به کمیل فرمودند: کشفُ سُبُحاتِ الجلال مِن غیر اشارة کیفیت معرفت مقام باطن، و کیفیت ادراک مقام باطن ادراکی است که هیچ نوع کیفیتی برای آن نیست. این مقام باطن، اشاره به مقام نبوت است که باطن ولایت است، باطن ولایت به درک مشاعر عقلانی و یا مشاعر نفسانی و یا مشاعر مثالی و یا مشاعر ظاهری ادراک نمیشود بلکه ادراکش ادراک نوری است و برای ادراک نوری کیفیتی نیست، معرفت آن مقام با مشاعر نورانی است، با مشاعر فؤادی است و هیچگونه کیفیتی برای ادراک فؤادی و نوری نیست.
پس وقتی که امام؟ع؟ میفرماید: و انا النقطة تحت الباء به همان مقام باطن اشاره میفرماید، آن باطنی که فرمود: و باطنی غیب ممتنع لایدرک آن مقام را توصیف میکند و دانستیم که امام؟ع؟ مقام نبوت را شرح میفرماید.
و میدانیم که مظهر کلی نبوت در این بزرگواران، رسولاللّه؟ص؟ هستند، پس و انا النقطة تحت الباء و در اینطور موارد که «انا» گفته میشود، اشاره به حقیقت و کنه است، اشاره به باطن است. که در آن مقام وحدت دارند و با متکلم وحده از آن تعبیر میآورند.
اما در مقامی که میخواهند به ظاهرشان اشاره بفرمایند و از ظاهرشان تعبیر بیاورند، «نحن» و یا «انّا» میفرمایند یعنی با متکلم معالغیر تعبیر میآورند، مثل اینکه امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرماید: اَلا و اِنّا نحنُ النُّذُرُ الاُولیٰ آگاه باشید، بهدرستی ما انذاردهندگان پیشین هستیم، انبیاء آمدند و امتهای خود را انذار دادند یعنی از
«* نماز جلد 2 صفحه 151 *»
عذاب خدا ترسانیدند، آن انذار دهندگان پیشین ما هستیم، یعنی در باطن، ما بودیم که به جلوه موسی، جلوه عیسی، جلوه ابراهیم و جلوه نوح ظاهر شدیم و ما انذار دادیم و ما مردم را ترسانیدیم. پس الا و انّا نحن النّذر الاولیٰ و نحن نذر الآخرة و الاولیٰ و نذر کلّ زمانٍ و اَوان([104]) در هر زمانی و در هر آنی از آنات خلقی برای هر طبقهای از طبقات خلق که از جانب خداوند نذیر آمده و آنها را از عذاب خدا ترسانیده، آن ترساننده ما هستیم، در اینجا به مقام ظاهر یعنی به مقام امامت و ولایت و وصایتشان اشاره دارند.
پس هر کجا به شکل «نحن» و یا «انّا» یعنی «ما»، تعبیر بیاورند، مرتبه ظاهری خودشان را اراده میفرمایند و هر کجا «اَنا» یعنی «من» بفرمایند، مقام باطن خود را اراده میفرمایند چون «من» اشاره به حقیقت است و حقیقت و کنه ایشان، مقام نبوت است و ظاهر ایشان مقام ولایت است. پس مقام ولایت بالنسبه به مقام نبوت پستتر است و از این جهت میگوییم رسولاللّه؟ص؟ مظهر کلی مقام نبوتشان هستند با اینکه ولایت هم دارند و ولیّ هستند و امیرالمؤمنین؟ع؟ مظهر کلی ولایتشان هستند با اینکه مقام قبلی را هم دارند یعنی امیرالمؤمنین؟ع؟ مقام نبوت هم دارند اما در ایشان بهعنوان نبی ظاهر نشده است اگر چه آن مقام را دارند.
دلیل بر مطلب اینکه قبل از نازل شدن قرآن بر رسولخدا؟ص؟، حضرت امیر؟ع؟ چند روز بعد از ولادتشان که ایشان را به دست رسولاللّه؟ص؟ دادند، آن مولود تازهتولد شروع کرد به خواندن قرآن با اینکه بهظاهر و در این عالم هنوز قرآن بر رسولخدا؟ص؟ نازل نشده بود و بهحسب ظاهر رسولاللّه؟ص؟ مبعوث به رسالت نشده بودند و به آن بزرگوار محمد امین؟ص؟ میگفتند و به آن حضرت، رسولاللّه نمیگفتند و صحبتی از رسالت حضرت نبود مگر در میان اهل باطن و اسرار، آنها میدانستند که ایشان رسولاللّه هستند و در آینده به رسالت مبعوث خواهند شد، اما دیگران که نمیدانستند.
«* نماز جلد 2 صفحه 152 *»
پس قبل از نزول وحی و نازلشدن قرآن، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه قرآن تلاوت کردند و اول سورهای که قرائت کردند بسم اللّه الرحمن الرحیم قد اَفْلَحَ المؤمنون بود، وقتی حضرت این آیه را خواندند، رسولاللّه؟ص؟ فرمودند: قد اَفلَحوا بک… انت واللّهِ امیرُهم…([105]) رسولخدا؟ع؟ در چنین حالتی که امیرالمؤمنین کودک و در بغل حضرت بودند، فرمودند: ای علی، مؤمنان بهبرکت ولایت تو رستگار شدند و به خدا سوگند تو پیشوای ایشان هستی.
همچنین در ابتداء حکومت رسولالله؟ص؟ در مدینه که بهحسب ظاهر تشکیل حکومت داده بودند، هنوز آیات بهتدریج نازل میشد و احکام بهتدریج بیان میشد، رسولاللّه، امیرالمؤمنین را به سمت یمن فرستادند، در یمن حضرت امیر؟ع؟ از طرف رسولخدا؟ص؟ مأمور به تبلیغ بودند، باید قضاوت بفرمایند، باید حکومت کنند و تمام احکام هم بهحسب ظاهر بر رسولاللّه؟ص؟ نازل نشده بود. تا زمانی که امیرالمؤمنین در مدینه بودند مقداری از احکام ابلاغ شده بود و آنها را به حسب ظاهر فرا گرفته بودند و میدانستند اما بقیه احکام درباره امور و پیشامدها چه میشد؟ باید احکام الهی را بیان کنند، احکام الهی را اجراء بفرمایند.
از این جهت از امام باقر؟ع؟ سؤال میکنند که آقا، امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه وقتی که در یمن بودند و رسولخدا؟ص؟ در مدینه بودند، آن زمان که مثلاً تلفن و یا تلگراف نبود، مسائل پیش میآمد، حوادث رخ میداد، امیرالمؤمنین؟ع؟ در جواب مسائل و حل مشکلات چه میکردند؟!
ببینید ایمانها و معرفتهای شیعیان نسبت به امامان؟عهم؟ چقدر ضعیف بوده که آن شیعه از امام باقر؟ع؟ این را سؤال میکند که آقا امیرالمؤمنین در یمن چکار میکردند که آنچه از احکام خدا نمیدانستند، بدانند؟! رسولخدا؟ص؟ هم که آن
«* نماز جلد 2 صفحه 153 *»
مقدار فاصله داشتند مدینه کجا، یمن کجا چه کار میکردند؟!
آنگاه حضرت باقر؟ع؟ هم مطابق فهم مردم و مطابق فهم شیعیان آن زمان، جواب میفرمودند که: ساهَمَ حضرت امیر قرعه میکشیدند آن وقت فاَصابَ([106]) اصابه میکردند، مثلاً در امری که پیش میآمد درباره حکم آن قرعه میکشیدند و توسط قرعه، حکم خدا را استخراج میکردند و استنباط میفرمودند و قرعه هم درست میآمد یعنی خلاف نمیشد. امام باقر؟ع؟ اینطور بیان فرمودند در جواب شیعهای که نمیتوانست تحمل کند که روشنتر از این بفرمایند.
پس امیرالمؤمنین؟ع؟ همان مقام رسولاللّه؟ص؟ را در باطن مقام ولایتشان دارند و از این جهت میفرماید: وقتی که بر رسولاللّه وحی نازل میشد، من رایحه وحی را استشمام میکردم، بوی وحی را من میفهمیدم.([107]) اینها فرمایشاتی است که به حسب استعداد زمان میفرمودند.
از این مورد روشنتر در مورد فاطمه زهراء صلوات اللّه علیها است که در رحم مادر احکام الهی را بیان میکردند، خدیجه کبری؟سها؟ که حامله بودند به فاطمه زهراء؟سها؟، مشکلاتی که برایشان پیش میآمد مسائلی که اتفاق میافتاد و نمیدانستند باید چه کنند، فاطمه زهراء در رحم مادر دستور میدادند به مادرشان که این کار را بکنید، الآن وظیفه شما این است، خدیجه انجام میدادند، رسولاللّه که تشریف میآوردند، عرضه میداشتند که من در این پیشامد چنین کردم، میفرمودند درست انجام دادی، از کجا یاد گرفتی؟ با اینکه حضرت میدانستند که از کجا یاد گرفته است، حضرت خدیجه؟عها؟ عرضه میداشت جنینی که در رحم دارم به من تعلیم میدهد، دستور میفرماید.
«* نماز جلد 2 صفحه 154 *»
پس این بزرگواران همه، آن مقام را دارند اما در باطن است و آنچه از ایشان ظاهر است مقام ولایت ایشان است. و هر کجا «من» میفرمایند به آن مقام باطن خود اشاره میکنند. که در آن مقام حقیقتِ واحدهاند و با متکلم وحده از آن مقام تعبیر میآورند.
حال در این حدیث، امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرمایند: و انا النقطة تحت الباء من هستم نقطه زیر باءِ بسم اللّه الرحمن الرحیم، همین باء بسم اللّه که در اول نوشتهها مینویسیم یا در اول هر کاری بسم اللّه الرحمن الرحیم میگوییم و به نام خدا شروع میکنیم و این سنت حسنه اهل ایمان است که به دستور ائمه؟عهم؟ باید گفته شود،([108]) خدا خودش در اول کتابش به بسم اللّه الرحمن الرحیم ابتداء فرموده است، کار خدا این است، کار رسولاللّه این بوده، کار ائمه هدی این بوده است.
آن وقت صوفیه ـــ خدا لعنتشان کند ـــ آمدهاند کاسه از آش داغتر شدهاند، خدا خودش به بسم اللّه ابتداء فرموده با اینکه میدانیم «هُوَ» و «هُ» از «اللّه» بالاتر است، بسیار خوب روی چشممان، اما سنت اینطور است، کار خدا این است که به اسمائش احترام بشود، خودش در اول کتابش فرموده: بسم اللّه الرحمن الرحیم آن وقت این صوفیهای ملعون بر خلاف سنت خدا و سنت رسولاللّه و سنت ائمه هدی، اول کارهایشان یا اول نامهشان مینویسند «هُو» و به این کارشان هم افتخار میکنند.
مگر خدا نمیتوانست اول کتابش «هُو» بنویسد؟! اما اینها نوعاً بر بالای سردر خانههایشان «هُو» مینویسند و زیر آن هم «110» مینویسند یعنی امیرالمؤمنین، و با اینکه عدد 110 شریف است، کرامت دارد و ما حرمت میکنیم همچنانکه «هو» اسم خدا است و از «اللّه» اعظم است اما در عین حال سنت این است و باید تابع خدا و رسولخدا و ائمه هدی؟عهم؟ باشیم آنها بهتر از شما صوفیه میدانستند، اگر عبادت و بندگی اینطور میبود آن بزرگواران هم اول هر نوشتهای «هو» مینوشتند و یا اول کتاب
«* نماز جلد 2 صفحه 155 *»
خدا، اول قرآن به جای بسم اللّه الرحمن الرحیم «هو» نوشته میشد و حال آنکه در اول نوشتهها و نامهها باید بسم اللّه نوشته بشود و اول هر کاری باید بسم اللّه گفته بشود و سنت ائمه هدی سلام اللّه علیهم اجمعین همینطور بوده و روش بزرگان هم اینطور بوده است.
رسولخدا؟ص؟ میفرماید: کلُّ اَمرٍ ذی بالٍ لمیُذکرْ فیه بسم اللّه فهو اَبتَر([109]) هر کاری که با شأن است و خوب و بجا است اگر با بسم اللّه الرحمن الرحیم شروع نشود ابتر است، ناقص است، دم بریده و ناتمام است، آخر ندارد، بیارزش است یعنی تمام نیست.
حالا اینها آمدهاند در میان شیعیان رخنه میکنند و میخواهند کارهای صوفیانه را در تشیع رواج بدهند اول نامهشان هُو نوشتهاند خدا آنها را با همین هو نوشتن و یا گفتن لعنت کند، خود همین هو آنها را لعنت میکند و میگوید ای خبیثها آخر روش اهل حق را ببینید چیست و از آن متابعت کنید.
پس مطلب الحمد لله رب العالمین معلوم است که باء در بسم اللّه الرحمن الرحیم چه مقام و شأنی دارد که باید در هر کاری گفته شود و همه موجودات از باء بسم اللّه الرحمن الرحیم شروع شدهاند و به این علت باید مبدأ را حرمت کرد.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 156 *»
مجلس 14
(صبح دوشنبه ـــ 18 ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق)
t شناخت حقیقت و معنای اصلی کلمه «صلوه»
t احدیّت و واحدیّت
t نقطه ظاهری باء بسم اللّه و نقطه تحت الباء
t نبوّت اشرف و افضل از ولایت است
t موقعیت «اَنا» یعنی «من» در هر موجودی آیه توحید خداوند است
t «اَنا» و «نحن» تعبیر از دو مقام کلی از مقامات نورانی محمد و آلمحمد؟عهم؟ است
t کتاب تکوینی الهی مانند کتاب تدوینی الهی است
«* نماز جلد 2 صفحه 157 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد معنای اصلی برای کلمه «صلوه» و موضوعٌله اولی برای آن، آن حقیقت اولی است که خداوند اسم آن را «صلوه»، «نماز» گذارده است و بعد آن حقیقت در هر کجا ظاهر شده و در هر مظهری نمودار گردیده است به مناسبت اینکه آن حقیقت در آن مظهر ظاهر شده است، آن مظهرها را هم «صلوه» نامیدهاند و در همه طبقات آفرینش، موجودات به حسب خودشان نماز دارند یعنی مظهری برای آن حقیقت دارند.
در عالم اعراض که عالم افعال و اذکار ما باشد که با این بدن اظهار میداریم، در اینجا هم این اعمال و ارکان و اذکاری که ما انجام میدهیم، اینها را هم صلوه، نماز میگویند.
همچنین همه موجودات در عالم خودشان و به حسب خودشان مظهر آن را دارند، پس نماز دارند، میفرماید: کلٌّ قد علم صلوتَه و تسبیحَه همه موجودات نماز خود را میدانند، راه میبرند، همه تسبیح خدا و تنزیه خدا را به تعلیم الهی میدانند
«* نماز جلد 2 صفحه 158 *»
البته به حسب رتبهها و طبقات موجودات که خداوند خود هر طوری که دانسته آنها را بر این امر آگاه ساخته است. پس تمام مظاهر این حقیقت، به نام خود این حقیقت نامیده شدهاند.
حالا ما در مقام شناخت همان حقیقت اولی هستیم که آن حقیقت اولی که مبدأ نمازها است و اصل نمازها است و در هر کجا نمازی هست، ظهور و مظهری از آن حقیقت است، آن حقیقت چیست؟ فرمودند: نوری است که تحت حجاب واحدیت قرار دارد، آن نور که حقیقت نماز و اصل نماز باشد در تحت حجاب واحدیت واقع است.
اجمالاً دانستیم حجاب واحدیت یعنی تعین خداوند به مقام واحدیت و ظاهرشدن خدا به مقام واحدیت به خود مقام واحدیت، نه به ذات مقدسش، این را به لسان ائمه؟عهم؟ «حجاب» میگویند و به لسان اهل حکمت «تعین» میگویند و به لسان عرفاء «ظهور» میگویند.
«حجاب» به دو معنی آمده است یکی به معنی مانع و دیگری به معنای وسیله شناخت و در هر کجا درباره خداوند، حجاب و حجب الهی گفته میشود مقصود همین دو معنی است که از جهتی حجابها مانع هستند از اینکه مشاعر خلقی از آنها بگذرند و ذات خدا را درک کنند، و چون ذات خداوند از ادراک خلقی منزه بود و خواست که ظاهر شود و او را بشناسند، برای خود حجابها گرفت یعنی پردههایی که به وسیله آن پردهها شناخته شود.
پس «حجاب» به معنای مانع و پوشاننده است و عرب ساتر میگوید، ساتر یعنی آنچه ستر میکند و میپوشاند. و همچنین معنای دیگر حجاب، وسیله شناخت است و در اینجا مراد از حجاب واحدیت هر دو معنی است که هم مانع است و هم وسیله شناخت خداوند به مقام واحدیت او باشد.
«* نماز جلد 2 صفحه 159 *»
بالاتر از این مقام واحدیت و حجاب واحدیت، حجاب احدیت است، حجاب احدیت بالنسبه به حجاب واحدیت لطیفتر و اعلیٰ و اول ظهور است و سپس ظهور واحدیت است.
اگر در حالات خودمان دقت کنیم، برای خود ما هم این دو نوع ظهور و امثال این حجابها و ظهورها وجود دارد، ذات و حقیقت ما ظهوری به عنوان احدیت و یکتایی و یگانگی دارد که در جمیع ظهورات ما ظاهر و آشکار است به طوری که از ظهورات ما ظاهرتر است.
شما زید را یک میدانید و یکی میدانید و او را در جمیع ظهوراتش ظاهر میدانید، اگر دقت بفرمایید برای همین زید دو نوع ظهور ابتدائی است، یک ظهور آن است که در همه ظهوراتش، آن ظهور بر همه مقدم است و مستولی و مهیمن بر همه است به طوری که همه در تحت آن ظهور قرار دارند و آن همان زید بودن او است، شما در صفاتِ ایستاده و نشسته و رونده و گوینده و خورنده، زید میگویید و زید را به همان مقام یکتایی او میبینید.
بعد از مقام یکتایی او، مقام واحدیت او است یعنی آن مقامی که او را ملاحظه میکنید با یک ظهور مبدئی برای سایر ظهورات، فرض کنید «نشسته» و یا «ایستاده»، برای این نشسته و ایستاده یک مبدئی است که آن متحرکبودن او است، این مقام متحرکبودن او بالنسبه به ایستاده یا نشسته، واحد است و اینجا ظهوری است که از نظر رتبه بعد از آن ظهور اولی است، مقام واحدیت یکچنین مقامی است که یکی است و همردیف و همعرض مثل دو و سه و چهار دارد.
اما مقام احدیت اینچنین نیست مانند همان مثالی که عرض شد که میگوییم یک دو سه چهار و همینطور اعداد را میشماریم و این اعداد ردیف يکديگر هستند و در عرض هم هستند اگرچه تقدم و تأخر دارند ولی احدیت مافوق همه اعداد و مستولی بر
«* نماز جلد 2 صفحه 160 *»
همه اعداد است، در «یکی» هم احد دیده میشود در «دوتا» هم احد دیده میشود در «سه» هم احد دیده میشود و از این جهت با نفی احد همه اعداد نفی میشود، وقتی بفرمایید احدی را ندیدم یعنی یک نفر ندیدم، دو نفر ندیدم، ده نفر ندیدم، صد نفر ندیدم و همینطور، و با اثبات احد میتوان کم و زیاد اعداد را اثبات کرد مثل اینکه بفرمایید کسی را دیدم یعنی ممکن بود یک نفر باشد، دو نفر باشند، سه نفر باشند، ده نفر باشند و همینطور، پس با اثباتش اعداد قلیله و متکثره و حتی غیر متناهیه اثبات میشود و همچنین با نفیش تمام اعداد نفی میشوند، ظهور احدیت اینچنین است.
حال میفرمایند: این نور که حقیقت نماز است زیر مقام واحدیت قرار دارد، در مورد این «تحت حجاب واحدیت» اجمالاً عرض کردم که مراد از این فرمایش که فرمودهاند چیست و برای راهنمایی به معنای این فرمایش، از حدیث شریف امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه کمک گرفتیم که فرمود: کلُّ ما فی القرآن فی الحمد تمام قرآن در سوره مبارکه حمد است و حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و بسم اللّه در باء بسم اللّه است و باء بسم اللّه در نقطه زیر باء است و من نقطه زیر باء هستم.
عرض شد مراد از این نقطه زیر باء، حقیقت باء و اصل باء است که برای باء قطب است و باء بر گرد این نقطه دور میزند و از همین نقطه استمداد میکند و باید مقام این نقطه از مقام باء بالاتر باشد همانطور که در بسم اللّه خود «اسم» و «اللّه» و «رحمن» و «رحیم» همه بر گرد «باء» دور میزنند و قطب ایشان، باء است.
بسم اللّه الرحمن الرحیم قطب حمد است و حمد قطب قرآن است اینها مراتبی است. آنگاه آن نقطه، قطبالاقطاب میشود، مقامش از همه اینها بالاتر میگردد و چون مقامش بالاتر میشود، نباید مراد این نقطه ظاهری که زیر باء گذارده شده است باشد و نمیشود این نقطه را در نظر گرفت که بگوییم مراد امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه این نقطه که زیر باء دیده میشود باشد، این نقطه ظاهر، ممیِّز و مشخِّص است و
«* نماز جلد 2 صفحه 161 *»
رتبهاش بعد از باء است و از فروع و تعینات باء است و چون از تعینات باء است فرع باء است و باء نسبت به این نقطه محسوس زیر باء، اصل است، در واقع این نقطه محسوس تعین باء است.
مثل اینکه فرض بفرمایید اثر هر چیزی و تعین هر چیزی، فرع بر آن است، ظهورات شما فرع بر وجود شما است، شما اصل هستید و ظهورات شما فرع بر شما است و با همین حدود و مشخصات از یکدیگر جدا هستید، این حدود ظاهری مثل کمیتها، کیفیتها، وضعها و رتبهها اینها مشخصات شما هستند، ممیزات شما هستند که شما را از یکدیگر جدا میکنند مثل سایر موجودات.
پس در واقع این نقطه محسوس زیر باء ممیِّز باء است، مشخِّص باء است که او را از تاء و ثاء مثلاً جدا میکند ولی در این فرمایش انا النقطةُ تحتَ الباء امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه میخواهند یکی از مقامات عالیه خود را ذکر بفرمایند و این مقام عالی مقام نبوت است که مقام نبوت نسبت به مقام ولایت اصل و بالاتر است و مقام ولایت و وصایت و امامت فرع آن است.
و یک وقتی گفتهایم که از نظر مشایخ ما به حسب همین فرمایشات، نبوت از ولایت اشرف و افضل است و ولایت از شئونات نبوت است به عکس آنچه در میان عرفاء مشهور است که میگویند ولایت افضل است و نبوت فرع ولایت است و از این جهت آنها میگویند شخص، اول ولیّ میشود بعداً نبی میگردد، آنانی که به نبوت رسیدهاند اول ولیّ شدهاند و سپس مأمور به ابلاغ شدهاند آنگاه نبی میشوند.
میگویند چون رسولاللّه؟ص؟ فرمودند: لا نبیّ بعدی بعد از من دیگر مقام نبوت برای کسی نیست، میگویند در این زمان ممکن است ـــ نعوذباللّه ـــ شخصی در اثر سیر و سلوک، همردیف مقام رسولاللّه شود یعنی ولایت پیدا کند و به آن مقام یا به سایر مقامات انبیاء برسد، ولی باشد و در ولایت همتراز با ابراهیم باشد، یا ولی باشد و در
«* نماز جلد 2 صفحه 162 *»
ولایت همتراز با موسی و یا در ولایت همتراز با عیسی باشد و از نظر ولایت و طی مراتب صعودی همرتبه و همدرجه با انبیاء گردد اما چون مأمور به ابلاغ نمیشود از این جهت آن ولیّ نبوت ندارد اما ولایت دارد.
اینجا بحث مفصلی است و اجمالاً عرض کردهام که تفاوت میان فرمایشات مشایخ ما+ با عرفاء در این زمینه این است که مشایخ ما به همین نوع فرمایشات و روایات استدلال میکنند و میفرمایند مقام نبوت از مقام ولایت افضل است، هر نبیی، ولیّ میشود اما هر ولیّی، نبی نمیشود، مقام نبوت افضل است و ولایت از فروع مقام نبوت است. پس نزد هر نبی ولایتی هست اما نزد هر ولیّ معنی ندارد که نبوت پیدا شود، این فرمایش در جای خودش باید بحث شود.
حال در اینجا که میفرماید: و انا النقطة تحت الباء میخواهند به مقامی از مقامات عالیه خود اشاره کنند که در آن حدیث دیگر تفصیل دادهاند و فرمودهاند: ظاهری امامة و وصیّة و باطنی غیب ممتنع لایدرک ظاهر من مقام امامت و وصایت است، همین ولایت که میگوییم، اما باطن من مقام غیبی است که درک آن ممتنع است یعنی ادراک آن با مشاعر خلقی محال است نه آنکه مطلقا ادراک نمیشود بلکه کیفیتی برای درک آن نیست زیرا ادراک آن به مشعر نوری است و آن مقام، مقام نبوت است و هر کجا امیرالمؤمنین؟ع؟درباره فضائل و مقامات نورانی خود «انا» میفرماید اشاره به همان حقیقت و مقام باطنی است چون وقتی که انسان میخواهد به حقیقت خود اشاره کند به صیغه متکلم وحده «من» میگوید.
و همین است آن آیه توحید در هر کسی که امام صادق؟ع؟ فرمودند:
و فی کلِّ شیءٍ له آیةٌ | تَدُلّ علی اَنَّه واحد([110]) |
در هر موجودی خداوند یک آیهای گذارده که به آن آیه شخص میتواند بر احدیت و
«* نماز جلد 2 صفحه 163 *»
یکتایی خدا استدلال کند، آن آیه همان مقام «انا» است یعنی به حقیقت خود که اشاره میکنیم و در زبان عربی تعبیر به «انا» میآوریم و در زبان فارسی «من» میگوییم، از همان مقام آیه توحید خبر میدهیم که البته آیه استدلال است نه آیه تکشّف یعنی آن حقیقت ما، کشف از ذات خدا نمیکند اما آیه استدلال است بر احدیت خدا که هر کسی میتواند این نکته را بفهمد که حقیقت او، ماوراء ظهورات او است، این را همه میتوانند بفهمند.
شما مراتب خود را ذکر میفرمایید و همه را به همان «من» نسبت میدهید، میگویید: بدن من، مثال من، عقل من، نفس من، آن «من» که مافوق همه این مراتب قرار دارد و همه این مراتب به آن نسبت داده میشود، آن همان حقیقتی است که در وراء همه این مراتب قرار دارد و در وراء همه ظهورات شما قرار دارد و در همه مراتب، ظاهر و از همه، اظهر است، در همه این مراتب و ظهورات، آن حقیقت ظاهرتر است و از همه، او پیداتر است.
حالا خدا هم به یکتایی خود در جمیع مراتب ظهوراتش ظاهر است و از جمیع ظهوراتش اظهر میباشد و در ما همین آیه را دلیل یکتایی و یگانگی خود قرار داده است
و فی کلِّ شیءٍ له آیةٌ | تَدُلّ علی اَنَّه واحد |
خداوند در هر شیئی آیه و نشانهای قرار داده است که شخص میتواند به همین آیه بر یکتایی خداوند استدلال کند.
پس وقتی «انا» گفته میشود، آن هم در کلام امامی مانند امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه، گزاف نیست و قطعاً به امری و حقیقتی اشاره است و آن امر و حقیقت، مقام باطن ایشان است و اجمالاً معلوم شد که مقام باطنی ایشان، نبوت است و مقام ظاهری ایشان مقام ولایت و امامت است. پس گاهی درباره مقامات نورانی خود «من» میفرمایند و گاهی «ما» میفرمایند، وقتی که «ما» میگویند، از مقام ولایت خبر میدهند و از شئونات ولایت خبر میدهند.
«* نماز جلد 2 صفحه 164 *»
نمونهاش اینکه میفرماید: نحن نُذُرُ کلِّ زمان و اَوانٍ یا نحن النُّذُرُ الاولی ما هستیم انذار دهندگان پیشین که به فرموده شیخ مرحوم انذار دهندگان در زمانهای پیشین همان ائمه ما؟عهم؟ بودند، محمد و آلمحمد؟عهم؟ در باطن بودند اما در ظاهر انبیاء بودند پس در باطن، ترسانندگان این بزرگواران؟عهم؟ بودند و در ظاهر انبیاء بودند و ایشان؟عهم؟ بودند که در باطن به زبان انبیاء تنطق و تکلم میفرمودند و از این جهت شأن انذار و تبشیر و بالاخره دعوت، از شئونات ولایت و تصرفات ایشان در انبیاء بوده است پس نحن النذر الاولی.
و همچنین امام زمان؟عج؟ میفرمایند: هر کس میخواهد به آدم و شیث نظر کند به من نظر کند، هر کس میخواهد به نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و اوصیاء ایشان نظر کند، میفرمایند به من نظر کند.([111]) مقصود همین است که آنها ظهورات ما بودند.
امیرالمؤمنین؟ع؟ هم میفرمایند: انا موسی انا عیسی([112]) و از این قبیل فرمایشات به این معنی است که آنها همه ظهورات ما بودند و ما به شئونات ولایت خودمان و به تصرفات ولایت خود در آنها ظاهر بودیم.
پس نوعاً هر کجا سخن از «ما» میفرمایند، به مقام ظاهر خود اشاره دارند و هر کجا «انا» و «من» میفرمایند، به مقام باطن خود اشاره دارند مثل اینکه فرمودند: انا النقطة تحت الباء من نقطه زیر باء هستم، معنایش همین است «مقام محمد؟ص؟ هو النقطة تحت الباء» در واقع اینطور میشود نه اینکه «مقام علی هو النقطة تحت الباء»، با همین «انا» که میفرمایند، میخواهند این مقام را اظهار کنند که مقام حضرت محمد؟ص؟ که مظهر نبوت کلیه و مطلقه الهیه است، او اصل است و مقام حضرت علی؟ع؟ که مظهر ولایت کلیه مطلقه الهیه است فرع است.
«* نماز جلد 2 صفحه 165 *»
پس اگر بخواهیم در بسم اللّه الرحمن الرحیم با این دو مقام آشنا شویم باید بگوییم: «مقام محمد؟ص؟ تحت الباء»، «باء» مقام امیرالمؤمنین میشود یعنی مقام ولایت و مقام علی؟ع؟ «باء» در بسم اللّه الرحمن الرحیم است اما بسم اللّهِ اوّلی و اصلی که سرچشمه و سرنوشت کتاب تکوین باشد. این بسم اللّه تدوینی که در کتاب خدا ـــ قرآن ـــ مشاهده میکنیم که نوشته شده است، این بسم اللّه حروف کتبی و یا لفظی و کلمات کتبی و یا لفظی است و این کتاب تدوینی بر طبق کتاب تکوینی است به همین ترتیب، بر کلمات کونیه و کلمات حقیقیه الهیه دلالت دارد. کتاب هستی هم مثل همین قرآن است که آن را کتاب تکوین میگویند و این قرآن را کتاب تدوین مینامند.
حالا مطابق همین کتابی که در دست داریم که قرآن نامیده میشود و ابتدائش بسم اللّه است و بعد سوره مبارکه حمد است و هفت آیه است، همینطور کتاب تکوینی هم به همین ترتیب تنظیم شده است، در کتاب تکوین که آن هم کتاب خدا است و خداوند آن را با کلمات و حروف کونیه نوشته و تنظیم فرموده است، این کتاب تدوین را با کلمات کتبیه و یا لفظیه و حروف کتبیه و یا لفظیه، تنظیم فرموده است، همانطور که در موقع نوشتن، کلمات و حروف کتبیه میشود، کسانی که به علم اعداد آگاه هستند میتوانند این کلمات و حروف قرآن را به اعداد در بیاورند که حروف رقمیه خواهد بود.
پس کتاب تکوین هم که عبارت از این عالم هستی است و مجموعه هستی ابتدائش بسم اللّه الرحمن الرحیم است، در آنجا دو مقام در ابتداء کار دیده میشود که مقام باء و مقام نقطه تحت الباء باشد، مقام باء مقام ولایت و شأن ولیّ است که فرمود: ظَهَرَتِ الموجوداتُ من باءِ بسم اللّه الرحمن الرحیم آن باء مقام سرچشمه بودن نسبت به موجودات را دارد، اما النقطةُ تحت الباء که مقام نبوت است نسبت به باء
«* نماز جلد 2 صفحه 166 *»
اصل است. پس مقام حضرت محمد در تکوین بر مقام حضرت علی صلوات اللّه و سلامه علیهما و آلهما مقدم است. این اجمالی از بیان بود برای توضیح کلمه «تحت» که گفته میشود.
حالا میفرماید آن نور در تحت مقام واحدیت قرار دارد یعنی بالنسبه به مقام واحدیت اصل میشود و مقام واحدیت فرع آن نور است. پس معلوم میشود آن نوری که اسمش صلوه، نماز است و جایش آنجا است، نسبت به مقام واحدیت مقام اصل و قطبیت را دارد. و نسبت به مقام احدیت، ظهور و جلوه آن است و اصلِ مقام واحدیت است. پس در واقع جهت الهی در ظهور به تعین واحدیت، اصل و حقیقت نماز میشود.
شما در ظهور به تعين واحديت دو جهت میبینید، یک جهت، جهت انیت که نفس تعین واحدیت است و یک جهت ظهور حق به آن و در آن که جهت ربّی آن است، جهت الهی آن است و به اصطلاح عرفاء «جنبه یلی الربّیِ» آن است. در آنجا، آن جهت ربّی اصل میشود و این مقام و تعین واحدیت، فرع آن میگردد، پس آن نور بالنسبه به مقام واحدیت و ظهور واحدیت اصل است.
این مطلب قدری توضیح میخواست که به همین مقدار اکتفا میکنیم در توضیح اینکه این نور مکنون است و تحت مقام واحدیت پوشیده شده است. این خودش قاعدهای است که جهت ربی در هر چیزی اصل است و تحت جهت خلقی و انیّت آن چیز است تحت در این قبیل جاها به معنای اصل میباشد، یعنی جهت ربّی در هر چیزی بالنسبه به نفس آن و بالنسبه به مقام انیّتش تحت است.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 167 *»
مجلس 15
(صبح يکشنبه ـــ 24 ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق)
t تعبیری دیگر از حقیقت «صلوه»
t جهت ربّی و جهت نفسی در حقیقت «صلوه»
t حقیقت صلوه از جهتی متعلق اسم «الحیّ» خداوند است
«* نماز جلد 2 صفحه 168 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد از راههای آشنایی با عظمت و بزرگی نماز توجه کردن به معنای نماز و حقیقت و مسمّای نماز است یعنی آن مقام و منزلت و حقیقتی را که خداوند «صلوه» نامیده است و بعد در هر کجا آن حقیقت عکس انداخته، آن را هم خداوند «صلوه» نامیده است. فرمودند: آن حقیقت نوری است که در تحت حجاب واحدیت قرار دارد و اجمالاً بعضی از این تعابیر توضیح داده شد که مراد چیست.
اما تعبیر دیگری که راجع به آن حقیقت دارند، میفرمایند: این نور و این حقیقت که نماز نامیده شده، مقام اولی و جایگاه اصلی آن در قعر بحر قَدَر است.
«بحر قدر» یعنی دریای تقدیرات الهی، آنچه بر جمیع بندگان و بر جمیع عوالم جریان پیدا کرده، از آن دریا سرچشمه گرفته است و فرمودهاند در قعر آن دریا، شمسٌ مُضیئة([113]) یعنی یک خورشید تابانی است که هیچکس توانایی احاطه بر آن را ندارد و هر کس بخواهد بر آن احاطه پیدا کند با خداوند متعال در مقام احاطه و سلطنت مضادّه
«* نماز جلد 2 صفحه 169 *»
کرده است یعنی فقط خداوند محیط به آن مقام است و کسی جز خداوند بر آن رتبه احاطه ندارد و این مطلب همان فرمایش امام؟ع؟ است که وقتی از حضرت راجع به قعر بحر قدر سؤال میکنند همین مطلب را جواب میفرمایند و برای کسی اطلاع بر آن را ممکن نمیدانند یعنی کسی مطلع نمیشود.([114])
مقصود از این «شمس مضیئه»، خورشید تابان در آن قعر بحر قدر همین نوری است که اجمالاً ذکر شد و بنابراین معلوم میشود که قعر بحر قدر یعنی آن عمق دریای قدر الهی میشود همان تحت حجاب واحدیت؛ و نوری که تحت حجاب واحدیت است همان خورشید تابانی است که در قعر بحر قدر قرار دارد.
آن وقت در توضیح مقام و رتبه این حقیقت میفرمایند که در میان حقایق الهیه یعنی حقیقتهایی که به خدای متعال نسبت دارد، در میان این حقیقتها اول حقیقتی که داعی حق را به عبودیت جواب گفته و در مقام اظهار خضوع و خشوع برآمده است و بلکه سرّ خضوع و خشوع را ظاهر ساخته است، همین نور است پس اين حقيقت، اولین عبدی است که در مقام بندگی برآمده است و داعی حق را یعنی دعوتکننده الهی را که دعوت به عبودیت فرموده، اجابت کرده است.
همه خضوعها و خشوعها و بندگیها که از بندگان صادر شده است همه و همه، سرّ و لبّ و باطن و حقیقت و اصل آنها، همین مقام و عبودیت و بندگی این مقام است و این مقام بندگی، اصل بندگیها است و این مقام عبودیت اصل عبودیتها است و دیگر بالاتر از این مقام، مقام عبودیتی نیست، از این درجه بالاتر مقام عبودیت نیست بلکه مقام معبودیت خدا است. خداوند معبود حقیقی است آنگاه درجات بندگی و عبودیت که شروع میشود، اول درجه، این مقام است و این نور است که در مقام اجابت برآمده و دعوت حق را لبیک گفته است.
«* نماز جلد 2 صفحه 170 *»
و البته داعی به عبودیت و آن حقیقتی که به عبودیت و بندگی دعوت کرده، باید همین نور باشد اما در مقام و جنبه ربّی و جهت الهیش، چون میدانیم هر موجودی از دو جهت مرکب است یک جهت ربّی و یک جهت نفسی، جهت ربی نور حق و ظهور خدا است و همان هم دعوتکننده به عبودیت است و جنبه نفسی همان حیث ماهوی و حیث ماهیت و حیث انیت موجود است که باید در مقام اطاعت و بندگی برآید و به تعبیر دیگر جهت ربی در هر موجودی داعی الی اللّه است و بلکه لسان دعوت خدا است و ظهور خدا است و جنبه نفسی در هر موجودی عبد است که باید در مقام عبودیت برآید.
پس جنبه ربی، ظهور خدا به معبودیت میشود و جنبه نفسی مقام عبودیت میشود، از این جهت میگویند فؤاد در همه موجودات، ظهور پروردگار است و به این سبب برای فؤاد عبودیت ذکر نمیکنند و آن مرتبه را از مراتب بندگی نمیشمارند بلکه مراتب بندگی را از مرتبه عقل میشمارند و میگویند شخص و موجود از مرتبه عقل در مقام بندگی بر میآید، فؤاد را در حکم بندگان خدا نمیشمارند، فؤاد را ظهور خدا میشمارند، آیه معرفت خدا میشمارند نه از بندگان خدا.
وقتی از امام صادق صلوات اللّه علیه راجع به عقل سؤال میکنند، میفرماید: العقلُ ما عُبِدَ به الرحمن و اکتُسِبَ به الجِنان([115]) عقل آن است که به وسیله او عبادت رحمان انجام میشود و به وسیله او بهشتها کسب میشود. پس معلوم میشود اولین درجه بندگی از مقام عقل است و مقام فؤاد را از مراتب بندگی نمیشمارند.
پس این حقیقت دو جهت دارد یک جهت، جهت ربی که همان ظهور مقام احدیت برای رتبه واحدیت است و این حیث دعوتکننده به حق است و دیگری جهت نفسی و خودی عبد است که در مقام عبودیت و بندگی برآمده است و سرّ و
«* نماز جلد 2 صفحه 171 *»
حقیقت و اصل خضوع و خشوع به درگاه خدا را اظهار کرده است.
حال که اجمالاً معلوم شد این حقیقت چیست و معنای حقیقی و مسمای حقیقی کلمه صلوه این حقیقت و این نور است، عرض میشود این نور دو حیث دارد یک حیث اجمال و یک حیث تفصیل، این حقیقت وقتی در آن مقام اجمالش ملاحظه میشود چون از همه حقایق الهیه به عالم وحدت نزدیکتر است اگرچه خودش بهواسطه اینکه جنبه نفسی دارد، تکثری دارد اما چون به عالم وحدت نزدیک است ـــ و دانستیم که این مقام اصل است برای مقام واحدیت، زیرا از همه حقیقتها به عالم وحدت نزدیکتر است ـــ از این جهت کثرتی که برای آن وجود دارد، در نزد تابش نور احدیت الهی به این حیث و به این جهت، مضمحل است.
و گفتهایم که خداوند را تعیناتی است، ظهوراتی است، اول ظهور و تعین خداوند، تعین به احدیت است که به مقام احدیت ظاهر شده و یکتایی حقیقی خود را به وسیله مقام احدیت به خلق شناسانیده است.
پس نزدیکترین حقیقتهای الهی به خدای متعال ــ يعنى به همین مقام احدیت ـــ این نور است، این نور و این حقیقت از همه انوار و حقایق نزدیکتر است و چون چنین است نور احدیت بر آن تابیده و کثرت آن را مضمحل ساخته است و همان احدیت الهی و یکتایی الهی در آن متجلی است، آنچنان کثرت این حقیقت در برابر پرتو احدیت سوخته و مضمحل شده که وقتی از آن حیث ملاحظه میشود، نوری شعشعانی است به طوری که در غایت و بینهایت از بساطت و اجمال قرار دارد، بسیط است، مجمل است و برای آن در این حیث و جهت تکثری ملاحظه نمیشود.
همچنین باید بدانیم که حقایق الهیه، متعلَّقات اسماءاللّه هستند و حامل اسماءاللّه میباشند، حقایق الهیه اسماء الهی را در خود ظاهر میسازند.
«* نماز جلد 2 صفحه 172 *»
تعبیری که عرفاء دارند این است که میگویند حقایق الهیه مربّیٰ به اسماءاللّه هستند و اسماء الهیه مربّیٖ میباشند، فرض کنید هر مقامی از مقامات این حقایق، مربّای یکی از اسماءاللّه است مثلاً خداوند به اسمی از اسمهای خود، مظهر مقام واحدیت را پرورش میدهد و متعلَّق آن اسم، مظهر مقام واحدیت است، بعد همینطور مقامات دیگر. در بحثهای گذشته گفتیم حقیقت نماز متعلق اسم «اللّه» است و اکنون که جهت و حیث دیگری برای آن حقیقت بیان کردیم لازم است به این مطلب بپردازیم.
حال به حسب آن مطلب، این حقیقت الهی، این نور شعشعانی، متعلق کدام اسم از اسمهای خدا است؟ و خداوند با کدام اسم خود، این حقیقت را ایجاد کرده و با کدام اسم این حقیقت را باقی نگه داشته است؟ و با کدام اسم امدادهای مناسب این حقیقت را به این حقیقت میرساند؟ آن اسم، اسم «الحیّ» خدای متعال است، خداوند به اسم «الحیّ» خود به این حقیقت تعلق گرفته است و این حقیقت متعلق آن اسم است، از این «متعلق آن اسم بودن» تعبیر میآورند به اینکه این حقیقت حامل اسم الحی خداوند است، اسم الحیّ خداوند آن است که میگوییم: هو الحیّ القیّوم([116]) خداوند حی است یعنی زندهای است که زندگی برای او اصل است و کسی به او زندگی را نداده است او زندهکننده همه زندگان و خود بینیاز از زندهکننده است بلکه او خود، زنده است به حقیقت زندگی و حی است به حقیقت حیات، این معنی «الحیّ»بودن خداوند است.
خداوند به این اسم «الحی» خود به این حقیقت تعلق گرفته است و این حقیقت، متعلق این اسم است و حامل این اسم است و در مقام بندگی، ثناء این حقیقت به همین اسم الحیّ تعلق میگیرد یعنی این حقیقت هر چه خدا را ثناء
«* نماز جلد 2 صفحه 173 *»
گوید و کرنش کند و ستایش نماید، بر اسم الحیّ الهی واقع میشود و اسم الحیّ الهی امداد میکند به این حقیقت آنچه از افاضات و امدادات که برای این حقیقت تقدیر فرموده است.
این مطلب معلوم است که هر موجودی، متعلق اسمی از اسمهای خدا است و خداوند بهواسطه آن اسم، به او افاضه فیض میکند از این جهت عرفاء میگویند که انسان متعلق اسم «اللّه» است اینطور میگویند و چون اسم «اللّه» از همه اسمها بالاتر و جامع همه اسمها است از این جهت انسان از همه موجودات بالاتر و جامع جمیع مراتب است و چون موجودی است جامع، از این جهت اسم جامع خدا که «اللّه» است، به انسان تعلق دارد و انسان مربّای اسم «اللّه» است و باید مقامات و شئونات «اللّه» در انسان ظاهر شود و همین مطلب را مقدمه برای شناخت انسان کامل قرار میدهند که انسان کامل از نظر مکتب عرفان مثلاً کیست؟ و خصوصیاتش چیست؟ این مطلب را مقدمه قرار میدهند.
بعد هم این مطلب معلوم است که بنابراین هر موجودی، هر عبادتی که نسبت به خداوند دارد، این عبادت به همان اسم که به او تعلق دارد، تعلق میگیرد و همچنین آن موجود هر ثنائی و ستایشی و نیایشی که به درگاه خدا دارد، این ستایش و پرستش و نیایش همه بر همان اسم ـــ نه بالاتر و نه پایینتر ـــ واقع میشود.
حالا این حقیقت که حامل اسم الحیّ خدا شد، این حقیقت هم هر چه بر حق متعال ثناء گوید و هر چه خدا را ستایش کند و هر چه او را نیایش و پرستش کند اینها همه بر اسم الحیّ خدا واقع میشود و از این جهت حقیقت حیات از این مقام سرچشمه میگیرد و تمام فیضهای حیاتی که بر موجودات افاضه میشود از این ناحیه است.
حال همینطور که این مطلب روشن است پس نماز هم در تمام مراتب و
«* نماز جلد 2 صفحه 174 *»
ظهوراتش از این حیث و جهتش باید یکچنین آثاری داشته باشد این است که وقتی نماز میگزاریم وعده دادهاند که گناهانمان آمرزیده میشود([117]) و حیات ایمانی در ما قوت میگیرد، روح ایمانی در ما پیدا میشود، اینها همه برای این است که این نماز ما هم در مقام خودش شعاعی از آن حقیقت است و عبودیتی است که از آن حقیقت در ما تجلی کرده و در ما ظاهر شده است پس باید آثار آن حقیقت و آن نور در اینها هم باشد.
این سفارشهایی که درباره نماز شده و این همه فضیلتهایی که در مورد نماز ذکر شده و همچنین ثوابهایی که ائمه؟عهم؟ در مورد انجام نماز فرمودهاند همه و همه بهجهت ظهور يکچنين کمالاتی در نماز است.
پس معلوم شد که چون این حقیقت متعلق اسم «الحیّ» اللّه است و خداوند تمام اسماء و صفاتش شئونات اسم «اللّه» است و هر اسمی که برای خدا است اینها همان شئونات اسم «اللّه» است پس همه این شئونات خبر اسم «اللّه» واقع میشود و اینها همه صفت برای اسم «اللّه» میباشند. و بنابراین «الحیّ» یکی از شئونات «اللّه» است که به حیث و جهت نفسی حقیقت نماز یعنی آن نور تعلق گرفته است.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 175 *»
مجلس 16
(صبح سهشنبه ـــ 26 ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق)
t حیث نفسی حقیقت نماز در نزد احدیت خداوند مضمحل است
t حیث نفسی حقیقت نماز حامل اسم «الحیّ» خداوند است
t حکمت الهی و این نظام احسن
t حقوق شیعیان کامل
t خضوع کاملان در برابر این نظام
t نمونهای از حکمت الهی در این نظام
«* نماز جلد 2 صفحه 176 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
سخن در این بود که مسمّای نماز و آن حقیقتی که به صلوه، نماز نامیده شده و در جمیع مظاهر و مجالیش، این اسم بر او گفته میشود و بر آن صدق میکند، آن حقیقت نوری است که در تحت حجاب واحدیت مکنون و مخزون است.
عرض شد این نور بالاترین حقایق الهیه است از جهت نزدیکبودن به مقام وحدت و مضمحلبودن کثرت در آن حقیقت به طوری که جمیع جهات کثرت در این حقیقت الهیه بهواسطه تابش نور احدیت، محترق شده است و از این جهت کثرت و تکثر برای این حقیقت ملاحظه نمیشود مگر به اعتبار شئوناتش، چون معلوم شد که مقام این حقیقت از مقام واحدیت بالاتر است و از حجاب واحدیت عظیمتر است از این جهت بزرگان دین+ تعبیر آوردهاند که این حقیقت و این نور تحت حجاب واحدیت واقع شده است.
و اجمالاً «تحت حجاب واحدیت» معنی شد و روشن شد که این حقیقت از همه حقایق الهیه بالاتر است و نزدیکترین حقیقتها به مقام احدیت است و چون
«* نماز جلد 2 صفحه 177 *»
چنین است، مقام احدیت به همان وحدت خود و به همان بساطت خود در این مقام عکس انداخته است و این حقیقت الهیه همان اجمال و بساطت را حکایت میکند و از این جهت برایش تکثر ملاحظه نمیشود بلکه حالت وحدت و حالت یکتایی و یگانگی برایش ملاحظه میشود. روی این جهت میگویند این حقیقت از همه حقایق الهیه در بساطت و اجمال بالاتر است و این حقیقت نسبت به همه حقایق الهیه، وحدت را بیشتر حکایت میکند.
این اجمال مطلب بود در این باره و بیش از این شاید تفصیل لزومی نداشته باشد، همین قدر باید بدانیم که این حقیقت در نزد ظهور احدیت، مضمحل است و از خود انیت اظهار نکرده است و تکثری را که لازمه او است در آن رتبه اظهار نداشته است بلکه مضمحل میباشد و همین امر اشاره به مقام خضوع و خشوع آن است زیرا اگر موجود به اقتضاء مقام خود، تکثر نشان بدهد و خودی اظهار کند، انیت نشان دهد، این موجود خضوع نکرده و خشوع نداشته است بلکه کبر ورزیده است.
حالا چون این حقیقت در نزد نور وحدت الهی مضمحل است بنابراین پس سرّ خضوع و خشوع است و حقیقت خضوع و خشوع است از این جهت نماز از اول تا به آخر، مراتب خضوع و خشوع و بندگی است که در سال قبل، همین بحث را داشتیم که چطور در نماز مراتب خضوع و خشوع و بندگی اظهار میشود با توضیحاتی که داده شد.
پس نماز در هر مقامی و در هر عالمی و برای هر موجودی، طینمودن مدارج خضوع و خشوع است چرا اینطور است؟ چون حقیقت نماز که همین حقیقت و همین نور است حقیقتش عین خضوع و خشوع است و سرّ خضوع و خشوع است زیرا عالیترین حقیقتهای الهیه که در برابر نور احدیت حق، مضمحل محض است، این حقیقت است، یعنی این معنای نماز و مسمّای به نماز است که سرّ عبودیت و سرّ خضوع و خشوع است و روی همین جهت از مقام این حقیقت تعبیر میآورند به اینکه
«* نماز جلد 2 صفحه 178 *»
«نوری شعشعانی» است([118]) و در غایت بساطت و در غایت اجمال و وحدت است.
عرض شد حقایق الهیه متعلَّق اسماءاللّه میباشند و هر حقیقتی به یک اسمی از اسماء الهی تعلق دارد که اولاً آن حقیقت به آن اسم وجود پیدا کرده و ثانیاً آن حقیقت به آن اسم تدبیر میشود و ثالثاً خضوع و خشوع و بندگی آن حقیقت بر آن اسم واقع میشود و دیگر برای آن حقیقت از آن اسم بالاتر، موقع عبادت و بندگی و خضوع و خشوع و ستایش و ثناء نیست، همان اسمی که در رتبه آن حقیقت ظاهر شده و به آن حقیقت تعلق گرفته است، یسبّح اللّه بأسمائه جمیع خلقه. این قاعدهای است که فرمودهاند و البته همین قاعده را عرفاء هم گفتهاند اما به زبان خودشان و اصطلاح و مبنای خودشان که کاری به مبنای آنها نداریم و سخن بر مبنای آنها نیست.
اما به حسب قول حق که حکماء الهی فرمودهاند که هر حقیقت الهیه ــ هر حقیقتی که در اثر شرافت و لطافت و کمال، به خدا انتساب دارد آن را «حقیقت الهیه» میگویند ـــ هر حقیقت الهیه به حسب رتبه خود، متعلق اسمی از اسماءاللّه است که به آن اسم، آن حقیقت وجود مییابد و به آن اسم تدبیر میشود و تمام امور و ثناء و عبادت و کرنش آن حقیقت بر همان اسم واقع میشود، نه اسمی بالاتر از آن.
حال این حقیقت الهیه که معنی نماز و مسمّای نماز است، از نظر جهت و حیث نفسی خود حامل اسم «الحیّ» الهی است، الحیّ یعنی زنده، خدا زنده است، میگوییم: اللّهُ لا اله الا هو الحیّ القَیّوم([119]) در این قسمت آیه شریفه «هو الحیّ القیّوم» خدا را به زندهبودن میستاییم، خدا زنده و قیّوم است و عهدهدار همه حوائج مخلوق است، به تمام نیازمندیهای مخلوقات قائم است، خدا را به زندهبودن توصیف میکنیم پس این معنای اسم «الحیّ» است که برای خدا گفتهایم.
«* نماز جلد 2 صفحه 179 *»
خدا به اسم «الحیّ» خود این جهت و حیث نفسی حقیقت الهیه را ایجاد کرده است و این حیث و جهت این حقیقت الهیه را در جمیع شئونش تدبیر میفرماید و این حقیقت هم از این حیث و جهت خود در مقام بندگی که برآمده، در واقع خدا را به همین اسم شریف الحیّ ثناء میگوید و هر نوع کرنش و ثنائی که دارد مناسب این اسم است و بر این اسم واقع میشود از این جهت نماز حیات است و حیاتبخش است، نماز سیئات را محو میکند و ظلمتهایی که از گناهان فراهم شده آنها را برطرف میسازد و روحالایمان میبخشد. خداوند میفرماید: اِنّ الصّلوةَ تَنهیٰ عن الفَحشاءِ و المُنکر([120]) به درستی که نماز از فحشاء، زشتیها نهی میکند و باز میدارد. امام صادق؟ع؟ فرمودند: کسی که بخواهد بداند آیا نمازش قبول شده یا قبول نشده است پس نگاه کند که آیا نماز، او را از فحشاء و زشتیها باز داشته یا باز نداشته است؟ پس به مقداری که او را از بدیها باز میدارد پذیرفته شده است([121]) به همان مقدار نماز انسان قبول میشود که از فحشاء یعنی بدیها و از منکرات یعنی ناپسندیها شخص نمازگزار را باز بدارد، آن نماز به همان مقدار مقبول درگاه خدا است.
پس چون حقیقت نماز از جهت و حیث نفسی خود متعلق اسم الحیّ است آثار حیات ایمانی و حیات معنوی در نماز است و به وسیله نماز در نمازگزار پیدا میشود و باید اینطور باشد زیرا حقیقتش زندگیبخش است حیاتبخش است.
حال که معلوم شد این نور خصوصیاتش چیست و این حقیقت چه خصوصیاتی دارد و معنی و حقیقت نماز است و کلمه صلوه به وضع الهی برای این حقیقت وضع شده است پس به شئونات این حقیقت توجه میکنیم.
این حقیقت شئوناتی دارد و در این شئونات ظاهر شده است همچنانکه تمام
«* نماز جلد 2 صفحه 180 *»
اسماء الهیه شئونات اسم «اللّه» هستند و اسم «اللّه» در همه اسماء دیگر ظاهر شده است، مثلاً میگوییم اللّه رحیم، اللّه رحمن، اللّه حیّ، اللّه قیّوم، تمام این اسمهای الهی بیان شئونات همان اللّه است، اللّه است که سمیع و شنوا است، اللّه است که بصیر و بینا است، اللّه است که علیم و دانا است، اللّه است که قدیر و توانا است، اللّه است که حیّ و زنده است و اللّه است که قیّوم است و به حوائج جمیع مخلوقات خود قائم است و همه حوائج آنها را او بر میآورد و نیازمندیهای آنها را رفع میکند، اینها همه گزارش از شئونات اسم شریف «اللّه» است.
حال این اسم در هر اسمی شئوناتی دارد و حکمت الهیه اقتضاء کرد که شئونات اسم اللّه در اسم «الحیّ» او و در صفت و شأن الحیّ ظاهر گردد در تعیناتی که این تعینات همه متعلَّق اسم الحیّ است و اسم الحیّ شأنی از شئونات «اللّه» و تعینی از تعینات «اللّه» است و این نیست مگر اینکه خداوند میخواست به این وسیله کمال قدرت خود را و کمال حکمت خود را اظهار بفرماید.
و البته میدانیم حکمت خدا حکمتی است بالغه و در همین حکمت بالغه الهی نعمتهای سابغه ظاهر میشود، نعمتهایی که بندگان و مراتب مخلوقات را
فرا میگیرد و به برکت همین حکمت الهی و تمام این نظامی که شما در این عالم مشاهده میکنید، به برکت این نظام، این عالم برپا است و موجودات اینطور به نعمتهای ظاهری و معنوی در این دنیا متنعّم هستند با اینکه نظام، نظام دنیوی است و نظام پستی است اما همه حکماء اعتراف کردهاند که الآن این نظام احسن نظامها است، این نظام حاکم بر عالم، اتمّ و اکمل نظامها است و از این جهت اسم این نظام را «نظام احسن» میگذارند یعنی اگر مجموعه حکماء بنشینند و فکر کنند، بهتر از این نظامى که خداوند در این عالم قرار داده است نمیتوانند تصور کنند، آن مقداری که به حسب درک خود میفهمند.
«* نماز جلد 2 صفحه 181 *»
و اما حکمائی که به حقایق اشیاء واقف هستند در برابر این نظام الهی خاضعند و این نظام را میستایند مثل شیخ مرحوم و مثل سلمان فارسی؟رضو؟ که فرمودند: سلمان محمدی بگویید.([122]) و فارس بهمعنای عجم نیست بلکه بهمعنای شیراز است چون شیراز را در آن زمان فارس میگفتند و سلمان فارسی یعنی شیرازی، حضرت فرمودند: نگویید سلمان فارسی ولکن بگویید سلمان محمدی؟ص؟، سلمان مردی از ما اهلبیت است([123]) و همچنین فرمودهاند: اَلمؤمنُ عَلَوی، المؤمن هاشمی، المؤمن قُرَشی، المؤمن عَرَبی، المؤمن مُهاجِری، المؤمن اَنصاری([124]) و نوع این فرمایشات را در وصف مؤمن فرمودهاند.
حال مؤمن کامل که معلوم است، افضل و اکمل همه مؤمنان است و از این جهت این صفات برای مؤمن کامل در مرتبه اول است و بعد برای مؤمنان ناقص است و به طور کلی وقتی که بتوان برای مؤمن ناقص یکچنین توصیفهایی گفت البته برای مؤمن کامل به طریق اولیٰ میشود گفت، بعلاوه ائمه؟عهم؟ فرمودهاند: ما کان لَنا فهو لِشیعتِنا([125]) شما هرچه از خوبیها و خیرات به ما نسبت بدهید برای شیعیان کامل ما هم هست. مثلاً زیارت ائمه مؤمنین؟عهم؟ ثواب دارد و باید برای خضوع و خشوع در نزد قبور مطهره ایشان حاضر شد و خدا را به خضوع و خشوع در نزد فِناء این بزرگواران عبادت کرد یعنی انسان در آستانه مبارکه ایشان جبهه بر خاک بگذارد و چهره خود را بر روی خاک مطهر حرمهای ایشان بگذارد و به این وسیله خدا را عبادت کند و این را بهترین عبادت خودش بداند.
«* نماز جلد 2 صفحه 182 *»
حال همین حق برای شیعیان کامل هم هست، شیعه کامل را هم باید زیارت کرد و به زیارت قبر شیعه کامل باید رفت و قصد تقرب داشت، اما قبور مؤمنان ناقص را نمیتوان اینطور زیارت کرد که انسان بار سفر ببندد و برود برای زیارت قبر یک مؤمن ناقص اگرچه پدر و مادر شخص باشد، اجازه ندادهاند، امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: لاتَشُدّوا الرِّحال …([126]) شدّ رحال نکنید، بار نبندید و از شهری به شهری دیگر برای زیارت قبر پدر و مادر و اقوام و خویشان حرکت نکنید، این کار را نکنید، حق ندارید، نهی فرمودند، از این جهت برادرانی که از شهرهای دیگر به جندق میآیند اینها به قصد زیارت اموات خود نیایند، به قصد زیارت اَحیاء خود بیایند چون شدّ رحال برای زیارت ناقصان از شیعه اجازه نیست.
اما معلوم است برای زیارت کامل دین باید رفت و این کلمه «باید» که میگویم یعنی استحباب و فضیلت دارد چون فرمودند: ما کان لنا فهو لشیعتنا هر چه خدا برای ما قرار داده است مثل حقی که بر گردن بندگانش داریم، همان حق را خداوند برای شیعیان کامل ما هم قرار داده است، چطور اطاعت محمد و آلمحمد؟عهم؟ را خدا واجب کرده، اطاعت کاملان شیعه را هم واجب فرموده است و همانطور که معرفت محمد و آلمحمد؟عهم؟ را واجب فرموده معرفت کاملان را هم واجب فرموده است و همانگونه که محبت و دوستی محمد و آلمحمد؟عهم؟ را واجب کرده، محبت کاملان را هم واجب کرده است([127]) و همینطور خدا اقرار به فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ را واجب کرده و آن را عبادت قرار داده، اقرار به فضائل کاملان هم عبادت خدا است و لازم است و باید شیعه مقرّ به فضائل کاملان دین باشد.
«* نماز جلد 2 صفحه 183 *»
از این جهت است که مرحوم آقاى کرمانى در جلد چهارم کتاب مبارک ارشاد به ذکر فضائل و مقامات کاملان شیعه میپردازند و همان مقاماتی که برای محمد و آلمحمد؟عهم؟ ثابت فرمودهاند، همان مقامات را برای ایشان و در مقام ایشان ثابت میفرمایند از مقام بیان و معانی و ابواب و امامت که در جای خودش مذکور است.([128])
این یک قاعدهای بود که عرض کردم ما کان لنا فهو لشیعتنا هر چه خدا برای ما قرار داده همان را هم برای شیعیان کامل ما قرار داده است.
سخن در این بود که این نظام حکیمانه الهی که حاکم بر این دنیا است نظامی است که مثل سلمان محمدی، مثل شیخ مرحوم، مثل سید مرحوم، آقای مرحوم و آقاى شريف طباطبائى در برابر این نظام خاضع میباشند و این نظام را دلیل بر نظم این عالم و وجود ناظم حکیم میدانند و دلیل توحید میدانند و این عالم و نظامش را مثل قرآن که کتاب تدوین است کتاب تکوین میدانند، خیلی نظام عجیبی است!
حال در این نظام که خداوند قرار داده و همینطور در همه نظامها که خدا قرار داده است، در این نظامها حکمت خود را اظهار میفرماید، در این نظامها حکمت خدا ظاهر شده است، نظام یعنی نظم و هماهنگی که هر گوشه این عالم را نگاه کنند با همه مجموعه عالم هماهنگ است، این را هماهنگی، نظم میگویند.
ببینید همین بدن ما قسمتهای مختلف دارد، سازمانهای مختلف دارد اما همه این سازمانها با همدیگر هماهنگی دارند، با یکدیگر همکاری دارند مثل این است که گویا یک نفر در رأس این نظامها نشسته و دستور مربوط به همه را او میدهد و اینها همه به نفع یکدیگر و برای یکدیگر در حرکت هستند با اینکه کارهایشان از هم جدا است، شغلشان از هم جدا میباشد ولی با یکدیگر هماهنگ هستند.
مثلاً شما دهان و دندان و زبان را در نظر بگیرید که برای جویدن یک لقمه نان
«* نماز جلد 2 صفحه 184 *»
چگونه همه با همدیگر هماهنگی دارند اولاً لبها روی یکدیگر قرار میگیرد که ذرات غذا از دهان بیرون نریزد، بعد هم زبان درست مثل بیلی که این ماشینها دارند برمیدارد غذا را از این طرف دهان به آن طرف دهان و از آن طرف به اين طرف میبرد، کاملاً جمع میشود و لقمه را در خودش جمع میکند و مرتب این طرف و آن طرف میدهد، دندانها همینطور با یک نظمی قرار داده شده که دندانهای جلو یک کار بکنند، غذا را تکه تکه بکنند و دندانهای کنارتر که نیشها هستند ریز ریز کنند، دندانهای آن طرفتر که عربها آنها را طَواحن يا اَضراس میگویند و ما اسم آنها را کرسى يا آسیاب میگذاریم این دندانها هم برای آسیاب کردن هستند که غذا را نرم کنند و اینقدر دقیق این دندانها قرار میگیرد که لقمه راحت جویده میشود و کاملاً آسیاب میگردد!
این قدر نظم عجیبی است در این دندانها و قرار گرفتن دندانها بر یکدیگر که اگر اندک تفاوتی پیدا کند، انسان از روی یکدیگر گذاردن دندانها و جویدن چیزی ناراحت است، همان اندک تفاوت باعث مختصر ناراحتی و اذیت میشود، این تفاوت را نوعاً آقایانی که در معالجه و ساختن دندان مهارت دارند اینها این مقدار تفاوت را حتی با کاغذهای سیگار میتوانند مشخص کنند، ببینید کاغذ سیگار خیلی ظریف است اما همان را زیر دندان میگذارند و میگویند دندانت را روی هم بگذار، وقتی دندانها را بر یکدیگر میگذارد، بالا و پایین بودن آنها را مشخص میکند، آن وقت هموارش میکنند، دندانها با اینکه هر کدام شکل مخصوصی دارد حد مخصوصی دارد اما در قرار گرفتن و جویدن و نرم کردن اینطور با یکدیگر هماهنگی دارند سبحاناللّه!
آن وقت در فرو بردن و بلعیدن غذا چه فرمانی میرسد که یکباره گلو باز میشود، چه میشود همینطور لقمه غذا فرو میرود تا وارد معده میگردد، اگر فرمان
«* نماز جلد 2 صفحه 185 *»
نرسد لقمه پایین نمیرود، انسان هر کار بکند لقمه پایین نمیرود اما همین که آماده میگردد، نرم میشود و از همه مهمتر بزاق دهان است که این آب هم مرتب مخلوط طعام میشود تا اینکه قابل بلعیدن و فرو بردن لقمه میگردد اگر اینها نباشد لقمه پایین نمیرود، انسان هر کار بکند نمیتواند لقمه را پایین بدهد و این فرمان که میرسد که غذا پایین برود این خودش چقدر جالب است! لقمه جمع شده و آماده از گلو پایین میرود و وارد معده میشود، یک خورده وضع فرماندهها به هم بخورد، پایین نمیرود.
دیدهاید بعضی از این بچههای عقبافتاده که دیگر مغز کار نمیکند، فرمان نمیدهد، خود دهان احساس ندارد که باید لقمه را فرو ببرد و عوامل تحریککننده برای پایینبردن غذا فعال نیستند، نمیتوانند غذا را بخورند، برای غذا دادن به ایشان باید اینها را بخوابانند و غذا را با قاشق داخل حلقشان بریزند، خود غذا پایین برود نه اینکه او فرو ببرد، خودش نمیتواند فرو ببرد، قدری غذا نرمتر نباشد و آبکی نباشد پایین نمیرود، داخل دهانش میماند باید برگرداند، سبحان الخالق!
این یک گوشهای است از هماهنگی نظام حکیمانه الهی که مربوط به قسمتی از بدن کوچک ما میباشد که ما گوشهای از آن را میبینیم که چه حکمتها در آن قرار داده شده است و از درک و وصفش ناتوانیم ما که هیچ حتی علماء ربانی و حکماء صمدانی هم در نزد این نظام حکیمانه الهی خاضع و خاشع هستند که از همه بیشتر این هماهنگی و بستگی عالم را به یکدیگر میفهمند و درک میکنند.
از این جهت سلمان، ابوذر را به خانهاش دعوت کرد و به چه ترتیبی دو قرص نان تهیه کرده بود، آنها را آورد و جلو اباذر گذاشت، حالا آن نانها هم نان جو است و معلوم است نان جو سبوس نگرفته مقداری غلیظ و خشک است، اباذر نان را برداشت و نگاهی این طرف و آن طرف نان کرد، آن وقت سلمان فهمید، سلمان مؤدِّبش بود، سلمان از نظر ترقی و درجه بالاتر از ابوذر بود، فرمود به چه چشمی به این نان نگاه
«* نماز جلد 2 صفحه 186 *»
میکنی؟! آیا میدانی که چه عواملی در کار بوده تا یک نان جو درست شده است؟! و یا یک دانه جو درست شده است؟! و شروع کرد به گفتن عوامل و بعضی از اسبابی که دست در اندرکار بودند، آن مقداری که مناسب حال ابوذر بود. آن وقت ابوذر از این کارش استغفار کرد. سلمان گفت تو ببین یک دانه جو بخواهد درست شود این همه عوالم و این همه عوامل در کار است آیا ما میتوانیم شکر یکی از این عاملها را داشته باشیم؟([129])
خلاصه در نظام حکیمانه الهی اظهار حکمت است و رسانیدن نعمتهای سابغه بر بندگان است که آن نعمتها همه مخلوقات را فرا گرفته است و هیچ مخلوقی از آن نعمتها محروم نیست چنانکه فرموده: و اَسبَغَ علیکم نِعَمَه ظاهرةً و باطنةً([130]) یعنی خداوند نعمتهای خود را، چه نعمتهای ظاهری و چه نعمتهای باطنی، همه را بر شما فراوان کرده است.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* نماز جلد 2 صفحه 187 *»
مجلس 17
(صبح چهارشنبه ـــ 27 ماه مبارک رمضان 1412 هـ ق)
t حقیقت نماز و مظاهر آن اعظم ارکان بُعد عبادی دین است
t مقام اجمال حقیقت نماز احدیت خداوند را حکایت میکند
t توضیح الف و لام اسم «الحیّ» و سایر اسماء الهی
t حقایق اسماء الله و مظاهر آنها محمد و آلمحمد؟عهم؟ میباشند
t مقام تفصیلی حقیقت نماز
«* نماز جلد 2 صفحه 188 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
میفرماينـد: نماز اعظـم ارکان ديـن است و اقوای اعمال مسلميـن که به قبولـش ساير اعمـــال
مقبول و عدم قبولش کل اعمال مردود و مقـام توجه به حضرت قدس اسـت و رتبه
اتکائی بر سرير انس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ «الصلوة معراج المؤمنين»
بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن.
عرض شد یکی از راههایی که انسان را در فهم حقیقت و عظمت نماز کمک میکند این است که انسان معنی و مراد و مسمّای نماز را بداند که حقیقتی که خداوند آن را نماز نامیده چیست؟ و معلوم شد که حقیقتی است که مظاهری دارد، شعاعهایی دارد، و در هر عالمی به مناسبت آن عالم ظهوراتی دارد و برای هر طبقه از موجودات به مناسبت حال آنها و تکلیف آنها این نماز و این حقیقت ظاهر شده است که قرآن خبر داده: کلٌّ قد علم صلوتَه و تسبیحَه ، هر موجودی به حسب خودش نمازی دارد که ظهور همان حقیقت است.
و البته میدانیم تکالیفی که موجودات دارند، بهحسب حال خودشان و بهحسب مرتبه وجودی ایشان است، آنچنان نیست که همه نمازشان یکسان باشد و به یک شکل و یک طور باشد بلکه همچنانکه تکلیفشان مختلف است البته نمازشان هم به حسب حالشان مختلف است و خدا را مناجات میکنند و به درگاه خدا خضوع و خشوع دارند به همان نمازی که دارند و بلکه تمام مراتب خضوع و خشوعشان به حسب رتبهشان در همان رکن نمازشان است.
«* نماز جلد 2 صفحه 189 *»
و همچنانکه در بعد عبادی دین برای ما طبقه انسانها، نماز اعظم ارکان دین است و اقوای اعمال ما مسلمین است همچنین برای هر موجودی نماز اعظم رکن دین او است و در میان اعمال و تکالیفش اقوای اعمالش همان نماز او است، از این جهت خداوند صلوه را بر تسبیح مقدم داشت و فرمود: کلّ قد علم صلوته و تسبیحه چون تسبیح خودش یکی از شئونات عبودیت و بندگی است و در نماز تسبیح هست، تهلیل هست، تکبیر هست، تحمید هست و سایر عبادات قرار دارد.
و میتوان گفت در نماز جمیع اعمال وجود دارد، در نماز حج هست، در نماز انفاق هست، در نماز روزه هست، در نماز همه اعمال وجود دارد، از این جهت اعظم است که همه عبادات را شامل است و به تعبیری میتوان گفت سایر اعمال شئونات و جلوههای نماز است، خود روزه که این قدر اهمیت دارد یکی از شئونات نماز است یعنی همان امساک نماز در روزه ظاهر شده است و روزه هم نسبت به سایر اعمال اشرف است، از جهت آنکه در روزه، حقیقت و آن امر اصلی نماز که امساک و توجه به خدا و قطع التفات به غیر خدا است، در روزه ظاهر شده است.
پس معلوم شد که صلوه، نماز همینطور که در میان ما و برای ما در بعد عبادی ما، اعظم عبادات است و اقوای اعمال است، برای تمام طبقات موجودات اینچنین است و خداوند در بعد عبادی دین، نماز را بر جمیع اعمال و عبادات فضیلت داده است، حالا یا برای انسانها یا برای سایر موجودات، تفاوتی نمیکند. پس وقتی که ما حقیقت نماز و مسمّا به نماز را دانستيم چیست، آنوقت بهتر با نماز آشنا میشویم.
اجمالاً بیان شد که فرمودهاند مسمّای به کلمه صلوه، نماز همان نوری است که در تحت حجاب واحدیت مکنون است و این نور دو حیثیت دارد، یک حیثیت اجمال و یک حیثیت تفصیل، در مقام اجمال این نور وحدت احدیت را حکایت میکند و رتبه احدیت را خبر میدهد چون در نزد ظهور احدیت مضمحل است.
«* نماز جلد 2 صفحه 190 *»
این حقیقت و این نور از تعین واحدیت بالاتر است و در رتبه از تعین احدیت متأخر است و چون در نزد جلال و عظمت احدیت مضمحل است از این جهت وحدت آن، احدیت را بیشتر حکایت میکند و کثرت آن مضمحل است و از این جهت بزرگان دین+ در توصیف آن حقیقت فرمودهاند: نورٌ شَعشَعانی فی غایةِ البِساطةِ و الاِجمال([131]) این حقیقت نوری است که آنچنان درخشنده است که حتی مقام واحدیت را هم تحت پرتو خود درآورده است و از مقام واحدیت هم برتر به حساب میآید چون در مقام واحدیت یک تکثری ملاحظه میشود.
مثلاً وقتی شما میگویید «یکی» در برابر «دو» است و خواهنخواه «دو» در برابر «سه» است و «سه» در برابر «چهار» و «چهار» در برابر «پنج» قرار دارد همین که به این ترتیب شروع بشود اگر چه ابتداء یک است اما خواهنخواه لازمهاش سایر مراتب عدد افتاده است، خواهنخواه یک و دویی دارد، دو و سهای دارد، سه و چهاری دارد و همینطور و به این جهت در مقام واحدیت کثرت و تعدد بالنسبه به این نور بیشتر است، این نور در آن حیثیت اجمالی خود، آنچنان وحدت و اجمال دارد که میفرمایند: در غایت بساطت و در نهایت وحدت و اجمال میباشد و آن مقام و آن حیثش، حیث وحدتش نامیده میشود، این مطلب توضیح داده شد.
گفتیم که حقایق الهیه متعلقات اسماءاللّه هستند و خداوند با هر اسمی از اسماء خود امر حقیقتی از حقایق الهیه را تدبیر میفرماید که آن اسم به آن حقیقت تعلق یافته است و آن حقیقت، وجودش، کمالات وجودیش، سیرش، تکاملش و تدبیرش تمام، به آن اسم بستگی دارد و آن اسمی که تعلق گرفته به حیث نفسی و جهت خودی این حقیقت مقدسه که عالیترین حقایق الهیه است ـــ یعنی حقیقتی که منسوب به خدا است و به اللّه نسبت دارد ـــ اسم مقدس «الحیّ» است که به این
«* نماز جلد 2 صفحه 191 *»
حیث و جهت این حقیقت تعلق گرفته است و از این جهت حقیقت حیات و اصل حیات خلقی در این حقیقت جلوه کرده است و این حقیقت است که متهیئ به هیأت و شکل اسم الحیّ است.
و این مطلب الآن به ذهنم خورد که به زبان آوردم یعنی فکرش را نکرده بودم، عرض میکنم این حقیقت به هیت اسم شریف «الحیّ» متهیئ شده است و خود این مطلب خیلی بحث جالبی است و الآن فرصت ادامه این بحث نیست.
پس این حقیقت الهیه متعلق اسم «الحیّ» است و همه امورش به این اسم شریف بستگی دارد و میدانیم این اسم شریف از شئونات اسم «اللّه» است، خدا «اللّه» را یعنی مقام الوهیتش را به اسمائی و صفاتی معرفی و توصیف فرموده است، در آیه شریفه آیةالکرسی میخوانیم: اللّه لا اله الا هو الحی القیّوم دو صفت «حیّ» و «قیّوم» از صفات اعظمی است که خداوند در این آیه مبارکه آنها را صفت «اللّه» ذکر فرموده است و میدانیم آیةالکرسی در میان آیات قرآن خیلی بااهمیت است و در مورد خواندن و قرائتش سفارش زیادی شده است.([132])
حالا خداوند در این آیه با این عظمت، اولین صفتی که برای «اللّه» ذکر میکند، صفت «الحیّ» است، اللّه لا اله الا هو الحیّ القیّوم «الحیّ» و «القیّوم» دو اسم و صفت برای «اللّه» است، پس از شئونات اللّه، اسم الحیّ است و اللّه در الحیّ بهحسب قابليت اين اسم ظاهر است. اسم حیّ یعنی زنده، خدا زنده است، حقیقت حیات است، اصل حیات است و این حیات در اسم الحیّ خدا ظاهر و آشکار شده است.
اینجا نکتهای هست که درباره الف و لامى که بر سر اسمهای خدا درمیآید مىفرمايند. در زبان عربی میگوییم الحیّ، القیّوم، العالم، القادر و از این قبیل اسمها، این الف و لامها معنای جنس و حقیقت را افاده میکند، بیان حقیقت است یعنی هو
«* نماز جلد 2 صفحه 192 *»
الحیّ، اللّه حقیقت زنده است، حقیقت زندگی است و حیات به معنای حقیقی و اصلیش مال خدا است، حیاتهای خلقی همه مخلوقهای الهی است.
یا فرض کنید وقتی میگوییم العالم، اللّه هو العالم، خدا عالم است، این الف و لام العالم که میگوییم یعنی حقیقت علم و اصل علم مال خدا است، یا القادر که میگوییم این الف و لام در اینجا به ما میفهماند که حقیقت قدرت و توانایی از آنِ خدا است([133]) قدرتهای خلقی مخلوق او است و حقیقت قدرت مال خدا است.
و حقیقت یعنی صرف و خالص، علم خالص که در آن جهل نباشد مال خدا است، این معنای حقیقت است.
فرض کنید اللّه هو القادر خدا است که قادر و توانا است یعنی حقیقت توانایی از خدا است، معنای این حقیقت یعنی محض، خالص و صرف یعنی قدرتی که در آن عجز نیست از خدا است و خدا قادر است به قدرتی که در آن قدرت عجز نیست، قدرتهای خلقی همه مشوب با عجز است و در قدرتهای خلقی به حسب خودش عجز وجود دارد اما در قدرت خدا است که هیچگونه عجزی وجود ندارد.
و میدانیم این صفات و مبادی این صفات همه در محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین جلوهگر است و از نظری و به اعتباری حقایق ایشان اسماءاللّه میباشد یعنی مثلاً اسم القادر خدا علی است صلوات اللّه علیه و خود قدرت هم که مبدأ اشتقاق اسم القادر است ـــ و مقام معانی که گفته میشود مراد همین مقام است که مثلاً قدرت مبدأ القادر است ـــ آن هم امیرالمؤمنین؟ع؟ هستند، ائمه؟عهم؟ هستند، رسولاللّه؟ص؟ هستند. پس قدرةاللّه ایشان هستند و ایشانند قدرت خدا که در آن قدرت مطلقا عجز نیست و این صرف قدرت و این قدرتی که محض قدرت است، خالص خالص قدرت است و هیچگونه عجز و ناتوانی در آن نیست، این مال خدا است، مال
«* نماز جلد 2 صفحه 193 *»
غیر خدا نیست یعنی علی؟ع؟ مال خدا است.
علی صلوات اللّه علیه وقتی که قدرتش را در نظر بگیریم، قدرت خدا است، مال خدا است، نه مال غیر خدا و علی اسم القادر خدا است، نه غیر علی و نه هم اسم القادر برای غیر است، علی اسم القادر خدا است صلوات اللّه علیه.
از این جهت گاهی عرض میکردیم که حالا امیرالمؤمنین میخواهند در خیبر را بردارند آیا باید زور بزنند یا نه؟! و آیا برداشتن در خیبر برای امیرالمؤمنین؟ع؟ با برداشتن یک پر کاه تفاوت میکند؟! یعنی پر کاه را بخواهد بردارد چقدر راحت و سبک است، هیچ زور نمیخواهد. همچنین در خیبر را میخواهد بردارد و روی دست بگیرد و لشکر دسته دسته بر آن سوار شوند و آن طرف خندق بروند([134]) آیا زور میخواهد و باید زور بزند یا نه؟ اگر بخواهد زور بزند معنایش این است که در کار حضرت عجزی هست و حال آنکه چنین نیست. برای امیرالمؤمنین؟ع؟ مساوی است، برداشتن در خیبر مثل برداشتن پر کاه است، هیچ فرقی نمیکند زیرا قدرت خدا معنایش همین است که در نزد آن، شیء ثقیل و شیء خفیف یعنی سنگین و سبک تفاوت نمیکند.
این معنای آن است که قدرت محض است، قدرت خالص و صرف است اما اگر تفاوت کرد معلوم میشود عجزی در آن هست که تفاوت میکند از این جهت در دعا عرض میکنیم: اللهم اِنّی اسألک مِن قدرتِک بالقدرةِ التی اسْتَطَلْتَ بها علی کلِّ شیءٍ و کلُّ قدرتِک مستطیلة([135]) بخصوص در این فقره و کل قدرتک مستطیلة دقت کنید، یعنی خدایا همه قدرتهای تو که در همه مراتب این بزرگواران؟عهم؟ ظاهر شده است، همهاش مستطیل است، همه محیط است و بر همه چیز احاطه دارد و هیچ امری آن را عاجز و ناتوان نمیکند، این معنای استطاله قدرت است، اللهم انی اسألک بقدرتک کلها.
«* نماز جلد 2 صفحه 194 *»
پس تمام قدرت خدا محیط است و کل قدرتک مستطیلة تمام قدرتهای تو، چه درجه بالای آن که بر همه اشیاء احاطه دارد و چه درجه پایین آن که بر بعضی از اشیاء احاطه دارد به حسب مرتبههای این بزرگواران؟عهم؟ که تنزل میکند، به هر مقدار که مرتبه ایشان پایین میآید ـــ و البته این مبادی صفات هم تنزل میکند ـــ با وجود این همهاش مستطیله است یعنی هر کدام در جای خود قدرتی محیط و مسلط است که هیچ چیز آن را عاجز نمیکند.
حالا در بدن ظاهر ایشان که قدرت ظاهر شده است باید این اجسام ثقیل و خفیف تفاوت نکند در برابر قدرت این بزرگواران که در بازو و یا در پنجه ایشان؟عهم؟ ظاهر شده است چون این پنجه محل و ظهور قدرت است، تفاوت نمیکند.
امیرالمؤمنین؟ع؟ دو انگشت مبارک را روی گلوی خالد بن ولید گذاشتند و او را تا نزدیک دیوار و ستون مسجد بردند و فرمودند خفهات میکنم و اگر قدری فشار داده بودند خفه میشد و همینطور که حضرت دست روى گلوی آن ملعون گذاشته بودند، نمیتوانست تکان بخورد، فرمودند چه به تو گفته بود؟! میخواستی چه بکنی، تو میخواستی مرا بکشی؟! آن کسی که میخواهد مرا بکشد مَن یَفعَلُهُ اَضیَقُ حَلقةِ اِستٍ منک([136]) تو چه فکر میکنی؟! معلوم میشود ابنملجم ملعون کمتر از خالد بن ولید ملعون خراب بوده چون امام؟ع؟ فرمودند: مَن یفعله اَضیَق حلقة اِستٍ منک.
خلاصه این قدرت، قدرتی است که عین قدرت است، حقیقت قدرت است و معنی حقیقت قدرت معلوم شد یعنی قدرت خالص خالص و صرف که هیچگونه به عجز مشوب نیست، علمشان هم همینطور است صاحب علم را میگوییم العالم، میفرمایند این الف و لام را الف و لام حقیقت بدانید غیر از العالمی است که در مورد فلان ملّا به کار برده میشود و گفته میشود مثلاً هو العالم این الف و لام با الف و لام
«* نماز جلد 2 صفحه 195 *»
حقیقتی که برای اسماءاللّه است تفاوت میکند و از همین جهت خود کلمه عالم را هم فرق میگذارد یعنی خداوند عالم است به حقیقت علم، معنی حقیقت علم یعنی چه؟ یعنی علم صرف خالص محض و بدون شوب و آمیختگی با جهل از آن خدا است و از اینرو میگوییم: علمٌ لا جهلَ فیه([137]) خدا علمش علمی است که لا جهل فیه اصلاً جهل در آن راه ندارد، یکچنین علم خالص خالص صرف مال خدا است، غیر خدا از خلق علمشان مشوب به جهل است به حسب خودشان که مراتب هم تفاوت میکند ولی علم خدا اینچنین است و همین علم، از نظری و به اعتباری محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند.
و البته میدانیم صفات ذاتی خداوند عین ذات او است سخن از صفات ذاتی نیست همانطور که از ذات خداوند سخنی نیست و تعبیری نیست، از صفات ذاتی او هم سخنی نیست و تعبیری نیست چون عین ذات او است. پس حال که خداوند در قرآن خودش را توصیف فرموده به: هو القاهر([138]) هو القادر([139]) عالم الغیب([140]) و از این قبیل صفات، معلوم است که مراد صفاتی است که خداوند اینها را خلق کرده و به خود نسبت داده و صفاتاللّه به اعتباری یعنی محمد و آلمحمد؟عهم؟ که همان مقام معانی باشد که در فرمایشات ذکر شده است و از مراتب معرفت نورانیت ایشان است.
پس وقتی میگوییم ائمه هدی؟عهم؟ اسم العالم خدا هستند یا میگوییم ایشان علم خدا هستند مثل اینکه حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: اَمّا المعانی فنحن… امرُه و حکمُه و علمُه و حقُّه([141]) و این قبیل فرمایش، نحن علمه ما علم خدا هستیم این همان
«* نماز جلد 2 صفحه 196 *»
علم است که علمٌ لا جهلَ فیه هیچ گونه جهلی در این علم نیست، این علم محدود به حدی نیست، از آنِ خدا است، حالا در اینجا هم میگوییم الحیّ و خدا به حقیقت زندگی و حیات زنده است یعنی خدا زندهای است که برای زندگی او و در زندگی او موت نیست، حقیقت حیات یعنی حیات صرف خالص محض که هیچ مشوب به موت نیست مال خدا است. حیاتهای خلقی اینچنین نیست بلکه با موت توأم است که در جای خودش بحث میشود.
پس چون معلوم شد که الحیّ اسم خدا است و اسم اللّه است و از شئونات اسم اللّه است بنابراین این اسم هم به مقدار خودش باید شئونات اللّه را حکایت کند، همانطور که مقام اجمال اللّه را حکایت میکند، شئونات اللّه را هم باید به اندازه خودش و به مقدار خودش حکایت کند. خداوند هم در هر اسمی از اسماء خود به حسب آن اسم و قابلیت آن اسم از ظهورات و شئونات اللّه اظهار میفرماید و این اظهار شئونات اسم اللّه نیست مگر برای اینکه خداوند میخواهد حکمت بالغه خود را اظهار کند و نعمت سابغه خود را بنماياند سابغه با غین یعنی آلاء و نعمتهای فراگیر نه سابقه با قاف که نعمت پیشین باشد، هر نعمتی از نعمتهای خدا به حسب مورد خود فراگیر است، نعمتهای سابغه خود را خواست اظهار کند.
آن وقت این حقیقتی که گفتیم حیث خودی آن متعلق اسم الحیّ است خدا خواست شئونات آن را برای خلق اظهار کند، شئونات کلیه این اسم شریف در همین متعلق ظاهر شد و متعلق این اسم الحیّ، آن نور مکنون تحت حجاب واحدیت شد و شئوناتی که در این متعلق ظاهر کرده، میگوییم حیث تفصیلی این حقیقت است، حیث تفصیلی یعنی آن حیثی که مقام تفصیل این حقیقت را نشان میدهد که به حسب کلیات مقامش، چهارده تعین است.
پس این حقیقت از حیثی وحدت دارد و از حیثی کثرت دارد از حیث وحدتش
«* نماز جلد 2 صفحه 197 *»
یکی است که در توصیف آن فرمودهاند: نورٌ شَعشَعانی فی غایة البِساطة و الاجمال اما در مقام تفصیل انوار اربعةعشر چهارده نور است و چهارده تجلی، چهارده مقام و چهارده تعین است که این تعینات در این عالم ما ظاهر شد به محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و سجاد و باقر و صادق و کاظم و رضا و جواد و هادی و عسکری و مهدی سلام اللّه علیهم اجمعین، اینها چهارده تعین بودند که این تعینات بیانکننده همان حیث خودی و جهت نفسی آن حقیقت است.
پس مسمّای به صلوه، نماز این مقام ایشان است در آنجا یعنی وقتی که ایشان را نور شعشعانی در تحت حجاب واحدیت ملاحظه کنیم در آن مقام نام مبارک و اسم شریف ایشان الصلوه است سپس ظهور و تفصیل آن مقامشان، چهارده است که آن چهارده تعین در اینجا به اسامی مبارکه چهاردهگانه و مقامات شریفه ایشان ظاهر گردید و شئونات ایشان است که در واقع این هیاکل اربعةعشر الهی برای آن مقام تفصیل مظاهر هستند، در آنجا در این مقام بودند.
آنگاه لفظ صلوه تشکیل شده از صاد و لام و الف منقلب از واو و هاء گرده که در وقت اتصال تاء میگردد، قدیمیها میگفتند مد را به جای الف بشناسیم و هاء گرده را به جای تاء و یا تاء را به جای هاء بشناسیم و در توضیح آن گفتم هاء گرده یعنی همان تاء که در موقع اتصال، تاء میشود و در موقع وقف هاء میگردد.
خلاصه این کلمه گزارش از هر دو مقام تفصیل و مقام اجمال ایشان است که انشاءاللّه توضیح میدهیم.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
([1]) بحارالانوار ج 82 ص 303 (2) ترجمة الصلوة، جواهرالحکم ج10 ص65
([3])جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص17
([4])جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص17
([7]) ارشادالعوام (چ مشهد) ج1 ص52، شرح تهذيب المنطق ص5
([8]) وسائلالشیعة ج 14 ص 579، بحارالانوار ج 100 ص 189
([14]) نحن الاسماء الحسنی التی لایقبل اللّه عملاً الا بمعرفتنا. (بحارالانوار ج 25 ص 4) و عبارتی که در متن است در گفتار و نوشتار بزرگان+ زیاد است و شاید مفاد و مضمون آیه و حدیث باشد.
([15]) بحارالانوار ج 102 ص 130 (2) آلعمران: 34
([18]) انّ کل شیء لایتجاوز ما وراء مبدئه.
([19]) جوامعالکلم ج2 ص201 ــ الفطرةالسلیمة (چ مشهد) ج 3 ص 231
([28]) بحارالانوار ج 12 ص 43 3
([33]) جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص17
([34]) جواهرالحکم ج12 (اسرارالشهادة) ص190
([35]) چهل موعظه محرم، مجلس دهم از مواعظ 1281 هـ ق، ص612
([38]) جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص18
([44]) بحارالانوار ج 2 ص 173 و ج 92 ص 96
([49]) عن ابی جعفر؟ع؟ … فروی عن عمر بن الخطاب انه قال: والله لقد تصدقت باربعین خاتماً و انا راکع لینزل فی ما نزل فی علی بن ابی طالب فمانزل. امام باقر؟ع؟ فرمودند: روایت شده از عمر بن خطاب که گفت به خدا سوگند من چهل انگشتر در حال رکوع بخشیدم برای آنکه درباره من آیهای نازل شود آن چنانکه درباره علی؟ع؟ نازل شد، ولی آیهای درباره من نازل نگردید. (بحارالانوار ج35 ص183)
([52]) بحارالانوار ج 26 ص 5 و ج 36 ص 1
([53]) بحارالانوار ج 100 ص 305
([55]) بحارالانوار ج 50 ص 328 و 334
([57]) بحارالانوار ج 2 ص 177 و ج 25 ص 57
([58]) نهج البلاغه، خطبه 192 ـــ بحارالانوار ج 38 ص 320
([61]) بحارالانوار ج 85 ص 34ــ جواهرالحکم ج11 (رساله سير و سلوک) ص33
([66]) جوامعالکلم ج6 (رسالة فى مباحث الالفاظ) ص227و233
([67]) جواهرالحکم ج9 (رسالة فى اثبات المناسبة بين الالفاظ و المعانى) ص45
([71]) مواعظ ماه مبارک 1296 هـ ق، مجلس 16 (2) بحارالانوار ج 101 ص 159
([72]) بحارالانوار ج 18 ص 79 3
([74]) نواى غمين ج 9 ص 39 (2) الهداية الکبرى ص435
([75]) مشارق الانوار ص 23 و 24، بحارالانوار ج 25 ص 23
([77]) جواهرالحکم ج14 (اسرار العبادات) ص98 ـــ ینابیع الموده ج1 ص213 و ج3 ص212
([79]) شرح الزیاره ج 4 ص 331 عن المجلی
([80]) جوامعالکلم ج4 ص 281 ـــ مجموعة الرسائل 23 (رساله نعيمالابرار و جحيمالفجار) ص 309
([84]) حدیث مفضل، الرسائل ج 2 ص 340
([91]) بحارالانوار ج 52 ص 322 و ج 53 ص 100ـــ جوامعالکلم ج5 (رسالة العصمة و الرجعة) ص431
در روايات اين جريان براى حضرت امير؟ع؟ بيان شده ولى کار عصا و ميسم ــ که همان انگشتر سليمان؟ع؟ باشد ــ همين است چه به دست امام زمان؟عج؟ باشد چه به دست اميرالمؤمنين؟ع؟. حضرت رضا؟ع؟ هم که درباره امام زمان؟عج؟ فرمودهاند: يکون معه عصا موسى و خاتم سليمان، اشاره کردهاند و تصريح نفرمودهاند و بىجهت نمىفرمايند. البته اگر دقت کنيم ميسم هم شامل انگشتر و هم شامل عصا است زيرا مقصود وسيله داغزدن و علامتگذارى است. امام؟ع؟ وقتى ظاهر مىشوند، عصا و خاتم در نزد ايشان است و هنگامى که حضرت امير؟ع؟ رجعت مىفرمايند
و براى کمک به حضرت تشريف مىآورند، امام زمان؟عج؟ عصا و خاتم را به آن بزرگوار مىدهند.
به دست تو ميســـــم و به دست ديگر عصا همچو قلم در کفت جَبهـــــه چو لوح قضــا
و ص290:
در کفى دارد عصا در کفّ ديگر ميسمى
مىزنــــد بر جَبهــه کافِر عصايـش را دمـــى
مىنويســد کافرٌ حقّا سپس هــم خاتمــــى
مىنهد بر جبهــه مؤمن به مثل درهمـــــى
مؤمن حقا شود نقش مدام و خوشنگار
([94]) مستدرکالوسائل ج 12 ص 323
([96]) مستدرکالوسائل ج 12 ص 323
([99])جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص98 ـــ ینابیع الموده ج1 ص213 و ج3 ص212
([101]) الفطرةالسلیمة (چ مشهد) ج 1 ص 336
([102]) بحارالانوار ج 92 ص 227، مستدرکالوسائل ج 4 ص 157
([103]) بحارالانوار ج 24 ص 114
([104]) الفطرةالسلیمة (چ مشهد) ج 2 ص 202
([108]) بحارالانوار ج 76 ص 306
([109]) بحارالانوار ج 76 ص 305
([110]) شرح الزيارة الجامعة الکبيرة ج1، ذيل شرح قوله؟ع؟: و شهدت له ملائکته …
([112]) خطبةالبیان، رساله شرح خطبه طتنجیه
([113]) جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص 17
([117]) بحارالانوار ج 82 ص 203
([118]) جواهرالحکم ج14 (اسرارالعبادات) ص17
([121]) بحارالانوار ج 82 ص 198
([122]) بحارالانوار ج 22 ص 327
([126]) وسائلالشیعة ج 5 ص 257، بحارالانوار ج 99 ص 240 (عن امیرالمؤمنین؟ع؟ انه قال: لاتشدوا الرحال الا الی ثلاثة مساجد المسجد الحرام و مسجد رسول اللّه؟ص؟ و مسجد الکوفة.)
([127]) بحارالانوار ج 22 ص 325
([128]) ارشاد العوام ج 4 ص 278
([129]) بحارالانوار ج 22 ص 320
([131]) جواهرالحکم ج 14 (اسرارالعبادات) ص 17
([132]) بحارالانوار ج 92 ص 262
([134]) بحارالانوار ج 21 ص 4 و 16
([141]) مشارق انواراليقين ص286