مواعظ ماه مبارك 1295 – قسمت دوم
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي
اعلي الله مقامه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۹ *»
مجلس پانزدهـم (شنبه / 16 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
مکرر عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را برای فایدهای خلق کرد. میبینید چشم را برای دیدن آفرید، گوش را برای شنیدن آفرید، بینی را برای نفسکشیدن، زبان را برای تکلّم آفرید، هرچیزی را برای کاری آفرید، آب را آفرید برای آشامیدن، برای نباتات، برای حیوانات. خلاصه، تمام آنچه را خلق کرده فایده دارد. خودتان فکر کنید میبینید بیحاصل نیست، میبینی خاک خلق کرده اگر این خاک نبود هیچ کوهی نبود سنگی گیاهی حیوانی انسانی نبود، هوا خلق کرده اگر این هوا نبود هیچ اینها نبود، آتش آفریده، خدا از این آتش چقدر کارها کرده، ربع کارهای دنیا به آتش میگذرد، غذا را طبخ میکند اتاق را روشن میکند، فلزات از معادن به واسطه این آتش بیرون میآید.
در جمیع عالم که فکر میکنی میفهمی انشاءاللّه، خدا کارش این است که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۰ *»
برای فایدهای خلق کند. ببین این آفتاب را خلق کرده، این آفتاب چقدر فایده دارد! روشن میکند تمام عالم را، تربیت میکند تمام عالم را، تربیت میکند نباتات را. ستارهها را آفریده، آسمانها، زمینها همه فایده دارند. در اعضاء و جوارح خودتان فکر کنید، پا فایدهاش این است که راه بروی با آن، دست فایدهاش این است که بگیری و بدهی، دندان فایدهاش این است که غذا بخوری، دندان نبود نمیتوانستی غذا درست بخوری، دهن فایده دارد. باز فکر کن، خوب، چشم را برای دیدن آفرید و چشم دید، حالا این دیدن چه فایده دارد؟ گوش برای شنیدن بود حالا چه فایده دارد که شنیدی؟ بینی برای بوییدن بود بوییدن چه فایده دارد؟ این است که خدا چون حکیم بود و کارهاش همه حکمت اندر حکمت بود، هر کاری را برای فایدهای آفرید و آن فایده را برای فایدهاى دیگر آفرید. هیچچیزی در ملک خدا یافت نمیشود که اثری نداشته باشد و فایدهای نداشته باشد، پس کار خدا کار فایدهدار است.
حالا خدا فایده تمام خلق را خودش بهتر میداند الایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر؟ آن فایدهای که جن و انس را برای آن فایده آفریده همه همین است که او را بشناسند. چون خلق را از برای این خلق کرده بود که بشناسند او را، خود را از برای خلق تعریف فرموده، چهجور تعریف؟ اینجوری که میبینی اللّه نور السموات و الارض. حالا اگر کسی معنی این نور را نداند چطور در آسمان و زمین نگاه میکند و خدا را میشناسد؟ نخواهد شناخت. یکخورده به فکر بیفت که انشاءاللّه بیایی و بروی، بگویند برات، بعد از آن یاد بگیری. و البته خیال مکن که خودت بتوانی بیآنکه یادت بدهند به دست بیاری.
حالا فکر کن ببین این چه بیانی است خدا در تعریف خودش میکند؟ میگوید خدا نور آسمان و زمین است، اگر نور آسمان و زمین را نشناسی بدان خدا را نشناختهای. خودش که همچو گفته، ظلمت آسمان که نیست، پس باید نوریّتش را بدانی. پس خدا نور آسمان و زمین است، آن نور را هم نورهای ظاهری خیالش مکن،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۱ *»
آن نور همانطوری است که خودش میفرماید مثل نوره کمشکوة فیها مصباح صفت نور من و طرز و طور نور من این است که مانند چراغدانی است. پس بدان اگر چراغدان را نشناسی خدا را نشناختهای. «مشکوة» یعنی چراغدان، مَثَل نور خدا مثل چراغدانی است. ملتفت باشید انشاءاللّه که یک جوری است نور خدا که اگر چراغدانش را نشناسی او را نمیشناسی، کمشکوة فیها مصباح مانند چراغدانی است که در توی آن، چراغ گذارده باشد، و بر روی آن چراغ مردنگی باشد. و این چراغدان و این چراغ و این مردنگی در خانههایی چند باشند که بلند است و رفیعالشأن است و ذکر خدا در آن خانهها میشود. هریکی از اینها را نشناسی خدا را نمیشناسی، نورش را نشناسی بدان خدا را نمیشناسی.
و همچنین گفت مثل نوره کمشکوة مثل آن نور و صفت آن نور همه همین است که مانند چراغدانی است که در توی آن چراغی باشد که بر روی آن چراغ مردنگی باشد، و آنها در خانههایی چند است. و اینها جوری است که هریک را که نشناسی بدان خدا را نشناختهای، وهکذا همین خانهها را میفرماید رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع. اینها را که تا حال عرض میکردم عبارت آیه بود سنّیها هم نمیتوانند انکار کنند، اما منّیها وامیزنند.
خلاصه، باز خدا صريح میفرماید که این خانهها از خشت و گل نیست، این خانهها رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیع دیگر نمیدانم چرا باید اینها را وازد؟ اینها آیا آیه قرآن نیست؟ آیه قرآن است توی سوره نور است، بردارند بخوانند، خدا مثل میزند برای نور خودش. از آنطرف اهل باطل را مثل میزند که او کظلمات فی بحر لجّیّ یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض مقابل این آیه، کفار و منافقین و منّیها و سنّیها را در این آیه میفرماید.
باری، اگر این رجال را نشناسی بدان آن خانهها را نشناختهای، اگر آن خانهها را نشناسی بدان مشکوة را نشناختهای، اگر مشکوة را نشناسی بدان مردنگی را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۲ *»
نشناختهای، اگر آن مردنگی را نشناسی بدان چراغ را نشناختهای، چراغ را نشناسی بدان نور خدا را نمیشناسی، و اگر نور خدا را نمیشناسی خدا را نمیشناسی. پس ملتفت باش که هر که این معنیها را نمیداند بدان خدا را نمیشناسد. دیگر حالا وحشت هم مکن دستپاچه مشو که من هیچ نمیدانم، گوش میدهی یاد میگیری، آدم از شکم مادر که بیرون میآید هیچ نمیداند خُوردهخُورده یکپاره حرفها به گوشش میخورد، خُوردهخُورده به حد عقل و شعور میرسد، خُوردهخُورده ایمانش کامل میشود، پس یاد میگیری انشاءاللّه خُوردهخُورده نقلی نیست.
پس عرض میکنم بدانید اینها را باید دانست چرا که خدا خودش اینطورها خود را وصف فرموده. پس برای نصیحت عرض میکنم که هیچ مغرور نکند شما را که میبینیم این خانه را یک کسی ساخته، حالا این است معرفت خدا؟ اگر این است معرفت خدا چرا خودش اینجور خودش را تعریف نمیکند؟ و باز اگر اینجور معنیها در جستهجسته آیهها هست، باز انشاءاللّه ملتفت باش که تا این رجال را نشناسی و این خانهها را نشناسی، معرفت حاصل نکردهای، بدان آن حرفها که هو اللّه الخالق البارئ المصوّر و جوشنکبیر را از اول تا آخر میخوانی، بدان تا اینها را نشناسی بدان آن وِروِرخواندنها ثمری ندارد، سنیها هم میخوانند. جوشنکبیر از دعاهایی است که در اوایل اسلام فرموده.
باری، پس بدانید انشاءاللّه که تا نشناسی رجالی که قائمین مقام خدا هستند و تا نشناسی آیاتی که زبانشان زبان خداست کلامشان کلام خداست ماینطق عن الهویٰ هستند ان هو الّا وحی یوحیٰ هستند، تا چنین رجالی را نشناسی جوشنکبیر را از اول تا آخر هم بخوانی فایدهاى ندارد، خدا نشناختهای. فقرات جوشنکبیر را که عربی است اهل اسلام میخوانند تو برای یهودیها هم ترجمه کن همه قبول دارند. خدا قدرت خیلی دارد علم خیلی دارد، خدا عظیم است خدا مهربان است، جمیع کفار و منافقین ظواهر این الفاظ را میگویند، و معذلک شما اگر فکر کنید انشاءاللّه میدانید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۳ *»
که اینها خدا را نشناختهاند، چرا که نص صریح است که میفرمایند بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه به ما خدا شناخته شد اگر ما نبودیم خدا شناخته نمیشد. چقدر از منّیها را میبینیم که اینجور مطالب را اول اگر بتوانند وازنند وامیزنند، اگر نتوانند معنیش را جوری میکنند، تأویل میکنند به طورهایی که دلشان میخواهد.
شما بابصیرت باشید انشاءاللّه بدانید که اینهایی که میگویند بنا عرف اللّه اینها همان رجالی هستند که خدا توی قرآن توی این آیه فرمایش کرده. اگر هیچ رجالی نیستند در توی دنیا که خلیفه خدا باشند جانشین خدا باشند، زبانشان زبان خدا باشد چشمشان چشم خدا باشد گوششان گوش خدا باشد فعلشان فعل خدا باشد کارشان کار خدا باشد ترکشان ترک خدا، اگر نیستند همچو رجالی پس آیه قرآن دروغ است نعوذباللّه. پس یقیناً رجالی هستند. خوب، حالا که هستند کیستند؟ آیا آنهایی که معنی این آیات را راه نمیبرند آنهایند؟ آنها که یقیناً نیستند، آیا آنهایی که خودشان این معنیها را وامیزنند آنهایند؟ أفمن یهدی الی الحق احقّ انیتّبع أمّن لایهدّی الّا انیهدیٰ؟ آیا آن کسانی که هیچ هدایت را راه نمیبرند اینها احقّند که مردم تابع آنها شوند؟ خیر. اگر انسان غرض و مرض را دور بیندازد، اگر بیایند گوش بدهند آن آخرش یااللّه تکتکی اگر یاد بگیرند میگیرند.
پس انشاءاللّه بابصیرت باشید، چه در این مجلس چه در سایر مجالس قرار را بر این بدهید که مطالعه کنید فکر کنید ببینید این چهجور معرفت است. خدا فرموده که بایست رجال را شناخت، اگر نیست رجالی که خدا چرا گفته رجال لاتلهیهم؟ این آیه قرآن است، قرآن که دیگر حدیث ضعیف نیست، برای منّی اگر خواندی حدیثی را و گفت حدیث ضعیف است، تو نَفَسش را بچین بگو آیا آیه قرآن هم ضعیف است که میفرماید اللّه نور السموات و الارض تا آن آخر که میفرماید اینها رجالی هستند، چطور است؟ رجال نیست یا هست؟ اگر هست شمایید آن رجال؟ دیگر نمیتواند نفس بکشد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۴ *»
خلاصه، اگر رجال نمیآمدند و تعریف خدا را نمیکردند تو چه میدانستی خدا امر و نهی دارد؟ نمیدانستی خدا یعنی چه. حالا راه معرفت خدا را میخواهی، آیه نور را بردار بخوان. آیه قرآن را سنّی هم وانمیزند، دیگر اگر منّی هم بخواهد وازند نمیتواند، به او بگو این آیه هست یا دروغ است؟ نمیتواند بگوید آیه نیست، حالا که هست آیا نباید بدانیم این رجال کِه هستند که راه شما باشند به سوی خدا؟ صراط مستقیم باشند به سوی خدا که به معرفت آنها معرفت خدا حاصل شود؟ برای سنّیها بگویی نوعش را نمیتوانند وابزنند، نهایت رجالش را ببرند به جای دیگر بچسبانند.
پس ملتفت باش که معرفت این رجال را خدا معرفت خود قرار داده و معرفت خود را معرفت این رجال قرار داده. همچنین فکر کن که مطابق همین آیه، در آیه دیگر میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق در این رجال اگر سیر کنی و این رجال را بشناسی، آنوقت میدانی که این رجال رجالی هستند که آیاتی هستند در آفاق و در انفس که خدا آنها را به مردم نموده، رجالی هستند که زمین خدا و آسمان خدا مملو است از وجود ایشان، میفرماید بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت در همان دعای رجبیّه است که علماء در کتب ضبط کردهاند این دعا را، آنوقتی که ماها در دنیا هم نبودهایم. اینهایی را که عرض میکنم هیچکدامش را اختراع نکردهایم، بوده در کتاب و سنت.
باری، رجال آن رجالی هستند که در دعای رجب میفرماید بهم ملأت سماءک و ارضک و توی این قرآن به لفظ رجال گفتهاند و باسمه اسم نبردهاند، گویا میخواستند کاری کنند که منافقین ندزدند از قرآن و بماند برای تو.
حالا از این راه فکر کن که آیاتی که خدا قرار داده در آفاق و در انفس که هر کس آن آیات را ببیند به طور وضوح به طور ظاهر و بیّن خدا را بشناسد؛ و این صریح آیه است میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم مینمایانیم آیات خود را در آفاق و در انفس خودشان، برای چه؟ خدا میفرماید حتی یتبیّن لهم انه الحق تا اینکه مُبَیَّن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۵ *»
شود واضح شود. چیزی که ظاهر و واضح است که دیگر پوشیدگی هیچ ندارد عرب آن را «تبیّن» میگوید. پس آن آیات را نموده که خوب ظاهر شود و واضح شود که او حق است و خوب شناخته شود. پس هر کس این آیاتی که هم در آفاق است هم در انفس، آنها را بشناسد خدای خود را شناخته. همین آیات را به رجال تعبیر آورده، و عمداً آنها را به هم نچسبانیده و هریکیش را جایی گفته تا بماند برای تو و تو این معنیها را از آن بفهمی و خدای خود را بشناسی. پس این آیات آن رجالی هستند که آن خانهها هستند که آن چراغدان هستند، و آن مردنگی و آن چراغ در آن خانهها است، و اینها مَثَل نور خداست و خدا خود را به آنها تعریف کرده.
حالا این رجال چطورند؟ میخواهی ببینی چطورند، آن آیات چطور بودند که در آفاق و در انفس خدا نشان داده بود که هر که آن آیات را میدید خدا را میشناخت، این رجال هم همینطور میباشند. شما سعی کنید مباشید مثل منّیها که میگویند نمیشود کسی در همه آفاق و انفس باشد، چرا که شخص واحد در آنِ واحد در امکنه عدیده محال است. که گفته محال است؟ شیطان شخص واحد است در آن واحد در مشرق هست در مغرب هست، هرجایی خیرات را آیا در حال واحد منع نمیکند؟ در همان حال در جاهای بسیار به شرور امر نمیکند؟ اگر نباشد آنجا چطور منع میکند؟ چرا آنجا نمیگویی شخص واحد در آن واحد در امکنه متعدده محال است؟ اما اگر بگویی حضرتامیر در آن واحد در مشرق هست در مغرب هست در زمین در آسمان در سر هرمحتضری، و تصرفات میکند در عالم، میبینی داد و فریادشان بلند است که این شیخیها پیدا شدهاند میگویند امام همهجا حاضر است و ناظر است، این حرف کفر است این غلو است. نه هیچ غلو نمیکنیم بابا، این شیطان را مردم نمیبینند و میرود وسوسه میکند، شیطان همین در همدان وسوسه میکند یا اصفهان هم وسوسه میکند؟ توی شکم منّی هم میرود وسوسه میکند، در شرق و غرب عالم وسوسه میکند. یک جنّی هم بیشتر نیست، شخص واحدی است این و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۶ *»
در شرق و غرب عالم در آن واحد حاضر است، و متصل دارد مردم را هرجا باشند از خیرات بازمیدارد و به شرور امر میکند.
و این شیطان متصل از زمان آدم تا حال این کارش است و همین کارها را میکند، تا زمان رجعت هم همهجا هست و تصرف میکند، شخص واحد هم هست یک جنّی هم بیشتر نیست و در آن واحد در امکنه عدیده حاضر و ناظر است. و این شیطان علم دارد، علمش چقدر است؟ عیب ندارد قدری فضائل شیطان را بگوییم آن را که دیگر وانمیزنند، چرا که وقتی علمِ زیاد ثابت شد و برای شیطان مسجّل شد حالا دیگر اگر کسی باشد علمش هم خیلی باشد جَلدی شریک خدا نمیشود وزیر خدا نمیشود وکیل خدا نمیشود.
امام همینطور تعلیم کردند بخصوص که به اینها بگویید که این شیطان آیا نه این است که به تمام شرور علم دارد؟ به جهتی که به تمام آنها امر میکند، و تمام خیرات را میداند به جهتی که از تمام آنها منع میکند. خیراتی که اگر جمیع خلق جمع شوند نمیتوانند حساب کنند آن را، همه را شیطان میداند و وسوسه میکند که مکنید، و تمام شرور را و حرامزادگیها را که حسابش را کسی نمیداند، آن شیطان همه را میداند و علم به آنها دارد و وسوسه میکند که بکنید. پس میفرماید امام7 که شما به این سنّیها بگویید خدا شیطانی را اینهمه علم میدهد که تمام خیرات را بداند تمام شرور را بداند، علاوه بر این علم، تصرف هم که میکند وسوسه میکند. فکر کنید که این شیطان در شرق و غرب عالم اگر بخواهند همه گول بخورند این شیطان میتواند همه را گول بزند، پس معلوم است میتواند گول بزند پس قادر هم هست که گول میزند.
حالا امام میفرماید خدا شیطان را عالم به جمیع خیر و شرّ این مردم خلق میکند و تصرفی به او میدهد که بیاید مثل خون در بدن مردم جاری باشد، و مردم به واسطه او حرکت و سکون داشته باشند. آیا خدا همچو کاری میکند و افسار این خلق
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۷ *»
را به دست شیطان میدهد که شیطان برشان دارد ببرد هرجا میخواهد، و حجتی نمیفرستد که اقلّاً علمش به قدر شیطان باشد؟ حالا بیشتر نباشد اقلّاً به قدر شیطان باشد. و تو اگر انشاءاللّه شیعه شدی میدانی که امام علمی دارد که اگر بروز دهد شیطان دُمش را عَلَم میکند و از پی کار خودش میرود. حالا برای این منّی میگویی که آیا اقلّاً امام تو به جمیع خیرات مطلع نیست؟ اگر نیست که شیطان علمش بیشتر است از همچو امامی. آیا مطلع نیست به جمیع شرور؟ اگر نیست که علم شیطان باید بیشتر باشد، و حال آنکه مطلع است و علم به جمیع خیر و شر دارد. پیغمبر خودش میفرماید که من آمدم در میان شما و هیچچیز نماند که شما را نزدیک کند به بهشت و دور کند از جهنم ــ یعنی آن خیرات ــ مگر آنکه شما را به آن امر کردم، و هیچچیز نماند که شما را نزدیک کند به جهنم و دور کند از بهشت ــ یعنی آن شرور ــ مگر آنکه شما را از آن نهی کردم.
دیگر حالا امام غیب نمیداند، اینها دیگر ببین کجا میافتد. میخواهی رفع وحشت منّیها بشود به آنها بگو شیطان که مولای خودشان است، توی دهن خودشان است که این حرف را میزنند که امام غیب نمیداند، تمام چیزهایی که به خیال خودشان نمیرسد همه را از شیطان میآموزند، پس شیطان غیب میداند که تمام مردم را به وسوسه میاندازد. خیرهایی که هنوز نیامده که غیب است، شرهایی که نیامده هنوز در غیب است، خیرهایی و شرهایی که نیامده میداند. و این شیطان میداند کیها میآیند، شرّها را چقدر قبول میکنند، چقدر از خیرها را کیها قبول نمیکنند، کیها را میتواند گول بزند کیها را نمیتواند گول بزند، مریدهای خودش را میشناسد وسوسه به آنها میکند، تا زمان رجعت همه را میداند.
حالا دیگر امام باید علم غیب نداشته باشد، تو را به خدا ببین امام اقلّاً به قدر شیطان هم نباید باشد؟ و حال آنکه شیطان را چند جا گیرش آوردند و میخواستند بکشندش و التماس کرد و از او گذشتند. امام البته زورش بیش از شیطان است. برای
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۸ *»
شما که شیعه هستید آدم بگوید زور امام بیش از شیطان است آدم خجالت میکشد، و واللّه زور امام بیش از زور شیطان است، علم خیر و شر را شیطان میداند، و این شیطان واللّه سگی است که مِرْفَسش و افسارش دست امام است، میخواهی پناه ببری از شیطان، با صاحبش بساز تا مرفسش را بکشد، از خودش هرچه بخواهی بگریزی خودش ملعون خبیثی است، همان در حین گریختن جلوت را میگیرد، مثل روباه از یمین میآید از یسار میآید، مثل باد میآید و میرود، خودش حیلهباز غریبی است. چارهاش را میخواهی بکنی برو پیش امامت چارهاش را خوب میتواند بکند، مرفسش دست او است، تمام حول و قوه دست او است، مشیةاللّه واللّه او است قدرةاللّه والله او است، این را مهلت داده انّما نملی لهم لیزدادوا اثما شیطان و منّیها و سنّیها و مریدهاشان را خدا مهلت داده که بیشتر انکار فضائل کنند بیشتر به جهنم بروند. همانجوری که آنها عداوت با مؤمنین دارند همانجور خدا و رسول عداوت با آنها دارند، اینها دنیای آنها را میخواهند خراب کنند و نمیشود و مکروا و مکر اللّه و اللّه خیر الماکرین خدا و پیغمبر آخرت آنها را میخواهند خراب کنند و مهلتشان میدهند در دنیا، انما نملی لهم لیزدادوا اثما اینها را مهلت میدهند تا درکشان پستتر بشود، تا آنها انکار فضائل را علانیه کنند و بهتر درکشان پایین برود. شيطان پيرسگ پيرخرى مىرود در رگ و پى آن و درکش را پايينتر مىبرد.
باری، ملتفت باشید که شیطان غیب را مطّلع است و به غیوب وسوسه میکند. بپرسید از این منّیها که کسانی که بعد میآیند این خلقی که بعد میآیند آیا هیچ کافر هیچ معصیتکار توشان هست یا نه؟ البته میگویند هست، حالا که هست کی اغواشان میکند؟ چارهای ندارند که بگویند شیطان، پس از این قرار شیطان علم غیب هم دارد. پس انشاءاللّه بدان که امام شما میداند جمیع جزئیات خیرات را و جمیع شرور را، و به جمیع خیرات امر میکند و از جمیع شرور باز میدارد. و این رجال هریک هریکشان هم در مشرقند هم در مغربند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۹ *»
انشاءاللّه عبرت بگیرید و ببینید که یکپاره حرفهاش را پیرزنهای دنیا هم میگویند، در وقت جانکندن میگویند یاعلی بگو، پس معلوم است که میداند علی آنجا حاضر است، خودش فرموده یا حارُ همدان من يمُت يَـرَنی من مؤمن او منافق قُبُلا ای حارث هَمْدانی نه هَمَدانی حارث همدانی یکی از شیعیان بود، میفرماید ای حارث همدانی هر کس میمیرد من بر سرش حاضر میشوم حتی بر سر کفار، پس حاضر میشود بر سر کفار برای اینکه به نوکرش ملکالموت حکم کند که سیخت را داغ کن توی پشمهاشان بزن، خیلی بد بمیرانشان. و حاضر میشود بر سر مؤمنین میایستد و سفارش میکند که این دوست خداست دوست رسول است، این دوست من است دوست اولاد من است باید مهربانی با این بکنی، یک گُلی میدهد که این را بو کن به این آسانی جانش را میگیرد. مقصود این است که میفرماید حضرتامیر که هر کس بمیرد من بر سر او حاضر میشوم، خواه مؤمن باشد خواه کافر باشد.
پس عرض میکنم که حضرتامیر در وقت هر زاییدنی اگر حاضر نشود طفل به دنیا نمیآید، این را هم ماماها میدانند، هی میگویند بگو یاعلی. تا سر هر محتضری حاضر نشود جان نمیدهد، پیرزالها این را میدانند. و همچنین حرفها در آن پیشترها از قول همین شیعه بود به طوری که محل انکار نبود ابداً، خُوردهخُورده منّی پیدا شد، اوایل سنّی بودند و جدا بودند، اما شیعه توی خودشان حرفها داشتند که آنچه همهشان میدانستند پیرشان جوانشان زنشان مردشان همهشان میدانستند آنها را، وقت زاییدن حضرتامیر حاضر میشود، این را همهشان میدانستند، همچنین وقت جانکندن حضرتامیر حاضر است، همهشان میدانستند. شخص مادامی که ندیده مولای خود را بچهاش را میبیند زنش را میبیند خانهاش را میبیند مالش را میبیند دل نمیکند از آنها، مشغول به این سرخ و زرد که میشود هی دلش را پس میکشد، این است که ضعف میکند و میمالندش تا اینکه میل به این طرف کند. پس مادامی که مشغول است شخص به اوضاع دنیا جان نمیدهد هی افتاده است،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۰ *»
وقتی به او ترحم میکنند صورت مبارک خود را برای او ظاهر میکنند. چهبسیار اتفاق افتاده است که ناخوش در نهایت ناخوشی است یک مرتبه میبینی به حال آمد برمیخیزد و مینشیند سلام میکند، امیرالمؤمنین حاضر میشود که این کار را میکند، چهبسیاری که وضو میسازند و نماز میکنند در وقت احتضار، از همین است. پس وقتی میبیند جمال مولای خود را، مثل اینکه اینجا محبوب خود را که میبینی، از سرخ و زرد و اوضاع دنیایی که داری، جمال او را که میبینی یادت میرود، وقتی او آمد و جمال او را دیدی جان میدهی جانت را قربان او میکنی.
خلاصه، پس بدانید که امام حاضر است در هرزمان، حاضر است در هرمکان، در دعا است بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت در جمیع آسمانها اینها هستند در جمیع زمینها اینها هستند لاتعطیل لها فی کلّ مکان هرجا مکان هست آنجا حاضرند. این است که وقتی داخل اتاق میشوید حدیث است که بگویید السلام علیکم یا اهل بیت النبوة معلوم است اینها توی اتاقها هستند. ببین همینجا زیارت میکنی پیغمبر را آیا نمیشنود؟ اینجا امامحسین را زیارت میکنی آیا نمیشنود؟ اگر نشنود وقتی سلامش میکنی امام نیست، پس چرا سلامش میکنی؟ پس ایشان واللّه گوش شنوای خدایند. اگر بگویی خدا کر است کافر میشوی، خدا سمیع است و صدای همهکس را میشنود، معنی سمیعبودن خدا همه همین است که ایشان گوش شنوای خدایند، اگر گفتی خدا سمیع است و ایشانند گوش شنوای خدا؛ چنانکه در اصول کافی است که میفرمایند سَمْعاللّه ماییم، اُذُن اللّه ماییم، و کتاب اصول کافی کتابی است که در زمان غیبت صغری نوشته شده.
پس ایشانند اُذُن واعیه خدا، گوش شنوای خدا ایشانند، هر کس بگوید ایشان نمیشنوند یک صدایی را در ملک، در واقع گفته که خداست که نمیشنود آن صدا را. ایشانند آن چشم خدایی که رو به خلق باز شده، ذات خدا رو به جایی باز نمیشود، ذات خدا که ذات خداست، ذاتی نیست که رنگ باشد با چشم ببینیم،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۱ *»
صدا باشد با گوش بشنویم، گرمی باشد با دست بفهمیم، نمیتوانیم بشناسیم او را. لکن ظهوری دارد در میان خلق، و واللّه ایشانند ظهور خدا در میان خلق، ایشان نور خدایند، چشم ایشان چشم خداست، گوش ایشان گوش خداست، دست ایشان دست خداست. اگر کسی بگوید علی کاری نمیتواند بکند گفته خدا کاری نمیتواند بکند.
کفّار و مشرکین گفتند ما مردمانی هستیم غنی، ما خیلی پول داریم و پیغمبر فقیر است پول ندارد، گفتند این پیغمبر یتیم و گدا و بیچیز است، آیه نازل شد که جماعتی میگویند ان اللّه فقیر و نحن اغنیاء خدا فقیر است و ما غنی هستیم. فکر کنید ببینید هیچکس ظاهراً نیست بگوید خدا گداست، هیچکس نمیگوید خدا گداست، چون فقر را به پیغمبر میچسبانند برمیگردد به خدا، پیغمبر را که گفتند فقیر است گفتهاند خدا گداست.
پس بدانید انشاءاللّه که هر کس یک نقصی از برای پیغمبر و یا ائمه شما ثابت میکند آن نقص واللّه بند نمیشود پیش خود ایشان، آن نقص میرود پیش خدا، این است که تمام نسبتهای ائمهطاهرین تمام نسبتهای به خداست، هر کس شناخت ایشان را خدای خود را میشناسد، هر کس نشناخت ایشان را خدا میفرماید مرا نمیشناسد اگرچه خاء و دال و الفی بگوید، این است که این را یهودیها هم میگویند و معذلک خدا نشناختهاند.
پس هر کس ایشان را میشناسد خدای خود را میشناسد، و در زیارت جامعهصغیره که هیچکس تا حال نگفته که ضعف توش هست، جامعهکبیره را گفتهاند بعضی سندش ضعیف است اما زیارت جامعهصغیره را که هیچکس نگفته ضعیف است بلکه صحیح است و معتبر، از صدر اسلام هم که روی تختهها بوده و نوشته شده و همه علماء رفتهاند زیارت و خواندهاند، و حالا هم هست الحمدللّه نمیتوانند پاکش کنند. میفرماید در این زیارت که السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه سلام بر آن کسانی که هر کس ایشان را شناخت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۲ *»
خدا را شناخته و هر کس جاهل به ایشان شد جاهل به خدا شده. پس ایشان را هر که میشناسد خدای خود را میشناسد، هر که ایشان را نمیشناسد خدای خود را نمیشناسد، هر که ایشان را دوست داشت خدای خود را دوست داشته، هر کس اطاعت ایشان کرد اطاعت خدا کرده. صریحاً در قرآن است که من یطع الرسول فقداطاع اللّه، قل ان کنتم تحبون اللّه فاتّبعونی یحببکم اللّه اگر میخواهی خدا را دوست بداری خدا همهجا به واسطه پیغمبر حرف میزند.
پس بدانید انشاءاللّه و بابصیرت باشید و فریب منّیها را مخورید که منّیها بلغزانند شما را. انسان عامی است بسا خیال کند که فلانکس عمامه دارد نمیشود دروغ بگوید. عمامه سر عمر هم بود فریب نباید خورد، یزید و شمر هم عمامه به سر میبستند و امامحسین را سر میبریدند. شما انشاءاللّه باهوش باشید فریب این شیاطین را مخورید. بدانید محض اینکه کسی قدرتی داشته باشد حالا جلدی خدا نمیشود، محض اینکه کسی خیلی زور دارد جلدی خدا نمیشود، خودت با این زور کمی که داری یک کاری که میتوانی بکنی، در این کار آیا خدایی؟ آیا شریک خدایی؟ آیا وکیل خدایی؟ تو یک کاری که میتوانی بکنی، تمام خلقی که هستند یک کاری که میتوانند بکنند، هیچچیز بیفایده نیست، همه خلق یک کاری میتوانند بکنند، تمام مملکت خدا همهشان کارکُنند، حالا آیا همه اینها خالقند؟ خدا خلقشان کرده اثری هم دارند اثرشان همراهشان است. پس آتش گرم است معلوم است گرم است، آفتاب روشن است و روشن میکند، حالا که روشن میکند آفتاب خالق روشنی است؟ آفتاب نه خالق خودش است و نه خالق روشنی است اللّه خلقکم و ما تعملون.
پس تو میبینی و خداست خالق دیدن، تو راه میروی خالق راهرفتن نیستی، تو حرف میزنی خالق حرفزدن نیستی، تویی صاحب کلام، خالق کیست؟ خداوند وحده لاشریک له. حالا همینکه در ملک کسی کاری میکند جلدی خدا نیست. همین حرفها را بسا برای منّیها بزنی میگویند که شیخیها علی را خدا میدانند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۳ *»
خالق میدانند، خیر ما به غیر خدایی که علی را خلق کرده ما کسی دیگر را خدا نمیدانیم، هیچ خدایی به جز او نیست، هیچ خالقی به جز او نیست، همه را او خلق کرده، امر خودش را به هیچکس تفویض نمیکند، کار خدا کاری نیست که آن را دست ما بدهند. اصلاً هیچکس نمیتواند کارش را به دیگری واگذارد، تو دیدن خودت را ببین آیا میشود به کسی دیگر واگذار کنی؟ هر کس باید کاری بکند، شنیدنی که تو باید بشنوی آیا میشود واگذار به کسی دیگر کنی؟ فکر که میکنی، میبینی نمیشود کار را واگذارد. خدا خداست، خدا کار خودش را خودش میکند، اما حالا که کرده چطور کرده؟ چشم برایت آفریده، چشم البته میبیند آیا نمیبیند؟ گوش برات آفریده البته میشنود آیا نمیشنود؟ اگر شنید حالا جلدی خدا میشود؟ تو دست داری چیزهای سنگین را برمیداری حالا جلدی خدا میشوی؟ خدا یک گاوی خلق کرده که تمام هفت طبقه زمین روی یک شاخش مثل پر کاهی است، این در نهایت راحت از روزی که زمین خلق شده تا حالا روی شاخش است و چرا میکند و میخوابد و برمیخیزد و راه میرود و هیچ نمیفهمد که چیزی به شاخش چسبیده یا نچسبیده، اینقدر قوت دارد، حالا این اسمش چهچیز است؟ گاوِ زمین، این را منّیها هم میگویند که زورش خیلی است. حالا که هفت طبقه زمین روی یک شاخ او است، حالا جلدی خدا شده؟ نه، خلق خداست گاوِ خداست، زور هم خیلی دارد این زمینها را برمیدارد.
به همینطور فکر کن اقویاء در ملک خدا زیادند. و عرض کردم تمام اقویائی که هستند بدانکه فرمودند نحن سبب خلق الخلق تمام قوتها برمیگردد به محمد و آلمحمد:. اینجور بگویی که خدا تمام خلق را به مشیت خودش آفریده کسی هم حرفی ندارد صلوات هم میفرستند، اما همینکه اسم خودش را میبری میگوید مگر علی خالق است؟ چرا مشیت را که میگفتم نمیگفتی مگر مشیت خالق است؟ این به جهت این است که آن را نمیتوانند وازنند. اگر گفتم خدا خلق را به واسطه علی خلق کرده جلدی میگویی به اذن خدا یا بیاذن خدا؟ ای مردکه خر، ای مردکه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۴ *»
احمق، مگر چیزی میشود بیاذن خدا موجود شود؟ چرا وقتی میگفتند خدا یک مشیتی دارد که به واسطه او تمام مشاءات و مخلوقات را خلق کرده، چرا آنجا نمیگفتی به اذن خدا یا بیاذن خدا؟ تا بگویند به واسطه علی کرده میگوید به اذن خدا یا بیاذن خدا. منّیهای خیلی خوب ــ اگرچه خوب ندارند همهشان بدند ــ آن خوبهاشان میگویند اینها علی را خالق میدانند، اینها علی را رازق میدانند، نه واللّه به جز خداوند عالم خالقی نیست. واللّه این منّیها داخل آدمی نیستند که کسی از آنها بترسد، خیر بابا، به غیر خدا ماها خالقی رازقی محیيی ممیتی نمیدانیم، خیر، لا فاعل فی الوجود الّا اللّه، لاحول و لاقوة الّا باللّه، تمام کارهای خودش را البته خودش میکند و به کسی وانمیگذارد، نمیشود واگذاشت.
پس بدانید تفویض محال است، تو هم نمیتوانی واگذاری کار خود را به کسی. چیزی را که به غلامت بگویی برو بازار بخر و بیاور، این که در همهجا هست، اینها که محال نیست، سلطان لشکر دارد لشکر میفرستد به جاها و کارها میکند، این که آن پیرزن هم خدمتکارش را میگوید یکپاره کارها میکند، مردم اغلب کارهاشان را وامیگذارند و نقلی هم نیست، کفری نیست زندقهاى نیست، خود منّی هم به پینهدوز میگوید کفش مرا بدوز و او هم میدوزد و محال نیست. آن تفویضی که محال است این است که تو میخواهی نماز کنی آیا میتوانی واگذاری نمازت را به کسی دیگر بکند؟ نمیشود کسی دیگر بکند، اگر کسی نماز کرد تو نماز نکردهای، هیچ منّی نمیتواند این را وابزند. تو بخواهی راه بروی غذات تحلیل برود، بگویی یک کسی دیگر راه برود، غذای تو تحلیل نمیرود، نمیشود به کسی واگذارد. بخواهی غذا بخوری سیر شوی، نمیشود به کسی دیگر واگذاری، نمیشود، آدم خودش باید بخورد تا سیر شود. اگر تشنه است خودش باید آب بخورد، نمیشود به کسی واگذارد، نمیشود کسی دیگر اماله کند کسی دیگر دلش چاق شود. پس تفویض محال است، خدا هم نمیشود کار خودش را یا چیزی را به کسی واگذارد، خودش خالق است خودش رازق است خودش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۵ *»
محیی است خودش ممیت است.
پس حالا دیگر فرق بگذار میان خالق و فاعل. فاعلین در ملک خدا بسیارند به عدد موجوداتی که در ملک هست، چندتا هستند؟ عددشان را خدا میداند، نمیشود شمرد. و هرذرهای را که خدا خلق کرده یکاثری دارد، فاعل آن اثر آن ذره است و کار او است، و خدا خلق میکند این را و کار این را. مثل اینکه در عالم فصل که نگاه میکنی مثل آنکه خدا خلق میکند چراغ را و نور چراغ را، نور چراغ بسته است به چراغ و خدا خلق کرده چراغ را و نور چراغ را. تو فکر کن ببین سر مویی چراغ را حرکت دادی تمام نوری که دارد حرکت میکند، چراغ را ببر تمام نورها میرود، برش گردان تمام نورها برمیگردد، روشنترش کن نورها روشنتر میشود، تاریکتر کن نورهاش تاریکتر میشود، تمام خلق جمع شوند که از غیر راه چراغ یک صدمهاى به نور چراغ بزنند زورشان نمیرسد، ببین چطور افسارش را بستهاند به چراغ؟
خداست که تملیک کرده نور چراغ را به چراغ. این کلمه باشد یادگاری برای تو، شاید یکوقتی بیانش بیاید. شما هم بدانید که تا کارهای خودتان اینجور نشود بدانید که تملیکتان نکردهاند. نور چراغ را داده به تیول چراغ و تملیک او کرده، پس حرکتش را داده به چراغ، سکونش را داده به چراغ، خدا هم خالق چراغ است هم خالق نور چراغ، اما نور را بسته به چراغ خلق کرده، چراغ را صاحب نور و این نور را فرع قرار داده و چراغ را اصل، حالا که چنین کرده تملیک کرده و این را مالک کرده، و لیس للانسان الّا ما سعیٰ خدا چیزی را بخواهد به تو بدهد، آن چیزی را که به تو دادهاند باید حرکتش به دست تو باشد. نور چشم تو را به دست تو دادهاند، آنجاها را که میبینی به تو دادهاند، و اگر سعی میکنی و نمیبینی چیزی را، بدان به تو ندادهاند. کسی را چشمش را ببندند گوشش را ببندند بینیش را ببندند دهانش را ببندند او را توی صندوقی بیندازند و بیندازندش توی یک باغی، عقلای عالم میگویند این را به باغ نبردهاند، معلوم است صندوق به باغ رفته انسان توی باغ نرفته، چرا که چشمش که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۶ *»
ندیده گل و لاله را، پس این رنگ باغ را ندیده، بینیش هم که بوی گل و لالهها را نشنیده، توی صندوق هم که بوده هوای باغ به بدنش که نخورد پس بدنش هم که توی باغ نرفته، همچنین میوه باغ را هم که نخورد پس ذائقهاش هم که به باغ نرفته، همچنین شامّهاش که توی باغ نرفت گوشش صدای بلبلها را و نغمات را نشنید، پس این هیچ به باغ نرفته است، چشمش اگر باز شد و دید گلها و لالهها را چشمش به باغ رفته، گوشش اگر شنید صدای نغمات بلبلها را گوشش به باغ رفته وهکذا.
پس بدانید تا انسان سعی نکند عمل نکند چیزی تملیکش نمیشود کرد، حالا اینهایی که تملیک کردهاند کارهایی است که انسان کرده، حالا که کرده خالق نمیشود. تو نماز میکنی و خالق نماز خداست وحده لاشریک له، همچنین عُصات عصیان میکنند و خداست خالق عصیان وحده لاشریک له، لا فاعل فی الوجود الّا اللّه البته شنیدهای ملکالموت یک نفر است آدم خوبی هم هست، عزرائیل یک شخص واحدی است ملکی بیشتر نیست، معلوم است غیر از جبرئیل است و میکائیل و اسرافیل، غیر از روحالقدس است، و این در آن واحد در شرق و غرب عالم حاضر است، هر کس را خدا بخواهد بکشد به او میگوید بکش، این جلّاد خداست. و بدانید این ممیت نیست، ممیت خداست وحده لاشریک له. چرا این شریک خدا نیست؟ ملکالموت مسلّماً مردم را میکشد و هیچ نمیپرسند به اذن خدا یا بیاذن خدا، هیچ نمیگویند شخص واحد در حال واحد در امکنه عدیده محال است. اماتهکننده نیست، اماتهکننده خداست وحده لاشریک له.
کارکنها توی ملک خدا بسیارند، چقدر؟ به عدد ذرات موجودات، لکن خدا خالق است وحده لاشریک له. خدایی که خالق آفتاب است خالق نور آفتاب است خالق آتش است خالق حرارت است خالق تو است خالق کارهای تو است، همینجور هم واللّه خالق کارهای محمد و آلمحمد است. حالا کارهای ایشان چهچیز است؟ کارهاشان این است که ایشان را خدا آفرید و هیچ موجودی نبود و سالهای دراز
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۷ *»
تسبیح و تهلیل میکردند، هیچ خلقی خلق نکرده بود تا اینکه اراده کرد خلق را خلق کند، از نور ایشان گرفت لوح را ساخت و از نور ایشان گرفت و قلم را ساخت، پس اول خدا از نور ایشان گرفت و نهری جاری کرد و ذوبان داشت، به او گفت اُجْمُدْ فجَمَدَ، منجمد شد و بست، آنوقت به آن قلمی که از نور محمد و آلمحمد: ساخته بود از این چوبی که در کنار آن نهر روییده بود گفت از آن نهر بردار، و آن نهر تمامش مرکب بود، به او گفت بردار و بر آن لوح بنگار حالا بنویس.
این یک قلم هم یک جور نوری است که حرف هم میزند شعور هم دارد، وقتی گفتند بنویس نمیدانست چه بنویسد، وحی شد ماکان و مایکون را بنویس. فکر کنید ببینید که اینها را من از خودم درآوردهام؟ آیا یک حدیث است دوحدیث است دهحدیث است. به او وحی شد که بنویس، گفت چه بنویسم؟ وحی شد ماکان و مایکون را بنویس او هم نوشت، و این قلم واللّه یکی از نورهای محمد و آلمحمد است صلواتاللهعلیهم.
حالا این را که قلم مینویسد، میشنوند و صلوات هم میفرستند، کفری هم نیست و هیچ شریک خدا هم نیست وکیل خدا نیست، این قلم رزقها را مینویسد، صاحبان رزق را هم مینویسد، کاتب است مثل کرامالکاتبین مینویسد، کاتب هست اما خالق نیست.
فکر کنید انشاءاللّه، پس محمد و آلمحمد: کارکُن نیستند؟ کفر است؟ واللّه بالله کارکُنند، همهکارهاند، همه امر دستشان است. حجت خدا و بیعلم، حجت خدا و جاهل، ابوبکر اسمش است. حجتهای خدا واللّه از جمیع شیاطین از جمیع جن از جمیع انس از جمیع ملائکه علمشان بیشتر است و تصرفشان بیشتر است. ایشان به نص قرآن حجتند بر جمیع خلق، و حجت که شدند بر جمیع خلق بدانید که چطور حجّیت خود را ثابت میکنند برای خلق، اینجا که آمدند و گفتند ما از جانب خدا آمدهایم چه کار کردند؟ یک خارقعادتی آوردند که مردم دیگر عاجز بودند، به این جهت فهمیدیم ایشان حجت خدایند. وقتی ایشان حجت خدایند بر تمام خلق، عزرائیل که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۸ *»
در تمام ملک هست در آن واحد جان همه را میگیرد، پیش او که میرود چون حجتش را برای او میخواهد ثابت بکند باید کاری بکند که این عاجز باشد، پس میتواند کاری بکند که عزرائیل واللّه زورش نمیرسد. و واللّه این حجت است بر جبرئیل و جبرئیل رعیت او است، و چون حجیتش را میخواهد بر جبرئیل ثابت کند باید کاری کند که جبرئیل عاجز باشد، وقتی معجزه میآرد جبرئیل میتواند تمکین کند.
روحالقدس یک روحی است، و جبرئیل و میکائیل و ملکالموت و اسرافیل و اعوانش تمامشان نوکر این روحالقدساند، روحی است اقرب خلق است الی اللّه، هیچ سهوی نسیانی خطائی برای او نیست. در احادیث هست که آن روحالقدس از پیش خود نمیگوید، نقصی در این روح هیچ نیست، و ایشان واللّه حجتند بر روحالقدس، باید کاری کنند که روحالقدس بگوید من عاجزم. ظاهراً میفرماید ما مؤیّدیم به روحالقدس، روحالقدس همراه ماست، روحالقدس خواب نمیرود سهو نمیکند غافل نمیشود. پس چون مؤیدند به روحالقدس عاجز نمیشوند، از این جهت میگویند ما خسته نمیشویم از عبادت. شبی هزار رکعت نماز بکنند، هرشب هرشب، هرشب هزار رکعت نماز کنند آیا آسان است؟ غذاشان به مدت شصتسال هفده من جو باشد مگر کار آسانی است؟ ببینید این غذایش، آن نمازکردنش، آن هم در شصتسال! و راهش را هم میفرماید که روحالقدس در من است خسته نمیشوم، روحالقدس سهو ندارد من سهو ندارم، چیزی یادم نمیرود هرچه خدا تعلیم کرده، نسیان ندارم، به جهتی که روحالقدس در من است، خدا مرا حفظ میکند به آن روح، این در ظاهرشان. در باطنشان میفرماید حضرت عسکری ان روحالقدس فی جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباکورة آن روحالقدس با این جلال و تشخص میفرماید نوکر ما است، در باغ ما نوباوه خورده که خلق خبر ندارند، از آن نوباوه چشیده و همچو شده، و همچو علمی و همچو فضلی خدا به او داده.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۹ *»
مجلس شانزدهـم (يکشنبه / 17 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود هرچیزی را برای چیزی آفرید برای فایدهای آفرید، چنانکه خیلی از جاهاش را میفهمی. چشم را خلق کرد برای دیدن، گوش را خلق کرد برای شنیدن، بینی را خلق کرد برای بوییدن و نفسکشیدن، دهن را خلق کرد برای خوردن، دست و پا هر کدام فایدهای دارند. فکر کنید در تمام موجودات، هرچیزی یک ثمری دارد. آب ثمری دارد، جمیع جمادات، جمیع درختها و گیاهها، جمیع موجودات، حیوانها، جمیع انسانها وجودشان بسته به آب است. پس آب فایده دارد خاک فایده دارد آتش فایده دارد هوا فایده دارد.
پس خداوند عالم همهجا که اینجور کار را کرده، به هرجا که چشمتان افتاد و چیزی فهمیدید دیدید یک ثمری دارد یکخاصیتی دارد. حالا اصل خاصیت و ثمر خلق چهچیز است؟ اگر نمیدانی از خودش یاد بگیر، میفرماید ماخلقت الجن و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۰ *»
الانس الّا لیعبدون ماارید منهم من رزق و ماارید انیطعمون من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای همینکه مرا عبادت کنند، هیچ اراده نکردهام که آنها رزق تحصیل کنند و رزق به کسی بدهند، خالق نیستند که بتوانند رازق باشند، خالقی که جمیع تقدیرات با اوست او هرچه را به هر که میخواهد میدهد، آنکسی که خالق نیست نمیتواند رازق باشد، اولاً که نمیداند که هر کس چه میخواهد، بعد از آن نمیتواند درست کند آنچه را که میخواهد، بعد نمیتواند برساند، پس ماارید منهم من رزق و ماارید انیطعمون هیچ نخواستهام آنها روزی بدهند نه خود را نه دیگری را ان اللّه هو الرزّاق ذوالقوّة المتین اوست وحده لاشریک له رازق و ذوالقوّة المتین.
پس انشاءاللّه یکقدری در این زمانها که حالا بنا شده ماه مبارک جمع شوند و شما جمع میشوید دقت کنید و ملتفت باشید. انسان هرقدر خیره باشد، یک عمر طلب کند چیزی را که خدا منعش کرده و یک عمر نرود عقب آن چیزی که خدا امرش کرده، این که صریح قرآن است ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون جن و انس را برای همین خلق کردهام که مرا بشناسند و مرا بپرستند، تو که خدای خود را بشناسی و به بندگی خود عمل کنی آیا خدا به خدایی خود عمل نمیکند؟ او میداند تو چه میخواهی، میداند چه احتیاج داری، چهوقت احتیاج داری، هرچه هم بدهد کم نمیشود. فرق است میان کار خدا و کار خلق. در خلق کسی صاحب آلاف و الوف باشد و یکدیناری به تو بدهد از مالش کم میشود، لکن این خدا همچو خدایی است که سرهم به بندگان خود هی میدهد و هیچ کم نمیشود، خزینهاش میان کاف و نون است. حالا اگر تو به رسم بندگی عمل کنی، اینقدر باید خاطرجمعی داشته باشی که او به رسم خدایی عمل میکند. میبینی این حرف راست است اما دل آرام نمیگیرد، دل بد دلی است دل نجسی است دل کافری است، چه بد دلی است! خودش خیال میکند میتواند کار خودش را خودش درست کند، یکخورده به فکر بیفت تا یقین کنی.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۱ *»
پس مینشینی فکر میکنی که امروز چطور راه بروم فردا چطور راه بروم، نه زمینش دست تو است نه آسمانش، نه گرمیش نه سردیش، هیچچیزش دست تو نیست، هیچ حرکتی دست هیچکس نیست مگر خدا خواسته باشد، هیچ سکونی برای هیچکس نیست مگر خدا خواسته باشد ما من شیء فی الارض و لا فی السماء الّا بسبعة هیچچیز در میان زمین و آسمان نیست مگر آنکه مشیت خدا قرار بگیرد و اراده خدا تعلق بگیرد و خدا مقدر بکند و قضاء و اذن و اجل و کتاب برای او باشد. این است که به طور توبیخ و سرزنش طعن میزند میگوید فکّر و قدّر انسان عجب مرد جُعلّقی و احمقی است که مینشیند فکر میکند که فردا من چه بکنم، فردا آیا این حرکت تو دست خودت است؟ حالا را فکر کن، حالا روحت میبیند، آیا این دیدن دست تو است؟ خدا نخواهد ببینی نمیتوانی ببینی. بنده هیچ مالک نیست و تمام مالک خداست وحده لاشریک له، کسی که چیزی ندارد صرفهاش این است که برود پیش کسی که همهچیز دارد. پس تدبیری که فردا چه میکنم از جیبت رفته، غصه خوردهای و از کارت بازماندهای و آخر هم آنطوری که خدا خواسته خواهد شد.
پس صرفه ما این است که ما بندگی خود را بکنیم آنقدری که میتوانیم لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتیـٰها و لایکلّف اللّه نفساً الّا وسعها پس تو به قدری که خدا داده و در وسع تو قرار داده و آسان کرده آن را به عمل بیار، کار به کار خدایی نداشته باش. کار هم داشته باشی حماقت است، هیچ آسمانش را نمیتوانی بگردانی، هیچ نمیتوانی گرم کنی عالم را اگر او سرد خواسته باشد، نمیتوانی عالم را امن کنی اگر او آشوب خواسته باشد، نمیتوانی گرانی کنی اگر او ارزانی خواسته باشد، نمیتوانی ارزانی کنی اگر او گرانی خواسته باشد. پس خدا امر کرده که بشناسی او را، چرا غافل نشستهای؟ یک عمر غفلت که نمیشود. تعجب است یک عمر یک دهر آدم غافل باشد؟! جمیع مردم همه کافر شوند هیچ ضرری به کهره و برّه خدا نمیرسد، از جلال او چیزی کم نمیشود، همه هم او را بشناسند چیزی بر جلال او نمیافزاید.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۲ *»
لکن چون بندگان را خلق کرده پس میخواهدشان که آفریده، چون میخواهدشان هلاکشان را نخواسته، محض جود و کرم عفو و اغماض میکند. پس چون خلق را خلق فرموده معلوم است خواسته که خلق کرده، پس میخواهدشان یعنی اعتناء دارد، حالا که اعتناء دارد پس به هلاکت این خلق راضی نیست، حالا که راضی نیست به هلاکت این خلق، و این خلق هلاکت خود را و نجات خود را نمیدانستند در چهچیز است، چون نمیدانستند عالِمی برایشان خلق کرد، آن عالم اسمش پیغمبر است، اسمش نذیر است اسمش بشیر است. پس چون خلق منافع و مضارّی و هلاک و نجاتی داشتند و خودشان نمیدانستند آنها را و ناچار به هلاکت میافتادند، از این جهت ارسال رسل و انزال کتب کرد. نه یک پیغمبری و یک کتابی فرستاد، بلکه هرپیغمبری که آمد و کتابی آورد پشت سرش باز پیغمبری دیگر فرستاد پشت سرش باز کتابی دیگر نازل کرد، هی گفتند هی خبر دادند بلکه این خلق را نجات بدهند.
پس فکر کنید انشاءاللّه، خدا خلق را از برای شناختن خود آفریده و از برای عبادت خود آفریده. پس حالا جمیع آنچه آفریده برای عبادت آفریده بود، انسان سر را برای عبادت میخواهد پا را برای عبادت میخواهد، چشم میخواهد گوش میخواهد، باید صدایی که از بیان حلال و حرام میدهند و میگویند بشنود، گوش میخواهد، وهکذا باقی اعضاء و جوارح. پس خداوند خلق را چون از برای بندگی و عبادت خود آفریده بود از این جهت خود را از برای خلق تعریف فرمود. و تعریف را ــ به شرط آنکه خوب دل بدهی ــ میدانی چهجور تعریف کرده. من مکرّر مثالها عرض میکنم که انسان اگر خواسته باشد، مطلب خود را زود به دست خواهد آورد از آن مثالها.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه، هر کس بخواهد خودش را به کسی بشناساند آیا نه این است که در یک حالتی خودش را به کسی میشناساند؟ در کار خودت فکر کن،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۳ *»
آنهایی که چیزی فهمیدهاند هیچ کار نکردهاند مگر آنکه در نفس خودشان مطالعه کردهاند، میفرماید من عرف نفسه فقدعرف ربّه. حالا این حدیث بود خواندم، باز اینها معنیهاش پیش منّیها و سنّیها نیست. نمیخواهید بروید بپرسید، ببینید معنی میکنند حدیث را اینطور که انسان خودش میبیند عاجز است میفهمد خدای قادری دارد، خودش را میبیند جاهل است میفهمد خدای عالمی دارد. اینها دخلی به معنی حدیث ندارد. حالا عرض میکنم میفرماید من عرف نفسه فقدعرف ربّه خدا نفس خود تو را حجت قرار داده برای خود تو، صریحاً میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم در آفاق عالم و در انفس مردمان حتی یتبیّن لهم انه الحق پس آن آیتی را که به تو نموده خود تو است، چیست از خودت به خودت نزدیکتر؟ روز قیامت همینجور ریش آدم را میگیرند که تو خیال میکنی حجت را بر تو تمام نکردم؟ من که خود تو را حجت کردم برای تو.
پس از جمله آیاتی که در نفس خودتان است و خدا گذارده، ببین اگر بخواهی خود را بشناسانی به کسی، یا در حال ایستادگی میگویی بیا مرا بشناس یا در حال نشستگی، و در هرحالی که هستی لامحاله یا نشستهای یا خوابیدهای یا حرف میزنی یا سکوت میکنی، اینطور میشناسانی خود را. هیچ ذاتت را به کسی نمیتوانی بشناسانی، هر کس تو را دیده صفات تو را دیده، هر کس هر کس را و هرچه را دیده و فهمیده لامحاله صفات او را دیده و فهمیده.
پس انسان یا ایستاده معامله میکند یا نشسته معامله میکند، حالا این ایستادگی و نشستگی دوتایند، ایستاده را خراب میکنی نشسته را به جای او مینشانی، نشسته را خراب میکنی ایستاده را به جای او میداری. میبینی رأیالعین هیأت ایستادگی غیر از هیأت نشستگی است، تو هیأت ایستادگی را خراب میکنی و مینشینی و هیأت نشستگی را به جای او میگذاری، و خودت آنکسی هستی که در وقتی که ایستاده بودی تویی که ایستاده بودی وقتی نشستهای تویی که نشستهای. پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۴ *»
تو یک نفری یقیناً، سعی کن که اینهایی که میگویی خیلی مغز داشته باشد، و اگر اینها را برخوری به حقایق ایمان برمیخوری. پس ملتفت باش انشاءاللّه، ظهورات تو بسیارند، این ظهورات تو همه اسمهای تو هستند که تو را مینمایانند، هر که تو را بشناسد در حال ایستادگی هم تو را میشناسد، ایستادگی میگوید من زیدم و من خبر از زید آوردهام من حکایت از زید میکنم، چشم زید را میخواهی ببینی بیا چشم مرا ببین، اگر ابروی زید را میخواهی مثل ابروی من است، بینی زید را میخواهی تمام آنچه از زید میخواهی بیا از من بخواه. چه اصطلاح خوبی است اصطلاح نحو که صفت و موصوف میگویند یا مبتدا و خبر، «زیدٌ قائمٌ» زید ایستاده است، این ایستاده را عرب خبر میگوید، عجب خبری است که از خود هیچ ندارد همهاش خبر زید است، این «زید ایستاده است» یعنی زید را میخواهی بدانی همانکسی است که ایستاده است.
چشمت را بمال چرت مزن، ببین چه سرّی از اسرار آلمحمد: است که علماء و حکمای خیلی بزرگ خبر از آن ندارند، و اهلش آن را دست به دست سپردهاند من مفتمفت به دست تو میدهم. ببین این زید ایستاده است و این زید نشسته است، نشسته غیر از ایستاده است و ایستاده غیر از نشسته است، خوب ایندو چهچیز زیدند؟ به زبان عربی دو خبرند از زید، و گاهی همیندو را میگویند دو اسم زیدند، گاهی میگویند دو صفت زیدند، «زیدٌ العالم» «زیدٌ القائم». هر که نموده خود را به کسی دیگر در یکی از صفات خود نموده خود را، ذاتش را ننموده، یعنی خدا هم همینطور کرده، ذاتش لایُریٰ است لایُدرک است، ذات خدا گرمی نیست سردی نیست، نور نیست ظلمت نیست. پس ذات او از ادراک تمام خلق بیرون است چرا که از جنس خلق نیست و خلق نمیتوانند ادراک کنند چیزی را مگر همجنس خود را، پس چشم میبیند دیگر صدا نمیشنود، گوش میشنود کاری دیگر از او نمیآید، بینی بو میفهمد کاری دیگر از او نمیآید، زبان طعم میفهمد کاری دیگر از او برنمیآید،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۵ *»
دست سردی و گرمی و نرمی و زبری میفهمد کاری دیگر از او برنمیآید، خلق همجنس خود را ادراک میکنند، به همینطور در احادیث هست که انّما تحدّ الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظائرها ادوات انفس خودشان را تحدید میکنند و آلات به نظائر خودشان اشاره میکنند. حالا خلق از جنس خدا نیستند که خدا را بتوانند ببینند یا بشنوند یا به عقل او را بفهمند، عقلت هم معقولات را میفهمد، و همچنین خیالات هم همه همجنسها را میفهمند.
پس بابصیرت باشید انشاءاللّه که به فضائل بسیاری انشاءاللّه میتوانید رسید. کسی را که خدا ببیند همینجور که تو در دلت عمداً نمیخواهی پا روی حق بگذاری واللّه حق را مینمایاند به تو، ولو فهمت کم باشد، او قادر است مینمایاند. اما کسی که بخواهد پا به روش بگذارد خدا باکش نیست پا روش بگذارد، و عمداً طوری میکند که نفهمد، نفهمید جهنم! هرچه احمقتر شد خرتر شد بهتر. آنکسی که غرض دارد هرجوری تصریحش کنی که به گوش او بخورد نخواهد خورد، صدای مرا هم میشنود لکن چیزی نمیفهمد. یاسین که بلند بخوانند، هم خر میشنود هم انسان، خر از یاسین هیچ نمیفهمد. به همینطور وقتی من صدا میکنم صدا به گوش همه میخورد اما آنهایی را که خدا نخواسته بفهمند میفرماید و جعلنا علی قلوبهم اکنّة انیفقهوه و فی آذانهم وقراً چشمش را کور میکند گوشش را کر میکند، صدایی هم اگر بشنود هیچ نمیفهمد.
پس ملتفت باشید و بدانید همینقدری که غرض و مرض ندارید انشاءاللّه خواهید فهمید. و هر کس خودش بر نفس خودش بصیر است بل الانسان علی نفسه بصیرة همینقدر که غرض و مرض نداری امیدوار باش که میفهمی مطالب را اگر خدا خواسته باشد.
پس عرض میکنم که بدان خداوند عالم هم جوری با خلق معامله کرده که خلق بتوانند از عهده برآیند، و تکلیف مالایطاق بیفایده است و بیثمر است. پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۶ *»
چنانکه تو خود را به غیر که مینمایی به اسمت مینمایی، خود را به ظهورت مینمایی، خدا هم خود را که به خلق نموده به اسمش نموده به ظهورش نموده. اگر ریشت را بگیرد در قیامت که تو با هر کس که معامله میکردی با صفت او با او معامله میکردی، چرا که صفت او خودنما نبود غیرنما بود، با هر کس اینطور بودی، پیش من که آمدی هیچ حرفهات معنی نداشت. تو خودت خود را به هر کس که مینمایانی یا ایستادهای یا نشستهای، حالا این ایستاده و این نشسته دو اسم تو است دو صفت تو است خودت یکی هستی، اینها چهکارهاند؟ اینها خبرند برای تو، تو مبتدائی و اینها خبرند از برای تو. و خوب اصطلاحی است اصطلاح نحو، دور نیست که از حضرت امیر باشد. و در این اصطلاح، این خبر است از تو، این خبر تو هیچ خبر از خودش نمیدهد خبر از تو میدهد.
پس اگر بخواهی این ایستاده را خودش را ببینی، گم میشود خودش، این خودی خودش همین است که از تو خبر بدهد و خبر تو باشد، خودش از برای خود اسمی و رسمی نداشته باشد، بلکه وجودی ندارد، وجودش خبر تو است ظهور تو است اسم تو است، اسم از مسمّای خود اِنباء میکند، این ضمیر «هو» را که فارسها «او» میگویند وقتی اشاره به غیر میکنی، عرب همینکه میخواهد بگوید «او»، «هو» میگوید، فارسها میگویند «او»، «هو» عربی است «او» فارسی است. حالا این ضمیر «هو» این «او» الف است و واو، «او» که میگویی هیچکس نمیگوید الف گفت هیچکس نمیگوید واو گفت، همه میگویند او را میگوید، یعنی آن چیزی که اشاره به آن میکنی. وقتی میگویی او را ببین، هیچکس ملتفت نمیشود که تو الف گفتهای و تو واو گفتهای، یا اینکه الف شکلش چهجور است واو را چطور مینویسند، یا الف از حروف حلق است واو از حروف شفوی است، یا این «او» را چهجور گفتی بلند گفتی آهسته گفتی، هیچکس ملتفت اینها نیست. بلکه تا «او» گفتی هر کس میشنود ملتفت آن سمت میشود، با وجود اینکه از این دهن بیرون نیامد مگر همین الف و واو،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۷ *»
ولکن این «او» خودش هیچ خودیت ندارد. فکر کنید ببینید این «او» تمامش اونما است غیرنما است، از این جهت خود را نمینمایاند هیچبار، پس همیشه غیرنما است.
حالا اگر یک کسی احمق شد و به او گفتی او را ببین و این توی دهنت نگاه کرد و ملتفت الف و واو شد، بدان این شخص او را نمیخواهد ببیند، این الف و واو را میخواهد ببیند، این هرگز او را یعنی آن شخص را که اشاره به آن میکنی نخواهد دید و نخواهد شناخت. حالا میگویی زید ایستاده است زید نشسته است، ایستاده چهچیز است؟ او است، حالا آیا این او الف و واو است؟ نه، بلکه آن چیزی است که اشاره میکنی به آنچیز. وقتی مینشیند باز این نشسته او است اشاره به غیر است، اسم هیچبار خودنما نیست، پس اینها دوتا هستند و اینها زید نیستند، به جهتی که زید یکی است اینها دوتایند، لکن اینها سرتاپا اشاره به غیر است، خود را نمینمایانند خودیت ندارند، چرا که اگر خودش را بخواهد بنمایاند خودش الف و واو است، چهچیز است؟ الف حرفی است از حروف، ترکیبش کنی کلمات دیگر هم میشود درست کرد از حروف.
فکر کن انشاءاللّه، خواب مرو چرت مزن و بدان خدا همینجور اسمها بسیار دارد و خودش واحد است. این اسمها اسمهای لفظی نیست که عرض میکنم. ایستاده اسم لفظیش الف است و یاء و سین و تاء و الف و دال و هاء، معنی ایستاده آن ایستاده است که در خارج است. پس اسمهای لفظی که جمیع آنها پوک است و جمیع آنها بیمعنی است. این اسم لفظی، حلوا است؛ حلوا حلوا حلوا دهن را شیرین نمیکند، از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشود، خود حلوا دهن را شیرین میکند نه حاء و لام و واو و الف، حاء و لام و واو که حلوا نیست، این لفظ که شیرین نیست، معنی حلوا روغن است و شیره برو درست کن بخور شیرین است.
حالا اسمهای خدا آن اسمهایی را که بخواهی پیدا کنی که اثر کند، ملتفت باش اگر تو بخواهی پیدا کنی بدان خدا واللّه بخل ندارد، صدوبیستوچهار هزار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۸ *»
پیغمبر فرستاد که اسمها را حالی تو بکند. پس بدان خدا میخواهد حالی تو کند، دیگر بعد از آمدن صدوبیستوچهار هزار پیغمبر که همه آمدند به زبان خودت با تو حرف زدند، حالا باز هم نمیخواهی بفهمی، جهنم! گر جمله کاینات کافر گردند، بر دامن کبریاش معلوم است ننشیند گرد. پس وقتی تو نخواهی بفهمی، جهنم!
پس بدان که خداوند عالم خود را به خلق میشناساند به اسمهای خودش. اسمهای او شیرین است مااحلیٰ اسماءکم و اکرم انفسکم اسمهای خدا همه شیرین است. باز ملتفت باشید اسمهاشان حلوای حاء و لام و واو نیست، اسمهاشان قند و نبات است وقتی میچشی میبینی شیرین است، آنیکه نچشیدهای هی میگویی حلوا، دهنت شیرین نمیشود، هی میبینی میگوید که بگو دهمرتبه حلوا حلوا حلوا تا دهنت شیرین شود، دهمرتبه بگو یاحلوا یاحلوا یاحلوا. خیر، بدان که اگر نَفَست چیده شود از بس یاحلوا یاحلوا بگویی و ریسمان به حلقت کنی و هی بگویی یاحلوا یاحلوا، بدان که هیچ دهنت شیرین نخواهد شد. تو حلوا را پیدا کن حلوا را بردار روی زبان خودت بگذار آنوقت ببین چطور شیرین میشود! اگر حلوا را پیدا کردی و خوردی آنوقت حلوا داری لیس للانسان الّا ما سعیٰ و ان سعیه سوف یریٰ.
معنی خوردن این حلوا این است که آن را برداری و روی زبانت بگذاری آنوقت خدا را دعوت کردهای به این اسم. اما از این بابی که خدا مفتوح کرده داخل مشو بگو من با زبان حلوا نمیخواهم بخورم با پا میخواهم بخورم، هزار پات را فرو کنی توی حلوا که حلوا نخوردهای، هزار حلوا را توی دست خودت بگذاری حلوا نخوردهای، هی بنشینی بگویی که خدا قادر است حلوا به من بدهد، نمیشود حلوا خورد مگر از آن راهی که خدا قرار داده، از راه ذائقه، بردار حلوا و بخور، بردار روی زبانت بگذار آنوقت حلوا خوردهای، این دهنت را شیرین میکند. این است دعا، این است اجابت، والّا هزارمرتبه بگویی یاحلوا یاحلوا دهن شیرین نمیشود. صددینار بده روغن، صددینار بده شیره، با اسباب دیگر که میخواهد داخل هم کن آنوقت بخور ببین که حلوا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۹ *»
خوردی. حالا تو هی برو حاء و لام و واو بگو، یا حا و لام و واو بنویس، دهن شیرین نمیشود، این مرکب است هیچ دخلی به حلوا ندارد، حلوا را یاد بگیر.
پس ملتفت باش انشاءاللّه و بابصیرت باش، راه به سوی خدا را خیال مکن مشکل است واللّه راه به سوی خدا آسانترین راهها است چرا که خدا قادرترین جمیع کسان است. راهش اینکه خدا ارحمالراحمین است، بعد ببین از همهکس هم که قادرتر است اقدرالقادرین است، حالا یک کسی ارحمالراحمین باشد اقدرالقادرین باشد بخواهد تکلیفی به تو بکند راهی که به تو نشان میدهد آسانترین راهها باید باشد یا نه؟ البته آسانترین راهها باید باشد. پس بدان راه به سوی خدا نزدیکترین راهها است و واللّه آسانترین راهها است. و اگر خیال کنی که پس چرا من نمیفهمم؟ بدان تو خیلی کمخیری که راه به این آسانی را نرفتی، راه را خودت برای خودت مشکل کردی. وقتی که خودش برای خود مشکل کرد به جهنم برود نقلی نیست و لقدذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس بخواهد فحش بدهد خدا زبانش را نمیبندد، میخواهی کافر بشو فاسق بشو هیچ ضرری به خدا نمیرسد.
پس آن راههای آسانِ خدا بدانید همین راه است که عرض میکنم، بلکه انشاءاللّه حالت توجه پیدا کنید. توجه به هر کس بخواهی بکنی رو به روی او میکنی، رو به روی او که میکنی یا در حال نشستگی او را میبینی و رو به روی او میکنی یا در حال ایستادگی، یا در حال حرکت او را میبینی یا در حال سکون. این حرکت و این سکون و این نشسته و این ایستاده چهچیز زیدند؟ خبرهای زیدند، صفتهای زیدند، اسمهای زیدند. زید که نگفت من یکاسم دارم، گفت من اسماء حُسنی بسیار دارم، اسمهای نیک من بسیار است، رو به هریک کنی و مرا بخوانی رو به من آمدهای.
پس ملتفت باش که نسبت انبیاء و اولیاء را به خدا بیابی. اغلب مردم خدای ایشان در آسمان نشسته مکان دارد، آن بالای عرش، خصوص که شنیدهاند پیغمبر رفت به معراج به عرش، خیال میکنند آنجا باید رفت خدمت خدا رسید، توی راهها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۰ *»
نمیرسند خدمت خدا. خیر، پیغمبر توی راهها هم که میرفت آیات خدا را دید، بالای عرش نرفت خدا ببیند، آنجا رفت عرش را دید که چهجور خلقت کردهاند. و همچنین میفرماید آنجا که رفت آیه کبریٰ را به او نمودیم، آنجا امیرالمؤمنین صلواتالله و سلامهعلیه را به او نشان دادند.
خلاصه، ملتفت باشید انشاءاللّه و بدانید ذات خدا اسمهای بسیار دارد و صریح قرآن است، جوشن کبیر را بردار و بخوان، هزار و یک اسم است، اسمهای خدا اسم لفظی تنها نیست. اسم حلوا از برای شیرینی است، واللّه همینجور تعلیم کردهاند ائمه صلواتاللهعلیهم به هشام بن حکم، و این هشام یکی از شیعیان خیلی چیزفهم خیلی بااخلاص بود، به این هشام توحید میخواستند تعلیم کنند فرمودند یا هشام الخبز اسم للمأکول و الماء اسم للمشروب و الثوب اسم للملبوس أفهمت یا هشام؟ نان اسم است برای آنچیزی که میخورند آب اسم است برای آن چیزی که میآشامند ثوب اسم است برای آن چیزی که میپوشند، آیا فهمیدی ای هشام؟ هشام میگوید بعد از اینیکه این فرمایش را از حضرت شنیدم با احدی در توحید تکلّم نکردم مگر آنکه بر او غالب شدم.
حالا این ملّاها این منّیها را ببینید که تعجب میکنند همینکه میشنوند نان اسم است برای آنیکه میخورند، میگوید این چه علمی شد؟! این چه معرفتی شد؟! آب اسم است برای آنی که میآشامند حالا این چه شد؟! تو که نفهمی دلیل این نیست که علم نباشد. مثلی است فرمایش فرمودهاند از عین حکمت است. ببین ایستاده اسم است برای آن هیأت، مثل اینکه خبز اسم است برای مأکول، تو مأکول میخواهی یا اسم نان؟ این اسم نان را هزاربار بگویی نان نان آدم را سیر نمیکند، وقتی که نان را میگیری میخوری سیر میشوی الخبز اسم للمأکول.
پس اسمها بدانید کار نمیکنند، اسمها خودشان به خود برپا نیستند به غیر برپا هستند. «او» را ببینید چطور است، «هو» را ببینید چطور است، برای خدا اسمهای
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۱ *»
بسیار است پیش هریک از این اسمها بروی واللّه پیش خدا رفتهای، به زیارت امامحسین میروی واللّه خدا را در عرش زیارت کردهای، نه همین امامحسین تنها امامحسن هم همینطور است امیرالمؤمنین هم همینطور است، وقتی خدا میخواهد خود را به خلق بنمایاند حجتهای خود را مینمایاند. تو خدا را خیال مکن یک کسی است در عرش نشسته حجتش را مثل یک ریسمانی پایین فرستاده. غالب مردم اینجور خیال میکنند تو همچو مباش، مردم ظاهر را میبینند، سلطان در تهران منزلش است سلطان حاکم را میفرستد در همدان، آنقدری که میان تو و سلطان فاصله است میان حاکم و سلطان فاصله است. همینجور خدا را خیال میکنند مثل سلطان در تهران، و پیغمبران و حجتهای خدا را مثل حکّام در ولایات، خدا قاصدی پیش آنها میفرستد، قاصدی هم که خیال میکنند دیگر یا مثل کبوتر است یا مثل کلاغی است خیال میکنند، پرواز کن برو به زمین پیش پیغمبر چنین و چنان بگو او هم میپرد، معلوم است طول هم میکشد تا بیاید به زمین. خدا را همینجورها خیال میکنند مردم. نهایت خیلی از مردم روی زمین نمینشانندش، روی عرش میبرند مینشانندش. اگر اینطور است پس جبرئیل آیا از آنجا باید چندروز برود تا برسد به پیغمبر؟ و حال آنکه به یک چشم به هم زدن میآید جبرئیل. و این خیالها سببش همه همین است که هیچ ندانستهاند خدا یعنی چه، خدا را مثل خلق خیال کردهاند که یک جایی نشسته است و قاصدی را میفرستد جای دیگر. همچنین نیست.
پس بدانید خدا مکان بخصوصی ندارد بلکه در همه مکانها هست، حالا خدا در عرش نشسته باشد یااللّه هم بگو، دهدفعه هم بگو، خیلی هم بلند بگو، که باز صدات به عرش نمیرسد. کسی که به عرش نشسته و صدات را نمیشنود که خدا هم نیست. روز قیامت که میشود خدای به حق تو را به جهنم میبرد که تو خلقی از خلقهای ضعیف مرا اسمش را خدا گذاردی و پیشش به خاک افتادی، کاری هم از او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۲ *»
نمیآمد، بیچاره دلش هم میخواست چیزی به تو بدهد نمیتوانست. پس خدا داخل است در همه مکانها نه مثل چیزی در چیزی، خارج است از همهجا نه مثل چیزی از چیزی، ظاهر است در همه زمانها، ظاهر است در همه مکانها. پس خدایی که مکان ندارد این خدا بیرون نیست از وجود انبیای خودش. ان الذین یفرّقون بین اللّه و رسله ببینید خدا چطور طعن میزند به کفار و مشرکین؟ میفرماید بعضی مردم هستند میخواهند جدایی بیندازند میان رسولان او، جدایی میان خدا و رسولان او میاندازند، بسا بگویند ما ایمان به خدا داریم ایمان به رسولش نداریم.
در همان مثال فکر کنید. اگر کسی ایمان به زید داشته باشد، اگر نشسته است ایمان به او دارد اگر ایستاده است ایمان به او دارد. تو اگر پدرت را میشناسی، اگر ایستاده خدمت او هستی اگر مینشیند خدمت او هستی، آیا میگویی به پدرت من تو را میخواهم، من ایستاده را نمیخواهم؟ مگر او کیست غیر از ایستاده؟ اگر بگویی من نشسته را نمیخواهم تو را میخواهم، جواب میگوید تو نفهمیدهای صفت پدر خود را، و پدر خود را نشناختهای. به همینجور واللّه نمیشود بُرید میان خدا و رسول، پیغمبر نیست مگر رسولخدا9. و اگر بدانی چه عرض میکنم واللّه حظ میکنی، پس پیغمبر نیست مگر چیزی که از خدا به تو رسیده، و آنچه از خدا به تو رسیده آن نیست مگر اسم خدا. پیغمبر خداست، پیغمبر خودش هیچ نیست، اگر بخواهی خودش را پیدا کنی نمیتوانی. مردم چون فکر نکردهاند در مسائل بسا خیال میکنند که همینکه فلانبنفلان را دیدند پیغمبر را شناختهاند، این دخلی ندارد به شناختن پیغمبر، محمّدنام که توی دنیا بسیار است اسم میگذارند، عبداللّه هم بسیار است، چرا وقتی اسم آنها را میبرند صلوات نمیفرستی؟
پس بدان محمدبنعبداللّه9 واللّه از خود هیچ ندارد هیچ نیست، خودش چهچیز است؟ خبر خداست. مادامی که فلانبنفلان میبینی بدان رسولخدا ندیدهای اصلاً و مطلقاً رسولاللّه ندیدهای، این فلانبنفلان را کفار دیدند منافقین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۳ *»
دیدند زنها دیدند مردها دیدند حیوانات هم دیدند، اما رسولاللّه ندیدند. تو در ایستاده نگاه کن و چشمت را بمال که چیزی غیر از زید ببینی، نمیتوانی غیر زید ببینی. زید خودش ایستاده به نفس نفیس خود. آیا زید همهاش قائم است؟ نه، چرا که زید مینشیند هم. این است که انبیاش میمیرند نبی دیگر میآید، زید خراب نمیشود یک نفر است. به همینطور خدا اسم بسیار دارد، و ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم اسمهای خدایند، و سایر انبیاء، ــ انبیاء را که حالا کار دستشان ندارند ــ ائمه اسم خدایند.
پس بدان پیغمبر آن اسم بزرگ خداست، بعد از او امیرالمؤمنین یکخورده از او کوچکتر است، لکن از تمام ائمه بزرگتر است، و هریک از ائمه اسمی از اسمهای خدا هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه هیچ بیعی و هیچ تجارتی آنها را باز نمیدارد از ذکر خدا، هیچ بیعی هیچ شرائی هیچ معاملهای نمیکنند مگر اینکه خدا معامله کرده، هیچ از خود ندارند ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ، ماینطق که شد این هواش هوای خداست ارادهاش اراده خدا میشود. اینها چیزهایی است که درباره ملائکه میخوانی ماتشاءون الّا انیشاء اللّه واللّه معصومند ملائکه، و حال آنکه عصمت ملائکه با عصمت ائمه هر که شعور داشته باشد و ایمان داشته باشد میداند عصمت آنها فرع عصمت اینها است. پس ایشان هیچ حولی هیچ قوهای هیچ قدرتی از خود ندارند، آنچه دارند همه از خداست، اما از غیر خدا هم هیچ ندارند. مردم دیگر همچو نیستند، مردم دیگر میل دارند هوس دارند، شیطان گولشان میزند، از شیطان چیزها دارند، از این جهت است که دیدارشان دیدار خدا نمیشود.
پس بدانید ائمهطاهرین صلواتاللهعلیهم اسمهای خدا هستند. این لفظ هم محض استنباط نیست بلکه خودشان فرمودند، حضرتصادق میفرماید نحن واللّه الاسماء الحسنیٰ قسم هم یاد میکنند ماییم اسمهای نیک خدا که توی قرآن خودش فرموده امر اللّه انتدعوه بها، قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنیٰ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۴ *»
لامحاله باید دعوت کرد اسم را، چنانکه هر که زید را طلب میخواهد بکند لامحاله باید رو به زید کند رو به اسمهاش باید بکند. به همینطور خدا طوری خود را ظاهر کرده برای خلق که خلق از برای خلق ظاهر شدهاند، و همین را حجت میکند خدا روز قیامت که همه معاملات دنیاییتان معنی داشت هیچشکی هیچشبههای ریبی وسوسهای نداشتید، چطور بود پیش من که میآمدید حرفهاتان و کارهاتان معنی نداشت؟ اسمهایی که میگفتید حلوا حلوا حلوا بود دهن را شیرین نمیکرد؟ چطور بود وقتی اسم حلوا را میخواستی ببری شیرین بود و اسم من شیرین نبود؟ هیچکس نمیآمد پیش حاء و لام و واو، همه میرفتید پیش آرد و روغن و شیره، خدا که میگفتید اللّه که میگفتید اسمش الف است و لام و هاء، خدا میگفتید و خاء و دال و الف میگفتید. هی بگو یااللّه یااللّه هی صدات را بلند کن، هیچ حاصلی ندارد.
پس بدانید که خدا خود را به خلق نموده به جهتی که بشناساند خود را. چهجور نموده؟ ایستاده، نشسته، میخواهی بگو ایستاده اقامه مقامه، میخواهی بگو نشسته. نشستهِ تو الآن جانشین تو است، این نشسته که جانشین تو است چه میکند؟ هرجوری که میکند میبیند میشنود حرکت میکند ساکن میشود آنها هم همینطورند. بلکه بسا بدنهای شما مطاوعه شما را درست نکند خِلطی عَرَضی غفلتی داشته باشد، لکن ایشان هیچ غفلت هم ندارند خلاف اعتدالی در ایشان نیست هیچ خلاف هم با خدا ندارند، این است که ماینطقون عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ. عبادٌ مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون حالا این عباد مکرمونی که لایسبقونه بالقول پس قولشان قول خودشان نیست خدا میگوید بگو، میگویند. حرکتشان سکونشان نیست مگر به خدا، میگوید حرکت کن، حرکت میکنند. حالا وقتی خدا میخواهد حرکت کند که تو ببینی، ایشان حرکت میکنند، دیگر هرجا بروی حرکت او را نخواهی دید. چنانکه روز قیامت خدمت ذات خدا نمیتوان رسید، واللّه در روز قیامت خدمت آنکسی میرسی که توی دنیا خدمتش رسیده بودی، هر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۵ *»
کس را در دنیا دیدی در قیامت هم خواهی دید. میفرماید وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة رخسارههایی است باطراوت و خوشرویی، نگاه به خدا میکنند. آنها کسانی هستند که توی دنیا هم نگاه به خدا میکردند و حظ میکردند. در دنیا دیده نمیشود ذات خدا، در آخرت هم دیده نمیشود ذات خدا. همینطوری که در دنیا رسولخدا دیده میشود در آخرت هم رسولخدا دیده میشود، دیدنش دیدن خداست. والّا توی دنیا هم ذات خداوند دیدنی نبود. اطاعتش اطاعت خداست ایمانش ایمان به خدا، اگر کسی او را نمیشناخت خدا را نمیشناخت، این است که معرفت ایشان معرفت خداست.
مثال را فراموش نکنید. ایستاده چه میکند مگر آنچه را که زید خواسته؟ نشسته چه میکند مگر آنچه را که زید خواسته؟ اینها دو تایند سه تایند چهار تایند دوازده تایند بیشتر بگو صدوبیستوچهار هزار تایند همه اسمهای خدایند، هر کدام را نمودند به تو دست بزن دامن او را بگیر حاجت خود را بخواه او را اَمام خود قرار بده. در فقره زیارتشان است که اعتقادات شیعه است که بخوانند و متذکر شوند مقدِّمکم بین یدی طلبتی و حوائجی و ارادتی فی کلّ احوالی و اموری فی دنیای و آخرتی ای سادات من، شما را مقدم میدارم هروقتی که حاجتی دارم، نمازْ حاجت است باید ایشان را مقدم داشت، روزهْ حاجت است باید ایشان را مقدم داشت، در جمیع حاجات باید ایشان را مقدم بداری، در جمیع حاجات باید بدانی ایشانند قائمین مقام خدا. اینها لفظهاش است معنیش را راه نمیبری، ایشانند خلفاءاللّه، ایشان خلفای خدایند، هرجا بگویی هیچکس حرف ندارد. خلیفه یعنی چه؟ یعنی جانشین. حالا جانشین باید بنشیند و حکم کند جوری که تو مینشینی و حکم میکنی، تو حکم کردهای نه نشسته. همینجور واللّه امیرالمؤمنین مینشیند و حکم میکند، خدا حکم کرده کسی دیگر حکم نکرده غیر از خدا اللّه ولیّ الذین آمنوا. انما ولیّکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا خداست ولی مؤمنان، غیر مؤمنان لامولی لهم، کفّار مولی ندارند. اما مؤمنان، خداست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۶ *»
ولیّ الذین آمنوا. میفرماید انما ولیّکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا خدا ولیّ مؤمنان است و رسول ولیّ مؤمنان است و الذین آمنوا ولیّ مؤمنانند. انما ولیّکم اللّه رو به پیغمبر بروی رو به خدا رفتهای، رو به امیرالمؤمنین بروی رو به خدا رفتهای، پیش هریک بخواهی برو مثل اصحابی کالنجوم بأيّهم اقتدیتم اهتدیتم مَثَل اصحاب من مانند ستارگان است رو به هر ستارهای بروی هدایت مییابی به منزل میرسی.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۷ *»
مجلس هفدهـم (دوشنبه / 18 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود و از برای بندگی خود، خود را به خلق شناسانید و خود را از برای خلق تعریف فرمود به اینجوری که میبینی، درش فکر کن که خیلی چیزها به دستت خواهد آمد. خدا گفته، معلوم است آنچه را باید بگوید میگوید او کوتاهی نمیکند، تو سعی کن انشاءاللّه در فهمیدن.
پس اولاً بابصیرت باشید که این چهجور تعریفی است که مثل نور او مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد و بر روی آن شیشهای باشد، و آن چراغ را از روغن زیتون روشن کرده باشند که نه شرقی باشد نه غربی، و اینها در خانههایی چند باشند رفیعالشأن. ببینید اینها چه دخلی دارد به معرفت خدا؟ به طور ظاهر میبینی دخلی ندارد. عرض کردم مردم روزگار اوّلاً که جمیعشان دربند این نیستند که خدایی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۸ *»
داشته باشند، هرجوری پدر و مادر عادتشان دادند به همان عادت بزرگ شدند و پیر شدند و مُردند، هرطفلی در طایفهای متولد شد راه و رسمی را که بزرگها به آنها تعلیم میکنند معلوم است یاد میگیرند. همانجوری که زبان آن طایفه را یاد میگیرند به همانجور راه و رفتار آن بزرگهاشان را یاد میگیرند، بدانید که این راه حق نیست.
بدانید جماعت در دنیا بسیارند یا همهشان حقّند یا همهشان باطلند. همهشان که حق نیستند، هیچکدامشان که این حرف را نمیزنند. پس معلوم است که کسی که تولّد شد میان جماعتی و قواعد و قوانین آن جماعت را شنید و انس گرفت خیال میکند همان حق است، این که دین و مذهب نیست. اینها همانی است که خدا در چندجای قرآن وامیزند و توبیخ میکند که وقتی که میپرسی که چرا این دین و مذهب را داری؟ میگوید دین پدر و مادرم است. دین پدر و مادرت را چه میکنی؟ پس میگویند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون یا مقتدون ما یافتیم پدران و مادران و طایفه و قبیلهمان چنین میگویند ما هم چنین میگوییم، طایفه دیگر هم چنین میگویند. حالا همه راست میگویند؟ نمیشود همه راست بگویند. اگر بنا باشد همه راست بگویند، فکر کنید اگر خدا راضی بود طفلی تولد کند در میان جماعتی و آن راهی که پدر و مادر او رفتهاند برود و ممضیٰ باشد و خدا راضی باشد به این، اگر خدا به این امر راضی بود خودت فکر کن که هیچ ضرور نبود پیغمبر بفرستد، ضرور نبود معجزات بر دستشان جاری کند و جنگ و جدال کنند که حق با ماست باقی را بزنند بکشند، اینها را نمیخواست، هر کس پدری داشت مادری داشت طایفهای داشت به آنها میگفتند و از آنها یاد میگرفتند و از همان راه میرفتند. آیا این است دین حق؟ فکر کنید انشاءاللّه.
پس غالب غالب مردم که اکتفا کردهاند به همینکه ما طایفهمان چنین میگویند، قاعدهمان این است. شما بدانید این دلیل و برهان نیست، آدم عاقل اصلش اعتناء به این جماعت نباید بکند. حالا در میان این مردم بعضی از عقلاء یک
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۹ *»
و دویی در میان طوایف پیدا میشوند که اینجور نیستند و از عادت پا بالاتر گذاردهاند، لکن باقی مردم تقلید همینجور جماعت را کردند. شما فکر کنید من دلم میخواهد شما هیچ تقلید کسی را نکنید، چرا که میبینم جمیع خرابیها از این تقلید است. حالا یک کسی عمامه سرش بوده یک حرفی زده، زده باشد، من هیچ دلم نمیخواهد تقلید کنید. فکر کنید مسأله را ببرید انشاءاللّه در میان آن جماعتی که به فکر میافتند درسی میخوانند کتابی میبینند کتابی مینویسند. و آن این است که اکتفا کردهاند در توحید خدا به اینکه ما میبینیم این اوضاع را، میفهمیم خودشان خودشان را نساختهاند، پس یک کسی اینها را ساخته است اینها را اینجا گذارده، بعینه مثل آنکه نگاه به این مسجد میکنیم میفهمیم که یک بنّائی این را ساخته.
دیگر همهِ دلیل و برهانِ همه همین است. فکر کنید توی کتابهاشان بگردید ببینید که بسیار بسیاری به همین قناعت کردند که این آسمان و زمین را یک کسی ساخته آنکس اسمش خداست، به همین اکتفا کردند در توحید. دیگر در میان این جماعت تکتک بسیار کمی باز پیدا شدند که گفتند وجودی هست که همهجا هست و در هرجا نگاه کنید آن وجود را میبینید. حالا شما خودتان فکر کنید ببینید پستای این آیه هیچ به پستای این مردم دخلی ندارد، هیچ نگفته «العالم متغیر و کلّ متغیر حادث فالعالم حادث فله محدث» ببینید آن هیچدخلی به این حرفها ندارد. خدا فرموده اللّه نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة همه در بیوتی هستند که این بیوت از خشت و گل نیستند بلکه رجالی هستند، حالا تو اگر رجالش را نشناسی خدا را نمیشناسی، و مردنگی و شیشه را نشناسی خدا نمیشناسی. کسی که گمان کند که خدا درست تعریف نمیکند، تو اگر ایمان به خدا داری اعتناء به قول چنین کسی نباید بکنی، قول و بول او مثل هم است. خدا آیا علمش اینقدر نیست که تعریف خود را درست کند؟ او خالق کل است، او حکیمترین کل است، اعلم کل عالِمین است، اقدر کل قادرین است، او که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۰ *»
همینجور تعریف میکند که اللّه نور السموات و الارض حالا ببینید این تعریفها مال کجا است؟ درست بابصیرت باشید درست بیفتید توی آیه.
عرض نمیکنم برو عربی بخوان، وادار یک کسی را که این را ترجمه کند، قرآنهای مترجَم که هست بردار بخوان. خدا نور آسمان و زمین است، مَثلش مَثل نورش مانند چراغدانی است که در آن چراغی است که بر روی آن شیشهای باشد، اینها در خانههایی باشند بلند، بعد این خانهها رجالی هستند که بازی نمیدهد ایشان را هیچ بیعی و شِرائی.
حالا درش فکر کن ــ اولاً ذات خدا را ــ خیلی هستند راه نمیبرند که چهجور باید فکر کرد، باز خدا دستورالعملتان داده، خدا میفرماید لیس کمثله شیء. پس شما در اشیاء فکر کنید، نمیتوانید ذات خدا را فکر کنید، ببینید خلق را چطور ساخته خداوند، نوعش را به دست بیاور. پس تمام خلق را که خلق کرده تمام را از اشیائی چند خلق کرده به هم چسبانیده. این مسجد را خدا خلق کرده به طور و طرزی و نظم و نسقی، خشتها و گلها را روی هم گذارده تا این مسجد ساخته شده، تو هم گوشتی و پوستی و استخوانی داری روی هم گذاردهاند و به هم چسبانیدهاند اسمت شده فلانشخص. زنجبیل و دارچینی و فلفل را داخل هم میکنی معجون میشود، یکییکی معجون نیست دارچینی است زنجبیل است. حالا به همینطور خلق هم تمام از اشیاء ساخته شدهاند. پس در هرچه نظرت میافتد که میبینی از اشیاء چند فراهم آمدهاند، آن اشیاء را روی هم گذاردهاند و این آسمان و زمین و دنیا و آخرت اسم گذاردهاند. پس تمام اشیاء از اجزائی چند فراهم آمدهاند و جمع شدهاند، بعینه مثل مجلس ما که از جمعیت و جماعتى چند فراهم آمده، این جماعت که متفرق شد مجلسْ دیگر مجلس نیست.
پس هرچیزی از اجزاء به هم رسیده، حتی آنکه اگر در موالید که واضح است فکر کنی بهتر میفهمی، میبینی خودت را سرت جداست پایت جداست دستت جدا،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۱ *»
اینها که جمع شده اسمش شده فلانکس، توی اینها گوشتش جدا پوستش جدا استخوانش جدا رگش جدا پِيَش جدا، این اسمش شده دست، اسمش شده پا، اسمش شده سر. در بسائط هم که فکر میکنی آب چهچیز است؟ خدا تری و سردی را با جسم برداشته به هم چسبانیده اسمش شده آب. آتش را درست کرده گرمی و خشکی را با جسم به هم چسبانیده اسمش شده آتش. خاک را درست کرده به اینطور که سردی و خشکی را به هم چسبانیده با جسم اسمش شده خاک.
فکر کنی میفهمی تمام خلق به زبان ملّایی مرکّبند، تمام اشیاء از اشیاء فراهم آمدهاند و مراتب دارند، بالایی دارند پایینی دارند. نگاه کنید به جسم، این سمت دارد این سمت دارد این سمت دارد، اطراف ثلاثه دارد به زبان ملّایی طول و عرض و عمق دارد این سمت و این سمت و این سمت را، این شده جسم، پس مرکّب است. حالا ذات خدا مثل هیچیک از اینها نیست یعنی مرکّب نیست، از اجزاء فراهم نیامده، نساختهاند او را از اجزاء. اینها معنیهاش خیلی بلند است، لفظهاش خیلی مأنوس است. پس خدا مرکب نیست یعنی خدا از اجزائی چند پیدا نشده لمیلد چیزی تولد نکرده از او، بیرون نیامده از او چیزی، و لمیولد از جایی تولد نکرده و بیرون نیامده. نه چیزی جزء او میشود و نه او جزء چیزی میشود. پس ذات خدا بسیاری در او نیست، به زبان ملّایی کثرت در او نیست، این بسیاری، سرش چیزی دیگر است پایش چیزی دیگر است بالایش چیزی دیگر است پایینش چیزی دیگر است، اجزاء و ریز ریزها است به هم چسبیده. حالا خدا از بسیاری پیدا نشده از چیزی فراهم نیامده، پس نیست در ذات خدا بلندی و پستی که یک جاییش لطیف باشد یک جاییش کثیف باشد. پس ذات خدا ذاتی است یگانه، هیچ بسیاری در آن نیست، و آن ذات از چیزی به عمل نیامده. میخواستم توی راه بیفتی راه فکر دستت بدهم.
پس ذات خدا بلند و پستی ندارد، اینطور نیست که از مراتب به عمل بیاید و جایی بنشیند. ذات خدا اینطورها نیست، ذاتی است یگانه، هیچ کثرتی هیچ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۲ *»
لطافتی کثافتی غیبی شهادهای در وجود او راهبر نیست. حالا وقتی این آیه را میخوانی که اینجور چیزها را نمیبینی. میفرماید مثل نوره کمشکوة تا اینکه میفرماید که در آن مشکوة چراغی است که بر روی آن شیشهای است، و آن چراغ را از روغن زیتون روشن میکنند، و آن شجره زیتون در وسط عالم منزلش است نه شرقی بود نه غربی بود، و این چراغ و این اوضاع در بیوتی است. و در همین بیوت فکر که میکنید میبینید که خدا جمع میبندد و میفرماید فی بیوت اذن اللّه انترفع میفرماید اینها در خانههایی چند هستند و آنها رجالی چند هستند که رجالٌ لاتلهیهم تجارة ببینید باز جمع میبندد و رجال میفرماید. حالا خدا خودش را میخواهد تعریف کند به اینجور چیزها تعریف کرده.
انشاءاللّه بابصیرت باشید ببینید تعریفی که خدا میکند همین است. واللّه هیچ نگفته بیایید پیش ذات من و ذات مرا بشناسید و حال آنکه نمیشود شناخت، ذاتی است که هیچ کثرت در او نیست، ذات خدا نه معروف است نه مجهول نه دور است نه نزدیک، میفرماید لیس کمثله شیء با همین دو کلمه تمام بیان را بیان فرموده. این اشیاء بعضی نزدیک به همند و خدا همچو نیست که نزدیک کسی باشد، بعضی دور از همند و خدا همچو نیست که دور از کسی باشد، پس خدا دور نیست از کسی، نزدیک هم نیست. خدا بالا هم نیست به جهتی که اشیاء بعضی بالایند، عرش اسمش بالا است آسمان بالا است، خدا پایین نیست به جهتی که بعضی اشیاء پایین هستند، بعضی یمینند بعضی یسارند بعضی شرقیند بعضی غربیند وهکذا. حالا خدا کجاست؟ هیچ جایی ندارد، اینها را خلق میکند. پس ذات خدا از جمیع صفات خلق منزّه و مبرّاست. اما اگر درست در صفات خلق فکر کنید انشاءاللّه نزدیک میشوید. پس انشاءاللّه سعی باید بکنید این را بیابید. و یکطوری است یک جور بیانی دارد که اینجور بیان به کار همهکس نمیخورد، خصوص اینجور مجالس عام که آن صِرفش را نمیشود بیان کرد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۳ *»
ملتفت باشید که خلق از اجزاء فراهم آمدهاند، چراغ از اجزاء فراهم آمده، روغن از اجزاء فراهم آمده، آتش گرمی و خشکی دارد، شیشه چیزی دیگر است، چراغدان چیزی دیگر است، اینها توی خانههایی چند هستند، معلوم است که بسیاری خدا اثبات میکند. ملتفت باشید تمام این آیه را خدا در بیان رجال میفرماید، و این رجال کسانی هستند که از جانب خدا آمدهاند و از جانب خدا امری نهیی آوردهاند، و این رجال رجالی هستند آمدهاند و قدرت خدا را از برای تو اظهار کردهاند. فکر کن انشاءاللّه توی راه بیفت، به شرطی که چرت نزنی.
پس ملتفت باش که آن راه ایمان را به آسانی یاد بگیری، بعد هم میتوانی توش فکر کنی. پس ذات خدا اگر هیچ صنعتی به کار نبرده بود آیا تو هیچ میدانستی که او صانع است؟ در خلق فکر کن که آسانتر است، ببین آهنگر بسیار خوبی باشد و هیچ آهنگری نکند آیا تو هیچ میدانی که او آهنگر است؟ فرض کن که یکی خط را مثل میر بنویسد اما هیچ ننویسد، آیا تو میفهمی خوشنویس است یا نه؟ پس هر صانعی که بخواهد کسی دیگر بداند آن یکی صانع است کارش را نشان میدهد. پس نجار چوبش را و ارّهاش را و متّهاش را و رندهاش را نشان میدهد، هیچجا نباید ذاتش را نشان بدهد. یکخورده دقت کن سعی کن بیدار باشی چرت نزنی، بعد میتوانی فکر کنی.
این نجار نباید ذات به کسی نشان بدهد، اما نجاریش را نشان اگر ندهد آیا مردم میفهمند نجار است؟ چه میدانند نجار است. خباز اگر خبازیش را نشان ندهد مردم چه میدانند خباز است؟ خطاط خطاطی که میکند خطش را نشان مردم که میدهد مردم میدانند خطاط است، ذاتش را بنمایاند مردم هیچ نمیفهمند چهکاره است. پس در عالم خلق هم خدا همینجور قرار داده، هر کس شناخته شود در صنعت خودش، آن صنعت باید ظاهر باشد. شما ببینید فلانکس نجار است وقتی است که دیدیم نجاری کرد، فلانکس خباز است وقتی است که دیدیم خبازی کرد. مردم چه میدانند صانع است؟ پس این هم آیتی است از آیات خدا.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۴ *»
پس عرض میکنم اگر خدا قدرتش را ظاهر نکرده بود آیا تو هیچ میدانستی قدرت دارد؟ بابصیرت که فکر کنید انشاءاللّه نمیافتید در آن نقصهایی که منّیها زور میزنند برای ائمه ثابت کنند. هرصانعی که صنعت میکند غیر از ذات خودش را باید نشان تو بدهد، صنعت خودش را که نشان تو بدهد آنوقت تو میفهمی با کمال است. پس وقتی که خوشنویس خطش را نوشت تو میگویی ذاتش خوشنویس است. نجار وقتی نجاریش را کرد آنوقت تو میگویی ذات این مرد کامل است در نجاری، اگر هیچ صنعت نکند تو نمیدانی چهکاره است، اما اگر صنعتش را نشان ندهد و ذاتش را نشان مردم بدهد مردم هیچ نمیدانند چهکاره است، چهپیشه است. پس صنعت را باید نمود، و صنعت دخلی به ذات ندارد. پس ذات خداوند عالم را نمیتوان شناخت.
بر فرضی که یکاحمقی هم چنین خیال کند که ما میتوانیم ذات خدا را بشناسیم، تو چه میدانی که من نشناختهام؟ میگویم ای احمق، تو برو صفات او را بشناس، ذات او را بشناسی دخلی به صفات ندارد. گیرم شناختی زید را، اما تا کارش را اظهار نکند تو نمیدانی صاحب این کمال هست. خدا هم همینجور اظهار قدرت خودش را در ملک کرده مردم فهمیدند قادر است، دیگر حالا آسان است که بدانی قادر است. اظهار علم خود را که در عالم کرد تو دانستی خدا عالم است بکل شیء، تمام اینها هیچدخلی به ذات خدا ندارد به هیچ وجه من الوجوه. اگر کرسی را نجار نشان میدهد، کرسی هیچجاش به ذات نجار دخلی ندارد اما کمالش در کرسی ظاهر است، مردم نگاه که به کرسی میکنند میدانند مرد خوشسلیقهای بوده. پس بر فرضی که احمقی خیال کند که میتواند برود ذات خدا را بشناسد، حالا که شناخت نمیفهمد که خدا قادر است عالم است غفور است رحیم است هادی است وهکذا.
باز برگرد در مثال؛ اسم نجاریِ نجار را از روی کرسیساختنش فهمیدی و گفتی نجار است، حالا اگر حدّادی هم کرد اسم حدّادی را از روی صنعت حدید برمیدارد که خوب کاردی ساخته. پس اسمها همه در صنعت او پیدا میشود. ذات خدا را تو به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۵ *»
هیچ مشعری نمیتوانی بفهمی، به جهت آنکه چشم ما رنگ و شکل میبیند خدا که رنگ و شکل نیست، خدا صدا نیست که با گوش فهمیده شود، خدا بو نیست که با بینی فهمیده شود، طعم نیست که با زبان فهمیده شود، گرمی و سردی نیست که با دست فهمیده شود، اینها همه محتاجند. همچنین آنچه را تصور میکنی از خیالاتت یا سفیدی است یا سیاهی است، یا بو است یا صداست، یا طعم است یا گرمی و سردی است، خدا اینجور نیست. توی عقلت فکر کن، عقلت میگوید کلّی میفهمیم معنی میفهمیم. عقل چهچیز میفهمد؟ یا کلّی میفهمد یا جزئی، و جمیع اینها را او خلق کرده. حالا خدا همه را خلق کرده، پس اگر قدرت خود را نشان خلق نداده بود خلق نمیدانستند خدا قادر است بر کلّ اشیاء. حالا اگر گفتیم تمام قدرت خودش را خداوند عالم گذارده است در یک وجودی از وجودها، مثلاً پیش ملکی از ملائکه گذارده، داده به یک ملکی از ملائکه شرک نیست.
ملتفت باشید انشاءاللّه که فرق بسیار است میان کارکُن و میان خالق، لفظش را هم فاعل نمیگوییم برای آنکه همه بفهمند انشاءاللّه. تمام مملکت خدا هرچه در آن هست یکاثری از برای آن هست، خودتان که راه میروید علم دارید کمالات دارید کارها میکنید، لکن شما خالق آنها نیستید. کار خدا این است که خلق میکند چیزی را، کارش را او خودش میکند، اما اگر قادرشان خدا نکرده بود که راه بروند نمیتوانستند راه بروند، خدا چنین خلق کرده تو را که میتوانی ببینی، حالا که میتوانی ببینی تو خالق دیدن نیستی، ببین نگاه که میکنی میبینی، چشمت که به هم میخورد به روی هم که میگذاری آیا قادر هستی که برداری از روی هم؟ چشمت که نورش ضعیف میشود نمیتوانی درست ببینی، ببین که چهجور خالق نیستی. میتوانی راه بروی، اما مالک قدرت خودت نیستی، به یک تبی میبینی قوتت رفت. تو اگر مالک راهرفتنت بودی کسی نمیتوانست از دست تو بگیرد.
و همچنین فکر کن انشاءاللّه در هرجاییش که میخواهی. تو مالک دانایی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۶ *»
خودت نیستی، نمیبینی یک دفعه چیزی را کسی یاد میگیرد بعد فراموش میکند، هرچه فکر میکند یادش نمیآید؟ پس بدانید خلق خواه ضعیف باشند خواه قوی، خواه مثل انبیاء معجزات بتوانند بکنند خواه مثل رعیت عاجز باشند، هیچیکشان خالق نیستند، خالق خداست وحده لاشریک له. حالا خیلی از مردم تمیز اینجور کارها را ندادهاند، از اینجهت وقتی از ما میشنوند که حضرتامیر بر سر هر مردهای حاضر میشود، حضرتامیر در همهجا هست، جمیع آسمان و زمین در دست او مثل قاب گردویی است؛ اینها را که منّیها بشنوند از ما، خیال میکنند ما میخواهیم بگوییم خداست. مگر خدا اینجور کارها را باید بکند؟ شما در کارهای خودتان خالق نیستید.
باز به جهت آنکه طلبهای بحث نکند که تخلقون افکاً هم که هست، میگویم مجازاً میگویند. و همچنین اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر را خدا درباره عیسی میگوید، مرغ را عیسی خلق نکرده و عیسی خالق نیست، عیسی صانع آن مرغ است، عیسی گِلی برداشت و به صورت مرغ ساخت و پُفی در آن کرد، حالا عیسی به این، خالق مرغ نمیشود. نان را بکوبی و آنها را لای دوتا آجری بگذاری چندروز میگذرد عقرب متکوّن میشود، تو حالا خالق عقرب نیستی تو سبب هستی. آن سببهایی که به واسطه آن کاری میشود، آن باعثش شده نه خالقش، حالا این بواعث را به طور مجاز گاهی هم میگویند خالق، اما از روی حقیقت خدا خالق اشیاء است وحده لاشریک له، خالق دخلی به فاعل ندارد. تو فکر کن در خودت، تو فعل خودت را مالک نیستی و خدا فعل خودش مال خودش است.
پس خداست خالق تمام اشیاء وحده لاشریک له و هیچ شریکی خدا در خلق ابداً ندارد. لکن اینهایی را که آفریده، حالا اینی که آتش گرمی میکند این گرمی یک کاری است از آتش پیدا میشود، حالا این گرمی را آتش دارد آیا شریک خداست؟ آیا نصف این گرمی را خدا خلق کرده نصفش را آتش؟ نه، خداست خالق. پس آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۷ *»
گرمی یک کاری است مبدئی دارد، مبدأ این آتش است. پس این کاری که آتش میکند این گرمی را آتش به عمل آورده، حالا آیا این خالق است؟ نصفش را خدا خلق کرده نصفش را آتش؟ یا همهاش را آتش خلق کرده و خدا هیچ گرمی خلق نکرده؟ نه، تمامش را خدا خلق کرده. بدان خدا هیچ شریکی برای او نیست، هیچچیز نمیتواند کمک خدا کند در کاری، یا وکیل خدا شود یا وزیر خدا شود یا به اذن خدا کاری کند، هیچچیز نمیتواند کمک کند خدا را در کاری و همه را باید خدا خودش بکند، هیچکس بالاستقلال نمیتواند هیچکاری بکند، اگر آتش را خدا گرم نکرده بود نمیتوانست گرمی کند، پس آتش اگرچه گرمی میکند لکن تفویض نشده گرمی به آتش.
بابصیرت باشید، ظاهراً که نگاه میکنید میبینید هرجا گرمی هست آتش هست، این بسا گول بزند آدم را و خیال کند که امر گرمی را خدا به آتش واگذاشته، بسا خیال کنید که امر روشنایی را خدا به آفتاب واگذارده، خدا خودش رفته آن پشت عرش نشسته. پس عرض میکنم روشنی کارِ آفتاب هست اما خلقِ آفتاب نیست آفتاب نمیتواند خلق کند، اما کار روشنایی مال آفتاب است. معنی این حرف این است که خدا آفتاب را خلق کرده و نور آفتاب را هم خلق کرده و آفتاب و نور را لازم و ملزوم کرده، حالا که خدا اینجور خلق کرده اینها هم اینجور شدهاند. پس خداوند نور آفتاب را گرد آفریده زرد آفریده و برّاق آفریده، معلوم است برّاق بیبرق خدا خلق نمیکند، سفیدی که سفید نباشد خدا خلق نمیکند، سیاهی که سیاه نباشد خدا خلق نمیکند. نورانی را نورانی خدا خلق میکند ظلمانی را ظلمانی خلق میکند، گرم باید گرمی داشته باشد.
پس کارهای خلق بدانید مخلوق خلق نیستند مگر به طور مجاز، لکن خداست خالق وحده لاشریک له. پس این نور آفتاب مفوّض به آفتاب نیست به این معنی که آفتاب خالق او باشد و خدا خالق او نباشد. حالا که مفوّض نیست سهل است که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۸ *»
نصفیش هم مفوّض نیست یکقدریش هم مفوّض نیست، خیر، خدای ما خالق است، نصفیش هم پای آفتاب نیست، نه ظاهرش را نه باطنش را هیچجاش را آفتاب خلق نکرده. با وجودی که ظاهر این بسته به آفتاب است باطن این بسته به آفتاب است، نه ظاهرش را نه باطنش را هیچجاش را آفتاب خلق نکرده، ظاهرش بسته به آفتاب است باطنش بسته به آفتاب است، فرق نمیکند نور چراغ هم همینطور است.
باز مگو اینها چهجور علمی است؟ چهجور مطلبی است؟ ببین که خدا همینجورها خواسته خودش را بشناساند. میفرماید اللّه نور السموات و الارض و این به جهت این است که خدا میداند چهجور خلق میکند، میداند مردم بیشتر علمشان به چشمشان است، انسان بیشتر میتواند اطمینان حاصل کند از آنچه را که با چشم دیده، از چیزهایی که با گوش شنیده خاطرجمع نیست، چیزی را که با چشم ببیند اضطرابش تمام میشود. به این جهت مثلهایی که میزنند مثلهای چشمی میزنند، گاهی به آفتاب مثل میزنند گاهی به چراغ مثل میزنند تا تو بفهمی و خاطرجمع باشی که مطلب این است.
باری، پس ملتفت باشید انشاءاللّه، نور چراغ فعل چراغ است، معذلک چراغ خالقش نیست خالقش خداست. خدا خالق چراغ است و خدا خالق نور چراغ است. خدا خالق کار است و خالق صاحبکار، خالق فعل است و خالق فاعل، اثر را و مؤثر را هردو را خدا خلق میکند، جزئی و کلّی را غیب و شهاده را خدا خلق میکند. حالا که هردو را خدا خلق میکند یک جوری خلق کرده، اینجوری که کرده انکارش مکن. بدن را خدا خلق میکند روح را هم خدا خلق کرده، اما بدن را جوری خلق کرده که بیروح نمیبیند هیچ شعور ندارد، اما آن روح را که میآرند توی این بدن میگذارند، میبیند میشنود میبوید میچشد. اما حالا که روح میبیند و میشنود، این روحِ بیننده شریک خداست؟ نه، وکیل خداست؟ نه، کمک خداست؟ نه، مِثل خداست؟ نه، این میبیند خدا هم میبیند، حالا این مثل خدا شد؟ نه، خدا روحی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۹ *»
خلق کرده چشمی خلق کرده، حالا چشم شریک خداست در دیدن؟ نه، الآن هم مالک دیدن خودش نیست، اگر خدا بخواهد همین الآن کورش میکند.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه، نه هر کس کارکُن شد خالق میشود، چنانکه این منّیها میگویند. به جهت آنکه از ما میشنوند که گاهگاهی این تعریفها را برای ائمه میکنیم. امام امام است اگر این تعریفها را داشته باشد، والّا امام نیست. فکر کن ببین امامی که نداند که تو کجا میگردی چه میکنی، چطور هادی میتواند باشد؟ امام را خدا امام کرده که هادی خلق باشد، امام را هادی آفریده چنانکه شیطان را مُضلّ آفریده، اگر شیطان نشناسد مردم را و نداند کجا هستند چطور آنها را وسوسه میکند؟ چطور گمراه میکند؟ پس علم دارد به آنها و میداند کجا هستند و وسوسه میکند و آنها را گمراه میکند، پس متصرف و قادر هم هست. حالا همینجوری که شیطان را نمیگویی شریک خداست در علم، نمیگویی شریک خداست در قدرت، بلکه میگویی همینجوری که خدا علم به او داده همینجور تصرف به او داده و وسوسه میکند تا زمان رجعت. و خدا تا آنوقت مهلت به شیطان داده و این تصرفها را هم میکند، وکیل خدا هم نیست شریک خدا هم نیست وزیر خدا هم نیست، اما چون فصلالخطاب هم نیست هروقت فعلش را به عمل آورد آنوقت میگویی خدا لعنت کند شیطان را. در شرق و غرب عالم هر کس حرکت میکند برای معصیتی، شیطان بر دستش جاری میکند آن را، این را میگویی و نقلی هم نیست به جهتی که خدا شیطان را فصلالخطاب و ممیّز میان حق و باطل قرار نداده، اما امیرالمؤمنین را چون فصلالخطاب قرار داده همینکه اسمش را میبری یک کسی دوستش میدارد اسمش میشود مؤمن، یک کسی بدش میآید اسمش میشود کافر. همینجور قسیم جنت و نار است فصلالخطاب است، اسمش را میبری سنّی وامیزند جهنم میرود، شیعه قبول میکند و خوشحال میشود به بهشت میرود.
پس بدانید امیرالمؤمنین به قدر شیطان اقلاً راه میبرد. شیطان چقدر راه میبرد؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۰ *»
به قدر عدد ذرات شروری که در عالم هست، به عدد تمام ذرّات خیراتی که در دنیا هست، این است که از هرخیری انسان را باز میدارد، اگر نداند نمیتواند باز دارد مردم را از آنها، اگر جمیع شرور را نداند نمیتواند مردم را بدارد به آنها.
بعد از آنیکه دانستید شیطان علم دارد به تمام انواع خیرات، و علم دارد به تمام انواع شرور، امر میکند به آنها، و تصرف هم دارد چرا که امر میکند به شرور و میدارد آنها را به شرور و منع میکند از خیرات و نمیگذارد خیرات را بکنند، دست و پاشان را میبندد و منتر میکند آنها را، پس تصرف هم دارد. حالا امام ما به قدر این شیطان هم علم نداشته باشد؟ ما این علم را میگوییم برای امام، منّی وامیزند به درک هم میرود، خیلی واضح و روشن است. همینطور امام به شیعیان تعلیم فرمودند که بگویید به دشمنان که شیطان را خدا اینهمه علم داده باشد اینهمه تصرف داده باشد، و او مقابل این شیطان کسی را نیافریده باشد که مُکافی باشد با این شیطان؟ و حال آنکه اگر خلق کند خدا در مقابل این شیطان یک هادی، و او هم علم داشته باشد در شرق و غرب عالم و تصرف داشته باشد در شرق و غرب البته بهتر است، بلکه باید علم داشته باشد و تصرف داشته باشد.
بلکه عرض میکنم که این هادی اگر علمش به قدر علم شیطان باشد و قوتش به قدر قوت شیطان باشد و بیشتر نباشد، این نمیتواند هدایت کند، به جهتی که این هرجا میرود هدایت کند، شیطان میداند نمیگذارد. و قوّتش هم که به قدر قوّت شیطان باشد هر کاری او میکند به جهت هدایت، شیطان هم همانکار را میکند به جهت گمراهی. پس هادی علمش باید بیشتر باشد از شیطان، یک جوری هدایت میکند که شیطان تا بفهمد این چهجور هدایت کرد این هدایت خودش را کرده باشد، چرا که قدرتش بیش از قدرت شیطان است و فوق قدرت شیطان است، وقتی رأی مبارکش قرار بگیرد، از دور که پیدا میشود باید طوری باشد که شیطان جرأت نکند پیش بیاید، منترش میکند که نتواند از جای خود حرکت کند. همینجور منترها آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۱ *»
اسمهای اعظمی است که پیش ائمه است، از آن اسمهای اعظمی است که پیش ائمه است که نمیتوان به این آسانیها بیانش کرد، یک جزئش را شیطان پدرسوخته دزدیده و آن را به جهت امتحان از او پس نگرفتهاند، او را تا یوم موعود تا آن روز مهلت دادهاند.
حالا فکر کنید، پس امام شما میداند هرخیری را و هرشرّی را. و اینکه من اصرار میکنم در این باب، به جهت این است که این روزها میبینید این حرفها آمده در میان. به جهت اینکه ما از تعریف خودمان دست برنمیداریم، میبینی این منّیها به فریاد میآیند که اینها اعتقاداتشان این است که ائمه خالقند اینها مفوّضهاند، اینها غلو کردهاند. نه واللّه هیچ غلو نمیکنیم، امیرالمؤمنین مخلوقی است از مخلوقات خدا، تمام علمش را خدا به او داده، تمام قدرتش را خدا به او داده، به غیر از آنچه خدا به او داده هیچ ندارد. واللّه باللّه در ملک خدا هر که هرچه دارد خدا به او داده. و اینهایی را که دارا هستند در افعال خودشان، مالک نیستند، خداست مالک ایشان هو المالک لما ملّکهم و القادر علی ما اقدرهم علیه خدا مالک است، هرچه را تملیک هر که کرده تملیک او شده. تملیک تو کرده دیدن را تو میبینی، به طوری که خدا دیدن را نسبت به تو میدهد. وقتی که به نامحرم نگاه کردی تو میبینی نه غیر تو، و تقصیر را گردن تو میگذارد. و تو اگر به قرآن نگاه کنی ثوابش را به تو میدهد. پس تو دیدهای و تو نگاه کردهای و کار کار تو است، اما دیدنْ خلق خداست وحده لاشریک له. همینجور ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم کارهای بسیار را حاشا ندارم که میتوانند بکنند. و بدان تمام آنچه را خدا آفریده، ایشان میتوانند در آن تصرف کنند و میکنند و هی زیر و رو میکنند، چرا؟ به جهت آنکه تمامش از نور ایشان خلق شده.
تو ببین یک نور چراغ را، اگر چراغ را بردی همه نورها همراهش میروند، اگر چراغ را پس آوردی نورها پس میآیند، چراغ را میجنبانی نورها میجنبند، ساکن میکنی نورها ساکن میشوند، روشنترش کنی روشنتر میشوند نورها، کدرترش کنی نورها کدرتر میشوند. روشنایی این نور به چراغ است کدورتش به واسطه این چراغ است، از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۲ *»
پیش این چراغ هی باید مدد برسد به نورها، به طوری که اگر کسی از خارج وجود چراغ بیاید و چراغ را هیچ دست نزند و بخواهد یک کاری بکند که نور چراغ را تاریکتر کند نمیتواند. تمام مُلک خدا جمع شوند نمیتوانند گِل بریزند بر روی نور چراغ، نور چراغ میآید بالا روی گل مینشیند، لباس بیندازی روی نور میآید روی لباس مینشیند. اما از راه چراغ ببین چه آسان به چه زودی میتوان تاریکترش کرد، یکخورده فتیلهاش را پایین ببر یکخورده خاک در چراغ بریز شعله را تاریک کن نورش تاریکتر میشود، از راه شعله کدورت پیدا میکند از راه شعله قوت پیدا میکند. اما از غیر راه چراغ اگر بخواهی تصرف در نور چراغ بکنی تمام مُلک خدا جمع شوند نمیتوانند تصرف کنند. وقتی چنین شد جمیع مدد نور چراغ باید از پیش چراغ بیاید، پس قوّتشان همه از چراغ است ضعفشان از چراغ است، حرکتشان به چراغ است سکونشان به چراغ است. لکن چراغ خالق این نور نیست، چراغ چه عقلش میرسد که بتواند کاری بکند؟ آیا هیچ عقلی دارد شعوری دارد؟ شما که عقل و شعور دارید نمیتوانید همچو چیزی اختراع کنید، چراغ که البته نمیتواند. پس چراغ خالق نور خودش نیست، تبارک آن خدایی که چراغ را همچو خلق کرده و نورش را همچو خلق کرده که مددش را به چراغ قرار داده، قوّتش را بخواهد زیاد کند از راه چراغ زیاد میکند، ممرّش این است، از غیر ممرّ از غیر مبدأْ خدا بناش نیست مفت به کسی چیزی بدهد ابی اللّه انیجری الاشیاء الّا باسبابها.
پس ایشانند اول ماخلقاللّه. این را منّی بخواهد وابزند سنّی گردنش را میزند، سنّیها قبول دارند پیغمبر اول ماخلقاللّه است، در گلدستهها به صدای بلند میگویند «السلام علی اول ماخلقاللّه»، توی بغداد توی مکه همهجا توی سنّیان نمیشود این حرف را وازد. اگر کسی بگوید پیغمبر اول ماخلقاللّه نیست، همه میگویند مرتد است کافر است، بسا علماء بگویند مرتد است و توبهاش را قبول نکنند.
پس فکر کنید انشاءاللّه و بدانید که پیغمبر ما9 به اتفاق شیعه و سنّی اول
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۳ *»
ماخلقاللّه است و تمام ماسوای پیغمبر9 در مرتبه دوّم و سوّمِ اینها پیدا شدهاند وهکذا. و تمام ماسوای پیغمبر از نور پیغمبر خلق شدهاند. همینجورها در اخبار بسیار است، ملّامحمدباقر مجلسی در کتابهای فارسی هم آن اخبار را نوشته.
پس پیغمبر و آلپیغمبر به اتفاق شیعه اول ماخلقاللّه هستند، و به اتفاق شیعه ائمهطاهرین سلاماللهعلیهم از جنس او هستند اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة. و اگر تو شیعهای انشاءاللّه اینها را میدانی و از حدیثهای معراج واضح است که اینها از یک نورند و از یکطینتند. چون تو شیعهای میدانی که ائمهطاهرین از جنس پیغمبرند صلواتالله و سلامهعلیهماجمعین حسین منّی و انا من حسین، علیّ منّی و انا من علیّ، اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد کلّنا محمّد؟ص؟.
پس اینها از یک نورند و از یک طینتند و همه ایشان اول ماخلقاللّه هستند، و تمامشان حالتشان این است که آنچه مخلوق شده، خدا از نور ایشان گرفته و خلق کرده. نور را فکر کنید، نور یکطوری است که خودش نمیتواند بجنبد نمیتواند ساکن شود، پس نور چراغ خودش نمیجنبد خودش هم ساکن نمیشود، خودش به خودی خودش برپا هم نیست، باید چراغ باشد تا نور باشد، ساکن باشد که نور ساکن باشد، باید بجنبد که نور بجنبد، نور نه از خود حرکتی دارد نه سکونی دارد نه حولی دارد نه قوهای دارد مگر به چراغ. حالا ببینید ایشان صلیالله علیهماجمعین بهم تحرّکت المتحرّکات و سکنت السواکن. ایشان که هستند این نور هست، اگر بخواهند اشیاء را بجنبانند خودشان را میجنبانند، اگر بخواهند ساکن کنند خودشان را ساکن میکنند، بخواهند بعضی جاهاش را بجنبانند میجنبانند، مثل تو که دستت را حرکت میدهی پات را حرکت میدهی، هر جات را بخواهی حرکت بدهی میدهی.
پس بدانید هیچ حرکتی در ملک نیست مگر آنکه ایشانند محرّکش، و واللّه خالق نیستند، و هیچ سکونی نیست در ملک خدا مگر آنکه ایشانند مسکّن او و باعث سکون او و واللّه خالق نیستند. مثل خودت، خودت حرکتی میتوانی بکنی، حالا که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۴ *»
میتوانی آیا شریک خدایی؟ وکیل خدایی؟ خودت خالقی؟ خودت مستقلّی؟ نصفش را تو کردهای نصفش را خدا کرده؟ نه، بلکه همهاش را خدا کرده، تمام خلق با خداست، من چهکارهام؟ من هیچکارهام خداست خالق. حالایی که دیدن برای من خلق کرده من میبینم، اما خالق دیدن نیستم. اما این چشم چند پرده دارد؟ اینها را چهجور به هم چسبانیدهاند؟ چهجور شده که این چشم میبیند؟ چهجور روح در آنها گذاردهاند؟ واللّه اگر جمیع اطبای عالم جمیع حکمای عالم جمع شوند و فکر کنند که چهجور شده که این چشم میبیند نمیتوانند بفهمند که چهجور میبیند. البته خالق دیدن نمیتوانند باشند. اما حالا که خالق دیدن نیست، آیا ندیده؟ نه، بلکه دیده. پس خداست خالق وحده لاشریک له اما بیننده تویی، حالا اگر خوب دیدهای ثوابت میدهند و اگر بد دیدهای عذابت میکنند.
پس بدانید تمام کائنات، تمام آنچه هست بعضی را از سایه ایشان آفریده بعضی را از نور ایشان، همه را از نور عام ایشان خلق کردهاند، نهایت بعضی ظلمانی شدهاند بعضی نورانی. پس تمام کائنات به واسطه وجود ایشان خلق شدهاند و مدد از ایشان میگیرند، مثل چراغ و نور چراغ. پس بدانید که ایشان مبدأ تمام کائناتند و فیض جمیع روزگار از ایشان باید برسد، و از این جهت است که چون مبدأ کلّند حجت بر کلّ شدهاند.
امام میفرماید که خدا اجلّ و اعظم از این است که کسی را حجت کند بر خلق زمین و آسمان، و علمش را از او محجوب کند. مثل آن که سنّیها میگویند خدا به جبرئیل گفت که پیغمبری را برای ابابکر ببر، آمد و ابابکر را گم کرد. تو به سنّیها میخندی که چطور میشود جبرئیل چیزی را گم کند؟ چرا نمیخندید به منّیها که چطور میشود پیغمبر امت خود را گم کند؟ پیغمبر باید حلال بداند حرام بداند. دیگر حالا پیغمبر علم غیب را ندارد، آن چهچیز است که علمش را ندارد؟ و کدام است آن غیب؟ و این حرف نمیدانم داخل حرفهای کیست؟ آیا پیغمبر علم غیب نداشته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۵ *»
که آمده و ادّعا کرده که منم پیغمبر آخرالزمان؟ معلوم است میدانسته که زمان بعد پیغمبری نمیآید، پس این غیب را خبر داشته و میدانسته که تا روز قیامت پیغمبری نمیآید. ببینید این چه علمی است که از جمیع معجزه انبیاء بالاتر است! جمیع کفار و مشرکین این را علانیه میدیدند، اِخبار به غیب مىکرد، و هیچ پیغمبری مبعوث نشد که تا روز قیامت را خبر بدهد، گفت تا روز قیامت پیغمبری نمیآید. این خبر داشت که نمیآید، معلوم است این علم غیب است. و این غیب را خدا به او گفته بود، معلوم است هر کس علم غیب داشته باشد خدا به او گفته، وقتی خدا به او داده باشد و گفته باشد میداند او را، البته هرچه مخلوق است خداست خالق او وحده لاشریک له.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۶ *»
مجلس هجدهـم (سهشنبه / 19 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم که خداوند عالم چون حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را از برای فایدهای خلق فرموده، و آن فایده را خودش میدانست و خودش بیان فرمود و فرمود ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من جن و انس را خلق نکردم مگر از برای عبادت ماارید منهم من رزق. خیلی از مردم خیال میکنند که خدا خلقشان کرده برای خوردن برای خوابیدن برای بیدارشدن، میفرماید ماارید منهم من رزق هیچ اراده نکردهام اینها را که رزق به خودشان بدهند به عیالشان بدهند، خداست رازق، ان اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتین.
مکرّر هی عرض میکنم که حرفهاتان نباشد مثل حرفهای سایر مردم. سایر مردم همینقدر که در میان جماعتی متولد شدند که قواعد و قوانین و رسمی دارند، به آن قواعد و قوانین بزرگ میشوند. یک کسی میانه یهودیها متولد میشود بزرگ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۷ *»
میشود میشود یهودی، این که دین نیست مذهب نیست. یک کسی میان طایفه نصاری متولد میشود بزرگ میشود نصاری میشود، این دین و مذهب نیست. یک کسی هم اتفاقاً توی اسلام تولد میکند و بزرگ میشود میگوید اسلام برحق است، توی شیعه متولد شدی میگویی شیعه برحق است. این است که خداوند در چند جای قرآن توبیخ میکند کفّار را و منافقین را که از این کفّار و منافقین میپرسی دینتان را از کجا آوردید؟ میگویند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون ما یافتیم بزرگان خود را و آباء و اجداد خود را بر این راه، ما هم از آن راه رفتیم. شما بدانید این دلیل نیست، میبینید خدا وامیزند این دلیل را.
پس انشاءاللّه ملتفت باشید خدا خلق خود را از برای شناختن خود آفریده، و این خلق راه میروند به سکون نفس که ما در میان فلان طایفه متولد شدیم، آنها چنین و چنان کردند و ما هم چنین و چنان کردیم. بابصیرت باشید که خدا خلق را از برای همین آفریده که او را بپرستند، و اگر او را نشناسند نتوانند عبادت کنند. توی همین مثلهایی که گاهی عرض میکنم فکر کنید. اقلّاً بناتان باشد خوب بشوید، دلتان بخواهد خوب شوید تا یکوقتی خدا توفیق بدهد آدم خوب بشود. و خدا میداند خیلی بیمروّتی است که انسان بد باشد دلش هم نخواهد خوب شود، این همچو کسی است که خدا قفل بر دل او زده امید نجات برایش نیست. پس انشاءاللّه سعی کنید دلتان بخواهد خوب بشوید، بلکه یک وقتی موفق شوید.
پس عرض میکنم این دلیل و برهان نیست که ما در فلانطایفه متولد شدیم دیدیم کیششان همین است ما هم آن را اختیار کردیم. هر طایفهای این را میگویند. آن کسانی که سیاحت کردهاند شهرها را دیدهاند میدانند این عرضهایی که میکنم واقعیت دارد. تو پیش خودت خیال میکنی که آباء و اجدادت شیعه بودهاند صاحبشعور بودهاند، بدان اینجور دلیل و برهان توی هر طایفهای هست، توی سنّیها هم هست، آنها هم میگویند آباء و اجداد ما مردمانی بودهاند صاحبشعور.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۸ *»
همینقدر که تو خاطرجمعی از دینت سنّیها هم همانقدر خاطرجمعند. همینقدر که تو وحشت داری از سنّیها، آنها هم وحشت از شیعه دارند. همینقدر بروید توی نصاری، آنها هم مردمان صاحبشعوری صاحبادراکی بودهاند، دقتهای ظاهریشان بیشتر از شما بوده است، ساعتها میسازند صنعتها میکنند، آنها هم میگویند آباء و اجداد ما مردمانی بودند دقیق و صاحبشعور. جمیع آنهایی که دین باطلی اختیار کردهاند این را میگویند. توی یهودیها هم میروی آنها هم ملّا دارند طبیب دارند، میگویند آیا میشود آدم دانسته و فهمیده دین باطلی را اختیار کند، دین حق را اختیار نکند؟ میبینی دلیل میآورد برهان میآورد، همینجور که تو خیال میکنی برحقّی او هم خیال میکنند برحقّ است.
فکر کنید انشاءاللّه، این قاعده را از میان برچینید که چون مردم چنین کردند ما نیز چنین کردیم. شما باهوش باشید، بلکه مردم بیدین باشند. حدیث دارد مرده را وقتی در قبر میگذارند نکیر و منکر سؤال میکنند از او چه دین داری؟ چه مذهب داری؟ میگوید دین و مذهبش را، میگویند پروردگار تو کیست؟ میگوید خداست وحده لاشریک له، میپرسند به چه دلیل به چه برهان؟ دلیل ندارد، دلیلش همه همین است که مردم همه میگفتند من هم گفتم، گرزی میزنند بر سرش قبرش پر میشود از آتش جهنم، روز قیامت هم او را در جهنم اصلی میبرند عذاب میکنند. حرف این دو ملک این است که این چه دلیلی است که همه مردم میگفتند؟ بلکه تو در میان جماعت بتپرستان تولد کرده بودی تو هم البته بتپرست میشدی، تو که دلیل و برهانت حرف مردم است اگر آنجا هم بودی مثل آنها میشدی. باز جماعتی دیگر را سؤال میکنند که خوب، خدای تو آن خدایی است که ربّ عالمین است، پیغمبر تو کیست؟ میگوید محمد بن عبداللّه9 میپرسند به چه دلیل؟ میگوید همه مردم میگفتند. باز حدیث دارد گرزی بر سرش میزنند که قبرش پر از آتش میشود تا روز قیامت میسوزد، روز قیامت هم توی جهنم اصلی عذابش میکنند. باز
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۹ *»
حرفشان این است آن ملائکه که تو چون دلیل و برهانت این بود که مردم میگفتند پیغمبر است من هم میگفتم پیغمبر است، بلکه تو در میان نصاری تولد کرده بودی، نصاری چنین میگفتند و لعن بر پیغمبر میکردند. و همینطور است حالت آن کشیشانشان، نصیحت میکنند میگویند میبینید این آمد کیش نصاری را برانداخت از دنیا و برمیاندازد. همچنین در میانه یهود کسی تولد کند و بزرگ شود پیغمبر آخرالزمان را لعن میکند. چنانکه کسی بیاید از خارج دین شما، بیاید یک چیزی را بردارد، مثلاً بگوید نماز نباید کرد، ببینید که چه غوغایی برپا میشود. یهودیها هم به پیغمبر آخرالزمان بد میگویند، میگویند این گفته اصلش به کتاب تورات عمل نباید کرد، نمازی که میگوید بکنید بدعت است.
باری، آن دو ملک میگویند بلکه تو در میان یهودیها متولد شده بودی، آنها دینشان این بود که لعن کنند پیغمبر آخرالزمان را و بهترین عباداتشان این لعنکردن است، تو هم اگر توی آنها متولد شده بودی لعن میکردی. به چه دلیل؟ به همان دلیل که مردم چنین میگفتند. این دلیل نیست برهان نیست.
پس انشاءاللّه قدری به فکر خود بیفت. واجب هم نیست همین یک ساعت همه چیزها را یاد بگیری، فکر که میکنی کمکم یاد میگیری. پس این جورهایی که مردم راه میروند شما برخلاف آنها باشید، شما سعی کنید دین و مذهبتان را با دلیل و برهان یاد بگیرید، تقلید کسی را نکنید، تقلید به کار نمیخورد. تقلید وقتی خوب است که شخصی را با دلیل و برهان خوب بدانیم آنوقت تقلید کنیم. اما تقلید در اینی که چه دین داری؟ میگویی دین شیعه، به چه دلیل؟ تقلید مردم، پدر و مادر و قوم و خویش و همه مردم میگفتند؛ پات را آنطرف بگذار برو بغداد ببین خیلی بیش از آنها هستند، برو توی فرنگیها آنها جمعیتشان بیش از سنّیها هم هست، آنها میگویند دین عیسی برحق است.
پس این قواعد و قوانین و اینجور دلیل و برهان دلیل نیست. یکخورده دل خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۰ *»
را خبر کن، قاعده طبیعت حیوان این است که راهی که رفت دیگر از آن راه وحشت نمیکند، حیوان را ابتداء از راهی که میخواهی ببری گوشهاش را تیز میکند و نمیرود، چهار بار که او را بردی از راهی، دیگر خودش عادت میکند و میرود. طبیعت حیوان این است که از راهی که دو سه دفعه رفت عادت کند. شما انسانید حیوان که نیستید، سعی کن انسان باش، عادت مکن، ببین اگر دلیل داری برهان داری برو، اگر نداری مرو. آنیکه توی شیعه تولد کرده عادت کرده عمر را لعن کند ابابکر را لعن کند حرمت ائمه را بدارد، اگر برود توی سنیها ببیند بر آنها صلوات میفرستند وحشت میکند. چنانکه اگر اهل اسلام بروند توی فرنگیها از قواعد آنها وحشت میکنند. اینها همه از طبیعت حیوانی است، لکن انسان باید با دلیل و برهان مذهب پیدا کند.
و اول دین معرفت خداست، چنانکه حضرتامیر صلواتاللهعلیه فرمایش فرمودهاند. پس اول دین معرفت خداست. و عرض کردم در این معرفت خدا این مردمی که پیش چشمت است و میبینیشان اکتفا کردهاند به همینکه ما میبینیم این بِنا را یک کسی ساخته، چنانکه تو میبینی این مسجد را به یک جور نظمی ساختهاند و میگویی یک بنّائی این را ساخته، همینجور این آسمان و زمین را یک کسی ساخته آنکس اسمش خداست. پس این مردمی که میبینی دلیل و برهانشان بر وجود صانع همین است که ما صنعت او را میبینیم مثل آنکه بِنائی میبینیم پس میدانیم بنّائی دارد، صنعت او را هم میبینیم پس میدانیم یک کسی ساخته و آن خداست. اگر تو کار دست این بنّا نداری به همین اکتفا کن، اگر تو کاری نداری دست این بنّای مسجد دیگر حالا این بنّا جن بوده نمیدانم، انس بوده نمیدانم، کافر بوده نمیدانم مؤمن بوده نمیدانم، زن بوده مرد بوده نمیدانم، کاری هم دست این بنّا نداری. چون کار دستش نداری اگر نشناسی او را نقلی نیست، همینقدر که میدانی یک کسی ساخته این را بس است.
حالا اینجا را هم که فکر میکنی، این زمین و آسمان را و این آب و هوا و این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۱ *»
ستارهها و این آفتاب و این ماه را یک کسی ساخته، خوب، حالا یک کسی ساخته آیا کاری دستش داری یا نداری؟ اگر تو کاری دستش داری این شناختن به کار نمیآید. کاری اگر به بنّا داری چیزی میخواهی به او بدهی یا چیزی از او بگیری، فکر کن یکخورده بابصیرت فکر که کردی آنوقت معنی این حرفها را انشاءاللّه به دست میآری. و هنوز غافلند مردم واللّه، و هنوز این حرفها کم گفته شده، یک کلمه از ترس اهل باطل نمیتوان پوستکنده گفت، تا دیگر آن کلمه چه باشد. توی دنیا تا چیزی بگویی صدای واعمراه بلند میشود که فلانْ غالی است مفوّضه است.
خلاصه، پس ملتفت باشید انشاءاللّه، اگر کاری دست بنّا نداری چیزی نمیخواهی به او بدهی یا چیزی از او بگیری حرف اوّلیت را هم مزن. این مسجد را یک کسی ساخته، ساخته باشد، چهکار داری؟ هر کس ساخته خوب است. و اگر بنّا را میخواهی بنّائیت را بکند، به او بگویی حرفهات را، بدهی بگیری؛ البته آنوقت میدانی این معرفت به کار نمیخورد. و این چه معرفتی شد که یک بنّائی این آسمان و زمین را ساخته؟ من حرف میخواهم با او بزنم. حالا همینطور واقعاً حقیقتاً خدا خواسته معامله بکند با خلق، اگر او را نشناسیم و معامله با او نکنیم نمیشود. صریح قرآن است ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم خدا خریده است از مؤمنان جانشان و مالشان را، معامله کرده. پس بدانید اینجور معرفتها بادی است به گوشت میخورد، خیال میکنی این عالم را یک کسی ساخته، ساخته باشد؛ این معرفت وقتی خوب است که تو بشناسی صاحب مُلک را.
حالا اگر میخواهی بشناسی او را، اول از خودش بپرس، توی کتابش ببین چطور تعریف کرده خود را. خودش که تعریفش را اینجور میکند که خدا نور آسمان و زمین است، مَثَل نور او مانند چراغدانی است که در میان آن چراغی باشد و بر روی آن چراغ شیشهای باشد و آن شیشه مثل کوکب درخشانی است، و اینها همه در خانههای بلند باشند رفیعالشأن، که از آن خانهها آوازها میشنوی، از زمین و آسمانش از در و دیوارش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۲ *»
صدای سبّوح قدوس ربّ الملائکة و الروح بلند است، به غیر از ذکر خدا در آن خانهها صدایی نیست. این خانهها هم از خشت و گل نیست، چرا که میفرماید رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه رجالی هستند که سرتاپاشان و ظاهر و باطن ایشان ذکر خداست و هیچ ندارند مگر آنچه را که از عالم الوهیت آوردهاند. چرا که هیچ شرک شیطان در ایشان نیست و شیطان از ایشان مأیوس شده و خدا با آنها است ان اللّه مع الذین اتّقوا و الذین هم محسنون خدا با متقین است خدا با محسنین است. حالا که محسن شدهاند جایی که خدا کرسی عظمت خود را در آنجا بگذارد و در آنجا جلوه کند آیا شیطان میتواند در آنجا پر بزند؟ بدانید انبیاء و اولیاء همیشه متّقی هستند همیشه محسن هستند، پس شیطان البته از ایشان گریزان است.
معرفت خدا را یک روز دو روز نمیتوان به دست آورد، باید انسان به فکر بیفتد دل بدهد، تا چیزی اگر خدا مقدر کرده به او برسد. اینهایی که میگویند، معرفت خدا واللّه نیست. حالا اینها را میشنوی، به همینطور عجالةً به گوشَت بخورد خبر بشو، تا بعد انشاءاللّه به حرکت بیایی و از پِیَش بالا بیایی، آنوقت شاید معرفت حاصل کنی.
بدان تمام معرفت خدا تمام معرفت رجال است، خدا را معرفتی نیست مگر معرفت این رجال که در قرآن خبر داده. من هم به این جرأت حرف میزنم به جهت این است که همچو قرآنی در دست است که در دست سنّی و شیعه هست، قرآن که دروغ نمیشود، خدا همینجور گفته که اللّه نور السمٰوات و الارض میخواهی خدا را بشناسی خدا نور آسمان و زمین است و مثل نورش مانند چراغدانی و چراغی است که در آن خانهها گذاشته، پشت سرش میفرماید رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه. پس بدانید واللّه تمام معرفت خدا تمام معرفت این رجال است، و هر کس این رجال را بشناسد واللّه خداشناس میشود، هر کس این رجال را نشناسد واللّه هیچ خدا نمیشناسد. خود خدا که اینجور توی قرآنش گفته، اما نگفته هیچجا توی کتابش که این بِنا را ببین و بدان بنّائی او را ساخته، توی کتابش که گفته رجال را باید شناخت.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۳ *»
پس هر کس شناخت این رجال را واللّه شناخت خدای خود را، و هر کس نشناخت این رجال را نشناخت خدای خود را، اگرچه بوعلی سینا باشد، اگرچه محییالدین باشد که خدا نشناخته. کتاب نوشته، علم خیلی توی کتابهاش نوشته، لکن بعینه مثل ساعتساختن فرنگیها هیچ دخلی به خداشناسی ندارد، خط راه میبرد شعر خوب راه میبرد، لکن دخلی به خداشناسی ندارد. پس به فکر کار خود باش. بعد از این هم که اینها را شنیدی از پِیَش نمیروی بدتر میشود.
پس بدان این رجال را هر کس به حقِ معرفت نشناخت بدان خدا را نشناخته. حالا این رجال کیانند؟ این رجال همه مردم نیستند، همه مردم خودشان حیران و سرگردانند، این رجال رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه والله هیچ تجارتی ایشان را بازی نمیدهد، هیچ بیعی و شرائی ایشان را به غفلت نینداخته، هیچبار مُعرض از خدای خود نشدهاند، هیچبار فراموش نکردهاند خدای خود را. حالا خوب است کی باشند اینها؟ واللّه ائمهطاهرین هستند صلواتاللهعلیهم همان رجالی که در زیارت جامعه صغیره است که بسیار زیارت معتبری است و هیچکس نگفته خدشهای در آن هست، همه گفتهاند صحیح است، و در جامعه صغیره است که فرمایش میفرماید که السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه سلام بر آن جماعتی که هر کس شناخت ایشان را شناخت خدای خود را و هر کس نشناخت ایشان را نشناخت خدای خود را.
حالا یکخورده بابصیرت شو و فکر کن که مراد از شناختن ائمه: چیست؟ هیچ مغرور نشوید، به فکر باشید بلکه توی راه بیفتید. خودتان فکر کنید ببینید مراد از شناختن ائمه: این است که بدانیم اسم اوّل ایشان علیّ بوده اسم دوّم ایشان حسن بوده؟ مراد از شناختن ایشان این است که اسم ایشان را ببریم؟ لکن قاعده مردم این است که اسمها را قطار میکنند، همانجوری که روز اول ننهشان نشانشان داد یاد گرفتند، و آنروز معنیش را نفهمیدند چنانکه ننه هم معنیش را راه نمیبرد. شما
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۴ *»
انشاءاللّه بدانید که این معرفت امام نیست، چرا؟ مگر سنّیها نمیدانند این دوازدهنفر در آن زمان بودند؟ آیا میگویند سنیها که اینها آدمهای بدی بودند؟ حاشا. بروید توی کتابهاشان بگردید ببینید همینجوری که تو «علیهمالسلام» میگویی آنها هم نوشتهاند. همه نوشتهاند که آنها پیشوا بودند متقی بودند پرهیزگار بودند شجاع بودند زاهد بودند. واللّه سنّیها هیچ انکاری ندارند اینها را، کتاب «غایةالمرام» حاضر است آن را فارسی هم کردهاند. آخر اینها اولاد پیغمبرند، مگر سنّیها این را قائل نیستند که اینها اولاد خاصه پیغمبرند؟ مگر سنّیها گفتهاند که اینها عابد نیستند؟ مگر سنّیها گفتهاند که اینها خلیفه پیغمبر نیستند؟ خلیفه بودهاند، شریعت را اینها رواج دادهاند. بلکه سنّیها اینها را به لفظ «امام» میگویند، امام محمدباقر گفتهاند امام جعفرصادق گفتهاند، آنها را امام گرفتند.
باز بابصیرت باشید، پس بدانید که این معرفتی که آنها دوازدهنفر بودند، آنها علمای امت بودند بزرگان امت بودند، اینها را سنّیها قبول دارند. بلکه واللّه اهل حل و عقد یهودیها و نصاری میدانند. اهل تاریخ و دنیادیدهها که خبر دارند از اوضاع عالم، جمیع اینها میشناسند ائمه را به صفات معروف ظاهر، حتی عصمتشان را انکار ندارند سنّیها. آیا هیچکس را سراغ دارید که بگوید حضرتسجاد خلاف میکرد؟ استغفراللّه، اگر کسی توی سنّیها بگوید حضرتسجاد خلاف شرع میکرد سنّیها گردن او را میزنند، میگویند که باید او خلاف شرع نکند. پس معصوم هم هست به اقرار سنّیها. پس ایشان دزدی نمیکردند شراب نمیخوردند، ایشان فحّاش نبودند، متقی و پرهیزگار و زاهد در دنیا و راغب به آخرت بودند، اینها را سنّی انکار نمیتواند بکند، اینها را همه سنّیها میگویند.
پس بدانید انشاءاللّه که اینها معرفت ایشان نیست، معرفت ایشان را خود حضرتامیر فرموده چهچیز است. از آن کسانی که نمیترسیدند به آنها فرمود، ببین چه گفته به سلمان و اباذر، میفرماید یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۵ *»
عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی به درستی که معرفت من به نورانیت معرفت خدای عزوجل است و معرفت خدای عزوجل معرفت من است. پس هر کس حضرتامیر را شناخت خدا را میشناسد، اینجور شناختن که تو میگویی سنّیها هم این شناختن را و این معرفت را دارند. «مناقب مرتضوی» کتابی است چاپ شده صاحبش سنّی است، بردار ببین چه فضیلتها برای حضرتامیر نوشته، فضیلتهایی است که حالا برای منّیها بگویی میبینی مردکه منّی آدم را تکفیر میکند، پناه بر خدا از این منّیها که بدتر از سنّیها هستند واللّه اقرار کرده که حضرتامیر اعلم و ازهد و اتقای کل امت بودند. بله، عذری که میخواهد این است که میگوید خود حضرتامیر آن پیرخر را پیش انداخت برای آن مصلحتها، و دیگر باقی فضائل را انکار ندارد و سنّی است.
خلاصه، پس ملتفت باشید انشاءاللّه و بدانید خداپرستی نیست واللّه، خداشناسی نیست واللّه، مگر برای کسی که ائمه را به نورانیت شناخته باشد. همین آیه هم آیه نور است و آن نورانیت را خبر داده، اللّه نور السموات و الارض مَثَل این نور کجا است؟ مِثل چراغی است که توی چراغدانی باشد و شیشهای روش باشد و در خانهها باشد، و میآردش تا پیش رجال. حالا اگر میخواهید خدا را بشناسید بروید یاد بگیرید که اینها چیست و اینها کیست؟ و هستند آدمهایی که یاد بدهند که این چراغدان و چراغ و این زجاجه و این بیوت و این رجال کیستند. فکر کن ببین این رجال، جهّال و فسّاق و فجّار و کفّار که نیستند، و هی طرح کن و طرح کن تا میبینی باقی نمیماند کسی، کسانی که هستند همینهایند که در زیارتشان میخوانی السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه.
همچنین در دعای رجب که از حضرت صاحبالامر است و همه قبولش دارند و تا حال هیچکس خدشهای بر آن نگرفته دعائی است که در هر روز ماه رجب باید خواند، در آن دعا میفرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کلّ مکان خدایا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۶ *»
از تو سؤال میکنم به آن مقامات و علامات تو که هیچ تعطیلی برای آنها نیست در هیچجا، و همهجا هستند. و این دعای رجب بعینه نص قرآن است که میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انه الحق میفرماید ما مینمایانیم آیات خود را به مردم در آفاق و در انفس تا اینکه معلوم شود که خدایی جز خدا نیست، همینجور در این دعا میفرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کل مکان این آیات و مقامات جایی نیست که نباشند.
پس بدانید ایشانند حاضر کلّ ملأ، ناظر به کلّ اشیاء، ایشانند عالم به کلّ اشیاء، ایشانند قادر به هرچیزی، به جهت آنکه خدانمایند. فکر کن ببین چیزی که مینمایاند چیزی را چهکار میکند؟ آنچه در آئینه است مینمایاند شخص را، میبینی چشمش مثل چشم او است ابروش مثل ابروی او است قامتش مثل قامت او است دستش مثل دست او است پاش مثل پای او است، مو به مو را مینمایاند، حالا ایشان همینطور خدانمایند، بلکه خیلی اعظم و اعظم از این.
پس عرض میکنم که ایشان آئینه وجود خودشان صاف و صافی است به طوری که هیچ از خود ندارند. این آئینههای ظاهری سنگی هست در خارج، وجودی از خود دارد و عکسی هم از شاخص، اما آئینه وجود ایشان خودی خود را واللّه ندارد، خودی خودشان واللّه لِلّهند فیاللّهند، اما آن غیبشان است که خدانما است. ظاهرشان را که سنّیها هم میبینند، یهود و نصاری هم این عباشان را میدیدند، مردم قباشان را میدیدند. معرفت نورانیت ایشان این است که بدانی خدا را ظهوری است در ایشان و در غیر ایشان ظهوری نیست، و ایشانند آن رجالی که نور خدا مانند چراغ در سینه ایشان درگرفته، یا در تن ایشان درگرفته.
حالا که معرفت ایشان معرفت خداست فکر کن که خدا عالم بکلّ شیء است، واللّه ایشان عالم بکلّ شیء هستند. بلکه اگر تو میدانی خدا عالم است؛ به شرطی که محض زبان نباشد، اگر محض زبان باشد، بله روز اول توی مکتبخانه به ما یاد دادند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۷ *»
خدا عالم است، ما هم یاد گرفتیم خدا عالم است. اگر کسی معنیش را برخورد آنوقت خوب است. اما آن علمی که ذات خداست، که ذات خدا را نمیتوانند این خلق ببینند تا او را بشناسند و خبر از آن بشوند، چطور بشناسند؟ آیا خدا از رتبه خودش میآید پایین یا اینکه خلق از رتبه خودشان میروند بالا؟ این که محال است، پس از شناختن ذات که محرومند این خلق. حالا میگوییم خدا عالم است، هرچه غیر از ذات خداست خدا خلقش کرده، پس علم خدا غیر از ذات خداست. در خودت فکر کن ببین آیا تو علم خودت غیر خودت نیست؟ قدرت خودت غیر از خودت نیست؟ فکر کنید که اینها نمونه است به دستتان میدهم.
پس بدان انشاءاللّه آن علمی که خدا عالم است به کلّ اشیاء آن علم را در ایشان گذاشته خدا، و هر کس در وجود ایشان خواند که خدا عالم به کلّ اشیاء است و اقرار کرد که ایشان عالمند به کلّ اشیاء، آنوقت دانسته که خدا عالم است به کلّ اشیاء. فرقشان این است با خدا که خدا ایشان را ساخته و خدا را کسی نساخته، و همهچیز را تعلیم ایشان کرده و ایشان را علم خود قرار داده. و هر کس گفت ایشان یک چیزی را نمیدانند، قبحش همانقدر است که بگوید خدا نمیداند یک چیزی را. اگر کسی گفت یک کاری را ایشان نمیتوانند بکنند قبحش همانقدر است که گفته باشد خدا کاری را نمیتواند بکند. ظاهراً مردم وحشتی نمیکنند اگر کسی بگوید ایشان کاری را نمیتوانند بکنند، میگوید عیبش چهچیز است که خلقی از خلقها کاری را نتوانند بکنند؟ تو ببین چطور خلقی هستند، خلقی هستند خدانما، اینها برای نمودن خدا آمدهاند، نیستند مثل سایر مردم، این را خدا قرار داده در روی زمین که خلیفه خدا باشد. پس بدان انشاءاللّه که اگر این نمیتواند کاری بکند خدا نمیتوانسته کاری بکند، این به قدرت خودش باید قدرت خدا را بنمایاند، تصرف در جمیع مُلک بکند تا مردم بدانند خدا قادر است.
کسی اگر صنعت خودش را ننمایاند به کسی، ذاتش را هم فرضاً ببیند کسی،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۸ *»
چه میداند که این شخص چهکار از او میآید؟ یک شخصی را فکر کن که پیش خودش خطّاط باشد حدّاد باشد نجّار باشد، وهکذا شاعر باشد عالم باشد، لکن هیچ صنعتی را اظهار نکند، کرسی نسازد که مردم ببینند، مردم چه میدانند این نجار است؟ خط ننویسد که مردم ببینند، مردم چه میدانند خط دارد؟ علمی را ابراز ندهد، مردم چه میدانند عالم است؟ حالا ببین خدا اگر اظهار نکند کمالات خودش را، اگر علم خود را ظاهر نکند، خلق چه میدانند عالم است؟ اگر قدرتش را ظاهر نکند، خلق چه میدانند قادر است؟ خداست و ملکش جای دیگر که نیست، خدا که خداست، حالا علمش را کجا بگذارد؟ توی ملکش، و همچنین قدرتش را کجا بگذارد؟ توی ملکش، رحمتش را کجا بگذارد کجا به کار ببرد؟ توی ملکش، فضلش را کجا بگذارد؟ توی ملکش. ذات که احتیاج به مکان ندارد نمیآید توی ملکش بنشیند.
پس فکر کن که خدا صنعت خود را نشان خلق داده، پس چون خلق کرد یک عالِم بکلّ شیء را و او را نشان به کلّ مردم داد و هرچه از او پرسیدند گفت، و گفتند ما عالم به ماکان و مایکون هستیم؛ و دیگر اگر یک چیزی را هم پرسیدی و نگفت سهل است، واجب نیست که تمام مردم هرچه بخواهند به ایشان بگویند. همینجور روز اوّلی که پیغمبر معجز آورد و گفت من پیغمبر خدایم، گفتی راست میگویی، حالا اگر دیدی امیرالمؤمنین را خلیفه خود کرد باید بگویی راست میگویی، دیگر بحث نکنی که چرا عباس را خلیفه خود نکرد. چون اثبات کرد حقّیت خود را حالا دیگر حرفهایی که میزند میفهمیم راست است. به همان دلیل که گفته ما پیغمبریم و از جانب خداییم و قبول کردی، گفته ما عالِمیم به ماکان و مایکون و میدانیم راست گفته. در صحیفه سجادیه که احدی از علماء ایرادی بر صحتش نگرفتهاند میفرماید خدایا خلق کردی محمد و آلمحمد را و تعلیم کردی به ایشان علم ماکان و مایکون را. پس ایشان را چون خداوند خلق کرد و عالمشان کرد به ماکان و مایکون تو حالا میدانی که چنین خدایی داری که عالم است به ماکان و مایکون.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۹ *»
همچنین چون ایشان را قادر کرد بر تصرف در هر کاری و دیدند مردم این را، دانستند که خدا قادر است بر هر کاری. و خودشان میفرمایند مردم درباره شیطان هیچ ابائی و امتناعی ندارند که در حال واحد در آن واحد در شرق و غرب عالم حاضر باشد پیش جمیع فسّاق و فجّار برود و وسوسهاش را بکند. شیطان نمیگذارد مردم خیرات را بجا آورند عالم است و وامیدارد مردم را که جمیع شرور را به عمل بیاورند، پس معلوم است که جمیع شرور را عالِم است، منع هم میکند از خیرات پس معلوم است زور هم دارد قوت هم دارد تصرف هم دارد، یک شیطان هم بیشتر نیست، هر کس هم هرجا غلطی میکند میگوید خدا لعنت کند شیطان را که مرا اغوا کرد. حالا اگر یک کسی برود نماز کند باید صلوات بر پیغمبر و آلپیغمبر بفرستد که مرا واداشتند به نماز.
پس فکر کنید بابصیرت باشید و بدانید که به همینطور امام میدارد مردم را به خیرات و وامیدارد از شرور، همینطوری که شیطان عالم است به جمیع خیرات از این جهت از آنها نهی میکند، و عالم است به جمیع شرور از این جهت امر به آنها میکند، متصرف است در وجود مردم مثل خون در بدن مردم جاری میشود و مسلّط است و به هر کاری و فسق و فجوری که میخواهد وامیدارد امام میفرماید آیا خدا اینجور شیطان را مسلّط میکند و امامی در مقابل شیطان خلق نمیکند که به قدر این شیطان تصرف داشته باشد که مردم را امر به خیرات کند و نهی از معاصی کند؟ و عرض کردم اگر به قدر شیطان علم نداشته باشد یا تصرف نداشته باشد نمیتواند هدایت کند. بلکه عرض میکنم تصرفش باید بیش از تصرف شیطان باشد، چرا که اگر به اندازه شیطان باشد، او برود کسی را هدایت کند این شیطان برمیگردد او را گمراه میکند. واللّه این علمش باید بیشتر باشد از شیطان، به یک جور علمی هدایت میکند که شیطان خبر از او نداشته باشد. و باید قوّتش بیش از قوّت شیطان باشد که کسی را که او بخواهد هدایت کند شیطان زورش نرسد او را اغوا کند.
پس در شیطان که محل تأمل نیست که در آنِ واحد در حالِ واحد شخصِ واحد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۰ *»
هم که هست جنّی بیشتر نیست و شخص واحد هم هست در آن واحد هم در مسجد است هم در بیرون، هم در همدان است هم در اصفهان، هم در شرق است هم در غرب است، هر کس در هرجا هرخلافی میکند شیطان است که او را واداشته، و شیطان است که از خیرات منع میکند و در شرق و غرب عالم در آنِ واحد شیطنت خود را میکند. حالا چه اِبا دارند حاسدان از اینکه امامی باشد و شخص واحد هم باشد و در آن واحد هم در آسمان باشد هم در زمین؟ هو الذی فی السماء فلان و فی الارض فلان، و در آسمان مشغول کار خودش است چنانکه در زمین مشغول کار خودش است بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت خدایا به آلمحمد: مملو کردی آسمان خود را و زمین خود را.
حالا تو میخواهی بشناسیش یکخورده فکر کن میشناسی انشاءاللّه. پس اگرچه شخص واحد است لکن در آن واحد در همه آسمان و در همه زمین هست. حدیثی از سنّیها دیدم که کتابش هم پیش خودم هست الان، که میگوید حضرتامیر هفتادمرتبه به آسمان رفت. تو بدان امام تو مثل پیغمبر تو است. هر کس خدا خدای او است پیغمبر پیغمبر او است که محمدبنعبداللّه است9 امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه امام او است. اگر این اعتقادت نیست بدان مسلمان نیستی، و بدان که هر کس خدا خدای او است و محمدبنعبداللّه9 پیغمبر او است امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه امام او است و ائمهطاهرین سلاماللهعلیهم امامان اویند. خدا خدای جمیع اشیاء است پیغمبر پیغمبر جمیع اشیاء است، به همینطور بدان که این بزرگواران حجت بر جمیع اشیاء هستند. نص قرآن است که تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا همانطوری که میگویی الحمدللّه رب العالمین خدا که رب العالمین است به همانطور پیغمبر هم نذیر عالمین است امیرالمؤمنین هم امام عالمین است فرزندانش هم ائمه عالمین هستند. پس امام اهل آسمانها هم هستند امام اهل زمینها هم هستند در مشرق هستند در مغرب هستند پس بهم ملأت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۱ *»
سماءک و ارضک خدایا به محمد و آلمحمد سلاماللهعلیهم مملو کردی آسمان خود و زمین خود را حتی ظهر ان لا اله الّا انت تا اینکه ظاهر شد که خدایی جز تو نیست. و میبینی که دعا مطابق آیه است و با این محکمتر میشود.
پس بدانید انشاءاللّه که هر کس ایشان را با این وصفهایی که عرض کردم با این وصفهای خدایی نشناسد، ایشان را نشناخته، و هر کس ایشان را به این وصفها بشناسد آن جوشنکبیری که شبهای این ماه مبارک بعضی میخوانند که در آن هزار و یک اسم است، این اسمها را اگر برای امامت میخوانی بدان خدای خودت را شناختهای، اگر یکیش را وازنی خدا ریشت را میگیرد که این اسم را درباره من چرا وازدی؟ و عذابت میکند.
جمیع نسبتها را که به خودش میدهد نسبت به حجتش قرار داده. گفتند محمد9 شخص یتیم گدایی است ما چیز داریم و نحن اغنیاء، این را که گفتند خدا چنین خبر داد و آیه نازل کرد که میگویند خدا فقیر است و ما اغنیاء هستیم. به همینطور اگر بگویی پیغمبر چیزی نمیداند، آیه نازل خواهد شد که میگویی خدا چیزی نمیداند. همچنین اگر بگویی پیغمبر کاری از او برنمیآید، آیه نازل خواهد شد که گفتهای خدا کاری از او برنمیآید. یک جایی گفتند، آیه نازل شد که یهود میگویند یداللّه مغلولة غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان و بدیهی است که دست خدا غیر ذات خداست، دست خدا آن است که معاشر است مباشر است، ذات خدا نباید به جایی بچسبد ذات خدا نمیچسبد به جایی، نه واللّه دست است که دراز میکند خدا و با یدِ قدرت خود میکند آنچه را که میخواهد. و ید قدرت خدا را بدانید کیست، حضرتامیر است امامحسن است امامحسین است، ائمهطاهرین سلامالله علیهماجمعین جمیعاً یداللّه هستند جمیعاً عیناللّه ناظره هستند جمیعاً اُذُناللّه سامعه هستند.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۲ *»
مجلس نوزدهـم (چهارشنبه / 20 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض شد که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را از برای فایدهای خلق فرمود، و آن فایده را عبادت خود قرار داد چنانکه فرموده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون ماارید منهم من رزق من جن و انس را خلق نکردم مگر از برای عبادت، از برای معرفت. پس چون که خلق را از برای معرفت خود آفریده بود خود را از برای خلق تعریف کرد که اللّه نور السموات و الارض تا آخر آیات که میگوید رجالٌ لاتلهیهم تجارة.
و حال میخواهم بیفتید توی فکرش و ببینید خدا به غیر از این رجال خودش را به خلق نشناسانیده، همینجور که در زیارت ائمه میخوانی و میبینی من اراد اللّه بدأ بکم و من وحّده قبل عنکم و من قصده توجّه بکم هر کس اراده خدا کرد اول ابتدا به شما کرد، اگر چنین نکند نمیتواند اراده خدا کند، و هر کس توحید یاد گرفت از شما
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۳ *»
یاد گرفت، و هر کس قصد خدا کرد رو به شما کرد. این رجالی که محل نور خدا هستند آن نوری بود که اول مثلش را زد و آن را در وجود این رجال گذارده، اینها را اگر کسی نشناخت کی میتواند خدا را بشناسد؟ پس هر کس ایشان را شناخت خدای خود را شناخت و هر کس جاهل به ایشان شد جاهل به خدا شده. و عرض کردم جاهل به ایشان جاهل به خداست و شناختن ایشان شناختن خداست به همانطوری که حضرتامیر برای سلمان و ابیذر فرمایش میفرماید. میفرماید یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی.
دیگر ملتفت باش و این معرفت نورانیت را بدان مخصوص است به شیعهای که راستیراستی شیعه باشد و منافق نباشد. پس آن معرفتی که غیر از شیعه دارند معرفت نورانیت نیست. عرض کردم که کدامیک از سنّیها هستند که ندانند چنین دوازدهامامی توی دنیا بوده؟ کدام انکار دارند که اینها اولاد پیغمبر بودهاند؟ یا اینکه عالم بودهاند زاهد بودهاند شجاع بودهاند؟ همه اینها را قبول دارند. خدا صریحاً مزد رسالت پیغمبر را دوستی اهلبیت پیغمبر قرار داده و در قرآن صریحاً فرموده، و سنّیها قرآن میخوانند و اعتقاد دارند که پیغمبر هیچ از امت نخواسته مگر مودّت ذویالقربی را. حالا دیگر یزیدی شمری پیدا میشود، بلی میشود، لکن انشاءاللّه ملتفت باشید که این از دین سنّی نیست که دوست ندارند ایشان را. از همین جهت سنّیها روضهخوان دارند لعن میکنند بر یزید، امر یزید را نتوانستند بپوشانند، میگویند واقعاً یزید این عمل را کرد شمر این کار را کرد علانیه لعنش میکنند.
پس ملتفت باشید یکقدری دل خود را جمع کنید خبر کنید، بدانید این معرفتی که دوستی ایشان واجب است سنّی هم دارد. خیال مکن هر کس دوستی ایشان را اظهار میکند و گریه هم میکند جلدی شیعه شد. معرفت ایشان آن معرفتی است که اگر ایشان را نشناختی خدا را نشناختی و اگر ایشان را شناختی خدای خود را شناختی. خود حضرتامیر میفرماید معرفتی بالنورانیة معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۴ *»
عزوجل معرفتی ظاهر بدنش که علیبنابیطالب است صلواتاللهعلیه، حالا آیا این خدا علیبنابیطالب است؟ خدا که پسر کسی نیست، زاییده نشده از کسی. پس بدانید که این معرفت ایشان نیست که مردم به آنها اکتفا کردهاند.([1]) پس سنّیها و اینجور منّیها به یک چوب رانده میشوند، آنها هم ائمه را امام میدانند پیشوای اهل اسلام میدانند، اگر منّیها هم راستشان باشد توی دلشان عداوت نداشته باشند آنها هم مثل سنّیها خواهند بود.
انشاءاللّه تو فکر کن بدان معرفت نورانیت ایشان معرفت امامت ایشان است، و معرفت نورانیت ایشان طوری است که همینکه کسی شناخت و فهمید میشناسد خدای خود را. نمونهاش آنکه هر کس میشناسد زید را، فلانشخص را، اگر این مینشیند میشناسدش، در حال صحت میشناسد او را، در حال مرض میشناسد او را. معرفت زید را فکر کنی، هر کس شناخت زید را، زید اگر نشسته میشناسد او را اگر ایستاده میشناسد او را، و همینکه ایستاده نشست او باکش نمیشود، میگوید ایستاده رفت و به جای آن ایستاده نشسته نشست، یا نشسته برخاست و به جای او ایستاده ایستاد، زید عیبی نکرد ما که مطلبمان را داریم. حالا این ایستاده و نشسته دوتا هستند، به قول ملّاها تباین دارند تباین عزلت هم دارند غیر همند محدودند به حدود خودشان، لکن این مینمایاند زید را، این خبر زید است رسول زید است به سوی تو، میگوید زید مرا فرستاده که اگر معامله با من کنی با او کرده باشی، اگر اطاعت من کنی اطاعت او کرده باشی، اگر زید عالم است وقتی ایستاده هم عالم است، اگر زید قادر است وقتی ایستاده هم قادر است، اگر صحیح است وقتی هم ایستاده صحیح است اگر ناخوش است وقتی هم ایستاده ناخوش است.
این است که در آن دعای رجب میفرماید که هیچ فرقی نیست میان آن آیات و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۵ *»
علامات و خدا. تعجب کنید، میفرماید خدایا هیچ فرقی مابین تو و مابین آن آیات و علامات نیست مگر اینکه آنها بنده تواند. تعجب است که باید مردم ایمان بیارند به این اگر دین بخواهند، و اگر هم بنای بیدینی باشد ماذا بعد الحق الّا الضلال همینکه ندانی ایشان نور خدا هستند ظهور خدا هستند دیگر دینت مذهبت با یهود و نصاری مثل هم است، بعد از حق هرجایی میخواهی خرغلط بزن. دعاش را بروید بخوانید ببینید راست میگویم یا نه. میفرماید لا فرق بینک و بینها خدایا هیچ فرقی میان تو و میان محمد و آلمحمد صلواتاللهعلیهم نیست الّا انهم عبادک و خلقک مگر اینکه آنها بنده تواند بدؤها منک و عودها الیک بدء ایشان از تو است عودشان به سوی تو است، انا للّه و انا الیه راجعون به همین معنی است.
و این نصیحتی است داشته باش یادگاری، یادش بگیريد و بعد فکر کنید به کارش ببرید. هرچه را که میخواهید بفهمید، ببینید اگر در وجود خودتان آن را میبینید و میفهمید بدانید فهمیدهاید، و اگر در وجود خودتان نمیبینید بدانید نفهمیدهاید و بیت عنکبوت است که سستترین خانهها است، سراب است، از دور که نگاه میکنی خیال میکنی آب است وقتی نزدیک میآیی میبینی هیچ نبود. لفظهای بیمعنی همینطور است لفظ بیمعنی معنی ندارد، پیشش که میروی هیچ معنی ندارد.
حالا فکر کنید انشاءاللّه در وجود خودتان، ببین وقتی میایستی حالت ایستادگی تو از تو است تو او را واداشتهای؛ بابصیرت باشید من هی سعی میکنم که تو نزدیک بیایی، تو هم سعی کن دل بده انشاءاللّه خواهی فهمید. پس زید میایستد و وامیدارد این ایستاده را، کجا؟ به جای خودش وامیدارد. و این ذاتش نیست، و کم تمیز میدهند این را و برنخوردهاند مگر اهل حق. پس زید واداشت ایستاده را، به جای خود وامیدارد، آنوقت این ایستاده بنا میکند حرفزدن میگوید هر که مرا شناخت زید را میشناسد، چشم من همان چشم زید است گوش من همان گوش زید است قد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۶ *»
من قد زید است صورت من صورت زید است حالت من حالت زید است، لکن من غیر او هستم چرا که او در نشسته هم هست من نمیتوانم بروم پیش نشسته، چنانکه نشسته هم عاجز است برود پیش ایستاده، تا بخواهد برود بنشیند ایستاده خراب میشود. پس میگوید من عاجزم که بتوانم بروم پیش نشسته چنانکه نشسته هم عاجز است برود پیش ایستاده، پس این آن نیست و آن این نیست. پس میگوید که زید غیر از من است چرا که او در ایستاده و نشسته و در جمیع ظهوراتش ظاهر است، پس من غیر اویم. غیریت من همین بس که مرا میبینید مرا مشاهده میکنید با من معامله میکنید، فرق من با او همین است که تمام حرکت من از او است دیدن من از او است شنیدن من از او است آنچه من میگویم او میکند، من از برای خودم لااملک لنفسی نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشورا من از برای خود هیچ ندارم من به خودی خود هیچ نیستم.
در خودت فکر کن ببین اینطور هستی یا نه. فکر کن انشاءاللّه ببین تو اگر وابداری این ایستاده خود را، این خود ایستاده هیچ است، این ایستاده وقتی ایستاد و بنا کرد خضوعکردن و راستگفتن، میگوید من به خودی خود هیچ نیستم مالک جان خود نیستم مالک مال خود نیستم، مالک ظاهر خود نیستم مالک باطن خود نیستم، مالک صحت خود نیستم مالک مرض خود نیستم. اما مالک اینها همه هستم اما به دادن زید، زید هرطوری مرا واداشت من حالا ایستادهام، هرجوری که کرده من آنجور هستم. پس این چشم من چشم من نیست این چشمی است از زید، گوش من گوش من نیست گوشی است از زید، دست من دست من نیست دستی است از زید، جمیعش مال زید است. میخواهی بدانی همه از زید است و مال زید است، این ایستاده مینشیند همینکه نشست هرچه داشت تمامش خراب شد، حالا که نشست نشسته زبان درمیآرد میگوید اگر چه ایستاده فوت شد و گذشت و رفت، لکن آن زیدی که ایستاده بود مرا الآن خلیفه خود قرار داده و جانشین خود کرده، منی که نشستهام همانجور حرفهایی را که ایستاده میگفت من هم میگویم، من هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۷ *»
جانشین زیدم، امر من امر او است حکم من حکم او است معامله با من معامله با او است، دیدن من دیدن او است بازدید من بازدید او است، بیع من بیع او است شرای من شرای او است، ایمان به من ایمان به او است.
پس بدانید که خداوند عالم به وجود رجال خود را به سایر مردم شناسانید، و هر کس این رجال را قائمین مقام او دانست و جانشینان و خلفای او دانست و قول ایشان را قول او قرار داد و کار ایشان را کار او قرار داد و چشم ایشان را چشم او قرار داد و گوش ایشان را گوش او قرار داد، به همینطور ایمان به ایشان را ایمان به او کفر به ایشان را کفر به او علم به ایشان را علم به او جهل به ایشان را جهل به او قرار داد، کسی که دانست چنین چیزی را و ایمان به ایشان آورد ایمان به خدا آورده، و کسی که چنین اعتقادی ندارد گمراه است امام به حقی ندارد، اگرچه فلان بن فلان را بشناسد، سنّیها هم میشناسند فلان بن فلان را، یهودیها هم میشناسند.
عرض کردم اگر صاحبصنعت صنعت خودش را نشان ندهد کسی نمیداند که این صانع است، زید اگر نایستد که تو ببینی این میتواند بایستد تو چه میدانی که این میتواند بایستد. اگر ننشیند تو چه میدانی این زید میتواند بنشیند. نجار اگر کرسی نسازد تو چه میدانی کرسیساز است. اگر خوشنویس خط ننویسد تو چه میدانی خوشنویس است. تا صنعت صانعی را نبینی نمیدانی صانع است.
پس بدانید انشاءاللّه که این صنعتها غیر از ذات شخص است، پس اینی که زید میایستد و مینشیند اینها کار او است. کار زید ایستادن است کار زید نشستن است، زید خودش که کار خودش نیست. انشاءاللّه یکخورده فکر کن بلکه خودت بفهمی، خودت که فهمیدی میدانی که این منّیها هیچ نفهمیدهاند اگرچه عمامهشان خیلی گنده هم باشد، اینها را واللّه یاد نمیگیرند، خودشان که راه نمیبرند پیش ما هم که عارشان میشود بیایند و یاد بگیرند، پس همیشه در جهل مرکب ماندهاند و یاد نخواهند گرفت.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۸ *»
باری، شما انشاءاللّه میدانید که ایستاده کار صاحبش است و نشسته کار صاحبش است، خوابیده کار صاحبش است، اینها کارهای تو هستند و تو یک نفر بیش نیستی اما یک دفعه میایستی یک دفعه مینشینی یک دفعه میخوابی یک دفعه برمیخیزی، پس تو کارهای بسیار میکنی اما خودت یک نفر بیشتر نیستی؛ همینجور بدان که خداوند عالم وحده لاشریک له یک است و هیچ جفتی برای او نیست، لکن کار خیلی میکند، کارها بسیار دارد، این کارها در هرموضعی اسمی دارد، چنانکه زید وقتی میایستد، این کار اسم او چهچیز است؟ ایستاده، و این اسم او است. وقتی مینشیند این نشسته اسمش است و این اسم او است.
پس فکر کنید که از برای خدا ظهورات بسیار است، صدوبیستوچهار هزار ظهور داشت، در این زمانها چهارده ظهور داشت. و ایشان به آن معرفت نورانیت قائممقامان خدا و خلفای خدایند، نه آنجوری که سنّیها میشناسند که اینها میخورند میخوابند، خدا نه میخورد و نه میآشامد، آن خورنده و آشامنده و آنیکه میمیرد و زنده میشود آن خدا نیست، اینها کار جلوههای خداست. پس بدان حقیقت ایشان غیر از این ظاهری است که سنّی و منّی و کافر و منافق همه آن را دیدند، این عبائی است که دیدند قبائی است که دیدند، یک سواره نقش او است که پیش سَتی آمده دخلی به حقیقت او ندارد، حقیقت او را وقتی فکر میکنی اول ماخلقاللّه است.
یکخورده فکر کن، آخر در ملک خدا یک جایی که ابتداش هست، ملک نمیشود ابتدا نداشته باشد، این را جمیع مردم اقرار دارند که آن ابتدائی که خداوند عالم شروع کرد به خلقکردن خلق، یک اوّلی داشت. جمیع مردم حتی جنها این را وانمیزنند و منّیها نمیتوانند بگویند که خلق را که خلق کرد یک اوّلی نداشت. در ملک خدا که مبتدائی و مبدئی هست و خدا ابتدا به یک خلقی کرده و آن را اول خلق کرده، حالا این خلق اول کیست؟ همینجوری که نبوت پیغمبر را چون نمیدیدی و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۹ *»
آمد و معجزه و خارق عادات آورد و پیغمبریش را ثابت کرد؛ چرا که نبوت پیغمبر رنگی نیست که با چشم بفهمد انسان، پیغمبری صدایی نیست که با گوش فهمیده شود وهکذا، چون نبوت یک امری است معنوی، پیغمبر خواست بگوید من پیغمبرم، معجزات و خارق عادات آورد تا مردم دانستند پیغمبر است؛ همینجور اول ماخلقاللّه بودنش را تو نمیتوانستی بفهمی، معجزه آورد و گفت منم اول ماخلقاللّه، مردم دانستند پیغمبر است اول ماخلقاللّه. پس او است اول ماخلقاللّه و اهلبیت اویند اول ماخلقاللّه، پس ایشان بودند پیش از دنیا پیش از آخرت، پیش از جنت پیش از نار، ایشان بودند وقتی که لوحی خدا خلق نکرده بود قلمی خلق نکرده بود.
لفظهاش صریح است در حدیث طویلی و آن را آخوند ملامحمدباقر مجلسی توی کتاب فارسی نوشته، میفرماید خدا ما را خلق کرد پیش از جمیع خلق وقتی که نه بهشت بود نه جهنم، نه آسمانی نه زمینی، نه لوحی بود نه قلمی، نه مکان بود نه زمان، نه دنیا بود و نه آخرت. آنوقت میفرماید ما چندین هزار سال آنجا بودیم و تسبیح میکردیم خدا را، تا آنکه اراده کرد خدا ما را نزول بدهد از آن مقام، ما را نازل کرد در دریای علم، پس پیش از علم بودند ایشان. و اینها چیزهایی است که اگر درست بخواهی بیان کنی هوش از سر این مردم میرود، و تمام حرفش را اگر بخواهی بگویی نمیتوانند این مردم متحمل شوند.
پس بدانید واللّه خدا ایشان را خلق کرد پیش از مشیت خودش، به جهتی که اول ماخلقاللّه نیست مشیت، مشیت مشیت ایشان است. واللّه این مشیتی که میشنوی که خدا به مشیتش به قدرتش به قدرت کاملهاش خلق را خلق کرده، به قربان قدرت کاملهاش، واللّه این قدرت کاملهِ او قدرت کامله ایشان است، این مشیت نافذه او واللّه مشیت نافذه ایشان است. نمیخواهی، ببین لفظش را فرمودهاند در زیارت آلیاسين که وارد شده و زیارت صاحبالامر است صلواتالله و سلامهعلیه میفرماید: چیزی را که شما حتم کردید چیزی است که مشیت شما قرار گرفت بر حتمیت، و هرچه محو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۰ *»
شد شما اراده میکنید محو میشود، و هرچه ثابت است شما محکم میکنید، و مشیتْ مشیتِ شما است.
پس بدانید واللّه ایشان خلق شده بودند پیش از مشیت خدا، و واللّه اینها مخلوق به مشیت نیستند مشیت مخلوق به ایشان است، و ایشان بودند و فرمودند کنّا بکینونته قبل مواقع صفات تمکین التکوین کائنین غیرمکوَّنین ما به کینونةاللّه بودیم پیش از جمیع چیزها، و بودیم کائن اما مکوّن نبودیم، یعنی مکوّن به مشیت. مکوّن به مشیت چیزهایی است که پشت سر مشیت خلق شده، و خدا ایشان را به خود ایشان خلق کرده، مشیت بعد از ایشان است، مشیت به واسطه ایشان است که خلق شده. و ایشان در مقامی بودند که مشیت آنجا نبود، بعد خدا نازل کرد ایشان را در دریای قدرت. و لفظ دریا در همان حدیث است که ملّامحمدباقر مجلسی روایت کرده است که میفرماید چندین هزار سال بودیم و هیچ مخلوقی نبود و خدا را تسبیح میکردیم و تهلیل میکردیم، تا خدا ما را نازل کرد و فرو رفتیم در چندین دریا، این دریا دریای قدرت و دریای عالَم مشیت است، دریای قدرت خداست و غیر از ذات خداست، قدرت تو هم غیر از ذات تو است. پس ایشان را نازل کردند در دریای قدرت و از آنجا پایینشان آوردند آنوقت قدرت به ایشان دادند. آن بالا جلال و عظمتشان بیش از اینها بود. چندین هزار سال در آن دریا بودیم، بعد آمدیم در فلاندریا، بیستدریا میشمارند در آن حدیث، دریای عظمت دریای عزت دریای قدرت دریای علم دریای فلان و فلان، در همه آن دریاها غوطه خوردیم.
مختصرش را هر روز اشاره میکنم و برای صاحبان شعور نکتهها میگذارم ولو پوستکنده نگویم، از منّیها میترسم پوستکنده بگویم، چرا که توی مجلس لامحاله نمیشود یک سنّی یک منّی نباشد.
شما انشاءاللّه ملتفت باشید که علم غیر ذات خداست، قدرت غیر ذات خداست، مشیت خدا غیر ذات خداست، اینها همه خلق خدا هستند، تمامْ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۱ *»
اسمهای خدا هستند، و اسمهای خدا غیر ذات خداست. توی اصول کافی است، و بابی بخصوص عنوان کرده به تفصیل ثقةالاسلام علیهالرحمة در باب حدوث اسماء، که خدا اول سبب را خلق میکند بعد مشیت را، اول بنّا خلق میکند بعد به بنّا میگوید عمارت بساز، اول اسمها را خلق میکند بعد به اسمها میگوید کارها بکن. در آن دعای رجب که در ماه رجب هر روز میخواندید میفرماید خدایا تو را به آن اسم اعظمت میخوانم که آن اسم را بر روز گذاردی روشن شد. پس بدان خدا اسمی دارد که روی عرش میگذارد عرش میشود، روی کرسی میگذارد کرسی میشود، روی آسمانها میگذارد آسمان میشود، روی زمین میگذارد زمین میشود، روی آب میگذارد آب میشود. پس آن اسمهای اعظمی که خلق کردهاند آنها را، پیش از موجودات است، آنها اسماءاللّه هستند و حادث هم هستند، و این اسمها هر اسمی کاری میکند، یک اسمی است عرش میسازد، یک اسمی است کرسی میسازد، یک اسمی است آسمان میسازد، یک اسمی است زمین میسازد، یک اسمی است انسان میسازد، یک اسمی است حیوان میسازد، یک اسمی است نبات. پس برای خدا هزارویک اسم است، نودونه اسم است، و فرق هم نمیکند کلیاتش نودونه اسم است جزئیاتش هزارویک اسم است و بیشتر هم میشود، خودش یکی است و اسمهایش بسیار است. حالا اگر درباره محمد و آلمحمد صلواتاللهعلیهم آن اسمها را میخوانی، دقت که میکنی میبینی لافرق بینه و بینها.
حالا فکر کن ببین خدا اسمش القادر هست یا نه؟ البته اسمش القادر است، خدا با این القادر هیچ فرقی دارد یا نه؟ نه، فرقی ندارد. و این اسم القادر غیر از اسم العالم است، مسلَّماً علم خدا غیر از قدرت خداست. خدا هم قادر است هم عالم است، کسی بگوید عالم هست اما قادر نیست البته کافر میشود، پس علم خدا غیر از قدرتش است، عالم اسمی است از اسمهای خدا، قادر هم اسمی است از اسمهای خدا، حالا اینها عین ذات خداست؟ نه، ذات خدا که متعدد نیست، اینها که هزارتا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۲ *»
است اما خدا یکی است. در اسمها فکر کنید تا ملایم بشود نفس شما و تمکین کند برای صاحبان اصلش.
پس اسمها هزار است او یکی است، اما در قدرت خداست قادر، در علم خداست عالم، در کرم خداست کریم، در رأفت خداست رؤف وهکذا، میبینی اسمها همه متعددند و او یکی است. در خودت فکر کن، خودت یکی هستی، در ایستاده تویی ایستاده، در نشسته تویی نشسته، در چشم تویی بیننده، در گوش تویی شنونده، تو سمیعی تو بصیری تو متحرکی تو ساکنی. اما ذات تو سمیع است؟ پس بصیر کیست؟ ذات تو بصیر است؟ پس سمیع کیست؟ هیچ فرقی میان اسم و مسمّیٰ نیست الّا اینکه اسم از خود هیچ ندارد محتاج است به مسمّیٰ، اما مسمّیٰ خودش خودش است محتاج نیست به کسی دیگر.
مختصر این است که اگر بخواهید به نورانیتْ ائمهِ خود را بشناسید هریکشان واللّه خدانما هستند. بعضی لفظهاش مأنوس است بعضی لفظهاش وحشت دارد. کسی که فکر نکند از دین بیرون میرود، اما کسی که غرض و مرض ندارد اگرچه فهم نداشته باشد واللّه خدا هدایت میکند او را، موفق میکند او را به فهمیدن.
امامت ظاهرشان را که هیچکس انکار ندارد یهودیها هم ابا ندارند. ایشان امامند یعنی در جمیع مواضع ایشان را تو باید پیش بیندازی، ایشان سبیلاللّه هستند، به همینطوری که میروی پیش زید و زید ایستاده است و نشسته است، این نشسته و ایستاده هالکند فانیند، اما به هلاکت اینها زید فانی میشود؟ نه، هیچ زید فانی نیست و نمیشود. پس زید خراب میکند صورت ایستاده را و صورت نشسته را. فکر کنید در همینجاها بخوانید من اراد اللّه بدأ بکم. پس ممکن نیست بروی پیش زید و نروی پیش ایستاده یا پیش نشسته، این ایستاده تمام او را حکایت میکند از خودش هیچ ندارد؛ مینشیند، نشسته هم از همهجای او حکایت میکند.
پس بدان که اسمهای خدا هم همینجورند، میخواهی اللّه بگو، اللّه را بخوان،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۳ *»
میخواهی رحمن را بخوان، اللّه اسم خداست حکایت میکند خدا را، رحمن اسم خداست حکایت میکند خدا را، رحیم اسم خداست حکایت میکند خدا را، هریک را بگویی همه اسم خدا هستند. ائمه نماینده خدا هستند، میخواهی برو پیش محمد9 میخواهی برو پیش امامحسین7 پیش هریک بروی پیش باقی رفتهای، به شرطی که همه را قبول داشته باشی، پیش یکیشان بروی پیش همه رفتهای، پیش همهشان که رفتهای سهل است بلکه پیش خدا رفتهای. هر کس میخواهد پیش صاحب جوشنکبیر برود پیش یکی از ایشان برود، به شرطی که باقی را قبول داشته باشد. اگر یکی را وا زنی، یکی را زیاد کنی بدان پیش ایشان نرفتهای، پیش هیچکدام نرفتهای. اگر میخواهی پیش ایشان بروی، در حقیقت ایشان حقیقتشان دوازدهتا است، مثل عدد دوازده که نمیشود یکی کم کرد یا یکی زیاد کرد، از خود دوازده یکی کم کنی دیگر دوازده اسمش نیست، بر دوازده یکی زیاد کنی باز دوازده اسمش نیست، حالا خدا به دوازده خود را خوانده برای خلق، پیش هریک از این دوازده بروی پیش دیگری رفتهای، زیارت امامرضا را کردی کأنّه زیارت تمام ائمه را کردی، زیارت امامحسین کنی کأنّه زیارت تمام ائمه را کردهای. نعوذباللّه اگر کسی زیدی باشد یا فطحی باشد آنها اگرچه کربلا هم بروند امامحسین را زیارت نکردهاند بلکه فلانبنفلان را زیارت کردهاند، آن را که سنّیها هم زيارت میکنند گبرها هم میرفتند ایشان را میدیدند، زیارت نکرده بودند.
پس بدانید حقیقت ایشان یک حقیقتی است یگانه، چراغی که آن نوراللّه است در ایشان روشن شده در قلب ایشان است قلب المؤمن عرش الرحمن قلب ایشان واللّه عرش خداست، والّا قلبِ کیست که جا بکند خدا در آنجا؟ آنجایی که منزل خداست، از این آسمان و زمین خیلی وسیعتر است. پس قلب ایشان عرش رحمان است، ایشانند که الرحمن علی العرش استویٰ خدا مستوی است و مستولی است بر قلب ایشان و خدا در ایشان است و ارادة اللّه فی مقادیر اموره تهبط الیکم پس قدرت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۴ *»
خدا به ایشان تعلق میگیرد و از ایشان سرریز میکند و تعلق به جمله کائنات میگیرد، و علم خدا به ایشان تعلق میگیرد و از ایشان سرریز میکند و تعلق به جمله کائنات میگیرد، و رحمت خدا به ایشان تعلق میگیرد و از ایشان سرریز میکند و تعلق به جمله کائنات میگیرد، کرم خدا همینطور، هزار و یک اسم خدا را بخوان.
تعجب این است که هریکیشان هزارویک اسم را دارند. ظواهر اخبار هم همینجورها است که میفرماید تمام اسمهای اعظم پیش ما است، از اسمهای اعظم پیش آدم بیستوپنجتاش بود پیش نوح چندتاش بود پیش موسی چندتاش بود پیش هرپیغمبری چندتایی بود از آن اسم اعظم، و پیش ایشان تمام اسمهای اعظم بود. پس همه به ایشان چسبیده. عظمت خدا هیچنقلی نیست که بچسبد به جایی، معلوم است تعلق میگیرد به جایی. قدرت خدا نقلی نیست بچسبد به جایی، معلوم است قدرت غیر ذات خداست. خدا مجانس با خلق نیست حرکت نمیکند ساکن نمیشود، چیزهایی که مخلوق است به جایی میچسبد، دور از هم میشود نزدیک به هم میشود، خدا دور از جایی نیست نزدیک به جایی نیست، اگر دور از جایی بود باید بیاید نزدیک جایی بشود، خدا نمیجنبد، به جهتی که خدا متغیّر نیست مجانس خلق نیست. لکن یک جانشین برای خلق درست کرده، و آن جانشین بدان ائمهطاهرینند صلواتالله علیهماجمعین، آنها جانشین هستند خلفاء هستند، هریک از ایشان تمام اسمهای اعظم را دارا هستند و تمام آنها را به کار میبرند. پس به اسمی که العالم است تمام اشیاء را میدانند، به اسمی که القادر است تصرف در تمام ماکان و مایکون میکنند، به الحکیم حکمت به کار میبرند، به اسم العفوّ عفو میکنند، وهکذا تا آخر اسماء.
پس بدانید انشاءاللّه که به نص قرآن به صریح قرآن هر کس این رجال را شناخت که چراغ در میانشان است که مثل نوره کمشکوة فیها مصباح و اینها در بیوتی است، هر کس این رجال را شناخت بداند خدا را شناخته، هر کس اینها را نشناخت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۵ *»
جاهل است به خدا، لکن کافر نیست جاهل است. لازم نیست هر که جاهل باشد کافر باشد، بسیاری از مردم هستند که نشنیدهاند یا غافلند، حالا جلدی کافر نمیشوند، جاهلند، خدا جاهل را به جهنم نمیبرد، بلکه میگذارد اگر حق به گوشش خورد و قبول کرد که هیچ؛ و اگر قبول نکرد، معلوم است و لقدذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس بسیاری از جن و انس را حالا در زمان دولت باطل ــ یعنی پیش از ظهور امام ــ خدا از برای جهنم خلقشان کرده و میکند، چرا که فضائل ائمه را میبینند توی کتاب توی سنت و آنها را وامیزنند، میروند به جهنم، اگرچه نماز بکنند نمازشان به کارشان نمیآید، صرفهشان در آن است که نماز نکنند، صرفهاش در آن است روزه نگیرد، این کارها را نکند صرفهاش است، اگر این کارها را بکند دهنش مثل دهن سگ بسته است و روزه نگرفته، آن آخر کار مثل خری است که او را به آسیاب بسته باشند، آن آخر کار خودش زخم میشود و راهی طی نشده.
پس چیزی که در دنیا و آخرت کار دستش داری، و واللّه هر نَفَس کار دستش داری، هی میخواهی التماس کنی پیش خدا، واللّه ایشانند واسطه، و غیر از راه ایشان واللّه صدای احدی به خدا نمیرسد. و سبیل خدا ایشانند، راهی نیست به سوی خدا مگر از ایشان. پس از ایشان و از این راه صدا به خدا میرسد، و خدا هم اجابت میکند از همین راه. دیگر هر کس در ایشان خدا را دعوت نمیکند، هر که میخواهد باشد، جن و انس یک عمرِ دنیا فریاد کنند هیچ صداشان به خدا نمیرسد، چرا که عمل صالح همراهش نیست. عمل صالح ولایت امیرالمؤمنین است، هر کس ایشان را به نورانیت شناخت و ایشان را مقدم داشت در هرنمازی در هردعائی در هروقت؛ نه در دنیای تنها، چرا که دنیا هرجور باشد میگذرد.
باز برای نصیحت عرض میکنم که توی این دنیا واللّه هیچ کرایه این نمیکند که کسی نفاق بکند، خدا میداند منافقین بسیار مردمان خری هستند که نفاق میکنند، ببین یهودیها هیچ نفاق نمیکنند آیا کسی میکشدشان؟ نه، آیا کسی اذیتشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۶ *»
میکند که چرا یهودی هستید؟ نه، کسی کارشان ندارد، رعیت پادشاه هستند هردینی میخواهند داشته باشند. دنیا واللّه به نفاق نمیارزد، وضع این دنیا جوری است که اگر در دنیا بتپرست باشی واللّه کاریت ندارند، وهکذا صوفی باشی. رعیت پادشاه باش، هرمذهبی میخواهی داشته باش، فکر که میکنید میبینید که این دنیا هیچ کرایه نفاق نمیکند، حالا که اینطور است پس نفاق نکنید، منافق به مسجد نیاید. هیچ این نفاق به کارتان نمیآید، خدا هم هیچ کاریتان ندارد، شب میشود روز میشود و هر کاری که میل داری و میخواهی میکنی. ببین اگر کفار و منافقین را خدا میگرفت و حالا مسامحه نمیکرد با آنها و جمیع اوضاع کفار را به باد میداد، حالا باید رفته باشند جمیعشان از این دنیا، در این دنیا نباشند، پس خدا آنها را مهلت داده انما نملی لهم لیزدادوا اثما.
پس به فکر خود بیفت، فکر کن یک امامی راستیراستی پیدا کن که کار دستش داری، یعنی در عالمی دیگر، اینجا امام هم نداشته باشی هیچ نقلی نیست، اینجا فحش هم به امیرالمؤمنین بدهی باز میگذرد، چرا که خارجيی چند دیدیم که گردنشان خیلی از شما گندهتر بود، خیلی سبیلهاشان را بیشتر از شما از بیخ میچیدند، خیلی از شما مقدستر بودند، نماز شب میکردند، گریه و زاری و عبادت میکردند، و حالا هم هستند در سمت مکه خارجیها که شبها نماز میکنند در نمازشان گریه هم میکنند، لکن تو اگر ایمان داری باید بدانی که آنها افسق فسقه و اکفر کفرهاند.
خلاصه، منظور این است که عمر دنیا بدانید هیچ کرایه نمیکند نفاق را، این منافقین بسیار مردمان احمق خری هستند که نفاق میکنند، احتیاج به نفاق هیچ نیست. کسی فحش هم به حضرتامیر بدهد کارش ندارند. یک فکری بکن وقتی که میمیری به کارت بیاید، ببین آنجا هم آیا اینطور است؟ همینجور میگذرد کار؟ هردینی داشته باشی هرمذهبی داشته باشی کسی کارت نداشته باشد؟ نه، آنجا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳7 *»
اینطور نیست، آنجا نه معینی داری نه غمخواری داری. فکر کن ببین اگر تمام عالم و خلق روزگار خویش و قومت باشند، همه طبیب باشند، آنوقتی که محتضر شدی اگر تمام خلق رفیق باشند دلسوز باشند نمیتوانند چارهای بکنند. پس یک کاری بکن که آنجا که میروی چاره دردت بشود. پس یک امامی پیدا کن که در همین دنیا به کارت بیاید، در همین دعاهات به کار بیاید، در نمازهات به کار بیاید و قبول بشود به واسطه او، وقتی هم میمیری به کارت بیاید. و آنوقت امام میخواهی که به عزرائیل حکم کند که به مدارا قبض روح تو را بکند، آنجا امام میخواهی که وقتی توی قبرت میگذارند همانجا ایستاده باشد و آنجا به نکیر و منکر حکم کند که به آسانی سؤال کنند، امام بر روی صراط واللّه همراه توست زیر بالت را میگیرد، تو را میگذراند مثل برق، در هرجای هولناکی او هادی است، صلواتاللّه علیهماجمعین.
پس پیغمبر نذیر است، و برای هر قومی ایشان هادی هستند، امیرالمؤمنین هادی است. باز معنی هادی آن نیست که پیش مردم است، مردم معنی میکنند که راه را نشان بدهد و دیگر کاری نداشته باشد. نه، بلکه معنی هادی آن است که به منزل برساند، همهجا همراه باشد تا منزل. پس آن هادی که از جانب خداست همراه مؤمنین است، و باید اینقدر اعتقاد داشته باشی، و اگر اینقدر را هم نمیفهمی باز تنبلی مکن به فکر بیفت که بفهمی. مگو خوب اگر همراه من هست چه ضرور من اعتقاد کنم که همراه من است؟ پس میگویم اگر همراه کسانی هم که اعتقاد ندارند هست، او که به بهشت برود کلّ یهودیها را باید ببرد به بهشت، کلّ نصاری را باید ببرد، کلّ گبرها را کلّ سنیها را ببرد به بهشت، چرا که آنها اعتقاد ندارند که همراه است. پس مؤمنین را میبرند. پس ایشانند هادی خلق، واللّه همراهند در دنیا حفظ میکنند تو را. میفرماید حضرت حجت انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء اگر ما شما را حفظ نکنیم اینهمه دشمنی که شما دارید یک روز نمیگذارند شما زنده بمانید، اینهمه بلاها که در دنیا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۸ *»
هست یک روز شما را آسوده نمیگذاشت. پس ایشان شبانند واللّه. راعیکم الذی استرعاه اللّه امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه. پس انشاءاللّه سعی کنید که گوسفند ایشان باشید، و ایشان شبانند و شبان هر راهی که گرگ هست نمیبرد گوسفندان را، هرجا علف نیست نمیبرد گوسفندان را، بسا گوسفندان خودشان عقلشان نرسد که از چه راهی بروند، آنها را صاحب گوسفند میبرد.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۹ *»
مجلس بيستـم (پنجشنبه / 21 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و لغوکار نبود خلق را از برای فایدهای خلق فرمود، و فایده خلق را خودش میدانست، معلوم است که کسی دیگر خبر ندارد که از برای چه کرده خدا این کار را، خودش میدانست، تعلیم به بندگانش فرمود که برای چه خلق کردم. پس صریحاً فرموده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون ماارید منهم من رزق من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای اینکه مرا عبادت کنند. و معلوم است تا خدا را نشناسند نمیتوانند عبادت کنند، تا تو کسی را نشناسی نمیتوانی نوکریش را بکنی عبادتش را بکنی. عبادت به فارسی یعنی خدمت، یعنی نوکری. پس باید شناخت خدای خود را و خدمت کرد خدای خود را، ببین خدایی را که نمیتوانی بشناسی البته خدمتش را هم نمیتوانی بکنی، هر کس را بشناسی خدمتش را میتوانی بکنی، و از برای همین آفریده خلق را که او را بشناسند و او را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۰ *»
عبادت کنند. انشاءاللّه فکر کنید.
و چونکه غالب غالب غالب مردم، و هی بشمار غالب غالب مردم خیال میکنند که خلق شدهاند برای خوردن، خیال میکنند که این شکم را باید پر کرد و باید خالی کرد، کمتر کسی است که به یادش بیاید زنی هم میشود گرفت توی دنیا، دیگر بعد از آن کمکسی است که به یاد این بیاید که بزرگی هم میشود کرد توی دنیا. و این خیالی که کردهاند بدخیالی است. در احادیث فرمایش فرمودهاند که هر کس همّت خود را صرف شکمش کند، قیمت آن همان است که از او بیرون میآید. یکخورده عبرت بگیرید، ببینید سرهم جمیع طلبمان و خیالمان و همّتمان این است که یک چیزی خیلی خوبی پیدا کنیم خوشبو و معطّر و خوشطعم باشد، آن را ضایع کنیم، آن را بریزیم توی خیک، ساعتی دیگر نجاست بشود به طوری که اگر دستمان را به آن بزنیم باید بشوییم. غرض، همت غالب غالب مردم همین است که این خیک را پر کنند این خیک را خالی کنند، از این جهت که همّتشان این بوده این آیه را عمداً نازل کرده ماارید منهم من رزق من خلقشان نکردم که به من روزی بدهند، هر که را من بخواهم رزق بدهم میدهم، خودم قادرم، شما را خلق نکردهام که رزق به کسی بدهید ان اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتین رزقدهنده کسی دیگر نیست، او است وحده لاشریک له، رازق او است، خالق او است، محیی او است، ممیت او است. پس خلق را از برای معرفت خود آفرید نه برای اینکه روزی طلب کنند.
و متذکرتان کردم که این معرفتی را که مردم دارند، معرفت نیست. میگویند این زمین و آسمان را یک کسی ساخته، ماها را یک کسی ساخته، آن اسمش خداست. و حالا که ساخته پس معلوم است که میتوانسته که بسازد، پس قادر هم هست. و چون میدانسته که چطور بسازد، پس عالم هم هست. اینطورها خیال میکنند. ظاهراً هم این حرف سر و صورتی دارد؛ لکن تو درست فکر بکن، فکر که کردی میبینی هیچ توش نیست، مثل خانه عنکبوت است، از دور که نگاه میکنی تاری دارد و چیزی به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۱ *»
نظر میآید، تا دست میزنی میبینی هیچ نبود هیچ به دست نمیآید. و یا واللّه مثل سرابی است که از دور که نگاه میکنی تمیز نمیدهی که آب است یا سراب است، بسا یقین کنی که آب است، وقتی پیش میروی میبینی هیچ نبود. حالا این دلیلها را هم وقتی اول میشنوی خیال میکنی که دلیل است، وقتی دست میزنی میبینی هیچ نیست. مگو این چیزی است که همه مردم میگویند. همه مردم باطلند، اهل حق همیشه کم بودهاند. میفرماید در حدیثی المؤمن قلیل المؤمن قلیل المؤمن قلیل المؤمن اقلّ من الکبریت الاحمر مؤمن کم است، مؤمن کم است، مؤمن کم است، مؤمن کمتر از گوگرد احمر است. گوگرد احمر اکسیر است، دوائی است جوهری است میزنند به مس طلا میشود، میزنند به آهن طلا میشود. میفرمایند اکسیر را میبینی چقدر کم است، مؤمن از اکسیر کمتر است! حالا خیال مکن که همینکه مردم همه میگویند راست میگویند، خیر، در قرآنی که خدا نازل کرده فکر کن، آنوقت بدان مردم نامربوط گفتهاند.
پس این حرف که یک کسی ما را خلق کرده آنکس خداست، بعینه مثل این است که این مسجد را فکر کنی یک کسی ساخته. این یک کسی ساخته، معرفت آنکس نشد. خیلی خوب، یک کسی این آسمان و زمین را ساخته، حالا او را میشناسی؟ نه واللّه نمیشناسند مگر کسانی که محمد و آلمحمد صلوات الله علیهم اجمعین را میشناسند. یک کسی این مسجد را ساخته او را نمیشناسیم، نقلی نیست کاری هم دستش نداریم، هر کس هست خوب است. حالا این زمین و آسمان را یک کسی ساخته، راست است، حق است، صدق است، آیا میشناسیش؟ ظهورش کجا است؟ کار هم دستش نداری؟ و البته در هر نَفَسی کار دستش داری.
پس بدانید دلیل معرفت خود را خدا خودش بهتر راه میبرد، و خودش آنجوری که هست آنجور بیان کرده که اگر خدا را میخواهی بشناسی خدا نور آسمان و زمین است. و این نور آسمان و زمین مَثَلش مثل چراغدانی است که در آن چراغی باشد، و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۲ *»
بر روی آن چراغ فانوسی باشد، شیشهای باشد، مردنگی باشد، و اینها در خانههايی چند باشند که آن خانهها رفیعالشأن باشند و ذکر خدا در آن خانهها بشود، از در و دیوارش ذکر خدا میشنوی. و این خانهها خانههای خشت و گلی نیستند، بلکه این خانهها رفیعالشأن هستند و بلندند و ذکر خدا در آن خانهها میشود. از درش از دیوارش، از زمینش از آسمانش صدای ذکر بلند است. و این خانهها خانههای خشت و گلی نیستند، بلکه این خانهها رجالی هستند رجالٌ لاتلهیهم تجارة رجالی هستند که بازی نداده ایشان را معاملهای، تجارتی، خریدی و فروشی، هیچچیز ایشان را اعراض از خدا نداده، پس سرتاپای ایشان ذکر خدا شده پس جالسوا من یذکّرکم اللّه رؤیته باید مجالست کرد با آن جماعتی که شما را به یاد خدا بیاورند. و تا کسی از جایی خبر نداشته باشد کسی را به یاد آنجا نمیتواند بیندازد. پس بدانید معرفت آن رجال انسان را به یاد خدا میاندازد.
درست بابصیرت باشید که فضائل اینها است. مکرّر عرض کردهام که ما فضائل میگوییم، لکن مردم خیال میکنند یعنی فضائل را اگر کسی گوش بدهد ثواب دارد، اگر گوش هم ندهد عذابش نمیکنند که چرا گوش ندادی. و من میخواهم عرض کنم که چنین نیست. فضائلی که ما میگوییم فضائلی است که اگر یاد گرفتی میشناسی امام خود را، و اگر شناختی او را میشناسی خدای خود را. و چنان فضائلی است که اگر یاد نگرفتی نمیشناسی امام خود را، و اگر نشناختی امام خود را نمیشناسی خدای خود را. و از این حرفها که یک کسی این خانه را ساخته نمیشناسی خدا را. از این است که هرچه پیشش التماس کنی هیچکاری برایت نمیکند.
پس بدانید معرفت امام و معرفت ائمهطاهرین که میشنوید، آن معرفت نورانیتشان را باید به چنگ آورد، چرا که فکر کن ببین همینجور است که من عرض میکنم یا نه؟ به فکر بیفت و به قلب خود رجوع کن. پس فکر کنید ببینید این دوازدهنفر را که اسمهاشان را قطار میکنی و میشماری علی، حسن، حسین تا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۳ *»
دوازدهامام یا چهاردهمعصوم را که میشماری، ببین آیا در توی اسلام هیچکس هست آنها را نشناسد؟ هیچکس هست بگوید من این چهاردهمعصوم را نمیشناسم و نمیدانم محمد بزرگ آنها است و فاطمه دختر او است و علی داماد او است و حسن و حسین فرزندان فاطمه؟ و اهل اسلام هفتادوسه گروهند و همه اینها را میدانند.
و باز این حدیث را هفتادوسه فرقه روایت میکنند از پیغمبر که فرموده است که امت من هفتادوسه فرقه خواهند شد و هفتادودو فرقه آنها در آتش جهنم خواهند بود و یک فرقه آنها برحق است. و این هفتادوسه فرقه تمامشان این چهاردهمعصوم را به این شناختنهای ظاهری میشناسند. اگر میگویی امامشان نمیدانند، میگویم کدامشان میگویند محبت آنها را کسی نباید داشته باشد؟ میگویی خوارج. مگر خوارج خود را مسلمان ندانند. در جمیع فرق اسلام محبت ایشان از دین است. آخر قرآن را که قبول دارند. در قرآن محبت ذویالقربی را خدا مزد رسالت پیغمبر قرار داده. هر کس قرآن را قبول دارد دوستی اهلبیت پیغمبر را میداند واجب است و باید داشته باشد و دوست میدارد. حالا چون قوم پیغمبرند دوستشان میدارند؟ محض خویش و قومی پیغمبر است؟ یا خیر، میدانند زاهد بودهاند عالم بودهاند عابد بودهاند متقی بودهاند، همه به این صفات آنها را قبول دارند. پس بدانید اینها نیست معرفت خدا، چرا که این اشخاصی که ظاهراً راه میرفتند میبینیم متغیّرند، اکل میکنند، شرب میکنند، نکاح میکنند، بیدار میشوند، خواب میروند، ناخوش میشوند، چاق میشوند، اینها چطور معرفتشان معرفت خداست؟ مگر خدا ناخوش میشود؟ مگر خدا خواب میرود؟ مگر خدا تغییر میکند؟ مگر خدا نکاح میکند؟ مگر خدا میمیرد؟ فکر که میکنید میبینید چنین نیست.
پس بابصیرت باشید که ائمه شما نه همین لباس ظاهر است که جمیع سنّیها و منّیها و منافقین و کفّار آنها را همه دیدند:
جاهلا این نور علیینی است | نه همین جسمی که تو میبینی است |
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۴ *»
پس حجت خدا نه همین بدن ظاهری است. این بدن ظاهری، عبا و قباش است. این را درست کردهاند که تو بتوانی با ایشان حرف بزنی، آنچه در باطنشان است آن را باید گرفت، اصل خودشان همان باطنشان است، این ظاهرشان واللّه مثل عبا است، آن را میخواهند میاندازند، میخواهند میگیرند، میخواهند چهلتا میگیرند. چهلجا حضرتامیر7 میهمان شد، چهلتا گرفت بعد سیونه تاش را خراب کرد یکیش را باقی گذارد. پس بدانید که نیست امیرالمؤمنین این شخص ظاهری. اینکه میمیرد و سنّیها هم میدیدند او را و منّیها هم که میدیدند او را. این است که مردکه خر احمق چون این را امیرالمؤمنین میداند عصاش را میاندازد و میگوید که امیرالمؤمنین وقتی که مُرد، او هم مثل این عصا کاری از او نمیآید. ای احمق، مگر امیرالمؤمنین به مردن این بدن میمیرد؟ حاشا، معاذاللّه.
پس نظر در قرآن بکنید ببینید خدا چه گفته، گوش به حرفهای این مردم احمق ندهید. ببینید خدای شما میفرماید لاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیلاللّه امواتاً بل احیاء یعنی البته گمان نکنید که کسانی که مقتول میشوند در راه خدا که ایشان مردگانند، بلکه ایشان زندهاند نزد پرورنده خود روزی میخورند. عند ربهم یرزقون، عباش مرده، مرده عباش که مرده. یک عبا، دو عبا، ده عبا، صد عبا، هرچه بخواهند خراب میکنند، عبا دخلی به خودشان ندارد. پس حقیقت ایشان را باید شناخت نه چیزی را که همه کفار شناختند، چیزی را که همه کفار شناختند امام نیست. معرفت آن معرفت امام نیست، معرفت آن معرفت خدا نیست. پس حقیقت ایشان آن نوری است که خدا آن را پیش از جمیع موجودات آفریده. پس هر کس ایشان را به اینطور شناخت ایشان را شناخته، و هر که خیال کند ایشان نبودند غیر از اینکه تولد شدند و به دنیا آمدند و بعد از چندی از دنیا رفتند و مثل باقی مردم مردند، این امام نشناخته.
پس بدانید ایشان اول ماخلقاللّه هستند و پیش از جمیع موجودات خدا ایشان را خلق کرده، و جمیع مخلوقات را به واسطه ایشان خلق کرده و از نور مبارک ایشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۵ *»
آفریده و همه را برای ایشان آفریده لولاک لماخلقت الافلاک خدا میفرماید اگر تو نبودی افلاک را میخواستم چه کنم؟ آسمان و زمین را میخواستم چه کنم؟ پس بدانید که خدا پیغمبر را خلق کرد و او را پادشاه آفرید، و پادشاه بیرعیت پادشاه نیست چنانکه پیغمبر بیامت پیغمبر نیست. پس میفرماید من چون تو را پیغمبر آفریدم، امت میخواستی، امت برایت آفریدم. چون تو را سلطان آفریدم رعیت میخواستی، رعیت برات آفریدم. پس آن حقیقت ایشان آن نوری است که آن نور اول ماخلقاللّه است، که ایشان را خدا در آن مقام آفرید و هیچ خلقى را هنوز نیافریده بود، و جمیع صفات خود را و جمیع اسمهای عظیمه خود را در ایشان گذارد، و جمیع آنچه میخواست به سایر خلق بدهد تمام را به ایشان عطا کرد. و آنچه ما در فضائل میگوییم بدانید جمیعش صفات ذاتی ایشان است و خدا آن را به ایشان داده، پس ایشان معرفتشان شد معرفت خدا.
قدری دقت کن در آن آیه تا خاطرجمع شوی، ببین خدا که میگوید خدا نور آسمان و زمین است، و مَثَل این نور چراغدانی است که در آن چراغی باشد که روی آن مردنگی باشد و اینها در خانهها باشند، تا آنجا که میفرماید رجالٌ لاتلهیهم تجارة پس معرفت این رجال معرفت خداست، معامله با این رجال معامله با خداست، ایمان به ایشان ایمان به خداست. پس انکار ایشان انکار خداست، پس مخالفت ایشان مخالفت خداست، نشناختن ایشان نشناختن خداست. پس کسانی که ایشان را نشناختند و اسم خدایی میبرند همان خاء و دال و الفی است که میگویند.
اما باز فکر کن انشاءاللّه، سرّ اینکه خدا خود را ظاهر کرده به رجالی چند؛ فکر کن ببین چه عرض میکنم. و این حرف را اگر فکر کنی هیچ وحشت نمیکنی، میدانی تمام دین، همینهایی است که عرض میکنم. به جهت آنکه فکر که میکنی میبینی از پیش این خدا نیامدهاند مگر پیغمبران، دیگر باقی این خلق خبر از خدا ندارند، از رضا و غضبش خبر ندارند. پس جای مخصوصی است که انبیاء از آنجا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۶ *»
آمدهاند. پس انبیاء آمدهاند از پیش او و سایر خلق نیامدهاند از آنجا. اینها که آمدهاند گفتند ما پیغمبر اوییم و از جانب او آمدهایم و شما خبر از آنجا ندارید. پس با زبان پیغمبران و به زبان پیغمبران با امت حرف زد. پس خدا با سریانیها به زبان سریانیها تکلم کرد، با عبرانیها به زبان عبرانی تکلم کرد، با عربها به زبان عربی تکلم کرد، با عجمها به زبان عجمی حرف زد. ماارسلنا من رسول الّا بلسان قومه پس انبیاء قولشان شد قول خدا، انبیاء لساناللّهند. پس رضا و غضب خدا را ایشان میدانند، صفات خدا را ایشان به خلق خبر میدهند.
و از جمله صفات این خدای شما که صفت خیلی بزرگی است همین است که گفته انّی جاعلٌ فی الارض خلیفة من چنان خدایی هستم که خلیفه در زمین برای شما قرار میدهم. اگر بابصیرت باشی میدانی چه عرض میکنم، به شرطی که چرت نزنی خیال نکنی اینها یاسین است که میخوانم به گوش تو. پس ملتفت باش از جمله صفات بزرگ خدا این است که خود را به خلق به واسطه انبیاء شناسانیده و انبیاء را جلوه و ظهور خود قرار داده، دیدِ خود را دید ایشان قرار داده، شنیدِ خود را شنید ایشان قرار داده. چگونه نه و حال آنکه در خصوص مؤمنین فرمایش میفرماید در حدیث قدسی انما یتقرّب الیّ العبد بالنوافل حتی احبّه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها ان دعانی اجبته و ان سکت عنّی ابتدأته بنده مؤمن من، به جهت نافلهگزاردن مقرب به من میشود، و اینقدر مقرب میشود که من او را دوست میدارم، او را که دوست داشتم آنوقت من میشوم چشم بینای او و گوش شنوای او و دست توانای او، اگر میدهد من میدهم، اگر مىبیند من میبینم، اگر میشنود من میشنوم.
و این از جمله صفاتی است که جمیع صفاتی و اسمائی که از خدا شنیدهای؛ اینقدرش را بدان و بعد برو فکر کن. آنچه که شنیدهای خدا عالم است خدا قادر است؛ دعای جوشن کبیر را البته تا آخر خواندهای، این جوشن کبیر از اولش تا آخرش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۷ *»
که بعضیش اسمهای اعظم است و بعضی اسمهای کوچکتر است، لکن این را بدان که این صفتی که خدا ظاهر میشود برای خلق به صورت انبیای خود، این است صفت خدای شما که نورش را در چراغی میگذارد، آن چراغ را در چراغدانی میگذارد، روی آن چراغْ شیشه میگذارد، اینها را در خانهها میگذارد، تا اینکه آن خانهها را رجال اسم میگذارد؛ این را بدان که این صفتش واللّه بزرگترین جمیع آن صفتها است. این صفت را که شناختی تمام جوشنکبیر را برای هریک از این رجال میتوانی بخوانی.
در بعضی جاها میفرماید از برای خدا نودونه اسم اعظم است. و اسمهای اعظم خدا جوری است که هریک از آنها را تا روی جایی بگذاری هرطوری بخواهی میشود. اسم اعظم را میخواهی ببینی چهجور کارها از آن میآید؟ یکی از آن اسمهای اعظم را آصف بن برخیا داشت. و این آصف وزیر سلیمان بود، سلیمان گفت میخواهم تخت بلقیس را یک کسی بیاورد. در آنوقت برخاست جنی و گفت من میآرم آن را پیش از آنکه از جای خود حرکت کنی. بعد آصف گفت من میآرم آن را پیش از آنکه چشمت را به هم بزنی، و یک چشمبرهمزدن تخت بلقیس را از شهر سبا آورد، و ششماه راه بود. و میفرماید امام7 بخصوص در حدیثی برای ابوبصیر که آنکسی که خدا گفته قل کفیٰ باللّه شهیداً بینی و بینکم و من عنده علمالکتاب ای پیغمبر بگو به مردم از برای شهادت من بس است خدا و آنکسی که علم کتاب پیشش است قل کفیٰ باللّه شهیداً بینی و بینکم و من عنده علمالکتاب، میفرماید آن «مَن عنده»یی که علم کتاب پیشش است، او همه کتاب را میداند یا بعض کتاب را؟ راوی عرض میکند خدا و رسول بهتر میدانند. میفرماید معلوم است تمام علم کتاب پیش او است. میفرماید آن آیه آصف برخیا را خواندهای که قال الذی عنده علم من الکتاب عرض میکند بلی. میفرماید آصف یک اسم اعظم پیشش بود و آن را خواند و از ششماه راه تخت بلقیس را آورد، آیا میدانی آن اسم اعظم که پیش آصف بود نسبت به این اسمهای اعظمی که در کل کتاب است چقدر است؟ عرض کرد خدا و رسول و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۸ *»
شما بهتر میدانید. فرمودند به قدر قطرهای که در دریا باشد. و قطره را نسبت به دریا بدهی، و مااقلّه! ببین چقدر کم است این قطره. آنوقت فرمودند حضرت استغفر اللّه من کثرة التحدید توبه میکنم از اینکه زیاد گفتم، پیش خدا توبه میکنم، یعنی کمتر از قطره نسبت به دریا است. حالا ببینید این علم کتاب چقدر است نسبت به آن اسم اعظمی که آصف میدانست.
از برای خدا نودونه اسم اعظم است و از این نودونهتا بیستوپنجتاش را آدم داشت، هفت هشتتایی را نوح داشت، هر پیغمبری چندتا داشت، قدریش را داشت. و جمیع این نودونهتا تمامش پیش ائمهطاهرین است صلواتالله علیهماجمعین. حالا که مردم میشنوند تمام اسمهای اعظم پیش ائمه است این اسمها را خیال میکنند مثل یااللّه یارحمن یارحیم است، آنوقت میگویی اینها را که همه راه میبرند. شما بدانید که اینجور اسمها را کسی حفظ داشته باشد نقلی نیست.
پس بدانید آن اسمهای اعظم اسمهای لفظی نیست، بلکه فکر که میکنید به دست میآرید، نمونههاش را عرض کردم. وقتها تنگ است و همتها قاصر، آنچه را میگویم سر و دست و پایش را باید شکست، اگر کسی خیری درش باشد باید خودش بیاید و یاد بگیرد.
پس ملتفت باشید که اسمهای خدا اسمهای بیمعنی نیست. تو این معنی را از کارهای خودت یاد بگیر، ببین حلوا آن چیزی است که دهان را شیرین میکند انسان آن را میخورد، نه حاء و لام و واو است که دهن را شیرین میکند. مردم دنیا در دنیا به حا و لام و واو مغرور نشدهاند، حاء و لام و واو و الف دهن را شیرین نمیکند، حلوا اگر میخواهند میروند همه روغن و آرد و شیره میگیرند درست میکنند. هیچجا اکتفا به لفظ تنها نمیکنند، هیچوقت نشد که به اشتباه بگویند یاحلوا یاحلوا. یاحلوا را دهمرتبه بلند بگو از روی قلب تا خدا حلوات بدهد. اگر صددفعه هم بگویی نمیدهد، اگر هزاردفعه هم بگویی حاء است و لام است و واو، و گفتن این الفاظ دهن را شیرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۹ *»
نمیکند، به جهتی که معنی ندارد. آنکه معنی دارد این است که الخبز اسم للمأکول.
عبرت بگیرید شما از تعریفی که حضرتصادق صلواتاللهعلیه برای هشام فرمودند، میفرماید یا هشام الخبز اسم للمأکول خاء و باء و زاء نان نیست، نان آنی است که میخورند و سیر میشوند. الماء اسم للمشروب آب آن است که سیراب میکند. هشام بعد از آنیکه این را یاد گرفت مکرّر این را میگفت که بعد از این فرمایش حضرت، در توحید با احدی تکلم نکردم مگر اینکه بر او غالب شدم، و این به جهت این بود که خوب یاد گرفته بود.
حالا ملتفت باش، در کارهای دنیاییتان عبرت بگیرید و بدانید خدا همینجور مطالبه میکند از شما در روز قیامت. وقتی میگویی آب بیار بخورم آیا میروند الف و باء میآرند یا آب را میآرند که رفع تشنگی میکند؟ آتش بیار، آیا الف و تاء و شین را میآرند یا آن چیزی را میآرند که میسوزاند؟ آتش آن است که میسوزاند النار اسمٌ للمحرق الخبز اسمٌ للمأکول الماء اسمٌ للمشروب و هیچ میم و الف را نمیآرند عوض آب به کسی بدهند بیاشامد. حالا مردم روزگار در کارهای روزگار هر لفظی که میگویند معنی از آن اراده میکنند، آب میگویند معنی میخواهند، آن چیزی که رفع تشنگی میکند میخواهند، نان میگویند معنی میخواهند، آن چیزی که میخورند میخواهند، هیچجا به لفظ تنها اکتفا نمیکنند. اما وقتی که به خدا میرسند هیچ معنی ندارد، نباید داشته باشد. دقت کنید فکر کنید ببینید امر چطور منقلب شده! میگویند ما اعتقاد به خدای عالم و قادر داریم. حالا که گفتند چه شد؟ خدا خاء و دال بود، قادر هم قاف و الف و دال و راء بود، عالم هم که عین و الف و لام و میم بود، دیگر چه داری؟ هیچ.
پس بدانید که این اسمهای ظاهری اسمِ آن اسمهای باطنی است. اسم تو میدانی کدام است؟ فکر کن حضرتامیر فرمایش میفرمایند صلواتالله و سلامهعلیه که الاسم ما انبأ عن المسمّیٰ اسم آن چیزی است که خبر میدهد از مسمّیٰ. حالا ببین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۰ *»
تو وقتی میایستی ایستاده خبر میدهد از تو، چه میگوید؟ سرتاپاش به زبان فصیحی بلیغی که همهکس میفهمد خبر میدهد از زید، به هرلغتی که هست هر صاحبچشمی میفهمد آن لغت را، میگوید منم ایستاده به جای زید، به جای صاحبم. پس ایستاده میگوید من به جای صاحبم ایستادهام و من خبر از صاحب خودم میدهم، اگر قد او را میخواهی بیا قد مرا ببین، چشم او را میخواهی چشم مرا ببین، اگر ابروی او را میخواهی ببینی بیا ابروی مرا ببین. به همینطور زید وقتی مینشیند، نشسته خبر میدهد از صاحبش. و این نشسته و ایستاده دوتا هستند اما آن شخص یکی است.
پس بدانید که اینجور اسمها است که خدا دارد، اسمی که معنی دارد این است. تو که میخواهی از ایستاده خبر بدهی، الف و یاء و سین و تاء و الف و دال را میگویی که این اسم ایستاده است، و ایستاده اسم زید است. پس زید به اسم خودش معروف است میان مردم. هر کس خود را نشان داده به هر کس، اینطور نشان داده و اسمش را تعلیم او کرده، و او اسمش را که خواند و اسمش را شناخت خودش را شناخت. پس ایستاده اسم آن شخص است و نشسته هم اسم آن شخص است، متحرک اسم آن شخص است ساکن اسم آن شخص است، برای آن شخص اسمها بسیار است اما خودش یک شخص است. پس آن ایستاده واقعاً یک جوهری است در خارج نشسته.
انشاءاللّه دقت که میکنی مییابی این را که خدا آن اسمش که گرم میکند آتش است. خود این چیست؟ پس قدری فکر کن آتش اسمی است از اسمهای خدا. یکخورده فکر کن که توی راه بیفتی، که اقلاً بعضیتان یاد بگیرید و این حرفها به هدر نرود. پس تو ببین خداست فاعل وحده لاشریک له، هیچ حولی هیچ قوهای برای هیچکس نیست مگر خداست خالق کلّ، و حول و قوه همه از او است. ببین آتش میسوزاند، این آتش اسم سوزاننده خداست، این اسم را هر کس دعوت کرد البته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۱ *»
میتواند جایی را گرم کند، برمیدارد این اسم را میبرد جایی میگذارد آنجا را میسوزاند. اما الف و تاء و شین را هرجا ببری گرم نمیکند. آتش اسم خداست در سوزانیدن. فکر کن تا مأنوس شوی، آب، الف و باء رفع عطش نمیکند، آب است که رفع عطش میکند و آن است اسم خدا، و خداست که رفع حاجت تو را میکند وحده لاشریک له، رازق تو است. حالا از جمله رزق تو غذاست و آب است، پس اینها اسم خدایند، و خداست که رفع احتیاج تو را میکند وحده لاشریک له، به اسمهاش میکند.
پس آب اسم خداست، اسمی است از اسمهای خدا که رفع تشنگی تو را میکند، رفع احتیاج تو را میکند، حیات میدهد به صاحبان حیات و جعلنا من الماء کلّ شیء حیّ. پس این آب اسم حیات است، خدا هر کس را که میخواهد زنده شود میچکاند آن آب را آنجا، تربیتش میکند زنده میشود. پس اسم «الحیّ» خدا آب است، اسم «المحیی» آب است، نقلی نیست، اسمهای خدا توی ملک نوشته شده، خدا هزارویک نام دارد که توی جوشنکبیر است، معانیش هم توی ملک است و نوشته شده در ملک. ذات خدا نه ظاهر لفظ است نه معنی لفظ. پس معنی این اسمها را بدانید توی ملک نوشته شده. همینطور که فکر میکنی مییابی که آفتاب اسم «المنیر» خداست، اسم «نور» خداست. و اللّه نور السموات و الارض یک تفسیرش همین است.
پس خدا که میفرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است، فکر کن ببین چهجور نور آسمان و زمین است؟ خدا اسم نورش را بر پیشانی آفتاب نوشته، این آفتاب را اسم خود قرار داده، و این اسمْ روشنکننده زمین و آسمان است. کرسی اسم رفیع خداست، عرش اسم عظیم خداست. پس فکر که بکنید انشاءاللّه مییابید این لفظهای ظاهری اگر معنی توش نباشد بیمعنی است. پس بدانید که اسمهای نودونهگانه خدا، تمام آن نودونه اسم اعظم پیش ائمهطاهرین سلامالله
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۲ *»
علیهماجمعین است. حالا دیگر میفهمی چطور پیش ائمهطاهرین است. پس ایشان هستند واللّه اسم علیم خدا، اسم قدیر خدا. اسم قدیر، نه قاف و دال و یاء و راء. پس ایشانند واللّه تمام اسمهای خدا، چرا که باقی دیگر فروع این علیم قدیر است. پس بدان تمام اسمها پیش ایشان است.
پس اگرچه ایشان عددشان بسیار است لکن هر کدام صاحب تمام اسمهای خدایند. پس خدا صفات خود را در وجود ایشان گذارد و ایشان را که نشان به مردم داد خود را تعریف کرد و گفت رجالٌ لاتلهیهم تجارة این است که معرفت ایشان به نورانیت معرفت خداست. معرفت نورانیت ایشان این است که تمام اسمها و صفتهایی که خدا دارد تمام آن وصفها را بر روی ایشان نقش کرده، همه آنها را بر سینه ایشان نوشته. آیاتی است که باز خبر میدهد که سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق زود باشد که ما نشان بدهیم به ایشان؛ به بعضی از مردم حالا هم نشان دادهاند این آیات را در آسمان و زمین، و آن مردم آنهایی هستند که راستیراستی این بزرگواران را دیدهاند و شناختهاند، از روی عادت نمیگویند دین دین تشیع است، به محض قول پدر و مادر نمیگویند بلکه دلیل دارند برهان دارند، آنها الآن هم میبینند آیات خدا را در آفاق در انفس، در آسمان و در زمین. اما از برای جمله مردم فرموده سنریهم آیاتنا زود باشد که نشان بدهیم آیات خودمان را و بیاید آن آیات عجلاللّهفرجه. و دعا باید کرد که زود بیاید و خدا زود نشان ما بدهد آن آیات را. و وقتی که ظاهر شد آنوقت نشان میدهد که من در آسمانم و تصرف در آسمان میکنم تا ببینی، در زمین تصرف میکنم، در شرق و غرب تصرف میکنم، در تمام آفاق تصرف میکنم، در تمام انفس تصرف میکنم. پس آیات خدا را بشناس.
معرفت نورانیت ایشان معرفتی است که بدانی ایشان در تمام آفاقند، ایشان در تمام انفسند، واللّه از چشم تو میبیند، از گوش تو میشنود، از دست تو حرکت میکند. به طوری که آن سبب اول وقتی حرکت میکند جمیع اشیاء به حرکت میآیند، وقتی او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۳ *»
بخواهد ساکن کند، جمیع اشیاء ساکن میشوند، و بکم تحرّکت المتحرکات و سکنت السواکن در یکی از زیارات ایشان است. پس اگر امام خود را اینجور میشناسی انشاءاللّه، که جمیع حرکات در دست او است، جمیع سکونها در دست او است؛ به شرطی که مثل این منّیها نشوی که تا گفت کسی که جمیع حرکات در دست او است جمیع سکونها در دست او است، جلدی نگویی مگر خدا هستند؟ نه خدا نیست، بنده خداست.
ملتفت باش، فرق است میانه خالق و میانه فاعل. تو فاعل کارهای خودت هستی اما حالا آیا شریک خدا شدی که فاعل کارهای خودت شدی؟ نه، نهایت او کارهای بزرگ میکند تو کارهای کوچک، تو سنگ یک من را برمیداری، او زمین و آسمان را برمیدارد. حالا که چنین است تو در این برداشتن سنگ، در قوّت، هیچ شریک خدا نیستی و به حول و قوه خدا این سنگ را برمیداری. واللّه آنهایی هم که جمیع کاینات در تحت تصرفشان است هرجا را میخواهند حرکت میدهند، هرچه را میخواهند ساکنش میکنند، هیچ ساکنی نیست مگر آنکه ایشان ساکنش میکنند، هیچ متحرکی نیست مگر آنکه ایشان متحرکش میکنند، هیچچیز از عرصه عدم به وجود نمیآید مگر به واسطه ایشان، قوّتشان خیلی است؛ با اینکه قوّتشان خیلی است معذلک خدا نیستند باز بندگانی هستند که لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشورا. مثل تو؛ تو خودت را اگر فکر کنی میبینی مالک جان خودت نیستی، جان تو را بخواهد بگیرد میگیرد. مالک چشم خودت نیستی اگر بخواهد کورت بکند میکند. مالک گوش خودت نیستی بخواهد کرت بکند میکند، اینها هم همینطور، آنها هم همینجور حرفها با خدا میزنند میگویند لااملک لنفسی نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشورا و لا هیچکار و هیچچیز. و خدا خلقشان کرده، اما خلقی باشند که هیچکار از آنها نیاید چنین خلقی را چرا امام اسمش میگذاری؟ خلق هیچکاره هم خدا دارد، خلق هیچکاره
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۴ *»
امام نیست. امام آن است که متصرف باشد، چنانکه حضرتصادق سلاماللهعلیه فرمایش فرموده که خدا اجلّ و اعظم از این است که کسی را حجت کند بر جمیع ماسوای خودش و علم چیزی را از او پنهان کند و تصرف در چیزی را از او منع کند. چرا که تمام ماسوای خدا تکلیف دارند.
باز آیه قرآن را بخوان و ان من شیء الّا یسبّح بحمده هیچچیز نیست مگر آنکه تسبیح میکند خدا را، تسبیحکردن بندگیکردن و ذکرکردن است، پس همهچیز تسبیح خدا را میکنند لکن شما نمیفهمید تسبیح آنها را. سهل است شما تسبیح آنها را نفهمید، شما زبان هندی را هم راه نمیبرید، زبان فرانسه را هم راه نمیبرید. اشیاء تمامشان تسبیح خدا میکنند و خدا باید تعلیمشان کرده باشد. تو خودت بگو این را، تو که انسانی و اشرف مخلوقاتی بیواسطه پیغمبر نمیتوانی چیزی بدانی، حیوانات البته به طریق اولیٰ نمیتوانند، نباتات دیگر البته نمیتوانند، جمادات البته نمیتوانند.
پس بدان تمام آنچه خدا خلق کرده محتاجند به پیغمبر9، چرا که پیغمبر پیغمبر کلّ عالمین است چنانکه خدا ربّ کلّ عالمین است. باید خدا را بگویی الحمدللّه ربّالعالمین، پیغمبر را هم بگویی پیغمبر تمام عالمین است. باید بخوانی این آیه را تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا در هرعالمی نذیرش پیغمبر است9، و تمام این عالمینی که پیغمبر پیغمبر آنها است، این پیغمبر همهجا وصی دارد و ائمهطاهرین سلاماللهعلیهم همهجا اوصیای او هستند. پس ایشان حجّتند بر اهل آسمان و زمین، حجّتند بر جن و انس.
همینجوری که تو نسبت به خودت میبینی علم ایشان چقدر بیش از تو است، ببین ملائکه نمیتوانند کارهایی را که ائمه میکنند بکنند، جبرئیل نمیتواند، روحالقدس نمیتواند. وقتی میروید پیش محمد و آلمحمد صلواتالله علیهماجمعین همانجوری که تو میروی پیش خدا و خود را عاجز میبینی، آنها هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۵ *»
وقتی میروند پیش خدا همینجورند. پس همانجور که خدا خالق آسمان و زمین است میگویی شما امام آسمان و زمین هستید.
باری، تمام عالمین علم ایشان را بیشتر از علم خود میدانند و مییابند خود را مثل تو، تمام عالمین قدرت ایشان را بیش از قدرت خود مییابند. پس ایشانند متصرف در تمام مملکت، چرا که ایشان اول ماخلقاللّهند. خدا هرجا هر کاری میخواهد بکند، به تصرف ایشان میدهد آن کار را و میکنند، و معذلک ایشان خدا نیستند.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۶ *»
مجلس بيستويکم (جمعه / 22 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای فایدهای آفریده و آن فایده را خودش میدانست چیست، و آن را اگر تعلیم خلق نکرده بود خلق خبر نداشتند، پس تعلیم کرد و فرمود ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من جن و انس را خلق نکردم مگر برای همینکه مرا عبادت کنند. و بدانید انشاءاللّه و اقلّاً اعتقادتان را درست کنید، اعمال درست نباشد یکوقتی آدم پشیمان میشود، طوری میشود توجه میکند، شفاعتی او را درمییابد، چرا که فرع است، اگر مسامحه کنی یکطوری خواهد شد. لکن در اعتقادات اینجور نیست، اگر مسامحه کنی از تو نخواهند گذشت و میگیرند. بدانید این کارهایی که مردم هستند درش و ما هستیم در آن، اینها را هیچ خدا نگفته. جمله مردم همه همّتشان این است که یک چیزی پیدا کنند و بخورند، تمام خلق الّا قلیل همّشان همین است، قیمتش هم آن است که گفتهاند. در حدیث
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۷ *»
میفرماید پیش خدا هر کس همّش شکمش است قیمتش آن است که از شکم بیرون میرود. هیچ نساخته خدا این خلق را که این شکم را پر گُه کنند، هیچ نساخته که روزی به کسی بدهند، ماارید منهم من رزق.
عبرت بگیرید، از بس اتفاق و همّت خلق را خدا دید بر همین و میشناخت آنها را الایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر؟ دید همّتشان همین شکمشان است، خواست تنبیهشان کند گفت ماارید منهم من رزق و ماارید انیطعمون من هیچ رزقی نخواستهام از ایشان، نه برای خودشان نه برای غیر که رزقی به کسی بدهند. و یک عمر دارند فضولی میکنند. حالا اقلّاً بدان فضولی میکنی، تا آنکه بلکه یکوقتی خجالت بکشی دست برداری از این کارها. پس از جهتی که اتفاق مردم بر همین بود که روزی تحصیل کنند و صرف کنند و همچو خیال میکردند که برای همین خلق شدهاند، خدا هم بخصوصه ردّشان کرد و فرمود ماارید منهم من رزق و ماارید انیطعمون ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتین.
خدا همینجوری که خالق است، رازق است. ببینید اگر تمام جن و انس پشت به پشت یکدیگر بگذارند که یک پشه بسازند نمیتوانند، معلوم است خالق نیستند. این را خیلی خوب میفهمید که اگر همه مردم پشت به پشت یکدیگر بگذارند نمیتوانند انسانی بسازند، انسان که نمیتوانند بسازند سهل است، حیوانی نمیتوانند بسازند، همینطور واللّه نمیتوانند رزق به کسی بدهند، لکن این گول میزند آدم را. خلقکردن را میداند که نمیتواند، لکن رزق را شیطان گول میزند خیال میکند میتواند تحصیل کند، و این اشتباه است، واللّه همینطوری که خداست خالق وحده لاشریک له، همینطور خداست رازق وحده لاشریک له، رزق را هیچکس نمیتواند زیاد کند هیچکس نمیتواند کم کند، خداست هرچه را خواسته برسد میرسد اگرچه تمام عالم نخواسته باشند، مثل خلقکردنش. چیزی را که نخواسته به کسی بدهد، اگر تمام خلق پشت به پشت یکدیگر بگذارند نمیتوانند آن را تحصیل کنند. و سعی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۸ *»
کنید اقلاً انشاءاللّه اعتقادتان همین باشد.
پس بدانید و یقین داشته باشید که از برای تحصیل دنیا خلق نشدهاید مطلقا، و خلقت ما از برای همین است که خدا را بپرستیم انشاءاللّه. و عرض کردم تا نشناسی خدا را نمیتوانی بپرستی خدا را. و مغرور نکند شما را که همه مردم خدا را شناختهاند و همه مردم خدا را میپرستند. هیچکدام نشناختهاند و هیچکدام نپرستیدهاند خدا را مگر کسانی که از راهش داخل شده باشند. و منحصر است این معرفت به اهلحق. هیچکس دیگر خبر ندارد از این حرفها. این مردم را میبینی نماز میکنند روزه میگیرند، سنّیها هم نماز میکنند روزه میگیرند، تو میدانی که اهل باطلند، خیال مکن نماز میکنند، واللّه نمازشان مثل زنا میماند. همچنین خیال مکن روزه میگیرند واللّه روزهشان مثل دزدی است. چرا؟ راهش این است که بنای مردم نیست از روی تحقیق دین و مذهبی بگیرند، هرطفلی میان طایفهای متولد شد هر زبانی به او تعلیم کردند یاد میگیرد، هر کاری هم یادش بدهند یاد میگیرد. اگر دید آنها مهر میگذارند و نماز میکنند او هم مهر میگذارد و نماز میکند، سنّی است نماز میکند، منّی است نماز میکند. هرطفلی متولد شد میان یهودیها زبان یهودیها را یاد میگیرد کارهای یهودیها را یاد میگیرد، تعلیمش میکنند که آنکسی که بزرگ مسلمانها است باید لعنش کرد، بسا لعن پیغمبر هم میکند تا بزرگ میشود. همینجوری که شما لعن میکنید مخالفین دین خود را، آنها هم لعن میکنند پیغمبر را، و ببین هیچ آتش هم نگرفتهاند. لکن خیلی از مردم خیال میکنند هر که پیغمبر آخرالزمان را بیادبی کند آتش میگیرد، نهخیر، هیچ یهودیها هم آتش نمیگیرند. آتش میگیرد اما جای دیگر، اما توی دنیا آتش نمیگیرند، و خدا بناش نیست که تا هر کس بد گفت جلدی آتش بزند او را انما نملی لهم لیزدادوا اثما.
مردم یکدنگی میکوبند اما هیچ خدا نشناختهاند، روزه هم میگیرند حالا، اما مردمان خیلی خری هستند. سنّیها مگر روزه نمیگیرند؟ خیر، بیش از شما روزه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۹ *»
میگیرند، بیش از شما شبزندهداری میکنند به خیال خودشان، بیش از شما گریه میکنند، و تو میدانی که اهل باطلند.
باری، مغرور نکند شما را که در یک طریقهای هستی و اضطراب نداری و اطمینان داری. ببین توی هرطایفهای که بروی آن کارهایی که میکنند مطمئنّند و اضطراب ندارند. تو که نماز نکنی دستپاچه میشوی مضطرب میشوی، یهودی هم اگر یکوقتی نماز خودش را نکند مضطرب است. همانجوری که اگر تو لعن به آنها کنی آرام میگیری، همانطور یهودی اگر یکوقتی لعن نکند به رؤسای اسلام آرام نمیگیرد، پس لعن میکند پیغمبر را و آتش هم نمیگیرد، و همینطور هست تا توی جهنم برود بسوزد.
اینجور دین و مذهب که پدران و مادران چنین کردند ما نیز چنین کردیم دلیل نیست، پدران ما بلکه نفهمیدند. دلیل میخواهیم و برهان، از روی دلیل باید مذهب اخذ کرد. خدا در چندجای قرآن سرزنش میکند کفّار را که گفتند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون پس بدانید که هر کس خدا را نشناخت، این را بدان که نمیتواند عبادت کند خدا را. چرا؟ خودت فکر کن ببین این حرف دروغ است یا راست است؟ ببین کسی را که تو او را هیچ نمیشناسی آیا میتوانی خدمت کنی او را؟ آیا میتوانی کاری بکنی که از تو راضی باشد یا از تو نرنجد؟ نمیشناسیش، نمیتوانی نوکری او را بکنی. نوکر تا آقاش را نشناسد نمیتواند نوکری بکند. آقاش را که شناخت میرود خدمت آقاش را میکند، آنوقت آقا به او میگوید برو آب بیار اما سبو را مشکن، او هم اطاعت میکند. حالا خدای نشناخته را چطور میتوانی آب براش بیاری و سبوش را نشکنی؟ حالا مردم خیال میکنند که آب میآرند، نه اینها همان عادتها است، یکوقتی یک جاییش به حق میرسد. یهودیها هم از روز اول که باطل نبودند، زمان حضرت موسی آنها اهل حق بودند، لکن کمکم یادشان رفت، دلیل و برهان این شد که گفتند پدران ما چنین گفتند. به این جهت وقتی عیسی آمد و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۰ *»
معجزات آورد دلیل و برهان آورد او را وازدند، آنهاییشان که از روی بصیرت گرفتند، آنها اهل دین شدند.
پس یکوقتی این قواعد و قوانین که در میان تمام مردم هست، این ناموسها یکوقتی حق بوده، اما نبیِ بعد آمد اینها را برداشت، دیگر اینها گفتند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون نبیِ بعد آمد قوانین دیگر آورد، آنها را که گرفتند مؤمن شدند. باز پیغمبر بعد آمد، مثلاً محمّد آمد9 قواعدی دیگر آورد آنها را که گرفتند مؤمن شدند. پس این قواعد و قوانینی که هست در میان و خود را میبینی به قواعد اسلام عمل میکنی، مغرور مشو که به قواعد اسلام عمل میکنی و در قبرستان مسلمانان دفن میشوی، اما آنطرف که رفتی میپرسند که خدای تو کیست؟ میگویی رب العالمین. میگویند به چه دلیل؟ اگر دلیل آوردی، برهان داری، قبول میکنند. ظلم که نمیکنند. اگر میگویی مردم میگفتند قبول نمیکنند، میگویند بلکه میان یهودیها متولد شده بودی و آنوقت همانطوری که یهودیها میگفتند میگفتی. پس اگر دلیل نداری قبول نمیکنند گرز میزنند به کلّه آدم، به طوری که قبرش پر از آتش میشود، تا روز قیامت که میشود مىبرندش توی جهنم اصلی. دیگر بسا آنجا سؤال میکنند که پیغمبر تو کیست؟ میگوید محمد9. اگر دلیلی داری برهانی داری قبول میکنند، اگر دلیل و برهان نداری و دلیلت همه همین است که همه مردم میگفتند، بدان قبول نمیکنند. بلکه توی یهودیها متولد شده بودی، آنها میگفتند باطل است این دین، تو هم همینطور میگفتی. باز آنجا یک گرزی به سر آدم میزنند و عذابش میکنند تا روز قیامت، آنوقت میبرندش توی جهنم اصلی عذابش میکنند.
باری، مطلب این بود که اعتقادتان را درست کنید باید اعتقاد این باشد که هر کس خدا را نشناخته نمیتواند خدا را بپرستد. پس اینی که میایستد و نماز میکند و نمیشناسد خدا را، این پرستش نیست، این صورت نماز است. مثل نماز بیوضو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۱ *»
است. تقلید نماز را درآورده. کسی نیت نماز را نکند، نیت ریا کند، نماز نکرده اما تقلید نماز را درآورده.
حالا انشاءاللّه بابصیرت باشید، هر کس خدا را نشناخت بدانید عبادت خدا را نمیتواند بکند. و خدا را از آن راهی که خود را شناسانیده بایدش شناخت نه از آن راهی که خودت خیال میکنی. اگر خیال کنی و هوای خود را خدا اسم بگذاری، خدا قبول نمیکند، چنانکه یهودیها هم خیال میکنند خدایی دارند و خدا از ایشان قبول نمیکند. و میبینی که نازل میکند به پیغمبر که قل یاایّها الکافرون لااعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد. پس بدانید آنچه را یهودی میپرستد خدا نیست، اگرچه خدا اسم بگذارد و بگوید خدا را میپرستم. نصاری آن کارهایی که میکنند اسمش را برای خدا میگذارند لکن خدا نمیپرستند، به جهتی که کافرند و خدا فرموده قل یاایّها الکافرون لااعبد ما تعبدون.
پس مادامی که خدا را نشناختهای نمیتوانی عبادت کنی او را. فکر کن ببین خدا خودش را چهجور شناسانیده؟ شما هم همانجور او را بپرستید، نه اینکه خیالی بتراشید اسمش را خدا بگذارید، هوایی را عبادت کنی، پیش خیال خود سر به سجده بگذاری، این خدا نیست هوای تو است خیال تو است، کاری از او نمیآید. بسا خبر از تو هم ندارد، اگر خبر هم بشود نمیتواند اجابت کند، کاری از او نمیآید. آنیکه خداست آنکسی است که قوت و قدرت دارد، هرچه بخواهد بتواند بکند. خدایی است که واللّه خود را از راه مخصوص به تو شناسانیده چنانکه در این آیه فرموده اللّه نور السموات و الارض اللّه همچو جوری است که نور آسمان و زمین است مثل نوره مثلش یعنی صفتش، طرز و طورش کمشکوة فیها مصباح مانند مشکاتی است مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد المصباح فی زجاجة که بر روی آن چراغ زجاجهای باشد، شیشهای باشد که آنها هم در خانههایی چند باشند که آن خانهها از خشت و گل نباشند، رجالی باشند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه بازی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۲ *»
نمیدهد آنها را تجارتی و معاملهای از یاد خدا.
ببینید چقدر مفصل خودش را شناسانیده. و ببینید چقدر مفسِّرین بویی از تفسیر این آیه نبردهاند، تمامشان غافل شدهاند، و این به جهت این است که خدا منافقین و اهل باطل را پرده بر چشمشان گذارده و بر گوششان، و مهر بر دلشان زده که نفهمند. ببینید آیه نور را همه سنّیها میخوانند همه منّیها میخوانند و نمیدانند معنیش چهچیز است، حالا من میخواهم توی معنیتان بیندازم، و شما هنوز برنخوردهاید.
پس اگر آنطوری که خدا خود را شناسانیده او را بشناسید او را شناختهاید. میفرماید این نور طور و طرزش این است که تعلق میگیرد به چراغی که دور آن چراغ را فانوسی گرفته باشد، این فانوس در فانوس دیگر باشد در چراغدانی باشد، و آنها در خانههایی نصب کرده شده باشد، و این خانهها هیچجاش کدورتی ندارد، نوری بر روی نور است، یکطوری است آن چراغدان و مشکاتش که اگر هیچ چراغ توش نباشد هیچ شیشه توش نباشد، روشن میکند اتاق را. آن شیشه هم همچو شیشهای است که کأنّها کوکبٌ درّیّ آن شیشه خودش کوکب درّی است، درخشان است، اگرچه چراغ در آن نباشد، آن چراغ هم روشن است، و نزدیک است روغن او خودبهخود دربگیرد اگرچه آتش آن نور به او نرسد.
حالا چیزی که هست این است که آن چراغ که میآید نور مردنگی زیاد میشود، نورش وقتی میافتد توی چراغدان زیاد میشود نورش، نوری بر نوری میشود. پس بدان که عمداً گفتهاند نورٌ علی نور بلکه انشاءاللّه پی ببری ملتفت شوی و بدانی که چراغهای ما نوری است بر ظلمت. روغن اولش بخار است بعد دود میشود، بعد آتش در دود درمیگیرد. مادامی که رطوبتِ رابطه هست، آتشْ در گرفته در بخاری که دود شده. از آن سر شعله که رطوبتش تمام شد هی دود است که از سر شعله بالا میرود و از اطراف چراغ میریزد، نهایت به چشم نمیآید، بعضیش میرود به سقف، بعضیش از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۳ *»
اطراف میریزد. پس چراغهای دنیایی نور است مخلوط با ظلمت، ناری است بر روی دود نشسته. آن چراغ اینطور نیست، آن چراغ نوری است بر روی نور، نورٌ علی نور هیچ ظلمتی در آنجا به هیچ وجه من الوجوه راهبر نیست. و اینها خانههای خشت و گلی نیستند بلکه رجالی هستند رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه. حالا انشاءاللّه یکخورده متنبّه باش. پس هر کس شناخت این رجال را که خدا تعریفشان کرده به نورانیت، خدا را شناخته.
دیگر ملتفت باش انشاءاللّه، باز این رجال جهاتی چند دارند، بعضی از جهاتْ معروفِ همهکس است. و دیگر معلوم است که این رجال کیانند، پیغمبرند و ائمهطاهرین هستند صلواتاللهعلیهم، چنانکه در اخبار در خیلی جاها همینجورها تفسیر کردهاند. این رجال نوعاً دوجهت دارند یک جهتشان هست که جمیع کفار و منافقین و خارجی و سنّی و منّی شاختهاند ایشان را، علی پسر کی بود؟ پسر ابوطالب بود، حسن پسر کی بود؟ پسر علی بن ابیطالب، حسین پسر کی بود؟ پسر علی بن ابیطالب، وهکذا باقیشان را. حالا آیا تو خیال میکنی که خارجیها نمیدانند این را؟ آیا میگویی سنّیها نمیدانند این را؟ نه چنین است، و ائمه را تماماً میشناسند همه سنّیها.
قطع نظر از آن خارجیها که سنّیها هم قبولشان ندارند و لعنشان میکنند، «غایةالمرام» را بردار ببین فارسی هم کردهاند، ببین هرقدر تعریف دارند در احادیث شیعه، همانقدرها بلکه بیشتر در احادیث سنّی تعریف کردهاند. بلکه به لفظ «امام» هم اسم میبرند امامحسن امامحسین، به اسم امام هم آنها را اسم میبرند، جمیع آنها را اهلبیت پیغمبر و ذویالقربای پیغمبر میدانند. و محبت ذویالقربی صریح قرآن است که اگر بگویند ایشان را دوست نمیداریم سنّی هم نمیتوانند باشند. میگویند ما دوست میداریم اینها را، و دوست میدارند. حالا که دوستشان میدارند آیا عالم نمیدانند؟ نمیدیدند که حضرتصادق سلاماللهعلیه مجلس درس داشت؟ خیلی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۴ *»
از سنّیها میرفتند در مجلس درس حاضر میشدند. ابوحنیفه پیش حضرتصادق درس میخواند. پس بدانید که اینها را عالم هم میدانند. چگونه عالم نمیدانند؟ اقلاً راویان که میدانند، اقلاً علمای دین شیعه که میدانند، ایشان را عبّاد که میدانند، زهّاد که میدانند، ایشان را تارک دنیا و راغب به آخرت میدانند.
پس بدانید که این چیزها معرفت ایشان نیست، چرا که سنّیها اینها را قبول دارند و معرفت ایشان را هم ندارند. بلکه اینقدر معرفت را از برای ائمهطاهرین سلاماللهعلیهم اهل تواریخ یهودیها و نصاری همه میدانند، و آنها میدانند که ايشان اولاد پیغمبر بودهاند. البته کسی که اهل حلّ و عقد شد اینها را میداند که ایشان مردمان عالمی بودند، میداند جواب از سؤالات میدادند، علماء بودند، حکماء بودند. پس اینها را یهودیها قبول دارند که ایشان علیم بودند حکیم بودند. کفّار میدیدند که نماز میکردند، روزه میگرفتند، عبادت میکردند، اینها را کفّار هم میدیدند. پس بدانید اینجور معرفت معرفت امام نیست، چرا که امام فخررازی را هم مردم امام میدانند و برای او هم یکپاره تعریفها میکردند و میکنند. پس مغرور مشو که من دوازدهامام راه میبرم، سنّیها هم راه میبرند، یهودیها و نصاری هم تاریخنویسهاشان راه میبرند، عابد بودند زاهد بودند، اینها را همهکس راه میبرد.
پس ملتفت باش و بدان که معرفت ایشان معرفت نورانیتشان است. و بدانید معرفت نورانیتشان را نمیتواند کسی یاد بگیرد مگر کسی که مؤمن باشد، به غیر از مؤمن هیچکس متحمل نیست و یاد نمیگیرد، برای غیرمؤمن هم نمیگویند. و این معرفت همان معرفتی است که حضرتامیر صلواتاللهعلیه به سلمان و اباذر فرمایش میکردند، میفرمایند یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی ای سلمان و ای اباذر، معرفت من به نورانیت؛ و نورانیتش همین آیه نور است، همین نورانیتی که خدا توی آیه نور گذارده و آن رجال را تسلیم و تحویل کرده. ملتفت باش، میفرماید معرفت من به نورانیت معرفت خدای عزوجل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۵ *»
است و معرفت خدای عزوجل معرفت من است به نورانیت. معرفت خدا این است که خدا عالم است به کلّ اشیاء، پس باید بدانی که امیرالمؤمنین عالم است به کلّ اشیاء. خدا قادر است بر همه کارها، باید بدانی علی قادر است بر همه کارها.
قدری ملتفت باش دل بده انشاءاللّه وحشت هم نمیکنی، مگو اگر خدا عالم است به کلّ اشیائی که در ملک است و قادر است بر جمیع آنچه بخواهد و علی هم همچنین است، پس علی هم خداست. نه، علی خدا نیست. چرا که علم علی را خدا تعلیمش کرده و علم خدا را به خدا کسی تعلیم نکرده. این علمی که از جانب خدا و پیغمبران آمده و به تو رسیده این از جانب خداست، و حالا که تو این علم را میدانی به قدری که میدانی آیا تو با خدا مساوی شدی؟ نه. اگر خدا این علم را به تو عطا نمیفرمود هیچ علم نداشتی. کسی دیگر را بیشتر تعلیم کرده، یک کسی دیگر را بیشتر و بیشتر و بیشتر، تا یک کسی که همهچیز را میداند. و او هیچ خدا هم نیست، چرا که خدا هیچ محتاج به تعلیم نیست و این محتاج به تعلیم است. پس تمام علم خدا را حضرتامیر دارد، به جهتی که او را که میشناسی و خطاب به او میکنی و میگویی تو تمام علوم را دارا هستی. پس این شد آیت خدا، آیتی که مینمایاند تمام علم خدا را. همچنین قدرتی که خدا دارد بر تمام خلق، و حضرتامیر هم قدرت دارد بر تمام خلق، و این دو مثل هم نیست. فرق بسیار است میان آنکه کسی کاری بکند و کسی خلقی بکند. و کمکسی است که تمیز بدهد اینها را. از این جهت است که یکپاره از منّیها پاپی ماها میشوند، و شاید اینجور حرفها را شنیدهاند.
پس عرض میکنم که کارکُن در ملک خدا هست، همه اهل مملکت کارکُنند، اما هیچکدام خالق نیستند. تو کار خودت را آیا نمیکنی؟ خودت میکنی، البته همه فاعلین کارهای خودشان را خودشان میکنند. همه ذرات موجودات هر کدام یکاثری یک فعلی دارند، هر کدام یک کاری میتوانند بکنند و میکنند، و هیچکدام هم خالق نیستند. پس کارکن غیر از خداست غیر از خالق است. تو کارهای خودت را میتوانی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۶ *»
بکنی. اگر پهلوانی باشد قوتش بیشتر از تو باشد او هم کارهای خودش را میکند، یک پهلوانی دیگر باشد قوتش از او هم زیادتر باشد او هم کارهای خودش را میکند، به همینطور هی پیدا میشود کسی که قوتش بیشتر از دیگری است، و هی بیشتر و بیشتر میشود تا اینکه میرسد به آن گاوی که هفتطبقه زمین روی شاخ او است. معلوم است که این قوت خیلی دارد، به جهت آنکه اینهمه زمین را برداشته، حالا که اینهمه قوت دارد خداست؟ خیر، گاوِ خداست، گاو است خدا نیست. زورش هم خیلی است. این عرش به این عظمت را که خدا خلق کرده تمامش را این هشتملک بر میدارند، هشتنفر ملک بیشتر نیستند که عرش را برداشتهاند، آیا حالا خدا شدند؟ آیا هشتتا خدا شدند اینها؟ نه، اینها زور دارند و این زور را خدا به ایشان داده عرش را هم برداشتهاند، خدا هم نیستند.
پس کارکن غیر از خالق است، کارکنها خودشان فاعلند و فعلشان غیر از خودشان است، و خدا میفرماید اللّه خلقکم و ما تعملون خدا خالق قرص آفتاب است و خالق پرتو آفتاب، اگرچه پرتو آفتاب بسته به آفتاب است. و نور چراغ اثر چراغ است، اما چراغ فاعل نورش است نه خالق نورش. و اینهایی که عرض میکنم چیزهایی است که من سراغ ندارم کسی را که فرق گذاشته باشد مگر مشایخ ما رضواناللّهعلیهم.
حالا بسا وقتی ما میگوییم که حضرتامیر همهکار میتواند بکند، میآیند مینشینند خیال میکنند که اینها حضرتامیر را خدا میدانند. حاشا، خداست خالق وحده لا شریک له، هیچخالقی غیر از او نیست، از محمدبنعبداللّه9 که اشرف خلق و اعظم خلق و اول خلق است تا آخر مخلوقات هیچکس خالق نیست هیچکس رازق نیست، خداست خالق وحده لا شریک له، خداست رازق وحده لاشریک له. اما حالا که خدا خالق است، ما باید بجنبیم، این جنبیدن را هم خدا خلق میکند هو المالک لما ملّکهم و القادر علی ما اقدرهم علیه هرچیزی را اثری براش خلق کرده، کار تو را هم در دست تو خلق کرده، نور چراغ را خلق کرده اما در دست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۷ *»
چراغ خلق کرده آن را اثر چراغ قرار داده، تمام چیزهاش به چراغ بسته است، واقعاً از خارج چراغ بخواهی این نور را حرکت بدهی اگر از تمام عالم باد بیاید بخواهد نور چراغ را بردارد یک سرسوزن جابجا کند زورش نمیرسد، تمام ملائکهای که هستند با آن قوتها که شنیدهای جمع شوند و بخواهند نور چراغ را یک سر مویی حرکت بدهند زورشان نمیرسد، الّا اینکه از راهش برآیند. همینکه یک سیخی یک سوزنی یک چوبی به چراغ زدی یک جور تصرفی در چراغ کردی در نورش اثر میکند. به همینطور اگر تمام عالم جمع شوند که نور چراغ را خاموش کنند نمیتوانند مگر چراغ را خاموش کنند. پس این نور را کسی نمیتواند ضعیف کند بدون ضعیفکردن چراغ، یا قوی کند بدون قویکردن چراغ، مگر خود چراغ ضعیف شود یا قوی شود. باز خود این نورِ چراغ خالقش خداست وحده لا شریک له. خدا همانجوری که چراغ خلق کرده نور چراغ را خلق کرده.
حالا همینطور بدانید که تمام علم خدا پیش انبیاء است و پیش ائمههدیٰ صلواتاللهعلیهم است. مگو پس فرق چیست؟ بله، از راهی فرق نیست. از آن راهی که بخواهی سؤال کنی از خدا و هی علم یاد بگیری هیچ فرق نیست، یا اینکه از امیرالمؤمنین سؤال کنی و یاد بگیری. بلکه از امیرالمؤمنین باید یاد گرفت، چرا که فرقی نیست در میان خدا و آن آیات خدا و مقامات خدا. در دعای رجب میخوانی که لاـفرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک اول میخوانی بمقاماتک و علاماتک التی لاـتعطیل لها فی کل مکان و این مقامات و علاماتی که در آن دعا فرمایش میفرمایند محمد و آلمحمدند صلواتاللهعلیهم، و در آن دعا است که میفرماید لا فرق بینک و بینها ای خدا هیچ فرقی نیست میان تو و ایشان الّا انهم عبادک و خلقک مگر همینکه اینها بندهاند و تو خدا، و همین فرق بس است برای ایشان. معلوم است ایشان را اگر خدا علم نداده بود نداشتند، اگر قدرت نداده بود نداشتند، خدا هرچه دارد از خودش دارد دیگر هیچکس به او نداده، اما محمد و آلمحمد سلاماللهعلیهم هرچه دارند خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۸ *»
به ایشان داده، بلکه خودشان را هم اگر خدا خلق نکرده بود نبودند، خود را به خودی خود واللّه مالک نیستند لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشورا اما به تملیک خدا همهچیز مالکند الحمدللّه.
پس خدا تمام ملک را از برای ایشان خلق کرده. و چون خواست تمام ملک مال ایشان باشد و تملیک ایشان کند، تمام ملک را مانند نور چراغ نسبت به چراغ کرد برای ایشان و از برای ایشان. و از همین سرّ است که مَثَل نور خودش را به چراغ زده، که تو چنانکه میبینی مالک نورْ چراغ است و متصرف در نورْ چراغ است، نور به حرکت چراغ متحرک و به سکون چراغ ساکن است، نور به خودی خودش نه متحرک است نه ساکن، و به حرکت چراغ متحرک است و به تسکین چراغ ساکن است؛ پس به چراغ تعبیر آورده مقام ایشان را تا این فکرها را تو بتوانی بکنی. پس بدان ماسوای ایشان را برای ایشان خلق کرده و تملیک ایشان کرده.
فکر کن ببین هرچه را تا تو نبینی تو ندیدهای، تا تو صدایی نشنوی نشنیدهای، اگرچه تمام ملک خدا آوازه باشد. تمام ملک خدا حلوا باشد، تو اگر ذائقه نداشته باشی توی حلوا هم فرو کنند تو را، حلوا نچشیدهای، حلوا به تو ندادهاند، این است که میفرماید ماتجزون الّا ما کنتم تعملون. هیچچیز را خدا تملیک نمیکند به کسی مگر آنکه آنچیز را فعل خود او قرار میدهد. به همین جهت امر به عبادت کردهاند، به جهت آنکه بهشت را باید از همین عملهای خودمان ساخت. این بود که پیغمبرخدا9 در شبِ معراج میفرماید در بهشت دیدم جمعی از ملائکه را که گاهی کار میکنند و گاهی بیکارند و باز مشغول کار میشوند، باز بیکارند و باز مشغول میشوند، میفرماید رفتم پیش آن ملائکه و گفتم شما که خستگی ندارید مثل بنینوع انسان، چرا گاهی مینشینید گاهی برمیخیزید مشغول کار میشوید؟ عرض کردند که ماها عملهایم، در اینجا عمارت میسازیم، خشت و گلش از دنیا باید بیاید، هروقت بندگان توی دنیا میگویند سبحاناللّه و الحمدللّه و لاالهالّااللّه و اللّهاکبر این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۹ *»
کلمات یکی خشت میشود یکی گل میشود، پس هر وقت خشت و گل میآرند به دست ما میدهند، مادامی که آدمی این کلمات را میگوید خشت و گل میآرند برای ما، نمیآرند ما بیکار میمانیم.
باری، پس بدانید خدا حتم کرده در حکمت خود که هیچچیز به هیچکس ندهد مگر خودش بکند و کار خودش باشد. پس بدانید چون جمله ماسوی را از برای ایشان خلق کرده بود، جمیع ماسوی را تملیکشان کرده همه را از نور ایشان خلق کرده، همینجوری که نور چراغ را برای چراغ خلق کرده و تملیک چراغ کرده. و این نور چراغ مبدأش چراغ باشد منتهاش چراغ باشد، حرکتش بسته به چراغ باشد سکونش بسته به چراغ باشد، مال چراغ باشد. پس بدانید تمام ملک را خدا به جهت خاطر ایشان خلق کرده و تمام را تملیک ایشان کرده، تمام را از نور ایشان خلق کرده و به ایشان برپا داشته تمام ملک را، واللّه به ایشان تحریک میکند و به ایشان تسکین میکند و بکم تحرّکت المتحرکات و سکنت السواکن. پس چون چنینند و اول ماخلقاللّه هستند، خدا چنان خلق کرده ایشان را که هر کس شناخت ایشان را، میشناسد خدای خود را. و هیچ فرقی نمیگذارد میان ایشان و خدا الّا همینکه ایشان از جانب خدای خود هستند و از خودی خود هیچ ندارند، لکن قادرند به کلّ قدرت، عالمند به کلّ علم وهکذا باقی صفات.
آن حدیث را که دیدهای که فرمایش فرمودهاند از اینجور حرفها که خدا ما را خلق کرد پیش از همه مخلوقات و ما نوری بودیم و غیر از ما هیچکس نبود، و چندین هزارسال بودیم و عبادت میکردیم خدا را تا اینکه نازل کرد ما را در دریای عظمت، چندین هزارسال بودیم، بعد نازل کرد در دریای قدرت، در دریای عفو وهکذا میشمارند و میفرمایند در بیستدریا ما را داخل کرد و در دوازدهحجاب داخل کرد و در هرحجابی چندهزار سال بودیم.
باری، پس وجود ایشان را آیت خود قرار داد و فرق میان آیه و ذیالآیه هیچ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۰ *»
نیست، چنانکه هیچ فرقی میان زید و آنکه میایستد و مینشیند نیست، هیچ فرق میان زید و آیت زید نیست. آیت زید چیست؟ ایستادهِ زید است نشستهِ زید است. ایستاده هرچه دارد زید به او داده، که اگر آن را از او بگیرند فانی میشود ایستاده. فرقی که هست میان زید و میان ایستاده و میان نشسته و میان سایر کارهای زید همین است که زید یک نفر است، آنها متعددند. زید هیچ متعدد نیست، دوتا نیست، سهتا نیست، آنها متعددند و دوتا هستند سهتا هستند، به همینطور للّه الاسماء الحسنیٰ.
این را در توی خودت فکر کن و بیاب. خودت ظهورات و اسمهای بسیار داری، یک اسمت ایستاده است یکاسمت نشسته است، یکاسمت متکلم است یکاسمت ساکت است. پس تو اسمهای بسیار داری، هیچفرقی میان تو و اسمهای تو نیست، هر که ببیند تو را در اسم تو میبیند، هر که بخواند تو را به اسم تو میخواند، هر که بشناسد تو را به اسم تو میشناسد. پس تو به رخساره ایشان جلوه کردهای و خود را به واسطه ایشان به غیر شناسانیدهای، و هیچ فرقی میان تو و ظهورات تو نیست مگر همینکه ظهورات تو بسیارند و خودت یکی هستی. حالا همینجور هیچفرقی میان خدا و اسمهای خدا نیست مگر اینکه اسمها بسیار است چنانکه میفرماید للّه الاسماء الحسنی برای خدا اسمهای بسیار است اما خودش یکی است. و انشاءاللّه میدانی اسمها کیستند، حضرتصادق صلواتاللهعلیه میفرماید نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امرکم اللّه انتدعوه بها ایشان بسیارند دوازدهتایند چهاردهتایند، اما خدا یکی است.
لکن بدانید تمام معرفت ایشان تمام معرفت خداست، چنانکه جهل به ایشان جهل به خداست، معامله با ایشان معامله با خداست، محبت ایشان محبت خداست، بغض ایشان بغض خداست، هرنسبتی که تو میخواهی به خدا بدهی، آن نسبت به آن نورانیت ایشان لامحاله داده میشود، خدا تمام معاملاتی که با خلق خود میخواست بکند از دست ایشان میکند. پیغمبر که آمد مبایعه با او کردند نازل شد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۱ *»
که ان الذین یبایعونک انما یبایعون اللّه پیغمبر میآید مبایعه میکند مردم دست به دست او میدهند، معامله با خدا میشود. ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة میفرماید. پس تمام معاملات چه در عقاید چه در اعمال، تمام نسبتهای خدا، آن منسوبٌالیه خدا ائمه هدایند صلواتالله علیهماجمعین. پس هر کس شناخت ایشان را خدا را میشناسد، چنانکه در زیارتشان میخوانی السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۲ *»
مجلس بيستودوم (شنبه / 23 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایدهای خلق کرد، و آن فایده را خودش میدانست، از این جهت خودش تعلیم خلق فرمود، و فرمود آن فایدهاى را که من خلق کردهام این خلق را برای آن این است که مرا عبادت بکنند. و معلوم است عبادتکردن بدون شناختن ممکن نیست. پس چون خلق را از برای شناختن خود و برای نوکری خود آفریده بود از این جهت خود را برای خلق تعریف فرمود.
اگر ملتفت شدید چه عرض کردهام یکپاره مطلبهای بزرگبزرگ خواهید فهمید. مردم در معرفت اکتفا کردند به همینکه ما نظر کردیم به انسان و حیوان و این آسمان و زمین و فهمیدیم یک کسی اینها را ساخته و این توحیدشان است. و نه این است که اینطور نیست، اینطور هست، اما ناقص است، این معرفت نیست. چنانکه نگاه به این مسجد میکنی و میگویی یک کسی این مسجد را ساخته، معلوم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۳ *»
است یک کسی ساخته اما این معرفت بنّا نیست. تو اگر با او کاری داشته باشی بخواهی چیزی به او بدهی یا چیزی از او بگیری یا حرفی به او بزنی، باید بشناسی او را. پس این خانه را یک کسی ساخته، مؤمن بوده؟ نمیدانم، کافر بوده؟ نمیدانم، جنها ساختهاند؟ نمیدانم، خودش شده به طبیعت؟ لامحاله یک کسی ساخته. بدان این معرفت توحید نیست. و مردم به همین اکتفا کردهاند. پس معرفت توحید ندارند و برای آن کاری که خلق شدهاند به آن فایده نرسیدهاند. و توحید عامه مردم همین است.
و اینجور توحیدی که ما ثابت میکنیم غیر از پیش ما پیش هیچکس نیست. معلوم است کیست دورتر از کار؟ آن کسی است که هیچخبر از آن کار نداشته باشد و اهل آن کار نباشد. و کیست نزدیکتر به امری از آن که دائماً از آن حرف میزند؟ پس کیست نزدیکتر به نجّاریّ از نجّاری که کرسی میسازد، نجّار ارّه را میداند چهچیز است، تیشه چهچیز است، متّه چیست، رنده چیست، هرچوبی برای چهکاری خوب است. از این مقوله صحبتها را که میبینید که اغلبی از مردم خبر ندارند، بعد اگر تکتکی عمامهداری پیدا شدند که اهل حلّ و عقدند، به آنها که میگویند آنها هم انکار دارند، پس آنها هم که اهلش نیستند. و این حجتی است از جانب خدا. آنهایی که راه نمیبرند که محل حرف نیست که راه نمیبرند، آنهایی که گمان است که چیزی سرشان بشود، عمامه سرشان است، آنها هم که انکار دارند. پس مردم از دو قسم بیرون نیستند و میبینید یک طایفه ردّ میکنند و میبینید آنها را میخواهند وازنند. و همیشه کسانی که دور و بر حقّی بودهاند میخواستهاند غصب کنند.
باری، ملتفت باش، پس این توحیدی که ما ثابت میکنیم از آیه قرآن است. اگر از تهران فرمان رسید، شاه فرمانی بفرستد و آن را کسی بیاورد و خطاب کند به شما که همه جمع شوید در مسجدی و گوش بدهید که آن فرمان را برای شما بخوانند، ببین آیا کسی جرأت میکند توی خانهاش بخوابد و اعتنا نکند، لامحاله همه کور میشوند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۴ *»
دندشان نرم میشود اطاعت میکنند، و تحویل هم میدهند که محض اخلاص اطاعت میکنیم. حالا ببینید خدای شما فرمان برای شما نوشته، خدای آسمان و زمین نوشته برایت فرستاده، حالا ببین چه گفته، ببین فرمایش این خدا چیست.
حالا این خدا میگوید که اگر مرا بخواهید بشناسید که من خودم بهتر میدانم چطورم، اگر میخواهی مرا بشناسی اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. صفت این نور چطور است؟ باید صفتش را هم بفهمیم، والّا آفتاب هم نور آسمان و زمین است، حالا خدا نیست، آن خدا صفت نورش این است که مانند چراغدانی است که در توی او چراغی باشد. باز اگر میبینی توی دلت این لفظ چراغدان و چراغ و شیشه که میشنوی بازی به نظرت میآید، توی دلت فکر کن و بدان این را اهل بازی نیاوردهاند، این را خدای آسمان و زمین آورده است. پس مثل نور خداوند عالم این است که مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد، و بر روی آن چراغ شیشهای باشد، و آن چراغ در خانههایی چند باشد، و آن خانهها از خشت و گل نباشد، و این خانهها رجالی چند باشند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه، اگر کسی توحید میخواهد باید همچو باشد.
اگر داری رجالی را که یکی از مراتب ایشان چراغ است، و یکی از مراتب ایشان شیشهای که چراغ در آن است، و یکی از مراتب ایشان چراغدانی است که آن چراغ و آن شیشه در آن گذارده شده، و یکی از مراتب ایشان آن خانهای که اینها در آن است، و اینها مردمانی هستند که روی زمین راه میروند؛ اگر همچو رجالی داری توحید داری، اگر نداری توحید نداری.
بله، یک کسی ساخته این آسمان را و این زمین را، من کار دست این دارم یا نه؟ یک کسی ساخته ساخته، کاری دستش نداری هر کس ساخته خوب است. و فکر کن ببین که کار دستش داری، در دنیا در آخرت، در زندگی در مردگی. اگر تو کار دست او نداری او کار دست تو دارد، خودش گفته که من تو را ساختهام به جهت کاری، و تو هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۵ *»
باید کور شوی سعی کنی آن کار را بکنی. و واللّه خودت هم کار دست او داری. پس اگر کاری دست او داری باید بدانی دلیل توحید او وجود این رجال است، و این رجال رجالی هستند که شناختن ایشان شناختن خداست و جهل به ایشان جهل به خداست. پس بدان هر که ایشان را نشناخت خدا ندارد ولو خدا بگوید. بتپرستها هم بت را خدا میگویند، بت خدا نیست.
پس فکر کنید انشاءاللّه که هر کس ائمه طاهرین صلواتاللهعلیهم را شناخت به اینجوری که اشاره کردم که معنی معرفت ائمه طاهرین را بدان آن رجالی است که اگر شناختی ایشان را خدات را شناختی، اگر نشناختی ایشان را خدات را نشناختی. توی اخبار و زیاراتشان همه همین است و همینجور است. السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه، من احبّکم فقداحبّ اللّه و من ابغضکم فقدابغض اللّه و من اعتصم بکم فقداعتصم باللّه همینکه شناختی ایشان را بدان خدای خود را شناختی. اما شناختن ایشان که آن را باید طالب باشی و سعی کنی به آنجا برسی، این شناختن بدان مخصوص مؤمنین است. آنکسی که مؤمن است و خدا میداند مؤمن است، خدا میشناساند به او ائمه طاهرین را. و آنکسی که مؤمن نیست ولو آنکه به او بگویند که این را بشناس باز نخواهد شناخت، چرا که خدا حتم کرده که غیر مؤمن او را نشناسد. پس بدان که هیچکس ایشان را نمیشناسد مگر مؤمن.
حالا دیگر فکر کنید بابصیرت باشید، دوازده امام را که خیلی از مردم میشناسند، اسمهاشان را میگویند نَسَبشان را مردم راه میبرند، سنّیها میشناسندشان، خیلی از فرنگیها و تاریخنویسها میشناسند که فلان زمان یک کسی برخاست اسمش محمد بود، اسم پدرش عبداللّه بود، ادعای ریاست و نبوت و سلطنت کرد، وزیر او امیرالمؤمنین بود که دامادش بود، و این محمد دخترش فاطمه بود و پسرهاش حسن و حسین بودند. اینها را همه میدانند. پس بدانید که این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۶ *»
معرفتهایی که غیر اهل حق دارند ــ و غیر اهل حق بگو و جانت فارغ ــ تمام معرفتهایی که غیر اهل حق میدانند، بدان معرفت ایشان نیست، معرفت فلان بن فلان است، معرفت قباشان است معرفت عباشان است. معرفت خودشان واللّه یک جوری است که واللّه همینکه نگاهشان میکنی خدا پیداست از ایشان و ایشانند اسمهای خدا. باز مثلش را عرض کنم، و عرض کردهام پِیَش نمیروی لابد میشوم هی مکرّر کنم. من میگویم یاد نمیگیری. یکی هم یاد بگیرد، در تمام عمر هم یک نفر هدایت بیابد، همان یک نفر مرا کفایت میکند.
خلاصه، پس بدانید ائمهطاهرین اسمهای خدایند، در احادیث هست که هر کس امامرضا را زیارت کند در حالتی که معرفت داشته باشد به حق امامت او و او را بشناسد حق معرفت او؛ و این حق معرفت که فرمودهاند یک رمزی است که توش گذاشتهاند، والّا این پسر کیست، همه میتوانند بشناسند. این حسین بن علی است و اینجا مدفون است، این را که سنّیها میروند زیارت میکنند. پس بدانید که معرفت خودشان نه معرفت عبا و قباشان است، معرفت خودشان، خودش که نور خداست، و نور خدا جوری است که وقتی توش نگاه میکنی خدا پیداست. این است که حضرتامیر فرمود به سلمان و اباذر که یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی هر کس مرا به نورانیت شناخت میشناسد خدای عزوجل را، و هر کس خدا را شناخته باشد میداند آن معرفت خدا معرفت من است.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه، از روی همان مثالهایی که خدا زده؛ و خدا بناش این است که هی مثل بزند و تلک الامثال نضربها للناس لعلّهم یتفکرون. پس عرض میکنم ملتفت باش، خداوند عالم تو را آیت توحید خود قرار داده و حجت خود را بر تو تمام کرده. ببین کسی را که میشناسی تو اسمش را میشناسی و به اسم او را میشناسی. اما این اسمی که من میگویم غیر از آن اسمهایی است که شنیدهای. این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۷ *»
اسمهایی که آدم یادش میرود اسمهای بیمعنی است، اسمهای لفظی هیچ معنی ندارد مگر علم به موضوعٌله به قول ملّاها آدم داشته باشد. آنجور اسمها را هرچه بخوانی اثر نمیکند. ببین تو اگر دلت حلوا بخواهد باید روغنی پیدا کنی شیرهای پیدا کنی درست کنی؛ این کارها را که کردی، به این اسم دعوت کردهای و از بابش داخل شدهای. حالا تو همچو کاری مکن و بگو من ندا میکنم میگویم یاحلوا یاحلوا و به آواز بلند هم بگو یاحلوا یاحلوا، بلندتر هم بگو، هیچ دهن شیرین نمیشود. این حاء است و لام است و واو است و الف، حاء و لام و واو و الف ندارد آن طعم را و آن خاصیت را، مرکب است مداد است، حلوا از کجا آمد؟
اینجور اسمها را فکر کن، و من نباید عرض کنم تو خودت برو فکر کن. تو هر کس را میشناسی به اسمش میشناسی، زید ایستاده اسمش ایستاده است، مینشیند اسمش نشسته میشود، راه میرود اسمش راهرونده میشود. هرشخصی خودش یکی است اسمهاش بسیار است. ملتفت باش که حالت ایستادگی را میگویم نه این حروف را. بابصیرت باش، یکخورده دلتان را خبر کنید. پس هر کس را تو دیدهای به اسمش دیدهای او را، یا ایستاده باید باشد که تو ببینیش و به اسمش او را بشناسی، وقتی خراب میکند ایستاده را و مینشیند، این نشسته اسم او است و به اسمش او را میشناسی.
پس عرض میکنم یکخورده بابصیرت باش که هر کس هر کس را شناخت او را به اسمش شناخته، و هیچکس را به اسم لفظی نمیتوان شناخت. تو همچو فرض کن یک دوائی را یک غذائی را، و تو هیچ نشنیده باشی، کسی لفظی به تو بگوید که هیچ معنیش را نشنیده باشی مثل «چاری چریاری پیلی پندولی» تو هیچچیز از آن نمیفهمی. پس هیچکس و هیچچیز به اسم لفظی شناخته نمیشود. یکخورده بابصیرت باش دل بده ببین من چه میگویم. اقلاً بعضیتان دل بدهید که آنچه من میگویم هدر نرود، اقلاً یکی دویی از شما یاد بگیرد. وقتی خوب است شناختن که چیزی را تو به اسم اصلی شناخته باشی، آتشی دیده باشی آنوقت بگویی که اسم این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۸ *»
را میگذارم آتش. اگر آتش را کسی ندیده باشد تو هزاربار بگویی آتش، هیچ معنی گرمی و خشکی را او نمیفهمد.
مردم به امر آخرت که رسیدند معنیها را صلح کردند به لفظهای صرف بیمعنی. حتی آنکه فتوایی دیدم، نعوذباللّه استفتائی دیدم که از آخوند جامع الشرایطی کرده بودند شیخ فلان که خیلی گنده هم هست، استفتاء کرده بودند که زیارتهای ائمه را بخوانیم یا نه؟ وقتی میخوانیم ملتفت معنیهاش باشیم یا نه؟ جواب نوشته بود که بخوانید به جهت آنکه از صدر اسلام تا کنون اینها بوده و علماء توی کتابهاشان نوشتهاند، البته بخوانید اما معنی نکنید، معنیش همان چیزهایی است که شیخیها میگویند. ببینید تعمد میکنند که معنی نداشته باشد. فکر کنید ببینید که هیچ باطل از این واضحتر میشود؟ عوام همینطور یک چیزی میگویند که هیچ معنی از آن چیز نمیفهمند. بعینه مثل «چاری چریاری پیلی پندولی لیتی تیتی» اینها چه مصرف دارد؟ هیچ اثر ندارد. هی یاحلوا یاحلوا، دهن شیرین نمیشود، نه روغن میداند چهچیز است، نه شیره میداند چهچیز است، حلوا هنوز راه نبرده چهچیز است.
باری، ملتفت باشید، مردم روزگار واللّه مصالحه کردهاند معنیها را به لفظ تنها در دین و مذهب، و معنی را ترک کردهاند. مردکه آخوند است و مجتهد و جامعالشرایط است، وقتی به لفظ تنها اکتفا کند معلوم است مردم دیگر هم تابع اویند. حالا فکر کنید که مردم مصالحه کردهاند معنیها را به لفظ تنها در دین و مذهب، اما در دنیا بگویی آب بده بخورم و یک کسی الف و باء بنویسد بیاورد به تو بدهد، میگویی میخواهی مرا ریشخند کنی؟ آب آن چیزی است که میآشامند، به این الف و باء آدم تشنه سیراب نمیشود. در کارهای دنیایی میگویی بیا، میآید. برو، میرود وهکذا تمام آنچه لفظ است توی دنیا همه معنی دارد به طوری که وقتی مردم آنها را میگویند ملتفت لفظ نیستند و تمامشان همه میروند در معنیها، جمیع معاملات در معنیها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۹ *»
است، به خدا و دین و مذهب که رسیدند دیگر آنجا حرفهاشان معنی ندارد. خوب وقتی میگویی زید یکی است، چرا معنی داشت؟ و وقتی میگویی خدا یکی است معنی نباید داشته باشد؟
پس بدانید و بابصیرت باشید که هر کس شناخته هر کس را، به اسمش شناخته. نه اسم لفظی، بلکه مثل اینکه ایستاده اسم فلانشخص است. آیا نمیبینی حکایت میکند از او که عالم است یا جاهل؟ خوشگل است یا بدگل؟ این صورت را به هم میزند نشسته اسمش است. پس هر کس شناخته شد به اسمش شناخته شد. و میخواهم عرض کنم که هیچچیز شناخته نمیشود مگر به اسم او، و محال است چیزی را کسی بشناسد بدون واسطه اسمش. چیزی تا ظهوری نداشته باشد و تو او را نشناسی محال است شناخته شود، لامحاله باید ظاهر باشد، و به اسمهاش ظاهر میشود و شناخته میشود. پس خدا به اسمهاش ظاهر شده به اسمهایی که خودش آنها را ساخته. این اسمهایی که تو مینویسی تو هم میتوانی خرابش کنی، اگر آن اسمهایی را که به قلم قدرت خودش نوشته شناختهای میدانی که این اسمها که تو مینویسی اسمِ آن اسمها است. اگر آتش خارجی را نمیدانی و به الف و تاء و شین میخواهی آتش را بشناسی، نمیتوانی.
پس بدانید انشاءاللّه و بابصیرت باشید که هیچچیز شناخته نخواهد شد مگر به اسم خودش. و تمام آنچه هست، خلق و غیر خلق، همه شناخته میشوند به اسمهای خودشان. خدا هم واللّه شناخته میشود به اسمهاش، اسمهاش بسیار است و خودش یکی است. یکی از اسمهاش محمد است یکی از اسمهاش علی است یکیش حسن است یکیش حسین است. این است که فرموده حضرتصادق صلواتاللهعلیه نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امرکم اللّه انتدعوه بها قسم خورده که به خدا قسم ماییم آن اسمهای حسنایی که شما را امر کردهاند که او را به آن اسمها بخوانید، هریک از آنها را بخوانید خدا را خواندهاید ایّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنیٰ.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۰ *»
در سبک آیه انشاءاللّه فکر کنید، میفرماید قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنیٰ. عبرت بگیرید ببینید خدا چهجور تعلیم مؤمن میخواهد بکند. خدا هیچ مجمل نگذارده مبهم نگذارده، مطالعه نمیخواهد، بلکه گفته صریح ظاهر بیّن، اگر تو خیری داشته باشی میبینی آن را، اگر نداشته باشی از دیدن او کوری. و اهل باطل را لامحاله کورشان میکند. اگر یک چیز را خیال کنی که دو اسم داشته باشد مثل آنکه خربوزه و بِطّیخ دو اسم است برای یک چیز ولکن قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن حالا خیال کن که اینها دوتا است و اسمِ یک چیز است هر کدام را میخواهی بخوان قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن یعنی ادعوا محمداً او ادعوا علیّاً ایّاًما تدعوا، بایّهم اقتدیتم اهتدیتم، هریک را که بگیری به مطلب خود میرسی، چرا که پیش هریک بروی آن نورانیت را دارند. معرفت ایشان معرفت خداست، معرفت خدا معرفت ایشان است.
پس بدانید معرفت ائمهطاهرین سلامالله علیهماجمعین یعنی معرفت نورانیت ایشان. معرفتهای دیگر که مردم دارند، سنّیها دارند منّیها دارند، معرفتهای مردم معرفت نیست. نمیبینی میفرماید ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه یعنی همینکه میبینیش خدا را دیدهای. زید اسمها دارد، ایستاده یک، نشسته دو، وهکذا اسمها متعدد است، حالا به هریکیشان نگاه کنی سرتاپاشان زید است غیر از زید چیزی دیگر پیدا نیست، چرا که اسمها یک جوری هستند که خودنما نیستند.
خدا روزیتان کند که در مسائل آخرتی بشوید مثل مسائل دنیایی. در دنیا از بس اسمها خودنما نیست من باید زور بزنم اثبات کنم که زید غیر نشسته است غیر ایستاده است، چرا که اینها متعددند و زید یکی است. مردم معامله میکنند با یک نفر و آنها را متعدد نمیشمارند به جهت آنکه آنها گُمند در جنب زید، اینها همه خبرهای غیرند، از خودشان خبر نمیدهند. از این جهت است که در معاملات دنیایی نمیگویند ایستاده یکی، نشسته دوتا، خوابیده سهتا، از بس این چندتا گمند، و البته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۱ *»
هیچ خودنمایی ندارند. در دنیا اینطور است. آنهایی هم که اهل آخرتند همینجور است حالتشان که میبینند محمد را، علی را، حسن را، حسین را، و آنها را هیچ متعدد نمیبینند. اگر در هریکشان خدا را میبینی تمام نور خدا را میبینی.
فکر کنید ببینید هوا یک چیزی است خدا خلق کرده، غیرنما است خودنما نیست، هیچ اشاره به خود هوا نمیکنند و نمیشود کرد، به جهتی که خودنما نیست و وضع شده برای همینکه غیرنما باشد. و این هوا را آنهایی که عارف هستند مقام اسم میدانند، چرا که اسم چیزی است که نگوید من خودم کیستم، حرفش این است که بگوید مسمّای من کیست، مثل ایستاده که هیچ نمیگوید من کیستم میگوید زید است ایستاده است.
پس وجود نورانیتشان: همین حالتی است که عرض میکنم، مقام نورانیتشان این است که ایشان سرتاپاشان نور خداست، اللّه نور السموات و الارض در سرتاپاشان هیچ ظلمتی نیست به هیچ وجه من الوجوه، یافت نمیشود، بلکه نوری بر روی نوری است. برخلاف نورها و نارهای دیگر دنیایی که قوام آنها به دود است، نار به دود برپاست. لکن آن چراغ نوری است بر روی نوری، ظلمت در آن چراغ به هیچ وجه نیست. پس بدان حقیقت ایشان نور خداست، و نور نمینمایاند خود را، نور خودش ظاهر است و ظاهرکننده غیر است. این نور ظاهری را هم اشاره کنی، به جای دیگر به شخصی دیگر واقع میشود، به خود نور واقع نمیشود، از بس ظاهر است مخفی میشود.
پس بدانید که نور خدا از شدت ظهور مخفی شده و از شدت نور چشمها را خیره کرده، پس وجودشان نوراللّه است. پس کسی که به نورانیت شناخت ایشان را خدا را شناخته. امامی که مردم میشناسند آن کسی است که آب میخورد نان میخورد در بازارها راه میرود. اینها که نور خدا نیست، دیدی که سرشان را بریدند کشتندشان. پس بدانید خدا نیست اینها، خدا به اینها شناخته نمیشود، اگر اینها را بگویی خدا کفر است، اگر بگویی خدا میخورد یا خدا میآشامد؛ مگر کسی بخواهد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۲ *»
معنی لطیفی بکند برای خوردن و آشامیدن.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه، هر کس خدا را به این رجال شناخت شناخت خدای خود را. یکخورده بابصیرت باش، پس عرض میکنم خداوند عالم چندین روح خلق کرده، از برای اینکه تو پیجویی کنی تا اینکه پی ببری به اصل مطلب. ببین از برای این گیاهها یک روحی است؛ و این مثلی است خیلی روشن توی راه میافتی. ببین این گیاهها روحی دارند که اگر ببرند بیرون، آن روح که از بدن گیاه بیرون رفت دیگر سبز نمیشود، بدنش دیگر میماند بیروح. پس این گیاهها روحی دارند در عالم ارواحشان، اگر ننشینند در بدنی و مجسم نشوند هیچکس نمیشناسد روح نبات را. همچنین حیوانات روحی دارند، آن روح در بدنشان که هست راه میروند میبینند میشنوند بو و طعم میفهمند. آن روح وقتی میرود بیرون، این بدن دیگر نه میبیند نه میشنود نه بو میفهمد نه طعم. پس اگر یک کسی بگوید من میشناسم حیوان را، معنی حیوان چهچیز است؟ حیوان میبیند حیوان میشنود حیوان راه میرود، حیوان بو میفهمد طعم میفهمد، گرمی میفهمد سردی میفهمد.
فکر کن یکخورده بابصیرت باش، ملتفت باش که خیلی چیزها عرض کردم. پس حیاتی که در عالم حیات است کاری به این عالم ندارد که ببیند، این عالم چشم میخواهد که ببیند. آن روحالحیاتی که توی بدن تو است زنده است، همین الآن چشمت را هم بگذار و بگو ببین، ببین میبیند؟ الآن گوشَت را ببند پنبه بگذار، ببین هیچ میشنود؟ اگرچه زنده است، چرا بینیش را که میگیری بو نمیفهمد؟ پس روحی است درّاک در عالم خودش، نه میبیند نه میشنود، الانی که خدا این بدن را خلق کرده تا چشمش را میگیرد دیگر نمیبیند، الآن گوشش را بگیرد دیگر چیزی نمیشنود، الآن بینیش را پنبه بگذارد بو نمیفهمد، زبانش را ببرند معلوم است دستش طعم نمیفهمد، هزار حلوا توی دست بگذاری هیچ تلخی و شیرینی نمیفهمد، دست گرمی و سردی را که میفهمد روح است که میفهمد. حالا روحْ اینها را توی عصب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۳ *»
میفهمد، اینهایی که فالج و لقوه میشوند توی پیهاشان آن روح کم میشود به طوری که اگر داغشان کنی بسا نفهمند. پس روح در عالم خودش بیننده نیست شنونده نیست، بو نمیفهمد طعم نمیفهمد، تا وقتی که بگذارندش توی خانهای، توی بدنی که سوراخها داشته باشد، روزنهها داشته باشد، بعینه مثل چراغدان. پس تا نگذارند آن روح را توی بدنی آن روح نمیبیند. پس آن روح بیننده است توی بدن، شنونده است در توی گوش، بو و طعم میفهمد در بینی و در زبان.
پس مغرور است آنکسی که میگوید حیوان چه دخلی به این عالم دارد؟ حیوان اهل این عالم نیست. آخر فکر کن ببین یک حیوانی در عالم هست یا نه؟ اگر هست کجا است؟ در عالم غیب نشسته؟ اینی که در عالم غیب نشسته نه میشنود نه بو میفهمد نه میبیند، نه طعم میفهمد نه گرمی میفهمد نه سردی میفهمد، نه سنگینی میفهمد نه سبکی میفهمد، تا نیاید اینجا در چنین ابدانی اینها را نمیفهمد. و اینها آیتی است از آیات خدا که ظاهر کرده برای مردم.
پس فکر کن که آن روح غیبی که مثل میزدم مثل این است که بگویی یک کسی این خانه را ساخته. این وقتی خوب است که تو آنکس را بدنش را بشناسی که کاری دستش داری برای تو بکند، اگر بدنش را نشناسی به کار تو نمیآید. حیوان را اگر کار دستش نداری بگذار باشد در عالم خودش، اگر کار دستش داری آن حیوانی که در عالم حیات است هیچ به کار تو نمیآید، هزارصدا بکنی صدات را نمیشنود. اگر حیوان میخواهی، یکی از این حیوانات را به دست بیار که بدنی داشته باشد، بدن حیوانی که پیدا کردی، حالا روح توی چشم آن حیوان میبیند، آن حیات توی گوش این حیوان میآید میشنود، توی این زبان میآید طعم میفهمد، توی بینی میآید بو میفهمد، توی این دست گرمی و سردی میفهمد. به همینطور واللّه اگر نیامده بودند انبیاء، به هیچوجه مردم نمیدانستند خدایی هست، و خدا را مردم باید به انبیاء بشناسند. و همچنین شماها باید به ائمهطاهرین سلاماللهعلیهم بشناسید خدا را.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۴ *»
در همان مثال فکر کن، ببین تمام روی زمین گیاه نیست مگر در جاهایی مخصوص، تو اگر طالب گیاه باشی لامحاله درختی باید پیدا کنی، یک چیزی پیدا کنی که آن چیز باید جاذب باشد هاضم باشد دافع باشد ماسک باشد نموّ داشته باشد. فکر کن ببین اگر تو میوه میخواهی باید درختی پیدا کنی که میوه داشته باشد. دیگر توی خاک بگردی که همه میوهها از خاک به عمل آمده، در خاک میوه پیدا نخواهد شد. بله، آن روح گیاه در همهجای این خاک هست، فایدهاش برای تو چه شد؟ همینطور بنشینی بگویی که خدای غیبالغیوب همهجا حاضر است، حاضر باشد، حالا که حاضر شد چیزی هم به تو داد؟ تو هی داد بزن، هیچ به دادت نمیرسد.
بابصیرت باشید، چهبسیار احمقها که خیال میکنند اینجورها. و بدانید که هر کس غیر اهل حق است احمق است الا انهم هم السفهاء ولکن لایشعرون. این گیاهی که در غیب آب و خاک است که گیاه نیست، اگر گیاه میخواهی درخت را به چنگ بیاور و میوهاش را بخور، به غیر از اینطور گیاهی توی آبها و خاکها پیدا نشده و نمیشود. یک گُلی بخواهی در میان خاکها و آبها پیدا کنی پیدا نخواهد شد، بخواهی یک بویی از گیاه پیدا کنی، یک طعمی پیدا کنی پیدا نخواهد شد. و جمیع ارزاق حیوان و انسان همهاش از این گیاهها است، بعضی تلخند، بعضی شورند، بعضی ترش بعضی شیرین، بعضی گرمند بعضی سرد، بعضی ترند بعضی خشک، بعضی سرخند بعضی زرد، بعضی سبزند بعضی سفید بعضی سیاه. حالا بخواهی این گیاهی که بخصوص رَجُلی شده شخصی شده، اعراض از این بکنی و بگویی که این جماد است، من در غیب همین آب و خاک میگردم، نبات که در همهجا هست، میگردم پیداش میکنم؛ تا عمر داری اگر بگردی که به دست نخواهی آورد. مگر اینکه یک شخصی را پیدا کنی، یک درخت میوهداری را پیدا کنی بروی پیش او، که من میروم پیش این درخت که گیاه را به من بشناساند، و خدا قدرت خودش را به من نشان بدهد، چرا که این را به قلم قدرت نوشته، برگش را میخواهی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۵ *»
تماشا کن میوهاش را میخواهی بخور، پایش را جاروب کن منتفع از او بشو.
باز به همین نسق تمام گیاهها نمیشنوند نمیبینند مگر بعضی از آنها که حیوانیت در آنها بروز کرده باشد، آنها میبینند و میشنوند. وهکذا در میان حیوانات همهشان عاقل نیستند مگر این دوپاهاشان که اینها عقل دارند، پس این عقل و شعور دارد ادراک چیزها را میکند. پس روح انسانی اینجا باید رَجُلی باشد که بدنی جمادی داشته باشد، بدنی نباتی داشته باشد، بدنى حیوانی داشته باشد، بدنى انسانی داشته باشد تا تو معامله با او بتوانی بکنی. و اگر این بدن نباشد، این رجل نباشد، نه او که صدا میدهد کسی صداش را میشنود؛ چنانکه جنها در عالم خودشان داد میکنند و صدای آنها را تو نمیشنوی. حالا یک جنی باشد، همه را میبیند صدای همه را میشنود.
امر همینطور میرود بالا تا آن کسانی که از روحاللّه خبر شدهاند. انسان روح انسانی دارد، تا رَجُل نشود کسی نمیشناسدش. چنانکه حیوان روح حیوانی دارد تا شخص نشود کسی نمیشناسدش. گیاه روح نباتی دارد تا علفی سبز نشود هیچکس خبر از آن روح ندارد و هیچکس با گیاه نمیتواند معامله بکند، یکپاره را آب بدهد. اگر این علف مخصوص نباشد کجا را آب بدهد؟ تمام روی زمین را نمیشود آب داد.
پس بدانید آن روح نبوت، آن روحاللّهی که میدمند در آدم که میفرماید نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین و تعجب این است که این روح یک جور روحی است که همینکه مستولی شد و همینکه دمیده شد در بدنی، جمیع ملائکه باید پیش او به خاک بیفتند. همینکه آن روح در بدنی آمد، مَلَک باید به خاک بیفتد. و از آن پستترند که کبر کنند، البته کور میشوند به خاک میافتند و باید به خاک بیفتند. و آن روحِ خودش است که نفخ میکند، روحاللّه اسمش است و کذلک اوحینا الیک روحاً من امرنا ماکنت تدری ما الکتاب و لا الایمان این آب و خاک معلوم است چه میدانند؟ هیچ نمیدانند. تا اینکه آن روحاللّه را میدمند در بدن پیغمبر، آن روح که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۶ *»
دمیده شد واللّه جبرئیل نوکرش میشود، تمام ملائکه خاضع و خاشع میشوند، میکائیل نوکرش میشود، عزرائیل و اسرافیل نوکرش میشوند، روحالقدس واللّه نوکرش میشود، تمام ملائکه نوکرش میشوند خاضع و خاشع میشوند. آن روح را خدا نسبت به خود داده، چرا که روحی است عالم، روحی است قادر، روحی است بینا، روحی است شنوا. اسمهای آن روح را میخواهی بدانی جوشنکبیر را بردار بخوان. و آن روح به خودی خود هیچ ندارد، و روحاللّه است از خودش هیچ ندارد، نوراللّه است خدانما است، او از خودش نمیگوید از خدا میگوید، وقتی میگوید «من» این مَنَش به خدا برمیگردد، چنانکه وقتی زید ایستاده و حرف میزند و میگوید من، این من به زید برمیگردد نه به ایستاده.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۷ *»
مجلس بيستوسوم (يکشنبه / 24 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
مکرر عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را از برای فایدهای خلق فرمود، و آن فایده را چون خودش میدانست خودش خبر داد، گفت آن فایدهای که من خلق را برای آن فایده خلق کردم آن نیست مگر همینکه مرا عبادت کنند، مرا بشناسند. و چون خواست او را بشناسند این آیه را نازل کرد که اللّه نور السموات و الارض تا آن آخر که فرموده رجالٌ لاتلهیهم تجارة.
عرض کردم و مکرّر عرض میکنم و کی ضبط میکند؟ و من باز مکرّر میکنم، آنوقت یک کسی هم بر من بحث میکند که چرا اينقدر فلانی مکرّر میکند؟ مکرّر عرض کردهام که مردم به همین اکتفا کردهاند که دیدند خانهای ساخته شده و گفتند این خودش ساخته نشده، گفتند آنکسی که این خانه را ساخته آن خداست، یکپاره صفاتی هم که برای خدا گفتند از همین قاعده گفتند. شما بدانید که این توحید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۸ *»
نیست معرفت نیست، ولو مقدمه باشد. تو همینقدری که میبینی مسجدی ساخته شده میفهمی بنّائی ساخته این را، این معرفت بنّا نیست. اگر کاری دست بنّا داشته باشی نمیدانی این بنّا کیست، کجایی است، خانهاش کجاست. حالا این خانه بزرگ را یک کسی ساخته و آن خدا اسمش است، حالا آیا کاری نداریم دست آن خدا و معامله با او نمیخواهیم بکنیم؟ مبایعه با او نمیخواهیم بکنیم؟ اطاعتش را نمیخواهیم بکنیم؟ آیا قولش را نمیخواهیم بدانیم چهچیز است؟ آیا نمیخواهیم بفهمیم به چهچیز راضی است؟ به چه راضی نیست؟ چگونه میشود این توحید باشد که فکر کنیم که اين خانه بزرگ را یک کسی ساخته و آنکس خداست؟
پس ملتفت باشید که خداوند در معرفتش به همینقدر اکتفا نکرده که این عوامالناس میگویند، که همینها که میگویند باشد. بلکه توحید آن است که از حجتهای خدا یاد بگیری. و خدا حجتهایی که میفرستد آن حجتهای خود را خالص میکند از غیر. یکخورده تو هوش خود را جمع کن ببین چه میگویم که به حقایق ایمان برمیخوری. پس آن قاصدهای خود را خالص کرده از غیر، و هیچ شیطان را نگذاشته تصرف در قاصدهای او کند و شیطان مأیوس شده از آنها، پس خالص و مخلص مال خداست. از خود که هیچ ندارند، در هیچ مرتبهای از مراتب هم که شرک شیطان نیست، پس تمام آنچه را دارا هستند از عرصه الوهیت آمده، از این جهت تمام آنچه دارند خدانما است.
و اگر بدانی چه گفتم میدانی که چقدر مطلب بزرگی بود عرض کردم. توی مثالهاش فکر کن ملتفت باش، ببین تو وقتی ظاهر میشوی، به یکی از صفات خودت ظاهر میشوی. در این صفاتِ تو ببین غیر تویی داخل نشده، تو اگر ایستادی میگویند صفتش این است که ایستاده، اگر نشستی میگویند صفتش این است که نشسته. در این ایستاده کسی نایستاده مگر تو، هیچچیزی این ایستاده ندارد مگر چیزهایی که دارد از تو خبر میدهد، حتی از وجود خود خبر نمیدهد چرا که این بسته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۹ *»
به غیر است، وجودش وجود صفتی است و وجود غیر است، از این جهت غیرنما است نه خودنما. صفت هرشخصی را به دست بیاری خلقت خدا را میتوانی به دست بیاری. و اگر اینجور نکرده بود تو نمیتوانستی توحید به دست بیاری، خدا میفرماید لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتیـٰها و خدا میفرماید لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها اگر میبایست بروند به آسمان آنجا معرفت خدا را تحصیل کنند نمیشد مگر همانطوری که خودش قرار داده سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق پس اگر در آفاق میتوانی فکر کنی فکر کن، نمیتوانی در آفاق فکر کنی در خودت فکر کن، هیچچیز نزدیکتر از خودت به تو نیست.
حالا ببین خودت در صفاتت چهجوری، خدا هم در صفاتش همانجور است. پس ببین تو صفات بسیار داری، در صفات بسیارت غیر تویی داخل نشده، اگر میایستی تو میایستی نه کسی دیگر، در این ایستادن تو عرض داخل نشده، و اگر مینشینی تو مینشینی نه کسی دیگر. فکر کنید ببینید چقدر واضح است، و ببینید چقدر مخفی شده از خیلی از مردم! به جهت آنکه خدا نخواسته بفهمند، چرا که میدانست ثمری ندارد بفهمند، بیحاصل است فهمیدن ایشان، میدانست که از اول طالب نبودند.
پس فکر کن ببین در خودت ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت اگر یک جا را درست بفهمی باقی جاها را میتوانی درست بفهمی. و اگر یک جا را خیال کنی فهمیدی و نفس گولت بزند و میبینی جای دیگر میروی و نمیفهمی برگرد همانجای اولی را درست بفهم، یک جا را که درست فهمیدی همهجا را میفهمی ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت، ما امرنا الّا واحدة همهجا بر یک نسق است. پس کار خدا همهجا بر یک نسق است، بر یکطور است. تو یک مبتدا و خبری را، یک ذات و صفتی را در وجود خودت بفهم، برو دیگر به پشت بخواب. ذات تو یک ذات است و یک شخص است و صفات تو اشخاص عدیده و بسیارند. در جمیع این صفات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۰ *»
بسیار، تویی کارکن، تویی بیننده تویی شنونده، تویی گیرنده و تویی دهنده. اینها را در سینه خود جا که دادی آنوقت در فضائل حرف میتوانی بزنی، و آنوقت میدانی هیچکاری از دست خدا گرفته نشده.
خیلی از مردم برخوردند به کلام اهل حق و دیدند اهل حق صفات عجیب و غریب بسیاری درباره ائمهطاهرین و در فضائل حضرتامیر میگویند، اینها را که دیدند گفتند حضراتْ مفوّضه هستند و میگویند خدا تفویض امر خودش را به حضرتامیر کرده است، پس گفتند اینها میگویند این خلق میکند، این رزق میدهد، این زنده میکند، این میمیراند؛ این افترا را بستند. و اینها قول مردم است که عرض میکنم. پس مردم گفتند که حضرات نسبت جمیع افعال را به ائمهطاهرین میدهند و خدا را یک طرف نشانیدهاند بیکار، و به تعطیل قائلند. و این حرف به جهت این است که کلام اهل حق را نفهمیدند. عبارتی دیدند، از تکبری هم که داشتند عارشان شد بروند بپرسند از صاحب کلام؛ نفهمیدند و اینها را نسبت دادند، گفتند بله اینها مفوّضه هستند. اما تو انشاءاللّه بابصیرت باش، به جهت آنکه این مقدمات رفع این حرفها را میکند، اینهمه اصرار میکنم بلکه یک کسی به درد دلم برخورد.
انشاءاللّه ملتفت باش، عرض میکنم چیزی را که ذات نخواسته باشد نیست، و او نیست را خلق نمیکند. فرق است میان خالق و میان کارکُن، خالق خلق میکند تو را و کار تو را، حالا که خلق میکند تو را و کار تو را، حالا آیا تو کار خودت را نکردهای؟ ببین تو راه میروی غیر تو راه نمیرود، آیا این راهرفتن خالقش کیست؟ خداست وحده لاشریک له. مثل آنکه خالق خودت کیست؟ خداست وحده لاشریک له. خالق آفتاب و نور آفتاب هردو خداست. پس فرق است میان خالق و میان کارکُن. و ما این فضائلی که میگوییم، میگوییم اینها کارکنان ملک خدا هستند، لکن کارشان را و خودشان را خدا خلق کرده، و خدا بیکار نیست و محال است که تفویض کرده باشد امر خود را به غیر.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۱ *»
پس بدانید که اینها افترا است که منّیها به ما میبندند، و سببش همه همین است که خودش احمق است الاغ است، کتاب را برمیدارد عبارتی میبیند و نمیفهمد، نمیرود هم از کسی بپرسد، خودش هم سرش نمیشود، به این جهت لابد و ناچار میشود میگوید حضرات به تفویض قائلند. بابا، نمیشود تفویض کند کسی امرش را به غیر، اگر کسی بخواهد کار خودش را به غیر واگذارد محال است، نمیشود. تو بخواهی ببینی چیزی را، نمیشود به غیر بگویی تو برو ببین که من دیده باشم. اگر کسی دیگر دید خودش دیده، تو ندیدهای. چیزی را بخواهی بشنوی، خودت باید بشنوی و فاعل شنیدن باشی، به غیر واگذاری شنیدن خود را نمیشود، او اگر گوش بدهد تو چیزی نمیشنوی. پس شنیدن تو کار تو است، حرکت تو کار تو است، سکون تو کار تو است، هیچیک اینها را به غیر نمیتوانی واگذارى، چطور خدا کارش را وامیگذارد و تفویض میکند به دیگری؟ هیچکس نمیشود کارش را به دیگری واگذارد. اما یکپاره کارها است وامیگذاری به کسی، مثلاً میگویی برو بازار نان بگیر، گوشت بخر، همه میگویند نقلی نیست، کفری، زندقهای، چیزی نیست. آيا او که کاری را به کسی میگوید بکن و او میکند تفویض میشود؟ بدان هیچ تفویض نیست، هر کسی کار خودش را میکند.
پس ملتفت باش در همان مثلی که عرض میکردم بدان مثل عین ممثَّل است، چرا که باید بدانی ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت، باید بدانی خدا دینش را در نفس خودت گذارده. پس ملتفت باشيد که شما شخص واحدی هستید و صفات بسیاری دارید، و در این صفات تو غیر تویی کارکن نیست. فکر کن که خیلی واضح است. پس تو اگر ایستادی و چیزی به کسی دادی، خودت دادی کسی دیگر نداده، و اگر نشستی و کاری کردی باز آیا خودت معطّلی و توی پستویی و این نشسته کسی دیگر است جای دیگر نشسته وکیل از جانب تو بوده آن کار را کرده یا شریک تو بوده؟ نه، خودت کار کردهای. اگر تو در حال ایستادگی چیزی به کسی دادی ذات تو وحده لاشریک له
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۲ *»
خودش داده نه شخص دیگر، و اگر کسی نشست و داد خودش داده نه شخصی دیگر، نه کسی را مأذون کرده که برو بده، نه کسی را وکیل کرده که برو بده، نه کسی را شریک کرده. اگر ایستادی، تو ایستاده را وکیل نمیکنی که برو از جانب من بده، و مأذون نمیکنی ایستاده را که تو برو از جانب من بده. پس این ایستاده معین تو نیست وزیر تو نیست وکیل تو نیست مأذون از جانب تو نیست، واللّه هیچ نیست مگر صفت تو، تو نیستی مگر توی این صفت. پس تو در حال ایستادگی دادی و تو دادی، تو در حال نشستگی دادی و تو دادی.
پس ذات خداوند عالم را هم بدان یکی است متعدد نیست، و صفات او بسیار است هزارصفت دارد و بیشتر. حالا خدا در صفت خودش که کاری میکند معزول نیست که صفت کاری بکند و خودش نکند. او اوجد است در مکان صفت از خود صفت و ظاهرتر است در صفت از خود صفت، صفت نیست مگر ظهور او در این مقام.
پس انشاءاللّه ملتفت باش، آن رجالی را که باید شناخت خلفای خدا هستند قائممقام خدا هستند، اینها را مردم همه میگویند و میشنوند لکن نمیفهمند. وقتی میگویی اشهد ان علیاً و الائمة من ولده خلفاء اللّه این را که میشنوی هیچکس حرفی ندارد، همه قبول دارند که اینها خلفای خدا هستند، همه قائممقام خدا هستند، همه صفات خدا هستند، همه قائممقامان خدا هستند، هرچه باشند خدا را نمیپوشانند، پردهای نیستند که خدا در پس آنها مخفی بشود، بلکه خدا در وجود ایشان از خود ایشان ظاهرتر است، و او یکی است و متعدد نیست و ایشان متعددند، و ایشان از خود هیچ ندارند مگر آنچه خدا به ایشان داده، پس لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً.
آیا خدا چه به ایشان داده؟ هرچه را از خلق خواسته و خواسته که به آنها برسد به دست ایشان داده. حالا به محض آنکه به دست ایشان داده که به خلق برسانند آیا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۳ *»
خودش معزول شده و تفویض کرده؟ مگر تو خودت چیزی را حمل نمیکنی جابجا نمیکنی؟ مگر این گندمها را تو حمل نمیکنی؟ مگر آسیابان آردش نمیکند؟ مگر خمیرش نمیکند؟ مگر نان نمیکند؟ مگر نان را نمیخوری؟ پس اینهایی که در این میان این کارها را میکنند هیچکدام نه خالقند نه رازقند، معذلک کارهاشان را هم کردهاند و کفری و شرکی هم نشده.
پس بدانید آن توحیدی که به کار مؤمنین میآید و مخصوص مؤمن است و خدا پوشانیده آن را از غیر مؤمنین، آن توحیدی است که در وجود انبیاء کسی ببیند، و شما در وجود ائمهطاهرین سلاماللهعلیهم باید ببینید و بدانید ایشان مقامات خدا هستند و صفات خدا هستند و اسمهای خدا هستند و هیچ فرقی میان خدا و ایشان نیست مگر همینکه خدا خداست و هیچکس چیزی به خدا نداده و ایشان ایشانند و ایشان هرچه دارند خدا به ایشان داده است. از آن جهتی که فرقی نیست، شناختن ایشان شده شناختن خدا. و نه همین شناختن ایشان شده شناختن خدا؛ معامله با ایشان شده معامله با خدا، ایمان به ایشان ایمان به خداست، زیارت ایشان زیارت خداست، ترک زیارت ایشان ترک زیارت خداست، وهکذا همینطور کفر به ایشان کفر به خداست، محبتشان شده محبت خدا، بغضشان شده بغض به خدا.
این را دیروز شروع کردم، امروز انشاءاللّه میخواهم آن مطلب را عرض کنم به همینطوری که نظم خداست فکر کنی و بیابی که چنین است. شما ببینید هرچه در پرده غیب است مادامی که به عرصه وجود و ظهور نیامده تو نمیتوانی خبر بشوی از آن، پس روح گیاهی در پرده غیب است اصلش، تو حالا ببین که در این دنیا اگر هیچ گیاهی و هیچ درختی ندیده بودی آیا میدانستی آن روح گیاهی چهکار میکند در عالم خودش؟ پس اگر خدا بخواهد روح گیاهی را به تو نشان بدهد و بشناساند، سبز میکند درختی را، تو وقتی میبینی که درخت آب را میکشد به شکم خودش میبرد جذب میکند، در شکم خود به شکل چوب میکند پس هضم میکند، پس دفع میکند،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۴ *»
جزء خودش میکند آبها را و خاکها را؛ پس وقتی این درخت را دیدی تو میدانی در غیب این عالم یک روحی است که آن روح تعلق گرفته به این درخت، ریشه این را میبرد پایین، شاخههاش را میبرد بالا، کلفت میشود، معلوم است که روحی هست در این. و میدانی که آن روح دارد این کارها را میکند در این درخت، میفهمی آن روح است که سرازیر میبرد ریشه را، سرابالا میبرد شاخه را، گل را به هر رنگی که هست میکند، طعمهای مختلف به میوههای این میدهد. چرا که اگر درست کنی از گِل چیزی مثل تنه درخت و بگذاری جایی، میبینی خودش ریشهاش پایین نمیرود، خودش شاخههاش بالا نمیرود، خودش کلفت نمیشود. حالا که میبینی این درخت اینطورها میشود پس میفهمی یک روحی تعلق گرفته به این بدن درخت و این کارها تمامش کار روح است، و میفهمی بدن این درخت مثل سایر جمادات است.
حالا اگر تو استنطاق کنی از جانب او، میگویی این درخت میگوید به زبان جمادیِ خودش: من جمادی هستم، مثل شما سنگ و کلوخها هستم، همینطوری که شما قد دارید و پهنا و رنگ دارید و وزن دارید من هم دارم، هیچ فرقی میان من و شما نیست مگر یک فرق، و آن فرق این است که روح گیاهی در من هست در شما نیست، چرا که شما سرابالا نمیروید سرازیر نمیروید و من میروم. پس در من روحی است که آن روح سرازیر میبرد بعضی جاها را، سرابالا میبرد بعضی جاها را، بعضی را سبز میکند بعضی را سرخ میکند بعضی را ترش میکند بعضی را شیرین میکند. پس میگوید انما انا بشر مثلکم یوحیٰ الیّ من بشری هستم مانند شما، بیایید ببینید که رنگم مثل رنگ شما است شکلم مثل شکل شما است طورم مثل طور شما است هیچ فرق میان من و شما نیست الّا اینکه یوحیٰ الیّ در قلب من وحی و روحی پیدا شده، و آن روحْ مرا زبان تقریر خود قرار داده، و آن روح میگوید من متصرفم، تو را سرابالا میبرم تو را سرازیر میبرم رنگ میآرم شکل میآرم خاصیت میآرم. پس هر کس شناخت روح گیاه را، در بدن گیاه شناخت آن روح را، و اگر نبود این بدن، تو نمیشناختی آن روح را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۵ *»
که هست یا نیست، یا تصرفی هست برای آن روح یا نه، اگرچه جمادات اینجا بودند.
از این قبیل است که اگر روح حیوانی در عالم خودش بود و بدنی نمیگرفت، اگر توی بدنی نیاید و زنده نشود اینجا بدنی، و آنوقت از چشم این ببیند از گوش این بشنود؛ اگر توی چنین بدنی نمیآمد، تو چه میدانستی آن روح در عالم خودش بیننده است. اگر فکر کنی میدانی آن روح در عالم خودش بیننده هم نیست، چنانکه روح گیاهی در عالم خودش سرازیر نمیرود، و البته اینجا که میآید توی این درخت که میآید لطایفش را بالا میبرد غلايظش را پایین میبرد، ترشش میکند تلخش میکند شیرینش میکند، او در عالم خودش تلخ نیست شور نیست شیرین نیست ترش نیست اینجا که مینشیند این کارها را میکند.
پس بابصیرت باش انشاءاللّه که حکمت خدا را برخوری. اگر عالم غیب به عالم شهاده تعلق نگیرد حکمت ناقص است. و ببین که حضرتصادق صلواتاللهعلیه در آن حدیث مفضّل چقدر از حکمتها را شرح کرده به اینطورها.
پس روح حیوانی در عالم خودش نمیبیند، میخواهی بدانی که نمیبیند همین چشم را هم بگذار نمیبیند. در عالم خودش نمیشنود چیزی را، الآن گوشت پر از روح است آن را بگیر نمیشنوی. پس شنوایی او در اینجا است دیدن او در اینجا است ادراک او در اینجا است. اگر نزول نکرده بود ناقص بود. و همچنین روح انسان به همینطور در عالم انسانیت است او اگر چنین بدنی دنیایی نگرفته بود، او خودش مثل کلوخ افتاده بود هیچ نداشت.
و اگر این را برخوری آنوقت برمیخوری به بسیاری از احادیث که مستضعفین در قبر خود مثل کلوخ افتادهاند یعنی چه. بسا کسی که خیال کند مثل این کلوخها. شما ملتفت باشید که روح انسانی اگر بدنی نگیرد که خیال داشته باشد فکر داشته باشد، بدنی نگیرد که چشم داشته باشد گوش داشته باشد، اگر بدنی نگیرد، آن روح در عالم خودش مثل کلوخ است، هیچ فهم ندارد هیچ شعور ندارد. باید بیاید اینجا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۶ *»
بنشیند، اینجا که نشست شعور پیدا میکند.
روحهای پایین را فکر کن تا آنجا را خوب بفهمی. در این بدن، تمام آنچه حرکت در این بدن هست همهاش از روح است، اگر میبیند روح میبیند، اگر میشنود روح میشنود، اگر حرکت میکند روح حرکت میکند. با وجودی که چنین است، آن روح وقتی که بیرون رفت از این بدن، نه میتواند ببیند نه میتواند بشنود، هیچکار از او نمیآید. روحی را اگر نگذارند توی چنین بدنی هیچ نمیداند خدا خلق کرده این آسمان و زمین را یا نه؟ همینطور اخبار هست که سیر دادند بعضی را، میگویند به جمعی از ملائکه رسیدیم به آن ملائکه گفتیم ما از اولاد آدمیم، آنها گفتند ما هنوز آدمی نشنیدهایم که خدا خلق کرده باشد و عصیان کرده و از جنت بیرون رفته باشد.
باری، منظور این است که روح حیات کلّ ادراک با او است، اما اگر ننشیند در این بدن هیچ ادراک ندارد و هیچ نمیداند چیزی. حتی آنکه اگر فکر کنی ــ و این را عرض میکنم که شاید به دست بعضی بیاید مطلب ــ میخواهم عرض کنم سهل است خودش واجد خودش نمیتواند باشد، چیز مبهمی است. روح که نشست در این بدن آنوقت واجد خودش هم میتواند بشود، میتواند بفهمد خودش خودش است. چشمی که ضعیف شد عینک اگرچه جان ندارد اما قوّت چشم را زیاد میکند. پس این بدن عینکی است برای روح، اگر روح در این بدن ننشیند کمالات دارد اما ظاهر نیست، میتواند ببیند اما ندیده، میتواند بشنود اما نشنیده، میتواند حرکت کند اما نکرده وهکذا. و اگر نگذارند چنین روحی که چنین کمالات دارد در چنین بدنی، خلقتش بیحاصل است، بیثمر میشود وجودش. چون میخواست بیثمر نباشد وجود او، آوردند توی این عینک در این بدنش گذاردند. حالا که گذاردند، او به کلّش بینا است به کلّش شنوا است به کلّش شامّ است به کلّش ذائق است به کلّش لامس است به کلّش مدرک است، تمامش، همه ادراکها را دارد.
پس روح حیات را که در این بدن میگذارند تو میدانی که آن حیات میتواند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۷ *»
ببیند میتواند بشنود، پس توصيف میکنی و تعریف میکنی آن حیات را، به او میگویی ای شنونده بشنو که من تعریف و توصیف تو را میکنم و حمد میکنم خدا را. حالا که او است شنونده و توی این گوشش میشنود، خطاب میکند به او که تویی که میشنوی بشنو، و من تو را میشناسم در این حال جسمانی و یافتهام که تویی بینا و تویی شنوا، تویی متحرک تویی ساکن تویی متصرف، به طوری که تو اگر یک لحظه در این بدن نباشی این بدن میپوسد و میریزد و متعفن میشود و فاسد میشود و ضایع میشود. دلیل آنکه تو اینجایی همینکه این بدن متعفن نیست و از روی اراده حرکت میکند، اگرچه من تو را نمیبینم تو رنگ نیستی که با چشم تو را ببینم، تو را نمیشنوم تو صدا نیستی که با گوش تو را ادراک کنم، بو نیستی که با شامه تو را ادراک کنم، سردی نیستی گرمی نیستی که با دست تو را ادراک کنم، سبکی و سنگینی نیستی که وزنت بدهم، تو وزن نداری. تو اگرچه دیده نمیشوی اما بدن تو که دیده میشود و من میدانم تویی که میبینی، تویی که میشنوی، میبویی میچشی گرمی و سردی میفهمی، تویی که این بدن را زنده کردهای، تو اگر نبودی این بدن زنده نبود. ما نمونه دیدهایم که چیزی هست در این بدن که بیرون میرود متعفن میشود از هم میپاشد، حالا بدن تو که از هم نپاشیده به جهت این است که روح در آن است.
پس بدانید واللّه روح نبوت هم همینجور روحی است، همانطوری که نفخ روح میکنند در بدن انسان و حیوان، آنجا هم میگویند نفخت فیه من روحی نفخ روح کردهام شما ساخته شدید. پس آن روحاللّه وحی میشود در بدن کسانی که حجتهای خدایند، و ایشان به آن روح زندهاند و به آن روح حرکت میکنند. دیگر حالا اگر فکر کنی و معنی عصمت را بخواهی بفهمی یعنی چه، توی همین بیانات معلوم میشود. روح در بدن هست اگر چشم به هم بزند معلوم است روح خواسته، اگر جایی نمیرود روح نخواسته، اگر راه میرود روح خواسته اگر نمیرود روح نخواسته، اگر میگوید روح خواسته بگوید اگر نمیگوید روح نخواسته بگوید، اینطور که شد بدن معصوم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۸ *»
میشود. پس جمیع حجتهای معصوم این حالت را دارند، آن روح الهی مستولی است در بدن ایشان و متصرف است در بدن ایشان چنانکه متصرف است در تمام مُلک. و ایشان به جای قلب عالمند، اگر قلب هست بدان بدن زنده است. در این بدن اگر قلبی نباشد که حیات از آن سرریز بکند بیاید توی چشم، چشم ببیند، گوش بشنود؛ حتی آنکه عرض میکنم که اگر آن قلب نباشد این بدن خودش نمیتواند زنده باشد، میپوسد میریزد فاسد میشود.
و شما بدانید انشاءاللّه که وجود این رجال مانند قلب عالم است ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت و ایشان مبدأ جمیع فیوضی هستند که خدا میخواهد به سایر خلق برسد. این را در جمیع مبادی فکر کن ببین مبدأ دیدن قلب است، تا روح نیاید اینجا چشم نمیتواند ببیند، تا روح نیاید اینجا گوش نمیتواند بشنود. ایشان مانند قلبند، اگر ایشان نباشند هیچ این عالم برقرار نیست. فرمودند اگر یک لمحه حجت خدا روی زمین نباشد زمین فرو میریزد و اهلش را هم فرو میبرد، زمینها خسف میشود آسمانها خراب میشود. پس ایشان قلبند و محل جمیع فیضهای خدایند. حالا که عالم زنده است معلوم است قلبی هست اگرچه نمیبینی او را، غایب باشد. پس ایشانند محل جمیع فیضها، و فیضها اول به ایشان میرسد، از ایشان که سرریز میشود به باقی خلق میرسد. و ایشان در وسط عالم منزلشان است. از این است که در این آیه خدا خبر داده که لا شرقیة و لا غربیة آن شجره مبارکه در وسط عالم است، هرجا که هست آنجا وسط عالم است. در وسطند، به آسمان هم بروند در وسطند، مثل اینکه قلب تو هرجا بروی در وسط بدنت است.
پس ایشانند محل فیض خدا. حالا فیض معرفت خدا هم از ایشان باید به تو برسد. همینکه تو ایشان را میشناسی و میدانی آن روحاللّه در ایشان است، و میدانی آن روحاللّه قادر است به کلّ اشیاء، عالم است به کلّ اشیاء، خدا را شناختهای. این است که این رجال شدند محل معرفت. پس هر کس ایشان را شناخت خدای خود را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۹ *»
شناخت، هر که به ایشان شرک ورزید جفتی برای ایشان قائل شد گفت حضرتامیر باشد، نقلی نیست سهل است ابابکر هم باشد، چنین کسی حالا دیگر مشرک است. و مگر شرک چیزی غیر از اینجور بود؟ دقت کن فکر کن ببین آیا غیر از اینجور میشود شرکی به خدا ورزید؟ اگر همین به لفظ بگویی که خدا دوتا است دوتا نمیشود. آنوقت میشد شریک برای خدا قرار بدهی؟ و حال آنکه نمیشود.
پس معنی شرک به خدا این است که کسی را با امیرالمؤمنین شریک قرار بدهی. این است که در خیلی از آیات که «مشرکون» و «یُشرکون» هست، تفسیر فرمودهاند که مشرک به ولایت علی شدهاند. پس هر کس علی را قائممقام پیغمبر خدا دانست و آنجا اطاعت کرد خدا را، خدا را شناخت و اطاعت کرد. و هر کس شریکی پهلوش گذارد مشرک به خدا شده، و هر کس انکار کرد او را کافر است به خدا، هر کس شناخت او را شناخت خدا را و هر کس نشناخت او را نشناخت خدا را، و هر کس ایمان آورد به او ایمان به خدا آورد و هر کس انکار کرد او را انکار کرد خدا را، هر که او را متوجهٌالیه خود کرد همیشه متوجه خداست من اراد اللّه بدأ بکم و من قصده توجّه بکم وقتی که میخواهی رو به خدا کنی تا ایشان نباشند توی راه، رو به خدا نرفتهای. ایشان سبیلاللّه هستند. پس باید در ایشان راه رفت، تا رفت پیش خدا. تا ایشان را پیش نیندازی رو به خدا نرفتهای. و همچنین او میرود پیش خدا و از خدا میگیرد و به تو میرساند، واسطه است میان تو و خدا، هیچچیز را تنهایی مخواه از خدا، هیچچیز را بیواسطه مخواه از خدا فابتغوا الیه الوسیلة.
ملتفت باش و اینی را که میگویم حلقه گوشت کن، ببین اگر صدای تو را میشنیدند یعنی گوش میدادند و تو را بدون واسطه اجابت میکردند، دیگر تو خودت بلاواسطه متصل بودی به خدا. اگر چنین بودی تو خودت پیغمبر بودی امام بودی. پس بدان هرچه را بیواسطه بخواهی از خدا، گوش نمیدهد و اجابت نمیکند، پس هرچه را میخواهی به ایشان بگو میخواهم فلانچیز را، شما از خدا بخواهید آن را و بگیرید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۰ *»
به من بدهید، ایشان میگیرند از خدا و به تو میدهند.
مطلب جوری نیست که تو اعتقاد نداشته باشی، اینها باید اجابت کنند ترحم کنند و مستجاب کنند. اگرچه تو خبر هم نداشته باشی، اینها باید اجابت کنند؛ عمل هم نداشته باشی اعتقاد هم نداشته باشی. اگر چنین بود بخصوص ارسال رسل نمیکردند کتاب نازل نمیکردند، اعمال مخصوص برای مردم قرار نمیدادند که نماز همچو بکنید روزه همچو بگیرید اخلاص به مؤمنین همچو داشته باشید، اللّهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات بگو، کینه مؤمن را نداشته باش؛ شرایط ایمان قرار نمیدادند.
پس عرض میکنم از جمله شرایط ایمان و تمام امر که دخیل است در ایمان این است که تو اعتقاد داشته باشی واسطهای میان خود و خدا داری که واسطه میشود از خدا میگیرد و به تو میرساند؛ که اگر نداشته باشی واسطه، گمراهی. اگر انکار کنی واسطه را، کافری. گمان مکن که اگر ضالّ باشی فیض به تو نمیرسد، خیر، فیضهای ظاهری رسیده، به کافر هم خدا مهلت داده در دنیا انما نملی لهم لیزدادوا اثما.
پس انشاءاللّه بابصیرت باش، بدان که اعتقاد به آنکه واسطگان هستند یکی از اعظم ارکان اسلام و ایمان است. و اینکه خیلی از دعاها مستجاب نمیشود به جهت این است که مسامحه میکنند، اعتناء به واسطگان نمیکنند و هی یااللّه یااللّه میگویند، او هم اعتناء نمیکند، مگر کسی واسطه کند واسطگان را.
پس انشاءاللّه ملتفت باشید، این دعای سحر را اگر همهتان نمیخوانید که البته بعضیتان بخوانید در این شبها. اگر فکر کنید در فقرات دعا، همین دعای «افتتح الثناء» میبینی نمیماند حاجتی مگر اینکه تو از خدا میخواهی که به واسطه امام آن حاجت را خدا برآورد و میگویی اللّهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا و کثّر به قلّتنا و اعزز به ذلّتنا و اغن به عائلنا و اقض به عن مغرمنا و اجبر به فقرنا و سدّ به خلّتنا و یسّر به عسرنا و انجح به طلبتنا و انجز به مواعیدنا و استجب به دعوتنا و اعطنا به سؤلنا و بلّغنا به من الدنیا و الآخرة آمالنا و اعطنا به فوق رغبتنا و بیّض به وجوهنا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۱ *»
در آن آخر کار، در آخرت به واسطه او روی ما را سفید کن. و انجح به طلبتنا نمیماند چیزی مگر آنکه به واسطه امام7 آن را از خدا طلب میکنی. پس بدان هرچه به واسطه امام نیست؛ بیواسطه که نمیشود، خدا خلق را همچو خلق نکرده میفرماید ابی اللّه انیجری الاشیاء الّا باسبابها خدا ابا دارد که خلق کند بدون واسطه، و جاری کند خلق خود را بدون اسباب. حالا که امامی را کسی واسطه نکند، واسطهای که هست لامحاله و شیطان واسطه میشود ماذا بعد الحق الّا الضلال. تعجب این است که در حق بخصوص باید اعتقاد به وجود واسطگان شخص داشته باشد و در باطل اعتقاد شرط نیست.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۲ *»
مجلس بيستوچهارم (دوشنبه / 25 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
مکرّر عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را از برای فایدهای خلق کرد، و آن فایده را خود میدانست از این جهت خودش تعلیم خلق فرمود که فایده چه بود، و آن این است که میفرماید ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون ماارید منهم من رزق و ماارید انیطعمون میفرماید من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای همینکه مرا عبادت کنند مرا بپرستند، و هیچ اراده نکردهام از ایشان رزقی را نه برای خودشان نه برای غیر، به جهتی که خالق نیستند، خلقِ رزق نمیتوانند بکنند، تقدیر رزق نمیتوانند بکنند. چیزی را که خدا نخواهد به کسی برسد خلق به او نخواهند رسید، و چیزی را که خدا خواسته به کسی برسد خلق نمیتوانند منع کنند. پس خلق از برای عبادت خداوند عالم خلق شدهاند. حالا خدا اگر خود را تعریف نکند برای خلق و نشناسند او را نمیتوانند او را بپرستند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۳ *»
مردم در کارهای دنیا بابصیرتند شَقّ شَعر میکنند هیچ مسامحه در امور دنیایی نمیکنند، خوب راه میبرند که اگر کسی کسی را نشناسد او را نمیتواند خدمت کند. تمام الفاظی که توی دنیا میگویند، تمام حرفهاشان در کارهای دنیایی معنی دارد الّا آنکه همینکه آمدند پیش خدا و رسول و قیامت و چیزهای دینداری، بخصوص باید بیمعنی باشد. خدا یعنی چه؟ نباید معنی داشته باشد، رسول یعنی چه؟ نباید معنی داشته باشد. پس فکر کنید انشاءاللّه، تا خدا شناخته نشود نمیشود او را عبادت کرد.
و مکرّر عرض کردهام که تکرار مطلب به جهت این است که بلکه یک کسی نیامده باشد و تازه بیاید و نشنیده باشد او هم بشنود. دیگر یک احمقی هم بر من بحث کند که فلانکس حرفها را مکرّر میکند، من گوشم از این حرفها پُر است هرچه میخواهند بحث کنند.
باری، ملتفت باشید که تا کسی کسی را نشناسد خدمت او را نمیتواند بکند. عبادت معنیش خدمت است نوکری است. پس ما خدایی را که نشناسیم نمیتوانیم خدمت کنیم نمیتوانیم عبادت کنیم او را. لکن مغرور نکند تو را که ما از اول بچگی تا حال عبادت کردهایم. آن روزی که بچه بودی و عبادت میکردی نمیدانستی خدا یعنی چه، حالا هم عبادت میکنی خدا را و نمیدانی خدا یعنی چه، آنوقت لاعنشعور عبادت کردی حالا هم لاعنشعور عبادت میکنی. خدا بیامرزد مسلمین و مؤمنین را که ما را عادت دادند به این عبادات. هرطایفهای توی خودشان عبادتی دارند، و تو اگر مسلمی میدانی که غیر اهل حق خدا را نشناختهاند. خدا را نشناخت مگر کسی که رسول او را شناخت، و رسول را نشناخت هیچکس؛ و اینهایی را که عرض میکنم بروید فکر کنید توی کتابتان توی سنّتتان ببینید اگر این حرفها راست است بگیریدش، مسامحه نکنید.
عرض میکنم خدا را کسی شناخت که رسول او را شناخت، رسول را کسی شناخت که حجت او را شناخت. و هر که حجت را نشناسد رسول را نمیشناسد، و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۴ *»
هر که رسول را نمیشناسد خدا را نمیشناسد. اما اینکه مردم مغرور شدند که یک کسی این را ساخته، این شناسایی نیست. میبینی مسجدی است ساخته شده تو هم میگویی یک کسی او را ساخته، کار دستش نداری هر کس هست خوب است. میدانی یک بنّائی ساخته کاری نداری میخواهد جن باشد میخواهد انس باشد کافر باشد مؤمن باشد مرد باشد زن باشد. اگر تو کار دستش داشته باشی اگر کسی کار دارد لامحاله باید شناختش، باید بدانی خانهاش کجا است از چه طایفه است.
کارهای مردم چشمتان را پر نکند، مردم روزگار مصالحه کردهاند در معرفت خدا به همینکه آنیکه این خانه را ساخته خدا باشد. راست است خدا هست، اما تو نشناختیش که این بنّا بنّای دنیایی است یا آخرتی. بنای مردم همه همینجورها است. همینکه مسجد را دیدهاند بنّا را ندیدهاند، اینجا بنّا را خوب راه میبرند که نشناختهاند، اما آنجا چون پای خدا در میان میآید میگویند چون این بِنا را میبینیم میدانیم خدایی هست. حالا آیا این معرفت شد؟ نه این معرفت نیست. آیا حالا این مسجد را که دیدیم حالا میفهمیم این شخص بنّا کافر بوده یا مؤمن بوده، عادل بوده یا فاسق، حکیم بوده یا سفیه، هیچ معلوم نمیشود. همچنین همینجور وقتی که نگاه میکنی میبینی این زمین این آسمان این دریا این صحرا این گیاه این آفتاب این ماه این ستارهها اینها را که دیدی آیا هیچ معلوم میشود خدا عادل است خدا ظالم نیست؟ پس تا بنّا را نبینی و نشناسی خودش را، نشناختهای بنّای این مسجد را، و همان بنّائی را هم که میشناسی تو ذات بنّا را نمیشناسی، خودش را باید ببینی که او را بشناسی. هر کس دیگر را غیر از بنّا نشان تو بدهند باز بنّا را نشناختهای، تو خود بنّا را باید ببینی و بشناسی. آیا ذاتش را به تو مینمایاند یا حالتهایی که دارد مینمایاند؟ عرض کردهام که ذاتش را که به تو ننموده. باز این بنّا را اگر دیدی یا ایستاده دیدی یا نشسته، راه معرفت او این است. ایستاده که ذات او نبود، به جهتی که بعد تمام شد و نشست، همچنین نشسته ذات او نبود به جهتی که بعد راه افتاد وهکذا. فکر کن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۵ *»
خیلی واضح است که اینها ذات زید نیست. اینقدرها چون کارهای دنیایی است امید هست که دل بدهید یاد بگیرید.
پس عرض میکنم بدیهی است که اینها حالات بسیار و حالات متعدد است، و ذات زید یکی است دوتا نیست سهتا نیست چهارتا نیست. زید خودش یک زید بیشتر نیست حالات بسیار دارد، یکیش ایستاده است که میگویی ایستاد زید، ایستاده چهکاره زید است؟ به اصطلاح نحوی خبر زید است. اگر الف و لامی بر سرش درآورند زیدٌ القائم بگویند ــ و فرق نمیکند ــ صفتش است، پس بگو زید صفات بسیار دارد، یا بگو خبرهای بسیار دارد.
پس طور و طرز تعریف و تعرّف را انشاءاللّه فکر کن که همین است. خدا هم طرح تازهاى نیاورده، همانجوری که میتوانستند معامله کنند به آنها تکلیف کرده، میشناخته خلق خود را الایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر در قوه هیچکس نیست ذات زید را بشناسد مگر کسی مستولی باشد بر ذات. زيد هیچجا خودش را به تو ننموده، اگر نموده یا ایستاده بوده یا نشسته بوده، پس حالات بسیارند اما زید یکی است و بسیار غیر از یکی است و یکی غیر از بسیار است. پس ذات زید یکی است و صفات زید، خبرهای زید، آثار زید، اسماء زید، بسیارند و زید بسیار نیست.
حالا ببین تو اگر بخواهی بشناسی زید را یا ایستاده میبینیش یا نشسته، یا متحرک میبینیش یا ساکن، محال است زیدی را تو ببینی این نه ایستاده باشد نه نشسته، محال است تو زیدی را بتوانی بشناسی که نه بجنبد نه نجنبد. ببین میتوانی یک چیزی که نه ساکن باشد نه متحرک ببینی یا بفهمی؟ پس زید را تا دیدهای یا او میجنبیده یا ساکن بوده. این جنبنده و آن ساکن دونفرند دوحالتند دواسمند دوخبرند دوصفتند؟ یا همه زیدند؟ پس از این قرار زید دوتا است. بلکه زید همیشه یکی است اینها همیشه دوتایند.
پس بنّای این مسجد را هم تو اگر بخواهی بشناسی به یکی از صفاتش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۶ *»
میشناسی، و محال است به غیر صفاتش بشناسی. و زیدی که نه ایستاده نه نشسته، خدا هنوز خلق نکرده بعد از این هم خلق نخواهد کرد. و خدا خلق را محال خلق نکرده. پس زید را مادامی که خلق میکند لامحاله در یکی از صفاتش بروز میدهد، این صفت همراه زید است، نبوده زید وقتی که خلق بشود و نه متحرک باشد و نه ساکن، نه بجنبد نه نجنبد، همان حال اولی که موجود شد یا میجنبد یا نمیجنبد. حالا این حالت جنبش او یا حالت سکون او را من میگویم ظهور او، تو بگو اثر او، کار او، اینها خود او نیستند چرا که خود او یکی است اینها دوتا و سهتا و چهارتایند.
پس هر کس خود را به هر کس نموده به ظهور خود نموده، هر کس هر کس را شناخته به ظهورش شناخته به خبرش شناخته و لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها و لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتیـٰها خدا هم همینجورها تکلیف کرده، خدا هم به واسطه خبرش خود را شناسانیده، کجا؟ همانجایی که پیغمبر آمده. پیغمبر خبر او است مُخبِر عن اللّه است، پس خدا هم به خبر خود خبر کرده مردم را، و خدا خودش خوانده قرآن را و امر کرده قرآن را شما هم بخوانید، و شما قرآن را از خدا شنیدهاید و از لب پیغمبر شنیدهاید.
و این را عرض کنم که اغلب اغلب مشکلهایی که هست وحشتهایی که پیدا میشود، اغلب اغلب شکها و شبههها و کفرها و نفاقها که پیدا میشود به جهت این است که اغلب اغلب مردم خودشان خدایی خیال میکنند شخصی، مثل شخصی که در تهران نشسته مثل پادشاه؛ و رسول را خیال میکنند مثل حاکم این شهر. حالا آن سلطان حاکم فرستاده به این شهر، این حاکم او است رسول او است خلیفه او است جانشین او است، آنوقت میبینند حالا حاکم اینجا حرف میزند سلطان در تهران است خبر نمیشود، بسا خواب هم هست، این نه به حول او نه به قوه او حرف زده، به حول و قوه خودش حرف زده، خودش میبیند خودش میشنود. اینجور خیال میکنند و به حق البته برنمیخورد. خدایی که نشسته باشد مانند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۷ *»
سلطان در تهران رسولش آمده باشد در اینجا، البته آن خدا خبر از این رسولش ندارد و این رسولش خبر از آن خدا ندارد.
و این تهران محض مثل بود عرض کردم. خدا در آسمان هم نیست که پیغمبرش در زمین باشد، در زمین هم نیست که پیغمبرش در آسمان باشد، در مشرق نیست که پیغمبرش در مغرب باشد، زیر زمین نیست که پیغمبرش روی زمین باشد و برعکس، بلکه او داخل فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء خارج عن الاشیاء لا کخروج شیء عن شیء. خدا در وجود پیغمبر از خود پیغمبر ظاهرتر است، چنانکه خود تو در قیام تو از خود قیام ظاهرترى. وقتی میایستی تو میایستی بهتر از ایستاده، و تو از خود ایستاده واضحتری ظاهرتری بیّنتری. در معاملات دنیایی این را خوب میفهمی، وقتی به خدا و پیر و پیغمبر میرسی مثل خر در گل میمانی.
هرمرتبهای از مراتب که ظاهرتر است مردم هم همان را ظاهرتر میبینند. میخواهی او را خوب بفهمی، ببین الماس یک سنگی است از سنگهای معدنی که صورت ظاهر او شبیه است به دُرّ به شیشه به بلور، حالا این دانه الماس را به دست هر کس بدهی میداند این سنگی است از سنگها، پس معلوم شد که سنگ مقامش وسیعتر بوده واضحتر بوده از الماس که همهکس دانسته، پیرزن هم میداند که این سنگ است. پس حَجَریّت الماس از نظر هیچ دقیقی و هیچ ضعیفی نرفته، دیگر الماسشناس نمیخواهد که بداند این سنگ است. هر کس چشم دارد میبیند که این سنگ است، اما این الماس است، باور نمیشود کرد. این را باید برد نزد آن جوهری که جوهرشناس است دقیق شده و محک دارد، باید پیش او برد تا اینکه او بفهمد این الماس است. پس الماسبودن اینی که توی دستمان است الماسبودنش مخفی است.
فکر کن انشاءاللّه، و اگر فکر کنی و مشق کنی انشاءاللّه مییابی که همه فضیلت در این است که انسان چیز دقیق را بشناسد. پس حجربودن الماس از نظر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۸ *»
هیچکس نرفته ولکن آن جوهرشناس را میخواهد که بشناسد الماس است. حالا آنکسی که میبیند سنگی است در دست شخص، میگوید یک پول قیمتش است، آنکسی که میشناسد که الماس است بسا اگر هزار تومان به او بدهند نمیدهد، اگر هزار تومان پول باید داد میدهد و میخرد، و به مردکه عامی بسا یکپول هم بفروشی نخرد.
منظور این است که هر امری که خیلی ظاهر است مردم همه میبینند، اما پیش خدا و رسول که میروند نمیبینند. و این به جهت این است که اصلش نه خدایی شناختهاند و نه رسولی، از خدا همان خاء و دال به گوششان خورده، از رسول همان راء و سین و واو و لامی به گوششان میخورد و بس، دیگر هیچ نمیدانند خدا یعنی چه؟ امام یعنی چه؟ واللّه رسول نیست مگر صفت خدا، و واللّه خدا نیست مگر مُرسل رسول، و واللّه نیست این خدای بحق که خدای مسلمانان است مثل بتِ بتپرستها که اسماء حسنایی برای او نباشد. خدایی که خلق میکند خلق را و قاصدی نمیفرستد و خلق را مهمل میگذارد خدا نیست، هوای مردم است.
پس بدانید که خدا آن است که رسول میفرستد، و وقتی رسول فرستاد در روی زمین خودش در آسمان ننشسته. و خیلی از مردم، اغلب اغلب از مردم خیال میکنند که خدا در آسمان است، میگویند یکپاره که بالای سر خدا را داریم زیر پا شما را. و بسا خیلی از ملّاها هم حدیث و آیه بخوانند که همچو فهمیده شود که خدا در آسمان است. میگویند اگر نیست، چرا کتابهای پیغمبران را کتابهای آسمانی میگویند؟ پس در آسمان است، و پیغمبر از پیش خدا آمده خدا هم باید آنجا نشسته باشد، پیغمبر هم به معراج رفت و به مقام قاب قوسین او ادنی رسید. اینها را هم که میشنوند، پس میگویند خدا در عرش نشسته؛ یعنی بسا خیال اینجورها براشان بیاید.
ولکن شما ملتفت باشید انشاءاللّه و بدانید کتاب از آسمان آمده باشد هیچ دلالت ندارد که خدا هم در آسمان باشد. پیغمبر رفت آنجا آیه کبری را دید، هیچ خدا را ندید، آیه خدا را دید. اما خدا در آیت خودش از خود آیت ظاهرتر است. همین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۹ *»
مطلبی است که عرض میکردم. پس آنجا هم پیغمبر ندید واللّه ذات خدا را، ولکن آن آیت کبری را دید، اما خدا در آن آیت از خود آیت ظاهرتر بود، چون ظاهرتر بود گاهی میگوید آیت او را دیدم، گاهی میگوید با خودش حرف زدم. چنانکه تو که با شخصی حرف میزنی گاهی ایستاده است گاهی نشسته است، اما چون خودش ظاهرتر است از ایندو، میگویی با خودش حرف زدم. خودش صفتش را اختراع کرده و ساخته و به واسطه رسولش با شما حرف میزند. چنانکه رسول با شما حرف زد، همینجور رسول با جبرئیل حرف میزند.
خیلی از مردم که جبرئیل میشنوند مرغی خیال میکنند مثل کبوتر میپرد به عرش میرود آنجا قمقمی میکند بیخ گوش او، او هم میآید پایین قمقمی میکند بیخ گوش پیغمبر. لکن شما فکر کنید که ضرورت اسلام بلکه ضرورت همه اهل ادیان است که خدا مکانی ندارد، خدا مکان میآفریند، خدا احتیاج به مکان ندارد. پس نه بالای عرش است نه روی زمین بلکه داخل فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء خارج عن الاشیاء لا کخروج شیء عن شیء پس همین جبرئیل هم که میآید، از یک جایی منفصل نمیآید که خداش را در تهران بگذارد و خودش بیاید پیش پیغمبر، بلکه خدا همراه جبرئیل است و با جبرئیل میآید، و جبرئیل به اسم خدا میآید. و خدا میداند که در شرع گذاردهاند تمام حقایق را، میفرماید هر کاری میخواهی بکنی بگو به اسم خدا میکنم یعنی به حول و قوه خدا میکنم، میخواهی غذا بخوری خودت نمیتوانی بخوری مگر خدا قوتت بدهد، به اسماللّه میخوری، به اسم خدا راه میروی، به اسم خدا مینشینی و برمیخیزی بحول اللّه و قوّته اقوم و اقعد مأموری به اسم خدا بکنی، اگر بفهمی چه میکنی به اسم خدا میکنی.
باری، ملتفت باشید انشاءاللّه، پس خداوند عالم خلق را چون از برای شناختن خودش آفریده بود از این جهت خود، خود را از برای خلق تعریف فرموده. تعریف زبانیش همینکه حرف میزند به کلامی، گاهی عربی گاهی سریانی گاهی عبرانی. اما
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۰ *»
آن تعریف تامّ و تمام که با همه لغتها درست بیاید، آن چهجور تعریفی است؟ پس خدا یک جایی که یک کاری کرده فکر کن، خدا خلق کرده آفتابی را پس به وجود این آفتاب با زبان این آفتاب خالق این آفتاب میگوید: منم روشنکننده زمین و آسمان. تو فارسی میفهمی میگویی خدا میگوید منم روشنکننده زمین و آسمان، عربی میفهمی میگویی خدا میگوید منم روشنکننده زمین و آسمان، اهل هرلغتی باشی این را میفهمی، یک لغت است با همه لغتها میسازد.
اسماء کَوْنیّه را فکر کنید، اسماء کونیّه خدا، آنها معنی این اسمهای ظاهری هستند. آب اسم است از برای آن چیزی که رفع عطش میکند، آبی که رفع عطش میکند معنی این الف و بائی است که مردم میگویند، این الف و باء هیچ سرد نیست هیچ تر نیست، با آن هیچ نمیتوان کرد، رفع عطش با آن نمیشود، این اسم است از برای آن آبی که این کارها را میکند. وقتی معنی در اسم آمد آنوقت اثر دارد.
پس چون خدا خلق را از برای شناختن خود آفریده بود هیچ مسامحه نکرد خودش را نمود به مردم. ببین تو چطور خود را به مردم مینمایی؟ تو به صفت خودت ظاهر میشوی برای مردم، خدا هم به صفتش ظاهر میشود، صفاتش بسیار است اسمائش بسیار است للّه الاسماء الحسنی. ببین «اسماء» میگوید جمع میبندد، دیگر میخواهی اللّه را بخوان، میخواهی رحمن را بخوان، میخواهی رحیم را بخوان. اما اللّه غیر از رحمن است رحمن غیر از رحیم است، هر کدام اثری و خاصیتی دارند.
پس از برای خدا اسمهایی است، اسمی که گرم میکند در عالم اجسام آتش است، و اسمی که روشن میکند در عالم آفتاب است، اسمی که رفع عطش میکند آب است، اسمی که خشک میکند خاک است، اینها اسمهایی هستند که اثر دارند. اما این آب و آتش که به زبانتان میگویید لفظی است، اثری بر آن مترتب نمیشود. حلوا حلوا گفتن و هی مکرّر کردن و حاش را از حلق گفتن و لامش را هی زور بزن حرف را از مخرج اداء کن، زور بزن و لا الضالین را غلیظ بگو، اثرش از کجا آمد؟ تو اگر معنی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۱ *»
حلوا را میدانی که آن حلوا باشد برمیداری میخوری دهن شیرین میشود، اگر نمیدانی هی نَفَس خود را بسوزان و هی یاحلوا یاحلوا بگو، صدمرتبه بگو یاحلوا، هزارمرتبه بگو، یکخورده نمیچشانند به تو. حلوا چیز دیگر است در خارج، دخلی به این حلوا ندارد به هیچوجه. پس ملتفت باش و اکتفا مکن به حاء و لام و واو که واللّه هیچ توش نیست، اما مردم مصالحه کردهاند کارهای آخرتشان را به حاء و لام و واو، اما کارهای دنیاییشان هیچ اعتناء ندارند به حاء و لام و واو، میروند کور میشوند روغن میگیرند شیره میگیرند آرد میگیرند حلوا درست میکنند.
باری، پس چون خداوند خلق را برای معرفت خود خلق کرده بود خود را تعریف فرمود، به وجود انبیای خودش خود را شناسانید. حالا دیگر خوب معنی پیدا میکند این آیات که اولش اللّه نور السموات و الارض است آخرش رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لابیعٌ عن ذکر اللّه. حالا دیگر خوب میفهمی آن زیارت را السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه، من اراد اللّه بدأ بکم و من وحّده قبل عنکم و من قصده توجّه بکم تا آخر زیارات. و همین عبارات است که اهل حق میگیرند و قبول میکنند، و اهل باطل ردش میکنند. به خصوص استفتاء کردند از اینها که این عبارات که در زیارات هست مثل من اراد اللّه بدأ بکم بخوانیم یا نخوانیم؟ جواب دادند خیر بخوانید، اما معنی نکنید. این جواب را خودم دیدم، استفتاء کرده بودند از شخص خیلی جلیلی گندهای که خیلی باد دارد، آنقدر باد دارد که اسمش را جرأت نمیکنم ببرم که زیارت جامعه را بخوانیم یا نه؟ گفته بود بخوانید، معلوم است اگر زیارت جامعه را بگوید نخوانید که همین کُردها سنگسارش میکنند. هی علماء آمدند این زیارت جامعه را خواندند هی حکماء آمدند خواندند، نمیتواند بگوید مخوانید. اما میخوانیم معنیش را چه کنیم؟ میگوید معنیش باشد، تو بخوان کار به معنیش نداشته باش. بابا، آخر من حرف میخواهم بزنم، معنیش را نفهمم؟ من هیچ لفظ هندی راه نمیبرم نمیشود هندی حرف بزنم. من اظهار خضوع پیش امام
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۲ *»
میخواهم بکنم، سلام میخواهم بکنم، میخواهم دردهایم را عرض کنم.
باری، من اراد اللّه بدأ بکم هر کس اراده کرد خدا را، بدانید به واسطه ائمه طاهرین بوده. حتی اینکه آدم نوح ابراهیم موسی عیسی پیغمبران، همه به واسطه محمد و آلمحمد سلاماللهعلیهم خدا را میشناسند، چرا که راه نیست غیر این راه. اگر حکیمی و اگر چرت نزدی خوب میفهمی که نمیشود هیچکس را به ذاتش شناخت، خلق را هم نمیشود به ذاتش شناخت مگر به صفاتش بشناسی، به پیغمبران هم میگویند خدا را بشناسید باید به صفتش بشناسند. و صفت اول خدا به اتفاق شیعه و سنی آن صفتی که اول همه صفات است و اول ماخلقاللّه است پیغمبر است9. پس اینها هم که اراده میکردند خدا را ــ یعنی انبیاء ــ ابتدا به ایشان میکردند. در احادیث خودتان بسیار است که انبیاء عهد میگرفتند از امت خودشان که ایمان بیارید به پیغمبری که در آخرالزمان است، اگر ایمان میآوردند به او دعاشان مستجاب میشد در جنگها فتح میکردند.
پس بدانید انشاءاللّه که از برای ایشان است تمام معرفت، و تمام معرفت را از وجود ایشان باید گرفت، و هر راهی که اینجور نباشد معرفت نیست. آنجور مطلبی که وقتی تو این خانه را ببینی بگویی بنّائی ساخته این دخلی به معرفت ندارد. بنّا را میخواهی بشناسی، خانه او را سراغ کن برو بشناسش، آنجا که رفتی لامحاله ظاهر میشود به یکی از صفات خودش، یا نشسته است یا ایستاده است؛ لکن همینکه یک کسی این مسجد را ساخته، این معرفت نشد. حالا این آسمان و زمین را یک کسی ساخته است آنکس خداست، این چه خداشناختنی است؟ به زمین و آسمان نگاه میکنی آیا خدا میشناسی؟ چطور به این خدا میشناسند؟ مگر دیگران چشم ندارند؟ مگر زمین و آسمان را نمیبینند؟ چرا دهری شدهاند؟ اینها نیست طریقه معرفت.
و برفرضی که یک کسی خیلی اصرار داشته باشد که همینها هم آیت توحید است نقلی نیست، میگویم جایی که کوه و دشت و آفتاب و ماه و ستارگان و زمین و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۳ *»
آسمان، اینها آیتند، سهل است که ائمهطاهرین هم آیت باشند. پس ایشانند آیات خدا، و بدانید هیچ از خود ندارند مگر آنچه را ذیالآیه به ایشان داده. و چون از خود هیچ ندارند پس خودنما نمیتوانند باشند، این است که در ایشان چیزی به جز خدا پیدا نیست.
این را از کارهای خودت هم بخواهم حالیت کنم به اینطور است که فکر کن تو اثری احداث میکنی، میزنی مثلاً، این زدن تو پیش از آنیکه بزنی هیچ نبود و تو اختراعش کردی، این زدن تو هرچه دارد تو به او دادهای، همهچیز این زدن را تو اختراع کردهای. اگر ظاهر شود این بدن؛ مثل کلام تو، وقتی میگویی تو گفتهای، پیش از گفتن تو گفتن نبود، تو اختراع کردهای این گفتن را. و هستند جماعتی که کلام تو را بر شکل تو ببینند. لکن برای بعضی که سررشته درستی ندارند از حکمت، میگویند که روز قیامت کلام زید بر شکل زید است. کسانی که عالم باشند میبینند همینجا که کلام هیچ ندارد مگر آنچه دارد از عرصه متکلّم آورده. و اگر از عرصه متکلم نیاورده باشد از کجا آورده؟ متکلّم که از آب یا خاک یا زمین یا آسمان نگرفته. پس کلام را خودش اختراع کرده از عرصه خودش آورده که عرصه متکلّم است، والّا کلام را از خودش بخواهی چیزی پیدا کنی داشته باشد نیست، منحصر است در آثاری که میبینی. فکر کن، این ایستاده تو به تو ایستاده، اگر تو نباشی این هم نیست ابداً. حالا اینی که به تو ایستاده از عرصه تو آمده. تو کیستی؟ تو هر که اسمت هست. البته زید است ایستاده، زید است نشسته، اسم این ایستاده، زید است، اسم این نشسته زید است. پس ببینید اسم خبر میدهد؛ وقتی ایستاده، میگوید من به جای زید ایستادهام اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء من قائممقام زیدم، هرچه از زید میخواهی بیا از من بخواه، هرخبری از زید میخواهی من خبر میدهم از آن، من از آن دیار آمدهام، دَم از آنجا میزنم. به همینطور از این خدای شما هیچکس دم نزد مگر انبیاء. و اگر بابصیرت فکر کنید از اینجور بیان سرّی به دستتان میآید که مردم دیگر خبر ندارند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۴ *»
پس بدانید که از این خدای شما هیچکس دم نزد مگر انبیای او، اگر انبیاء نیامده بودند هیچکس دیگر خبر نداشت از اینکه خدایی هست، انبیاء که از جانب او آمدند از این راه مخصوص شناخته میشود. خیلی از جُعَلَّقهای دنیا خیال میکنند که باید توی این زمین و آسمان نگاه کنند و خدا را بشناسند. شما بدانید هیچ خلقی از خدا خبر ندارند مگر انبیاء. پس انبیاء خبرهای او و اسمهای او هستند، بعد دیگر اوصیای انبیاء درگرفتند مثل چراغی که از چراغی روشن بشود.
پس بدانید که سلسله توحید راه مخصوص دارد، دیگر «الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق»؟! بلکه «الطرق الی اللّه بعدد حجج اللّه». میبینی در مسأله حلال و حرام هیچ حلالی را و هیچ حرامی را به چشیدن نمیشود فهمید که حلال است یا حرام. دیگر هرچه طبیب حاذق باشد نمیتواند بگوید، نهایت میگوید شیرین است یا شور است یا تلخ است، تو هم میفهمی که گرم است سرد است، لکن حلال است یا حرام است نمیشود فهمید. یک حلوا است، مال خودت است حلال است، مال غیر است حرام است، اینها را به چشیدن نمیشود فهمید. فهمیدن اینها از قوّه تمام بشر بیرون است ولو حکیم باشند ولو حاذق باشند ولو مجرّب باشند. ضرر مال حرام را به چشیدن نمیتوان فهمید، منفعت مال حلال به چشیدن معلوم نمیشود. اینها را آیا طبیبها میتوانند بفهمند؟ چگونه میتوانند؟ این طبیبها شراب را هم میدهند، بسا آنکه میخورد دلش هم چاق میشود لکن ضررش را نمیتواند بفهمد. پس این علم از جمیع دایره این رعیت بیرون است. ببینید یک چیز از جهتی نافع است از جهتی ضارّ است، میبینی یک حلوا، تا نخریدهای بخواهی بخوری مضرّ است، همان ساعت که خریدی نافع است و حلال میشود برای تو. و این علمی است که به وحی خدا باید برسد. باز وحی خدا بدان غیر از ذات خداست، پایین میآید میآید پیش انبیاء، ذات خدا را نمیآرند پایین. پس وحی خدا غیر از ذات خداست.
یککلمه عرض کنم که فراموش نکنی، و آن کلمه چیزی نیست که پر وحشتی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۵ *»
داشته باشد، و اگر توش فکر کنی خیلی جاها به کارت میآید. و آن این است که آنچه را خلق میخواهند مخلوقی است از مخلوقات. غذا میخواهی غذا مخلوق است، آب میخواهی آب مخلوق است، نان میخواهی مخلوق است، نوکر میخواهی آقا میخواهی اینها همه مخلوقند. همهجا همینطور است، توی دنیا همینطور است توی آخرت همینطور. هیچجا مردم نمیروند لحاف توی ذات خدا بیندازند آنجا بخوابند، یا ذات خدا را بخورند. پس بدان همهجا چه در عقاید باشد، که باید اعتقاد کنی که خدا در مملکتش چیز به تو میدهد؛ چه در اعمال، مخلوق ممکنش نیست غیر از اینطور. و از این راه که فکر میکنی آسان میشود تصدیق فضائل برای تو.
پس آنچه تو محتاجی کائناً ماکان آن را خدا خلق کرده، خدا بخواهد چیزی به تو بدهد خلقی را به تو میدهد، علم است خلق میکند میدهد، قدرت است خلق میکند میدهد، بهشت است خلق میکند میدهد، نجات است خلق میکند، آنچه به خلق میدهد خلقی را به خلقی میدهد. پس رجع من الوصف الی الوصف و دام الملک فی الملک انتهی المخلوق الی مثله و الجأه الطلب الی شکله هیچجا در هیچمقامی هیچکس هیچخلقی به ذات خدا نمیتوانند برسند، همهجا خدا به ظهور خود میشناساند و مینمایاند خود را. ظهور خدا معلوم است خلق خداست، کار خدا معلوم است خلق خداست.
همینکه متذکر شدی که خدا هرچه به هر که میدهد خلقش را میدهد، حالا مخلوقات بعضی را به بعضی محتاج کرده، حالا تمام آنچه را محتاجند خلق، به مخلوقی محتاجند، حالا که محتاجند که اینجور چیزها به ایشان بدهند، آیا اینجور چیزها را انبار نمیکنند؟ چرا، انبار میکنند. انبار که کرده انباردار میخواهد، حالا اگر کسی انباردار شد آیا عیبی دارد؟ آیا کفری میشود؟ همینکه گفتی کسی انباردار است آیا جلدی خدا شد؟ نه، خدا نمیشود، گندم هم میدهد به مردم و خدا نیست.
پس بدانید تمام تکليف شما، همه را محتاجید شما، چه در دنیا چه در آخرت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۶ *»
چه در زمین چه در آسمان، تمام آنچه را تمام خلق محتاجند همه آنها انبار شده پیش محمد و آلمحمد صلواتاللهعلیهم، چرا که خلقی است پیش ایشان انبار شده، وحشتی ندارد. و ایشانند واللّه خزانه خدا، و خدا از این خزانه هی میدهد، و خدا خزینههاش لاینفد است تمامشدن ندارد، و خزانه او بین کاف و نون است، همچو خزانهای است خزانه خدا. تا خدا میخواهد چیزی به کسی بدهد میگوید «کن» و موجودش میکند در آن خزانه.
پس تمام آنچه به خلق میرسد، وقتی بنا شد خلقی از خلقها باشد، خلق لامحاله توی ملک خدا ریخته شده، یا در آسمان است یا در زمین است؛ حالا اگر من جای ریختن را بگویم کجاست آیا این کفر شده؟
پس انباردار خدا محمد و آلمحمدند سلاماللهعلیهم، پس ایشانند خزائن خدا که در میان کاف و نون گذارده شده، و هی انعام میکنند به مردم و هرچه میدهند هیچ کم نمیشود. و هرقدر انسان بزرگ تصوّر کند به طور ظاهر تصور کند که به قدر این زمین و آسمان، یا کوچک تصور کند به قدر یکخشخاش از آن برداری هیچ کم نمیشود. این خزانه، خزانه خداست، این خزانه خزانهای است که در هر آنی به قدر دنیا و آخرت از روش بردارند بدهند به کسی، آنِ بعد هم همانقدر بردارند به کسی دیگر بدهند، به همینطور سرهم از این خزانه بردارند به همهکس بدهند هیچ از آن کم نمیشود. و این خزانه در یکی از مقامات ایشان است صلواتالله و سلامهعلیهم. پس یکی از مراتب ایشان مرتبهای است که در آن مرتبه باب فیض خدایند، خلق از آنجا مستفیضند و خداست فیّاض، و از وجود ایشان که سرریز میکند میریزند بر سر سایر خلق.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۷ *»
مجلس بيستوپنجم (سهشنبه / 26 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای فایدهای آفریده بود چرا که حکیم بود بازی نمیخواست بکند در خلقت ملکش، پس چون از برای فایدهای خلق را خلق فرموده بود و آن فایده را هم خودش میدانست و خلق خبر نداشتند، خودش تعریف کرد از برای خلق، پس فرمود ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من خلق را خلق نکردم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند. و عرض کردم پرستش محال است مادام که نشناسد انسان آن کسی را که میخواهد بپرستد، تو بخواهی اطاعت کنی کسی را، نشناسی او را نمیشود، اول باید بشناسیش و بدانی خانهاش کجا است، بدانی از چهکار خوشش میآید آن را بکنی. اگر باید آب برایش ببری سبوش را نشکنی، باید بگوید چه بکن و بکنی.
اینها را محض نصیحت است عرض میکنم که مغرور نشوید که ما سالهای
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۸ *»
دراز است عبادت میکنیم خدا را. تا خدا را شناختهای و عبادت میکنی من حرف ندارم خوشا به حال تو، اگر نشناختهای و عبادت میکنی بدان خدا را عبادت نمیکنی. پدری داشتی مادری داشتی مسلمانی را تعلیم تو کردند وضوئی و نمازی تعلیم تو کردند تو هم یاد گرفتی و کردی، خدایی بنا نشد بشناسی. پس اینجور اعمال چشمت را پر نکند. برو توی سنّیها، خیلی سنّیها بهتر از تو این اعمال را بجا میآورند، سنّیها خیلی نماز میکنند روزه میگیرند حج میروند خمس میدهند زکات میدهند شببیداری دارند گریه میکنند ریاضت میکشند، آنها هم از روی قاعده نیست، آنها هم نشناختهاند خدا را.
میفرماید لا خیر فی عبادة لیس فیها تفکر. ملتفت باش، میفرماید عبادتکنندهای که معرفت ندارد مثل خری میماند که او را به آسیا بسته باشند، خری را که به آسیا میبندند از صبح تا شام راه رفته گرسنه شده سیخش کردهاند زخم هم شده لکن راه طی نکرده هی به دور خودش گشته. شخص عاقل که عبادت میکند میخواهد راه برود، رو به خدای خود سیر کند، هر قدم که میرود میخواهد نزدیک بشود به خدا انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه تو سایری و باید رو به خدا سیر کنی تا انشاءاللّه نصیبت کند که ملاقات کنی او را. سیرکننده هرقدر سیر میکند نزدیک میشود به مقصود نه دور. یکخورده انصاف بده، اقلاً پیش خدای خود قدری بیا و شرمسار باش. چنانکه پارسال عبادت میکردم خدا را مثل امسال، امسال هم عبادت میکنم مثل پارسال، هیچ ترقی برای خود میبینی؟ حالا که نمیبینی پس قدری شرمسار باش، بگو خدایا معلوم است پیش تو نیامدهام، چرا که از اول عمر تا حالا پنجاهسال گذشته سال به سال باید بیایم بالا، من که حالا میبینم فهم و شعورم مثل همان سال اول است، ننه پیرم نماز یادم داد و یاد گرفتم، حالا هم همان خدایی که آن روز اول میشناختم میشناسم، هیچ معرفتم زیاد نشد، رو به تو نیامدم.
حالا باز انسان نداند و بداند که نمیداند امید هست که یکوقتی بلکه به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۹ *»
هیجان بیاید یک قدم درستی بگذارد، همینکه میدانی نکردهای و میدانی که نمیدانی باز اقلاً شرمسار هستی، این خودش یک عملی است، بسا آنکه خدا رحم کند و بگذرد و ترقّیت بدهد. اما کسی که غافل است نمیداند و نمیداند که نمیداند، جهل مرکب است، نمیکند کاری را و نمیداند که باید کرد کاری را، مثل خری است که او را به آسیا بسته باشند، نمیداند باید رفت و راه را طی کرد، هی دور خود میگردد و هی میرود، و نه راه طی میکند و نه به جایی میرسد.
پس این عبادتهایی که میبینی هیچ ترقی نمیدهد تو را، پارسال حالتت مثل حالت امسال بود امسال هم حالتت مثل حالت پارسال است، اول عمرمان هویٰ و هوس داشتیم، ریشمان هم که سفید شده باز هویٰ و هوس داریم. آنوقت بچه بودیم چیزی نمیفهمیدیم، باز وقتی بچه بودیم پُر دربند جمع دنیا نبودیم، یکپاره شجاعتی و سخاوتی در اول جوانی آدم دارد، مهمانیها هم آدم میکند، در پیری حرص زیادتر میشود. حال که زیادتر میشود، نظم عالم هم نیست، نظم عالم این است که روزبهروز ترقی کنیم، پس ما قهقریٰ سیر میکنیم، رو به خدا که نرفتیم سهل است پشت به خدا رفتیم، از این جهت حرصمان زیاد شد و شهوتمان زیاد شد. باز بچگیها گاهگاهی هوس میکردیم که نمازی بکنیم، باز گاهگاهی هوس میکردیم نماز شبی بکنیم، گاه میشد میخواستیم گریهای بکنیم دعائی بخوانیم برویم به زیارت، برویم به مسجد، هرچه پیرتر شدیم هی شقاوتمان زیادتر شد هی سنگدلیمان بیشتر شد.
پس عرض میکنم که ملتفت باش، یک ساعت فکر واللّه بهتر است از یک عمر عبادت. این مردمی که میبینی بناشان نیست فکر کنند هی به فروع چسبیدهاند، همینکه علم همراه عمل نیست، سبک است مغز ندارد، چرا که عمل روحش علم است و روحش اعتقاد است. آن بدنی که روح ندارد گندیده است و ضایع است، و هرقدر بدن بیشتر درست میکنی و روح ندارد گندیدهتر میشود گند زیادتر خواهد شد. صورت نماز نماز نیست، همه فقهاء گفتهاند نماز با نیت نماز است. نیت مثل روح
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۰ *»
است وقتی دمیده شد روح در این بدن، آنوقت نماز نماز است والّا نماز نیست. پس اعتقادات و معرفتها روح اعمال است.
همینطوری که به عادت عبادت میکنی؛ روز اول پدرمان ــ خدا بیامرزدش ــ وضو نشانمان داد نماز یادمان داد ما هم کردیم، عادتمان دادند روزه ماه رمضان یادمان دادند، این سیاق رفتار که توی سنیها هم هست، توی سنیها برو ببین بهتر از تو این کارها را میکنند. توی اهل هرمذهبی اهل هردینی که بروی، مثلاً توی یهودیها بروی، یهودیها عبادت خودشان را میکنند، توی نصاری بروی عبادت خودشان را بجا میآورند، اینجور عبادتها را عبادت اسم نباید گذاشت چرا که روح ندارد، بدن بیروح ثمرش جز گندکردن هیچ نیست.
تجربه میخواهی بکنی ببین آنهایی که نماز خیلی میخواهند بکنند به اصطلاح مقدّسند، ببین چقدر بدخلق میشوند، کینهور میشوند، کجخلق و بدحالت میشوند، چه خبر است؟ دنگ کوبیدهای بابا، دنگ کوبیدن که اینها را نمیخواهد، تو باید متأدب به آداباللّه شوی متخلق به اخلاقاللّه شوی والّا خدا هیچ محتاج به این نیست که تو دو رکعت نماز کنی و به نخوت روی زمین راه روی که دو رکعت نماز کردهای، چه خبر است؟ اینها علامت این است که نمازهای تو روح ندارد، عملی که روح دارد اینجور نیست. شخص باید روزبهروز ترقی کند، اگر دیدی ترقی روزبهروز را نمیفهمی، هفتهبههفته باید ترقی کنی، اگر دیدی دیر راه میروی خیلی کند هستی اقلاً ماهبهماه ترقی کن، از این هم کندتری سالبهسال بیا بالا ترقی کن. چطور شد که از اول عمر تا حالا پنجاهسال شده هیچ ترقی نکردهای؟ معلوم است هیچ عمل نبوده. عمل بوده، عمل عادی که از پدر و مادر یاد گرفته بودی. خداوند درباره اینها میفرماید که گفتند انا وجدنا آباءنا علی امّة و انا علی آثارهم مقتدون بلکه پدرهاتان که این اعتقاد را داشتند اعتقاد بدی بوده، آیا هیچ صرفهای بردند که چنین اعتقادی کردند؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۱ *»
پس انشاءاللّه فکر کنید که در میان اعمال هیچ عملی بهتر از فکر نیست. حضرتامیر میفرماید یک ساعت بنشین فکر کن ــ به شرطی که راه فکر را بدانی ــ میفرماید ثواب یک ساعت فکر بهتر است از عبادت شصتسال. یک ساعت فکر کنی مثل این است که یک عمر عبادت کرده باشی، عمرهای حالا که کمتر هم هست. پس یک ساعت فکر یک عمر ثمر میکند. چرا؟ راهش را انشاءاللّه به دست بیار. راهش اینکه همینکه بنای فکر شد یک روز کسالت میکنی دوروز کسالت میکنی، آخر به هیجان میآیی. همینکه انسان میبیند چیزی را نمیفهمد آخر به هیجان میآید، یک کاری را که میداند باید بکند یک دفعه ترک کرد دو دفعه ترک کرد آخر به هیجان میآید، همینکه باید کرد میکند، آخر یک وقتی فکر میکند، آن آخرش هم که نکرد وقتی فکر کرد میبیند باید کرد و نکرده اقلاً شرمساری حاصل میکند.
پس انشاءاللّه فکر کنید، عبادتی که تو نشناختهای خدا را، این چهجور عبادت است؟ بله، همین من میدانم این زمین و آسمان خدایی دارد، آیا این معرفت شد؟ و عرض کردهام اگر همه ملتفت نشوید اقلاً بعضی ملتفت باشید که حرفها هدر نرود. این مسجد را بنّائی ساخته، انصافاً این معرفت بنّا نیست. اگر تو کاری به او داری برو بشناس، حالا بنّای این مسجد را کاری نداری حالا نمیشناسیش نقلی نیست. پس بدان محض اینکه دانستی مسجد بنّائی دارد این معرفت بنّا نیست. بله، این زمین و آسمان خالقی دارد، این معرفت نیست خدا به این شناخته نشد.
پس عرض میکنم که شما ملتفت باشید و بدانید این توحید را که مردم قناعت کردهاند و تو هم بسا نگاه کنی ببینی همه مردم چنین میگویند تو هم ساکن باشی، به جهت آنکه هربلائی عام شد دیگر وحشت آن تمام میشود، و حالا بلای بیدینی عام شده از این جهت تو هم وحشت نداری. پس بدان که مردم قناعت کردهاند در توحید به همینکه این زمین و آسمان خالقی دارد، ببین اگر اکتفا به همین شده بود باید این آیه هیچ معنی نداشته باشد که اللّه نور السمٰوات و الارض مثل نوره کمشکوة و خدا ببین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۲ *»
چطور تعریف میکند خود را؟ میفرماید خدا نور آسمان و زمین است، طور و طرز آن نور را فرمایش میکند که صفت آن نور اینطور است که مانند چراغدانی است که در آن مردنگی باشد که در آن مردنگی چراغی باشد، دیگر توی آن خانههايى باشد که صفت آن چنین و چنان باشد، این خانهها هم از خشت و گل نیست بلکه رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه.
انشاءاللّه یکخورده نزدیک بشو، اقلاً بدان تا خدا خود را تعریف نکند تو نمیتوانی او را بشناسی. همینجوری که به حسب ظاهر چون عادت کردهای وحشت نمیکنی، چنانکه عادت کردهای بگویی من هیچ حلالی را و حرامی را نمیدانم مگر آنچه را پیغمبر تعلیم کند، بدان جمیع آنچه را خدا از تو میخواهد از این پیغمبر باید به تو برسد، و آنچه را تو میخواهی و باید پیغمبر به تو برساند باید امتثالاً لِاَمْر پیغمبر بکنی چرا که او واسطه است. همینطور رجالی هستند که معرفت ایشان را معرفت خود قرار داده، واللّه خدمت ایشان را خدمت خود قرار داده. پس ملتفت باشید که السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه میفرماید در آن دعای رجب بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کلّ مکان مقامات و علامات همه معلوم است غیر ذات خداست، ذات خدا یکی است، مقامات یعنی جمع مقام یعنی خیلی مقام، علامات یعنی خیلی علامت، میگویی تو را میخوانم تو را دعوت میکنم، به واسطه مقامات تو تو را میخوانم، همانجوری که خدا در قرآن فرموده قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنیٰ مثل آنکه در جایی دیگر میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق این آیات جورشان همچو جوری است که همینکه میبینیشان و همینکه ایشان را شناختی خدا را شناختهای.
دیگر دقت کنید که این آیاتی که هم در زمین است هم در آسمان است؛ در آیه یکخورده فکر کنید ببینید میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم آیا راست است یا دروغ؟ یقیناً راست است. حالا که راست است اینها و خدا نموده آیات خود را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۳ *»
در آسمان، و طور و طرز آیات را اینجور فرمایش میکنند سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق ما مینمایانیم آیات خود را در آفاق و در انفس تا آنکه ظاهر و هویدا شود که آن خدا خدای برحقّی است. خوب، این آیاتی که در همه مکانها هست؛ و این آیه هم با آن فقره دعا که میفرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کل مکان یکی است، آن مقامات و علامات هیچ خالی از تو نیست و من تو را به آنها میشناسم، اینجا هم میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم و در آنجا میفرماید لافرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک این آیات طور و طرزشان این است که اگر دیدی آنها را کأنّه خدا را دیدهای یعرفک بها من عرفک لافرق بینک و بینها اگر یک جوری فرق داشت خدا را نمیتوانست بنمایاند، پس تو خدا را نمیتوانستی بشناسی. لافرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک. خدا معلوم است یک خداست، اما خدا ائمه بسیار دارد و حجت بسیار دارد، اسمها بسیار دارد، اسمها دلالت بر او میکنند. اگر اسمها دلالت نکنند پس اسم نیستند پس دلالت میکنند. حالا من میبینم زمین را، چطور بفهمم خدا چطور است؟ میبینم آسمان را، چطور بفهمم خدا چطور است؟ مثل آفتاب است مثل ماه است مثل ستاره است مثل کوه و صحرا است؟
پس بدان و قدری فکر کن و بیفت به فکر تا اقلاً بدانی که نمیدانی. و این اول راهش و اول سیر است و اول به هیجانآمدن و قدم اول است. پس اول بدان که نمیدانی، و یقیناً نمیدانی چرا که این آیات که یقیناً در قرآن هست، نهایت منّی دست و پایی که میکند میگوید حدیث ضعیف است و علم برای من حاصل نشده، عبارت زیارتی دعائی براش بخوانی بسا بگوید من نمیدانم شاید صادر از امام نباشد، ولکن آیه قرآن را نمیتوانی بگویی و یقیناً صادر از خداست، حالا که یقیناً از خدا صادر شده این آیاتی که میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم کو آن آیه که تو ببینی او را و بشناسی از آن آیه خدای خود را؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۴ *»
پس بدان انشاءاللّه که این رجالی که در این آیه فرمایش فرموده که رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ این رجال یک قدرتی دارند که در زمین و آسمان میتوانند ظاهر باشند. و واللّه شخص واحدشان؛ اگرچه این را حکمای ظاهری نفهمند، واللّه شخص واحدشان در آن واحد در مشرق و در مغرب و در آسمان و در زمین حاضر است هیچجا خالی از ایشان نیست، میفرماید بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت خدایا پر کردی زمین و آسمان خود را به وجود محمد و آلمحمد سلاماللهعلیهم تا اینکه ظاهر شد که خدایی جز تو نیست. و آن پرکردن اینجور پرکردن نیست، اگر این پُریها را میگفت پس چرا تو نگاه میکنی به آسمان و زمین خدا را نمیبینی؟ تو خشت میبینی گِل میبینی ماه میبینی ستاره میبینی آسمان و زمین میبینی.
پس انشاءاللّه از پِیَش بگرد و بدان خداوند عالم خود را به وجود محمد و آلمحمد سلاماللهعلیهم شناسانیده به خلق، پس سعی کن ایشان را بشناسی، ایشان را هم در آسمان قرار دادند هم در زمین، هم در مشرق هم در مغرب قرار دادند. شخص واحد است و در آنِ واحد هم در مشرق است هم در مغرب است. حضرتامیر در بالای سر هر محتضری باید حاضر باشد، هر کس میمیرد در مشرق و در مغرب عالم حضرتامیر آنجا حاضر است، یک نفر هم بیش نیست. حالا شخص واحد است، چطور در امکنه عدیده شخص واحد در حال واحد میتواند حاضر باشد؟ همانطور که عزرائیل در مشرق عالم در مغرب عالم هر کس میمیرد همان یک نفر جان مردم را میگیرد، یک نفر هم بیشتر نیست، همینجوری که شیطان در حال واحد در شرق و غرب عالم وسوسه میکند، شیطان شخص واحدی بیشتر نیست ابلیس کان من الجن یک نفر از جن است و در مشرق و مغرب عالم وسوسه میکند و اغوا میکند مردم را. حالا امام هم همینطور به شخص واحد خودش در مشرق است در مغرب است، همینجوری که ملائکه شخص واحدی هستند در جاهای بسیار در حال واحد کارها میکنند، و عزرائیل شخص واحدی است و تصرف میکند در حال واحد هرجا که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۵ *»
کسی باید بمیرد میرود قبض روح او را میکند. پس بدان حضرتامیر صلواتاللهعلیه در مشرق و مغرب عالم در آن واحد حاضر است و از برای مؤمنین در حالت احتضار به صورت اعمالشان ظاهر میشود به صورت اعتقاداتشان ظاهر میشود، و از برای کفّار به صورتهای مهیب و صورتهای بد ظاهر میشود. پس انشاءاللّه بشناس امام خود را که چهجور کسی است.
پس عرض میکنم این یک مقدمه را انشاءاللّه فراموش نکن، و آن این است که بدان آنچه به تو رسیده تمامش از عالم خلق است؛ چرا که ذات خدا، بدان چیزی نیست که با چشم دیده بشود به جهتی که رنگ نیست، نمیشود خدا را با گوش بفهمی چرا که خدا صدا نیست، نمیشود خدا را با لامسه بفهمی چرا که گرمی و سردی نیست. همینطور آنچه با خیال خود بفهمی آن خدا نیست، در خیال هم همین سرخ و زرد و کوتاه و بلند را تصور میکنی، با عقل خود معنیهای همینها را میفهمی، خدا معقولِ کسی نیست مفهومِ کسی نیست. پس بدان انشاءاللّه که آنچه را که میفهمی در عرصه تو آمده، آمده پیش تو، نمیشود نیامده باشد پیش تو و تو بفهمی، هرچه را تو واجدی آمده پیش تو که واجد آن شدهای، ذات خدا نیامده پیش تو که واجد آن باشی؛ چرا که هیچکس در عرصه او نیست. و انشاءاللّه اینهایی که عالِم هستند میدانند چه عرض میکنم.
خدا خدایی است بینهایت، خدای بینهایت غیری برای او نیست که برود پیش او. خدا اگر نهایت داشت محدود بود و مرکب، و محدود و مرکب خدا نیست. پس خدا بینهایت است، و خدای بینهایت نمیشود کسی در کنارش نشسته باشد که نرفته باشد تا پیش او، پس خدای بینهایت پیش هیچکس نمیرود. پس این چیزهایی که آمده پیش تو ــ چه اعتقاداتت چه اعمالت ــ همه در عالم خلق است. بدان تکلیف تو در عالم خلق است، چون تو در عالم خلقی و در غیر عالم خلق نمیتوانستی کار کنی و لایکلّف اللّه نفساً الّا وسعها و لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتیـٰها دیگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۶ *»
جایی نیست که تو را ببرند آنجا، جات همانجاها هست. حالا که جات همانجاها است خدمت همانجاها را رجوع کردهاند به تو، هرچه خدمت آنجا را بکنی به فرموده خدا، بندگی او است.
شخص مزرعهای داشته باشد و غلامی، به غلام میگوید تو خدمت این مزرعه را بکن او هم میرود خدمت مزرعه را میکند آقا هم بسا در شهر تشریف دارد، حالا آن مرد در ده که خدمت میکند آیا این نوکر آقاست یا نوکر ده؟ معلوم است نوکر آقاست، چون در دِه واقع شده و دِه مملوک آقا و غلام هم مملوک است حالا آن آقا به غلام گفته در دِه مشغول خدمت باش. گاه است گفته اسب مرا خدمت کن، حالا که خدمت اسب را کرد نوکر اسب نیست، تفاوت نمیکند اسب باشد یا فعلهای را خدمت کند، نوکر آن فعله نمیشود باز نوکر آقا است، چون آقا این را قرار داده به این هم که خدمت کرد باز نوکر آقا است، ولو سگ آقا را خدمت کرده باشد ولو اسب آقا را خدمت کرده باشد، مُلک مُلک آقاست آقا هم گفته خدمت کن این مُلک را. و اگر این را که عرض میکنم داشته باشید خیلی شبههها به همین قاعده رفع میشود.
پس فرق است میانه مخدوم و جهت خدمت، و میان معبود و جهت عبادت. پس بدانید خدای شما معبود شماست، این خدای شما جهات خدمت خودش را کجا قرار بدهد، و حال آنکه تو ذاتش را نباید خدمت کنی و نمیتوانی ذاتش را خدمت کنی؟ تو توی ملک خدا واقع شدهای و خدمت را توی ملک میتوانی بکنی، توی ذات نمیتوانی خدمتی بکنی، خدمتی هم ندارد. پس در توی ملک خدماتی چند معین میکنند برای تو، تو این خدمات را پیش خلق به عمل بیار، خدا پای خودش حساب میکند. نماز که میکنی روی زمین که نماز میکنی رو به قبله میکنی و دستت را رو به آسمان بلند میکنی و دعا میکنی و اینها همه مخلوقند، پس اینها همه جهات خدمت است، جهات خدمت را که به عمل آوردی آن خدا میبیند، تو اگر درست به عمل آوردی میگوید فلان عابد عبادت مرا میکند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۷ *»
همانجوری که گفتهام و شنیدهاید، خدا به همینطوری که به حسب ظاهر دیده نمیشود، در باطن هم به فهم و به خیال و به فکر و به وهم و به عقل فهمیده نمیشود. انما تحدّ الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظائرها هر چیزی همجنس خود را میشناسد و میفهمد، خلق البته خلق را میشناسند و میفهمند. پس آنجایی که بنا است که خداوند عالم خود را به ما بنمایاند، بدان عالم خلق است. حالا وحشت مکن و بدان عالم خلق است و خلقی را به خلق مینمایاند. اما ملتفت باشید که بعضی از خلق را قائممقام خود میکند بعضی را مطیع آنها قرار میدهد، آن کسانی را که قائممقام خود میکند باید جوری باشد که خودش قادر بر کلّ اشیاء است این هم باید قادر بر کلّ اشیاء باشد، خودش عالم به کلّ اشیاء است این هم باید عالم به کلّ اشیاء باشد.
و اگر شنیدهای این مسأله را که ایراد میکنند بعضی بر بعضی که اگر قائممقام علمش به قدر آنکسی است که قائممقام او است که این هم مثل او است، و اگر به قدر او نیست که قائممقام او نمیتواند باشد. نائبمناب اگر مثل منوبٌعنه نباشد از جنس او نباشد نائبمناب او نیست، و اگر مثل او باشد پس این هم مثل او میشود. شما فکر کنید انشاءاللّه ببینید که مثل او میشود و نمیشود. اما مثل او است به جهتی که او عالم است این عالم است، اینقدر هیچ وحشتی ندارد، ببین تو در علم خودت این عصا را میدانی عصا است خدا هم میداند عصا است، حالا آیا تو شریک خدا شدی که دانستی این عصا است؟ نه. همچنین کسی که علمش بیشتر باشد از این، علمش مثلاً به دوچیز باشد شریک خدا نمیشود. تو در علم به این عصا شریک خدا نمیشوی، این علم را خدا به تو داده، اما خدا را هیچکس علم به او نداده. پس علم خدا مال خودش است علم تو مال خداست. و فرق نمیکند که دهچیز بدانی یا صدچیز بدانی، هرچه بدانی شریک خدا نمیشوی، به این دانستن مثل خدا نمیشوی شریک خدا نمیشوی. لافرق بینک و بینها میشود باشی، وقتی خیلی از علوم را خدا به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۸ *»
تو داده باشد مَثَل باشی چه عیب دارد؟ للّه المثل الاعلی که هست، از برای خدا امثال علیا هست.
و بدانید مَثَل غیر از آن حکایتهای متعارفی است، مَثَل خدا و مثال خدا و حجت خدا و اسم خدا و صفت خدا هرچه از این قبیل بشنوی، بدان غیر از خداست اما نماینده خداست، هیچ فرقی میانه او و خدا نیست الّا اینکه او اصل است این فرع است، او احتیاج به این ندارد به هیچ وجه من الوجوه، این سراپاش احتیاج به او است. فرق میان خدا و تمام خلق، چهچیز است؟ خدا هست تمام خلق هم هستند، فرق چه شد؟ فرق همه همین است که تمام خلق هستند اما خدا موجودشان کرده است اما خدا را کسی موجود نکرده است. پس در هستی مثل هم باشند، باشند. اما هستی اینها مال خودشان نیست مال خداست و هستی خدا مال خودش است. پس انشاءاللّه بعضی از فضائل را بابصیرت باشید.
پس چون این اسم خدا باید جمیع علم خدا را بنمایاند پس فرقی میان ایشان و خدا نیست مگر همینکه ایشان را خدا به ایشان داده اما خدا را هیچکس به خدا نداده، کسی چیزی به خدا نمیدهد، خدا خداست. پس این قدرتی که در این زمین و آسمان پیداست همه از دست ایشان جاری شده. هرقدرتی را میفهمی، قدرت خلق است که میفهمی، ذات خدا را کجا میتوانی بفهمی؟ قدرتی که ضدش عجز است ضد دارد، و ذات خدا ضد ندارد. آنچه میفهمی از قدرت از علم از جمیع صفات همهاش در خلق است. دعای سحر را که میخوانی من بهائک، من جمالک، من جلالک، من عظمتک تا آخر، جمیع اینها در ملک واقعند، چرا که اینها متعددات هستند و خدا یگانه است، اینها چون متعددند در ملک جاشان است. قدرت خدا کار خداست، کار خدا توی ملک خداست به ذات خدا نچسبیده، کار تو هم به ذات تو نچسبیده. تو در نفس خودت بیاب ببین هرمعاملهای را میکنی با تن خود میکنی نه با غیر، بخواهی خود را بنمایانی یا ایستاده را مینمایانی یا نشسته را، ذاتت نه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۹ *»
میایستد نه مینشیند. هر معاملهای با هر کس میکنی میایستی میکنی یا مینشینی میکنی، این نشسته و این ایستاده ظهور تو است فعل تو است. پس قدرت خدا غیر ذات خداست، و این را خلق میتوانند بفهمند چرا که هر کس باید به صفاتش شناخته شود و ایشانند صلواتاللّهعلیهم اسماء و صفات خدا. پس ایشان صاحب تصرفند و هرچه بخواهند در ملک میکنند. مگر حول و قوهشان به مشیت خدا نیست؟ تمامشان را خدا احداث میکند، اگر احداث نکرده بود هیچ نبود، مثل تو، مثل زمین و آسمان.
پس ایشانند اسمهای خدا. دیگر اسمها را خودت فکر کن، تمام اسمها را. حدیث صریح دارد که برای خدا نودونه اسم از اسماء حسنی است، و آن اسمها نه اسمهای متعارفی میان مردم است، اسمهایی است که آن اسمها تصرف میکنند در اشیاء، و آن اسمها اسمهای اعظمند. اسمهای اعظم بیستوپنجتاش پیش آدم بود هفتتاش پیش موسی بود، در پیش هر پیغمبری چندتاش بود، به زور آن اسمها که پیششان بود پیغمبران کارها میکردند. میفرمایند نودونه اسم برای خدا هست و همه آنها پیش ما است. خدا ندارد اسمی که پیش ایشان نباشد. پیش خود خیال کنید که خدا اسم اعظمی داشته باشد و به محمد9 ندهد، این را کجا بگذارد؟ این را در ملکش نگاه میدارد یا در ذاتش؟ ذات خدا که ظرف چیزی واقع نمیشود، جوالی نیست که اسمها را آنجا گذارده باشد، او بینهایت است، آنجا جایی نیست که کسی منزل کند، هرچه اسم اعظم و اعظم باشد اسم مکنون مخزونی باشد که عنداللّه مخزون است، آن اسماعظم را که هیچکس خبر از آن ندارد آیا آن ذات خداست یا اسم خداست؟ اسم خداست که مکنون و مخزون است و در ملک خدا واقع است.
و بدان اول ملک خدا محمد و آلمحمد است سلامالله علیهماجمعین. و اگر این اعتقاد را نداری دین نداری. بعد از اینکه سنّی قبول داشته باشد اگر منّی قبول نداشته باشد، منّی به منّیبودن نمیماند از اسلام بیرون میرود. کسی بگوید شراب حلال است، اگر کسی چیزهایی که ضرورت دین است انکار کند بگوید اینجوری که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۰ *»
پیغمبر گفته نیست، کافر میشود مرتد میشود از اسلام بیرون میرود به طوری که توبهاش را قبول نمیکنند. ببین «السلام علی اول ماخلق اللّه» را سنّیها توی منارهها داد میزنند و میگویند و قبول دارند.
حالا آن اسم مکنون مخزونی که برای خداست، هستند یکپاره که میگویند شاید آن اسم محمد باشد. حتم نیست که آن اسم را حکماً خلق باید بدانند. خیر، هرچه هست آن اسم، باید در ملک خدا باشد. هست یکپاره احادیث که خدا اسمی را برای خودش قرار داد که هیچکس خبر از آن نشود و اسمهای دیگر را ظاهر کرد لفاقة الخلق الیها به جهت رفع احتیاج خلق. بله، آن اسمهایی که به خلق داده غیر از آن اسم مکنون مخزون است. آن اسم مکنون مخزون عنداللّه بدان ذات خدا که نیست، ذات خدا اسم نیست، در احادیث میفرماید این اسم را خلقش کردهاند. پس آن، مبدأ وجود است و اول خلق است، او را شاهد قرار داده انا ارسلناک شاهداً خدا او را شاهد بر خلق آسمان و زمین قرار داده و خدا ظالمین را شاهد قرار نداده. میفرماید مااشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ماکنت متخذ المضلّین عضدا من ظالمین را شاهد بر خلقت آسمان و زمین قرار ندادم و شاهد بر خلقت خودشان قرار ندادم، و من گمراهکنندگان را بازوی خود و دست خود قرار ندادم. و مفهوم این آیه این است که آنهایی که عادلند و معصوم، آنها را شاهد بر خلق خودشان و بر خلق آسمان و زمین کردم. و پیغمبر و ائمه سلاماللهعلیهم شاهدند بر خلق آسمان و زمین و شاهدند بر خلق خودشان، چرا که عادلند و معصوم. پس ایشان آن اسم مکنون مخزون عنداللّه هستند، و خودشان را اسم نمیبری خودشان اسماللّهند.
و این مقام اسم، مقامی است که مکرّر عرض کردهام که اسمیّت یک چیزی است که در خودت فکر کن تا بیابی. اسم هر کس، حالتش این است که تا او را گفتی، تا اسم را بردی و آن شخص به نظرت آمد، این اسم او است. و اگر ملتفت خود اسم شدی، مثلاً زاء و یاء و دال را ملتفت شدی این اسم او نیست، اما زید بگويى و آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۱ *»
شخص را بگویی زید، این اسم او میشود. به همینطور اسمهای بزرگتر را فکر کن ببین وقتی ایستادهای این هیأت ایستادگی اسم تو است، این ایستاده خبر میدهد از تو و از مسمّای خود که تو باشی، این صفت تو است این اسم تو است. اسم خودنما نیست، اسم جوری است که به خودی خودش بخواهی نگاه کنی هیچ نیست، تو را از توی ایستاده بکشند بیرون، هیچچیزش باقی نمیماند، حتی غباری هم باقی نمیماند پرده نازکی باقی نمیماند همهاش تمام میشود. پس آن ایستاده از خودی خودش هیچ ندارد، و اینکه هست به احداث آن کسی است که آن را احداث کرده و به تأثیر او موجود شده.
پس انشاءاللّه بدانید که آن اسم مکنون مخزون عنداللّه اسمی است که از شدتی که مینمایاند خدای خود را و هیچ خود را نمینمایاند ــ چرا که برای خودش نیست ــ للّه است، الحمدللّه است حمد مال خداست محمد مال خداست مخصوص خداست، نه مال خودش است نه مال غیر خداست، مال خداست. چون مال خداست، عنداللّه است، دیگر هیچکس خبر از آن ندارد. معلوم است آن اسم مکنون مخزون هرچه باشد داخل مخلوقات است، داخل مخلوقات که شد محمد و آلمحمد سلاماللهعلیهم اول ماخلقاللّهند و ایشانند آن اسم مکنون مخزون عنداللّه. و هر کس بگوید که خدا نمیتواند چنین اسمی برای خود قرار بدهد از اسلام خارج است. پس آنهایی که انکار میکنند کافر میشوند من غیر شعور، چرا که لاعنشعور است حرفشان، لاعنشعور است دینشان، لاعنشعور است مذهبشان، این است که لاعنشعور کافر میشوند.
پس عرض میکنم هرچه غیر از ذات خداست خلق خداست، نمیشود چیزی در ملک خدا باشد و خدا خلقش نکرده باشد. از آن جمله علم خدا و قدرت خداست مشیت خداست حکمت خداست، تمام اینها مال خداست، خلقش کرده خدا، الّا اینکه آنها را خدا مؤثر و مبادی خلق قرار داده و باقی را منتهیات و آثار آنها قرار داده. کار هر کس را خدا به دست آنکس جاری میکند، آن کارْ مخلوقی است از مخلوقات،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۲ *»
کارکُن هم مخلوقی است از مخلوقات. پس کارکُن مبدأ است و آن کارکُن و کارش هردو را خدا خلق کرده. پس آفتاب مبدأ است برای انوار، نور آفتاب مخلوق خداست، مثل آنکه خود آفتاب مخلوق خداست. هرجوری آفتاب نسبت به خدا هست ــ و هیچ نسبتی ندارد ــ همانجور است نور آفتاب نسبت به خدا و هیچ نسبتی ندارد.
پس چنین خدا مقدر فرموده که افعال از دست فواعل جاری شوند، پس فواعل را مقدم داشت و افعال را پشت سر آنها. مبادی وجود جای فواعل است. پس آنچه در مملکت هست اوّلش و مبدأش از پیش ایشان است، آنچه باید بیاید بعد از ایشان است. آنچه هست از توی ملک بیرون نمیرود، و آن ابتدای ملک خدا محمد و آلمحمدند صلواتاللهعلیهم.
حالا بدانید که این چیزهایی که میشنوید که میگویند طایفه ضالّه مضّلهای که پیدا شدهاند علی را مثل خدا میدانند، چقدر ظلم به ما میکنند. منّی را ببین چطور است حالتشان، به فتوای سنّیها این منّیها کافرند و از سگ نجسترند، چرا که به اتفاق سنّیها و به اتفاق شیعه تماماً محمد و آلمحمد سلاماللهعلیهم اول موجوداتند اول تمام مخلوقاتند، و باقی خلق در درجه دوّم و سوّم و چهارم واقعند، هرجا هستند بعد از ایشان واقعند و همه از نور ایشان خلق شدهاند. و اگر او نداند اینها را که در کدام درجهاند چگونه میشود اول باشند؟ چنانکه نور آفتاب در شرق و غرب عالم بسته به وجود آفتاب است، از پیش قرص آفتاب باید بیاید پایین. فکر کن ببین این آفتاب یک قرصی بیش نیست، به طور ظاهر که نگاه میکنی قرص کوچکی است لکن تمام عالم را روشن کرده است. پس میشود شخصی باشد، کوچک هم به نظر مردم بیاید لکن نور داشته باشد. نور او چه عیب دارد منتشر باشد در فضای عالم و همه عالم را گرفته باشد؟
پس امام اگرچه شخص واحدی است؛ چنانکه میبینی آفتاب شخص واحدی است و در آن واحد هم در مشرق است هم در مغرب است. همان ساعتی که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۳ *»
تربیت میکند بنفشه را همان ساعت تربیت میکند هرحیوانی را هرانسانی را. و این آفتاب یک شخص واحد بیش نیست در حال واحد تربیت میکند تمام جمادات را تمام نباتات را. و واللّه این آفتاب میفرمایند از نور امامحسن سلاماللهعلیه خلق شده، و قسم میخورند در حدیث که واللّه امامحسن اشرف است از آفتاب. خدا میداند که مردم خیلی منّی شدهاند، اگر امامحسن به قدر این آفتاب نباشد که چگونه امام است؟ ببینید نور آفتاب، کار آفتاب است که این کارها را میکند، و خود آفتاب نور امامحسن است و امامحسن البته هزارمرتبه بهتر از آفتاب است. و میبینی این آفتاب در آن واحد تربیت میکند جمیع جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها را در مشرق و مغرب عالم، پس امامحسن که این آفتاب نور او است البته بهتر میتواند تربیت کند پس بهتر است از آفتاب.
و همچنین در خصوص امامحسین صلواتاللهعلیه تمام بهشت را میفرمایند که از نور سیدالشهداء خلق شده و واللّه امامحسین بهتر است از بهشت و از تمام آنچه در بهشت است، از حورالعین و غلمان و غیره. و البته همه ایشان چنینند، هرچه هست از نور وجود ایشان پیدا شده اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض پس ایشانند که خدا خود را به ایشان به خلق شناسانیده.
پس هر که ایشان را شناخت بدانید که خدا را شناخته، و هر کس ایشان را نشناخت بدانید که خدا را نشناخته. به همان جهت که جهات خدمت غیر از مخدوم است، به همینطور جهت معرفت خدا ایشانند. تو که توی عالم خلقی، تا خلقی نباشد نمیتوانی بشناسی. یک قدرت کاملهای که میتوانستی بفهمی آن را به تو شناسانیدند. یک علم بسیطی که میتوانستی بفهمی آن را به تو شناسانیدند. و چون اینها غیر از یکدیگرند بسیط نیستند بینهایت نیستند ذات خدا نیستند، اما علم غیر از قدرت است.
سعی کنید قواعد را به دست آورید. قاعده این است که هرچیزی که غیر از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۴ *»
چیزی است بدانید آن غیر او است، این مکانی دیگر دارد او مکانی دیگر دارد، این بینهایت نیست او هم بینهایت نیست. و ذات خدا در مکانی نیست، چون در مکانی نیست بینهایت است، چون بینهایت است داخل فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء خارج عن الاشیاء لا کخروج شیء عن شیء. حالا آن علمی که غیر از قدرت است، آن قدرتی که غیر از علم است، غیر از ذات خداست. تمام اسمهای خدا به اصطلاح ملّاها اسماء مشتقه است، چرا که اسم جامد بیمعنی است و خدا ندارد اسم بیمعنی. اسمهای او هراسمی غیر از اسمی دیگر است.
باز در تمام دینهای آسمانی در هردینی و مذهبی بگویی خدا عالم است اما قادر نیست میگویند تو کافری، خدا قادر است اما عالم نیست میگویند تو کافری. پس معلوم است علم غیر از قدرت است. ملتفت باشید انشاءاللّه، تمام اسمهایی که خدا دارد هراسمی غیر از اسمی دیگر است، به اسم خالق خدا خلق میکند، به اسم رازق رزق میدهد، به اسم محیی زنده میکند، به اسم ممیت میمیراند. اینها چهار اسمند لکن خدا یکی است، اینها اسمهای چهارگانهاند خدا یکی است. پس هراسمی از خدا غیر از اسمی دیگر است، چون غیر است محدود است، چون محدود است حادث است، خدا خلق کرده آن را. و اول حوادث محمّدبنعبداللّه است9. پس بنا شد که او صاحب این اسمها باشد و تمام اسمها زیر پای او خلق شده باشد، بنا شد که اسم بزرگ بزرگ خدا او باشد دیگر اسمهای کوچک زیر اسم اعظم اعظم است. آن اسمی که از آن بزرگتر نیست برای خدا بدان محمّد است9 و به آن اسم سایر اسمها را آفرید.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۵ *»
مجلس بيستوششم (چهارشنبه / 27 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض شد که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود و از برای بندگی خود آفریده بود، و ذات خدا را احتیاج به خدمت و احتیاج به معرفت نبود؛ انشاءاللّه درست فکر کنید بیابید که خداوند عالم را احتیاج نبود که کسی او را بشناسد، چنانکه او محتاج نبود که کسی او را بپرستد. و این حرف را در هردینی بگویی مسلَّم است. ولکن چون خلق را خلق کرده و خلق مملوک او بودند و خدا مملوک خود را دوست میدارد از این جهت راضی نبود که خلق او از روی جهل و غفلت هلاک شوند. چرا؟ درست فکر کن، اگر خدا دربند بندگان خودش نبود خلق نمیکرد آنها را، پس خداوند دربند بندگان خودش هست و میخواهد اینها نجات یابند و نمیخواهد اینها هلاک شوند، چرا که اگر دربندشان نبود و اعتنائی به ایشان نداشت، کسی که اعتنائی به کاری ندارد عقب آن کار نمیرود، و حالا که رفته و کرده پس بدانید که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۶ *»
خدا به ضلالت و گمراهی خلق خود راضی نیست، و همینکه خلقشان کرده دربندشان بوده، هر که دربند هرچه نباشد از پی آن نمیرود.
پس خداوند چون اعتناء داشت به مخلوق خود و میدانست که خلق اگر او را نشناسند کارشان نمیگذرد، و میدانست که اگر خدمت او را نکنند برای خودشان ضرر دارد کارشان نمیگذرد، پس محض لطف و جود و کرم امرشان کرد به عبادت خود و امرشان کرد به معرفت خود. و انشاءاللّه هرجاش آسان است تو فکر کن جاهای مشکلش کمکم درست میشود.
حالا خلق محتاج بودند بندگی کنند خدا را، حالا خدا چه کار داشت که خلق برای او بکنند؟ اتاقش را جاروب کنند؟ شپشش را بگیرند؟ مشتومالش کنند؟ ذات خدا هیچکار نداشت هیچ خدمتی نداشت، لکن چون خودشان کارشان نمیگذشت مگر به خدمت، از این جهت خدماتی چند در ملک خود اختیار کرد از برای ایشان، گفت اینجور خدمات را توی ملک من به عمل آورید، کأنّه از برای خود من به عمل آوردهاید این کارها را. پس گفت اگر میخواهید در عالم خودتان روی خود را به سوی من کنید، من یک سویی و یک جهتی را از برای خودم اختیار کردهام شما روی خود را به آن سمت کنید، و این سمت قبله است. پس قبله خدا نیست، مخلوقی است مثل سایر مخلوقات الّا اینکه قبله را که خانه او باشد برای خود اختیار کرده، خانهِ خدا هم هست، درش فکر کن، میخواهد در آن خانه چهکار کند؟ میخواهد توش بخوابد، بنشیند، مهمانی کند؟ چهکار دارد؟ هیچکار ندارد. مسجد خانه خداست، میخواهد توی مسجد چه کند؟ بخوابد، بنشیند؟ هیچکار ندارد. لکن چون خلق عبادتی که میخواهند بکنند مکانی باید باشد، آنجایی که خیلی عبادت میکنند عبادتخانه اسمش میشود، اسم دیگرش مسجد میشود.
و همچنین اگر ذات خدا ــ نعوذباللّه ــ اگر ظاهر شده بود و مجسم بود، باید بروند دورش بگردند خود را قربان کنند، چون اینطور نبود برگزید برای خود جایی را، مکه را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۷ *»
برگزید خانه کعبه را اختیار کرد گفت هر کس دور اینجا بگردد دور من گشته، هر کس طواف اینجا را بکند من قبول میکنم، هر کس اینجا دعا کند من میشنوم و مستجاب میکنم، و حال آنکه خدا جایی نمیایستد. لکن چون این خانه برگزیده خداست منسوب به خدا شده، و چنان منسوب به خدا شده که راه نمیدهند هر که را که از خدا دور است. حتی آنکه اگر کسی بخواهد حدثی در آنجا صادر کند چنان حکمی قرار داده است که هر کس عمداً حدثی در مسجدالحرام از او سرزند او را میکشند. آنجا خانه خداست، آنجا که بروی کأنّه در حضور خدا ایستادهای، حالا در حضور خدا حدثی سرزند از کسی، پوست از سر او میکَنند. این است که قرار دادهاند که مکّهْ معظّم باشد، جنب توش نرود توش نخوابد، نمیبینی میگویی مکّه معظّمه.
پس بدان که خانهای را که خدا برگزید، میشود خانه خدا. پس بدان اشخاصى چند را هم که اختیار میکند خدا آنها را، میشوند اشخاص خدا. آن اشخاص خیلی از این خانه مقرّبترند، و بزرگترند پیش خدا از این خانه. حضرتصادق صلواتاللهعلیه به خانه کعبه نگاه میکردند و میفرمودند ای خانه تو بسیار خانه بزرگی هستی خانه معظّمی هستی مکّرمی هستی، لکن مؤمن از تو عظیمتر است کریمتر است. شما هم اگر فکر بکنید میفهمید که این خانه جانی ندارد روحی ندارد عقلی ندارد، لکن چون خدا اختیار کرده آنجا را حالا اگر کسی به نظر خفّت به آنجا نظر کند کافر میشود، آنجا باادب باید رفت، باادب باید نشست، باادب باید ایستاد، در مقابل حجرالاسود به خصوص چمباتمه نباید نشست، خیلی عظیم است این خانه. لکن ملتفت باشید انشاءاللّه، اینهمه عظمتهایی که خدا برای خانه کعبه قرار داده، فکر کنید که چرا آن را برای خانه قرار داده؟ سرّش را به دست بیارید.
بنا شد که این خانه معظّم باشد به جهت آنکه انبیاء همیشه آنجا سکنی میکردهاند، ابراهیم آنجا سکنی میکرد، اسماعیل آنجا سکنی میکرد، حضرت آدم آنجا سکنی داشت. پس خانه آن آدمهای برگزیده خود را بسا خانه خود بنامد، چرا که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۸ *»
آن انسانها خودشان خودشان نیستند خودشان ظهور خدایند در روی زمین، و آنجا منزلشان بود. منزلشان منزل خودشان نیست منزلشان منزل خداست، از این است که از برای خودشان هیچ نبود. آنجا حدثی صادر نمیشود کرد، هر کس در خانه کعبه عمداً خَبَث از او صادر شود، قتلش واجب است، سنّی و شیعه قتلش را واجب میدانند، به غیر از حضرتامیر سلاماللهعلیه که عمداً در خانه کعبه میتواند جماع کند. او خانه خودش است، جماع میکند و هیچطور هم نمیشود.
باری، پس این خانه که میبینی که اینقدر ظاهراً محترم است و باطناً، باطن این را یاد بگیر تا انشاءاللّه احترامهای تو مغز داشته باشد. پس چون این خانه خانهای بود که در علم خدا بود که در این خانه وضع حمل حضرتامیر خواهد شد و در آن خانه متولد میشود؛ خیلی تعجب است خدا میداند، فاطمه بنتاسد مادر حضرتامیر پیغمبر هم نبود امام هم نبود، وقتی دردش گرفت در ولادت حضرتامیر، رفت به نزدیک خانه شکم دیوار شَقّ شد به طوری که جمعیت زیادی آنجا بودند، همه دیدند و رفت در خانه و تولد حضرت در آنجا شد. پس انشاءاللّه ملتفت باشید که خانه، خانه ایشان است. چون آن رجالْ برگزیدهاند پس خانه ایشان خانه خدا شده، چنانکه خدمت ایشان خدمت خدا شده، اطاعت ایشان میشود اطاعت خدا. تو اگر بخواهی توی دنیا اطاعت کنی خدا را چه میکنی؟ اطاعت امام که میکنی اطاعت رسول که میکنی اطاعت خدا شده. چنانکه اطاعت ایشان و خدمت ایشان اطاعت خدا و خدمت خدا شده از این جهت خانه ایشان را خانه خود قرار داده.
یکپاره احمقها گفتهاند که مشاهد مشرفه را عیب ندارد که جنب و حائض داخل آنها شوند، مسجد که نیست در مسجد نباید داخل شوند، آنجاها عیب ندارد. شما ملتفت باشید انشاءاللّه که مساجد، مساجد شده به جهت آنکه خانه ایشان است. شما ببینید در عبادات در هرمسجدی مقدار معینی ثواب میدهند در نماز کردن، اما در نزد قبور ائمه: نماز کردن را چقدر ثوابها میدهند! در نزد قبر امامحسین7 کسی نماز
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۹ *»
کند از مشرق تا مغرب چقدر ملائکهاند و چقدر ثوابهای عجیب و غریب میدهند. پس بدانید که خیلی از مسجد مشرّفتر و معظّمتر و مکرّمتر است خانههای ایشان.
پس بدانید خدا رجالی را برگزید و ایشان را رجال خود و مملوک خود قرار داد، هیچکس دیگر ایشان را مالک نیست حتی خودشان، و جمیع ظاهرشان و باطنشان مال خداست، پس ظاهرشان ظاهر خداست و باطنشان باطن خداست. باطنشان را اگر مینامی روح، روحاللّه اسمش است. اگر باطنشان نفس است، نفس اللّه القائمة فیه بالسنن اسمش است. پس ظاهرشان ظاهر خداست، پس چشمشان چشم خداست گوششان گوش خداست دستشان دست خداست، پس جمیع منسوباتی که خدا مقدّر کرده بود نسبت به خودش واقع شود، تمامش را در آنجاهایی که اختیار کرده بود قرار داد. پس ایشان را سمت خود قرار داد، خانهای را قرار داد که آن سمت خودش باشد. حالا هروقت میخواهی دعا کنی عرش را قرار داده خزانه فیضهای او، حالا تو رو به سمت او میکنی و خدا را میخوانی.
پس اگر آسمان را خدا سمت خود قرار میدهد وِلَکی و لاعنشعور نیست، ببین جمیع فیضها که به تو میرسد از آسمان باید برسد و فی السماء رزقکم و ما توعدون در آسمان است رزق شما، و ما توعدون آنچه را هم که وعده کردهاند به شما همه از آسمان است و از آسمان باید بیاید. پس چون در آسمان خدا قرار داد جمیع امداد را، حالا وقتی میخواهی استمداد بکنی، رویت را به آن سمت کن، دستت را به آن سمت بلند کن. مثل آنکه هرجا آبی سراغ کردی تشنه که شدی دستت را به این سمت دراز میکنی.
همینجور انشاءاللّه فکر کن و بدان آن رجالی را که برای خود برگزیده، که آیه سيّم این آیه است که رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه مفتمفت خدا نمیگوید بروید اطاعت کنید فلانکس را، کارهای خدا بیثمر نیست و لغو و محض امتحانهای ظاهری نیست. پس بدانید که آن رجالی را که محل معرفت و محل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۰ *»
عبادت خود قرار داده، معلوم است جمیع فیضهایی که به تو میخواهد بدهد به آن رجال میدهد که آن رجال به تو بدهند.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه، پس بدانید که فیضی که خدا مقدر کرده که به تمام خلق برسد، تمام آن فیضها در وجود مبارک ائمهطاهرین سلاماللهعلیهم و در این رجال که در این آیه است گذاشته شده و آنجا انبار شده، حالا تو فیض میخواهی برو در انبارش طلب کن. پس تمام فیضها؛ و فیضهای خدا هرجور باشد و هرچه باشد در ملک خداست و همه را بخصوص جایی انبار کرده باشند هیچ وحشت ندارد. و اگر رزق رزق ظاهری است، گندم است جو است و امثال اینهاست، اینها نباید نعوذباللّه توی شکم خدا انبار باشد. لباس میخواهی مگر باید از ذات خدا بیارند به تو بپوشانند؟ توی ملکش است. وهکذا باقی رزقها. نهایتش در بهشت همه هست آنجا هم از ذات خدا نمیآید. نسبت دنیا و آخرت بالنسبه به خالق مساوی است، خدا چنانکه در دنیا دیده نمیشود واللّه در آخرت هم دیده نمیشود، و واللّه چنانکه در دنیا دیده شد در آخرت دیده خواهد شد. انبیاء کلّاً رخسارههای خدا بودند جمال خدا بودند کمال خدا بودند. و آنچه شنیدهاید که مردم روز قیامت میروند به زیارت خدا، هرهفته میروند خدا را زیارت میکنند، میروند به زیارت ایشان. خدا خالق خلق است و نسبتش به تمام خلق مثل هم است. دنیا و آخرت پیش او مساوی است، آخرت به او نزدیکتر از دنیا نیست. خدا مکان ندارد که در سمتی بنشیند و کسی برود او را زیارت کند. پس رجالی چند را برگزید و جمیع فیضهایی را که میخواست به باقی خلق خود بدهد همه را پیش ایشان سپرد و انبار کرد. پس از ایشان باید برسد به سایر خلق.
حالا اینجور مطالب کم به گوش سایر مردم میرود. و این مرتبهشان غیر از مرتبهای است که امامت ثابت میکنند براشان، دوازده امام هستند و در آن مقام امامت فضائل بسیار دارند. در این مرتبه، ایشان باب خدایند. مردم امامتشان را زورکی قبول کردهاند آن هم نه علی ما ینبغی، اما ایشان باب خدایند کم گفته شده. پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۱ *»
انشاءاللّه بدانید که ایشان را خدا باب فیض خود قرار داده مبدأ فیوضات خود قرار داده، حالا اگر فیوضاتش را آنجا انبار نکرده باشد نمیشود.
پس ایشانند باب خدا، طور و طرزش را فکر کن در وجود خودت، چرا که خودت نمونهای از نمونهها و آیتی از آیات خدا هستی. پس ببین که خدا تو را خلق میکند و تو را شعوری و ادراکی میدهد و علمی میدهد و تو را قادر میکند بر نوشتن خط، حالا این خطی را که مینویسی میدانی صورتش چهجور است، میدانی دستت را چهجور که حرکت دادی الف نوشته میشود، چهجور حرکت دادی باء نوشته میشود و هکذا. و در اینی که عرض میکنم انشاءاللّه فکر کن که خیلی نزدیک میکند مطلب را. پس ببینید جمیع آنچه را تو میخواهی بنویسی تمام آن کتابهایی که مینویسی، همه در پیش تو انبار شده خزینه شده، و خداوند تو را اوّلاً علم داده که بدانی هرحرفی به چه صورت است، و بعد تو را قدرت داده که آن صورت را بتوانی بیرون آوری.
از همین نمونه بدان انشاءاللّه که آن قلمی را هم که خدا خلق کرد و به آن قلم گفت بنویس، قلم عرض کرد چه بنویسم؟ و از اینکه عرض کرد چه بنویسم؟ حالا ببین عقل داشت که پرسید و گفت چه بنویسم؟ وحی شد به او بنویس ماکان و مایکون را. و ببینید که اگر نمیدانست ماکان و مایکون را به او نمیگفتند بنویس، وحی شد به او که آنچه گذشته است تو بنویس، پس آن قلم گذشته نداشت، و آنچه آینده است تو بنویس، پس معلوم است خودش بالای گذشته و آینده بود. پس به او گفتند بنویس ماکان و مایکون را، معلوم میشود که میدانست ماکان چیست و میدانست مایکون چیست، و نوشت جمیع ماکان و مایکون را بر لوح. حالا این، قلم اسمش باشد حرفی نیست، این، ملک اسمش باشد حرفی نیست، قلم است و هفت بند دارد کسی حرفی ندارد، و هروقت هم میخواهند ملک به این میگویند. حالا اگر بگویی این ملک نوکر حضرت امیرالمؤمنین است واعمراه بلند میشود. اگر ملک است که صادر است از امر مولای تو.
پس بدان آن مَلَک واقعاً مخلوقی است از مخلوقات، عابدی است و عبادتی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۲ *»
دارد، تکلیفی دارد باید به او رسانید، و پیغمبر نیست و پیغمبر باید تکلیف او را برای او بیاورد. اگر ملک است که مینویسد ماکان و مایکون را تا روز قیامت؛ و وقتی به او گفتند بنویس عرض کرد چه بنویسم؟ وحی شد چه و چه بنویس، پس خدا میدانست که میداند ماکان و مایکون را که گفت بنویس. دیگر پر تعجب مکن اگر در صحیفه کامله فرموده باشد در دعا که خداوندا خلق کردی محمد و آلمحمد را و تعلیم کردی به ایشان ماکان و مایکون را. و صحیفه بعینه مثل قرآن است، همانطوری که قرآن یقیناً صادر از پیغمبر است صحیفه هم یقیناً صادر از سیّد سجاد است و کسی چنگ نتوانسته بند کند. و در این صحیفه است که ایشان عالمند به ماکان و مایکون، خدایا دادی به محمد و آلمحمد علم ماکان و مایکون را.
پس بدان هیچ فضلی نیست در اینکه بگویی ایشان عالمند به ماکان و مایکون، واللّه آن قلم عالم است به ماکان و مایکون. و برای این نه یک حدیث است نه دوحدیث نه سهحدیث، احادیث بسیار به این مضمون است، نه همین حدیث اسلامیّین است بلکه توی یهود و نصاری هم هست که خدا قلمی خلق کرد و به او گفت بنویس ماکان و مایکون را. پس این قلم میداند ماکان و مایکون را. و اگر آن، قلم است، قلمی است در دست ولی خدا، و اگر مَلَک است که صادر است از امر و حکم ایشان. پس اولاً عالم است به ماکان و مایکون، بعد میتواند آنچه میخواهد بکند.
حالا دیگر تعجب مکن که ائمه عالم باشند به غیبها، میگویم اگر غیب نمیدانند آیا این غیب داخل مخلوقات است و نمیدانند، یا داخل مخلوقات نیست؟ اگر نیست که نیست، و اگر داخل مخلوقات است که چرا ایشان ندانند؟ ببین آیا این قلم میدانست و نوشت یا ندانسته نوشت؟ قلمی که به امر خدا مینویسد آیا ندانسته مینویسد؟ قلمی که لایسبقونه بالقول و به امر خدا مینویسد، و قلمی که ماینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحیٰ. پس جمیع آنچه هست میدانند آن را ائمهطاهرین سلامالله علیهماجمعین، و واللّه هیچ فضلی نیست، این فضل مال آن قلم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۳ *»
است. و واللّه این قلم به چندین درجه پستتر از ایشان است. به احادیثش رجوع کنید میفرماید خدا ما را پیش از آنکه دنیایی خلق کند آخرتی خلق کند، جنتی خلق کند ناری خلق کند، لوحی خلق کند قلمی خلق کند، خلقی خلق کند، میفرماید ما بودیم هیچ لوحی نبود قلمی نبود، دنیایی نبود آخرتی نبود، چندین درجه نزول کردیم به آنجایی که آخر درجات است. بعد از آن خدا قلم را خلق کرد و لوح را خلق کرد، آنجا از نور ما خدا لوح را و قلم را خلق کرد.
پس بدانید انشاءاللّه که ایشان عالمند به جمیع آنچه خدا خلق کرده. و مکرّر عرض کردهام و مکرّر لابدم که عرض کنم چرا که هر روز یک کسی تازه میآید و میرود و باید مکرّر گفت که بشنود، اگر چیزی گفتم لابدم که اشارهای بکنم که او هم یاد بگیرد.
باری، دیگر حالا نمیتواند کسی بگوید اگر ایشان عالمند به جمیع مخلوقات و خدا هم عالم است به جمیع مخلوقات، پس فرق میان ایشان و خدا چیست؟ چرا که اولاً ایشان خودشان علم خدایند و خودشان قدرت خدایند، ثانیاً آنچه دارند خدا به ایشان داده. ایشان مشیت خدایند، آیا تو نمیبینی خدا جمیع چیزها را به مشیت خودش خلق کرده است؟ باز این مشیت هم یک رجلی است از رجال که خدا خلق کرده و به واسطه آن مشیت خلق کرده. این مشیت، این یک رجل میتواند جمیع چیزها را خلق کند. آنچه در غیب است و آنچه در شهاده است این مشیت باید درست کند، اگر نداند چطور درست کند که نمیتواند درست کند. حالا از قلم گذشتیم، ببین آیا هیچ طایفهای هست که اسم خدایی ببرند و خدایی بگویند و بگویند خدا به فعل خودش خلق نکرده اشیاء را؟ همه میگویند به مشیت خودش خلق کرده به اراده خودش خلق کرده. حالا دیگر ببینید که چهچیزها را مردم وامیزنند! چیزهایی که محل اتفاق کلّ مردم است وامیزنند این منّیها که بدترین کلّ مردمند. هیچ عاقلی وا نمیزند این را. امر غیبی را که تو خیال میکنی که چیزی هست و موجود است و ائمه نمیدانند آن چیز را، آن چیز هست یا نیست؟ اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۴ *»
نیست که دانستن و ندانستن نمیخواهد. اگر هست، ببین این مشیت خدا که هرچه را خلق کرده به این مشیت خلق کرده، این غیب را هم به مشیت خود خلق کرده، پس مشیت علم خداست، علم خدا این مشیت است، خود محمد بن عبداللّه9 مشیت است، آنیکه همهچیز از دستش جاری شده دانسته و جاری کرده، از روی حکمت هم جاری کرده.
پس این مشیت عالم است این مشیت قادر است، و تمام اشیاء را خدا به این مشیت خلق کرده و تمامش را هم این مشیت دانسته و درست کرده و سرجاش گذارده. تمام مردم این را قائلند. این مشیت قدرةاللّهی است که هیچعجزی درش نیست، علماللّهی است که هیچجهلی درش نیست، و هیچچیزی را به غلط در جایی نمیگذارد، پس دانا و حکیم است. حالا این مشیت تمام ماکان و مایکون را تمام آنچه را خدا خلق کرده میداند و تمام اینها را میسازد، و این یک نفر هم بیش نیست و تمام ماکان و مایکون را این یک نفر ساخته.
حالا اگر بروی روی منبر و بگویی خدا به مشیت خودش تمام موجودات را آفریده و همه را او خلق کرده، ببینید آیا هیچکس میپرسد که مشیت به اذن خدا میکند یا بیاذن خدا؟ معلوم است مشیت خودش اذن خداست. اگر بگویی به قدرت خدا میکند هیچکس حرفی ندارد، معلوم است مشیت خودش قدرت خداست، هیچ نمیپرسند به اذن خدا یا بیاذن خدا؟ هیچ نمیگویند ای کافر ای ملعون تو شریک برای خدا قائل شدی، بلکه به طور آسودگی همه قبول دارند، مشیت خداست قدرت خداست، خدا به قدرت خود این کارها را کرده. یا بگویی این علم خداست و خدا به علم خود همه چیزها را آفرید، همه قبول دارند صلوات هم میفرستند، هیچکس هم نمیگوید که اینها مشیت را خالق میدانند یا رازق میدانند. دیگر درباره مشیت که نباید پرسید از این منّیها که خدا به مشیتش میمیراند به مشیتش زنده میکند به مشیتش رزق میدهد به مشیتش خلق میکند، آیا عیبی نقصی دارد؟ همه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۵ *»
میگویند هیچ نقلی نیست، اینها را هیچ نباید از منّی پرسید. حالا هیچ نقلی نیست هیچ محل انکار نیست که خدا به مشیت خودش میمیراند به مشیت خودش زنده میکند به مشیت خودش خلق میکند به مشیت خودش رزق میدهد، بالا میبرد پایین میآورد، دنیا میسازد آخرت میسازد، جنت میسازد و نار میسازد، جمیع اینها آثار مشیتند. و معلوم است مشیت چون هرچیزی را ساخته، میداند چطور بسازد و خبر از او دارد.
اما حالا اسمش را میخواهی ببری بگویی این مشیت محمّد است9؛ اُوهُو! ببین چه هنگامه و غوغایی برپا میشود. اول که قبول ندارند، میگویند لایعلم الغیب الّا اللّه کسی غیر از خدا غیب نمیداند. خوب، چرا وقتی درباره مشیت میگویند تو نمیگویی لایعلم الغیب الّا اللّه؟ اگر اینطور است که تو میگویی، میگوییم این غیبی که تو میگویی هست و خدا میداند و ائمه نمیدانند، مشیت که دانسته کجا قایمش کرده؟ چرا آنجا حرفی نداری؟ چرا آنجا مشیت شریک خدا نمیشود؟ وکیل خدا نمیشود؟ چرا اسم امیرالمؤمنین که توی کار میآید میپرسی؟ اولاً که قبول نمیکنی که امیرالمؤمنین چنین میکند، بعد اگر جوری بیان کردند که نتوانی قبول نکنی، تا اسم امیرالمؤمنین میان میآید فیالفور میپرسی به اذن خدا یا بیاذن خدا. مگر چیزی بیاذن خدا در ملک میشود؟ تمام آنچه در ملک خدا هست تمام حرکتشان تمام سکونشان به اذن خداست.
ملتفت باشید اینها را به جهت اُنستان میگویم، انشاءاللّه قبول کنید از دل و جان. ببینید تمام خلق میگویند خدا به مشیت خود خلق میکند تمام اشیاء را و اشیاء را سرجای خود میگذارد، و تمام مردم میگویند که مشیت خدا غیر از ذات خداست. آنجاهایی که اسمی از مشیت بردهاند میگویند خدا خلق کرد مشیت را به خود مشیت و خلق کرد اشیاء را به مشیت، پس معلوم است مشیت خدا غیر از ذات خداست. پس اینکه مشیت غیر از ذات خداست و ذات خدا نیست داخل بدیهیات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۶ *»
اسلام است. وانگهی کسی آن احادیث را دیده باشد که مشیت مخلوق است خیلی واضح میشود، خدا که مخلوق نیست.
باری، این مشیتْ مخلوق به نفس است و تمام آنچه خدا خلق کرده این مشیت فاعل او است و صانع او است. پس مشیتی که غیر خداست عیبی ندارد که قدرت به کلّ اشیاء داشته باشد، مشیتی که غیر خداست عیبی ندارد که خلق کند خدا به واسطه او موت را حیات را خلق را، رزق را به واسطه او به خلق برساند. حالا این مشیت اگر اول ماخلقاللّه است بالای مرتبه پیغمبر9 که نمیشود باشد. پس این مشیت یا خود پیغمبر است، چرا که به اتفاق شیعه و سنی که میگویند پیغمبر اول ماخلق اللّه است، حالا این مشیت اگر خود پیغمبر است که اول ماخلقاللّه است، و پیغمبر اول ماخلقاللّه است به اتفاق شیعه و سنی، و به اتفاق شیعه پیغمبر و آلپیغمبر از یک طینت خلق شدهاند از یک نورند از یک روحند. پس ائمهطاهرین سلامالله علیهماجمعین اول ماخلقاللّهند که مشیت، خود ایشان است. و اگر این مشیت زیر پای ایشان است که بهتر، کسی که پستتر از ایشان است اینجور کارها را میکند، البته ایشان بهتر میتوانند بکنند. این مشیت اگر از خلق دويّم و سيّم است و ایشان بالاتر از این حرفها هستند بهتر. آن خلقی که در زیر پای ایشان واقع است قدرةاللّهی است به کلّ اشیاء و علماللّهی به کلّ اشیاء، و تمام آنچه در خلق است به واسطه این مشیت به خلق رسیده. و تمام آنچه میخواهی از این مشیت بخواه، این مشیت باب فیض خداست، هرعلمی هرفیضی که از خدا میخواهی از این مشیت باید بگیری. و این مشیت نوکر ایشان است، چرا که ایشان اول ماخلقاللّهند؛ یا این مشیت مقام خود ایشان است، چرا که اول خلق شده.
فکر کنید ببینید هیچ عاقلی نیست که بگوید از برای خدا فعلی نیست مشیتی نیست. در بنی نوع انسان همچو احمقی پیدا نمیشود که بگوید خدا به قوت و قدرتش کار نمیکند. برای خدا لامحاله فعلی است که به آن فعل آنچه میخواهد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۷ *»
میکند، این قدرتی است بینهایت، فعلی است و غیر از ذات خداست. حالا که میتواند قدرتی بینهایت غیر ذات خدا باشد و علمی بینهایت غیر ذات خدا باشد، و تو هم این را قبول داری که ایشانند اول ماخلقاللّه، پس یا خود ایشانند آن قدرت بینهایت و آن علم بینهایت یا زیر پای ایشان است، از ایشان بالاتر که کسی نیست بالاتر از محمد9 کسی نیست لایسبقه سابق و لایلحقه لاحق هیچ سبقتگیرندهای بر ایشان سبقت نگرفته و هیچکس بعد از ایشان، به رتبه ایشان نمیتواند برسد. پس ایشان سابق بر وجودی که ندارند ابداً، خودشان که سابقند دیگر یا مشیت زیر پای ایشان است یا ایشان خود مشیتند. و هست در اخبار که ایشان فوق مشیتند. میفرمایند کنّا بکینونته قبل مواقع صفات تمکین التکوین کائنین غیرمکوّنین موجودین ازلیّین ابدیّین. ما بودیم پیش از آنیکه خدا خلق کند مشیت را و مشاءات را، میفرماید قبل مواقع صفات تمکین التکوین پیش از آنیکه مکوِّنی باشد و تکوینی کند، پیش از مکوِّن و پیش از تکوین و پیش از مکوَّن، میفرماید ما کائن بودیم و غیرمکوَّن بودیم؛ چرا که مکوَّن تمامش به تکوین مشیت مکوَّن شده و ایشان مکوَّن نیستند بلکه خودشان مخلوق به نفسند، بلکه مشیت در واقع به واسطه ایشان صادر شده.
پس بدانید که هیچچیز به خیال هیچ عارفی نمیتواند خطور کند مگر اینکه خلقی است از خلقهای خدا، هر فضلی را هر کمالی را هر که هرچه بتواند تصور کند خلقی است از خلقها. ما هرچه بتوانیم بگوییم، به قدر فهم خود زیادتر نمیتوانیم بگوییم. ببین فهم تو نسبت به عالم کبیر چقدر است، بدن تو نسبت به باقی بدنها چقدر کوچک است و کم است، بدان فهم تو هم نسبت به فهمها همانقدر و بیش از آنقدر کوچک و کم است. پس آنچه در خارج است خدا میداند و خودشان و بس که چه میدانند و چه کردهاند! ماها چه میتوانیم بدانیم از فضائل ایشان، و حال آنکه میفرماید از کتاب فضائل ما به شما نرسیده مگر الف نیمهتمامی. و کتاب فضائل ایشان عجب کتاب عجیب غریبی است و چقدر کتاب است! پیغمبر خدا9
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۸ *»
میفرماید در شب معراج در آسمانها رسیدم به قطار شتری که از طرفی میآمد به طرفی میرفت، من هی ایستادم انتظار کشیدم که تمام اینها بگذرد و به آخر برسد، چون نرسید از جبرئیل پرسیدم که اینها کیستند از کجا میآیند و به کجا میروند؟ جبرئیل گفت که از خودشان بپرس. حضرت از یکی از ساربانها که مهار شتر داشت پرسیدند کجا میروید شماها؟ و اینها چیست بار شترها؟ گفت واللّه نمیدانم از کجا میآییم به کجا میرویم، من همینقدر میدانم که من تا خودم را دیدهام دیدهام از این راه میروم، تا خود را دیدهام دیدهام افسار این شتر روی دوش من است و هی از این راه میروم. فرمودند بار این شتران چهچیز است؟ آن ساربان گفت کتاب بارش است، پرسیدند چه کتاب؟ گفت کتاب فضائل حضرتامیر وصی تو صلواتالله و سلامهعلیه.
پس میفرماید از آن کتابهای فضائل ما به شما نرسیده، و قسم میخورند در آن حدیث که واللّه از کتاب فضائل ما به شما نرسیده مگر الف غیرمعطوفه. چون الف کوفی که مینویسند دامنهاش را از این طرف میکشند. الف غیرمعطوفه یعنی الف ناقصی که آن دامنه را نداشته باشد. جمیع عالم که فضیلت و صفات ایشان را بخواهند بیان کنند به قدر حوصله خود بیان میکنند و یک الف نیمهتمامی از آن کتاب به تمام خلق رسیده. و این نیمهتمامی که به تمام خلق رسیده معلوم است قسمت که کردند به ماها رسیده این قسمتش، و این حرفها را که میزنیم از آن قسمت است که به ما رسیده. واللّه نمیشناسد ایشان را مگر خدا. پيغمبر در حدیث میفرماید: یا علی نشناخت تو را مگر خدا و من و نشناخت مرا مگر خدا و تو و نشناخت خدا را مگر من و تو.
باری، حالا آنقدرهایی را که میدانیم ملتفت باشید. پس جمیع فیوضی که از خدا باید به خلق برسد میخواهد در دنیا باشد میخواهد در آخرت باشد میخواهد غیب باشد میخواهد شهاده باشد باید از ایشان برسد به ما. حالا از مبدأش میگیری مأموری اعتقاد کنی. انشاءاللّه فکر کنید بابصیرت باشید، ببینید این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۹ *»
فیضها را اگر چنین مقدّر کرده بود که فیضها برسد بیآنکه اعتقاد داشته باشید، اگر چنین بود بایست خدا هیچ رسولی نفرستد و هیچ کتابی هم نازل نکند و مردم هم هیچ خبر نداشته باشند از خدایی از رسولی از کتابی، همینطور بزرگ بشوند و فیضشان هم به ایشان برسد. فکر کن ببین که خدا آیا چرا چنین نکرده؟ چرا کتاب فرستاد پیغمبر فرستاد امر کرد او را بشناسند؟ پس علم به مبادی را خدا خواسته و تکلیف کرده که تو بدانی که فیضها را خدا میرساند و بدانی فابتغوا الیه الوسیلة طلب کنید وسیله را، بسا آن منبر وسیله باشد که هزار پله دارد، پیغمبر میرود روی آن منبر مینشیند و بسا اشخاصی باشند. پس آن وسیله که باید به دست آورد فکر کنید و بدانید که ایشانند وسیله خلق، ایشانند وسائلی که از جانب خدا در خلق هستند. جمیع آنچه از خدا میآید به وساطت ایشان میآید. پس ایشان عالمند به جمیع آنچه خدا خلق کرده. و آنچه تو میخواهی سهل است در پیش ایشان. و قادرند بر جمیع آنچه خدا خلق کرده، بر هرچه بخواهند قادرند، دیگر آنچه تو میخواهی سهل است که بتوانند به تو برسانند.
پس انشاءاللّه بشناسید امام خود را و سعی کنید، که آخرالزمان است و طوری شده که اینها را اوایل انکار نمیکردند و همه قبول داشتند لکن کار را اینقدر تنگ گرفتهاند در آخرالزمان که هیچ بنای حجّت و دلیل و برهان در میان نیست همینطور بنای تکفیر است و لعن است. اینها کافرند، آخر چرا اینها کافرند؟ دیگر مپرس، من مجتهدم و من میگویم اینها کافرند. آخر، ای بیمروتِ مجتهد، آیا هیچ کتاب نباید خواند؟ آیا حدیث نباید خواند؟ دلیل نباید آورد؟ چه دلیل داری که اینها کافرند؟ تو پیغمبری؟ ملک نازل شده بر تو؟ پیغمبر هم بیدلیل و برهان حرف نمیزد. آیا تو اول ماخلقاللّهی؟ این ادعا را تو که همچو ملعونی هستی که جرأت نمیکنی که بکنی. آیا جبرئیل بر تو نازل شده؟ بلکه محض افترا همینطور میگوید بله اینها میگویند علی خداست. واللّه نمیگوییم علی خداست. آیا نمیشنوند که اینها در اذانشان میگویند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۰ *»
اشهد ان علیاً و احدعشر من ولده حجج اللّه؟ ما علی و یازده فرزندش را اولیای خدا میدانیم، خدا نمیدانیم. آنها را رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه میدانیم، خدا نمیدانیم. نه پیغمبر را خدا میدانیم نه علی را نه اولادش را. بله، اینها میگویند معاد جسمانی نیست. نه والله معاد را جسمانی میدانیم.
من که هرچه فکر میکنم در میانه شیخی و بالاسری هیچ فرقی من نیافتم. خداشان یک خداست پیغمبرشان یک پیغمبر است امامشان دوازده امام معروف، هرچه ائمه گفتهاند همه قبول دارند؛ الّا اینکه یکپاره آدمها پیدا شدهاند میبندند یکپاره چیزها را پای اینها، و ردّ میکنند آنهايى را که بستهاند پای اينها. خوب چرا میگویی و چرا ردّ میکنی؟ بله اینها به معراج جسمانی قائل نیستند. بابا واللّه ما قائلیم و هر کس قائل نیست واللّه او را کافر میدانیم. بله اینها علی را خدا میدانند، واللّه او را خدا نمیدانیم. بله، حضرات به دو ذات قائلند. این چه حرفی است؟ خدا لعنت کند کسی را که به دو خدا قائل است. اگر چیزی میشنوی که ما گفتهایم دو ذات، بدانکه ما به صدهزار ذات قائلیم، پس زید یک ذاتی دارد عمرو ذاتی دیگر دارد، و زمین ذاتی دیگر دارد آسمان ذاتی دیگر دارد، مشیت ذاتی دارد مشاءات ذاتی دارند. پس اگر شنیده ما ذات ظاهره گفتهایم، نگفتهایم دو خداست. اینها مثل سگ دروغ میگویند. و ما خود را شیعه اثناعشری که به دوازده امام قائل است میدانیم. ایشان مفترض الطاعهاند، آنچه ایشان فرمودهاند حق است، از امرشان و حکمشان تخلف نمیتوان کرد. پس هیچ اختلاف در اصول نیست مگر اینکه مفتریها افترا میبندند که شما میگویید علی خالق است، مشیت را هم ما نمیگوییم خالق است.
تعجب این است که به همان افترائی که خودشان بستهاند خودشان حکم بر کفر میکنند. بله، اینها زنهاشان را دوباره عقد میکنند. خدا میداند تعجب است دروغگو حافظه ندارد، از آنطرف میگویند پیش شیخیها نروید که زن عقد کنند برای شما که عقد آنها باطل است، از اینطرف میگویند شیخیها عقد ما را باطل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۱ *»
میدانند. نه واللّه و باللّه ما عقد هیچکس را باطل نمیدانیم، هر کس عقد کند عقدش را باطل نمیدانیم، هیچبار هم زنهامان را دوباره عقد نکردهایم و عقد هیچکس را باطل نمیدانیم. عقد منّیها را که باطل نمیدانیم سهل است بلکه عقد سنّیها را هم باطل نمیدانیم، بلکه اگر یهودیها به طور خودشان عقد کرده باشند بچههاشان را حرامزاده نمیدانیم، گبرها اگر به طور خودشان عقد کرده باشند و بیعقد نزدیکی نکرده باشند اولادشان را حرامزاده نمیدانیم. تو که این حرفها را میزنی بیرون رفتهای از کتاب خدا و سنت رسول، از ضرورت اسلام خارج شدهای. من عقد همهکس را درست میدانم، دوباره هم عقد نمیکنیم زنهامان را، دروغ بستهاند به ما. همچنین اینها مال مردم را حلال میدانند. خدا لعنت کند کسی را که مال مردم را حلال داند، خودتانید که مال مردم را هرجور باشد حلال میکنید برای خودتان. ما مال مردم را مال خودشان میدانیم. بله، اینها زنهاشان از مردهاشان رونمیگیرند. خدا لعنت کند آنهایی را که اینجورند، به جز افترا به جز تهمت واللّه هیچ نیست، آخرالزمان است.
عبرت بگیرید ببینید اگر این حرفها دروغ است فردا بیا ریش مرا بگیر که تو گفتی اینها دروغ است، چطور شد که دروغ نبود؟ یک عمر مهلت تو، تو برو دروغ مرا فاش کن، تا یک ماه دیگر فاش کن، تا یک سال دیگر فاش کن، یک عمر فاش کن. هیچ اختلافی در میان شیعه اثناعشری نیست، هیچ اختلافی و فرقی میان شیخیها و بالاسریها نیست ابداً ابداً، فرق همینکه بعضی از جُعَلّقهای دنیا پیدا شدهاند که خودشان افترا میبندند و توقع دارند که ما بگوییم شما راست میگویید. خیر، واللّه دروغ میگویید و افترا میبندید، و هیچ اختلافی در میانشان نیست. اما در فروع همیشه در میان علماء در مسائل فروع اختلاف بوده. و میبینی که بعضی از مجتهدین فتواشان غیر از فتوای مجتهدی دیگر است. مجتهدی میمیرد کتاب مجتهدی دیگر را میگیری میبینی لامحاله یک مسأله برخلاف آن مجتهد در این کتاب هست، باز این کتاب را داری تا این مجتهد هم میمیرد کتاب مجتهدی دیگر را برمیداری آن کتاب لامحاله یک جایی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۲ *»
یک خلافی با آن مجتهد پیش دارد. در اینجور خلافها که میانه همه علمای زمان معصوم تا حالا بوده و هست، این که محل اختلاف نیست ابداً ابداً.
و آنچه محل اختلاف است که به آن، شخص از دین خدا بیرون میرود کدام است؟ شما را به خدا، خود فکر کنید ببینید چقدر بیمروّتند این مردم! هرخلافی که توی دنیا هست واضح است. ببین پیش هرطایفهای بروی هیچکس حاشا ندارد از مذهب خود. خلاف میان شیعه و سنی چهچیز است؟ همه میدانند، از یهودی هم بپرسی میداند و میگوید خلاف میان اسلام را. و همچنین خلاف میان اسلام و نصاری چه اختلاف است؟ واضح و هویدا است اینها محمدی قائل هستند نصاری آن را قائل نیستند. میانه یهود و نصاری اختلافشان باز واضح است یک عیسایی آمده است یهودیها قبولش ندارند. گبرها با یهودیها چه اختلاف دارند؟ اینها اسمی میبرند از زردشتی و اینها قبول ندارند، حاشا هم ندارند. وهکذا اخباری و اصولی که اختلاف دارند همهکس میداند آنها دلیل را چهارتا گرفتهاند، اخباری میگوید همین دلیل کتاب است و سنت، دلیل عقل و دلیل اجماع را قبول ندارند. اصولیها دلیل عقل و اجماع را وانمیزنند. همه اینها واضح است اختلافشان. هراختلافی میان هرطایفهای که توی دنیا بوده و هست از زمان آدم تا حالا، اختلافش واضح و معلوم است، مگر این اختلاف. واللّه اصلش هیچ اختلاف نیست الّا اینکه میبینید یکپاره افتراها را. بله، شما کی را خدا میدانید. این چه افترایی است که میبندند؟! خدا لعنت کند کسی را که غیر از یک خدا، خدایی قائل باشد؛ خدا میداند میخواهد محمد باشد میخواهد علی باشد میخواهد کسی دیگر باشد که ما هیچکس را غیر از خدای یگانه خدا نمیدانیم.
خلاصه، بیمروتی آخرالزمان به اینجا رسیده که میبینی. هیچ دلیل برای مردکه نیست برهان ندارد و میگوید من افترا میبندم و به افترای خودم تکفیر میکنم مسلمانان را، مردم دیگر هم دلیل و برهان از من نخواهند، آنها هم کافر بدانند مسلمانان را.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۳ *»
مجلس بيستوهفتم (پنجشنبه / 28 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای معرفت خود آفریده بود و از برای پرستش خود آفریده بود چنانکه میفرماید ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای همینکه مرا عبادت کنند، و میدانی تا نشناسند او را نمیتوانند عبادت کنند. پس از جهتی که خلق را از برای معرفت و از برای عبادت آفریده بود خود را تعریف فرمود به اینطوری که میبینی. و طور عجیب غریبی است، و هی مکرّر عرض میکنم شاید یکی دويی برخورد، و مرا کفایت میکند. و تا حالا مفسّرین ملتفت اشکالش هم نشدهاند همین کان یکون آن را معنی کردهاند.
ببینید این چه سبک است که میفرماید که خدا نور آسمان و زمین است، و مَثَل نور او یعنی صفت نور او یعنی طور و طرز نور او مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد و آن چراغ در شیشهای باشد، و اینها در خانههایی چند باشند که خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۴ *»
خواسته آن خانهها رفیع باشند و ذکر اسم خدا در آن خانهها بشود، و این خانهها هم رجالی باشند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه هیچچیز آنها را بازی نمیدهد. وقتی ملتفت شدید آنطوری که عرض میکنم آسان میشود براتان آنهایی را که در زیارات میبینید.
مردم در معاملات آخرتی اکتفا به لفظ تنها کردهاند. خیال میکنند دعا را باید همینطور خواند، ور ور ور میخوانند تا تمام شود، دیگر حالا این معنی دارد یا ندارد، باید فهمید یا نباید فهمید، غافلند. اغلب مردم هیچ ملتفت نیستند. لفظ بیمعنی چه ثوابی دارد؟ چه اثری دارد؟ قاعده شده به همین نسق میشنوند. زیارت امامحسین باید کرد، میروند نخبهها را برمیدارند ور ور ور میخوانند تا آخرش، آن میم میم را هم میخوانند، آن «تَمَّتْ» را هم میگویند، کتبه العبد الفلان را هم میخوانند. این است حالت اغلب مردم. نمیگویم همه مردم اینطورند، بعضی هستند که اینطور نیستند، اهل حق همیشه در روی زمین بودهاند و هستند. این مردم قابل این نیستند که این زمین و آسمان برای آنها بگردد. و اهل حق همیشه کارهاشان بامعنی است. لکن اغلب مردم اهل روزگار در کارهای دنیاییشان و معاملاتشان در تکلمکردنشان با مردم، جمیع کارهاشان بامعنی است از روی قصد است، به امر آخرت که میرسند هیچ معنی توش نیست. قرآن را ور ور میخوانند هیچ تدبر در آن نمیکنند. بابا، این را باید فکر کرد، حکمت توش است این را از روی حکمت نازل کردهاند. لفظش را که میخوانی ور ور، جزو تمام میشود، اما معنیی که از آن اراده شده به دست نیامده.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه که لفظ بیمعنی بیمعنی است. وقتی ملتفت بشوی چه میگویی چه میکنی، خوب است. فکر کنید ببینید همینجور هست یا نه؟ خودتان ببینید که همینجور است که نماز که میکنیم میایستیم تندتند نماز میکنیم تا تمام شود، دیگر هیچ ملتفت این نیستیم که من الحمدللّه میخوانم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۵ *»
ربالعالمین میگویم با خدا حرف میزنم، باید دلم جایی دیگر نباشد مُعرض از خدا نباشم. این را البته تجربه کردهای که در معاملات دنیایی اگر کسی دلش جایی دیگر باشد و بخواهد با کسی حرف بزند از چشمش معلوم میشود و درست نمیتواند حرف بزند، معلوم میشود از حالتش که درست نمیتواند حرف بزند، خودش جایی دیگر است چشمش جایی دیگر.
حالا ببین از اول نماز که گفتی اللّهاکبر آیا هیچ ملتفتی که این الحمدللّه ربالعالمین که میگویی یعنی چه؟ نه. دلت که پی تجارت و کسب است. هر کس دلش یک جایی است، یکی دزدی میکند یکی زنا میکند هر کس فکری دارد. رکوع که میکنی در حال رکوع یعنی در حضور خدا ایستادهای و از برای عظمت او کرنش میکنی. اصل رکوع و خضوع، آن کرنش دلت است والّا دست روی سینهگرفتن و خمشدن، این ریشخندها را به این سلاطین میکنی چیزی توش نیست. وقتی سجده میکنی باید علوّ خدا را ملتفت باشی سبحان ربی الاعلی و بحمده بگویی، خود را به خاک میاندازی یعنی من با این خاک مساویم من هیچ حولی و قوهای ندارم، هیچچیز من دست من نیست همه دست تو است، من مثل این خاکم. و این خضوع و خشوع را باید با خدا کرد، اگر هست با این نماز، نماز نماز است، و اگر این خضوع و خشوع نیست و تندتند قرائت میکنی و خم میشوی و راست میشوی و به خاک میافتی، و هر کاری را که داری دلت عقب آن کار است، بدان اصلاً نماز نکردهای. نمیبینی اگر نیت نکنی و این صورت نماز را به عمل بیاری همه علماء میگویند نماز نکردهای، وضو نگیری و این صورت نماز را به عمل بیاری همه میگویند نماز نکردهای. پس فکر کنید که اصل نماز آن توجه تو است به سوی خدا، نه آنکه ور ور تندتند بخوانی که چهار رکعت نماز زود تمام شود، یا وقتی که دعا میخوانی این را ور ور بخوان که بخوانیم زود تمام شود برویم سحری بخوریم. اینجور دعا، دعا نیست، دعا میخوانی باید فکر کرد، قرآن میخوانی باید فکر کرد، نماز میکنی باید فکر کرد، در زمین و آسمان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۶ *»
نگاه میکنی باید فکر کرد، و همین است فرق میان انسان و سایر حیوانات.
و ببین اینها را میفهمی که تصدیق کنی یا نه؟ مشکل نیست که نفهمی. فرق میان انسان و سایر حیوانات این است که انسان عقل دارد حیوانات عقل ندارند، والّا این چشم را همینجوری که تو چشم داری حیوانات هم چشم دارند و بهتر از تو میبینند، همینجوری که تو میشنوی حیوانات بهتر میشنوند، همینجوری که تو بو میفهمی مورچه خیلی بهتر از تو بو میفهمد، طعم میفهمی همه حیوانات طعم میفهمند بلکه خیلی بهتر از تو، گرمی و سردی میفهمی همه حیوانات گرمی و سردی میفهمند، اینها که کار انسان نیست. پس فرق میان حیوان و انسان انسانیت است آن را به دست بیار. لکن چون انسان سوار این حیوان است و این حیوان را دیده کمکم انس گرفته به این حیوان و به طوری مشتبه شده که خودشان را خیال میکنند یعنی همین که میبینند.
از این است که یکپاره اسراری را که ما بیان میکنیم خیال میکنند که ما منکر معاد جسمانی هستیم. همینجور نگاهکردن که عکس در و دیوار توی چشم بیفتد، حیوان نگاه میکند و میبیند، انسان نگاه میکند و میبیند. همینجور که صداها را حیوانات میشنوند انسان میشنود، همانجور که حیوانات بوها و طعمها را میفهمند انسان میفهمد، گرمی را آنها میفهمند سردی را آنها میفهمند، همین را میفهمند که حالا این گرم است یا سرد است، دیگر چه میدانند خدا یعنی چه، خدا سرد است یا گرم است؟ نه سرد است نه گرم است. مردم هم همینطور راه میروند مثل سایر حیوانات و هیچ به فکر نمیافتند، از بس دربند همین بدنند، از بس به فکر دنیای خود هستند به فکر آخرت نیفتادهاند.
و اگر فکر کنید مییابید این را که خلق روزگار بناشان بر همین شده که لفظهایی که نسبت به آخرت و خدا و رسول است وقتی میگویند معنی نداشته باشد، آخرت همین لفظش است وهکذا سایر عباداتشان. تو انشاءاللّه فکر کن ببین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۷ *»
که تمام مقصود خدا از خلقت دنیا همین بوده که آخرتی برپا کند، و اگر آخرت نباشد چه مصرف دارد این آفتاب و این ماه و این افلاک و این اوضاع؟ زمین را وضع کنند برای چه؟ چه شد؟ چه حاصل از اینها که یکپاره گیاهها را خلق کنند، یکپاره حیوانها هم باشند آن گیاهها را بخورند و دو ساعت بعدش پشکل شود و بریزد بیرون و این ثمرش باشد. یا انسان بخورد بعد از سهساعت بدتر از پشکل چیزی درست میشود که خودش و سایر مردم باید بینیهاشان را بگیرند اگر بروز کند از انسان؟
پس ملتفت باشید انشاءاللّه که فرق میان انسان و حیوان همین است که از برای انسان عقلی است که آن عقل را باید به کار برد، والّا اوضاع این دنیا و حواس این دنیا اگر نباشد عقلی که اینها را برای آنجا به کار ببریم که خدا خواسته بیثمر است. خوب، انسان را هم ساخته، همچو خیال کن که نبات و حیوان و زمین و آسمان را برای انسان ساختهاند، خوب اینها را برای این انسان ساختهاند که این انسان چه کند؟ خوب، از برای ما ساخته خدا، برای خودش که معلوم است نساخته، لابد برای یک کاری که ساخته. هر کس صنعتی که میکند برای کاری و فایدهای میکند حتی اطفالی که بازی میکنند باز مقصودی دارند.
حالا فکر کنید ببینید آیا خدا این چرخ و این فلک را، این زمین را، این اوضاع میان اینها را برای چه ساخته؟ آیا خودش میخواهد بازی کند؟ خدای بازیکن که خدا نیست. آیا این زمین و آسمان را ساخته که منفعتی ببرد از این زمین و آسمان؟ خدایی که خلق میکند خلق را لامِنشیء، معلوم است احتیاجی به خلق خود ندارد. پس این زمین و آسمان را برای که ساخته؟ برای چه ساخته؟ وقتی فکر میکنی میبینی این زمین و آسمان بایستی باشند که این گیاهها را تربیت کنند. خوب، این گیاهها مصرفشان چهچیز است که هی سبز شوند و گل کنند و ثمر دهند و بعد بخشکند، یک دفعه یک سرمایی بیاید بخشکاندش، این چه عملی شد؟ چیزی را که ساعتی بعد ضایعش میکنند؛ اگر کسی بسازد کوزههایی را در نهایت سلیقه، بعد از آنیکه ساخت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۸ *»
و تمام شد یک دفعه بزند و بشکند و خاک کند، و باز دست برندارد دوباره آن خاکها را بردارد کوزه بسازد در نهایت سلیقه، باز وقتی تمام ساخته شد بزند بشکند، و به همینطور دائم کارش باشد. کسی اگر همچو بکند آیا نمیگویی این دیوانه است؟ کوزه را وقتی ساختی و تمام شد زدی و شکستی، نه یک دفعه، نه دو دفعه، نه سه دفعه، اگر کسی دائم کارش این باشد همه میفهمند این لاعنشعور است و بازیگر است. حالا این گیاهها را هی سرهم میرویاند و هی خشکشان میکند مثل آن کوزهگر، عقلاء میگویند اصلش کوزهساز چرا میسازی و میشکنی؟
نهایت فکری که در نباتات میآید این است که ثمری دارد، و ثمرش این است که حیوانات میخورند. حیوانات حاصلش چهچیز است؟ آیا میخواست پشکل بسازد خدا، و ثمرش همه همین است؟ هرچیزی هرجایی که خیال کنی یک ثمری برای آن هست، حالا گیاهها را حیوانات بخورند ثمرش چیست؟ آیا خدا میخواهد پشکل بسازد؟ و پشکل نمیشود ساخت؟ پس وجود این حیوانات از برای چه خوب است؟ برای اینکه ببینند، بگویند خوب دیده؟ بشنوند، بگویند خوب شنیده؟ مصرفش چهچیز است، فایدهاش چهچیز است؟ هی گرمی را بفهمیم هی سردی را بفهمیم، هی جماعی بکنیم هی تولید مثلی کنیم؟ این ثمرش چه شد؟ ثمرش همینکه بمیرد آخرش خاک شود؟ پس ثمر این گیاهها همین شد که این حیوانات آن را بخورند، ثمر حیوان چیست؟ میبینی یکدفعه افتاد مرد، چه حاصلی داشت؟ این چه ثمری شد؟
و اگر همچو خیال کنی، بدان حیوانات مقصودبالذات نیستند، آنها را برای انسان ساختهاند که بعضی را بخورند، بعضی را لباس کنند بعضی از پوست و مو و کرک آنها. پس از برای حیوان ثمری پیدا شد، ثمرش اینکه صرف برای انسان شود. خوب، این انسان بخورد این حیوان را که تا چه بشود؟ حیوان که بود که فحش به خدا نمیداد کفر که نمیگفت، مثل این انسان نبود. حالا این انسانی که این حیوان و نبات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۹ *»
و جماد را برای او ساختهاند، حیوان را حالا این میخورد اما با فساد و فتنه، حیوانات میخورند نباتات را اما با یکدیگر جنگی ندارند نزاع ندارند، از این طرف این انسانها طوری هستند که میخورند رزق خدا را و نعمت خدا را صرف میکنند، اما با یکدیگر عداوت میکنند کینه یکدیگر را میورزند دشمن یکدیگر میشوند، به طوری که کارشان نمیگذرد مگر اینکه سلطانی حاکمی ظالمی بر آنها مسلط باشد که بتوانند زیست کنند والّا نمیتوانند زیست کنند.
خوب، انسانی که اشرف از جمیع حیوانات است معلوم است این انسان باید مکرّم باشد پیش خدا، وجودش عزیز باشد و خدا اعتناء داشته باشد به او. جمیع حیوانات را برای این خلق کرده و جمیع گیاهها را برای این خلق کرده، جمیع زمین و آسمان را برای این خلق کرده، حالا اینیکه محل اعتناء است آیا این خوشتر میگذراند یا آنهایی که برای این خلق شدهاند؟ پس این حیوانات میخورند در نهایت رفاهیت و عیش، هریکشان هرجا بخواهند بخوابند، غصب حق یکدیگر را نکنند، هریکی با جفت خودش انس گرفته با جفت دیگری انس هم نمیگیرد، اذیت دیگری نمیکند، وقتی میخورد ببین زیاد نمیخورد که ثقل کند و طبیب بخواهد، لنگه لنگه زیست میکنند در نهایت رفاهیت، مال یکدیگر را نمیدزدند که داروغه بخواهند، هیچ دعوا نمیکنند با هم که حاکم ضرور داشته باشند، بلکه بیهمّ و غمّ و غصه از اول عمر تا آخر عمر نعمت خدا را میخورند و در نعمت خدا غوطهورند تا آنکه میمیرند، تا آن آخر عمرشان که رسید میمیرند.
حالا این انسانی که محل نظر خداست و محل عنایت خداست، اگر منظور خدا همین بود که بخورند و بیاشامند و بخوابند و بیدار شوند و جماع کنند، اگر منظور خدا همین است که این نعمتها همه مال انسان باشد، این عقل زیاد است در سر انسان. چرا که آن آهوها که عقل و شعور ندارند که فردا چه خواهد شد غصه نمیخورند، غصههایی که انسانها میخورند برای فردا آنها نمیخورند. حالا اگر این عقل نبود به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۰ *»
راحت تمام تو هم غذات را میخوردی و در خانهات خوابیده بودی، هیچ یادت نمیآمد که فردا چه خواهد شد. همچنین از گذشتهها اگر عقل نبود هیچ غصه گذشتهها را نمیخوردی. ببین بز هیچ غصه نمیخورد که پدرش مرده یا مادرش مرده، به آسودگی نه همّی نه غمّی چرا میکند، در هرجا میخواهد میخوابد، در نهایت رفاهیت عیش خود را به انجام میرساند. پس اگر مراد خدا همین بود که بخوری و بیاشامی و بخوابی و بیدار شوی زنی هم بگیری، این عقل را نباید توی سر تو بگذارد که اینهمه غصه و همّ و غمّ برای تو بیاید.
پس بدانید انشاءاللّه باشعور، و بنای فکر اگر باشد خودتان انشاءاللّه استاد میشوید. پس ببینید انسان از برای خوردن خلق نشده، میفرماید ماارید منهم من رزق و ماارید انیطعمون پس آن خلقت از برای خوردن نیست از برای آشامیدن نیست، لکن گفته بخور گفته بیاشام، برای چه؟ برای اینکه زنده باشیم، که بعدش چه بشود؟ بعدش باز بخوریم و بیاشامیم، برای چه؟ برای اینکه زنده باشیم، خوب بعدش چه شود؟ همین باز بخوریم و بخوابیم و بیدار شویم که زنده باشیم، اینها همه ثمرش چه شد؟ همین شد که زنده باشیم و هی بخوریم تا آن آخرش که میمیریم. پس باید خورد و آشامید که زنده باشیم که عقلمان را به کار ببریم، و ما با آن عقل بدانیم خدایی داریم آن خدا ما را به خودمان وانگذارده ما را خلق کرده و پیغمبران برای ما فرستاده.
پس این دنیا را میبینید؛ مکرّر عرض کردهام که خدا میداند اگر شخص عاقل باشد اوضاع این دنیا را که میبیند و طالب است و میخواهد، هیچ ضرور نیست انسان خودش را به یک دینی و مذهبی بچسباند، موافق عقل نیست. انسان عاقل میفهمد این حیات دنیا که خیال میکنی خوب باید تدبیرش کرد که به یک حیلهای نان آماده به دست بیاریم، این دنیا و این اوضاع این حیلهها را ضرور ندارد. هر کس به هردینی هست، هست، یهودیها عیش میکنند مثل مسلمانها، مسلمانها عیش میکنند مثل یهودیها، سلطان عیش میکند مثل اینکه نوکر عیش میکند، نوکر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۱ *»
عیش میکند مثل اینکه سلطان عیش میکند، این که دینی نمیخواهد مذهبی نمیخواهد، هرجایی میخواهی بروی برو. اگر بنا بود که برای همین باشد که جمیع عمرمان را به همینطور به سر بریم، اینجور نفاقها و ریاها و سمعهها داشته باشیم، اگر همه منظورمان این باشد که منبرمان منبر پُرنان باشد مریدها پولمان بدهند، اگر همه همین است که دیگر ارسال رسل و انزال کتب ضرور نبود. اینجور کارها را همه مردم میتوانند بکنند، هر کس در دین خودش یک بزرگيی میکند یک ریاستی دارد. پس بدانید اینها منظور خدا نیست.
پس درست بابصیرت باشید بدانید فرق انسان با سایر حیوانات همین است که عقل دارد انسان، و این عقل مانع است از کارهای دنیا. آهوها عقل ندارند هیچ غصه نمیخورند و هیچ دشمنی با یکدیگر نمیکنند. و اینها سببش همه همان است که عقل ندارند که این عقل مانع است که تو را بگذارد این کارها را بکنی. این عقل هی وامیدارد انسان را که فردا چه کنم؟ از این است که حالا نمیتوانی درست غذا بخوری به خیال اینکه فردا چه میشود؟ زمستان میآید چه کنیم؟ بهار میآید چه کنیم؟ پس این عقل مانع است از این کارها. پس بدانید از برای این خلق نشدهایم. پس آنچه را انسان باید به کار ببرد اقتضاهای عقل است، و این عقل میفهمد که خدایی دارد، این عقل میفهمد خودش رسول خدا نیست و از جانب خدا کسی باید بیاید، از این راه که برآیید بسا معنی آیه را اگر پِیَش بروید بفهمید.
عرض کردهام مکرّر که بنای این مردم همین شده که در توحیدشان اکتفا به همین میکنند که این زمین و آسمان و این عمارتها را یک کسی ساخته، آنکسی که ساخته آن خداست. مثل اینکه تو در این مسجد که نگاه میکنی میگویی یک کسی این مسجد را ساخته، بنّائی این بنا را ساخته. این معرفت معرفت نیست، تو مغرور شدهای، چرا که اگر کاری به دست بنّا داشته باشی ــ حالا تو کاری دست بنّا نداری ــ لکن اگر کاری دست آن بنّا داشته باشی، خواسته باشی برای تو بنّائی بکند، لابد بودی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۲ *»
بشناسی این بنّا کجایی است، منزلش کجا است. پس تا نشناسی نمیشود، اگر کاری دستش داشته باشی باید بشناسیش. حالا این زمین و آسمان را یک کسی ساخته، بله، یک کسی ساخته، آن خداست. حالا این خدا را اصلاً هیچکاری دستش نداری یا داری؟ و اگر خیال کنی که ما چهکار دست این خدا داریم، فکر کن باشعور، ببین اگر فکر کنی که ما چهکار داریم که بشناسیم او را؟ خدا که ما را میشناسد، او خودش هرچه را هرجا باید قرار بدهد میدهد. فکر کن ببین اگر کاری دستش نداریم نهایت یک بنّائی این زمین و آسمان را ساخته، ساخته باشد، البته او کارهای خودش را میکند. حالا فکر کن ببین ما اگر کاری دست این خدا نداریم، اگر خدا میدانست ما کاری نداریم با او، خودش هرجوری که میداند او میکند، دیگر امری نداشت و نهیی نداشت، هیچ ارسال رسلی انزال کتبی ضرور نبود. خدا از رأفت و رحمت خود ما را آفرید، چه عیب داشت ما را مثل گوسفندان خلق کند بخوریم و بخوابیم و برخیزیم؟
پس عرض میکنم که خدا چون میداند که تو لامحاله داری منافعی را و مضارّی را؛ و تمام مُلکی که ساخته نسبت به یکدیگر دارند این مملکت و این نسبتها آثار دارند، لامحاله سردش در گرمش اثر میکند، سمّش را خلق کرده برای آن اثری قرار داده، جدوار را خلق کرده برای آن اثری قرار داده. دیگر نمیخواهم تفصیلش بدهم، یکی آنکه وقت ندارم و دیگر اینکه اینها را بیش از این نمیشود تفصیل داد. مختصر آنکه تمام آنچه خدا خلق کرده اثر دارد، روشنایی تاریکی گرمی سردی بوها طعمها رنگها صداها همهچیز اثر دارد. حالا این اثرها بعضیش نفع دارد از برای انسان اگر آنها را استعمال کند، بعضیش ضرر دارد از برای آنها. حالا تمام آنچه نفع دارد آیا تو میدانی چهچیز است؟ تمام آنچه ضرر دارد آیا تو میدانی چهچیز است؟ هیچکس نیست تمام منافع خودش را بداند، هیچکس نیست تمام ضررهای خودش را بداند. چون چنین بود، پس خدا اگر اینجور تقدیر کرده بود و همچو مشیّتش قرار گرفته بود که تو ندانی منافعت چیست مضارّت چیست؛ اگر اتفاقاً به یک منفعتی برخورده باشد برخورده باشد. اگر اینجور بود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۳ *»
باز طوری بود. انسان خلق کرد، و آن را به خودش وانگذارْد خیلی عبرت است.
شعور سایر حیوانات در اینکه از شعور انسان کمتر است، در این که حرفی نیست محل حرف نیست. ببین آن حیوانات با اینکه شعورشان کمتر است آن گیاهی که میخورد گیاهی است که مناسبش است بو میکند و میخورد، گیاهی که مناسبش نیست بو میکند و نمیخورد. پس اینهمه گیاه در این بیابانها پر است، چرا حیوانات هیچ احتیاجی ندارند طبیبی بیاید معالجه آنها کند؟ یک طبیعتی خدا به آنها داده که هیچ حرص نمیزنند در زیادخوردن که ناخوش شوند، هیچ آب زیاد نمیخورند که فالج بشوند لقوه بشوند، هرآب خوبی پیششان است معذلک زیاد نمیخورند که رطوبت غلبه کند که یکوقتی باید مسهل بخورند که دفع شود. همچنین زیاد حرکت نمیکنند. انسان با این شعور مثل او حرکت نمیکند. همچنین آن حیوان با آن بیشعوری، زیاد جماع نمیکند که خود را هلاک کند. تعجب این است که بخصوص حیوانات بیابانی سالی یکدفعه جمع میشوند، و اینطور خدا وضع کرده نه برای اینکه حظ کنند بلکه برای این است که تولید مثل کنند، به این جهت سالی یکدفعه به هیجان میآیند، بعد در عرض سال مثل خواهر و برادر پهلوی هم خوابیدهاند. انسان اینجور نیست آنقدر جماع میکند که خود را هلاک میکند.
پس سایر حیوانات تمام حرکاتشان و سکناتشان و رفتارشان و کردارشان خیلی بهتر از انسان است. و انسان با این شعور، شب و روز، هرروز و هرشب چندین دفعه غذا میخورد. و این طبیبهایی که هستند فکر میکنند که تجربه به دست بیارند، و این مردم اینهمه میخورند و میآشامند و یک تجربه حاصل نمیتوانند بکنند که غذائی را که دیروز خوردیم اگر سازگارمان بود امروز هم بخوریم اگر نبود امروز نخوریم. پس انسانها با این شعور و ادراکی که دارند نه اکلشان را میدانند چهجور بکنند نه شربشان را، نه حرکتشان را نه معاملاتشان را، و اینها در جمیع اعمال محتاجند به یک معلّمی بعینه مثل طبیبهای خارجی، چنانکه شب و روز غذا میخوری و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۴ *»
هنوز تجربه به دست نیاوردهای و محتاج به طبیب میشوی که او دوائی به تو بدهد. تو خودت از اول تمیز نمیتوانی بدهی، تو خودت عقلت نمیرسد که مثلاً باید دارچینی بخوری.
پس انسان را از روی تدبیر باشعور خلق کرده، و با اینکه شعور دارد اگر این به عقل خودش راه میرفت باید مثل حیوانات باشد. پس ملتفت باشید انشاءاللّه که خدا انسان با این شعور را عمداً جاهل به منافعش آفریده و عمداً جاهل به مضرّت خودش آفریده، از این جهت که میخواست ارسال رسل و انزال کتب کند. چرا که نمیتوانستند جمیع منافعشان را بدانند، اگر میتوانستند خودشان همه انبیاء بودند. همچنین تمام مضارشان را خودشان نمیتوانستند آنها را به چنگ بیارند، از این جهت معلّمی ضرور داشتند، او میآید از جانب خدا و منافع را آنقدری که میتوانی ضبط کنی به تو میگوید، و مضارّ را آنقدری که تو میتوانی ضبط کنی به تو میگوید. و خیلی از منافع و مضار هست که نمیتوانی آنها را ضبط کنی، آنها را خود شارع متکفّل است. منفعتهاش تماماً نه حلالهایی است که تو میدانی، خیر، منفعتهای بسیار است که تو هنوز نمیدانی و خوابش را ندیدهای. تمام مضرّتها نه حرامهایی است که تو میدانی، خیر، مضرتهای بسیار است که تو هنوز نمیدانی و خوابش را ندیدهای، لکن هرچه را تو نمیتوانستی از منفعتها و مضرتها بدانی آنکسی که آنها را آورده او درست میداند.
اگر کسی از پِیَش باشد میگوید که چون ما جاهلیم به منافع و مضار، معلّمی ضرور داریم عالمی ضرور داریم که آنها را بداند. به همین نسق اگر کسی فکر کند میفهمد که چون سهو هم داریم پس یک کسی را ضرور داریم عالمی ضرور داریم که در کارهای خودش سهو نداشته باشد. چون فراموشی داریم پس یک کسی را ضرور داریم که فراموشی نداشته باشد. چون در کارهای خودمان خطا میکنیم باید کسی باشد که خطاکار نباشد. و چون هویٰ و هوس داریم یک کسی باید از جانب خدا در میان ما
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۵ *»
باشد که هویٰ و هوس نداشته باشد. پس چون ما تمام منافع را نمیتوانستیم یاد بگیریم آنها را به کار ببریم، و تمام مضارّ را نمیتوانستیم یاد بگیریم از آنها اجتناب کنیم، او باید عالم به تمام منافع باشد و عالم به تمام مضارّ باشد. بعد از آنی هم که ما یاد گرفتیم همه منافع را نمیتوانستیم به کار ببریم و از آن مضارّ نمیتوانستیم اجتناب کنیم. پس او باید قادر باشد که آن منافع را برساند و آن مضار را دور کند آنجوری که خدا خواسته سر مویی از آن تخلف نکند، پس باید متصرف باشد، پس هدایت کند آن کسانی را که باید هدایت کند.
پس اینجور جماعت که در میان میآیند، انشاءاللّه فکر کنید میدانید اگر راه نروند اینجور جماعت به آنطوری که خدا اراده کرده عمل نکنند، یا سهو کنند یا خطا کنند یا فراموش کنند، اگر آنطوری که خدا خواسته عمل نکنند تقصیر برمیگردد میرود پیش خدا، چرا که آیا خدا میدانست این زیاد میکند یا کم میکند یا نمیدانست؟ اگر نمیدانست این چه خدایی است! اگر میدانست که این زیاد میکند یا کم میکند چرا این را قاصد میکند؟ آیا خدا میتواند کسی را خلق کند که زیاد و کم نکند یا نمیتواند؟ اگر نمیتواند که چطور خدایی است!
پس بدانید که حجتهای خدا اینجورند نوعاً. آنچه را خدا میداند که به غیب همه را تعلیم او میکند چه منافع را چه مضار را، آنچه را که میداند اینها خودشان نمیتوانند به کار ببرند یا اجتناب کنند، آنها آن منافع را میرسانند آن مضار را دور میکنند اگرچه خودشان قابل نباشند. همچنین به هیچ وجه من الوجوه آنجوری که خدا خواسته یک سرمویی نه پیش میافتند نه پس میافتند، این است که درباره ایشان میفرماید عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون، ماینطقون عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ وهکذا.
پس چنین کسانی را که هیچ شرکی از شیطان در ایشان نیست و از این جهت هیچ مخالفتی با خدای خودشان به هیچ وجه من الوجوه ندارند؛ پس چون هیچ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۶ *»
مخالفتی با خدای خودشان ندارند، اگر حرکتی کردند خدا خواسته اگر ساکن شدند خدا خواسته، هر معاملهای با هر که بکنند خدا کرده. پس از جهتی که هیچ مخالفتی با خدای خود ندارند، قول ایشان شده قول خدا فعل ایشان شده فعل خدا، تمام منسوبات به خدا شده منسوبات به ایشان، پس اطاعت ایشان شده اطاعت خدا، همچنین معامله با ایشان شده معامله با خدا، دوستی با ایشان شده دوستی با خدا، نعوذباللّه دشمنی با ایشان شده دشمنی با خدا، وهکذا جهل به ایشان، کسی ایشان را نشناسد جهل به خدا دارد، کسی که میشناسد ایشان را میشناسد خدای خود را، کسی که نمیشناسد ایشان را نمیشناسد خدای خود را. حالا ببینید که آن توحیدها بیمصرف میشود، به جهت آنکه هر که نگاه به این زمین و آسمان بکند خواه محمد و آلمحمد سلاماللهعلیهم را بشناسد خواه نشناسد میفهمد که اینها را یک کسی ساخته، این توحید نیست.
بدانید، بابصیرت باشید انشاءاللّه، توی این آیه فکر کنید که میفرماید خدا نور آسمان و زمین است، و طور و طرز نور خدا مثل چراغدانی است و چراغی، تا آنکه در خانههایی است، و آن آخرش رجالی میفرماید که لاتلهیهم تجارة پس این رجالند که معرفت ایشان معرفت خداست جهل به ایشان جهل به خداست ایمان به ایشان ایمان به خداست انکار ایشان انکار خداست، و تمام نسبتها؛ چون قائممقام خدایند تمام نسبتها را اینجا قرار داده به طوری که در دعای رجب میخوانی لا فرق بینک و بينها. در میان نسبتها چه میخواهی از خدا؟ همان را از رجال بخواه. من نوکر آنها هستم، همانطور که خدا آقای من است آنها آقای من هستند. تمام نسبتهایی که بخواهی به خدا بدهی به ایشان بده. تو میخواهی بگویی بنده خدایم، بگو نوکر ایشانم. به همینطور میگویی من محل ترحّمم او رحم به من میکند، من عصیان میکنم او باید عفو از من بکند. پس بدانید که هیچ فرقی میان آن رجال و میان خدا نیست مگر آنکه ایشان بسیارند خدا یک است، ایشان اسمهای خدایند و اسمهای خدا بسیار است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۷ *»
پس میفرماید در آن دعای رجب لا فرق بینک و بینها الّا انّهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک.
پس همینجوری که هیچ فرق میان آفتاب آسمانی و آفتابی که توی آیینه که نور او است افتاده نیست، چرا که این گرد است مثل او و زرد است مثل او، نور دارد مثل او، لحک([2]) میاندازد، هیچ فرق میان آفتاب آسمانی و آن عینک که مقابل آن آفتاب گرفتهاند نیست، همانجوری که آن نورانی است اینی هم که در عینک میتابد نورانی است. بلکه در عالم، این نورش بیشتر از نورهای منتشر است. میبینی آنیکه در عینک است آتش میزند چیزهای دیگر را و این نور منتشر نمیزند. عینک جمع کرده و درهم کوبیده انوار را، حالا به یک جایی که میتابد آن نورهای جمعشده آتش میزند. پس هیچ فرقی میان آن آفتابی که در عینک است با آن آفتاب آسمانی نیست الّا اینکه آفتاب آسمانی اصل است و این فرع است، اما در اثر مثل همند، بلکه اثر اینجا بیشتر است. و حالا که بیشتر است نه این است که این عینک قوّتش بیشتر است از آفتاب یا نورش بیشتر از آفتاب است نعوذباللّه، این هم غلوّ است و کفر. چون در این هوا غبارهای بسیار است که آن غبارها داخل نور آفتاب شده از این جهت نور آفتاب را قدری کدر کرده، چون داخل هوا رطوبات و برودات بوده و قدری حرارت آفتاب را آنها کم کرده، اما در توی این عینک آن غبارها نیست و این نور آفتاب اینجا بیعرض است از این جهت اثر بیشتر میکند.
پس بدانید که این رجالی که در میان این مردم راه میروند آن عینکها هستند که مقابلند با آن آفتاب اصل، و تمام انوار آفتاب را جمع کردهاند. هرجور رنگی که آفتاب داشته باشد، توی عینک هم همانجور رنگ هست. هرجوری که آفتاب آسمانی هست این بعینه مثل آن است، الّا اینکه او اصل است این فرع. این اگر اثری دارد از او است،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۸ *»
این عینک خودش نور ندارد و ضیاء ندارد حرارتی ندارد و تمام تأثیر از آفتاب آسمانی است، لکن این حالا عجالةً واسطه شده برای ما، اگر این واسطه در میان نبود و این واسطگان اگر در میان نبودند و نباشند، برای آن نور آسمانی ظهوری نیست.
محض اشاره عرض کنم، بدان این نور آفتاب تا به یک جای غلیظی نتابد اینطور نورانی نمیشود. فکر کن محض اشاره عرض میکنم و مییابی انشاءاللّه، و بدان این نور آفتاب اگر به یک جای غلیظی نتابد گرمی آن هیچ معلوم نمیشود. ببین اگر بگذاری آهنی را در آفتاب و چوبی را در آفتاب بگذاری و پنبهای را در آفتاب بگذاری و همه را هم به یک اندازه، اما آهن آنقدر گرم و داغ میشود که دست نمیتوان نزدیکش برد، چوب کمتر از آن داغ میشود و پنبه کمتر از هردو داغ میشود. و آفتاب یک چیز است لکن پنبه چون رخاوتی دارد حفظ نمیکند حرارت آفتاب را از این جهت حرارت منتشر است، به این جهت آنقدرها داغ نیست پنبه، همچنین چوب باز آنقدر تَلزُّز([3]) را ندارد، باز گرمی در آن حبس نمیشود، به خلاف آهن که آن چون سخت است و صلب است حرارت را حبس میکند به این جهت داغ میشود.
پس ملتفت باش، همینجور که حرارت آفتاب تا به یک جایی نتابد اثرش ظاهر نمیشود، تا به یک جای غليظى نتابد روشن نمیکند و گرم نمیکند. و اینکه آسمان را انسان آبی میبیند به جهت این است که آن طرفش نور بود، لکن چون هواهای بالا در نهایت لطافت است چون لطیف است زیاد حبسِ نور را نمیکند از این جهت رنگش آبی است، و سرد هم هست به جهتی که به جسم غلیظی نتابیده، از این است که بخارات که بالا میرود به آنجا که رسید ابر میشود، و آن کره زمهریری که شنیدهاید در این مابین است. پس چون هواهای آن بالا لطیف است نور آفتاب را در خود حبس نمیکند، پس نه روشنیش پیدا است نه گرمیش. پس آنجا هم سرد است هم تاریک،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۹ *»
اگرچه به حسب مسافت ظاهری آنجا نزدیکتر است به آفتاب. اما در روی زمین، خود زمین حبس میکند نور آفتاب را، این هوا جمع میکند نور آفتاب را، از این جهت آفتاب اینجا هم نورانیتر است هم گرمتر است.
پس تمام این زمین را خیال کن مثل عینکی برابر آفتاب، آنوقت فکر کن ببین که تمام آفتاب را درست مینماید، آنوقت ببین حرارت آفتاب چقدر اینجا تأثیر میکند و نور آفتاب در اینجا چقدر ظاهر میشود، و آنوقت ببین اگر تمام این عینک را برداری دیگر آفتاب در اینجا نه نوری دارد نه گرمی دارد. و اینجور چیزها را آن کسانی که عامی هستند کم میفهمند، و اگر علماء فکر کنند بعد از فکر تصدیق میکنند که چه عرض میکنم.
پس آفتاب اگرچه روشن است اما روشناییش اینجورها نیست که به کار تو بیاید، اگرچه گرم است اما گرمیش اینجور نیست، این گرمی که حالا میفهمی از زمین است که بالا میآید بعد از تابیدن آفتاب، این روشنایی حالا همینطور از زمین است که بعد از تابیدن آفتاب ظاهر شده.
پس بدانید مطلب در اینجا هم همینطور است. چشم انسان نمیبیند نور خدا را؛ از برای این عرش دیگر نورها است که خیلی بیشتر است از نور آفتاب، به جهتی که نور آفتاب نسبت به نور کرسی یک جزء از هفتادجزء کرسی است. پس نور کرسی هفتادمرتبه از آفتاب نورانیتر و هفتادمرتبه گرمتر است، و نور کرسی یک جزء از هفتادجزء نور عرش است، و عرش هفتادمرتبه از کرسی نورانیتر و گرمتر است، اما هیچجا را گرم نمیکند مثل اینکه نور آفتاب گرم میکند. نوری که به کار تو میآید این نوری است که آمده توی عینکِ زمین و از اینجا دوباره بالا آمده.
پس بدانید انشاءاللّه تمام آنچه را خدا میخواسته به خلق برساند، آنچه در نزد خود خدا بوده به کار خلق نمیآمد، لکن آنها آمده در آیینه وجود این رجالی که در این آیه است، پس در آیینه وجود ایشان مناسب با ما شد. اگر نبیّی مبعوث کنند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۰ *»
بر عرب، میگویند عربی بگو. مبعوث کنند بر عجم، میگویند عجمی بگو. ماارسلنا من رسول الّا بلسان قومه آنجور چیزهایی که به کار مردم میآید پیش این رجال است و این رجال را مبدأ قرار داده. از این است که تو آنچه میخواهی باید رجوعت به این باشد ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم، اگرچه ایاب و حساب پیش خداست انا للّه و انا الیه راجعون.
پس آنجایی که تو میتوانی سیر کنی سلوک کنی جمیع اینها چیزهایی است که در پیش حجج گذاشته و حجج را مبادی قرار داده، و تمام نسبتهای خدایی را پیش آنها قرار داده و گذارده. اگر اینجور اعتقاد پیدا کردی آنوقت به آن توحید اصلی که خدا خواسته و اراده کرده میرسی. و اگر از اینجورها اعراض کردی، دیگر میخواهی بوعلیسینا باش میخواهی محییالدین، و هی شَقّ شَعر کن و هی دلیل و برهان بیار که برای این خانه یک بنّائی هست که عالِم است که اینها را ساخته، قادر است که توانسته اینها را بسازد، هزار دلیل بیاری تو نمیتوانی به آن نور برسی. آن نور و آن بهاء را هیچکس نمیتواند با خبر شود مگر از آن رجال که خودش خبر داده.
و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۱ *»
مجلس بيستوهشتم (جمعه / 29 ماه مبارک رمضان 1295)
بسم اللّٰه الرّحمنݡ الرّحیم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.
چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود، خود خود را از برای خلق تعریف کرد. و به اینطوری که میبینی تعریف کرده که خدا نور آسمان و زمین است، و صفت و طور و طرز آن نور خدایی این است که مانند مشکاتی است یعنی چراغدانی که در او چراغی باشد، یک شیشه بر روی آن چراغ باشد، و اینها همه در خانههایی چند باشند. و این خانهها از خشت و گل نیست، این خانهها رجالی است که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه.
پس انشاءاللّه از برای انس خودتان و برای اینکه وحشت نکنید و برای اینکه راه حرف داشته باشید که با همه حرف بزنید عرض میکنم خدا قادر است که خلقی خلق کند که عالِم باشد، خدا قادر است که خلقی خلق کند که کارها بتواند بکند.
پس ملتفت باشید انشاءاللّه که خداوند عالم خلق کرده تمام مخلوقات را به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۲ *»
مشیت خودش، و این مشیت خدا خلقی از خلقهای خداست، این مشیت ذات خدا نیست، چرا که صریحاً در اخبار هست که خدا مشیت را خلق فرموده اما نه به مشیتِ دیگر بلکه به خود آن مشیت او را خلق کرده، و بعد هم تمام مخلوقات را به آن مشیت خلق کرده. پس میشود که خداوند عالم خلقی را خلق کند و آنقدر به او قوّت بدهد که تمام مخلوقات را از آن خلق کند مثل همین مشیّتی که خلق کرده.
جمیع طوایفی که خود را نسبت به حقّی میدهند میگویند خدا به قوّت خودش به قدرت خودش خلق کرده. و قدرت خدا غیر از ذات خداست چنانکه قوّت تو غیر از ذات تو است، تو جمیع کارهای خود را به قوّت و قدرت خود میکنی، و این قوّت و قدرت تو غیر از ذات تو است، و تو جمیع کارها را به قدرت و قوّت خود میکنی نه به ذات خود، تو به ذات خود هیچکار نمیکنی. فکر کنید بابصیرت باشید. مگو عامی هستم ضرب ضربوا را نمیدانم، علم توی ضرب ضربوا و توی عمامه و عبا و عصا و اینها نیست، خدا فهم داده شعور داده تکلیف کرده. ببین تو به ذات خودت قدرتی را احداث میکنی، تو هر کاری که میکنی به قوّت خودت میکنی، آن قوّت هم که کار تو است تو خودت که قوّت نیستی، وقتی ناخوش میشوی قوّت میرود از بدنت بیرون دیگر نمیتوانی کاری کنی، وقتی برمیگردد میتوانی کاری بکنی؛ و تو در حال قوّت و در حال ضعف، تو تویی.
انشاءاللّه فکر کن که درست بابصیرت باشى، اینها را فراموش مکن که روزهای آخر است، حفظ کن ببین چه میگویم. قوّت تو کار تو است و هر کاری را هم به این قوّت میکنی، آنها هم کار تو است، نماز را به قوّت خودت میکنی، روزه را به قوّت خودت میگیری، راه را به قوّت خودت میروی، به قوّت خودت میبینی میشنوی میگویی، به قوّت باطنی علومت را تحصیل میکنی. خلاصه، تمام آنچه را میکنی کار تو است، و کار تو غیر از ذات تو است.
انشاءاللّه درست بابصیرت باشید یکخورده فکر کنید، ربع ساعت چرت مزن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۳ *»
دلت بخواهد یاد بگیری یاد میگیری. پس فکر کن ببین هر کاری که تو میکنی همه کار تو است و آن کارت را خودت میکنی، نمازت را خودت میکنی روزهات را خودت میگیری راهت را خودت میروی خودت مینشینی خودت برمیخیزی وهکذا. و در کار خودت نمیشود تفویض کنی به کسی دیگر که تو راه برو که من راه رفته باشم، همه کارت را باید خودت بکنی. تو هر کار میکنی خودت میکنی و هیچکس غیر از تو آن کار را نمیکند، و این کارهایی که میکنی تمامش را خودت کردهای و همه کار تو است هیچیک ذات تو نیست. نماز که میکنی و تمام شد حالا دیگر نماز نمیکنی، تو اگر خودت همین نمازت بودی نمازت که تمام شد باید همراه نمازت تمام شوی، هرجا بروی تو، نماز همراهت باشد.
پس کار تو غیر از ذات تو است، و کار تو را خودت میکنی، هیچکس نه به وکالت تو میتواند کار تو را بکند، نه به اذن تو کسی میتواند کار تو را بکند. این کارها تماماً کار تو است و ذات تو نیست، و تمام این کارها را خودت کردهای، و قوّت هم کار تو است الّا اینکه آن قوّت تو کار اول تو است. تو اول کاری که کردی قوّتی برای خودت تحصیل کردی و اختراع کردی و به آن قوّت باقی کارهای دیگر خودت را به عمل آوردی. کارهات را خودت کردهای، قوّتت را هم خودت کردهای، دیگر هیچکس نه شریک تو است در کارهات، نه وکیل تو است در کارهات، نه مأذون از تو است در کارهای تو. پس یک قدرتی داری که توی نماز تو هست، توی روزه تو هست، توی راهرفتن و نشستن و برخاستن تو هست. اگر این قوّت و قدرت را نداشتی نمیتوانستی بنشینی برخیزی نماز کنی یا روزه بگیری یا ببینی یا بشنوی، پس همه را به آن قوّت میکنی.
پس تو یک قوّتی داری که همه کارهای خودت را میکنى، و یک شعوری هم داری که آن هم بعینه مثل قوّت تو است. اگر فکر کنی در اینجا مطلب آن بالاها خوب به دستت میآید. ببین تو یک شعوری داری، به آن یک شعور میبینی به آن یک شعور میشنوی به آن یک شعور بو میفهمی به آن یک شعور طعم میفهمی به آن یک شعور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۴ *»
گرمی میفهمی سردی میفهمی. ببین این یک شعور بیش نیست اما در هرجایی یکطوری میفهمی. آن یک شعور وقتی میآید توی چشم میبیند، وقتی میآید توی گوش میشنود، وقتی میآید توی بینی بو میفهمد، وقتی میآید توی زبان طعم میفهمد، وقتی میآید توی پوست بدن گرمی و سردی میفهمد. پس هم آن شعور کار تو است، و هم آن شنیدن و دیدن و چشیدن کار تو است؛ اما آن شعور کار اوّل تو است و این کارها کار دوّم تو است. تویی که شعور میکنی، وقتی تو میبینی تو میبینی کسی دیگر نمیبیند، وقتی تو میشنوی تو میشنوی کسی دیگر نمیشنود وهکذا.
انشاءاللّه درست فکر کن در خودت و در غیر و در همهجا، هر کس که کاری میکند البته به فعل خودش کاری میکند نه به ذات خودش. ذات خودش، به فعلْ کارکُن است به قوّتِ خود کارکُن است. تو اگر ضعف داشته باشی و قوّت نداشته باشی نمیتوانی کاری بکنی، همینکه قوّت میگیری آنوقت میتوانی کار بکنی. همچنین ذات تو بسا شعور نداشته باشد، طفل در توی شکم مادر شعور ندارد، وقتی هم از شکم مادر بیرون میآید شعور ندارد. پس ذات طفل ذات طفل است، این شعورش کمکم پیدا میشود قوّتش کمکم پیدا میشود، و به قوّت میکند کارها را و به شعور میکند کارها را.
این را که فهمیدی پس بدان ذات خدا هم به قوّت خودش خلق میکند و به قدرت خودش خلق میکند. ببینید این حرفها را صاحبان هر دین و مذهبی قبول دارند. پس خدا قوی است و به قوّت و قدرت خود خلق میکند تمام اشیاء را، چنانکه تو به قوّت و قدرت خود کارهای خود را میکنی. همچنین خدا عالم است، اینجا شعور میگویی وقتی پیش خدا میروی علم میگویی. علم هم غیر ذات است. پس این مشیت را قوّت و قدرت خود نامید. گاهی مشیتش میگویند گاهی ارادهاش میگویند گاهی فعل خداست. پس این مشیت فعل خداست و تمام اشیاء مصنوعات خدایند، هرصانعی مصنوعات خود را به فعل میسازد، و صنعتش را که میسازد به خودِ صنع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۵ *»
میسازد. ببین تو هر کاری را به قدرت خودت میکنی، آن قدرت را از کجا میگيری؟ از خودش، از جایی دیگر نباید گرفت. قوّت را که از ضعف نمیتوانی بگیری، قوّت خودش به خودش موجود شده. پس تمام کارها را تو به قوّت خود میکنی و قوّت را خودش را به خودش ساختهای.
باز ببین هر کاری را که میکنی از روی نیّت میکنی، نیّت میکنی که نماز کنم، نیّت میکنی بازار بروم، انسان هر کاری را قصدش را میکند نیتش را میکند، هر کاری را میکنی چه دنیایی چه آخرتی به اراده میکنی، اراده را به اراده دیگر نمیکنی. نیت هم کار تو است. نیت نماز یکوقتی نداری، وقتی نیت نماز میکنی آنوقت داری. پس نیت، واقعاً نیت را تو احداثش میکنی آنوقت داری. تو خودت هستی و نیّتِ کاری نداری بعد نیّت پیدا میشود. بعد به این نیّت، نماز میکنی روزه میگیری کارهای دیگر میکنی. پس خود نیّت را به نیّت دیگر درست نمیکنی، هیچکس نمیتواند درست کند. و اگر فکر کنید و اینها را بفهمید خیلی شما فاضلتر از آن آخوندهاتان میشوید.
پس بدان نیت را انسان به یک نیتی دیگر نیت نمیکند، خودش را به خودش میسازد. حالا خودش به خودش ساخته شده معنیش این نیست که محتاج به تو نیست. فکر کن ببین اگر تو نباشی آیا کار تو هست؟ البته کار تو هم نیست. و این نیت کار تو است، اما این نیت را به خودش احداث کردهای و باقی کارهات را به نیت کردهای. فکر کن در مثال اول، ببین تو هر کاری را به قوّت خودت میکنی و خود قوّت را به خود قوّت ساختهای. و فکر کن در مثال دوّمی هر کاری میکنی به نیت میکنی و خود نیت را به خود نیت میسازی ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت. آیا هیچ تفاوتی در خلقت این خدا هست؟ یک خداست یک جور کار میکند، مختلف کار نمیکند. خدا قدرت را آفریده، چه بگویی قدرت را آفریده چه بگویی مشیت را آفریده. در اخبار هست که خدا مشیت را آفریده و مشیت مخلوق خداست، حالا تو بگو قدرت را آفریده و قدرت مخلوق خداست.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۶ *»
چون مردم بناشان نبوده فکر کنند در دین و مذهب، از این جهت جاهل ماندهاند. تو فکر کن ببین کار هر کسی معلوم است کار او است و معلوم است او این کار را کرده. ببین اگر تو نباشی این چشم خودش نمیتواند ببیند، تو نباشی گوش خودش نمیتواند بشنود. پس انشاءاللّه اگر یک ربع ساعت چرت نزنی و در نفس خودت فکر کنی چیزی یاد بگیری خیلی چیزها یاد میگیری، دیگر تا آخر عمر با هرمجادِلی که مجادله کنی بر او غالب میشوی.
پس عرض میکنم خداوند عالم به قدرت خودش خلق کرد تمام اشیاء را، و این قدرتش را هم خلق کرده، اما این قدرت را به چیزی دیگر خلق نکرده خودش را به خودش خلق کرده. بابصیرت باش که وقتی یکپاره سخنها را از یکپاره میشنوی گیر نکنی. حالا در این بیانی که عرض میکنم بسا کسی شبهه کند و چیزی به خیالش برسد و بگوید که خدا پیش از آنیکه قدرت را خلق کند چطور بود؟ آیا قدرت داشت یا نداشت؟ تو میگویی خدا این قدرت را خودش را به خودش خلق کرده، ما هم نمیتوانیم ردّش کنیم؛ خیلی خوب، باقی چیزها را هم به این قدرت خلق کرده، در این هم حرفی نیست، در کتاب و در سنت و در همه دینها درست است. حالا بگو ببینم پیش از آنکه قدرت را خلق کند آیا قدرت نداشت؟ آیا عاجز بود ضعیف بود؟ اینها را هم که در هیچ دینی و مذهبی قبول ندارند.
پس عرض میکنم که باز در مثالهایی که عرض میکنم که آن مثالها در احادیث است و از ائمه رسیده فکر کنید. در احادیث است که او نوری است به نور، نور به نور را فکر کنید، ببینید آیا میشود فاعلی و کارکُنی باشد که هرگز ضعیف نباشد یا نه؟ آیا میشود یک فاعلی فعل او همیشه همراه او باشد و او هم همیشه همراه فعل خود باشد یا نه؟ بله میشود. میخواهی نمونهاش را ببینی؟ و همین مثل را حضرت امامرضا سلاماللهعلیه برای عمران صابی فرمایش کردند. میفرماید چراغ را همان ساعت اوّلی که روشن کردند روشن میکند اتاق را، و روشنی این اتاق کار چراغ است و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۷ *»
غیر از خود چراغ است، این روشنی اثر او است و کار او است، چراغ این کار را کرده و اتاق را روشن کرده. پس روشنایی اتاق کار چراغ است، این اتاق هرگز بیروشنی نبوده، تا این چراغ بوده این اتاق روشن بوده، این چراغ همان آنی که موجود شد همان آن اتاق روشن شد.
در همین مثل، حضرت امامرضا به عمران صابی فرمایش میکنند: تبصّر کن در این امر، در اینکه نور چراغ مال چراغ است، اینقدرها جاهل نیستی که بگویی کار چراغ نیست. چراغ اگر قوّت گرفت نورش قوّت میگیرد، چراغ اگر کدر شد نورش کدر میشود، پس ببین که نور بسته به چراغ است و کار چراغ است و اثر آن چراغ و صادر از آن چراغ است. اما کی صادر شده؟ کی ندارد، هروقت این چراغ روشن شد همانوقت هم اتاق از نور چراغ روشن شد. حالا این چراغ خودش هم همیشه نیست چراغ را تو روشن میکنی، اما همانوقتی که روشن شد همانوقت اتاق روشن میشود.
حالا وقتی بخواهی آنجا مطلب را بیابی، بدان خدای تو مثل چراغ نیست نباید کسی روشن کند او را کسی نمیسازد او را، پس خدا همیشه بود و همیشه قوّت داشت، چنانکه تا این چراغ روشن شد از وقتی که این چراغ موجود شد نورش همراهش بود، نبود وقتی که چراغ موجود باشد و بینور باشد و تولّد کند از او نوری، تا بود نورش همراهش بود، لکن این به جهت این است که آن چراغ تأثیر میکند و این نور را اختراع میکند.
درست که بابصیرت شدی بدان انشاءاللّه خدا خودش که نبود ندارد، خلقند که نبود دارند بعد پیدا میشوند، پس خدای ما نبود ندارد، پس تا بود نور او همراه او بود، فعل او همراه او بود و قوّت و قدرت او همراه او بود، و تا بود و تا قوّت و قدرت داشت، همیشه این قوّت کار او است خلق او است مخلوق او است. دیگر حالا هر کاری که خدا میکند به قدرت خودش میکند، آخرت خلق میکند به قدرت خودش میکند، انسان خلق میکند به قدرت خود خلق میکند. پس خداوند عالم یک قدرتی را آفرید و آن قدرت را به خود آن قدرت آفرید، وقتی نبود که این قدرت را نیافریده باشد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۸ *»
چرا که وقت را هم به این قدرت آفرید.
بابصیرت باش، جواب همه را میتوانی بگویی. هیچ مکانی هم نبود که این قدرت نباشد به جهت آنکه مکان را هم خدا به این قدرت آفرید، وقتی هم نبود که این قدرت نباشد به جهت آنکه وقت را هم خدا به این قدرت آفرید. همیشه خدا قادر بوده همیشه قدرت داشته، و همیشه قدرت را به خود قدرت به خود آن قدرتی که بود خلق کرده، و همیشه وقت را و مکان را به آن قدرت خلق کرده، و همیشه کسانی که توی مکان و زمانند به این قدرت آفریده.
پس شد که خدا خلقی خلق کند که تأثیرات داشته باشد. قوّت معنیش این است که خیلی کارها بکند، قدرت یعنی خیلی کارها بتواند بکند. پس خدا مشیتی آفریده و دیگر هرچه آفریده به این مشیت آفریده. و این حرفها را پیش هرطایفهای میتوانی بگویی. . . . . . . . . . . . . .
([1]) پس بدانید که معرفت نورانیت معرفت این بدنشان نیست که مردم به آنها اکتفا کردهاند. (خل)
([3]) تلزّز: پيوسته بودن اجزاء.