پیشگفتار مباحث نبوّت و ولایت
جلد سوم – قسمت دوم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 299 *»
مجلس 20
(شب چهارشنبه 22 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r نظريهي ملاصدرا دربارهي عالم ذر، همان نظريهي محييالدين است
r توجيه محييالدين دربارهي عالم ذر و توضيح شارحان عبارات او
r هدف از نقل نظريات ديگران
r جهات تناقض نظر ملاصدرا با آيات و روايات
r معناي آيه «انّي توكّلت علي ربّي و ربّكم . . .» از زبان حضرت هود7
r گلايه از مدعيان تشيع در پيروي نمودن از محييالدين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 300 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
آخرين نظري كه در مورد عالم ذرّ عرض شد، نظريهي صدرا بود كه او و تابعينش اين نظر را اظهار كردهاند و همانطوري كه عرض شد منشأ اين نظريه از عرفاي اهل سنت است. آنها عالم ذر را كه توجيه كردهاند به اين برگشت ميكند كه خلق در مرتبهي صقع ربوبي كه همه موجود به وجود حقّي هستند، آنجا همه اعتراف بر توحيد دارند. و در اين عالم اگر خلافي و تخلّفي ديده ميشود، در واقع تخلّف نيست. چون همه بر همان نهج توحيد ميكنند.
و مسألهي ذر را مربوط به توحيد افعال ميكنند. نظر به اينكه براي توحيد سه مرحله است. توحيد ذات، توحيد اسماء و صفات و توحيد افعال. در مورد توحيد افعال كه بحث ربوبيت است و تعلق اسماء اللّه به خلق است در اين مقام، مباحثي دارند كه از جمله بحثهايي كه عالم ذر را توضيح ميدهند اين است كه منشأ عالم ذر در توحيد افعال از اينجا است كه معاصي و ضلالتها توجيه شود به طوري كه منافات با توحيد افعال پيدا نكند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 301 *»
عاليترين نظريه نظر محييالدين است. او متمسك به اين آيهي شريفه در سورهي هود شده كه از فرمايشهاي حضرت هود است ما من دابة الاّ هو آخذ بناصيتها و ميگويد هود در ميان انبيا مظهر براي توحيد ذاتي و اسمائي و ربوبيت آنها است. چون مظهر اين مراتب است قوم خود را دعوت ميفرمود به اينكه به مقام تحقيق برسند و در اقرار به مقامات ربوبي به مقام حقيقت برسند. از اين جهت خداوند اين آيه را از قول هود نقل ميكند كه ما من دابة الاّ هو اخذ بناصيتها انّ ربّي علي صراط مستقيم ابتدا ميفرمايد انّي توكلّت علي اللّه ربّي و ربّكم([1]) معناي ظاهري آيهي شريفه اين است كه من توكّل كردهام بر پروردگار خود و پروردگار شما. هيچ جنبدهاي نيست مگر اينكه خدا ناصيه و موي جلوي سر او را گرفته است؛ يعني خداوند تسلّط بر همهي موجودات دارد. همانا پروردگار من بر صراط مستقيم است.
ابنعربي از اين آيه خواسته توحيد افعال را به دست آورد. از اين جهت ميگويد:
«إن للّه الصراط المستقيم |
ظاهر غير خفي من عموم» |
|
«في صغير و كبير عينه |
و جهول بأمور و عليم» |
|
«و لهذا وسعت رحمته |
كلّ شيء من حقير و عظيم» |
ميگويد: براي خدا صراط مستقيمي است كه براي عموم خلق در هر صغير و كبيري از خلق ظاهر و آشكار است. همچنين خدا عين و حقيقت هر كسي است كه جاهل يا عالم به امور است. پس چون خدا حقيقت هر چيزي شد. از اين جهت هر صغير و كبير است.
از اين جهت اين آيه را نقل ميكند و بعد ميگويد: «فكلّ ماش فعلي صراط الربّ المستقيم فهو غير مغضوب عليهم من هذا الوجه و لا الضالّون فكما كان الضلال عارضاً كذلك الغضب الالهي عارض و المآل الي الرحمة التي وسعت كلّ شيء و هي السابقة». تمام موجوداتي كه در سير
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 302 *»
و حركت هستند مطابق اين آيهي شريفه بر صراط مستقيم هستند و غير مغضوب عليهم هستند و نه هم گمراهاناند. پس ضلالت يك امر عارضي است به اصطلاح تعيّني است كه بر موجودات عارض شده است. و اينكه ميگوييم بعضي از انسانها گمراه شدهاند، اين گردي عارضي است نتيجهي غضب الهي هم عارضي است؛ يعني به واسطهي بودن اين عارض، خدا غضب ميكند. پس برگشت همه به رحمت خدا است كه پيش از غضب خدا است.
بعد در مورد تفسير اين آيه ميگويد: «و كلّ ما سوي الحقّ فهو دابّة لانّه ذو روح و ما ثمّة من يدبّ بنفسه و انّما يدبّ بغيره فهو يدبّ بحكم التبعيّة للّذي هو علي الصراط المستقيم فانّه لايكون صراطاً الاّ بالمشي عليه» غير از حق و خدا هرچه هست دابّه و جنبنده است. زيرا صاحب روح و صاحب حيات وجودي است و در اين عرصه كسي نيست كه بتواند به خودي خودش حركتي و سيري داشته باشد. همهي حركت به دست خدا است و به حكم تبعيّت حركت ميكند. و از كسي تبعيّت ميكنند كه او رب اينها است. و رب هم طبق آيه بر صراط مستقيم است. و صراط هم صراط نخواهد بود مگر اينكه بر آن مشيكنند. پس همه بر حقاند.
بعد ميگويد: «اذا دان لك الخلق فقد دان لك الحقّ و ان دان لك الحقّ فقدلايتّبع الخلق فحقّق قولنا فيه فقولي كلّه حقّ فما في الكون موجود تراه ماله نطق و ما خلق تراه العين الاّ عينه حقّ ولكن مودّع فيه لهذا صوره حقّ».([2]) در اين تعبيرش ميخواهد بگويد اگر يك وقتي ديدي خلق در اختيار و انقياد تو درآمده است، از جهت اين است كه حق در تبعيت تو درآمده است و وقتي كه حق در تبعيت تو درآمد لازم نميآيد همهي خلق در تبعيت تو درآمده باشند. پس بدان كه اين قول من حق است كه همهي خلق دابّه و صاحب روح هستند و خدا را تسبيح ميكنند و هيچ صاحب چشمي نيست مگر اينكه او خدا است لكن به طور وديعه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 303 *»
و امانت در اين صورتهاي خلقي درآمده است كه تمام اين صور در حكم حُقّه و وعاء و ظرف براي حق هستند.
تا به اينجا اين مطلب را ميخواهد بگويد: در باطن امر چه اطاعت كنندگان، چه معصيتكاران، چه مؤمنان، چه كفّار، همه در صراط مستقيماند. چون خدا ناصيهي خلق را گرفته و چون خودش بر صراط مستقيم است همهي خلق نيز به دنبال او بر صراط مستقيماند.
و اينكه كافر و مؤمن ميگوييم به واسطهي سنجش بعضي با بعضي است كه ميگوييم خدا مؤمن را با اسم الهادي خود ناصيهاش را گرفته و بر صراط مستقيم ميبرد و كافر را با اسم المضلّ خود بر صراط ميبرد و روي همين جهت وقتي كه اسمهاي خدا با يكديگر سنجيده ميشود، اين مسأله پيش ميآيد.
اما وقتي همهي اسمها به اسم اوّلي حق رجوع كنند؛ مثلاً ربّ بر همهي اسمهاي ديگر تسلّط دارد، وقتي كه همهي اسمها تحت اسم الرب قرار گرفتند، اگر رحمت يا غضبي باشد، مآل و برگشت همه به رحمت است. اگر غضبي هم باشد، عارضي است.
«قيصري» كه از تابعان و شارحان كلام ابنعربي است عباراتي دارد كه مقصودشان را از ذرّ بيان ميكند، ميگويد: «الأرواح كلّها بحسب الفطرة الأصليّة قابلة بالتوحيد الأصلي طالبة للهدي كما قال ألست بربكم قالوا بلي و ليس هذا القول مختصّاً بالبعض دون البعض بدليل كلّ مولود يولد علي الفطرة فأبواه يهوّدانه و ينصّرانه فما عرض الضلال عليها الاّ بالإستعداد التعيّني العلمي المختفي بنور الإستعداد الذاتي الحقّاني الظاهر في عالم الأنوار لقوّة نوريّته. فلمّا غشيته الغواشي الطبيعيّة و حجبته الحجب الظلمانيّة المناسبة للإستعداد النابحة من التعيّن، عرض عليها الضلال فطلب عروض الغضب. فالغضب المرتّب عليه عارض و الرضا و الرحمة ذاتيّة، لانّهما من حيث كونهم علي الصراط المستقيم فالمآل الي الرحمة التي وسعت كل شيء و هي السابقة علي الغضب بحكم سبقت رحمتي غضبي»
تمام ارواح به حسب فطرت اصليّه قابل براي توحيد اصلي هستند. همان طوري كه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 304 *»
خدا فرموده ألست بربكم؟ قالوا بلي يعني همهشان قابل توحيدند و قبول كنندهي آن. و اين قول بلي مخصوص به بعضي دون بعضي از ايشان نيست. دليل اين سخن فرمايش رسولاللّه است كه فرمود كلّ مولود يولد علي الفطرة. پس ضلالت بر اينها عارض نميشود مگر به استعداد تعيّني علمي.
استعداد تعيّني همان تعبيري است كه صدرا ميگويد: به حسب ماهيات تعيّن عارض ميشود كه اين براي استعداد ذاتي حقّي تبعي بود كه از ناحيهي وجود و پروردگار به آنها داده شده بود كه نور عقلي باشد كه در صقع ربوبي ظاهر بوده است «فلما غشيته الغواش . . .» اما در اين عالم كه آمدند آنها را حجابهاي ظلماني فراگرفت كه با اين حجاب ظلماني كه بر آنها عارض شد، ضلالت مناسب است. چون ضلالت عارض شد، عروض غضب را خواست. پس غضب خدا هم كه بر اين عروض عارض است، عارضي است.
«و الرضا و الرحمة ذاتية» اما رضا و رحمت خدا ذاتي است. چون اين رضا و رحمت از اين جهت است كه همه بر صراط مستقيماند. پس مآل همه اين است كه به رحمتي ميرسند كه سابق بر غضب خدا است. به دليل اين حديث قدسي كه ان رحمتي سبقت غضبي.([3])
در اين توضيحي كه اين شخص ميدهد، ميبينيم عالم ذرّ همان شد كه در قول صدرا نقل كردم. عالم ذرّ شد آن جايي كه تمام خلق در صقع ربوبي بودند كه به استعداد وجودي كه از ناحيهي حق بر آنها اشراق شده بود، همه اهل رحمت بودند. اما اينجا همه اهل ضلالت شدند. تا اينكه همه به رحمت خدا برگشت ميكنند.
پس از نظر عرفا ذرّ عبارت ميشود از همان وجودي كه خلق در رتبهي ذات خدا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 305 *»
داشتند و با آن استعداد وجوبي همه مقر به توحيد هستند. اما در اين عالم چون به اين لباس و تعيّنات درآمدهاند، همه در ضلالتاند و اين ضلالت عارضي است كه به تدريج برطرف ميشود. بنابراين غضب نيز برطرف ميشود و تمامي به ذات خدا برگشت ميكنند. اين هم نظر عرفايي است كه پيشواي همهي عرفا هستند چه در ميان شيعه و چه در ميان سنيها.
تا به اينجا نظريات ديگران بيان شد. انشاء اللّه از شب يكشنبه نظريه مشايخ و شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامهم را ذكر ميكنم.
تا كنون هم كه اين نظريات را عرض كردم به منظور اين بود كه اولاً با نوع نظريات آشنا شويد، بعد هم ظلماتٌ بعضها فوق بعض را مشاهده كنيد. سپس ارزش فرمايشهاي نوراني اهل حق را ببينيد و بدانيد كه اينها كه اين همه داد و فرياد دارند، منشأ نظرياتشان از كيست، هرچه دارند از ابنعربي است. اگرچه عبارات را تغيير بدهند.
من عرض كردم كه اولاً از آيات و روايات فهميده ميشود كه ذرّ براي همهي موجودات بوده است. در حالي كه اينها مخصوص انسانها ميدانند.
ديگر اينكه در آيات و روايات به طور صريح داريم كه بعضيها به ظاهر و باطن اقرار كردند، بعضي به ظاهر فقط اقرار كردند.
همچنين كساني كه در دنيا با آن عهد مخالفت نمودند و آن را نقض كردند، اينها هم الفاسقون، هم الخاسرون هستند. اينها اگر توبه نكنند و برنگردند، در جهنم خواهند بود و تا ابد در جهنم خواهند بود. نه اينكه جهنم بر آنها بهشت شود.
از همه مهمتر اينكه در عالم ذر موجودات موجود بودند به وجود خلقي، نه اينكه به وجود ذات خدا موجود باشند و نعوذباللّه بر آنها «اشراقات ذاتيّهي الهيّه» بشود. نه! خلق بودند همچنان كه اينجا خلق هستند، به ظاهر و باطنشان خلق خدا بودند. خدا در همه جا خدا است. در آنجا هم خدا خدا بود و خلق خلق. عينيت و وحدت در كار نبوده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 306 *»
و نيست. اين مطالب الحمدللّه رب العالمين از نظر مكتب وحي روشن است.
چون اين آيهي شريفه را خواندم و اينها ميخواهند از اين آيه استفاده كنند كه تمام موجودات بر صراط مستقيماند، چون خدا ناصيهي آنها را گرفته است، عرض ميكنم اين استفاده بيجا است. هود ميفرمايد انّي توكلّت علي ربّي و ربّكم ـ بعد براي اينكه علّت توكل را بفهماند؛ يعني هيچ نگراني از مخالفتهاي شما ندارم، ميگويد ـ چون تكيهگاه من پروردگار من است، پروردگار من و شما مورد اعتماد من است، امورم را به او واگذار كردهام. بنابراين وحشتي از دشمنيها و مخالفتهاي شما ندارم. چرا چون ما من دابّة الاّ هو اخذ بناصيتها هيچ جنبندهاي نيست، هيچ موجودي نيست، مگر اينكه پروردگار من و شما ناصيهي او را به دست گرفته است.
در اين تشبيه ميخواهد در فرمان الهي بودن موجودات و تسلّط خدا را بر آنها بيان بفرمايد، نه اينكه موهاي جلوي سر را خداگرفته و به صراط مستقيم ميكشاند.
دو مطلب را هود ميخواهد بفرمايد: يكي اينكه خدا بر همه مسلّط است. پس اگر نفعي و ضرري به كسي برسد به اذن اللّه است. از اين جهت تكيهگاه من خدا است و به فضل او اعتماد ميكنم. و اگر استحقاق داشته باشم كه از ناحيهي شما ضرري به من برسد، به عدل خدا است، نگراني از شما ندارم. باز بايد درِ خانهي او بروم. از اين جهت شما براي من سبب خير ميشويد.
مطلب ديگر انّ ربّي علي صراط مستقيم نميفرمايد «انّ ربّي و ربّكم» كه اگر آنطور هم ميفرمود، مطابق معناي حق بود. اما اينطور نفرمود كه اينها بتوانند از آن اينگونه معنا را استفاده كنند. معناي اين سخنش چيست انّ ربّي علي صراط مستقيم؟
در تفسير عياشي است از ابيمعمّر سعدي كه گفت قال علي7 «انّ ربّي علي صراط مستقيم» يعني انّه علي حقّ يجزي بالإحسان احساناً و بالسيّئ سيّئاً و يعفو عمّن يشاء و يغفر سبحانه و تعالي. فرمودند: معناي اين كلام هود اين است كه خداوند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 307 *»
كارهايش بر اساس حق است. سنت خدا بر صراط مستقيم است؛ يعني كارهاي خدا ظلم نيست. در برابر كارهاي خوب، خوبي را جزا ميدهد و در برابر كارهاي بد بدي را.
اين معناي صراط مستقيم است و اينكه پروردگار من بر صراط مستقيم است (يعني به عدل و به فضل با بندگان خود رفتار ميفرمايد) نه اينكه چون ناصيهي تمام خلق به دست او است پس همه را به صراط حق ميبرد!!!
حال ابنعربي و تابعان او تابع اوّلي و دومي هستند كه گفت «حسبنا كتاب اللّه» وقتي حضرت فرمود: كاغذ و قلم بياوريد تا بنويسم چيزي را كه خلاف نكنيد، گفت: نه! نميخواهد كاغذ و قلم بياوريد كتاب خدا در ميان ما است و بس است.([4])
آن ملعون دانست كه رسولاللّه9 همانطوري كه بارها گفته است، ميخواهد وصايت اميرالمؤمنين را بنويسد از اين جهت نگذاشت. آن عمريتش كار خود را كرد. آنگاه آن جسارت بزرگ را نيز كرد كه خدا عذابش را ابدالدهر زياد كند. سر و صداها بلند شد. حضرت فرمودند: در حضور من نبايد داد و فرياد باشد. برخيزيد برويد. برخاستند و رفتند.([5])
او گفت كتاب خدا ما را بس است. تابعانش هم همان حرف را زدند كه هرطور خواستيم قرآن را معنا ميكنيم.
گله از كساني است كه به ظاهر ادّعاي تشيّع دارند و اينطورها آيهي عالم ذرّ و ساير آيات را توجيه ميكنند. گله هم نداريم. چون اينها هم مثل ابن عربي هستند. و ابن عربي يعني زادهي دوّمي كه اعرابي بود، تمام پيروانش فرزندان او هستند. مولاي كريم اعلي اللّه مقامه ميفرمايد: دومي فاروق بود. همان طوري كه سنيها ميگويند. اگر او نبود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 308 *»
فرزندان و زادههاي او مشخّص نميشدند.([6]) حالا هركس كتاب خدا را به رأي خود توجيه ميكند، بدتر از آن اينكه فرمايشهاي ائمه را بر طبق حرفهاي ابنعربي توجيه ميكند، ديگر اينها از تخمهاي چند پشتهي ابن عربي هستند.
هود ميفرمايد: خدا است كه جزاي نيك و جزاي بد را ميدهد. و يعفو عمّن يشاء و يغفر سبحانه و تعالي([7]) از هركس هم بخواهد عفو ميكند. در حكمتش قرار داده است كه مشركان را نيامرزد. اما گناهكاران را فرمود، خواستم ميآمرزم، نخواستم نميآمرزم.
مقصود هود هم از اين آيه اين است كه پروردگار من اولاً اينطور است كه هيچيك از خلق از تحت قدرت او بيرون نيستند و ديگر اينكه كارهايش روي برنامه و حساب است. هركس را روي استحقاق عادلانه پاداش يا كيفر ميدهد و اگر خواست به فضل خود عفو ميكند و از او ميگذرد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 309 *»
مجلس 21
(شب يكشنبه 26 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r ولايت محور پيمانهاي عالم ذر بوده است
r جهاتي كه سبب طرح عالم ذر در آيات و روايات گرديد
r روز غدير و تجديد ميثاق عالم ذر
r چرا روز غدير، روز تجديد عهد ناميده شده است؟
r تفاوت ولايت و محبت
r معني ولايت
r تنزيه محمد و آلمحمد: از نقائص خلقي و كمالات مخلوقات
r معناي اينكه براي امام7 خواب نيست، قابل تصور ما نيست
r شهادت موسي بن جعفر8 و استخفاف نسبت به بدن مطهر آن حضرت
r در عين مظلوميت خداوند تعظيم محمد و آلمحمد: را اراده فرموده است
r استخفاف دشمنان نسبت به امام حسين7
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 310 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
([8])بحث در مورد عالم ذر و بيان نظرياتي بود كه علما، حكما و عرفا در مورد عالم ذر اظهار كردهاند. و ديديم بعضي از آنها توجيهاتي بود كه لازمهاش انكار عالم ذر بود و بعضي با روايات و اصول ديانت منطبق نبود.
يكي از مسائل مهم در عالم ذر مسألهي ولايت است كه در عهدها و ميثاقهاي عالم ذر مسألهي ولايت محور بوده است. در حالي كه نوع اين توجيهات و نظريات از مسألهي ولايت غافل شدهاند و از آن بحث نكردهاند. يك قسمت از آيات و روايات عالم ذر، دربارهي نقض پيمان ولايت در اين دنيا بود. و آياتي صريحاً و تأويلاً و باطناً در اين باره نازل شده و رواياتي نيز از ائمه: در اين مسأله صادر شده است؛ يعني در آيات و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 311 *»
روايات نقض و پيمانشكني امر ولايت از مسائل اصلي طرح عالم ذر است.
چرا كه در آيات و روايات كه مسألهي ذر مطرح شده، براي خاطر همين نقضها و پيمان شكنيها بوده است. اگر منكران فضائل نقض پيمان نميكردند، چه بسا مسألهاي اصلاً مطرح نميشد. همهي سخنها در طرح عالم ذر، به واسطهي همين نقضي بوده كه در امر ولايت انجام شده است. و نصّاب و منكران فضائل موجب بازگويي اين مسأله و عمق آن گرديدند.
الحمد للّه رب العالمين تاكنون به توفيق خداوند متعال و تأييدات بقيّة اللّه عجّل اللّه فرجه در صف اهل ولايت هستيم و در صف نصاب و منكران فضائل قرار نگرفتهايم و با اين پيماني كه در عالم ذر بستهايم، انشاء اللّه وفاداريم. بعد از اين هم بقية اللّه عجّل اللّه فرجه تأييد بفرمايد كه از صف مؤمنان به ولايت خارج نشده و به صف منكران نپيونديم.
از جمله مسائل كه باعث مطرح شدن صريح عالم ذر ميباشد، برخورد با روز غدير خم است. اين زمينه يكي از زمينههاي يادآوري اين مسأله است كه ائمهي ما به خصوص اين مسأله را مطرح فرمودهاند. خود برخورد با غدير و تجديد عهد ولايت يادآوري عالم ذر است.
در روايات فضل غدير و دعاهاي وارده در روز عيد غدير را مطالعه ميفرماييد. از جمله دعائي از امام صادق است پس از نمازي كه دستور ميفرمايند. در آن دعا اين جملات را مشاهده ميكنيم و به اين طرح امام7 بايد عالم ذر را شناخت. بعد از آن نماز ميفرمايد اين دعا را بخوانيد كه از جمله اين فقره است و مننت علينا بشهادة الإخلاص لك بموالاة أوليائك الهداة المهديّين من بعد النذير المنذر و السراج المنير و أكملت الدين بموالاتهم و البراءة من عدوهم خدايا! بر ما منّت گذاردي به شهادت دادن بر خالص كردن توحيد و الوهيت براي تو، لااله الاّ اللّه را خالصانه گفتهايم، به منّت تو بر ما توحيد عبادت، افعال، صفات و ذات را دارا شدهايم. اما از چه راه و با چه وسيلهاي؟
سنيها، نصّاب، منكران فضائل، خيليها كه اين كلمه را ميگويند، آيا آن هم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 312 *»
شهادت به اخلاص است؟ خير! زيرا بايد بر اين محور باشد: به ولايت اولياي تو داشتن كه اينها كساني هستند كه از سوي تو هدايت يافتهاند و هدايت كنندگان خلق تو هستند پس از رسول خدا9 كه ترساننده و چراغ تابان هستي بود و تو دينت را به موالات ايشان و برائت از دشمنان ايشان كامل ساختي.
تا به اينجا محور اخلاص در توحيد را بيان ميفرمايد كه موالات اولياء باشد.
بعد ميفرمايد و أتممت علينا النعمة التي جدّدت لنا عهدك و ذكرّتنا ميثاقك المأخوذ منّا في مبدأ خلقك إيّانا در عبارت حضرت دقت ميفرماييد كه عالم ذر چهطور توجيه و بيان ميشود؟
خدايا! نعمتي را براي ما تمام كردي كه براي ما عهد خودت را تجديد كردي و به ياد ما آوردي ميثاق خودت را كه از ما در ابتداي خلق كردن ما گرفته شد، كه مراد از عالم ذرّ مبدأ خلقت است. آن موقع كه ما آفريده ميشديم، اين ميثاق و عهد گرفته شد.
و جعلتنا من أهل الإجابة و ذكّرتنا العهد و الميثاق و لمتنسنا ذكرك نعمتت را بر ما تمام كردي به قرار دادن ما را از اهل اجابت دعوتت، و به ياد ما آوردي آن عهد و ميثاق را. خدايا! ما را به فراموشي نينداختي نسبت به آن يادت و ذكرت، كدام ياد و كدام ذكر؟
فاِنّك قلت «و إذ أخذ ربّك من بنيادم من ظهورهم ذريّتهم» (إلي قوله) بلي آن ذكر اين است كه در كتابت فرمودهاي. شهدنا بمنّك و لطفك بأنّك أنت اللّه لا إله إلاّ أنت، ربّنا و محمّد9عبدك و رسولك نبيّنا و علي اميرالمؤمنين و الحجّة العظمي ايتك الكبري و النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون و عنه مسـٔلون. خدايا! حال ما به منّت و لطف تو بر ما، به اين امور گواهي ميدهيم.
البته دعاي مفصّلتر ديگري هم رسيده است. اما در اين دعا، آيهي مربوط به عالم ذر آمده و با فقره أتممت علينا النعمة التي الي آخر، بيان ميكند آن روزي را كه رسول خدا9 در غدير خم اميرالمؤمنين را به ولايت و خلافت و وصايت معرّفي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 313 *»
فرمودند. در واقع آن كار در آنجا تجديد نعمتي بر خلق بود، و همان هم عهد خدا بود.
در واقع رسول خدا9 به ياد آوردند كه ذر چه موقع بود و آن ميثاق چرا بسته شد؟ و آن در مبدأ خلقت تو بود.
در واقع عهد ذر همان عهد روز غدير بود كه رسول خدا9 آن را اظهار فرمودند؛ يعني لا اله الاّ اللّه و محمد رسولاللّه تمامش در پذيرفتن ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است.
با اينكه در ذرّ امر ولايت، نبوّت، توحيد و اقرار به تمام حقها از ابتدا تا انتها مطرح بوده است، اما چون ريشه و اصل همه ولايت بوده، ميبينيم مدّتي رسولاللّه9فرمودند، بگوييد لا اله الاّ اللّه و محمّد رسولاللّه.
ولي هيچ كدام از آنها روز تجديد عهد ناميده نشد. حتي روز مبعث، روزهايي كه احكام را بيان ميفرمودند، اين همه دعوت به توحيد واقع شد، روز فتح مكّه كه در تاريخ اسلام خيلي با اهميت است، خانهي خدا از لوث بتها پاكيزه شد، روزي بود كه رسولاللّه چهقدر مسرور بودند! ميفرمود جاء الحقّ و زهق الباطل إنّ الباطل كان زهوقاً صدا به اللّه اكبر بلند بود، اما آن روز روز تجديد عهد ناميده نشد. با اينكه روز بزرگترين مظهر توحيد بود كه بيرون ريختن بتها از خانهي خدا باشد([9]) اما روز تجديد عهد ناميده نشد.
فقط روز غدير در مثل اين دعا و امثال آن روز تجديد عهد ناميده شد. پس ريشه و اساس همهي امور از: توحيد ذات تا ارش خدش، تمام دين، مجموعهي آن و ريشهاش ولايت اميرالمؤمنين و فاطمهي زهرا و ائمهي اطهار: و دوستي دوستان و دشمني دشمنان ايشان ميباشد. بر همين قياس عالم ذر هم گذشته است.
اين دعا را شيخ طوسي در تهذيب آورده كه يكي از كتب اربعهي شيعه است. و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 314 *»
همهي علما آن را در اعمال روز غدير نقل كردهاند. دعاهاي ديگري هم رسيده است. رسولاللّه9 آن روز را روز عيد و اكمال دين و اتمام نعمت ناميدند. همهي اينها بيان اين نعمت است. به بركت بزرگان اعلي اللّه مقامهم خدا را شاكريم.
در مسألهي ولايت توجّه به محبّت نشود. خيليها به اميرالمؤمنين اظهار محبت ميكنند. چه بسا از نامشان كه برده شود اشك بريزند، حال اهل نجات هم باشند يا نباشند، مسألهي ديگري است.
ولايت مرادف محبت نيست. ميفرمايند آنها كه مدّعي محبت اميرالمؤمنين7هستند سيزده فرقه ميشوند، يك فرقه اهل نجات است، دوازده فرقه اهل هلاكت خواهند بود.([10]) مگر صوفيهاي شيعه از محبت علي كم داد ميزنند! شيههها ميكشند، شهقهها ميزنند، علي علي ميگويند. ولي همه اهل جهنم هستند. بر اساس وحدت وجود علي را دوست داشتن، عين عذاب خداست.
اولاً اين محبت، در واقع محبت نيست. يك علي در ذهن ساختهاند و به آن عشق ميورزند. از اين جهت وقتي عكسش را هم ميكشند، برايش سبيل گذاشته تا لب پايين؛ مثل نصيريها كه علي را دوست ميداشتند؛ بلكه او را خدا ميدانستند. پس محبت، غير از ولايت است.
به علاوه در ميان اهل سنّت هم كساني هستند كه آن حضرت را دوست دارند و حتي در اشعارشان دم از محبت ميزنند به طوري كه گويا با او عشقبازي ميكنند.
«و مات الشافعي و ليس يدري |
علي ربّه أم ربّه اللّه»([11]) |
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 315 *»
شافعي مرد و ندانست كه علي پروردگار اوست يا خدا.
«ها علي بشر كيف بشر |
ربّه فيه تجلّي و ظهر»([12]) |
اينطور اشعار سنّيها دارند. ابن ابيالحديد را صريحاً ميفرمايند ناصبي است و هفت قصيده در مدح اميرالمؤمنين7 گفته، ببينيد چه كرده است!([13])
در هر صورت محبت غير ولايت است. ولايت يعني مؤمن بايد علي را در جميع امور مثل رسول خدا اولي به تصرّف بداند، به طوري كه محبت يكي از شؤون آن ميشود. اصلاً در برابر آقا نبايد متوجّه خودت باشي تا بخواهي بگويي مولا را دوست دارم.
«إذا قلت ما أذنبت قالت مجيبة |
وجودك ذنب لايقاس به ذنب» |
تو ميگويي علي را دوست دارم. حال آن كه المحبّة حجاب بين المحبّ و المحبوب([14]) تو چه هستي كه او را دوست داشته باشي؟
پس مسألهي ولايت با محبت فرق دارد. ولايت؛ يعني علي و ائمهي هدي و فاطمهي زهرا: اولي به تصرّف و صاحبان نعمت وجود و هستي هستند كه به دست مباركشان آفريده شدهايم و مرزوقيم و هر نعمتي را از ايشان داريم. پس در احكام شرعيه و در طريقت و در حقيقت نيز بايد رو به ايشان شود و از ايشان اخذ شود.
عرض كردم با يك قاعدهي كلّي خيال ما را آسوده كرده، فرمودند: هر كمالي كه به ذهن و فكر و عقل شما ميرسد، امام خود را در آن كمال اصل بدانيد. از اين جهت نبايد در هيچ امري ايشان را با خودمان مقايسه كنيم. ما كه ارزشي نداريم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 316 *»
هرگاه انبياء با عاليترين مراتب خود كمالي از كمالات را درك بكنند، بايد امام را از آن كمالي كه درك نمودهاند تنزيه و تقديس كنند، تا خدا را تنزيه و تقديس كرده باشند. خدا سبحان اللّه را از انبياء نميپذيرد، مگر اينكه محمد و آلمحمد: را از هر كمالي كه با عاليترين مشاعر خود براي هر مرتبه از مراتب ايشان ادراك ميكنند، تنزيه كنند. آنگاه خدا سبحان اللّه آنها را ميپذيرد.
زيرا محمد و آلمحمد: در هر عالم از عوالم امكاني از لوازم آن عالم منزّه هستند و به فضائل و كمالات آن عالم محلّي هستند. و آن كمالاتي كه انبياء بفهمند و هر كمالي كه درك كنند، بايد ايشان را از آن تنزيه كنند. نميفهميم چه ميگوييم. ولي الحمد للّه اهليّت داشتهايم كه تا اكنون بگوييم اينها حق است و تصديق داريم. اگرچه برخي را نميفهميم ولي ميدانيم كه حق همين است كه فرمودهاند.
آخر در وصف چه كساني سخن بگوييم؟! كساني كه در هر عالمي از عالمهاي هزار هزارگانه مظهر كلّي اسماء و صفات خدايند و هيچ نقصي براي ايشان نيست.
نقص كه ميگويم؛ يعني آن كمالي كه انبياء براي مقامي از مقامات ايشان ميفهمند از جسمشان گرفته تا فؤادشان، آنچه انبياء از كمال ميفهمند، ما ميگوييم كمال است، ولي آن كمال براي ايشان نقص است.
نه اين نقصها و اموري كه خودمان داريم كه مثلاً قدري غذا درهم بشود، شخص اسهال بگيرد و ريقو([15]) شود، حال نعوذ باللّه اين ريقو بودن را بخواهد از امام تنزيه كند. تا نواقص ميگوييم، آنچه خودمان از آن بدمان ميآيد و آن را نقص ميدانيم به ذهنمان ميخورد؛ مثل اينكه چرت زدن براي ما نقص است، معلوم است كه اين گونه نقصها را ندارند.
مثلاً ما معتقديم از كمالات امام اين است كه چشم روي هم ميگذارد، ولي خواب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 317 *»
نميرود. تنام عيني و لاينام قلبي([16]) يعني مثل ما خواب نميروند. آيهي لاتأخذه سنة و لانوم([17]) در جميع عوالم ايشان هستند. ميگوييم امام خواب نميرود. و از اين نقص (به خواب رفتن) امام را تنزيه ميكنيم. اما اين تنزيه شايستهي امام نشد. روح القدس هم خواب ندارد. انبياء هم از خواب ما منزّه هستند.([18]) خير! آن عاليترين فهمي كه انبياء از لاتأخذه سنة و لانوم دارند، ايشان از آن منزّهاند.
زيرا اين بزرگواران در ميان بندگان چنين هستند كه اگر خدا بنا بود اينجا بيايد، آن طوري كه او قرار بود بخوابد ايشان خوابيدند. ألحمد للّه الذي منّ علينا بحكّام يقومون مقامه لو كان حاضراً في المكان([19]) خودشان اينطور سخن گفتن دربارهي خودشان را به ما ياد دادهاند.
خدايي كه قيّوم و حي است، بخواهد در ميان خلق بيايد و خودش را نشان دهد، و بنا باشد با صفت لاتأخذه سنة و لانوم بيايد در ميان انسانها راه رود، آنگاه آيا او را چرت ميگيرد؟ آيا او مثل ما كر ميشود؟ اگر چنين باشد كه خدا نيست. پس بايد در اينجا هم خوابش نگيرد.
اما چگونه ميشود اين را تصوّر كرد؟ آنطور كه انبياء از چرت نزدن خدا تصوّر ميكنند، دربارهي ائمه: بايد پياده كنند كه چرت نميزنند و فتوري بر بدنشان وارد نميشود؟ حال ما چگونه اين را بفهميم؟ ما كه روح القدس نداريم و نميفهميم. حتي روح الايمانمان هم خواب ميرود، حال نداريم نماز بخوانيم. استراحتش را كرده، بيدار هم هست، ولي بسا آن كه براي نماز واجب يا براي نافله برنميخيزد. هر وقت ديديم در طاعت سست هستيم كه هميشه سستيم ـ من خودم را ميگويم كه در عبادت سست هستم ـ بدانيم روح الايمان در ما خواب رفته است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 318 *»
انبياء ميفهمند كه چهطور ميشود. آنطور كه آنها لاتأخذه سنة و لانوم را ميفهمند، بايد محمد و آلمحمد: را از آنطور فهميدن لاتأخذه سنة و لانوم تنزيه كنند. زيرا آنطور كمالي را براي ايشان تصوّر كردن نقص ايشان است. بايد ايشان را از آن نقص مبرّا بدانند. آنگاه ما چه كاره ميشويم؟!
چهقدر احمق است كسي كه در اين محدودهاي كه هيچ است.([20]) ميخواهد محمّد و آلمحمد: را به خودش قياس كند و دربارهي آنها حرف بزند. چه فكري است! چه ميگوييم؟ چه ميكنيم؟ همانطور كه اعداء ايشان اينطور فكر ميكردند.
اگرنه بعد از دانستن اينكه حضرت موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه از دنيا رفتهاند، سه روز بدن مطهّر امام را در زندان باقي بگذارند، به چه منظور بوده؟ منظور هارون ملعون از اين كار چه بوده است؟
چون بدن حضرت را نعوذ باللّه مثل بدن كثيف سجيني پليد خودش حساب ميكرد، منظورش اين بوده كه بدني كه با سم مسموم شده، خواهوناخواه سمّ باعث ميشود كه بدن گند كند و بو بيايد. قصدش اين بوده كه بعد از سه شبانه روز كه بدن مطهّر حضرت را از زندان بيرون ميآورند، مردم از تعفّن بدن جرأت نكنند نزديك آن بشوند. اگرنه براي او چه فرق ميكرد؟ چرا آن بدن مطهّر را سه روز در زندان نگهدارد؟([21])
وقتي ديد تفاوت كه نكرده، بماند طهارت و قداست آن بدن نمودار گشت، معلوم است اين بدن مختلَف ملائكه و روح است، اين بدن مطهّر اينطور نيست كه با مردن تغيير بكند. هيچ تغييري براي آن بدن مطهّر فراهم نشده بود، وقتي ديد آن برنامه و تدبيرش جاري نشد، گفت بايد طوري ديگر اين بدن را استخفاف و توهين كنيم و آن اين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 319 *»
بود كه شنيدهايد چهطور آن بدن مطهّر را حمل كردند.([22])
مثل امشب حضرت رضا7 در مدينه چه حالي داشتند؟ مشهور است مثل امشب را شام غريبان امام كاظم7 ميگويند. اما در واقع از وقتي كه حضرت كاظم7 را از مدينه برده بودند، در خانهي حضرت شام غريبان بود. به منظور استخفاف به آن بدن مطهّر آنطور آن بدن را حمل دادند و آن جسارتها را ورزيدند.
غافل از اينكه درست است بناي اين بزرگواران بر مظلوميّت و مقهوريّت است، اما خداوند اراده فرموده كه اين ابدان مطهّر و خانواده و خاندانشان، حتي خانهها و مشاهد مشرّفهشان مورد تعظيم و تكريم خلق باشد. خدا ميخواهد اين نور هميشه تمام و كامل باشد. با همهي اين عداوتها و قبول آن همه مظلوميّتها ميبينيم نور مطهّرشان كامل و تمام است و هميشه اعداء ايشان خوار و ذليل و مخذولاند.
وقتي كه به اين حرم مطهّر مشرّف ميشويد و ازدحام ميبينيد، خدا را شكر كنيد و بگوييد ألحمد للّه الذي كرّمك و عظّمك و جعلك مثابةً للناس و أمناً([23]) اي قبر مطهّر (خدا را شكر كه تو را گرامي و معظّم داشت و مرجع و پناهگاه امن و امان مردم قرار داد.) خدا اين عزّت و كرامت را براي اين قبور مطهّر خواسته است.
قصد آن ملعون همين بود كه استخفاف كند و آن بزرگوار را از نظرها بيندازد. اگرنه اينطور جنازهي آن حضرت را روي تختهي در، با آن اوضاع و آنطور حمل دادن كه شنيدهايد چرا؟
همانطور كه در كربلا هم مقصودشان همين بود كه توهين و استخفاف كنند. اگرنه بدني كه با آن همه اسلحهي جنگ، با آن همه تيرها و آن همه نيزهها پاره پاره شده چرا آن را برهنه بكنند؟! خاك بر سر ما! آنها قصدها داشتند و ميخواستند به كلّي بدن مطهّر امام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 320 *»
را برهنه كنند. اگر اعجاز و كرامت حضرت نبود، قصد آن ملعونها اين بود كه تمام ابدان، از جمله بدن مطهّر حضرت را به كلّي برهنه كنند.
اينكه حضرت از خواهرشان جامه خواستند، و ظاهراً جامهاي كه براي حضرت آوردند ـ معلوم ميشود كه حضرت چه جامهاي ميخواستند ـ وقتي كه فرمودند: براي من لباسي، جامهاي بياوريد كه كهنه باشد و در آن رغبتي نباشد، ابتدا رفتند براي حضرت از اين شلوارهاي كوتاه آوردند. حال چهطور بوده؟ حضرت آن را نخواستند. گويا آن زمان اين شلوارهاي كوتاه براي صيّادها بوده كه ناچار بودند ميان آب بروند. تعبير خود حديث الآن خاطرم نيست. در نقل تاريخ گويا تبّان([24]) رسيده است.
از اين عبارت و اين كار معلوم ميشود كه امام7 جامهي كهنهاي كه ميخواستند مرادشان، شلوار بوده است.
وقتي كه آن را ميآورند حضرت ميفرمايند: اين لباسي نيست كه لباس عزّت باشد، اين خواري دارد. معلوم است جامه و شلوار كوتاهِ بدون پاچه يا با پاچههاي كوتاه، اصلاً خود آن خواري است و براي مؤمن وزين نيست، از اين جهت حضرت آن را نپذيرفتند. براي حضرت سراويل آوردند؛ يعني شلوار بلند، حضرت آن را گرفتند و چند جايش را هم پاره كردند، زير جامه و سراويل خود پوشيدند.([25])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 321 *»
و به همين منظور بوده كه آن ملعونها قصد داشتند كه به كلّي به آن بدن مطهّر توهين كنند. ولي به كرامت و اعجاز حضرت، خدا عزّت و شرافت آن بدن را، و به بركت آن بدن ساير اجساد را محافظت كرد.
چهقدر رذل و نانجيب بودند! چه مقاصدي داشتند! و تا كجا ميخواستند حرمت خاندان عصمت و طهارت را ضايع كنند! اگرنه حضرت كه ميدانستند كه لباسهاي بالا و رويين را ميبرند و پيراهني باقي نميگذارند، آن هم با آن همه زخم و جراحتِ آن همه تيرها و نيزهها!
اين شعر شاعر بيجا نيست، واقعيّت است كه ميگويد:
لاأضحك اللّه سنّ الدهر إن ضحكت |
و ال أحمد مظلومون قد قهروا» |
|
«مشرّدون نفوا عن عقر دارهم |
كأنّهم قد جنوا ما ليس يغتفر([26]) |
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 322 *»
مجلس 22
(شب دوشنبه 27 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r شب مبعث و تجديد عهد ولايت
r سپاسگزاري از نعمت ولايت و برائت
r ادامهي بحث در محور بودن ولايت در پيمانهاي عالم ذر
r چرا مبعث به روز تجديد عهد ناميده نشد؟
r چرا روز غدير عيد قرار داده شد؟
r اخذ پيمان بعثت در عالم ذر
r ولايت براي جميع حقايق دين خدا در قرآن محور معرفي شده است
r جميع رسالتها براي ابلاغ ولايت بوده است
r تفسير آيهي «و اصطنعتك لنفسي»
r زيارت اميرالمؤمنين در روز مبعث
r ولايت قطب جميع رسالتها و شؤون دين خداست
r تفاوت نبوت و ولايت
r معرفي نفس اللّه و نفس رسولاللّه9
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 323 *»
r سر بعثت و حقيقت رسالت، ولايت است
r كمال دين و تماميت نعمت براي اهل ولايت
r تأثير نور ولايت در اعمال دوستان
r تجليل از حق شيخ جليل اعلياللهمقامه
r آثار ابلاغ دين و امر ولايت توسط رسول خدا9
r غلبه ظلمت و جلوهگري نور ولايت
r احياء سرّ بعثت و تجلي نور ولايت توسط شيخ اوحد اعلياللّهمقامه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 324 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
بارها در ذيل اين آيهي شريفه عرض شد كه اين آيهي شريفه مربوط به اخذ ميثاق و پيمان گرفتن خدا از انبياء: و اولياء و امّتهاي ايشان، بر رسالت رسولاللّه9و ولايت اهل بيت طاهرين او سلام اللّه عليهم اجمعين است.
براي اينكه معناي اجمالي آيه به خاطرها بيايد، ضمن اينكه بحمد اللّه در اين شب بعثت ما موفّق به تجديد عهد با امر ولايت و نبوّت هستيم، هميشه اين اجتماع ما براي ذكر فضائل و مصائب، و مسرور شدن در ذكر فضائل، و محزون گرديدن در ذكر مصائب، ملاقات اخوان ايماني كه بر اساس ولايت با يكديگر محبّت و برادري دارند، به منظور ملاقات يكديگر اجتماع ميكنيم، تحت قبّهي سيّد الشهدا صلوات اللّه عليه كه اعظم تجديد عهدها با مقام ولايت است اجتماع ميكنيم، زير لواء كاملان شيعه و بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم و به نام مطهّر ايشان اجتماع ميكنيم، و ان شاء اللّه همّ و غمّ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 325 *»
همهي ما نشر امر اين بزرگواران و احياي افكار و تفكّرات الهي اين بزرگواران است، همهي اينها تجديد عهد با مقام نبوّت و مقام ولايت محمّد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم اجمعين است.
اميدواريم از بركات اين ايّام و ليالي شريفه كه خداوند بر مؤمنان عنايات خاصّي دارد، اينگونه توفيقات ما بيش از پيش گردد! خداوند از ما نگيرد! و به نااهلي و بيقابليّتي ما توجّه نفرمايد! بلكه به فضل و كرم خودش با ما رفتار كند! اين نعمت عظماي ولايت را براي ما مستدام بدارد و ان شاء اللّه با اين نعمت كامل و تمام از دنيا برويم!
از جمله توفيقاتي كه داشتيم، توجّه به اين آيهي شريفه بود، و اگر خاطرتان باشد در ابتداي بحث كه خواستم در مقام نبوّت و مقام ولايت بحث كنم كه اين دو مقام، دو مقام كلّي از مقامات محمّد و آلمحمد: است، و ساير شؤونات و مقاماتشان فروع اين دو مقام است.
آن موقع اين آيهي شريفه را انتخاب كردم به منظور اينكه تجديد عهد با امر ذرّ و تجديد پيمان با امر نبوّت و ولايت است. و الحمد للّه ربّ العالمين تا كنون به فضل و توفيق خدا، و تأييدات بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه اينطور معلوم شده است كه ما در عالم ذرّ در ظاهر و باطن بلي گفته و به امر ولايت ايشان اقرار كردهايم. تا كنون ميبينيم در صف مؤمنانِ به ولايت ايشان هستيم و مؤمنان به ولايت ايشان را دوست ميداريم و جميع نصّاب و منكران فضائل را دشمن ميداريم، چه دشمنيي كه خدا ميداند در دلهاي ما چه عداوت و دشمني نسبت به ناصبيان و منكران فضائل است! اگرچه با ما دوست باشند و از خويشان و بستگان ما به شمار آيند، همين اندازه كه لب به انكار فضائل بگشايند، لب به عداوت با دوستان محمّد و آلمحمد: باز كنند، ما در دل خود احساس بيزاري و برائت و دشمني با آنها ميكنيم، هركس هست، هرچه هست، هر جا هست!
اين نشان اين است كه الحمد للّه ربّ العالمين تا كنون به توفيق خدا و تأييدات
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 326 *»
بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه، در صف مؤمنانِ به ولايت هستيم. ما اين نعمت را عنايت و فضل خدا ميدانيم. ان شاء اللّه به فضلش، اين نعمت را از ما نميگيرد و اين توفيق را براي ما مستدام ميدارد.
ان شاء اللّه اين نعمت عظمي را، به فضل و كرمش، به شفاعت كبراي امير المؤمنين در عرصات قيامت و فرزندان معصومين آن بزرگوار و بزرگان دين، متّصل خواهد فرمود؛ بلكه انتظار ما اين است كه قبل از رفتن از دنيا و قبل از مرگ چنين باشد. چون ما طاقت سختيهاي مرگ را هم نداريم، طاقت ابتلاءات دنيوي را هم نداريم.
اميدواريم به همين عنايت و فضلي كه شامل حال ما شده و اين محبّتي كه نسبت به محمّد و آلمحمد: و اولياء ايشان در دلهاي خود احساس ميكنيم، ان شاء اللّه محبّت ذاتي و محبّت حقيقي است و محبّت عرضي نيست.
حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيئة. اميدواري ما آنچنان است كه حتي گناهان دنيوي نداشته باشيم كه مستحقّ عقوبتهاي دنيوي شويم. البته چنين گناهاني داريم، اما اميد عفو داريم. نميخواهيم حتي به ابتلاءات دنيوي مؤاخذه شويم. اين انتظار ما از فضل و كرم اولياء سلام اللّه عليهم اجمعين است.
اميدواريم همانطور كه به فضل و كرمشان ما را با خودشان آشنا فرمودند و دست ما را به دامن ولايتشان متّصل كردهاند، اين فضل و احسان را از ما دريغ نفرمايند؛ بلكه بر اين احسان، احسان كرامت كنند و بر اين كرم، جزاي كرم و فضل را مترتّب سازند. ان شاء اللّه خير دنيا و آخرت، عافيت دنيا و آخرت به همهي اهل ايمان مرحمت فرمايند! جميع بلاياي دنيوي و اخروي را از همهي دوستان محمّد و آلمحمد: برطرف فرمايند!
پس بحمد اللّه به تجديد عهد در همهي زوايا و اموري كه به آن مشغوليم، موفّق هستيم كه از جمله متذكّر شدن همين آيهي شريفه است.
در مسألهي عالم ذرّ محور ولايت اين بزرگواران است. محور تمام اموري كه در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 327 *»
عالم ذرّ خداوند از خلق عهد و پيمان بر آنها را گرفته، امر ولايت امير المؤمنين و ائمهي طاهرين: است.
دليلي كه ديشب ارائه دادم اين بود كه در دعاهايي كه از ائمهي ما سلام اللّه عليهم اجمعين رسيده ميبينيم كه روز عيد غدير را روز تجديد عهد ناميدهاند، و همين كاري كه رسولاللّه9 در غدير خم كردند كه معرّفي امير المؤمنين صلوات اللّه عليه به مقام ولايت بود، اسم اين را تجديد عهد عالم ذرّ گذاردهاند، اسم اين را به ياد آوردن آن نعمتي كه خدا در عالم ذرّ به مؤمنان كرامت كرد، گذاردهاند، يادآوري آن نعمت است.
دقت بفرماييد. رسولاللّه كه به رسالت مبعوث شدند، در امر رسالت تمام دين را آوردند: از مسائل توحيد گرفته، تا مسائل عادي و احكام ظاهري، به تعبير ائمه: از توحيد تا ارش خدش؛ يعني ديهي يك خراش كه بر دستي وارد شود، كسي بر بدن كسي خراش مختصري وارد كند، ديهي آن را خدا بايد بيان نمايد، جميع اينها احكام دين خدا به شمار ميآيد و همهي دين از اول تا انتهاء در دوران رسالت رسولاللّه9آورده شد. هرچه كه به مسلمانان ابلاغ شد، هرچه هم كه به امير المؤمنين سپرده شد تا آن بزرگوار بعد از رسولاللّه ابلاغ فرمايند. و همينطور تا زمان بقيّة اللّه صلوات اللّه عليهم اجمعين.
در تمام اين احكام و شريعتي كه رسولاللّه ابلاغ كردند و رسانيدند، در بارهي هيچيك از آنها روز تجديد عهد گفته نشده است.
در ميان حوادثي كه رخ داده، از جمله حادثهي بعثت است. حادثهي بعثت امر بسيار بزرگي است؛ يعني زمان و اهل زمان در آن موقع به اين لياقت رسيد كه وحي الهي نازل شود و به گوش بشر ابلاغ گردد، آن هم چه وحيي؟ وحيي كه با رسالت رسولاللّه مناسبت دارد، وحيي كه حامل آن جبرئيل و روح القدس كلّي است، وحيي كه بر قلب مطهّر رسولاللّه9 وارد شود، و از آن قلب بر لسان مطهرش جاري گردد.
كتابي بر آن بزرگوار نازل گردد كه حقيقت، اصل و ريشهي جميع كتب آسماني
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 328 *»
است، شريعتي و ديني را برساند كه اصل و حقيقت براي جميع اديان آسماني است، حقيقت اسلام، دين اسلام خيلي عظمت دارد! اين امر خيلي بزرگ است.
همانطور كه قطع شدن چنين وحيي، بزرگترين مصيبت بوده كه بر بشر وارد شد، همچنين شروع اين وحي براي بشر بزرگترين نعمت و كاملترين و باعظمتترين نعمتها است.
از اين جهت خدا هم بر اين امر به خصوص منّت گذارده و ميفرمايد لقد منّ اللّه علي المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم([27]) خدا بر مؤمنان منّت گذارده به اينكه رسولي را از ميان ايشان برگزيد و انتخاب فرمود و او را حامل وحي خود قرار داد. اين منّتي است كه خدا ذكر كرده است.
در دعاهايي كه امشب و فردا رسيده طبق دستور ائمه:، بايد متذكّر اين نكته باشيم و عظمت امشب و حادثهاي كه در مثل امشب و فردا رخ داده، به خاطر بياوريم. در دعاها ميخوانيم أللّهمّ إنّي أسألك بالتجلّي الأعظم في هذه الليلة من الشهر المعظّم و المرسل المكّرم. خدايا من تو را امشب ميخوانم و از تو ميخواهم به واسطهاي كه بين خودم و تو قرار دادهام كه آن تجلّي بزرگي بود كه در مثل امشب در چنين ماه بزرگي جلوه كرد، همچنين به آن فرستاده شدهي مكرّم كه در نزد تو خيلي محترم و گرامي است كه او را بين خودم و تو واسطه قرار ميدهم أنتصلّي علي محمّد و اله تا خدايا بر محمّد و آل او صلوات و درود بفرستي و أنتغفر لنا ما أنت به منّا أعلم([28]) تا آخر دعا.
در اين عبارت ميبينيد اين حادثه، تجلّي اعظم ناميده شده و اين بزرگوار مرسل مكرّم. عظمت و جلالت امر رسالت و بعثت از نظر مؤمنان كاملاً معلوم است. همانطور كه عرض كردم وقتي كه اين وحي قطع شد، بزرگترين مصيبتها بود كه براي بشر فراهم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 329 *»
شد. در روز وفات حضرت هم ميگوييم: خدايا مصيبت ما خيلي بزرگ است. چرا؟ چون وحي از ما قطع گرديد.([29])
پس با توجّه به اين امر ميبينيم در اين دعاها هم اين مطلب نرسيده كه خداوند مثل امشب و فردا را بر زبان اوليائش تجديد عهد ناميده باشد، با اينكه امر نبوّت هم از اموري بوده كه در عالم ذرّ مطرح بوده است. ولي ائمّهي ما سلام اللّه عليهم اجمعين امر ولايت را در روز غدير خم، روز تجديد عهد ناميدند.
عبارت دعائي كه ديشب از حضرت صادق7 خواندم، امشب دوباره اين قسمتش را ميخوانم. در دعائي كه بعد از نماز روز عيد غدير دستور دادهاند بخوانيم، اين است كه بگوييم و مننت علينا بشهادة الإخلاص لك بموالاة أوليائك الهداة المهديّين من بعد النذير المنذر و السراج المنير و أكملت الدين بموالاتهم و البراءة من عدوّهم و أتممت علينا النعمة التي جددّت لنا عهدك([30]) و ذكرّتنا ميثاقك المأخوذ منّا في مبتدأ خلقك إيّانا. خدايا! تو بر ما منّت گذاردي به اينكه موفّق فرمودي ما را بر اينكه شهادت بدهيم به خالص كردن توحيد براي تو در جميع جوانب و ابعادش. از چه راه و به چه وسيله؟
خالص كردن توحيد براي خدا در جميع ابعاد و جوانبش چهطور واقع ميشود؟ كيفيّتش چگونه است؟ خدا را در ذات، در صفات، در افعال و در عبادت يكتا بدانيم، براي او نه در ذاتش، نه در صفاتش، نه در افعالش و نه در عبادتش شريك قرار ندهيم. الوهيّت، ربوبيّت و حاكميّت را مخصوص او كنيم، اين اخلاص و خالص كردن از چه راه و چگونه فراهم ميشود؟
بموالاة أوليائك به همين كه محمّد و آلمحمد: را براي خود ولي قرار داديم كه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 330 *»
اينها هدايتكنندگان و هدايتيافتگانِ از سوي تو هستند، بعد از نذير منذر و سراج منير، رسول تو9 واليان ما هستند، و ما به ولايت ايشان توحيد را براي تو در جميع جوانب و ابعادش خالص كردهايم. و نيز به موالات ايشان و دوستان ايشان و به واسطهي برائت و بيزاري از دشمنان ايشان دين را كامل ساختي.
در روز عيد غدير كه اين حادثه در غدير خم واقع شده اين جمله را ميگوييم: خدايا تو تمام كردي بر ما نعمتي را كه براي ما عهد خودت را تجديد كردي و آن ميثاق و پيماني را به خاطر ما آوردي كه در ابتداي آفرينش ما گرفته شد. آن موقعي كه تو ما را ميآفريدي، در ابتداء آفرينش ما آن ميثاق را از ما گرفتي.
و جعلتنا من أهل الإجابة خدايا منّت بر ما گذاردي كه در آن موقع ما را از اهل اجابت قرار دادي كه دعوت تو را اجابت كرديم و به آنچه ما را خواندي اقرار كرديم. و ذكّرتنا العهد و الميثاق خدايا به منّتهاي تو كه از جملهي منّتهاي تو اين است كه همان عهد و ميثاق را به ياد ما آوردي.
و لمتنسنا ذكرك خدايا ياد خودت را از خاطر ما نبردي، ما را به ياد خودت واداشتي. فإنّك قلت «و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. شهدنا بمنّك. خدايا ما در آن موقع گواهي داديم اما به منّت تو بر ما و لطفك و به لطف تو بر ما گواهي داديم. به چه چيز؟ بأنّك أنت اللّه لا اله الاّ أنت ربّنا به اينكه تو پروردگار ما هستي و جز تو خدايي نيست. و محمّد9 عبدك و رسولك نبيُّنا و علي أمير المؤمنين و الحجّة العظمي و آيتك الكبري و النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون و عنه مسـٔلون.([31]) و محمّد كه عبد و رسول تو است نبي ماست. علي كه امير المؤمنين است، ولي ما است و حجّت عظمي و بزرگ تو و آيهي كبراي تو است. آن خبر بزرگي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 331 *»
است كه مردم دربارهي او اختلاف كردند و از او هم سؤال خواهند شد، از امر ولايت او مؤاخذه خواهند شد.
عرض كردم در ميان جميع آنچه رسولاللّه آوردند از توحيد گرفته تا ارش خدش هيچيك آنها با تمام عظمت و جلالتي كه به حسب خودشان از اصول و فروع دارند، در آن روزي كه رسولاللّه آنها را اظهار ميفرمودند، امري از لا إله إلاّ اللّه بالاتر نبود، آن روزي كه فرمود قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا([32]) آن روز را نگفتند: تجديد عهد، و رسماً عيد نگرفتند. هر روز اسلام عيد است. هر روز ابلاغ امري از دين خدا، براي مؤمنان عيد و مايهي سرور است.
اما چرا رسولاللّه روز غدير را عيد گرفت؟ و دستور فرمود همه بيايند در نزد آن حضرت تهنيت و مبارك باد بگويند؟ خدا بر شما اي رسول خدا و بر جميع مؤمنان اين روز را مبارك كند كه تو به ما ولي و آقاي ما را معرّفي كردي! حضرت در ميان خيمهي خود نشست و دستور داد مؤمنان دسته دسته در آن محل بيايند در نزد آن بزرگوار و بعد از گفتن تهنيت، آنگاه با امير المؤمنين بيعت كنند و حضرت را به امير مؤمنان بودن سلام بگويند و بگويند «السلام عليك يا أمير المؤمنين» و دسته دسته ميآمدند و عرض ميكردند «السلام عليك يا أمير المؤمنين». ملعون دومي و اولي پيش از همه و جلوتر از همه آمدند و گفتند «بخ بخ لك يا علي أصبحت مولاي و مولي كلّ مؤمن و مؤمنة».([33]) آقاي من و آقاي هر مؤمن و مؤمنهاي گرديدي. اين روز را روز تجديد عهد ناميدند چنان كه در عبارت اين دعا نيز ديديم.
اما در اين دعاي شب و روز مبعث، اين شب و روز، روز تجديد عهد ناميده نشده است. با اينكه در شب مبعث تجلّي اعظم الهي و نزول وحي بر رسولاللّه9 بوده و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 332 *»
خداوند در آن شب رساننده و آورندهي دين خود را به خلق معرّفي ميكند، همچنان كه در اين آيه هم كه مورد بحث ما است بيان شده كه در عالم ذرّ براي اين رسالت پيمان گرفته شد و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين.
خدا از همهي انبياء براي مثل امشب و فردا ميثاق گرفت. ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه شما اي انبياء من! ميدانم به واسطهي مرحمتي كه بر شما كردم و به شما كتاب و حكمت دادم. خدا كه به انبياء نبوّت داده، آنان را ميشناسد. ميفرمايد ميدانم كه حتماً وقتي كه چنين رسولي بيايد كه تصديقكننده است تمام آنچه را كه شما از جانب خدا آوردهايد، شما به او ايمان ميآوريد و او را نصرت ميكنيد. قالوا أقررنا همهشان گفتند: اقرار ميكنيم.
پس امر بعثت و مبعوث شدن به رسالت و نبوّت رسولاللّه از موادّي بوده كه ابتدا در ذرّ از انبياء پيمان آن گرفته شده، بعد از اولياء و اوصياء ايشان، بعد از مؤمنان به ايشان، و همه اقرار كردند. قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري اقرار كرديد؟ قبول كرديد؟ و پيمان براي من از جميع مؤمنان و از جميع امّتهايتان گرفتيد؟ قالوا أقررنا همه گفتند: آري! قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين. به ملائكه فرمود: گواه باشيد، من هم با شما گواهم.
با وجود عظمت و بزرگي امر بعثت، و بزرگي مسألهي توحيد، براي هنگام ابلاغ هيچيك از اينها تجديد عهد گفته نشد. اما امر ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در روز غدير، تجديد عهد گفته شد؛ يعني گويا تمام آنچه خدا از جميع انبياء، اولياء و مؤمنان به ايشان در تمام امّتها عهد و پيمان گرفته، محور، اصل، اساس و ريشهي همه ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است. از اين جهت يكباره روز عيد غدير، به زبان اوليا: روز تجديد عهد و پيمان ناميده شد. آن روز را روز پيمان، روز به خاطر آوردن نعمت خدا و روز تجديد ولايت ناميدند.
همان روز قبل از ابلاغ امر ولايت، بر رسولاللّه9 نازل شد يا أيّها الرسول بلّغ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 333 *»
ما أنزل إليك من ربّك و إن لمتفعل فمابلّغت رسالته.([34]) عجبا! اين همه جنگها! اين همه صدمات! اين همه ابلاغها! اين همه توحيد گفتنها! اين همه دين گفتنها و شريعت آوردنها! خداوند دربارهي همهي اينها در اين آيه اينطور سخن ميگويد يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك و به قرائت ائمهي هدي: بلّغ ما أنزل إليك من ربّك في علي7([35]) اي رسول! امروز بايد ابلاغ كني آنچه را كه خدا در مورد ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نازل كرده و از سوي پروردگار تو بر تو نازل شده است. و إن لمتفعل فمابلّغت رسالته عجب!
اگر اين كار را نكني هيچ كاري نكردهاي! هيچ چيزي ابلاغ نكردهاي! سبحان اللّه! قرآن است. خدا كه نميخواهد مبالغه كند، خدا كه نميخواهد نعوذ باللّه بيجا سخن بگويد. و إن لمتفعل فمابلّغت رسالته اگر اين امر را نرساني، هيچ چيز از رسالت را نرساندهاي، هيچيك از امور رسالت را ابلاغ نكردهاي. نه توحيد را براي مردم گفتهاي، نه نماز را براي مردم گفتهاي، نه آخرت را براي مردم گفتهاي، نه دنيا براي مردم گفتهاي، هيچ چيز نگفتهاي. چرا؟ چون اصل، اساس، ريشه و حقيقت همهي آنچه گفتهاي، ولايت علي صلوات اللّه عليه است.
پس معلوم ميشود امشب و فردا كه جميع مسلمانان به يادآوري امر بعثت رسولاللّه9 شادند و همه به اين منّت بزرگ خدا بر بشر مسرورند كه محمّد9 را به خلقش شناسانيد كه حامل دينِ او، حامل نبوّت كليّه و رسول به رسالت تامّهي الهيه است به طوري كه همهي رسالتها و نبوّتها، شؤونات و فروعات اين نبوّت و رسالت بوده است، چنين منّت بزرگي نبوده مگر به منظور ابلاغ ولايت علي صلوات اللّه عليه.
در تأويل آيه هم فرمود و اصطنعتك لنفسي([36]) يعني من تو را اي محمّد9
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 334 *»
ساختم به اينكه محمّد باشي، كدام محمّد؟ آن محمّدي كه آيهي غيب خدا، آيه و نشانهي لا اسمي و لا رسمي خدا است، آن غيب ممتنع لايدرك در محمّد جلوهگر است. اين محمّد، اين آيهي احديّت و واحديت را خدا نساخته و نپرورانيده مگر براي خودش. و اصطنعتك لنفسي تو را ساختم و پرورانيدم براي خودم. «براي خودم» يعني چه؟ يعني آن مقصودي كه داشتم از اينكه تو را محمّد كردم و به اين شأن عظيم تو را مكرّم ساختم و در ميان بشر فرستادم، اين كارها را نكردم مگر براي خودم.
لنفسي «براي خودم» يعني چه؟ يعني غايت، مقصود و هدف اصلي از تمام برنامههايي كه در آوردن تو در ميان خلقم چيدهام، با اين عظمت و جلالت كه تو حامل جميع اسماء و صفات من باشي، تو جميع مقامات مرا دارا باشي، و با اينكه حامل جميع مقامات من هستي، در ميان خلق من بيايي و در هزار هزار عالم متجلّي گردي. اي متجلّي به جلالت من! اي حامل عظمت و جلالت من! اي تجلّي اعظمِ من كه از تو براي من تجلّيي اعظم نيست! از تو اسمي براي من اعظم و اعظم و اعظم نيست، تو با اينكه اسم اعظم اعظم اعظم من هستي و ذكر اعلي و اعلي و اعلاي من هستي و تجلّي اتمّ اتمّ اتمّ من هستي، با وجود اين تو را نساختم و به اين شؤونات نپرورانيدم مگر براي خودم. و اصطنعتك لنفسي تو را ساختم براي خودم.
اين خودي خدا كه ميفرمايد تو را براي خودم ساختم، معلوم است كه مقصود اين نيست كه براي ذات مقدّسش ساخته است.
چون ذات مقدّسش منسوبٌ اليه چيزي نيست كه چيزي به او نسبت پيدا كند و غايت چيزي نيست كه چيزي منتهي به او بشود و براي خاطر آن باشد. ذات او از اين گونه نسبتها منزّه است. پس اين خودم، همان خودي است كه امام صادق به ما ياد دادند كه بايستيم در مقابل ضريح مطهّر امير المؤمنين و عرض كنيم السلام علي نفس اللّه القائمة
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 335 *»
فيه بالسنن([37]) تا اينكه آنجا ما خودي خدا را بشناسيم كه وقتي خدا ميگويد: براي خودم؛ يعني چه كسي.
مثل امشب نجف چه خبر است! شب بعثت است. رسولاللّه به رسالت مبعوث ميگردند، اما شيعيان عراق و شيعيان غير عراق تا حدّ امكان، مانند امشب خودشان را به نجف اشرف ميرسانند تا در حرم و در صحن امير المؤمنين باشند. و زيارت امير المؤمنين در مثل امشب مستحب شده است. شب بعثت است، فردا روز بعثت است، پيغمبر به رسالت مبعوث ميشوند، اما زيارت امير المؤمنين مستحب است.([38])
چرا؟ و اصطنعتك لنفسي اصلاً رسالت براي ولايت است، اصلاً مسألهي دين براي ولايت است، مسألهي بعثت براي ولايت است، سرّ بعثت ولايت است. اگر ولايت علي نبود، رسولاللّهي نميآمد، پيغمبراني نميآمدند، كتابي نازل نميشد و دعوتي به سوي خدا نميشد.
امشب هم كه شب بعثت است براي اين است كه در غدير ولايت را ابلاغ بفرمايد كه اگر ولايت بود همه چيز هست. تمام آنچه در ذرّ از مؤمنان و از انبياء و از اولياء بر آن عهد گرفته شده، تمامش بر محور ولايت است، اصلش؛ بلكه قطب آنها ولايت است و بر قطب ولايت ـ نه محور ـ جميع جهات دين و همهي شؤون دين، از اعلي تا ادني از توحيد تا ارش خدش، هرچه هست قطبوار بر امر ولايت گردش دارد. چون آن هست همه چيز هست. اگر آن نباشد هيچ نيست. فمابلّغت رسالته.
روز غدير را روز تجديد نعمت ناميدند، به اين منظور كه خداوند در آن روز مشخّص فرمود و به آن روز شناسانيد كه حامل ولايت كيست، و آن كسي كه نفس اللّه القائمة فيه بالسنن است كيست، آن خودي خدا كه خدا رسولش را با آن عظمتش كه تمام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 336 *»
انبياء گذشته به اين رسول دعوت كردند و براي اين نبوّت و ولايت از امّتهايشان اين عهد و پيمان را گرفتند و خودشان به تقرّب به اين نبي و ولي به خدا تقرّب جستند، خدا اين رسول را براي خودش ساخته كه اين «خودش» يعني علي صلوات اللّه عليه كه حامل ولايت كلّيه است.
نميخواهم با اين سخن بگويم كه علي از رسولاللّه بالاتر است، يا بخواهم بگويم ولايت از نبوّت بالاتر است. خير! بر آن اساسي كه بزرگان ما توضيح ميفرمايند كه مقام نبوّت مقام آيهي لا حدي و لا رسمي خدا است و مقام ولايت مقام شناسايي خدا است، محمد حامل مقام لا رسمي و لا اسمي خدا و علي حامل مقام معرفت است كه گفت معرفتي بالنورانية معرفة اللّه عزّوجلّ([39]) شناختن من به مقامات نورانيم شناختن خدا است و خدا را غير از اين شناختني نيست.
از اين جهت ميگويد و اصطنعتك لنفسي تو را در جميع اين عوالم هزار هزارگانهي خود قائم مقام خود ساختم، حامل تمام جلالت و عظمت خود كردم و همهي خلقم را در نزد جلال و عظمت تو خاشع كردم كه به آنها بشناساني و معرّفي كني آن مقامي را كه در آن مقام، اي رسولاللّه! من و تو شناخته ميشويم، آن مقامي كه نفس اللّه و نفس رسولاللّه است.
نفس اللّه است طبق اين آيه كه فرمود و اصطنعتك لنفسي و نفس رسولاللّه است طبق آيهي مباهله كه فرمود و أنفسنا و أنفسكم([40]) كه تمام شيعه و سني گفتهاند: مراد از أنفسنا امير المؤمنين است كه نفس رسولاللّه9 است. ذات اللّه، نفس اللّه، هرچه دربارهي علي بگوييم صحيح است. بحمد اللّه اين تعابير در زيارات و در فرمايشهاي خود آن حضرت رسيده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 337 *»
پس آنچه و آن كسي كه رسولاللّه براي شناختن و شناسانيدن آن آمد، امير المؤمنين و امر ولايت آن حضرت بود. از اين جهت امشب و ـ خاطرم ميآيد كه ـ فردا هم زيارت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مستحب گرديده است. چرا؟ چون علي مظهر رسولاللّه است و رسولاللّه در علي شناخته ميشود و سرّ بعثت و حقيقت رسالت است. هركس علي و ولايت علي را دارد، به همان معنايي كه اجمالاً ديشب اشاره كردم، بداند دين دارد. تمام دين، از اول تا به آخر آن را دارد.
اگرچه در اعمال نقصان داريم كه قطعاً نقصان داريم و نميتوانيم در جميع مراتبمان حامل و حاكي نور علي باشيم، ولي اين دليل نميشود بر اينكه نعوذ باللّه امر ولايت در ما نقصان داشته باشد. خير! امر ولايت بحمد اللّه در ما كامل و تمام است. أتممت علينا نعمتك به ما ياد دادهاند بگوييم، نعمتت را بر ما تمام كردي؛ يعني ما ديگر كمبود در نعمت خدا نداريم، بحمد اللّه تمام نعمت و كلّ نعمت در دست ما است. اگر نقصاني در اعمال هست كه قطعاً هست، به كمال و تماميّت ولايت هيچ ضرر نميزند. حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيئة باورمان شده است.
خدا لعنت كند هرچه ناصبي و منكر فضائل است! كه در اينطور روايات ميخواهند خدشه كنند و به خيال خودشان ناخن سجيني خود را بند كنند. مرتّب در اين نوع احاديث اشكال كنند، ولي مگر ميتوانند؟ كجا ناخن سجيني طاقت دارد در برابر نور و جلالت علي صلوات اللّه عليه مقاومت كند! حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيّئة. بحمد اللّه همهي سنّيها هم روايت كردهاند عنوان صحيفة المؤمن يوم القيامة حبّ علي بن أبيطالب7.([41]) در فرداي قيامت كه صحيفهها و نامههاي اعمال مؤمنان به دستشان داده ميشود، در سرلوحهي صحيفهي اعمال و نامههاي عملهاي مؤمنان، در آن تيتر و عنوان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 338 *»
آن، در آن بالا، نوشته شده حبّ علي بن أبيطالب يعني اين صاحب محبّت علي است.
آنگاه آن پرتو محبت و ولايت در تمام طاعات ميافتد، همه مقبول ميشود، ديگر اصلاً در برابر آن پرتو نور معصيتي نميماند. كجا ظلمت ميتواند در برابر نور علي مقاومت كند؟! همهي ظلمتها كه براي اعداء است، گذارده ميشود و دوست علي صلوات اللّه عليه از اين دنيا ميرود.
دوست علي كه از اين دنيا رفته، در آنجا هرچه در اعمالش نگاه ميكند، ميبيند ريشه و اصل عملش، ولايت و محبت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است. هيچ خوف و هراسي براي مؤمن و دوست علي صلوات اللّه عليه و صاحب ولايت به اين معاني كه عرض كردم ابداً نيست.
فرمود: به خدا سوگند در آتش يكي از شماها ديده نميشود.([42]) ناصبيان و منكران فضائل فرداي قيامت مرتّب اين سو و آن سو نظر ميكنند، ميگويند كجايند آن كساني كه ما در دنيا آنها را اشرار و بدان ميناميديم، منحرف ميگفتيم، اهل ضلالت ميخوانديم، كجا هستند؟ هرچه ميگردند نميبينند.([43]) فرمود: شما هستيد كه اين آيهي شريفه از حال شما خبر ميدهد. هرچه ميگردند شما را نميبينند چرا؟ چون شما در تحت لواء علي در زير سايهي عرش خدا قرار گرفتهايد و در جوار محمّد و آلمحمد: هستيد. هيچ صدمهاي، خوفي، فزعي، ترسي و هولي در قيامت براي شما نيست.([44]) زيرا حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيّئة.([45])
پس سرّ بعثت اين است و تجليگاه اعظمِ بعثت و حقيقت بعثت، ولايت است. از اين جهت اميدواريم به بركت ولايت با حقيقت دين و سرّ و حقيقت بعثت آشنا باشيم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 339 *»
خداوند درجات بزرگان عالي است متعالي فرمايد! كه امر ولايت را براي ما چنان كه بايد و شايد شرح فرمودند و بيان كردند و ما را با اين مسألهي بزرگ و نعمت بزرگ آنطوري كه ميبايست آشنا فرمودند. اميدواريم خدا ما را قدردان مكتب ايشان قرار بدهد! و تا زندهايم توفيق احياي مكتب ايشان را داشته باشيم!
([46])از جمله اموري كه بايد در اين شب بعثت متذكّر آن باشيم، اين است كه حقّ شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه را در خاطر داشته باشيم و متذكّر امر ايشان باشيم. زيرا هدف از بعثت را احيا فرمود. همانطور كه ميدانيم رسولاللّه9 با آوردن دينِ خدا، ظلمت جهل، كفر و ظلمت ضلالتها را برطرف فرمود و نور حق را آشكار كرد، همانطور كه با ارائه دادن امر ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه تمام شركها، كفرها، نفاقها و شقاقهايي كه در داخل اسلام به نام اسلام بعد از آن بزرگوار تا ظهور مهدي صلوات اللّه عليه پيدا ميشود، تمام آنها را زايل كرد و مضمحل ساخت. به ارائه دادن ولايت علي و اهل بيت عصمت و طهارتش صلوات اللّه عليهم اجمعين، كه ولايت ايشان نوري است در برابر تمام نفاقها و شقاقهايي كه از بعد از رسول خدا شروع شد و تا ظهور مهدي وجود دارد، تمام نفاقها، شقاقها، كفرها و ضلالتهايي كه در متن اسلام به اسم اسلام شروع شده و ميشود و بر بشر ارائه ميشود، تمام آنها را رسولاللّه9 با اعلام ولايت علي و اولاد معصومين علي سلام اللّه عليهم اجمعين مضمحل و ريشهكن كرد، ظلمت آنها را به اين نور مقدّس نماياند.
از اين جهت صاحب ولايت و آن كسي كه در ولايت به سرميبرد، از هر كفري، از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 340 *»
هر نفاقي، از هر شقاقي، از هر انحرافي محفوظ و مصون است و تا وقتي كه در ولايت است، ضلالت گرداگرد او نميگردد. خدا نكند كه از ولايت خارج بشود. اگر از ولايت خارج شد، از منافقين، از اهل شقاق و كفر بوده كه خود را در ميان اهل اسلام جا زده بوده. هر انحرافي كه در اسلام رخ داده و هر ضلالتي كه پيش آمده، تمام اينها در برابر نور ولايت رسوا است.
اما نظر به اينكه نور ولايت ضعيف بود و طالبان نور ولايت بايد خود تلاش كنند، دوران دوراني است كه نيازمند به تلاش خود دوستداران ولايت است. از اين جهت اهل طغيان، اهل نفاق و انحرافها و ضلالتها به ظاهر قوّت داشتند. اگرنه هيچگاه ظلمت نميتواند در مقابل نور مقاومت كند. اين ضعفهاي عرضي براي نور، و اين قوّتهاي عرضي كه براي ظلمت بوده، براي آزمايش بوده تا دوستداران حقيقي ولايت مشخّص شوند.
بر اين اساس، اين ضعف براي نور ولايت بوده و هست و تا ظهور مهدي صلوات اللّه عليه خواهد بود. هميشه ظلمتهاي جهالتها، كفرها، نفاقها و انحرافها، طالبان بيشتري داشته و ميدان در دست آنها بوده و جولان داشتهاند. اما خداوند هميشه در هر موقع به مناسبت، نور را به طالبان نور نشان ميدهد.
از جمله مواردي كه باز نور ولايت تجلّي بزرگي پيدا كرد و نور ولايت نمودي از خود اظهار كرد، وقتي بود كه فلسفه و عرفان بشري از ميان بيگانگانِ با اسلام در ميان اهل اسلام رسوخ كرد و از ميان سنّيان به ميان شيعيان آمد و كار به جايي رسيد كه فلسفه و عرفان بشري به نهايت ترقّي و اوج خودش رسيد، ـ البته ترقّي و اوج سجّيني ـ آنگاه خداوند به بركات بقيّة اللّه الأعظم عجّل اللّه تعالي له الفرج عنايت خاصّي شامل حال شيعه فرمود، شيخ احمد احسائي اعلي اللّه مقامه را برانگيخت و دوباره بعثت رسولاللّه را زنده كرد و نور ولايت را متجلّي ساخت.
آن بزرگوار بر فرقهاي پوسيدهي تمام فلاسفه و عرفاي بشري پا گذارد و با در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 341 *»
دست گرفتن ترازوي عدل وحي، شروع كرد به سنجيدن تمام افكار فلاسفه و عرفاي بشري. و نشان داد كه تمام آنها با وحي بيگانه و از وحي بريء، و وحي از همهي آنها بريء و بيزار است. نماياند و نشان داد كه چگونه در برابر وحي تمام افكار فلاسفه و عرفاي بشري كه مستند به وحي نيست، و من خفّت موازينه شامل آنها است. و اگر به وحي استناد كردهاند، وحي را تحريف كردهاند و مستقيماً به وحي مربوط نيست. به آن نوري كه خدا در دل او متجلّي كرد، نشان داد كه در برابر وحي همه پوچ و كاملاً توخالي و بياساس است. خدا او را آيهي بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه و مَظهر علم، جلالت، عظمت و نورانيّت آن حضرت قرار داد، او را به عظمت و جلالت معرّفي ساخت.
فرمايشهايش دلهاي اهل ايمان را دوباره زنده كرد و طالبان حقيقي ولايت را با ولايت علي آشنا فرمود، مقامات و فضائل محمّد و آلمحمد: را بيان نمود و سرّ رسالت و سرّ بعثت را دوباره آنطوري كه بايد در آن زمان ظاهر و آشكار شود، به بشر نشان داد؛ يعني ميبايست از رخسارهي رسالت و بعثت رسولاللّه پردهي ديگري برداشته شود و بعثت رسولاللّه طوري ديگر با چهرهي باطنتري جلوهگر و آشكار گردد.
خوشا حال آناني كه خداوند بر ايشان منّت گذارد و دلهاي ايشان را به نور تصديق و تسليم شدن در برابر اين بزرگوار و فرمايشهاي ايشان و ساير بزرگان نوراني ساخت كه از ايشان اخذ كردند و به كمال و تكميل ايشان، به كمال رسيدند. اعلي اللّه مقامهم و انار اللّه براهينهم و جعلنا من زمرتهم و من أحزابهم.
اين بزرگوار چهرهي ديگر بعثت را نماياند و سرّ ديگري از اسرار بعثت را ظاهر ساخت و نورانيّت ديگري از نورانيّتهاي ولايت را آشكار ساخت.
ما هم كه در اين گوشهي از تاريخ واقع شدهايم و اين منّت و نعمت بر ما جاري شده از فضل خدا و كرم بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است. اميدواريم خدا اين نعمت را براي ما نگه دارد! و هركس در راه احياي امر ايشان قدمي برميدارد و خدمتي ميكند، خدا او را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 342 *»
نصرت كند! و هركس به هر طور، بر ضرر امر ايشان قدمي برميدارد، سخني ميگويد، كاري ميكند، خدا در دنيا و آخرت او را خذلان كند! رسواي دنيا و آخرت گردد و مخذول در نزد جميع خلق!
الحمد للّه ربّ العالمين امشب را شب بزرگي ميدانيم، شب بارحمت و بابركت ميدانيم، اميدواريم همانطور كه همهي ما تا كنون از نعمتها و بركات ظاهري و باطني بهرهمند بودهايم، ان شاء اللّه باقيماندهي عمر را هم بهرهمند باشيم. رفتگانمان به خصوص تازهگذشتگان با اوليائشان محشور باشند! خداوند نعمت ولايت را براي همهي ما نگه دارد و متّصل به نعمتهاي آخرت فرمايد!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 343 *»
مجلس 23
(شب سهشنبه 28 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r جلوهي تمامي ميثاقهاي عالم ذر در روز غدير
r يادآوري بعثت از ميثاق عالم ذر
r بعثت رسول خدا9 در اين عالم و در عالم ذر براي ابلاغ ولايت بود
r تفاوت روز غدير با عرصه ذرّ
r جاي ظهور و بروز قبول و يا انكار در عالم ذر در اين دنيا است
r علت گزينش خدا رسولاللّه9 را براي ابلاغ ولايت علي7
r روز مبعث بيانگر اصطفاي مطلق رسول خدا9 است
r رسولاللّه9 مصطفي و مرتضاي مطلق است
r بيان شيخ مرحوم اعلياللهمقامه دربارهي عالم ذر
r علت نامگذاري حضرت عيسي7 به مسيح
r خداوند براي چه و از كه پيمان گرفت؟
r آنچه را نميفهميم نبايد انكار نماييم
r خطر انكار حق و يا توجيه نادرست آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 344 *»
r در برابر حق؛ توقف،انكار و شك، كفر است
r وظيفهي مؤمن در برابر حق اگرچه آن را نفهمد
r حديث ابوبصير از امام صادق7 درباره رؤيت مؤمن خداوند را در قيامت
r توضيحي براي فقرهي اخير حديث
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 345 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
در اين روز كه با سالگرد بعثت رسولاللّه9 و با اين عيد بزرگ برخورد كرديم، با اينكه ميبينيم عيد بزرگي است و شرافت بزرگي دارد، ولي در زمان خود رسول خدا9و يا ائمه:، به عنوان تهنيت و عيد شهرت نداشت، همين اندازه به عنوان يادبود روز بعثت رسولاللّه9 مسرّتي براي مؤمنان بود.([47])
ولي همانطور كه عرض كردم رسولاللّه روز غدير را روز عيد ناميدند و روز تهنيت قرار دادند و دستور فرمودند رسماً خدمت حضرت بيايند و به حضرت تهنيتِ عيد بگويند. در سالهاي بعد نيز همين عنوان عيد را داشت. ائمه: آن روز را رسماً
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 346 *»
عيد ميگرفتند و دستور تهنيت ميدادند.[48] الحمد للّه ربّ العالمين شيعه نيز آن روز را تجليل ميكند و روز عيد ميداند.
سرّ مطلب همين بود كه اجمالاً عرض شد كه امر ولايت، سرّ بعثت، سرّ ديانت و سرّ شريعت بود. از اين جهت در ميان ايّامي كه براي دين ظهوري بوده و براي مسائل دين از توحيد گرفته تا احكام ظاهري جلوهاي بوده و به وسيلهي رسولاللّه9 ابلاغ ميگرديده، هيچ روز را روز تجديد عهد ياد نفرمودند. اما روز غدير را روز تجديد عهد ناميدند و روز تجديد نعمت گفتند. همچنين روز يادآوري آن ميثاقي ناميدند كه در ذرّ از خلق گرفته شد. آن روزي كه مبدأ خلقت ما بود، آن روزي كه روز ذرّ بود و خداوند از ما و از همهي خلق بر حقانيّت هر حقّي كه از طرف او نازل شده، ميثاق گرفت، روز غدير را روز يادآوري آن ميثاق ناميدند.
چون سرّ، محور و قطب همهي آن حقها، ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه است، اين عهد در روز غدير به تمام معنا جلوهگر شد، آن ميثاقِ عالم ذرّ، در روز غدير به همهي جوانبش و به اصل و اساسش تجديد گرديد.
همين بعثت رسول خدا9 يادآوري حقيقت آن ميثاق و آن عهد عالم ذرّ بود. و همانطور كه خداوند در اينجا رسولاللّه9 را براي ابلاغ امر ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه برگزيد، در عالم ذرّ نيز خداوند رسولاللّه9 را از ميان جميع خلق برگزيد و او را از سوي خود براي جميع خلق مبلّغ قرار داد، بر انبياء، بر اوصياء و بر مؤمنان اولين و آخرين و همينطور بر ساير مراتب خلق از: ملائكه، جن، حيوانات، نباتات و جمادات، همه و همه در عالم ذرّ متعلَّق تكليف بودند و مبلّغ تكليف، رسولاللّه9 بودند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 347 *»
همينطور كه در اينجا اصطفاء، گزينش و برگزيدگي خدا، مخصوص رسولاللّه شد، و از سوي خدا رسول مبلّغ و مرسل مكرّم شدند و ابلاغ ولايت فرمودند، در عالم ذرّ نيز چنين بود، هيچ تفاوتي نداشت.
روز غدير را به خاطر بياوريد. نهايت اينكه در روز غدير خلق محدود بودند، زمان محدود، مكان محدود بود. ولي اين محدوديّت را از زمان، مكان و خلقِ حاضر در حضور آن حضرت بگيريد، خود عالم ذرّ بود، هيچ تفاوت نداشت. تفاوت همان در محدوديت اين عالم و عدم محدوديت آن عالم است. اين تفاوت مسأله بود.
در آنجا مكان به اين محدوديت نبود، جميع مكانها در آنجا حاضر بود. زمان به اين محدوديت نبود، جميع زمانها در آنجا حاضر بود. خلق به اين محدوديّت نبودند، همهي خلق به مراتب خودشان در آنجا حاضر بودند. رسولاللّه9 بر فراز منبر عزّت و جلالت قرار گرفته بود و امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را به خلق شناسانيد و مقام ولايت او را معرّفي فرمود كه اصل، اساس و قطب جميع حقايق است.
پس هيچ فرقي نبود. هيچ چيز كم يا زياد نبود. در واقع عرصهي غدير همان عرصهي ذرّ بود. تفاوت در همين بود كه اگر ما اين محدوديت را نبينيم، ذرّ بود، اگر محدوديتها را ببينيم، ميگوييم عالم دنيا بود و در اين عالم دنيا واقع شد، ظاهرْ همان، باطنْ همان.
در واقع امر ولايت كه اظهار شد، همان ياد خدا بود كه در اين دعائي كه نقل كردم امام7 براي ما به درگاه خدا عرض ميكند و لمتنسنا ذكرك خدايا به منّت خودت بر ما، ما را نسبت به اين ذكرت به فراموشي نينداختي، ياد خودت را از خاطر ما نبردي. پس ما به ياد تو هستيم، و به همين كه الحمد للّه ربّ العالمين اهل ولايتايم، در ياد خدا هستيم.
پس قبول ولايت در اينجا، همان قبول ولايت در آنجا بوده است. هركس ولايت را اينجا قبول كرده، در روز عيد غدير اين جمله از ذات و حقيقتش برميخيزد ألحمد للّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 348 *»
الذي جعلنا من المتمسّكين بولاية أمير المؤمنين و الائمّة المعصومين([49]) و ما الحمد لله موفّق هستيم كه ميگوييم و شيعتهم المنتجبين هركس اين حمد و شكر خدا از دل و حقيقتش برميخيزد، و مسرور است، او در ياد خدا است. همين ولايت، ياد خدا است كه هيچ از آن غافل نشده و هيچ نسيان بر او عارض نشده است.
همين قبول و اجابت است كه در دو عالم: عالم ذرّ و عالم دنيا، دعوت خدا را به زبان رسولاللّه9 قبول و اجابت كرده است. و هركس ولايت علي صلوات اللّه عليه را به هر طور و به هر نوع تكذيبي، تكذيب كرد، به عداوت با او، به انكار فضائل او، به توقّف در فضائل او، به دشمني كردن با حاملان فضائل او، به دشمني كردن با دوستان او، به دوستي كردن با دشمنان او، به هر گونه كه ولايت علي صلوات اللّه عليه را در اين عالم تكذيب كرد، بداند كه در عالم ذرّ هم قطعاً تكذيب كرده است. چون هيچ فرق نيست، اين دو عالم يكي است. جز اينكه آنجا غير محدود بود و اينجا محدود است.
پس با توجّه به اين عبارات شريف كه ائمّه: در مورد اين حادثه فرمودهاند، كاملاً متوجّه ميشويم كه سرّ بعثت، سرّ اصطفا و گزينش رسولاللّه9 براي ابلاغ دين، امر ولايت بوده است.
سرّ اين اصطفا نيز همان محبّتي بوده كه رسولاللّه به امير المؤمنين داشتند. آن بزرگوار مبلّغ امر ولايت شد، چون آنطوري كه او علي را دوست ميداشت، هيچيك از خلق آنطور علي را دوست نميداشتند و دوست نميدارند و نميتوانند دوست داشته باشند. از اين دوستي خود بارها خبر داد كه علي كسي است كه خدا و رسول خدا او را دوست دارند، و او خدا و رسول خدا را دوست ميدارد.([50])
اين امتيازي براي امير المؤمنين صلوات اللّه عليه شد كه او كسي است كه خدا و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 349 *»
رسول خدا او را دوست دارند، و او هم كسي است كه خدا و رسول خدا را دوست دارد؛ يعني محبّت خدا و رسول خدا به هيچكس نميرسد به مقداري كه علي را دوست دارند، و هيچيك از خلق، خدا و رسول خدا را دوست نميدارند آنطوري كه علي صلوات اللّه عليه خدا و رسول خدا را دوست دارد.
سرّ اجتبا و مثل امروز كه روز بعثت است ميگوييم سرّ اصطفاي حضرت آشكار شد. مصطفي بودن حضرت بر خلق نمودار گرديد كه آن بزرگوار برگزيدهي خلق است و شايستگي اين مقام را دارد كه از جانب خدا به سوي خلق مبلّغِ قرآن، اسلام و شريعت باشد كه اصل و اساس همهي اديان و همهي نبوّتها و شرايع و كتب بوده است.
امروز با همين اصطفا برخورد كرديم. و الحمد للّه ربّ العالمين مسرور بوديم و موفّق بوديم به اينكه اگر گفتيم أللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد با ايمان و با مسرّتي خاص و با توجّه و تذكّر، و الحمد للّه ربّ العالمين در تحت لواء ولايت و با توجّه به امر بزرگان. همهي اينها نشان اين است كه ان شاء اللّه ايمان در دلهاي ما ثابت است و ما از امّت اجابت هستيم، به ظاهر و باطن خود جواب گفته و اهل ولايتايم.
اين اصطفايي كه امروز براي رسولاللّه9 به خلق شناسانيده شد، بيان اصطفاي آن حضرت در جميع عوالم امكاني است. او مصطفاي به معناي مطلق است. الحمد للّه ربّ العالمين در ميان اهل اسلام اينطور مقرّر شده كه هرجا مصطفي به طور مطلق گفته شود، به مقام رسولاللّه9 اشاره است. همانطور كه هرجا مرتضي، به طور مطلق گفته شود، به مقام امير المؤمنين صلوات اللّه عليه اشاره است، چه در ميان سنّيها و چه در ميان شيعيان.
خدا را بر ظهور و بروز امر ولايتِ اين بزرگواران و عظمت و جلالت ايشان شاكريم كه با اين همه عداوتها كه در ميان خود مسلمانان نسبت به اهل بيت پيغمبر9واقع شده، اما اين فضائل ظاهره بحمد اللّه مورد اقرار همه است. در ميان سنّيها بگوييد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 350 *»
مرتضاي مطلق كيست؟ ميگويند: علي. در بين شيعه بگوييد مرتضاي مطلق كيست؟ ميگويند: علي. همانطور كه مصطفي، مطلق كه گفته بشود، كيست؟ سنّي ميگويد: رسولاللّه است، شيعه هم ميگويد: رسولاللّه است. الحمد للّه ربّ العالمين اينقدر امر اصطفا براي رسولاللّه قطعي است كه حتي بيگانگان از اسلام هم ميدانند كه مصطفي؛ يعني رسولاللّه9.
اين اصطفا چيست و چگونه است؟ اصلش و مبدأش چيست؟ احتياج به بحث مستقلّي دارد كه مورد بحث ما نيست. بحث ما فعلاً در بارهي عالم ذرّ بود. و ميخواستيم ببينيم عالم ذرّ از نظر بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم چيست.
در فرمايشهاي شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف توضيحاتي اجمالي در مورد عالم ذرّ رسيده است. عبارت اين بزرگوار را تيمناً و تبركاً و ان شاء اللّه براي ازدياد نور ايمان در دلها ميخوانم. ميفرمايند: «يكي از معاني ميثاق و عهد، همان است كه در عالم ذرّ از خلق گرفته شده آنطوري كه خدا فرموده و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي الآيات و إنّما قال من ظهورهم ذريّتهم و لميقل من ظهره لأنّه سبحانه أخذ من ظهر كلّ شخص أولاده كما أخذهم في هذه الدنيا حرفاً بحرف لأنّه أخذه من صلب أبيه و ترائب أمّه فهو أخذ بالتوالد كما في الدنيا» خدا در اين آيه فرموده من ظهورهم ذريّتهم خداوند از بني آدم از پشتهاي ايشان ذريّههاي ايشان را گرفت و خارج فرمود، و نفرمود «من ظهره» از پشت آدم، چرا؟ به جهت اينكه خداوند از پشت هر شخصي اولاد او را گرفت، همانطور كه در اين دنيا خارج ميفرمايد حرف به حرف، بدون هيچگونه فرقي. چون خداوند هر شخصي را از صلب پدرش و ترائب مادرش گرفته است، پس در آنجا هم به طور توالد بوده، همچنان كه در اين دنيا به طور توالد است.
«و لمّا كلّفهم رجعهم إلي أصلاب ابائهم و ترائب أمّهاتهم» و چون ايشان را تكليف كرد، بعد از به انجام رسيدن تكليف، ايشان را به پشتهاي پدران و سينههاي مادرانشان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 351 *»
برگردانيد. «و هو تأويل قوله تعالي يخرج من بين الصلب و الترائب إنّه علي رجعه لقادر» يكي از تأويلات اين آيهي شريفه اين است. چون ظاهر آيهي شريفه براي قيامت است، تأويلش مربوط به عالم ذرّ است. هر شخصي از بين پشت پدر و سينهي مادرش خارج ميشود و خدا بر برگرداندن آن قادر و توانا است. پس تمام خلق به طور توالد مثل دنيا در عالم ذرّ براي تكليف خارج شدند و بعد به جايگاههاي خود برگشتند.
«و أمّا المسيح7 فإنّه لمّا مسح علي ظهر ادم و ذريّته و أخرج من ظهورهم ذريّتهم بالمسح المعبّر عنه بالولادة المعنويّة و كلّفهم و رجعهم إلي أصلاب ابائهم في صلب ادم لميرجع عيسي7فسمّي المسيح لبقاء المسح عليه و لمينتف حكمه بالإرجاع» اما مسيح7 وقتي كه خداوند بر پشت آدم و فرزندان او مسح كرد و فرزندان ايشان را از پشت آنها خارج فرمود به همان مسح كه از آن به ولادت معنوي مناسب عالم ذرّ تعبير آورده ميشود، و بعد آنها را تكليف فرمود و ايشان را به پشتهاي پدرانشان در صلب آدم برگردانيد، عيسي7برنگشت، از اين جهت مسيح ناميده شد. چرا؟
چون مسح بر او باقي ماند؛ يعني به همان مسح و اخراجي كه در عالم ذرّ شد، همان نام مسح بر او ماند و از اين جهت مسيح ناميده شد. و از اين جهت از پشت هيچ پدري نبود، و به نفخ جبرئيل در جَيب حضرت مريم صلوات اللّه عليها ولادت يافت.([51]) چون به پشت كسي برگشت نكرد، در اين عالم بدون پدر ظاهر گرديد. از اين جهت همان مسح عالم ذرّ بر او باقي است و همان حكم بر او باقي ماند. و از اين جهت مسيح ناميده شد و آن حكم مسح به واسطهي ارجاع خلق، از او برداشته نشد و منتفي نگشت.
تا به اين قسمت ميبينيم اين بزرگوار آيهي شريفه را توضيح فرمودند و مشكلاتي را كه نوعاً متكلّمين در اين آيه داشتند، با اين فرمايش جواب فرمودند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 352 *»
حال ما نميخواهيم آن مشكلات را تطبيق كنيم و فرصت هم نداريم. شايد يكي دو شب ديگر بيشتر زمينهي صحبت نباشد. از اين جهت آنهايي كه طالباند، خودشان مراجعه ميكنند.
«و الميثاق المأخوذ في الذرّ هو جميع ما يريد اللّه من جميع خلقه من حيوان و نبات و جماد» اما اينكه ديديم در كلمات حكما و عرفا كه گفتهاند: جريان ذرّ و عالم ذرّ مخصوص انسانها است و هيچيك از خلق جز انسانها از عالم ربوبيت نيامدهاند، ـ كه اگر خاطرتان باشد عبارتشان را نقل كرديم و بر آن اشكال كرديم ـ اينجا هم اين بزرگوار در ردّ سخن تمام حكما و عرفا توضيح ميفرمايند كه ميثاقي كه در ذرّ گرفته شد، عبارت بود از تمام آنچه خداوند از بندگانش ميخواهد، هرچه از معارف و از عبوديتها ميخواهد، اقرار به هر حقّي، تسليم بودن در برابر هر حقّي، انقياد و اطاعت در نزد هر فرماني، و به طور كلّي هرچه به آن بشود گفت تكليف، همهي اينها را خداوند در آنجا از بندگانش خواست؛ از تمام خلقش: حيوانات، نباتات، جمادات، انسان هم كه معلوم كه در اين آيه به ذكر آنها تصريح شده است.
بعد از بيان اين مطلب كه اجمالي بود، آنگاه ميفرمايد «و من فتّش عن ذلك في القرءان و السنّة وجد ذلك أظهر من الشمس في رابعة النهار لمن كان له قلب أو ألقي السمع و هو شهيد» هركس از اين مطلب و از عالم ذرّ در قرآن و در فرمايشهاي رسولاللّه و ائمّه:تجسّس كند، مسألهي عالم ذرّ را ظاهرتر از خورشيد در ميان روز مييابد. اما به شرطي كه داراي دل باشد، يا اگر دل ندارد گوش فرا دهد و تسليم باشد. «و هو شهيد» گوش كه ميدهد با دل گوش بدهد، براي شنيدن حاضر باشد. نه اينكه گوش بدهد و در دل انكار داشته باشد، در دل نخواهد بپذيرد و تصديق نداشته باشد. اين طور گوش دادنها ثمري ندارد. يا خودش دل داشته باشد، يا گوشي داشته باشد كه با آن حاضر باشد بشنود، نه گوش حاضر باشد و دل غائب.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 353 *»
«و من أنكر ذلك فقد أخطر بنفسه» هركس عالم ذرّ را انكار كند، خودش را به خطر انداخته است. «و الواجب علي المؤمن الذي يدّعي أنّه من رعيّة محمّد و أهل بيته صلّي اللّه عليه و عليهم أنّه إذا سمع ما لايحتمله من أهل الحقّ أنيتفهّم و لايسارع بالإنكار» ميفرمايد: بر شخص مؤمني كه ادّعا ميكند كه رعيّت محمّد و اهل بيت محمّد صلّي اللّه عليهم اجمعين است، واجب و لازم است كه هرگاه سخني را شنيد كه آن را نتوانست تحمّل كند، از اهل حق سخني را بشنود كه نتواند بفهمد، سريع انكار نكند.
يعني چه «نتواند تحمّل كند»؟ يعني با مقياس عقل كوچكش مطابق نيايد. يكي از مسائلي كه در عالم ذرّ مطرح است، همين است كه با عقل مطابق نميآيد. چهطور! اگر عالم ذرّ بوده، پس چرا فراموش كرديم؟ اگر نبوده، چرا ميگوييد بوده است؟ اگر بوده، چهطور بوده است؟
تمام اينكه عالم ذرّ مورد انكار قرار گرفته يا ساير مسائلي كه مورد انكار قرار ميگيرد، به جهت آن است كه با عقل كوچك و ناقص سنجيده ميشود، ميبيند با عقل كوچك و ناقصش نميتواند بفهمد و دريابد چيست، آنگاه انكار ميكند.
ولي اين بزرگوار ميفرمايند: وقتي كه عقلش مطلبي را كش نداد، وظيفه است و لازم است بر او كه در مقام تفهّم برآيد؛ يعني در مقام فهميدن برآيد، و در انكار كردن سرعت و شتاب نكند. «فإن لميفهم فلاينكر ما لايفهم» اگر نميفهمد وظيفه ندارد آنچه را كه نميفهمد انكار كند. چرا؟
به دليل اين آيه «بل كذّبوا بما لميحيطوا بعلمه و لمّا يأتهم تأويله» خدا مذمّت ميفرمايد از كساني كه چيزي را كه نميفهمند، در مقام تفهّم آن هم برنميآيند و فوراً انكار ميكنند. ميفرمايد: اينها تكذيب ميكنند آنچه را كه به آن آگاهي ندارند و هنوز ايشان را تأويل و معناي آنچه به ايشان گفته شده نيامده است.
در انكار عجله و شتاب ميكنند، و نبايد انكار كرد. بايد صبر كرد و از خدا خواست
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 354 *»
كه به انسان بفهماند. و بر فرض هم نفهمانيد، همين كه اهل حق سخني را گفتند و عقلش كشش نميدهد و با مقياس عقلش درست نميآيد، انكار نكند.
آن گاه اين بزرگوار در اينجا حديثي را دربارهي انكار كردن ذكر ميفرمايند كه نوعاً در بين ما مطرح ميشود كه وقتي كسي چيزي را انكار كند، معنايش اين است كه ميخواهد بگويد اين دروغ و باطل است، اين چه حرفي است؟ اينها را ما «انكار» داريم.
ولي حتي اگر بخواهد خودش يك معناي صحيحي براي عبارتي كه از اهل حق رسيده درست كند، عبارتي كه ظاهرش را نميفهمد، واقع مطلب را نميفهمد، ميخواهد آن را طوري توجيه كند كه با عقل خودش درست بيايد ولي خلاف واقع باشد، همين انكار است. و همين انكار، كفر است. پناه به خدا ميبريم! خيلي امر دقيق است!
يك فرمايشي بفرمايند، حديثي برسد، يا اهل حق؛ بزرگان دين فرمايشي بفرمايند كه ظاهر آن فرمايش و واقعِ مراد را نفهميم، بعد بياييم براي اينكه معناي ظاهر آن را درست كنيم، خودمان يك معنايي براي آن بگوييم كه معناي واقع آن نباشد؛ يعني آني كه اراده شده نباشد، همين را ميفرمايد انكار و كفر است.
اينجا بايد اين دقّت را داشت و به اين فرمايش توجّه كرد و اين خطر را احساس كرد. خيلي خطر است! امر فضائل امر عجيبي است! امور غيب، امور عجيبي است! ما به بركت بزرگانمان بايد طوري ديگر فكر كنيم. به طور كلّي بايد عقل ناقص محدود خودمان را كنار بگذاريم، آن را مقياس قرار ندهيم و در جميع اموري كه براي ما از حقايق عالم و امور غيب و به خصوص فضائل ميفرمايند، طوري سلوك و حركت كنيم كه هميشه در مقام تفهّم باشيم كه بفهميم و به خودمان تلقين كنيم كه نميفهميم. نه اينكه خودمان توجيه كنيم و در مقام توجيه برآييم كه خيلي خطر است.
توقّف، انكار، شكّ را در آن حديث نورانيت صريحاً ميفرمايند كفر است. فمن شكّ أو توقّف چه و چه فقد كفر خيلي خطرناك است! به خصوص براي اهل اين مكتب.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 355 *»
اين عبارت را ميخوانم، ان شاء اللّه درسي باشد كه هميشه در گوشمان باشد، از اين درس فراموش نكنيم. درس بزرگي است! از چه كسي؟ از شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه، دلسوزي و تذكّر است. ميفرمايد:
«و الواجب علي المؤمن الذي يدّعي أنّه من رعيّة محمّد و أهل بيته صلّي اللّه عليه و عليهم أنّه إذا سمع ما لايحتمله من أهل الحقّ أنيتفهّم و لايسارع بالإنكار فإن لميفهم فلاينكر ما لايفهم بل كذّبوا بما لميحيطوا بعلمه و لمّا يأتهم تأويله» ميفرمايد خود اين آيه يك دليل است بر اينكه اگر كسي معنا و مراد واقعي چيزي را ندانست و انكار و تكذيب كرد، مشمول اين آيه است و مذمّتي كه در اين آيه هست، شامل او است.
صريحتر از اين آيه و آموزندهتر از آن كه براي طالب نجات خيلي لازم است، توجّه به اين حديث است. و اين بزرگوار در اين حديث دقّتي فرموده و نكتهاي از آن استخراج كردهاند كه كمتر كسي متوجّه آن شده است، من كه نديدم كسي به اين نكته توجّه كرده باشد.
«و في التوحيد بأسناده إلي أبي بصير عن أبي عبد اللّه7» خيلي اين حديث را شنيدهايم اما اين نكتهاش را دقّت كردهايم؟ «قال أخبرني عن اللّه عزّوجلّ هل يراه المؤمن يوم القيامة قال نعم و قد رأوه قبل يوم القيامة. فقلت متي؟ قال حين قال لهم أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. ثمّ سكت ساعةً ثمّ قال و إنّ المؤمنين يرونه في الدنيا قبل يوم القيامة أ لست تراه في وقتك هذا؟ قال أبو بصير فقلت له جعلت فداك: فأحدّث بها عنك؟ فقال لا».
حديث را بارها شنيدهايم. مرحوم شيخ صدوق در كتاب توحيدش به اسنادش تا ابي بصير از حضرت صادق7 نقل ميكند كه عرض كرد: خبر بفرماييد مرا از خداي عزّوجلّ كه آيا مؤمن خدا را روز قيامت ميبيند؟ فرمود: آري و همانا مؤمنان خدا را قبل از روز قيامت ديدهاند.
ابو بصير ميگويد: عرض كردم چه وقت؟ فرمود: آنگاهي كه خدا به آنها فرمود أ لست بربّكم آنها گفتند بلي. بعد اندكي حضرت ساكت شدند دوباره فرمودند: و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 356 *»
همانا مؤمنان خدا را در دنيا قبل از روز قيامت ميبينند، آيا تو همين الآن در همين وقت حاضر خدا را نميبيني؟
ابو بصير ميگويد به حضرت عرض كردم: فداي شما شوم! قربانت شوم! آيا اين فرمايش شما را براي ديگران نقل بكنم؟ فرمودند: نه. چرا؟ اين قسمت را دقّت بفرماييد، مخصوصاً جدا كردم كه حواسّ متوجّه اين قسمت باشد.
فإنّك إذا حدّثت به فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقول ثمّ قدّر أن ذلك تشبيه كفر اين دقّت است. چرا فرمود: اين را كه از من شنيدي به ديگران نگو؟ چون وقتي كه تو حديث كردي و اين سخن را به ديگري گفتي، شخصي كه منكر است و به اين معنا كه تو ميگويي و مقصود تو است، جاهل است، و نداند تو چه ميگويي، پس انكار كند و بگويد: چنين نيست، مگر ميشود خدا را در دنيا ديد؟ اگر بخواهند خدا را در دنيا ببينند، بايد با همين چشم ببينند، بنابراين خواهوناخواه مثل يكي از مخلوقها ميشود و شبيه به آنها ميگردد. او به معناي تشبيه ميگيرد؛ يعني خدا شبيه يكي از خلق، يا مثل خلق ميشود تا خلق او را ببينند؛ مثل اينكه مخلوقي را ديدهاند. لازمهي اين سخن كه خلق خدا را در دنيا بخواهند ببينند، اين است كه خدا را به خلق تشبيه كنند.
و چون بحث تشبيه پيش ميآيد بگويد: نه نميشود خدا را ديد، اين سخن نعوذ باللّه درست نيست. چون نميفهمد تو چه قصد كردي، او يك معنايي ميفهمد كه طبق آن معنا ميگويد: حديث درست نيست، يا خدا ديده نميشود. و همينقدر كه بگويد خدا ديده نميشود، انكار كرده است.
اگرچه به معناي درستي ميگويد خدا ديده نميشود؛ يعني خدا شبيه خلق نميشود، خدا را نميشود ديد، چون اگر بخواهيم او را ببينيم بايد نعوذ باللّه مثل خلق، آسمان، زمين، انساني، حيواني، جمادي، نباتي بشود تا ما او را ببينيم. و مسلم است كه اينطور نميشود و محال است. پس خدا در دنيا ديده نميشود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 357 *»
او درست دارد ميگويد، حرفش هم حرف درستي است، اما چون نفهميده تو چهطور گفتي و بر چه اساسي گفتي كه خدا ديده ميشود، همين كفر است.
خيلي مسأله دقيق است. خدا درجات اين بزرگوار عالي است، متعالي كند. ببينيد چه دقّتي را از اين حديث استخراج فرمودند. فإنّك إذا حدّثت به فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقول ثمّ قدّر أنّ ذلك تشبيه بعد با خودش فكر ميكند كه اين معنايش تشبيه است و بر اساس تشبيه كه خودش فكر ميكند، ميگويد خدا ديده نميشود. ـ راست هم ميگويد، بر آن اساس خدا ديده نميشود ـ اما كافر شده است. چون ديدن خدا را انكار كرده كه امام صادق فرمودند، شدني است. اما او نميفهمد چهطوري است.
بايد بگويد: من نميفهمم. امام صادق راست گفته: خدا ديده ميشود، اما من نميفهمم چهطور است. اين راه نجات است. بگويد امام صادق گفته «خدا ديده ميشود» راست فرموده، صادق است. سنّيها هم به او صادق ميگويند، در ميان شيعه و سنّي صادق آلمحمد: لقب دارد. و و اللّه صادق است، صدق گفته، خدا در دنيا ديده ميشود اما من نميفهمم.
ابي بصير هم دارد نقل ميكند، و همه گفتهاند كه ابو بصير ثقه است. هيچ دروغ بر امام صادق7 نبسته است. او دارد ميگويد كه امام صادق به من فرمود: آيا تو خودت همين الآن در همين وقت و در همين ساعت و لحظه خدا را نميبيني؟ دارد ميفرمايد كه واقعاً، حقيقتاً خدا ديده ميشود، راستي راستي ديده ميشود. امام صادق فرموده، اما من نميفهمم چهطور است.
ما ألحمد للّه ربّ العالمين از بركات شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه فهميدهايم كه خداي ديده شدني؛ يعني محمّد و آلمحمد:، خدايي كه ميشود شناخت يعني محمّد و آلمحمد:، اين را به ما فهمانيدهاند.
اما اگر كسي از اين فرمايشها خبر نداشته باشد و طالب نجات خودش باشد، با اين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 358 *»
حديث شريف كه برخورد ميكند، راه نجاتش اين است كه بگويد امام صادق فرمودهاند، ابو بصير هم از حضرت نقل كرده، نه ابو بصير بر حضرت دروغ بسته، نه حضرت نعوذ باللّه دروغ فرمودهاند و نه حديث دروغ است، هيچيك. حديث راست، امام صادق هم راست فرمودهاند، ابو بصير هم درست گفته كه خدا در دنيا ديده ميشود و مؤمنان قبل از قيامت خدا را ميبينند، اما من نميفهمم چه طور است. خدايا اين فرمايش امام صادق را به من بفهمان. اين راه نجات است. نه اينكه بگويد: نه! خدا ديده نميشود. به جهت اينكه اگر بخواهد خدا ديده بشود بايد جسم بشود، شبيه خلقش بشود و اين تشبيه و كفر است.
راست هم ميگويد. اينطور ديدنِ خدا كفر است. اصلاً خدا را اينطور نميشود ديد. امام هم اينطور را نفرمودند. ولي چون اينطور تقدير ميكند و معناي حديث را در نظر ميگيرد، آنگاه ميگويد: خدا در دنيا ديده نميشود، تا اين را ميگويد ميشود كفر. دقّت فرموديد مسأله چه شد!؟
فإنّك إذا حدّثت به فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقول ثمّ قدّر هم آدمِ دينداري است، هم خدادار است، هم امام صادقدار است، ظاهراً هم همهچيزش درست است، با خودش بگويد معناي اين فرمايش حضرت اين ميشود كه خدا بايد شبيه خلق بشود، ثمّ قدّر أنّ ذلك تشبيه اينطور فكر كند كه نتيجهي اين سخن حضرت تشبيه ميشود و تشبيه هم يقيناً باطل است، بنابراين بگويد: خدا ديده نميشود، تا اين را بگويد كفَر كافر شده است.
بعد حضرت فرمودند و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالي اللّه عمّا يصفه المشبّهون و الملحدون. ظاهراً عبارت حديث اينطور است كه تتمّهي حديث توضيح حرف همان منكر است، آن منكر اينطور تقدير كرده و فكر كرده كه اين تشبيه و كفر است. البته ممكن است كه مؤمنان خدا را با قلب ببينند، اما با چشم كه خدا را در دنيا نميبينند. اين حرف او است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 359 *»
من تا كنون فكر نميكردم اين حرف او باشد، فكر ميكردم اين قسمت نيز فرمايش حضرت صادق7 است. ولي حضرت قول او را دارند نقل ميكنند، آن شخص منكر ميآيد اينطور حرف ميزند، ميگويد اگر بنا باشد با اين چشم ببينند لازمهاش تشبيه است. و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين ديدن با قلب هم كه مثل ديدن با چشم نيست. پس اگر خدا را هم ببينند، با قلب ميبينند نه با چشم. تعالي اللّه عمّا يصفه المشبّهون و الملحدون. خدا متعالي است از اينكه در وصف او تشبيه كنندگان و الحاد ورزندگان سخن بگويند.
ظاهراً اين قسمت حديث، توضيح حرف همان منكر بايد باشد. شما هم دقّت بفرماييد. اگر فرمايش خود حضرت است كه توضيح ديدن با قلب باشد؛ يعني ابو بصير با قلبش دارد خدا را ميبيند و با اين چشمش نميبيند، يكقدري حديث پيچ پيدا ميكند.
اما اگر اين عبارت تتمّهي حرف آن شخص منكر باشد كه اينطور ميگويد إنّ ذلك تشبيه و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالي اللّه عمّا يصفه المشبّهون و الملحدون، حرف او باشد كه حضرت دارند نقل ميفرمايند كه او ميخواهد رؤيت را توجيه كند كه اگر ديدن هم در كار باشد، طور ديگري است. نه اينكه با اين چشم در دنيا او را بشود ديد. بنابراين ديدن در كار نيست. ظاهراً عبارت اينطور بايد باشد. عبارت حضرت هم باشد، مانعي ندارد.
آنچه اصل مطلب و مهم است اين قسمت است كه فرمودند فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقول از اين جهت شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه ميفرمايند «فتأمّل في قوله7فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقول» در اين عبارت حضرت تأمّل كن، فكر كن «يعني أنّه يقول إنّ اللّه يراه المؤمن بقلبه» اين عبارت شيخ مرحوم توضيح ميدهد كه بايد اين تتمّهي حديث دنبالهي حرف همان منكر باشد. معناي عبارت اين است كه اين شخص منكر در مقام برميآيد ميگويد: مؤمن خدا را با دلش ميبيند. «و ذلك الجاهل يقدّر أنّ ذلك تشبيه.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 360 *»
فإنّه بهذا الإنكار و التقدير يكون كافراً» اين جاهل با خودش فكر ميكند كه اگر بنا باشد خدا را ببينيم، اين تشبيه است و تشبيه كفر است. از اين جهت جايز نيست و انكار ميكند، و به همين انكار و به همين تقدير و فكركردن و فرض كردن كافر ميشود.
«مع أنّه يريد به التنزيه علي زعمه» با اينكه اين شخص منكرِ بيچاره به گمان خود ميخواهد خدا را تنزيه كند و بگويد خدا ديده نميشود. «لكنّه مخالف للواقع» اما اينطور تنزيه كردن و اينطور حديث را معنا كردن و فهميدن و بعد انكار كردن، مخالفت با واقع و مراد امام7 ميشود.
وقتي كه اينطور انكار، كفر باشد «فما ظنّك بإنكار هذا المشهد العظيم الذي نطق به القرءان صريحاً؟» پس چه خواهد بود گمان شما دربارهي انكار كساني كه عالم ذرّ را انكار كردهاند، انكار آنها چه خواهد بود؟ آن مشهد بزرگ و عظيم، آنجايي كه همه صداي خدا را شنيدند و رخسارهي خدا را در رخسارهي رسولاللّه9 ديدند و سخن خدا را از زبان ايشان شنيدند. قرآن هم صريحاً به وجود چنين عالم و مشهدي تصريح كرده، آنگاه بيايند اين عالم را انكار كنند! «و وردت به الأخبار المتواترة معناً»([52]) روايات متواتره هم در مورد عالم ذرّ رسيده است. اگر متواتر لفظي نيست، متواتر معنوي هست كه از نظر معنا قطعاً و يقيناً چنين عالمي بوده و به آن تصريح شده است.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 361 *»
مجلس 24
(شب چهارشنبه 29 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r جميع تكاليف تمامي موجودات توسط مبلغان الهي در ذر عرضه شد
r براي فهم عالم ذر توجه به كيفيت آفرينش لازم است
r خداوند بود و خلقي با او نبوده و نيست
r معناي آفرينش مشيت
r كيفيت آفرينش عوالم به مشيت
r مشيت، ابدي و ازلي مشيتي است
r جبروت، ابدي و ازلي جبروتي است
r ملكوت، ابدي و ازلي ملكوتي است
r ملك، ابدي و ازلي ملكي است
r معناي ملك قديم و معناي قديم دربارهي خلق
r ملك خاص
r معناي «عالم قديم است» در كلمات حكماي پيشين
r اطلاق قديم بر خداوند متعال
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 362 *»
r مشيت مسبوق به عدم نيست
r مشيت را به خود مشيت امداد ميفرمايد
r بايد «خلق» در اينگونه تعابير «خلق اللّه المشية . . .» را خالي از
زمان در نظر گرفت
r معناي قبل و بعد رتبي دربارهي مشيت و عوالم ديگر
r مشيت فعل خدا است و در رتبهي خدا نيست
r معناي اصطلاحي «ذرّ»
r مراد از تقدم ارواح بر ابدان
r مراد از تقدم عالم ذر
r تمثيل مطلب در مثال كعبه و ضراح و عرش
r اجلال ذيالشيبة
r معناي «حرّم شيبتي علي النار» در دعاي بعد از فرايض ماه رجب
r شرح فقرات اول دعا
r حالات ختلف در هنگام دعا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 363 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
عالم ذرّ از نظر بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم مخصوص به انسان نيست، همهي موجودات داراي عالم ذرّ هستند. و نيز جميع تكاليفي كه براي هر موجودي به حسب خودش لازم بوده، به آن موجود گفته شده و عرضه شده است. و مبلّغ از طرف خداوند به همهي موجودات تكاليف ايشان را، وجود مقدّس رسولاللّه9 بودهاند. اگرچه براي اين ابلاغ، آن بزرگوار وسائطي را اخذ ميفرموده از انبياء و اوصياء:.
و همين اموري كه ما در اين عالم مشاهده ميكنيم، براي ما نقل كردند و به ما رسانيدند، همهي اينها تجديد همان جريان عالم ذرّ است. و فرقي بين عالم ذرّ و اين عالم نيست، مگر اينكه اين عالم، عالم زمان است و به زمان و خصوصيات زمان، و به مكانهاي محدود آن محدود است. ولي عالم ذرّ محدود به اين حدود نيست.
از نظر بزرگان اعلي اللّه مقامهم در تشريح عالم ذرّ، لازم است به مسألهي آفرينش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 364 *»
توجّه شود كه كيفيّت آفرينش چگونه بوده، تا اينكه ببينيم عالم ذرّ به چه معنا است؟ و اينكه ميگويند عالم ذرّ قبل از اين عالم بوده، اين قبل بودن به چه معنا است؟ و اينكه اگر كسي در عالم ذرّ مؤمن شده در اينجا مؤمن است، اگر در عالم ذرّ ايمان نياورده، در اينجا نيز ايمان نميآورد، اينها به چه معنا است؟
تمام اختلافات در جريان عالم ذرّ، و تمام انحرافها و اشتباهاتي كه در مورد عالم ذرّ در كلمات علما، فلاسفه، عرفا ديديم، برگشت ميكند به نشناختن كيفيت آفرينش. اگر كيفيت آفرينش براي آنها حل شده بود، اين انحرافها و اشتباهها براي آنان فراهم نميشد.
اجمالاً كيفيّت آفرينش بر حسب آيات و روايات كه به شرح بزرگان ما توضيح داده شده، اين است كه خداوند در رتبهي ذات مقدّسش به ذات مقدّسش متوحّد است و با او خلقي از مخلوقات وجود ندارد و نداشته و نخواهد داشت. در رتبهي ذات خدا هيچ موجودي و مخلوقي با او نيست. هميشه اينطور بوده و هست و خواهد بود، قبل از خلق، موقع خلقت و آفرينش هستي، موقع ايجاد موجودات، و بعد از اينها كان اللّه و لميكن معه شيء خدا بوده و هست و خواهد بود. و هيچ مخلوق با خدا حساب نميشود تا بگوييم يك وقتي خدا بود و خلق نبود، بعد خلق را آفريد و اينك خدا و خلق با هم هستند. يك وقتي هم خلق را فاني ميسازد و دوباره خدا تنها ميشود. اينطور نيست.
خداوند متعال در رتبهي ذات، مقدّس است از اينكه با خلقي از خلق باشد، يا خلقي با او همرتبه باشد. از اين جهت ميگوييم كان اللّه و لميكن معه شيء و الآن كان كذلك([53]) خدا بود و هيچ چيزي با او نبوده، الآن هم خدا هست و هيچ چيزي با او نيست؛ يعني خلق با خدا حساب نميشوند، خلق در شمار و در رديف خدا نيستند. از اين جهت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 365 *»
ميفرمايند: خلق در رتبهي خالق ممتنع است؛ يعني نامي، سابقهاي، ذكري از مخلوق در رتبهي خالق نميباشد.
آنگاه ميفرمايند: خداوند مشيت را آفريد. اينكه ميفرمايند «مشيت را آفريد» نه به اين معنا است كه وقتي بود كه مشيت نبود، بعد از مدّتي خداوند مشيت را آفريده باشد. نه، مقصود از اينكه «خدا مشيّت را آفريد» يعني مشيّت خلق خدا و محتاج به خدا است.
اما كي نبوده و كي هست شده؟ چه موقع خلق شده؟ چه موقعي نبوده؟ اينها مطرح نيست. مشيت از وقتي كه وقت داشته و براي مشيت وقت بوده، مشيت بوده و خدا آن را خلق كرده است. چه وقت خلق كرده؟ ميگوييم: خدا وقتها را به مشيت خلق كرد و خود مشيت احتياج به وقت نداشت، و وقتي نبود كه مشيت در آن وقت نباشد و بعد خلق شود.
بعد خداوند به وسيلهي مشيت عالم جبروت را آفريد. باز معناي اين سخن نه اين است كه يك «وقتي» در رتبهي جبروت بوده، و وقتي گذشته كه جبروت در آن وقت موجود نبوده، بعد خدا جبروت را در آن وقت موجود كرده باشد، خير. از وقتي هم كه بشود جبروت را لحاظ كرد كه موجود بوده، خدا جبروت را به وسيلهي مشيت خلقت كرده است و هرچه در جبروت است، جبروتي و از جنس عالم جبروت است. و جبروت به يك واسطه كه مشيت باشد، خلقت شده است.
بعد خداوند به وسيلهي مشيت، بعد از آفرينشِ جبروت، عالم ملكوت را ايجاد فرمود. و عالم ملكوت وقتي نبوده كه نباشد، بعد خدا در آن وقت عالم ملكوت را بيافريند. نه، عالم ملكوت هم بدون وقت ملكوتي آفريده شده و بدون اينكه جريانهاي وقتي در كار باشد و گذشت وقتهاي ملكوتي در كار باشد و بعد ملكوت آفريده شده باشد، اينطور نيست.
بعد از عالم ملكوت، خداوند به واسطهي مشيّت، عالم ملك را ايجاد فرمود. عالم ملك كه بعد از آن عالمها آفريده شده، معنايش اين نيست كه وقتي و زماني بوده و گذشته
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 366 *»
كه ملك موجود نبوده، بعد خدا ملك را ايجاد كرده باشد.
بلكه ميگوييم مشيت ابداً و ازلاً در رتبهي خودش مخلوق خدا بوده و در رتبهي خودش مخلوق خدا است و در رتبهي خودش مخلوق خدا خواهد بود. مشيت به طور ابدِ مشيّتي و ازل مشيّتي؛ يعني ابد و ازلي كه از جنس خود مشيّت است، مخلوق خدا است. و «وقتي مشيتي» نبوده و نخواهد بود كه مشيت در آن وقت نبوده و يا نباشد.
همچنين ميگوييم عالم جبروت به طور ابدِ جبروتي و ازلِ جبروتي موجود بوده و هست و خواهد بود و مخلوق خدا بوده و هست و خواهد بود. زماني و وقتي نخواهد آمد كه جبروت در آن وقت فاني بشود، همانطور كه وقتي نگذشته كه در آن وقت جبروت موجود و مخلوق نبوده باشد.
همينطور ميگوييم عالم ملكوت به طور ابدِ ملكوتي و ازلِ ملكوتي دائماً و به طور هميشگي عالم ملكوت است و مخلوق خدا بوده و هست و خواهد بود. آني و لحظهاي از جنس خود ملكوت بر ملكوت نگذشته كه ملكوت نباشد، و يا آني از جنس ملكوت بر ملكوت نخواهد گذشت و نخواهد آمد كه ملكوت در آن آن فاني شود. تعبير ميآوريم به اينكه ميگوييم: ملكوت به طور ابدِ ملكوتي و ازلِ ملكوتي موجود بوده و هست و خواهد بود، و مخلوق خدا و محتاج به خدا است و به وسائطي كه بين او و بين خلقت خدا است.
بعد ملك همينطور است. عالم ملك كه پايينتر از عالم ملكوت است و آن را عالم اجسام هم مينامند، عالم ملك هم به طور ابد ملكي و ازل ملكي موجود بوده و هست و خواهد بود و مخلوق خدا بوده و هست و خواهد بود.
پس تمام اين مراتبي كه ذكر شد كه همه خلق خدا هستند: از مشيّت، عالم جبروت، عالم ملكوت و عالم ملك، همه به حسب وقت خودشان و به حسب اوقات و دقايق و لحظات مناسب و همجنس خودشان هميشه بوده و هستند و خواهند بود و به حسب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 367 *»
اوقات خودشان، زماني و وقتي بر آنها نگذشته كه در آن اوقات نباشند و بعد موجود شده باشند، يا اينكه وقتي بر آنها نخواهد گذشت و نخواهد آمد كه در آن وقت نباشند.
از اين جهت مجموعهي اين عوالم: از مشيّت تا ملك را گاهي به ملك تعبير ميآورند. همهي اين مراتب و اين عوالم را ملك خدا ميگويند و اين ملك را گاهگاهي به قديم توصيف ميكنند. أللّهمّ إنّي أسألك بوجهك الكريم و اسمك العظيم و ملكك القديم([54]) قديمي كه در اينجا ميفرمايند، به اين معنا است كه مشيت قديم است؛ يعني نبوده وقتي كه بر مشيت بگذرد كه موجود نبوده باشد، بعد خدا آن را ايجاد كند. عالم جبروت قديم است؛ يعني وقتي نبوده كه جبروت در عالم و مقام و رتبهي خودش موجود نبوده باشد،بعد خدا در آن رتبه آن را ايجاد بكند. ملكوت قديم است؛ يعني وقتي نبوده كه خدا ملكوت را در رتبهي خودش خلق نكرده باشد، بعد در آن رتبه خلقش كند. ملك خاص ـ به معناي خاص در مقابل آن عوالم ـ هم وقتي نبوده كه ملك نباشد، بعد خدا ملك را در آن وقت ايجاد كند.
پس به اين معنا تمام اين مراتب و اين عوالم را قديم ميگويند، قديم به اين معنا كه مسبوق به عدم نيستند؛ يعني پيش از آنها در رتبههاي خودشان وقتي نبوده كه نباشند و بعد پيدا شوند. فرض بفرماييد اينجا ما ميگوييم زيد نبوده، بعد پيدا شده، اين را ميگويند مسبوق به عدم است، نبوده و بعد پيدا شده است. اما قديم در برابر اين معنا؛ يعني آني كه مسبوق به عدم نبوده، نشده وقتي بر او بگذرد كه نباشد؛ بلكه هميشه بوده است. اين معناي قديم است.
اين معنا غير از آن معنايي است كه دربارهي خدا، قديم گفته ميشود و خدا را به قديم بودن توصيف ميكنيم. وقتي كه ميگوييم خدا قديم است آن يك معنا دارد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 368 *»
دربارهي اين عوالم كه قديم ميگوييم يك معنا دارد. و الحمد للّه ربّ العالمين اين معنا در دعاها رسيده، اگرنه تلفّظ به آن هم مشكل بود.
از اين جهت خيليها در كلمات حكماي گذشته كه حكمت خود را از انبياء:ميآموختند به شبهه افتادهاند. در كلمات آنها گاهگاهي به اين شكل تعبير آمده كه مثلاً عالم قديم است. و ديگران كه به اين اصطلاحي كه به وسيلهي انبياء به دست حكما رسيده بوده توجّه نداشتهاند، يا خود همان حكما به اصطلاح آشنا نبوده و صرف الفاظ را ميگرفتهاند به اشتباه افتاده، فكر كردهاند كه وقتي گفته ميشود عالم قديم است؛ يعني نعوذ باللّه مثل ذات خدا قديم است. به اين معنا كه حادث نيست، اينطور تصوّر كردند. از اين جهت در حكمت برايشان مسألهي بسيار مشكلي شد.
حتي ديدهام بعضي بر ارسطو اشكالها كردهاند در اينكه قائل است كه عالم قديم است، و از اين راه خواستهاند بر ارسطو اشكال وارد كنند.
و اگر ارسطو اين حرف را هم زده باشد ـ حال يا خودش اين معنا را فهميده يا نفهميده ـ اجمالاً از انبياء گرفته است. و اگر انبياء فرموده باشند عالم قديم است؛ مثل همين دعائي است كه از معادن وحي و از مخازن حكمت خدا محمّد و آلمحمد: به ما رسيده كه آنها به ما ياد دادهاند بگوييم أللّهمّ إنّي أسألك بوجهك الكريم و اسمك العظيم و ملكك القديم اين قديم، نه به آن معنايي است كه در مورد خداوند ميگوييم و از اوصاف خدا است.
وقتي خدا را به قديم توصيف ميكنيم، ميخواهيم بگوييم خدا محتاج نيست، نميخواهيم بگوييم خدا مسبوق به عدم نيست، كه اگر مثلاً كسي فكر كند خدا يك وقتي نبوده بعد وجود يافته، بگوييم اين معناي حدوث است و دربارهي خدا جاري نيست؛ بلكه خدا قديم است به اين معنا كه مسبوق به عدم نيست. اينگونه وصف لايق ربوبيّت نيست كه ما خدا را اينطور توصيف كنيم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 369 *»
البته عيبي هم ندارد لميلد يعني چيزي از او حادث نميشود، از او چيزي ولادت نمييابد و پديدهاي از او سر نميزند. و لميولد خود او هم حادث نيست كه از چيزي به وجود آمده باشد. بنابراين مانعي ندارد براي خدا هم قديم به اين معنا استعمال شود. اما آنچه ما خدا را به آن معناي بزرگ و شايستهي مقام ربوبيّت توصيف ميكنيم اين است كه بگوييم او محتاج نيست و خلق هستند كه به او محتاجاند.
ولي قديمي كه دربارهي اين عوالم گفتيم و همه را در جاي خودشان گفتيم قديماند؛ يعني مسبوق به عدم نيستند. ما مشيّت را نميتوانيم تصوّر كنيم كه يك وقتي نبوده بعد مشيت پيدا شده است. چرا؟ دلايل و براهينش قدري مشكل است و ذكر دلايل و براهينش در اين مباحث تقريباً بيمناسبت است. چون احتياج دارد به دانستن بعضي از اصطلاحات. ولي در جاي خودش بحث شده و دلايلش را ذكر فرمودهاند.
در نوع كتب حكمت بزرگان و فرمايشهاي ايشان بيان شده كه اگر بنا باشد مشيت مسبوق به عدم باشد، يك وقتي بر مشيت گذشته باشد كه مشيت نبوده بعد پيدا شده باشد، سر از محال ميزند و محالاتي پيش ميآيد كه تمام عقول قبول ميكنند كه آنها محال است. بنابراين براي اينكه آن محالات پيش نيايد بايد بگوييم خواهوناخواه به حسب براهين و ادلّهي محكم كه در جاي خودش مطرح است راهي و چارهاي نداريم از اينكه هر عاقلي با توجّه به آن براهين و ادلّه تصديق ميكند كه پس بايد مشيّت در جايگاه، رتبه و مقام خودش هميشگي، ثابت، دائم، ابدي و به حسب رتبهي خودش ازلي باشد. و اين معناي قديم است.
پس اگر گفتيم مشيت به اين معنا قديم است ـ يعني مسبوق به عدم نيست و وقتي بر آن نگذشته كه مشيت در آن وقت موجود نبوده، بعد موجود شده باشد. ـ و حادث است. قديم است و حادث.
حادث است؛ يعني محتاج است. زيرا هيچ لحظهاي بر او نگذشته و نخواهد گذشت كه مشيت از خداي متعال بينياز باشد؛ بلكه هميشه محتاج است و خدا دائماً او را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 370 *»
امداد ميفرمايد به خود او خلق المشية بنفسها([55]) دائماً او را امداد ميكند و رفع احتياج او را ميفرمايد به خود او.
حال چهطور و چگونه او را امداد ميكند؟ باز اين را نميدانيم. زيرا طورها به وسيلهي مشيت خلقت شدهاند. ولي اين مقدار ميتوانيم درك كنيم كه بين مشيت و بين خدا چيزي نيست تا به وسيلهي آن چيز خدا مشيت را امداد كند. هرچه هم كه پايينتر از مشيّت است، به مشيت خلقت شده و نميشود مادون مشيت، براي مشيت، بين خدا و مشيت وساطت كند.
پس باقي ميماند اين صورت كه قابل تصوّر است كه خدا مشيت را به خود مشيت خلق كند و به خود مشيت امداد كند و آن را به خود مشيت باقي بدارد و به خود مشيت حفاظت كند.
چنين خلقي است كه اولي براي آن نيست، آخري براي آن نيست. در جا و مكان خود ثابت و دائم است ازلاً ابداً، اما ازل و ابد مشيّتي كه از جنس خود او است. پس به اين معنا قديم است.
عالم جبروت هم كه در مقام و مكان خودش خلق شده و در رتبهي خودش مخلوق خدا است.
اين الفاظ قدري ما را مضطرب ميكند. چون به الفاظ انس داريم و الفاظ افادهي وقت و زمان ميكند، ميگوييم «خدا جبروت را آفريد» از اين كلمه ذهن ما بر اساس انسهايي كه به اين عالممان دارد، متوجّه ميشود كه بنابراين نبوده، بعد خدا آن را آفريده، معناي آفريد را اينطور ميفهميم. و همين مسأله از مشكلات خيلي بزرگ است كه نوع حكما به اين اشتباه مبتلا هستند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 371 *»
ولي ما به بركت فرمايشهاي بزرگان اعلي اللّه مقامهم فهميدهايم كه بايد اين الفاظ را از زمان خالي كنيم. از آنها معناي زمان و وقت را نفهميم. ماضي گفته ميشود، اما نبايد از اين ماضي زمان گذشته فهميد. كلمهي «آفريد» كه گفته ميشود، نبايد از آن، اين معنا را فهميد كه وقتي نبوده و بعد خلقت شده است.
ما نوعاً از اين مسائل بحث كردهايم و زياد هم بحث داشتهايم، ولي اكنون متذكّر اين بحث شدم. چون به عالم ذرّ مربوط ميشود و شناخت عالم ذرّ هم بستگي دارد به شناخت كيفيت آفرينش و با هم ربط دارد. تا آن مطلب شناخته نشود، ذرّ حل نميشود.
از اين جهت اجمالاً عرض ميكنم و ناچاريم كه در شب پنجشنبه و جمعه هم بحث را مختصّ به همين بحث كنيم([56]) تا ان شاء اللّه به توفيق خداوند و تأييدات بقيّة اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه در اين يكي دو شب ديگر بحث به جايي برسد و مطلب را تمام كنيم تا ان شاء اللّه بعد از ماه رمضان ببينيم از كجا بايد شروع كنيم.
پس كلمهي «آفريد» كه گفته ميشود، يا به عربي اگر گفته ميشود خلق اللّه المشيّة كه خلق به صيغهي فعل ماضي فرمودهاند و افادهي زمان ميكند، در زبان فارسي هم ميگوييم «آفريد» از كلمهي «آفريد» فهميده ميشود كه مشيّت يك وقتي نبوده، بعد خدا آن را آفريد، از اين لفظ اين استفاده ميشود.
ولي بايد اين الفاظ را از افادهي زمان و فهمانيدن زمان خالي كنيم به طوري كه هيچ وقت به ما نفهماند. چهطور بگوييم؟ اينطور بگوييم: نگوييم مشّيت را خدا آفريد تا چنين معناي نادرستي به ذهن ما بخورد، يا خدا عالم جبروت را به وسيلهي مشيت آفريد تا اين معنا به ذهن ما بخورد كه نبود، بعد خدا آن را آفريد، خدا عالم ملكوت را به وسيلهي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 372 *»
مشيّت بعد از رتبهي جبروت آفريد، خدا عالم ملك را به وسيلهي مشيت بعد از رتبهي جبروت و ملكوت آفريد.
بلكه كلمهي «آفريد» را در همهي اين موارد اين طور بگوييم كه مشيت مخلوق خدا است، مشيت محتاج به خدا است. فقط از آن اينطور بفهميم كه مشيت محتاج به خدا است. در چه چيز؟ در وجودش، در بقائش، در هرچه به آن نيازمند است از حدودي كه لازمهي وجودي آن است: مكان ميخواهد، وقت ميخواهد، وجود و ماهيت؛ يعني مادّه و صورت ميخواهد و ساير حدودي كه به آنها نيازمند است، در همهي آنها محتاج به خدا است و خدا به او داده و ميدهد و خواهد داد.
بايد از اينگونه عبارتهايي كه گفته ميشود، معنايي را بفهميم كه از آنها اين مفاد به دست آيد كه مشيت محتاج است، در مادّه، در صورت، در مكان، در وقت محتاج است. در اركان وجودش، در وجود و هستياش، درتحقّقش، در بقائش محتاج است. به چه كسي محتاج است؟ به خدا. خدا بايد او را وجود بدهد، خدا بايد او را مادّه بدهد، خدا بايد او را صورت بدهد، خدا بايد او را مكان بدهد، خدا بايد او را وقت بدهد، خدا بايد او را حفاظت كند، فقط اينها را ما بايد متوجّه بشويم. ديگر وقتي نبوده و بعد پيدا بشود و بعد خدا خلقش بكند، هيچ اينها را از اين كلمات نفهميم. چون وقتها به وسيلهي او خلقت شده است.
جبروت هم در جا و در مقام خودش همينطور است، مخلوق خدا و محتاج به خدا است: وجود و مادّهاش، صورت و ماهيتش ـ در اينجا چه صورت بگوييم چه ماهيت، چه وجود بگوييم چه مادّه تفاوت نميكند. ـ در تحققش، بقائش، وقتش، مكانش، حدودش و تمام آنچه بدان نيازمند است، خدا به وسيلهي مشيت و به وساطت مشيت به او داده و ميدهد و خواهد داد.
از اين جهت عالم جبروت رتبةً بعد از مشيّت است، نه اين بعدي كه ما ميگوييم از آن مكان و وقت بفهميم و فوق و تحت اينطوري را بفهميم و بگوييم «بعد» كه گفته
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 373 *»
ميشود؛ يعني پايينتر، به اين معنا كه طبقاتي فرض كنيم. يك طبقهي زيرزمين باشد، اسمش را عالم ملك بگذاريم، يك طبقهي بالا باشد اسمش را عالم ملكوت بگذاريم، يك طبقهي بالاتر، اسمش را عالم جبروت بگذاريم و طبقهي بالاتر را مثلاً عالم مشيت اسم بگذاريم، بعد بگوييم خدا مثلاً برپشت بامِ عالم مشيت قرار گرفته است.
«بعدها و قبلها» را اينطور تصوّر نكنيم كه اگر اينطور تصوّر كرديم خيلي اشتباه است. مشيت فوق است درست است، اول و قبل از همهچيز است، اما هيچ چيزي نيست كه از مشيت خالي باشد و هيچ چيزي نيست كه مشيت در آن نفوذ نداشته و آن را احاطه نكرده باشد، وضع اينطور است.
اما اگر ما مشيت را برديم روي طبقهي سوم گذاشتيم، بعد خدا را روي پشت بام عالم مشيت و طبقهي چهارم فرض كرديم و گفتيم در آن طبقهي پنجم ذات خدا و عالم خدا است. اينها اشتباه است. و نوع مردم به اين تصوّرات نادرست گرفتارند. خيلي از گنده گندههاي حكما به اين امور مبتلا شده و از اين مطالب بيخبر ماندهاند، از اين قبل و بعدها چه برداشتهاي فاسدي شده و چه مشكلاتي را در حكمت و فلسفه فراهم كرده و چهقدر مسائل را درهم و برهم نموده است.
پس تمام اين قبلها و بعدها، بيان رتبه و مقام است، نه روي هم قرار دادن و درجه درست كردن. مقام مشيت بالاترين مقام خلقي است كه هيچ خلقي به رتبه و مقام مشيت نميرسد، به جهت اينكه تمام خلقها به وسيلهي مشيت، در مقام و مكان خودشان موجود شده و هستند و خواهند بود، و هيچ به رتبهي مشيت نميرسند. مقام مشيت فوق همهي خلق است.
مشيت هم چون خلق خدا و فعل خدا است، او هم در رتبهي ذات خدا نيست و با ذات خدا شمرده نميشود و به حساب نميآيد، بگوييم خدا هست و مشيتش، صحيح نيست. خلق خدا و محتاج به خدا و مخلوق و حادث است، هميشه اينطور بوده و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 374 *»
هميشه اينطور هست و هميشه اينطور خواهد بود. اين كيفيتِ وجود مراتب عوالم است.
توجّه به اين مطلب ميماند كه در مورد شناخت عالم ذرّ لازم است به اين امر توجّه داشت. موجوداتِ ديگر را ما كار نداريم، فعلاً در موجود انساني سخن ميگوييم كه بيشترِ مسأله هم به اين موجود مربوط ميشود. ديديم بعضي اصلاً عالم ذر را مخصوص انسان دانستند. ولي بزرگان فرمودند: تمام موجودات ذرّ داشتهاند.
به طور كلّي ميدانيم ذرّ به معناي مرتبهاي قبل از تعيّن هر موجودي، يك اصطلاح خاصّي است كه ـ اگر فرصت كرديم آن را توضيح ميدهيم ـ همهي موجودات آن را داشتهاند. ولي فعلاً سخن در انسان است كه خلقت انسان در اين عوالم چگونه است؟
وقتي كه انسان در اين عالم موجود ميشود، در همهي عوالم موجود ميشود. و چون در همهي عوالم موجود ميشود، در همهي عوالم براي او وجودي و مرتبهاي است. در عالم جبروت براي او مقام جبروتي، در عالم ملكوت براي او مرتبهي ملكوتي، و در عالم ملك براي او مقام و مرتبهي ملكي خلقت ميشود، تعيّن پيدا ميكند و مشخّص ميشود.
مثال به زيد ميزنند، ميفرمايند: همين كه در اينجا براي زيد، بدن و مرتبهي ملكي درست شد، در عالم ملكوت براي او نفس ملكوتي، و در عالم جبروت براي او عقل جبروتي درست شد. و نظر به اينكه آن مراتب و مقامات از نظر رتبه و مقام و ارزش فوق اين مرتبهي ملكي او است، به «قبل» تعبير ميآورند، ميگويند مثلاً نفس زيد قبل از بدنش به دو هزار سال آفريده شد، يا اگر توجّه به مرتبهي مثال داشته باشيم، ميگويند: براي زيد چهار هزار سال قبل، نفس آفريده شد.
چون در احاديث هم رسيده كه ارواح قبل از ابدان به چهار هزار سال([57]) يا در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 375 *»
بعضي روايات به دو هزار سال خلقت شدند([58]) فوراً به همين وقت چسبيدهاند و معناي اين مكانها و سالها را اينطور فكر كردهاند كه خدا در عالم ارواح، روحي براي زيد خلقت كرد، بعد دو هزار سال طول كشيد تا در اينجا بدني براي زيد پيدا شد. آنگاه خداوند آن روح را به اين بدن تعلّق داد. از اين فرمايشها اين طور استفاده كردهاند.
حال آن كه در ملك خدا انتظار معنا ندارد. خدا كارهايش مثل خلق نيست كه منتظر بنشيند تا يك وقتي شرايط فراهم بشود و اسباب فراهم گردد تا در اينجا بدني براي زيد درست بشود. آن وقت خداوند روحي كه دو هزار سال يا چهار هزار سال قبل براي زيد خلق كرده و آن را در عالم ارواح نگاه داشته، اكنون آن را به بدن زيد تعلّق بدهد.
اين يكي از اشتباهاتي است كه در مسألهي ذرّ پيش آمده است. خير! همان موقع كه در اينجا بدن براي زيد درست شد و براي پذيرش روح قابل شد، در همان موقع خدا ـ به وقت ملكوتي ـ براي زيد روحي و نفسي ساخت و در عالم جبروت براي او ـ به وقتِ جبروتي ـ عقلي درست كرد و آن عقل را به روح تعلّق داد و روح را به بدن تعلّق داد، شد زيد، صاحب بدن در ملك، صاحب نفس در ملكوت و صاحب عقل در جبروت. به طوري كه اين وقتها مقابل هم بود؛ يعني هيچكدام پيش و پس نبود و در هيچ عالمي انتظار كشيده نشد، كه اگر بخواهند اين وقتها را روي هم بگذارند، روي هم قرار ميگيرد و يك ذرّه، يك آن و يك لحظه پس و پيش نميشوند.
چون اين مثالها را فرمودهاند من عرض ميكنم، ميفرمايد: اين كعبهي ما در مقابل بيت المعمور است، به طوري كه اگر اين كعبه بالا برود يا بيت المعمور پايين بيايد روي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 376 *»
هم قرار ميگيرد؛ يعني ركن عراقي آن روي ركن عراقي اين، تمام اركان روي هم و مطابق با هم قرار ميگيرد. برود بالاتر مقابل ضُراح است.([59]) ضراح بيايد پايين همينطور اركان آن مقابل و روي يكديگر قرار ميگيرد. برود بالاتر مقابل بسم اللّه الرحمن الرحيم يا كلمات و اركان اسلام سبحاناللّه و الحمدللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه أكبر قرار ميگيرد.([60])
يا نزديكتر عرش نيز چهار ركن دارد، پايين بيايد روي اركان كعبه قرار ميگيرد. معنايش اين است. اما كجا عرش روي اركان كعبه قرار ميگيرد! كعبه و تمام آنچه روي زمين است، يكي از تجسّمات كوچك كوچك جسم مطلق است، يكي از اجسام جزئي است و عرش همهجا را پر كرده و در تمام اجسام جزئيّه نافذ است. براي تنظير مطلب براي ما چنين ميگويند تا مطلب به ذهن ما بخورد.
از اين جهت من هم بر حسب همين فرمايشها عرض ميكنم: اگر آن موقعي كه براي زيد مرتبهي ملكي در عالم ملك و وقت ملك پيدا شد، همان موقع به وقت ملكوتي براي او نفس پيدا شد، به وقت جبروتي براي او عقل پيدا شد، به طوري كه اگر اين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 377 *»
وقتها را روي هم بگذارند، ميبينيم يك آن پس و پيش نيست، يك آن در عالم جبروت انتظار كشيده نشد كه آنجا براي زيد يك آن عقلي باشد و يك آن جلوتر انتظار بكشد تا نفسي برايش پيدا بشود و بعد بدني و آن را تعلّق بدهند، چنين نيست.
ولي وقتي كه بخواهند به ما بفهمانند كه عالم جبروت كجا، عالم ملكوت كجا، عالم ملك كجا! آن وقت به زبان خودمان؛ يعني به زبان عالم ما با ما سخن ميگويند. زبان عالم ما زبان عالم پس و پيش و مقدّم و مؤخّر است. وقتي كه بخواهند بگويند اين شخص از شما بهتر است و بر شما شرافت دارد، ميگويند السابقون السابقون أولئك المقرّبون.([61])
براي ما ميخوانند من إجلال اللّه إجلال ذي الشيبة المسلم([62]) كسي كه موي سر و صورتش در اسلام سفيد شده، او را احترام بكنيد، از احترام خدا است. از احترامگزاردن به خداوند و بزرگ شمردن خداوند اين است كه مسلماني را كه موي سر و صورت سفيد دارد محترم بشمريد. موي سر و صورت سفيد در اسلام را احترام كنيد. چرا؟ چون در اسلام سفيد شده، به شرافت اسلام شريف است.
البته چون اين تذكّر را به طور عموم نداشتيم، هميشه اول ماه رجب كه ميشود اين بحث شروع ميشود و مرتّب رفقا سؤال ميكنند. و هرچند آخر ماه رجب هم هست اين تذكّر را ميدهم، ان شاء اللّه زنده باشيم براي ماههاي رجب آينده و با توجه بيشتر اين دعا را بخوانيم.
ميگويند اين دعائي كه در اين ماه ميخوانيم و دست به ريش ميگيريم و ميگوييم حرّم شيبتي علي النار اين براي زنها چهطور ميشود؟ آنها هم بخوانند يا نخوانند؟ يا مردهايي كه هنوز ريش درنياوردهاند بخوانند يا نخوانند؟ يا ممكن است اصلاً ريش درنياورند، چه كار كنند؟ اين مسأله را مطرح ميكنند. شنيده شده بعضي زنها موهاي سرشان را به دست ميگيرند و ميگويند حرّم شيبتي علي النار.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 378 *»
يك معناي غلط كه نوعاً براي شيبه ميكنند اين است كه آن را به معناي ريش ميگيرند. اصلاً شيبه به معناي ريش نيامده است. اگر معناي لغوي شيبه را هم بگيريم، به معناي سفيد شدن مو است، چه در سر باشد، چه در صورت. حضرت زكريّا عرض كرد وهن العظم منّي استخوانم سست شد و اشتعل الرأس شيباً موي سرم سفيد شد.([63]) ديگر دوران پيري اينطور است، استخوان سست ميشود، موي سر سفيد ميشود. «شيبة» به معناي موي سفيد و پيري است.
حال اگر به معناي ريش سفيد يا به معناي پيري باشد([64]) معناي اين دعا اين ميشود كه: خدايا ريش مرا يا پيري مرا بر جهنّم حرام كن. و در آخرت كه نه پيري است و نه ريش است، هيچكدام. پس چه چيز را خدا بر آتش حرام كند؟ چيزي كه در آخرت نيست، خدا چگونه آن را بر جهنم حرام كند؟
آن حديث خاطرتان هست كه آن پيرزن آمد خدمت رسول خدا9 از پيري ناليد. حضرت فرمودند: پير را به بهشت راه نميدهند. نشست به گريه كردن، اوقاتش تلخ شد. عباس آمد از آنجا عبور ميكرد، چرا ناراحتي و گريه ميكني؟ رسولاللّه فرمودهاند: پيرزن را به بهشت راه نميدهند. آمد شفاعت كند كه اقلاًّ اين پيرزن را راه بدهند، فرمود: پيرمرد را هم به بهشت راه نميدهند. او هم با ناراحتي و اوقات تلخي رفت نشست. بلال رسيد اوقات اينها را ديد تلخ است، گريه ميكنند و ناراحتاند، حضرت به او فرمودند: سياه را هم به بهشت راه نميدهند. او هم ناراحت شد و گريه كرد. بعد حضرت فرمودند:
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 379 *»
اينها اَعراض است، اينها را برطرف ميكنند. همه جوان داخل بهشت ميشوند. خلاصه پيري را به آخرت نميبرند تا ما از خدا خواهش كنيم خدايا! پيري مرا بر آتش حرام كن!
همينطور ريش هم به آخرت نميرود تا بگوييم خدايا ريش مرا در آخرت به جهنم حرام كن!
پس معناي شيبه: همان وقار، هيأت مؤمن و شرافت او است. حرّم شيبتي علي النار يعني خدايا هيأت مرا بر آتش حرام كن! و چون منتهي اليه هيأت در عالم ظاهر، چانه است، دست بر چانه ميگيريم و عرض ميكنيم: خدايا هيأت مرا بر آتش حرام كن!
همچنين نظر به اينكه بايد انسان هيأت ايماني خودش را رعايت كند كه وقتي كه ميخواهد به صورت دست بگيرد صورتي آبرومند باشد، حال خدايا كدام هيأت را به آتش حرام كن؟ معلوم است، هيأت ايماني را، كه مناسب آتش نيست. اما اگر انسان هيأت ايماني را به معاصي ضايع كند، ديگر چه از خدا ميخواهد؟ و خدا چه را به آتش حرام كند؟ هيأت معصيت را كه براي آتش است؟!
از اين جهت چون ما به درگاه خدا آبرويي نداريم، ابتدا نفرمود دست به ريش خود بگير و بگو حرّم شيبتي علي النار، بلكه ابتدا اين فرمايشها را ياد ما دادند يا من أرجوه لكلّ خير خدايا خير از جانب تو است، همهي اميدهاي من در همهي خيرها به سوي تو است. و امن سخطه عند كلّ شر خدايا من مطمئن هستم و خيالم جمع است، اينقدر به فضل تو اميدوار هستم كه اگر بلائي نصيب من و متوجّه من شد، اين بلا نه به قصد اين است كه ميخواهي از من انتقام بكشي، من را مؤاخذه كني و بخواهي من را در سخط خودت قرار بدهي. خير! اينها به تعبير ما از باب تربيت و تنبيه من است.
خدايا چون مرا دوست داري، از راه مبتلا كردن به بلاها ميخواهي مرا متذكّر سازي، مرا متنبّه كني؛ مثل پدر مهرباني كه گاهي فرزندش را تنبيه ميكند، گوشش را ميمالد، پشت دستش ميزند. در واقع اين كار براي اين است كه ميخواهد او را متذكّر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 380 *»
سازد، دلش برايش ميسوزد. خدايا از آن باب است. و امن سخطه عند كلّ شرّ يعني در وقتي كه من را به دردها، بلاها و گرفتاريها مبتلا ميكني، خودم را از سخط تو در ايمني ميبينم كه تو بر من سخط نداري.
يا من يعطي الكثير بالقليل اي خدايي كه تو با يك قدم كوچكي كه بنده در راه تو برميدارد، طاعت و حسنه كه باشد، چهقدر عنايت ميفرمايي!
يا من يعطي من سأله اي كسي كه به كساني كه از تو سؤال ميكنند و در خانهي تو ميآيند، عطاء ميفرمايي. همچنين من لميسأله و من لميعرفه حتي به كسي كه اصلاً تو را نميشناسد، اصلاً در خانهي تو نميآيد، عطاء ميكني. به او هم بخشش داري و اعطاء ميفرمايي، از روي تحنّن و محبّت. يا حنّان خدايا تو به بندگانت محبت داري، به بندگان مهرباني تحنّناً منك و رحمةً از باب رحمت است.
حال من به بركت اوليائت تو را شناختهام، در خانهات آمدهام، هم معرفت دارم، هم سؤال و گدايي ميكنم.
ببينيد چهطور ائمه: براي ما هيأت ايماني درست ميكنند؟ ديگر هرچه انسان گناه داشته باشد با خواندن و توجّه به اين عبارات، و اين حالت تبصبص يا حالت خضوع و انكسار كه دست را به طرف راست و چپ حركت ميدهيم، و در نفس چه تأثري ميگذارد؟ ما كه نميبينيم و نميدانيم، ولي ميدانيم بيجهت اينطور نفرمودهاند.
بارها عرض كردهام كه حالات دعا مختلف است. فرمودهاند يا كف دستها به طرف آسمان باشد، يا پشت دستها، يا اينكه فرمودهاند يك كف دست به طرف آسمان باشد و با دست ديگر به طرف راست و چپ اشاره كند. اينها حالاتي در دعا است كه در نفس تأثيراتي ميگذارد. اگرچه نميدانيم نفس در چه حالاتي قرار ميگيرد. از جمله اين حالت است كه انسان دستش را با انگشت سبابهاش به طرف شرق و غرب حركت ميدهد، و دست ديگر را در منتهي اليه صورت بگذارد. اما چون امام ريش داشتند، راوي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 381 *»
ميگويد: دست به ريش مباركشان گرفتند، نه منتهي اليه هيأت و صورتشان. پس از رعايت اين امور، حرّم شيبتي علي النار([65]) خدايا اين هيأت مرا بر آتش حرام كن! يعني براي من هيأت ايماني قرار بده! و براي من هيأت ايماني را كه هيأت بهشت است نگه دار! من با هيأت بهشت، با هيأت ايمان، از دنيا بروم و وارد آخرت بشوم.
الحمد للّه در اين ماه موفّق بوديم اين دعا را خوانديم و فردا هم بعد از نمازها ميخوانيم و با آن وداع ميكنيم انشاءاللّه تا سال آينده. اميدواريم كه اين دعاها مستجاب شده باشد. خداوند به فضل و كرمش با همهي ما رفتار بفرمايد! طاعات ناقابل ما را به فضل و كرمش قبول كند! و از معاصي ما به عنايت و فضلش و توجّه اوليائش بگذرد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 382 *»
مجلس 25
(شب پنجشنبه 1 شعبان المعظم 1409 هـ ق)
r مراد از قبل و بعد و فوق و تحت در مراتب آفرينش
r مشيت و آثار آن با هم بوده و هستند
r رتبهي مشيت و آثار آن
r علت بيان آفرينش مشيت و عوالم در روايات
r انحراف حكما و عرفا دربارهي مشيت و عوالم
r نورانيت حق اطمينانبخش است
r سكينه و خنكي يقين
r استعاذه به خداي متعال از بلاهاي باطني
r سبب ابتلاء اولياء خدا و ابتلاء ناقصان
r نعمت فرمايشهاي بزرگان اعلياللهمقامهم در برابر انبوه افكار و كتب منحرفان
r نتيجهي سخن در معناي آفرينش مشيت و عوالم
r از مجموعه كمالات خدا به مشيت تعبير ميآورند
r مشيت منير تمام عوالم خلق است و هيچگاه بيانوار نبوده است
r تقدم و تأخر اجزاء عالم نسبت به يكديگر رتبي است نه زماني
r كيفيت پيدايش اجزاء جبروتي و ملكوتي بر اساس نظام توالد در عالم ملك است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 383 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
فهم مسألهي ذرّ و عالم ذرّ با شناخت كيفيّت خلقت و مراتب خلقت بستگي كامل دارد. به طور كلّي «قبل و بعد» كه در مورد عوالم گفته ميشود، قبل و بعد زماني نيست. ما نبايد از قبل و بعدها، زمان تصوّر بكنيم. اين قبل و بعدها، قبل و بعدهاي رتبي است. همچنين از الفاظي كه در مورد آفرينش به كار ميرود، استفادهي زمان نكنيم. خداوند مشيت را آفريد، بعد به مشيت عالم جبروت را، بعد عالم ملكوت را و بعد عالم ملك را آفريد. از اين آفريدنها و از اين بعدها كه گفته ميشود، زمان و قبل و بعد زماني را متوجّه نشويم؛ بلكه همان معناي حدوث و حادث بودن و نيازمند بودن به خدا را بايد فهميد. همچنين رتبهها را بايد متوجّه شد. چيز ديگري از اين الفاظ نبايد استفاده كرد، و به حسب اين عالممان نبايد اين الفاظ را معنا كنيم.
همينطور اگر گفته ميشود: عالم جبروت فوق عالم ملكوت است و عالم ملكوت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 384 *»
فوق عالم ملك است و مشيت فوق تمام عوالم است، نبايد معناي فوقي و تحتي كه در اين عالم ما ديده ميشود و در اين عالم فوق و تحت ميگوييم، استفاده شود. مثل اينكه ميگوييم: زيد فوق اين ساختمان، بر بالاي بام است، و در زير پاي او اتاقي است. اين زير پاي زيد اتاق است، يا زيد بالاي اتاق و فوق سقف است، از اين الفاظ، اينگونه فوق و تحتها هم نبايد به نظر برسد. تحقيق عالم ذرّ و بررسي عالم ذرّ ارتباط مستقيم با اين نكات دارد كه اجمالاً عرض شده و ميشود.
پس مشيت كه فوق همهي عوالم است، آن فوقانيّت مشيت مناسب با خود مشيت است، نبايد آن را مناسب با اين عالم معنا كرد. رتبهي مشيت بالاتر از همهي عوالم است، با وجود اينكه در جميع عوالم نافذ است و همهي عوالم به مشيت بسته، به مشيت موجود، به مشيت باقي، و به مشيت محفوظ هستند و به مشيت امداد ميشوند. پس بايد فوقانيت اينطوري در نظر داشت. عالم جبروت فوق عالم ملكوت، نافذ و متصرف در ملكوت است. ذرّهاي از عالم ملكوت از جبروت خالي نيست و از تصرّف عالم جبروت خارج نيست.
همينطور وقتي كه ميگوييم عالم ملكوت فوق عالم ملك است، نه به معناي فوقيّتي باشد كه در اين عالم ميبينيم كه حيزي است و فوقانيّت حسي و مربوط به اين عالم است. خير، ملكوت با اينكه فوق عالم ملك است، متصرّف و نافذ در ذرّه ذرّهي عالم ملك است و ذرّهاي از عالم ملك از تصرّف ملكوت خالي و از نفوذ عالم ملكوت خارج نيست.
پس فوقانيّتهايي كه براي عوالم گفته ميشود به معناي معاني مناسب آن عوالم است، همچنين است قبليّتها و بعديّتهايي كه گفته ميشود.
پس وقتي كه ميگوييم مشيت قبل از همهي اشياء بوده و هست و خواهد بود، نه اين است كه يك وقتي بود كه اشياء نبودند و مشيت بدون وجود اشياء و بدون وجود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 385 *»
عوالم بود، اينطور نيست. مشيت حقيقتي است كه همهي عوالم انوار مشيت است كه به وسيلهي مشيّت پيدا شدهاند و به مشيت بستگي دارند.
آنگاه ما نميتوانيم وقتي، زماني و حيني را فرض كنيم كه در آن حين و وقت، مشيت بدون نور بوده باشد. خدا از وقتي كه مشيت را خلق كرده كه وقت ندارد، مشيت صاحب نور، منير و داراي انوار بوده است.
انوارش هم داراي مراتب بوده. ابتداء يك نور موجود شده، بعد از آن نور، نوري و بعد از آن نور، نوري و همينطور انوار و اشعهي مشيت يكي پس از ديگري به وجود مشيت موجود شدهاند. و زماني و وقتي نبوده كه مشيت بدون نور باشد، همانطور كه نميشود وقتي را بدانيم و بگوييم و حتي تصوّر كنيم كه خدا بوده و مشيت نبوده است.
مشيت عالمي است كه در آن عالم كمالات، جلال، عظمت و همهي شؤونات ربوبي ظاهر است. ميشود خدا بدون شؤونات ربوبيت باشد؟ ميشود خدا باشد و كمالات او در جايي ظاهر نباشد؟ قدرت او در جايي ظاهر نباشد، فضل او، كرم او، تسلّط او، قهر و غلبهي او، كرم و جود او در جايي ظاهر نباشد؟ خير.
پس اين عباراتي كه گفته ميشود «خدا مشيت را آفريد، بعد به مشيت اين عوالم را آفريد» ميخواهند براي ما رتبهها را بيان كنند كه اولاً شما هيچيك از خلق را در رتبهي ذات خدا نگيريد. خدا مشيت را خلق كرده و همهي اشياء را به مشيت خلق كرده است. آنچه در اين عبارت از ما ميخواهند بفهميم و با فرمودنِ اين عبارت، فهم، دانستن آن و اعتقاد به آن از ما انتظار ميرود، اين مطلب است كه ما هيچيك از خلق را در رتبهي ذات خدا ندانيم، هيچيك از خلق را مستقل ندانيم، هيچيك از خلق را بينياز ندانيم، هيچيك از خلق را در كمالات مستقل تصوّر نكنيم، اين را از ما ميخواهند. ديگر ما نبايد وقت بفهميم، آن هم وقت زماني و پيش و پس زماني.
براي ما اين نكته را ميفرمايند كه شما همهي خلق، حتي مشيت را خلق خدا بدانيد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 386 *»
و در رتبهي ذات او ندانيد، محتاج به او بدانيد و مستغني از او ندانيد، قائم به او بدانيد و مستقل ندانيد، در هر كمالي كه مشيت دارد، او را محتاج بدانيد و در آن كمال مستقل ندانيد، بگوييد خدا به او داده، خدا به او كرم و فضل كرده، هر كمالي كه در مشيت است، اعطاء خدا به مشيت است، خدا به او داده است. اينها را از ما ميخواهند و ما بايد اين مطالب را از اين نوع عبارات بفهميم.
اين فرمايشها را كه فرمودهاند، بيجهت نبوده. اجمالاً چون انحرافهاي فكري و عقيدتي در اين زمينهها زياد پيدا شده بوده، مخصوصاً كه قبل از اسلام اين انحرافها وجود داشته و ائمه: ميدانستند كه اين انحرافها در ميان مسلمانان و بعد در ميان شيعه رسوخ ميكند، اين فرمايشها را فرمودند تا شيعياني كه طالب علم حقيقي و طالبان معرفت حقيقي هستند، از اين فرمايشهاي ائمه: كه همان تفسير و بيان آيات قرآني و فرمايشهاي خدا است، استفاده كنند و از آن انحرافها محفوظ بمانند.
پس چون زمينه بوده و حكمائي بودند و هستند و عرفائي كه مشيت را عين ذات خدا ميدانند و قائل به مشيت ذاتيه هستند، عرفاء و حكمائي كه همهي عوالم خلقت را مظاهر ذات خدا، تجلّيات ذات و مراتب حقيقت وجود و صرف الوجود ميدانند. خدا را حقيقة الوجود ميشناسند و صرف الوجود ميدانند و ميگويند اين مراتب همان مراتب صرف الوجود و مراتب حقيقة الوجود است، طبق آن تعبير مشهوري كه نوعاً شنيدهايد، مخصوصاً از زمان ملاّصدرا به اين طرف و به خصوص در ميان شيعه منتشر شده كه «بسيط الحقيقة كلّ الأشياء».
چون اين حرفها را زدند و اين مزخرفات را بافتند و اينها را به آيات و روايات زينت دادند و با تحريف آيات و روايات حرف خود را تثبيت كردند، از اين جهت قبل از اينكه اين حرفها در ميان مسلمانان و در ميان شيعه بيايد، خداوند تدبير فرمود، براي اين مسائل هم در قرآن آيات نازل فرمود و هم به زبان اوليائش محمّد و آلمحمد:
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 387 *»
حقايقي را بيان فرمود كه در برابر اين انحرافها و ضلالتها اسباب نجات باشد.
البته طالبان حقيقتها كم بودند و كم از پي اين حرفها آمدند. وقتي هم كه خداوند خواست و به بركت بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم اين مطالب كاملاً مطرح شد و توضيح داده شد، ميبينيم طالب و خواستار حق و حقيقت خيلي كم است. و قليل من عبادي الشكور([66]) قبلاً هم خدا فرموده و اين مسأله را حل كرده كه صاحبان شكر نعمت و نعمتشناس و قدرِ نعمتدان كمند، از اين جهت نبايد وحشت داشت كه طالبان حق و طرفداران حقيقت كماند.
لاتستوحشوا في طريق الهدي لقلّة أهله([67]) حضرت امير7 فرمودند به وحشت نيندازد تو را در طريق هدايت كمي اهلش. وقتي ديدي در راه هدايت اهلش كماند، نترس، وحشت نكن. حق اينقدر نورانيّت، اينقدر حق اصالت، اينقدر عظمت و جلالت دارد كه همان عظمت، جلالت و نورانيتش كفايت ميكند براي هر گونه اطمينان و خاطر جمعي و آسوده شدن. إنّ لكلّ حق حقيقةً و علي كلّ صواب نوراً([68]) فقط قدري انسان بايد با حق انس بگيرد، ديگر او را بس است و كفايت ميكند. نورانيت حق انسان را كمك ميكند، عظمت و جلالتش انسان را از غير اهل حق مستغني ميكند، خيال را آسوده، خاطر را جمع و دل را خنك ميكند.
نوعاً از يقين به برد و خنكي تعبير آوردهاند. خدايا خنكي يقين را به دل ما بچشان! چه فرمايشي است! يعني هيچ ديگر نگراني نيست. وقتي انسان با حق مأنوس شد، با حق انس گرفت، خيالش آسوده شد، از اضطراب بيرون آمد، از تزلزل خارج شد، خنك و آرام ميشود، قرار ميگيرد و سكونت پيدا ميكند. سكينه كه ميفرمايد بر دلهاي مؤمنان نازل ميشود؛ يعني همان آرامش.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 388 *»
اما به عكس، وقتي كه تزلزل و اضطراب باشد، گويا دل دائم در حال رفت و آمد و حركت است. تزلزل و اضطراب اينطور است. وقتي كه دل در حركت باشد، خواهوناخواه حرارت ايجاد ميكند، حركت حرارت ايجاد ميكند.
از اين جهت شخص مضطرب، نميتواند روي پايش بند بشود، زيرا بسيار داغ است. شخص متزلزل مرتّب اين پا و آن پا ميكند، مرتّب اين در و آن در ميزند، مرتّب اين طرف و آن طرف ميرود، نميتواند آرام و قرار بگيرد.
اما وقتي كه با حق مأنوس شد و از نورانيّت حق لذّت برد و در ظلال و سايههاي حق آرميد، آرامش پيدا ميكند. آن تزلزل كم ميشود و آهسته آهسته برطرف ميشود، دل قرار ميگيرد. دل كه قرار گرفت، خنك ميشود، از آن حركت كه ايستاد، حركت كه رفت، سكون است كه خواهوناخواه خنكي همراه آن است. از اين جهت ميفرمايد يقين برد و خنكي دارد.
بارها در عبارات بزرگانمان اعلي اللّه مقامهم ديدهايم، وقتي كه مسألهاي كه بين اهل حق و غير اهل حق در آن مسأله اختلاف شده باشد بيان ميفرمايند و حقّ بيان و حقيقت مطلب را روشن ميفرمايند، آنگاه ميفرمايند اين مطلبي كه برايت گفتم، اين را بگير كه حقّ محض و صرف حق است. «و كن ثلج الفؤاد» چه تعبير زيبايي است! يعني وقتي كه حق به دستت رسيد و مُرّ حق را در دست داري، ديگر چه نگراني داري! چرا مضطرب باشي!حال فؤاد و دلت مثل يخ خنك باشد، «ثلج الفؤاد» كه از شدّت يقين و آرامش و انس به حق و سكونت در ظلال و سايههاي حق، بايد دل اينقدر خنك بشود كه در خنكي مثل يخ باشد.
خدايا برد و خنكي يقين را به دلهاي ما بچشان! خدايا اطمينان و آسودگي خاطر در برابر حق به همهي ما كرامت فرما! از تزلزلها، اضطرابها و شكّها ما را به مقام ولايت اوليائت پناه بده!
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 389 *»
خيلي امر عجيب است! نوعاً هم ديدهايد در اين دعاهايي كه براي استعاذه و پناه بردن به خدا از نوع بلاها رسيده، وقتي كه نوبت به بلاهاي باطني ميرسد، اول چيزي كه مطرح ميشود و دستورِ پناه بردن به خدا از آنها ميدهند، شكّ، نفاق، تزلزل و ريب، و اين گونه بلاهاي باطني است. دستور ميفرمايند كه از اين بلاهاي باطني به خدا پناه ببريم؛ مثل اينكه از بلاهاي ظاهري به خدا پناه ميبريم، ولي براي ما اين بلاهاي ظاهري بيشتر مطرح است. خدايا ما را به آتش نسوزاني! خدايا ما را در آب غرق نكني! خدايا سقف خانهمان را به سرمان خراب نكني! خدايا مريضمان نكني! و چه و چه، نوعاً ما به اين بلاهاي ظاهري بيشتر اهميّت ميدهيم تا بلاهاي باطني. به همين جهت چون نوعاً ما به اين بلاها اهميّت بيشتري ميدهيم، نوع استعاذهها و پناه بردنهاي به خدا و اولياء خدا: متضمّن بلاهاي دنيوي هم هست و اينها را خيلي بيشتر فرمودهاند.
ولي مهم بلاهاي باطني است. اگر قدري بصير باشيم، ميبينيم كه بلاهاي دنيوي نتيجهي بلاهاي باطني است. آن بلاهاي باطني است كه اين بلاهاي ظاهري را بر سر ما ميآورد. اگر بلاهاي باطني برطرف بشود، خواهوناخواه بلاهاي ظاهري هم برطرف ميشود.
چون ميدانيم اين بلاهاي ظاهري براي ما ناقصان براي خاطر تخفيف گناهان و پاك شدن از گناهان و مؤاخذه شدن به گناهانمان است. ما غير از كاملان و معصومين:هستيم. آنها ابتلاءاتشان امر ديگري است. آنها بارِ گناهان ما را به دوش ميكشند. آنها براي خاطر ما روسياهها مبتلا ميشوند، آنها ابتلاءاتشان امر ديگري است. اگرنه تمام دنيا اصلاً در برابر خدا ارزش ندارد و واللّه با يك گرد ذلّتي كه بر يك تار موي زينب كبري يا بر يكي از فرزندان امام حسين7 بنشيند، برابري نميكند. آن وقت بايد كار اينها به كجا بكشد و به چه اموري انجامد!
جا دادهاي به پرده زنان خود اي لعين |
خرّمدلي كه پردهي ما را دريدهاي |
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 390 *»
ابتلاءات آن بزرگواران امر ديگري است. ولي همهي ابتلاءات ما به واسطهي بلاهايي است كه در باطن به آن مبتلا هستيم. معاصي، مريضيهاي باطني است. تمام معصيتها مرض است و از جهالت كه اصل مرضها است، سرچشمه ميگيرد. خود جهالت از اين مريضيها است. پناه به خدا ميبريم. خود جهالت منشأ همهچيز است، منشأ كفر، منشأ شك، انكار، ترديد، تزلزل و بعد هم منشأ تمام معاصي است. اينها را بايد علاج كرد. و علاج اينها با طاعات است. ان شاء اللّه اين مفاسد و بلاهاي باطني، با همين تقرّبات، توسّلات و توجّهات اصلاح ميشود و اين مريضيها برطرف ميشود.
ائمه: كه اين فرمايشها را فرمودند، شرح كلمات و فرمايشهاي خدا است. خداوند و اولياء خدا: تدبير كردند، اين فرمايشها را فرمودند كه براي دوستداران و طالبانِ هدايت راه نجات باشد؛ يعني دوستان خودشان را از اين گردابهاي ضلالتها، كفرها و انحرافهاي در اعتقادات نجات بفرمايند.
پس در برابر كساني كه گفتند: مشيت عين ذات خدا است و تمام عوالم تجلّيات ذات خدا است، در برابر آن همه حرفها كه اينها حرفهاي كمي نيست. ممكن است من چند جملهاي گفته باشم و شما شنيده باشيد، يا چند جملهاي در فرمايشها ذكر كرده باشند و شنيده باشيم، يا در مطالعاتمان به چند جملهاي كه از قول آنها نقل شده، برخورد كرده باشيم، ولي فقط همينها نيست، كتابها نوشته شده، بر اين كتابها شرحها نوشته شده، و بر اين كتابها و شرحها حاشيهها زده شده است، چهقدر كتابها كه هنوز به صورت خطّي است و چاپ نشده و در گوشههاي كتابخانهها وجود دارد. چه قدر كتابهايي است كه حاشيهها بر همين حرفها است، و اينها دست به دست ميگردد؛ يعني به دست شاگردها داده ميشود، شاگردها رونوشت برميدارند، و اصل كتاب مثلاً چاپ نشده، اينها كم نيست! اين همه كتابها، اين همه مدرّسين، اين همه متعلّمين كه درس ميدهند و ميخوانند، اينقدر افكار پر و مراكز تدريسِ فراوان، خداوند در برابر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 391 *»
اين همه فعاليتها، بر دوستان آلمحمد: لطف فرموده و به بركت آلمحمد: اين فرمايشها را ـ ألحمد للّه ربّ العالمين ـ بزرگان بيان فرمودند.
مسأله خيلي مهم است، امر خيلي مهم است. خيال نكنيد كه ما جملهاي ميگوييم و مطلب همين است و شايد مثلاً در يك كتابي ديدهايم. اينقدر كتابها نوشته شده و حاشيهها و شرحها نوشته شده و كتابخانهها پر است، نوعاً كتابخانههاي شخصي داخل خانهها هم پر است و در ملأ عام بررسي ميشود و گفته ميشود، حتي خطباء و گويندگان، سالها و قرنها براي مردم گفتند و به گوش آنان رسانيدند به نثرها گفتند به شعرها و نظمها گفتند، به هر طور توانستند اين افكار غلط و اين انحرافها را به خلق رسانيدند.
در برابر آنها حقّ و حقانيّت هم خيلي مظلومانه با كمال ضعف، تلاشي خيلي ضعيف و مختصر داشته و دارد. از اين جهت طرفدارانش هم خيلي كم و اندكاند. و همانطور كه خدا فرموده و قليلٌ من عبادي الشكور از بندگان من خيلي كماند كساني كه شكر كنند و قدر نعمت را بدانند و طالب نعمت باشند.
عرض من اين است كه ان شاء اللّه در نوع اين عبارات متذكّر باشيم كه ميفرمايند: فرض كنيد خدا بود و چيزي نبود، بعد خدا مشيت را خلق كرد و به وسيلهي مشيت عوالم را ايجاد كرد. آنچه ما بايد از اين عبارت و امثال آن بفهميم و دريابيم و به آن معتقد شويم، اين است كه هيچ خلقي در رتبهي ذات خدا با خدا نيست، حتي مشيّت در رتبهي ذات خدا نيست. همهي اينها در رتبهي خلق و مخلوق خدا هستند. اينها همه محتاج به خدا هستند و مستغني و بينياز از خدا نيستند. همهي اينها در هر كمالي كه دارند، در درگاه خدا گدا هستند و مستقل نيستند.
ببينيد شما از اين عباراتي كه من عرض كردم وقتي كه بنا باشد چنين برداشتهايي بشود ديگر بيش از اين به لفظها نچسبيم و خيليها به لفظها چسبيدند و به اشتباهات برخوردند. به اين لفظها نچسبيم كه خدا بود و بعد مشيّت را آفريد، به لفظ «بعد و آفريد»
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 392 *»
نچسبيم، و اين الفاظ را به اين معاني نگيريم كه كار را مشكل ميكند، به خصوص در نوع مسائل اعتقادي و در اين مسألهي عالم ذرّ.
پس خداوند هيچ وقت بدون كمال نبوده و كمالات خدا هميشه موجود بوده، ولي اين كمالات براي خدا بوده، از مجموعهي اين كمالات به مشيّت تعبير ميآورند. قدرت خدا، تسلّط خدا، نافذ بودنِ خدا در مشيت ظاهر است. و نحن أقرب إليه من حبل الوريد([69]) در مشيت ظاهر است. قهّاريتِ خدا و غلبهي او بر همهي خلق در مشيت ظاهر است، علم خدا و احاطهي او در مشيت ظاهر است. پس وقتي كه مشيت گفتيم، گويا جميع كمالات خدا را گفتهايم.
ميشود وقتي خدا باشد و براي او كمالات نباشد؟ و فاقد كمالات باشد؟ نه. پس نبايد وقتي در نظر گرفت، بعد بگوييم: بعد مشيت خلقت شده است. خير. از وقتي كه خدا بوده و تا وقتي كه خدا هست و خواهد بود كه نه «از» براي او است و نه «تا»، خدا داراي كمالات بوده و از اين كمالات به مشيت تعبير آورده ميشود.
پس هميشه مشيت بوده و هست و خواهد بود اما نه در رتبهي ذات خدا؛ بلكه محتاج به خدا است، نه در آنچه دارد مستقل است؛ بلكه در درگاه خدا گدا است و اجمالاً ديشب هم مطالبي عرض كردم.
بعد عوالم ديگر كه از جمله گفتيم جبروت و ملكوت و ملك، همه براي مشيت نور بعد از نور بعد از نورند. حال ميشود مشيت باشد و اين انوار نباشند؟ ميشود مشيت بدون نور باشد؟ مشيت در حكم منير است. از وقتي كه خدا منير را خلق كرده، خواهوناخواه برايش انوار قرار داده، تا نور نداشته باشد كه به او منير نميگويند. شما تا قرص آفتاب را در نظر بگيريد، در ذهنتان انوارش هم همراه آن هست. از وقتي خدا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 393 *»
قرص آفتاب را خلقت كرده، انوار آن را هم برايش قرار داده، اصلاً قرص آفتاب؛ يعني آن جرمي كه داراي انوار است. اين معنايش است. نميشود تصوّر كرد كه قرص آفتاب باشد، اسمش هم قرص آفتاب باشد، ولي انوار نداشته باشد.
مشيّت هم به همين معنا است. مشيت را مشيت گفتند از جهت اينكه مبدأ تمام اشياء است. و اشياء را اشياء گفتند ـ اشياء جمع شيء است، شيء يعني چه؟ ـ يعني به مشيّت متحقق شده، به مشيت موجود شده. پس تمام اشياء انوار مشيتاند. نميشود وقتي باشد و وقتي را تصوّر كرد كه مشيت باشد و انوارش كه اشياء و موجودات هستند، نباشند.
پس به طور كلّي در اين نوع مسائل ما بايد ذهنمان را از قبل و بعد زماني خالي كنيم و اصلاً اين قبل و بعدي كه ميفهميم در مورد اين مسائل به كار نبريم. رتبةً مشيت مافوق همهي عوالم است، و جبروت مافوق ملكوت، و ملكوت مافوق ملك است. از وقتي كه مشيت بوده عالم جبروت بوده، از وقتي كه عالم جبروت بوده عالم ملكوت بوده، از وقتي كه عالم ملكوت بوده عالم ملك بوده است.
بعد عرض شد اجزاء اين عوالم هم همينطورند. نميشود در يكي از اين عوالم يك جزئي باشد كه در عالم بالا، يا در عالم پايين براي آن جزء مرتبهاي نباشد. اگر جزئي در عالم جبروت است، در عالم ملكوت و نيز در عالم ملك هم براي آن جزئي و مرتبهاي است. نشدني است كه در يكي از اين عالمها جزئي باشد و منتظر بماند تا در مادون يا در مافوق آن، مرتبهاي پيدا شود، بعد به آن تعلّق بگيرد، يا آن به اين تعلّق بگيرد، اينطور نيست.
مثلاً همين كه زيد در اين عالم ملك وجود پيدا كرد و در اين عالم براي او بدن درست شد، همين كه براي او بدن درست شد كه جزء و مرتبهي مُلكي او است، در همان موقع در عالم ملكوت براي او نفس يا بگوييم روح پيدا ميشود كه تمام برازخ ما بين را هم شامل باشد، و همان موقع براي او در عالم جبروت عقل پيدا ميشود. نه اينكه عقل زيد در جبروت بوده و منتظر مانده تا يك وقتي براي زيد در ملكوت نفس پيدا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 394 *»
بشود و بعد تعلق بگيرد، يا در عالم ملكوت خدا براي زيد نفس خلق كرده باشد و منتظر بماند تا در عالم ملك براي او بدني فراهم بشود و بعد تعلّق بگيرد، چنين نيست.
همان موقع كه اينجا براي زيد بدن درست شد، همان موقع اما به وقت عالم ملكوتي، يك جزء ملكوتي براي او درست شد. طرز درست شدنش هم مثل همين عالم است بدون تفاوت.
در اينجا خداوند نظام را اينطور قرار داده كه بدن زيد از پدر و مادري فراهم بشود كه خود آنها از پدر و مادري فراهم شدهاند و همينطور تا به مبدأ پدرها و مادرها ميرسد كه آنها را آدم ابوالبشر و حوا مينامند. اين نظامِ پيدايش جزئي ملكي در عالم ملك است. چگونگي پيدايش جزء مُلكي يا مرتبهي ملكي در عالم ملك اينطور است.
در عالم ملكوت هم همينطور است. آنجا كه ميخواهد يك جزء ملكوتي يا مرتبهي ملكوتي براي هركس پيدا بشود، از محمد9 گرفته تا اين زيد خاكي فقير حقير سراپا تقصير مثلاً تفاوت نميكند، تمامي به همين ترتيب است كه ميبينيم جزء ملكي محمّد9 از عبداللّه و آمنه سلام اللّه عليهما پيدا شد، جزء ملكي علي بن ابيطالب7 از حضرت ابوطالب و فاطمهي بنت اسد سلام اللّه عليهما پيدا شد، همينطور زيد را هم ميبينيم از پدر و مادرش متولّد ميشود و آنها نيز به آباء خود متّصل ميشوند تا به آدم و حوا علي نبيّنا و آله و عليهما السلام ميرسد.
توالد در اين عالم ملك به اين ترتيب است و هيچكس از اين نظام خارج نيست، حتّي خود آدم و حوا هم در روي زمين پدر و مادري داشتند. ولي پدر و مادر آنها شخصي نبود. چون مبدئيّتي داشتند، ميخواست اين مبدئيّت به آنها داده بشود. اگرنه آنها هم زمين برايشان در حكم رحم مادر شد و آسمانها و فعاليّتهاي آسماني در حكم پدر. حال به آن ترتيب كه خدا براي آنها قرار داده كه ما نميدانيم، آن دو را استخراج فرمود، تا براي پيدايش جزءها و مرتبههاي ملكي بني آدم مبدأ باشند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 395 *»
در عالم ملكوت هم همينطور است، در آنجا هم اجزاء و مرتبههاي ملكوتي هر صاحب مرتبهي ملكوتي به همين ترتيب از پدر و مادري است و همينطور آنها را نيز پدر و مادري است تا به آدم و حوايي متّصل ميشوند كه آدم و حواي عرصهي ملكوت هستند.
همينطور در عالم جبروت، اجزاء جبروتي هر صاحب جبروتي و هركس كه داراي مرتبهي جبروتي است، همين طورند. هركس در اينجا مُلكيت پيدا كند، در آنجا هم جبروتيّت دارد، و همينطور تمام اجزائشان جبروتي و به طور توالد جبروتي است، نه اينكه توالدها را يكسان بگيريم. توالد عرصهي ملكوت در حينها و وقتهاي عرصهي ملكوتي است، و نوع توالدش ملكوتي است. عالم جبروت هم حينها و وقتهايش جبروتي است.
مثلاً بدن زيد در اينجا به حساب زمان، در روز فلان، ساعت فلان، ماه فلان، سال فلان پيدا شد. چون در ملك است وقتِ زماني دارد و در اينجا جريانها زير نظام زماني ميگذرد. در عالم ملكوت هم در روز معيّن، ساعت معيّن، هفتهي معيّن، ماه معيّن، سال معيّن پيدا شد، اما به حسب تقويم عالم ملكوت، نه به تقويم عالم ملك. اين تقويم، آنجا به درد نميخورد. آنجا تقويم، سال و ماه خودش را دارد كه از آن به دهر تعبير ميآورند. آنجا هرچه هست دهري است. ساعات، روز، هفته، سالش دهري است.
در جبروت همهي اين اوقات جبروتي است. آنجا هر جزئي كه پيدا ميشود به ولادتي مناسب با عالم جبروت است. اين جزء عالم جبروت كه عقل زيد است مثلاً در عالم جبروت در فلان وقت، فلان روز، فلان ساعت، فلان ماه و فلان هفته و سال جبروتي پيدا شد. آنجا به حسب تقويم جبروت در اين اوقات پيدا شد. ولي اينقدر اينها با يكديگر مطابقاند كه يك ذرّه پس و پيش نيستند.
يعني وقتي كه امام7 به زيدي كه در اينجا ملكيّتش پيدا شد نگاه ميكند، همان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 396 *»
موقع با چشم ملكوتياش به ملكوت نگاه ميكند و ميبيند همان موقع برايش جزء ملكوتي پيدا شد، و همان موقع با چشم جبروتياش به جبروت نگاه ميكند، ميبيند كه در آن موقع جزء جبروتي براي زيد پيدا شد. هيچكدام آني و لحظهاي پس و پيش نيستند.
اما وقتي ميخواهند از نظر رتبه براي ما بيان كنند و توضيح بدهند و بفهمانند، ميگويند روح زيد در عالم ملكوت چهار هزار سال قبل خلقت شد.
آنگاه كساني كه از اسرار فرمايشهاي آلمحمد: بيخبرند و نزد بزرگاني هم كه خدا به وسيلهي آنها فرمايشهاي محمّد و آلمحمد: را شرح فرموده، تواضع نكردند، حيران ميشوند و سپس اين حرفها را ميزنند كه نوعش را عرض كردم كه چه بافتهها و سخنان درهم و برهمي بود! و چهطور خداوند نورانيتِ فرمايشهاي بزرگان اعلي اللّه مقامهم را آشكار فرمود! چهقدر زيبا! چهقدر درست و بجا! و الحمد للّه ربّ العالمين همه حق و درست است.
ميگويند: مقام ملكوت از نظر رتبه اينطور است كه روح به حسب رتبه چهار هزار سال قبل از بدن آفريده شد و اين زيدِ اينجا است. بعد همينطور كه شما اين اجزاء را در نظر ميگيريد. صفات هم بر همين ميزان است كه ان شاء اللّه بعد آن را توضيح ميدهم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 397 *»
مجلس 26
(شب جمعه 2 شعبان المعظم 1409 هـ ق)
r خلقت اجزاء عوالم همزمان است
r دليل اجمالي براي توجيه بزرگان اعلياللهمقامهم در تقدم عالم ذر و مانند آن
r دعا حقيقت عبوديت است
r رفع تنافي بين معناي دعا و معناي «حسبي عن سؤالي علمك بحالي»
r اظهار نيازمندي با زبان و اعضا دستور داده شده
r خود دعا استجابت است
r نيايش از ديدگاه اهل معرفت
r حسن ظن به خداوند
r هدف از دعا اظهار عبوديت است نه صرف برآورده شدن حاجت
r دعا اظهار اعتقاد به ربوبيت خداوند است
r هيأت نماز در همهي حالات زبان دعا است
r عطاء خداوند بدون دعا و اقتضاء خلق ممكن نيست
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 398 *»
r دليل ديگر بر پيش و پس زماني نداشتن مراتب يك شيء در خلقت
r اجزاء ذات و آفرينش آنها
r خلقت صفات هم مانند خلقت ذوات است
r مثال براي خلقت صفات
r مثال براي تقدم عالم ذر
r مثال ديگر؛ چگونگي تحقق ايمان براي امت اجابت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 399 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
خلقت اجزاء عوالم با يكديگر است. نميشود جزئي از اجزاء اين عوالم از نظر وقت، پس و پيش باشند و براي آنها حالت انتظار باشد، يا به تعبير ديگر بفرماييد نميشود خداوند عجله بفرمايد و قبل از اينكه قابليّتي فراهم شود و لسان سؤال به درگاه خدا بگشايد، خدا براي آن قابليّت، مقبولي آفريده باشد، و قبل از سؤالِ قابل عجله كند و براي او مقبول بيافريند، قبل از اينكه كسي به درگاه خدا گدايي كند، آنچه را كه او بعد گدايي ميكند و طلب ميكند، خدا قبلاً براي او بيافريند و منتظر بشود تا آن گدا و سائل از خدا بخواهد، آنگاه خدا آن را به او بدهد، اينطور نيست. آن موقعي كه سائل سؤال ميكند، خداوند به او عطاء ميفرمايد و شتاب و عجله در كار خدا نيست.
آن فرمايشهايي كه رسيده كه خدا ارواح را قبل از ابدان به چهار هزار يا دو هزار سال خلقت فرموده، معنايش اين نيست كه خدا چهار هزار سال قبل از خلقت بدن، عجله
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 400 *»
كرد روح را آفريد، بعد منتظر شد تا بدني در اين عالم ملك فراهم گردد، آنگاه كه بدن از خداوند روحي را درخواست نمود، خدا هم آن روحي را كه قبلاً آفريده بود و منتظر شده بود، به اين بدن تعلّق داد، اينطور نيست؛ بلكه اين بدن كه در اين عالمِ ملك درست ميشود، به زبان و لسان قابليّت خود روحي براي خود از خدا طلب ميكند، خدا هم براي او در عالم ملكوت روح ميآفريند.
سپس اين بدن و روح، هردو قابليت ميشوند و از خدا عقل را تقاضا ميكنند و ميخواهند. خدا هم عقل را در عالم جبروت براي آنها ميآفريند. و اينكه ميگوييم: «اينها سؤال ميكنند و ميخواهند، بعد خدا ميآفريند» نه اين است كه اين بدن در اينجا منتظر شود، تا اينكه خدا براي آن روحي بيافريند، يا روح و بدن منتظر شوند، بعد خدا براي آنها عقلي بيافريند.
اين تعابير از ناچاري در سخن گفتن است. چون در اين عالم گفتوگو ميشود و مطلب بايد به وسيلهي همين سخنها تفهيم شود، از اين جهت اينطور تعابير را ميفرمايند. از اين تعابير ما نبايد زمان و پس و پيش بودنِ اجزاء را بفهميم.
در همان موقع كه در اينجا، در عالم ملك براي زيد بدن درست ميشود و اين بدن زبان قابليت براي روح ميشود، همان موقع خدا مقبول را براي او فراهم ميكند. مقبول يعني آن چه به اين قابليّت عطاء ميشود، آنچه را كه خداوند در عالم ملكوت به اين قابليت ميدهد.
همينطور بالاتر عقل در عالم جبروت مقبول قابليّت روح و بدن است. آنگاه ميگوييم زيد تركيب شده از اجزايي كه در اين سه عالم است. حال ما برازخ و برزخهايي را كه بين اين عالمها است به شمار نميآوريم. اگرنه بين عالم عقل و جبروت تا ملكوت برزخي است، بين عالم ملكوت تا عالم ملك برزخهايي است. اين برزخها هر يك براي هر انساني مرتبهاي هستند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 401 *»
سخن در عوالم كلّي است. ديگر متذكّر برزخها هستيد و لزومي ندارد كه آنها را ذكر كنيم، به همين جهت به روح تعبير ميآوريم تا شامل مثال، مادّه، طبع، نفس و روح كه بين نفس و عقل است ـ باشد.
پس زيد داراي سه جزء است، يك جزء ملكي كه بدن او است، يك جزء ملكوتي كه نفس و روح او است، و يك جزء جبروتي كه عقل او است. خدا اينها را با هم آفريده و هيچيك از اينها قبلاً آفريده نشده، تا منتظر بماند براي اينكه جزء بعدي خلقت بشود. خدا عجله نميفرمايد.
همين كلمه را در نظر بگيريد و همين براي شما دليل و برهان باشد كه اگر خواستيد عالم ذرّ را بنا بر اصطلاح، برداشت و توضيح بزرگان با خيال آسوده بيان كنيد، در مقابل تمام حرفهايي كه زده شده و نظرياتي كه داده شده كه بعضي از آنها را عرض كردم، شما با اين برهان ميتوانيد جواب بگوييد كه آيا خدا در كارش عجله ميكند؟ آيا براي چيزي در ذات خدا اقتضاء هست؟ خواهشِ چيزي در ذات او هست كه قبل از اينكه بدني براي زيد در اين عالم ملك فراهم بشود و اين بدن اقتضاء كند و از خدا خلقت روحي مناسب با آن را خواهش و تقاضا كند، همچنين بدن و روح با هم خلقت عقلي را از براي آنها تقاضا و خواهش كنند، قبل از اينها آيا خدا عجله ميفرمايد؟ اقتضاء و خواهش در ذات خدا پيدا ميشود كه روحي براي زيد بيافريند كه بعدها براي او در اين عالم بدني درست كند؟ يا عقلي براي زيد بيافريند كه بعدها ميخواهد براي او بدني و روحي بيافريند؟ اينطوري است؟
پس در واقع اين مطلب، به طور اجمال برهان و دليل است براي فهم عالم ذرّ و توجيه بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم كه ميفرمايند اين قبل و بعدها كه در مورد عالم ذرّ، در مورد عالم ارواح، در مورد خلقت ارواح قبل از ابدان، در مورد خلقت طينت عليّين و طينت سجّين، و آفريدن مؤمن از طينت عليّين و آفريدن غير مؤمن از طينت سجّين گفته
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 402 *»
ميشود و اين نوع تعابير و اين نوع مسائل كه در آنها بحث از قبل و بعد است، در همهي اينها اگر قبل و بعد و پيش و پسي باشد كه در اين عالم است، لازمهاش اين ميشود كه خداوند عجله و شتاب كند، لازمهاش اين ميشود كه در ذات مقدّس او نعوذ باللّه اقتضا و خواهش پيدا شود. و بحمد اللّه ميدانيم همهي اينها باطل است.
خدا شتاب نميكند؛ بلكه خدا افعال خود را دربارهي خلقش، آنطور كه خلق ميخواهند و اقتضاء ميكنند، جاري ميسازد و به اقتضاي خلق اعطاء ميفرمايد.
از اين جهت فرمودهاند عبوديّت و بندگي شما در اين است كه شما دعا كنيد. الدعاء مخّ العبادة([70]) حقيقت عبوديت دعا كردن و خواستن است. شما به درگاه خدا گدايي كنيد و اقتضاء خود را اظهار كنيد، حتي به زبان بياوريد، نگوييد خدا از خواستهي من باخبر است من چرا در خواست كنم.
درست است كه فرمودهاند حسبي عن سؤالي علمك بحالي.([71]) اين مطلب ديگري است و خود اين يك طور اظهار معرفت و عبوديت است، كه خدايا تو عالم به حال من هستي، تو ميداني من چه گرفتاريها و نيازمنديهايي دارم، احتياج نيست براي تو بگويم، خدا احتياج ندارد كه ما براي او خواستهها، نيازمنديها و گداييها و گدابودن خودمان را شرح و بيان كنيم و توضيح بدهيم. لزومي ندارد ما اين را به خدا بفهمانيم. اين براي اظهار معرفت است.
من ميدانم خدايا تو به حال من آگاهي، چه بگويم چه نگويم، اما از من خواستهاند كه عبوديت كنم، اظهار فاقه كنم، به زبان بگويم، به طوري هم بگويم كه بلند باشد و آن را گوشم بشنود، زبانم اظهار فقر كند به طوري كه گوشم فقرم را بشنود، بدن و اعضا هم اين عبوديت را نشان بدهند، دستها را به طرف آسمان بلند كنم، همچنين حالات مختلفي را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 403 *»
اظهار كنم: تبتّل، ابتهال و تبصبص، حالاتي است كه دستور داده شده در تمام اينها، فقر، گدايي و نيازمندي خود را اظهار كنم.
گاهي فرمودهاند: براي گدايي كف دستها را به طرف آسمان قرار بده، گاهي فرمودهاند پشت دستها را به طرف آسمان قرار بده، گاهي فرمودهاند يك كف دست به طرف آسمان، كف ديگر را به اين طرف و آن طرف اشاره كن، مثل اين دعايي كه در ماه رجب ميخوانديم، اين حالات را فرمودهاند اظهار كنيد، و هر يك از اينها اسمي دارد كه بايد مناسبِ آن اسم، خضوعي و خشوعي در ما پيدا بشود و اظهار فقر بشود.([72]) اين دستورات رسيده و گفتهاند در اين هنگام حاجاتتان را به زبان بياوريد، آنچه را كه لازم داريد بخواهيد، اين عبادت و سؤال شما است و اظهار فقر و عبوديت است. همين دعا كردنها و خواستنها مخّ عبادت است.
نه براي اينكه حاجتتان برآورده بشود. مصلحت دست خدا است، اگر صلاح شما را دانست، حاجت شما را برآورده ميكند، حاجت شما صلاح شما نباشد برآورده نميكند. ولي خود اين اظهار فقر و عبوديت دعايي مستجاب است؛ يعني مستجاب شد. همين عبوديت بود و از شما پذيرفته شد.
از اين جهت ميفرمايند: هر دعايي خودش استجابت است، همان خود دعا استجابت است، خدا دعا را طوري قرار داده كه در آن استجابت را نهاده؛ بلكه خود دعا استجابت است([73]) يعني همان عبوديّتي است كه شما وظيفه داشتيد و انجام داديد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 404 *»
شخصي كه معرفت داشته باشد و بداند مصلحتش و امور و تقديراتش دست خدا است، هرچه جاري بسازد به خير او جاري ميسازد و به خير او است، وقتي كه عرض ميكنيم الخير في يديك خدايا خير از جانب تو است و الشرّ ليس إليك([74]) شر راهي به سوي تو ندارد، تو با بندگانت بدي نميكني. هميشه خير را براي بندگانت ميخواهي. آن هم بندهاي كه به رسولاللّه9 ايمان آورده، بندهاي كه در ولايت محمّد و آلمحمد:است. پس خدايا تو براي او خير ميخواهي، اگر دعا مستجاب شد، به اين معنا كه حاجت برآورده شد، اين علاوه بر پذيرش عبوديت شما، عنايت ديگري است. خود اظهارتان عبادت شد و پذيرفته شد، خود دعا استجابت و عبوديت است.
از اين جهت بندگان خدا، مؤمنان خالص، مؤمنانِ متوجّه، همين كه احساس نياز ميكردند، خوشحال ميشدند كه راهي و بهانهاي براي خواندنِ خدا و دست به گدايي دراز كردن و ناليدن به درگاه خدا پيدا شد، خودِ همين را بهترين بهانه ميدانستند، نه اينكه نعوذ باللّه خواندن خدا را بهانه براي برآورده شدن حاجتشان بدانند. آنها خودپرست نيستند، آنها منفعتطلب نيستند، آنها نيازمندي را راه و بهانه ميدانند كه خدا راهي بازكرد براي اينكه من او را بخوانم و به خواندنِ او عبوديت خود را براي او اظهار كنم.
ائمهي ما خيلي سفارش كردهاند كه در هنگام دعا حاجتت را به زبان بياور. بعد هم اينقدر به خدا حسن ظن داشته باش كه تا گفتي: خدايا اين نيازمندي مرا برآورده كن! يا اين نيازمندي مرا رفع بفرما! مطمئن باش و حاجتت را در درب خانه بدان؛ يعني الآن حاجتت داده ميشود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 405 *»
مقصود اين نيست كه حاجتت برآورده ميشود، كه اگر نشد، نااميد شوي بگويي عجب! پس ما چرا دعا كرديم؟ چرا اينقدر خدا را خوانديم؟ از دعا كردنت پشيمان يا نااميد باشي. خير! حاجتت دم در بود، الآن هم دم در است. و ظُنَّ حاجتك بالباب([75]) وقتي كه دعا ميكني اينقدر بايد مطمئن باشي به اينكه الحمد للّه ربّ العالمين اين عبادت به انجام رسيد.
من نيازمند بودم، احساس نياز و احتياج كردم، خدا را خواندم، خود اين عبادت بود و آن مستجاب شد؛ يعني از من پذيرفته شد كه اين بنده اظهار عبوديت و بندگياش را نمود، وظيفهاش را به انجام رسانيد كه بنا بود به خدا رو بياورد، او را غني مطلق بداند، به غناي مطلق او معتقد باشد و بداند تمام نيازمنديهايش به دست او است، و او است كه اگر مصلحت او بداند رفع نيازمنديهايش را ميكند؛ بلكه اين فكر را نميكند كه خدا مصلحتش بداند يا نداند، او ميگويد خدايا! من هيچ جاي ديگري سراغ ندارم كه روي نياز به آنجا آورم و دست گدايي به آنجا دراز كنم جز به سوي تو كه خالق من هستي و خير من و تمام تقديرات من به دست تو است. همين دعايي كه در مناجات شعبانيّه رسيده ان شاء اللّه مطالعه كنيد ببينيد چه عباراتي است!
به همين امر مورد بحث مربوط است كه به يكي از انبياء بني اسرائيل سلام اللّه عليهم اجمعين خطاب شد كه حتي نمك طعام و غذايت را هم از ما بطلب؛ يعني با اينكه نمك پيش تو است، ولي همين را كه ميخواهي از آن استفاده كني و الآن احساس احتياج ميكني و ميخواهي به سراغش بروي، اول به سراغ ما بيا بعد به سراغ نمكدان برو مثلاً، اول به سراغ ما بيا بگو خدايا من به تو نيازمندم، به همين نمكي كه الآن در ظرف نمك پيش من موجود است و ميخواهم در غذايم بريزم، به همين نعمت هم به تو محتاجم، اين نعمت را از من نگير! اين نعمت را به من بده! يعني اين فقر و فاقهي من به تو، روزي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 406 *»
من، بدن من، غذاي من به اين نعمت احتياج دارد؛ يعني تقدير خير بفرما! اين نعمت را از تو ميخواهم، به درگاه تو محتاجم. حتي اينطور بايد باشد.
نه اينكه خداي نكرده اگر كسي حاجتي خواست و برآورده نشد از دعا كردن نااميد باشد و از اظهار عبوديت كردن سرد بشود. نه! هيچ سرد نبايد شد. تو دعايت را بكن دعايت مستجاب هم شده، اينقدر به ما عطوفاند كه چه وعدهها به ما ميدهند تا ما در عبوديت سرد نشويم. چون ما بسيار بد هستيم.
واقعاً اولياء خدا هم ميمانند كه با ما چهطور رفتار كنند. از يك طرف اگر به ما مرتّب وعده و اميد بدهند، به فرمودهي مولاي كريم اعلي اللّه مقامه ـ حال تعبير ايشان خاطرم نيست چيست، ـ لوس ميشويم. به تعبير ما: لوس و ننر ميشويم، مغرور ميشويم. از اين جهت گاهي ما را ميترسانند.([76]) بعد هم به ما اينطور ميفرمايند كه اگر حاجتت را خواستي و دعا كردي، علامت استجابت دعايت همين است كه به دعا موفّق شدي.([77])
ببينيد چه وعدهها به ما ميدهند! چهطور با ما سخن ميفرمايند! همين كه ميگوييم يا اللّه اين حاجت مرا برآورده كن! ميفرمايد نشانهي استجابت دعاي تو همين است كه به دعا موفّق شدي. اگر بنا بود مستجاب نشود، به همين كلمه هم موفّق نميشدي.
ولي هميشه تا ميگويند دعا استجابت پيدا كرد و مستجاب شد، ما فكر ميكنيم يعني حاجت و آنچه ما از خدا خواستيم، همانطور كه خواستيم برآورده بشود، اين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 407 *»
معناي استجابت است. نه معنايش اين نيست. معنايش اين است كه تو عبوديّتت را انجام دادي، موفّق شدي. اين بندگي، اين خضوع، اين اظهار فقر و مسكنت به درگاه خدا از تو پذيرفته شد، در نامهي عملت ثبت شد. «هذا عبد معترف بالعبوديّة، هذا عبد معترف بالمسكنة، هذا عبد معترف بغناء ربّه».
ديگر چهطور ميخواستي اظهار كني كه خدايا من تو را غني ميدانم؟ خدايا من تو را بينياز ميدانم؟ خدايا من تو را صاحب كرم و جود ميدانم؟ خدايا من از همهجا قطع اميد كرده و اميد به تو دارم؟ اينها را چهطور انسان اظهار كند؟ به همين دعا كردن، به همين اظهار فقر و فلاكت.
همچنين فرمودهاند: اگر در دنيا دعايت مستجاب نشد؛ يعني مطابق ميل تو با تو رفتار نشد و خواستهي تو به تو داده نشد، بدان براي آخرتت ذخيره شده است.([78]) معناي اينكه براي آخرتت ذخيره شد؛ يعني آن مقام عبوديّتي كه بايد پيدا كني، پيدا كردي. تو عبد و فقير به درگاه خدا شدي. خيلي رشد است. منتها ما متوجه نيستيم.
از اين جهت ميفرمايند: در دعا كوتاهي نكنيد. چهقدر براي دعا كردن مدح رسيده، چهقدر براي دعا كردن فضل رسيده و چهقدر براي آثار دعا وعده فرمودهاند. خود همين عبارت ما را بس است الدعاء مخّ العبادة دعا؛ يعني خواستار شدن به درگاه خدا و گدايي كردن، حقيقت و مغز عبادت است.
در نمازمان هم نوعاً بايد در حال دعا باشيم. اصلاً هيأتمان هيأت دعا است. هر حالتي كه در نماز فرمودهاند به خودتان بگيريد، خود آن هيأت، هيأت دعا و اظهار فنا، فقر و مسكنت است. فرض كنيد مثل بندهاي كه از آقا و مولايش گريخته، حال وقتي كه نزد مولا برميگردد، چشمش به زمين افتاده، دستها خاضعانه و متواضعانه، به ما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 408 *»
فرمودهاند در نماز اينطور باشيد. به محل سجده نگاه كنيد، بهبه محل سجدهمان هم كه تربت سيد الشهدا است؛ يعني به خاك حسين7 نگاه كنيد، چشم به خاك حسين دوخته شده، به كربلاي حسين چشم دوخته شده است.
به ظاهر ميبينيم، دستها افتاده و خضوع و خشوع اظهار ميشود، در ركوع چنين خضوعي، در سجده چنين خضوعي! همهي اين كارها خودش حالت دعا است؛ يعني با اين كارها عملاً داريم ميگوييم خدايا «أنا الفقير، أنا المسكين» خدايا منم آن بندهاي كه در اثر معاصي فرار كردم حال به درگاه تو برگشتهام.
چه ميگويم؟ اينها كلماتي است كه تو به من ياد دادي. حمد ميخوانم، سوره ميخوانم، اذكار ميگويم، چه اذكاري! سبحان ربّي العظيم و بحمده سبحان ربّي الأعلي و بحمده تمام اين اذكار شريف، تمام اين هيأتها، همه لسان دعا است. و خداوند تا كسي دعا نكند و لسان قابليت اظهار نكند، چيزي به كسي عطا نميفرمايد. قل مايعبؤا بكم ربّي لولا دعاؤكم([79]) اگر دعاي شما نباشد، خدا به شما اعتنائي ندارد؛ يعني اقتضائي در ذات خدا نيست، خدا چه بدهد؟ به چه كسي بدهد؟ چرا بدهد؟
پس بايد به عمل، به طاعت، به عبوديت، به خضوع به خشوع، زبان قابليت پيدا كرد و اظهار مذلّت نمود.
ان شاء اللّه قدردان ايّام و ليالي شريف ماه مبارك شعبان هستيد. رجب بر ما گذشت ان شاء اللّه مقداري پاك و پاكيزه شده باشيم، قابل شده باشيم براي درك شعبان. در شعبان نيز ان شاء اللّه براي درك ماه رمضان، شهر اللّه العظيم، ماه رحمت و مغفرت و بركت قابليت پيدا كنيم. همانطور كه خدايا بر ما تفضّل كرده و تا كنون ماههاي مبارك رمضان بسياري بر ما گذشته و الحمد للّه ربّ العالمين در سايهي رحمتهاي ظاهري و باطنيش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 409 *»
بودهايم، ان شاء اللّه اين ماه رمضان و ساير ماههاي رمضان آينده را نيز با نعمت ايمان، نعمت عقل، نعمت هدايت، نعمت طاعت و تقوا درك كنيم، و همينطور با نعمتهاي ظاهري. ان شاء اللّه در مواقع استجابت دعا، به خصوص برادران و خواهران ايماني را فراموش نكنيد. براي همه دعا كنيد كه دعاي براي ديگران از اسباب استجابت دعا براي خود شما است.([80])
مقصود اين بود كه عقيدهي ما اين است كه در ذات خدا اقتضائي نيست، و هرچه اقتضاء هست در خلق است. و خدا در كارش عجله نميفرمايد كه قبل از پيداشدن زبان قابليّتي مقبول را بيافريند. سپس تمام اين مراتب طوري است كه با يكديگر آفريده ميشود.
اين مطلب به همين اجمالي كه ديشب و امشب عرض كردم در مورد ذاتها كافي است. ذات يعني خود زيد كه داراي بدن و جزءِ مُلكي در اين عالم است، داراي روح و جزء ملكوتي در عالم ملكوت است و داراي عقل و جزء جبروتي در عالم جبروت است. اين مجموعهاش را روي هم ذات زيد ميگوييم. ذات زيد يعني همهي او، با همهي اين مراتب و برازخي كه در بين اين مراتب است.
به تعبيري خدا اين مراتب را با هم آفريده و ميآفريند. پس و پيش در كار نيست. البته در رتبهسنجي، ميگويند رتبهي روح از رتبهي بدن بالاتر است، رتبهي عقل از ساير مراتب بالاتر و شريفتر است. از آن رتبهها و از ارزش رتبي، به سالها تعبير ميآورند كه روح چهار هزار سال قبل از خلقت بدن آفريده شد؛ يعني اگر بخواهند رتبه را به زبان زمان و سالها بگويند، ميگويند چهار هزار سال. اما نه اين سالها و نه اين پس و پيشهاي اين عالم ما در كار است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 410 *»
رتبهي عقل و رتبهي جبروت چند برابر تقدم دارد. اگر بنا باشد كه مثلاً جزء جبروتي در چهار هزار سال قبل از خلقت بدن خلقت شده باشد، اگر اين تعابير را بفرمايند، نبايد استفادهي پس و پيش زماني و مثل اين عالم را در نظر بگيريم. زيرا در همهي اين تقدّمها مقصود رتبه است.
به چه دليل؟ به همان دليل كه خدا در كارش عجله نميكند و ندارد. دليل ديگر اينكه در ذات خدا اقتضائي نيست كه قبل از اينكه بدني از خدا خلقت روحي را تقاضا كند آن را بيافريند و همينطور عقلي را بيافريند.
امشب بحث را تمام ميكنم، چون ممكن است بعد از ماه رمضان كه بحث را شروع كنيم، بحث ذرّ نباشد. ان شاء اللّه دنبالهي اصل بحثمان را در بحث نبوّت و ولايت خواهيم داشت.
در ضمن چند سال قبل يكي از خواهران ايماني يك وقتي در طي نامهاي در مورد ذرّ چند مسأله مربوط به ذرّ سؤال كردند، آن موقع هم فرصت كم بود و هم حالي نداشتم و كسالت داشتم. فرصت مراجعه هم نداشتم. آنچه از فرمايشها در نظرم بود، چند صفحهاي در مورد عالم ذرّ نوشتم و براي ايشان فرستادم.
چند روز قبل چهطور شده بود كه من اين جزوه را دست يكي از آقايان ديدم. شايد پيش ايشان فرستاده بود و ايشان به من برگرداندند. نگاه كردم ديدم نسبتاً جالب نوشته شده. اگر كسي خواست براي مطالعه مراجعه كند و بگيرد. چون ادامهي بحث است. اگر فرصت ميشد يك شب آن جزوه را ميخواندم. تقريباً مجموعهي مختصري است. هرچند ناقص و كم است. ولي بعضي از مسائل لازم در آن مطرح شده است. و چون فارسي است و جمعآوري جالبي است، بد نيست اگر كسي طالب بود، مطالعه كند.
ادامهي بحثمان اين است كه همينطور كه دربارهي ذوات گفتيم مثل ذات زيد؛ يعني مجموعهي مراتب خلقتش، صفات موجودات نيز همينطور است؛ مثلاً صفت زيد اين است كه ميگوييم: زيد مؤمن است به آنچه خدا فرستاده و از او خواسته كه به آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 411 *»
اقرار كند، هر حقّي را ارائه فرموده زيد مؤمن به آن است يا نعوذ باللّه كافر به آن است، اين كفر و ايمان، مؤمن يا كافر بودن، صفات است.
خلقت صفات هم درست مثل خلقت ذوات است، فرق نميكند. چهطور گفتيم درجات و مراتب ذاتها از نظر زماني هيچ پيش و پس نيست؛ بلكه پيش و پس رتبي است. در مسألهي ذرّ كه بيشتر در مورد ايمان و كفر مطرح ميشود، صفات هم همينطور است؛ يعني فرض بفرماييد نميشود روح قبل از بدن، از نظر قبل و پيش زماني آنجا مؤمن باشد، بدنش اينجا كافر باشد. نميشود خدا براي اين بدن كفر بيافريند، براي روح در آنجا ايمان بيافريند. آنجا مؤمن اينجا كافر نميشود.
چون تا بدن در اينجا ايمان را اظهار نكند و براي روحش ايمان را تقاضا نكند، روحش ايمان ندارد، عقلش هم ايمان ندارد. تا اينجا كافر نشود، براي روحش تقاضاي كفر نكرده، تا خدا كفر براي روحش بيافريند و روحش كافر بشود. وقتي كه اينجا گفت أشهد أن لا إله إلاّ اللّه، أشهد أنّ محمّداً9 رسولاللّه و ساير شهادتها را گفت، تا اظهار كرد، روحش هم در آن عالم مؤمن شد، عقلش هم ايمان را در عالم جبروت اظهار كرد.
اما از نظر شرافت و ارزش، بدن كه در اينجا ايمان را اظهار كرده و روح كه در عالم ملكوت ايمان را اظهار كرده، وقتي اينها را با هم بخواهند بسنجند ميگويند شرافت ايمان روح از ايمان بدن بالاتر و بيشتر است و به چهار هزار سال قبل او مؤمن شد. اينجا ايمان را اظهار كرد كه اگر در اينجا مؤمن نشود، رتبةً در مرتبهي روح و عقل اظهار ايمان نميشود. هردو درست است، چه بگوييم اگر آنجا اظهار ايمان نكند اينجا مؤمن نيست، چه بگوييم اگر اينجا اظهار ايمان نكند، آنجا مؤمن نيست. هردو با هم است؛ يعني لحظهاي و آني اين بدن مؤمن باشد و روح كافر، نميشود. همان لحظه كه در اينجا بدن ايمان را اظهار ميكند، همان موقع به وقت عالم ملكوت، روح اظهار ايمان كرد، و به وقت جبروت عقل اظهار ايمان كرد و اين مراتب همه مؤمن شد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 412 *»
مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم به سحرهي فرعون مثال ميزنند كه سحر كردند، به خداي موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام كافر، و به فرعون مؤمن بودند و به ربوبيّت او ايمان داشتند.
ربوبيّت فرعون را هم ميدانيد چه طور ربوبيّتي بوده؟ با توضيحي كه در كتاب مبارك ارشاد فرمودهاند، ميگفته من در اثر سير و سلوك به حدّي رسيدهام كه خدا شدهام، نميخواسته بگويد من خدا هستم. نه! ميگفته در اثر سير و سلوك به حدّي رسيدهام كه خدا در من ظاهر و متجلّي شده است و من الآن مَظهر او هستم. أنا ربّكم الأعلي([81]) بنابراين پيش من كه خضوع كنيد و سجده كنيد، پيش خدا سجده كردهايد. من را كه نگاه كنيد، خدا را نگاه كردهايد. آن ملعون سجّيني بود، از آن طبقات پايين سجّين.
خدا لعنتش كند! او مظهر خدا نبود. ولي اينها گفتند راست و درست ميگويي و به اين سبب كافر بودند. وقتي كه در اينجا كافر بودند، روحشان هم در عالم ملكوت كافر بود.
اما همين كه معجزهي موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام را ديدند يكباره گفتند امنّا بربّ هـرون و موسي([82]) تا گفتند كه ما ايمان آورديم و اظهار ايمان كردند، همان لحظه كه در اينجا اظهار ايمان كردند، بدون پس و پيش از نظر وقت و لحظات، همان موقع در عالم ملكوت روحشان مؤمن شد، به طوري كه اگر آن وقتِ ملكوت را بياورند پايين، روي وقت عالم ملك بگذارند، ميبينيم در يك لحظه بوده، كاملاً مطابق و موافق خواهد بود نه پيش و نه پس. ولي به حسب آنجا به آنها گفته ميشد: آقا شما چهار هزار سال قبل در عالم ملكوت ايمان آورديد؛ يعني از نظر شرافت و رتبه.
شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه براي تشريح عالم ذرّ و بيان آن مثالي دارند، ميفرمايند «إنّي ما لمأقل لك «زيد قائم» ماكنت تعلمه في عالم من العوالم» قربانشان بشويم! چهقدر شيرين سخن ميفرمايند! مثلاً شما خبر نداريد كه زيد ايستاده، من خبر دارم. مثلاً زيد در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 413 *»
حياط ايستاده و شما خبر نداريد. ميفرمايد: تا من به شما نگويم كه زيد ايستاده است، شما در هيچ عالمي از عوالمتان خبر نداريد كه زيد ايستاده است، نه اين گوشتان شنيده و با اين بدن ملكي خبردار شدهايد، نه روحتان در عالم ملكوت خبردار شده، نه عقلتان معناي اين سخن را در عالم جبروت دريافته است، كاملاً بياطلاع هستيد.
حال ببينيد ذرّ چهطور تحقق پيدا ميكند و معناي ذرّ چيست. «فإذا قلت لك «زيد قائم» و فهمت معناه فقد فهمته أربعة الاف سنة قبل ذلك»([83]) اما همين كه به شما گفتم زيد ايستاده، الآن گوشتان فهميد، اما روحتان چهار هزار سال قبل فهميد و دانست. چهطور؟ چهار هزار سال قبل. اين قبل قبل رتبي است.
يعني نفوذ مقام روح در اين بدن اينقدر زياد است و اينقدر با شرافت و احاطه است و چنان اين بدن ما را پر كرده كه وقتي كه ميخواهند بگويند او محيط بر ما است و بر ما احاطه دارد و اين بدن و مراتبِ ملكي در زير نفوذ او قرار دارد، اينطور تعبير ميآورند كه او چهار هزار سال قبل دانست و فهميد، و شما با روحتان چهار هزار سال قبل خبردار شديد. با اينكه الآن اين سخن را شنيديم و روحمان هم الآن در عالم خودش خبردار شد. اما شرافت، احاطه و نفوذ آن عالم چهقدر است؟ كه براي فهمانيدن به ما كه احاطهي روح بر بدن و بر اين ملك، اينقدر شديد و اينقدر عالي است كه اگر بخواهيم به زبان زماني با شما حرف بزنيم، ميگوييم روح شما چهار هزار سال قبل خبردار شد كه زيد ايستاده است.
پيغمبري كه اينجا امّتش را دعوت ميكند، امّتش را اينجا دعوت كرده؛ مثلاً پيغمبر ما9 در اينجا فرمود، ظرف و زمانش هم معيّن است كه در چهلمين سال عام الفيل كه مبعوث به رسالت شد در مكّه ايستاد و گفت قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا در اين تاريخ معين پيغمبر ما دعوت كرد به لا إله إلاّ اللّه محمّد رسولاللّه9، اين دعوت در اين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 414 *»
ظرف زمان به گوش خلق رسيد، آناني كه آن لحظه لا إله إلاّ اللّه را از زبان رسولاللّه9، شنيدند، و روحشان از نظر لحظات، همان موقع در عالم ارواح خبردار شد، اما از نظر شرافت و احاطه و نفوذِ روحشان در بدنشان، ميگويند روحشان چهار هزار سال قبل لاإله إلاّ اللّه را شنيد. از چه كسي؟ از رسولاللّه. همانطور كه اينجا بدنها از زبان ملكي حضرت شنيد، روحشان در عالم ملكوت از مرتبهي ملكوتي رسولاللّه9 شنيد، عقلشان هم در عالم جبروت از عقل رسولاللّه و مقام جبروتي حضرت شنيد. از اين جهت ميگويند روح آنان چهار هزار سال قبل ايمان آورد، و اينجا زبانشان به تبعيّت آنجا ميگويد «لا إله إلاّ اللّه آمنّا بك» ايمان آورديم.
پس معناي عالم ذرّ اجمالاً معلوم شد. باز هم توصيه ميكنم كه اگر كسي بيشتر طالب باشد، البته فرمايشها به طور متفرّق در كتب مشايخ اعلي اللّه مقامهم هست كه بعضي عربي و بعضي فارسياست، خيلي مختصر ذكر فرمودهاند. ولي آن مجموعهاي كه من در آن موقع خاطرم بوده نوشتم، اكنون كه مراجعه كردم ديدم جالب نوشته شده، بعضي از مسائلِ لازم كه آن موقع به ذهنم خورده، ذكر كردهام. ان شاء اللّه اگر كسي خواست و طالب بود مراجعه كند، حتي اگر كسي خيلي متوجه نميشود آن را با رفقاي متعلّم مباحثه داشته باشد.
ما بحث خود را در مورد ذرّ به همينجا خاتمه ميدهيم. چون فرصت نيست و بعدها هم ان شاء اللّه بحث لازمتر ديگري را شروع ميكنيم. هركس هر مقدار متوجه شد معلوم است، اگر بيشتر طالب بود، به كتب خود مشايخ اعلي اللّه مقامهم رجوع ميكند، ان شاء اللّه برايش روشنتر ميشود. به همين مقدار كه ذكر كردم، فكر ميكنم ما را كفايت است.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 415 *»
مجلس 27
(شب يكشنبه 1 ربيع الثاني 1411 هـ ق)
r علل انتخاب آيهاي كه عنوان شده است
r دوران ظهور اجمالي و ظهور تفصيلي مقام نبوت و ولايت
r يادآوري دورهي ذر وظيفهي امت است
r ادعاء «لو كشف الغطاء . . .» شأن معصوم كلي است
r اخذ پيمان از انبياء و از امتهاي انبياء و ساير طبقات خلق
r حضور جميع طبقات انبياء در عالم ذر
r توضيح برخي از فقرات آيهي كريمه
r مدح و تكريم الهي از مؤمنان از جهت ايمان آوردن آنان است
r بندگان اگر مضطر بودند در ايمان آوردن نميتوانستند تخلف ورزند
r نمونههايي از الجاء و اضطرار موجودات در ولادت رسول اكرم9
r هدف از ارائهي اينگونه الجاء و اضطرارها
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 416 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
مدّتي بود كه موفّق بوديم كه اين آيهي شريفه را تلاوت ميكردم و عرايضي به مناسبت اين آيات عرض ميشد. و عرض شد اين آيهي شريفه مقام نبوت كليّه و ولايت كليّهي محمّد و آلمحمد: را بيان ميكند و خداوند به فضيلت اين بزرگواران به اين دو مقام و شرافت ايشان به اين دو مرتبه، در اين آيات اشاره فرموده است.
بعضي معتقدند كه اين آيهي شريفه در بيان فضيلت رسولاللّه9 در ميان تمام آيات قرآني كه ظاهراً در بيان فضائل حضرت نازل شده امتياز دارد و ممتاز است. ميگويند در آياتي كه خداوند در قرآن به حسب ظاهر در شأن رسولاللّه9 نازل فرموده، هيچ آيهاي مانند اين آيه نيست.
ما هم كه اين آيه را براي بحث ولايت و نبوت انتخاب كرديم ـ اگر در خاطر داشته باشيد علّتش اين بود كه در اين آيه سخن از عهد و ميثاق در عالم ذرّ است و اينكه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 417 *»
خداوند در عالم ذرّ از انبيا و مؤمنان به انبيا براي نبوت رسول خدا9 و ولايت امير المؤمنين و ساير معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين عهد و پيمان گرفته، و اينكه به دورهي عالم ذرّ و گرفتن ميثاق و پيمان و عهد بر توحيد و نبوت و ولايت، اشاره دارد، از اين جهت اين آيه را انتخاب كرديم كه ان شاء اللّه با تلاوتِ اين آيه و مذاكرهي مطالبي كه از اين آيه استفاده ميشود، با مقام نبوت و ولايت كليّهي محمّد و آلمحمد: تجديد عهد و پيمان كرده باشيم و يادي از آن عهد و آن ميثاق بشود.
در پيشگاه مقدّس امام زمان صلوات اللّه عليه و در محضر آن بزرگوار هستيم و همين كه از اين آيات سخن ميگوييم، همين سخن گفتن و گفت و شنيد ما ان شاء اللّه تجديد عهد ما با اين دو امر بزرگ و دو فضيلت بزرگ است. اين يك جهت بود كه اين آيه انتخاب شد و قبلاً هم تذكّر داده بودم.
جهت ديگر اينكه آيهاي كه متضمّن امر نبوت كليّه و ولايت كليّهي محمّد و آلمحمد: باشد اين آيه است كه خداوند هر دو مقام را در آن تذكّر فرموده و از جميع پيغمبران و مؤمنان به پيغمبران بر اين دو امر عهد و پيمان گرفته است.
و نيز اين آيه انتخاب شد از اين جهت كه در اين آيه هم ذكر رسالت رسولاللّه9شده و هم ذكر ظهور و رجعت محمّد و آلمحمد: كه دورهي رسالت ظاهري حضرت، دورهي ظهور اجمالي آن بزرگوار و دورهي ظهور اجمالي آل او: به مقام ولايت و وصايت است. اما دورهي ظهور و دورهي رجعت، دورهي ظهور محمّد و آلمحمد:به ظهور تفصيلي است. وقتي كه امام7 ظاهر شوند امر ولايت و وصايت ايشان به ظهور تفصيلي ظاهر خواهد شد و تا زمان ظهور، ظهور ايشان ظهور اجمالي است.
رسولاللّه كه در اين عالم به مقام رسالت ظاهر شدند، به يك ظهور اجمالي ظاهر شدند. امير المؤمنين و ساير ائمهي هدي: كه در اين عالم به مقام ولايت و خلافت رسولاللّه و وصايت آن حضرت9 ظاهر شدند به ظهور اجمالي بوده و هست تا زمان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 418 *»
ظهور حضرت. از زمان ظهور آن بزرگوار ظهور تفصيلي ايشان شروع ميشود و مقام ولايت به ظهور تفصيلي خود شروع ميگردد تا آن كه در دوران رجعت به ظهور تفصيلي رسول خدا9 ميرسد.
پس وقتي كه اين آيه را تلاوت ميكنيم، به مباحثي كه در ذيل اين آيهي شريفه اجمالاً يا تفصيلاً ان شاء اللّه خواهيم داشت، توجّه داريم كه هم اقرار به مقام كلّي نبوت كليّه و مطلقه داريم و هم به مقام ولايت اقرار كردهايم، هم با امر ظهور و رجعت تجديد عهد نمودهايم و بدان اقرار و اعتراف كردهايم.
آيهي بسيار شريفِ لطيف و كريمي است و با اين بحثها مناسب است. از امام زمان صلوات اللّه عليه توفيق ميطلبيم كه ان شاء اللّه بتوانيم مباحثي مطابق رضاي آن بزرگوار صلوات اللّه عليه در ذيل اين آيات شريفه داشته باشيم.
ميفرمايد: به ياد بياور! اي رسول ما! آن موقعي را كه خداوند ميثاق، عهد و پيمان پيغمبران را گرفت. آيات قبلي را اجمالاً بيان كردم و ربط اين آيه را به حسب ظاهر با آيات پيشين اجمالاً بيان كردم. همچنين به مناسبت، عالم ذر را توضيح دادم و مباحث لازم و اجمالي در زمينهي شناخت عالم ذرّ را عرض كردم.
اكنون با توجّه به آن مباحث به اين آيه و به معنا و ترجمهي ظاهرياش توجّه كنيد: و به ياد بياوراي رسول ما9! آنگاهي را كه خداوند ميثاق، پيمان و عهد پيغمبران را گرفت؛ يعني از انبيا پيمان گرفت.
خداوند ابتدا آن زمان را خاطرنشان ميفرمايد اگرچه به ظاهر، خطاب به حضرت است، اما براي امّت است كه امّت آن زمان را به ياد بياورند، زماني و عالمي را كه از نظر رتبه قبل از اين عالم است. از آن عالم ما خبر نداريم و از آن غافل شدهايم و از يادمان رفته است. اما براي رسولاللّه و معصومين ما: همهي عوالم مشهود است و در مرئي و منظر ايشان است. آنها از عالمي از عالمها غافل نميشوند و همهي عوالم نزد ايشان منكشف است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 419 *»
اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمايشي دارند لو كشف الغطاء ماازددت يقيناً([84]) اين معلوم است. آنقدر اين حديث شريف معتبر است و نسبتش به امير المؤمنين صلوات اللّه عليه يقيني است كه شيعه و سني ميگويند امير المؤمنين شاه لو كُشِف است. نوعاً نام آن بزرگوار را به اين تعبير ذكر ميكنند. شعراي شيعه و سنّي در اشعارشان از مقام امير المؤمنين تعبير ميآورند به شاه لو كشف؛ يعني گويندهي اين جمله كه فرمود لو كشف الغطاء ماازددت يقيناً.
الحمدللّه ربّ العالمين از بركات بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم اين مطلب براي ما خيلي حسّي است، گذشته از اعتقاد، ان شاء اللّه به مقام حسّ رسيده و محسوس ما است كه بايد امام و حجّت خدا اينطور باشد كه همهي عوالم در نزد او منكشف باشد و عالمي از عالمها و اهلي از اهالي عالمها از نظر او محجوب و پوشيده نباشد.
چنين كسي را حجّت خدا و حجّت اسلام و حجّت دين ميدانيم كه خدا او را براي اقامهي حجّت در ميان بندگان خود نصب فرموده است. «اگر پرده گرفته شود بر يقين من افزوده نميگردد»، يعني: چه پردههاي طبيعت به حال خود باشد، چه برداشته شود، يقين من تغيير نميكند.
اين فرمايش را جز معصوم كلّي كسي ديگر نميتواند بگويد، حتي معصومين جزئي؛ مثل انبيا؛ مثل كاملان شيعه اينگونه فرمايش نميكنند. اين فرمايش مخصوص معصوم كلّي است كه حجّت مطلق خدا است و بر همهي عوالم و اهل آنها حجّت است و عالمي از عالمها و ذرّهاي از اهل عالمها بر او پوشيده نيست. او ميفرمايد لو كشف الغطاء ماازددت يقيناً.
پس در اين نوع يادآوريها كه در قرآن شريف، به رسول خدا9 خطاب ميشود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 420 *»
و مسألهاي از مسائل، عالمي از عوالم و امري از امور عالمها براي حضرت بيان ميشود، نه براي به خاطرآوردن حضرت است؛ بلكه براي توجّه امّت است كه متذكّر شوند.
حال يكي از اموري كه واقع شده و از امور كلّي عالم است و به همه مربوط بوده، امر اخذ ميثاق و گرفتن پيمان از انبيا و از مؤمنان به انبيا و ملائكه، جن، حيوانات، نباتات و جمادات است. زيرا وقتي كه سخن از انبيا به ميان بيايد، ديگر ساير مخلوقات جاي خود دارند و بقيّهي بندگان نيز حساب شدهاند.
از اين جهت در اين آيه، ديگر بيان نميفرمايد كه از امّت انبيا و مؤمنان به انبيا هم اين پيمان گرفته شد، لزومي ندارد. «چون كه صد آمد نود هم پيش ماست» ديگر نميخواهد به خصوص حال امّتها و مؤمنان به انبيا يا ملائكه يا جن يا حيوانات را ذكر كنند.
نبيّين كه گفته شد، چون مقام و منزلت و مرتبتي است كه فوق همهي مرتبهها است، ديگر لزومي ندارد كه از اوصيا هم اسم ببرند كه اوصياي انبيا نيز در اين مشهد و در اين مقام و جايگاه حاضر بودند و از آنان نيز اخذ پيمان شد.
ميدانيم قرآن به امور كلّي اكتفا كرده، مجملات را ذكر فرموده و آنچه يادآوري آن لازم بوده يادكرده و از زيادتي و سخن بيجا و زائدگويي محفوظ است. قرآن كلام خدا است و در كلام خدا هيچگونه اضافهگويي و زائدگويي نيست، هرچه لازم بوده همان بيان شده است.
وقتي كه انبيا در اين محضر و مشهد بودهاند و خداوند دارد آن منظره را ذكر ميكند و يادآوري ميفرمايد، بنابراين گويا همه بودهاند. انبياي اناسي، انبياي جن، و در تبعيت ايشان انبياي حيوانات، انبياي نباتات و انبياي جمادات، همه بودهاند. نبيّين جمع محلي باللام افادهي عموم ميكند. خدا همهي پيغمبران را جمع كرده است؛ يعني هركس و هر موجودي، به هر طور بين حق و خلق وساطتي داشته، و به هر گونه تبليغي كه مأمور ميشده، او را پيغمبر گفتهاند. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين بهياد بياور آن گاهي را كه خدا ميثاق و عهد پيغمبران را گرفت. اين جمله يادآوري آن زمان و آن لحظات است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 421 *»
چه لحظات عجيبي است! بيش از اين بيان نشده است. اما شما خودتان بنشينيد فكر كنيد كه چه منظرهاي ميشود؟! چه مرتبهاي ميشود؟! انبيا صف كشيدهاند، خدا ميخواهد از ايشان پيمان و عهد بگيرد، همه به صف شدهاند، مقاماتشان محفوظ، مراتبشان محفوظ، در صفهاي مخصوص به خود واقع شدهاند، در نتيجه تمام مراتبي كه مادون مراتب ايشان است، در زير مرتبهي ايشان، در صف شده و همه در مقام و جاي خود ايستادهاند.
شما مشهد و محضري را كه قرآن در اين قسمت از آيه ذكر كرده يا به اصطلاح مشهور منظرهاي را كه قرآن در همين قسمت دارد بيان ميكند، آن را در خاطر بياوريد، ببينيد چه منظرهي عجيبي بوده است؟! خداوند ميخواهد از جميع انبياء پيمان بگيرد. النبيين انبياي اولوا العزم، انبياي مرسل، انبياي غير مرسل، در مقام و مرتبه و جاي خودشان كه مناسب شأن ايشان بوده ايستادهاند.
در مادون مرتبهي ايشان مراتب بعدي ايستادهاند. اوصياي ايشان در تبعيت ايشان ايستادهاند، بعد كاملان و مؤمنان كاملِ زمانهاي ايشان ايستادهاند. بعد مؤمنان ديگر.
ان شاء اللّه ما هم در آنجا در صف مخصوص به خودمان قرار گرفتهايم. ان شاء اللّه از مؤمنان به رسولاللّه و به ائمهي هدي: و اهل ولايت و اهل برائت بودهايم، و در جاي خودمان در آنجا ايستاده بوديم. اولين و آخرين در آن مشهد و محضر حاضر بودهاند. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيين منظرهي عجيبي است!
در چنين منظرهاي، خداوند سخناني فرموده و با پيغمبران گفتوگويي داشته كه اينجا اجمال آن را بيان ميكند. آن مقداري كه لازم است به طور اجمال مناسب قرآن و شأن قرآن بيان شود، خدا بيان فرموده است. و تفصيل و توضيحاتش به مقدار لازم، در روايات آلمحمد: بيان شده است.
اكنون خدا در چنين محضري چه گفت؟ اول خطاب به انبيا است. خواهوناخواه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 422 *»
خطاب كه به انبيا باشد، بعد شاخه شاخه و شعبه شعبه ميشود. با شعبهاي و شاخهاي به اوصيا توجّه ميكند، همينطور با شاخهي بعدي به كاملان توجّه ميكند، بعد به مؤمنان و همينطور تا جمادات. اين عالم ذر بر همه گذشته و هيچكس بدون طي كردن و گذراندن عالم ذرّ به اين عالم دنيا نيامده است. تمامي، اين دوره را گذرانده و اين مشهد و محضر را درك كردهاند.
ثبتت المعرفة و نسوا الموقف امام صادق7 فرمودند در آنجا براي همه معرفت ثابت شد، آنچه بايد بشناسند و بدانند، شناختند و دانستند.
حال كساني كه در دنيا آن جايگاه، آن محضر و آن مشهد را فراموش كردهاند با اينكه همه در محضر خدا و اولياي خدا حاضر بودند و اين امور واقع شد، خدا فرمود لما أتيتكم من كتاب و حكمة بر اساس اينكه من بر شما منّت گذاردم و به شما كتاب دادم و حكمت آموختم، بايد در برابر اين نعمت بزرگ من، وظيفهي بزرگي را به انجام رسانيد كه در واقع آن وظيفهي بزرگ اداي شكر اين نعمت من به شما است.
ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه سپس بعد از همهي شما رسولِ بزرگ و برترين رسولها بيايد. «نكره» در اينجا افادهي عظمت ميكند كه ميگويند «التنكير للتعظيم». نكره آوردن رسول براي تعظيم مقام رسول است كه اين رسول به رسالتش، به شؤوناتش، به مقاماتش، ممتاز است. اين رسول كسي است كه او را نشناخته مگر خدا و فرزندان و اوصياي او: امير المؤمنين و ائمّهي هدي:، كسي ديگر اين رسول را نشناخته است. روي اين جهت كه كسي نميتواند مقام و منزلت او را بشناسد، او را «رسول» و به طور نكره ذكر فرمود.
ثمّ جاءكم رسول سپس بعد از شما رسولي ميآيد مصدّق لما معكم كه تصديق كننده است تمام آنچه را كه با شما از كتاب و حكمت بوده است. در اينجا نه مقصود بيان اين است كه آن رسول تابع شما است. «تصديقكننده» است؛ يعني صدق آنها را بيان ميكند و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 423 *»
حقانيّت آنها را به مردم و به خلق ميشناساند. از اين جهت آن بزرگوار بر همهي انبيا و اوصيا صاحب نعمت و حق ميگردد. همانطور كه قبل از آمدنش بر همهي انبيا و اوصيا صاحب حق و نعمت بوده است كه از او و به وسيلهي او به هر مقام و منزلتي رسيدهاند.
بنابراين چنين رسولي كه بنا است بيايد لتؤمننّ به حتماً شما به او ايمان ميآوريد. خطاب به شكل امر نيست. لتؤمننّ به شما رسولان، شما انبيا و پيغمبران، مقام و منزلت او را ميشناسيد، به اينكه من او را به شما شناسانيدم و شما چنين خواهيد بود كه به او ايمان ميآوريد. فعل امر نيست كه شما حتماً ايمان بياوريد. خير! شما حتماً به او ايمان ميآوريد.
آنطور نيست كه شما در ايمان آوردن به او اهمال و كوتاهي ميكنيد؛ بلكه نه تنها به او ايمان ميآوريد كه و لتنصرنّه آن بزرگوار را در مظاهر ولايتش، در موقع ظهور كلّي و ظهور تفصيلي ولايت كه رجعت باشد، نصرت ميكنيد. امير المؤمنين را ياري ميكنيد و همه در زير لواء علي قرار ميگيريد، همه در تبعيت امير المؤمنين و در متابعت آن بزرگوار به نصرت او ميپردازيد.
اين بياني اجمالي از آن دوره بود كه خداوند اينطور با انبيا سخن گفته است. بعد فرمود قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري؟ آنگاه خدا به انبيا و ساير مؤمنان در همهي طبقات فرمود: آيا اقرار كرديد كه حرف من همين است و درست ميگويم كه شما ايمان ميآوريد و او را در مظاهر ولايتي او نصرت ميكنيد؟ به اين مطلب اقرار داريد؟ و بر آن از اوصياي خود پيمان و عهد و ميثاق ميگيريد؟ و از مؤمنان به خودتان، از ميان امّتان خود براي من پيمان ميگيريد؟ قالوا أقررنا همهي انبيا و در تبعيّت ايشان اوصيا و در تبعيّت ايشان ساير مؤمنان از همهي طبقات گفتند قالوا أقررنا همه گفتند ما اقرار كرديم.
قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين پس شما گواه باشيد و من هم خودم با شما از گواهانم كه چه كسي اقرار كرد و چه كسي در دل اقرار نكرد و نپذيرفت. از اين جهت فمن تولّي بعد ذلك هركس بعد از چنين عهد و اقرار گرفتني، پشت كند و خلاف اقرار زباني
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 424 *»
خود رفتار كند فأولئك هم الفاسقون همهي آنها از دين خدا خارجاند، و در نتيجه در آخرت در عذاب خدا خواهند بود.
اين آيه به همين اجمال، در بيان اين مطلب بود كه در ذرّ چنين عهد و پيماني بر نبوت كليّه و عامّهي رسولاللّه9 و ولايت آن بزرگوار و ساير اوصيائش گرفته شد؛ يعني دو مقام از مقامات كليّهي ايشان ـ نبوت كليّه و ولايت كليّه ـ كه همهي فضائل ايشان به اين دو مقام برگشت دارد، در عالم ذرّ مطرح شد.
نكته و مطلبي كه به مناسبت ايّام گذشته ـ و شنيدن فرمايشهايي كه از كتاب مبارك بشارات قرائت ميشد ـ بايد متذكّر باشيم آن است كه خداوند در اين آيه انبيا را وصف ميكند و مقام ايشان را ذكر ميكند به اينكه انبيا اقرار كردند و وضعشان طوري بود كه براي ايمان به حضرت و نصرت آن بزرگوار و اوصياي ايشان آمادگي داشتند.
و ذكر اين مطلب، بيانگر اين نكته است كه ايمان آوردن، اقرار كردن، تسليم شدن، پذيرفتن ارزش دارد. زيرا خداوند تمام بندگانش را از اولين و آخرين: از محمد9گرفته تا جمادات و عناصر جمادي كه همه و همه بندگان خدا هستند و در مقام و مرتبهي خود به حسب خود، ادراك، شعور و عقل تكليفي دارند، خدا همهي اينها را تكليف كرده و هركس در برابر آنچه خدا او را به آن تكليف كرده، تسليم شده، به آنچه خدا او را به آن دعوت كرده ايمان آورده، اقرار كرده و مؤمن است، سزاوار مدح و تمجيد الهي است.
خدا به فضل و كرمش او را آفريده، به فضل و كرمش به او شعور و ادراك داده، به فضل و كرمش به او تشخيص كرامت كرده، به فضل و كرمش برايش حق را روشن كرده است. إنّا هديناه السبيل([85]) و هديناه النجدين([86]) به فضل و كرمش حق را مشخص كرده، باطل را مشخص كرده، به فضل و كرمش به همهي بندگان در ايمانآوردن و يا نعوذ باللّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 425 *»
انكار كردن و كفر ورزيدن اختيار داده است، با همهي اينها آنان را كمك فرموده، هاديان؛ هدايتگران و داعيان به سوي حق فرستاده، آنها را به فضل و كرمش به سلاح اعجاز، علم و ساير اموري كه بندگان بتوانند آنان را از اين طريق بشناسند مجهّز ساخته، به فضل و كرمش داعيان حق را تسديد كرده تا خاطر مؤمنان و اهل ايمان را جمع گرداند و آنان را مطمئن سازد.
آنگاه با همهي اين فضلها و كرمها اگر بندهاي از بندگانش به آنچه خدا او را به آن خوانده ايمان آورد و نسبت به آنچه او را به آن تكليف كرده تسليم شود، خداوند در مقام مدح آن بنده برميآيد و او را ثناء ميگويد. سبحان اللّه! چهقدر لطف! كرم! احسان و آقايي! آنان را ميستايد و وصف ميكند به آنچنان وصفهايي كه انسان واقعاً به شگفت ميآيد. ببينيد آيات قرآني را. و آنقدر اين اشخاص در نزد خدا به حسب مقامات و مراتبشان محبوب ميگردند كه وسائط فيض ميشوند.
در شبهاي قدر در موقعي كه شما به قرآن متوسّل ميشويد و ميخواهيد قرآن به سر بگيريد، چه ميگوييد أللّهمّ إنّي أسألك بكتابك المنزل و ما فيه و فيه اسمك الأكبر و أسماؤك الحسني و همينطور تا اينكه در همان دعا دارد كه خدايا تو را ميخوانم و بحقّ كلّ مؤمن مدحته فيه خدايا من از تو ميخواهم، در چه شبي؟! در شب قدر كه عزيزترين و شريفترين شبها است، در بهترين حال عبادت كه توسّل به قرآن است، آنگاه ميگوييم خدايا به حق هر مؤمني كه در اين قرآن او را مدح و ثناء گفتهاي.
البته خدا مؤمنان را به واسطهي ايمانشان و به واسطهي تسليم شدنشان، به فضل و كرمش مدح و ثناء ميكند. در اين آيات هم كه مقام انبيا بيان ميشود به واسطهي اقرار داشتن و آمادگيشان براي ايمان به رسولاللّه و نصرت آن حضرت و اهل بيت او9ما را متوجّه اين امر ميكند كه در دستگاه خدا اقرار كردن، ايمان آوردن، تسليم شدن چهقدر خوب است! چهقدر فضيلت دارد! چهقدر خدا از بندهاش راضي ميشود! كه فرمود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 426 *»
بهترين اعمال، ايمان به خدا، و بدترين اعمال كفر به خدا است.([87])
ايمان آوردن به خدا و آنچه خدا انسان را به آن دعوت كرده، انسان را اينطور شريف و در نزد خدا محترم و مكرّم ميسازد كه خداوند از اين مطلب ياد ميكند، چرا؟ چون خود انتخاب و اختيار و گزينش ايمان و تقوا، نشاندهندهي شخصيّت والاي شخص است.
با اختياري كه خدا داده، با قدرتِ تشخيص و انتخابي كه خدا داده و با اسبابي كه خدا براي نجات فراهم كرده، انسان به كمك اين امور ايمان بياورد، كافر نشود، كفر نورزد، انكار نكند و خلاف ننمايد، در مقام معاندت و عناد برنيايد و لجاج نكند ـ نعوذ باللّه ـ سخريّه نكند، معصيت و خلاف نكند، به قصد تخلّف نافرماني نداشته باشد، اينها نشان ميدهد كه خداوند چهقدر از بندهاش كه در اين مقامات باشد راضي ميشود.
چون اگر بناي خدا بر الجاء، اكراه و اضطرار بود و اينكه همهي بندگانش را از اولين و آخرين به اكراه به ايمان آوردن، تسليم شدن، اطاعت كردن، منقاد بودن و نافرماني نداشتن وادارد، هيچ بندهاي نميتوانست از تحت حكومت الهي خارج بشود و سركشي داشته باشد. ما من دابّة إلاّ هو اخذٌ بناصيتها([88]) اگر مسألهي الجاء در ميان بود همه در فرمان بودند و هيچكس از فرمان خدا خارج نبود.
خدا ميخواهد نشان بدهد كه اي بشر! اگر بناي الجاء بود كه ما شما را به اطاعت از رسولاللّه يا اطاعت از اولياء واداريم، و به طور كلّي اگر ما و انبيا، اوصيا: و بزرگان و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 427 *»
مؤمنان ميخواستيم شما را به طور الجاء و اضطرار واداريم، خواهوناخواه هيچكس نميتوانست از تحت حكومت ما و از فرمان ما خارج بشود، تمام عالم سراسرش در فرمان ولي ما بود.
نمونههايش را خدا نشان داد. وقتي كه رسولاللّه9 بنا است به اين عالم بيايند، از وقتي كه نطفهي آن بزرگوار منعقد شد، از روز انعقاد نطفهي حضرت، خداوند نشان داد كه چگونه اين عالم متوجّه آن حضرت است و چگونه آن وجود مبارك در اين عالم تأثير دارد، خوانده و شنيدهايد كه در روز اول و دوم چه وقايعي رخ داد، در روز هفتم چه شد، در ماه اول چه شد، در ماه دوم چه شد، همينطور تا وقت ولادت حضرت.([89])
در هنگام ولادت حضرت بزرگترين و مستحكمترين قصرها، ايوان مداين شكست ميخورد و چهارده كنگرهي آن فرو ميريزد، تا ببينيد چهطور در فرمان ما است. آتشكدهاي، بعد از هزار سال افروختنِ پي در پي كه خاموشي نداشته، خاموش ميشود. درياچهاي آبش فرو ميرود، درياچهي خشكي آبدار ميشود، اينها براي چيست؟ تغيير در جوّ و زمين واقع ميشود.([90])
همهي اينها براي اين است كه به ما نشان بدهند و بفهمانند كه اگر بناي الجاء و اضطرار باشد، آنچه ما بخواهيم، به انجام ميرسانيم و در برابر تعظيم و تكريم وليّمان و حبيبمان، رسولاللّه9 همهچيز را خُرد و ناچيز قرار ميدهيم.
او در كجا ولادت مييابد! در مكّه! ايوان مداين در كجا شكست ميخورد! در مدائن. هنوز هم آن شكست باقي است. خدا روزي كند برويم ببينيم كه پس از هزار و چند صد سال، هنوز آن شكست باقي است. تا خدا نشان بدهد كه اين ايوان با اين استحكام كه اگر بخواهند آن را بشكنند، چهقدر بايد زحمتها بكشند و تلاشها بكنند و اسباب به كار ببرند، ولي اينقدر در فرمان ما است كه به شما نشان ميدهيم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 428 *»
آنگاه ببينيد دلهاي شما، يا خود شما، در برابر آن ايوان به آن بلندي و مستحكمي چهقدر حقير و ناچيز است؟! يا آناني كه در برابر رسولاللّه9 به مخالفت برخاستند!
تمام سحره و كهنه مضطرب شدند؛ يعني انديشمندان بزرگ، آناني كه چهقدر قدرت روحي پيدا كرده بودند. زيرا كاهنان و ساحران نسبت به ديگران، صاحبان انديشهي قوي شده بودند، روح قويتري داشتند، شهودشان، ديدشان، فهم و دركشان در مطالعه و ديدن امور، غير از ديگران بود. ولي همه مضطرب گشتند و فهميدند وضع ديگري و امر ديگري در كار است! شياطين و جنهاي آنها كه به آسمانها بالا ميرفتند و براي آنها خبر ميآوردند، همهي آنها دركشان متوقّف شده بود، همهي مغزها از كار ايستاده بود.
اينها به دست چه كسي واقع شده؟ غير از اين است كه همهي مغزها در دست خدا است؟! و براي نشان دادن عظمت رسولاللّه9 اينطور مغزها از كار ميافتد؟!
آنگاه ابوجهل ملعون با آن مغز كوچك و پست و بيارزشش، در برابر رسولاللّه قد علم ميكند، معجزات رسولاللّه را سحر ميخواند. خدا ميخواهد نشان بدهد اي ابوجهل! اي بدبخت! اگر بناي الجاء و اضطرار بود، مغز تو در نزد ما چه ارزشي دارد؟ ما مغز كَهَنه را خوار كرديم، توقّف داديم، اصلاً مغز آنها از كار بازايستاد. ديدها، دركها، با آن قدرتها همه از كار افتاد، مغز تو چيست اي بيارزش! اگر بخواهيم به الجاء تو را واداريم كه به رسول ما اقرار كني و در نزد فضل او تسليم گردي، مغز تو چيست؟! ارزشي ندارد.
اين اموري كه رخ داد و حوادثي كه در تاريخ ولادت يا دوران حمل رسولاللّه9 واقع شد، در برابر رسول خدا9 ديوارها فرود آمد و در برابر نوري كه در چهره و جبين عبد المطلب و بعد در جبين عبد اللّه بود، ديرها حركت ميكرد، نخلهاي خشك تازه ميشد، خرماهاي گوناگون ميداد([91]) همهي اينها براي نشاندادن اين مطلب بود كه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 429 *»
اگر بناي الجاء و اضطرار باشد، هيچ قدرتي در برابر ما نميتواند خودنمايي و عرض اندامي داشته باشد.
بنابراين اي جهّال! اي كفّار! اي مشركين قريش! شما چه ارزشي داريد كه در برابر اين عظمت الهي كه خدا به رسولاللّه داده، بخواهيد بايستيد، مبارزه كنيد و معاندت ورزيد. اگر امر الجاء بود همهي شما هيچ بوديد. آنچه در نظر شما خيلي بزرگ بود، ديديد چگونه خاضع و كوچك شدند.
سَطيح با آن عظمتش و دركش كه همهي كهنه در برابر او عاجز بودند، چگونه در برابر آمنه و در برابر فاطمهي بنت اسد سلام اللّه عليهما اظهار عجز و خضوع و خشوع كرد.([92]) آن گاه اي ابولهب، اي ابوجهل! شما چه ارزشي داريد؟ زن تو حمّالة الحطب، امّ الجميل ملعونه([93]) چه ارزشي دارد؟ و همينطور بقيّه.
پس اين مطلب كه در اين آيه ذكر شده و خدا از انبيا تمجيد ميكند و خواهوناخواه از همهي مؤمنان در همهي قرآن تمجيد فرموده، براي خاطر ارزش ايمان و ارزش تسليم شدن و اقرار كردن است.
خداوند ميفرمايد با اينكه من بر آنها منّت گذاردهام و همه چيز به بندگانم دادهام، وقتي كه ايمان ميآورند، من به ايمان آوردن بندهام خشنود ميشوم و براي او نعمتهايي آماده ميسازم كه وقتي كه آن نعمتها را ببيند آنچنان چشمش به نعمتهاي من روشن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 430 *»
ميشود كه درك ميكند و ميفهمد كه جاداشته براي رسيدن به آن نعمتها به من ايمان بياورد.
خدايا! ما تو را حمد ميكنيم بر اينكه به ما توفيق ايمان آوردن به رسولت و به ائمهي هدي: و تسليم امر ايشان شدن را كرامت كردهاي. خدايا! اين ايمان را از ما مگير! و ما را با ايمان از دنيا ببر!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 431 *»
مجلس 28
(شب دوشنبه 2 ربيع الثاني 1411 هـ ق)
r اشاره به برخي از مباحث كه در آيهي مورد بحث منظور است
r «لتؤمننّ» واقع شده ولي «لتنصرنّ» واقع نشده است
r سرّ تأكيد در اين فقرات مباركه
r «لتنصرنه» اخبار از دورهي ظهور و رجعت است
r «انا معكم من الشاهدين» تعظيم خداوند از مقام نبوت
r خداوند انبياء را مدح فرموده است
r خداوند منكران را مذمت فرموده است
r شروع بحث دربارهي آيهي بعد از آيهي مورد بحث
r دعوت الهي دليل اختيار بندگان است در ايمان و يا كفر
r درجات بهشت و دركات جهنم و سير در آنها پايانپذير نيست
r انقياد موجودات در برابر انوار الهي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 432 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
براي بحث از دو ظهور كلّي محمّد و آلمحمد: به مقام نبوّت كلّيه و مقام ولايت كلّيهي ايشان، اين آيهي شريفه را انتخاب كرديم. البته مذاكرات و مباحثي دربارهي خود آيه و آيات قبل آن داشتيم.
از جملهي مطالب اين بود كه آناني كه در اين آيهي شريفه رسول را مطلق رسول معنا كردهاند و گفتهاند مراد از ثمّ جاءكم رسول هر رسولي را شامل است. و عهد و پيماني كه خدا در اين آيه ذكر ميفرمايد كه از پيامبران گرفته، به اين معنا است كه از هر پيغمبري پيمان گرفت كه به پيغمبر بعدي خود ايمان آورد و او را نصرت كند. و بحث كرديم كه اينطور معنا كردن دربارهي اين آيهي شريفه بيجا است.
از خود آيه و ذكر اين حادثه و روايات وارده از ائمهي هدي: استفاده شد كه مراد از اين رسول، رسول خدا محمّد مصطفي9 است. و از اينكه خداوند حادثهي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 433 *»
اخذ ميثاق و گرفتن پيمان را ذكر ميفرمايد، استفاده ميشود كه بايد يك محضر و مجمعي باشد كه همهي انبيا در آنجا حاضر باشند، همچنين تابعان ايشان از اوصيا و مؤمنان به ايشان بايد همه حاضر باشند. سپس از تمامي آنان، بر نبوّت رسولاللّه9 و ولايت آن حضرت و ائمهي هدي: پيمان گرفته باشد. و توضيح داديم كه مراد از آن مشهد و محضر، عالم ذرّ است و به مناسبت دربارهي عالم ذر نيز مباحثي داشتيم.
پس بعد از توجّه اجمالي به اين نكات كه از نظر بحث، ثابت شده است كه اين آيه در بيان فضيلت رسولاللّه9 و ائمهي هدي: است. و همانطور كه عرض كردم به نظر بعضي از مفسّران، در همهي قرآن اين آيهي شريفه در بيان فضيلت رسولاللّه ممتاز گرديده و آنطوري كه در اينجا از مقام و منزلت حضرت بحث شده در جاي ديگر بحث نشده است.
اين آيه براي اين بحث انتخاب شد، تا ان شاء اللّه با گفتوگو در اطراف آن و مباحث مربوط به آن، با مقام نبوت و با مقام ولايت خاندان رسالت صلوات اللّه عليهم اجمعين تجديد عهد و پيمان كرده باشيم.
آيه را كه تلاوت ميكنيم و مسائل و مباحثي هم در ذيل آيه داريم و شما هم كه استماع ميفرماييد، تمام اينها ان شاء اللّه تجديد عهد، و تجديد اقرار به اين مقامات و يادبود عالم ذر است. ان شاء اللّه به آن ميثاق وفادار هستيم و به لطف و كرم خدا و تأييدات اماممان صلوات اللّه عليه بر اين پيمان باقي خواهيم بود. از خدا ميخواهيم كه اين ايمان را از ما نگيرد! و با اين ايمان از دنيا برويم!
پس ذكر و تلاوت اين آيه، هم تجديد عهد و پيمان است و هم توجّه به مباحثي است كه در اين آيه مطرح است.
آيه جهات عجيبي دارد. قسمت اول آيه ذكر عالم ذر است و به اين وسيله به عالم ذر اقرار نمودهايم. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين صلوات اللّه عليهم اجمعين. به ياد بياور اي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 434 *»
رسول ما! آنگاهي را كه خداوند ميثاق و پيمان پيامبران را گرفت؛ يعني از تمامي آنان عهد و ميثاق گرفت به اين بيان: لما اتيتكم من كتاب و حكمة كه گزارش اجمالي از آن دوره و آن عالم است. خدا با انبيا اينطور سخن گفت.
اينك شما آن منظره را در نظر بگيريد كه چه منظرهاي بوده است؟ و چگونه خداوند در اين آيه فضيلت رسول خدا را بيان ميفرمايد و مقام و منزلت و رتبهي حضرت را ذكر ميفرمايد! گويا خداوند آن بزرگوار را با ساير ائمهي هدي:، در مقام و منزلتي قرار داده كه تمام خلق پستتر از رتبهي ايشان هستند و در زير مقام ايشان قرار دارند.
خدا به انبيا ميفرمايد: نظر به اينكه من به شما كتاب و حكمت دادم، اكنون شما در برابر آمدن رسولي هستيد كه تصديقكننده است تمام آنچه با شما است از حقايق، معارف، كمالات، احكام، قوانين، سنن و تمام كتابها و حكمتهايي كه به شما دادم. «تصديقكنندهي تمام اينها است» يعني نشاندهندهي صدق همهي اينها است كه همه حق است و از نزد من است.
او رسولي است كه وقتي كه آمد، در برابر اين كتاب و حكمت كه به شما دادم و شما را به مقام و منزلت نبوت برگزيدم، حتماً به او ايمان ميآوريد و حتماً او را در مقامات و شؤونات ولايتي او نصرت خواهيد كرد، هنگامي كه او به ظهور تفصيلي خود ظاهر شود.
چون معلوم است انبيا در زمان رسول خدا9 نبودند تا حضرت را نصرت كنند. پس و لتنصرنّه در مقام ظهور تفصيلي محمّد و آلمحمد: است به دو مقام كلّي خود: نبوّت كليّه و ولايت كلّيه كه از زمان ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه ظاهر خواهد شد.
از وقتي كه رسولاللّه به دنيا آمدند تا وقتي كه حضرت ظهور بفرمايند، در اين مدّت هرچه طول بكشد، اينها ظهور اجمالي مقام نبوت و ولايت ايشان است. با اين همه تصرّفات كه براي ايشان بوده، با اين همه شؤونات و مقامات و فضائل كه براي ايشان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 435 *»
بوده، به ظهور تفصيلي نپرداختهاند. عالم اقتضا نميكند كه اين بزرگواران به ظهور تفصيلي ظاهر شوند. از اين جهت به ظهور اجمالي ظاهر شدند.
در مقام ظهور اجمالي، نصرت به اين معنايي كه در اين آيه ذكر شده، لازم نبود. چون نميخواستند غالب باشند تا نصرت به اين معنا براي ايشان باشد. بنا بر مظلوميت و مقهوريت بوده. اين نصرت به اين معنا در اين آيه در دورهي ظهور اجمالي لازم نبود.
پس اين قسمت از آيه و لتنصرنّه هنوز واقع نشده است و بعد از اين بايد واقع شود. اما لتؤمننّ به همان موقع كه در عالم ذر به ايشان عرضه شد، ايمان آوردند. در همين دنيا هم هر پيغمبري ايمان آورد و به مقام و منزلت رسولاللّه9 اقرار كرد؛ بلكه قبل از آن كه هر پيغمبري به مقام نبوّت برگزيده شود، به رسولاللّه ايمان آورد و به مقام نبوّت حضرت و ولايت اهل بيت حضرت: اقرار نمود. بعد كه صدق ايمان و صدق اعتراف هم از آنها ظاهر شد، خداوند بر ايشان منّت گذارد و آنان را به مقام نبوّت برگزيد.
فرمايش امام عسكري7در خاطر شريفتان هست كه دربارهي موسي ميفرمايد الكليم ألبس حلّة الإصطفاء لمّا عهدنا منه الوفاء([94]) چون ما از او وفاداري به ايمان را يافتيم و اقرار به آن را ديديم، از اين جهت بر او جامهي اصطفاء و برگزيدگي و رسيدن به مقام نبوت را پوشانديم. پس ايمان واقع شد و پيدا شد.
اما لتنصرنّه باقي مانده است. اي پيغمبران حتماً او را نصرت ميكنيد. معلوم است كه مراد در وقتي است كه همهي پيغمبران حاضر باشند و همه به طور مجتمع در مقام نصرت برآيند، آنگاه و لتنصرنّه صدق ميكند. و اين نخواهد بود مگر در دورهي رجعت. در آنجا كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه صاحب لواء هستند، پرچم بر دوش اميرالمؤمنين است و انبيا افتخار خدمتگزاري صاحب آن پرچم را دارند و از تابعان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 436 *»
امير المؤمنين خواهند بود و در مقام ياري حضرت برميآيند.
و اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و ائمهي هدي ظهور رسولاللّه هستند، از اين جهت و لتنصرنّه حتماً شما رسولخدا9 را نصرت ميكنيد؛ يعني او را در شؤونات ولايت و مظاهر حقيقي او سلام اللّه عليهم اجمعين نصرت خواهيد كرد.
خود تعبير را ببينيد چهقدر همراه با تأكيد است! لام تأكيد، نون تأكيد؛ يعني اين مطلب مسلّم است كه حتماً چنين ميكنيد.
عرض كردهام به احترام مقام نبوت، به انبيا خطاب نشده كه چنين كنيد! چون لازمهي رتبهي نبوت همين است كه از ايشان ايمان حقيقي صادر ميشود و مطابق رضاي خداوند سلوك ميكنند. لزومي ندارد براي آنها فرمان صادر شود و گفته شود كه به او ايمان بياوريد و او را نصرت كنيد.
خير! شما آنقدر او را ميشناسيد و آنقدر لازمهي مقام و رتبهي شما همراه شما است كه ـ مطلب به شكل جملهي اخباري، اما همراه با ادات تأكيد بيان شده است ـ لتؤمننّ به شما چنين خواهيد بود كه حتماً و يقيناً به او ايمان ميآوريد. همچنين حتماً و يقيناً او را نصرت ميكنيد.
عرض كردم اين نصرت در دورهي ظهور و رجعت خواهد بود. ظهور كه ميگوييم به جهت اينكه اولين نبيّي كه براي نصرت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه ظاهر ميشود عيسي7 است كه از آسمان نزول ميكند و براي خلق ظاهر ميشود و حضرت را نصرت ميكند و وزير حضرت ميشود. خضر7، الياس و ادريس هم كه زنده هستند، در نصرت حضرت شتاب ميكنند. بعد به تدريج در دوران رجعت همهي انبيا رجعت ميكنند و رسولاللّه9 و ائمهي هدي: را نصرت ميكنند. و همه در تبعيت اميرالمؤمنين و زير لواء آن حضرت خواهند بود.
پس لتنصرنّه خبر از دورهي رجعت و دورهي ظهور است. آيهي شريفه، هم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 437 *»
متضمّن بيان عالم ذر است و هم بيان عالم و دورهي ظهور و هم بيان دورهي رجعت.
ما هم كه اين آيه را تلاوت ميكنيم و در اطراف آن تفكّر ميكنيم و از روايات و فرمايشها الهام ميگيريم، ان شاء اللّه هم به ذر اقرار كردهايم، هم به ظهور و هم به رجعت، و براي ما در اين لحظات ان شاء اللّه ثواب ايمان و اقرار به اين مراتب و عوالم ثبت ميشود. همينطور ثواب ذكر فضائل محمد و آلمحمد: براي ما تقدير ميگردد.
بعد از اينكه اين مراتب و امور ذكر شد و مقام رسولاللّه معلوم گرديد كه آنچنان مقامي دارد كه خداوند از همهي انبيا و تابعان ايشان بر تبعيّت ايشان و ايمان و اقرار به ايشان عهد و پيمان گرفت، آنگاه فرمود قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم اصري خدا فرمود آيا شما اقرار كرديد؟ و بر اين عهد و پيماني كه كرديم، از امت خود پيمان ميگيريد؟
قالوا أقررنا همهي انبيا گفتند: آري! اقرار كرديم. قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين فرمود: بنابراين شما گواه باشيد بر كساني كه از آنان پيمان گرفتيد؛ يعني بر اوصياي خودتان و بر مؤمنانِ از امّتان خود و أنا معكم من الشاهدين من نيز با شما از گواهان خواهم بود.
در اين فقره خداوند چهطور از مقام نبوت تعظيم ميكند! و أنا معكم من الشاهدين چهقدر مقام نبوت در اينجا عظمت دارد! چهقدر جلالِ اين مقام در اين عبارت تجلّي ميكند! خدا خالق انبيا است. معلوم است كه هيچ بندهاي با او همرتبه نيست، هيچ بندهاي با او نيست و همه خلق او هستند. اما براي تعظيم مقام نبوت انبيا و اينكه انبيا در چه مقامي از ظهور نور خدا هستند، ميفرمايد و أنا معكم من الشاهدين من هم با شما و همراه شما از گواهان ميباشم.
نميفرمايد «و أنا فوقكم من الشاهدين» من فوق شما از گواهان هستم كه در اين صورت من الشاهدين هم نبايد بفرمايد؛ بلكه بايد بفرمايد «و أنا فوقكم شاهد» مثلاً، من هم بالاتر از مقام شما شاهد و گواه بر شما و بر امّتهاي شما خواهم بود، ولي اينطور نميفرمايد. ميفرمايد و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 438 *»
أنا معكم من الشاهدين من هم به همراه شما و همدوش با شما از گواهان خواهم بود.
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون بعد از جريانِ عالم ذر و بعد از شناسانيدن خدا رسولش و اهل بيت او را به همهي خلق، در چنين محضر و مشهد عامّي كه همهي خلق در آنجا حاضر، بينا، شنوا و درّاك بودند و همه مختار و عاقل بودند، در آنجا خداوند رسولش را معرّفي كرده، مقام و منزلت او و اهل او را به خلق شناسانيده، عظمت و جلال او را نشان داده كه تمام انبيا در برابر فضل او سر تسليم فرود آوردند و همه به مقام و منزلت او اعتراف كردند و همه از دل و جان آماده شدند كه در موقعي كه آن بزرگوار و اهل او به مقام ظهور تفصيلي خود ظاهر ميشوند، آن حضرت را نصرت كنند.
ميدانيد معناي نصرت چيست؟ يعني از مال، از اهل و از جان بگذرند. نصرت اين است كه آن حضرت و اهل بيت او را در اظهار مقامات و شؤوناتشان ياري كنند كه از جمله مقام سلطنت و تسلّط مطلق بر اهل اين عالم است. در چنين ظهور تفصيلي كه بايد جميع شؤونات و مقاماتي كه براي نبوت و ولايت است و مناسب اين عالم و اهل اين عالم است ظاهر شود و از موقعي كه شروع ميشود به ظاهر شدن، ايشان نصرت خواهند كرد.
با وجود چنين منظره و چنين مرتبه و عالمي فمن تولّي بعد ذلك آن سركشاني كه بعد از نشان دادن چنين موقعيّت و مقامي باز هم سركشي كنند و در مقام عناد و لجاج برآيند و با رسولاللّه و اهل بيت او: در مقام دشمني برآيند، فمن تولّي بعد ذلك بعد از چنين حادثهاي هركس به چنين مقامي و صاحب آن پشت كرد فأولئك هم الفاسقون اينان از دين خدا خارج هستند و از حدود الهي خارج شده، از ارزش انساني بيرون رفتهاند. اينها فاسقان، تبهكاران و تباهروزگاران هستند كه مستحقّ عذاب و عقاب خدا ميشوند و در عذاب خدا خوار ميگردند.
ذكر اين قسمت آيه براي توجّه به اين جهت است كه همانطور كه ايمان ارزش دارد و خداوند براي مؤمنان به واسطهي ايمان آوردن فضيلت قرار داده، و به سبب آن كه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 439 *»
به اختيار خودشان ـ ولي به توفيقات الهي موفّق ميشوند كه ـ به اين عهد و ميثاق ايمان ميآورند و اقرار و تصديق ميكنند و تسليم ميشوند، آنان را ستوده و مدح كرده است. خود همين آيه مدح انبيا و ذكر فضيلت ايشان شد به اينكه انبيا تصديق كردند، اقرار نمودند و ايمان آوردند.
هيچ الزامي هم در كار نبود، هيچ در ايمان آوردن مُكرَه و مضطر نبودند. نه اينكه حال كه نبي و پيغمبر شدند، مضطر هستند و مضطرّانه ايمان ميآورند كه فكر ميكنند اگر ايمان نياورند مقام و منزلت از آنها گرفته ميشود، يا مثلاً شايستگي را ندارند و از اين قبيل امور. خير! هيچ اضطرار، الجاء و اكراه در كارشان نبوده؛ بلكه انبيا با كمال اختيار ايمان را انتخاب كردهاند. از اين جهت خداوند ايشان را مدح كرده است. همچنين هيچكس از اوصياي ايشان در ايمان مضطرّ نبودند. مؤمنان به ايشان نيز به بركت هدايت ايشان ايمان آوردهاند.
چون اين ايمان بر اساس اختيار و به انتخاب خودشان بود، خداوند منّان رؤوفِ عطوف، با وجود بخشيدنِ همهي اسباب توفيق ايمان آوردن، از بندگان مؤمن خود تمجيد ميفرمايد و از روح ايشان تقديس مينمايد، ايشان را به اين شكل مدح ميكند قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري؟ قالوا أقررنا. آري ما ايمان آورديم، ما اقرار كرديم.
خداوند دارد پيغمبران را به اين كار مدح ميفرمايد. همچنين به تبعيّت ايشان اوصيا را مدح ميفرمايد، به اين اقرار مؤمنان را نيز مدح ميكند. با اينكه خودش عنايت كرده، خودش عقل داده، خودش قدرت تشخيص و اختيار داده، خودش هدايت كرده، خودش انبيا فرستاده، با اينكه همهي اسباب توفيق و هدايت را خود براي بندگان فراهم فرموده، از اين اقرار كردنها و ايمان آوردنها تمجيد ميفرمايد.
مثلاً نميفرمايد شما كه كاري نكرديد. با اينكه ما همه طور شما را براي ايمان آماده ساختيم و هرچه براي ايمان آوردن لازم بود به شما داديم از: عقل، فراست، فهم، درك،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 440 *»
شعور، راهنمايي به خير و شر، نشان دادن حدود خير، معرِّفيكنندگان و داعيان به خير، همهي اينها به دست ما بوده است، كاري كه شما كرديد اين بود كه يك اقراري كرديد و ايمان آورديد، بنابراين كاري نكردهايد.
بلكه آنقدر لطف و كرم و عنايت دارد كه اصلاً گويا تمام آن كارهاي خود را ناديده ميگيرد، گويا تمامش از جانب خود بنده است. اينقدر كرم و لطف و احسان! اينقدر عنايت! گويا تمام زحمتها و تلاشها و كارها از ناحيهي خود بنده به انجام رسيده است. اينقدر خداوند به ايمان آوردن بندهاش خشنود ميشود و اينقدر از او راضي ميشود كه تعبير اينطور است قالوا أقررنا.
نميفرمايد لازمهي مقام نبوت اين بود كه خواهوناخواه ايمان بياورند. همين كه پاي اختيار در ميان بوده و در ايمان آوردن مضطرّ نبودهاند، آنها را تمجيد ميفرمايد قالوا أقررنا و تا اين درجه تمجيد كه قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين شما گواه باشيد، من هم با شما، همدوش و همراه شما از گواهان بر خلقم هستم.
البته ميدانيم ذات مقدّس الهي منزّه است از اينكه همدوش با خلق باشد. اعم از آن كه آن خلق انبيا باشند يا غير انبيا، خدا هرگز با خلق همدوش و همرتبه نميشود. و أنا معكم من الشاهدين اين أنا و «من» در مقام بيان ظهور كلّي خداوند است. ميفرمايد من به ظهور كلّي خودم كه محمد و آلمحمد: هستند، با شما از گواهان خواهم بود.
پس همانطور كه مؤمنان به واسطهي ايمان آوردن محبوب خدا ميشوند و خدا ايشان را مدح ميكند و بر اين عمل تمجيد ميفرمايد، چون به اختيار خودشان است، همچنين از كساني كه كفر بورزند مذمّت ميفرمايد فمن تولّي بعد ذلك هركس بعد از اين حادثهي ذرّ و اين مقام و منزلتي كه براي رسول خدا9 ظاهر شد، پشت كند، اعراض كند و قبول نكند فأولئك هم الفاسقون اينان از دين خدا خارج خواهند بود. اينها هستند كه خود را و تمام نعمتهاي الهي را كه خداوند در اختيارشان گذارده و همچنين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 441 *»
نعمتهايي را كه اگر ايمان ميآوردند براي اينها در آخرت فراهم ميكرد، به واسطهي قبول نكردن و اعراض كردن آنها را تباه كردند.
بعد ميفرمايد أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون([95]) دين خدا اين است كه بيان شد. دين خدا همين است كه در عالم ذرّ نشان داده شد. ولي مخالفان غير دين خدا را ميخواهند و غير آن را جستجو و طلب ميكنند. آناني كه از رسولاللّه9 اعراض ميكنند، كجا ميروند؟!
اين دين، آنقدر شريف و عظيم است كه له أسلم من في السماوات و الأرض براي خدا اسلام آورده و تسليم شدهاند آناني كه در آسمانها هستند و آناني كه در زميناندطوعاً و كرهاً چه از روي خواست و رغبتشان و چه با اينكه نفوس و طبايعشان اجازه نميداده و كراهت داشتهاند، ايمان آورده و تسليم شدهاند. و إليه يرجعون و به سوي خدا هم برگشت ميكنند.
با وجود اينكه آنچه در آسمان و زمين است در برابر خدا، دين خدا و حكم خدا تسليم هستند، اين فاسقها، بدكارها و تبهكارها چرا اعراض ميكنند و به نور و ظهور خدا پشت ميكنند؟، بيان اين است كه اگر ما بخواهيم آسمانها و زمينها و آنچه در آنها است را به طور الجاء، اضطرار و اكراه واداريم به ايمان به رسولاللّه، ميتوانيم و چيزي از قدرت ما خارج نيست. ما ميتوانيم اين كار را بكنيم. و اگر ميخواستيم خلق را به پذيرش اين امر مجبور كنيم، هيچكس نميتوانست نپذيرد؛ بلكه همه مجبور ميشدند.
اگر بناي جبر و اضطرار بود، اين كار را ميكرديم. ولي چون چنين نيست، و ايمان و كفر به اختيار است و اضطرار در ميان نيست. پس آناني كه به اختيار خود كافر ميشوند بايد مذمّت شوند و آناني كه به اختيار خود مؤمن ميشوند بايد مدح شوند.
آنگاه خداوند آثار ايمان و كفر را بر ايمان و كفر ايشان مترتّب ميكند يهديهم ربّهم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 442 *»
بإيمانهم.([96]) آنان كه ايمان ميآورند، خداوند مرتّب بر ايشان هدايت را ميافزايد و نور معرفت و هدايت را بر ايشان اضافه ميكند. يهديهم ربّهم بإيمانهم.
آناني هم كه كفر ميورزند، پي در پي لعنت خدا و دوري از رحمت او براي ايشان است و مرتّب در ضلالت بيشتر فرو ميروند. فكر نكنند در يك جا متوقّفاند. لعنهم اللّه بكفرهم([97]) به واسطهي كفر ورزيدنشان خداوند پي در پي لعنتشان ميكند؛ يعني مرتّب اينها در انحطاط هستند. نه اينكه در يك جا بايستند. حالا كافر شد، ايمان نياورد، در يك مقام بايستد، خير! مرتّب و پي در پي بر او لعنت وارد ميشود و دركات نيران را طي ميكند تا برسد به آنجايي كه بايد در آنجا باشد و به دركي كه به حسب اختيار خودش براي او است.
در آنجا هم باز متوقّف نيست، در همان درك هم لايتناهي فرو ميرود و هيچ از قدرت خدا بعيد و دور نيست كه هر دركي از دركات جهنّم را طوري بيافريند و قرار دهد كه هر كسي كه در آنجا قرار ميگيرد، مرتّب به او امداد خذلاني شود، مرتّب خذلان و لعنت بشود و مرتّب عذاب بشود و براي اين مرتّب فرورفتن در همان درك هم تمام شدن نباشد.
مثل درجات بهشت. نه اينكه مؤمنان در بهشت در يك خانهاي و يك درجهاي از بهشت متوقّفاند، خير! توقّف نيست. دائماً امداد ميشوند. خداوند آنها را به طور لايتناهي در همان درجهاي كه هستند، مدد ميكند. خدا درجات بهشت را اينطور و دركات نيران را هم آنطور قرار داده است كه هيچ وقت تمامشدني نيست. در همان درجهاي كه هستند در صعود مقاماتِ آن درجه بهسرميبرند و هيچ وقت هم تمام نميشود.
آناني كه فكر ميكنند در آنجا توقّف است، اشتباه ميكنند. به دنيا قياس ميكنند كه هركس در طبقهي اول بود، همانجا است و محدود به همان طبقه است. اين اشتباه است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 443 *»
كارهاي خدايي و امور آخرت را به امور خلقي و امور دنيوي نبايد قياس كرد. مؤمن در همان درجهي خود لايتناهي ترقّي ميكند و كافر در همان دركِ نيران لايتناهي تنزّل ميكند و انحطاط دارد.
پس اگر اضطرار و اكراه در ميان بود و خدا ميخواست خلقش را به جبر به ايمان آوردن، تسليم شدن، منقاد شدن و در فرمان درآمدن وادارد، هيچكس از تحت نفوذ قدرتش خارج نميشد، هيچكس نميتوانست سر باز بزند و منقاد و تسليم نشود.
ميبينيد قرآن چه خبرها ميدهد! در اين روايات و بشاراتي كه قرائت فرمودند، چهقدر شنيديم كه در برابر نور رسول خدا9 حتي نوري كه به گونهي صورتهاي ابتدايي و اولي در اجداد حضرت بود، در برابر صاحبان و حاملان اين نور تمام اشياء خاضع و خاشع و منقاد بودند. روايات و فرمايشها عجيب بود! بعد هم كه نور حضرت به عبد اللّه و بعد به آمنه منتقل شد، همينطور وقتي كه نور امير المؤمنين به ابو طالب و بعد به فاطمه سلام اللّه عليهم اجمعين منتقل شد، اينها چه وضعي داشتند و اوضاع چهطور بود!
اينها روايات است و خداي نكرده ممكن است كسي تشكيك كند، بگويد معلوم نيست صحيح است يا صحيح نيست. اما ديگر قرآن را كسي نميتواند بگويد صحيح است يا صحيح نيست. اگر مسلمان است بايد بگويد كلام خدا و فرمايش خدا است و حق محض است. در همين قرآن خدا چه خبرها ميدهد! مريم به عيسي حامله است اما مقام و منزلت عيسي طوري است كه مريم به نخل خشكيده تكيه ميكند، نخل همان وقت تازه و بارآور ميشود. و هزّي إليك بجذع النخلة تساقط عليك رطباً جنياً([98]) قرآن چه ميگويد؟ به درخت خشك تكيه فرمود، همان لحظه درخت سبز شد و رطب تازه آورد. به طوري كه به مجرّد تكان دادن از آن خرما بريزد و استفاده كند و از بركات عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام در جلو پايش نهر آب جاري بشود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 444 *»
اين حادثهاي است مربوط به يكي از انوار و اشعهي محمّد9 كه عيسي بود، به بركت اين شعاع، اشياء اينطور در فرمان مريم بود. زمين در اختيار مريم قرار ميگيرد. مريم در شام، در حدود شامات بوده و از وقتي كه باردار شد طبق بعضي روايات تا وقتي كه وضع حمل فرمود نه ساعت طول كشيده است. در شامات حمل پيدا شد، وضع حمل او در كربلا واقع شد. اين مقدار راه را ظرف همين نه ساعت طي نموده است. نه اينكه در نه ساعت اين راه را طي كرده باشد. نه! مدّت حمل نه ساعت بود. ولي چهقدر طول كشيده كه از شام به كربلا آمد و عيسي7 را در كربلا زاييد، مدّتش كه ذكر نشده است.([99]) ولي همين نه ساعت را هم كه در نظر بگيريم، براي اين مقدار راه، زماني نيست. امروزه با وسايل نقليهي سريع السير و خيلي مجهّز، تقريباً يك روز تمام بايد اين مسير را طي كرد، اگر از آن راهها كه ميرفتند بروند. به خاطر عيسي و به احترام عيسي زمين در اختيار مريم قرار ميگيرد، پيچيده ميشود و طي الارض ميكند.
همينطور ساير جريانهايي كه دربارهي انبيا ذكر شده و اشيائي كه مضطرّانه و به طور اضطرار در فرمان و انقياد ايشان درآمدهاند. در مورد سليمان علي نبيّنا و آله و عليه السلام بيان ميفرمايد كه همهي اشياء در انقياد او بودند چه ميخواستند، چه نميخواستند، چه از روي طوع، چه از روي كَرْه و كراهت، به اضطرار در اختيار او بودند. باد در فرمان او است. به هرجا بخواهد برود بگويد بِوَز، ميوزد و بساطش را حركت ميدهد.([100]) چون قرآن اينها را بيان ميكند، در اينها نعوذ باللّه نميشود كسي تشكيك كند. متمرّدين جن، كفّار جن در فرمانش، حتي خدا براي اينكه نشان بدهد كه جن غيب نميداند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 445 *»
پناه به خدا ميبريم! جن غيب نميداند، آنگاه جنگير ميخواهد بگويد من غيب ميدانم، اگر راست بگويد و جنگير باشد. زيرا اگر جنگير باشد و بخواهد غيب بداند، به وسيلهي جنش ميداند. در حالي كه جن غيب نميداند.
يك سال تمام همان متمرّدين جن ـ مؤمنان جن كه در اختيار سليمان و در انقياد او بودند ـ فكر ميكردند سليمان زنده است. چون همينطور كه در ميان قصرش به عصايش تكيه داده و ايستاده بود، عزرائيل جانش را گرفت. آنها فكر ميكردند، زنده است. از اين جهت جرأت نميكردند از مأموريّتهايي كه داشتند تخلّف كنند، چه مأموريتهاي سنگيني! همهي آنها در مأموريتهايشان اطاعت و فرمانبرداري داشتند و به بهترين وجه به وظيفهي خويش عمل ميكردند. چون ميديدند ايستاده و دستش را هم روي عصايش گذاشته و به آن تكيه كرده و دارد نگاه ميكند. بعد از يك سال، موريانه عصا را خورد، عصا شكست، سليمان به زمين افتاد. تمام شد، آن وقت تمام متمرّدين جن فرار كردند.([101])
خدا ميفرمايد: ما عمداً اين كار را كرديم و نشان داديم تا بندگان ما بدانند كه جن غيب نميدانند. اگر ميدانستند سليمان مرده كه همان ساعت اول به تمرّد خودشان برميگشتند و ميرفتند پي كار خود.([102]) ولي اينكه يك سال در فرمان بودند و همانطور مثل زمان زندگاني سليمان فرمانبرداري داشتند، براي اين بود كه نميدانستند مرده و از وضع خبر نداشتند. خداوند دارد نشان ميدهد كه مؤمنان جن و متمرّدانشان به اضطرار، در فرمان سليمان علي نبيّنا و آله و عليه السلام بودند.
و از اين قبيل اموري كه از انبيا ذكر ميكنيم، اگر پاي الجاء و اضطرار در ميان باشد و خدا بخواهد به جبر بندگانش را به خدمت اوليائش بدارد، هيچكس نميتواند سر باز زند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 446 *»
از آسمانها گرفته تا كوهها، زمينها، جنها و انسانها، هيچكس نميتواند از فرمان و خواست خدا فرار كند.
اما خدا نميخواهد جبر كند، نميخواهد كسي را به ايمان و انقياد و اطاعت خود مضطر كند. وقتي ميخواهد كمال به تو بدهد دعوتت ميكند كه خودت اختيار و انتخاب كني. تا با اين اختيار و انتخاب به تو رشد بدهد، كمال برايت فراهم بشود و ترقّي كني.
از اين جهت دعوت ميكند، ميخواند، برهان ميآورد، نور و هدايت ميآورد. به انبيا معجزه ميدهد، در اعجازشان آنان را تسديد ميكند، همهي اينها به اين منظور است كه به توفيقاتي كه خدا براي بنده فراهم كرده، خودش ايمان بياورد تا مستحق مدح و ثواب الهي گردد و به درجات و مقامات كمال برسد.
با اين اموري كه از كتاب «بشارات» در موقع ولادت حضرت ذكر شد، خداوند مقام و منزلت حضرت را نشان ميدهد و اينكه اگر ما بخواهيم خلق را مضطر كنيم، اينطور در مقابل ولي ما و حبيب ما خاضع و خاشع ميشوند. خانههاي كوچك و خانههاي گلي و خانههاي سست در شب ولادت رسولاللّه خراب نشد. از خانههاي سستِ گلي فقير و فقرا و مساكين يك خانه خراب نشد.
اما ايوان مداين بايد شكاف و شكست بخورد تا خدا نشان بدهد كه ببينيد اگر ما بخواهيم در برابر عظمت وليّمان چيزي را خاضع و خاشع كنيم، مضطرانه به خشوع بداريم، اين چنين است كه هنوز هم آن شكست باقي است. بيشتر از هزار و چهارصد سال است تقريباً كه اين شكست روي داده. خدا روزي كند برويم آنجا عظمت و جلالت آن ايوان را از جهت بنا و استحكام ببينيم، ولي خدا ميخواهد اين طور شكسته شود. همينطور ساير موارد.
پادشاهاني مثل انوشيروان كه چه مغزهايي بودند! حيران ميشوند. تمام پادشاهان لال شدند، سبحان اللّه! برترين پادشاه؛ يعني فرمانده، آن كسي كه زبانش همه را در سيطره
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 447 *»
دارد، مسلّط بر همه است، فرماندهي كل است، با وجود اين در شب ولادت و روز ولادت رسولاللّه9 لال ميشود كه اگر بناي سخن است محمد سخنگو است، اگر بناي فرمان است محمد9 فرمانده است. ما اگر بخواهيم در برابر محمّد تمام فرماندهان را لال كنيم، ميكنيم و به اينطور آنها را خاضع ميكنيم.([103])
تمام مغزهاي كَهَنه و سَحَره براي احترام مغز محمّد9 از كار افتاد كه اگر مغز انديشندهاي بايد بينديشد و احترام به انديشهاش گزارده بشود، او محمد9 است. پس بايد تمام انديشمندان در برابر او خاضع شوند به اينكه تمام مغزها ركود پيدا كند، اصلاً نتوانند بفهمند.(2)
حساب منجّمان باطل شد. هيچ چيز نميفهميدند. هرچه اسطرلاب را اين طرف آن طرف ميكردند، هيچ خبري به دستشان نميآمد. براي چيست؟
براي اين است كه خداوند بفهماند كه مثلاً اي ابوجهلِ بيمغزِ بيارزش! تو كيستي كه بخواهي در مقابل محمّد9 انديشهاي داشته باشي! همينطور تو و امثال تو اي ابولهب! اي بيارزشها! چه فكر ميكنيد؟! در برابر ظهور نور محمّد و آمدن او به دنيا، انديشمندان انديشهشان از كار افتاد، آنگاه تو ميخواهي بگويي من كارهاي محمّد را ميفهمم سحر است؟! خدا لعنتشان كند!
آري! اگر پاي اضطرار در ميان بود و بنا بود به اضطرار و اكراه و الجاء بندگان در برابر اولياي خدا خاضع و خاشع شوند، هيچكس نميتوانست از اين امر سر باز زند. نمونههايش را الحمد للّه رب العالمين در قرآن و روايات و فرمايشها مييابيم.
اما بنا بر اضطرار و الجاء نيست. بنا بر دعوت است و مؤمنان به اقرارشان مدح
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 448 *»
ميشوند و خدا ايشان را تمجيد ميفرمايد و به لطف و كرمش ايمانشان را ميپذيرد و بر اين ايمان به آنها جزاي خير، ثوابهاي آخرت و بهشت، دار رضاي خود را كرامت ميكند. و اهل كفر را هم به واسطهي سوء اختيار و انتخاب خود به عذاب دردناك ابدي خود مبتلا ميسازد و آنان را مذمّت ميكند. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 449 *»
مجلس 29
(شب سهشنبه 3 ربيع الثاني 1411 هـ ق)
r خداوند خود از انبياء: پيمان گرفت
r همكاري و همفكري تمامي پيامبران: در پذيرش فرمان الهي
r آيهي مورد بحث تجسم ايمان به اركان دين است
r پيمانهاي عالم ذر غير قابل تغيير است
r عظمت برگزيدگان الهي براي دعوت بندگان
r تعظيم خداوند از عصمت انبياء: و تقرير كار ايشان
r معناي «و انا معكم من الشاهدين»
r ناتواني ديگران از فهم نوع تعابير قرآني و روايي
r برگزيدگان عالم همين برگزيدگان در دنيا هستند
r نوع تسليم بودن انبياء و خضوع آنها در نزد محمد و آلمحمد:
r مذمت صوفيه و عرفاء
r تعبير قرآني از سرعت اجابت انبياء:
r خضوع حضرت عيسي7 نسبت به حضرت رسول9
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 450 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
در اين آيهي شريفه سخن از عالم ذر و گرفتن پيمان از انبيا براي ايمان آوردن به رسول خدا9 و نصرت نمودن آن بزرگوار است در دوران ظهور تفصيلي آن حضرت، كه از دورهي ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه شروع ميشود و تا رجعت و آخر دنيا ادامه دارد، خداوند از انبيا پيمان گرفت و همهي آنها اقرار كردند و مأمور شدند كه از اوصيا و مؤمنان امّت خود نيز پيمان بگيرند براي آن كه همه به حضرت ايمان آورند و در رجعت آناني كه رجعت ميكنند ـ رسول خدا9 را نصرت كنند.
عرض شد آيه چنين منظرهاي را بيان ميكند كه در اين منظره همهي انبيا: از مرسلين و غير مرسلين، همچنين اولوا العزم و غير اولوا العزم آنها مجسّم ميشوند و همه به حسب مقام و منزلت خودشان در آن محضر حاضر بودهاند. سلسلهي انبيا: با كمالِ مقام و عظمتِ رتبه و جلالي كه داشتند، همه خاضعانه و خاشعانه در آن محضر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 451 *»
حاضر بودند و در نزد ظهور جلال و عظمت رسولاللّه و اهل بيت طاهرين او سلام اللّه عليهم اجمعين خضوع و خشوع داشتند.
آيه چنين منظرهاي را بيان ميفرمايد كه در اين منظره خداوند حضرت رسول و اهل بيت او را در دو مقام متجلّي ساخته بود: يكي مقام نبوت كلّيه، يكي مقام ولايت كلّيه و همهي انبيا و اوصيا مشاهده ميكردند كه هرچه خدا به ايشان از مقام نبوّت يا ولايت كرامت كرده، پرتوي از اين دو مقام اين بزرگواران است.
از اين جهت خدا در جريان پيمان و ميثاق و عهد گرفتن به انبيا چنين ميفرمايد لما اتيتكم من كتاب و حكمة بر اساس اينكه من به شما كتاب و حكمت دادم و شما را به مقام نبوّت برگزيدم، در برابر اين رسول من، قطعاً و يقيناً چنين خواهيد بود كه به او ايمان خواهيد آورد و حتماً او را نصرت خواهيد كرد.
پس آنان بايد عظمت و جلال رسولاللّه را مشاهده كنند و ببينند كه منشأ و مبدأ جميع خيرات است. آن بزرگوار و اهل او منشأ همهي نبوّتها و اساس همهي كتابها و حكمتها هستند و از آن بزرگواران جميع اين خيرات بر انبيا و غير انبيا صادر ميشود.
به مجرّد اينكه خداوند فرمود ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري اقرار به اين امر كرديد؟ و از تابعان خود پيمان براي من بر اين امر گرفتيد؟ قالوا أقررنا همه گفتند ما اقرار كرديم.
سلسلهي انبيا به حسب مقامات و مراتب و منازل خود صف كشيدهاند و اطاعت و فرمانبرداري خويش را در اين امر نشان ميدهند. و خدا در اين جمله آن حالت ايشان را مينماياند و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين اخذ ميثاق از طرف خدا است. خدا متولّي اين امر است. خودش اين كار را به عهده گرفته است. نه اينكه بيان بفرمايد براي گرفتن پيمان از پيغمبران بر اين امر، ملائكه و مأموراني فرستاديم. آيه اينطور بيان ميكند كه گويا خدا خودش به طور مباشرت اقدام به اين كار كرده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 452 *»
البته ميدانيم كه همهي كارها به وسيلهي ظهورات و مظاهر خدا است. ذات خدا از اين كارها منزّه است. ولي بيان مطلب اينطور است كه خود خدا اقدام به اين امر كرده است. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين خدا خود از پيغمبران پيمان گرفت؛ يعني اين كار آنقدر عظمت داشت و آنقدر بزرگ بود كه همه ميديدند كه با خدا روبهرو هستند و خدا خود مباشر اين كار شده است.
اما چون به حسب اصول توحيد كه از بركات مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم از منابع وحي به ما رسيده، ميدانيم كه ذات خدا مباشر اين امور نميشود و براي خود مظاهري قرار داده كه هركس آن مظاهر را ديد و هر كار از آن مظاهر مشاهده كرد، خدا را ديده و آن كارها را كارهاي خدا دانسته بدون هيچگونه فرقي. لا فرق بينك و بينها([104]) خدا هيچگونه فرقي در ميان نگذاشته. آنقدر آن مظاهر كلّي خود را از امور خلقي منزّه و مقدّس فرموده و آنچنان از خصوصيّات خلقي پاك و پاكيزه كرده كه هركس آنان را ديد خدا را ديده است. يعرفك بها من عرفك.([105]) هركس كارهاي آنها را مشاهده كرد، يقين كرد و دانست كه كارهاي خدا است، ديگر خدا كاري داشته باشد و آنان كاري، چنين نيست. اين مطلب از نظر اصول اعتقادي است كه بحمد اللّه از بركات بزرگان اعلي اللّه مقامهم روشن است.
از اين جهت اگر در اينجا اين تعبير را داريم، با توجّه به آن اصول اعتقادي است. خداوند براي معرّفي عظمت اين حادثه، عبارت را اينطور ذكر كرده است و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين يعني اين پيمان گرفتن آنقدر عظمت داشت و آنقدر مهم بود كه خود خدا به طور مباشرت اين كار را شروع كرد و به اين كار اقدام نمود.
همهي انبيا شنيدند كه خدا به ايشان ميگفت لما اتيتكم من كتاب و حكمة روي اين جهت كه من به شما كتاب و حكمت دادم، متفرّع بر اينكه شما به مقام رسالت و نبوّت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 453 *»
رسيدهايد، در برابر آمدن رسول ما كه تصديق كنندهي تمام حقايقي است كه شما براي مردمان آوردهايد، قطعاً و يقيناً به او ايمان ميآوريد و قطعاً و يقيناً او را نصرت ميكنيد.
النبيّين همه و همه در آن مجتمع حاضر بودند و اين خطاب به همه بود. گويا دست به دست يكديگر داده، يكديگر را در اين برنامه كمك ميكنند و براي يكديگر در اين امر پشتيبان هستند. يك سلسلهي اينطوري است و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين يك نفر از انبيا نعوذ باللّه در اين سلسله بخواهد با اين امر مخالفتي داشته باشد؟ ابدا.
ذكر كلمهي النبيّين به شكل جمع و با الف و لام افادهي عموم ميكند. هركس در او روح نبوّت فعليت پيدا كرد، در اين سلسله داخل و در اين امر با همه همفكر، همقول، همكار، معاون و كمككار، همه با هم. اين دست به دست يكديگر دادن، معاون، كمككار، تكيهگاه و پشتيبان يكديگر بودن، تمامي از همين كلمهي مباركهي النبيين استفاده ميشود.
همهي اينها در اين قسمتها مقدّمه است. بايد مردم تدبّر كنند كه وقتي ميفرمايد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون روشن شود كه همينطور بايد باشد، نه غير از اين. وقتي كه انبيا با داشتن روح نبوت و ـ به حسب خود ـ داشتن اعجاز، داشتن كتاب و شريعت، داشتن حكمت، داشتن آثار روح نبوت، همه همصف شده، دست به دست يكديگر داده، متوجّه اين خطاب گرديدند لما اتيتكم من كتاب و حكمة همه متوجّه اين خطاب الهي گشته، همه خود را در محضر حق مشاهده ميكنند و اين خطاب را به حسب مقام خود همه يكسان ميشنوند، بايد در اين تعبير براي كسي كه در قرآن تدبّر ميكند اين نكته معلوم شود كه گزارش از اين حالتِ استسلام، حالت تعاون و حالت اتّحاد انبيا در برابر اظهار خواست خدا ـ در واقع در نظر كسي كه در آيات قرآني تدبّر كند ـ اين مطلب را مجسّم ميكند كه خداوند خواسته بشر، زندگاني ظاهري و باطني خود را بر اساس ايمان به خدا، ايمان به رسولاللّه، ايمان به ولايت ائمهي هدي سلام اللّه عليهم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 454 *»
اجمعين، ايمان به ولايت اولياي ايشان و برائت و لزوم بيزاري از دشمنان ايشان قرار دهد. اين حقيقتي است كه ميبينيم در اين قسمت آيه تجسّم پيدا ميكند.
همهي انبيا با اين حالات خودشان، اين حقيقت را نشان ميدهند و با اين حال خود عظمت و شرافت اين حقيقت را بيان ميكنند كه خدا خواسته و اراده كرده و رضاي او در اين امر است و قرار او بر اين است كه بايد بشر زندگاني ظاهري و باطني خود را كه از آن به ايمان تعبير آورده ميشود، بر اين امر قرار دهد. نه زندگي ظاهري تنها يا زندگاني باطني تنها؛ بلكه زندگي ظاهري و باطني خود را بر اساس اين امر قرار دهد كه همهي انبيا براي اظهار اين امر صفكشيده، دست در دست يكديگر داده، پشت به پشت هم داده، تكيهگاه، معاون و كمككار يكديگر شدهاند، همه يكزبان، يكفكر و يكدل ميگويند أقررنا همه ميگويند اقرار كرديم، تسليم شديم و اعتراف نموديم.
در برابر اين خطاب الهي اين حالت انبيا بيان كنندهي اين مطلب است. اين حقيقتي است كه از اين قسمت ظاهر ميشود و آن يك حقيقت بيش نيست كه ايمان به خدا و رسول خدا و ولايت ائمهي هدي و ولايت اولياي ايشان و برائت از اعداي ايشان و اعداء دوستان ايشان است و همهي اينها به ايمان تعبير آوردهشده و خداوند بيان ميكند كه از انبيا بر اين امر پيمان گرفته است.
اين حقيقت قابل تحريف و تغيير نيست. هيچكس نميتواند به خواست خود، به سليقهي خود، به پسند خود اين مطلب را تغيير بدهد. چون اگر نعوذ باللّه بناي تغيير و تحريف بود، انبيا شايستهترين افراد براي تغيير دادن و تحريف كردن بودند، اگر اين حقيقت نقصاني ميداشت و قابل تكميل و تتميم بود، انبيا شايستهترين افراد بشري بودند براي تكميل و تتميم اين حقيقتِ نعوذ باللّه ناقص و ناتمام.
اينها به بشر گوشزد ميكند كه اي بشر! امري و واقعيتي را كه همهي انبيا در برابر حقّانيت، ثبوت و لزوم اظهار و اجراي آن اينگونه خاضعانه خاشعانه با كمال استسلام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 455 *»
آمادهي اظهارش هستند، تحريفپذير و تغييرپذير نيست.
انبيا با آن مقام خود كه مقام رهبري و فرمانفرمايي است و با آن ميزان درك خود كه هر نبيّي در امت خود تا عقل و دركش از همه كاملتر نميشد به مقام نبوت مبعوث نميشد، تسليم آن حقيقت ميباشند.
اين را هم براي اين به ما فرمودند كه بدانيم امر انبيا چنين است. اگر نه عقل نبي كجا و عقل امتش كجا! در خود حقيقت عقلشان اختلاف و تفاوت است. اگر عقلي در امت باشد، شعاع عقل پيغمبر است. عقلِ رتبهي انبيا، حقيقتش، جنسش، سنخش با عقلي كه در رتبهي امّت است به حسب واقعيتش فرق ميكند. چون مراتب، در همهي مراتب هشتگانه محفوظ است. هيچ وقت عقل ما با عقل انبيا يك سنخ نيست، مگر اينكه شعاع به حسب خودش حكايت از منير دارد و حامل صفات ذاتي منير است، عقول امّت نيز نسبت به عقول انبيا آثارند.
ولي براي تفهيم ما فرمودهاند كه تا عقل پيغمبر در ميان امتش از جميع عقلهاي آنان كاملتر نشود، به مقام نبوّت و رسالت بر آن امّت برگزيده نميگردد.
انبيا با چنين عقلها و دركها كه در برابر اين فرمان و خواست الهي و اين حقيقت، همه تسليم، منقاد، مقرّ و معترف بودند، نشان ميدهد كه پس اين حقيقت قابل تغيير و تحريف نيست و اين حقيقت متعدّد و مختلف نميشود. اين يك حقيقت است و كم و بيش نخواهد شد.
چون همهي انبيا اقرار كردند، امّتها جاي خود دارند كه نميتوانند تبصره بر اين حقيقت بزنند، از اين حقيقت بكاهند، مصلحت ندانند و كم و زياد كنند، يكي و دوتايش را بپذيرند، بقيّهاش را نپذيرند و صلاح خودشان و زندگانيشان ندانند. همهي اين امور و تمام اجزاء اين حقيقت همه بجا است و در واقع يك حقيقت است كه هيچ قابل تحريف و تغيير و قابل تعدّد و اختلاف نيست.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 456 *»
آنگاه خداوند براي نشان دادن عظمت و جلال اين حقيقت و رسانيدن اين حقيقت به خلق، از ميان بندگان خود شايستگاني را انتخاب كرده و برگزيده كه دشمنان و دوستانشان همه به عظمت شخصيّتهاي آنها اعتراف داشتهاند. آنطور نبوده كه كساني در رسانيدن اين امر به امتها انتخاب شوند كه نعوذ باللّه در نسب يا حسبشان يا در اخلاق يا در علم و عملشان راهي براي عيبگيري و عيبجويي باشد. دشمنان هرچه ميگفتند نميتوانستند عيب وارد كنند، دوستان هم كه هرچه ميديدند، خير و نور و بركات مشاهده ميكردند. چنين دستهاي و سلسلهاي را خدا براي رسانيدن اين امر به بندگان برگزيده است.
و أخذتم علي ذلكم إصري شما به امّتهايتان هم رسانيديد؟ براي آنها اين حقيقت را بازگو كرديد؟ و از آنها پيمان مرا گرفتيد؟ خواستهي مرا به آنها رسانيديد؟ قالوا أقررنا گفتند ما خودمان اقرار كرديم و به وظيفهي ابلاغ هم عمل كرديم. اوصيا هم دانستند، امّت ما هم دانستند. قال فاشهدوا بنابراين شما بر ايشان گواه باشيد و أنا معكم من الشاهدين من هم با شما از گواهانم.
اينقدر خدا اين كار پيغمبران را تعظيم ميكند!!! و براي نشان دادن عظمت انبيا كه اين بندگان خدا آنچنان شايستگي دارند و آنچنان در نزد خدا مقرّباند، آنقدر از هوي و تمايلات نفساني معصوماند، آنقدر عصمت دارند از اينكه خلاف رضاي خدا رفتار كنند، و چون در اين عصمت بهسرميبرند، خداوند اين عصمت را آشكار ميكند و أنا معكم من الشاهدين من هم همدوش شما، همراه شما، با شما از گواهان بر خلقم هستم.
گويا خدا ميخواهد بگويد: من داراي دو چشمم، يك چشم از خودم يك چشم از شما، با چشم خودم هم شاهدم با چشم شما هم شاهدم. همدوشِ يكديگر، شما كه ميبينيد من ديدهام، من هم كه ميبينم شما ديدهايد، همدوش يكديگر شاهد و گواه بر خلق باشيم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 457 *»
اين بيان براي گزارش مقام عصمت انبيا: و جلالت شأن و تسديد امر ايشان است. آنقدر امر انبيا تسديد و تقرير شده است كه خدا ميگويد من همدوشِ شما، با شما در اين كار مشترك و شريك هستم. با يكديگر اين كار را ميكنيم. هم شما شاهد و گواه باشيد و هم من.
البته متذكّر اصول اعتقادي هستيم كه يعني من با آن دو چشمي كه براي خودم قرار دادهام كه دو چشم من است حتي در مقام نبوت هم لحاظ نميشود. آن دو چشم در مقام وساطت، سفارت و خلافت هم ملاحظه نميشود. آن دو چشم آنقدر با چشم من عينيّت دارد و ديدِ آن دو چشم آنقدر عين ديد من است كه لا فرق بينك و بينها، السلام علي عين اللّه الناظرة.([106]) در خطاب به امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است: سلام بر چشمهاي بيناي خدا.
و أنا معكم من الشاهدين يعني من در مقام محمّد و آلمحمد:، آن مقام كلّي ايشان، در آن مقامي كه براي ايشان اول و آخر نيست، براي ايشان سابق و لاحق نيست، براي ايشان ماضي و مضارع و حال نيست، براي ايشان دنيا و آخرت نيست، در آن مقام من ايشان هستم و ايشان من. لنا مع اللّه حالات نحن فيها هو و هو نحن و نحن نحن و هو هو([107]) در چنين مقام خدا ميفرمايد: من همراه شما شاهدم؛ يعني همراه شما محمد است، همراه شما علي است، همراه شما فاطمه است، همراه شما حسن و حسين و همينطور تا امام زمان، چهارده معصوم: با شما هستند. ايشان كه با شما هستند، من با شما هستم. ايشان در همه حال هم بر شما شاهدند، هم بر اوصياي شما و هم بر امّتهاي شما از اولين و آخرين.
پس اينطور معيّت و بودن خدا با انبيا در اين آيات دليل عصمت انبياء است، و با بيان بودنش با انبيا به اين شكل ميخواهد بفرمايد كه من در مقامي به ظهوري به خود آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 458 *»
ظهور تنزّل كردهام، و آن ظهور چنان ظهوري است كه ديگر فرقي بين من و او نمانده. آن ظهور در چهارده تعيّن متعيّن است و كارش اين است كه هرچه بكند من كردهام، و هرچه من به انجام برسانم او به انجام رسانده است. در آن ظهور مشيتها و ارادهها يكي است.
الحمد للّه رب العالمين اين مطالب از بركات بزرگان اعلي اللّه مقامهم از مباحث توحيدي و از اصول اعتقادي ثابت شده است و نوعاً در اين مجالس احتياج به يادآوري و متذكّر نمودن ندارد. چون الحمد للّه افكار متوجّه و دلها به اين اعتقادات نوراني است.
پس اگر گفتيم كه خدا فرمود من با شما از شاهدها و گواهان هستم، نبايد خداي نكرده آنطوري دانست كه ديگران فكر ميكنند. نوعاً كساني كه از مكتب مشايخ اعلي اللّه مقامهم بيگانهاند، در اين نوع عبارات به خيالات سست گرفتار و مبتلا ميشوند و ميمانند كه چهطور معنا كنند. تا آن كه ناچار ميشوند و پاي ذات خدا را به ميان ميكشند، ميگويند: خدا هم به ذاتش خلق را ميبيند. انبيا امري را مشاهده ميكنند و ميبينند، خدا هم نعوذ باللّه به ذاتش مشاهده ميكند و با چشم ذاتيش كه عين ذات او است به همين موجودات و امور آنان مينگرد و عالم ميشود.
آنگاه اول مشكلات و گرفتاريها در اين مسأله ميشود. نوعاً در اثر مبتلا شدن به بحثهاي اعتقادي انحرافي، حرفهايشان از كفرها و زندقهها سر درميآورد! تمامش هم به عنوان دين و اعتقاد است. همين كه در هر جايي، در هر بحثي پاي ذات خدا را به ميان ميكشند، بحث به يك عدّه اعتقادهاي انحرافي و خلاف آنچه خدا به وسيلهي انبيا فرستاده و از بندگانش خواسته، منجر ميشود.
خدا درجات بزرگان عالي است متعالي فرمايد! اين بزرگواران اين امور را حل ميكنند و در بيان اينكه چهطور خداوند خلقش را شهود ميكند و آنان را مشاهده ميكند، بياناتي ارزنده دارند! الحمد للّه ربّ العالمين.
مقصود اين است كه در اين عبارات خداوند ميخواهد عظمت و جلالت انبيا را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 459 *»
بيان بفرمايد كه انبيا بندگاني هستند كه براي اين كار برگزيده شدند. و آنقدر شرافت و عصمت دارند كه خداوند ميفرمايد من هم با شما، همراه شما و همدوشِ شما ميبينم، مشاهده ميكنم و گواه هستم كه چه كسي ايمان ميآورد و چه كسي ايمان نميآورد، چه كسي اين حقيقت را ميپذيرد و چه كسي نميپذيرد.
از همان زمان كه آدم مأمور به تبليغ شد، از همانجا آدم شاهد بود، خدا هم همراه آدم و با آدم شاهد بود كه چه كسي به رسولاللّه ايمان آورد. از همان وقت، آدم براي نصرت حضرت در مظاهر ولايتي او؛ علي و ساير معصومين: آماده شد.
همچنين خدا شاهد بود بر اينكه چه كسي تولّي ميورزيد و اِعراض ميكرد. فمن تولّي بعد ذلك هركس اعراض كرد و پشت نمود، خدا با همان مظهري كه گفتيم؛ يعني محمد و آلمحمد: در آن مقام كلّيشان، از همان وقت شاهد بوده است.
اين به حسب انسانها، به حسب ساير خلق و مراتب ديگر از مراتب خلقي نيز در هر مرتبه از مراتب خلقي، هركس مأمور به ابلاغ اين مطلب بوده، پيغمبر آن مقام بوده و بر آن طبقه شاهد بوده، و محمد و آلمحمد: در آن مقام كلّي شاهد و گواه بودند كه كدام طبقه و اهل كدام طبقه ايمان آوردند و كدام طبقه و اهل كدام طبقه، يا از ميان آنان كدام يك اعراض كردند، ايمان نياوردند و اين حقيقت را نپذيرفتند. و أخذتم علي ذلكم إصري.
ببينيد انبيا براي اين كار انتخاب شدگان هستند. چون اين امر بسيار باعظمت بود، خداوند از ميان خلق، عباد و بندگان باعظمت و جلالت خود را برگزيد كه اين مطلب را ابلاغ كنند. در عالم ذر رسانيدند و ابلاغ كردند. و طبق مأموريتي كه در عالم ذر داشتند، در اين عالم هم همانطور ابلاغ كردند و به وظيفهي خود عمل نمودند، حتي پيغمبري از دنيا نرفت مگر اينكه از وصيّش بر ايمان به رسولاللّه و آماده شدن براي نصرت آن حضرت9 در دوران ظهور و رجعت ايشان عهد گرفت. و أخذتم علي ذلكم إصري قالوا أقررنا همه اقرار كردند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 460 *»
معناي «ما اقرار كرديم، ما قبول كرديم» اين است كه نه تنها آنچه را كه بايد به هركس برسانيم رسانيديم و از آنها بر اين امر عهد و پيمان گرفتيم، كه ما به وظيفهي ابلاغ و تبليغ خود نيز عمل كرديم و خود اعتراف نموديم.
اينك دقت ديگري در آيه بفرماييد، ببينيد منظره دارد اين را بيان ميكند كه تمام انبيا با اينكه هر كدام در مقام خود شخصيّتي دارند و به حسب خود دركي و دريافتهايي دارند، اين بزرگواران با تمام اين مقامات و دركها هيچگونه به خود و درك خود و خواستهي خود و به طور كلّي مقام، منزلت و رتبهي خود توجّه نكردند كه بگويند پس حساب ما چه ميشود. آخر ما پيغمبريم، براي خودمان كتاب داريم، به ما حكمت دادي، براي ما مقام و منزلت قرار دادي، حال همهي ما را به صف كردي و ميفرمايي لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمنّن به و لتنصرنّه؟
آري! انبيا چون در برابر محمد و آلمحمد: از خودي خود گذشتهاند و در برابر ايشان در مقام تسليم برآمدهاند، همانطور كه حضرت عسكري7 فرمود فالكليم ألبس حلّة الإصطفاء لما عهدنا منه الوفاء([108]) كليم كه به مقام كليم بودن رسيد، موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام كه به مقام اصطفاء و نبوّت برگزيده شد لما عهدنا منه الوفاء چون از او سابقه داشتيم و سابقهاش پيش ما بود كه به امر ما وفادار بود، در برابر امر ما خاضع و خاشع بود، ديگر خودش را نميديد، براي خود مقامي، منزلتي نميديد؛ بلكه منزلت خود را در اين ميديد كه نزد ما ناچيز باشد. من تواضع للّه رفعه اللّه([109]) آن خضوع و خشوعها در برابر نور خدا، ظهور خدا؛ محمد و آلمحمد: آنها را به مقام نبوت رسانيده است.
البته در روايات به اين تعبير آمده كه خدا به موسي فرمود: اي موسي اگر اين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 461 *»
خضوع و خشوع تو نبود كه در برابر عظمت من به سجده ميافتي و رخساره به خاك ميمالي، تو را به مقام رسالت برنميگزيدم.([110])
ولي مگر كم هستند كساني كه صورت به خاك ميمالند، و نه تنها صورت كه خودشان را هم به خاك ميمالند و فايدهاي نميكند و هيچ قربي برايشان حاصل نميشود. آري! بايد به خاك افتاد و در برابر ظهور خدا خاضع و خاشع شد، نه يك خداي خيالي براي خودش درست كند و در برابر آن مثل خر خودش را به خاك بمالد، اين فايدهاي ندارد.
نوع صوفيه لعنهم اللّه آن نعرههايي كه ميكشند، خضوع و خشوعهايي كه اظهار ميكنند، غلتهايي كه ميزنند كه بايد گفت خرغلت ميزنند، (در حلقههاي ذكرشان ديده شده كه) از حال ميرود، غش ميكند، ميافتد و ميغلتد كه چه؟ مثلاً گفته هو هو هو! كدام هو؟ همهي اين كارها را از سنيها گرفتهاند. سنيها هم از بيگانههاي از اسلام گرفتهاند.
اگر تو هو را شناخته باشي، ميداني كه بايد علي خليفهي بلافصل رسولاللّه9باشد، نه اينكه آن گندهتان بگويد: من در مكاشفهي خود ديدم كه نعوذ باللّه شيعيان علي همه خنازير، همه خوك بودند. حال اين ميخواهد رئيس و عارف اكبر براي همه باشد، بزرگ همهشان باشد؛ مميت الدين اعرابي لعنة اللّه عليه!
ميفرمايد: چون از تو خضوع و خشوع را ديدم و اينكه تعفير ميكردي؛ يعني جبهه به خاك مذلّت ميسودي، رخسارهي خود را بر خاك خضوع و خشوع به درگاه من ميگذاردي، تو را برگزيدم معلوم است؛ يعني در برابر نور من و ظهور من؛ محمد و آلمحمد: خاضع و خاشع بودي.
همين فرمايشي را كه خدا به موسي فرموده، حضرت عسكري اينطور تفسير ميفرمايد فالكليم ألبس حلّة الإصطفاء لما عهدنا منه الوفاء چون از او وفاداري در امر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 462 *»
ولايت ميدانستيم، سابقهاش را داشتيم كه وفادار است، از اين جهت ما بر او حلّهي اصطفاء و جامهي باارزش و بافضيلت نبوت را پوشانديم.
پس در اين آيه خداوند مقام ايشان را روشن ميسازد كه اين بزرگواران در خودشان و در امرشان، هيچ مقامي، شأني، رتبهاي، مجدي و جلالي نميديدند كه با اقرار، اعتراف و كوچكي و خاكساري كردن در برابر محمد و آلمحمد: منافات داشته باشد؛ بلكه عين جلال، عظمت و كمالِ مرتبت براي ايشان، اين خضوع و خشوعها بود.
تا گفته شد لتؤمننّ به و لتنصرنّه بدون هيچ تراخي در جواب قالوا أقررنا حتي خدا «ثمّ» نفرموده، حتي «فقالوا» نفرموده است. دقّت بفرماييد! قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري؟ قالوا أقررنا. فصاحت قرآن اين است! اگر ميفرمود «فقالوا»، «ثمّ قالوا» معنايش اين بود كه مدّتي طول كشيد تا جواب گفتند. رفتند در خودشان فكر كردند كه آيا خوب است از مقام و شخصيت بگذرند، آخر يك پيغمبر بگويد كه من نوكر پيغمبر ديگرم!
در اين بشاراتي كه از انجيل برنابا خوانده ميشد، ديديد كه وقتي كه از «يسوع» يعني عيسي پرسيدند كه تو خودت مسيّا؛ يعني محمد9 هستي؟ گفت نه! من پناه به خدا ميبرم از اين امر. من افتخار ميكنم كه نعال او را پاك كنم و بند نعل او را بگشايم، خاك زير كفش او را بروبم و اين گونه تعابير.([111]) عيسي ميگويد: افتخار من اين است.
حال پيغمبران با اين مقام و رتبه و عظمت خودشان، هيچ به نظرشان نميآيد و هيچ برايشان سنگين نيست كه بخواهند به امتشان بگويند ما نوكر محمديم، ما نوكر آلمحمد: هستيم. هيچ چيز مانع پاسخ دادن و باعث فكر و تأمّلشان نشد. نه مقامشان، نه كتاب داشتنشان، نه حكمت داشتنشان، نه منزلت و رتبت داشتنشان، نه امت داشتنشان، هيچيك باعث اين امر نشد كه تأمّلي داشته باشند و دير جواب بگويند. خير! قالوا أقررنا.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 463 *»
اينك كه چنين اقراري كرديد و چنين منزلتي يافتيد قال فاشهدوا شما گواه باشيد، من نيز گواهي شما را گواهم؛ يعني از طرف من خليفه و نمايندهايد. ديد شما ديد من ميشود و من هم كار شما را تعظيم ميكنم كه ميگويم من هم همراه شما و همدوش شما بر خلق گواهم. خدا و انبيائش در اين امر بر همهي خلايق گواه شدند كه چه كسي ايمان آورده و چه كسي ايمان نياورده؟ و چه كسي ايمان ميآورد و چه كسي ايمان نميآورد. تا دامنهي قيامت همه در محضر خدا و در محضر شهود الهي هستند.
اميدواريم جميع اين شهودي كه خدا بر ما قرار داده، ان شاء اللّه در قيامت ياري كنندگان و شفعاء ما باشند و خدا نكند كه اينها در قيامت خصماء ما باشند و در قيامت ما شرمندهي اينها و يا اينها در مقام مخاصمهي با ما باشند. پناه به خدا ميبريم!
اميدواريم خداوند ايمان ناقابل ما و ايمانهاي ضعيف ما را به امدادهاي غيبي، به بركت امام زمان صلوات اللّه عليه قوّت بخشد و براي ما نگهداري فرمايد! و ان شاء اللّه با ايمانهاي قوّتيافتهي مناسب آخرت از دنيا برويم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 464 *»
مجلس 30
(شب چهارشنبه 4 ربيع الثاني 1411 هـ ق)
r خداوند در عالم ذر از انبياء خود پيمان گرفت، در دنيا هم خود متكفل امور آنان است
r خداوند با بيان حالت انبياء: به امتها درس ميدهد
r روحيهي تسليم در انبياء: و اقرار آنان بدون اظهار عصبيت و حميت و درنگي
r معناي اقرار انبياء:
r تسليم بودن ملاك ايمان است
r كوشش انبياء: در شناسانيدن رسول خدا و خاندانش:
r تعصبها و حميتهاي بيجاي اهل كتاب نسبت به پيامبران گذشته
r انجيل برنابا موهبتي الهي است
r شرايع آسماني به رسالت رسولاللّه9 و ولايت خاندانش دعوت نمودهاند
r در دين خداوند تعصبهاي بيجا محكوم است
r مفاد جملهي «اولئك هم الفاسقون»
r اصل، حقيقت و ريشهي شرايع الهي
r خروجكنندگان بر حجتهاي الهي از نظام آفرينش نيز خارجاند
r نظام آفرينش حكومت خداوند و انقياد كائنات است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 465 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
در اين منظرهاي كه خداوند از عالم ذر حكايت ميفرمايد براي پيمان گرفتن و ميثاقگرفتن از انبياء و مؤمنان به ايشان بر رسالت رسولاللّه9 و مقام نبوت كلّيهي ايشان و مقام ولايت كلّيهي آن حضرت و اهل بيت آن بزرگوار صلّي اللّه عليهم اجمعين، همهي انبياء سلام اللّه عليهم در آن محضر حاضر بوده و در اين امر، همه در يك صف و با هم متّحد و متّفق بودهاند.
آوردن لفظ جمع محلّي باللام در اين آيه براي بيان اتّحاد و اتّفاق انبياء بر اين امر بوده كه هيچيك ايشان در برابر اين جريان، در دل و در ظاهر خلافي نداشتهاند. همه براي به انجام رسيدن اين حادثه؛ يعني گرفتن پيمان براي اين دو مقام محمد و آلمحمد:متّفق و متّحد با يكديگر، همه معاون و كمككار يكديگر و در برابر رضاي خداي متعال تسليم بودهاند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 466 *»
اولاً خداوند خود جميع اين امور را متكفّل شده و به عهده گرفته است. و إذ أخذ اللّه خدا، نه به وسيلهي ملائكه، نه به وسيلهي مأموران وحي؛ بلكه و إذ أخذ اللّه، خدا خودش اين پيمان را از انبيا گرفت. و بيان اين مطلب است كه اين امري بوده كه خداوند خود متكفّل شده است.
بنابراين بندگان خدا بايد بدانند كه در همين دنيا نيز تمام جريانهاي ديانت و امور ديني را خداوند خود متكفّل آنها است. همانطور كه در عالم ذر انبياء را به اين امر دعوت فرمود و از جميع ايشان بر اين امر پيمان گرفت، در اين دنيا هم از ابتداي شروع اين كار كه به وسيلهي آدم علي نبيّنا و آله و عليه السلام شروع شد و به دورهي رسول خدا9منتهي شد، در تمام اين مدت هر قدمي كه انبياء و اوصياي ايشان و مؤمنان كامل ايشان برميداشتند و مؤمنان عصر خود را تكميل ميكردند و دعوت مينمودند و صعود ميدادند، تمام اينها در نزد خدا، در حضور خدا و به تأييد و تسديد و اعانهي الهي بوده است. در تمام اين دوره خداوند اين رشته را به دستِ عنايت و لطف و كرم خود داشته و امري از امور انبيا و اوصياي ايشان و مؤمنان كامل ايشان از رهبري و هدايت الهي خارج نبوده است. خداوند همهي آنان را در جميع امورشان آنطور كه ميخواسته و مصلحت ميدانسته، هدايت فرموده و خود عهدهدار بوده است.
و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين اين گرفتن ميثاق به طور مستقيم و مباشرةً، به همان توضيحي كه عرض كردم از ناحيهي خداوند بوده است. و ثانياً با اين پيمان گرفتن از جميع انبيا به اين شكل و با اين خصوصيتي كه در اين آيهي شريفه ذكر شده و با همين بيان اجمالي كه عرض شد، نشان ميدهد كه چهطور انبيا سلام اللّه عليهم اجمعين، اهمالي نداشتند. قالوا أقررنا همه گفتند ما اقرار داريم و اقرار كرديم.
بيان اين مطلب درسي است كه خداوند امّتهاي انبيا و اين امّت را متذكّر اين كار فرموده كه ببينيد انبيا با اينكه هر كدام صاحب نبوّت و داراي حكمت بودند و مقامي،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 467 *»
مجدي، كرامتي و شرافتي داشتند و در خود احساس ميكردند كه خداوند ايشان را در ميان امّتهايشان ممتاز فرموده و ايشان را در ميان ساير انسانها برگزيده و به روح شريف نبوت آنان را ممتاز فرموده است، ولي در برابر اين دعوت همه ظاهر و باطنشان خاضع، خاشع و تسليم و منقاد بود.
به اينطور خدا به امّتها و اين امّت آموخت كه در دين خدا و در سلسلهي انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين عصبيّتها و حميّتهاي بيجا در كار نبوده و نيست. انبيا نه براي نبوت خود عصبيّت و حميّت نشان دادند، نه براي دين خدا و نه براي امت خود به اينگونه كه خدايا چهطور ميشود كه مثلاً ما با اينكه صاحب مقام نبوّتايم و در ما روح نبوت جاري است و به حسب مقاممان وحي را از دربار تو تلقّي ميكنيم و در ميان بندگان تو ابلاغ ميكنيم و وساطت داريم، بنا بر اين منزلت و مرتبتي كه براي ما قرار دادي و امّتها را به تبعيّت از ما دعوت كردي، حال ما را به نوكري، خضوع و خشوع در مقابل محمد و آلمحمد: ميخواني؟! تا از اين راه بخواهند عصبيّتي نشان بدهند. (و به اصطلاح خود عزيزي كنند و نسبت به مقام نبوّت دلسوزي نمايند)
براي ديني كه خدا به آنها داده، يا كمال و منزلتي كه خدا به آنها كرامت كرده يا مرتبتي كه براي آنان در ميان امّتهايشان براي ايشان قرار داده، شروع كنند به عصبيّت و حميّت نشان دادن به عنوان خودشان يا به عنوان دين يا حكمت يا كتاب و شريعتي كه خدا به ايشان داده است و تسليم نشوند، به اين منطق كه:
مرا عار آيد از اين زندگي |
كه سالار باشم كنم بندگي |
براي مقام و منزلت خود و ديني كه خدا در اختيار آنان گذاشته و آنان را مأمور به ابلاغ آن كرده، اينطور منطقي داشته باشند، يا طبق همين آيه لما اتيتكم من كتاب و حكمة چون من به شما كتاب و حكمت دادم بگويند: خدايا! به ما كتاب و حكمت دادي و براي ما منزلت قرار دادي، حال ما را به خضوع و خشوع در برابر محمد و آلمحمد:دعوت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 468 *»
ميكني؟! نعوذ باللّه ما چنين زندگاني را ننگ ميدانيم.
در منطق انبيا و در منطق دين الهي، اين منطق صحيح نيست و اين گونه تفكّر نيست؛ بلكه از جانب انبيا استسلام محض بوده است. بدون هيچ درنگ و مكثي قالوا أقررنا.
اگر درنگ و مكثي در كار بود، بايد با حروف تراخي بيان بشود. قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري؟ قالوا أقررنا. بايد ميفرمود «فقالوا اقررنا» يا «ثم قالوا اقررنا» نه! هيچ مكثي و درنگي در كار نبوده است. همين كه آن پيمان ابلاغ شد، قالوا أقررنا، نگفتند «نُقِرّ» يعني بعد از اين اقرار ميكنيم، حال از ما خواستهاي ولي بعد از اين اقرار ميكنيم، خير! بيدرنگ گفتند: اقرار كرديم.
پس هيچگونه عصبيّت و حميّت بيجا در دين خدا و در ميان انبياء نبوده؛ بلكه به واسطهي همين عهد و پيمان گرفتنِ از انبيا، دين خدا از گزند هر گونه عصبيّتهاي بيجا سالم و خالص مانده است. انبيا نه براي خود و مقام خود عصبيّتي نشان دادند، نه هم براي دين خدا كه در دست آنان بود، عصبيتي به خرج دادند.
اينكه بايد انبيا در برابر رسولاللّه خاضع و خاشع شوند، در برابر آل رسولاللّه صلوات اللّه عليهم خاضع و خاشع شوند، معنايش اين است كه كتاب ما تابع كتاب او است، شريعت ما تابع شريعت آنان است و شريعت و دين خدا كه در دست ما است، تابع دين و شريعتي است كه خدا براي آنان قرار داده است و خود ما تابع آنها هستيم. معناي «اقرار كرديم» اين است.
هيچگونه عصبيتي نشان ندادند كه خدايا آخر اين دين تو است، اين كتاب تو است كه به ما دادي، چهطور ما رتبه و مقام اين دين و كتاب را در نزد اين مردم و امّت، پايين بياوريم و بگوييم اينها فرع، شعاع و شاخههايي از دين و كتاب محمد9 است، يا نبوت ما شاخهاي از آن اصل و آن شجرهي كلّيهي طيّبهي الهيّه است. نه! هيچگونه اين عصبيتها در دين خدا و در ميان انبيا نبود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 469 *»
همچنين عصبيّتي و حميّتي نسبت به امّتشان نشان ندادند كه خدايا ما اين امّت را دعوت كرديم، اينها بعضيشان به ما ايمان آوردهاند، براي ما مقامي قائلاند، ما وساطت كرديم آنها را به درجهاي رسانديم كه تسليم امر تو شدهاند، دين تو را پذيرفتهاند، حال ما بخواهيم آنها را به امري واداريم كه نديدهاند و در اين زمانها نخواهند ديد، ولي در اين زمانها به آن اقرار كنند و تسليم آن شوند، اين خيلي بر مردم سنگين و دشوار است، و اينها بندگان تو هستند، خضوع و خشوع كردهاند، اينقدر ايمان آوردهاند ديگر آنان را بس است، بيش از اين نبايد از آنها انتظار داشت و نبايد بر آنها تحميل كرد، شروع كنند به عصبيّت و حميّت دربارهي امّتهايشان!
چنين منطقي دين خدا نيست، دين خدا اين حرفها را برنميدارد. عصبيّتها و حميّتهاي بيجا هيچ ارزشي ندارد. دين خدا هماني است كه خدا قرار داده، بايد تسليم آن شد، بايد آن را تصديق كرد، بايد در ظاهر و باطن منقاد آن شد. اين ملاك ايمان است و مؤمن چنين كسي است.
اين آيه اين حادثه را اينطور بيان ميكند و اين نكات در اين آيه بيان ميشود، آيا بجا است كه وقتي اين رسول خدا آمد9 و مردمان زمان خود و آيندگان خود را به دين خدا دعوت فرمود، با آن كه انبياء هم سفارش كرده بودند، نشانههايش را گفته بودند، وعدهها داده بودند، از نشانيها و آثار و علائم آن حضرت بسيار گفته و بيان كرده بودند، همچنين آثار و علائم زمان بعثتش، علائم و آثاري كه براي خاندان او بود، تمام اموري كه در شناسانيدن آن بزرگوار لازم بود ابلاغ بشود، انبيا كوتاهي نكردند و رسانيدند و گفتند، آنچنان كه وقتي آن حضرت آمد، تمام كساني كه با حضرت ملاقات كردند، يا مورد دعوت حضرت قرار گرفتند، تمامي امّت دعوت حضرت را شناختند.
قرآن خبر ميدهد يعرفونه كما يعرفون أبناءهم رسولاللّه را ميشناسند، همانطور كه بچههايشان را ميشناسند. ديگر انسان بچّهي خودش را خوب ميشناسد، از بچه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 470 *»
نزديكتر هم ميشود؟! يعرفونه كما يعرفون أبناءهم آن حضرت را به اين علائم و آثار شناختند و ميشناسند، همانطور كه بچههايشان را ميشناسند بدون هيچ فرق. اين قدر امر حضرت به واسطهي همان دعوتها، ابلاغها و بيانات انبيا:براي همه نزديك و روشن بود.
اما وقتي كه رسولاللّه9 آمدند، ببينيد در برابر حضرت چه چيزها كه نگفتند، چه تعصّبها كه به خرج ندادند، چه حميّتهاي بيجا كه نشان ندادند كه قرآن حرفهاي يهوديها و نصرانيها را ذكر ميفرمايد.
نوع اعتراضها و اشكالهايي كه بر رسولاللّه9 داشتند و نوع بهانههايي كه در امر دعوت حضرت ميگرفتند، ميبينيم عصبيّت و حميّت از انبيائشان بود؛ مثلاً يهوديها نسبت به موسي7 عصبيّت نشان ميدادند و ميگفتند به اين زودي بنا نيست دين او برچيده شود و شريعت او از ميان برود و عيسايي بيايد و فرمايشهاي او را نسخ كند و خود دعوتگر باشد و خود مقامي براي خود اثبات كند.
اين انجيل برنابا در واقع در اين عصر و زمان يك موهبت الهي است، يك عنايتي از طرف امام زمان صلوات اللّه عليه بوده كه به دست بيايد و منتشر بشود. در اين انجيل كه اعتراضهاي يهودها را مطالعه ميكنيد، البته در انجيلهاي ديگري هم كه الآن شايع است و تحريف شده، به آنها هم كه نگاه كنيد اشكالات يهوديها بر عيسي7 ديده ميشود، اما در اين كتاب بيشتر بيان كرده و روشنتر است.
همچنين در زمان رسول خدا9 رهبانهايي كه مخالف بودند، تصديق نكردند و تسليم نشدند؛ مثل احبار يهود ـ خدا همهشان را لعنت كند! ـ شروع كردند به بهانهگيري و عصبيّت نشان دادن براي عيسي بن مريم7 كه عيسايي كه پسر خدا يا جزء خدا است يا در او روح خدا حلول كرده، به هر بياني كه ميگفتند و عقيدهاي كه داشتند، چنين كسي را چهطور اين آمده ميگويد بندهي خدا و مخلوق خدا است؟! براي عيسي يا براي انجيل او
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 471 *»
يا براي شريعت او چه عصبيّتهايي نشان ميدادند. همهي اين امور معلوم است بيجا است، از دين خدا نبوده و از روش تابعان دين الهي نيست.
همچنين احبار و رهبانها كه با رسولاللّه9 مخالفت كردند، تسليم نشدند و شروع كردند به تعصّب ورزيدن نسبت به آنچه به خيال خود از آثار انبيا در دست داشتند. و در اين تعصّب ورزيدنها نشان ميدادند كه دروغ ميگويند، به اسم دين، به اسم پيغمبر، به اسم شريعت، به اسم مقدّسات الهي دارند كفر ميورزند. ولي روي كفر، عناد و لجاج خود را با اسم دين، رسول، شريعت و خدا و مقدّسات ميپوشانند تا ديگران را فريب بدهند.
اگر به حقيقت دينشان، به حقيقت ناموس الهي كه در دست داشتند و به حقيقت فرمايشهاي انبيا مراجعه ميكردند، معلوم بود كه حقيقت دين، حقيقت فرمايشهاي انبياء و بيانات الهي در كتب گذشته، تمام به رسالت رسولاللّه9 و نبوّت حضرت و ولايت اهل بيت آن بزرگوار صلوات اللّه عليهم اجمعين دعوت ميكند. چنان كه چند مورد را شنيديد كه در كتاب مبارك بشارات يادداشت شده بود.
همچنين در قسمتي از انجيل برنابا حتي به وجود مبارك امام زمان صلوات اللّه عليه و قيام و خروج حضرت اشاره شده. اينها مقداري است كه به دست رسيده و جمعآوري شده، آن مقداري كه در دست نمانده و به دست نرسيده و احبار يهود و رهبانهاي نصاري عمداً كتمان كردند و نشان ندادند و نگذاشتند در دسترس افراد باشد، آنها چهقدر بوده؟ خدا ميداند! اين همه اموري را كه الآن در دست است، بر اساس تعصّبهايي كه به اسم دين و ديانت و انبياي خود نشان ميدادند، انكار ميكردند و قبول نميكردند.
پس بيان اين قسمتها در اين آيهي شريفه براي اين است كه كسي حق ندارد تعصّب بيجا در دين خدا به اسم پيغمبرش يا به اسم خودش يا به اسم دينش يا به اسم شريعتش يا به اسم كتابش نشان دهد و آن حقّي را كه خدا حقّانيت آن را اثبات فرموده و نشان داده و امضا، تصديق و تقرير ميفرمايد، انكار كند و بايستد مخالفت كند. پس دين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 472 *»
خدا يك دين است و تمام انبيا تسليم آن هستند و هيچگونه اظهار شخصيّت و تعصّب بيجا از دين خدا ندارند.
آنگاه ميفرمايد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون بعد از بيان اين حقايق و روشن ساختن اين امور بايد ديد انكار كنندگان چه كساني هستند؟ به خصوص بعد از بيانكردن وضع انبيا آن هم به اين شكل و أخذتم علي ذلكم إصري آيا از امتهاي خودتان، از كساني كه مأموريد به آنها ابلاغ كنيد پيمان و عهد مرا گرفتيد؟ كه در درجهي اول معلوم است اوصيا هستند كه انبيا هر كدامشان از وصي خودشان در اين دنيا عهد و پيمان گرفتند، اين دنيا محلّ اجراي همان برنامهي ذر است. همان برنامهاي كه آنجا بود، اينجا هم اجرا ميشود. انبيا آنجا مأمور شدند به اينكه از اوصيا، از مؤمنان و از امّتشان پيمان بگيرند، در اين عالم هم هر نبيّي از وصيش نسبت به رسالت رسول خدا9 ولايت ائمهي هدي: عهد و ميثاق ميگرفت.
بعد از چنين امري و حقيقتي، و روشن ساختن امر رسول خدا9 تا اين درجه كه انبياءِ با آن عظمت شأن، همه خاضع، خاشع، متّفق و متّحد اقرار كردند، بنابراين كساني كه تخلّف بورزند و اعراض كنند فمن تولّي بعد ذلك تولّي نشان بدهند و به مخالفت كردن، معاندت نشان دادن، لجاج ورزيدن و انكار كردن، به همهي اين امور پشت كنند، از اهل كتاب هستند! باشند، تابع موسي هستند! باشند، تابع عيسي هستند! باشند، همين اندازه كه تولّي و ادبار و اعراض نشان دادند فأولئك هم الفاسقون.
شكل آيه را دقت ميفرماييد؟ به شكل جملهي اسميّه است؛ يعني همين است و قطعاً چنين است. جملات اسميه مفيد تأكيد است. فرقي كه بين جملهي اسميه و جملهي فعليه هست اين است كه جملهي اسميه ثبوت و جملهي فعليه تجدّد را ميرساند. از اين جهت هرجا بخواهند شدّت و تأكيدي را نشان بدهند از جملهي اسميه استفاده ميكنند. فأولئك هم الفاسقون اينها فاسقها هستند؛ يعني همين كه به رسول خدا اقرار نكردند،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 473 *»
امر نبوت حضرت را قبول نكردند، امر ولايت اوليا و اهل بيت آن بزرگوار را قبول نكردند، فاسقها هستند. از نصرت حضرت، از تأييد و كمك به حضرت كوتاهي كردند و به خيال خود، به ديانتها و به انبياي خود پايبند شدند. اما دروغ ميگفتند. چون نه به حقيقت ديانتها متمسك بودند، نه به دعوت انبياء اجابت گفته بودند و نه در واقع به شريعت و دين پيغمبر خود احترام ميكردند. هيچ! فقط به ظاهر اسمي و نامي ميبردند و آن را براي كفرها، عنادها و لجاجهاي خودشان وسيله قرار ميدادند. در واقع به اسم اديان، به اسم انبياء، كبر خود را نشان ميدادند كه حاضر نيستند خضوع و خشوع كنند.
به تعبير منطقي كه آنها داشتند، مخصوصاً احبار و رهبانهايي كه با رسول خدا9مخالفت ميكردند و بر مقامشان ميترسيدند، تمام ميگفتند ما اگر در نزد اين رسول خاضع و خاشع شويم، با اينكه ميدانستند ايشان رسولاللّه هستند و قطعاً همان پيغمبري هستند كه انبيا وعده دادهاند، با وجود اين ميگفتند اگر ما تسليم شويم و خضوع كنيم، آقايي ما، شوكت ما، مقام و منزلت ما، پول ما، شؤون ما، همه از بين خواهد رفت. و از همه مهمتر اينكه ما بايد آنطور تسليم باشيم كه هرچه ميگويد بكن بايد بكنيم و هرچه بگويد نكن بايد نكنيم.
چون ميدانستند پيغمبر يعني چه. پيغمبر؛ يعني كسي كه هرچه بگويد بكن بايد به آن عمل كرد و هرچه بگويد نكن بايد نكرد. ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا معلوم است اين وضع پيغمبر است. مخصوصاً كه وضع اينطور بود كه ميگفتند و خبر ميدادند كه او ميآيد، كتاب تازهاي، شريعت تازهاي و احكام تازهاي ميآورد. گفته بودند و ميدانستند وضع اين است كه بايد از همهچيز دست بشويند. با دست خالي، محتاج، فقير در نزد رسول خدا9 زانو بزنند. اين بود كه خيلي بر آن ملعونها سنگين بود. هيچ دلهاي كثيف، پليد و متكبّر آنان حاضر نميشد كه تن به چنين خضوع و خشوعي بدهد.
مرا عار آيد از اين زندگي |
كه سالار باشم كنم بندگي |
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 474 *»
منطقشان اين بود و اين همان منطق خوارج است. هرچند احبار و رهبان بودند، ولي وقتي كه اين منطق را داشتند و به واسطهي اين طرز فكر و اين نوع انديشه در مقابل رسول خدا9 خضوع نكردند، همان خوارج بودند. خوارج به آن معناي عام و شاملش كه ايستادن در برابر حق، تسليم نشدن در برابر حق باشد و اين همان معناي خروج است.
از اين جهت ميفرمايد فأولئك هم الفاسقون فاسق را به «خارج» معنا ميكنند. فَسَقَ: خَرَجَ. پس خداوند در اين تعبير روحيّهي تمام كساني را كه با رسولاللّه9 و ائمه:معاندت ورزيدند، بيان ميفرمايد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون با اينكه رسل و انبياي اينها خضوع و خشوع كردند و ديانتهاي الهي را رسانيدند كه اصل آن دينها و حقيقت آن شريعتها، انقياد در مقابل محمد و آلمحمد: بود. لتؤمننّ به و لتنصرنّه مادّهي همهي ديانتها و ريشهي همه شريعتها همين بود لتؤمننّ به و لتنصرنّه. شما كه پيغمبران من هستيد، در برابر اين كتاب و حكمتي كه به شما دادم وضع شما براي من روشن است كه وقتي آن رسول بيايد لتؤمننّ به شما حتماً به او ايمان ميآوريد و لتنصرنّه و حتماً او را نصرت خواهيد كرد.
وقتي كه وضع انبيا اين باشد كه هيچ تعصّبي براي خود نداشته باشند، تعصّبي براي ديانتهاي الهي و احكام خدا نداشته باشند؛ بلكه در اين آيه به طور صريح ميثاق، عهد و پيمان شديد از آنها گرفته شده است. آنها هم با كمال شدّت و با كمال صلابت در برابر اين دعوت به پا خاسته اجابت كردند قالوا أقررنا. به اين شكل بدون مكث قالوا أقررنا. خدايا! قبل از اين اقرار و اعتراف كرديم. وضع ما هم همانطور است كه تو بيان ميفرمايي. تو ميداني روح نبوت اقتضايش اين است.
انبيا اينطور در برابر امّتهايشان ايستادند و حقّانيت رسول خدا9 را نشان دادند. بنابراين هركس، از هر امّتي، از هر گروهي، از هر دستهاي كه در برابر اين رسول9 به تعصّبِ بيجا از ديني، حكمتي، شريعتي، كتابي، نبيي بايستد و مخالفت و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 475 *»
معاندت نشان بدهد ـ زير پوشش تعصّب از دين، تعصّب از كتاب، تعصّب از خدا تعصّب از پيغمبر خدا ـ بدون هيچ ناراحتي و تزلزل و اضطراب فأولئك هم الفاسقون اينها از دين خدا، از شريعت الهي و از امّت نبي و انبيا بودن خارجاند.
فمن تولّي بعد ذلك ديگر چه بهانهاي دارند؟ ميبينيد كه در دين خدا تعصّب بيجا نيست. اگر بناي تعصّب بيجا كشيدن است، انبيا سزاوارتر بودند كه تعصّب و حميّت بيجا نشان بدهند و بگويند ما براي اين دين فداكاريها كرديم، رنجها برديم، مشقتها متحمل شديم، اينك صاف و راحت بگوييم اين دين تابع دين محمد است و شاخهاي از آن است؟! و وقتي كه او بيايد اينها باطل است؛ به اين معنا كه ديگر نبايد به اينها عمل بشود، بايد اينها را كنار بگذاريم و آنچه او ميگويد دين خدا است.
اگر بناي تعصّب بيجا بود، انبيا سزاوارتر بودند به اينگونه تعصّب كشيدنها و حميّت به خرج دادنها؛ بلكه كاملاً در اين فرمايش و در اين آيهي شريفه نمودار ميشود كه تمام كساني كه به هر گونه و تحت هر عنواني از عناوين و عصبيّتها از تعاليم انبيا تخلّف بورزند، اينها خارجها و فاسقان هستند؛ يعني خارجهايي كه حتي بر تعليم انبيائشان خروج كردهاند و برخلاف دعوت و تعليم انبيا رفتار ميكنند. حرف ميزنند، كار ميكنند، خروج به وسيلهي گفتارشان، به وسيلهي اعمالشان، به وسيلهي اعتقاداتشان و به خود همين تعصّب ورزيدنشان دارند. در واقع تمام اينها خروج از تعليم و از آن پيمان انبيا است كه در عالم ذر از آنها گرفتند. در اين دنيا هم به تبعيّت عالم ذر آن برنامه را اجرا كردند.
بلكه آياتِ بعد، يك نكتهي دقيقي را نشان ميدهد. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون. اين فاسقها كه به نام تعصّب از دين، تعصب از پيغمبران، تعصب از انبياي گذشته و كتب و تعاليم ايشان و به خيال خودشان تعصّب از خدا، از ديانتها و تعاليم انبيا خارج ميشوند، در واقع از نظام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 476 *»
آفرينش خارج ميشوند، اينها خارجي هستند حتي از نظام آفرينش. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.
اين نظام آفرينش را ملاحظه بفرماييد كه چهطور تمام موجودات هماهنگ، تسليم امر خدا، منقاد فرمان خدا و اجراكنندهي اوامر كونيّهي الهيّه هستند. بنابراين اينها در واقع از نظام آفرينش تخلّف ورزيدهاند.
كدام آفرينش؟ آفرينشي كه در برابر امر الهي تسليم است. و له أسلم من في السماوات و الأرض همهي موجودات تسليم شدهاند و برنامهشان اين است كه در برابر تدبير و امر الهي خاضع و خاشع باشند و از امر و نهي كوني الهي تخلّف نداشته باشند. ببينيد چهطور آفرينش در گردش است! يك گوشهي آفرينش از اين نظام تخلّف نميكند و نكرده است.
اين نظام نشاندهندهي اين است كه تمام اين عالم و به قياس و نسبت به اين عالم عالمهاي غيب، همه و همه در مقام كون در برابر امر و نهي خدا تسليم و منقاد هستند؛ بلكه در شريعت كونيّه همه تسليماند و هيچكس تخلّف ندارد.
پس اينها كه تخلّف ميورزند، خودشان را از نظام آفرينش هم خارج ميكنند. أولئك هم الفاسقون حتي از اين نظام هستي. چهطور؟ به اين بيان بعدي أ فغير دين اللّه يبغون غير دين خدا را ميخواهند؟ دين خدا همين است كه انبيا آوردند و نشان دادند. و حقيقت و لبّش نبوت محمّد و ولايت محمّد و آلمحمد: است. اين واقعيت دينها و اديان و تمام شرايع الهي بوده كه انبيا در برابرش اينطور خاضع و خاشعاند.
آن كساني كه در برابر اين وضع تخلّف ميكنند، عناد نشان ميدهند و لجاج ميكنند، نه تنها از شريعتهاي انبيا خارج شده و فاسقاند؛ بلكه از نظام آفرينش هم خارج شدهاند و در واقع خارجي هستند. نه تنها در دين، خارجي هستند حتي از وضع آفرينش خودشان نيز خارجاند.
تمام وجودشان نشان ميدهد و به آنها ميفهماند كه چهطور همين وجودشان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 477 *»
در برابر امر و نهي خدا تسليم است. ميبينند كه ذرّه ذرّهي اين وجود ظاهري، همين دستگاه ظاهري خلقتشان، تسليم و مطيع امر و نهي خدا است. حركت چشم، نظام بينايي، نظام شنوايي، نظام گويايي، نظامهاي ديگر بدن، و در هر سازمان از سازمانهاي مختلف بدن، ببينيد! مرتّب دارد امر و نهي القاء ميشود و مرتّب دارند امر و نهي الهي را انجام ميدهند و اين نظامِ بدن، سالم در حركت است و موجود است. ميبيند وضع خودش را ولي از وجود خودش عبرت نميگيرد كه بايد در برابر امر و نهي خدا، در مقام شريعتها، ديانتها و فرمايشهاي انبيا نيز تسليم شد.
بنابراين چنين اشخاصي نه تنها از دين و شريعتها خارجاند؛ بلكه از نظام آفرينش هم خارجاند. فاسق؛ يعني خارج.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 478 *»
مجلس 31
(شب يكشنبه 8 ربيع الثاني 1411 هـ ق)
r مظاهر كلي نبوت كليه و ولايت كليه
r ظهور ولايت و خفاء نبوت در امامان و فاطمه زهرا:
r مقام تساوي و مقام تفاضل محمد و آلمحمد:
r شئونات مقام ولايت
r اشاره «لتؤمننّ به و لتنصرنّه» به مقام نبوت و ولايت
r وجود وسائط براي معرفت در ذرّ
r خطاب در ذر بالاصاله متوجه انبياء: بود
r هدف اصلي از اين مباحث
r مفاد جملهي «و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين»
r مفاد «مِن» در جملهي «لمااتيتكم من كتاب و حكمة»
r اشارهاي به دقائق آيهي شريفه
r چگونگي صفوف در عالم ذر
r دريافتهاي ما از اين عالم محسوس است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 479 *»
r تشبيه مراتب در ذر به مراتب موجودات در اين عالم
r پيمان گرفتن خداوند از انبياء: و اجابت آنان
r بعد از اقرارنمودن انبياء: جاي تعصبورزي و انكار براي احدي باقي نميماند
r حميت بيجاي منكران فضائل در برابر مشايخ عظام اعلياللّهمقامهم
r ادب سلمان اعلي اللّه مقامه در نزد اميرالمؤمنين7
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 480 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
عرض شد در اين آيهي شريفه خداوند به دو مقام كلّي از مقامات محمد و آلمحمد: اشاره فرموده است كه جميع مقامات، فضائل و شؤون اين بزرگواران از اين دو مقام سرچشمه ميگيرد: يكي مقام نبوت كلّيه است و يكي مقام ولايت كلّيه. مقام نبوت كلّيه را خود حضرت مظهر كلّي آن هستند و مقام ولايت كلّيه را آل حضرت و اهل بيت ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين مظهر كلّي آن هستند. از اين جهت آن بزرگوار را به نبوت و رسالت توصيف ميكنيم و خدا نيز چنين توصيف فرموده و ما محمّد9 إلاّ رسول قد خلت من قبله الرسل([112]) همينطور آيات ديگر، در اين آيه هم كه رسول فرموده ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 481 *»
چون آن بزرگوار حامل كلّي و مظهر كلّي نبوت كلّيه است و در آن بزرگوار امر نبوت غالب و ظاهر است و امر ولايت مخفي است، آن حضرت را به رسالت ميستاييم و به نبوت توصيف ميكنيم. أشهد أنّ محمّداً9 عبده و رسوله شهادت و گواهي ميدهم كه محمد9 بندهي خدا و رسول او است.
ولي ائمه: و فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها مظاهر كلّي و حاملان كلّي مقام ولايت كلّيه هستند و در ايشان امر نبوت و رسالت مخفي است و امر ولايت غالب و ظاهر است. از اين جهت ايشان را به مقام ولايت ميستاييم، نه به مقام نبوت و رسالت و ميگوييم أشهد أنّ عليّاً و الائمّة من ولده و فاطمة الصديقة صلوات اللّه عليهم اجمعين أولياء اللّه. شهادت و گواهي ميدهم كه علي و فرزندان معصومين او و فاطمهي زهرا، اولياي خدا و حاملان ولايت مطلقهي الهيّه هستند.
مقام ولايت الهي در ايشان ظاهر و بارز است. با اينكه اين بزرگواران در مقامات و شؤونات يكسانند، در جميع مقاماتي كه به خلق مربوط ميشود، اين بزرگواران مثل هم هستند و تفاوتي با يكديگر ندارند. آنچه تفاوت است در مقام خود ايشان است و هر فضل و فضيلتي كه هست در مقام خود ايشان است، نه در مقاماتي كه مربوط به خلق ميشود.
ميدانيم در مقامات خودشان بر يكديگر تفاضلي دارند، به ما اينطور خبر داده و آموختهاند كه بدانيم اين چهارده معصوم سلام اللّه عليهم اجمعين بر يكديگر فضيلت دارند. اول رسولاللّه9 هستند، بعد امير المؤمنين، بعد امام حسن، بعد امام حسين، بعد مهدي آلمحمد: و بعد ساير ائمهي هدي: و بعد از ايشان مقام فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها است. اينطور به ما شناسانيدهاند كه براي ايشان اين فضل و فضيلتها هست.
ولي در مقامات خلقي و در آنچه مربوط به خلق است، اين بزرگواران يكسان و مثل يكديگرند. در اين مقام ميفرمايند أوّلنا محمّد اخرنا محمّد أوسطنا محمّد كلّنا محمّد اول ما، آخر ما، وسطي ما، همهي ما محمديم9 يعني هيچ تفاوتي در اين مقام نداريم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 482 *»
براي همين است كه ميگوييم امير المؤمنين خليفهي رسولاللّه هستند؛ معناي خليفهي رسولاللّه بودن همين است كه تمام آنچه از رسولاللّه9 در بارهي خلق و در ارتباط با خلق در كار است، از امير المؤمنين صلوات اللّه عليه هم همان در كار است. باز ميگوييم امام حسن خليفهي رسولاللّه و خليفهي امير المؤمنين هستند، امام حسين همينطور خليفهي اين سه بزرگوارند، تا اينكه امروز ميگوييم مهدي آلمحمد:خليفهي رسولاللّه و خليفهي پدران بزرگوار خود و جانشين همهي ايشان است؛ يعني جميع اموري كه از آن بزرگواران در ارتباط با خلق صدور مييافت، الآن از اين بزرگوار همانها صدور مييابد.
البته ميدانيم اين شؤونات، شؤونات ولايتي ايشان است و در اين مرتبه و مقام ايشان نسبت به يكديگر تفاوتي ندارند.
پس دو مقام كلّي در اين آيهي شريفه بيان شده كه جميع مقامات و شؤونات ايشان از اين دو مقام سرچشمه ميگيرد. در كلمهي لتؤمننّ به به مقام كلّي نبوت اشاره است و لتنصرنّه به مقام كلّي ولايت اشاره است.
خدا در اين آيه از دوران ذر خبر داده است. در دوران ذر و عالم ذر خداوند جميع انبيا را در محضر خود قرار داد. و رسولاللّه9 و ائمهي هدي: و فاطمهي زهرا3 را در مقام و منزلتي قرار داد كه همه به حسب ظرفيت و قابليت خود مقام و منزلت ايشان را مشاهده ميكردند. در تبعيتِ انبيا، اوصياي انبيا قرار داشتند. و در تبعيت اوصيا، كاملان و مؤمنان و صالحان امّتها بودند.
در چنين محضري بعد از آن كه خداوند در اين وجودات مقدّسه تجلّي كامل فرمود، دو مقام كلّي ايشان را به خلق ارائه داد: يكي مقام نبوت كلّيه و ديگري مقام ولايت كلّيه را. و همه دانستند كه جميع انوار و جميع خيرات از اين دو مقام اين بزرگواران سرچشمه ميگيرد و به خلق تعلّق ميگيرد. تمام عنايتهاي خدا، همهي اكرامها و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 483 *»
احسانهاي حق، جميع خيرات و بركات و انوار كه از مصدر جلال صدور مييابد تمامش از اين دو مقام سرچشمه گرفته است. اينها براي خلق مشهود شد و به حسب مراتب خودشان اين امور را ديدند و مشاهده كردند.
آنگاه كه معرفت حاصل شد و به وسائطي كه در بين بود همه به اين معرفت نائل شدند. اول انبيا به اين معرفت رسيدند، بعد به بركت انبيا، اوصيا به اين معرفت رسيدند، بعد به بركت اوصيا، بزرگان و كاملان عصرها به اين معرفت رسيدند و بعد ساير بندگان مؤمن و مستبصر حق.
و تمام كساني كه انكار كردند و قبول نكردند همه و همه به اين معرفت رسيدند.
بعد از ثابت شدن اين معرفت، آنگاه خداوند از پيغمبران ميثاق، عهد و پيمان ميگيرد و به تبعيّت ايشان از اوصيا، و به تبعيّت ايشان از ساير خلق.
و چون در اين آيهي شريفه فقط بحث از انبيا شده، خدا انبيا را ذكر فرموده و از ديگران ذكري نفرموده است، براي اينكه ديگران همه در تبعيّت بودند. به طور اصالت خطاب متوجّه آنها نبوده، بالتبع و به تبعيّت مقام و رتبهي انبيا خطاب الهي متوجّه ساير بندگان شده است.
پس چون بالأصاله خطاب به انبيا بوده، و گذشته از آن، انبيا صاحبان كتاب و حكمت بودند و در اين امر بر همه مقدّم بودند و لازم بود اول ايشان اقرار كنند تا ديگران درس بگيرند و بدانند كه وظيفهي آنها هم اقرار كردن است و در برابر اين امر الهي و رضاي خدا و دعوت خدا نبايد كسي مخالفتي بورزد، يا بخواهد برخلاف اين امر نظري داشته باشد. جايي كه انبيا اينطور آمادگي خود را اظهار كردهاند، ديگران جاي خود دارند.
پس اول، بحث از انبيا است چنان كه در اين آيه هم ذكر انبيا شده است. اگرچه بعد فرموده و أخذتم علي ذلكم إصري و اين بيانِ همان در تبعيّت بودن ديگران نسبت به انبيا است كه خطاب خدا و پيمان گرفتن خدا از بقيّه در تبعيت خطاب به ايشان و پيمان گرفتن از ايشان بوده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 484 *»
ميفرمايد: اي رسول ما9 به ياد بياور آنگاهي را كه خداوند ميثاق و عهد پيغمبران را گرفت. من در مقام تفسير كلمه كلمه و جمله جملهي اين آيات شريفه نيستم. چون تفسير كردن آيه كار ديگري است. من خواستم دربارهي اين دو مقام تحقيقي كرده باشم و مطالبي را عرض كنم. اين آيهي شريفه را كه عنوان قرار دادم، نه براي خاطر تفسير كلمه كلمه و جمله جملهي اين آيهي شريفه بود؛ بلكه به اين منظور بود كه در اين آيه هر دو مقام ذكر شده، دورهي ذر، دورهي دنيا، دورهي ظهور و دورهي رجعت بيان شده، در اين آيه فضيلت محمد و آلمحمد: بيان گرديده است به طوري كه به تعبير بعضي از مفسّران در همهي قرآن آيهاي مثل اين آيه دربارهي فضيلت حضرت محمد9 نازل نشده است.
بعضي ميگويند اين آيه چنين موقعيتي دارد كه خداوند فضيلت حضرت و برتري مقام و منزلت آن بزرگوار را بر جميع خلقش از اولين و آخرين، بر همهي انبيائش از مرسلين و غير مرسلين بيان فرموده است.
من ميخواستم در اين مباحث با مقام نبوت و ولايت آن بزرگوار تجديد عهد داشته باشيم. اين آيه دربارهي اين مباحث انتخاب شد و آنچه هم كه تا كنون گفتم و شايد مقداري ديگر نيز همينطور بحث داشته باشم كه شايد دربارهي آيات بعد كه قرائت و تلاوت ميكنم و ربط آنها با اين آيات مباحثي داشته باشم، همهي اينها در واقع مقدّمه است. اين مقدّمات را ان شاء اللّه در خاطر خواهيد داشت، تا بعد ان شاء اللّه به اصل مقصود بپردازم.
پس از جمله اموري كه ذكر ميكرديم اين بود كه خدا از عالم ذر خبر ميدهد: به ياد بياور اي رسول ما9 آن موقعي را كه خداوند پيمان پيغمبران را گرفت. خود چنين تعبيري به اينطور كه «خداوند ميثاق پيغمبران را گرفت، از ايشان عهد و پيمان گرفت» توضيح اين مطلب است كه چهقدر اين مسأله مهم بوده كه به اين شدّت بيان ميشود. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 485 *»
به تعابير ديگر هم ميشد مطلب گفته بشود؛ مثل اينكه گفته شود كه «پيغمبران به مقام رسول ما اقرار كردند، پيغمبران به شؤونات پيغمبر و رسول ما9 ايمان آوردند، پيغمبران قبول كردند كه حضرت را نصرت كنند» و از اين قبيل عبارات، ولي به اين شكل و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين خيلي آيه با شدّت است. كلمهي اَخْذ و اَخَذَگرفتن و گرفت و گرفتن، كلمهي ميثاق، و اضافه شدنِ ميثاق به النبيّين، به حسب لغت عرب بيان شدّت مطلب است و تشديد امر را ميفهماند. گرفتن پيمان و به انجام رسيدن اين امر خيلي جدّي و شديد بوده است.
آنگاه خداوند ابتدا ميفرمايد به منّتي كه بر انبيا دارد و لطف و كرمي كه به فضل محمد9 و آل آن بزرگوار بر ايشان دارد لما اتيتكم من كتاب و حكمة با توجّه به اينكه من به شما كتاب دادم، به شما حكمت دادم و معلوم است كه از مصدر و مقامي ديگر اين مقامها را به شما دادم، از خزائن خود به شما دادم. خزينهداران خدا محمد و آلمحمد:هستند؛ يعني از مقامي بالاتر از مقام شما به شما افاضه شده است. لما اتيتكم من كتاب و حكمة.
آنگاه بيان اين است كه آنچه به شما دادم، نسبت به آنچه در نزد من است، فرع است. من كتاب و حكمة از كتاب. مِن براي بيان تبعيض است؛ يعني بعضي از كتاب و بعضي از حكمت را به شما دادم. كل آن، اصل آن و حقيقت آن را ندادهام. لما اتيتكم من كتاب و حكمة پس اصل و حقيقت كتابها كه قرآن محمد9 است در نزد او و آل او است. و آنچه از كتابها به شما دادهام، بعضي از آن است.
«بعض» در اينجا به معناي شعاع و پرتو است، نه اينكه از جنس و حقيقت همان كتابي باشد كه محمد دارد، يا همان حكمتي باشد كه محمد9 دارد. خير! از آن است؛ مثل اينكه ميگوييم: اين نور از منير است. اين «نوري از منير است» يعني پرتو و شعاع آن است، نه حقيقت و نه ذات آن؛ بلكه از او سرچشمه گرفته و به او قائم و برپا است. از اين جهت بعضي و پارهاي از آن است، نه اينكه حقيقت آن باشد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 486 *»
در برابر اين كتاب و حكمتي كه به شما دادم، شما در چه حال هستيد؟ نسبت به اينكه اگر رسولي بيايد كه به واسطهي داشتن اصل آنچه در دست شما است و به شما دادم، تصديقكننده است آنچه را كه به شما دادهام.
ببينيد چهطور خدا فضل محمد9 و اهل بيت آن بزرگوار را در آن محضر عجيب، در اين آيه ذكر فرموده است كه محضر ذر است. همهي انبيا صف كشيده و ايستاده، همهي اوصيا پشت سر ايشان و در تبعيّت ايشان ايستاده، همهي امّتها ايستادهاند در چنين محضر عجيبي، تمامي ملائكه حاضرند و خداوند دارد سخن ميفرمايد و در اين جريان خودش به همان اصول اعتقادي كه مباشرت دارد، عهدهدار است.
و إذ أخذ اللّه خودش عهدهدار گرفتن اين پيمان و ميثاق است. تمام قسمتهاي آيه نشان ميدهد خصوصيّتهاي عجيبي را كه مجسّم كردن اين خصوصيات در نظر احتياج دارد به لطافت ذهن، خيلي بايد ذهن لطيف باشد و كاركرده باشد، تا بتواند چنين منظرهي نوراني عجيبي را مجسّم كند. به لطافت ذهن و ممارست در امور معنوي احتياج دارد. براي امثال ما اين تجسّمها آسان نيست. عقلهاي ما ضعيف است، ذهنهاي ما به امور دنيا مبتلا است و كدر است، آن لطافت و نورانيت را ندارد كه بتواند چنين منظرهاي را تصوّر كند.
در نهايت ممكن است صفهاي همرديفي را تصوّر كند كه مثلاً انبيا در يك صف ايستاده، پشت سر آنها اوصيا در يك صف ايستاده، پشت سر آنها مؤمنان و امّتشان ايستادهاند. اين نهايت زحمت كشيدن مغز و ذهن ما است كه اينطور براي ما تجسّم كند و مجسّم سازد. چون ما گرفتار همين صفها و همين رديف شدن صفها هستيم. خلاصه اين صفها همينطور به نظر ما همرديف و همشأن و برابر است.
اما وقتي اينجا صف گفته ميشود، ذهني كه لطيف، نوراني و اهل ممارست در امور معنوي است، اينطور كه ما ميفهميم، نميفهمد. او طور ديگري ميفهمد. فرض بفرماييد مثل صف بستن ملائكه و انسانها است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 487 *»
در حديث دارد اگر شخصي براي نماز واجب خود اذان بگويد، پشت سر او يك صف از ملائكه از مشرق تا مغرب، به او اقتدا ميكنند و ثواب نماز آن ملائكه به اين شخصي كه براي نمازش اذان گفت، داده ميشود. همچنين اگر اقامه هم بگويد، خداوند دو صف از ملائكه از مغرب تا مشرق را دستور ميدهد پشت سر اين شخص به صف بايستند و نماز ميگزارند، به او اقتدا ميكنند و ثواب نمازهاي آنها را خداوند به اين شخص ميدهد. حال ملائكهاي كه در صف ايستادهاند، آيا با اين بدن ما برابرند؟ در يك مقام و يك رتبهاند؟ نماز آنها با نماز ما برابر و همرديف است؟
اينطور صفها صفهاي مقام و منزلت است، صفهاي رتبه است. صفهاي رتبهاي را ما نميتوانيم در ذهنمان تصوّر كنيم و مجسّم نماييم. چون هرچه ذهن ما از اين عالم دارد، از اين عالم گرفته است، از عالم ديگر و جاي ديگر چيزي ندارد. به جهت آنكه آنچه ما در اين بدن و مراتبمان داريم دنيايي است؛ يعني همه در اينجا فعليّت پيدا كرده و از اينجا كمال خودش را ميگيرد. اگر ما اشياء را در حس بينايي نميديديم، از اشياء هيچ صورتي در ذهن ما نبود. و همين دليل اين است كه پس ذهن ما از اينجا ساخته ميشود و ذهن ما از اينجا كمال خودش را ميگيرد.
«من فقد حسّاً فقد علماً» كسي كه يك حس از حواس را نداشته باشد؛ يعني مشعري از مشاعر ظاهرياش نباشد، علمي را ندارد؛ يعني كمالي براي مقامات بالاي او نيست، بالاتر مقامي ندارد. فرض كنيد مثل همين كه گفتم اگر ما اشياء را نديده بوديم و حسّ بينايي نداشتيم، در عالم ذهنمان هم صورتي و رنگي براي اشياء نميتوانستيم داشته باشيم. از اين جهت با فقدان حسّ بينايي و درك ديدنيها، درك شكلها و رنگها و حدود ظاهري اشياء در ما نبود. فاقد آن درك و علم بوديم. پس همهي امور همينطور و بر همين مبنا است.
حال عرض ميشود كه اين محضر، محضر نوراني و عجيبي است. تصوّر اين امر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 488 *»
براي ما مشكل است. و شايد اصلاً براي ما ميسّر و ممكن نباشد. ولي به بركت بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم اجمالاً مراتب را ميدانيم كه وقتي در عالم ديگر برويم، از اين عالم كه قدم بيرون بگذاريم، شايد آن مراتب را در عالم ديگر با چشم آن عالم بتوانيم مشاهده كنيم و با حسّ بينايي آن عالمها بتوانيم بفهميم.
مراتب كه گفته ميشود يعني چه؟ الآن اعتقاد است. به ما خبر دادهاند، ما هم معتقد شدهايم كه مقام انبيا بالاتر است، مقام اوصيا پايينتر است، مقام كاملان بعد از ايشان است مثلاً، يا در مقامي خود ايشاناند. و مقامات كاملان مختلف است. بعد هم كه مقامات سايرين است. اينها را به ما فرمودهاند و ما اجمالاً ميدانيم.
متأسفانه همينجا ما مرتبهها را مثل بالاخانه و پايينخانه تصور ميكنيم. اين درد هست كه تا گفته ميشود «مقام انبيا بالاتر است» فكر ميكنيم؛ يعني مثل اتاق بالا و مقام اوصيا پايينتر است. فكر ميكنيم مثل خانهي پايين و طبقهي پايين است. و اين هم اشتباه است و درست نيست.
بهتر آن است كه بگوييم مثل مراتب جماديت، نباتيت، حيوانيت و انسانيت است. مقامات مرتبهاي و صفبندي به حسب مرتبه؛ مثل مرتبهي انسانيت و مرتبهي حيوانيت و مرتبهي نباتيت و مرتبهي جماديت است. اين نوع مرتبه، و بر اين اساس صفبندي رتبهاي در كار است و تقريباً مشاكل اين طبقههاي موجودات در عالم ما است.
در اينجا نيز خداوند بيان ميفرمايد كه در چنين محضري با اجتماع كردن اين مقامات و شؤونات، اخذ پيمان فرمود و از انبيا پيمان گرفت. انبيا كه اقرار كردند و تسليم شدند، با آن كه صاحبان مقام و رتبه هستند، داراي كتاب و حكمتاند، با وجود اين در نزد رسولاللّه و ائمهي هدي: خاضع شدند و به مقام ايشان: مقام نبوت كلّيه و ولايت كلّيه اقرار كردند. به اين معنا كه هرچه در خودشان از خير و نور و رحمت و بركت مشاهده كردند، هرچه از فضل و فيض خدا در رتبهي خودشان يافتند و ديدند، همه را ظل، شعاع
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 489 *»
و فيضان از مقام محمد و آلمحمد: دانستند. در خود آنچه يافتند، گفتند خدا از فضل ايشان به ما داده، از بركت ايشان و به واسطهي ايشان و نور و شعاع ايشان است كه در ما است.
روي اين جهت در مقام اقرار بدون درنگ و مكث برآمدند. اگر چنين رسولي در بين شما بيايد و شما بدانيد آمده و ميخواهد خدا را به شما بشناساند، احكام او را و دين او را به شما برساند، رضا و سخط او را براي شما بيان كند، آيا در برابر چنين رسولي شما چه خواهيد كرد؟
اول اينكه خدا از انبيا نميپرسد، دوم اينكه دستور نميدهد كه شما چه كنيد. نميپرسد چه ميكنيد به جهت اينكه خداوند نميخواهد انبيا را در آن مقام امتحان كند. چون امتحان خودشان را دادهاند كه خدا به آنها كتاب و حكمت داده است؛ يعني چون امتحانشان را دادهاند و به مقام رسالت رسيدهاند، ديگر لازم نيست امتحان بشوند. از اين جهت سؤال نيست و سؤال مطرح نشده است.
لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه امر هم نميفرمايد كه شما به او ايمان بياوريد و او را نصرت كنيد. چون امر كردن شايستهي مقام انبيا نبود. خير! همين درك شما كه فهميديد آنچه داريد از محمد9 و آل او است، اقتضا ميكند و ديگر نيازي ندارد به اينكه به شما بگوييم و دستور بدهيم.
به شكل اخبار خبر ميدهد تا امّتها و امّت رسولاللّه9 بدانند كه وضع انبيا كه اينطور بوده، پس ديگران نبايد بيجهت و به بهانههاي مختلف در برابر اين فرمان و خواست خدا خلاف كنند، تخلّف ورزند و مخالفت كنند. انبيا وضعشان اين بوده است. لتؤمننّ به و لتنصرنّه شما اي انبيا! با اينكه همهتان مايه داريد، كتاب، نبوت، حكمت داريد.
حكمت كه داريد تصرّفات هم به حسب شؤون خودتان داريد. وقتي كه حكمت داشتند، ميتوانند تصرّف، معجزه داشته باشند و دخل و تصرّف در اين عوالم كنند. اين معناي داشتن حكمت است. با داشتن كتاب، حكمت، معجزه و تصرّف، همين كه مقام و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 490 *»
منزلت اين رسول به شما ارائه داده بشود لتؤمننّ به حتماً يقيناً به او ايمان ميآوريد و حتماً و يقيناً او را در مقامات ولايتيش نصرت ميكنيد.
همين كه خدا در آنجا اين را فرمود ـ و اين آيه نقل جريان عالم ذر است. ـ انبيا هيچ درنگ و مكث نكردند قالوا أقررنا. بعد از اينكه فرمود ءأقررتم همينطور است يا نه؟ گفتهي من صدق است يا نه؟ درست ميگويم يا نه؟ شما اين روحيه را داريد اي انبيا! ءأقررتم؟ به علاوه بايد اين خواست مرا به امّتها و به اوصيائتان برسانيد و از آنها هم بايد بر همين امر پيمان بگيريد. و أخذتم علي ذلكم إصري فوراً پاسخ دادند قالوا أقررنا.
عرض كردم هيچ حرف عطفي در اينجا نيامده است. حرف عطف به هر شكلي باشد، فاء، ثمّ باشد، ترتيب و تراخي و مترتّب بودن بر يكديگر را ميرساند. اما خداوند به طور كلّي در اينجا حرف عطف نياورده كه نشان بدهد گفتن خدا همان و اقرار اينها همان، بدون هيچ تأخير. اينقدر امر اكيد و شديد بوده است. قالوا أقررنا همهي انبيا گفتند ما مقرّيم و اقرار داريم و تسليم هستيم.
قال فاشهدوا فرمود حال كه چنين است شما بر سايرين گواه باشيد و أنا معكم من الشاهدين من نيز همدوش شما و با شما بر همه شاهد و گواهم.
چنين وضعي كه ديگر نه زمينه و بهانه براي كسي باقي ميگذارد و نه جاي تعصّب و حميّت ورزيدن. اگر كسي به نام خدا و دين خدا و رسول خدا و مقدّسات الهي بخواهد تخلّف بورزد، معلوم است دروغ ميگويد، معلوم است كه ميخواهد كفر و نفاق خود را تحت بهانههاي مختلف پنهان كند. اي آقا دين خدا! اي آقا ناموس الهي! اي آقا مقام رسالت!
نه! وقتي كه انبيا اينطور خاضع و خاشع در مقابل رسولاللّه و آل او: باشند، آنگاه آيا آن مردك يهودي حق دارد كه در مقام دفاع از يهوديت، دفاع از تورات و دفاع از موسي برآيد و بگويد؟ آي محمد9 اين ديني كه تو آوردي دين خدا نيست، دروغ ميگويي. تو داري برخلاف موسي حرف ميزني، برخلاف سنت او دستور ميدهي.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 491 *»
موسي پيغمبر خدا بود. تورات كتاب خدا بود و تحت بهانهي حمايت از يهوديت، حمايت از تورات و حمايت از موسي، شروع كند به مخالفت كردن و معاندت ورزيدن.
همينطور آن ملعون مسيحي در مقابل رسولاللّه بايستد به حمايت از عيسي، حمايت از نصرانيت و حمايت از انجيل، معلوم است دروغ ميگويد، معلوم است كافر است و در همان دين خودش، در همان مسيحيت منافق است. ميخواهد آن نفاق را در زير پوشش حمايت و عصبيّت كشيدنِ از مقام و منزلت عيسي و انجيل و آيين عيسي پنهان كند. با چنين زمينهاي دروغ ميگويد.
فمن تولّي بعد ذلك هركس از اقرار به مقام رسولاللّه و اعتراف به عظمت و جلالت و شؤونات حضرت و اهل بيت او اعراض كند بعد ذلك پس از اينكه همهي انبيا خاضع شدند، عيسي خاضع شده، موسي خاضع شده، ابراهيم خاضع شده، نوح خاضع شده، ساير انبيا، همه اولوا العزم و غير اولوا العزمشان، مرسل و غير مرسلشان همه خاضع و خاشع شده گفتند أقررنا. و همه بر امتها و اوصيائشان شاهد و گواه شدند. ديگر معني ندارد كسي بخواهد عصبيّت و حميّت نشان بدهد، به بهانههاي مختلف در برابر دين رسولاللّه و ائمهي هدي: بايستد.
همينطور شما مسأله را وسعت بدهيد. وقتي كه ذكر فضائل محمد و آلمحمد:ميشود، آن بدبختي كه ميگويد ديگر اينجا غلو شد، اين با مقام توحيد نميسازد. اگر ميگويند امير المؤمنين صلوات اللّه عليه رزاق است؛ يعني رزق خلائق به دست آن بزرگوار كه دست قادر خدا است تقسيم ميشود، آن روزي كه تو ميخوري از دست علي، از دست امام وقت، امام زمان صلوات اللّه عليه به دست تو ميرسد، خدا روزي را به دست خود ميدهد كه دست خدا دست امام است. همين كه به اينجا ميرسد، ميگويد كفر گفتي، غلو كردي. رازق خدا است. امام چه كاره است نعوذ باللّه؟
حتي در زمان مشايخ اعلي اللّه مقامهم گفتند، وقتي كه آن بزرگواران اين مقامات و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 492 *»
شؤونات ولايتي اين بزرگواران را مطرح كردند مردك عصايش را انداخت گفت كه علي7 كه مرده مثل همين عصاي من است، اگر اين عصا روزي به من ميدهد علي هم به من روزي ميدهد. ببينيد به اين بزرگواران نسبت غلو دادند؛ يعني در مقام عصبيّت و حميّت برآمدند و خواستند به عنوان دفاع از توحيد و يكتايي خدا با فضائل محمد و آلمحمد: بجنگند فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون.
اگر اين مسائل، اين فضائل، اين مقامات با توحيد منافات داشت، نعوذ باللّه ميبايست عيسي به جنگ خدا برود و به خدا اعتراض كند! موسي اعتراض كند، ابراهيم اعتراض كند كه خدايا! چه داري ميگويي؟ آنها عصبيّت و حميّت نشان ندادند. با اينكه كتاب، حكمت، معجزه و كرامت داشتند.
آنگاه يك ملاّ يهودي در برابر رسولاللّه بايستد و اعتراض كند. البته يهود ملاّ موثي ميگويند. در موعظهها موثي است كه اصلش موسي بوده. بعضي ملاّموشي ميخوانند. ملاموشي كه معنا ندارد. ملاّهاي يهودي بيشتر اسمشان را موسي ميگذارند. يهوديها نوعاً سين را ثاء ادا ميكنند.
مثلي هم مشهور است كه يك يهودي ميگفته حضرت موثي چهل ذراع قدّش بود چهل ذراع عثاش بود، ـ همينطور ميگفته ـ چهل ذراع جثتن كرد، آنگاه عثاش مثلاً رسيد به قوزك پاي عوج بن عناق. اين مثل را از قول يهوديها ميگويند كه نوعاً سينها را ثاء اداء ميكنند. طرز سخنگفتنشان اينطور است؛ مثلاً ميخواهد بگويد مسلمان، ميگويد مثلمان.
ملاّ موثي هم اصل تلفّظش اينطور بوده است. كساني كه نوشتهاند همينطور نوشتهاند. ولي بعديها چون توجّه نداشتند، ملا موشي و ملا موشا ميخواندند. ملا موشي نيست، ملا موثي است. و احبار يهود بيشتر اسمشان را موسي ميگذاشتند. (مانند ملاّ رستم در ميان مجوس).
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 493 *»
حال يك ملا موثي بخواهد در برابر رسول خدا9 بايستد و از مقام حضرت موسي7 يا از تورات يا از ديانت ايشان عصبيّت نشان بدهد و با رسولاللّه بجنگد، آيا جا دارد؟ همينطور راهبي از رهبانهاي مسيحي بخواهد به حميّت و عصبيّت مخالفت كند، بيجا است.
مثل حميّتهايي كه نوعاً در برابر فرمايشهاي مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم دارند ـ به خيال خودشان ـ و از توحيد حمايت ميكنند، از قرآن عصبيّت و حميّت نشان ميدهند. ولي نفاقشان را در زير پردهي عصبيّت و حميّت پنهان ميكنند و كفرشان را اينطور اظهار ميكنند.
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. بعد از اين همه ارائه دادن مقامات و جلائل عظمتها و فضائل محمد و آلمحمد: ديگر هركس اعراض كرد و اقرار ننمود، از دين خدا خارج است، از ناموس الهي، از برنامههايي كه خداوند براي انبيا تنظيم كرده و از تعاليم انبيا: خارج است. اينها مقامات و شؤونات ولايتي است.
روزي سلمان7 خدمت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بود، عرض كرد آقا! از شما فضائلي ميدانم كه اگر بگويم مردم ميگويند واه واه خدا بيامرزد كشندهي سلمان را. بعد دربارهي حضرت تعابيري دارد اي كسي كه چنين و چنان هستي، از جمله اي كسي كه وسيلهي امتحان و آزمايش و مايهي ابتلاي ايوب شدي.
حضرت فرمودند: ميداني محنت و ابتلاي ايوب چه بود؟ عرض كرد: آقا! شمابهتر ميدانيد. ميدانست. اگر نميدانست كه نميگفت. اما ادب اين است. گفت: آقا! خدا و شما بهتر ميدانيد. آن وقت حضرت مقداري توضيح دادند كه معلوم ميشود به اين بيان دارند يك تجلّي تازهاي براي سلمان ميفرمايند و او را در مقام نورانيّتش صعود ميدهند.([113])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 494 *»
واقع مطلب اين است كه اگر بناي عصبيّت است، آن ملاّ يهودي يا ملاّ نصراني بايد در برابر رسولاللّه و امير المؤمنين بايستد و عرض اندام كند و حميّت و عصبيّت نشان بدهد؟ يا سلمان كه خدمتگزار چند راهب بوده، چهقدر كتابها ديده بود، چهقدر فرمايشها خوانده بود، چهقدر اسرار ميدانست، او كه سزاوارتر بود از آن ملاّ يهودي يا ملاّ نصراني كه در برابر رسولاللّه و ائمه: بايستد.
اما ببينيد ديانت، ايمان، اقرار و تسليم بودن و اعتراف چيست، سلمان ـ با اينكه كتابها خوانده و ميداند ـ عرض ميكند: خدا و رسول خدا و شما بهتر ميدانيد مسأله چه بوده است. آن وقت حضرت توضيح دادند و فرمايش فرمودند.
خداوند به حق اوليائش بر همهي ما ترحّم فرمايد! و ان شاء اللّه اين ايمانها و اقرارها و اعترافهاي ما را براي ما ثابت بدارد! با همين ايمان و ولايت محمد و آلمحمد: از دنيا برويم!
در اين شب عيد كه به نقلي ولادت حضرت عسكري7 در آن واقع شده، و به نقلي هم در دهم رسيده است.([114]) آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه ولادت حضرت را در دهم ماه ذكر كردهاند.([115])
خلاصه اوقات شريفي است. ان شاء اللّه از بركات اين اوقات و بركات ولادت حضرت عسكري صلوات اللّه عليه، خداوند تفضّل بفرمايد قلب مطهّر فرزندش بقيّة اللّه را از همهي ما راضي فرمايد! عناياتش را هميشه شامل حال ما بفرمايد! دعاي آن بزرگوار را دربارهي همهي ما مستجاب گرداند! به زودي زود اين چشمهاي گنهكار ما را به نور جمالش روشن فرمايد! اگر تقدير شد كه برويم و زيارتش نكنيم، خداوند تقدير كند كه ان شاء اللّه در دوران ظهورش بياييم و خدمتگزار امر سلطنتش باشيم!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 495 *»
مجلس 32
(شب دوشنبه 9 ربيع الثاني 1411 هـ ق)
r اقرار اوصياء و امتهاي انبياء فرع اقرار ايشان: است
r اعراض از پيمان ذر اعراض از حقيقت دين الهي است
r ملاك فسق و معناي فاسق
r بيان تطابق نظام تشريع با نظام تكوين در آيهي «أفغير دين اللّه يبغون . . .»
r توضيح «طوعاً و كرهاً»
r منافقان كرهاً اسلام آوردند
r پيشرفت اسلام به وسيلهي منافقان
r توضيح آيهي «و جاهد الكفار و المنافقين»
r انقياد همهي طبقات موجودات حتي غير مؤمن آنها در نظام تكوين
r جنهاي متمرد در فرمان ملائكه هستند
r تطابق نظام تكويني و تشريعي نسبت به شئون ولايت محمد و آلمحمد:
r بيشرمي مخالفان دين الهي و پيمانشكنان و قباحت حال و مآل آنان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 496 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
خداوند بيانميفرمايد كه در عالم ذر جميع انبيا به مقام و منزلت رسولخدا9اقرار كردند و در برابر نبوت كلّيه و ولايت كلّيهي آن بزرگوار و اهلبيت او: تسليم و منقاد شدند، با آن كه داراي كتاب، حكمت و معجزات بودند، خداوند آنان را بر امّتهايشان فضيلت داده بود و دين خود را به وسيلهي ايشان به خلق رسانيده بود و آنان ميان خلق و خداوند متعال در رسانيدن دين خدا وساطت داشتند و همينطور در عنايات، بركات و نعمتهاي ظاهري و باطني ديگر، با داشتن چنين مقام و منزلتي در ميان امّتهايشان، اقرار كردند و تسليم و منقاد مقام رسول خدا و ائمهي هدي: شدند.
وقتي كه آنان بگويند أقررنا ما اقرار داريم و تسليم هستيم، اوصياي ايشان هم گفتهاند، تابعان ايشان هم از مؤمنانِ امّتهايشان گفتهاند. اگرچه خداوند فقط اقرار ايشان را ذكر ميفرمايد، ولي در واقع اقرار اوصياي ايشان و اقرار مؤمنان به ايشان نيز ذكر شده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 497 *»
چون فرمود و أخذتم علي ذلكم إصري آيا خود شما اقرار داريد بر آنچه گفتم؟ و نيز پيمان و عهد مرا از اوصيا و مؤمنان امّتان خود بر اين مطلب گرفتهايد؟ قالوا اقررنا خداوند به ذكر همين اقرار آنان اكتفا فرموده، و نفرموده است كه ايشان گفتند: اقرار كرديم و اوصياي ايشان و ساير مؤمنان از امتهايشان هم اقرار كردند. خداوند از آنها فرمايشي به ميان نياورده و بياني نفرموده است؛ بلكه همين اقرار انبيا را اقرار همهي آنان قرار داده است.
چون به بركت ايشان بوده و ايشان رئيس و امير بر اوصياي خود، و رئيس و امير بر مؤمنان امت خود بودند، اقرار ايشان طوري است كه همه اقرار كردهاند. اصل كه اين است، فرع هم متفرّع بر اصل است. هر جا اصل بود، فرع هم هست. همهجا فرع متفرّع بر اصل است.
بعد از بيان اين مطلب آنگاه خدا فرمود فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون ديگر بعد از اين مقام و مرتبت خضوع و خشوع ملائكه در نزد اين مقام روشن شد، و خضوع و خشوع انبيا: در نزد مقام رسول خدا و منزلت اهل بيت او معلوم گرديد، به طوري كه براي هيچكس جاي شكّ و شبهه باقي نماند، بنابراين هركس بعد از اين امور اعراضكند و از دين خدا روبگرداند، از تعاليم الهي و از تبعيّت انبيا خارج گشته است و بيجهت نام دين ميبرد، بيجهت نام انبيا ميبرد، بيجهت به عنوان دفاع از شرايع الهي و احكام دين و ديانت به مخالفت با رسول خدا9 يا اهلبيت او:برميخيزد.
اين مخالفت ايشان اِعراض و رو گردانيدن از حقيقت دين، و پشت كردن به حقيقت واحدهي الهيّه است كه در جميع اديان و شرايع و در همهي كتابهاي آسماني متجلّي بوده است.
در اين آيه روشن شد كه اقرار به مقام رسول خدا، ايمان به آن حضرت و نصرت آن بزرگوار در دوران ظهورِ مقامات و شؤونات ولايتي آن حضرت، اصل و حقيقت دين خدا است، شرايع و كتابها مقدّمهي اين حقيقت است، و آمدن انبيا براي هموارساختن زمينهي ظهور اين حقيقت است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 498 *»
پس چون ريشه و حقيقت تمام اديان و شرايع و احكام الهي و بعثتهاي انبيا همه و همه اين حقيقت بوده، از اين جهت همهي كساني كه در برابر اين حقيقت تسليم نشدند و به اعراض و پشت كردن به اين حقيقت، مخالفت خود را با اين حقيقت اظهاركردند، همهشان فاسقاند؛ يعني از دين الهي، از ناموس الهي، از شرايع انبيا خارجاند و ديگر بيجهت نام پيغمبران را نبرند. يهوديها از موسي تعصّب به خرج ندهند، نصرانيها از عيسي تعصّب به خرج ندهند، مجوسيها از دين خدا و آيين خدا تعصّب به خرج ندهند. همچنين منحرفان در اين امّت از سنيها و طوايف مختلفي كه ادّعاي شيعه بودن و ولايت امير المؤمنين7 را دارند، تعصّب و حميّت نشان ندهند زيرا از تشيّع خارجاند. همچنين منكران فضائل و مقامات و شؤونات ائمهي هدي: كه به مخالفت و معاندت در برابر فضائل ايشان برخاستهاند، اينها همه از دين و حقيقت دين خارجاند.
جايي كه انبيا در برابر اين فضائل و مقامات خاضع گشتند، ديگر كساني كه بخواهند به هر طوري در گفتارشان، در كردارشان، در اعتقاداتشان از اين حقيقت روبگردانند و با اين حقيقت مخالفت كنند، همهشان فاسق و خارجاند.
پس در اين آيه فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون خداوند متعال بيان ميفرمايد وضع كساني را كه با اين حقيقت واحدهي الهيّه مخالفت كنند و از اين حقيقت رو گردانند، حكمشان اين است كه آنها فاسقاند؛ يعني از دين خدا خارجاند.
و ملاك فسق، ملاك خروج از دين خدا، ملاك خروج از تعاليم انبيا، اين است كه كسي كه متابعت اين رسول9 را نداشته باشد و در برابر مقامات و شؤونات او به پيمان وفا نكند ـ پيماني كه خدا با انبيا بسته و از آنها خواسته كه با امتهاي خود آن پيمان را ببنديد ـ آن پيمان را شكسته است. و معناي فسق و فاسق همين است كه از دين خدا و ولايت او خارج شده است. ديگر بندهي خدا نيست و وفاكنندهي به عهد خودش با خدا نيست؛ بلكه شكنندهي عهد و پيمان است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 499 *»
هركس از دين خدا برگردد و خارج شود، معلوم است كه از صف مؤمنان و از زمرهي تابعان انبيا خارج شده و ملحق به ايشان نيست. ملحق كه نبود، فاسق و خارج است و احكام آنان را نخواهد داشت و از آنچه آنان از فضل و كرم خدا بهره خواهند برد، او بهره نخواهد داشت. به صرف همين خروج، رحمت خدا، بركات و عنايتهاي الهي شاملش نيست.
فاسق اصطلاحي فرق ميكند با اين فاسقي كه در اينجا گفته شده است. فاسق در اصطلاح، به معناي كسي است كه مرتكب معصيت ميشود، معصيت از او صادر ميشود و متجاهر به معصيت است. اين به حسب اصطلاح فاسق است و احكامي در شريعت بر او مترتّب است؛ مثل اينكه شهادتش قبول نميشود، نميشود به او در نماز اقتدا كرد. حال فسقِ صغيره باشد، فسق كبيره، همين كه از او فسق ظاهر شد مروّت و عدالت از او ساقط ميشود. احكامي كه مترتّب بر عدالت است و ساير اموري كه در شريعت ذكر شده، بر او جاري نميشود.
در عين حال مسلمان است و به آن معنا از دين خدا خارج نشده و نميشود مگر اينكه معصيت را حلال بشمرد كه آن مسألهي ديگري است. اما اگر معصيت را معصيت ميداند و اقرار دارد كه معصيت است، او را «فاسق» ميگويند. اين فاسق اصطلاحي است.
ولي در اين آيه مقصود، فاسق اصطلاحي نيست. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون اينجا همان معناي لغوي فاسق و فسق در نظر گرفته شده كه خارج شدن است.
و چون حقيقت دين و حقيقت شريعتها در اين آيه بيان شد كه همان اقرار و اعتراف به مقامات و شؤونات رسولاللّه و ائمهي هدي: است، بنابراين فمن تولّي بعد ذلك اعراض از اين حقيقت باعث ميشود كه شخص از دين خدا و شريعت الهي و تبعيت انبيا خارج بشود.
آنگاه خداوند آيهاي را به حسب اين ترتيب ظاهر بيان ميفرمايد أ فغير دين اللّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 500 *»
يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون. ميفرمايد آيا پس غير از دين خدا را ميطلبند و جستجو ميكنند؟! در صورتي كه دين خدا همين است كه به اين دين تمام موجودات آسماني ـ آنهايي كه در آسمانها هستند ـ و موجودات زميني ديانت ميورزند طوعاً و كرهاً چه بخواهند، چه نخواهند. اينطور تسليماند و دين ميورزند. و إليه يرجعون و به سوي خدا هم مراجعت ميكنند و برميگردند.
خداوند تطبيق ميفرمايد كه اين حقيقتي را كه خدا در عالم ذر پيمان آن را از انبيا گرفت بر اينكه اين حقيقت، حق و ثابت و مسلّم است و انبيا هم اقرار كردند، اين حقيقت امري نيست كه فقط در عرصهي دين اينطور باشد، در عرصهي قراردادِ ناموس و آيين و شريعت اينطور باشد، نه اين امري است كه از سرّ هستي سرچشمه ميگيرد و نظام آفرينش بر همين امر است.
همان خالق آفرينش، واضع دين و ديانت است. آن كسي كه آفريده و بر اين آفرينش نظامي مسلّط فرموده، همان كس فرستندهي اين رسول است و او را به مقام نبوّت برگزيده و در او نبوّت مطلقه و ولايت مطلقه را ظاهر كرده است.
امر او يك امري است، و مقام و منزلت او مقام و منزلتي است كه در نظام شريعت هم همينطور است. نظام شريعت هم باطنش، حقيقتش و سرّش اقرار و اعتراف به مقام و منزلت اين بزرگوار است. همان مقامِ ولايت او است كه در شريعت ظاهر ميشود، همان مقام نبوت او است كه در ديانتهاي الهي و دينهاي آسماني بيان شده است.
پس بين شرع و كون اختلافي نيست. كون و شرع نظامشان يكي است و مقصود و مطلوب در هردو يك چيز است و يك حقيقت در هردو ساري و جاري است. أ فغير دين اللّه يبغون غير دين خدا را جستجو ميكنند؟ در اين عالم جايي پيدا نميكنند كه غير آنچه خدا قرار داده و به آن دعوت كرده، باشد. هرچه هست همين است كه بيان شده است.
اگر بخواهند از وجودِ خارج و از كون و نظام آفرينش هم ديانت، قانون و نظام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 501 *»
بگيرند، همين است كه بيان شده و همين دين خدا است و له أسلم من في السماوات و الأرض. همهي موجودات تسليم خدا هستند و اسلام و استسلام دارند. فرمان خدا را اطاعت كرده، همه مطيع و منقادند.
بر همهي موجودات مقام محمد و آلمحمد: عرضه شده و همهشان چه آناني كه به طوع، رغبت، ميل و انتخاب خود اسلام آورده، تسليم شده و مطيع گشتهاند كه در عرصهي كون «خوبيها» شدهاند. هرچه خوب است و منشأ خوبيها است، هرچه خير است و منشأ خيرات است، هرچه در او آثار خير قرار داده شده و از او آثار خير بروز ميكند، همه به طوع و رغبت تسليم شده، و به خواست و دلخواهِ خود اسلام آورده و خواسته و انتخاب كرده، خدا هم به بركت همان خواست و انتخابش او را منشأ خيرات قرار داده است.
اين مسأله از عوالم عقول جاري است تا عالم جمادات. تمام آنچه در اين عوالم خير است و منشأ خير است، از روي طوع، خواست، رغبت و ميلِ خود به محمد و آلمحمد: ايمان آورده و تسليم مقام و منزلت ايشان شده است. خدا هم همان ايمانِ او را منشأ خير و صلاح قرار داده و آثار خير از آنها ظاهر ميشود.
الحمد للّه رب العالمين به بركت آيات و روايات و توضيحات بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم اين مطلب براي ما روشن است به طوري كه حتي ما معتقديم كه اعراض هم همينطورند. نه تنها جواهر، نه تنها موجودات، اعراض و صفات موجودات هم اينطور هستند.
در همهي شؤونات، در همهي اين عالمها، آنچه خير است و منشأ خير است، به بركت ايمان به محمد و آلمحمد: است. و هرچه اين امر در آن غلبه دارد، كرامت و شرافتش بيشتر است و آثار خير هم از او بيشتر ظاهر ميشود.
اما آنهايي كه اسلام و استسلامشان كَرهاً و به طور كراهت و ناچاري و مضطرّانه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 502 *»
بوده، به حسب خودشان نخواستهاند. اما چون در مسير تكوّن قرار گرفته و در اين نظام واقع شدهاند، مجبورند كه اين نظام را احترام كنند و برخلاف اين نظام حركت نكنند.
اسلام و استسلام آنها از روي كراهت است؛ مثل منافقاني كه در صدر اسلام يا در همهي امّتها بوده و هستند، اينها به حسب ظاهر، خودشان را همراه اهل اسلام و استسلامِ صادقانه در مسير قرار ميدهند و برنامهها و نظام آنها را به ظاهر احترام ميكنند.
در صدر اسلام همين وجود منافقان چهقدر كمك بزرگي براي پيشرفت اسلام بود. جاهد الكفّار و المنافقين، به قرائت امام7 اينطور است جاهد الكفّار بالمنافقين. امام اينطور قرائت فرمودند؛ يعني اي رسول ما! جهاد كن با كفّار به وسيلهي منافقان! يعني با اينكه ميداني اينها اهل نفاقاند و آخر كار معلوم ميشود كه ايمان ندارند؛ بلكه الآن براي تو معلوم است و آنها را ميشناسي، ولي به وسيلهي همينها جهاد كن!
تمام جنگهايي كه در زمان رسول خدا9 با كفّار، با يهود، با نصاري و با مشركان واقع ميشد، همه به وسيلهي همين منافقان بود. طلحه همرديف و دوش به دوش امير المؤمنين ميجنگيد. زبير همدوش امير المؤمنين در ميدانها شمشير ميزدند و كفّار را ميكشتند. در هر صورت وسيلهي پيشرفت اسلام شدند، با اينكه در دل هيچ ايمان نداشتند.
اما همين كه به حسب ظاهر اسلام را پذيرفته و ظاهراً منقاد و تسليم شده بودند، اين مقدار كار از آنها واقع شد. آن رئيس كفّار و منافقان چهقدر در پيشرفت اسلام و در پيشبرد امر اسلام كار كرد، به حسب ظاهر اين نظام بر دوش آنها قرار داده شد و اين نتايج گرفته شد.
البته ظاهر آيه هم كه به جاي باء «واو» آمده اينطور نيست كه ديگر هيچ معنايي نداشته باشد، يا اينكه آيه را به حسب ظاهر بتوانيم معنا كنيم كه جاهد الكفّار و المنافقين و همينطور درست باشد. خير!
رسول خدا با منافقان هيچ جنگ نكردند. آن بزرگوار در تمام مدّت رسالتشان،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 503 *»
همهي جنگهايشان با كفّار و غير مسلمانان بود، با منافق رسولاللّه نجنگيدند. پس اين واو را نميشود واو عطف گرفت. جاهد الكفّار و المنافقين با منافقان اينطور نبودند.
از اين جهت امام همين ظاهر اينطوري را هم براي ما تفسير فرمودهاند. همين ظاهرِ اينطوري هم معناي درست دارد. زيرا اين واو هم كه اينجا گذاشته شده زير نظر امام بوده است. چون اگر ميخواستند باء را بگذارند، باء به حال خودش بود جاهد الكفار بالمنافقين.
اگر اين باء سر جايش بود، امروز كه مردم قرآن ميخواندند، ميفهميدند كه تمام آناني كه در جنگها با رسول خدا همراه بودند و از اسلام دفاع كردند و كفّار را كشتند، غير از مؤمنانِ مسلّمشان؛ مثل امير المؤمنين و سلمان، اباذر و مقداد، بقيّه همه منافق بودند. براي اينكه رسوا نشوند، اين باء را تبديل به واو كردند و گفتند اينطور بخوانيم جاهد الكفّار و المنافقين.
فكر كردند تاريخ ثبت نميكند و جنگهاي رسولاللّه را ثبت نكرده است كه اگر كسي بپرسد رسولاللّه كجا با منافقان جنگيدند؟ جوابي نداشته باشد. ولي تاريخ نوشت و ثبت كرد. تمام جنگهاي رسولاللّه مشخّص است كه رسول خدا فقط با كفّار جنگيدند، نه با منافقان.
پس وضع كنوني آيه نيز كه با واو آمده است، بايد معناي درستي داشته باشد تا امروز كه من و شما كه معتقد به مقام ائمهي هدي: هستيم و آنان را مفسّر قرآن ميدانيم و قرآن ميخوانيم، ببينيم همين شكل آيه را هم تسديد و تصديق كردند، تا همين ترتيب باقي باشد و درست هم باشد.
اكنون هم كه به اين وضع است درست است. به تعبير مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف گويا اين آيه دوباره نازل شده است.([116]) معنايش اين است كه قرآن با همين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 504 *»
وضع و ترتيبش زير نظر امير المؤمنين و بعد از امير المؤمنين امام حسن و امام حسين تا امام زمان، مورد تصديق قرار گرفته است.
پس آيه تفسير ميخواهد، امام تفسير فرمودند. اين است كه واو هم باشد درست است. جاهد الكّفار خودت و المنافقين بأمير المؤمنين صلوات اللّه عليه.([117]) اي رسول خدا! شما با كفّار بجنگ، جنگ با منافقان را براي علي بگذار!
امير المؤمنين صلوات اللّه عليه با منافقان جنگ خواهد كرد. از اين جهت تمام جنگهاي رسولاللّه با كفّار بود و تمام جنگهاي امير المؤمنين با منافقان بود. حضرت با منافقان جنگيدند: منافقان جمَل، منافقان بصره، منافقان صفيّن، منافقان شام، منافقان نهروان و خوارج، همهي اينها منافقان بودند كه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه با آنها جنگيدند.
مقصود اين است كه آناني هم كه در اين شريعت ظاهره، به حسب باطن ايمان نياوردند، اما كَرهاً، از ترس شمشير رسول خدا9 يا بعدها از ترس شمشير امير المؤمنين صلوات اللّه عليه به حسب ظاهر اقرار كردند و اسلام و استسلام نشان دادند. از تمام آنها در اين نظام شريعت ظاهره كار كشيده شد. ناچار هم بودند براي احترام به اين نظام، براي حفظ جانشان، مالشان، عرضشان، يا براي آن كه به خواستههايشان برسند، اسلام و استسلام را اظهاركنند و نتايجي هم از آنها گرفتهميشد.
در اين مراتب تكويني هم با اينكه موجوداتي هستند كه در همهي اين مراتب اقرار نكردهاند، در رتبهي انسانها، در رتبهي نباتات، در رتبهي جمادات، حيوانات، جن ـ ملائكه كه همه منزّهاند ـ اما در ميان جنها آنهايي كه اعتراف نكردند، همهي اينها در نظام كون ناچارند كه آنچه به عهدهشان گذاشته شده اجرا كنند و براي حفاظت اين نظامِ تكوين، بايد اسلام و استسلام را اظهار كنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 505 *»
مثل اينكه در صدر اسلام چهطور از منافقان استفاده ميشد. حال باطنشان هرچه بود، باشد. به درك! اما در ظاهر بايد آن نظام را اجرا ميكردند، تا مقصود پيش برود.
اين دسته از موجودات نيز همينطورند. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً آنهايي كه در اين مراتب و طبقات تكويني كَرهاً تسليم شدهاند به اين منظور است كه نظام عالم از هم نپاشد، همه بايد تسليم و منقاد باشند. و اين تسليم و انقيادِ اين طبقاتِ غير مؤمن در عرصهي تكوين، خيلي كمك كرده به نگهباني و نگهداري عالم.
مثلاً خزندگان زهردارِ سَمدار كه در اثر قبول نكردن ولايت چنين شدهاند، اما چهطور در اين نظام تسليماند. هيچ نميتوانند به خواست خودشان كاري انجام بدهند. اگرنه دشمن جميع مؤمنان هستند. همانطور كه ما دشمن آنها هستيم. اگر به خواست آنها بود و در اين نظام تكوين اختياردار بودند و تسليم و استسلام از آنها خواسته نشده بود، مگر ميگذاشتند مؤمنان سالم بمانند.
روزي امام7 نشسته بودند، چند نفر هم حضور حضرت بودند. گويا يك مارمولك، كلپاسه داشت از ديوار بالا ميرفت، دهانش هم تكان ميخورد. حضرت فرمودند اين دشمن خدا است. عرض كردند از كجا شما ميدانيد ياابن رسولاللّه؟ فرمودند: من ميدانم الآن اين دارد ميگويد: اگر به عثمان فحش بدهيد، من به امير المؤمنين فحش ميدهم. اگر عثمان را دشنام بدهيد من امير المؤمنين را دشنام ميدهم.([118]) ببينيد چهقدر دشمن است! حال اگر اين بخواهد به اختيار خودش باشد اذيّت ميكند و صدمه ميزند.
عرض كرد چهطور؟ مگر ميشود اين حيوان از امر ولايت باخبر باشد و امير المؤمنين و عثمان را بشناسد؟ حضرت فرمودند: ولايت ما بر همهي عوالم، بر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 506 *»
همهي موجودات، حتي بر حيوانات عرضه شد. آنچه از حيوانات پاك و پاكيزهي طيّب و طاهر ميبينيد، ولايت ما را قبول كردهاند. آنچه از حيوانات خبيث نجس پليد ميبينيد، اينها ولايت ما را قبول نكردهاند. عرض كرد پس اجازه بفرماييد اين را بكشيم، اجازه فرمودند. غلامشان را دستور دادند او را بكش! او را كشت. بعد حضرت فرمايشهاي ديگري فرمودند.([119])
دربارهي همين مارمولكها و كلپاسهها شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه ميفرمايند ما كه فعلاً در دنيا دستمان نميرسد كه ناصبي را بكشيم، در دورهي غيبت امام7 اينها را ميكشيم. و چون ناصبي كشتهايم، به شكرانهي توفيق كشتن ناصبي، غسل هم مستحب است. شخص دشمنكُشي ميكند، غسل هم ميكند. غسل دارد.([120])
از اين نوع فرمايشها در مورد موجودات و حيوانات زياد داريم. حضرت امير7 قنبر را فرستادند كه خربزه بخرد، يك خربزه خريد و آورد در حضور حضرت شكافت، خودش چشيد ديد تلخ است. عرض كرد تلخ است. فرمودند آن را دور بينداز من النار إلي النار، از آتش آمده به آتش هم بايد برود. البته به آتش عرصهي خودش، نه آتش عالم آخرت، جهنم عرصهي خودش. اين از جهنم آمده به جهنم هم بايد برود. برو يكي ديگر تهيه كن.
رفت خربزهي ديگري خريد و آورد، باز همينطور پاره كرد و چشيد، ديد آن هم تلخ يا گنديده يا كرمزده است. مراد اين نوع ميوههايي است كه اصالتاً اينطور باشد. حضرت فرمودند: همهي اينها از آتش است و به آتش برميگردد. تا اينكه خربزهي شيريني آورد، حضرت ميل فرمودند.
بعد راوي از حضرت پرسيد چهطور ميشود كه خربزه به آتش و جهنم برود؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 507 *»
فرمودند: آري! بر اينها هم ولايت ما عرضه شد. ميوهها و نباتاتي كه قبول كردند، نباتات خير، خوب، طيّب و پاكيزه شدند. آنهايي هم كه قبول نكردند، اينطور شدند.([121])
مقصود اين است كه خدا كه در اين آيه ميفرمايد: براي خدا همهي موجوداتي كه در آسمانها و زمين هستند اسلام آورده و تسليم شدهاند طوعاً و كرهاً چه آنهايي كه خودشان از روي طوع، ميل و رغبت ميخواستند، چه آنهايي كه به حسب ذات و هويتشان نميخواستند ولي براي اجرا و حفظ اين نظام ناچارند، و بايد همينطور باشد و تسليم باشند.
ميفرمايد: جنهايي كه كافرند خيلي با انسانهاي مؤمن دشمن هستند. اينها ميخواهند صدمه بزنند، ملائكه حراست ميكنند، نميگذارند نزديك بشوند. آنها فرمان ملائكه را ميبرند، از ملائكه اطاعت ميكنند. ملائكه فرمان عقبرو به آنها ميدهند، عقب ميروند، نميتوانند جلو بيايند.([122])
اين است كه نظام برقرار است. اگرنه مگر با اين همه دشمن كه براي مؤمنان از كفّار جن هست، كسي از شر آنان سالم باقي ميماند. ولي خداوند به وسيلهي ملائكه مؤمنان را محافظت ميكند، اهل ايمان از شرّ جن محفوظاند و جن آسيب نميزند.
مگر امام7 بخواهند كسي را تنبيه كنند و او را به جرايمش مبتلا كنند، آنگاه روي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 508 *»
جهاتي جنّي را مسلّط بفرمايند. اگرنه مثل سگي است كه در فرمان امام است. امام دستور ميدهند برو فلاني را گاز بگير تا صدمه بخورد! اگرنه اجازه ندارند. همينطور موجودات ديگر.
پس اين جملهي و كرهاً اشاره به اين است كه اگرچه خودشان به حسب ذاتشان ايمان نياورده و تسليم نشدهاند اما براي اجراي نظام هستي خواهوناخواه در فرماناند و تسليماند.
و إليه يرجعون همه هم برگشتشان به سوي خدا خواهد بود. كسي نميتواند از اين نظام سر باز بزند. رجوع و برگشت به سوي خدا و امر خدا است و آنچه خدا از امور آخرت مقدّر فرموده است، هر كسي برگشتش به امر و حكم خداوند دربارهي خودش است.
اين فرمايش را كه خداوند در اين آيه فرموده، براي بيان اين مطلب است كه نه تنها شريعت و ديانت اين است و حقيقت دينها و شريعتهاي الهي، اقرار به مقام محمد و آلمحمد: و تسليم شدن در برابر فضائل ايشان است، كه جهان هستي نيز همينطور است و نظام هستي بر اين است. سرّ آفرينش و برقراري آفرينش و نظام آفرينش بر همين است كه تمام موجودات خواهوناخواه تسليم مقام محمد و آلمحمد: و فرمانبردار و مطيع ايشان هستند.
بنابراين فمن تولّي بعد ذلك كسي كه در عرصهي انسانها كه به آنها آزادي داده شده، از اين حقيقت اعراض كند و به اين حقيقت پشت كند، ببينيد نه تنها از شريعت اعراض كرده و خارج شده، نه تنها از ديانتها، از تعاليم انبيا و از ديانت الهي خارج شده؛ بلكه از نظام آفرينش و نظام هستي خارج شده است؛ يعني چه؟ يعني او از هر ماري، از هر عقربي، از هر مارمولكي، از هر سگي، از هر خوكي بدتر است.
تمام اين حيوانات و مراتبي كه به حسب ذاتشان از ولايت خارجاند، تسليماند و استسلام دارند. ولي اين كسي كه حاضر نيست تسليم بشود و اسلام را قبول كند، او فاسق است كه حتي از نظام آفرينش خارج شده است.
حال مجسّم كنيد آن كسي كه از اين همه نظامها خارج بشود؛ يعني در برابر همهي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 509 *»
دينهاي الهي، در برابر همهي شريعتهاي الهي، در برابر همهي تعاليم الهي، در برابر نظام هستي ايستاده و سركشي ميكند، چهقدر اين منظره قبيح و زشت است! چهقدر اين شخص وقيح است كه پروا از هيچ چيز نكرده، حرمت به هيچ چيز نگزارده است. معناي خارج اين است.
چه طور ميشود مثال زد! فرض كنيد يك گلهي گوسفند در تحت نظام خيلي صحيحي در حركت باشد، جميع منافع و خيرات آن گله همه فراهم باشد. آب خوب، علفهاي بيابان خوب، چوپان مهربان به طوري كه به تك تك آنها رسيدگي كند، خواستهي تك تك آنها را به انجام رساند، مطابق صلاحشان آنچه خير ظاهر و باطنشان در آن است، برايشان فراهم كرده باشد. اين چوپان يك رعايت اينطوري داشته باشد كه رعايت ظاهر و باطن فرد فرد آنها و حال اجتماعشان را داشته باشد، آن وقت فرماني بدهد كه مثلاً در نزد اين تپه بايد شما خاضع بشويد، اينجا بالا نرويد، اينجا توقّف داشته باشيد و چه و چه، يا در دشت پهناوري كه قسمتي از اين دشت محل سبع و درندهها است، اين راعي آنها را در يك جا مجتمع كند و همهچيز برايشان فراهم كرده باشد. حال فرمان ميدهد كه بايد در اينجا توقّف داشته باشيد. مبادا از اين گله و از اين محل جدا شويد. آن وقت يك گوسفندي بيايد از همهي اين امور، از تمام اين نعمتهاي ظاهري و باطني و از همهي اين رعايتها، دلسوزيها و از اين راعي و چوپان مهربان، جدا شود و در وسط بيابان بايستد و مرتّب سركشي كند. هرچه صدايش بزند، اعتنا نكند؛ بلكه به او توهين كند، برگردد و به او پشت كند، چنين برنامهاي داشته باشد. ببينيد اين كار گوسفند در عرصهي گله و گوسفندان، چيزي نيست كه كسي بگويد كار وقيحي است، ميگويد حيوان است، نميفهمد و بيشعور است. ولي اين حيوان را باشعور و بادرك حساب كنيد كه از گله جدا شده. اگر درك كند كه مسأله چيست، چهقدر وقاحت به خرج ميدهد! تو مقصودت چه بود؟ تو هدفت چيست؟ تو اصلاً چه ميخواهي بكني؟ هرچه ميخواهي كه موجود است. ديگر كجا ميخواهي بروي؟ چرا سركشي ميكني؟ تو كه هرچه ميخواهي و كمبود داري موجود است. به علاوه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 510 *»
با اين همه رعايت! با اين همه لطف و احسان و كرم! كجا گذاشتي ميروي؟
وقتي رفت، دارد نشان ميدهد كه من اصلاً از اين نظام و از صاحب اين نظام و از همهچيز متنفّر و بيزارم كه اعراض دارم. چهقدر وقيح است!
حال واقعاً قرآن دارد اينطور سخن ميگويد فمن تولّي بعد ذلك با اين همه اقرارِ انبيا، اوصيا، مؤمنان، و روشن ساختن اين مسأله در عالم ذر به آن روشني كه براي كسي شبهه و شك نمانده، و پشت سرش ميفرمايد أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض نظام تكوين هم اين گونه است كه همه در فرماناند، همه مطيع و منقادند. همه و همه در تشريع و در تكوين، در نظام شريعت و نظام هستي، مانند بزرگان عالم شريعت: انبيا و اوصيا و مؤمنان تسليم و منقادند.
حال فمن تولّي بعد ذلك آن كسي كه كنار زده و كنار ميرود و از اين حقيقت اعراض ميكند، آيا او به همين معنا خارج نيست؟ آيا وقيح و بيحيا نيست؟ حرمت هيچ چيزي را رعايت نكرده است. نه حرمت انبيا، نه حرمت اوصيا، نه حرمت شرايع الهي و نه حرمت نظام هستي را. در ميان همين جمعيّت بشري، اينطور سركشي و وقاحت، چهقدر زشت است! درست مثل همان گوسفندي كه از همهچيز چشمپوشي كند و آن طرف برود.
از اين جهت امير المؤمنين فرمود الشاذّ من الناس للشيطان كما ان الشاذّ من الغنم للذئب آن كه از صف اهل ايمان جدا ميشود، او مثل حيواني است كه از ميان گلهي گوسفند جدا ميشود. همچنان كه آني كه از گله فاصله گرفت و تنها رفت، خواست عرض اندام كند و استقلال و استبداد نشان بدهد، بهرهي گرگ است. خواهوناخواه گرگ او را ميبرد. اين كسي هم كه از صف مؤمنان خارج شود و از اين حقيقت اعراض كند، از صف اهل ايمان، انبيا، اوصياي ايشان جدا شود هم قطعاً براي شيطان و طعمهي او است. شيطان هم او را به جهنّم ميبرد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 511 *»
مجلس 33
(شب سهشنبه 10 ربيع الثاني 1411 هـ ق)
r مراد از فسق و فاسق در آيهي مورد بحث
r اسلام وفا نمودن به عهد عالم ذر است
r همهي موجودات اسلام آوردهاند
r اسلام ظاهري منافقان و آثار آن
r ناموسهاي الهي تمام هستي را فراگرفته است
r زشتي تمرّد انسان
r زيبايي و آثار اجابت دعوت پيامبران:
r دين جامع خير دنيا و آخرت است
r زيانكاري فاسقان
r عذاب استدراج
r هماهنگي نظام هستي با مؤمنان
r بركت نعمت ولايت محمد و آلمحمد:
r نيازمندي مؤمن به چهار چيز: عقل، صبر، عفت و عمل صالح
r نقش مشكلات و بلاها براي مؤمنان
r اشارهاي به باطن آيهي: «و له اسلم من . . .»
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 512 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
عرض شد مراد از فسق در اين آيهي شريفه همان معناي لغوي آن است، نه معناي اصطلاحي آن. كساني كه از متابعت رسول خدا9 و از ايمان آوردن به حضرت و نصرت كردن آن بزرگوار اعراض كنند، از دين خدا، از ديانتهاي آسماني كه انبيا آوردهاند و از تعاليم انبيا: خارجاند.
در آيهي بعد ميفرمايد أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون مطلب ديگري كه بيان ميشود اين است كه اينها از نظام هستي و نظام آفرينش هم خود را خارج كردهاند. تحت هر عنواني و به هر نامي كه به مخالفت با رسول خدا9 برخيزند و امر حضرت را قبول نكنند، عنوانش را هرچه بگذارند و به هر بهانهاي باشد، مثل آن كه از دين خدا، از انبيا يا شريعتهاي الهي حمايت كنند يا عصبيت داشته باشند، تفاوت نميكند به هر عنواني كه باشد همين اندازه كه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 513 *»
مخالفت و اعراض كردند، بعد از اينكه خداوند اينطور امر حضرت را روشن و ظاهر فرمود كه مقام نبوّت و ولايت كلّيهي او را براي جميع خلق در عرصهي ذر روشن فرمود، بعد از ايمان آوردن جميع انبيا و اقرار كردن ايشان به مقام و منزلت حضرت، كسي كه بعد از اين امور از اين امر اعراض كند، اين شخص و اينگونه اشخاص از دين خدا خارجاند.
فاسق در اينجا به معناي خارج است فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون همان كفر، الحاد و شقاوت، و همان خروج از دين خدا است. چون معلوم شد كه امر حضرت و اقرار به مقامات و شؤونات حضرت و اهل بيت حضرت سلام اللّه عليهم اجمعين حقيقت دين و واقعيت ديانتهاي الهي است. سرّ تمام اسرار و شرايع، سرّ تمام احكام و قوانين الهي، سرّ تمام بعثتها و رسالتهاي انبياي گذشته، سرّ جميع وصايتها و خلافتهاي اوصياي گذشته همه و همه، نبوت رسولاللّه9 و ولايت ائمهي هدي:است.
پس كسي كه به اين سرّ و واقعيّت اقرار نكرد و در برابر اين امر خاضع نشد با اينكه همهي انبيا و اوصيا خاضع شدند. ـ و عرصهي ذر را همه دريافتهاند. اكنون هم كه تذكّر داده ميشود درك ميكنند كه امر همينطور است. با وجود اين اگر اعراض كنند، ـ از دين خدا، از نواميس الهي و از شرايع انبيا و دعوتهاي ايشان خارجاند. بايد تسليم امر ايشان شوند، از رسولاللّه تبعيت كنند و در مقام نصرت حضرت برآيند، تا به پيمانهايي كه در ذر از آنها گرفته شده، يا در اين عالم انبيا از اوصياي خود گرفتند و ايشان از مؤمنان به انبيا اين پيمانها را گرفتند، به آنها وفا كرده باشند.
هركس به حضرت ايمان آورد و از حضرت متابعت كرد و مرام، برنامه، شريعت و دين حضرت را نصرت كرد و او را در شؤونات ولايتياش كه در ائمه: ظاهر شده نصرت كرد، چنين كسي وفاكنندهي به عهد و مؤمن به دين خدا است. چنين كسي انبيا را اجابت كرده و در تبعيت دين خدا است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 514 *»
همين را خداوند اسلام ناميده، به دليل آيهي بعد أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون دين خدا كه اسلام و استسلام است همين است. و اين حقيقت كه تسليم شدن در برابر اين بزرگوار است، اسلام است. اين دين خدا است. همهي دين، تمامي دين همين امر است. پس كسي كه به اين عهد وفادار بود و به اين عهد احترام گزارد، او مسلم، مستسلم، تابع و مطيع است.
از اين آيهي شريفه به دست ميآيد كه اسلام، ايمان، دين، تمامي در تبعيت از رسولاللّه9 و نصرت آن بزرگوار در جميع شؤونات ولايتياش تحقّق پيدا ميكند. ايمان به ائمهي هدي:، متابعت از ايشان، تصديق و تسليم امر ايشان بودن، نصرت رسول خدا است در مقامات و شؤونات ولايتي حضرت. همين اسلام است. اين است دين، و دين خالص در واقع همين است، ناموس الهي همين است و غير از اين نيست.
در اين آيه خدا ميفرمايد اسلامِ به همين معنا و اين استسلام و تبعيّت و اطاعت، در همهي موجودات جاري است. أ فغير دين اللّه يبغون كجا ميگردند؟ چه ميجويند؟ غير دين خدا را ميخواهند طلب كنند؟ و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً تمام آنچه در آسمانها است و كساني كه در آسمانها هستند و همهي آناني كه در زمين هستند به طور طوع يا كراهت، ايمان، اسلام و استسلام دارند.
آنهايي كه طوعاً اطاعت ميكنند و نظام آفرينش را احترام ميكنند و در تحت نظام حاكمِ مسلّطِ مدبّر و محيطي به اين نظام احترام ميگزارند و از آن تبعيّت ميكنند و در ظاهر و باطن اسلام دارند، اينها در تكوين و در نظام تكويني، هم مسلماند و هم مؤمن.
اما آناني كه كرهاً و به طور كراهت اين نظام را احترام ميگزارند؛ مثل منافقان صدر اسلام، از ترس شمشير رسول خدا9 يا به منظور اغراضي كه در نظر داشتند تسليم بودند و به ظاهر اسلام را اختيار كرده بودند. و به واسطهي همان اظهار اسلام، نظام اسلام ميچرخيد، زندگي مسلمين نظامي داشت، وضع اسلام در گذران بود، براي اسلام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 515 *»
پيشرفت فراهم شد و ساير اموري كه بر آن اسلام كراهتي آنها مترتّب بود.
ميفرمايد و له أسلم من في السماوات و الأرض اين اسلام و استسلام همان دين خدا است كه همهي موجودات از اين دين در تبعيت هستند. بنابراين دين خدا در عرصهي تشريع و در عرصهي تكوين خلاصه ميشود در متابعت از محمد و آلمحمد:. دين خدا كه همهي موجودات به آن دين پايبند هستند چه طوعاً چه كرهاً و نظامي كه همهي موجودات در برابر آن خاشع و خاضعاند و هر موجود زندهي ظاهري و غير ظاهري پايبند آن نظام است، اين دين خدا همان تسليم شدن در برابر محمّد و آلمحمد: و اجراي اوامر ايشان است.
اين آيهي شريفه آيهي بسيار عجيبي است! أ فغير دين اللّه يبغون آن سركشها، آناني كه از اقرار به مقام رسالت رسولاللّه و اقرار به مقام ولايت ائمهي هدي: تخلّف ميورزند و از تسليم شدن در برابر ايشان سر باز ميزنند، غير دين خدا را ميجويند؟! يعني خدا غير از اين، ديني ديگر ندارد. در پي چه ميگردند؟ ميخواهند از نزد خودشان قانوني و نواميسي داشته باشند؟ از كجا ميخواهند بياورند؟
عرصهي تكوين را نگاه كنند. اين عالم وجودِ به اين بزرگي و پهناوري را نگاه كنند! اين همه موجودات را مشاهده كنند و ببينند كه با اينكه آسمانها و زمين خيلي بزرگ هستند، موجودات آسماني نسبت به انسانِ ضعيف خيلي قوي هستند، همينطور ساير موجوداتي كه در زمين وجود دارند، همهي اينها اين دين را پذيرفته و در مقام اسلام و استسلام و تسليم شدن برآمدهاند.
آيه طرز عجيبي از حكومت دين خدا را نشان ميدهد و نقش تسلّط دين خدا را ترسيم ميكند و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً چهطور قانون و ناموس الهي همهي هستي را فراگرفته! فرق نميكند، چهطور اسلام تمام اين موجودات آسماني و زميني را فراگرفته! و چهطور اسلام و دين خدا بر همهي هستي مسلّط است كه در واقع
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 516 *»
همهي موجودات در تبعيت رسول خدايند و همه و همه در برابر امر آن بزرگوار خالص و مطيع هستند.
آيهي شريفه اين امر را عجيب بيان ميكند. كلمات فارسي ما از بيان اين مطلب عاجز است. اما عبارت قرآن معجزهي رسول خدا9 است. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً عجيب است كه و اليه يرجعون تمام موجودات رجوع و برگشتشان به سوي خدا است.
ببينيد در اين برگشت به سوي خدا كسي ميتواند تخلّف كند؟ آيا كسي ميتواند از اين نظم و قانون سر باز زند كه نميرد و فاني نشود؟ اينطور ميشود؟! ميبينيم تمام موجودات رو به فرسودگي هستند. قانون مرگ و رجوع به حق و برگشت به فنا، از امور مسلّمي است. ميبينيم انسانها ميميرند، حيوانات ميميرند، نباتات ميميرند، جمادات متلاشي ميشوند، همهي موجودات به حسب مسير طبيعي خود رو به فرسودگي و مرگ و زوال هستند. در هر صورت و إليه يرجعون همه به سوي خدا برگشت ميكنند و هيچكس از اين قانون نميتواند تخلّف كند.
تفاوت نميكند، همچنان كه از اين قانون نميتوانند تخلّف كنند، نظام آفرينش هم طوري است كه از آن نميتوانند تخلّف كنند. تمام موجودات تسليم، تابع و اجراكنندهي فرامين الهي هستند. آيهي شريفه دلها را ميلرزاند. توجه به اين آيه انسان را بيدار ميكند، فكر را روشن مينمايد و دل را متزلزل ميسازد. چه خبر است!
أ فغير دين اللّه يبغون چه ميجويند؟ كجا اين در و آن در ميزنند؟ چرا از رسول خدا و ائمهي هدي: تخلّف ميورزند؟ چرا از ديني كه آن حضرت آورده و خود بدان دعوت ميكند، با اين همه معجزات، با اين همه عهد و پيمانهايي كه در عالم ذر گرفته شده، با اين همه فرمايشها و بشارتهاي انبيا در اين عالم، با وجود اينها چرا تخلّف ميكنند؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 517 *»
فمن تولّي بعد ذلك ديگر هركس اعراض كند، از دين خدا خارج، از نظامآفرينش خارج است و خودسر است. او حتي از قانون وجودي خود و از قانون حاكم بر وجود خود خارج شده است. اين خارج شدن چهقدر قباحت دارد؟! چهقدر زشت است؟! و چهقدر اين اشخاصي كه از اقرار به اين مقام و منزلت سر باز زدهاند، آنان را وقيح، كريه المنظر، زشت، ناپسند و سركش معرّفي ميكند!
زيرا اين ديني است كه بر همهي موجودات حكومت دارد و تمامي موجودات آسماني و زميني در برابر اين دين تسليم شدهاند. در آخر كار هم ميبينيد كه خواهوناخواه رجوعشان به سوي خدا است، خداوندي كه قراردهندهي همين نظام است، خداوندي كه مدبّر جميع خلق است، خداوندي كه بر همهي خلق مسلّط است، او از ما خواسته كه در مقام شريعت هم تابع محمد و آلمحمد: باشيم، تسليم امر ايشان باشيم، و به مقامات و شؤونات كلّيهي ايشان اقرار داشته باشيم.
حال اين انسان در ميان موجودات آسماني و زميني ميخواهد سركشي كند، ميخواهد خودش را از اين نظام و از اين دايره خارج كند، با اين ضعف وجودي و كمي درك، با اين مغز كوچك ميخواهد خودش را از قلمرو چنين حكومتي، دين و خواست خدا كه همهي انبيا، همهي اوصيا، همهي موجودات آسماني و زميني در برابر آن تسليم شدهاند، از اين نظام خارج گرداند. ميخواهد بگويد نعوذ باللّه نبايد اينطور باشد، نبايد از محمد و آلمحمد پيروي شود.
چهطور خداوند وضع اين اشخاص را در اين آيات شريفه مجسّم مينمايد. اگر انسان، عاقل باشد و دلسوز خود و طالب سعادت و نجات خود باشد، اطمينان و راحتي خاطر خود را بخواهد، آسايش روحي خود را طالب باشد و به طور كلّي خير دنيا و آخرت خود را بخواهد، بايد دعوت انبيا را اجابت كند، به آن عهد و پيمان عالم ذر وفادار باشد و خود را به بركت اين متابعت، رعايت و حرمت عهد و پيمان، با اين نظام هستي هماهنگ و موافق نمايد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 518 *»
و با نظام هستي جلو برود. اگر اينطور بود هم از خيرات شرايع الهي بهرهمند خواهد بود، هم از اين نظام هستي بهرهمند ميشود. آثار خير و بركت براي او در عمرش نمودار ميگردد.
جايي كه رسولاللّه9 از اين امر در همان اول بعثتشان خبر دادند. پس از آن كه به رسالت مبعوث شده بودند، طبق دستور الهي عشيره و بستگان نزديك خود را دعوت كردند، تمام فاميل را رسول خدا9 در منزل خديجهي كبري سلام اللّه عليها دعوت كردند و ناهاري تهيّه ديدند و اطعام فرمودند، همه خوردند.
بعد حضرت در بارهي راستگويي خودشان سخنان و فرمايشهايي فرمودند كه شما چهقدر به سخن من اطمينان داريد كه من هرچه بگويم راست ميگويم؟ اقرار كردند كه راستگوتر از تو در ميان ما نيست. و به فرمايشهاي تو آنچنان اطمينان داريم كه هرچه بگويي باور ميكنيم. حضرت فرمايشهايي در اين زمينه فرمودند.
پس از آن كه همه به صداقت و راستگفتاري حضرت اقرار كردند، آنگاه فرمودند: من از جانب خدا مأمور به ابلاغ دين خدا و رسالت جديد الهي شدهام. بعد دربارهي دين و شريعتي كه آوردهاند جملهاي فرمودند قد جئتكم بخير الدنيا و الاخرة براي شما خير دنيا و آخرت را آوردهام.([123])
و اين «خير دنيا و آخرت» از زمان آدم علي نبيّنا و آله و عليه السلام براي همه بيان شد كه دين محمد9، شريعت او و نظامي كه او ميآورد، خير دنيا و آخرت است. همه به گوششان خورده بود و ميدانستند. شرافت اين دين به همين بود كه خاتم اديان، خاتم نبوتها و خاتم كتابها بود. همه مژدهاش را شنيده بودند. به گوش همه رسيده بود. هيچكس بيخبر نمانده بود.
بنابراين انساني كه طالب سعادت و نجات و راحتي دنيا و آخرت و آسايش روحي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 519 *»
خود است، بايد كاملاً مطيع اين دعوت و آمادهي پذيرش آن، و در برابرش اهل تسليم باشد، كاملاً اسلام و استسلام داشته باشد و آن را در ذاتش، در دلش، در شؤونات ظاهرياش، در نظام زندگياش، در اخلاق و رفتارش، و به طور كلّي در همهي امور فردي و اجتماعي و ظاهري و باطنيش اظهار كند.
اگر اسلام ميخواهد و طالب استسلام است، بايد اينطور باشد. وقتي اينطور بود. طبق اين آيهي شريفه، با نظام هستي نيز همرديف، هماهنگ، موافق و مطابق است و از اين نظام بهرهمند ميشود.
اما واي به حال كساني كه جدا شدند و بر خلاف اين عهد و پيمان رفتار كردند. همانطور كه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمود الشاذّ من الناس للشيطان كما أنّ الشاذّ من الغنم للذئب. هركس خودش را از صف اهل ايمان خارج كند، از اين نظام الهي و شرايع و تعاليم انبيا خارج سازد، او بهره و طعمهي شيطان است، شيطان او را ميبرد، شيطان بر دل او، بر جان او، بر ظاهر او، بر وجود او مسلّط ميشود. زندگاني او و ظاهر و باطن او، كثيف، پليد و آلوده به خواستههاي شيطاني ميشود. همچنان كه گوسفندي كه از گله خارج شود، بهرهي گرگ است. خواهوناخواه گرگ او را ميدرد، گرگ بر او مسلّط ميشود و زندگي او را تباه ميسازد.
پس چنين اشخاصي طبق اين فرمايش الهي از اين نظام خارج شدهاند. فأولئك هم الفاسقون از نظام شرايع و از نظام هستي، از هردو نظام خارج شده و بيارزشِ بيارزشاند. ديگر همهچيز را از دست دادهاند. اينها اگر در همين نظام ميماندند و مطابق قرار الهي حركت ميكردند، از همه گونه نعمت بهرهمند بودند و همهچيز داشتند، ظاهر و باطن و دنيا و آخرت داشتند. اما اكنون همهچيز را از دست دادهاند و هيچ چيز ندارند.
در اين برنامه ضرر بزرگي خواهند داشت. با هرچه برخورد كنند، برخلاف منافع آنها خواهد بود. فكر ميكنند منفعت به دست آوردهاند و در آسايش و نعمتاند. اما اشتباه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 520 *»
ميكنند. دارند در ميان همين نعمتها ميسوزند، همهي اين نعمتها براي آنها آتش است.
پناه به خدا ميبريم! آسايش دارد، ميبينيد راحتِ راحت است، سلامتي دارد به طوري كه اگر در تحت دستگاههايي كه بدن را از هر جهت بررسي ميكنند، قرار بگيرد، خاطرش را جمع ميكنند كه تو سالم سالمي، هيچ عيب و نقصي نداري. در همان موقع كه هيچ عيب و نقصي ندارد، چشم سالم، گوش سالم، خون سالم، بدن سالم، همهي دستگاههاي مختلف بدن سالم به طوري كه هركس او را ببيند، غبطه ميخورد، ميگويد خوشا حال اين شخص كه هيچ درد و مرض و هيچ كوفتي ندارد، اما چنين نيست. همان چشم سالم الآن براي او بزرگترين مرض و آتش جهنم است. گوش سالم برايش آتش جهنم است. خون سالم برايش آتش جهنم است.
قرآن صريح ميفرمايد: خيال نكنند آناني كه كفر ميورزند و ما به آنها نعمتها ميدهيم، اين نعمتها به نفع آنان است. ما اين نعمتها را به آنان ميدهيم ليزدادوا إثماً([124]) تا اينكه آنچه در وجود و در ذات خود دارند از كفرها، عنادها، لجاجها بيشتر ظاهر سازند و باطن خود را آشكارتر سازند و به اين وسيله دركات نيران خود را پستتر نمايند كه در اصطلاح ائمه: و اصطلاح قرآن اين كار استدراج ناميده شده است.
آنگاه كه نامهي عملشان خوب سياه شد و پيمانهي عمرشان لبريز گشت و اجلشان بغتةً رسيد، ناگهان خود را در عذاب خدا ميبينند. آنجا است كه ميگويند: كاش اين سلامتيها نبود! كاش اين پولها نبود! كاش اين پُست و مقامها نبود! كاش نبود و نبود و نبود. مرتّب افسوس ميخورند و در عذاب و آتش نعمتهايي كه خدا به آنها داده بود ميسوزند. فكر ميكنند در خير و در نعمت و بركت به سر ميبرند و در آسايش و راحتي هستند، ولي چنين نيست.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 521 *»
اين نظام با كسي موافق و هماهنگ است و خيرش براي او خير است كه در نظام شرايع، در تبعيّت محمد و آلمحمد: و تعاليم انبيا باشد، آنگاه نور اين عالم براي او نور است، آفتاب اين عالم براي او آفتاب است، مهتاب اين عالم براي او مهتاب است، شب اين عالم براي او شب است، روز اين عالم براي او روز است، جميع نعمتها براي او نعمت، و همهي خيراتي كه خدا در اين نظام هستي قرار داده براي او خيرات است.
بايد اهل ولايت قدر نعمت ولايت را بدانند كه خداوند به بركت محمد و آلمحمد:چه منّت بيهمتايي بر مؤمنان و مصدّقان ايشان گذارده كه اينقدر نعمت عجيبي است كه حتي آنچه در دنيا براي اهل ايمان اسمش را بلا ميگذاريم، همانها براي ايشان خير ميشود، خيرات دنيا كه براي ايشان خير است، خوبيهايش كه خوب است، بماند، آنچه در دنيا بلا و بدي ميبينند، خدا همانها را براي دوستان محمد و آلمحمد: و تابعان ايشان و اهل ولايت ايشان خير قرار داده است. اگر مريض است براي او خير است. ببينيد چه نعمتي است! مريضي دارد، فقر دارد، گرفتاري دارد، دشمن دارد، و چه و چه، همهي اينها كه بلا گفته ميشود، به بركت ولايت محمد و آلمحمد: براي او خير و اسباب درجات قرب ميشود.
در حديثي ميفرمايد: مؤمن ناگزير از چند چيز است. چند چيز را حتماً لازم دارد؛ فرض كنيد مثل ماشين در اين زمان، تلفن كه در امور زندگي خيلي لازم است، آنهايي كه تلفن ندارند چهقدر كار بر آنان مشكل است. آنهايي كه ماشين ندارند چهقدر مشكل است. اين چند چيزي كه واجب و لازم است و مؤمن لابدّ از آنها است، ميفرمايد چهار چيز است: يكي دابّة فارهة حيوان سواري تندرو و در فرمان. دوم دار واسعة خانهي باوسعت. سوم ثياب جميلة لباس زيبا. چهارم سراج منير چراغ روشن و نورافشان. اينها لوازمي است كه مؤمن ناچار از آنها است و بايد آنها را داشته باشد.
عرض كردند همهي ما كه اينها يا بعضي از اينها را نداريم، فرمودند مراد از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 522 *»
«دابّهي فارهه» و حيوان تندروِ خوشروِ زيرك براي مؤمن، عقل او است كه به وسيلهي عقل درك معارف ميكند و مطالب عالي را ميفهمد و در عالم معاني و درك معنويّات سير ميكند و به اين وسيله انسانيت او ترقّي مينمايد.
اما مقصود از خانهي وسيع و باوسعت عبارت از صبر او است. در برابر ابتلاءات صبر ميكند و متحمّل ناملايمات و مشكلات ميشود. سينهي او وسعت دارد كه به وسيلهي صبر در برابر مشكلات، مشكلات را با خوشرويي و آساني ميپذيرد.
اما مقصود از «ثياب جميله» و لباس زيبا، حيا و عفّت او است كه به واسطهي حياورزيدن و عفّت داشتن، مرتكب اعمال زشت و امور ناپسند نميشود كه آبرو، عزّت و حيثيّت او از ميان برود.
اما مقصود از «سراج منير» و چراغ درخشنده، همان عمل او است كه باعث روشني زندگاني دنيا و قبر و قيامت او است.([125]) اعمال صالح در حكم چراغي است كه شخص براي خود روشن ميكند. به بركت اعمال صالح زندگاني ظاهري دنيايي و قبر را روشن ميسازد، در قيامت هم پيشاپيشِ راهش را روشن و مسيرش را نوراني ميسازد.
مقصود از ذكر اين حديث شريف اين است كه دار واسعه و خانهي باوسعت، به صبر معنا شده كه مؤمن لابدّ از اين صبر است. چون در مسير زندگي معلوم است مشكلات، گرفتاريها، فقر و فاقه بسيار است. و در اين گرفتاريها: قرضداريها، مريضداريها، مريض شدنها، همه نيازمند به صبر است. و صبر باعث متحمّلشدن آنها و حفظ شخصيّت انساني است. به بركت صبر شخصيت ايماني مؤمن محفوظ ميماند و در برابر گرفتاريها و ناملايمات جزع نميكند.
اين مشكلات و ناملايمات هم كه ميگوييم از نظر ديد سطحي است. اگرنه در واقع
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 523 *»
تمام اينها در جاي خودش خير است و نظامي است كه از نظر ديد كلّي اكمل نظامها است.
همهي حكما گفتهاند كه اين نظام، احسن نظامها، اكمل نظامها و اصلح نظامها براي موجودات اين عالم است. همانطور كه نورش لازم است، ظلمتش هم لازم است. همانطور كه خيرش لازم است، شرّش هم لازم است. بايد اينها كنار هم و با هم و در هم باشد. چون از ديد كلّي تمام اين نظام هرچه هست، خير و بجا و مناسب است.
مؤمناني كه تابع انبيا هستند و از رسول خدا و ائمهي هدي تبعيّت كرده، با عهد خود وفاداري كردهاند، با اين نظام هماهنگ و موافق و مطابقاند. از اين نظام سر باز نزده و تخلّف نورزيدهاند. بنابراين در اين نظام، تصادم و تزاحم برايشان نيست. از جهت نظم و ديد كلّي هيچ وقت به زحمت برنميخورند و به صدمه نميافتند.
از اين جهت اهل ايمان نبايد خيلي مضطرب باشند. اگر ميفهمد ايمان دارد و ميداند ايمان دارد، تسليم رسولاللّه و ائمهي هدي: است، از هيچ فقر، بلا، شدّت، گرفتاري، دشمن و مانند اينها نگران نباشد، از هيچ چيز. زيرا تمام اينها براي او خير است. و اگر هم در خيرات است خدا را شاكر باشد: اگر رفاه دارد خدا را شكر كند و بر آنها شاكر باشد. چرا؟ چون همين خيرات براي او به بركت ولايت خيرات است. نور اين عالم براي او به بركت ولايت نور است و از آن بهرهمند است، ظلمت براي او خير است، صحّت براي او نعمت است. و اگر فقر، بلا، مرض، گرفتاريها هم باشد، باز همهي اينها براي او خير است.
مؤمن خدا را در برابر نعمتها شاكر است و در برابر بلاها و گرفتاريها صابر است. چون ميداند تمامش به نفع او است و هماهنگ با نظام هستي است. خيالش جمع است تخلّف نكرده، راحت راحت و آسوده است. در هر حالي هيچ مضطرب و نگران نميشود، ميداند خير او در آن است. چون به ايمانش مطمئن است.
اما اگر ايمان در كار نيست، خداي نكرده در دل تسليم نيست و بر اساس حسابها
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 524 *»
و جهات ديگر و روي عادت و امثال اينها است، او بايد مضطرب و نگران بشود، از فقر، از مريضي، از گرفتاريها و بلاها بايد نگران بشود. براي او جاي نگراني است.
اما براي مؤمنانِ صادق كه در دل صداقت ايمان و وفاي به عهد عالم ذر را مييابند و كاملاً تسليماند، اگرچه به حسب اين اعتقاد نميتوانند عمل كنند و ميگويند شيطان، نفس امّاره و عادات و طبايع بر ما مسلّط است، اما از نظر دل كاملاً براي اجراي فرامين اين بزرگواران آماده هستند، آنان خيالشان جمع باشد كه خيرات كه برايشان خيرات است، شرور و بلاها هم برايشان خير است. چون در واقع با اين نظام هماهنگ و مطابقاند.
براي اين آيهي شريفه باطني و تأويلي هم هست. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون كه آن تأويل موقع ظهور بقية اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه ظاهر ميشود. آن حضرت كه ميآيند، شمشير ميكشند، هركس اسلام آورد و اسلام دارد ميماند. هركس اسلام ندارد حضرت او را ميكشند. كار به جايي ميرسد كه تمام اين عالم را مسلمين و مسلّمين و اهل اسلام و اهل تسليم پر ميكنند. و زمين از وجود كساني كه در دل ايمان ندارند و در ظاهر اسلام ندارند، خالي ميشود.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 525 *»
مجلس 34
(شب چهارشنبه 11 ربيع الثاني 1411 هـ ق)
r آگاهي انبياء: از مقامات محمد و آلمحمد:
r نوع ايمان و اطاعت انبياء:
r نتيجهي انكار رسالت رسولاللّه9
r جز دين الهي ديني نيست
r اضطرار انسان در برابر نظام حاكم بر جهان
r شمول و عموميت «فاولئك هم الفاسقون»
r خروج از نظام تشريعي انكار همهي حقايق الهي است
r زشتي انكار و زيبايي ايمان
r هماهنگي نظام آفرينش با مؤمنان و بركات ايمان
r دعا، عبوديت است
r استجابت دعا
r دعا در همهي حالات
r دعا مخّ عبادت است
r نعمتها براي مؤمنان رحمت و براي منكران نقمت است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 526 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
سخن در توضيح خارج بودنِ اعراضكنندگانِ از اقرار و اعتراف به مقام نبوت كلّيه و ولايت كلّيهي محمد و آلمحمد: بود. پس از آن كه خداوند ميفرمايد: ما امر اين بزرگواران را آشكار كرديم و از انبيا پيمان گرفتيم و انبيا به دستور ما از مؤمنان امّتهايشان پيمان گرفتند، و اين امري نبود كه بر كسي پوشيده بماند؛ بلكه بر همه واضح و آشكار شد.
زيرا وقتي كه انبيا اقرار كنند، با اينكه صاحبان حكمت و كتاب بودند و به جميع اموري كه بايد آشنا باشند آشنا بودند، براي انبيا نسبت به اموري كه بايد اطلاع داشته باشند، جهل نبود، آنان آگاه بودند و با آگاهي و شناخت كامل اقرار كردند.
آن هم شناختي كه براي انبيا بوده، روي جبر، روي اضطرار نبوده، مُكرَه نبودند كه مجبور باشند و با كراهت اقرار و اعتراف كنند. چون خدا خواسته و خدا دستور داده، از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 527 *»
اين جهت باشد، درست است كه در مقام عبوديت بودند و آنچه خدا از ايشان ميخواست به انجام ميرسانيدند، ولي گذشته از مقام عبوديت، به فضائل محمد و آلمحمد: و مقامات ولايتي ايشان كه در دو مقام خلاصه ميشد: يكي نبوت كلّيه و يكي ولايت كلّيه، آشنايي داشتند و با شناخت و آگاهي اقرار كردند.
آنها ميدانستند كه خداوندي كه آفرينندهي هستي است، نظامي كه او در شرايع قرار داده، همان نظامي است كه در عالم هستي برقرار فرموده است. همانطور كه به شرايع آگاه بودند، نسبت به نظام هستي نيز آگاه بودند و وظيفهي خود را به حسب همين آگاهي، اقرار كردن و اعتراف نمودن ميديدند. از اين جهت بدون هيچ درنگ اقرار نمودند.
خداوند اقرار آنها را براي امّتها ذكر فرمود. مخصوصاً براي اين امت در اين آيهي شريفه بيان فرمود و بر رسول خدا9 نازل كرد كه امت دعوت حضرت بدانند و همه باخبر باشند كه در گذشته و در ميان انبيا برنامه چنين بوده است. سلسلهي انبيا با آن علم، اطّلاع و درك و آگاهي همه منقاد و تسليم اين امر شدند و بر اساس درك و شناختي كه در رتبهي نبوت داشتند، به مقام نبوت كلّيه و ولايت كلّيهي محمد و آلمحمد:اقرار نمودند.
بنابراين كسي كه بعد از روشن شدن اين مطلب اعراض كند، او از اَتباع انبيا خارج خواهد بود، او در هيچ ديني و ديانتي از ديانتهاي آسماني نخواهد ماند. و اگر دين ديگري، روش ديگري، برنامهي ديگري، اعتقاد ديگري بخواهد داشته باشد، غير دين خدا خواهد بود و دين خدا نيست.
دين خدا سرّش، حقيقتش و شؤوناتش همين بود كه براي انبيا ظاهر شد. اصل دين خدا، اقرار به مقام و منزلت محمد و آلمحمد: است. اصل شريعت الهي متابعت كردن از رسول خدا و ائمهي هدي: است. حقيقت جميع اديان و ديانتهاي آسماني همين است و غير از اين نيست كه ايمان به آن حضرت و نصرتكردن آن بزرگوار است در مواردي كه نصرت آن حضرت لازم است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 528 *»
حال أ فغير دين اللّه يبغون؟ كسي كه در برابر اين امر اقرار نكند و تسليم نشود، او گويا ميخواهد غير دين خدا را به دست بياورد، در جستجوي غير دين خدا است. و اين اشتباه بزرگي است. ديني نيست غير از دين خدا، شريعتي نيست غير از شريعت خدا، حكم و دستوري نيست غير از حكم و دستور خدا. و همين حكم و دستور و شريعت و دين است كه در سراسر هستي به شكل نظام هستي مشاهده ميشود. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون. همهي موجودات آسماني و همهي موجودات زميني از روي طوع يا از روي كراهت، پذيرا و تسليم اين نظام شدهاند و برگشت همه به سوي خدا است. همهي خلق، برگشتشان به امر خدا و به سوي خدا است، به همان معنايي كه در بارهي رجوع و معاد هر موجودي مطرح است.
«برگشت به سوي او است» به اين معنا كه هيچكس از ملك او خارج نيست و رجوعش به امر او است. و خداوند است كه براي موجود مطابق استحقاق او و اعمال او، مرجع و مسير او را معيّن ميفرمايد كه هر موجودي و اهل هر طبقهاي به حسب خودشان يا در درجات بهشت و عليّين جاي ميگيرند، يا در دركات نيران واقع ميشوند.
بنابراين كسي كه بخواهد از چنين امري اعراض كند و در برابر آن تسليم نشود، حكمش چيست؟ و اين اعراض او در حكم چه چيزي است؟ در حالي كه ميبيند كه مضطرّانه و خواهوناخواه بايد در همين زندگاني دنيا، خود را با قوانين حاكم بر دنيا و نظام موجود تطبيق بدهد. او بخواهد در روي زمين زندگي كند و از قوانين حاكم بر طبيعت بهرهمند باشد، نميتواند از اين نظام خودش را خارج كند. و مييابد كه در پايان كار هم رجوعش به خدا است. از اين عالم ميرود و ميميرد. ميداند كه مردن مسلّمي است و خواهوناخواه بايد از دنيا رفت.
اكنون كه مضطرّانه در اين عالم زندگي ميكند و ناچار از زندگاني در اين عالم است و ناچار است كه مثل ساير موجودات اين عالمِ طبيعت محكوم به اين نظام باشد،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 529 *»
همانطور كه اين نظام بر همهي موجودات حكومت دارد، انسان هم بايد در برابر اين نظام خاضع باشد.
و نميتواند خاضع نباشد. بايد تسليم اين نظام باشد و از اين نظام الهي استفاده كند. مييابد كه در اين نظام الهي مضطرّ است. شب، روز، گرما، سرما بر او ميگذرد، با صحّت، با مرض، با گرفتاريهاي مختلف روبهرو ميشود، دوران زندگياش مختلف است: كودكي، جواني و كهولت دارد.
همچنين با موجودات خارج از وجودش مضطرّانه در تماس است. با آتش، با آب، با هوا، با موجودات اين عالم در ارتباط است. اين اضطرار را در خودش مييابد و از همهي اين اضطرارها مشكلتر و سختتر اضطرار در مرگ است كه مضطرّانه ميميرد؛ يعني خواهوناخواه چه بخواهد، چه نخواهد ميميرد. اين هم معلوم است كه و إليه يرجعون.
برنامه چنين است كه هركس به دنيا آمده محكوم به نظام اينجا است و وظيفه دارد و نميتواند از اين وظيفه خارج بشود. خودش جزئي از اجزاء اين عالم است. همانطور كه اين احكام و نظام الهي بر موجودات تسلّط دارد، انسان نيز چنين است.
حال بخواهد از اين فرمان الهي اعراض كند، تسليم محمد و آلمحمد: نشود، اعتراف و اقرار به شؤونات ايشان نداشته باشد به همان معناي كلّياش، چه از دين اسلام خارج باشد؛ مثل يهوديها، نصرانيها، مجوسيها، چه به حسب ظاهر داخل در دين اسلام باشد اما مثل اهل سنّت به شؤونات ولايتي اقرار و اعتراف نكرده باشد، چه آناني كه به ولايت امير المؤمنين اقرار كردهاند اما به امامت ساير ائمه: تا بقية اللّه صلوات اللّه عليه اقرار نكردهاند، چه آناني كه به شؤونات ولايتي ايشان تا امام زمان صلوات اللّه عليه اقرار دارند، اما فضائل و مقامات عالي اين بزرگواران را اقرار نكرده و تسليم نشده، در امر نبوت كلّيه و ولايت كلّيه و شؤونات مترتّبهي بر اين دو مقام، اقرار، اعتراف و تصديق نكردهاند، همهي اينها مشمول اين آيهي شريفهاند فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 530 *»
بعد از اينكه امر روشن و واضح شده، اگر كسي ـ از ميان اين طبقاتي كه ذكر شد نپذيرفته باشد و اعراض كند، حكمش همين است فمن تولي بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون. چنين اشخاصي از تعاليم الهي، از تعاليم انبيا، از روح ديانت، از اسلام خارجاند و اسلام و استسلام ندارند.
بعد روشن ميشود كه از نظام هستي هم دارند خودشان را خارج ميكنند. با اينكه همهي موجودات در اين نظام خاضع و خاشعاند و همهي موجودات در برابر رضاي خدا و امر خدا تسليم شدهاند، اما اينها خارج شدند و با اين خارج شدن، ميگويند كه ما در واقع مستقل هستيم، ما كاري به اين نظام نداريم، ما به صحّت اين نظام اعتراف نداريم، ما به درست بودن و حق بودن و بجابودن اين نظام اقرار نميكنيم.
خود همين امور حكايت ميكند از اينكه اينها در دل هيچ حقّي را تصديق نداشتهاند. اگرچه ميگويند ما يهودي هستيم و تابع موسي، اگرچه ميگويند ما نصراني هستيم و تابع عيسي، اگرچه ميگويند ما مسلمانيم و تابع محمد9، اگرچه ميگويند ما شيعه هستيم و تابع ائمه سلام اللّه عليهم اجمعين، ولي دروغ ميگويند. به همين اعتراف نكردن و اقرار ننمودن فاسقاند و خارجاند. اگرچه ميگويند ما مخلوق خدا هستيم و محكوم به حكم خدا و جزئي از اجزاء عالم هستي هستيم، اما اين را هم دروغ ميگويند. دارند ميگويند ما مستقل هستيم. ما كاري به اين نظام نداريم.
موجودات ديگر اينطور نيستند. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون همه مضطرّانه تسليماند. اين موجود دوپا كه از اين دستور الهي اعراض ميكند و به ناموس الهي پشت ميكند، ميخواهد بگويد من در همهي امور مستقلّم. ولي جرأت نميكند اين سخن را اظهار كند، به بهانهها، عصبيّتها و حميّتها متمسّك ميشود.
از اين جهت ميبينيم خدا براي جلوگيري از اين بهانهها و رفع اين عصبيّتها و حميّتها در اين آيات، سلسلهي انبيا سلام اللّه عليهم اجمعين را ذكر فرموده و امر ايشان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 531 *»
را مطرح كرده كه انبيا با داشتن چنين درك و آگاهي از همهي وجود، به حسب مرتبه و مقام خودشان اقرار كردند. حال اين انسان جاهل و جداشدهي از همهي موجودات؛ مثل ابوجهل؛ مثل ابولهب در اين امّت، در گذشتگان هم همينطور، بعديها هم همينطور، مثل ابوحنيفهها و اين قبيل اشخاص كه در برابر اين امر سركشي كرده، از اين امر اعراض كردهاند، همهشان در واقع جدا شده و خارج گرديدهاند.
اگر اينها ميفهميدند چه كردند، به وقاحت كار خودشان پيميبردند، آنگاه ميفهميدند كه چهقدر كريه المنظر شدهاند، چهقدر روحيّهشان، وضع خودشان و برنامهشان زشت و قبيح شده است كه از سلسلهي حقّهي اهل ايمان جدا شدهاند.
آناني كه به تبعيت انبيا: در چنين صفي قرار گرفتهاند كه صف مؤمنان است، كه چهقدر صف نوراني و پرخير و بركتي است! ظاهرشان زيبا، باطنشان زيبا، ظاهرشان نوراني، باطنشان نوراني، در اطاعت و اتّباع از انبيا: صف كشيدهاند، همه در برابر مقام محمد و آلمحمد: و شؤونات ايشان مقرّ و تسليماند. نور در مسير ايشان است، نور در ميان دو چشم ايشان است، نور در سينهي ايشان است، مخرجشان نور، مدخلشان نور است. در هر امري داخل ميشوند در نور داخل شدهاند، از هر امري خارج ميشوند به سوي نور و در نور خارج شدهاند. صف اهل ايمان و مؤمنانِ به انبيا: چنين وضعي دارد.
اما اين شخص بدبخت اعراضكننده كه روزگار خود را سياه كرده، خود را در شرايط بد و زشتي قرار داده، ظاهرش را سياه و كدر و ظلماني كرده، باطنش را تيره كرده، اين شخص با نظام هستي و با نظام شرايع در افتاده، ميخواهد پنجه در پنجهي خدا بگذارد و بگويد مسير غير از اين است كه تو معيّن كردهاي، راه غير از اين است كه تو نشان دادهاي، امر غير از اين است كه تو شناسانيدهاي. ببينيد وضع چنين كسي چهقدر بد و زشت است!
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 532 *»
آيهي شريفه اين وضع را توضيح ميدهد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون اينها از نورانيتي كه انبيا به آن دعوت كرده بودند خارجاند. همينطور ادامه پيدا ميكند تا اينكه از نظام آفرينش خارجاند؛ به تعبير ديگر موجوداتي استثنايي هستند. اينها خودشان را از وضع آفرينش كنار زدهاند و از نظامي كه ناچارند در آن به سرببرند، خود را جدا كردهاند. در حالي كه زندگانيشان به همين نظام بستگي دارد. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و اليه يرجعون. در هر حالي در واقع از اين نظام استفاده ميبرند، در عين حال با همين اعراض كردنشان دارند از اين نظام خودشان را كنار ميكشند و ميگويند ما از اين نظام جداييم.
اما مؤمنان، هماهنگ با اين نظاماند. اين نظام براي آنان خير، بركت و رحمت است. در اين نظام باطن و ظاهر خود را تطبيق ميدهند و از اين شب و روز و از ساير نظامها كه بر آنها ميگذرد، بهره ميبرند. شب ميآيد براي مؤمن رحمت است، روز ميآيد براي او نعمت است. حتي به حسب نظام اين عالم، بلا، مرض، فقر، گرفتاري كه ميآيد، براي او رحمت و خير است. ميفرمايد در هر نفس كشيدني كه مريض در بستر بيماري خوابيده و مؤمن به خدا و اهل ولايت محمد و آلمحمد: است، در هر نفسي كه ميكشد ثواب تمام اعمال خيري كه در زمان صحتّش داشته براي او مينويسند.([126]) ناله كه ميكند براي او ذكر خدا ثبت ميشود.
امام7 با يكي از اصحابشان به عيادت مريضي آمده بودند، او هم از اصحاب و دوستان حضرت بود. خيلي مريضي براي او ناراحتي ايجاد كرده بود به طوري كه در حضور حضرت هم نميتوانست از ناله خودداري كند، از اين شانه به آن شانه ميشد و ميناليد. مصلحتش بوده، زيرا امام7 اماماند. او هم كه دوست امام7 بوده، حضرت ميتوانستند آن مرض را از او برطرف كنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 533 *»
همانطور كه حضرت حسين7 بر عبداللّه بن شدّاد وارد شدند و او در تب بود، بدنش تب داشت. همين كه قدم مباركشان را داخل اتاق گذاردند تب از بدن عبداللّه پريد. احساس كرد كه بدنش سبك شد، حالش خوب شد. عرض كرد آقا فداي شما شوم! كه به بركت شما خدا از ما مرضها و بلاها را برطرف ميسازد. حضرت با صداي بلند تب را صدا زدند يا كبّاسة كه اسم تب است و «امّ ملدم» كنيهي او است. صدايش زدند جواب داد. راوي ميگويد ما صدايي را شنيديم كه عرض كرد: لبيك ولي شخصي را نديديم، صدايش را شنيديم. حضرت فرمودند: مگر امير المؤمنين صلوات اللّه عليه به شما دستور نداده كه نزديك نشوي مگر به دشمن من يا به دوست گنهكار من تا گناهانش آمرزيده شود؟ حال اين عبد اللّه كدام يك بوده؛ يعني چرا در بدن عبداللّه عارض شدي؟([127])
امام7 اگر بخواهند، اراده بفرمايند و اجازه بفرمايند مريضيها، دردها، گرفتاريها برطرف ميشود. اما مصلحت ميدانند. عروض و عارض شدنش هم به اذن ايشان است. صلاح دوست و مؤمنان را ميدانند كه اين امور باشد.
البته دعا هم وظيفه است. بايد براي رفع گرفتاريها، رفع مريضيها، رفع فقرها و ساير مشكلات دعا كرد. دعا يك وظيفه است. دعا خودش عبوديتي است.
نه اينكه حال كه دعا كرديم، ديگر منتظر باشيم كه اين دعاي ما حتماً بايد مستجاب بشود و به خواستهي ما رسيدگي شود و اگر نشد نعوذ باللّه در دعا كردن ضعيف شويم، دلمان از دعا كردن سرد بشود، يا مثلاً در امر ولايت امام متزلزل بشويم كه اين چه امامي است كه ما هرچه او را صدا ميزنيم، هرچه به درگاهش ميناليم، جوابي به ما نميدهد، حاجت ما را برآورده نميكند.
خير! بنا نيست كه آنها تابع ما باشند و به خواست ما رفتار كنند. اگر اينطور
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 534 *»
باشد نعوذ باللّه بايد ما امام آنها باشيم و آنها مأموم ما، ما آقاي آنها باشيم و آنها خدمتگزار ما. اينطور نيست.
هر مشكلي براي دوست پيش ميآيد، اولاً دوست بايد حال خودش را رسيدگي كند ببيند دوستياش برقرار است؟ ايمانش ثابت است؟ اگر اين طور است، خيالش آسوده شود كه اين گرفتاريها اسباب آمرزش گناهانش است و ان شاء اللّه رفع بلاهاي سختتر و چهبسا رفع مشكلات برزخ و اين قبيل امور است.
ولي دعا هم لازم است. دعا خودش عبوديتي است ولي شرايط دارد. اگر دعا مستجاب نشد، ما به شرايطش رفتار نكردهايم. يكي از شرايط مهمّش اين است كه امام فرمودند: هر گاه موقع دعا ديدي پوست بدنت به لرزه درآمد، اشك چشمت جاري شد، آنگاه فدونك دونك خيلي متوجه باش كه موقع استجابت دعايت هست([128]) يعني آماده باش كه دعايت مستجاب و قصدت به انجام ميرسد. يقيناً اين دعا مستجاب است.
اما اثرش هم همين الآن ظاهر بشود، چنين نيست. اين دعا مستجاب شده است. معناي مستجاب شدن دعا اين است كه به اين دعا جواب دادند. حال رفع مشكل نميشود طور ديگري است. دعا قبول شده و براي اين دعا اثري مترتّب است، عبوديتي پيدا شده، خضوعي به درگاه حق واقع شده و آثاري دارد، هر موقعي باشد آثارش نمودار ميشود، حتي اگر در دنيا آثارش پيدا نشود، نوع دعاها در برزخ، در قبر، در قيامت آثارش نمودار ميشود.([129]) روح عبوديت در آنجا خودش را نشان ميدهد. خيلي امر عجيبي است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 535 *»
دعا كردن خيلي ارزش دارد و خيلي خوب است. در هر حال انسان بايد دعا كند. در نعمت است دعا كند كه خدايا نعمتهايت را از من نگير. اين نعمتهايت را براي من باقي بگذار. اين نعمتها را اسباب تحصيل نعمتهاي ديگر قرار بده. خدايا اين نعمتهايي كه به من دادي اسباب غفلت من نشود و استدراج نباشد. خود اينها هم دعا است. در موقع گرفتاريها و ابتلاءات هم انسان بايد براي رفع گرفتاريها دعا كند.
در هرحال دعا خوب است. دعا عبادتي خالص، مخّ عبادت و حقيقت عبادت است. در واقع واقعيتِ عبادت است كه انسان نزد خدا دست به درگاه او بلند كند و اوليائش را در درگاه خداوند واسطه قرار بدهد. به شؤونات اهل ولايت اقرار كرده، در برابر فرمان ايشان تسليم شده و به اين وسيله خدا را عبادت كرده است. اين كار خيلي لازم است. حال مستجاب شد و تأثيرات ظاهري هم داشت، بسيار خوب، نداشت نبايد انسان ناراحت باشد كه ما دعا كرديم نتيجه نگرفتيم. از اين جهت از دعا كردن سرد شديم. اين صحيح نيست. خود دعا عبادت است. اصلاً خود دعا وظيفه است و عبادت مستقلي است.
در هر صورت امام7 با يكي از صحابه به ملاقات و عيادت اين مريض آمده بودند حال امام نميخواهند كه اين مرض از بدن او برود، بايد باشد. از اين جهت اينقدر دردمند بود كه در حضور امام7 هم ناله ميكرد. از اين شانه به آن شانه ميشد.
آن شخصي كه همراه امام7 بود گفت خوب است به جاي ناله كردن كه مرتّب آه آه ميگويي؛ مثلاً بگويي «يا اللّه» خدا را بخوان كه برايت ذكري نوشته بشود. امام7فرمودند: همين آه آه كه ميگويد و همين نالهاي كه ميكند، براي او يا اللّه نوشته ميشود.([130]) اينقدر كرم! اينقدر فضل!
به حسب طبيعت مثلاً دارد ميگويد آخ، طبيعت او را وادار كرده كه در برابر شدّت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 536 *»
مرض آخ بگويد، شايد اصلاً توجه هم ندارد به اينكه چه كسي اين مرض را داده، چرا داده؟ هيچ! درد است و مريض گرفتار خودش است. ديگر كم ميشود كه اصلاً به فكر اين امور هم بيفتد. درد مهلت نميدهد. در حال سلامتي غافل است، در حال مرض كه ديگر معلوم است كه از اين امور غافل ميشود. آنگاه لطف خدا، فضل خدا، اين است كه دستور ميدهد همين ناله، آخ و آه براي او ذكر خدا باشد و يا اللّه ثبت شود.
الحمد للّه رب العالمين از اين قبيل فرمايشها كه ائمه: براي مؤمنان و اهل ولايت فرمودهاند زياد است. چرا اينطور است؟ چون مؤمن خودش را با نظام هستي موافق و هماهنگ ساخته است. آتش اين عالم او را نميسوزاند؛ بلكه براي او غذا ميپزد، او را گرم ميكند. الآن اين آتش براي او رحمت است.
ولي مُعرض از حق، كسي كه از اقرار به فضائل محمد و آلمحمد: اعراض كرده، اين يهوديها، نصرانيها، مجوسيها، اين سنّيها و طبقات مختلفي كه در شيعه پيدا شدهاند، اين منكران فضائل و معاندان با حاملان فضائل، همهشان در برابر همين آتش مينشينند و گرم ميشوند، اما آن به آن دارند از اين آتش براي خودشان جهنم درست ميكنند. همين آتش دنيا آنها را ميسوزاند. الآن دارد گرمشان ميكند اما هر لحظه اين آتش آنها را دارد ميسوزاند.
اگر خداوند به همين آتشي كه كنار آن دارد گرم ميشود اجازه بفرمايد، همين آتش به جانش ميافتد و همانجا او را ميسوزاند. الآن هم دارد او را ميسوزاند اما او فكر ميكند دارد از اين آتش بهره ميبرد، دارد گرم ميشود، غذايش را روي آن گذشته و ميپزد. به حسب ظاهر آتش براي او غذا ميپزد، اما همين الآن دارد او را ميسوزاند. اگر اجازه ميداشت همين آتش و همين ظرف غذا او را ميسوزانيدند.
اين زميني كه خدا در اين نظام بشري و طبيعي قرار داده كه بشرها روي آن راه بروند و از هموار بودن آن بهرهمند بشوند أ لمنجعل الأرض مهاداً اين زمين را مهد، گهواره
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 537 *»
و محل آسايش قرار داده تا روي آن در آسودگي بهسرببرند، بر اساس اين نظامي است كه حاكم است.
مؤمن به محمد و آلمحمد: و مقرّ به فضائل و اهل ولايت ايشان روي اين زمين قدم ميگذارد، الآن دارد از اين زمين بهره ميبرد. زيرا با اين نظامي كه بر اين زمين حاكم است هماهنگ شده، اين زمين براي او مهد است، براي او محل سكونت، آسايش و زندگي است.
اما مُعرض و اعراضكننده، آن كسي كه پشت كرده، به مقامات و شؤونات ايشان اقرار نكرده و در مقام انكار و عداوت بر آمده است، او روي اين زمين قدم ميگذارد و به خيال خود در اين زمين آسايش دارد، اما همين قدم گذاردن او براي او جهنم است، همين زمين با او دشمن ميشود. هر قدمي كه روي زمين ميگذارد، اين زمين مهد او نيست؛ بلكه جهنم او است. اگر اين زمين همان لحظه اجازه داشته باشد، فوراً او را در خودش فرو ميبرد و در شكم خودش ميفشارد، آنچنان كه بدنش متلاشي بشود؛ مثل اينكه تا اجازه فرمود كه اقوامي را فرو برد، چه كرد؟ با قوم عاد چه كرد؟ همينطور ساير كساني كه به عذابها مبتلا شدند.
هنگام ظهور امام7 چه خسفي براي لشكر سفياني دست ميدهد كه تمام لشكر او مگر دو نفر در ارض بيداء به زمين فرو ميروند و به جهنم ميروند.([131]) به زمين فرمود قارون را بگير! زمين او را گرفت. هنوز هم دارد در قعر زمين فرو ميرود و او را در دل خود ميبلعد، با آن عذابي كه براي او هست.([132])
در حديث دارد وقتي كه غير مؤمن و غير اهل ولايت را در قبر ميگذارند، قبر به سخن ميآيد به او ميگويد: اي دشمن خدا! تو روي من راه ميرفتي و من با تو دشمن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 538 *»
بودم، با تو عداوت داشتم و نميتوانستم وجودت را تحمّل كنم. اينك در دل من قرار گرفتهاي. ببين با تو چه ميكنم. آنچنان بدن او را در قبر ميفشارد كه تلخي آن فشردگي تا قيامت در كام آن ملعون هست.
اما مؤمن كه روي اين زمين قدم گذارده و راه رفته، چون موافق و هماهنگ با اين نظام است، زمين مهد او و محل سكونت و آسايش او است. زمين از وجود او، از قدمگذاردن او بر آن لذّت ميبرد.
در حديث دارد موقعي كه مؤمن و اهل ولايت در قبر قرار ميگيرد قبر به او ميگويد جانم به فداي تو! موقعي كه روي من قدم ميگذاردي، چهقدر تو را دوست ميداشتم. اينك كه در دل من جاي گرفتهاي ببين من چهقدر تو را دوست دارم و بر تو مهربان و عطوفم. قبر مؤمن به مقداري كه چشمش كار ميكند براي او وسعت پيدا ميكند.([133])
همينطور همهي امور اين عالم، هواي اين عالم، آب اين عالم، خاك اين عالم، موجودات اين عالم، تمام وضعشان اين است. اهل ايمان در چنين وضعي به سرميبرند. و اهل كفر و طغيان و معاندان با اولياي خدا سلام اللّه عليهم اجمعين در چنان وضعي هستند.
انساني كه طالب زندگاني راحت و آسايش روح است، انساني كه ميخواهد در آخرت و دنيا در هر دو جا سعادتمند باشد، سزاوار نيست كه با چنين قراري كه خداوند اينطور آن را محكم كرده، در مقام مخالفت و معاندت و در مقام اِعراض از آن برآيد؛ بلكه اقرار ميكند تا به بركت اقرار، همهي نظام هستي كمك او باشند در رسيدن به چنين مقصد بزرگي كه سعادت دنيا و آخرت است.
از خدا ميخواهيم به حق اوليائش صلوات اللّه عليهم اجمعين ايمان ما را ثابت قرار دهد! توفيق تسليم شدن و تصديق مقامات و شؤونات محمد و آلمحمد: را به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 539 *»
همهي ما كرامت فرمايد! همانطور كه در دنيا ديدهي بصيرت به ما كرامت كرده ان شاء اللّه آن را براي ما ثابت نگهدارد و به نعمتهاي برزخ و آخرت متّصل فرمايد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 540 *»
مجلس 35
(شب دوشنبه 16 ربيع الثاني 1411 هـ ق)
r اجمالي از بحثهاي گذشته
r آنچه براي سالك در طريقت پيش آيد خير او است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 541 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
سخن در اين بود كه هركس از اعتراف و اقرار به مقام و منزلت رسول خدا9 و مقام و منزلت ائمهي هدي و فاطمهي زهرا سلام اللّه عليهم اجمعين اعراض كند، از تعاليم انبيا و اديان و شرايع الهي خارج شده و نيز از نظام هستي خارج شده است. چون خداوند بعد از آن كه از اين خروج و فسق ايشان خبر داد و اينكه چنين اشخاصي برخلاف روش جميع انبيا و اوصيا و مؤمنان به ايشان سلوك كردهاند، و در نتيجه از دين خدا خارج شدهاند، خبر داد أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون. فرمود اينها از نظام آفرينش هم خارج شدهاند.
گويا ميخواهند براي خود روش، سنّت و برنامهي خاصّي داشته باشند كه غير برنامهاي است كه خداوند براي بندگان خود قرار داده است. اين برنامه در اين نظام هستي هم جاري شده و از آن خبر داده و له أسلم من في السماوات و الأرض اسلام، استسلامو
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 542 *»
انقياد در برابر مشيّت الهي و ارادهي خدا براي همهي موجودات آسماني و زميني در كار است، چه بخواهند چه نخواهند، همه تسليم و منقاد فرمان خدا هستند و در برابر هرچه او در نظام آفرينش خواسته مطيعاند.
همان برنامهاي كه در نظام آفرينش قرار داده، آن را در شرايع نيز بيان فرموده است. تمامياحكام، شرايع، ديانتها، معارف، حقايق و هرچه انبيا آورده و به امتهاي خود تعليم كردهاند، با اين نظام آفرينش مناسب است و كاملاً هماهنگي دارد.
بنابراين كسي كه از نظام انبيا خارج شود، از اقتضاي شرايع دست بكشد و برخلاف فرمايشهاي انبيا سلوك كند، نه تنها از دين و ديانت خارج شده و از شريعتها دست كشيده و برخلاف تعاليم انبيا راه رفته؛ بلكه از نظام آفرينش هم جدا شده، و در اثر جدا شدن از نظام آفرينش، خود را از اين سير و حركت عمومي موجودات كه اسلام، استسلام و انقياد و اطاعت است، منها و مجزّا كرده است. موجودات در اين حركت قرار دارند. و آن يك حركت بيش نيست كه اسلام، استسلام و انقياد و اطاعت است. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.
ميبينند كه همهي موجودات برگشتشان به سوي خدا است و به امر خداوند و حكم خدايي برميگردند. پس چرا فسّاق و خارجها در همين زندگاني و عمر كوتاه خود عبرت نميگيرند كه به نظام الهي برگردند و از فرامين تكويني الهي و فرامين شرعي الهي تبعيت كنند تا از اين نظام و نظام آيندهي آخرت بهرهمند شوند.
زيرا اگر بشري سعادت و كمال خود را بخواهد، بايد متوجّه اين امر شود و بداند كه اطاعت و متابعت رسولاللّه9 و ائمهي هدي: باعث نجات و وسيلهي سعادت او است. اگر اينطور بود با تمام موجودات هماهنگ است و با اين نظام هستي مناسبت دارد، و گردش شب و روز، آمد و رفت ماه و سال و هفته، ساعات و دقايق براي او خير است. و هر امري كه در اين عالم حادث شود و پيش بيايد براي او خير است. جميع
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 543 *»
حركتها و موجودات اين عالم با او هماهنگ است و او با موجودات هماهنگ است.
در اثر اين هماهنگي رحمت الهي شامل حال او است. از بركتها و نعمتهاي خدا بهرهمند است. در دنيا خيالش راحت و آسوده و مطمئن به دين خدا و به ذكر خدا است، در آخرت هم از نعمتهاي آخرتي كه خدا براي بندگاني فراهم فرموده كه در چنين اطاعت و اتّباعي باشند، متنعّم خواهد بود.
قبلاً هم خداوند در اين آيهاي كه اول ميخوانم خبر داد كه اين راه راهي نيست كه نامأنوس باشد، راهي نيست كه كسي نرفته باشد؛ بلكه راهي است كه مانند انبيا آن را طي كرده و با قدم صدق، قدم اخلاص، قدم محبّت و قدم انقياد در آن گام گذاردهاند.
قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري؟ قالوا أقررنا نه تنها خودشان با قدم صدق، صفا و اخلاص در اين راه وارد شدند، اوصياي خود را هم دعوت كردند و از آنها هم عهد و پيمان گرفتند. از مؤمنان به ايشان هم بر اين امر عهد و پيمان گرفتند. و أخذتم علي ذلكم إصري عهد و پيمان مرا از اوصياي خودتان و از مؤمنان به خود گرفتيد؟ قالوا أقررنا ما كه اقرار كرديم و تسليم شديم و منقاديم. چون اقرار خود را اظهار كردند، اقرار اوصياي خود را هم گفتهاند و اقرار مؤمنان به ايشان هم گفته شده است.
پس چنين راهي كه كاملاً مأنوس است و همهي انبيا آن را طي كردهاند، همهي اوصيا اين راه را پيمودهاند، مؤمنان اين راه را طي كردهاند، شما هم اي امت محمد9 كه بازماندگان امتهاي پيشين هستيد، بشر تازه و خلقت جدايي نيستيد كه براي شما اين امر سابقه نداشته باشد. به حسب استعداد، به حسب صفات نفساني و روحي و به حكمقوانين وراثت شما هم با اين امر مأنوس هستيد. امر بيسابقهاي نيست. شما در روي اين زمين بازماندگان بشرهاي پيشين هستيد، به حسب وراثت هم كه شده بايد با اين امر مأنوس باشيد. آن فطرت و آن روحياتي كه خدا در شما قرار داده، از همين پدرها و مادرها به شما به ارث رسيده، شما هم ميتوانيد اين مطلب را درك كنيد كه مطلب همينطور است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 544 *»
اگرنه براي شما ذكر نميشد كه مطلب همينطور است. اگرنه براي شما به اين بيان توضيح داده نميشد و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين. شما هم به حسب مراجعهي به فطرت، به واسطهي استماع از زبان فطرت الهي كه در شما گذارده، شايد به خاطر بياوريد و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة.
پس انبيا، اوصيا و مؤمنان به ايشان اينطور بودند، شما هم سابقهاي از اين امر داريد. از اين جهت با چنين شدّتي خدا ميفرمايد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. هيچگونه تعارف، مسامحه، اهمال يا مجملگويي در سخن نيست؛ بلكه كاملاً رسا بيان شده است فمن تولّي بعد ذلك بعد از اين امر و اين خصوصيت، اگر كسي اعراض كند فأولئك هم الفاسقون اينها ديگر خارجاند. خارج كه شدند، هيچ حرمتي، ارزشي در نزد خدا ندارند؛ بلكه سركش هستند.
چون معناي خروج و فسق در اينجا همان معناي انكار ورزيدن، جحود كردن، كفرورزيدن، طغيان كردن و سركشي نمودن است، نه فسق به معناي اصطلاحي در مقابل مؤمن و عادل، فسق به معناي خارج. اينها از دين خدا و از نظام آفرينش نيز خارج شدهاند به اين بيان أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.
پس اگر كسي طالب سعادت خودش است و ميخواهد در اين زندگاني دنيا و در زندگاني آينده كه خواهوناخواه زندگي آيندهاي در پيش هست و ميآيد و إليه يرجعون اين امري انكار ناپذير است. زيرا مشاهده ميشود كه موجودات رو به فنا و تباهي هستند و رجوع به امر خدا و حكم خدا خواهند داشت.
حال كه چنين مسيري در پيش است، تنها همين زندگاني دنيا نيست كه به هر طور كه گذشت بگذرد. و إليه يرجعون به سوي خدا رجوع دارند. و به سوي خدا رجوع كردن، زندگاني تازهاي است غير از اين زندگاني. اگر كسي در اين دنيا و در آن زندگاني آينده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 545 *»
طالب راحتي، نجات و سعادت خود است، بايد متنبّه شود و به اين آيات توجّه كند كه در آنها سرّ ديانتها، حقيقت شريعتها و اسرار الهي بيان شده است.
سرّ ديانتها، اسرار خدايي براي خلق معرّفي محمد9 به مقام نبوت كلّيه و معرفي آل او: به مقامات و شؤونات ولايت كلّيه است. بايد اتّباع از ايشان و آمادگي براي نصرت اين بزرگواران در هر امري باشد كه با آن از بنده نصرت برآيد و در شأن بندگان باشد و بتوانند نصرت كنند، به هر طور بايد آمادهي نصرت آن بزرگوار باشند، كه توضيح داده شد نصرت آن بزرگوار در شؤونات ولايتي او است كه آن شؤونات از ابتداي ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه ظاهر ميشود و نصرت جميع انبيا، اوصيا و مؤمنان در آن وقت آشكار ميگردد كه در اجراي اوامر ايشان و تقويت شوكت و سلطنت ظاهري و باطني ايشان، در مقام نصرت ايشان برميآيند.
شخصي كه در اين دنيا به سرميبرد و به اين دعوت الهي گوش فرا داده و اين امر را شنيده، براي اينكه بتواند از نظام اين عالم و نظام عالم آينده، عالمي كه مرجع و معاد است و رجوع به سوي آن است، و إليه يرجعون عالمي كه خواهوناخواه به سوي آن رجوع ميكنند، از نظام اين عالم و نظام آن عالم بهرهمند شود و از بركتهاي الهي و رحمتهاي مهيّاشده در آنها استفاده كند، بايد خودش را در مقام ايمان و بندگي كاملاً با عالم آفرينش هماهنگ سازد، چون اين عالم آفرينش به اين نظام متعبّدند و له أسلم من في السماوات و الأرض به اين نظام تن در دادهاند و در برابر آن منقادند.
بايد شخص در زندگاني خودش: در ظاهرش، در باطنش، در تفكّراتش، در جميع ارتباطاتش با خلق و اين عالم و موجوداتِ آن، در كارهايش، در جميع شؤونش، خودش را با اين حالت استسلام و حالت اسلام و انقيادِ موجوداتِ اين عالم هماهنگ كند، تا بتواند از عنايتهاي حق بهرهمند شود. و فقط همين امر است به تنهايي كه ميتواند بهرهمندي انسان را از اين نظام و نظام آيندهي آخرت متكفّل شود، هيچ راه ديگري نيست.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 546 *»
با اين بيان كه أ فغير دين اللّه يبغون غير دين خدا و غير نظام خدايي را جستجو ميكنند و ميخواهند به دست بياورند؟ كه نظامي نيست صحيح و منفعتبخشِ بشر و بهرهدار براي بشر مگر همين نظام بندگي و عبوديت كه خلاصه ميشود به همين كه و له أسلم من في السماوات و الأرض اين حالت براي بندگان فراهم ميشود به شرطي كه اطاعت كنند و اتّباع رسولاللّه و ائمهي هدي: را داشته باشند.
وقتي كه اينطور شد در بهرهگيري با جميع اين عالم و نظام اين عالم معاون و متّحد ميشوند، همانطور كه ميبينيد اين موجودات به جهت همين اسلام و استسلامشان، مرتّب از عنايتهاي حق متعال بهرهمند ميشوند و مرتّب امداد ميشوند. چون مطيع هستند يا به تعبير حضرت صادق7 مضطرّند، مضطرّانه در مقام اطاعت برآمدهاند و اطاعت ميكنند. و معناي مضطرّ همين طوعاً و كرهاً است. پس چون در فرمان هستند، دائماً به آنها امداد خير ميشود، آنچه ميخواهند و نيازمند به آناند خدا به آنها امداد ميكند.
بشر اگر در نظام الهي و شرايع و احكام، در دين خدا مطيع و منقاد باشد، تخلّف نكند و تولّي نورزد؛ يعني به دستور خدا پشت نكند، مخصوصاً به سرّ ديانتها كه ايمان آوردن به رسولاللّه9 و آماده شدن براي نصرت آن بزرگوار است، اگر نسبت به اين امور، آمادگي، ايمان و استسلام خود را اظهار كرد، او با اين نظام و با نظام آخرتي هماهنگ است.
و إليه يرجعون آنجا هم كه رجوع كند، از نظام آنجا بهرهمند است و نظام آنجا به نفع او ميگردد. گردش افلاكِ آن نظام به نفع او است. همچنين حركات موجودات آن عالم به نفع او و خير او است كه از آن به بهشت تعبير آورده ميشود، تمامش به نفع او و به خير و صلاح او ميگردد.
اما اگر خداي نكرده انسان تولّي و تخلّف ورزيد و اعراض كرد، هم نظام اين عالم عليه او است، چون با آن هماهنگي ندارد، هم نظام آينده و عالم بعد عليه او خواهد بود. در اينجا دائم در شرّ فرو ميرود و همه چيز برايش شر است و در آن خيري براي او
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 547 *»
نيست. روز بر او ميگذرد اما بر او لعنت خدا و غضب خدا است و دائم در خشم خدا است. شب بر او ميگذرد، در خشم خدا و در غضب خدا است. صحّت بر او وارد ميشود در غضب خدا است، مرض بر او وارد ميشود در غضب خدا است، خدا از هيچ امري از امور او راضي نيست. از اين جهت براي او هيچ امري خير نيست، هيچ حادثهاي از حوادث اين عالم براي او خير نيست.
در آخرت هم كه وارد ميشود آن نظام هم براي او شرّ و عذاب است. آن نظام هم سراسرش لعنت و خشم خدا است بر كسي كه اعراض كند. و من أعرض عن ذكري فإنّ له معيشةً ضنكاً و نحشره يوم القيامة أعمي بعضي از اين خصوصيات را خدا ذكر فرموده است. اما به واسطهي همين اعراض سراسرش بلا، عذاب، گرفتاري و شدّت است.
آناني كه متوجّه هستند، به آيات خدا توجّه مينمايند و دعوت خدا را اجابت ميكنند، آنها در واقع در جميع شؤوناتشان خودشان را با نظام دنيا و نظام آخرت هماهنگ و مطابق كردهاند. از اين جهت با هيچ امري مصادم نميشوند، مزاحمت برايشان فراهم نميشود و زحمت و مشكلي برايشان پيش نميآيد؛ بلكه تمام امور براي آنان رحمت و وسعت است.
حال ممكن است كه در دنيا به بعضي از بلاها و گرفتاريها مبتلا شوند كه به حسب ديد ظاهري فكر ميكنند الآن بلا و گرفتاري است، اما خبر ندارند كه تمامش رحمت، بركت و خير است.
«در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير او است»([134]) اين قسمتش خوب است. اما نيم بيت بعدياش صحيح نيست «در صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيست» اين قسمت ديگر درست نيست. ولي در طريقت هرچه براي سالك پيش آيد خير او است،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 548 *»
حرف درستي است: چه صدمه ببيند چه رخاء، چه در زحمت باشد چه در وسعت، چه در نعمت باشد چه در بلا، وقتي كه مطمئن است كه در دين خدا و در اطاعت و اتّباع محمد و آلمحمد: است، براي خود خير ميبيند، صلاح خودش ميبيند و به رضاي خدا راضي است.
جابر بن عبداللّه انصاري مريض بود حضرت باقر7 به عيادت او تشريف بردند، احوالش را پرسيدند، عرض كرد در حالي قرار گرفتهام كه مرض را بهتر ميدانم از صحت، فقر را بهتر ميدانم از غنا، مرگ را بهتر ميدانم از زندگاني. چنين تعبيراتي داشت.
حضرت فرمودند ما آلمحمد: اينطور نيستيم. ما اگر خدا برايمان صحّت ميخواهد، صحّت را خوب ميدانيم، اگر مرض را خير ما ميداند مرض را خوب ميدانيم، غنا را براي ما صلاح ميداند غنا را براي خود خوب ميدانيم، فقر را صلاح ميداند فقر را خوب ميدانيم، مردن را براي ما صلاح ميداند و خير ميداند ما همان را خير ميدانيم، زندگاني را براي ما خير و صلاح ميداند ما همان را خير و صلاح خود ميدانيم.([135])
اين دستور العمل براي اين است كه كسي كه خودش را در تبعيت محمد و آلمحمد: قرار داده، مطمئن است كه در دين خدا است، بنابراين هرچه در مسير زندگي به سراغش بيايد ميداند به نفع او و به خير او است. چون تخلّف نكرده و از دين خارج نشده، خواهوناخواه اين نظام هرچه هست و به هر شكلي هست، براي او خير، رحمت و بركت است.
ولي وقتي كه در دين خدا نبود، خارج شد و تخلّف ورزيد، تمام اين امور و جريانها براي او شر است. چون با اين نظام موافقت نكرده و مطابقت و هماهنگي ندارد،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 549 *»
اين دنيا بر او شر ميگذرد، آخرت هم همهاش بر او عذاب است؛ يعني در اينجا برايش عذاب است كه آنجا هم عذاب است. اينجا در نقمت و لعنت خدا به سرميبرد كه آنجا هم به حسب اقتضاي آنجا برايش لعنت و عذاب و خشم خداوند آشكار ميگردد. پناه به خدا ميبريم از اين ابتلاءات!
اميدواريم خداوند دلهاي ما را به نور ايمان منوّر فرمايد! و توفيق عبوديت و بندگي به همهي ما كرامت فرمايد! نعمت ايمان را ان شاء اللّه متّصل فرمايد به نعمت آخرت! نعمت شفاعت، نعمت مجاورت اوليا: و خير دنيا و آخرت را براي همهي ما تقدير بفرمايد!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 550 *»
مجلس 36
(شب سهشنبه 17 ربيع الثاني 1411 هـ ق)
r اجمالي از پيمان الهي در عالم ذر و دنيا و مآل مطيعان و فاسقان
r ترك عبوديت نخستين اثر فسق است
r اثر ديگر فسق تصادم با اجزاء اين عالم است
r بهرهبرداري اهل ولايت در دنيا و آخرت از نظام تكوين و تشريع
r تمام وظائف بندگي در اين دو جمله «لتؤمنن به و لتنصرنه» خلاصه شده است
r فطرت انساني با اين دعوتها مأنوس است
r طينت علييني
r فطرت انساني با نظام تشريع و تكوين هماهنگ است
r انكار اين دعوتها مخالفت با نظام تشريعي و تكويني است
r نتيجهي انكار فراهم شدن فطرتي ضد فطرت الهي است
r منكر در واقع موجودي ميشود مخالف با ساير موجودات
r اثر ابتدائي انكار، پيدايش شقاوت و اضطرابهاي رواني است
r تقابل و تضاد فطرت الهي و روحيهي انكار و آثار آن
r نتايج ابتدائي انكار عذاب روحي و حيرت است
r نقش تذكر و توجه در اين درگيري فطرت الهي و روحيهي انكار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 551 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
عرض شد بعد از آن كه خداوند در عالم ذر از جميع انبيا و اوصيا و مؤمنان به ايشان پيمان گرفت بر اينكه به مقام كلّيهي محمد و آلمحمد: كه در دو عنوان كلّي نبوت كلّيه و ولايت كلّيه ظاهر شده، به اين فضل و فضيلت و مقام ايمان آورند و آن حضرت و اهل بيت او را در اظهار شؤونات ولايتي خود نصرت كنند، همهي آنها اقرار كردند و ايمان آوردند و براي نصرت حضرت و اهل بيت او صلوات اللّه عليهم اجمعين آماده شدند.
در آنجا مشخّص شد كه جميع انبيا و اوصيا و مؤمنان به ايشان، اين امر را حق و صدق و واقعيت دانستند و رضاي خدا را در آن، و آن را حقيقتي دانستند كه سرّ جميع شرايع و حقيقت تمام كتابها و احكام الهي بود، از اين جهت در مقام ايمان آوردن و اتّباع از رسول خدا و ائمهي هدي: برآمدند و به امّتهاي خود هم اين مطلب را فهمانيدند و همهي خلق بر اين امر واقف و آگاه گرديدند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 552 *»
خداوند در اين دنيا از آن واقعه و حادثهي ذر خبر ميدهد و ميفرمايد بعد از روشنشدن اين امر و اينكه اين راهي بوده كه همهي انبيا آن را طي كرده و همهي آنان در اين مسير قرار گرفتند و هيچيك از انبيا تخلّف نورزيدند و به اسم دين و ديانت و ناموس الهي و مقام و منزلت خويش، در مقام مخالفت برنيامدند، عصبيّت و حميّت بيجا نشان ندادند و تسليم و منقاد شدند.
سپس پس از اين جريانها فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون هركس از اتّباع محمد و آلمحمد: دست بردارد و به مقامات ايشان اقرار نكند و تخلّف بورزد و اعراض كند، او از جميع نواميس و تعاليم الهي خارج شده، از تبعيّت جميع انبيا خارج شده است. خارج شدنش تحت هر عنواني ميخواهد باشد: به عنوان عصبيّت و حميّتِ از هرچه ميخواهد باشد، عصبيّت از دين خدا نشان بدهد يا عصبيّت از انبياي الهي نشان بدهد يا عصبيّت از احكام و شرايع الهي نشان بدهد تفاوت نميكند، تحت هر عنواني كه از دين خارج شود، از اقرار به اين حقيقت خارج شود، فاسق و خارج است.
بعد فرمود أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون اينگونه اشخاص گويا در جستجوي دين ديگري هستند و غير دين خدا را ميخواهند به دست آورند. در حالي كه هرچه غير دين خدا است، هوي، هوس و خواهشهاي نفساني است. غير دين خدا هرچه هست، اتّباع هوي و متابعت شهوات و تمايل و انحراف از حق و سرپيچي و اعراض از ناموس الهي است.
ناموسي كه بر جميع موجودات حاكم است، اسلام، استسلام و انقياد است كه جميع موجودات آسماني و زميني به اين ناموس پايبند هستند. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً يك ناموس همگاني و نظامي است كه سراسر خلقت را فرا گرفته است. همهي موجودات به اين نظام تن داده و خواهوناخواه تسليم اين نظام شدهاند.
بنابراين كساني كه اعراض ميكنند، در واقع ميخواهند از اين ناموس مسلّط و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 553 *»
محيط بر همهي كائنات خارج شوند و حالت استقلال و شذوذ به خود بگيرند. شاذّ و مستقل شوند. سرپيچي و خارج شدن معنايش همين است. در اينجا فأولئك هم الفاسقون به همين معنا است، نه به معناي اصطلاحي در مقابل عادل يا مؤمن كه در شريعت به كار برده ميشود. به همان معناي لغوي خودش است.
فأولئك هم الفاسقون اينها نه تنها از نظام و ناموس شرعي الهي خارجاند كه از نظام و ناموس تكويني الهي كه بر كائنات حاكم است نيز خارج شدهاند. قطعاً چون با اين نظام هماهنگ نيستند، براي ايشان خيلي خطر، ضرر و زيان دنيا و آخرت در كار است. اينها به واسطهي برخورد ناهماهنگانه با نظام هستي: چه نظام دنيا، چه نظام آخرت، چون به طور ناهماهنگي با اين دو نظام روبهرو ميشوند، يقيناً نابودي، هلاكت، عذاب و شدّتِ گرفتاري برايشان خواهد بود.
گذشته از اين، وقتي كه با نظام اين عالم و با نظام شرايع ناهماهنگ شدند، نميتوانند به وظيفهي عبوديتي كه در زمين مأمور به آن هستند رفتار كنند. خداوند ايشان را براي عبوديت خلق كرده و از ايشان عبوديت خواسته است ولي اولين صدمهاي كه در اين ناهماهنگي با نظام شرايع الهي و نظام كائنات ميبينند اين است كه از وظيفهي عبوديت عقب ميمانند و به كلّي ترك وظيفهي عبوديت ميكنند.
از اين جهت خلقتشان به ثمرهي مطلوب خود نخواهد رسيد. آن ثمرهاي كه براي آن خلقت شدهاند كه يافتن سعادت دنيا و آخرت است، اطمينان و آسايش روحي در دنيا و آخرت است، تقرّب به درگاه خدا در دنيا و آخرت است و استكمال در مدارج كمال ايماني است، از همهي اينها بازميمانند و خلاف اينها را تحصيل ميكنند.
ناموسي كه بر سراسر هستي حكومت دارد و هر انساني احساس ميكند كه اين عالم تحت نظامي اداره ميشود و تمام اجزاء اين عالم كه از جمله خود او است، محكوم به اين نظاماند و نميتواند خلاف اين نظام در خود يا در كائنات ايجاد كند، بنابراين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 554 *»
ميفهمد كه اين نظام قهري و جبري است و اين نظام به طور اضطرار حاكم و مسلّط است، ولي با وجود اين ميخواهد مخالفت و معاندت كند، معلوم است در هر لحظه و در هر قدم برايش مصادمت و مزاحمت خواهد بود.
از اين جهت خداي او كه آفريدگار او است خبر داده أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون اي انسان تو كه ميبيني اين نظام موجودِ ما نظامي حاكم، مسلّط و قاهرانه است، به طور جبر و اضطرار بر همهي موجودات ساري و جاري است تا اين عالم برپابماند و موجودات اين عالم و همينطور عوالم ديگر بيايند و بروند زيرا رجوع همه به سوي خدا است، اينها همه مشهود انسان است و انسان آنها را ميبيند، با وجود اين بخواهد از اين نظام خارج شود و سركشي كند، قطعاً و يقيناً از اين نظام خارج است و مصادم با او است و از آن سودي و نفعي نخواهد برد.
راه نفع و سود و بهرهبرداري او از نظام شرايع و نظام كائنات چه در دنيا و چه در آخرت، اين است كه با نواميس الهي هماهنگ شود و خود را با اين نظام شرايع و نظام كائنات مطابق سازد. وقتي اينطور شد، خداوند هم اين عالم را مسخّر همين اشخاص ميفرمايد و به قدرت خود براي اين اشخاص و به نفع اين اشخاص قرار ميدهد. عالم مسخّر قدرت او است و به نفع اين اشخاص در گردش است.
مؤمن به بركت ايمان، اهل ولايت به بركت ولايت، شب كه بر آنها ميگذرد، ظلمت شب براي آنها خير، رحمت و بركت است. همچنين روز كه بر آنها ميگذرد، پرتو خورشيد براي ايشان خير، رحمت و بركت است. آنچه خدا در شب و روز از تقديرات نازل ميكند و آنچه از احكام كائنات جاري ميسازد، تمام به نفع انسان مؤمن و انسان باولايت است.
در اين نظام ميبينيم دوران كودكي، جواني، كهولت و پيري، بعد هم مردن است، ولي تمام اين مراتب به نفع مؤمن و به نفع صاحب ولايت طي ميشود. جواني براي او
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 555 *»
خير است، پيري براي او رحمت و خير است، مردن براي او رحمت و خير است، مرگ براي او بركت است. مقدّمهي زندگاني راحت آخرت است. به بركت همين ايمان و ولايت داشتن، عالم براي او مسخّر شده و خداوند آن را به قدرت خود تسخير كرده و در فرمان گرفته تا به نفع مؤمنان در گردش باشد.
ميبينيم مؤمنان هم به بركت ايمان و ولايت، سعادت و راحتي دنيا و آخرت را به دست ميآورند، به بركت ولايت در دنيا و آخرت اطمينان خاطر دارند. در همين دنيا، حالات روحي مؤمنان نشانه و گواهي آخرت ايشان است. همين دنيا را خدا مقدّمهي راحتي آخرتشان قرار ميدهد. به بركت ايمان و ولايت در آنها اضطراب، تزلزل و نگرانيهاي فكري و روحي نيست و كاملاً آسوده هستند.
در سلامتي و وفور نعمت است و سلامتي و وفور نعمت او را به طغيان نميكشاند، آرام، مطمئن و ساكن است. و اگر نعمت به نقمت و بلا و گرفتاري تبديل شود، باز جزع ندارد، بيتابي و تزلزل ندارد. خدا را خدا ميداند، پيغمبر را پيغمبر، امام را امام، دين را دين ميداند و صاحب ولايت را ولي و اولي به تصرف در خود ميداند. خودش و آنچه متعلّق به او است، از آنِ ولي ميداند و تصرّف او را خير ميداند. هر طور او صلاح بداند و با عبد و بندهي خود رفتاركند، در او اضطراب ديده نميشود. ممكن است در بينهايت از فقر و گرفتاري و شدّت باشد، اما روانش آسوده، دلش مطمئن، سينهاش گشاده است. تنگي سينه ندارد و در ولايت تزلزل پيدا نميكند. در برابر امامش، خاضع و خاشع است و امام را حاكم و مسلّط بر خود، و خدا را خداي رؤوف و مهربان ميداند.
در همهحال با چنين حالتي زندگاني را ميگذراند. مؤمن، صاحب ولايت اينطور است. همين نظام عالم است كه ميچرخد و بر او ميگذرد، اما ببينيد به بركت ايمان و ولايت چهطور همهي اينها براي او رحمت، خير و بركت ميشود!
روايات زيادي در اين زمينه داريم كه با مراجعه به آن روايات روشن ميشود كه امر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 556 *»
ايمان و ولايت چهطور هماهنگي انسان را با نظام اين عالم و نظام كائنات مشخّص ميسازد. مؤمن چون مؤمن است، در تبعيّت محمد و آلمحمد: است و اهل ولايت است، جميع اين نظام كه بر او ميگذرد همهاش بر او خير و رحمت است و از آن كمال منفعت را ميبرد.
اين امري است كه از مؤمنان خواسته شده؛ يعني از انسانها خواسته شده است. ذكر اين آيهي شريفه و بيان حادثهي ذر به همين منظور است كه به گوش همه بخورد و همه بفهمند كه وضع اين است، خواستهي خدا از بندگانش اين است، سرّ تمام اديان و شرايع همين ايمان آوردن به رسولاللّه9 و اهل بيت او و نصرتكردن آن بزرگوار در شؤونات ولايتي او است كه تمامي در اين دو كلمه خلاصه ميشود لتؤمننّ به و لتنصرنّه اين دو جمله بيانكنندهي جميع امور و وظايف بندگي است كه از انبيا خواسته شده و انبيا اقرار كردهاند، امري است كاملاً مأنوس، راهي است طيشده كه همهي انبيا اين راه را طي كردهاند. قالوا أقررنا اوصيائشان هم به تبعيت ايشان، مؤمنانشان هم به تبعيت اوصيا اين راه را طي كردهاند.
اين راه غير مأنوس نيست، راه طينشده نيست كه در ميان انسانها و در اين امّت اين مسأله مطرح بشود و راهي ناشناخته باشد، اينطور نيست. راهي كاملاً شناخته شده است، به طوري كه فطرت بشري هم با همين راه مأنوس است و بر اساس فطرت الهي اين راه كاملاً قابل طي كردن و پيمودن است. هيچگونه نامأنوسي و ناشناخته بودني در بين نيست. چون فطرت را خداوند اينطور قرار داده است.
فطرت همين است كه در عالم ذر مقامات و شؤونات محمد و آلمحمد: نمايانده شد. ثبتت المعرفة معرفت در آنجا براي تمامي خلق ثابت گرديد. هيچكس در آنجا نماند كه بگويد من نفهميدم، من ندانستم، بر من مشتبه شد، مجهول ماند و نامعلوم است، ابدا. ثبتت المعرفة براي همهي موجودات، همهي مخلوقات به حسب خودشان و در دورهي ذرّشان اين امر به ثبوت رسيد. فطرت هم همين است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 557 *»
در ذيل همين آيهي شريفه أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون روايات زيادي در مسألهي طينت رسيده كه طينت مؤمنان و طينت همهي انسانها بر اساس توحيد و نبوت و ولايت است. در آنجا براي همه فطرتشان خلقت شد.([136]) در آنجا همه يافتند كه شايستهي مقام نبوت كلّيه و ولايت كلّيه، محمد و آلمحمد: هستند و ايشاناند به طور اصل حاملان اين دو مقام، و تمام نبوتها شؤونات نبوت ايشان است، تمام ولايتها شؤونات مقام ولايتي ايشان، تمام كتابها فروغ نور ايشان، تمام شرايع بيان حال ايشان و همهي اموري كه در دين است برگشتش به امر ايشان است، و امر ايشان سرّ همهي اديان و شرايع الهي است.
اين مطلب كه براي همه روشن شد، اسمش فطرت شد، اسمش طينت علييني شد كه هركس اين طينت را در اين عالم به بركت دعوت دعوتكنندگانِ به حق احيا كند از عليين خواهد بود. و هركس اين طينت را به اجابت كردن دعوت داعيانِ به سجين بميراند، در برابر، اهل سجين خواهد بود.
پس به بركت اين آيهي شريفه و توضيح ائمهي هدي: روشن ميشود كه خداوند فطرت بشري را هم در ابتداي آفرينش و در دورههاي ذر هماهنگ با شرايع و هماهنگ با ناموس حاكم بر كائنات قرار داد. همچنان كه تمام كائنات تسليم حقّاند و له أسلم من في السماوات و الأرض همه در مقام انقياد و استسلام هستند؛ بلكه حقيقت اسلام كه همان روح انقياد است، در هر شيئي و در هر موجودي حاكم است.
من في السماوات و الأرض كه ميفرمايد همهي موجودات اراده شدهاند. پس در همهي موجودات اين حالت اسلام و استسلام و حالت انقياد وجود دارد و فطرت بشري همين است.
بشر كه يك موجود جداگانهاي از موجودات عالم نيست. من في السماوات و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 558 *»
الأرض از موجودات زميني است و در روي زمين موجود شده است. او هم اگر به حال فطرت اوّلي خود باشد و از فطرت الهي كه خدا در او قرار داده اعراض نكند، او هم ميبيند كه بايد با اين نظام هماهنگ شود و بايد اسلام و استسلام را اختيار كند.
اما فمن تولّي بعد ذلك كارش به كجا ميرسد؟ آن كسي كه از اين نظام اعراض كند، وقتي كه در زندگاني فردي و اجتماعي، در عالم عقايد، در عالم اخلاقيات و در عالم زندگاني ظاهري و قوانين و نواميس ظاهري خودش از اين قرار الهي و از اين دستور و اصلِ همهي ناموسها كه متابعت محمد و آلمحمد: باشد، اعراض كرد او در واقع با تمام هستي، با همهي كائنات، با همهي انبيا، با همهي اوصيا، با همهي مؤمنان در مقام مخالفت برميآيد و از جميع خيرات دنيا و آخرت اعراض ميكند و از نظامهاي ظاهري و باطني حاكم بر عالم خارج ميشود و با آنها مخالفت ميكند.
اول صدمهاي كه به حسب همين آيهي شريفه أ فغير دين اللّه يبغون براي او است و با اول مشكلي كه برخورد ميكند، فطرت خود او است كه بايد برخلاف آن، دوباره وجود خود را تشكيل بدهد. چهقدر مشكل است! بايد براي خود فطرت ديگري بسازد كه كاملاً مقابل با اين فطرت و بر ضدّ آن بشورد. خود شوريدن و شورش بر ضدّ فطرت الهي و تشكيل دادن فطرت ثانوي كه به اغواي شيطان يا شياطين انس و جن بايد تشكيل بدهد چه كار بزرگي است! و چهقدر كارِ گران، سنگين و مشكلي است.
مشكل بودنش همين كه بايد دائم زندگاني خود را برخلاف نداي فطرت الهي تشكيل بدهد و بچرخاند و اعراض كند از آنچه در خود به حسب فطرت خود و در اين عالم به حسب نظام اين عالم، و در دعوتهاي انبيا به حسب نظامات شرايع ميفهمد و ميشنود، برخلاف همهي اينها بايد زندگاني خود را بچرخاند، ظاهرش، باطنش، عقايدش، اخلاقش، اعمالش، همه را برخلاف اينها درست كند و بسازد ساختن عجيبي. دعوت شياطين جن و انس و دعوت داعيان به سجين را اجابت كند و خود را دوباره در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 559 *»
يك نقش ديگري در آورد كه آن نقش سجيني است و كاملاً برخلاف نقش علييني است كه خدا خواسته بود و براي او فراهم كرده بود.
از اين جهت اول بيچارگي بشر در اعراض از اين امر شروع ميشود. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون اينها موجوداتي ديگر ميشوند، موجوداتي استثنايي، موجوداتي خارج و شاذّ كه در برابر همهي شرايع و همهي نظامهاي الهي، در برابر فطرت خود و همهي فطرتهاي الهي در مردم و در خلق خدا ايستاده و ميخواهد يك موجود مستقل ديگري بشود.
نگاه نكنيد به جمعيّت كفّار كه دنيا را پر كردهاند، در خودِ ساختمان كفر، ساختمان جحود، ساختمان انكار، ساختمان خروج نگاه كنيد، آن را در نظر بگيريد، آنگاه ببينيد چه ساختمان عجيبي است! و كسي كه خواستار چنين ساختماني شده، چهقدر در فشار است! و با چه عواملي دست در گريبان است و بدان چنگ زده است! كه با نزاع، اعراض و تخلّفِ خود ميخواهد همهي اين نظامها را منكوب كند و خود در برابر آنها نظامي قرار بدهد. أ فغير دين اللّه يبغون؟ غير دين خدا را ميطلبند؟! ميخواهند نظامي غير نظام خدايي قرار بدهند؟! ميخواهند قوانين و نواميسي غير آنچه خدا قرار داده و انبيا به آن اقرار كرده و دعوت كردهاند، و فطرت به آن ميخواند تشكيل بدهند؟ چهقدر اينها در فشار و در زحمتاند!
اول مشكلشان همين است كه در برابر چنين فطرت قوي خدادادي، در خود به جنگ و ستيزند. دائم آن فطرت ايشان را به آنچه خدا خواسته ميخواند و او ميخواهد برخلاف همهي آنها، براي خود فطرت جديدي بسازد.
اينجا است كه شقاوت شروع ميشود. اول پايههاي شقاوت ريخته ميشود، و در اينجا است كه اضطراب، تزلزل و دگرگونيهاي فكري و رواني شروع ميگردد. وضع اين شخص آنچنان درهم ميشود كه خودش نميتواند متحمّل بشود و تحمّل كند. به جهت اينكه خيلي سخت و مشكل است.
آيات قرآني را مطالعه بفرماييد. وقتي كه كفّار ميخواهند براي خود شخصيّت كفر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 560 *»
بسازند، به واسطهي انكارشان با چه مشكلاتي و با چه گرفتاريهايي روبهرو هستند. اول گرفتاري اينگونه اشخاص برخورد با همين فطرت الهي است كه در خودش موجود است. از او خارج نيست تا بتواند از او چشم بپوشد، از او بيرون نيست تا گوشهاي خودش را بگيرد و به نداي آن گوش ندهد. كنار او، در خود او است؛ بلكه «بين جنبيه» در ميان سينهي او، بين دو پهلوي او قرار دارد. در مغز او، در همهي وجود او رسوخ و نفوذ كرده است.
فطرت اوّلي الهي ذاتاً و رتبةً مقدّم است. جهت ربّي و حيث نوري است. به تعبير علمي و حكمي وجود است. روي اين جهت اصالتش، تقرّر و تحقّقش نسبت به آن جهتي كه شخص ميخواهد بسازد، معلوم است اَوَّلي و بالذات است. اما آن جهت ديگر كه جهت ماهوي، جهت نفساني، و جهت هويّت و ماهيت او است، معلوم است جهت بالتبع را دارد، در هر صورت بعد است و فرع است.
وقتي انسان فكر ميكند واقعاً متعجّب ميشود كه آناني كه براي خود كفر انتخاب كرده چه وضعي دارند!!! در برابر دعوت انبيا: كافر شده، به آنچه آنان را به آن ميخوانند اقرار و اعتراف نكردند. خيلي امر عجيب است.
پس اولين مرحله، درگيري با فطرت الهي است كه با اين نفوذ و تسلّط در وجود انسان حاكم است و اَوَليّت و اصالت دارد. درگيري با چنين حقيقتي نتيجهاش اضطرابها، تزلزلها، وحشتها، دلهرهها و نگرانيهاي ابتدايي است كه اينها پايههاي شقاوت را محكم ميكند.
اين اضطرابها، براي خاطر وجود داشتن آن فطرت الهي است. چون هنوز موجود است، هنوز به كلّي مضمحل نشده، در وجود چنين شخصي تصرّفاتي دارد، از اين جهت اضطراب پيش ميآيد. درست مانند حالت كسي كه غش كرده، از طرفي روح او در اثر شدّت حزن، يا شدّت الم و درد ميخواهد از بدن او مفارقت كند. به تعبير
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 561 *»
حكمت طبيعي پيشينيان و بزرگان ما روح در دل مجتمع ميشود. چون محل پيدايشش آنجا است، برميگردد به مبعث و مُنبَعَث خود كه همان دل باشد.
روح از تمام اطراف و جوانب بدن در دل مجتمع ميشود. وقتي كه در دل مجتمع شد؛ يعني ميخواهد فرار كند و راه فرارش برگشت به همان مركز پيدايش او است كه دل است، برميگردد در دل مجتمع ميشود. چون روح برگشته، اعضا رخوت و سستي پيدا ميكند.
از آن طرف روح به اعضا تعلّق دارد و اعضا طالب او هستند، ميخواهد دوباره در اين آمد و رفت برگردد، براي شخص اضطراب دست ميدهد، تمام بدن متحرّك ميشود و تحرّك پيدا ميكند. هرچه اين رفت و آمد روح شديدتر باشد، اضطراب شديدتر ميشود. آنقدر شدّت پيدا ميكند كه چهبسا چند نفر نتوانند جلو اين اضطراب را بگيرند. دست در حركت، پا در حركت، سر در حركت، بدن در حركت است، وضع عجيبي دارد. چون روح ميخواهد برود در دل مجتمع بشود و اعضا او را طلب ميكنند، خودش هم كه مأنوس است، باز به طرف اعضا برميگردد، اين تحرّك دست ميدهد. اين به حسب حكمت طبيعي پيشينيان است كه بزرگان ما هم مطلب را همينطور طرح ميفرمايند.
امروز هر اسمي بر آن ميگذارند يا آن را هرچه مينامند، برگشت مطلب به يك واقعيّت است.
اين حالت كه دست ميدهد، آن را «حالت اضطراب» ميگويند و اسمش را تزلزل ميگذارند؛ يعني هنوز اعضا براي پذيرش روح قابل و لايق هستند. از اين جهت دوباره روح به سوي اعضا برميگردد.
اگر اين بيهوشي، غشي و غشوه آهسته آهسته ادامه پيدا كند تا اينكه اعضا سرد بشوند و ديگر از قبول روح و از اين قابليت بيفتند، روح هم احساس ميكند كه ديگر جا ندارد، و چون جا ندارد برنميگردد. از اين جهت براي اعضا رخوت و سردي دست ميدهد. آهسته آهسته عضو ميميرد. روح هم به عضو مراجعت نميكند، زيرا مرده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 562 *»
است. يا به كلّي روح ميرود و مرگ حاصل ميشود، يا اينكه ممكن است عضوي از كار بيفتد و در اثر مردنِ آن عضو، ديگر روح به هيچ وجه به آن عضو برنگردد.
امر فطرت الهي نيز همين طور است. روح ايماني است كه اسمش را روح الايمان ميگذارند. خداوند مركز و جاي اين روح را در دل قرار داده است. اين روح هست كه دعوت ميكند و زنده است.
اگر اضطراب و تزلزل پيش بيايد، معلوم است كه عاملي پيدا شده كه ميخواهد با چنين روحي مخالفت و معارضت كند كه روح از او وحشتزده شده و فرار ميكند. وقتي كه فرار كرد، مرتّب برميگردد و تعلّق ميگيرد، اين است كه براي شخص اضطراب فكري، تزلزل روحي دست ميدهد و نگران و مضطرب است.
از طرفي اين روح را ميخواهد بكُشد و از بين ببرد و در برابرش براي خود روح ديگر و فطرت ثانويّهاي درست كند، آن روح هم كه به دستور خدا و به نظام الهي قرار داده شده، تعلق اوّلي و نفوذ اوّلي دارد، براي او هم دست برداشتن از اين شخص دشوار است. اين است كه او هم ميخواهد تعلّق بگيرد، باز با اين عامل برخورد ميكند، وحشتش ميگيرد، به مركزش برميگردد، در اين رفت و آمدها اضطراب، تزلزل و نگراني پيدا ميشود.
اگر شخص در اين بين متذكّر و متوجّه بشود، برگردد و روح الايمان و فطرت الهي اوّلي را تقويت كند و با آن عاملي كه ميخواهد تازه پيدا بشود و روح تازهاي را بسازد، با آن عامل بجنگد، احتمال ميرود و امكانش هست كه روح اولي الهي و فطرت اولي الهي به جاي خود جايگزين بشود و به تدريج قوّت بگيرد. و اگر شخص بخواهد با اين فطرت الهي بجنگد و درگير شود، ابتداي تزلزل و اضطراب خواهد بود و بعد هم آهسته آهسته در همينجا و در همين مرحله نعوذ باللّه پايهريزي شقاوتها شروع ميشود.
پس أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً، نشان اين مطلب است كه اين اشخاصي كه از شؤونات محمد و آلمحمد: و از ايمان به آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 563 *»
بزرگواران و نصرت ايشان اعراض كنند، اولِ درگيري و جنگ آنان با فطرت خودشان و با چنين وضع الهي است كه خداوند در آنها قرار داده و اين كار، زندگاني شخص را دگرگون ميسازد، وضع ديگري ميشود و دائم در عذاب روحي به سرميبرد و هيچ آرامش ندارد و مضطرب و متحيّر است.
خود حيرت و سرگرداني براي چنين اشخاصي امر عجيبي است و لازمهي چنين امري است. ديگر هيچ برگشت ندارد، برو بيا ندارد. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض وضع اين است.
خود تو اي انسان معترض و اي انسان متخلّف! خود تو جزئي از موجودات هستي كه و له أسلم من في السماوات و الأرض تو كه به حسب خلقت و آفرينش در سرزمين ديگري به سرنميبري، روي زمين و زير همين آسمان هستي و از موجودات همين عالم به شمار ميروي و محكوم به همين حكمي و له أسلم من في السماوات و الأرض. تمام سازمانهاي بدن تو در فرمان خدا است كه تو زندهاي، موجودي و برپايي. وجودت محيط بر سازمانهاي كوچك و بزرگي است كه تمام اين سازمانها تسليم امر خدا هستند و در اين نظام حاكم بر كائنات تسليماند، و در مقام استسلام و انقيادند. تمام نظامهاي حاكم بر بدنت اينطور است.
بنابراين چهطور ميخواهي با چنين وجودي و چنين وضعي كه وجودت تسليم امر خدا است، حتي به تعبير قرآن سايهات در استسلام است و در نزد خدا در سجود و خضوع است و محكوم به حكم اين نظام است، آنگاه چهطور تو ميخواهي با چنين وضعي و در برابر چنين حاكم مسلّطي كه اين يك نمونه از نظام او در خلقت است، بايستي و سركشي كني و از آنچه او قرار داده و پسنديده اعراض كني، خيلي ظلم و جور در حق خودت است و خيلي زيان ميكني.
اي انسان اگر سود دنيا و آخرت ميخواهي، خودت را با اين نظام هماهنگ كن و مطابق اين نظام الهي در حركت باش! و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 564 *»
درست است كه ممكن است ابتدا برايت ناپسند، سخت و دشوار باشد، اما اين رنگي است كه از شياطين بر تو زده شده است. وقتي كه به تدريج اين رنگ را برطرف كردي، آنگاه احساس ميكني كه راه را درست آمدهاي و صحيح سلوك ميكني و تسليم نظام شرايع و نظام كائنات شدهاي و با آنها هماهنگ گشتهاي، در نتيجه خير دنيا و آخرت براي تو خواهد بود.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 565 *»
مجلس 37
(شب چهارشنبه 18 ربيع الثاني 1411 هـ ق)
r نظام تشريعي و تكويني هر دو از جانب خداوند است
r تأثير آيهي «أفغير دين اللّه يبغون . . .» در پيدايش روحيهي انقياد
r تأثير اين آيه در سير و سلوك
r تأثير اين آيه در حيوانات
r پندگرفتن از اين آيه در هنگام تلاوت آن
r خضوع حضرت موسي7
r توجه به قصور و تقصير خود، راه استكمال است بر خلاف عُجب
r اشارهاي به آثار اخلاقي توجه به اين آيهي شريفه
r آنچه تاكنون گفته شد مقدمات مباحث اصلي است
r نتيجهي بحث گذشته
r وضع وحشتانگيز منكران نبوت و ولايت
r عذاب وجداني كفار و منافقان در بيان قرآن
r فطرت الهي در نهايت ضعف، نابودشدني نيست
r فشار روحي اشقياي كربلا
r استحكام فطرت الهي و اجتثاث فطرت ثانوي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 566 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
به مناسبت ذكر نظام شريعت و ناموس و شرايع، خداوند نظام كون را ذكر فرمود كه در واقع اين دو نظام يك نظام است و از يك نفر و يك فرد صدور يافته، منشأ صدورش يكي است. و كسي كه بر اين نظامها حاكم است، يك فرد و يك نفر است. اختلافي در اين دو نظام نيست.
اگر از ناحيهي دو فرد بود ممكن بود اختلاف پيش بيايد. اما نظامدهنده در شرايع همان نظامدهنده در كائنات است. او است كه به وسيلهي انبيا شرايع را بيان فرموده و او است كه به اراده و مشيت خود نظام هستي را تدبير ميفرمايد و كساني كه با شرايع الهي و در نظام شريعت مخالفت ميكنند و از دستور خداوند تخلّف ميورزند، نه تنها با نظام الهي و تعاليم انبيا مخالفت دارند؛ بلكه با نظام حاكم بر هستي هم مخالفت دارند و از آن نظام هم تخلّف ميورزند. به همين جهت فرمود أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 567 *»
عرض شد در اين آيهي شريفه خداوند بيان ميفرمايد كه حالت جميع موجودات چه آسماني و چه زميني، حالت اسلام، استسلام و انقياد در نزد خدا و تسليم شدن در برابر اراده و مشيت او است. همهي موجودات محكوم به اين حكماند، همهي موجودات تابع مشية اللّه و ارادة اللّه هستند و از اين نظامي كه بر آنها حاكم است، هيچ تخلّفي ندارند.
آنقدر اين آيهي شريفه بيانكنندهي اين امر است كه گويا تأثيري در اين آيهي شريفه نازل شده براي جلوگيري از روح طغيان، روح عصيان، روح خروج و خارجشدن از نظام الهي. وضع اين آيه اينطور اقتضا ميكند، فطرت را بيان ميكند، توحيد اصلي و اوّلي را بيان ميكند، اسلام و استسلام موجودات را بيان ميفرمايد، حالت انقياد را ذكر ميكند. خود قرائت اين آيهي شريفه تأثير عجيبي در روحيهها دارد. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.
آيه، حالت احاطه و حكومتِ اين اصل فطري الهي را كه اسلام، استسلام و انقياد فطري باشد عجيب بيان ميكند كه در همهي موجودات اين امر مشهود است و آن را مشاهده ميكنيم. آنچه از نظام هستي ميبينيم همه و همه در اين آيهي شريفه بيان شده است. و له أسلم من في السماوات و الأرض، اين آسمانها كه در گردش هستند، اين زمين، ساير موجودات، عناصر، مواليد كه در چنين هماهنگي عجيبي به سرميبرند و در برابر اراده و مشيت خداوند منقاد و تسليماند، خود توجّه به اين امور باعث ميشود كه براي روح انساني، حالت استسلام و اسلام فراهم گردد.
انساني كه اين آيه را تلاوت ميكند از وضع خودش شرمش ميآيد كه در برابر چنين قدرت قاهره و چنين تسلّط و حكومت و اراده و مشيت خدا بخواهد ـ خداي نكرده ـ از نظامهاي الهي سرپيچي داشته باشد، در برابر نظامي كه انبيا آورده و دستوراتي كه شرايع بيان كردهاند، بخواهد تخلّفي داشته باشد.
حتي روحيّهي عصيان به معناي اصطلاحي در شريعت؛ يعني معصيت و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 568 *»
نافرمانيكردن و روآوردن به معصيت، با توجه به اينكه شخص در مقام عناد و دشمني با خدا و دين خدا نباشد و نخواهد انكار و جحودي اظهار كند؛ بلكه با اقرار به همهي مسائل دين، اما به واسطهي غلبهي شهوات و تمايلات نفساني، مرتكب معصيت بشود، هرچند معصيت را معصيت ميداند، وقتي كه به اين آيهي شريفه برخورد كند و با اين آيه مأنوس شود، حالت شرم براي او پيدا ميشود كه واي بر من! كه حتي بايد از اين خاك هم پستتر باشم، من بايد از اين حشرات، از اين حيوانات، از اين نباتات هم پستتر باشم. اينها همه در حال استسلام و اسلام، در حال انقياد و اتّباع و متابعت به سرميبرند، اما من در خودم مييابم كه صاحب نفسي چموش هستم كه به معصيت تمايل دارد، به نافرماني ميل دارد و دوست ميدارد كه خالق و آفرينندهي با اين قدرت و تسلّط را معصيت و نافرماني كند.
حتي در طريقت هم توجّه به اين آيهي شريفه لازم است كه انسان متوجّه آن باشد. براي سير و سلوك توجّه به اين آيه خيلي لازم است كه شخص متذكّر آن باشد و از اين آيه غافل نشود. تأثير عجيبي در روحيّهي او خواهد داشت.
حتي در مورد حيوانات چموش چند حديث داريم كه برخي از اصحاب خدمت امامان: آمدند عرض كردند: ما حيواني چموش داريم كه آرامش ندارد، تسليم و مطيع ما نميشود، در موقع سواري اذيّت ميكند. فرمودند: همين آيهي شريفه را كنار گوش آنها بخوانيد، آرام خواهند شد. همينكار را ميكردند. وقتي اين آيهي شريفه را كنار گوش آنها ميخواندند، آن حيوانات آرام ميشدند.([137])
وقتي كه تأثير اين آيهي شريفه بر حيوانات اينطور باشد، آنگاه در مقام سير و سلوك و طي مراحل طريقت، اگر شخص متذكّر اين آيه باشد، در خودداري از معاصي بسيار بسيار كمك ميكند كه انسان بداند وقتي كه اين آيهي شريفه حيوان چموش را آرام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 569 *»
كند، بايد اين انسان از آن حيوان در متذكّر شدن به آيات قرآني پستتر نباشد.
به ويژه آن كه در مورد تلاوت قرآن دستور رسيده كه سعي كنيد از قرآن متّعظ شويد! آيات موعظهي قرآن را كه ميخوانيد پند بگيريد!([138])
همچنين در موقعي كه انسان اين آيه را تلاوت ميكند، متوجّه معصيتها و نافرمانيهاي خود بشود، متوجّه نفس امارهي بالسوء بشود كه دائم انسان را به طغيان، عصيان، نافرماني دعوت ميكند و از سركشي، استقلال طلبي، از كبر و نخوت، و از نوع حالات و صفات رذيله لذّت ميبرد.
در همان وقتي كه انسان متذكّر اين آيهي شريفه بشود، حالت خضوع و خشوع برايش دست ميدهد، در برابر بندگان خدا خاضع ميشود، در برابر اولياء خاضع ميشود، حتي در برابر موجودات خاضع ميشود، موجودات را بر خودش ترجيح ميدهد. همهچيز را از خودش بهتر ميداند. حيوانات، حتي حشرات را از خودش بهتر ميداند.
زيرا آنها موجوداتي هستند كه خدا از حال ايشان خبر ميدهد، خدايي كه صادق القول است، تمام فرمايشهايش صدق است، اصدق القائلين است و از همهي گويندگان راستگوتر است ميفرمايد و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون، همه و همه تسليم و منقادند و در فرماناند و نافرماني ندارند. خداي موجودات از حال موجودات خبر ميدهد.
بنابراين ما بايد خدا را تصديق كنيم و در موقع معصيت و يادكردن از معاصي خود، خودمان را از همهي موجودات پستتر و بدتر بدانيم و همهچيز و همهي موجودات را بر خودمان ترجيح بدهيم به طوري كه باورمان شود كه حتي آن حيوانات درنده، آن حيوانات گزنده هم بر ما شرافت دارند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 570 *»
در روايات ذكر شده كه به موسي7 دستور رسيد كه در مسيرِ آمدن براي مناجات، يكي از موجودات پستتر از خود را همراه خود بياور! اينطور نقل شده كه حضرت به سگ گري برخورد كرد كه خيلي وضع ناپسندي داشت. با خودش گفت، دستور است كه من بايد موجودي پستتر از خودم را همراه ببرم، ميخواست سگ را ببرد، يكباره متذكّر شد كه از كجا معلوم كه حالت اين سگ در نزد خدا از حال من بهتر نباشد كه معصيتكارم.
چون انبيا هميشه خودشان را ناقص و محدود ميبينند و در مقام نقصان مشاهده ميكنند، آنطور نيست كه براي خود كمال احساس كنند و خود را بالغ در مقام عبوديت بدانند. خودشان را با تجلّيات الهي كه به محمد و آلمحمد: براي ايشان شده مقايسه ميكنند، ميبينند عبادتشان نارسا است، معرفتشان نارسا است، همهي امورشان را ناقص ميبينند، حيوان را ميگذارد و به مناجات خدا ميرود. خدا ميفرمايد اگر آن سگ را همراه خود آورده بودي، تو را از مقام نبوّت عزل ميكردم.([139])
در مقام سير و سلوك، در مقام عبوديت، در مقام استكمال كه شخص بخواهد خودش را به كمالات برساند، بايد حالتي داشته باشد كه هميشه احساس نقصان، احساس قصور، احساس تقصير كند و هميشه بر خود خشمگين باشد. هيچگاه از خود راضي نباشد. به عمل خود، به كمال خود، به مقام خود، به درجهي خود راضي و خشنود نباشد.
اگر از خود ناراضي و بر خود خشمگين بود، در مقام استكمال برميآيد. و اگر عجب پيدا كرد و از خود راضي شد، گفت كيست مثل من؟! كاش همه معاصيشان مثل من بود! و از اين قبيل حرفها كه نوعاً بعضي ميزنند كه ما كاري نكردهايم، كاش همه مثل ما بودند، كاش همهي معصيتها مثل معصيت ما بود مثلاً، اينها همه خبر ميدهد از همان حالت عجب و حالتي كه فكر ميكند ديگر كامل شده و كارش تمام است و به كمال رسيده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 571 *»
خير! بايد در مقام سير و سلوك هميشه متذكّر اين آيه بود كه بسيار مفيد است. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون همهچيز را محترم و گرامي بدارد و خودش را از همهچيز پستتر بداند. از نظر دستور سير و سلوك توجّه به اين آيه خيلي لازم است كه در اينجا در ضمن بحث عرض كردم.
بحث ما در معناي كلمهي فاسق بود كه در اين آيه ذكر شده است كه مراد خروج از دين است، نه فسق شرعي. «خروج» به همان معناي لغوي است كه خارج شدن از نظام شرايع و دين خدا است. و مطابق اين آيه خروج از نظام تكوين لازمهي آن ميباشد.
بحث در زمينهي اخلاقي آيه نيست. اگرنه مناسب بود براي بحث بيشتر دربارهي اين آيهي شريفه و نتيجهگيريهاي اخلاقي. زيرا توجّه به اين آيهي شريفه در طريقت خيلي لازم است. وضع اولياي خدا نشان ميدهد كه چهقدر خاضع و خاشع بودند، و از بسياري موجودات تكريم و تعظيم ميكردند. خود تكريم از موجودات، احترام به موجودات، نشان ميدهد كه در مقام سير و سلوك خودشان را پستتر ميديدند، با توجه به اين آيه و مفاد آن و وضع موجودات كه در اين آيه بيان شده، با خود ميگفتهاند از كجا معلوم كه خدا از من راضي باشد و الآن خدا بر من خشم نداشته باشد؟ آنگاه چهقدر من بيچاره هستم، چهقدر از درگاه رحمت خدا مطرودم.
سركشي و طغيان در مقابل اسلام و استسلام است. همينقدر كه انسان در برابر اسلام و استسلام، معصيت و نافرماني كرد به معناي اين است كه طغيان و سركشي نشان داده است.
فرمود نگاه نكنيد به كوچكي معصيت، نگاه كنيد كه چه كسي را عصيان كردهايد؟ جبّار آسمانها و زمين را معصيت كردهايد([140]) يعني كسي كه تمام موجودات در فرمان و در يد قدرت او هستند. چنين كسي كه از هيچ كاري عاجز نيست و هيچ امري او را عاجز
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 572 *»
نكرده، آنگاه شما با اين عجز، ناتواني، قصور، نقصان و كمبودتان در برابر چنين خالق جبّاري سر طغيان برآورده، معصيت و نافرماني ميكنيد.
با توجه به همين آيه است كه اظهار خضوع و خشوع ميكردند، بر هيچ موجودي تكبّر نميكردند، از هيچيك آنها كبر ديده نميشد. همه خاضع و خاشع بودند، حتي در برابر جمادات خضوع و خشوع داشتند. خود را بر سنگ ترجيح نميدادند. امر عجيب است! بر يك طاقهي سبزي خود را ترجيح نميدادند. چهبسا يك طاقهي سبزي، يك طاقهي ريحان را بر خودشان ترجيح ميدادند.
چون او در فرمان الهي است و تخلّف از نظام خدا و نظام حاكم از سوي خدا ندارد ولي خودش را معصيتكار ميديده است. از اين جهت حتي يك طاقهي ريحان را بر خودش ترجيح ميداده و براي آن فضيلت و شرافت قائل بوده و آن را حرمت ميكرده است.
چه عرض كنم كه وضع ما از نظر سير و سلوك و طريقت خيلي نابسامان است. ما نوعاً با خلق خدا، با موجودات، با بشرها، حتي نعوذ باللّه با اوليا، حالت خضوع و خشوع نداريم. كبر داريم، نخوت داريم، در خودمان كوچكي احساس نميكنيم كه خُرد و بيارزشيم. نه! خودمان را از همهچيز بالاتر ميدانيم.
نعوذ باللّه چهبسا خودمان را از مؤمنان بهتر ميبينيم. با برادر مؤمن روبهرو ميشويم انتظار داريم او از ما احترام كند، او پيش ما تعظيم كند. اگر تعظيم نكرد، كرنش نكرد، كوچكي نكرد، ما از او آزرده ميشويم. واقعاً در دلمان نسبت به او كينه پيدا ميشود. پناه به خدا! كه چرا به من سلام نكرد؟ چرا به من احترام نگزارد؟ چرا احترام مرا مثلاً جواب نگفت؟ چرا بيشتر از من احترام نكرد؟ اينها اموري است كه نشان ميدهد كه چه حالت كبري در برابر مؤمنان داريم.
موجودات ديگر بماند، خودمان را در برابر مؤمنان بر همهكس ترجيح ميدهيم. اين حالت خيلي بد است، خيلي بد! و گرفتار آن هستيم. هيچكس نميتواند بگويد من از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 573 *»
اين امر معافم و از شرّ نفس امّارهي بالسوء خلاص شدهام.
اگر مؤمني به من احترام نكرد، سلام نكرد، يا آن حرمتي كه من انتظار دارم دربارهي من بجانياورد، كينهاش را به دل ميگيرم كه چرا به من سلام نكرد؟ چرا در سلام بر من سبقت نگرفته؟ چرا چه و چه و چه.
ننشستهايم فكر كنيم كه اگر خدا از روي معاصي ما پرده برميداشت، نه تنها انتظار اين نبود كه به ما سلام نكنند؛ بلكه جاداشت تف به صورت ما بيندازند، ما را از جرگهي اهل ايمان خارج كنند، از ميان خودشان بيرون كنند، ما را در مجتمعشان راه ندهند، از شدّت عفونت معاصي ما و شدّت دوري ما از خدا و اولياي خدا. چه فكر ميكنيم؟! خيلي گرفتار اين روحيه هستيم!
خدا همهي ما را از شرّ شيطان و نفس امّارهي بالسوء محافظت كند، به خصوص از اين كبر، نخوت، خودبيني و خودخواهي ما را نجات بدهد. خيلي صفت ناپسند عجيبي است!
در حالي كه كساني كه در سير و سلوكاند و مطابق دستورات ائمه: سلوك دارند وقتي كه ميبينند مؤمنان به آنها احترام ميكنند، در سلامِ بر آنان سبقت ميگيرند، حرمت ميكنند، نزد خدا و اولياي او شرمنده ميشوند كه خدايا! من با اين بديهايم، با اين زشتيهايم، با اين همه كدورت، غلظت و معصيت، چهقدر تو مرا دوست داري كه بين مؤمنان مرا طوري قرار دادهاي كه به من سلام ميكنند، براي من حرمت قائل ميشوند، به من احترام ميگزارند؟!
شخص متوجّه از همين احترامها، آب ميشود و شرمش ميآيد. واقع مطلب اين است كه از حرمتداريها رنج ميبرد، نه اينكه انتظار داشته باشد. خير! اصلاً رنج ميبرد كه خدايا نكند اين امور مايهي افتضاح من شود؟ در روز قيامت از روي معاصي من پرده برداري؟ آنگاه بگويند: اي واي! ما به چه كسي حرمت گزارديم! چه كسي را احترام كرديم! كسي كه حرمت خدا را نداشته، حرمت اولياي خدا را نداشته، حرمت دين و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 574 *»
ديانت را نداشته، حرمت نظام الهي را نگاه نداشته، آنگاه چهقدر مايهي شرمساري است!
در امر اخلاق و مسألهي سير و سلوك تذكّر اين آيهي شريفه خيلي لازم است كه انسان متنبّه و متذكّر آن باشد.
ببينيد حرمتداري از اشياء چه بوده؟ مسألهاي است كه با نان، خمير و از اين قبيل استنجاء جايز نيست.([141]) چون اينها حرمت دارد. با نان، خمير و تعميم ميدهند با چيزهايي كه محترم است.([142]) حتي شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه الشريف مطلب را تعميم ميدهند، ميفرمايند: درست است نصّي نرسيده، اما به حسب وضع عالم با هيچ چيزي از روي بيحرمتي نميشود استنجاء كرد، با هيچ چيز! حتي ـ به تعبير من ـ با يك طاقهي سبزي نبايد بيحرمتي كرد و استنجاء كرد. نه تنها نان و خمير و مانند اينها چنين است؛([143]) بلكه با هرچه موجود است، مگر آنچه از ناچاري دستور دادهاند كه انسان بايد خودش را تميز كند و اجازه فرمودهاند. اگرنه به منظور بيحرمتي مثل اينكه كسي بگويد اينكه ارزشي ندارد، چيزي نيست عيبي ندارد كه شخص خودش را با آن تميز كند، هرچه باشد، مسؤوليت دارد. چون حتي طاقهي سبزي حرمت دارد.
ميبينيم يكي از كنيزان حضرت سيد الشهدا صلوات اللّه عليه يك طاقهي ريحان براي حضرت هديّه آورد، حضرت او را در راه خدا آزاد كردند.([144]) يا در بعضي روايات ذكر شده كه لقمهي ناني آلوده ـ حتي آلوده بوده ـ امام7 در راه مشاهده ميكنند، برميدارند آن را تميز ميكنند، به دست غلامشان ميدهند ميگويند اين را نگهدار تا من
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 575 *»
برگردم و از تو بگيرم بخورم. تشريف ميبرند و برميگردند، غلام آن را خورده، ميفرمايند كو لقمهي نان؟ عرض ميكند آن را خوردم. حضرت ميفرمايند چون به اين لقمهي نان احترام كردي و آن را خوردي بدن تو از آتش جهنم آزاد شد. خدا تو را به جهنم نميبرد. از اين جهت من هم بندهاي را كه از آتش جهنم آزاد شده باشد، نميتوانم به بندگي خودم نگهدارم، برو! در راه خدا آزادي! به اينطور غلامشان را آزاد ميكردند.([145])
در مورد چند تن از امامان ما: حضرت سيد الشهدا، حضرت مجتبي([146]) امام سجاد:([147]) اين امور ذكر شده كه اينگونه برنامهها داشتهاند.
اينها حرمتداري از نعمتهاي خدا است، خضوع و خشوع در نزد نعمتهاي خدا است و كبر نشان ندادن و نخوت نداشتن در برابر موجودات است به حسب مراتبي كه دارند.
در اين آيه بحث از چنين حالتي از موجودات است. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون اين مطلب را به طور ضمني در مسائل مورد بحث عرض كردم.
در اين آيه به حالت فطرت اوّلي الهي اشاره شده كه خداوند آن را در همهي موجودات قرار داده است. عرض كردم ائمه فرمودهاند در اين آيه مراد از اسلام توحيد فطري است.([148]) و همينطور مسائلي كه مربوط به طينت است در اين آيه مطرح شده است.([149])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 576 *»
نتيجهاي كه اين آيه دارد و ربطي كه با آيهي مورد بحث دارد اين است كه كساني كه از مسير انبيا خارج ميشوند و در برابر دعوت الهي و حقيقت اديان كه اتّباع رسولاللّه9، ايمان به حضرت و آمادگي نصرت آن حضرت در مقامات و شؤونات ولايتي حضرت است سركشي ميكنند، اينها از دين الهي خارجاند. به مناسبت خروج از دين و ديانت و نظامهاي شرايع، خداوند اين نظام فطري و نظام توحيد و طينت را هم بيان فرموده است.
چون قبلاً ربط آياتي كه مورد بحث بود با آيات قبل از آن اجمالاً ذكر گرديد، به همين مناسبت ربط آيه با آيات بعدش نيز ذكر شد، تا هنگامي كه ان شاء اللّه وارد بحثهاي اصلي اين آيه بشوم كه بحث نبوت و ولايت است. اين مباحث به عنوان مقدّمات بحث باشد كه ربط اين آيه با آيات قبل و بعد آن است.
در اين آيه مطلب اينطور بيان ميشود كه كساني كه به حسب اعتقادات يا به حسب اخلاق يا به حسب اعمال ـ تفاوت نميكند ـ به هر اندازه كه از چنين سرّي تخلّف ورزيدند از دين الهي خارج گردند، زيرا اين سرّ حقيقتي است كه حقيقت همهي اديان آسماني را تشكيل ميدهد و سرّ جميع شرايع الهي است. و روشن شد كه اين اتّباع و ايمان به حضرت و اهل بيت او و آمادگي براي نصرت حضرت و اهل بيت او: در وقتي است كه براي نشان دادن جميع شؤونات ولايت كلّيهي خود به ظهور تفصيلي ظاهر ميشوند كه از دورهي ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه شروع ميشود، پس از ثابت شدن اينكه اين ايمان آوردن و آمادگي براي نصرت حضرت، سرّ تمام اديان و شرايع است. حال كساني كه از اين سرّ، از اين حقيقت اعراض ميكنند، به حضرت ايمان نميآورند، آمادگي نصرت حضرت و اهل بيت او را ندارند، اينها از نظامهاي شرايع خارج شدهاند. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون نه تنها از نظام شرايع كه از نظام تكوين هم خارج شدهاند. در نتيجه گويا با تمام موجودات درگير ميشوند. همانطور كه با تمام انبيا درگير شدهاند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 577 *»
در واقع تمام يهوديها، نصرانيها، مجوسيها و تمام كساني كه به هر بهانهاي و تحت هر عنواني اسلام را نپذيرفتهاند: چه به بهانهي عصبيّت از موسي، چه عصبيّت از عيسي، چه عصبيّت از زردشت باشد، عصبيت از تورات، عصبيّت از انجيل باشد، حمايت از انبيا باشد، به هر عنواني كه باشد، همين كه متابعت رسولاللّه را نكرده و اسلام نياوردهاند، تمام اينها پنجه در پنجهي جميع انبيا انداختهاند. انبيايي كه همه اقرار كردند قالوا أقررنا.
بنابراين كساني كه اسلام را نپذيرفتهاند، در واقع تمامشان از دين الهي به همين معنا خارج گرديده و فاسق شدهاند؛ يعني عليه همهي انبيا خروج كردهاند. گويا عليه همهي انبيا شمشير كشيدهاند، در برابر جميع مقدّسات الهي و جميع نظامهاي ديانتي خدا ايستادهاند و به طور لجاج و عناد مقاومت ميكنند، وضعشان اين است. فأولئك هم الفاسقون.
الفاظ ما براي توجيه و تفسير وضع چنين كساني خيلي ناقص و نارسا است. احتياج به فكر، تأمل و دقّت دارد كه اينها چه وضعي دارند! خدا ميداند، يك يهودي، يك نصراني، يك مجوسي، يك مشرك، يك كافر، يك مادّي كه منكر خدا و ديانتها است، يا آنهايي كه منكر نيستند ولي به حميّت و عصبيّتِ از نبيّي در برابر اسلام و بر ضدّ اسلام و قرآن پافشاري ميكنند، اينها چه وضعي دارند؟!
اين آيه عجيب سخن ميفرمايد! فأولئك هم الفاسقون بر روي جميع انبيا شمشير كشيدهاند. به اسم موسي از موسي، و به اسم عيسي از عيسي حمايت ميكند، اما به روي همان موسي و عيسي شمشير كشيده و آن بزرگواران از همهشان بيزارند.
همينطور سنّيها در واقع به روي رسولاللّه شمشير كشيدهاند! و در برابر قرآن ايستادهاند و دارند مخالفت و معاندت و لجاج ميكنند. همينطور جميع طوايف منحرف در شيعه، تمام در واقع به روي ائمهي هدي: شمشير كشيدهاند و همينطور تا به منكران فضائل و شؤونات و مقامات ولايتي آلمحمد: و نصّاب ميرسد. همهي اينها وضعشان اين است فأولئك هم الفاسقون اينها با همهي انبيا، با همهي اوليا، با
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 578 *»
همهي كتابها، با همهي مقدّسات درگيرند.
آنگاه از همه مهمتر وضعشان دربارهي خودشان اين است أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون خودش در خودش فطرتي را مييابد كه به اقتضاي اين آيه و به حسب وضع آيه اين فطرت به خدا و به استسلام در برابر مشيت خدا دعوت ميكند و نشان ميدهد كه وضع موجود به حسب طبيعت و فطرت اوّلي الهي اين است كه حالت تسليم و استسلام دارد. اصلاً طبعش انقياد است. حالت فطرت طبيعتاً حالت انقياد و خضوع و خشوع به درگاه خدا است و حالت استسلام و تسليم بودن است.
آنگاه كسي كه اينطور عناد ميورزد و اعراض ميكند، او اول برخوردش با همين فطرت خودش است كه اين فطرت او را به خدا، به حالت استسلام و انقياد ميخواند. او ميخواهد طغيان و سركشي كند و در واقع براي خود استقلالي بسازد كه آن ساختمان كفر را ميخواهد شروع كند.
چهقدر مشكل و چهقدر سخت است درگيري با فطرت! اولِ اضطرابها، نگرانيها و تزلزلها ميشود كه كاملاً در وجودش اين اضطراب را احساس ميكند و اين دلهرهها و نگرانيها را مييابد. آسايش روحي و اطمينان خاطر از او گرفته ميشود. به هيچ وجه نميتواند خودش را آرام كند. خدا اينطور قرار داده است. زيرا ميخواهد فطرت اولي الهي را از بين ببرد و به جاي آن فطرت ديگري بسازد كه كاملاً ضدّ آن است، آنگاه درگيري با فطرت خيلي عجيب است!
در نوع بياناتي كه قرآن از حالت كفّار، حالت اشقياء و اهل شقاوت ذكر ميفرمايد، اين قسمت بيان شده كه آنها وضع عجيبي دارند، خيلي عجيب! معلوم است بزرگترين عذاب همين است كه در اينجا نقدِ نقد تحصيل ميكنند. حال عذابهايي كه بعد خدا قرار داده، آنها سرِجايشان. همين الآن از ابتداي شروع به ساختمان شخصيتِ كفر،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 579 *»
شخصيت مخالفت و معارضت، شخصيت فسق ـ به معنايي كه در اين آيه است ـ اول برخورد و اول عذاب و گرفتاري كه براي شخص است، عذاب وجداني او است كه امروز «ناراحتيهاي وجدان» و «برخورد با وجدان» اسم ميگذارند. ميگويند از وجدان ناراحتي ميكشد، به واسطهي برخورد با وجدانيّاتش در عذاب است. وجدان هم همان فطرت است، معنايش يكي است.
وجدان؛ يعني يابش و يافتن. در خودش مييابد كه همان تعبير از فطرت است كه قرآن ميفرمايد فطرتاللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم([150]) فطرت الهي همان دين الهي است و اقتضاي آن همين استسلامي است كه در اين آيه ذكر فرموده است. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم اين حالت استسلام، همان فطرت است.
حال چنين فطرت موجود ثابت در خودش كه رسوخ و نفوذ دارد و اوّلي و اصلي است، اين را ميخواهد ضايع و زائل كند و به جايش فطرت ثانوي شيطاني درست كند. اين درگيري براي بشر خيلي مشكل است و عذابي سخت است.
از يك سو احساس ميكند هرچه ميخواهد خودش را از اين فشار نجات بدهد به هيچ وجه نميتواند و البته ادامه دارد. چون مرتّب در اين عالم و در اين دنيا دعوت به حق به وسيلهي انبيا، اوليا، كاملان و علما وجود دارد.
اين دعوت چون ساكت نشده و هميشه خواهد بود ـ ممكن است ضعيف بشود اما هميشه خواهد بود ـ از اين جهت آن فطرت اولي در هر انساني، در هر كافري، در هر شقيّي، چون گاهگاهي نداي داعيان حق را ميشنود، يك نيمهجاني دارد و به همان اعتبار نيمهجان بودن، تلاشهايي دارد. اگرچه به اصطلاح تلاش مذبوحانه است. اما تلاش خودش را دارد. چون تلاش خودش را دارد، اين ناراحتي و فشار وجداني هميشه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 580 *»
با كفّار و منافقان و ملحدان تا هنگام مرگ همراه هست و اين فشار و عذاب را دائماً احساس ميكنند.
در بارهي اشقياء كربلا ذكر شده كه تمامشان رنج ميبردند و از همان رنج، دلشان ميخواست يك طوري بشود كه كسي آنها را بكشد، تكه تكهشان كند تا شايد از آن فشار راحت بشوند. چون تحمّل فشار روحي بر آنها بسيار سخت و دشوار بود. مرگ را ميتوانستند تحمّل بكنند، شكنجه را ميتوانستند تحمّل بكنند، اما آن فشار روحي را نميتوانستند تحمّل داشته باشند. نوعاً همهي آنها حالت ديوانگي پيدا كرده بودند، با خودشان حرف ميزدند.([151]) اين حالات براي اشقياء كربلا ذكر شده است.
مخصوصاً يزيد ملعون، خدا لعنتش كند كه حالت ديوانگي به او دست داده بود. زوجهي او نقل ميكند كه در اتاق تاريكي در نيمه شبي ديدم رو به ديوار ايستاده و بر خودش فرياد ميكند كه «ما لي و للحسين» مرا به حسين چهكار؟([152]) آرامش از اينها گرفته ميشود. نوعاً همينطورند. البته به حسب مرتبههايشان.
اين مطلب را قرآن متذكّر است. و اين ناراحتي وجداني، اولين ناراحتي است كه به سراغ اهل شقاوت و اهل الحاد ميآيد كه به صرف اعراض، اول جنگي كه شروع ميكنند، بايد جنگ با فطرت باشد. أ فغير دين اللّه يبغون خدا آن را ذكر ميكند. اينهايي كه از نظام شرايع و دستورات الهي خارج ميشوند، به اولين مشكل و درگيري كه ميرسند و برخورد ميكنند اين است أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الارض؟ همان ديني كه در نهاد خودش، در سرشت و فطرت خودش است، آن را ميخواهد كنار بگذارد و غير آن را جستوجو كند، غير آن را در خود ميخواهد ثابت و متمركز سازد، از اين جهت خيلي مشكل است. بايد فطرتي را كه خدا قرار داده و خواسته و پسنديده تغيير دهد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 581 *»
ببينيد بتون آرمه مقاومت ميكند؟ چنين ساختماني كه خدا خواسته، خدا پسنديده، خدا قرار داده ـ بتون آرمه در برابرش چيست؟ ـ اين را منكر ميخواهد ريشهكن كند و در هر نقطهاي كه ميكَند، به جايش فطرت ثانوي شيطاني را پايهريزي كند، فطرتي خبيث، پليد و مجتثّ بدون اصل و قرار! ببينيد چگونه شقاوت را پايهريزي ميكنند! پناه به خدا ميبريم. فما أصبرهم علي النار!([153])
قرآن به شكل تعجّب ذكر ميكند فما أصبرهم علي النار اينها مگر چه طاقتي دارند؟ در مقابل آتش، آتش قيامت، چه طاقتي دارند كه با اين پافشاري و اصرار ميخواهند چنين ساختماني را به جاي آن ساختماني كه خدا نهاده است، پايهريزي كنند؟ أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.
اميدواريم از بركات بقيّة اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه دلهاي ما در برابر اين آيات قرآني خاضع و خاشع شود و ان شاء اللّه بر ايمان و ولايت اصلي و اولي ثابتقدم بمانيم! خداوند نعمت ايمان و ولايت را كه بر ما كرامت فرموده از ما نگيرد! و ان شاء اللّه با ايمان و ولايت سالم از دنيا برويم! و در دنيا و آخرت از عنايت اوليا محروم نباشيم!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 582 *»
فهرست
فهرست كتاب
مجلس اول
تجديد عهد با مقام نبوّت و ولايت به مناسبت عيد غدير··· 3
اهل حق مصدّق يكديگرند، در آياتي از سوره آل عمران··· 4
القاء شبهات از ناحيهي اهل كتاب··· 5
در جنگ فرهنگي با اهل كتاب، سلاح مسلمانان دليل و برهان است··· 6
خطر جنگهاي عقيدتي در مقايسه با جنگهاي رسمي 7
سبب پيروزي يا شكست در جنگ فرهنگي 8
قرآن، شبهات، افتراها و نيرنگهاي اهل كتاب را بازگو ميفرمايد··· 9
اعجاز قرآن در شناسايي مؤمن و غير مؤمن··· 9
رسوايي اهل كتاب··· 10
مراد از «اهل ذكر» در قرآن··· 11
به اهل كتاب نبايد مطمئن بود··· 12
روحيّات فاسد اهل كتاب··· 12
نصاري و مسألهي اقانيم ثلاثه··· 14
ابطال عقيدهي سهگانه پرستي 14
مجلس دوم
تفسير آيهي و إذ أخذ اللّه و بيان مناسبت آن با آيات قبل و بعد··· 20
ترسيم منظرهي اخذ ميثاق در عالم ذر··· 21
گزارش كلمهي رسول در آيه، از مقام و رتبهي خاتم انبياء9 22
نشانهي آن رسول مصدّق لما معكم است··· 22
سوء استفاده از فرمايش «اهل حق مصدّق يكديگرند» و بيان مراد از آن··· 24
منظرهي عالم ذر و اخذ عهد··· 27
بيان مفاد آن عهد در آيه··· 28
مخاطَب به خطاب ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري 29
شاهدان در عرصهي ذر··· 30
حكم متخلّفين از پيمان··· 31
متمسّكين حقيقي به ولايت و معناي تخلّف ايشان از ولايت··· 31
تجسّم منظرهي عالم ذرّ در روز غدير··· 32
مراد از الإسلام در آيهي رضيت لكم الإسلام ديناً··· 33
مجلس سوم
اشارهاي به مباحث گذشته··· 37
دعوت رسولاللّه9 به دين الهي 37
نصرت رسولاللّه9، نصرت هدف آن حضرت است كه ولايت باشد··· 38
عموميّت دعوت رسول خدا9 39
سبيل اللّه، ولايت اميرالمؤمنين7 است··· 39
كيفيّت دعوت رسولاللّه9 اهل فؤاد را··· 41
كيفيّت اجابت اهل فؤاد··· 42
معناي مولا در جملهي من كنت مولاه فهذا علي مولاه··· 44
معرفت شهودي اهل فؤاد در عالم ذر··· 45
اقتضاي تخلّف از حدود ولايت··· 46
مجلس چهارم
ادامهي بحث اقتضاي تخلّف از حدود ولايت··· 49
ابتلاي حضرت ايوب7 و علّت آن··· 51
ترك اولي و استغفار پيامبران··· 52
كيفيّت دعوت رسولاللّه9 صاحبان عقل را و اجابت آنان··· 53
نوع توحيد صاحبان عقل··· 54
نوع توحيد ناقصان··· 55
تخلّف اهل عقول از ولايت و توبهي آنان··· 56
ابتلاي يونس7 57
ذكر يونسيّه··· 58
كيفيّت دعوت رسولاللّه9 اهل نفوس را و اجابت ايشان··· 59
تكاليف اهل نفوس··· 60
تخلّف اهل نفوس و توبهي ايشان··· 60
مجلس پنجم
گزارش آيهي مورد بحث از عالم ذر··· 64
رد اتهام اهل كتاب به انبياء: در پرستش غير خداوند··· 64
بيان نبوت رسولاللّه9 66
عالم ذر در قرآن و روايات··· 66
عالم ذر از نظر مفسران··· 68
نظريهي اول··· 69
نظريهي دوم··· 70
نظريهي سوم··· 73
مجلس ششم
عالم ذر در قرآن··· 76
توضيح كلمهي «ذريه»··· 78
مبدء آدميان از نظر قرآن و روايات··· 79
تفسير آيهي «و اذ اخذ ربك . . .» از ديدگاه روايات··· 81
عهدهاي عالم ذرّ··· 82
بيان كيفيت اخراج ذريهي آدم7 از صلبها··· 84
مراد از ذر در روايات مربوط به عالم ذرّ··· 85
اعتبار سه تفسير علي بن ابراهيم قمي و فرات بن ابراهيم كوفي و عياشي 86
مشكل اختلاف اخبار··· 86
ركن رابع از عهدهاي عالم ذر است··· 88
بلاي تضعيف روايات از نظر سند··· 89
مجلس هفتم
روايات عالم ذر در حد تواتر معنوي است··· 93
نظريهي اول در كيفيت عالم ذر و نقد آن··· 94
دو نظر از سيد مرتضي در توجيه عالم ذر··· 98
نظر اول··· 99
نظر دوم··· 101
نقض نظر دوم سيد مرتضي 101
تواتر لفظي روايات ذر··· 103
اثبات عالم ذر از نظر آيات و روايات··· 103
حقارت خلق در برابر تجليات حقتعالي در عالم ذرّ··· 105
متكبر مانند مورچه محشور ميشود··· 107
مجلس هشتم
نظر چهارم دربارهي عالم ذر··· 110
اعتراض بر اين نظر و پاسخ آن··· 110
دو نظر دربارهي عالم ذر پيش از دنيا··· 112
نظر اول: برداشت از ظاهر نصوص··· 112
نظر دوم: از حكما و عرفاي اسلامي در تحقق عالم ذر··· 113
توصيف عالم ذر در احاديث··· 116
نقد نظر حكما و عرفاي اسلامي 118
مجلس نهم
عالم ذر در روايات اهل سنت··· 122
عالم ذر از ديدگاه اهل سنت··· 123
توجيه عالم ذر بر اساس علم سلولشناسي و نقد آن··· 124
مجلس دهم
تفاوت تعبير آيهي مورد بحث و آيات سورهي اعراف دربارهي عالم ذر··· 137
در آيهي مورد بحث از عهد توحيد سخني نيست··· 142
ولايت و ركن رابع جامع مراتب ايمان است··· 143
صلوات جامع مراتب ايمان است··· 143
در صلوات ميان محمد و آلمحمد: وقف شايسته نيست··· 143
چرا در صلوات، و آلمحمد: گفته ميشود؟··· 145
مراد از «يريد اللّه . . .» در آيهي تطهير··· 154
«آلمحمد» شامل شيعيان هم هست··· 147
شهادت به ولايت در اذان و اقامه و تشهد نماز··· 148
كوشش در تصحيح قرائت··· 151
همزه (ء) در زبان فارسي و زبان عربي 152
جامعيت صلوات نسبت به اركان ايمان··· 156
نكتهاي دقيق··· 158
مجلس يازدهم
نظر شيخ مفيد دربارهي عالم ذر··· 160
ادامهي نظر شيخ مفيد دربارهي عالم ذر··· 162
تفكيك شيخ مفيد ميان اشهاد و اخراج ذريه و توجيه اشهاد··· 165
نقد اين تفكيك و توجيه··· 166
استشهاد شيخ مفيد به آيات قرآن و كلام عرب··· 166
نقد استدلال شيخ مفيد··· 167
برخي از احاديث دربارهي سؤال و جواب در عالم ذر··· 168
موقعيت شيخ مفيد··· 170
خطر لغزش ضعفاء··· 171
برخي از حقوقي كه امام عصر عجل الله فرجه بر رعايا دارند··· 172
تفاوت كاملان و ضعفاء در تسديد الهي 172
روايات شيعه و اهل سنت درباره حجرالاسود··· 173
اختصاص لقب اميرالمؤمنين به حضرت علي7 179
مجلس دوازدهم
رواياتي كه سبقت محمد و آلمحمد: در اجابت عالم ذر را اثبات ميكند··· 183
امامان: شيعيان خود و ساير خلق را ميشناسند··· 185
حديثي در بيان سبقت رسولاللّه9 در اجابت··· 189
اشارهاي به فضلطلبي عباس عموي پيامبر9 189
برتري آلمحمد: بر انبياء از نظر شيعيان مستبصر و غير ايشان··· 191
كلام فيض كاشاني در توجيه عالم ذر··· 192
نقد نظريهي فيض··· 195
مجلس سيزدهم
حجرالاسود شاهد عيني و دليل شهودي بر وجود عالم ذر است··· 199
حديث «كافي» در بيان برخي از خصوصيات حجرالاسود··· 200
احترام حجّتها از حجرالاسود اثبات عالم ذر است··· 208
درك معناي ولايت و آثار آن··· 210
آتش محبت به اولياء را بايد افروخته نگاه داشت··· 213
مجلس چهاردهم
معناي آيهي مورد بحث··· 217
تحريف معناي آيه··· 218
ما معناي ترك اولي و تقصير انبياء: در ولايت را نميتوانيم درك كنيم··· 221
شناخت انبياء و اوصياء و كاملان پيشين نسبت به مقام ولايت محمد و آل محمد: 221
جلوهي محمد و آلمحمد: در عوالم پيش از پيدايش مظاهر امكاني ايشان··· 222
نقل جريان ولادت اميرالمؤمنين7 در ذيحجه··· 224
جايگاه كعبه و مستجار نسبت به كربلا··· 225
فاطمهي بنت اسد3 صاحب شفاعت است··· 227
آثار محبت اصليه در مؤمنان··· 228
از مظلوميتهاي حضرت علي7 خفاء تاريخ ولادت ايشان است··· 228
سبب احترام از سيزده رجب··· 229
مجلس پانزدهم
نفوذ عرفان و حكمت و كلام از اهل سنت در ميان شيعه··· 233
شيوع و اوج رشد حكمت و عرفان و نفوذ عرفان در ميان عوام··· 233
شيخ اوحد اعلياللهمقامه زنده كنندهي حكمت و عرفان قرآني 234
بزرگترين توشهي آخرت··· 235
نظريهي حكما و عرفا درباره عالم ذر··· 235
عبارت ملاصدرا در تقرير اين نظريه··· 236
رد نظريهي حكما و عرفا··· 241
اساس باطل نظريهي عرفاني و حكمي و ابطال آن··· 241
مبدأ خلق··· 242
مجلس شانزدهم
تفكيك نبوت اصلي و نبوت فرعي در مكتب استبصار··· 244
برتري ائمه: از انبياء گذشته··· 246
تأثير حسن سابقه در بهرهمند شدن از عنايات الهي 247
سبب تفاضل برخي از انبياء: بر برخي 248
تفكيك بين حيث حجيت آدم7 و حيث مبدأ بودنش براي نوع انساني 249
چرا آدم7 قبلهي ملائكه شد در سجودشان··· 249
كسي جز انبياء معيّن، نبي نشده و نخواهد شد··· 250
معناي فرمايش رسولاللّه9 «لانبي بعدي»··· 251
ظهور نبوت و ولايت در رسولاللّه9 و ائمه: 252
آيات و روايات درباره پيمانشكنيهاي منافقان از جمله دلائل اثبات عالم ذر است··· 253
اشارهاي به پيمانشكنيهاي منافقان··· 254
مناقب و مقام زينب كبري3 ··· 255
لقب عقيله بنيهاشم3 ··· 255
چرا از ائمه: دربارهي وفات و مدفن حضرت زينب3 فرمايشي نرسيده است؟··· 256
زينب كبري3 و مصائب كربلا··· 258
مجلس هفدهم
آيات و روايات مربوط به جهات عالم ذر از حد تواتر بيشتر است··· 262
نظريهي ملاصدرا دربارهي عالم ذر مخالف با اصول وحي است··· 262
نظريات حكماء راجع به عالم ذر:··· 262
نظريهي اول: مراد از عهدها دريافتهاي عقلاني است··· 262
نظريهي دوم: برگشت به نظريهي اول دارد··· 263
نظريهي سوم: عالم ذر مخصوص عدهاي است كه نقض عهد نمودند··· 263
نظر برخي از متكلمان در انكار عالم ذر و پاسخ ملاصدرا به آنان··· 264
نقل نقد ملاصدرا نظرياتي را در بيان مخاطبهي خدا با خلق··· 265
نظريهي اول: از معتزله و صوفيه··· 265
نظريهي دوم: از برخي از حكماء··· 266
نظريهي سوم: از ملاصدرا··· 267
نقد نظريه ملاصدرا··· 269
نتيجهي نظريهي ملاصدرا انكار عالم ذر است··· 271
عدم اشتراك مراتب خلقت از ديدگاه مكتب استبصار··· 271
بيان مغالطهاي از ملاصدرا و نقد آن··· 272
رشد و ترقي بينهايت هر طبقه از مؤمنان در مرتبهي خود··· 273
مجلس هجدهم
پيمانهاي خداوند در عالم ذر··· 277
تفسير «من بعد ميثاقه»··· 278
پيمان خضوع نمودن خلق در نزد مظاهر حق··· 279
معناي لغوي نقض عهد··· 279
معناي «اولئك هم الخاسرون»··· 280
صله و قطع رحم محمد و آلمحمد: و رحم ظاهري 280
ادامهي كلام ملاصدرا در اختصاص عالم ذر به بنيآدم و نقد آن··· 281
نحوه وجود بنيآدم در عالم ذر از نظر ملاصدرا و نقد آن··· 282
تنبه در فقدان دوستان و اجر تأثر در مصيبت آنان و تأسي به مصائب امام حسين7 284
مجلس نوزدهم
ادامهي نظريّهي ملاصدرا دربارهي عالم ذر و نقد آن··· 287
نظر ملاي سبزواري دربارهي عالم ذر و نقد آن··· 289
موارد نقض عهد رسالت و ولايت··· 294
خلايق از درك فضائل محمد و آلمحمد: ناتوانند··· 294
شرط وفاداري به پيمان عالم ذر تسليم بودن است··· 295
فضائل محمد و آلمحمد: از هرگونه ادراك و شناخت خلق برتر است··· 295
مجلس بيستم
نظريهي ملاصدرا دربارهي عالم ذر، همان نظريهي محييالدين است··· 300
توجيه محييالدين دربارهي عالم ذر و توضيح شارحان عبارات او··· 301
هدف از نقل نظريات ديگران··· 305
جهات تناقض نظر ملاصدرا با آيات و روايات··· 305
معناي آيه انّي توكّلت علي ربّي و ربّكم … از زبان حضرت هود7 306
گلايه از مدعيان تشيع در پيروي نمودن از محييالدين··· 306
مجلس بيست و يكم
ولايت محور پيمانهاي عالم ذر بوده است··· 310
جهاتي كه سبب طرح عالم ذر در آيات و روايات گرديد··· 311
روز غدير و تجديد ميثاق عالم ذر··· 311
چرا روز غدير، روز تجديد عهد ناميده شده است؟··· 313
تفاوت ولايت و محبت··· 314
معني ولايت··· 315
تنزيه محمد و آلمحمد: از نقائص خلقي و كمالات مخلوقات··· 315
معناي اينكه براي امام7 خواب نيست، قابل تصور ما نيست··· 316
شهادت موسي بن جعفر8 و استخفاف نسبت به بدن مطهر آن حضرت··· 318
در عين مظلوميت خداوند تعظيم محمد و آلمحمد: را اراده فرموده است··· 319
استخفاف دشمنان نسبت به امام حسين7 319
مجلس بيست و دوم
شب مبعث و تجديد عهد ولايت··· 324
سپاسگزاري از نعمت ولايت و برائت··· 325
ادامهي بحث در محور بودن ولايت در پيمانهاي عالم ذر··· 326
چرا مبعث به روز تجديد عهد ناميده نشد؟··· 327
چرا روز غدير عيد قرار داده شد؟··· 331
اخذ پيمان بعثت در عالم ذر··· 331
ولايت براي جميع حقايق دين خدا در قرآن محور معرفي شده است··· 332
جميع رسالتها براي ابلاغ ولايت بوده است··· 333
تفسير آيهي «و اصطنعتك لنفسي»··· 333
زيارت اميرالمؤمنين در روز مبعث··· 335
ولايت قطب جميع رسالتها و شؤون دين خداست··· 335
تفاوت نبوت و ولايت··· 336
معرفي نفس اللّه و نفس رسولاللّه9 336
سر بعثت و حقيقت رسالت، ولايت است··· 337
كمال دين و تماميت نعمت براي اهل ولايت··· 337
تأثير نور ولايت در اعمال دوستان··· 338
تجليل از حق شيخ جليل اعلي اللّه مقامه··· 339
آثار ابلاغ دين و امر ولايت توسط رسول خدا9 339
غلبه ظلمت و جلوهگري نور ولايت··· 340
احياء سرّ بعثت و تجلي نور ولايت توسط شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه··· 340
مجلس بيست و سوم
جلوهي تمامي ميثاقهاي عالم ذر در روز غدير··· 346
يادآوري بعثت از ميثاق عالم ذر··· 346
بعثت رسول خدا9 در اين عالم و در عالم ذر براي ابلاغ ولايت بود··· 347
تفاوت روز غدير با عرصه ذرّ··· 347
جاي ظهور و بروز قبول و يا انكار در عالم ذر در اين دنيا است··· 347
علت گزينش خدا رسولاللّه9 را براي ابلاغ ولايت علي7 348
روز مبعث بيانگر اصطفاي مطلق رسول خدا9 است··· 349
رسولاللّه9 مصطفي و مرتضاي مطلق است··· 349
بيان شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه دربارهي عالم ذر··· 350
علت نامگذاري حضرت عيسي7 به مسيح··· 351
خداوند براي چه و از كه پيمان گرفت؟··· 352
آنچه را نميفهميم نبايد انكار نماييم··· 353
خطر انكار حق و يا توجيه نادرست آن··· 353
در برابر حق؛ توقف،انكار و شك، كفر است··· 354
وظيفهي مؤمن در برابر حق اگرچه آن را نفهمد··· 355
حديث ابوبصير از امام صادق7 دربارهي رؤيت مؤمن خداوند را در قيامت··· 355
توضيحي براي فقرهي اخير حديث··· 358
مجلس بيست و چهارم
جميع تكاليف تمامي موجودات توسط مبلغان الهي در ذر عرضه شد··· 363
براي فهم عالم ذر توجه به كيفيت آفرينش لازم است··· 363
خداوند بود و خلقي با او نبوده و نيست··· 364
معناي آفرينش مشيت··· 365
كيفيت آفرينش عوالم به مشيت··· 365
مشيت، ابدي و ازلي مشيتي است··· 366
جبروت، ابدي و ازلي جبروتي است··· 366
ملكوت، ابدي و ازلي ملكوتي است··· 366
ملك، ابدي و ازلي ملكي است··· 366
معناي ملك قديم و معناي قديم دربارهي خلق··· 367
ملك خاص··· 367
معناي «عالم قديم است» در كلمات حكماي پيشين··· 368
اطلاق قديم بر خداوند متعال··· 368
مشيت مسبوق به عدم نيست··· 369
مشيت را به خود مشيت امداد ميفرمايد··· 369
بايد «خلق» در اينگونه تعابير «خلق اللّه المشية . . .» را خالي از زمان در نظر گرفت··· 371
معناي قبل و بعد رتبي دربارهي مشيت و عوالم ديگر··· 372
مشيت فعل خدا است و در رتبهي خدا نيست··· 373
معناي اصطلاحي «ذرّ»··· 374
مراد از تقدم ارواح بر ابدان··· 374
مراد از تقدم عالم ذر··· 375
تمثيل مطلب در مثال كعبه و ضراح و عرش··· 375
اجلال ذيالشيبة··· 377
معناي «حرّم شيبتي علي النار» در دعاي بعد از فرايض ماه رجب··· 377
شرح فقرات اول دعا··· 379
حالات مختلف در هنگام دعا··· 380
مجلس بيست و پنجم
مراد از قبل و بعد و فوق و تحت در مراتب آفرينش··· 383
مشيت و آثار آن با هم بوده و هستند··· 384
رتبهي مشيت و آثار آن··· 385
علت بيان آفرينش مشيت و عوالم در روايات··· 386
انحراف حكما و عرفا دربارهي مشيت و عوالم··· 386
نورانيت حق اطمينانبخش است··· 387
سكينه و خنكي يقين··· 387
استعاذه به خداي متعال از بلاهاي باطني 389
سبب ابتلاء اولياء خدا و ابتلاء ناقصان··· 389
نعمت فرمايشهاي بزرگان اعلياللهمقامهم در برابر انبوه افكار و كتب منحرفان··· 390
نتيجهي سخن در معناي آفرينش مشيت و عوالم··· 391
از مجموعه كمالات خدا به مشيت تعبير ميآورند··· 392
مشيت منير تمام عوالم خلق است و هيچگاه بيانوار نبوده است··· 392
تقدم و تأخر اجزاء عالم نسبت به يكديگر رتبي است نه زماني 393
كيفيت پيدايش اجزاء جبروتي و ملكوتي بر اساس نظام توالد در عالم ملك است··· 394
مجلس بيست و ششم
خلقت اجزاء عوالم همزمان است··· 399
دليل اجمالي براي توجيه بزرگان اعلياللّهمقامهم در تقدم عالم ذر و مانند آن··· 401
دعا حقيقت عبوديت است··· 402
رفع تنافي بين معناي دعا و معناي «حسبي عن سؤالي علمك بحالي»··· 402
اظهار نيازمندي با زبان و اعضا دستور داده شده··· 402
خود دعا استجابت است··· 403
نيايش از ديدگاه اهل معرفت··· 404
حسن ظن به خداوند··· 404
هدف از دعا اظهار عبوديت است نه صرف برآورده شدن حاجت··· 405
دعا اظهار اعتقاد به ربوبيت خداوند است··· 407
هيأت نماز در همهي حالات زبان دعا است··· 407
عطاء خداوند بدون دعا و اقتضاء خلق ممكن نيست··· 408
دليل ديگر بر پيش و پس زماني نداشتن مراتب يك شيء در خلقت··· 409
اجزاء ذات و آفرينش آنها··· 409
خلقت صفات هم مانند خلقت ذوات است··· 411
مثال براي خلقت صفات··· 412
مثال براي تقدم عالم ذر··· 412
مثال ديگر؛ چگونگي تحقق ايمان براي امت اجابت··· 413
مجلس بيست و هفتم
علل انتخاب آيهاي كه عنوان شده است··· 416
دوران ظهور اجمالي و ظهور تفصيلي مقام نبوت و ولايت··· 417
يادآوري دورهي ذر وظيفهي امت است··· 418
ادعاء «لو كشف الغطاء . . .» شأن معصوم كلي است··· 419
اخذ پيمان از انبياء و از امتهاي انبياء و ساير طبقات خلق··· 420
حضور جميع طبقات انبياء در عالم ذر··· 420
توضيح برخي از فقرات آيهي كريمه··· 422
مدح و تكريم الهي از مؤمنان از جهت ايمان آوردن آنان است··· 424
بندگان اگر مضطر بودند در ايمان آوردن نميتوانستند تخلف ورزند··· 426
نمونههايي از الجاء و اضطرار موجودات در ولادت رسول اكرم9 427
هدف از ارائهي اينگونه الجاء و اضطرارها··· 428
مجلس بيست و هشتم
اشاره به برخي از مباحث كه در آيهي مورد بحث منظور است··· 433
«لتؤمننّ» واقع شده ولي «لتنصرنّ» واقع نشده است··· 434
سرّ تأكيد در اين فقرات مباركه··· 436
«لتنصرنه» اخبار از دورهي ظهور و رجعت است··· 436
«انا معكم من الشاهدين» تعظيم خداوند از مقام نبوت··· 437
خداوند انبياء را مدح فرموده است··· 439
خداوند منكران را مذمت فرموده است··· 440
شروع بحث دربارهي آيهي بعد از آيهي مورد بحث··· 441
دعوت الهي دليل اختيار بندگان است در ايمان و يا كفر··· 441
درجات بهشت و دركات جهنم و سير در آنها پايانپذير نيست··· 442
انقياد موجودات در برابر انوار الهي 443
مجلس بيست و نهم
خداوند خود از انبياء: پيمان گرفت··· 451
همكاري و همفكري تمامي پيامبران: در پذيرش فرمان الهي 453
آيهي مورد بحث تجسم ايمان به اركان دين است··· 453
پيمانهاي عالم ذر غير قابل تغيير است··· 454
عظمت برگزيدگان الهي براي دعوت بندگان··· 455
تعظيم خداوند از عصمت انبياء: و تقرير كار ايشان··· 456
معناي «و انا معكم من الشاهدين»··· 457
ناتواني ديگران از فهم نوع تعابير قرآني و روايي 458
برگزيدگان عالم همين برگزيدگان در دنيا هستند··· 459
نوع تسليم بودن انبياء و خضوع آنها در نزد محمد و آلمحمد: 460
مذمت صوفيه و عرفاء··· 461
تعبير قرآني از سرعت اجابت انبياء: 462
خضوع حضرت عيسي7 نسبت به حضرت رسول9 462
مجلس سيام
خداوند در عالم ذر از انبياء خود پيمان گرفت، در دنيا هم خود متكفل امور آنان است ··· 466
خداوند با بيان حالت انبياء: به امتها درس ميدهد··· 466
روحيهي تسليم در انبياء: و اقرار آنان بدون اظهار عصبيت و حميت و درنگي 467
معناي اقرار انبياء: 468
تسليم بودن ملاك ايمان است··· 469
كوشش انبياء: در شناسانيدن رسول خدا و خاندانش: 469
تعصبها و حميتهاي بيجاي اهل كتاب نسبت به پيامبران گذشته··· 470
انجيل برنابا موهبتي الهي است··· 470
شرايع آسماني به رسالت رسولاللّه9 و ولايت خاندانش دعوت نمودهاند··· 471
در دين خداوند تعصبهاي بيجا محكوم است··· 471
مفاد جملهي «اولئك هم الفاسقون»··· 472
اصل، حقيقت و ريشهي شرايع الهي 474
خروجكنندگان بر حجتهاي الهي از نظام آفرينش نيز خارجاند··· 475
نظام آفرينش حكومت خداوند و انقياد كائنات است··· 476
مجلس سي و يكم
مظاهر كلي نبوت كليه و ولايت كليه··· 480
ظهور ولايت و خفاء نبوت در امامان و فاطمه زهرا: 481
مقام تساوي و مقام تفاضل محمد و آلمحمد: 481
شئونات مقام ولايت··· 482
اشاره «لتؤمننّ به و لتنصرنّه» به مقام نبوت و ولايت··· 482
وجود وسائط براي معرفت در ذرّ··· 483
خطاب در ذر بالاصاله متوجه انبياء: بود··· 483
هدف اصلي از اين مباحث··· 484
مفاد جملهي «و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين»··· 485
مفاد «مِن» در جملهي «لمااتيتكم من كتاب و حكمة»··· 485
اشارهاي به دقائق آيهي شريفه··· 486
چگونگي صفوف در عالم ذر··· 486
دريافتهاي ما از اين عالم محسوس است··· 487
تشبيه مراتب در ذر به مراتب موجودات در اين عالم··· 488
پيمان گرفتن خداوند از انبياء: و اجابت آنان··· 488
بعد از اقرارنمودن انبياء: جاي تعصبورزي و انكار براي احدي باقي نميماند··· 490
حميت بيجاي منكران فضائل در برابر مشايخ عظام اعلياللّهمقامهم··· 491
ادب سلمان اعلي اللّه مقامه در نزد اميرالمؤمنين7 493
مجلس سي و دوم
اقرار اوصياء و امتهاي انبياء فرع اقرار ايشان: است··· 496
اعراض از پيمان ذر اعراض از حقيقت دين الهي است··· 497
ملاك فسق و معناي فاسق··· 498
بيان تطابق نظام تشريع با نظام تكوين در آيهي «أفغير دين اللّه يبغون . . .»··· 499
توضيح «طوعاً و كرهاً»··· 501
منافقان كرهاً اسلام آوردند··· 501
پيشرفت اسلام به وسيلهي منافقان··· 502
توضيح آيهي «و جاهد الكفار و المنافقين»··· 502
انقياد همهي طبقات موجودات حتي غير مؤمن آنها در نظام تكوين··· 504
جنهاي متمرد در فرمان ملائكه هستند··· 507
تطابق نظام تكويني و تشريعي نسبت به شئون ولايت محمد و آلمحمد: 508
بيشرمي مخالفان دين الهي و پيمانشكنان و قباحت حال و مآل آنان··· 508
مجلس سي و سوم
مراد از فسق و فاسق در آيهي مورد بحث··· 512
اسلام وفا نمودن به عهد عالم ذر است··· 513
همهي موجودات اسلام آوردهاند··· 514
اسلام ظاهري منافقان و آثار آن··· 514
ناموسهاي الهي تمام هستي را فراگرفته است··· 515
زشتي تمرّد انسان··· 516
زيبايي و آثار اجابت دعوت پيامبران: 517
دين جامع خير دنيا و آخرت است··· 518
زيانكاري فاسقان··· 519
عذاب استدراج··· 520
هماهنگي نظام هستي با مؤمنان··· 521
بركت نعمت ولايت محمد و آلمحمد: 521
نيازمندي مؤمن به چهار چيز: عقل، صبر، عفت و عمل صالح··· 521
نقش مشكلات و بلاها براي مؤمنان··· 522
اشارهاي به باطن آيهي: «و له اسلم من . . .»··· 524
مجلس سي و چهارم
آگاهي انبياء: از مقامات محمد و آلمحمد: 526
نوع ايمان و اطاعت انبياء: 526
نتيجهي انكار رسالت رسولاللّه9 527
جز دين الهي ديني نيست··· 528
اضطرار انسان در برابر نظام حاكم بر جهان··· 528
شمول و عموميت «فاولئك هم الفاسقون»··· 529
خروج از نظام تشريعي انكار همهي حقايق الهي است··· 530
زشتي انكار و زيبايي ايمان··· 531
هماهنگي نظام آفرينش با مؤمنان و بركات ايمان··· 532
دعا، عبوديت است··· 533
استجابت دعا··· 534
دعا در همهي حالات··· 535
دعا مخّ عبادت است··· 535
نعمتها براي مؤمنان رحمت و براي منكران نقمت است··· 536
مجلس سي و پنجم
اجمالي از بحثهاي گذشته··· 541
آنچه براي سالك در طريقت پيش آيد خير او است··· 547
مجلس سي و ششم
اجمالي از پيمان الهي در عالم ذر و دنيا و مآل مطيعان و فاسقان··· 551
ترك عبوديت نخستين اثر فسق است··· 553
اثر ديگر فسق تصادم با اجزاء اين عالم است··· 553
بهرهبرداري اهل ولايت در دنيا و آخرت از نظام تكوين و تشريع··· 554
تمام وظائف بندگي در اين دو جمله «لتؤمنن به و لتنصرنه» خلاصه شده است··· 556
فطرت انساني با اين دعوتها مأنوس است··· 556
طينت علييني 557
فطرت انساني با نظام تشريع و تكوين هماهنگ است··· 557
انكار اين دعوتها مخالفت با نظام تشريعي و تكويني است··· 558
نتيجهي انكار فراهم شدن فطرتي ضد فطرت الهي است··· 558
منكر در واقع موجودي ميشود مخالف با ساير موجودات··· 559
اثر ابتدائي انكار، پيدايش شقاوت و اضطرابهاي رواني است··· 559
تقابل و تضاد فطرت الهي و روحيهي انكار و آثار آن··· 560
نتايج ابتدائي انكار عذاب روحي و حيرت است··· 561
نقش تذكر و توجه در اين درگيري فطرت الهي و روحيهي انكار··· 562
مجلس سي و هفتم
نظام تشريعي و تكويني هر دو از جانب خداوند است··· 566
تأثير آيهي «أفغير دين اللّه يبغون . . .» در پيدايش روحيهي انقياد··· 567
تأثير اين آيه در سير و سلوك··· 568
تأثير اين آيه در حيوانات··· 568
پندگرفتن از اين آيه در هنگام تلاوت آن··· 569
خضوع حضرت موسي7 570
توجه به قصور و تقصير خود، راه استكمال است بر خلاف عُجب··· 570
اشارهاي به آثار اخلاقي توجه به اين آيهي شريفه··· 571
آنچه تاكنون گفته شد مقدمات مباحث اصلي است··· 576
نتيجهي بحث گذشته··· 576
وضع وحشتانگيز منكران نبوت و ولايت··· 577
عذاب وجداني كفار و منافقان در بيان قرآن··· 578
فطرت الهي در نهايت ضعف، نابودشدني نيست··· 579
فشار روحي اشقياي كربلا··· 580
استحكام فطرت الهي و اجتثاث فطرت ثانوي 581
([2]) فصوص الحكم: الفصّ الهودي، چ سنگي، ص 241
([6]) (حقيقتاً فاروق بود و عمر فاروق بود. فاروق يعني جداكننده كفر و ايمان. ديدهايد زرگرها اين برادهها را كه خاكهاي طلا يا نقره باشد دارند، وقتي كه خورده آهن در آن باشد يك تكه آهنربا ميجنبانند توي اين برادهها، به گرديدن آهنربا در آنها هرچه آهن در آنها هست به آن آهنربا ميچسبد. حالا همچنين اگر عمر را نجنبانيده بودند توي اين عالم مثل دجّال او را نگردانيده بودند در عالم، هركس متعلق به او بود از آن كه متعلق به او نبود جدا نميشد؛ معلوم نميشد عمر كيست و تخم عمر كيست. بعد از اينكه او را گردانيدند در اين عالم، فهميدي عمر كيست و تخم عمر كيست. اگر او را نگردانيده بودند معلوم نميشد بسا آنكه تو با تخم عمر دوستي ميكردي و ضررهاي بسيار از او به تو وارد ميآمد).
مواعظ عالم ربّاني مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني (اع). موعظه سوم، جمعه 13 صفر 1280
([8]) از اول مجلس تا اواخر آن، از يادداشت يكي از برادران آورده شده است.
([9]) بحار الانوار ج 21، ص 110
([10]) بحار الأنوار ج 28، ص 13
([11]) «مناقب مرتضوي» از محدث مشهور ميرمحمد صالح كشفي حنفي ترمذي، چ بمبئي ص 15 (رباعي شافعي:
لو أن المرتضي أبدي محلّه | لخرّ الناس طرّاً سجّداً له | |
و مات الشافعي و ليس يدري | علي ربّه أم ربّه اللّه) |
لما ذا اخترت مذهب اهلالبيت، من الشيخ محمد مرعي الأنطاكي، ص 378
([12]) (اسمه الملاّ مهرعلي من الفضلاء الظرفاء و الشعراء علي ثلاثة ألسنة التركيّة و الفارسيّة و العربيّة و أورد من شعره العربي قوله: ها علي بشر كيف بشر . . .) الذريعة ج 9، ق 3، ص 1136
([13]) الروضة المختارة في شرح القصائد العلويات السبع، ص 146
([14]) ارشاد العوام ج 1، ص 134
([15]) (ريقو، ريغو، ريخو: آن كه ماسكه سست دارد. شخصي كه شكمش خود به خود برود). دهخدا
([16]) بحار الأنوار ج 16، ص 332
([18]) بحار الأنوار ج 11، ص 55
([19]) بحار الأنوار ج 102، ص 115
([20]) تا اينجا از يادداشت يكي از برادران آورده شده است.
([21]) بحار الانوار ج 48: ص 248
([22]) بحار الأنوار ج 48، ص 227
([24]) (التُّبّان: شبه السَّراويل الصغير يكون للملاّحين) لسان العرب
([25]) (قال الحسين7 ابعثوا إلي ثوباً لايرغب فيه أجعله تحت ثيابي لئلاأجرّد فأتي بتبّان. فقال لا ذاك لباس من ضربت عليه بالذلّة فأخذ ثوباً خلقاً فخرقه و جعله تحت ثيابه فلمّاقتل جرّدوه منه) بحارالأنوار ج 45، ص 52
(ثم قال7 ائتوني بثوب لايرغب فيه ألبسه غير ثيابي لاأجرّد فإنّي مقتول مسلوب فأتوه بتبّان فأبي أن يلبسه و قال هذا لباس أهل الذمّة ثمّ أتوه بشيء أوسع منه دون السراويل و فوق التبّان فلبسه).
المناقب لابن شهر آشوب ج 3، ص 257
([26]) از دعبل خزاعي. بحار الأنوار ج 49، ص 242
([29]) مستدرك الوسائل ج 10، ص 190
([30]) (. . . النعمة و جددتَ لنا عهدك) البلد الأمين، ص 260
([31]) تهذيب الأحكام ج 3، ص 145 ـ البلد الامين، ص 260
([32]) بحار الأنوار ج 18، ص 202
([33]) بحار الأنوار ج 21، ص 387
([35]) بحار الأنوار ج 37، ص 137
([37]) بحار الأنوار ج 100، ص 330
([38]) بحار الأنوار ج 100، ص 378
([41]) بحار الأنوار ج 39، ص 229
([42]) بحار الأنوار ج 7، ص 273
([43]) (و قالوا ما لنا لانري رجالاً كنّا نعدُّهم من الأشرار) ص: 62
([44]) الكافي، خطبة الطالوتية: ج 8، ص 35
([45]) بحار الأنوار ج 39، ص 248
([46]) در اين شب تابلوي «ترازوي سنجش عرفان و فلسفهي بشري با وحي» كه در دست شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه است آماده شده، روي منبر نصب شده بود و استاد معظّم حفظه اللّه تعالي به مناسبت شب مبعث توضيحاتي دربارهي آن بيان فرمودند. (يادداشت يكي از برادران)
([47]) بحار الأنوار ج 21، ص 387
([48]) (عن الصادق7 قال قال رسولاللّه9 يوم غدير خم أفضل أعياد أمّتي) بحار الأنوار ج 37، ص 109 (و قال7 . . . فإنّ رسولاللّه أوصي أميرالمؤمنين أنيتّخذ ذلك اليوم عيداً) ايضاً ص 172
([50]) بحار الانوار ج 18 ص 108، و ج 21 ص 2 و . . .
([51]) بحار الأنوار ج 14، ص 208
([52]) شرح الزيارة ج 2، ذيل فقرهي: و وكّدتم ميثاقه
([53]) (كان اللّه و لا شيء معه) بحار الأنوار ج 57، ص 66 ـ (و قولهم: كان اللّه و لميكن معه شيء و الآن علي ماعليه كان.) اللوامع الحسينية، ص 93
([54]) مستدرك الوسائل ج 6، ص 87
([55]) بحار الأنوار ج 57، ص 56
([56]) نظر به اينكه در آن تاريخ مباحث در شبهاي پنجشنبه و جمعه با شبهاي ديگر هفته متفاوت بوده است.
([57]) (عن ابن عباس إنّ اللّه خلق الأرواح قبل الأجساد بأربعة الاف سنة). كشف الخطاء للعجلوني ج 1، ص 113 و غيره.
در فرمايشهاي بزرگان اعلي اللّه مقامهم نيز راجع به تقدّم عالم ذر بر دنيا به چهار هزار سال، در مواردي مذكور گرديده مانند: مواعظ انّ اول بيت . . . موعظه 6 ص 285 ـ اللوامع الحسينية، الاشراق الخامس، ص 183
([58]) بحار الأنوار ج 8، ص 308
([59]) (قال الباقر7 إن الله وضع تحت العرش أربعة أساطين و سماه الضراح و هو البيت المعمور) فقه القرآن ج 1، ص 292 ـ (الضراح بيت فوق سبع سماوات تحت العرش) بحار الأنوار ج 55، ص 61
([60]) (قلعهاي است در بالاي عرش كه او را قلعه بسم اللّه الرحمن الرحيم ميگويند و آن قلعه به اين چهار كلمه سبحاناللّه و الحمدللّه و لااله الاّاللّه و اللّهاكبر برپاست و از براي خود آن قلعه، چهار مقام و چهار ركن است . . .). مواعظ يزد مجلس 30، ص 387 (عن الصادق7 أنه سئل لم سمّي الكعبة كعبة؟ قال لأنها مربّعة فقيل له و لم صارت مربعة؟ قال لأنها بحذاء بيتالمعمور و هو مربع فقيل له و لم صار البيتالمعمور مربعاً قال لأنه بحذاء العرش و هو مربع فقيل له و لم صار العرش مربعاً قال لأن الكلمات التي بني عليها الاسلام أربع سبحان الله و الحمدلله و لا إله إلا الله و الله أكبر). بحار الأنوار ج 55، ص 5
([62]) وسائل الشيعة ج 12، ص 98
([64]) (الشيب: بياض الشعر. و المشيب: دخول الرجل في حدّ الشيب. و يطلق الشيب ايضا علي اللحية كالشيبة. و قال ابن السكيت في قول الشاعر «و الراس قد شابه المشيب» يعني بيّضه المشيب و ليس معناه خلطه . . .) المعيار
([65]) بحار الأنوار ج 98، ص 390
([67]) بحار الأنوار ج 68، ص 158
([70]) بحار الأنوار ج 93، ص 300
([71]) محاسبة النفس ـ از سيد بن طاووس ـ ص 34
([72]) عن ابيعبداللّه7 قال: الرغبة أن تستقبل ببطن كفيك إلي السماء و الرهبة أن تجعل ظهر كفّيك إلي السماء و قوله «و تبتَّل إليه تبتيلاً» قال الدعاء بإصبع واحدة تشير بها و التضرّع تشير بإصبعيك و تحرّكهما و الإبتهال رفع اليدين و تمدّهما و ذلك عند الدمعة ثم ادع). بحار الأنوار ج 82، ص 204
([73]) (عن النبي9 الدعاء مخّ العبادة و ما من مؤمن يدعو اللّه إلاّ استجاب له إمّا أنيعجّل له في الدنيا أو يؤجّل له في الاخرة و إمّا أنيكفّر عنه من ذنوبه بقدر ما دعا ما لميدع بمأثم) و (عن الباقر7 لاتملّ من الدعاء فإنّه من اللّه بمكان). وسائل الشيعة ج 7، ص 23 و 27
([74]) دعاي افتتاح نماز: منتهي المطلب ـ از علامه حلّي ـ ج 1، ص 268
([76]) (اينكه من گاهي شما را ميترسانم از باب اين است كه شماها قدري متذكّر شويد و عقوبتهاي دنيا و برزخ را براي خود تحصيل نكنيد و الاّ در قيامت آن بزرگوار شفاعت خواهند كرد.) ـ (پس توبه كردن سبب آمرزش گناهان است لامحاله ولكن شما را وصيّت ميكنم و ميترسانم از اينكه از روي غرور و اطمينان معصيت خداوند عالم ننماييد به خيال اينكه توبه خواهم كرد . . .) 40 موعظه، آيهي نفر، ص 99 و ص 173
([77]) (عن الصادق7 الدعاء كهف الاجابة كما أن السحاب كهف المطر) وسائل الشيعة ج 7، ص 26
([78]) وسائل الشيعة ج 7، ص 23 و 27
([80]) (عن الكاظم7 من دعا لاخيه بظهر الغيب نودي من العرش و لك مأة الف ضعف مثله فكرهت أنأدع مأة الف ضعف مضمونة لواحدة لاأدري تستجاب أم لا) وسائل الشيعة ج 13، ص 544
([87]) (نروي أن رجلاً جاء إلي رسولاللّه9 فقال أخبرني ما أفضل الأعمال؟ فقال الإيمان بالله. قال ثمّ ماذا؟ قال ثمّ صلة الرحم. قال ثمّ ماذا؟ قال الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر. فقال الرجل فأي الأعمال أبغض إلي اللّه؟ قال الشرك باللّه. قال ثمّ ماذا؟ قال قطيعة الرحم. قال ثمّ ماذا؟ قال الأمر بالمنكر و النهي عن المعروف). بحار الأنوار ج 97، ص 82
([89]) بحار الأنوار ج 15، ص 281
([90]) بحار الأنوار ج 15، ص 257
([91]) بحار الأنوار ج 17، صص 365 و 366
([92]) بحار الأنوار ج 15، ص 311
([93]) (قال الزهري فكان جميع من لحق بالمشركين من نساء المؤمنين المهاجرين راجعات عن الإسلام ستّ نسوة: أمّالحكم بنت أبي سفيان كانت تحت عياض بن شداد الفهري و …) بحارالأنوار ج 20، ص 341
ـ ام جميل بنت صخر (ق) قرآن محشا ـ (ام جميل بنت حرب اخت ابيسفيان حمالة الحطب) بحار الانوار ج 8، ص 279 و ج 42، ص 117 و . . .
([94]) بحار الأنوار ج 26، ص 264
([99]) عن عليبنالحسين عليهالسلام في قولهتعالي «فحملته فانتبذت به مكاناً قصيًّا» قال خرجت من دمشق حتي أتت كربلاء فوضعته في موضع قبر الحسين7 ثمّ رجعت من ليلتها). بحار الأنوار ج 14، ص 212
([100]) بحار الأنوار ج 14، ص 98
([101]) بحار الأنوار ج 14، ص 136
([103]) و (2) (لميبق سرير لملك من ملوك الدنيا إلاّ أصبح منكوساً و الملك مخرساً لايتكلّم يومه ذلك و انتزع علم الكهنة و بطل سحر السحرة و لمتبق كاهنة في العرب إلاّ حجبت عن صاحبها). بحار الأنوار ج 15، ص 257
([104]) بحار الأنوار ج 98، ص 392
([105]) بحار الأنوار ج 98، ص 392
([106]) بحار الأنوار ج 100، ص 305
([107]) شرح الزيارة ج 1، ص 321، ذيل قوله7: المكرمون المقربون
([108]) بحار الأنوار ج 26، ص 264
([109]) وسائل الشيعة ج 14، ص 515
([110]) بحار الأنوار ج 13، ص 7
([111]) انجيل برنابا، فصل 96 و 97
[113] شرح آية الكرسي، ص 148، چ مشهد ـ بحار الأنوار ج 26، ص 293
([114]) بحار الأنوار ج 50، ص 236
([117]) بحار الأنوار ج 92، ص 65
([119]) شرح الزيارة ج 3، ذيل قوله7: و يمكّن في أيّامكم
([120]) بحار الأنوار ج 6، ص 235
([121]) بحار الأنوار ج 27، 282
([122]) (عن الرضا7 قال قال لي إذا خرجت من منزلك في سفر أو حضر فقل بسم اللّه آمنت باللّه توكّلت علي اللّه ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلي العظيم فتلقّاه الشياطين فتضرب الملائكة وجوهها و تقول ما سبيلكم عليه و قد سمّي اللّه و آمن به و توكّل علي اللّه و قال ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه). بحار الأنوار ج 60، ص 202(قال أبو عبداللّه7 إن علي ذروة كلّ جسر شيطاناً فإذا انتهيت إليه فقل بسم اللّه يرحل عنك). وسائل الشيعة ج 11، ص 396
([123]) بحار الأنوار ج 18، ص 191
([126]) وسائل الشيعة ج 2، ص 401
([127]) بحار الأنوار ج 44، ص 183 ـ رجال الكشي، ص 87
([128]) (عن أبي عبداللّه7 قال إذا اقشعرّ جلدك و دمعت عيناك و وجل قلبك فدونك دونك فقد قصد قصدك). بحار الأنوار ج 93، ص 344
([129]) (عن النبي9 قال ما من مسلم يدعو بدعوة ليس فيها إثم و لا قطيعة رحم إلاّ أعطاه اللّه بها إحدي ثلاث إمّا أن يعجّل دعوته و إمّا أن يدّخرها له في الآخرة و إمّا أن يكفّ عنه من الشرّ مثلها . . .) بحار الأنوار ج 90، ص 366
([130]) بحار الأنوار ج 81، ص 202
([131]) بحار الأنوار ج 53، ص 9
([132]) بحار الأنوار ج 13، ص 253
([133]) بحارالانوار ج 6، ص 266
([134]) غزل هفتاد و يكم از غزليات حافظ
([135]) (عن سعيد بن الحسن قال قال أبوجعفر7 ما أبالي أصبحت فقيراً أو مريضاً أو غنياً لأنّ اللّه يقول لا أفعل بالمؤمن إلاّ ما هو خير له). بحار الأنوار ج 68، ص 151
([136]) بحار الانوار ج 5: باب الطينة و الميثاق، ح 12 و 34 و 41
([137]) بحار الأنوار ج 40، ص 182
([138]) (عن اميرالمؤمنين7 لا خير في قراءة لاتدبّر فيها) بحار الانوار ج 78، ص 74
([139]) عدّة الداعي: خاتمه، ص 218
([140]) (يا أباذر لاتنظر إلي صغر الخطيئة ولكن انظر إلي من عصيت) بحار الأنوار ج 77، ص 78
([141]) و سائل الشيعة ج 1، ص 362
([142]) (استنجاي از غايط ميتوان كرد با آب و يا سنگ و كلوخ و پنبه و كهنه و كاغذ و امثال اينها كه محترم نباشند). كفاية المسائل ج 1، فصل: در كيفيت استنجاء.
([144]) بحار الأنوار ج 44، ص 195
([145]) وسائل الشيعة ج 1، ص 360
([146]) بحار الأنوار ج 43، ص 343
([147]) مستدرك الوسائل ج 1، ص 281
([148]) عن أبيعبداللّه7 قال سمعته و هو يقول في قوله عزّوجلّ «و له أسلم من في السَّماوات و الأرض طوعاً و كرهاً» قال هو توحيدهم للّه عزّوجلّ). بحار الأنوار ج 3، ص 240
([149]) بحار الأنوار ج 5، ص 245، ح 35
([151]) بحار الأنوار ج 45، صص 308 و 309
([152]) بحار الأنوار ج 45، ص 195