13-2 مواعظ ماه مبارک 1295 آقای شریف طباطبائی – چاپ – قسمت دوم

مواعظ ماه مبارك 1295 – قسمت دوم

 

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي

اعلي الله مقامه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۹ *»

مجلس پانزدهـم (شنبه / 16 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

مکرر عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را برای فایده‏ای خلق کرد. می‏بینید چشم را برای دیدن آفرید، گوش را برای شنیدن آفرید، بینی را برای نفس‌کشیدن، زبان را برای تکلّم آفرید، هرچیزی را برای کاری آفرید، آب را آفرید برای آشامیدن، برای نباتات، برای حیوانات. خلاصه، تمام آنچه را خلق کرده فایده دارد. خودتان فکر کنید می‏بینید بی‏حاصل نیست، می‏بینی خاک خلق کرده اگر این خاک نبود هیچ کوهی نبود سنگی گیاهی حیوانی انسانی نبود، هوا خلق کرده اگر این هوا نبود هیچ اینها نبود، آتش آفریده، خدا از این آتش چقدر کارها کرده، ربع کارهای دنیا به آتش می‏گذرد، غذا را طبخ می‏کند اتاق را روشن می‏کند، فلزات از معادن به واسطه این آتش بیرون می‏آید.

در جمیع عالم که فکر می‏کنی می‏فهمی ان‏شاءاللّه، خدا کارش این است که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۰ *»

برای فایده‌ای خلق کند. ببین این آفتاب را خلق کرده، این آفتاب چقدر فایده دارد! روشن می‏کند تمام عالم را، تربیت می‏کند تمام عالم را، تربیت می‏کند نباتات را. ستاره‏ها را آفریده، آسمان‌ها، زمین‌ها همه فایده دارند. در اعضاء و جوارح خودتان فکر کنید، پا فایده‏اش این است که راه بروی با آن، دست فایده‏اش این است که بگیری و بدهی، دندان فایده‏اش این است که غذا بخوری، دندان نبود نمی‏توانستی غذا درست بخوری، دهن فایده دارد. باز فکر کن، خوب، چشم را برای دیدن آفرید و چشم دید، حالا این دیدن چه فایده دارد؟ گوش برای شنیدن بود حالا چه فایده دارد که شنیدی؟ بینی برای بوییدن بود بوییدن چه فایده دارد؟ این است که خدا چون حکیم بود و کارهاش همه حکمت اندر حکمت بود، هر کاری را برای فایده‌ای آفرید و آن فایده را برای فایده‌اى دیگر آفرید. هیچ‌چیزی در ملک خدا یافت نمی‏شود که اثری نداشته باشد و فایده‌ای نداشته باشد، پس کار خدا کار فایده‏دار است.

حالا خدا فایده تمام خلق را خودش بهتر می‏داند الایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر؟ آن فایده‌ای که جن و انس را برای آن فایده آفریده همه همین است که او را بشناسند. چون خلق را از برای این خلق کرده بود که بشناسند او را، خود را از برای خلق تعریف فرموده، چه‌جور تعریف؟ این‌جوری که می‏بینی اللّه نور السموات و الارض. حالا اگر کسی معنی این نور را نداند چطور در آسمان و زمین نگاه می‏کند و خدا را می‏شناسد؟ نخواهد شناخت. یک‏خورده به فکر بیفت که ان‏شاءاللّه بیایی و بروی، بگویند برات، بعد از آن یاد بگیری. و البته خیال مکن که خودت بتوانی بی‏آنکه یادت بدهند به دست بیاری.

حالا فکر کن ببین این چه بیانی است خدا در تعریف خودش می‏کند؟ می‏گوید خدا نور آسمان و زمین است، اگر نور آسمان و زمین را نشناسی بدان خدا را نشناخته‌ای. خودش که همچو گفته، ظلمت آسمان که نیست، پس باید نوریّتش را بدانی. پس خدا نور آسمان و زمین است، آن نور را هم نورهای ظاهری خیالش مکن،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۱ *»

آن نور همان‌طوری است که خودش می‏فرماید مثل نوره کمشکوة فیها مصباح صفت نور من و طرز و طور نور من این است که مانند چراغدانی است. پس بدان اگر چراغدان را نشناسی خدا را نشناخته‌ای. «مشکوة» یعنی چراغدان، مَثَل نور خدا مثل چراغدانی است. ملتفت باشید ان‏شاءاللّه که یک‌ جوری است نور خدا که اگر چراغدانش را نشناسی او را نمی‏شناسی، کمشکوة فیها مصباح مانند چراغدانی است که در توی آن، چراغ گذارده باشد، و بر روی آن چراغ مردنگی باشد. و این چراغدان و این چراغ و این مردنگی در خانه‏هایی چند باشند که بلند است و رفیع‌الشأن است و ذکر خدا در آن خانه‏ها می‏شود. هریکی از اینها را نشناسی خدا را نمی‏شناسی، نورش را نشناسی بدان خدا را نمی‏شناسی.

و همچنین گفت مثل نوره کمشکوة مثل آن نور و صفت آن نور همه همین است که مانند چراغدانی است که در توی آن چراغی باشد که بر روی آن چراغ مردنگی باشد، و آنها در خانه‏هایی چند است. و اینها جوری است که هریک را که نشناسی بدان خدا را نشناخته‏ای، وهکذا همین خانه‏ها را می‏فرماید رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع. اینها را که تا حال عرض می‏کردم عبارت آیه بود سنّی‏ها هم نمی‏توانند انکار کنند، اما منّی‏ها وامی‏زنند.

خلاصه، باز خدا صريح می‏فرماید که این خانه‏ها از خشت و گل نیست، این خانه‏ها رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیع دیگر نمی‏دانم چرا باید اینها را وازد؟ اینها آیا آیه قرآن نیست؟ آیه قرآن است توی سوره نور است، بردارند بخوانند، خدا مثل می‏زند برای نور خودش. از آن‌طرف اهل باطل را مثل می‏زند که او کظلمات فی بحر لجّیّ یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض مقابل این آیه، کفار و منافقین و منّی‏ها و سنّی‏ها را در این آیه می‏فرماید.

باری، اگر این رجال را نشناسی بدان آن خانه‏ها را نشناخته‌ای، اگر آن خانه‏ها را نشناسی بدان مشکوة را نشناخته‏ای، اگر مشکوة را نشناسی بدان مردنگی را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۲ *»

نشناخته‏ای، اگر آن مردنگی را نشناسی بدان چراغ را نشناخته‏ای، چراغ را نشناسی بدان نور خدا را نمی‏شناسی، و اگر نور خدا را نمی‏شناسی خدا را نمی‏شناسی. پس ملتفت باش که هر که این معنی‌ها را نمی‏داند بدان خدا را نمی‏شناسد. دیگر حالا وحشت هم مکن دستپاچه مشو که من هیچ نمی‏دانم، گوش می‏دهی یاد می‏گیری، آدم از شکم مادر که بیرون می‏آید هیچ نمی‏داند خُورده‌خُورده یک‏پاره حرف‌ها به گوشش می‏خورد، خُورده‌خُورده به حد عقل و شعور می‏رسد، خُورده‌خُورده ایمانش کامل می‏شود، پس یاد می‏گیری ان‏شاءاللّه خُورده‌خُورده نقلی نیست.

پس عرض می‏کنم بدانید اینها را باید دانست چرا که خدا خودش این‌طورها خود را وصف فرموده. پس برای نصیحت عرض می‏کنم که هیچ مغرور نکند شما را که می‏بینیم این خانه را یک‌ کسی ساخته، حالا این است معرفت خدا؟ اگر این است معرفت خدا چرا خودش این‏جور خودش را تعریف نمی‏کند؟ و باز اگر این‏جور معنی‌ها در جسته‌جسته آیه‌ها هست، باز ان‏شاءاللّه ملتفت باش که تا این رجال را نشناسی و این خانه‏ها را نشناسی، معرفت حاصل نکرده‌ای، بدان آن حرف‌ها که هو اللّه الخالق البارئ المصوّر و جوشن‌کبیر را از اول تا آخر می‏خوانی، بدان تا اینها را نشناسی بدان آن وِروِرخواندن‌ها ثمری ندارد، سنی‌ها هم می‏خوانند. جوشن‌کبیر از دعاهایی است که در اوایل اسلام فرموده.

باری، پس بدانید ان‏شاءاللّه که تا نشناسی رجالی که قائمین مقام خدا هستند و تا نشناسی آیاتی که زبانشان زبان خداست کلامشان کلام خداست ماینطق عن الهویٰ هستند ان هو الّا وحی یوحیٰ هستند، تا چنین رجالی را نشناسی جوشن‌کبیر را از اول تا آخر هم بخوانی فایده‌اى ندارد، خدا نشناخته‏ای. فقرات جوشن‌کبیر را که عربی است اهل اسلام می‏خوانند تو برای یهودی‌ها هم ترجمه کن همه قبول دارند. خدا قدرت خیلی دارد علم خیلی دارد، خدا عظیم است خدا مهربان است، جمیع کفار و منافقین ظواهر این الفاظ را می‏گویند، و مع‏ذلک شما اگر فکر کنید ان‏شاءاللّه می‏دانید

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۳ *»

که اینها خدا را نشناخته‏اند، چرا که نص صریح است که می‏فرمایند بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه به ما خدا شناخته شد اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی‏شد. چقدر از منّی‏ها را می‏بینیم که این‏جور مطالب را اول اگر بتوانند وازنند وامی‏زنند، اگر نتوانند معنیش را جوری می‏کنند، تأویل می‏کنند به طورهایی که دلشان می‏خواهد.

شما بابصیرت باشید ان‏شاءاللّه بدانید که اینهایی که می‏گویند بنا عرف اللّه اینها همان رجالی هستند که خدا توی قرآن توی این آیه فرمایش کرده. اگر هیچ رجالی نیستند در توی دنیا که خلیفه خدا باشند جانشین خدا باشند، زبانشان زبان خدا باشد چشمشان چشم خدا باشد گوششان گوش خدا باشد فعلشان فعل خدا باشد کارشان کار خدا باشد ترکشان ترک خدا، اگر نیستند همچو رجالی پس آیه قرآن دروغ است نعوذباللّه. پس یقیناً رجالی هستند. خوب، حالا که هستند کیستند؟ آیا آنهایی که معنی این آیات را راه نمی‏برند آنهایند؟ آنها که یقیناً نیستند، آیا آنهایی که خودشان این معنی‌ها را وامی‏زنند آنهایند؟ أفمن یهدی الی الحق احقّ ان‏یتّبع أمّن لایهدّی الّا ان‏یهدیٰ؟ آیا آن کسانی که هیچ هدایت را راه نمی‏برند اینها احقّند که مردم تابع آنها شوند؟ خیر. اگر انسان غرض و مرض را دور بیندازد، اگر بیایند گوش بدهند آن آخرش یااللّه تک‌تکی اگر یاد بگیرند می‌گیرند.

پس ان‏شاءاللّه بابصیرت باشید، چه در این مجلس چه در سایر مجالس قرار را بر این بدهید که مطالعه کنید فکر کنید ببینید این چه‌جور معرفت است. خدا فرموده که بایست رجال را شناخت، اگر نیست رجالی که خدا چرا گفته رجال لاتلهیهم؟ این آیه قرآن است، قرآن که دیگر حدیث ضعیف نیست، برای منّی اگر خواندی حدیثی را و گفت حدیث ضعیف است، تو نَفَسش را بچین بگو آیا آیه قرآن هم ضعیف است که می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض تا آن آخر که می‏فرماید اینها رجالی هستند، چطور است؟ رجال نیست یا هست؟ اگر هست شمایید آن رجال؟ دیگر نمی‏تواند نفس بکشد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۴ *»

خلاصه، اگر رجال نمی‌آمدند و تعریف خدا را نمی‏کردند تو چه می‏دانستی خدا امر و نهی دارد؟ نمی‏دانستی خدا یعنی چه. حالا راه معرفت خدا را می‏خواهی، آیه نور را بردار بخوان. آیه قرآن را سنّی هم وانمی‏زند، دیگر اگر منّی هم بخواهد وازند نمی‏تواند، به او بگو این آیه هست یا دروغ است؟ نمی‏تواند بگوید آیه نیست، حالا که هست آیا نباید بدانیم این رجال کِه هستند که راه شما باشند به سوی خدا؟ صراط مستقیم باشند به سوی خدا که به معرفت آنها معرفت خدا حاصل شود؟ برای سنّی‌ها بگویی نوعش را نمی‏توانند وابزنند، نهایت رجالش را ببرند به جای دیگر بچسبانند.

پس ملتفت باش که معرفت این رجال را خدا معرفت خود قرار داده و معرفت خود را معرفت این رجال قرار داده. همچنین فکر کن که مطابق همین آیه، در آیه دیگر می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق در این رجال اگر سیر کنی و این رجال را بشناسی، آن‌وقت می‏دانی که این رجال رجالی هستند که آیاتی هستند در آفاق و در انفس که خدا آنها را به مردم نموده، رجالی هستند که زمین خدا و آسمان خدا مملو است از وجود ایشان، می‏فرماید بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت در همان دعای رجبیّه است که علماء در کتب ضبط کرده‏اند این دعا را، آن‌وقتی که ماها در دنیا هم نبوده‏ایم. اینهایی را که عرض می‏کنم هیچ‌کدامش را اختراع نکرده‏ایم، بوده در کتاب و سنت.

باری، رجال آن رجالی هستند که در دعای رجب می‏فرماید بهم ملأت سماءک و ارضک و توی این قرآن به لفظ رجال گفته‏اند و باسمه اسم نبرده‏اند، گویا می‏خواستند کاری کنند که منافقین ندزدند از قرآن و بماند برای تو.

حالا از این راه فکر کن که آیاتی که خدا قرار داده در آفاق و در انفس که هر کس آن آیات را ببیند به طور وضوح به طور ظاهر و بیّن خدا را بشناسد؛ و این صریح آیه است می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم می‏نمایانیم آیات خود را در آفاق و در انفس خودشان، برای چه؟ خدا می‏فرماید حتی یتبیّن لهم انه الحق تا اینکه مُبَیَّن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۵ *»

شود واضح شود. چیزی که ظاهر و واضح است که دیگر پوشیدگی هیچ ندارد عرب آن را «تبیّن» می‏گوید. پس آن آیات را نموده که خوب ظاهر شود و واضح شود که او حق است و خوب شناخته شود. پس هر کس این آیاتی که هم در آفاق است هم در انفس، آنها را بشناسد خدای خود را شناخته. همین آیات را به رجال تعبیر آورده، و عمداً آنها را به هم نچسبانیده و هریکیش را جایی گفته تا بماند برای تو و تو این معنی‌ها را از آن بفهمی و خدای خود را بشناسی. پس این آیات آن رجالی هستند که آن خانه‏ها هستند که آن چراغدان هستند، و آن مردنگی و آن چراغ در آن خانه‏ها است، و اینها مَثَل نور خداست و خدا خود را به آنها تعریف کرده.

حالا این رجال چطورند؟ می‏خواهی ببینی چطورند، آن آیات چطور بودند که در آفاق و در انفس خدا نشان داده بود که هر که آن آیات را می‏دید خدا را می‏شناخت، این رجال هم همین‏طور می‏باشند. شما سعی کنید مباشید مثل منّی‏ها که می‏گویند نمی‏شود کسی در همه آفاق و انفس باشد، چرا که شخص واحد در آنِ واحد در امکنه عدیده محال است. که گفته محال است؟ شیطان شخص واحد است در آن واحد در مشرق هست در مغرب هست، هرجایی خیرات را آیا در حال واحد منع نمی‏کند؟ در همان حال در جاهای بسیار به شرور امر نمی‏کند؟ اگر نباشد آنجا چطور منع می‏کند؟ چرا آنجا نمی‏گویی شخص واحد در آن واحد در امکنه متعدده محال است؟ اما اگر بگویی حضرت‌امیر در آن واحد در مشرق هست در مغرب هست در زمین در آسمان در سر هرمحتضری، و تصرفات می‏کند در عالم، می‏بینی داد و فریادشان بلند است که این شیخی‏ها پیدا شده‏اند می‏گویند امام همه‌جا حاضر است و ناظر است، این حرف کفر است این غلو است. نه هیچ غلو نمی‏کنیم بابا، این شیطان را مردم نمی‏بینند و می‏رود وسوسه می‏کند، شیطان همین در همدان وسوسه می‏کند یا اصفهان هم وسوسه می‏کند؟ توی شکم منّی هم می‏رود وسوسه می‏کند، در شرق و غرب عالم وسوسه می‏کند. یک جنّی هم بیشتر نیست، شخص واحدی است این و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۶ *»

در شرق و غرب عالم در آن واحد حاضر است، و متصل دارد مردم را هرجا باشند از خیرات بازمی‏دارد و به شرور امر می‏کند.

و این شیطان متصل از زمان آدم تا حال این کارش است و همین کارها را می‏کند، تا زمان رجعت هم همه‌جا هست و تصرف می‏کند، شخص واحد هم هست یک جنّی هم بیشتر نیست و در آن واحد در امکنه عدیده حاضر و ناظر است. و این شیطان علم دارد، علمش چقدر است؟ عیب ندارد قدری فضائل شیطان را بگوییم آن را که دیگر وانمی‏زنند، چرا که وقتی علمِ زیاد ثابت شد و برای شیطان مسجّل شد حالا دیگر اگر کسی باشد علمش هم خیلی باشد جَلدی شریک خدا نمی‏شود وزیر خدا نمی‏شود وکیل خدا نمی‏شود.

امام همین‏طور تعلیم کردند بخصوص که به اینها بگویید که این شیطان آیا نه این است که به تمام شرور علم دارد؟ به جهتی که به تمام آنها امر می‏کند، و تمام خیرات را می‏داند به جهتی که از تمام آنها منع می‏کند. خیراتی که اگر جمیع خلق جمع شوند نمی‏توانند حساب کنند آن را، همه را شیطان می‏داند و وسوسه می‏کند که مکنید، و تمام شرور را و حرامزادگی‏ها را که حسابش را کسی نمی‏داند، آن شیطان همه را می‏داند و علم به آنها دارد و وسوسه می‏کند که بکنید. پس می‏فرماید امام7 که شما به این سنّی‏ها بگویید خدا شیطانی را این‌همه علم می‏دهد که تمام خیرات را بداند تمام شرور را بداند، علاوه بر این علم، تصرف هم که می‏کند وسوسه می‌کند. فکر کنید که این شیطان در شرق و غرب عالم اگر بخواهند همه گول بخورند این شیطان می‏تواند همه را گول بزند، پس معلوم است می‏تواند گول بزند پس قادر هم هست که گول می‏زند.

حالا امام می‏فرماید خدا شیطان را عالم به جمیع خیر و شرّ این مردم خلق می‏کند و تصرفی به او می‏دهد که بیاید مثل خون در بدن مردم جاری باشد، و مردم به واسطه او حرکت و سکون داشته باشند. آیا خدا همچو کاری می‏کند و افسار این خلق

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۷ *»

را به دست شیطان می‏دهد که شیطان برشان دارد ببرد هرجا می‏خواهد، و حجتی نمی‏فرستد که اقلّاً علمش به قدر شیطان باشد؟ حالا بیشتر نباشد اقلّاً به قدر شیطان باشد. و تو اگر ان‏شاءاللّه شیعه شدی می‏دانی که امام علمی دارد که اگر بروز دهد شیطان دُمش را عَلَم می‏کند و از پی کار خودش می‏رود. حالا برای این منّی می‏گویی که آیا اقلّاً امام تو به جمیع خیرات مطلع نیست؟ اگر نیست که شیطان علمش بیشتر است از همچو امامی. آیا مطلع نیست به جمیع شرور؟ اگر نیست که علم شیطان باید بیشتر باشد، و حال آنکه مطلع است و علم به جمیع خیر و شر دارد. پیغمبر خودش می‏فرماید که من آمدم در میان شما و هیچ‌چیز نماند که شما را نزدیک کند به بهشت و دور کند از جهنم ــ یعنی آن خیرات ــ مگر آنکه شما را به آن امر کردم، و هیچ‌چیز نماند که شما را نزدیک کند به جهنم و دور کند از بهشت ــ یعنی آن شرور ــ مگر آنکه شما را از آن نهی کردم.

دیگر حالا امام غیب نمی‏داند، اینها دیگر ببین کجا می‏افتد. می‏خواهی رفع وحشت منّی‏ها بشود به آنها بگو شیطان که مولای خودشان است، توی دهن خودشان است که این حرف را می‏زنند که امام غیب نمی‏داند، تمام چیزهایی که به خیال خودشان نمی‏رسد همه را از شیطان می‏آموزند، پس شیطان غیب می‏داند که تمام مردم را به وسوسه می‏اندازد. خیرهایی که هنوز نیامده که غیب است، شرهایی که نیامده هنوز در غیب است، خیرهایی و شرهایی که نیامده می‏داند. و این شیطان می‏داند کی‏ها می‏آیند، شرّها را چقدر قبول می‏کنند، چقدر از خیرها را کی‏ها قبول نمی‏کنند، کی‏ها را می‏تواند گول بزند کی‏ها را نمی‏تواند گول بزند، مریدهای خودش را می‏شناسد وسوسه به آنها می‏کند، تا زمان رجعت همه را می‏داند.

حالا دیگر امام باید علم غیب نداشته باشد، تو را به خدا ببین امام اقلّاً به قدر شیطان هم نباید باشد؟ و حال آنکه شیطان را چند جا گیرش آوردند و می‏خواستند بکشندش و التماس کرد و از او گذشتند. امام البته زورش بیش از شیطان است. برای

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۸ *»

شما که شیعه هستید آدم بگوید زور امام بیش از شیطان است آدم خجالت می‏کشد، و واللّه زور امام بیش از زور شیطان است، علم خیر و شر را شیطان می‏داند، و این شیطان واللّه سگی است که مِرْفَسش و افسارش دست امام است، می‏خواهی پناه ببری از شیطان، با صاحبش بساز تا مرفسش را بکشد، از خودش هرچه بخواهی بگریزی خودش ملعون خبیثی است، همان در حین گریختن جلوت را می‏گیرد، مثل روباه از یمین می‏آید از یسار می‏آید، مثل باد می‏آید و می‏رود، خودش حیله‏باز غریبی است. چاره‏اش را می‏خواهی بکنی برو پیش امامت چاره‏اش را خوب می‏تواند بکند، مرفسش دست او است، تمام حول و قوه دست او است، مشیة‌اللّه واللّه او است قدرة‌اللّه والله او است، این را مهلت داده انّما نملی لهم لیزدادوا اثما شیطان و منّی‏ها و سنّی‏ها و مریدهاشان را خدا مهلت داده که بیشتر انکار فضائل کنند بیشتر به جهنم بروند. همان‌جوری که آنها عداوت با مؤمنین دارند همان‏جور خدا و رسول عداوت با آنها دارند، اینها دنیای آنها را می‏خواهند خراب کنند و نمی‏شود و مکروا و مکر اللّه و اللّه خیر الماکرین خدا و پیغمبر آخرت آنها را می‏خواهند خراب کنند و مهلتشان می‏دهند در دنیا، انما نملی لهم لیزدادوا اثما اینها را مهلت می‏دهند تا درکشان پست‏تر بشود، تا آنها انکار فضائل را علانیه کنند و بهتر درکشان پایین برود. شيطان پيرسگ پير‌خرى مى‌رود در رگ و پى آن و درکش را پايين‌تر مى‌برد.

باری، ملتفت باشید که شیطان غیب را مطّلع است و به غیوب وسوسه می‏کند. بپرسید از این منّی‏ها که کسانی که بعد می‏آیند این خلقی که بعد می‏آیند آیا هیچ کافر هیچ معصیت‌کار توشان هست یا نه؟ البته می‏گویند هست، حالا که هست کی اغواشان می‏کند؟ چاره‏ای ندارند که بگویند شیطان، پس از این قرار شیطان علم غیب هم دارد. پس ان‏شاءاللّه بدان که امام شما می‏داند جمیع جزئیات خیرات را و جمیع شرور را، و به جمیع خیرات امر می‏کند و از جمیع شرور باز می‏دارد. و این رجال هریک هریکشان هم در مشرقند هم در مغربند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵۹ *»

ان‏شاءاللّه عبرت بگیرید و ببینید که یک‏پاره حرف‌هاش را پیرزن‌های دنیا هم می‏گویند، در وقت جان‌کندن می‏گویند یاعلی بگو، پس معلوم است که می‏داند علی آنجا حاضر است، خودش فرموده یا حارُ همدان من يمُت يَـرَنی من مؤمن او منافق قُبُلا  ای حارث هَمْدانی نه هَمَدانی حارث همدانی یکی از شیعیان بود، می‏فرماید ای حارث همدانی هر کس می‏میرد من بر سرش حاضر می‏شوم حتی بر سر کفار، پس حاضر می‏شود بر سر کفار برای اینکه به نوکرش ملک‏الموت حکم کند که سیخت را داغ کن توی پشم‌هاشان بزن، خیلی بد بمیرانشان. و حاضر می‏شود بر سر مؤمنین می‏ایستد و سفارش می‏کند که این دوست خداست دوست رسول است، این دوست من است دوست اولاد من است باید مهربانی با این بکنی، یک گُلی می‏دهد که این را بو کن به این آسانی جانش را می‏گیرد. مقصود این است که می‏فرماید حضرت‌امیر که هر کس بمیرد من بر سر او حاضر می‏شوم، خواه مؤمن باشد خواه کافر باشد.

پس عرض می‏کنم که حضرت‌امیر در وقت هر زاییدنی اگر حاضر نشود طفل به دنیا نمی‏آید، این را هم ماماها می‏دانند، هی می‏گویند بگو یاعلی. تا سر هر محتضری حاضر نشود جان نمی‏دهد، پیرزال‌ها این را می‏دانند. و همچنین حرف‌ها در آن پیش‌ترها از قول همین شیعه بود به طوری که محل انکار نبود ابداً، خُورده‌خُورده منّی پیدا شد، اوایل سنّی بودند و جدا بودند، اما شیعه توی خودشان حرف‌ها داشتند که آنچه همه‏شان می‏دانستند پیرشان جوانشان زنشان مردشان همه‏شان می‏دانستند آنها را، وقت زاییدن حضرت‌امیر حاضر می‏شود، این را همه‏شان می‏دانستند، همچنین وقت جان‌کندن حضرت‌امیر حاضر است، همه‏شان می‏دانستند. شخص مادامی که ندیده مولای خود را بچه‏اش را می‏بیند زنش را می‏بیند خانه‏اش را می‏بیند مالش را می‏بیند دل نمی‏کند از آنها، مشغول به این سرخ و زرد که می‏شود هی دلش را پس می‏کشد، این است که ضعف می‏کند و می‏مالندش تا اینکه میل به این طرف کند. پس مادامی که مشغول است شخص به اوضاع دنیا جان نمی‏دهد هی افتاده است،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۰ *»

وقتی به او ترحم می‏کنند صورت مبارک خود را برای او ظاهر می‏کنند. چه‌بسیار اتفاق افتاده است که ناخوش در نهایت ناخوشی است یک ‌مرتبه می‏بینی به حال آمد برمی‏خیزد و می‏نشیند سلام می‏کند، امیرالمؤمنین حاضر می‏شود که این کار را می‏کند، چه‌بسیاری که وضو می‏سازند و نماز می‏کنند در وقت احتضار، از همین است. پس وقتی می‏بیند جمال مولای خود را، مثل اینکه اینجا محبوب خود را که می‏بینی، از سرخ و زرد و اوضاع دنیایی که داری، جمال او را که می‏بینی یادت می‏رود، وقتی او آمد و جمال او را دیدی جان می‏دهی جانت را قربان او می‏کنی.

خلاصه، پس بدانید که امام حاضر است در هرزمان، حاضر است در هرمکان، در دعا است بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت در جمیع آسمان‌ها اینها هستند در جمیع زمین‌ها اینها هستند لاتعطیل لها فی کلّ مکان هرجا مکان هست آنجا حاضرند. این است که وقتی داخل اتاق می‏شوید حدیث است که بگویید السلام علیکم یا اهل بیت النبوة معلوم است اینها توی اتاق‌ها هستند. ببین همین‌جا زیارت می‏کنی پیغمبر را آیا نمی‏شنود؟ اینجا امام‌حسین را زیارت می‏کنی آیا نمی‏شنود؟ اگر نشنود وقتی سلامش می‏کنی امام نیست، پس چرا سلامش می‏کنی؟ پس ایشان واللّه گوش شنوای خدایند. اگر بگویی خدا کر است کافر می‏شوی، خدا سمیع است و صدای همه‌کس را می‏شنود، معنی سمیع‌بودن خدا همه همین است که ایشان گوش شنوای خدایند، اگر گفتی خدا سمیع است و ایشانند گوش شنوای خدا؛ چنان‌که در اصول کافی است که می‏فرمایند سَمْع‌اللّه ماییم، اُذُن اللّه ماییم، و کتاب اصول کافی کتابی است که در زمان غیبت صغری نوشته شده.

پس ایشانند اُذُن واعیه خدا، گوش شنوای خدا ایشانند، هر کس بگوید ایشان نمی‏شنوند یک صدایی را در ملک، در واقع گفته که خداست که نمی‏شنود آن صدا را. ایشانند آن چشم خدایی که رو به خلق باز شده، ذات خدا رو به جایی باز نمی‏شود، ذات خدا که ذات خداست، ذاتی نیست که رنگ باشد با چشم ببینیم،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۱ *»

صدا باشد با گوش بشنویم، گرمی باشد با دست بفهمیم، نمی‏توانیم بشناسیم او را. لکن ظهوری دارد در میان خلق، و واللّه ایشانند ظهور خدا در میان خلق، ایشان نور خدایند، چشم ایشان چشم خداست، گوش ایشان گوش خداست، دست ایشان دست خداست. اگر کسی بگوید علی کاری نمی‏تواند بکند گفته خدا کاری نمی‏تواند بکند.

کفّار و مشرکین گفتند ما مردمانی هستیم غنی، ما خیلی پول داریم و پیغمبر فقیر است پول ندارد، گفتند این پیغمبر یتیم و گدا و بی‏چیز است، آیه نازل شد که جماعتی می‏گویند ان اللّه فقیر و نحن اغنیاء خدا فقیر است و ما غنی هستیم. فکر کنید ببینید هیچ‌کس ظاهراً نیست بگوید خدا گداست، هیچ‏کس نمی‏گوید خدا گداست، چون فقر را به پیغمبر می‏چسبانند برمی‏گردد به خدا، پیغمبر را که گفتند فقیر است گفته‏اند خدا گداست.

پس بدانید ان‏شاءاللّه که هر کس یک نقصی از برای پیغمبر و یا ائمه شما ثابت می‏کند آن نقص واللّه بند نمی‏شود پیش خود ایشان، آن نقص می‏رود پیش خدا، این است که تمام نسبت‌های ائمه‌طاهرین تمام نسبت‌های به خداست، هر کس شناخت ایشان را خدای خود را می‏شناسد، هر کس نشناخت ایشان را خدا می‏فرماید مرا نمی‏شناسد اگرچه خاء و دال و الفی بگوید، این است که این را یهودی‌ها هم می‏گویند و مع‏ذلک خدا نشناخته‏اند.

پس هر کس ایشان را می‏شناسد خدای خود را می‏شناسد، و در زیارت جامعه‌صغیره که هیچ‌کس تا حال نگفته که ضعف توش هست، جامعه‌کبیره را گفته‏اند بعضی سندش ضعیف است اما زیارت جامعه‌صغیره را که هیچ‏کس نگفته ضعیف است بلکه صحیح است و معتبر، از صدر اسلام هم که روی تخته‏ها بوده و نوشته شده و همه علماء رفته‏اند زیارت و خوانده‏اند، و حالا هم هست الحمدللّه نمی‏توانند پاکش کنند. می‏فرماید در این زیارت که السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه سلام بر آن کسانی که هر کس ایشان را شناخت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۲ *»

خدا را شناخته و هر کس جاهل به ایشان شد جاهل به خدا شده. پس ایشان را هر که می‏شناسد خدای خود را می‏شناسد، هر که ایشان را نمی‏شناسد خدای خود را نمی‏شناسد، هر که ایشان را دوست داشت خدای خود را دوست داشته، هر کس اطاعت ایشان کرد اطاعت خدا کرده. صریحاً در قرآن است که من یطع الرسول فقداطاع اللّه، قل ان کنتم تحبون اللّه فاتّبعونی یحببکم اللّه اگر می‏خواهی خدا را دوست بداری خدا همه‌جا به واسطه پیغمبر حرف می‏زند.

پس بدانید ان‏شاء‌اللّه و بابصیرت باشید و فریب منّی‏ها را مخورید که منّی‏ها بلغزانند شما را. انسان عامی است بسا خیال کند که فلان‌کس عمامه دارد نمی‏شود دروغ بگوید. عمامه سر عمر هم بود فریب نباید خورد، یزید و شمر هم عمامه به سر می‏بستند و امام‌حسین را سر می‏بریدند. شما ان‏شاءاللّه باهوش باشید فریب این شیاطین را مخورید. بدانید محض اینکه کسی قدرتی داشته باشد حالا جلدی خدا نمی‏شود، محض اینکه کسی خیلی زور دارد جلدی خدا نمی‏شود، خودت با این زور کمی که داری یک ‌کاری که می‏توانی بکنی، در این کار آیا خدایی؟ آیا شریک خدایی؟ آیا وکیل خدایی؟ تو یک ‌کاری که می‏توانی بکنی، تمام خلقی که هستند یک ‌کاری که می‏توانند بکنند، هیچ‌چیز بی‏فایده نیست، همه خلق یک ‌کاری می‏توانند بکنند، تمام مملکت خدا همه‏شان کارکُنند، حالا آیا همه اینها خالقند؟ خدا خلقشان کرده اثری هم دارند اثرشان همراهشان است. پس آتش گرم است معلوم است گرم است، آفتاب روشن است و روشن می‏کند، حالا که روشن می‏کند آفتاب خالق روشنی است؟ آفتاب نه خالق خودش است و نه خالق روشنی است اللّه خلقکم و ما تعملون.

پس تو می‏بینی و خداست خالق دیدن، تو راه می‏روی خالق راه‌رفتن نیستی، تو حرف می‏زنی خالق حرف‌زدن نیستی، تویی صاحب کلام، خالق کیست؟ خداوند وحده لاشریک له. حالا همین‌که در ملک کسی کاری می‏کند جلدی خدا نیست. همین حرف‌ها را بسا برای منّی‏ها بزنی می‌گویند که شیخی‏ها علی را خدا می‏دانند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۳ *»

خالق می‏دانند، خیر ما به غیر خدایی که علی را خلق کرده ما کسی دیگر را خدا نمی‏دانیم، هیچ خدایی به جز او نیست، هیچ خالقی به جز او نیست، همه را او خلق کرده، امر خودش را به هیچ‌کس تفویض نمی‏کند، کار خدا کاری نیست که آن را دست ما بدهند. اصلاً هیچ‏کس نمی‏تواند کارش را به دیگری واگذارد، تو دیدن خودت را ببین آیا می‏شود به کسی دیگر واگذار کنی؟ هر کس باید کاری بکند، شنیدنی که تو باید بشنوی آیا می‏شود واگذار به کسی دیگر کنی؟ فکر که می‏کنی، می‏بینی نمی‏شود کار را واگذارد. خدا خداست، خدا کار خودش را خودش می‏کند، اما حالا که کرده چطور کرده؟ چشم برایت آفریده، چشم البته می‏بیند آیا نمی‏بیند؟ گوش برات آفریده البته می‏شنود آیا نمی‏شنود؟ اگر شنید حالا جلدی خدا می‏شود؟ تو دست داری چیزهای سنگین را برمی‏داری حالا جلدی خدا می‏شوی؟ خدا یک ‌گاوی خلق کرده که تمام هفت طبقه زمین روی یک شاخش مثل پر کاهی است، این در نهایت راحت از روزی که زمین خلق شده تا حالا روی شاخش است و چرا می‏کند و می‏خوابد و برمی‏خیزد و راه می‏رود و هیچ نمی‏فهمد که چیزی به شاخش چسبیده یا نچسبیده، این‏قدر قوت دارد، حالا این اسمش چه‌چیز است؟ گاوِ زمین، این را منّی‏ها هم می‏گویند که زورش خیلی است. حالا که هفت طبقه زمین روی یک شاخ او است، حالا جلدی خدا شده؟ نه، خلق خداست گاوِ خداست، زور هم خیلی دارد این زمین‌ها را برمی‏دارد.

به همین‏طور فکر کن اقویاء در ملک خدا زیادند. و عرض کردم تمام اقویائی که هستند بدان‌که فرمودند نحن سبب خلق الخلق تمام قوت‌ها برمی‏گردد به محمد و آل‌محمد:. این‏جور بگویی که خدا تمام خلق را به مشیت خودش آفریده کسی هم حرفی ندارد صلوات هم می‏فرستند، اما همین‌که اسم خودش را می‏بری می‏گوید مگر علی خالق است؟ چرا مشیت را که می‏گفتم نمی‏گفتی مگر مشیت خالق است؟ این به جهت این است که آن را نمی‏توانند وازنند. اگر گفتم خدا خلق را به واسطه علی خلق کرده جلدی می‏گویی به اذن خدا یا بی‏اذن خدا؟ ای مردکه خر، ای مردکه

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۴ *»

احمق، مگر چیزی می‌شود بی‏اذن خدا موجود شود؟ چرا وقتی می‏گفتند خدا یک مشیتی دارد که به واسطه او تمام مشاءات و مخلوقات را خلق کرده، چرا آنجا نمی‏گفتی به اذن خدا یا بی‏اذن خدا؟ تا بگویند به واسطه علی کرده می‏گوید به اذن خدا یا بی‏اذن خدا. منّی‏های خیلی خوب ــ اگرچه خوب ندارند همه‏شان بدند ــ آن خوب‌هاشان می‏گویند اینها علی را خالق می‏دانند، اینها علی را رازق می‏دانند، نه واللّه به جز خداوند عالم خالقی نیست. واللّه این منّی‏ها داخل آدمی نیستند که کسی از آنها بترسد، خیر بابا، به غیر خدا ماها خالقی رازقی محیيی ممیتی نمی‏دانیم، خیر، لا فاعل فی الوجود الّا اللّه، لاحول و لاقوة الّا باللّه، تمام کارهای خودش را البته خودش می‏کند و به کسی وانمی‏گذارد، نمی‏شود واگذاشت.

پس بدانید تفویض محال است، تو هم نمی‏توانی واگذاری کار خود را به کسی. چیزی را که به غلامت بگویی برو بازار بخر و بیاور، این که در همه‌جا هست، اینها که محال نیست، سلطان لشکر دارد لشکر می‏فرستد به جاها و کارها می‏کند، این که آن پیرزن هم خدمتکارش را می‏گوید یک‏پاره کارها می‏کند، مردم اغلب کارهاشان را وامی‏گذارند و نقلی هم نیست، کفری نیست زندقه‌اى نیست، خود منّی هم به پینه‏دوز می‏گوید کفش مرا بدوز و او هم می‏دوزد و محال نیست. آن تفویضی که محال است این است که تو می‏خواهی نماز کنی آیا می‏توانی واگذاری نمازت را به کسی دیگر بکند؟ نمی‏شود کسی دیگر بکند، اگر کسی نماز کرد تو نماز نکرده‏ای، هیچ منّی نمی‏تواند این را وابزند. تو بخواهی راه بروی غذات تحلیل برود، بگویی یک ‌کسی دیگر راه برود، غذای تو تحلیل نمی‏رود، نمی‏شود به کسی واگذارد. بخواهی غذا بخوری سیر شوی، نمی‏شود به کسی دیگر واگذاری، نمی‏شود، آدم خودش باید بخورد تا سیر شود. اگر تشنه است خودش باید آب بخورد، نمی‏شود به کسی واگذارد، نمی‏شود کسی دیگر اماله کند کسی دیگر دلش چاق شود. پس تفویض محال است، خدا هم نمی‏شود کار خودش را یا چیزی را به کسی واگذارد، خودش خالق است خودش رازق است خودش

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۵ *»

محیی است خودش ممیت است.

پس حالا دیگر فرق بگذار میان خالق و فاعل. فاعلین در ملک خدا بسیارند به عدد موجوداتی که در ملک هست، چندتا هستند؟ عددشان را خدا می‏داند، نمی‏شود شمرد. و هرذره‌ای را که خدا خلق کرده یک‌اثری دارد، فاعل آن اثر آن ذره است و کار او است، و خدا خلق می‏کند این را و کار این را. مثل اینکه در عالم فصل که نگاه می‏کنی مثل آنکه خدا خلق می‏کند چراغ را و نور چراغ را، نور چراغ بسته است به چراغ و خدا خلق کرده چراغ را و نور چراغ را. تو فکر کن ببین سر مویی چراغ را حرکت دادی تمام نوری که دارد حرکت می‏کند، چراغ را ببر تمام نورها می‏رود، برش گردان تمام نورها برمی‏گردد، روشن‏ترش کن نورها روشن‌تر می‏شود، تاریک‌تر کن نورهاش تاریک‌تر می‏شود، تمام خلق جمع شوند که از غیر راه چراغ یک صدمه‌اى به نور چراغ بزنند زورشان نمی‏رسد، ببین چطور افسارش را بسته‏اند به چراغ؟

خداست که تملیک کرده نور چراغ را به چراغ. این کلمه باشد یادگاری برای تو، شاید یک‌وقتی بیانش بیاید. شما هم بدانید که تا کارهای خودتان این‏جور نشود بدانید که تملیکتان نکرده‏اند. نور چراغ را داده به تیول چراغ و تملیک او کرده، پس حرکتش را داده به چراغ، سکونش را داده به چراغ، خدا هم خالق چراغ است هم خالق نور چراغ، اما نور را بسته به چراغ خلق کرده، چراغ را صاحب نور و این نور را فرع قرار داده و چراغ را اصل، حالا که چنین کرده تملیک کرده و این را مالک کرده، و لیس للانسان الّا ما سعیٰ خدا چیزی را بخواهد به تو بدهد، آن چیزی را که به تو داده‏اند باید حرکتش به دست تو باشد. نور چشم تو را به دست تو داده‏اند، آنجاها را که می‏بینی به تو داده‏اند، و اگر سعی می‏کنی و نمی‏بینی چیزی را، بدان به تو نداده‏اند. کسی را چشمش را ببندند گوشش را ببندند بینیش را ببندند دهانش را ببندند او را توی صندوقی بیندازند و بیندازندش توی یک‌ باغی، عقلای عالم می‏گویند این را به باغ نبرده‏اند، معلوم است صندوق به باغ رفته انسان توی باغ نرفته، چرا که چشمش که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۶ *»

ندیده گل و لاله را، پس این رنگ باغ را ندیده، بینیش هم که بوی گل و لاله‏ها را نشنیده، توی صندوق هم که بوده هوای باغ به بدنش که نخورد پس بدنش هم که توی باغ نرفته، همچنین میوه باغ را هم که نخورد پس ذائقه‏اش هم که به باغ نرفته، همچنین شامّه‏اش که توی باغ نرفت گوشش صدای بلبل‌ها را و نغمات را نشنید، پس این هیچ به باغ نرفته است، چشمش اگر باز شد و دید گل‌ها و لاله‏ها را چشمش به باغ رفته، گوشش اگر شنید صدای نغمات بلبل‌ها را گوشش به باغ رفته وهکذا.

پس بدانید تا انسان سعی نکند عمل نکند چیزی تملیکش نمی‏شود کرد، حالا اینهایی که تملیک کرده‏اند کارهایی است که انسان کرده، حالا که کرده خالق نمی‏شود. تو نماز می‏کنی و خالق نماز خداست وحده لاشریک له، همچنین عُصات عصیان می‏کنند و خداست خالق عصیان وحده لاشریک له، لا فاعل فی الوجود الّا اللّه البته شنیده‌ای ملک‏الموت یک ‌نفر است آدم خوبی هم هست، عزرائیل یک شخص واحدی است ملکی بیشتر نیست، معلوم است غیر از جبرئیل است و میکائیل و اسرافیل، غیر از روح‏القدس است، و این در آن واحد در شرق و غرب عالم حاضر است، هر کس را خدا بخواهد بکشد به او می‏گوید بکش، این جلّاد خداست. و بدانید این ممیت نیست، ممیت خداست وحده لاشریک له. چرا این شریک خدا نیست؟ ملک‏الموت مسلّماً مردم را می‏کشد و هیچ نمی‏پرسند به اذن خدا یا بی‏اذن خدا، هیچ نمی‏گویند شخص واحد در حال واحد در امکنه عدیده محال است. اماته‌کننده نیست، اماته‌کننده خداست وحده لاشریک له.

کارکن‏ها توی ملک خدا بسیارند، چقدر؟ به عدد ذرات موجودات، لکن خدا خالق است وحده لاشریک له. خدایی که خالق آفتاب است خالق نور آفتاب است خالق آتش است خالق حرارت است خالق تو است خالق کارهای تو است، همین‏جور هم واللّه خالق کارهای محمد و آل‌محمد است. حالا کارهای ایشان چه‌چیز است؟ کارهاشان این است که ایشان را خدا آفرید و هیچ موجودی نبود و سال‌های دراز

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۷ *»

تسبیح و تهلیل می‏کردند، هیچ خلقی خلق نکرده بود تا اینکه اراده کرد خلق را خلق کند، از نور ایشان گرفت لوح را ساخت و از نور ایشان گرفت و قلم را ساخت، پس اول خدا از نور ایشان گرفت و نهری جاری کرد و ذوبان داشت، به او گفت اُجْمُدْ فجَمَدَ، منجمد شد و بست، آن‌وقت به آن قلمی که از نور محمد و آل‌محمد: ساخته بود از این چوبی که در کنار آن نهر روییده بود گفت از آن نهر بردار، و آن نهر تمامش مرکب بود، به او گفت بردار و بر آن لوح بنگار حالا بنویس.

این یک‌ قلم هم یک‌ جور نوری است که حرف هم می‏زند شعور هم دارد، وقتی گفتند بنویس نمی‏دانست چه بنویسد، وحی شد ماکان و مایکون را بنویس. فکر کنید ببینید که اینها را من از خودم درآورده‏ام؟ آیا یک ‌حدیث است دوحدیث است ده‌حدیث است. به او وحی شد که بنویس، گفت چه بنویسم؟ وحی شد ماکان و مایکون را بنویس او هم نوشت، و این قلم واللّه یکی از نورهای محمد و آل‌محمد است صلوات‌الله‌علیهم.

حالا این را که قلم می‏نویسد، می‏شنوند و صلوات هم می‏فرستند، کفری هم نیست و هیچ شریک خدا هم نیست وکیل خدا نیست، این قلم رزق‌ها را می‏نویسد، صاحبان رزق را هم می‏نویسد، کاتب است مثل کرام‌الکاتبین می‏نویسد، کاتب هست اما خالق نیست.

فکر کنید ان‏شاءاللّه، پس محمد و آل‌محمد: کارکُن نیستند؟ کفر است؟ واللّه بالله کارکُنند، همه‌کاره‏اند، همه امر دستشان است. حجت خدا و بی‏علم، حجت خدا و جاهل، ابوبکر اسمش است. حجت‌های خدا واللّه از جمیع شیاطین از جمیع جن از جمیع انس از جمیع ملائکه علمشان بیشتر است و تصرفشان بیشتر است. ایشان به نص قرآن حجتند بر جمیع خلق، و حجت که شدند بر جمیع خلق بدانید که چطور حجّیت خود را ثابت می‏کنند برای خلق، اینجا که آمدند و گفتند ما از جانب خدا آمده‏ایم چه کار کردند؟ یک خارق‌عادتی آوردند که مردم دیگر عاجز بودند، به این جهت فهمیدیم ایشان حجت خدایند. وقتی ایشان حجت خدایند بر تمام خلق، عزرائیل که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۸ *»

در تمام ملک هست در آن واحد جان همه را می‏گیرد، پیش او که می‏رود چون حجتش را برای او می‏خواهد ثابت بکند باید کاری بکند که این عاجز باشد، پس می‏تواند کاری بکند که عزرائیل واللّه زورش نمی‏رسد. و واللّه این حجت است بر جبرئیل و جبرئیل رعیت او است، و چون حجیتش را می‏خواهد بر جبرئیل ثابت کند باید کاری کند که جبرئیل عاجز باشد، وقتی معجزه می‏آرد جبرئیل می‏تواند تمکین کند.

روح‏القدس یک روحی است، و جبرئیل و میکائیل و ملک‏الموت و اسرافیل و اعوانش تمامشان نوکر این روح‏القدس‏اند، روحی است اقرب خلق است الی اللّه، هیچ سهوی نسیانی خطائی برای او نیست. در احادیث هست که آن روح‏القدس از پیش خود نمی‏گوید، نقصی در این روح هیچ نیست، و ایشان واللّه حجتند بر روح‏القدس، باید کاری کنند که روح‏القدس بگوید من عاجزم. ظاهراً می‏فرماید ما مؤیّدیم به روح‏القدس، روح‏القدس همراه ماست، روح‏القدس خواب نمی‏رود سهو نمی‏کند غافل نمی‏شود. پس چون مؤیدند به روح‏القدس عاجز نمی‏شوند، از این جهت می‏گویند ما خسته نمی‏شویم از عبادت. شبی هزار رکعت نماز بکنند، هرشب هرشب، هرشب هزار رکعت نماز کنند آیا آسان است؟ غذاشان به مدت شصت‌سال هفده من جو باشد مگر کار آسانی است؟ ببینید این غذایش، آن نمازکردنش، آن هم در شصت‌سال! و راهش را هم می‏فرماید که روح‏القدس در من است خسته نمی‏شوم، روح‏القدس سهو ندارد من سهو ندارم، چیزی یادم نمی‏رود هرچه خدا تعلیم کرده، نسیان ندارم، به جهتی که روح‏القدس در من است، خدا مرا حفظ می‏کند به آن روح، این در ظاهرشان. در باطنشان می‏فرماید حضرت عسکری ان روح‏القدس فی جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباکورة آن روح‏القدس با این جلال و تشخص می‏فرماید نوکر ما است، در باغ ما نوباوه خورده که خلق خبر ندارند، از آن نوباوه چشیده و همچو شده، و همچو علمی و همچو فضلی خدا به او داده.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶۹ *»

مجلس شانزدهـم (يکشنبه / 17 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود هرچیزی را برای چیزی آفرید برای فایده‏ای آفرید، چنان‌که خیلی از جاهاش را می‏فهمی. چشم را خلق کرد برای دیدن، گوش را خلق کرد برای شنیدن، بینی را خلق کرد برای بوییدن و نفس‌کشیدن، دهن را خلق کرد برای خوردن، دست و پا هر کدام فایده‏ای دارند. فکر کنید در تمام موجودات، هرچیزی یک ثمری دارد. آب ثمری دارد، جمیع جمادات، جمیع درخت‌‌ها و گیاه‌ها، جمیع موجودات، حیوان‌ها، جمیع انسان‌ها وجودشان بسته به آب است. پس آب فایده دارد خاک فایده دارد آتش فایده دارد هوا فایده دارد.

پس خداوند عالم همه‌جا که این‏جور کار را کرده، به هرجا که چشمتان افتاد و چیزی فهمیدید دیدید یک ‌ثمری دارد یک‌خاصیتی دارد. حالا اصل خاصیت و ثمر خلق چه‌چیز است؟ اگر نمی‏دانی از خودش یاد بگیر، می‏فرماید ماخلقت الجن و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۰ *»

الانس الّا لیعبدون ماارید منهم من رزق و ماارید ان‏یطعمون من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای همین‌که مرا عبادت کنند، هیچ اراده نکرده‏ام که آنها رزق تحصیل کنند و رزق به کسی بدهند، خالق نیستند که بتوانند رازق باشند، خالقی که جمیع تقدیرات با اوست او هرچه را به هر که می‏خواهد می‏دهد، آن‌کسی که خالق نیست نمی‏تواند رازق باشد، اولاً که نمی‏داند که هر کس چه می‏خواهد، بعد از آن نمی‏تواند درست کند آنچه را که می‏خواهد، بعد نمی‏تواند برساند، پس ماارید منهم من رزق و ماارید ان‏یطعمون هیچ نخواسته‏ام آنها روزی بدهند نه خود را نه دیگری را ان اللّه هو الرزّاق ذوالقوّة المتین اوست وحده لاشریک له رازق و ذوالقوّة المتین.

پس ان‏شاءاللّه یک‌قدری در این زمان‌ها که حالا بنا شده ماه مبارک جمع شوند و شما جمع می‏شوید دقت کنید و ملتفت باشید. انسان هرقدر خیره باشد، یک ‌عمر طلب کند چیزی را که خدا منعش کرده و یک ‌عمر نرود عقب آن چیزی که خدا امرش کرده، این که صریح قرآن است ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون جن و انس را برای همین خلق کرده‏ام که مرا بشناسند و مرا بپرستند، تو که خدای خود را بشناسی و به بندگی خود عمل کنی آیا خدا به خدایی خود عمل نمی‏کند؟ او می‏داند تو چه می‏خواهی، می‏داند چه احتیاج داری، چه‌وقت احتیاج داری، هرچه هم بدهد کم نمی‏شود. فرق است میان کار خدا و کار خلق. در خلق کسی صاحب آلاف و الوف باشد و یک‌دیناری به تو بدهد از مالش کم می‏شود، لکن این خدا همچو خدایی است که سرهم به بندگان خود هی می‏دهد و هیچ کم نمی‏شود، خزینه‏اش میان کاف و نون است. حالا اگر تو به رسم بندگی عمل کنی، این‏قدر باید خاطرجمعی داشته باشی که او به رسم خدایی عمل می‏کند. می‏بینی این حرف راست است اما دل آرام نمی‏گیرد، دل بد دلی است دل نجسی است دل کافری است، چه بد دلی است! خودش خیال می‏کند می‏تواند کار خودش را خودش درست کند، یک‏خورده به فکر بیفت تا یقین کنی.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۱ *»

پس می‏نشینی فکر می‏کنی که امروز چطور راه بروم فردا چطور راه بروم، نه زمینش دست تو است نه آسمانش، نه گرمیش نه سردیش، هیچ‌چیزش دست تو نیست، هیچ حرکتی دست هیچ‌کس نیست مگر خدا خواسته باشد، هیچ سکونی برای هیچ‌کس نیست مگر خدا خواسته باشد ما من شی‏ء فی الارض و لا فی السماء الّا بسبعة هیچ‌چیز در میان زمین و آسمان نیست مگر آنکه مشیت خدا قرار بگیرد و اراده خدا تعلق بگیرد و خدا مقدر بکند و قضاء و اذن و اجل و کتاب برای او باشد. این است که به طور توبیخ و سرزنش طعن می‏زند می‏گوید فکّر و قدّر انسان عجب مرد جُعلّقی و احمقی است که می‏نشیند فکر می‏کند که فردا من چه بکنم، فردا آیا این حرکت تو دست خودت است؟ حالا را فکر کن، حالا روحت می‏بیند، آیا این دیدن دست تو است؟ خدا نخواهد ببینی نمی‏توانی ببینی. بنده هیچ مالک نیست و تمام مالک خداست وحده لاشریک له، کسی که چیزی ندارد صرفه‏اش این است که برود پیش کسی که همه‌چیز دارد. پس تدبیری که فردا چه می‏کنم از جیبت رفته، غصه خورده‏ای و از کارت بازمانده‏ای و آخر هم آن‌طوری که خدا خواسته خواهد شد.

پس صرفه ما این است که ما بندگی خود را بکنیم آن‌قدری که می‏توانیم لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتیـٰها و لایکلّف اللّه نفساً الّا وسعها پس تو به قدری که خدا داده و در وسع تو قرار داده و آسان کرده آن را به عمل بیار، کار به کار خدایی نداشته باش. کار هم داشته باشی حماقت است، هیچ آسمانش را نمی‏توانی بگردانی، هیچ نمی‏توانی گرم کنی عالم را اگر او سرد خواسته باشد، نمی‏توانی عالم را امن کنی اگر او آشوب خواسته باشد، نمی‏توانی گرانی کنی اگر او ارزانی خواسته باشد، نمی‏توانی ارزانی کنی اگر او گرانی خواسته باشد. پس خدا امر کرده که بشناسی او را، چرا غافل نشسته‏ای؟ یک ‌عمر غفلت که نمی‏شود. تعجب است یک‌ عمر یک ‌دهر آدم غافل باشد؟! جمیع مردم همه کافر شوند هیچ ضرری به کهره و برّه خدا نمی‏رسد، از جلال او چیزی کم نمی‏شود، همه هم او را بشناسند چیزی بر جلال او نمی‏افزاید.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۲ *»

لکن چون بندگان را خلق کرده پس می‏خواهدشان که آفریده، چون می‏خواهدشان هلاکشان را نخواسته، محض جود و کرم عفو و اغماض می‏کند. پس چون خلق را خلق فرموده معلوم است خواسته که خلق کرده، پس می‏خواهدشان یعنی اعتناء دارد، حالا که اعتناء دارد پس به هلاکت این خلق راضی نیست، حالا که راضی نیست به هلاکت این خلق، و این خلق هلاکت خود را و نجات خود را نمی‏دانستند در چه‌چیز است، چون نمی‏دانستند عالِمی برایشان خلق کرد، آن عالم اسمش پیغمبر است، اسمش نذیر است اسمش بشیر است. پس چون خلق منافع و مضارّی و هلاک و نجاتی داشتند و خودشان نمی‏دانستند آنها را و ناچار به هلاکت می‏افتادند، از این جهت ارسال رسل و انزال کتب کرد. نه یک پیغمبری و یک کتابی فرستاد، بلکه هرپیغمبری که آمد و کتابی آورد پشت سرش باز پیغمبری دیگر فرستاد پشت سرش باز کتابی دیگر نازل کرد، هی گفتند هی خبر دادند بلکه این خلق را نجات بدهند.

پس فکر کنید ان‏شاءاللّه، خدا خلق را از برای شناختن خود آفریده و از برای عبادت خود آفریده. پس حالا جمیع آنچه آفریده برای عبادت آفریده بود، انسان سر را برای عبادت می‏خواهد پا را برای عبادت می‏خواهد، چشم می‏خواهد گوش می‏خواهد، باید صدایی که از بیان حلال و حرام می‏دهند و می‏گویند بشنود، گوش می‏خواهد، وهکذا باقی اعضاء و جوارح. پس خداوند خلق را چون از برای بندگی و عبادت خود آفریده بود از این جهت خود را از برای خلق تعریف فرمود. و تعریف را ــ به شرط آنکه خوب دل بدهی ــ می‏دانی چه‌جور تعریف کرده. من مکرّر مثال‌ها عرض می‏کنم که انسان اگر خواسته باشد، مطلب خود را زود به دست خواهد آورد از آن مثال‌ها.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، هر کس بخواهد خودش را به کسی بشناساند آیا نه این است که در یک حالتی خودش را به کسی می‏شناساند؟ در کار خودت فکر کن،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۳ *»

آنهایی که چیزی فهمیده‏اند هیچ کار نکرده‏اند مگر آنکه در نفس خودشان مطالعه کرده‏اند، می‏فرماید من عرف نفسه فقدعرف ربّه. حالا این حدیث بود خواندم، باز اینها معنی‌هاش پیش منّی‏ها و سنّی‏ها نیست. نمی‏خواهید بروید بپرسید، ببینید معنی می‏کنند حدیث را این‏طور که انسان خودش می‏بیند عاجز است می‏فهمد خدای قادری دارد، خودش را می‏بیند جاهل است می‏فهمد خدای عالمی دارد. اینها دخلی به معنی حدیث ندارد. حالا عرض می‏کنم می‏فرماید من عرف نفسه فقدعرف ربّه خدا نفس خود تو را حجت قرار داده برای خود تو، صریحاً می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم در آفاق عالم و در انفس مردمان حتی یتبیّن لهم انه الحق پس آن آیتی را که به تو نموده خود تو است، چیست از خودت به خودت نزدیک‌تر؟ روز قیامت همین‏جور ریش آدم را می‏گیرند که تو خیال می‏کنی حجت را بر تو تمام نکردم؟ من که خود تو را حجت کردم برای تو.

پس از جمله آیاتی که در نفس خودتان است و خدا گذارده، ببین اگر بخواهی خود را بشناسانی به کسی، یا در حال ایستادگی می‏گویی بیا مرا بشناس یا در حال نشستگی، و در هرحالی که هستی لامحاله یا نشسته‏ای یا خوابیده‏ای یا حرف می‏زنی یا سکوت می‏کنی، این‏طور می‏شناسانی خود را. هیچ ذاتت را به کسی نمی‏توانی بشناسانی، هر کس تو را دیده صفات تو را دیده، هر کس هر کس را و هرچه را دیده و فهمیده لامحاله صفات او را دیده و فهمیده.

پس انسان یا ایستاده معامله می‏کند یا نشسته معامله می‏کند، حالا این ایستادگی و نشستگی دوتایند، ایستاده را خراب می‏کنی نشسته را به جای او می‌نشانی، نشسته را خراب می‏کنی ایستاده را به جای او می‏داری. می‏بینی رأی‌العین هیأت ایستادگی غیر از هیأت نشستگی است، تو هیأت ایستادگی را خراب می‏کنی و می‏نشینی و هیأت نشستگی را به جای او می‏گذاری، و خودت آن‌کسی هستی که در وقتی که ایستاده بودی تویی که ایستاده بودی وقتی نشسته‏ای تویی که نشسته‏ای. پس

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۴ *»

تو یک‌ نفری یقیناً، سعی کن که اینهایی که می‏گویی خیلی مغز داشته باشد، و اگر اینها را برخوری به حقایق ایمان برمی‏خوری. پس ملتفت باش ان‏شاءاللّه، ظهورات تو بسیارند، این ظهورات تو همه اسم‌های تو هستند که تو را می‏نمایانند، هر که تو را بشناسد در حال ایستادگی هم تو را می‏شناسد، ایستادگی می‏گوید من زیدم و من خبر از زید آورده‏ام من حکایت از زید می‏کنم، چشم زید را می‏خواهی ببینی بیا چشم مرا ببین، اگر ابروی زید را می‏خواهی مثل ابروی من است، بینی زید را می‏خواهی تمام آنچه از زید می‏خواهی بیا از من بخواه. چه اصطلاح خوبی است اصطلاح نحو که صفت و موصوف می‏گویند یا مبتدا و خبر، «زیدٌ قائمٌ» زید ایستاده است، این ایستاده را عرب خبر می‏گوید، عجب خبری است که از خود هیچ ندارد همه‏اش خبر زید است، این «زید ایستاده است» یعنی زید را می‏خواهی بدانی همان‌کسی است که ایستاده است.

چشمت را بمال چرت مزن، ببین چه سرّی از اسرار آل‌محمد: است که علماء و حکمای خیلی بزرگ خبر از آن ندارند، و اهلش آن را دست به دست سپرده‏اند من مفت‌مفت به دست تو می‏دهم. ببین این زید ایستاده است و این زید نشسته است، نشسته غیر از ایستاده است و ایستاده غیر از نشسته است، خوب این‌دو چه‌چیز زیدند؟ به زبان عربی دو خبرند از زید، و گاهی همین‌دو را می‏گویند دو اسم زیدند، گاهی می‏گویند دو صفت زیدند، «زیدٌ العالم» «زیدٌ القائم». هر که نموده خود را به کسی دیگر در یکی از صفات خود نموده خود را، ذاتش را ننموده، یعنی خدا هم همین‏طور کرده، ذاتش لایُریٰ است لایُدرک است، ذات خدا گرمی نیست سردی نیست، نور نیست ظلمت نیست. پس ذات او از ادراک تمام خلق بیرون است چرا که از جنس خلق نیست و خلق نمی‏توانند ادراک کنند چیزی را مگر همجنس خود را، پس چشم می‏بیند دیگر صدا نمی‏شنود، گوش می‏شنود کاری دیگر از او نمی‏آید، بینی بو می‏فهمد کاری دیگر از او نمی‏آید، زبان طعم می‏فهمد کاری دیگر از او برنمی‏آید،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۵ *»

دست سردی و گرمی و نرمی و زبری می‏فهمد کاری دیگر از او برنمی‏آید، خلق همجنس خود را ادراک می‏کنند، به همین‏طور در احادیث هست که انّما تحدّ الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظائرها ادوات انفس خودشان را تحدید می‏کنند و آلات به نظائر خودشان اشاره می‏کنند. حالا خلق از جنس خدا نیستند که خدا را بتوانند ببینند یا بشنوند یا به عقل او را بفهمند، عقلت هم معقولات را می‏فهمد، و همچنین خیالات هم همه همجنس‌ها را می‏فهمند.

پس بابصیرت باشید ان‏شاءاللّه که به فضائل بسیاری ان‏شاءاللّه می‏توانید رسید. کسی را که خدا ببیند همین‏جور که تو در دلت عمداً نمی‏خواهی پا روی حق بگذاری واللّه حق را می‏نمایاند به تو، ولو فهمت کم باشد، او قادر است می‏نمایاند. اما کسی که بخواهد پا به روش بگذارد خدا باکش نیست پا روش بگذارد، و عمداً طوری می‏کند که نفهمد، نفهمید جهنم! هرچه احمق‏تر شد خرتر شد بهتر. آن‌کسی که غرض دارد هرجوری تصریحش کنی که به گوش او بخورد نخواهد خورد، صدای مرا هم می‏شنود لکن چیزی نمی‏فهمد. یاسین که بلند بخوانند، هم خر می‏شنود هم انسان، خر از یاسین هیچ نمی‏فهمد. به همین‏طور وقتی من صدا می‏کنم صدا به گوش همه می‏خورد اما آنهایی را که خدا نخواسته بفهمند می‏فرماید و جعلنا علی قلوبهم اکنّة ان‏یفقهوه و فی آذانهم وقراً چشمش را کور می‏کند گوشش را کر می‏کند، صدایی هم اگر بشنود هیچ نمی‏فهمد.

پس ملتفت باشید و بدانید همین‌قدری که غرض و مرض ندارید ان‏شاءاللّه خواهید فهمید. و هر کس خودش بر نفس خودش بصیر است بل الانسان علی نفسه بصیرة همین‏قدر که غرض و مرض نداری امیدوار باش که می‏فهمی مطالب را اگر خدا خواسته باشد.

پس عرض می‏کنم که بدان خداوند عالم هم جوری با خلق معامله کرده که خلق بتوانند از عهده برآیند، و تکلیف مالایطاق بی‌فایده است و بی‏ثمر است. پس

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۶ *»

چنان‌که تو خود را به غیر که می‏نمایی به اسمت می‏نمایی، خود را به ظهورت می‏نمایی، خدا هم خود را که به خلق نموده به اسمش نموده به ظهورش نموده. اگر ریشت را بگیرد در قیامت که تو با هر کس که معامله می‏کردی با صفت او با او معامله می‏کردی، چرا که صفت او خودنما نبود غیرنما بود، با هر کس این‏طور بودی، پیش من که آمدی هیچ حرف‌هات معنی نداشت. تو خودت خود را به هر کس که می‏نمایانی یا ایستاده‏ای یا نشسته‏ای، حالا این ایستاده و این نشسته دو اسم تو است دو صفت تو است خودت یکی هستی، اینها چه‌کاره‏اند؟ اینها خبرند برای تو، تو مبتدائی و اینها خبرند از برای تو. و خوب اصطلاحی است اصطلاح نحو، دور نیست که از حضرت ‌امیر باشد. و در این اصطلاح، این خبر است از تو، این خبر تو هیچ خبر از خودش نمی‏دهد خبر از تو می‏دهد.

پس اگر بخواهی این ایستاده را خودش را ببینی، گم می‏شود خودش، این خودی خودش همین است که از تو خبر بدهد و خبر تو باشد، خودش از برای خود اسمی و رسمی نداشته باشد، بلکه وجودی ندارد، وجودش خبر تو است ظهور تو است اسم تو است، اسم از مسمّای خود اِنباء می‏کند، این ضمیر «هو» را که فارس‌ها «او» می‏گویند وقتی اشاره به غیر می‏کنی، عرب همین‌که می‏خواهد بگوید «او»، «هو» می‏گوید، فارس‌ها می‏گویند «او»، «هو» عربی است «او» فارسی است. حالا این ضمیر «هو» این «او» الف است و واو، «او» که می‏گویی هیچ‏کس نمی‏گوید الف گفت هیچ‏کس نمی‏گوید واو گفت، همه می‏گویند او را می‏گوید، یعنی آن چیزی که اشاره به آن می‏کنی. وقتی می‏گویی او را ببین، هیچ‏کس ملتفت نمی‏شود که تو الف گفته‏ای و تو واو گفته‏ای، یا اینکه الف شکلش چه‌جور است واو را چطور می‏نویسند، یا الف از حروف حلق است واو از حروف شفوی است، یا این «او» را چه‌جور گفتی بلند گفتی آهسته گفتی، هیچ‏کس ملتفت اینها نیست. بلکه تا «او» گفتی هر کس می‏شنود ملتفت آن سمت می‏شود، با وجود اینکه از این دهن بیرون نیامد مگر همین الف و واو،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۷ *»

ولکن این «او» خودش هیچ خودیت ندارد. فکر کنید ببینید این «او» تمامش اونما است غیرنما است، از این جهت خود را نمی‏نمایاند هیچ‌بار، پس همیشه غیرنما است.

حالا اگر یک ‌کسی احمق شد و به او گفتی او را ببین و این توی دهنت نگاه کرد و ملتفت الف و واو شد، بدان این شخص او را نمی‏خواهد ببیند، این الف و واو را می‏خواهد ببیند، این هرگز او را یعنی آن شخص را که اشاره به آن می‏کنی نخواهد دید و نخواهد شناخت. حالا می‏گویی زید ایستاده است زید نشسته است، ایستاده چه‌چیز است؟ او است، حالا آیا این او الف و واو است؟ نه، بلکه آن چیزی است که اشاره می‏کنی به آن‌چیز. وقتی می‏نشیند باز این نشسته او است اشاره به غیر است، اسم هیچ‌بار خودنما نیست، پس اینها دوتا هستند و اینها زید نیستند، به جهتی که زید یکی است اینها دوتایند، لکن اینها سرتاپا اشاره به غیر است، خود را نمی‏نمایانند خودیت ندارند، چرا که اگر خودش را بخواهد بنمایاند خودش الف و واو است، چه‌چیز است؟ الف حرفی است از حروف، ترکیبش کنی کلمات دیگر هم می‏شود درست کرد از حروف.

فکر کن ان‏شاءاللّه، خواب مرو چرت مزن و بدان خدا همین‏جور اسم‌ها بسیار دارد و خودش واحد است. این اسم‌ها اسم‌های لفظی نیست که عرض می‏کنم. ایستاده اسم لفظیش الف است و یاء و سین و تاء و الف و دال و هاء، معنی ایستاده آن ایستاده است که در خارج است. پس اسم‌های لفظی که جمیع آنها پوک است و جمیع آنها بی‏معنی است. این اسم لفظی، حلوا است؛ حلوا حلوا حلوا دهن را شیرین نمی‏کند، از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‏شود، خود حلوا دهن را شیرین می‏کند نه حاء و لام و واو و الف، حاء و لام و واو که حلوا نیست، این لفظ که شیرین نیست، معنی حلوا روغن است و شیره برو درست کن بخور شیرین است.

حالا اسم‌های خدا آن اسم‌هایی را که بخواهی پیدا کنی که اثر کند، ملتفت باش اگر تو بخواهی پیدا کنی بدان خدا واللّه بخل ندارد، صدوبیست‌وچهار هزار

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۸ *»

پیغمبر فرستاد که اسم‌ها را حالی تو بکند. پس بدان خدا می‏خواهد حالی تو کند، دیگر بعد از آمدن صدوبیست‌وچهار هزار پیغمبر که همه آمدند به زبان خودت با تو حرف زدند، حالا باز هم نمی‏خواهی بفهمی، جهنم! گر جمله کاینات کافر گردند، بر دامن کبریاش معلوم است ننشیند گرد. پس وقتی تو نخواهی بفهمی، جهنم!

پس بدان که خداوند عالم خود را به خلق می‏شناساند به اسم‌های خودش. اسم‌های او شیرین است مااحلیٰ اسماءکم و اکرم انفسکم اسم‌های خدا همه شیرین است. باز ملتفت باشید اسم‌هاشان حلوای حاء و لام و واو نیست، اسم‌هاشان قند و نبات است وقتی می‏چشی می‏بینی شیرین است، آنی‌که نچشیده‌ای هی می‏گویی حلوا، دهنت شیرین نمی‏شود، هی می‏بینی می‏گوید که بگو ده‌مرتبه حلوا حلوا حلوا تا دهنت شیرین شود، ده‌مرتبه بگو یاحلوا یاحلوا یاحلوا. خیر، بدان که اگر نَفَست چیده شود از بس یاحلوا یاحلوا بگویی و ریسمان به حلقت کنی و هی بگویی یاحلوا یاحلوا، بدان که هیچ دهنت شیرین نخواهد شد. تو حلوا را پیدا کن حلوا را بردار روی زبان خودت بگذار آن‌وقت ببین چطور شیرین می‏شود! اگر حلوا را پیدا کردی و خوردی آن‌وقت حلوا داری لیس للانسان الّا ما سعیٰ و ان سعیه سوف یریٰ.

معنی خوردن این حلوا این است که آن را برداری و روی زبانت بگذاری آن‌وقت خدا را دعوت کرده‏ای به این اسم. اما از این بابی که خدا مفتوح کرده داخل مشو بگو من با زبان حلوا نمی‏خواهم بخورم با پا می‏خواهم بخورم، هزار پات را فرو کنی توی حلوا که حلوا نخورده‏ای، هزار حلوا را توی دست خودت بگذاری حلوا نخورده‏ای، هی بنشینی بگویی که خدا قادر است حلوا به من بدهد، نمی‏شود حلوا خورد مگر از آن راهی که خدا قرار داده، از راه ذائقه، بردار حلوا و بخور، بردار روی زبانت بگذار آن‌وقت حلوا خورده‏ای، این دهنت را شیرین می‏کند. این است دعا، این است اجابت، والّا هزارمرتبه بگویی یاحلوا یاحلوا دهن شیرین نمی‏شود. صددینار بده روغن، صددینار بده شیره، با اسباب دیگر که می‏خواهد داخل هم کن آن‌وقت بخور ببین که حلوا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷۹ *»

خوردی. حالا تو هی برو حاء و لام و واو بگو، یا حا و لام و واو بنویس، دهن شیرین نمی‏شود، این مرکب است هیچ دخلی به حلوا ندارد، حلوا را یاد بگیر.

پس ملتفت باش ان‏شاءاللّه و بابصیرت باش، راه به سوی خدا را خیال مکن مشکل است واللّه راه به سوی خدا آسان‌ترین راه‌ها است چرا که خدا قادرترین جمیع کسان است. راهش اینکه خدا ارحم‌الراحمین است، بعد ببین از همه‌کس هم که قادرتر است اقدرالقادرین است، حالا یک کسی ارحم‌الراحمین باشد اقدرالقادرین باشد بخواهد تکلیفی به تو بکند راهی که به تو نشان می‏دهد آسان‌ترین راه‌ها باید باشد یا نه؟ البته آسان‏ترین راه‌ها باید باشد. پس بدان راه به سوی خدا نزدیک‌ترین راه‌ها است و واللّه آسان‏ترین راه‌ها است. و اگر خیال کنی که پس چرا من نمی‏فهمم؟ بدان تو خیلی کم‌خیری که راه به این آسانی را نرفتی، راه را خودت برای خودت مشکل کردی. وقتی که خودش برای خود مشکل کرد به جهنم برود نقلی نیست و لقدذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس بخواهد فحش بدهد خدا زبانش را نمی‏بندد، می‏خواهی کافر بشو فاسق بشو هیچ ضرری به خدا نمی‏رسد.

پس آن راه‌های آسانِ خدا بدانید همین راه است که عرض می‏کنم، بلکه ان‏شاءاللّه حالت توجه پیدا کنید. توجه به هر کس بخواهی بکنی رو به روی او می‏کنی، رو به روی او که می‏کنی یا در حال نشستگی او را می‏بینی و رو به روی او می‏کنی یا در حال ایستادگی، یا در حال حرکت او را می‏بینی یا در حال سکون. این حرکت و این سکون و این نشسته و این ایستاده چه‌چیز زیدند؟ خبرهای زیدند، صفت‌های زیدند، اسم‌های زیدند. زید که نگفت من یک‌اسم دارم، گفت من اسماء حُسنی بسیار دارم، اسم‌های نیک من بسیار است، رو به هریک کنی و مرا بخوانی رو به من آمده‏ای.

پس ملتفت باش که نسبت انبیاء و اولیاء را به خدا بیابی. اغلب مردم خدای ایشان در آسمان نشسته مکان دارد، آن بالای عرش، خصوص که شنیده‏اند پیغمبر رفت به معراج به عرش، خیال می‏کنند آنجا باید رفت خدمت خدا رسید، توی راه‌ها

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۰ *»

نمی‏رسند خدمت خدا. خیر، پیغمبر توی راه‌ها هم که می‏رفت آیات خدا را دید، بالای عرش نرفت خدا ببیند، آنجا رفت عرش را دید که چه‌جور خلقت کرده‏اند. و همچنین می‏فرماید آنجا که رفت آیه کبریٰ را به او نمودیم، آنجا امیرالمؤمنین صلوات‌الله و سلامه‌علیه را به او نشان دادند.

خلاصه، ملتفت باشید ان‏شاءاللّه و بدانید ذات خدا اسم‌های بسیار دارد و صریح قرآن است، جوشن کبیر را بردار و بخوان، هزار و یک اسم است، اسم‌های خدا اسم لفظی تنها نیست. اسم حلوا از برای شیرینی است، واللّه همین‏جور تعلیم کرده‏اند ائمه صلوات‌الله‌علیهم به هشام بن حکم، و این هشام یکی از شیعیان خیلی چیزفهم خیلی بااخلاص بود، به این هشام توحید می‏خواستند تعلیم کنند فرمودند یا هشام الخبز اسم للمأکول و الماء اسم للمشروب و الثوب اسم للملبوس أفهمت یا هشام؟ نان اسم است برای آن‌چیزی که می‏خورند آب اسم است برای آن چیزی که می‏آشامند ثوب اسم است برای آن چیزی که می‏پوشند، آیا فهمیدی ای هشام؟ هشام می‏گوید بعد از اینی‌که این فرمایش را از حضرت شنیدم با احدی در توحید تکلّم نکردم مگر آنکه بر او غالب شدم.

حالا این ملّاها این منّی‏ها را ببینید که تعجب می‏کنند همین‌که می‏شنوند نان اسم است برای آنی‌که می‏خورند، می‏گوید این چه علمی شد؟! این چه معرفتی شد؟! آب اسم است برای آنی که می‏آشامند حالا این چه شد؟! تو که نفهمی دلیل این نیست که علم نباشد. مثلی است فرمایش فرموده‏اند از عین حکمت است. ببین ایستاده اسم است برای آن هیأت، مثل اینکه خبز اسم است برای مأکول، تو مأکول می‏خواهی یا اسم نان؟ این اسم نان را هزاربار بگویی نان نان آدم را سیر نمی‏کند، وقتی که نان را می‏گیری می‏خوری سیر می‏شوی الخبز اسم للمأکول.

پس اسم‌ها بدانید کار نمی‏کنند، اسم‌ها خودشان به خود برپا نیستند به غیر برپا هستند. «او» را ببینید چطور است، «هو» را ببینید چطور است، برای خدا اسم‌های

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۱ *»

بسیار است پیش هریک از این اسم‌ها بروی واللّه پیش خدا رفته‏ای، به زیارت امام‌حسین می‏روی واللّه خدا را در عرش زیارت کرده‏ای، نه همین امام‌حسین تنها امام‌حسن هم همین‏طور است امیرالمؤمنین هم همین‏طور است، وقتی خدا می‏خواهد خود را به خلق بنمایاند حجت‌های خود را می‏نمایاند. تو خدا را خیال مکن یک ‌کسی است در عرش نشسته حجتش را مثل یک ریسمانی پایین فرستاده. غالب مردم این‏جور خیال می‏کنند تو همچو مباش، مردم ظاهر را می‏بینند، سلطان در تهران منزلش است سلطان حاکم را می‏فرستد در همدان، آن‌قدری که میان تو و سلطان فاصله است میان حاکم و سلطان فاصله است. همین‏جور خدا را خیال می‏کنند مثل سلطان در تهران، و پیغمبران و حجت‌های خدا را مثل حکّام در ولایات، خدا قاصدی پیش آنها می‏فرستد، قاصدی هم که خیال می‏کنند دیگر یا مثل کبوتر است یا مثل کلاغی است خیال می‏کنند، پرواز کن برو به زمین پیش پیغمبر چنین و چنان بگو او هم می‏پرد، معلوم است طول هم می‏کشد تا بیاید به زمین. خدا را همین‌جورها خیال می‏کنند مردم. نهایت خیلی از مردم روی زمین نمی‏نشانندش، روی عرش می‏برند می‏نشانندش. اگر این‏طور است پس جبرئیل آیا از آنجا باید چندروز برود تا برسد به پیغمبر؟ و حال آنکه به یک چشم به هم زدن می‏آید جبرئیل. و این خیال‌ها سببش همه همین است که هیچ ندانسته‏اند خدا یعنی چه، خدا را مثل خلق خیال کرده‏اند که یک‌ جایی نشسته است و قاصدی را می‏فرستد جای دیگر. همچنین نیست.

پس بدانید خدا مکان بخصوصی ندارد بلکه در همه مکان‌ها هست، حالا خدا در عرش نشسته باشد یااللّه هم بگو، ده‌دفعه هم بگو، خیلی هم بلند بگو، که باز صدات به عرش نمی‏رسد. کسی که به عرش نشسته و صدات را نمی‏شنود که خدا هم نیست. روز قیامت که می‏شود خدای به حق تو را به جهنم می‏برد که تو خلقی از خلق‌های ضعیف مرا اسمش را خدا گذاردی و پیشش به خاک افتادی، کاری هم از او

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۲ *»

نمی‏آمد، بیچاره دلش هم می‏خواست چیزی به تو بدهد نمی‏توانست. پس خدا داخل است در همه مکان‌ها نه مثل چیزی در چیزی، خارج است از همه‌جا نه مثل چیزی از چیزی، ظاهر است در همه زمان‌ها، ظاهر است در همه مکان‌ها. پس خدایی که مکان ندارد این خدا بیرون نیست از وجود انبیای خودش. ان الذین یفرّقون بین اللّه و رسله ببینید خدا چطور طعن می‏زند به کفار و مشرکین؟ می‏فرماید بعضی مردم هستند می‏خواهند جدایی بیندازند میان رسولان او، جدایی میان خدا و رسولان او می‏اندازند، بسا بگویند ما ایمان به خدا داریم ایمان به رسولش نداریم.

در همان مثال فکر کنید. اگر کسی ایمان به زید داشته باشد، اگر نشسته است ایمان به او دارد اگر ایستاده است ایمان به او دارد. تو اگر پدرت را می‏شناسی، اگر ایستاده خدمت او هستی اگر می‏نشیند خدمت او هستی، آیا می‏گویی به پدرت من تو را می‏خواهم، من ایستاده را نمی‏خواهم؟ مگر او کیست غیر از ایستاده؟ اگر بگویی من نشسته را نمی‏خواهم تو را می‏خواهم، جواب می‏گوید تو نفهمیده‏ای صفت پدر خود را، و پدر خود را نشناخته‏ای. به همین‏جور واللّه نمی‏شود بُرید میان خدا و رسول، پیغمبر نیست مگر رسول‌خدا9. و اگر بدانی چه عرض می‏کنم واللّه حظ می‏کنی، پس پیغمبر نیست مگر چیزی که از خدا به تو رسیده، و آنچه از خدا به تو رسیده آن نیست مگر اسم خدا. پیغمبر خداست، پیغمبر خودش هیچ نیست، اگر بخواهی خودش را پیدا کنی نمی‏توانی. مردم چون فکر نکرده‏اند در مسائل بسا خیال می‏کنند که همین‌که فلان‌بن‌فلان را دیدند پیغمبر را شناخته‏اند، این دخلی ندارد به شناختن پیغمبر، محمّد‌نام که توی دنیا بسیار است اسم می‏گذارند، عبداللّه هم بسیار است، چرا وقتی اسم آنها را می‏برند صلوات نمی‏فرستی؟

پس بدان محمدبن‌عبداللّه9 واللّه از خود هیچ ندارد هیچ نیست، خودش چه‌چیز است؟ خبر خداست. مادامی که فلان‌بن‌فلان می‏بینی بدان رسول‌خدا ندیده‏ای اصلاً و مطلقاً رسول‌اللّه ندیده‏ای، این فلان‌بن‌فلان را کفار دیدند منافقین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۳ *»

دیدند زن‌ها دیدند مردها دیدند حیوانات هم دیدند، اما رسول‌اللّه ندیدند. تو در ایستاده نگاه کن و چشمت را بمال که چیزی غیر از زید ببینی، نمی‏توانی غیر زید ببینی. زید خودش ایستاده به نفس نفیس خود. آیا زید همه‏اش قائم است؟ نه، چرا که زید می‏نشیند هم. این است که انبیاش می‏میرند نبی دیگر می‏آید، زید خراب نمی‏شود یک ‌نفر است. به همین‏طور خدا اسم بسیار دارد، و ائمه‌ طاهرین سلام‌الله‌علیهم اسم‌های خدایند، و سایر انبیاء، ــ انبیاء را که حالا کار دستشان ندارند ــ ائمه اسم خدایند.

پس بدان پیغمبر آن اسم بزرگ خداست، بعد از او امیرالمؤمنین یک‏خورده از او کوچک‌تر است، لکن از تمام ائمه بزرگ‌تر است، و هریک از ائمه اسمی از اسم‌های خدا هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه هیچ ‌بیعی و هیچ ‌تجارتی آنها را باز نمی‏دارد از ذکر خدا، هیچ بیعی هیچ شرائی هیچ معامله‏ای نمی‏کنند مگر اینکه خدا معامله کرده، هیچ از خود ندارند ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ، ماینطق که شد این هواش هوای خداست اراده‏اش اراده خدا می‏شود. اینها چیزهایی است که درباره ملائکه می‏خوانی ماتشاءون الّا ان‏یشاء اللّه واللّه معصومند ملائکه، و حال آنکه عصمت ملائکه با عصمت ائمه هر که شعور داشته باشد و ایمان داشته باشد می‏داند عصمت آنها فرع عصمت اینها است. پس ایشان هیچ حولی هیچ قوه‌ای هیچ قدرتی از خود ندارند، آنچه دارند همه از خداست، اما از غیر خدا هم هیچ ندارند. مردم دیگر همچو نیستند، مردم دیگر میل دارند هوس دارند، شیطان گولشان می‏زند، از شیطان چیزها دارند، از این جهت است که دیدارشان دیدار خدا نمی‏شود.

پس بدانید ائمه‌طاهرین صلوات‌الله‌علیهم اسم‌های خدا هستند. این لفظ هم محض استنباط نیست بلکه خودشان فرمودند، حضرت‌صادق می‏فرماید نحن واللّه الاسماء الحسنیٰ قسم هم یاد می‏کنند ماییم اسم‌های نیک خدا که توی قرآن خودش فرموده امر اللّه ان‏تدعوه بها، قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنیٰ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۴ *»

لامحاله باید دعوت کرد اسم را، چنان‏که هر که زید را طلب می‏خواهد بکند لامحاله باید رو به زید کند رو به اسم‌هاش باید بکند. به همین‏طور خدا طوری خود را ظاهر کرده برای خلق که خلق از برای خلق ظاهر شده‏اند، و همین را حجت می‏کند خدا روز قیامت که همه معاملات دنیایی‏تان معنی داشت هیچ‌شکی هیچ‌شبهه‏ای ریبی وسوسه‏ای نداشتید، چطور بود پیش من که می‏آمدید حرف‌هاتان و کارهاتان معنی نداشت؟ اسم‌هایی که می‏گفتید حلوا حلوا حلوا بود دهن را شیرین نمی‏کرد؟ چطور بود وقتی اسم حلوا را می‏خواستی ببری شیرین بود و اسم من شیرین نبود؟ هیچ‏کس نمی‏آمد پیش حاء و لام و واو، همه می‏رفتید پیش آرد و روغن و شیره، خدا که می‏گفتید اللّه که می‏گفتید اسمش الف است و لام و هاء، خدا می‏گفتید و خاء و دال و الف می‏گفتید. هی بگو یااللّه یااللّه هی صدات را بلند کن، هیچ حاصلی ندارد.

پس بدانید که خدا خود را به خلق نموده به جهتی که بشناساند خود را. چه‌جور نموده؟ ایستاده، نشسته، می‏خواهی بگو ایستاده اقامه مقامه، می‏خواهی بگو نشسته. نشستهِ تو الآن جانشین تو است، این نشسته که جانشین تو است چه می‏کند؟ هرجوری که می‏کند می‏بیند می‏شنود حرکت می‏کند ساکن می‏شود آنها هم همین‌طورند. بلکه بسا بدن‌های شما مطاوعه شما را درست نکند خِلطی عَرَضی غفلتی داشته باشد، لکن ایشان هیچ غفلت هم ندارند خلاف اعتدالی در ایشان نیست هیچ خلاف هم با خدا ندارند، این است که ماینطقون عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ. عبادٌ مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون حالا این عباد مکرمونی که لایسبقونه بالقول پس قولشان قول خودشان نیست خدا می‏گوید بگو، می‏گویند. حرکتشان سکونشان نیست مگر به خدا، می‏گوید حرکت کن، حرکت می‏کنند. حالا وقتی خدا می‏خواهد حرکت کند که تو ببینی، ایشان حرکت می‏کنند، دیگر هرجا بروی حرکت او را نخواهی دید. چنان‌که روز قیامت خدمت ذات خدا نمی‏توان رسید، واللّه در روز قیامت خدمت آن‌کسی می‏رسی که توی دنیا خدمتش رسیده بودی، هر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۵ *»

کس را در دنیا دیدی در قیامت هم خواهی دید. می‏فرماید وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة رخساره‏هایی است باطراوت و خوشرویی، نگاه به خدا می‏کنند. آنها کسانی هستند که توی دنیا هم نگاه به خدا می‏کردند و حظ می‏کردند. در دنیا دیده نمی‏شود ذات خدا، در آخرت هم دیده نمی‏شود ذات خدا. همین‌طوری که در دنیا رسول‌خدا دیده می‏شود در آخرت هم رسول‌خدا دیده می‏شود، دیدنش دیدن خداست. والّا توی دنیا هم ذات خداوند دیدنی نبود. اطاعتش اطاعت خداست ایمانش ایمان به خدا، اگر کسی او را نمی‏شناخت خدا را نمی‏شناخت، این است که معرفت ایشان معرفت خداست.

مثال را فراموش نکنید. ایستاده چه می‏کند مگر آنچه را که زید خواسته؟ نشسته چه می‏کند مگر آنچه را که زید خواسته؟ اینها دو تایند سه‌ تایند چهار تایند دوازده ‌تایند بیشتر بگو صدوبیست‌وچهار هزار تایند همه اسم‌های خدایند، هر کدام را نمودند به تو دست بزن دامن او را بگیر حاجت خود را بخواه او را اَمام خود قرار بده. در فقره زیارتشان است که اعتقادات شیعه است که بخوانند و متذکر شوند مقدِّمکم بین یدی طلبتی و حوائجی و ارادتی فی کلّ احوالی و اموری فی دنیای و آخرتی ای سادات من، شما را مقدم می‏دارم هروقتی که حاجتی دارم، نمازْ حاجت است باید ایشان را مقدم داشت، روزهْ حاجت است باید ایشان را مقدم داشت، در جمیع حاجات باید ایشان را مقدم بداری، در جمیع حاجات باید بدانی ایشانند قائمین مقام خدا. اینها لفظ‌هاش است معنیش را راه نمی‏بری، ایشانند خلفاءاللّه، ایشان خلفای خدایند، هرجا بگویی هیچ‌کس حرف ندارد. خلیفه یعنی چه؟ یعنی جانشین. حالا جانشین باید بنشیند و حکم کند جوری که تو می‏نشینی و حکم می‏کنی، تو حکم کرده‏ای نه نشسته. همین‏جور واللّه امیرالمؤمنین می‏نشیند و حکم می‏کند، خدا حکم کرده کسی دیگر حکم نکرده غیر از خدا اللّه ولیّ الذین آمنوا. انما ولیّکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا خداست ولی مؤمنان، غیر مؤمنان لامولی لهم، کفّار مولی ندارند. اما مؤمنان، خداست

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۶ *»

ولیّ الذین آمنوا. می‌فرماید انما ولیّکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا خدا ولیّ مؤمنان است و رسول ولیّ مؤمنان است و الذین آمنوا ولیّ مؤمنانند. انما ولیّکم اللّه رو به پیغمبر بروی رو به خدا رفته‏ای، رو به امیرالمؤمنین بروی رو به خدا رفته‏ای، پیش هریک بخواهی برو مثل اصحابی کالنجوم بأيّهم اقتدیتم اهتدیتم مَثَل اصحاب من مانند ستارگان است رو به هر ستاره‌ای بروی هدایت می‏یابی به منزل می‏رسی.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۷ *»

مجلس هفدهـم (دوشنبه / 18 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود و از برای بندگی خود، خود را به خلق شناسانید و خود را از برای خلق تعریف فرمود به این‌جوری که می‏بینی، درش فکر کن که خیلی چیزها به دستت خواهد آمد. خدا گفته، معلوم است آنچه را باید بگوید می‏گوید او کوتاهی نمی‏کند، تو سعی کن ان‏شاءاللّه در فهمیدن.

پس اولاً بابصیرت باشید که این چه‌جور تعریفی است که مثل نور او مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد و بر روی آن شیشه‏ای باشد، و آن چراغ را از روغن زیتون روشن کرده باشند که نه شرقی باشد نه غربی، و اینها در خانه‏هایی چند باشند رفیع‌الشأن. ببینید اینها چه دخلی دارد به معرفت خدا؟ به طور ظاهر می‏بینی دخلی ندارد. عرض کردم مردم روزگار اوّلاً که جمیعشان دربند این نیستند که خدایی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۸ *»

داشته باشند، هرجوری پدر و مادر عادتشان دادند به همان عادت بزرگ شدند و پیر شدند و مُردند، هرطفلی در طایفه‏ای متولد شد راه و رسمی را که بزرگ‌ها به آنها تعلیم می‏کنند معلوم است یاد می‏گیرند. همان‌جوری که زبان آن طایفه را یاد می‏گیرند به همان‏جور راه و رفتار آن بزرگ‌هاشان را یاد می‏گیرند، بدانید که این راه حق نیست.

بدانید جماعت در دنیا بسیارند یا همه‏شان حقّند یا همه‏شان باطلند. همه‏شان که حق نیستند، هیچ‌کدامشان که این حرف را نمی‏زنند. پس معلوم است که کسی که تولّد شد میان جماعتی و قواعد و قوانین آن جماعت را شنید و انس گرفت خیال می‏کند همان حق است، این که دین و مذهب نیست. اینها همانی است که خدا در چندجای قرآن وامی‏زند و توبیخ می‏کند که وقتی که می‏پرسی که چرا این دین و مذهب را داری؟ می‏گوید دین پدر و مادرم است. دین پدر و مادرت را چه می‏کنی؟ پس می‏گویند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون یا مقتدون ما یافتیم پدران و مادران و طایفه و قبیله‏مان چنین می‏گویند ما هم چنین می‏گوییم، طایفه دیگر هم چنین می‏گویند. حالا همه راست می‏گویند؟ نمی‏شود همه راست بگویند. اگر بنا باشد همه راست بگویند، فکر کنید اگر خدا راضی بود طفلی تولد کند در میان جماعتی و آن راهی که پدر و مادر او رفته‏اند برود و ممضیٰ باشد و خدا راضی باشد به این، اگر خدا به این امر راضی بود خودت فکر کن که هیچ ضرور نبود پیغمبر بفرستد، ضرور نبود معجزات بر دستشان جاری کند و جنگ و جدال کنند که حق با ماست باقی را بزنند بکشند، اینها را نمی‏خواست، هر کس پدری داشت مادری داشت طایفه‏ای داشت به آنها می‏گفتند و از آنها یاد می‏گرفتند و از همان راه می‏رفتند. آیا این است دین حق؟ فکر کنید ان‏شاءاللّه.

پس غالب غالب مردم که اکتفا کرده‏اند به همین‌که ما طایفه‏مان چنین می‏گویند، قاعده‏مان این است. شما بدانید این دلیل و برهان نیست، آدم عاقل اصلش اعتناء به این جماعت نباید بکند. حالا در میان این مردم بعضی از عقلاء یک ‌

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸۹ *»

و دویی در میان طوایف پیدا می‏شوند که این‏جور نیستند و از عادت پا بالاتر گذارده‏اند، لکن باقی مردم تقلید همین‏جور جماعت را کردند. شما فکر کنید من دلم می‏خواهد شما هیچ تقلید کسی را نکنید، چرا که می‏بینم جمیع خرابی‌ها از این تقلید است. حالا یک‌ کسی عمامه سرش بوده یک‌ حرفی زده، زده باشد، من هیچ دلم نمی‏خواهد تقلید کنید. فکر کنید مسأله را ببرید ان‏شاءاللّه در میان آن جماعتی که به فکر می‏افتند درسی می‏خوانند کتابی می‏بینند کتابی می‏نویسند. و آن این است که اکتفا کرده‏اند در توحید خدا به اینکه ما می‏بینیم این اوضاع را، می‏فهمیم خودشان خودشان را نساخته‌اند، پس یک ‌کسی اینها را ساخته است اینها را اینجا گذارده، بعینه مثل آنکه نگاه به این مسجد می‏کنیم می‏فهمیم که یک بنّائی این را ساخته.

دیگر همهِ دلیل و برهانِ همه همین است. فکر کنید توی کتاب‌هاشان بگردید ببینید که بسیار بسیاری به همین قناعت کردند که این آسمان و زمین را یک ‌کسی ساخته آن‌کس اسمش خداست، به همین اکتفا کردند در توحید. دیگر در میان این جماعت تک‌تک بسیار کمی باز پیدا شدند که گفتند وجودی هست که همه‌جا هست و در هرجا نگاه کنید آن وجود را می‏بینید. حالا شما خودتان فکر کنید ببینید پستای این آیه هیچ به پستای این مردم دخلی ندارد، هیچ نگفته «العالم متغیر و کلّ متغیر حادث فالعالم حادث فله محدث» ببینید آن هیچ‌دخلی به این حرف‌ها ندارد. خدا فرموده اللّه نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة همه در بیوتی هستند که این بیوت از خشت و گل نیستند بلکه رجالی هستند، حالا تو اگر رجالش را نشناسی خدا را نمی‏شناسی، و مردنگی و شیشه را نشناسی خدا نمی‏شناسی. کسی که گمان کند که خدا درست تعریف نمی‏کند، تو اگر ایمان به خدا داری اعتناء به قول چنین کسی نباید بکنی، قول و بول او مثل هم است. خدا آیا علمش این‏قدر نیست که تعریف خود را درست کند؟ او خالق کل است، او حکیم‏ترین کل است، اعلم کل عالِمین است، اقدر کل قادرین است، او که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۰ *»

همین‏جور تعریف می‏کند که اللّه نور السموات و الارض حالا ببینید این تعریف‌ها مال کجا است؟ درست بابصیرت باشید درست بیفتید توی آیه.

عرض نمی‏کنم برو عربی بخوان، وادار یک ‌کسی را که این را ترجمه کند، قرآن‌های مترجَم که هست بردار بخوان. خدا نور آسمان و زمین است، مَثلش مَثل نورش مانند چراغدانی است که در آن چراغی است که بر روی آن شیشه‏ای باشد، اینها در خانه‏هایی باشند بلند، بعد این خانه‏ها رجالی هستند که بازی نمی‏دهد ایشان را هیچ بیعی و شِرائی.

حالا درش فکر کن ــ اولاً ذات خدا را ــ خیلی هستند راه نمی‏برند که چه‌جور باید فکر کرد، باز خدا دستورالعملتان داده، خدا می‏فرماید لیس کمثله شی‏ء. پس شما در اشیاء فکر کنید، نمی‏توانید ذات خدا را فکر کنید، ببینید خلق را چطور ساخته خداوند، نوعش را به دست بیاور. پس تمام خلق را که خلق کرده تمام را از اشیائی چند خلق کرده به هم چسبانیده. این مسجد را خدا خلق کرده به طور و طرزی و نظم و نسقی، خشت‌ها و گل‌ها را روی هم گذارده تا این مسجد ساخته شده، تو هم گوشتی و پوستی و استخوانی داری روی هم گذارده‏اند و به هم چسبانیده‏اند اسمت شده فلان‌شخص. زنجبیل و دارچینی و فلفل را داخل هم می‏کنی معجون می‏شود، یکی‌یکی معجون نیست دارچینی است زنجبیل است. حالا به همین‏طور خلق هم تمام از اشیاء ساخته شده‏اند. پس در هرچه نظرت می‏افتد که می‏بینی از اشیاء چند فراهم آمده‏اند، آن اشیاء را روی هم گذارده‏اند و این آسمان و زمین و دنیا و آخرت اسم گذارده‏اند. پس تمام اشیاء از اجزائی چند فراهم آمده‏اند و جمع شده‏اند، بعینه مثل مجلس ما که از جمعیت و جماعتى چند فراهم آمده، این جماعت که متفرق شد مجلسْ دیگر مجلس نیست.

پس هرچیزی از اجزاء به هم رسیده، حتی آنکه اگر در موالید که واضح است فکر کنی بهتر می‏فهمی، می‏بینی خودت را سرت جداست پایت جداست دستت جدا،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۱ *»

اینها که جمع شده اسمش شده فلان‏کس، توی اینها گوشتش جدا پوستش جدا استخوانش جدا رگش جدا پِيَش جدا، این اسمش شده دست، اسمش شده پا، اسمش شده سر. در بسائط هم که فکر می‏کنی آب چه‌چیز است؟ خدا تری و سردی را با جسم برداشته به هم چسبانیده اسمش شده آب. آتش را درست کرده گرمی و خشکی را با جسم به هم چسبانیده اسمش شده آتش. خاک را درست کرده به این‏طور که سردی و خشکی را به هم چسبانیده با جسم اسمش شده خاک.

فکر کنی می‏فهمی تمام خلق به زبان ملّایی مرکّبند، تمام اشیاء از اشیاء فراهم آمده‏اند و مراتب دارند، بالایی دارند پایینی دارند. نگاه کنید به جسم، این سمت دارد این سمت دارد این سمت دارد، اطراف ثلاثه دارد به زبان ملّایی طول و عرض و عمق دارد این سمت و این سمت و این سمت را، این شده جسم، پس مرکّب است. حالا ذات خدا مثل هیچ‌یک از اینها نیست یعنی مرکّب نیست، از اجزاء فراهم نیامده، نساخته‏اند او را از اجزاء. اینها معنی‌هاش خیلی بلند است، لفظ‌هاش خیلی مأنوس است. پس خدا مرکب نیست یعنی خدا از اجزائی چند پیدا نشده لم‏یلد چیزی تولد نکرده از او، بیرون نیامده از او چیزی، و لم‏یولد از جایی تولد نکرده و بیرون نیامده. نه چیزی جزء او می‏شود و نه او جزء چیزی می‏شود. پس ذات خدا بسیاری در او نیست، به زبان ملّایی کثرت در او نیست، این بسیاری، سرش چیزی دیگر است پایش چیزی دیگر است بالایش چیزی دیگر است پایینش چیزی دیگر است، اجزاء و ریز ریزها است به هم چسبیده. حالا خدا از بسیاری پیدا نشده از چیزی فراهم نیامده، پس نیست در ذات خدا بلندی و پستی که یک ‌جاییش لطیف باشد یک ‌جاییش کثیف باشد. پس ذات خدا ذاتی است یگانه، هیچ بسیاری در آن نیست، و آن ذات از چیزی به عمل نیامده. می‏خواستم توی راه بیفتی راه فکر دستت بدهم.

پس ذات خدا بلند و پستی ندارد، این‏طور نیست که از مراتب به عمل بیاید و جایی بنشیند. ذات خدا این‏طورها نیست، ذاتی است یگانه، هیچ کثرتی هیچ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۲ *»

لطافتی کثافتی غیبی شهاده‏ای در وجود او راهبر نیست. حالا وقتی این آیه را می‏خوانی که این‏جور چیزها را نمی‏بینی. می‏فرماید مثل نوره کمشکوة تا اینکه می‏فرماید که در آن مشکوة چراغی است که بر روی آن شیشه‏ای است، و آن چراغ را از روغن زیتون روشن می‏کنند، و آن شجره زیتون در وسط عالم منزلش است نه شرقی بود نه غربی بود، و این چراغ و این اوضاع در بیوتی است. و در همین بیوت فکر که می‏کنید می‏بینید که خدا جمع می‏بندد و می‏فرماید فی بیوت اذن اللّه ان‏ترفع می‏فرماید اینها در خانه‏هایی چند هستند و آنها رجالی چند هستند که رجالٌ لاتلهیهم تجارة ببینید باز جمع می‏بندد و رجال می‏فرماید. حالا خدا خودش را می‏خواهد تعریف کند به این‏جور چیزها تعریف کرده.

ان‏شاءاللّه بابصیرت باشید ببینید تعریفی که خدا می‏کند همین است. واللّه هیچ نگفته بیایید پیش ذات من و ذات مرا بشناسید و حال آنکه نمی‏شود شناخت، ذاتی است که هیچ کثرت در او نیست، ذات خدا نه معروف است نه مجهول نه دور است نه نزدیک، می‏فرماید لیس کمثله شی‏ء با همین دو کلمه تمام بیان را بیان فرموده. این اشیاء بعضی نزدیک به همند و خدا همچو نیست که نزدیک کسی باشد، بعضی دور از همند و خدا همچو نیست که دور از کسی باشد، پس خدا دور نیست از کسی، نزدیک هم نیست. خدا بالا هم نیست به جهتی که اشیاء بعضی بالایند، عرش اسمش بالا است آسمان بالا است، خدا پایین نیست به جهتی که بعضی اشیاء پایین هستند، بعضی یمینند بعضی یسارند بعضی شرقیند بعضی غربیند وهکذا. حالا خدا کجاست؟ هیچ جایی ندارد، اینها را خلق می‏کند. پس ذات خدا از جمیع صفات خلق منزّه و مبرّاست. اما اگر درست در صفات خلق فکر کنید ان‏شاءاللّه نزدیک می‏شوید. پس ان‏شاءاللّه سعی باید بکنید این را بیابید. و یک‌طوری است یک ‏جور بیانی دارد که این‏جور بیان به کار همه‌کس نمی‏خورد، خصوص این‌جور مجالس عام که آن صِرفش را نمی‏شود بیان کرد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۳ *»

ملتفت باشید که خلق از اجزاء فراهم آمده‏اند، چراغ از اجزاء فراهم آمده، روغن از اجزاء فراهم آمده، آتش گرمی و خشکی دارد، شیشه چیزی دیگر است، چراغدان چیزی دیگر است، اینها توی خانه‏هایی چند هستند، معلوم است که بسیاری خدا اثبات می‏کند. ملتفت باشید تمام این آیه را خدا در بیان رجال می‏فرماید، و این رجال کسانی هستند که از جانب خدا آمده‏اند و از جانب خدا امری نهیی آورده‏اند، و این رجال رجالی هستند آمده‏اند و قدرت خدا را از برای تو اظهار کرده‏اند. فکر کن ان‏شاءاللّه توی راه بیفت، به شرطی که چرت نزنی.

پس ملتفت باش که آن راه ایمان را به آسانی یاد بگیری، بعد هم می‏توانی توش فکر کنی. پس ذات خدا اگر هیچ صنعتی به کار نبرده بود آیا تو هیچ می‏دانستی که او صانع است؟ در خلق فکر کن که آسان‌تر است، ببین آهنگر بسیار خوبی باشد و هیچ آهنگری نکند آیا تو هیچ می‏دانی که او آهنگر است؟ فرض کن که یکی خط را مثل میر بنویسد اما هیچ ننویسد، آیا تو می‏فهمی خوشنویس است یا نه؟ پس هر صانعی که بخواهد کسی دیگر بداند آن یکی صانع است کارش را نشان می‏دهد. پس نجار چوبش را و ارّه‏اش را و متّه‏اش را و رنده‏اش را نشان می‏دهد، هیچ‌جا نباید ذاتش را نشان بدهد. یک‏خورده دقت کن سعی کن بیدار باشی چرت نزنی، بعد می‏توانی فکر کنی.

این نجار نباید ذات به کسی نشان بدهد، اما نجاریش را نشان اگر ندهد آیا مردم می‏فهمند نجار است؟ چه می‏دانند نجار است. خباز اگر خبازیش را نشان ندهد مردم چه می‏دانند خباز است؟ خطاط خطاطی که می‏کند خطش را نشان مردم که می‏دهد مردم می‏دانند خطاط است، ذاتش را بنمایاند مردم هیچ نمی‏فهمند چه‌کاره است. پس در عالم خلق هم خدا همین‏جور قرار داده، هر کس شناخته شود در صنعت خودش، آن صنعت باید ظاهر باشد. شما ببینید فلان‏کس نجار است وقتی است که دیدیم نجاری کرد، فلان‏کس خباز است وقتی است که دیدیم خبازی کرد. مردم چه می‏دانند صانع است؟ پس این هم آیتی است از آیات خدا.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۴ *»

پس عرض می‏کنم اگر خدا قدرتش را ظاهر نکرده بود آیا تو هیچ می‏دانستی قدرت دارد؟ بابصیرت که فکر کنید ان‏شاءاللّه نمی‏افتید در آن نقص‌هایی که منّی‏ها زور می‏زنند برای ائمه ثابت کنند. هرصانعی که صنعت می‏کند غیر از ذات خودش را باید نشان تو بدهد، صنعت خودش را که نشان تو بدهد آن‌وقت تو می‏فهمی با کمال است. پس وقتی که خوشنویس خطش را نوشت تو می‏گویی ذاتش خوشنویس است. نجار وقتی نجاریش را کرد آن‌وقت تو می‏گویی ذات این مرد کامل است در نجاری، اگر هیچ صنعت نکند تو نمی‏دانی چه‌کاره است، اما اگر صنعتش را نشان ندهد و ذاتش را نشان مردم بدهد مردم هیچ نمی‏دانند چه‌کاره است، چه‌پیشه است. پس صنعت را باید نمود، و صنعت دخلی به ذات ندارد. پس ذات خداوند عالم را نمی‏توان شناخت.

بر فرضی که یک‌احمقی هم چنین خیال کند که ما می‏توانیم ذات خدا را بشناسیم، تو چه می‏دانی که من نشناخته‏ام؟ می‏گویم ای احمق، تو برو صفات او را بشناس، ذات او را بشناسی دخلی به صفات ندارد. گیرم شناختی زید را، اما تا کارش را اظهار نکند تو نمی‏دانی صاحب این کمال هست. خدا هم همین‏جور اظهار قدرت خودش را در ملک کرده مردم فهمیدند قادر است، دیگر حالا آسان است که بدانی قادر است. اظهار علم خود را که در عالم کرد تو دانستی خدا عالم است بکل شی‏ء، تمام اینها هیچ‌دخلی به ذات خدا ندارد به هیچ وجه من الوجوه. اگر کرسی را نجار نشان می‏دهد، کرسی هیچ‌جاش به ذات نجار دخلی ندارد اما کمالش در کرسی ظاهر است، مردم نگاه که به کرسی می‏کنند می‏دانند مرد خوش‏سلیقه‏ای بوده. پس بر فرضی که احمقی خیال کند که می‏تواند برود ذات خدا را بشناسد، حالا که شناخت نمی‏فهمد که خدا قادر است عالم است غفور است رحیم است هادی است وهکذا.

باز برگرد در مثال؛ اسم نجاریِ نجار را از روی کرسی‌ساختنش فهمیدی و گفتی نجار است، حالا اگر حدّادی هم کرد اسم حدّادی را از روی صنعت حدید برمی‏دارد که خوب کاردی ساخته. پس اسم‌ها همه در صنعت او پیدا می‏شود. ذات خدا را تو به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۵ *»

هیچ مشعری نمی‏توانی بفهمی، به جهت آنکه چشم ما رنگ و شکل می‏بیند خدا که رنگ و شکل نیست، خدا صدا نیست که با گوش فهمیده شود، خدا بو نیست که با بینی فهمیده شود، طعم نیست که با زبان فهمیده شود، گرمی و سردی نیست که با دست فهمیده شود، اینها همه محتاجند. همچنین آنچه را تصور می‏کنی از خیالاتت یا سفیدی است یا سیاهی است، یا بو است یا صداست، یا طعم است یا گرمی و سردی است، خدا این‏جور نیست. توی عقلت فکر کن، عقلت می‏گوید کلّی می‏فهمیم معنی می‏فهمیم. عقل چه‌چیز می‏فهمد؟ یا کلّی می‏فهمد یا جزئی، و جمیع اینها را او خلق کرده. حالا خدا همه را خلق کرده، پس اگر قدرت خود را نشان خلق نداده بود خلق نمی‏دانستند خدا قادر است بر کلّ اشیاء. حالا اگر گفتیم تمام قدرت خودش را خداوند عالم گذارده است در یک ‌وجودی از وجودها، مثلاً پیش ملکی از ملائکه گذارده، داده به یک ملکی از ملائکه شرک نیست.

ملتفت باشید ان‏شاءاللّه که فرق بسیار است میان کارکُن و میان خالق، لفظش را هم فاعل نمی‏گوییم برای آنکه همه بفهمند ان‏شاءاللّه. تمام مملکت خدا هرچه در آن هست یک‌اثری از برای آن هست، خودتان که راه می‏روید علم دارید کمالات دارید کارها می‏کنید، لکن شما خالق آنها نیستید. کار خدا این است که خلق می‏کند چیزی را، کارش را او خودش می‏کند، اما اگر قادرشان خدا نکرده بود که راه بروند نمی‏توانستند راه بروند، خدا چنین خلق کرده تو را که می‏توانی ببینی، حالا که می‏توانی ببینی تو خالق دیدن نیستی، ببین نگاه که می‏کنی می‌بینی، چشمت که به هم می‏خورد به روی هم که می‏گذاری آیا قادر هستی که برداری از روی هم؟ چشمت که نورش ضعیف می‏شود نمی‏توانی درست ببینی، ببین که چه‌جور خالق نیستی. می‏توانی راه بروی، اما مالک قدرت خودت نیستی، به یک ‌تبی می‏بینی قوتت رفت. تو اگر مالک راه‌رفتنت بودی کسی نمی‏توانست از دست تو بگیرد.

و همچنین فکر کن ان‏شاءاللّه در هرجاییش که می‏خواهی. تو مالک دانایی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۶ *»

خودت نیستی، نمی‏بینی یک ‏دفعه چیزی را کسی یاد می‏گیرد بعد فراموش می‏کند، هرچه فکر می‏کند یادش نمی‏آید؟ پس بدانید خلق خواه ضعیف باشند خواه قوی، خواه مثل انبیاء معجزات بتوانند بکنند خواه مثل رعیت عاجز باشند، هیچ‌یکشان خالق نیستند، خالق خداست وحده لاشریک له. حالا خیلی از مردم تمیز این‏جور کارها را نداده‏اند، از این‌جهت وقتی از ما می‏شنوند که حضرت‌امیر بر سر هر مرده‌ای حاضر می‏شود، حضرت‌امیر در همه‌جا هست، جمیع آسمان و زمین در دست او مثل قاب گردویی است؛ اینها را که منّی‏ها بشنوند از ما، خیال می‏کنند ما می‏خواهیم بگوییم خداست. مگر خدا این‏جور کارها را باید بکند؟ شما در کارهای خودتان خالق نیستید.

باز به جهت آنکه طلبه‏ای بحث نکند که تخلقون افکاً هم که هست، می‏گویم مجازاً می‏گویند. و همچنین اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر را خدا درباره عیسی می‏گوید، مرغ را عیسی خلق نکرده و عیسی خالق نیست، عیسی صانع آن مرغ است، عیسی گِلی برداشت و به صورت مرغ ساخت و پُفی در آن کرد، حالا عیسی به این، خالق مرغ نمی‏شود. نان را بکوبی و آنها را لای دوتا آجری بگذاری چندروز می‏گذرد عقرب متکوّن می‏شود، تو حالا خالق عقرب نیستی تو سبب هستی. آن سبب‌هایی که به واسطه آن کاری می‏شود، آن باعثش شده نه خالقش، حالا این بواعث را به طور مجاز گاهی هم می‏گویند خالق، اما از روی حقیقت خدا خالق اشیاء است وحده لاشریک له، خالق دخلی به فاعل ندارد. تو فکر کن در خودت، تو فعل خودت را مالک نیستی و خدا فعل خودش مال خودش است.

پس خداست خالق تمام اشیاء وحده لاشریک له و هیچ شریکی خدا در خلق ابداً ندارد. لکن اینهایی را که آفریده، حالا اینی که آتش گرمی می‏کند این گرمی یک ‌کاری است از آتش پیدا می‏شود، حالا این گرمی را آتش دارد آیا شریک خداست؟ آیا نصف این گرمی را خدا خلق کرده نصفش را آتش؟ نه، خداست خالق. پس آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۷ *»

گرمی یک‌ کاری است مبدئی دارد، مبدأ این آتش است. پس این کاری که آتش می‏کند این گرمی را آتش به عمل آورده، حالا آیا این خالق است؟ نصفش را خدا خلق کرده نصفش را آتش؟ یا همه‏اش را آتش خلق کرده و خدا هیچ گرمی خلق نکرده؟ نه، تمامش را خدا خلق کرده. بدان خدا هیچ شریکی برای او نیست، هیچ‌چیز نمی‏تواند کمک خدا کند در کاری، یا وکیل خدا شود یا وزیر خدا شود یا به اذن خدا کاری کند، هیچ‌چیز نمی‏تواند کمک کند خدا را در کاری و همه را باید خدا خودش بکند، هیچ‌کس بالاستقلال نمی‏تواند هیچ‌کاری بکند، اگر آتش را خدا گرم نکرده بود نمی‏توانست گرمی کند، پس آتش اگرچه گرمی می‏کند لکن تفویض نشده گرمی به آتش.

بابصیرت باشید، ظاهراً که نگاه می‏کنید می‏بینید هرجا گرمی هست آتش هست، این بسا گول بزند آدم را و خیال کند که امر گرمی را خدا به آتش واگذاشته، بسا خیال کنید که امر روشنایی را خدا به آفتاب واگذارده، خدا خودش رفته آن پشت عرش نشسته. پس عرض می‏کنم روشنی کارِ آفتاب هست اما خلقِ آفتاب نیست آفتاب نمی‏تواند خلق کند، اما کار روشنایی مال آفتاب است. معنی این حرف این است که خدا آفتاب را خلق کرده و نور آفتاب را هم خلق کرده و آفتاب و نور را لازم و ملزوم کرده، حالا که خدا این‏جور خلق کرده اینها هم این‏جور شده‏اند. پس خداوند نور آفتاب را گرد آفریده زرد آفریده و برّاق آفریده، معلوم است برّاق بی‏برق خدا خلق نمی‏کند، سفیدی که سفید نباشد خدا خلق نمی‏کند، سیاهی که سیاه نباشد خدا خلق نمی‏کند. نورانی را نورانی خدا خلق می‏کند ظلمانی را ظلمانی خلق می‏کند، گرم باید گرمی داشته باشد.

پس کارهای خلق بدانید مخلوق خلق نیستند مگر به طور مجاز، لکن خداست خالق وحده لاشریک له. پس این نور آفتاب مفوّض به آفتاب نیست به این معنی که آفتاب خالق او باشد و خدا خالق او نباشد. حالا که مفوّض نیست سهل است که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۸ *»

نصفیش هم مفوّض نیست یک‌قدریش هم مفوّض نیست، خیر، خدای ما خالق است، نصفیش هم پای آفتاب نیست، نه ظاهرش را نه باطنش را هیچ‌جاش را آفتاب خلق نکرده. با وجودی که ظاهر این بسته به آفتاب است باطن این بسته به آفتاب است، نه ظاهرش را نه باطنش را هیچ‌جاش را آفتاب خلق نکرده، ظاهرش بسته به آفتاب است باطنش بسته به آفتاب است، فرق نمی‏کند نور چراغ هم همین‏طور است.

باز مگو اینها چه‌جور علمی است؟ چه‌جور مطلبی است؟ ببین که خدا همین‏جورها خواسته خودش را بشناساند. می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض و این به جهت این است که خدا می‏داند چه‌جور خلق می‏کند، می‏داند مردم بیشتر علمشان به چشمشان است، انسان بیشتر می‏تواند اطمینان حاصل کند از آنچه را که با چشم دیده، از چیزهایی که با گوش شنیده خاطرجمع نیست، چیزی را که با چشم ببیند اضطرابش تمام می‏شود. به این جهت مثل‌هایی که می‏زنند مثل‌های چشمی می‏زنند، گاهی به آفتاب مثل می‏زنند گاهی به چراغ مثل می‏زنند تا تو بفهمی و خاطرجمع باشی که مطلب این است.

باری، پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، نور چراغ فعل چراغ است، مع‏ذلک چراغ خالقش نیست خالقش خداست. خدا خالق چراغ است و خدا خالق نور چراغ است. خدا خالق کار است و خالق صاحب‌کار، خالق فعل است و خالق فاعل، اثر را و مؤثر را هردو را خدا خلق می‏کند، جزئی و کلّی را غیب و شهاده را خدا خلق می‏کند. حالا که هردو را خدا خلق می‏کند یک ‌جوری خلق کرده، این‌جوری که کرده انکارش مکن. بدن را خدا خلق می‏کند روح را هم خدا خلق کرده، اما بدن را جوری خلق کرده که بی‏روح نمی‏بیند هیچ شعور ندارد، اما آن روح را که می‏آرند توی این بدن می‏گذارند، می‏بیند می‏شنود می‏بوید می‏چشد. اما حالا که روح می‏بیند و می‏شنود، این روحِ بیننده شریک خداست؟ نه، وکیل خداست؟ نه، کمک خداست؟ نه، مِثل خداست؟ نه، این می‏بیند خدا هم می‏بیند، حالا این مثل خدا شد؟ نه، خدا روحی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹۹ *»

خلق کرده چشمی خلق کرده، حالا چشم شریک خداست در دیدن؟ نه، الآن هم مالک دیدن خودش نیست، اگر خدا بخواهد همین الآن کورش می‏کند.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، نه هر کس کارکُن شد خالق می‏شود، چنان‌که این منّی‏ها می‏گویند. به جهت آنکه از ما می‏شنوند که گاه‏گاهی این تعریف‌ها را برای ائمه می‏کنیم. امام امام است اگر این تعریف‌ها را داشته باشد، والّا امام نیست. فکر کن ببین امامی که نداند که تو کجا می‏گردی چه می‏کنی، چطور هادی می‏تواند باشد؟ امام را خدا امام کرده که هادی خلق باشد، امام را هادی آفریده چنان‌که شیطان را مُضلّ آفریده، اگر شیطان نشناسد مردم را و نداند کجا هستند چطور آنها را وسوسه می‌کند؟ چطور گمراه می‌کند؟ پس علم دارد به آنها و می‌داند کجا هستند و وسوسه می‏کند و آنها را گمراه می‏کند، پس متصرف و قادر هم هست. حالا همین‌جوری که شیطان را نمی‏گویی شریک خداست در علم، نمی‏گویی شریک خداست در قدرت، بلکه می‏گویی همین‌جوری که خدا علم به او داده همین‏جور تصرف به او داده و وسوسه می‏کند تا زمان رجعت. و خدا تا آن‌وقت مهلت به شیطان داده و این تصرف‌ها را هم می‏کند، وکیل خدا هم نیست شریک خدا هم نیست وزیر خدا هم نیست، اما چون فصل‌الخطاب هم نیست هروقت فعلش را به عمل آورد آن‌وقت می‏گویی خدا لعنت کند شیطان را. در شرق و غرب عالم هر کس حرکت می‏کند برای معصیتی، شیطان بر دستش جاری می‏کند آن را، این را می‏گویی و نقلی هم نیست به جهتی که خدا شیطان را فصل‏الخطاب و ممیّز میان حق و باطل قرار نداده، اما امیرالمؤمنین را چون فصل‏الخطاب قرار داده همین‌که اسمش را می‏بری یک ‌کسی دوستش می‏دارد اسمش می‏شود مؤمن، یک ‌کسی بدش می‏آید اسمش می‏شود کافر. همین‏جور قسیم جنت و نار است فصل‏الخطاب است، اسمش را می‏بری سنّی وامی‏زند جهنم می‏رود، شیعه قبول می‏کند و خوشحال می‏شود به بهشت می‏رود.

پس بدانید امیرالمؤمنین به قدر شیطان اقلاً راه می‏برد. شیطان چقدر راه می‏برد؟

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۰ *»

به قدر عدد ذرات شروری که در عالم هست، به عدد تمام ذرّات خیراتی که در دنیا هست، این است که از هرخیری انسان را باز می‏دارد، اگر نداند نمی‏تواند باز دارد مردم را از آنها، اگر جمیع شرور را نداند نمی‏تواند مردم را بدارد به آنها.

بعد از آنی‌که دانستید شیطان علم دارد به تمام انواع خیرات، و علم دارد به تمام انواع شرور، امر می‏کند به آنها، و تصرف هم دارد چرا که امر می‏کند به شرور و می‏دارد آنها را به شرور و منع می‏کند از خیرات و نمی‏گذارد خیرات را بکنند، دست و پاشان را می‏بندد و منتر می‏کند آنها را، پس تصرف هم دارد. حالا امام ما به قدر این شیطان هم علم نداشته باشد؟ ما این علم را می‏گوییم برای امام، منّی وامی‏زند به درک هم می‏رود، خیلی واضح و روشن است. همین‏طور امام به شیعیان تعلیم فرمودند که بگویید به دشمنان که شیطان را خدا این‌همه علم داده باشد این‌همه تصرف داده باشد، و او مقابل این شیطان کسی را نیافریده باشد که مُکافی باشد با این شیطان؟ و حال آنکه اگر خلق کند خدا در مقابل این شیطان یک هادی، و او هم علم داشته باشد در شرق و غرب عالم و تصرف داشته باشد در شرق و غرب البته بهتر است، بلکه باید علم داشته باشد و تصرف داشته باشد.

بلکه عرض می‌کنم که این هادی اگر علمش به قدر علم شیطان باشد و قوتش به قدر قوت شیطان باشد و بیشتر نباشد، این نمی‏تواند هدایت کند، به جهتی که این هرجا می‏رود هدایت کند، شیطان می‏داند نمی‏گذارد. و قوّتش هم که به قدر قوّت شیطان باشد هر کاری او می‏کند به جهت هدایت، شیطان هم همان‌کار را می‏کند به جهت گمراهی. پس هادی علمش باید بیشتر باشد از شیطان، یک ‌جوری هدایت می‏کند که شیطان تا بفهمد این چه‌جور هدایت کرد این هدایت خودش را کرده باشد، چرا که قدرتش بیش از قدرت شیطان است و فوق قدرت شیطان است، وقتی رأی مبارکش قرار بگیرد، از دور که پیدا می‏شود باید طوری باشد که شیطان جرأت نکند پیش بیاید، منترش می‏کند که نتواند از جای خود حرکت کند. همین‏جور منترها آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۱ *»

اسم‌های اعظمی است که پیش ائمه است، از آن اسم‌های اعظمی است که پیش ائمه است که نمی‏توان به این آسانی‏ها بیانش کرد، یک‌ جزئش را شیطان پدرسوخته دزدیده و آن را به جهت امتحان از او پس نگرفته‏اند، او را تا یوم موعود تا آن روز مهلت داده‏اند.

حالا فکر کنید، پس امام شما می‏داند هرخیری را و هرشرّی را. و اینکه من اصرار می‏کنم در این باب، به جهت این است که این روزها می‏بینید این حرف‌ها آمده در میان. به جهت اینکه ما از تعریف خودمان دست برنمی‏داریم، می‏بینی این منّی‏ها به فریاد می‏آیند که اینها اعتقاداتشان این است که ائمه خالقند اینها مفوّضه‏اند، اینها غلو کرده‏اند. نه واللّه هیچ غلو نمی‏کنیم، امیرالمؤمنین مخلوقی است از مخلوقات خدا، تمام علمش را خدا به او داده، تمام قدرتش را خدا به او داده، به غیر از آنچه خدا به او داده هیچ ندارد. واللّه باللّه در ملک خدا هر که هرچه دارد خدا به او داده. و اینهایی را که دارا هستند در افعال خودشان، مالک نیستند، خداست مالک ایشان هو المالک لما ملّکهم و القادر علی ما اقدرهم علیه خدا مالک است، هرچه را تملیک هر که کرده تملیک او شده. تملیک تو کرده دیدن را تو می‏بینی، به طوری که خدا دیدن را نسبت به تو می‏دهد. وقتی که به نامحرم نگاه کردی تو می‏بینی نه غیر تو، و تقصیر را گردن تو می‏گذارد. و تو اگر به قرآن نگاه کنی ثوابش را به تو می‏دهد. پس تو دیده‏ای و تو نگاه کرده‏ای و کار کار تو است، اما دیدنْ خلق خداست وحده لاشریک له. همین‌جور ائمه طاهرین سلام‌الله‌علیهم کارهای بسیار را حاشا ندارم که می‏توانند بکنند. و بدان تمام آنچه را خدا آفریده، ایشان می‏توانند در آن تصرف کنند و می‏کنند و هی زیر و رو می‏کنند، چرا؟ به جهت آنکه تمامش از نور ایشان خلق شده.

تو ببین یک ‌نور چراغ را، اگر چراغ را بردی همه نورها همراهش می‏روند، اگر چراغ را پس آوردی نورها پس می‏آیند، چراغ را می‏جنبانی نورها می‏جنبند، ساکن می‏کنی نورها ساکن می‏شوند، روشن‌ترش کنی روشن‌تر می‏شوند نورها، کدرترش کنی نورها کدرتر می‏شوند. روشنایی این نور به چراغ است کدورتش به واسطه این چراغ است، از

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۲ *»

پیش این چراغ هی باید مدد برسد به نورها، به طوری که اگر کسی از خارج وجود چراغ بیاید و چراغ را هیچ دست نزند و بخواهد یک‌ کاری بکند که نور چراغ را تاریک‌تر کند نمی‏تواند. تمام مُلک خدا جمع شوند نمی‏توانند گِل بریزند بر روی نور چراغ، نور چراغ می‏آید بالا روی گل می‏نشیند، لباس بیندازی روی نور می‏آید روی لباس می‏نشیند. اما از راه چراغ ببین چه آسان به چه زودی می‏توان تاریک‌ترش کرد، یک‌خورده فتیله‌اش را پایین ببر یک‏خورده خاک در چراغ بریز شعله را تاریک کن نورش تاریک‌تر می‏شود، از راه شعله کدورت پیدا می‏کند از راه شعله قوت پیدا می‏کند. اما از غیر راه چراغ اگر بخواهی تصرف در نور چراغ بکنی تمام مُلک خدا جمع شوند نمی‏توانند تصرف کنند. وقتی چنین شد جمیع مدد نور چراغ باید از پیش چراغ بیاید، پس قوّتشان همه از چراغ است ضعفشان از چراغ است، حرکتشان به چراغ است سکونشان به چراغ است. لکن چراغ خالق این نور نیست، چراغ چه عقلش می‏رسد که بتواند کاری بکند؟ آیا هیچ عقلی دارد شعوری دارد؟ شما که عقل و شعور دارید نمی‏توانید همچو چیزی اختراع کنید، چراغ که البته نمی‏تواند. پس چراغ خالق نور خودش نیست، تبارک آن خدایی که چراغ را همچو خلق کرده و نورش را همچو خلق کرده که مددش را به چراغ قرار داده، قوّتش را بخواهد زیاد کند از راه چراغ زیاد می‏کند، ممرّش این است، از غیر ممرّ از غیر مبدأْ خدا بناش نیست مفت به کسی چیزی بدهد ابی اللّه ان‏یجری الاشیاء الّا باسبابها.

پس ایشانند اول ماخلق‌اللّه. این را منّی بخواهد وابزند سنّی گردنش را می‏زند، سنّی‏ها قبول دارند پیغمبر اول ماخلق‌اللّه است، در گلدسته‏ها به صدای بلند می‏گویند «السلام علی اول ماخلق‌اللّه»، توی بغداد توی مکه همه‌جا توی سنّیان نمی‏شود این حرف را وازد. اگر کسی بگوید پیغمبر اول ماخلق‌اللّه نیست، همه می‏گویند مرتد است کافر است، بسا علماء بگویند مرتد است و توبه‏اش را قبول نکنند.

پس فکر کنید ان‏شاءاللّه و بدانید که پیغمبر ما9 به اتفاق شیعه و سنّی اول

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۳ *»

ماخلق‌اللّه است و تمام ماسوای پیغمبر9 در مرتبه دوّم و سوّمِ اینها پیدا شده‏اند وهکذا. و تمام ماسوای پیغمبر از نور پیغمبر خلق شده‏اند. همین‌جورها در اخبار بسیار است، ملّامحمدباقر مجلسی در کتاب‌های فارسی هم آن اخبار را نوشته.

پس پیغمبر و آل‌پیغمبر به اتفاق شیعه اول ماخلق‌اللّه هستند، و به اتفاق شیعه ائمه‌طاهرین سلام‌الله‌علیهم از جنس او هستند اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة. و اگر تو شیعه‏ای ان‏شاءاللّه اینها را می‏دانی و از حدیث‌های معراج واضح است که اینها از یک ‌نورند و از یک‌طینتند. چون تو شیعه‏ای می‏دانی که ائمه‌طاهرین از جنس پیغمبرند صلوات‌الله و سلامه‌علیهم‌اجمعین حسین منّی و انا من حسین، علیّ منّی و انا من علیّ، اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد کلّنا محمّد؟ص؟.

پس اینها از یک ‌نورند و از یک‌ طینتند و همه ایشان اول ماخلق‌اللّه هستند، و تمامشان حالتشان این است که آنچه مخلوق شده، خدا از نور ایشان گرفته و خلق کرده. نور را فکر کنید، نور یک‌طوری است که خودش نمی‏تواند بجنبد نمی‏تواند ساکن شود، پس نور چراغ خودش نمی‏جنبد خودش هم ساکن نمی‏شود، خودش به خودی خودش برپا هم نیست، باید چراغ باشد تا نور باشد، ساکن باشد که نور ساکن باشد، باید بجنبد که نور بجنبد، نور نه از خود حرکتی دارد نه سکونی دارد نه حولی دارد نه قوه‏ای دارد مگر به چراغ. حالا ببینید ایشان صلی‌الله علیهم‌اجمعین بهم تحرّکت المتحرّکات و سکنت السواکن. ایشان که هستند این نور هست، اگر بخواهند اشیاء را بجنبانند خودشان را می‏جنبانند، اگر بخواهند ساکن کنند خودشان را ساکن می‏کنند، بخواهند بعضی جاهاش را بجنبانند می‏جنبانند، مثل تو که دستت را حرکت می‏دهی پات را حرکت می‏دهی، هر جات را بخواهی حرکت بدهی می‏دهی.

پس بدانید هیچ حرکتی در ملک نیست مگر آنکه ایشانند محرّکش، و واللّه خالق نیستند، و هیچ سکونی نیست در ملک خدا مگر آنکه ایشانند مسکّن او و باعث سکون او و واللّه خالق نیستند. مثل خودت، خودت حرکتی می‏توانی بکنی، حالا که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۴ *»

می‏توانی آیا شریک خدایی؟ وکیل خدایی؟ خودت خالقی؟ خودت مستقلّی؟ نصفش را تو کرده‏ای نصفش را خدا کرده؟ نه، بلکه همه‏اش را خدا کرده، تمام خلق با خداست، من چه‌کاره‏ام؟ من هیچ‌کاره‏ام خداست خالق. حالایی که دیدن برای من خلق کرده من می‏بینم، اما خالق دیدن نیستم. اما این چشم چند پرده دارد؟ اینها را چه‌جور به هم چسبانیده‏اند؟ چه‌جور شده که این چشم می‏بیند؟ چه‌جور روح در آنها گذارده‏اند؟ واللّه اگر جمیع اطبای عالم جمیع حکمای عالم جمع شوند و فکر کنند که چه‌جور شده که این چشم می‏بیند نمی‏توانند بفهمند که چه‌جور می‏بیند. البته خالق دیدن نمی‏توانند باشند. اما حالا که خالق دیدن نیست، آیا ندیده؟ نه، بلکه دیده. پس خداست خالق وحده لاشریک له اما بیننده تویی، حالا اگر خوب دیده‏ای ثوابت می‏دهند و اگر بد دیده‏ای عذابت می‏کنند.

پس بدانید تمام کائنات، تمام آنچه هست بعضی را از سایه ایشان آفریده بعضی را از نور ایشان، همه را از نور عام ایشان خلق کرده‏اند، نهایت بعضی ظلمانی شده‏اند بعضی نورانی. پس تمام کائنات به واسطه وجود ایشان خلق شده‏اند و مدد از ایشان می‏گیرند، مثل چراغ و نور چراغ. پس بدانید که ایشان مبدأ تمام کائناتند و فیض جمیع روزگار از ایشان باید برسد، و از این جهت است که چون مبدأ کلّند حجت بر کلّ شده‏اند.

امام می‏فرماید که خدا اجلّ و اعظم از این است که کسی را حجت کند بر خلق زمین و آسمان، و علمش را از او محجوب کند. مثل آن که سنّی‏ها می‏گویند خدا به جبرئیل گفت که پیغمبری را برای ابابکر ببر، آمد و ابابکر را گم کرد. تو به سنّی‏ها می‏خندی که چطور می‏شود جبرئیل چیزی را گم کند؟ چرا نمی‏خندید به منّی‏ها که چطور می‏شود پیغمبر امت خود را گم کند؟ پیغمبر باید حلال بداند حرام بداند. دیگر حالا پیغمبر علم غیب را ندارد، آن چه‌چیز است که علمش را ندارد؟ و کدام است آن غیب؟ و این حرف نمی‏دانم داخل حرف‌های کیست؟ آیا پیغمبر علم غیب نداشته

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۵ *»

که آمده و ادّعا کرده که منم پیغمبر آخرالزمان؟ معلوم است می‏دانسته که زمان بعد پیغمبری نمی‏آید، پس این غیب را خبر داشته و می‏دانسته که تا روز قیامت پیغمبری نمی‏آید. ببینید این چه علمی است که از جمیع معجزه انبیاء بالاتر است! جمیع کفار و مشرکین این را علانیه می‏دیدند، اِخبار به غیب مى‌کرد، و هیچ پیغمبری مبعوث نشد که تا روز قیامت را خبر بدهد، گفت تا روز قیامت پیغمبری نمی‏آید. این خبر داشت که نمی‏آید، معلوم است این علم غیب است. و این غیب را خدا به او گفته بود، معلوم است هر کس علم غیب داشته باشد خدا به او گفته، وقتی خدا به او داده باشد و گفته باشد می‏داند او را، البته هرچه مخلوق است خداست خالق او وحده لاشریک له.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۶ *»

مجلس هجدهـم (سه‌شنبه / 19 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم که خداوند عالم چون حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را از برای فایده‏ای خلق فرموده، و آن فایده را خودش می‏دانست و خودش بیان فرمود و فرمود ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من جن و انس را خلق نکردم مگر از برای عبادت ماارید منهم من رزق. خیلی از مردم خیال می‏کنند که خدا خلقشان کرده برای خوردن برای خوابیدن برای بیدارشدن، می‏فرماید ماارید منهم من رزق هیچ اراده نکرده‏ام اینها را که رزق به خودشان بدهند به عیالشان بدهند، خداست رازق، ان اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتین.

مکرّر هی عرض می‏کنم که حرف‌هاتان نباشد مثل حرف‌های سایر مردم. سایر مردم همین‏قدر که در میان جماعتی متولد شدند که قواعد و قوانین و رسمی دارند، به آن قواعد و قوانین بزرگ می‏شوند. یک‌ کسی میانه یهودی‌ها متولد می‏شود بزرگ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۷ *»

می‏شود می‏شود یهودی، این که دین نیست مذهب نیست. یک‌ کسی میان طایفه نصاری متولد می‏شود بزرگ می‏شود نصاری می‏شود، این دین و مذهب نیست. یک ‌کسی هم اتفاقاً توی اسلام تولد می‏کند و بزرگ می‏شود می‏گوید اسلام برحق است، توی شیعه متولد شدی می‏گویی شیعه برحق است. این است که خداوند در چند جای قرآن توبیخ می‏کند کفّار را و منافقین را که از این کفّار و منافقین می‏پرسی دینتان را از کجا آوردید؟ می‏گویند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون ما یافتیم بزرگان خود را و آباء و اجداد خود را بر این راه، ما هم از آن راه رفتیم. شما بدانید این دلیل نیست، می‏بینید خدا وامی‏زند این دلیل را.

پس ان‏شاءاللّه ملتفت باشید خدا خلق خود را از برای شناختن خود آفریده، و این خلق راه می‏روند به سکون نفس که ما در میان فلان طایفه متولد شدیم، آنها چنین و چنان کردند و ما هم چنین و چنان کردیم. بابصیرت باشید که خدا خلق را از برای همین آفریده که او را بپرستند، و اگر او را نشناسند نتوانند عبادت کنند. توی همین مثل‌هایی که گاهی عرض می‏کنم فکر کنید. اقلّاً بناتان باشد خوب بشوید، دلتان بخواهد خوب شوید تا یک‌وقتی خدا توفیق بدهد آدم خوب بشود. و خدا می‏داند خیلی بی‏مروّتی است که انسان بد باشد دلش هم نخواهد خوب شود، این همچو کسی است که خدا قفل بر دل او زده امید نجات برایش نیست. پس ان‏شاءاللّه سعی کنید دلتان بخواهد خوب بشوید، بلکه یک‌ وقتی موفق شوید.

پس عرض می‏کنم این دلیل و برهان نیست که ما در فلان‌طایفه متولد شدیم دیدیم کیششان همین است ما هم آن را اختیار کردیم. هر طایفه‏ای این را می‏گویند. آن کسانی که سیاحت کرده‏اند شهرها را دیده‏اند می‏دانند این عرض‌هایی که می‏کنم واقعیت دارد. تو پیش خودت خیال می‏کنی که آباء و اجدادت شیعه بوده‏اند صاحب‌شعور بوده‏اند، بدان این‏جور دلیل و برهان توی هر طایفه‏ای هست، توی سنّی‌ها هم هست، آنها هم می‏گویند آباء و اجداد ما مردمانی بوده‏اند صاحب‌شعور.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۸ *»

همین‏قدر که تو خاطرجمعی از دینت سنّی‌ها هم همان‏قدر خاطرجمعند. همین‏قدر که تو وحشت داری از سنّی‌ها، آنها هم وحشت از شیعه دارند. همین‏قدر بروید توی نصاری، آنها هم مردمان صاحب‌شعوری صاحب‌ادراکی بوده‏اند، دقت‌های ظاهریشان بیشتر از شما بوده است، ساعت‌ها می‏سازند صنعت‌ها می‏کنند، آنها هم می‏گویند آباء و اجداد ما مردمانی بودند دقیق و صاحب‌شعور. جمیع آنهایی که دین باطلی اختیار کرده‏اند این را می‏گویند. توی یهودی‌ها هم می‏روی آنها هم ملّا دارند طبیب دارند، می‏گویند آیا می‏شود آدم دانسته و فهمیده دین باطلی را اختیار کند، دین حق را اختیار نکند؟ می‏بینی دلیل می‏آورد برهان می‏آورد، همین‏جور که تو خیال می‏کنی برحقّی او هم خیال می‏کنند برحقّ است.

فکر کنید ان‏شاءاللّه، این قاعده را از میان برچینید که چون مردم چنین کردند ما نیز چنین کردیم. شما باهوش باشید، بلکه مردم بی‏دین باشند. حدیث دارد مرده را وقتی در قبر می‏گذارند نکیر و منکر سؤال می‏کنند از او چه دین داری؟ چه مذهب داری؟ می‏گوید دین و مذهبش را، می‏گویند پروردگار تو کیست؟ می‏گوید خداست وحده لاشریک له، می‏پرسند به چه دلیل به چه برهان؟ دلیل ندارد، دلیلش همه همین است که مردم همه می‏گفتند من هم گفتم، گرزی می‏زنند بر سرش قبرش پر می‏شود از آتش جهنم، روز قیامت هم او را در جهنم اصلی می‏برند عذاب می‏کنند. حرف این دو ملک این است که این چه دلیلی است که همه مردم می‏گفتند؟ بلکه تو در میان جماعت بت‏پرستان تولد کرده بودی تو هم البته بت‏پرست می‏شدی، تو که دلیل و برهانت حرف مردم است اگر آنجا هم بودی مثل آنها می‏شدی. باز جماعتی دیگر را سؤال می‏کنند که خوب، خدای تو آن خدایی است که ربّ عالمین است، پیغمبر تو کیست؟ می‏گوید محمد بن عبداللّه9 می‏پرسند به چه دلیل؟ می‏گوید همه مردم می‏گفتند. باز حدیث دارد گرزی بر سرش می‏زنند که قبرش پر از آتش می‏شود تا روز قیامت می‏سوزد، روز قیامت هم توی جهنم اصلی عذابش می‏کنند. باز

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰۹ *»

حرفشان این است آن ملائکه که تو چون دلیل و برهانت این بود که مردم می‏گفتند پیغمبر است من هم می‏گفتم پیغمبر است، بلکه تو در میان نصاری تولد کرده بودی، نصاری چنین می‏گفتند و لعن بر پیغمبر می‏کردند. و همین‏طور است حالت آن کشیشانشان، نصیحت می‏کنند می‏گویند می‏بینید این آمد کیش نصاری را برانداخت از دنیا و برمی‏اندازد. همچنین در میانه یهود کسی تولد کند و بزرگ شود پیغمبر آخرالزمان را لعن می‏کند. چنان‌که کسی بیاید از خارج دین شما، بیاید یک‌ چیزی را بردارد، مثلاً بگوید نماز نباید کرد، ببینید که چه غوغایی برپا می‏شود. یهودی‌ها هم به پیغمبر آخرالزمان بد می‏گویند، می‏گویند این گفته اصلش به کتاب تورات عمل نباید کرد، نمازی که می‏گوید بکنید بدعت است.

باری، آن دو ملک می‏گویند بلکه تو در میان یهودی‌ها متولد شده بودی، آنها دینشان این بود که لعن کنند پیغمبر آخرالزمان را و بهترین عباداتشان این لعن‌کردن است، تو هم اگر توی آنها متولد شده بودی لعن می‏کردی. به چه دلیل؟ به همان دلیل که مردم چنین می‏گفتند. این دلیل نیست برهان نیست.

پس ان‏شاءاللّه قدری به فکر خود بیفت. واجب هم نیست همین یک ‌ساعت همه چیزها را یاد بگیری، فکر که می‏کنی کم‏کم یاد می‏گیری. پس این جورهایی که مردم راه می‏روند شما برخلاف آنها باشید، شما سعی کنید دین و مذهبتان را با دلیل و برهان یاد بگیرید، تقلید کسی را نکنید، تقلید به کار نمی‏خورد. تقلید وقتی خوب است که شخصی را با دلیل و برهان خوب بدانیم آن‌وقت تقلید کنیم. اما تقلید در اینی که چه دین داری؟ می‏گویی دین شیعه، به چه دلیل؟ تقلید مردم، پدر و مادر و قوم و خویش و همه مردم می‏گفتند؛ پات را آن‌طرف بگذار برو بغداد ببین خیلی بیش از آنها هستند، برو توی فرنگی‌ها آنها جمعیتشان بیش از سنّی‌ها هم هست، آنها می‏گویند دین عیسی برحق است.

پس این قواعد و قوانین و این‏جور دلیل و برهان دلیل نیست. یک‏خورده دل خود

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۰ *»

را خبر کن، قاعده طبیعت حیوان این است که راهی که رفت دیگر از آن راه وحشت نمی‏کند، حیوان را ابتداء از راهی که می‏خواهی ببری گوش‌هاش را تیز می‏کند و نمی‏رود، چهار بار که او را بردی از راهی، دیگر خودش عادت می‏کند و می‏رود. طبیعت حیوان این است که از راهی که دو سه دفعه رفت عادت کند. شما انسانید حیوان که نیستید، سعی کن انسان باش، عادت مکن، ببین اگر دلیل داری برهان داری برو، اگر نداری مرو. آنی‌که توی شیعه تولد کرده عادت کرده عمر را لعن کند ابابکر را لعن کند حرمت ائمه را بدارد، اگر برود توی سنی‌ها ببیند بر آنها صلوات می‏فرستند وحشت می‏کند. چنان‌که اگر اهل اسلام بروند توی فرنگی‌ها از قواعد آنها وحشت می‏کنند. اینها همه از طبیعت حیوانی است، لکن انسان باید با دلیل و برهان مذهب پیدا کند.

و اول دین معرفت خداست، چنان‌که حضرت‌امیر صلوات‌الله‌علیه فرمایش فرموده‏اند. پس اول دین معرفت خداست. و عرض کردم در این معرفت خدا این مردمی که پیش چشمت است و می‏بینیشان اکتفا کرده‏اند به همین‌که ما می‏بینیم این بِنا را یک ‌کسی ساخته، چنان‌که تو می‏بینی این مسجد را به یک ‌جور نظمی ساخته‏اند و می‏گویی یک بنّائی این را ساخته، همین‏جور این آسمان و زمین را یک ‌کسی ساخته آن‌کس اسمش خداست. پس این مردمی که می‏بینی دلیل و برهانشان بر وجود صانع همین است که ما صنعت او را می‏بینیم مثل آنکه بِنائی می‏بینیم پس می‏دانیم بنّائی دارد، صنعت او را هم می‏بینیم پس می‏دانیم یک ‌کسی ساخته و آن خداست. اگر تو کار دست این بنّا نداری به همین اکتفا  کن، اگر تو کاری نداری دست این بنّای مسجد دیگر حالا این بنّا جن بوده نمی‏دانم، انس بوده نمی‌دانم، کافر بوده نمی‏دانم مؤمن بوده نمی‏دانم، زن بوده مرد بوده نمی‏دانم، کاری هم دست این بنّا نداری. چون کار دستش نداری اگر نشناسی او را نقلی نیست، همین‏قدر که می‏دانی یک ‌کسی ساخته این را بس است.

حالا اینجا را هم که فکر می‏کنی، این زمین و آسمان را و این آب و هوا و این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۱ *»

ستاره‌ها و این آفتاب و این ماه را یک ‌کسی ساخته، خوب، حالا یک‌ کسی ساخته آیا کاری دستش داری یا نداری؟ اگر تو کاری دستش داری این شناختن به کار نمی‏آید. کاری اگر به بنّا داری چیزی می‏خواهی به او بدهی یا چیزی از او بگیری، فکر کن یک‏خورده بابصیرت فکر که کردی آن‌وقت معنی این حرف‌ها را ان‏شاءاللّه به دست می‏آری. و هنوز غافلند مردم واللّه، و هنوز این حرف‌ها کم گفته شده، یک کلمه از ترس اهل باطل نمی‏توان پوست‌کنده گفت، تا دیگر آن کلمه چه باشد. توی دنیا تا چیزی بگویی صدای واعمراه بلند می‏شود که فلانْ غالی است مفوّضه است.

خلاصه، پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، اگر کاری دست بنّا نداری چیزی نمی‏خواهی به او بدهی یا چیزی از او بگیری حرف اوّلیت را هم مزن. این مسجد را یک‌ کسی ساخته، ساخته باشد، چه‌کار داری؟ هر کس ساخته خوب است. و اگر بنّا را می‏خواهی بنّائیت را بکند، به او بگویی حرف‌هات را، بدهی بگیری؛ البته آن‌وقت می‏دانی این معرفت به کار نمی‏خورد. و این چه معرفتی شد که یک بنّائی این آسمان و زمین را ساخته؟ من حرف می‏خواهم با او بزنم. حالا همین‏طور واقعاً حقیقتاً خدا خواسته معامله بکند با خلق، اگر او را نشناسیم و معامله با او نکنیم نمی‏شود. صریح قرآن است ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم خدا خریده است از مؤمنان جانشان و مالشان را، معامله کرده. پس بدانید این‏جور معرفت‌ها بادی است به گوشت می‏خورد، خیال می‏کنی این عالم را یک ‌کسی ساخته، ساخته باشد؛ این معرفت وقتی خوب است که تو بشناسی صاحب مُلک را.

حالا اگر می‏خواهی بشناسی او را، اول از خودش بپرس، توی کتابش ببین چطور تعریف کرده خود را. خودش که تعریفش را این‏جور می‏کند که خدا نور آسمان و زمین است، مَثَل نور او مانند چراغدانی است که در میان آن چراغی باشد و بر روی آن چراغ شیشه‏ای باشد و آن شیشه مثل کوکب درخشانی است، و اینها همه در خانه‏های بلند باشند رفیع‏الشأن، که از آن خانه‏ها آوازها می‏شنوی، از زمین و آسمانش از در و دیوارش

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۲ *»

صدای سبّوح قدوس ربّ الملائکة و الروح بلند است، به غیر از ذکر خدا در آن خانه‏ها صدایی نیست. این خانه‏ها هم از خشت و گل نیست، چرا که می‏فرماید رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه رجالی هستند که سرتاپاشان و ظاهر و باطن ایشان ذکر خداست و هیچ ندارند مگر آنچه را که از عالم الوهیت آورده‏اند. چرا که هیچ شرک شیطان در ایشان نیست و شیطان از ایشان مأیوس شده و خدا با آنها است ان اللّه مع الذین اتّقوا و الذین هم محسنون خدا با متقین است خدا با محسنین است. حالا که محسن شده‏اند جایی که خدا کرسی عظمت خود را در آنجا بگذارد و در آنجا جلوه کند آیا شیطان می‏تواند در آنجا پر بزند؟ بدانید انبیاء و اولیاء همیشه متّقی هستند همیشه محسن هستند، پس شیطان البته از ایشان گریزان است.

معرفت خدا را یک ‌روز دو روز نمی‏توان به دست آورد، باید انسان به فکر بیفتد دل بدهد، تا چیزی اگر خدا مقدر کرده به او برسد. اینهایی که می‏گویند، معرفت خدا واللّه نیست. حالا اینها را می‏شنوی، به همین‌طور عجالةً به گوشَت بخورد خبر بشو، تا بعد ان‏شاءاللّه به حرکت بیایی و از پِیَش بالا بیایی، آن‌وقت شاید معرفت حاصل کنی.

بدان تمام معرفت خدا تمام معرفت رجال است، خدا را معرفتی نیست مگر معرفت این رجال که در قرآن خبر داده. من هم به این جرأت حرف می‏زنم به جهت این است که همچو قرآنی در دست است که در دست سنّی و شیعه هست، قرآن که دروغ نمی‏شود، خدا همین‏جور گفته که اللّه نور السمٰوات و الارض می‏خواهی خدا را بشناسی خدا نور آسمان و زمین است و مثل نورش مانند چراغدانی و چراغی است که در آن خانه‏ها گذاشته، پشت سرش می‏فرماید رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه. پس بدانید واللّه تمام معرفت خدا تمام معرفت این رجال است، و هر کس این رجال را بشناسد واللّه خداشناس می‏شود، هر کس این رجال را نشناسد واللّه هیچ خدا نمی‏شناسد. خود خدا که این‏جور توی قرآنش گفته، اما نگفته هیچ‌جا توی کتابش که این بِنا را ببین و بدان بنّائی او را ساخته، توی کتابش که گفته رجال را باید شناخت.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۳ *»

پس هر کس شناخت این رجال را واللّه شناخت خدای خود را، و هر کس نشناخت این رجال را نشناخت خدای خود را، اگرچه بوعلی سینا باشد، اگرچه محیی‏الدین باشد که خدا نشناخته. کتاب نوشته، علم خیلی توی کتاب‌هاش نوشته، لکن بعینه مثل ساعت‌ساختن فرنگی‌ها هیچ دخلی به خداشناسی ندارد، خط راه می‏برد شعر خوب راه می‏برد، لکن دخلی به خداشناسی ندارد. پس به فکر کار خود باش. بعد از این هم که اینها را شنیدی از پِیَش نمی‏روی بدتر می‏شود.

پس بدان این رجال را هر کس به حقِ معرفت نشناخت بدان خدا را نشناخته. حالا این رجال کیانند؟ این رجال همه مردم نیستند، همه مردم خودشان حیران و سرگردانند، این رجال رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه والله هیچ تجارتی ایشان را بازی نمی‏دهد، هیچ بیعی و شرائی ایشان را به غفلت نینداخته، هیچ‌بار مُعرض از خدای خود نشده‏اند، هیچ‌بار فراموش نکرده‏اند خدای خود را. حالا خوب است کی باشند اینها؟ واللّه ائمه‌طاهرین هستند صلوات‌الله‌علیهم همان رجالی که در زیارت جامعه صغیره است که بسیار زیارت معتبری است و هیچ‏کس نگفته خدشه‏ای در آن هست، همه گفته‏اند صحیح است، و در جامعه صغیره است که فرمایش می‏فرماید که السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه سلام بر آن جماعتی که هر کس شناخت ایشان را شناخت خدای خود را و هر کس نشناخت ایشان را نشناخت خدای خود را.

حالا یک‏خورده بابصیرت شو و فکر کن که مراد از شناختن ائمه: چیست؟ هیچ مغرور نشوید، به فکر باشید بلکه توی راه بیفتید. خودتان فکر کنید ببینید مراد از شناختن ائمه: این است که بدانیم اسم اوّل ایشان علیّ بوده اسم دوّم ایشان حسن بوده؟ مراد از شناختن ایشان این است که اسم ایشان را ببریم؟ لکن قاعده مردم این است که اسم‌ها را قطار می‏کنند، همان‌جوری که روز اول ننه‏شان نشانشان داد یاد گرفتند، و آن‌روز معنیش را نفهمیدند چنان‌که ننه هم معنیش را راه نمی‏برد. شما

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۴ *»

ان‏شاءاللّه بدانید که این معرفت امام نیست، چرا؟ مگر سنّی‌ها نمی‏دانند این دوازده‌نفر در آن زمان بودند؟ آیا می‏گویند سنی‌ها که اینها آدم‌های بدی بودند؟ حاشا. بروید توی کتاب‌هاشان بگردید ببینید همین‌جوری که تو «علیهم‌السلام» می‏گویی آنها هم نوشته‏اند. همه نوشته‏اند که آنها پیشوا بودند متقی بودند پرهیزگار بودند شجاع بودند زاهد بودند. واللّه سنّی‌ها هیچ انکاری ندارند اینها را، کتاب «غایةالمرام» حاضر است آن را فارسی هم کرده‏اند. آخر اینها اولاد پیغمبرند، مگر سنّی‌ها این را قائل نیستند که اینها اولاد خاصه پیغمبرند؟ مگر سنّی‌ها گفته‏اند که اینها عابد نیستند؟ مگر سنّی‌ها گفته‏اند که اینها خلیفه پیغمبر نیستند؟ خلیفه بوده‏اند، شریعت را اینها رواج داده‏اند. بلکه سنّی‌ها اینها را به لفظ «امام» می‏گویند، امام محمدباقر گفته‏اند امام جعفرصادق گفته‏اند، آنها را امام گرفتند.

باز بابصیرت باشید، پس بدانید که این معرفتی که آنها دوازده‌نفر بودند، آنها علمای امت بودند بزرگان امت بودند، اینها را سنّی‌ها قبول دارند. بلکه واللّه اهل حل و عقد یهودی‌ها و نصاری می‏دانند. اهل تاریخ و دنیادیده‏ها که خبر دارند از اوضاع عالم، جمیع اینها می‏شناسند ائمه را به صفات معروف ظاهر، حتی عصمتشان را انکار ندارند سنّی‌ها. آیا هیچ‏کس را سراغ دارید که بگوید حضرت‌سجاد خلاف می‏کرد؟ استغفراللّه، اگر کسی توی سنّی‌ها بگوید حضرت‌سجاد خلاف شرع می‏کرد سنّی‌ها گردن او را می‏زنند، می‏گویند که باید او خلاف شرع نکند. پس معصوم هم هست به اقرار سنّی‌ها. پس ایشان دزدی نمی‏کردند شراب نمی‏خوردند، ایشان فحّاش نبودند، متقی و پرهیزگار و زاهد در دنیا و راغب به آخرت بودند، اینها را سنّی انکار نمی‏تواند بکند، اینها را همه سنّی‌ها می‏گویند.

پس بدانید ان‏شاءاللّه که اینها معرفت ایشان نیست، معرفت ایشان را خود حضرت‌امیر فرموده چه‌چیز است. از آن کسانی که نمی‏ترسیدند به آنها فرمود، ببین چه گفته به سلمان و اباذر، می‏فرماید یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۵ *»

عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی به درستی که معرفت من به نورانیت معرفت خدای عزوجل است و معرفت خدای عزوجل معرفت من است. پس هر کس حضرت‌امیر را شناخت خدا را می‏شناسد، این‏جور شناختن که تو می‏گویی سنّی‌ها هم این شناختن را و این معرفت را دارند. «مناقب مرتضوی» کتابی است چاپ شده صاحبش سنّی است، بردار ببین چه فضیلت‌ها برای حضرت‌امیر نوشته، فضیلت‌هایی است که حالا برای منّی‌ها بگویی می‏بینی مردکه منّی آدم را تکفیر می‏کند، پناه بر خدا از این منّی‏ها که بدتر از سنّی‌ها هستند واللّه اقرار کرده که حضرت‌امیر اعلم و ازهد و اتقای کل امت بودند. بله، عذری که می‏خواهد این است که می‏گوید خود حضرت‌امیر آن پیر‌خر را پیش انداخت برای آن مصلحت‌ها، و دیگر باقی فضائل را انکار ندارد و سنّی است.

خلاصه، پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه و بدانید خداپرستی نیست واللّه، خداشناسی نیست واللّه، مگر برای کسی که ائمه را به نورانیت شناخته باشد. همین آیه هم آیه نور است و آن نورانیت را خبر داده، اللّه نور السموات و الارض مَثَل این نور کجا است؟ مِثل چراغی است که توی چراغدانی باشد و شیشه‏ای روش باشد و در خانه‏ها باشد، و می‏آردش تا پیش رجال. حالا اگر می‏خواهید خدا را بشناسید بروید یاد بگیرید که اینها چیست و اینها کیست؟ و هستند آدم‌هایی که یاد بدهند که این چراغدان و چراغ و این زجاجه و این بیوت و این رجال کیستند. فکر کن ببین این رجال، جهّال و فسّاق و فجّار و کفّار که نیستند، و هی طرح کن و طرح کن تا می‏بینی باقی نمی‏ماند کسی، کسانی که هستند همین‌هایند که در زیارتشان می‏خوانی السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه.

همچنین در دعای رجب که از حضرت صاحب‏الامر است و همه قبولش دارند و تا حال هیچ‏کس خدشه‏ای بر آن نگرفته دعائی است که در هر روز ماه رجب باید خواند، در آن دعا می‏فرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کلّ مکان خدایا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۶ *»

از تو سؤال می‏کنم به آن مقامات و علامات تو که هیچ تعطیلی برای آنها نیست در هیچ‌جا، و همه‌جا هستند. و این دعای رجب بعینه نص قرآن است که می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انه الحق می‏فرماید ما می‏نمایانیم آیات خود را به مردم در آفاق و در انفس تا اینکه معلوم شود که خدایی جز خدا نیست، همین‏جور در این دعا می‏فرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کل مکان این آیات و مقامات جایی نیست که نباشند.

پس بدانید ایشانند حاضر کلّ ملأ، ناظر به کلّ اشیاء، ایشانند عالم به کلّ اشیاء، ایشانند قادر به هرچیزی، به جهت آنکه خدانمایند. فکر کن ببین چیزی که می‏نمایاند چیزی را چه‌کار می‏کند؟ آنچه در آئینه است می‏نمایاند شخص را، می‏بینی چشمش مثل چشم او است ابروش مثل ابروی او است قامتش مثل قامت او است دستش مثل دست او است پاش مثل پای او است، مو به مو را می‏نمایاند، حالا ایشان همین‏طور خدانمایند، بلکه خیلی اعظم و اعظم از این.

پس عرض می‏کنم که ایشان آئینه وجود خودشان صاف و صافی است به طوری که هیچ از خود ندارند. این آئینه‏های ظاهری سنگی هست در خارج، وجودی از خود دارد و عکسی هم از شاخص، اما آئینه وجود ایشان خودی خود را واللّه ندارد، خودی خودشان واللّه لِلّهند فی‌اللّهند، اما آن غیبشان است که خدانما است. ظاهرشان را که سنّی‌ها هم می‏بینند، یهود و نصاری هم این عباشان را می‏دیدند، مردم قباشان را می‏دیدند. معرفت نورانیت ایشان این است که بدانی خدا را ظهوری است در ایشان و در غیر ایشان ظهوری نیست، و ایشانند آن رجالی که نور خدا مانند چراغ در سینه ایشان درگرفته، یا در تن ایشان درگرفته.

حالا که معرفت ایشان معرفت خداست فکر کن که خدا عالم بکلّ شی‏ء است، واللّه ایشان عالم بکلّ شی‏ء هستند. بلکه اگر تو می‏دانی خدا عالم است؛ به شرطی که محض زبان نباشد، اگر محض زبان باشد، بله روز اول توی مکتب‏خانه به ما یاد دادند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۷ *»

خدا عالم است، ما هم یاد گرفتیم خدا عالم است. اگر کسی معنیش را برخورد آن‌وقت خوب است. اما آن علمی که ذات خداست، که ذات خدا را نمی‏توانند این خلق ببینند تا او را بشناسند و خبر از آن بشوند، چطور بشناسند؟ آیا خدا از رتبه خودش می‏آید پایین یا اینکه خلق از رتبه خودشان می‏روند بالا؟ این که محال است، پس از شناختن ذات که محرومند این خلق. حالا می‏گوییم خدا عالم است، هرچه غیر از ذات خداست خدا خلقش کرده، پس علم خدا غیر از ذات خداست. در خودت فکر کن ببین آیا تو علم خودت غیر خودت نیست؟ قدرت خودت غیر از خودت نیست؟ فکر کنید که اینها نمونه است به دستتان می‏دهم.

پس بدان ان‏شاءاللّه آن علمی که خدا عالم است به کلّ اشیاء آن علم را در ایشان گذاشته خدا، و هر کس در وجود ایشان خواند که خدا عالم به کلّ اشیاء است و اقرار کرد که ایشان عالمند به کلّ اشیاء، آن‌وقت دانسته که خدا عالم است به کلّ اشیاء. فرقشان این است با خدا که خدا ایشان را ساخته و خدا را کسی نساخته، و همه‌چیز را تعلیم ایشان کرده و ایشان را علم خود قرار داده. و هر کس گفت ایشان یک ‌چیزی را نمی‏دانند، قبحش همان‏قدر است که بگوید خدا نمی‏داند یک ‌چیزی را. اگر کسی گفت یک ‌کاری را ایشان نمی‏توانند بکنند قبحش همان‏قدر است که گفته باشد خدا کاری را نمی‏تواند بکند. ظاهراً مردم وحشتی نمی‏کنند اگر کسی بگوید ایشان کاری را نمی‏توانند بکنند، می‏گوید عیبش چه‌چیز است که خلقی از خلق‌ها کاری را نتوانند بکنند؟ تو ببین چطور خلقی هستند، خلقی هستند خدانما، اینها برای نمودن خدا آمده‏اند، نیستند مثل سایر مردم، این را خدا قرار داده در روی زمین که خلیفه خدا باشد. پس بدان ان‌شاءاللّه که اگر این نمی‏تواند کاری بکند خدا نمی‏توانسته کاری بکند، این به قدرت خودش باید قدرت خدا را بنمایاند، تصرف در جمیع مُلک بکند تا مردم بدانند خدا قادر است.

کسی اگر صنعت خودش را ننمایاند به کسی، ذاتش را هم فرضاً ببیند کسی،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۸ *»

چه می‌داند که این شخص چه‌کار از او می‏آید؟ یک ‌شخصی را فکر کن که پیش خودش خطّاط باشد حدّاد باشد نجّار باشد، وهکذا شاعر باشد عالم باشد، لکن هیچ صنعتی را اظهار نکند، کرسی نسازد که مردم ببینند، مردم چه می‏دانند این نجار است؟ خط ننویسد که مردم ببینند، مردم چه می‏دانند خط دارد؟ علمی را ابراز ندهد، مردم چه می‏دانند عالم است؟ حالا ببین خدا اگر اظهار نکند کمالات خودش را، اگر علم خود را ظاهر نکند، خلق چه می‏دانند عالم است؟ اگر قدرتش را ظاهر نکند، خلق چه می‏دانند قادر است؟ خداست و ملکش جای دیگر که نیست، خدا که خداست، حالا علمش را کجا بگذارد؟ توی ملکش، و همچنین قدرتش را کجا بگذارد؟ توی ملکش، رحمتش را کجا بگذارد کجا به کار ببرد؟ توی ملکش، فضلش را کجا بگذارد؟ توی ملکش. ذات که احتیاج به مکان ندارد نمی‏آید توی ملکش بنشیند.

پس فکر کن که خدا صنعت خود را نشان خلق داده، پس چون خلق کرد یک عالِم بکلّ شی‏ء را و او را نشان به کلّ مردم داد و هرچه از او پرسیدند گفت، و گفتند ما عالم به ماکان و مایکون هستیم؛ و دیگر اگر یک ‌‌چیزی را هم پرسیدی و نگفت سهل است، واجب نیست که تمام مردم هرچه بخواهند به ایشان بگویند. همین‏جور روز اوّلی که پیغمبر معجز آورد و گفت من پیغمبر خدایم، گفتی راست می‏گویی، حالا اگر دیدی امیرالمؤمنین را خلیفه خود کرد باید بگویی راست می‏گویی، دیگر بحث نکنی که چرا عباس را خلیفه خود نکرد. چون اثبات کرد حقّیت خود را حالا دیگر حرف‌هایی که می‏زند می‏فهمیم راست است. به همان دلیل که گفته ما پیغمبریم و از جانب خداییم و قبول کردی، گفته ما عالِمیم به ماکان و مایکون و می‏دانیم راست گفته. در صحیفه سجادیه که احدی از علماء ایرادی بر صحتش نگرفته‏اند می‏فرماید خدایا خلق کردی محمد و آل‌محمد را و تعلیم کردی به ایشان علم ماکان و مایکون را. پس ایشان را چون خداوند خلق کرد و عالمشان کرد به ماکان و مایکون تو حالا می‏دانی که چنین خدایی داری که عالم است به ماکان و مایکون.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱۹ *»

همچنین چون ایشان را قادر کرد بر تصرف در هر کاری و دیدند مردم این را، دانستند که خدا قادر است بر هر کاری. و خودشان می‏فرمایند مردم درباره شیطان هیچ ابائی و امتناعی ندارند که در حال واحد در آن واحد در شرق و غرب عالم حاضر باشد پیش جمیع فسّاق و فجّار برود و وسوسه‏اش را بکند. شیطان نمی‏گذارد مردم خیرات را بجا آورند عالم است و وامی‌دارد مردم را که جمیع شرور را به عمل بیاورند، پس معلوم است که جمیع شرور را عالِم است، منع هم می‌کند از خیرات پس معلوم است زور هم دارد قوت هم دارد تصرف هم دارد، یک شیطان هم بیشتر نیست، هر کس هم هرجا غلطی می‏کند می‏گوید خدا لعنت کند شیطان را که مرا اغوا کرد. حالا اگر  یک ‌کسی برود نماز کند باید صلوات بر پیغمبر و آل‌پیغمبر بفرستد که مرا واداشتند به نماز.

پس فکر کنید بابصیرت باشید و بدانید که به همین‏طور امام می‏دارد مردم را به خیرات و وامی‏دارد از شرور، همین‌طوری که شیطان عالم است به جمیع خیرات از این جهت از آنها نهی می‏کند، و عالم است به جمیع شرور از این جهت امر به آنها می‏کند، متصرف است در وجود مردم مثل خون در بدن مردم جاری می‏شود و مسلّط است و به هر کاری و فسق و فجوری که می‏خواهد وامی‏دارد امام می‏فرماید آیا خدا این‏جور شیطان را مسلّط می‏کند و امامی در مقابل شیطان خلق نمی‏کند که به قدر این شیطان تصرف داشته باشد که مردم را امر به خیرات کند و نهی از معاصی کند؟ و عرض کردم اگر به قدر شیطان علم نداشته باشد یا تصرف نداشته باشد نمی‏تواند هدایت کند. بلکه عرض می‏کنم تصرفش باید بیش از تصرف شیطان باشد، چرا که اگر به اندازه شیطان باشد، او برود کسی را هدایت کند این شیطان برمی‏گردد او را گمراه می‏کند. واللّه این علمش باید بیشتر باشد از شیطان، به یک‌ جور علمی هدایت می‏کند که شیطان خبر از او نداشته باشد. و باید قوّتش بیش از قوّت شیطان باشد که کسی را که او بخواهد هدایت کند شیطان زورش نرسد او را اغوا کند.

پس در شیطان که محل تأمل نیست که در آنِ واحد در حالِ واحد شخصِ واحد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۰ *»

هم که هست جنّی بیشتر نیست و شخص واحد هم هست در آن واحد هم در مسجد است هم در بیرون، هم در همدان است هم در اصفهان، هم در شرق است هم در غرب است، هر کس در هرجا هرخلافی می‏کند شیطان است که او را واداشته، و شیطان است که از خیرات منع می‏کند و در شرق و غرب عالم در آنِ واحد شیطنت خود را می‏کند. حالا چه اِبا دارند حاسدان از اینکه امامی باشد و شخص واحد هم باشد و در آن واحد هم در آسمان باشد هم در زمین؟ هو الذی فی السماء فلان و فی الارض فلان، و در آسمان مشغول کار خودش است چنان‌که در زمین مشغول کار خودش است بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت خدایا به آل‌محمد: مملو کردی آسمان خود را و زمین خود را.

حالا تو می‏خواهی بشناسیش یک‌خورده فکر کن می‏شناسی ان‏شاءاللّه. پس اگرچه شخص واحد است لکن در آن واحد در همه آسمان و در همه زمین هست. حدیثی از سنّی‌ها دیدم که کتابش هم پیش خودم هست الان، که می‏گوید حضرت‌امیر هفتادمرتبه به آسمان رفت. تو بدان امام تو مثل پیغمبر تو است. هر کس خدا خدای او است پیغمبر پیغمبر او است که محمدبن‌عبداللّه است9 امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه امام او است. اگر این اعتقادت نیست بدان مسلمان نیستی، و بدان که هر کس خدا خدای او است و محمدبن‌عبداللّه9 پیغمبر او است امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه امام او است و ائمه‌طاهرین سلام‌الله‌علیهم امامان اویند. خدا خدای جمیع اشیاء است پیغمبر پیغمبر جمیع اشیاء است، به همین‏طور بدان که این بزرگواران حجت بر جمیع اشیاء هستند. نص قرآن است که تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا همان‏طوری که می‏گویی الحمدللّه رب العالمین خدا که رب العالمین است به همان‏طور پیغمبر هم نذیر عالمین است امیرالمؤمنین هم امام عالمین است فرزندانش هم ائمه عالمین هستند. پس امام اهل آسمان‌ها هم هستند امام اهل زمین‌ها هم هستند در مشرق هستند در مغرب هستند پس بهم ملأت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۱ *»

سماءک و ارضک خدایا به محمد و آل‏محمد سلام‌الله‌علیهم مملو کردی آسمان خود و زمین خود را حتی ظهر ان لا اله الّا انت تا اینکه ظاهر شد که خدایی جز تو نیست. و می‏بینی که دعا مطابق آیه است و با این محکم‌تر می‏شود.

پس بدانید ان‏شاءاللّه که هر کس ایشان را با این وصف‌هایی که عرض کردم با این وصف‌های خدایی نشناسد، ایشان را نشناخته، و هر کس ایشان را به این وصف‌ها بشناسد آن جوشن‌کبیری که شب‌های این ماه مبارک بعضی می‏خوانند که در آن هزار و یک اسم است، این اسم‌ها را اگر برای امامت می‏خوانی بدان خدای خودت را شناخته‏ای، اگر یکیش را وازنی خدا ریشت را می‏گیرد که این اسم را درباره من چرا وازدی؟ و عذابت می‏کند.

جمیع نسبت‌ها را که به خودش می‏دهد نسبت به حجتش قرار داده. گفتند محمد9 شخص یتیم گدایی است ما چیز داریم و نحن اغنیاء، این را که گفتند خدا چنین خبر داد و آیه نازل کرد که می‏گویند خدا فقیر است و ما اغنیاء هستیم. به همین‏طور اگر بگویی پیغمبر چیزی نمی‏داند، آیه نازل خواهد شد که می‏گویی خدا چیزی نمی‏داند. همچنین اگر بگویی پیغمبر کاری از او برنمی‏آید، آیه نازل خواهد شد که گفته‏ای خدا کاری از او برنمی‏آید. یک‌ جایی گفتند، آیه نازل شد که یهود می‏گویند یداللّه مغلولة غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان و بدیهی است که دست خدا غیر ذات خداست، دست خدا آن است که معاشر است مباشر است، ذات خدا نباید به جایی بچسبد ذات خدا نمی‏چسبد به جایی، نه واللّه دست است که دراز می‏کند خدا و با یدِ قدرت خود می‏کند آنچه را که می‏خواهد. و ید قدرت خدا را بدانید کیست، حضرت‌امیر است امام‌حسن است امام‌حسین است، ائمه‌طاهرین سلام‌الله علیهم‌اجمعین جمیعاً یداللّه هستند جمیعاً عین‌اللّه ناظره هستند جمیعاً اُذُن‌اللّه سامعه هستند.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۲ *»

مجلس نوزدهـم (چهار‌شنبه / 20 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض شد که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را از برای فایده‏ای خلق فرمود، و آن فایده را عبادت خود قرار داد چنان‌که فرموده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون ماارید منهم من رزق من جن و انس را خلق نکردم مگر از برای عبادت، از برای معرفت. پس چون که خلق را از برای معرفت خود آفریده بود خود را از برای خلق تعریف کرد که اللّه نور السموات و الارض تا آخر آیات که می‏گوید رجالٌ لاتلهیهم تجارة.

و حال می‏خواهم بیفتید توی فکرش و ببینید خدا به غیر از این رجال خودش را به خلق نشناسانیده، همین‏جور که در زیارت ائمه می‏خوانی و می‏بینی من اراد اللّه بدأ بکم و من وحّده قبل عنکم و من قصده توجّه بکم هر کس اراده خدا کرد اول ابتدا به شما کرد، اگر چنین نکند نمی‏تواند اراده خدا کند، و هر کس توحید یاد گرفت از شما

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۳ *»

یاد گرفت، و هر کس قصد خدا کرد رو به شما کرد. این رجالی که محل نور خدا هستند آن نوری بود که اول مثلش را زد و آن را در وجود این رجال گذارده، اینها را اگر کسی نشناخت کی می‏تواند خدا را بشناسد؟ پس هر کس ایشان را شناخت خدای خود را شناخت و هر کس جاهل به ایشان شد جاهل به خدا شده. و عرض کردم جاهل به ایشان جاهل به خداست و شناختن ایشان شناختن خداست به همان‏طوری که حضرت‌امیر برای سلمان و ابی‏ذر فرمایش می‏فرماید. می‏فرماید یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی.

دیگر ملتفت باش و این معرفت نورانیت را بدان مخصوص است به شیعه‏ای که راستی‌راستی شیعه باشد و منافق نباشد. پس آن معرفتی که غیر از شیعه دارند معرفت نورانیت نیست. عرض کردم که کدام‌یک از سنّی‏ها هستند که ندانند چنین دوازده‌امامی توی دنیا بوده؟ کدام انکار دارند که اینها اولاد پیغمبر بوده‏اند؟ یا اینکه عالم بوده‏اند زاهد بوده‏اند شجاع بوده‏اند؟ همه اینها را قبول دارند. خدا صریحاً مزد رسالت پیغمبر را دوستی اهل‏بیت پیغمبر قرار داده و در قرآن صریحاً فرموده، و سنّی‌ها قرآن می‏خوانند و اعتقاد دارند که پیغمبر هیچ از امت نخواسته مگر مودّت ذوی‏القربی را. حالا دیگر یزیدی شمری پیدا می‏شود، بلی می‏شود، لکن ان‏شاءاللّه ملتفت باشید که این از دین سنّی نیست که دوست ندارند ایشان را. از همین جهت سنّی‌ها روضه‏خوان دارند لعن می‏کنند بر یزید، امر یزید را نتوانستند بپوشانند، می‏گویند واقعاً یزید این عمل را کرد شمر این کار را کرد علانیه لعنش می‏کنند.

پس ملتفت باشید یک‌قدری دل خود را جمع کنید خبر کنید، بدانید این معرفتی که دوستی ایشان واجب است سنّی هم دارد. خیال مکن هر کس دوستی ایشان را اظهار می‏کند و گریه هم می‏کند جلدی شیعه شد. معرفت ایشان آن معرفتی است که اگر ایشان را نشناختی خدا را نشناختی و اگر ایشان را شناختی خدای خود را شناختی. خود حضرت‌امیر می‏فرماید معرفتی بالنورانیة معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۴ *»

عزوجل معرفتی ظاهر بدنش که علی‌بن‌ابی‏طالب است صلوات‌الله‌علیه، حالا آیا این خدا علی‌بن‌ابی‏طالب است؟ خدا که پسر کسی نیست، زاییده نشده از کسی. پس بدانید که این معرفت ایشان نیست که مردم به آنها اکتفا کرده‏اند.([1]) پس سنّی‏ها و این‏جور منّی‏ها به یک چوب رانده می‏شوند، آنها هم ائمه را امام می‏دانند پیشوای اهل اسلام می‏دانند، اگر منّی‏ها هم راستشان باشد توی دلشان عداوت نداشته باشند آنها هم مثل سنّی‏ها خواهند بود.

ان‏شاءاللّه تو فکر کن بدان معرفت نورانیت ایشان معرفت امامت ایشان است، و معرفت نورانیت ایشان طوری است که همین‌که کسی شناخت و فهمید می‏شناسد خدای خود را. نمونه‏اش آنکه هر کس می‏شناسد زید را، فلان‌شخص را، اگر این می‏نشیند می‏شناسدش، در حال صحت می‏شناسد او را، در حال مرض می‏شناسد او را. معرفت زید را فکر کنی، هر کس شناخت زید را، زید اگر نشسته می‏شناسد او را اگر ایستاده می‏شناسد او را، و همین‌که ایستاده نشست او باکش نمی‏شود، می‏گوید ایستاده رفت و به جای آن ایستاده نشسته نشست، یا نشسته برخاست و به جای او ایستاده ایستاد، زید عیبی نکرد ما که مطلبمان را داریم. حالا این ایستاده و نشسته دوتا هستند، به قول ملّاها تباین دارند تباین عزلت هم دارند غیر همند محدودند به حدود خودشان، لکن این می‏نمایاند زید را، این خبر زید است رسول زید است به سوی تو، می‏گوید زید مرا فرستاده که اگر معامله با من کنی با او کرده باشی، اگر اطاعت من کنی اطاعت او کرده باشی، اگر زید عالم است وقتی ایستاده هم عالم است، اگر زید قادر است وقتی ایستاده هم قادر است، اگر صحیح است وقتی هم ایستاده صحیح است اگر ناخوش است وقتی هم ایستاده ناخوش است.

این است که در آن دعای رجب می‏فرماید که هیچ فرقی نیست میان آن آیات و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۵ *»

علامات و خدا. تعجب کنید، می‏فرماید خدایا هیچ فرقی مابین تو و مابین آن آیات و علامات نیست مگر اینکه آنها بنده تواند. تعجب است که باید مردم ایمان بیارند به این اگر دین بخواهند، و اگر هم بنای بی‏دینی باشد ماذا بعد الحق الّا الضلال همین‌که ندانی ایشان نور خدا هستند ظهور خدا هستند دیگر دینت مذهبت با یهود و نصاری مثل هم است، بعد از حق هرجایی می‏خواهی خرغلط بزن. دعاش را بروید بخوانید ببینید راست می‏گویم یا نه. می‏فرماید لا فرق بینک و بینها خدایا هیچ فرقی میان تو و میان محمد و آل‌محمد صلوات‌الله‌علیهم نیست الّا انهم عبادک و خلقک مگر اینکه آنها بنده تواند بدؤها منک و عودها الیک بدء ایشان از تو است عودشان به سوی تو است، انا للّه و انا الیه راجعون به همین معنی است.

و این نصیحتی است داشته باش یادگاری، یادش بگیريد و بعد فکر کنید به کارش ببرید. هرچه را که می‏خواهید بفهمید، ببینید اگر در وجود خودتان آن را می‏بینید و می‏فهمید بدانید فهمیده‏اید، و اگر در وجود خودتان نمی‏بینید بدانید نفهمیده‏اید و بیت عنکبوت است که سست‏ترین خانه‏ها است، سراب است، از دور که نگاه می‏کنی خیال می‏کنی آب است وقتی نزدیک می‏آیی می‏بینی هیچ نبود. لفظ‌های بی‏معنی همین‏طور است لفظ بی‏معنی معنی ندارد، پیشش که می‏روی هیچ معنی ندارد.

حالا فکر کنید ان‏شاءاللّه در وجود خودتان، ببین وقتی می‏ایستی حالت ایستادگی تو از تو است تو او را واداشته‏ای؛ بابصیرت باشید من هی سعی می‏کنم که تو نزدیک بیایی، تو هم سعی کن دل بده ان‏شاءاللّه خواهی فهمید. پس زید می‏ایستد و وامی‏دارد این ایستاده را، کجا؟ به جای خودش وامی‏دارد. و این ذاتش نیست، و کم تمیز می‏دهند این را و برنخورده‏اند مگر اهل حق. پس زید واداشت ایستاده را، به جای خود وامی‏دارد، آن‌وقت این ایستاده بنا می‏کند حرف‌زدن می‏گوید هر که مرا شناخت زید را می‏شناسد، چشم من همان چشم زید است گوش من همان گوش زید است قد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۶ *»

من قد زید است صورت من صورت زید است حالت من حالت زید است، لکن من غیر او هستم چرا که او در نشسته هم هست من نمی‏توانم بروم پیش نشسته، چنان‌که نشسته هم عاجز است برود پیش ایستاده، تا بخواهد برود بنشیند ایستاده خراب می‏شود. پس می‏گوید من عاجزم که بتوانم بروم پیش نشسته چنان‌که نشسته هم عاجز است برود پیش ایستاده، پس این آن نیست و آن این نیست. پس می‏گوید که زید غیر از من است چرا که او در ایستاده و نشسته و در جمیع ظهوراتش ظاهر است، پس من غیر اویم. غیریت من همین بس که مرا می‏بینید مرا مشاهده می‏کنید با من معامله می‏کنید، فرق من با او همین است که تمام حرکت من از او است دیدن من از او است شنیدن من از او است آنچه من می‏گویم او می‏کند، من از برای خودم لااملک لنفسی نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشورا من از برای خود هیچ ندارم من به خودی خود هیچ نیستم.

در خودت فکر کن ببین این‏طور هستی یا نه. فکر کن ان‏شاءاللّه ببین تو اگر وابداری این ایستاده خود را، این خود ایستاده هیچ است، این ایستاده وقتی ایستاد و بنا کرد خضوع‌کردن و راست‌گفتن، می‏گوید من به خودی خود هیچ نیستم مالک جان خود نیستم مالک مال خود نیستم، مالک ظاهر خود نیستم مالک باطن خود نیستم، مالک صحت خود نیستم مالک مرض خود نیستم. اما مالک اینها همه هستم اما به دادن زید، زید هرطوری مرا واداشت من حالا ایستاده‏ام، هرجوری که کرده من آن‏جور هستم. پس این چشم من چشم من نیست این چشمی است از زید، گوش من گوش من نیست گوشی است از زید، دست من دست من نیست دستی است از زید، جمیعش مال زید است. می‏خواهی بدانی همه از زید است و مال زید است، این ایستاده می‏نشیند همین‌که نشست هرچه داشت تمامش خراب شد، حالا که نشست نشسته زبان درمی‏آرد می‏گوید اگر چه ایستاده فوت شد و گذشت و رفت، لکن آن زیدی که ایستاده بود مرا الآن خلیفه خود قرار داده و جانشین خود کرده، منی که نشسته‏ام همان‌جور حرف‌هایی را که ایستاده می‏گفت من هم می‏گویم، من هم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۷ *»

جانشین زیدم، امر من امر او است حکم من حکم او است معامله با من معامله با او است، دیدن من دیدن او است بازدید من بازدید او است، بیع من بیع او است شرای من شرای او است، ایمان به من ایمان به او است.

پس بدانید که خداوند عالم به وجود رجال خود را به سایر مردم شناسانید، و هر کس این رجال را قائمین مقام او دانست و جانشینان و خلفای او دانست و قول ایشان را قول او قرار داد و کار ایشان را کار او قرار داد و چشم ایشان را چشم او قرار داد و گوش ایشان را گوش او قرار داد، به همین‌طور ایمان به ایشان را ایمان به او کفر به ایشان را کفر به او علم به ایشان را علم به او جهل به ایشان را جهل به او قرار داد، کسی که دانست چنین چیزی را و ایمان به ایشان آورد ایمان به خدا آورده، و کسی که چنین اعتقادی ندارد گمراه است امام به حقی ندارد، اگرچه فلان بن فلان را بشناسد، سنّی‏ها هم می‏شناسند فلان بن فلان را، یهودی‏ها هم می‏شناسند.

عرض کردم اگر صاحب‌صنعت صنعت خودش را نشان ندهد کسی نمی‏داند که این صانع است، زید اگر نایستد که تو ببینی این می‏تواند بایستد تو چه می‏دانی که این می‏تواند بایستد. اگر ننشیند تو چه می‏دانی این زید می‏تواند بنشیند. نجار اگر کرسی نسازد تو چه می‏دانی کرسی‏ساز است. اگر خوشنویس خط ننویسد تو چه می‏دانی خوشنویس است. تا صنعت صانعی را نبینی نمی‏دانی صانع است.

پس بدانید ان‏شاءاللّه که این صنعت‌ها غیر از ذات شخص است، پس اینی که زید می‏ایستد و می‏نشیند اینها کار او است. کار زید ایستادن است کار زید نشستن است، زید خودش که کار خودش نیست. ان‏شاءاللّه یک‏خورده فکر کن بلکه خودت بفهمی، خودت که فهمیدی می‏دانی که این منّی‏ها هیچ نفهمیده‏اند اگرچه عمامه‏شان خیلی گنده هم باشد، اینها را واللّه یاد نمی‏گیرند، خودشان که راه نمی‏برند پیش ما هم که عارشان می‏شود بیایند و یاد بگیرند، پس همیشه در جهل مرکب مانده‏اند و یاد نخواهند گرفت.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۸ *»

باری، شما ان‏شاءاللّه می‏دانید که ایستاده کار صاحبش است و نشسته کار صاحبش است، خوابیده کار صاحبش است، اینها کارهای تو هستند و تو یک ‌نفر بیش نیستی اما یک‏ دفعه می‏ایستی یک ‏دفعه می‏نشینی یک ‏دفعه می‏خوابی یک‏ دفعه برمی‏خیزی، پس تو کارهای بسیار می‏کنی اما خودت یک ‌نفر بیشتر نیستی؛ همین‏جور بدان که خداوند عالم وحده لاشریک له یک است و هیچ جفتی برای او نیست، لکن کار خیلی می‏کند، کارها بسیار دارد، این کارها در هرموضعی اسمی دارد، چنان‌که زید وقتی می‏ایستد، این کار اسم او چه‌چیز است؟ ایستاده، و این اسم او است. وقتی می‏نشیند این نشسته اسمش است و این اسم او است.

پس فکر کنید که از برای خدا ظهورات بسیار است، صدوبیست‌وچهار هزار ظهور داشت، در این زمان‌ها چهارده ظهور داشت. و ایشان به آن معرفت نورانیت قائم‌مقامان خدا و خلفای خدایند، نه آن‌جوری که سنّی‏ها می‏شناسند که اینها می‏خورند می‏خوابند، خدا نه می‏خورد و نه می‏آشامد، آن خورنده و آشامنده و آنی‌که می‏میرد و زنده می‏شود آن خدا نیست، اینها کار جلوه‏های خداست. پس بدان حقیقت ایشان غیر از این ظاهری است که سنّی و منّی و کافر و منافق همه آن را دیدند، این عبائی است که دیدند قبائی است که دیدند، یک سواره نقش او است که پیش سَتی آمده دخلی به حقیقت او ندارد، حقیقت او را وقتی فکر می‏کنی اول ماخلق‌اللّه است.

یک‏خورده فکر کن، آخر در ملک خدا یک ‌جایی که ابتداش هست، ملک نمی‏شود ابتدا نداشته باشد، این را جمیع مردم اقرار دارند که آن ابتدائی که خداوند عالم شروع کرد به خلق‌کردن خلق، یک اوّلی داشت. جمیع مردم حتی جن‌ها این را وانمی‏زنند و منّی‏ها نمی‏توانند بگویند که خلق را که خلق کرد یک اوّلی نداشت. در ملک خدا که مبتدائی و مبدئی هست و خدا ابتدا به یک خلقی کرده و آن را اول خلق کرده، حالا این خلق اول کیست؟ همین‏جوری که نبوت پیغمبر را چون نمی‏دیدی و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲۹ *»

آمد و معجزه و خارق عادات آورد و پیغمبریش را ثابت کرد؛ چرا که نبوت پیغمبر رنگی نیست که با چشم بفهمد انسان، پیغمبری صدایی نیست که با گوش فهمیده شود وهکذا، چون نبوت یک امری است معنوی، پیغمبر خواست بگوید من پیغمبرم، معجزات و خارق عادات آورد تا مردم دانستند پیغمبر است؛ همین‏جور اول ماخلق‌اللّه بودنش را تو نمی‏توانستی بفهمی، معجزه آورد و گفت منم اول ماخلق‌اللّه، مردم دانستند پیغمبر است اول ماخلق‌اللّه. پس او است اول ماخلق‌اللّه و اهل‌بیت اویند اول ماخلق‌اللّه، پس ایشان بودند پیش از دنیا پیش از آخرت، پیش از جنت پیش از نار، ایشان بودند وقتی که لوحی خدا خلق نکرده بود قلمی خلق نکرده بود.

لفظ‌هاش صریح است در حدیث طویلی و آن را آخوند ملامحمدباقر مجلسی توی کتاب فارسی نوشته، می‏فرماید خدا ما را خلق کرد پیش از جمیع خلق وقتی که نه بهشت بود نه جهنم، نه آسمانی نه زمینی، نه لوحی بود نه قلمی، نه مکان بود نه زمان، نه دنیا بود و نه آخرت. آن‌وقت می‏فرماید ما چندین هزار سال آنجا بودیم و تسبیح می‏کردیم خدا را، تا آنکه اراده کرد خدا ما را نزول بدهد از آن مقام، ما را نازل کرد در دریای علم، پس پیش از علم بودند ایشان. و اینها چیزهایی است که اگر درست بخواهی بیان کنی هوش از سر این مردم می‏رود، و تمام حرفش را اگر بخواهی بگویی نمی‏توانند این مردم متحمل شوند.

پس بدانید واللّه خدا ایشان را خلق کرد پیش از مشیت خودش، به جهتی که اول ماخلق‌اللّه نیست مشیت، مشیت مشیت ایشان است. واللّه این مشیتی که می‏شنوی که خدا به مشیتش به قدرتش به قدرت کامله‏اش خلق را خلق کرده، به قربان قدرت کامله‏اش، واللّه این قدرت کاملهِ او قدرت کامله ایشان است، این مشیت نافذه او واللّه مشیت نافذه ایشان است. نمی‏خواهی، ببین لفظش را فرموده‏اند در زیارت آل‏یاسين که وارد شده و زیارت صاحب‏الامر است صلوات‌الله و سلامه‌علیه می‏فرماید: چیزی را که شما حتم کردید چیزی است که مشیت شما قرار گرفت بر حتمیت، و هرچه محو

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۰ *»

شد شما اراده می‏کنید محو می‏شود، و هرچه ثابت است شما محکم می‏کنید، و مشیتْ مشیتِ شما است.

پس بدانید واللّه ایشان خلق شده بودند پیش از مشیت خدا، و واللّه اینها مخلوق به مشیت نیستند مشیت مخلوق به ایشان است، و ایشان بودند و فرمودند کنّا بکینونته قبل مواقع صفات تمکین التکوین کائنین غیرمکوَّنین ما به کینونةاللّه بودیم پیش از جمیع چیزها، و بودیم کائن اما مکوّن نبودیم، یعنی مکوّن به مشیت. مکوّن به مشیت چیزهایی است که پشت سر مشیت خلق شده، و خدا ایشان را به خود ایشان خلق کرده، مشیت بعد از ایشان است، مشیت به واسطه ایشان است که خلق شده. و ایشان در مقامی بودند که مشیت آنجا نبود، بعد خدا نازل کرد ایشان را در دریای قدرت. و لفظ دریا در همان حدیث است که ملّامحمدباقر مجلسی روایت کرده است که می‏فرماید چندین هزار سال بودیم و هیچ مخلوقی نبود و خدا را تسبیح می‏کردیم و تهلیل می‏کردیم، تا خدا ما را نازل کرد و فرو رفتیم در چندین دریا، این دریا دریای قدرت و دریای عالَم مشیت است، دریای قدرت خداست و غیر از ذات خداست، قدرت تو هم غیر از ذات تو است. پس ایشان را نازل کردند در دریای قدرت و از آنجا پایینشان آوردند آن‌وقت قدرت به ایشان دادند. آن بالا جلال و عظمتشان بیش از اینها بود. چندین هزار سال در آن دریا بودیم، بعد آمدیم در فلان‌دریا، بیست‌دریا می‏شمارند در آن حدیث، دریای عظمت دریای عزت دریای قدرت دریای علم دریای فلان و فلان، در همه آن دریاها غوطه خوردیم.

مختصرش را هر روز اشاره می‏کنم و برای صاحبان شعور نکته‏ها می‏گذارم ولو پوست‌کنده نگویم، از منّی‏ها می‏ترسم پوست‌کنده بگویم، چرا که توی مجلس لامحاله نمی‏شود یک ‌سنّی یک ‌منّی نباشد.

شما ان‏شاءاللّه ملتفت باشید که علم غیر ذات خداست، قدرت غیر ذات خداست، مشیت خدا غیر ذات خداست، اینها همه خلق خدا هستند، تمامْ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۱ *»

اسم‌های خدا هستند، و اسم‌های خدا غیر ذات خداست. توی اصول کافی است، و بابی بخصوص عنوان کرده به تفصیل ثقةالاسلام علیه‌الرحمة در باب حدوث اسماء، که خدا اول سبب را خلق می‏کند بعد مشیت را، اول بنّا خلق می‏کند بعد به بنّا می‏گوید عمارت بساز، اول اسم‌ها را خلق می‏کند بعد به اسم‌ها می‏گوید کارها بکن. در آن دعای رجب که در ماه رجب هر روز می‏خواندید می‏فرماید خدایا تو را به آن اسم اعظمت می‏خوانم که آن اسم را بر روز گذاردی روشن شد. پس بدان خدا اسمی دارد که روی عرش می‏گذارد عرش می‏شود، روی کرسی می‏گذارد کرسی می‏شود، روی آسمان‌ها می‏گذارد آسمان می‏شود، روی زمین می‏گذارد زمین می‏شود، روی آب می‏گذارد آب می‏شود. پس آن اسم‌های اعظمی که خلق کرده‏اند آنها را، پیش از موجودات است، آنها اسماءاللّه هستند و حادث هم هستند، و این اسم‌ها هر اسمی کاری می‏کند، یک ‌اسمی است عرش می‏سازد، یک اسمی است کرسی می‏سازد، یک اسمی است آسمان می‏سازد، یک اسمی است زمین می‏سازد، یک اسمی است انسان می‏سازد، یک اسمی است حیوان می‏سازد، یک اسمی است نبات. پس برای خدا هزارویک اسم است، نودونه اسم است،  و فرق هم نمی‏کند کلیاتش نودونه اسم است جزئیاتش هزارویک اسم است و بیشتر هم می‏شود، خودش یکی است و اسم‌هایش بسیار است. حالا اگر درباره محمد و آل‌محمد صلوات‌الله‌علیهم آن اسم‌ها را می‏خوانی، دقت که می‏کنی می‏بینی لافرق بینه و بینها.

حالا فکر کن ببین خدا اسمش القادر هست یا نه؟ البته اسمش القادر است، خدا با این القادر هیچ فرقی دارد یا نه؟ نه، فرقی ندارد. و این اسم القادر غیر از اسم العالم است، مسلَّماً علم خدا غیر از قدرت خداست. خدا هم قادر است هم عالم است، کسی بگوید عالم هست اما قادر نیست البته کافر می‏شود، پس علم خدا غیر از قدرتش است، عالم اسمی است از اسم‌های خدا، قادر هم اسمی است از اسم‌های خدا، حالا اینها عین ذات خداست؟ نه، ذات خدا که متعدد نیست، اینها که هزارتا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۲ *»

است اما خدا یکی است. در اسم‌ها فکر کنید تا ملایم بشود نفس شما و تمکین کند برای صاحبان اصلش.

پس اسم‌ها هزار است او یکی است، اما در قدرت خداست قادر، در علم خداست عالم، در کرم خداست کریم، در رأفت خداست رؤف وهکذا، می‏بینی اسم‌ها همه متعددند و او یکی است. در خودت فکر کن، خودت یکی هستی، در ایستاده تویی ایستاده، در نشسته تویی نشسته، در چشم تویی بیننده، در گوش تویی شنونده، تو سمیعی تو بصیری تو متحرکی تو ساکنی. اما ذات تو سمیع است؟ پس بصیر کیست؟ ذات تو بصیر است؟ پس سمیع کیست؟ هیچ فرقی میان اسم و مسمّیٰ نیست الّا اینکه اسم از خود هیچ ندارد محتاج است به مسمّیٰ، اما مسمّیٰ خودش خودش است محتاج نیست به کسی دیگر.

مختصر این است که اگر بخواهید به نورانیتْ ائمهِ خود را بشناسید هریکشان واللّه خدانما هستند. بعضی لفظ‌هاش مأنوس است بعضی لفظ‌هاش وحشت دارد. کسی که فکر نکند از دین بیرون می‏رود، اما کسی که غرض و مرض ندارد اگرچه فهم نداشته باشد واللّه خدا هدایت می‏کند او را، موفق می‏کند او را به فهمیدن.

امامت ظاهرشان را که هیچ‏کس انکار ندارد یهودی‌ها هم ابا ندارند. ایشان امامند یعنی در جمیع مواضع ایشان را تو باید پیش بیندازی، ایشان سبیل‌اللّه هستند، به همین‌طوری که می‏روی پیش زید و زید ایستاده است و نشسته است، این نشسته و ایستاده هالکند فانیند، اما به هلاکت اینها زید فانی می‏شود؟ نه، هیچ زید فانی نیست و نمی‏شود. پس زید خراب می‏کند صورت ایستاده را و صورت نشسته را. فکر کنید در همین‌جاها بخوانید من اراد اللّه بدأ بکم. پس ممکن نیست بروی پیش زید و نروی پیش ایستاده یا پیش نشسته، این ایستاده تمام او را حکایت می‏کند از خودش هیچ ندارد؛ می‏نشیند، نشسته هم از همه‌جای او حکایت می‏کند.

پس بدان که اسم‌های خدا هم همین‌جورند، می‏خواهی اللّه بگو، اللّه را بخوان،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۳ *»

می‏خواهی رحمن را بخوان، اللّه اسم خداست حکایت می‏کند خدا را، رحمن اسم خداست حکایت می‏کند خدا را، رحیم اسم خداست حکایت می‏کند خدا را، هریک را بگویی همه اسم خدا هستند. ائمه نماینده خدا هستند، می‏خواهی برو پیش محمد9 می‏خواهی برو پیش امام‌حسین7 پیش هریک بروی پیش باقی رفته‏ای، به شرطی که همه را قبول داشته باشی، پیش یکیشان بروی پیش همه رفته‏ای، پیش همه‏شان که رفته‏ای سهل است بلکه پیش خدا رفته‏ای. هر کس می‏خواهد پیش صاحب جوشن‌کبیر برود پیش یکی از ایشان برود، به شرطی که باقی را قبول داشته باشد. اگر یکی را وا زنی، یکی را زیاد کنی بدان پیش ایشان نرفته‏ای، پیش هیچ‌کدام نرفته‏ای. اگر می‏خواهی پیش ایشان بروی، در حقیقت ایشان حقیقتشان دوازده‌تا است، مثل عدد دوازده که نمی‏شود یکی کم کرد یا یکی زیاد کرد، از خود دوازده یکی کم کنی دیگر دوازده اسمش نیست، بر دوازده یکی زیاد کنی باز دوازده اسمش نیست، حالا خدا به دوازده خود را خوانده برای خلق، پیش هریک از این دوازده بروی پیش دیگری رفته‏ای، زیارت امام‌رضا را کردی کأنّه زیارت تمام ائمه را کردی، زیارت امام‌حسین کنی کأنّه زیارت تمام ائمه را کرده‏ای. نعوذباللّه اگر کسی زیدی باشد یا فطحی باشد آنها اگرچه کربلا هم بروند امام‌حسین را زیارت نکرده‏اند بلکه فلان‌بن‌فلان را زیارت کرده‏اند، آن را که سنّی‏ها هم زيارت می‏کنند گبرها هم می‏رفتند ایشان را می‏دیدند، زیارت نکرده بودند.

پس بدانید حقیقت ایشان یک‌ حقیقتی است یگانه، چراغی که آن نوراللّه است در ایشان روشن شده در قلب ایشان است قلب المؤمن عرش الرحمن قلب ایشان واللّه عرش خداست، والّا قلبِ کیست که جا بکند خدا در آنجا؟ آنجایی که منزل خداست، از این آسمان و زمین خیلی وسیع‌تر است. پس قلب ایشان عرش رحمان است، ایشانند که الرحمن علی العرش استویٰ خدا مستوی است و مستولی است بر قلب ایشان و خدا در ایشان است و ارادة اللّه فی مقادیر اموره تهبط الیکم پس قدرت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۴ *»

خدا به ایشان تعلق می‏گیرد و از ایشان سرریز می‏کند و تعلق به جمله کائنات می‏گیرد، و علم خدا به ایشان تعلق می‏گیرد و از ایشان سرریز می‏کند و تعلق به جمله کائنات می‏گیرد، و رحمت خدا به ایشان تعلق می‏گیرد و از ایشان سرریز می‏کند و تعلق به جمله کائنات می‏گیرد، کرم خدا همین‏طور، هزار و یک اسم خدا را بخوان.

تعجب این است که هریکیشان هزارویک اسم را دارند. ظواهر اخبار هم همین‌جورها است که می‏فرماید تمام اسم‌های اعظم پیش ما است، از اسم‌های اعظم پیش آدم بیست‌وپنج‏تاش بود پیش نوح چندتاش بود پیش موسی چندتاش بود پیش هرپیغمبری چندتایی بود از آن اسم اعظم، و پیش ایشان تمام اسم‌های اعظم بود. پس همه به ایشان چسبیده. عظمت خدا هیچ‌نقلی نیست که بچسبد به جایی، معلوم است تعلق می‏گیرد به جایی. قدرت خدا نقلی نیست بچسبد به جایی، معلوم است قدرت غیر ذات خداست. خدا مجانس با خلق نیست حرکت نمی‏کند ساکن نمی‏شود، چیزهایی که مخلوق است به جایی می‏چسبد، دور از هم می‏شود نزدیک به هم می‏شود، خدا دور از جایی نیست نزدیک به جایی نیست، اگر دور از جایی بود باید بیاید نزدیک جایی بشود، خدا نمی‏جنبد، به جهتی که خدا متغیّر نیست مجانس خلق نیست. لکن یک‌ جانشین برای خلق درست کرده، و آن جانشین بدان ائمه‌طاهرینند صلوات‌الله علیهم‌اجمعین، آنها جانشین هستند خلفاء هستند، هریک از ایشان تمام اسم‌های اعظم را دارا هستند و تمام آنها را به کار می‏برند. پس به اسمی که العالم است تمام اشیاء را می‏دانند، به اسمی که القادر است تصرف در تمام ماکان و مایکون می‏کنند، به الحکیم حکمت به کار می‏برند، به اسم العفوّ عفو می‏کنند، وهکذا تا آخر اسماء.

پس بدانید ان‏شاءاللّه که به نص قرآن به صریح قرآن هر کس این رجال را شناخت که چراغ در میانشان است که مثل نوره کمشکوة فیها مصباح و اینها در بیوتی است، هر کس این رجال را شناخت بداند خدا را شناخته، هر کس اینها را نشناخت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۵ *»

جاهل است به خدا، لکن کافر نیست جاهل است. لازم نیست هر که جاهل باشد کافر باشد، بسیاری از مردم هستند که نشنیده‏اند یا غافلند، حالا جلدی کافر نمی‏شوند، جاهلند، خدا جاهل را به جهنم نمی‏برد، بلکه می‏گذارد اگر حق به گوشش خورد و قبول کرد که هیچ؛ و اگر قبول نکرد، معلوم است و لقدذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس بسیاری از جن و انس را حالا در زمان دولت باطل ــ یعنی پیش از ظهور امام ــ خدا از برای جهنم خلقشان کرده و می‏کند، چرا که فضائل ائمه را می‏بینند توی کتاب توی سنت و آنها را وامی‏زنند، می‏روند به جهنم، اگرچه نماز بکنند نمازشان به کارشان نمی‏آید، صرفه‏شان در آن است که نماز نکنند، صرفه‏اش در آن است روزه نگیرد، این کارها را نکند صرفه‏اش است، اگر این کارها را بکند دهنش مثل دهن سگ بسته است و روزه نگرفته، آن آخر کار مثل خری است که او را به آسیاب بسته باشند، آن آخر کار خودش زخم می‏شود و راهی طی نشده.

پس چیزی که در دنیا و آخرت کار دستش داری، و واللّه هر نَفَس کار دستش داری، هی می‏خواهی التماس کنی پیش خدا، واللّه ایشانند واسطه، و غیر از راه ایشان واللّه صدای احدی به خدا نمی‏رسد. و سبیل خدا ایشانند، راهی نیست به سوی خدا مگر از ایشان. پس از ایشان و از این راه صدا به خدا می‏رسد، و خدا هم اجابت می‏کند از همین راه. دیگر هر کس در ایشان خدا را دعوت نمی‏کند، هر که می‏خواهد باشد، جن و انس یک ‌عمرِ دنیا فریاد کنند هیچ صداشان به خدا نمی‏رسد، چرا که عمل صالح همراهش نیست. عمل صالح ولایت امیرالمؤمنین است، هر کس ایشان را به نورانیت شناخت و ایشان را مقدم داشت در هرنمازی در هردعائی در هروقت؛ نه در دنیای تنها، چرا که دنیا هرجور باشد می‏گذرد.

باز برای نصیحت عرض می‏کنم که توی این دنیا واللّه هیچ کرایه این نمی‏کند که کسی نفاق بکند، خدا می‏داند منافقین بسیار مردمان خری هستند که نفاق می‏کنند، ببین یهودی‌ها هیچ نفاق نمی‏کنند آیا کسی می‏کشدشان؟ نه، آیا کسی اذیتشان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۶ *»

می‏کند که چرا یهودی هستید؟ نه، کسی کارشان ندارد، رعیت پادشاه هستند هردینی می‏خواهند داشته باشند. دنیا واللّه به نفاق نمی‏ارزد، وضع این دنیا جوری است که اگر در دنیا بت‏پرست باشی واللّه کاریت ندارند، وهکذا صوفی باشی. رعیت پادشاه باش، هرمذهبی می‏خواهی داشته باش، فکر که می‏کنید می‏بینید که این دنیا هیچ کرایه نفاق نمی‏کند، حالا که این‏طور است پس نفاق نکنید، منافق به مسجد نیاید. هیچ این نفاق به کارتان نمی‏آید، خدا هم هیچ کاریتان ندارد، شب می‏شود روز می‏شود و هر کاری که میل داری و می‏خواهی می‏کنی. ببین اگر کفار و منافقین را خدا می‏گرفت و حالا مسامحه نمی‏کرد با آنها و جمیع اوضاع کفار را به باد می‏داد، حالا باید رفته باشند جمیعشان از این دنیا، در این دنیا نباشند، پس خدا آنها را مهلت داده انما نملی لهم لیزدادوا اثما.

پس به فکر خود بیفت، فکر کن یک امامی راستی‌راستی پیدا کن که کار دستش داری، یعنی در عالمی دیگر، اینجا امام هم نداشته باشی هیچ نقلی نیست، اینجا فحش هم به امیرالمؤمنین بدهی باز می‏گذرد، چرا که خارجيی چند دیدیم که گردنشان خیلی از شما گنده‏تر بود، خیلی سبیل‌هاشان را بیشتر از شما از بیخ می‏چیدند، خیلی از شما مقدس‌تر بودند، نماز شب می‏کردند، گریه و زاری و عبادت می‏کردند، و حالا هم هستند در سمت مکه خارجی‌ها که شب‌ها نماز می‏کنند در نمازشان گریه هم می‏کنند، لکن تو اگر ایمان داری باید بدانی که آنها افسق فسقه و اکفر کفره‏اند.

خلاصه، منظور این است که عمر دنیا بدانید هیچ کرایه نمی‏کند نفاق را، این منافقین بسیار مردمان احمق خری هستند که نفاق می‏کنند، احتیاج به نفاق هیچ نیست. کسی فحش هم به حضرت‌امیر بدهد کارش ندارند. یک ‌فکری بکن وقتی که می‏میری به کارت بیاید، ببین آنجا هم آیا این‏طور است؟ همین‏جور می‏گذرد کار؟ هردینی داشته باشی هرمذهبی داشته باشی کسی کارت نداشته باشد؟ نه، آنجا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳7 *»

این‏طور نیست، آنجا نه معینی داری نه غمخواری داری. فکر کن ببین اگر تمام عالم و خلق روزگار خویش و قومت باشند، همه طبیب باشند، آن‌وقتی که محتضر شدی اگر تمام خلق رفیق باشند دلسوز باشند نمی‏توانند چاره‌ای بکنند. پس یک ‌کاری بکن که آنجا که می‏روی چاره دردت بشود. پس یک امامی پیدا کن که در همین دنیا به کارت بیاید، در همین دعاهات به کار بیاید، در نمازهات به کار بیاید و قبول بشود به واسطه او، وقتی هم می‏میری به کارت بیاید. و آن‌وقت امام می‏خواهی که به عزرائیل حکم کند که به مدارا قبض روح تو را بکند، آنجا امام می‏خواهی که وقتی توی قبرت می‏گذارند همان‌جا ایستاده باشد و آنجا به نکیر و منکر حکم کند که به آسانی سؤال کنند، امام بر روی صراط واللّه همراه توست زیر بالت را می‏گیرد، تو را می‏گذراند مثل برق، در هرجای هولناکی او هادی است، صلوات‌اللّه علیهم‌اجمعین.

پس پیغمبر نذیر است، و برای هر قومی ایشان هادی هستند، امیرالمؤمنین هادی است. باز معنی هادی آن نیست که پیش مردم است، مردم معنی می‏کنند که راه را نشان بدهد و دیگر کاری نداشته باشد. نه، بلکه معنی هادی آن است که به منزل برساند، همه‌جا همراه باشد تا منزل. پس آن هادی که از جانب خداست همراه مؤمنین است، و باید این‏قدر اعتقاد داشته باشی، و اگر این‏قدر را هم نمی‏فهمی باز تنبلی مکن به فکر بیفت که بفهمی. مگو خوب اگر همراه من هست چه ضرور من اعتقاد کنم که همراه من است؟ پس می‏گویم اگر همراه کسانی هم که اعتقاد ندارند هست، او که به بهشت برود کلّ یهودی‌ها را باید ببرد به بهشت، کلّ نصاری را باید ببرد، کلّ گبرها را کلّ سنی‏ها را ببرد به بهشت، چرا که آنها اعتقاد ندارند که همراه است. پس مؤمنین را می‏برند. پس ایشانند هادی خلق، واللّه همراهند در دنیا حفظ می‏کنند تو را. می‏فرماید حضرت حجت انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء اگر ما شما را حفظ نکنیم این‌همه دشمنی که شما دارید یک‌ روز نمی‏گذارند شما زنده بمانید، این‌همه بلاها که در دنیا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۸ *»

هست یک ‌روز شما را آسوده نمی‏گذاشت. پس ایشان شبانند واللّه. راعیکم الذی استرعاه اللّه امر غنمه هو اعلم بمصالح غنمه. پس ان‏شاءاللّه سعی کنید که گوسفند ایشان باشید، و ایشان شبانند و شبان هر راهی که گرگ هست نمی‏برد گوسفندان را، هرجا علف نیست نمی‏برد گوسفندان را، بسا گوسفندان خودشان عقلشان نرسد که از چه راهی بروند، آنها را صاحب گوسفند می‏برد.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳۹ *»

مجلس بيستـم (پنجشنبه / 21 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و لغوکار نبود خلق را از برای فایده‏ای خلق فرمود، و فایده خلق را خودش می‏دانست، معلوم است که کسی دیگر خبر ندارد که از برای چه کرده خدا این کار را، خودش می‏دانست، تعلیم به بندگانش فرمود که برای چه خلق کردم. پس صریحاً فرموده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون ماارید منهم من رزق من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای اینکه مرا عبادت کنند. و معلوم است تا خدا را نشناسند نمی‏توانند عبادت کنند، تا تو کسی را نشناسی نمی‏توانی نوکریش را بکنی عبادتش را بکنی. عبادت به فارسی یعنی خدمت، یعنی نوکری. پس باید شناخت خدای خود را و خدمت کرد خدای خود را، ببین خدایی را که نمی‏توانی بشناسی البته خدمتش را هم نمی‏توانی بکنی، هر کس را بشناسی خدمتش را می‏توانی بکنی، و از برای همین آفریده خلق را که او را بشناسند و او را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۰ *»

عبادت کنند. ان‏شاءاللّه فکر کنید.

و چون‏که غالب غالب غالب مردم، و هی بشمار غالب غالب مردم خیال می‏کنند که خلق شده‏اند برای خوردن، خیال می‏کنند که این شکم را باید پر کرد و باید خالی کرد، کمتر کسی است که به یادش بیاید زنی هم می‏شود گرفت توی دنیا، دیگر بعد از آن کم‌کسی است که به یاد این بیاید که بزرگی هم می‏شود کرد توی دنیا. و این خیالی که کرده‏اند بدخیالی است. در احادیث فرمایش فرموده‏اند که هر کس همّت خود را صرف شکمش کند، قیمت آن همان است که از او بیرون می‏آید. یک‏خورده عبرت بگیرید، ببینید سرهم جمیع طلبمان و خیالمان و همّتمان این است که یک ‌چیزی خیلی خوبی پیدا کنیم خوشبو و معطّر و خوش‏طعم باشد، آن را ضایع کنیم، آن را بریزیم توی خیک، ساعتی دیگر نجاست بشود به طوری که اگر دستمان را به آن بزنیم باید بشوییم. غرض، همت غالب غالب مردم همین است که این خیک را پر کنند این خیک را خالی کنند، از این جهت که همّتشان این بوده این آیه را عمداً نازل کرده ماارید منهم من رزق من خلقشان نکردم که به من روزی بدهند، هر که را من بخواهم رزق بدهم می‏دهم، خودم قادرم، شما را خلق نکرده‏ام که رزق به کسی بدهید ان اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتین رزق‏دهنده کسی دیگر نیست، او است وحده لاشریک له، رازق او است، خالق او است، محیی او است، ممیت او است. پس خلق را از برای معرفت خود آفرید نه برای اینکه روزی طلب کنند.

و متذکرتان کردم که این معرفتی را که مردم دارند، معرفت نیست. می‏گویند این زمین و آسمان را یک ‌کسی ساخته، ماها را یک ‌کسی ساخته، آن اسمش خداست. و حالا که ساخته پس معلوم است که می‏توانسته که بسازد، پس قادر هم هست. و چون می‏دانسته که چطور بسازد، پس عالم هم هست. این‏طورها خیال می‏کنند. ظاهراً هم این حرف سر و صورتی دارد؛ لکن تو درست فکر بکن، فکر که کردی می‏بینی هیچ توش نیست، مثل خانه عنکبوت است، از دور که نگاه می‏کنی تاری دارد و چیزی به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۱ *»

نظر می‏آید، تا دست می‏زنی می‏بینی هیچ نبود هیچ به دست نمی‏آید. و یا واللّه مثل سرابی است که از دور که نگاه می‏کنی تمیز نمی‏دهی که آب است یا سراب است، بسا یقین کنی که آب است، وقتی پیش می‏روی می‏بینی هیچ نبود. حالا این دلیل‌ها را هم وقتی اول می‏شنوی خیال می‏کنی که دلیل است، وقتی دست می‏زنی می‏بینی هیچ نیست. مگو این چیزی است که همه مردم می‏گویند. همه مردم باطلند، اهل حق همیشه کم بوده‏اند. می‏فرماید در حدیثی المؤمن قلیل المؤمن قلیل المؤمن قلیل المؤمن اقلّ من الکبریت الاحمر مؤمن کم است، مؤمن کم است، مؤمن کم است، مؤمن کمتر از گوگرد احمر است. گوگرد احمر اکسیر است، دوائی است جوهری است می‏زنند به مس طلا می‏شود، می‏زنند به آهن طلا می‏شود. می‏فرمایند اکسیر را می‏بینی چقدر کم است، مؤمن از اکسیر کمتر است! حالا خیال مکن که همین‌که مردم همه می‏گویند راست می‏گویند، خیر، در قرآنی که خدا نازل کرده فکر کن، آن‌وقت بدان مردم نامربوط گفته‏اند.

پس این حرف که یک‌ کسی ما را خلق کرده آن‌کس خداست، بعینه مثل این است که این مسجد را فکر کنی یک ‌کسی ساخته. این یک ‌کسی ساخته، معرفت آن‌کس نشد. خیلی خوب، یک ‌کسی این آسمان و زمین را ساخته، حالا او را می‏شناسی؟ نه واللّه نمی‏شناسند مگر کسانی که محمد و آل‌محمد صلوات ‌الله علیهم ‌اجمعین را می‏شناسند. یک ‌کسی این مسجد را ساخته او را نمی‏شناسیم، نقلی نیست کاری هم دستش نداریم، هر کس هست خوب است. حالا این زمین و آسمان را یک ‌کسی ساخته، راست است، حق است، صدق است، آیا می‏شناسیش؟ ظهورش کجا است؟ کار هم دستش نداری؟ و البته در هر نَفَسی کار دستش داری.

پس بدانید دلیل معرفت خود را خدا خودش بهتر راه می‏برد، و خودش آن‌جوری که هست آن‏جور بیان کرده که اگر خدا را می‏خواهی بشناسی خدا نور آسمان و زمین است. و این نور آسمان و زمین مَثَلش مثل چراغدانی است که در آن چراغی باشد، و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۲ *»

بر روی آن چراغ فانوسی باشد، شیشه‏ای باشد، مردنگی باشد، و اینها در خانه‏هايی چند باشند که آن خانه‏ها رفیع‌الشأن باشند و ذکر خدا در آن خانه‏ها بشود، از در و دیوارش ذکر خدا می‏شنوی. و این خانه‏ها خانه‏های خشت و گلی نیستند، بلکه این خانه‏ها رفیع‌الشأن هستند و بلندند و ذکر خدا در آن خانه‏ها می‏شود. از درش از دیوارش، از زمینش از آسمانش صدای ذکر بلند است. و این خانه‏ها خانه‏های خشت و گلی نیستند، بلکه این خانه‏ها رجالی هستند رجالٌ لاتلهیهم تجارة رجالی هستند که بازی نداده ایشان را معامله‏ای، تجارتی، خریدی و فروشی، هیچ‌چیز ایشان را اعراض از خدا نداده، پس سرتاپای ایشان ذکر خدا شده پس جالسوا من یذکّرکم اللّه رؤیته باید مجالست کرد با آن جماعتی که شما را به یاد خدا بیاورند. و تا کسی از جایی خبر نداشته باشد کسی را به یاد آنجا نمی‏تواند بیندازد. پس بدانید معرفت آن رجال انسان را به یاد خدا می‏اندازد.

درست بابصیرت باشید که فضائل اینها است. مکرّر عرض کرده‏ام که ما فضائل می‏گوییم، لکن مردم خیال می‏کنند یعنی فضائل را اگر کسی گوش بدهد ثواب دارد، اگر گوش هم ندهد عذابش نمی‏کنند که چرا گوش ندادی. و من می‏خواهم عرض کنم که چنین نیست. فضائلی که ما می‏گوییم فضائلی است که اگر یاد گرفتی می‏شناسی امام خود را، و اگر شناختی او را می‏شناسی خدای خود را. و چنان فضائلی است که اگر یاد نگرفتی نمی‏شناسی امام خود را، و اگر نشناختی امام خود را نمی‏شناسی خدای خود را. و از این حرف‌ها که یک‌ کسی این خانه را ساخته نمی‏شناسی خدا را. از این است که هرچه پیشش التماس کنی هیچ‌کاری برایت نمی‏کند.

پس بدانید معرفت امام و معرفت ائمه‌طاهرین که می‏شنوید، آن معرفت نورانیتشان را باید به چنگ آورد، چرا که فکر کن ببین همین‏جور است که من عرض می‏کنم یا نه؟ به فکر بیفت و به قلب خود رجوع کن. پس فکر کنید ببینید این دوازده‌نفر را که اسم‌هاشان را قطار می‏کنی و می‏شماری علی، حسن، حسین تا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۳ *»

دوازده‌امام یا چهارده‌معصوم را که می‏شماری، ببین آیا در توی اسلام هیچ‏کس هست آنها را نشناسد؟ هیچ‏کس هست بگوید من این چهارده‌معصوم را نمی‏شناسم و نمی‏دانم محمد بزرگ آنها است و فاطمه دختر او است و علی داماد او است و حسن و حسین فرزندان فاطمه؟ و اهل اسلام هفتادوسه گروهند و همه اینها را می‏دانند.

و باز این حدیث را هفتادوسه فرقه روایت می‏کنند از پیغمبر که فرموده است که امت من هفتادوسه فرقه خواهند شد و هفتادودو فرقه آنها در آتش جهنم خواهند بود و یک فرقه آنها برحق است. و این هفتادوسه فرقه تمامشان این چهارده‌معصوم را به این شناختن‌های ظاهری می‏شناسند. اگر می‏گویی امامشان نمی‏دانند، می‏گویم کدامشان می‏گویند محبت آنها را کسی نباید داشته باشد؟ می‏گویی خوارج. مگر خوارج خود را مسلمان ندانند. در جمیع فرق اسلام محبت ایشان از دین است. آخر قرآن را که قبول دارند. در قرآن محبت ذوی‏القربی را خدا مزد رسالت پیغمبر قرار داده. هر کس قرآن را قبول دارد دوستی اهل‌بیت پیغمبر را می‏داند واجب است و باید داشته باشد و دوست می‏دارد. حالا چون قوم پیغمبرند دوستشان می‏دارند؟ محض خویش و قومی پیغمبر است؟ یا خیر، می‏دانند زاهد بوده‏اند عالم بوده‏اند عابد بوده‏اند متقی بوده‏اند، همه به این صفات آنها را قبول دارند. پس بدانید اینها نیست معرفت خدا، چرا که این اشخاصی که ظاهراً راه می‏رفتند می‏بینیم متغیّرند، اکل می‏کنند، شرب می‏کنند، نکاح می‏کنند، بیدار می‏شوند، خواب می‏روند، ناخوش می‏شوند، چاق می‌شوند، اینها چطور معرفتشان معرفت خداست؟ مگر خدا ناخوش می‌شود؟ مگر خدا خواب می‏رود؟ مگر خدا تغییر می‏کند؟ مگر خدا نکاح می‏کند؟ مگر خدا می‏میرد؟ فکر که می‏کنید می‏بینید چنین نیست.

پس بابصیرت باشید که ائمه شما نه همین لباس ظاهر است که جمیع سنّی‏ها و منّی‏ها و منافقین و کفّار آنها را همه دیدند:

جاهلا این نور علیینی است نه همین جسمی که تو می‏بینی است

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۴ *»

پس حجت خدا نه همین بدن ظاهری است. این بدن ظاهری، عبا و قباش است. این را درست کرده‏اند که تو بتوانی با ایشان حرف بزنی، آنچه در باطنشان است آن را باید گرفت، اصل خودشان همان باطنشان است، این ظاهرشان واللّه مثل عبا است، آن را می‏خواهند می‏اندازند، می‏خواهند می‏گیرند، می‏خواهند چهل‌تا می‏گیرند. چهل‌جا حضرت‌امیر7 میهمان شد، چهل‌تا گرفت بعد سی‌ونه تاش را خراب کرد یکیش را باقی گذارد. پس بدانید که نیست امیرالمؤمنین این شخص ظاهری. این‏که می‏میرد و سنّی‏ها هم می‏دیدند او را و منّی‏ها هم که می‏دیدند او را. این است که مردکه خر احمق چون این را امیرالمؤمنین می‏داند عصاش را می‏اندازد و می‏گوید که امیرالمؤمنین وقتی که مُرد، او هم مثل این عصا کاری از او نمی‏آید. ای احمق، مگر امیرالمؤمنین به مردن این بدن می‏میرد؟ حاشا، معاذاللّه.

پس نظر در قرآن بکنید ببینید خدا چه گفته، گوش به حرف‌های این مردم احمق ندهید. ببینید خدای شما می‏فرماید لاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل‌اللّه امواتاً بل احیاء یعنی البته گمان نکنید که کسانی که مقتول می‏شوند در راه خدا که ایشان مردگانند، بلکه ایشان زنده‏اند نزد پرورنده خود روزی می‏خورند. عند ربهم یرزقون، عباش مرده، مرده عباش که مرده. یک ‌عبا، دو عبا، ده ‌عبا، صد عبا، هرچه بخواهند خراب می‏کنند، عبا دخلی به خودشان ندارد. پس حقیقت ایشان را باید شناخت نه چیزی را که همه کفار شناختند، چیزی را که همه کفار شناختند امام نیست. معرفت آن معرفت امام نیست، معرفت آن معرفت خدا نیست. پس حقیقت ایشان آن نوری است که خدا آن را پیش از جمیع موجودات آفریده. پس هر کس ایشان را به این‏طور شناخت ایشان را شناخته، و هر که خیال کند ایشان نبودند غیر از این‌که تولد شدند و به دنیا آمدند و بعد از چندی از دنیا رفتند و مثل باقی مردم مردند، این امام نشناخته.

پس بدانید ایشان اول ماخلق‌اللّه هستند و پیش از جمیع موجودات خدا ایشان را خلق کرده، و جمیع مخلوقات را به واسطه ایشان خلق کرده و از نور مبارک ایشان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۵ *»

آفریده و همه را برای ایشان آفریده لولاک لماخلقت الافلاک خدا می‏فرماید اگر تو نبودی افلاک را می‏خواستم چه کنم؟ آسمان و زمین را می‏خواستم چه کنم؟ پس بدانید که خدا پیغمبر را خلق کرد و او را پادشاه آفرید، و پادشاه بی‏رعیت پادشاه نیست چنان‌که پیغمبر بی‏امت پیغمبر نیست. پس می‌فرماید من چون تو را پیغمبر آفریدم، امت می‌خواستی، امت برایت آفریدم. چون تو را سلطان آفریدم رعیت می‏خواستی، رعیت برات آفریدم. پس آن حقیقت ایشان آن نوری است که آن نور اول ماخلق‌اللّه است، که ایشان را خدا در آن مقام آفرید و هیچ خلقى را هنوز نیافریده بود، و جمیع صفات خود را و جمیع اسم‌های عظیمه خود را در ایشان گذارد، و جمیع آنچه می‏خواست به سایر خلق بدهد تمام را به ایشان عطا کرد. و آنچه ما در فضائل می‏گوییم بدانید جمیعش صفات ذاتی ایشان است و خدا آن را به ایشان داده، پس ایشان معرفتشان شد معرفت خدا.

قدری دقت کن در آن آیه تا خاطرجمع شوی، ببین خدا که می‏گوید خدا نور آسمان و زمین است، و مَثَل این نور چراغدانی است که در آن چراغی باشد که روی آن مردنگی باشد و اینها در خانه‏ها باشند، تا آنجا که می‏فرماید رجالٌ لاتلهیهم تجارة پس معرفت این رجال معرفت خداست، معامله با این رجال معامله با خداست، ایمان به ایشان ایمان به خداست. پس انکار ایشان انکار خداست، پس مخالفت ایشان مخالفت خداست، نشناختن ایشان نشناختن خداست. پس کسانی که ایشان را نشناختند و اسم خدایی می‏برند همان خاء و دال و الفی است که می‏گویند.

اما باز فکر کن ان‏شاءاللّه، سرّ اینکه خدا خود را ظاهر کرده به رجالی چند؛ فکر کن ببین چه عرض می‏کنم. و این حرف را اگر فکر کنی هیچ وحشت نمی‏کنی، می‏دانی تمام دین، همین‌هایی است که عرض می‏کنم. به جهت آنکه فکر که می‏کنی می‏بینی از پیش این خدا نیامده‏اند مگر پیغمبران، دیگر باقی این خلق خبر از خدا ندارند، از رضا و غضبش خبر ندارند. پس جای مخصوصی است که انبیاء از آنجا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۶ *»

آمده‏اند. پس انبیاء آمده‏اند از پیش او و سایر خلق نیامده‏اند از آنجا. اینها که آمده‏اند گفتند ما پیغمبر اوییم و از جانب او آمده‏ایم و شما خبر از آنجا ندارید. پس با زبان پیغمبران و به زبان پیغمبران با امت حرف زد. پس خدا با سریانی‏ها به زبان سریانی‏ها تکلم کرد، با عبرانی‏ها به زبان عبرانی تکلم کرد، با عرب‌ها به زبان عربی تکلم کرد، با عجم‌ها به زبان عجمی حرف زد. ماارسلنا من رسول الّا بلسان قومه پس انبیاء قولشان شد قول خدا، انبیاء لسان‌اللّهند. پس رضا و غضب خدا را ایشان می‏دانند، صفات خدا را ایشان به خلق خبر می‏دهند.

و از جمله صفات این خدای شما که صفت خیلی بزرگی است همین است که گفته انّی جاعلٌ فی الارض خلیفة من چنان خدایی هستم که خلیفه در زمین برای شما قرار می‏دهم. اگر بابصیرت باشی می‏دانی چه عرض می‏کنم، به شرطی که چرت نزنی خیال نکنی اینها یاسین است که می‏خوانم به گوش تو. پس ملتفت باش از جمله صفات بزرگ خدا این است که خود را به خلق به واسطه انبیاء شناسانیده و انبیاء را جلوه و ظهور خود قرار داده، دیدِ خود را دید ایشان قرار داده، شنیدِ خود را شنید ایشان قرار داده. چگونه نه و حال آنکه در خصوص مؤمنین فرمایش می‏فرماید در حدیث قدسی انما یتقرّب الیّ العبد بالنوافل حتی احبّه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها ان دعانی اجبته و ان سکت عنّی ابتدأته بنده مؤمن من، به جهت نافله‌گزاردن مقرب به من می‏شود، و این‏قدر مقرب می‏شود که من او را دوست می‏دارم، او را که دوست داشتم آن‌وقت من می‏شوم چشم بینای او و گوش شنوای او و دست توانای او، اگر می‏دهد من می‏دهم، اگر مى‌بیند من می‏بینم، اگر می‏شنود من می‏شنوم.

و این از جمله صفاتی است که جمیع صفاتی و اسمائی که از خدا شنیده‏ای؛ این‌قدرش را بدان و بعد برو فکر کن. آنچه که شنیده‏ای خدا عالم است خدا قادر است؛ دعای جوشن کبیر را البته تا آخر خوانده‏ای، این جوشن کبیر از اولش تا آخرش

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۷ *»

که بعضیش اسم‌های اعظم است و بعضی اسم‌های کوچک‌تر است، لکن این را بدان که این صفتی که خدا ظاهر می‏شود برای خلق به صورت انبیای خود، این است صفت خدای شما که نورش را در چراغی می‏گذارد، آن چراغ را در چراغدانی می‏گذارد، روی آن چراغْ شیشه می‏گذارد، اینها را در خانه‏ها می‏گذارد، تا اینکه آن خانه‏ها را رجال اسم می‏گذارد؛ این را بدان که این صفتش واللّه بزرگ‌ترین جمیع آن صفت‌ها است. این صفت را که شناختی تمام جوشن‌کبیر را برای هریک از این رجال می‏توانی بخوانی.

در بعضی جاها می‏فرماید از برای خدا نودونه اسم اعظم است. و اسم‌های اعظم خدا جوری است که هریک از آنها را تا روی جایی بگذاری هرطوری بخواهی می‏شود. اسم اعظم را می‏خواهی ببینی چه‌جور کارها از آن می‏آید؟ یکی از آن اسم‌های اعظم را آصف بن برخیا داشت. و این آصف وزیر سلیمان بود، سلیمان گفت می‏خواهم تخت بلقیس را یک ‌کسی بیاورد. در آن‌وقت برخاست جنی و گفت من می‏آرم آن را پیش از آنکه از جای خود حرکت کنی. بعد آصف گفت من می‏آرم آن را پیش از آنکه چشمت را به هم بزنی، و یک چشم‌برهم‌زدن تخت بلقیس را از شهر سبا آورد، و شش‌ماه راه بود. و می‏فرماید امام7 بخصوص در حدیثی برای ابوبصیر که آن‌کسی که خدا گفته قل کفیٰ باللّه شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم‌الکتاب ای پیغمبر بگو به مردم از برای شهادت من بس است خدا و آن‌کسی که علم کتاب پیشش است قل کفیٰ باللّه شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم‌الکتاب، می‏فرماید آن «مَن عنده»یی که علم کتاب پیشش است، او همه کتاب را می‏داند یا بعض کتاب را؟ راوی عرض می‏کند خدا و رسول بهتر می‏دانند. می‏فرماید معلوم است تمام علم کتاب پیش او است. می‏فرماید آن آیه آصف برخیا را خوانده‏ای که قال الذی عنده علم من الکتاب عرض می‏کند بلی. می‏فرماید آصف یک اسم اعظم پیشش بود و آن را خواند و از شش‌ماه راه تخت بلقیس را آورد، آیا می‏دانی آن اسم اعظم که پیش آصف بود نسبت به این اسم‌های اعظمی که در کل کتاب است چقدر است؟ عرض کرد خدا و رسول و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۸ *»

شما بهتر می‏دانید. فرمودند به قدر قطره‏ای که در دریا باشد. و قطره را نسبت به دریا بدهی، و مااقلّه! ببین چقدر کم است این قطره. آن‌وقت فرمودند حضرت استغفر اللّه من کثرة التحدید توبه می‏کنم از اینکه زیاد گفتم، پیش خدا توبه می‏کنم، یعنی کمتر از قطره نسبت به دریا است. حالا ببینید این علم کتاب چقدر است نسبت به آن اسم اعظمی که آصف می‏دانست.

از برای خدا نودونه اسم اعظم است و از این نودونه‌تا بیست‌وپنج‏تاش را آدم داشت، هفت هشت‌تایی را نوح داشت، هر پیغمبری چندتا داشت، قدریش را داشت. و جمیع این نودونه‌تا تمامش پیش ائمه‌طاهرین است صلوات‌الله علیهم‌اجمعین. حالا که مردم می‏شنوند تمام اسم‌های اعظم پیش ائمه است این اسم‌ها را خیال می‏کنند مثل یااللّه یارحمن یارحیم است، آن‌وقت می‏گویی اینها را که همه راه می‏برند. شما بدانید که این‏جور اسم‌ها را کسی حفظ داشته باشد نقلی نیست.

پس بدانید آن اسم‌های اعظم اسم‌های لفظی نیست، بلکه فکر که می‏کنید به دست می‏آرید، نمونه‏هاش را عرض کردم. وقت‏ها تنگ است و همت‏ها قاصر، آنچه را می‏گویم سر و دست و پایش را باید شکست، اگر کسی خیری درش باشد باید خودش بیاید و یاد بگیرد.

پس ملتفت باشید که اسم‌های خدا اسم‌های بی‏معنی نیست. تو این معنی را از کارهای خودت یاد بگیر، ببین حلوا آن چیزی است که دهان را شیرین می‏کند انسان آن را می‏خورد، نه حاء و لام و واو است که دهن را شیرین می‏کند. مردم دنیا در دنیا به حا و لام و واو مغرور نشده‏اند، حاء و لام و واو و الف دهن را شیرین نمی‏کند، حلوا اگر می‏خواهند می‏روند همه روغن و آرد و شیره می‏گیرند درست می‏کنند. هیچ‌جا اکتفا به لفظ تنها نمی‏کنند، هیچ‌وقت نشد که به اشتباه بگویند یاحلوا یاحلوا. یاحلوا را ده‌مرتبه بلند بگو از روی قلب تا خدا حلوات بدهد. اگر صددفعه هم بگویی نمی‏دهد، اگر هزاردفعه هم بگویی حاء است و لام است و واو، و گفتن این الفاظ دهن را شیرین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴۹ *»

نمی‏کند، به جهتی که معنی ندارد. آن‌که معنی دارد این است که الخبز اسم للمأکول.

عبرت بگیرید شما از تعریفی که حضرت‌صادق صلوات‌الله‌علیه برای هشام فرمودند، می‏فرماید یا هشام الخبز اسم للمأکول خاء و باء و زاء نان نیست، نان آنی است که می‏خورند و سیر می‏شوند. الماء اسم للمشروب آب آن است که سیراب می‏کند. هشام بعد از آنی‌که این را یاد گرفت مکرّر این را می‏گفت که بعد از این فرمایش حضرت، در توحید با احدی تکلم نکردم مگر اینکه بر او غالب شدم، و این به جهت این بود که خوب یاد گرفته بود.

حالا ملتفت باش، در کارهای دنیاییتان عبرت بگیرید و بدانید خدا همین‏جور مطالبه می‏کند از شما در روز قیامت. وقتی می‏گویی آب بیار بخورم آیا می‏روند الف و باء می‌آرند یا آب را می‏آرند که رفع تشنگی می‏کند؟ آتش بیار، آیا الف و تاء و شین را می‏آرند یا آن چیزی را می‏آرند که می‏سوزاند؟ آتش آن است که می‏سوزاند النار اسمٌ للمحرق الخبز اسمٌ للمأکول الماء اسمٌ للمشروب و هیچ میم و الف را نمی‏آرند عوض آب به کسی بدهند بیاشامد. حالا مردم روزگار در کارهای روزگار هر لفظی که می‏گویند معنی از آن اراده می‏کنند، آب می‏گویند معنی می‏خواهند، آن چیزی که رفع تشنگی می‏کند می‏خواهند، نان می‏گویند معنی می‏خواهند، آن چیزی که می‏خورند می‏خواهند، هیچ‌جا به لفظ تنها اکتفا نمی‏کنند. اما وقتی که به خدا می‏رسند هیچ معنی ندارد، نباید داشته باشد. دقت کنید فکر کنید ببینید امر چطور منقلب شده! می‏گویند ما اعتقاد به خدای عالم و قادر داریم. حالا که گفتند چه شد؟ خدا خاء و دال بود، قادر هم قاف و الف و دال و راء بود، عالم هم که عین و الف و لام و میم بود، دیگر چه داری؟ هیچ.

پس بدانید که این اسم‌های ظاهری اسمِ آن اسم‌های باطنی است. اسم تو می‏دانی کدام است؟ فکر کن حضرت‌امیر فرمایش می‏فرمایند صلوات‌الله و سلامه‌علیه که الاسم ما انبأ عن المسمّیٰ اسم آن چیزی است که خبر می‏دهد از مسمّیٰ. حالا ببین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۰ *»

تو وقتی می‏ایستی ایستاده خبر می‏دهد از تو، چه می‏گوید؟ سرتاپاش به زبان فصیحی بلیغی که همه‌کس می‏فهمد خبر می‏دهد از زید، به هرلغتی که هست هر صاحب‌چشمی می‏فهمد آن لغت را، می‏گوید منم ایستاده به جای زید، به جای صاحبم. پس ایستاده می‏گوید من به جای صاحبم ایستاده‏ام و من خبر از صاحب خودم می‏دهم، اگر قد او را می‏خواهی بیا قد مرا ببین، چشم او را می‏خواهی چشم مرا ببین، اگر ابروی او را می‏خواهی ببینی بیا ابروی مرا ببین. به همین‏طور زید وقتی می‏نشیند، نشسته خبر می‏دهد از صاحبش. و این نشسته و ایستاده دوتا هستند اما آن شخص یکی است.

پس بدانید که این‏جور اسم‌ها است که خدا دارد، اسمی که معنی دارد این است. تو که می‏خواهی از ایستاده خبر بدهی، الف و یاء و سین و تاء و الف و دال را می‏گویی که این اسم ایستاده است، و ایستاده اسم زید است. پس زید به اسم خودش معروف است میان مردم. هر کس خود را نشان داده به هر کس، این‏طور نشان داده و اسمش را تعلیم او کرده، و او اسمش را که خواند و اسمش را شناخت خودش را شناخت. پس ایستاده اسم آن شخص است و نشسته هم اسم آن شخص است، متحرک اسم آن شخص است ساکن اسم آن شخص است، برای آن شخص اسم‌ها بسیار است اما خودش یک ‌شخص است. پس آن ایستاده واقعاً یک ‌جوهری است در خارج نشسته.

ان‏شاءاللّه دقت که می‏کنی می‏یابی این را که خدا آن اسمش که گرم می‏کند آتش است. خود این چیست؟ پس قدری فکر کن آتش اسمی است از اسم‌های خدا. یک‏خورده فکر کن که توی راه بیفتی، که اقلاً بعضیتان یاد بگیرید و این حرف‌ها به هدر نرود. پس تو ببین خداست فاعل وحده لاشریک له، هیچ حولی هیچ قوه‏ای برای هیچ‏کس نیست مگر خداست خالق کلّ، و حول و قوه همه از او است. ببین آتش می‏سوزاند، این آتش اسم سوزاننده خداست، این اسم را هر کس دعوت کرد البته

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۱ *»

می‏تواند جایی را گرم کند، برمی‏دارد این اسم را می‏برد جایی می‏گذارد آنجا را می‏سوزاند. اما الف و تاء و شین را هرجا ببری گرم نمی‏کند. آتش اسم خداست در سوزانیدن. فکر کن تا مأنوس شوی، آب، الف و باء رفع عطش نمی‏کند، آب است که رفع عطش می‏کند و آن است اسم خدا، و خداست که رفع حاجت تو را می‏کند وحده لاشریک له، رازق تو است. حالا از جمله رزق تو غذاست و آب است، پس اینها اسم خدایند، و خداست که رفع احتیاج تو را می‏کند وحده لاشریک له، به اسم‌هاش می‏کند.

پس آب اسم خداست، اسمی است از اسم‌های خدا که رفع تشنگی تو را می‏کند، رفع احتیاج تو را می‏کند، حیات می‏دهد به صاحبان حیات و جعلنا من الماء کلّ شی‏ء حیّ. پس این آب اسم حیات است، خدا هر کس را که می‏خواهد زنده شود می‏چکاند آن آب را آنجا، تربیتش می‏کند زنده می‏شود. پس اسم «الحیّ» خدا آب است، اسم «المحیی» آب است، نقلی نیست، اسم‌های خدا توی ملک نوشته شده، خدا هزارویک نام دارد که توی جوشن‏کبیر است، معانیش هم توی ملک است و نوشته شده در ملک. ذات خدا نه ظاهر لفظ است نه معنی لفظ. پس معنی این اسم‌ها را بدانید توی ملک نوشته شده. همین‏طور که فکر می‏کنی می‏یابی که آفتاب اسم «المنیر» خداست، اسم «نور» خداست. و اللّه نور السموات و الارض یک ‌تفسیرش همین است.

پس خدا که می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است، فکر کن ببین چه‌جور نور آسمان و زمین است؟ خدا اسم نورش را بر پیشانی آفتاب نوشته، این آفتاب را اسم خود قرار داده، و این اسمْ روشن‌کننده زمین و آسمان است. کرسی اسم رفیع خداست، عرش اسم عظیم خداست. پس فکر که بکنید ان‏شاءاللّه می‏یابید این لفظ‌های ظاهری اگر معنی توش نباشد بی‏معنی است. پس بدانید که اسم‌های نودونه‌گانه خدا، تمام آن نودونه اسم اعظم پیش ائمه‌طاهرین سلام‌الله

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۲ *»

علیهم‌اجمعین است. حالا دیگر می‏فهمی چطور پیش ائمه‌طاهرین است. پس ایشان هستند واللّه اسم علیم خدا، اسم قدیر خدا. اسم قدیر، نه قاف و دال و یاء و راء. پس ایشانند واللّه تمام اسم‌های خدا، چرا که باقی دیگر فروع این علیم قدیر است. پس بدان تمام اسم‌ها پیش ایشان است.

پس اگرچه ایشان عددشان بسیار است لکن هر کدام صاحب تمام اسم‌های خدایند. پس خدا صفات خود را در وجود ایشان گذارد و ایشان را که نشان به مردم داد خود را تعریف کرد و گفت رجالٌ لاتلهیهم تجارة این است که معرفت ایشان به نورانیت معرفت خداست. معرفت نورانیت ایشان این است که تمام اسم‌ها و صفت‌هایی که خدا دارد تمام آن وصف‌ها را بر روی ایشان نقش کرده، همه آنها را بر سینه ایشان نوشته. آیاتی است که باز خبر می‏دهد که سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق زود باشد که ما نشان بدهیم به ایشان؛ به بعضی از مردم حالا هم نشان داده‏اند این آیات را در آسمان و زمین، و آن مردم آنهایی هستند که راستی‌راستی این بزرگواران را دیده‏اند و شناخته‏اند، از روی عادت نمی‏گویند دین دین تشیع است، به محض قول پدر و مادر نمی‏گویند بلکه دلیل دارند برهان دارند، آنها الآن هم می‏بینند آیات خدا را در آفاق در انفس، در آسمان و در زمین. اما از برای جمله مردم فرموده سنریهم آیاتنا زود باشد که نشان بدهیم آیات خودمان را و بیاید آن آیات عجل‌اللّه‌فرجه. و دعا باید کرد که زود بیاید و خدا زود نشان ما بدهد آن آیات را. و وقتی که ظاهر شد آن‌وقت نشان می‏دهد که من در آسمانم و تصرف در آسمان می‏کنم تا ببینی، در زمین تصرف می‏کنم، در شرق و غرب تصرف می‏کنم، در تمام آفاق تصرف می‏کنم، در تمام انفس تصرف می‏کنم. پس آیات خدا را بشناس.

معرفت نورانیت ایشان معرفتی است که بدانی ایشان در تمام آفاقند، ایشان در تمام انفسند، واللّه از چشم تو می‏بیند، از گوش تو می‏شنود، از دست تو حرکت می‏کند. به طوری که آن سبب اول وقتی حرکت می‏کند جمیع اشیاء به حرکت می‏آیند، وقتی او

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۳ *»

بخواهد ساکن کند، جمیع اشیاء ساکن می‏شوند، و بکم تحرّکت المتحرکات و سکنت السواکن در یکی از زیارات ایشان است. پس اگر امام خود را این‏جور می‏شناسی ان‏شاءاللّه، که جمیع حرکات در دست او است، جمیع سکون‌ها در دست او است؛ به شرطی که مثل این منّی‏ها نشوی که تا گفت کسی که جمیع حرکات در دست او است جمیع سکون‌ها در دست او است، جلدی نگویی مگر خدا هستند؟ نه خدا نیست، بنده خداست.

ملتفت باش، فرق است میانه خالق و میانه فاعل. تو فاعل کارهای خودت هستی اما حالا آیا شریک خدا شدی که فاعل کارهای خودت شدی؟ نه، نهایت او کارهای بزرگ می‏کند تو کارهای کوچک، تو سنگ یک‌ من را برمی‏داری، او زمین و آسمان را برمی‏دارد. حالا که چنین است تو در این برداشتن سنگ، در قوّت، هیچ شریک خدا نیستی و به حول و قوه خدا این سنگ را برمی‏داری. واللّه آنهایی هم که جمیع کاینات در تحت تصرفشان است هرجا را می‏خواهند حرکت می‏دهند، هرچه را می‏خواهند ساکنش می‏کنند، هیچ ساکنی نیست مگر آنکه ایشان ساکنش می‏کنند، هیچ متحرکی نیست مگر آنکه ایشان متحرکش می‏کنند، هیچ‌چیز از عرصه عدم به وجود نمی‏آید مگر به واسطه ایشان، قوّتشان خیلی است؛ با اینکه قوّتشان خیلی است مع‏ذلک خدا نیستند باز بندگانی هستند که لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشورا. مثل تو؛ تو خودت را اگر فکر کنی می‏بینی مالک جان خودت نیستی، جان تو را بخواهد بگیرد می‏گیرد. مالک چشم خودت نیستی اگر بخواهد کورت بکند می‏کند. مالک گوش خودت نیستی بخواهد کرت بکند می‏کند، اینها هم همین‏طور، آنها هم همین‏جور حرف‌ها با خدا می‏زنند می‏گویند لااملک لنفسی نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشورا و لا هیچ‌کار و هیچ‌چیز. و خدا خلقشان کرده، اما خلقی باشند که هیچ‌کار از آنها نیاید چنین خلقی را چرا امام اسمش می‏گذاری؟ خلق هیچ‌کاره هم خدا دارد، خلق هیچ‌کاره

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۴ *»

امام نیست. امام آن است که متصرف باشد، چنان‌که حضرت‌صادق سلام‌الله‌علیه فرمایش فرموده که خدا اجلّ و اعظم از این است که کسی را حجت کند بر جمیع ماسوای خودش و علم چیزی را از او پنهان کند و تصرف در چیزی را از او منع کند. چرا که تمام ماسوای خدا تکلیف دارند.

باز آیه قرآن را بخوان و ان من شی‏ء الّا یسبّح بحمده هیچ‌چیز نیست مگر آنکه تسبیح می‏کند خدا را، تسبیح‌کردن بندگی‌کردن و ذکرکردن است، پس همه‌چیز تسبیح خدا را می‏کنند لکن شما نمی‏فهمید تسبیح آنها را. سهل است شما تسبیح آنها را نفهمید، شما زبان هندی را هم راه نمی‏برید، زبان فرانسه را هم راه نمی‏برید. اشیاء تمامشان تسبیح خدا می‏کنند و خدا باید تعلیمشان کرده باشد. تو خودت بگو این را، تو که انسانی و اشرف مخلوقاتی بی‏واسطه پیغمبر نمی‏توانی چیزی بدانی، حیوانات البته به طریق اولیٰ نمی‏توانند، نباتات دیگر البته نمی‏توانند، جمادات البته نمی‏توانند.

پس بدان تمام آنچه خدا خلق کرده محتاجند به پیغمبر9، چرا که پیغمبر پیغمبر کلّ عالمین است چنان‌که خدا ربّ کلّ عالمین است. باید خدا را بگویی الحمدللّه ربّ‌العالمین، پیغمبر را هم بگویی پیغمبر تمام عالمین است. باید بخوانی این آیه را تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا در هرعالمی نذیرش پیغمبر است9، و تمام این عالمینی که پیغمبر پیغمبر آنها است، این پیغمبر همه‌جا وصی دارد و ائمه‌طاهرین سلام‌الله‌علیهم همه‌جا اوصیای او هستند. پس ایشان حجّتند بر اهل آسمان و زمین، حجّتند بر جن و انس.

همین‌جوری که تو نسبت به خودت می‏بینی علم ایشان چقدر بیش از تو است، ببین ملائکه نمی‏توانند کارهایی را که ائمه می‏کنند بکنند، جبرئیل نمی‏تواند، روح‏القدس نمی‏تواند. وقتی می‏روید پیش محمد و آل‌محمد صلوات‌الله علیهم‌اجمعین همان‌جوری که تو می‏روی پیش خدا و خود را عاجز می‏بینی، آنها هم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۵ *»

وقتی می‏روند پیش خدا همین‌جورند. پس همان‌جور که خدا خالق آسمان و زمین است می‏گویی شما امام آسمان و زمین هستید.

باری، تمام عالمین علم ایشان را بیشتر از علم خود می‏دانند و می‏یابند خود را مثل تو، تمام عالمین قدرت ایشان را بیش از قدرت خود می‏یابند. پس ایشانند متصرف در تمام مملکت، چرا که ایشان اول ماخلق‌اللّهند. خدا هرجا هر کاری می‏خواهد بکند، به تصرف ایشان می‏دهد آن کار را و می‏کنند، و مع‏ذلک ایشان خدا نیستند.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۶ *»

مجلس بيست‌ويکم (جمعه / 22 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای فایده‏ای آفریده و آن فایده را خودش می‏دانست چیست، و آن را اگر تعلیم خلق نکرده بود خلق خبر نداشتند، پس تعلیم کرد و فرمود ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من جن و انس را خلق نکردم مگر برای همین‌که مرا عبادت کنند. و بدانید ان‏شاء‌اللّه و اقلّاً اعتقادتان را درست کنید، اعمال درست نباشد یک‌وقتی آدم پشیمان می‏شود، طوری می‏شود توجه می‏کند، شفاعتی او را درمی‏یابد، چرا که فرع است، اگر مسامحه کنی یک‌طوری خواهد شد. لکن در اعتقادات این‏جور نیست، اگر مسامحه کنی از تو نخواهند گذشت و می‏گیرند. بدانید این کارهایی که مردم هستند درش و ما هستیم در آن، اینها را هیچ خدا نگفته. جمله مردم همه همّتشان این است که یک‌ چیزی پیدا کنند و بخورند، تمام خلق الّا قلیل همّشان همین است، قیمتش هم آن است که گفته‏اند. در حدیث

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۷ *»

می‏فرماید پیش خدا هر کس همّش شکمش است قیمتش آن است که از شکم بیرون می‏رود. هیچ نساخته خدا این خلق را که این شکم را پر گُه کنند، هیچ نساخته که روزی به کسی بدهند، ماارید منهم من رزق.

عبرت بگیرید، از بس اتفاق و همّت خلق را خدا دید بر همین و می‏شناخت آنها را الایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر؟ دید همّتشان همین شکمشان است، خواست تنبیهشان کند گفت ماارید منهم من رزق و ماارید ان‌یطعمون من هیچ رزقی نخواسته‏ام از ایشان، نه برای خودشان نه برای غیر که رزقی به کسی بدهند. و یک ‌عمر دارند فضولی می‏کنند. حالا اقلّاً بدان فضولی می‏کنی، تا آنکه بلکه یک‌وقتی خجالت بکشی دست برداری از این کارها. پس از جهتی که اتفاق مردم بر همین بود که روزی تحصیل کنند و صرف کنند و همچو خیال می‏کردند که برای همین خلق شده‏اند، خدا هم بخصوصه ردّشان کرد و فرمود ماارید منهم من رزق و ماارید ان‌یطعمون ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتین.

خدا همین‌جوری که خالق است، رازق است. ببینید اگر تمام جن و انس پشت به پشت یکدیگر بگذارند که یک پشه بسازند نمی‏توانند، معلوم است خالق نیستند. این را خیلی خوب می‏فهمید که اگر همه مردم پشت به پشت یکدیگر بگذارند نمی‏توانند انسانی بسازند، انسان که نمی‏توانند بسازند سهل است، حیوانی نمی‏توانند بسازند، همین‌طور واللّه نمی‏توانند رزق به کسی بدهند، لکن این گول می‏زند آدم را. خلق‌کردن را می‏داند که نمی‏تواند، لکن رزق را شیطان گول می‏زند خیال می‏کند می‏تواند تحصیل کند، و این اشتباه است، واللّه همین‌طوری که ‌خداست خالق وحده لاشریک له، همین‌طور خداست رازق وحده لاشریک له، رزق را هیچ‌کس نمی‏تواند زیاد کند هیچ‏کس نمی‏تواند کم کند، خداست هرچه را خواسته برسد می‏رسد اگرچه تمام عالم نخواسته باشند، مثل خلق‌کردنش. چیزی را که نخواسته به کسی بدهد، اگر تمام خلق پشت به پشت یکدیگر بگذارند نمی‏توانند آن را تحصیل کنند. و سعی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۸ *»

کنید اقلاً ان‌شاءاللّه اعتقادتان همین باشد.

پس بدانید و یقین داشته باشید که از برای تحصیل دنیا خلق نشده‏اید مطلقا، و خلقت ما از برای همین است که خدا را بپرستیم ان‌شاءاللّه. و عرض کردم تا نشناسی خدا را نمی‏توانی بپرستی خدا را. و مغرور نکند شما را که همه مردم خدا را شناخته‏اند و همه مردم خدا را می‏پرستند. هیچ‌کدام نشناخته‏اند و هیچ‌کدام نپرستیده‏اند خدا را مگر کسانی که از راهش داخل شده باشند. و منحصر است این معرفت به اهل‌حق. هیچ‌کس دیگر خبر ندارد از این حرف‌ها. این مردم را می‏بینی نماز می‏کنند روزه می‏گیرند، سنّی‌ها هم نماز می‏کنند روزه می‏گیرند، تو می‏دانی که اهل باطلند، خیال مکن نماز می‏کنند، واللّه نمازشان مثل زنا می‏ماند. همچنین خیال مکن روزه می‏گیرند واللّه روزه‏شان مثل دزدی است. چرا؟ راهش این است که بنای مردم نیست از روی تحقیق دین و مذهبی بگیرند، هرطفلی میان طایفه‏ای متولد شد هر زبانی به او تعلیم کردند یاد می‏گیرد، هر کاری هم یادش بدهند یاد می‏گیرد. اگر دید آنها مهر می‏گذارند و نماز می‏کنند او هم مهر می‏گذارد و نماز می‏کند، سنّی است نماز می‏کند، منّی است نماز می‏کند. هرطفلی متولد شد میان یهودی‌ها زبان یهودی‌ها را یاد می‏گیرد کارهای یهودی‌ها را یاد می‌گیرد، تعلیمش می‏کنند که آن‌کسی که بزرگ مسلمان‌ها است باید لعنش کرد، بسا لعن پیغمبر هم می‏کند تا بزرگ می‏شود. همین‌جوری که شما لعن می‏کنید مخالفین دین خود را، آنها هم لعن می‏کنند پیغمبر را، و ببین هیچ آتش هم نگرفته‏اند. لکن خیلی از مردم خیال می‏کنند هر که پیغمبر آخرالزمان را بی‏ادبی کند آتش می‏گیرد، نه‌خیر، هیچ یهودی‏ها هم آتش نمی‏گیرند. آتش می‏گیرد اما جای دیگر، اما توی دنیا آتش نمی‏گیرند، و خدا بناش نیست که تا هر کس بد گفت جلدی آتش بزند او را انما نملی لهم لیزدادوا اثما.

مردم یک‌دنگی می‏کوبند اما هیچ خدا نشناخته‏اند، روزه هم می‏گیرند حالا، اما مردمان خیلی خری هستند. سنّی‏ها مگر روزه نمی‏گیرند؟ خیر، بیش از شما روزه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵۹ *»

می‏گیرند، بیش از شما شب‌زنده‏داری می‏کنند به خیال خودشان، بیش از شما گریه می‏کنند، و تو می‏دانی که اهل باطلند.

باری، مغرور نکند شما را که در یک‌ طریقه‏ای هستی و اضطراب نداری و اطمینان داری. ببین توی هرطایفه‏ای که بروی آن کارهایی که می‏کنند مطمئنّند و اضطراب ندارند. تو که نماز نکنی دستپاچه می‏شوی مضطرب می‏شوی، یهودی هم اگر یک‌وقتی نماز خودش را نکند مضطرب است. همان‌جوری که اگر تو لعن به آنها کنی آرام می‏گیری، همان‏طور یهودی اگر یک‌وقتی لعن نکند به رؤسای اسلام آرام نمی‏گیرد، پس لعن می‏کند پیغمبر را و آتش هم نمی‏گیرد، و همین‏طور هست تا توی جهنم برود بسوزد.

این‏جور دین و مذهب که پدران و مادران چنین کردند ما نیز چنین کردیم دلیل نیست، پدران ما بلکه نفهمیدند. دلیل می‏خواهیم و برهان، از روی دلیل باید مذهب اخذ کرد. خدا در چندجای قرآن سرزنش می‏کند کفّار را که گفتند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون پس بدانید که هر کس خدا را نشناخت، این را بدان که نمی‏تواند عبادت کند خدا را. چرا؟ خودت فکر کن ببین این حرف دروغ است یا راست است؟ ببین کسی را که تو او را هیچ نمی‏شناسی آیا می‏توانی خدمت کنی او را؟ آیا می‏توانی کاری بکنی که از تو راضی باشد یا از تو نرنجد؟ نمی‏شناسیش، نمی‏توانی نوکری او را بکنی. نوکر تا آقاش را نشناسد نمی‏تواند نوکری بکند. آقاش را که شناخت می‏رود خدمت آقاش را می‏کند، آن‌وقت آقا به او می‏گوید برو آب بیار اما سبو را مشکن، او هم اطاعت می‏کند. حالا خدای نشناخته را چطور می‏توانی آب براش بیاری و سبوش را نشکنی؟ حالا مردم خیال می‏کنند که آب می‏آرند، نه اینها همان عادت‌ها است، یک‌وقتی یک ‌جاییش به حق می‏رسد. یهودی‌ها هم از روز اول که باطل نبودند، زمان حضرت موسی آنها اهل حق بودند، لکن کم‏کم یادشان رفت، دلیل و برهان این شد که گفتند پدران ما چنین گفتند. به این جهت وقتی عیسی آمد و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۰ *»

معجزات آورد دلیل و برهان آورد او را وازدند، آنهایی‏شان که از روی بصیرت گرفتند، آنها اهل دین شدند.

پس یک‌وقتی این قواعد و قوانین که در میان تمام مردم هست، این ناموس‌ها یک‌وقتی حق بوده، اما نبیِ بعد آمد اینها را برداشت، دیگر اینها گفتند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون نبیِ بعد آمد قوانین دیگر آورد، آنها را که گرفتند مؤمن شدند. باز پیغمبر بعد آمد، مثلاً محمّد آمد9 قواعدی دیگر آورد آنها را که گرفتند مؤمن شدند. پس این قواعد و قوانینی که هست در میان و خود را می‏بینی به قواعد اسلام عمل می‏کنی، مغرور مشو که به قواعد اسلام عمل می‏کنی و در قبرستان مسلمانان دفن می‏شوی، اما آن‌طرف که رفتی می‏پرسند که خدای تو کیست؟ می‏گویی رب العالمین. می‏گویند به چه دلیل؟ اگر دلیل آوردی، برهان داری، قبول می‏کنند. ظلم که نمی‏کنند. اگر می‏گویی مردم می‏گفتند قبول نمی‏کنند، می‏گویند بلکه میان یهودی‌ها متولد شده بودی و آن‌وقت همان‌طوری که یهودی‌ها می‏گفتند می‏گفتی. پس اگر دلیل نداری قبول نمی‏کنند گرز می‏زنند به کلّه آدم، به طوری که قبرش پر از آتش می‏شود، تا روز قیامت که می‏شود مى‌برندش توی جهنم اصلی. دیگر بسا آنجا سؤال می‏کنند که پیغمبر تو کیست؟ می‏گوید محمد9. اگر دلیلی داری برهانی داری قبول می‏کنند، اگر دلیل و برهان نداری و دلیلت همه همین است که همه مردم می‏گفتند، بدان قبول نمی‏کنند. بلکه توی یهودی‌ها متولد شده بودی، آنها می‏گفتند باطل است این دین، تو هم همین‏طور می‏گفتی. باز آنجا یک‌ گرزی به سر آدم می‏زنند و عذابش می‏کنند تا روز قیامت، آن‌وقت می‏برندش توی جهنم اصلی عذابش می‏کنند.

باری، مطلب این بود که اعتقادتان را درست کنید باید اعتقاد این باشد که هر کس خدا را نشناخته نمی‏تواند خدا را بپرستد. پس اینی که می‏ایستد و نماز می‏کند و نمی‏شناسد خدا را، این پرستش نیست، این صورت نماز است. مثل نماز بی‏وضو

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۱ *»

است. تقلید نماز را درآورده. کسی نیت نماز را نکند، نیت ریا کند، نماز نکرده اما تقلید نماز را درآورده.

حالا ان‌شاءاللّه بابصیرت باشید، هر کس خدا را نشناخت بدانید عبادت خدا را نمی‏تواند بکند. و خدا را از آن راهی که خود را شناسانیده بایدش شناخت نه از آن راهی که خودت خیال می‏کنی. اگر خیال کنی و هوای خود را خدا اسم بگذاری، خدا قبول نمی‏کند، چنان‌که یهودی‌ها هم خیال می‏کنند خدایی دارند و خدا از ایشان قبول نمی‏کند. و می‏بینی که نازل می‏کند به پیغمبر که قل یاایّها الکافرون لااعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد. پس بدانید آنچه را یهودی می‏پرستد خدا نیست، اگرچه خدا اسم بگذارد و بگوید خدا را می‏پرستم. نصاری آن کارهایی که می‏کنند اسمش را برای خدا می‏گذارند لکن خدا نمی‏پرستند، به جهتی که کافرند و خدا فرموده قل یاایّها الکافرون لااعبد ما تعبدون.

پس مادامی که خدا را نشناخته‏ای نمی‏توانی عبادت کنی او را. فکر کن ببین خدا خودش را چه‌جور شناسانیده؟ شما هم همان‏جور او را بپرستید، نه اینکه خیالی بتراشید اسمش را خدا بگذارید، هوایی را عبادت کنی، پیش خیال خود سر به سجده بگذاری، این خدا نیست هوای تو است خیال تو است، کاری از او نمی‏آید. بسا خبر از تو هم ندارد، اگر خبر هم بشود نمی‏تواند اجابت کند، کاری از او نمی‏آید. آنی‌که خداست آن‌کسی است که قوت و قدرت دارد، هرچه بخواهد بتواند بکند. خدایی است که واللّه خود را از راه مخصوص به تو شناسانیده چنان‏که در این آیه فرموده اللّه نور السموات و الارض اللّه همچو جوری است که نور آسمان و زمین است مثل نوره مثلش یعنی صفتش، طرز و طورش کمشکوة فیها مصباح مانند مشکاتی است مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد المصباح فی زجاجة که بر روی آن چراغ زجاجه‏ای باشد، شیشه‏ای باشد که آنها هم در خانه‏هایی چند باشند که آن خانه‏ها از خشت و گل نباشند، رجالی باشند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه بازی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۲ *»

نمی‏دهد آنها را تجارتی و معامله‏ای از یاد خدا.

ببینید چقدر مفصل خودش را شناسانیده. و ببینید چقدر مفسِّرین بویی از تفسیر این آیه نبرده‏اند، تمامشان غافل شده‏اند، و این به جهت این است که خدا منافقین و اهل باطل را پرده بر چشمشان گذارده و بر گوششان، و مهر بر دلشان زده که نفهمند. ببینید آیه نور را همه سنّی‏ها می‏خوانند همه منّی‏ها می‏خوانند و نمی‏دانند معنیش چه‌چیز است، حالا من می‏خواهم توی معنیتان بیندازم، و شما هنوز برنخورده‏اید.

پس اگر آن‌طوری که خدا خود را شناسانیده او را بشناسید او را شناخته‏اید. می‏فرماید این نور طور و طرزش این است که تعلق می‏گیرد به چراغی که دور آن چراغ را فانوسی گرفته باشد، این فانوس در فانوس دیگر باشد در چراغدانی باشد، و آنها در خانه‏هایی نصب کرده شده باشد، و این خانه‏ها هیچ‌جاش کدورتی ندارد، نوری بر روی نور است، یک‌طوری است آن چراغدان و مشکاتش که اگر هیچ چراغ توش نباشد هیچ شیشه توش نباشد، روشن می‏کند اتاق را. آن شیشه هم همچو شیشه‏ای است که کأنّها کوکبٌ درّیّ آن شیشه خودش کوکب درّی است، درخشان است، اگرچه چراغ در آن نباشد، آن چراغ هم روشن است، و نزدیک است روغن او خودبه‌خود دربگیرد اگرچه آتش آن نور به او نرسد.

حالا چیزی که هست این است که آن چراغ که می‏آید نور مردنگی زیاد می‏شود، نورش وقتی می‏افتد توی چراغدان زیاد می‏شود نورش، نوری بر نوری می‏شود. پس بدان که عمداً گفته‏اند نورٌ علی نور بلکه ان‌شاءاللّه پی ببری ملتفت شوی و بدانی که چراغ‌های ما نوری است بر ظلمت. روغن اولش بخار است بعد دود می‏شود، بعد آتش در دود درمی‏گیرد. مادامی که رطوبتِ رابطه هست، آتشْ در گرفته در بخاری که دود شده. از آن سر شعله که رطوبتش تمام شد هی دود است که از سر شعله بالا می‏رود و از اطراف چراغ می‏ریزد، نهایت به چشم نمی‏آید، بعضیش می‏رود به سقف، بعضیش از

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۳ *»

اطراف می‏ریزد. پس چراغ‌های دنیایی نور است مخلوط با ظلمت، ناری است بر روی دود نشسته. آن چراغ این‏طور نیست، آن چراغ نوری است بر روی نور، نورٌ علی نور هیچ ظلمتی در آنجا به هیچ وجه من الوجوه راهبر نیست. و اینها خانه‏های خشت و گلی نیستند بلکه رجالی هستند رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه. حالا ان‌شاءاللّه یک‏خورده متنبّه باش. پس هر کس شناخت این رجال را که خدا تعریفشان کرده به نورانیت، خدا را شناخته.

دیگر ملتفت باش ان‌شاءاللّه، باز این رجال جهاتی چند دارند، بعضی از جهاتْ معروفِ همه‌کس است. و دیگر معلوم است که این رجال کیانند، پیغمبرند و ائمه‌طاهرین هستند صلوات‌الله‌علیهم، چنان‏که در اخبار در خیلی جاها همین‌جورها تفسیر کرده‏اند. این رجال نوعاً دوجهت دارند یک جهتشان هست که جمیع کفار و منافقین و خارجی و سنّی و منّی شاخته‏اند ایشان را، علی پسر کی بود؟ پسر ابوطالب بود، حسن پسر کی بود؟ پسر علی بن ابی‏طالب، حسین پسر کی بود؟ پسر علی بن ابی‏طالب، وهکذا باقیشان را. حالا آیا تو خیال می‏کنی که خارجی‏ها نمی‏دانند این را؟ آیا می‏گویی سنّی‏ها نمی‏دانند این را؟ نه چنین است، و ائمه را تماماً می‏شناسند همه سنّی‏ها.

قطع نظر از آن خارجی‌ها که سنّی‏ها هم قبولشان ندارند و لعنشان می‏کنند، «غایةالمرام» را بردار ببین فارسی هم کرده‏اند، ببین هرقدر تعریف دارند در احادیث شیعه، همان‌قدرها بلکه بیشتر در احادیث سنّی تعریف کرده‏اند. بلکه به لفظ «امام» هم اسم می‏برند امام‌حسن امام‌حسین، به اسم امام هم آنها را اسم می‏برند، جمیع آنها را اهل‌بیت پیغمبر و ذوی‏القربای پیغمبر می‏دانند. و محبت ذوی‏القربی صریح قرآن است که اگر بگویند ایشان را دوست نمی‏داریم سنّی هم نمی‏توانند باشند. می‏گویند ما دوست می‏داریم اینها را، و دوست می‏دارند. حالا که دوستشان می‏دارند آیا عالم نمی‏دانند؟ نمی‏دیدند که حضرت‌صادق سلام‌الله‌علیه مجلس درس داشت؟ خیلی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۴ *»

از سنّی‌ها می‏رفتند در مجلس درس حاضر می‏شدند. ابوحنیفه پیش حضرت‌صادق درس می‏خواند. پس بدانید که اینها را عالم هم می‏دانند. چگونه عالم نمی‏دانند؟ اقلاً راویان که می‏دانند، اقلاً علمای دین شیعه که می‏دانند، ایشان را عبّاد که می‏دانند، زهّاد که می‏دانند، ایشان را تارک دنیا و راغب به آخرت می‏دانند.

پس بدانید که این چیزها معرفت ایشان نیست، چرا که سنّی‌ها اینها را قبول دارند و معرفت ایشان را هم ندارند. بلکه این‏قدر معرفت را از برای ائمه‌طاهرین سلام‌الله‌علیهم اهل تواریخ یهودی‌ها و نصاری همه می‏دانند، و آنها می‏دانند که ايشان اولاد پیغمبر بوده‏اند. البته کسی که اهل حلّ و عقد شد اینها را می‏داند که ایشان مردمان عالمی بودند، می‏داند جواب از سؤالات می‏دادند، علماء بودند، حکماء بودند. پس اینها را یهودی‌ها قبول دارند که ایشان علیم بودند حکیم بودند. کفّار می‏دیدند که نماز می‏کردند، روزه می‏گرفتند، عبادت می‏کردند، اینها را کفّار هم می‏دیدند. پس بدانید این‏جور معرفت معرفت امام نیست، چرا که امام فخررازی را هم مردم امام می‏دانند و برای او هم یک‏پاره تعریف‌ها می‏کردند و می‏کنند. پس مغرور مشو که من دوازده‌امام راه می‏برم، سنّی‌ها هم راه می‏برند، یهودی‌ها و نصاری هم تاریخ‌نویس‌هاشان راه می‏برند، عابد بودند زاهد بودند، اینها را همه‌کس راه می‏برد.

پس ملتفت باش و بدان که معرفت ایشان معرفت نورانیتشان است. و بدانید معرفت نورانیتشان را نمی‏تواند کسی یاد بگیرد مگر کسی که مؤمن باشد، به غیر از مؤمن هیچ‏کس متحمل نیست و یاد نمی‏گیرد، برای غیرمؤمن هم نمی‏گویند. و این معرفت همان معرفتی است که حضرت‌امیر صلوات‌الله‌علیه به سلمان و اباذر فرمایش می‏کردند، می‏فرمایند یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی ای سلمان و ای اباذر، معرفت من به نورانیت؛ و نورانیتش همین آیه نور است، همین نورانیتی که خدا توی آیه نور گذارده و آن رجال را تسلیم و تحویل کرده. ملتفت باش، می‏فرماید معرفت من به نورانیت معرفت خدای عزوجل

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۵ *»

است و معرفت خدای عزوجل معرفت من است به نورانیت. معرفت خدا این است که خدا عالم است به کلّ اشیاء، پس باید بدانی که امیرالمؤمنین عالم است به کلّ اشیاء. خدا قادر است بر همه کارها، باید بدانی علی قادر است بر همه کارها.

قدری ملتفت باش دل بده ان‌شاءاللّه وحشت هم نمی‏کنی، مگو اگر خدا عالم است به کلّ اشیائی که در ملک است و قادر است بر جمیع آنچه بخواهد و علی هم همچنین است، پس علی هم خداست. نه، علی خدا نیست. چرا که علم علی را خدا تعلیمش کرده و علم خدا را به خدا کسی تعلیم نکرده. این علمی که از جانب خدا و پیغمبران آمده و به تو رسیده این از جانب خداست، و حالا که تو این علم را می‏دانی به قدری که می‏دانی آیا تو با خدا مساوی شدی؟ نه. اگر خدا این علم را به تو عطا نمی‏فرمود هیچ علم نداشتی. کسی دیگر را بیشتر تعلیم کرده، یک ‌کسی دیگر را بیشتر و بیشتر و بیشتر، تا یک ‌کسی که همه‌چیز را می‏داند. و او هیچ خدا هم نیست، چرا که خدا هیچ محتاج به تعلیم نیست و این محتاج به تعلیم است. پس تمام علم خدا را حضرت‌امیر دارد، به جهتی که او را که می‏شناسی و خطاب به او می‏کنی و می‏گویی تو تمام علوم را دارا هستی. پس این شد آیت خدا، آیتی که می‏نمایاند تمام علم خدا را. همچنین قدرتی که خدا دارد بر تمام خلق، و حضرت‌امیر هم قدرت دارد بر تمام خلق، و این دو مثل هم نیست. فرق بسیار است میان آنکه کسی کاری بکند و کسی خلقی بکند. و کم‌کسی است که تمیز بدهد اینها را. از این جهت است که یک‏پاره از منّی‏ها پاپی ماها می‏شوند، و شاید این‏جور حرف‌ها را شنیده‏اند.

پس عرض می‏کنم که کارکُن در ملک خدا هست، همه اهل مملکت کارکُنند، اما هیچ‌کدام خالق نیستند. تو کار خودت را آیا نمی‏کنی؟ خودت می‏کنی، البته همه فاعلین کارهای خودشان را خودشان می‏کنند. همه ذرات موجودات هر کدام یک‌اثری یک ‌فعلی دارند، هر کدام یک ‌کاری می‏توانند بکنند و می‏کنند، و هیچ‌کدام هم خالق نیستند. پس کارکن غیر از خداست غیر از خالق است. تو کارهای خودت را می‏توانی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۶ *»

بکنی. اگر پهلوانی باشد قوتش بیشتر از تو باشد او هم کارهای خودش را می‏کند، یک پهلوانی دیگر باشد قوتش از او هم زیادتر باشد او هم کارهای خودش را می‌کند، به همین‏طور هی پیدا می‏شود کسی که قوتش بیشتر از دیگری است، و هی بیشتر و بیشتر می‏شود تا اینکه می‏رسد به آن گاوی که هفت‌طبقه زمین روی شاخ او است. معلوم است که این قوت خیلی دارد، به جهت آنکه این‌همه زمین را برداشته، حالا که این‌همه قوت دارد خداست؟ خیر، گاوِ خداست، گاو است خدا نیست. زورش هم خیلی است. این عرش به این عظمت را که خدا خلق کرده تمامش را این هشت‌ملک بر می‏دارند، هشت‌نفر ملک بیشتر نیستند که عرش را برداشته‏اند، آیا حالا خدا شدند؟ آیا هشت‌تا خدا شدند اینها؟ نه، اینها زور دارند و این زور را خدا به ایشان داده عرش را هم برداشته‏اند، خدا هم نیستند.

پس کارکن غیر از خالق است، کارکن‏ها خودشان فاعلند و فعلشان غیر از خودشان است، و خدا می‏فرماید اللّه خلقکم و ما تعملون خدا خالق قرص آفتاب است و خالق پرتو آفتاب، اگرچه پرتو آفتاب بسته به آفتاب است. و نور چراغ اثر چراغ است، اما چراغ فاعل نورش است نه خالق نورش. و اینهایی که عرض می‏کنم چیزهایی است که من سراغ ندارم کسی را که فرق گذاشته باشد مگر مشایخ ما رضوان‌اللّه‌علیهم.

حالا بسا وقتی ما می‏گوییم که حضرت‌امیر همه‌کار می‏تواند بکند، می‏آیند می‏نشینند خیال می‏کنند که اینها حضرت‌امیر را خدا می‏دانند. حاشا، خداست خالق وحده لا شریک له، هیچ‌خالقی غیر از او نیست، از محمدبن‌عبداللّه9 که اشرف خلق و اعظم خلق و اول خلق است تا آخر مخلوقات هیچ‏کس خالق نیست هیچ‏کس رازق نیست، خداست خالق وحده لا شریک له، خداست رازق وحده لاشریک له. اما حالا که خدا خالق است، ما باید بجنبیم، این جنبیدن را هم خدا خلق می‏کند هو المالک لما ملّکهم و القادر علی ما اقدرهم علیه هرچیزی را اثری براش خلق کرده، کار تو را هم در دست تو خلق کرده، نور چراغ را خلق کرده اما در دست

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۷ *»

چراغ خلق کرده آن را اثر چراغ قرار داده، تمام چیزهاش به چراغ بسته است، واقعاً از خارج چراغ بخواهی این نور را حرکت بدهی اگر از تمام عالم باد بیاید بخواهد نور چراغ را بردارد یک سرسوزن جابجا کند زورش نمی‏رسد، تمام ملائکه‌ای که هستند با آن قوت‌ها که شنیده‏ای جمع شوند و بخواهند نور چراغ را یک سر مویی حرکت بدهند زورشان نمی‏رسد، الّا اینکه از راهش برآیند. همین‌که یک سیخی یک سوزنی یک چوبی به چراغ زدی یک‏ جور تصرفی در چراغ کردی در نورش اثر می‏کند. به همین‏طور اگر تمام عالم جمع شوند که نور چراغ را خاموش کنند نمی‏توانند مگر چراغ را خاموش کنند. پس این نور را کسی نمی‏تواند ضعیف کند بدون ضعیف‌کردن چراغ، یا قوی کند بدون قوی‌کردن چراغ، مگر خود چراغ ضعیف شود یا قوی شود. باز خود این نورِ چراغ خالقش خداست وحده لا شریک له. خدا همان‌جوری که چراغ خلق کرده نور چراغ را خلق کرده.

حالا همین‏طور بدانید که تمام علم خدا پیش انبیاء است و پیش ائمه‌هدیٰ صلوات‌الله‌علیهم است. مگو پس فرق چیست؟ بله، از راهی فرق نیست. از آن راهی که بخواهی سؤال کنی از خدا و هی علم یاد بگیری هیچ فرق نیست، یا اینکه از امیرالمؤمنین سؤال کنی و یاد بگیری. بلکه از امیرالمؤمنین باید یاد گرفت، چرا که فرقی نیست در میان خدا و آن آیات خدا و مقامات خدا. در دعای رجب می‏خوانی که لاـ‌فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک اول می‏خوانی بمقاماتک و علاماتک التی لاـ‌تعطیل لها فی کل مکان و این مقامات و علاماتی که در آن دعا فرمایش می‏فرمایند محمد و آل‌محمدند صلوات‌ا‌لله‌علیهم، و در آن دعا است که می‏فرماید لا فرق بینک و بینها ای خدا هیچ فرقی نیست میان تو و ایشان الّا انهم عبادک و خلقک مگر همین‌که اینها بنده‏اند و تو خدا، و همین فرق بس است برای ایشان. معلوم است ایشان را اگر خدا علم نداده بود نداشتند، اگر قدرت نداده بود نداشتند، خدا هرچه دارد از خودش دارد دیگر هیچ‏کس به او نداده، اما محمد و آل‌محمد سلام‌الله‌علیهم هرچه دارند خدا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۸ *»

به ایشان داده، بلکه خودشان را هم اگر خدا خلق نکرده بود نبودند، خود را به خودی خود واللّه مالک نیستند لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشورا اما به تملیک خدا همه‌چیز مالکند الحمدللّه.

پس خدا تمام ملک را از برای ایشان خلق کرده. و چون خواست تمام ملک مال ایشان باشد و تملیک ایشان کند، تمام ملک را مانند نور چراغ نسبت به چراغ کرد برای ایشان و از برای ایشان. و از همین سرّ است که مَثَل نور خودش را به چراغ زده، که تو چنان‌که می‏بینی مالک نورْ چراغ است و متصرف در نورْ چراغ است، نور به حرکت چراغ متحرک و به سکون چراغ ساکن است، نور به خودی خودش نه متحرک است نه ساکن، و به حرکت چراغ متحرک است و به تسکین چراغ ساکن است؛ پس به چراغ تعبیر آورده مقام ایشان را تا این فکرها را تو بتوانی بکنی. پس بدان ماسوای ایشان را برای ایشان خلق کرده و تملیک ایشان کرده.

فکر کن ببین هرچه را تا تو نبینی تو ندیده‏ای، تا تو صدایی نشنوی نشنیده‏ای، اگرچه تمام ملک خدا آوازه باشد. تمام ملک خدا حلوا باشد، تو اگر ذائقه نداشته باشی توی حلوا هم فرو کنند تو را، حلوا نچشیده‏ای، حلوا به تو نداده‏اند، این است که می‏فرماید ماتجزون الّا ما کنتم تعملون. هیچ‌چیز را خدا تملیک نمی‏کند به کسی مگر آنکه آن‌چیز را فعل خود او قرار می‏دهد. به همین جهت امر به عبادت کرده‏اند، به جهت آنکه بهشت را باید از همین عمل‌های خودمان ساخت. این بود که پیغمبرخدا9 در شبِ معراج می‏فرماید در بهشت دیدم جمعی از ملائکه را که گاهی کار می‏کنند و گاهی بیکارند و باز مشغول کار می‏شوند، باز بیکارند و باز مشغول می‏شوند، می‏فرماید رفتم پیش آن ملائکه و گفتم شما که خستگی ندارید مثل بنی‏نوع انسان، چرا گاهی می‏نشینید گاهی برمی‏خیزید مشغول کار می‏شوید؟ عرض کردند که ماها عمله‏ایم، در اینجا عمارت می‏سازیم، خشت و گلش از دنیا باید بیاید، هروقت بندگان توی دنیا می‏گویند سبحان‌اللّه و الحمدللّه و لااله‌الّااللّه و اللّه‌اکبر این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶۹ *»

کلمات یکی خشت می‏شود یکی گل می‏شود، پس هر وقت خشت و گل می‏آرند به دست ما می‏دهند، مادامی که آدمی این کلمات را می‏گوید خشت و گل می‏آرند برای ما، نمی‏آرند ما بیکار می‏مانیم.

باری، پس بدانید خدا حتم کرده در حکمت خود که هیچ‌چیز به هیچ‌کس ندهد مگر خودش بکند و کار خودش باشد. پس بدانید چون جمله ماسوی را از برای ایشان خلق کرده بود، جمیع ماسوی را تملیکشان کرده همه را از نور ایشان خلق کرده، همین‌جوری که نور چراغ را برای چراغ خلق کرده و تملیک چراغ کرده. و این نور چراغ مبدأش چراغ باشد منتهاش چراغ باشد، حرکتش بسته به چراغ باشد سکونش بسته به چراغ باشد، مال چراغ باشد. پس بدانید تمام ملک را خدا به جهت خاطر ایشان خلق کرده و تمام را تملیک ایشان کرده، تمام را از نور ایشان خلق کرده و به ایشان برپا داشته تمام ملک را، واللّه به ایشان تحریک می‏کند و به ایشان تسکین می‏کند و بکم تحرّکت المتحرکات و سکنت السواکن. پس چون چنینند و اول ماخلق‌اللّه هستند، خدا چنان خلق کرده ایشان را که هر کس شناخت ایشان را، می‏شناسد خدای خود را. و هیچ فرقی نمی‏گذارد میان ایشان و خدا الّا همین‌که ایشان از جانب خدای خود هستند و از خودی خود هیچ ندارند، لکن قادرند به کلّ قدرت، عالمند به کلّ علم وهکذا باقی صفات.

آن حدیث را که دیده‏ای که فرمایش فرموده‏اند از این‏جور حرف‌ها که خدا ما را خلق کرد پیش از همه مخلوقات و ما نوری بودیم و غیر از ما هیچ‏کس نبود، و چندین هزارسال بودیم و عبادت می‏کردیم خدا را تا اینکه نازل کرد ما را در دریای عظمت، چندین هزارسال بودیم، بعد نازل کرد در دریای قدرت، در دریای عفو وهکذا می‏شمارند و می‏فرمایند در بیست‌دریا ما را داخل کرد و در دوازده‌‌حجاب داخل کرد و در هرحجابی چندهزار سال بودیم.

باری، پس وجود ایشان را آیت خود قرار داد و فرق میان آیه و ذی‏الآیه هیچ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۰ *»

نیست، چنان‏که هیچ فرقی میان زید و آن‌که می‏ایستد و می‏نشیند نیست، هیچ فرق میان زید و آیت زید نیست. آیت زید چیست؟ ایستادهِ زید است نشستهِ زید است. ایستاده هرچه دارد زید به او داده، که اگر آن را از او بگیرند فانی می‏شود ایستاده. فرقی که هست میان زید و میان ایستاده و میان نشسته و میان سایر کارهای زید همین است که زید یک ‌نفر است، آنها متعددند. زید هیچ متعدد نیست، دوتا نیست، سه‌تا نیست، آنها متعددند و دوتا هستند سه‌تا هستند، به همین‏طور للّه الاسماء الحسنیٰ.

این را در توی خودت فکر کن و بیاب. خودت ظهورات و اسم‌های بسیار داری، یک ‌اسمت ایستاده است یک‌اسمت نشسته است، یک‌اسمت متکلم است یک‌اسمت ساکت است. پس تو اسم‌های بسیار داری، هیچ‌فرقی میان تو و اسم‌های تو نیست، هر که ببیند تو را در اسم تو می‏بیند، هر که بخواند تو را به اسم تو می‏خواند، هر که بشناسد تو را به اسم تو می‏شناسد. پس تو به رخساره ایشان جلوه کرده‏ای و خود را به واسطه ایشان به غیر شناسانیده‏ای، و هیچ فرقی میان تو و ظهورات تو نیست مگر همین‌که ظهورات تو بسیارند و خودت یکی هستی. حالا همین‏جور هیچ‌فرقی میان خدا و اسم‌های خدا نیست مگر اینکه اسم‌ها بسیار است چنان‌که می‏فرماید للّه الاسماء الحسنی برای خدا اسم‌های بسیار است اما خودش یکی است. و ان‏شاءاللّه می‏دانی اسم‌ها کیستند، حضرت‌صادق صلوات‌الله‌علیه می‏فرماید نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امرکم اللّه ان‏تدعوه بها ایشان بسیارند دوازده‌تایند چهارده‌تایند، اما خدا یکی است.

لکن بدانید تمام معرفت ایشان تمام معرفت خداست، چنان‏که جهل به ایشان جهل به خداست، معامله با ایشان معامله با خداست، محبت ایشان محبت خداست، بغض ایشان بغض خداست، هرنسبتی که تو می‏خواهی به خدا بدهی، آن نسبت به آن نورانیت ایشان لامحاله داده می‏شود، خدا تمام معاملاتی که با خلق خود می‏خواست بکند از دست ایشان می‏کند. پیغمبر که آمد مبایعه با او کردند نازل شد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۱ *»

که ان الذین یبایعونک انما یبایعون اللّه پیغمبر می‏آید مبایعه می‏کند مردم دست به دست او می‏دهند، معامله با خدا می‏شود. ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة می‏فرماید. پس تمام معاملات چه در عقاید چه در اعمال، تمام نسبت‌های خدا، آن منسوبٌ‏الیه خدا ائمه هدایند صلوات‌الله علیهم‌اجمعین. پس هر کس شناخت ایشان را خدا را می‏شناسد، چنان‏که در زیارتشان می‏خوانی السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۲ *»

مجلس بيست‌ودوم (شنبه / 23 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‏ای خلق کرد، و آن فایده را خودش می‏دانست، از این جهت خودش تعلیم خلق فرمود، و فرمود آن فایده‌اى را که من خلق کرده‏ام این خلق را برای آن این است که مرا عبادت بکنند. و معلوم است عبادت‌کردن بدون شناختن ممکن نیست. پس چون خلق را از برای شناختن خود و برای نوکری خود آفریده بود از این جهت خود را برای خلق تعریف فرمود.

اگر ملتفت شدید چه عرض کرده‏ام یک‏پاره مطلب‌های بزرگ‌بزرگ خواهید فهمید. مردم در معرفت اکتفا کردند به همین‌که ما نظر کردیم به انسان و حیوان و این آسمان و زمین و فهمیدیم یک ‌کسی اینها را ساخته و این توحیدشان است. و نه این است که این‏طور نیست، این‏طور هست، اما ناقص است، این معرفت نیست. چنان‏که نگاه به این مسجد می‏کنی و می‏گویی یک ‌کسی این مسجد را ساخته، معلوم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۳ *»

است یک ‌کسی ساخته اما این معرفت بنّا نیست. تو اگر با او کاری داشته باشی بخواهی چیزی به او بدهی یا چیزی از او بگیری یا حرفی به او بزنی، باید بشناسی او را. پس این خانه را یک ‌کسی ساخته، مؤمن بوده؟ نمی‏دانم، کافر بوده؟ نمی‏دانم، جن‌ها ساخته‏اند؟ نمی‏دانم، خودش شده به طبیعت؟ لامحاله یک ‌کسی ساخته. بدان این معرفت توحید نیست. و مردم به همین اکتفا کرده‏اند. پس معرفت توحید ندارند و برای آن کاری که خلق شده‏اند به آن فایده نرسیده‏اند. و توحید عامه مردم همین است.

و این‏جور توحیدی که ما ثابت می‏کنیم غیر از پیش ما پیش هیچ‏کس نیست. معلوم است کیست دورتر از کار؟ آن کسی است که هیچ‌خبر از آن کار نداشته باشد و اهل آن کار نباشد. و کیست نزدیک‌تر به امری از آن که دائماً از آن حرف می‏زند؟ پس کیست نزدیک‌تر به نجّاریّ از نجّاری که کرسی می‏سازد، نجّار ارّه را می‏داند چه‌چیز است، تیشه چه‌چیز است، متّه چیست، رنده چیست، هرچوبی برای چه‌کاری خوب است. از این مقوله صحبت‌ها را که می‏بینید که اغلبی از مردم خبر ندارند، بعد اگر تک‌تکی عمامه‌داری پیدا شدند که اهل حلّ و عقدند، به آنها که می‏گویند آنها هم انکار دارند، پس آنها هم که اهلش نیستند. و این حجتی است از جانب خدا. آنهایی که راه نمی‏برند که محل حرف نیست که راه نمی‏برند، آنهایی که گمان است که چیزی سرشان بشود، عمامه سرشان است، آنها هم که انکار دارند. پس مردم از دو قسم بیرون نیستند و می‏بینید یک ‌طایفه ردّ می‏کنند و می‏بینید آنها را می‏خواهند وازنند. و همیشه کسانی که دور و بر حقّی بوده‏اند می‏خواسته‏اند غصب کنند.

باری، ملتفت باش، پس این توحیدی که ما ثابت می‏کنیم از آیه قرآن است. اگر از تهران فرمان رسید، شاه فرمانی بفرستد و آن را کسی بیاورد و خطاب کند به شما که همه جمع شوید در مسجدی و گوش بدهید که آن فرمان را برای شما بخوانند، ببین آیا کسی جرأت می‏کند توی خانه‏اش بخوابد و اعتنا نکند، لامحاله همه کور می‏شوند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۴ *»

دندشان نرم می‏شود اطاعت می‏کنند، و تحویل هم می‏دهند که محض اخلاص اطاعت می‏کنیم. حالا ببینید خدای شما فرمان برای شما نوشته، خدای آسمان و زمین نوشته برایت فرستاده، حالا ببین چه گفته، ببین فرمایش این خدا چیست.

حالا این خدا می‏گوید که اگر مرا بخواهید بشناسید که من خودم بهتر می‏دانم چطورم، اگر می‏خواهی مرا بشناسی اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. صفت این نور چطور است؟ باید صفتش را هم بفهمیم، والّا آفتاب هم نور آسمان و زمین است، حالا خدا نیست، آن خدا صفت نورش این است که مانند چراغدانی است که در توی او چراغی باشد. باز اگر می‏بینی توی دلت این لفظ چراغدان و چراغ و شیشه که می‏شنوی بازی به نظرت می‏آید، توی دلت فکر کن و بدان این را اهل بازی نیاورده‏اند، این را خدای آسمان و زمین آورده است. پس مثل نور خداوند عالم این است که مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد، و بر روی آن چراغ شیشه‏ای باشد، و آن چراغ در خانه‏هایی چند باشد، و آن خانه‏ها از خشت و گل نباشد، و این خانه‏ها رجالی چند باشند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه، اگر کسی توحید می‏خواهد باید همچو باشد.

اگر داری رجالی را که یکی از مراتب ایشان چراغ است، و یکی از مراتب ایشان شیشه‏ای که چراغ در آن است، و یکی از مراتب ایشان چراغدانی است که آن چراغ و آن شیشه در آن گذارده شده، و یکی از مراتب ایشان آن خانه‏ای که اینها در آن است، و اینها مردمانی هستند که روی زمین راه می‏روند؛ اگر همچو رجالی داری توحید داری، اگر نداری توحید نداری.

بله، یک ‌کسی ساخته این آسمان را و این زمین را، من کار دست این دارم یا نه؟ یک ‌کسی ساخته ساخته، کاری دستش نداری هر کس ساخته خوب است. و فکر کن ببین که کار دستش داری، در دنیا در آخرت، در زندگی در مردگی. اگر تو کار دست او نداری او کار دست تو دارد، خودش گفته که من تو را ساخته‏ام به جهت کاری، و تو هم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۵ *»

باید کور شوی سعی کنی آن کار را بکنی. و واللّه خودت هم کار دست او داری. پس اگر کاری دست او داری باید بدانی دلیل توحید او وجود این رجال است، و این رجال رجالی هستند که شناختن ایشان شناختن خداست و جهل به ایشان جهل به خداست. پس بدان هر که ایشان را نشناخت خدا ندارد ولو خدا بگوید. بت‏پرست‌ها هم بت را خدا می‏گویند، بت خدا نیست.

پس فکر کنید ان‌شاءاللّه که هر کس ائمه طاهرین صلوات‌الله‌علیهم را شناخت به این‌جوری که اشاره کردم که معنی معرفت ائمه طاهرین را بدان آن رجالی است که اگر شناختی ایشان را خدات را شناختی، اگر نشناختی ایشان را خدات را نشناختی. توی اخبار و زیاراتشان همه همین است و همین‏جور است. السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه، من احبّکم فقداحبّ اللّه و من ابغضکم فقدابغض اللّه و من اعتصم بکم فقداعتصم باللّه همین‌که شناختی ایشان را بدان خدای خود را شناختی. اما شناختن ایشان که آن را باید طالب باشی و سعی کنی به آنجا برسی، این شناختن بدان مخصوص مؤمنین است. آن‌کسی که مؤمن است و خدا می‏داند مؤمن است، خدا می‏شناساند به او ائمه طاهرین را. و آن‌کسی که مؤمن نیست ولو آنکه به او بگویند که این را بشناس باز نخواهد شناخت، چرا که خدا حتم کرده که غیر مؤمن او را نشناسد. پس بدان که هیچ‏کس ایشان را نمی‏شناسد مگر مؤمن.

حالا دیگر فکر کنید بابصیرت باشید، دوازده امام را که خیلی از مردم می‏شناسند، اسم‌هاشان را می‏گویند نَسَبشان را مردم راه می‏برند، سنّی‏ها می‏شناسندشان، خیلی از فرنگی‌ها و تاریخ‏نویس‌ها می‏شناسند که فلان ‌زمان یک‌ کسی برخاست اسمش محمد بود، اسم پدرش عبداللّه بود، ادعای ریاست و نبوت و سلطنت کرد، وزیر او امیرالمؤمنین بود که دامادش بود، و این محمد دخترش فاطمه بود و پسرهاش حسن و حسین بودند. اینها را همه می‏دانند. پس بدانید که این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۶ *»

معرفت‌هایی که غیر اهل حق دارند ــ و غیر اهل حق بگو و جانت فارغ ــ تمام معرفت‌هایی که غیر اهل حق می‏دانند، بدان معرفت ایشان نیست، معرفت فلان بن فلان است، معرفت قباشان است معرفت عباشان است. معرفت خودشان واللّه یک ‌جوری است که واللّه همین‌که نگاهشان می‏کنی خدا پیداست از ایشان و ایشانند اسم‌های خدا. باز مثلش را عرض کنم، و عرض کرده‏ام پِیَش نمی‏روی لابد می‏شوم هی مکرّر کنم. من می‏گویم یاد نمی‏گیری. یکی هم یاد بگیرد، در تمام عمر هم یک ‌نفر هدایت بیابد، همان یک ‌نفر مرا کفایت می‏کند.

خلاصه، پس بدانید ائمه‌طاهرین اسم‌های خدایند، در احادیث هست که هر کس امام‌رضا را زیارت کند در حالتی که معرفت داشته باشد به حق امامت او و او را بشناسد حق معرفت او؛ و این حق معرفت که فرموده‏اند یک‌ رمزی است که توش گذاشته‏اند، والّا این پسر کیست، همه می‏توانند بشناسند. این حسین بن علی است و اینجا مدفون است، این را که سنّی‏ها می‏روند زیارت می‏کنند. پس بدانید که معرفت خودشان نه معرفت عبا و قباشان است، معرفت خودشان، خودش که نور خداست، و نور خدا جوری است که وقتی توش نگاه می‏کنی خدا پیداست. این است که حضرت‌امیر فرمود به سلمان و اباذر که یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی هر کس مرا به نورانیت شناخت می‏شناسد خدای عزوجل را، و هر کس خدا را شناخته باشد می‏داند آن معرفت خدا معرفت من است.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، از روی همان مثال‌هایی که خدا زده؛ و خدا بناش این است که هی مثل بزند و تلک الامثال نضربها للناس لعلّهم یتفکرون. پس عرض می‏کنم ملتفت باش، خداوند عالم تو را آیت توحید خود قرار داده و حجت خود را بر تو تمام کرده. ببین کسی را که می‏شناسی تو اسمش را می‏شناسی و به اسم او را می‏شناسی. اما این اسمی که من می‏گویم غیر از آن اسم‌هایی است که شنیده‏ای. این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۷ *»

اسم‌هایی که آدم یادش می‏رود اسم‌های بی‏معنی است، اسم‌های لفظی هیچ معنی ندارد مگر علم به موضوعٌ‏له به قول ملّاها آدم داشته باشد. آن‏جور اسم‌ها را هرچه بخوانی اثر نمی‏کند. ببین تو اگر دلت حلوا بخواهد باید روغنی پیدا کنی شیره‏ای پیدا کنی درست کنی؛ این کارها را که کردی، به این اسم دعوت کرده‏ای و از بابش داخل شده‏ای. حالا تو همچو کاری مکن و بگو من ندا می‏کنم می‏گویم یاحلوا یاحلوا و به آواز بلند هم بگو یاحلوا یاحلوا، بلندتر هم بگو، هیچ دهن شیرین نمی‏شود. این حاء است و لام است و واو است و الف، حاء و لام و واو و الف ندارد آن طعم را و آن خاصیت را، مرکب است مداد است، حلوا از کجا آمد؟

این‏جور اسم‌ها را فکر کن، و من نباید عرض کنم تو خودت برو فکر کن. تو هر کس را می‏شناسی به اسمش می‏شناسی، زید ایستاده اسمش ایستاده است، می‏نشیند اسمش نشسته می‏شود، راه می‏رود اسمش راه‌رونده می‏شود. هرشخصی خودش یکی است اسم‌هاش بسیار است. ملتفت باش که حالت ایستادگی را می‏گویم نه این حروف را. بابصیرت باش، یک‏خورده دلتان را خبر کنید. پس هر کس را تو دیده‏ای به اسمش دیده‏ای او را، یا ایستاده باید باشد که تو ببینیش و به اسمش او را بشناسی، وقتی خراب می‏کند ایستاده را و می‏نشیند، این نشسته اسم او است و به اسمش او را می‏شناسی.

پس عرض می‏کنم یک‏خورده بابصیرت باش که هر کس هر کس را شناخت او را به اسمش شناخته، و هیچ‏کس را به اسم لفظی نمی‏توان شناخت. تو همچو فرض کن یک ‌دوائی را یک ‌غذائی را، و تو هیچ نشنیده باشی، کسی لفظی به تو بگوید که هیچ معنیش را نشنیده باشی مثل «چاری چریاری پیلی پندولی» تو هیچ‌چیز از آن نمی‏فهمی. پس هیچ‏کس و هیچ‌چیز به اسم لفظی شناخته نمی‏شود. یک‏خورده بابصیرت باش دل بده ببین من چه می‏گویم. اقلاً بعضیتان دل بدهید که آنچه من می‏گویم هدر نرود، اقلاً یکی دویی از شما یاد بگیرد. وقتی خوب است شناختن که چیزی را تو به اسم اصلی شناخته باشی، آتشی دیده باشی آن‌وقت بگویی که اسم این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۸ *»

را می‏گذارم آتش. اگر آتش را کسی ندیده باشد تو هزاربار بگویی آتش، هیچ معنی گرمی و خشکی را او نمی‏فهمد.

مردم به امر آخرت که رسیدند معنی‌ها را صلح کردند به لفظ‌های صرف بی‏معنی. حتی آنکه فتوایی دیدم، نعوذباللّه استفتائی دیدم که از آخوند جامع الشرایطی کرده بودند شیخ فلان که خیلی گنده هم هست، استفتاء کرده بودند که زیارت‌های ائمه را بخوانیم یا نه؟ وقتی می‏خوانیم ملتفت معنی‌هاش باشیم یا نه؟ جواب نوشته بود که بخوانید به جهت آنکه از صدر اسلام تا کنون اینها بوده و علماء توی کتاب‌هاشان نوشته‏اند، البته بخوانید اما معنی نکنید، معنیش همان چیزهایی است که شیخی‌ها می‏گویند. ببینید تعمد می‏کنند که معنی نداشته باشد. فکر کنید ببینید که هیچ باطل از این واضح‌تر می‏شود؟ عوام همین‏طور یک ‌چیزی می‏گویند که هیچ معنی از آن چیز نمی‏فهمند. بعینه مثل «چاری چریاری پیلی پندولی لیتی تیتی» اینها چه مصرف دارد؟ هیچ اثر ندارد. هی یاحلوا یاحلوا، دهن شیرین نمی‏شود، نه روغن می‏داند چه‌چیز است، نه شیره می‏داند چه‌چیز است، حلوا هنوز راه نبرده چه‌چیز است.

باری، ملتفت باشید، مردم روزگار واللّه مصالحه کرده‏اند معنی‌ها را به لفظ تنها در دین و مذهب، و معنی را ترک کرده‏اند. مردکه آخوند است و مجتهد و جامع‌الشرایط است، وقتی به لفظ تنها اکتفا  کند معلوم است مردم دیگر هم تابع اویند. حالا فکر کنید که مردم مصالحه کرده‏اند معنی‌ها را به لفظ تنها در دین و مذهب، اما در دنیا بگویی آب بده بخورم و یک کسی الف و باء بنویسد بیاورد به تو بدهد، می‏گویی می‏خواهی مرا ریشخند کنی؟ آب آن چیزی است که می‏آشامند، به این الف و باء آدم تشنه سیراب نمی‏شود. در کارهای دنیایی می‏گویی بیا، می‏آید. برو، می‏رود وهکذا تمام آنچه لفظ است توی دنیا همه معنی دارد به طوری که وقتی مردم آنها را می‏گویند ملتفت لفظ نیستند و تمامشان همه می‏روند در معنی‌ها، جمیع معاملات در معنی‌ها

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷۹ *»

است، به خدا و دین و مذهب که رسیدند دیگر آنجا حرف‌هاشان معنی ندارد. خوب وقتی می‏گویی زید یکی است، چرا معنی داشت؟ و وقتی می‏گویی خدا یکی است معنی نباید داشته باشد؟

پس بدانید و بابصیرت باشید که هر کس شناخته هر کس را، به اسمش شناخته. نه اسم لفظی، بلکه مثل اینکه ایستاده اسم فلان‌شخص است. آیا نمی‏بینی حکایت می‏کند از او که عالم است یا جاهل؟ خوشگل است یا بدگل؟ این صورت را به هم می‏زند نشسته اسمش است. پس هر کس شناخته شد به اسمش شناخته شد. و می‏خواهم عرض کنم که هیچ‌چیز شناخته نمی‏شود مگر به اسم او، و محال است چیزی را کسی بشناسد بدون واسطه اسمش. چیزی تا ظهوری نداشته باشد و تو او را نشناسی محال است شناخته شود، لامحاله باید ظاهر باشد، و به اسم‌هاش ظاهر می‏شود و شناخته می‏شود. پس خدا به اسم‌هاش ظاهر شده به اسم‌هایی که خودش آنها را ساخته. این اسم‌هایی که تو می‏نویسی تو هم می‏توانی خرابش کنی، اگر آن اسم‌هایی را که به قلم قدرت خودش نوشته شناخته‏ای می‏دانی که این اسم‌ها که تو می‏نویسی اسمِ آن اسم‌ها است. اگر آتش خارجی را نمی‏دانی و به الف و تاء و شین می‏خواهی آتش را بشناسی، نمی‏توانی.

پس بدانید ان‏شاءاللّه و بابصیرت باشید که هیچ‌چیز شناخته نخواهد شد مگر به اسم خودش. و تمام آنچه هست، خلق و غیر خلق، همه شناخته می‏شوند به اسم‌های خودشان. خدا هم واللّه شناخته می‏شود به اسم‌هاش، اسم‌هاش بسیار است و خودش یکی است. یکی از اسم‌هاش محمد است یکی از اسم‌هاش علی است یکیش حسن است یکیش حسین است. این است که فرموده حضرت‌صادق صلوات‌الله‌علیه نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امرکم اللّه ان‏تدعوه بها قسم خورده که به خدا قسم ماییم آن اسم‌های حسنایی که شما را امر کرده‏اند که او را به آن اسم‌ها بخوانید، هریک از آنها را بخوانید خدا را خوانده‏اید ایّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنیٰ.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۰ *»

در سبک آیه ان‏شاءاللّه فکر کنید، می‏فرماید قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنیٰ. عبرت بگیرید ببینید خدا چه‌جور تعلیم مؤمن می‏خواهد بکند. خدا هیچ مجمل نگذارده مبهم نگذارده، مطالعه نمی‌خواهد، بلکه گفته صریح ظاهر بیّن، اگر تو خیری داشته باشی می‏بینی آن را، اگر نداشته باشی از دیدن او کوری. و اهل باطل را لامحاله کورشان می‏کند. اگر یک‌ چیز را خیال کنی که دو اسم داشته باشد مثل آنکه خربوزه و بِطّیخ دو اسم است برای یک‌ چیز ولکن قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن حالا خیال کن که اینها دوتا است و اسمِ یک‌ چیز است هر کدام را می‏خواهی بخوان قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن یعنی ادعوا محمداً او ادعوا علیّاً ایّاًما تدعوا، بایّهم اقتدیتم اهتدیتم، هریک را که بگیری به مطلب خود می‏رسی، چرا که پیش هریک بروی آن نورانیت را دارند. معرفت ایشان معرفت خداست، معرفت خدا معرفت ایشان است.

پس بدانید معرفت ائمه‌طاهرین سلام‌الله علیهم‌اجمعین یعنی معرفت نورانیت ایشان. معرفت‌های دیگر که مردم دارند، سنّی‌ها دارند منّی‌ها دارند، معرفت‌های مردم معرفت نیست. نمی‏بینی می‏فرماید ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه یعنی همین‌که می‏بینیش خدا را دیده‏ای. زید اسم‌ها دارد، ایستاده یک، نشسته دو، وهکذا اسم‌ها متعدد است، حالا به هریکیشان نگاه کنی سرتاپاشان زید است غیر از زید چیزی دیگر پیدا نیست، چرا که اسم‌ها یک ‌جوری هستند که خودنما نیستند.

خدا روزیتان کند که در مسائل آخرتی بشوید مثل مسائل دنیایی. در دنیا از بس اسم‌ها خودنما نیست من باید زور بزنم اثبات کنم که زید غیر نشسته است غیر ایستاده است، چرا که اینها متعددند و زید یکی است. مردم معامله می‏کنند با یک ‌نفر و آنها را متعدد نمی‏شمارند به جهت آنکه آنها گُمند در جنب زید، اینها همه خبرهای غیرند، از خودشان خبر نمی‏دهند. از این جهت است که در معاملات دنیایی نمی‏گویند ایستاده یکی، نشسته دوتا، خوابیده سه‌تا، از بس این چندتا گمند، و البته

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۱ *»

هیچ خودنمایی ندارند. در دنیا این‏طور است. آنهایی هم که اهل آخرتند همین‏جور است حالتشان که می‏بینند محمد را، علی را، حسن را، حسین را، و آنها را هیچ متعدد نمی‏بینند. اگر در هریکشان خدا را می‏بینی تمام نور خدا را می‏بینی.

فکر کنید ببینید هوا یک‌ چیزی است خدا خلق کرده، غیرنما است خودنما نیست، هیچ اشاره به خود هوا نمی‏کنند و نمی‏شود کرد، به جهتی که خودنما نیست و وضع شده برای همین‌که غیرنما باشد. و این هوا را آنهایی که عارف هستند مقام اسم می‏دانند، چرا که اسم چیزی است که نگوید من خودم کیستم، حرفش این است که بگوید مسمّای من کیست، مثل ایستاده که هیچ نمی‏گوید من کیستم می‏گوید زید است ایستاده است.

پس وجود نورانیتشان: همین حالتی است که عرض می‏کنم، مقام نورانیتشان این است که ایشان سرتاپاشان نور خداست، اللّه نور السموات و الارض در سرتاپاشان هیچ ظلمتی نیست به هیچ وجه من الوجوه، یافت نمی‏شود، بلکه نوری بر روی نوری است. برخلاف نورها و نارهای دیگر دنیایی که قوام آنها به دود است، نار به دود برپاست. لکن آن چراغ نوری است بر روی نوری، ظلمت در آن چراغ به هیچ وجه نیست. پس بدان حقیقت ایشان نور خداست، و نور نمی‏نمایاند خود را، نور خودش ظاهر است و ظاهرکننده غیر است. این نور ظاهری را هم اشاره کنی، به جای دیگر به شخصی دیگر واقع می‏شود، به خود نور واقع نمی‏شود، از بس ظاهر است مخفی می‏شود.

پس بدانید که نور خدا از شدت ظهور مخفی شده و از شدت نور چشم‌ها را خیره کرده، پس وجودشان نوراللّه است. پس کسی که به نورانیت شناخت ایشان را خدا را شناخته. امامی که مردم می‏شناسند آن کسی است که آب می‏خورد نان می‏خورد در بازارها راه می‏رود. اینها که نور خدا نیست، دیدی که سرشان را بریدند کشتندشان. پس بدانید خدا نیست اینها، خدا به اینها شناخته نمی‏شود، اگر اینها را بگویی خدا کفر است، اگر بگویی خدا می‏خورد یا خدا می‏آشامد؛ مگر کسی بخواهد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۲ *»

معنی لطیفی بکند برای خوردن و آشامیدن.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، هر کس خدا را به این رجال شناخت شناخت خدای خود را. یک‏خورده بابصیرت باش، پس عرض می‏کنم خداوند عالم چندین روح خلق کرده، از برای اینکه تو پی‌جویی کنی تا اینکه پی ببری به اصل مطلب. ببین از برای این گیاه‌ها یک‌ روحی است؛ و این مثلی است خیلی روشن توی راه می‏افتی. ببین این گیاه‌ها روحی دارند که اگر ببرند بیرون، آن روح که از بدن گیاه بیرون رفت دیگر سبز نمی‏شود، بدنش دیگر می‏ماند بی‏روح. پس این گیاه‌ها روحی دارند در عالم ارواحشان، اگر ننشینند در بدنی و مجسم نشوند هیچ‏کس نمی‏شناسد روح نبات را. همچنین حیوانات روحی دارند، آن روح در بدنشان که هست راه می‏روند می‏بینند می‏شنوند بو و طعم می‏فهمند. آن روح وقتی می‏رود بیرون، این بدن دیگر نه می‏بیند نه می‏شنود نه بو می‏فهمد نه طعم. پس اگر  یک‌ کسی بگوید من می‏شناسم حیوان را، معنی حیوان چه‌چیز است؟ حیوان می‏بیند حیوان می‏شنود حیوان راه می‏رود، حیوان بو می‏فهمد طعم می‏فهمد، گرمی می‏فهمد سردی می‏فهمد.

فکر کن یک‏خورده بابصیرت باش، ملتفت باش که خیلی چیزها عرض کردم. پس حیاتی که در عالم حیات است کاری به این عالم ندارد که ببیند، این عالم چشم می‏خواهد که ببیند. آن روح‌الحیاتی که توی بدن تو است زنده است، همین الآن چشمت را هم بگذار و بگو ببین، ببین می‏بیند؟ الآن گوشَت را ببند پنبه بگذار، ببین هیچ می‏شنود؟ اگرچه زنده است، چرا بینیش را که می‏گیری بو نمی‏فهمد؟ پس روحی است درّاک در عالم خودش، نه می‏بیند نه می‏شنود، الانی که خدا این بدن را خلق کرده تا چشمش را می‏گیرد دیگر نمی‏بیند، الآن گوشش را بگیرد دیگر چیزی نمی‏شنود، الآن بینیش را پنبه بگذارد بو نمی‏فهمد، زبانش را ببرند معلوم است دستش طعم نمی‏فهمد، هزار حلوا توی دست بگذاری هیچ تلخی و شیرینی نمی‏فهمد، دست گرمی و سردی را که می‏فهمد روح است که می‏فهمد. حالا روحْ اینها را توی عصب

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۳ *»

می‏فهمد، اینهایی که فالج و لقوه می‏شوند توی پی‏هاشان آن روح کم می‏شود به طوری که اگر داغشان کنی بسا نفهمند. پس روح در عالم خودش بیننده نیست شنونده نیست، بو نمی‏فهمد طعم نمی‏فهمد، تا وقتی که بگذارندش توی خانه‏ای، توی بدنی که سوراخ‌ها داشته باشد، روزنه‏ها داشته باشد، بعینه مثل چراغدان. پس تا نگذارند آن روح را توی بدنی آن روح نمی‏بیند. پس آن روح بیننده است توی بدن، شنونده است در توی گوش، بو و طعم می‏فهمد در بینی و در زبان.

پس مغرور است آن‌کسی که می‏گوید حیوان چه دخلی به این عالم دارد؟ حیوان اهل این عالم نیست. آخر فکر کن ببین یک ‌حیوانی در عالم هست یا نه؟ اگر هست کجا است؟ در عالم غیب نشسته؟ اینی که در عالم غیب نشسته نه می‏شنود نه بو می‏فهمد نه می‏بیند، نه طعم می‏فهمد نه گرمی می‌فهمد نه سردی می‏فهمد، نه سنگینی می‌فهمد نه سبکی می‌فهمد، تا نیاید اینجا در چنین ابدانی اینها را نمی‌فهمد. و اینها آیتی است از آیات خدا که ظاهر کرده برای مردم.

پس فکر کن که آن روح غیبی که مثل می‏زدم مثل این است که بگویی یک‌ کسی این خانه را ساخته. این وقتی خوب است که تو آن‌کس را بدنش را بشناسی که کاری دستش داری برای تو بکند، اگر بدنش را نشناسی به کار تو نمی‏آید. حیوان را اگر کار دستش نداری بگذار باشد در عالم خودش، اگر کار دستش داری آن حیوانی که در عالم حیات است هیچ به کار تو نمی‏آید، هزارصدا بکنی صدات را نمی‏شنود. اگر حیوان می‏خواهی، یکی از این حیوانات را به دست بیار که بدنی داشته باشد، بدن حیوانی که پیدا کردی، حالا روح توی چشم آن حیوان می‏بیند، آن حیات توی گوش این حیوان می‏آید می‏شنود، توی این زبان می‏آید طعم می‏فهمد، توی بینی می‏آید بو می‏فهمد، توی این دست گرمی و سردی می‏فهمد. به همین‏طور واللّه اگر نیامده بودند انبیاء، به هیچ‌وجه مردم نمی‏دانستند خدایی هست، و خدا را مردم باید به انبیاء بشناسند. و همچنین شماها باید به ائمه‌طاهرین سلام‌الله‌علیهم بشناسید خدا را.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۴ *»

در همان مثال فکر کن، ببین تمام روی زمین گیاه نیست مگر در جاهایی مخصوص، تو اگر طالب گیاه باشی لامحاله درختی باید پیدا کنی، یک ‌چیزی پیدا کنی که آن چیز باید جاذب باشد هاضم باشد دافع باشد ماسک باشد نموّ داشته باشد. فکر کن ببین اگر تو میوه می‏خواهی باید درختی پیدا کنی که میوه داشته باشد. دیگر توی خاک بگردی که همه میوه‏ها از خاک به عمل آمده، در خاک میوه پیدا نخواهد شد. بله، آن روح گیاه در همه‌جای این خاک هست، فایده‏اش برای تو چه شد؟ همین‏طور بنشینی بگویی که خدای غیب‌الغیوب همه‌جا حاضر است، حاضر باشد، حالا که حاضر شد چیزی هم به تو داد؟ تو هی داد بزن، هیچ به دادت نمی‏رسد.

بابصیرت باشید، چه‌بسیار احمق‌ها که خیال می‏کنند این‏جورها. و بدانید که هر کس غیر اهل حق است احمق است الا انهم هم السفهاء ولکن لایشعرون. این گیاهی که در غیب آب و خاک است که گیاه نیست، اگر گیاه می‏خواهی درخت را به چنگ بیاور و میوه‏اش را بخور، به غیر از این‏طور گیاهی توی آب‌ها و خاک‌ها پیدا نشده و نمی‏شود. یک گُلی بخواهی در میان خاک‌ها و آب‌ها پیدا کنی پیدا نخواهد شد، بخواهی یک بویی از گیاه پیدا کنی، یک طعمی پیدا کنی پیدا نخواهد شد. و جمیع ارزاق حیوان و انسان همه‏اش از این گیاه‌ها است، بعضی تلخند، بعضی شورند، بعضی ترش بعضی شیرین، بعضی گرمند بعضی سرد، بعضی ترند بعضی خشک، بعضی سرخند بعضی زرد، بعضی سبزند بعضی سفید بعضی سیاه. حالا بخواهی این گیاهی که بخصوص رَجُلی شده شخصی شده، اعراض از این بکنی و بگویی که این جماد است، من در غیب همین آب و خاک می‏گردم، نبات که در همه‌جا هست، می‏گردم پیداش می‏کنم؛ تا عمر داری اگر بگردی که به دست نخواهی آورد. مگر اینکه یک ‌شخصی را پیدا کنی، یک ‌درخت میوه‏داری را پیدا کنی بروی پیش او، که من می‏روم پیش این درخت که گیاه را به من بشناساند، و خدا قدرت خودش را به من نشان بدهد، چرا که این را به قلم قدرت نوشته، برگش را می‏خواهی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۵ *»

تماشا کن میوه‏اش را می‏خواهی بخور، پایش را جاروب کن منتفع از او بشو.

باز به همین نسق تمام گیاه‌ها نمی‏شنوند نمی‏بینند مگر بعضی از آنها که حیوانیت در آنها بروز کرده باشد، آنها می‏بینند و می‏شنوند. وهکذا در میان حیوانات همه‏شان عاقل نیستند مگر این دوپاهاشان که اینها عقل دارند، پس این عقل و شعور دارد ادراک چیزها را می‏کند. پس روح انسانی اینجا باید رَجُلی باشد که بدنی جمادی داشته باشد، بدنی نباتی داشته باشد، بدنى حیوانی داشته باشد، بدنى انسانی داشته باشد تا تو معامله با او بتوانی بکنی. و اگر این بدن نباشد، این رجل نباشد، نه او که صدا می‏دهد کسی صداش را می‏شنود؛ چنان‏که جن‌ها در عالم خودشان داد می‏کنند و صدای آنها را تو نمی‏شنوی. حالا یک‌ جنی باشد، همه را می‏بیند صدای همه را می‏شنود.

امر همین‏طور می‏رود بالا تا آن کسانی که از روح‌اللّه خبر شده‏اند. انسان روح انسانی دارد، تا رَجُل نشود کسی نمی‏شناسدش. چنان‌که حیوان روح حیوانی دارد تا شخص نشود کسی نمی‏شناسدش. گیاه روح نباتی دارد تا علفی سبز نشود هیچ‏کس خبر از آن روح ندارد و هیچ‏کس با گیاه نمی‏تواند معامله بکند، یک‏پاره را آب بدهد. اگر این علف مخصوص نباشد کجا را آب بدهد؟ تمام روی زمین را نمی‏شود آب داد.

پس بدانید آن روح نبوت، آن روح‌اللّهی که می‏دمند در آدم که می‏فرماید نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین و تعجب این است که این روح یک‏ جور روحی است که همین‌که مستولی شد و همین‌که دمیده شد در بدنی، جمیع ملائکه باید پیش او به خاک بیفتند. همین‌که آن روح در بدنی آمد، مَلَک باید به خاک بیفتد. و از آن پست‌ترند که کبر کنند، البته کور می‌شوند به خاک می‌افتند و باید به خاک بیفتند. و آن روحِ خودش است که نفخ می‏کند، روح‌اللّه اسمش است و کذلک اوحینا الیک روحاً من امرنا ماکنت تدری ما الکتاب و لا الایمان این آب و خاک معلوم است چه می‏دانند؟ هیچ نمی‏دانند. تا اینکه آن روح‌اللّه را می‏دمند در بدن پیغمبر، آن روح که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۶ *»

دمیده شد واللّه جبرئیل نوکرش می‏شود، تمام ملائکه خاضع و خاشع می‏شوند، میکائیل نوکرش می‏شود، عزرائیل و اسرافیل نوکرش می‏شوند، روح‌القدس واللّه نوکرش می‏شود، تمام ملائکه نوکرش می‏شوند خاضع و خاشع می‏شوند. آن روح را خدا نسبت به خود داده، چرا که روحی است عالم، روحی است قادر، روحی است بینا، روحی است شنوا. اسم‌های آن روح را می‏خواهی بدانی جوشن‌کبیر را بردار بخوان. و آن روح به خودی خود هیچ ندارد، و روح‌اللّه است از خودش هیچ ندارد، نوراللّه است خدانما است، او از خودش نمی‏گوید از خدا می‏گوید، وقتی می‏گوید «من» این مَنَش به خدا برمی‏گردد، چنان‏که وقتی زید ایستاده و حرف می‏زند و می‏گوید من، این من به زید برمی‏گردد نه به ایستاده.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۷ *»

مجلس بيست‌وسوم (يکشنبه / 24 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

مکرر عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را از برای فایده‏ای خلق فرمود، و آن فایده را چون خودش می‏دانست خودش خبر داد، گفت آن فایده‌ای که من خلق را برای آن فایده خلق کردم آن نیست مگر همین‌که مرا عبادت کنند، مرا بشناسند. و چون خواست او را بشناسند این آیه را نازل کرد که اللّه نور السموات و الارض تا آن آخر که فرموده رجالٌ لاتلهیهم تجارة.

عرض کردم و مکرّر عرض می‏کنم و کی ضبط می‏کند؟ و من باز مکرّر می‏کنم، آن‌وقت یک ‌کسی هم بر من بحث می‏کند که چرا اين‏قدر فلانی مکرّر می‏کند؟ مکرّر عرض کرده‏ام که مردم به همین اکتفا  کرده‏اند که دیدند خانه‏ای ساخته شده و گفتند این خودش ساخته نشده، گفتند آن‌کسی که این خانه را ساخته آن خداست، یک‏پاره صفاتی هم که برای خدا گفتند از همین قاعده گفتند. شما بدانید که این توحید

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۸ *»

نیست معرفت نیست، ولو مقدمه باشد. تو همین‌قدری که می‏بینی مسجدی ساخته شده می‏فهمی بنّائی ساخته این را، این معرفت بنّا نیست. اگر کاری دست بنّا داشته باشی نمی‏دانی این بنّا کیست، کجایی است، خانه‏اش کجاست. حالا این خانه بزرگ را یک ‌کسی ساخته و آن خدا اسمش است، حالا آیا کاری نداریم دست آن خدا و معامله با او نمی‏خواهیم بکنیم؟ مبایعه با او نمی‏خواهیم بکنیم؟ اطاعتش را نمی‏خواهیم بکنیم؟ آیا قولش را نمی‏خواهیم بدانیم چه‌چیز است؟ آیا نمی‏خواهیم بفهمیم به چه‌چیز راضی است؟ به چه راضی نیست؟ چگونه می‏شود این توحید باشد که فکر کنیم که اين خانه بزرگ را یک‌ کسی ساخته و آن‌کس خداست؟

پس ملتفت باشید که خداوند در معرفتش به همین‏قدر اکتفا نکرده که این عوام‌الناس می‏گویند، که همین‌ها که می‏گویند باشد. بلکه توحید آن است که از حجت‌های خدا یاد بگیری. و خدا حجت‌هایی که می‏فرستد آن حجت‌های خود را خالص می‏کند از غیر. یک‏خورده تو هوش خود را جمع کن ببین چه می‏گویم که به حقایق ایمان برمی‏خوری. پس آن قاصدهای خود را خالص کرده از غیر، و هیچ شیطان را نگذاشته تصرف در قاصدهای او کند و شیطان مأیوس شده از آنها، پس خالص و مخلص مال خداست. از خود که هیچ ندارند، در هیچ مرتبه‏ای از مراتب هم که شرک شیطان نیست، پس تمام آنچه را دارا هستند از عرصه الوهیت آمده، از این جهت تمام آنچه دارند خدانما است.

و اگر بدانی چه گفتم می‏دانی که چقدر مطلب بزرگی بود عرض کردم. توی مثال‌هاش فکر کن ملتفت باش، ببین تو وقتی ظاهر می‏شوی، به یکی از صفات خودت ظاهر می‏شوی. در این صفاتِ تو ببین غیر تویی داخل نشده، تو اگر ایستادی می‏گویند صفتش این است که ایستاده، اگر نشستی می‏گویند صفتش این است که نشسته. در این ایستاده کسی نایستاده مگر تو، هیچ‌چیزی این ایستاده ندارد مگر چیزهایی که دارد از تو خبر می‏دهد، حتی از وجود خود خبر نمی‏دهد چرا که این بسته

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸۹ *»

به غیر است، وجودش وجود صفتی است و وجود غیر است، از این جهت غیرنما است نه خودنما. صفت هرشخصی را به دست بیاری خلقت خدا را می‏توانی به دست بیاری. و اگر این‏جور نکرده بود تو نمی‏توانستی توحید به دست بیاری، خدا می‏فرماید لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتیـٰها و خدا می‏فرماید لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها اگر می‏بایست بروند به آسمان آنجا معرفت خدا را تحصیل کنند نمی‏شد مگر همان‏طوری که خودش قرار داده سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق پس اگر در آفاق می‏توانی فکر کنی فکر کن، نمی‏توانی در آفاق فکر کنی در خودت فکر کن، هیچ‌چیز نزدیک‌تر از خودت به تو نیست.

حالا ببین خودت در صفاتت چه‌جوری، خدا هم در صفاتش همان‏جور است. پس ببین تو صفات بسیار داری، در صفات بسیارت غیر تویی داخل نشده، اگر می‏ایستی تو می‏ایستی نه کسی دیگر، در این ایستادن تو عرض داخل نشده، و اگر می‏نشینی تو می‏نشینی نه کسی دیگر. فکر کنید ببینید چقدر واضح است، و ببینید چقدر مخفی شده از خیلی از مردم! به جهت آنکه خدا نخواسته بفهمند، چرا که می‏دانست ثمری ندارد بفهمند، بی‏حاصل است فهمیدن ایشان، می‏دانست که از اول طالب نبودند.

پس فکر کن ببین در خودت ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت اگر یک ‌جا را درست بفهمی باقی جاها را می‏توانی درست بفهمی. و اگر یک ‌جا را خیال کنی فهمیدی و نفس گولت بزند و می‏بینی جای دیگر می‏روی و نمی‏فهمی برگرد همان‌جای اولی را درست بفهم، یک‌ جا را که درست فهمیدی همه‌جا را می‏فهمی ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت، ما امرنا الّا واحدة همه‌جا بر  یک ‌نسق است. پس کار خدا همه‌جا بر  یک ‌نسق است، بر یک‌طور است. تو یک مبتدا و خبری را، یک ذات و صفتی را در وجود خودت بفهم، برو دیگر به پشت بخواب. ذات تو یک ذات است و یک شخص است و صفات تو اشخاص عدیده و بسیارند. در جمیع این صفات

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۰ *»

بسیار، تویی کارکن، تویی بیننده تویی شنونده، تویی گیرنده و تویی دهنده. اینها را در سینه خود جا که دادی آن‌وقت در فضائل حرف می‏توانی بزنی، و آن‌وقت می‏دانی هیچ‌کاری از دست خدا گرفته نشده.

خیلی از مردم برخوردند به کلام اهل حق و دیدند اهل حق صفات عجیب و غریب بسیاری درباره ائمه‌طاهرین و در فضائل حضرت‌امیر می‏گویند، اینها را که دیدند گفتند حضراتْ مفوّضه هستند و می‏گویند خدا تفویض امر خودش را به حضرت‌امیر کرده است، پس گفتند اینها می‏گویند این خلق می‏کند، این رزق می‏دهد، این زنده می‏کند، این می‏میراند؛ این افترا را بستند. و اینها قول مردم است که عرض می‏کنم. پس مردم گفتند که حضرات نسبت جمیع افعال را به ائمه‌طاهرین می‏دهند و خدا را یک‌ طرف نشانیده‏اند بیکار، و به تعطیل قائلند. و این حرف به جهت این است که کلام اهل حق را نفهمیدند. عبارتی دیدند، از تکبری هم که داشتند عارشان شد بروند بپرسند از صاحب کلام؛ نفهمیدند و اینها را نسبت دادند، گفتند بله اینها مفوّضه هستند. اما تو ان‏شاءاللّه بابصیرت باش، به جهت آنکه این مقدمات رفع این حرف‌ها را می‏کند، این‌همه اصرار می‏کنم بلکه یک ‌کسی به درد دلم برخورد.

ان‏شاءاللّه ملتفت باش، عرض می‏کنم چیزی را که ذات نخواسته باشد نیست، و او نیست را خلق نمی‏کند. فرق است میان خالق و میان کارکُن، خالق خلق می‏کند تو را و کار تو را، حالا که خلق می‏کند تو را و کار تو را، حالا آیا تو کار خودت را نکرده‏ای؟ ببین تو راه می‏روی غیر تو راه نمی‏رود، آیا این راه‌رفتن خالقش کیست؟ خداست وحده لاشریک له. مثل آنکه خالق خودت کیست؟ خداست وحده لاشریک له. خالق آفتاب و نور آفتاب هردو خداست. پس فرق است میان خالق و میان کارکُن. و ما این فضائلی که می‏گوییم، می‏گوییم اینها کارکنان ملک خدا هستند، لکن کارشان را و خودشان را خدا خلق کرده، و خدا بیکار نیست و محال است که تفویض کرده باشد امر خود را به غیر.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۱ *»

پس بدانید که اینها افترا است که منّی‏ها به ما می‏بندند، و سببش همه همین است که خودش احمق است الاغ است، کتاب را برمی‏دارد عبارتی می‏بیند و نمی‏فهمد، نمی‏رود هم از کسی بپرسد، خودش هم سرش نمی‏شود، به این جهت لابد و ناچار می‏شود می‏گوید حضرات به تفویض قائلند. بابا، نمی‏شود تفویض کند کسی امرش را به غیر، اگر کسی بخواهد کار خودش را به غیر واگذارد محال است، نمی‏شود. تو بخواهی ببینی چیزی را، نمی‏شود به غیر بگویی تو برو ببین که من دیده باشم. اگر کسی دیگر دید خودش دیده، تو ندیده‏ای. چیزی را بخواهی بشنوی، خودت باید بشنوی و فاعل شنیدن باشی، به غیر واگذاری شنیدن خود را نمی‏شود، او اگر گوش بدهد تو چیزی نمی‏شنوی. پس شنیدن تو کار تو است، حرکت تو کار تو است، سکون تو کار تو است، هیچ‌یک اینها را به غیر نمی‏توانی واگذارى، چطور خدا کارش را وامی‏گذارد و تفویض می‏کند به دیگری؟ هیچ‏کس نمی‏شود کارش را به دیگری واگذارد. اما یک‏پاره کارها است وامی‏گذاری به کسی، مثلاً می‏گویی برو بازار نان بگیر، گوشت بخر، همه می‏گویند نقلی نیست، کفری، زندقه‏ای، چیزی نیست. آيا او که کاری را به کسی می‏گوید بکن و او می‏کند تفویض می‏شود؟ بدان هیچ تفویض نیست، هر کسی کار خودش را می‏کند.

پس ملتفت باش در همان مثلی که عرض می‏کردم بدان مثل عین ممثَّل است، چرا که باید بدانی ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت، باید بدانی خدا دینش را در نفس خودت گذارده. پس ملتفت باشيد که شما شخص واحدی هستید و صفات بسیاری دارید، و در این صفات تو غیر تویی کارکن نیست. فکر کن که خیلی واضح است. پس تو اگر ایستادی و چیزی به کسی دادی، خودت دادی کسی دیگر نداده، و اگر نشستی و کاری کردی باز آیا خودت معطّلی و توی پستویی و این نشسته کسی دیگر است جای دیگر نشسته وکیل از جانب تو بوده آن کار را کرده یا شریک تو بوده؟ نه، خودت کار کرده‏ای. اگر تو در حال ایستادگی چیزی به کسی دادی ذات تو وحده لاشریک له

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۲ *»

خودش داده نه شخص دیگر، و اگر کسی نشست و داد خودش داده نه شخصی دیگر، نه کسی را مأذون کرده که برو بده، نه کسی را وکیل کرده که برو بده، نه کسی را شریک کرده. اگر ایستادی، تو ایستاده را وکیل نمی‏کنی که برو از جانب من بده، و مأذون نمی‏کنی ایستاده را که تو برو از جانب من بده. پس این ایستاده معین تو نیست وزیر تو نیست وکیل تو نیست مأذون از جانب تو نیست، واللّه هیچ نیست مگر صفت تو، تو نیستی مگر توی این صفت. پس تو در حال ایستادگی دادی و تو دادی، تو در حال نشستگی دادی و تو دادی.

پس ذات خداوند عالم را هم بدان یکی است متعدد نیست، و صفات او بسیار است هزارصفت دارد و بیشتر. حالا خدا در صفت خودش که کاری می‏کند معزول نیست که صفت کاری بکند و خودش نکند. او اوجد است در مکان صفت از خود صفت و ظاهرتر است در صفت از خود صفت، صفت نیست مگر ظهور او در این مقام.

پس ان‏شاءاللّه ملتفت باش، آن رجالی را که باید شناخت خلفای خدا هستند قائم‌مقام خدا هستند، اینها را مردم همه می‏گویند و می‏شنوند لکن نمی‏فهمند. وقتی می‏گویی اشهد ان علیاً و الائمة من ولده خلفاء اللّه این را که می‏شنوی هیچ‏کس حرفی ندارد، همه قبول دارند که اینها خلفای خدا هستند، همه قائم‌مقام خدا هستند، همه صفات خدا هستند، همه قائم‌مقامان خدا هستند، هرچه باشند خدا را نمی‏پوشانند، پرده‏ای نیستند که خدا در پس آنها مخفی بشود، بلکه خدا در وجود ایشان از خود ایشان ظاهرتر است، و او یکی است و متعدد نیست و ایشان متعددند، و ایشان از خود هیچ ندارند مگر آنچه خدا به ایشان داده، پس لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً.

آیا خدا چه به ایشان داده؟ هرچه را از خلق خواسته و خواسته که به آنها برسد به دست ایشان داده. حالا به محض آنکه به دست ایشان داده که به خلق برسانند آیا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۳ *»

خودش معزول شده و تفویض کرده؟ مگر تو خودت چیزی را حمل نمی‏کنی جابجا نمی‏کنی؟ مگر این گندم‌ها را تو حمل نمی‏کنی؟ مگر آسیابان آردش نمی‏کند؟ مگر خمیرش نمی‏کند؟ مگر نان نمی‏کند؟ مگر نان را نمی‏خوری؟ پس اینهایی که در این میان این کارها را می‏کنند هیچ‌کدام نه خالقند نه رازقند، مع‏ذلک کارهاشان را هم کرده‏اند و کفری و شرکی هم نشده.

پس بدانید آن توحیدی که به کار مؤمنین می‏آید و مخصوص مؤمن است و خدا پوشانیده آن را از غیر مؤمنین، آن توحیدی است که در وجود انبیاء کسی ببیند، و شما در وجود ائمه‌طاهرین سلام‌الله‌علیهم باید ببینید و بدانید ایشان مقامات خدا هستند و صفات خدا هستند و اسم‌های خدا هستند و هیچ فرقی میان خدا و ایشان نیست مگر همین‌که خدا خداست و هیچ‏کس چیزی به خدا نداده و ایشان ایشانند و ایشان هرچه دارند خدا به ایشان داده است. از آن جهتی که فرقی نیست، شناختن ایشان شده شناختن خدا. و نه همین شناختن ایشان شده شناختن خدا؛ معامله با ایشان شده معامله با خدا، ایمان به ایشان ایمان به خداست، زیارت ایشان زیارت خداست، ترک زیارت ایشان ترک زیارت خداست، وهکذا همین‏طور کفر به ایشان کفر به خداست، محبتشان شده محبت خدا، بغضشان شده بغض به خدا.

این را دیروز شروع کردم، امروز ان‏شاءاللّه می‏خواهم آن مطلب را عرض کنم به همین‌طوری که نظم خداست فکر کنی و بیابی که چنین است. شما ببینید هرچه در پرده غیب است مادامی که به عرصه وجود و ظهور نیامده تو نمی‏توانی خبر بشوی از آن، پس روح گیاهی در پرده غیب است اصلش، تو حالا ببین که در این دنیا اگر هیچ گیاهی و هیچ درختی ندیده بودی آیا می‏دانستی آن روح گیاهی چه‌کار می‏کند در عالم خودش؟ پس اگر خدا بخواهد روح گیاهی را به تو نشان بدهد و بشناساند، سبز می‏کند درختی را، تو وقتی می‏بینی که درخت آب را می‏کشد به شکم خودش می‏برد جذب می‏کند، در شکم خود به شکل چوب می‏کند پس هضم می‏کند، پس دفع می‏کند،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۴ *»

جزء خودش می‏کند آب‌ها را و خاک‌ها را؛ پس وقتی این درخت را دیدی تو می‏دانی در غیب این عالم یک روحی است که آن روح تعلق گرفته به این درخت، ریشه این را می‏برد پایین، شاخه‏هاش را می‏برد بالا، کلفت می‏شود، معلوم است که روحی هست در این. و می‏دانی که آن روح دارد این کارها را می‏کند در این درخت، می‏فهمی آن روح است که سرازیر می‏برد ریشه را، سرابالا می‏برد شاخه را، گل را به هر رنگی که هست می‏کند، طعم‌های مختلف به میوه‏های این می‏دهد. چرا که اگر درست کنی از گِل چیزی مثل تنه درخت و بگذاری جایی، می‏بینی خودش ریشه‏اش پایین نمی‏رود، خودش شاخه‏هاش بالا نمی‏رود، خودش کلفت نمی‏شود. حالا که می‏بینی این درخت این‌طورها می‏شود پس می‏فهمی یک روحی تعلق گرفته به این بدن درخت و این کارها تمامش کار روح است، و می‏فهمی بدن این درخت مثل سایر جمادات است.

حالا اگر تو استنطاق کنی از جانب او، می‏گویی این درخت می‏گوید به زبان جمادیِ خودش: من جمادی هستم، مثل شما سنگ و کلوخ‌ها هستم، همین‌طوری که شما قد دارید و پهنا و رنگ دارید و وزن دارید من هم دارم، هیچ فرقی میان من و شما نیست مگر یک فرق، و آن فرق این است که روح گیاهی در من هست در شما نیست، چرا که شما سرابالا نمی‏روید سرازیر نمی‏روید و من می‏روم. پس در من روحی است که آن روح سرازیر می‏برد بعضی جاها را، سرابالا می‏برد بعضی جاها را، بعضی را سبز می‏کند بعضی را سرخ می‏کند بعضی را ترش می‏کند بعضی را شیرین می‏کند. پس می‏گوید انما انا بشر مثلکم یوحیٰ الیّ من بشری هستم مانند شما، بیایید ببینید که رنگم مثل رنگ شما است شکلم مثل شکل شما است طورم مثل طور شما است هیچ فرق میان من و شما نیست الّا اینکه یوحیٰ الیّ در قلب من وحی و روحی پیدا شده، و آن روحْ مرا زبان تقریر خود قرار داده، و آن روح می‏گوید من متصرفم، تو را سرابالا می‏برم تو را سرازیر می‏برم رنگ می‏آرم شکل می‏آرم خاصیت می‏آرم. پس هر کس شناخت روح گیاه را، در بدن گیاه شناخت آن روح را، و اگر نبود این بدن، تو نمی‏شناختی آن روح را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۵ *»

که هست یا نیست، یا تصرفی هست برای آن روح یا نه، اگرچه جمادات اینجا بودند.

از این قبیل است که اگر روح حیوانی در عالم خودش بود و بدنی نمی‏گرفت، اگر توی بدنی نیاید و زنده نشود اینجا بدنی، و آن‌وقت از چشم این ببیند از گوش این بشنود؛ اگر توی چنین بدنی نمی‏آمد، تو چه می‏دانستی آن روح در عالم خودش بیننده است. اگر فکر کنی می‏دانی آن روح در عالم خودش بیننده هم نیست، چنان‌که روح گیاهی در عالم خودش سرازیر نمی‏رود، و البته اینجا که می‏آید توی این درخت که می‏آید لطایفش را بالا می‏برد غلايظش را پایین می‏برد، ترشش می‏کند تلخش می‏کند شیرینش می‏کند، او در عالم خودش تلخ نیست شور نیست شیرین نیست ترش نیست اینجا که می‏نشیند این کارها را می‏کند.

پس بابصیرت باش ان‏شاءاللّه که حکمت خدا را برخوری. اگر عالم غیب به عالم شهاده تعلق نگیرد حکمت ناقص است. و ببین که حضرت‌صادق صلوات‌الله‌علیه در آن حدیث مفضّل چقدر از حکمت‌ها را شرح کرده به این‌طورها.

پس روح حیوانی در عالم خودش نمی‏بیند، می‏خواهی بدانی که نمی‏بیند همین چشم را هم بگذار نمی‏بیند. در عالم خودش نمی‏شنود چیزی را، الآن گوشت پر از روح است آن را بگیر نمی‏شنوی. پس شنوایی او در اینجا است دیدن او در اینجا است ادراک او در اینجا است. اگر نزول نکرده بود ناقص بود. و همچنین روح انسان به همین‏طور در عالم انسانیت است او اگر چنین بدنی دنیایی نگرفته بود، او خودش مثل کلوخ افتاده بود هیچ نداشت.

و اگر این را برخوری آن‌وقت برمی‏خوری به بسیاری از احادیث که مستضعفین در قبر خود مثل کلوخ افتاده‏اند یعنی چه. بسا کسی که خیال کند مثل این کلوخ‌ها. شما ملتفت باشید که روح انسانی اگر بدنی نگیرد که خیال داشته باشد فکر داشته باشد، بدنی نگیرد که چشم داشته باشد گوش داشته باشد، اگر بدنی نگیرد، آن روح در عالم خودش مثل کلوخ است، هیچ فهم ندارد هیچ شعور ندارد. باید بیاید اینجا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۶ *»

بنشیند، اینجا که نشست شعور پیدا می‏کند.

روح‌های پایین را فکر کن تا آنجا را خوب بفهمی. در این بدن، تمام آنچه حرکت در این بدن هست همه‏اش از روح است، اگر می‏بیند روح می‏بیند، اگر می‏شنود روح می‏شنود، اگر حرکت می‏کند روح حرکت می‏کند. با وجودی که چنین است، آن روح وقتی که بیرون رفت از این بدن، نه می‏تواند ببیند نه می‏تواند بشنود، هیچ‌کار از او نمی‏آید. روحی را اگر نگذارند توی چنین بدنی هیچ نمی‏داند خدا خلق کرده این آسمان و زمین را یا نه؟ همین‏طور اخبار هست که سیر دادند بعضی را، می‏گویند به جمعی از ملائکه رسیدیم به آن ملائکه گفتیم ما از اولاد آدمیم، آنها گفتند ما هنوز آدمی نشنیده‏ایم که خدا خلق کرده باشد و عصیان کرده و از جنت بیرون رفته باشد.

باری، منظور این است که روح حیات کلّ ادراک با او است، اما اگر ننشیند در این بدن هیچ ادراک ندارد و هیچ نمی‏داند چیزی. حتی آنکه اگر فکر کنی ــ و این را عرض می‏کنم که شاید به دست بعضی بیاید مطلب ــ می‏خواهم عرض کنم سهل است خودش واجد خودش نمی‏تواند باشد، چیز مبهمی است. روح که نشست در این بدن آن‌وقت واجد خودش هم می‏تواند بشود، می‏تواند بفهمد خودش خودش است. چشمی که ضعیف شد عینک اگرچه جان ندارد اما قوّت چشم را زیاد می‏کند. پس این بدن عینکی است برای روح، اگر روح در این بدن ننشیند کمالات دارد اما ظاهر نیست، می‏تواند ببیند اما ندیده، می‏تواند بشنود اما نشنیده، می‏تواند حرکت کند اما نکرده وهکذا. و اگر نگذارند چنین روحی که چنین کمالات دارد در چنین بدنی، خلقتش بی‏حاصل است، بی‏ثمر می‏شود وجودش. چون می‏خواست بی‏ثمر نباشد وجود او، آوردند توی این عینک در این بدنش گذاردند. حالا که گذاردند، او به کلّش بینا است به کلّش شنوا است به کلّش شامّ است به کلّش ذائق است به کلّش لامس است به کلّش مدرک است، تمامش، همه ادراک‌ها را دارد.

پس روح حیات را که در این بدن می‏گذارند تو می‏دانی که آن حیات می‏تواند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۷ *»

ببیند می‏تواند بشنود، پس توصيف می‏کنی و تعریف می‏کنی آن حیات را، به او می‏گویی ای شنونده بشنو که من تعریف و توصیف تو را می‏کنم و حمد می‏کنم خدا را. حالا که او است شنونده و توی این گوشش می‏شنود، خطاب می‏کند به او که تویی که می‏شنوی بشنو، و من تو را می‏شناسم در این حال جسمانی و یافته‏ام که تویی بینا و تویی شنوا، تویی متحرک تویی ساکن تویی متصرف، به طوری که تو اگر یک لحظه در این بدن نباشی این بدن می‏پوسد و می‏ریزد و متعفن می‏شود و فاسد می‏شود و ضایع می‏شود. دلیل آنکه تو اینجایی همین‌که این بدن متعفن نیست و از روی اراده حرکت می‏کند، اگرچه من تو را نمی‏بینم تو رنگ نیستی که با چشم تو را ببینم، تو را نمی‏شنوم تو صدا نیستی که با گوش تو را ادراک کنم، بو نیستی که با شامه تو را ادراک کنم، سردی نیستی گرمی نیستی که با دست تو را ادراک کنم، سبکی و سنگینی نیستی که وزنت بدهم، تو وزن نداری. تو اگرچه دیده نمی‏شوی اما بدن تو که دیده می‏شود و من می‏دانم تویی که می‏بینی، تویی که می‏شنوی، می‏بویی می‏چشی گرمی و سردی می‏فهمی، تویی که این بدن را زنده کرده‏ای، تو اگر نبودی این بدن زنده نبود. ما نمونه دیده‏ایم که چیزی هست در این بدن که بیرون می‏رود متعفن می‏شود از هم می‏پاشد، حالا بدن تو که از هم نپاشیده به جهت این است که روح در آن است.

پس بدانید واللّه روح نبوت هم همین‏جور روحی است، همان‌طوری که نفخ روح می‏کنند در بدن انسان و حیوان، آنجا هم می‏گویند نفخت فیه من روحی نفخ روح کرده‏ام شما ساخته شدید. پس آن روح‌اللّه وحی می‏شود در بدن کسانی که حجت‌های خدایند، و ایشان به آن روح زنده‏اند و به آن روح حرکت می‏کنند. دیگر حالا اگر فکر کنی و معنی عصمت را بخواهی بفهمی یعنی چه، توی همین بیانات معلوم می‏شود. روح در بدن هست اگر چشم به هم بزند معلوم است روح خواسته، اگر جایی نمی‏رود روح نخواسته، اگر راه می‏رود روح خواسته اگر نمی‏رود روح نخواسته، اگر می‏گوید روح خواسته بگوید اگر نمی‏گوید روح نخواسته بگوید، این‏طور که شد بدن معصوم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۸ *»

می‏شود. پس جمیع حجت‌های معصوم این حالت را دارند، آن روح الهی مستولی است در بدن ایشان و متصرف است در بدن ایشان چنان‌که متصرف است در تمام مُلک. و ایشان به جای قلب عالمند، اگر قلب هست بدان بدن زنده است. در این بدن اگر قلبی نباشد که حیات از آن سرریز بکند بیاید توی چشم، چشم ببیند، گوش بشنود؛ حتی آنکه عرض می‏کنم که اگر آن قلب نباشد این بدن خودش نمی‏تواند زنده باشد، می‏پوسد می‏ریزد فاسد می‏شود.

و شما بدانید ان‏شاءاللّه که وجود این رجال مانند قلب عالم است ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت و ایشان مبدأ جمیع فیوضی هستند که خدا می‏خواهد به سایر خلق برسد. این را در جمیع مبادی فکر کن ببین مبدأ دیدن قلب است، تا روح نیاید اینجا چشم نمی‏تواند ببیند، تا روح نیاید اینجا گوش نمی‏تواند بشنود. ایشان مانند قلبند، اگر ایشان نباشند هیچ این عالم برقرار نیست. فرمودند اگر یک لمحه حجت خدا روی زمین نباشد زمین فرو می‏ریزد و اهلش را هم فرو می‏برد، زمین‌ها خسف می‏شود آسمان‌ها خراب می‏شود. پس ایشان قلبند و محل جمیع فیض‌های خدایند. حالا که عالم زنده است معلوم است قلبی هست اگرچه نمی‏بینی او را، غایب باشد. پس ایشانند محل جمیع فیض‌ها، و فیض‌ها اول به ایشان می‏رسد، از ایشان که سرریز می‏شود به باقی خلق می‏رسد. و ایشان در وسط عالم منزلشان است. از این است که در این آیه خدا خبر داده که لا شرقیة و لا غربیة آن شجره مبارکه در وسط عالم است، هرجا که هست آنجا وسط عالم است. در وسطند، به آسمان هم بروند در وسطند، مثل اینکه قلب تو هرجا بروی در وسط بدنت است.

پس ایشانند محل فیض خدا. حالا فیض معرفت خدا هم از ایشان باید به تو برسد. همین‌که تو ایشان را می‏شناسی و می‏دانی آن روح‌اللّه در ایشان است، و می‏دانی آن روح‌اللّه قادر است به کلّ اشیاء، عالم است به کلّ اشیاء، خدا را شناخته‏ای. این است که این رجال شدند محل معرفت. پس هر کس ایشان را شناخت خدای خود را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹۹ *»

شناخت، هر که به ایشان شرک ورزید جفتی برای ایشان قائل شد گفت حضرت‌امیر باشد، نقلی نیست سهل است ابابکر هم باشد، چنین کسی حالا دیگر مشرک است. و مگر شرک چیزی غیر از این‏جور بود؟ دقت کن فکر کن ببین آیا غیر از این‏جور می‏شود شرکی به خدا ورزید؟ اگر همین به لفظ بگویی که خدا دوتا است دوتا نمی‏شود. آن‌وقت می‏شد شریک برای خدا قرار بدهی؟ و حال آنکه نمی‏شود.

پس معنی شرک به خدا این است که کسی را با امیرالمؤمنین شریک قرار بدهی. این است که در خیلی از آیات که «مشرکون» و «یُشرکون» هست، تفسیر فرموده‏اند که مشرک به ولایت علی شده‏اند. پس هر کس علی را قائم‌مقام پیغمبر خدا دانست و آنجا اطاعت کرد خدا را، خدا را شناخت و اطاعت کرد. و هر کس شریکی پهلوش گذارد مشرک به خدا شده، و هر کس انکار کرد او را کافر است به خدا، هر کس شناخت او را شناخت خدا را و هر کس نشناخت او را نشناخت خدا را، و هر کس ایمان آورد به او ایمان به خدا آورد و هر کس انکار کرد او را انکار کرد خدا را، هر که او را متوجهٌ‏الیه خود کرد همیشه متوجه خداست من اراد اللّه بدأ بکم و من قصده توجّه بکم وقتی که می‏خواهی رو به خدا کنی تا ایشان نباشند توی راه، رو به خدا نرفته‏ای. ایشان سبیل‌اللّه هستند. پس باید در ایشان راه رفت، تا رفت پیش خدا. تا ایشان را پیش نیندازی رو به خدا نرفته‏ای. و همچنین او می‏رود پیش خدا و از خدا می‏گیرد و به تو می‏رساند، واسطه است میان تو و خدا، هیچ‌چیز را تنهایی مخواه از خدا، هیچ‌چیز را بی‏واسطه مخواه از خدا فابتغوا الیه الوسیلة.

ملتفت باش و اینی را که می‏گویم حلقه گوشت کن، ببین اگر صدای تو را می‏شنیدند یعنی گوش می‏دادند و تو را بدون واسطه اجابت می‏کردند، دیگر تو خودت بلاواسطه متصل بودی به خدا. اگر چنین بودی تو خودت پیغمبر بودی امام بودی. پس بدان هرچه را بی‏واسطه بخواهی از خدا، گوش نمی‏دهد و اجابت نمی‏کند، پس هرچه را می‏خواهی به ایشان بگو می‏خواهم فلان‌چیز را، شما از خدا بخواهید آن را و بگیرید

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۰ *»

به من بدهید، ایشان می‏گیرند از خدا و به تو می‏دهند.

مطلب جوری نیست که تو اعتقاد نداشته باشی، اینها باید اجابت کنند ترحم کنند و مستجاب کنند. اگرچه تو خبر هم نداشته باشی، اینها باید اجابت کنند؛ عمل هم نداشته باشی اعتقاد هم نداشته باشی. اگر چنین بود بخصوص ارسال رسل نمی‏کردند کتاب نازل نمی‏کردند، اعمال مخصوص برای مردم قرار نمی‏دادند که نماز همچو بکنید روزه همچو بگیرید اخلاص به مؤمنین همچو داشته باشید، اللّهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات بگو، کینه مؤمن را نداشته باش؛ شرایط ایمان قرار نمی‏دادند.

پس عرض می‏کنم از جمله شرایط ایمان و تمام امر که دخیل است در ایمان این است که تو اعتقاد داشته باشی واسطه‏ای میان خود و خدا داری که واسطه می‏شود از خدا می‏گیرد و به تو می‏رساند؛ که اگر نداشته باشی واسطه، گمراهی. اگر انکار کنی واسطه را، کافری. گمان مکن که اگر ضالّ باشی فیض به تو نمی‏رسد، خیر، فیض‌های ظاهری رسیده، به کافر هم خدا مهلت داده در دنیا انما نملی لهم لیزدادوا اثما.

پس ان‏شاءاللّه بابصیرت باش، بدان که اعتقاد به آنکه واسطگان هستند یکی از اعظم ارکان اسلام و ایمان است. و اینکه خیلی از دعاها مستجاب نمی‏شود به جهت این است که مسامحه می‏کنند، اعتناء به واسطگان نمی‏کنند و هی یااللّه یااللّه می‏گویند، او هم اعتناء نمی‏کند، مگر کسی واسطه کند واسطگان را.

پس ان‏شاءاللّه ملتفت باشید، این دعای سحر را اگر همه‏تان نمی‏خوانید که البته بعضی‌تان بخوانید در این شب‌ها. اگر فکر کنید در فقرات دعا، همین دعای «افتتح الثناء» می‏بینی نمی‏ماند حاجتی مگر اینکه تو از خدا می‏خواهی که به واسطه امام آن حاجت را خدا برآورد و می‏گویی اللّهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا و کثّر به قلّتنا و اعزز به ذلّتنا و اغن به عائلنا و اقض به عن مغرمنا و اجبر به فقرنا و سدّ به خلّتنا و یسّر به عسرنا و انجح به طلبتنا و انجز به مواعیدنا و استجب به دعوتنا و اعطنا به سؤلنا و بلّغنا به من الدنیا و الآخرة آمالنا و اعطنا به فوق رغبتنا و بیّض به وجوهنا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۱ *»

در آن آخر کار، در آخرت به واسطه او روی ما را سفید کن. و انجح به طلبتنا نمی‏ماند چیزی مگر آنکه به واسطه امام7 آن را از خدا طلب می‏کنی. پس بدان هرچه به واسطه امام نیست؛ بی‏واسطه که نمی‏شود، خدا خلق را همچو خلق نکرده می‏فرماید ابی اللّه ان‏یجری الاشیاء الّا باسبابها خدا ابا دارد که خلق کند بدون واسطه، و جاری کند خلق خود را بدون اسباب. حالا که امامی را کسی واسطه نکند، واسطه‏ای که هست لامحاله و شیطان واسطه می‏شود ماذا بعد الحق الّا الضلال. تعجب این است که در حق بخصوص باید اعتقاد به وجود واسطگان شخص داشته باشد و در باطل اعتقاد شرط نیست.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۲ *»

مجلس بيست‌وچهارم (دوشنبه / 25 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

مکرّر عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را از برای فایده‏ای خلق کرد، و آن فایده را خود می‏دانست از این جهت خودش تعلیم خلق فرمود که فایده چه بود، و آن این است که می‏فرماید ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون ماارید منهم من رزق و ماارید ان‏یطعمون می‏فرماید من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای همین‌که مرا عبادت کنند مرا بپرستند، و هیچ اراده نکرده‏ام از ایشان رزقی را نه برای خودشان نه برای غیر، به جهتی که خالق نیستند، خلقِ رزق نمی‏توانند بکنند، تقدیر رزق نمی‏توانند بکنند. چیزی را که خدا نخواهد به کسی برسد خلق به او نخواهند رسید، و چیزی را که خدا خواسته به کسی برسد خلق نمی‏توانند منع کنند. پس خلق از برای عبادت خداوند عالم خلق شده‏اند. حالا خدا اگر خود را تعریف نکند برای خلق و نشناسند او را نمی‏توانند او را بپرستند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۳ *»

مردم در کارهای دنیا بابصیرتند شَقّ شَعر می‏کنند هیچ مسامحه در امور دنیایی نمی‏کنند، خوب راه می‏برند که اگر کسی کسی را نشناسد او را نمی‏تواند خدمت کند. تمام الفاظی که توی دنیا می‏گویند، تمام حرف‌هاشان در کارهای دنیایی معنی دارد الّا آنکه همین‌که آمدند پیش خدا و رسول و قیامت و چیزهای دینداری، بخصوص باید بی‏معنی باشد. خدا یعنی چه؟ نباید معنی داشته باشد، رسول یعنی چه؟ نباید معنی داشته باشد. پس فکر کنید ان‏شاءاللّه، تا خدا شناخته نشود نمی‏شود او را عبادت کرد.

و مکرّر عرض کرده‏ام که تکرار مطلب به جهت این است که بلکه یک ‌کسی نیامده باشد و تازه بیاید و نشنیده باشد او هم بشنود. دیگر یک احمقی هم بر من بحث کند که فلان‏کس حرف‌ها را مکرّر می‏کند، من گوشم از این حرف‌ها پُر است هرچه می‏خواهند بحث کنند.

باری، ملتفت باشید که تا کسی کسی را نشناسد خدمت او را نمی‏تواند بکند. عبادت معنیش خدمت است نوکری است. پس ما خدایی را که نشناسیم نمی‏توانیم خدمت کنیم نمی‏توانیم عبادت کنیم او را. لکن مغرور نکند تو را که ما از اول بچگی تا حال عبادت کرده‏ایم. آن روزی که بچه بودی و عبادت می‏کردی نمی‏دانستی خدا یعنی چه، حالا هم عبادت می‏کنی خدا را و نمی‏دانی خدا یعنی چه، آن‌وقت لاعن‌شعور عبادت کردی حالا هم لاعن‌شعور عبادت می‏کنی. خدا بیامرزد مسلمین و مؤمنین را که ما را عادت دادند به این عبادات. هرطایفه‏ای توی خودشان عبادتی دارند، و تو اگر مسلمی می‏دانی که غیر اهل حق خدا را نشناخته‏اند. خدا را نشناخت مگر کسی که رسول او را شناخت، و رسول را نشناخت هیچ‏کس؛ و اینهایی را که عرض می‏کنم بروید فکر کنید توی کتابتان توی سنّتتان ببینید اگر این حرف‌ها راست است بگیریدش، مسامحه نکنید.

عرض می‏کنم خدا را کسی شناخت که رسول او را شناخت، رسول را کسی شناخت که حجت او را شناخت. و هر که حجت را نشناسد رسول را نمی‏شناسد، و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۴ *»

هر که رسول را نمی‏شناسد خدا را نمی‏شناسد. اما اینکه مردم مغرور شدند که یک ‌کسی این را ساخته، این شناسایی نیست. می‏بینی مسجدی است ساخته شده تو هم می‏گویی یک‌ کسی او را ساخته، کار دستش نداری هر کس هست خوب است. می‏دانی یک بنّائی ساخته کاری نداری می‏خواهد جن باشد می‏خواهد انس باشد کافر باشد مؤمن باشد مرد باشد زن باشد. اگر تو کار دستش داشته باشی اگر کسی کار دارد لامحاله باید شناختش، باید بدانی خانه‏اش کجا است از چه طایفه است.

کارهای مردم چشمتان را پر نکند، مردم روزگار مصالحه کرده‏اند در معرفت خدا به همین‌که آنی‌که این خانه را ساخته خدا باشد. راست است خدا هست، اما تو نشناختیش که این بنّا بنّای دنیایی است یا آخرتی. بنای مردم همه همین‌جورها است. همین‌که مسجد را دیده‏اند بنّا را ندیده‏اند، اینجا بنّا را خوب راه می‏برند که نشناخته‏اند، اما آنجا چون پای خدا در میان می‏آید می‏گویند چون این بِنا را می‏بینیم می‏دانیم خدایی هست. حالا آیا این معرفت شد؟ نه این معرفت نیست. آیا حالا این مسجد را که دیدیم حالا می‏فهمیم این شخص بنّا کافر بوده یا مؤمن بوده، عادل بوده یا فاسق، حکیم بوده یا سفیه، هیچ معلوم نمی‏شود. همچنین همین‌جور وقتی که نگاه می‏کنی می‏بینی این زمین این آسمان این دریا این صحرا این گیاه این آفتاب این ماه این ستاره‏ها اینها را که دیدی آیا هیچ معلوم می‏شود خدا عادل است خدا ظالم نیست؟ پس تا بنّا را نبینی و نشناسی خودش را، نشناخته‌ای بنّای این مسجد را، و همان بنّائی را هم که می‏شناسی تو ذات بنّا را نمی‏شناسی، خودش را باید ببینی که او را بشناسی. هر کس دیگر را غیر از بنّا نشان تو بدهند باز بنّا را نشناخته‏ای، تو خود بنّا را باید ببینی و بشناسی. آیا ذاتش را به تو می‏نمایاند یا حالت‌هایی که دارد می‏نمایاند؟ عرض کرده‏ام که ذاتش را که به تو ننموده. باز این بنّا را اگر دیدی یا ایستاده دیدی یا نشسته، راه معرفت او این است. ایستاده که ذات او نبود، به جهتی که بعد تمام شد و نشست، همچنین نشسته ذات او نبود به جهتی که بعد راه افتاد وهکذا. فکر کن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۵ *»

خیلی واضح است که اینها ذات زید نیست. این‏قدرها چون کارهای دنیایی است امید هست که دل بدهید یاد بگیرید.

پس عرض می‏کنم بدیهی است که اینها حالات بسیار و حالات متعدد است، و ذات زید یکی است دوتا نیست سه‌تا نیست چهارتا نیست. زید خودش یک زید بیشتر نیست حالات بسیار دارد، یکیش ایستاده است که می‏گویی ایستاد زید، ایستاده چه‌کاره زید است؟ به اصطلاح نحوی خبر زید است. اگر الف و لامی بر سرش درآورند زیدٌ القائم بگویند ــ و فرق نمی‏کند ــ صفتش است، پس بگو زید صفات بسیار دارد، یا بگو خبرهای بسیار دارد.

پس طور و طرز تعریف و تعرّف را ان‏شاءاللّه فکر کن که همین است. خدا هم طرح تازه‌اى نیاورده، همان‏جوری که می‏توانستند معامله کنند به آنها تکلیف کرده، می‏شناخته خلق خود را الایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر در قوه هیچ‏کس نیست ذات زید را بشناسد مگر کسی مستولی باشد بر ذات. زيد هیچ‌جا خودش را به تو ننموده، اگر نموده یا ایستاده بوده یا نشسته بوده، پس حالات بسیارند اما زید یکی است و بسیار غیر از یکی است و یکی غیر از بسیار است. پس ذات زید یکی است و صفات زید، خبرهای زید، آثار زید، اسماء زید، بسیارند و زید بسیار نیست.

حالا ببین تو اگر بخواهی بشناسی زید را یا ایستاده می‏بینیش یا نشسته، یا متحرک می‏بینیش یا ساکن، محال است زیدی را تو ببینی این نه ایستاده باشد نه نشسته، محال است تو زیدی را بتوانی بشناسی که نه بجنبد نه نجنبد. ببین می‏توانی یک‌ چیزی که نه ساکن باشد نه متحرک ببینی یا بفهمی؟ پس زید را تا دیده‏ای یا او می‏جنبیده یا ساکن بوده. این جنبنده و آن ساکن دونفرند دوحالتند دواسمند دوخبرند دوصفتند؟ یا همه زیدند؟ پس از این قرار زید دوتا است. بلکه زید همیشه یکی است اینها همیشه دوتایند.

پس بنّای این مسجد را هم تو اگر بخواهی بشناسی به یکی از صفاتش

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۶ *»

می‏شناسی، و محال است به غیر صفاتش بشناسی. و زیدی که نه ایستاده نه نشسته، خدا هنوز خلق نکرده بعد از این هم خلق نخواهد کرد. و خدا خلق را محال خلق نکرده. پس زید را مادامی که خلق می‏کند لامحاله در یکی از صفاتش بروز می‏دهد، این صفت همراه زید است، نبوده زید وقتی که خلق بشود و نه متحرک باشد و نه ساکن، نه بجنبد نه نجنبد، همان حال اولی که موجود شد یا می‏جنبد یا نمی‏جنبد. حالا این حالت جنبش او یا حالت سکون او را من می‏گویم ظهور او، تو بگو اثر او، کار او، اینها خود او نیستند چرا که خود او یکی است اینها دوتا و سه‌تا و چهارتایند.

پس هر کس خود را به هر کس نموده به ظهور خود نموده، هر کس هر کس را شناخته به ظهورش شناخته به خبرش شناخته و لایکلف اللّه نفساً الّا وسعها و لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتیـٰها خدا هم همین‌جورها تکلیف کرده، خدا هم به واسطه خبرش خود را شناسانیده، کجا؟ همان‌جایی که پیغمبر آمده. پیغمبر خبر او است مُخبِر عن اللّه است، پس خدا هم به خبر خود خبر کرده مردم را، و خدا خودش خوانده قرآن را و امر کرده قرآن را شما هم بخوانید، و شما قرآن را از خدا شنیده‏اید و از لب پیغمبر شنیده‏اید.

و این را عرض کنم که اغلب اغلب مشکل‌هایی که هست وحشت‌هایی که پیدا می‏شود، اغلب اغلب شک‌ها و شبهه‏ها و کفرها و نفاق‌ها که پیدا می‏شود به جهت این است که اغلب اغلب مردم خودشان خدایی خیال می‏کنند شخصی، مثل شخصی که در تهران نشسته مثل پادشاه؛ و رسول را خیال می‏کنند مثل حاکم این شهر. حالا آن سلطان حاکم فرستاده به این شهر، این حاکم او است رسول او است خلیفه او است جانشین او است، آن‌وقت می‏بینند حالا حاکم اینجا حرف می‏زند سلطان در تهران است خبر نمی‏شود، بسا خواب هم هست، این نه به حول او نه به قوه او حرف زده، به حول و قوه خودش حرف زده، خودش می‏بیند خودش می‏شنود. این‏جور خیال می‏کنند و به حق البته برنمی‏خورد. خدایی که نشسته باشد مانند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۷ *»

سلطان در تهران رسولش آمده باشد در اینجا، البته آن خدا خبر از این رسولش ندارد و این رسولش خبر از آن خدا ندارد.

و این تهران محض مثل بود عرض کردم. خدا در آسمان هم نیست که پیغمبرش در زمین باشد، در زمین هم نیست که پیغمبرش در آسمان باشد، در مشرق نیست که پیغمبرش در مغرب باشد، زیر زمین نیست که پیغمبرش روی زمین باشد و برعکس، بلکه او داخل فی الاشیاء لا  کدخول شی‏ء فی شی‏ء خارج عن الاشیاء لا  کخروج شی‏ء عن شی‏ء. خدا در وجود پیغمبر از خود پیغمبر ظاهرتر است، چنان‌که خود تو در قیام تو از خود قیام ظاهرترى. وقتی می‏ایستی تو می‏ایستی بهتر از ایستاده، و تو از خود ایستاده واضح‌تری ظاهرتری بیّن‏تری. در معاملات دنیایی این را خوب می‏فهمی، وقتی به خدا و پیر و پیغمبر می‏رسی مثل خر در گل می‏مانی.

هرمرتبه‌ای از مراتب که ظاهرتر است مردم هم همان را ظاهرتر می‏بینند. می‏خواهی او را خوب بفهمی، ببین الماس یک سنگی است از سنگ‌های معدنی که صورت ظاهر او شبیه است به دُرّ به شیشه به بلور، حالا این دانه الماس را به دست هر کس بدهی می‏داند این سنگی است از سنگ‌ها، پس معلوم شد که سنگ مقامش وسیع‌تر بوده واضح‌تر بوده از الماس که همه‌کس دانسته، پیر‏زن هم می‏داند که این سنگ است. پس حَجَریّت الماس از نظر هیچ دقیقی و هیچ ضعیفی نرفته، دیگر الماس‏شناس نمی‏خواهد که بداند این سنگ است. هر کس چشم دارد می‏بیند که این سنگ است، اما این الماس است، باور نمی‏شود کرد. این را باید برد نزد آن جوهری که جوهرشناس است دقیق شده و محک دارد، باید پیش او برد تا اینکه او بفهمد این الماس است. پس الماس‌بودن اینی که توی دستمان است الماس‌بودنش مخفی است.

فکر کن ان‏شاءاللّه، و اگر فکر کنی و مشق کنی ان‏شاءاللّه می‏یابی که همه فضیلت در این است که انسان چیز دقیق را بشناسد. پس حجربودن الماس از نظر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۸ *»

هیچ‏کس نرفته ولکن آن جوهرشناس را می‏خواهد که بشناسد الماس است. حالا آن‌کسی که می‏بیند سنگی است در دست شخص، می‏گوید یک پول قیمتش است، آن‌کسی که می‏شناسد که الماس است بسا اگر هزار تومان به او بدهند نمی‏دهد، اگر هزار تومان پول باید داد می‏دهد و می‏خرد، و به مردکه عامی بسا یک‌پول هم بفروشی نخرد.

منظور این است که هر امری که خیلی ظاهر است مردم همه می‏بینند، اما پیش خدا و رسول که می‏روند نمی‏بینند. و این به جهت این است که اصلش نه خدایی شناخته‏اند و نه رسولی، از خدا همان خاء و دال به گوششان خورده، از رسول همان راء و سین و واو و لامی به گوششان می‏خورد و بس، دیگر هیچ نمی‏دانند خدا یعنی چه؟ امام یعنی چه؟ واللّه رسول نیست مگر صفت خدا، و واللّه خدا نیست مگر مُرسل رسول، و واللّه نیست این خدای بحق که خدای مسلمانان است مثل بتِ بت‏پرست‌ها که اسماء حسنایی برای او نباشد. خدایی که خلق می‏کند خلق را و قاصدی نمی‏فرستد و خلق را مهمل می‏گذارد خدا نیست، هوای مردم است.

پس بدانید که خدا آن است که رسول می‏فرستد، و وقتی رسول فرستاد در روی زمین خودش در آسمان ننشسته. و خیلی از مردم، اغلب اغلب از مردم خیال می‏کنند که خدا در آسمان است، می‏گویند یک‏پاره که بالای سر خدا را داریم زیر پا شما را. و بسا خیلی از ملّاها هم حدیث و آیه بخوانند که همچو فهمیده شود که خدا در آسمان است. می‏گویند اگر نیست، چرا کتاب‌های پیغمبران را کتاب‌های آسمانی می‏گویند؟ پس در آسمان است، و پیغمبر از پیش خدا آمده خدا هم باید آنجا نشسته باشد، پیغمبر هم به معراج رفت و به مقام قاب قوسین او ادنی رسید. اینها را هم که می‏شنوند، پس می‏گویند خدا در عرش نشسته؛ یعنی بسا خیال این‏جورها براشان بیاید.

ولکن شما ملتفت باشید ان‏شاءاللّه و بدانید کتاب از آسمان آمده باشد هیچ دلالت ندارد که خدا هم در آسمان باشد. پیغمبر رفت آنجا آیه کبری را دید، هیچ خدا را ندید، آیه خدا را دید. اما خدا در آیت خودش از خود آیت ظاهرتر است. همین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰۹ *»

مطلبی است که عرض می‏کردم. پس آنجا هم پیغمبر ندید واللّه ذات خدا را، ولکن آن آیت کبری را دید، اما خدا در آن آیت از خود آیت ظاهرتر بود، چون ظاهرتر بود گاهی می‏گوید آیت او را دیدم، گاهی می‏گوید با خودش حرف زدم. چنان‌که تو که با شخصی حرف می‏زنی گاهی ایستاده است گاهی نشسته است، اما چون خودش ظاهرتر است از این‌دو، می‏گویی با خودش حرف زدم. خودش صفتش را اختراع کرده و ساخته و به واسطه رسولش با شما حرف می‏زند. چنان‌که رسول با شما حرف زد، همین‏جور رسول با جبرئیل حرف می‏زند.

خیلی از مردم که جبرئیل می‏شنوند مرغی خیال می‏کنند مثل کبوتر می‏پرد به عرش می‏رود آنجا قم‌قمی می‏کند بیخ گوش او، او هم می‏آید پایین قم‌قمی می‏کند بیخ گوش پیغمبر. لکن شما فکر کنید که ضرورت اسلام بلکه ضرورت همه اهل ادیان است که خدا مکانی ندارد، خدا مکان می‏آفریند، خدا احتیاج به مکان ندارد. پس نه بالای عرش است نه روی زمین بلکه داخل فی الاشیاء لا  کدخول شی‏ء فی شی‏ء خارج عن الاشیاء لا  کخروج شی‏ء عن شی‏ء پس همین جبرئیل هم که می‏آید، از یک‌ جایی منفصل نمی‏آید که خداش را در تهران بگذارد و خودش بیاید پیش پیغمبر، بلکه خدا همراه جبرئیل است و با جبرئیل می‏آید، و جبرئیل به اسم خدا می‏آید. و خدا می‏داند که در شرع گذارده‏اند تمام حقایق را، می‏فرماید هر کاری می‏خواهی بکنی بگو به اسم خدا می‏کنم یعنی به حول و قوه خدا می‏کنم، می‏خواهی غذا بخوری خودت نمی‏توانی بخوری مگر خدا قوتت بدهد، به اسم‌اللّه می‏خوری، به اسم خدا راه می‏روی، به اسم خدا می‏نشینی و برمی‏خیزی بحول اللّه و قوّته اقوم و اقعد مأموری به اسم خدا بکنی، اگر بفهمی چه می‏کنی به اسم خدا می‏کنی.

باری، ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، پس خداوند عالم خلق را چون از برای شناختن خودش آفریده بود از این جهت خود، خود را از برای خلق تعریف فرموده. تعریف زبانیش همین‌که حرف می‏زند به کلامی، گاهی عربی گاهی سریانی گاهی عبرانی. اما

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۰ *»

آن تعریف تامّ و تمام که با همه لغت‌ها درست بیاید، آن چه‌جور تعریفی است؟ پس خدا یک ‌جایی که یک ‌کاری کرده فکر کن، خدا خلق کرده آفتابی را پس به وجود این آفتاب با زبان این آفتاب خالق این آفتاب می‏گوید: منم روشن‌کننده زمین و آسمان. تو فارسی می‏فهمی می‏گویی خدا می‏گوید منم روشن‌کننده زمین و آسمان، عربی می‏فهمی می‏گویی خدا می‏گوید منم روشن‌کننده زمین و آسمان، اهل هرلغتی باشی این را می‏فهمی، یک ‌لغت است با همه لغت‌ها می‏سازد.

اسماء کَوْنیّه را فکر کنید، اسماء کونیّه خدا، آنها معنی این اسم‌های ظاهری هستند. آب اسم است از برای آن چیزی که رفع عطش می‏کند، آبی که رفع عطش می‏کند معنی این الف و بائی است که مردم می‏گویند، این الف و باء هیچ سرد نیست هیچ تر نیست، با آن هیچ نمی‏توان کرد، رفع عطش با آن نمی‏شود، این اسم است از برای آن آبی که این کارها را می‏کند. وقتی معنی در اسم آمد آن‌وقت اثر دارد.

پس چون خدا خلق را از برای شناختن خود آفریده بود هیچ مسامحه نکرد خودش را نمود به مردم. ببین تو چطور خود را به مردم می‏نمایی؟ تو به صفت خودت ظاهر می‏شوی برای مردم، خدا هم به صفتش ظاهر می‏شود، صفاتش بسیار است اسمائش بسیار است للّه الاسماء الحسنی. ببین «اسماء» می‏گوید جمع می‏بندد، دیگر می‏خواهی اللّه را بخوان، می‏خواهی رحمن را بخوان، می‏خواهی رحیم را بخوان. اما اللّه غیر از رحمن است رحمن غیر از رحیم است، هر کدام اثری و خاصیتی دارند.

پس از برای خدا اسم‌هایی است، اسمی که گرم می‏کند در عالم اجسام آتش است، و اسمی که روشن می‏کند در عالم آفتاب است، اسمی که رفع عطش می‏کند آب است، اسمی که خشک می‏کند خاک است، اینها اسم‌هایی هستند که اثر دارند. اما این آب و آتش که به زبانتان می‏گویید لفظی است، اثری بر آن مترتب نمی‏شود. حلوا حلوا گفتن و هی مکرّر کردن و حاش را از حلق گفتن و لامش را هی زور بزن حرف را از مخرج اداء کن، زور بزن و لا الضالین را غلیظ بگو، اثرش از کجا آمد؟ تو اگر معنی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۱ *»

حلوا را می‏دانی که آن حلوا باشد برمی‏داری می‏خوری دهن شیرین می‏شود، اگر نمی‏دانی هی نَفَس خود را بسوزان و هی یاحلوا یاحلوا بگو، صدمرتبه بگو یاحلوا، هزارمرتبه بگو، یک‌خورده نمی‏چشانند به تو. حلوا چیز دیگر است در خارج، دخلی به این حلوا ندارد به هیچ‌وجه. پس ملتفت باش و اکتفا مکن به حاء و لام و واو که واللّه هیچ توش نیست، اما مردم مصالحه کرده‏اند کارهای آخرتشان را به حاء و لام و واو، اما کارهای دنیایی‏شان هیچ اعتناء ندارند به حاء و لام و واو، می‏روند کور می‏شوند روغن می‏گیرند شیره می‏گیرند آرد می‏گیرند حلوا درست می‏کنند.

باری، پس چون خداوند خلق را برای معرفت خود خلق کرده بود خود را تعریف فرمود، به وجود انبیای خودش خود را شناسانید. حالا دیگر خوب معنی پیدا می‏کند این آیات که اولش اللّه نور السموات و الارض است آخرش رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لابیعٌ عن ذکر اللّه. حالا دیگر خوب می‏فهمی آن زیارت را السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه، من اراد اللّه بدأ بکم و من وحّده قبل عنکم و من قصده توجّه بکم تا آخر زیارات. و همین عبارات است که اهل حق می‏گیرند و قبول می‏کنند، و اهل باطل ردش می‏کنند. به خصوص استفتاء کردند از اینها که این عبارات که در زیارات هست مثل من اراد اللّه بدأ بکم بخوانیم یا نخوانیم؟ جواب دادند خیر بخوانید، اما معنی نکنید. این جواب را خودم دیدم، استفتاء کرده بودند از شخص خیلی جلیلی گنده‏ای که خیلی باد دارد، آن‏قدر باد دارد که اسمش را جرأت نمی‏کنم ببرم که زیارت جامعه را بخوانیم یا نه؟ گفته بود بخوانید، معلوم است اگر زیارت جامعه را بگوید نخوانید که همین کُردها سنگسارش می‏کنند. هی علماء آمدند این زیارت جامعه را خواندند هی حکماء آمدند خواندند، نمی‏تواند بگوید مخوانید. اما می‏خوانیم معنیش را چه کنیم؟ می‏گوید معنیش باشد، تو بخوان کار به معنیش نداشته باش. بابا، آخر من حرف می‏خواهم بزنم، معنیش را نفهمم؟ من هیچ لفظ هندی راه نمی‏برم نمی‏شود هندی حرف بزنم. من اظهار خضوع پیش امام

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۲ *»

می‏خواهم بکنم، سلام می‏خواهم بکنم، می‏خواهم دردهایم را عرض کنم.

باری، من اراد اللّه بدأ بکم هر کس اراده کرد خدا را، بدانید به واسطه ائمه طاهرین بوده. حتی اینکه آدم نوح ابراهیم موسی عیسی پیغمبران، همه به واسطه محمد و آل‌محمد سلام‌الله‌علیهم خدا را می‏شناسند، چرا که راه نیست غیر این راه. اگر حکیمی و اگر چرت نزدی خوب می‏فهمی که نمی‏شود هیچ‏کس را به ذاتش شناخت، خلق را هم نمی‏شود به ذاتش شناخت مگر به صفاتش بشناسی، به پیغمبران هم می‏گویند خدا را بشناسید باید به صفتش بشناسند. و صفت اول خدا به اتفاق شیعه و سنی آن صفتی که اول همه صفات است و اول ماخلق‌اللّه است پیغمبر است9. پس اینها هم که اراده می‏کردند خدا را ــ یعنی انبیاء ــ ابتدا به ایشان می‏کردند. در احادیث خودتان بسیار است که انبیاء عهد می‏گرفتند از امت خودشان که ایمان بیارید به پیغمبری که در آخرالزمان است، اگر ایمان می‏آوردند به او دعاشان مستجاب می‏شد در جنگ‌ها فتح می‏کردند.

پس بدانید ان‏شاءاللّه که از برای ایشان است تمام معرفت، و تمام معرفت را از وجود ایشان باید گرفت، و هر راهی که این‏جور نباشد معرفت نیست. آن‏جور مطلبی که وقتی تو این خانه را ببینی بگویی بنّائی ساخته این دخلی به معرفت ندارد. بنّا را می‏خواهی بشناسی، خانه او را سراغ کن برو بشناسش، آنجا که رفتی لامحاله ظاهر می‏شود به یکی از صفات خودش، یا نشسته است یا ایستاده است؛ لکن همین‌که یک ‌کسی این مسجد را ساخته، این معرفت نشد. حالا این آسمان و زمین را یک ‌کسی ساخته است آن‌کس خداست، این چه خداشناختنی است؟ به زمین و آسمان نگاه می‏کنی آیا خدا می‏شناسی؟ چطور به این خدا می‏شناسند؟ مگر دیگران چشم ندارند؟ مگر زمین و آسمان را نمی‏بینند؟ چرا دهری شده‏اند؟ اینها نیست طریقه معرفت.

و برفرضی که یک ‌کسی خیلی اصرار داشته باشد که همین‏ها هم آیت توحید است نقلی نیست، می‏گویم جایی که کوه و دشت و آفتاب و ماه و ستارگان و زمین و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۳ *»

آسمان، اینها آیتند، سهل است که ائمه‌طاهرین هم آیت باشند. پس ایشانند آیات خدا، و بدانید هیچ از خود ندارند مگر آنچه را ذی‏الآیه به ایشان داده. و چون از خود هیچ ندارند پس خودنما نمی‏توانند باشند، این است که در ایشان چیزی به جز خدا پیدا نیست.

این را از کارهای خودت هم بخواهم حالیت کنم به این‏طور است که فکر کن تو اثری احداث می‏کنی، می‏زنی مثلاً، این زدن تو پیش از آنی‌که بزنی هیچ نبود و تو اختراعش کردی، این زدن تو هرچه دارد تو به او داده‏ای، همه‌چیز این زدن را تو اختراع کرده‌ای. اگر ظاهر شود این بدن؛ مثل کلام تو، وقتی می‏گویی تو گفته‏ای، پیش از گفتن تو گفتن نبود، تو اختراع کرده‏ای این گفتن را. و هستند جماعتی که کلام تو را بر شکل تو ببینند. لکن برای بعضی که سررشته درستی ندارند از حکمت، می‏گویند که روز قیامت کلام زید بر شکل زید است. کسانی که عالم باشند می‏بینند همین‌جا که کلام هیچ ندارد مگر آنچه دارد از عرصه متکلّم آورده. و اگر از عرصه متکلم نیاورده باشد از کجا آورده؟ متکلّم که از آب یا خاک یا زمین یا آسمان نگرفته. پس کلام را خودش اختراع کرده از عرصه خودش آورده که عرصه متکلّم است، والّا  کلام را از خودش بخواهی چیزی پیدا کنی داشته باشد نیست، منحصر است در آثاری که می‏بینی. فکر کن، این ایستاده تو به تو ایستاده، اگر تو نباشی این هم نیست ابداً. حالا اینی که به تو ایستاده از عرصه تو آمده. تو کیستی؟ تو هر که اسمت هست. البته زید است ایستاده، زید است نشسته، اسم این ایستاده، زید است، اسم این نشسته زید است. پس ببینید اسم خبر می‌دهد؛ وقتی ایستاده، می‏گوید من به جای زید ایستاده‏ام اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء من قائم‌مقام زیدم، هرچه از زید می‏خواهی بیا از من بخواه، هرخبری از زید می‏خواهی من خبر می‏دهم از آن، من از آن دیار آمده‏ام، دَم از آنجا می‏زنم. به همین‏طور از این خدای شما هیچ‏کس دم نزد مگر انبیاء. و اگر بابصیرت فکر کنید از این‏جور بیان سرّی به دستتان می‏آید که مردم دیگر خبر ندارند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۴ *»

پس بدانید که از این خدای شما هیچ‏کس دم نزد مگر انبیای او، اگر انبیاء نیامده بودند هیچ‏کس دیگر خبر نداشت از اینکه خدایی هست، انبیاء که از جانب او آمدند از این راه مخصوص شناخته می‏شود. خیلی از جُعَلَّق‌های دنیا خیال می‏کنند که باید توی این زمین و آسمان نگاه کنند و خدا را بشناسند. شما بدانید هیچ خلقی از خدا خبر ندارند مگر انبیاء. پس انبیاء خبرهای او و اسم‌های او هستند، بعد دیگر اوصیای انبیاء درگرفتند مثل چراغی که از چراغی روشن بشود.

پس بدانید که سلسله توحید راه مخصوص دارد، دیگر «الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق»؟! بلکه «الطرق الی اللّه بعدد حجج اللّه». می‏بینی در مسأله حلال و حرام هیچ حلالی را و هیچ حرامی را به چشیدن نمی‏شود فهمید که حلال است یا حرام. دیگر هرچه طبیب حاذق باشد نمی‏تواند بگوید، نهایت می‏گوید شیرین است یا شور است یا تلخ است، تو هم می‏فهمی که گرم است سرد است، لکن حلال است یا حرام است نمی‏شود فهمید. یک‌ حلوا است، مال خودت است حلال است، مال غیر است حرام است، اینها را به چشیدن نمی‏شود فهمید. فهمیدن اینها از قوّه تمام بشر بیرون است ولو حکیم باشند ولو حاذق باشند ولو مجرّب باشند. ضرر مال حرام را به چشیدن نمی‏توان فهمید، منفعت مال حلال به چشیدن معلوم نمی‏شود. اینها را آیا طبیب‌ها می‏توانند بفهمند؟ چگونه می‏توانند؟ این طبیب‌ها شراب را هم می‏دهند، بسا آنکه می‏خورد دلش هم چاق می‏شود لکن ضررش را نمی‏تواند بفهمد. پس این علم از جمیع دایره این رعیت بیرون است. ببینید یک‌ چیز از جهتی نافع است از جهتی ضارّ است، می‏بینی یک ‌حلوا، تا نخریده‏ای بخواهی بخوری مضرّ است، همان ساعت که خریدی نافع است و حلال می‏شود برای تو. و این علمی است که به وحی خدا باید برسد. باز وحی خدا بدان غیر از ذات خداست، پایین می‏آید می‏آید پیش انبیاء، ذات خدا را نمی‏آرند پایین. پس وحی خدا غیر از ذات خداست.

یک‌کلمه عرض کنم که فراموش نکنی، و آن کلمه چیزی نیست که پر وحشتی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۵ *»

داشته باشد، و اگر توش فکر کنی خیلی جاها به کارت می‏آید. و آن این است که آنچه را خلق می‏خواهند مخلوقی است از مخلوقات. غذا می‏خواهی غذا مخلوق است، آب می‏خواهی آب مخلوق است، نان می‏خواهی مخلوق است، نوکر می‏خواهی آقا می‏خواهی اینها همه مخلوقند. همه‌جا همین‏طور است، توی دنیا همین‏طور است توی آخرت همین‏طور. هیچ‌جا مردم نمی‏روند لحاف توی ذات خدا بیندازند آنجا بخوابند، یا ذات خدا را بخورند. پس بدان همه‌جا چه در عقاید باشد، که باید اعتقاد کنی که خدا در مملکتش چیز به تو می‏دهد؛ چه در اعمال، مخلوق ممکنش نیست غیر از این‏طور. و از این راه که فکر می‏کنی آسان می‏شود تصدیق فضائل برای تو.

پس آنچه تو محتاجی کائناً ماکان آن را خدا خلق کرده، خدا بخواهد چیزی به تو بدهد خلقی را به تو می‏دهد، علم است خلق می‏کند می‏دهد، قدرت است خلق می‏کند می‏دهد، بهشت است خلق می‏کند می‏دهد، نجات است خلق می‏کند، آنچه به خلق می‏دهد خلقی را به خلقی می‏دهد. پس رجع من الوصف الی الوصف و دام الملک فی الملک انتهی المخلوق الی مثله و الجأه الطلب الی شکله هیچ‌جا در هیچ‌مقامی هیچ‏کس هیچ‌خلقی به ذات خدا نمی‏توانند برسند، همه‌جا خدا به ظهور خود می‏شناساند و می‏نمایاند خود را. ظهور خدا معلوم است خلق خداست، کار خدا معلوم است خلق خداست.

همین‌که متذکر شدی که خدا هرچه به هر که می‏دهد خلقش را می‏دهد، حالا مخلوقات بعضی را به بعضی محتاج کرده، حالا تمام آنچه را محتاجند خلق، به مخلوقی محتاجند، حالا که محتاجند که این‏جور چیزها به ایشان بدهند، آیا این‏جور چیزها را انبار نمی‏کنند؟ چرا، انبار می‏کنند. انبار که کرده انباردار می‏خواهد، حالا اگر کسی انباردار شد آیا عیبی دارد؟ آیا کفری می‏شود؟ همین‌که گفتی کسی انباردار است آیا جلدی خدا شد؟ نه، خدا نمی‏شود، گندم هم می‏دهد به مردم و خدا نیست.

پس بدانید تمام تکليف شما، همه را محتاجید شما، چه در دنیا چه در آخرت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۶ *»

چه در زمین چه در آسمان، تمام آنچه را تمام خلق محتاجند همه آنها انبار شده پیش محمد و آل‌محمد صلوات‌الله‌علیهم، چرا که خلقی است پیش ایشان انبار شده، وحشتی ندارد. و ایشانند واللّه خزانه خدا، و خدا از این خزانه هی می‏دهد، و خدا خزینه‏هاش لاینفد است تمام‌شدن ندارد، و خزانه او بین کاف و نون است، همچو خزانه‏ای است خزانه خدا. تا خدا می‏خواهد چیزی به کسی بدهد می‏گوید «کن» و موجودش می‏کند در آن خزانه.

پس تمام آنچه به خلق می‏رسد، وقتی بنا شد خلقی از خلق‌ها باشد، خلق لامحاله توی ملک خدا ریخته شده، یا در آسمان است یا در زمین است؛ حالا اگر من جای ریختن را بگویم کجاست آیا این کفر شده؟

پس انباردار خدا محمد و آل‌محمدند سلام‌الله‌علیهم، پس ایشانند خزائن خدا که در میان کاف و نون گذارده شده، و هی انعام می‏کنند به مردم و هرچه می‏دهند هیچ کم نمی‏شود. و هرقدر انسان بزرگ تصوّر کند به طور ظاهر تصور کند که به قدر این زمین و آسمان، یا کوچک تصور کند به قدر یک‌خشخاش از آن برداری هیچ کم نمی‏شود. این خزانه، خزانه خداست، این خزانه خزانه‏ای است که در هر آنی به قدر دنیا و آخرت از روش بردارند بدهند به کسی، آنِ بعد هم همان‏قدر بردارند به کسی دیگر بدهند، به همین‏طور سرهم از این خزانه بردارند به همه‌کس بدهند هیچ از آن کم نمی‏شود. و این خزانه در یکی از مقامات ایشان است صلوات‌الله و سلامه‌علیهم. پس یکی از مراتب ایشان مرتبه‏ای است که در آن مرتبه باب فیض خدایند، خلق از آنجا مستفیضند و خداست فیّاض، و از وجود ایشان که سرریز می‏کند می‏ریزند بر سر سایر خلق.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۷ *»

مجلس بيست‌وپنجم (سه‌شنبه / 26 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای فایده‏ای آفریده بود چرا که حکیم بود بازی نمی‏خواست بکند در خلقت ملکش، پس چون از برای فایده‌ای خلق را خلق فرموده بود و آن فایده را هم خودش می‏دانست و خلق خبر نداشتند، خودش تعریف کرد از برای خلق، پس فرمود ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من خلق را خلق نکردم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند. و عرض کردم پرستش محال است مادام که نشناسد انسان آن کسی را که می‏خواهد بپرستد، تو بخواهی اطاعت کنی کسی را، نشناسی او را نمی‏شود، اول باید بشناسیش و بدانی خانه‏اش کجا است، بدانی از چه‌کار خوشش می‏آید آن را بکنی. اگر باید آب برایش ببری سبوش را نشکنی، باید بگوید چه بکن و بکنی.

اینها را محض نصیحت است عرض می‏کنم که مغرور نشوید که ما سال‌های

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۸ *»

دراز است عبادت می‏کنیم خدا را. تا خدا را شناخته‏ای و عبادت می‏کنی من حرف ندارم خوشا به حال تو، اگر نشناخته‏ای و عبادت می‏کنی بدان خدا را عبادت نمی‏کنی. پدری داشتی مادری داشتی مسلمانی را تعلیم تو کردند وضوئی و نمازی تعلیم تو کردند تو هم یاد گرفتی و کردی، خدایی بنا نشد بشناسی. پس این‏جور اعمال چشمت را پر نکند. برو توی سنّی‏ها، خیلی سنّی‏ها بهتر از تو این اعمال را بجا می‏آورند، سنّی‏ها خیلی نماز می‏کنند روزه می‏گیرند حج می‏روند خمس می‏دهند زکات می‏دهند شب‌بیداری دارند گریه می‏کنند ریاضت می‏کشند، آنها هم از روی قاعده نیست، آنها هم نشناخته‏اند خدا را.

می‏فرماید لا خیر فی عبادة لیس فیها تفکر. ملتفت باش، می‏فرماید عبادت‌کننده‏ای که معرفت ندارد مثل خری می‏ماند که او را به آسیا بسته باشند، خری را که به آسیا می‏بندند از صبح تا شام راه رفته گرسنه شده سیخش کرده‏اند زخم هم شده لکن راه طی نکرده هی به دور خودش گشته. شخص عاقل که عبادت می‏کند می‏خواهد راه برود، رو به خدای خود سیر کند، هر قدم که می‏رود می‏خواهد نزدیک بشود به خدا انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه تو سایری و باید رو به خدا سیر کنی تا ان‏شاء‌اللّه نصیبت کند که ملاقات کنی او را. سیرکننده هرقدر سیر می‏کند نزدیک می‏شود به مقصود نه دور. یک‏خورده انصاف بده، اقلاً پیش خدای خود قدری بیا و شرمسار باش. چنان‌که پارسال عبادت می‏کردم خدا را مثل امسال، امسال هم عبادت می‏کنم مثل پارسال، هیچ ترقی برای خود می‏بینی؟ حالا که نمی‏بینی پس قدری شرمسار باش، بگو خدایا معلوم است پیش تو نیامده‏ام، چرا که از اول عمر تا حالا پنجاه‌سال گذشته سال به سال باید بیایم بالا، من که حالا می‏بینم فهم و شعورم مثل همان سال اول است، ننه پیرم نماز یادم داد و یاد گرفتم، حالا هم همان خدایی که آن روز اول می‏شناختم می‏شناسم، هیچ معرفتم زیاد نشد، رو به تو نیامدم.

حالا باز انسان نداند و بداند که نمی‏داند امید هست که یک‌وقتی بلکه به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱۹ *»

هیجان بیاید یک ‌قدم درستی بگذارد، همین‌که می‏دانی نکرده‏ای و می‏دانی که نمی‏دانی باز اقلاً شرمسار هستی، این خودش یک عملی است، بسا آنکه خدا رحم کند و بگذرد و ترقّیت بدهد. اما کسی که غافل است نمی‏داند و نمی‏داند که نمی‏داند، جهل مرکب است، نمی‏کند کاری را و نمی‏داند که باید کرد کاری را، مثل خری است که او را به آسیا بسته باشند، نمی‏داند باید رفت و راه را طی کرد، هی دور خود می‏گردد و هی می‏رود، و نه راه طی می‏کند و نه به جایی می‏رسد.

پس این عبادت‌هایی که می‏بینی هیچ ترقی نمی‏دهد تو را، پارسال حالتت مثل حالت امسال بود امسال هم حالتت مثل حالت پارسال است، اول عمرمان هویٰ و هوس داشتیم، ریشمان هم که سفید شده باز هویٰ و هوس داریم. آن‌وقت بچه بودیم چیزی نمی‏فهمیدیم، باز وقتی بچه بودیم پُر دربند جمع دنیا نبودیم، یک‏پاره شجاعتی و سخاوتی در اول جوانی آدم دارد، مهمانی‏ها هم آدم می‏کند، در پیری حرص زیادتر می‏شود. حال که زیادتر می‏شود، نظم عالم هم نیست، نظم عالم این است که روزبه‌روز ترقی کنیم، پس ما قهقریٰ سیر می‏کنیم، رو به خدا که نرفتیم سهل است پشت به خدا رفتیم، از این جهت حرصمان زیاد شد و شهوتمان زیاد شد. باز بچگی‏ها گاه‏گاهی هوس می‏کردیم که نمازی بکنیم، باز گاه‏گاهی هوس می‏کردیم نماز شبی بکنیم، گاه می‏شد می‏خواستیم گریه‏ای بکنیم دعائی بخوانیم برویم به زیارت، برویم به مسجد، هرچه پیرتر شدیم هی شقاوتمان زیادتر شد هی سنگدلی‌مان بیشتر شد.

پس عرض می‏کنم که ملتفت باش، یک‌ ساعت فکر واللّه بهتر است از یک عمر عبادت. این مردمی که می‏بینی بناشان نیست فکر کنند هی به فروع چسبیده‏اند، همین‌که علم همراه عمل نیست، سبک است مغز ندارد، چرا که عمل روحش علم است و روحش اعتقاد است. آن بدنی که روح ندارد گندیده است و ضایع است، و هرقدر بدن بیشتر درست می‏کنی و روح ندارد گندیده‏تر می‏شود گند زیادتر خواهد شد. صورت نماز نماز نیست، همه فقهاء گفته‏اند نماز با نیت نماز است. نیت مثل روح

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۰ *»

است وقتی دمیده شد روح در این بدن، آن‌وقت نماز نماز است والّا نماز نیست. پس اعتقادات و معرفت‌ها روح اعمال است.

همین‌طوری که به عادت عبادت می‏کنی؛ روز اول پدرمان ــ خدا بیامرزدش ــ وضو نشانمان داد نماز یادمان داد ما هم کردیم، عادتمان دادند روزه ماه رمضان یادمان دادند، این سیاق رفتار که توی سنی‏ها هم هست، توی سنی‏ها برو ببین بهتر از تو این کارها را می‏کنند. توی اهل هرمذهبی اهل هردینی که بروی، مثلاً توی یهودی‌ها بروی، یهودی‌ها عبادت خودشان را می‏کنند، توی نصاری بروی عبادت خودشان را بجا می‏آورند، این‏جور عبادت‌ها را عبادت اسم نباید گذاشت چرا که روح ندارد، بدن بی‏روح ثمرش جز گندکردن هیچ نیست.

تجربه می‏خواهی بکنی ببین آنهایی که نماز خیلی می‏خواهند بکنند به اصطلاح مقدّسند، ببین چقدر بدخلق می‏شوند، کینه‏ور می‏شوند، کج‏خلق و بدحالت می‏شوند، چه خبر است؟ دنگ کوبیده‏ای بابا، دنگ کوبیدن که اینها را نمی‏خواهد، تو باید متأدب به آداب‌اللّه شوی متخلق به اخلاق‌اللّه شوی والّا خدا هیچ محتاج به این نیست که تو دو رکعت نماز کنی و به نخوت روی زمین راه روی که دو رکعت نماز کرده‏ای، چه خبر است؟ اینها علامت این است که نمازهای تو روح ندارد، عملی که روح دارد این‏جور نیست. شخص باید روزبه‌روز ترقی کند، اگر دیدی ترقی روز‌به‌روز را نمی‏فهمی، هفته‌به‌هفته باید ترقی کنی، اگر دیدی دیر راه می‏روی خیلی کند هستی اقلاً ماه‌به‌ماه ترقی کن، از این هم کندتری سال‌به‌سال بیا بالا ترقی کن. چطور شد که از اول عمر تا حالا پنجاه‌سال شده هیچ ترقی نکرده‏ای؟ معلوم است هیچ عمل نبوده. عمل بوده، عمل عادی که از پدر و مادر یاد گرفته بودی. خداوند درباره اینها می‏فرماید که گفتند انا وجدنا آباءنا علی امّة و انا علی آثارهم مقتدون بلکه پدرهاتان که این اعتقاد را داشتند اعتقاد بدی بوده، آیا هیچ صرفه‏ای بردند که چنین اعتقادی کردند؟

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۱ *»

پس ان‏شاءاللّه فکر کنید که در میان اعمال هیچ عملی بهتر از فکر نیست. حضرت‌امیر می‏فرماید یک ساعت بنشین فکر کن ــ به شرطی که راه فکر را بدانی ــ می‏فرماید ثواب یک ‌ساعت فکر بهتر است از عبادت شصت‌سال. یک ‌ساعت فکر کنی مثل این است که یک‌ عمر عبادت کرده باشی، عمرهای حالا که کمتر هم هست. پس یک ‌ساعت فکر یک ‌عمر ثمر می‏کند. چرا؟ راهش را ان‏شاءاللّه به دست بیار. راهش اینکه همین‌که بنای فکر شد یک ‌روز کسالت می‏کنی دوروز کسالت می‏کنی، آخر به هیجان می‏آیی. همین‌که انسان می‏بیند چیزی را نمی‏فهمد آخر به هیجان می‏آید، یک ‌کاری را که می‏داند باید بکند یک ‌دفعه ترک کرد دو دفعه ترک کرد آخر به هیجان می‏آید، همین‌که باید کرد می‏کند، آخر یک ‌وقتی فکر می‏کند، آن آخرش هم که نکرد وقتی فکر کرد می‏بیند باید کرد و نکرده اقلاً شرمساری حاصل می‏کند.

پس ان‏شاءاللّه فکر کنید، عبادتی که تو نشناخته‏ای خدا را، این چه‌جور عبادت است؟ بله، همین من می‏دانم این زمین و آسمان خدایی دارد، آیا این معرفت شد؟ و عرض کرده‏ام اگر همه ملتفت نشوید اقلاً بعضی ملتفت باشید که حرف‌ها هدر نرود. این مسجد را بنّائی ساخته، انصافاً این معرفت بنّا نیست. اگر تو کاری به ا‌و داری برو بشناس، حالا بنّای این مسجد را کاری نداری حالا نمی‏شناسیش نقلی نیست. پس بدان محض اینکه دانستی مسجد بنّائی د‌ارد این معرفت بنّا نیست. بله، این زمین و آسمان خالقی دارد، این معرفت نیست خدا به این شناخته نشد.

پس عرض می‏کنم که شما ملتفت باشید و بدانید این توحید را که مردم قناعت کرده‏اند و تو هم بسا نگاه کنی ببینی همه مردم چنین می‏گویند تو هم ساکن باشی، به جهت آنکه هربلائی عام شد دیگر وحشت آن تمام می‏شود، و حالا بلای بی‏دینی عام شده از این جهت تو هم وحشت نداری. پس بدان که مردم قناعت کرده‏اند در توحید به همین‌که این زمین و آسمان خالقی دارد، ببین اگر اکتفا به همین شده بود باید این آیه هیچ معنی نداشته باشد که اللّه نور السمٰوات و الارض مثل نوره کمشکوة و خدا ببین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۲ *»

چطور تعریف می‏کند خود را؟ می‏فرماید خدا نور آسمان و زمین است، طور و طرز آن نور را فرمایش می‏کند که صفت آن نور این‏طور است که مانند چراغدانی است که در آن مردنگی باشد که در آن مردنگی چراغی باشد، دیگر توی آن خانه‏هايى باشد که صفت آن چنین و چنان باشد، این خانه‏ها هم از خشت و گل نیست بلکه رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه.

ان‏شاءاللّه یک‏خورده نزدیک بشو، اقلاً بدان تا خدا خود را تعریف نکند تو نمی‏توانی او را بشناسی. همین‏جوری که به حسب ظاهر چون عادت کرده‏ای وحشت نمی‏کنی، چنان‏که عادت کرده‏ای بگویی من هیچ حلالی را و حرامی را نمی‏دانم مگر آنچه را پیغمبر تعلیم کند، بدان جمیع آنچه را خدا از تو می‏خواهد از این پیغمبر باید به تو برسد، و آنچه را تو می‏خواهی و باید پیغمبر به تو برساند باید امتثالاً لِاَمْر پیغمبر بکنی چرا که او واسطه است. همین‏طور رجالی هستند که معرفت ایشان را معرفت خود قرار داده، واللّه خدمت ایشان را خدمت خود قرار داده. پس ملتفت باشید که السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه می‏فرماید در آن دعای رجب بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کلّ مکان مقامات و علامات همه معلوم است غیر ذات خداست، ذات خدا یکی است، مقامات یعنی جمع مقام یعنی خیلی مقام، علامات یعنی خیلی علامت، می‏گویی تو را می‏خوانم تو را دعوت می‏کنم، به واسطه مقامات تو تو را می‏خوانم، همان‌جوری که خدا در قرآن فرموده قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ایّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنیٰ مثل آنکه در جایی دیگر می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق این آیات جورشان همچو جوری است که همین‌که می‏بینیشان و همین‌که ایشان را شناختی خدا را شناخته‏ای.

دیگر دقت کنید که این آیاتی که هم در زمین است هم در آسمان است؛ در آیه یک‏خورده فکر کنید ببینید می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم آیا راست است یا دروغ؟ یقیناً راست است. حالا که راست است اینها و خدا نموده آیات خود را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۳ *»

در آسمان، و طور و طرز آیات را این‏جور فرمایش می‏کنند سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق ما می‏نمایانیم آیات خود را در آفاق و در انفس تا آنکه ظاهر و هویدا شود که آن خدا خدای برحقّی است. خوب، این آیاتی که در همه مکان‌ها هست؛ و این آیه هم با آن فقره دعا که می‏فرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کل مکان یکی است، آن مقامات و علامات هیچ خالی از تو نیست و من تو را به آنها می‏شناسم، اینجا هم می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم و در آنجا می‏فرماید لافرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک این آیات طور و طرزشان این است که اگر دیدی آنها را کأنّه خدا را دیده‏ای یعرفک بها من عرفک لافرق بینک و بینها اگر یک ‏جوری فرق داشت خدا را نمی‏توانست بنمایاند، پس تو خدا را نمی‏توانستی بشناسی. لافرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک. خدا معلوم است یک خداست، اما خدا ائمه بسیار دارد و حجت بسیار دارد، اسم‌ها بسیار دارد، اسم‌ها دلالت بر او می‏کنند. اگر اسم‌ها دلالت نکنند پس اسم نیستند پس دلالت می‏کنند. حالا من می‏بینم زمین را، چطور بفهمم خدا چطور است؟ می‏بینم آسمان را، چطور بفهمم خدا چطور است؟ مثل آفتاب است مثل ماه است مثل ستاره است مثل کوه و صحرا است؟

پس بدان و قدری فکر کن و بیفت به فکر تا اقلاً بدانی که نمی‏دانی. و این اول راهش و اول سیر است و اول به هیجان‌آمدن و قدم اول است. پس اول بدان که نمی‏دانی، و یقیناً نمی‏دانی چرا که این آیات که یقیناً در قرآن هست، نهایت منّی دست و پایی که می‏کند می‏گوید حدیث ضعیف است و علم برای من حاصل نشده، عبارت زیارتی دعائی براش بخوانی بسا بگوید من نمی‏دانم شاید صادر از امام نباشد، ولکن آیه قرآن را نمی‏توانی بگویی و یقیناً صادر از خداست، حالا که یقیناً از خدا صادر شده این آیاتی که می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم کو آن آیه که تو ببینی او را و بشناسی از آن آیه خدای خود را؟

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۴ *»

پس بدان ان‏شاءاللّه که این رجالی که در این آیه فرمایش فرموده که رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ این رجال یک قدرتی دارند که در زمین و آسمان می‏توانند ظاهر باشند. و واللّه شخص واحدشان؛ اگرچه این را حکمای ظاهری نفهمند، واللّه شخص واحدشان در آن واحد در مشرق و در مغرب و در آسمان و در زمین حاضر است هیچ‌جا خالی از ایشان نیست، می‏فرماید بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت خدایا پر کردی زمین و آسمان خود را به وجود محمد و آل‌محمد سلام‌الله‌علیهم تا اینکه ظاهر شد که خدایی جز تو نیست. و آن پرکردن این‏جور پرکردن نیست، اگر این پُری‏ها را می‏گفت پس چرا تو نگاه می‏کنی به آسمان و زمین خدا را نمی‏بینی؟ تو خشت می‏بینی گِل می‏بینی ماه می‏بینی ستاره می‏بینی آسمان و زمین می‏بینی.

پس ان‏شاءاللّه از پِیَش بگرد و بدان خداوند عالم خود را به وجود محمد و آل‌محمد سلام‌الله‌علیهم شناسانیده به خلق، ‌پس سعی کن ایشان را بشناسی، ایشان را هم در آسمان قرار دادند هم در زمین، هم در مشرق هم در مغرب قرار دادند. شخص واحد است و در آنِ واحد هم در مشرق است هم در مغرب است. حضرت‌امیر در بالای سر هر محتضری باید حاضر باشد، هر کس می‏میرد در مشرق و در مغرب عالم حضرت‌امیر آنجا حاضر است، یک ‌نفر هم بیش نیست. حالا شخص واحد است، چطور در امکنه عدیده شخص واحد در حال واحد می‏تواند حاضر باشد؟ همان‏طور که عزرائیل در مشرق عالم در مغرب عالم هر کس می‏میرد همان یک ‌نفر جان مردم را می‏گیرد، یک ‌نفر هم بیشتر نیست، همین‌جوری که شیطان در حال واحد در شرق و غرب عالم وسوسه می‏کند، شیطان شخص واحدی بیشتر نیست ابلیس کان من الجن یک‌ نفر از جن است و در مشرق و مغرب عالم وسوسه می‏کند و اغوا می‏کند مردم را. حالا امام هم همین‏طور به شخص واحد خودش در مشرق است در مغرب است، همین‌جوری که ملائکه شخص واحدی هستند در جاهای بسیار در حال واحد کارها می‏کنند، و عزرائیل شخص واحدی است و تصرف می‏کند در حال واحد هرجا که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۵ *»

کسی باید بمیرد می‏رود قبض روح او را می‏کند. پس بدان حضرت‌امیر صلوات‌الله‌علیه در مشرق و مغرب عالم در آن واحد حاضر است و از برای مؤمنین در حالت احتضار به صورت اعمالشان ظاهر می‏شود به صورت اعتقاداتشان ظاهر می‏شود، و از برای کفّار به صورت‌های مهیب و صورت‌های بد ظاهر می‏شود. پس ان‏شاءاللّه بشناس امام خود را که چه‌جور کسی است.

پس عرض می‏کنم این یک مقدمه را ان‏شاءاللّه فراموش نکن، و آن این است که بدان آنچه به تو رسیده تمامش از عالم خلق است؛ چرا که ذات خدا، بدان چیزی نیست که با چشم دیده بشود به جهتی که رنگ نیست، نمی‏شود خدا را با گوش بفهمی چرا که خدا صدا نیست، نمی‏شود خدا را با لامسه بفهمی چرا که گرمی و سردی نیست. همین‏طور آنچه با خیال خود بفهمی آن خدا نیست، در خیال هم همین سرخ و زرد و کوتاه و بلند را تصور می‏کنی، با عقل خود معنی‌های همین‌ها را می‏فهمی، خدا معقولِ کسی نیست مفهومِ کسی نیست. پس بدان ان‏شاءاللّه که آنچه را که می‏فهمی در عرصه تو آمده، آمده پیش تو، نمی‏شود نیامده باشد پیش تو و تو بفهمی، هرچه را تو واجدی آمده پیش تو که واجد آن شده‏ای، ذات خدا نیامده پیش تو که واجد آن باشی؛ چرا که هیچ‏کس در عرصه او نیست. و ان‏شاءاللّه اینهایی که عالِم هستند می‏دانند چه عرض می‏کنم.

خدا خدایی است بی‏نهایت، خدای بی‏نهایت غیری برای او نیست که برود پیش او. خدا اگر نهایت داشت محدود بود و مرکب، و محدود و مرکب خدا نیست. پس خدا بی‏نهایت است، و خدای بی‏نهایت نمی‏شود کسی در کنارش نشسته باشد که نرفته باشد تا پیش او، پس خدای بی‏نهایت پیش هیچ‏کس نمی‌رود. پس این چیزهایی که آمده پیش تو ــ چه اعتقاداتت چه اعمالت ــ همه در عالم خلق است. بدان تکلیف تو در عالم خلق است، چون تو در عالم خلقی و در غیر عالم خلق نمی‏توانستی کار کنی و لایکلّف اللّه نفساً الّا وسعها و لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتیـٰها دیگر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۶ *»

جایی نیست که تو را ببرند آنجا، جات همان‌جاها هست. حالا که جات همان‌جاها است خدمت همان‌جاها را رجوع کرده‏اند به تو، هرچه خدمت آنجا را بکنی به فرموده خدا، بندگی او است.

شخص مزرعه‌ای داشته باشد و غلامی، به غلام می‏گوید تو خدمت این مزرعه را بکن او هم می‏رود خدمت مزرعه را می‏کند آقا هم بسا در شهر تشریف دارد، حالا آن مرد در ده که خدمت می‏کند آیا این نوکر آقاست یا نوکر ده؟ معلوم است نوکر آقاست، چون در دِه واقع شده و دِه مملوک آقا و غلام هم مملوک است حالا آن آقا به غلام گفته در دِه مشغول خدمت باش. گاه است گفته اسب مرا خدمت کن، حالا که خدمت اسب را کرد نوکر اسب نیست، تفاوت نمی‏کند اسب باشد یا فعله‌ای را خدمت کند، نوکر آن فعله نمی‏شود باز نوکر آقا است، چون آقا این را قرار داده به این هم که خدمت کرد باز نوکر آقا است، ولو سگ آقا را خدمت کرده باشد ولو اسب آقا را خدمت کرده باشد، مُلک مُلک آقاست آقا هم گفته خدمت کن این مُلک را. و اگر این را که عرض می‏کنم داشته باشید خیلی شبهه‏ها به همین قاعده رفع می‏شود.

پس فرق است میانه مخدوم و جهت خدمت، و میان معبود و جهت عبادت. پس بدانید خدای شما معبود شماست، این خدای شما جهات خدمت خودش را کجا قرار بدهد، و حال آنکه تو ذاتش را نباید خدمت کنی و نمی‏توانی ذاتش را خدمت کنی؟ تو توی ملک خدا واقع شده‏ای و خدمت را توی ملک می‏توانی بکنی، توی ذات نمی‏توانی خدمتی بکنی، خدمتی هم ندارد. پس در توی ملک خدماتی چند معین می‏کنند برای تو، تو این خدمات را پیش خلق به عمل بیار، خدا پای خودش حساب می‏کند. نماز که می‏کنی روی زمین که نماز می‏کنی رو به قبله می‏کنی و دستت را رو به آسمان بلند می‏کنی و دعا می‏کنی و اینها همه مخلوقند، پس اینها همه جهات خدمت است، جهات خدمت را که به عمل آوردی آن خدا می‏بیند، تو اگر درست به عمل آوردی می‏گوید فلان عابد عبادت مرا می‏کند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۷ *»

همان‌جوری که گفته‏ام و شنیده‏اید، خدا به همین‌طوری که به حسب ظاهر دیده نمی‏شود، در باطن هم به فهم و به خیال و به فکر و به وهم و به عقل فهمیده نمی‏شود. انما تحدّ الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظائرها هر چیزی همجنس خود را می‏شناسد و می‏فهمد، خلق البته خلق را می‏شناسند و می‏فهمند. پس آنجایی که بنا است که خداوند عالم خود را به ما بنمایاند، بدان عالم خلق است. حالا وحشت مکن و بدان عالم خلق است و خلقی را به خلق می‏نمایاند. اما ملتفت باشید که بعضی از خلق را قائم‌مقام خود می‏کند بعضی را مطیع آنها قرار می‏دهد، آن کسانی را که قائم‌مقام خود می‏کند باید جوری باشد که خودش قادر بر کلّ اشیاء است این هم باید قادر بر کلّ اشیاء باشد، خودش عالم به کلّ اشیاء است این هم باید عالم به کلّ اشیاء باشد.

و اگر شنیده‏ای این مسأله را که ایراد می‏کنند بعضی بر بعضی که اگر قائم‌مقام علمش به قدر آن‌کسی است که قائم‌مقام او است که این هم مثل او است، و اگر به قدر او نیست که قائم‌مقام او نمی‏تواند باشد. نائب‌مناب اگر مثل منوبٌ‏عنه نباشد از جنس او نباشد نائب‏مناب او نیست، و اگر مثل او باشد پس این هم مثل او می‏شود. شما فکر کنید ان‏شاءاللّه ببینید که مثل او می‏شود و نمی‏شود. اما مثل او است به جهتی که او عالم است این عالم است، این‏قدر هیچ وحشتی ندارد، ببین تو در علم خودت این عصا را می‏دانی عصا است خدا هم می‏داند عصا است، حالا آیا تو شریک خدا شدی که دانستی این عصا است؟ نه. همچنین کسی که علمش بیشتر باشد از این، علمش مثلاً به دوچیز باشد شریک خدا نمی‏شود. تو در علم به این عصا شریک خدا نمی‏شوی، این علم را خدا به تو داده، اما خدا را هیچ‏کس علم به او نداده. پس علم خدا مال خودش است علم تو مال خداست. و فرق نمی‏کند که ده‌چیز بدانی یا صدچیز بدانی، هرچه بدانی شریک خدا نمی‏شوی، به این دانستن مثل خدا نمی‏شوی شریک خدا نمی‏شوی. لافرق بینک و بینها می‏شود باشی، وقتی خیلی از علوم را خدا به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۸ *»

تو داده باشد مَثَل باشی چه عیب دارد؟ للّه المثل الاعلی که هست، از برای خدا امثال علیا هست.

و بدانید مَثَل غیر از آن حکایت‌های متعارفی است، مَثَل خدا و مثال خدا و حجت خدا و اسم خدا و صفت خدا هرچه از این قبیل بشنوی، بدان غیر از خداست اما نماینده خداست، هیچ فرقی میانه او و خدا نیست الّا اینکه او اصل است این فرع است، او احتیاج به این ندارد به هیچ وجه من الوجوه، این سراپاش احتیاج به او است. فرق میان خدا و تمام خلق، چه‌چیز است؟ خدا هست تمام خلق هم هستند، فرق چه شد؟ فرق همه همین است که تمام خلق هستند اما خدا موجودشان کرده است اما خدا را کسی موجود نکرده است. پس در هستی مثل هم باشند، باشند. اما هستی اینها مال خودشان نیست مال خداست و هستی خدا مال خودش است. پس ان‏شاءاللّه بعضی از فضائل را بابصیرت باشید.

پس چون این اسم خدا باید جمیع علم خدا را بنمایاند پس فرقی میان ایشان و خدا نیست مگر همین‌که ایشان را خدا به ایشان داده اما خدا را هیچ‏کس به خدا نداده، کسی چیزی به خدا نمی‏دهد، خدا خداست. پس این قدرتی که در این زمین و آسمان پیداست همه از دست ایشان جاری شده. هرقدرتی را می‏فهمی، قدرت خلق است که می‏فهمی، ذات خدا را کجا می‏توانی بفهمی؟ قدرتی که ضدش عجز است ضد دارد، و ذات خدا ضد ندارد. آنچه می‏فهمی از قدرت از علم از جمیع صفات همه‏اش در خلق است. دعای سحر را که می‏خوانی من بهائک، من جمالک، من جلالک، من عظمتک تا آخر، جمیع اینها در ملک واقعند، چرا که اینها متعددات هستند و خدا یگانه است، اینها چون متعددند در ملک جاشان است. قدرت خدا کار خداست، کار خدا توی ملک خداست به ذات خدا نچسبیده، کار تو هم به ذات تو نچسبیده. تو در نفس خودت بیاب ببین هرمعامله‏ای را می‏کنی با تن خود می‏کنی نه با غیر، بخواهی خود را بنمایانی یا ایستاده را می‏نمایانی یا نشسته را، ذاتت نه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲۹ *»

می‏ایستد نه می‏نشیند. هر معامله‏ای با هر کس می‏کنی می‏ایستی می‏کنی یا می‏نشینی می‏کنی، این نشسته و این ایستاده ظهور تو است فعل تو است. پس قدرت خدا غیر ذات خداست، و این را خلق می‏توانند بفهمند چرا که هر کس باید به صفاتش شناخته شود و ایشانند صلوات‌اللّه‌علیهم اسماء و صفات خدا. پس ایشان صاحب تصرفند و هرچه بخواهند در ملک می‏کنند. مگر حول و قوه‏شان به مشیت خدا نیست؟ تمامشان را خدا احداث می‏کند، اگر احداث نکرده بود هیچ نبود، مثل تو، مثل زمین و آسمان.

پس ایشانند اسم‌های خدا. دیگر اسم‌ها را خودت فکر کن، تمام اسم‌ها را. حدیث صریح دارد که برای خدا نودونه اسم از اسماء حسنی است، و آن اسم‌ها نه اسم‌های متعارفی میان مردم است، اسم‌هایی است که آن اسم‌ها تصرف می‏کنند در اشیاء، و آن اسم‌ها اسم‌های اعظمند. اسم‌های اعظم بیست‌وپنج‌تاش پیش آدم بود هفت‌تاش پیش موسی بود، در پیش هر پیغمبری چندتاش بود، به زور آن اسم‌ها که پیششان بود پیغمبران کارها می‏کردند. می‏فرمایند نودونه اسم برای خدا هست و همه آنها پیش ما است. خدا ندارد اسمی که پیش ایشان نباشد. پیش خود خیال کنید که خدا اسم اعظمی داشته باشد و به محمد9 ندهد، این را کجا بگذارد؟ این را در ملکش نگاه می‏دارد یا در ذاتش؟ ذات خدا که ظرف چیزی واقع نمی‏شود، جوالی نیست که اسم‌ها را آنجا گذارده باشد، او بی‏نهایت است، آنجا جایی نیست که کسی منزل کند، هرچه اسم اعظم و اعظم باشد اسم مکنون مخزونی باشد که عنداللّه مخزون است، آن اسم‌اعظم را که هیچ‏کس خبر از آن ندارد آیا آن ذات خداست یا اسم خداست؟ اسم خداست که مکنون و مخزون است و در ملک خدا واقع است.

و بدان اول ملک خدا محمد و آل‌محمد است سلام‌الله علیهم‌اجمعین. و اگر این اعتقاد را نداری دین نداری. بعد از اینکه سنّی قبول داشته باشد اگر منّی قبول نداشته باشد، منّی به منّی‌بودن نمی‏ماند از اسلام بیرون می‏رود. کسی بگوید شراب حلال است، اگر کسی چیزهایی که ضرورت دین است انکار کند بگوید این‌جوری که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۰ *»

پیغمبر گفته نیست، کافر می‏شود مرتد می‏شود از اسلام بیرون می‏رود به طوری که توبه‏اش را قبول نمی‏کنند. ببین «السلام علی اول ماخلق اللّه» را سنّی‏ها توی مناره‏ها داد می‏زنند و می‏گویند و قبول دارند.

حالا آن اسم مکنون مخزونی که برای خداست، هستند یک‏پاره که می‏گویند شاید آن اسم محمد باشد. حتم نیست که آن اسم را حکماً خلق باید بدانند. خیر، هرچه هست آن اسم، باید در ملک خدا باشد. هست یک‏پاره احادیث که خدا اسمی را برای خودش قرار داد که هیچ‏کس خبر از آن نشود و اسم‌های دیگر را ظاهر کرد لفاقة الخلق الیها به جهت رفع احتیاج خلق. بله، آن اسم‌هایی که به خلق داده غیر از آن اسم مکنون مخزون است. آن اسم مکنون مخزون عنداللّه بدان ذات خدا که نیست، ذات خدا اسم نیست، در احادیث می‏فرماید این اسم را خلقش کرده‏اند. پس آن، مبدأ وجود است و اول خلق است، او را شاهد قرار داده انا ارسلناک شاهداً خدا او را شاهد بر خلق آسمان و زمین قرار داده و خدا ظالمین را شاهد قرار نداده. می‏فرماید مااشهدتهم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ماکنت متخذ المضلّین عضدا من ظالمین را شاهد بر خلقت آسمان و زمین قرار ندادم و شاهد بر خلقت خودشان قرار ندادم، و من گمراه‌کنندگان را بازوی خود و دست خود قرار ندادم. و مفهوم این آیه این است که آنهایی که عادلند و معصوم، آنها را شاهد بر خلق خودشان و بر خلق آسمان و زمین کردم. و پیغمبر و ائمه سلام‌الله‌علیهم شاهدند بر خلق آسمان و زمین و شاهدند بر خلق خودشان، چرا که عادلند و معصوم. پس ایشان آن اسم مکنون مخزون عنداللّه هستند، و خودشان را اسم نمی‏بری خودشان اسم‌اللّهند.

و این مقام اسم، مقامی است که مکرّر عرض کرده‏ام که اسمیّت یک ‌چیزی است که در خودت فکر کن تا بیابی. اسم هر کس، حالتش این است که تا او را گفتی، تا اسم را بردی و آن شخص به نظرت آمد، این اسم او است. و اگر ملتفت خود اسم شدی، مثلاً زاء و یاء و دال را ملتفت شدی این اسم او نیست، اما زید بگويى و آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۱ *»

شخص را بگویی زید، این اسم او می‏شود. به همین‌طور اسم‌های بزرگ‌تر را فکر کن ببین وقتی ایستاده‏ای این هیأت ایستادگی اسم تو است، این ایستاده خبر می‏دهد از تو و از مسمّای خود که تو باشی، این صفت تو است این اسم تو است. اسم خودنما نیست، اسم جوری است که به خودی خودش بخواهی نگاه کنی هیچ نیست، تو را از توی ایستاده بکشند بیرون، هیچ‌چیزش باقی نمی‏ماند، حتی غباری هم باقی نمی‏ماند پرده نازکی باقی نمی‏ماند همه‏اش تمام می‏شود. پس آن ایستاده از خودی خودش هیچ ندارد، و این‌که هست به احداث آن کسی است که آن را احداث کرده و به تأثیر او موجود شده.

پس ان‏شاءاللّه بدانید که آن اسم مکنون مخزون عنداللّه اسمی است که از شدتی که می‏نمایاند خدای خود را و هیچ خود را نمی‏نمایاند ــ چرا که برای خودش نیست ــ للّه است، الحمدللّه است حمد مال خداست محمد مال خداست مخصوص خداست، نه مال خودش است نه مال غیر خداست، مال خداست. چون مال خداست، عنداللّه است، دیگر هیچ‏کس خبر از آن ندارد. معلوم است آن اسم مکنون مخزون هرچه باشد داخل مخلوقات است، داخل مخلوقات که شد محمد و آل‌محمد سلام‌الله‌علیهم اول ماخلق‌اللّهند و ایشانند آن اسم مکنون مخزون عنداللّه. و هر کس بگوید که خدا نمی‏تواند چنین اسمی برای خود قرار بدهد از اسلام خارج است. پس آنهایی که انکار می‏کنند کافر می‏شوند من غیر شعور، چرا که لاعن‌شعور است حرفشان، لاعن‌شعور است دینشان، لاعن‌شعور است مذهبشان، این است که لاعن‌شعور کافر می‏شوند.

پس عرض می‏کنم هرچه غیر از ذات خداست خلق خداست، نمی‏شود چیزی در ملک خدا باشد و خدا خلقش نکرده باشد. از آن جمله علم خدا و قدرت خداست مشیت خداست حکمت خداست، تمام اینها مال خداست، خلقش کرده خدا، الّا اینکه آنها را خدا مؤثر و مبادی خلق قرار داده و باقی را منتهیات و آثار آنها قرار داده. کار هر کس را خدا به دست آن‌کس جاری می‏کند، آن کارْ مخلوقی است از مخلوقات،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۲ *»

کارکُن هم مخلوقی است از مخلوقات. پس کارکُن مبدأ است و آن کارکُن و کارش هردو را خدا خلق کرده. پس آفتاب مبدأ است برای انوار، نور آفتاب مخلوق خداست، مثل آنکه خود آفتاب مخلوق خداست. هرجوری آفتاب نسبت به خدا هست ــ و هیچ نسبتی ندارد ــ همان‏جور است نور آفتاب نسبت به خدا و هیچ نسبتی ندارد.

پس چنین خدا مقدر فرموده که افعال از دست فواعل جاری شوند، پس فواعل را مقدم داشت و افعال را پشت سر آنها. مبادی وجود جای فواعل است. پس آنچه در مملکت هست اوّلش و مبدأش از پیش ایشان است، آنچه باید بیاید بعد از ایشان است. آنچه هست از توی ملک بیرون نمی‏رود، و آن ابتدای ملک خدا محمد و آل‌محمدند صلوات‌الله‌علیهم.

حالا بدانید که این چیزهایی که می‏شنوید که می‏گویند طایفه‏ ضالّه مضّله‌ای که پیدا شده‏اند علی را مثل خدا می‏دانند، چقدر ظلم به ما می‏کنند. منّی را ببین چطور است حالتشان، به فتوای سنّی‏ها این منّی‏ها کافرند و از سگ نجس‏ترند، چرا که به اتفاق سنّی‏ها و به اتفاق شیعه تماماً محمد و آل‌محمد سلام‌الله‌علیهم اول موجوداتند اول تمام مخلوقاتند، و باقی خلق در درجه دوّم و سوّم و چهارم واقعند، هرجا هستند بعد از ایشان واقعند و همه از نور ایشان خلق شده‏اند. و اگر او نداند اینها را که در کدام درجه‏اند چگونه می‏شود اول باشند؟ چنان‏که نور آفتاب در شرق و غرب عالم بسته به وجود آفتاب است، از پیش قرص آفتاب باید بیاید پایین. فکر کن ببین این آفتاب یک قرصی بیش نیست، به طور ظاهر که نگاه می‏کنی قرص کوچکی است لکن تمام عالم را روشن کرده است. پس می‏شود شخصی باشد، کوچک هم به نظر مردم بیاید لکن نور داشته باشد. نور او چه عیب دارد منتشر باشد در فضای عالم و همه عالم را گرفته باشد؟

پس امام اگرچه شخص واحدی است؛ چنان‌که می‏بینی آفتاب شخص واحدی است و در آن واحد هم در مشرق است هم در مغرب است. همان ساعتی که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۳ *»

تربیت می‏کند بنفشه را همان ساعت تربیت می‏کند هرحیوانی را هرانسانی را. و این آفتاب یک شخص واحد بیش نیست در حال واحد تربیت می‏کند تمام جمادات را تمام نباتات را. و واللّه این آفتاب می‌فرمایند از نور امام‌حسن سلام‌الله‌علیه خلق شده، و قسم می‏خورند در حدیث که واللّه امام‌حسن اشرف است از آفتاب. خدا می‏داند که مردم خیلی منّی شده‏اند، اگر امام‌حسن به قدر این آفتاب نباشد که چگونه امام است؟ ببینید نور آفتاب، کار آفتاب است که این کارها را می‏کند، و خود آفتاب نور امام‌حسن است و امام‌حسن البته هزارمرتبه بهتر از آفتاب است. و می‏بینی این آفتاب در آن واحد تربیت می‏کند جمیع جمادات و نباتات و حیوانات و انسان‌ها را در مشرق و مغرب عالم، پس امام‌حسن که این آفتاب نور او است البته بهتر می‏تواند تربیت کند پس بهتر است از آفتاب.

و همچنین در خصوص امام‌حسین صلوات‌الله‌علیه تمام بهشت را می‏فرمایند که از نور سیدالشهداء خلق شده و واللّه امام‌حسین بهتر است از بهشت و از تمام آنچه در بهشت است، از حورالعین و غلمان و غیره. و البته همه ایشان چنینند، هرچه هست از نور وجود ایشان پیدا شده اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض پس ایشانند که خدا خود را به ایشان به خلق شناسانیده.

پس هر که ایشان را شناخت بدانید که خدا را شناخته، و هر کس ایشان را نشناخت بدانید که خدا را نشناخته. به همان جهت که جهات خدمت غیر از مخدوم است، به همین‏طور جهت معرفت خدا ایشانند. تو که توی عالم خلقی، تا خلقی نباشد نمی‏توانی بشناسی. یک قدرت کامله‏ای که می‏توانستی بفهمی آن را به تو شناسانیدند. یک علم بسیطی که می‏توانستی بفهمی آن را به تو شناسانیدند. و چون اینها غیر از یکدیگرند بسیط نیستند بی‏نهایت نیستند ذات خدا نیستند، اما علم غیر از قدرت است.

سعی کنید قواعد را به دست آورید. قاعده این است که هرچیزی که غیر از

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۴ *»

چیزی است بدانید آن غیر او است، این مکانی دیگر دارد او مکانی دیگر دارد، این بی‏نهایت نیست او هم بی‏نهایت نیست. و ذات خدا در مکانی نیست، چون در مکانی نیست بی‏نهایت است، چون بی‏نهایت است داخل فی الاشیاء لا  کدخول شی‏ء فی شی‏ء خارج عن الاشیاء لا  کخروج شی‏ء عن شی‏ء. حالا آن علمی که غیر از قدرت است، آن قدرتی که غیر از علم است، غیر از ذات خداست. تمام اسم‌های خدا به اصطلاح ملّاها اسماء مشتقه است، چرا که اسم جامد بی‏معنی است و خدا ندارد اسم بی‏معنی. اسم‌های او هراسمی غیر از اسمی دیگر است.

باز در تمام دین‌های آسمانی در هردینی و مذهبی بگویی خدا عالم است اما قادر نیست می‏گویند تو کافری، خدا قادر است اما عالم نیست می‏گویند تو کافری. پس معلوم است علم غیر از قدرت است. ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، تمام اسم‌هایی که خدا دارد هراسمی غیر از اسمی دیگر است، به اسم خالق خدا خلق می‏کند، به اسم رازق رزق می‏دهد، به اسم محیی زنده می‏کند، به اسم ممیت می‏میراند. اینها چهار اسمند لکن خدا یکی است، اینها اسم‌های چهارگانه‏اند خدا یکی است. پس هراسمی از خدا غیر از اسمی دیگر است، چون غیر است محدود است، چون محدود است حادث است، خدا خلق کرده آن را. و اول حوادث محمّدبن‌عبداللّه است9. پس بنا شد که او صاحب این اسم‌ها باشد و تمام اسم‌ها زیر پای او خلق شده باشد، بنا شد که اسم بزرگ بزرگ خدا او باشد دیگر اسم‌های کوچک زیر اسم اعظم اعظم است. آن اسمی که از آن بزرگ‌تر نیست برای خدا بدان محمّد است9 و به آن اسم سایر اسم‌ها را آفرید.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۵ *»

مجلس بيست‌وششم (چهارشنبه / 27 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض شد که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود و از برای بندگی خود آفریده بود، و ذات خدا را احتیاج به خدمت و احتیاج به معرفت نبود؛ ان‏شاءاللّه درست فکر کنید بیابید که خداوند عالم را احتیاج نبود که کسی او را بشناسد، چنان‏که او محتاج نبود که کسی او را بپرستد. و این حرف را در هردینی بگویی مسلَّم است. ولکن چون خلق را خلق کرده و خلق مملوک او بودند و خدا مملوک خود را دوست می‏دارد از این جهت راضی نبود که خلق او از روی جهل و غفلت هلاک شوند. چرا؟ درست فکر کن، اگر خدا دربند بندگان خودش نبود خلق نمی‏کرد آنها را، پس خداوند دربند بندگان خودش هست و می‏خواهد اینها نجات یابند و نمی‏خواهد اینها هلاک شوند، چرا که اگر دربندشان نبود و اعتنائی به ایشان نداشت، کسی که اعتنائی به کاری ندارد عقب آن کار نمی‏رود، و حالا که رفته و کرده پس بدانید که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۶ *»

خدا به ضلالت و گمراهی خلق خود راضی نیست، و همین‌که خلقشان کرده دربندشان بوده، هر که دربند هرچه نباشد از پی آن نمی‏رود.

پس خداوند چون اعتناء داشت به مخلوق خود و می‏دانست که خلق اگر او را نشناسند کارشان نمی‏گذرد، و می‏دانست که اگر خدمت او را نکنند برای خودشان ضرر دارد کارشان نمی‏گذرد، پس محض لطف و جود و کرم امرشان کرد به عبادت خود و امرشان کرد به معرفت خود. و ان‏شاءاللّه هرجاش آسان است تو فکر کن جاهای مشکلش کم‏کم درست می‏شود.

حالا خلق محتاج بودند بندگی کنند خدا را، حالا خدا چه کار داشت که خلق برای او بکنند؟ اتاقش را جاروب کنند؟ شپشش را بگیرند؟ مشت‌ومالش کنند؟ ذات خدا هیچ‌کار نداشت هیچ خدمتی نداشت، لکن چون خودشان کارشان نمی‏گذشت مگر به خدمت، از این جهت خدماتی چند در ملک خود اختیار کرد از برای ایشان، گفت این‏جور خدمات را توی ملک من به عمل آورید، کأنّه از برای خود من به عمل آورده‏اید این کارها را. پس گفت اگر می‏خواهید در عالم خودتان روی خود را به سوی من کنید، من یک‌ سویی و یک ‌جهتی را از برای خودم اختیار کرده‏ام شما روی خود را به آن سمت کنید، و این سمت قبله است. پس قبله خدا نیست، مخلوقی است مثل سایر مخلوقات الّا اینکه قبله را که خانه او باشد برای خود اختیار کرده، خانهِ خدا هم هست، درش فکر کن، می‏خواهد در آن خانه چه‌کار کند؟ می‏خواهد توش بخوابد، بنشیند، مهمانی کند؟ چه‌کار دارد؟ هیچ‌کار ندارد. مسجد خانه خداست، می‏خواهد توی مسجد چه کند؟ بخوابد، بنشیند؟ هیچ‌کار ندارد. لکن چون خلق عبادتی که می‏خواهند بکنند مکانی باید باشد، آنجایی که خیلی عبادت می‏کنند عبادتخانه اسمش می‏شود، اسم دیگرش مسجد می‏شود.

و همچنین اگر ذات خدا ــ نعوذباللّه ــ اگر ظاهر شده بود و مجسم بود، باید بروند دورش بگردند خود را قربان کنند، چون این‏طور نبود برگزید برای خود جایی را، مکه را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۷ *»

برگزید خانه کعبه را اختیار کرد گفت هر کس دور اینجا بگردد دور من گشته، هر کس طواف اینجا را بکند من قبول می‏کنم، هر کس اینجا دعا کند من می‏شنوم و مستجاب می‏کنم، و حال آنکه خدا جایی نمی‏ایستد. لکن چون این خانه برگزیده خداست منسوب به خدا شده، و چنان منسوب به خدا شده که راه نمی‏دهند هر که را که از خدا دور است. حتی آنکه اگر کسی بخواهد حدثی در آنجا صادر کند چنان حکمی قرار داده است که هر کس عمداً حدثی در مسجدالحرام از او سرزند او را می‏کشند. آنجا خانه خداست، آنجا که بروی کأنّه در حضور خدا ایستاده‏ای، حالا در حضور خدا حدثی سرزند از کسی، پوست از سر او می‏کَنند. این است که قرار داده‏اند که مکّهْ معظّم باشد، جنب توش نرود توش نخوابد، نمی‏بینی می‏گویی مکّه معظّمه.

پس بدان که خانه‏ای را که خدا برگزید، می‏شود خانه خدا. پس بدان اشخاصى چند را هم که اختیار می‏کند خدا آنها را، می‏شوند اشخاص خدا. آن اشخاص خیلی از این خانه مقرّب‏ترند، و بزرگ‌ترند پیش خدا از این خانه. حضرت‌صادق صلوات‌الله‌علیه به خانه کعبه نگاه می‏کردند و می‏فرمودند ای خانه تو بسیار خانه بزرگی هستی خانه معظّمی هستی مکّرمی هستی، لکن مؤمن از تو عظیم‌تر است کریم‌تر است. شما هم اگر فکر بکنید می‏فهمید که این خانه جانی ندارد روحی ندارد عقلی ندارد، لکن چون خدا اختیار کرده آنجا را حالا اگر کسی به نظر خفّت به آنجا نظر کند کافر می‏شود، آنجا باادب باید رفت، باادب باید نشست، باادب باید ایستاد، در مقابل حجرالاسود به خصوص چمباتمه نباید نشست، خیلی عظیم است این خانه. لکن ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، این‌همه عظمت‌هایی که خدا برای خانه کعبه قرار داده، فکر کنید که چرا آن را برای خانه قرار داده؟ سرّش را به دست بیارید.

بنا شد که این خانه معظّم باشد به جهت آنکه انبیاء همیشه آنجا سکنی می‏کرده‏اند، ابراهیم آنجا سکنی می‏کرد، اسماعیل آنجا سکنی می‏کرد، حضرت آدم آنجا سکنی داشت. پس خانه آن آدم‌های برگزیده خود را بسا خانه خود بنامد، چرا که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۸ *»

آن انسان‌ها خودشان خودشان نیستند خودشان ظهور خدایند در روی زمین، و آنجا منزلشان بود. منزلشان منزل خودشان نیست منزلشان منزل خداست، از این است که از برای خودشان هیچ نبود. آنجا حدثی صادر نمی‏شود کرد، هر کس در خانه کعبه عمداً خَبَث از او صادر شود، قتلش واجب است، سنّی و شیعه قتلش را واجب می‏دانند، به غیر از حضرت‌امیر سلام‌الله‌علیه که عمداً در خانه کعبه می‏تواند جماع کند. او خانه خودش است، جماع می‏کند و هیچ‏طور هم نمی‏شود.

باری، پس این خانه که می‏بینی که این‏قدر ظاهراً محترم است و باطناً،  باطن این را یاد بگیر تا ان‏شاءاللّه احترام‌های تو مغز داشته باشد. پس چون این خانه خانه‏ای بود که در علم خدا بود که در این خانه وضع حمل حضرت‌امیر خواهد شد و در آن خانه متولد می‏شود؛ خیلی تعجب است خدا می‏داند، فاطمه بنت‌اسد مادر حضرت‌امیر پیغمبر هم نبود امام هم نبود، وقتی دردش گرفت در ولادت حضرت‌امیر، رفت به نزدیک خانه شکم دیوار شَقّ شد به طوری که جمعیت زیادی آنجا بودند، همه دیدند و رفت در خانه و تولد حضرت در آنجا شد. پس ان‏شاءاللّه ملتفت باشید که خانه، خانه ایشان است. چون آن رجالْ برگزیده‏اند پس خانه ایشان خانه خدا شده، چنان‌که خدمت ایشان خدمت خدا شده، اطاعت ایشان می‏شود اطاعت خدا. تو اگر بخواهی توی دنیا اطاعت کنی خدا را چه می‏کنی؟ اطاعت امام که می‏کنی اطاعت رسول که می‏کنی اطاعت خدا شده. چنان‏که اطاعت ایشان و خدمت ایشان اطاعت خدا و خدمت خدا شده از این جهت خانه ایشان را خانه خود قرار داده.

یک‏پاره احمق‌ها گفته‏اند که مشاهد مشرفه را عیب ندارد که جنب و حائض داخل آنها شوند، مسجد که نیست در مسجد نباید داخل شوند، آنجاها عیب ندارد. شما ملتفت باشید ان‏شاءاللّه که مساجد، مساجد شده به جهت آنکه خانه ایشان است. شما ببینید در عبادات در هرمسجدی مقدار معینی ثواب می‏دهند در نماز کردن، اما در نزد قبور ائمه: نماز کردن را چقدر ثواب‌ها می‏دهند! در نزد قبر امام‌حسین7 کسی نماز

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳۹ *»

کند از مشرق تا مغرب چقدر ملائکه‏اند و چقدر ثواب‌های عجیب و غریب می‏دهند. پس بدانید که خیلی از مسجد مشرّف‏تر و معظّم‏تر و مکرّم‏تر است خانه‏های ایشان.

پس بدانید خدا رجالی را برگزید و ایشان را رجال خود و مملوک خود قرار داد، هیچ‏کس دیگر ایشان را مالک نیست حتی خودشان، و جمیع ظاهرشان و باطنشان مال خداست، پس ظاهرشان ظاهر خداست و باطنشان باطن خداست. باطنشان را اگر می‏نامی روح، روح‌اللّه اسمش است. اگر باطنشان نفس است، نفس اللّه القائمة فیه بالسنن اسمش است. پس ظاهرشان ظاهر خداست، پس چشمشان چشم خداست گوششان گوش خداست دستشان دست خداست، پس جمیع منسوباتی که خدا مقدّر کرده بود نسبت به خودش واقع شود، تمامش را در آنجاهایی که اختیار کرده بود قرار داد. پس ایشان را سمت خود قرار داد، خانه‏ای را قرار داد که آن سمت خودش باشد. حالا هروقت می‏خواهی دعا کنی عرش را قرار داده خزانه فیض‌های او، حالا تو رو به سمت او می‏کنی و خدا را می‏خوانی.

پس اگر آسمان را خدا سمت خود قرار می‏دهد وِلَکی و لاعن‌شعور نیست، ببین جمیع فیض‌ها که به تو می‏رسد از آسمان باید برسد و فی السماء رزقکم و ما توعدون در آسمان است رزق شما، و ما توعدون آنچه را هم که وعده کرده‏اند به شما همه از آسمان است و از آسمان باید بیاید. پس چون در آسمان خدا قرار داد جمیع امداد را، حالا وقتی می‏خواهی استمداد بکنی، رویت را به آن سمت کن، دستت را به آن سمت بلند کن. مثل آنکه هرجا آبی سراغ کردی تشنه که شدی دستت را به این سمت دراز می‏کنی.

همین‏جور ان‏شاءاللّه فکر کن و بدان آن رجالی را که برای خود برگزیده، که آیه سيّم این آیه است که رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه مفت‌مفت خدا نمی‏گوید بروید اطاعت کنید فلان‏کس را، کارهای خدا بی‏ثمر نیست و لغو و محض امتحان‌های ظاهری نیست. پس بدانید که آن رجالی را که محل معرفت و محل

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۰ *»

عبادت خود قرار داده، معلوم است جمیع فیض‌هایی که به تو می‏خواهد بدهد به آن رجال می‏دهد که آن رجال به تو بدهند.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، پس بدانید که فیضی که خدا مقدر کرده که به تمام خلق برسد، تمام آن فیض‌ها در وجود مبارک ائمه‌طاهرین سلام‌الله‌علیهم و در این رجال که در این آیه است گذاشته شده و آنجا انبار شده، حالا تو فیض می‏خواهی برو در انبارش طلب کن. پس تمام فیض‌ها؛ و فیض‌های خدا هرجور باشد و هرچه باشد در ملک خداست و همه را بخصوص جایی انبار کرده باشند هیچ وحشت ندارد. و اگر رزق رزق ظاهری است، گندم است جو است و امثال اینهاست، اینها نباید نعوذباللّه توی شکم خدا انبار باشد. لباس می‏خواهی مگر باید از ذات خدا بیارند به تو بپوشانند؟ توی ملکش است. وهکذا باقی رزق‌ها. نهایتش در بهشت همه هست آنجا هم از ذات خدا نمی‏آید. نسبت دنیا و آخرت بالنسبه به خالق مساوی است، خدا چنان‏که در دنیا دیده نمی‏شود واللّه در آخرت هم دیده نمی‏شود، و واللّه چنان‏که در دنیا دیده شد در آخرت دیده خواهد شد. انبیاء کلّاً رخساره‏های خدا بودند جمال خدا بودند کمال خدا بودند. و آنچه شنیده‏اید که مردم روز قیامت می‏روند به زیارت خدا، هرهفته می‏روند خدا را زیارت می‏کنند، می‏روند به زیارت ایشان. خدا خالق خلق است و نسبتش به تمام خلق مثل هم است. دنیا و آخرت پیش او مساوی است، آخرت به او نزدیک‌تر از دنیا نیست. خدا مکان ندارد که در سمتی بنشیند و کسی برود او را زیارت کند. پس رجالی چند را برگزید و جمیع فیض‌هایی را که می‏خواست به باقی خلق خود بدهد همه را پیش ایشان سپرد و انبار کرد. پس از ایشان باید برسد به سایر خلق.

حالا این‏جور مطالب کم به گوش سایر مردم می‏رود. و این مرتبه‏شان غیر از مرتبه‏ای است که امامت ثابت می‏کنند براشان، دوازده امام هستند و در آن مقام امامت فضائل بسیار دارند. در این مرتبه، ایشان باب خدایند. مردم امامتشان را زورکی قبول کرده‏اند آن هم نه علی ما ینبغی، اما ایشان باب خدایند کم گفته شده. پس

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۱ *»

ان‏شاءاللّه بدانید که ایشان را خدا باب فیض خود قرار داده مبدأ فیوضات خود قرار داده، حالا اگر فیوضاتش را آنجا انبار نکرده باشد نمی‏شود.

پس ایشانند باب خدا، طور و طرزش را فکر کن در وجود خودت، چرا که خودت نمونه‏ای از نمونه‏ها و آیتی از آیات خدا هستی. پس ببین که خدا تو را خلق می‏کند و تو را شعوری و ادراکی می‏دهد و علمی می‏دهد و تو را قادر می‏کند بر نوشتن خط، حالا این خطی را که می‏نویسی می‏دانی صورتش چه‌جور است، می‏دانی دستت را چه‌جور که حرکت دادی الف نوشته می‏شود، چه‌جور حرکت دادی باء نوشته می‏شود و هکذا. و در اینی که عرض می‏کنم ان‏شاءاللّه فکر کن که خیلی نزدیک می‏کند مطلب را. پس ببینید جمیع آنچه را تو می‏خواهی بنویسی تمام آن کتاب‌هایی که می‏نویسی، همه در پیش تو انبار شده خزینه شده، و خداوند تو را اوّلاً علم داده که بدانی هرحرفی به چه صورت است، و بعد تو را قدرت داده که آن صورت را بتوانی بیرون آوری.

از همین نمونه بدان ان‏شاءاللّه که آن قلمی را هم که خدا خلق کرد و به آن قلم گفت بنویس، قلم عرض کرد چه بنویسم؟ و از اینکه عرض کرد چه بنویسم؟ حالا ببین عقل داشت که پرسید و گفت چه بنویسم؟ وحی شد به او بنویس ماکان و مایکون را. و ببینید که اگر نمی‏دانست ماکان و مایکون را به او نمی‏گفتند بنویس، وحی شد به او که آنچه گذشته است تو بنویس، پس آن قلم گذشته نداشت، و آنچه آینده است تو بنویس، پس معلوم است خودش بالای گذشته و آینده بود. پس به او گفتند بنویس ماکان و مایکون را، معلوم می‏شود که می‏دانست ماکان چیست و می‏دانست مایکون چیست، و نوشت جمیع ماکان و مایکون را بر لوح. حالا این، قلم اسمش باشد حرفی نیست، این، ملک اسمش باشد حرفی نیست، قلم است و هفت بند دارد کسی حرفی ندارد، و هروقت هم می‏خواهند ملک به این می‏گویند. حالا اگر بگویی این ملک نوکر حضرت امیرالمؤمنین است واعمراه بلند می‏شود. اگر ملک است که صادر است از امر مولای تو.

پس بدان آن مَلَک واقعاً مخلوقی است از مخلوقات، عابدی است و عبادتی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۲ *»

دارد، تکلیفی دارد باید به او رسانید، و پیغمبر نیست و پیغمبر باید تکلیف او را برای او بیاورد. اگر ملک است که می‏نویسد ماکان و مایکون را تا روز قیامت؛ و وقتی به او گفتند بنویس عرض کرد چه بنویسم؟ وحی شد چه و چه بنویس، پس خدا می‏دانست که می‏داند ماکان و مایکون را که گفت بنویس. دیگر پر تعجب مکن اگر در صحیفه کامله فرموده باشد در دعا که خداوندا خلق کردی محمد و آل‌محمد را و تعلیم کردی به ایشان ماکان و مایکون را. و صحیفه بعینه مثل قرآن است، همان‌طوری که قرآن یقیناً صادر از پیغمبر است صحیفه هم یقیناً صادر از سیّد سجاد است و کسی چنگ نتوانسته بند کند. و در این صحیفه است که ایشان عالمند به ماکان و مایکون، خدایا دادی به محمد و آل‌محمد علم ماکان و مایکون را.

پس بدان هیچ فضلی نیست در اینکه بگویی ایشان عالمند به ماکان و مایکون، واللّه آن قلم عالم است به ماکان و مایکون. و برای این نه یک ‌حدیث است نه دوحدیث نه سه‌حدیث، احادیث بسیار به این مضمون است، نه همین حدیث اسلامیّین است بلکه توی یهود و نصاری هم هست که خدا قلمی خلق کرد و به او گفت بنویس ماکان و مایکون را. پس این قلم می‏داند ماکان و مایکون را. و اگر آن، قلم است، قلمی است در دست ولی خدا، و اگر مَلَک است که صادر است از امر و حکم ایشان. پس اولاً عالم است به ماکان و مایکون، بعد می‏تواند آنچه می‏خواهد بکند.

حالا دیگر تعجب مکن که ائمه عالم باشند به غیب‌ها، می‏گویم اگر غیب نمی‏دانند آیا این غیب داخل مخلوقات است و نمی‏دانند، یا داخل مخلوقات نیست؟ اگر نیست که نیست، و اگر داخل مخلوقات است که چرا ایشان ندانند؟ ببین آیا این قلم می‏دانست و نوشت یا ندانسته نوشت؟ قلمی که به امر خدا می‏نویسد آیا ندانسته می‏نویسد؟ قلمی که لایسبقونه بالقول و به امر خدا می‏نویسد، و قلمی که ماینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحیٰ. پس جمیع آنچه هست می‏دانند آن را ائمه‌طاهرین سلام‌الله علیهم‌اجمعین، و واللّه هیچ فضلی نیست، این فضل مال آن قلم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۳ *»

است. و واللّه این قلم به چندین درجه پست‏تر از ایشان است. به احادیثش رجوع کنید می‏فرماید خدا ما را پیش از آنکه دنیایی خلق کند آخرتی خلق کند، جنتی خلق کند ناری خلق کند، لوحی خلق کند قلمی خلق کند، خلقی خلق کند، می‏فرماید ما بودیم هیچ لوحی نبود قلمی نبود، دنیایی نبود آخرتی نبود، چندین درجه نزول کردیم ‏به آنجایی که آخر درجات است. بعد از آن خدا قلم را خلق کرد و لوح را خلق کرد، آنجا از نور ما خدا لوح را و قلم را خلق کرد.

پس بدانید ان‏شاءاللّه که ایشان عالمند به جمیع آنچه خدا خلق کرده. و مکرّر عرض کرده‏ام و مکرّر لابدم که عرض کنم چرا که هر روز یک ‌کسی تازه می‏آید و می‏رود و باید مکرّر گفت که بشنود، اگر چیزی گفتم لابدم که اشاره‏ای بکنم که او هم یاد بگیرد.

باری، دیگر حالا نمی‏تواند کسی بگوید اگر ایشان عالمند به جمیع مخلوقات و خدا هم عالم است به جمیع مخلوقات، پس فرق میان ایشان و خدا چیست؟ چرا که اولاً ایشان خودشان علم خدایند و خودشان قدرت خدایند، ثانیاً آنچه دارند خدا به ایشان داده. ایشان مشیت خدایند، آیا تو نمی‏بینی خدا جمیع چیزها را به مشیت خودش خلق کرده است؟ باز این مشیت هم یک رجلی است از رجال که خدا خلق کرده و به واسطه آن مشیت خلق کرده. این مشیت، این یک رجل می‏تواند جمیع چیزها را خلق کند. آنچه در غیب است و آنچه در شهاده است این مشیت باید درست کند، اگر نداند چطور درست کند که نمی‏تواند درست کند. حالا از قلم گذشتیم، ببین آیا هیچ طایفه‏ای هست که اسم خدایی ببرند و خدایی بگویند و بگویند خدا به فعل خودش خلق نکرده اشیاء را؟ همه می‏گویند به مشیت خودش خلق کرده به اراده خودش خلق کرده. حالا دیگر ببینید که چه‌چیزها را مردم وامی‏زنند! چیزهایی که محل اتفاق کلّ مردم است وامی‏زنند این منّی‏ها که بدترین کلّ مردمند. هیچ عاقلی وا نمی‏زند این را. امر غیبی را که تو خیال می‏کنی که چیزی هست و موجود است و ائمه نمی‏دانند آن چیز را، آن چیز هست یا نیست؟ اگر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۴ *»

نیست که دانستن و ندانستن نمی‏خواهد. اگر هست، ببین این مشیت خدا که هرچه را خلق کرده به این مشیت خلق کرده، این غیب را هم به مشیت خود خلق کرده، پس مشیت علم خداست، علم خدا این مشیت است، خود محمد بن عبداللّه9 مشیت است، آنی‌که همه‌چیز از دستش جاری شده دانسته و جاری کرده، از روی حکمت هم جاری کرده.

پس این مشیت عالم است این مشیت قادر است، و تمام اشیاء را خدا به این مشیت خلق کرده و تمامش را هم این مشیت دانسته و درست کرده و سرجاش گذارده. تمام مردم این را قائلند. این مشیت قدرةاللّهی است که هیچ‌عجزی درش نیست، علم‌اللّهی است که هیچ‌جهلی درش نیست، و هیچ‌چیزی را به غلط در جایی نمی‏گذارد، پس دانا و حکیم است. حالا این مشیت تمام ماکان و مایکون را تمام آنچه را خدا خلق کرده می‏داند و تمام اینها را می‏سازد، و این یک‌ نفر هم بیش نیست و تمام ماکان و مایکون را این یک ‌نفر ساخته.

حالا اگر بروی روی منبر و بگویی خدا به مشیت خودش تمام موجودات را آفریده و همه را او خلق کرده، ببینید آیا هیچ‏کس می‏پرسد که مشیت به اذن خدا می‏کند یا بی‏اذن خدا؟ معلوم است مشیت خودش اذن خداست. اگر بگویی به قدرت خدا می‏کند هیچ‏کس حرفی ندارد، معلوم است مشیت خودش قدرت خداست، هیچ نمی‏پرسند به اذن خدا یا بی‏اذن خدا؟ هیچ نمی‏گویند ای کافر ای ملعون تو شریک برای خدا قائل شدی، بلکه به طور آسودگی همه قبول دارند، مشیت خداست قدرت خداست، خدا به قدرت خود این کارها را کرده. یا بگویی این علم خداست و خدا به علم خود همه چیزها را آفرید، همه قبول دارند صلوات هم می‏فرستند، هیچ‏کس هم نمی‏گوید که اینها مشیت را خالق می‏دانند یا رازق می‏دانند. دیگر درباره مشیت که نباید پرسید از این منّی‏ها که خدا به مشیتش می‏میراند به مشیتش زنده می‏کند به مشیتش رزق می‏دهد به مشیتش خلق می‏کند، آیا عیبی نقصی دارد؟ همه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۵ *»

می‏گویند هیچ نقلی نیست، اینها را هیچ نباید از منّی پرسید. حالا هیچ نقلی نیست هیچ محل انکار نیست که خدا به مشیت خودش می‏میراند به مشیت خودش زنده می‏کند به مشیت خودش خلق می‏کند به مشیت خودش رزق می‏دهد، بالا می‏برد پایین می‏آورد، دنیا می‏سازد آخرت می‏سازد، جنت می‏سازد و نار می‏سازد، جمیع اینها آثار مشیتند. و معلوم است مشیت چون هرچیزی را ساخته، می‏داند چطور بسازد و خبر از او دارد.

اما حالا اسمش را می‏خواهی ببری بگویی این مشیت محمّد است9؛ اُوهُو! ببین چه هنگامه و غوغایی برپا می‏شود. اول که قبول ندارند، می‏گویند لایعلم الغیب الّا اللّه کسی غیر از خدا غیب نمی‏داند. خوب، چرا وقتی درباره مشیت می‏گویند تو نمی‏گویی لایعلم الغیب الّا اللّه؟ اگر این‏طور است که تو می‏گویی، می‏گوییم این غیبی که تو می‏گویی هست و خدا می‏داند و ائمه نمی‏دانند، مشیت که دانسته کجا قایمش کرده؟ چرا آنجا حرفی نداری؟ چرا آنجا مشیت شریک خدا نمی‏شود؟ وکیل خدا نمی‏شود؟ چرا اسم امیرالمؤمنین که توی کار می‏آید می‏پرسی؟ اولاً که قبول نمی‏کنی که امیرالمؤمنین چنین می‏کند، بعد اگر جوری بیان کردند که نتوانی قبول نکنی، تا اسم امیرالمؤمنین میان می‏آید فی‌الفور می‏پرسی به اذن خدا یا بی‏اذن خدا. مگر چیزی بی‏اذن خدا در ملک می‏شود؟ تمام آنچه در ملک خدا هست تمام حرکتشان تمام سکونشان به اذن خداست.

ملتفت باشید اینها را به جهت اُنستان می‏گویم، ان‏شاءاللّه قبول کنید از دل و جان. ببینید تمام خلق می‏گویند خدا به مشیت خود خلق می‏کند تمام اشیاء را و اشیاء را سرجای خود می‏گذارد، و تمام مردم می‏گویند که مشیت خدا غیر از ذات خداست. آنجاهایی که اسمی از مشیت برده‏اند می‏گویند خدا خلق کرد مشیت را به خود مشیت و خلق کرد اشیاء را به مشیت، پس معلوم است مشیت خدا غیر از ذات خداست. پس اینکه مشیت غیر از ذات خداست و ذات خدا نیست داخل بدیهیات

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۶ *»

اسلام است. وانگهی کسی آن احادیث را دیده باشد که مشیت مخلوق است خیلی واضح می‏شود، خدا که مخلوق نیست.

باری، این مشیتْ مخلوق به نفس است و تمام آنچه خدا خلق کرده این مشیت فاعل او است و صانع او است. پس مشیتی که غیر خداست عیبی ندارد که قدرت به کلّ اشیاء داشته باشد، مشیتی که غیر خداست عیبی ندارد که خلق کند خدا به واسطه او موت را حیات را خلق را، رزق را به واسطه او به خلق برساند. حالا این مشیت اگر اول ماخلق‌اللّه است بالای مرتبه پیغمبر9 که نمی‏شود باشد. پس این مشیت یا خود پیغمبر است، چرا که به اتفاق شیعه و سنی که می‏گویند پیغمبر اول ماخلق اللّه است، حالا این مشیت اگر خود پیغمبر است که اول ماخلق‌اللّه است، و پیغمبر اول ماخلق‌اللّه است به اتفاق شیعه و سنی، و به اتفاق شیعه پیغمبر و آل‌پیغمبر از یک ‌طینت خلق شده‏اند از یک ‌نورند از یک ‌روحند. پس ائمه‌طاهرین سلام‌الله علیهم‌اجمعین اول ماخلق‌اللّهند که مشیت، خود ایشان است. و اگر این مشیت زیر پای ایشان است که بهتر، کسی که پست‏تر از ایشان است این‏جور کارها را می‏کند، البته ایشان بهتر می‏توانند بکنند. این مشیت اگر از خلق دويّم و سيّم است و ایشان بالاتر از این حرف‌ها هستند بهتر. آن خلقی که در زیر پای ایشان واقع است قدرةاللّهی است به کلّ اشیاء و علم‌اللّهی به کلّ اشیاء، و تمام آنچه در خلق است به واسطه این مشیت به خلق رسیده. و تمام آنچه می‏خواهی از این مشیت بخواه، این مشیت باب فیض خداست، هرعلمی هرفیضی که از خدا می‏خواهی از این مشیت باید بگیری. و این مشیت نوکر ایشان است، چرا که ایشان اول ماخلق‌اللّهند؛ یا این مشیت مقام خود ایشان است، چرا که اول خلق شده.

فکر کنید ببینید هیچ عاقلی نیست که بگوید از برای خدا فعلی نیست مشیتی نیست. در بنی نوع انسان همچو احمقی پیدا نمی‏شود که بگوید خدا به قوت و قدرتش کار نمی‏کند. برای خدا لامحاله فعلی است که به آن فعل آنچه می‏خواهد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۷ *»

می‏کند، این قدرتی است بی‏نهایت، فعلی است و غیر از ذات خداست. حالا که می‏تواند قدرتی بی‏نهایت غیر ذات خدا باشد و علمی بی‏نهایت غیر ذات خدا باشد، و تو هم این را قبول داری که ایشانند اول ماخلق‌اللّه، پس یا خود ایشانند آن قدرت بی‏نهایت و آن علم بی‏نهایت یا زیر پای ایشان است، از ایشان بالاتر که کسی نیست بالاتر از محمد9 کسی نیست لایسبقه سابق و لایلحقه لاحق هیچ سبقت‌گیرنده‏ای بر ایشان سبقت نگرفته و هیچ‏کس بعد از ایشان، به رتبه ایشان نمی‏تواند برسد. پس ایشان سابق بر وجودی که ندارند ابداً، خودشان که سابقند دیگر یا مشیت زیر پای ایشان است یا ایشان خود مشیتند. و هست در اخبار که ایشان فوق مشیتند. می‏فرمایند کنّا بکینونته قبل مواقع صفات تمکین التکوین کائنین غیرمکوّنین موجودین ازلیّین ابدیّین. ما بودیم پیش از آنی‌که خدا خلق کند مشیت را و مشاءات را، می‏فرماید قبل مواقع صفات تمکین التکوین پیش از آنی‌که مکوِّنی باشد و تکوینی کند، پیش از مکوِّن و پیش از تکوین و پیش از مکوَّن، می‏فرماید ما کائن بودیم و غیرمکوَّن بودیم؛ چرا که مکوَّن تمامش به تکوین مشیت مکوَّن شده و ایشان مکوَّن نیستند بلکه خودشان مخلوق به نفسند، بلکه مشیت در واقع به واسطه ایشان صادر شده.

پس بدانید که هیچ‌چیز به خیال هیچ عارفی نمی‏تواند خطور کند مگر اینکه خلقی است از خلق‌های خدا، هر فضلی را هر کمالی را هر که هرچه بتواند تصور کند خلقی است از خلق‌ها. ما هرچه بتوانیم بگوییم، به قدر فهم خود زیادتر نمی‏توانیم بگوییم. ببین فهم تو نسبت به عالم کبیر چقدر است، بدن تو نسبت به باقی بدن‌ها چقدر کوچک است و کم است، بدان فهم تو هم نسبت به فهم‌ها همان‏قدر و بیش از آن‏قدر کوچک و کم است. پس آنچه در خارج است خدا می‏داند و خودشان و بس که چه می‏دانند و چه کرده‏اند! ماها چه می‏توانیم بدانیم از فضائل ایشان، و حال آنکه می‏فرماید از کتاب فضائل ما به شما نرسیده مگر الف نیمه‌تمامی. و کتاب فضائل ایشان عجب کتاب عجیب غریبی است و چقدر کتاب است! پیغمبر خدا9

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۸ *»

می‏فرماید در شب معراج در آسمان‌ها رسیدم به قطار شتری که از طرفی می‏آمد به طرفی می‏رفت، من هی ایستادم انتظار کشیدم که تمام اینها بگذرد و به آخر برسد، چون نرسید از جبرئیل پرسیدم که اینها کیستند از کجا می‏آیند و به کجا می‏روند؟ جبرئیل گفت که از خودشان بپرس. حضرت از یکی از ساربان‌ها که مهار شتر داشت پرسیدند کجا می‏روید شماها؟ و اینها چیست بار شترها؟ گفت واللّه نمی‏دانم از کجا می‏آییم به کجا می‏رویم، من همین‏قدر می‏دانم که من تا خودم را دیده‏ام دیده‏ام از این راه می‏روم، تا خود را دیده‏ام دیده‏ام افسار این شتر روی دوش من است و هی از این راه می‏روم. فرمودند بار این شتران چه‌چیز است؟ آن ساربان گفت کتاب بارش است، پرسیدند چه کتاب؟ گفت کتاب فضائل حضرت‌امیر وصی تو صلوات‌الله و سلامه‌علیه.

پس می‏فرماید از آن کتاب‌های فضائل ما به شما نرسیده، و قسم می‏خورند در آن حدیث که واللّه از کتاب فضائل ما به شما نرسیده مگر الف غیرمعطوفه. چون الف کوفی که می‏نویسند دامنه‏اش را از این طرف می‏کشند. الف غیرمعطوفه یعنی الف ناقصی که آن دامنه را نداشته باشد. جمیع عالم که فضیلت و صفات ایشان را بخواهند بیان کنند به قدر حوصله خود بیان می‏کنند و یک الف نیمه‌تمامی از آن کتاب به تمام خلق رسیده. و این نیمه‌تمامی که به تمام خلق رسیده معلوم است قسمت که کردند به ماها رسیده این قسمتش، و این حرف‌ها را که می‏زنیم از آن قسمت است که به ما رسیده. واللّه نمی‏شناسد ایشان را مگر خدا. پيغمبر در حدیث می‏فرماید: یا علی نشناخت تو را مگر خدا و من و نشناخت مرا مگر خدا و تو و نشناخت خدا را مگر من و تو.

باری، حالا آن‌قدرهایی را که می‏دانیم ملتفت باشید. پس جمیع فیوضی که از خدا باید به خلق برسد می‏خواهد در دنیا باشد می‏خواهد در آخرت باشد می‏خواهد غیب باشد می‏خواهد شهاده باشد باید از ایشان برسد به ما. حالا از مبدأش می‏گیری مأموری اعتقاد کنی. ان‏شاءاللّه فکر کنید بابصیرت باشید، ببینید این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴۹ *»

فیض‌ها را اگر چنین مقدّر کرده بود که فیض‌ها برسد بی‏آنکه اعتقاد داشته باشید، اگر چنین بود بایست خدا هیچ رسولی نفرستد و هیچ کتابی هم نازل نکند و مردم هم هیچ خبر نداشته باشند از خدایی از رسولی از کتابی، همین‏طور بزرگ بشوند و فیضشان هم به ایشان برسد. فکر کن ببین که خدا آیا چرا چنین نکرده؟ چرا کتاب فرستاد پیغمبر فرستاد امر کرد او را بشناسند؟ پس علم به مبادی را خدا خواسته و تکلیف کرده که تو بدانی که فیض‌ها را خدا می‏رساند و بدانی فابتغوا الیه الوسیلة طلب کنید وسیله را، بسا آن منبر وسیله باشد که هزار پله دارد، پیغمبر می‏رود روی آن منبر می‏نشیند و بسا اشخاصی باشند. پس آن وسیله که باید به دست آورد فکر کنید و بدانید که ایشانند وسیله خلق، ایشانند وسائلی که از جانب خدا در خلق هستند. جمیع آنچه از خدا می‏آید به وساطت ایشان می‏آید. پس ایشان عالمند به جمیع آنچه خدا خلق کرده. و آنچه تو می‏خواهی سهل است در پیش ایشان. و قادرند بر جمیع آنچه خدا خلق کرده، بر هرچه بخواهند قادرند، دیگر آنچه تو می‏خواهی سهل است که بتوانند به تو برسانند.

پس ان‏شاءاللّه بشناسید امام خود را و سعی کنید، که آخرالزمان است و طوری شده که اینها را اوایل انکار نمی‏کردند و همه قبول داشتند لکن کار را این‏قدر تنگ گرفته‏اند در آخرالزمان که هیچ بنای حجّت و دلیل و برهان در میان نیست همین‏طور بنای تکفیر است و لعن است. اینها کافرند، آخر چرا اینها کافرند؟ دیگر مپرس، من مجتهدم و من می‏گویم اینها کافرند. آخر، ای بی‏مروتِ مجتهد، آیا هیچ کتاب نباید خواند؟ آیا حدیث نباید خواند؟ دلیل نباید آورد؟ چه دلیل داری که اینها کافرند؟ تو پیغمبری؟ ملک نازل شده بر تو؟ پیغمبر هم بی‏دلیل و برهان حرف نمی‏زد. آیا تو اول ماخلق‌اللّهی؟ این ادعا را تو که همچو ملعونی هستی که جرأت نمی‏کنی که بکنی. آیا جبرئیل بر تو نازل شده؟ بلکه محض افترا همین‏طور می‏گوید بله اینها می‏گویند علی خداست. واللّه نمی‏گوییم علی خداست. آیا نمی‏شنوند که اینها در اذانشان می‏گویند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۰ *»

اشهد ان علیاً و احدعشر من ولده حجج اللّه؟ ما علی و یازده فرزندش را اولیای خدا می‏دانیم، خدا نمی‏دانیم. آنها را رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه می‏دانیم، خدا نمی‏دانیم. نه پیغمبر را خدا می‏دانیم نه علی را نه اولادش را. بله، اینها می‏گویند معاد جسمانی نیست. نه والله معاد را جسمانی می‏دانیم.

من که هرچه فکر می‏کنم در میانه شیخی و بالاسری هیچ فرقی من نیافتم. خداشان یک خداست پیغمبرشان یک پیغمبر است امامشان دوازده امام معروف، هرچه ائمه گفته‏اند همه قبول دارند؛ الّا اینکه یک‏پاره آدم‌ها پیدا شده‏اند می‏بندند یک‏پاره چیزها را پای اینها، و ردّ می‏کنند آنهايى را که بسته‏اند پای اينها. خوب چرا می‏گویی و چرا ردّ می‏کنی؟ بله اینها به معراج جسمانی قائل نیستند. بابا واللّه ما قائلیم و هر کس قائل نیست واللّه او را کافر می‏دانیم. بله اینها علی را خدا می‏دانند، واللّه او را خدا نمی‏دانیم. بله، حضرات به دو ذات قائلند. این چه حرفی است؟ خدا لعنت کند کسی را که به دو خدا قائل است. اگر چیزی می‏شنوی که ما گفته‏ایم دو ذات، بدان‏که ما به صدهزار ذات قائلیم، پس زید یک ذاتی دارد عمرو ذاتی دیگر دارد، و زمین ذاتی دیگر دارد آسمان ذاتی دیگر دارد، مشیت ذاتی دارد مشاءات ذاتی دارند. پس اگر شنیده ما ذات ظاهره گفته‌ایم، نگفته‏ایم دو خداست. اینها مثل سگ دروغ می‏گویند. و ما خود را شیعه اثناعشری که به دوازده امام قائل است می‏دانیم. ایشان مفترض الطاعه‏اند، آنچه ایشان فرموده‏اند حق است، از امرشان و حکمشان تخلف نمی‏توان کرد. پس هیچ اختلاف در اصول نیست مگر اینکه مفتری‌ها افترا می‏بندند که شما می‏گویید علی خالق است، مشیت را هم ما نمی‏گوییم خالق است.

تعجب این است که به همان افترائی که خودشان بسته‏اند خودشان حکم بر کفر می‏کنند. بله، اینها زن‌هاشان را دوباره عقد می‏کنند. خدا می‏داند تعجب است دروغگو حافظه ندارد، از آن‌طرف می‏گویند پیش شیخی‌ها نروید که زن عقد کنند برای شما که عقد آنها باطل است، از این‌طرف می‏گویند شیخی‌ها عقد ما را باطل

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۱ *»

می‏دانند. نه واللّه و باللّه ما عقد هیچ‏کس را باطل نمی‏دانیم، هر کس عقد کند عقدش را باطل نمی‏دانیم، هیچ‌بار هم زن‌هامان را دوباره عقد نکرده‏ایم و عقد هیچ‏کس را باطل نمی‏دانیم. عقد منّی‏ها را که باطل نمی‏دانیم سهل است بلکه عقد سنّی‏ها را هم باطل نمی‏دانیم، بلکه اگر یهودی‌ها به طور خودشان عقد کرده باشند بچه‏هاشان را حرامزاده نمی‏دانیم، گبرها اگر به طور خودشان عقد کرده باشند و بی‏عقد نزدیکی نکرده باشند اولادشان را حرامزاده نمی‏دانیم. تو که این حرف‌ها را می‏زنی بیرون رفته‏ای از کتاب خدا و سنت رسول، از ضرورت اسلام خارج شده‏ای. من عقد همه‌کس را درست می‏دانم، دوباره هم عقد نمی‏کنیم زن‌هامان را، دروغ بسته‏اند به ما. همچنین اینها مال مردم را حلال می‏دانند. خدا لعنت کند کسی را که مال مردم را حلال داند، خودتانید که مال مردم را هرجور باشد حلال می‏کنید برای خودتان. ما مال مردم را مال خودشان می‏دانیم. بله، اینها زن‌هاشان از مردهاشان رونمی‏گیرند. خدا لعنت کند آنهایی را که این‌جورند، به جز افترا به جز تهمت واللّه هیچ نیست، آخرالزمان است.

عبرت بگیرید ببینید اگر این حرف‌ها دروغ است فردا بیا ریش مرا بگیر که تو گفتی اینها دروغ است، چطور شد که دروغ نبود؟ یک‌ عمر مهلت تو، تو برو دروغ مرا فاش کن، تا یک ‌ماه دیگر فاش کن، تا یک ‌سال دیگر فاش کن، یک ‌عمر فاش کن. هیچ اختلافی در میان شیعه اثناعشری نیست، هیچ اختلافی و فرقی میان شیخی‌ها و بالاسری‌ها نیست ابداً ابداً، فرق همین‌که بعضی از جُعَلّق‏های دنیا پیدا شده‏اند که خودشان افترا می‏بندند و توقع دارند که ما بگوییم شما راست می‏گویید. خیر، واللّه دروغ می‏گویید و افترا می‏بندید، و هیچ اختلافی در میانشان نیست. اما در فروع همیشه در میان علماء در مسائل فروع اختلاف بوده. و می‏بینی که بعضی از مجتهدین فتواشان غیر از فتوای مجتهدی دیگر است. مجتهدی می‏میرد کتاب مجتهدی دیگر را می‏گیری می‏بینی لامحاله یک مسأله برخلاف آن مجتهد در این کتاب هست، باز این کتاب را داری تا این مجتهد هم می‏میرد کتاب مجتهدی دیگر را برمی‏داری آن کتاب لامحاله یک ‌جایی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۲ *»

یک ‌خلافی با آن مجتهد پیش دارد. در این‏جور خلاف‌ها که میانه همه علمای زمان معصوم تا حالا بوده و هست، این که محل اختلاف نیست ابداً ابداً.

و آنچه محل اختلاف است که به آن، شخص از دین خدا بیرون می‏رود کدام است؟ شما را به خدا، خود فکر کنید ببینید چقدر بی‏مروّتند این مردم! هرخلافی که توی دنیا هست واضح است. ببین پیش هرطایفه‌ای بروی هیچ‏کس حاشا ندارد از مذهب خود. خلاف میان شیعه و سنی چه‌چیز است؟ همه می‏دانند، از یهودی هم بپرسی می‏داند و می‏گوید خلاف میان اسلام را. و همچنین خلاف میان اسلام و نصاری چه اختلاف است؟ واضح و هویدا است اینها محمدی قائل هستند نصاری آن را قائل نیستند. میانه یهود و نصاری اختلافشان باز واضح است یک عیسایی آمده است یهودی‏ها قبولش ندارند. گبرها با یهودی‏ها چه اختلاف دارند؟ اینها اسمی می‏برند از زردشتی و اینها قبول ندارند، حاشا هم ندارند. وهکذا اخباری و اصولی که اختلاف دارند همه‌کس می‏داند آنها دلیل را چهارتا گرفته‏اند، اخباری می‏گوید همین دلیل کتاب است و سنت، دلیل عقل و دلیل اجماع را قبول ندارند. اصولی‏ها دلیل عقل و اجماع را وانمی‏زنند. همه اینها واضح است اختلافشان. هراختلافی میان هرطایفه‌ای که توی دنیا بوده و هست از زمان آدم تا حالا، اختلافش واضح و معلوم است، مگر این اختلاف. واللّه اصلش هیچ اختلاف نیست الّا اینکه می‏بینید یک‏پاره افتراها را. بله، شما کی را خدا می‏دانید. این چه افترایی است که می‏بندند؟! خدا لعنت کند کسی را که غیر از یک خدا، خدایی قائل باشد؛ خدا می‏داند می‏خواهد محمد باشد می‏خواهد علی باشد می‏خواهد کسی دیگر باشد که ما هیچ‏کس را غیر از خدای یگانه خدا نمی‏دانیم.

خلاصه، بی‏مروتی آخرالزمان به اینجا رسیده که می‏بینی. هیچ دلیل برای مردکه نیست برهان ندارد و می‏گوید من افترا می‏بندم و به افترای خودم تکفیر می‏کنم مسلمانان را، مردم دیگر هم دلیل و برهان از من نخواهند، آنها هم کافر بدانند مسلمانان را.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۳ *»

مجلس بيست‌وهفتم (پنجشنبه / 28 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای معرفت خود آفریده بود و از برای پرستش خود آفریده بود چنان‏که می‏فرماید ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای همین‌که مرا عبادت کنند، و می‏دانی تا نشناسند او را نمی‏توانند عبادت کنند. پس از جهتی که خلق را از برای معرفت و از برای عبادت آفریده بود خود را تعریف فرمود به این‌طوری که می‏بینی. و طور عجیب غریبی است، و هی مکرّر عرض می‏کنم شاید یکی دويی برخورد، و مرا کفایت می‏کند. و تا حالا مفسّرین ملتفت اشکالش هم نشده‏اند همین کان یکون آن را معنی کرده‏اند.

ببینید این چه سبک است که می‏فرماید که خدا نور آسمان و زمین است، و مَثَل نور او یعنی صفت نور او یعنی طور و طرز نور او مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد و آن چراغ در شیشه‏ای باشد، و اینها در خانه‏هایی چند باشند که خدا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۴ *»

خواسته آن خانه‏ها رفیع باشند و ذکر اسم خدا در آن خانه‏ها بشود، و این خانه‏ها هم رجالی باشند که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه هیچ‌چیز آنها را بازی نمی‏دهد. وقتی ملتفت شدید آن‌طوری که عرض می‏کنم آسان می‏شود براتان آنهایی را که در زیارات می‏بینید.

مردم در معاملات آخرتی اکتفا به لفظ تنها کرده‏اند. خیال می‏کنند دعا را باید همین‏طور خواند، ور ور ور می‏خوانند تا تمام شود، دیگر حالا این معنی دارد یا ندارد، باید فهمید یا نباید فهمید، غافلند. اغلب مردم هیچ ملتفت نیستند. لفظ بی‏معنی چه ثوابی دارد؟ چه اثری دارد؟ قاعده شده به همین نسق می‏شنوند. زیارت امام‌حسین باید کرد، می‏روند نخبه‏ها را برمی‏دارند ور ور ور می‏خوانند تا آخرش، آن میم میم را هم می‏خوانند، آن «تَمَّتْ» را هم می‏گویند، کتبه العبد الفلان را هم می‏خوانند. این است حالت اغلب مردم. نمی‏گویم همه مردم این‏طورند، بعضی هستند که این‏طور نیستند، اهل حق همیشه در روی زمین بوده‏اند و هستند. این مردم قابل این نیستند که این زمین و آسمان برای آنها بگردد. و اهل حق همیشه کارهاشان بامعنی است. لکن اغلب مردم اهل روزگار در کارهای دنیاییشان و معاملاتشان در تکلم‌کردنشان با مردم، جمیع کارهاشان بامعنی است از روی قصد است، به امر آخرت که می‏رسند هیچ معنی توش نیست. قرآن را ور ور می‏خوانند هیچ تدبر در آن نمی‏کنند. بابا، این را باید فکر کرد، حکمت توش است این را از روی حکمت نازل کرده‏اند. لفظش را که می‏خوانی ور ور، جزو تمام می‏شود، اما معنیی که از آن اراده شده به دست نیامده.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه که لفظ بی‏معنی بی‏معنی است. وقتی ملتفت بشوی چه می‏گویی چه می‏کنی، خوب است. فکر کنید ببینید همین‏جور هست یا نه؟ خودتان ببینید که همین‏جور است که نماز که می‏کنیم می‏ایستیم تندتند نماز می‏کنیم تا تمام شود، دیگر هیچ ملتفت این نیستیم که من الحمدللّه می‏خوانم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۵ *»

رب‌العالمین می‏گویم با خدا حرف می‏زنم، باید دلم جایی دیگر نباشد مُعرض از خدا نباشم. این را البته تجربه کرده‏ای که در معاملات دنیایی اگر کسی دلش جایی دیگر باشد و بخواهد با کسی حرف بزند از چشمش معلوم می‏شود و درست نمی‏تواند حرف بزند، معلوم می‏شود از حالتش که درست نمی‏تواند حرف بزند، خودش جایی دیگر است چشمش جایی دیگر.

حالا ببین از اول نماز که گفتی اللّه‌اکبر آیا هیچ ملتفتی که این الحمدللّه رب‌العالمین که می‏گویی یعنی چه؟ نه. دلت که پی تجارت و کسب است. هر کس دلش یک‌ جایی است، یکی دزدی می‏کند یکی زنا می‏کند هر کس فکری دارد. رکوع که می‏کنی در حال رکوع یعنی در حضور خدا ایستاده‏ای و از برای عظمت او کرنش می‏کنی. اصل رکوع و خضوع، آن کرنش دلت است والّا دست روی سینه‌گرفتن و خم‌شدن، این ریشخندها را به این سلاطین می‏کنی چیزی توش نیست. وقتی سجده می‏کنی باید علوّ خدا را ملتفت باشی سبحان ربی الاعلی و بحمده بگویی، خود را به خاک می‏اندازی یعنی من با این خاک مساویم من هیچ حولی و قوه‏ای ندارم، هیچ‌چیز من دست من نیست همه دست تو است، من مثل این خاکم. و این خضوع و خشوع را باید با خدا کرد، اگر هست با این نماز، نماز نماز است، و اگر این خضوع و خشوع نیست و تندتند قرائت می‏کنی و خم می‏شوی و راست می‏شوی و به خاک می‏افتی، و هر کاری را که داری دلت عقب آن کار است، بدان اصلاً نماز نکرده‏ای. نمی‏بینی اگر نیت نکنی و این صورت نماز را به عمل بیاری همه علماء می‏گویند نماز نکرده‏ای، وضو نگیری و این صورت نماز را به عمل بیاری همه می‏گویند نماز نکرده‏ای. پس فکر کنید که اصل نماز آن توجه تو است به سوی خدا، نه آنکه ور ور تندتند بخوانی که چهار رکعت نماز زود تمام شود، یا وقتی که دعا می‏خوانی این را ور ور بخوان که بخوانیم زود تمام شود برویم سحری بخوریم. این‏جور دعا، دعا نیست، دعا می‏خوانی باید فکر کرد، قرآن می‏خوانی باید فکر کرد، نماز می‏کنی باید فکر کرد، در زمین و آسمان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۶ *»

نگاه می‏کنی باید فکر کرد، و همین است فرق میان انسان و سایر حیوانات.

و ببین اینها را می‏فهمی که تصدیق کنی یا نه؟ مشکل نیست که نفهمی. فرق میان انسان و سایر حیوانات این است که انسان عقل دارد حیوانات عقل ندارند، والّا این چشم را همین‌جوری که تو چشم داری حیوانات هم چشم دارند و بهتر از تو می‏بینند، همین‌جوری که تو می‏شنوی حیوانات بهتر می‏شنوند، همین‌جوری که تو بو می‏فهمی مورچه خیلی بهتر از تو بو می‏فهمد، طعم می‏فهمی همه حیوانات طعم می‏فهمند بلکه خیلی بهتر از تو، گرمی و سردی می‏فهمی همه حیوانات گرمی و سردی می‏فهمند، اینها که کار انسان نیست. پس فرق میان حیوان و انسان انسانیت است آن را به دست بیار. لکن چون انسان سوار این حیوان است و این حیوان را دیده کم‏کم انس گرفته به این حیوان و به طوری مشتبه شده که خودشان را خیال می‏کنند یعنی همین که می‏بینند.

از این است که یک‏پاره اسراری را که ما بیان می‏کنیم خیال می‏کنند که ما منکر معاد جسمانی هستیم. همین‌جور نگاه‌کردن که عکس در و دیوار توی چشم بیفتد، حیوان نگاه می‏کند و می‏بیند، انسان نگاه می‏کند و می‏بیند. همین‌جور که صداها را حیوانات می‏شنوند انسان می‏شنود، همان‏جور که حیوانات بوها و طعم‌ها را می‏فهمند انسان می‏فهمد، گرمی را آنها می‏فهمند سردی را آنها می‏فهمند، همین را می‏فهمند که حالا این گرم است یا سرد است، دیگر چه می‏دانند خدا یعنی چه، خدا سرد است یا گرم است؟ نه سرد است نه گرم است. مردم هم همین‏طور راه می‏روند مثل سایر حیوانات و هیچ به فکر نمی‏افتند، از بس دربند همین بدنند، از بس به فکر دنیای خود هستند به فکر آخرت نیفتاده‏اند.

و اگر فکر کنید می‏یابید این را که خلق روزگار بناشان بر همین شده که لفظ‌هایی که نسبت به آخرت و خدا و رسول است وقتی می‏گویند معنی نداشته باشد، آخرت همین لفظش است وهکذا سایر عباداتشان. تو ان‏شاءاللّه فکر کن ببین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۷ *»

که تمام مقصود خدا از خلقت دنیا همین بوده که آخرتی برپا کند، و اگر آخرت نباشد چه مصرف دارد این آفتاب و این ماه و این افلاک و این اوضاع؟ زمین را وضع کنند برای چه؟ چه شد؟ چه حاصل از اینها که یک‏پاره گیاه‌ها را خلق کنند، یک‏پاره حیوان‌ها هم باشند آن گیاه‌ها را بخورند و دو ساعت بعدش پشکل شود و بریزد بیرون و این ثمرش باشد. یا انسان بخورد بعد از سه‌ساعت بدتر از پشکل چیزی درست می‏شود که خودش و سایر مردم باید بینی‏هاشان را بگیرند اگر بروز کند از انسان؟

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه که فرق میان انسان و حیوان همین است که از برای انسان عقلی است که آن عقل را باید به کار برد، والّا اوضاع این دنیا و حواس این دنیا اگر نباشد عقلی که اینها را برای آنجا به کار ببریم که خدا خواسته بی‏ثمر است. خوب، انسان را هم ساخته، همچو خیال کن که نبات و حیوان و زمین و آسمان را برای انسان ساخته‏اند، خوب اینها را برای این انسان ساخته‏اند که این انسان چه کند؟ خوب، از برای ما ساخته خدا، برای خودش که معلوم است نساخته، لابد برای یک ‌کاری که ساخته. هر کس صنعتی که می‏کند برای کاری و فایده‏ای می‏کند حتی اطفالی که بازی می‏کنند باز مقصودی دارند.

حالا فکر کنید ببینید آیا خدا این چرخ و این فلک را، این زمین را، این اوضاع میان اینها را برای چه ساخته؟ آیا خودش می‏خواهد بازی کند؟ خدای بازیکن که خدا نیست. آیا این زمین و آسمان را ساخته که منفعتی ببرد از این زمین و آسمان؟ خدایی که خلق می‏کند خلق را لامِن‌شی‏ء، معلوم است احتیاجی به خلق خود ندارد. پس این زمین و آسمان را برای که ساخته؟ برای چه ساخته؟ وقتی فکر می‏کنی می‏بینی این زمین و آسمان بایستی باشند که این گیاه‌ها را تربیت کنند. خوب، این گیاه‌ها مصرفشان چه‌چیز است که هی سبز شوند و گل کنند و ثمر دهند و بعد بخشکند، یک ‌دفعه یک‌ سرمایی بیاید بخشکاندش، این چه عملی شد؟ چیزی را که ساعتی بعد ضایعش می‏کنند؛ اگر کسی بسازد کوزه‏هایی را در نهایت سلیقه، بعد از آنی‌که ساخت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۸ *»

و تمام شد یک‌ دفعه بزند و بشکند و خاک کند، و باز دست برندارد دوباره آن خاک‌ها را بردارد کوزه بسازد در نهایت سلیقه، باز وقتی تمام ساخته شد بزند بشکند، و به همین‏طور دائم کارش باشد. کسی اگر همچو بکند آیا نمی‏گویی این دیوانه است؟ کوزه را وقتی ساختی و تمام شد زدی و شکستی، نه یک ‌دفعه، نه دو دفعه، نه سه ‌دفعه، اگر کسی دائم کارش این باشد همه می‏فهمند این لاعن‌شعور است و بازیگر است. حالا این گیاه‌ها را هی سرهم می‏رویاند و هی خشکشان می‏کند مثل آن کوزه‏گر، عقلاء می‏گویند اصلش کوزه‏ساز چرا می‏سازی و می‏شکنی؟

نهایت فکری که در نباتات می‏آید این است که ثمری دارد، و ثمرش این است که حیوانات می‏خورند. حیوانات حاصلش چه‌چیز است؟ آیا می‏خواست پشکل بسازد خدا، و ثمرش همه همین است؟ هرچیزی هرجایی که خیال کنی یک‌ ثمری برای آن هست، حالا گیاه‌ها را حیوانات بخورند ثمرش چیست؟ آیا خدا می‏خواهد پشکل بسازد؟ و پشکل نمی‏شود ساخت؟ پس وجود این حیوانات از برای چه خوب است؟ برای اینکه ببینند، بگویند خوب دیده؟ بشنوند، بگویند خوب شنیده؟ مصرفش چه‌چیز است، فایده‏اش چه‌چیز است؟ هی گرمی را بفهمیم هی سردی را بفهمیم، هی جماعی بکنیم هی تولید مثلی کنیم؟ این ثمرش چه شد؟ ثمرش همین‌که بمیرد آخرش خاک شود؟ پس ثمر این گیاه‌ها همین شد که این حیوانات آن را بخورند، ثمر حیوان چیست؟ می‏بینی یک‏دفعه افتاد مرد، چه حاصلی داشت؟ این چه ثمری شد؟

و اگر همچو خیال کنی، بدان حیوانات مقصودبالذات نیستند، آنها را برای انسان ساخته‏اند که بعضی را بخورند، بعضی را لباس کنند بعضی از پوست و مو و کرک آنها. پس از برای حیوان ثمری پیدا شد، ثمرش اینکه صرف برای انسان شود. خوب، این انسان بخورد این حیوان را که تا چه بشود؟ حیوان که بود که فحش به خدا نمی‏داد کفر که نمی‏گفت، مثل این انسان نبود. حالا این انسانی که این حیوان و نبات

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵۹ *»

و جماد را برای او ساخته‏اند، حیوان را حالا این می‏خورد اما با فساد و فتنه، حیوانات می‏خورند نباتات را اما با یکدیگر جنگی ندارند نزاع ندارند، از این طرف این انسان‌ها طوری هستند که می‏خورند رزق خدا را و نعمت خدا را صرف می‏کنند، اما با یکدیگر عداوت می‏کنند کینه یکدیگر را می‏ورزند دشمن یکدیگر می‏شوند، به طوری که کارشان نمی‏گذرد مگر اینکه سلطانی حاکمی ظالمی بر آنها مسلط باشد که بتوانند زیست کنند والّا نمی‏توانند زیست کنند.

خوب، انسانی که اشرف از جمیع حیوانات است معلوم است این انسان باید مکرّم باشد پیش خدا، وجودش عزیز باشد و خدا اعتناء داشته باشد به او. جمیع حیوانات را برای این خلق کرده و جمیع گیاه‌ها را برای این خلق کرده، جمیع زمین و آسمان را برای این خلق کرده، حالا اینی‌که محل اعتناء است آیا این خوش‌تر می‏گذراند یا آنهایی که برای این خلق شده‏اند؟ پس این حیوانات می‏خورند در نهایت رفاهیت و عیش، هریکشان هرجا بخواهند بخوابند، غصب حق یکدیگر را نکنند، هریکی با جفت خودش انس گرفته با جفت دیگری انس هم نمی‏گیرد، اذیت دیگری نمی‏کند، وقتی می‏خورد ببین زیاد نمی‏خورد که ثقل کند و طبیب بخواهد، لنگه لنگه زیست می‏کنند در نهایت رفاهیت، مال یکدیگر را نمی‏دزدند که داروغه بخواهند، هیچ دعوا نمی‏کنند با هم که حاکم ضرور داشته باشند، بلکه بی‏همّ و غمّ و غصه از اول عمر تا آخر عمر نعمت خدا را می‏خورند و در نعمت خدا غوطه‏ورند تا آنکه می‏میرند، تا آن آخر عمرشان که رسید می‏میرند.

حالا این انسانی که محل نظر خداست و محل عنایت خداست، اگر منظور خدا همین بود که بخورند و بیاشامند و بخوابند و بیدار شوند و جماع کنند، اگر منظور خدا همین است که این نعمت‌ها همه مال انسان باشد، این عقل زیاد است در سر انسان. چرا که آن آهوها که عقل و شعور ندارند که فردا چه خواهد شد غصه نمی‏خورند، غصه‏هایی که انسان‌ها می‏خورند برای فردا آنها نمی‏خورند. حالا اگر این عقل نبود به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۰ *»

راحت تمام تو هم غذات را می‏خوردی و در خانه‌ات خوابیده بودی، هیچ یادت نمی‏آمد که فردا چه خواهد شد. همچنین از گذشته‏ها اگر عقل نبود هیچ غصه گذشته‏ها را نمی‏خوردی. ببین بز هیچ غصه نمی‏خورد که پدرش مرده یا مادرش مرده، به آسودگی نه همّی نه غمّی چرا می‏کند، در هرجا می‏خواهد می‏خوابد، در نهایت رفاهیت عیش خود را به انجام می‏رساند. پس اگر مراد خدا همین بود که بخوری و بیاشامی و بخوابی و بیدار شوی زنی هم بگیری، این عقل را نباید توی سر تو بگذارد که این‌همه غصه و همّ و غمّ برای تو بیاید.

پس بدانید ان‏شاءاللّه باشعور، و بنای فکر اگر باشد خودتان ان‏شاءاللّه استاد می‏شوید. پس ببینید انسان از برای خوردن خلق نشده، می‏فرماید ماارید منهم من رزق و ماارید ان‏یطعمون پس آن خلقت از برای خوردن نیست از برای آشامیدن نیست، لکن گفته بخور گفته بیاشام، برای چه؟ برای اینکه زنده باشیم، که بعدش چه بشود؟ بعدش باز بخوریم و بیاشامیم، برای چه؟ برای اینکه زنده باشیم، خوب بعدش چه شود؟ همین باز بخوریم و بخوابیم و بیدار شویم که زنده باشیم، اینها همه ثمرش چه شد؟ همین شد که زنده باشیم و هی بخوریم تا آن آخرش که می‏میریم. پس باید خورد و آشامید که زنده باشیم که عقلمان را به کار ببریم، و ما با آن عقل بدانیم خدایی داریم آن خدا ما را به خودمان وانگذارده ما را خلق کرده و پیغمبران برای ما فرستاده.

پس این دنیا را می‏بینید؛ مکرّر عرض کرده‏ام که خدا می‏داند اگر شخص عاقل باشد اوضاع این دنیا را که می‏بیند و طالب است و می‏خواهد، هیچ ضرور نیست انسان خودش را به یک دینی و مذهبی بچسباند، موافق عقل نیست. انسان عاقل می‏فهمد این حیات دنیا که خیال می‏کنی خوب باید تدبیرش کرد که به یک حیله‌ای نان آماده به دست بیاریم، این دنیا و این اوضاع این حیله‏ها را ضرور ندارد. هر کس به هردینی هست، هست، یهودی‌ها عیش می‏کنند مثل مسلمان‌ها، مسلمان‌ها عیش می‏کنند مثل یهودی‌ها، سلطان عیش می‏کند مثل اینکه نوکر عیش می‏کند، نوکر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۱ *»

عیش می‏کند مثل اینکه سلطان عیش می‏کند، این که دینی نمی‏خواهد مذهبی نمی‏خواهد، هرجایی می‏خواهی بروی برو. اگر بنا بود که برای همین باشد که جمیع عمرمان را به همین‏طور به سر بریم، این‏جور نفاق‌ها و ریاها و سمعه‏ها داشته باشیم، اگر همه منظورمان این باشد که منبرمان منبر پُرنان باشد مریدها پولمان بدهند، اگر همه همین است که دیگر ارسال رسل و انزال کتب ضرور نبود. این‏جور کارها را همه مردم می‏توانند بکنند، هر کس در دین خودش یک بزرگيی می‏کند یک ریاستی دارد. پس بدانید اینها منظور خدا نیست.

پس درست بابصیرت باشید بدانید فرق انسان با سایر حیوانات همین است که عقل دارد انسان، و این عقل مانع است از کارهای دنیا. آهوها عقل ندارند هیچ غصه نمی‏خورند و هیچ دشمنی با یکدیگر نمی‏کنند. و اینها سببش همه همان است که عقل ندارند که این عقل مانع است که تو را بگذارد این کارها را بکنی. این عقل هی وامی‏دارد انسان را که فردا چه کنم؟ از این است که حالا نمی‏توانی درست غذا بخوری به خیال اینکه فردا چه می‏شود؟ زمستان می‏آید چه کنیم؟ بهار می‏آید چه کنیم؟ پس این عقل مانع است از این کارها. پس بدانید از برای این خلق نشده‏ایم. پس آنچه را انسان باید به کار ببرد اقتضاهای عقل است، و این عقل می‏فهمد که خدایی دارد، این عقل می‏فهمد خودش رسول خدا نیست و از جانب خدا کسی باید بیاید، از این راه که برآیید بسا معنی آیه‏ را اگر پِیَش بروید بفهمید.

عرض کرده‏ام مکرّر که بنای این مردم همین شده که در توحیدشان اکتفا به همین می‏کنند که این زمین و آسمان و این عمارت‌ها را یک ‌کسی ساخته، آن‌کسی که ساخته آن خداست. مثل اینکه تو در این مسجد که نگاه می‏کنی می‏گویی یک ‌کسی این مسجد را ساخته، بنّائی این بنا را ساخته. این معرفت معرفت نیست، تو مغرور شده‏ای، چرا که اگر کاری به دست بنّا داشته باشی ــ حالا تو کاری دست بنّا نداری ــ لکن اگر کاری دست آن بنّا داشته باشی، خواسته باشی برای تو بنّائی بکند، لابد بودی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۲ *»

بشناسی این بنّا کجایی است، منزلش کجا است. پس تا نشناسی نمی‏شود، اگر کاری دستش داشته باشی باید بشناسیش. حالا این زمین و آسمان را یک ‌کسی ساخته، بله، یک ‌کسی ساخته، آن خداست. حالا این خدا را اصلاً هیچ‌کاری دستش نداری یا داری؟ و اگر خیال کنی که ما چه‌کار دست این خدا داریم، فکر کن باشعور، ببین اگر فکر کنی که ما چه‌کار داریم که بشناسیم او را؟ خدا که ما را می‏شناسد، او خودش هرچه را هرجا باید قرار بدهد می‏دهد. فکر کن ببین اگر کاری دستش نداریم نهایت یک ‌بنّائی این زمین و آسمان را ساخته، ساخته باشد، البته او کارهای خودش را می‏کند. حالا فکر کن ببین ما اگر کاری دست این خدا نداریم، اگر خدا می‏دانست ما کاری نداریم با او، خودش هرجوری که می‏داند او می‏کند، دیگر امری نداشت و نهیی نداشت، هیچ ارسال رسلی انزال کتبی ضرور نبود. خدا از رأفت و رحمت خود ما را آفرید، چه عیب داشت ما را مثل گوسفندان خلق کند بخوریم و بخوابیم و برخیزیم؟

پس عرض می‏کنم که خدا چون می‏داند که تو لامحاله داری منافعی را و مضارّی را؛ و تمام مُلکی که ساخته نسبت به یکدیگر دارند این مملکت و این نسبت‌ها آثار دارند، لامحاله سردش در گرمش اثر می‏کند، سمّش را خلق کرده برای آن اثری قرار داده، جدوار را خلق کرده برای آن اثری قرار داده. دیگر نمی‏خواهم تفصیلش بدهم، یکی آنکه وقت ندارم و دیگر اینکه اینها را بیش از این نمی‏شود تفصیل داد. مختصر آنکه تمام آنچه خدا خلق کرده اثر دارد، روشنایی تاریکی گرمی سردی بوها طعم‌ها رنگ‌ها صداها همه‌چیز اثر دارد. حالا این اثرها بعضیش نفع دارد از برای انسان اگر آنها را استعمال کند، بعضیش ضرر دارد از برای آنها. حالا تمام آنچه نفع دارد آیا تو می‏دانی چه‌چیز است؟ تمام آنچه ضرر دارد آیا تو می‏دانی چه‌چیز است؟ هیچ‏کس نیست تمام منافع خودش را بداند، هیچ‏کس نیست تمام ضررهای خودش را بداند. چون چنین بود، پس خدا اگر این‏جور تقدیر کرده بود و همچو مشیّتش قرار گرفته بود که تو ندانی منافعت چیست مضارّت چیست؛ اگر اتفاقاً به یک‌ منفعتی برخورده باشد برخورده باشد. اگر این‏جور بود

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۳ *»

باز طوری بود. انسان خلق کرد، و آن را به خودش وانگذارْد خیلی عبرت است.

شعور سایر حیوانات در اینکه از شعور انسان کمتر است، در این که حرفی نیست محل حرف نیست. ببین آن حیوانات با اینکه شعورشان کمتر است آن گیاهی که می‏خورد گیاهی است که مناسبش است بو می‏کند و می‏خورد، گیاهی که مناسبش نیست بو می‏کند و نمی‏خورد. پس این‌همه گیاه در این بیابان‌ها پر است، چرا حیوانات هیچ احتیاجی ندارند طبیبی بیاید معالجه آنها کند؟ یک ‌طبیعتی خدا به آنها داده که هیچ حرص نمی‏زنند در زیادخوردن که ناخوش شوند، هیچ آب زیاد نمی‏خورند که فالج بشوند لقوه بشوند، هرآب خوبی پیششان است مع‏ذلک زیاد نمی‏خورند که رطوبت غلبه کند که یک‌وقتی باید مسهل بخورند که دفع شود. همچنین زیاد حرکت نمی‏کنند. انسان با این شعور مثل او حرکت نمی‏کند. همچنین آن حیوان با آن بی‏شعوری، زیاد جماع نمی‏کند که خود را هلاک کند. تعجب این است که بخصوص حیوانات بیابانی سالی یک‏دفعه جمع می‏شوند، و این‏طور خدا وضع کرده نه برای اینکه حظ کنند بلکه برای این است که تولید مثل کنند، به این جهت سالی یک‏دفعه به هیجان می‏آیند، بعد در عرض سال مثل خواهر و برادر پهلوی هم خوابیده‏اند. انسان این‏جور نیست آن‏قدر جماع می‏کند که خود را هلاک می‏کند.

پس سایر حیوانات تمام حرکاتشان و سکناتشان و رفتارشان و کردارشان خیلی بهتر از انسان است. و انسان با این شعور، شب و روز، هرروز و هرشب چندین دفعه غذا می‏خورد. و این طبیب‌هایی که هستند فکر می‏کنند که تجربه به دست بیارند، و این مردم این‌همه می‏خورند و می‏آشامند و یک تجربه حاصل نمی‏توانند بکنند که غذائی را که دیروز خوردیم اگر سازگارمان بود امروز هم بخوریم اگر نبود امروز نخوریم. پس انسان‌ها با این شعور و ادراکی که دارند نه اکلشان را می‏دانند چه‌جور بکنند نه شربشان را، نه حرکتشان را نه معاملاتشان را، و اینها در جمیع اعمال محتاجند به یک معلّمی بعینه مثل طبیب‌های خارجی، چنان‌که شب و روز غذا می‏خوری و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۴ *»

هنوز تجربه به دست نیاورده‏ای و محتاج به طبیب می‏شوی که او دوائی به تو بدهد. تو خودت از اول تمیز نمی‏توانی بدهی، تو خودت عقلت نمی‏رسد که مثلاً باید دارچینی بخوری.

پس انسان را از روی تدبیر باشعور خلق کرده، و با اینکه شعور دارد اگر این به عقل خودش راه می‏رفت باید مثل حیوانات باشد. پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه که خدا انسان با این شعور را عمداً جاهل به منافعش آفریده و عمداً جاهل به مضرّت خودش آفریده، از این جهت که می‏خواست ارسال رسل و انزال کتب کند. چرا که نمی‏توانستند جمیع منافعشان را بدانند، اگر می‏توانستند خودشان همه انبیاء بودند. همچنین تمام مضارشان را خودشان نمی‏توانستند آنها را به چنگ بیارند، از این جهت معلّمی ضرور داشتند، او می‏آید از جانب خدا و منافع را آن‌قدری که می‏توانی ضبط کنی به تو می‏گوید، و مضارّ را آن‌قدری که تو می‏توانی ضبط کنی به تو می‏گوید. و خیلی از منافع و مضار هست که نمی‏توانی آنها را ضبط کنی، آنها را خود شارع متکفّل است. منفعت‌هاش تماماً نه حلال‌هایی است که تو می‏دانی، خیر، منفعت‌های بسیار است که تو هنوز نمی‏دانی و خوابش را ندیده‏ای. تمام مضرّت‌ها نه حرام‌هایی است که تو می‏دانی، خیر، مضرت‌های بسیار است که تو هنوز نمی‏دانی و خوابش را ندیده‏ای، لکن هرچه را تو نمی‏توانستی از منفعت‌ها و مضرت‌ها بدانی آن‌کسی که آنها را آورده او درست می‏داند.

اگر کسی از پِیَش باشد می‏گوید که چون ما جاهلیم به منافع و مضار، معلّمی ضرور داریم عالمی ضرور داریم که آنها را بداند. به همین نسق اگر کسی فکر کند می‏فهمد که چون سهو هم داریم پس یک ‌کسی را ضرور داریم عالمی ضرور داریم که در کارهای خودش سهو نداشته باشد. چون فراموشی داریم پس یک‌ کسی را ضرور داریم که فراموشی نداشته باشد. چون در کارهای خودمان خطا می‏کنیم باید کسی باشد که خطاکار نباشد. و چون هویٰ و هوس داریم یک ‌کسی باید از جانب خدا در میان ما

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۵ *»

باشد که هویٰ و هوس نداشته باشد. پس چون ما تمام منافع را نمی‏توانستیم یاد بگیریم آنها را به کار ببریم، و تمام مضارّ را نمی‏توانستیم یاد بگیریم از آنها اجتناب کنیم، او باید عالم به تمام منافع باشد و عالم به تمام مضارّ باشد. بعد از آنی هم که ما یاد گرفتیم همه منافع را نمی‏توانستیم به کار ببریم و از آن مضارّ نمی‏توانستیم اجتناب کنیم. پس او باید قادر باشد که آن منافع را برساند و آن مضار را دور کند آن‌جوری که خدا خواسته سر مویی از آن تخلف نکند، پس باید متصرف باشد، پس هدایت کند آن کسانی را که باید هدایت کند.

پس این‏جور جماعت که در میان می‏آیند، ان‏شاءاللّه فکر کنید می‏دانید اگر راه نروند این‏جور جماعت به آن‌طوری که خدا اراده کرده عمل نکنند، یا سهو کنند یا خطا کنند یا فراموش کنند، اگر آن‌طوری که خدا خواسته عمل نکنند تقصیر برمی‏گردد می‏رود پیش خدا، چرا که آیا خدا می‏دانست این زیاد می‏کند یا کم می‏کند یا نمی‏دانست؟ اگر نمی‏دانست این چه خدایی است! اگر می‏دانست که این زیاد می‏کند یا کم می‏کند چرا این را قاصد می‏کند؟ آیا خدا می‏تواند کسی را خلق کند که زیاد و کم نکند یا نمی‏تواند؟ اگر نمی‏تواند که چطور خدایی است!

پس بدانید که حجت‌های خدا این‏جورند نوعاً. آنچه را خدا می‏داند که به غیب همه را تعلیم او می‏کند چه منافع را چه مضار را، آنچه را که می‏داند اینها خودشان نمی‏توانند به کار ببرند یا اجتناب کنند، آنها آن منافع را می‏رسانند آن مضار را دور می‏کنند اگرچه خودشان قابل نباشند. همچنین به هیچ وجه من الوجوه آن‌جوری که خدا خواسته یک سرمویی نه پیش می‏افتند نه پس می‏افتند، این است که درباره ایشان می‏فرماید عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون، ماینطقون عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ وهکذا.

پس چنین کسانی را که هیچ شرکی از شیطان در ایشان نیست و از این جهت هیچ مخالفتی با خدای خودشان به هیچ وجه من الوجوه ندارند؛ پس چون هیچ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۶ *»

مخالفتی با خدای خودشان ندارند، اگر حرکتی کردند خدا خواسته اگر ساکن شدند خدا خواسته، هر معامله‏ای با هر که بکنند خدا کرده. پس از جهتی که هیچ مخالفتی با خدای خود ندارند، قول ایشان شده قول خدا فعل ایشان شده فعل خدا، تمام منسوبات به خدا شده منسوبات به ایشان، پس اطاعت ایشان شده اطاعت خدا، همچنین معامله با ایشان شده معامله با خدا، دوستی با ایشان شده دوستی با خدا، نعوذباللّه دشمنی با ایشان شده دشمنی با خدا، وهکذا جهل به ایشان، کسی ایشان را نشناسد جهل به خدا دارد، کسی که می‏شناسد ایشان را می‏شناسد خدای خود را، کسی که نمی‏شناسد ایشان را نمی‏شناسد خدای خود را. حالا ببینید که آن توحیدها بی‏مصرف می‏شود، به جهت آنکه هر که نگاه به این زمین و آسمان بکند خواه محمد و آل‏محمد سلام‌الله‌علیهم را بشناسد خواه نشناسد می‏فهمد که اینها را یک‌ کسی ساخته، این توحید نیست.

بدانید، بابصیرت باشید ان‏شاءاللّه، توی این آیه فکر کنید که می‏فرماید خدا نور آسمان و زمین است، و طور و طرز نور خدا مثل چراغدانی است و چراغی، تا آنکه در خانه‏هایی است، و آن آخرش رجالی می‏فرماید که لاتلهیهم تجارة پس این رجالند که معرفت ایشان معرفت خداست جهل به ایشان جهل به خداست ایمان به ایشان ایمان به خداست انکار ایشان انکار خداست، و تمام نسبت‌ها؛ چون قائم‌مقام خدایند تمام نسبت‌ها را اینجا قرار داده به طوری که در دعای رجب می‏خوانی لا فرق بینک و بينها. در میان نسبت‌ها چه می‏خواهی از خدا؟ همان را از رجال بخواه. من نوکر آنها هستم، همان‏طور که خدا آقای من است آنها آقای من هستند. تمام نسبت‌هایی که بخواهی به خدا بدهی به ایشان بده. تو می‏خواهی بگویی بنده خدایم، بگو نوکر ایشانم. به همین‏طور می‏گویی من محل ترحّمم او رحم به من می‏کند، من عصیان می‏کنم او باید عفو از من بکند. پس بدانید که هیچ فرقی میان آن رجال و میان خدا نیست مگر آنکه ایشان بسیارند خدا یک است، ایشان اسم‌های خدایند و اسم‌های خدا بسیار است.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۷ *»

پس می‏فرماید در آن دعای رجب لا فرق بینک و بینها الّا انّهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک.

پس همین‌جوری که هیچ فرق میان آفتاب آسمانی و آفتابی که توی آیینه که نور او است افتاده نیست، چرا که این گرد است مثل او و زرد است مثل او، نور دارد مثل او، لحک([2]) می‏اندازد، هیچ فرق میان آفتاب آسمانی و آن عینک که مقابل آن آفتاب گرفته‏اند نیست، همان‌جوری که آن نورانی است اینی هم که در عینک می‏تابد نورانی است. بلکه در عالم، این نورش بیشتر از نورهای منتشر است. می‏بینی آنی‌که در عینک است آتش می‏زند چیزهای دیگر را و این نور منتشر نمی‏زند. عینک جمع کرده و درهم کوبیده انوار را، حالا به یک ‌جایی که می‏تابد آن نورهای جمع‌شده آتش می‏زند. پس هیچ فرقی میان آن آفتابی که در عینک است با آن آفتاب آسمانی نیست الّا اینکه آفتاب آسمانی اصل است و این فرع است، اما در اثر مثل همند، بلکه اثر اینجا بیشتر است. و حالا که بیشتر است نه این است که این عینک قوّتش بیشتر است از آفتاب یا نورش بیشتر از آفتاب است نعوذباللّه، این هم غلوّ است و کفر. چون در این هوا غبارهای بسیار است که آن غبارها داخل نور آفتاب شده از این جهت نور آفتاب را قدری کدر کرده، چون داخل هوا رطوبات و برودات بوده و قدری حرارت آفتاب را آنها کم کرده، اما در توی این عینک آن غبارها نیست و این نور آفتاب اینجا بی‌عرض  است از این جهت اثر بیشتر می‏کند.

پس بدانید که این رجالی که در میان این مردم راه می‏روند آن عینک‌ها هستند که مقابلند با آن آفتاب اصل، و تمام انوار آفتاب را جمع کرده‏اند. هرجور رنگی که آفتاب داشته باشد، توی عینک هم همان‏جور رنگ هست. هرجوری که آفتاب آسمانی هست این بعینه مثل آن است، الّا اینکه او اصل است این فرع. این اگر اثری دارد از او است،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۸ *»

این عینک خودش نور ندارد و ضیاء ندارد حرارتی ندارد و تمام تأثیر از آفتاب آسمانی است، لکن این حالا عجالةً واسطه شده برای ما، اگر این واسطه در میان نبود و این واسطگان اگر در میان نبودند و نباشند، برای آن نور آسمانی ظهوری نیست.

محض اشاره عرض کنم، بدان این نور آفتاب تا به یک ‌جای غلیظی نتابد این‏طور نورانی نمی‏شود. فکر کن محض اشاره عرض می‏کنم و می‏یابی ان‏شاءاللّه، و بدان این نور آفتاب اگر به یک ‌جای غلیظی نتابد گرمی آن هیچ معلوم نمی‏شود. ببین اگر بگذاری آهنی را در آفتاب و چوبی را در آفتاب بگذاری و پنبه‏ای را در آفتاب بگذاری و همه را هم به یک اندازه، اما آهن آن‏قدر گرم و داغ می‏شود که دست نمی‏توان نزدیکش برد، چوب کمتر از آن داغ می‏شود و پنبه کمتر از هردو داغ می‏شود. و آفتاب یک ‌چیز است لکن پنبه چون رخاوتی دارد حفظ نمی‏کند حرارت آفتاب را از این جهت حرارت منتشر است، به این جهت آن‌قدرها داغ نیست پنبه، همچنین چوب باز آن‏قدر تَلزُّز([3]) را ندارد، باز گرمی در آن حبس نمی‏شود، به خلاف آهن که آن چون سخت است و صلب است حرارت را حبس می‏کند به این جهت داغ می‏شود.

پس ملتفت باش، همین‏جور که حرارت آفتاب تا به یک ‌جایی نتابد اثرش ظاهر نمی‏شود، تا به یک‌ جای غليظى نتابد روشن نمی‏کند و گرم نمی‏کند. و اینکه آسمان را انسان آبی می‏بیند به جهت این است که آن طرفش نور بود، لکن چون هواهای بالا در نهایت لطافت است چون لطیف است زیاد حبسِ نور را نمی‏کند از این جهت رنگش آبی است، و سرد هم هست به جهتی که به جسم غلیظی نتابیده، از این است که بخارات که بالا می‏رود به آنجا که رسید ابر می‏شود، و آن کره زمهریری که شنیده‏اید در این مابین است. پس چون هواهای آن بالا لطیف است نور آفتاب را در خود حبس نمی‏کند، پس نه روشنیش پیدا است نه گرمیش. پس آنجا هم سرد است هم تاریک،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶۹ *»

اگرچه به حسب مسافت ظاهری آنجا نزدیک‌تر است به آفتاب. اما در روی زمین، خود زمین حبس می‏کند نور آفتاب را، این هوا جمع می‏کند نور آفتاب را، از این جهت آفتاب اینجا هم نورانی‏تر است هم گرم‌تر است.

پس تمام این زمین را خیال کن مثل عینکی برابر آفتاب، آن‌وقت فکر کن ببین که تمام آفتاب را درست می‏نماید، آن‌وقت ببین حرارت آفتاب چقدر اینجا تأثیر می‏کند و نور آفتاب در اینجا چقدر ظاهر می‏شود، و آن‌وقت ببین اگر تمام این عینک را برداری دیگر آفتاب در اینجا نه نوری دارد نه گرمی دارد. و این‏جور چیزها را آن کسانی که عامی هستند کم می‏فهمند، و اگر علماء فکر کنند بعد از فکر تصدیق می‏کنند که چه عرض می‏کنم.

پس آفتاب اگرچه روشن است اما روشناییش این‌جورها نیست که به کار تو بیاید، اگرچه گرم است اما گرمیش این‏جور نیست، این گرمی که حالا می‏فهمی از زمین است که بالا می‏آید بعد از تابیدن آفتاب، این روشنایی حالا همین‏طور از زمین است که بعد از تابیدن آفتاب ظاهر شده.

پس بدانید مطلب در اینجا هم همین‏طور است. چشم انسان نمی‏بیند نور خدا را؛ از برای این عرش دیگر نورها است که خیلی بیشتر است از نور آفتاب، به جهتی که نور آفتاب نسبت به نور کرسی یک‌ جزء از هفتادجزء کرسی است. پس نور کرسی هفتادمرتبه از آفتاب نورانی‏تر و هفتادمرتبه گرم‌تر است، و نور کرسی یک‌ جزء از هفتادجزء نور عرش است، و عرش هفتادمرتبه از کرسی نورانی‏تر و گرم‌تر است، اما هیچ‌جا را گرم نمی‏کند مثل اینکه نور آفتاب گرم می‏کند. نوری که به کار تو می‏آید این نوری است که آمده توی عینکِ زمین و از اینجا دوباره بالا آمده.

پس بدانید ان‏شاءاللّه تمام آنچه را خدا می‏خواسته به خلق برساند، آنچه در نزد خود خدا بوده به کار خلق نمی‏آمد، لکن آنها آمده در آیینه وجود این رجالی که در این آیه است، پس در آیینه وجود ایشان مناسب با ما شد. اگر نبیّی مبعوث کنند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۰ *»

بر عرب، می‏گویند عربی بگو. مبعوث کنند بر عجم، می‏گویند عجمی بگو. ماارسلنا من رسول الّا بلسان قومه آن‏جور چیزهایی که به کار مردم می‏آید پیش این رجال است و این رجال را مبدأ قرار داده. از این است که تو آنچه می‏خواهی باید رجوعت به این باشد ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم، اگرچه ایاب و حساب پیش خداست انا للّه و انا الیه راجعون.

پس آنجایی که تو می‏توانی سیر کنی سلوک کنی جمیع اینها چیزهایی است که در پیش حجج گذاشته و حجج را مبادی قرار داده، و تمام نسبت‌های خدایی را پیش آنها قرار داده و گذارده. اگر این‏جور اعتقاد پیدا کردی آن‌وقت به آن توحید اصلی که خدا خواسته و اراده کرده می‏رسی. و اگر از این‌جورها اعراض کردی، دیگر می‏خواهی بوعلی‌سینا باش می‏خواهی محیی‏الدین، و هی شَقّ شَعر کن و هی دلیل و برهان بیار که برای این خانه یک ‌بنّائی هست که عالِم است که اینها را ساخته، قادر است که توانسته اینها را بسازد، هزار دلیل بیاری تو نمی‏توانی به آن نور برسی. آن نور و آن بهاء را هیچ‏کس نمی‏تواند با خبر شود مگر از آن رجال که خودش خبر داده.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۱ *»

مجلس بيست‌وهشتم (جمعه / 29 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود، خود خود را از برای خلق تعریف کرد. و به این‌طوری که می‏بینی تعریف کرده که خدا نور آسمان و زمین است، و صفت و طور و طرز آن نور خدایی این است که مانند مشکاتی است یعنی چراغدانی که در او چراغی باشد، یک‌ شیشه بر روی آن چراغ باشد، و اینها همه در خانه‏هایی چند باشند. و این خانه‏ها از خشت و گل نیست، این خانه‏ها رجالی است که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه.

پس ان‏شاءاللّه از برای انس خودتان و برای اینکه وحشت نکنید و برای اینکه راه حرف داشته باشید که با همه حرف بزنید عرض می‏کنم خدا قادر است که خلقی خلق کند که عالِم باشد، خدا قادر است که خلقی خلق کند که کارها بتواند بکند.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه که خداوند عالم خلق کرده تمام مخلوقات را به

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۲ *»

مشیت خودش، و این مشیت خدا خلقی از خلق‌های خداست، این مشیت ذات خدا نیست، چرا که صریحاً در اخبار هست که خدا مشیت را خلق فرموده اما نه به مشیتِ دیگر بلکه به خود آن مشیت او را خلق کرده، و بعد هم تمام مخلوقات را به آن مشیت خلق کرده. پس می‏شود که خداوند عالم خلقی را خلق کند و آن‏قدر به او قوّت بدهد که تمام مخلوقات را از آن خلق کند مثل همین مشیّتی که خلق کرده.

جمیع طوایفی که خود را نسبت به حقّی می‏دهند می‏گویند خدا به قوّت خودش به قدرت خودش خلق کرده. و قدرت خدا غیر از ذات خداست چنان‌که قوّت تو غیر از ذات تو است، تو جمیع کارهای خود را به قوّت و قدرت خود می‏کنی، و این قوّت و قدرت تو غیر از ذات تو است، و تو جمیع کارها را به قدرت و قوّت خود می‏کنی نه به ذات خود، تو به ذات خود هیچ‌کار نمی‏کنی. فکر کنید بابصیرت باشید. مگو عامی هستم ضرب ضربوا را نمی‏دانم، علم توی ضرب ضربوا و توی عمامه و عبا و عصا و اینها نیست، خدا فهم داده شعور داده تکلیف کرده. ببین تو به ذات خودت قدرتی را احداث می‏کنی، تو هر کاری که می‏کنی به قوّت خودت می‏کنی، آن قوّت هم که کار تو است تو خودت که قوّت نیستی، وقتی ناخوش می‏شوی قوّت می‏رود از بدنت بیرون دیگر نمی‏توانی کاری کنی، وقتی برمی‏گردد می‏توانی کاری بکنی؛ و تو در حال قوّت و در حال ضعف، تو تویی.

ان‏شاءاللّه فکر کن که درست بابصیرت باشى، اینها را فراموش مکن که روزهای آخر است، حفظ کن ببین چه می‏گویم. قوّت تو کار تو است و هر کاری را هم به این قوّت می‏کنی، آنها هم کار تو است، نماز را به قوّت خودت می‏کنی، روزه را به قوّت خودت می‏گیری، راه را به قوّت خودت می‏روی، به قوّت خودت می‏بینی می‏شنوی می‏گویی، به قوّت باطنی علومت را تحصیل می‏کنی. خلاصه، تمام آنچه را می‏کنی کار تو است، و کار تو غیر از ذات تو است.

ان‏شاءاللّه درست بابصیرت باشید یک‏خورده فکر کنید، ربع ساعت چرت مزن

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۳ *»

دلت بخواهد یاد بگیری یاد می‏گیری. پس فکر کن ببین هر کاری که تو می‏کنی همه کار تو است و آن کارت را خودت می‏کنی، نمازت را خودت می‏کنی روزه‏ات را خودت می‏گیری راهت را خودت می‏روی خودت می‏نشینی خودت برمی‏خیزی وهکذا. و در کار خودت نمی‏شود تفویض کنی به کسی دیگر که تو راه برو که من راه رفته باشم، همه کارت را باید خودت بکنی. تو هر کار می‏کنی خودت می‏کنی و هیچ‏کس غیر از تو آن کار را نمی‏کند، و این کارهایی که می‏کنی تمامش را خودت کرده‏ای و همه کار تو است هیچ‌یک ذات تو نیست. نماز که می‏کنی و تمام شد حالا دیگر نماز نمی‏کنی، تو اگر خودت همین نمازت بودی نمازت که تمام شد باید همراه نمازت تمام شوی، هرجا بروی تو، نماز همراهت باشد.

پس کار تو غیر از ذات تو است، و کار تو را خودت می‏کنی، هیچ‏کس نه به وکالت تو می‏تواند کار تو را بکند، نه به اذن تو کسی می‏تواند کار تو را بکند. این کارها تماماً کار تو است و ذات تو نیست، و تمام این کارها را خودت کرده‏ای، و قوّت هم کار تو است الّا اینکه آن قوّت تو کار اول تو است. تو اول کاری که کردی قوّتی برای خودت تحصیل کردی و اختراع کردی و به آن قوّت باقی کارهای دیگر خودت را به عمل آوردی. کارهات را خودت کرده‏ای، قوّتت را هم خودت کرده‏ای، دیگر هیچ‏کس نه شریک تو است در کارهات، نه وکیل تو است در کارهات، نه مأذون از تو است در کارهای تو. پس یک ‌قدرتی داری که توی نماز تو هست، توی روزه تو هست، توی راه‌رفتن و نشستن و برخاستن تو هست. اگر این قوّت و قدرت را نداشتی نمی‏توانستی بنشینی برخیزی نماز کنی یا روزه بگیری یا ببینی یا بشنوی، پس همه را به آن قوّت می‏کنی.

پس تو یک ‌قوّتی داری که همه کارهای خودت را می‏کنى، و یک ‌شعوری هم داری که آن هم بعینه مثل قوّت تو است. اگر فکر کنی در اینجا مطلب آن بالاها خوب به دستت می‏آید. ببین تو یک‌ شعوری داری، به آن یک ‌شعور می‏بینی به آن یک‌ شعور می‏شنوی به آن یک ‌شعور بو می‏فهمی به آن یک ‌شعور طعم می‏فهمی به آن یک‌ شعور

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۴ *»

گرمی می‏فهمی سردی می‏فهمی. ببین این یک‌ شعور بیش نیست اما در هرجایی یک‌طوری می‏فهمی. آن یک‌ شعور وقتی می‏آید توی چشم می‏بیند، وقتی می‏آید توی گوش می‏شنود، وقتی می‏آید توی بینی بو می‏فهمد، وقتی می‏آید توی زبان طعم می‏فهمد، وقتی می‏آید توی پوست بدن گرمی و سردی می‏فهمد. پس هم آن شعور کار تو است، و هم آن شنیدن و دیدن و چشیدن کار تو است؛ اما آن شعور کار اوّل تو است و این کارها کار دوّم تو است. تویی که شعور می‏کنی، وقتی تو می‏بینی تو می‌بینی کسی دیگر نمی‏بیند، وقتی تو می‏شنوی تو می‏شنوی کسی دیگر نمی‏شنود وهکذا.

ان‏شاءاللّه درست فکر کن در خودت و در غیر و در همه‌جا، هر کس که کاری می‏کند البته به فعل خودش کاری می‏کند نه به ذات خودش. ذات خودش، به فعلْ کارکُن است به قوّتِ خود کارکُن است. تو اگر ضعف داشته باشی و قوّت نداشته باشی نمی‏توانی کاری بکنی، همین‌که قوّت می‏گیری آن‌وقت می‏توانی کار بکنی. همچنین ذات تو بسا شعور نداشته باشد، طفل در توی شکم مادر شعور ندارد، وقتی هم از شکم مادر بیرون می‏آید شعور ندارد. پس ذات طفل ذات طفل است، این شعورش کم‏کم پیدا می‏شود قوّتش کم‏کم پیدا می‏شود، و به قوّت می‏کند کارها را و به شعور می‏کند کارها را.

این را که فهمیدی پس بدان ذات خدا هم به قوّت خودش خلق می‏کند و به قدرت خودش خلق می‏کند. ببینید این حرف‌ها را صاحبان هر دین و مذهبی قبول دارند. پس خدا قوی است و به قوّت و قدرت خود خلق می‏کند تمام اشیاء را، چنان‏که تو به قوّت و قدرت خود کارهای خود را می‏کنی. همچنین خدا عالم است، اینجا شعور می‏گویی وقتی پیش خدا می‏روی علم می‏گویی. علم هم غیر ذات است. پس این مشیت را قوّت و قدرت خود نامید. گاهی مشیتش می‏گویند گاهی اراده‏اش می‏گویند گاهی فعل خداست. پس این مشیت فعل خداست و تمام اشیاء مصنوعات خدایند، هرصانعی مصنوعات خود را به فعل می‏سازد، و صنعتش را که می‏سازد به خودِ صنع

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۵ *»

می‏سازد. ببین تو هر کاری را به قدرت خودت می‏کنی، آن قدرت را از کجا می‏گيری؟ از خودش، از جایی دیگر نباید گرفت. قوّت را که از ضعف نمی‏توانی بگیری، قوّت خودش به خودش موجود شده. پس تمام کارها را تو به قوّت خود می‏کنی و قوّت را خودش را به خودش ساخته‏ای.

باز ببین هر کاری را که می‏کنی از روی نیّت می‏کنی، نیّت می‏کنی که نماز کنم، نیّت می‏کنی بازار بروم، انسان هر کاری را قصدش را می‏کند نیتش را می‏کند، هر کاری را می‏کنی چه دنیایی چه آخرتی به اراده می‏کنی، اراده را به اراده دیگر نمی‏کنی. نیت هم کار تو است. نیت نماز یک‌وقتی نداری، وقتی نیت نماز می‏کنی آن‌وقت داری. پس نیت، واقعاً نیت را تو احداثش می‏کنی آن‌وقت داری. تو خودت هستی و نیّتِ کاری نداری بعد نیّت پیدا می‏شود. بعد به این نیّت، نماز می‏کنی روزه می‏گیری کارهای دیگر می‏کنی. پس خود نیّت را به نیّت دیگر درست نمی‏کنی، هیچ‏کس نمی‏تواند درست کند. و اگر فکر کنید و اینها را بفهمید خیلی شما فاضل‏تر از آن آخوندهاتان می‏شوید.

پس بدان نیت را انسان به یک ‌نیتی دیگر نیت نمی‏کند، خودش را به خودش می‏سازد. حالا خودش به خودش ساخته شده معنیش این نیست که محتاج به تو نیست. فکر کن ببین اگر تو نباشی آیا کار تو هست؟ البته کار تو هم نیست. و این نیت کار تو است، اما این نیت را به خودش احداث کرده‏ای و باقی کارهات را به نیت کرده‏ای. فکر کن در مثال اول، ببین تو هر کاری را به قوّت خودت می‏کنی و خود قوّت را به خود قوّت ساخته‏ای. و فکر کن در مثال دوّمی هر کاری می‏کنی به نیت می‏کنی و خود نیت را به خود نیت می‏سازی ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت. آیا هیچ تفاوتی در خلقت این خدا هست؟ یک ‌خداست یک ‏جور کار می‏کند، مختلف کار نمی‏کند. خدا قدرت را آفریده، چه بگویی قدرت را آفریده چه بگویی مشیت را آفریده. در اخبار هست که خدا مشیت را آفریده و مشیت مخلوق خداست، حالا تو بگو قدرت را آفریده و قدرت مخلوق خداست.

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۶ *»

چون مردم بناشان نبوده فکر کنند در دین و مذهب، از این جهت جاهل مانده‏اند. تو فکر کن ببین کار هر کسی معلوم است کار او است و معلوم است او این کار را کرده. ببین اگر تو نباشی این چشم خودش نمی‏تواند ببیند، تو نباشی گوش خودش نمی‏تواند بشنود. پس ان‏شاءاللّه اگر یک ربع ساعت چرت نزنی و در نفس خودت فکر کنی چیزی یاد بگیری خیلی چیزها یاد می‏گیری، دیگر تا آخر عمر با هرمجادِلی که مجادله کنی بر او غالب می‏شوی.

پس عرض می‏کنم خداوند عالم به قدرت خودش خلق کرد تمام اشیاء را، و این قدرتش را هم خلق کرده، اما این قدرت را به چیزی دیگر خلق نکرده خودش را به خودش خلق کرده. بابصیرت باش که وقتی یک‏پاره سخن‌ها را از یک‏پاره می‏شنوی گیر نکنی. حالا در این بیانی که عرض می‏کنم بسا کسی شبهه کند و چیزی به خیالش برسد و بگوید که خدا پیش از آنی‌که قدرت را خلق کند چطور بود؟ آیا قدرت داشت یا نداشت؟ تو می‏گویی خدا این قدرت را خودش را به خودش خلق کرده، ما هم نمی‏توانیم ردّش کنیم؛ خیلی خوب، باقی چیزها را هم به این قدرت خلق کرده، در این هم حرفی نیست، در کتاب و در سنت و در همه دین‌ها درست است. حالا بگو ببینم پیش از آنکه قدرت را خلق کند آیا قدرت نداشت؟ آیا عاجز بود ضعیف بود؟ اینها را هم که در هیچ دینی و مذهبی قبول ندارند.

پس عرض می‏کنم که باز در مثال‌هایی که عرض می‏کنم که آن مثال‌ها در احادیث است و از ائمه رسیده فکر کنید. در احادیث است که او نوری است به نور، نور به نور را فکر کنید، ببینید آیا می‏شود فاعلی و کارکُنی باشد که هرگز ضعیف نباشد یا نه؟ آیا می‏شود یک ‌فاعلی فعل او همیشه همراه او باشد و او هم همیشه همراه فعل خود باشد یا نه؟ بله می‏شود. می‏خواهی نمونه‏اش را ببینی؟ و همین مثل را حضرت امام‌رضا سلام‌الله‌علیه برای عمران صابی فرمایش کردند. می‏فرماید چراغ را همان ساعت اوّلی که روشن کردند روشن می‏کند اتاق را، و روشنی این اتاق کار چراغ است و

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۷ *»

غیر از خود چراغ است، این روشنی اثر او است و کار او است، چراغ این کار را کرده و اتاق را روشن کرده. پس روشنایی اتاق کار چراغ است، این اتاق هرگز بی‏روشنی نبوده، تا این چراغ بوده این اتاق روشن بوده، این چراغ همان آنی که موجود شد همان آن اتاق روشن شد.

در همین مثل، حضرت امام‌رضا به عمران صابی فرمایش می‏کنند: تبصّر کن در این امر، در اینکه نور چراغ مال چراغ است، این‌قدرها جاهل نیستی که بگویی کار چراغ نیست. چراغ اگر قوّت گرفت نورش قوّت می‏گیرد، چراغ اگر کدر شد نورش کدر می‏شود، پس ببین که نور بسته به چراغ است و کار چراغ است و اثر آن چراغ و صادر از آن چراغ است. اما کی صادر شده؟ کی ندارد، هروقت این چراغ روشن شد همان‌وقت هم اتاق از نور چراغ روشن شد. حالا این چراغ خودش هم همیشه نیست چراغ را تو روشن می‏کنی، اما همان‌وقتی که روشن شد همان‌وقت اتاق روشن می‏شود.

حالا وقتی بخواهی آنجا مطلب را بیابی، بدان خدای تو مثل چراغ نیست نباید کسی روشن کند او را کسی نمی‏سازد او را، پس خدا همیشه بود و همیشه قوّت داشت، چنان‌که تا این چراغ روشن شد از وقتی که این چراغ موجود شد نورش همراهش بود، نبود وقتی که چراغ موجود باشد و بی‏نور باشد و تولّد کند از او نوری، تا بود نورش همراهش بود، لکن این به جهت این است که آن چراغ تأثیر می‏کند و این نور را اختراع می‏کند.

درست که بابصیرت شدی بدان ان‏شاءاللّه خدا خودش که نبود ندارد، خلقند که نبود دارند بعد پیدا می‏شوند، پس خدای ما نبود ندارد، پس تا بود نور او همراه او بود، فعل او همراه او بود و قوّت و قدرت او همراه او بود، و تا بود و تا قوّت و قدرت داشت، همیشه این قوّت کار او است خلق او است مخلوق او است. دیگر حالا هر کاری که خدا می‏کند به قدرت خودش می‏کند، آخرت خلق می‏کند به قدرت خودش می‏کند، انسان خلق می‏کند به قدرت خود خلق می‏کند. پس خداوند عالم یک‌ قدرتی را آفرید و آن قدرت را به خود آن قدرت آفرید، وقتی نبود که این قدرت را نیافریده باشد

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷۸ *»

چرا که وقت را هم به این قدرت آفرید.

بابصیرت باش، جواب همه را می‏توانی بگویی. هیچ مکانی هم نبود که این قدرت نباشد به جهت آنکه مکان را هم خدا به این قدرت آفرید، وقتی هم نبود که این قدرت نباشد به جهت آنکه وقت را هم خدا به این قدرت آفرید. همیشه خدا قادر بوده همیشه قدرت داشته، و همیشه قدرت را به خود قدرت به خود آن قدرتی که بود خلق کرده، و همیشه وقت را و مکان را به آن قدرت خلق کرده، و همیشه کسانی که توی مکان و زمانند به این قدرت آفریده.

پس شد که خدا خلقی خلق کند که تأثیرات داشته باشد. قوّت معنیش این است که خیلی کارها بکند، قدرت یعنی خیلی کارها بتواند بکند. پس خدا مشیتی آفریده و دیگر هرچه آفریده به این مشیت آفریده. و این حرف‌ها را پیش هرطایفه‏ای می‏توانی بگویی. . . . . . . . . . . . . .

([1]) پس بدانید که معرفت نورانیت معرفت این بدنشان نیست که مردم به آنها اکتفا کرده‌اند. (خ‌ل)

([2]) لَحَک: پرتو.

([3])  تلزّز: پيوسته بودن اجزاء.