مواعظ ماه مبارك 1310 – قسمت اول
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي
اعلي الله مقامه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 1 *»
مجلس اول
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض ميكنم چون خداوند خلق را از براي يك كاري آفريده است و آن كار را مردم خودشان نميدانند آن كار چه كار است اگر خدا نگفته بود هرچه خيال هم ميكردند نميفهميدند براي چه خلق شدهاند و خدا خلق را از براي فايدهاي، از براي كاري خلق كرده است. چرا؟ به جهت آنكه خداي ما بازيگر نيست. چشم را براي ديدن خلق كرده است اگر نميخواست خلق چيزي را ببينند، اين چشم را اينجا خلق نميكرد چرا كه بيمصرف بود. گوش را براي شنيدن خلق كرده است اگر نميخواست كه مردم صداها را بشنوند، همچو سوراخي اينجا براي چه درست كند؟ و سوراخ بيني را براي چه آفريد؟ براي اينكه نفس بكشند. دهان براي چي است؟ براي اينكه آدم حرف بزند. دندان براي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 2 *»
چه؟ براي اينكه غذا را بجود. ملتفت باشيد انشاءالله، پس خداي ما خلق را براي اين كارها خلق نكرده. حالا اگر خودش نگفته بود براي چه خلق كردهام، بسا خيال ميكردند مردم كه حالا كه دهان خلق كرده براي خوردن، پس خلق را همين براي خوردن خلق كرده. و غافل نباشيد كه خدا خودش فرموده: و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين. يعني خلق نكردهام جن و انس را مگر از براي اينكه عبادت كنند مرا. پس غافل نباشيد انشاءالله اين خلق انساني براي عبادت است بلكه جن و انس را تماماً براي همين كار خلق كرده است. حالا خلق كرده است اسب را براي چه؟ براي اينكه آدم سوارش بشود. الاغ را براي چه خلق كرده؟ براي اينكه بارش كنند. سگ را خلق كرده براي چه؟ براي اينكه پاسباني كند. گوسفند خلق كرده براي اينكه آدم گوشتش را بخورد و پوستش را لباس و كفش كند، پشم و كرك آنها را لباس و فرش و گليم كنند. اينها همه واللّه مقدمه وجود انسان است. گندم را براي چه خلق كرده؟ معلوم است براي خوردن. جو، همينطور. برنج را براي چه خلق كرده است؟ مصرفش چه چيز است؟ مصرفش همين كه بخورند. آب براي چه خلق شده؟ براي همينكه بياشامند، براي اينكه گل درست كنند، عمارت بسازند، به زراعت بدهند، لباسهاشان را بشويند. اين جمادات، اين نباتات، اين حيوانات، اينها را ديگر خلق نكرده است كه خدا را بشناسند. اينها خداشناسي راه نميبرند. لكن خدا خلق كرده جن و انس را براي همين كه او را بشناسند و او را بپرستند.
مكرر اينها را عرض كردهام و شما كم ميشنويد و پاش را ميخوريد و عنقريب پشيمان ميشويد. هي براي ما ميگويند و ما هي پنبه به گوش خودمان ميتپانيم كه نشنويم. ملتفت باشيد، خدا است كه يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل است. خدا است كه عزت ميدهد، خدا است كه ذليل ميكند، خدا است كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 3 *»
زنده ميكند، خدا است كه ميميراند. خيلي چيزهاش را شما خودتان خوب ميفهميد. خدا است خالق، هيچ كس نميتواند خلق كند. اينها را خوب ميدانيد. عرض ميكنم واللّه همينجور هيچكس نميتواند رزق بدهد، همينجور واللّه هيچكس هم نميتواند كسي را عزيز كند، هيچكس هم نميتواند كسي را ذليل كند. تو خواستي كاري بكني، تدبيري بكني كه راه پيدا كني پيش پادشاه مقربالخاقان شوي آن وقت فرماني براي تو صادر ميكنند تو عزيز ميشوي. باز اگر خدا خواسته، دل سلطان را به تو مهربان ميكند. نخواسته، هر كار بكني پيش نميرود. پس واللّه تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير است و واللّه از اين راهها باز يكخورده مردم رو به خدا ميروند. خدا ذليل ميكند، خدا عزيز ميكند، خدا شفا ميدهد، خدا ناخوش ميكند. اينها را گاهي ميگوييم لكن وقتي گفته ميشود خدا رزق ميدهد، ميگوييم پس ما برويم دستهامان را روي هم بگذاريم.
عرض ميكنم چنانچه واللّه هيچ تصرف نداري در خلقت خودت، نه در خلقت غير خودت، نه يك مورچه ميتواني خلق كني، نه يك مگسي، بلكه اگر مگسي از تو چيزي ببرد نميتواني پس بگيري، همينطور واللّه كسي مالك رزق خودش و كسي ديگر نيست. و چون ميشناخت خلق خودش را كه چه جور خلقشان كرده، و ميدانست اينها را كه اصرار زيادي دارند در خوردن و آشاميدن، و هي دست و پاي زياد ميكنند كه هي فلان كار را بكنيم، فلان كسب را بكنيم، كجا نوكر شويم كه مداخل ببريم، كجا آشنايي كنيم كه مداخل كنيم، چيزي پيدا كنيم كه بخوريم، هي به اين فكرها هستند. عرض ميكنم همينها را باز اگر خدا خواسته، ميشود. خدا نخواسته، نميشود. و عرض ميكنم تو هيچ نميداني رزقت كجا است. حتي آن ناني كه خودت تحصيل ميكني، ميآوري پيشت ميگذاري كه بخوري، نميداني كه رزق تو است يا رزق تو نيست. همان نان را بسا ميهمان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 4 *»
ميآيد ميخورد، بسا دزد ميبرد، گربه ميخورد. گندم توي انبار خودت بسا رزق تو نيست، بسا دزد ميآيد ميبرد، بسا كرم و شاشه ميافتد ضايع ميكند. تو عبرت بگير ببين رزق تو يكقدريش در هندوستان است، از هند بار ميشود ميآيد پيش تو و رزق تو ميشود. ببين آيا تو هيچ زحمتش را ميكشي كه برويم اين فلفل را درختش را بكاريم؟ آيا هيچ غصة به عمل آوردنش را ميخوريم؟ يك كسي ديگر غصهاش را ميخورد تا به ثمر ميرساند. يك كسي ديگر زحمتش را ميكشد، جمعآوري ميكند. او به تاجري ميدهد، او به تاجري ديگر، تاجر به چاروادار ميدهد، بسا چاروادار به دست دزد ميدهد، هي دست به دست ميگردد، براي اينكه آن آخرش بيارند اينجا روزي تو شود.
عرض ميكنم آن فلفلي كه رزق تو است از هندوستان بار ميكنند ميآرند اينجا كه تو بخوري، آن دزد ندارد. آن مال تو است هيچ كس نميتواند آن را ببرد خودمان بخواهيم بدانيم كه مال ما كجاست، ما چه ميدانيم؟ خدا ميداند كجا است. خدا بايد حفظ كند آن را. خدا اگر بخواهد حفظش كند، تو خواب باشي، بيدار باشي، هرجا باشي، حفظش ميكند و به تواش ميرساند. او نخواهد به تو برسد، تو هزار خود را به حلق بياويزي، نميتواني او را به چنگ بياري. بر فرضي كه به چنگ آوردي، دزدي، چيزي ميآيد برميدارد ميبرد.
باري، پس رزق تو بعضيش از هندوستان ميآيد، مثل فلفلش. دارچينش از چين ميآيد، گوسفندش از جاي ديگر ميآيد. تو نميداني از كرمانشاهان آمده، از لرستان آمده، از جاي ديگر آمده. نميداني صاحبش از كه خريده، چطور خريده چه جور زحمتش را كشيده. خدا خواسته تو گوشت بخوري، از هرجا هست ميآيد تا به تو ميرسد و همان گوشتي كه آمده توي خانه خودت، نميداني روزي تو هست يا نيست. اگر خدا خواسته، خواهي خورد. نخواسته، نميتواني
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 5 *»
بخوري. پس عرض ميكنم كه پس پُري در بند اين شكمت هم مباش كه خدايي كه ميل به غذا آفريده، غذاي مهيايي براي انسان آفريده و واللّه آن قدري كه تو حرص داري كه به هر حيله، به هر جلددستي هست مداخلي بكني، چيزي به چنگ بياوري، واللّه رزق تو هم همانجور تدبيرات ميكند كه خودش را به تو برساند. بلكه عرض ميكنم تو اين همه حيله ميكني و دست و پا ميكني كه به رزق خودت برسي، و نميداني رزقت كجا است كه بروي آنجا به رزقت برسي. بسا آنكه خيال ميكني كه رزق تو جاي مخصوصي است، وقتي ميروي آنجا ميبيني آنجا نبود و از يك جاي بيگماني روزي تو رسيد و خوردي و سير شدي. ميفرمايند همينطوري كه تو طلب ميكني رزق خودت را به اين حرص، رزق تو هم همينجور تو را طلب ميكند. من عرض ميكنم تو فكرش را هم نكرده باشي، رزق تو را خدا ميآورد در دهان تو ميگذارد. و باز اگر رزق تو هست، زور خلق ميكند براي تو كه زور بزني و آن لقمه را فرو ببري و اگر روزي تو نباشد، همينكه روزي تو نباشد، يكدفعه ميبيني يكطوري ميشود كه از دهانت در ميآيد، ميافتد، گربه برميدارد ميبرد. قياش ميكني، دورش ميريزي. اين است كه حضرت امير صلوات اللّه عليه فرمايش ميفرمايند چرا خود را به تعب مياندازند براي جمع اموال و تحصيل روزي و حال اينكه همهاش با خدا است و خدا عادل است و متكفل امور بندگان خود شده و كفالت ميكند و هيچ خيانت نميكند. قدقسّمه عادل بينكم و سيفي لكم. البته وعدهاي كه خدا كرده است، خلف وعده نميكند.
پس انشاءاللّه غافل نباشيد كه در اين كاري كه هستيم، بدانيد خودمان خودمان را بازي ميدهيم. ملتفت باشيد چه عرض ميكنم و عرض من هم اين نيست كه حالا شما جلدي زاهد در دنيا شويد، مشويد. اما ملتفت باشيد حالا بسا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 6 *»
كسي ميگويد بله هزار از اين حرفها تو بزن، بايد برنج پيدا كرد، روغن پيدا كرد تا غذائي طبخ كرد و خورد. يكخورده فكر كن، ببين آيا غير از اين است كه عرض ميكنم؟ اينها را پيدا ميكني، با هزار زحمت و غصه غذائي درست ميكني، ميگذاري بخوري، يكدفعه مهمان آمد خورد و نصيب تو نشد. يكدفعه ميبيني سگ ميخورد، يا ميبيني گربه ميآيد ميخورد. يكدفعه هم ميبيني بيزحمت و بيمرارت مهمانت ميكنند، ميروي پلو ميخوري.
پس غافل مباشيد انشاءاللّه. اين خداي ما رزق ما را خودش به ما ميرساند و آن قدري كه ما طلب ميكنيم، زحمت بيجايي است به خود ميدهيم. نميدانيم كجا است كه برويم طلبش كنيم. رزق تو هرجا هست، تو نميداني لكن خدا ميداند رزق تو را از كجا به تو برساند، و همانجا ميرساند، اشتباه هم نميكند. تعجب اينكه ملكش كه در چنگش است، هيچ كدام از اهل مملكت او از او تخلف نميتوانند بكنند، فلفل را در هندوستان به عمل ميآورند، كسي ديگر زحمتش را ميكشد، درختش را به عمل ميآورد، فلفلش را ميآرد، انبارش ميكند، تا اينكه بار ميشود، دست به دست ميگردد تا ميآرندش پيش تو. كأنه اينها همه ملائكهاند روي دست ميگيرند، روي طبق ميگذارند، تا اينكه هرجا هست بيارندش به اينجا. دكاندار بخرد، مثقاليش روزي تو شود، هر مثقاليش، هر دانهايش، مال كسي است. اين است كه كسي نميداند كه رزقش در كجا است و مضمون همين مطلب است كه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم در دعاها عرض ميكنند خدايا من نميدانم كه رزق من در كجا است. نميدانم روزي من توي بيابانها است، توي درياها است در صحراها است، در كوهها است، اگر ميدانستم روزي من كجا است، ميرفتم آن را به دست ميآوردم. مرا همچو آفريدهاي كه من ندانم رزق من كجا است. حالا كه نميدانم و نميتوانم خود را به آن برسانم، تو
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 7 *»
مرا برسان به آن، يا آن را به من برسان.
ملتفت باشيد، اينها همه نوع اين مطلب است كه انسان بايد خداي خودش را بشناسد، و امورات را از جانب او بداند، و در دست قدرت او بداند و بداند كه همه مردم بيكارهاند و در حقيقت كارسازي از آنها نميشود تا خدا نخواهد. پس ايني كه هركس به زرنگي خودش راه ميرود، ديگر تقدير خدايي نيست، حرف احمقها و الاغهاي دنيا است. واللّه جميع امور در دست خدا است. گيرم طالب دنيا باشي، باز خدا ميخواهي كه دنيايت را زياد كند. عزت دنيا ميخواهي، خدا ميخواهي. چيزي را بخواهي حفظش كني، باز خدا ميخواهي. بگو خدايا آن خانهاي كه من دارم، آن مزرعهاي كه من دارم، حالا به آن علاقه دارم آنها را تو حفظ كن. همچنين فلان زن را خيلي دوست ميدارم، علاقه دارم به آن، تو حفظش كن. بچههاي ما را تو حفظ كن، مال ما را تو حفظ كن. البته شماها هميشه خدا ميخواهيد و سرِ هم محتاج به اين خداييد. پس عرض ميكنم واللّه كسي نشناسد خداي خود را، از هر راهي كه ميرود راه نيست و ماذا بعد الحق الا الضلال پس چون خداوند عالم خلق را از براي همين آفريده بود كه او را بشناسند و او را بپرستند، خودش خودش را تعريف كرد از براي خلق، تا از روي آن تعريف خودش، آن طوري كه گفته، او را بشناسند. و خودش از همهكس بهتر ميداند كه خودش چطور است. پس خودش اينطور گفته كه اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است. ملتفت باشيد انشاءالله. اين خدا، نور آسمان و زمين است يعني خدا خالق آسمان و زمين است. يا به اين معني ديگر كه مفسرين تفسير كردهاند، يا خدا نور آسمان و زمين است، يعني راهنماي اهل آسمان و زمين است، هادي اهل آسمان و زمين است.
ملتفت باشيد انشاءاللّه. ميفرمايد: مثل نوره كمشكوة حالا به هر تفسيري كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 8 *»
ميخواهي معني كن، خدا ميخواهد خالق آسمان و زمين باشد، ميخواهد راهنماي اهل آسمان و زمين باشد، چطور هدايت كرده است اهل آسمان و زمين را؟ يا چطور ساخته آسمان و زمين را؟ و چه جور خلق كرده آسمان و زمين را؟ مثلش و طور و طرزش چطور است ميفرمايد: مثل نوره كمشكوة فيها مصباح يعني طور و طرزش اين است كه تعليمتان كرده. ميفرمايد مثل نورش، يعني صفت نورش اينطور است. صفت نور او اين است كه اينطور خالق آسمان و زمين است، و اينطور هادي آسمان و زمين است، يا اينطور روشنكنندة آسمان و زمين است. انشاءالله دل كه بدهيد خورده خورده توي كار ميآييد. و از همين مثلي كه خدا زده نزديك به مطلب ميشويد. تو اگر چراغي روشن كني در اطاقي بگذاري، آنوقت بگويي منم روشنكنندة اين اطاق، آنوقت اگر كسي بپرسد چطور روشنكنندة اطاقي؟ تو جَلدي كبريتي، گوگردي، ميزني، چراغي روشن ميكني، در اطاق ميگذاري. و همينجور است معني آية شريفه كه واللّه خدا است نور آسمان و زمين. اما چطور نور آسمان و زمين است؟ به اينطور كه آفتابي خلق كرده و فرموده: و جعلنا الشمس سراجا اين آفتاب را، اين سراج را خدا خلق كرده. اين چراغ روغني دارد، فتيلهاي دارد، دودي دارد، آتشي به آن تعلق گرفته كه روشن شده. اين چراغ را خلق كرد و آن وقت اين چراغ، آسمان و زمين را روشن كرد. همينطوري كه تو چراغي روشن ميكني، تو ميگويي كه من روشن كردهام اطاق را. حالا چطور روشن كرده؟ صفتش چطور است؟ اينطور كه كبريتي برداشتهاي، چراغي روشن كردهاي. روغن داشته، فتيله داشته، روشن شده، اطاق را هم روشن كرده. حالا اين چراغ است روشنكنندة اطاق تو. و اگر غير از اين جوري كه عرض ميكنم خيال كني كه معني آيه اين است كه خدا روشنكننده آسمان و زمين است خيال كني معنيش را، بدانكه اينطور نيست. بلكه يعني
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 9 *»
آفتابي خلق كرده و آفتاب، آسمان و زمين را روشن كرده. ديگر نميتواني جوري ديگر آيه را معني كني كه خدا نور آسمان و زمين است يعني چه؟ و عرض ميكنم اگر فكر كني ميداني خداي ما روشني نيست. آيا نميبيني كه روشني بسته است به چراغ؟ و روشنايي محتاج است به چراغ؟ روشنايي از چراغ بيرون آمده و خداي ما از جايي بيرون نيامده، محتاج به چيزي نيست و چيزي از او بيرون نيامده و او از چيزي بيرون نيامده و اينها را كه عرض ميكنم شرح سوره توحيد است كه فرموده: قل هو اللّه احد اللّه الصمد لميلد و لميولد و لميكن له كفواً احد.
پس غافل نباشيد انشاءالله. خدا روشنايي نيست، خدا تاريكي نيست، خدا گرمي نيست، خدا سردي نيست، خدا باد نيست، آب نيست، خاك نيست، هوا نيست، گندم نيست، جو نيست، برنج نيست، مأكول نيست، مشروب نيست. ملتفت باشيد چه عرض ميكنم. حالا ديگر جماعتي در دنيا باشند كه بگويند خدا خودش گندم است، خودش جو است، خودش آكل است، خودش مأكول است، ديوانه در عالم زياد است، ديوانه در عالم پر است، ديوانهها را بگذاريد ديوانه باشند بر سرجاشان وقتي ميروند توي آتش جهنم و آتش به جانشان ميافروزند و آتش به جانشان ميزنند و هي داد ميكنند كه سوختيم، ميگويند به ايشان خودت به جان خودت افتادهاي و خودت ميسوزي انتم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم خودتان و آن خدايي كه خيال ميكرديد، همه را به جهنم ميبرند. ولكن خداي ما خدايي است كه روشنايي نيست، تاريكي نيست، گرمي نيست، سردي نيست، هيچ خلق نيست. و تعجب اين است كه اين خدا همينها را برميدارد، همين آب را برميدارد، همين خاك را برميدارد، همين گرمي را برميدارد، همين سردي را برميدارد، همين باد را ميآورد، همينها را داخل هم ميكند، يكدفعه ميبيني آدم ميسازد. يكدفعه ميبيني حيوان ميسازد، نبات
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 10 *»
ميسازد، جماد ميسازد، مخلوقات را خلق ميكند. و خدا خودش هيچ خاك نيست اما از همين خاك، آدم ميسازد. خدا هيچ آب نيست اما از همين آب، ماهي ميسازد. گاهي آفتاب را ميآورد و روز را ميسازد و گاهي آفتاب را ميبرد و شب را ميسازد. زمستان ميآورد با همين سرماها، ميبيني تابستان ميآورد با همين گرماها. آدم درست ميكند، حيوان درست ميكند. جميع ملك خدا در تصرف خدا است و همه را او خلق ميكند. جميع اهل مملكت خدا هيچ كدامشان نميتوانند خالق باشند و از همين آب و خاك خلق ميكند و خود اينها هيچ كدام خالق نيستند. آب خالق نيست حرمتي هم چندان ندارد، تو آب را توي خلا ميريزي و نقلي هم نيست. حالا آيا اين آب خودش خدا است؟ و ميگويند صوفيها اين حرفها را. شما ملتفت باشيد، لكن عرض ميكنم اسم خدايي را كه خودت برميداري با مركب مينويسي خدا، اين را ديگر نميشود بيادبي كرد. اگر دانسته و فهميده از روي عمد تو بيادبي كني به اين نوشته، يا توي آب بيندازي، آبش را عمداً در خلا بريزي، همينقدر كه ملتفت باشي به آنقدر استخفاف واللّه آدم كافر ميشود يعني اگر از روي عمد باشد و ملتفت باشد كافر ميشود و اگر از عمد نباشد، از روي لااباليگري باشد، معصيت بسيار بزرگي است و حال آنكه ايني كه نوشته شده، با مركب است. زاج است و مازو است، چيزي ديگر نيست، اين را به صورت اللّه بيرون آوردهاند. حالا ديگر نميشود به اين اسم بيادبي كرد. بلكه اگر ناخوشي، اين را با آب شستي و خوردي آن آب را، اسم خدا است و شفا ميدهد. حالا ديگر ببينيد آن خرها چقدر خر هستند كه گفتهاند خلا هم خودش خدا است، نجاست هم خودش است، كرمهاي توي خلا هم خودش است. عجب خداي نجسي است كه توي خلاش مياندازي تغوط هم روش ميكني، حرمتي برايش نگاه نميداري. خدا لعنتت كند، واللّه مذهبي از اين مذهب نجستر و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 11 *»
ضايعتر ديگر نيست. از تمام مذهبهاي باطله باطلتر و ضايعتر است و اغلب كساني كه ميخواهند يكخورده اهل ظاهر نباشند، اين صوفيها، اين حكما، اين عرفا، اين ششانگشتيها، اين چهارانگشتيها، همه همين گُهها را ميخورند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه كه خداي شما اصلش خلق نيست. خدا مثل خلق نيست، خدا ضد خلق نيست، خدا مثل آفتاب نيست، خدا مثل ماه نيست. خداي ما مكان ندارد، خداي ما زمان ندارد. خداي ما خدايي است كه آفتاب را ساخته، ماه را ساخته، ستارهها را ساخته، زمين ساخته، آسمان ساخته، حيوان ساخته، انسان ساخته، هرچه هست او ساخته. پس خدا خالق تمام چيزها است و هيچيك اينها خدا نيست. پس اين خداي ما ميگويد ميخواهي ببيني من چه جور روشن كردهام و ميكنم زمين و آسمان را؟ به چطور؟ يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل. مثالش را ميخواهي با چشم ببيني، ببين همچو قرصي آفريده است كه تا بيرون ميآيد زمين روشن ميشود، روز ميشود. چطور شب درست ميكند؟ همين قرص را ميبرد زير زمين، سايه زمين ميآيد بالا، شب ميشود. و خداست كه شب ميكند، خدا است كه روز ميكند. يولج الليل في النهار و يولج النهار في الليل. همچنين خدا است خالق اين مسجد، خالق اين عمارت، خالق اين خشتها، خالق اين گلها، خالق همگي خدا است. هل من خالق غير اللّه؟ به غير از خدا آيا كسي هست خالق اين مسجد؟ نه، خدا است خالق اين مسجد. اما چه جور ساخته اين مسجد را؟ خدا بنايي خلق كرده، چشمش داده، هوشش داده، شعورش داده، قوتش داده، دست و پايش داده، آمده اين عمارت را ساخته. بنا ساخته و اين كار دست بنا است. نازككار آمده گچبري كرده. سنگتراش آمده سنگهاش را تراشيده. ديگر عمله عملگي كرده، بنا هم بنايي خود را كرده، تا اين مسجد ساخته شده. خدا اينجور خالق اين مسجد است. جميع عملهجاتش هم، همه مخلوقات
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 12 *»
هستند. ببين، بناش، مخلوق است، عملهاش مخلوق است، آجرش مخلوق است، گلش مخلوق است، آبش مخلوق است، خاكش مخلوق است، همه هم در چنگ خدا است. حالا كه ساخته شده است، ميخواهد اين مسجد باشد، سرپا هست. نميخواهد باشد، بادي بر اين مسلط ميكند خرابش ميكند اين را. زلزله ميكند خرابش ميكند، آبي مياندازد به پاش خرابش ميكند. و همه اينها مخلوقند. آباد ميكند با اسباب خلقي، خراب ميكند با اسباب خلقي. اسباب، معين خدا نيستند، ياور او نيستند، شريك او نيستند، وكيل او نيستند. او است خالق همگي وحده لاشريك له. خالق انسان است، لكن اين انسان غذائي بايد بخورد، لباسي بايد بپوشد، در هوائي بايد نفس بكشد، در جايي بايد مسكن كند. وقتي انسان غذا ميخورد، اين غذا خدا نيست. لباس، خدا نيست. در هوائي نفس ميكشد، هوا خدا نيست لكن همه اينها توي چنگ خدا است و اين ملك خدا مسخر خدا است و هيچ چيز از جاي خودش واللّه نميتواند حركت بكند مگر اينكه خدا حركت بدهد او را و واللّه هيچ چيز ساكن نميتواند بشود، مگر اينكه خدا او را ساكن كند و نگاهش بدارد.
و غافل نباشيد انشاءاللّه كه تمام اين حركاتي كه خلق ميكنند، تمام اين خيالاتي كه دارند، تمام اين همها و غمهايي كه دارند، يا در حركتند يا در سكون، تمام اينها در دست خدا است. لاحول و لا قوة الا باللّه العليّ العظيم. پس بگو خدايا تو اگر ميخواهي من نشسته باشم اينجا، من ميتوانم بنشينم. نميخواهي بنشينم، برميخيزم، حركت ميكنم. هرجور تو ميخواهي ميشود. پس ما شاءالله كان و ما لميشأ لميكن. و واللّه معني اينها را بخصوص فرمودهاند و همانطوري كه خود آن بزرگواران معني كردهاند بايد معني كرد.
ميفرمايند هركس قرآن را معني كند از پيش خيال خودش، يعني از پيش
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 13 *»
خودش به رأي معني كند، من فسّر القرآن برأيه فليتبوء مقعده من النار يعني هركس قرآن را به رأي خودش تفسير كند ــ همينطورها كه كردهاند مثل اينكه صيغهسازي كند كه مثلاً قال در اصلش قول بود، واو متحرك ما قبل مفتوح را قلب به الف كرديم، قال شد ــ ميفرمايند قرآن را هركس به رأي خودش معني كند، فليتبوء مقعده من النار ببيند خودش را كه در جهنم نشسته، توي آتش نشسته. كسي ميخواهد آنجا باشد، قرآن را به رأي خود تفسير كند. خدا خودش ميفرمايد: ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه يعني بر ما است كه بيان كنيم قرآن را و واللّه آن كسي كه گفته بر ما است جمع كردن قرآن، بر ما است بيان قرآن، انشاءالله اگر چرت نميزني، به هوش ميآيي، ميداني كه بيان كرد قرآن را پيغمبر آخرالزمان9. كي خواند قرآن را؟ انه لقول رسول كريم ذيقوة عند ذي العرش مكين مطاع ثم امين و ما صاحبكم بمجنون. اين قرآن را كي خواند؟ و كي بيان كرد؟ پيغمبر و خدا ميگويد من خواندم و من بيان كردم به جهتي كه اين پيغمبر معصوم است، مطهر است، از پيش خود هيچ حرفي ندارد و هيچ هوي و هوسي ندارد. ماينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي چون معصوم است، پس كارش كار خدا است، قولش قول خدا است. چون چنين است، خدا ميگويد ما ميخوانيم قرآن را. اين معنيش اين است كه پيغمبر ميخواند. ميفرمايد ما بيان ميكنيم قرآن را، معنيش اين است كه پيغمبر بيان ميكند. و اغلب آيات قرآن معنيش همينطورها است. خدا است هدايتكنندة خلق. حالا اگر پيغمبر نيامده بود و خلق را هدايت نكرده بود، آيا هيچ كس ميدانست كه خدايي هست؟ همچنين خدا است كه حلال ميآورد، حرام ميآورد. چطور حلال ميآورد، حرام ميآورد، پيغمبري ميفرستد. ببينيد اگر پيغمبر نيامده بود، چيزي را حلال نكرده بود، چيزي را حرام نكرده بود، كسي نميدانست كه خدا چه چيز را حلال كرده،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 14 *»
چه چيز را حرام كرده است. ولكن حلال كردن خدا همينجور است كه دانايي، عالمي، خلق ميكند مثل پيغمبر آخرالزمان9 كه واللّه ميداند منفعت هر دوائي را، منفعت هر غذائي را، منفعت هر چيزي را ميداند، ضرر هر آبي را، ضرر هر غذائي را ميداند. و اين عالم كه ميداند چه غذائي مناسب طبع تو هست، ميگويد بخور آن را و ميداند چه غذائي مناسب طبع تو نيست، ميگويد مخور. گوشت خنزير مخور كه ضرر دارد براي تو، گوشت سگ مخور كه ضرر دارد، آدم ديوانه ميشود. حالت سگيّت و كلبيّت پيدا ميكند و هكذا.
پس غافل نباشيد انشاءالله و واللّه ايشانند صندوق علم خدا و تمام علم الهي در سينه ايشان نوشته شده و تمام علم خدا در قرآن است. نيست رطبي و يابسي مگر اينكه در اين قرآن است. جميع احكام، جميع تفصيلات، در اين قرآن است اين قرآن كلام خدا است و اين قرآن توي سينه پيغمبر درست شده و از زبان اين پيغمبر بيرون آمده. حالا پيغمبر كه قرآن ميخواند، خدا قرآن خوانده. قرآن خواندن خدا همينجور است كه زبان پيغمبر را حركت ميدهد و قرآن را ميخواند براي مردم. به همينطور. و هدايت كردن خدا هم همينجور است. پيغمبري خلق ميكند معجز بر دستش جاري ميكند كه تو بداني راست ميگويد، آن وقت تو ايمان به آن پيغمبر ميآوري، تو ايمان به خدا داري. حالا تو هدايت شدهاي پيغمبر آمده تو را هدايت كرده. هدايت كردن پيغمبر هدايت كردن خدا است. اگر خدا را خيال كني اين پيغمبر را نميفرستاد و پيغمبر هدايت نميكرد خلق را، خدا هادي نبود. اصلاً اين اسم را نداشت. و به همينجور خيلي از آيات قرآن معني ميشود. ميفرمايد: ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم. خدا ميگويد حساب اين خلق با ما است، برگشت اين خلق به سوي ما است. حالا ميخواني در زيارتشان اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم. معني آن آيه كه فرموده ان الينا ايابهم يعني الي آلمحمد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 15 *»
ايابهم كه برگشت به سوي آلمحمد، برگشت به سوي خدا است. پس معني زيارت اياب الخلق اليكم و حساب الخلق عليكم ببين چه درست است؟ و به همينطور است معني آية كريمه كه خدا ميفرمايد: و اشرقت الارض بنور ربها زمين روشن شده است به نور پروردگارش. چطور زمين روشن شده به نور پروردگارش؟ همين حالا فكر كن، ببين روز را خدا چطور روشن كرده؟ آفتاب را در آسمانها خلق كرده، آن وقت آفتاب كه طلوع ميكند اينجاها را روشن ميكند. اين نور آيا خدا است؟ با چشم خود ميبيني كه اين نور بسته به آفتاب است، ميفهمي عرض است و بسته به آن جوهر است. چرا كه ميبيني زوال دارد، غروب ميكند، طلوع ميكند. پس اين نور، خدا نيست به جهت اينكه خداي شما متغير نيست. لكن آفتاب، خودش نور خدا است و آفتاب روشن كرده زمين را و شما ميدانيد كه آفتاب و ماه از نور امام حسن7 خلق شدهاند و امام حسن منير آنها است. پس اشرقت الارض بنوركم ببين چه درست است، و چه بسيار الاغهاي دنيا انتظار ميكشند كه در روز قيامت، آن وقت خدا ميآيد در صحراي محشر و صحراي محشر را روشن ميكند و اين مردم طالب خداي متغيرند و واللّه خدا ميآيد و صحراي محشر را روشن ميكند اما چطور؟ همينطور كه در دنيا آمد و دنيا را روشن كرد، يعني رسول خدا آمد. همين كه رسول خدا آمد حرف زد، خدا حرف زده. چرا كه رسول خدا جانشين خدا است، قائممقام خدا است، زبانش زبان خدا است، چشمش چشم خدا است، گوشش گوش خدا است، كلامش كلام خدا است ماينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 16 *»
مجلس دوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض كردم كه چون خداوند عالم هر چيزي را براي يك كاري آفريده است و خيليهاش را ميفهميد انشاءالله. چشم براي ديدن است. نميخواست ببينند، نميساختندش. سوراخي اينجا بگذارند و دائم اين را حفظ كنند و حفظش هم خيلي مشكل باشد و اين، چيزي را نبيند مصرفش چه چيز است؟ لغو است، بيحاصل است.
ابرو براي همين است كه سايه بيندازد، چشم خراب نشود از زيادتي روشنايي اگر از براي همين نبود مصرف نداشت اصلاً نميساختندش. گوش براي شنيدن است نميخواست بشنوند، نميساختندش. وقتي نشنود، براي چه اينجا همچو سوراخي درست كنند؟ سوراخ بيني براي نفس كشيدن است. دهان و دندان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 17 *»
براي غذاخوردن و غذا جويدن است. براي اين نبود نميساختندش خيلي واضح است. طفل تازه كه متولد ميشود، نان و چيزهاي سخت نبايد بخورد. آن وقت دندان به كارشنميآيد. برايش دندان درست نميكنند. يكخورده كه بزرگ شد، بنيهاش قوت گرفت نان بخورد، حالا دندان برايش درست ميكنند. پس هر چيزي را خدا براي يك كاري خلق كرده. ملتفت باشيد و فكر كنيد انشاءالله پس اين خدا ممكن نيست و محال است چيزي را خلق كرده باشد كه براي كاري نباشد، فايدهاي نداشته باشد. پس هر چيزي را براي كاري و براي فايدهاي خلق كرده. حالا انسان را براي چه كار خلق كرده؟ انشاءالله ملتفت باشيد و ملتفت نيستند و عرض ميكنم ملتفت نيستند سرتاسر دنيا. و به همينطورها كه عرض ميكنم چشم براي ديدن خلق شده. خيال كنند كه خوب دهان هم براي خوردن خلق شده. شكم هم براي پرشدن خلق شده. پس ما خلق شدهايم كه بخوريم و شكم را پر كنيم و واللّه تمام سرتاسر خلق همين جورها خيال ميكنند در عمل. و عمل همه همين است كه كاري بكنيم، چيزي پيدا كنيم شكم را پر كنيم. اگر يكخورده طول هم بكشد كه بماند آنجا و دفع نشود و نتوانيم باز بخوريم، فكر اينيم كه بايد كاريش كرد كه اشتها زياد شود. يك فتيلهاي استعمال كنيم، يك امالهاي بكنيم، شيافي برداريم كاريش كنيم كه اينها كه توي شكم است شُلش كنيم كه زودتر برود كه باز بتوانيم بخوريم. غالب اين مردم همشان و كارشان همين است و حديث هم دارد كسي كه همتش اين است كه هي چيزي توي شكمش بكند قيمتش پيش خدا همان گه است كه از شكم او بيرون ميآيد. ميفرمايند من كان همّه ما يدخل في بطنه قيمته ما يخرج من بطنه قيمتش همان قيمت گه است.
باري، پس غافل نباشيد انشاءالله. انسان از براي همين خلق شده كه خدا را بشناسد و صريحاً فرموده: و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون يعني ليعرفون يعني
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 18 *»
من خلق نكردم جن و انس را مگر براي همين كه مرا بشناسند و من خلق نكردم جن و انس را مگر براي همينكه مرا عبادت كنند. پس خلقت انسان براي شناختن خدا است و تعجب اين است كه با وجودي كه خدا آنها را خلق كرده براي همين كه او را بشناسند، اين انسانها كسي را كه نميشناسند خدا است. همينطور شاه شاه است، وزير وزير است، حاكم حاكم است، كلانتر كلانتر است. همهكس را ميشناسند، همان خدا را نميشناسند. با همه مردم سر و كار داريم، با خدا سر و كار نداريم و حال آنكه كارمان نميگذرد بيخدا، سرهم محتاجيم به خدا. پس خلق نكرده جن و انس را مگر اينكه او را بشناسند و او را بپرستند. حالا چطور او را بشناسيم و چطور او را بپرستيم؟ انشاءالله اگر چرت نميزنيد عرض ميكنم. اغلب اغلب اين مردم اينهايي كه ما ديدهايم با ملاهاشان نشستهايم با حكماشان نشستهايم، با اين كساني كه نشستهايم غالب مردم همين جورها ميشناسند خداي خود را. غالب مردم و اين غالب را كه ميگويم، هي بايد مكرر كرد. همه روي زمين همينطور خيال ميكنند كه خدا را ميتوانيم بشناسيم. ديگر ارسال رسلي هم لازم نيست، انزال كتبي ضرور نيست، ما خودمان خدا را ميشناسيم خوب، چطور ميشناسيد اي آقاي حكيم؟ بله، ما ميبينيم اينهايي كه هستند خودشان خودشان را نساختهاند، ما خودمان خودمان را نساختهايم، امثال و اقران ما هم ما را نساختهاند، پس يك كسي ما را ساخته. ديگر فكر هم كه ميكنيم ميفهميم قادر هم بوده، ميفهميم عالم هم بوده. غالب مردم اين جور خدا را ميشناسند، يعني آنهايي كه ميخواهند خدا را بشناسند. آنهايي كه كاري به اين حرفها ندارند كه كار ندارند، هرطور هست هست، شاه است، وزير است، سرباز است و سوار است و تاجر است و كاسب است و معاملهگر است، همه همينكه ناني گير بياوريم بخوريم. اما آنهايي كه ميخواهند خدا را بشناسند، غالب مردم خيال ميكنند ميتوانند خداي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 19 *»
خود را بشناسند و همين جورها ميگويند و عرض ميكنم كه اگر فكر نكند آدم، توي احاديث هم يكپاره از اينجور چيزها هست كه آدم گول ميخورد. شما بدانيد به اين جورها توحيد خالص واللّه به دست نميآيد و مردم نميشناسند خدا را، و تا خدا خود را تعريف نكند براي خلق، خلق نميتوانند او را بشناسند. بله اين مسجد بعضي جاهاش گچ است، بعضي جاهاش گل است، بعضي جاهاش آجر است، اينها را كسي روي هم گذارده، معلوم است كسي اين را ساخته. حالا كه كسي ساخته، آيا آن كس بايد خدا باشد؟
انشاءالله فكر كن، انشاءالله يك خورده چرت مزن، دشمني با خودت مكن. و با وجودي كه اين همه من اصرار ميكنم چرت مزن باز چرت ميزني. ميبيني روز چرت ميزني، شب پيشتر بتمرگ، زودتر بخواب، خواب كن كه روز كسل نباشي. اين ماه ماه عبادت است، اين يك ساعت را بيدار باش باقيش را برو بخواب. و غافل نباشيد و خبر دادهاند از غفلتتان و فرمودهاند: الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا. ميفرمايند مردم همه خوابند بيدار نيستند. ديگر حالا توي خواب جنگي دارند، صلحي دارند، كارها ميكنند. همين الناس نيام را هم مردم درست نميدانند يعني چه. عرض ميكنم همينطور كه در عالم خواب خواب ميبيني ميآيي، جنگ ميكني، صلح ميكني، معامله ميكني وقتي هم بيدار ميشوي ميبيني نه سفري رفتهاي، نه از سفري برگشتهاي، نه جنگي كردهاي، نه صلحي، نه معاملهاي الناس نيام يعني به همينطوري كه به سفري ميروند و به مكه ميروند، برميگردند، معامله ميكنند، ضرري ميكنند، نفعي ميبرند و اينها همه خواب است وقتي بيدار ميشوند در قبر، ميبينند خواب بودهاند. ميپرسند رفتي به مكه براي چه؟ آيا رفتي آن سنگها را دورش بگردي؟ براي چه؟ خودش هم نميداند براي چه رفته. اگرچه اينجا خيال ميكند برويم معتبر شويم ميان مردم ما را حاجي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 20 *»
بگويند. وقتي بيدار ميشوي توي قبر، آنجا ميپرسند از تو كه آقا فلان، مكه رفتي به چه كار؟ آيا جواب ميگويي كه من كمتر از كه بودم؟ او رفت مكه، من هم رفتم. گرزي به كلهات ميزنند. نمازي كه كردي براي چه بود؟ براي اين بود كه ببينند مرد مقدسي هستي. روزه گرفتي براي چه بود؟ براي اين بود كه بگويند اين چه آدم مقدسي است. تو اين كارها را ميكني، روزه ميگيري، حج ميروي، زحمت به خودت ميدهي، گرسنگي ميكشي، بيخوابي ميكشي، جان ميكني كه پدرت درميآيد. آنها را براي كه ميكني؟ ميگويي براي خدا ميكنم، خدات كو؟ ديگر من نميدانم، آن خدايي كه نميشناسيش، خدمتش را چطور ميكني؟ و خدا هم حجتش را تمام كرده، ميگويد تو وقتي وضو ميگيري بايد للّه وضو بگيري. حالا خدايي كه نشناختهاي چطور براي او وضو ميگيري؟ تكبير\الاحرام كه ميگويي، بايد بگويي قرﺑ[ً الي اللّه. به جهت قربت به خدا نماز ميكنم. نماز ميكنم كه نزديك به خدا شوم. خدايي كه نشناختهاي نزديك به كي ميشوي؟ شما را به خدا يكخورده فكركنيد كه اين مردم خيلي دورند از مطلب، و تمام خلق دورند. خوب تو به جهت نزديك شدن به خدا نماز ميكني، كه تو نزديك به خدا شوي، اين خدا كجا است؟ آيا اين خدا توي محراب است؟ روي زمين است؟ در هوا است؟ اين خدا در آسمانها است؟ ديگر خيلي از خرها خيال ميكنند خدا در آسمان است، ميگويند بالاي سر خدا را داريم پايين پا شما را. ملتفت باشيد انشاءالله، خداي شما در آسمان نيست. چاهي خيلي گود بكنيم، برويم زير زمين خدا آنجا نيست. خدا در مشرق نيست، خدا در مغرب نيست، خدا در آسمان نيست، خدا در زمين نيست. و همچنين واللّه خداي به حق خداي محمد و آلمحمد: است. واللّه اين خدا پيش كفار نيست، و كفار را هم خدا خلق كرده. صوفي هم كه الحمدللّه نيستي كه بگويي كفار هم خود اويند. بگويي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 21 *»
سگ و خوك و موسي و فرعون همه خدا هستند. خودش كه اينطور گفته است كه ان اللّه مع الذين اتقوا آيا هيچ جا گفته خدا با فساق است، خدا با كفار است؟ نه. بلكه همه جا گفته خدا با متقين است، خدا با محسنين است، خدا با مؤمنين است، خدا با معصومين است. پس كسي كه با متقين نيست، خدا ندارد، خدا با او نيست. عليّ مع الحق و الحق مع عليّ يدور معه حيثما دار. اميرالمؤمنين به هر سمتي ميرود حق همراهش است، فارسيش اين ميشود كه خدا همراهش است. حالا تو هم كه ميروي پيش علي دست به دامن علي ميزني، دامن علي دامن خدا است. پيش علي نميروي، واللّه نميشود رفت پيش خدا. اينها را فكر كنيد كه اقلاً باورتان بشود و غافل نباشيد، كه به اينجور دليل و برهان كه اين مسجد را ميفهميم كه يك كسي ساخته، ميفهميم كه استاد خوبي بوده صاحب سليقه هم بوده، به اينجور دليل توحيد به دست نميآيد. حالا اين استادش خدا است كه اين مسجد را ساخته؟ نه، بنا ساخته. حالا همينطور بلكه اين زمين و آسمان را بنايي ساخته باشد و واللّه همينطور است. زمين و آسمان را واللّه عملهجات خدا ساختهاند. خدا خودش نميآيد بنايي كند. و ببينيد مردم چقدر دورند از خدا كه تا يكخورده ميآيي اينها را بگويي، اين مردم واعمراشان بلند ميشود كه اي، اينها علت فاعلي را كسي غير از خدا ميدانند. شيخ آمده گفته علت فاعلي خدا نيست، چه چيز است مردكه؟ آيا تو خودت وقتي حرف ميزني، آيا خودت علت فاعلي حرف نيستي؟ اگر كسي گفت تويي گوينده، حالا كه تو گوينده باشي، آيا اين كفر است و زندقه؟ ميگويد بله. ميگويي چرا؟ ميگويد خدا گوينده است. نه خير، خدا گوينده نيست. خدا اصلش حرف نميزند، تو حرف ميزني. علت فاعلي حرف زدنت، خود تويي. بله اين مسجد را كه ما ميبينيم، ما ميدانيم خشتها و گلها خودشان روي هم گذاشته نشدهاند، يك كسي آنها را روي هم گذارده، آدم عاقل
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 22 *»
دانايي بوده روي هم گذارده و اين مسجد را ساخته. حالا آني كه اين را ساخته علت فاعلي اين بنا است، و علت فاعلي اين عمارت، بنا است. حالا آيا بنا خدا شده كه علت فاعلي بنايي خود شده؟ حالا شيخ بيچاره هم همين حرفها را زده كه شما ميبينيد اين دستگاه در دنيا برپا شده.
باري، اين چيزها كه ساخته شده يكپارهايش را جبرئيل ساخته، يكپارهايش را اسرافيل درست كرده، يكپارهايش را ميكائيل ميكند، يكپارهايش را عزرائيل ميكند. جانها را عزرائيل ميگيرد. قل يتوفيكم ملك الموت الذي وكّل بكم، آيه قرآن است. جميع جانها كه گرفته ميشود همه را ملك الموت ميگيرد، هركه ميخواهد باشد. پادشاه باشد، گدا باشد، قوي باشد، ضعيف باشد، هر نفسكشي باشد، هر نفسي ذائق موت است و ميچشد مرگ را. حالا كيست كه ميكشدش؟ ملك الموت است. قل يتوفيكم ملك الموت الذي وكّل بكم. حالا اين ملك الموت علت فاعلي توفي است، ملكالموت ميكشد مردم را و جانشان را ميگيرد. و واللّه اين ملكالموت خدا نيست و اگر بگويي خدا خودش خلق ميكند و ميميراند و خودش گفته هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم، به اين دليل خدا جانها را ميگيرد، كافر ميشوي. خدا را هم خيال كردهاي كه مثل ملكالموت است. واللّه خدا ملكي خلق كرده كه جانها را ميگيرد، و واللّه ملائكه از نور اميرالمؤمنين خلق شدهاند و عرض ميكنم واللّه اين ملكالموت بدون اذن خاصي از اميرالمؤمنين نميتواند جان كسي را بگيرد در قوهاش نيست. ميپرسد از آقاي خودش اميرالمؤمنين كه به چه خدمتي مأمورم؟ امرش ميكند كه برو در مغرب و برو در مشرق، آنها كه آنجا هستند جانشان را بگير. باز نه اين است كه اميرالمؤمنين خودش در گوشهاي نشسته و به ملكالموت ميگويد تو برو جان بگير. واللّه اميرالمؤمنين همراه ملكالموت نباشد، نميتواند پايين بيايد، نميتواند به مشرق
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 23 *»
برود، نميتواند به مغرب برود، خودش حركت نميتواند بكند. راهش را به دست بياوريد، زود ميفهميد. و عرض ميكنم حديث در اصول كافي است كه كتابي معتبرتر از اصول كافي نيست و خيليتان ميدانيد كه نداريم كتابي معتبرتر از اصول كافي. در زمان غيبت صغري نوشته شده، عرضه به وكلاء شده، عرضه به امام زمان شده و در آن كتاب است چند حديث به همين مضمون كه پيغمبر9 قسم ميخورد و ميفرمايد: ملائكه از نور برادرم علي خلق شدهاند. و ميفرمايد: واللّه علي اشرف است از تمام ملائكه، چرا كه ملائكه از نور علي خلق شدهاند و خود علي از نور خدا خلق شده. و ملائكه هم كارهاي عجيب و غريب ميكنند، چنانچه شنيدهايد كه جبرئيل هفت شهر، يا سه شهر از شهرهاي قوم لوط را برداشت از قعر زمين كنده از اول شب در روي بالش گذاشت و نگاهش داشت و منتظر بود كه خدا اذنش بدهد كه سرنگونش كند، تا اذنش داد سرنگون كرد. يكوقتي همين جبرئيل آمد خدمت پيغمبر9 و هنوز هم در آنوقت حضرت امير نرسيده بود خدمت پيغمبر9 در جنگ مرحب يهودي كه شمشير بر سر مرحب زدند شمشير گذشت از همه جا و نشست بر زمين. خطاب رسيد به جبرئيل كه زود برسان خود را به زمين و بالت را فرش كن در زير شمشير اميرالمؤمنين كه پايينتر نرود، كه اگر برود گاو و ماهي را دو نيم ميكند. با وجودي كه ميكائيل اين بازوش را نگاه داشته بود و اسرفيل آن بازوش را، كه همچو ضربتي بر بال جبرئيل آمد، پيش از آني كه حضرت امير خدمت پيغمبر برسد جبرئيل آمد. حضرت پيغمبر جبرئيل را ديد بالش را ميكشد روي زمين، حضرت سبب را پرسيد، عرض كرد علي چنان ضربتي زد به مرحب يهودي كه خودش و اسبش را دو نيم كرد و گذشت و آمد به زمين رسيد. من مأمور شدم بالم را زيرش بدهم كه گاو و ماهي كشته نشوند، بال مرا اينطور كرد فرمودند:
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 24 *»
شمشير علي اينقدر زور داشت كه اينطور كرد؟ عرض كرد وقتي به من فرمان دادند كه شهرهاي لوط را خراب كن، من به جهت امتثال امر الهي زود مبادرت كردم، از اول شب من آن شهرها را كندم و روي بالم گذاردم و منتظر اذن بودم، و واللّه مثل يك پر كاهي بود كه حيوان بسيار قوي، پر كاهي روي دوشش باشد. ولكن اين علي با وجودي كه ميكائيل يك دستش را گرفته بود، و اسرافيل دست ديگرش را داشت، چنان ضربي به من زد كه نزديك بود هلاك شوم، خدا حفظ كرد كه هلاك نشدم. و واللّه همينطورها است و اينها راست است. اما تعريف اميرالمؤمنين اين نيست كه دروغي ببندي كه تعريف كرده باشي، از ريشخند خوششان نميآيد، از ريشخند و دروغ بدشان ميآيد، خوششان نميآيد. اما راستش همين است كه عرض ميكنم.
انشاءالله چرت مزن و غافل مباش، واللّه تمام ملائكه حتي روح القدس، اسرافيل، ميكائيل، عزرائيل، جبرئيل، تمام ملائكه با آن عظمتي كه دارند، واللّه ملائكة عجيب و غريب دارد خدا. خدا را ملكي هست كه اگر تمام زمين و آسمان آب باشد، و همه آن آبها را بريزند توي گودالي پشت انگشت ابهام او نميفهمد اينجا آبي هست يا نه، از بس بزرگ است. و واللّه همچو ملكي از نور اميرالمؤمنين خلق شده. حالا اين ملائكه كه از نور حضرت اميرالمؤمنين خلق شدهاند، بايد به اذن او كارهاشان را بكنند. راهش را ميخواهي بفهمي؟ تو ببين اين روشنايي چراغ، نوري است كه از چراغ صادر شده تو ببين اگر چراغ را ميبري جايي، اين نور چراغ هم همراهش ميرود. چراغ را جايي ساكن ميكني، نورها همه ساكن ميشود. لكن چراغ را جايي بگذاري كه خود چراغ ساكن باشد، و تو بخواهي نورهاي چراغ را از دورش بجنباني و به جايي ببري، نميشود جنباند.
انشاءالله ملتفت باش، چرت مزن كه ياد بگيري. عرض ميكنم نور هر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 25 *»
منيري، نور هر چراغي، تو خودت فكر كن، خودت بخواهي دستت را حركت بدهي، تا خودت نجنباني دستت را، دستت نميتواند بجنبد. تا خودت ساكن نكني دستت را، دست خودش ساكن نميشود. پس نوري كه از چراغ بيرون ميآيد، تو اگر يك فانوسي روي چراغ بگذاري كه چراغ خاموش نشود، كه بخواهي نورهاي چراغ كه در اطراف هستند آنها بجنبند، بخواهي بلرزند، ممكن نيست مگر اينكه چراغ را حركت بدهي. چراغ را كه ميبري نورها همراه چراغ ميروند، چراغ را ساكن ميكني نورها همه ساكن ميشوند.
پس عرض ميكنم واللّه محال است نور خودش جنبشي داشته باشد، يا سكوني داشته باشد. اگر صاحبش و منيرش كه چراغ باشد ساكن باشد، نور هم دورش ساكن است. ميبريش جايي آن وقت نورهاش همه همراهش ميروند. همين جورها اگر فكر كني انشاءاللّه مطلبهاي بلند بلند به دستت ميآيد. واللّه همين است معني آن حديث و فقره زيارت كه بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن. انشاءالله اگر گوش بدهي و بخواهي ياد بگيري، واللّه ايشان هرجايي كه بايد بجنبد، آنجا را ميجنبانند. هر جايي كه بايد ساكن شود، ايشان ساكن ميكنند آنجا را. پس واللّه آنچه در دنيا است و آنچه در آخرت است اولاً ملائكه عملهجات هستند، ملائكه عملهجاتند، و مواظبند، و كارها را ميكنند. و عرض ميكنم واللّه ملك، خودش نميتواند بيايد پايين. چراغ اگر روي بام باشد، نورش خودش نميآيد پايين، مگر چراغ را بياري پايين تا نورش همراهش بيايد. نور نميشود كنده شود بيايد پايين. پس نور چراغ يا نور آفتاب ــ و فرق نميكند، در يك جايي فكر كن ــ نور از خودش حركتي ندارد، نور هيچ جا از خودش سكوني ندارد. اگر ديدي كه نوري ساكن است، پي ببر كه چراغي جايي گذارده كه نميجنبد. اگر نور را ديدي ساكن نيست، ميبيني نوري هست دارد ميرود،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 26 *»
استدلال كن كه البته چراغي است. چراغ را ميبرند، نورهاش هم ميروند. و واللّه عرض ميكنم در تمام ملك خدا جنبشي نيست مگر اينكه آلمحمد ميجنبانند آنجا را، همچنين سكوني نيست در تمام ملك خدا مگر اينكه آلمحمد ساكن ميكنند آنجا را. اين است كه در زيارتشان ميخواني بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات به شما هر حركتكنندهاي حركت ميكند، يعني شما حركت ميدهيد هر حركتكنندهاي را. به شما هر ساكنشوندهاي ساكن ميشود، كه شما ساكنش ميكنيد كه اگر شما حركت ندهيد و ساكن نكنيد حركت و سكوني كسي نميتواند بكند. راهش همه همين است كه جمله ملك خدا مال جمله ايشان است حالا تمام اين ملائكه از نور اميرالمؤمنين خلق شدهاند. استادشان اميرالمؤمنين است. دائم ميپرسند از او كجا برويم، چه كنيم؟ هر دستورالعملي حضرت به آنها ميدهد كه كجا برويد، چه كنيد، چه چيز را به كه برسانيد، چه چيزي را از كه منع كنيد، هر جوري كه دستورالعمل ميدهد، همانجور ميكنند و تخلف نميكنند.
ملتفت باشيد انشاءالله، همچنين ميفرمايند: زمين و آسمان از نور دخترم فاطمه خلق شده. باز عرض ميكنم جنبش زمين و آسمان از فاطمه است سلام اللّه عليها. ملتفت باشيد انشاءالله، مردم خيال ميكنند همه كارها را حضرت امير ميكند. نه، يكپاره كارها را حضرت فاطمه ميكند. يكپاره كارها را امام حسن ميكند، يكپاره كارها را امام حسين ميكند، يكپاره كارها را اميرالمؤمنين ميكند، يكپاره كارها را پيغمبر ميكند. و واللّه همينطور است كه عرض ميكنم. بدانيد اين «واللّه» كه ميگويم تقليد پيغمبر است كه ميكنم و اقتدا به پيغمبر ميكنم9. چرا كه پيغمبر فرمايش ميفرمايند: كه زمين و آسمان از نور دخترم فاطمه خلق شده و واللّه فاطمه اشرف است از زمين و آسمان، چرا كه او از نور خدا خلق شده. و آسمان و زمين از نور او خلق شدهاند. پس اين آفتاب را فاطمه ميگرداند،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 27 *»
اين ماه را فاطمه ميگرداند، اين آسمان را فاطمه ميگرداند، اين زمين را فاطمه نگاه ميدارد. تو اگر ولينعمت خود را ميشناختي، كه اين نعمتهايي كه به تو داده از كيست، تمام نعمتها، آنهايي كه ميخوري و ميپوشي، و تمام زمين و آسمان از آن كسي است كه از نور او خلق شدهاند. پس اگر چيزي را ميبينيد جايي ميجنبد، فاطمه ميجنباند. اگر چيزي جايي ساكن است، فاطمه آن را ساكن ميكند چنانكه اگر ملائكه جايي ساكن ميشوند، اميرالمؤمنين ساكنشان ميكند. اگر ملائكه جايي ميروند و حركتي ميكنند، آن حركتشان را اميرالمؤمنين ميدهد. تا آن محرك، تا آن منير، خودش حركت نكند، نور خودش نميتواند حركت كند. اين است واللّه همراه ملائكه است اميرالمؤمنين. ميگويد به جبرئيل از آسمان برو به زمين. و خودش نميتواند بيايد، اميرالمؤمنين برميدارد، ميآردش پايين. وقتي ميگويد برو به آسمان، اميرالمؤمنين همراهش ميرود، بالاش ميبرد، و بالهايش را حركت ميدهد. اين است كه ميفرمايد:
يا حار همدان من يمت يرني | من مؤمـن او منافـق قبـلا |
هركس در تمام جاهاي اين دنيا، در شرق و غرب عالم، ميخواهد مؤمن باشد، ميخواهد كافر باشد، ميخواهد منافق باشد، ميخواهد ايمانش خالص باشد، ميخواهد ايمانش ضعيف باشد، هركه هرجا ميميرد، مرا روبروي خودش ميبيند. نهايت كافر چون كافر است، به صورت هولناك او را ميبيند، صدمهاش هم ميزند. اما مؤمن چون ايمان دارد، ضعف ميكند دلش كه آقايش را ببيند، حضرت را كه ميبيند جانش را جلدي تسليم ميكند و قربان ميكند. باز حديث دارد در اين خصوص، انشاءالله كليهاش يادت نرود، جزئيهاش را آسان ميفهميد. عرض ميكنم خود ملك الموت از نور حضرت اميرالمؤمنين خلق شده، خودش نميتواند جان هر كسي را بگيرد. پس ملك الموت بر سر هر ميتي حاضر ميشود،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 28 *»
حاضرش ميكند اميرالمؤمنين7، آنوقتميگويد جانشرا بگيرچنانكه درحديثاست كه اميرالمؤمنين بر سر هر ميتي حاضر ميشود. اگر مؤمن است سفارش ميكند به ملكالموت و ميگويد اين دوست من است، با او مدارا كن و ملكالموت علم ماكان و مايكون را ندارد، به او ميگويد. خود ملكالموت هم ميداند كه علم ماكان و مايكون را ندارد. لكن اميرالمؤمنين ميشناسد هر چيزي را، هر كسي را. پس ميگويد اين دوست من است، تو هم نوكر مني، از نور من خلق شدهاي، اين هم نوكر من است از نور من خلق شده، برادر تو است. برادر به صدمة برادر نبايد راضي باشد، يك جوري جان او را بگير كه من خوشم بيايد. ملكالموت چون ملك است و معصوم است، چون معصوم است، خلاف فرمايش آقاي خود را نميكند. و واللّه همين كه خلاف گفتة آقاي خودش را نميكند، اسمش ميشود كه خلاف با خدا نكرده. گوش بدهيد چه عرض ميكنم خدا ميفرمايد: من يطع الرسول فقد اطاع اللّه هركس اطاعت كند پيغمبر را، خدا را اطاعت كرده. حالا فكر كن ببين اگر رسول خدا نيامده بود، تو هم كه نميدانستي چه كار كني كه اطاعت خدا كرده باشي. چطور خدا اطاعت كرده شده بود؟ پس اطاعت خدا همهاش همين است كه تو اطاعت رسول خدا بكني. همينجور است واللّه چون ملكالموت معصوم است، و چون خلاف اميرالمؤمنين نميكند، و واللّه نميتواند بكند، به جهتي كه از نور اميرالمؤمنين است، نور چراغ نميتواند خلاف چراغ را بكند، پس چون معصوم و مطهر است ملكالموت، و خلاف رأي مبارك حضرت اميرالمؤمنين7 را نميكند، و نميتواند بكند، تو ميگويي خلاف خدا را نميكند. اين است كه در زيارتشان صريحاً ميخواني من اطاعكم فقد اطاع اللّه و من عصاكم فقد عصي اللّه و من احبكم فقد احب اللّه كسي كه شما را دوست بدارد، خدا را دوست داشته. و من ابغضكم فقد ابغض اللّه كسي كه شما را دشمن بدارد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 29 *»
نعوذباللّه خدا را دشمن داشته. دوستي خدا جاش كجا است؟ آيا خدا مثل حلوا است كه همينطور كه تو شيريني را دوست ميداري خدا را هم مثل شيريني دوست بداري؟ خدا مثل حلوا نيست، دوست داشتنش هم كه مثل دوستداشتن حلوا نيست. پس دوستداشتن اين بزرگواران دوستداشتن خدا است.
پس غافل نباشيد انشاءالله، عرض ميكنم واللّه اميرالمؤمنين همراه ملائكه است، و واللّه ملائكه را حركت ميدهد و ساكن ميكند و به كار واميدارد. پس او كرده كارها را، پس ملكالموت اگر بايد جان مؤمني را بگيرد، به او ميفرمايد من ميشناسم اين را، اين دوست من است، آشناي من است، طوري بايد جانش را بگيري كه صدمه نخورد. ملكالموت هم چه آسان جان مؤمن را ميگيرد. مثل اينكه گلي به دست كسي بدهند و بو كند، جوري است كه هيچ براي مؤمن صدمه ندارد. و ميفرمايد:
يا حار همدان من يمت يرني |
من مؤمـن او منافـق قبـلا |
حالا منافقي را ميخواهد جانش را بگيرد، ميفرمايد: اي ملك الموت اين منافق است، در دنيا اگر ديدي نماز ميكرد گولش را مخور كه نماز نكرده. اگر ديدي روزه ميگرفت گولش را مخور كه روزه هم نگرفته، حج ميرفت، گولش را مخور اين حج نرفته. اين دشمن خدا است، ناصب است. ناصب چه نماز كند چه زنا كند، چه روزه بگيرد چه دزدي كند، مثل هم است. اين منافق است، در دنيا اين به طور نفاق نماز ميكرد، به طور نفاق روزه ميگرفت، به طور نفاق حج ميرفت، مقدس شده بود، سبيلهاش را چيده بود از نفاقش بود. من ميدانم اين منافق است. به بدتر طوري بايد جان اين را بگيري، بايد به بدتر طوري اين را قبض روح كني. ميفرمايند كه ملكالموت سيخي دارد كه به عدد رگهاي توي بدن انسان شاخهشاخه دارد، اين سيخ دستهاش در دست ملك الموت است و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 30 *»
سرش شعبهشعبه است به عدد رگهاي بدن آن منافق، ميفرمايند كه آن سيخ را توي آتش ميگذارد و سرخ ميكند و فرو ميبرد در بدن او. ديگر از مقعدش ميتپاند، يا از پهلوش، يا از هرجا بخواهد. و آن سيخ را ميگرداند در همه رگها و پيهاي او، و جانش را ميكشد بيرون، از هرجا كه بايد بكشد. و نقلي هم نيست گفتن اين جورها و بيادبي هم نيست. خدا هم خبر داده، ملائكه را ميفرمايند بزنند به ادبارشان و عمداً چنين عذابي ميكند كه آن دردش كه درد هست، خفتي هم به او داده باشد، ذلتي داده باشد. كه آن دردش جدا درد باشد، خفتش جدا خفت باشد. و عذاب خدا به همين جورها است، نعوذباللّه عذابي ميكند با اهانت و خواري، عذاب مهين ميكند. حالا چماقي توي سر كسي بزنند اين عذاب هست، اما اهانت چنداني ندارد. لكن چيزي برداري به مقعدش بتپاني، دردش ميآيد، و آن خواري و ذلت را هم دارد. و خدا اغلب عذابهايش نعوذباللّه من غضب اللّه، اغلب عذابهايش عذاب مهين است. كسي سنگي به مؤمني بزند، اين اهانتي توش نيست. ميشود برگردد توبه كند و توبهاش را هم ميپذيرند. لكن كفار و منافقين را عذاب مهين ميكند. گرزي به آنها ميزند كه از زدن آن گرز به آنها, دردي ميگيرد كه ديگر چاق شدن ندارد، اما يك جوري بزنند كه اهانتش هم كرده باشند.
باري، پس عرض ميكنم واللّه اميرالمؤمنين در سر هر ميتي حاضر ميشود و به ملكالموت سفارش ميكند، فلان دوست من است بايد خوب جانش را بگيري. و فلانكس دشمن من است بايد جانش را به سختي بگيري. و واللّه جايي نيست كه آنجا نباشد. حالا ملكالموت را فرستاده جان بگيرد، بسا اسرافيل را ميفرستد كار ديگر ميكند. عرض ميكنم تمام كارهايي كه در ملك هست، يكي اين است كه جمع ميكند و خلق ميكند. آني كه جمع ميكند و خلق ميكند،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 31 *»
جبرئيل است. و يكي اين است كه كارهاي جمع را تفريق ميكند و جان ميگيرد، كه او ملكالموت است. و بعضي رزق ميدهند، ملكي كه حامل رزق است ميكائيل است و اين ميكائيل به عدد تمام خلق، به عدد تمام آنهايي كه روزي ميخورند نوكر دارد. به هر كدام ميگويد تو رزق فلان را ببر بده، و آنها ميآرند رزقها را ميرسانند. بخصوص فرمايش ميكنند كه نماز صبح را اگر ميكني، بعد از نماز صبح ديگر مخواب، بيدار باش. چرا كه آن وقت كه ميخوابي، ملك ميآيد. رزق را آن وقت تقسيم ميكنند، ميآورد رزق تو را، و مأمور است از جانب ميكائيل كه بياورد و ميكائيل هم خودش كارهاي نيست، بلكه از جانب اميرالمؤمنين مأمور است. اميرالمؤمنين هم از جانب خودش نيست، از جانب خدا روزيهاي بندگان را بينالطلوعين ميآورد، قسمت ميكند. و حالا اغلب مردمي كه ميبينيد بينالطلوعين در خوابند، اتفاق كسي خواب باشد، ملك رزق او را ميآورد، ميبيند صاحبش خواب است، يكدفعه ميبيني كه برگرداند و آن شخص ديگر آن روز، روزي ندارد. رزقي كه خدا مقدر كرده، نيست براي او. جايي اگر چيزي ميخورد، رزق خودش نيست، تقلبي است كرده، مال حرام است خورده. رزقي كه خدا مقدر كرده براي كسي، به دست ملائكه ميدهد، پايين ميآورند، قسمت ميكنند. بيدار باشي آن روزي حلالي كه طيب است و طاهر است و شوبي در آن نيست، لقمه شبههناك نيست، ميآرند روزي تو را ميدهند و به واسطه آن رزق، آدم بعد نماز هم ميكند، روزه هم ميگيرد. اما اگر رزق را آوردند و تو خوابيدي، آن روزي را برميگردانند. ديگر آن روز اگر بروي توي كله كسي بزني، چيزي به دست بياري بخوري، آن رزق حلال نيست. اقلاً شبههناك كه هست و لقمه حرام كه در شكم باشد، ديگر آدم ميل نميكند نماز كند، ميل نميكند روزه بگيرد، اسم خدا را ببرد، اسم پيغمبر ببرد. و اغلب مردم كه بيدين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 32 *»
شدهاند به جهت اين است كه حرام ميخورند، و اگر حلال ميخوردند به فكر دين ميافتادند.
باري، مطلب اين است كه ميكائيل ارزاق تمام خلق را ميرساند و ميانه طلوع فجر تا طلوع آفتاب اگر بيدار باشي، ملائكه ميآيند و رزق را تقسيم ميكنند و تمام اين ملائكه آقاشان ميكائيل است، و سركرده آنها است. اما نوكر اميرالمؤمنين است، كه از نور اميرالمؤمنين خلق شده. ميكائيل و تمام ملائكه از نور اميرالمؤمنين خلق شدهاند، و واللّه حركت اينها به حركت دادن او است، سكون اينها به ساكن كردن او است. واللّه بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن و عرض ميكنم واللّه باز خودشان همراه ميكائيل ميروند هرجا ميرود، واللّه خودشان همراه عملهجات ميكائيل ميروند. پس همه نعمتها را ايشان ميرسانند. اين است كه ميفرمايند در حديثي آيا ميخواهي شكر آساني تعليمت كنم، كه شكر نعمت خدا را كرده باشي؟ راوي عرض ميكند بلي. ميفرمايد هر وقت نعمتي به تو برسد، صحتي به تو برسد، ميخواهي شكر آن نعمت را كرده باشي، بگو اللّهم ان هذا منك و من محمد و آلمحمد: خدايا ايني كه به من رسيده است، اين از تو است و از محمد و آلمحمد است:. اين را كه گفتي شكر آن نعمت را به جا آوردهاي. و عرض كردم واللّه ارزاق را نوكرهاي نوكر اميرالمؤمنين ميآورند ميدهند. حالا بدان كه مال كي است كه ميخوري، ميگويند حلالت باشد، نوش جانت باشد. همين كه ميداني مال كيست و از كيست، حلال ميشود و از شبهه هم بيرون ميآيد. پس ارزاق را ميكائيل قسمت ميكند. و همچنين تمام خلقي كه بايد بروند به قيامت، آن وقتي كه خدا رأيش قرار ميگيرد، آن وقتي كه اراده ميكند كه قيامت را برپا كند، آن وقت به اسرافيل ميگويد يك نفس بكش، جميع خلق را هلاك كن. اسرافيل بوقي دارد، شاخ نفيري دارد، صور كه ميگويند همان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 33 *»
است. يك پفي توي آن بوقش ميكند، آن بوقش هم دو سر دارد يك سرش در زمين است يك سرش در آسمان است. يك پفي ميكند، اهل زمين و آسمان همه به آن يك پف ميميرند. آن وقت وقتي خدا ميخواهد كه همه خلق اولين و آخرين را در صحراي محشر مبعوث كند به اسرافيل ميگويد يك پفي ديگر بكن. ديگر پفش هم يك جوري است مثل حركتها كه جور به جور است. يكجور حركتي هست كه كبريت ميزني فيالفور آتش روشن ميشود، يكجور حركتي هست كه فيالفور خاموش ميشود. همينطور يكجور پفي است خاموش ميكند، يكجور پفي هست كه روشن ميكند. بخصوص دواها هست در دهان بكنند و پف كنند، چراغ روشن ميشود. پس يك پفكردني دارد اسرافيل، كه تمام خلق آسمان و زمين به آن پف ميميرند. و پفي ديگر ميكند كه تمام خلق آسمان و زمين را به يك پف زنده ميكند. و واللّه اسرافيل خودش نميتواند اين كار را بكند، به قوت اميرالمؤمنين ميكند اين كارها را. ميفرمايند: فاذا نقر في الناقور، كه آية قرآن است، در تفسير آن ميفرمايند: ناقور قلب امام است. بسا اسرافيل هم در قلب امام ميآيد آن كار را ميكند. يا آن امام را بگو، توي صور اسرافيل هم هست و همه جا هست.
فكر كنيد انشاءاللّه، بشناسيد امامهاي خود را. امامهاي شما واللّه در حال واحد هم در آسمانند هم در زمينند، و واللّه در آن واحد هم در مشرقند هم در مغربند، و واللّه در حال واحد هم در توي قبرند هم در روي زمين، واللّه در آن واحد هم در برزخند و هم در دنيا، واللّه در آن واحد هم در بهشتند و هم در برزخ و هم در دنيا. و واللّه بهم ملأت سماءك و ارضك حتي ظهر ان لا اله الا انت و حالا شماها حظ كنيد كه همچو آقايي و همچو مولايي داريم. خدا ميفرمايد: سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم ديگر اين صريح آية قرآن است كه آياتش را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 34 *»
خدا در همه جا ظاهر ميكند، همه جا خودش را ميخواهد بشناساند به مردم، و مردم را خلق كرده كه بشناسندش. پس سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق پس هركه خدا را شناخته است، آيت خدا را ديده كه خدا را شناخته. آيت خدا كيست؟ نمونه خدا كيست؟ علامت خدا كيست؟ واللّه محمد و آلمحمدند صلوات اللّه عليهم. حديث ميخواهي، برو توي اصول كافي ببين بابي دارد كه ايشان آيات خدا هستند. برو توي جامعه كبيره بخوان آيات اللّه لديكم و عزائمه فيكم واللّه ايشانند كه يا آيات در تصرف ايشان است و خودشان ذيالآيهاند و آيات، آيات ايشان است يا خودشان آيات خدا هستند. و اين آيات همان مقامات و علاماتي است كه در دعاي رجب ميخواني و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان خدايا تو را به آن مقامات و علامات خودت قسم ميدهم كدام آيات و علامات و مقامات؟ آنهايي كه لاتعطيل لها في كل مكان، مكاني نيست كه آنها آنجا نباشند. جايي نيست كه علي آنجا نباشد، هرجا جا هست، علي آنجا است. آسمان جا است، علي آنجا است. زمين جا است، علي آنجا است. و در آن واحد هم در آسمان است، هم در زمين است. واللّه اين بزرگواران كساني هستند كه در تمام ملك خدا در آن واحد، در حال واحد حاضرند. به جهتي كه در تمام ملك خدا بايد چيزها را بسازند و تا ايشان نسازند، آن چيز البته موجود نميشود. پس به حركت و سكون بايد موجود شوند، پس بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات. تا همچو نباشد نميتواند همچو كارها بكند. پس ايشان در همهجا هستند، چرا كه همه ملك مأمورند كه خدا را بشناسند. يعرفك بها من عرفك زيرا ايشانند آياتي كه هركه ايشان را شناخت خدا را شناخته پس ايشان واللّه در حال واحد در تمام خانهها هستند، در تمام شهرها هستند، در تمام آسمانها هستند. ديگر حالا تعجب مكن كه چطور حضرت امير يك شب چهلجا مهمان شدند. راوي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 35 *»
سني هم هست و اين حديث را روايت ميكند. ديگر حالا منيها هستند كه گُه سنيها شدهاند، هرچه ميخواهي اسمشان بگذار. مني، مهمل سني است و حرمتي هم ندارند چرا كه به قدر سنيها هم اعتقاد به امام ندارند و مردكه سني است و روايت ميكند كه حضرت امير يك شب چهلجا مهمان بود. راوي تعجب كرد رفت پيش پيغمبر كه من از علي چيز عجيب غريبي ديدهام. فرمودند چه ديدي؟ عرض كرد ديشب علي در خانه من بود، صبح ميبينم يكي ديگر هم ميگويد ديشب علي خانه من بود، يكي ديگر هم ميگويد، يكي ديگر هم ميگويد، تا چهل نفر همه ميگويند علي ديشب در خانه من بود. از همه رفتيم پرسيديم، همه ميگويند علي ديشب در خانه من بود. پس پيغمبر خدا9 فرمودند عجيب است و تعجب بيشتر اينكه علي ديشب مهمان من بود، خانه من بود. در اين بينها جبرئيل نازل شد پرسيد چه خبر است؟ گفتند چنين عرض كردهاند مردم، و پيغمبر هم چنين ميفرمايد كه علي ديشب در خانه من بود. جبرئيل گفت من خبر تازهاي ديگر دارم. علي ديشب در آسمان بود، تمام شب آنجا بود. پس ببينيد آنجا بود، اينجا هم بود، اينجا هم بود، و در تمام چهل خانه بود. واللّه عرض ميكنم در تمام ملك خدا هستند ائمه شما سلام اللّه عليهم، و ايشانند آيات خدا و ايشانند علامات خدا كه بهم ملأت سماءك و ارضك. خداوندا، به آن آيات و مقامات و علامات خودت پر كردهاي آسمانت را، زمينت را، چرا؟ به جهت اينكه حتي ظهر ان لا اله الا انت. به جهت اينكه تو خلق را خلق كرده بودي كه تو را بشناسند. هركس هم ايشان را نشناخته بود، نميشد تو را بشناسد. پس بايد ايشان را بشناسند، پس ايشان بايد همهجا باشند. پس هركه ايشان را شناخت، خدا را شناخته.
پس انشاءالله غافل نباشيد، اين جوره معرفت كه اين عمارت را ميفهميم يك كسي ساخته، اين جورها معرفت نيست. عمارت را بنا ساخته، ميفهميم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 36 *»
آسمان را هم يك كسي ساخته. بلكه ملائكه ساخته باشند، بلكه آدمي ساخته باشد، و آدمي ساخته اين آسمان را، و واللّه اميرالمؤمنين فرمايش ميكند كه من بلندش كردم. و غافل نباشيد انشاءالله، عرض ميكنم معرفت خدا يعني معرفت اميرالمؤمنين، يعني معرفت پيغمبر، يعني معرفت امام حسن و امام حسين و ائمه اطهار سلام اللّه عليهم. اين است كه در حديث است كه يك وقتي حضرت سلمان و اباذر برادروار رفتند خدمت حضرت امير، تمناي بزرگي اظهار كردند. فرمودند بنشينيد كه شما قابل هستيد تعليم شما كنيم. آن وقت فرمودند: يا سلمان و يا جندب اي سلمان و اي اباذر ــ جندب اسم ابوذر است ــ فرمودند اي سلمان و اي اباذر ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي. شناختن من به طور نورانيت، معرفت خداي عزوجل است و معرفت خدا معرفت من است. يعني هركه مرا شناخته خدا را شناخته، هركه خدا را شناخته مرا شناخته. و بدانيد واللّه هركه علي را نشناخته خدا ندارد. و همچنين هركه خدا ندارد علي ندارد. و معرفت نورانيت كه در حديث است و علما روايت كردهاند حديث نورانيت را، خيلي از اين آخوندها واميزنند حديث نورانيت را و ميگويند اين مال غلات است، حديثش صحيح نيست. حالا اين حديث نورانيت مال غلات است، بگذار باشد. آيا آيه قرآن هم مال غلات است كه خدا ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض؟ و واللّه آن حديث، شرح اين آيه است. خدا ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح اين مصباح كيست؟ برو از سنيها بپرس، ميگويند پيغمبر است9. برو از همين منيها بپرس، جرأت نميكنند بگويند پيغمبر نيست. پس اين مصباح كه خدا گفته، پيغمبر است9 و پيغمبر، چراغي است روشنش كردهاند و مخلوقي است از مخلوقات. اما نور خدا هم كه خدا نور آسمان و زمين است، نور خدا پيش اين چراغ است. آن چراغ است كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 37 *»
آسمان را روشن كرده، زمين را روشن كرده. اين آيه قرآن است، ديگر آيه قرآن را غالي نگفته. اين آيه قرآن است و سوره نور است، و سوره نور هم آخرها نازل شده و تمام معرفت خدا در اين آيه است، چرا كه آخر بار نازل شده، پس همه را گفتهاند. آن پيشترها جرأت نميكردند كه به اين صريحي بگويند و به اين تمامي. و جاهاي ديگر قرآن هست خدا است سميع، خدا است عليم هر جايي يك چيزيش را گفتهاند اينها تمام توحيد نيست و واللّه تمام توحيد در آن آخرها نازل شد، و اين آخرها سوره نور نازل شد و تمام توحيد در اين است و فرمايش كردند، راهش هم اين است كه يكي اينكه نزديك رفتن خودشان بود، اگر فرمايش نميكردند مجمل ميماند. و يكي ديگر اينكه مردم استعدادي پيدا كرده بودند و قابل شده بودند كه چيزي به آنها بگويند، فهمشان زياد شده بود، اين آيه آن وقت نازل شد كه اگر خدا را ميخواهي بشناسي، اللّه نور السموات و الارض. فكر كنيد اين چه جور خداشناسي است؟ ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح همينطور تا آخر. بعد در آيه ديگر ميفرمايد: في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه تا آنجا كه ميفرمايد: رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه. اين چراغها كه گفتم و اين زجاجه و اين چراغدان در اين آيه، تمام اينها، رجالي چند هستند كه، رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه. هميشه ظاهرشان ذكر خدا است، باطنشان ذكر خدا است. به غير ذكر خدا هيچ كار ندارند. خريد ميكنند، براي خدا ميكنند. اگر چيزي ميفروشند، براي خدا ميفروشند. توي بازار ميروند، براي خدا ميروند و تجارت ميكنند، اما تجارت بازي نميدهد آنها را، و از ذكر خدا غافل نميكند ايشان را. ماها را، بله بازي ميدهد. پناه بر خدا، نماز ميكنيم، از اول نماز تا آخر نماز، هيچ به ياد خدا نيستيم و ايشان همينطور توي بازارها هم كه راه ميروند، ميخرند ميفروشند، للّه ميخرند، للّه ميفروشند،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 38 *»
للّه جهاد ميكنند ميكشند، للّه جماع ميكنند. و واقعاً للّه جماع ميكنند، واقعاً ميخورند و ميخوابند للّه ميخورند و ميخوابند. هيچ كاري نميكنند مگر اينكه همهاش ذكر خدا است و به ياد خدا است. پس رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 39 *»
مجلس سوم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردهام كه چون خداوند عالم هر چيزي را براي يك كاري آفريده، و اين خداي ما خداي بازيگر و لغوكار نيست كه عليالعميا يك كاري بكند. بله چشم را آفريده براي ديدن. اگر نميخواست مردم ببينند، چشم براشان خلق نميكرد. گوش را آفريده براي شنيدن. اگر نميخواست كه مردم بشنوند، گوش ميخواستند چه كنند؟ بيمصرف بود، گوش براشان خلق نميكرد. پس خداوند عالم هر چيزي را براي يك كاري بخصوص آفريده. حالا از جمله چيزهايي كه آفريده است، انسان را آفريده است، جن را آفريده است. اين انسان و جن را از براي عبادت و معرفت آفريده است. از براي اين نيافريده كه ببينند و بشنوند، بخورند و بخوابند و برخيزند. بله، حيوانات را آفريده براي همين كه ببينند
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 40 *»
و بشنوند و بخورند و بخوابند و برخيزند و جماع كنند و بچه درست كنند. امسال گوسفندها را كشتند و خوردند، سال ديگر هم گوسفند ميخواهند. پس آنها براي همينند كه مردم گوشت و پوست آنها را بخورند و به كار ببرند. اما انسان براي ديدن و شنيدن و بو فهميدن و طعمفهميدن و سرما فهميدن و گرما فهميدن كه خلقش نكردهاند، بلكه براي همين است كه خودش فرموده: ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين. من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي همين كه مرا بپرستند و مرا بشناسند، ديگر هيچ كاري ديگر ندارند. و خودت هم كه فكر كني ميبيني همينطور است. واللّه خدا را كه بشناسي ديگر هيچ احتياج به هيچكس نداري. از هيچكس نميترسي، از سلطان هم نميترسي. سلطان هر كاري بخواهد بكند، تا خدا نخواهد نميتواند بكند. خداي خود را كه شناختي، غني ميشوي از جميع ملك خدا. احتياجت ديگر به هيچ چيز و به هيچكس نخواهد بود. اگر خداي خود را نشناختي، محتاج به آبي، محتاج به هوائي، محتاج به زميني، محتاج به آسماني، محتاج به آتشي، محتاج به فرد فرد خلقي. آن آخر هم رفع حاجات تو را نميتوانند بكنند لكن خداي خود را كه شناختي و اقرار كردي كه من بنده توام، ديگر احتياج به كسي نداري. و اين اقرار كار مشكلي است. آخر اگر تو بنده خدايي، چرا غصه ميخوري؟ تدبير براي چه ميكني؟ خدا ميداند تو به چه احتياج داري، او رفع احتياج تو را ميكند. تو چرا غصهاش را ميخوري؟ فكر كن ببين، آيا خدا كمتر است از اين آقاياني كه پول ميدهند و غلامي ميخرند؟ آقا ميداند اين غلام نان ميخواهد، نانش را آقا درست ميكند. ميداند كه اين غلام رخت ميخواهد، لباس براش درست ميكند. سرماش ميشود، برايش جايي آتش مهيا ميكند. ميداند خانه ميخواهد منزل كند، خانهاش ميدهد. ميداند نعوظ ميكند، زن
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 41 *»
ميخواهد، زن به او ميدهد. غلام خودش هيچ غصه ندارد. زن ميخواهد آقا به او ميدهد، خانه ميخواهد آقا به او ميدهد، لباس ميخواهد آقا به او ميدهد، خودش چه كاره است؟ خودش مملوك است، مالك هيچ چيز نيست.
غافل نباشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم بندگان خدا، به غير خدا، به هيچ چيز محتاج نيستند و چون چنين هم بود امر كرد خدا كه مرا بشناسيد. اما خدا را كه نميشناسي، به همه چيز محتاجي. به همه چيز محتاجيم، آب ميخواهيم، نان ميخواهيم. محتاج به اينيم كه عبايي، جايي بدزديم، پولي پيدا كنيم، چيزي به دست بياوريم. لكن خدا را كه ميشناسي، عزت ميخواهي، عزت پيش خدا است. حرمتت ميخواهي بدارند، حرمت پيش خدا است. رزق ميخواهي، او است رازق. وسعت رزق ميخواهي، پيش خدا است. صحت ميخواهي، پيش خدا است. نعمت ميخواهي، پيش خدا است. از بلاها ميترسي، خدا ميتواند رفع كند. از ناخوشيها ميترسي، خدا ميتواند رفع كند. پس بايد خدا را شناخت، اگر خدا را ميشناسي، ديگر هيچ چيز نميخواهي. مكرر من عرض كردهام، و بدانيد من قاعدهام نيست تكليف مالايطاق بكنم. تكليف نميكنم مرد مقدسي زاهدي عابدي باش. خير، دنيا هم ميخواهي بخواه، دنيا ميخواهي از خدا بخواه، عزت دنيا ميخواهي عزت دنيا پيش كيست؟ تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير انك علي كل شيء قدير. پس اگر اهل دنيا هم هستي، باز خدا ميخواهي. ديگر اگر اهل آخرت هم شدي كه بهتر، براي آخرت هم خلقت كردهاند. پس كسي كه خدا دارد همه چيز دارد و كسي كه خدا ندارد هيچ چيز ندارد. حتي انسان اگر سلطان روي زمين هم باشد، همين كه خدا ندارد، يكدفعه ميبيني كه جانش در رفت و روي زمين ماند و خزانهها ماند و دولت ماند و سلطنت ماند، آن سلطنت هيچ مصرف نداشت. لكن وقتي خدا داري، خدا اينجا همراهت است، وقتي ميميري خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 42 *»
همراهت است، توي قبر همراهت است، در برزخ همراهت است، توي بهشت هم كه انشاءالله همراهت است. اما همراهي خدا چه جور است؟ خدا همراه تو است، چطور همراه تو است؟ اگر آنهايي را كه خلق كرده كه تو همراه آنها باشي، آنها همراه تو شدند، خدا همراه تو شده. با آنها همسفر ميشوي، با خدا همسفر شدهاي و خدا همراهت است. و اگر غير از اينجور خيال كني، همراهي خدا معني ندارد، خدا با هيچكس نيست. و اين را مردم نميفهمند و اگر هم بفهمند قبول نميكنند و چقدر احمقند اين آخوندها، و چقدر باد ميكند. به خيال اينكه چيزي فهميده، خيال ميكند خدا را ميتوان شناخت. ميگويد چه احتياج به پيغمبر داريم؟ من خودم ميتوانم خدا را بشناسم. اينها ادعاي دروغ است، واللّه خدا اگر خودش خودش را تعريف نكند، هيچكس او را نميتواند بشناسد. و اگر بايد تعريف كند، بايد حرف بزند. حالا كه بايد حرف بزند، بايد زبان پيغمبر را حركت بدهد و پيغمبر خبر بدهد از خدا، تا مردم خدا را بشناسند. چقدر از اين خرهاي بزرگ را ديدهايم، كه عمامه گنده داشتهاند، و عباهاي پاكيزه، و سبيلهاي برچيده مقدسين را ديديم، چيزي را كه نشناختند همان خدا بود. و حال آنكه ما خلق نشدهايم مگر براي اينكه بشناسيم خدا را. خيال ميكنند خودشان ميتوانند بشناسند خدا را اگرچه تعليمشان هم نكنند. چرا كه ميگويد من عقل دارم، هوش دارم، كسي هم تعليم من نكند. چرا كه اين بنا را كه ميبينم، ميفهمم اين خشتها خودش روي هم قرار نگرفته، بنايي اين عمارت را ساخته. همينجور نگاه ميكنم به اين زمين و آسمان، ميفهمم خودش ساخته نشده، يك كسي ساخته، آن كسي كه ساخته خدا است. چرت مزنيد انشاءالله، تو وقتي خيلي مرد عاقل هوشياري باشي، و بداني كه خشتها خودشان حركتي ندارند، خودشان بالا نرفتهاند، گچها خودشان بالا نرفتهاند، پس بنايي آنها را روي هم گذارده. عملهجاتي چند كمك
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 43 *»
هم كردهاند تا اين بنا ساخته شده. عرض ميكنم نهايت دليل تو اين شد كه اين عمارت را بنايي ساخته، اين بنا قادر هم بوده، چرا كه اگر قادر نبود نميتوانست بسازد. اين را هم دانستي كه سررشته هم داشته، كه اگر سررشته نداشت نميدانست چطور بسازد و نميتوانست بسازد. پس آن بنايي كه ساخته اين عمارت را قادر هم بوده، عالم هم بوده. حالا فكر كن آيا اين بنا خدا است كه اين عمارت را ساخته؟ مكرر گفتهام و اصرار هم كردهام، شما را كم ميبينم دربند هستيد. واقعاً اگر كسي دربند باشد خواب از سرش در ميرود. بلكه اگر كسي به جهت غرضي مرضي هم بيايد دربند باشد كه ببينند من چه ميگويم، خواب از سرش درميرود. لكن شما دربند نيستيد. غذا خوردهايم، حالا هم آرام نشستهايم، صداي متصلي هم به گوشمان ميخورد و صداي متصل خواب ميآورد. توي آسيا، صداي آسيا خواب ميآورد. تو انشاءالله سعي كن همان صداي تنها به گوشت نخورد، فهم مطلب را بكن.
عرض ميكنم انسان خداي خود را بايد بشناسد. خدا به اين جور شناخته نميشود كه من ميبينم اين زمين و اين آسمان را يك كسي درست كرده. مگر توي اين مسجد كه نگاه ميكني نميفهمي اين ستون را يك كسي ساخته؟ اين بنا را لامحاله يك كسي ساخته است، آن كسي كه ساخته است كي است؟ ميگويي بنا است. حالا آيا بنا خدا است؟ حالا بلكه اين خانه بزرگ را هم بنايي ساخته باشد، و بلكه ندارد واقعاً بنايي ساخته و غافل مباشيد، سادهلوح نباشيد. اين مسجد اگر بزرگتر هم بود، آيا نه اين بود كه ميگفتي اين مسجد را هم بنايي ساخته؟ و بنا خدا نيست. چه فرق ميكند اين مسجد را بگويي بنايي ساخته، يا بگويي تمام شهرها را بنا ساخته، تمام آباديهايي كه روي زمين است ميگويي بنا ساخته. ديگر بنا يكي بوده، دو تا بوده؟ بر يكي بودنش هم دليل عقلي نداري چرا كه شايد دو تا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 44 *»
بودهاند، شايد سه تا بودهاند، شايد ده تا بودهاند، شايد صد تا بودهاند، شايد يكي بوده او مرده، بعد يكي جاش آمده بنايي كرده. حالا اين ملك عالم را البته خدا ساخته، از كجا كه خدا ساخته باشد؟ شايد زمينش را يكي ساخته باشد، آسمانش را يكي ديگر ساخته باشد، شمس و قمرش را يكي ديگر ساخته باشد.
چرت مزن، اينها دليل توحيد نيست و مردم غافلند و دربند نيستند تحقيق كنند و چون دربند نيستند، چيزي را كه يقين ندارند، بندش نيستند نداشته باشند باكشان نيست. پس عرض ميكنم شهر به اين عظمت را بناها ساختهاند حالا آيا چند بنا ساختهاند؟ من چه ميدانم، شايد اين خانه را، يك اطاقش را ده تا بنا ساختهاند و همه هم استاد بودهاند و همه هم ميدانند رگها بايد به هم نيفتد و همه هم ميدانند هر خشتي بايد سرش روي خشتي ديگر باشد، باز آن خشت پهلوييش هم، سرش روي خشتي ديگر باشد و همچنين خشت ديگر و خشت ديگر. هر خشتي چهار طرفش بايد گير باشد كه عمارت محكم باشد و خشتها محكم بمانند. غير از اين جور بنايي بكنند عمارتش دوام ندارد، زود به هم ميريزد. پس چند نفر بودهاند، همه هم استاد بودهاند، همه هم ميدانستهاند بايد چطور بنايي كرد و كردهاند. چه فرق ميكند؟ خودت فكر كن، يك شهري را بگويي بناها ساختهاند، يا تمام عمارات روي زمين را بگويي بناها ساختهاند، حالا آيا اين بناها يك نفر بودهاند؟ نه. ببين روي زمين چقدر عمارت هست؟ بسا عمارتي هزارسال پيشتر ساخته شده، عمارتي دوهزار سال، سههزار سال پيشتر ساخته شده و بناها همه مردهاند و آن عمارتها كه ساختهاند، باقي مانده.
پس غافل نباشيد واللّه اينها دليل وحدت خدا نيست. و اگر ميبيني كه مردم دربند اين حرف نيستند، از بيدينيشان است. مردم از بس بيدينند، اگر شبهه هم براشان بيايد و كسي بگويد به چه دليل ميگويي يك خدا است، ميگويند اي،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 45 *»
برو، ميخواهد متعدد باشد، ميخواهد يكي باشد. ما برويم تجارتمان را بكنيم، كسبمان را بكنيم، اينها را آخوندها بروند فكرش را بكنند. پيش آخوند هم كه ميروي، آخوند هم خودش مثل خر به گل ميماند و راه نميبرد.
پس شما غافل نباشيد، فرق نميكند بگويي تمام عمارتهاي روي زمين را بنا ساخته، يا بگويي اين مسجد را بنا ساخته. حالا بنا صدتا بوده، هزارتا بوده، صدهزار بنا بودهاند كه بنايي كردهاند؟ ديگر اگر احمقي بگويد كه تمام عمارات روي زمين را يك بنا ساخته است، ديگر ميداني چقدر الاغ است هركه همچه حرفي بزند. چقدر عمارتها كه هزار سال پيش ساخته شده آيا اينها همه را يكي ساخته؟ اگر كسي گفت كه يكي ساخته، تو ميداني ديوانه است، شعور ندارد. واللّه اين مردمي كه ميبينيد، دليل بر توحيد خود ندارند. ميپرسي به چه دليل خدا يكي است؟ ميگويد معلوم است خدا يكي است. نه معلوم نيست خدا يكي است، تو دين نداري كه ميگويي معلوم است. واللّه فرق نميكند پيش آدم عاقل كه عمارتهاي روي زمين را ببيند و بگويد اينها را ساختهاند، يا اينكه اين مسجد را ببيند و بگويد بنا ساخته است، آنوقت زمين را هم يك كسي ساخته. بله زمين را يك كسي ساخته، آسمانها را هم يك كسي ساخته. واللّه خداي ما كاري كه ميكند با اسباب خلقي خلق ميكند خلق را. با آلات و اسباب مخلوقه، مخلوقات را ميسازد. تو ببين وقتي سردي را مستولي ميكند خدا بر آب، آن وقت يخ ميسازد، و يخ را خلق ميكند. خدا چطور يخ خلق ميكند؟ سرما را بر آب مسلط ميكند، آب يخ ميكند. خدا سرما نيست، خدا گرما نيست. اين سردي و اين گرمي، آيا خدايي هستند كه آدم بپرستد آنها را؟ من ميپرستم خدايي را كه سردي را ساخته، گرمي را ساخته. وقتي ميخواهد يخ بسازد، سرما را مسلط ميكند بر آب، آب يخ ميكند. كيست خالق يخ؟ خدا. چطور؟ همينطور كه سرما را آورده،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 46 *»
مسلط كرده بر آب، آن سرما آن آب را يخ كرده. ميخواهد همين يخ را آب كند، گرما را مسلط ميكند بر اين يخ، آبش ميكند. و خدا گرمي نيست، خدا آتش نيست. مگر كسي نعوذباللّه گبر شود، مگر صوفي شود. صوفيها ميگويند خودش آتش است، خودش آب است، خودش خاك است، خودش ليلي است، خودش مجنون است، خودش وامق است، خودش عذرا است، هذيان ميگويند، واللّه اگر با خودشان بود سخن و گفتگو، واللّه قابل تكلم نبودند. صوفيه واللّه از خر خرترند، از گاو گاوترند، از سگ نجسترند، از خنزير، از خوك، پليدترند. ميفرمايند: ما بهمت البهائم لميبهم من اربعة هرقدر كمفهم هستند، ميدانند خدا دارند، و ميدانند آن خدا مثل خودشان نيست. و سگ اقرار دارد كه خدا دارد، و خدا را سگ نميداند. و خنزير اقرار دارد كه خدا دارد، و خدا را خنزير نميداند. اما صوفيها ميبيني ميگويند كه خدا داريم اما خودمان خداييم مااظهر الا نفسه مااوجد الا ذاته خودش ليلي است، خودش مجنون است، خودش وامق است، خودش عذرا است. خودش گرسنه ميشود، خودش تشنه ميشود. خودش عاشق ميشود، خودش معشوق ميشود. آيا اين خدا است؟ و تو ميبيني اين بيچارهها چقدر سرگردانند؟ چقدر وسعتها دلت ميخواهد، زورت نميرسد. چطور خدايي؟ خدا يعني عاجز؟ يعني نتواند چيزي را كه ميخواهد درست كند؟ اين خدا است؟ نعوذ باللّه، بلكه خداي تو خدايي است كه محتاج به خوردن نيست. خدا نميخورد، نميآشامد، خدا جماع نميكند، خدا زن ندارد، بچه ندارد. لميلد و لميولد و لميكن له كفواً احد است. پس بايد شناخت خدا را و واللّه آن طوري كه خودش خودش را تعريف كرده او را نشناسي، نشناختهاي او را. حالا من ميتوانم او را آن جور بشناسم، تو نميتواني بشناسي. و همين مثالش بود كه عرض كردم. از زمين تا آسمان تا عرش را يك كسي ساخته، تو اولاً كه نميداني كه يكي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 47 *»
ساخته، بلكه اين كوه را يكي ديگر ساخته، آن كوه را يكي ديگر. مشرق را يكي ساخته، مغرب را يكي ديگر. بلكه زمين را يكي ساخته، آسمان را كسي ديگر. هر آسماني را بلكه ملكي ساخته باشد. همينطور هم هست و اگر كسي داخل احاديث بشود ميبيند هر چيزي را خداوند عالم به واسطة ملائكه درست ميكند، خودش اصلاً مباشر نيست. راوي عرض ميكند خدمت حضرت امير7، و ملتفت باشيد و آسان است و قاعده كليه است، چرت مزن به دستت ميآيد. راوي عرض كرد به حضرت امير كه بعضي جاها خدا گفته است: تتوفيهم الملائكة، ملائكه جان مردم را ميگيرند. بعضي جاها گفته است: قل يتوفيكم ملكالموت الذي وكّل بكم، بعضي جاها گفته: اللّه يتوفي الانفس حين موتها، اينها معنيش مختلف است؟ يكي است؟ چهجور است؟ ميپرسد از حضرت امير. حضرت فرمايش ميكنند يك مطلب است، مختلف نيست، آن جورها كه تو خيال ميكني نيست. و خيال كرده بود شايد بعضي از اينها كه ميميرند، خدا ميميراند كه گفته: اللّه يتوفي الانفس، و او همچه خيال كرده بود كه بعضي را ملكالموت ميميراند، اين است كه گفته: قل يتوفيكم ملكالموت الذي وكّل بكم. و بعضي را ملائكه ميميرانند كه گفته: تتوفيهم الملائكة. او خودش اين جورها خيال كرده بود. حضرت فرمودند: خداوند عالم ــ و فرمايش حضرت امير را انشاءالله فكر كنيد ــ فرمودند: خدا اجل از اين است كه خودش مباشر كاري شود. يعني خدا مثل بنا نيست، و خدا از جنس اين خلق نيست كه مباشر خلق شود، ولكن خلق ميكند هر مخلوقي را و كاري به دست او ميدهد. انسان را خلق ميكند كه ببيند و بشنود. حيوان را خلق ميكند ببيند و بشنود و بخورد و بياشامد. درخت را خلق ميكند ميوهها بدهد، ثمرها بدهد. ميفرمايند از جمله مخلوقاتي كه خلق كرده ملكالموت است، ملكالموت را براي همين خلق كرده كه جانها را بگيرد. اين است كه ميفرمايد:
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 48 *»
قل يتوفيكم ملكالموت الذي وكّل بكم يعني او را موكل كردهايم بر اين كار. پس هر ذينفسي را اين ملكالموت جانش را ميگيرد و اين ملكالموت در حال واحد، در آن واحد، هركه هرجا ميميرد، جانش را او ميگيرد. و چقدر مردم الاغند! چقدر ترسها بايد آدم از اين مردم داشته باشد.
عرض ميكنم اين ملكالموت شخص واحد است، معلوم است غير از جبرئيل است، غير از ميكائيل است، غير از تمام ملائكه است. كارش همه اين است كه هركس هرجا بايد بميرد، در آسمان، در زمين، اين ميكشدش و جانش را ميگيرد. در مشرق عالم، در مغرب عالم، هركس ميميرد، اين عزرائيل جانش را ميگيرد. هيچكس هم ايراد نكرده كه ملك واحد، شخص واحد، در شرق و غرب عالم، در حال واحد، در آن واحد، چطور حاضر ميشود و جان ميگيرد؟ اما حضرت امير را كه ميگويي هركه هرجا مرد، حضرت امير آنجا حاضر ميشود، دادشان بلند ميشود. كه اي! شخص واحد، در حال واحد، در امكنه عديده نميشود حاضر باشد. و عرض كردم كه هركه هرجا ميميرد حاضر ميشود، و دستورالعمل به ملكالموت ميدهد كه چطور جانش را بگيرد. ملكالموت خودش عقلش نميرسد، او بايد حاليش كند. حالا حضرت امير شخص واحد، در آن واحد، در حال واحد، چطور ميتواند حاضر باشد؟ عجب اميرالمؤمنيني داري؟ نام خدا، آيا اميرالمؤمنين مثل تو است؟ آيا اميرالمؤمنين مثل سنگ است، كه تا در مشرق است در مغرب نيست، و تا در مغرب است در مشرق نيست؟ اميرالمؤمنين واللّه در حال واحد، در آن واحد، هم در زمين است، هم در آسمان است. هم در دنيا است، هم در آخرت است. اين اميرالمؤمنين در شب واحد، در ساعت واحد، در چهل خانه مهمان ميشود. چهل و يكمش خانه پيغمبر بود، جبرئيل هم آمد كه علي ديشب در آسمان بود. در همان ساعت در همه اين خانهها حاضر بود و واللّه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 49 *»
اگر اميرالمؤمنين را اينجور نميشناسي امام نداري. يكخورده بيدار شو، امام خود را بشناس. ديگر من امام جاهلي دارم كه خبر از من ندارد، همچو امامي ميخواهم چه كنم؟ من چرا امام نيستم؟ من هم كه جاهلم. اميرالمؤمنين واللّه آقاي شما است و واللّه پيغمبر آقاي شما است.
غافل نباشيد انشاءاللّه، آقايي كه از حال بنده خود خبر ندارد، عرض ميكنم آن، آقا نيست. آقايي كه مايحتاج نوكر خودش را نتواند بدهد، و نميدهد آقا نيست حيزي ناپاكي است، اسم او را امام گذاشته. واللّه تمام خلق عبيد و اماء امامند. واللّه تمام زنها كنيزهاي امامند و واللّه تمام مردها غلامهاي امامند. اينهايي كه عداوت ميكنند با اميرالمؤمنين، بدانيد ديوار خانهشان كوتاه است. ديوار خانه كه كوتاه شد، لوطي از ديوار خانه ميآيد توي خانه. ميفرمايند دشمنان اميرالمؤمنين ديوار خانهشان كوتاه است، هي الواط ميآيند در خانهشان بچه درست ميكنند و حرامزاده پس مياندازند. حالا امام حرامزادهها كي است؟ عمر. تا هفتتخمهاي مثل عمر نباشد، حرامزادهها رئيس ندارند، امامي ندارند. حالا اميرالمؤمنين اينها را نميخواست، عمداً شل انداخت و آنها هم خلافت را غصب كردند. و واللّه اگر رأي مباركش قرار ميگرفت كه غصب نكنند، دهانشان ميچاييد. چرا كه شجاعت او را همهكس ديده بود، ديده بودند در خيبر را ميكند. و به حسب ظاهر عرض ميكنم اين در، دري بود كه چهل پهلوان آن را ميبستند، چهل پهلوان آن را وا ميكردند. اين قدر سنگين بود كه هيچ نميشد حركتش بدهند. اين چهل پهلوان با هم، همقوت ميشدند و زور ميكردند و در را ميبستند و واميكردند. حالا اين در را ميبينند كه ميكند، و روي دستش نگاه ميدارد، و لشكر بر روي آن در پر ميشود، و آنها را از خندق ميگذراند و پايش هم روي زمين نيست و پايش هم روي هوا است. پهناي خندق گويا وسيعتر از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 50 *»
پهناي در بود. مردم روي در ميآمدند، در را ميآوردند اين طرف. آنها كه ميآمدند، باز در را ميبرد، و ميآمدند روي در، پر ميشدند، ميبرد آن طرف. حالا كسي كه اين همه قوت دارد، عمر هم قوتش را ديده، ابابكر هم ديده هزار دفعه اينجور چيزها را ديدهاند، البته جرأت نميكنند خلافش را بكنند. لكن خودش را سست ميكرد، شل ميكند كه منافق را به منافق بودن رسوا كند و جهنمش ببرد، و خودش خلافت نميكند. واللّه اگر بخواهند بكنند، به محض اراده، آنچه را اراده كنند موجود ميشود. يك وقتي در اين آخريها در كوفه تشريف داشتند، دو سه نفر از شيعيان ضعيفش همراهش بودند، گريه و زاري ميكردند، از فقر و فاقه شكايت ميكردند و خيال ميكردند زمين و آسمان براشان تنگ شده. يكپاره گريه كردند كه ما كه چيزي نداريم، آقاي ما هم كه چيزي ندارد. حضرت فرمودند نگاه كنيد. نگاه كردند ديدند جميع بيابان سرتاسر پر از جواهر است، تمامش سنگهاي عجيب و غريب. بسا آنكه يكيش يك كوچكش، هزار تومان قيمت داشت. فرمودند شما اگر يكخورده قوت داشته باشيد، ضعف نداشته باشيد، ما همچو كساني هستيم كه همچو كارها ميكنيم. راوي ميگويد همراه حضرت رفتم تا توي مسجد كوفه، ديدم زمين مسجد كوفه همهاش جواهر است. عمار ميگويد يكي از آنها را برداشتم، گوشه ردايم بستم. بعد فرمودند كسي دست نكند، برندارد. ميگويد من عرض كردم يك دانهاش را من برداشتهام. فرمودند بينداز سرجاش. آن را واكردم انداختم، نگاه كردم ديدم سنگ شد. يك دانه هم بيشتر نبود كه برداشته بودم، كه به محض اراده سنگ شد، چنانكه به محض ارادهاش سنگ جواهر ميشود، واللّه به محض اينكه اراده ميكردند عمر خفه شود، به محض اراده خفه ميشد به محض اراده كه اراده كنند شمر نباشد، شمر دود ميشود به هوا ميرود. به محض اراده، اراده ميكردند يزيد نباشد،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 51 *»
معدوم ميشد. واللّه به محض اراده جميع زمين و آسمان را بخواهند خراب كنند، ميكنند. و همين نص دعاها است كه عرض ميكنم. در دعاي صحيفه كامله است كه خدايا تو را به آن اسمت قسم ميدهم كه طاقت ندارد زمين و آسمان كه ايستادگي در مقابل آن اسم بكند، تاب ندارند كه مقابل آن اسم بايستند. او رأيش قرار بگيرد، به محض اراده همه را خراب ميكند. و بسا اين اسم را كه امام ميفرمايد كه آسمان و زمين تاب مقاومت آن اسم را ندارد، اسم اميرالمؤمنين باشد و همينطور هم هست. آن اسم بدان ذات اميرالمؤمنين واللّه نيست. لكن اميرالمؤمنين، آن آيه كبراي خدايي است كه آيهاي از آن بزرگتر خدا خلق نكرده براي خود. اين است كه ميفرمايند خود اميرالمؤمنين ايّ آية للّه اكبر منّي. و همچنين باز در احاديث حدوث اسماء ميفرمايد: خدا بود و هيچ اسمي نداشت و اختيار كرد براي احتياج خلق اسمها از براي خود، و اول اسمي كه از براي خود اختيار كرد، اسم عليّ عظيم بود صلواتاللّه علي آن عليّ عظيم، و آن اول اسمي است از اسمهاي خدا و اول اسمها است و اعظم اسمها است. بزرگترين تمام اسمهاي خدا است، آيه كبراي خدا است. حالا آن اسم بزرگ خدا شد، بخواهد كاري بكند، ميتواند. آن اسمي كه حامل زمين است، آن اسمي كه حامل آسمان است و آسمان و زمين به آن برپا است، آن يك اسمي است از اسمها. لكن در دعاي صحيفه كامله است كه خدايا به آن اسمي تو را قسم ميدهم كه آسمان و زمين نميتوانند مقابل آن اسم ايستادگي كنند و برپا باشند. به آن اسم تو را قسم ميدهم كه آن اسم اعظم است.
پس غافل نباشيد انشاءالله، اسمهاي خدا واللّه تمامشان همينطور است. جبرئيل و ميكائيل و تمام ملائكه از آن اسمها پيدا شدهاند و اسمهاي خدا متشخصتر از آنها است. ملائكه واللّه خدام آنها هستند. ميفرمايند: ان الملائكة
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 52 *»
لخدامنا و خدام شيعتنا ملائكه خدام ما هستند، نوكرهاي ما هستند، نوكرهاي شيعيان ما هستند. شيعيان ما هم نوكر ميخواهند، پس خودشان چه كارهاند؟ خودشان آقايند سلطانند و ملك خدا سلطان ميخواهد. خدا است كه سلطنت بايد بكند و همينطور سلطنت ميكند. خدا سلطاني خلق ميكند و ملكي خلق ميكند، به آن سلطان ميدهد او سلطان است و اين ملك، مملكت آن سلطان است و سلطان در مملكت خودش تصرف دارد. واللّه سلطاني كه خدا قرار داده مثل اين سلاطين ظاهري نيست. اين سلطان ظاهري، دلي خوش ميكند كه سلطان است. اما خودش تهران نشسته، از ولايات ديگر خبر ندارد. ميبيني آخوند پوزويي برميخيزد، و طلبهها دورش جمع ميشوند و آشوب ميكنند و شهر را به هم ميزنند و اين سلطان از عهده برنميآيد كه چاره بكند يا شخصي از رعايا ياغي ميشود و راهها را مسدود ميكند و قافلهها نميتوانند آمد و شد كنند و آن سلطان نميتواند آن را بگيرد و بكشد يا تنبيه كند. پس اين سلاطين ببين چطور از آخوندي، يا رعيتي، عاجز ميشوند. جرأت هم نميكنند كه دفعشان كنند. لكن واللّه سلطنت آنهايي كه از جانب خدا سلطنت ميكنند، چارة هركه را بخواهند به آساني ميكنند. اين ياغيها سهل است واللّه آن شيطان كه رئيس تمام گمراهان است، ميگيرند، ميبندند. آن شيطان بزرگ را يكوقتي اميرالمؤمنين گرفت، بر زمين زد، روي سينهاش نشست، او هم خنديد و گفت يا اميرالمؤمنين آيا مرا ميكشي؟ فرمودند: چرا نكشم؟ گفت من دوست تو هستم. فرمودند تو چطور دوست مني؟ گفت ميروم توي رگ و پي و بدن دشمن تو و ميروم توي ذكر او و با زن او جمع ميشوم و بچه پس مياندازم، زن دشمن تو را فلان ميكنم. و اينها شوخي نيست كه عرض ميكنم، صريح آيه قرآن است كه ميفرمايد: و شاركهم في الاموال و الاولاد. خيال ميكني من شوخي ميكنم؟ خير خدا خبر داده و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 53 *»
به اين شيطان فرموده: و عدهم و مايعدهم الشيطان الا غرورا بسا حالا تو خيال شوخي كني، نه. خدا به همين شيطان حكم فرموده و شاركهم في الاموال و الاولاد شيطان هم آمده در مالهاشان شريك شده، مالهاشان را، همه را خراب كرده. زنهاشان را، همهشان را گائيده. بچههاشان همه تخم شيطان، شرك شيطانند. همچو شدهاند كه دشمن اميرالمؤمنين شدهاند. خلاصه شيطان همچو گفت و حضرت تبسم كردند و ولش كردند، برخاستند از روي سينهاش و مهلتش دادند تا وقت معلوم، آن آخر هم خودشان ميكشندش. پيغمبر ميآيد، ميكشدش.
پس غافل نباشيد انشاءالله، اميرالمؤمنين آن رئيسشان را بخواهد بكشد، پفي ميكند، آن رئيسشان همچو گرد ميشود و به هوا ميرود و آخر هم همينطور خواهند كرد. در عالم رجعت، وقتي كفار جمع شدند و مسلمين نزديك فرات ــ همين حوالي كربلا و اينجاها نزديك فرات است ــ و جمعيت كفار خيلي بيش از جمعيت مسلمانان است، زور هم ميآورند، بعضي از مسلمانان هم در نهر فرات ميريزند و غرق ميشوند. ديگر بعد از آب بيرونشان ميآورند، نزديك ميشود كه كفار غلبه كنند، در اين بينها ميبينند سركردهشان دارد ميدود و ميرود و ميگريزد و فرار ميكند. ميگويند كجا ميروي؟ نزديك است غالب شويم. ميگويد اني اري ما لاترون من ميبينم آنچه را كه شما نميبينيد. اني اخاف اللّه رب العالمين، من ميبينم كسي از آسمان پايين ميآيد، پيغمبر خدا روي تكه ابري مينشيند و ميآيد پايين. شيطان چشمش ميافتد و پيغمبر را ميبيند و بنا ميكند گريختن. لشكرش ميگويند كجا ميروي؟ ما اين است حالا غالب ميشويم. ميگويد: اني اري ما لاترون. خيال ميكنند غالب شدند، شيطان خودش درميرود و ميگريزد و در اين بينها پيغمبر ميرسد و نيزهاي توي شانهاش ميزنند و مياندازندش و به همان يك ضربت به درك واصل ميشود. و به همين كشته شدنش، تمام كفار و تمام
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 54 *»
شياطين از روي زمين پاك ميشوند و همه هلاك ميشوند. يك نيزه ميزند و يك نفر را ميكشد و تمام كفار روي زمين همه كشته ميشوند، تمام شياطين همه كشته ميشوند.
پس غافل نباشيد انشاءالله، ائمه شما هستند واللّه اسمهاي بزرگ خدا. واللّه اول اسمها ايشانند، و آخر اسمها ايشانند. ايشانند اصل قديم و فرع كريم. واللّه هرچه هرجا حركت ميكند ايشان حركتش ميدهند. واللّه هرچه هرجا ساكن ميشود ايشان ساكنش ميكنند. در زيارتشان ميخواني: بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات، هر ساكني، هرجا ساكن شده، شما ساكنش كردهايد. و هر متحركي هرجا حركت كرده، شما حركتش دادهايد. ملتفت باشيد انشاءالله، و اين است واللّه دست خدا، و ما شاءالله كان و ما لميشأ لميكن. و ميبينيد كه لا حول و لا قوة الا باللّه العليّ العظيم صلوات اللّه علي عليّ عظيم كه اسم او است و اينها همه را عمداً اينجور گفتهاند. پس لا حول و لا قوة الا باللّه. به آن اللهي كه صفتش اين است كه عليّ است و عظيم. و اين عليّ عظيم كسي ديگر غير از عليّ نيست. چرا كه خدا، اعظم از عليّ كسي را خلق نكرده و او است اول ما خلق اللّه. با پيغمبر يك نورند، يك روحند. با پيغمبر از نور واحد و طينت واحدهاند. وقتي هم بخواهي جداشان كني، معلوم است پيغمبر، آقاي اميرالمؤمنين است. اميرالمؤمنين، نوكر او است. اما در مقام بالاتر، اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة همه يك نورند، همه يك روحند، همه يك طينتند. همه اول ما خلق اللّه هستند، آن اول ما خلق اللّه، آن اسم مكنون مخزون عنداللّه، اسمي است كه هيچ پيغمبري از آن خبر ندارد و هيچ ملك مقربي از آن خبر ندارد و آن اسم عنداللّه است، پيش خدا است و اسم مكنون مخزون است كه باقي اسمها زير پاش افتاده. يك جاييش اللّه است، يك جاييش رحمن است، يك جاييش رحيم است، يك جاييش سميع است، يك
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 55 *»
جاييش بصير است، اسمهاي بسيار دارد. و ايشانند واللّه اول اسمها، ايشانند واللّه آخر آن اسمها. و بدان اگر اينجور امام داري، امام داري. اگر امام را اينجور نشناختهاي امام نداري. لكن اين نشناختن، يكدفعه هست جاهليم، نميدانيم و نميفهميم. يكدفعه هست خير، نميدانيم و عارمان ميشود كه برويم ياد بگيريم. پس اگر جاهلي و نميداني، بسا خدا از سر تقصيرت بگذرد و همان اميرالمؤمنين بسا ببخشدت، ولت كند. لكن اگر رگ به رگ ميشوي كه ما خودمان آخونديم، ضرب ضربوا خواندهايم، عارمان ميآيد پيش كسي برويم چيزي ياد بگيريم، همينكه عارت ميآيد و نميروي ياد بگيري ميگويند باش همانجا كه هستي. خدا نداري، اميرالمؤمنين نداري، ايني كه هيچ كاري نميتواند بكند، هيچ چيز راه نميبرد، اين عمر است، اين اميرالمؤمنين نيست. لكن امام، واللّه صندوق علم خدا است و تمام علمش را تعليم كرده به اميرالمؤمنين و هرچه را خدا ميداند، تمامش را اميرالمؤمنين ميداند. ديگر اگر خري بگويد پس چه فرق دارد با خدا؟ فرقش همين كه خدا هر علمي را داشته، خودش داشته و مال خودش بوده، خدا را كسي چيزي تعليمش نكرده، خودش همه را ميداند اما اميرالمؤمنين بنده خدا است، محتاج به خدا است و خدا جميع علمهايش را واللّه توي سينه اميرالمؤمنين گذاشته. واللّه خدا جميع قدرتش را توي دست اميرالمؤمنين گذاشته. باز خري خيال كند پس چه فرق كرد با خدا؟ ميگويم علي، قدرت خدا است و قدرت خدا، البته محتاج است به خدا. اميرالمؤمنين واللّه محتاج است به خدا كه خدا قوتش بدهد، اما خدا محتاج نيست كه كسي ديگر قوتش بدهد.
پس بدانيد و غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه تمام ائمه شما اين است حالتشان ميفرمايند در دعاي ماه رجب كه بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك. خدايا تو را قسم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 56 *»
ميدهم به آن مقامات و آن علاماتي كه هيچ فرقي ميانه تو و آنها نيست، الا اينكه آنها بندگان تواند و خلق تواند. و اين مطلب در دعاي رجبيه است و دعاي رجبيه را كفعمي و شيخ طوسي و همه علما روايت كردهاند و شيخيها از پيش خودشان درنياوردهاند. ميفرمايند در آن دعا كه خدايا قسم ميدهم تو را به آن مقامات و آن علاماتي كه تو داري، كه هيچ فرقي ميانه تو و آن مقامات و علامات نيست، الا اينكه تو اصلي و اينها فرع تو هستند. تو خدايي آنها بنده تو هستند، تو خالق آنهايي و آنها خلق تو هستند. مثل اينكه هيچ فرقي ميانه تو و اين نشسته تو نيست، لكن اين نشسته ذات تو نيست، تو برميخيزي و اين نشسته را خراب ميكني و خودت خراب نميشوي. وقتي هم كه ايستادي، فرقي ميانه تو و ايستاده تو نيست، به جهتي كه تويي ايستاده، كسي ديگر ايستاده نيست. فرقي كه هست اين است كه ايستاده را تو خراب ميكني و خودت خراب نميشوي. و اسمهاي خدا همينجور خاصيت را دارند و خدا اسم خودش نيست و اسمها دارد، يكيش اللّه است، يكيش رحمن است، يكيش رحيم است، هزار و يك اسم دارد خدا، هر اسميش هم غير اسم ديگرش است. لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك مثل اينكه هيچ فرقي ميان اين نشسته و ميان من نيست، من حرف ميزنم در حالت نشستگي. و همين گوينده هم اسم من است كه دارد ميگويد و من آن كسي هستم كه اگر بخواهم بگويم، گوينده را واميدارم كه بگويد. نخواهم بگويم، نميگويم ساكت ميشوم. ذات من نه ساكت است نه گوينده. دلش بخواهد حرف بزند حرف ميزند، گوينده اسم او است. دلش ميخواهد سكوت كند سكوت ميكند و ساكت اسم او است. خدا هم همينطور اسمهاي خودش نيست، اما ميان او اسمهاش فاصله نيست. آنهايي كه يريدون انيفرّقوا بين اللّه و رسله، ميخواهند جدا كنند ميان ايشان و خدا، خدا را در آسمان خيال ميكنند و ايشان را در زمين،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 57 *»
نه واللّه، ايشان روي زمين راه ميروند و خدا همراهشان است، توي هوا باشند خدا همراهشان است، واللّه معراج هم كه ميروند خدا همراهشان است. واللّه جايي نميروند مگر اينكه خدا ميبردشان و خدا همراهشان است. واللّه ممسوسند به ذات خدا و اين ممسوس لفظش عربي است، بسا درست نداني يعني چه، من فارسيش ميكنم تا خوب بفهمي. دود، ممسوس به آتش است. آتش، مس كرده دود را و ممسوس شده به آتش. و علي ممسوس است به ذات اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه، و دودي است كه آتش الهي در آن درگرفته، آتش محبت خدا در وجود او درگرفته، آتش خدايي در آن درگرفته. عليّ مع الحق و الحق مع عليّ يدور حيثما دار. خدا با علي است و علي با خدا است، ديگر ما خدا را نميبينيم و علي را ميبينيم، يا علي را ميبينيم و خدا را نميبينيم، نه خدا را ديدهاي نه علي را، اين نشد. در هرجا علي رفت ميدانم خدا رفته. همچنين هرچه علي گفت ميدانم خدا گفته، هرچه علي كرد خدا كرده. درست ميخواهي بفهمي، همان جوري است كه خدا گفته است: عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون انبياء و اولياء همهشان همينطورند، خصوص ائمه شما كه اول خلق خدايند. عبادي هستند كه خدا تكريم كرده آنها را، و خدا آنها را انتخاب كرده و تكريم كرده. عبادي هستند مكرم، و حفظ كرده ايشان را از اينكه كسي ديگر محرك آنها باشد. هيچ قولي نميگويند مگر اينكه خدا گفته كه اين قول را بگو، هيچ كاري نميكنند مگر اينكه خدا گفته كه اين كار را بكن، پس عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون. پس از اين جهت قولشان قول خدا شده، كارشان كار خدا شده، محبتشان شده محبت خدا، عداوتشان شده عداوت خدا نعوذ باللّه. از اين است كه معرفت ايشان است معرفت خدا، هركه ايشان را شناخت واللّه خدا را شناخته هركه ايشان را نشناخت، ديگر هرچه شناخته خدا نيست. بله اين مسجد يك فاعلي دارد، داشته
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 58 *»
باشد. فاعلش بنا است، بنا هيچ خدا نيست، خودش هم مرد و رفت. همينطور اين آسمانها را يك كسي ساخته، او هم بناي بزرگي است، بله اسمي دارد خدا، آن اسم خدا ايستاده است و ميچرخاند اين آسمانها را. اسمي است براي خدا كه زمين را نگاه ميدارد، پاش را ميگذارد كه زمين جابجا نشود. واللّه عنايتش را بردارد، تمام زمينها خراب ميشود، عنايتش را بردارد آسمان خراب ميشود. و عرض ميكنم واللّه اين اسم كوچك ايشان است كه به ايشان برپا است آسمان و در زيارت ايشان است و خودتان بسا خواندهايد، اگر كربلا رفته باشيد. در زيارت است كه ميگويي: بكم يمسك السماء انتقع علي الارض الا باذنه. شما آسمانها را ميگردانيد، شما زمينها را نگاه ميداريد. خدا به شما ميروياند گياهها را، به شما ميرساند ميوهها را. پس درختها را ايشان ميرويانند، رزقهاي شما را ايشان درست كردهاند. به شما رفع ميكند بلاها را، به شما ميآورد بلاها را. و واللّه همينطور است، ميفرمايد قوم عاد را من هلاك كردم، اگر من نبودم صالح زورش نميرسيد آنها را هلاك كند. هود زورش نميرسيد قوم ثمود را هلاك كند. هر وقت ميديدند انبياء را كه عاجزند از دست دشمن، ميآمدند و كمكش ميكردند و دشمنهاش را هلاك ميكردند. و اگر نميآمد، صالح نميتوانست آن قوم را هلاك كند. هود نميتوانست آن قوم را هلاك كند، حضرت شعيب زورش نميرسيد امت خود را هلاك كند. ميفرمايد من قوم شعيب را هلاك كردم، من قوم عاد را هلاك كردم، من قوم ثمود را هلاك كردم. واللّه هركه را، هرجا هلاك ميكنند، اميرالمؤمنين هلاك ميكند. واللّه هركه را، هرجا نجات ميدهند، واللّه اميرالمؤمنين نجات ميدهد. و ايشانند واللّه قدرت خدا، كه در حال واحد، در آن واحد، در آسمانها هستند، در زمينها هستند. در دنيا هستند، در آخرت هستند. همه جا همراهت هستند، تو همراهشان باشي آنها آمدهاند پايين. اين است كه ميفرمايند:
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 59 *»
بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان. خداوندا، آن علامات و مقامات تو جايي نيست كه ايشان آنجا نباشند، چرا كه خالق همهجا خدا است، و الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير. اگر چيزي را بايد جايي گذارد، ايشان بايد بگذارند. مكانها را واللّه آنها درست كردهاند، زمانها را واللّه آنها درست كردهاند. پس واللّه در حال واحد، در آن واحد، در دنيا هستند، در آخرت هستند. اين است كه هميشه تمنا بايد بكني و در دعاها، خصوص دعاي اعتقاديه همين مضمون هست. خداوندا كاري بكن كه من هميشه همراه محمد و آلمحمد: باشم. يعني هميشه محط نظر ايشان باشم و واللّه ايشان كفايت ميكنند امر نوكرهاي خودشان را. يا محمد يا عليّ اكفياني فانكما كافياي در دعا است و دعا دعاي بزرگي است علما همه روايت كردهاند، حتي در وسائل روايت كرده. پس محمد و علي كافيند و اسم كافي خدا ايشانند و ميتوانند كفايت كنند امر تو را، و ميتوانند كفايت كنند امر ملك را، و تو بايد اعتقاد داشته باشي كه كفايت ميكنند، و آنهايي كه اعتقاد ندارند واللّه محمد ندارند، علي ندارند. واللّه خداي محمد و علي را ندارند. اگر به هواي خود خدايي هم گرفتهاند و اخذ كردهاند، شيطاني است و اسم خدايي روي آن شيطان گذاردهاند. اگر محمدي ميگويند محمدي را اسم گذاردهاند روي شيطاني. اگر اسم علي را ميبرند، علي كه كاري از او نميآيد او را ميگويند كه آن هم شيطاني است. خدايي كه قدرتش همه كار نميتواند بكند، هوي است. افرأيت من اتخذ الهه هواه؟ پس كسي كه از راهي و طوري كه خدا خودش را تعريف كرده از آن رو و از آن راه نميرود آنجور پيجويي نميكند، و آنطور نميشناسد خدا را، خدا ندارد. مختصر ميگويم، تو ببين به هيچطور از ارادة خدا نميتواني خبر شوي و بفهمي حلال خدا چه چيز است، حرام خدا چه چيز است. هرچه فكر كني، فكرت به جايي نميرسد. رسول خدا آمده و خبر داده از ارادة خدا، كه حلال كدام
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 60 *»
است، حرام كدام است. فرض كني رسول نيامده بود، عقل من چه ميدانست كه شراب بايد حرام باشد و سركه بايد حلال باشد؟ بلكه همين سركه حلال، اگر مال خودم است حلال است، مال غير است حرام است.
ملتفت باشيد انشاءالله، پس آنهايي كه ميگويند ما زمين و آسمان را ميبينيم و از اين ميفهميم خدايي هست، نه، نميفهمي از اين كه خدايي هست. بله، فهميدهاي كه بنايي هست، بنا كه خدا نيست. بسا بنايي كه گبر است، چقدر بناها كه گبرند، چقدر بناها كه يهودند. در يزد خيلي از بناييها را گبرها كردهاند و ميكنند. اينهمه عمارتها كه در فرنگستان ساخته شده، بناهاش همه فرنگيند. حالا نگاه ميكنيم به عمارت، ميدانيم اين را بنايي ساخته. ميبينيم قنات جاري شده، ميفهميم مقنّي داشته كه قنات ساخته. مقنّي كه خدا نيست، گبر هم هست.
پس غافل نشويد و يادتان نرود، خدا واللّه از محمد و آلمحمد شناخته ميشود. حضرت امير ميفرمايد: ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي. ديگر اين حديث است و اعتنا نداري به حديث، نداشته باش. بيا در آيه قرآن ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّيّ به همينطور تا ميرود آن آخر آيه، كه ميفرمايد: رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه. يعني آنها مردماني هستند كه مشغول نميكند آنها را تجارتي و خريد و فروشي از ذكر خدا. يعني هركه آن رجال را شناخت، اين چراغ را ميشناسد. هركه اين چراغ را شناخت، خداي خود را ميشناسد. اينها همه متصلند به خدا، از پيش خدا آمدهاند، به سوي خدا برميگردند بدؤها منك و عودها اليك.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 61 *»
مجلس چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردم كه چون خداوند عالم هر چيزي را براي يك كاري و براي يك فايدهاي آفريده، و اينها را خيلي خوب ميتوانيد بفهميد انشاءالله. چشم را براي ديدن آفريده، اين را ميفهميد. گوش را براي شنيدن آفريده و اين را ميفهميد. دست را براي دادن و گرفتن آفريده، پا را براي رفتن آفريده، اينها را خوب آدم ميفهمد. خداي ما همچو عليالعميا كاري نميكند، آنچه ميآفريند از روي حكمت ميآفريند. آب را آفريده كه تشنگان بياشامند، گل درست كنند، عمارت بسازند، به زراعتهاي خودشان بدهند، به حيوانات خودشان بدهند. آفتاب را آفريده گياهها را تربيت بكند. حبوب را آفريده، گندم، جو، برنج، و نخود و امثال اينها را آفريده كه مردم بخورند، حيوانات بخورند. و حيوان را آفريده خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 62 *»
براي اينكه منها ركوبهم و منها يأكلون. بعضي را بكشند گوشتشان را بخورند، پوستشان را لباس كنند، بعضي را سوار شوند، بعضي بارهاشان را بكشند، بعضي پاسبانشان باشند. حالا انسان را براي چه خلق كرده؟ خودش فرموده: و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون. من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي همينكه مرا بپرستند و مرا بشناسند، پس جن و انس را براي همين خلق كرده كه او را بشناسند. و واللّه غير از اين كار، ديگر هيچ كار ندارند. ديگر هر كاري كه ميكني كه غير از اين كار است، فضولي خودت است. خودت را به زحمت انداختهاي، آن آخرش هم پشيمان خواهي شد. به جهتي كه تو خداي خود را كه شناختي، ميداني او قادر است. ميداني كه همه چيز دارد، ميداني اگر مداخل ميخواهي، خدا پول خيلي دارد. غذاي خوب ميخواهي خدا غذاهاي خوب خيلي دارد. زن خوب ميخواهي، خدا زن خوب خيلي آفريده. خانه خوب ميخواهي، خدا خانه خوب خيلي دارد. عزت ميخواهي، خدا عزتهاي عجيب و غريب خيلي دارد. تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير انك علي كل شيء قدير. پس همين كه خداي خود را شناختي، ديگر مستغني ميشوي از باقي مردم. آن وقت ميفهمي اگر خدا بخواهد، فلانكس فلان چيز را به من بدهد، لامحاله خواهد داد. و خدا خواست پادشاه منصب به كسي بدهد، عزت به كسي بكند، خواهد داد و خواهد كرد و اگر خدا نخواست، هيچكس نميتواند كاري بكند و نفعي به كسي برساند. بلكه اگر خدا خواست او شاه باشد شاه است، و اگر خدا خواست مملكت داشته باشد دارد، نخواست، مملكتش را از دستش ميگيرد. خواست زنده باشد زنده است، نخواست او را ميميراند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه و بدانيد انسان ديگر هيچ كاري ندارد هيچ جا مگر همينكه خداي خود را بشناسد. حالا كه شناخت هرچه دلش ميخواهد، از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 63 *»
خدا بخواهد، او هم كه اذن داده و فرموده: ادعوني استجب لكم مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم. پس اذن داده كه هرچه ميخواهي از او بخواهي، وعده هم كرده كه اجابت ميكنم، وعده را خلاف نميكند و اگر كسي خيال كند كه ما هزاردفعه رفتيم و خواستيم و نداد، خلف وعده كرد، شما بدانيد آن خدايي كه خودش ميفرمايد: انّ اللّه لايخلف الميعاد، خلف وعده نميكند. خدا راستگو است، خدا دروغگو نيست. تو پيش خودت همچو خدايي ساختهاي كه دروغگو است، آن را ول كن، خداي راستگو كه گفته: ادعوني استجب لكم پس اگر پيش كسي رفتي و ديدي نداد، ولش كن و بدان كه او خدا نيست، هواي تو است. خداي حقيقي، خداي راستي، دروغ نميگويد. و من اصدق من اللّه قيلا؟ و من اصدق من اللّه حديثا؟ كيست به وعده خود وفا كنندهتر از خدا؟ و من اوفي بعهده من اللّه؟ خلق هر وعدهاي بكنند، هر كاري بخواهند بكنند، اگر خدا خواسته باشد، آن وعده را ميتوانند وفا كنند، آن كار را ميتوانند بكنند. اگر خدا نخواسته باشد، به وعده خود نميتوانند وفا بكنند، و آن كار را نميتوانند بكنند. لكن خدا كه وعده ميكند، خلق چه بخواهند و چه نخواهند، او كار خودش را ميكند. پس خداي ما دروغگو نيست، خلف وعده نميكند. پس تو هم كه خيال كردهاي كه من هزار دفعه رفتم پيش او، و او را خواندم و مرا اجابت نكرد و نداد، پس اگر رفتي و نداد، بدان نرفتهاي پيش خدا. توي دلت هم خيال ميكني رفتهاي، اما بدان كه نرفتهاي، نشناختهاي خدا را و خدا را نخواندهاي. راوي عرض كرد خدمت امام7 كه من قرض زيادي دارم، مدتهاي مديد است كه دعا ميكنم ادا شود و نميشود. اول فرمودند نماز شب ميكني؟ عرض كرد بلي. فرمودند كسي كه نماز شب ميكند روزي بر او تنگ نميشود. عرض كرد من شب و روز دعا ميكنم و خدا نميدهد. فرمودند اين به جهت اين است كه تو نميداني كه را دعوت
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 64 *»
ميكني و كه را ميخواني. تو ميخواني كسي را و خيال ميكني خدا را خواندهاي و اين خدا هم خبر ندارد و نميشود و اجابت نميكند. آن وقت تعليمش كردند كه چطور خدا را بخوان و رفت در خانهاش و همانطور كه فرموده بودند خدا را خواند، و همانطوري كه ميخواست شد، يعني دعايش مستجاب شد.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم راه به سوي خدا مسدود است از جميع اطراف، مگر راهي كه دارد محمد و آل محمدند:. ميخواهي بروي پيش او، واللّه بايد پيش ايشان بروي. نميشود رفت پيش خدا، مگر پيش ايشان بروي. ميخواهي دست به دامان خدا بزني، تا دست به دامان ائمه نزني، دست به دامن خدا نزدهاي. همينطور افوّض امري الي اللّه كه ميگويي، ميخواهي تفويض كني امرت را به خدا، ميخواهي واگذاري كارت را به خدا، به هيچطور نميتواني، مگر اينكه به ائمه طاهرين واگذار كني كارت را. و واللّه تا وانگذاري كارهاي خود را به ائمه، تا نگويي به آنها كه من غلام شمايم، من عقلم نميرسد به كار خودم، من به شما واگذاشتم، شما هر جوري كه صلاح مرا ميدانيد همانجور بكنيد، تا وانگذاري كارت را به ايشان، واللّه تفويض به خدا نكردهاي و واللّه اليكم التفويض و عليكم التعويض. تفويض بايد به سوي شما باشد، اگر عوض بايد داد، شما بايد بدهيد. شماييد بهتر كساني كه اياب الخلق اليكم و در قرآن است ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم. اين الينا يعني به سوي خدا و معني هم بكن و درست هم هست. اما چطور برويم پيش خدا؟ پيش ايشان كه رفتي، پيش خدا رفتهاي. به همينطور كه اطاعت ميكني رسول خدا را، نماز ميكني براي خدا، روزه ميگيري براي خدا، اطاعت پيغمبر را كه ميكني، عبادت خدا كردهاي. ببين اگر پيغمبر نيامده بود و نگفته بود اين كارها را بكن و تو اطاعت پيغمبر را نكرده بودي آيا تو اطاعت خدا كرده بودي؟ نه. همين اطاعت پيغمبر را كه ميكني، اطاعت پيغمبر، اطاعت خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 65 *»
است. چنانكه محبت ايشان محبت خدا است. ميروي نزد ايشان نزد خدا رفتهاي و ايشانند نزد خدا. و عرض ميكنم واللّه جميع اسباب منقطع خواهد شد مگر سبب محمد و آلمحمد: كه متصل است و منقطع نخواهد شد. چرا كه ايشانند اول ما خلق اللّه، ايشانند كه هر فيضي را هر جايي بايد به خلق بدهد، خدا به ايشان ميدهد و ايشان به خلق ميدهند و خودشان ميدانند چطور بدهند و به كه بدهند. چرا كه خدا ايشان را خليفة خود قرار داده، خلفاء اللّه هستند. خليفه يعني چه؟ تو كسي را خليفة خود ميكني، يعني هر كاري تو ميكني، او بكند. خليفة مكتبخانه، يعني هر كاري كه معلم ميكند، او هم ميكند. خليفة سلطان، يعني هر كاري كه سلطان ميكند، او هم بكند. واللّه ايشانند خلفاي خدا، يعني جانشين خدا هستند. وقتي نشستهاند، قائممقام خدايند. همچنين اسم آمر و ناهي خدا هستند، وقتي فرمايش ميكنند. پس راهي به سوي خدا نيست مگر راه محمد و آل محمد:. اين است كه ميفرمايد: من اراد اللّه بدء بكم واللّه تمام خلق، آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي، تمام پيغمبران، جبرئيل، اسرافيل، ميكائيل، عزرائيل، تمام ملائكه، وقتي ميخواهند بروند پيش خدا، ميروند پيش ايشان. خدمت ايشان كه ميرسي خدمت خدا رسيدهاي من زار الحسين بكربلا كمن زار اللّه في عرشه. به همينطور من زار محمداً في المدﻳﻨ[ زار اللّه في عرشه من زار علياً زار اللّه في عرشه. خدمت ايشان خدمت خدا است محبت ايشان محبت خدا است، عداوت ايشان عداوت خدا است.
غافل نباشيد انشاءالله، دل بدهيد تا توحيد به دست بياوريد. و بدان واللّه اگر ايشان بيان نكنند توحيد خدا را، هيچكس توحيد ندارد. و مردمي كه اهل حق نيستند قاعدهشان همه همين است. يهوديها همه همينطور ميگويند، نصاري هم همينطور ميگويند، گبرها همه همينطور ميگويند، سنيها همه همينطور
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 66 *»
ميگويند، منيها همينطور ميگويند، همه ميگويند خدا را به دليل عقل ميشناسيم. دليل عقلت كدام است؟ همه همينكه يك كسي اين آسمان را ساخته، اين زمين را ساخته، او خدا است، اين دليل عقليشان است كه ميگويند. و شما بدانيد كه اينجور دليل هيچ دليل توحيد نيست. شما هم عقبش اينقدر نرويد و بدانيد خيال پوچي است كه كردهاند. تو نگاه به خطي ميكني، ميبيني كتابي است نوشته شده، ميگويي يقيناً يك كسي اين را نوشته. راست است، آن كسي كه نوشته كيست؟ آن كاتب است، كاتب كه خدا نيست. همينطور به در و پنجره نگاه ميكني، ميگويي يقيناً يك كسي ساخته. آن كيست؟ آن نجار است، نجار خدا نيست. عمارت را يك كسي ساخته، راست است بنا ساخته، بنا خدا نيست. ديگر خانة به اين بزرگي را بنا نميتواند بسازد، خير، بناي بزرگي خدا خلق كرده كه اين خانة بزرگ را ساخته. اين شهر را كي ساخته؟ بنا ساخته. تمام شهرها را كي ساخته؟ بناها ساختهاند. پس اين خانة بزرگ را هم، بناي بزرگي ساخته باشد، چه عيب دارد؟ پس اينها هيچ دليل توحيد نيست، چرا كه تو خيلي زور كه زدي، گفتي خطي ميبينم، ميدانم اين را كاتب نوشته. اما اين را يك نفر نوشته؟ چه ميداني؟ بلكه دو نفر نوشته باشند، بلكه ده نفر اين كتاب را نوشته باشند. در و پنجره را، بله نجار ساخته. اما يك نجار ساخته؟ معلوم نيست، بسا ده نفر جمع شدهاند و ساختهاند. يكي تيشهاش را آورده، يكي تراشيده، يكي چوبش را آورده، يكي ارهاش كرده، يكي رندهاش كرده، يكي ديگر مته كرده، معلوم نيست چند نفر بودهاند. اينها هيچ دليل وحدت خدا نيست. حالا چون آسمان و زمين را ديديم دانستيم اينها را يك كسي ساخته، حالا آيا يك نفر ساخته؟ نه، معلوم نيست. بلكه فواعل متعدده، دائم سرهم زير و رو ميكنند اين ملك را، هي هرساله سرماهاي تازه ميزند، آبها را يخ ميكند. گرماهاي تازه ميآيد، يخها را آب ميكند. هر سال
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 67 *»
سرماي تازه ميآيد، برف ميشود، يخ ميشود. هر سال گرماي تازه ميآيد، اينها آب ميشود. حالا آيا اينها يك سرما است؟ يك گرما است؟ نه، چطور دليل شد بر اينكه خالق بايد يك خالق باشد؟ آبهاي متعدد را زمينهاي متعدد را، سرماهاي متعدد، گرماهاي متعدد، درست ميكنند و خدا است خالق همه اينها. پس غافل نباشيد و بدانيد اين مردم واللّه توحيد ندارند و غافل نباشيد. واللّه هركس غير راه آلمحمد رفت پيش خدا، واللّه خدا ندارد، هوي دارد، هوس دارد. و اين خداي محمد و آلمحمد گفته افرأيت من اتخذ الهه هواه خداي خود را هواي خود گرفتهاند. پس واللّه خدا را به غير از راه محمد و آلمحمد راهي نيست. فرمودند كه اگر خدا ميخواست خودش را بشناساند به مردم بدون واسطه ما، ميشناسانيد. لكن حالا همچو خواسته كه به واسطه ما شناخته شود و ما را درهاي خود قرار داده، صراط خود قرار داده، راه خود قرار داده. حالا كه خدا همچو خواسته، تو هم تابع مشيت خدا باش. تابع مشيت خدا هم نميشوي، به جهنمت ميبرد و عذابت ميكند حالا خواسته از راه ايشان شناخته شود. پس معرفت ايشان معرفت خدا است، انكار ايشان انكار خدا است. و اين را از روي قاعده تا عرض نكنم، درست نميفهميد كه چه ميگويم. پيش خودشان اين منيها وقتي ميخواهند توحيدي بگويند ــ و اين منيها خيلي از سنيها بدترند، منيها مهمل سنيها هستند و كاش سني بودند، انكار فضائل نميكردند ــ اين منيها پيش خودشان ميگويند چطور ميشود معرفت خدا معرفت اميرالمؤمنين باشد؟ چطور ميشود كه اميرالمؤمنين را كسي نشناسد، خدا را نميشناسد؟ و كسي كه خدا را نشناسد، اميرالمؤمنين را نشناسد؟ همينجور بحثها ميكنند و خيلي از اين منيها را خودمان ديديم كه همينجور ميگفتند و ميگفتند پيش از اميرالمؤمنين در دنيا انبياء بودند، اولياء بودند، و هنوز اميرالمؤمنين به دنيا نيامده بود. آنها آيا خدا را نميشناختند؟
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 68 *»
اي احمق، پيش از اميرالمؤمنين كي بوده؟ اميرالمؤمنين پيشي ندارد، اول ما خلق اللّه است، خودش اول خلق است، پيش از او كسي نيست و چيزي نيست، آن طرفش قبل ندارد. در زيارتش ميخواني كه لايفوقه فائق و لايسبقه سابق و لايلحقه لاحق و لايطمع في ادراكه طامع. بالاتر از ايشان هيچ چيز نيست. نمونهاش در اين دنيا اينكه آن طرف بالاي عرش چه هست؟ هيچ نيست، لا خلأ و لا ملأ. پس هرچه هست مخلوق خدا است و ائمه طاهرين اول خلق خدا هستند. فوق ائمه طاهرين هيچ نيست، قبل از ائمه طاهرين هيچ مخلوقي نيست. لايفوقه فائق و لايسبقه سابق و لايلحقه لاحق و لايطمع في ادراكه طامع صلوات اللّه عليهم. پس ايشانند واللّه كه هميشه بودهاند، و واللّه اگر بفهمي چه عرض ميكنم، چيزهاي عجيب غريب ميفهمي. ميفرمايند تو ميخواهي بداني كي پيدا شدهايم؟ كنّا بكينونته قبل مواقع صفات تمكين التكوين كائنين غيرمكونين موجودين ازليين ابديين. ما مثل اين مردم نيستيم كه وقتي نباشند، وقتي ديگر بسازندشان و تولد كنند. مثل درخت نيستيم كه نباشيم، بعد سبز بشويم. ميفرمايند ما به بود خدا بود بوديم، يعني تا خدا بود ما بوديم، و تعدد قدما هم نيست. چرا كه تا چراغ چراغ است نور دارد، و يك چراغ هم هست، و يك چراغ هم بيشتر نيست. چرا كه تا چراغ بود نور بود و همين كه چراغ هست نور هم هست. دو چراغ هم نيست، يك چراغ است و متعدد نيست. همان ابتدائي كه چراغ روشن شد نور داشت، دو چراغ در اطاق نيست، يك چراغ است. اما چراغ معنيش اين است كه نور داشته باشد. يك چراغي نباشد، نقش چراغ باشد، هرچه نقش چراغ است در تاريكي روشني نميدهد، و او چراغ نيست.
ملتفت باشيد انشاءالله، پس عرض ميكنم خدا خدايي است كه علي دارد، محمد دارد، حسن دارد، حسين دارد، ائمه دارد، ائمه طاهرين همه جلوههاي او
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 69 *»
هستند. خدا تا بوده واللّه ايشان بودهاند، و ايشانند واللّه اركان توحيد، ايشانند كه خدا به ايشان خدايي كرده. هركه ندارد ايشان را، و پيش خود خيال ميكند خدايي، آن خداش خدا نيست. و آن چيزي را كه تو به غلط اسمش را خدا ميگذاري و محمد و علي پيشش نيست آن خدا نيست بت است لعنتش هم بكن. پس بدانيد واللّه تا خدا بوده دانا بوده و دانايي به جايي چسبيده بود، و اين اسمي است از اسمهاي خدا. خدا تا بوده توانا بوده و توانايي به جايي چسبيده بود و اين توانا اسمي است از اسمهاي خدا. قادر اسم خدا است، ذات خدا نيست. تو گاهي مينشيني اسمت نشسته است، تو گاهي ميايستي اسمت ايستاده است. اگر مثالش را ميخواهي، اينها مثالهاش است. من مثالها را عمداً عرض ميكنم كه تو چيزي ياد بگيري و اينكه من سعي دارم تو چيزي ياد بگيري، اگر ياد گرفتي، منفعت خودم است. چرا كه ميفرمايند: كسي يك نفر را احيا كند، يعني هدايت كند، كأنه تمام روي زمين را احيا كرده. حالا من زور ميزنم يك نفر را احيا كنم، كه كاري بكنم كه چيزي از دين خود بفهمد، مثل اين است كه تمام روي زمين را احيا كرده باشم و ثوابهاش مال من است. چنانكه اگر كسي يك نفر را گمراه كند، كأنه تمام خلق را گمراه كرده و گناه تمام گمراهان به گردن او است.
در حديث است كه يك وقتي يك شخصي خيلي طالب دنيا بود. تجارت كرد زراعت كرد، چارواداري كرد، حيله كرد، تدبير كرد، درس خواند، هركاري كه كرد، آن جوري كه دلش ميخواست مداخل كند، نكرد. خيلي خودش را به در و ديوار زد، نشد. تا وقتي شيطان براي او ظاهر شد، به او گفت چه چيز است اينقدر خودت را به در و ديوار ميزني؟ گفت هر حيلهاي كه ميكنم آن جوري كه ميخواهم نميشود. شيطان گفت ميخواهي نشانت بدهم يك كاري بكني كه آن جوري كه ميخواهي بشود؟ گفت آري. گفت ديني اختراع كن، ادعائي بكن.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 70 *»
مثلاً من پيغمبرم، من امامم، ببين كه بيزحمت نانت توي روغن ميافتد، آجيلت كوك ميشود. آن مردكه هم شنيد و رفت ادعاي بزرگي كرد، ديني اختراع كرد. مثل اين بابيها كه ادعاها كردند و دين تازه اختراع كردند. همينكه ديد چهار تا پيدا شدند و گفتگو كرد، صد تا پيدا شدند، هزار تا پيدا شدند، و خورده خورده آجيلش كوك شد و آنجوري كه ميخواست شد. مدتها هم ديد طول نكشيده كه كارش درست شد، تا آن آخر عمرش كه ميخواست بميرد، به فكر افتاد كه حالا ديگر پير شدهام و آخر عمرمان است، ما بد كاري كرديم كه حرف شيطان را شنيديم، خورده خورده پشيمان شد و بنا كرد به توبه و انابه كردن. در آن زمان پيغمبري بود، به آن پيغمبر وحي شد كه برو به اين آخوند ضايعكار ضايعروزگار بگو كه تو اگر خودت را به حلق بياويزي تا زندهاي، و آن قدر عبادت كني كه مثل مو باريك شوي، توبة تو را قبول نخواهم كرد و توبة تو قبول نميشود، مگر اينكه جميع كساني كه تصديق تو را كردهاند برگرداني به مذهب اول خودشان از اين راه باطلي كه تو اختراع كردي، آنوقت توبة تو را قبول ميكنم. پس پيغمبر آن زمان، آن امر خدايي را به او رسانيد. اين شخص هم رفت ميان قوم و به آنها گفت كه شما بدانيد كه شيطان به من گول زد، من اين دين را اختراع كردم چرا كه هر حيلهاي كردم كه بلكه مداخل درستي بكنم، نشد. شيطان مرا گول زد و اين دين را اختراع كردم، واللّه اين دين، دين اختراعي بود. شما هم برگرديد از اين دين. گفتند تو كافر شدهاي از دين بيرون رفتهاي. هرچه كرد قبول نكردند. ديد قبول نميكنند، باز رفت پيش خدا بناي گريه و زاري را گذارد و باز آن پيغمبر آمد كه خدا ميگويد، تو اينها را كه گمراه كردهاي، اگر بخواهي توبهات قبول شود، بايد اينها را برگرداني. اينها كه برنگشتند، لكن غير از اينها هم آنهايي كه مردهاند تا آنها را زنده نكني و برنگرداني از اين راه باطل، توبهات قبول نميشود. اگر آن مردهها را زنده
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 71 *»
كني و برگرداني، اينها هم كه هستند برگرداني، آنوقت من توبة تو را قبول ميكنم. و الا تو را به جهنم خواهم برد و همراه آنها عذاب خواهم كرد. انتم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم كه صريح قرآن است انتم لها واردون آنهايي كه راضي ميشوند كه مردم به آنها خدا بگويند، معلوم است ادعاي خدايي دارند. خود آنها با تابعينشان درجهنمند و آنجا عذابشان ميكنند. آنجا تماشا دارد. آنجا آقا است كه فحش ميدهد به مريدها به مريدش ميگويد: فلانفلانشده چرا حرف مرا شنيدي؟ مريد فحش ميدهد بهآقاش، كه فلان فلانشده چرا تو همچو حرفي به من گفتي؟ چرا گول زدي مرا؟ او فحش ميدهد كه تو چرا گول خوردي. صريح آيه قرآن است اذ تبرأ الذين اتُبعوا من الذين اتَبعوا و رأوا العذاب.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، كسي كه يك نفر را گمراه كند، مثل اين است كه تمام خلق را گمراه كرده باشد. كسي كه يك نفر را هدايت كند، مثل اين است كه تمام خلق را هدايت كرده و ثواب عظيمي دارد هدايت كردن.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه و بدانيد اين راههايي كه اهل باطل دارند، راه به سوي خدا نيست. راه توحيد را شما بدانيد كه يهوديها راه نميبرند، نصاري راه نميبرند، سنيها نميدانند راه توحيد چيست، منيها كه بدتر از سنيها هستند نميدانند راه توحيد كدام است. واللّه راه توحيد راه محمد و آل محمد است صلوات اللّه عليهم. چنانكه در حديث نورانيت فرمايش ميكنند، اگرچه حديثش هم كم مشهور است ميان مردم، و آنقدر كم مشهور است كه خيلي از اين آخوندهاي منيها ميگويند اين حديث را غلات وضع كردهاند، فرمايش امام نيست. شما ملتفت باشيد، يك وقتي سلمان و اباذر ــ و اينها رفيق بودند و اخوت ميانشان بود، برادري داشتند ــ با هم مشورت كردند كه برويم خدمت اميرالمؤمنين و علم خوبي از اميرالمؤمنين ياد بگيريم. هر دو با هم برخاستند،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 72 *»
همراه هم آمدند پيش حضرت، عرض كردند حاجت خود را، حضرت فرمودند مرحبا به دو نفر كه همعهد شدهاند در دوستي در دين خدا. آن وقت فرمودند يا سلمان و يا جندب ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي. هركس مرا به نورانيت بشناسد، خداي خود را ميشناسد و هركس خدا را بشناسد، مرا ميشناسد و شناختن ايشان اين است كه حقيقت ايشان را بايد شناخت و حقيقت ايشان، اين است كه ايشان را نور خدا بداني. و حديث، پر مشهور نيست به جهتي كه به سنيها كه اين حرف را نزدهاند، اين حرف را به سلمان و اباذر زدند. سلمان بود، ابوذر بود، اينها هم كه از ترس نميگفتند، ميترسيدند تا بگويند يكبار ديدي رفتند منتشرش كردند و آنها را صدمه زدند. پس حديث پر مشهور نشده، كار به جايي رسيده است كه بسياري از سادهلوحها كه توي اين بيدينها هستند گفتهاند حديث نيست و واللّه حديث است و مطابق آيه قرآن است كه فرموده: اللّه نور السموات و الارض. نور، ذات خدا نيست، اسم خدا است. مثل اينكه ميگويي يا اللّه، اللّه اسم خدا است. از آن جمله ميخواني در دعا يا نور يا نور النور. پس اين نور، اسم خدا است پس اللّه نور السموات و الارض حالا هركه اين نور را بشناسد، خدا را شناخته و واللّه اين نور كه فرموده اسم خدا است، و قسمش را خودشان خوردهاند، حضرت صادق فرمايش ميفرمايند: نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها ماييم اسمهاي حسناي خدا، كه خدا امر كرده به پيغمبرش كه به مردم بگو قل ادعوا اللّه، ماييم آن اسمهاي خدا، كه امر كرده خدا كه به آن اسمها او را بخوانند، كدام آيه است كه فرموده؟ همين آيه كه فرموده: قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن بگو به مردم بخوانند اللّه را يا بخوانند رحمن را. ايّاً ما تدعوا هريك را كه بخوانيد، رحيم را بخوانيد، غفور را بخوانيد، شكور را بخوانيد، هركدام را كه بخوانيد همه اسمهاي خدا است. فله
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 73 *»
الاسماء الحسني همة اسمهاي نيكو مال خدا است و مخصوص و مختص به خدا است. و فرمودند واللّه تمام اسمهاي خدا در پيش ما است و باقي حجتهاي خدا كه بودند، نداشتند تمام اسمها را. يك وقتي حضرت صادق7 در مجلسشان سنيها نشسته بودند، حضرت فرمودند مردم خيال ميكنند ما علم غيب داريم. تعجب است از آنها، ما چطور علم غيب داريم؟ من الآن در خانه خودمان، كنيزي غلطي كرده بود، رفتم بزنمش كنيز گريخت. من هرچه گشتم پيداش نكردم، حالا هم گم شده نميدانم كجا است. تعجب است، اين مردم گمان ميكنند ما علم غيب داريم. اين را گفتند. آن سنيها هم كه بودند حظ كردند، تا اينكه سنيها برخاستند رفتند. آن اصحابي كه بودند، سدير بود و ابوبصير بود و يك نفر ديگر، اينها در دهليز خانه خدمت حضرت رسيدند، عرض كردند كه ما غلط ميكنيم كه فرمايشي كه شما ميكنيد قبول نكنيم. حالا ميگوييد ما علم غيب نداريم، ما آنچه فرمايش ميكنيد قبول داريم، اما به اين شدت كه شما ندانيد كنيزتان كجا است، مردم اگر كنيزشان گم شود ميدانند كجا است، شما زرنگتر از مردميد. البته ما نميدانيم معني فرمايش شما را. فرمودند آيه قرآن را خواندهايد و من عنده علم الكتاب و فرموده: كفي باللّه شهيدا و پيغمبر فرموده خدا شاهد است من پيغمبر خدا هستم، و من عنده هم شاهدند. آنهايي كه علم كتاب در نزد ايشان است، آيا بعض كتاب پيش ايشان است؟ سورهاي از كتاب پيش ايشان است؟ يا تمام علم كتاب؟ عرض كردند هرچه شما بفرماييد. فرمودند: خدا و من عنده علم الكتاب فرموده، منظور خدا اين است كه كسي كه كل كتاب را دارد او شاهد است، مثل اينكه خدا شاهد است. آن وقت اين آيه را خواندند كه آصف بن برخيا به سليمان گفت: من تخت بلقيس را از سبا ميآورم پيش تو، پيش از آني كه چشمت را به هم بزني. سليمان نگاه كرد، تخت بلقيس آنجا حاضر بود و هنوز چشم به هم نزده بود. آن
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 74 *»
وقت فرمودند: آيا ميداني او چه علمي داشت كه تخت بلقيس را از ششماه راه به طرفهالعيني كمتر آورد؟ عرض كرد شما بهتر ميدانيد. فرمودند يكي از اسمهاي اعظم را داشت و بسا به قوت آن اسم اعظم، هرچه را اراده ميكرد حاضر ميشد و ميدانيد آن علم كه آصف داشت نسبت به علم كتاب چقدر كم است؟ عرض كرد شما بهتر ميدانيد. فرمودند: نسبتش اينقدر است كه سوزني را بزني به درياي محيط، چقدر تر ميشود؟ عرض كرد معلوم است كه خيلي كم است. فرمودند: از اين عبارت ديگر كمتر نداشتم و استغفر اللّه من قلة التحديد و آن وقت فرمودند آن علمي كه آصف بن برخيا داشت، آن علم، پيش علم كتاب به قدر رطوبت سوزني است كه به درياي محيطش بزني و تر شود، آنقدر كم است. بعد فرمودند: علم الكتاب كله عندنا، كله عندنا، كله عندنا. سه دفعه هم تكرار كردند.
همچنين كسانيند واللّه كه عنداللّه هستند. واللّه علم جميع پيغمبران پيش ايشان است، واللّه فضل ايشان را جميع پيغمبران نميتوانند متحمل باشند، واللّه جميع ملائكه نميتوانند متحمل فضائل ايشان شوند، كتابهاي فضائل ايشان بسيار است. و فرمودند حضرت امير7 از كتاب فضائل ما به شما نرسيده، به تمام مردم نرسيده مگر الف نيمه تمامي الف غيرمعطوفه و الف غيرمعطوفه فرمودند، براي اينكه چون الفهاي خط كوفي را كه مينويسند، دُمش را پس ميكشند، دامنه دارد. الفي كه دُم نداشته باشد، الف نيمهتمام است. حالا به تمام انبياء و اولياء و ملائكه و تمام شيعيان ميفرمايند از كتاب فضائل ما به شما نرسيده مگر الف نيمهتمامي. ديگر كتاب فضائل ما چقدر است، خودمان ميدانيم و خداي ما ميداند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه ايشانند نمايش خدا و ايشانند اسمهاي خدا و همهجا و در همهجا، هركس خدا را شناخته به ايشان شناخته. و غافل نباشيد دل بدهيد، تو هركس را كه ميشناسي به اسمش ميشناسي، البته خدا را هم به اسمش
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 75 *»
بايد شناخت. الآن كه مرا ميشناسي، ميگويي نشسته بود روي منبر و حرف ميزد. حالا اين گوينده اسم من است، ذات من نيست. ذات من آن است كه اگر ميخواهد سكوت ميكند و اگر ميخواهد حرف ميزند. من اگر سكوت كنم ساكت اسم من است، اگر حرف بزنم گوينده اسم من است. شما كه مرا ميشناسيد، يا در حال سكوت مرا ميشناسيد، يا در حال تكلم. يا در حال نشسته، يا در حال ايستاده. پس به اسم بايد مسمي را شناخت.
فكر كنيد، واللّه عرض ميكنم بيمحمد و آلمحمد ممتنع است خدا را شناختن و نميشود خدا را شناخت. چرا كه خدا به اسمش شناخته ميشود. امرت كرده كه او را به اسمش بخواني و فرموده: قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن اياًما تدعوا فله الاسماء الحسني. هريك از اسمها كه به كارت ميآيد، به همان اسم او را بخوان، پس ايشانند اسم خدا. حالا چطور شده كه اسم او را شناختي، مسمي را ميشناسي؟ طورش اين است كه من هم كه تو را ميشناسم، يا راه ميروي تو را ميشناسم توي همين راهرفتن يا ايستادهاي و تو را ميشناسم، يا متحرك هستي، يا ساكن. و نه متحرك ذات تو است، نه ساكن ذات تو. بلكه متحرك اسم تو است، ساكن هم اسم تو است. تو كه صاحب اسمي، كي هستي؟ تو آن كسي هستي كه دلت ميخواهد حركت ميكني دلت ميخواهد ساكن ميشوي. خداوند عالم هم اسمهايش اينجورند. وقتي شناختي اينجور، واللّه نه غلوي توش هست نه تقصيري و واللّه هركس كه مطلب را نميداند، و به همينطور عليالعميا چيزي ميگويد، يا مقصر است يا غالي. علياللّهيها گُهي ميخورند، غلو كردهاند، كافر شدهاند و علي را هم نشناختهاند، خدا را هم نشناختهاند. اينهايي هم كه انكار فضائلش را ميكنند، علي را نشناختهاند، خدا را نشناختهاند. لكن نُمرقه وسطي همين است كه ارسال رسل كرده براي آن. واللّه نيامد پيغمبر مگر براي همينكه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 76 *»
تبليغ كند اسم بودن اميرالمؤمنين را براي خدا، و خليفه بودن او را براي خودش. آن آخر جبرئيل نازل شد در حجةالوداع كه خدا ميگويد اين كارها را كه كردهاي تبليغ رسالت نيست، و واقعاً تأويل ندارد همينطور هم بود، چرا كه هيچ منظور آنها نبود. جبرئيل نازل شد كه ولايت علي را تبليغ كن، برسان به مردم، بلّغ ما انزل اليك من ربك پوست كندهاش را به مردم بگو كه علي خليفة من است. گفت چه كنم؟ ميترسم بگويم، ميدانم اينهايي كه دور و بر منند و خود را مقرب ميدانند، اينها در خلوت كه ميروند، پيش هم كه ميروند، اعدا عدوّ منند، حالا از ترس است كه با من راه ميروند. من چطور ولايت علي را به آنها بگويم؟ ميترسم بگويم و از من نشنوند. منظور اين است كه مدارا ميكردند، تا وقتي كه از حجةالوداع برميگشتند. يك منزلي كه بيرون آمده بودند، در ميان بيابان، جايي بود، غديري بود، غدير خمّش ميگفتند. جبرئيل نازل شد گفت همين جا بايد نماز كني، آن امر را برساني. حالا ديگر حكم است و حتم است و بايد برساني. حكم خدا است بايد اطاعت كرد، تأخير نبايد انداخت. توي آن بيابان پر از خار و صحراي خشك كه آب و آباداني نبود، آبي پيدا كردند، وضويي گرفتند، نماز ظهر را كه كردند جبرئيل آمد گفت همين حالا بايد تبليغ رسالت كني، ولايت علي را به مردم برساني. گفت من ميترسم، جبرئيل گفت: واللّه يعصمك من الناس. خدا حفظ ميكند تو را. پيغمبر كه خاطرجمع شد آن وقت بنا كرد به گفتن، و در آن روز از همه جا خلق جمع بودند، حجةالوداع هم بود و بخصوص خبر هم كرده بودند كه از همه ولايتها بيايند و همه هم آمده بودند، رفتند بالاي منبر و رسانيدند آنچه بايد برسانند، با اصرار و تكرار و مبالغه هرچه تمامتر. آن وقت امر كردند چادري زدند در بلندي، و آن مردمي كه بودند، دستهدسته خودشان تعيين كردند كه بيايند آنجا. اول از همه همين ابابكر و عمر بودند، كه بنا شد بروند و سلام كنند
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 77 *»
به امارت به حضرت امير. آمدند و گفتند السلام عليك يا اميرالمؤمنين، خوشا به حال تو، خوشا به حال كسي كه تو آقاي او باشي. بخ بخ لك يا ابن ابيطالب اصبحت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤﻣﻨ[. خضوعي كردند، دروغي گفتند. خلاصه پيغمبر آنجا اين كار را كردند و اگر آن روز پيغمبر اين كار را نكرده بود، همين طوري بود كه خدا ميفرمايد: و ان لمتفعل فمابلّغت رسالته. رسالت تو همه براي همين بود. من منظورم نبود كه همين نماز كنند، يا همين روزه بگيرند يا همين جهاد كنند. اين نبود، اين نبود، هرچه شريعت بود، اگر پيغمبر اين تبليغ را نميكرد، و همين آنها را رسانيده بود، آنها بيولايت هيچ مصرف نداشت.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس منظور خدا از روز اول همين كار بود. آدم را فرستاد در دنيا براي همين كار، نوح آمد توي دنيا براي همين كار، ابراهيم براي همين آمد، موسي آمد، عيسي آمد، براي همين بود. آنها هم توي امتهاشان منافقين بودند، به آنها نميگفتند، از آنها پنهان ميكردند. هر كدامشان در امتشان چهارتا دوست و رفيق و آشنا داشتند كه منافق نبودند، به آنها ميگفتند و عهد از آنها ميگرفتند و آن عهد همين عهد است كه ائمه طاهرينند اسمهاي خدا و خودشان فرمودند: نحن واللّه الاسماء الحسني. و در دعا فرمودند: و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان. جايي كه اسم خدا آنجا نباشد، نيست. يكخورده كه فكر ميكني، نزديك ميشوي. به جهتي كه جايي نيست كه خدا چيزي در آنجا نگذارد، يا قدرت آنجا نگذاشته باشد، يا علم آنجا نگذاشته باشد، همچنين يا حكمت آنجا نگذاشته باشد. واللّه ايشانند اسم حكيم خدا، و انه في امّ الكتاب لدينا لعليّ حكيم. و اين آيه داخل آيات متشابهات هم نيست، داخل آيات محكمه كتاب اللّه است.
پس غافل نباشيد، همينطور كه شما خودتان به اسمتان شناخته ميشويد، تو ميروي در خانهات پنهان ميشوي، پنهان، ذات تو نيست اسم تو است. حاضر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 78 *»
ميشوي، حاضر، اسم تو است. پس تو هم كه به اسم خودت شناخته ميشوي، و هر معروفي به اسم خودش معروف ميشود. مينشيني، نشسته كار تو است نه ذات تو. وقتي برميخيزي، ميايستي، ايستاده كار تو است. وقتي حرف ميزني گفتن كار تو است. وقتي سكوت ميكني، سكوت كار تو است. ديگر حالا خوب نزديك مطلب شدي انشاءاللّه.
پس عرض ميكنم ببينيد، ممكن نيست خدا را شناختن، مگر اينكه اسمش را بشناسي. از اين جهت امر كردهاند كه قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن. ميخواهي اللّه را بخوان، ميخواهي رحمن را بخوان، اين را فارسيش ميخواهي بكني، ميخواهي محمد را بخوان، ميخواهي علي را بخوان. خدا را به ايشان بخوان، پناه به ايشان ببر، چرا كه ايشان اسم خدايند. همينطوري كه جميع نسبتهايي كه تو به خدا ميدهي، جميع نسبتها پيش اسم خدا ميرود. پس اگر خدا ميدهد، دهنده ايشانند. اگر ميگيرد، گيرنده ايشانند. واللّه اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم تمام خلق در تصرف ايشان است. ميفرمايند: اخترعنا من نور ذاته ما را خدا از نور ذات خودش خلق كرده، و فوّض الينا امور عباده. باقي كارها را به ما گفته است كه ما بكنيم و اين تفويض هست، و اين تفويض كفر نيست. مثل اين است كه خدا مفوّض كرده است رسالت را به پيغمبر، و اين تفويض كفر نيست. مثل اينكه مفوّض كرده به اميرالمؤمنين ولايت را، و اين تفويض تفويض كفر نيست. خدا مفوّض كرده به تو كه نماز كني، روزه بگيري، ايمان داشته باشي. پس اين تفويض تفويض كفر نيست. همينطور ميفرمايند: اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده. خدا ما را از نور ذات خود ساخته است، ديگر غير از ايشان هيچكس از نور خدا ساخته نشده. انسان را خدا از گل ساخته، از نور خدا ساخته نشده. خلق الانسان من صلصال كالفخّار و خلق الجانّ من مارج من نار. پس غافل مباشيد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 79 *»
انشاءالله، جميع خلقي كه خدا خلق فرموده، خواه بشناسي خواه نشناسي، جميع خلق را، خدا هيچ كدامشان را از نور خودش خلق نكرده، مگر محمد و آلمحمد را كه از نور خودش خلق كرده. ملائكه را خدا از نور اميرالمؤمنين خلق كرده واللّه، و اين قسمش را پيغمبر خورده، حديثش در اصول كافي است، برويد خودتان ببينيد. ميفرمايند: واللّه ملائكه را از نور برادرم اميرالمؤمنين خلق كرده، و واللّه اميرالمؤمنين اشرف است از ملائكه. چرا كه ملائكه از نور علي خلق شدهاند و علي از نور خدا خلق شده. واللّه جبرئيل نوكر اميرالمؤمنين است، ميكائيل نوكر اميرالمؤمنين است، روحالقدس نوكر او است. آن روحالقدسي كه تمام نصاري فخر ميكنند به او، آن روح القدس نوكر اميرالمؤمنين شما است. واللّه روح القدس و تمام ملائكه از نور اميرالمؤمنين خلق شده، و قسم ميخورد پيغمبر كه اميرالمؤمنين اشرف است از تمام ملائكه، و دليلش را هم همانطور فرمايش ميكنند. همچنين واللّه تمام پيغمبران، ظاهرشان را ميخواهي، پيغمبرها را هم خدا از خاك خلق كرده، چرا كه ميفرمايد: ان مثل عيسي عنداللّه كمثل آدم خلقه من تراب. عيسي آخري پيغمبرها است، آدم هم اولي پيغمبرها است، و باقي پيغمبران هم اين ما بينند. فرمود: ان مثل عيسي عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب همه را از خاك خلق كرده، اينكه ظاهرش. حقيقتش را ميخواهي، حقيقتش اين است كه بعد از آني كه محمد و آلمحمد را خلق كرد، دوازده حجاب از نور ايشان خلق كرد، و همين دوازده خودشانند. دوازده حجاب كه از نور ايشان خلق كرد، و شدند حجاب اللّه. اين است كه فرمودند: هو المحتجب و نحن حجبه. خدا است محتجب و ماييم حجابهاي خدا. پس در دوازده حجاب محتجب شدند، و به اين دوازده صورت جلوه كردند. بعد در بيست دريا كه آن بيست دريا هم از نور خودشان خلق شده بودند فرو رفتند، سباحت كردند، شناور شدند. و اين بيست
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 80 *»
دريا به حدس من، همين فقرات دعاي سحر است. همان درياها بايد باشد.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، بعد از آنيكه در آن دوازده حجاب، و از آن بيست دريا بيرون آمد پيغمبر9 به خيال افتاد كه خدا اين همه چيز به من داده، من شكرش بكنم، سجده كنم. به سجده افتادند كه شكر كنند كه خيلي چيزها خدا به من داده، خود را قابل نديد، خجالت كشيد، خجل شد، بنا كرد عرق ريختن كه اين همه چيزها خدا به من داده، من چه ميتوانم بكنم؟ چطور شكرش را ميتوانم به جا بياورم؟ بنا كرد عرقريختن و صد و بيست و چهار هزار قطره عرق از بدن پيغمبر فرو ريخت، و خداوند صد و بيست و چهار هزار پيغمبر را از عرق بدن پيغمبر خلق كرد. و عرق آن چيزي است كه به كار بدن آدم نميآيد، بيرونش ميكنند. فضولي كه در بدن پيدا ميشود، سنگيني ميكند و از آن ناخوشيها احداث ميشود. عرق كه ميكند آدم، ناخوشيها از بدن بيرون ميرود. پس عرق بدن پيغمبر، از زيادتي پيغمبر است9. پس بگو از فضل بدن آن بزرگوار خلق شدهاند، يعني از زيادتي بدن او. اين كلمه را عربيش ميكني، فضل ميگويي. پس ايشان از فضل محمد و آلمحمد: خلق شدهاند. پس در ملك خدا آنچه هست، گياهها از آب خلق شدهاند، از خاك خلق شدهاند. حيوانات از آب و خاك خلق شدهاند، اين انسانها از صلصال خلق شدهاند، پيغمبرها از نور پيغمبر خلق شدهاند، ملائكه از نور حضرت اميرالمؤمنين خلق شدهاند، زمين و آسمان از نور حضرت فاطمه زهرا خلق شدهاند، آفتاب و ماه از نور حضرت امام حسن خلق شدهاند، بهشت و حورالعين از نور حضرت سيدالشهداء خلق شدهاند، پس هيچكدام نور خدا نيستند. نور خدا بودن، واللّه مخصوص است به محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم. چنانكه فرمودند: اخترعنا من نور ذاته يعني خدا ما را از نور ذات خودش خلق كرده. آن وقت هرچه بايد كرد، هرچه بايد گفت، گفته ما بكنيم، پس
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 81 *»
حكمشان حكم خدا است. ببينيد، آيا تا نگويند ايشان حكم خدا را، كسي خبر از حكم خدا دارد؟ قولشان قول خدا است، تا حرف نزدهاند، كسي از كلام خدا خبر نداشت، قرآن كلام خدا است، چرا كه كلام پيغمبر است. مثل اينكه اطاعت پيغمبر، اطاعت خدا است. توي قرآن حلال كرده پيغمبر بعضي چيزها را، و بعضي چيزها را حرام كرده. پيغمبر حلال ميكند، خدا حلال كرده. حرام ميكند، خدا حرام كرده. به امر خدا حرام ميكند، به امر خدا حلال ميكند. امرش امر خدا است، قولش قول خدا است. جميع نسبتهايي كه به خدا بدهي، به ايشان داده ميشود. و سرّ كار اين است كه چون ايشان مخلوقند، ميشود خدمتشان رسيد. آيا خدمت خدا چطور ميروي؟ آيا به آسمان ميروي خدمت خدا ميرسي؟ آيا خدا در زير زمين است؟ در مشرق است؟ در مغرب است؟ خدا مكان ندارد، خدا زمان ندارد، خدا را نميشود ديد. خدا لاتدركه الابصار است و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير. اما پيغمبر را ميشود ديد. پس همين جا است من رآني فقدرأي الحق. زيارت امام حسين7 ميشود رفت، آن وقت ميگويند: من زار الحسين بكربلا كمن زار اللّه في عرشه زيارت ميشود رفت، كسي كه زيارت پيغمبر كند، زيارت خدا كرده. اطاعت پيغمبر ميتوان كرد. كسي كه اطاعت پيغمبر ميكند، اطاعت خدا كرده. جميع نسبتها پيش ايشان است، به جهتي كه خودشان معصومند، مطهّرند، پيغمبر، ماينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي، همهشان چون چنينند حركتشان حركت خدا است، سكونشان سكون خدا است. فرمايششان شده فرمايش خدا، جنگشان شده جنگ با خدا، صلحشان شده صلح با خدا، ايمان به ايشان ايمان به خدا است، همينطوري كه اطاعت ايشان اطاعت خدا است، دوستي ايشان دوستي خدا است و ايشانند راه خدا. و واللّه عرض ميكنم من اراد اللّه بدء بكم. هركه ميخواهد باشد، و ميخواهد پيش خدا برود، بايد پيش ايشان برود. واللّه جبرئيل ميخواست
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 82 *»
برود پيش خدا، خدمت ايشان ميرسيد. خدمت ايشان كه ميرسيد، خدمت خدا رفته بود. و اينهايي كه عرض ميكنم حديثهاي خاص خاص دارد. بلكه آيه قرآن است كه موسي عرض كرد: رب ارني انظر اليك قال لن تراني ولكن انظر الي الجبل فان استقر مكانه فسوف تراني فلما تجلي ربه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسي صعقاً. و در حديث ميفرمايد به قدر سر سوزني از نور عظمت تابيد به موسي. هفتاد نفر از قوم موسي كه همراه موسي بودند همه افتادند و مردند و خود موسي هم غش كرد. وقتي به حال آمد، ديد آنها مردهاند. عرض كرد خداوندا اينها را زنده كن و خدا هم آن هفتاد نفر را زنده كرد. و باز ميفرمايند آن نوري كه به قدر سر سوزني تابيد و كوهها از همديگر پاشيد، و هفتاد نفر مردند و موسي غش كرد، ميفرمايند آن نور، از نور شيعيان اميرالمؤمنين بود. پس از نور شيعيان اميرالمؤمنين، به قدر سر سوزني به آن كوهها تابيد و موسي غش كرد و هفتاد نفر مردند. پس بدانيد واللّه جميع پيغمبران مطيع ايشانند و مطيع ايشان مطيع خدا است. امر ايشان را امتثال ميكنند، امر خدا را امتثال كردهاند. پيغمبر گفته نماز كن، نماز ميكني، اطاعت خدا كردهاي، امتثال امر خدا كردهاي. مخالفت پيغمبر ميكني، مخالفت خدا كردهاي، عصيان خدا كردهاي. كسي بد به ايشان ميگويد بد به خدا گفته. به همينطور كسي كه موحد است، حقيقت توحيد اين است كه محمد را پيغمبر آخرالزمان بداني، نه اينكه به پيغمبر ديگر قائل بشوي، مثل اينكه بابيها قائل شدهاند. و بدانيد اين بابيها مشركند، بر فرضي هم كه پيغمبر ما را قبول داشته باشند كه مشركند، دين و مذهبشان همچو ديني است. بخواهم شرح كنم به كار عوام نميآيد. خودشان را در مقام بيان و اهل بيان ميدانند، كتابشان را كتاب بيان اسم گذاردهاند، و مقام بيان بالاتر است از همه مقامها. مقام بيان، مقام خلق اول است. ميگويند مقام ما مقام بيان است و ائمه مقامشان مقام معاني است. حديثي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 83 *»
هم هست كه فرمودهاند: نحن معانيه ماييم معاني خدا و اين مقام معاني از مقام بيان پايينتر است. ميگويند ما مقاممان مقام بيان است، از اين جهت هم هست كه بيادبي هم كرده، گفته اگر محمد زنده بود، دور من ميگشت. اگر علي بود، دور من ميگشت.
باري، اگر ميبينيد انكاري ندارند، و ميگويند ما پيغمبر و ائمه را قبول داريم، بدانيد از ترس است. خودشان را مثل پيغمبر و ائمه ميدانند، بلكه بالاتر و هركس همچو ادعائي داشته باشد، او كافر است و مشرك است، و از دين اسلام خارج است. مسيلمه كذاب، ادعاي نبوت كرد در زمان حضرت پيغمبر، و جمعي هم به او گرويدند. برداشت نوشت به پيغمبر كه من انكار نبوت تو را ندارم و ميدانم كه حكيمي، ميدانم عاقلي، ميدانم راستگويي، به اينها اقرار دارم. لكن اين بيابانيها كه در بيابانها چادرنشينند، اينها قابل اين نيستند كه تو پيغمبر آنها باشي، با آنها حرف بزني. آنها را بگذار براي من بمانند، بگذار من فعله تو باشم. همينقدر تو تمكين كن من پيغمبر كردها و لرها و بيابانيها باشم. كاغذش را آوردند خدمت پيغمبر و پيغمبر خواندند و جوابش را نوشتند كه بايد همه اقرار به پيغمبري من داشته باشيد. و آن روزي كه بر او مسلط شدند، ابوبكر خالد وليد و جمعي را فرستاد و بر او غلبه كردند و گرفتند و آوردندش و ميخي بر پشتش گذاردند و به زمينش كوبيدند و به درك واصلش كردند. منظور اين است كه نه هركس هم انكار از پيغمبري پيغمبري نكند، عيبي ندارد. بابيها انكار نميكنند، بلكه ادعاي پيغمبري بالاتر ميكنند و همين ادعا در كفرشان بس است. مثل مسيلمه كذاب، بلكه ادعاي بالاتر از پيغمبري دارند و شما غافل نباشيد و ملتفت باشيد و بدانيد از زمان آدم تا اين زمان، تا روز قيامت، بالاتر از پيغمبر نداشت خدا، و ندارد و نخواهد آمد. بلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 84 *»
ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايسبقه سابق. بالاتر ندارد، بالاتر از همه خودشانند. آن مقام بيان، خودشانند. ديگر بالاتر ندارند. آن اسم مكنون مخزون در نزد خدا خودشانند. مقامشان مقامي است كه لايفوقه فائق و لايسبقه سابق و لايطمع في ادراكه طامع. واللّه طمع ادراك مقامشان را نميتوانند بكنند، يعني نميدانند كه چه مقام دارند كه طمع كنند. هر چيزي را كه انساني طمع ميكند از باب دانستن او است. مثلاً حلوا را ميدانند شيرين است، طمع ميكنند. وقتي ندانند مقام محمد و آلمحمد چه مقامي است، چطور طمع ادراك مقام ايشان را ميكنند؟
ملتفت باشيد، وقتي اينها كفار باشند، البته اين حرفها را ميزنند و خدا البته حجت ميكند بر اينها و حجتش هم تمام است و اين كفار و اشرار و منافقين واللّه نميشناسند محمد و آلمحمد را، واللّه خدا ندارند اصلاً خداشان پيغمبرشان هوي است. افرأيت من اتخذ الهه هواه حالا اين خداي هوائيشان يكپاره لفظها هم شنيدهاند، آن لفظها را براي خود ادعا كردهاند و حالا هم همينطور آمده و ادعاي پيغمبري هم دارند و از ضرورت اسلام و ايمان خارج شده، داخل كفار و مشركينند و باعث اضلال جمع كثيري از ضعفا و مستضعفين و اين خلق شدهاند ﻟﻌﻨ[ اللّه عليهم اجمعين.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 85 *»
مجلس پنجم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردهام كه چون خداوند عالم هر چيزي را براي يك كاري، براي يك فايدهاي آفريده، چنانكه ميبيني چشم را براي ديدن خلق كرده، گوش را براي شنيدن خلق كرده، بيني را براي نفس كشيدن خلق كرده، دهان را براي خوردن و حرف زدن خلق كرده، پا را براي راه رفتن خلق كرده، هر چيزي را خدا براي يك كاري درست كرده و خلق كرده. اما انسان يعني جن و انس را براي اين كارها خلق نكرده كه ببينند و بشنوند و بخورند و بخوابند و برخيزند. و اين مردماني كه مد نظر شما هستند، خيلي در خوابند، خيلي در چرتند. مردم خيال ميكنند كه هيچ كاري ديگر نداريم مگر اينكه چيزي پيدا كنيم و بخوريم، چيزي پيدا كنيم بپوشيم، كاري بكنيم كه متشخص هم باشيم، عزت داشته باشيم، حرمت
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 86 *»
داشته باشيم. آنچه اين مردم خيال ميكنند همهاش خيالات واهي است. خدا ميداند آنها را براي چه خلق كرده، خودشان نميدانند، دربند هم نبودهاند كه ياد بگيرند. صريحاً فرموده: ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون. من خلق نكردم جن و انس را مگر براي همين كه مرا بشناسند و مرا بپرستند. چرا كه عقلي دارند و شعوري دارند، و با عقل خود ميتوانند بفهمند كه مايحتاجشان، مايحتاج تمامشان، پيش خدا است. حالا آدم چيزي ميخواهد بخورد، توي ملك خدا خوردني بسيار است، از خدا بخواهد. چيزي ميخواهد بپوشد، در ملك خدا لباس بسيار است، از خدا بخواهد. خانه ميخواهد، از خدا بخواهد. زن ميخواهد، از خدا بخواهد.
پس عرض ميكنم جن و انس را خدا از براي همين خلق كرده كه او را بشناسند حالا گرسنهاش ميشود اين انسان، برود پيش خداي خودش كه من گرسنهام. برهنه ميشود، برود پيش خداي خودش كه من لباس ميخواهم. خانه ميخواهد، برود پيش خداي خودش. زن ميخواهد، هرچه ميخواهد، برود پيش خدا، كه خدايا زن بده، دولت بده، عزت بده، ثروت بده، هرچه بخواهد خدا دارد.
و غافل نباشيد، عرض ميكنم تمام مردم، سرتاسر، الا اهل حق و هميشه هم اهل حق همينجور كه حالا ميبينيد كم بودهاند، بلكه همينجور هم نبودهاند. شما فكر كنيد انشاءالله، انسان وقتي فكر نميكند خلاف توقعش ميشود. اگر يكخورده فكر بكند قدري آرام ميشود. ببينيد در زمان حضرت امير، و حضرت امير آن كسي بود كه دنيا و آخرت و جن و انس، تمام در تصرف او بودند و هر كار دلش ميخواست ميتوانست بكند. در همچو زماني كه واقع ميشد، همچو اميرالمؤمنيني ميرفت پشت سر ابابكر نماز ميكرد. پشت سر مردكه منافقي، بيديني، كه از تمام مردم بيدينتر بود، كه خدا ميداند اگر يكپاره مصلحتها نبود، اصلش اين پدرسوخته را در مسجد راه نبايد داد، و راهش نميدادند اگر آن
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 87 *»
مصلحتها نبود. حالا اين اسمش ميشود خليفه رسول خدا. آن وقت اميرالمؤمنين هم ميرفت، پشت سر او نماز ميكرد. اگر تك تك شيعهاي هم پيدا ميشد، آنها هم ميرفتند پشت سر ابيبكر نماز ميكردند. حكم رسول خدا بود كه مسلمانان به نماز جماعت حاضر شوند، در شرع چنين قرار بود كه كسي كه عذري نداشته باشد و سه دفعه وقت نماز بشود و به نماز جماعت حاضر نشود، خانهاش را آتش بزنند. به اين جهت شيعه هم اگر بود ميآمد مسجد. حالا وقتي ابابكر خليفه است و شيعه پيدا ميشود، دلش نخواهد خانهاش را آتش بزنند، لابد ميآيد پشت سر ابيبكر نماز ميكند. حالا در همچو زماني كه مثل اميرالمؤمنين كسي، پشت سر ابيبكر بيايد نماز كند، خيلي هم مشكل است پيداكردن دين. از حالا خيلي مشكلتر است. باز حالا اقلاً اهل حق جدا هستند، اقلاً مسجد جدايي دارند. در زمان ائمه اينقدر هم نبودند. ببينيد يكخورده حضرت سيدالشهداء خواست نفسي بكشد، كه به يزيد بگويد تو پسر معاويهاي، پسر معاويه را چه به خلافت؟ چه دخلي به خدا و رسول دارد؟ من پسر رسول خدايم، او بيدين است. يكخورده خواست نفسي بكشد، خودش را كشتند و اهل و عيالش را اسير كردند و بچههايش را برهنه كردند و يكپاره ايشان را كشتند. بعد از جنگ كربلا هم تا مدتهاي مديد حضرت سجاد مسجدي نداشت كه برود و شيعيانش دورش جمع شوند و نماز جماعتي داشته باشند. جرأت نميكرد توي خانهاش نفس بكشد. ديگر جرأت اينكه چهار نفر پشت سر حضرت سجاد نماز كنند نبود. ديگر توي مسجد پيغمبر، يا توي مسجدالحرام، كي نماز ميكرد؟ سنيها. همينطوري كه اگر حالا كسي مكه رفته باشد، ديده است مسجدالحرام يك طرفش شافعي نماز ميكند، يك طرفش حنفي، يك طرفش حنبلي، يك سمتش مالكي. و هكذا سنيها نماز جماعت دارند، و همه سنياند و چارياري. پس باز حالا بهتر ميشود حق را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 88 *»
پيدا كرد، تقيه كمتر شده، آسانتر شده.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، چون اهل باطل همتي كه دارند، مداخل دنيايي است. يك راه مداخل هم اين است كه آدم مسجدي داشته باشد، محرابي داشته باشد، پيشنمازي كند، پشت سرش جمعيتي نماز كنند، پولش بدهند، آجيلش بدهند، راه خوبي است براي مداخل. اين راه شد، خيلي خوب. اين راه نشد، راهي ديگر. چون اهل دنيا مقصودشان شكمشان است، پولشان است، عزتشان است، حرمتشان است، ديگر دربند اين نيستند خدا چطور است ميگويند هرطور ميخواهد باشد. پيغمبر چه جور است؟ هر جور ميخواهد باشد. امام چه جور است؟ هرجور ميخواهد باشد. لكن مؤمن ميخواهد خداي خود را بشناسد، پيغمبر خود را بشناسد، دين حق را اختيار كند، از دين باطل اجتناب كند، پيرامونش نگردد. پس غافل نباشيد انشاءالله، مردم همه اسم خدايي ميبرند، اسم پيغمبري ميبرند، وقتي هم ميپرسي از آنها كه خدا كيست؟ ميگويد آن كسي كه ما را خلق كرده. ديگر نميدانند چه ميگويند و عرض كردم واللّه تا كسي محمد و آلمحمد را نشناسد، واللّه خدا را نميشناسد و نميتواند بشناسد. آنها كه نميشناختند محمد و آلمحمد را، خدا را هم نشناخته بودند. اگر از بدان هم نبودند، كه معرفت خدا را نداشتند و خدا را نشناخته بودند. ديگر آنهايي كه بد هم بودند و انكار هم ميكردند، معلوم است كه آنها خدا ندارند، دين ندارند. اين است كه در زيارتشان ميخواني من اراد اللّه بدء بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم هركس اراده ميكند برود پيش خدا، ميآيد خدمت شما. اين خدمت شما آمدن، خدمت خدا رفتن است. هركس گوش ميدهد به سخن پيغمبر، گوش دادن به سخن پيغمبر گوش دادن به سخن خدا است ﺣﻘﻴﻘ[ً. چرا كه اين كلام خدا است، از زبان او بيرون ميآيد. پس غافل مباشيد انشاءالله، عرض ميكنم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 89 *»
نهايت استدلالي كه اين مردم در معرفت خدا دارند همين است كه ما ميبينيم، ما خودمان كه خودمان را درست نكردهايم و نساختهايم، يك كسي ما را ساخته آن خدا است. خوب اين را دانستي كه تو را خدا ساخته است، باقي صفات خدا چطور شد؟ گفتي ما را ساخته نهايت اين را هم گفتي كه چون ما را ساخته، توانسته كه ساخته، پس قادر هم بوده. نهايت گفتي ميدانسته چطور بسازد، دانا هم بوده. نهايت گفتي ديديم پا را سر جاي خود گذارده، سر را سرجاي خود گذارده، هر چيزي را سر جاي خود گذارده، پس اين خدا دانا هم بوده، حكيم هم بوده. حالا آيا از نگاه كردن به خلق، آيا ميشود فهميد كه يكي هم بوده؟ نه، ديگر اين را نميشود فهميد. ملتفت باشيد، دقت كنيد ببينيد چه عرض ميكنم. من نگاه ميكنم به اين عمارت، ميدانم اين را بنايي ساخته. باز كه نگاه ميكنم، ميفهمم كه آن بنا توانسته كه ساخته، اگر نتوانسته بود ساخته نميشد. باز نگاه ميكنم، ميفهمم موافق قاعده هم ساخته، ميفهمم استاد هم بوده، از روي دانايي و علم ساخته، از روي حكمت ساخته. اما قدري فكر كن ببين، نگاه كني به اين مسجد، ميفهمي بنايي بوده كه اين مسجد را ساخته، ميفهمي قادر هم بوده و توانسته كه ساخته. دانا هم بوده كه چطور بسازد. اما حالا هيچ ميفهمي كه آن بنا مرد بوده يا زن؟ ديگر نميفهمي. آن بنا عادل بوده يا فاسق؟ نميتواني بفهمي. كافر بوده كه اين عمارت را ساخته يا مسلمان؟ نميتواني بداني. چرت مزن كه انشاءاللّه خيلي راه نزديك شده. پس عرض ميكنم كه عامه اين خلق كه خدايي دارند، و ميگويند خدا را به عقل ميشود شناخت، همينجور ميگويند ما ميبينيم يك كسي ما را ساخته، آن كسي كه ما را ساخته آن خدا است. ديگر اين خدا چكاره است؟ ديگر نميدانند و نميشناسند و نميفهمند. بله معصومين نگاه ميكنند و ميفهمند چكاره است و ميشناسند. مردم كه نگاه ميكنند همينقدر ميفهمند صانعي بوده
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 90 *»
كه ساخته، توانسته كه خلق كرده، و دانا هم بوده. ديگر نميشود فهميد باقي صفات را، و نميشود شناخت او را، و خبر از خدا ندارند. و واللّه جميع پيغمبران آمدهاند چيزي كه تو خبر نشدهاي به تو بگويند. و اين خلق هرچه فكر كنند نميتوانند به عقل خود بفهمند كه اين عمارت را، چطور كسي بوده ساخته؟ بسا آنكه مردكه گبري، نصراني، ساخته باشد و اغلب كاسبهاي يزد و كرمان گبرند، بناهاشان غالباً گبرند. بسا بناي اين عمارت، كافر هم بوده پولش دادهاند آن را ساخته. پس ملتفت باشيد كه از ساختن اين عمارت پي نميتوان برد كه اين بنايي كه اين را ساخته، مسلمان هم بوده، عادل هم بوده. پس بدانيد واللّه تا محمد و آلمحمد را نشناسي، و تا ايشان بيان نكنند كه خدا چكاره است، تو هيچ نميتواني خبر بشوي كه خدا چكاره است. و عرض كردم و مكرر هم عرض ميكنم كه اين قدر را كه استدلال ميكنند كه ميبينيم اين عمارت را ميفهميم يك كسي ساخته، آن كس خدا است. ميگويم نه، آن كس خدا نيست، آن كس بنا است و بنا خدا نيست. پس عرض ميكنم اين عمارت به اين بزرگي را هم بسا مخلوقي ساخته باشد، و واللّه همينطور هم هست. چرا كه ذات خدا مباشر هيچ كاري نميشود، خدا ميتواند جانها را بگيرد، اما ملكالموتي خلق ميكند و او را واميدارد كه جانها را بگيرد. قل يتوفيكم ملكالموت الذي وكّل بكم. خدا ميتواند همه خلق را در يك آن بميراند و همه خلق را در يك آن زنده كند و ميكند اين كارها را، اما چطور؟ اسرافيلي خلق ميكند ملكي خلق ميكند كه آن ملك به پفي تمام خلق را ميميراند. به پفي تمام خلق را زنده ميكند و همه برميخيزند. پس ميراندن، بعينه مثل اين است كه عمارتي را خراب كني، و زنده شدن مثل اين است كه دوباره بسازي عمارت خراب شده را. اين انسان كه ميميرد، آيا نميبيني اعضاء و جوارحشان از هم متفرق ميشود رميم ميشود، خاك ميشود؟ مثل اينكه اين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 91 *»
عمارت اگر خراب شود، آجرهاش و سنگهاش و خشتهاش از هم متفرق ميشود، همه رميم ميشود. چرت نزنيد، ملتفت باشيد انشاءالله، خيلي اين مردم واللّه دورند از حق. ملتفت باشيد، اسرافيل همه مردم را ميميراند به يك پفي كه در صور ميدمد، به يك پف تمام خلق آسمان و زمين را تماماً مِيدِه([1]) ميكند، يعني همچو خورده خورده، به طوري كه سرشان از پاشان جدا نيست، پوسيده، درهم ريخته، رميم شده، خراب شده، ملك خدا تمام خراب افتاده. باز ميگويند به او زنده كن، يك پفي ديگر بكن، ديگر اين پف دوم را نميدانم چطور پفي است، كه به يك پف تمام مردم زنده ميشوند، تمام خلق اولين و آخرين زنده ميشوند. فاذا هم قيام ينظرون يك پفي كرد، تمام اين عمارت خراب شد. يكدفعه به يك پفي آباد ميشود و ساخته ميشود. پس تمام ملك خدا را، يك اسرافيلي كه خدا خلق كرده، به يك پفي خراب ميكند، و به همين اسرافيل ميگويد دوباره خودت هم بساز، پفي ديگر ميكند و تمام ملك را به پفي ميسازد. حالا اسرافيل را بگويي، كسي حرفي ندارد. و اما بگويي كه اميرالمؤمنين يك كاري ميكند، اي! نگو، اين كفر است، اين غلو است، داد و بيداد بلند ميشود. چه خبر است؟ چرا اسرافيل كه ميكرد نقلي نبود؟ اين اسرافيل از ملائكه است و نوكر اميرالمؤمنين است و از نور اميرالمؤمنين7 خلق شده و واللّه تمام ملك خدا را ميسازد همين اسرافيل و تمام ملك خدا را خراب ميكند همين اسرافيل. آيهاش هم توي قرآن است. حديث تنها نيست كه بگويي ثابت نشده. توي قرآن است كه اسرافيل در صور ميدمد دو دفعه، در نفخه اولي همه ميميرند و در نفخه دوم همه زنده ميشوند. فاذا هم قيام ينظرون. ديگر فكر كنيد، اگر چنين است كه بناي ملك خدا، همه ملك، نه همين آسمان و زمين تنها در ملك خدا هرچه هست، همه را اين اسرافيل
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 92 *»
ميميراند و خراب ميكند. همچنين در ملك خدا هرچه هست، همه را اين زنده ميكند و ميسازد. و اين صريح آيه قرآن است پس نقلي نيست اگر كسي بگويد اميرالمؤمنين يك كاري كرده و واللّه عرض ميكنم اين اسرافيل نوكر اميرالمؤمنين است و واللّه از نور اميرالمؤمنين خلقش كردهاند، و نور را منير بايد حركت بدهد، يا ساكن كند. نور، خودش نميتواند جايي بايستد، يا جايي حركت كند. بخواهي نور چراغ را از اين مسجد ببري بيرون چطور ميكني؟ فكر كن انشاءالله، آيا نه اين است كه چراغ را ببري بيرون، نورهايش هم بيرون ميروند؟ بخواهي نور توي خانه باشد و خانه روشن باشد، چراغ را جايي ميگذاري ساكن باشد، نورهايش هم پيش چراغ ساكن ميماند، نور خودش نميتواند ساكن باشد. چراغ را برداري ببري، نورهايش هم همراهش ميآيد. پس نور، خودش نه حركتي دارد، نه سكوني. چراغ را اگر حركت دادي نور همراهش حركت ميكند، چراغ را پسآوردي، نورهايش پسميآيد. پس واللّه اسرافيل يكريزه از نورهاي اميرالمؤمنين است و همه ملائكه از نور اميرالمؤمنين خلق شدهاند. پس عرض ميكنم نوكر اميرالمؤمنين ميميراند تمام خلق را و زنده ميكند و اما خودش نميكند. واللّه بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن. هركه هركاري ميكند، آلتي است در دست شما. ملكالموت هم كه جانها را ميگيرد، قل يتوفيكم ملكالموت الذي وكّل بكم، حالا عجاﻟ[ً ملك الموت است كه جان ميگيرد اما اسرافيل كار ديگري دارد. حالا عجاﻟ[ً بهتدريج بچهها در دنيا ميآيند، خوردهخورده بزرگ ميشوند، خوردهخورده بهتدريج ميميرند. يا اينجور ميميرانند و زنده ميكنند، يا يك دفعه. اينجور كه به تدريج ميميرانند و زنده ميكنند، كار، كار ملكالموت است. قل يتوفيكم ملكالموت الذي وكّل بكم شخص واحد هم هست و در حال واحد، در مشرق و مغرب عالم ميميراند مردم را، اما كارش به تدريج است و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 93 *»
واللّه باز همين ملك الموت از نور حضرت امير خلق شده و واللّه خودش نميتواند حركت كند، خودش نميتواند ساكن شود. اميرالمؤمنين حركت ميدهد او را، ميبرد به مشرق، اين هم ميرود. ميبردش به مغرب، اين هم ميرود. يك وقتي مالك اشتر جنگ ميكرد، در جنگ صفين بود، مالك اشتر هزار نفر را كشته بود و حضرت امير هزار و يك نفر را. حضرت يك نفر بيشتر كشته بود از مالك. مالك رفت توي ذهنش همچو يكخورده بادي بكند، كه من خوب كشتهام، او يك نفر بيش از من كشته است. تا رفت اين خيال را بكند، فرمودند خيال مكن، تو همينطور شمشيري دست گرفتي، و هي سرهم زدي و كشتي. من هركه را ميكشتم، نگاه ميكردم از حالا تا قيامت در صلب او، اگر پسرش مؤمن ميبود، يا خير نوهاش را ميديدم مؤمن ميشود، يا نوه نوهاش، تا آن پشت هزارميش، تا روز قيامت اگر فرزندي به عمل ميآمد كه مؤمن ميشود، او را نميكشتم. نگاه ميكردم تا روز قيامت اگر مؤمني در صلبش بود، كه تا هزار سال ديگر، دو هزار سال ديگر، تا روز قيامت مؤمني بود، او را نميكشتم. و نگاه ميكردم ميديدم تا روز قيامت اگر مؤمني در صلبش نبود او را ميكشتم. من اين فكرها را ميكردم، ميكشتم و تو خير همينطور نميدانستي و ميكشتي. و علاوه بر اينها ميديدم اگر كسي بود كه بعد از صد سال، بعد از هزار سال، دو هزار سال، از نسلش مؤمني به عمل ميآمد او را از دم شمشير تو ردش ميكردم، نميگذاشتم بكشي. و اگر مؤمني در صلبش نبود، ميگذاشتم بكشي. من اينجور كشتهام هزار و يك نفر را، و همينطور است واللّه. ملكالموت نوكري است از نوكرهاي اميرالمؤمنين، و از نور آن حضرت خلق شده و اين نور بدون تحريك منير نميتواند حركت كند. پس اميرالمؤمنين اين را ميبرد در مشرق، در مغرب، ميبرد هرجا كه ميخواهد، واش ميدارد و آنجا جان ميگيرد لكن اين ملكالموت كارهاش تدريج دارد.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 94 *»
امسال جمعي را ميكشد، سال ديگر جمعي ديگر را ميكشد، اسرافيل همچو نيست، اسرافيل ملكي است قوتش چقدر بيشتر از ملكالموت است؟ نميتوانم احصا كنم و اين در يك پف كه ميكند، تمام خلق آسمان و زمين را ميكشد. اين چه قوتي است؟ همچنين باز جميع خلق، از وقتي كه آدم به دنيا آمده ــ ديگر اينچه قوتي است؟ ــ تا قيامت، بهيك بادكردني به يك پفكردني در صورش، تمام زنده ميشوند. و واللّه اينها هي آباد ميكنند ملك خدا را، و هي خرابش ميكنند. اگر آبادش ميكنند، به اذن خدا و امر خدا است، و اگر خرابش ميكنند باز مصلحتي در خرابي هست. خدا گفته بكنند، ميكنند. گفته آباد كنيد، ميكنند. عرض ميكنم جايي كه ملائكه اينجور باشند، و ملائكه مدبّرات امرند كه ميخواني در قرآن فالمدبّرات امرا. ملائكه فواعلند، عملهجات خدا هستند، بندگان خدا هستند و خداوند عالم بهواسطه بندگان خود ملك را آباد ميكند، به واسطه بناها خدا عمارتها ميسازد، بهواسطه زارعين زراعتها را خلق ميكند. بخواهيد جميع اينها را بدانيد، عقلتان را بهكار ببريد. ملك خدا را خدا آباد كرده است، اما به واسطه بندگان. گفته و استعمركم فيها خواسته بندگان آباد كنند، خواسته بعضي را شما تعمير كنيد. مثل اينكه تو اگر نباشي، پسرت نيست، دخترت نيست. آنها نباشند، اولاد آنها نيستند. و عرض ميكنم محض اينكه اثري را ما ميبينيم. ميفهميم مؤثري دارد، خير، نفهميده توحيد را و اين دليل توحيد نيست. حالا اثري را ديدي فهميدي مؤثرش را، حالا مؤثر را، اسمش را خدا گذاردي، نه، خدا نيست. بله اين عمارت را يك كسي ساخته، بندة خدا بوده. اما ببين آيا هيچ فرق ميكند كه عمارت كوچكي باشد يا بزرگي؟ لانة مرغي باشد، بنا ساخته، عمارت بزرگي باشد بنا ساخته، آيا هيچ فرق ميكند كه يك خانه را بنا ساخته باشد يا تمام عمارتها را؟ نه، فرق نميكند. هيچ اين عمارت هم دليل نيست بر وحدت استاد بنا.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 95 *»
هيچ دليل نيست كه بنايي كه اين بنا را ساخته يك نفر بوده. خير با چشم خودمان ميبينيم كه دوتا، سهتا، چهارتا بنا با هم مشغول ميشوند و عمارت ميسازند، با هم قفل و بند ميكنند، عمارت را تمام ميكنند. و اغلب عمارتهايي كه بزرگ است، عمارتهاي بزرگ را البته بناهاي متعدد جمع ميشوند و ميسازند. پس ديگر اين دليل وحدت بنا هم نيست، ديگر حالا ما اين بنا را كه ميبينيم، ميفهميم خداي واحدي اين بنا را بنا كرده، از كجا ميفهمي آني كه ساخته، از كجا كه واحد بوده؟ بلكه متعدد بودهاند، عمله زياد داشتهاند. عرض ميكنم يكي از عملههاي ملك خدا اسرافيل است، تمام ملك خدا را اين اسرافيل خراب ميكند، و اين اسرافيل آباد ميكند، و اين اسرافيل اعوان دارد، انصار دارد، همه عملهجاتند. ملكالموت هم همينطور يكي از عملهها است. آن هم اعوان دارد، انصار دارد، و همه عملهجاتند. ديگر اين ملكالموت وقتي آمده بود در خانه پيغمبر9 براي قبض روح حضرت، و خود ملكالموت به نفس نفيس خودش آمد و عرض كرد كه من مأمورم از جانب خدا كه شما هرچه فرمايش كنيد من اطاعت كنم، اگر خدمتي هست، كاري هست فرمايش كنيد. ملتفت باشيد كه چرا خودش آمد، به جهت اين است كه قاعده است مثلاً وقتي به حمام ميروي، حمامي اگر خودش آمد لخت شد كه دلاكي كند براي آدم، اين را خيلي عزت كرده، حرمت كرده، ادب كرده. كسي كه داخل آدم نباشد، به يكي از دلاكها ميگويد برو متوجه اين باش. اين بود كه ملكالموت خودش آمد. وقتي هم آمد، باز به طور بيادبي داخل نشد، بياذن داخل نشد. ملكالموت هيچ كس را، خودش قبض روح نميكند خودش عارش ميشود قبض روح همه كس را بكند. به عدد ذرات موجودات يعني به عدد تمام جاندارها نوكر دارد. پس آن عملهجات را ميفرستد كه برو جان فلان كس را بگير، يا جان فلان گدا را بگير، يا جان فلان پادشاه را بگير و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 96 *»
عملهجات ميروند و جان آنها را ميگيرند. اما جان پيغمبر آخرالزمان را نميگويد كه آمدهام جانت را بگيرم. ميگويد اگر خدمتي هست، فرمايش كنيد. من اذن ندارم برگردم. آن وقت كه اذنش ميدهند، ميآيد قبض روح ميكند. و عرض ميكنم واللّه مؤمنين همينطورند. عرض ميكنم مؤمن تا راضي نشود از اين دنيا برود، خسته نشود، منزجر از اين دنيا نشود خدا نميبردش. مؤمن را بياختيار ببرد، به طوري كه خودش راضي هم نباشد برود، زوركي ببرندش، همچو نيست. بلكه مؤمن از اين دنيا كه منزجر ميشود، اوقاتش تلخ ميشود، نميخواهد در دنيا باشد، خودش منزجر است كه آخر تا كي، تا چند اينجا باشم، چقدر سر به سرمان بگذارند؟ چقدر صدمه بخورم؟ چقدر اذيت بكشم؟ خودش كه راضي شد، آن وقت جانش را ميگيرند. پس ديگر تعجب از اين نكنيد كه ملكالموت اينجور آمد پيش پيغمبر. اگر پيغمبر نميخواست بميرد، به ملكالموت ميگفت حالا برو و او هم ميرفت. وقتي عرض ميكرد خدمتي هست؟ ميفرمود حالا نه، كاري نيست. هر وقت اذن ميدادند ميآمد. پس غافل نباشيد انشاءالله و فكر كنيد. پس ملكالموت يكپاره كارها ميكند، جبرئيل هم يكپاره كارهاي ديگر ميكند. جبرئيل شهر لوط را برداشت و برد بالاي سر، و سرنگون كرد، و آن جور كارها ميكند. ميكائيل روزيها را تقسيم ميكند. تو در اين ولايتي روزي ميخواهي، ميفرستد ملك به هند و روزي تو را از آنجا ميدهد ميآرند به چاروادارها ميدهد، ملك همراهش ميآيد، تا كه او را به كسي و به تجاري ميفروشند، ملك همراهش است. يك كسي دزدي ميخواهد بكند ميآيد قافله را ميزند، آن را دزد ميبرد، باز ملك همراهش است. دست به دست ميگردد، تا بيارند به آن عطار بفروشند، تو هم پول بدهي، بخري و بخوري و روزي تو باشد. و همه جا، آن ملك همراهش است. آني كه رزق تو است، ملك همراهش است. هرجا برود، به دست
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 97 *»
هركس برسد، هر وقت باشد، جميعش را حفظ ميكنند، تا ميآرند آن فلفل را توي غذاي تو ميكنند و تو ميخوري. ميكائيل همچو رزق ميآورد، تقسيم ميكند، مردم خودشان نميدانند ارزاقشان كجا است. تو هِل ميخوري، دارچين ميخوري، نميداني از كجاي چين ميآيد. برنج ميخوري، نميداني از كجا ميآيد. جو ميخوري، نميداني از كجا ميآيد. گندمها را ميبرند، ميآورند، تا آن گندمي كه رزق تو است به تواش برسانند. پس اين ارزاق را ميكائيل تقسيم ميكند. و باز نه به نفس نفيس خودش براي همهكس تقسيم ميكند. نه، وقتي سوغاتي براي پيغمبر ميبرد، عرض لحيه كرد كه من نوكر شما هستم، لكن باز واللّه عمله و اكره دارد كه آنها در ما بين طلوع فجر تا طلوع آفتاب روزيها را ميآورند و قسمت ميكنند و همچو حكم شده كه هركه بيدار باشد، رزق او را به او برسانند و هركه خواب باشد، رزق او را برگردانند و آن شخص آن روز روزي نداشته باشد. آن وقت آني كه به تو ميرسد در آن روز، رزق كسي ديگر بوده، به چاپ آوردهاي پيش خود و خوردهاي، انتقام از آدم ميكشند.
پس غافل نباشيد و فكر كنيد انشاءاللّه، به اين ملك هم كه نگاه ميكني همينطوري كه خدا است خالق وحده لا شريك له، خدا است رازق وحده لا شريك له. تو ميبيني فلان شكر از جايي ديگر ميآيد، دارچينش از جاي ديگر ميآيد، گندمش از جاي ديگر، برنجش از جاي ديگر. آن را چارواداري ديگر ميآورد، اين را كاسبي ديگر آورده. اگر اينجور است، پس چطور يك نفر آورده است؟ پس دليل اينكه اين عمارت را يك نفر ساخته، هيچ عقل نميتواند بفهمد. عقل ميگويد شايد يك نفر ساخته باشد، شايد دهنفر ساخته باشند. همچنين فلان كتاب را يك نفر نوشته عقل چطور ميتواند بفهمد؟ بلكه ده نفر كمك هم كرده باشند. پس عقل نميتواند بفهمد يك نفر بوده. لكن ميخواهي تمام توحيد را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 98 *»
بداني، از محمد و آلمحمد ياد بگير. و محمد و آلمحمد اينجور فرمايش فرمودهاند و غافل مباش انشاءالله، چيزهايي كه تو نميتواني بفهمي، خودت به عقل خودت نميتواني بفهمي، آنها آمدهاند تعليم تو كنند. تو نميتوانستي به عقل خودت وحدت خدا را بفهمي، اين است كه ابنكمونه شبهه انداخته و ميانة ملاها شبهه ابنكمونه معروف شده، هيچ كدام هم از عهده جواب برنيامدهاند. ميگويد چه ميشود اين ملك دو خدا داشته باشد؟ اينها با هم ساخته باشند و اين ملك را خلق كرده باشند. چه عيب دارد سه تا باشد و با هم ساخته باشند؟ اين شبهه را كرده و انداخته در ميان مردم و شبهة ابنكمونه معروف است، كسي هم جواب نتوانسته بدهد. پس عرض ميكنم غافل نباشيد، نميتوان فهميد بسياري از مطالب توحيد را، مگر به واسطه محمد و آلمحمد:. پس واللّه ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي. و هركس ايشان را نشناسد خدا ندارد، اگر چه بنايي را هم خدا اسم گذاشته باشد. اين عمارت را چطور خدا ساخته؟ خدا نساخته بنا ساخته. همانطوري كه هرجا خراب شده، خدا خرابش نكرده، سيلاب خرابش كرده باد خرابش كرده، زلزله خرابش كرده. ليس كمثله شيء است. خدا گرما نيست خدا سرما نيست، خدا بنا نيست كه بنايي كند، خدا نجار نيست كه نجاري كند، خدا حداد نيست كه آهنگري كند. بايد خدا را منزه بداني و تسبيح كني او را. حالا ديگر سبحان ربي الاعلي را كه ميگويي، معنيش را هم بدان. خداي من مثل حيوان نيست، مثل انسان نيست، خباز نيست، نجار نيست، حداد نيست. مثل آب سرد نيست، مثل آتش گرم نيست. مثل آسمانها بالا نيست، مثل زمين پايين نيست. پس خداي ما منزه است از جميع اينها و بايد تسبيح كرد خدا را در هر نمازي و سبحان ربي الاعلي و سبحان ربي العظيم گفت. و اين مردم نميدانند كه خدا چطور سبحان است؟ شما بدانيد، خدا از جميع صفات خلق
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 99 *»
بيرون است، و هر جوري كه خلق هستند، او آنجور نيست. آن مختصري كه خودش گفته اين است كه ليس كمثله شيء. مختصري كه تو بتواني توش فكر كني همين است كه ليس كمثله شيء. حالا اشياء را ميبيني، اين اشيائي كه هستند ميبيني چيزي بالا است، بدان كه خدا بالا نيست. ميبيني چيزي پايين است، بدان خدا پايين نيست، هر چيزي در وسط است، بدان خدا وسط نيست. يك چيزي مكان است، بدان خدا را مكاني نيست. يك چيزي مكين است، خدا مكين در مكان نيست و هكذا.
پس عرض ميكنم به غير از اين راه بخواهي خدا را بشناسي، از اينكه اين بنا را كه ديديم، ميفهميم بنايي ساخته، او خدا است، خير. او هيچ خدا نيست، او بنا است. باقي صفات او را از كجا ميفهمي و ميداني؟ و تو از كجا ميتواني بفهمي خدا ظالم نيست؟ جبريها به همين ملك خدا كه نگاه ميكنند، ميگويند جبر است. يكي را شاه كنند و او را مسلط كنند، و به او آنهمه سلطنت و دولت بدهند، يكي ديگر را فقير و گدا كنند. ميگويند شخص غني چقدر دولت دارد؟ آنقدر كه حسابش را نميتواند بكند، و بسا من به نان شب محتاج ميشوم، پس جبر كرده. جبري نميگويد كه خدا خلقمان نكرده، ميگويد خلق كرده، اما به خلق ظلم كرده، ستم كرده. شما غافل نباشيد انشاءاللّه، پس خدا عادل است و ظالم نيست. اين را از محمد و آلمحمد بايد ياد گرفت. اين خدا توبه ما را چطور قبول ميكند؟ بايد ما محمد و آلمحمد را بشناسيم، همينكه شناختيم، اين خدا توبه ما را قبول ميكند. معصيتي اگر از ما سر بزند، پشيمان شويم و شرمنده شويم، گفتيم غلط كرديم، خدا از سر تقصير ما ميگذرد و اين را نميشود فهميد از ساختن عمارت. همچنين خدا غفور است، نميشود فهميد. خدا رحيم است، نميشود فهميد. خدا ارحم الراحمين است، از ملك هيچ نميشود فهميد. مگر باز
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 100 *»
از آن راههايي كه ائمه خودشان فرمايش كردهاند. ديگر اين خدا ميداند من گرسنهام، و ميتواند هم نان به من بدهد، و نان هم دارد و من هم از او ميخواهم كه نانم بده و نان هم نميدهد، و اعتنا هم نميكند و از گرسنگي هم ميميرم و سالهاي دراز هم هست كه هي دعا ميكنم و او را ميخوانم و اين خدا هم ميتواند بدهد و ارحمالراحمين هم كه هست و به آساني ميتواند بدهد، و نميدهد. و معلوم است كسي كه آسان ميتواند بدهد و نميدهد، اين قساوت قلب دارد و خيلي دلسخت است. باز تاجري، مالداري، كه چيزي از او ميخواهي و نميدهد، بخل ميكند، چرا كه ميبيند يكخورده هم اگر بدهد، همان يكخورده كم ميشود از مالش. نميدهد، حيفش ميآيد. لكن خدا همچو خدايي است كه هرچه ميدهد كم نميشود و هي ميريزد بر سر هركه ميخواهد. خزانهاش ميان كاف و نون است. طلا ميخواهد، فيالفور ميشود. نقره ميخواهد، فيالفور ميشود. با وجود اين نميدهد، پس خيلي بيرحم است، خيلي ظالم است، پس جبر بوده.
حالا ملتفت باشيد، پس ما به اين عمارت بزرگ نگاه ميكنيم، چطور ميفهميم كه خدا ظالم نيست؟ و چطور ميفهميم خدا ارحم الراحمين است؟ خدا از تمام اين رحيمهايي كه خلق كرده، رحمتش بيشتر است. پدر رحيم است به فرزند خود، ببينيد پدر راضي ميشود كه خودش نان نخورد، و من كه اولاد اويم سير باشم. همينطور مادر رحيم است، راضي است خودش سرش درد بگيرد، و سر بچهاش درد نكند. خودش ناخوش شود، بچهاش چاق شود. ننهها اغلب همينجورند. و آن خدا واللّه ارحمالراحمين است. حالا بخواهيد بفهميد از ملك خدا، كه خدا ارحم الراحمين است، نميشود فهميد. بلكه كسي بخواهد توي ملك بفهمد، بر خلاف فهميده ميشود. ميبينيم دعا ميكنيم، دعامان را مستجاب
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 101 *»
نميكند. هي داد ميزنيم يا اللّه شب و روز، به گريه يا به زاري ما اعتنا نميكند. از آن طرف پيش هم ميافتد. ميبينيم گفته ادعوني استجب لكم. باز اگر نگفته بود استجب لكم، باز طوري بود، و حالا پيش هم افتاده كه بياييد دعا كنيد، من مستجاب ميكنم. من قريبم، من مجيبم، من ارحمالراحمينم. رحم من از ننهات هم بيشتر است، از پدرت هم بيشتر است، از هر كسي كه خيال ميكني كه رحمي دارد من رحمم بيشتر است و با وجود اين دعاي ما را مستجاب نميكند. پس ظلم ميكند، جبر ميكند. پس از نگاه كردن در ملك نميشود فهميد عادل است نميشود فهميد ارحمالراحمين است. پس از كجا فهميديم اين صفات را؟ غافل نباشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم اينها را واللّه از محمد و آلمحمد ياد گرفتيم، و اگر ايشان نگفته بودند نميدانستيم. پس عرض ميكنم از ملك خدا، اول بار خودت بخواهي بفهمي خدا ارحمالراحمين است، نه، نميتواني بفهمي. لكن از راهي كه محمد و آلمحمد فرمايش كردهاند فهميدهاي كه خدا است ارحمالراحمين و اينقدر رحم دارد به تو كه تو خودت در بند خودت نيستي كه هلاك شوي يا نجات يابي، و اين خدا صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاد و ببينيد چقدر جمعيت است لشكر عظيمي ميشود. صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و صد و بيست و چهار هزار وصي پيغمبر اقلاً ديگر خيلي از پيغمبران هم بودهاند كه دوازده وصي داشتند و در زمان خود اين پيغمبران و زمانهاي بعد از خودشان، البته مؤمنين بودهاند. حالا اينها را كه ميشماري خيلي ميشود. ببينيد اين همه را خدا فرستاده كه تو را هدايت كند، حالا آيا خدا بيشتر تو را دوست ميدارد يا تو خودت را دوستتر ميداري؟ و خودت، عسي انتحبوا شيئاً و هو شر لكم و عسي انتكرهوا شيئاً و هو خير لكم. چه بسيار چيزها را دوست ميداري، و چه بسيار كسان را كه دوست ميداري، كه اي، اين زنم است. اي، اين بچه من است. اي، اين مال من است. و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 102 *»
بسا هيچ خير تو، توشان نباشد. بسا كسي را دوست نميداري، و خير تو در دوستي آنها است. خيلي چيزها است كه دوست ميداري و شر تو در آن است. بله، باقلوا معلوم است خيلي شيرين است و خوشمزه است. اما وقتي آدم ناخوش، محرقه و مطبقه دارد، حالا محرقه داري، اين باقلوا را تا ميخوري ميكشدت، هلاك ميكند. پس عسي انتحبوا شيئاً و هو شر لكم. لكن فلوس است و بدمزه است و بدطعم است. مقيّئ و مهوّع است، و خوشت نميآيد و كراهت از آن داري و عسي انتكرهوا شيئاً و هو خير لكم. حالا ميخوري و به همان چاق ميشوي. مسهل را آدم برميدارد بخورد، ميبيند بدش ميآيد، خوشش نميآيد. بله اكراه داريم استعمال دواهاي بدمزه و تلخ و شور را، و چيزهاي چرب و شيرين را ميل داريم. اما چه بسيار چرب و شيريني كه شر است براي ما، چه بسيار دواها تلخ و شور است كه خير ما در آن است. خيلي از صدمات است كه وارد ميشود و ما نميخواهيم و كراهت داريم از آنها، و در باطن خير است براي ما. و چه بسيار باقلواها و چيزهاي خوشمزه است كه خدا عمداً دورش ميكند از تو. بسا در خانه بود يكدفعه ميبيني دزد آمد برد. اين را خدا عمداً دور كرده، چرا كه اگر خودمان ميخورديم ناخوش ميشديم. پس خدا است واللّه ارحمالراحمين كه از همه رحمكنندگان رحمش بيشتر است و بيشتر رحم ميكند.
اما غافل نباشيد، آيا به همهكس رحم ميكند؟ نه، ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة. و اشدالمعاقبين است، اما ببينيم، آيا همه كس را عذاب ميكند؟ نه، و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة. پس آل محمد: همه اينها را بيان كردهاند، كه ما مطالب را از آنها بفهميم اگر گوش بدهيم انشاءاللّه. پس شما بدانيد، ذات خدا اگر ارحم الراحمين بود، هيچكس در دنيا سرش به درد نميآمد و براي هيچكس همّي و غمّي و غصهاي نبود و هيچكس دردي نداشت، مثل اهل
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 103 *»
بهشت در بهشت. نه هرگز ناخوش ميشوند، نه سرما ميبينند، نه گرما ميبينند، نه كجخلقي دارند. سرهم در ناز و نعمتند و هي زياد ميشود نعمتشان و راحتشان. و واللّه عرض ميكنم ذات خدا اگر ارحم الراحمين بود، واللّه تمام اهل دنيا همانطور مثل اهل بهشت بودند. هيچ غباري به خاطرشان نميرسيد اصلاً ابداً. باز عرض ميكنم ذات خدا اگر اشدّ المعاقبين بود، باز يك كسي توي دنيا يك جرعه آب خوشگوار از گلويش پايين نميرفت، و حال آنكه اغلب مردم را نعمت و صحت و عزت ميدهد. آبهاي خوش ميخوريم، غذاهاي خوب ميخوريم، لباس خوب ميپوشيم. اگر ذات خدا اشد المعاقبين بود، بايد هيچ لباس نداشته باشيم، هيچ غذاي خوب درست نخوريم، و نداشته باشيم كه بخوريم. هيچ صحت نداشته باشيم و عزت نداشته باشيم. ملتفت باشيد انشاءالله، پس اينها را ياد ميگيري از محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم. پس خدا است ارحم الراحمين و خدا است اشدالمعاقبين و اينها ضد يكديگرند. ارحم الراحمين آن كسي است كه مؤمن را ترحم ميكند، پرهيزها هم به او ميدهد، كه هي ميبيند محرقه دارد، عمداً دزدي ميفرستد كه تا حلواش را بدزدد، كه مؤمن نخورد. گاهي مؤمن خونش زياد ميشود، بسا دزد را ميفرستد و برميخورد دزد به او و خنجرش ميزند كه خونهايش ريخته شود كه چاق شود. باز درباره مؤمن فرمايش ميفرمايند، حديثي هست در اصول كافي كه ميفرمايند بسا مؤمني است كه خدا ميداند اگر فقير باشد ايمانش محفوظ نميماند، اين را غنيش ميكند. بسا مؤمني است كه خدا ميداند كه اگر دولت داشته باشد، غني باشد، ايمانش محفوظ نميماند، اين را گداش ميكند. همينطور يك كسي هست كه اگر هميشه سالم باشد، دينش محفوظ نميماند، اين را ناخوشش ميكند، مبتلاش ميكند، ميبيني دائم ناخوش است. يك كسي است اگر دائم مبتلا باشد، و ناخوش باشد، از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 104 *»
حوصله درميرود، طوري ميشود كه ايمانش محفوظ نميماند، اين را لامحاله صحت ميدهد و عافيت ميدهد. پس خدا است واللّه ارحمالراحمين في موضع العفو و الرﺣﻤ[، و موضع عفو و رحمت، مؤمنينند. پس توي دنيا اگر ميبيني چيز ناگواري آمد، بدان كه مصلحت تو بوده. اين است كه فرمودهاند هر وقت ديدي بلائي نازل شد، بگوييد مرحبا بشعار الصالحين. يعني دماغتان نسوزد و خوشحال باشيد، كه الحمدللّه خدا اين بلا را فرستاده، معلوم است مصلحت ايمان تو بوده كه خدا فرستاده، تو هم صابر باش. پس پرهيزها ميدهند مؤمن را و خيلي چيزها را از او منع ميكنند، و مصلحتش در همان است. چه بسيار غذاهارا ميداني زياداست، و باز وقتي حاضر ميشود ميخوري، و ميداني پرخوردن كار خوبي نيست، باز سر هر غذائي كه ميرسي آنقدر ميخوري كه نفس تنگ ميشود. اقلاً جاي نفس كشيدن را بگذار باقي باشد، جاي آب را بگذار باقي باشد، كه خودت تردماغ باشي. حالا غذا كه حاضر شد، خيلي ميخوري، ميبيني غذا ماند در شكم و ثقل كردي و تغوط نميكني و گير ميكند. دلت درد ميآيد، اماله ميكني، فتايل استعمال ميكني تا خالي كني و چاق شوي. اما چاق كه شدي، باز مينشيني همچو از روي علم پر ميخوري، پر ميگويي.
باري، پس عرض ميكنم خيلي كارها را واللّه خدا عمداً جلو ميگيرد، نميگذارد پيش بيايد. آنجايي كه هيچ صدمهاي، غصهاي، ناخوشي نيست، وقتي است كه آدم در بهشت است. آنجا كه رفتي انشاءالله، بله، آنجا هرچه ميخواهي بخوري بخور. هي عرق ميكني و از بدنت بيرون ميآيد گند و بو هم ندارد، تغوط هم نميكني. و اگر در بهشت تغوط ميكردند كه ديگر بهشت بهشت نبود. پس آنچه ميخوري عرق ميشود، آن عرق هم بويش از بوي مشك و عنبر بهتر است. هي بخور و بزرگ شو. هيچ بار نه سرت درد ميگيرد، نه دلت به درد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 105 *»
ميآيد. قل من حرّم زينة اللّه التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هي للذين آمنوا في الحيوة الدنيا خالصةً يوم القيمة. خالص آنجا يوم اﻟﻘﻴﻤ[ خالص است.
ملتفت باشيد، و همچنين خدا است اشد المعاقبين في موضع النكال و اﻟﻨﻘﻤ[ جاي عقاب كجا است؟ جاي عقاب همين كفارند، همينها جاي عقابند. هركه اهل حق نيست و اينهايي كه منافقين هستند، اينها جاي عقابند. جاي كفار و منافقين جاي انتقام است. و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة، همينجا است كه توي دنيا اگر يك خوشي ميبينند، براي اين است كه مغرور شوند، معصيت بيشتر بكنند. لاتحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما. همينكه كفار ديدند كه من مهلت دادهام آنها را، خيره شدند و خيال ميكنند من غافلم از حال آنها، يا خيال ميكنند من دوستشان ميدارم، دولتشان دادهام، صحتشان دادهام. نه، اينطور نيست، باورشان نشود، لكن انما نملي لهم ليزدادوا اثما مهلتشان دادهام از براي اينكه غرّه شوند، مغرور شوند، همين خيالات را بكنند. مهلتشان ميدهم تا گناهشان زيادتر شود، دركشان در جهنم پستتر شود. آن وقت توي جهنم هي ناله ميكنند، هي فرياد ميكنند. هزارسال ميگذرد و باز اول عذاب است. باز هزار سال ديگر ميگذرد، و اينها هي فرياد ميكنند غلط كرديم، سرمان را به ديوار زديم، ما را به دنيا برگردان ديگر آن كارها را نميكنيم. به آنها ميگويند: نه، همچنين نيست، من بهتر ميشناسم شما را. و لو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه. شما را تا بيرون بياوريم، تا ولتان بكنيم، همان كارها كه ميكرديد باز همان كارها را ميكنيد. پس دروغ ميگوييد، و چماقي ديگر به كلهشان ميزنند و عذابي ديگر به ايشان ميكنند و هي هزار سال ميگذرد و كأنه اول افتادنشان است در جهنم، و اول عذابشان است. اين است كه تعبير ميآورند از حالت آنها كه كلما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب. دو ساعت كه نيست، سه ساعت كه نيست، سرهم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 106 *»
ميسوزانندشان و اين پوستهاشان و گوشتهاشان خونابه ميشود، پخته ميشود، و پوست و گوشت ديگر ميآيد، و باز آنها را ميسوزانند. كلما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها، پوست تازه ميآورند به آنها ميپوشانند. پوشاندن ظاهر ظاهري هم نيست. عذابي كه انتها ندارد، كأنه هميشه اول عذابشان است. چيزي كه آخر داشته باشد، باز آدم انتظاري دارد كه يك وقتي آخرش ميشود، آن آخر ديگر راحت ميشويم. به سفري رفتهايم، حالا در عذابيم بعد از شش ماه ديگر كه به منزل ميرسيم راحت ميشويم. و اهل جهنم هي ميروند و هي به منزل نميرسند و خدا است اشد المعاقبين، و طوري عذاب ميكند كه ماها طاقت نداريم آنجور عذاب را ببينيم. مثلاً دشمن خود را ميگيري، ميبندي، ميزني، داغ ميكني، هر بلائي ميخواهي به سرش ميآوري، آخر ولش ميكني كه برود پي كار خودش. اما خدا ول نميكند آدم را. هركس هرجور دشمني داشته باشد، هر قدر دشمني با كسي داشته باشي و به دستت بيايد حتي اينكه شمر را به دست تو بدهند، معلوم است هي عذابش ميكني، هر قدر ميتواني عذابش ميكني، آن آخر خسته ميشوي، ولش ميكني. لكن واللّه خدا كه ميخواهد عذاب كند، صدهزار سال ميگذرد و باز اول عذابش است. تا صدهزار سال، ببين يزيد را به دست تو بدهند كه عذابش كني، اينقدر عذاب نميكني، دل طاقت نميآورد كه اين همه عذاب بكند. من گاهي شده خيال جهنم را ميكنم، و آيات و احاديث هم دارد كه به اهل بهشت ميگويند نگاه كنيد به اهل جهنم و نشانشان ميدهند كه اگر تو هم خلاف كرده بودي، آنجا جايت بود. حالا شكر خدا را بكن كه آن خلاف را نكردي و اينجايت نياوردند. وقتي من آن احاديث را ميبينم، من چنان وحشت ميكنم كه خدايا مرا انشاءالله اگر نصيب كردي، بردي به بهشت، من نميخواهم ببينم جهنم را. آن خرستان را، گندابي را كه به هيچ وجه انسان طاقت نميآورد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 107 *»
بويش را بشنود، تو منت ميگذاري، ما را ميبري به بهشت، ما هم ديگر نميخواهيم نگاه بكنيم جهنم را، و از بس عذاب سخت است. بسا ترحم كند كسي را كه يكخورده ضعيف باشد.
باري، پس عرض ميكنم كه خدا است اشد المعاقبين في موضع النكال و اﻟﻨﻘﻤ[. باز خيال ميكني تو هم مؤمني، ميتواني بزني بكشي كافري را، بسا آنكه دلت رحم ميآيد. چه بسيار كساني كه مرغي را ميكشند، دلشان رحم ميآيد. چهار تا گوسفند ميبينند ميكشند، رحمشان ميآيد. واللّه اميرالمؤمنين هزار هزار ميكشت و هيچ باكش نميشد، و همچو آدمها ميخواهد كه اشداء علي الكفار رحماء بينهم. به بچههاي مسلمانها آنطور رحيم و مهربان بود، توي دامنش ميگذاردشان، ماچش ميكرد، قربانش ميرفت، يا به دوش خودش سوارش ميكرد، نان دهانشان ميگذاشت. لكن به كفار كه ميرسيد بسا هزار نفر را از زير تيغ در ميكرد، اصلاً پر دلش خبر نميشد. من و تو، ده گوسفند بكشيم ديگر طاقت نميآوريم، حال به حال ميشويم. آنهايي كه مؤمنين خالصند واللّه، لاتجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله، و اين آيه را بد نيست بخوانيم كه خبر شويد. ميفرمايد نمييابي قومي را كه راستي راستي ايمان داشته باشند، و آن مؤمنين دوست دارند دشمنان خدا و رسول او را، اگرچه آن دشمن پدرش باشد، اگرچه پسرش باشد، عموش باشد، خويشش باشد، قومش باشد، يا چيزش داده باشد، يا پولش داده باشد، احترامش كرده باشد. پس لاتجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايّدهم بروح منه. حالا خودت را ميخواهي امتحان كني كه چكارهاي؟ ببين، اگر همچو هستي كه با دوست اميرالمؤمنين دوستي، هركه ميخواهد باشد، اگرچه كشندة پدر و پسرت باشد و با دشمن
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 108 *»
اميرالمؤمنين دشمني اگر چه پسرت باشد، پدرت باشد مؤمني. وقتي دوست اميرالمؤمنين هستي، كه با دوست اميرالمؤمنين دوستي. اگرچه مالت را خورده باشد، پسرت را كشته باشد. فرمودند دوست داشته باش ــ و ملتفت باشيد اينها بازي نيست، اينها فرمايش پيغمبر تو است ــ ميفرمايند دوست بدار دوست اين را ــ و حضرت امير7 ايستاده بود كه حضرت رسول فرمودند دوست بدار دوست اين را ــ اگرچه كشنده پسر و پدرت باشد و فرمودند دشمن دار دشمن اين را، اگرچه پدرت باشد، اگرچه پسرت باشد.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 109 *»
مجلس ششم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردهام چون خداوند عالم هر چيزي را براي يك كاري خلق كرده است، و جن و انس را از براي همين خلق كرده است كه او را بشناسند و او را عبادت كنند، و ديگر شغلي ديگر براشان قرار نداده، از اين جهت خودش خودش را تعريف كرده كه من چطورم. خودش اينجور تعريف ميكند كه اللّه نور السموات و الارض و در هيچ جاي قرآن اينطور فرمايش نكرده، منحصر است توحيد در همين آيه. پس واللّه تا نداني معني توحيد را از اين آيه، توحيد نداري.
غافل نباشيد كه چه عرض ميكنم. مكرر عرض كردهام، مردم به همين قناعت كردهاند كه ما نگاه ميكنيم، ميبينيم بنايي هست، عمارتي هست، آسمان و زميني هست، ميفهميم اين عمارت را بنّا ساخته. ميبينيم آسماني و زميني هست،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 110 *»
ميدانيم خدا ساخته اين همه ملك را. ديگر توحيدشان همه همين است، ديگر فكر نميكنند كه حالا كه ما فهميديم اين بنا را، اين مسجد را، اين عمارت را بنّايي ساخته، لازم نبود كه يك بنا ساخته باشد، ميشود ده تا بنا ساخته باشند، ميشود صد تا بنا ساخته باشند. حالا اين ملك را كه نگاه ميكنيم، ميفهميم اين ملك را كسي ساخته. بله، كسي ساخته. اما از كجا كه يكي باشد آن كه ساخته؟ بلكه هزار تا جمع شدهاند و ساختهاند. پس به اين كلام، توحيد خدا به دست نميآيد.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم اين است فرق ميان اهل حق و اهل باطل، كه اهل حق ميدانند تا نشناسند ائمه خود را، نميشناسند خداي خود را و اهل باطل خيال ميكنند خودشان خدا را ميشناسند، و واسطه ضرور ندارند، و بيواسطه ميشود خدا را شناخت. و مكرر عرض كردهام هر چيزي را كه تو ميشناسي، به اسمش او را ميشناسي، و اسمش اسمش است، خودش نيست. مثل اينكه تو الآن ميبيني يعني اين نشستة مرا ميبيني، و اين نشسته اسم من است. مكرر عرض كردهام، هر چيزي كه از خود انسان سر نميزند، آن اسم انسان نيست. هر چيزي كه از خود چيزي سر نزد، آن چيز اسم او نميشود. پس تو فكر كن و ببين، همه جا هم همينطور است و يكخورده فكر كن انشاءالله، اين را بفهم و آسان هم هست. تو ببين، زيدي را كه ميشناسي، اين زيد، آخر يا ايستاده است كه او را ميشناسيش، يا نشسته است ميشناسيش. حالا اگر ايستاده است، و اين ايستادگي را خودش به عمل آورده، خودش ايستاده، و اين ايستاده اسم او است. و اگر نشسته است، باز خودش نشسته، اين نشسته اسم او است، و اسمهاي راستي راستي همه اينجور اسمها است. ميبيني چيزي خوشگل است، اين خوشگلي از خودش سرزده. يا چيز بدگلي است، و اين بدگلي از خودش سر زده. يا چيزي بلند است، و بلندي خودش از خودش سر زده. يا چيزي كوتاه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 111 *»
است، و كوتاهي خودش از خودش سرزده. اينها همه اسم است، و اسم راستي راستي است. حتي عرض ميكنم و شما انشاءاللّه غافل نباشيد و ملتفت باشيد كه چه عرض ميكنم. عرض ميكنم، آتش را ميگوييم گرم است، گرمي از آتش سر زده، پس آتش گرم است و گرم اسم آتش است. آب را ميگويي رطوبت دارد و تر است، اين رطوبت از آب سر زده، و اين آب تر است، اين اسم آب است. پس همينطور است واللّه خداوند عالم كه اسمهاي او، از خود او سرزده، بدئشان از خدا است، و عودشان به سوي خدا است. و اگر گوش دادي كه چه عرض ميكنم، خيلي چيزها فهميدي. اگر گوش ندادي، همين صدايي است به گوشت خورده و تمام ميشود. و غافل نباشيد انشاءالله، عرض ميكنم خدا گرم نيست، چرا كه گرمي از خدا سر نزده، از آتش سر زده. و خدا تر نيست، تري از آب سر زده، از خدا سر نزده، خدا تر نيست. خدا خشك نيست، خشكي از خاك سر زده، از خدا سر نزده. به همينطور فكر كنيد حالا جميع خلق خدا، هيچ كدام از پيش خدا نيامدهاند، و ميبيني جميع اينها هم هست، همه حيوانات از مني پيدا شدهاند. و همچنين خلق الانسان من صلصال كالفخار، خدا انسان را از گل آفريده، از همين مني است كه آفريده، آب است و خاك. داخل همش كردهاند، گل ساختهاند و آدمي را از گل ساختهاند. پس انسان را، حتي پيغمبران را، خدا ميگويد من از خاك خلقشان كردهام. به دليل اينكه ميگويد ان مثل عيسي عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون. آن آدم، پيغمبر اول بود، اين عيسي هم پيغمبر آخري است، متصل به پيغمبر آخرالزمان. در اين ميانه هم، هرچه پيغمبر هستند، همينجورند. همه از خاك خلق شدهاند، از خدا سر نزدهاند. لكن واللّه ائمة شما بودند، و هنوز خاكي نبود، و ائمة شما بودند، و هنوز آبي نبود. و ائمة شما بودند، آسماني نبود و زميني نبود. ائمة شما بودند، و آدمي نبود، حوائي نبود، ملكي نبود،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 112 *»
جني نبود، شبي نبود، روزي نبود، اصلاً هيچ چيز نبود، كه ائمة شما بودند. و اگر ايشان را همينطوري كه عرض ميكنم ميشناسي، امام داري. و اگر خيال ميكني آنها هم از خاك خلق شدهاند، بدان كه امام نداري.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، امام شما آن خلق اول است، امام شما آن كسي است كه بود و واللّه دنيا نبود، آخرت نبود، آدم نبود، حوا نبود. ببين پيغمبر ميفرمايد: كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين. من پيغمبر بودم و هنوز خدا آدم را خلق نكرده بود، و آبي و خاكي را داخل هم نكرده بود و پيغمبر پيغمبر بود. و حضرت امير همين مطلب را براي خودش فرمايش ميكند. ميفرمايد: كنت ولياً و آدم بين الماء و الطين. من هم ولي بودم، و وصي پيغمبر بودم، و هنوز آدم ميان آب و گل بود. و واللّه ايشان بودند، و آب هم نبود. و ايشان بودند، و خاك هم نبود. ايشان بودند، و دنيا نبود. ايشان بودند، و آخرت نبود. بهشت نبود، جهنم نبود، لوح نبود، قلم نبود، ملائكه نبود، اصلاً هيچكدام نبودند، به هيچ وجه. ايشان بودند و سالهاي دراز گذشت، و ايشان تسبيح ميكردند خدا را و تهليل ميكردند و هيچ چيز خلق نشده بود. نه مكاني بود، نه زماني بود، نه دنيايي بود، نه آخرتي بود. بعد دوازده حجاب خدا از نور خودشان براي ايشان خلق كرد. و اين را بسا تعجب كني كه چطور ميشود از نور خود آدم، چيزي درست كنند براي آدم.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، اشاره بهاين معني ميكنم. عرض ميكنم، چون خداوند عالم براي تو ديدن را خلق كرده، اين ديدن را از خود تو خلق كرده، و به خود تو داده. خلق كرده اين چشم را، و اين چشم از اعضاء و جوارح تو است كه خلقش كرده و به تو انعام كرده، ديدن تو از تو صادر شده. ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، كلية علم است انشاءالله دل بدهيد، ياد بگيريد. و اگر ياد بگيريد، يك دنيا علم است ياد گرفتهايد. عرض ميكنم خداوند ديدن تو را براي تو خلق
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 113 *»
كرده، از كجا اين ديدن خلق شده؟ اين ديدن از خود تو سر زده، خلقش كرده از خود تو اين ديدن را، و به تو انعامش كرده. از كار خودت سر زده، از اين جهت تو بينايي. و ملتفت باش كه اين همان حرف اولي بود كه زدم. عرض كردم هر چيزي از خود انسان سر ميزند، اسم انسان است. ديدن از انسان سرميزند بينا اسم انسان است. شنيدن از خود تو سر ميزند، شنونده اسم تو است. شنيدن تو را، خدا براي تو خلق كرده، از كجا؟ گوش را از خارج نياورده، كه شنيدن تو را از آن خلق كند. اگر فرضاً گوشي هم از خارج بياورند، از آن گوش نميشود شنيد. بايد شنيدن از خود تو سر بزند، تا آنوقت بتواني بشنوي. اگر از خود تو سر نزند نميتواني بشنوي. انشاءاللّه ملتفت باشيد، مكرر اينها را به زبانهاي ديگر عرض كردهام. ببين، تو ذائقه نداشته باشي، حلوا روي زبانت بگذارند يا ترياك، نميفهمي تلخ بود يا شيرين بود. لكن ذائقه را خدا براي تو خلق كرده از خود تو، و از خود تو سر ميزند كه مال تو ميشود. اگر از خود تو سر نزند، مال تو نميشود. از هركس ديگر سر بزند، عاريه است، بيمصرف است براي تو. پس غافل نباشيد انشاءالله، چيزي كه از خود انسان سر ميزند، آن نور انسان است، ظهور انسان است، و انسان مسمي به آن ظهور است، و به آن ظهورات مسمي ميشود. و غافل مباش، پس ببينيد، ديدن تو از خود تو سر ميزند، و از اين جهت اسم تو ميشود بينا كه اگر ديدن از تو سر نزد، و كسي اسم تو را بينا بگذارد، اين لفظي ميشود بيمعني، و مثل اين مردم ميشود. اين مردم قاعدهشان اين است كه بيمعني حرف بزنند. غافل نباشيد، مردم بيمعني ميگويند، بگويند. خدا كه بيمعني حرف نميزند انبياء، اولياء و اهل حق، اينها بيمعني حرف نميزنند. بله، مردم اسم غلام سياه گنديده را، كافور ميگذارند. كافور معطر است، كافور سفيد است، كافور لطيف است. اين غلام متعفن است، واقعاً دستش به غذائي بخورد، آدم رغبت
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 114 *»
نميكند از آن غذا بخورد. اين سياه است، كثيف است. حالا اسم اين را تو برميداري كافور ميگذاري، اين دروغ است. اسم خود غلام، راستي راستي كدام است؟ اسم راستي راستيش اين است كه سياه است. اسم راستي راستيش اين است كه گنديده است. اسم راستي راستيش اين است كه متعفن است. پس اسم كافور را بر اين غلام گذاردن، دروغ است. اين، معطر بودن و سفيد بودن و لطيف بودن از او سر نزده. چيزي كه از خودش سر زده، اسم او همان چيز است. حالا ديگر اين را كافور ميگويند، اين عاريه است، اين دروغ است. پس واللّه همينطور، اين مخلوقات هيچكدامشان از خدا سرنزدهاند، يعني از پيش خدا نيامدهاند. ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، انسان از آب است، از گل است. آب از كجا سر زده است؟ از سرما است. در زمستان كه ميبينيد هوا كه سرد ميشود، ميبيني پشت شيشه تر شد. هواست، بخار شده. بخار است سرما به آن زده است، آب شده. بخار زيادي بزند به شيشه بزرگي و پشتش سرد شود، بخارها آب ميشود به طوري كه ميبيني جاري شد. الآن ابرها همينطور درست ميشوند آن طرفش سرد است، اين طرفش بخار است ميرود بالا مثل سرپوشي كه بر سر ديگ ميگذارند براي عرقكشي. پشت سرپوش آب سرد ميريزند، از زير ميرسد اين بخارات به آن سرپوش يخ كرده، آب ميشود و فرو ميچكد. و عرض ميكنم خدا الآن هم آب را همينطور درست ميكند. آب را با سرما و گرما درست ميكند. خاك را همينطور درست ميكند و ديگر اينجور چيزها تفصيلش مناسب مجلس نيست. كسي بخواهد اينها را ياد بگيرد، در مجلس درس خوب است. حالا چيزي كه به كار همه ميخورد اين است كه تمام خلق را از عالم امكان، خدا خلق فرموده. پس انسان را از آب و خاك و از گل آفريده. خلق الانسان من صلصال كالفخّار. جنها را از آتش، ميفرمايد: خلق الجانّ من مارج من
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 115 *»
نار. بعضي را از دود خلق ميكند، بعضي را از آب خلق ميكند بعضي را از هوا، بعضي را از نور. ملائكه را از نور خلق كرده، از نور حضرت امير خلق شدهاند تمام ملائكه. و همچنين پيغمبران را به حسب ظاهر از خاك خلق كرده و به حسب باطن از عرق مبارك پيغمبر ما9 خلق شدهاند. صد و بيست و چهارهزار قطره عرق از بدن پيغمبر9 چكيد، از هر قطرهاي از آنها، پيغمبري از پيغمبران خلق شدند. پس بدانيد واللّه هيچكس از پيش خدا نيامده و انشاءالله دل بده و ببين چه عرض ميكنم.
عرض ميكنم كسي كه از پيش جايي نميآيد، خبر از آنجا ندارد و بدانيد واللّه هيچكس خبر از خدا ندارد مگر محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم اجمعين. چرا كه ايشان از پيش خدا آمدهاند. باقي خلق بعضي از پيش آب آمدهاند، خبر از آب دارند، ميدانند آب تر است. بعضي ديگر از پيش خاك آمدهاند، ميدانند خاك خشك است، از آن خبر دارند. اما از خدا بخواهي خبر داشته باشند، هيچكس خبر ندارد واللّه تمام ملك خدا از خدا بيخبرند و هيچ از خدا خبر نميتوانند بشوند لكن واللّه محمد و آلمحمد از پيش خدا آمدهاند از اين جهت از خدا خبر دارند.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، مثل اينكه اسم تو از پيش تو ميآيد، از اين جهت از تو خبر دارد. چرت مزن كه هيچ مشكل نيست، اين حرفها را به آساني ميشود فهميد. ببين، نشستن من از من سر زده، چون از من سر زده اسم من شده. چون اسم من است از پيش من آمده، از من خبر دارد. پس علمهاي مرا ميگويد حرفهاي مرا ميزند، ادعاهاي مرا ميكند. عرض ميكنم واللّه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم همينطورند در نزد خدا. اسمهاي خدا هستند، نورهاي خدا هستند، ايستادة خدا هستند، نشستة خدا هستند. ميفرمايد: اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 116 *»
امور عباده. پس ايشان نور خدا هستند و نور از منير خودش خبر دارد. اسم از صاحب اسم خبر دارد. پس هر اسمي كه تو خيالش كرده باشي، اسم است و ميبيني خبر از مسماي خود ندارد، اسم آن مسمي نيست. چيز ديگر است دخلي به آن مسمي ندارد. پس غافل نباشيد انشاءالله و بدانيد اسمهاي خدا خبر از خدا دارند و قسم خورده است حضرت صادق7 كه نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها. يعني ماييم اسمهاي حسناي خدا كه خدا امر كرده است كه بخوانيد خدا را به آن اسمها و تعجب هم اين است كه اين خدا را به اسمش بايد خواند و اسمش را بايد اسمش دانست و نبايد اسمش را پرستيد و بايد خدا را پرستيد. حالا اينجاها مشكل ميشود براي كسي كه توي كار نيست. غافل نباشيد، ميفرمايد كسي كه نداند خدا اسم دارد و خدايي ميپرستد، هيچ خدا نپرستيده، ابداً توحيد ندارد. بسا بگويد من خدا را پرستيدم، من اسم خدا را بردم گفتم خدا. نه، اين خا و دال و الف است اين خا و دال از خدا سرنزده من حالا ميگويم خدا اين خا و دال و الف را، من به هم چسباندهام. من ميگويم، از من سر زده، اين اسم خدا نيست، از خدا سر نزده. يا خير، بنويسي خدا. اين اسمي كه روي كاغذ نوشته شده، از خدا سر نزده، از كاتب است. كاتب مركبي را برداشته، با قلم روي كاغذ اين اسم را نوشته، اين كه خدا نيست.
پس غافل نباشيد كه چه عرض كردم. خدا اسمي دارد، و اسمش از او سر زده است. و اينهايي كه ميبيني اسمي از خدا ميبرند، ميگويند ما كه گفتيم خدا، ما كه گفتيم قادر است اين خدا، ما كه گفتيم عالم است اين خدا. همين «عالم است» را شما ملتفت باشيد. خدا عين نيست، الف نيست، لام نيست، ميم نيست. اينها را تو ميسازي، و به هم ميچسباني، و ميگويي عالم. همينطور كه گفتي خدا قادر است، اين را خودت گرفتي، خودت نوشتي. اين خدا نيست، اين اسم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 117 *»
خدا نيست. عرض ميكنم واللّه كسي اسم را راه ببرد، و دعوت كند خدا را به اسمش، فيالفور اجابت ميكند خدا. اينهايي كه اسم را نشناختهاند، هي بگو يا اللّه، و هي بگو، تا نفس داري، عمر داري، دخلي به خدا ندارد. هوا است و اين هوا را ميگيري، و هي توي خيكش ميكني، و توي دهنش ميكني، و تقطيعش ميكني، و بيرون ميآوري از مخارج حروف. الف است و لام است و الف است و هاء. اين اسم از خدا صادر نشده. واللّه
اسم خدا، صادر از خدا است. اگر اين اسم صادر از خدا را ميشناسي، آن وقت خدا را هم ميشناسي. هزار دفعه هم مگو، يك دفعه هم كافي است. خير، يك دفعه را هم نگويي، نگفتهاي خدا ميدهد. خودش در قدسي ميفرمايد: ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته. من چه عقلم ميرسد، كه چه سؤال كنم؟ چه بخواهم؟ من همين كه او را شناختم ــ واللّه حالت مؤمنين همينجور است ــ من همين كه خدا را شناختم، خجالت ميكشم خودم بروم پيش خدا فضولي كنم. بسا چيزي را بخواهد، آن وقت خدا بگويد اين را ميخواهي چه كني؟ آن كسي كه خداي خود را شناخت و مؤمن است، ميرود پيش خدا، كه من بنده تو، تو آقاي من. خير مرا تو ميداني، صلاح مرا تو ميداني. تويي قادر، تويي دانا، تويي رؤوف، تويي رحيم. من امرم را به تو واگذاشتم. افوّض امري الي اللّه. من خودم عقلم نميرسد، تو هرچه ميداني بايد با من بكني، بكن تو وكيل من، من حاضرم در حضور تو، هر كاري بايد بكني بكن. ومن يتوكل علي اللّه فهو حسبه كسي كه توكل بر خدا كند، همان خدا كفايت او را ميكند. و عرض ميكنم واللّه، از جمله واجباتي كه از هر واجبي واجبتر است، توكل بر خدا است. توكل، يعني وكيلي تعيين ميكني، كه تو برو حرف بزن براي من. همينطور خدا را وكيل ميكني، كه خدايا تو وكيلي در كارهاي من. هرچه ميداني بايد كرد، بكن. من عقلم نميرسد.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 118 *»
ماها يكپاره كارها را از روي سفاهت دلمان ميخواهد، و نميدانيم نبايد كرد يكپاره كارها را. چرا كه محض جهل است، محض ناداني است. و خدا ميبيند محض هوي و هوس است، و از روي جهل است، منع ميكند. حالا كه خدا را ميشناسي، واگذار كارهايت را به خدا. بگو خدايا تو كه همه كاري ميتواني بكني، عواقب امور را ميداني، من نميدانم چه خاكي به سرم كنم، به جز اينكه به تو واگذارم، و تو را وكيل خود قرار دهم.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، و بدانيد چنانكه عرض كردم واللّه واجبترين تمام واجبات است توكل بر خدا و عليه فليتوكل المؤمنون و عليه فليتوكل المتوكلون ديگر خودمان از خودمان خبر داريم. هر كسي از خودش خبر دارد، اگر ميبيني نميتواني كارت را به خدا واگذاري، اسم خودت را مؤمن مگذار. پيش خدا هم نرفتهاي، فعلهاي هستي مثل باقي فعلههاي دنيا، مؤمن نيستي. لكن اگر خدا را شناختي كه اين خدا همه خيرات مرا ميداند، و اين خدا خير مرا ميخواهد، و اين خدا هيچ شر مرا نميخواهد، چرا كه ارسال اين همه رسل كرده براي هدايت خلق. اين همه معجزات بر دست آنها جاري كرده كه بدانند اينها راستگويند، هيچ هلاك خلق را نخواسته. در احاديث فرمايش كردهاند كه خدا تو را از خودت بيشتر دوست دارد، تو خودت خودت را چقدر ميخواهي؟ خودت را چقدر دوست ميداري؟ خدا بيشتر از آن تو را دوست ميدارد. همچنين امام تو، تو را از خودت بيشتر دوست ميدارد. چرا كه امام تو راضي نيست معصيت كني و خدا عذابت كند، و تو خودت معصيت را ميكني، شراب ميخوري، و ميداني هم كه مست ميشوي و ميخوري، و ميداني وقتي هم مست ميشوي شعور از سرت ميرود، توي بول و غائط خود ميغلطي، توي گُه خودت غوطه ميزني. اينها را ميداني و باز شراب را ميخوري. آن بزرگواران حيفشان ميآيد همچو باشي. پس
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 119 *»
واللّه خدا دوست ميدارد بندگان خودش را، پس خيرشان را ميخواهد خدا، شرشان را نميخواهد خدا. آن قدري كه ميتوانند بجنبند، بجنبند، آن قدري كه ميتوانند احتراز كنند از آتش، احتراز بكنند. ميتوانند خود را پرت نكنند، نكنند. اما آن قدري كه نميتوانند شرور را از خود منع كنند خدا خودش نگه ميدارد. مثل اينكه من نميتوانم اين سقف را نگاه دارم كه بر سر من خراب نشود. خدا ميتواند نگاه بدارد و نگاه ميدارد. من نميتوانم اين زمين را نگاه دارم كه زلزله نشود، خدا ميتواند نگاه بدارد و نگاه هم ميدارد. پس هر خيري را من نميتوانم به خودم برسانم، خدا بايد به من برساند، و ميرساند. همچنين هر شري را من نميتوانم از خودم دور كنم، بايد از خدا بخواهم كه او دور كند. ميدانم خدا خوشش ميآيد كه من همچو باشم، خوشش ميآيد كه خيرات را بخواهم، خوشش ميآيد شرور را نخواهم. حتي در حدود، حاكم حد ميزند به تو كه تو چرا ضرر به خودت ميرساني؟ حد جاري ميكند، صد تازيانه بسا ميزند كه چرا به خودت صدمه زدهاي؟ ديگر خودم ميدانم، نه. همينكه ضرر تو است، تو غلام ما هستي، ضرر به ما ميخورد. غلام كسي كاري بكند بدنش ضعيف شود معلوم است ضرر به آقاي خود رسانده. آقا چوبش هم ميزند كه چرا دست خودت را زخم كردي مثلاً. پس اين خدا ضرر ما را هيچ نميخواهد، امر هم به خيرات كرده. حالا تو كارت را واگذار به اين خدا، و خاطرجمع برو به پشت بخواب. وقتي تو واگذاردي به او، او هرچه ميآورد پيش تو، خير تو است. هرچه دور ميكند از تو شر تو است. پس چه كاري است لازمتر از توكل؟ حالا ميبيني نداري اين توكل را اسم خودت را مؤمن مگذار. مؤمن بايد توكل داشته باشد. عليه فليتوكل المؤمنون عليه فليتوكل المتوكلون. كسي كه توكل ندارد، ايمان ندارد. و اسم دروغي بر سر خود نگذاريم و خود را مؤمن نگوييم بهتر است. و اگر اقرار كني و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 120 *»
اعتراف كني بسا يكدفعه دادند و تفضل كردند و دادند، اما من همه چيز ميدانم، ديگر اعتنا به تو نميكنند. ميگويند اين مردكه خري است، دارد ادعاهاي بيجا ميكند، بلكه چوبش هم ميزنند.
باري، پس توكل بر خدا بايد كرد. توكل بر خدا، واگذاشتن امر است به اين بزرگواران و تعجب اين است و از اين نمره حديث بسيار دارد. ميفرمايند كسي ميخواهد توكل كند بر خدا، علي را دوست بدارد. و به حسب ظاهر هم ميبينيد ربطي به هم ندارد. خوب علي را دوست بدارم، توكل بر خدا كردهام، يعني چه؟
ملتفت باشيد انشاءاللّه، كسي كه علي را دوست ميدارد، علي را مرد عالمي ميداند، علي را مرد حكيمي ميداند، علي را مرد رؤوف رحيمي ميداند، خود را غلام حلقه به گوش علي ميداند، و او را آقاي خود ميداند حالا اگر گرسنه شد، او ميداند غلامش گرسنه است، نانش ميدهد. او ميداند زن ندارد، زنش ميدهد. او ميداند ناخوش است، دواش ميدهد. او ميداند گمراه شده، هدايتش ميكند، تعليمش ميكند. پس هرقدر خيرات ميخواهي، علي را دوست بدار، علي را داشته باش. دنيا را ميخواهي، علي را دوست بدار. آخرت را ميخواهي، علي را دوست بدار. ميخواهي توكل كني بر خدا، بشناس علي را كه چكاره است، او را امام خود بدان، او را آقاي خود بدان، خود را بنده او بدان، بدان كه او آقا است و تو غلام اويي. اقلاً به قدر اين آقاهاي ظاهري كه غلامي ميخرند، او را بايد آقا بداني. اميرالمؤمنين اقلاً به قدر اين آقا آقا هست. واللّه اميرالمؤمنين هم آقاي آقاي اين غلام است، و هم آقاي اين غلام است، پس تشخصش از اين آقا بيشتر است. حالا همين آقاي ظاهري ميداند غلامش زن ميخواهد، ميبيند زن ندارد، زنش ميدهد. ميداند خانه ميخواهد، مسكن ميخواهد، خانهاش ميدهد. ميداند لباس ميخواهد، لباسش ميدهد. ميبيند اگر ندهد سرما ميخورد، ناخوش ميشود، بسا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 121 *»
بميرد، ضرر به خودش ميرسد. اگر بميرد، اگر معيوب شود، ضرر به آقا ميرسد.
باري، ملتفت باشيد، واللّه اميرالمؤمنين آقاي حقيقي راستي راستي است. واللّه از روي عقيده بايد اقرار كني و بگويي عبدك و ابن عبديك المقرّ بالرقّ و التارك للخلاف عليكم. من، پدرم غلام تو بوده، مادرم كنيز تو بوده، جدم هم غلام تو بوده، جدهام هم كنيز تو بوده، خودم هم غلام توام. اقرار دارم كه بنده رقّ تو هستم. پس ماييم غلامان و كنيزان ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين. ايشان البته خير ما را ميدانند، ما را ميشناسند كه ما جاهليم، اگر كاري كرديم از روي جهالت است، روي خود هم نميآورند. همين آقاهاي ظاهري ميشناسند غلامشان جاهل است، متحملش نميشوند. ميگويند حالا جاهل است، از روي جهالت كاري كرده، با پاي گلي روي فرش آمده، كارش نداشته باشيد. كمكم تربيت ميكنند غلام را، كمكم يكپاره چيزها را تعليم او ميكنند. پس از جهالتهاش اغماض ميكنند، از حرفهاي بيجاش اغماض ميكنند، ميگويد اين عقلش نميرسد از حركتهاي ناهنجاري كه ميبينند اغماض ميكنند. ميگويد عقلش نرسيده آمده اينجا ايستاده، عقلش نرسيده آمده پيشتر ايستاده. واللّه همينطور است حالت همه ما در نزد ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم. هي خلافهاي ما را ميبينند و هي اغماض ميكنند. اما بدان كه تو جاهلي، حالا كه جاهلي بايد تعليمت كرد، پس معلم ميخواهي، و ايشان ميآيند و تعليمت ميكنند. بايد اعانت كرد تو را، و تا ائمه كمك نكنند نميتواني كاري بكني. پس ايشان نظرها ميكنند، عنايتها ميكنند، التفاتها ميكنند. تو اگر داري چنين اميرالمؤمنيني را، آنوقت توكل هم ميتواني بكني. سر هم سير هم ميتواني بكني، سلوك هم ميتواني بكني. همين علي را نداشته باشي، ديگر نماز كن، آن قدري كه مثل خيك پوسيده، پوسيده شوي، كه فايده ندارد واللّه. حديث است كه در ميان ركن و مقام خدا را عبادت كند، آن قدري كه مانند خيك
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 122 *»
پوسيده شود ــ و اين ميان ركن و مقام كه ميفرمايند، در مكه معظمه است. جاي شريفي است، آنجا آدم نماز كند جاي خيلي شريفي است ــ ميفرمايند كسي در ميان ركن و مقام نماز كند در تمام عمر خود، كه شب و روز در قيام و قعود باشد، و آن قدر عبادت كند كه بدنش مثل خيك پوسيده، كه از بس كهنه شده بپوسد و اين شخص دوستي اميرالمؤمنين را نداشته باشد، خداوند عالم او را به رو در آتش جهنم مياندازد و باكش نيست. اين است كه واللّه منكرين فضائل ائمه اطهار، خواه نماز كنند، خواه دزدي كنند، نمازشان مثل دزديشان است، دزديشان مثل نمازشان است. خواه زنا كنند، خواه روزه بگيرند، زنا كردنشان مثل روزه گرفتنشان است، روزه گرفتنشان مثل زنا كردنشان است. حالا سني روزه ميگيرد كسي بگويد اين سني بيچاره، دهان خشك روزه گرفته. نه، روزهاي چيزي نگرفته. روزه گرفته، بعينه مثل اين است كه زنا كرده، لواط كرده، پدرش سوخته. كاش اين روزه را نميگرفت، كاش اين نماز را نميكرد كه مردم را گول بزند. بله فلان آخوند چقدر گريه ميكند، چطور سبيلهاش را چيده، چطور نماز ميكند، كاش اين كارها را نميكرد. اين كارها را ميكند كه مردم را فريب بدهد، مردم را گول بزند و بازي بدهد و بگويد شخص واحد، در حال واحد، در مكانهاي متعدد نميشود باشد، پس اميرالمؤمنين بر سر هر ميتي حاضر نميشود. آيا ميشود شخص واحد، بر سر همه ناخوشها حاضر باشد؟ بر سر تمام كساني كه بميرند حاضر باشد؟ اين غلو است، دروغ است. آن خرهاي عامي هم ميشنوند اين را، و ميبينند عمامه سرش است، سبيل نحسش را هم چيده، گولش را ميخورد، همراهش ميرود. آن يكي ديگر هم ميرود، آن ديگري هم ميرود، آن وقت بناي لوطيبازي را ميگذارند، يك شهري را به هم ميزنند، همينطورها كه ميبينيد. پس عرض ميكنم واللّه سنيها نماز نميكردند بهتر از اين بود كه نماز كنند، روزه نميگرفتند بهتر بود.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 123 *»
نماز و روزه خوب است براي مؤمنين. مؤمن خوب است نماز بكند. دوست اميرالمؤمنين، نماز مال او است. حضرت امير ميفرمايد: انا صلوة المؤمنين و صيامهم. منم نماز مؤمنين و روزه ايشان، آقاشان اميرالمؤمنين است. ميگويد روزه بگير، ميگويد چشم. نماز كن، ميگويد چشم. اما من هيچ اعتنائي به اين نمازها ندارم، هيچ اعتمادي به اين روزهها ندارم. لااثق بالاعمال و ان زكت و لاارها منجية لي و ان صلحت و اينها در دعاي اعتقاديه است. آن پيشها اسم اين دعا را دعاي اعتقاد گذاردهاند. اين ديگر كار ماها نيست، كه بگويند شيخيها اينها را درآوردهاند خير، هميشه اهل حق در دنيا بودهاند. هميشه حق را ميگفتهاند، شيخيها هم يكي از آنها.
خلاصه در دعاي اعتقاديه است و من لااثق بالاعمال و ان زكت. خدايا اعتقاد من اين است كه اميرالمؤمنين همچو كسي است كه من از نمازهايي كه كردهام، از روزههايي كه گرفتهام، از حجم كه رفتهام، هيچ اعتمادي، هيچ اعتنائي، به اينها ندارم اگرچه درست باشند. نماز را درست كرده باشم، روزه را درست گرفته باشم، حج را به طوري كه گفتهاند كرده باشم، خمس را درست داده باشم، زكو\ را درست داده باشم، هيچ اعتمادي به آنها ندارم. لااثق بالاعمال و ان زكت. اعتقادم اين است كه اينها مرا نجات نميدهند، و ان صلحت، اگرچه اعمال صالحه باشند. ميفرمايد: لااراها منجية لي، يعني اعتقاد ندارم كه اينها نجاتدهنده من باشند، اينها نجاتدهنده من نيستند، بدانيد اينها نجاتدهنده نيستند. ديگر آن خره ميرود روي منبر و به مردم ميگويد هي شما نماز كنيد، روزه بگيريد. كسي توي آستين امام حسين باشد، ميكشند، ميبرندش به جهنم. خره نميداند نماز چه چيز است، نميداند اميرالمؤمنين كيست، نميداند امام حسين كيست.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه و بدانيد كه اگر اعمال صالحه را، آن جوري كه خدا گفته بكني، و ولايت اميرالمؤمنين توش نباشد، نجاتدهنده نيست، و كافري.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 124 *»
ايمان اين است كه در دعاي اعتقاديه فرمايش ميكنند: من لااثق بالاعمال و ان زكت و لااراها منجية لي و ان صلحت الا بولايته و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها، اينها همه همراهش هست، آن وقت نماز مرا شايد كاريش بكنند كه نماز شود. روزه مرا شايد كاريش بكنند كه روزه شود. شايد اصلاحش كنند، شفاعت كنند، درستش كنند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، كه ولايت اميرالمؤمنين مانند روح است در تمام اعمالتان. به تشبيه، مانند نيت است در اعمال. پا شوي و نماز كني و نيت نماز نداشته باشي، اگرچه خم و راست هم بشوي، كه نماز نكردهاي. خواسته باشي وضو بگيري، اما نيت وضو نداشته باشي، دست و رويت را هم بشويي، تقليد است، وضونساختهاي. مثلاً نيت غسل نداشته باشي، زير آب هم بروي، غسل نكردهاي. در هرچه نيت نداشته باشي، نه آن غسل است، نه آن نماز است، نه آن وضو است. غسل آن است كه نيت بكني قرﺑ[ً الي اللّه بروي زير آب و بيرون بيايي. وضو آن است كه نيت كني قرﺑ[ً الي اللّه و روت را بشويي، و دستهايت را بشويي. نماز آن است كه نيت نماز داشته باشي به جهت تقرب به خدا، به جهت امتثال امر خدا، اين كارها را بكني. اين نيت امر قلبي هم هست، و خود نماز امر ظاهري است. لكن اين نيت اگر توش هست، ركوعت ركوع است و سجودت سجود است. قيامت قيام است، قعودت قعود. و اگر نيت توش نيست، آن تقليد است، بازي است. بازي كه نماز نيست، بازي توجه به خدا نيست.
پس غافل نباشيد چه عرض ميكنم، عرض ميكنم واللّه دوستي امام، روح جميع اعمال است و آن دوستي كه هست، خيلي كارها را اصلاح ميكند. چون دوستي، حالا جاهلي و از روي جهالت كاري ميكني، ميگويند عقلش نرسيد ولش كنيد. خلافي كرده، از جهالت است. دوست ما است، ما را دوست ميداشته
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 125 *»
خدايا به جهت خاطر ما ببخش او را. يا به مردم ميگويند اين غلام ما بوده، اين خلاف را با شما كرده، غلط كرده. چون غلام ما بوده، شما روي خود نياوريد، ببخشيد او را. لكن آن ولايت را اگر نداشته باشي، خري هستي در دنيا راه ميروي خر بسيارند در دنيا راه ميروند، اعتنائي هم به خرها نيست. پس اگر خود را غلام آقاي خود ميداني، و او را آقايخود ميداني، آقاي راستيراستي، نه آقاي دروغي همچو آقاي راستيراستي و صاحب اختيار واقعي ميداني او را، معلوم است عبد و مايملكش كان لمولاه، است. بايد همچو اعتقادت باشد كه من خودم از خودم نيستم و مال اميرالمؤمنينم، و غلام اويم. بخواهد مرا بفروشد، خودش ميداند، اختيار من با او است. مثل اينكه بخواهد پوستين مرا بفروشد، خانه مرا بفروشد، بچههاي مرا بفروشد، مالش است. همين آقاهاي ظاهري اگر آن خانهاي كه غلام توش مينشيند، بخواهد آن را بفروشد، ميفروشد. بخواهد با غلام ميفروشد، بخواهد با بچههاش، همچو يكجا خانه را و غلام را و زن و بچه غلام را، يكجا ميفروشد به كسي ديگر. و واللّه همينطور است جميع ملك خدا واللّه مال محمد و آلمحمد است صلوات اللّه عليهم اجمعين و واللّه از نور ايشان خلق شدهاند. بدئش از ايشان است، و عودش به سوي ايشان است، و مال ايشان است. اين است كه ميفرمايند، و شكر مختصري تعليم ميكنند. ميفرمايند هر نعمتي، هر صحتي، هر چيز خوبي، هر نعمتي كه به تو ميرسد و ميخواهي شكر كني خدا را، بگو اللّهم ان هذا منك و من محمد و آل محمد9. اگر اين را گفتي، شكر آن نعمت را به جا آوردهاي. اينجور هم نكني، نميشود شكر خدا را كرد، و شكر را نميشود كرد، مگر خدا توفيق بدهد. و وقتي توفيق داد، شكري ديگر بايد كرد توفيق آن را هم خدا بايد بدهد، توفيق كه داد، آن هم شكري ديگر ميخواهد. باز هم شكر كردي، آن هم شكري ديگر ميخواهد، و هكذا. پس از عهده شكر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 126 *»
نميشود بيرون آمد. حالا تعليم كردهاند كه ميخواهي از عهده شكر بيرون آيي، و شكر كرده باشي جانت را فارغ كن، بگو خداوندا من خودم و آنچه هست تماماً مال محمد و آلمحمد است. واقعاً او آقا است، او مالك من است، من مملوك اويم. آنچه ماسواي ايشان است مال ايشان است. پس ايشان سيد سادات هستند، يعني آقاي آقايانند و مطاع كل هستند.
باري، مطلب اين است و انشاءالله فراموش نكنيد، هر چيزي از جايي صادر نشده، اسم او نيست. انشاءالله يكخورده فكر كنيد، با بصيرت باشيد. اين است كه اسم خدا عقل نيست، اسم خدا نفس نيست. اينها عالم خلق است و خلق از خدا سر نزده. جسم از خدا سر نزده، خدا جسم نيست. در همان بچهگي يادمان دادند: نه مركب بود و جسم نه مرئي نه محل. و ما هم اينها را ميخوانديم و معنيش را نميدانستيم. پس خدا جسم نيست، خدا مركب نيست. عرض ميكنم خدا، هيچ خلق خود نيست. هيچيك از مخلوقات، اسم خدا نيستند. مخلوقات بدئشان از آب است، از خاك است، از باد است، از آتش است، از آسمان است باطن تو از روح است، از عقل است، از نفس است. اينها هيچكدام خدا نيستند. اسم خدا اينها نيست. اسم خدا چيست؟ هرچه از خدا سرزده آن اسم خدا است. اسم خدا قادر است، اسم خدا عالم است، اسم خدا حكيم است، اسم خدا رؤوف است اسم خدا رحيم است. و اين اسمها را عرض ميكنم بايد شناخت، تا خدا را آدم بشناسد. به محض اينكه نگاه ميكنيم به اين ملك، پس ميفهميم اينها را كسي ساخته، پس خداي خود را ميشناسيم، نه. به اين حرفها خدا شناخته نميشود، و توحيد را نميشود به دست آورد. چرا كه عرض كردم، تو كه نگاه به اين عمارت ميكني، تو چه ميداني اين عمارت را يك كسي ساخته و يك نفر بوده؟ شايد هزاركس اين مسجد را ساخته باشند. هيچ دليلي نداري كه يك نفر ساخته، و بر فرضي كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 127 *»
تو يكي از صفات خدا را هم بداني، و واللّه نميتوانند و زورشان نميرسد. آخر ما توي كاريم و ميدانيم. عرض ميكنم خدا اسمش قادر است، اين قادر اسم خدا است، ذات خدا نيست. و كسي كه قادر شد، معنيش اين است كه قدرت دارد، هركار بخواهد ميكند، و قادر هم اسم خدا است، ذات خدا نيست. اما ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، همين حرفهايي است كه گفتهاند اهل حقيقت و توي كتابهاشان نوشتهاند، و مردم نگاهش ميكنند و حقيقت را نميفهمند و چيزي ديگر ميفهمند. شما ملتفت باشيد، فكر كنيد، ببينيد من ميگويم اين نشسته ذات من نيست. به جهت اينكه من تا دلم ميخواهد نشستهام، هر وقت دلم نخواست اين نشسته را خرابش ميكنم، برميخيزم، ميايستم. همينطور اين گوينده ذات من نيست، من تا دلم ميخواهد حرف ميزنم. دلم نخواست اين گوينده را خراب ميكنم و ساكت ميشوم. وقتي هم كه ساكت شدم، اسم من آن وقت ساكت است، گوينده نيست. و تا نخواهم بنشينم برميخيزم، وقتي برخاستم آن وقت اسم من ايستاده است، و شما ميبينيدش. پس من آنچه تحويل شما ميكنم، اسمهاي من است. ذاتم را نميشود تحويل كسي كرد. اما فكر كنيد ببينيد اگر من نباشم كي بنشيند؟ هيچ كس. فرضاً كسي هم بنشيند، خودش مينشيند، اين نشسته ذات من نيست، نشستن را من بايد عمل بياورم. پس غافل نباشيد انشاءالله، پس اگر من گفتم ذات من نشسته نيست، معنيش اين نيست كه نشسته، كسي ديگر است. بلكه ذات من، به خود اين نشسته، اينجا نشسته. ذاتيتش آن است كه اگر دلش نخواهد بنشيند، برميخيزد. همچنين گوينده اسم من است، ذات من نيست. حالا ذات من نيست، معنيش اين نيست كه ذات من نميتواند حرف بزند همان ذات من است كه حرف ميزند، لكن دلش ميخواهد حرف ميزند، دلش نخواست حرف بزند، سكوت ميكند. باز ساكت هم كه شد، اين ساكت اسم او است نه ذات او. پس
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 128 *»
اگر گفتيم اسمهاي خدا در كارند، و همه كارها را اسمها ميكنند، خدا را معزول نكردهايم. اگر گفتيم اميرالمؤمنين اين كارها را كرده، كسي نگويد خدا چكاره است؟ و چه كرده است؟ ملتفت باشيد، عرض ميكنم اميرالمؤمنين به حول و قوه خدا ميجنبد. خودش حول اللّه است، خودش قو\ اللّه است. اميرالمؤمنين بيخدا نميتواند كاري بكند. تو هم اگر فكر كني، ميداني بيخدا نميتواني حرف بزني. خدا نخواسته باشد تو حرف بزني، نميتواني حرف بزني. حالا اميرالمؤمنين هر كاري كه ميكند، معلوم است خدا خواسته كه ميكند. پس عرض ميكنم كه اسم، هر كاري كه ميكند، همان كار مسمي است. پس واللّه ائمه شما هر كاري كه ميكنند همان كار خدا است. پس من يطع الرسول فقد اطاع اللّه. هركس اطاعت رسول خدا ميكند، اطاعت خدا كرده. اينكه صريح آيه قرآن است و هركس مخالفت رسول خدا را ميكند مخالفت خدا را كرده و هركس ايشان را دوست داشته، خدا را دوست داشته. من احبكم فقد احب اللّه و من ابغضكم فقد ابغض اللّه. هركس ايشان را دشمن داشت، اين دشمن خدا است. هركس ايشان را دوست ميدارد، او دوست خدا است. چرا كه ايشان اسمهاي خدا هستند، چرا كه ايشان از پيش خدا آمدهاند چرا؟ به جهت اينكه ايشان از خدا خبر دارند، باقي مردم خبر ندارند. حتي پيغمبران را عرض ميكنم واللّه از خدا خبر ندارند. و واللّه از ائمه ميشنوند پيغمبران، آنچه خدا ميخواهد. مثل شما كه ميشنويد از ائمه، ميگويند خدا خواسته كه شما نماز كنيد، خدا خواسته كه شما روزه بگيريد. آن پيغمبران هم همه معصومند و مطهرند. مثل اينكه شما هم اتفاق ميافتد ميانتان بعضي كسان پيدا ميشود فسق و فجور نميكنند، آنها معصوم هم هستند، مطهر هم هستند، از فرمان خدا بيرون نميروند. پس من اراد اللّه بدأ بكم. پس آدم و نوح و پيغمبران و ملائكه همه اينها، هر وقت كه ميخواهند بروند خدمت خدا، بايد بروند خدمت ائمه شما.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 129 *»
خدمت ائمه رفتن، خدمت خدا است. زيارت ايشان زيارت خدا است. پس من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم. پس هيچ نميشود فهميد كه بنّاي اين مسجد يكي بوده، چطور ميشود فهميد؟ بسا ده تا بنا بودهاند، بسا بيشتر بودهاند لكن واللّه من وحّده قبل عنكم هركه از شما فهميد خدا يكي است، او فهميده. هركس از شما نفهميد، كه من خودم ميتوانم توحيد را بفهمم، به او ميگويند خودت گُه ميخوري، خودت اصلاً از خدا خبر نداري، هواي خودت را اسم گذاردهاي خدا. ديگر نميداني خداي به حق، خودت را و هواي خودت را، به جهنم ميبرد و عذاب ميكند. انتم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم.
و غافل نباشيد انشاءاللّه و بدانيد كه ائمهاند كه صادر شدهاند از خدا، بدئشان از خدا است، عودشان به سوي خدا است و هيچ خلقي ديگر بدئش از خدا نيست، عودش به سوي خدا نيست. الا اينكه كسي كه بدئش از ائمه است، بدئش از خدا است. مثل اينكه ائمه اطاعت خدا كردهاند، تو هم كه اطاعت ائمه را ميكني اطاعت خدا است. و تو اطاعت خدا كردهاي و راست است كه ميگويي من اطاعت خدا را كردهام. و چون تو نوكر ائمه هستي، نوكر ائمه، نوكر خدا است. اين است كه ميگويي من بنده خدا هستم. پس مقدمكم امام طلبتي و حوائجي و ارادتي في كل احوالي و اموري في دنياي و آخرتي. هميشه بايد ايشان جلو روي تو باشند، امام تو باشند، تو مأموم ايشان باشي. هميشه بايد ايشان پيشاپيش تو باشند، ايشان هرجا كه ميروند، ميدانم رو به حق ميروند. به جهتي كه من ميدانم ايشان معصومند خطا نميكنند، درست ميروند. سهو نميكنند، فراموشي ندارند، وقتي اطاعت ايشان را كردي، اطاعت ايشان اطاعت خدا است. همينجور پيغمبران، هركس اطاعت ايشان را كرده، اطاعت خدا را كردهاند. همين كه از پيش ائمه آمدهاند، از پيش خدا آمدهاند. آنچه واضح است اين است كه از پيش خدا، بعد از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 130 *»
خلق اول، هيچكس و هيچ چيز ديگر نيامده. اول حقيقي، اول اعداد است. آن طرف اول، آن پيش از اول، چه چيز است؟ اگر آن طرف چيزي خيال ميكني، ايني كه حالا اول خيالش ميكني، دوم است، اول نيست. اول، ديگر پيش ندارد. پس لايفوقه فائق و لايسبقه سابق ايشان اولند، و اول، خبر از خدا دارد و بس. اگر دوم هم خبري دارد، آن دومي خبر از اولي ميگيرد. و سوم از دوم ميگيرد و چهارم از سوم ميگيرد و همينطور ميرود تا هزارم و هرچه برود. همچو قطار اين خلق هستند سر جاي خودشان، هر يكي مقام معلومي دارند. هر كسي چيزي ميداند براي آن كسي كه نميداند ميگويد. لكن ائمة طاهرينند واللّه كه از خدا گرفتهاند ديگر هيچكس تعليم ايشان نميتواند بكند. فرمودند در حديثي كه به آلمحمد تعليم نكنيد، به جهتي كه تو بايد تعليم بگيري از ايشان همه چيز را. پس تو فضولي مكن، تعليم مكن آلمحمد را، و همهچيز را ايشان راه ميبرند، خبر دارند، ايشان از پيش خدا آمدهاند. مثل تكه نباتي كه از پيش نبات آمده. مكرر عرض كردهام، اين حب نباتي را كه تو ميچشي، نمونهاي است. اين را چشيدهاي از روي نمونه، باقي را خريدهاي. اين نبات را كه چشيدي، به قدر اين نبات، آن ما بقي هم شيرين است. آن نبات، هيچ بيش از اين نبات شيرين نيست ملتفت باشيد چه عرض ميكنم آن نباتي كه خريدهاي از روي نمونه خريدهاي، خيال مكن باقيش شيرينتر است اگر مردم چاپ بزنند كه اين شيرينيش كمتر است، پيش خدا چاپ به هم نميرسد. و سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم، آيه قرآن است، حديث نيست كه آن مني بگويد مظنه است. آيه قرآن ديگر مظنه نيست، كلام خدا است يقيناً، ديگر مظنه را ول كن. ميفرمايد: ان الظن لايغني من الحق شيئا اين ديگر آيه قرآن است، ديگر بخواهي بگويي آيه قرآن هم مظنه است، سرت را به ديوار ميزني ميگويي مظنه است. حالا عمامه هم سرت گذاردهاي گذارده باش. خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 131 *»
ميگويد: ان الظن لايغني من الحق شيئا. هيچ حقي را بيان نميكند، ادا نميكند پس اين قرآن است عرض ميكنم و صريح قرآن است كه ميفرمايد: سنريهم آياتنا و اين آياتي كه همه جا هست، در آفاق و انفس، در همين جانتان است. واللّه به توجه اين بزرگواران زندهايد، داريد راه ميرويد. اگر نظر عنايت خود را بردارند رويشان را بگردانند، هلاك ميشويد واللّه سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حالا اين آيه قرآن، تفسيرش را ميخواهي؟ تفسيرش آن دعاي رجب است كه هر روز ميخوانند بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان. اين دعا يك مطلب است با آن آيه كه خدا فرموده. هركه خدا را شناخته، آيت را ديده. يعرفك بها من عرفك، توي آن دعا چنين است، توي اين آيه هم فرموده: سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق. آيات را كه ديدند، خدا را شناختند. حالا اين چه جور ميشود؟ همين جوري كه تو يك حب نبات ميخوري اين آيه است، نمونه است اين حب. هر قدر اين حب نبات شيرين است، باقي نبات هم همينقدر شيرين است. اين نمونه است، اين آيه است. آيه را فارسيش كن، حالا عربي است نميداني يعني چه بگو يعني نمونه. همينطور بدان نمونهاش را خدا نموده است به تو، كه بداني او چطور است. هر قدر اين حب نبات شيرين است. نمونه روغن را ميچشي، هر قدر اين نمونه چرب است، باقي در خيك هم همينقدر چرب است. به همينطور، نمونه ماهوت را نشان تو ميدهند، هر جوري اين نمونه است، باقي هم همينجور است، با اين نمونه تفاوتي ندارد.
حالا انشاءاللّه ملتفت باشيد، پس واللّه تمام قدرت خدا را نمودند، واللّه تمام علم خدا را نمودند. جميع آنچه را تو بخواهي، بايد پيش ايشان بروي. ميخواهي ايمان داشته باشي به خدا، ايمان به خدا ايمان به ايشان است. خدا را ميخواهي ببيني، رخساره ايشان رخساره خدا است. زيارت خدا ميخواهي بكني،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 132 *»
زيارت ايشان زيارت خدا است. خدا را ميخواهي بشناسي، شناختن ايشان شناختن خدا است. ميخواهي خدا را دوست بداري، من احبكم فقد احب اللّه. نعوذباللّه كسي ميخواهد دشمني با خدا بكند، من ابغضكم فقد ابغض اللّه. همچنين من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه. كسي توكل به شما بكند، توكل به خدا ميتواند بكند و كرده. كسي به شما كارش را وانگذارد و بگويد افوض امري الي اللّه، تفويض به شيطاني كرده، تفويض به خدا نكرده. كار شيطان هم همين است كه گول بزند گول هم ميزند كه بيا چنين و چنان ميشود، تا ميروي، ميبيني گولت زده. و مايعدهم الشيطان الا غرورا. لكن محمد و آلمحمدند سلام اللّه عليهم كه گول نميزنند و راستگو هستند. هركس ايشان را شناخت، واللّه خدا را ميشناسد. هركس ايشان را دوست داشت، واللّه خدا را دوست داشته، هركه ايشان را زيارت كرد، واللّه زيارت خدا را كرده.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 133 *»
مجلس هفتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم جن و انس را از براي همين خلق كرده بود كه او را بشناسند و او را بپرستند، از اين جهت خودش خودش را تعريف كرد كه من چطورم. و اگر تعريف نكرده بود، مردم نميدانستند چطور است. چنانكه راه و رسم بندگي را خودش تعيين كرد، و الا خلق چه ميدانستند چكار بكنند كه خدا را خوش آيد، و چكار را ترك كنند، كه از آن كار خدا بدش ميآيد، خبر نداشتند. اين است كه شرع را، خودش بايد قرار بدهد. ديگر از پيش خود كاري ميكنيم براي خدا، اين براي خدا نميشود. براي خدا ميخواهم رياضتي بكشم، گرسنگي بخورم، اين براي خدا نشده. و اغلب اينهايي كه عرض ميكنم عاملين دارد در دنيا. چه بسيار الاغهاي دنيا هستند كه خيال ميكنند همين كه خود را به يك زحمتي، به يك رياضتي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 134 *»
واداشتي، آدم مقربالخاقان در خانه خدا ميشود. گرسنگيها ميخورند، تشنگيها ميخورند، رياضات ميكشند، حبس نفسها ميكنند، كارهاي عجيب و غريب ميكنند، كه خدا خوشش بيايد. و نميدانند چه ميكنند، و براي چه ميكنند، و براي كي ميكنند.
عرض ميكنم شما غافل نباشيد انشاءاللّه، بنده هيچ عقلش نميرسد چكار كند كه خدا خوشش بيايد، و چه را ترك كند كه خدا از آن بدش ميآيد، هيچ عقلش نميرسد. ملتفت باشيد و چرت نزنيد، و از اين نمره است كه يك وقتي شيطان عرض كرد خداوندا، تو مرا از سجده آدم معاف بدار، من زير اين بار نميروم كه كوچكي براي آدم بكنم، تو مرا از آتش خلق كردهاي او را از گل، من ميتوانم در رگ و ريشه او بگردم، و اينقدر بر او مسلطم، حالا بيايم براي او سجده كنم؟ خضوع كنم براي او؟ مطيع او باشم؟ زير بارش نميروم. تو مرا از اين امر معاف بدار، من چنان عبادت تو را بكنم كه هيچكس نكرده باشد، كه ملائكه متحير شوند از اين عبادت. و آن پيشها همينطورها عبادت ميكردند. مدتها در آسمان اول عبادت كرد، تا بردندش به آسمان دوم. مدتها آنجا عبادت كرد، كه بردندش به آسمان بالاتر. و به همينطور رفت تا آسمان هفتم، و در هر آسماني آنقدر عبادت كرد كه ملائكه همه متحير شدند. گفتند اگر عبادت اين است كه شيطان ميكند، پس كارهاي ما عبادت نيست، و همه غبطه او را ميخوردند. اين بود كه مغرور بود آن ملعون به عبادتهاي خودش، از اين جهت بود عرض كرد كه تو مرا از سجده آدم معاف بدار، من چطور چطور تو را عبادت ميكنم. خطاب آمد اي ملعون آيا تو نميداني كه من محتاج به عبادت تو نيستم، تو هرچه عبادت كني، به من نفعي نميرسد. من دوست ميدارم كسي را كه از آن راهي كه امر ميكنم، امتثال كند، حرف مرا بشنود. ديگر تو خودت براي خودت رياضت ميكشي، چه مصرف دارد؟ من دوست ميدارم از آن
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 135 *»
راهي كه ميگويم اطاعت من كرده شود.
پس غافل نباشيد انشاء اللّه، اغلب رياضات اهل رياضت، عبادت خدا نيست. خدا هيچ نگفته گوشت حيواني نخوريد. در اوايل اسلام يكپاره اين رگها در بدن مردم بود، يكپاره مسلمان هم كه شده بودند، باز گوشت نميخوردند، زن نميگرفتند. يكپاره گرسنگيها به خود ميدادند. پيغمبر خدا فرستادند پي آنها، آمدند. فرمودند آيا من گفتهام گوشت مخوريد؟ گفتند نه، ميخواهيم عبادت كرده باشيم. يعني همچو مقدس باشيم، تقدسي داشته باشيم. فرمودند آيا من گفتهام زن نگيريد، كنار زن نخوابيد؟ گفتند نه. آن وقت فرمودند شما هرچه عبادت كنيد، بيش از من نميتوانيد عبادت كنيد. هر جور بكنيد، بهتر از من نميتوانيد عبادت بكنيد. من گوشت ميخورم، من كنار زن ميخوابم و عبادت خدا را ميكنم. رياضتي كه خدا نگفته باشد، مثل كسي است كه ناخوش باشد، و روزه برايش ضرر داشته باشد. آن وقت اين شخص ناخوش، تقدس ريشش را بگيرد كه من ميخواهم روزه بگيرم. اين روزه را خدا قبول نميكند. وقتي هم چاق شد ميگويد دوباره بگير. روزهاي كه گرفته بودي روزه نبود، آن خلاف شرع بود، مخالفت امر من بود، امر من نبود، من نگفته بودم.
پس غافل نباشيد ببينيد چه عرض ميكنم. خداوند عالم، له الخلق و الامر او است خالق خلق، و او است آمر و ناهي. هرچه را امر ميكند، بايد آن را كرد. و هرچه را نهي ميكند، بايد آن را ترك كرد. ديگر ما از پيش خودمان تقدسمان گرفته، حالا بيست دفعه سر زير آب ميكنيم، نه. خدا نگفته. نه، پيش خودمان ميخواهيم گرسنگي بخوريم. نه ماه رمضان شد روزه بگير، روزها چيزي مخور. ديگر ميخواهم شبها چيزي نخورم، نه، خدا نگفته. روزه وصال حرام است، بدعت است و هركس حرام ندانست، كافر هم هست، مشرك هم هست. اگرچه پيغمبر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 136 *»
آخرالزمان روزه وصال برايش حلال بود.
يكپاره خواصي داشت پيغمبر كه باقي مردم آنها را نداشتند. يكي اين بود كه اگر ميخواست روزه وصال بگيرد، حلال بود براي او كه روزه بگيرد، و شب هم نخورد تا صبح شود، باز روزه بگيرد. يكي ديگر اين بود كه نماز شب بر پيغمبر واجب بود و آن را به عمل ميآورد و تركش نميكرد، بر شما واجب نيست.
خلاصه خداوند عالم هر جوري كه امر ميكند، دوست ميدارد از همان راه داخل شوند و امتثال كنند، نه از پيش خود. خيلي ميخواهم مقدس باشم، خدا نخواسته وسواس را كه مردكه وضويش را صددفعه بگيرد، نماز را هي اعاده كند. نگفته وضو را اينجور بگيريد، نماز را اينجور بكنيد. پس عرض ميكنم راه و رسم بندگي را بندگان نميدانند، از اين جهت خدا ميگويد بندگي مرا اينجور بكنيد، ماه مبارك رمضان را روزه بگيريد، در ماههاي ديگر روزه بر شما واجب نيست. ظهر نماز كنيد، شب نماز كنيد، صبح نماز كنيد. ظهر چهارركعت بكنيد، صبح دوركعت بكنيد و هكذا. باز تقدس خركي ريش كسي را نگيرد، و ميان صوفيه اينها باب است. كه بله ما نماز صبح را ميخواهيم سهركعت بكنيم، يا چهارركعت بكنيم. شما سرتان را به ديوار ميزنيد. نماز صبح را خدا دوركعت قرار داده، حالا ما سهركعت بكنيم يا چهارركعت، خدا نگفته. يا نماز ظهر را سهركعت ميخواهم بكنم، يا ششركعت، نه. همانطوري كه قرار داده بايد كرد. بالاش ميبري خطا ميشود، پايينش ميبري خطا ميشود.
ملتفت باشيد انشاء اللّه، عرض ميكنم كه خدا شرع خودش را خودش بايد به مكلفين برساند و از همين بابها هم هست كه عقل، هيچ حجت نيست در شرع خدا. من به عقل ميفهمم شيره حلال است يا حرام، من چه ميدانم؟ چطور ميتوانم بفهمم؟ هر شيريني حلال است؟ من چه ميدانم؟ هر ترشي حرام است؟ من چه ميدانم؟ سركه ترش است حلال است. ترياك تلخ است حلال است. شراب هر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 137 *»
مزهاي دارد ـ شنيدهام ميگويند تلخ است ـ حرام است. رنگش هر رنگي ميخواهد باشد، حرام است. حالا آيا به عقل فهميديم شراب حرام است؟ نه. به عقل فهميديم سركه حلال است؟ نه. نميتوانيم به عقل بفهميم. خدا است، ميداند سركه چه نفع دارد، آن را حلال كرده است. خدا است، ميداند شراب چه ضرر دارد، آن را حرام كرده است. آن را حلال ميكند و اين را حرام ميكند. بلكه عرض ميكنم يك چيز هم باشد، همان سركه حلال، مال غير باشد حرام است. چطور شده حرام شده؟ اين سركه مال غير كه شد، آيا ترش نيست؟ آيا تأثير در بدن نميكند؟ عسل مال خودمان است شفا است، و شفاء للناس، هفتاد مرض را دفع ميكند. مال غير را ميخوري حرام است. آيا مال غير كه شد، آيا تأثير عسلي نميكند؟ خير، تأثير ميكند، مال غير هم باشد تأثير ميكند، لكن حرام است.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، همينجوري كه خداوند عالم از آن راهي كه خواسته عبادت را تعيين كرده، نماز را خدا تعيين كرده كه اينجور بكن، روزه را خدا تعيين كرده كه اينجور بگير، حج را تعيين كرده چه جور بكن، خمس را تعيين كرده، زكات را تعيين كرده.
چرت نزنيد انشاءاللّه، عرض ميكنم در اصول دين هم همينطور است كه خودش خودش را تعريف كرده. ميگويد: اللّه نور السموات و الارض. حالا تو ميفهمي چه گفته، توحيد داري. نميفهمي، هنوز توحيد نداري. و اگر خدا نداري، يعني توحيد نداري، نماز براي كه ميكني؟ براي هيچكس. روزه براي كه ميگيري؟ براي هيچكس. باقي كارها را براي كه ميكني؟ براي هيچكس. پس به ايني كه ما هستيم و يك كسي ما را ساخته، آن كس كه ما را ساخته خدا است، اين توحيد نيست. اين توحيد عامه است بلكه در واقع كفر است و زندقه، توحيد نيست. توحيد آن است كه در سورة نور فرمايش كرده اللّه نور السموات و الارض. خدا آن كسي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 138 *»
است كه نور آسمان و زمين است. ديگر معني اين نور را به عربي ميگويند: ظاهر لنفسه مظهر لغيره. فارسيش اين ميشود كه نور، آن چيزي است كه خودش ظاهر باشد، وقتي نگاه ميكني روشني را ظاهر ميبيني، و ظاهركننده چيزهاي ديگر هم هست. پس نور، خودش ظاهر است و ظاهركنندة چيزهاي ديگر هم هست. اين تعريف نور است. حالا خدا نور آسمان و زمين است يعني چه؟ حالا آيا خدا خودش ظاهر است و تو ميبيني خدا را؟ يكخورده فكر كن، اگر هم نميفهمي بيا درسش را بخوان، ياد بگير. پس اللّه، نور آسمان و زمين است و معني نور اين است كه خودش ظاهر باشد، مثل اينكه روشني خودش ظاهر است، و ظاهركنندة چيزهاي ديگر هم باشد. پس ظاهر لنفسه و مظهر لغيره، معني نور است. حالا ميگويد اللّه نور السموات و الارض. خدا نور آسمان و زمين است، يعني خدا ظاهر است و ظاهركنندة آسمان و زمين است. فكر كنيد، خدا كجا ظاهر است و ظاهركنندة چيزهاي ديگر است؟ حتي ميخواهم عرض كنم كه ظاهر، اسم خدا است كه ميخواني يا ظاهر يا باطن اسم خدا است، خودش ظاهر نيست. اما حالا كه ميگويي يا ظاهر آيا تو ميبينيش؟ نميبيني. حالا كه نميبيني چطور ظاهر است؟ خودش كه در آية ديگر ميفرمايد: لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير. خدا رنگ نيست كه او را ببينيم با چشم. چشم چه ميبيند؟ نقشها ميبيند چشم رنگها ميبيند. خدا روشني نيست. روشني نور آفتاب است كه از آفتاب به عمل آمده، روشني، نور چراغ است كه از چراغ به عمل آمده. خدا آيا نور چراغ است و از چراغ به عمل بيايد؟ يا نور آفتاب باشد و از آفتاب به عمل بيايد؟ اگر همچو باشد كه خدا نيست. پس چشمها البته نميتوانند خدا را ببينند، پس خدا اسمش هم ظاهر است، تو هنوز نميداني معنيش چه چيز است. لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار هيچ چشمي واللّه نه در دنيا و نه در آخرت و نه در هيچ جاي ملك خدا، هيچ چشمي خدا را نميتواند
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 139 *»
ببيند. چشم كارش همين است كه روشنايي ببيند و رنگ ببيند. رنگ مال نيل است، مال روناس است، از اينها به عمل آمده. خدا نبايد از جايي به عمل آيد. رنگ بَقَّم([2]) از آن چوب است از آن چوب به عمل آمده، خدا از جايي به عمل نيامده. پس خداوند عالم هيچ ظاهر نيست از براي چشمها، و اگر هم ميگويي يكي از اسمهاي خدا ظاهر است، چرا كه در قرآن صريح فرموده: هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن، ميگويم انشاءاللّه فكر كنيد. فكر كه كرديد، ميدانيد كه خدا ذاتش كه ظاهر نيست يقيناً. خدا رنگ نيست، شكل نيست.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، ايني كه خدا ظاهر است، معني آن اين است كه خدا ظاهري را خلق كرده، و او را قائممقام خودش قرار داده، و او است ظاهر خدا. يعني اسم ظاهر خدا او است. مثل اينكه گوينده را خدا خلق كرده، او را قائممقام خودش قرار داده، و او است ظاهر خدا، يعني ظاهر خدا او است. مثل اينكه گوينده را خدا خلق كرده، او را قائممقام خودش قرار داده. او كه حرف ميزند، ميگويند خدا حرف زده. مثل اينكه قرآن واللّه كلام پيغمبر است، و واللّه كلام خدا است. خدا كه ميخواهد حرف بزند، زبان پيغمبر را حركت ميدهد و قول خود را كه قرآن باشد از زبان او جاري ميكند. قرآني را كه پيغمبر ميخواند، خدا قرآن خوانده. مثل اينكه حكمي را كه پيغمبر ميكند، خدا حكم كرده. مثل اينكه هركه اطاعت پيغمبر ميكند، اطاعت خدا كرده. من يطع الرسول فقد اطاع اللّه همينطور خدا است مطاع و اگر به غير از اينجور بود، خدا مطاع نبود.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس خدا خليفگاني چند قرار داده براي خود. باز فكر كنيد از همين نمره است واللّه. چرت مزن، خواب مرو كه اينها را كار دستش داري. از همين نمره است كه ميفرمايند در آيه قرآنكه فلمّا آسفونا انتقمنا منهم چون ما را به
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 140 *»
حزن آوردند، ما انتقام كشيديم از آنها. يعني از آن جماعتي كه ما را به حزن آوردند، به اسف آوردند. راوي سؤال ميكند از امام7 كه مگر خدا هيچ بار دلتنگ ميشود؟ محزون ميشود؟ امام در جواب او فرمايش ميفرمايند: اگر خدا هم مثل ما گاهي راضي بود، گاهي غضبناك بود، گاهي مسرور بود، گاهي محزون بود، اگر خدا چنين بود كه او هم مثل ما بود. و خودش ميفرمايد ليس كمثله شيء. ماها گاهي مسروريم و گاهي خوشحال و گاهي محزونيم و دلتنگ. اگر آن مراد ما حاصل شد، خوشحال ميشويم. اگر آن از دستمان رفت، محزون ميشويم. اما خدا چنين نيست. مگر چيزي از دست خدا بيرون ميرود كه محزون شود؟ يا چيزي كه به دست او بيايد خوشحال شود؟ نه، خدا همچو نيست. لكن عرض ميكنم كه ميفرمايد امام7 ـ و اينها را كه عرض ميكنم، واللّه حقايق دين و مذهبتان است عرض ميكنم. اگر ميگيري دين داري و اگر نميگيري، بدان كه گمراه ميشوي ـ پس خدا محزون نخواهد شد هرگز، و خدا خوشحال نخواهد شد هرگز. اگر بشود مثل ما كهنه ميشود، ميپوسد، فاسد ميشود، فاني ميشود. لكن ميفرمايد چون چنين بود، جعل لنفسه اولياء خدا قرار داده است براي خودش اوليائي چند را كه حالت اين اولياء خدا اين است كه عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون. اين اولياي خدا خودشان هيچ هوايي، هوسي، ندارند. حاجتي خودشان هيچ ندارند. و اين را شماها تعجب ميكنيد و حق داريد. ميگوييد مگر آدم ميشود توي دنيا زنده باشد، و هيچ نخواهد؟ عرض ميكنم، واللّه آن اولياي خدا، همه زندهاند و هيچ نفس نميكشند. گرسنه ميشوند، و هيچ از خدا نميخواهند نانشان بدهد. اگر خدا آورد غذايي داد به ايشان، ميخورند. خدا نداد غذايي به ايشان، چشمش باز است و ميميرد از گرسنگي و دعا نميكند. مگر خدا به اين بگويد هر وقت گرسنهات شد، بگو. آن وقت ميگويد خدايا تو گفتهاي دعا كن. اذنت لي في دعائك و مسألتك آن وقت دعا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 141 *»
ميكند و خدا هرچه ميخواهد به او ميدهد.
باري، پس غافل نباشيد انشاءاللّه، و بدانيد كه ايشان معصومند و محفوظند. معصومين يعني از خودشان هوي و هوسي، هيچ ندارند. جميع هواي آنها، جميع هوس آنها اين است كه هرچه خدا بگويد بكنند. بلاتشبيه مثل هواهاي اهل هوي و هوسهاي اهل هوس. و اين كلمه از محييالدين ملعون است، و اتفاق اين حرف را خوب زده. كه از او پرسيدند چه چيز است مطاعتر از كل مطاعها؟ گفت هواي انسان مطاع انسان است، هواي انسان كه به عمل آمد، انسان خوشحال است، هيچ منّت هم دوش هوي نميگذارد، كه ما به جهت تو خودمان را به در و ديوار زديم، زحمتها كشيديم، بلكه بيمنت از پي هوي و هوسي كه داريم ميرويم. اگر شد حظ ميكنيم، اگر نشد دلتنگ ميشويم. هوي واداشته كه همچو كاري بكنيم. سفري بكنيم، در حضر همچو معاملهاي بكنيم. هوي يك مطاعي است كه هيچ منّت هيچكس بر سرش ندارد. اطاعت اين هوي را ميكنند، منتش را هم دارند كه اطاعتش شده. بلاتشبيه عرض ميكنم حالت انبياء اينطور است. هواشان، هوسشان، اطاعت خدا است. اگر اين اطاعت شد، ممنونند، منّت دارند، شكر هم ميكنند در راه خدا هرچه ميكنند. ملتفت باشيد انشاءاللّه، در راه خدا هرچه ميكنند، همينكه ميبيند آني كه خدا گفته كرد، هي ممنون ميشود، شكر هم ميكند. نمونههاش پيش تو هم هست. اين است كه بعد از نماز سجده شكر بايد كرد، و خيلي ثواب دارد سجده شكر. شكر كن كه نمازي به جا آوردي. شكر كردي، شكري ديگر بايد بكني كه موفّقت كرده به اين شكر. باز شكر كردي، شكري ديگر بايد بكني. باز هرچه شكر ميكني، شكري ديگر ميخواهد كه خدا توفيق داده. پس عرض ميكنم كه واللّه همينطورند معصومين سلاماللّهعليهماجمعين. والنجم اذا هوي ماضل صاحبكم و ماغوي و ماينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي پس كسي كه هيچ هوايي ندارد و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 142 *»
هيچ هوسي ندارد، پس هرچه كرد خدا خواسته كه ميكند. هر جور رفتاري كرده خدا خواسته. پس اگر چنين است، كارش كار خدا ميشود.
ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، مثل اينكه تو ـ و محض مثل است عرض ميكنم ـ ببين شمشير خودش جايي را نميبرد، خودش گردن كسي را نميزند، تو با اين شمشير ميزني گردن كسي را. حالا آيا تويي كشندة آن شخص يا شمشير؟ آيا شمشير را ميشكنند كه تو او را كشتهاي؟ البته با شمشير كسي كاري ندارد، چرا كه شمشير از خودش كشتني ندارد شمشير آلتي است در دست شمشيرزن شمشير را كسي كارش ندارد، آن شخص را ميگيرند، پس ميكشند. و تعجب هم در اين است كه آن شخص اگر اين شمشير را هم نداشت، نميتوانست بكشد. اگر نبود با دست نميشد سر كسي را ببرند، نميبريد. لامحاله شمشير ميخواهد. پس واقعاً شمشير هم بريده سر آن كس را، لكن بريدن شمشير را به ريش صاحب شمشير ميبندند، سزايش را ميدهند، او را پس ميكشند. صاحب شمشير را ملامت ميكنند، مذمت ميكنند. قصابها كه گوسفند ميكشند، گوسفند را چاقو سر بريده. حالا آيا چاقو را پول ميدهند؟ يا مذمت ميكنند كه چرا تو، اي چاقو سر بريدهاي؟ بله چاقو سر بريده، اما كي سر بريده؟ قصاب سر بريده. اگر قصاب نبود، چاقو نميتوانست سر ببرد.
واللّه عرض ميكنم معصومين اينجور محفوظند توي دست خدا. معصوم، مثل آلتي است در دست خدا و خودش هيچ حركتي ندارد، خودش حالتش اين است كه بيان كرده در قرآن كه: لايملك لنفسه نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً. هيچچيز ندارند، به او بگويي پس چه داري؟ ميگويد من در دست خدايم. خدا ميخواهد مرا حركت ميدهد، حركت ميدهد. خدا ميخواهد مرا ساكن كند، ساكن ميكند. ميخواهد به حرف بياورد، به حرف ميآورد. ميخواهد ساكت كند، ساكت ميكند. حالا كه چنين است پس اگر كاري كرد، خدا آن كار را كرده. بعينه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 143 *»
مثل اينكه كاري را كه شمشير كرد، صاحب شمشير كرده. كاري را كه قلم ميكند، كار كاتب است، پول كتابت را كاتب ميگيرد نه قلم. زحمتش را كاتب كشيده، بله همه هم از سر قلم بيرون آمده، راست است. اگر قلم نبود خطي نوشته نميشد. اما اين خط خط كيست؟ خط فلان كاتب است، خط قلم نيست. چرا كه قلم لايملك لنفسه حركةً و لاسكوناً و لاشعوراً هيچ از خود ندارد. پس همينطور كارهاي پيغمبر9 كار خودش نيست پيغمبر آلتي است در دست خدا و مسخّر خدا است يعني او محفوظ است و خدا است حافظ او. پيغمبر9 معصوم است و خدا است عاصم او به همينطوري كه مثل عرض كردهام واللّه مثل اين است كه بدنهاي شما محفوظ است از جهت روح شما و روح شما حافظ بدن شما است و روح شما واداشت بدن را كه فلانكار را بكن و همراهش هم آمد و بدن آن كار را كرد. روح، چشم را واداشت كه ببين و خودش همچو نبود كه كناري بنشيند بلكه خودش همراه چشم آمد كه چشم ديد. روح تو اگر بخواهد نگاه كند، چشمش را واميكند نگاه ميكند. و تعجب اين است كه اگر روح، چشم هم نداشت نميتوانست چيزي ببيند. به همينطور روح شما وقتي ميخواهد چيزي بشنود از گوش اين بدن ميشنود. پس بدن را واميدارد آن روح به شنيدن و ديدن و هي دارد چشم را و گوش را واميكند براي ديدن و شنيدن. ميخواهد جايي برود آن روح پاهاي بدن را برميدارد و حركت ميدهد. ميخواهد به كسي بدهد چيزي را، دست اين بدن را به حركت درميآورد كه بدهد. ميخواهد بگيرد چيزي را، دست اين بدن را حركت ميدهد كه بگيرد. پس كار اين بدني كه محفوظ است و معصوم است كارهاي اين بدن كارهاي او است و خيلي كارهاش هم مال خودش است واقعاً خيلي كارهاي بدن به كار خودش ميخورد و به كار روح نميخورد و معذلك روح آنها را به خودش نسبت ميدهد. وقتي اين شكم خالي شد، روح گرسنهاش نميشود. لكن روح ميفهمد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 144 *»
شكم بدنش خالي شده دست و پا ميكند، بدن را به در و ديوار ميزند چيزي پيدا ميكند، بدن را واميدارد ميخورد. آنوقت ميگويد من خوردم و حال آنكه ميبينيد بدن خورده، پس شكم بدن سير شده. وقتي دلش درد ميگيرد، روح دلش درد نميگيرد. روح در عالم خودش شكم ندارد و ميگويد دلم درد ميكند. و تعجب اين است كه اگر روح نبود، دل هم درد نميگيرد. شكم باد هم ميكرد، اما دردش نميگرفت. شكم مرده باد هم بكند، دردش نميگيرد. پس اين بدن وقتي دلش درد ميگيرد كه روح داشته باشد. واقعاً بدن است كه دلش درد گرفته، لكن روح ميگويد من اوقاتم تلخ ميشود، من دستپاچه ميشوم، دوائي تحصيل كنم براي اين شكم. بدن گرسنه است، او بدن را به حركت درميآورد، دل به درد ميآيد، روح مضطرب ميشود، بدن را واميدارد چيزي بخورد. بدن كه چيزي خورد آن وقت ميگويد من خوردهام، بدن كه سير شد ميگويد سير شدهام. و واللّه عرض ميكنم همينجور روحي از جانب خدا توي بدن پيغمبران است و صريح آية قرآن است ايني كه عرض ميكنم. ميفرمايد: و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان ما وحي كرديم روح نبوت را در تو آن وقت پيغمبر شدي، مسائل پيغمبري را بنا كردي گفتن. پيش از آنيكه من تو را پيغمبر بكنم، معلوم است تو پيغمبر نبودي. ديگر خيليها هستند كه همين آيه را كه ميخوانند ميگويند پس پيغمبر يك وقتي بود چيزي نميدانست. شما ملتفت باشيد انشاءاللّه پيغمبر را خدا بايد پيغمبر بكند. اگر خدا پيغمبرش نكند، پيغمبر نيست. و پيغمبر را البته روز اول كه ساختندش پيغمبر ساختندش. ديگر بسازندش و مدتي جاهل باشد، بعد پيغمبر شود، همچو چيزي، همچو پيغمبري ما نداشتهايم.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم پيغمبر ما، اين پيغمبر، اول مخلوقات است و اول كسي است كه پيغمبر شده در ملك خدا. كسي ديگر نبايد چيزي را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 145 *»
تعليم اين پيغمبر كند. كسي ديگر نيست. روز اول اين را خدا ساخت و همان روز اول اين را پيغمبر ساخت. واللّه پيغمبر بود و آدم بين الماء و الطين بود. واللّه پيغمبر بود و هنوز زمين و آسمان خلق نشده بود. واللّه پيغمبر بود و هنوز دنيا و آخرت خلق نشده بود و همان روز كتاب داشت و علم داشت و خدا كتاب به او داده بود و علم داده بود و اگر نداده بود نداشت، خدا به او داده بود، او هم دارا شده بود.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، همينطوري كه بدن تو مسخر روح تو است، بدن پيغمبر هم مسخر آن روح وحي و روح نبوت بود، مسخر وحياللّه است، ديگر از خودش هيچ هوايي ندارد، هوسي ندارد، حركتي ندارد، سكوني ندارد. هرچه خدا بر سرش ميآورد همان هواش است، همان هوسش است، همان ميلش است. اين است كه حكمشان حكم خدا شده، امرشان امر خدا شده، زيارتشان زيارت خدا شده، حتي سرورشان سرور خدا شده، حتي خونشان خون خدا شده.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، بُرخ يك شخصي بود و در پنجوقت در نماز كه حاضر ميشد خدمت پيغمبر يك كاري ميكرد، حرفي ميزد، پيغمبر را ميخنداند. اين برخ شبانهروزي پنجدفعه ميآمد شوخي ميكرد. جبرئيل نازل شد گفت خدا ميگويد كه اين برخ روزي پنجدفعه مرا ميخنداند. همان خنده پيغمبر، خنده خدا بود. و همينجور است كه ميفرمايد: فلما آسفونا انتقمنا منهم چون ما را به حزن آوردند و ما را دلتنگ كردند، انتقام كشيديم از ايشان. ميفرمايد اگر حزن بر خدا وارد آيد، خدا هم مثل خلق خواهد بود. راوي ميپرسد پس معني آيه چه چيز است؟ ميفرمايند: فجعل لنفسه اولياء و جعل اسفهم اسف نفسه.
ملتفت باشيد، همينطور است كه عرض ميكنم. حزن پيغمبر حزن خدا است سرور پيغمبر سرور خدا است. گفتند منافقين كه ماها همه صاحب اموال و اوضاع هستيم. اين پيغمبر كه آمده ميان ما مالي ندارد، واقعاً پيغمبر هم چيزي نداشت گفتند
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 146 *»
منافقين اين مرد، كه آمده ميان ما كه ما را امر كند و نهي كند و آقاي ما باشد معني ندارد ما صاحبان امواليم و اوضاع، تابع مرد گدايي بشويم. خدا وحي كرد كه اين مردم همچو گفتند، يعني اين مردم چقدر الاغند كه ميگويند: ان اللّه فقير و نحن اغنياء. و چون گفته بودند پيغمبر فقير است، خدا فرمود ميگويند: ان اللّه فقير و نحن و اغنياء. خدا فقير است و ما دولتمندان. و حال اينكه پيغمبر واقعاً فقير نيست. بر فرض آنكه كسي بگويد كه اگر پول بخواهد خدا ميدهد، هرچه بخواهد به او ميدهد. پول سكهكرده هم بخواهد از آسمان ميآيد، پول سكه كرده از زير خاك هم بيرون ميآورد. مگو آنجا كي آماده كرده؟ هر وقت خدا بخواهد آماده ميكند. پس كسي كه آنچه خدا ميخواهد، او هم همان را ميخواهد، اين غني است، به چيزي محتاج نيست. حالا اگر گمان كني بلكه خواست، ميگويم اگر خواست، خدا خواسته. آنچه پيغمبر تمنا كند از خدا، خدا واللّه جميع آسمان و زمين را براي او خلق كرده، آيا چيزي را از او مضايقه ميكند؟ نه واللّه، هرچه از خدا بخواهد، واللّه تا خواست خدا به او ميدهد.
پس غافل نباشيد، به همينطور ياد بگيريد و اين مطلب را كه دانستيد حالا ميدانيد وقتي گفته ميشود فلان كار را مكن كه خدا را ناخوش ميآيد، يا فلان كار را بكن كه خدا را خوش ميآيد، معنيش را بدان، يعني پيغمبر خوشش نميآيد. يا فلان كار را براي رضاي خدا بكن، واللّه رضايي ندارد خدا، الا رضاي پيغمبر. پس همينكه پيغمبر از ايشان راضي شد، خدا راضي شده. همين كه پيغمبر از كسي غضبناك شد، خدا از او غضبناك شده. پس ديگر رضا و غضبي براي خدا نيست مگر رضا و غضب ائمه طاهرين صلواتاللّهعليهماجمعين. پس هميشه بايد دربند اين باشي كه ايشان را از خود خوشنود كني. معروف است رئيس را ببين و ديگر آن وقت شهر را بتاز. پس غافل نباشيد انشاءاللّه، هرچه از اين نمره بشنويد كه گفته
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 147 *»
ميشود خدا راضي است از مؤمنين، خدا غضب دارد بر كفّار و منافقين، خدا لعنت ميكند كفار را بدانيد واللّه آن رحمتها را پيغمبر ميكند، و البته ميكنند. آن لعنها را ائمه ميكنند، آن انتقامها را ائمه ميكشند. لكن واللّه چون معصومند، فعلشان فعل خدا شده و خدا به خود نسبت داده و اغلب آيات قرآن بر همين پستا بنا شده. در قرآن است كه: و اشرقت الارض بنور ربها و در زيارت جامعه ميخواني: و اشرقت الارض بنوركم و فاز الفائزون بولايتكم. حالا اين اشرقت الارض بنوركم را ميخواني، نور ظاهري را ميخواهي بگيري، نور همين آفتاب، زمين را روشن كرده و آفتاب از نور امام حسن7 خلق شده. پس حالا كي روشن كرده زمين را؟ آفتاب روشن كرده و آفتاب از نور امام حسن است. پس اشرقت الارض بنوركم و بنور امام حسنكم. پس اشرقت الارض بنوركم و نور شما نور خدا است، پس اشرقت الارض بنور ربها شده است. و همچنين ميفرمايد در قرآن ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم واللّه چون اياب خلق از ائمه طاهرين بوده، و چون حساب خلق با ائمه طاهرين بوده، چنانكه در زيارتشان است كه اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم خدا فرموده ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم. چون چنين است، هركس هر معامله با ايشان ميكند، با خدا كرده. مثل اينكه من يطع الرسول فقد اطاع اللّه حالا كه چنين است، پس ان الينا ايابهم يعني اياب الخلق الي محمد و آلمحمد: و ان علينا حسابهم، يعني حسابهم علي محمد و آلمحمد و كلما ينسب الي محمد و آلمحمد ينسب الي اللّه. مثل اينكه حكمشان حكم خدا است، مثل اينكه حلالشان حلال خدا است، مثل اينكه حرامشان حرام خدا است، مثل جميع فرمانشان. مثل اينكه زيارتشان زيارت خدا است. مثل اينكه دوستيشان دوستي خدا است، مثل اينكه اعتصام به ايشان اعتصام به خدا است، مثل اينكه تفويض به ايشان تفويض به خدا است. اليكم التفويض و عليكم التعويض، زيارت و حديث است. پس كارهامان را به شما واميگذاريم، ما خودمان از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 148 *»
عهده كارهاي خودمان نميتوانيم برآييم. خودمان گليم خودمان را از آب بكشيم، نميتوانيم. ما شب و روز محتاجيم به توفيق شما، به اعانت شما، به كمك شما. به جهت آنكه شما را خدا دانا كرده، قادر كرده. ما خودمان به خير و شر خودمان دانا نيستيم. خودمان آن قدري را هم كه ميدانيم عمل نميكنيم، معصوم نيستيم. كسيكه معصوم نيست، معلوم است چيزي را هم كه ميداند خوب است نميكند. چيزي را هم كه ميدانيم بد است، ترك نميكنيم. لكن معصوم آن است كه خلاف نميكند و معصوم آن است كه هرچه خير ما است براي ما پيش ميآورد. معصوم است كه هرچه شر ما است از ما آن را دور ميكند. و خيلي از شرور را دور كرده و تو خبر هم نشدهاي.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، ايشانند قائممقام خدا در اداء. اين است كه ميفرمايند حضرت امير7 در صفت پيغمبر9: استخلصه في القدم علي سائر الامم خداوند عالم برگزيد پيغمبر را در آن عالم پيشي در آن قديمالايام، از همهكس او را برگزيد. آن وقت اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء. قائممقام خود قرار داد در آنچه ميخواست بدهد به كسي، و آن قائممقام بنا كرد به دادن، بنا كرد به گرفتن. پس آنچه ميخواست بگيرد از دست او گرفت، و آنچه ميخواست بدهد از دست او داد. پس، اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار. ديگر دليل و برهانش را هم در همان خطبه ميفرمايند. خدا را كه كسي نميديد كه چيزي به او بدهد و چيزي از او بگيرد، چون خدا را كسي نميديد كه به زيارتش برود، اطاعتش بكند، پس خدا ايشان را قائممقام خود گردانيد در ميان تمام مخلوقاتش. پس خدا است ظاهر در ايشان و ايشانند واللّه ظاهر خدا. پس ميخواني هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن كه ظاهر و باطن ايشانند چرا كه ايشانند متصرف در ظاهر ملك و ايشانند متصرف در باطن ملك. اين است كه در دعاي رجبيه ميخواني بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعني جايي نيست كه ايشان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 149 *»
نباشند و همه جا هستند، پس در باطن هم ايشانند. و اين صريح آيه قرآن است، عمداً عرض ميكنم، انشاءاللّه شما ياد بگيريد. صريح آيه قرآن است سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد ما آياتمان را در آفاق و انفس نموديم به ايشان، تا اينكه همه دانستند، به طور واضح و ظاهر و بيّن دانستند، خدا خداي ايشان است. و واللّه كسي كه ايشان را نشناخته خدا ندارد و خدا را نشناخته. و هركس خدا را ميشناسد، به ايشان ميشناسد، به آيات ميشناسد و آيات جمع هم هست و خدا يكي است متعدد هم نيست. و اين آيات، همان مقامات و علامات است كه در دعاي هر روزه ماه رجب است كه ميخوانند و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان خدايا تو را به محمد و آلمحمد قسم ميدهم، كه جايي نيست كه ايشان نباشند. در دنيا ايشانند، در آخرت ايشانند در زمين ايشانند، در آسمان ايشانند. در آفاق ايشانند، در انفس ايشانند، همهجا هستند. يعرفك بها من عرفك هركه تو را شناخت، ايشان را شناخت كه تو را شناخته. هركه آنها را نشناخت، نه تو را شناخته، نه آنها را شناخته. پس واللّه ايشانند اسم ظاهر خدا، و ايشانند اسم باطن خدا. ايشانند واللّه اسم اول خدا، ايشانند واللّه اسم آخر خدا. فهو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيء عليم. و عرض ميكنم بود توي قرآن اين معني، تا يك وقتي پيغمبر9 خواست همچو شروع كند به فضائل اميرالمؤمنين گفتن. خوردهخورده به گوش مردم فرمودند وصي من آن كسي است كه آفتاب با او حرف ميزند. امروز گفت، امروز هم مردم شنيدند. فرمودند وصي من، خليفه من، جانشين من بعد از من آن كسي است كه آفتاب با او حرف ميزند. هركه آفتاب با او حرف زد، او است وصي من. صبح زود جمعي از مدينه بيرون آمدند، در مدينه هم بودند، از مدينه بيرون رفتند. وقتي آفتاب طالع شد، آن جماعت ابوبكر بود و عمر بود، عثمان بود، حرامزادههاي گندهگنده بودند. حضرت امير هم تشريف بردند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 150 *»
آفتاب كه طلوع كرد ابابكر پيش رفت رو به آفتاب كرد گفت: السلام عليكم، يكپاره چيزها گفت، كسي پيزري به پالانش نكرد جوابي نيامد عمر آمد آن هم يكپاره چيزها گفت كسي جوابش نداد. عثمان هم با عرّ و تيزي پيش آمد، هرچه گفت خبري نشد. تا اينكه بعد از همه حضرت اميرالمؤمنين7 پيش آمدند، خطاب به آفتاب كردند كه: السلام عليك يا نور اللّه يا فلان يا فلان. فيالفور همه شنيدند كه آفتاب جواب داد: السلام عليك يا اميرالمؤمنين السلام عليك يا اول السلام عليك يا آخر السلام عليك يا ظاهر السلام عليك يا باطن السلام عليك يا من هو بكل شيء عليم. همه هم شنيدند اين حرفها را، خيلي توي هم رفتند، خيلي دستپاچه شدند. و حضرت امير7 تشريف بردند و آنها هم رفتند و اوقاتشان تلخ بود. گفتند تا حالا خودش پيغمبر بود و رئيس بود و ما هم تمكين داشتيم، علي هم جان ميكند و زحمت ميكشيد و او هم مثل يكي از ما بود، ديگر نقلي نداشت. حالا خوردهخورده ميخواهد علي را توي كار بياورد، و ميخواهد روي كارش بياورد، و خودش هم توي خانه نشسته باشد. حالا ديگر نميدانيم چه تدبيري كرده كه آفتاب اين چيزها را ميگويد، و سخن آفتاب را سحر خيال ميكردند. گفتند نميدانيم پيغمبر چه ميخواهد بگويد؟ چه ميخواهد بكند؟ رفتند با غيظ هرچه تمامتر خدمت پيغمبر و عرض كردند امروز آفتاب اعتنائي به ما نكرد، اما با علي حرفهاي عجيب غريب زد. پيغمبر فرمود: چه گفت؟ عرض كردند گفت السلام عليك يا اول السلام عليك يا آخر السلام عليك يا ظاهر السلام عليك يا باطن السلام عليك يا من هو بكل شيء عليم. اينجور حرف زد آفتاب با علي. تو را به خدا ـ و حالا از روي غيظ هم داشتند اينها را ميگفتند ـ گفتند تو را به خدا چه ميخواهي بگويي؟ بگو ببينيم اين خدا است؟ كه تا او را بپرستيم. ميخواهي بگويي پيغمبر است؟ بگو تا ايمان به او بياوريم. اين كارها چه كاري است كه ميكني؟ اين چيزها چه چيز است كه آفتاب
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 151 *»
ميگويد؟ حضرت فرمودند: اگر شما معني كلام آفتاب را نفهميده باشيد، كجفهميده باشيد، تقصير من چه چيز است؟ بياييد تا من معني كلام آفتاب را براي شما بگويم. پس آن حضرت يكجوري معني كردند كه راحت شدند آن پدرسوختهها. فرمودند: اينكه گفته يا اول، آفتاب مقصودش اين بود كه تو اول كسي هستي كه مسلمان شدي، اسلام اختيار كردي شما هم كه ميدانيد كه اول بار او اسلام آورد. و اما اينكه گفته يا آخر، يعني آخر كسي است كه مرا كفن ميكند، توي قبر ميگذارد، دفن ميكند، اين معني دارد. اما آن يا ظاهر، كه معلوم است. چرا كه او ظاهر است در ميان مردم، دارد راه ميرود. اما يا باطن هم معلوم است، يعني گاهي توي خانه هم ميرود. اما يا من هو بكل شيء عليم، يعني قرآن را ميداند، و هيچ رطب و يابسي نيست مگر اينكه در قرآن است، و اميرالمؤمنين ميداند معني قرآن را. اينها را كه پيغمبر فرمودند، آنها گفتند آيا اين است معنيش؟ آن وقت راضي شدند و آرام گرفتند، اگرچه از روي نفاق بود. لكن الحمدللّه شما را كه باكي نيست. او است اول، يعني او است اول ماخلق اللّه. و او است آخر، يعني آخر ماخلق اللّه. بكم فتح اللّه و بكم يختم. ديگر از شما كه نبايد ترسيد، واللّه اول ملك را خدا مفتوح كرد به محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم. و بكم يختم، آخر ملكش را به ايشان ختم خواهد كرد. انشاءاللّه زمان ظهور خواهد رسيد، زمان رجعت خواهد آمد، همه ائمه رجعت خواهند كرد، تا آن آخر، ملك ختم ميشود به وجود محمد و آلمحمد سلاماللّهعليهم. ايشانند اول حقيقي و اين اول، اسم خدا است و ايشانند اسم خدا. و آخر اسم خدا است و ايشانند اسم خدا و واللّه ايشان خودشان اسم خدا هستند. نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها. ايشانند واللّه كه رضاها دارند، غضبها دارند. رضاي ايشان است رضاي خدا و غضبشان است غضب خدا. واللّه در صريح قرآن است كه فلما آسفونا انتقمنا منهم، درباره كساني است كه ايشان را محزون كردند، خودشان هم انتقام
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 152 *»
ميكشند. ميفرمايد حضرت امير7 كه قوم عاد و ثمود را من هلاك كردم، و هر قومي كه بايد هلاك شوند من آنها را هلاك ميكنم. حتي در آخر كار هم من به جهنم بايد ببرم و بفرستم، من در كنار جهنم ايستادهام. و خدا باز فرموده است: القيا في جهنم كل كفار عنيد. خدا خطاب ميكند به ايشان، القيا، يعني اي محمد اي علي ـ و اين آيه را هنوز نتوانستهاند دست بزنند ـ القيا، يعني شما دو نفر، بيندازيد در جهنم هر كفار عنيدي را. هيچ نتوانستهاند بگويند اين دو نفر ابابكر و عمرند، يا ابابكر و پيغمبرند. هنوز كه نتوانستهاند اينجورها بگويند و نگفتهاند. پس القيا في جهنم كل كفار عنيد. اي محمد و علي، شما دو نفر بيندازيد در جهنم هر كافر عنيدي را. و همان قسيم جنت و نار، اميرالمؤمنين است كه خود آن حضرت ميفرمايد من ميايستم بر عَجُز جهنم و به جهنم ميگويم: خذي هذا و ذري هذا. يعني بگير اين را، و واگذار او را و كار نداشته باش. پس ايشانند واللّه قسيم جنت و نار و اهل جنت را، هريك را در درجه خود ميبرند و قرار ميدهند. و اهل جهنم را هم، هر يكيشان را، در هر دركي رأي مبارك ايشان قرار بگيرد قرار ميدهند. پس ايشانند واللّه كه انتقام ميكشند. پس فلما آسفونا انتقمنا منهم، يعني ائمه اسف دارند حالا اسف ائمه اسف خدا است، راست است به جهت آنكه عبادي هستند مكرم عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون. همينجوري كه اطاعتشان اطاعت خدا است، رضاشان رضاي خدا است، غضبشان غضب خدا است، همينطور اسفشان هم اسف خدا است، چنانكه ارادهشان اراده خدا است. كه فرمودهاند: ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم. اراده خدا همينكه قرار ميگيرد چيزي جايي حركتي كند، چيزي جايي ساكن شود، چيزي جايي موجود بود معدوم شود، يا چيزي جايي معدوم بود موجود شود اراده خدا ميآيد پيش ائمه: و از آنجا ميآيد در ملك جاري ميشود و در زيارت امام حسين است كه ميخواني ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 153 *»
از خانه شما بيرون ميآيد. واللّه در جميع ملك خدا ايشانند كاركنان ملك خدا و ايشانند علت فاعلي ملك خدا و خدا منزه است از اينكه علت فاعلي باشد همين جوري كه منزه است از اينكه بنّا باشد. خلق كرده بنا را و فهم و شعور به او داده و قوت و قدرت به او داده، بنا اين عمارت را ساخته. پس اين عمارت خلق خدا است، بنا هم او را ساخته. بنا شريك خدا نيست، وكيل خدا نيست، معين خدا نيست. بنا هم هست، عمارت را هم بنا ساخته. پس تمام علتهاي فاعلي در ملك خدا واقعند و خدا منزه و مبرا است كه مباشر و معاشر خلق شود. پس اماته را ملكالموت ميكند و اماته كل خلق را آن روزي كه همه خلق بايد بميرند اسرافيل ميكند يك پفي ميكند در بوقش كه همه خلق ميميرند همچنين در نفخة دوم اذا نفخ فيه اخري فاذا هم قيام ينظرون. پفي ديگر ميكند و تمام خلق زنده ميشوند. اين احياء علت فاعليش اسرافيل است و عرض ميكنم واللّه اين اسرافيل از آن نوكرهاي بزرگ ائمه هم نيست بلكه يكي از آن نوكرهاي متعارفيشان است. از نوكرهاي اميرالمؤمنين يكيش اين اسرافيل است. به اين اسرافيل در آخر دنيا امر ميشود كه تمام خلق اين عالم را بميران. اسرافيل يك پفي ميكند و تمام خلق ميميرند. بعد از مدتي دوباره مأمور ميشود كه پفي ديگر بكند چرا كه ميخواهد همه اينها را از زمان آدم تا روز قيامت هركس بوده، همه را زنده كنند و محشورشان كنند. پس به او ميگويند پف كن. اسرافيل يك پفي ديگر ميكند كه همه خلق زنده ميشوند. فاذا هم قيام ينظرون و عرض ميكنم اين اسرافيل نوكر اميرالمؤمنين است چرا كه از نور اميرالمؤمنين خلق شده، نور تابع منير است و تمام ملائكه از نور حضرت امير7 خلق شدهاند و نور تا منيرش حركتش ندهد، خودش بخواهد حركت بكند خودش نميتواند حركت كند. نور چراغ اگر چراغ جايي باشد كه خود چراغ محفوظ باشد، نورش را هرچه باد بيايد نميتواند حركت بدهد ولكن چراغ را ميبري از اطاق بيرون نورش هم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 154 *»
همراهش بيرون ميرود، چراغ را پس ميآوري، نورش هم پس ميآيد. پس نور، خودش حركتي ندارد، خودش سكوني ندارد. پس واللّه به خودي خود اين اسرافيل نميتواند كاري بكند. به قوت اميرالمؤمنين جميع خلق را ميميراند و جميع خلق را زنده ميكند. باز كار اميرالمؤمنين كار خدا است. پس خدا ميميراند، خدا زنده ميكند. پس هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء؟
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 155 *»
مجلس هشتم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردهام كه چنانچه ميبينيد در عباداتتان و كارهاتان كه خداوند عالم آن جوري كه ميگويد، آن جور بايد كرد عبادت خدا را، و كسي از پيش خود نميتواند عبادت اختراع كند. نماز را خدا تعليم كرده كه اين جور بكنيد، حج اينطور بكنيد، روزه اين قسم بگيريد، زكات اينطور بدهيد، خمس اينطور بدهيد. به همينطور است عرض ميكنم خدا خودش بايد تعريف كند خودش را و در احاديث بسياري وارد شده كه هركس خدا را آن جوري كه خودش خودش را تعريف كرده، خدا را شناخت، پس خداي واقعي حقيقي را شناخته. و هركس از پيش خودش بخواهد خدا را بشناسد، هواي خود را خداي خود گرفته. انما اتخذ الهه هواه و خدا ندارد در واقع.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 156 *»
و عرض ميكنم منتهاي دليل و برهاني كه در ميان مردم معروف است، همهاش همين است كه فكر ميكنيم، ميبينيم ماها نبودهايم، ميفهميم يك كسي ما را ساخته. و ميفهميم كه خودمان خودمان را نساختهايم، و امثال و اقران ما هم كه ما را نساختهاند، چون چنين است پس آن كسي كه ما را ساخته، خدا است. اين بعينه مثل همين است كه نگاه به اين مسجد بكني، آن وقت بداني اين مسجد را يك كسي ساخته است. بله يك كسي اين مسجد را ساخته، اما حالا يك نفر ساخته خودمان اين را با چشم خودمان ديدهايم كه بسا آنكه ده بنا آمدهاند و اين مسجد را ساختهاند. تمام اين شهرها را بناها ساختهاند، يكخورده انشاءاللّه چرت نزنيد، خواب نباشيد، و بدانيد كه واللّه اينها هيچ دليل توحيد نيست و مردم قناعت كرهاند به همينطورها در توحيدشان، و همين است توحيدشان و همين است خداشان. و عرض كردم كه چنانكه بنا خواه يكي باشد خواه دهتا باشد، نه يكيشان خدا است، نه دهتاشان خدايند، علت فاعلي آن مسجد هم هستند. اين بنايي كه اين مسجد را ساخته، بله قادر هم بوده، دانا هم بوده. لكن كي بوده؟ آيا مؤمن بوده؟ آيا كافر بوده؟ زن بوده يا مرد بوده؟ بزرگ بوده يا كوچك بوده؟ سفيد بوده يا سياه بوده؟ ديگر اينها را نميدانيم. و عرض ميكنم واللّه اين دليل به هيچوجه توحيد خدا را نميرساند و در ميان اينجور مردم، يعني اين كساني كه ما سراغ داريم، غير از اينجور توحيد ندارند. در ميان باقي مردم كه ابداً حرفش هم نيست، و از اين بيشتر راه نميبرند و نميدانند مگر همينكه ننه گفته خدا يكي است، بابا گفته خدا يكي است و دليل و برهان هم اصلاً ندارند. اين مردم جميعشان، خداشان هماني است كه ننه گفته و بابا گفته. و باز مكررها و پيشترها عرض كردهام كه حديث است كسي را در قبر ميگذارند از او سؤال ميكنند كه من ربك؟ اين در جواب ميگويد خداي رب العالمين. ميگويند به چه دليل؟ ميگويد به جهت اينكه ننه گفته بود خداي رب العالمين، و جواب را هم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 157 *»
درست ميدهد ميگويد خداي من خداي رب العالمين است. ميپرسند به چه دليل؟ ميگويد همهكس همچو ميگفت، ننهام همچو ميگفت، بابام همچو ميگفت، توي كوچهها و بازارها و مسجدها، همه شهر ميگفتند. ملائكه جواب ميگويند معلوم است خداي خودت را به قول اين مردم ميشناسي، خودت نميشناسي. پس خداي تو آن چيزي است كه مردم ميگويند. اگر تو در ميان جماعتي بودي كه مشرك بودند، يا اصلاً خدايي قائل نبودند، تو هم مثل آنها ميگفتي. پس گرزي به فرقش ميزنند كه قبرش پر از آتش ميشود و تا روز قيامت ميسوزد و در روز قيامت، از قبر بيرونش ميآورند، ميبرندش در جهنم اصلي، آنجا ديگر آتشش ميزنند. و تعجب اين است كه در اين حديث ميفرمايد كه شخصي را، يا طايفهاي را در قبر ميگذارند. از او ميپرسند من ربك؟ ميگويد رب العالمين و دليل ميپرسند و جواب نميدهد و گرزش ميزنند. همينطور ميپرسند من نبيك؟ جواب ميگويد پيغمبر من محمدبنعبداللّه است9. و ببينيد همهاش هم راست ميگويد. ميپرسند به چه دليل؟ ميگويد ننهام چنين ميگفت، بابام چنين ميگفت، اهل شهر چنين ميگفتند. جوابش ميدهند بلكه تو كسي بودي كه توي نصاري اتفاق افتاده بودي، آنها ميگفتند محمد بد آدمي است، پيغمبر نيست كه سهل است بدعت هم گذارده، آمده دين عيسي را خراب كرده، خودش دين تازه اختراع كرده است. پس تو اگر در دين نصاري واقع شده بودي، ننهات و بابات و اهل شهرت، همه نصاري بودند، تو هم نصاري ميشدي. همينطور اگر ميان يهوديها اتفاق افتاده بودي، آن وقت ننهات و بابات و اهل شهرت همه به پيغمبر بد ميگفتند، تو هم بد ميگفتي. باز گرزي ميزنند به كلهاش كه قبرش پر از آتش ميشود و تا روز قيامت در آن آتش، توي قبرش عذاب ميكنند او را، و روز قيامت بيرونش ميآورند از قبرش و ميبرند او را به جهنم اصلي و آنجا عذابش ميكنند. پس ميگويم حرفي كه ميزند آدم، كه مردم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 158 *»
چنين ميگفتند، اين دليل نيست، اين برهان نيست. بلكه مردم باطلي ميگفتند، بايد ما هم اعتقاد كنيم؟ آدم بايد شعور داشته باشد و عذاب خدا در كار است. آدم عاقل بايد به فكر آخرت خود باشد، و از همين گرده كه فكر كني، انشاءاللّه ميفهمي كه اين مردم، سرتاسرشان نه يهوديشان، نه نصاراشان و نه سنيشان، و نه منيشان، هيچكدامشان خدا ندارند. چرا كه خداي همه همين است كه ما خودمان كه خودمان را نساختهايم، يك كسي ما را ساخته، او خدا است. و توانسته كه ساخته، پس قادر هم بوده. و آن كسي كه ساخته، دانسته چطور بسازد و ساخته، پس عالم هم بوده. و عرض ميكنم واللّه اين دليل توحيد نيست. چرا كه ميبيني ميشود صنعتي را ده نفر بكنند، اين مسجد را ده نفر ساخته باشند. ميشود اين عمارتها را هزار نفر بنا ساخته باشند. اين چه دليل بر اين شد كه خدا يكي است؟ بلكه دهتا است، بلكه هزارتا است نعوذ باللّه. و معلوم نميشود يكي بودن خدا، و بسياري از صفات خدا از اين بنا معلوم نميشود. انسان آيا از اين عمارت هيچ ميفهمد خدا سميع است؟ خدا بصير است؟ نه، نميشود فهميد. راست است، معلوم است خداي شما سميع است، ميشنود صداها را. بصير است، ميبيند همه چيزها را، در تاريكيها هم ميبيند. يا من الظلمة عنده ضياء، ميبيند در تاريكيها آنچه را در روشناييها ميبيند. تاريكي پيش او مثل روشنايي است، هيچچيز از او مخفي نيست. آيا حالا تو كه نگاه ميكني به اين عمارت، آيا ميفهمي بنا چشم داشته اين عمارت را ساخته؟ چطور ميفهمي؟ بلكه دستپلماس كرده ساخته. همينطور كه ميبينيم بسياري از دلاكها سر را كه ميتراشند، دستپلماس ميكنند و ميتراشند و نميبينند. پس چطور آدم از اين عمارت ميفهمد كه بنايش بينا هم بوده؟
و انشاءاللّه اگر دربند هستي، ميفهمي. حالا اين نمونه است كه خيلي چيزها به دست ميآيد. پس از عمارت بزرگي كه خدا آن را ساخته، وحدت خدا معلوم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 159 *»
نميشود. چرا كه احتمال ميرود كه خدايان عديده ساخته باشند. مثل اينكه بناهاي عديده مسجدي بسازند، كاتبهاي عديده كتابي بنويسند، ميشود. غافل نباشيد، توحيد خداوند عالم از توي ملكش پيدا نيست و عقل نميتواند از اين ملك بفهمد كه خدا يكي است. اين است كه حضرت امير صلوات اللّه عليه به حضرت امام حسن صلوات اللّه عليه فرمايش ميفرمودند: ميخواهي ببيني دليل توحيد خدا كدام است؟ ـ و شما ببينيد مثل آن امام بزرگ، براي آن امام كه فرمايش ميكند چقدر مطلب بزرگي فرمايش ميكند، و اين مردم پر اعتنا نميكنند ـ دليل توحيد اين است كه اين همه پيغمبرها كه آمدند، همه گفتند خدا يكي است. اگر خداي ديگر ميبود، او هم بايد پيغمبري بفرستد. سرفهاي اقلاً بكند، كه من هم اينجا هستم. چون قاصدي، كسي ديگر نفرستاده كه بگويد من هم هستم، و نيامد از جاي ديگر كسي كه بگويد خداي ديگري هم هست، فهميديم خداي ما خداي واحدي است.
پس غافل نباشيد و فكر كنيد انشاءاللّه، آن طوري كه خدا خودش را تعريف كرده، اگر آنطور بروي، خدا را شناختهاي. و اگر آنطور نروي، هر جوري ديگر بروي، خدا را نشناختهاي. چيزي پيش خودت خيال كردهاي. حالا خدا چه جور خودش را تعريف كرده؟ اين جور تعريف كرده كه اللّه نور السموات و الارض. خدا روشنايي آسمان و زمين است، يا روشنكننده آسمان و زمين است، يا خدا خالق آسمان و زمين است. هر كدام اينها باشد خوب است. آن وقت فرموده مثل نوره كمشكوة. مثل نورش، مثل اين است. يعني طور اين نور خدا و طرز اين نور خدا اين است. و اين آيه را كه آدم فكر ميكند از حالت اين مردم تعجب ميكند، كه اين چيزهايي كه ميگويند، ميفهمد هيچ دخلي به توحيد خدا ندارد. خدا را كسي نميشناسد، و همينطور از پيش خود چيزي ميگويند، آن هم كه خدا نيست. حالا آيه را كه تفسير ميخواهي بكني، ميگويند اينها چه دخلي به توحيد دارد؟ چه دخلي دارد كدام است؟
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 160 *»
باري، خدا ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض. خدا نور آسمان و زمين است. مثل نوره، طور و طرز اين نور، مانند چراغداني است كه توي آن چراغي باشد. مشكوة و چراغدان، مثل همينهايي است كه ميبينيد ميسازند، كه چراغ توش بگذارند. كمشكوة فيها مصباح كه توي آن مشكوة، مصباحي باشد. يعني توي آن چراغدان، چراغ بزرگي باشد. چراغهاي بزرگ را مصباح ميگويند، چراغهاي متعارفي را سراج ميگويند. مثل نور خدا، مانند چراغداني است كه در آن مصباحي باشد. المصباح في زجاجة بر روي اين مصباح و چراغ، شيشهاي گذارده باشند. حالا اين چه دخلي به توحيد دارد؟ انشاءاللّه شما فكر كنيد، اينهايي را كه عرض ميكنم اقلاً لفظهايش را ياد بگيريد، آن وقت برويد از آخوندهاتان بپرسيد كه چطور توحيد خدا معلوم ميشود از اين آيه؟ و ببينيد كه نميدانند، و جاهلتر از شما هستند. مثل نور خدا اين است كه ـ ديگر اين نور، اسم خدا است يا ذات خدا؟ معلوم است نور خدا است و ذات خدا نيست ـ طور اين نور اين است كه، مثل چراغداني ميماند كه در توي آن چراغ بزرگي باشد، و بر روي آن چراغ شيشهاي باشد، كه خود مردنگي است و چراغش ميان چراغدان است، و اين چراغدان و اين چراغ، در خانههايي چند است كه ميفرمايد: في بيوت اذن اللّه انترفع در آيه بعد ميفرمايد. يعني اين مشكوة و اين مصباحي كه فرموده، همه در خانههاي چند هستند كه خدا اذن داده است كه آن خانهها بلند باشد. آن قدر بايد بلند باشد كه هركس از دور نگاه كند، ببيند آنها را. پس آن خانهها هم آن قدر بلند است، كه هركس از هر راه دوري نگاه كند، آن خانهها را ميبيند. حالا اين چه دخلي به توحيد دارد؟ عمارت بسيار بلندي باشد، خانههاي بسيار بلندي باشد، كه از دور هم هركس نگاه كند آن خانهها را ببيند، آيا همچو عمارتي روي زمين هست بر فرضي هم كه باشد، چه دخلي به توحيد خدا دارد؟ و ميبيني در قرآن هم گفته و تعجب اين است كه اين سوره نور، در اواخر هم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 161 *»
نازل شد. وقتي كه مردم قوتي گرفته بودند، يعني فهمشان زياد شده بود، و ميشد يكپاره چيزها براشان بگويي. اين سوره در مدينه طيبه نازل شد، آنچه در سورههاي ديگر است، همين است كه خدا سميع است، خدا بصير است، خدا حكيم است، خدا عليم است، تكهتكهها است. اينجا كأنه يك جاش را خدا خواسته بيان كند. كسي در اين آيه فكر كند، خيلي محل تعجبش خواهد شد. و ميفرمايد در تفسير اين آيه شريفه كه آن نور خداوند عالم، در توي سينه اين پيغمبر است 9. يا نور توحيد، در قلب مبارك آن جناب است.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، چنانكه ميفرمايد: ماوسعني ارضي و لا سمائي، يكخوره دل بدهيد، بلكه يك خورده نزديكش بشويد. ميفرمايد اين زمين و آسمان، گنجايش مرا ندارد. توي اين زمين و آسمان جاي من نميشود، ماوسعني ارضي و لا سمائي. اين زمين و آسمان گنجايش مرا ندارد، گنجايش ندارد كه من بيايم در آن ظاهر شوم، ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن ولكن دل بنده مؤمن من، گنجايش مرا دارد. پس بدانيد وسعت قلب بنده مؤمن خدا، بزرگتر است از اين آسمان و زمين، كه او گنجايش دارد كه خدا بيايد در آنجا ظاهر شود. حالا اگر بگويم قلب پيغمبر بزرگتر است از زمين و آسمان، تعجب ميكنيد كه چطور ميشود همچو چيزي؟ آنچه مردم ميفهمند از پيغمبر اين است كه شخص يك ذرع و نيمي قد، بيشتر نبوده. حالا هم مرده است و از جايي خبر ندارد، و شما بدانيد واللّه آن پيغمبر نمرده است و زنده است. و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون. البته گمان مكنيد آن كساني كه در راه خدا شهيد ميشوند ـ و پيغمبر را شهيد كردند و زهرش دادند دو بار و سه بار ـ لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتاً البته گمان مكنيد كساني كه در راه خدا شهيد شدهاند، مردهاند آنها، بل احياء عند ربهم يرزقون. بلكه همه آنها زندهاند و نزد پرورنده خودشان دارند روزي ميخورند. پس آنهايي كه در نزد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 162 *»
پرورنده خود هستند هرگز نميميرند و مرگ ندارند. بلكه حيات جميع عالم از ايشان است، ايشان همان يك جثه كوچك يك ذرع و نيمي نيستند. واللّه چنان بزرگند هر يكيشان، آن قدر بزرگند كه همان قلبشان بزرگتر است از اين زمين و آسمان. باقي بدنشان چقدر خواهد بود؟ ببين قلب خودت چقدر است در نزد باقي بدنت؟ انشاءاللّه همينطور آنجا هم فكر كن. پس قلب پيغمبر9 بزرگتر است از اين آسمان و زمين و گنجايش او زياد است، و از اين جهت كه گنجايش دارد درباره او ميفرمايد: نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين. ميفرمايد: و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا. اينها همه دليلي است كه عرض ميكنم. در روح خودت و روح هر حيواني كه فكر ميكني، ميفهمي جاي روح، توي قلب است. از قلب ميآيد بالا، توي سر. از آنجا ميآيد، تا توي پا. پس جايگاه روح، توي قلب است. و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا وحي كه ميكنند، در قلب ميدمند وحي را. صريحتر از اين آيه، هماني است كه عرض كردم ميفرمايد: نزل به الروح الامين علي قلبك.
پس غافل نباشيد بزرگي آلمحمد را هنوز نميتوان تصور كرد كه چقدر بزرگند. و واللّه، همان قلبشان بزرگتر است از زمين و آسمان. پس از اين جهت است كه در زيارتشان ميخواني كه: ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم. يعني جميع ارادات خدا نازل ميشود بر شما، و آن وقت از شما سرريز ميكند و بيرون ميآيد. پس هرجا خدا ميخواهد چيزي خلق كند، از ايشان بروز ميدهد و از خانه ايشان بيرون ميآورد. در زيارت حضرت سيدالشهداء است: ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم. از خانه شما بيرون ميآيد اراده خدا، و اراده خدا در قلب شما اول بار نازل ميشود. پس خدا در پيش ايشان است، خدا در قلب ايشان ظاهر است، و ايشانند واللّه ظاهر خدا، و خودشان فرمودهاند: نحن معانيه و ظاهره فيكم. ماييم معاني خدا و ماييم ظاهر خدا در ميان شما. اين است كه در اسمهاي خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 163 *»
ميخواني يا ظاهر يا باطن. چطور خدا ظاهر است؟ در صفات خدا و در اسمهاي خدا كه ميخواني، يكيش يا ظاهر است يكيش يا باطن. حالا فكر كن چطور ميشود خدا ظاهر باشد؟ خودش كه ميگويد: لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار. هيچ چشمي خدا را نميبيند و توي قرآن صريح است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن. پس خدا ظاهر است، يعني ائمه طاهرين ظاهرند. ايشان خودشان ظاهر خدا هستند، و اسم ظاهر خدا هستند. پس خدا ظاهر است، و اسمش ظاهر است. و در باطن هم، ايشان اسم خدايند و ايشان اسم باطن خدايند. پس خدا هم ظاهر است هم باطن است. چنانكه ايشان واللّه اسم اول خدا هستند، و اسم آخر خدا هستند. و خدا هم اول است هم آخر است و خدا دوتا نيست.
يك خورده چرت نزنيد، ملتفت باشيد، ببينيد، اول غير از آخر است و اول و آخر، فاصلهشان خيلي است. اول ملك خدا، آخر ملك خدا، فاصلهاش خيلي ميشود. اول، اول افتاده، آخر، آخر افتاده. و انشاءاللّه اگر بناي چرت نباشد، انسان اين حرفها را خيلي آسان بايد بفهمد كه از براي خداوند عالم، اسمها بسيار است، اما خدا بسيار نيست، خدا يكي است. بلاتشبيه مثل اينكه از براي تو اسمها بسيار است، اما تو خودت يكي هستي. چطور است؟ گوش بده ياد بگير. از براي تو اسمها بسيار است، اما تو خودت يكي هستي. اما تو از راه چشم ميبيني، چون ميبيني، اسمت بينا است. و از راه گوش ميشنوي، چون ميشنوي، اسمت شنوا است. و از راه بيني بو ميفهمي، چون بو ميفهمي، اسمت فهمنده بو و ادراككننده بو است. از راه زبان طعم ميفهمي، پس تو ذائقي و ذائق اسم تو است، ذائقه داري.
فكر كنيد انشاءاللّه كه خيلي نزديك ميشويد. راه فهمش همين كه در خودتان فكر كنيد. خودتان يك نفريد، لكن اسمهاتان خيلي است. اسمهاتان يكيش لامس است، گرمي ميفهمد، سردي ميفهمد، نرمي ميفهمد، زبري ميفهمد، چيز سنگيني
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 164 *»
رويش بگذاري ميفهمد سنگين است، سبكي را ميفهمد نرمي را ميفهمد، زبري را ميفهمد. دست بمالد ميفهمد نرم است، ميفهمد زبر است. پس اسم تو يكيش لامس است، يكيش ذائق است، يكيش بوفهم است، يكيش بيننده است، يكيش شنونده است. پس تويي سميع، تويي بصير، تويي شامّ، تويي ذائق، تويي لامس. اما تو خودت يك نفري، اين اسمهايت متعدد است و از اين راه ميشود واللّه توحيد را به دست آورد، و خدا عمداً چنين كرده. ميفرمايد: من عرف نفسه فقد عرف ربه. همچنين ميفرمايد: و في انفسكم أفلاتبصرون؟ خيلي حجت ميكند خدا پوست از سر آدم ميكند. خودت را كه ميبيني يك نفري و ميفهمي چشمت غير گوشت است، هر دو غير از بينيت است، هر سه غير از زبانت و ذائقهات است، اينها غير از لامسهات است. پس تو يكي هستي، اما همچو يكي هستي كه تو هم سميعي، هم بصيري، هم شامّي، هم ذائقي، هم لامسي. آنوقت بعد از اينها همه، باز اسمها داري. وقتي ايستادهاي اسمت ايستاده است، وقتي نشستهاي اسمت نشسته است، وقتي حرف ميزني اسمت گوينده است، وقتي نماز ميكني اسمت مصلّي و نمازگزار است، وقتي به سفر ميروي اسمت مسافر است، وقتي در حضري اسمت حاضر است، اگر در خانهاي اسمت پنهان است، بيرون ميآيي اسمت آشكار است. پس اگر فكر كني، ميفهمي چون تو يكي هستي، چون از اين چشم، يك نفر است ميبيند، و گوش هم چيزها ميشنود يك نفر است ديده. آن يك نفر ميگويد هم ديدهام، هم شنيدهام، هم از پاي خودم خبر دارم، هم از دست خودم خبر دارم، در اين اسمها همه خبر دارم. حالا اين يكي كه خودمان هستيم، اين كجاي اين بدن نشسته؟ همين شخصي كه توي خودمان است، و در توي چشم ميبيند، و در توي گوش ميشنود، و درتوي لامسه گرمي و سردي ميفهمد و در توي شامّه بو ميفهمد، و در توي ذائقه طعم ميفهمد. خودمان كجا نشستهايم؟ خودمان از توي قلب سر بيرون
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 165 *»
آوردهايم، آن زندگي ما از توي قلب سر بيرون آورده، و نازل شده در قلب ما، و از قلب ما سرابالا آمده سر را زنده كرده، و نازل شده پايين، پا را هم زنده كرده و هكذا. پس قلب است جايگاه چراغ حيات، و آن حيات حيات نجات كل خلق است. و واللّه آن آب حياتي است از براي جميع خلق كه خدا آن را آماده كرده اگر بخورند و لجبازي نكنند، حيات ابدي نصيبشان شده. واللّه اين حوض كوثري كه شنيدهايد، آن حوض كوثر واللّه جاري است در قلب امام7، و از قلب امام سرريز ميكند و هركس تشنه باشد به او ميدهند و مضايقه نميكنند، بلكه اصرار ميكنند كه بيا بخور. لكن لجبازي ميخواهي بكني كه ما بيزاريم، اين آب حيات را چون تو ميدهي ما نميخواهيم، ميگويند نميخواهي به جهنم. و واللّه ساقي اين حوض كوثر بهخصوص بايد اميرالمؤمنين باشد چرا كه اين آب حيات، حيات نجات است. خداوند عالم ميفرمايد: يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم. اي مؤمنين، اجابت كنيد خدا و رسول را. چه را اجابت كنيد؟ اجابت كنيد آن دعوتي را كه خدا و رسول كردهاند، لما يحييكم كه ميخواهد كه زنده كند شما را. پس معلوم است مؤمنين و آنهايي كه ايمان آوردهاند و اجابت كردهاند، زندهاند و باقي مردم مردگانند. الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر. مردم روزگار مردگانند. بله، مرده گاهي حركتي هم ميكند، حركتش ميدهند حركت ميكند. اين مردم، مردگاني چند هستند راه ميروند اما نميدانند كه مردهاند، نميدانند كه بايد زنده شد. و واللّه بايد زنده شد به آب حيات محمد و آلمحمد: و اجابت ايشان را بايد كرد تا زنده شد و هركس زنده نشد، مرده است. مرده نميبيند حق را، مرده نميشنود حق را، مرده بويي از حق به مشام او نميرسد، مرده هيچ ذوق حق نميكند، نميتواند بچشد حق را، مرده هيچ لمس حق را نميكند، احساس حق را نميكند، لكن آدم زنده ميبيند حق را. پس اين ديدنهاي بيمصرف را كه الاغ هم ميبيند، گربه هم ميبيند، موش
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 166 *»
هم ميبيند، مصرف ندارد اين ديدنها، اين شنيدنها. و خداوند عالم به همين جهت طعن ميزند جماعتي را و ميفرمايد: لهم قلوب لايفقهون بها و لهم آذان لايسمعون بها و لهم اعين، چشم دارند، لايبصرون بها انها لاتعمي الابصار ولكن تعمي القلوب التي في الصدور. اين چشمهايي كه مثل چشم موش و چشم گربه است، اينها كور نيست، لاتعمي الابصار ولكن تعمي القلوب التي في الصدور. آن چشمها، آن قلبها كه در سينههاشان است كور است. چرا كه نه قلب دارند و نه چشم دارند. چيزي را كه نميخواهند، حق است. چيزي را كه نميبينند، حق است. چيزي را كه به گوششان نميرود، حق است. به كلي بيخبر از حقند، هرچه دارند باطل است و ماذا بعد الحق الا الضلال؟ ضلال گمراهي است، ظلمات است. از اين است كه حق را هميشه پيغمبر مثل به نور ميآورد، و خدا مثل به نور ميزند. باطل را به ظلمات و تاريكي مثل ميزند. مؤمنين را هميشه در آيات، نور بيان كرده كه اينها روشنند، اينها روشان سفيد است، اينها نوراني هستند، اما كفار را ميفرمايد: او كظلمات في بحر لجّيّ يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض. اينها مثالهاي كفار است.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس عرض ميكنم غافل نباشيد انشاءاللّه و فكر كنيد، خداوند عالم خود انسان را آيت خودش قرار داده، اين است كه ميفرمايد: سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انه الحق. پس ما خودمان يك نفريم، اما اسمهاي ما يكي نيست، اسمهاي ما خيلي است. همة اسمها را بخواهي جمع كني، خيلي ميشود، هزار تا هم ميشود. پس شما هزار اسم داريد، و شماييد يك نفر. مثلاً بينا اسم شما است، اين بينايي هم غير از شنوايي است، و عمداً جدا كرده خدا اينها را از همديگر كه عذري براي كسي باقي نباشد. بينايي از راه چشم است، شنوايي از راه گوش است، دخلي به هم ندارد. از راه بيني بوها ميفهمي، اين دخلي به آنها ندارد. بله، در توي بهشت، انسان از چشمش ميبيند، صداها هم ميشنود، بو هم ميفهمد،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 167 *»
طعم هم ميفهمد. اما اين دنيا چنين نيست. اينجا غير از زبان، طعم نميشود فهميد، طعم را زبان بايد بفهمد. از بيني بو بايد فهميد، غير از بيني نميشود بو فهميد. لكن فكر كه ميكنيد، ميبينيد ميتواند خداوند عالم چيزي خلق كند، شكلي خلق كند كه هم ببيند، هم بشنود. و بدن ائمة طاهرين سلاماللّهعليهم در دنيا همينطورها بود. پيغمبر خدا از پشت سر ميديد، آنطوري كه از پيش رو ميديد. ائمه هم همينطور بودند كه از پيش رو ميديدند، از پشت سر ميديدند. واللّه در خواب ميديدند، چنانكه در بيداري ميديدند. بدنشان به همينطور بود، واللّه با دستشان ميشنيدند با پاشان ميديدند، با همه جاشان ميشنيدند، با همه جاشان ميديدند، با همه جاشان بو ميفهميدند، طعم ميفهميدند، و هكذا. و اهل بهشت همينطورها هستند. ابدان ائمة طاهرين در دنيا، مثل ابدان مؤمنين است در جنت.
باري، منظور اين است كه حالا خدا چشم را خلق كرده غير از گوش، گوش را هم خلق كرده غير از چشم، تا بر تو مشتبه نشود امر و بداني كه ديدن دخلي به شنيدن ندارد، لكن تو هم ميبيني. با چشم خودت هم ميبيني. پس تو اسمت هم سميع است هم شنوا، هم اسمت بصير است و بينا، اسمت هم شامّ است و بو ميفهمد، هم ذائق است و طعم ميفهمد، هم لامس است و سردي و گرمي و نرمي و زبري ميفهمد. وقتي ميجنبي، اسمت متحرك است. وقتي ساكني، اسمت ساكن است. حرف ميزني، اسمت گوينده است. وقتي سكوت ميكني، اسمت ساكت است. پس تو هم كه يكي بودي، لكن تويي كه يكي هستي، هم ميشنوي، هم شامّي، هم ذائقي، هم لامسي، هم متحركي، هم ساكني، هم گويندهاي، هم سكوت ميكني همة اينها هم يك نفر است. آن گوينده ميگويد كه من ميدانم يك ساعت پيش از اين ساكت بود اين يك نفر. همچنين اين گوينده ميگويد من خبر هم دارم آن يك نفر چشم هم دارد، ميبيند. اما گويندهاش جدا است، توي دهان است. پس اسمها
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 168 *»
همه از يكديگر خبر دارند، و واللّه اسمهاي خدا همينجور از يكديگر خبر دارند. زبان تو، يكي از اسمهاي تو است. وقتي حرف ميزند، اسمش گوينده است اين گوينده اسم تو است، آن مسمايي كه خودت باشي، ميگويد من ميبينم، من بينندهام، من شنوندهام، من طعم ميفهمم، من بو ميفهمم، من متحركم، من ساكنم، من گويندهام، من ساكتم. تو خطاب ميكني به او، كه تويي بيننده، تويي شنونده، تويي بوفهم، تويي طعمفهم، تويي متحرك، تويي ساكن، تويي گوينده، تويي ساكت. به همينطور است عرض ميكنم صفات الهي، خدا اسمهاي بسيار دارد. خدا است عالم، خدا است قادر، خدا است حكيم، خدا است عليم، خدا است غفور، خدا است حليم، خدا است سميع، خدا است بصير. اما واللّه اين صفاتش ائمة طاهرينند صلواتاللّهعليهماجمعين. كتاب اصول كافي حاضر است، خودت هم نميتواني بخواني، بگو كسي برايت بخواند. ميفرمايند ائمه: ماييم آيات اللّه باهره، ماييم عين اللّه ناظره، ماييم اذن اللّه واعيه، ماييم جنب اللّه، ماييم يد اللّه باسطه. ايشانند واللّه صفات خدا. حضرت صادق سلاماللّهعليه قسمش را خورده است: نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها. پس ايشانند اسمهاي خدا، كه خدا امر كرده كه خدا را به آن اسمها بخوانيد. پس بگو اينها اسمهاي خدا هستند، ميگويي يا اللّه، ظاهراً كه ميبيني الف است و لام است و هاء، اينكه خدا نيست، اين اسم خدا است. خيلي چيزهاي ظاهر را با باطن كه بسنجي، خيلي چيزها به دستت ميآيد. اگرچه الف خدا نيست، لام خدا نيست، هاء خدا نيست، اگرچه اين حروف را هم كه به هم ميچسباني باز خدا نيست. اين كلمات نه مفرداتشان خدا است، نه مركبشان خدا است. اينها اسم خدا است، و چون اسم خدا است بيوضو نميشود دست بر آن ماليد، در حال جنابت نميشود دست بر آن گذاشت، اين اسم را نجس كند نعوذباللّه كسي، تعمد كند و كلمه اللّهي كه نوشته شده توي نجاست اندازد، واقعاً كافر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 169 *»
ميشود، و مخلد در آتش جهنم ميشود. و صدمه هم نزده و بيادبي هم نكرده، مگر به يك خورده مركبي كه روي كاغذ نوشته شده. الف است و لام است و هاء است، اينها كه مخلوق است. لكن مخلوقي است كه اسم خدا است، خدا اين را اختيار كرده كه اسم من است. اين را بگويي خدا است، كافر ميشوي. پس كسي كه اسم خدا را راه نبرد، يعني فرق ما بين صفات و اسماء، و ذات را نداند و نشناسد، اصلاً خدا را نپرستيده. عليالعميا دنگي كوبيده، اسمش را نماز گذارده. مثل سگ گرسنگي خورده، و اسمش را روزه ميگذارد، ميگويد روزه گرفتهام. اينها دخلي به خداپرستي ندارد. كسي كه اسم خدا را نميشناسد، واللّه خدا ندارد. واللّه كساني كه ائمه را اسماء خدا نميدانند واللّه خدا ندارند. و اغلب كساني كه زور ميزنند كه ائمه را بيكاره كنند، فضائل را منكر شدهاند و ميشوند، آنها اين منيها هستند كه پيش خدا و رسول و ائمه و مؤمنين از سنيها بدترند. چرا كه سنيها اينقدر زور نميزنند كه انكار فضائل كنند همانقدر كه ابابكر خليفه باشد، عمر خليفه باشد، ديگر حالا علي هم فضيلتي دارد، داشته باشد. سنيها قائلند فضائل را، و كتابهاشان حاضر است، و پر است كتابهاشان از فضائل. مثل اينكه در كتابهاشان حديث هست كه علي هميشه در آسمان است، هميشه در زمين است. حالا اگر به اين منيها بگويي علي هم در آسمان است، هم در زمين است, ديگر شخص واحد، در آن واحد، در امكنه عديده محال است. به اين دليل كه من وقتي روي منبر هستم، پايين نيستم. اي مردكة خر، مگر علي مثل تو است كه وقتي روي منبر است پايين نباشد؟ اميرالمؤمنين در حال واحد، يك شب در چهل خانه مهمان بودند، و اين را سني و شيعه قبول دارند. ديگر چطور اميرالمؤمنين چهلجا غذا خورد؟ بابا چهل بدن بود و چهل خانه مهمان بود. اينها دويدند خدمت پيغمبر كه ديشب علي چهلجا مهمان بوده، پيغمبر فرمود عجب ديشب علي پيش من بوده، همهاش از سر شب تا صبح پيش من بوده، پيش
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 170 *»
من غذا خورد. تعجب كردند، در اين بينها جبرئيل نازل شد، عرض كرد تعجبي ديگر دارم، ديشب علي در آسمان بود، تا صبح پايين نيامد. نميدانم چطور شد آنجا بوده، و اينجا هم بوده. و واللّه اينها را چيزي ميشنويم و نميفهميم و بايد بفهميم واللّه بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان آن آيات خدا اينجور است حالتشان كه هيچ تعطيلي براشان، در هيچ جاي ملك خدا نيست. يعني در همه جا حاضرند، و در همه جا ناظرند. همينطور كه خدا همه جا هست و واللّه به بودن ايشان در همه جا، فهميده ميشود كه خدا در همه جا حاضر است. سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم، آيات خدا در همه جا هست. در آسمان هست، در زمين هست، در بين آسمان و زمين هست، در مشرق هست، در مغرب هست. در حال واحد، در آن واحد، در آسمان بوده، در زمين بوده. چطور در آسمان بود؟ همانجوري كه در زمين بود. چطور در روي زمين بود؟ همانجوري كه در آسمان بود. در ميان اين مردم به غير از پيغمبر9 كسي قرآن خواند؟ نه، پس قرآن را پيغمبر خواند. پس زبان پيغمبر زبان خدا است، كلام پيغمبر كلام خدا است، روي زمين بودن پيغمبر روي زمين بودن خدا است. چنانكه هركه نشناسد پيغمبر را، خدا را نميشناسد. پس معرفت ايشان معرفت خدا است، محبت ايشان محبت خدا است، اطاعت ايشان اطاعت خدا است، مخالفت ايشان مخالفت خدا است، عداوت ايشان عداوت خدا است، انكار فضائل ايشان انكار قدرت خدا است، و هكذا.
پس غافل نباشيد انشاء اللّه، پس مثل نوره كمشكوة فيها مصباح. صفت اين نور، مثل چراغداني است كه در آن چراغي باشد. پس مثل نور خدايي كه آسمان و زمين را خلق كرده، يا هدايت كرده، و ديگر از اين دو معني هم بيشتر، آنهايي كه تفسير كردهاند معني نكردهاند. اللّه نور السموات و الارض خدا منير آسمان و زمين است. اما خدا مثل اين آفتاب نيست، كه آفتاب حقيقي خدا باشد. لكن باز آفتاب حقيقي محمد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 171 *»
و آلمحمدند صلواتاللّهعليهم. والشمس و ضحيها، يعني به حق آفتاب قسم، و به نور آفتاب قسم. يعني به حق پيغمبر قسم، به حق شريعت پيغمبر قسم. والقمر اذا تليها، يعني به حق اميرالمؤمنين كه تالي پيغمبر است قسم.
باري، پس غافل نباشيد، پيغمبر9 چون معصوم است و مطهر، و اين را نمونهاش را به چنگ بياور، داشته باش. حديثش را عرض كردهام و باز مكرر ميكنم، كه تو توي كار باشي. كسي ميپرسد از حضرت امير7 كه خدا يك جايي در قرآن، ميراندن را نسبت به خودش ميدهد و ميفرمايد: اللّه يتوفي الانفس حين موتها و التي لمتمت في منامها. يعني خدا ميميراند نفسها را و ميبرد ارواح را و قبض ميكند ارواح را در وقت مردن، و در وقت خواب كه نمردهاند آنهايي كه ميميرند هركه نگاه ميكند ميبيند روحشان در بدنشان نيست. همچنين آنهايي كه خواب رفتهاند، پس دوباره روحشان را در بدنشان برميگرداند. و يك جايي ديگر ميگويد به پيغمبر كه تو بگو به مردم، قل يتوفيكم ملك الموت الذي وكّل بكم. بگو اي پيغمبر، كه ملكالموت كه موكل بر شما است جانهاي شما را ميگيرد. و جاي ديگر ميفرمايد: تتوفيهم الملائكة ملائكه ميكشند مردم را، و قبض ميكنند ارواح را. آن راوي عرض ميكند آيا سهجور مردمند؟ كه بعضي را خدا ميميراند و بعضي را ملكالموت ميميراند، و بعضي را ملائكه ميميرانند. ميفرمايند جميع خلق را ملكالموت كه موكل بر آنها است ميميراند. لكن چون اين ملكالموت بياذن خدا نميگيرد جانها را، همان وقتي كه خدا اراده ميكند كسي بميرد، همان وقت ميآيد و جانش را ميگيرد. و به همان كيفيتي كه خدا اراده كرده كه جان بگيرد، به همان كيفيت ميگيرد خدا ميخواهد جان كسي را سخت بگيرد سخت ميگيرد ميخواهد به ملايمت بگيرد، به ملايمت ميگيرد. همانجور كه خدا اراده كرده، همان جور جان ميگيرد. ميفرمايند ملكالموت ملكي است معصوم، و هيچ خلاف ارادة خدا را نميكند. پس
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 172 *»
كاري كه ميكند، به ارادة خدا ميكند. پس همين كه او كشت، خدا كشته است. ملائكه هم، نسبت به ملكالموت، همينجور عملهجات ملكالموتند، و بياذن او نميروند جان كسي را بگيرند. آنها هم همه معصومند و مطهر پس آنها هم به اذن ملكالموت جان ميگيرند، و به همان كيفيتي كه دستورالعمل ميدهد جان ميگيرند. از اين جهت فعل آنها هم فعل ملكالموت است. و ميفرمايد خدا منزه است از اينكه خودش مباشر آن كار شود، و معلوم است كه خدا منزه است از اينكه خودش سيخي بردارد، و چوبي بردارد، و خودش بيايد جان مردم را بگيرد. خدا منزه است از اين فعل و مبرا است از اين كار. و اگر اين حديث را كسي خوب ياد بگيرد، و اين مطلب را خوب دل دهد و بفهمد، و مسأله را كسي بشكافد و درست بفهمد، آن وقت ميداند كه خدا علت فاعلي نيست. علت فاعلي آن است كه فعل از او سر ميزند. فعلي كه از فاعل سر زده، فعل به فاعل خود چسبيده و خداي ما سبوح است، خداي ما قدوس است. سبوح معنيش آن است كه چيزي به او نچسبيده. خداي شما نه به جايي ميچسبد، نه چيزي به او ميچسبد فاعل آن است كه فعل به او ميچسبد. جامة رنگين، رنگ به او ميچسبد. حركت، به محرك ميچسبد. سكون، به ساكن ميچسبد. فعلها به فاعلهاي خودشان اقتران دارند. و ايني كه عرض ميكنم واللّه فرمايش اميرالمؤمنين است، ميفرمايند: اول دين معرفت خدا است. و ميفرمايند: كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف. پس اول دين، آن است كه تو خداي خود را بشناسي. و طور شناختن او چطور است؟ آن است كه او را بشناسي به اينطور كه چيزي به او نچسبيده، و او به چيزي نچسبيده. و اگر بگويي او مباشر و معاشر كاري است، كه كار به فاعل خودش چسبيده است. پس آن كار هم به خدا چسبيده، و خدا هم به آن كار چسبيده. پس اگر چنين اعتقادي داري، بدان آن خدا نيست و خدا را نشناختهاي. هركس چيزي به
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 173 *»
او چسبيده، بدانيد خدا نيست. و قدرت به قادر چسبيده، علم به عالم چسبيده، ديدن به چشم چسبيده، شنيدن به گوش چسبيده، چشيدن به زبان چسبيده، بوييدن به شامه چسبيده، لمس به لامسه چسبيده، و خدا ليس كمثله شيء است. پس كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة و شهادة الصفة و الموصوف بالاقتران. پس اين خدايي كه ما داريم، ذات اين خدا، صفات خودش نيست، لكن صفات دارد. ولي صفاتش و اسمهايش، عين ذاتش نيستند. چرا كه خودش يكي است، و اسماء و صفاتش بسيار است. بسيار، يكي نيست. يكي، بسيار نيست. نمونهاش تو خودت يكي هستي، چشمت غير از گوشت است، گوشت غير از چشمت است. تعجب اين است كه تو، تويي كه توي چشمت ميبيني، تويي كه توي گوشت ميشنوي تويي كه توي زبانت طعم ميفهمي، تويي كه توي بينيت بو ميفهمي، تويي كه توي دست خودت سرما و گرما و نرمي و زبري ميفهمي. پس اگر تو نبودي، اين چشم تو نميديد، تو اگر نبودي, گوش تو نميشنيد. تو اگر نبودي، زبان تو طعم نميفهميد. تو اگر نبودي، بيني تو، بو نميفهميد. تو اگر نبودي، اين پاي تو حركت نميكرد. تو اگر نبودي، اين دست تو حركت نداشت. پس تو آن كسي هستي كه هم سميعي، هم بصيري، هم شامّي، هم ذائقي، هم لامسي، هم متحركي، هم ساكني، هم متكلمي، هم ساكتي. اينها چه چيزهاي تو هستند؟ اينها همه صفات تو هستند، اينها همه اسمهاي تو هستند.
حالا ديگر انشاءاللّه نزديك شدي به مطلب. پس عرض ميكنم واللّه خدا است وحده لاشريك له. خودش يكي است، ولكن كاركن در ملكش و صفاتش بسيار است. مثلاً دانا است، و دانايي به دانا چسبيده، و اسم خدا عليم است و اين را بخواهي بگويي عليم است، گفتهاي به ذات او چيزي چسبيده. شنوا است و شنوا اسم او است، شنوايي به گوش خدا چسبيده. بخواهي بگويي گوش خدا، عين ذات
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 172 *»
او است، نه، اينجور نيست. چيزي كه به جايي چسبيده، آنجا مركب است. اسمش هم خلق است، ذات خدا نيست. و از اين جهت است كه ميفرمايند در حديثي كه خدا بود و هيچچيز نبود، و اول چيزي كه اختيار كرد از براي خودش، اسمهاي خودش بود. يعني اول چيزي كه خلق كرد، اسمهاي خودش بود و اول اسمي كه خلق كرد براي خود، و اول اسمي كه اختيار كرد براي خود، عليّ عظيم بود صلوات اللّه علي آن عليّ عظيم. و آن عليّ عظيم، اول اسمهاي او است، از آن اسم بزرگتري ندارد. و خودش فرمود و اي آية للّه اكبر مني؟ و بالاتر از اين اسم عليّ عظيم، آن اسم مكنون مخزون است، كه آن اسم ظاهر نيست، اسم باطن نيست. و آن اسم باطن پيغمبر است9. حضرت امير7 ميفرمايد: ظاهري امامة و وصية و باطني غيب ممتنع لايدرك. باطن حضرت امير، پيغمبر است9 و او است اسم مكنون مخزون، كه در نزد خدا است. و اول اسمي كه ظاهر شد در عالم خلق، همين عليّ عظيم است. بعد اسمهاي ديگر، پشت سر اين ظاهر شد. توي دنيا هم همينطور شد. اول پيغمبر ظاهر شد، بعد حضرت امير7 ظاهر شد، بعد امام حسن ظاهر شد، بعد امام حسين ظاهر شد، بعد امام زينالعابدين، به همينطور تا آخر ائمه سلاماللّهعليهماجمعين. و واللّه جميع ايشانند اسمهاي خدا. هركس خدمت ايشان نرسيد، بدانيد هيچ خدا ندارد. دنگي هم بكوبد، دخلي به عبادت خدا ندارد، عاملة ناصبة دربارة او است ميفرمايد در تفسير اين آيه كه اينها نواصب ما هستند. نماز ميكنند، عامل هستند، عامله هستند، اما آن آخر كار، تصلي ناراً حامية. عاملند، عاملهاند، لكن ناصبهاند. منكر فضائلند، نصب عداوت ميكنند با آلمحمد، با اميرالمؤمنين نهايت به طور ظاهر نميگويند ماها بديم با علي. مگر در توي سنيها كسي پيدا ميشود كه بگويد من با علي بدم؟ نعوذباللّه كسي اگر بگويد علي بد است، ميگويند يعنيچه؟ علي خليفة چهارم است، امام چهارم است، و بسياري از سنيها حضرت امير را از ابابكر هم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 175 *»
افضل ميدانند. لكن ميگويند حالا رأي اميرالمؤمنين قرار گرفته بود آن پيرخر را پيش بيندازد، به جهت مصلحتي. در ميان سني پيدا نميشود كسي، حتي عامي پيدا نميشود كه بگويد من بدم با اميرالمؤمنين. ميان سنيها همچو كسي نيست، همه دوست ميدارند حضرت امير را، و امام چهارمش هم ميدانند، فضيلتش را هم ميگويند بيش از ابابكر و عمر.
يكخورده فكر كن كه تو چرا سنيها را بد ميداني؟ و اگر بدشان نميداني خودت هم مني هستي، هنوز سني نشدهاي، سني مهملي، و در آتش جهنم معذبي مثل اينكه سنيها معذبند. و واللّه سنيها مخلدند در آتش جهنم، مثل اينكه نصاري مخلدند در جهنم، مثل اينكه يهوديها مخلدند در جهنم، مثل اينكه گبرها مخلدند در جهنم. واللّه سنيها عذابشان بيش از يهود و نصاري است، بيش از گبرها است. به دليل صريح قرآن كه ميفرمايد: ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار. منافقين در آن درك پايينتر جهنم واقعند. كه آن بالاييها هرچه تغوط ميكنند، هرچه بول ميكنند، هرچه آتش ميگيرند و ميسوزد بدنشان، يكپارهايش چرك ميشود، خون ميشود، خونابه ميشود، اينقدر گند ميكند كه از سر هفتاد فرسخي اگر آدم بويش را بشنود، غش ميكند، ميافتد ميميرد. تمام اين گندها از طبقات جهنم ميرود تا آن زير همه، كه آنجا بيتالخلاي اهل جهنم است و آنجا منافقينند، كه ظاهراً ميان مردم ميگويند اشهد ان لااله الا اللّه، اشهد ان محمداً رسول اللّه. و همه را قبول دارند، و نذرها ميكنند براي قبور ائمه، و آنها را امام هم ميدانند، و ميگويند امام حسن و ميگويند امام حسين. حالا با وجود اينها آيا سنيها آدمهاي خوبي هستند؟ اگر سنيها را خوب بداني، مني، يعني مهمل سني، سني بيمعني هستي. حالا ببين سني بيمعني را، پيش آن سني بامعني بگذاري چه خواهد شد؟ و اگر آن سنيها را خيال كني نجات مييابند، شخص شيعه اعتقادش اين باشد كه سنيها نجات مييابند، شيعه نيست،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 176 *»
كافر است. شيعهاي كه خيال كند نصاري را، خدا هميشه عذاب نميكند، او شيعه نيست، كافر است، مسلمان نيست. شيعهاي خيال كند كه يهودي را هميشه خدا عذاب نميكند، به جهتي كه نفهميدهاند حق را، چه كنند بيچارهها؟ حق را نفهميدهاند، مجاهدند، هنوز كه نرسيدهاند به حقي، اگر كسي همچو بگويد، خودش از يهوديها بدتر است، منافقي است از اين يهوديها بدتر و كافرتر و نجستر و منافق است، و منافق جاش در طبقة زيرين و پايينتر از همة طبقات است. نجاسات يهود و نصاري، همه آنجا ميرود، توي بيتالخلاي يهوديها جاي منافقين است.
باري، غافل نباشيد انشاءاللّه، از براي خداوند عالم اسمها است، و اسمهايش متعددند. اول الدين معرفة الجبار، نص حديث است كه اول دين معرفت خداوند عالم است، و اول دين اين است كه خدا را يكي بداني. يكي از روي دليل و برهان. مثل اينكه تو يكي هستي اما چشم داري و از راه چشم، بينا اسمت است. از راه گوش، شنوا اسمت است. از راه بيني، بويا اسمت است. از راه زبان، ذائق اسمت است. متكلم و گوينده اسمت است. تو را يك ذات است، هميشه اسم را با غير اسم كه ميخواهي تميز بدهي، از اين نمونه تميز بده. اسمهاي خدا همه از هم خبر دارند، مثل اينكه اسمهاي تو همه از همديگر خبر دارند. ببين گوينده يكي از اسمهاي من است. من ميگويم چشم من ميبيند، من ميگويم گوش من ميشنود، اين اسم گويندة من خبر دارد از آن اسمها. من ميگويم بيني من بو ميفهمد، من ميگويم دست من ميدهد و ميگيرد. پايي كه حركت ميكند اسمش ماشي است، دستي كه حركت ميكند اسمش دهنده و گيرنده است. پس اسمهاي تو بسيارند و هيچيك از اين اسمها ذات تو نيست. تو اگر همهاش چشم بودي، پس گوش چكاره است؟ همهاش گوشي، پس چشم چكاره است؟ به همينطور آيا تو شامة خودت هستي؟ نه، اين شامه اسمي است از اسمهاي تو. لكن تويي بيننده، تويي شنونده، تويي شامّ،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 177 *»
تويي ذائق، تويي لامس، تويي متحرك، تويي ساكن. واللّه همينطور عرض ميكنم خدا است وحده لاشريك له در صفات خودش و در اسماء خودش. اسمهاش از يكديگر خبر دارند. او است اول، او است آخر، او است ظاهر، او است باطن، او است خالق، او است رازق، او است محيي، او است مميت. اما مميتش كي بود؟ ملكالموت. رازقش كي بود؟ ميكائيل. اين ميكائيل ملكي است معصوم، خدا او را مأمور كرده كه رزق مردم را بدهد، به هركه هر قدر ميگويد بده، همانقدر ميدهد. نه زياده و نه كم. پس دادنش دادن خدا است. همچنين ملكان خلاقان، دو ملكند نطفه را برميدارند، داخل رحم ميشوند. عرض ميكنند خداوندا اين را مرد بيافرينيم يا زن؟ هر جور دستورالعمل ميرسد همانجور ميكنند. عرض ميكنند خدايا اين را خوشگل بيافرينيم يا بدگل؟ هر جور دستورالعمل ميرسد ميكنند. خدايا اين را طويلالعمر بيافرينيم يا عمركوتاه؟ هر جور دستورالعمل ميرسد ميكنند. مؤمن بيافرينيم يا كافر؟ هر طور دستورالعمل ميرسد ميكنند. اين را فقير بيافرينيم يا غني؟ هر جور دستورالعمل ميرسد ميكنند. اين را صاحبفهم بيافرينيم يا بيشعور؟ هر طور دستورالعملشان ميدهند همانجور ميكنند. و دو ملك هم هستند، دو نفر هم هستند.
اينهايي كه عرض ميكنم محض اين است كه چيزي را ميبينيم ساخته شده، و ميفهميم اين را كسي ساخته، اما نميتوانيم بفهميم كه آن كسي كه ساخته بايد يك نفر باشد. و از اينجا توحيد خدا و يگانگي او را بفهميم، نه چنين است. بسا دو نفر باشند، بسا سه نفر باشند، بسا صد نفر، هزار نفر باشند. اين دليل توحيد نميشود. اين است كه آن ملائكهها كه خلق را خلق ميكنند و دو نفرند، دو ملكند، يكي طرف راست مينشيند، يكي طرف چپ. چشم را سرجاش ميگذارند. گوش را سرجاش ميگذارند، دست را سرجاش، پا را سرجاش، هر چيزي را سر جاي خودش ميگذارند، دو نفر هم هستند. پس محض اينكه ميفهميم كسي چيزي را ساخته، اين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 178 *»
چيز، هيچ دليل وحدت آن سازنده نيست. لكن خدا است خداي واحد، اين دو نفر را ميگويد برويد بچه درست كنيد. خدا است خداي واحد، و ميفرستد ملكالموت را كه جان مردم را بگير. خدا است خداي واحد، و اسرافيلي را حكم ميكند كه پفي ميكند و تمام خلق اولين و آخرين ميميرند. به يك پفي هم همه را زنده ميكند. و واللّه عرض ميكنم اين اسرافيل نوكر اميرالمؤمنين است. حالا آيا بيپف، اميرالمؤمنين نميتواند همچو كاري بكند؟ آيا هيچ كار از او برنميآيد؟ ملتفت باشيد، واللّه بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن. ايشان اگر حركت ندهند ملائكه را، ملائكه نميتوانند حركت كنند. ايشان اگر ساكن نكنند ملائكه را، ساكن نميتوانند بشوند. پس هر چيزي كه حركت ميكند، واللّه ايشان حركتش ميدهند واللّه هر چيزي كه ساكن ميشود، ايشان ساكنش ميكنند. آن وقت حركتدادن و ساكنكردن اينها هم ميرود تا پيش خدا. آن وقت، لاحول و لا قو\ الا باللّه العليّ العظيم. آن وقت، ماشاءاللّه كان و ما لميشأ لميكن. خدا هرچه را خواسته، موجود شده و هرچه را خواسته، حركت كرده. پس لاحول و لا قو\ الا باللّه العليّ العظيم هم سر جاي خودش درست است، خدا است صاحب كل، او است ربالارباب لكن اسمها دارد، با اسمهايش كارها را ميكند. پس با اسم عليم، همة چيزها را ميداند. با اسم حكيم، محكم ميكند كارهايش را، و همچنين با اسم غفور ميآمرزد و با اسم ستّار عيبها را ستر ميكند. كاري ميكند كه خودشان هم يادشان نيايد كه خجلت بكشند. بسا همچو از خيال كساني كه ديدهاند بيندازد، كه اگر از آنها بپرسي، بگويند ما نديديم چنين كاري از فلانكس. خدا است ستّارالعيوب، و ستّارالعيوب اسم خدا است. خدا است غفّارالذنوب، و غفّارالذنوب اسم خدا است، خدا است ارحمالراحمين، و ارحمالراحمين اسم خدا است، و هكذا.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 179 *»
مجلس نهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردهام كه چون خداوند عالم هر چيزي را از براي يك كاري آفريده است، از براي يك جايي آفريده است. مثل اينكه چشم را براي ديدن خلق كرده، گوش را براي شنيدن خلق كرده، دهان را براي خوردن و آشاميدن و حرفزدن و گفتن خلق كرده، دست را براي دادن و گرفتن، پا را براي راه رفتن، هر چيزي را خدا براي يك كاري آفريده. چرا كه خداي به حق، كار لغو نميكند، كار بيفايده هيچ نميكند. پس هر چيزي را از براي كاري آفريده، از آن جمله انسان است. آيا انسان را براي چكار آفريده؟ خودشان نميدانند. بسا خودشان چنين خيال كنند كه از براي خوردن آفريده شدهاند، براي آشاميدن آفريده شدهاند، بسا خودشان خيال كنند كه چشممان را خلق كرده خدا كه ببينيم، چنانكه همينطور هم هست.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 180 *»
گوشمان را خلق كرده كه بشنويم، همينطور هم هست. بينيمان را خلق كرده كه بو بفهميم، همينطور هم هست. زبان ما را خلق كرده كه سخن بگوييم، و همينطور هم هست. دندان براي ما خلق كرده كه غذا را خورد كنيم، و همينطور هم هست. حلق را براي اينكه غذا را فرو ببريم، و هكذا معده را براي اينكه ديگ غذا باشد، طبخ كند غذا را. و همچنين بسا مردم خيال كنند كه حالا كه چنين است، پس ما خلق شدهايم براي همين كار، كه بخوريم و بياشاميم و ببينيم و بشنويم. و حال آنكه خدا جن و انس را براي اين كارها خلق نكرده، چنانكه خودش تصريح ميكند كه ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون. من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي همين كه مرا بپرستند و مرا بشناسند. و مكرر عرض كردهام، چون خداوند عالم ميدانست كه اين مردم خيلي فضولند، و انسان از همة خلق فضولتر است، جدلي است، اكثر شيء جدلاً است. چون ميشناخت، اينها هي خيال ميكنند كه خودشان به شرقّ دست خودشان چيزي پيدا ميكنند، تدبيرها ميكنند، مال پيدا ميكنند عزت پيدا ميكنند، حرمت پيدا ميكنند، خود را به بزرگي ميبندند، پس عزتشان زياد ميشود. كسبي ميكنند، كاري ميكنند، مالي به دست ميآورند. خدا ميشناخت آنها را كه همچو خيالها ميكنند، چون چنين ميدانست، باز خبرشان كرد كه اين اشتباه است. ميفرمايد: مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون. من هيچ نخواستهام اينها رزق براي خودشان درست كنند، مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون. هيچ اراده نكردهام كه مرا مهماني كنند، و اين هم باز كنايه است. از آن نمرههايي كه عرض ميكردم. كه چون انبياء و اولياء آمدند در ميان مردم، خيلي از احمقهاي دنيا خيال كردند اينها آمدهاند مداخلي كنند در ميان مردم و مال دنيا به دست بياورند، براي اين چيزها آمدهاند. ميفرمايد: و مااريد انيطعمون اراده نكردهام كه مهماني كنند پيغمبر را، به جهت اينكه مهماني پيغمبر مهماني خدا است، اين اشتباهي است كه كردهاند. و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 181 *»
معلوم است كسي كه قاصدي به جايي ميفرستد، البته خرجيش ميدهد، حيوانش ميدهد، مايحتاج او را به او ميدهد. حالا خدا اين رسولها را فرستاده، خرجيشان را داده مستغني هستند. هيچ محتاج به اين نيستند، و به هيچوجه من الوجوه هيچ احتياج به اين خلق ندارند. چنانكه خدا هيچ محتاج به اين خلق نيست، واللّه پيغمبران خدا واللّه اهل حق، همينطور هيچ محتاج به خلق نيستند. چرا كه پيغمبران و اهل حق، خداي خودشان را شناختهاند و ميدانند خداي آنها هر كاري را بخواهد، ميتواند بكند. و ميشناسند خداي خود را، و خود را محتاج به خداي خود ميدانند. حالا رزق ميخواهند، از خدا طلب ميكنند، عزت ميخواهند، از خدا طلب ميكنند. طول عمر ميخواهند، از خدا طلب ميكنند. نعمت ميخواهند، از خدا طلب ميكنند. خدا هم صريحاً گفته: ادعوني استجب لكم. مرا بخوانيد، من استجابت ميكنم شما را.
پس انشاءاللّه غافل نباشيد، واللّه تمام اهل حق اين است رفتارشان. خود را ميبيني چنين نيستي، بدان هنوز كوچكي. هنوز نزديك ايشان نشدهاي. داخل سلسلة اهل حق نشدهاي. و الا كسي كه خدا را قادر ميداند، و اعتقادش اين است كه هر نزديكي را ميتواند دور كند، و هر دوري را ميتواند نزديك كند، و اين خلق هيچكدامشان نميتوانند حاجتهاي خودشان را خودشان رفع كنند و خدا است كه فرموده: قل اللّهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير انك علي كل شيء قدير. خداوندا، تويي مالك ملك. اي خداي من، ميدهي ملكت را به هركه ميخواهي، به آن قدري كه ميخواهي. و پس ميگيري از هركه ميخواهي، و عزيز ميكني هركه را ميخواهي، به اندازهاي كه ميخواهي عزيزش ميكني. و ذليل ميكني هركه را ميخواهي، به اندازهاي كه ميخواهي. يكخورده آن عزيز مغرور ميشود، ذليلش ميكني. همهاش به اندازهاي است كه ميخواهي. پس خدايي كه اينجور است، رفع تمام حاجات خلق را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 182 *»
خودش ميكند و مؤمنين توكلشان بر خداي خودشان است، جميع اعتماد و تكية مؤمنين بر خداي خودشان است، جميع خواهشهاشان به خداي خودشان است، جميع اميدشان به خداي خودشان است، و از اين خلق جميعاً مأيوسند. چرا كه ميدانند تا خدا نخواهد، اينها كاري نميتوانند بكنند. ديگر برويم خود را به سلطان ببنديم، ربطي به سلطان پيدا كنيم تا او ما را عزيز كند، آني كه اهل حق است ميداند تا خدا نخواهد، سلطان كسي را عزيز نميكند. خدا كه ميخواهد، به دل سلطان مياندازد، عزت ميكند او را، با فلان شخص غني آشنايي كنيم كه چيزي از او به ما برسد، آنهايي كه اهل حقند ميدانند تا آن خدا نخواهد، به دل آن غني نمياندازد كه چيزي به تو بدهد و نميدهد. پس باز، تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير انك علي كل شيء قدير.
و غافل نباشيد انشاءاللّه كه چه عرض ميكنم. عرض ميكنم اين جلددستيها كه خودمان براي خودمان ميكنيم، يك وقتي ميفهمي آن آخر كار، يا وقت مردن كه اينها همه را در خواب بودهاي، در غفلت بودهاي. الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا. مردم همه در خوابند، در غفلتند. در خواب ميبينند سفري رفتند، جايي رفتند، مداخلي كردند. جايي رفتند، عيشي كردند. يا جايي رفتند، ضرري كردند. يا مالي به چنگ آوردند، دزدي آمد برد. يكدفعه بيدار ميشوند توي قبر، ميبينند همة اينها توي خواب بوده. واللّه اهل دنيا همهشان، جميعشان در خوابند چنانكه فرمودهاند اين را اشخاصي كه از ضماير مردم خبر داشتهاند. و فرمودهاند الناس نيام، اين مردم روزگار همه در خوابند. اذا ماتوا انتبهوا، وقتي ميميرند از خواب بيدار ميشوند، آن وقت ميبينند خواب بودهاند، هرچه هم ميخواهند برگردند به دنيا كه كاري بكنند، ميبينند نميتوانند. نميدانند از كدام راه آمدهاند كه از آن راه برگردند، نه راه رفتن را ميدانند، نه راه آمدن از آنجا را ميدانند. واقعاً هرچه زور بزند آدم، اصلش راه رفتن به سوي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 183 *»
آخرت را هيچ راه نميبرد. آيا ميرويم به مشرق كه به آخرت ميرويم؟ آيا ميرويم به مغرب كه به آخرت ميرويم؟ آيا چاهي بكنيم به تخوم ارضين برويم به آخرت ميرويم؟ آيا سرا بالا برويم به آخرت ميرويم؟ اصلش راه به سوي آخرت مسدود است و نميدانيم، و اين خلق هم هيچكدام نميدانند. چنانكه راه برگشتن از آخرت به اين دنيا مسدود است. توي قبر بيدار ميشود، متحير ميماند كه كجا برويم؟ بالا برويم؟ پايين برويم؟ مشرق برويم؟ مغرب برويم؟ و چارهاي اصلاً نميدانند و عرض ميكنم شما انشاءاللّه بيدار باشيد، اين خلق به فكر خودشان و تدبير خودشان، خيال ميكنند راه مداخلها را خودشان ميتوانند پيدا كنند و مداخلها ميكنند. و عرض ميكنم، مكرر حضرت امير7 فرمايش ميفرموده كه چرا خود را به زحمت مياندازي در طلب رزق؟ ارزاق شما مقسوم است، و قاسم ارزاق خداوند عالم است، و اين خدا هيچ حيفي ميلي، در رزق كسي نميكند و هر رزقي براي كسي قرار داده، لامحاله به او ميرساند. قدقسّمه عادل بينكم. او است كه فرموده: هو الرزّاق ذو القوة المتين. اگر رزّاق او است و رزق را او بايد بدهد، و او بايد به تو برساند، ميرساند. تو نميداني رزقت در كجا است كه بروي طلبش كني. بسا خيال ميكني كه رزقت توي تجارت است، بسا تجارت هم بكني، بسا پول هم پيدا بكني، اما يكدفعه ميبيني دزد آمد، برداشت و برد و رفت. بسا تجارت ميكني، پول پيدا ميكني، پول ميدهي گندم ميخري، جو ميخري، برنج ميخري، يكدفعه ميبيني دزد آمد برد. يا مهمان آمد خورد، روزي تو نبود. هيچيك از مخلوقات نميدانند رزقشان در كجا است.
عبرت بگيريد انشاءاللّه، ببينيد اين غذايي كه ميخوري، فلفلهاش از هند ميآيد، برنجش از رشت و مازندران ميآيد، گوسفندش از لرستان و كردستان ميآيد. اينها همه را ميآورند، همان قدري كه رزق تو است، هيچ دزد ندارد. بسا اين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 184 *»
فلفلي كه رزق تو است، به دست دزدها ميسپارند، كه بروند بدزدند كه زودتر بياورند به اين شهر، كه روزي امروز تو بشود. اگر قافله بياورد، بسا ده پانزده روز ديگر طول بكشد، و اين مقدر شده كه امروز روزي تو باشد، دزد برميدارد و ميآورد اينجا، كه به دست تو برسد. پس روزي تو دزد هم ندارد، روزي را به دست دزد هم ميسپارند، ميآورد. دست به دست ميگردد تا به تو برسد.
در اين لباس خودت فكر كن، ببين اين عبا را، پشمش را كه درست كرده؟ از كدام گوسفند است؟ نميداني. خبر نداري كدام زن كدام مرد ريشته است. اما اين عبا مال تو شد، كسي نميداند. ولكن حالا عباي تو شده، بايد دوش بگيري و لباس تو بشود. خدا ميخواهد دوش ميگيري، از شرق و غرب عالم اسبابش را كوك ميكند تا به تو برسد، و تو دوش بگيري. پوستينش, ميخواهي دوش كني، نميداني آن را از كجا آوردهاند؟ كي ساخته؟ كجا درستش كردهاند؟ خدا ميداند تو پوستين ميخواهي، ميآورند دوشت ميدهند. خودمان هم تدبير كنيم، برويم آنجا كه پوستين ميسازند پوستيني تحصيل كنيم، باز اگر خدا خواسته باشد، ميتواني دوش كني، نخواسته باشد، نميتواني. خودمان برويم از هند براي خودمان فلفل بياوريم، هر عاقلي كه بشنود ميگويد اي احمق، فلفل كه اينجا هست، چرا زحمت راه دور را بر خود ميگذاري كه برويم به هند، آنجا فلفل به دست بياوريم، بيزحمت تو، از آنجا فلفل بار كردهاند آوردهاند اينجا آماده، قسمت تو را دادهاند. پس هيچ مخلوقي نميداند رزقش در كجا است. مكرر عرض كردهام مشتي از گندم زارع ميپاشد، او خيال ميكند كه اين دانهها را ميپاشم كه سبز شود و گندم بدهد، و رزقي بخوريم. او به اين خيال است، لكن نميداند كه اين دانهها بعضيشان از مورچهها است، آنها ميبرند. و بعضيشان از موشها است، آنها ميبرند. بعضيشان از مرغها است، آنها برميچينند. بعضي هم سبز ميشود. تا وقتي كه حاصل به دست آمد، آن را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 185 *»
برميداري، بسا ميفروشي، كسان ديگر ميخورند، روزي آنها بوده. دزد ميبرد جاي ديگر، روزي آنها بوده، روزي تو نبوده. پس به هيچچيز انسان خاطرجمع نميتواند بشود، و اين اطمينانهايي كه داري و غافل شدهاي، اينها همه از غرور شيطان است. يعني از فريب شيطان است، شيطان تو را فريب ميدهد. بكار كه يك من كشتهاي، ده من برميداري. بدان اين از فريب شيطان است. تجربه كه داري خودت اينقدرها را، كه بسيار گندمها در خانة تو بوده، بردهاند جاي ديگر خوردهاند. و چه بسيار گندمها كه در انبار ديگران بوده، آوردهاند و تو خوردهاي. پس هيچ مخلوقي خبر از روزي كسي ديگر ندارد، و خبر از روزي خودش ندارد. اين رزق را نميتوان تحصيل كرد، چرا كه آدم نميداند كجا است. پس رزق را از خدا بايد طلب كرد، و خدا را بايد شناخت. خدا است مقدّر كرده رزق هر كسي را از هرجا ميدانسته، دزد ندارد، دغل ندارد. براي هركس كه مقدر كرده، ميآورد توي حلقش ميكند. آماده ميكند و ميآورد. وقتي آورد، ديگر هيچكس نميتواند پس بگيرد. چرا كه اين ملك در تصرف مالك است. لا مضادّ له في ملكه و همچنين لا منازع له في امره. هيچكس منازعه با اين خدا نميكند، مضاده با اين خدا ندارد.
پس عرض ميكنم جن و انس را به خصوص از براي همين خلق كرده كه او را بشناسند، او را عبادت كنند. ديگر هرچه را خيال كنند كه محتاجند، با خدا است رفع احتياج آنها، و خدا رفع احتياج آنها را كرده و ميكند. خيال كنند برويم كسبي و كاري بكنيم، تا مداخلي بكنيم، باز آنچه را خدا مقدر كرده بود، به تو رسيد. و آنچه مقدر نبود، نرسيد. زير چنگ تو هم كه بود، ميبيني يك كسي ديگر برداشت و رفت.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، ما را خلق نكردهاند براي خوردن، و براي خوابيدن، و براي جماع كردن، و براي بچه درستكردن. خلق كردهاند ما را كه بشناسيم خداي خود را، و اگر چيزي ميخواهيم بخوريم، از خدا ميخواهيم. چيزي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 186 *»
ميخواهيم بياشاميم، از خدا ميخواهيم. در دلمان ميخواهيم پول داشته باشيم، خدا پول بسيار آفريده، ميتواند به ما هم بدهد، از خدا ميخواهيم. خانه ميخواهيم از خدا ميخواهيم. تمام تصرفات در ملك خدا با خدا است، هيچ شريكي هم در ملك خود اين خدا ندارد، وحده لاشريك له است. و اينها است كه عرض كردهام، اينجور چيزها را از روي ديدن اين عمارت نميشود فهميد. چنانكه مكرر گفتهام و تو هم خيلي كم دل ميدهي، همه را در خوابي. و عرض كردهام عامه اين خلق، همچو از يهودشان، از گبرشان، از نصاراشان، از سنّيشان، از منّيشان، از قنّيشان. جميع اينها هيچ از خدا خبر ندارند. اصلاً هيچ خدا ندارند. نه خدا دارند، نه پيغمبر دارند، نه دين دارند، نه مذهب دارند. از اين جهت هم هست كه خدا ميبردشان در جهنم الي ابدالابد عذابشان ميكند. تو هم اگر مسلماني، بايد بداني يهودي را خدا به جهنم ميبرد، و اگر نميداني يهودي را خدا به جهنم ميبرد، تو را هم با آن يهودي در جهنم، خدا ميبردت و عذابت ميكند. اگر نميداني خدا نصاري را به جهنم ميبرد و عذاب ميكند، و ميگويي من چه ميدانم؟ بندهشناس خدا است، تو هم در جهنم خواهي رفت.
پس بدانيد كه هميشه نجات براي اهل حق است و اهل باطل را خدا به جهنم ميبرد و الي ابدالابد عذاب ميكند. و طوري اين حق را در ميان مردم انداخته، كه همهكس هم ميگويد. يهوديها ميگويند ما حقيم و باقي مردم به جهنم ميروند، نصاري ميگويند ما حقيم باقي مردم به جهنم ميروند، گبرها ميگويند ما حقيم باقي مردم به جهنم ميروند، سنيها ميگويند حق به جانب ما است شيعهها به جهنم ميروند، شيعهها هم ميگويند حق به جانب ما است سنيها به جهنم ميروند، همهكس هم ميگويد ما حقيم.
دقت كنيد انشاءاللّه، پس عرض ميكنم غافل نباشيد، و ماذا بعد الحق الا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 187 *»
الضلال؟ و از تدبيرات بزرگ خدا اين است كه اين ادعاي حق را به همهكس داده. عمداً هم همچو كرده، ميخواهد حق محفوظ بماند، و اسم حق در روي زمين برده شود. اگر ادعاش را كسي نكند غير اهلحق، كه اهلحق هميشه پنجتا، ششتا بيشتر نيستند. شوخي نيست، بعد از پيغمبر آخرالزمان، سهتا، چهارتا، اهلحق بودند و جنگي و جهادي و معركهاي، بگيري، ببندي ديگر نبود. اما در زمان پيغمبر9 وقتي پيغمبر مسلط شد بر روي زمين، سلاطيني كه بودند، جميع سلاطين روي زمين، جميعاً از آن حضرت چشم ميزدند. از بس متشخص بود پيغمبر، پس آنهايي كه نزديك بودند، سوقات ميفرستادند، پيشكش ميفرستادند، كه ما حرفي نداريم در سلطنت و بزرگي تو. حالا سلطان با اين عظمت، كه با جميع سلاطين ميجنگيد و جميع سلاطين از او ميترسيدند، قشن خودش و جمعيتش هم خيلي بودند، همينها بودند كه بعد از خودش، عمر به آنها هزار و يك شهر گرفت. آخر جمعيت زياد داشتند، دولت زياد داشتند، كه غالب ميشدند و ميگرفتند. اين دولت و ثروت از كه بود؟ از مردم. ميرفتند به غزا، يكدفعه يك شهري را ميگرفتند. زمينش مال آنها بود، عمارتهاشان مال آنها بود. حيواناتش، از اسب و شتر و گاو و گوسفند، مال آنها بود. همهجور هرچه بود، همهاش مال آنها بود. زنهاشان كنيز آنها ميشد. مردهاشان غلام آنها ميشد، بچههاشان بنده آنها بود. همچو يكجايي، اين شهر را جزء غنيمت ميبردند و تيول([3]) ميكردند و به چنگ ميآوردند. حالا سلطنت به اين عظمت مداخل به اين زيادي كه يكدفعه يك شهري را به چنگ بياورند، چندين كرور مال دستشان بيايد، حالا در ميان اين جمعيت، دولت به اين اعتبار كه به اين آساني به دست بيايد، هزار شهر در عرض مدت يازدهسال مفتوح شود، حالا در ميان اين همه جمعيت اهلحقش كه بود؟ اهلحق يك عليي بود، و يك اباذري و سلماني
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 188 *»
و مقدادي و عماري. همين سه چهارتا بودند. باز نه آنهايي كه در جنگ صفين بودند، در جنگ صفين لشكر زيادي داشتند حضرت امير. همه هم سني بودند، حرفش را درست نميشنيدند. آن بدعتهايي كه عمر گذارده بود و تغيير ميخواست بدهد، زورش نميرسيد. چنانكه يك وقتي نمازي را كه عمر اختراع كرده بود، كه خوب است در شبهاي ماه مبارك رمضان، همه شب را آدم بيدار باشد، و اين تقدس ريشش را گرفته بود، ديگر همه هم يكجا بيدار باشند، كه مشكل بود. به جهت اين تدبيري كرد اين عمر. گفت دهنفر حالا اين نماز را بكنند، دهنفر بروند خواب كنند. آن وقت آنها بيدار شوند، بيايند مشغول اين نماز شوند، و اينها كه نماز كردهاند بروند بخوابند. آن دسته كه ميروند بخوابند دسته ديگر بيايند نماز كنند. خلاصه دسته به دسته ميآمدند، دستهاي نماز ميكردند، دستهاي خواب ميكردند كه تمام شب را به اينطور احيا داشته باشند و بيدار باشند به اين تدبير و اين نماز تراويح اسمش شد. يك وقتي در توي جنگ، مردم رفتند كه نماز تراويح كنند. حضرت فرمودند حالا چه وقت نماز تراويح است؟ دشمن در مقابل است، يكدفعه ميريزند ميان ما. اين نماز كه واجب نيست، اين را عمر اختراع كرده، پيغمبر كه نفرموده، شما مهياي جنگ باشيد. اين را فرمودند، رفتند نشستند توي چادرشان يكدفعه شنيدند كه صداي داد و بيداد و هاي و هوي بلند است، كه واعمرا، سنت تو را ميخواهند تغيير دهند. پرسيدند چه خبر است؟ عرض كردند داد ميزنند كه سنت شيخين را ميخواهند تغيير دهند، بردارند. فرمودند خوب است، بروند به كمرشان بزنند نماز تراويحشان را، باز رفتند و مشغول شدند.
منظور اين است كه اين همه جمعيت مسلمانان، واللّه اگرچه مسلمان بودند، واللّه از يهود بدتر بودند، از نصاري بدتر بودند، از گبر بدتر بودند، چرا كه منافق بودند. و خدا صريح گفته: ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار. و اينها ظاهراً ميگفتند
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 189 *»
ما مسلمانيم. نماز ميكردند، روزه ميگرفتند، حج ميرفتند و جهاد ميكردند، اما منافق بودند، چرا كه در باطن ايمان نياورده بودند. پس صادق است درباره ايشان: ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار. پس قشن حضرت امير7 هم از منافقين بودند، اهل جهنم بودند، به درك هم واصل شدند. پس كي بود اهل حق؟ سلمان بود و اباذر و مقداد. كه وقتي حساب ميكني چندتايي ميشوند، كمند، معدودند. در زمان خود حضرت امير7 يكوقتي حضرت دلتنگ شدند، همين چهارپنج نفر آمدند خدمت حضرت امير. سلمان بود و اباذر و مقداد و عمار، اينها آمدند خدمت حضرت امير عرض كردند به حضرت كه پيغمبر شما را نصب كرد، و شما را اميرالمؤمنين لقب داد. شاهد گرفت جميعت بسياري را در ﺣﺠ[الوداع، در غدير خم. اينجور كارهاي محكم پيغمبر را، تو به يكبار از دست دادي، رفتي خانهات نشستي. حضرت فرمودند ياور ندارم و نميشود. باز اصرار كردند، فرمودند من اگر هفت نفر داشتم حرف مرا ميشنيدند، حرام بود بر من خانه بنشينم. با همين هفتنفر جنگ ميكردم با همه اين مردم. عرض كردند هفتنفر تو راضي هستي؟ فرمودند بلي. عرض كردند هفتنفر كه نقلي نيست، فرمودند بسم اللّه. اينها هم متعهد شدند كه فردا هفتنفر را بياورند. فرمودند به شرطي كه شما هفتنفر را آماده كنيد، آن وقت بگوييد آنها سرهاشان را بتراشند، شمشيرهاشان را به دست بگيرند، از غلاف بيرون بياورند، با سر تراشيده، با سر برهنه، با شمشير برهنه به دست گرفته بيايند اينجا. آن وقت من جنگ ميكنم، و همه را به خانهشان فرستاد. آنها پي هم سراغ هفتنفر، هي اين طرف برو، آن طرف برو. او را ببين، اين را ببين. تا هر طوري بود هفتنفر پيدا كردند. وقتي برخاستند بيايند، سلمان سرش را تراشيد و شمشيرش را از غلاف بيرون آورد، بر سر دست گرفت با سر برهنه آمد. اباذر هم همينطور، مقداد هم همينطور عمار ديد خجالت ميكشد توي مردم سر برهنه و سر تراشيده، شمشير از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 190 *»
غلاف بيرون بكشد و بيايد، در عرب هم هنوز سرتراشيدن خوب شايع نشده بود. يكخورده سرش را تراشيد، شمشيرش را هم در دست گرفت كه نصفش از غلاف بيرون آمده بود، به اين حالت آمد و حال آنكه عمار آدم بزرگي بود، آدم خوبي هم بود، لكن خجالت ميكشيد. گفت مردم ميخندند، استهزايم ميكنند. شمشيرش را زير عبا، نصفش را از غلاف بيرون آورده بود، كه باقيش را هم يكوقتي بيرون ميآورم. سرش را هم يك خطي تراشيد عمار و آمد. حضرت او را كه ديدند فرمودند عمار تو هم همچو ميآيي؟ كو سرت را كه تراشيدهاي؟ كو سرت را كه برهنه كردهاي؟ كو شمشير كشيدهات؟ جايي كه مثل عمار كسي، شمشيرش را زير عبا ميگيرد ــ و من ميخواستم اين حالت را همهكس ببيند ــ جايي كه مثل تو كسي، همچو خجالت بكشد و حرف مرا نشنود، پس ديگر كي مرا اطاعت ميكند؟ ديديد كه حق به جانب من بود؟ هفتنفر هم پيدا نميشد كه آنچه من ميگويم گوش بدهد و بشنود.
در زمان حضرت امير شيعه خيلي زياد نبودند به دليلي كه همين مذهبي كه حالا شما داريد ميان سنيها و همه طوايف، مذهب شيعه مذهب جعفري مشهور است. يعني حضرت صادق7 اين مذهب را منتشر فرمودند. بعد از قتل سيدالشهداء شيعه تقيه ميكردند و ائمه خانهنشين شدند و حضرت سجاد نفس نميتوانست بكشد و مدتها در بيابانها منزل داشتند، در ميان مردم نبودند تا اينكه خوردهخورده مردم منصرف شدند از ايشان خوردهخورده خودشان به جان هم افتادند. يعني بنيعباس و بنياميه خوردهخورده به هم افتادند، كه هر كدامشان ميخواستند آن ديگري را تمام كنند، و ائمه ما در اين ميانه سالم در رفتند. و در آن زمانها حضرت باقر7 هم طرف واقع نشده بودند و حضرت را كسي كاري نداشت، يعني محل اعتناي مردم نبودند. بنياميه كه كارشان خراب شده بود و نزديك
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 191 *»
بود كه منقرض شوند، و بنيعباس هم فكر دولت خودشان و كار خودشان بودند، از اين جهت بود كه كسي اعتنا به حضرت باقر نداشت. چند نفري ميرفتند به درس آن حضرت و فرمايشات او را ضبط ميكردند، و احاديث بسيار در آن وقت نوشته شد. قدري شيعه زياد شد، و همينطور بود تا زمان حضرت صادق7 كه خيلي بيشتر ميآمدند، و طوري شده بود كه علانيه حضرت درس ميدادند و مجلس درس داشتند و جمعيت زيادي هم به درس ميآمدند. سلاطين بنياميه كه رو به انقراض گذارده بودند و سلاطين بنيعباس هم خاطرجمع بودند كه اين نميتواند ملك را از ايشان بگيرد و آسوده بودند كه نميتواند كاري بكند. به خصوص هم يكپاره كارها ميكردند به خصوص كه پيش مردم بازي به نظر بيايد، كار سست به نظر بيايد، آرام بگيرند به خصوص يكي از كارهاشان اين بود كه بعد از فاتحهخواني حضرت باقر و فوت آن بزرگوار حضرت صادق7 رفتند بازار يك سگ خريدند و يك بره و يك خروسي. و مردم هم ميديدند، به نظر مردم همچو جلوه ميكرد كه مرد لوطي است، بازيگري است، بيعقل است. سگ ميخواهي چه بكني؟ تو پسر امامي، امام زادهاي، بره ميخواهي چه بكني؟ خروس براي چه خوب است؟ برو خانهات بنشين. حاكمي كه در مدينه بود نوشت به آن سلطان، كه آسوده باش، پسر حضرت باقر، بعد از حضرت باقر رفت بازار و سگي خريد و برهاي خريد و خروسي خريد. معلوم است ديوانه است، بيكاره است، او هم خاطرجمع شد. از اين جهت بود كه آن حضرت هم آسوده شدند. آن وقت بنا كردند درسگفتن و مباحثه كردن. كمكم جمعيت زياد شد، تا يك وقتي يكي از شيعيان ميگويد رفتم خدمت حضرت صادق7. حضرت بيرون آمدند از خانه، و آنجا دو تا حيوان حاضر كرده بودند، الاغي و قاطري. حضرت ميخواستند سركشي به مزرعهاي كه داشتند بكنند. فرمودند تو ميآيي همراه من، مونس من باشي؟ عرض كرد البته. ميگويد من رفتم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 192 *»
قاطر را آوردم كه حضرت سوار شوند، فرمودند الاغ خوشترم است، نرم راه ميرود. پس حضرت بر الاغ سوار شدند، من هم سوار شدم. همينطور كه ميرفتيم در بين راه ديدم خلوت است و هيچكس نيست و مخلّي بطبعم، خدمت حضرت عرض كردم چرا شما هيچ نفس نميكشيد در دنيا؟ فرمودند حالا كه آسودهام. راوي ميگويد باز اصرار كردم كه شما همچو نشستهايد و هيچ نفسي نميكشيد، الحمدللّه جمعيتتان كه خيلي است، دوست بسيار داريد، اشاره كنيد به دوستان خود، دوستان شما پيش ميروند. بفرماييد رو به نيزه بروند، ميروند. الآن نصف دنيا شيعه شما هستند. فرمودند نصف دنيا؟ عرض كرد بله، و ظاهراً هم همينطورها بود كه آن مردكه ميگفت كه نصف دنيا شيعه شما هستند. فرمودند آيا نصف دنيا شيعه مايند؟ عرض كرد بلي، بلكه ميگويم تمام دنيا. يعني ميخواست بگويد دشمنان شما نسبت به دوستان شما كمند. فرمودند عجيب، رسيدند به جايي كه آبي در آنجا بود، پياده شدند وضويي بگيرند. آن شخص ميگويد آمديم لب آن آب، بنا كرديم وضو گرفتن. چند تا بزغاله ديديم آنجا ميچريدند آنجاها حضرت رو به من كردند، فرمودند من به عدد اين بزغالهها اگر شيعه داشتم، حرام بود بر من در خانه خود بنشينم. مردكه تعجب كرد، ميگويد وقتي آن بزغالهها را شمردم ديدم هفده بزغاله بود و فرمودند من اگر به عدد اين بزغالهها ياور داشتم، حرام بود بر من كه در خانه بنشينم. گفت نصف دنيا شيعه شمايند، رو به آتش بفرماييد بروند، ميروند رو به نيزهها بفرماييد بروند، ميروند. آخر هم كه حضرت صادق7 چنين فرمودند كه اگر به عدد اينها ياور داشتم، خانه نمينشستم، هفده تا هم بيشتر نبودند. واللّه هميشه همينطورها است در توي اين دنيا. هي دهي، بيستي، هفده هجده، بيش از اينها خوبان نبودهاند در دنيا، فكر كنيد.
پس عرض ميكنم هميشه حق بوده در روي زمين، اما نه اينطوري كه جلوه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 193 *»
كنند پيش مردم، و جمعيت زيادي داشته باشند و اين جمعيتها توشان خالي است واللّه مغز ندارند، پوكند. چهبسيار مردم را ميبيني بهيك تعارفنكردن، ميبيني از راه برميگردند، كه وقتي وارد آدم ميشوند كه آدم مشغول كاري است، مشغول صحبتي است، به كسي ملتفت نميشود. اتفاق ميافتد خلاف تعارفي ميشود، به همين ميرود پي كار خودش. بيدين ميشود، بيمذهب ميشود. پس چه بسيار كسي كه به يك خلاف تعارفي ميرنجد. چه بسيار كسي كه چند بار سلام كرده و جوابش را دادهاند، ولي اتفاقاً نشنيده، يا سلام كرده و آن شخص جوابدهنده نشنيده و جوابش را پس نداده، ميبيني ميرنجد. و بسا كسي كه يك قران از آدم طلب دارد، و اتفاقاً امروز ندارد كه بدهد، ميخواهد هم بدهد، امروز كه نميدهد، آن شخص طلبكار ميرنجد كه فلاني مالمردمخور شده.
باري، پس غافل نباشيد انشاءاللّه، فكر كنيد اهل حق هميشه كم بودهاند. و قليل من عبادي الشكور. و اين كسي كه اهل حق است خداي خود را ميشناسد، و خدايي كه متعهد شده كه رزق تو پاي من است، حالا من مضطرب شوم كه فردا چطور ميشود؟ آيا قباحت ندارد؟ اگر هم پاپي شوي آيا كفر نيست؟ زندقه نيست؟ خداي بيمثل و مانند، خداي قادر عليالاطلاق، خداي عالم به هر سرّ و نهان، خدايي كه لاحول و لا قو\ الا به است، همچو خدايي را ميشناسم و باز اضطراب داري؟ معلوم است شك داري در او. و انشاءاللّه شما بدانيد كه واللّه اهل حق، اطمينانشان به خداي خودشان است، به هيچچيز نميتوانند مطمئن شوند. هر پادشاهي باشد، هر دوستي، هر رفيقي باشد، هركس باشد، هر جور بخواهند كاري براي آدم بكنند، اهل حق ميدانند هرطور خدا خواسته همانطور خواهد شد، هر طور خدا نخواسته نميشود. خلق نميتوانند كسي را عزيز كنند، كسي را ذليل كنند. لا حول و لا قو\ الا باللّه العليّ العظيم.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 194 *»
و عرض ميكنم غير از اين جماعتي كه هميشه كمند، باقيشان همه باطلند هميشه هم همينطورها بوده. اگر تكتكي، قليلي بودهاند كه خداشناس بودهاند، اهل حق هستند. باقيشان خدا را نميشناسند، خدا ندارند، دين ندارند، مذهب ندارند، به جهنم هم ميروند، براي جهنم هم ساخته شدهاند. حالا آن عامه خلق كه جميع مسجدها مال آنها است، جميع منبرها مال آنها است، اسم مسلماني و مؤمني روي آنها است، در زمان بنياميه و بنيعباس خيلي زمانها، قريب به هزارسال بيشتر، زمانهاي بسيار، همه مسجدها و منبرها و حكمها و مرافعهجات، همه در دست آنها بود و مسجدهاي جامع، كي توش نماز ميكرد؟ سنيها. شيخ الاسلامش كه بود؟ سنيها. امام جمعهاش كه بود؟ سنيها. مؤذنش كي بود؟ سني. پيشنمازش كه بود؟ سني. خطيبش كه بود؟ سني. مكبّرش كي بود؟ سني. همه اسمها سر آنها بود، جمعيت مسلمانان آنها بودند. شبهاي احياء جمعيتها ميكردند در مسجدها، همه هم اهل اسلام بودند، اشهد ان لا اله الا اللّه، اشهد ان محمداً رسول اللّه، همه هم ميگفتند. همه دعا ميخواندند، همه هم نماز ميكردند.
پس غافل نباشيد اين توحيدي كه عامه و بيشتر بيشتر اين مردم دارند كه همه را ميبينيد، همه همين است كه ما ميبينيم اين آسمان و زمين را يك كسي ساخته، پس او خدا است و ميبينيم كه ميگويند عالم متغير است، العالم متغير و كل متغير حادث، فالعالم حادث، فله محدث. همهشان اين دليلشان است، همهشان اين برهانشان است، كه عالم را چون متغير ميبينيم، و هر متغيري هم حادث است، پس عالم كه حادث است و او را ساختهاند. پس كسي كه او را ساخته است، خدا است، پس خدايي دارد. و عرض كردم اگرچه راست است اين حرف و دروغ نيست، لكن همين كه عمارت، بنّايي دارد، اينكه دليل توحيد نميشود. راست است او را بنّا ساخته، اما چند تا بنّا ساخته؟ نميدانيم. بسا يكي بوده، بسا دوتا بوده، بسا دهتا بوده،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 195 *»
بسا بيشتر بوده، بسا يكنفر بوده. عمارت اين شهر را بنا ساخته، راست است. اما چند نفر بودهاند؟ نميدانم. يا يكپارهايش را هزارسال پيشتر ساختهاند. يكپارهايش را صدسال پيشتر ساختهاند يكپارهايش را يكسال پيشتر ساختهاند. بسا آنكه صدهزار بنا آمدهاند اين شهر را ساختهاند، اينكه دليل توحيد نشد. بله، بنا ساخته اما يكي بوده؟ معلوم نميشود پس واللّه اين دليلهايي كه اين مردم دارند، هيچ دليل توحيد نيست، و حال اينكه توحيد خواستهاند از مردم. خداي واحد را خواستهاند بشناسند، و به خداي واحد احد، تو را انبياء و اولياء و علماء دعوت كردهاند. بله، اين عمارت بنّا دارد، راست است. اما هيچ عقل نميتواند بفهمد كه اين عمارت را يك بنا ساخته. ما كه به عقل خودمان نميتوانيم بفهميم. پس عرض ميكنم عامه اين مردم دليل توحيد اصلاً راه نميبرند، به هيچوجه من الوجوه. و بسياري از صفات خدا را از نگاه كردن به اين عمارت، و نگاه كردن به اين آسمان و زمين نميشود فهميد. هي نگاه كن به زمينها، هي نگاه كن به آسمانها، آيا هيچ ميفهمي احكام شريعت؟ هيچ ميفهمي كه بايد نماز كني؟ هي نگاه كن به زمين، هي نگاه كن به آسمان، ببين هيچ ميفهمي از اين نگاه كردن كه خدا رضايي دارد، غضبي دارد؟ هيچ معلوم نميشود. و عرض كردم در ضمن آيه شريفه كه ميفرمايد: فلما آسفونا انتقمنا منهم كه خدا ميفرمايد چون ما را به حزن و اندوه آوردند، و ما را به تأسف آوردند، ما هم انتقام كشيديم از ايشان. راوي ميپرسد از امام كه مگر خدا هم گاهي خوشحال ميشود گاهي محزون ميشود؟ جوابش را ميفرمايند: خدا اگر مثل ما محزون بشود، يا خوشحال بشود، يا راضي شود، يا غضبناك گردد، يا گاهي راضي شود و گاهي غضبناك يا گاهي مسرور شود و گاهي محزون، اگر چنين بود، پس خدا هم مخلوقي بود مثل باقي مخلوقات، خودش هم فاني ميشد. عرض ميكند پس چطور ميشود معني آيه؟ چرا خدا ميگويد: فلمّا آسفونا انتقمنا منهم، و عرض ميكنم غافليد واللّه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 196 *»
چه عرض ميكنم. ايني كه گفتهاند كه فلان كار را بكن كه خدا را خوش بيايد، از تو راضي شود، يا فلان كار را مكن كه خدا بدش ميآيد. مثلاً ظلم مكن كه خدا غضب ميكند، بلكه به طور عدل رفتار كن. به زيردستان رحم كن كه خدا ارحمالراحمين است، قساوت نداشته باش، خدا از قسيّالقلب بدش ميآيد. شما بدانيد جميع اينجور چيزها، صفات فعل است. و غافل نشويد شما انشاءاللّه و بدانيد سرتاسر خلق غافلند، به طوري كه اگر دليل و برهانش را نگويي براشان و همان حرف فتوي را بگويي بسا ميخندند و استهزاء ميكنند. و حال اينكه اينها را در احاديثمان بهطور تفصيل فرمايش كردهاند. ميفرمايند هر چيزي را كه گاهي به خدا نسبت ميدهي، گاهي نسبت نميدهي، مثل اينكه گاهي ميگويي خدا راضي است، گاهي ميگويي راضي نيست، گاهي ميگويي خلق كرد، گاهي ميگويي خلق نكرد. و ملتفت باشيد كه چقدر مطلب بزرگي است فرمايش مي كنند به او، به اين چرتها من متحير ميمانم، به جهت اينكه تا چشم ميافتد به كسي كه خواب است، زبانم بند ميرود. غافل نباشيد انشاءاللّه خدا اراده ميكند حالا ماه رمضان باشد، و حالا را ماه رمضان كرده، و ماه رمضان شده. خدا اراده كرده حالا روز باشد، اراده نكرده حالا شب باشد. خدا خواسته حالا روز باشد و نخواسته حالا شب باشد. پس ميفرمايند، و تو يك كلمهاش را ياد بگير باقيش را برو فكر كن، تا مطلب را بفهمي. ميفرمايند هرچه اينجور اسم است، آن صفات فعلي است. يعني يكپاره اسمها خدا دارد كه هميشه براي خدا هست، و هيچ بار سلب نميشود. مثلاً خدا هميشه دانا است، هيچبار نميگويي خدا جاهل است، نميگويي عالم نيست. هميشه خدا قادر است، هيچبار نيست بگويي خدا عاجز است. اما هميشه خدا خالق است؟ نه. خدا الآن خلقي را كه خلق كرده، خالق آنها هست، اما آنهايي را كه خلقشان نكرده، الآن خالق آنها نيست حالا را اراده كرده كه روز باشد، اراده نكرده حالا شب باشد. اما نميگويي حالا خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 197 *»
قادر است چنين كاري بكند، يك وقتي ديگر را بگويي قادر نيست خدا. و انشاءاللّه شما غافل نباشيد كه همينجور اسمها هم براي خودت هست. گاهي ميايستي، اسمت ايستاده است. گاهي مينشيني و آن وقت ديگر اين اسم ايستاده را نداري، اسمت نشسته است. پس اين نشسته و ايستاده، صفت ذات تو نيست صفت فعل تو است. صفت فعلي آن است كه گاهي به ضدش هم مسمي ميشود. در حالت خوشحالي انسان مسرور است، در حال دلتنگي انسان محزون است. چيزي كه موافق ميل تو است، تو از آن راضي هستي. چيزي كه موافق ميل تو نيست، از آن ناراضي هستي. اينجور صفتها، صفت فعل است و صفت فعل را تو هم داري، خدا هم دارد. پس صفات فعل خدا، غير از صفات ذات خدا است. پس خدا است مريد و خدا است شائي، و خدا اراده دارد، و خدا است مريد خدا است اراده ميكند شب شب باشد و روز نباشد، روز روز باشد و شب نباشد. بدانكه اينجور اسمها اسمهاي فعل خدا است، نه اسم ذات خدا. مثل اينكه نشستن و برخاستن تو، صفت فعل تو بود، نه صفت ذات تو، و خدا اينجور صفات را هم دارد و اينجور صفات را خدا به خودش نسبت ميدهد. پس خدا است مريد وحده لاشريك له، خدا است مراد ما و اين صفت از صفات فعل او است. چرا كه خلاف اين اراده را ميكند كفار نميروند پيش خدا و خدا، مراد آنها نيست. مؤمنين پيش خدا ميروند و خدا مراد آنها است. اينجور صفات است كه ميفرمايند اگر بر ما رد كنند بر خدا رد كردهاند. اينجور صفات است كه ميفرمايند خدا اگر گاهي مسرور شود، و گاهي محزون شود، پس خدا متغير ميشود و خدا متغير نيست. خدا متغير نيست، يعني خدا گاهي گرم نيست، گاهي سرد نيست، يك وقتي به حالتي نيست، بعد به حالتي ديگر باشد، خدا هيچ متغير نيست. تو ميايستي، تو مينشيني، ايستاده بودي بعد تغيير كردي و نشستي، ايستادن را خراب كردي. نشسته بودي، برخاستي ايستادي، تغيير كردي.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 198 *»
وقتي حرف ميزني و بعدش سكوت ميكني، متغيري. چرا كه وقتي حرف ميزني، سخن ميگويي، اسمت سخنگو است. وقتي سخن را قطع ميكني، ساكت ميشوي، اسمت ساكت است. پس متغير ميشوي و خدا متغير نيست. پس بدان ذات خدا نه متكلم است، نه ساكت است پس تو متغير ميشوي و خدا متغير نيست پس بدان ذات خدا نه متكلم است نه ساكت است به جهتي كه خدا متغير نيست. پس بدانيد ذات خدا نه راضي است و خوشحال، و نه ناراضي است و غضبناك، لكن، ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة. اما ببينيد همينطور است كه فرمودند در حديثي كه خداوند عالم، جعل لنفسه اولياء فجعل اسفهم اسف نفسه و رضاهم رضاء نفسه. يعني خدا از براي خودش اوليائي چند انتخاب كرد، كه آنها راستي راستي دوست خدا بودند. چون راستي راستي دوست خدا بودند، خدا هم آنها را براي خود انتخاب كرد. ديگر هركس هم دروغ ميگويد، منافق است. لكن دوستان خدا، خدا ميداند كه راست ميگويند. پس اين دوستاني كه خدا براي خود انتخاب كرده، اينها گاهي دلتنگ ميشوند از حركتي چند، از معاملهاي چند، از سكوني چند كه ميبينند. پس آن مؤمنين گاهي خوشحال ميشوند، گاهي محزون ميشوند. خدا ميفرمايد: فلما آسفونا انتقمنا منهم. يعني اولياي ما را به اسف آوردند، به غصه انداختند، چون چنين كردند ما هم انتقام كشيديم از آنها. و صفت انتقام هم از اين نمره است. ذات خدا اگر منتقم بود، جميع خلق را هلاك ميكرد. به همينطور ذات خدا اگر ارحمالراحمين بود، هيچكس بايد سرش درد نگيرد، و هيچكس بيپول نشود، هيچكس بايد غصه نخورد. پس جميع آنچه از اين نمره است، صفات فعل است.
و ملتفت باشيد كه واللّه يك عالم علم است دارم به جهت شما عرض ميكنم. پس هر اسمي را كه به خدا ميگويي، و ضدش را هم به خدا ميگويي، مثلاً
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 199 *»
ميگويي خدا است معزّ، خدا است مذلّ، اينها صفت فعل است، صفت ذات نيست. به دليل اينكه صفت ذات آن است كه ضدش را به خدا نميگويي. مثل اينكه ميگويي خدا است عالم، ديگر نميگويي خدا جاهل است و ما خداي جاهل نداريم. اما خدا است عزيز ميكند، خدا است ذليل ميكند، اين صفت فعل است. و عرض ميكنم اين صفت فعل، واللّه مال اولياي خدا است، و چون اولياي خدا هستند، و راستي راستي دوست خدا هستند، حزنشان حزن خدا است، سرورشان سرور خدا است. بُرخ شخصي بود شوخي زياد ميكرد، اين برخ روزي پنجدفعه ميآمد كه نماز كند، شوخي ميكرد و پيغمبر را ميخندانيد. جبرئيل نازل شد، عرض كرد خدا ميفرمايد اين برخ روزي پنجدفعه مرا ميخنداند. و واقعاً خنده پيغمبر خنده خدا است، چنانكه اطاعت پيغمبر اطاعت خدا است چنانكه حكمش حكم خدا است به همينطور خندهاش هم خنده خدا است گريهاش هم گريه خدا است. پس هركس دوست خدا را ميآزارد، خدا را آزرده است. چنانكه در حديث قدسي ميفرمايد: من آذي لي ولياً فقد ارصدني بالمحاربة و دعاني اليها. هركس دوستي از دوستان مرا بيازارد، و اذيت كند دوستي از دوستان مرا، مرا اذيت كرده و با من در كمين جنگ نشسته است. ديگر معلوم است كسي كه با خدا جنگ داشته باشد، كه طرف جنگ او خدا باشد، و خدا باشد طرف مقابلش، البته خدا غالب است و البته اين مغلوب خواهد شد و فتح نخواهد كرد.
پس اين مطلب را داشته باشيد، كه خيلي مطلب بزرگي است و علمها توش خوابيده است. پس مثلاً كاري كنيم كه خدا راضي شود از ما، و خدا از ما ناراضي نباشد، شما بدانيد كه رضاي خدا توي قلب پيغمبر است9. پيغمبر از هركس راضي است، خدا از او راضي است. پيغمبر از هركس ناراضي است، خدا از او ناراضي است. پيغمبر هركس را دوست ميدارد، خدا هم او را دوست ميدارد.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 200 *»
پيغمبر از هركس بدش ميآيد، خدا هم از او بدش ميآيد. چرا كه پيغمبر بندهاي است معصوم و مطهر و مقدس. منزه از اينكه هوي و هوسي داشته باشد، از روي هوي و هوس نميرنجد از كسي. اگر كسي چيزي سوقاتش كند، از روي هوي و هوس از او خوشحال شود، نه، پيغمبر همچو نيست. چه بسيار مردم كه سوقات برايش ميبردند، قبول نميكردند. و چه بسياري كه يك گلي ميدادند خدمت حضرت حضرت ميگرفتند و ميبوييدند. و بسا اگر بنده بود، كنيزي بود، به همين، آزادش ميكردند. شخصي وقتي عصيدهاي ساخته بود، حلواي خرمايي ساخت، ديد خوب چيزي شده، خيلي دوست ميداشت. آن را برداشت برد در خانه حضرت اميرالمؤمنين سلاماللّهعليه. در خانه را زد، حضرت خودشان آمدند پشت در، به جهتي كه دستگاههاي آن وقتها، مثل حالاها نبود. خودشان آمدند در را واكردند، فرمودند چه ميگويي؟ عرض كرد قدري عصيده است، حلواي خرما است، آوردهام خدمت شما فرمودند بردار ببر، خودت بخور. آن وقت فرمودند: جميع اين اوضاعي كه ميبيني، اينهايي كه غصب خلافت مرا كردهاند، چهجور تشخص دارند. ابابكر چطور عمر چطور به اينها هيچ اعتنا ندارم، سهل است كه جميع اين زمين و جميع اين آسمان را به من عرضه كنند به نظر من نميآيد. بلكه مثل رجيع خنزير است. ديگر رجيع خنزير، يا قي خنزير است، يا فضله او است. فرمودند جميع اين دنيا پيش من، مثل رجيع خنزير است. حالا تو حلوا آوردهاي براي من كه بخورم؟ بردار ببر، خودت بخور. و واللّه همينطور است، اگر جميع دنيا را ببري از براشان، مثل اين است كه هيچ نبردهاي. و واللّه كسي از روي اخلاص گلي به دستشان بدهد مورچهاي پاي ملخي براي ايشان به طور هديه بياورد، آن هديه را از آن مورچه ميگيرند و التفاتها به آن مورچه هم ميكنند، خلعتش هم ميدهند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه هرچه از روي اخلاص و خلوص و راستي است
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 201 *»
مقبول است. هرچه دروغ است، هرچه بيشتر باشد، دروغتر است، و فضيحتش بيشتر و ضايعتر است.
پس غافل نباشيد، حالت آن بزرگواران اين است و واللّه تمام اسمهاي خدا كه اينجور باشند، كه ضدش را هم براي خدا بشود گفت، ايشانند آن اسمها. و لفظش را در احاديث فرمايش فرمودهاند. نميبيني كه خدا راضي است از مؤمنين خدا ناراضي است از كفار و منافقين. تمام اينجور اسمها، اسمهاي اولياي او است و اولياي اويند اشداء علي الكفار رحماء بينهم. در ميان مؤمنان چنان رؤوفند چنان رحيمند، كه انتها ندارد. چنانكه شنيدهايد كه حضرت امير ميرفتند در خانه بيوهزنها، جاروكشي ميكردند، تنور روشن ميكردند، خرما به دهان بچهها ميگذاشتند. حالا همهجا، با همهكس اينطور بودند؟ نه. چرا كه گاهي برميجست سوار ميشد، ميرفت هزار اندر هزار كفار را از زير شمشير در ميكرد. پس آنجايي كه جاي ترحم بود، بچههاي مردم را مثل بچههاي خودشان پرورش ميدادند، با آنها مهرباني ميكردند. اما جايي كه جاي غضب بود، وقتي كه ذوالفقار كذايي را از غلاف بيرون ميآورد، كأنه هيچ رحم در دلش نبود و واللّه چنين بود واللّه نسبت به كفار هيچ رحم در دل اميرالمؤمنين نبود. چنانكه نسبت به مؤمنين هيچ دلتنگي دلگيري از مؤمنين نداشتند. پس اشداء علي الكفار رحماء بينهم.
غافل مباشيد كه كليهاي بود عرض كردم، اگرچه توي چرت، آدم پر حاليش نميشود. اما تكتك حرفها را كه شنيده است، توش فكر كه ميكني، مطلب يادت ميآيد. پس اينجور اسمها كه به دو ضدش خدا مسمي است: اراد و لميُرد و شاء و لميشأ، اين اراد و لميُرد، و اين شاء و لميشأ، يعني اراد محمد و لميرد محمد. اراد علي و لميرد علي. شاء محمد و لميشأ محمد، شاء علي و لميشأ علي. و همچنين باقي ائمه سلاماللّهعليهم، چرا كه اين بزرگواران سرتاپاشان از پيش خدا آمدهاند. واللّه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 202 *»
ظاهرشان ظاهر خدا است، باطنشان باطن خدا است، و واللّه نه ظاهرشان، نه باطنشان، خدا نيست. لكن ايشان معصومند، و معصوم كسي است كه لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون. عبادي هستند مكرم كه هيچ سبقت نميگيرند به خدا، هر كاريشان به امر خدا است. خدا ميگويد حرف بزنيد، حرف ميزنند. خدا ميگويد فلان كار را بكنيد، ميكنند. حتي نمازشان. خدا ميگويد نماز كن، چشم. خدا ميگويد حالا سلام بده، ميگويد چشم. علي خودش نه قولي دارد در مقابل خدا، نه فعلي دارد. خدا از هر راهش ببرد، ميرود. پس فعلش فعل خدا است، هر وقت خدا بخواهد كه او بگويد، ميگويد به او كه بگو او هم ميگويد ميگويد ساكت شو ساكت ميشود ميگويد صلح كن، صلح ميكند ميگويد جنگ كن، جنگ ميكند. معصوم چنين كسي است، از خودش هوي و هوسي ندارد، از روي هوي نطق نميكند. والنجم اذا هوي ماضل صاحبكم و ماغوي و ماينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي. پس معصوم كسي است كه هوايي، رأيي، ميلي ندارد. لكن هرچه را خدا امر ميكند، عمل ميكنند. فلان چيز را مثلاً دوست بدار، دوست ميدارد. فلانكس را دوست بدار، دوست ميدارد. حالا همينكس را ميگويد حالا جماع كن، ميكند. حالا غذا بخور، ميخورد. آنچه ميكند جميعش به دستورالعمل خدا است. چون چنين است، كارشان شده كار خدا. عرض كردم خدا ميفرمايد: قل يتوفيكم ملك الموت الذي وكّل بكم. بگو به مردم تا مردم بدانند كيست جانشان را ميگيرد؟ ملكالموت است كه جان مردم را ميگيرد، و موكل جانگرفتن مردم او است. او است كه ميميراند مردم را، مع ذلك اللّه يتوفي الانفس حين موتها. خدا است كه توفي ميكند و جان ميگيرد، و بعضي جاها هم فرموده: تتوفيهم الملئكة ملائكه جانها را ميگيرند. راوي عرض ميكند سه جور آيه است در قرآن. يكجايي ميگويد خدا توفي ميكند، يكجايي ميگويد ملكالموت توفي ميكند، يكجايي ميگويد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 203 *»
ملائكه توفي ميكنند. معني اينها چه چيز است؟ حضرت امير7 ميفرمايند: خدا منزه است از اينكه توفي كند، ولكن چون ملكالموت ملكي است معصوم، مطهر، و هركه را خدا اراده كرده بكشد، اين ميكشد. هر وقتي خدا اراده كرد كه او را بكشد، اين ملكالموت در همان وقت او را ميكشد. به هر كيفيتي كه خدا اراده كرد جان او را بگيرد، به همان كيفيت جان ميگيرد. پس جان گرفتن اين، همان جانگرفتن خدا است. پس خدا است مميت. اللّه الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون.
پس كار معصومين را غافل نباشيد انشاءاللّه، همهاش كار خدا است و كارهاشان جميعاً منسوب به خدا است. حتي اينكه اگر ناخوش شود و به عيادتش ميروي، به عيادت خدا رفتهاي. و عرض ميكنم حتي به عيادت مؤمن كه ميروي، به عيادت خدا رفتهاي، و اين حرفها در احاديث پر است. وقتي عيادت ميكني مؤمني را، خدا خطاب ميكند كه تو به ديدن او نرفتهاي، به ديدن من آمدهاي، و من جزاي تو را به غير از بهشت راضي نميشوم كه چيزي ديگر بدهم. جزاي تو، دولت دنيا خيلي به تو بدهم نيست، اين جزاي عملت نيست. سلطانت كنم در روي زمين، بر فرضي كه سلطان شدي جزاي تو را ندادهام. بر فرضي كه عمرت را دراز كردم، جزاي تو را ندادهام. من راضي نميشوم براي آن كسي كه عيادت كند مؤمني را، مگر اينكه او را به بهشت ببرم، و خطاب ميكند خداوند عالم به آن شخص كه اياي زرت و ثوابك عليّ. مرا زيارت كردي و پيش من آمدهاي، و من جزاي تو را به غير از بهشت نميدهم. يعني تمام دنيا را به تو بدهم جزاي تو نميشود، بلكه جزاي تو همان بهشت است كه راضي ميشوم براي تو.
حالا غافل نباشيد، ناخوش شده مؤمني، و تو به عيادتش ميروي، خدا ميگويد به ديدن من آمدهاي. چنانكه خدا در روز قيامت از بعضي مردم گله ميكند، كه من تشنه شدم، تو آب داشتي، به من ندادي. همينطورها هي گله ميكند خدا در
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 204 *»
روز قيامت، كه من گرسنه بودم، نان داشتي، غذا داشتي، به من ندادي. عرض ميكنم كه در آنجا، يعني در قيامت، همينطورها است. پس بنده عرض ميكند: تو سبوح و قدوس هستي، تو منزهي از اينكه آب بخوري، تا اينكه كسي آب به تو بدهد. تو غذا نميخوري كه كسي غذا به تو بدهد. تو سبوحي، تو قدوسي، از اينها هي ميگويد. خطاب ميرسد خاطرت نيست در فلان بيابان، در فلان وقت، فلان بنده مؤمن تشنه بود، و از تو آب خواست و تو آب داشتي و ندادي؟ همينطور يادت هست فلان بنده مؤمن، گرسنه بود، فقير بود، از تو غذا خواست، به او ندادي؟ عرض ميكند بله. خطاب ميرسد من آنجا بودم، همين است كه به من ندادي.
ديگر سرّ اين مطلب را باز اين مردم نميدانند، واللّه وقتي ميروي به آخرت آن انساني كه ميرود به بهشت، از اينجور غذا نميخورد، از اينجور آبها نميآشامد غذايي ديگر است، آبي ديگر است. پس وقتي هم گله ميكند، همان خود مؤمن است آنجا گله ميكند، خود مؤمن است ميگويد آب داشتي و به من ندادي، و غذا داشتي و به من ندادي. در جواب او ميگويد تو منزهي كه غذا بخوري، آب بخوري. ميبيند اين شخص، شخصي نيست كه غذاخور باشد و آبخور باشد، واقعاً هم منزه است از اين آبها و اين غذاها. اوضاع بهشت، اوضاع ديگري است. آب ميخورند آب ديگري است. بسا آب، علم است آنجا ميآشامند. غذا آنجا بسا حكمت است.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، خيلي از نسبتها را خداوند عالم به خودش داده. ميفرمايد هركه مؤمني را اذيت كند، وليي از اولياء مرا اذيت كند، مرا اذيت كرده و در كمينگاه، به جنگ من نشسته. هركه يتيمي را اذيت كند، عرش خدا به لرزه ميآيد و حركت ميكند. پس اگر چنين است، شما بدانيد صفات فعلي خدا، ائمه طاهرينند صلواتاللّهعليهماجمعين چنانكه در زيارت حضرت امام حسين7 ميخواني كه در آنجا فرمودهاند: ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم. مشيت
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 205 *»
خدا، اراده خدا، ميآيد پيش هريك از ائمه طاهرين، و از خانههاشان سر بيرون ميآورد. آن وقت بايد جايي را گرم كرد، گرم ميكند. جايي را سرد كرد، سرد ميكند. گراني بايد كرد، گراني ميكند. ارزاني بايد كرد، ارزاني ميكند. وبا آورد، وبا ميآورد. وبا را بايد دور كرد، دور ميكند. واللّه جميع نعمتها را خدا از دست ايشان جاري ميكند. و اين زيارت را اغلب مردمي كه كربلا ميروند، ميخوانند. زيارت حضرت امام حسين است صلواتاللّهعليه. ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم حالا بايد ببارانند، اراد\ اللّه تعلق ميگيرد به قلب امام، و از قلب امام بروز ميكند، به ملائكه ميرسد كه حالا بايد به فلانجا بارانيد، ميبيني باران ميآيد. حالا برف بايد ببارد، برف ميبارد. اراده خدا اول هبوط ميكند به قلب امام، آن وقت ايشان فرمان ميدهند به زمين و آسمان، و آنچه بايد بشود ميشود. اگر بايد ارزاني شود، اراده خدا اول بايد تعلق بگيرد به قلب امام، و از خانه ايشان بايد بيرون بيايد. بايد گراني شود، همينطور. پس جميع كارها از دست ايشان جاري است و ايشانند اسمهاي خدا كه خودشان فرمودهاند و قسم هم به راستي حرف خود خوردهاند كه: نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 206 *»
مجلس دهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردهام، چون خداوند عالم هر چيزي را براي كاري خلق كرده، چنانكه ميبينيد چشم را براي ديدن آفريده، گوش را براي شنيدن خلق كرده، پا را براي راه رفتن خلق كرده، همينطور انسان را هم براي كاري خلق كرده و خودشان نميدانند براي چكار خلق شدهاند. از اين جهت كه نميدانند، خودش گفته كه ايشان را خلق نكردهام، مگر براي اينكه مرا بشناسند و مرا بپرستند. آنوقت خودش تعريف كرده خود را كه من اينطورم، و خودش طور شناخت خود را بيان كرده و همانطور را هم مطالبه ميكند. و بسا اينهايي كه ضرب ضربوا خواندهاند خوردهاي حكمت هم ياد گرفتهاند، خيال كنند كه ما ميبينيم چشم را براي ديدن خلق كرده، گوش را براي شنيدن، دهان را براي خوردن، گلو را براي فرو بردن خلق كرده، پس ما را خلق كرده
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 207 *»
بخوريم، بخوابيم، همين كارهايي كه ميكنيم بكنيم و همچو خيالها ميكنند. پس عرض ميكنم بسياري از مطالب هست كه نميتوانستند خلق خودشان بفهمند، بايد خدا به آنها تعليم كند، آنوقت ياد بگيرند و خودشان بفهمند. چنانكه مكرر عرض كردهام اينهمه خلقي كه ميبينيد، يهودشان، نصاراشان، گبرشان، سنّيشان، منّيشان، قنّيشان، همهشان تمام استدلالي كه دارند در شناختن خدا، همهاش اين است كه: العالم متغير و لكل متغير محدث. عالم را ميبينيم متغير است، گاهي گرم ميشود، گاهي سرد ميشود، گاهي شب ميشود، گاهي روز ميشود، كه تمام عالم متغير است و هر چيزي كه متغير است، يك كسي ميخواهد كه او را تغيير بدهد. حالا آن كسي كه تغيير ميدهد، آن خدا است. عامه مردم اين دليل توحيدشان است، و عرض ميكنم اينها در پيش اهل حق دليل توحيد نيست. بله، اين دليل هست براشان كه هر چيزي كه تغيير ميكند، چيزي ديگر آن را تغييرش ميدهد. اما آن چيزي كه او را تغيير داده، آن خدا است، اين اول حرف است. تو ببين آهن را ميگذاري در آتش، گرم ميشود. ميفهمي چيزي غير از آهن، آهن را گرم كرده، پس اين متغير شده. باز اين آهن را از آتش بيرون ميآوري، ميزني در آبي، يا در هواي سردش ميگذاري، سرد ميشود. اين دليل اين است كه چيزي غير از آهن، اين آهن را سردش كرده. آب بوده، يا هوا بوده، يا زمين نمناكي بوده. حالا وقتي آتش، اين آهن را گرم كرد، يا اين آهن گرمكرده را، آبي، يا هوايي، يا زمين نمناكي، اين آهن را سرد كرد، اين دليل توحيد خدا نيست. چرا كه آب، خدا نيست كه آهن را سرد كرده. و آتش، خدا نيست كه آهن را گرم كرده. لكن اگر آتش نباشد، آهن گرم نميشود. آب نباشد، آهن سرد نميشود. پس واللّه دليل توحيد پيش اهل باطل نيست و سرتاسر اين مردمي كه ميبينيد كه شكلشان شكل آدم است، تو هم خيال ميكني آدمند، تمامشان دليل توحيدشان همين است كه عرض كردم. وقتي ميشكافي دلشان را، چيزي كه ندارند،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 208 *»
خدا. چيزي كه ندارند، حق. چيزي كه ندارند، توحيد. چيزي كه ندارند، ايمان و مذهب. شكلها شكل بنيآدم، و ان يقولوا تسمع لقولهم كأنهم خشب مسنّدة. نگاهشان كه ميكني، مثل آدم حرف ميزنند. خوب كه نگاهشان ميكني، ميبيني هيچ ندارند. مردكه آمدهاي اينجا به چه كار؟ آيا حقي نيست توي دنيا؟ چشمش باز است، و نگاه ميكند به اينجا، چشمش باز است و هيچ نميفهمد. بچه يهودي، توي يهودي نشو و نما ميكند و بزرگ ميشود، يهودي ميشود. بچه نصاري، توي نصاري بزرگ ميشود، نصاري ميشود. بچه گبر، توي گبرها بزرگ ميشود، گبر ميشود. بچه سني توي سنيها بزرگ ميشود، سني ميشود، و هكذا.
و غافل نباشيد كه اينها هم از اين است كه خدا ندارند، خدا را نميشناسند و اگر خدا را ميشناختند، واللّه حجت او را ميشناختند. و اگر حجت او را ميشناختند واللّه دين حق را راه ميبردند. و واللّه اگر دين حق را راه ميبردند، از دينهاي باطل كناره ميكردند. و خدا خلق را خلق كرده براي همين كه نجاتشان بدهد، كه به راه حق بروند، راه باطل نروند. همين مضمون است كه ميفرمايند، و عرض ميكنم حرف وقتي حق شد، جميع آيات قرآن، جميع احاديث، كتاب و سنت، همه شاهدند كه مطلب همين است. ملتفت باشيد، عرض ميكنم كه هركه خدا را شناخت لامحاله رسولش را ميشناسد. هركه رسول را شناخت، يقيناً اميرالمؤمنين را ميشناسد. هركه اميرالمؤمنين را شناخت، مسائل دينش را خواهد دانست. آن وقت هرچه اميرالمؤمنين نگفته، ميداند باطل است. ديگر حالا چه جور است مطلب؟ اينطور است، شما هنوز راه نميبريد چه جور ميشود اينجور ميشود. يك وقتي پيغمبر9 خبر ميداد از آيندههاي بعد از زمان خود، و ميفرمود: سيأتي زمان علي امتي، كه از دين اسمي باقي ميماند و بس، و از اسلام رسمي ميماند و بس. مسجدها جمعيت توشان خيلي هست، اما چيزي كه توش نيست خدا و پير و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 209 *»
پيغمبر. زبانها بسته است، اما چيزي كه نيست، روزه است. دينهم دنانيرهم قبلتهم نساؤهم. زنها فرمانفرماي مردها ميشوند. حضرت خبر از غيب ميدادند، از جمله چيزهايي كه خبر دادند، اين بود كه فرمودند زماني خواهد آمد كه امامشان غايب ميشود، در پس پرده غيب ميرود، و در چنان زماني مردم از هزارنفر، يكي دين دارد، يكي مذهب دارد. از اينجور فرمايشات ميفرمودند و خبر ميدادند، و اينها همه معجزات پيغمبر است، و شاهد صدق است بر پيغمبري او. اگر پيغمبر نبود، خبر نداشت. چه ميدانست امام دوازدهمي غايب ميشود؟ مثل تو، تو چه ميداني از نسل تو چند پشت ميگردد آن دوازدهمي چكاره است؟ پينهدوز ميشود يا سلطان ميشود؟ تو خبر نداري. لكن واللّه پيغمبر خبر داشت، و ميشناخت امامان از ذريه خود را، و اسمشان را تعليم ميكرد به مردم. كه اسم امام اول علي است، بعد امام حسن است، بعد امام حسين است، بعد امام زينالعابدين ميآيد، بعد امام محمدباقر ميآيد، بعد امام جعفرصادق ميآيد، بعد امام موسيكاظم، به همينطور خبر ميدادند. به خصوص به جابر انصاري خبر دادند، كسي ميآيد از نسل من، اسمش اسم من است لقبش باقر است، و امام محمدباقر را خبر دادند كه ميآيد، تو او را ميبيني، سلام مرا به او برسان. جابر اين حديث را روايت ميكرد، حظي ميكرد كه خدمت حضرت باقر رسيده بود. كسي كه هنوز نطفهاش منعقد نشده، او ميگويد ميآيد اين دليل صدق او است كه پيغمبر است.
واللّه همينطور خبر داد تا روز قيامت چه خواهد شد. حالا از آن جمله است كه از غيبت امام هم خبر داد، كه امام دوازدهمي غايب ميشود، اينقدر غيبت او طول ميكشد. اول فرمود زماني خواهد آمد كه امام در ميان مردم نيست و غايب است، و آنقدر غيبتش طول ميكشد كه مردم ميگويند آيا چنين كسي متولد شده؟ يا حرف دروغي است؟ يا اگر متولد شده بنا نيست يك آدم اينهمه عمر كند. نهايت
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 210 *»
عمر صدسال، دويستسال، ديگر هميشه زنده باشد، اين نميشود. آيا كجا مرد؟ آيا كجا پوسيد؟ و پارهاي ميگويند امام تولد نكرده و عالم هم همه هرج و مرج ميشود. ديگر امام ندارند و كسي كه امام ندارد، نماز ندارد و روزه ندارد و عملهايي كه ميكند عملهاش بيمصرف است.
و عرض ميكنم همين مضمون در دعاي اعتقاديه است كه در صفت حضرت امير7 فرمايش فرمودهاند كه: من لااثق بالاعمال و ان زكت و لااريها منجية لي و ان صلحت الا بولايته و الايتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسليم لرواتها. ميفرمايد اميرالمؤمنين آن كسي است كه اگر او نباشد اگر نمازهايي كه من ميكنم، همانجوري كه خدا گفته بكنم، روزههايي كه ميگيرم همانجوري كه خدا گفته بگيرم، همانجوري كه خدا خواسته اعمال را، همه آن اعمال را آنجور به عمل بياورم، من اعتقادم اين است كه اعمال من نجاتدهنده من نيست. خدايا من هيچ اعتمادي و وثوقي ندارم به اعمال خودم، اگرچه خوب و پاك و پاكيزه باشند. در دعاي اعتقاديه است و معروف و مشهور است آن دعا، و آنقدر هم معروف و مشهور است كه كسي تا حالا آن را وانزده است. واقعاً كسي كه امام ندارد بر فرضي كه نمازي هم به كمرش بزند، نمازش مثل زنا است. بر فرضي كه روزه بگيرد مثل اين است كه دزدي كرده. پس در دعاي اعتقاديه ميخواني، من لااثق بالاعمال و ان زكت اميرالمؤمنين آن كسي است كه من هيچ اعتمادي به اعمال خودم ندارم، اگرچه خوب و پاك و پاكيزه باشد. و لااراها منجية لي و ان صلحت آنها را نجاتدهنده خودم نميدانم، اگرچه درست باشد. لكن با دوستي او، كه او را امام بدانم، و اقرار به فضائل او داشته باشم، و قبول كنم از حاملان فضائل و تسليم كنم براي او به آن فضائل، اينها كه باشد، نماز ميكنم، روزه ميگيرم، معصيتش را هم ميكنم، ميروم پيشش ميگويم غلط كردم، سرم را به ديوار زدم.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 211 *»
پس عرض ميكنم واللّه بيامام، مردم كارشان نميگذرد. مردم خيلي اعتقاد به امام ندارند؛ چون اعتقاد به امام ندارند، بر فرضي كه عمل خوبي داشته باشند، بيمصرف است. و حال آنكه كسي كه صاحب ندارد، و آقا ندارد و نميترسد از آقاي خود، عمل خوب ندارد، عمل صالح ندارد، و عمل صالح نميكند. نماز كند براي چه؟ روزه بگيرد براي چه؟
خلاصه خبر دادند از همچو روزي، آن روز چون يكپاره بودند كه درد ديني داشتند، عرض كردند آن كساني كه در آن زمان واقعند، چه خاكي بر سر كنند؟ اعمال، كه آنها را نجات نميدهد. چه كند از روي اعتقاد كه نجات بيابد؟ فرمودند هركه ميخواهد نجات بيابد در چنان زماني، اين دعا را مكرر بخواند: اللّهم عرّفني نفسك فانك ان لمتعرّفني نفسك لماعرف رسولك، اللّهم عرّفني رسولك فانك ان لمتعرّفني رسولك لماعرف حجتك، اللّهم عرّفني حجتك فانك ان لمتعرّفني حجتك ضللت عن ديني.
يعني خدايا خودت را به من بشناسان، كه اگر خود را به من نشناساني، من پيغمبرت را نميشناسم. و پيغمبرت را خدايا به من بشناسان، كه اگر پيغمبرت را نشناساني به من، من حجت تو را نميشناسم، آنوقت من وصي پيغمبر تو را نميشناسم. خدايا حجت و وصي پيغمبرت را به من بشناسان، كه اگر وصي پيغمبرت را به من نشناساني، من گمراه ميشوم، ديگر دين ندارم.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه كسي كه امام را نشناسد، پيغمبر ندارد و كسي كه پيغمبر را نشناسد، خدا ندارد. و تعجب اين است كه خيلي از مردم هستند كه امامهاي شما را نميشناسند، و ميگويند البته پيغمبر هست، البته خدايي هست، و آنها از همان نمرهاند كه عرض كردم. ميگويند ما ميبينيم سرما ميشود، گرما ميشود، ما ميفهميم يك كسي هست هوا را سرد ميكند، و گرم ميكند، آن خدا است. و حال اينكه خيلي از اين تغييرات در ملك ميشود، و آن تغييردهنده هم خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 212 *»
نيست. بله لامحاله اگر آهني گرم شد، دليل تغيير اين، آتش است. حالا آيا آتش خدا است؟ اگر آهني سرد شد، دليل اين است كه چيز سردي هست از قبيل آب و هوا، حالا آيا آنها خدا است؟ همين بادها كه ميآيد، سببي دارد. اسباب باد آمدن اين است كه يك سمت از هوا را كه گرم كردند، و يك سمت سرد است، جلدي باد احداث ميشود. حالا آيا اين باد خدا شد؟
پس غافل نباشيد و بدانيد واللّه از توحيد خدا، اين مردم هيچ خبر ندارند و خيال ميكنند آن كسي كه مغيّر كل ملك است، آن خدا است. ميخواهند بگويند ما مغيّر جزئي را نميگوييم. آنكه مغيّر تمام ملك است، آن خدا است. خوب حالا آيا واجب كرده كه تمام ملك، يك مغيّر داشته باشد؟ بلكه هر شهري مغيّري داشته باشد، بلكه هر گل زميني مغيّري داشته باشد. پس اينها هيچ دليل توحيد نيست. پس عرض ميكنم واللّه تا نشناسد كسي محمد و آلمحمد را، واللّه خداي خود را نميشناسد. به جهت اينكه ايشان كسي هستند كه فرمودند: بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه فرمودند به ما خدا شناخته شد، و اگر ما نبوديم خدا شناخته نميشد. پس بدانيد هر جايي كه ايشان را نميشناسند، خدا را نميشناسند. اگرچه اين را بگويند كه عالم متغير است، و هر متغيري حادث است، و تغييردهنده ميخواهد و آن خدا است. عرض ميكنم آن كسي كه تغيير داده، او خدا نيست. بله، راست است و عقل انسان ميفهمد كه هر چيز متغيري را، يك كسي تغيير ميدهد، خودش متغير نميشود. حالا يك كسي اين تغييرات را داده، آن كس خدا نميشود. خوب اين خشت و گلها را تغييرش دادند، تا اينجور عمارت ساخته شد، بنّا است تغييردهنده. اگر هم خراب شود، يا باران زيادي آمده خرابش كرده يا باد زيادي آمده خرابش كرده. حالا آيا باد، خدا است؟ آيا برف، خدا است؟ آيا باران، خدا است؟
ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس عرض ميكنم واللّه توحيد، منحصر است به
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 213 *»
كساني كه دست به دامان ائمه طاهرين سلاماللّهعليهم ميزنند، و كساني كه ايشان را نور خدا ميدانند. چنانكه خودشان دستورالعمل دادهاند و فرمودند به سلمان و اباذر كه: يا سلمان و يا جندب، ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي. و انشاءاللّه اگر دل بدهي خيلي پوستكنده من عرض ميكنم. وقتي چرت ميزني و دل نميدهي، زبان هم بسته ميشود، من گنگ ميشوم.
پس غافل نباشيد، حضرت امير7 نفرموده است من خدا هستم، هيچ ادعاي الوهيت نداشتند. آمده بودند كه مردم را به توحيد خدا دعوت كنند و خيال نكنيد كه اگر كسي گفت شما خداييد، ايشان خوششان ميآيد. نه خير، بدشان هم ميآيد. آنهايي كه اهل حق هستند، اگر تعريف بيجايي براشان بكني، خيال مكن خوشحال ميشوند. به ايشان بگويي شما خيلي بزرگ هستيد، شما خداييد، خوششان ميآيد، نه خير. صوفيها و اهل باطل، از ريشخند خوششان ميآيد. بله، تو شجاعي چطور و چطور، و سخاوت داري چطور و چطور، خوششان ميآيد. اهل حق، از حق خوششان ميآيد. اهل حق از باطل و دروغ و ريشخند بدشان ميآيد. از ريشخند خوششان نميآيد. بله علياللّهيها ميگويند علي خدا است. توي چشمش هم اگر ببينندش، ميگويند. هرچه هم ميگويد من خدا نيستم، ميگويند خدايي. او چطور خدايي است كه دروغ ميگويد؟ اقلاً راستگوش بدانيد، اينكه ميگويد من خدا نيستم، البته راست ميگويد، خدا نيست. باز قبول نميكنيد. آتششان ميزند، ميسوزاندشان، ميگويند حالا ديگر يقيناً خدايي. چرا كه خدا است كه به آتش عذاب ميكند.
باري، پس عرض ميكنم كه از ريشخند خوششان نميآيد، بدشان ميآيد. از كفر بدشان ميآيد، ايمان ميخواهند منتشر كنند. ديگر ما علي را خيلي دوست ميداريم، پس خداش بايد بدانيم، نه، خداش نبايد دانست. ما علي را خدا نميدانيم،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 214 *»
اما جداش هم بدانيم، فعلهاي مثل ساير فعلههاش بدانيم، نه. از خدا هم جداش نميدانيم. و اين معمايي است، اهل حق خوب ميفهمند، و ميتوانند حل اين معما را بكنند. فارسيتر عرض كنم، واللّه علي خدا نيست، لكن اسم خدا هست. مثل اينكه اين نشسته، من نيست، لكن اسم من هست. اين نشسته، اينجا نشسته، اما اين نشسته از من جدا نيست. اگر جدا از من باشد، پس كه نشسته غير از من؟ پس اين نشسته اسم من است، اما اسم من، من نيست. اسم چطور چيزي است؟ الاسم ما انبأ عن المسمّي.
ملتفت باشيد كه خيلي راه را نزديك ميكنم، ديگر اگر تو زور ميزني پرت شوي، تيشه به ريشه خودت ميزني. پس غافل نباشيد، اسم غير از مسمي است، و مسمي غير از اسم است. اما نه مثل اينكه زيد غير از عمرو است، اينجور نيست. و ايشان خدا نيستند. پس اين نشسته كه اينجا نشسته، اسم من است كه اينجا نشسته. تو هم ميگويي اي نشسته. همچنين اين گوينده كه اينجا سخن ميگويد، اين گوينده صفت من است، اسم من است، من نيست، اما جدا هم از من نيست. اگر جدا از من بود، من در آن حرف زدنم نبود، و از او و در او حرف و تكلم نميتوانستم بكنم. پس از من، او هيچ جدا نيست، و عين وجود من هم نيست. پس اين اسم من است، خود من نيست. اين اسم از من جدا نيست. و اينها صريح آيه قرآن است: ان الذين يريدون انيفرّقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون انيتخذوا بين ذلك سبيلاً اولئك هم الكافرون حقاً و اعتدنا لهم عذاباً مهيناً همين مطلب است كه در اين آيه او را فرمايش كردهاند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، كه ائمه: اسمهاي خدا هستند. اسمهاي خدا از خدا جدا نيست، اما آن اسمها خدا نيست. اسمها چه چيز است؟ اسم خدا است. اسم حالتش چطور است؟ حالتش اين است كه ميگويد من خبر ميدهم از مسماي خود.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 215 *»
ميخواهي ببيني صاحب من چكاره است؟ ببين من چه ميكنم، او همانطور است. كلام او را ميخواهي؟ اين گفتن او است، كه من تعريف او را ميكنم. قد او را ميخواهي ببيني؟ بيا قد مرا ببين. چشم او را ميخواهي ببيني؟ بيا چشم مرا ببين. چشم مرا كه ديدي، چشم او را ديدهاي. ابروي او را ميخواهي ببيني؟ ابروي مرا ببين. هركه مرا ببيند او را ديده است. هركه ميخواهد او را ببيند، بيايد مرا ببيند كه او را ديده است. پس الاسم ما انبأ عن المسمي اسم آن چيزي است كه خبر ميدهد از مسمي. و مكرر عرض كردهام كه هر اسمي كه خبر از مسمي نميدهد، اسم او نيست. اسم مرا ميگويي، و ميبيني خبر از من نميدهد، بدان اين اسم من نيست. اين اسم خلقي است كه خلق قناعت كردهاند به اينجور اسمها. يك چيزي را باقلوا اسمش ميگذارند، و هيچ نميخواهند كه اين اسم خبر از او بدهد. غافل نباشيد انشاءاللّه، اسم آن چيزي است كه شخص شناخته نشود مگر به آن اسم و اسم چيزي است قائممقام مسمي، و بيان ميكند مسماي خود را، و ميگويد هركس ميخواهد او را ببيند، بيايد مرا ببيند. هركه مرا ديد، او را ديده. چنانكه پيغمبر فرمود من رآني فقد رأي الحق حالت اسم و مسمي اينجور است كه اسم ميگويد: من رآني فقدرأي الحق و من رأي الحق رآني من عرف الحق عرفني و من عرفني عرف الحق. اين است كه اميرالمؤمنين7 فرمودند: يا سلمان و يا جندب انّ معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل معرفت من به نورانيت، همان معرفت خداي عزوجل است و معرفة اللّه عزوجل معرفتي و معرفت خداي عزوجل همان معرفت من است. و نفرمودهاند من خدا هستم. كساني كه نيستند توي كار، خيال ميكنند ميخواسته بگويد من خدايم. نه، ميخواسته بگويد من اسم خدايم. اسم آن چيزي است كه صادر باشد از مسمي. گرمي از آتش است، آمده پيش تو، تو هم ميگويي آتش گرم كرد.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 216 *»
انشاءاللّه ملتفت باشيد كه خيلي راهتان را نزديك ميكنم. عرض ميكنم آب اسمش جسم تر است، تو تري را كه ميبيني، ميگويي آب را ديدم. پس رَطْب اسم آب است. فلانچيز بلند است، چون بلند است، اسمش بلند شده. كوتاه است، اسمش كوتاه شده. كسي كه خوشگل است، اسمش خوشگل است. بدگل است اسمش بدگل است. لكن اين مردم قاعدهشان اينها نيست، دربند هم نيستند كه ياد بگيرند. اگر هم ببينند كسي هست كه بگويد ماها هستيم كه اينها را ميدانيم بياييد حاليتان كنيم، اين مردم حاليشان نميشود. حالت اين مردم اين است كه ٭برعكس نهند نام زنگي كافور٭ بابا اين زنگي كه متعفّن است، سياه است، بدبو است، گنديده است. كافور ما كه سفيد است، معطر است. اين چه اسمي است گذاشتهاي؟ ميگويد ديگر ما اسمش را گذاشتهايم، اصطلاح كردهايم ٭لامشاﺣ[ في الاصطلاح٭ دروغي است متعارف ميان مردم، اين دروغ را بگذار متعارف باشد. حالا تو خدا ميخواهي، خدا اسمها دارد. قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن اياًما تدعوا فله الاسماء الحسني. و اين خدا اسمها دارد، و اسمهاي خدا صادر از خدا است، از پيش خدا آمده. ميفرمايد: بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك. چنانكه همين مضمون صريح آية قرآن است، ميفرمايد: سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم. اين آيه را از هركه ميخواهي بپرس، آن آياتي كه در آسمانها هست، در زمينها هست، در آفاق هست، در انفس هست، كه هركس آنها را ديد و شناخت خدا را ميشناسد، بپرس خوب اين آفتاب هست؟ به اين آفتاب كه نگاه كردي، آيا خدا را ميشناسي؟ اين زمين هست؟ نگاه به اين زمين كه كردي، آيا خدا را ميشناسي؟ اگر اينها آيات خدا هستند، چطور شده كه به اينها كه نگاه ميكني، خدا را نميشناسي؟ و لامحاله هركه در آياتش نگاه ميكند، خدا را ميشناسد. زيد را كسي شناخت كه فلان پسر فلان، آيا خدا را ميشناسد؟ پس اينها هيچ دليل توحيد نيست. من ميبينم مردم را، و هيچ
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 217 *»
خدا را نميشناسم، بلكه ميدانم اينها صادر از خدا نيستند. و عرض ميكنم، خدا تمام انسانها را از خاك آفريده، از آب و گل آفريده: خلق الانسان من صلصال كالفخّار و خلق الجانّ من مارج من نار.
ملتفت باشيد انشاءاللّه چه عرض ميكنم، به شرطي كه دل بدهيد، خيلي مطلب بلند است. بله، هركه همچو بدني را ببيند، جسم را ديده است. معلوم است گل طول دارد، عرض دارد، عمق دارد. به اصطلاحي كه تو بفهمي، جسم آن چيزي است كه اين راهي داشته باشد، و اين راهي داشته باشد، و اين راهي داشته باشد. ملاها اينها را اسمش را ميگذارند طول و عرض و عمق. هركه اين را ميبيند، ميبيند طول و عرض و عمق دارد، ميگويد اين از پيش جسم آمده، طول و عرض و عمق دارد. پس به زمين نگاه ميكني، جسم ميبيني. به آسمان نگاه ميكني، جسم ميبيني. پس اينها جسمند، همه اينها را كه ميبيني جسمند و خداي ما جسم نيست. خداي ما،
نه مركب بود و جسم نه مرئي نه محلّ | بيشريك است و معاني تو غني دان خالق |
پس خداي ما جسم نيست، چرا كه اينهايي را كه ميبيني از جسم ساخته شدهاند، از پيش خدا نيامدهاند. اما حجتهاي خدا سلاماللّهعليهم از پيش خدا ميآيند، نه از پيش جسم. عرض ميكنم واللّه ائمه طاهرين از پيش هيچكس نيامدهاند مگر از پيش خدا، و از پيش خدا هيچكس نيامده، مگر ايشان. بدؤها منك و عودها اليك. ابتداي آنها خداوندا از پيش تو است و عودشان هم به سوي تو است، و ندارند چيزي از غير تو.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، عرض كردم تمام خلق غير از محمدوآلمحمد سلام اللّه عليهم، هيچ كدامشان، حتي ملائكه از پيش خدا نيامدهاند. و يك چيزي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 218 *»
ميشنويد به گوشتان ميخورد ميشنويد جبرئيل از پيش خدا ميآيد. نه، جبرئيل هيچ خبر از خدا ندارد. واللّه جميع ملائكه از نور حضرت امير7 خلق شدهاند، واللّه همين جبرئيل از نورحضرتاميرخلقشده، هماناسرافيل از نور حضرتامير خلق شده، واللّه روحالقدس به آن بزرگي از نور حضرت امير خلق شده، و ميفرمايند فيض وجود از جانب ما به او رسيد، و به فيض ما او بود و موجود شده. واللّه روحالقدس از نور ايشان خلق شده، واللّه متحرك است وقتي ايشان حركتش بدهند، ساكن است وقتي ايشان ساكنش كنند.
مكرر مثل عرض كردهام، نور چراغ را نميشود حركت داد، نميشود ساكن كرد، مگر اينكه خود چراغ را ساكن كني، آن وقت نورش هم ساكن ميشود. خود چراغ را حركت ميدهي، نورش هم حركت ميكند. نور خودش بخواهد برود بيرون و چراغش اينجا باشد، نميشود. پس هر منيري حركت ميدهد نور خودش را، پس ملائكه را واللّه اميرالمؤمنين حركت ميدهد، پيش پيغمبران ميفرستد. بلكه خود پيغمبران را هم اميرالمؤمنين ميفرستد ميان امتشان. اين است كه خودش فرموده: انا مرسل الرسل انا منزل الكتب.
اين رسولهايي كه هستند، بعضي از آنها رسولهاي ظاهري هستند، كه پيغمبران باشند، و بعضي رسولهاي باطني هستند، كه ملائكه باشند. و حضرت امير7 ميفرمايد: انا مرسل الرسل انا منزل الكتب من پيغمبران را فرستادم، من كتابها را نازل كردم. مردم تعجب ميكنند كه اميرالمؤمنين چطور تورات خواند؟ اميرالمؤمنين خودش تورات را فروفرستاده براي موسي، خودش انجيل را فروفرستاد براي عيسي. ديگر تورات را آيا او بهتر راه ميبرد يا موسي؟ ميفرمايد اگر بخواهم تورات را بخوانم، چنان ميخوانم كه موسي اقرار كند كه تو بهتر از ما خواندي. اگر بخواهم، انجيل را چنان ميخوانم كه عيسي اقرار كند كه تو بهتر از ما خواندي. چنانكه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 219 *»
ميخواند قرآن را و جميع قراء اقرار ميكنند كه بهتر از ما خواند، و قراء را او تعليم كرده كه قراء شدهاند. ايشانند واللّه مرسل رسل، و ايشانند واللّه منزل كتب. و رسل، بعضي از نور ايشانند. رسولهاي ظاهري، مثل ابراهيم، مثل نوح، مثل موسي، مثل عيسي، اينها واللّه از عرق بدن پيغمبر9 خلق شدهاند. عرض كردهام، پيغمبر بعد از آنيكه ديد خداوند عالم خيلي از نعمتها به او داده، و خيلي او را بزرگ كرده، وقتي به خيال افتاد كه شكر كنم خداي خود را، كه خيلي نعمت به من داده. بعد از آنيكه از آن حجابها بيرون آمد، و از آن درياها بيرون آمد، ديد خدا خيلي نعمت به او داده. وقتي خواست شكر كند خداي خود را، به سجده افتاد. در بين سجده ملتفت اين شد كه خدا اين همه نعمت را به من داده چطور ميتوانم شكر كنم او را؟ پس خجالت كشيد و شرم كرد و حيا كرد و از شدت حيا عرق كرد و صد و بيست و چهارهزار قطره عرق از بدن مباركش ريخت، از هر قطرهاي از آن عرقها، پيغمبري را خدا خلق كرده كه يكي از آن پيغمبرها، همين بدن ظاهر خودش بود. پس پيغمبران از عرق بدن پيغمبر خلق شدهاند، از پيش خدا نيامدهاند. پس جميع خلق هيچكدامشان از پيش خدا نيامدهاند. اين است كه خبر از خدا ندارند، مگر به واسطه پيغمبر ما9. ماها خبر از تري داريم، خبر از خشكي داريم. ما از پيش آب آمدهايم، از پيش خاك آمدهايم. توي بدنمان بلغم است، تر است. توي بدنمان صفراء است، گرم است. ما از پيش آب و آتش آمدهايم، از آب و آتش خبر داريم. لكن خدا حالا چه خواسته از ما؟ و چه اراده كرده؟ ما چهجور حركت كنيم؟ هيچ خبر نداريم، ما از پيش خدا نيامدهايم. پس تا او ارادة خودش را به ما نرساند، ما نميتوانيم از اراده او خبر شويم. ببينيد به حسب ظاهر، اگر شريعت خودش را خدا قرار ندهد كه همچو نماز كنيد، همچو روزه بگيريد، ما از پيش خود اگر بخواهيم عبادتي را اختراع كنيم، نميدانيم چهجور بايد كرد كه خدا راضي باشد. چه ميدانيم؟ اصلش نميدانيم، حركت كنيم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 220 *»
يا ساكن شويم. چه خاكي سرمان كنيم، خدا راضي است. لكن خدا ميرساند كه من حالا خواستهام حرف بزني، من حالا خواستهام حركت بكني، يا حالا ساكن شوي.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، كه تمام خلق عالمها، هيچكدامشان از پيش خدا نيامدهاند. پس جميع پيغمبران از عرق بدن پيغمبر آخرالزمان خلق شدهاند. واللّه حركتشان به تحريك پيغمبر است9، سكونشان به تسكين پيغمبر است. و جميع ملائكه از نور حضرت اميرالمؤمنين خلق شدهاند، و اين را با تأكيد و قسم، پيغمبر خدا9 فرمايش كرده. جميع ملائكه از نور حضرت اميرالمؤمنين خلق شدهاند، پس جميع ملائكه حركتشان به اميرالمؤمنين است، سكونشان به اميرالمؤمنين است. پس بياذن خاص او نميتوانند بالا بروند، نميتوانند پايين بيايند، نميتوانند صاعد شوند، نميتوانند هابط شوند. ديگر پيغمبر خدا نشسته بود و منتظر بود جبرئيل بيايد، اگر جبرئيل نميآمد چيزي راه نميبرد، راه نميبرم چطور است. عرض ميكنم واللّه پيغمبر بود، و همة چيزها را ميدانست، و هنوز جبرئيل خلق نشده بود. پيغمبر بود و حضرت امير هم خلق نشده بود، بعد حضرت امير خلق شد، مثل چراغي كه از چراغي روشن شود. حضرت امير كه خلق شد، آن وقت از نور حضرت امير، ملائكه خلق شدند. پس ملائكه واللّه به اذن خاصي از حضرت امير حركت ميكنند، حركتشان او ميدهد. ساكن شوند، او ساكنشان ميكند. خدا هر چيزي را جوري خلق كرده، و اذن داده آنجور باشد. همينطور جميع زمين و آسمان را پيغمبر فرموده است ــ و حديثش در اصول كافي است ــ ميفرمايند زمين و آسمان از نور دخترم فاطمه زهرا خلق شده، پس واللّه زمين را حضرت فاطمه ساكن ميكند، و واللّه آسمان را حضرت فاطمه ميگرداند. واللّه زمين خودش نميتواند ساكن باشد، و واللّه آسمان خودش نميتواند حركت كند. آيا سراغ داريد چرخي را كه خودش بگردد؟ لامحاله طنابي بايد باشد، چيزي بايد باشد، لامحاله آدمي بايد بگيرد چرخ را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 221 *»
بگرداند، بادي بيايد چرخ را بگرداند. نه بادي بيايد، نه آدمي بگرداند، چرخ خودش نميگردد. واللّه اين آسمانها را حضرت فاطمه حركت ميدهد، اين زمينها را حضرت فاطمه ساكن ميكند. واللّه بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن. اي آقايان من، هر ساكنشوندهاي هرجا ساكن ميشود، شما او را ميگيريد، نگاهش ميداريد، ساكنش ميكنيد. هر حركتكنندهاي هرجا حركت ميكند، آن را شما حركتش دادهايد. پس لاحول و لا قو\ الا باللّه.
باري، سخن در اسم بود. عرض ميكنم شايد انشاءاللّه ياد بگيريد. اسم آن چيزي است كه صادر از مسمي باشد. تري از آب صادر است، اسم آب است. گرمي از آتش صادر است، اسم آتش است. تو مينشيني، نشستن از تو صادر است نشسته اسم تو شده. تو ايستادهاي، ايستاده را تو صادر كردهاي، از پيش تو آمده، ميشود اسم تو. حالا كه اسم تو شد، اگر كسي بخواهد تو را بشناسد، تو يا نشستهاي يا ايستادهاي. وقتي باشد كه نه ايستاده باشي، نه نشسته، همچو حالتي نداري.
عرض ميكنم انشاءاللّه غافل نباشيد، آن چيزي كه اسم ندارد، نيست. همهچيز اينطور است. هر چيزي كه هست، اسم دارد. تو ببين سنگي را بخواهي بشناسي، چوبي را قلمي را بخواهي بشناسي، آخر اين قلم يا متحرك است يا ساكن است سكون از اين قلم صادر شده، متحرك است حركت از اين قلم صادر شده. سنگي را بخواهي بشناسي، آخر اين سنگ يا ميجنبد يا ساكن است. سكون از سنگ صادر شده و تو ميگويي سنگ ساكن است. جنبش از سنگ صادر شده و تو ميگويي سنگ متحرك است. اما ذات اين سنگ نه ميجنبد نه نميجنبد. لكن در جايي كه جنبش دارد، اسمش جنبنده است. وقتي ساكن ميشود، اسمش ساكن است. آني كه گاهي ميجنبد و گاهي ساكن ميشود، تو هم ميگويي گاهي متحرك است گاهي ساكن است، خودش آن كسي است كه يا ساكن است يا متحرك است.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 222 *»
ملتفت باشيد چه عرض ميكنم، عرض ميكنم واللّه نميشود شناخت خدا را مگر در اسمهاي او. اين است كه در هر كاري بسم اللّه بايد گفت، ابتدا در هر كاري به بسماللّه بايد كرد. هر چيزي از آسمان نازل شده، در همه ابتدا به اسم خدا شده. همينطور هم هست، توي كتابهاي گبرها هم من ديدهام، در سر هر سوره از كتابهاشان همه دارد، به نام خداي بخشندة بخشايشگر مهربان، و همين به عربي بسم اللّه الرحمن الرحيم است. در ميان گبرها، يعني ميان آنهاييشان كه بر حق بودهاند، از جانب خدا بودهاند، پيغمبر بودهاند و حق ميگفتهاند، همه در كارهاشان بسماللّه ميگفتهاند و به اسم خدا در كار داخل ميشدهاند. پس ملتفت باشيد هر كاري را به اسم خدا بايد كرد، در هر كاري اگر بسم اللّه گفتي آن كار درست ميشود. اگر بسماللّه نگفتي، آن كار ضايع ميشود. حتي در حال جماع بايد بسماللّه گفت، چرا كه نطفه بيبسماللّه، حرامزاده و شرك شيطان ميشود. اغلب آنها دشمن اميرالمؤمنين، و دشمن شيعيان اميرالمؤمنين ميشوند. حرامزادههايي كه هستند خيليهاشان ديوار خانهشان كوتاه بوده، خيليشان بي بسماللّه نطفهشان منعقد شده، يا نطفهشان از لقمه حرام بسته شده، و خدا تعمد كرده جلو شيطان را سست كرده و اذنش داده و فرموده: و شاركهم في الاموال و الاولاد و عدهم و ما يعدهم الشيطان الا غروراً و اين آية قرآن است. معنيش اين است كه خدا به شيطان ميگويد: شريك شو در اموال اين مردم و در اولادشان، شيطان هم مثل خون در بدنشان جاري ميشود. و واللّه در بدن مؤمن نميتواند داخل شود، و هر وقت هم كه بخواهد نزديك مؤمن بيايد، از دور هاتفي ندائي ميكند به او، و صدمه ميزند به او كه بگريز، برو. او هم ميگريزد و ميرود و واللّه اين شيطان در بدن اولياء خودش، مانند خون جاري ميشود. پس آلت شهوتش را توي شهوت اين ميگذارد، و با آلت آن مرد، زنش را چه ميكند؟ زنش را ميگايد، و بچه درست ميكند، شرك شيطان ميشود. و اين بچهها همه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 223 *»
شرك شيطانند، و تخم شيطان. اين بود كه خيلي از بزرگان ميگفتند كه اگر ما شكي داشتيم، كه بچهمان حلالزاده است يا حرامزاده، و پيشترها مثل حالاها نبوده كه آدم در خانه بماند، و حفظ زن و بچه خود را بكند. كار داشتند، بيرونها ميرفتند، سفرها ميرفتند، جهاد ميرفتند چندسال طول ميكشيد. وقتي برميگشتند، بچه كه داشتند، ميخواستند ببينند از خودشان است راستي راستي يا حرامزاده است، ميفرمايند اينطور ما تجربه ميكرديم كه به او عرضه ميكرديم دوستي اميرالمؤمنين را. اگر علي را دوست ميداشتند، نشانشان ميداديم آن حضرت را، ميديديم اگر دوست ميدارند علي را، ميدانستيم مال خودمان است و حلالزاده است. اگر ميگفتند علي را دوست نميداريم، ميدانستيم كه حرامزادهاند. پس بدانيد و غافل نباشيد كه منكرين فضائل و نواصب، شرك شيطانند و خدا اذن داده شيطان را، و او را مسلط كرده بر اولياي خودش و فرموده: انما سلطانه علي الذين يتولونه. شيطان مسلط است و شريك است در اموالشان و اولادشان، پس اينهايند شرك شيطان. و الا يك كسي را خدا قوت خيلي نداده، حالا اين بايستد، زور بزند كه قوت داشته باشد، هرچه زور بزند، قوت ندارد. و يك كسي علم خيلي ندارد، خدا به او نداده، اگر بگويي چرا ندارد؟ عرض ميكنم اميرالمؤمنين كسي بود كه مينوشت كه ماييم مصنوع خدا، و ماييم سبب خلق شدن خلق، و ديگر هرچه هست مصنوع ما است و معاويه وانميزد، و نميگفت دروغ ميگويي. واللّه انكار نميكرد معاويه فضائل حضرت امير را، بلكه پارهاي جاها هم خودش فضائل آن حضرت را ميگفت. حرف معاويه همهاش اين بود كه تو بگذار شام در تصرف من باشد، هرچه ميخواهي بگو. عمر واللّه انكار فضائل اميرالمؤمنين را نميتوانست بكند. گاهي سلمان ميرفت نصيحت عمر ميكرد، ميگفت من پيرمردي هستم، دنيا را خيلي ديدهام، و اينطور بود. سلمان خيلي عمر كرده بود، و معلوم است كسي كه در زمان عيسي تولد كرده باشد،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 224 *»
تا زمان پيغمبر، اقلاً پانصدسال ميشود. گاهي خلوت ميكرد با عمر، ميگفت ما ريشمان سفيد شده، دنيا را خيلي ديدهايم. اينطورها مكن، با اميرالمؤمنين به هم مزن، با اميرالمؤمنين مجنگ، اميرالمؤمنين چنين است، چنين است، چنين است. خيلي كه فضيلت ميخواست بگويد سلمان، عمر ميگفت من خودم بيش از اينها ميدانم، و بنا ميكرد حكايت كردن. كه علي در فلانوقت رسيد به من، كماني در دست داشت، انداخت اژدها شد. خواست مرا ببلعد، من ترسيدم و لرزيدم و گريه كردم و التماس كردم پيش او، كه من ميدانم همه كار از تو برميآيد. و همة حرف عمر اين بود كه تو بگذار دنيا را ما بخوريم، بالاي منبر برويم، رئيس مسلمانان باشيم، اين دولت اسلامي خدمت سلطانش ما باشيم. تو هم علمت را داشته باش، و مسائل حلال و حرام را تو بگو. واللّه عرض ميكنم كه فرق ميان عمر با آن حرامزادگي كه چه عرض كنم كه چقدر حرامزاده بود، آنقدر حرامزاده بود كه حسابش را آدم گم ميكند. جوري بود كه مادرش، عمهاش بود، و خالهاش بود، و جدهاش بود. پدرش، عموش بود، خالوش بود. همچه حرامزادهاي كه حسابكردنش خيليمشكل است، و همچو حرامزادة به اين حرامزادگي، انكار فضائل علي را نميكرد. ميگفت علي هم اين كارها را ميتواند بكند، لكن به سحر، و انكار نميكرد. لكن اين منيها طاقت ندارند بگويند سحر است. خير, ميگويند شخص واحد، در حال واحد، در امكنه عديده محال است باشد. عالم به غيب خدا است وحده لاشريك له، پيغمبر هم نميداند علم غيب را، و حال آنكه پيغمبر را پيغمبرش كردهاند، كه از آن روز تا روز قيامت پيغمبر باشد. آيا اين امت خودش را نميشناسد؟ در شب معراج ميفرمايد به دست چپ نگاه كردم، جمعيت بسياري را ديدم. پرسيدم كه اينها كيستند؟ گفتند اينها كفارند و منافقين. خطاب شد كه ميخواهي اسمشان را بداني؟ ملائكه جميع اسمهاي آنها را نوشتند، و آوردند در دست او گذاشتند. و فرمودند الآن اسامي اهل
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 225 *»
جهنم توي دست چپ من است. و همچنين فرمودند: نگاه كردم به دست راست خود، و ديدم جمعيت بسياري را. ديگر چقدر بودند؟ از زمان آدم تا روز قيامت. ببينيد جمعيتشان چقدر ميشود. عرض كرد خدايا اينها كيستند؟ خطاب شد اينها اهل حقند، اينها مؤمنين هستند. ملائكه اسمهاي آنها را نوشتند و آوردند در دست راست من گذاردند. و واللّه همين كتاب در نزد ائمه طاهرينسلاماللّه عليهم بود و يك وقتي همين جور صحبت شد در حضور حضرت صادق يا حضرت باقر، به آن راوي فرمودند: ميخواهي اسم خودت را ببيني در آن كتاب؟ عرض كرد من خودم ملا نيستم، اما پسرم ملا است. التفات ميفرماييد پسرم ميخواند. رفتند كتاب را آوردند، دادند به دست پسر آن شخص. آن پسر نگاه در اسمها ميكرد، در بيني كه نگاه ميكرد، يكدفعه گفت بابا اسم من پيدا شد. بعد از دو سه سطر ديگر ديد اسم پدرش را، و گفت بابا اين هم اسم تو است.
عرض ميكنم اين پيغمبر تا روز قيامت، جميع امت خودش را، جميع خلق را ميشناسد. حالا اين غيب نميداند، و در قبر خوابيده و خبر از جايي ندارد، چطور پيغمبري است؟ خوب پيغمبر را فرستاده تبليغ رسالت كند به همهكس بگويد خدا را بپرستيد، بگوييد اشهد ان لا اله الا اللّه، اشهد ان محمداً رسول اللّه آيا حجت خدا محجوج خود را نميشناسد؟ آيا تو همچه كاري ميكني؟ شخصي را حاكم جايي كني، كدخداي جايي كني، آنجا را نشانش ندهي؟ طبيبي را كسي تعيين كند، برود جايي كه ناخوشها را معالجه كند، آيا ميشود ناخوشها را به او نشناساند، و به او نشانشان ندهند؟ به طبيب بگويي آخر اين ناخوشها كجايند؟ بگويد من نميدانم. بگويي اينها چه ناخوشي دارند؟ بگويد من نميدانم. دواشان چه چيز است؟ بگويد من نميدانم. ميگويند پس تو چه طبيبي هستي؟ اگر طبيب بودي، ميدانستي. و پيغمبر است واللّه اسم هادي خدا. و اين را خوب ميفهميد كه اگر پيغمبر خدا نيامده
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 226 *»
بود روي زمين، و هدايت نكرده بود مردم را، آيا خدا هيچ هدايت كرده بود؟ نه، خدا هدايت نكرده بود كسي را. پيغمبر است هدايتكنندة تمام خلق، و اسم هادي خدا، همين پيغمبر است9. آمده خلق را هدايت كند به سوي خدا. پيغمبري كه براي هدايت خلق آمده باشد، آيا نميداند كه خلق كجا هستند كه هدايت كند آنها را؟ آيا علم غيب نميداند؟ فلان آيه متشابه كه پيغمبر گفته من نميدانم علم غيب را، يعني از پيش خودم نميدانم، از پيش خودم هيچ نميگويم، از پيش خود هوي ندارم، از پيش خود هوس ندارم، از پيش خودم، لااملك لنفسي نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً. خدا ميخواهد مرا زنده ميگذارد، ميخواهد ميميراند. ميخواهد چاقم ميكند، ميخواهد ناخوشم ميكند. ميخواهد علم ميدهد، ميخواهد پس ميگيرد. حالا كه نگرفته، پس ميدانم.
باري، غافل نباشيد در ميان اسم و مسمي فاصله نيست، و ائمه طاهرين اسمهاي خدايند، يعني صادر از خدا شدهاند، يعني از پيش خدا آمدهاند. چنانكه خودشان فرمودند، اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده خدا ما را خلق كرد از نور ذات خود، و به ما واگذارد جميع تصرفات در ملكش را، و اينجور تصرفها و اينجور تفويضها اينها هست در ملك، و عين حق است. اينها تفويض كفر نيست، خدا واگذارده پيغمبري را به پيغمبر9 آن وقت فرموده: ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا. پس ايشان از پيش خدا آمدهاند، و اسم خدا هستند، و صفت خدا هستند. صفت خدا، از خدا جدا نيست. اسم خدا از خدا جدا نيست.
و غافل نباشيد انشاءاللّه، و اغلب مردم كه ميشنوند خدا را، و اسم خدا را، اسم خدا را جداش خيال ميكنند. آني كه جدا خيالش ميكند، نه خدا را شناخته، نه اسم خدا را شناخته. مردم همچو خيال ميكنند خدا هميشه توي آسمان است، در عرش است، يكپاره آيههاي متشابه هم كه هست: الرحمن علي العرش استوي. يا: ثم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 227 *»
استوي الي السماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرهاً قالتا اتينا طائعين. و واللّه غافلند كه خدا چه فرموده، و واللّه خدا در عرش است، و واللّه خدا در آسمان است، و در آنجا حكمراني ميكند. واللّه عرش خدا قلب پيغمبر است9. واللّه آسمان خدا، قلب اميرالمؤمنين است صلواتاللّهوسلامهعليه. واللّه هرچه بايد نازل شود از جانب خدا، نازل ميشود به قلب ايشان، از قلب ايشان نازل ميشود به زبان ايشان، و براي شما ميگويند. آن وقت كه ايشان براي تو گفتند، تو صداي خدا را ميشنوي، اگر گوش داشته باشي. و همين مطلب را باز خدا در قرآن خبر داده و فرموده: نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين روح وحي است كه نازل ميشود به قلب پيغمبر9 و قلب پيغمبر عرش خدا است. و قلب المؤمن عرش الرحمن و الرحمن علي العرش استوي. فرمايش ميكند در حديث قدسي ماوسعني ارضي و لا سمائي، اين آسمانها گنجايش مرا ندارند، اين زمين گنجايش مرا ندارد، ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن. قلب عبد مؤمن من وسعت مرا دارد، من آنجا قرار ميگيرم. قلب بنده مؤمن، آنجا عرش خدا است.
خلاصه، منظور اين است كه خدا را خيال نكنيد در آسمان است، اسمش در زمين است. اللّه را كاتب نوشته روي زمين، اينكه مصور به اين صورت است، اين كلمه، مكتوب اين كاتب است، اينكه خدا نيست. لكن هو الذي في السماء اله و في الارض اله. واللّه در حال واحد، در آن واحد، خدا هم در آسمان خدا است، هم در زمين خدا است. واللّه آنجايي كه نشسته، آن كسي كه نشسته، همانكس هم در آسمان است، هم در زمين است. و آنكس آيات و مقامات و علامات خدا است و واللّه مقامات و علامات خدا جايي نيست كه آنجا نباشند. بمقاماتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان. هيچجا خالي از ايشان نيست. چرا؟ راهش هم اين است كه از خلق خواستهاند معرفت خدا را، و آيات خود را خدا به خلق نشان داده. هركس هم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 228 *»
منت خدا را ميكشد، و شكر خدا را ميكند، ميشناسد ايشان را. هركس هم ميخواهد كافر باشد، مينمايانند آيات خود را به او. ولكن كافر، كافر به آنها ميشود، به جهنم. و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس. واللّه وجودشان فصلالخطاب است، كه ميايستند در ميان مردم. واللّه هركه او را دوست ميدارد، اهل نجات خواهد بود. هركه او را دشمن دارد، اهل جهنم خواهد بود. همينطور جدا ميكنند مؤمن را از كافر. ايشانند الباب المبتلي به الناس من اتيكم فقد نجي و من لميأتكم فقد هلك. آن باب مبتلي به الناس، كه مردم به آن امتحان ميشوند، شماييد. هركه اجابتش كرد، و سرپيچي از فرمان او نكرد، البته نجات مييابد. و هركه نيامد و سرپيچي كرد، البته هلاك خواهد شد. پس واللّه هركس خدا را شناخته، به واسطه محمد و آلمحمد شناخته. من اراد اللّه بدأ بكم هركه اراده خدا را كرد، آمد پيش شما. پيش او كه ميروي، پيش خدا رفتهاي. همين كه ميروي به زيارت اميرالمؤمنين، تا چشمت به چشم اميرالمؤمنين ميافتد، عليّ ممسوس بذات اللّه. همينطوري كه بدن شما ممسوسٌ به روح شما، مثل روغني كه دود شده و درگرفته به آتش شده، روح شما ماسّ است، و بدن شما ممسوس به روح شما است. هركه ميخواهد روح شما را زيارت كند، بدن شما را زيارت ميكند. پيش بدن شما ميآيد، حرفهاي خود را ميزند، با بدن حرف ميزند. راهش هم همين است كه خدا غيبالغيوب است، لكن او در مرصاد اولياي خودش نشسته. ان ربك لبالمرصاد خدا در مرصاد نشسته، خدا در كمينگاه نشسته. واللّه از چشم دوستان خودش نگاه ميكند، از گوش دوستان خودش ميشنود، از دست دوستان خودش ميدهد و ميگيرد، از پاي دوستان خودش حركتها ميكند. همينطور قرار داده من يطع الرسول فقد اطاع اللّه، هركس رسول را اطاعت كرد، خدا را اطاعت كرده.
مطلب اين بود، خدا را در آسمان خيال نكنيد، رسولش را در زمين ائمه را در
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 229 *»
زمين. خدا در آسمان هست، در زمين هم هست. محمد در آسمان هست، در زمين هم هست. محمد در همه زمانها هست، در همه مكانها هست. بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لافرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤها منك و عودها اليك.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 230 *»
مجلس يازدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردهام كه چون خداوند عالم هر چيزي را براي كار به خصوص خلق كرده است، مثل اينكه چشم را براي ديدن خلق كرده، مثل اينكه گوش را براي شنيدن خلق كرده و هكذا، حالا از جمله چيزهايي كه خلق كرده است، خلقت انسان است، خلقت جن است. و اين خلق جن و انس، براي معرفت و شناختن خداوند عالم است و عبادت او. و بسا كسي اعتنا نكند به خدا و رسولش، و خودش بخواهد بفهمد كه آنها را براي چه خلقشان كرده. بسا انسان خيال كند خدا اين دهان را آفريده براي غذا خوردن، پس معلوم است كه براي غذا خوردن او را آفريده خدا. و خدا اين رودهها را آفريده كه غذا در آنها پخته شود. اما شما بدانيد خدا هيچ جن و انس را نيافريده براي خوردن و آشاميدن و خوابيدن و برخاستن و جماع كردن و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 231 *»
بچه درستكردن، هيچكدام را براي اين كارها خلق نكرده. نميبيني كه صريحاً فرموده: و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون ان اللّه هو الرزاق ذو القوة المتين. پس خلق جن و انس را براي همين كرده كه او را بشناسند و او را بپرستند، از براي همين خلقشان كرده. حالا كه او را شناختند، احتياجي به هيچچيز ندارند. اگر احتياج به چيزي دارند، خدا را كه شناختهاند كه همهچيز دارد، به ايشان ميدهد. خدا خدايي است كه پيش از آنكه از او سؤال كني، او عطا ميكند. حالا اگر از او سؤال كني، آيا نميدهد؟
غافل نباشيد انشاءاللّه، مردم نميشناسند خدا را. انساني را كه هنوز خلق نكرده، بسا نطفهاش را هم هنوز خلق نكرده، غذائي پدرش ميخورد، مادرش ميخورد، و آنها با هم جمع ميشوند و جماعي ميكنند، نطفة اين درست ميشود. حالا انسان كجا بود كه سؤال كند كه خدايا مرا خلق كن؟ ملتفت باشيد انشاءاللّه فكل نعمتك ابتداء. خدا خدايي است كه بيسؤال ميدهد. حالا ببينيد كسي كه سؤال نكرده، به او عطاها ميكند. حالا كه گفته هرچه ميخواهي بيا پيش من، از من بخواه، بروي سؤال كني، آيا نميدهد؟ و اگر كسي خيال كند كه ما رفتيم و سؤال كرديم و نداد، تو ديگر افترا به خدا نزن كه بگويي رفتم و سؤال كردم و نداد. پس حكم كن، بگو از روي هوي و هوس رفتم سؤال كردم، از غير خدا سؤال كردم، او هم نميتوانست بدهد و نداد و مگو از خدا سؤال كردم.
پس عرض ميكنم چون خلقت انسان را براي همين كرده كه او را بشناسند و او را بپرستند، و تو ميداني انسان تا چيزي را نبيند، نميتواند بفهمد. پس در عرصه خلق بايد باشد، تا بتواند او را بفهمد. يكخورده گوش بده، كه اينها مطلبهاي بلند است عرض ميكنم. پس عرض ميكنم انسان تا چيزي در عرصه خلق نباشد و نيايد، نميفهمد او را. انسان چه ميداند جايي چيزي هست يا نيست؟ از هر جايي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 232 *»
كه خبر داري، يا خودت رفتهاي آنجا را ديدهاي، يا براي تو گفتهاند كه ما رفتهايم و ديدهايم، براي تو بگويند ميفهمي. و اما خدايي را كه ديدني نيست، حالا اين خدا را كه ديدني نيست، چطور او را ميشناسي؟ آيا اين خدا مثل زمين است؟ نه. مثل آسمان است؟ نه. مثل آفتاب است؟ نه. مثل ماه است؟ نه. پس چطور فهميدهاي خدايي داري؟ ملتفت باشيد و اين خدا واللّه تكليف ما لايطاق نكرده و نميكند و خودش فرموده است: لايكلف اللّه نفساً الا وسعها، الا ما آتيها. چون اين جور بود، خلق نميتوانستند او را ببينند و او را بشناسند، از اين جهت است كه اسمهاي خود را در ميان خلق آشكار كرد.
انشاءاللّه ملتفت باشيد و گوش بدهيد ببينيد چه ميگويم. اگر اسمها را در پردة غيب نگاه داشته بود، مردم چه ميدانستند خدايي هست؟ پس واللّه خلق كرده است خدا به محمد و آلمحمد صلواتاللّهعليهم، و ايشان را در مقام خودشان باقي نگذارده، بلكه فروفرستاده ايشان را، و ايشان از آن مقام بلند خود، هي پست شدهاند و نازل شدهاند و فرود آمدهاند، تا در عالم تو و به لباس تو ظاهر شدهاند. رنگي و شكلي به خود گرفتهاند، تا چشم تو آنها را ببيند، تا گوش تو صداي آنها را بشنود و بتواني نزديك ايشان بروي، بتواني خبردار از ايشان بشوي. فرمودهاند از براي خداوند عالم هزارهزار عالم است، غير از اين عالمي كه ميبينيد. و از براي خداوند عالم هزارهزار آدم است، يعني هزارهزار جور آدم خلق كرده است، كه اين نمره آدم كه ميبينيد، يك قسمش است و اين عالم يكي از آن عالمهاست. و ميفرمايد شما در آخر اين عالمها واقع شدهايد و آخر اين آدمها. و اين عالمها، اول ماخلق اللّه نيستند و آن اول ماخلق اللّه، بالاي اين هزارهزار عالم واقع شده، و او بود و واللّه هيچيك از اين هزارهزار عالم نبودند و مدتهاي مديد تسبيح ميكردند خدا را و تهليل ميكردند خدا را، تا اينكه سالهاي دراز گذشت. پس بعد از آن زمانهاي دراز، از نور خود ايشان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 233 *»
دوازده حجاب آفريد و فرمود در اين حجابها داخل شويد و داخل شدند و در هر حجابي چيزهاي عجيب و غريب بود. بعد باز از نور خود ايشان، بيست دريا آفريد و فرمود كه در آن درياها داخل شويد و ايشان خودشان در آن درياها داخل شدند، تا وقتي از درياها بيرون آمدند. حضرت پيغمبر9 ديد خداوند عالم به او انعام بسيار كرده، چيزهاي عجيب و غريب به او عطا فرموده، خواست شكر او را به جا بياورد، به سجده افتاد. در بين سجده ملتفت شد كه اين همه نعمتهايي كه خدا به من داده، اين همه انعامي كه كرده، تو ميخواهي شكر كرده باشي براي خدا، تو چطور ميتواني شكر او را به جا بياوري؟ تو از عهده شكر برنميآيي و نميتواني شكر او را به جا بياوري. از اين جهت خجالت كشيد از اين كار خودش، كه اين كار ناقابل كه من كردم، چطور كاري بود كه مقابل اين همه نعمتها بشود كه خدا به من انعام كرده. من همين سجده بكنم، سجده من كه قابل نيست. پس خجالت كشيد و از شدت خجالت، عرق كرد. يكصد و بيست و چهارهزار قطره عرق از بدنش چكيد و از هر قطرهاي خداوند عالم پيغمبري از پيغمبران را خلق كرد. و واللّه ايشان بودند پيش از اين هزارهزار عالم و پيش از آن هزارهزار آدم و چنانكه جميع اين عالمها مخلوق خدا است و خدا، خداي جميع هزارهزار عالم است، به همينطور پيغمبر شما، پيغمبر جميع اين هزارهزار عالم است9. و اين صريح آية قرآن است كه ميفرمايد: تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا مبارك است آن خدايي كه نازل كرده است اين قرآن را بر بندة خود تا اينكه نذير باشد از براي جميع عالمين. كدام عالمين؟ آن عالمين كه ميخواني الحمدللّه رب العالمين. آن عالميني كه خدا رب آن عالمين است، پيغمبر هم پيغمبر آن عالمين است. پس ايشان از مقام خودشان پايين آمدند و در هر مقامي نازل شدند و لباس آنجا را پوشيدند، تا آمدند توي اين دنيا. پس هزارهزار مرتبه پايين آمدند، تا اينكه آمدند در اين دنيا، به لباس
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 234 *»
انسانيت، به لباس بشريت. و للبسنا عليهم ما يلبسون و گفتند: انما انا بشر مثلكم يوحي اليّ انما الهكم اله واحد. پس در هر عالمي به لباس آن عالم بيرون آمدند، و ابلاغ احكام بر اهل آن عوالم كردند. پس اقامه مقامه في ساير عوالمه في الاداء اذ كان لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثّله غوامض الظنون في الاسرار. ببينيد، واقعاً اگر اين پيغمبر نيامده بود و خبر از خدا نداده بود، هيچكس خبر از خداي خود نداشت. مردم همچو خيال ميكنند خيليهاشان، ما چكار داريم دست محمد و آلمحمد؟ ما خودمان ميفهميم خدايي داريم. از كجا ميفهمي آخوند؟ بله ميبينم اين عمارت ساخته شده، ميفهمم اين را كسي ساخته، آنيكه ساخته خدا است. اي آخوند، آنكه ساخته كه بنّا است و بنّا خدا نيست. و واللّه از بس دورند از توحيد، و واللّه از بس دورند از محمد و آلمحمد، نه خدايي شناختهاند و نه محمد و آلمحمد را شناختهاند. از اين جهت تمام دليل و برهانشان همين است، و اين بزرگترين دليلهاشان است. تمام اين مردمي كه ميبينيد، همه دليل و برهانشان همين است كه ميفهميم عالم متغير است، و هر متغيري حادث است، پس استدلال ميكنيم كه عالم حادث است، و حادث نميشود مُحدِث نداشته باشد. ميبينيم اين عمارت را ساختهاند، معلوم است يك كسي ساخته است، پس آن كسي كه اين را ساخته است، آن بايد خدا باشد. و عرض كردم كه اين دليل يكخورده راهي را فيالجمله نزديك كرده، كه هر اثري را كه ميبيني، معلوم است مؤثري دارد. پس البعر\ تدل علي البعير حالا اين را كه عربيش ميكني عجمها كه نگاه ميكنند، ميبينند نميفهمند، خيال ميكنند دليل و برهاني است كه گفتهاند، و هيچ دليل و برهاني نيست. بله، پشكل شتر را كه ميبينيم، ميفهميم شتري بوده كه اين پشكل را انداخته. شما بدانيد اينها هيچ دليل و برهان نيست، و سرتاسر مردم همين است توحيدشان، و همين است دليل و برهانشان سنيها و خيلي از مردم روايت ميكنند كه پيغمبر رسيد به پيرزني
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 235 *»
كه مشغول چرخ ريشتن بود. از او پرسيد تو چطور خداي خود شناختهاي؟ آن پيرزن دست از چرخش كشيد. و اين كار معنيش اين بود كه به اين دليلي كه من دستم را از چرخ كه كشيدم، چرخ خودش تاب نميخورد. من بايد چرخ را بگردانم، تا بگردد. و از كسي ديگر پرسيدند كه تو چطور خدا را شناختهاي؟ گفت البعر\ تدل علي البعير. اگر ببينم در بياباني، پشكل شتري افتاده، ميدانم شتري از اينجا گذشته. پس پشكل شتر، دليل است بر وجود شتر. و باز از يكي ديگر پرسيد از توحيد، گفت: اثر الاقدام تدلّ علي المسير. اگر جايي را ببينم كه رد پايي هست، ميفهمم يك كسي از اينجا گذشته. حالا كه چنين است، پس چرا در اين عالم به اين بزرگي دلالت نميكند كه خدايي دارد؟ عرض ميكنم اينها واللّه دليل نيست، و مردم اجتماع كردهاند و سرگرم شدهاند و خيال كردهاند اينها دليل است. اولاً كه اين حديثها غالبش از سنيها است، و ملتفت باشيد انشاءاللّه. وقتي اثري ديديد، يا پشكل شتري ديديد، بله اين دليل اين است كه شتري از اينجا گذشته، اما حالا شتر، خدا است؟ اگر ديديد پشكلهاي چند ريخته، اين آيا دليل اين ميشود كه يك شتر از اينجا گذشته؟ بلكه دهشتر از اينجا گذشته باشد، صد شتر گذشته باشد، هزار شتر گذشته باشد.
يا العالم متغير، ما عالم را كه ميبينيم متغير است، راست است. گاهي سرما است، گاهي گرما است. گاهي ابر ميشود، گاهي آفتاب ميشود. گاهي برف ميبارد و زمستان است، و گاهي آفتاب است و تابستان است. پس العالم متغير، خيلي خوب، راست است، متغير است. و هر چيزي هم كه تغيير كرد يك مغيّري ميخواهد، اين هم راست است. اما حالا اين مغيّر، آيا به خصوص بايد خدا باشد؟ سرما ميآيد، برف احداث ميكند، تگرگ احداث ميكند. گرما ميآيد باران ميشود. كوكبي است خدا خلق كرده، زحل را خدا خلق كرده است، بسيار مزاجش سرد است و خشك. هر وقت اين منظري پيدا كند با كوكبي كه رطوبت دارد، سرما ميشود، آبها يخ
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 236 *»
ميكند، برف ميآيد. حالا زحل، خدا نيست. لكن وقتي فلان قران را كرد، برف ميآيد. فلان كوكب گرم با فلان كوكب سرد يا تر قران كرد، بخار پيدا ميشود، ابر ميشود. حالا ابر درست شده، يك كسي هم ساخته اين ابر را. از كجا ساختند؟ گرما را مسلط كردند بر آبي، آب بخار شد. سرما را زدند بر آن بخار، جمع شد و ابر ساخته شد. حالا تو بسا خيال كني خدا است اين ابر را ساخته، و مباشر ساختن ابر شده. و تعجب هم در اين است كه همه اينها را هم بايد بگويي خدا كرده. سرما را هم خدا خلق كرده، گرما را هم خدا خلق كرده، بخار را هم خدا خلق كرده است. اما نه اين است كه اين كارها را خدا كرده كه مباشر آنها بوده باشد. معاذ اللّه، سبوح قدوس، او منزه و مبرا است از معاشر و مباشربودن با خلق خود. بله استدلال شما درست بود كه ما ميبينيم بخار متراكم شد، ابر شد. پس كسي ديگر اينها را متراكم كرده، آن كه بود؟ آن سرما بود. سرما از كجا آمد؟ سرما از كوكب زحل پيدا شد، و سرما كه زيادتر شد، ابر را فشار ميدهد، ميچكد. در زمستانها وقتي بخار از دهان بيرون ميآيد پيدا است و فرق نميكند آب توي اطاق تو باشد، يا در اطاق سردي باشد، خدا همه را يكجور خلق كرده. گرما به آب زده، بخار شده. سرما زده توي كلهاش، سرما بيشتر توي كلهاش زده، آب شده و باران شده و ميريزد. تو حالا دليل ميآوري پس كي بارانها را پايين ميآورد. گرما بالاش برد، سردي پايينش آورد. خدا نه گرمي است نه سردي.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس عرض ميكنم اين دليلهايي كه مردم دارند همه همين است كه العالم متغير، راست است. و كل متغير حادث، راست است. فله محدث هم راست است. پس حالا ميبينيد اين مسجد ساخته شده، يك كسي هم ساخته. كي ساخته؟ بنّا ساخته. اين آجرها را ساختهاند، راست است. كي ساخته؟ خشتمال خشتش را ماليده، كورهپز پخته. باز از آتش پخته شده، نه از آن شخص
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 237 *»
آجرپز. پس علت فاعلي آجر، آتش است.
پس عرض ميكنم اين دليلها هيچ دليل توحيد خدا نيست و عرض كردهام مكرر كه ببينيد اين آجرها را، بله خشتمال ماليده، راست است. اما چندتا بودهاند؟ من از پيش خودم بفهمم كه يك خشتمال اين خشتها را ماليده يا بيشتر نه، نميتوانم بفهمم. چندتا بودهاند؟ من نميدانم و نميتوانم كه به عقل خودم بفهمم.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه توحيد را به عقلها نميتوان فهميد، مگر از همان راهي كه خدا پيش تو آمده، تو هم از آن پله بگيري بروي بالا. از آن راهي كه نورش را نازل كرده، آورده پيش تو، تو هم از آن راه بروي، آن وقت ميتواني به خدا برسي. ميتواني خدا را بشناسي.
يكخورده فكر كن انشاءاللّه، محض حرف هم نباشد كه صداي مرا بشنوي و فكر نكني. عرض ميكنم هر صانعي كه صنعت ميكند، تا قدرتي از خودش نداشته باشد، نميتواند آن صنعت را تمام كند. نجار كرسي ميسازد، لامحاله قوتي دارد، قدرتي دارد. با آن قوت و قدرتش اره برميدارد، تيشه برميدارد، مته برميدارد، رنده برميدارد، نجاري ميكند. اگرچه اره هم ميخواهد، تيشه هم ميخواهد، مته هم ميخواهد، اسباب نجاري همه را ميخواهد، لكن آن چيزي كه متصل است به خود نجار، آن قوت خود نجار است. او كه هست، اره را برميدارد تيشه را برميدارد، نجاري ميكند. آن شخص بنا، يك قوتي از خودش بايد داشته باشد، يك علمي در سينة خودش بايد داشته باشد، استاد باشد در بنايي، آن وقت با آن علمي كه در بنايي دارد، و با آن قوت، آن خشتها را يكييكي برميدارد و از روي علم و دانش، آن عمارت را ميسازد.
پس عرض ميكنم بله جميع عالم را خدا خلق كرده. اما ببينيد، تا قدرتي از خود خدا سرنزند، اينها نميشود اينجا باشند. و واللّه آن قدرتي كه بدءش از خدا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 238 *»
است، عودش به سوي خدا است، بعينه مثل قدرت و قوت خودت، بدءش از تو است عودش به سوي تو است، به خودت چسبيده. قدرت تو، از تو صادر شده و تويي فاعل كار خودت. اين قدرت، تعلق ميگيرد به دست تو. دست تو اره را برميدارد تيشه را برميدارد، چوب را برميدارد، نجاري ميكند. پس تا از فاعل سر نزند فعلي ممكن نيست، معقول نيست كاري كرده شود. حالا آن چيزي كه از خدا سرزده، فكر كن ببين چيست؟ دقت كن انشاءاللّه، پس آن چيزي كه از خدا سرزده، واللّه آن بزرگوارانند كه ميفرمايند: اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده چيزي كه از خدا سرزده، نور خدا است، قدرت خدا است. ايشان بدءشان از خدا است، عودشان به سوي خدا است. و ايشانند اول ماخلق اللّه، و اول ماخلق اللّه را تو معنيش را بفهم. نجار اگر ميخواهد در و پنجره بسازد، يك صنعتي اول دارد كه قدرت او باشد. آن وقت اين صنعتش تعلق گرفته به دستش، و دستش اره را برداشته، تيشه را برداشته، نجاري كرده ــ حالا نسبت به آن شخص نجار، آن قدرتش هم كار او است ــ اين كرسي هم كه ساخته، كار او است.
ملتفت باشيد كه خيلي چيزها عرض ميكنم. هم قدرت كار او است و هم كرسي. اما اين كرسي را از چوب تراشيده، اين كرسي از پيش نجار نيامده. غافل نباشيد كه مَثَل مطابقي است عرض ميكنم، نزديك ميكند راه را. كرسي از پيش نجار نيامده، از پيش چوب آمده. نجار چوب را گرفته، با اره خود، با تيشه خود، با مته خود، با اسباب نجاري، او را به صورت كرسي درآورده. پس اين شكلش شكل نجار نيست، طبعش طبع نجار نيست. اين كرسي، نجارنما نيست. كسي كرسي را ببيند، كرسي حكم نميكند كه نجار من مرد مؤمني است يا كافر است. مرد عادلي است يا مرد ظالمي است. بله، اين كرسي دليل چوب هست، براي اينكه ميگويد من چوبم. تو اگر طالب چوب باشي، بيا پيش من. اما نجار را نمينماياند، به خلاف قدرت نجار.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 239 *»
يكخورده انشاءاللّه دل بده، حيف است اين حرفها جزء هوا شود و هيچكس هيچ نفهمد. پس آن قدرتي كه از نجار صادر شده، آن است كه توي دست نجار است آناست كه اره را ميكشد، تيشه را بالا ميبرد، پايين ميآورد. و ايني كه دارد حالا نجاري ميكند، اين اسم نجار است كه نجاري ميكند، اين قائممقام نجار است. نميدانم ميفهميد چه ميگويم يا جزء هوا ميشود؟ عرض ميكنم اين نشستن نجار به اين هيئت كه دستش را بالا ميبرد و پايين ميآورد، اين ذات نجار نيست. ذات نجار، هيچ اين كارها را هم نكند، خودش خودش است، و از خودش هيچ هم كم نشده. وقتي حركت كرد بر اين نسق، اسمي براي او پيدا ميشود، گفته ميشود نجار است. نجار، ذات آن شخص نيست. پيشتر هم بود اين شخص، نجار هم نشده بود، اسمش هم نجار نبود، آقاشمسعلي بود مثلاً. پس اسم نجاري، اسمي است كه براي او پيدا شده. وقتي متولد شد از مادر نجار نبود، خباز نبود، بنا نبود. بعد رفت شاگردي كرد، كسبي را ياد گرفت، حالا كه ياد گرفته و مشغول نجاري شده، اسمش شده نجار. پس اين اسم آن شخص است. خود نجار، اسم آن شخص است نه ذات او. از اين جهت هم هست كه لازم نيست سرهم نجاري كند، خوابش را هم ميكند، خوراكش را هم ميخورد. همينطور اين گوينده، الآن اسم من است. حالا اسم من گوينده است، گوينده ذات من نيست. به دليل اينكه اگر نخواسته باشم حرف بزنم، سكوت ميكنم و حالا كه ساكت شدم، باز اين ساكت اسم من است، ذات من نيست. من تا نخواستم ساكت باشم، حرف ميزنم، بنا ميكنم به گفتن. ذات من آن كسي است كه اگر دلش ميخواهد حرف ميزند، نميخواهد ساكت ميشود. ذات من آن كسي است كه دلش ميخواهد راه برود ميرود دلش ميخواهد بنشيند مينشيند. خودتان هم همينطوريد. پس ذات من، نه ساكن است، نه متحرك است. اگر خواست متحرك ميشود، خواست ساكن ميشود وقتي متحرك شد، نه اين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 240 *»
است كه ديگر نتواند ساكن شود. و وقتي ساكن شد، نه اين است كه نتواند متحرك شود. ذات من نه متحرك است، نه ساكن است. هر وقت ميخواهد ساكن درست ميكند، هر وقت ميخواهد متحرك درست ميكند.
پس بدانيد انشاءاللّه، واللّه اسمهاي خداوند عالم آن چيزهايي است كه از خدا صادر شده است. قدرت خدا است، صادر از خدا شده، پس خدا شده قادر. علم خدا است، صادر از خدا شده، پس خدا شده عليم. حكمت است، صادر از خدا شده، پس خدا شده حكيم. حالا حكيم ذات خدا نيست، اسم خدا است. عليم ذات خدا نيست، اسم خدا است. قدير اسم خدا است، ذات خدا نيست. دل بده اينها را ياد بگير. فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها. ميفرمايند ماييم واللّه آن اسمهاي حسناي خدا، ماييم به خدا قسم آن اسمها، آن اسمهايي كه پيغمبر مأمور بود از جانب خدا به مردم بگويد. كجا؟ آنجا كه خدا به او فرمود: قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًماتدعوا فله الاسماء الحسني. بخوانيد اسم اللّه خدا را، يا اسم رحمن خدا را، هر كدام را بخواهيد بخوانيد بخوانيد. رحيم را بخوانيد، غفور را، به هرچه محتاجيد اگر به رزق محتاجيد اسم رازق خدا را, بگو اي رازق من به من روزي بده. تو بخواهي خدا انتقام بكشد از دشمنت، ميگويي اي منتقم، انتقام بكش. بخواهي رزق بدهد، ميگويي اي رزاق، روزي مرا زياد كن. ميخواهي طفلي به تو عطا كند، بگو اي خالق خلق، بچه براي من خلق كن. پس از براي خدا اسمهاي بسيار است و خدا بسيار نيست، خدا يك است، و اين يك اسمهاي بسيار دارد، و اين اسمها غير آن يكند. اما غيري نيستند كه منفصل باشند از خدا، جدا از او نيستند. بلكه همان خدا است وحده لاشريكله جلوهگر در اسمهاي خود و بس. يعني همه كمالات خود را از ايشان بروز داده، و ايشان محل ﻣﺸﻴ[اللّهاند. و واللّه اينها كمالات او است. و بدانيد كه خدا از شما توحيد خود را خواسته، نه اينكه پيري را، پيغمبري را، بزرگي را،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 241 *»
اسمش را خدا بگذاري. واللّه اسمهاي خدا، هيچجا ادعاي الوهيت نكردهاند. آمده بودند مردم را از كفر و شرك و بتپرستي نجات بدهند، نيامده بودند كه مردم را گمراه كنند و خدا نبودند كه ميگفتند ما خدا نيستيم، بنده خداييم. اشهد ان محمداً عبده و رسوله من شهادت ميدهم كه محمد، پيغمبر و رسول خدا است، از اين جهت كه از خدا خبر دارد. نه مثل ما مخلوقات، كه همه مخلوق خداييم و از خدا هيچ خبر نداريم، مگر رسول حالي من كند. اگر رسول حالي من نكرد، من نميتوانم از خدا خبر شوم. از اين جهت است كه مردمي كه مستقل به عقل خود شدهاند، ميگويند ما خودمان فكر ميكنيم و به عقل خود خدا را ميشناسيم. و شما بدانيد خداي خود تراشيده، به كار نميآيد. خدا آنطوري كه هست بايد شناخت او را، و آن طوري كه هست هيچچيز از او سر نزده، مگر محمد و آلمحمد سلاماللّهعليهم و ايشانند خلق اول. همينجوري كه وقتي نجار ميخواهد كرسي بسازد، اول كاري كه ميكند، قدرت خودش را احداث ميكند. قدرت دارد كه ميتواند نجاري بكند، اگر قدرت نداشته باشد، اره و تيشه را هم بردارد، وقتي قدرت ندارد، نميتواند كرسي بسازد. پس اول قدرتي كه از خدا صادر شده، محمد و آلمحمدند:. و آن علمي كه از خدا صادر شده، محمد و آلمحمدند:. و آن حكمتي كه از خدا صادر شده، محمد و آلمحمدند:، اين است كه فرمودند: نحن معانيه و ظاهره فيكم. يعني ماييم رحمت خدا، ماييم نعمت خدا، ماييم علم خدا، ماييم قدرت خدا، و هكذا. هركس عربي خوانده، بداند كه تمام معاني مصدريه ايشانند. ايشانند رحمت واسعة خدا، ايشانند بهاي خدا، ايشانند جمال خدا، ايشانند جلال خدا، ايشانند كمال خدا. دعاي سحر را بردار بخوان، همه آن اسمها، اين بزرگوارانند. ديگر حالا خري پيدا بشود، بگويد بهاء، اسم من است. من بهاي خدا هستم، به ادعاي آن خر، به محض اين اسم، بهاء اللّه نميشود. شيخ بهايي هم بهاء اسمش بود، و بهاءاللّه نبود. غلام سياه متعفن
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 242 *»
گنديده را، اسمش را كافور گذاردن، زودي كافور نميشود به دروغي اين اسم را ميگذارند، به طعنه اين اسم را به او ميگويند. حالا باب خبيث يكي از مريدهاش را بهاء اسم گذارده، يكي را ازل اسم گذارده، اينها اسم دروغ است.
غافل نباشيد انشاءاللّه آن اول ماخلق اللّه بود پيش از اين حرفها، و ايشان واللّه نعمت خدا بودند، قدرت خدا بودند، جمال خدا بودند، جلال خدا بودند، عظمت خدا بودند، نور خدا بودند، بهاء خدا بودند، سناء خدا بودند، علم خدا بودند. هي دعاي سحر را بخوان و بدان همه آن اسمها و صفتها ايشانند پس غافل نباشيد انشاءاللّه، كه اين بزرگواران بدءشان از خدا است، عودشان به سوي خدا است. بعد با اين قدرت، كارها كردند. آسمان و زمين و عناصر را ساختند. با اين قدرت، آبي و خاكي را داخل هم كردند، و گل ساختند. با آن قدرت، گلي را برداشتند كوزهها ساختند، هر جوري خواستند. و ديدند به شكل انسان ميشود هي كوزه ساخت، سرش را اينجور دستش را اينجور، پا هم داشته باشد. كوزه است يعني از گل است، و به شكل انسان است. انسان را هم مثل كوزه ساختهاند. خلق الانسان من صلصال كالفخّار. ميفرمايد انسان را مثل كوزه مثل فخار ساختهاند. و فاخور و آن كوزهگر، تا قدرتي نداشته باشد كه نميتواند كوزه بسازد. قدرتي دارد، معلوم است با آن قدرت برميدارد اين آب و خاك را گل درست ميكند. آب را هم بايد ساخت، بايد سرما را بياورند، به هوا مسلط كنند آب بسازند. خاك را بايد ساخت، همچنان كه ميبيني تو هم خاك درست ميكني. سرب را آتش زياد ميكني، سفيداب ميشود، خاك سفيد ميشود. چوب را ميسوزاني، خاكسترش ميماند، خاكش ميماند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، قدرتي دارد خداوند عالم، قدرت خدا محمد و آلمحمدند:. بهاء اللّه ايشانند، جمال خدا ايشانند، جلال خدا ايشانند، كمال خدا ايشانند. و خودشان اين حرفها را زدهاند، آن اميرالمؤمنين است كه فرمايش ميكند:
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 243 *»
كمال التوحيد نفي الصفات عنه. چرا؟ به جهت اينكه هر قدرتي، داد ميزند كه من به صاحبم چسبيدهام. تو كه ميايستي، اين هيئت ايستادگي، داد ميزند كه من چسبيدهام به صاحبم. پس انشاءاللّه غافل نباشيد چه عرض ميكنم. پس هر صفتي داد ميكند كه من به موصوف خودم چسبيدهام، هر فعلي داد ميكند كه من به فاعل خود چسبيدهام، و هر فاعلي داد ميكند كه من به فعل خود چسبيدهام. طوري هم داد ميكند كه همهكس هم بفهمد. اما ديگر توي خواب نميشود فهميد، توي چرتزدن نميشود فهميد. كسي خواب نباشد، فهمش كم باشد، ميفهمد. اما توي چرت نميشود فهميد.
پس عرض ميكنم هر نوري داد ميزند كه من غير از منيرم. نور چراغ داد ميكند كه من غير چراغم، هر چراغي هم داد ميزند كه من غير از نور خودم هستم. هر نوري فرياد ميكند من غير از منيرم. همهكس هم ميفهمند روشني را و تاريكي را. وقتي تاريك ميشود، ميروند توي سوراخها و لانهها و طويلهها قايم ميشوند. همين كه روشن ميشود، بيرون ميآيند. شبها چراغ روشن كه ميشود، مار و عقرب و جانوران، از سوراخهاشان بيرون ميآيند.
پس غافل نباشيد، هر روشنايي داد ميكند من چراغي دارم. هر چراغي داد ميكند من نور دارم، و هر نوري و چراغي با هم داد ميكنند كه ما به هم چسبيدهايم. و چنان چسبيدهاند كه اگر بخواهي حركت بدهي نور چراغ را، بايد چراغ را حركت بدهي. اگر بخواهي ساكنش كني، بايد چراغ را ساكن كني. هر كاري داد ميكند كه من كارگري دارم، و هر كارگري هم داد ميكند كه من كاري دارم، و هر دو با هم داد ميكنند كه ما به هم چسبيدهايم، و اينها همه داد ميكنند كه ما خدا نيستيم. ملتفت باشيد كه اين كلام، كلام حضرت امير است. ميفرمايند: لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة و شهادة الصفة و الموصوف بالاقتران الممتنع
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 244 *»
عن الازل و همه داد ميكنند ما مركبيم، ما به هم چسبيدهايم. خدا به جايي نميچسبد، خدا روي جايي نمينشيند، خدا توي رنگي، توي شكلي، به صورتي بيرون نميآيد. و لكن اسمهاي خودش را ميفرستد ميان خلق و اسمهاي خودش يكيش قادر است، قادر كارش قدرت است. يكيش عليم است، عليم كارش علم است و دانايي. اسمهاي خودش يكي حكيم است، حكيم كارش حكمت است. يكيش غفور است، غفور كارش اغماض است. يكيش رازق است، رازق كارش اين است كه رزق بدهد. بچه باشد رزق ميدهد، بزرگ باشد رزق ميدهد. سؤال كرده باشند ميدهد، سؤال نكرده باشند ميدهد. كافر باشند ميدهد، مؤمن باشند ميدهد. رزق را خداوند ميريزد بر سرشان. يك اسم خدا خالق است، خالق همه كار ميكند. انسان خلق ميكند، فيل خلق ميكند، پشه هم خلق ميكند، كرم زمين را هم خلق ميكند. خالق كارش خلقكردن است، ديگر نگاه نميكند كه چيز بد خلق نكنيم، كار خوب بايد كرد. ما اين چيز خوب را خلق كنيم، و فيس كنيم كه ما همچو خلقي كردهايم و قورت بزند، خير. او هر كار بكند، قورتش را دارد. فرق نميكند پيش او كه پشه بسازد، يا فيلي بسازد نهايت قدرت است كه خلقت پشه و خلقت فيل مساويند پيش او. از قدرت كامله او است كه خلقت تمام اين آسمان و زمين را كه ميبيني، با خلقت يك پشه در نزد او يكسان است. ميفرمايد: ماخلقكم و لابعثكم الا كنفس واحدة جميع اين خلقي كه ساختهام، و محشورشان و زندهشان ميكنم، و غوغايي و جنجالي دارند، خلقت همه آنها، به قدر خلقت يك آدمي بيشتر نيست. يك آدم را به چه آساني خلق ميكنم, همه خلق را به همين آساني خلق ميكنم.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، خالق، كارش اين است كه خلق كند. رازق كارش اين است كه رزق بر سر مردم ميريزد. ديگر نميپرسد تو كافري يا مؤمني، نميپرسد آدمي يا حيواني، كرمي يا مرغي، پشهاي، همه را رزق ميدهد. و واللّه اين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 245 *»
اسمها، گاهي ملك اسمشان است اسمش ميشود ميكائيل، اسمش ميشود جبرئيل، اسمش ميشود اسرافيل، اسمش ميشود عزرائيل. به هر ملاحظهاي اسمي سرش ميگذارند. و هرچه باشد اسرافيل خدا نيست، اول ماخلق اللّه هم نيست. نه خودش ادعا دارد، نه هيچ پيغمبري گفته. لكن اول ماخلق اللّه، نور اميرالمؤمنين است و اين اسرافيل از نور اميرالمؤمنين خلق شده، و اين اسرافيل به يك پف، جميع اهل آسمان و زمين را ميميراند. و همچنين واللّه جميع خلق اولين و آخرين را، كه از زمان آدم تا روز قيامت بودهاند، كه نميشود حساب آنها را كرد، از زمان آدم تا روز قيامت هي مردهاند مردم، اين اسرافيل يك پف ميكند و جميع اينها زنده ميشوند. ببينيد برايش چقدر آسان است؟ يك نفخه است. فاذا نفخ فيه اخري فاذا هم قيام ينظرون همه زنده ميشوند و برميخيزند و واللّه عرض ميكنم اين اسرافيل از نور اميرالمؤمنين ساخته شده، اين خودش پف نميتواند بكند. اميرالمؤمنين حركتش ميدهد، حركت ميكند. او واميدارد ساكن شود، ساكن ميشود. و به همينطورها احاديث زياد داريم، كه ملائكه به اذن خاص از اميرالمؤمنين حركت ميكنند، به اذن خاص از اميرالمؤمنين ساكن ميشوند. به اذن اميرالمؤمنين نازل ميشوند، به اذن اميرالمؤمنين بالا ميروند باز اين اذن را هم ملتفت باشيد، بسا وقتي بگويند به اذن اميرالمؤمنين، همچو خيال كني كه به كسي بگويي تو برو. و مثل اينكه تو اذن به غلامت ميدهي كه برو بازار، و ميرود به اذن تو، و تو همراهش نيستي. نيست اينطور. عرض ميكنم واللّه اميرالمؤمنين همراه ملائكه است. همينجوري كه عرض كردم نور چراغ را نميتوان حركت داد، مگر چراغ را ببري بيرون، آن وقت نورش هم همراه چراغ بيرون ميرود. چراغ را بياري توي اطاق، نورش هم همراهش ميآيد توي اطاق. اگر چراغ به نور چراغ اذن بدهد كه تو برو بيرون، و خودش توي اطاق باشد، نور چراغ نميتواند برود بيرون. پس حركت نور، به تحريك آن فاعلش و آن منيرش
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 246 *»
است. واللّه اميرالمؤمنين همراه شما هم هست، اگر بشناسيدش الآن واللّه همراه شما است. الآن كه ميجنبيد، او شما را ميجنباند. الآن ساكنيد، او شما را ساكن ميكند. الآن كه گوش ميشنود، او گوش را واميكند. الآن ميفهمي، او ميفهماند كاري ميكند كه تو بفهمي. او نفهماند و بخواهد نفهمي، چرت ميآورد برايت چرت ميزني. دلت را ميبرد جاي ديگر، خيالت جاي ديگر ميرود، او چرتت مياندازد. واللّه او هست كه به او حركت ميكنند حركتكنندگان، به او ساكن ميشوند ساكنشوندگان. واللّه حركتي نيست در ملك خدا، مگر از محمد و آلمحمد. سكوني نيست در ملك خدا، مگر از محمد و آلمحمد:. اينطور كه هست، منسوب به خدايند ايشان، و از پيش خدا آمدهاند. حالا كارشان كار خدا است ميگويي لاحول و لا قو\ الا باللّه العليّ العظيم. باز اللّه اسم خدا است. العليّ العظيم اسم خدا است. كدام علي است بزرگتر از اميرالمؤمنين؟ كدام عظيم است بزرگتر از اميرالمؤمنين؟ كدام اسم است كه بزرگتر از اميرالمؤمنين است؟ كدام آيه است بزرگتر از او؟ و ايشانند واللّه كه از نور خدا اختراع شدهاند اما اسرافيل از نور ايشان است، پس اسرافيل اول ماخلق اللّه نيست. اسرافيل حركتش از خودش نيست، حركتش از ايشان است. ايشانند كه حركتشان از خودشان است. مثل اينكه تو نجاري ميخواهي بكني، اره و تيشه را به كار ميبري، و به قوت تو اره و تيشه حركت ميكنند. اما آن قدرت و قوت، به قدرتي ديگر برپا نيست به خود تو برپا است. به خود تو چسبيده اين قدرت، چون به تو چسبيده، پس تو مركبي. ذات خدا هيچچيز به او نميچسبد، و ذات خودت هم هيچچيز به او نچسبيده. آن كسي كه در حال عجز است، در حال عجز، كاري نميتواني بكني. باز خودت خودتي. پس عاجز هم اسم تو است، قادر هم اسم تو است. تو چه چيز هستي؟ تو صاحب قوتي، تو مسمي به اسم قادري. در حال عجز، مسمي به اسم عاجزي، و اسم غير از مسمي است، غير از ذات است.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 247 *»
ذات بيرون است از عرصه اسمها، لكن اسمها غير از ذات است. نه مثل غيربودن شخص از شخصي ديگر. غير از او است يعني صادر از او است. نه غير او است يعني جانشين او است. غير او است، يعني حجاب او است. نه غير او است يعني حجاب او نيست، يعني بيحجابي او است. غير از او است يعني اسم او است. و الاسم ما انبأ عن المسمي اين است كه فرمودند: من رآني فقد رأي الحق اين است كه فرمودند: من زار الحسين بكربلا كمن زار اللّه في عرشه. واللّه بياغراق همينطور است ﺣﻘﻴﻘ[ً. چرا كه ميفرمايد: ماوسعني ارضي و لاسمائي هيچ اين زمينها و اين آسمانها گنجايش خدا را ندارد، جاي خدا نميشود. ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن. سيدالشهداء مؤمن بود، و قلبش جاي خدا است. پس آنجايي كه جاي خدا ميشود، قلب سيدالشهداء است. پس آن عرشي كه جاي خدا است، تو كه ميروي كربلا، خدا را در عرشش زيارت كردهاي. ميخواهي خود كربلا را بگو عرش خدا، ميخواهي بگو قلب سيدالشهداء عرش خدا است. و الرحمن علي العرش استوي، خدا بر عرش خود مستولي است. ثم استوي الي السماء و هي دخان خدا تا به تخت خود ننشيند، حكم نميكند. قاعده اين است كه سلطان به تخت كه نشست، حكم ميكند. خدا هم خلق آسمان را كه كرد، ثم استوي الي السماء و هي دخان. مستولي شد بر آسمان، و آسمان دودي بود و بالا ميرفت. دودش را ملتفت باشيد انشاءاللّه، دودش همين چراغي است كه در آيه نور مذكور است. دودي است كه از روغن زيتون است، از دودة ابراهيم خليل است، پس خدا در آسمان مستولي شد، و در اين آسمان ظاهر مستولي نميشود، بلكه خدا در قلب معصومين مستولي ميشود. خدا تعلق ميگيرد در قلب ايشان، و از قلب ايشان سر بيرون ميآورد. ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم. پس هرچه را خدا ميخواهد بكند، اول به قلب ايشان مياندازد، و قلب ايشان را به حركت ميآورد، از خانه ايشان بيرون ميآيد. ايشانند واللّه محل مشيت او، ايشانند واللّه خود
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 248 *»
مشيت خدا، ايشانند خود قدرت خدا، ايشانند واللّه ظهور خدا. قدرتها به قادر چسبيده، حكمتها به حكيم چسبيده، علم به عالم چسبيده. اين قادر و اين عالم و اين قدير و اين حكيم، همه مركبند و مخلوقند، و اسمهاي خدا مركب است و مخلوق است. چنانكه تو با دست خودت مينويسي اللّه و خودت بيوضو دست نميتواني بر آن بگذاري. بيوضو نميشود مسّ كني آن را، با وجودي كه خودت نوشتهاي آن را روي كاغذ، و حرمتي هم مركب او نداشت. مركب را توي خلا هم بريزي، حرمتي ندارد. كاغذ حرمتي نداشت، پاكش ميكردي بيحرمتي نبود. لكن روي كاغذ تو مينويسي اللّه. تو نوشتهاي و تو ساختهاي اين اللّه را. چون چنين شده، حالا ديگر نميشود بيطهارت دست بر آن زد. حالا ديگر با اين مركب نميشود بيحرمتي كرد، دست بيوضو بر آن ماليد. واقعاً از روي تخفيف پا دراز كني رو به آن، از روي بيادبي پا رويش بگذاري، كافر ميشوي. آدم چرا كافر ميشود؟ اينكه كاغذي بيشتر نيست، دود و زاج و مازويي بيشتر نيست، اينها كه حرمتي ندارند. اينها حالا چون به صورت اللّه بيرون آمده است، اسم اللّه است. ديگر در حال جنابت نميشود مسّ آن كلمه را كرد. وضو نداري، نبايد دست بر آن بمالي. وضو بگير، نماز بكن، با حرمت هرچه تمامتر آن را بردار و ببوس و مسّ كن آن را.
هزار بار بشويم دهان به مشك و گلاب | هنـوز نـام تـو بيـرون نميرود از يـاد |
واقعاً آدم جنب خجالت ميكشد كه قرآن بخواند. بايد نماز را با وضو كرد، با غسل كرد. طيّب باش، طاهر باش، چركهاي چشمت را بشوي. آبها را خدا خلق كرده كه اين چركها را بشويي، آن گودالها را بشويي، خود را تر و تازه كني. گردهاي معصيت خيلي متعفنتر است از اين عفونتهايي كه خودت مشمئز ميشوي از آنها. اگر شامه داشته باشي، از آنها بيشتر مشمئز ميشوي. پس ﺣﻘﻴﻘ[ً وضو يعني توبه، ﺣﻘﻴﻘ[ً غسل يعني توبه بزرگ. ﺣﻘﻴﻘ[ً وضو كه بالاي وضويي ميگيري، يعني سرهم بايد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 249 *»
استغفار كرد. چرا كه آدم بايد طيّب باشد، طاهر باشد، برود پيش خدا. تا توبه نكني، نميشود آدم برود پيش خدا. پس توبه بايد بكني، نماز بكني، استغفر اللّه ربي و اتوب اليه بگويي. وضو بگير، وضوي باطني توبه است، ظاهر و باطن را جفت كن، قرين كن، آنوقت توبه كن. ميخواهي بروي پيش ائمه طاهرين، وضو بگير، غسل بكن، توبه كن، آن وقت برو.
يك وقتي زراره كه يكي از صحابه حضرت صادق است ــ و اين زراره آدم خيلي بزرگي است و از جملة علماء و عدول آن زمان بوده است ــ خدمت حضرت صادق7 رسيد و حضرت دوستش هم ميداشتند. اين زراره وقتي بيرون آمد از خانة خودش، خواست برود غسل كند. ديد جمعيتي را كه به خانه حضرت صادق7 ميروند، ميشناخت آنها را، پرسيد كجا ميرويد؟ گفتند خدمت حضرت صادق. با خود خيال كرد و گفت من اگر حالا نروم خدمت حضرت، اينها ميروند و برميخيزند و برميگردند و آن وقت من محروم ميمانم از خدمت حضرت. با خود گفت ميروم خدمت حضرت، بعد ميروم غسل ميكنم. به حالت جنابت رفت به خانه حضرت با آن جماعت. تا وارد شدند، حضرت رو به زراره كرده فرمودند: زراره، آيا هيچ خجالت نميكشي به حالت جنابت آمدهاي خدمت امامت، و شرم هم نميكني، خجالت نميكشي؟ زراره ترسيد، خود را گم كرد. دويد رفت توي خانه حضرت، آبي پيدا كرد، غسل كرد. واقعاً در حال جنابت، آدم اسم اميرالمؤمنين را ببرد، خجالت ميكشد، واقعاً بيادبي است. نوع مطلب است كه عرض ميكنم، حتم نميكنم كه اصلاً جايز نيست. جايز است، جايز باشد. حضرت پيغمبر به حضرت امير فرمايش ميفرمايند وقتي پهلوي زنت خوابيدهاي، مبادا قرآن بخواني كه اگر آن وقت قرآن بخواني، ميترسم صاعقه از آسمان بيايد، و خودت و زنت را بگيرد و بسوزاند. مبادا قرآن بخواني آنوقت پس در جايي كه توبه نكردهاي اسم خدا را بردن
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 250 *»
بيادبي است. توبه نكردهاي و اسم خدا را ميبري كه بيادبي است. توبه كن، انابه كن، آن وقت اسم خدا را ببر. ميروي خدمت حضرت امير، خدمت خدا رفتهاي. كسي كه زيارت كرد اميرالمؤمنين را، خدا را زيارت كرده. چرا كه اميرالمؤمنين، اسم عليّ خدا است، اسم عظيم خدا است، اسم رحيم خدا است. بيطهارت و بيتوبه و انابه خدمت حضرت بروي، خيلي بيادبي است.
باري، عرض ميكنم كه اسم صادر است از مسمي، و ميگويم اسم غير از مسمي است. اما اين غيريتش آنجور غير نيست كه كسي ديگر باشد اسم، و كسي ديگر باشد مسمي. نه، تا مسمي توي اسم ننشسته باشد، نشسته، اينجا ننشسته. من حالا حرف ميزنم، اين گوينده اسم من است، ذات من كه گوينده نيست. ذات من آن كسي است كه اگر دلش بخواهد حرف نزند، ساكت ميشود. باز ساكت اسم من است، نه ذات من. پس او هم ساكت است، هم متكلم. هم ساكن است، هم متحرك. حالا ببينيد هركس مرا شناخته، آخر يا در حال حركت مرا شناخته، يا در حال سكون مرا شناخته. هركس مرا ديده، يا در حال تكلم ديده، يا در حال سكوت ديده. واللّه حكام از جانب خدا ائمة طاهرينند. حاكم اللّهند، حكم اللّهند، آمر اللّهند، امر اللّهند. حالا مركبند، مركب باشند. عمداً چنين كرده خداوند عالم كه تو بتواني آنها را ببيني، بتواني صداشان را بشنوي. واللّه به لباسهاي مختلف بيرون ميآيند. در عوالم مختلف. در آن واحد، در حال واحد، در شرق و در غرب عالم. واللّه در آن واحد، در حال واحد، هم در سر محتضر حاضر است، هم در توي قبر حاضر است. در حال واحد، در آن واحد، هم در توي دنيا هستند، هم توي آخرتند. و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك مكاني نيست كه خالي باشد از وجود مبارك ايشان چرا كه هر متحركي را ايشان بايد حركت بدهند، هر ساكني را بايد ايشان ساكن كنند. و آنچه در دنيا هست، و آنچه در آخرت هست، هر چيزي، به
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 251 *»
حسب خودش حركتي دارد و سكوني دارد. حتي اينكه عقل در مقام خودش، حركت دارد و سكون دارد. وقتي بنا ميكند به فكر كردن، آنوقت عقل متحرك است. و اين عقل گاهي خسته ميشود، و ديگر فكر نميكند، آنوقت ساكن است. پس آنچه در ملك خدا است يا بايد متحرك باشند، يا بايد ساكن باشند. و واللّه ايشانند كه در حالت واحده، در آن واحد، در جميع عالمها، هرچه هرجا حركت ميكند، ايشان حركتش ميدهند. هرچه هرجا ساكن ميشود، ايشان ساكنش ميكنند. حركت و سكون همه هم بر يك نسق نيست. ميبينيد آسمان بايد همچو حركت كند، از اين راه. شمس همچو حركت كند، از اين راه. آفتاب، يك سال بايد يك دور بزند. ماه بيست و هشت روز يك دور ميزند، مريخ بايد در دو سال يك دور بزند، مشتري در پنج شش سال يك دور ميزند. زحل هر سيسال يك دور ميزند. پس هر چيزي را به آن اندازه كه بايد حركت داد، واللّه ايشان حركت ميدهند. و هر چيزي را به آن اندازه كه بايد ساكن كنند، واللّه ايشان ساكن ميكنند. از اين است كه در زيارتشان ميخواند هركه زيارت ميكند، سلام من بر آن كسي كه به آنها حركت ميكنند حركتكنندگان، و به آنها ساكن ميشوند ساكنشوندگان. بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 252 *»
مجلس دوازدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض كردم كه مردم چنين خيال ميكنند كه چون ميبينند عالم را متغير است، ميگويند يك مغيّري دارد، و آن مغيّر اين ملك، خدا است. و حالا خيال ميكنند كه توحيد دارند، و به خوابند و نميدانند كه توحيد ندارند، و اين توحيد نيست. و عرض ميكنم شما در دنيا داخل بيدارها باشيد، داخل خوابها نباشيد كه در قبر بيدار شويد، آنجا نميشود پس آمد. يا اينكه در جهنم بيدار شويد، آنجا نميشود پس آمد. و شما غافل نباشيد انشاءاللّه، اهل توحيد اهل حقند و كسي كه توحيد ندارد، اهل جهنم است. بله، اين ملك متغير است و مغيّري ميخواهد، اين حرف راست است. مغيّرش چه چيز است؟ خودت فكر كن ببين، مغيّري كه آب را تغيير ميدهد و يخ ميكند چه چيز است؟ سرما است. مغيّري كه يخ را آب ميكند چه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 253 *»
چيز است؟ گرما است. مغيّري كه اين شير را ماست ميكند چه چيز است؟ آن مايه است. آن مغيّري كه شير را پنير ميكند، آن پنيرمايه است، اينها هيچكدام خدا نيستند، و هيچ لازم نيست هرچه تغيير در ملك خدا ميشود، همهاش را گرما تغيير دهد، يا همهاش را سرما تغيير دهد، يا همهاش را پنيرمايه تغيير دهد. هر چيزي مغيّر چيزي است. پس العالم متغير و كل متغير حادث. حالا كه عالم متغير است، و هر متغيري حادث است، فله محدث. اما چندتا محدث است؟ معلوم نيست. ديگر عقل نميفهمد، ما ميبينيم در دنيا يخ را سرما درست ميكند. يخ آب ميشود، گرما آبش ميكند. سرما ميزند به سرب، سرب ميبندد. توي آتش ميگذاري، آب ميشود. هر چيزي مغيّري ميخواهد، راست است. مغيّرش سرما است، مغيّرش گرما است و نه سرما خدا است، و نه گرما خدا است.
انشاءاللّه غافل نباشيد و شما بيدار شويد و بدانيد اينها دليل توحيد نيست. حالا مردم قناعت كردهاند به اين حرفها، قناعت كرده باشند. شما بدانيد كه اين حق نيست، ضلالت است و گمراهي است. عرض ميكنم واللّه از توحيد خدا هيچكس خبر ندارد، مگر محمد و آلمحمد سلاماللّهعليهم اين است كه ميفرمايد: من اراد اللّه بدء بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجه بكم. ملتفت باشيد انشاءاللّه، چرا كه آن چيزي كه از خدا صادر شده، ايشانند و بس و ساير خلق از خدا صادر نشدهاند. و غافل نباشيد مردم خيال ميكنند كه همة خلق از خدا صادر شدهاند. شما ببينيد گرما از آتش صادر شده، روشني از آفتاب صادر شده، سايه از ديوار صادر شده، شب از ساية زمين صادر شده، كارهاي تو از تو صادر شده، تو خودت از آب و گل صادر شدهاي. تو كي از پيش خدا آمدهاي؟ واللّه هيچكس به غير از محمد و آلمحمد از خدا صادر نشده. واللّه ايشانند كه خبر از خدا دارند، ايشانند كه خبر از خدا ميدهند، ايشانند كه توحيد خدا را از ايشان بايد ياد گرفت. خداوند به چه صفات متصف
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 254 *»
است، از ايشان بايد ياد گرفت. و الا به اين ملك نگاه ميكنيم، ميفهميم يك كسي اين ملك را ساخته، او خدا است، اين توحيد نيست. به اين مسجد نگاه كني، ميفهمي يك كسي ساخته. به اين شهر نگاه ميكني، ميفهمي بنايي ساخته. به هرجا كه نگاه كني، ميفهمي يك كسي آن را ساخته. علم هم داشته باشي كه كسي آن را ساخته، اين صفاتِ خدا را ثابت نميكند. چرا كه نميفهمي آنكس كه ساخته عادل بوده يا ظالم بوده. من چه ميدانم اين مسجد را گبر ساخته يا مسلمان؟ سني ساخته يا شيعه؟ انسانها ساختهاند يا جنها؟ جنها ميآمدند براي حضرت سليمان نبي فعلگي ميكردند. حالا اين بنا را هم بلكه جن ساخته باشد. يك كسي ساخته، پس لامحاله مغيّري هست. حالا آن مغيّر خدا است؟ نه، آن مغيّر خدا نيست. مغيّرين بسيارند، پنيرمايهها مغيّرينند. پنيرمايه، شير را تغيير ميدهد. خميرترشها خمير را تغيير ميدهند. مايه سركه را كه ميزني به انگور، ترش ميكند و هكذا هر چيزي خميرمايه دارد. پس مغيّر چندتا است؟ به غير از خدا كسي نميتواند حساب كند مغيّرين را. حالا مغيّر خدا است؟ نه، مغيّر خدا نيست.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه هيچكس از پيش خدا نيامده، مگر محمد و آلمحمد، و ايشانند اول ماخلق اللّه. ايشانند كه فرمودند: نور ما منفصل شد از نور خدا و نور پرورندة ما، چنانكه نور آفتاب از آفتاب منفصل ميشود. و باز هم فرمودند: اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده.
پس غافل نباشيد كه هميشه، نور هر چيزي دلالت ميكند بر وجود همان چيز و يكخورده بخواهي فكر كني، كار هر چيزي و اثر هر چيزي، دليل بر وجود آن چيز است. اثر هر چيزي دلالت ميكند بر صاحب خودش. پس گرمي دلالت ميكند كه آتش چطور است؟ آتش ميسوزاند، گرم است، دلالت ميكند بر آتش. روشني از آفتاب است، وجود خودش دالّ بر اين است كه آفتابي هست. سايه اثر ديوار است،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 255 *»
دلالت ميكند بر ديوار. پس هر اثري دلالت ميكند بر مؤثر خودش و عرض ميكنم چرت مزن، غافل نباش، آنچه تو در ملك ميخواهي خيال كني، خيال كن. جنها از پيش آتش آمدهاند، خلقتني من نار. انسانها از پيش خاك آمدهاند، خلق الانسان من صلصال كالفخّار، هيچكدام از پيش خدا نيامدهاند، حالا اينها را اينجا ساختهاند و گذاردهاند. تو ببين نجار كرسي را ميسازد، آنجا ميگذارد. در و پنجره را ميسازد، آنجا ميگذارد. حالا آيا اين در و پنجره، يا اين كرسي، هيچ دلالت ميكند كه آن نجار قدش بلند بوده يا كوتاه؟ يا چكاره بوده است؟ مؤمن است يا كافر است؟ نه، هيچ دلالت نميكند. كرسي جماد است، هيچ خبر ندارد كه خبر بدهد. و اگر بر فرضي كه خيال كني خود خدا مباشر هم باشد، آخر اشياء را كه از مادهها ساخته، اين مثلثها و مربعها و شكلها را از مومها ساخته انسان و حيوان و خيلي چيزها را از آب ساخته، و جعلنا من الماء كل شيء حيّ. هر زندهاي را از آب خلق كرده، پس دلالت بر آبي ميكند كه از آن خلق شده.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه تمام مملكت خدا، و عرض كردم ديگر از پيغمبران خدا بزرگتر نيست، و گمان نكنيد بزرگتر از پيغمبران، خلقي خدا خلق كرده باشد. و ببينيد كه چقدر مردمان بزرگي هستند، كه آنچه ميخواهند بكنند، ملكي از پيش خدا ميآيد پيششان و ميگويد كه خدا گفته چنين كنيد. ملك را ميبينند، با او حرف ميزنند. ميگويند خدايا ما فلان مطلب را داريم، برميگردند جواب براي ايشان از خدا ميگيرند. همچو مردمان بزرگي هستند كه با خدا تكلم ميكنند و خدا با ايشان تكلم ميكند. حالا خدا چطور تكلم ميكند؟ قرقري در آسمان يا در هوا ميشود، الفاظي چند تركيب ميشود، و آنها ميشنوند آنوقت خدا با ايشان حرف زده؟ و كلّم اللّه موسي تكليما. پس پيغمبران خيلي مردمان بزرگي هستند كه اينجورند و واللّه همين پيغمبران به اين بزرگي، تمامشان بدءشان از خاك است. انّ
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 256 *»
مثل عيسي عنداللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون. پس خدا ظاهر پيغمبران را از خاك ساخته، باطنش اينكه پيغمبر9 بعد از آنيكه از آن دوازده حجاب بيرون آمد. و بعد از آنيكه از آن بيست دريا بيرون آمد و ديد خيلي چيزها خدا به او كرامت كرده، خيلي به او انعام كرده است، و تعجب اينكه همه را هم از نور خودش به خودش داده بود. اگر فكر كنيد آسان ميفهميد. مردم اصلش بناشان نيست فكر كنند. تو ببين هر چيزي را خدا به هركس ميدهد، از خودش ميگيرد، به خودش ميدهد. و اينها را مردم ملتفت نيستند، از بس مردمان بيفكري هستند، همة فكرشان و هوي و هوسشان و كوشششان در اين است كه اگر گفتند خدايا به ما حلوا بده، يعني حلوا را بيارد، توي كله ما بريزد، و توي شكم ما بريزد. عرض ميكنم خدا حلوا كه به تو ميدهد، اينطور ميدهد كه تو ميچشي حلوا را. حالا چشيدن از كه صادر شده؟ از تو. پس از فعل تو ساخته شده، و از كار تو ساخته شده، و از نور تو ساخته شده، و خدا به تو انعام كرده. چشمي كه تو داري ميبيند و خدا اين چشم را به تو انعام كرده، و بايد تو ببيني. و اگر تو نبيني، خدا هيچ روشنايي به تو انعام نكرده. پس تو فكر كن ببين، تو بايد چشمت را باز كني تا ببيني. وقتي ميبيني بگو الحمدللّه كه ديديم. تو ميشنوي صدايي را، وقتي شنيدي بگو الحمدللّه صداها را شنيديم. علمها فهميديم، درسها شنيديم، شنيدن كار تو است. تو اگر شنيدني نداشته باشي، يا شامه نداشته باشي، بوي چيزي را نفهمي، يا لامسه نداشته باشي، گرمي و سردي نفهمي، تو مثل كلوخ افتادهاي و نميداني خدايي هست يا نيست، احساس نميكني چيزي را. لكن خدا ميدهد به تو، خود شما را، يعني از خود شما، اسباب و ادواتي قرار ميدهد براي اينكه انعام كند به شما. خلق ميكند ذائقه را براي تو، تو هم ميگويي الحمدللّه خدا خلق كرد براي من ذائقه را. و اگر اين ذائقه را ندهد، تو را توي ديگ حلوا غرق كنند، حلوا به تو ندادهاند. همچو خيال كن كه شكم تو را پاره
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 257 *»
كنند، و حلوا توش بگذارند، و باز بدوزند شكم تو را، اينطور پر از حلوا هم بكنند، آن خدا حلوا به تو نخورانده، حلوا به تو نداده. مثلش را مكرر عرض كردهام. شكم تو را پاره كنند و حلوا بطپانند در شكم تو تا پر شود، تو نميداني ترياك بود در شكم تو طپاندند، يا حلوا بود طپاندند. توي ذائقة خودت تلخي ترياك و شيريني حلوا را تميز ميدهي و اگر ذائقه نباشد، حلوا را، يا ترياك را، به زور توي بدن انسان فروكنند، ذائقه كه نباشد، انسان خبر از آن نميشود.
ملتفت باشيد، مكررها مثل حكيمانهاي عرض كردهام. اگر كسي را توي صندوق كنند، و در صندوق را محكم ببندند، به شرطي كه هيچچيز از خارج داخل نشود. آنوقت آن صندوق را بار كنند، ببرند در باغي كه همهچيز داشته باشد. عوامالناس و كساني كه عقلشان به چشمشان است، ميگويند او را به باغ بردند. صندوق بود بار كردند، آوردند. از خود او اگر بپرسي به باغ رفتي؟ ميگويد نه. شخص عاقل هم ميگويد به باغ نرفتي. چشمت كه درختهاي باغ را نديد، توي صندوق حبس بودي. گوشت هم كه صداي بلبلهاي باغ را نشنيد، به بو هم كه نفهميدي، بوي گلهاي باغ را نفهميدي. لامسهات هم كه هواي باغ را نفهميد، پس لامسهاش هم هواي باغ را نفهميده سرد است يا گرم. اين بيچاره هيچ به باغ نرفته، از خودش هم بپرس به باغ رفتهاي ميگويد من باغي نديدم، گلي نديدم، ميوهاي چيزي نچشيدم. پس اين خودش ميگويد خبر از باغ ندارم. آنوقت از حكيم هم بپرسي كه اين ميگويد مرا به باغ نبردهاند، ميگويد راست ميگويد.
ملتفت باشيد، اين است كه مكرر عرض كردهام، نصيحت كردهام. اينكه ميگويند خدايا بهشت را روزي ما كن، يعني بيعمل و طاعت همچو فرض كن تو را ببرند بيندازند در بهشت، اين خرها را ببرند توي بهشت، از بهشت هيچ نميفهمند. مثل اين است كه تو را توي صندوق كنند، ببرندت باغ. عملي نكردهاي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 259 *»
كه بروي به بهشت. عمل نكرده، مثل توي صندوقي. كجا تو را به بهشت بردهاند؟ هيچ نبردهاند به بهشت. دل بده، ببين چه عرض ميكنم. بعد از آني كه حكمت را من اينجور حلاجي كنم، و پوستش را بكنم و به دست تو بدهم، ديگر هيچ عذري نداري كه از پي مطلب بالا نيايي. تو ذائقة خودت را به كار ببر و حلوا را بچش حالا خدا حلوا به تو داده. همچنين تو چشمت را واكن و ببين، حالا خدا روشناييها و رنگها و شكلها را به تو داده.
و همچنين ملتفت باشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم تا كسي كاري نكند، چيزي ندارد، مزدي به او نميدهند. غافل نباشيد انشاءاللّه، ديگر يك جايي در ملك خدا هست، معدني هست كه خدا آنجا را خلق كرده، و به تو گفته در اين معدن كار كن، تا از آن ثمري ببري، مال تو باشد. تو حالا بايد كار بكني، و در آن معدن زحمتي بكشي و از آن براي خودت كار بكني، تا مال تو بشود. ديگر فلان مزرعه مال ما است، يا فلان خانه مال ما است، اين فريب شيطان است. اي بيچاره، تو ميبيني يك كسي آمد غصب كرد آن مزرعه را يا آن خانه را، خير خودت ميميري و ديگري در آن تصرف ميكند، پس چطور مال تو است؟ فريب بزرگ شيطان را عرض ميكنم يادش بگيريد. آن گولي كه شيطان ميزند و گول بزرگ شيطان است، همين است كه واللّه دلشان را خوش ميكند كه آن مزرعه مال تو، آن باغ مال تو، آن خانه مال تو، اين هم حظي ميكند كه آن عمارت مال ما است، حظي ميكند كه آن زنكه مال ما است. چطور اين زنكه مال تو است، عرض ميكنم وقتي تو مُردي، اين زنكه ميرود شوهر ميكند. لنگش را همين طوري كه براي تو بالا ميكرد، آن وقت براي غير تو بالا ميكند. چكار ميكني اگر تا اينجايي ببيني؟ معلوم است اوقاتت تلخ ميشود، آنوقت همينطور ميكند. اين عمارت را حالا ميگويي مال من است، خوب است اين را سفيد كنيم، سفيد ميكني براي كه؟ وقتي مردي، از اينجا بيرون خواهند بردت،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 259 *»
پس دخلي به تو ندارد. و چرت مزن و به اين شدت به خواب مباش، انشاءاللّه غافل مباش. واللّه هرچه را خدا به تو داده، از عمل خودت به تو داده اين است كه ميفرمايد: ليس للانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري. واللّه خدايي كه خالق خلق است، علم را ميداند و حكمت را ميداند و واللّه علم و حكمت را به پيغمبر خودش تعليم كرده است و واللّه پيغمبر به اوصياي خود ميسپارند آنچه را خدا به ايشان عطا فرموده و واللّه آنها به اهل حق ميدهند و اين علم، نوري است كه پيش كفار به هم نميرسد. العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يحبّ. هركه را خدا دوست داشت، علمش ميدهد. اما ضرب ضربوا دانستن، آخر توي دنيا عربها هستند و درس نخواندهاند و عربي خوب حرف ميزنند. مثل اينكه تو فارس هستي، فارسي خوب حرف ميزني. تركها تركي خوب حرف ميزنند. ديگر ما ضرب ضربوا ياد گرفتهايم، بايد خيلي متشخص باشيم، چه خبر است؟ ضرب ضربوا ياد گرفته. واللّه اين ضرب ضربوا علم نيست.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، علم اگر نشست در قلب، انسان بخواهد تعمد كند، تشجّع كند كه خلاف علم خودش رفتار كند، در قوهاش نيست. تو ميداني مار ميزند انسان را، علم داري كه وقتي ميزند انسان را ميكشد. اين را ميداني يقين داري. هرچه بخواهي خود را شجاع كني، و دست كني در دهان افعي، ميبيني نميتواني. اين را ميداني، حالا هرچه ميخواهي تشجّع كني، دستت را به دهان افعي كني، دست پيش نميرود. بسا از هول افعي آدم غش ميكند، حتي اگر سوراخي باشد و تو احتمال بدهي كه افعي در آن سوراخ هست، تو بخواهي بخوابي بر در آن سوراخ، كه يُحتمل افعي در آن سوراخ باشد خوابت نميبرد. خواب از سرت ميپرد. اتفاق خواب هم بيايد، خواب زيادي بيايد، دهروز هم باشد خواب نكرده باشي، احتمال بدهي كه در اين سوراخ افعي هست، وقتي بخواهي خواب كني
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 260 *»
بر در آن سوراخ، خوابت نميبرد. پس واللّه اين مردمي كه از خدا نميترسند، خدا ندارند و كسي كه خدا داشته باشد، ميداند اين را كه خداوند عالم به طور سهل و آسان ميتواند هر كاري را بكند، ميتواند به انواع عذابها آدم را عذاب كند. اين همه ارسال رسل كرده، انزال كتب كرده، پيغمبر آمده، معجزات آورده تا تو يقين كني كه از جانب خدا آمده. و اين پيغمبر گفته اگر خلاف ميكني، ميزنم، ميبندم. در دنيا چنين ميكنم، در آخرت چنان عذابت ميكنم. تو اگر باورت ميشد كه يحتمل راست باشد، اگر محض احتمال هم بود، جرأت نميكردي خلاف كني. پس بدان اينهايي كه نميترسند از خدا، خدا ندارند كه نميترسند. پس اول بروند خدا پيدا كنند. حالا كجا بروند خدا پيدا كنند؟ بروند پيش محمد و آلمحمد، آنها سرتاپاشان نور خدا است. و در قرآن ميفرمايد: انما يخشي اللّه من عباده العلماء، ميفرمايد كساني كه مرا ميشناسند و دانا هستند، از من ميترسند. ديگر كساني كه ضرب ضربوا خواندهاند، عمامه هم سرشان هست، و عمامهشان هم بزرگ است، و از خدا نميترسند اينها علما نيستند حالا عمامهشان بزرگ است، باشد. كرباس است. علم، توي كرباس نيست. كسي كه از خدا نميترسد، ميفرمايد در دعا: ليس لمن لميخشك علم. در دعاي صحيفه كامله است كه هركه از تو نترسد، علم ندارد. يعني علم توحيد ندارد، يعني خدا ندارد، معتقد به خدا نيست. خاء و دال را يهوديها هم ميگويند نصاري هم ميگويند.
باري، مطلب اين است كه خداوند عالم هرچه را به هركه داده و به هركه بخواهد بدهد، از دست خود او جاري ميكند. ميخواهد روشنايي به تو بدهد، ميخواهد كه تو ببيني روشنايي را، چشمت ميدهد، روشنايي از اين روزن بيرون ميآيد پيش تو. تو از اين روزن ميروي پيش روشنايي. از اين روزن بيرون ميآيي و ميروي تا آسمانها و ستارهها را ميبيني. به يكدقيقه ميروي به آسمانها و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 261 *»
برميگردي و از همين روزن تو ميروي به آسمانها و همان دقيقه برميگردي به زمين. اين ديدن از خود تو است، تو تعمد ميكني، نگاه ميكني به بالا، تعمد ميكني كه نگاه ميكني به پايين. پس از نور ديدن تو، خدا روشناييها را به تو نموده است شكلها را به تو نموده است. از اين نور ديدن تو، خدا رنگها را به تو نموده است و همچنين است واللّه گوشي خدا آفريده براي تو، اما شنيدن كار تو است. حالا كسي ديگر درست كرده، اما حالا تو ميشنوي، صدا از اين سوراخ ميآيد پيش تو، يا تو از اين سوراخ بيرون ميروي پيش صدا، پس از اين روزن گوش، تو به صداها ميرسي، صداها به تو ميرسد. همچنين از روزن ذائقه به طعمها ميرسي، يا طعمها به تو ميرسد. اين است كه اگر خدا ذائقه را از تو بگيرد، مثلاً زبان تو را ببرند تمام عالم پر از حلوا باشد و تو را توي حلوا غرق كنند، تو نميفهمي درياي حلوا است، يا درياي ترياك است.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، آنچه را هم كه خدا به هركس ميدهد، از عمل خودش به او ميدهد و اين است واللّه سرّ شرع اقدس. با وجودي كه خدا هيچ محتاج به عمل ما نيست، پيغمبرش همچنين محتاج به عمل ما نيست، اوصياء، اولياء، واللّه هيچ محتاج به عمل ما نيستند، بيزارند از ما و عملهاي ما، اما تو بيعمل، كارت نميگذرد. تو بايد خودت ببيني، تا ديدنيها را داشته باشي. تو بايد خودت بشنوي، تا شنيدنيها را داشته باشي. تو بايد خودت ذائقه و شامه داشته باشي و آنها را به كار ببري، تا بوها و طعمها را بفهمي. تو بايد خودت لامسه داشته باشي و احساس كني گرمي و سردي و نرمي و زبري و سبكي و سنگيني را، تا اينها را بفهمي. باطنها، يعني حواس خمسه باطنه، بعينه مثل ظاهر است. عقل تو به جايي نرسد، چه ميداند آنجا چيزي هست يا نيست؟ نفس تو اگر علم به چيزي و به جايي پيدا نكند، چه ميداند هست يا نيست؟ هر مرتبه از مراتب، كار خودش را ميكند. جميع جاها همينطور
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 262 *»
است. ثواب عملها هم همينطور است. خوردن، ثوابش سيرشدن است. ثواب آبخوردن، اين است كه رفع تشنگي را بكند. تشنهاي، آب بخور، رفع تشنگيت ميشود. ديگر نشستن و دعا كردن كه اي خدا تو كه قادري رفع تشنگي مرا بكني، رفع كن. خدا قادر است، و رفع تشنگي تو را كرده كه آب را خلق كرده. ميگويد تشنهات كه شد، بخور، رفع تشنگي تو ميشود. گرسنهات است، غذا بخور، سير ميشوي. ديگر غذا نميخورم، ببينم خدا قادر است يا نه، آخر هرجا باشد، هرجا كوفتي، آتشكي باشد، در شكمت ميكند كه سير ميشوي.
باري، عرض ميكنم اين را انشاءاللّه ياد بگيريد كه به اينها واللّه انسان با خبر ميشود از فريب شيطان، و از انواع و اقسام گولزدنهايش، و همه توي اين كلمه است، حق و باطلش را خودت تميز بده. عرض ميكنم هرچه را تو نكردهاي، نداري. تمام آنچه ميبيني در دست هركس هست، چه در دست خودت، و چه در دست غير خودت، تمام آنها را خدا ساخته. حالا كه ميبيني ساخته شده، و ميفهمي خودت كه اينها هيچكدامش را تو نساختهاي. حالا كه تو نساختهاي، تو مالك آن نيستي. همه را خدا ساخته، پس خدا است مالك آنها. شيطان هرچه فريبت بدهد كه فلانچيز مال تو است، تو فريبش را مخور، مال من كدام است؟ هرچه را ميبينم، مال من است. هرچه را ميشنوم، آن مال من است. هر بويي و طعمي را ميفهمم، مال من است. عمل من مال من است، تو تصديق كن خدا را و گول شيطان را مخور. و ميتواني در يك مجلس همه اينها را به دست بياوري، اگر دربند باشي. و اگر خودت از عملهجات شيطان باشي، كه البته تصديق خدا را نميكني. پس عرض ميكنم آنچه را عمل نكردهاي، مال تو نيست. ديگر فلان پول كه در مِجري است، آن پول مال من است. اي خره، مال تو نيست. آن روزي هم كه مال پدرت بود، مال او نبود، مگر هر قدر از آن را خورد و به مصرف خود رسانيد. تو ديگر همچو خيال
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 263 *»
ميكني پولها مال تو است، نه، مال تو نيست، تو هرچه را از آن خوردي، مال تو است. هرچه از آن را چشيدي، مال تو است. گرمايي كه خودت احساس كردهاي لامسه تو احساس كرده، تو آن را داري. سرمايي را كه خودت احساس كردهاي، آن را داري. نرمي و زبري كه خودت احساس كردهاي، آن را داري. جميع نعمتها را خدا همينطور، جميع ملكش را همينطور عطا كرده و ميكند. و الا حورالعين را هم خدا به تو بدهد و توي بغلت بخواباند، و تو شهوت نداشته باشي و حورالعين آنجا باشد براي خودش، بر فرضي كه آن كارها را هم بكني، مثل اين است كه دستت را توي جايي كرده باشي، دستت را توي سوراخي كرده باشي. آيا حظ ميكني؟ نه، حظي ندارد. شهوتي ميگذارد خدا توي ذكر اين مرد و توي فرج آن زنكه، آن وقت مرد از آن عمل حظ ميكند، و زن از آن حظ ميكند. لامسه كه داري، حظ ميكني. لامسه كه نداشته باشي، چه دست توي آن سوراخ كني، چه پا، چه چيز ديگر. بلكه شهوت كه نباشد، آدم بدش هم ميآيد. منجلابي را آدم دست توش بكند، يا پا توش بكند، بدش ميآيد.
پس غافل نباشيد جميع آنچه را خدا ميدهد به كسي، از خودش به خودش ميدهد و خدا همچنين عطا ميكند و از همين باب است كه پيغمبر را هم از خودش به خودش داده. پس آن وقتي كه آن بزرگوار را خلق كرده بود، و هيچچيز به غير از او نبود، دوازده حجاب از نور او خلق كرد. حجابهاي غريب و عجيب و به او گفت داخل اين حجابها شو. و او داخل شد در حجاب اول و دوازدههزارسال ماند و فلان ذكر را ميكرد. و در حجاب دوم، يازده هزارسال ماند و فلان ذكر را ميكرد. و در حجاب سوم ده هزارسال ماند و فلان ذكر را ميكرد. و در حجاب چهارم، نه هزارسال ماند و فلان ذكر را ميكرد. تا آن حجاب آخر، هزارسال ماند و فلان ذكر را ميكرد. و حجابها حجاب نبوت بود و حجاب شفاعت بود، حجاب رحمت بود و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 264 *»
هكذا. بعد باز بيست دريا خدا خلق كرد از نور خود پيغمبر9 و به او گفت در آن درياها فرو برود و حضرت فرو رفت. به همينطوري كه عرض كردم، مثل اينكه خدا چشمي به تو داده است و اين ديدن تو، يك درياي بزرگي است به قدر اين زمين و آسمان كه خدا از خود تو آنها را ساخته. يك عدسي بيشتر نيست و اين يك عدس درياي بزرگي است كه تو از اين چشم نگاه ميكني و آسمانها را ميبيني، و فرو ميروي در اين دريا. و همينها است كه پيغمبر فرمود نگاه كردم به نور عظمت خدا از سوراخ سوزني و ميدرخشيد، طورش همينطور است. ببين الآن خدا از اين سوراخ چشم تو كه به اين تنگي است، اين نور عظمت كه روي اين زمين هست تا آسمان، همه را نشان تو ميدهد. و تو از اين سوراخ سوزن نگاه ميكني و ميبيني. درياي بزرگي است و تو در آن غوطه ميخوري. پس درياي نور است، نه درياي آب. آنجا هم همينطور است حديثش را كه گفتند، همان دريا گفتند. اما نگفتند درياي آب، فرمودند درياي عظمت است. پس هرچه عظمت خدا داشت به محمد و آلمحمد داد. چرا كه عظمت، فعل خدا است. عظمت، كار خدا است. و درياي كبريا است خدا كبريايش را داد به محمد و آلمحمد. و درياي شفاعت است، كيست كه شفاعت كل امت را ميكند؟ او محمد است و آلمحمد. درياي آب نيست، اما دريا است، دريا بود. بعد از آنيكه پيغمبر از تمام اين حجابها و از تمام اين درياها بيرون تشريف آوردند، و آن وقت ديد كه خيلي چيزها خداوند عالم به او عطا فرموده و خيلي چيزها به او انعام كرده و همه را هم از دست او، و نور و فعل خود او به او داده، خواست شكر اين نعمت را به جا آورد، به سجده افتاد. يكدفعه در آن بينها ملتفت اين شد كه نميشود عوض اين همه انعامها شكري كرد. به خود گفت تو اصلش در صدد عوض برميا، به جهتي كه خدا اين همه چيزها به تو داده، تو ميخواهي به يك سجده، شكر او را به جا آورده باشي؟ البته تو نميتواني شكر او را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 265 *»
به جا بياري. اقرار كرد به عجز، سر از سجده برداشت و برخاست و خجالت كشيد و از شدت حيا عرق كرد و صد و بيست و چهارهزار قطره عرق از بدن مباركش فرو ريخت و از هر قطره از آنها پيغمبري را ساختند.
پس بدانيد واللّه هيچكس از پيش خدا نيامده مگر ايشان. ديگر يكپاره احاديث در اصول كافي هست كه ميگويند ملائكه تمامشان از نور اميرالمؤمنين خلق شدهاند، پس از نور اميرالمؤمنين خبر شدهاند. بله، اينها خبر از اميرالمؤمنين دارند، از ايشان بپرسي آقاتان اميرالمؤمنين چكاره است، ميدانند و خبر دارند. اما از خدا خبر ندارند و واللّه نميدانستند و همان وقتي كه از نور مبارك حضرت امير خلق شدند، به جلوة ديگر ائمه طاهرين سلاماللّهعليهم جلوه كردند براي ملائكه. ملائكه اين جلوه را كه ديدند، در دلشان خيال كردند كه ايشان خدايند. گفتند نور خدا را ما ميبينيم، و آن را به زبان نگفتند توي دلشان همچو خيال كردند. خواستند سجده كنند براي ايشان، ائمهطاهرين از قلب آنها مطلع شدند و ايشان چون كارشان هدايت است و براي هدايت آمده بودند گفتند: سبوح قدوس رب الملائكة و الروح آنوقت چون ملائكه ديدند اينها تسبيح ميكنند خدا را، فهميدند خدا غير از اينها است و اينها نور خدايند، خدا نيستند. آنوقت ملائكه گفتند: سبوح قدوس رب الملائكة و الروح. پس ملائكه تسبيح را از ائمه طاهرين ياد گرفتهاند همين جوري كه شماها از ايشان ياد گرفتهايد. واللّه معلم ملائكهاند، واللّه ملائكه از نور ايشان خلق شدهاند، واللّه چون از نور ايشانند، معصوم شدهاند. واللّه چون پيغمبران از نور ايشانند، معصوم شدهاند. چرا كه معصوم حقيقي پيغمبر بود9. كارش همه پيغمبري ميشود. همچنين ميفرمايند زمين و آسمان را خدا از نور دخترم فاطمه خلق كرده، و واللّه فاطمه اشرف است از زمين و آسمان. به جهت آنكه زمين و آسمان خبر از فاطمه دارند، اما خبر از خدا ندارند. فاطمه بايد تعليمشان كند، درسشان بدهد كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 266 *»
سبوح قدوس با آنها حرف ميزند نميبيني آسمان را خدا خلق كرده؟ ثم استوي الي السماء و هي دخان خدا مستولي شد بر آسمان، در آن حالي كه آسمان دود بود و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرهاً آن وقت گفت با آسمانها و گفت كه ميگويم آنجا گفت و تا به تخت ننشيند حرف نميزند. وقتي نشست به تخت سلطنت، آن وقت گفت: ائتيا طوعاً او كرهاً بياييد يا از روي طوع و رغبت يا از روي اكراه و كراهت. قالتا اتينا طائعين گفتند ما آمديم سمعاً و طاﻋ[ً. واللّه عرض ميكنم معلم زمين و آسمان حضرت فاطمه است سلاماللّهعليها، چرا كه از نور او خلق شدهاند. خبر از خدا ندارند، لكن حضرت فاطمه از نور خدا خلق شده، او تسبيح ميكند خدا را. آن وقت تسبيح ميكنند ملائكه به تسبيح ايشان. زمين و آسمان چون از نور فاطمه خلق شدهاند، معصومند سبحان من دانت له السموات و الارض بالعبودية و اقرّت له بالوحدانية و شهدت له بالربوبية. ملتفت باشيد انشاءاللّه، ديگر آنجا كه چيز بدي پيدا شده در ميان زمين و آسمان، جايي است كه فاطمه را ميشناسند و اطاعتش را نميكنند. آسمان در پيش خدا مطيع است و منقاد، هر جوري ميخواهد آن را ميگرداند. زمين مطيع و منقاد او است. گاهي ميخواهد ميجنباندش، گاهي ساكنش ميكند. و واللّه حضرت فاطمه ميجنباند آسمانها را و حضرت فاطمه ساكن ميكند زمينها را. بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن. هر نوري را منير خودش حركتش ميدهد، ساكنش ميكند. چراغ را بيرون ميبري، نورهايش همه بيرون ميروند. زمين را ساكن دارد واللّه حضرت فاطمه، آسمان را ميگرداند واللّه حضرت فاطمه. پس بها تحركت المتحركات و همچنين بها سكنت السواكن. همچنين آفتاب و ماه از نور امام حسن خلق شدهاند. باز آفتاب و ماه را ايشان حركت ميدهند و ميگردانند و ساكنش ميكنند. و همچنين بهشت و حورالعين از نور حضرت سيدالشهداء خلق شدهاند، واللّه جميع حركتهايي كه در بهشت ميشود،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 267 *»
سيدالشهداء حركتشان ميدهد. شيعيان هم كه ميروند در بهشت، از نور آن حضرت خلق شدهاند آنجا كسي كه حركت ميكند، ايشان حركتش ميدهند. كسي كه ساكن ميشود، ايشان ساكنش ميكنند. واللّه ايشانند كه هركه را در هر درجه ميخواهند، ساكن ميكنند. واللّه ايشانند قسيم جنت و نار، هر كسي را جاي معيني ميدهند. قسيم جنت و نار ايشانند.
فراموش نكنيد انشاءاللّه، كسي كه از خدا خبر دارد، غير از محمد و آلمحمد هيچكس نيست. حالا شما خبر شدهايد، به واسطه ايشان خبر شدهايد. من اراد اللّه بدء بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم اگر راست ميگويي، ياد گرفتهاي از ايشان. اگر ياد هم نگرفتهاي كه نميداني و خبر نداري. هركه از جايي نيامده، خبر از آنجا ندارد. واللّه ائمه طاهرين سلاماللّهعليهم از پيش خدا آمدهاند و بس، ديگر باقي خلق هيچكدام از پيش خدا نيامدهاند. لكن هركس چنگ به دامان ايشان بزند، بيايد خدمت ايشان، اطاعت ايشان را بكند، آنوقت من اطاعكم فقد اطاع اللّه من زاركم فقد زار اللّه من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه من احبكم فقد احب اللّه، نعوذ باللّه من ابغضكم فقد ابغض اللّه. واللّه ايشانند خليفگان خدا، واللّه ايشانند جانشينان خدا، ايشانند كساني كه از پيش خدا آمدهاند. باقي خلق، مكرر گفتهام، از پيش خدا نيامدهاند. واللّه گرمي از پيش خدا نيامده، خدا گرم نيست. تري از پيش خدا نميآيد، خدا تر نيست. خشكي از پيش خدا نيامده، خدا خشك نيست. خدا روشنايي نيست، خدا محل رنگها نيست كه رنگ بشود. خدا رنگ نيست كه روي جايي بنشيند. آن طوري كه واقع است بخواهي بفهمي، واقعش اين است كه هرچه را كه صوفيهاي ملعون ميگويند، تو بر خلافش كه گفتي، توحيد ميشود. صوفيهاي ملعون ميگويند: مااظهر الا نفسه و مااوجد الا ذاته. ميگويند:
خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا | به راه خويش نشسته در انتظار خود است |
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 268 *»
و از اين نمره كتابها مينويسند، شعرها ميگويند، حالها ميكنند، آهها ميكشند ميگويند: ليس في جبّتي الا اللّه. شما بدانيد واللّه هرچه گفتهاند تو بايد خلافش را بگويي تا توحيد شود. تو بگو خدا جسم نيست، خدا مرئي نيست، خدا عرض نيست، خدا جوهر نيست، خدا معلوم نيست، خدا معقول نيست. پس خدا چه چيز است؟ خدا خالق اينها است. خدا است لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار. خدا مباشر با خلق نيست، خلق مباشر خلقند. ملكالموت جانها را ميگيرد، اسرافيل در صور ميدمد، خدا نبايد اين كارها را بكند. ساعتساز، ساعت ميسازد. حالا اين عقربك ساعت، بايد روي ساعت باشد. چرخها بايد توي ساعت باشد، فنر بايد توي ساعت باشد. بله ساعتساز كه ساعت ساخته براي تو، مرد داناي حكيمي بوده كه اين ساعت را ساخته. ميبينيم حالا كار ميكند، پس از روي دانايي و از روي حكمت ساخته. اينهايي كه ميخواهند مباشر بدانند خدا را، خدا را مثل خلق خيال كردهاند. آيا خدا فنر است كه بگرداند چرخها را؟ آيا خدا توي خلق ميآيد، مثل آتشي كه ميدمند او را بدمند تا آن چيز را كه در كوره است، آبش كند؟ آيا خدا مثل زنجيري، طنابي است كه او را به جايي ميبندند، زور ميآورد، چرخ را ميگرداند؟ پس در تمام ملك خدا، شما بدانيد محرّك ملك محمد و آلمحمد عليهمالسلامند، چنانكه مسكّن تمام ملك محمد و آلمحمد عليهمالسلامند. با هركه ميكنند اين كارها را، به امر خدا ميكنند. بلكه خودشان امراللّهاند، خودشان حكماللّهاند، از پيش خدا آمدهاند و ديگر هيچ مخلوقي از پيش خدا نيامدهاند و تمام خلق محرومند از اينكه از پيش خدا بيايند. بدؤها منك و عودها اليك اعضاد و اشهاد ايشانند واللّه مقامات خدا، ايشانند واللّه علامات خدا، طورش هم اينطور است: لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك. ايشانند صفات خدا. آيا صفت و موصوف فرقش چه چيز است؟
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 269 *»
صفت بعينه مثل موصوف است، موصوف بعينه مثل صفت است. هيچ فرقي ميانة اسم و مسمي نيست. اسم بعينه مسمي است، مسمي بعينه اسم است الا اينكه مسمي صاحب اسم است. عين مسمي نيست، غير مسمي نيست. اسم صادر از مسمي است. اين نشسته را تو احداثش ميكني، هيچ فرقي ميانة تو و اين نيست. تو ايني، و تو اين نيستي. اين نشسته را خرابش ميكني، و ميايستي و تو ايستاده هم نيستي، اما ايستاده كيست؟ تويي كه ايستادهاي. اين نشسته كيست؟ تويي كه نشستهاي. اين گوينده كيست؟ تويي كه حرف ميزني. اينها هيچكدام ذات تو نيستند، همه صفاتند. لكن ذات در توي صفت پيدا است و صفت بر ذات برپا است. و واللّه خدا از وجود محمد و آلمحمد پيدا است. و اينها را خدا تصريح كرده و گفته در قرآن و من چرا بترسم و نگويم؟ ميفرمايد: سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد من آيات خودم را نمودم در آفاق و در انفس، حتي يتبين لهم انه الحق. به طور ظاهر، همچو ظاهر، خيلي روشن. و عرب، تبيّن را جايي ميگويند كه خيلي واضح باشد، خيلي روشن باشد. اگر جايي روشن است، اين را نميگويند تبيّن دارد. اما آفتاب را ميگويند تبيّن دارد. پس ميفرمايد: سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لميكف بربك انه علي كل شيء شهيد. پس آيات را هركس ديد، خدا را شناخت. اين است كه در آن دعاي رجبيه ميگويد: بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك. هركس آنها را شناخته تو را شناخته، هركس آنها را نشناخته تو را نشناخته. و چون چنين است پس بدانيد واللّه هركس آلمحمد را اينجور كه عرض ميكنم نميشناسد آلمحمد را نميشناسد، خدا هم ندارد، دين هم ندارد، و باز تا زنده است اگر طلب كند ميشناسد لامحاله و كسي كه طلب كند، لامحاله خدا به او مينماياند و هدايتش ميكند. والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا. معلوم است بنده عاجز ذليل، اين راستي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 270 *»
راستي توي دلش بخواهد خدا را بشناسد، آيا خدا منع ميكند او را و خودش را به او نميشناساند؟ خدا اجلّ از اين است كه نشناساند. تو غافل بودي، هيچ نميدانستي بايد خدايي بشناسي، خودش گفت بيا مرا بشناس. اصرار هم دارد و صد و بيست و چهارهزار پيغمبر، هر يكي اقلاً يك وصي داشتند، صد و بيست و چهارهزار وصي ميشود و حال آنكه بعضي بيشتر داشتهاند. پيغمبر شما دوازده وصي داشت، همچنين موسي دوازده وصي داشت، آن دوازده ملقب بودند به اسباط و عيسي دوازده وصي داشت كه ملقب بودند به حواريين. پس، والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا. هركه مجاهده و كوشش نمايد درباره شناختن ما كه بخواهد مرا بشناسد، حالا جوابش را ببينيد چه جور فرمايش ميكند، ميفرمايد: لنهدينهم سبلنا. كساني كه يكخورده عربي خواندهاند ميدانند كه چقدر تأكيد شده در اين باب، كه لام حاليه بر سرش درآورده، نون تأكيد ثقيله هم به آن ملحق فرموده، و فرموده: لنهدينهم سبلنا. يعني البته مينمايانيم به ايشان سبيل خود را، و راه هدايت خود را تعليم ايشان ميكنيم. تو اگر طلب ميكني معرفت خدا را، خدا البته خود را به تو ميشناساند، و البته خود را نخواهد شناساند مگر در وجود محمد و آلمحمد:. چرا كه هيچكس غير از ايشان از پيش خدا نيامده است. گرمي از پيش آتش آمده، تري از پيش آب آمده، خود آب از پيش سرما آمده. سردي، گرمي، تري، خشكي، همه از عالم خلق است. كسي كه از پيش خدا آمده ايشانند و بس.
يكپاره احاديث هست عرض ميكنم كه خوب با بصيرت شوي. پيغمبر9 ميفرمايد: يا علي هيچكس نشناخت خدا را مگر من و تو، و هيچكس مرا نشناخت يا علي مگر تو و خدا، و هيچكس تو را نشناخت مگر من و خدا. اينهايند نور خدا، خدا خبر از نور خود دارد. محمد و علي از نور خدا پيدا شدهاند، خدا آنها را ميشناسد. اين دو هم خدا را ميشناسند. از ايشان كه گذشت، مردمي ديگر آن قدري كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 271 *»
فرمايش ميكنند، كسي جباري نخواهد بكند، استكبار نكند، البته ايشان هم به قدري كه حوصله داشته باشي، فضائل خود را بيان كردهاند و خود را شناسانيدهاند. و واللّه آن طوري كه خودشان هستند، خدا ميداند آن را كه چه چيز است. لكن آن قدري را كه دادهاند به اين خلق، آن چقدر است؟ حضرت امير فرمايش ميكنند: از كتاب فضائل ما به شما نرسيده ــ و كتاب فضائل ايشان كتاب خيلي بزرگي است، از اين زمين و آسمان خيلي بزرگتر است ــ ميفرمايد از كتاب فضائل ما به شما نرسيده مگر الف غيرمعطوفه. ميفرمايند الف غيرمعطوفه به شما رسيده از كتاب فضائل ما. يعني نصف الفي به شما رسيده. اين نصف الف است ميكشي و به سر نميرسد.
شافعي شعر گفته، او هم دلتنگ بوده از دست اين مردم. و شافعي سني بوده، رئيس سنيها بوده و عرض ميكنم گُه آن سني با آن خباثتش، بر فرق اين منيها باشد. گه سنيها فضيلت دارد بر ريش اين منيها. شافعي ميگويد اين اشعار را :
لـقــد كـــتمت آثـــار آلمحمد | احبـّاؤهم خوفـاً و اعداؤهم بغضـا | |
و قدخرجت من بيـن هذيـن نبذ\ | بهــا ملأ الله السمــوات و الارضا |
كه معنيش اين است كه فضائل اميرالمؤمنين را دشمنها پنهان كردند از بغض و عداوتي كه داشتند، و دوستان اميرالمؤمنين ترسيدند و پنهان كردند فضائل آن بزرگوار را. دوستان كه هرچه ميدانستند، توي دلشان پنهان كردند از ترس بروز ندادند، دشمنان هم از آن حسد و بخلي كه داشتند، فضائل آن بزرگوار را پنهان كردند. آن وقت در اين ميانه چيزي پيدا شد، ميانه اين دو پنهان كردن آن قدر فضائل محمد و آلمحمد بيرون آمد كه زمين و آسمان پر شده از فضائل محمد و آلمحمد اين را شافعي گفته.
پس شما غافل نباشيد انشاءاللّه، از اين الف نيمه تمام هرچه ميخواهي ميگويي و به سر نميرسد و خودشان ميدانند و خداي خود و غير ايشان نميدانند.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 272 *»
مجلس سيزدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض شد كه چون خداوند عالم هر چيزي را براي يك كاري آفريده است و چيزي را بيفايده و بيكار خلق نكرده، بيثمر و بيفايده هيچ خلقي ندارد، همه كارها كه خدا كرده، فايده دارد. حالا بعضي از فايدهها را خودتان هم ميفهميد. فايده چشم اين است كه ببيند، فايده گوش اين است كه بشنود، فايده دست و پا اين است كه بدهد و بگيرد و راه رود. هرچه را خلق كرده است براي كاري خلق كرده. از آن جمله خلق كرده انسان را، براي چهكار خلقشان كرده؟ خودشان عقلشان نميرسد براي چهكار خلق شدهاند و بسا انسان قياس كند، و انسان خيلي فضول است و زود قياس ميكند. و بسا انسان فضول قياس كند و انسان خيلي جدلي است. و كان الانسان اكثر شيء جدلاً و بسا انسان جدلي قياس كند و استدلال كند، كه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 273 *»
همينطور كه چشم براي ديدن است، دهان براي خوردن است، و معده را خلق كرده براي اينكه غذا در آن طبخ شود، و آلت را خلق كرده براي جماعكردن، و همينطور هم هست. و انسان را خلق كرده براي همين كارها، و استدلال هم كند. لكن ميپرسيم آيا كار انسان همين است كه بخورد و بياشامد و سير شود و بخوابد و برخيزد و جماع كند، يا كاري ديگر هم دارد؟
پس عرض ميكنم خودتان انشاءاللّه دقت كنيد اگر از براي همين خلق شده بود انسان كه اين كارها را بكند، اگر همه براي همين بود، ديگر پيغمبري، چيزي نميخواست بفرستد. همينطوري كه آهوها در بيابانها هستند، هر علفي كه از آن بهتر نيست و موافق طبعشان است، ميخورند. هر آبي كه از آن بهتر نيست ميآشامند. نر و ماده، همه با هم و همراه همند. ديگر هيچ بار هم خودكشان نميكنند، نهايت سالي يك هفته با هم جمع ميشوند، باقي اوقات در امن و امان خوابيدهاند. هيچكدام مال يكديگر را نميدزدند، به همديگر كاري ندارند. اين ماده آهو ميل نميكند به آن نر ديگري، آن نر ميل نميكند به ماده ديگري. كبوتر را ببين، اين، به جفت خودش ميل ميكند، او به جفت خودش. گنجشك ماده پيش نر خودش است، نرش پيش ماده خودش است. ديگر هيچ بار زنايي، لواطي چيزي در ميان نيست. و خدا ميداند كه اين حيواناتي كه مسخر انسان شدهاند، چون قدري معاشرت با انسان كردهاند، نادرست شدهاند. حيوانات بياباني وحشي درست راه ميروند، چرا كه با انسان انس نگرفتهاند. هر آهويي به جفت خودش ميل ميكند، به اندازه جماع ميكند، سالي يكدفعه، دودفعه براي بچهپسانداختن جماع ميكند. باقي سال مثل خواهر و برادر پهلوي هم خوابيدهاند. نه دزديي، نه حيزيي، در امن و امان پهلوي هم خوابيدهاند. همه مرغها همينطورند همه حيوانات همينطورند. لكن خرهاي اهلي، بسا به مادر خود ميپرند. اين حالت را از آدمها ياد گرفتهاند. از بس آدمها
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 274 *»
حيز بودهاند و هرزهكار بودهاند، آنها هم كه انس به آدمها گرفتهاند، اينطورها شدهاند.
باري، پس غافل نباشيد و فكر كنيد، اين انسان را خدا براي خوردن و آشاميدن و خوابيدن و جماع كردن خلق نكرده. براي خوابيدن و بيدار شدن و براي همينكه هي زور بزنيم كه غذاهايي كه خوردهايم، غذامان هضم نشده، سيخي، فتيلهاي، شيشهاي، بطپانيم كه آنچه خوردهايم بيرون بيايد. بيرون نيامد، اماله كنيم كه بيرون بيايد. كه چه؟ كه دوباره بخوريم، معده را پر كنيم، بطپانيم. باز هم اگر گيري كرد و بيرون نيامد، باز اماله كنيم كه بيرون بيايد، دقت كنيم كه بيرون بيايد. و اينجور آدمها ديدهايم. اينجا مردي بود، خيلي محل اعتنا هم بود، شخصي بود ملا بود، سيد بود، نجيب بود، داخل اعزه بود، داخل اشراف بود. خربزه را خيلي دوست ميداشت، خربزه خيلي ميخورد. آنقدر ميخورد كه تا بينيش ميرسيد، آن وقت انگشت ميزد و قي ميكرد. ميگفتيم چرا چنين ميكني ميگفت دو حظ است، دو حظ دارد اين قي كردن. زهرمار بخوري، كوفت بخوري، هيچ حيواني اين كار را نميكند، هيچ گربهاي، هيچ سگي، هيچ خنزيري اين كار را نميكند و انسان كارش به جايي ميرسد كه ميگويد بخوريم و قي كنيم كه دو حظ دارد. يكي دهانمان شيرين ميشود، و يكي شكممان خالي ميشود، دوباره ميخوريم. كوفت بخوري پدر سوخته، مگر چقدر بايد خورد؟
باري، پس انسان كه براي خوردن خلق نشده، كه كارش را اين قرار دهد كه هي بخورد، و هي قي كند، و باز بخورد و باز قي كند. و باز بخورد، و اماله كند. محللي بخورد كه غذايش را زود تحليل ببرد، كه اگر تحليل نرود دو ساعت ديگر ميميرد. پس اين كارها را ميكند كه زود به تحليل برود، و شما ببينيد، انساني كه كارش را همين قرار بدهد، از حيوان پستتر ميشود.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، چون انساني از براي خوردن خلق نشده، از براي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 275 *»
آشاميدن خلق نشده، از براي جماع كردن خلق نشده، حالا بيش از همه حيوانات اين كارها را بكند، آنقدر جماع ميكند كه بيحال ميشود و غش ميكند ميافتد. آن خري كه ضربالمثل شده است در ميان مردم، كه فلان، مثل خر جماع ميكند، آن خر بيچاره اينقدر جماع نميكند كه غش كند و بيفتد. خر آن قدر نميخورد كه ثقل كند، اما اين انسان اينقدر ميخورد كه ثقل ميكند، بايد اماله كند پپرمه([4]) بخورد كه تحليل برود. آنقدر ميخورد كه هيچ گاوي آن قدر نميخورد، و گاو خيلي ميخورد، و هيچ محللي نميخواهد كه غذايش به تحليل برود. وقتي گرسنه شد، ميرود ميخورد.
پس غافل نباشيد، واللّه لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم اين انسان را در احسن تقويم خدا خلق كرده، و همين كه اين انسان بنا شد بناي ناپاكي و ناسازگاري را بگذارد، ميفرمايد: ثم رددناه اسفل سافلين. اين انسان همينكه بنا گذارد سركشي را، اين انسان از گاو گاوتر ميشود، از خر خرتر ميشود از سگ سگتر ميشود، از خوك خوكتر ميشود. و اگر درست راه برود، يعني همانطوري كه خدا گفته راه برود، اين انسان واللّه از جبرئيل بهتر ميشود، از ميكائيل بهتر ميشود. و همينطورها حديث داريم كه فرمودند: سلمان خير من جبرئيل سلمان از جبرئيل بهتر است و جبرئيل نوكريش هم ميكند، خدمتش را هم ميكند. و ان الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا، حديث است.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، انسان را خدا براي همين خلق كرده كه صريحاً فرموده كه: و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون. من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي همين كه مرا عبادت كنند، و مرا بشناسند. و اين ليعبدون را ليعرفون به خصوص تفسير كردهاند ائمه هدي. و اگر فكر كني، خودت هم ميفهمي كه تا كسي
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 276 *»
آقايش را نشناسد، نميتواند بندگي او را بكند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه و بدانيد، انسان را براي خدمت آفريدهاند. انسان را خدا براي خدمت خودش آفريده، كسي عاقل باشد و دانا، آن وقت خيلي حظ ميكند. هركه عاقل است و غافل نيست، حظ ميكند و ميگويد خدايا مرا خلق كردهاي كه خدمت تو را بكنم، چه فخري بهتر از اين؟ و بيشتر از اين؟ پادشاهي كسي را انتخاب كند، بگويد من تو را آوردهام خدمت مرا بكني، اين چقدر حظ دارد؟ خدمتي به او رجوع كنند، خيلي منت است كه بر او گذاردهاند. حالا خداي به اين عظمت، ميگويد من جن و انس را خلق كردهام براي اينكه مرا بپرستند، خدمت مرا بكنند. و واللّه انتخاب كرده است جن و انس را براي اينكه خدمت كنند او را، جن و انس خدمتكارند، و باقي مخلوقات قابل خدمت خدا نيستند، و قابل عبادت خدا نيستند، قابل نوكري خدا نيستند. و انسان را چون در احسن تقويم آفريده، از براي خدمت خود آفريده. حالا كه خدمت ميكند، حالا خدمتكار گرسنه ميشود، بشود. مگر خدا نان ندارد؟ نانش ميدهد. خدمتكار لباس ندارد، قبا ندارد، خدا دارد، به او ميدهد. تو اگر خدمتكاري داشته باشي، ميبيني لباس ندارد لباسش ميدهي قبايش ميدهي تو اگر خدمتكاري داشته باشي آيا نميپوشاني او را؟ اگر گرسنه باشد، غذاش نميدهي؟ سرماش است، آيا آتشش نميدهي كه گرم شود؟ البته ميدهي. پس بندگان، مايحتاج هم دارند داشته باشند. و اينكه خودش ميرود از پي احتياج خود، به جهت اين است كه خيلي فضول است. انسان را خلقش كردهاند براي خدمت، و واللّه عرض ميكنم اغلب اغلب اغلب مردم كه هي بايد شمرد «اغلب مردم» كاري كه ميكنند، همين خدمت شكمشان است. هي ميخورند و هي خالي ميكنند، و اگر يك وقتي گير كرد يك كاري بكنند كه گيرش بجهد، كه باز بخورند. سراغ نداريم در ميان حيوانات از خر، خرتري. خر نري، هيچ بار به خر نري
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 277 *»
نميجهد و نميپرد. و هيچ حيوان نري، به حيوان نري نميجهد. كه ديگر از خر، خرتري نيست و معذلك به خر نري نميپرد. و اين انسانِ از خر خرتر، و ترحيز([5]) را نگاه كن. آيا هيچ حيواني ديدهايد كه دو مادهشان با هم جمع شوند؟ فرجشان را به هم بمالند؟ و اين زنها اين كار را ميكنند، حالا اينجا نيست، نباشد. واقعاً اين صفحات، اينجور چيزهاش خوب است. اينجور كارها از جاهاي ديگر كمتر ميشود. در يكپاره شهرهاي ديگر مثل تهران خراب شده، و اصفهان و شيراز و تبريز، اين كارها هست و پر است كه زنها به زنها اكتفا ميكنند، فرجهاشان را به هم ميمالند. مساحقه كه در احاديث و اخبار وارد است، كه حكم دارد و حد دارد، همين است. پس انسانها وقتي بنا شد ترحيزي كنند، از حيوان بدتر و پستتر ميشوند. و واللّه صريح آيه قرآن است ان هم الا كالانعام نيستند اينها مگر مثل حيوانات، مثل خر، مثل گاو، بل هم اضل. بلكه آنها از حيوانات بدتر و گمراهترند. چرا كه حيوانات نرشان به نرشان نميجهند، مادهشان به مادهشان اكتفا نميكنند، نرشان به همان ماده خودش اكتفا ميكند. اما انسانها را ميبيني، نرها به مادهها ميجهند، نرها به نرها ميجهند، مادهها به مادهها ميجهند. اين است كه از حيوانات گمراهترند. اما اين انسان اگر درست راه برود، واللّه از ملائكه بالاتر ميرود. ان الملائكة لخدامنا و خدام شيعتنا. ميفرمايند ملائكه خادمان ما هستند، و خادمان شيعيان ما هستند، و شيعيان حضرت اميرالمؤمنين همينطور كساني هستند. و هر كسي هم نميتواند به همين كه خيال كند شيعه است، جلدي شيعه بشود. شيعيان مردمان بزرگيند، مردمان متشخصي هستند. همهكس نميتواند اين آرزو را بكند و اين ادعا را بكند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، همين كه بناي نادرستي را گذارد اين انسان، واللّه از شيطان شيطانتر ميشود. يك وقتي شيطان، آن ثاني را ملاقات كرد. ميخواست
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 278 *»
شغلي كه در دست داشت، آن كار را بكند. آن ثاني نگذاشت، و قصهاي دارد طولاني. منظور اين است كه در آن حكايت، شيطان قسم ميخورد. ميگويد آن روز هم كه من مأمور شدم به سجده آدم، تو نگذاشتي من سجده كنم. نميدانم چه حيلهاي كردي؟ يك كاري، فني زدي كه من سجده نكردم.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه و فكر كنيد، انسان براي همين خلق شده كه خدا را خدمت كند، خدا را اطاعت كند. حالا خدمت خدا را چه جور بكند؟ خدمت خدا را چه جور بايد كرد؟ همين جوري كه قرار داده: من يطع الرسول فقد اطاع اللّه. هر جور خدمت پيغمبر را ميكني، خدمت خدا را كردهاي. و خدا اين انسان را براي نوكري و خدمت پيغمبر آفريده، او را آقا قرار داده، انسان را نوكر. آقاي محسوس، آقاي ملموس، آقايي كه پيش او آدم مينشيند، با آدم غذا ميخورد با آدم حرف ميزند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، واللّه محمد و آلمحمد قائممقامان خدا هستند و جانشينان خدا هستند، از اين جهت است كه هميشه بودهاند، و زماني نبوده كه ايشان نباشند. خدمت ايشان خدمت خدا است، اطاعت ايشان اطاعت خدا است، محبت ايشان محبت خدا است. كه اگر ايشان نبودند، يعني اگر تشريف نياورده بودند توي دنيا، و نيامده بودند توي دنيا، و تو ميخواستي يك كاري بكني براي خدا، چكار ميكردي، آيا به زمين ميرفتي يا به آسمان ميرفتي؟ به مشرق ميرفتي به مغرب ميرفتي؟ چكار ميكردي كه اطاعت خدا كرده باشي؟ نميدانستي. وقتي پيغمبر آمد و گفت چنين كن چنان كن، و تو اطاعت پيغمبر را كردي، اطاعت خدا را كردهاي. پس توحيد خدا را از ايشان بايد ياد گرفت. چنانكه تمام شرايع را از ايشان بايد ياد گرفت. همينطور اگر ايشان نيامده بودند، تو خداي خود را نميشناختي.
و انشاءاللّه غافل نباشيد مثل غافلين، كه ما ديديم بسياري از اين مردم را، از آن ملاها و عمامهگندهها را، كه خيال ميكنند خودشان خدا را ميتوانند بشناسند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 279 *»
ميگويند ما اين اوضاع را كه ميبينيم، ميفهميم يك كسي اينها را ساخته و اينجا گذارده، پس او خدا است. بله، اينها را كه ساختهاند، حرفي نيست، راست است، ساختهاند و اينجا گذاردهاند. اما چقدر مدارا كنيم؟ وقتي ما اين مسجد را ميبينيم، ميفهميم اين مسجد را ساختهاند. اما من به عقلم بفهمم چندتا بنا ساخته؟ نميشود به عقل فهميد. شايد دهبنا ساخته، شايد صد بنا ساخته، ميشود هم يكي ساخته باشد. حالا اين زمين و آسمان را كه ميبينيم، بفهميم خداي واحد خلق كرده، واحد بودنش را نميشود فهميد. بله، يك كسي ساخته. حالا اين يك كسي است؟ بلكه دوتا است، سهتا است، هزارتا است. آيا عقل ميفهمد كه يكي باشد؟ عقل هيچ نميفهمد كه يكي بايد باشد. بلكه آن جورهايي كه خودشان ميگويند، دو ملك خلاقه ــ و به خصوص اسمشان هم خلاقه است ــ دو ملك خلاقه داخل رحم زن ميشوند، و نطفه را ميگيرند، و عرض ميكنند خدايا اين را نر بيافرينيم يا ماده؟ هر طور وحي ميشود همانطور ميسازند خدايا اين را خوشگل بيافرينيم يا بدگل هرچه وحي ميشود به آنها، همانجور ميسازند. خدايا اين را فقير بسازيم يا غني؟ هرچه دستورالعمل ميرسد، همانجور ميكنند و هكذا. حالا اينها دو ملك هم هستند، ميروند آنجا و طفل را ميسازند و خدا هم نيستند.
پس غافل نباشيد، بله، بعضي از مسائل را از بس گفتهاند و ما شنيدهايم عادت كردهايم، ما هم ميگوييم. خدا رحمت كند خوبان را، كه اينها را انداختند در ميان، و هيگفتند و گفتند و ما عادت كرديم و شنيديم. حالا بسا شبهه هم نكنيم. گفتند خدا يكي است، و ما هم شنيديم و عادت كرديم، و ما هم ميگوييم، و معنيش را نميفهميم. و آن پدر و مادر، و آنهايي هم كه به ما گفتند خودشان هم راه نبردند راهش را، و به ما هي گفتند. حالا شما ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس ميگويند هر اثري دليل بر مؤثري است. البعر\ تدل علي البعير، و همين را دليل ميدانند در توحيد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 280 *»
خود، و باز هم ميگويند پيرهزالي خدمت پيغمبر عرض كرد اگر من اين چرخ را نگردانم، خودش نميگردد. و اين را دليل توحيد ميدانند. و ميگويند پشكل شتر، دلالت ميكند بر شتر، و اينها را دليل ميگيرند و ميخوانند. حالا شما فكر كنيد آيا اين علم توحيد شد؟ آيا اين دلالت بر توحيد خدا كرد؟ حالا آيا شتر، خدا است؟ فرض كن پشكل بسياري باشد، آيا دلالت ميكند كه يك شتر است؟ بله، البعر\ تدل علي البعير و اثر الاقدام تدل علي المسير. حالا ردّ پا دلالت ميكند كه كسي از اين راه رفته. آيا اين دلالت ميكند كه يك آدم بايد رفته باشد؟ اين همه ردها رد راهها هست، پس اين همه خلق كه رفتهاند و رد پاهاشان مانده، اين ردّ پاها آيا دلالت ميكند كه يك شخص است؟ يك نفر است كه از اين راه رفته؟ هيچ دلالت نميكند. بله، حالا از تصدق سر انبياء عادت كردهايم، ميگوييم خدا يكي است، و خوب عادتي هم هست. اما فكر كنيد اين را كه گفته؟ ننهام گفته، بابام گفته، مردم گفتهاند. آيا اينها دليل شد؟
فكر كنيد انشاءاللّه، عرض ميكنم چون از خدا سرنزده است مگر محمد و آلمحمد صلواتاللّهعليهم، و ميخواهم اين را پوست بگيرم و پوستكنده بگويم كه شما انشاءاللّه ياد بگيريد، و بدانيد كه مردم ديگر اينها را راه نميبرند. بلكه اگر از اين مسجد بيرون روي، و اينها را بگويي، اگر بتوانند و تشخص داشته باشند، توي دهانت ميزنند. چرا كه خودشان راه نميبرند، پس قبول نكرده منكر هم ميشوند. عرض ميكنم واللّه چيزي كه از خدا صادر شده، محمد و آلمحمدند صلواتاللّهعليهم، ديگر هيچ چيز از خدا صادر نشده. و اين را شرح كردهام، مكرر عرض كردهام كه گرمي از آتش بيرون آمده نه از خدا، روشنايي از چراغ آمده نه از خدا، روز از قرص آفتاب بيرون آمده نه از خدا، انسان از گل بيرون آمده نه از پيش خدا، جن از پيش آتش آمده نه از پيش خدا. ديگر حالا سر كلافه را كه راه مياندازم،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 281 *»
چون هر روزه اشاره به مطلب ميكنم، انشاءاللّه تو ميفهمي. پس آب از پيش خدا نيامده. سرما ميزند به اين هوا، ميبندد آب ميشود، يخ ميشود. گرما به اين آب ميزند، شل ميشود. گرما بيشتر ميزند، بخار ميشود رقيقتر ميشود، گرما به اين بخار بيشتر ميزند، خوردهخورده گم ميشود از نظر دوباره هوا ميشود. حالا آب از كجا آمده؟ از پيش سرما. هوا از كجا آمده؟ از پيش آتش. آتش از كجا آمده؟ از پيش خدا كه نيامده، از سنگ و چخماق بيرون آمده، از پيش كبريت آمده.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، اينها همه مخلوقاتند، و خدا اينها را خلقشان كرده، و خيليهاش را هم خودت تصرف ميكني. ميبيني كه سنگ و چخماق را خودت ميزني. خودت كبريت را ميكشي به در و ديوار و زمين. آتش بيرون ميآيد. ملتفت باشيد، آيا ايني را كه تو روشن ميكني، آيا اين خدا است؟ آيا اين از پيش خدا آمده است؟ عرض ميكنم اگر چرت نزني و فكر كني، انشاءاللّه ميفهمي كه هيچچيز از اين عالم امكان از پيش خدا نيامده. همينطوري كه نجار چوب برميدارد و پنجره ميسازد و كرسي ميسازد، همينطوري كه خودتان داريد ميبينيد، كوزهگر برميدارد گل را و كوزه ميسازد، همينطور، خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار. خدا هم كوزه ساخته، اما از گل. همينطور ماها را از گل ساختهاند، ما از پيش خدا نيامدهايم. واللّه عرض ميكنم اگر محمد را شناختيد، خدا را ميشناسيد.
دقت كنيد ببينيد چه عرض ميكنم، حيف است اينها را من هي چنه بزنم و حلاجيش بكنم و توي حلق تو بكنم و تو هي قي كني و هي تكبر كني و نخواهي ياد بگيري. عرض ميكنم واللّه هيچ اين مخلوقات هيچيكشان از پيش خدا نيامدهاند. بعضي از پيش آب آمدهاند، آبش از پيش سرماش آمده، سرماش از پيش زحل آمده، يك وقتي زحل هم نبود.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 282 *»
باري، پس غافل نباشيد و فكر كنيد، پس خلق هيچكدام از پيش خدا نيامدهاند و چون هيچكدام از پيش خدا نيامدهاند، هيچكدام خبر ندارند از خدا و واللّه عرض ميكنم محمد و آلمحمد از پيش خدا آمدهاند. ميفرمايند: اخترعنا من نور ذاته و فوّض الينا امور عباده و در زيارت جامعه است: بلغ اللّه بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث لايسبقه سابق و لايلحقه لاحق.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، حقيقت ايشان كه آن مابهالامتياز ايشان است از غير ايشان، دل بدهيد ببينيد چه عرض ميكنم. چونكه از پيش نميرويد، خيلي چيزها را از دست دادهايد و محروم ماندهايد. عرض ميكنم هر چيزي را كه تو ميشناسي، به آن چيزي ميشناسي كه مخصوص او است، كه تميز ميدهي او را از غير او. و خرما را تميز ميدهي از مويز به آن مابهالامتيازش. و مابهالامتياز او اين است كه طعم خرما مخصوص خرما است، شيريني اين جوري است و شيريني آن جوري ديگر است. اما نوعشان، همه شيرينياند و شيرينند. اما طعم مويز پيش خرما نيست، طعم خرما پيش مويز نيست. اگرچه هر دوشان شيرين است، اما اين يكجور طعمي دارد، و آن يكجور طعم. ديگر نبات و قند مثل يكديگر است برادر همند، معذلك طعم نبات يكجوري است، طعم قند يك جوري ديگر.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس هر چيزي را كه تو ميشناسي، به آن چيزي است كه خودش دارد و جاي ديگر نيست. شيريني مخصوص خرما نيست، آن طعم خاص خرما كدام است؟ آن است كه پيش خود خرما است، جاي ديگر يافت نميشود. هر كدام طعم خاصي دارند. اگر تو اين خاصها را از نظر بيندازي، بايد هيچ فرق ندهي مابين خرما و شكر. و ميبيني ذائقه خدا داده، تبارك صانعي، ببين چه صنعتي كرده خدا؟ اگر اين ذائقه را خدا نگذارده بود در انسان، انسان به اين دانايي، به اين زيركي، نميتوانست تميز بدهد ميان هر جور شيريني. انسان تعجب ميكند،
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 283 *»
كه چه ذائقهاي خدا قرار داده؟ چقدر آسان تميز ميدهد؟ كه به محض اينكه ميچشي شيريني را، ميفهمي شيرين است. به محض اينكه ترشي را ميچشي، ميفهمي ترش است. به اين ذائقه قند را از نبات تميز ميدهي، نبات را از خرما تميز ميدهي، از مويز تميز ميدهي، با وجودي كه همه شيرينند. پس ببينيد انساني را كه خدا اينجور خلق كرده، هر چيزي را همينطور تميز ميدهد. پس آن مابه الامتياز شخص، حقيقت شخص است. من آن كسي هستم كه هيچچيز از من پيش كسي ديگر نيست. پس محض اينكه شيريني را بخواهي خبر از آن بدهي، بگويي من شيرينيشناسم، پس خرما را ميشناسم، نه نميشناسي. تا بخصوص برنداري و نچشي، نميتواني خرما را بشناسي. و غافل نباشيد، واللّه آنچه مخصوص محمد و آلمحمد است، هيچ جاي ديگر نيست. فكر كن انشاءاللّه، به دستش بيار و آن وقت ديگر ولش مكن اين حرف را، كه حرف بزرگي است. حالا من پوستين دوش ميگيرم، او هم پوستين دوش ميگيرد من به اين شناخته نميشوم من چشم دارم او هم چشم دارد. من گوش دارم، او هم گوش دارد. حيوانات هم كه چشم و گوش دارند، اينكه مابهالامتياز نيست. مورهاي به اين زيادي، پشههاي به اين زيادي هم چشم دارند، هم گوش دارند، اين مابهالامتيازي نيست. پس غافل نباشيد، از همان نمره كه عرض ميكردم فراموش نكنيد، طعم خرما را با طعم مويز تميز ميدهي. حالا آلمحمد: مابهالامتيازشان چه چيز است؟ آلمحمد يعني چه؟ آيا يعني آنها از خاك خلق شدهاند، و من هم از خاك؟ نه واللّه، آلمحمد واللّه كساني هستند كه خلق شدهاند و هنوز آب نبود، خاك نبود، آسمان نبود، زمين نبود، بهشت نبود، جهنم نبود، لوح نبود، قلم نبود. هيچ مخلوقي از مخلوقات نبود، و ايشان بودند. ميخواهي حقيقت ايشان را به دست بياري كه چطور است؟ حقيقت ايشان از اين غذاها نيست اين غذاهايي كه تو ميخوري، قوت به ايشان نميدهد. يك كسي خيلي تعجب كرده
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 284 *»
بود كه حضرت امير7 در شصت و سه سال عمر، چطور شد كه هفده من جو بيشتر ميل نفرمودند. هفده من جو، در عرض شصت و سه سال كه روزي خيلي چيز كمي ميشود. يك كسي خيلي تعجب كرده بود كه شصت سال، آدم همهاش هفده من جو بخورد، چطور ميشود؟ عرض كرده بود خدمت سيد مرحوم كه اين چطور ميشود؟ فرموده بودند راست است، لكن من تعجبي ديگر دارم كه در اين مدت آن حضرت چرا جو خورد؟ او غذا ميخواهد چه كند؟ غذاخوردن يعني چه؟ واقعاً همينطور است كه سيد فرمودند. گرسنه بودند، سنگ به شكمشان ميبستند. حالا در لباسي بيرون بيايند كه شكمي داشته باشند و خالي كه بشود، گرسنه بشوند، دخلي به خودشان ندارد. پس عرض ميكنم واللّه بودند محمد و آلمحمد و هيچ حبوب خلق نشده بود، گندم، جو، برنج، نخود، هيچ اينها خلق نشده بودند. چرا كه اينها آفتابي ميخواهد كه بگردد و تربيت كند، تا آنها از زمين برويند و ايشان بودند و هنوز آسمان نبود و زمين نبود. واللّه ايشان را از آب خلق نكرده خدا با وجودي كه خدا ميگويد: و جعلنا من الماء كل شيء حيّ. ايشان بودند و زنده بودند و هنوز آبي خدا خلق نكرده بود. در آنجايي كه چندين سال و دهر كه گذشت و طول كشيد، آن وقت خدا از نور ايشان آب را خلق كرد. ديگر از نور ايشان، بعد از سالهاي دراز عرش خلق شد. آن وقت عرش، روي آب گذاشته شد. ايشان بودند، نه عرش بود و نه كرسي، و نه آبي بود و نه خاكي، و نه نباتي بود و نه حيواني و نه گندمي و نه جوي. پس ديگر آنوقت چه ميخوردند؟ آنجا مددشان از چه بود؟ اين را ديگر تو نميداني، چرا كه نور خدا و فيض الهي جوري ديگر به ايشان ميرسد و مدد ايشان ميشود. پس ايشان واللّه بلندترند از اينكه مخلوقي از مخلوقات بتواند در ايشان تصرف كند. واللّه ايشان متصرفند در تمام مملكت خدا، و هيچكس ديگر نميتواند متصرف در مملكت خدا باشد. به غير از آن اول ماخلق اللّه واللّه براي اول ماخلق
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 285 *»
اللّه خلق شدهاند، پس او را بايد بشناسي. عرض ميكنم به زباني كه خودت انشاءاللّه مأنوس باشي. عرض ميكنم، خداوند عالم آنچه را كه خلق كرده، به مشيت خودش خلق كرده. هر چيزي را خدا به قدرت خودش، به مشيت خودش خلق كرده. حالا اين مشيت، آتش خلق ميكند، آيا ديگر از آتش گرم ميشود؟ خودش آب خلق ميكند، آيا خودش از آب تر ميشود؟ يا اينكه مزاجش تر است؟ نه. خلق ميكند خاك را، خود مشيت نبايد خشك باشد كه خاك را خلق كند.
پس عرض ميكنم غافل نباشيد انشاءاللّه، ميفرمايند: خلق اللّه المشية بنفسها ثم خلق الاشياء بالمشية. جميع اشياء را خدا به مشيت خود خلق كرده، و آن مشيت را به خود مشيت خلق كرده. و همين لفظ حديث است كه عرض ميكنم، هيچكس هم نميتواند حاشا كند كه بگويد حديث نيست. پس خدا خلق كرده مشيت را، خودش را به خودش، و ساير مخلوقات و اشياء را به مشيت خلق كرده. و اين مشيت گرم نيست، اين مشيت تر نيست، اين مشيت بالا نيست، اين مشيت پايين نيست، جايي هم نيست كه مشيت تعلق نگرفته باشد و چيزي نساخته باشد. پس ببينيد مشيت در همه مكانها هست، در همه زمانها هست، زمانها را تازه به تازه خلق ميكند. بل هم في لبس من خلق جديد. همينطور عليالعمياء نگاه ميكني، خيال ميكني وقتي متولد ميشوي تا حالا همينطوري؟ نه، اينجور نيست. وجود خودت را فكر كن، اين بدنت بعينه مانند گياه است، مانند درخت است، اين درخت را هر هفته بايد آب داد، چرا كه آن آبي كه پيش شرب كرده بود، تحليل ميرود. و همينجور اين بدني كه از مادر متولد شد، غذائي به او رسيد، نهايت مكث غذا در بدن چهلروز بيشتر نيست. اين است كه آن شتري كه نجاست ميخورد گاوي كه نجاست ميخورد و گوشتش حرام ميشود به اين واسطه، حيوان گهخور، همين كه خوراكشان نجاست شد، معلوم است گوشتش حرام ميشود. ميفرمايند چهلروز آن حيوان را ببندند، علف
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 286 *»
طيب و طاهر به او بدهند. چهلروز كه علف دادي، آن وقت حلال ميشود، طيب و طاهر ميشود. نهايت در اين چهلروز ديگر نگذارند نجاست بخورد و چون هي علف ميدهند، گهها ميرود پي كارش، كمكم بدنش طيب و طاهر ميشود.
انشاءاللّه غافل مباشيد، انساني كه هر روز ميخورد، هر روز تغوط ميكند، هر شب ميخورد، باز تغوط ميكند، نميماند در بدن آدم آنهايي را كه خورده، هي از اين طرف ميخورد، از آن طرف در ميرود. يكپارهايش در بدن ميماند. و آن هم يكپارهايش عرق ميشود، يكپارهايش چرك ميشود. باز چركها تازه به تازه ميآيد بيرون، نميماند در بدن. هر هفته حمام ميروي، كيسه ميكشي. همينطور يكپارهاش مو ميشود، و آن هم ازاله ميشود، پس نميماند در بدن. خلاصه اين بدن انسان واللّه مانند شمعي است كه روشن كرده باشند. سرهم پيه آب ميشود سرهم آن آب بخار ميشود، سرهم آن بخار آتش در آن درميگيرد و ميسوزد و تمام ميشود. پس اين شعله كه ميبيني سرشب تا صبح ميسوزد، هي تازه به تازه عوض ميشود، سرهم شعله تازه است. شعلهاي كه اول ديدهاي شعله دومي نيست. در يك ساعت، شصتدفعه نگاه كني، هر دفعه كه نگاه ميكني، چراغ تازه ميبيني، چراغ پيشتر را نميبيني. چراغ پيشي دود شد، به هوا رفت. حالا اين چراغ تازه روشن شده. باز تا چشمت را گرداندي و دوباره نگاه كردي، باز آني كه پيش ديده بودي، دود شد رفت به هوا. دود تازه پيدا شد، آتش تازه در آن درگرفت. بل هم في لبس من خلق جديد. پس هي تازه به تازه ساخته ميشود. اين بدن هم همينطور است، اين است كه انسان هر روز بايد غذا بخورد، و گياه را هر هفته بايد آبش داد. هي آبها بيرون ميرود از گياه، هي بايد آبش داد.
پس غافل مباشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم اين مشيت خدا، هر روز هم در كاري است، سر هم دارد ميسازد تو را. نه كه مشيت خلق كرد ما را، و حالا خبر از
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 287 *»
ما ندارد، نه. بلكه ما هيچ مستغني از مشيت نيستيم، بايد سرهم ما را زنده بدارد، سرهم به اين مشيت محتاجيم كه هي روغن تازه بريزد در چراغ قلب، و اين روغن، خون است كه غذا كه ميخوري، صافي غذا از معده تو ميرود در جگر تو، آنجا هم باز صاف ميشود خون چربي ميشود، ميآيد در قلب. آنجا كه آمد، روح حيات به آن تعلق ميگيرد، و تو زنده ميماني. اينها همه را مشيت خدا درست ميكند. جايي نيست كه اين مشيت آنجا نباشد، سرهم مدد ميرساند به اين مخلوقات، و واللّه اين مشيت خدا و اين اراده خدا است. ارادة اللّه في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم و الصادر عما فصل من احكام العباد واللّه آن قلب جامعي كه تمام اين مشيت در آنجا مسكن ميكند، واللّه قلب امام است7. تمام ارادههاي خدا آنجا جمع شده و از خانههاي ايشان بيرون ميآيد و منتشر ميشود در عالم. اما اين مشيت، خودش به خودش درست شده و اين مطلب را مكرر عرض كردهام، و شما كم گوش ميدهيد. و نمونه اين را ملتفت باش انشاءاللّه. مثل اينكه تو نمازت را به نيت ميكني، به نيت وضو ميگيري، به نيت غسل ميكني، به نيت نماز ميكني، و هكذا. اما نيت را به نيتي ديگر نبايد نيت كني. هر كاري را به قوت خودت ميكني، قوت را از كجا ميآوري؟ قوت را به چه احداث ميكني؟ قوت را خودش را به خودش احداث ميكني، قوت را به قوت ديگر احداث نميكني. حالا همينطور مشيت خدا هم قو\ اللّه است، قدر\ اللّه است، اراد\ اللّه است. پس مشيت خدا خودش به خودش ساخته شده. بدءش از خدا است، عودش به سوي خدا است. لكن جميع خلق هرجا هستند، خدا خلقشان كرده. مشيت تعلق گرفته و خلقشان كرده، پس جايي نيست كه مشيت نباشد. و اين حرفي است كه مأنوس است، اين را هرجا بگويي وانميزنند. بگويي مشيت در آن واحد در دنيا هست، در آخرت هست، در آسمان، در زمين، در مكان، در زمان، در همهجا هست. هر چيزي را بايد خلق كند، كه مشيت همهجا بايد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 288 *»
باشد كه خلق كند. حالا كه چنين است، آن كسي كه از بالاي مشيت آمده، صلواتاللّهوسلامهعليه، واللّه البته او هم همهجا هست. و واللّه ائمه شما بودند، و هنوز مشيت نبود. و عرض ميكنم اينها را كسي درست برنميخورد، مگر تمامش را به دست بياورد. واللّه ايشانند كه هيچچيز بر ايشان سبقت نگرفته، پس مشيت هم بر ايشان سبقت نگرفته. واللّه مشيت، مشيت ايشان است. و چون هرچه از ايشان است منسوب به خدا است، مشيت ايشان هم مشيت خدا است. و واللّه كمالات، جميعاً كمالات ايشان است. لكن ايشان هر كمالي دارند، مال خداست. پس كمالشان تماماً كمال خدا، و هر بهائي دارند بهاء خدا است. اللّهم اني اسألك من بهائك بأبهاه. واللّه بهاء مال ايشان است، و ايشانند بهاء اللّه. و ايشان كه صاحب بهاء شدند، بهاي ايشان بهاي خدا است، و همه بهاءها بهاي خدا است. به همينطور جميع اسماءاللّه به طور ظاهر فكر كني ميفهمي. به طور ظاهر حكمي ميكنند، حكمشان حكم خدا است. حرفي ميزنند حرفشان كلام خدا است. كتابي مينويسند، كتابشان كتاب اللّه است. همين قرآن انه لقول رسول كريم ذيقوة عند ذيالعرش مكين مطاع ثمّ امين و ماصاحبكم بمجنون. پس اين قرآن، قول پيغمبر است9 اما حالا كه قول پيغمبر شد، آيا قول خدا نيست؟ چرا قول خدا است. بسا زبان پيغمبر زبان خدا باشد، بسا قلب پيغمبر تخت خدا و عرش خدا باشد، بسا هرچه پيغمبر دارد خدا آنجا باشد. در خصوص مؤمنين فرمايش ميكند در حديث قدسي: انما يتقرب اليّ العبد بالنوافل، كه بنده مؤمن، تقرب ميجويد به سوي من به سبب نافلهگزاردن تا اينكه كار به آنجا ميانجامد، آنقدر نافله ميكند كه من او را دوست ميدارم. حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها. همينكه او را دوست داشتم، من چشم او ميشوم. توي چشم مؤمن، خدا نگاه ميكند. من گوش شنواي او ميشوم، دست تواناي او ميشوم. وقتي دربارة مؤمن اينطور باشد، نسبت به پيغمبر كه بحمداللّه
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 289 *»
هيچكس جرأت نميكند غير از اينطور بگويد. خدا است دست او شده دست پيغمبر دستي است كه هركس بيعت ميكند با او، ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه. دست او يداللّه است، واللّه چشم او چشم خدا است، گوش او گوش خدا است. پس جميع آنچه را داراست، خدا داراست. واللّه كه حكمش حكم خدا است، قولش قول خدا است، امرش امر خدا است. از اين جهت است كه من يطع الرسول فقد اطاع اللّه، هركه اطاعت كند پيغمبر را اطاعت كرده است خدا را. و از همين باب است كه در زيارتشان ميخواني: من احبكم فقد احب اللّه و من ابغضكم فقد ابغض اللّه و من اعتصم بكم فقد اعتصم باللّه. اليكم التفويض و عليكم التعويض، از اين است واللّه كه چون جميع نورها از ايشان است، اشراق زمين به نور ايشان است، نور ايشان نور خدا است، پس اشرقت الارض بنور ربها و اشرقت الارض بنوركم. پس اصل فاعل، ايشانند. اين نوري كه توي مسجد است، از خدا است، يعني مملوك خدا است. آيا راستي راستي اين نور از كجا بيرون آمده؟ حقيقتاً آن چيزي كه نور از آنجا بيرون آمده، آفتاب است. مثل اينكه حقيقتاً روشنايي كه در اطاق است، تمامش از اين فتيله بيرون آمده، تمامش از اين شعله بيرون آمده. بگويي خدا اطاق را روشن كرده، يعني فتيله داده، شمع داده، كسي را واداشته شمع را روشن كرده. واللّه همينجور عرض ميكنم اياب الخلق اليكم آن حقيقتش و حسابهم عليكم آن حقيقتش. اما اينها همه منسوب به خدا است. پس ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم. همچنين، اشرقت الارض بنوركم آن حقيقتش است، ايشانند منير، ايشانند آفتاب حقيقي، واللّه اين آفتاب از نور يكي از آنها است. اين آفتاب از نور حضرت امام حسن خلق شده. لكن آن آفتاب حقيقي را بخواهيد بدانيد كيست، و بدانيد كه خدا چرا قسم به آفتاب ميخورد؟ و ميفرمايد: والشمس و ضحيها والقمر اذا تليها آيا خيال ميكني خدا چون اين آفتاب را دوست ميداشته، به سرش قسم خورده؟ چون اين ماه را دوست ميداشته، به سرش
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 290 *»
قسم خورده؟ نه. بلكه عرض ميكنم واللّه اگر اينها را دوست بدارد، به جهت صاحبش است كه دوست ميدارد، كه ميفرمايد: والشمس و ضحيها يعني قسم به حق پيغمبر، و قسم به شريعت پيغمبر. والقمر اذا تليها، يعني قسم به حق اميرالمؤمنين كه خليفه پيغمبر است و جانشين او است. هرجا خدا قسم خورده، همهجا به سر عزيزش قسم خورده. خدا و خلق همه، قرارشان اين است كه كسي را كه دوست ميدارند به سر و جان او قسم ميخورند، و كسي را كه دوست نميدارند به آن قسم نميخورند. و تمام اين دنيا و ما فيها اگر به قدر بال مگسي عظم داشت پيش خدا، خدا آب اين دنيا را به حلق كفار و منافقين نميريخت. حالا دنيا را داده به كفار و منافقين، از بس بيقابليت است. تمام اين دنيا جوري است كه هيچ اعتنائي خدا ندارد به آن. از اين جهت سگ، خوك، منافق، كافر، همه آنها زياد دنيا را دارند. اهل دنيا اغلبشان كفارند، اغلبشان منافقينند. ببينيد همين حالا دولت اسلام را، و دولت كفار را، كه چقدر فرق دارد؟ بسا يك تاجري فرنگي، به قدر خيلي از دولت اسلام، دولت بيشتر دارد. و خدا صريحاً فرموده در قرآن كه اگر شماها داخل هم نبوديد، همطبع نبوديد، خويش نبوديد، قوم نبوديد، اگر جدا بوديد از كفار و منافقين، من خانههاي كفار را سقفهايش را از طلا و نقره ميكردم، درها براي خانههاشان قرار ميدادم و تختها قرار ميدادم، كه تكيهگاهشان باشد. خانههايشان را طلاكاري ميكردم. پس جميع آنها را رزقها ميدادم، و خانههاشان را اندود از طلا و نقره ميكردم. ملتفت باشيد انشاءاللّه، حالا هم كه كفار يكخورده صدمه ميخورند، به جهت اين است كه شماها پر وحشت نداشته باشيد. اگر شما وحشت نداشتيد و طاقت ميآورديد، به شما هيچ نميدادند، اما حالا به آنها ميدهند به شما هم ميدهند. لكن چون ماها ضعيفيم، چيزيمان كه نميدهند خيال ميكنيم با ماها عداوت دارند. پس يكخورده چيزمان ميدهند كه همچو خيالها نكنيم.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 291 *»
پس غافل نباشيد، خدا خيلي جاها قسم خورده، كه ميفرمايد: و التين و الزيتون و طور سينين و هذا البلد الامين. به انجير قسم خورده، به زيتون قسم خورده. واللّه جميع چيزها را كه قسم خورده، به سر عزيز خودش قسم خورده. و عرض ميكنم واللّه عزيزي نيست پيش خدا مگر محمد و آلمحمد، در دعا است كه لاحبيب الا هو و اهله. ديگر حبيبي ندارد خدا مگر اينكه محمد است حبيبش. ديگر اين حبيب، اين پيغمبر، يك سلماني را دوست بدارد، چون آن دوستش ميدارد، او هم ميبيني دوست ميدارد اين را. حالا سلمان اطاعت پيغمبر را كه ميكند، من يطع الرسول فقد اطاع اللّه. آن حبيب حقيقي، آنچه را خدا ميخواهد و دوست ميدارد، واللّه محمد و آلمحمد است صلواتاللّهعليهم و واللّه جميع خلق را از براي ايشان خلق كرده. ميفرمايد: لولاك لماخلقت الافلاك اگر به جهت خاطر مبارك تو نبود، افلاك را خلق نميكردم. و اگر افلاك را خلق نكرده بود، زمين نبود. اگر زمين نبود، گياهها نبود. گياهها نبودند، حيوانات نبودند، خوبان نبودند، بدان هم نبودند.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، مراد خدا همين است كه از براي محمد و آلمحمد خلق كند چيزها را. بعضي را براي خودشان خلق كرده، بعضي را براي نوكرشان، خادمشان، و خودشان احتياجي به آنها ندارند. چرا؟ به جهتي كه تو ميداني ايشان خلق شدهاند و هنوز آسمان نبود، زمين نبود. پس آسماني نميخواستند، زميني نميخواستند. احتياج به آسمان و زمين نداشتند. خلق شدند و هنوز عرشي نبود و آبي نبود و احتياجي به عرش نداشتند، احتياجي به آب نداشتند. واللّه اين عرش و اين كرسي و اين آسمانها را عرض ميكنم بسا براي شما خلق كرده باشند، چون شما امت پيغمبريد. و از براي امت پيغمبر، خانه ضرور است. معلوم است مسكني ميخواهند كه سقفي داشته باشد. بسا آسمان را براي شما خلق كرده باشند. چون امت پيغمبري آسمان براي تو ساختهاند، از براي خودشان نساختهاند. نه واللّه، خودشان هيچ
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 292 *»
احتياجي به اين زمين و اين آسمان و به اين عرش و به اين كرسي و به اين اوضاع ندارند. واللّه احتياج ندارند به اين غذاها، واللّه احتياج به اين خدمتهاي شما ندارند.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس ايشانند كه از خدا صادر شدهاند. فكر كني به عقل خودت راهش هست، فكر نميكني تقصير خودت است. پس فكر كن، ببين قدرتي از خدا صادر شده، يا نه؟ اگر قدرتي از خدا صادر نشده بود، خلق را خلق نكرده بود. حالا آيا آن قدرت، از خود خدا بايد صادر باشد، يا از جاي ديگر باشد؟ فكر كن انشاءاللّه، خودت هم كه بايد كاري بكني، بايد خودت قوتي داشته باشي، قدرتي داشته باشي كه از خودت صادر شده باشد. قدرت را نميشود مثل ارّه و تيشه از خارج بياوري به خود بچسباني.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، اول ماخلق اللّه بايد باشد، آن اول ماخلق اللّه قدرت خدا است. قدرت خدا پيشتر بايد باشد، كه مقدورات را بسازند. علم خدا است، بايد پيشتر باشد، تا از روي علم، اشياء را بسازند. پس واللّه جميع معاني كه به اصطلاح ملاها معانيش ميگويند، ايشانند. از اين جهت فرمودند: نحن معانيه و ظاهره فيكم. ماييم معاني خدا، ماييم ظاهر خدا كه ميان شما راه ميرويم. ماييم جانشين خدا، ماييم امر خدا، ماييم حكم خدا، ماييم قائممقام خدا كه هر كاري را ما بكنيم، او امضا ميكند. پس ايشانند واللّه قائممقام خدا، و آن مقام خودشان را شما فراموش نكنيد انشاءاللّه. محمد و آلمحمد آن مابهالامتيازشان، آنچه را محمد و آلمحمد دارند، واللّه هيچكس آن را ندارد، جميع ملائكه آن چيز را ندارند، هيچ پيغمبري واللّه آن را ندارد. واللّه آنچه ايشان دارند، هيچ مخلوقي از مخلوقات ندارد، و آن مابهالامتيازشان است كه به آن جدا شدهاند از ماسواي خودشان. طعم خرما را هيچ مويز ندارد، و طعم مويز را هيچ خرما ندارد. وقتي ميچشي ميفهمي طعم آنها را. آن وقت خرما جدا ميشود، مويز جدا ميشود. همينطور آنچه محمد و آلمحمد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 293 *»
دارند، هيچ مخلوقي از مخلوقات آنها را ندارند، و طمع آن را نميتوانند بكنند. لايطمع في ادراكه طامع. معلوم است وقتي خرمايي را آدم ميچشد و طعمش را ميفهمد، آن وقت طمع ميكند كه كاش دست من به خرما ميرسيد. چيزي را كه نچشيدهايد، و بويش را راه نبردهايد، و خبر از آن نداريد، چطور طمع آن را ميتوانيد بكنيد؟ پس طمع مقام محمد و آلمحمد را، واللّه از روي حقيقت نميتوان كرد. ديگر طمعهايي كه مردم كردند، و آنها هم سست انداختند، معلوم است. ابابكر ميخواست كه جايي بنشيند و حكمي بكند، و مال مردم را ضبط كند و بر گردن مردم سوار شود، اين طمع را كه هميشه ميكردهاند، و ايشان هم هميشه سست ميانداختهاند، اين دخلي به مقام اصلي ايشان ندارد. يك كسي مثل باب ملعون آمد، و ادعاي مقامات ايشان را كرد، گفتند ما از مقام بيان آمدهايم، و پيغمبر و ائمه از مقام معاني آمدهاند، و خودشان گفتهاند، نحن معانيه. اگر آنها امروز بودند، دور ما ميگشتند. اي پدرسوختة حرامزاده، اگر اميرالمؤمنين بود، چنان دورشان ميگشت، با ذوالفقار قطع و قلع و قمعشان ميكرد. باري، شيطان دست از كار خود برنميدارد و خوب مسلط شد، و اينها هم خوب اطاعتش كردند.
يك وقتي احمقي در دنيا دست و پا ميكرد كه دنيايي تحصيل كند و نميتوانست كاري پيش ببرد. مكتبداري كرد چيزي گيرش نيامد، كدخدايي كرد، پاكاري كرد، پيش نبرد. نوكري كرد، نشد. آن طوري كه دلش ميخواست نشد، هرچه دست و پا كرد نشد. يك وقتي شيطان ترحم كرد بر او، آخر چون شرك شيطان بود، شيطان بر او ترحم كرد. يكجوري خود را بر او ظاهر كرد و گفت: چرا خودت را اين قدر به در و ديوار ميزني؟ چرا خود را اينقدر عذاب ميدهي؟ چه ميخواهي؟ گفت: چه كنم؟ فقيرم، هر كاري كردم آن طوري كه دلم ميخواست نشد. گفت بيا ديني اختراع كن، ببين كه بهطور آساني همينطور سر مكانت
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 294 *»
نشستهاي زحمت هم نميكشي، چطور دولتمند شوي. ديني اختراع كن، يكي دو تايي كه به تو گرويدند، كمكم دورت جمع ميشوند. آن وقت زحمتي نكشيده، و سر جايت آسوده نشسته، توي آلاف و الوف ميافتي. آن مردكه احمق هم رفت و ديني اختراع كرد. كمكم يكي پيدا شد مريد شد، يكي ديگر آمد مريد شد، خوردهخورده دو تا شدند، و سه تا و زياد شدند. كمكم هزار تا شدند، و زيادتر پيدا شدند. جمعيتي دور و برش را گرفتند. مردكه نانش توي روغن افتاد. مثلاً چايي پيدا شد قند پيدا شد كشك و روغن پيدا شد. غرض مايحتاج آن زمان هرچه بود برايش به آساني مهيا شد. مدتها همينطور آجيلش كوك بود. يكوقتي خودش به هوش آمد، با خود گفت ما اين چاپ را زديم و مردم هم گولمان را خوردند، حالا اگر فردا پسفردا افتاديم مرديم، چه خاكي سرمان كنيم؟ شايد جهنمي باشد، و گرفت و گيري، و ما را بردند جهنم چه كار كنيم؟ خودش دستپاچه شد، مريدهايش را طلب كرد به آنها گفت واقعش اين است كه اين دين را من اختراع كردم، از جانب خدا نبود. گفتند تو كافر شدهاي به دين خودت. هرچه كرد كه آنها برگردند، برنگشتند. ديد چاره نشد. پيغمبري در آن زمان بود، رفت پيش آن پيغمبر، گفت واقعش اين است كه من همچو كاري كردهام و حالا همچو شده. آن پيغمبر گفت برو پيش خدا، آنجا التماس كن، بلكه چارهاي از براي تو بشود. گفت مريدهايم برنميگردند، هرچه هم من اصرار ميكنم، بيشتر پاپي ميشوند كه تو كافر شدهاي، از دين برگشتهاي. آن پيغمبر گفت من ميروم به خداي خود عرض ميكنم. رفت عرض كرد، خدا وحي كرد كه به او بگو اينها كه گوش به حرفت نميدهند، و از اين راه باطل برنميگردند، و اگر هم برميگشتند باز توبهات را قبول نميكردم، مگر اينكه آنهايي كه به اين راه باطلي كه تو اختراع كردهاي رفتهاند و مردهاند، آنها را زنده كني و آنها را برگرداني جميع خلقي را كه گمراه كردهاي اگر همه برگشتند و توبه كردند و رفتند به سر دين
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 295 *»
حقي كه من قرار دادهام، آن وقت توبه تو را قبول ميكنم.
حالا بله، اين باب خبيث نجس، باب جهنمي كه گشوده شده بود نگاه كرد ديد مداخلي دارد و دنيايش، آجيلش كوك ميشود، گفت ديني اختراع كنم. اول يكي و دويي آمدند، آخر از هزار هم گذشت و جمعيتي پيدا شد و سوقاتها برايش ميآيد و تعارفات ميكنند. ديد بد نيست، بنا كرد اين مزخرفات را گفتن. گفت من از بالاي مقام محمد و آلمحمد آمدهام، كتاب من كتاب بيان است، و توي كتابش يا اهلالبيان خطاب كرد، و مريدهايش را اهل بيان گفت.پس عرض ميكنم واللّه مقام محمد و آلمحمد را كسي خبر از آن ندارد تا بتواند طمع آن را بكند. اما زبان كسي را هم جلدي نميبندند، هرچه ميخواهد ميگويد. بناشان نيست زبان كسي را ببندند. اگر بناشان بود زبان نمرود را بسته بودند، زبان فرعون را بسته بودند، دست و پاي ابابكر را بسته بودند، دست و پاي معاويه را بسته بودند، و واللّه ميتوانستند ببندند و عمداً نبستند. يك وقتي حضرت امير روي منبر تشريف داشتند، مردم را موعظه ميكردند كه ايني كه من اصرار دارم برويد به جنگ معاويه، ميخواهم شما را هدايت كنم، و خير شما را در اين ميبينم. محتاج به شما نيستم. من اگر بخواهم معاويه را به آساني ميتوانم بگيرم. و همان جايي كه نشسته بودند، سرپايي حركت دادند، معاويه در شام بود، آنجا آن پدرسوخته از بالاي تختش افتاد. همان طوري كه روي منبر بودند، دست دراز كردند و سبيلش را كندند. معاويه نشسته بود، ديد دستي آمد و سبيلش را كند.
باري، اگر بناشان بود كه انتقام بكشند و مهلت ندهند، ميتوانستند لكن بناشان نيست. پس كفار را مهلت ميدهند، منافقين را مهلت ميدهند، غاصبين ظاهري را مهلت ميدهند كه ادعاي بيجاشان را بكنند. و لاتحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما. و واللّه باز مهلتدهنده ايشانند. نميبيني خطاب به پيغمبر ميفرمايد: فمهّل الكافرين امهلهم رويدا. اين عمر دنيا كرايه نميكند پر پاپي بشوي، سحره
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 296 *»
فرعون كه به موسي ايمان آوردند گفتند: فاقض ما انت قاض انما تقضي هذه الحيوة الدنيا. به فرعون گفتند تو هر حكمي درباره ما ميكني، بكن. نهايت تا زندهاي اين حكمها را ميتواني بكني. مغرور شدهاي مهلت دادهايم، تا دركت را پايينتر بريم.
اصلش قاعده خدا اين است كه ميگذارد معصيتكار معصيت ميكند، كافر كافر ميشود، و منافق منافق ميشود، اهل بدعت بدعت خود را رواج ميدهد، هركس هرچه بكند، خدا جلدي دستپاچه نميشود. ملك خدا از دست خدا بيرون نميرود هر وقت باشد آنها را خواهد گرفت، پس مهلت ميدهد. و عرض كردم ايشانند كه مهلت ميدهند خلق را، و اين مهلت دادن براي مؤمنين نعمت عجيب غريبي است. ميگويند الحمدللّه ما را مهلت دادي، از جهل بيرون آمديم. مهلتمان دادي، از معصيتهايي كه كردهايم پشيمانيم. پيش تو التماس ميكنيم، تضرع ميكنيم. اگر ما را مهلت نداده بودي، نميتوانستيم اين كارها را بكنيم. و از براي كفار، واللّه همين مهلت دادن نهايت سختي عذاب است براي ايشان. و از بس بدش ميآيد خدا، و از بس ميخواهد درك كفار و منافقين را پايينتر ببرد، مهلتشان ميدهد كه زيادتر عذابشان بكند. واللّه محمد و آلمحمد عذاب ميكنند. خدا به ايشان ميگويد: القيا في جهنم كل كفار عنيد. بيندازيد اي محمد و اي علي، و ببينيد آيه را به طوري گفته كه كسي نتواند بگويد خطاب به ايشان نيست، القيا في جهنم كل كفار عنيد. هر كافر عنيدي را هر كافري را، هر معاندي را، شما دو نفر بيندازيد در جهنم. پس محمد و علي قسيم جنت و نارند. هر كسي را سرجاي خود مينشانند. ايشانند اشداء علي الكفار رحماء بينهم و چون چنينند ايشان، خدا است ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و خدا است اشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة و ايشانند اسم خدا و خدا است مسمي به اسمهاي خود.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 297 *»
مجلس چهاردهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصلو\ و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله
الطيبين الطاهرين و ﻠﻌﻧ[ اللّه علي اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم
و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم
من الجن و الانس من الاولين و الآخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مكرر عرض شد كه چون خداوند عالم هر چيزي را براي مصرفي و براي فايدهاي خلق كرده، كه آن ثمر از آنها بروز ميكند. و اما انساني را هم از براي فايدهاي خلق كرده است، و خود اينها نميدانند براي چه خلق شدهاند و بسا خيالها ميكنند. و اگر يكخورده فكر كني ميبيني كه بسياري از مردم، الا قليل قليل، همچو خيال ميكنند انسان كارش اين است كه بايد چيزي پيدا كند، بخورد. خانه پيدا كند توش بنشيند. لباس پيدا كند، بپوشد. انسان شغلش همينها است. و بسا ضرب ضربويي هم خوانده، خيال كند بهشت هم همينطورها است. آنجا هم براي همين است كه بخورند و بخوابند و حورالعين آنجا است با او هم جماعي بكنند. شما بدانيد نه چنين است، انسان خلق نشده براي خوردن. و غافل نباشيد انشاءاللّه انسان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 298 *»
چون خودش نميداند براي چه خلق شده، خدا بيان كرد براي او، تا در جهل خود باقي نباشد. حجت بر او تمام باشد، نگويد تو به من نگفتي، و من نميدانستم، و خبر نشدم. فرمود: ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون، من خلق نكردم جن و انس را مگر از براي همين كه مرا بپرستند و مرا بشناسند.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، و عرض كردم هركس كه شعوري داشته باشد، همين قدري كه داخل ديوانهها نباشد، ميفهمد راستي راستي، واقعاً ﺣﻘﻴﻘ[ً كسي خداي خودش را بشناسد، و بداند جميع تصرفات در ملك خدا مال خدا است، و لاحول و لاقوة الا باللّه العليّ العظيم. اگر كسي همچو خدايي را شناخت، حالا چيزي ميخواهد، ميرود پيش خداش، از خداش ميگيرد. عزتي ميخواهي، برو پيش او. تعزّ من تشاء. و اينها خيلي آسان است، مگر اينكه اعتقاد درستي مردم ندارند. بله، خدايي هست، همه ميگويند. اما مطلع است از احوال ما؟ در اينجا حرف است. خدايي كه مطلع نيست، آن وقت بله، انسان معصيتي ميكند، خاكي به سرش ميكند. اما اگر بشناسد خدا را كه مشاهده ميكند، و ظاهر و باطن ايشان را ميبيند و هيچ غفلتي براي او نيست، اگر كسي غافل نباشد از اين مطلب، تو ببين در نزد يك شخصي، و لو تسلط بر تو نداشته باشد، تو در حضور انساني كه تو را ببيند، آيا ميتواني كشف عورت كني؟ يا جماع كني؟ بچهاي هم آنجاها باشد، آدم خجالت ميكشد. حالا در حضور اين خدا زنا هم ميكند، لواط هم ميكند، فحش هم ميدهد، و باكيش هم نيست. آيا نه اين است كه غافل است از خدا؟ پس غافل نباشيد شما انشاءاللّه از خدا، پس عرض ميكنم جن و انس هيچ محتاج نيستند به غير خداي خود، و از براي همين خلق شدهاند كه خداي خود را بشناسند، و خداي خود را بپرستند. چون خداي خود را شناختند، ميدانند او است قادر علي الاطلاق، او است داناي ظاهر و باطن، او است ارحمالراحمين، او است رازق وحده
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 299 *»
لاشريكله، او است عزيزكننده وحده لاشريكله او است ذليلكننده وحده لاشريكله. اگر چنين است، بر فرضي كه ما عزتي بخواهيم، ذلت نخواهيم، ميرويم پيش خدا. دولتي بخواهيم، فقر نخواهيم ميرويم پيش خدا، همه كار ميتواند بكند. و بعد از آنيكه پرستيدي اين خدا را، تو به بندگي خود عمل كردي، آيا خداي ارحمالراحمين به خدايي خودش عمل نميكند؟ آيا تو به بندگي عمل كني، و آن طوري كه او گفته راه روي، او خدايي خود را نميكند؟ و حال آنكه اگر فكر كني ميفهمي با وجودي كه معصيت او را رو به روي او ميكني، و رو به او نميروي، معذلك او اغماض ميكند. جوري سلوك ميكند با تو و اغماض ميكند، به طوري كه تو خيال ميكني كه نميبيند تو را و غافل است از حال تو. از بس مهلت داده، از بس خوشسلوكي كرده. پس غافل مباشيد انشاءاللّه، انسان براي هيچ شغلي خلق نشده، مگر براي همين كه خدا را بشناسد و خدا را بپرستد. ديگر هيچ كاري ديگر ندارد، و سرتاسر اين مردم كه ميبينيد، از اعلاشان گرفته تا ادناشان، از آخوندهاشان گرفته تا عوامشان، از سلطانشان گرفته تا رعيتشان، از تاجرشان گرفته تا كاسبشان، همچو از دزدشان گرفته تا قافلهشان جميعشان شغلشان و همّشان را همين قرار دادهاند كه جوري بكنيم، ناني پيدا كنيم، عزتي پيدا كنيم. يكي ميگويد من تاجر اين دنيايم، چيزي كه محل اعتناي من است همين است كه شب و روز، همه همّم اين است كه تاجر دنيا باشم، و داد و ستد با مردم داشته باشم. همينطور آن پادشاهش، شب و روز همّش اين است كه سلطان باشد، و كسي يك جايي و يك ولايتي از مملكتش نبرد. آن وزيرش هم، همه همّش، اين است كه كاري بكنم وزارتم برجا باشد. آن كدخدايش هم همينطور كدخداييش برجا باشد. آن كاسبهايش هم همينطور، بخرند جنسي و بفروشند. دلاكها هم همه همّشان اين است كه سر بتراشيم، پول بگيريم. زارعين هم همّشان، همه همين است كه زراعتشان را بكنند.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 300 *»
مسگرها، آهنگرها، كسبشان را بكنند.
شما ملتفت باشد، فكر كنيد اين مردم از براي اين كارها خلق نشدهاند، بلكه از براي همين خلق شدهاند كه خداي خود را بشناسند، خداي خود را بپرستند و اگر تو خداي خود را شناختي ــ و شناختنش خيلي آسان است، اما پرستيدنش مشكل است ــ وقتي شناختيش، ميفرمايد حالا كه مرا شناختي، آنچه به تو ميرسد از تقدير من است. چيزي را من نخواسته باشم به تو برسد، و تو خواسته باشي، ابداً؛ عزت و ذلت به دست من است كه اگر جميع اين مردم خواسته باشند، از شاه از وزير از آخوند از ملا تمام مردم خواسته باشند تو را عزيز كنند، و خدا خواسته باشد تو ذليل باشي، هيچكدامشان نميتوانند تو را عزيز كنند. و خدا خواسته باشد تو عزيز باشي، همه اين مردم از سلطان، از رعيت از آخوند از ملا، هيچكدام زورشان نميرسد تو را ذليل كنند. اينها را ميتوانيد بفهميد، آسان است. مثل اينكه حالا خدا خواسته اين سلطان معروف خودمان، سلطان باشد، سلطان است. حالا ديگر بسياري هستند دلشان ضعف ميكند براي سلطنت خيلي هستند از اين شاه تدبير بيشتر دارند، خيلي چيزها دارند كه اين شاه ندارد، دلشان هم ضعف ميكند كه شاه شوند، اما حالا خدا ميخواهد ناصرالدين شاه، شاه باشد. آنها هي ضعف كنند، هي غصه بخورند، هي حيله كنند، هي تدبير كنند، هر كار بكنند، باز ميبيني شاه، شاه است. و آنها هي غصه بخورند، و هركه غصه ميخورد بخورد. پس هركس را خدا ميخواهد عزيز ميكند، كسي نميتواند ذليلش كند. هركس را ميخواهد سلطان باشد، سلطانش ميكند، كسي نميتواند جلوش را بگيرد. خداي ما است كه جميع امور در تحت تصرف او است. و همه امور را واقعاً ﺣﻘﻴﻘ[ً او تقدير ميكند. آن وقت اين خلق هم كارهاي خودشان را ميكنند. اولاً او تقدير ميكند، تو از روي تقديرات او حركت ميكني، ساكن ميشوي. اگر او تقدير نكند، تو نميتواني حركت كني. او
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 301 *»
تقدير نكند، تو نميتواني ساكن شوي. حالا چنين خدايي را بشناسي، چنين خدايي را بپرستي، حالا يك وقتي تو گرسنه شدي، گيرم تو نگويي، او كه ميداند گرسنهاي، نانت ميدهد. الهي كفي علمك عن المقال و كفي كرمك عن السؤال چه بسيار حاجتها خدا ميداند كه ما داريم و او ميداند، ما غافليم، يادمان هم نميآيد كه همچو حاجتي داريم. توي همّي، غمّي، گرفتاري افتادهايم، يادمان رفته كه به چه محتاجيم. پس تو غافلي كه به چه چيزها محتاجي، واللّه او غافل نيست، رفع احتياجات تو را ميكند، كار تو را ميسازد. تو اصلاً يادت نبوده كه همچو حاجتي هم داري، و خدا يادش بوده، تو را براي هر كاري كه ساخته، اسبابش را ميداند كه چه چيز است، برايت مهيا ميكند.
پس غافل نباشيد از خداي خود، اين خدا خدايي است كه هيچ غفلت از براي او نيست. نومي، سنهاي، چرتي، خوابي، براي او نيست. هميشه بيدار است و هميشه ملتفت بندگانش هست. و خدايي چنين كه همه كارها در دست او است، حتي حركتي كه ميتواني بكني، هرچه را او خواسته، همان ميشود. پس چنين خدايي را اگر پرستيدي، و آن طوري كه گفته عمل كردي، حالا گرسنهات است، آيا نان ندارد به تو بدهد؟ حالا عبا ميخواهي، آيا او عبا ندارد به تو بدهد؟ و حال آنكه عباها را، همين حالا هم او تقدير ميكند، و سؤال نكرده ميدهد. انما يتقرب اليّ العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته. ميفرمايد: ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته اگر بخواند مرا و دعائي بكند اجابت ميكنم او را و ان سكت عني ابتدأته و اگر نخواند مرا و دعا نكند، به جهت اينكه غفلت داشته باشد، يا يادش باشد و چون ميداند خدا مطلع است بر همه چيز، سؤال نميكند. ميفرمايد: ان سكت عني ابتدأته اگر او هم سكوت كند، من ابتدا ميكنم، كارهاي او را راه مياندازم، بي آنكه او سؤال كند. پس
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 302 *»
چنين خدايي كه دعا نكرده ميدهد، و شما همه ميبينيد كه همينطور است، تملقي كه نميخواهم بكنم، ريشخند نميخواهم بكنم. كارهايي كه او كرده براي ما، چيزهايي كه او عطا كرده به ما، كي دعا كرده بوديم؟ كي سؤال كرده بوديم كه آن كارها را بكند؟ ما كجا بوديم؟ در پشت پدران. در آنجاها چه شعوري داشتيم كه چيزي بخواهيم و دعائي بكنيم؟ ما كجا بوديم؟ توي سينة مادران. يخرج من بين الصلب والترائب نطفه از پشت پدر و سينة مادر بيرون ميآيد. پس در سينة مادران بوديم، و هيچ شعور نداشتيم. در پشت پدرها بوديم، و هيچ شعور نداشتيم كه دعائي بكنيم، سؤالي بكنيم. ببين آنجا آيا تو هيچ شعور داشتي؟ هيچ ميدانستي سر ميخواهي، پا ميخواهي؟ دست ميخواهي؟ اعضاء و جوارح ميخواهي؟ پس تو اصلش سؤال هم نكردي، او سر داد، او دست داد، او پا داد، او چشم داد، او گوش داد، او هوش داد، او عقل داد، او شعور داد، هرچه داري بيسؤال داده. حالا همچو خدايي كه همه را ميدهد، و تو سؤال هم نكرده بودي، اصلش هيچ نفس هم نميكشيدي. حالا همچو خدايي خودش هم تعليم كرده كه بيا و بخواه حالا با اينكه گفته بيا و بخواه، وقتي از او ميخواهي، آيا نميدهد؟ اگر بگويي گرسنهام، آيا نانت نميدهد؟ البته ميدهد. هيچ هم نگويي، ميداند گرسنهاي، ميدهد. پيش از گرسنه شدن، اسباب رزق تو را فراهم ميآورد، كه تو مضطرب نشوي.
باري، پس عرض ميكنم جن و انس، آن روز اولي كه خلق شدهاند، شغلشان را خدا معين كرده. ديگر حالا خيال ميكني كه من خلق شدهام براي اينكه طبابت بكنم، نه اي خر، براي طبابت خلقت نكردهاند. تو را خلق كردهاند براي اينكه خداي خود را بشناسي. يا من خلق شدهام كه حمامي باشم، نه، خلق شدهاي خداي خود را بپرستي. يا كسي بگويد من خلق شدهام تجارت كنم، حالا آيا از تجارت خود دست بردارم؟ البته دست بردار. تو خلق شدهاي كه خداي خود را بشناسي. حالا ميتواني
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 303 *»
تجارت كني، راست است. اول خدايت را بشناس، آن وقت تجارتت را بكن.
پس غافل مباشيد، واللّه خلق محتاج به غير خداي خود نيستند. خودشان دستي خود را محتاج به مردم ميكنند. ريا ميكنند، سمعه ميكنند، سبيلمان را بچينيم، حرفهاي خوب بزنيم، تا اينها مريد ما شوند، آن وقت پول به ما بدهند، ما عزيز شويم. عرض ميكنم تو اگر با خداي خود بسازي، واللّه اين خدا چنان خدايي است، و چنان بندگان خود را دوست ميدارد، چنانكه در حديثي به خصوص ميفرمايند: آنچه ميخواهيد بكنيد، مگر عزتتان را مرخص نيستيد از دست بدهيد. از عزتت نبايد دست برداري، عزتتان از من است، و من بندگانم را ذليل نميخواهم. كاري بكني محض طمع، تملقي از كسي بگويي، خود را ذليل كني، اين كار را خدا راضي نيست. خود را ذليل نكن، عزتت از من است. از بس لطف دارد با بندگانش اينطور ميگويد.
پس غافل نباشيد انشاءاللّه، خدا چون خلق را از براي همين آفريده بود كه او را بپرستند، پس راه بندگي را به ايشان نمود. ما خودمان نميدانستيم چه جور راه برويم كه بندگي او باشد، آيا بايد بنشينيم كه بندگي او را كرده باشيم؟ يا برخيزيم يا بخوابيم؟ نميدانستيم بندگي چه جور بايد كرد، پس او تعليم كرد. پس نماز بايد كرد، آن طوري كه او گفته بايد كرد. روزه بايد گرفت، آن طوري كه او گفته بايد گرفت. حج بايد كرد، آن جوري كه او گفته. جهاد بايد كرد، آن جوري كه او گفته. ما پيش خودمان هر قدر فكر كنيم چه جور كار كنيم كه خداي ما راضي باشد، نميتوانيم بدانيم. بسا يكجور كاري كرديم، بعد معلوم شد كه مراد او نيست. و اينها كار پيغمبران است صلوات اللّه عليهم. و رعيت نميتوانند مرادات الهي را خبر شوند همان پيغمبران خبر ميشوند، و براي امت خود ميگويند. پس از اين جهت چون براي شناختن خودش خلقشان كرده بود، از اين جهت خودش خودش را تعريف كرد و فرمود: اللّه نور السموات و الارض. و مكرر هي عرض كردهام، اشاره كردهام.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 304 *»
شما ببينيد آنجايي كه خودش تعريف خودش را كرده، براي همه مردم بگويي خيال ميكنند ربطي ندارد خدا نور آسمان و زمين است مثل نوره كمشكوة فيها مصباح مثلش، يعني طور اين نور و طرز اين نور، مثل چراغداني است كه در او چراغي باشد. حالا آيا اين معرفت خدا شد؟ اغلب مردم خيال ميكنند نور خدا چطور مثل چراغداني است؟ ديگر اين چراغدان، خودش خيلي روشن است. در توي آن چراغدان چراغي است كه خيلي روشن است. المصباح في زجاجة بر روي آن چراغ مردنگي گذارده، يعني توي چراغدان مردنگي است. الزجاجة كأنها كوكب درّيّ كه آن مردنگي مثل ستاره درخشان و مثل آفتاب تاباني ميدرخشد. آن وقت ميگويند اگر چراغدان خودش روشن است، و آن زجاجه و مردنگي كه مثل كوكب درخشان و مثل آفتاب تابان روشن است، ديگر اين چراغ براي چه چيز است؟ همان خودش روشن ميكند عالم را. و عرض ميكنم خدا ميداند اغلب اغلب اغلب مردم به اين آيه كه ميرسند همينجورها خيالش ميكنند. هرچه فكر ميكنند، ميبينند اين آيه هيچ ربطي به خداشناسي ندارد. همهاش نقل چراغ است و شيشه و روغن زيتون. بعدش نقل خانه است كه اينها در خانههايي چند است. في بيوت اذن اللّه انترفع خانه بلندي است، منارة بلندي است. بعد از همه اينها فرموده: رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر اللّه آنوقت ميگويد اينها چه دخلي به معرفت خدا دارد؟ و عرض ميكنم انشاءاللّه شما غافل نباشيد، شما مثل مردم نباشيد. ميشود كه آدم ديني پيدا كند، مذهبي پيدا كند. شما غافل نباشيد انشاءاللّه، بدانيد خدا تمام صفات توحيد را توي اين آيه گذاشته.حالا در جاهاي ديگر قرآن، در آيههاي ديگر، تكتكي از صفات توحيد هست. يكجايي گفته خدا سميع است، كلام تو را ميشنود. يكجايي گفته خدا بصير است، تو را ميبيند و اگر كسي تدبر كند در آيات قرآن و فكر كند، به كم آيهاي ميرسد كه جمع كند جميع توحيد را يكجا، كه هيچ باقي نماند. اما تمام
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 305 *»
توحيد در اين آيه است و اگر غافل نيستي عرض ميكنم تمام معرفت خداوند عالم، كه بخواهي ببيني چكاره است، تمامش در معرفت پيغمبر است9. باز تمام معرفت خدا را، عرض ميكنم تمامش در معرفت اميرالمؤمنين است. و يكخورده اگر دل ميدهي به شرطي من طوري بگويم كه تو بفهمي و آسان هم باشد اگر بخواهي بفهمي نميخواهي بفهمي، جهنم، به درك اسفل. همينطور كه با چشم خودمان ديديم بسيار خرها ميآمدند، سالهاي دراز مردم هم خيال ميكردند آدم مقدسي است. معلوم كه ميشد منافق كافري بوده، و رفتند به درك اسفل، و ما را باكي نيست. اگر دل ميدهي ياد ميگيري، خودت بهشت ميروي. ياد نميگيري، خودت جهنم ميروي.
باري، پس غافل نباشيد انشاءاللّه، عرض ميكنم تمام معرفت خداوند عالم در شناختن ائمه طاهرين است سلاماللّهعليهماجمعين. لكن ائمه طاهرين را عرض ميكنم نه عباشان را، نه قباشان را. اين مردم اگر هم ميگويند ما به دوازده امام قائل هستيم، ملتفت باشيد كه دوازده عبا ميگويند دوازده قبا ميگويند، دوازده امام ندارد. امامي كه از تو خبر ندارد، چه كاره است كه امام تو باشد و تو مأموم او؟ همانطوري كه تو از او خبر نداري، او هم از تو خبر ندارد. اين چه امامي شد؟ امامي كه از غيب خبر ندارد، امام نيست. و اين نواصب كه با ما عداوت ميكنند، همه عداوتشان با ما همين است كه چرا شما ميگوييد امام همهچيز ميداند. بله، ميگويم كه امام همه چيز ميداند. امامي كه همه چيز نداند ابابكر است، آن عمر است، معاويه است، آن امام نيست. امام البته بايد همهچيز بداند. حالا فرياد ميكنند كه پس فرقش با خدا چه چيز است؟ ميگويم فرقش با خدا همين كه خدا همه چيزها را ميداند و كسي تعليمش نكرده، و امام همه چيز ميداند اما خدا تعليمش كرده. فرق امام با خدا همين كه امام هرچه دارد خدا به او داده، خدا هرچه دارد كسي به او نداده. پس امام بايد مطلع باشد بر همهچيز. آنيكه خيالش ميكني توي قبر خوابيده، و از جايي خبر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 306 *»
ندارد، تو را نميبيند، استخوان پوسيده خيال كني او را، آن استخوان، امام نيست. امام آن است كه واللّه به حسب ظاهر، پوسيده هم اگر باشد، واللّه تو را ميبيند، از ضمايرت خبردار است. زير خاك هم ميبيند، اگرچه زير خاكش كني نه هرچه باشد ميپوسد. راوي عرض ميكند خدمت امام اگر بشكافند قبر جدت حسين را، چيزي آنجا ميبينند؟ حضرت صادق ميفرمايند عجب مسأله بزرگي پرسيدي حرف بزرگي است زدي، خودش هم نميدانست چه حرف بزرگي زده، و هنوز هم نميداند. باري، در جواب او ميفرمايند امام بيش از سه روز ممكن نيست در قبر بماند. منتهاي مكث امام در قبر سه روز است، كه بيشتر از سه روز نميماند. و ميفرمايند سيدالشهداء بعد از سه روز رفت به عرش و در آنجا است و زنده است، در نزد پرورنده خود مرزوق است. نظر ميكند در شرق و غرب عالم، دوستان خود را ميبيند كه كجا هستند. زيارتكننده قبر خود را ميبيند. دعا ميكند در حق آنها. كسي كه قصد زيارت او ميكند ميداند كجا است، او را ميشناسد، دعا در حق او ميكند. ميگويد خدايا اين به جهت خاطر من سرما ميخورد، گرما ميخورد، به صدمه افتاده، تو بر او رحم كن پس امام نميميرد.
غافل نباشيد انشاءاللّه، و واللّه همان سه روزي هم كه توي قبر هست، باز حتم نيست كه سه روز حكماً بايد باشند، بلكه آن نهايتش كه طول بدهند سه روز است. بسا همان ساعت كه در قبرش ميگذارند، بيش از آن يك ساعت نماند. به قدري كه توي قبر بوده، اين مكان شريف اين همه حرمت و شرافت پيدا كرده، و هرجا باشد، تو با بدنش حرف ميزني. بخواهد جواب بدهد، ميدهد و ميشنود و جواب ميدهد. اشهد انك تشهد مقامي و تسمع كلامي و تردّ سلامي بالاي سر حضرت سيدالشهداء در حرمش، اينها را ميخواني. همينطور كه ميگويي اشهد ان لا اله الا اللّه، بايد بگويي شهادت ميدهم كه امام من ميبيند من كجا ايستادهام، حرفهاي مرا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 307 *»
ميشنود. امام من وقتي سلام بر او بكني، ترك واجب نميكند، جواب ميگويد. و از شرع پيغمبر است كه هركه سلام كند، جواب او را بگويند اين قاعده در اسلام هست، مگر پارهاي از اين بزرگان و خوانين و سادات و آخوندها كه هركه سلام ميكند، جواب نميدهند. ديگر يا تعمد ميكنند، يا نميشنوند. قاعده اسلام كه همين است كه پيغمبر قرار گذارده كه هركه سلام كرد، بايد جواب او را داد. حتي يهودي اگر سلام كرد و جواب نميدهي، خلاف شرع بزرگي كردهاي چرا كه سلام، سنت پيغمبر است9، و اين سلام مخصوص اهل اسلام است. صفت بزرگ اهل اسلام همين سلام است. يهوديها به هم برسند سلام نميكنند، نصاري به هم برسند سلام نميكنند، و اگر ميبينيد كه به شما ميرسند و سلام ميكنند، از ترسشان است. اصلش اين است كه سلام كردن، و جواب سلام را ردكردن، از شعار اسلام و ايمان است. و باقي چيزهاي اسلام و شعار ايمان را، همه كس نميتواند مواظب باشد. آنهايي كه ميتوانند، نميكنند كي نماز ميكني آن جوري كه خدا گفته؟ كي روزه ميگيري آن طوري كه خدا خواسته؟ بله، يك كاري هم ميكني، وقتي كه سفر ميروي، اين روزه را ميخوري، نماز را هم شكسته ميكني. اما سلام كردن و جواب سلام پس دادن، اين از مسلماني است. همهكس وقت سلام كردن و جواب ندادن، ميگويي چرا جواب سلام ندادي؟ اين از شعار اسلام است. مثل آنكه نماز از شعار اسلام است. وقتي سلام كرد و جواب نداد البته جواب بايد داد. حالا البته ائمه اين شعار اسلام را دارند، و البته جواب ميگويند و ترك واجب نميكنند. تو كه ميگويي: انا عبدك و ابن عبديك، او هم ميشنود. و تو بايد شهادت بدهي كه صداي مرا ميشنود، مرا ميبيند، جواب مرا ميگويد. حالا جوابي كه ميگويد، گوش من نميشنود، من نميشنوم، اعتقادت بايد اين باشد كه ميشنود. مثل اينكه با خدا كه حرف ميزند، يقيناً خدا ميشنود و جواب ميگويد. تو صداي خدا را نميشنوي، تو
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 308 *»
نبايد صداي خدا را بشنوي.
پس غافل مباش، چرت مزن. پس امام را بايد شناخت، امام آن كسي است كه مطلع است بر غيبها و بر شهودها. امام آن كسي است كه جميع خلق در مرئي و مسمع او باشند. در زيارت حضرت امير ميخواني: السلام علي صاحب المرئي و المسمع يعني جميع خلق، ظاهرشان و باطنشان پيش تو ظاهر است. تو همه را ميبيني، صداي همه را ميشنوي. چگونه چنين نباشد و حال آنكه جميع آنها را بايد سرپرستي كند، جميع را بايد روزيشان را برساند. اصحاب موسي چهلسال در بيابان ميگشتند و حيران بودند، هي بار ميكردند بروند بيتالمقدس، وقتي منزل ميرسيدند، ميديدند يا جاي اولي هستند، يا دورتر شدهاند. روز اولي كه رفتند، بنا چنين بود كه بروند تا برسند به بيت المقدس. امتحاني كرد آنها را موسي گفت به فلان در كه ميرسيد، فلان كلمه را بگوييد و داخل شويد در آن باب بگوييد حِطّة و سجده كنيد. بيشترشان لج كردند با موسي، و عوض حطة گفتند حنطة. گفته بود سجود كنيد و قولوا حطّة. يعني اين سجود عملي است كه به واسطه آن، خدا گناه را ميآمرزد. آنها تعمد كردند، گفتند حنطة و پشت كردند به دروازه تا آنجا خدا هم فرمود حالا كه همچو كرديد و همچو گفتيد، من هم كاري ميكنم كه آن شهري را كه بنا هست داخل شويد، نميتوانيد داخل شويد. كاري ميكنم كه داخل آن شهر نشويد. اين بود كه هرچه ميخواستند داخل شوند، نميتوانستند. هي شب بار ميكردند، هي روز ميرفتند. يكدفعه ملتفت ميشدند، ميديدند دور شدهاند از شهر، تا چهلسال طول كشيد. خود موسي هم تا زنده بود در بيابان به سر برد، قومش در بيابان هلاك شدند، و خودش در بيابان از دنيا رفت. عرض ميكنم در مدت اين چهل سال، غذائي كه داشتند همين بود كه از براشان از آسمان ترنجبين ميباريد. هرجا منزل ميكردند، خدا قرار داده بود ابري را بالاي سر آنها همراه آنها ميآمد.
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 309 *»
هرجا منزل ميكردند، اين ابر هم ساكن ميشد. آن وقت از آن ابر ميباريد براي ايشان چيزي شبيه ترنجبين. هم شيرين بود، هم چرب بود. ميباريد، شبانهروزي در دو وقت، سه وقت. هر وقتي كه وقت غذاشان بود، اين ترنجبين ميباريد، مرغ بريانكرده هم ميآمد پايين، اين غذاشان بود تا چهل سال. اين شغلشان بود و كارشان بود، خدا براشان نازل ميكرد. و حضرت امير مطيع امر خدا است، به امر خدا نازل ميكرد براشان سهل است رفع گرسنگيشان را او ميكرد. اين است كه در زيارتش ميخواني: السلام علي مُنزل المنّ و السلوي سلام بر آن كسي باد كه منّ و سلوي را بر بنياسرائيل نازل ميكرد. حالا اين زيارت را كه منيها ميشنوند، از پوست درميروند كه اينها غلو است. مگر اين زيارت حضرت امير نيست؟ آيا شيخ احمد احسائي اين زيارتها را از پيش خود درآورده؟ نه خير. اينها را ملا محمدباقر مجلسي و علما كه در كتابهاشان نوشتهاند، آيا اينها را ندانستهاند، و اينها تازه پيدا شده است؟ يا زيارتها از وقتي كه صادر شده از ائمه همه علما و عوام اينها را ميگفتهاند و ميخواندهاند؟ اين حرف، حرفي نبود تازه. شما آمديد انكارش كرديد. السلام علي منزل المنّ و السلوي. منّ و سلوي را بر قوم موسي تو نازل ميكردي، در مدت چهل سال رفع حاجاتشان را تو ميكردي. واللّه الآن هم رفع حاجاتتان را اميرالمؤمنين ميكند. امير، از «مارَ يَميرُ» مشتق است. قافله كه جايي ميرود گندمي ميبرد كه رفع حاجت آنها را بكند، ميگويند، «يَميرُ». آنكه برده، ميگويند «امير» حالا اميرالمؤمنين، به اين اصطلاح كه اماره ميكند، يعني رزق شما را ميكشد، ميآورد به شما ميرساند، امير مؤمنان است. يعني مايحتاج مؤمنين را از خدا ميگيرد، ميكشد، ميآورد و به مؤمنين ميرساند. از اين جهت اميرالمؤمنين شده. پس كسي كه پيش از تولدش به قوم موسي ترحم ميكند، گرسنه نميگذارد بمانند، تو كه شيعهاش هستي، گرسنه باشي، آيا گرسنهات ميگذارد؟ آيا ندارد كه بدهد؟ شماها پا به بخت خودتان
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 310 *»
ميزنيد. از براي طلب رزق، با دشمنان او مداراها ميكنيد. با كساني كه انكار فضائل او را دارند مدارا ميكنيد. اگرچه آنها ميگويند ما شيعهايم، ما دوستيم. دروغي ميگويند، نفاقي ميكنند، ائمه از نفاق بدشان ميآيد. شماها بدانيد، واللّه ايشانند آقاي تمام ملك خدا. آيا اميرالمؤمنين، امام كل خلق نيست؟ امام خلق، آيا آقاي خلق نيست؟ اگر آقا است، كسي كه آقا شد و سيد شد ـ سيد يعني آقا ـ حالا اين سيدها كه اولاد آنها هستند، سيد شدهاند، واقعاً ﺣﻘﻴﻘ[ً آقايند، به جهتي كه اولاد آنهايند. لكن چون چيزي ندارند كه به كسي بدهند، سلطنتي بر ما ندارند. سلطاني كه هيچ تصرف ندارد، خدا قرار نداده سلطان ما باشند. و خدا سلطان قرار ميدهد كه رفع حاجت رعيت كند، و الا ريشخندمان مگر خدا ميخواهد بكند؟ كه كسي را سلطان ما قرار بدهد كه هيچ نداشته باشد، تدبيري نداشته باشد، تصرفي نداشته باشد.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، شما در كار خودتان فكر كنيد، ببينيد همينطور هست يا نه؟ عرض ميكنم واللّه ائمه طاهرين، سلطان حقيقي هستند، و واللّه آقايان حقيقي ايشانند. شما واللّه نوكرهاي حقيقي بايد باشيد، بايد اقرار كنيد به عبوديت خودتان و پدر و مادرتان. همانطوري كه غلام زرخريد شماها، بايد اقرار كند كه من غلام فلان كسم. حالا كه همه غلام ايشانند، خرج غلام با كيست؟ خودش كه نميتواند كاري بكند، از كجا بياورد خرج كند؟ بر فرضي كه غلام هم كاري بتواند بكند، مداخلي كه غلام ميكند مال آقا است، خودش غلام هيچ ندارد. حالا اگر از روي اعتقاد ميداني كه نوكر امامي عبد امامي، اگر عبد امام هستي و مال امامي معلوم است كسي كه خودش مال امام است، مالش هم مال امام است. حالا كه چنين است، ما خرجي نداريم و از خودمان كه چيزي نداريم كه خرج كنيم، نبايد غصه بخوريم. غصهمان را امام بايد بخورد، و امام غصه نميخورد چرا كه هرچه ميخواهد از خدا ميگيرد و به ما ميدهد. ما چرا غصه بخوريم؟ غصه خوردن ما از غفلت ما است. هرجا كه ديديد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 311 *»
غصه ميخوريد، غصه بيجا است.
واللّه تو اگر محتاج باشي به چيزي، او مال بسيار دارد، ميدهد و رفع حاجت تو را ميكند. لباس ميخواهي، لباسها همه مال او است، ميدهد. خانه ميخواهي همة ملك عالم خانه او است و در تصرف او است، خانهات ميدهد. زن ميخواهي زن ميدهد. شوهر ميخواهي، شوهر ميدهد. رفيق ميخواهي، رفيق ميدهد. واللّه جميع امور دنياتان، جميع امور آخرتتان با ايشان است. ايشانند واللّه همچو راستي راستي ولينعمت خلق، و بايد اعتقادت باشد. اگر توي دلت بگويي اينها دروغ است، هر قدرش را دروغ خيال كني، هنوز مسلمان نيستي. ديگر اميرالمؤمنين را نميدانم كاري از او ميآيد يا نه؟ اين اعتقاد نيست. به خصوص بايد بداني كار از او ميآيد. اگر او راستيراستي آقا است و ماها نوكر، مثل اين آقاهايي كه پول ميدهند غلامي ميخرند. حالا خرج اين غلام با كيست؟ راستي راستي با آقا است. لباس ميخواهد، لباسش با آقا است. راستيراستي آقا لباسش ميدهد، حالا كه آقا لباس دارد، و غلام لباس را ميپوشد، باز مال او نميشود. اگر آقا رأيش قرار بگيرد ميخواهد از بدن او ميكند، به غلام ديگر ميدهد. پس بدانيد واللّه خرجتان با امامتان است، واللّه مخارج دنيا و آخرتتان با امامتان است و او ميرساند، واقعاً ﺣﻘﻴﻘ[ً عرض ميكنم واللّه جميع آنچه را ميخواهي از خدا، تمامش را ايشان انعام ميكنند و واللّه امور دنيا و آخرتت با ايشان است. حالا از آخرتت خبر نداري، آنجا هم رزق ميخواهم، آنجا هم لباس ميخواهم. آنجا هم عالمي است، زميني دارد، آسماني دارد. عالم رجعت عالمي است مثل اين عالم، نميدانم آنجا چه بايد كرد؟ اينجا كثافت دارد، آنجا لطيف است. ديگر در عالم رجعت، اين كدخدا و كدبانو نيست. آنجا كدخدا نميخواهد، حاكم نميخواهد، سلطان اين جوري نميخواهد. اينجا بله، سلطان است و شاه است و شاهنشاه است. اين وقتي آمد به عالم برزخ، آنجا هيچ محل اعتنا نيست. اينجا من
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 312 *»
تاجرم، آنجا نميداني چه بايد كرد؟ و واللّه غافل نباشيد، واللّه اينجا رزق ميخواهي و مايحتاج داري، همينطور در رجعت و برزخ احتياجات هست. همينطور تا ميروي در بهشت، آنجا ميوه ميخواهي، آنجا باغ ميخواهي، آنجا بوستان ميخواهي، آنجا خانهها ميخواهي، آنجا فرشها ميخواهي، آنجا حورالعين ميخواهي، آنجا زن ميخواهي آنجا لباس ميخواهي، حرير ميخواهي، استبرق ميخواهي، احتياجها همه آنجا است از آنجا آمده اصلش احتياجات انسان تمامش آنجا است. ديگر حالا در دنيا طبيب دنيا شدهايم، و خيال ميكنيم همين براي طبابت دنيا خلقمان كردهاند، و ميرويم آنجا طبيب بهشت ميشويم، نه. در بهشت هيچكس ناخوش نميشود. ميرويم آنجا بزازي ميكنيم، نه. آنجا هيچ احتياج به بزازي نيست. آنجا لباسهاشان همراه بدنشان بزرگ ميشود. لباسهاي حرير و سندس و استبرق كه دارند، به محض اراده، هر رنگ بخواهند ميشود. در بهشت هر جور ميوه ميخواهي، ميل ميكني و فوراً همانقدر جايش درميآيد و كم نميشود. پس همهجا رزقها هست، و واللّه همين حالا هم از دستشان بيرون نرفتهاي توي دنيا. و اگر فكر كني ميفهمي فرمودة حضرت امير7 را كه ميفرمايد چقدر در تلاش رزقي؟ اينقدر خود را به در و ديوار مزن، چرا كه رزق مقسوم است، قاسمش خداي عادل است خداي تو حيف و ميل نميكند. آيا تو ميترسي كه خداي عادل، كم بدهد قسمت تو را؟ تو دست و پا ميكني كه مال كسي ديگر را به تو بدهد؟ اي احمق، قسمتكننده عادل است. قد قسّمه عادل بينكم. و ايشان واللّه عادلند و قسمت ميكنند و قسمت هركس را هم ميدهند. مال كسي ديگر را هم، خود را به حلق بياويزي، نميدهند. مال خودت را هم كه به خودت ميدهند. واللّه جميع تصرفات، همين الآن با ايشان است، و واللّه ارزاق عباد را ميرسانند. لكن تو نميداني رزقت كجا است؟ و خيال ميكني رزق تو گندمي است توي انبار. گندمي كه در انبار است
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 313 *»
چه ميداني كه رزق تو هست يا نه؟ بسا كسي آن را ميخرد، ميبرد، رزق او ميشود بسا موشها ميبرند، ميخورند، رزق آنها است. بسا مهماني ميرسد، ميخورد و ميشود رزق آن مهمان. بخواهي بداني كه رزقت امشب در كجا است، نميتواني بداني. رزق تو بعضيش در هندوستان است. آن فلفلش را تو نديدي كي كاشته، كي چيده، كي خريده، كي بار كرده، كي آورده از هند تا اينجا، چطور شد به خانه تو آمد؟ اين را كه نميداني. و بعضي از رزق تو دارچيني است. به همين نسق از چين بار شده، آمده. نميداني چطور به تو رسيد. به همينطور برنجها، روغنها، گوشتها. آيا هيچ فرق ميكند؟ آيا اينها مثل فلفل نيست؟ برنج را از رشت ميآرند، از كرمانشاهان ميآرند، تو نميداني كدام برنج مال تو است، رزق تو است. حالا توي خانه هست، بسا مهمان آمد خورد، بسا سگ خورد، بسا گربه خورد، بسا موش خورد. پس بدانيد امر همين امروز هم، الآن در دنيا از دست محمد و آلمحمد واللّه بيرون نرفته، و امروز در دست ايشان است. و عزيز ميكنند هركس را كه ميخواهند، ذليل ميكنند هركس را كه ميخواهند، عطا ميكنند به جميع خلق هرچه را خودشان ميدانند بايد بدهند. خلق فضوليها دارند جلددستيها دارند. هرچه زور بزنند، به خواهش آنها نيست. بله از هركس خيلي بيزارند، به خودش واش ميگذارند هي خيال ميكنند به تدبيرات خودشان ميتوانند كاري بكنند، مرد حكيمي هستند، به همين خيال باشند، به همين دماغ باشند. يا جايي ميروند كاري كنند، ميبينند پيش نميرود، هيچ چاره هم نميتوانند بكنند. پس واللّه در جميع عالمهايي كه خدا خلق كرده، اين خلق هي تلاش ميكنند، هي تقلا ميزنند، هي حركات ميكنند، خود را اين طرف و آن طرف به در و ديوار ميزنند، لكن واللّه بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات در فقره زيارتشان است و خطاب هم به همهشان ميكني، از پيغمبر گرفته تا صاحبالامر. جميع مايحتاجت را همين حالا هم، واللّه ايشان ميرسانند. مايحتاج جميع خلق را
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 314 *»
ايشان ميرسانند. مرغهايي كه ميپرند، نميدانند رزقهاشان كجا است؟ خدا گفته رزق همه را ما ميدهيم. همينطوري كه در روي زمين حيوانات هستند، همينطور توي هوا هم چيزها هست، جانورها هست. همين مگسها كه ميبينيد، خوراك مگسها، خوراك پشهها، خوراك مرغها، همه روزي ميخواهند و خدا روزي همه را ميدهد. حالا خدايي كه مرغها را، همه را رزق ميدهد، مگسها را سير ميكند، آيا عاجز است تو را هم سير كند؟ يا تو خر شدهاي، خيال ميكني غافل است از حال تو؟ و انشاءاللّه دقت كنيد، پس واللّه جميع حركات را كه در ملك ميشود، واللّه ائمه شما حركت ميدهند. بكم سكنت السواكن و تحركت المتحركات چه در اين دنيا باشد، چه در جايي ديگر. لكن همين جوري كه در اين دنيا مردم خيال ميكنند خودشان زرنگي كردهاند، خيال ميكنند خودشان حركتي كردهاند، خودشان ساكن شدهاند، با خود ميگويند خوب شد كه ما تدبير كرديم چنين شد. در جاهاي ديگر هم همين جور است. بعضي از مردم در جهنم همينطور خيال ميكنند. لكن تمام اينها را، حركتشان را، ائمه طاهرين ميدهند، عذابشان را ايشان ميكنند. معذِّب خلق، ايشانند چنانكه نعمت را ايشان ميدهند. السلام علي رحمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجار. واللّه ايشان مردم را به جهنم ميبرند، عذاب ميكنند و ايشان مردم را به بهشت ميبرند، و نعمت ميدهند. ايشانند واللّه قسيم جنت و نار و صاحب جنت و نار. جهنم حبسخانة ايشان است. دار عذاب است، لكن اهل جهنم چنين خيال ميكنند مثل اهل جهنمي كه در دنيا هستند، كه خودمان خيال كرديم، خودمان تدبير كرديم، ديگر اميرالمؤمنين خبر از ما ندارد. اين خيال را كه ميكنند، ميزنند گرزي به كلهشان كه چرا اميرالمؤمنين را نشناختي؟ آنجا هم اگر اميرالمؤمنين را ميشناختند، جهنم نميرفتند، بوي جهنم را نميشنيدند، روي جهنم را نميديدند. و عرضميكنم واللّه يكنفر از شيعه درجهنم ديده نميشود. تعجب ميكنند كفار و
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 315 *»
ميگويند: ما لنا لانري رجالاً كنّا نعدّهم من الاشرار؟ چه شده است ما را كه نميبينيم آن مرداني را كه ميگفتيم اينها از اشرارند؟ چه شدند اين شيخيهايي كه هر وقت در دنيا آنها را ميديديم، مثل لولو بودند براي ما، و آنها را داخل اشرار و بدان ميشمرديم. همچو از اول جهنم تا آخر جهنم، هرچه نگاه كني، نميبينيشان انشاءاللّه در آنجا، چرا كه ايشان آقا دارند، و آقاشان نميگذارد به جهنمشان ببرند. ميايستد واللّه اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين هركدام باشند ميايستند بر عَجُز جهنم و ميگويند به جهنم خذي هذا و ذري هذا اين را بگير و اين را مگير. و او اطاعت ميكند. واللّه هيچ تخلف از فرمايش اميرالمؤمنين نميكند، واللّه هيچكس تخلف از فرمايش او نميتواند بكند. جميع ملك خدا در تحت تصرف او است، هرچه را اراده ميكند، همان را ميكنند. هرچه رأي مباركشان قرار بگيرد، چه در دنيا، چه در برزخ، چه در رجعت، چه در ظهور، چه در محشر و آخرت، همه اشياء، در همهجا در تصرف ايشان است. فرق ميان مؤمن و كافر اين است كه كافر در جهنم كه هست خيال ميكند آتش دارد ميسوزاند او را، داد هم ميزند در آن قعر جهنم، توي گودالها هم افتاده، ميخواهد بيرون بيايد. اما چطور بيايد؟ دستش را كه نميگيرند، نميتواند بيرون بيايد. اما اگر بداند كه كي آتش را حكم كرده كه ميسوزاند، و بشناسد او را، دستش را ميگيرند. بلكه واللّه به محضي كه اراده كنند، ميتوانند همه را از جهنم بيرون بياورند. لكن چون كفار عقيدهشان فاسد است، خيال ميكنند به همين داد و فرياد و بيداد، كار پيش ميرود. هي مشغول تملقدادن و چاپلوسيكردن و امان و دخيل شدن ميشوند و فرجي بر آنها نميشود. ميفرمايند در محشر مقامي است كه او را اعراف ميگويند. و علي الاعراف رجال يعرفون كلاً بسيماهم. ميفرمايند اعراف، تلّي است در ميانة بهشت و جهنم. جاي بلندي است، آنقدر بلند است كه روي آن تلّ، هم بهشت پيدا است، هم جهنم. چون مرتفع است از بهشت و از جهنم
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 316 *»
هر دو آنجا پيدا است. و علي الاعراف رجال يعرفون كلاً بسيماهم. بپرس از هركه ميخواهي، كه اين رجالي كه روي اين تلّ هستند، كه همه را ميشناسند، جميع اهل محشر را ميبينند، و ميشناسند كي مؤمن است، كي كافر است، از هر كدامشان بپرسي نميدانند و شما بدانيد كه آنها ائمة طاهرينند. ايشان علم قيافه دارند و ميشناسند. ديگر اين آيه قرآن است حديث هم نيست كه مني بگويد راويش معلوم نيست. اين آيه قرآن است و هيچكس نميتواند وازند. حالا بپرس آن رجال را كه خدا گفته، بگو آن رجال كيها هستند آيا تويي؟ تو كه خودت را هم نميشناسي، امثال و اقران خودت را نميشناسي. يقيناً هم رجالي هستند كه آن رجال ميشناسند كل مردم را. حالا خيال كنيد به غير از ائمه طاهرين سلاماللّهعليهم، آنها كيانند؟
باري، ميفرمايند ما در آن تل هستيم، و بزرگان شيعة ما در خدمت ما هستند نگاه ميكنيم در صحراي محشر، ميبينيم بعضي از ضعفاي شيعيان ما در عذابها گرفتارند. ميگوييم به آن بزرگان ـ مثل سلمان، مثل اباذر، مثل مالكاشتر، اينها بزرگان شيعهاند ـ ميفرمايند: ميگوييم به آن بزرگان كه دوستان ما آنجا مبتلا هستند، برويد آنها را بيرون بياوريد. آنها هم بعضيشان مثل كبوتر كه ميرود و دانه برميچيند، ميروند آنها را برميچينند، ميآورند. بعضي مثل شاهين كه به سر شكار خود ميرود، ميروند آنها را ميربايند. بعضي راه ميروند، ميروند دست آنها را ميگيرند، بيرونشان ميآورند. بزرگان، بعضي تند ميپرند، مثل شاهين. بعضي كند ميروند، بعضي ميدوند و ميروند، ضعفا را نجات ميدهند.
باري، پس غافل نباشيد انشاءاللّه، ائمه طاهرينند سلاماللّهعليهم به نص آيه قرآن كه شاهدند بر جميع خلق، و خدا شاهد كرده ايشان را. اينها آيه قرآن است، اينها حديث نيست كه كسي بگويد ما چه ميدانيم، هزارسال پيشتر حرفي زدهاند، آيا كم شده باشد؟ يا زياد شده باشد؟ قرآن را هم هزار كم و زياد كردهاند تحريف
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 317 *»
دادهاند، كه تو نميبيني آنها را. و شما بدانيد زياد نشده در اين قرآن، پس در اين قرآن كه چيزي زياد نشده. حالا صريح قرآن است كه رسول خدا شاهد است بر شما، و شما شاهد بر كل خلق. و شما ميدانيد كه شاهدي كه نميشناسد مشهود را، آن شاهد نيست. من نشناسم كي پول داد، كي طلبكار شد، حالا من شاهدم؟ همچو شاهدي، شاهد نيست. عرض ميكنم، ائمه طاهرين واللّه شاهدند بر جميع كفار، بر جميع منافقين، و ميدانند هر كسي به چه مستحق است. و چه بسيار حقوق كه غصب شده، و واللّه ميگيرند در قيامت، و به صاحب حق ميدهند. آنجا مثل دنيا نيست كه مسامحه كنند. دار آخرت براي همين خلق شده كه مسامحه توش نباشد. دنيا و آخرت، ضد يكديگرند و ائمة شما بودند در دنيا، وقتي ديدند مردم را پر طالب حق نيستند، ايشان را به خود واميگذارند. اميرالمؤمنين ميبيند پر كسي نميخواهد او را، گفت اين مردم گردنشكسته، با اين عنق منكسره مرا نخواهند، من اينها را بخواهم چه كنم؟ حالا كه آن پير خرفشده را ميخواهند، جهنم و آن پيرهخر، رذلترين مردم بود. پدرش، اسمش ابيقحافه بود، براي اينكه مردم كه مهماني ميكردند، اين ميرفت ته ظرفها را ميليشت و ميخورد و همين شغلش بود. از اول عمر تا آخر، كارش اين بود كه در خانههاي مردم كاسه ميليشت، از اين جهت ابوقحافه اسمش شده بود. ديگر صفت خبيثي، نجسي، خيلي نجسي هم داشت، و آن اين بود كه در حال پيري لواط هم ميداد. اي خر كودن احمق اين چه عملي است؟ شما ببينيد، هر خري باشد، هر نجسي باشد، همين كه پير شد، ديگر نميرود كون بدهد. و در پيري هم عرض ميكنم اين ابوقحافه ميرفت مقعد ميداد. از بچگي اين احمق در دامن مردم بزرگ شده بود، و اين ناخوشي را داشت تا وقت پيري، معروف هم بود، مردم در پيري ميرفتند، ميطپاندند به مقعد اين ابوقحافه. و ابوبكر پسر همچو رذلي است. ديگر حالا از آن حيزيها و عزوبتها عاجز ميماندند ما ابوبكر
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 318 *»
را ميخواهيم، نوش جانتان باشد همچو نانجيبي، رذلي. پس همچو رذلي ميآيد ادعاي امامت ميكند اين مردم پدرسوخته هم همچو امامي را ميخواهند، نوش جانتان، اين امام شما باشد. البته اميرالمؤمنين بيزار بود از همچو جماعتي كه همچو امامي را ميخواهند. اين بود كه حضرت واگذاشت به همانها، لكن در قيامت اينجور نيست. در دنيا كسي به تقلب مال كسي را بخورد، خدا حتم نكرده كه نگذارد. دنيا را همين جور كرده، براي اينكه آخرتي قرار داده، كه اگر كسي ديناري از مال كسي را خورد، خدا مطلع است، شاهدش ملائكه هستند، ائمه طاهرين شاهدند، ميدانند مال او را خورده، ميايستند و حق هر كسي را از هرجا باشد ميگيرند، به صاحبش ميدهند. حتي اينكه اگر كسي حق سلامي بر كسي داشته باشد، سلامي كرده جوابي به او ندادهاند، لامحاله تقاص ميكنند. آنجا ترازوي عدل را نصب ميكنند، اينجا نصب نشده. به اين جهت ائمه طاهرين هم، در زماني كه خودشان در دنيا بودند، مال خودشان را هم ميدزديدند، غارت ميكردند ميبردند، ميخوردند. با خود آن بزرگواران هم خلاف ميكردند. لكن در قيامت حق خودشان را تقاص ميكنند، حق مردم را ميگيرند، به صاحبانش ميرسانند. مردم جميعاً نوكرهاي ايشانند، مملوك ايشانند. هركه حق هركه را برده از او ميگيرند به صاحبش ميدهند. آنجا است كه ترازوي عدل نصب ميشود. ديگر آن ترازودارهاي آنجا، مثل ترازودارهاي دنيا نيستند، متقلب نيستند. آنجا كه ترازوي عدل نصب ميشود، هيچ حيف و ميلي در آن نيست. ترازوي عدل خدا است و خدا عادل است و حيفي و ميلي نميكند. پس حق هركه را به صاحب حق ميرسانند حق شيعيان را از اعداء ميگيرند و ميرسانند به آنها. اين است كه در زيارت عاشورا ميخواني: انيرزقني طلب ثارك مع امام منصور. خدايا روزي كن مرا كه همراه آن امامي كه خونخواهي ميكند خون سيدالشهداء را، من هم خونخواهي با شما بكنم. و در فقره بعد
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 319 *»
ميفرمايد: و ان يرزقني طلب ثاري مع امام مهديّ ظاهر ناطق منكم. «طلب ثاري» ، كه طلب خون خود را بكنم. چه بسيار كسي كه پدر تو را كشته است، برادر تو را كشته است، تو طلب خون آنها را ميكني.
واللّه غافل مباشيد، عرض ميكنم هركس بخواهد تو را بكشد، آنجا كه ترازوي عدل نصب است، او كشنده تو است. هركس توي دلش بخواهد ضرري به تو رساند و دستش نرسد، آنجا ميگويند اين ضرر را رسانده. اينها را مردم غافلند و نميدانند واللّه كسي قصد كشتن كسي را بكند، كشنده او ميشود، و تقاص ميكنند از او. كسي قصد خوردن مال كسي را داشته باشد، خورده است مال او را، آنجا از او ميگيرند ميگويند تو قصد داشتي مال او را بخوري، دستت نرسيد. نمونهاش همينجا در اين دنيا هم هست. نمونهاش اينكه دزدي را كه ميشناسي دزد است، و گرفتهايش و زنجيرش كردهاي، و دستش را بستهاي، اين حالا نميتواند دزدي بكند، اما همين حالا دزد است. ميخواهي بداني كه حالا هم دزد است، ولش كن. تا ولش كردي، جلدي دزدي ميكند، دزد است. مثل مار است، مار را بگذاري بزند، بعد نميتواني از او انتقام بكشي. آن ماري كه بيرون ميآيد از سوراخ، و او را بايد كشت، نميكشي و صبر ميكني، او ميزند، ديگر بعد نميتواني او را بكشي. نبايد صبر كرد كه مار ما را بزند، تا آن وقت او را بكشيم، چرا كه قصاص پيش از جنايت نبايد كرد. اگر صبر كردي، ميزند و ميكشدت، ديگر قصاص نميتواني بكني. در همين دنيا هم خيلي جاها قصاص پيش از جنايت جايز است. مثلاً تو در سفر باشي، و دزد بريزد ميان قافله، آيا تو صبر ميكني كه دزد زخمت بزند؟ آيا صبر ميكني مالت را ببرد، آن وقت قصاص كني؟ نه، همين كه دزد پيش از آنيكه بيايد گلوله بزند و مرا بكشد، از دور كه ميرسد، وقتي ميدانم دزد است، همانجا من گلوله ميزنم و ميكشم او را پيش از جنايت. و هكذا مار است، البته مار كه پيدا شد، نميگذارم مرا
«* مواعظ ماه مبارك 1310 صفحه 320 *»
بزند تا آنوقت قصاص كنم. و واللّه در روز قيامت هر كه در نيتش بوده كه ضرري بزند به مؤمني، واللّه آنجا تقاص ميكند مؤمن، و خدا حق را ميگيرد و به مستحق ميرساند. ترازوي عدل نصب ميشود در قيامت، اما در دنيا بناش نيست حق هر كسي حكماً به صاحبش و به مستحقش برسد. و ابتداي بنا كردنش وقت ظهور امام است7 و ديگر همينطور ميرود تا قيامت.
و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.
([1]) ميده كردن: آرد را دوباره بيختن و نرم ساييدن. دهخدا
([2]) بَقَّم: درختي است كه از آن رنگ سرخ ميگيرند و در رنگرزي استفاده ميشود.
([3]) تيول: تملك و تصرف ملك. دهخدا
([4]) پپرمه همان پپرمنت: نعناع بياباني.
([5]) ترحيز: ظاهراً به معني ناپاك و بيحيا.