13-1 مواعظ ماه مبارک 1295 آقای شریف طباطبائی – چاپ – قسمت اول

مواعظ ماه مبارك 1295 – قسمت اول

 

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي

اعلي الله مقامه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱ *»

مجلس اول (شنبه / 2 ماه مبارک رمضان 1295)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

ترجمه فارسی این آیه شریفه را عرض کنم، دیگر بعد برویم ان‏شاءاللّه سر معنی‏هاش. و بدانید که ترجمه هیچ دخلی به معنی ندارد. و غالب فضیلت‌های مردم همه همین است که ترجمه کنند، همین‌که عربی را فارسی می‏کنی می‏گویند این خیلی آخوند است، خیلی ملّا است. شما بدانید این ترجمه‌کردن نقلی نیست.

باری، ملتفت باشید. پس ترجمه ظاهر این آیه این است که خداوند عالم فرموده در قرآن، که خدا نور آسمان و زمین است. و طور و طرز آن نور این است، ــ ملتفت باشید توی همین لفظ‌های فارسی هم که فکر کنی و بعد توی معنی‌هاش بروی آسان می‏شود ــ خدا نور آسمان و زمین است و طور و طرزش این است، صفت او این است، مثل نوره یعنی طور و طرزش این است. دیگر اگر یک طلبه‌ای اینجا باشد بسا خیال کند که «مَثَل» به معنی طور و طرز نیست، به معنی مثال است. عرض می‏کنم مَثَل به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲ *»

معنی صفت آمده در لغت، چنان‌که خدا می‏فرماید مثل الجنة التی وعد المتّقون یعنی صفت آن جنّتی که وعده به متقین کرده، طور و طرز آن بهشت این است. اینجا هم می‏فرماید مثل نوره یعنی طور و طرز آن نور این است. خدا نمی‏خواهد مثال بزند، مَثَلش، یعنی صفت آن نور، یعنی طور و طرز آن نور این است که مانند چراغدانی است. و ببینید حالا چطوری و چه‌جوری تعریف خودش را می‏کند. طور و طرز آن نور این است که آن نور خدا مانند چراغدانی است که در توی آن چراغدان چراغی باشد و آن چراغ توی شیشه‌ای باشد، توی مردنگی باشد.

پس طور و طرز نور خدا این است که اولاً از بیرون که نگاه می‏کنی یک چراغدانی می‏بینی، دقت که می‏کنی می‏بینی چراغی هم توی این چراغدان هست، دقت که می‏کنی آن چراغ را در شیشه‌ای می‏بینی، الزجاجة کأنّها کوکب درّیّ و آن شیشه مانند ستاره درخشانی است. و این شیشه و آن چراغی که روشن شده، یا این شیشه که مثل ستاره درخشان است، این ستاره درخشان یوقد من شجرة مبارکة پس این ستاره روشن شده از آن درختی که مبارک است.

ببین چه تعبیرات عجیبه غریبه‌ای است که آورده‏اند! این شیشه که مانند ستاره است و درخشان است، این شیشه درخشنده از درخت مبارکی است. یا آنکه آن چراغی که اول گفت آن چراغ از شجره مبارکه است. و فرق هم نمی‏کند. و این شجره مبارکه درخت زیتون است، بارش زیتون است. و این درخت هم مثل همه زیتون‌های دنیا نیست، و این درخت وسط دنیا واقع شده، همه درخت‌های زیتون این‏طور نیستند اما این درخت در وسط عالم واقع شده است، نه شرقی است نه غربی، نه میل به مغرب کرده نه میل به مشرق، وسط عالم واقع شده. و چیزی که در وسط واقع است نه بالا است نه پایین است، نه جنوب است نه شمال است، لاشرقیة و لاغربیة. و یکی از علامت‌های این درخت این است که در میان عالم واقع شده.

و نشانی دیگر هم دارد این درخت، و آن نشان این است که آن روغن زیتونی که از

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳ *»

او به عمل می‏آید، این روغن کأنّه خودش چراغ است آتش دیگر نمی‏خواهد. می‏فرماید علامت دیگرش این است که روغنش یکاد زیتها یضی‏ء روغن این چراغ خیلی صاف است و برّاق و آماده است برای روشن‌شدن، کأنّه روشن شده، یکاد زیتها یضی‏ء ولو لم‏تمسسه نار نزدیک است روغن او در بگیرد اگرچه آتش به آن نرسیده، عجب درخت زیتونی است!

بعد چون اسم ناری برد، و مردم بسا خیال می‏کردند که این تعریف آتش را می‏خواهد بکند، به این جهت تدارک می‏کند خدا می‏فرماید نورٌ علی نور به جهت آنکه مبادا این آتش را هم مثل آتش‌های متعارفی خیال کنند. این است که فرموده نور علی نور اینها روی هم رفته نوری هستند بر روی نوری. آن چراغ خودش نوری است، آن شیشه‏اش هم همچه جوری است که خودش درخشنده است مثل کوکب‏های درخشنده. و تعجب این است که چراغدانش هم می‏درخشد، به طوری که اگر فرض کنی آن چراغ میانش نباشد یا اگر شیشه میانش نباشد این چراغدان خودش می‏درخشد، پس نور علی نور نوری است بالای نوری.

در آیه بعد می‏فرماید این چراغدان در خانه‏ها گذارده شده. دیگر شاید ملتفت باشید از اینکه می‏فرماید در خانه‏ها و در بیوت گذارده شده، بسا چراغدانش هم متعدد باشد، یکی لازم نکرده باشد. توی خانه‏های بسیار یک چراغدان کفایت نمی‏کند، هرخانه‌ای یک ‌چراغدانی دارد. فی بیوت اذن اللّه ان‏ترفع این چراغدان و این مردنگی و این چراغ، اینها در خانه‏هایی چند است که آن خانه‏ها را اذن داده خدا که بلند باشند. اذن اللّه ان‏ترفع و یذکر فیها اسمه و اذن داده خدا که همیشه هر کس توی آن خانه‏ها رفت، هر کس رفت هیچ نمی‏شنود در آن خانه‏ها مگر ذکر خدا، از سقفش ذکر خدا شنیده می‏شود، از زمینش ذکر خدا شنیده می‏شود، از درش، از دیوارش از همه‌جای آن خانه‏ها صدای ذکر بلند است. تمام خانه‏هاش جوری است که وقتی داخل آن می‏شوی می‏بینی ذکر خدا بلند است، سبّوح قدّوس از همه‌جای آن خانه‏ها،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴ *»

از درش از دیوارش از خاکش از آبش بلند است. یذکر فیها اسمه یسبّح له فیها بالغدوّ و الاٰصال در آن خانه‏ها، در صبح‌ها و شام‌ها همیشه تسبیح خدا می‏کنند.

بعد تا اینجا را هم که ذکر کرد، از برای اینکه مبادا خیال کنی که این خانه‏ها را یک‌ جایی ساخته خدا، نهایت در همدان نیست، شاید در کلکتّه همچو خانه‏ای ساخته که یک‌ چراغی توش است و شیشه و چراغدانی، یا آنکه در آسمان این خانه ساخته شده، یا در مشرق است یا در مغرب است. از این جهت که مبادا خیال کنی همچو خانه‏های خشت و گلی است، یا همچو خانه‏های متعارفی است آن خانه‏ها، از این بابت تدارک می‏کند خدا، می‏گوید نه خیال کنی این خانه‏ها همچو خانه‏های خشت و گلی است، بلکه رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه آن خانه‏هایی که گفتم مردمانی چند هستند رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه آنها رجالی هستند که هیچ تجارتی ایشان را از یاد خدا باز نمی‏دارد و ایشان را بازی نمی‏دهد، هیچ بیع و شرائی ایشان را از یاد خدا باز نمی‏دارد، کارشان همه همین است که ذکر خدا کنند.

باری، این ترجمه‏اش بود که عرض کردم. حالا ملتفت باش که خورده‌خورده هرچه خدا روزی کرده باشد معنی‌های آن را عرض کنم.

پس عرض می‏کنم که خداوند عالم چون انسان را بلکه جمیع آنچه را که خلق کرده از برای شناختن خود آفریده، چنان‌که صریح آیه قرآن است که می‏فرماید ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون خلق نکردم جن و انس را مگر برای آنکه مرا عبادت کنند. امام7 لیعبدون را معنی می‏کنند لیعرفون. دیگر اگر معنی هم نکرده بودند تو خودت می‏بینی که تا کسی را نشناسی نمی‏توانی بندگیش را کنی. پس خدا خلق را از برای شناختن خود آفریده بود، از این جهت خودش خودش را تعریف کرد برای مردم تا مردم تعریف او را که شنیدند او را بشناسند. تعریف‌های شنیدنیش همین صداهایی است که می‏شنوی. حالا دقت کن ان‏شاءاللّه، تعریف‏های خدا بعضی شنیدنی است، جبرئیل می‏آید می‏گوید و پیغمبر می‏شنود و پیغمبر می‏خواند برای شما، مثل

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵ *»

همین آیه. بعضی تعریف‏ها صدایی نیست باید دیدش.

باز توی همین آیه فکر کن می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است، صفت نورش این است که چراغدانی باشد و در آن چراغی باشد و آن چراغ در شیشه‌ای باشد و اینها در خانه‏هایی چند باشند و اینها رجالی هستند. همچو چیزی را تصور کن، اینها همه تعریف‌های دیدنی است. پس چون خدا خلق را از برای شناختن خود آفریده بود، خود را برای خلق خود تعریف کرد که چطورم. به شرطی که ملتفت باشی که چه می‏خواهم بگویم. منّی‏ها زود آدم را تکفیر می‏کنند، حرف‌هایی که به سنّی بگویی آنها را به سر و چشم می‏گذارد و قبول می‏کند. و این فضائلی که ما می‏گوییم برای حضرت‌امیر جمیعش را سنّی‏ها قبول دارند و خودشان گفته‏اند. کتاب «غایةالمرام» چاپ شده الحمدللّه فارسیش هم چاپ شده. ببینید خدا می‏خواهد بشنوند اینها را، سیدهاشم را وامی‏دارد بنویسد «غایةالمرام» را، و هر فضیلتی را از سنّی‏ها بیشتر  روایت می‏کند تا از شیعه. و این کتاب را می‏آورند تهران فارسیش هم می‏کنند که همه‌کس بداند که سنّی‏ها تمام فضائل حضرت‌امیر را قبول دارند. اما توی این شهر بخواهی یک ‌فضیلتی بگویی یک ‏بار می‏بینی ملّا‌پیناسی پیدا می‏شود بنا می‏کند قرقر کردن، به این جهت لابد است انسان یک ‏جور پرده‏پوشی کند و حرف نزند.

اولاً مثلی عرض کنم، توی آن مثل فکر کنید و ببینید اگر کسی بخواهد خودش را تعریف کند، جلال خودش را، عظمت خودش را، سخاوت خودش را، کرم خودش را بخواهد بشناساند به مردم که مردم بدانند که این شخص شخصی است بسیار سخی، چه بکند؟ مهمانی زیاد می‏کند، چیز زیاد می‏دهد به مردم، لازم نیست که خودش را ببینند و بدانند سخی است، سخاوت دخلی به هیأت خود شخص ندارد. سخاوتش را بخواهد حالی مردم کند مهمانی می‏کند، مال‌هاش را می‏بخشد به مردم. باز بخواهد به مردم حالی کند جلال خود را، در همین مثال‌هایی که عرض می‏کنم خیلی از آن معنی‌ها را می‏گذارم، به شرطی که تو فکر کنی. فرض کن آن شخص

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶ *»

شخصی است که از خانه نمی‏خواهد بیرون بیاید و می‏خواهد بدانند سخی است، چه می‏کند؟ می‏فرستد بیرون نان‌ها می‏دهد، پول‌ها می‏دهد، لباس‌ها و خلعت‌ها می‏دهد، مردم می‏بینند از این خانه همه‌جور متاع بیرون آمد، هی بخشش بیرون آمد، آن‌وقت می‏دانند آن‌کسی که در توی این خانه است سخی است، هیچ لازم نکرده خودش بیرون آید و ببینندش تا بدانند سخی است. حتی آنکه اگر بنا باشد خودش بیرون بیاید اما چیزی به کسی ندهد، مردم چه می‏دانند سخی است؟ نمی‏فهمند که آن سخی است. پس از این جهت شخص در خانه خودش باشد و عطایای خود را بکند به مردم، مردم می‏فهمند که سخی است.

باز خیال کن همچو شخصی بخواهد بدانند مردم که این شخص جلالی هم دارد، ببین اگر تنها بیاید توی کوچه پیاده راه رود هیچ‏کس جلال او را خبر نمی‏شود، جلال شخص به خود شخص دخلی ندارد، جلالش اسب است، نوکر است، اوضاع است، گوسفندهاشند، گله و رمه اویند. در عالمِ خلق کسی بخواهد اظهار جلال خود را بکند اسب‌هایش را نشان می‏دهد، دهات و مزارع خود را نشان می‏دهد. کسی بخواهد زور خود را نشان بدهد یک‌ چیز خیلی سنگینی را بردارد و جایی دیگر بگذارد تا مردم بدانند قوّت دارد. اگر کسی بخواهد علم خود را حالی مردم کند که من علم دارم، آخر این علمش را باید به طوری حالی مردم کند که مردم بدانند علم دارد، همین‏طور توی کوچه راه برود و حرف نزند، مردم که علم او را راه نمی‏برند، این علم را باید توی کتاب نوشت، یا بگوید. علم را بخواهی اظهار کنی می‏شود نوشت، می‏شود گفت. گفتن هم مثل نوشتن است. گفتن نیست مگر اینکه همین هوا را انسان می‏گیرد می‏برد توی شُش و زورش می‏کند بیرون بیاید، معلوم است باد را توی خیک که کردی وقتی زور زدی بیرون کنی صدا می‏کند، به همین‏طور بادها را انسان می‏گیرد می‏برد در شُش زور می‏زند بیرون می‏کند صدا می‏کند، این صدا هم در زیر دندان جوری دیگر می‏شود، در سر زبان جوری، در لب جوری دیگر، این حروف ساخته می‏شود و گفته

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷ *»

می‏شود. هیچ فرق نمی‏کند علم گفتنی با علم نوشتنی. این است که در مرکّب قلم می‏زنی، روی کاغذ آن مرکب را نقش می‏کنی، هر حرفی را به صورت خاصی؛ این هم همان‏طور است، هوا را که گرفتی، این هوا را در آنجا با قلم زبان و دندان آن را تکه‌تکه می‏کنی می‏شود حرف.

باری، مقصود این است که اگر کسی بخواهد علم خود را بیان کند لازم نکرده بیاید توی کوچه‏ها راه برود تا مردم بدانند عالم است، خیر، بیاید راه هم برود مردم چه می‏دانند عالم است، مگر آنکه بنویسد یا بگوید تا بدانند عالم است.

وقتی دقت کردی می‏یابی ان‏شاءاللّه که ذات خداوند عالم چون بیرون بود از عرصه خلق نمی‏شد ببینیش، چرا؟ یک‏خورده فکر کن. چه فایده مردم فکر نکرده‏اند و ‌الّا فهمیدن این مطالب خیلی آسان است. مردم از بس بی‏خيرند نمی‏روند یاد بگیرند به این جهت مشکل شده، خیال می‏کنند ما که می‏گوییم خدا را باید شناخت، ما ذات خدا را می‏خواهیم بشناسیم. بابا، این ذات خدا مگر رنگ است که تو می‏خواهی آن را ببینی؟ آنچه دیده می‏شود یا رنگی است یا روشنایی است، حالا آیا خدا رنگ است؟ رنگ‌ها خدا نیستند، به جهتی که خودشان خودشان را نمی‏توانند نگاه دارند، تا کرباسی نباشد یا چیزی که رنگ روی آن بنشیند رنگ رنگ نیست، پس این رنگ خدا نیست، خدا هم رنگ نیست لیس کمثله شی‏ء. با چشم که خدا را نمی‏توان دید، چرا که چشم غیر از روشنایی و تاریکی و رنگ چیزی دیگر نمی‏بیند. با گوش هم خدا را نمی‏توان فهمید، گوش که غیر از صدا چیزی نمی‏فهمد، خدا صدا نیست که با گوش فهمیده شود. خدا بو هم نیست، خدا که محتاج نیست که بر چیزی قرار گیرد. همچنین ان‏شاءاللّه فکر کنید راهش خیلی آسان است، و راه خدا سهل است، سهل‏ترین راه‌ها است.

یک‏خورده دقت کنید ببینید همین‌طورها باید باشد، به جهتی که خدا قادرترین جمیع قادرها است، داناترین جمیع داناها است، رحم‌کننده‏ترین جمیع رحم‏کنندگان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸ *»

است، هادی‏تر از جمیع هادیان است. حالا خدا بخواهد کسی را هدایت کند اقدرالقادرین که هست، داناتر از همه هم که هست، ارحم‌الراحمین هم که هست، آیا دیگر اشکالی توش پیدا می‏شود؟ نه واللّه بلکه به آسانی تمام هدایت می‏کند. لکن عبرت بگیرید از کار مردم که راه را خدا در نهایت آسانی قرار داده اما از پِیَش نمی‏رویم یاد بگیریم، این است که یک ‌عمر هم می‏گذرد و یاد نمی‏گیریم.

دیگر دقت کنید ان‏شاءاللّه، این خداشناسی دخلی به لغت و صرف و نحو و اینها ندارد به هیچ وجه من الوجوه. بنای عالم چنین شده که آنهایی که کسب و کاری می‏خواهند بروند، آنها که کاری ندارند دست معرفت خدا، تا بچه‏اش به راه افتاد باید برود دکان حدّادی، نجّاری، نانوایی، او هم که آنها را یاد گرفت، اینها که معرفت خدا توش نبود که همین‌که نجاری یاد گرفتی خداشناس بشوی. اغلب اغلب مردم که به همین‌طورها بزرگ می‏شوند و بزرگ می‏شوند معرفتی پیدا نمی‏کنند، از این جهت است که نمی‏خواهند خدا بشناسند، نمی‏شناسند. معلوم است آنی‌که رفت نانوایی، چیزی که شناخت آرد بود و خمیر و نانوایی، و اینها خدا نبود که به شناختن اینها خدا شناخته شود.

پس بدانید که راه و رسم خداشناسی همین‌طوری که می‏روی نانوایی نان‌پختن یاد می‏گیری، می‏روی نجاری، نجاری یاد می‏گیری، به همین‏طور دکّان خداشناسی هم یک ‌جایی است وقتی که رفتی آنجا، یاد می‏گیری خیلی آسان‏تر از نجّاری؛ چرا که آن ارّه و تیشه و متّه می‏خواهد، این نمی‏خواهد.

خلاصه، اغلب اغلب مردم که خدا نمی‏شناسند به جهت آنکه نمی‏روند دکّان خداشناسی آنجا یاد بگیرند، کی فرصت کردند که بروند معرفت تحصیل کنند؟ تا سرش از تخم بیرون آمد آن پدر فلان‌فلان‌شده‏اش برد به کسبش واداشت، هرچه هم ماند حرصش زیادتر شد تا اینکه پیر شد سرش توی کسبش بود، پس کی خداشناسی را تحصیل کرد؟ تک‌تکی از مردم را هم می‏بینی می‏خواهند بروند خط یاد بگیرند، حالا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹ *»

گیرم که خط هم یاد گرفت مثل میر هم نوشت، حالا به این خداشناس شد و خدا شناخته شد؟ به اینکه الف دراز کشیده شد آیا خدا شناخته شد؟ یا «باء» از طرف راست به طرف چپ کشیده شد، آیا به این خدا شناخته شد؟ نه واللّه. این دکّان خطاطی است دخلی به دکّان خداشناسی ندارد که خداشناس بشود، خداشناسی دخلی به خط ندارد. بلکه بعضی مردم هم هستند که می‏گویند که بچه ما می‏خواهیم عالم بشود. این هم باز ببینید آیا هیچ‌کس هست بگوید می‏خواهم خدا بشناسد؟ می‏رود مکتب ملّا بشود، ابجد هوّز حطّی یاد می‏گیرد، در اینها که خداشناسی نبود و کتاب هم خواند. یا خیر، برود عربی هم یاد بگیرد یاد هم گرفت که «ضَرَبَ» یعنی زد یک مرد غائب در زمان گذشته، «ضَرَبا» یعنی زدند دو مرد غائب در زمان گذشته، این چه فرقی با فارسی کرد؟ حالا یاد گرفتی «ضرب» «ضربا» «ضربوا» را، یا «نِصاب» می‏خواند، اینها که خداشناسی توش نیست. یا خیر، می‏خواهد منطق یاد بگیرد، صغریٰ و کبریٰ را، اینها چه دخلی به خداشناسی دارد؟ یا خیر، می‏رود نحو یاد می‏گیرد، که اگر گفتی «ضَرَبَ زیدٌ»، «ضَرَبَ» فعل است، «زیدٌ» فاعل، «زید» را باید دالش را دو پیش داد. و اگر کسی زید را زده «زیداً» باید گفت. اینها هم دخلی به خداشناسی نداشت.

غالب مردم که خدا نمی‏شناسند تقصیر از پدرهاشان است که از اول آنها را بردند دکّان کفاشی، دکّان خیاطی، اینها که خداشناسی توش نبود، دکّان خداشناسی که نبردند که خدا بشناسند. اینها را هم که کسی یاد گرفت باز خدا نمی‏شناسد، به جهت آنکه خدایی توش نیست. می‏رود اصول می‏خواند، مگر اصول، خداشناسی توش است؟ حالا یاد گرفت امر برای وجوب است یا ندب، این چه دخلی به خداشناسی دارد؟ اگر خداشناسی در اصول هست ابوحنیفه استاد همه اصولیین است، شافعی استاد کلّ بود و هیچ خدا را نمی‏شناخت. اگر خدا را می‏شناخت آیا سنّی می‏شد؟ اگر کسی خدا را بشناسد آیا می‏شود برود خدا را بگذارد و عُمَری بشود؟

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰ *»

خیر، رفتیم و فقه هم خواندیم فقیه شدیم، فقه هم واللّه دکّان نانوایی است. حالا کسی دانست در شک میان دو و سه چه باید کرد، این دخلی به خداشناسی ندارد. تو بیا اول خدات را بشناس، بعد از آنی‌که شناختی که کی گفته به ما نماز بکن، برو آن‌وقت نماز کن، آن‌وقت برو مسائلش را یاد بگیر. همه‏اش مسائل نیست، خدا را هم بشناس. اما این حالا دیگر موقوف شده، به جهتی که آجیلی توش نیست اسمش از روزگار تمام شده. پس فقه هم که کاسبی است. پس از این جهت این‏جور کاسب‌ها هیچ خدا را نمی‏شناسند، هیچ هم نمی‏ترسند از خدا، اینها را هرچه یاد بگیرند از خدا نمی‏ترسند. آدم هزارسال برود نجّاری آن آخرش که خیلی خوب نجّاری کرد، از دین و ایمان آیا هیچ خبر دارد؟ خدا می‏شناسد؟ یا مثل همان روز اول که بود حالا هم هست؟ بله، مزدش زیاد می‏شود، کسب و کارش زیاد می‏شود، اوضاعش زیادتر می‏شود.

بچه هم که رفت روز اول به مکتب گفتند: اصول دین پنج است، اول «توحید»، دوم «عدل»، سوم «نبوت»، چهارم «امامت»، پنجم «معاد»، روز اول که بچه بود آن را یاد گرفت حالا هم که پیر شده باز همان پنج‌تا است، آن روز که بچه بود چه می‏فهمید از توحید؟ خودت فکر کن یادت می‏آید، می‏گفتی اول توحید، آیا آن‌وقت هیچ می‏فهمیدی از توحید؟ حالا فکر کن ببین از توحید چه می‌فهمی مگر تاء و واو و حاء و یاء و دال؟ یاد خودت بیار که آن‌روز هیچ نمی‌فهمیدی از توحید، حالا فکر کن ببین از توحید چه می‏فهمی؟ فکر که می‏کنی می‏بینی ریشتان سفید شده، می‏بینی حالا هم هیچ نمی‏فهمید. بَیْنی و بَیْن اللّه فکر کن، فکر که می‏کنی می‏بینی هیچ توی دستت نیست. و نه خیال کنی که همین تو نداری، آنهایی که مندیل سرشان است آنها هم هیچ ندارند، واللّه آنها هم هیچ راه نمی‏برند. توحید هیچ توی نحو نیست، هیچ توی صرف نیست. بعد از آنی‌که کسی خدا شناخته باشد آن‌وقت ببیند اگر خدا گفته که نانوایی بکند برود نانوایی بکند، اگر گفته اصول بخواند برود اصول بخواند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱ *»

پس ملتفت باشید که اگر فکر کردی می‏یابی ان‏شاءاللّه که خدا را نمی‏شود شناخت. و در مسائل توحید واللّه پیش ما هیچ فرق نمی‏کند همین کاسب‌هایی که نجاری می‏کنند با آن جامع‌الشرایط که خیلی مندیلش گنده است، در علم به توحید مساویند، در معرفت خدا مساویند. خدا نه توی چوب است، نه توی مرکّب و کاغذ، توحید را باید رفت به دکّان توحیدی یاد گرفت.

دقت کنید، کسی نرود بیرون بگوید فلان‏کس می‏گفت نمی‏شود خدا را شناخت. خودت در همین‌جا که نشسته‏ای، در همین مجلس فکر کن ببین همین‏طور هست یا نه؟ من می‏گویم خدا را نمی‏شود شناخت مگر خودش تعریف کند خود را. بله، وقتی که خدا خود را تعریف می‏کند رسول می‏فرستد آیه نازل می‏کند، تو هم از آن راه می‏روی و از رسول و از کسانی که علم رسول را یاد گرفتند یاد می‏گیری، آن‌وقت تو هم خدا را می‏توانی بشناسی. دیگر غیر از این راه نمی‏توانی خدا را بشناسی. چرا که چیزی را که من باید بشناسم، یا باید رنگ باشد که با چشم ببینم، خدا که رنگ نیست، یا بو باید باشد که با بینی بفهمم، خدا که بو نیست، یا باید صدا باشد که با گوش بفهمم، خدا که صدا نیست، یا طعم چیزی باشد، طعم چیزی را با زبان باید فهمید، خدا تلخی و شوری نیست. اینها همه محتاجند. نمی‏بینی طعم باید روی جایی بنشیند، تا یک آبی نباشد که شیرینی آب‌انگور روش بنشیند شیرینی پیدا نیست، راه خداشناسی راه چشم و گوش و اینها نیست.

پس فکر کنید که خدا چنان‌که در ظاهر شناخته نمی‏شود، به جهتی که رنگ نیست که با چشم دیده شود، اندکی فکر کنی خواهی یافت که با خیال هم فهمیده نمی‏شود. ان‏شاءاللّه یک‌خورده فکر کن که استاد بشوی در فن توحید. و خودت صاحب خیال هستی، پس ببین این خیال ما که خیال می‏کند یا صدایی خیال می‏کند یا رنگی خیال می‏کند یا بویی یا طعمی را. بلی خیال، هرچه را که چشم و گوش و مشاعر ظاهری می‏فهمد خیال می‏تواند بفهمد. ببین خیال انسان آیا می‏تواند

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲ *»

خدا را فهمید؟ یک‌ چیز سفیدی خیال می‏کند، یک نور برّاقی خیال می‏کند، اگر خدا نور برّاقی باشد پس همین آفتاب که خیلی برّاق است؛ آفتاب که خدا نیست، آنی هم که گُندله نوری خیالش می‏کنی خدا نیست یقیناً. پس در خیال خودت هرچه خیال کنی از این قبیل چیزها است که با چشم می‏بینی و با گوش می‏شنوی.

یک‏خورده بابصیرت باشید و به فکر خود بیفتید، خدا چون می‏خواست خودش را بشناساند خودش خودش را تعریف کرد. حالا ببینید خدا پیش کی تعریف خود را کرده؟ با کی حرف زده؟ که را مخاطب خودش قرار داده؟ فکر که می‏کنی می‏دانی هیچ‌کس پیغمبر نیست مگر پیغمبران خدا. پس خدا با زبان پیغمبران خود تعریف خود را کرده، پس پیش کسان دیگر نباید رفت. پس معرفت خدا را از هیچ‏کس نمی‏توان یاد گرفت مگر از پیغمبران خدا، دیگر هیچ حکیمی نمی‏تواند خدا را بشناسد اگرچه هزار بگوید «العالم متغیر و کلّ متغیر حادث فله محدث» آیا خیال می‏کنی اینها خداشناسی است؟ آیا این «العالم متغیر» را این دهری‌ها نمی‏گویند؟ آنها هم می‏گویند. یهودی‌ها هم می‏گویند، نصاریٰ هم می‏گویند، حالا که می‏گویند آیا خدا شناخته‏اند؟ نه، خدا نشناخته‏اند.

پس عرض می‏کنم که خدا خود، خود را تعریف کرده، و هر کس از آن راه بیاید به طور آسانی می‏فهمد. توی راهش بیفت ان‏شاءاللّه و بدان راهش راه پیغمبرانش است، چرا که الحمدللّه چنان واضح است که غیر از آن صدوبیست‌وچهار هزار پیغمبر، دیگر کسان دیگر اگرچه دلشان هم ضعف کند که بگویند ما از پیش خدا آمده‏ایم، الحمدللّه رب‌العالمین که می‏بینی هنوز کسی نتوانسته بگوید. و در میان این پیغمبرها باز کسی که خبرش به شما رسیده و اثرش پیش شما آمده پیغمبر آخرالزمان است9. پس خدا را به پیغمبر باید شناخت، ماها دیگر هیچ‏جا نباید برویم. پس خدا را ما به پیغمبر و به بیان پیغمبر می‏شناسیم.

و چون پیغمبر9 آمد و قرآنی آورد برای ما و توی آن قرآن وصف خود را کرد، ما

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳ *»

هم باید از آن راه بیاییم و برویم خدای خود را بشناسیم. حالا این قرآنی که نازل شده در این قرآن این‏جور خود را تعریف فرموده؛ یک‏خورده عبرت بگیرید، دیگر اینهایی که ضرب ضربوا خوانده‏اند خیلی به نظر آن مردمی که فکر نکرده‏اند این حرف‌ها غریب هم می‏آید. ببین می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض خوب حالا شنیدیم این حرف را، این حرف چه دخلی به خداشناسی دارد؟ جلدی خدا را شناختیم؟ مَثَلِ این نور خدا، مثل چراغدانی است که در آن چراغی باشد که آن چراغ در شیشه‌ای باشد، حالا اینها را هم شنیدیم، حالا که شنیدیم جلدی خدا را شناختیم؟ نه، خدا شناخته نشد.

و این چه‌جور بیانی است که کسانی که پیش‌ترها فکر نمی‏کردند اینها خیلی به نظرشان غریب می‏آید و از «العالم متغیر و کلّ متغیر حادث» خیال می‏کنند که خدا شناخته می‏شود. آیا این بیان چه‌جور بیانی است؟ اینها دلیل نیست، برهان نیست، اینها را بسا مصادرات هم اسم بگذارند. اولاً بدان هیچ‏کس هیچ خبری از این خدا ندارد مگر پیغمبران، به غیر از آنها کسی خبر ندارد از خدا، مگر هر کدام چیزی از این پیغمبران شنیدند یاد گرفتند، هر کدام نشنیدند به جهل باقی ماندند.

پس ان‏شاءاللّه به فکر خود باشید، می‏فرماید در زمان غیبت خیلی این دعا را بخوانید، به جهتی که حجت غایب است و ظاهر نیست. این نصیحت را زیاد می‏کنند که شما تمسک به این دعا بجویید در زمان غیبت اللّهم عرّفنی نفسک فانّک ان لم‏تعرّفنی نفسک لم‏اعرف رسولک خدایا خودت را به من بشناسان که چون خودت را به من شناسانیدی آن‌وقت رسولت را می‏شناسم، که اگر نشناسانی خودت را به من، نمی‏شناسم رسولت را. ببینید این هیچ دخلی به پستای ظاهر ندارد. اگر باور ندارید بروید بپرسید. خیال نکنید که من قورتی بخواهم بزنم. تو همین دعا را بردار از هر کس می‏خواهی بپرس بگو چه دخلی دارد؟ که تو خدایا، خودت را به من بشناسان تا رسولت را بشناسم، که اگر خودت را نشناسانی من رسولت را نمی‏شناسم؟ اللّهم عرّفنی رسولک فانّک ان لم‏تعرّفنی رسولک لم‏اعرف حجّتک خدایا رسول خود را به من

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴ *»

بشناسان، که اگر رسول خود را به من نشناسانی حجت تو را نمی‏شناسم، امامم را نمی‏شناسم. خدایا امام را هم به من بشناسان که اگر امام را نشناسانی و حجت تو را نشناختم ضللت عن دینی گمراه از دین خود می‏شوم.

حالا ببینیم کسی که امامش را نشناخته؛ یک‏خورده دلم می‏خواهد به فکر بیفتی اقلاً بدانی که نمی‏دانی، شاید یک‌وقتی به هیجان بیایی بروی یاد بگیری. مباش مثل آن الاغ‌ها که نمی‏دانند و نمی‏دانند که نمی‏دانند. پناه بر خدا از جهل مرکب، که هیچ راه نمی‏برد و خیال می‏کند که می‏داند. دیگر آیا می‏شود پیش همچو کسی چیزی گفت؟ پس سعی کن اقلاً طوری بکن که بفهمی که نمی‏فهمی، تا بلکه خدا رحم کند و به تو بفهماند.

پس ببین می‏فرماید اللّهم عرّفنی نفسک که اگر خود را نشناسانی پیغمبرت را نمی‏شناسم، ببین می‏فهمی یا نمی‏فهمی؟ بدان‌که نمی‏دانی این چه‌جور معرفتی است. بلکه خیال کنی که اگر چنین است که اگر کسی خدا را نشناخت رسول را نمی‏شناسد، خیلی کسان هستند که هیچ به رسول تو قائل نیستند و می‏بینیم که انکاری از خدا ندارند، وصف هم که می‏کنند به همین‌جورهایی که تو وصف می‏کنی می‏گویند خدای ما قادر است عالم است، اینها همه را می‏گویند رسول را هم نشناخته‏اند، چطور است که شناختن خدا توی شناختن رسول است؟ و چطور است که شناختن رسول توی شناختن حجت است؟

همچنین در این قواعد و قوانین شریعت که نگاه می‏کنی می‏بینی مگر سنّی‏ها قواعد ندارند، قوانین ندارند؟ سنّی‏ها مگر نماز نمی‏کنند، مگر روزه نمی‏گیرند؟ سنّی‏ها همه را قائلند. حالا ببینید دقت کنید یک‏خورده ان‏شاءاللّه دلت را خبر کن که بروی پی دین خدا. حتی آنکه آنچه جمیع شیعه می‏گویند آنها هم می‏گویند. فروع دین را شیعه می‏گویند شش‌تا است آنها هم می‏گویند شش‌تا است، بلکه این ملّاها از سنّی‏ها یاد گرفتند. حالا فروع دین را که از آنها یاد گرفتی، او هم نماز را واجب می‏داند، روزه را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵ *»

که واجب می‏داند، اینها را که آنها راه می‏برند، تو هم که می‏دانی که آنها امامشان را نشناخته‏اند امام به حق را که نشناخته‏اند. فکر کنید که این چه‌جور مذهبی است که خدایا اگر امامم را نشناسم ضللت عن دینی اگر امامم را نشناسم دین ندارم، شریعت ندارم؟ پس این شریعت اقوال امام است.

پس چون خدا خواست خود را بشناساند به مردم پس بیان کرد خود را اولاً، آن بیان الهی این است که فرموده اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است تا آخر آیه. و این بیان زبانی و صدایی است. و دیگر ان‏شاءاللّه فکر کنید که این صداها و قول‌هایی که در عالم هست معنی باید داشته باشد. باز عبرت بگیرید ان‏شاءاللّه، امروز قدری متفرق شد سخن، نمی‏خواستم این قدرها طول بکشد، اینها را گفتم که قدری ملتفت باشید ان‏شاءاللّه. چطور است که آنچه لفظ در دنیا هست و می‏گویی، تمامش معنی دارد به غیر از لفظ‌هایی که برای خدا و پیر و پیغمبر می‏گویی که آنها معنی ندارد؟ معنی دارد، تو راه نمی‏بری. می‏گویی راه می‏برم، بگو ببینم چطور است که اگر می‏گویی آب هیچ‏کس یاد الف و باء نمی‏آید؟ آب یعنی آن چیزی که رفع تشنگی می‏کند. چطور است نان که می‏گویی هیچ‏کس از آنهایی که ملّا هستند به یاد نون و الف و نون نمی‏افتند؟ نان یعنی آن چیزی که رفع گرسنگی می‏کند. چطور است که لباس می‏گویی، لباس آن چیزی است که بپوشند، انسان لباس که می‏گوید همان چیزی را که می‏پوشد می‏خواهد نه لام و باء و سین را، اینها را نمی‏شود پوشید. هزاربار تو بگو حلوا حلوا حلوا، دهن شیرین نمی‏شود. هزار بگو آب، رفع تشنگی نمی‏کند.

دیگر یک‏خورده عبرت بگیرید، این لفظ است، لفظ که حلوا نیست. این اسم است برای آن روغن و اجزاء حلوا، حلوا می‏خواهی آنها را باید به چنگ آورد و ساخت و خورد. این حاء و لام و واو و الف هیچ‌کدامش دهن را شیرین نمی‏کند. در امورات دنیایی که خیلی خوب می‏فهمی، در امورات دنیا که تمام حرف‌هات معنی دارد. می‏گویی بیا، معنی دارد می‏گویی برو، معنی دارد می‏گویی بخر، بفروش، همه معنی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶ *»

دارد. نان یعنی چه؟ نشانت می‏دهد. آب یعنی چه؟ نشانت می‏دهد. آسمان یعنی چه؟ زمین یعنی چه؟ نشانت می‏دهد. می‏پرسی معنی چیزها را، هی نشانت می‏دهند.

حالا ببین خدا می‏گویی این خدا معنیش چه‌چیز است؟ هیچ غیر از خاء و دال و الف چیزی دیگر توی کله‏ات نیست. خدا رحیم است، رحمان است، همان کلماتی که روز اول نشانت دادند هیچ نمی‏دانستی که معنیش را باید دانست، حالا هم نمی‏دانی کلمات و حروف معنی دارد. اگر خدا حجت کند بر تو که آن کلماتی که تو می‏گفتی اگر لفظ‌ها را برای معنی می‏گفتی، چرا معنی نمی‏خواستی؟ هر وقتی تشنه می‏شدی این لفظ الف و باء را می‏گفتی و آن چیزی که رفع تشنگی می‏کند می‏خواستی و هیچ الف و باء نمی‏خواستی. نان می‏گفتی و چیزی که رفع گرسنگی کند می‏خواستی، و نون و الف و نون نمی‏خواستی. پس امورات دین و مذهب هم جمیع کلمات و حروفش معنی دارد. اگر می‏گویی خدا بزرگ است این کلمه یعنی چه؟ اوّلی که می‏خواهی نماز کنی، اللّه‌اکبر می‏گویی، تکبیر که گفتیم نماز را بستیم، بله راست است این اللّه‌اکبر باید معنی داشته باشد، مثل این است که گفته‌ای آب خوردم و هیچ الف و باء و خاء و راء و دال و میم مقصود نیست. اللّه‌اکبر معنی او چه‌چیز است، اول «خدا» یعنی چه؟ بعد «بزرگ است» یعنی چه؟ این خدا کجا است؟ روی زمین است؟ توی آسمان باید باشد؟ چنان‌که حنفی‏ها می‏گویند که خدا روی عرش نشسته، روز قیامت که می‏شود خدا روی عرش نشسته و آن‏قدر بزرگ است که چهارانگشت از اطراف عرش بزرگ‌تر است. حالا تو توی دلت می‏خندی به این حرف، تو قدری به خودت بخند که یک‏قدری به هیجان بیایی، و یک‏قدری فکر که کردی یک‏قدری به هیجان می‏آیی شاید خدایی بشناسی وگرنه بدان تو همین‏قدر هم خدا نشناخته‏ای.

در جمیع عباداتتان فکر کن، ان‏شاءاللّه فکر کنید و گول مردم را مخورید. انسان مشغول می‏شود همان‌طوری که مردم مشغولند. ببین در جمیع عبادات نیت شرط

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷ *»

است در صحت عمل. هر کس این را می‏گوید، اگر روزه بگیری و نیت نکرده باشی روزه‏ات باطل است. اگر نیت نکرده باشی وضو بگیری وضوت باطل است، غسل می‏خواهی بکنی اگر رفتی حمام، بگویی سرم را زیر آب کردم اما نیت نکردم غسل کنم، همه‌کس می‏گویند باطل است، باید دو دفعه بکنی. ایستادم نماز کنم، یادم رفت نیت کنم، حمد خواندم سوره خواندم رکوع و سجود کردم قنوت خواندم گریه کردم سبّوح قدّوس گفتم، اما یادم رفت نیت کنم، همه ملّاها می‏گویند نماز بی‏نیت باطل است. پس نیتِ قربت، شرط است در عبادات و قربةً الی‌اللّه باید عبادت کرد، به جهت نزدیک‌شدن به خدا.

حالا این خدا کجا است که نزدیکش باید شد؟ توی مسجد نشسته است که وقتی روم را به قبله کردم رو به خدا کردم؟ این خدا توی خانه کعبه است؟ یا همچو جوری است که در آسمان نشسته است که همچو باید بالا رفت و دست باید رو به آسمان کرد؟ این نیت بیشتر توی زبان‌ها افتاده که قربةً الی‌اللّه می‏خواهم نماز کنم، قربةً الی‌اللّه یعنی به جهت نزدیک‌شدن به خدا، این قربةً الی‌اللّه یعنی چه؟ مگر همین لفظش را گفتی کفایت کرد؟ بینی و بین اللّه خودت فکر کن ببین معنیش را راه می‏بری؟ باورت نمی‏شود، از هر که می‏خواهی بپرس که این قربةً الی‌اللّه یعنی چه؟ این خدا کجا نشسته که من به او نزدیک شوم؟ مگر نماز که می‏کند آدم، از کدام سمت می‏رود؟ کجا است خدا که من به جهت نزدیکی به او نماز می‏کنم؟ آیا این ذکر، معنی نباید داشته باشد؟ چرا آب می‏گویی معنی دارد، می‏گویی می‏خواهم بروم نزدیک آب معنی دارد، می‏خواهم بروم توی آب معنی دارد، اما حالا می‏خواهم بروم پیش خدا، نزدیک خدا، کجا است خدا که من نزدیک او بروم؟ حالا دیگر هیچ راه نمی‏برد. بلکه اگر پاپی آقایان بشوید که این را به من حالی کنید فحشت هم می‏دهند لعنت هم می‏کنند. اگر گفت ای ملعون برو چه کار داری؟ بگو ای ملعون می‏خواهم نماز کنم کار دارم، جمیع کارهایم را می‏خواهم به جهت نزدیکی به خدا. حالا که نمی‏گویی کجا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸ *»

است، معلوم است نه خودت می‏دانی و نه می‏خواهی دیگری بداند، چرا که دربندش نیستی، لفظ بی‏معنی است که می‏گویی، من می‌خواهم نیت‌کردن را یاد بگیرم که باید نیت، قربةً الی‌اللّه باشد. مگر گفتن قربةً الی‌اللّه نیت است؟ چرا که نیت آن چیزی است که توی عقل است توی نفس است توی خیال است. همین بگویی نیت کردم و نیت نکرده باشی در نفس خودت، نیت نیست. خدا را باید فهمید و نیت کرد. می‏گویی می‏روم نزدیک آب، تا آب را ندانی، چطور نزدیک آب می‏روی؟ نمی‏توانی نیت کنی که به جهت نزدیکی فلان، از این سمت می‏روم.

این است که عرض می‏کنم که چون خدا خواست خود را تعریف کند برای مردم، تعریف لفظی او این است که می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة تا آن آخرش که می‏فرماید آنها رجالند. خیلی از مفسّرین ظاهر، اینها را از هم منفصل می‏کنند. لکن تو بدان که خداشناسی آن است که آن رجال را بشناسی. همین‏ها در تفسیر ظاهرش وارد شده است، اصول کافی را بردار بخوان می‏فرماید آن چراغی که در این آیه است رسول‌خداست، «مشکوة» امیرالمؤمنین است، «زجاجة» حضرت‌فاطمه است. در بعضی حدیث‌ها امام‌حسن را زجاجه می‏فرمایند، بعضی جاها امام‌حسین را.

و این زجاجه این شیشه‏های متعارفی نیست. خدا در تعریف خودش کوتاهی نکرده. اگر اول گفت چراغ و مشکوة و زجاجه، برای اینکه مبادا این‌جورها خیال کنند، آیه بعدش را گفت که اینها را در خانه‏ها گذاشتم. باز به جهت اینکه مبادا این‏جور خانه‏ها را خیال کنند «رجال» گفت، عمداً هم رجال گفت. پیش از اینها چون خدا می‏دانست آنچه را درباره ائمه‌طاهرین بگوید حکّ می‏کنند و برمی‏دارند از قرآن، به این جهت پوست‏کنده و صریح درباره ائمه‌طاهرین نفرمود، چون می‏دانست دشمن دارند و می‏دانست می‏دزدند اینها را، و غالب هم هستند عددشان هم زیاد است. به قدر ثلث قرآن در فضائل امیرالمؤمنین است و ثلث در مذمّت اعدای ایشان است. اگر همه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹ *»

مطالب را واضح گفته بود دزدیده بودند، به این جهت به طور معمّا ذکر می‏کنند. واقعاً هم انسان حیران می‏شود، می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض این که دخلی به حضرت‌امیر ندارد. گفت مثل چراغدانی است، چراغدان هم دخلی به حضرت‌امیر ندارد. از شیشه و از چراغ ، هر که می‏شنود هیچ یاد حضرت‌امیر نمی‏آید.

بعد از این می‏فرماید رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه، حکمت در این است که این را از نظر سنّی می‏برند تا باقی بماند. حالا دیگر نقلی نیست نمی‏شود دزدیدش، حالا دیگر معروف شده، برای سنّی هم بگویی که این رجال همان خانه‏ها هستند، نقلی نیست، حالا دیگر بخواهد بدزدد نمی‏شود.

پس بدانید که مراد از این آیه پوست‌کنده‏اش واللّه همین است که خداوند عالم به وجود ائمه‌طاهرین شناسانید خود را به مردم. یک‌خورده چشمت را وا کن دشمنشان مباش، اگر هم می‌خواهی باشی باش آنها باکشان نیست، الوف الوف دشمن داشتند تو هم اگر می‌خواهی پا به بخت خودت بزنی دشمن شوی خودت به جهنم می‌روی. پس عرض می‌کنم خدا ایشان را آفرید و ایشان را آیت خود قرار داد. بسا یک منّی خیلی زورش بیاید هیچ اینها را قبول نکند. اینها آیت خدا باشند چه عیب دارد؟ مگر کوه آیةالله نیست؟ آسمان و زمین آیة‌الله نیست؟ خدا در قرآن فرموده به آیات من نگاه کنید، گفته سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم می‌نمایانم به ایشان آیات خود را در آفاق و در انفس خودشان تا آنکه ظاهر شود خدایی جز او نیست. ببین به غیر از هوا و آب و کوه و بیابان و صحرا و درخت و گیاه و آسمان و زمین چیزی می‌بینی؟ هرچه نگاه کنی همین‌ها را می‌بینی. حالا آیا اینهایند آیات خدا؟ خیر، باشند و هستند نقلی هم نیست. لکن حالا اینها که آیات خدا هستند آیا ائمه‌طاهرین سلام‌الله‌علیهم آیات خدا نیستند؟ چرا، البته ایشانند آیات خدا و آیات بزرگ خدا.

پس عرض می‌کنم والله آن آیاتی که خدانما است وجود مبارک ائمه‌طاهرین است سلام‌الله علیهم‌اجمعین، اگرچه این آب و خاک و کوه و دشت و آسمان و زمین هم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰ *»

آیات خدا باشد، اما اینها چنان آیاتی هستند که نمی‌توانند حرف بزنند تعریف خدا را بکنند، و ائمه‌طاهرین سلام‌الله علیهم‌اجمعین آیاتی هستند که حرف می‌زنند و خدا را می‌شناسانند. خیلی انسان اگر عارف شده باشد از آن آیات، و شعوری به او داده باشند، آن آیات را وقتی نگاه می‌کند آیا از نگاه‌کردن به ایشان خدا را می‌شناسد؟ و از این آیات معرفت خدا را حاصل می‌کند. و اگر این آیات را نشناسد و از اینها معرفت خدا را حاصل نکند، هزار به این آسمان و زمین نگاه کنی خدا نمی‌بینی و خداشناس نمی‌شوی. پس بدان از آن آیه آخر، رجال است که فرموده، و این چراغ هم که در آیه است همان رجالی است که فرموده، و این شیشه هم همان رجالی است که فرموده، دیگر هرجای این رجال کدام‌یک از اینها است؟ اگر خدا خواست و مقدّر شده باشد یک‌وقتی عرض خواهم کرد.

حالا عجالةً عرض می‌کنم که این رجال را خدا آیت خودش قرار داده، معرفت ایشان را معرفت خودش قرار داده، جهل به ایشان را جهل به خودش قرار داده. والله اگر کسی شناخت ایشان را شناخت خدای خود را. باز تعجیل نداشته باش مضطرب مشو که پس چطور است که من یادم می‌آید امام‌حسین7 و هیچ یادم نمی‌آید خدا، بدان که هنوز نشناخته‌ای امام‌حسین را. اینها طورشان طوری است که اگر به حقیقت معرفت بشناسی ایشان را خدا را لامحاله خواهی شناخت، محال است ایشان را بشناسی و خدا را نشناسی، و همچنین محال است خدا را بشناسی و ایشان را نشناسی. پس اگر ایشان را شناختی لامحاله خدا را می‌شناسی. و خدا به آیت باید شناخته شود، و در قرآن هم خدا همه‌جا گفته آیات خود را شناساندم به شما، هیچ‌جا نگفته ذاتم را شناساندم به شما، لکن می‌گوید صریحاً سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق حالا وقتی اینها آیات خدا باشند، البته آیات بزرگ آنها هستند. و آنها چنان آیات بزرگی هستند که اگر آنها را شناختی این آیت‌های کوچک را بعد به طور آسان می‌شناسی، و اگر نشناسی آنها را نمی‌شناسی.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱ *»

پس بدان که تمام معرفت خدا در نزد آن رجال است، پس السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه. در زیارتشان هست یا نه؟ می‏گوید بله، در زیارتشان هست، اما بخوان و معنی مکن، حالا بخوان و معنی مکن. پناه بر خدا، بابا این دارد داد می‏کند در زیارت من اراد اللّه بدأ بکم و من وحّده قبل عنکم هر کس اراده کند خدا را باید البته ابتدا به شما کند. واللّه همان پیغمبرهای پیش هم که خدا را می‏شناختند به واسطه ایشان بود. اگر آدم خدا را می‏شناخت ابتدا می‏کرد به امیرالمؤمنین و ائمه‌طاهرین صلوات‌اللّه علیهم‌اجمعین، و همچنین نوح، همچنین سایر پیغمبران من اراد اللّه بدأ بکم هر کس اراده خدا کرد ابتدا به شما می‏کند و من قصده توجّه بکم هر کس که قصد خدا را کند، هر کسی که قصد می‏کند خدا را، حقیقتاً واقعاً قصد خدا را داشته باشد، نه همین‌که ظاهراً بگوید قصد کردم، هر کس قصد کرد خدا را ابتدا کرد به ائمه‌طاهرین: و به واسطه ایشان قصد خدا را کرد. می‏خوانی مقدّمکم بین یدی طلبتی در زیارت جامعه‌کبیره است. می‏خوانی که ای سادات من، من که شیعه شما هستم همچو کسی هستم که شما را مقدم می‏دارم برای هرمطلبی و حاجتی که پیش خدا دارم طلبتی و حوائجی و ارادتی فی کلّ احوالی و اموری هرمطلبی دارم هرحاجتی، هرچه بخواهم در جمیع حالاتم در جمیع امورم، در دنیا در آخرت شما را مقدم می‏دارم. ببین شیعه در زیارت اعتقادش را برای امامش عرض می‏کند باید بگوید من اعتقادم این است که تو را باید مقدّم بدارم پیش خدای خود، در هرجایی که طلب از خدا می‏خواهم بکنم، حاجتی از خدا می‏خواهم در توی دنیا در توی آخرت. و دو کلمه مختصر گفت، تمامش را گفت. پس باید مقدِّم، باشی مقدَّم بداری ایشان را در هروقتی که بخواهی خدا را بخوانی.

و این مشقی است داشته باشید، اگر بخواهید مشق کنید از روی این مشق کنید، یعنی خوبانتان، بدانتان هم بدتر می‏شوند از این حرف‌ها، بشوند به جهنم. و سرمشق این است که هروقت می‏خواهی ببینی پیش خدا رفته‏ای یا نه، ببین یاد ائمه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲ *»

هستی یا نه، یاد امیرالمؤمنین هستی یا نه، یادت هست که آنها گفته‏اند باید پیش خدا بروی، و آنها خدا را شناسانیده‏اند و تعریف کرده‏اند. اگر رفتی پیش خدا و یادت نیامد ائمه‌طاهرین بدان پیش خدا نرفته‏ای. خدا واللّه راهی قرار نداده برای خود مگر راه ائمه. هرروزه سوره حمد را می‏خوانی، در تفسیرها بردار ببین که در تفسیر اهدنا الصراط المستقیم می‏فرماید یعنی ما را هدایت کن به راه علی‌بن‌ابی‏طالب، هدایت کن به ولایت علی‌بن‌ابی‏طالب صلوات‌اللّه و سلامه‌علیه. پس حمد را بخوان و متذکر باش معنی حمد را. وقتی می‏گویی اهدنا الصراط المستقیم یعنی هدایت کن ما را به صراط علی. یعنی به غیر از صراط علی هیچ صراطی مستقیم نیست، راه‌های دیگر اصلش راه نیست، راه هست اما راه به سوی شیطان است راه به سوی ابابکر و عمر است، صراط مستقیم راه امیرالمؤمنین است چرا که امیرالمؤمنین برحق بود و حق بر دور او دور می‏زد و می‏گشت، چنان‌که در حدیث است که علی با حق است و حق با علی، و حق دور می‏زند با علی، هرجا علی می‏رود حق می‏رود آنجا، و همچنین سایر ائمه‌طاهرین:، پس ایشانند واللّه راه‌های خدا.

پس هروقت پیش خدا می‏روی ایشان را پیش بینداز و پشت سر ایشان بایست و مطلبت را به واسطه اینها به خدا عرض کن، بگو خدایا به حق اینها و به واسطه اینها حاجت مرا برآور. ایشانند واسطه تمام خلق و تمام خلق مأمورند که رو به خدا کنند. پس تمام خلق مأمورند که ایشان را بشناسند. هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخت و رو به خدا رفته، و هر کس همّت خودش پست است و رو به ایشان نرفت و ایشان را نشناخت خودش ضرر کرد. گر جمله کاینات کافر شوند، بر دامن کبریای ایشان البته گردی نخواهد نشست.

پس اگر می‏خواهی رو به خدا بروی، و مؤمن باید برود رو به خدا و می‏خواهد برود و می‏رود، و باید از راه ایشان برود. یا خیر، فرضی خیالی می‏کنم که هیچ نمازی نمی‏خواهی بکنی، هیچ رو به خدا نمی‏خواهی بروی، آیا حاجت هم نداری پیش

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳ *»

خدا؟ هیچ‏کس نیست که احتیاج نداشته باشد. اگر احتیاج به خدا داری باید واسطگان داشته باشی، و خدا بی‏واسطه قرار نداده تو بشناسی او را. اگر قرار داده بود بی‏واسطه شناخته شود ابداً باید ارسال رسل نکند. ببینید خدا که قادر بود مردم را رسول کند، چرا نکرده؟ و امر کرده که فابتغوا الیه الوسیلة، می‏خواهی پشت بام بروی نردبان پیدا کن. می‏خواهی بروی پیش خدا، لکن نمی‏توانی راه نداری، اگر می‏شناسی وسیله را می‏توانی بروی پیش خدا. و خدا می‏دانست که تو می‏توانی وسیله برای خود پیدا کنی گفت برو وسیله پیدا کن، نردبان پیدا کن. اگر نمی‏گفت فابتغوا الیه الوسیلة و وسائل برای خلق نمی‏فرستاد کسی او را نمی‏شناخت، و حالا که می‏بینید که خلق کرده، ببینید این پايینی‏ها باید از این پله‏ها بالا روند. پس ایشان را درجات سیر خلق قرار داد، و ایشانند درجات سیر به خدا، هر کس می‏خواهد برود رو به خدا باید از این راه برود.

پس عجالةً همین‏قدر بدانید که هیچ راهی به سوی خدا نمی‏توانید پیدا کرد مگر چیزی از ائمه پیدا شود. پس ایشانند راه خدا. و همین‌که از ایشان برگردی دیگر راه به خدا نداری، اگر رو به ایشان رفتی ایشان تو را می‏برند و به خدا می‏رسانند. و اگر خودت می‏توانستی بروی واسطه نمی‏خواستی، و اگر واسطه نمی‏خواستی آن‌وقت یا پیغمبر اسمت بود یا امام؛ لکن چون نمی‏توانستی بی‏واسطه و امام باشی، امام تعیین کردند برات. اگر امام تعیین نکرده بودند من هزار فکر می‏کردم که در شک میان دو و سه بنا را بر چه بگذارم، ببین آیا می‏شد به فکر پیدا کنی؟ مگر اینکه محتاج بودی که پیغمبری بیاید و بگوید و به تو برسد، آن‌وقت بدانی.

پس در تمام آنچه فوائد آن باید به تو برسد جمیع آنچه باید به تو برسد باید از ایشان و به واسطه ایشان به تو برسد. پس ایشانند اولیای نعم و واسطگان میان خلق و خدا، هرچه را خدا می‏خواهد به تو برسد و بدهد اول به دست ایشان می‏دهد که از دست ایشان به تو برسد، و هرچه را هم تو می‏خواهی به خدا بدهی باید به دست ایشان بدهی تا به خدا برسد. و اگر چیزی را در راه خدا دادی و به خدا دادی و یاد ایشان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴ *»

نبودی به خدا نمی‏رسد، همان را می‏آورند توی کلّه‏ات می‏زنند.

پس سعی کن چیزی را واسطه قرار ده که او واسطه قرار داده باشد. در اخبار هم همین‏طور است می‏فرماید که نمازی را صعود می‏دهند تا جایی، خطاب می‏رسد برگردانید بزنید به سر صاحبش که نماز فلان و فلان است. بسا از آسمان اول برمی‏گردانند، بسا از آسمان دوم تا از هفتم بسا برگردانند. و سببش هم همین نکته است که عرض کردم. کسی که کارش وسیله ندارد، یعنی ائمه‌طاهرین را مقدم نمی‏دارد و در حوائج خودش پیش خدا متذکر ایشان نمی‏شود، و ایشان را واسطه قرار نمی‏دهد و پیش خدا می‏رود، می‏زنند او را توی کلّه‏اش و برمی‏گردانند.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۵ *»

مجلس دوم (يکشنبه / 3 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

خداوند عالم چون که حکیم بود خلق را از برای فایده و حاصلی آفرید. سفیه آن است که کار بی‏حاصل می‏کند، خدا باید کار بی‏حاصل نکند به جهتی که حکیم است. پس چون خدا حکیم بود خلق را بی‏حاصل و بی‏فایده نیافریده و از برای فایده‏ای آفریده. و آن فایده‌ای که برای آن فایده خلق را آفریده معلوم است خودش آن را بهتر می‏داند، یعنی خودش آن فایده را بیان فرموده. فایده خلق همین است که خدا را بشناسند، چنان‌که صریح در آیه دیگر فرموده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون ماارید منهم من رزق و ماارید ان‏یطعمون هیچ برای اینکه کسب و کار کنند و رزق پیدا کنند آنها را نیافریده‏ام. خداست خالق و هیچ‌کس را رازق نیافریده. باید خلقش کرد تا باشد، خالق خداست. همین‏طور رازق خداست. هیچ‏کس غیر از خدا، رازق نمی‏تواند باشد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۶ *»

و ببین که مردم چقدر بی‏مروّتی می‏کنند که ما با دلیل و برهان اثبات می‏کنیم که غیر از خدا کسی نمی‏تواند خالق و رازق باشد. رزق تو این حبوبات است باید به عمل آید، اینها آب و خاک و آسمان و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و گردش آنها و سرما و گرما می‏خواهد، اینها را باید خدا بسازد. خدا رزق خلق را هم باید بسازد، خود خلق را هم باید بسازد خدا، رزق خلق را هم باید بسازد خدا و بدهد، چنان‌که خداست خالق، خداست رازق، و شریکی با او نیست در خلق و رزق.

ما به این دلیل‌ها و برهان‌ها اثبات می‏کنیم که همین‌جوری که خلق را باید ساخت همین‏جور هم این‌همه اوضاع را باید کوک کرد تا گندمی ساخته شود و رزق کسی شود. این‏طور دلیل و برهان می‏آریم، حالا می‏بینی یک ‌منّی به پامان بست که اینها علی را رازق و خالق می‏دانند. نه واللّه، علی را خالق و رازق نمی‏دانیم. به جز خداوند عالم هیچ‏کس نمی‏تواند خالق هیچ‌کس باشد رازق هیچ‌کس نمی‌تواند باشد. پس او است خدای خالق رازق محیی و ممیت وحده لاشریک له. چرا که او خلق می‏کند لامن‌شی‏ء وحده لاشریک له، و به غیر از او هر کس مخلوق او و مرزوق اویند نمی‏توانند خالق و رازق باشند. لکن حالا که او است خالق و رازق، شما را هم رازق نیافریده، حماقت و سفاهت ریشت را گرفته که هی شب هی روز، هی غم هی غصه که چیزی پیدا کنیم بخوریم. ای خفه شو. می‏فرماید ماارید منهم من رزق. نهایت کاری که گفته باید کرد. به داود وحی شد که زره بساز، آهن را در دستش مثل موم نرم کرده بودند. یک‌وقتی عرض کرد من زره زیاد ساختم، معیشت من از این نمی‏گذرد. وحی شد مگر روزی به دست تو است؟ تو برو زره بساز، چه‌کار داری که نفع می‏کند یا ضرر.

پس تو هیچ نمی‏توانی رازق باشی نمی‏توانی گندم بسازی. از ساختنش گذشتیم، این را باید آورد و خورد، از خوردنت خبر نداری. آنچه می‏شود در زیر آسمان تو خیال مکن اتفاقی است اینها، ذلک ظن الذین کفروا این گمان کسانی است که خدا ندارند، دینشان دین دهری‌ها است اگرچه نگویند دهری هستیم، خیال می‏کند روز که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۷ *»

شد اتفاق روز شده، شب که شد اتفاق شب شده، هرچه به هر که رسید اتفاق شده. تو مؤمن باش و غافل مباش، عاقل باش، دانا باش، احمق مباش، خر مباش. بدان هرچه می‏شود خداست خالق او. روز می‏شود خداست خالق او. شب می‏شود خداست خالق او. هرچه می‏شود در مُلک خدا، خدا می‏کند و عمداً می‏کند. حالا آن‌کسی که عمداً می‏کند، فردا هرچه خواسته همان‏جور می‏شود. باید گرم‏تر باشد یا سردتر باشد یا همین‏جور باشد، می‏شود. تو نمی‏توانی کاری بکنی که تغییر به هم برساند.

فرق میان مؤمن و کافر واللّه همین است. و خیلی از مؤمنین هم هستند که غافل که شدند عملشان عمل کفّار است اگرچه اعتقادشان صحیح است. و مایؤمن اکثرهم باللّه الّا و هم مشرکون. بحث‌ها را هم همه به خلق می‏کنند، گرم شد یا سرد شد، گله می‏کنند. لکن مؤمن که عملش هم ایمان باشد چنین نیست. لکن مؤمنین ناقصین زیادند که اعتقادشان درست است لکن عملشان خطا است و فسق است. حالا سرما است، سرما باشد. دلت می‏لرزد که حاصلت را سرما زد. این طپش دل، خودش عذابی است که حالا مسلط شده. هی، هوا گرم شد شاید وبا بشود. خوب، تو چرا اضطراب داری؟ بلکه خدا خواسته بکشدت. عمل، عمل مشرکین است. معلوم است ما ناقصیم. همه‏مان چنین هستیم، نمی‏گویم من طوری دیگر هستم.

منظور این است که سعی کنید که بدانید آنچه می‏شود خداست خالق او، و هیچ‏کس هم زور و جبری بر او ندارد و هر کاری دلش می‏خواهد می‏کند. حالا که خداست خالق آنچه امروز حادث می‏شود، تو نمی‏توانی رفع آن را بکنی. حالا اگر عقلی داری و تمنّا داری خوبی‌ها به تو برسد، بدی‌ها نرسد، برو پیش خدا التماس کن. خدا داری و می‏دانی هرچه می‏شود کار او است. حالا واقعاً دلت حلوا می‏خواهد، خانه خوبی می‏خواهد، راحت می‏خواهد، تو را خلق کرده به تو بدهد. بخواه، اما از کی؟ از خدا. به جز او کی خداست؟ و همه در چنگ او است و هر کاری که می‏خواهد می‏کند، خواه تو راضی باشی یا نباشی. راضی باشی خودت در راحتی.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۸ *»

انسان همین‌که به عقل خود رجوع کرد و دید که خداست خالق وحده لاشریک له و همه‌جا دست دست او است، چیزی که دلش می‏خواهد بشود، می‏رود پیش او گدایی می‏کند. گدایی خیلی خوب است، کاری است برکت دارد، اما پیش کسی برو که داشته باشد. مردم ندارند که بدهند. اگر بدهند کم می‏شود از مالشان، این است که اگر بدهند حیفشان می‏آید، اما این خدا وقتی بخواهد بدهد، هی خلق می‏کند و هی می‏دهد و هیچ کم نمی‏شود. پس باید رفت و گدایی کرد، اما درِ خانه غنی، و غنی واللّه خداست. مردم واللّه همه فقیرند. یک‏خورده طبع و همت خود را بلند کنید. یک‏خورده عقل و شعور به کار برید. این گداها می‏نشینند سر راه از صبح تا شام، و دعا به جان مردم می‏کنند، آخر غروب آفتاب یا‌اللّه چهارپول یا پنج‌پول گیرش آمده باشد یا نیامده باشد. هی تعریف این خلق را به دروغ هم کرده. پس گدایی را باید یاد گرفت، هر کاری را از صاحب‌کارش باید آموخت، نجّاری را باید پیش نجّار آموخت، بنّائی را پیش بنّا باید آموخت. حالا گدایی می‏خواهی بکنی ببین این گداها چه‌جور می‏کنند، از صبح تا شام می‏نشینند و التماس می‏کنند. یکی یک پولش بدهد یکی دیگر نمی‏دهد، این هم هی تملق می‏کند. آخر شام می‏بینی چهارپول دارد. اما گدا راه نبرده کجا گدایی کند، هزار زور بزند و منّت سر خدا و پیر و پیغمبر بگذارد و یک پول به این گدا بدهد. گدایی، همهِ طور و طرزش، همه همین است که گداها می‏کنند. گریه باید کرد، التماس باید کرد، تملق باید کرد، گردن کج باید کرد، سر باید برهنه کرد، هی سرهم تملق و تعارف، شب، نصف‌شب گریه، زاری، یااللّه یاربّاه یاسیّداه گفت. باید گدایی کرد. بنشین گردنت را کج کن و بگو من گدایم من فقیرم، اگر تو مرا برانی دیگر به کجا پناه ببرم؟ به هرجا بروم خلق همه مثل هم هستند. پس دست برمدار، خود را عاجز بدان. آن‌وقت بگو خدایا من عاجزم و تو قادری بده.

پس این خداست خالق رازق وحده لاشریک له، و تمام اسباب در دست او است. حالا این گداها را می‏بینی، این گداها کارشان بد نیست اما بدجایی گدایی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۹ *»

می‏کنند. این گدا اگر وضوئی می‏ساخت و دو رکعت نماز می‏کرد می‏رفت گوشه یک ‌مسجدی، همین‏قدری که پیش این مردم التماس می‏کرد اگر پیش خدا می‌کرد، آیا خدا چهارپولش نمی‏داد؟ البته می‏داد. سوراخ دعا را گم کرده که می‏رود پیش مردم، چهارتا پنج‌تا پولش بدهند، آخرش هم از گرسنگی خواهد مُرد. باقی کارها هم همین‏جور است. اگر تمنّا داری فلان شخصِ غنی یک‌ چیزی به ما بدهد، بابا او خودش هم از کسی دیگر تمنّا می‏کرد، تو از خود خدا تمنّا کن. همه خلق دست او است، او هر دستی را می‏خواهد پیش تو می‏آرد. تو چرا تملق مردم بکنی؟ چرا طمع داشته باشی از مردم و ندهند و تو گله کنی؟ این است که در دعاها گفته‏اند پناه به خدا ببرید. یا من ادعوه و لاادعو غیرَه و لو دعوتُ غیرَه لَخَیَّبَ دعائی، یا من ارجوه و لاارجو غیرَه و لو رجوتُ غیرَه لاخلف رجائی.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه بدانید خداست خالق، خداست رازق وحده لاشریک له. و این خدا جمیع اسباب در دست او است، او هرچه را به هر که بخواهد می‏تواند برساند از روی عمد، و مردم دیگر چنین نیستند. پس این خدا وحده لاشریک له که همه کارهای این خلق در دست او است، این خدا می‏گوید من تو را برای رزق‌دادن به زنت و بچه‏ات نیافریده‏ام. اگر باز خیال کنی شاید این خدا یک‏خورده دروغ گفته باشد، این خدا احتیاج به کسی ندارد، چرا دروغ بگوید؟ حالا این خداست که می‏گوید ماارید منهم من رزق اینها را هیچ از برای رزق نیافریده‏ام. خلق را همه برای بندگی و عبادت آفریده‏ام. حالا می‏بینی خیلی برایت بد می‏گذرد، باز قدری متنبّه شوید، ملتفت باشید، نمی‏گویم دعاهاتان مستجاب است، که تا وقتی وضو گرفتی و دورکعت نماز کردی می‌خواهی دعات مستجاب شود. یک‏خورده انصاف بده ببین انسانی که هیچ اعتنا به این خدا ندارد آیا این خدا می‏خواهی به تو اعتناء داشته باشد؟ یک‌وقتی از روی تفنّن چای خورده، می‏خواهد دعا کند از روی تفرعن، بله، خدایا چنین کن و چنان کن، می‏خواهد مستجاب شود. از اول عمر تا حالا کی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۰ *»

درست راه رفتی با او که او درست راه رود با تو؟ تو اگر راست می‏گویی به بندگی خودت عمل کن تا او هم به خدایی خود عمل کند. کسی نمی‏خواهد که خدایی به خدا تعلیم کند. او خداست و خوب راه می‏برد خدایی را، اما تو ببین هیچ خیری درت نیست که نمی‏دانی چطور بندگی کنی. آمدند حالیت کردند قاصد فرستادند، نه یک ‌نفر نه ده ‌نفر صدوبیست‌وچهار هزار پیغمبر فرستاد، دیگر ببین اوصیاشان چقدر می‏شوند، علمای عصرشان چقدر می‏شوند، همه گفتند و این‌همه بندگی کردند. فکر کن ببین بَینی و بَین اللّه آیا دو رکعت نماز که از اولش تا آخرش للّه و فی‌اللّه توجهش درست باشد برای خودت ببین سراغ داری؟ یک ‌دیناری در راه خدا به کسی داده باشی سراغ داری؟ اسمش را برای خدا می‏گذاری، برای چه دادی؟ برای آنکه بچه‏ام ناخوش بود می‏ترسیدم بمیرد، دادم چاق شود، از این جهت دادی و در راه خدا نبود. ببین نماز که می‏کنی با خدا حرف می‏زنی، یا خیال تجارت یا خیال کسب و کاری داری؟ هر کس به خیال خودش. وقتی السلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته گفتی دیگر آن‌وقت شیطان کاری به آدم ندارد. از وقتی که انسان تکبیرة‌الاحرام گفت می‏اندازد انسان را توی خیالات و خیال می‏کند، تا وقتی السلام علیکم گفت آن خیال از سرش می‏رود. اگر انصاف بدهید هیچ بندگی نکرده‏ایم، پنجاه‌سال از عمرمان می‏گذرد دورکعت نماز للّه و فی‌اللّه سراغ نداریم به خودمان، یک‌ روز روزه سراغ نداریم. اگر چنین است یک‏خورده انصاف بده، بگو خدایا هیچ هم به من ندهی گله ندارم از تو، گله‏ها همه از خودم است، خودم بی‏مروّتم، خودم خبیثم، من هیچ‌کاری برای تو نکردم، حالا پشیمانم، می‏خواهم به سوی تو بازگشت کنم. این‏طورها که کردی خدا خیلی کریم است، خیلی ارحم‌الراحمین است. همین حرف‌ها را بزنی از تو می‏گذرد، هزار بدتر از اینها کرده باشی هزار خرغلط زده باشی همین‌که می‏روی پیش خدا می‏گویی خدایا تو خدای کریمی از من بگذر، می‏گذرد. اکرم‌الاکرمین است، ارحم‌الراحمین است.

پس ماها باید به رسوم بندگی عمل کنیم، اما حالا که نمی‏کنیم. اگر گاهی به فکر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۱ *»

افتادی که فلان‌دعا را کردم مستجاب نشد، دیگر در معنی، گله از خدا نداشته باش. عجالةً بدانید گرفتارمان کرده‏اند، به عذابمان انداخته‏اند، به خیالمان می‏اندازند که تملّق فلان را بگویی چیزی به تو می‏دهد، که تو بروی تملّق بکنی و التماس کنی، تا یک‌وقتی مأیوس بشوی. باز می‏روی و تملّق می‏کنی و پشیمان نخواهی شد. بهتر است که اعتناء نکنی به احدی از خلق و امید داشته باشی به خدا. گدا را ببین چطور گریه می‏کند، تملق می‏کند، هی مکرّر می‏کند. تو هم هی بگو یااللّه، هی بگو یااللّه، و هی دست برمدار تا به تو بدهد.

حضرت عیسیٰ نصیحت می‏کند به حواریین که آیا تجربه کرده‏اید گدا بیاید درِ خانه و تو میل نداشته باشی چیزی به او بدهی؟ آخرش از بس زار می‏زند و اصرار می‏کند، لقمه نانی به او خواهی داد. به این‏طور تعلیمشان می‏کند. می‏فرماید بسا مقرب‌الخاقان خدا هم نباشی، اما تو برو التماست را بکن، گریه‏ات را بکن لامحاله چیزی توی دهنت می‏اندازند. حالا خدا خستگی ندارد، اما بسا ملائکه خسته شوند چیزی توی دهنت می‏اندازند که سکوت کنی. پس خداست خالق وحده لاشریک له.

حالا یک‏خورده فکر کن ببین فضائل هم سرجاش، حالا که خداست خالق، آیا خدا نباید آفتابی داشته باشد؟ آیا این آفتاب را نباید بگرداند که دور بزند؟ نباید گاهی گرم کند گاهی سرد؟ آب نباید داشته باشد؟ آیا تخم نباید داشته باشد؟ عمله و اکره نداشته باشد که ببرند در آنجا آرد کنند نان کنند که بیارند تو بخوری؟ خداست خالق وحده لاشریک له. اگر این آفتاب نبود که تابستان بشود زراعت کنند، تو البته از گرسنگی هلاک می‏شدی. در زمستان ببین یک‏خورده آفتاب رو به پایین می‏رود هیچ گیاه نمی‏روید. اگر بناشد دوسال سه‌سال هیچ گیاه نروید، آیا هیچ می‏دانی که چیزی نمی‏ماند تو بخوری؟ پس اسباب رزق خدا آفریده. آب خلق می‏کند، خاک خلق می‏کند، آفتاب خلق می‏کند، ماه خلق می‏کند، گاهی بالاشان می‏برد هرجايیش یک حکمی دارد تا این نباتات به عمل آیند. اینها اسبابند. حالا اسباب رزق تو آسمان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۲ *»

است، آفتاب است، اسباب رزق تو برزگر و رعیت است، آن آهنگر است که بیل ساخته، آن نجار است که اسباب نجاری ساخته برای اینها. پس اسباب رزق را خدا می‏سازد و خداست خالق وحده لاشریک له. هیچ‏کس هم خالق تو نیست و رازق تو نیست. باز به همین‏جور خداست خالق تو، اما اگر پدر هم نداشتی تو خلق شده بودی؟ معلوم است خلق نشده بودی. پس پدر و مادر تو اسباب خلق تواند. از آدم تا حالا این آبائی که بودند همه اسباب خلق تو بودند. از حالا تا پشت آدم اگر اینها یکیشان عیب کرده بود تو اینجا نبودی. این مادرها همه اسباب خلق تواند. خدا اسبابِ خلق دارد چنان‌که اسباب رزق دارد اسباب موت دارد، ظاهراً یک ‌کسی شمشیر کشیده و کسی را کشته، حالا این آیا او را نکشته؟ میراننده این او است، اگر عمداً کشته باشد می‏کشندش، اگر سهواً کشته دیه می‏گیرند. عمداً کشته، در قیامت می‏فرمایند ببریدش به جهنم، با وجودی که خداست میراننده.

یک‏خورده که فکر می‏کنی فضائل همه سرجاش می‏ماند مع‏ذلک هیچ‌جای دنیا عیب نمی‏کند. اینهایی که کسی را می‏کشند می‏میرانند، حالا آیا اینها شریک خدایند؟ وکیل خدایند؟ نه‌خیر، واقعاً میراننده‏اند خودشان، بله از این جهت توی این دنیا قصاص می‏کنند، در آخرت تقاص می‏کنند، در همه دین‌ها این‏طور است. حالا اگر این میراننده است واقعاً حقیقتاً، پس چطور می‏گویی این میراننده نیست؟ فکر کن ان‏شاءاللّه. میراننده هست. همینی‌که این خیالش را، قوّتش را، شمشیرش را کسی داده، آیا خدا میراننده نیست؟ به جهتی که روحش و بدنش، دستش، شمشیرش، همه کار کیست؟ خداست خالق وحده لاشریک له. اگر این میراننده نیست پس هیچ‌کاره است، پس چرا او را می‏گیری و می‏کشی؟ و اگر او میراننده نیست تو بیجا می‏کنی او را می‏کشی، خدا که خوب کرده کشته. اگر این هیچ‌کاره بود چرا می‏برند عذابش می‏کنند؟ پس پیش همه این میراننده و کشنده است، از این جهت خدا در دنیا و آخرت انتقام می‏کشد از این، و حرفش هم این است که من گفته بودم مکش، تو

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۳ *»

او را چرا کشتی؟ با وجودی که به حول و قوه من کشتی. اگر جان نمی‏داشت نمی‏توانست او را بکشد اگر جانش را خدا گرفته بود نمی‏توانست بکشد. پس به حول و قوه خدا او را کشته، مع‏ذلک این کشته، و انتقام از او می‏کشند که تو کشته‏ای.

به همین‏جور ملک‏الموت می‏آید و سیخی و اسبابی و آلاتی دارد و اوضاعی و شمشیری دارد که به عدد اعضا و جوارح سر دارد و شاخ و برگ دارد، هریکیش را جایی می‏گذارد و همان‌جاها را می‏برد. ملک‏الموت با اینهایی که آدم می‏کشند فرقش این است که آن را خدا گفته برو بکش، به اینها گفته مکش. از این جهت از اینها بازخواست می‏کند، از آنها بازخواست نمی‏کند، مثل آنکه اگر به مؤمنی بگویند برو کفار را بکش، یکی از فروع دین جهاد فی سبیل‌اللّه است. وقتی امام می‏آید، در رکاب امام اگر رفتی و جهاد کردی آن‌وقت همه‌کس تعریفت را هم می‏کنند که چه خوب کشتی و چه خوب زدی و بستی! اما حالا یک سنگی بر سر کسی بزنی همه لعنت می‏کنند، تکفيرت می‏کنند که چرا ظلم کردی؟ پس می‏شود که این خلق، کشنده بعضی خلق باشند، وحشتی این‏قدرها ندارد. و بعضی از خلق، یکی ملک‏الموت است و این ملک‏الموت تمام خلق را می‏میراند، و این چون به اذن و امر خدا می‏میراند از این جهت خدا میرانده، و از این جهت که به اذن و امر خدا کرده معاقَب نیست و ممدوح است. این‌همه را می‏کشد و کسی بی‏ادبی به او نمی‏کند، نمی‏تواند بکند. ملک‏الموت چون از جانب خداست همه را می‏کشد، و کسی بی‏ادبی کند به ملک‏الموت کافر می‏شود، مثل یهودی‏ها که با جبرئیل بدند که این جبرئیل عذاب بر ما نازل کرده. شما فکر کنید یک ملکی است که هیچ ترحم نمی‏کند به بزرگ به کوچک، وقتی او را خدا خلقت کرده همین‏جور که خلقش کرده به او گفته که رحم مکن، او هم رحم نمی‏کند، هیچ شریک خدا هم نیست. حالا خدایی که خلق می‏کند ملک‏الموت را و خلق می‏کند جان او را و جان دارد، می‏فرماید جان همه‌کس را ملک‏الموت می‏گیرد، و جان ملک‏الموت را میکائیل می‏گیرد و جان میکائیل را آخر کار خدا خودش می‏گیرد. پس

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۴ *»

اینها بدانید جان دارند و بدن، اینها را می‏کُشند، و کشندگانند در ملک. دیگر حالا که کشندگانند شریک خدا نیستند وکیل خدا نیستند. حالا یک کسی بگوید این ملک‏الموت به اذن امیرالمؤمنین این‏جور کارها را می‏کند آیا عیبی دارد؟ آیا جلدی غالی می‏شود؟ چرا وقتی خودش که می‏کند نمی‏گویی غالی شدی؟

پس عرض می‏کنم ملک‏الموت ملکی است از ملائکه، به اذن امیرالمؤمنین می‏میراند. و امیرالمؤمنین صاحب جمیع مؤمنان است و امارت می‏کند بر جمیع مؤمنین. ملائکه جمیعشان مؤمنند و امیر این ملائکه مؤمنین امیرالمؤمنین است واللّه. پس امرشان می‏کند نهیشان می‏کند. حدیث هم دارد که ملائکه هروقت می‏خواهند بروند جایی، می‏روند خدمت امیرالمؤمنین و او امرشان می‏کند کجا بروید کجا نروید، بعضی را دستورالعمل می‏دهد که چه بکنید، بعضی را شب روانه می‏کند بعضی را صبح روانه می‏کند، و همهِ امر، امر آن بزرگوار است و از امر آن بزرگوار صادرند. البته انا انزلناه را که در این ماه می‏خوانی ــ و در این ماه زیاد باید خواند ــ می‏فرماید تنزّل الملائکة و الروح فیها. ملائکه و روح‏القدس پایین می‏آیند از آسمان، برای چه‌کار؟ فکر کنید، در شب قدر تمام ملائکه مسخّر اویند و نوکر اویند و او شاهنشاه کلّ است و باقی ملائکه تماماً اعوان و انصار اویند. و از جمله ملائکه عجیب و غریب، ملکی است که اگر جمیع زمین و آسمان و مافیها را آب کنند بریزند توی این گودال دستش پر نمی‏شود، نمی‏فهمد آبی هست یا نیست. و همچنین بعضی از ملائکه این‌جورند. بعضی بزرگ‌ترند از این و بزرگ‌تر از این خیلی دارد. و اینها همه نوکر روح‏القدس هستند و در شب قدر همه ملائکه به اذن آقاشان می‏آیند زمین نزد امام، و فرمایش می‏کند امام و دستورالعمل به آنها می‏دهد. انا انزلناه را که سنّی قبول دارد، حالا منّی‏ها را ریششان را بگیر بگو ملائکه چه‌کار دارند می‏آیند؟ اگر می‏آیند که آن کارهایی که باید بکنند می‏آیند بکنند، که این شب قدر بخصوص نمی‏خواهد، هر شب و هر روز مشغول کارند دیگر نزولی نمی‏خواهد، جبرئیل هرجا هست کار خودش را می‏کند دیگر پایین‌آمدن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۵ *»

نمی‏خواهد. لکن می‏فرماید شب قدر بخصوص می‏آیند، برای چه؟ خدا می‏فرماید تنزّل الملائکة و الروح فیها. پیش کی باید بیایند؟ آن‌کس کیست؟ آن‌کس امامشان است صلوات‌اللّه‌علیه. در هر شب قدر تمام ملائکه و خود روح‌القدس که شاهنشاه کل است می‏آیند دستورالعمل می‏گیرند که این سال ما چه کنیم؟ و در این شب کلّیتاً می‏پرسند و احکام جزئیه را دستورالعمل می‏گیرند و می‏روند پی کار خودشان.

پس این آقایان شما و امامان شما؛ یک‏خورده توی احادیثشان بروید بگردید. خیال کنید که این حرف که من می‏زنم ثابت نباشد. احادیث را بردار بخوان ببین این دوازده‌ امام که شما دارید همین امام شمایند؟ یا امام جن‏ها هم هستند؟ یا امام ملائکه هم هستند؟ ان‏شاءاللّه منّی که نمی‏شوی، خدا می‏فرماید تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا. احادیث را که البته دیده‏ای و پر است در احادیث که ما امامیم و حجّتیم بر جن و انس، بر مَلَک و غیر مَلَک، بر مایُری و مالایُری. حضرت‌صادق7 یک‌وقتی در مکه معظمه طواف فرمودند، آن‌وقت فرمودند کسی نباشد اینجاها حرفی می‏خواهم بزنم، کسی نبود، آن‌وقت فرمودند گمان می‏کنند مردم که ما را خدا حجت می‏کند بر اهل زمین و آسمان و چیزی از آسمان و زمین را بر ما مخفی می‏کند. آیا می‏شود کسی را حجت کنند بر کسی که برو فلان‌چیز را بردار و به فلان‌کس بگو چنین و چنان کن، و نداند آن شخص و آن چیز کجا است؟ سنّی‏ها می‏گویند حرفی را و شیعه می‏خندد به آن حرف، من دلم می‏خواهد شما به منّی‏ها همین‏طور بخندید. سنّی‏ها می‏گویند خدا ابابکر را می‏خواست پیغمبر کند، به جبرئیل گفت نبوت را بردار برو بده به ابابکر، جبرئیل آمد روی زمین ابابکر را پیدا نکرد، دید محمد9 آنجاها ایستاده، گفت حالا ما زحمت کشیده‏ایم آورده‏ایم زمین، بدهیم به این ببینیم چه می‏شود، داد به محمد9 و برگشت. خدا پرسید که چه کردی؟ گفت بردم لکن نمی‏دانم ابابکر کدام خلا افتاده بود. پس چه کار کردی؟ دادم به محمد9. گفت من که نگفته بودم به او بدهی، گفت دیگر حالا دادم،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۶ *»

نمی‏خواهی می‏روم پس می‏گیرم. گفت حالا که داده‌ای، باشد نقلی نیست.

شماها می‏خندید به این‏جور حرف‌ها و باید هم بخندید، به جهت آنکه همچو خدایی را فکر کن که آیا می‏داند جبرئیلش ابابکر را گم می‏کند یا نمی‏داند؟ اگر نمی‏داند چطور خدایی است؟ می‏آیی پیش جبرئیل، اگر جبرئیل نمی‏داند که پیغمبر او توی کوه است چنان‌که پیغمبر را توی کوه فاران پیدا کرد و پیغمبری را برای او برد، اگر نمی‏داند، خدا چطور او را می‏فرستد؟ همین‏جور بخندید به آنها که می‏گویند امیرالمؤمنین حجت هست بر ما و مطلع بر احوال ما نیست. اگر هیچ خبر ندارد تو در کدام طویله‏ای، چطور امام تو و چطور حجت تو است؟

صریح قول حضرت‌صادق است7 که مردم گمان می‏کنند که ما را خدا حجت می‏کند بر خلق آسمان و زمین و چیزی را از ما مخفی می‏کند، و خدا اجلّ از این است که جاهلی را حجت کند. حجت جاهل به محجوج، فکر کن بعینه مثل جبرئیلِ سنّی‏ها است نعوذباللّه. این‏جور امامت رسم امام سنّی‏ها است که اجماعش کردند گفتند امام است. حالا که اجماعش کردند به این اجماع آیا عالم هم شد؟ به اینکه گفتند کدخدا باش، همین‌که کدخداش کردند حالا آیا عالم به کدخدایی هم شد؟ علم به کدخدایی هم دارد؟ خبر از محجوج‌های خود دارد؟ یا اینکه این خر است و آن خر است، و خر بالای خر شده؟ اللّه اعلم حیث یجعل رسالته خدا خوب راه می‏برد که کجا بگذارد رسالت را، خوب راه می‏برد چه کسی را حجت کند بر خلق خودش.

پس چنان‌که صریح آیه قرآن است که تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا، درباره پیغمبر9 صریح است این آیه. می‏فرماید مبارک است آن خدایی که نازل کرد قرآن را بر بنده خودش ــ که پیغمبر9 باشد ــ تا آنکه آن عبد، نذیر باشد برای تمام عالمیان. حالا اگر عالمیان پیغمبر بخواهند، یک‏خورده توی کار بیا و فکر کن، این عالمیان هرچه هستند آیا واسطه می‏خواهند یا خودشان از خدا می‏گیرند؟ باید به خدا متصل باشند مثل پیغمبر9. اگرنه که پیغمبر می‏خواهند،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۷ *»

البته جمیع شرایع را اگر پیغمبر نیاورده بود خبر نداشتی.

جمیع این خلق که هستند همه بنده خدا هستند. این تمام خلقی که هستند استمداد باید از خدا بکنند. یک‌ چیزی باید به ایشان گفت، یک ‌علمی باید تعلیمشان کرد، رزقی باید به ایشان داد، امدادی به ایشان باید رسانید. حالا این امداد را بی‏واسطه می‏گیری از خدا یا به واسطه؟ اگر می‏گویی بی‏واسطه، از هرچه بگویی که پیغمبر از آنجا بی‏خبر باشد و واسطه آنجا نباشد، ــ که خدا همچو چیزی خلق نکرده ــ به عدد آن چیزهایی که خیال می‏کنی این‏طور است پیغمبر می‏تراشی. چرا که اگر پیغمبر از آنها خبر ندارد معلوم است آنها هم می‏روند خودشان از خدا می‏گیرند و احتیاجی به پیغمبر ندارند، پس تو یک‌پیغمبری را که خدا پیغمبر کرده بود از پیغمبری انداختی و هزار پیغمبر تراشیدی. و واللّه هیچ خلقی از خدا بی‏واسطه نمی‏توانند چیزی بگیرند، ایشانند واسطه میان خدا و خلق، در خلق، در رزق، در موت، در حیات. در زیارتشان می‏خوانی بکم تحرّکت المتحرکات و سکنت السواکن ای امامان من ای آقایان من، هرجنبنده‏ای جنبیده، شما جنبانیده‏اید آن را، هر ساکن‌شونده‏ای ساکن شده، شمایید ساکن‌کننده او. معلوم است همه کارها به واسطه ایشان می‏شود، به جهت آنکه ایشان اسبابند، ملائکه‏اند، ملائکه عالین ایشانند.

پس ان‏شاءاللّه ملتفت باشید بدانید ائمه‌طاهرین سلام‌اللّه علیهم‌اجمعین خدا نیستند، خالق نیستند، رازق نیستند، اینها محیی نیستند، ممیت نیستند و واللّه لایملکون لانفسهم نفعاً و لاضرّاً و لاموتاً و لاحیوةً و لانشوراً مثل خودت. در کار خودت فکر کن، تو نه خالقی نه رازقی نه محیی و نه ممیت. اما فکر کن ببین آیا راه نمی‏روی؟ نگاه نمی‏کنی؟ سر به خانه‏ات نمی‏کشی؟ خانه‏ات را تعمیر نمی‏کنی؟ متاع از خارج به خانه خود نمی‏آوری؟ نوکر نداری؟ زن نداری؟ بچه نداری؟ امر نمی‏کنی؟ نهی نمی‏کنی؟ وهکذا جمیع کارهای خودت را خودت متصدی هستی. امرها با تو است نهی‏ها با تو است، فلان‌عمله را وامی‏داری به کاری، معلوم است آمر تویی، ناهی تویی،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۸ *»

آقا تویی، همه اینها هست، مع‏ذلک نه خالق تویی، نه رازق تویی، نه محیی تویی، نه ممیت تویی، پس تو چه‌کاره‏ای؟ تو مخلوق خدایی، خدا آن خانه را خانه تو قرار داده، زن را زن تو قرار داده، بچه را بچه تو قرار داده.

حالا فکر کن همین‏طور در ملک خدا سلطانی ضرور بود، خدا سلطانی آفریده، سلطان معلوم است لشکر دارد، و این شاهنشاه روی زمین است بلکه شاهنشاه تمام عالمین را محمّد قرار داده9، و او را اول ماخلق اللّه قرار داده. و خدا می‏داند سنّی‏ها جار می‏زنند می‏گویند «السلام علی اول ماخلق‌اللّه» لکن منّی‏های اینجا نمی‏توانند بشنوند، من چه‌کار کنم؟ اول ماخلق‌اللّه ایشانند. خدا می‏خواهد شاه درست کند توی ملکش، چه بکند؟ او را اول خلق می‏کند. این اول ماخلق‌اللّه است، این شاه اول ماخلق‌اللّه است. پس سلطان جمیع سلاطین را محمد9 قرار داده. و تو می‏دانی آل‌محمد سلام‌اللّه علیهم‌اجمعین از جنس خودشند، از نور خودش هستند. حالا من اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة را نخوانم و زیارت نکنم که منّی بدش می‏آید؟ بدش بیاید تا خفه شود. این زیارت را که من درست نکرده‌ام، شیخی‏ها درست نکرده‏اند بابا، این را حضرت امام علی‌النقی فرمایش کرده. آن بزرگوار گفت این زیارت را بخوانید، حالا منّی بدش می‏آید بدش بیاید خفه بشود. این امام من است. اگر کسی گفت امام همه‌جا حاضر و ناظر است، نباید گفت اینها کافرند که این‏طور گفته‏اند. بله ناظر می‏دانیم، بله حاضر می‏دانیم. امامی که حاضر و ناظر نیست آن امام سنّی‏ها است، آن ابابکر و عمر است که هیچ‌جا را نمی‏دانند، همچو امامی امام منّی‏ها است. کسی پرسید از کسی که منّی یعنی چه؟ آن شخص شوخی کرد گفت منّی یعنی گُه سنّی.

باری، منّی‏ها کارشان این است که انکار فضائل امیرالمؤمنین را بکنند، اگر نه انکار فضائل می‏خواهند بکنند، با مای بیچاره چه کار و چه جنگ و دعوایی دارند؟ چه کرده‏ایم؟ آیا هیچ مرافعه‏شان را جلو گرفته‏ایم، برگردانیده‏ایم؟ نه رشوه می‏خوریم، نه منع می‏کنیم رشوه‏شان را، نه مرافعه می‏کنیم، نه مسجدشان را کار داریم، نه محرابشان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۳۹ *»

را کار داریم. کاری که داریم توی دنیا، کسب ما کار ما خواب و بیداری ما این است که ذکر فضائل آل‌محمد: را بکنیم. بله، این غلو می‏کند درباره امیرالمؤمنین، علی را خدا می‏داند. اگر ما علی را خدا می‏دانستیم توی اذانمان داد نمی‏کردیم اشهد ان محمداً رسول‌اللّه. داد می‏زنیم اشهد ان علیاً ولی‌اللّه ما علی را ولی خدا می‏دانیم، شما که اذان ماها را دیده‏اید که هر روز می‏گوییم. باز هم ما کافریم؟ چرا کافریم؟ البته آنها باید کارهای خودشان را بکنند، ما هم باید کارهای خودمان را بکنیم. حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه به معاویه فرمودند ما ملامت نمی‏کنیم شما را که ما را اهانت می‏کنید، شما هم ما را ملامت نکنید که ما اکرام شما نمی‏کنیم.

خلاصه، شما بابصیرت باشید، واللّه دشمن ما هستند، دشمن ائمه‌طاهرینند. کار ما تعریف ائمه است و خاک بر سر ما که نتوانیم تعریف ایشان را بکنیم. حضرت‌امیر می‏فرماید که اینهایی که شنیده‏ای درباره من نه خیال کنی که خیلی شنیده‏ای، واللّه نرسیده است به شما از کتاب فضائل ما مگر یک الف نیمه‌تمامی، نصف الف از آن کتاب فضائل ما به شما رسیده است. کتاب ببین چقدر الف دارد! چقدر باء و جیم دارد! هر  کتابی باشد هرقدر کوچک باشد، به حوصله خودت بزرگ خیالش می‌کنی. به حوصله خودت دیگر می‏خواهی خیالش را می‌کنی.

حدیث شب معراج را که البته شنیده‏ای که در شب معراج در آسمان چهارم حضرت به قطار شتری رسیدند، مکث فرمودند تا قطار بگذرد، چرا که در میان قطار شتر گذشتن مکروه است، فرمودند ایستادم اینها بگذرند ببینم کی دنبالش به آخر می‏رسد. چون دنبالش پیدا نبود، از جبرئیل پرسیدند عرض کرد من نمی‏دانم از خودشان بپرسید، از یکی از آن ساربان‌ها که شتر می‏کشیدند پرسیدند که اینها چه‌چیز است؟ شما از کجا می‏آیید به کجا می‏روید؟ گفت من نمی‏دانم. همین‏قدر می‏دانم تا خودم را دیده‏ام زنده‏ام، روی من از این راه است و از این راه می‏روم. فرمودند دنبال این شتر کجاست؟ عرض کرد واللّه که نمی‏دانم اگر تا روز قیامت بایستی، به آخر نمی‏رسد. فرمودند بار اینها چه‌چیز است،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۰ *»

کجا می‏روند؟ عرض کرد می‏گویند اینها کتاب فضائل امیرالمؤمنین است که وصی تو است. پس کتاب‌هاش هم این‏قدر است، کتاب کوچکی نیست. حالا از این کتاب‌های فضائل به شما نرسیده مگر یک الف نیمه‌تمامی. و چه می‏توان گفت درباره امامی که،

ماعسی اَن‌اقولَ فی ذیٖ‌معال علةُ الدهر کلّه اِحدیٰها

شاعر سنّی هم هست، این فارسیش است که می‏گوید من چه می‏توانم بگویم درباره آن‌کسی که علت روزگار، آن چیزی که روزگار را درست کرده، یکی از فضائل او است؛ باقی دیگرش را کسی دیگر غیر از خودش نمی‏داند.

همین‏قدر بدانید خداوند در صریح قرآن می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم ما می‏نمایانیم به مردم آیات خود را در آفاق و در انفس مردم، تا ظاهر شود که هیچ خدایی نیست به جز خدا. ببین این آیاتی که در آسمان و زمین است می‏خواهی بشناسی آن آیات را، ببین در دعای رجب که هر روز می‏خواندید می‏فرماید بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الّا انت خدایا به آل‌محمد: پر کردی آسمان و زمین خود را، مملو کردی به محمد و آل‌محمد:، تا آنکه ظاهر شد که خدایی بجز تو نیست.

پس حالا شرح آیه را می‏خواهی بفهمی که اللّه نور السموات و الارض یعنی چه؟ حالا قیاسش مکن که یک ‌چراغدانی است که یک‌ گوشه‌ای گذاشته مثل این چراغدان‏ها. در این چراغدان یک‌ چراغ بزرگی است روشن کرده و گذارده، و خود چراغدانش خیلی بزرگ است، این چراغدان و این چراغ تمام آسمان و زمین را فرا گرفته. و این چراغش جور این چراغ‌های ما نیست. و این را گاهی چراغ اسمش می‏گذارند، گاهی آفتاب اسمش می‏گذارند، گاهی نجم اسمش می‏گذارند و بالنجم هم یهتدون. و به این لفظ‌ها عمداً گفته که از دست منّی‏ها محفوظ بماند، والّا شما فکر کنید کِی ستاره از آسمان کسی را هدایت می‏کند که می‏فرماید و بالنجم هم یهتدون؟ کجا کسی به نجم هدایت یافته؟ این نجم امیرالمؤمنین است. می‏ترسد بگوید «به علی هدایت می‏یابند» از قرآن برش دارند، نجم اسمش می‏گذارد تا بماند توی قرآن و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۱ *»

برش ندارند و به تو برسد. تو آن‌وقت فکر کنی که ستاره آن‌کسی است که هدایت می‏کند. کیست که هدایت می‏کند؟ علی است که هدایت می‏کند. انما انت منذر و لکل قوم هاد ای پیغمبر تو را نذیر و ترساننده قرار دادم، لکن علی هادی است لکل قوم هاد برای هر قومی هادی است. فرمود انا المنذر و علیٌّ الهادی نذیر منم و علی هادی است. پس این نجم‌هایی که بهم یهتدون، ائمه‌طاهرین هستند سلام‌اللّه علیهم‌اجمعین. پس ایشان حجتند بر خلق آسمان و زمین و دنیا و آخرت. مثل اینکه کف دست تو پیش تو مکشوف است، برای ایشان همین‏جور مکشوف است.

قنبر رفت در خانه حضرت‌امیر از فضه پرسید که مولا در کجا است؟ فضه گفت مولا در بروج است. قنبر از این حرف خیلی وحشت کرد، تازه به نظرش آمد کج‏خلق شد، گفت اگر بیاید مولا چُغُلیت را می‏کنم که فضه این‏جور چیزها می‏گوید. مولا یک‌ ساعت بعد بیرون تشریف آوردند. قنبر با شدت غضب عرض کرد که من آمدم تو را سراغ می‏کردم می‏گوید مولا در بروج است. فرمودند آیا تعجب کردی که گفت من در بروجم؟ این دیگر در پیش پا افتاده بود، یعنی نقلی نیست. فرمودند مى‌خواهى ببينى؟ گفت بلی. قنبر می‏گوید دستی کشیدند بر چشم من نگاه کردم، تمام این آسمان و زمین در کف دستش مثل فلقه جوزی بود، هرطور می‏خواست آن را حرکت می‏داد. آن‌وقت گفت خدا پدر فضه را بیامرزد که راست گفت.

باری، پس واللّه تمام مملکت و تمام مُلک در دست ایشان است مثل نور چراغ که به چراغ بسته است، چراغ که ساکن شود نورش ساکن می‏شود، اگر چراغ برود نورش هم می‏رود، اگر چراغ روشن شود نورش روشن می‏شود، اگر چراغ کدورت پیدا کند نورش کدورت پیدا می‏کند. واللّه تمام ملک خدا، یا بگو سایه ایشان است، یا بگو نور ایشان است. تمام بسته است وجودشان به ایشان، و ایشان واللّه محرّکِ کلّند و مسکّنِ کلّند. هرچه باید حرکت کند ایشان حرکت می‏دهند، هرچه باید ساکن شود ایشان ساکن می‏کنند.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۲ *»

مجلس سوم (دوشنبه / 4 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود، چنان‌که عرض شد خدا حکیم است و حکیم کار بی‏فایده نمی‏کند، و حکیم کسی است که کار او فایده داشته باشد، و خدا حکیم است و کار بی‏فایده نکرده. خودت یک‏خورده فکر کن ببین خلق به این محکمی، خصوص خلقت انسان با این عقل و شعور و ادراک؛ در ظاهر بدنش فکر کن، این چشم، این گوش، این دستش، این پاش، این اعضاء، این جوارح از برای چیست؟ همه برای این است که بخوریم و یک‌ ساعت دو ‌ساعت دیگر هضم شود برویم توی خلا؟

مکرر عرض کرده‏ام یک‏خورده بابصیرت باشید دقت کنید، مشکل نیست اینها، مشکل آن است که فکر نمی‏کنید، اعتناء ندارید. خداوند عالم می‏فرماید و کأیّن من آیة فی السمٰوات و الارض یمرّون علیها و هم عنها معرضون چقدر آیه‏های بزرگ در

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۳ *»

آسمان و زمین هست که آنها روش راه می‏روند و اِعراض از آن می‏کنند. شما ان‏شاءاللّه چنین نباشید، مثل سایر مردم نباشید. فکر کنید ببینید اگر مراد خدا از خلقت انسان همین بود که بخورند و بخوابند و جماعی کنند و بیدار شوند، باز بخورند و بیاشامند و جماعی کنند و بخوابند، و همین کارهایی که می‏کنیم، اگر مراد همین بود، فکر کنید ببینید خدایی که چیزی را برای کاری می‏سازد آن کار را میسور او قرار می‏دهد. حالا ببینید اگر مراد خدا از خلقت انسان همین بود که بخوریم و بیاشامیم، بخوابیم، برخیزیم، جماع کنیم، بچه درست کنیم، اگر مراد خدا همه همین بود، این‌جوری که ما را خلق کرده که همه‏اش نقصان است. این عقل و شعوری که به انسان داده مانع است از لذت‌بردن. این خوردن و آشامیدن که عقل و شعوری نمی‏خواهد. ببینید خداوند عالم در این بیابان‌ها چقدر حیوان آفریده، چقدر مرغ هستند، هیچ عقل ندارند، هیچ غصه ندارند، اکل و شربشان را می‏کنند، جماعشان را می‏کنند، هیچ عداوتی، هیچ تباغضی تحاسدی میانشان نیست، هیچ آهوی نری میل به ماده دیگری نکرده و نمی‏کند، هیچ آهوی ماده‏ای میل به نر دیگری نمی‏کند، هریک هر گیاهی می‏خواهند بخورند آماده است، هرسوراخی بخواهند بخوابند آماده است، هر آبی بخواهند بخورند آماده است، به راحت هرچه تمام‌تر زیست می‏کنند تا اجل موعودشان تمام می‏شود. و این به جهت این است که آهو را نمی‏خواستند خدا بشناسد که عقلش بدهند. می‏خواستند توی دنیا باشد گوشتش را انسان بخورد، پس علف و آب فراوان براش آفریدند. و چون همیشه باید توی دنیا باشد باید لامحاله بزاید، پس سالی یک‌ دفعه می‏زاید و همیشه هم توی دنیا هست.

حالا انسان هم اگر برای خوردن و خوابیدن بود، فکر کن، همین‌که فکر نمی‏کند انسان علی‌العمیاء به هیچ‌جا نمی‏رسد. انسان را فرموده‏اند فکر کند، و فکر را بهترین عبادات شمرده‏اند. حضرت‌امیر می‏فرماید یک‌ ساعت فکر ثواب شصت‌سال عبادت دارد. شما می‏دانید و می‏بینید عمرهای این زمان اغلب اغلب این است به شصت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۴ *»

نمی‏رسد. حالا یک ‌عمر عبادت به آدم می‏دهند که یک ‌ساعت فکر کرده. و اقلاً این مجلس‏هایی که فکرش را کرده‏اند و آماده دارند برایت می‏گویند غنیمت بشمارید. نهایت من لفظش را می‏گویم تو فکرش را بکن، یک ‌ساعت فکر بکن یک ‌عمر عبادت پات می‏نویسند. دیگر عبادتی که حضرت‌امیر بگوید معلوم است شصت‌سال عبادت مقبول می‏نویسند. مثل این است که شصت‌سال متصل نماز کرده باشی، نه هر شبانه‌روزی پنج‌وقت. به جهت اینکه انسان یک ‌ساعت اگر فکر کند از روی شعور، البته هرچه ضرر دارد برای خودش ترک می‏کند، هرچه نفع دارد می‏گیرد. فکر که نشد شصت‌سال دنگ می‏کوبد، به دلیل آنکه پدرم کلّه‏اش را به زمین می‏زد من هم می‏زنم. تو فکر کن ببین پدرت دلیلی داشت؟ برهانی داشت؟ نه، همین دلیل که انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون. اینها دلیل نیست برهان نیست، هرطایفه‌ای یک ‌عبادتی دارند میان خودشان، خصوص یهود و نصاری. اگر دین آباء و اجداد دین باشد آنها هم آباء و اجداد دارند، جمعيتشان بیشتر از شما است تشخّصشان بیشتر از شما است.

غالب مردم همین‌که می‏بینند فلان‌کس قباش نو است خیال می‏کنند عاقل است، وقتی که خودش را نگاه می‏کنند می‏بینند هیچ شعور ندارد. فلان‌کس همین‌که دولت دارد می‏گویند مردی است خیّر، آدم خوبی است. خیر، آدم به این چیزها خوب نمی‏شود. فرنگی‌ها خیلی دولتشان بیشتر است از اهل اسلام، اوضاع و دستگاه و جمعیتشان خیلی بیشتر است، می‏گویند آیا می‏شود ما باطل باشیم؟ دلیل دارد، برهان دارد، دلیل و برهانش همه همین انا وجدنا آباءنا علی امة، یهودی‏ها هم این‏جور دلیل دارند. همچنین گبرها هم این‏جور دلیل دارند، هر کسی پدر خودش پیشش عظیم است می‏گوید انا وجدنا آباءنا، آباء و اجداد ما به راه باطل نمی‏رفته‏اند، و این دین را اختیار کرده‏اند ما هم همین را اختیار می‏کنیم.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه و فکر کنید، به زودی زود توی راه انسان را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۵ *»

می‏اندازد. همین‌که فهمید راهی حق است آن را می‏گیرد، و راه‌های باطل را که در دست داشت زود از دست می‏دهد. فکر که آمد فکر می‏کند که ما شب و روز لاعن‌شعور در طلب دنیا هستیم. خوب، این‌همه حرص چرا؟ این‌همه زحمت چرا؟ طبیعی‏مان شده هی جان بکنیم یک‌ چیزی دست بیاوریم. دیگر حلال است خوب است، حرام است خوب است. حرام آن است که نباشد، هرچه به دست آمد هرچه هست خوب است. این‌همه حرص برای چه؟ خیر، طبیعت بر این سرشته شده است. این‌همه دوستی خانه و مال و عیال برای چه؟ اگر این دلیل است پس همه فرنگی‌ها هم دوست می‏دارند جانشان را و عیالشان را.

پس اگر انسان فکر کند که حاصل این‌همه تقلّب‌ها و دزدی‏ها و حرام‌خوردن‌ها بلکه حلال‌خوردن‌ها چیست؟ تو حلالش را بگو، مگر از حلال این‌همه باید به دست آورد و خورد؟ مگر چقدر باید بخوری از حلال؟ انسان این‌همه خود را به زحمت می‏اندازد، این آخر آخرش چه‌چیز است؟ همین‌که امشب یک جماعی بکنیم، یک پلویی بخوریم. فکر کن ببین حالا مراد خدا همین بود که تو امشب پلو بخوری جماعی بکنی؟ دیگر هیچ‌کاری دستت نداشت؟ اگر این منظور خدا بود، پلو برات خلق می‏کرد، مثل آهوها که گیاه موافق طبعشان براشان خلق کرده و هیچ جدال و نزاعی ندارند، هیچ نه سلطانی نه کدخدایی ضرور دارند، هیچ تباغضی تحاسدی و عداوتی مرافعه‏ای میانشان نیست. حالا اینها بهتر زیست می‏کنند یا انسان؟ آیا خدا عداوتی با انسان دارد که باید این‌همه جنگ و دعوا میانشان باشد؟ این‌همه تباغض و تحاسد داشته باشند؟ این‌همه جدال و نزاع داشته باشند، از هم بترسند؟ حاکم و سلطان و ظالم بر سرشان مسلّط باشد؟ باز به فکر آینده باشند؟ بابا تو حالا که آسوده‏ای در امن و امانی، چیزی داری بخوری، این حالا را بخور مترس. اگر فردا ماندی، فردا هم زمین هست، آسمان هست، فردا هم خدا هست، روزیت را خواهد داد. انسان با فکر که باشد از جمیع این خیالات می‏گذرد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۶ *»

پس یقیناً خدایی هست وحده لاشریک له، که آنچه را که او می‏خواهد به تو برسد می‏رسد اگرچه تو نخواهی، چنان‌که می‏بینی خیلی از صدمه‏ها به تو می‏رسد و نمی‏خواهی برسد. و همچنین آنچه باید به تو نرسد نمی‏رسد اگرچه بخواهی که برسد. اگر نباید برسد نمی‏رسد اگرچه خود را به حلق بیاویزی. خیلی چیزها می‏خواهی نمی‏شود. عبرت بگیرید که کار دست دیگری است، دست خداست وحده لاشریک له. پس اگر کسی به این خیال افتاد و متذکّر شد، و مشکل هم نیست و کار خدایی نیست، کار بندگی است، آسان است که تکلیف کرده.

غریب مردمان بدی هستیم که کار آسان را ول می‏کنیم به مشکل‌ها می‏چسبیم، کارهای آسان همین کار بندگی است که می‏توانیم بکنیم. اما اینکه فردا باید چه تدبیری کرد؟ این کار ما نیست کار خدایی است. فکر کن آیا چیزی را من به این عقل و شعور خودم می‏توانم به دست بیاورم که خدا نخواسته باشد؟ نمی‏شود. و چیزی را که خدا خواسته به من برسد اگر جمیع عالم از غیب و شهاده و جن و انس جمع شوند نمی‏توانند مانع شوند. پس راحت باش، هرچه خدا می‏خواهد به تو می‏رسد، این‌همه طلب نمی‏خواهد، این‌همه تفرقه حواس نمی‏خواهد، این‌همه اوقات تلخی نمی‏خواهد اگر خدا داری، اگر نداری برو خدایی پیدا کن.

ببین اگر کسی بزرگِ ظاهری داشته باشد، یا پدری داشته باشد مهربان، اموال دارد، اسباب دارد، اوضاع دارد، به خاطرجمعی آن پدر و آن بزرگ آسوده می‏خوابد. فکر کن ببین آیا بزرگی بزرگ‌تر از خدا می‏فهمی یا سراغ داری؟ هربزرگی هرچه بزرگ باشد، بزرگی آن بزرگ به دست خداست، خودش نمی‏تواند بزرگ باشد. سلاطین خودشان نمی‏توانند سلطان باشند. مادامی که خدا خواسته آن بزرگ بزرگ است، آن سلطان سلطان است، وقتی که نخواست سلطان نیست، بزرگ نیست. چه بزرگی بزرگ‌تر از خداست؟ چنین خدایی به این بزرگی داری، حالا اگر به این خدا اعتناء نمی‏کنی به آن بزرگ‌های دیگر هم اعتناء مکن. وقتی که تو به بزرگی خدا اعتناء نمی‏کنی و به او اعتناء

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۷ *»

نداری، پس اقلاً به بزرگ‌های دیگر هم اعتناء مکن. چرا می‏روی به خلق می‏چسبی و امید به بزرگان دیگر داری، امید به او نداری؟ خدا می‏گوید توکل می‏خواستی بکنی، چرا به من توکل نکردی؟ علی اللّه فلیتوکّل المتوکّلون و علی اللّه فلیتوکّل المؤمنون.

اگر یک‌ ساعت انسان بنشیند و فکر کند و بداند خدایی دارد که جمیع کارها در حیطه تصرف او است به طوری که هرچه می‏خواهد می‏شود و آنچه را نخواهد ــ تمام خلق جمع شوند که بشود ــ نمی‏شود. حالا چنین خدایی کسی داشته باشد، آیا کارهاش را به او وانمی‏گذارد؟ اعتناء نمی‏کند؟ به او امیدواری نخواهد داشت؟ البته کارهاش را به او وامی‏گذارد، اعتناء به او می‏کند، امید به او دارد، و البته خاطرجمع است که فردا هم نمی‏میرد. هربزرگی که وعده کند، می‏میرد و تو خاطرجمع نیستی و در اضطراب هستی، دائم دعا می‏کنی که نمیرد. بزرگی مخصوص او و حیات مخصوص او است.

واللّه هیچ اعتناء به هیچ‌کس نمی‏توان کرد. خیال می‏کنی به خوبان می‏شود اعتناء کرد، خیال می‏کنی به پیغمبر می‏شود اعتناء کرد، به جهتی که پیغمبر ما است، هرچه به ما می‏رسد به واسطه پیغمبر می‏رسد. اما باز فکر کنید که اگر این خدا پیغمبرش را بکشد در دنیا اگر خدا داری باکت نیست از هیچ‌چیز، این خدا می‏تواند پیغمبر دیگر جاش بیاورد، امامی را ببرد امامی دیگر می‏آورد جاش می‏نشاند. پس امید به خدا باید داشت.

پس صلاح و صرفه ما آن است که راضی شویم به رضای خدا، واللّه حماقت است که کسی راضی نباشد. این‏جور حرف‌ها را پیش اغلب اهل دنیا که می‏زنی می‏گویند اینها چه‌چیز است؟ و به این حرف‌ها اعتناء نمی‏کنند، اینها را اساطیر اولین خیال می‏کنند. شما فکر کنید ببینید که آنها لاعن‌شعور کار می‏کنند یا شما؟ آنها را بسا خدا مأیوس کرده از خیر، که به فکر نیفتند. ملتفت باشید ان‏شاءاللّه. پس تو چرا راضی نشوی به آنچه او خواسته؟ اگرچه راضی بشوی یا نشوی هیچ تغییری نمی‏توانی بدهی قضای خدا را، و آنچه او می‏خواهد خواهد شد. تو اگر صاحب‌شعوری راضی باش.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۸ *»

فکر کنید ان‏شاءاللّه. پس خداوند عالم خداست و خدایی کار او است. مردم لاعن‌شعور می‏خواهند خدایی کنند، این است که خودشان را می‏خواهند به زحمت اندازند. تو یک‏خورده شعور پیدا کن ببین چیزی که آدم از عهده او برنمی‏آید، از عقب آن نمی‏رود. می‏بینی از تو برنمی‏آید، نه علم داری که چه بکنی، نه قدرت داری، نه زمینش، نه آسمانش، نه آبش، نه هواش، هیچ‌کدام دستت نیست. توی بدن خودت فکر کن. حالا خیال می‏کنی می‏بینی چیزها دست خودت نیست، دیدنت دست خودت نیست، اگر نخواهد ببینی کورت می‏کند. شنیدنت دست خودت نیست، سکوتت دست خودت نیست، توی بدن خودمان مالک خودمان نیستیم، و مالک خداست وحده لاشریک له. پس هرچه را او خواسته خواهد شد. پس صرفه ما همین است که راضی شویم به رضای خدا و هرچه او خواسته.

پس حالا ببین که خدا چنین خواسته که تمام مردم یکسان نباشند. یک‏خورده شعور به کار ببر. حالا چنین خواسته که بعضی چیزها به واسطه بعض خلق به بعض خلق برسد و همه را مساوی نخواسته، مثل اینکه چنین خواسته که شما مرادهای خدا را درباره خودتان ندانید مگر به واسطه، پس واسطه را اسمش را پیغمبر گذاشته، حجّت خود اسمش گذاشته، حالا چنین خواسته، پس تو هم به این راضی باش. حالا هم به خواست او تو راضی بشوی همه کار درست می‏شود، و هم خدا خداییش را کرده هم تو بندگی کرده‏ای، و ملک خدا نظم گرفته. این در وقتی است که به آنچه او خواسته راضی بشوی، و اگر هم نعوذباللّه راضی نشوی و بگویی خدا می‏خواهم خودش به من بدهد، من نمی‏خواهم به واسطه پیغمبر به من بدهد. دقت کنید ملتفت باشید که چه عرض می‏کنم. در بسیاری از مسائل هست که الحمدللّه طوری شده که راهی باقی نمانده. حتی مسأله شک میان سه و چهار که بنا را برچه باید گذاشت، این را وقتی می‏پرسی می‏گوید نمی‏دانم، این را جبرئیل باید از پیش خدا بیاورد و پیغمبر برای من بگوید، من خودم از خدا نمی‏توانم بگیرم. من به واسطه پیغمبر باید بدانم، پیغمبر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۴۹ *»

هم به واسطه جبرئیل از خدا می‏گیرد. و حالا حلال چیست؟ ما نمی‏دانیم، حلال آن چیزی است که پیغمبر برایت آورده. حرام چیست؟ آن‌چیزی است که پیغمبر آورده. حرام نمی‏دانیم، حلال نمی‏دانیم، حلال و حرام را جبرئیل برای پیغمبر آورده و پیغمبر برای ما گفته. مستحب چیست؟ باز ما نمی‏دانیم. هرچیزی را پیغمبر گفته مستحب است، مستحب است. مکروه چیست؟ باز ما نمی‏دانیم، هرچه پیغمبر گفته مکروه است مکروه است، آن‌طوری است که خدا گفته و جبرئیل برای پیغمبر آورده. مباح چیست؟ مباح را من چه می‏دانم چه‌چیز است؟ پیغمبر هرچه را گفته مباح است، خدا به او گفته.

مقصود این است که یک‏پاره مسائل هست که محل حرف نیست و در این چیزها حرفی نمانده، اما نعوذباللّه یک کفرها و زندقه‏ها پیدا می‏شود که گفته‏اند که خیلی کفر است. مردکه گفته بود من به واسطه، رزق از خدا نمی‏خواهم، خدا خودش بی‏واسطه رزق مرا بدهد. خوب تو ببین، امر خلقت تو به نظر تو عظیم‏تر است یا شک میان دو و سه که بنا را برچه بگذارم؟ فکر کنید این امر خلقت که هزار مرتبه از امر مسأله‌گفتن بزرگ‌تر است، آیا هیچ واسطه نمی‏خواهد و باید خدا خودش بدهد؟ و باید خدا خودش دست بالا بزند بی‏واسطهِ خلق، رزق خلق کند و به تو بدهد؟ و همان مسائل شرعیه واسطه ضرور دارد؟

ان‏شاءاللّه یک‏خورده باشعور باش، یک‏خورده هوش خود را جمع کن. من دو کلمه می‏گویم و دو کلمه است، بعد تو برو توش فکر کن، ببین هرچه را خدا به هر که داده و بدهد؛ فکر کن و توی راهش بیفت، ببین چقدر آسان می‏شود! چقدر فضائل را به دل و جان منت می‏داری که قبول کنی! آنها که انکار کرده‏اند بسیار الاغ بوده‏اند. ببین آنچه را خدا به هر که بخواهد بدهد از مملکتش می‏دهد. در هر دین و مذهبی، در دین یهود و نصاری، در دین سنّی، در دین شیعه، ببین هیچ‏کس هست بگوید خدا ذاتش را باید به کسی بدهد آن را بخورند؟ ذاتش خوردنی نیست. پس نان می‏دهد که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۰ *»

بخورند و نان چیزی است مخلوق خدا. همچنین آب می‏دهد که بیاشامند. آب مخلوق خداست و در مملکت خدا، می‏دهند می‏خورد آب را، می‏گویند خدا او را سیراب کرد. لباس چیزی است در ملک خدا، ذات خدا را نباید پوشید. وهکذا جمیع آنچه می‏دهند در ملک خداست. حتی آنکه در آخرت ببین آیا هیچ پیغمبری وعده کرده که تو بروی توی ذات خدا؟ آنجا هم در بهشت می‏روی. فکر کن آنجا هم جنّات تجری من تحتها الانهار است، و ملک خداست. اینجا خدا چطور نعمت می‏دهد به کسی؟ اینجا وقتی خدا می‏خواهد نعمت به کسی بدهد باغ می‏دهد، مِلک می‏دهد، باغ آب دارد، سبزه دارد، گل دارد، لاله و میوه‏های گوناگون دارد، بلبل‌ها، عمارت‌ها، قصرها دارد.

تعریف بهشت را هم که کرده‏اند می‏بینی همین‌جورهاست، بعینه مثل اوضاع دنیا، او هم([1]) ملک خداست. در هیچ عالمی خدا ذات خودش را تکه‌تکه نمی‏کند به کسی بدهد، تکه‌تکه نیست آن را بکَند و بدهد. پس در هرعالمی که نگاه می‏کنی چیزی در ملکش خلق کرده و می‏دهد، حالا دیگر می‏نشینی می‏گویی من نمی‏خواهم رزق را به واسطه به من بدهد می‏خواهم خودش به من بدهد، مردکه! همه‌چیز را خودش داده، همه را به واسطه داده. ببین همین یک ‌لقمه نان چقدر عمله دارد و اکره می‏خواهد، زارعش از همین آدم‌ها است، مخلوق خداست، آسیابانش، نانواش همه مخلوق خدایند و همه واسطه‏اند، و اگر نبودند تو این لقمه نان را نمی‏توانستی بخوری. هم بکاری، هم سبز کنی، هم بدروی، هم آسیا کنی، هم بپزی؛ هیچ‏کس از عهده برنمی‏آید. حالا هم خدا خودش نان به تو می‏دهد، اما این واسطه‏ها ضرور است. هرمتاعی در هرشهری که هست باید واسطه‏ها بیاورند به شهری دیگر تا در همه شهرها متاع همه شهرها پیدا شود، آن‌وقت می‏گویی الحمدللّه رب‌العالمین خدا آنها را داده.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۱ *»

اگر این واسطگان نبودند تو قند نمی‏خوردی، پس شُکر وجود آنها را باید به عمل آورد. و هست در احادیث صریحه که کسی که شکر بنده را نکند شکر خدا را نمی‏تواند بکند. کسی که چیزی می‏دهد به شما شکر آن را باید بکنید، حالا شکر احسان واسطگان را باید کرد.

پس عرض می‏کنم تمام آنچه را به تمام خلق می‏دهند؛ فکر کنید ان‏شاءاللّه که به فکر، وحشت‏ها می‏رود پی کارش. خیلی چیزها هست که بی‏شنیدنِ مقدمات، آدم وقتی می‏شنود، اول خیال می‏کند لولو است، خیال می‏کند حالا خدا شد. نه بابا! راهش را به دست بیار و فکر کن و ببین این خدا آنچه به کسی می‏دهد مخلوقی است که به مخلوقی می‏دهد. این خدا نان می‏دهد مخلوقی است، آب می‏دهد مخلوقی است، علم می‏دهد مخلوقی است، قوت و قدرت می‏دهد مخلوقی است. یک ‌کسی به قدر یک ‌من قدرت دارد، این را خدا به او داده. یک پهلوانی است که هزارمن بار را مثلاً برمی‏دارد آن قدرت را هم خدا خلق کرده به او داده.

ملتفت باش هوش خود را جمع کن که هنوز نمی‏دانی چه می‏خواهم عرض کنم، اینها مقدمه‏اش است. منظور این است که بگویم هر کس قوّتش خیلی است این جلدی خدا نمی‏شود. و قوّت یک‌ چیزی است که خدا خلق کرده، وقتی می‏گذارد جایی آنجا قوّت دارد، برش می‏دارد آنجا ضعف پیدا می‏کند. حالا این قوّت از ذات خدا نیامده پایین. قوّت را خدا خلق می‏کند، به هر کس داد او قوّت دارد، به هر کس نداد او ندارد. و همچنین این علمی که ما داریم این علم یک‌ چیزی است خدا خلقش کرده و داده، این‌قدرها به ما داده. حالا به محضی که یک‌ چیزی می‏دانیم آیا خدا می‏شویم؟ معلوم است خدا نمی‏شویم. پس همین‌که کسی علمی پیدا کرد، همین‌که قدرتی پیدا کرد خدا نخواهد شد. از این باب داخل شو. حالا کسی علمش بیش از من باشد باز خدا نمی‏شود. خیلی بیش از من علم داشته باشد خدا می‏شود؟ نه، خدا نمی‏شود. همچنین قوّتش بیش از من است جلدی خدا نمی‏شود. پس تمام علم،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۲ *»

بدان خلقی است از خلق‌های خدا. قدرت خلقی است از خلق‌های خدا، و خدا آنها را خلق می‏کند به هر که می‏خواهد می‏دهد. بعضی را قدرت بیشتر می‏دهد، بعضی را علم بیشتر می‏دهد.

و ان‏شاءاللّه اگر از روی شعور فکر کنی به آسانی هرچه‌تمام‌تر خواهی دانست که آنچه در مُلک است همه‏اش مخلوق خداست، هر کس هر کار بکند کار از دست خدا بیرون نرفته. تو راه می‏روی، این راه‌رفتن از آن قوّتی است که خدا به تو داده، اگر نداده بود نمی‏توانستی راه بروی. یا می‏بینی، یا می‏شنوی، حالا شریک خدا نشده‏ای، تو جفت خدا نیستی، تو هیچ جفت خدا نشده‌ای. چرا که او سمع و بصری که دارد از کسی قرض نکرده، مال خودش است و دارد، اما تو چشم و گوشی که داری از خودت نیست، اینها را به تو داده‏اند، اگر بخواهند پس بگیرند می‏گیرند. تو هرچه داری از او است، او هرچه دارد از خودش است، خیلی فرق است. پس خدا هرچه دارد از خود او است هیچ‏کس به او نداده، و خلق تمامشان هرچه دارند خدا به ایشان داده. خلق هرچه قوّت داشته باشند شریک خدا نمی‏توانند بشوند در قوّت و قدرت. قوّت زیاد داشته باشی کمک خدا نمی‏توانی بکنی، کم هم داشته باشی نمی‏توانی. علم زیاد داشته باشی مثل خدا نمی‏شوی، کم هم داشته باشی مثل خدا نمی‏شوی. پس در ملک خدا هر کس هرچه دارد و هرچه کرد، هر کاری هر اثری کرد، خداست کارکن. آتش می‏سوزاند و خداست عذاب‌کننده.

فکر کن قدری ان‏شاءاللّه توی راه بیفت که بابصیرت فضائل را بشنوی. آتش می‏سوزاند و خداست عذاب‌کننده. آتش جهنم آتش است و می‏سوزاند و خداست که عذاب کرده. آب می‏خوری و آب رفع عطش کرده و خدا رفع عطش کرده، حالا این آب آیا وکیل خداست در رفع عطش؟ شریک خداست؟ کمک خداست؟ نه. همچنین خداست سیرکننده، حالا این غذا شریک خداست؟ وکیل خداست؟ مأذون از جانب خداست؟ نه؛ بلکه اگر می‏خواست سیر کند همچو سیر می‏کرد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۳ *»

همین‌که خواست کسی را عذاب کند آتش به جانش می‏اندازد و آتش او را می‏سوزاند، آتش باز در ملک خداست و خلق خدا. پس یک‏خورده به هوش باش بدان در ملک خدا هرچیزی هراثری که دارد شریک خدا نمی‏شود. پس آفتاب روشن می‏کند دنیا را و اللّه نور السموات و الارض، و حال اینکه همین آفتاب روشن‌کننده آسمان و زمین است، قرصی است گرد مثل هندوانه، از آن طرفش آسمان‌ها را روشن می‏کند از این طرفش زمین را، و حال آنکه خداست نور آسمان و زمین واقعاً آیا کسی شک می‏تواند بکند که زمین و آسمان را خدا خلق نکرده؟ تمامش مال خداست. خدا همچو خدایی است که همچو آفتابی خلق می‏کند آنجا نصب می‏کند، حرکت می‏دهد. آفتاب نمی‏تواند خودش روشن کند، اگر آن را روشن نیافریده بودند نمی‏توانست خودش روشن باشد. مثل آنکه تو را بینا آفریده‏اند می‏توانی ببینی، اگر تو را کور خلق کرده بودند نمی‏توانستی ببینی.

پس در ملک خدا هر کس هر کاره‏ای باشد و هرچیزی هرتأثیری داشته باشد لازم نمی‏آید شریک خدا باشد. پس آفتاب روشن‌کننده عالم است، پس خدا روشن‌کننده عالم است. و آفتاب تربیت‌کننده جمیع جمادات است، تربیت‌کننده جمیع میوه‏ها است. چه فایده زبان بیرون نیاورده که حرف بزند، اگرنه می‏گفت منم رساننده میوه‏ها. ببین در زمستان یک‏خورده پایین می‏افتد همه درخت‌ها خشک می‏شوند برگ و بارشان تمام می‏شود، حالا این اثر را خدا در این آفتاب قرار داده است که تربیت کند گیاه‏ها را. این آفتاب اگر زبان درآورد و بگوید منم که میوه‏ها را می‏رسانم، منم که برگ‌ها را از درخت‌ها بیرون می‏آورم، منم که گیاه‌ها را از زمین بیرون می‏آرم، منم که تلخ‌ها را تلخ می‏کنم، شیرین‏ها را شیرین می‏کنم، ترش‌ها را ترش می‏کنم، هرمزه‌ای توی دنیا هست من آن مزه را می‏آورم، راست گفته. پس آفتاب تربیت می‏کند جمیع نباتات را.

باز یک‏خورده فکر کن ببین که این حیوانات همین گیاه‌ها را باید بخورند، گیاه‌ها مسخرند برای حیوانات، دانه‏هاش را باید بخورند. اگر گیاه‌ها نبودند البته

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۴ *»

حیوانات هم نبودند. گیاه‌ها کار آفتاب است، پس حیوانات هم به واسطه آفتاب پیدا شده‏اند. حالا اگر آفتاب بگوید حیوانات را من روی زمین آورده‏ام آیا راست نگفته؟ پس ببین این آفتاب جمیع گیاه‌ها را تربیت می‏کند و جمیع حیوانات را تربیت می‏کند.

حالا اگر توی راه افتادی و بنای فکر گذاردی خواهی یافت که همین است که انسان را تربیت می‏کند، این هم بسته به آفتاب است. پس این آفتاب تربیت می‏کند جمیع جمادات و نباتات و حیوانات و انسان‌ها را، و مع‏ذلک این آفتاب هیچ شریک خدا نیست، هیچ وکیل خدا نیست. اگر بخواهند نور این آفتاب را از او بگیرند می‏گیرند چنان‌که در روز قیامت از او می‏گیرند. اذا الشمس کوّرت. اما حالا عجالةً آفتاب تربیت می‏کند گیاه‌ها را، حیوانات را، انسان را. پس اگر زبان درآوَرَد و بگوید منم که جاری می‏کنم آب‌ها را، منم که خشک کرده‏ام زمین‌ها را، منم که رویانیده‏ام گیاه‌ها را، منم که ثابت کرده‏ام کوه‌ها را، منم که تربیت کرده‏ام حیوان‌ها را، آیا دروغ گفته؟ نه، حرف راستی زده.

حالا یک ‌کسی زبان درمی‏آورد و بنا می‏کند حرف‌زدن، چنان‌که اتفاق افتاده. حضرت‌امیر7 در آن خطبه یک‏پاره فرمایش کردند، قال‌قال شد که حضرت‌امیر چنین گفته. بابا، چه خبر است؟! این آفتاب اگر این حرف‌ها را می‏زد هیچ نقلی نبود. می‏فرماید در حدیث که این آفتاب از نور حضرت امام‌حسن7 است، و قسم هم می‏خورند که واللّه امام‌حسن بهتر است از آفتاب. و تو اگر شیعه هستی باید قسم هم نخواهی. حالا آفتاب این کارها را می‏کند، و واللّه امام‌حسن7 خیلی بهتر می‏کند این کارها را. آفتاب یک ‌نور ظاهری دارد که همین نوری است که می‏بینی، در باطن هم نوری دارد.

تو یک‏خورده دقت کن می‏فهمی که نور آفتاب است که می‏رویاند گیاه‌ها را، بدانید نور آفتاب توی گیاه هست که می‏رویاند گیاه را، توی حیوانات هست. ببین شب‌ها هم نور آفتاب هست. نمی‏بینی در شب تربیت آفتاب باقی است و گیاه‌ها در

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۵ *»

شب‌ها بیشتر ترقی می‏کنند؟ پس این نور آفتاب تابیده در تمام روی زمین، و شب و روز تربیت می‏کند جمادات و نباتات و حیوانات را. و این نوری که تمام اینها را شب و روز تربیت می‏کند این یک ‌جزء از هفتادجزء نور کرسی است، و کرسی از نور حضرت‌امیر خلق شده است. در همان حدیث می‏فرماید واللّه حضرت‌امیر از کرسی بهتر است. وقتی بنا شد حضرت‌امیر متشخص‏تر باشد از امام‌حسن7، البته جلالش بیشتر است، یعنی کارهایی که آفتاب می‏کند البته او بهتر می‏کند.

حالا این حضرت‌امیر  یک ‌روزی گفت انا مُورِق الاشجار انا مونع الثمار. مردم هم شنیدند اینها را و نوشتند. اما حالا که می‏گویی علی‌بن‌ابی‏طالب این کارها را می‏کند، فی‌الفور می‏گویند مگر علی خداست؟! خوب، مگر آفتابی که این‌همه کارها را کرد جلدی خدا شد؟ مگر کرسی که هفتادمرتبه نورش بیش از آفتاب است خدا شده؟ نه، مگر عرش که هفتادمرتبه نورش از کرسی هم بیشتر است خدا شده؟ نه؛ لازم نیست جلدی خدا بشود. هفتادمرتبه نورش بیشتر باشد خدا نشده، متشخص هم هست، زور هم خیلی دارد، قوّت زیاد به او داده‌اند، هیچ خدا هم نیست. خدا کسی است که قوّت خلق کرده، خالق قوّت خداست وحده لاشریک له. کسی که علم زیاد داشته باشد خدا نیست، هرچه می‏خواهد قوّت داشته باشد.

حالا ملائکه بسیاری را شنیده‏ای که این عرش به این عظمت را برداشته‏اند. صریحاً در قرآن می‏گوید این عرش به این عظمت را هشت‌ملک برمی‏دارند و حرکتش هم می‏دهند و هیچ خسته هم نمی‏شوند. و حدیث دارد بخصوص که این ملک‏ها وقتی خلق شدند و عرش را دیدند، زیاد هم بودند، به آنها خدا امر کرد که بردارید عرش را، آمدند و شانه زیر عرش دادند که بردارند نتوانستند، تا آخر که وحی آمد که هشت‌تا را انتخاب کردم از میان شما و به آن هشت‌تا تعلیم کرد که اظهار ولایت امیرالمؤمنین کنید و بردارید عرش را، و آنها اظهار ولایت حضرت امیرالمؤمنین را کردند و عرش را برداشتند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۶ *»

پس ملائکه که خیلی قوّت دارند هستند و انکارش را نمی‏کنند، و مع‏ذلک باز خدا نیستند. ملکی خیال کن مثل گاوی که زیر زمین است، این زمین روی شاخ یک ‌گاوی است به طوری که نمی‏داند این گاو که چیزی به شاخش چسبیده است، مثل پر کاهی که به شاخ گاوی چسبیده باشد، و تمام زمین‌ها روی یک شاخ این گاو همین‏طور است. تعجب این است که این گاو به این بزرگی ایستاده روی یک پرماهی! و ببینید آن ماهی چقدر بزرگ است که آن گاو روی پر او ایستاده و چرا می‏کند و راه می‏رود با این زمینی که روی شاخ او است، و آن گاو خیلی قوّت دارد؛ این ماهی دارد توی آب حرکت می‏کند. حالا این ماهی جلدی خدا می‏شود؟ گاو هم مخلوقی است.

حالا اگر مولای تو امیرالمؤمنین حجّت باشد بر آن گاو و ماهی و بر آن ملائکه؛ شما یک‏خورده فکر کنید، دقت کنید، خدا صریحاً می‏فرماید تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا مبارک است آن خدایی که نازل کرد قرآن را از برای پیغمبر9 که پیغمبرِ تمام عالمین باشد. آیا تمام عالمین یکیش آن گاو نیست؟ یکیش آن ماهی نیست؟ آن هم از عالمین است. عالَم یعنی آنچه را خدا خلق کرده، همه‏شان پیغمبر می‏خواهند. پیغمبر را صریحاً گفته این قرآن را برای تو نازل کردم تا بر جمیع اهل عالمیان نذیر باشی.

دیگر حالا فکر کنید همه‌جا وصی می‏خواهد پیغمبر. آیا همین توی دنیا می‏خواسته؟ امام همه‌جا ضرور است، یا همین توی دنیا ضرور است؟ فکر کنید چنان‌که پیغمبر پیغمبر جمیع خلق خداست و مبعوث است بر تمام خلق تا روز قیامت؛ حتی یک‏خورده فکر کنی واللّه پیغمبرهای دیگر، امت این پیغمبر بودند و عهد ولایت پیغمبر را از آنها گرفته‏اند. خلاصه، واللّه پیغمبر، پیغمبر آنها هم بوده و هست، نهایت آنها هم پیغمبر هستند و از جانب پیغمبرند. علماء امّتی کانبیاء بنی‏اسرائیل یکی از معنی‌هاش این است. علمای امت، معلّمین امت کی‏ها هستند؟ پیغمبران بنی‏اسرائیل، آنها علمای این امّتند، خودشان هم داخل امّتند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۷ *»

پس این‌قدرها را ان‏شاءاللّه می‏دانید که هرپیغمبری که مبعوث شد، عهد ولایت پیغمبری دیگر را از او می‏گرفتند، سپرده بود میان اهل حق هرطبقه‌. پس می‏دانی پیغمبر پیغمبر است بر تمام خلق، و بعد از پیغمبر امیرالمؤمنین وصی او است بر تمام ملک خدا. چون ملک خدا امام می‏خواست، حضرت‌امیر را خدا امام آنها قرار داد. و حضرت‌امیر بخصوص این لقب را از جانب خدا دارد و امیرمؤمنان است. امیر معنی لغتش این است که آنهایی که می‏روند متاع از جایی به جایی می‏برند، متاع از شهری به شهری دیگر می‏برند اینها را امیر می‏گویند، از لغت «مارَ» است و «مارَ» به معنی متاع از شهری به شهری بردن است. امیر قافله را برای همین امیر می‏گویند. و این امیرمؤمنان است، یعنی آنچه را محتاجند این باید بیارد و به ایشان بدهد. حالا تا آورد و به ایشان داد جلدی خدا نمی‏شود، خدا نیست. اما واللّه امیرمؤمنان بود، و واللّه آدم مؤمن بود، نوح مؤمن بود، ابراهیم مؤمن بود، موسی مؤمن بود، عیسی مؤمن بود، امیر ایشان واللّه امیر شما است صلوات‌اللّه و سلامه‌علیه، و امارت می‏کند، و هرچه را می‏خواهند و محتاجند امیرمؤمنان می‏آورد و به ایشان می‏دهد. ایشان واسطه‏اند. اگرچه واسطه‏ها بسیارند اما هیچ‌کدام کلّی نیستند. این فرقش با سایر واسطه‏ها این است که بعضی واسطه یک‌ من گندم هستند، بعضی واسطه ده‌من، بعضی واسطه صدمن، و او واسطه کلّ ملک خداست و امیر تمام است، و تمام باید به دست او جاری شود.

و اینکه آن حضرت امیرمؤمنان است اتفاق شیعه و سنی است. بخصوص از روز اول همه قائلند که این لقب مال حضرت‌امیر بود، بعد غصب کردند این لقب را، و خود خلافت را هم غصب کردند. و همین اسم مال حضرت است، اتفاقی تمام اهل اسلام است، مال کسی دیگر نیست.

پس او است امیر تمام مؤمنان صلوات‌اللّه‌علیه. پیغمبر، پیغمبر تمام ملک است، او هم امیر تمام ملک است. حالا امیر که شد متاع از یک ‌جایی از ملک برمی‏دارد جای دیگر می‏برد. هیچ‌جا تکه‏ای از ذات خدا نباید بکند و بدهد به خلق،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۸ *»

همه را هم خودش می‏دهد، اما همین‌جوری که می‏بینی. و هیچ‌کدام دست از کار خود نکشیده‏اند، خداست خالق کلّ. پس آنهایی که مبادی وجود هستند ــ و امیرمؤمنان و پیغمبر و سایر حجّت‌ها هستند ــ جمیع فیوض را ایشان واسطه‏اند و باید بگیرند از خدا و می‏گیرند، نه تکه‏ای از ذات خدا؛ بلکه جمیع صفت‌ها (فيض‌ها ظ) را خلق کرده یک ‌جایی گذاشته، دیگر آن جایی که گذاشته یک انباری است که دارد. جمیع این فیض‌ها انبارش هم خودشان باشند نقلی نیست، خزانه خدا باشند. خزانه بی‏منتهای خدا غیر ذات خداست. گندم‌های بسیاری در انبار بسیار بزرگی انبار کنند، نه گندمش خداست، نه انبارش، نه انباردارش. تمام فیض‌هایی که خدا به تمام خلق می‏خواهد بدهد هیچ‌کدامش تکه‌ای از ذات خدا نیست. پس مثل گندم است و توی انبار. حالا انبارش خودشان باشند، چه عیب دارد؟ ترازودارشان کسی دیگر باشد. ملائکه را واللّه خدا قرار داده ترازودارشان باشند. خودشان جلالشان اجلّ از این است که ترازوداری کنند، پس به این عمله‏ها و اکره‏ها می‏گویند بکنند. ان روح‌القدس فی جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباکورة روح‏القدس در آن جاهایی که هست از آن باغ‌هایی که ما داریم متعدّد، از آن باغ‌ها یک نوباوه‏ای خورده، و آن نوباوه وجود خودش است. پس یکی از نوکرهاش روح‏القدس است که در تحت تصرف او است. جمیع ملائکه همه به اذن و امر او همه‌کار می‏کنند. و آنچه می‏شود در ملک، ملائکه می‏کنند. ملک‌الموتش جان مردم را می‏گیرد، ملکی دیگر هست رزق مردم را می‏آورد تحویل می‏کند، و تحویل‏دار رازق نخواهد شد، خدا نخواهد شد. میکائیل تحویل‏دار است، اعوان و انصارش رزق‌ها را می‏آرند به صاحبانش می‏رسانند. پس همه اینها نوکر مولای تو باشند چه عیب دارد؟ و واللّه هستند. هر کس اینها را نوکر آن حضرت نگوید شیعه نیست.

اینکه امیرالمؤمنین حجّت است بر جن و انس و ملک، اینها را همه شیعه قبول دارند، جمیع سنّی‏ها تصریح کرده‏اند که امیرالمؤمنین اشرف است از همه انبیاء، اشرف است از همه ملائکه، و نصّ خاص روایت می‏کنند در این خصوص. سنّی‏ها

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۵۹ *»

می‏گویند از انبیاء اشرف بود، لکن خودش مصلحت چنین دیده بود که این پیرخر را پیش بیندازد و پشت سرش نماز کند، عمداً این کارها را ایشان می‏کردند؛ اِبا و امتناع ندارند. پس حضرت‌امیر اشرف است از تمام ملائکه، و اگر پاپی شوی اعتقاد سنّی‏ها هم هست. دیگر اگر کسی توی شیعه باشد و بگوید او حجّت بر جبرئیل نیست، یا حجّت بر میکائیل نیست، آیا اسمش را شما شیعه می‏گذارید یا نه؟

پس ایشانند حجّت مطلق بر تمام خلقی که خدا خلق کرده، مایُریٰ و مالایُریٰ، یقیناً ایشانند اول ماخلق‌اللّه، کسی نیست در اسلام که بگوید پیغمبر اول ماخلق‌اللّه نیست، و در میان شیعه نیست کسی که جرأت بکند بگوید که طینت ایشان و نور ایشان و روح ایشان با پیغمبر یکی نیست. اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة. پس ایشانند اول ماخلق‌اللّه، پس هرفیضی که باید به خلق برسد اول باید به ایشان برسد. فیض خدا را هم دانستی ذات خدا نیست که کَنده بشود برسد به خلق، پس جمیع فیض‌ها را به واسطه این اول خلقش باید برساند. چنان‌که جمیع این فیضی که روی این زمین می‏رسد به واسطه آفتاب است، آفتاب را خلق کرده‏اند و نور آفتاب را تابع آن قرص قرار داده‏اند، و جمیع فیض‌هایی که به جمادات و نباتات و حیوانات می‏رسد به واسطه آفتاب و نور آفتاب است؛ و نه قرص، خالق است نه نورش.

حالا بدانید که آن فیض‌هایی هم که باید به خلق جمیع عالم‌ها برسد، ایشان اول ماخلق‌اللّهند، اول ماخلق‌اللّه که شد دیگر آن‌طرف ندارد، و آن‌طرفش را آیا خیال می‏کنی ذات خداست؟ آن‌طرفِ اول اگر خلق است پس ایشان دويمند و سيّمند، ذات خدا هم طرف ندارد، مکان ندارد. ذات خدا نه آن طرف است نه این طرف است نه وسط است، داخل فی الاشیاء لا کدخول شی‏ء فی شی‏ء. پس ذات که محلی و مکانی و مقامی ندارد، اما خلق که ایشان اوّلند. حالا فیض‌هایی که باید به خلق برسد در پیش ایشان این فیض‌ها درست می‏شود و از ایشان به خلق می‏رسد.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۰ *»

مجلس چهارم (سه‌شنبه / 5 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‏ای آفریده بود، و آن فایده خلق را شناختن خود قرار داده بود، چنان‌که در آیه دیگر می‏فرماید ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون. صریحاً هم می‏فرماید ماارید منهم من رزق این‌همه شب و روز زحمت نکشید برای روزی. تعجب این است که برای آن کاری که خلق نشده‏ایم شب و روز جان می‏کنیم و زحمت می‏کشیم، و تعجب این است که برای آن کاری که خلق شده‏ایم یک ‌عمر می‏گذرد و هیچ به یاد آن کار نمی‏آییم! انسان یک‏خورده شعور داشته باشد، همین‏قدر مجنون نباشد از کارهای خودش وحشت می‏کند، که می‏شود آدم یک ‌عمر عمرش بگذرد و آن کاری را که خداوند او را برای آن کار خلق کرده اصلاً پیرامونش نرود؟!

ببینید مثل این است که لج کرده‏اند با خدا، کاری که خدا گفته بکنید

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۱ *»

نمی‏کنند، و می‏بینید که هنوز اثبات صانع باید کرد براشان. و کاری را که نخواسته و صریح در قرآن فرموده که من نخواسته‏ام هیچ رزق خودشان را و رزق عیالشان را و رزق حیواناتشان را بدهند، نگذاشتم پای ایشان که بدهند. در ملک خدا هیچ پر کاهی جابه‌جا نمی‏شود مگر آنکه خدا خواسته باشد. خدا رازق است، به هر که هرقدر می‏خواهد بدهد می‏دهد، به تدبیر و شعور نیست.

دقت کنید یک‏خورده عبرت بگیرید، بلکه یک‏خورده ان‏شاءاللّه آرام بگیرید. ببینید مردمان دانای زیرک صاحب‌شعور باتدبیر به هم می‏رسند، بسا صاحب علم باشند، صاحب صنعت‌ها باشند و بسا هیچ ندارند. از این طرف بسا می‏بینی گاوی به هم می‏رسد که صاحب آلاف الوف دولت می‏شود. اگر از تدبیر و زحمت پیدا می‏شد باید این هیچ نداشته باشد و او داشته باشد. یک‏خورده فکر کن ببین چقدر مردم زحمت می‏کشند، از صبح تا شام گل‏کشی می‏کنند، از خر بیشتر کار می‏کنند، اگر از زحمت‌کشیدن است چرا فعله‏ها چیز ندارند؟ اگر از شعور زیاد بود می‏بینی اغلب صاحبان شعور و باتدبیر چیز ندارند. اینها را عمداً خدا می‏کند، عمداً صاحبان شعور را راه تدبیرشان را می‏بندد تا بدانند خدایی هست، تا بلکه باورشان بشود که خدا از روی عمد کار می‏کند، کارهاش از روی اتفاق نیست. همین‌که کسی خیال می‏کند از روی اتفاق است خود را به این زحمت‌ها می‏اندازد.

یک‏خورده بنای فکر بگذارید. اگر چیزی را، مشت دانه‏ای را بپاشند، به حسب اتفاق هردانه‌ای جایی می‏افتد. کسانی که خیال می‏کنند اینها ریخته شد علی‌العمیاء، اینها زور می‏زنند و زحمت می‏کشند دانه‏ها را بیشتر جمع کنند، آنهایی که می‏دانند این دانه‏ها علی‌العمیاء ریخته نشده و هردانه‌ای هرجا واقع شده از روی عمد بوده، دیگر زحمت نمی‏کشند.

حالا ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، خدا این دانه‏ها و این حبوبی که دستش است اینها را عمداً ریخته، هردانه‌ای را هرجا می‏اندازد عمداً می‏اندازد. پس خود را به زحمت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۲ *»

مینداز روز و شب، که بیش از آنچه خدا خواسته به چنگت نمی‏آید. این است که می‏فرماید و ماارید منهم من رزق و همین‏طور هم باید باشد. مردم نمی‏توانند رزق را برای خود خلق کنند، باید خدا خلق کند رزق را و مقدر کند و به تو برساند. حتی لقمه را اگر توی دستت بگذارند توی دهنت باشد، باز خاطرجمع مشو که فرو می‏بری یا نه؛ اگر مقدّر کرده فرو می‏بری والّا فلا. پس بدان‏که رزق دست خداست، مثل خلق.

دیگر فکر کنید ان‏شاءاللّه و فریب مخورید. و تا حال فریب خورده‏ایم و خواب بوده‏ایم مثل آدم‌های مست لاعن‌شعور، هرچه هم سیخمان می‏کنند بیدار نمی‏شویم. یک‏خورده فکر کنید و ببینید که چنان‌که اگر جن و انس جمع شوند که یک‌پشه بسازند یا یک ‌مگس بسازند، و همه پشت به پشت یکدیگر بدهند زورهاشان و تدبیرهاشان را روی هم کنند یک ‌مگس نمی‏توانند درست کنند. اما بده به دست خدا هرساعتی چقدر درست می‏کند؟ واللّه همین‏طور اگر پشت به پشت یکدیگر بدهند رزق درست نمی‏توانند بکنند. چیزی را که خدا خواسته به تو برسد می‏رسد، هر کاری را هرچیزی را نخواسته نخواهد شد، هرچه سعی هم بکنی نخواهد شد. پس یک‏خورده آرام بگیر ان‏شاءاللّه، می‏فرماید ماارید منهم من رزق هیچ نخواسته‏ام از اینها رزقی به کسی بدهند، ماارید ان‏یطعمون هیچ نخواسته‏ام مرا مهمانی کنند، بلکه از برای محض بندگی و عبادت آفریده‏ام آنها را. حالا ان‏شاءاللّه این ماه مبارک بخواهی زحمت نکشی این‏قدر هم فکر کنی، این فکرهایی که من کرده‏ام فکر ساخته پرداخته آماده را می‏آرند تحویلتان می‏کنند، می‏جوند توی دهنتان می‏گذارند، تو چنین‌کسی هستی که تُف می‏کنی بیرون می‏اندازی. سعی کن ان‏شاءاللّه این ماه مبارک را ــ بلکه همه ماه مبارک را هم نمی‏گویم، هرروزی یک‌ ساعتش را ــ این یک ‌ساعت را سعی کن بیدار باشی و به فکر باشی.

پس عرض می‏کنم چون خداوند عالم حکیم بود، خلق را بی‏فایده خلق نکرده بود و آن فایده را معرفت خودش قرار داده. و چون آن فایده را معرفت خود قرار داده، از

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۳ *»

این جهت بیان کرد و گفت آن کاری را که من شما را برای آن کار خلق کرده‏ام شما طور و طرز آن را نمی‏دانید. از این جهت بیان کرده. پس فکر کنید؛ و شما کم‌فکر هستید، خدا می‏داند که ما خبر داریم که این‏جور تفسیرها واللّه پیش احدی به هم نمی‏رسد مگر پیش ماها. به فکرش هم نیفتاده‏اند. حالا می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. یعنی چه؟ مثل نوره طور و طرز این نور مثل چراغدانی است که توش چراغی باشد که بر روش شیشه‌ای باشد که آن شیشه مثل کوکب درخشان است. و این چراغ با آن کوکب درخشان روشن شده از شجره زیتونه. همه درخت‌ها چنین نیست، همان درخت زیتون این‏طور است. و باز همه زیتون‌ها این‏طور نیست، یک ‌زیتونه‏ای است که در وسط عالم واقع شده است که نه شرقی است و نه غربی است.

خوب، این چه دخلی به معرفت خدا دارد؟ هیچ مفسّری به خیال نیفتاده، و واقعاً مشکل است. تعجب این است که مفسّرین این‌همه تفاسیر نوشته‏اند، از بس یادشان نیامده این چه‌چیز است، محل اشکال آن را هم برنخورده‏اند! این چراغ و این چراغدان از کجا به عمل آمده؟ از شجره زیتونه، و آن شجره در وسط عالم واقع شده، نه شرقی است نه غربی. این زیتونه از زیتون‌های متعارفی نیست، زیتونش هم زیتون برّاق شفّاف درخشانی است که کأنّه احتیاج نیست کبریت بزنند روشن بشود، خودش روشن است. عجب زیتونه‏ای است! یکاد زیتها یضی‏ء ولو لم‏تمسسه نار. ببینید اینها چه دخلی به معرفت خدا دارد؟

فکر کنید ان‏شاءاللّه توی این آیه شریفه، تا بدانی آن خدایی که پیش‏تر داشتی خدا نبود، آنها خیال‌ها بود، هواها بود، اسمش را خدا گذارده بودی. واللّه خدا خود را بیان نکرده برای هیچ عالِمی، برای اهل حق، مگر این آیه را خوانده براشان. و اینها هیچ دخلی به توحیدهایی که پیش مردم است ندارد. بله، مردم از خدایی که خبر دارند همین است که این عالم را یک ‌کسی ساخته، آن‌کس خداست. شما بیایید توی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۴ *»

این مسجد فکر کنید که بنّائی این مسجد را ساخته. خوب، حالا این معرفت شد که یک بنّائی این مسجد را ساخته؟ خوب، حالا این معرفت شد؟ این بنّا مرد بوده، زن بوده، جن بوده، انس بوده، زنده است، مرده است؟ این معرفت نیست. یک‌ کسی این آسمان و زمین را ساخته، حالا بلکه مرده باشد، از کجا که زنده باشد؟ غیر از اینکه یک ‌کسی این عالم را ساخته، مردم دیگر توحیدی ندارند.

پس بدانید توحید مردم توحید نیست. توحید آن است که خدا خودش خبر داده. حالا خودش بهتر می‏داند چطور است یا تو بهتر می‏دانی؟ خودش که این‏طور گفته که مرا این‏طور بشناس. این اللّه نور آسمان و زمین است، و صفت این نور خدا و طور و طرز نور خدا این است که مقامی دارد که مقام مشکوة است. این خدا مقاماتی چند دارد.

یک‏خورده دل خود را خبر کن، به غفلت مثل پیش سیر مکن. از برای خدای به حق مقامات و علاماتی است، و خودش را به آن مقامات و علامات شناسانیده نه به چیزی دیگر، چنان‌که نص صریح در قرآن است که می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق ما می‏نمایانیم آیات خودمان را در آفاق و در نفس‌های مردم، تا آنکه آن آیات را ببینند بدانند خدا برحق است. این آیات را شرح می‏کنند ائمه‌طاهرین:، و در توی آیه خوب شرح شده. و شرح می‏کنند این آیات را در دعائی که در ماه رجب می‏خواندید هرروزه. و عجب این است که سراغ ندارم از همین منّی‏ها هم کسی که آن را وازده باشد. این دعا را همه قبول دارند، و هر روز می‏خوانند در ماه رجب. می‏فرماید در آن دعا بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کلّ مکان یعرفک بها من عرفک، خدایا تو را قسم می‏دهم به آن مقامات و علامات خودت که هیچ‌جا نیست که آنجا نباشند و همه‌جا هستند، هر کس آنها را شناخت تو را شناخته به آنها، یعرفک بها من عرفک. همین‏طور این لفظ‌ها در زیارت هست. در زیارت جامعه‌صغیره که بسیار معتبر است پیش علماء و از جامعه‌کبیره معتبرتر است

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۵ *»

می‏خوانی: السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه سلام بر آن جماعتی که هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخته، و هر کس ایشان را نشناخت خدا را نشناخته.

یک‏خورده زور بزن چشمت را بمال بلکه از خواب بیدار شوی. این خدایانی که دارند مردم، آلهه عدیده است، اله واحد نیست. خدای یهودی خدا نیست، خدای نصاریٰ خدا نیست، خدای سنّی خدا نیست، و این خدایان دخلی به خدای مسلمانان ندارند. تعجب کنید از سوره قل یاایها الکافرون. خدا به پیغمبر تعلیم می‏کند که بگو ای کافران لااعبد ما تعبدون آن خدایی را که شما می‏پرستید نمی‏پرستم. کسی گمان نکند یهودی توحید دارد، خدا دارد. و خیلی از احمق‌ها خیال می‏کنند یهودی خدا دارد، نصاریٰ خدا دارند. چه‌بسیار احمق‌ها خیال می‏کنند سنّی‏ها خدا دارند، خدا را که قبول دارند، پیغمبر را هم که قبول دارند، نهایت امام را وازده‏اند. آنهایی که این حرف‌ها را می‏زنند عجب مردمان احمقی هستند! اگر چشمت را بمالی می‏دانی آنها هم خدا ندارند.

قل یاایها الکافرون لااعبد ما تعبدون هرچه را که شما عبادت می‏کنید من او را عبادت نمی‏کنم. این یهودی‏ها می‏روند توی مسجدشان معبدشان یک‌ کاری می‏کنند، اسم خدایی می‏برند، اسم موسیٰ می‏برند، از ایشان بپرسی که را می‏پرستی؟ می‏گویند خدا را. همچنین از نصاریٰ هم بپرسی که را می‏پرستی؟ می‏گوید خدا را. سنّی‏ها که خیلی واضح است، اذان می‏گویند، نماز می‏کنند، حالا تو خیال می‏کنی سنّی خدا دارد؟ خدا پرستیده است؟ حاشا. کسی که اعتقاد به قل یاایها الکافرون داشته باشد نمی‏گوید غیر مؤمنین خدا دارند. مأمور شده پیغمبر که بگوید یاایها الکافرون ای کافران، من هیچ عبادت نمی‏کنم آنچه را که شما عبادت می‏کنید، شما هم عبادت نمی‏کنید آنچه را که من عبادت می‏کنم. پس قل یاایها الکافرون لااعبد ما تعبدون و لاانتم عابدون ما اعبد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۶ *»

پس آن خدایی را که محمد9 پرستیده، باید پرستید. ان‏شاءاللّه ملتفت باشید. خدایی را که محمد نپرستیده خدا نیست. آن خدایی که محمد او را پرستیده آن خدایی است که همین آیه را فرستاده، همین قرآن را فرستاده. پس مقاماتی دارد و وحشتی هم ندارد. آن مقامات متعددند. خدا اسم بسیار دارد، به اعتباری نودونه اسم برای خداست، و هراسمی را هم بخوانی مرادت خداست، آن اسم را می‏خوانی و دعوت می‏کنی خدا را. حالا همین‏جور که خدا اسم بسیار دارد مقامات هم بسیار دارد، اما تو فکر کن مقاماتش به طور ظاهر نیست مثل لفظ‌های اسم‌ها که همه‌کس می‏گوید. یااللّه را همه‌کس می‏گوید، یارحمن را همه می‏گویند و هیچ معنی نمی‏فهمند. مردم بنا نشده فکر کنند، شما فکر کنید. روز اول ما را بردند به مکتب در آنجا یااللّه نشانمان دادند ما هم یاد گرفتیم گفتیم یااللّه، و هیچ معنی آن‌روز نفهمیدیم. حالا هم که پیر شدیم همین‏طور می‏گوییم یااللّه و هیچ معنی نمی‏فهمیم، هیچ زیاد نشد. یارحمن هم همین‏طور، یارحیم هم همین‏طور، همین‏طور طوری شده که آدم این لفظ‌ها را که می‏گوید هیچ نمی‏فهمد.

شما ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، بسا این اسم‌ها را که می‏برید یااللّه یارحمن یارحیم، اینها اسم آن مقامات و علامات باشد که اگر آنها را شناختی خدا را شناخته‏ای. فکر کنید ببینید اگر بازی است گوش ندهید، همراهش نروید. اگر توی کتاب نیست، توی سنت نیست، گوش ندهید. و اگر بازی نیست و خدا خواسته یاد بگیرید از پِیَش بالا بیا و گوش بده و ملتفت باش. و اگر بدانی خدا خواسته، با وجود این نمی‏آیی گوش بدهی عذابت هم می‏کنند.

پس مقامات و علاماتی است برای خدا، این مقامات و علامات را هر کس شناخت خدا را شناخته. این مقامات و علامات دخلی به این زمین و این آسمان ندارد. بسا وقتی بخوانیم سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم احمقی چنین خیال کند که این آسمان و این زمین آیات خداست. اگر این زمین و این آسمان آیات خدا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۷ *»

باشند، تو آن آیه‏های متشخص‏تر از این را وامزن، آنها را بشناس. اما برای آنکه بدانی اینها آیات نیستند، ملتفت باش، ببین از جمله چیزهایی که خدا خلق کرده است یکی آب است، و آب سرد است و تر، حالا این چه دخلی به خدا دارد؟ آیا اگر این را شناختی خدا را شناخته‏ای؟ نگاه به این آسمان و زمین می‏کنی می‏گویی این خانه را بنّائی ساخته، خوب، این بنّائی که ساخته کی بوده؟ کافر بوده؟ مؤمن بوده؟ این خانه را بنّائی ساخته، این معرفت بنّا نیست. این معنی که حالا آب سرد است و تر، این چه دخلی به خدا دارد؟ خوب مگر خدا سرد و تر است؟ یا هوا گرم و تر است، حالا به این هوا خدا چرا شناخته شود؟ مگر خدا گرم و تر است؟ یا آتش گرم و خشک است، حالا به این خدا شناخته می‌شود؟ مگر خدا آتش است که گرم و خشک باشد؟ به همین‏طور در آسمان‌ها فکر کن، توی ستاره‏ها، به اینها خدا شناخته نمی‏شود. همان‏جوری که حضرت‌امیر فرمایش می‏فرماید به سلمان و ابی‏ذر، می‏فرماید یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی ای سلمان و ای جندب ــ که ابی‏ذر باشد ــ هردو عرض کردند لبیک یا امیرالمؤمنین، فرمودند هر کس مرا شناخت به نورانیت، این نورانیتش هم همین آیه نور است نه چیزی دیگر. تو در همین آیه فکر کن، چنان‌که در اخبار و احادیث متعدد وارد شده است که چراغش پیغمبر است، شیشه‏اش امیرالمؤمنین است، مشکاتش فاطمه است، و این چراغ روشن شده بود از شجره ابراهیم که ابراهیم شرقی نبود غربی نبود، یهودی نبود نصرانی نبود.

باری، می‏فرماید ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی، یعنی معرفت خدا معنیش این است که مرا بشناسند، و معرفت من معنیش این است که خدا را بشناسند. حجّت جوری است که هر کس را بیابی که بگوید من خدا را شناخته‏ام و امیرالمؤمنین را بدانی نمی‏شناسد، بدان خدا را نشناخته. و هر کس بگوید من امیرالمؤمنین را می‏شناسم ولکن دیدی توحید راه نمی‏برد، بدان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۸ *»

امیرالمؤمنین را نشناخته. یک ‏جوری است که معرفت امیرالمؤمنین تمامش معرفت خداست، و معرفت خدا تمامش معرفت امیرالمؤمنین است. این‏طور شیعه باشید. همان اسم شیعه کفایت نمی‏کند. خیال مکن، مغرور مشو که من علی را می‏شناسم. این‏جور عین و لام و یاء را که همه‌کس می‏گفت و می‏شناخت. کدام‌یک از سنّی‏ها نمی‏شناختند؟ کدام‌یک از نصاری و یهود نمی‏شناختند؟ او را به این اسم که نشناخت؟ کیست که از اهل حلّ و عقد باشد توی این دنیا و تاریخی چیزی دیده باشد، و آنها را نشناسد که این پسرعم پیغمبر است، پسر ابوطالب است، اسمش علی است، پدر حسنین است، مردی بود خیلی شجاع، خیلی باسخاوت، مگر یهودی‏ها انکار دارند اینها را؟ اینها توی تاریخ‌ها هست اگرچه حدیث هم نداشته باشد. پس این مرد شجاعِ پهلوانی بود، این دخلی به معرفت امیرالمؤمنین ندارد. از سنّی‏ها که خبر داری که قائلند.

و همچنین باز درست دقت کنید، در اینکه این مرد، مرد سخیّی بود از هیچ تاریخ‏دانی مخفی نیست. در اینکه این مرد، مرد عالمی بود واللّه محل انکار یهودی‏ها هم نیست، به جهتی که می‏دیدند مباحثه‏های او را، و در تواریخ آنها هست که این مرد عالمی بود، این مرد، عالم بود، زاهد بود، ترک دنیا کرده بود، زهد و ورعش را همه سنّی‏ها خبر دارند. لباسش پاره بود، می‏آمد حصیر خرما برمی‏داشت وصله لباس می‏کرد، بند شمشیرش آن ذوالفقار کذایی از حصیر خرما بود. زهد بیش از این نمی‏شود که از آن نان‌جو خشک که خودشان می‏خوردند دادند به کسی به گدایی، نتوانست بخورد. این زهدش که محل انکار آنها نیست. در علمش، عملش، و همچنین شجاعتش، سخاوتش، خویش‌بودنش با پیغمبر؛ واللّه این‏جور فضائل را هیچ‌کدام از سنّی‏ها وانمی‏زنند، خیلی‏شان او را اشرف و افضل از انبیاء می‏دانند، تصریح کرده‏اند. حالا مع‏ذلک خیال کنی که اینها امیرالمؤمنین را می‏شناختند خیال بیجایی است.

پس بدانید که معرفت امیرالمؤمنین این معرفت‌های ظاهری نیست. خودش

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۶۹ *»

بهتر می‏دانسته که چطور است، که گفته به آن کسانی که محرمش بودند، به سلمان و ابی‏ذر فرمایش کرده که ان معرفتی بالنورانیة هی معرفةاللّه. حالا می‏خواهی ببینی معرفت امیرالمؤمنین را که چه‌چیز است، ان‏شاءاللّه فکر کن. پس تو می‏گویی خدا عالم است به تمام چیزها، آن علمش را کجا فهمیدی؟ کجا دانستی این خدا می‏داند؟ فکر کن ببین اگر نفرستاده بود پیغمبرانش را و حجت‌هاش را و آنها خبر نمی‏دادند به تو، چه می‏دانستی خدا دانا است؟ پس وقتی حجج خدا که همه پیغمبران خدا باشند؛ حالاها معلوم است بنامان این است که تعریف امیرالمؤمنین را زیاد بکنیم، امام‌حسن هم همین‏طور است.

پس عرض می‏کنم که وقتی دانسته‌ای که خدا عالم است به کلّ اشیاء، اگر امیرالمؤمنین را عالم دانستی. و اگر گفتی امیرالمؤمنین یک ‌چیزی نمی‏داند؛ و خیلی از منّی‏ها را سراغ دارم که می‏گویند که امیرالمؤمنین همه‌چیز را نمی‏داند، چرا که اگر امیرالمؤمنین همه‌چیز را بداند آن‌وقت چه فرقی می‏ماند میان امیرالمؤمنین و خدا؟ تو یک‏خورده گوش بده به آنچه عرض می‏کنم، که اگر یک منّی گیرت بیاید بتوانی توی چنه‏اش بزنی، یعنی خفه‏اش کنی در حرف‌زدن، که نتواند حرف بزند. پس عرض می‏کنم خدا قادر هست کسی را خلق کند و تمام علم خودش را به او بدهد یا نه؟ و حالا خلق کرده کسی را و تمام علم خودش را داده به او. اما فرق میان امیرالمؤمنین در علم با خدا چه‌چیز است، ببین چقدر آسان است جوابشان را دادن. فکر کن ببین تو یک ‌چیزی را راه می‏بری، این چیزی را که تو راه می‏بری خدا هم می‏داند تو هم می‏دانی، پس فرق میان تو و خدا چه‌چیز است؟ آیا مساوی شدی با خدا یا نشدی؟ خدا تو را خلق کرده و هرچه را هم تعلیم تو کند خودش می‌داند. همین‏طور امیرالمؤمنین را خلق کرده و همه‌چیز را هم تعلیم او کرده، پس همه‌چیز را می‏داند. فرق میان امیرالمؤمنین و خدا این است که امیرالمؤمنین مخلوق است و خدا خالق او است، به قدر فرق میان خدایی و بندگی. بیش از این فرق ندارند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۰ *»

این است که باز در همان دعای رجب می‏خوانی ــ می‏خواهم ان‏شاءاللّه بابصیرت هم باشید، هیچ نمی‏خواهم که زور بزنم که فضیلتی ثابت کنم، می‏خواهم دینت را محکم کنی، مثل منّی‏ها نباشی ــ پس در همان دعای رجب می‏خوانی لا فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک ای خدا، هیچ فرقی نیست میان تو و میان آیه تو و میان آن مقامات و علامات تو، مگر همین‌که تو خدایی و آنها بنده تواند، آنها را تو خلق کرده‏ای و کسی تو را خلق نکرده. اما علمشان داده‌ای، تو همه علم‌هات را داده‏ای به ایشان، جلالت را داده‏ای، اسرار را سپرده‏ای به ایشان، قدرت خود را داده‏ای، عظمت خود را، کبریای خود را، اینها را همه را به ایشان داده‏ای.

دیگر فکر کنید که اگر یک‌ عظمتی در عالم خلق نیاید، که خلق چه‌خبر دارند که خدا عظیم است یا حقیر؟ یک ‌کاری باید بکنند که تو ببینی عظیم است. عظمتی که دارد در ایشان گذارده که تو عظمت او را بفهمی. فرق عظمت ایشان با عظمت خدا چیست؟ فرقش همین‌که عظمت ایشان را خدا به ایشان داده، و عظمت خدا مال خودش است کسی به او نداده. لا فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک خدایا، هیچ فرقی میان تو و میان ائمه‌طاهرین: نیست، یعنی تو می‏دانی آنها هم می‏دانند، تو کریمی آنها هم کریمند، تو رؤفی آنها هم رؤفند، تو رحیمی آنها هم رحیمند. فرقی که هست این است، و در فرق همین بس که اینها هرچه هستند تو خلقشان کرده‏ای، آنها بندگان تواند تو خدای آنها. پس بندگانند لکن بندگان مقرّبند، بندگانی که ماینطقون عن الهوی ان هو الّا وحی یوحیٰ، مایشاءون الّا ان‏یشاء اللّه. پس خواست ایشان خواست خداست، کردار ایشان کردار خداست، واللّه معرفت ایشان معرفت خداست جهل به ایشان جهل به خداست.

پس اگر صفاتی که می‏شمارند؛ شما درست ملتفت باشید، ان‏شاءاللّه یک‏خورده توی راه بیفت و ببین چه راه وسیعی است! تا کسی نیفتد توی راهش، نمی‏داند. می‏خواهی ببینی چقدر وسیع است توی راه بیفت، تا نیفتاده‏ای در راه، آسانیش را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۱ *»

نمی‏فهمی. می‏خواهی ببینی چقدر روشن است، اگر بنشینی و فکر کنی در راهش، می‏بینی که اینها چیزی نیست که در فضائل ایشان عرض می‏کنم. فرق میان خدا و خلق همین است که خلق را تکه‏تکه به هم چسبانیده‏اند خلق درست شده، خدا تکه‏تکه نیست.

ان‏شاءاللّه دقت کن، لفظ‌هاش را من آسان می‏گویم تا آسان بتوانی بفهمی، عرض می‏کنم ذات خدا ذاتی نیست که خورده‌خورده روی هم ریخته باشد مثل کوه که از خورده‌خورده‏ها جمع شده. آسمان و زمین همه از خورده‌خورده‏ها درست شده‏اند. خدا خورده‌خورده‏ها نیست روی هم ریخته شده باشد. خدایی که خورده‌خورده نیست هنوز نمی‏شناسی، عجالةً بدان که خدا مثل اینها نیست. همین‏جور که خودش دستورالعمل داده، آسمان را می‏بینی خدا مثل آسمان نیست، زمین را می‏بینی خدا مثل زمین نیست. آنچه هستند مخلوق هستند، هرچه هم مثل اینها باشد مخلوق است. پس خلق اجزائی چندند روی هم ریخته شده. حالا این‏جور چیزها را که روی هم می‏ریزی بزرگ‌تر می‏شود، وقتی این‏جور چیزها را برش می‏داری کوچک می‏شود. پس بزرگی که تو می‏گویی یعنی اجزاش را روی هم زیاد ریخته باشی، کوچک که می‏گویی یعنی اجزاش کمتر باشد. حالا خدای تو نه آن بزرگ است نه این کوچک است. پس فکر کن و بدان که خدا بزرگ‌تر از اینها نیست، کوچک‌تر از اینها نیست، به جهت اینکه خدا خدایی است یک، و هیچ تعددی برای او نیست.

زبان ملّایی مشکلم است روی منبر بگویم. در فارسی می‏گویی خدا بسیار نیست، این را عربیش می‏کنند می‏گویند کَثَرات ندارد، و خدا بسیار نیست، خلق همه‏شان بسیارند یعنی یکیش هم بسیار است. یک‌ شخص یک نیست، این یک‌ شخص، بسیار است. نمی‏بینی سرش جداست، دستش جداست، باز سرش بسیار است، چشمش جداست، گوشش جداست، وهکذا خلق همه‏شان بسیار است، همه‏شان متعددند. و خلق کثرت دارند و در خدا کثرت نیست، خدا بسیار نیست.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۲ *»

پس این خلقِ بسیار را خدا ساخته اما خدا بسیار نیست. از این جهت خورده‌خورده روی هم ریخته نشده که یک ‌جاش لطیف‏تر باشد و یک‌ جاش کثیف‏تر باشد، یک‌ جاش نورانی، یک‌ جاش ظلمانی، یک‌ جاش وسیع، یک ‌جاش تنگ، خدا این‏جور نیست، خلق این‏جور هستند.

حالا دیگر ملتفت باش دعاهایی که می‏خوانی اسم اعظم دارد، معلوم است خدا اسم اعظم دارد، اسم صغیر دارد، البته رحمن کوچک‌تر است از اللّه. رحیم کوچک‌تر است از رحمن. قل هو اللّه احد، «هو» خیلی بزرگ‌تر است از اللّه، اللّه خیلی بزرگ‌تر است از احد، اینها کوچک و بزرگ دارند. حالا که کوچک و بزرگ دارند پس اینها ذات خدا نیست. این است که در دعا می‏خوانی اللّهم انی اسألک من بهائک بابهاه و کلّ بهائک بهیّ اللّهم انّی اسألک ببهائک کلّه در جمیع فقرات این دعا که نگاه می‏کنی می‏بینی همه‏اش همین‏طور است. اللّهم انی اسألک من نورک بانوره و کلّ نورک نیّر و آن نوری که نورانی است، به آن نور سؤال می‏کنم از تو به نورانی‏تر. از تو سؤال می‏کنم به اَبهای آن بهائی که داری، و همه بهاهای تو بهیّ است. سؤال می‏کنم به آن عظمتی که داری به آن بزرگ‌ترِ آنها، و کلّ عظمت‌های تو بزرگ است.

باز ملتفت باش تمام اینها یک ‏جور است، ملتفت می‏شوی که را دعوت می‏کنی؟ جاهایی که تفاوت هست لامحاله در خلق باید باشد. اللّهم انی اسألک من علمک بانفذه و کلّ علمک نافذ ان‏شاءاللّه ملتفت باش ببین خدا جایی را بیشتر می‏داند جایی را کمتر؟ معقول نیست. پس معنی این دعا یعنی چه؟ اللّهم انی اسألک من علمک بانفذه و کلّ علمک نافذ خدایا تو را می‏خوانم به آن علمت که نفوذش خیلی زیاد است، اگرچه همه علمت نافذ است. حالا این علمی که خیلی زیاد است یعنی بهتر می‏داند، حالا آیا ذات خداست چیزی را بهتر می‏داند یا چیزی را کمتر می‏داند؟ اللّهم انی اسألک من قدرتک بالقدرة التی استطلت بها علی کلّ شی‏ء. پس معلوم است قدرتِ بزرگ‌تری هست، قدرتِ کوچک‌تری هست، همه در عالم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۳ *»

خلق است. پس بدانید تمام معنی این‏جور دعاها، این‏جور اسم‌ها معنی دارد، و اسم بی‏معنی خدا ندارد. چنان‌که تو وقتی می‏گویی «آب» معنی دارد، یعنی آن چیزی که می‏خوری رفع عطش می‏کند. «آتش» که می‏گویی یعنی آن چیزی که گرم می‏کند. هرلفظی که می‏گویی معنی دارد.

مردم عادت کرده‏اند، شما فکر کنید عادت را از سر بیندازید، هرجا رفتیم هر کار کردیم هرچه گفتیم معنی داشت، الّا اینکه وقتی آمدیم پیش خدا هرچه گفتیم بی‏معنی بود، هی اللّه هی رحمن هی رحیم، قرآن می‏خوانیم، قل هو اللّه احد می‏خوانیم، اللّه الصمد را می‏خوانیم، معنیش چه‌چیز است؟ معنی ندارد. تعجب این است که یک‏پاره چیزها هست می‏روی معنی می‏کنی، می‏بینی یک‏پاره منّی‏ها پیدا می‏شوند دادشان بلند می‏شود، لکن طوری شده که لفظش را نمی‏شود برداشت، اما می‏گویند معنی نباید کرد! سؤال کرده بوده است کسی از یکی از این منّی‏ها که این زیارت‌هایی که هست بخوانیم یا نخوانیم؟ اینها را ملّامحمدباقر مجلسی نوشته. جواب گفته بود باید خواند تعبداً. بعد گفته بود معنیش را چه کنیم؟ گفته بود بخوانید معنی نکنید، چرا که وقتی معنی می‏کنید به شبهه می‏افتید. خوب، کلام بی‏معنی که بی‏معنی است معنی ندارد.

بعینه مثل حرف‌های ابن‏عباس با معاویه است، معاویه ریشش را گرفت ــ آن‌وقت که هنوز پُر پاپی نبودند ــ که چرا فضائل می‏گویی؟ گفت تو می‏گویی من قرآن نخوانم؟ گفت قرآن بخوان اما معنی مکن. ابن‏عباس کج‏خلق شد گفت قرآن توی خانه من نازل شده، حالا بروم جای دیگر معنی قرآن را بپرسم؟ دید حرف چاره این را نمی‏کند، رفت سر پول را پیش کرد. پیرش بسوزد این پول، که همین‌که سر پول را پیش کرد دهنش بسته شد، کارش ساخته شد. باری، حالا دیگر زیرآب ابن‏عباس را نمی‏خواستم بزنم، دیگر شد. منظور این است که لفظ‌ها وقتی معنی دارد که معنی داشته باشد، لفظ بی‏معنی بی‏معنی است. تمام الفاظ را خدا برای معنی نازل کرده.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۴ *»

خدایی که لفظ بی‏معنی نازل می‏کند خدا نیست. لفظ بی‏معنی که فایده‏ای درش نیست چرا نازل می‏کند؟ چرا توی کتاب و سنت باشد؟ چرا باید بماند؟ چرا همه لفظ‌ها معنی دارد، همه اسم‌ها معنی دارد، همه مقامات معنی دارد.

پس بدانید ان‏شاءاللّه خداوند برای خود مقامات چند اختیار کرده، و مقامش می‏گویند به جهت آنکه آن‌جایی است که اگر بنا بود بایستد آنجا می‏ایستاد، و بنا شد و ایستاد. همین‌که او ایستاد خدا ایستاده، طوری دیگر خدا نمی‏ایستد. همان‌جایی که امیرالمؤمنین واقع شد خدا غیر از آن‏طور واقع نخواهد شد. همان‏جوری که پیغمبر ایستاد اگر خودش می‏آمد بایستد همان‏جور می‏آمد می‏ایستاد. حالا هم خودش آمده و ایستاده، غیر از این‏طور خودش نمی‏ایستد. زبان پیغمبر زبان او است ماینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحیٰ از خودش هیچ حرکت ندارد مارمیت اذ رمیت ولکن اللّه رمیٰ.

معنی عصمت را بخواهی بدانی یعنی هیچ خلافی اینها با خدا ندارند. عصمت‌هایی که مردم خیال می‏کنند یعنی دزدی نمی‏کنند؛ معلوم است حضرت‌امیر دزدی نمی‏کند، تو پیشنمازی که می‏خواهی پشت سرش نماز کنی باید دزدی نکند، این چه دخلی به عصمت دارد؟ آن‌جوری که آنها خیالش می‏کنند یک پیشنمازی هم این را دارد. لکن ائمه‌طاهرین معصومند و مطهر، یعنی هیچ راه خلافی با خدا ندارند، آنچه دارند از جانب خداست، هیچ از جانب خودشان نیست، هیچ از جانب شیطان نیست. وقتی چنین شد حرکتشان حرکت خداست، سکونشان سکون خداست. بعد از اینکه چنین شد که باید خلافی نداشته باشند با خدا، چشمشان شده چشم خدا، گوششان شده گوش خدا.

بگرد توی اصول کافی اخبار زیاد است که ایشان چشم خدایند، گوش خدایند، جنب خدایند، وجه خدایند. وجه خودشان وجه خودشان نیست وجه خداست، به همین‏طور چشم خودشان چشم خودشان نیست چشم خداست. گوش خودشان

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۵ *»

گوش خودشان نیست گوش خداست، اُذُن اللّه واعیه ایشانند. گوش خدا چنان گوشی است که دبیب نمل را در زیر سنگ می‏شنود. خدا معلوم است وقتی می‏شنود که امیرالمؤمنین شنیده. پس ایشانند گوش خدا، ایشانند چشم خدا، ایشانند جنب خدا، ایشانند رخساره خدا، از این جهت که هیچ ندارند مگر هرچه را خدا به ایشان داده. مردم دیگر هرچه دارند این خودی است و آن شرک شیطان است، و ایشان معصومند و مطهّر و هیچ خلافی با خدای خود ندارند. هرچه می‏کنند خدا گفته بکنند، لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون پس عملشان شده عمل خدا و فعل‌اللّه، قولشان شده قول‌اللّه.

دیگر ان‏شاءاللّه از همین راه که بیایی، از همین راه که می‏آیی می‏بینی معرفت ایشان شده معرفت خدا، جهل به ایشان شده جهل به خدا. می‏دانی هر کس ایشان را شناخت، ایشان را شناخت و خدا را شناخت، هر کس ایشان را نشناخت، ایشان را نشناخت و خدا را نشناخت، و هر کس ایشان را به نورانیت شناخت ایشان را شناخت و خدا را شناخت، و غیر از این، خدا را شناختنی نیست.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۶ *»

مجلس پنجم (چهارشنبه / 6 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض شد که چون خداوند عالم، حکیم بود و خلق را از برای فایده‏ای آفریده، پس یک فایده‌ای در وجود خلق، خدا اراده کرده بود؛ و آن فایده چیست؟ خود او بیان کرده، فرموده در آیه شریفه ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من جن و انس را خلق نکردم مگر از برای اینکه مرا عبادت کنند. و معلوم است کسی که نشناسد کسی را بندگی او را نمی‏تواند بکند. بندگی نیست مگر نوکری، در عربی عبادتش می‏گویند. ببین نوکریِ کسی را که نشناسی می‏توانی بکنی؟ ملتفت باش، مردم علی‌العمیاء دنگی می‏کوبند، شما چنین نباشید. مردم روزگار بناشان چنین شده که هر کس در هردینی تولد کرد دینش رسمش قاعده‏اش همان دین باشد، اگر توی مسلمان‌ها متولد شد دینش همان دین مسلمان‌ها است، کسی توی یهودی‌ها تولد کرد دین او دین یهودی است، یکی در محله حیدری‏ها است حیدری است، یکی در محله

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۷ *»

نعمتی‏ها است نعمتی است، دیگر دلیل ندارد برهان ندارد. و این‏جور حالت را خدا ردّ کرده، جمیع این مردم را می‏گوید ــ به طور توبیخ و سرزنش ــ که وقتی می‏پرسی چرا این را اختیار کردی؟ جواب می‏گویند انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون چرا که آباء و اجداد ما از این راه رفته‏اند، ما هم آباء و اجداد خود را یافتیم که مردمان معقول چیزفهمی بودند، بر طریقه‏ای رفته بودند ما هم رفتیم. این دلیل و برهان را خدا همه‌جا ردّ کرده.

سعی کنید بابصیرت باشید، و دین و مذهب را شوخی و بازی خیال مکن. فکر کن امری که صدوبیست‌وچهار هزار پیغمبر بیایند روی زمین، شوخی است؟ زبان آسان حرکت می‏کند، صدوبیست‌وچهار هزار پیغمبر جمع شوند یک ‌قشونی بسیار عظیم می‏شوند، و همه رسول خدا بودند، همه از جانب خدا آمده بودند، همه معجزات و خارق عادات آورده بودند برای اینکه تو بفهمی دین می‏خواهی، مذهب می‏خواهی، دلیل می‏خواهی، برهان می‏خواهی. همینی‌که ما طایفه‏مان چنین هستند ما هم چنین هستیم، فکر کن ببین که اگر طایفه‏ات خوب راه می‏روند تو هم راه برو، اگر بد راه می‏روند تو مرو.

پس خدا این خلق را برای فایده‏ای آفریده و آن فایده را عبادت خود قرار داده. و تو ان‏شاء اللّه قدری که فکر کنی می‏یابی که باید کسی را بشناسی، بعد بروی در خانه او بپرسی چه‌کار داری؟ تا یک‌وقتی بگوید جاروب کن، یک‌وقتی بگوید آب بپاش، خدمتش را بگوید، و آن‌وقت تو بدانی و بکنی. حالا که هنوز کسی را تو نشناخته باشی و ندانی چه گفته است و چه خدمت رجوع کرده، نمی‏توانی نوکری کنی. مردم بناشان نیست که بشناسند آقای خود را، همین کلّه بر زمین می‏زنند لاعن‌شعور، اگر توی یهودی‌ها هم بودند همان کارهای یهودی‌ها را می‏کردند. پس هر که می‏خواهد نوکری کند کسی را باید بشناسد، بعد از شناختن می‏رویم خدمت آن، هرخدمتی که رجوع کرد و دستورالعمل داد ما باید فرمان ببریم.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۸ *»

پس ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون خلق نکردم جن و انس را مگر از برای اینکه عبادت کنند مرا، چنان‌که همین‏جور در حدیث قدسی می‏فرماید کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان‌اعرف فخلقت الخلق لکی‌اعرف من گنجی بودم پنهانی هیچ‏کس خبر از من نداشت پس دوست داشتم که شناخته شوم، همان‌وقتی که گنج پنهانی بود و هیچ‏کس خبر نداشت از او، همان‌وقت دوست می‏داشت شناخته شود، آن‌وقت خلق را خلق کرد که شناخته شود، و اگر نمی‏خواست او را بشناسند خلق را خلق نمی‏کرد.

پس یک‏خورده بابصیرت باشید، فایده خلق همین است که بشناسند خدای خود را. حالا اگر بنا باشد این منظور به عمل نیاید، فکر کنید آیا خاصیت این خلق همه‏اش همین است که بخورند غذاهای به این خوبی را، بعد از سه‌ساعت چنان متعفن می‌شود که آدم بخواهد یک‌ ساعت پیش آن بنشیند طاقت نمی‏آورد از تعفّنش. آیا خاصیت این خلق همه‏اش همین است که متاع‌های به این خوبی و به این طعم را توی این خیک کند و سه‌ساعت دیگر ضایع شود؟ هی متاع‌های خوب را ضایع کنند و بریزند توی خلا، و باز روز دیگر هم همین‏طور؟ پس‏فردا هم همین‏طور، یک ‌عمر هم همین‏طور؟ می‏شود آیا همچو چیزی؟ خدا خلق کرده که خلقش متاعش را ضایع کنند؟ این‌همه نعمت را ضایع کنند فاسد کنند؟ کی می‏خواهد؟ نعوذباللّه که خدا می‏خواست اینها همه را ضایع و فاسد کنند. اگر می‏خواست ضایع بشود روی هم می‏ریختند فاسد می‏شد.

باری، یک‏خورده به خود بیا. پس خلق را برای کاری آفریده بود، و آن کار و فایده خوردن نیست، آشامیدن نیست، خوابیدن نیست، بیدارشدن نیست. لکن بخوریم بیاشامیم که زنده باشیم که چه کنیم؟ آیا برای همین است که باز بخوریم و بخوابیم که زنده باشیم؟ حاصل زندگی چه‌چیز است؟ همین‌که بخوریم و بیاشامیم و بخوابیم که زنده باشیم؟ مؤمنین باید این‏طور نباشند. اقلاً شرمنده پیش خدا باشیم، گاهی توبه‌ای انابه‌ای بکنیم پیش خدا که خدایا من همچو آدم بدی هستم تو عفو کن.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۷۹ *»

خلاصه، پس حاصل زندگی این نیست که بخوریم و بخوابیم و بیدار شویم که باز بخوریم و باز بیاشامیم که باز بخوابیم که باز بیدار شویم، که چه کنیم؟ که باز بخوابیم. این که نشد حاصل زندگی. حاصل زندگی این است که اول شعور داشته باشیم که چه کنیم، و بعد قوّت داشته باشیم که بکنیم. اگر حاصلش همین باشد که هی بخوریم و هی بیاشامیم، این‌کار، کار آدم خیلی مجنونی است. غافلند اغلب مردم. طبع انسان خیلی دزد است، می‏بیند خودش این‏طور کرد طوری نشد، برادرش هم این‏جور کرد طوری نشد، خیال می‏کند که حاصل زندگی همین است. لکن چون همه مردم این‏طور شده‏اند، وقتی بلا عام شد نفس وحشت نمی‏کند. و بدکاری می‏کند که وحشت نمی‏کند. کار حیوان این است که کاری را که دو سه‌بار کرد عادت می‏کند وحشت نمی‏کند. حالا ما این‏جور کارها می‏کنیم به جهت این است که حیوانیت ما انس گرفته که وحشت نمی‏کند، اما انسان اگر انسان است واللّه وحشت می‏کند که من یک ‌عمر، عمر بکنم و مرا خدای من آفریده باشد که او را بشناسم و عبادت او را بکنم، و من نروم او را نشناسم و عبادت او را نکنم، یک ‌عمر هم به من مهلت داده، و هی شب‌ها گذشت و هی روزها گذشت یک ‌ساعت را هم خرج این خدا نکردیم، در این‌همه عمر یک ‌عبادتی به عمل نیاوردیم. انسان اگر انصاف بدهد دورکعت نمازی نکرده، یک‌ قدم برای خدا برنداشته. این نماز را هم که می‏کند، اولاً خدای نشناخته چطور او را عبادت کنیم؟ اولاً برو خدات را بشناس. ملتفت باش. پس خدا را باید شناخت و شما را برای شناختن خود آفریده. و بدانید کسی غیر از پیغمبران او نمی‏توانند او را تعریف کنند و بشناسانند.

این را هم فکر کن و از پِیَش برو، خصوص اهل علم که توی کارند. فکر کن ببین آیا خدا شناخته می‏شود که «العالم متغیر و کلّ متغیر حادث فالعالم حادث فله محدث»؟! فکر کن ببین این حرف‌ها را که یهودی‌ها هم می‏زنند، سنّی‌ها هم می‏زنند این حرف‌ها را، این حرف‌ها هیچ دخلی به انبیاء ندارد. پس عرض می‏کنم یک‏خورده

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۰ *»

باخبر باش، هیچ‏کس از پیش این خدای به‌حق نیامده و خبر از او ندارد مگر پیغمبران او، هر کس بگوید من خبر دارم از این خدا بدون واسطه پیغمبری از پیغمبران تکذیبش کن. تو که نیامدی از پیش خدا، چطور خبر داری؟ اگر گفت که رسول گفت و من خبر دارم، راست است. هرقولی که مستند به انبیاء نیست باطل است، قول حق همین است که برای مسلمانان عرض می‏کنم که خدا خود را خواسته تعریف کند برای مردم، چرا که برای همین آفریده آنها را.

پس بدانید خداوند خود را تعریف کرده و گفت اللّه نور السموات و الارض خداوند نور آسمان و زمین است. مَثَل نور و طور و طرز نور او مانند مشکاتی یعنی مانند چراغدانی است که در توی آن چراغی باشد، که بر روی آن چراغ شیشه‌ای باشد، و آن شیشه مانند ستاره درخشانی باشد، و روغن این چراغ از روغن زیتونی است که نه شرقی است نه غربی. آن درخت زیتونش نه در سمت مشرق باشد و نه در سمت مغرب باشد. اینها را همه را که انسان شناخت خدا را می‏شناسد. اگر این‏جور خدا را نمی‏شناسی هرچه بگویی، خدا اسمش نیست، هرچه می‏خواهی اسمش را بگذار. خدا، بت‏پرست‌ها هم می‏گویند. خدای به‌حق را باید شناخت. خدای به‌حق آن خدایی است که خود را این‌جورها تعریف کرده.

و تفسیر این آیه را ببینید چه‌جورها کرده‏اند، که آن چراغ را به پیغمبر تفسیر کرده‏اند که آن پیغمبر است، مشکات را به فاطمه تفسیر کرده‏اند، زجاجه را به حضرت‌امیر. یا آنکه زجاجه را به امام‌حسن یا امام‌حسین یا هردو تفسیر کرده‏اند. بعد تفسیر کرده‏اند که روغن آن چراغ که اصل آن چراغ است از شجره‏ای است از سمت ابراهیم روییده، ابراهیم نه یهودی بوده نه نصرانی بوده. ببین چه‌جور تعریف می‏کند. به شرطی که ملتفت باشی که صدایی نباشد به گوشت بخورد، بخواهی بفهمی. پس آن خدایی که پیغمبر آخرالزمانِ او از سمت ابراهیم نیامده باشد بدانید خدا نیست. می‏فرماید من این چراغ را از روغن زیتون روشن کرده‏ام، که آن روغن، خودش یکاد زیتها

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸1 *»

یضی‏ء است، از شجره ابراهیم است که نه یهودی است نه نصرانی. خدا این‏جور است که این‏طور آمده باشد پیش تو.

چنان‌که باز به حسب ظاهر که فکر می‏کنی؛ ملتفت باش یک‏خورده دل بده، خدای به‌حق آن خدایی است که هم دانا باشد هم قادر باشد، اگر قادر باشد و دانا نباشد خدا نیست، خدا هم دانا است هم توانا. اگر هم عالم هم قادر باشد و حکیم نباشد باز خدا نیست. پس خدای به‌حق آن خدایی است که از روی حکمت کار بکند، آن خدایی است که ظلم نکند، ستم نکند، ظالم که شد خدا نیست. شما بدانید اینها که جبری شده‏اند خدا ندارند، تفویضی‏ها را هم فکر کنید آنهایی که می‏گویند خیلی کارها را بندگان باید بکنند خدا نباید بکند، اینها هم خدا ندارند، به جهتی که خدای به‌حق، آن خدایی است که هرچه غیر از او است او خلق کرده باشد. حالا قَدَریّه و مفوّضه طایفه‏ای هستند که می‏گویند ما کارهامان را خودمان می‏کنیم و نباید خدا خلق کند آنها را. پس بدانید قَدَری خدا ندارد، خدایی که خلق نمی‏کند کار تو را، آن خدایی که کار کسی را خلق نمی‏کند خدا نیست، ناقص است و خدا نیست و شریک دارد.

پس خدای به‌حق آن خدایی است که خود را به این‌طوری که شناسانیده بشناسی او را، که اگر صفتی از صفات که خود او بیان کرده تو او را به این صفت نشناسی خدا را نشناخته‏ای اگرچه خاء و دال و الف بگویی، اگرچه بعضی صفات خدا باشد، لکن جمیع صفات خدا را واللّه اگر اقرار نکنی و نشناسی بدان خدا نشناخته‏ای.

دقت کن ان‏شاءاللّه، هرچیزی را آن‌طوری که هست اگر می‏شناسی درست است، والّا نشناخته‏ای. هرچیزی را آن‌طوری که هست باید شناخت. زرد آن است که زرد باشد، گرد آن است که گرد باشد، سرخ آن است که سرخ باشد، هرچیزی را آن‌طوری که هست اگر می‏شناسی درست است، والّا نشناخته‏ای. اگر چیزی در خارج زرد باشد و تو عینک آبی پیش چشمت باشد و بگویی من سبز می‏بینم، نشناخته‏ای آنچه در خارج است. پس در تمام عالم خلق، هرچه را باید شناخت، اگر آن‌جوری که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸2 *»

هست او را شناختی درست شناخته‏ای، و اگر غیر آن‏جور شناخته‏ای دروغ است و غلط و باطل. خدا را هم آن‌جوری که هست باید شناخت. آن چه‌جور است؟ خودش بهتر می‏داند، آن‏جور را به کی گفته؟ به پیغمبرهاش گفته. پس پیغمبران همه گفته‏اند این خدا عالم است، حکیم است، قادر است، جبر نمی‏کند، ظلم نمی‏کند، هادی است، خدایی است که صفاتش را واضح قرار می‏دهد، خدایی است که هیچ‌بار خلق را بی‏خلیفه نمی‏گذارد، هیچ‌بار دینش را مشتبه نمی‏گذارد. این خدای به‌حق، خدایی است که دین غیر واضح نمی‏آرد. پس هروقت متحیر باشی که دین خدا کجا است و حق با کی است توی دنیا بدان خدا نشناخته‏ای، خدا دینی که محل اشتباه باشد دین خود قرار نمی‏دهد. اگر بنا باشد خدا دینش را مغشوش و محل شک قرار بدهد دیگر حرفی ندارد با مردم.

شما ببینید هیچ پیغمبری امت خود را دعوت به شک و شبهه کرده؟ تمام انبیاء آمده‏اند تمام امت خود را دعوت کرده‏اند به یقین، پس معلوم است دین یقینی خواسته خدا. پس هرامری که محل شک و شبهه است بدان از جانب خدا نیست. و هر کس دین خودش را بگوید به مظنه راه می‏روم بدان دین ندارد، مظنه یعنی چه در دین خدا؟ خدا دین واضحی بیّنی دارد که از این آفتاب روشن‌تر است. پس چنان‌که امروز روز است و روزِ ماه‌مبارک است و یقین داری روز است، دین خدا هم باید به همین‏جور واضح باشد. آنچه هم که از دین خدا نیست از شب واضح‌تر است که از دین خدا نیست، و آنچه از دین خداست از روز روشن‏تر است که از دین خداست. خدایی که می‏تواند دینش را به شک و شبهه قرار ندهد، و خدایی که گفته از بندگان، من شک و شبهه را قبول ندارم، این خدا دینش را البته باید به طور یقین قرار بدهد.

پس چون خلق را برای شناختن خود آفریده بود، خود را به زبان پیغمبر خود تعریف کرده، تعریف همین است که اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. این یک ‌تکه معرفت خداست. یک‏خورده از پِیَش بالا بیا، تو هرچه بیشتر بالا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۳ *»

بیایی من زیادتر بسطش می‏دهم. پس یک ‌تکه شناختن خدا این است که نور آسمان و زمین است، یعنی ظاهر است خودش و ظاهرکننده است چیزهای دیگر را. آیا نه این است که خدا آسمان خلق کرده و ظاهر کرده است؟ این نورها را هم «نور» می‏گویند همین‌که خودش ظاهر است، و هرجا هم تابید چیزهای دیگر را ظاهر می‏کند. حالا خودش از برای خودش معلوم است یعنی ظاهر است، یاظاهر یاباطن را در صفات خدا نمی‏خوانی؟ پس برای خودش ظاهر است و ظاهرکننده آسمان و زمین است. اما بدان تنها این فقره معرفت خدا نیست. حالا مردم همه توحیدشان همین است که «العالم متغیر»، عالم که متغیر است، و هرچیزی که تغییر پیدا کرد این را ما خلق می‏گوییم، پس معلوم است خالقی هست خدایی هست. این خانه را می‏بینیم این‏جور، معلوم است یک‌ کسی ساخته این را. به این حرف بنّا را نشناخته‏ای.

من مکرّر این مثل‌ها را عرض می‏کنم. فکر کن ببین این خانه را یک بنّائی ساخته، تو اگر بخواهی نوکری این بنّا را بکنی، تا او را درست نشناسی نمی‏شود. همین‌که این خانه را بنّائی ساخته، نمی‏شود این معرفت بنّا باشد. اگر تو کاری دست بنّا داری، یا او کاری به تو داشته باشد باید بشناسی کیست و کجا است؟ کدام محله است؟ پسر کیست؟ پدر کیست؟ دیگر فکر کن ان‏شاءاللّه، اما یک ‌بنّائی این خانه را بنا کرده، حالا ما نمی‏دانیم کجایی بوده؟ مرد بوده، زن بوده، جن بوده، ملک بوده؟ محض همین‌که یقیناً یک ‌بنّائی ساخته ما نمی‏توانیم با او معامله کنیم. پس به همین‌که این خانه یک بنّائی دارد تو نمی‏توانی نوکری آن بنّا را بکنی. در مثال‌ها فکر کن تا مطلب به دستت بیاید.

خوب، آن‌که این آسمان و زمین را خلق کرده اسمش خداست؛ خوب، تو با این خدا کاری داری یا نداری؟ اگر کاری با این خدا نداری پس این حرف اوّلیت را هم مزن که یک‌ کسی این خانه را ساخته. اگر کاری دست بنّائی داری، بنّا را باید بشناسی پدر کیست؟ پسر کیست؟ خانه‏اش کجا است؟ محله‏اش کجا است؟ برویم بیاوریم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۴ *»

او را بنّائی کند برامان، یا برویم نوکری او را بکنیم، باید بشناسیمش. پس این بنا را یک‌ بنّائی بنا کرده توحید خدا نیست. و همه مردم همین را دارند، دیگر هیچ ندارند. این عالم را یک‌ کسی ساخته، حالا آیا این توحید خدا شد؟ این را که یهودی‌ها هم می‏گویند، و می‏دانی که یهودی‌ها خداپرست نیستند. این را که نصاریٰ هم می‏دانند، و شما می‏دانید که نصاریٰ خداپرست نیستند. این را سنّی‏ها هم که راه می‏برند، و تو می‏دانی که سنّی‏ها خداپرست نیستند. قل یاایها الکافرون لااعبد ما تعبدون ای کافران، و کافران یعنی هر کس که غیر مؤمنین است ماذا بعد الحق الّا الضلال هر کس به حق نرسیده داخل کفّار است، باید خطاب کنی به جمیع این کفّار و بگویی یاایها الکافرون لااعبد ما تعبدون آنچه را که شما می‏پرستید من نمی‏پرستم آن را، چنان‌که آنچه را من می‏پرستم شما از آن خبر ندارید و نمی‏پرستید. و آنچه را آنها می‏پرستند واللّه شیعه نمی‏پرستند، چرا که آنها بت‌هایی چند بودند.

دیگر بعضی بت‌های ظاهری بودند که از سنگ و چوب و طلا و نقره و خرما ساخته شده بودند، بت‌های باطنی هم داشتند، یعنی آن خیالات خودشان که یکیش این است که این خانه را یک ‌کسی ساخته ما او را عبادت می‏کنیم. خوب، چطور عبادت می‌کنی کسی را که نشناخته‏ای؟ خدا می‏داند هیچ فکر نمی‏کنند که اقلاً به هیجان بیایند. وقتی بفهمند نفهمیده‏اند شاید یک‌وقتی امیدی هست که به هیجان بیایند. انسان همین‌که نمی‏داند و نمی‏داند که نمی‏داند و خیال می‏کند که می‏داند، خری زاد و خری زید و خری مرد؛ این را به زبان ملّایی جهل مرکّبش می‏گویند که خیال می‏کند که می‏داند، با وجودی که نمی‏داند. این‏جور که هست آدم ضایع می‏شود کارش، به جهتی که نمی‏رود یاد بگیرد. اما همین‌که می‏داند که نمی‏داند، همیشه در فکر این است که یک ‌کاری بکند که بداند.

حالا می‏خواهی بدانی که نمی‏دانی یک‏خورده به فکر بیفت که حالا می‏خواهم آن بنّائی که این بنا را کرده ما می‏خواهیم برویم نوکریش را بکنیم، کجایی است؟

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۵ *»

چه‌کاره است؟ جن است؟ انس است؟ حیوان است؟ پس همین‌که این خانه بنّائی دارد تو نمی‏توانی نوکری او را بکنی. تا نشناسیش نمی‏توانی نوکری او را بکنی. پس خدا را می‏خواهی بشناسی برای اینکه نوکری او را بکنی، بندگی او را می‏خواهی بکنی، باید پِیَش بروی، اول او را بشناسی. فکر کن اگر تو با بنّای این مسجد بخواهی معامله بکنی باید بشناسیش، باید بدانی خانه‏اش کجا است. اگر شناختی همین‏جور خدا را، که هروقت می‏خواهی راه می‏افتی می‏روی خانه‏اش، اگر کاری چیزی داری مسأله‌ای داری، کارت را درست می‏کنی مسأله‏ات را می‏پرسی؛ اگر این‏طور است بدان شناخته‏ای، و اگر چنین خدایی نداری بدان خدا نشناخته‏ای.

یک‏خورده بابصیرت باش ان‏شاءاللّه، بلکه به فکر بیفتی بعد از این. حالا تازه می‏شنوی بسا وحشت هم می‏کنی. ديگر عرض می‏کنم اصرار هم می‏کنم که مؤمن باید دلیل و برهان داشته باشد. مردم دیگر این مذهب را ندارند، دین و مذهبشان همه این است که ما طایفه‏مان چنین است. شما بدانید ان‏شاءاللّه دین و مذهب آن است که انسان دلیل و برهان داشته باشد، آن است که انسان یقین کند. حالا فکر کن بنّائی که تو نشناسی او را نمی‏توانی نوکری او را بکنی، اگرچه یقین داشته باشی و شک نداشته باشی که یک بنّائی اینجا را ساخته. چه مصرف دارد این یقین؟ این حجّتی تمام می‏کند برای آدم. وقتی بنا باشد بازخواست کنند، ریش تو را می‏گیرند که تو یقین داشتی که بنّائی این خانه را ساخته، تو هم که کار دست او داشتی، چرا نیامدی خانه‏اش را پیدا کنی؟ چرا تفحص نکردی او را بشناسی؟

حالا فکر کن ببین این زمین و این آسمان را یک ‌کسی خلق کرده، چه مصرف دارد؟ به جز اینکه حجّت تمام شده که تو یقین داشتی که یک ‌کسی این زمین و آسمان را خلق کرده، آیا کار دستش داشتی یا نداشتی؟ نمی‏توانی بگویی کار دستش نداشتم و ندارم، و هرنَفَسی کار داری. عقبش که نرفته‏ای و پیداش هم که نکرده‏ای، خانه‏اش را هم که پیدا نکرده‏ای، دینش را هم که پیدا نکرده‏ای، اگر حالا جایی بیاید

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۶ *»

در مرصادی در کمینگاهی ریش تو را بگیرد که چرا نرفتی؟ در این که شک نداشتی که یک ‌کسی تو را ساخته، چرا خانه‏اش را پیدا نکردی؟ اگر تو کار دستش نداشتی او کار دست تو داشت. همچو خدایی است که گفته هر کس کار دست من ندارد به جهنمش می‏برم، عذابش می‏کنم. پس خدایی که کار دستش داریم و نمی‏روی و مسامحه می‏کنی، کار خودت لنگ می‏ماند، هزار حاجت داری همین‏طور می‏ماند. حالا دیگر یک‏خورده توی راهت انداختم.

پس بدانید که همین‏قدر علم کفایت نمی‏کند از تو، که من می‏دانم این زمین و آسمان را یک ‌کسی ساخته. من می‏گویم که اگر این یک‌ چیزی باشد و مصرفی داشته باشد که این‏قدرها را یهودی‌ها هم می‏گویند و نصاریٰ هم می‏گویند، گبرها هم می‏گویند، حتی بت‏پرست‌ها هم می‏گویند و قائلند. و فکر کن که اگر این یک‌ چیزی باشد، اگر این یک‌ جزء از دین باشد که یک ‌کسی این خانه را ساخته، این هیچ توش نیست. اگر این چیزی بود و توحیدی بود، روز قیامت یهودی‌ها آیا نمی‏توانند بحث کنند بر خدا که خدایا تقصیر ما همه همین است که اقرار به پیغمبری پیغمبر آخرالزمان نکرده‏ایم، تو را که قبول داشتیم، موسات را هم که قبول داشتیم، خوب آن غلطی را که کردیم قدری عذابمان کن ولمان کن ببرمان به بهشت؟ تو اگر مسلمانی می‏دانی که قدری عذاب نمی‏کنند یهودی را بعد ولش کنند، بلکه سرهم توی جهنم است و سرهم عذابش می‏کنند. ببینید اگر آنها خدا داشتند، می‏توانستند حجت کنند بر خدا که خدایا تو را که قبول داشتیم، موسات را که قبول داشتیم وانزدیم، نهایت پیغمبر آخرالزمان را وازدیم، غلط کردیم. مثل اینکه تو اگر غلطی کرده باشی باز مسلمانی، نماز کرده‏ای اما نعوذباللّه حرام هم خورده باشی، حالا می‏روی پیش خدا که خدایا اگرچه من حرام خورده‏ام اما نماز هم کرده‏ام، تو به جهت آن نماز ثوابم بده به جهت آن حرام چهارتا چوبم بزن، البته خدا عادل است هیچ ظالم نیست، پس هر کاری هر کسی برای خدا بکند واللّه یادش نمی‏رود ولو به قدر خردلی ذره‏ای باشد، هیچ حاشا نمی‏کند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۷ *»

و باز این چشم‌روشنی است از برای مؤمن. هر کس به قدر خردلی نیکی کند ببرد همراه، واللّه خدا ابداً او را عذاب نمی‏کند و نخواهد کرد. گاهی اگر تنبیهش بکند، آخر کار شفاعتش خواهند کرد شفعاء برای همین خلق شده‏اند. این خدای ارحم‌الراحمین همچو کسی است که آن گناهانی را که کرده‏ای اگر خودت هم توبه نکرده باشی، کارهای خوب را هم که نکرده‏ای، لکن اگر به قدر یک خردلی باشد و داشته باشی، این خدا دیگر هرچه باشد، هر کس معصیت کرده باشد هرقدری که باشد کارش را درست می‏کند، شفیع برایش می‏فرستد، آن آخر کار شفاعتش می‏کنند توی راه‌ها، بله من یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره. پس کسی که خیری داشته باشد که آن خیر برود به آخرت، خیری که بالعرض نباشد، واللّه اگر به قدر خردلی باشد کار خود را می‏کند.

چنان‌که همین‏جور در احادیث مکتومه هست که به سلمان سرّی که سپردند، این بود که هر کس به قدر خردلی محبت امیرالمؤمنین را داشته باشد خدا حتم کرده که این را به بهشت ببرد و عذاب نکند. و این سرّی بود که به سلمان سپردند. هر کس به قدر سر سوزنی امیرالمؤمنین را دوست بدارد بداند اهل نجات است. واللّه اگر گناه ثَقَلین را کرده باشد و علی را دوست بدارد، همین وقت مردن، همان سکرات موت کفاره جمیع گناهان او می‏شود و او را می‏آمرزند و می‏میرانند. اگر چیزی هم ماند که شفاعتی لاهل الکبائر من امتی. پیغمبر خدا برای همین مبعوث شده که اهل کبائر را شفاعت کند. اینها همه فرع همان یک‌ کلمه است که تو بشناسی خدا را که آن یک خردل را بتوانی ببری همراه.

مثلی که زدم اگر فکر کنی و خیری درت باشد ان‏شاءاللّه توی راه می‏افتی. همین مثلی که عرض کردم که همین‌که تو بدانی این مسجد را که یک بنّائی دارد، این به کار تو نمی‏آید. بنّائی به کار می‏آید که بشناسی خانه‏اش کجا است. اگر می‏خواهی چیزی به او بدهی، اگر خانه‏اش را می‏دانی می‏توانی چیزی به او بدهی. یا چیزی از او بگیری،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۸ *»

خانه‏اش را که می‏دانی هرچه می‏خواهی می‏روی از او می‏گیری. اما همین‌که یک بنّائی این را ساخته اما ما این بنّا را نمی‏شناسیم کیست، این شناسایی نیست.

پس بدانید ان‏شاءاللّه، اهل باطل خدایی دارند که خداشان واللّه بتی است که می‏پرستند. آن خدایی که این آسمان و زمین را خلق کرده کجا است؟ دینش چه‌جور است؟ می‏خواهی چیزی به این خدا بدهی یا چیزی از او بگیری پیداش کن که کجا است. این است که در اصل اثبات نبوت، ائمه شما همین‌ها را فرموده‏اند، حالا من تفصیلش را زیاد می‏دهم. می‏فرماید چون خدا بیرون بود از ادراک خلق و خلق نمی‏توانستند خدا را ببینند و نمی‏توانستند حرفش را بشنوند، به این جهت ارسال رسل به سوی آنها کرد. پس خدا فرستاد رسولانی چند را تا مردم آنها را ببینند و با آنها معامله کنند و معاشرت با آنها کنند، با آنها بنشینند.

پس بدانید که از برای خدای به‌حق یک ‌ریسمانی است محکم که از پیش خودش کشیده شده تا پیش خلق، اگر شما چنگ زدید و آن ریسمان را گرفتید حبل‌اللّهی است عروة‌الوثقایی است که لا ‌انفصام لها  که هیچ پاره‌شدنی ندارد. و خدای به‌حق همین خدایی است که آیةالکرسی نازل کرده. پس برای خدا یک ‌عروه و ریسمانی است که یک ‌سرش دست خداست و یک‌ سرش آمده پیش خلق، به عدد کسانی که مکلّف هستند این ریسمان شاخ‌شاخ است، هر کسی یک ‌شاخش را گرفته. پس این ریسمان هیچ سستی و پاره‌شدنی برایش نیست.

و آن خدایی که تو خیال می‏کنی هرطوری که خیالش کنی، همین‌که سر ریسمان به دست تو نرسیده بدان که خدا نداری، خدای خیالیت را داری، و آن خدای خیالی خیال تو است و تو او را می‏پرستی، و او دین واضحی ندارد، و او ریسمانی آویزان نکرده که یک ‌سرش دست او باشد و یک‌ سرش دست خلق باشد. خدای خیالی حجّت ندارد، تو عبث‌عبث زحمت بیجا می‏کشی پی دینی می‏گردی، او دینی قرار نداده، او از تو هیچ نخواسته، دینی هم ندارد، خدا هم نیست، تو عبث زحمت بیجا می‏کشی،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۸۹ *»

دینی به پای او بسته‏ای. خدای به‌حق خدایی است که عروةالوثقایی دارد، ریسمانی که پاره نشود دارد، و تمام خلق باید چنگ بزنند آن ریسمان را بگیرند، و اگر بگیرند همه را بالا می‏برد به سهولت هرچه‌تمام‌تر و هیچ پاره‌شدنی از برای او نیست، هر کس به یک‌ چنین حبلی چنگ نزده و ندارد چنین حبلی، بدانید خدا ندارد.

آن مثلی که عرض کردم فراموش مکن، آنی‌که خیال تو است آن را داری. یک‌ کسی که این آسمان و زمین را آفریده و تو کار به او داری و باید فیض‌های او به تو برسد، او ریسمان آویخته، و این ریسمان سوراخ دارد و فیض‌ها همه از آن بالا از سوراخ این ریسمان نازل می‏شود. اگر از خدا چیزی می‏خواهی بگیری از این ریسمان بگیر، به خدا چیزی می‏خواهی بدهی به این ریسمان بده می‏رسد. پیغمبران را پیغمبر گفتند به جهت اینکه به زبان فارسی پیغمبر یعنی پیغام‏آور، پیغام می‏آورد و پیغام خدا را برای تو می‏آورد و به تو می‏رساند، پیغام‏های تو را هم برای خدا می‏برد.

پس تو اگر کاری به خدا داری باید ایشان را وسیله خود قرار دهی، خدا کاری دارد به تو او پیغمبر می‏فرستد پیش تو، تو هم کاری داری به خدا دامن او را بگیر. می‏فرماید انّی جاعل فی الارض خلیفة خدای به‌حق کسی است که در زمین همیشه خلیفه قرار می‏دهد، همیشه باید باشند، با دلیل و برهان باشند، براشان شک نباشد جهل نباشد مظنه نباشد، دین یقینی داشته باشند. و تا خدا خداست چنین جماعتی در روی زمین هستند، و چنین جماعتی معامله‏شان معامله با خداست. پس چنین جماعتی هستند از معصومین که پیش پا افتاده، در حق اینها خود این خدا گفته ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ پیغمبر9 وقتی حرف زد آنچه حرف زد همه‏اش وحی خدا بود هرحرفی می‏زد، حتی آنکه اگر می‏گفت آب بده، اگر می‏گفت برو بیا، هرچه می‏گفت همه‏اش وحی خدا بود. والنجم اذا هویٰ ماضلّ صاحبکم و ماغویٰ.

تعجب این است، خدا می‏داند توی این آیات اگر کسی فکر کند خیلی نکته‏ها به دستش می‏آید. ببین می‏فرماید ماضلّ صاحبکم و ماغویٰ و این ماضلّ صاحبکم را به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۰ *»

طور ماضی می‏فرماید، یعنی هیچ‌بار این صاحب شما گمراه نبوده. بسیار احمق‌ها هستند که گفتگو می‏کنند که این پیغمبر پیش از چهل‌سالگی آیا به دین کی بود؟ آیا به دین موسی بود؟ آیا به دین عیسی بود؟ آیا به دین ابراهیم بود؟ آیا به دین نوح بود؟ آیا به دین آدم بود؟ آیا دینی نداشت؟ تعجب است درباره پیغمبر آخرالزمان چنین خطاها گفته‏اند. شما بدانید روز اوّلی که خدا آفرید او را پیغمبرش آفرید، و این پیغمبر اول موجودات بود، پیش از خلقت آدم و پیش از آنکه خلق کند زمین و آسمان را و هرچه هست پیغمبرش آفریده. حالا پیش از چهل‌سالگی این پیغمبر دین که را داشت؟ دین خودش را داشت. ببین به صیغه ماضی می‏فرماید ماضلّ صاحبکم و ماغویٰ گمراه نبود هیچ‌وقت صاحب شما و ماغویٰ هیچ‌بار گمراه نبود. ماضلّ صاحبکم و ماغویٰ بعد می‏فرماید ماینطق عن الهویٰ بعد از این هیچ‌نطقی نمی‏کند از هویٰ و هوس خود، حالا که نطق نمی‏کند از هویٰ و هوس خود، پس این قولش می‏شود قول خدا، زبانش می‏شود زبان خدا.

پس پیغمبر چون سخنی از خود ندارد سخن او سخن خداست، پس قولش شد قول خدا. حالا همین قولش تنها قول خداست؟ مگر دستش از روی هویٰ و هوس حرکت می‏کند؟ پس اگر دست خود را حرکت داد نه این است که دست پیغمبر حرکت کرده، بلکه خدا دست خود را حرکت داده. این است که وقتی خاک ریخت به چشم کفّار، خطاب شد به او که مارمیت اذ رمیت ولکن اللّه رمیٰ تو نیفشاندی این خاک را، تو نپاشیدی این خاک را به چشم کفّار وقتی پاشیدی، بلکه من پاشیدم آن خاک را. همین‌جوری که این قرآن همه‏اش از زبان این پیغمبر بیرون آمده، و واللّه از زبان پیغمبر بیرون نیامده از زبان خدا بیرون آمده. زبان پیغمبر مال خودش نیست، خودش هم مال خودش نیست، زبانش مال خداست بلکه خودش هم مال خداست.

پس من یطع الرسول فقداطاع اللّه هر کس اطاعت کند رسول را خدا را اطاعت کرده، خدا طوری دیگر اطاعت نمی‏شود مگر همین‏طور که اطاعت پیغمبر بشود. اگر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۱ *»

بخواهد تو اطاعت او را بکنی، باید به تو بگوید و تو بشنوی، آن‌وقت تو اطاعت کنی او را. حالا همین‏طور که به تو حرف می‏زنند تو می‏شنوی، پیغمبر هم که حرف می‏زند خدا حرف زده و تو می‏شنوی. پس پیغمبر قولش قول خداست، فعلش فعل خداست، رخساره‏اش رخساره خداست. من رآنی فقدرأی الحق به جهت آنکه این خدایی که می‏شود دید همین‏جور است. آن خدایی که همچو پیغمبری خلق کرده و کاری دستش داری همین‏جور کرده.

پس آن خدایی که نمی‏شود دید، آن است که تعریف خودش را کرده به این‏طور که پیغمبر را نموده. این پیغمبر تمامش رسول خداست، یک‌ جایی از این پیغمبر نیست که رسول خدا نباشد، تمامش ظاهرش باطنش رسول خداست. پس آنچه را او می‏گوید همه را خدا گفته، آنچه را او می‏کند همه را خدا کرده. اگر ببینی او را خدا را دیده‏ای، اگر ایمان به او بیاوری ایمان به خدا آورده‏ای، اگر نبینی او را و زیارت نکنی او را زیارت نکرده‏ای خدا را، اگر نشناسی او را خدا را نشناخته‏ای، اگر بشناسی او را خدا را شناخته‏ای، اگر دوست داری او را خدا را دوست داشته‏ای، اگر دشمن داری او را خدا را دشمن داشته‏ای، اگرچه نگویی آنی را که آسمان و زمین را خلق کرده من با او دشمنم. ببین هیچ احمقی نگفت توی دنیا که آنی‌که آسمان و زمین را خلق کرده فقیر است، او پول ندارد و محتاج است. و در قرآن، خدا از زبان کفّار حکایت می‏کند که گفتند که ان اللّه فقیر و نحن اغنیاء واللّه این فقیر نبود مگر پیغمبر9 که گفته بودند فقیر است، شخص پیغمبر بود و هیچ هم نداشت. آن جزئی چیزی هم که توی دستش بود از دولت خدیجه بود. گفتند پیغمبر چیزی ندارد باید اطاعت ما کند، ما اغنیاء هستیم او فقیر است. حالا این را خدا نسبت به خودش می‏دهد، به جهت آنکه همین‌که پیغمبر را گفتی فقیر است گفته‏ای خدا فقیر است.

پس اگر دوست داشتی او را خدا را دوست داشته‏ای، اگر دشمن داشتی او را خدا را دشمن داشته‏ای. نخواهی یافت کسی را که بگوید آن خدایی که خلق آسمان و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۲ *»

زمین کرده من با او بدم. هیچ یهودی‌ها همچو حرفی نمی‏زنند، هیچ گبرها همچو حرفی نمی‏زنند، هیچ نصاریٰ همچو حرفی نمی‏زنند، لکن با پیغمبر بدند، و هر که با پیغمبر بد است با خدا بد است.

پس بدانید جمیع آن نعمت‌هایی که خدا دارد به آن سر ریسمان گذارده، و این ریسمان آن سرش دست خداست این سرش آمده پیش تو، رسول خدایی است که آمده پیش تو و تو او را دیده‏ای و آمده با تو حرف زده. حالا به او می‏گویی فقیر است به خدا گفته‏ای فقیر است، به او می‏گویی غنی است به خدا گفته‏ای غنی است.

خلاصه، تمام آنچه بخواهند عباد با خدا بگویند و بکنند توی این ریسمان است. از این جهت می‏فرماید فابتغوا الیه الوسیلة بعینه مثل کسی که آن بالا ایستاده ریسمانی آویخته به این پایین، می‏گوید این ریسمان را بگیر تا من بکشمت بالا. به همین‏طور است که پیغمبران از آسمان آمده‏اند. و تعجب این است که به طور ظاهر کسی ندید پیغمبری از آسمان بیاید یا آمده باشد. پیغمبران از آسمان آمده‏اند یعنی آن جایی که خداست جای بلندی و مقام بلندی است، آنجایی که تو هستی خیلی جای پستی است. معلوم است از آنجا تا اینجا طفره نباید بخورد، ریسمان بلندی آویزان کرده که دست تو به آن ریسمان برسد، تو اگر چنگ می‏زنی ریشه این ریسمان را می‏گیری، دامن این را می‏گیری، او می‏کشد پیغمبر خود را رو به بالا، آن‌وقت کسی هم که به این متمسک شده همراه او می‏رود بالا، هرجا او می‏رود این می‏رود.

پس اگر این‏جور شناختی خدا را، که خدای تو خدایی است که نورش چراغی است در چراغدان و در شیشه و آنها را در خانه‌ای گذارده، و آن خانه از گچ نیست از گل نیست از آهن نیست، بلکه رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه و این رجالی هستند که آمده‏اند میان مردم راه می‏روند، صداشان را مردم می‏شنوند، معاشرت می‏کنند مردم با ایشان، حرف می‏توانند بزنند با ایشان، دلیل می‏آرند برهان می‏آرند، باید ردّ هم بتوانند بکنند بحث هم بتوانند بکنند. حالا هر کس این‏طور خدا را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۳ *»

شناخت خدا دارد، هر کس این‏طور نشناخت ندارد خدایی. دیگر اگر یک‌وقتی بر کسی خدا تفضّل ابتدائی به او نمود و شناسانید خود را به او و شناخت او را، از راه فضلی است. و اگر به این‏طور نشناسد خدا را و بر این حالت بمیرد، چیزی ندارد که می‏رود.

باری، خدا خدایی است که دینی واضح و روشن از روز روشن‏تر قرار داده، و از این است که هر کس نشناخت او را جاهل است، هر کس شناخته و شک دارد شکّاک است، یا مظنه دارد اهل مظنه است، به جهت اینکه دینی که شاید از جانب خدا باشد اما احتمال هم می‏رود که نباشد، شاید شیطان به او القاء کرده باشد، حالا اگر شاید از شیطان به او القاء شده باشد و می‏گوید نماز کن من هم می‏خواهم نماز کنم، یقین ندارم که اگر نماز کنم می‏روم به بهشت، شاید هم نروم به بهشت. یا می‏گوید به من که زنا مکن که به جهنم می‏روی، زنا هم اگر کردم شاید به جهنم بروم، اما احتمال هم هست که اگر کسی زنا کرد مقرب خدا بشود. خلاصه، مظنه که آمد نعوذباللّه جمیع فسق‌ها و فجورها شاید خوب باشد شاید بد باشد، و اگر نعوذباللّه شایدشاید پاش توی کار آمد و پای احتمال آمد به میان، جمیع دین‌ها باطل می‏شود، هرحقیش باطل می‏شود، هرباطلیش حق می‏شود، و امر دین و مذهب به کلی فاسد می‏شود.

پس بدانید ان‏شاءاللّه که خدای شما اجلّ و اعظم از این است که دینی برای شما قرار بدهد که یقینی نباشد. اگر یک ‌دوائی باشد در خارج و سمّ باشد، تو خواه بدانی سمّ است یا ندانی، یا شک داشته باشی، اگر بخوری می‏کشدت یا نه؟ چه بدانی چه ندانی اگر زهر را خوردی لامحاله تو را خواهد کشت. حالا دینی که آدم نداند این دین مرا نجات می‏دهد یا شاید مرا هلاک کند، اگر در خارج چیزی سم است من نمی‏دانم شاید خوردم مرا کشت، هرجوری شاید توش آمد می‏کشد آدم را. پس دین خدا دین واضحی بیّنی باید باشد، جدوار یقینی باید داشته باشد، سمّ یقینی باید داشته باشد، که سمّ یقینی را ترک کنند جدوار یقینی را استعمال کنند.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۴ *»

مجلس ششم (پنجشنبه / 7 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم چون خداوند عالم خلق را از برای فایده‏ای آفریده بود، چرا که معلوم است خدا حکیم بود، پس چون حکیم بود خلق را از برای فایده‏ای آفریده، و آن فایده این تقلّباتی که ماها توش هستیم نیست. چه‌بسیاری همین‌جورها خیال می‏کنند، و اگر این‏جور خیال نمی‏کردند و اعتقاد می‏کردند، یک عمرشان را صرف آن کارها نمی‏کردند. بسیار بسیار بسیاری از مردم خیال می‏کنند که خلق شده‏اند برای اینکه بخورند و بیاشامند و بخوابند و بیدار شوند و جماع کنند و باز بخورند و بخوابند. این است که عامّه بناشان در طلب همین‏جور چیزها است. خیلی از مردم، اغلب اغلب مردم بناشان نیست و قصد هم ندارند بعد از این هم غیر از این‏جور کاری بکنند. جَسته‌جَسته اگر یکی‌دوتایی پیدا شد که به فکر افتاد که این چه خلقی است؟ چه صنعتی است؟ این چه‌ کاری است که آدم هی بخورد هی بخوابد هی پا شود، باز هی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۵ *»

بخورد و هی بخوابد؟ فکر که می‏کند می‏بیند این‏جور کار، کار حکیم نیست که خلق کند برای همین‌که غذاهای بسیار لطیف معطر خوش‏طعم را بخورند، و یک ‌ساعت دیگر چنان متعفن شود که آدم خودش بدش بیاید که نگاه به آن کند. در اخبار هم هست که نگاه نکنید. ببینید غایت خلقت این آسمان و زمین و این چرخ و این افلاک همه همین است؟!

یک‏خورده عقل توی سرتان بیاید. اینها دیگر موعظه نمی‏خواهد. خدای به این عظمت این چرخ و فلک و این اوضاع و این شمس و قمر و ستارگان و این اوضاع را کوک کرده که همین ما بخوریم بخوابیم و برخیزیم، جماعی بکنیم؟! آیا با حکمت می‏سازد؟ فرض کن حکمت خدا را هم راه نمی‏بری، فکر کنید ببینید اگر از برای همین کار بود این عقل زیاد بود در انسان، همین‌که مکلفش کرده‏اند که ایمان بیار به خدا و خدا را بشناس این عقل است. حالا تو فکر کن که اگر برای همین خَلقت کرده بودند که بخوری و بیاشامی و بخوابی و برخیزی، این عقل زیاد بود در سر تو. و اگر این عقل را نداشتی بهتر می‏خوردی، بهتر می‏آشامیدی، هیچ همّ و غمّ و غصه نداشتی. ببین آهوهای صحرا که این عقل را ندارند هیچ همّ و غمّی ندارند، آهو یادش نمی‏آید فردا باید علف بخورم حالا فکرش باشم. هر علف تر و تازه هرجا هست می‏رود می‏خورد، و گلوگیرش هم نمی‏شود غصه هم ندارد. غصه از عقل است، چون آهو عقل ندارد بهتر می‏خورد و می‏آشامد، سالی یک‌ دفعه جماعش را می‏کند و تولید مثل هم می‏کند.

پس اگر این عقل نبود در سر انسان، این کارها را بهتر می‏کرد. پس چون برای این کارها نبود این عقل را خلق کرد. حالا که خلق کرد یک آب بی‏همّ و غمّ گوارا نمی‏توان خورد. باز مگر انسان غافل شود مثل حیوان، والّا عقل نمی‏گذارد غذا و آب گوارایی از گلوی انسان فرو رود. این عقل است که امتیاز داده انسان را از سایر حیوان‌ها. حالا سایر حیوانات که این عقل را ندارند هرچه می‏خواهند می‏خورند، هر کار می‏خواهند می‏کنند، غصه هم ندارند، جهنم هم نمی‏روند. حالا آنها بهترند یا ماها که این‌همه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۶ *»

غصه می‏خوریم؟ آرزوهای بی‏حاصل که فردا آیا نان به دست من بیاید یا نیاید، فلان‌کار بشود یا نشود. و اگر فکر کنی می‏دانی فردا هم این آسمان می‏گردد، و این آفتاب و ماه و ستارگان در این آسمان می‏گردد، و این زمین سرجای خود ساکن است و خیالات تو از جیب تو رفت. غصه‏ها را تو خوردی و فردا هم هرچه باید بشود خواهد شد، غصه‏ها از کیسه تو رفت.

حالا ببینید انسان اگر عقل خود را به کار بَـرَد و این بدن را تابع برای عقل خودش بکند؛ و خدا می‏داند که اگر چنین کند به جمیع خیرات دنیا و آخرت خواهد رسید. و اگر عقل را تابع بدن کرد، و آن عقلی را که برای جای دیگر ساخته‏اند بیارد و خرج این بدن بکند، این بدن را عقل از کارش می‏اندازد، و فضولی است دخل و تصرف عقل در این بدن، هرقدر غافل باشد این بدن بهتر می‏خورد و می‏خوابد، بهتر چاق می‏شود، بهتر جذب می‏کند، هضم می‏کند، امساک می‏کند، دفع می‏کند، وقتی غافل باشد. ولکن یک‌طوری است که این عقل چون مردمِ این عالم نیست، وقتی تو به زور می‏آریش تصرف در این بدن کند، عقل نمی‏گذارد که این بدن درست جذبش را و هضمش را و امساکش را بکند.

پس ان‏شاءاللّه عبرت بگیرید، بدانید خدای حکیم کاری را که مُخِلّ مقصودش باشد البته نخواهد کرد. انسانی که صاحب شعور است اگر بخواهد آسیایی بسازد برای اینکه گندم خورد کند، خودش در صنعت خودش مانعی قرار نمی‏دهد که گندم خورد نشود، اگر نخواهد گندم خورد کند که روز اول آسیا نمی‏سازد. پس انسان عاقل کاری که می‏کند از برای مقصود خودش، اگر بداند به عمل نمی‏آید، روز اول نمی‏کند، دیگر خودش مانعی برای کار خودش قرار نمی‏دهد. حالا فکر کنید، خدا اگر ما را از برای همین خوردن و همین آشامیدن و همین جماع‌کردن و بچه درست‌کردن و روی زمین را آبادکردن خلقمان کرده بود، مُخلّ باید درست نکند برای این کار. و شما می‏بینید که این عقل مُخلّ این کار است، با این عقل نمی‏توانی غذای درستی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۷ *»

بخوری، با شعور یک آب گوارایی از گلو فرو نمی‏رود، با این‌همه همّ و غمّ نمی‏شود جماع درستی هم کرد، بچه ناقص می‏شود، اینها همه مانع کارهای بدن است.

پس بابصیرت فکر کن، و یقین کن که این عقل را برای جایی دیگر آفریده‏اند. مثالی عرض کنم تا در آن فکر کنی ان‏شاءاللّه. ببین خداوند عالم طفل را در توی شکم مادر می‏سازد، و در توی شکم مادر هیچ روشنایی نیست که بچه چشم بخواهد، چشم از برای توی شکم بی‏مصرف است، توی شکم هیچ صدایی نیست که گوش بشنود، گوش برای توی شکم بی‏مصرف است، وهکذا بچه توی شکم مادر نفس نمی‏کشد، پس سوراخ بینی نمی‏خواهد. در شکم مادر از دهنش غذا نمی‏خورد، این شکاف دهن و حلقوم و راه روده‏ها را نمی‏خواهد. توی شکم انسان تغوط نمی‏کند آن سوراخ را نمی‏خواهد، بول نمی‏کند آن آلت را نمی‏خواهد.

اگر یک‏خورده فکر کنی می‏دانی که آن خدایی که این خلق را در شکم ساخته، سری و دستی و پایی و اعضائی و جوارحی و قفل و بندهایی که بعضی خم می‏آورد و بعضی نمی‏آورد، اینها هیچ‌کدامش برای توی شکم نیست، اینها را توی شکم ساخته برای وقتی که بیرون می‏آید. پس وقتی که بیرون می‏آید، چون صدا هست گوش می‏خواهد، آنجا برایش درست کرده. در بیرون بوهای خوب و بد هست بینی می‏خواهد، آنجا برایش درست کرده. نَفَس می‏خواهد بکشد بینی برایش درست کرده. تازه که می‏آید، باید در غذا به شیر اکتفا کند دندانش نداده، بعد که به شیر نمی‏تواند اکتفا کند دندانش می‏دهد. اگر از اول دندان به او داده بود پستان مادرش را زخم می‏کرد، تا وقتی که محتاج شد فی‌الجمله غذائی بخورد دندانش داد.

پس فکر کنید در کار چنین خدایی، که کارها را از روی تدبیر می‏کند. و کارهای تدبیری را هم از کارهای طبیعی جدا کنید. چه‌بسیار مردم که خیال می‏کنند کارهای خدا کارهای اتفاقی است. کار اغلب مردم را می‏بینیم کار کسانی است که دهریند، اگرچه اعتقادشان اعتقاد دهریه نباشد. کارهای دنیایی مضطربشان کرده، و آن‏قدر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۸ *»

فریبشان داده که مثل دهری‌ها حرکت می‏کنند. دهری‌ها نمی‏گویند این مُلک صاحب دارد که هرچه را می‏کند از روی عمد می‏کند، دهری‌ها می‏گویند بالطبع اشیاء در حرکتند، و هرچه می‏شود اتفاقاً  آن‏جور می‏شود. آنهایی که اهل توحیدند این اعتقاد را باید بیندازند دور.

ببینید می‏فرماید ما من شی‏ء فی الارض و لا فی السماء الّا بسبعة بمشیة و ارادة و قدر و قضاء و اذن و اجل و کتاب هیچ‌چیز در زمین و آسمان نمی‏شود مگر اینکه هفت‌مرتبه فعل باید به او تعلق بگیرد. همین‌طوری که این چیزهای بزرگ را که خلق کرده، این آسمان به این بزرگی را که خلق کرده به مشیت و اراده و قدر و قضاء و اذن و اجل و کتاب پیدا شده و وِلَکی پیدا نشده است، همین‏جور در امرهای کوچک هم می‌فهمیم. به همین‏طور  بدان که پرِ کاهی هیچ‌جا نمی‏افتد مگر به مشیت و اراده و قدر و قضاء و اذن و اجل و کتاب. تا این مشیت قرار نگیرد، و این اراده وهکذا، حرکت نمی‏کند این پر کاه. اسباب حرکت آنها باد است، کاری کن باد بیاید. آن باد هم باز به این هفت‌مرتبه پیدا شده، اگر این مراتب نبود پیدا نمی‏شد.

پس کارهای خدا همه‏اش از روی عمد است. در خلقت حیوان خیلی روشن و واضح است، در خلقت حیوان خوب روشن است که فاعل، این کارها را از روی طبیعت نکرده. طبیعت هرگز کار را حالا نمی‏کند برای فردا. این یک ‌کلمه کلیه‏ای بود به دستتان دادم توش فکر کنید. طبیعت آتش می‏سوزاند، دیگر فکر نمی‏کند که حالا باشد برای فردا سوزاندن را بگذارم. طبیعت آب این است که تر کند، الآن به هرجا که رسید تر می‏کند، آب که عقل و شعوری ندارد که فکر کند که فردا باید فلان‌جا را تر کنم، حالا تر کنیم که فردا تر شود، اینها سرش نمی‏شود. پس کار طبیعت همیشه این است که در حال کار می‏کند، در حال تأثیرات خود را می‏کند، کار حال خود را برای استقبال نمی‏کند، به جهتی که عقل ندارد و شعوری ندارد که بداند و استقبال بفهمد، این است که همه چیزهای طبیعی در حال حرکت می‏کند. این کلیه‏ای باشد دست

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۹۹ *»

شما برای هر کس که می‏خواهد فکر کند.

پس بدانید ان‏شاءاللّه خدا کارش کاری است که حالا می‏کند برای فردا. این بچه‏ها را توی شکم مادر ساخته، و توی شکم مادر هیچ ضرور نداشتند این اوضاع را، بیرون که می‏آیند اینها را ضرور دارند. چون خبر داشت بیرون که می‏آید یکی از اینها را نداشته باشد ناقص است، در شکم مادر اینها را درست کرد. خدایی که پیش از تولد اینها را می‏سازد برای بعد، حکیم است.

حالا ملتفت باش که این عقلی را که اینجا ساخته برای اینجا نساخته، چنان‌که دست و پا در شکم مادر ضرر دارد، یا بی‏حاصل که هست اقلاً، خیلی از اعضاء برای توی شکم ضرر دارد. پس خدا اینها را توی شکم می‏سازد ــ با اینکه ضرر هم دارد برای توی شکم ــ برای بیرون شکم. همین‏جور فکر کنید که این عقل ضرر دارد برای این دنیا، کسانی که اهل دنیا هستند خوب بود عقل نداشته باشند، و همین‏طور هم هست واقعاً. و چون مؤمن کیّس است و دانا و زیرک، کاری به دنیا ندارد. شیطان همّش این است که انسان را مشغول به دنیا کند، یک‌ جورش بکند که به فکر دنیا بیفتد. پس این عقل زیاد است برای این دنیا، سهل است مُخلّ است برای این امور دنیا. آهو ندارد این عقل را، آهوها عیششان بهتر است از ماها، هیچ تباغضی تحاسدی میانشان نیست، از این جهت هیچ حسد ندارند هیچ کبر ندارند، چون اینها را ندارند از این جهت سلطان نمی‏خواهند، طبیب نمی‏خواهند، مرافعه‏کن نمی‏خواهند، شاهد نمی‏خواهند، قاضی نمی‏خواهند، به طبیعت خود راه می‏روند، متاع‌های خوب را، علف‌های تر و تازه بسیار خوب را هرچه می‏خواهند می‏خورند، به خوبی در دنیا زیست می‏کنند، به جهتی که عقل ندارند.

حالا فکر کن ببین اعتنای خدا به تو به قدر آهوها هم نیست؟ وقتی بنا شد فکر کنی ان‏شاءاللّه خواهی یافت که خدا آهوها را آفریده برای تو که پوستش به کار تو بیاید، گوشتش را تو بخوری. پس آهو آفریده برای اینکه به کار تو می‏آید، او را ساخته‏اند برای

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۰ *»

تو. پس عرض می‏کنم که فکر کنید که خدا این زمین و این آسمان را فایده‏اش را خوردن و آشامیدن قرار نداده، چرا که اگر فایده‏اش را همین خوردن و آشامیدن قرار داده بود عقل را نمی‏آفرید توی کلّه ما که مانع باشد. مثل آهوها که برای همین خلقشان کرده بود عقلشان نداد، هرغذائی هم که خدا می‏خواست به آنها بدهد می‏تواند خلقش کند بی‏آنکه آنها زحمتی براش بکشند. چه عیب داشت غذاهای رنگارنگ خلق کرده باشد؟ همه‌جا جنگل باشد و هرمتاعی که می‏خواستند در جنگل‌ها خلق کند؟ چه عیب داشت پلو از درخت خودش به عمل آید؟ سکنجبین ترش و شیرین از درخت به عمل آید؟ چنان‌که حالا هم یک‏پاره میوه‏های سکنجبینی هست که مثل سکنجبین ترش و شیرین است.

پس بدانید که اعتنای خدا به خلقت ما به قدر اعتنائی که به آهوها کرده هست. و بدانید این عقل را محض عداوت توی سر شما نگذارده و عداوتی با شما ندارد، اگر عداوت داشت ما و تو را خلقت نمی‏کرد، کسی زوری به او نداشت. با این بشر بد بود می‏خواست خلقشان نکند. پس بدان‌که این عقل را گذاشته محض کرم و جود، اما برای اینجا نیست گذارده، برای جای دیگر است. فکر کن ببین این عقل نمی‏گذارد در کار دنیاتان هیچ‌بار در حال به کارش ببری. این عقل یک ‌جوری است طوری خلقتش شده که همیشه پیش‏بینی می‏خواهد بکند. این‌قدرش که در شما باقی مانده، هیچ‌بار شده که بگویی الآن که من صحیح و سالمم چه ضرور کرده غصه فردا را بخورم؟ خیالت را می‏بری توی فردا که فردا چه کنم؟

جور خلقت عقل این است، نمی‏توانی جلوش را بگیری، خودش همین‏جور خلق شده است، نمی‏تواند غیر از این‏طور باشد، همیشه بعد را ملاحظه می‏کند نه حال را، طبیعتش بر این سرشته شده. مثل اینکه چشم خلق شده و طبیعت چشم این است که تا باز است و نگاه می‏کند می‏بیند، به همین‏جور طبیعت عقل را خدا خلق کرده، عقلی که ضایع نشده باشد همیشه بعد را ملاحظه می‏کند، آن بعد از مردن را ملاحظه می‏کند،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۱ *»

می‏خواهد که آنجا کارش درست باشد، آنجا خوشش باشد. لکن آنهایی که همتشان پست است فکر می‏کنند چه‌کار کنیم که تا آخر عمر در راحت باشیم؟ یا تا ده‌سال بیست‌سال دیگر در راحت باشیم؟ هی پیش می‏اندازد و می‏آرد و می‏آرد تا حالا، که اگر کاری کنی به فکر فردات می‏اندازد، یا اینکه به فکر هفته دیگرت می‏اندازد.

خلاصه، ملتفت باش ان‏شاءاللّه، عقل طبیعتش این نیست در امور این دنیا فرو رود، و هرقدر عقل فرو می‏رود در کارهای دنیا بدان‌که کارها از دست به دست می‏گردد و عیش انسان را مُنغَّص می‏کند. وقتی کسی اهل دنیا باشد مثل آهوها خوب است هیچ عقل نداشته باشد تا راحت باشد.

معروف است یک ‌کسی همیشه طالب مرشد کاملی بود که خدمت مرشد کامل را بکند که ترقی کند، همیشه می‏رفت مرشدی پیدا می‏کرد و خدمت او را می‏کرد، آخر کار می‏دید که آن‌طوری که می‏خواست نبود او را ول می‏کرد می‏رفت مرشدی دیگر می‏گرفت، مدتی هم خدمت او را می‏کرد، آخر کار که می‏شد می‏دید آن هم چیزی بارش نیست، به همین‏طور چندتا از این‏جور مرشدها هی گرفت و ول کرد تا آنکه باز طالب مرشد بود. وقتی رفت بیرون شهر شاید مرشد خوبی گیرش بیاید، در همّ و غمّ بود و در خرابه‏های بیرون شهر می‏گشت، دید که کسی برهنه عوری آنجا توی خرابه‏ها می‏گردد، این به خیالش خطور کرد که نباشد خدا ترحم کرده به من و کاملی برایم رسانده، این مرشد من باشد؟ اول خیال کرد دیوانه است، رفت یک‏پاره حرف با این زد دید شعورش هم بجا است، گفت یقینْ انسان عاقل نمی‏آید توی خرابه‏ها منزل کند، و این‌که دیوانه هم که نیست یقینْ شخص کاملی است، اعراض از خلق کرده و انزوا اختیار کرده. قدری شکر خدا را کرد که الحمدللّه مرشد کاملی خدا برای ما رسانید.

چندصباحی خدمت این مرشد را می‏کرد و می‏رفت و می‏آمد، این را می‏دید گاه‏گاهی علف پیدا می‏کند می‏خورد، گاهی نان خشکی پیدا می‏کند می‏خورد، تا یک‌وقتی متذکر شد دید این هیچ وضوئی نمی‏سازد، نمازی نمی‏کند، هیچ‌بار ذکر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۲ *»

خدایی نمی‏کند، آدم هرقدر ساکت و صامت باشد باز یک‌وقتی یااللّهی باید بگوید، ذکر خدایی باید بکند. توی خیال افتاد که این چطور مرشد کاملی است که هیچ ذکری نمی‏کند؟ کم‏کم خیالش قوّت گرفت و از او پرسید که ما در این مدت هیچ‌وقت نمازی از تو ندیدیم بکنی، ذکر خدایی بکنی. گفت خدا یعنی چه؟ مگر تو خدایی می‏دانی؟ خدای چه؟ آخرت چه؟ نماز چه؟ اینها را که شنید خوب یقین کرد که کافر هم هست، خیلی غیظش گرفت گفت که این دیگر بدتر از پیشی‌ها هم هست، کتک زیادی به آن مرشد زد. آخر کار آن مرشد گفت چرا مرا این‏قدر زدی؟ گفت من هی مرشد پیدا کردم و ولشان کردم، حالا فهمیدم که تو بدتر از آنها بودی. گفت من هرچه هستم برای خودم باشم به تو که کار ندارم، تو هم خود دانی.

بعد آن شخص بنا کرد نصیحت‌کردن به مرشد، گفت تو  که هیچ دین و مذهبی نداری، چرا آمده‏ای توی بیابان زیست کرده‏ای؟ اقلاً برو توی شهر این نعمت‌های خوب را بخور، این لباس‌های خوب را بپوش و لذت‌ها ببر. آن مرشد گفت من که احمق نیستم، حالا که اعتقاد به خدا و رسول و دین و مذهب ندارم حظ دنیا را نکنم؟! و حظ دنیا همین است که من می‏کنم. به جهت آنکه توی این شهرها که همه‏اش جنگ است و جدال است، کبر است، حسد است، دعوا است، اگر من توی این شهر بیایم یک ‌ساعت ایمن نیستم، حالا برای خودم آمده‏ام اینجا نشسته‏ام آسوده، هیچ‏کس نه مال مرا می‏خورد، نه عداوت با من می‏کند، نه حسدی، نه جنگی، نه جدالی؛ تو هم که آمدی اینجا به همین‏قدر که آمدی توی سر و مغز من زدی، تو هم برو عقب کار خودت مرا به حالت خود واگذار. من کاری دست خدا و رسول و آخرت ندارم، اما راحت دنیا همین است که من می‏کنم، تو عقلت نمی‏رسد خیال می‏کنی که لذت این است که آدم توی شهر باشد. این مرد فکر کرد دید راست می‏گوید، گفت اگرچه به مرشد نرسیدم لکن معنی دنیاداری را فهمیدم.

باری، واقعاً حقیقتاً دنیاداری با عقل نمی‏سازد. پس عقل مُخلّ است در

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۳ *»

کارهای دنیا. ببین آنچه این گنجشک‌ها و کبوترها هستند توی دنیا، آیا هیچ می‏نشینند غصه بخورند که فردا آیا دانه و آب گیرمان می‏آید یا نه؟ هرروز هرچه گیرش می‏آید می‏خورد و می‏آشامد. هیچ‌بار دزدی نمی‏کند، نه داروغه، نه پادشاه، نه حاکم، هیچ نمی‏خواهد، نزاع و دعوایی هم با کسی ندارد.

باری، حیوانات را خدا یک ‌جوری خلق کرده که اگرچه زیاد باشد، آنها زیاد نخورند. اگرچه فراوان باشد سیراب که شد دیگر آب نخورد. پس زیاد نمی‏آشامد پس ثِقل نمی‏کند پس طبیب نمی‏خواهد، وهکذا چون عقل ندارد این مآل‌بینی را نمی‏کند، پس حرص ندارد در خوردن و آشامیدن در حرکت و سکون، پس به اندازه حرکت می‏کند، و هیچ زور نمی‏زند خود را خسته بکند، اگر جایی نشست و دلتنگ شد می‏پرد می‏رود، در نهایت عیش و آسودگی. پر حرف نمی‏زند، در جماع می‏بینی سالی یک ‌دفعه دو دفعه به هیجان می‏آید جماعی می‏کند، باقی سال مثل خواهر و برادر کنار هم خوابیده‏اند، به اعتدال حرکت می‏کنند. در سالی یک‌ دفعه دو دفعه کفایت می‏کند برای اولاد، و این کار را و این ذلت و این اوضاع را برای خود درست نمی‏کند.

این شهوت را خدا برای این خلق کرده که بچه درست کند. اگر منظور تولید اولاد نبود، آدم عاقل می‏نشست فکر می‏کرد می‏دید عمل بسیار قبیحی است آن عورت را با آن عورت این‏طور جفت کنند. اگر کسی ندیده باشد، می‏بیند خیلی عمل قبیحی است، استهزاء می‏کند، می‏خندد به آدم.

منظور این است که ببینید در کارهای این دنیا هیچ عقل ضرور نیست. پس بدانید که بی‏عقل‌ها بهتر می‏توانند خوش بگذرانند، و هر کس جاهل‏تر است البته خوش‌تر می‏گذراند، مسلماً هرعاقلی هرچه عقلش بیشتر باشد بدتر می‏گذراند. پس بدان این عقل برای کار دیگر است، برای کار دنیا نیست. این عقل طوری است که همیشه پیش‏بین و مآل‏اندیش است، می‏گوید یک‌ جوری راه بروم که برای فردا خوب باشد برای پس‌فردا خوب باشد. این عقل وقتی درست نشست در کسی، دائم اوقاتش

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۴ *»

تلخ است، هی فکر می‏کند که حالا درست راه بروم که فردا عالَم درست با من سلوک کند. دیگر اگر این عقل بیشتر در کسی نشست، می‏گوید یک ‌جوری درست راه بروم که وقتی می‏میرم خدای من از من راضی باشد، پیغمبر من از من راضی باشد، همیشه هیچ اعتناء به این دنیا نمی‏کند.

پس این عقل مابه‏الامتیاز انسان است از حیوان. پس هیچ مَناز به آنکه چشم داری به این خوبی، آهوها خیلی چشمشان بهتر از چشم تو است. و همچنین هیچ مناز به اینکه گوش داری به این خوبی، چه‌بسیار حیوانات که گوششان شنواتر از گوش تو است. هیچ مناز که شامه خوبی داری، چرا که مورچه خیلی شامه‏اش بیش از شامه تو است. هیچ به این ذائقه مناز، چرا که حیوانات بیش از تو ذائقه دارند. به این مناز که من به این‏جور می‏خوابم و برمی‏خیزم، هیچ به این درست‌رفتاری‌ها مناز. البته این آهوها خیلی خوب راه می‏روند، می‏بینی آهو زیاد نمی‏خورد، هیچ مال کسی را نمی‏خورد، هیچ نزاع با کسی نمی‏کند، خیلی درست راه می‏رود در کار خود، نه زیاد می‏خورد نه زیاد می‏آشامد، نه طبیب می‏خواهد، نه این یکی جای او را می‏گیرد نه آن یکی جای این را می‏گیرد، نه آن غذای این را می‏خورد نه این غذای او را، با آهوهای دیگر درست راه می‏رود، نه تباغضی نه تحاسدی. پس به این خوب‌رفتاری‌ها هیچ مناز.

خیلی‏ها هستند که طبع ابوموسی را دارند. خیلی از مردم مثل ابوموسی هستند. هر که اذیت نمی‏کند کسی را خیلی خوب می‏دانند او را، می‏گویند این خوب راه می‏رود. این‏جور راه‌رفتن‌ها بدانید هیچ تعریف ندارد. می‏خواهی ببینی خوب راه می‏روی یا بد؛ در هرحرکتی و سکونی، در هر دیدی و شنودی فکر کن ببین آللّه اذن لکم ام علی اللّه تفترون؟ فکر کن یاد خود بیار، هرچه می‏خواهی بگویی ببین خدا گفته چنین بگویم حالا می‏گویم، یا خدا گفته ساکت باشم ساکت می‏شوم. هرجا گفته غضب کن، اگر غضب کردم می‏گوید خوب کردی. هرجایی گفته حلم به کار ببر و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۵ *»

حلم به کار ببرم، می‏گوید خوب کردی. اما طبعم چنین است که فحش ندهم، خرهای عالم هم طبیعتشان چنین است که فحش نمی‏دهند، در بدنش صفراء نیست به هیجان نمی‏آید، مزاج بلغمی دارد، گوش شلی دارد، این‏قدر غیرتی ندارد که یک ‌دندانی بگیرد.

این حلم‌ها و این غضب‌ها هیچ‌کدامش خوب نیست. آن حلم‌ها هم مثل آن غضب‌ها هیچ‌کدامش خوب نیست. اینهایی که حلم دارند به حدّی که فحششان می‏دهی دردشان نمی‏آید، اینها خرند. باز شیر بهتر از خر است. اگر آدم عاقل باشد با شیر معاشرت کند خیلی بهتر است تا با خر معاشرت کند. خر هیچ غیرت ندارد، هرچه او را بزنی، فحش بدهی، هیچ غیرت ندارد. می‏خواهی ببینی برای خدا چه می‏کنی؟ ببین اگر حلم را برای خدا به کار بردی اَحْسنتَ و اَجْملت، اگر غضب را برای خدا به کار بردی احسنت، بهتر از این نمی‏شود که شمشیر می‏کشد و کفّار را می‏کشد وهکذا. این دستورالعملی باشد برای هر کس بخواهد سلوک کند و راه رود.

و بدانید اینی که بعضی خیال می‏کنند که مردمی که خیلی خوبند آنها باید سلوک کنند رو به خدا بروند، ما داخل آدم نیستیم؛ باز خودت فکر کن ببین جاهلی خوب است، یا عالمی خوب است؟ فکر کن خدا داری، این خدا خلقت کرده، از تو خواسته که رو به او بروی، یا نخواسته؟ پس ان‏شاءالله ما نباید همچو کنیم. این گولی است بالای گولی. و این شیطان است که می‏خواهد آدم را از سلوک باز دارد. خدا می‏فرماید در قرآن یاایها الانسان انک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه ای انسان تو سالک به سوی خدای خود هستی، وقتی رسیدی آنجا و خدا چشمت را واکرد می‏بینی ملائکه غلاظ و شداد مستعدّ عذابند، و عن‏قریب می‏روی، یک ‌مرتبه می‏بینی از کمین بیرون می‏آید خدا انّ ربک لبالمرصاد. فکر کنید که شوخی نیست این عذاب، حالا بنشینی بگویی من نباید چنین کنم و کسی دیگر باید بکند، اینها یعنی چه؟ همه باید بکنند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۶ *»

پس فکر کن ببین که خدا ما را برای چه ‌کاری آفریده؟ و عقلی که مابه‏الامتیاز حیوان است از انسان، به انسان داده. انسان آنچه را که در ظاهر بدنش دارد حیوانات دیگر آن را بهتر دارند، و بهتر به اعتدال راه می‏روند، و تعدّی و تحاسدی و تباغضی در میانشان نیست، پس به اینها مناز. پس مناز به اینکه عقلی دارم، و عقل من خدایی می‏شناسد، تو به خدا بناز قل بفضل‌اللّه و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون. پس عقل را خدا مابه‏الامتیاز حیوان از انسان قرار داده. و چقدر ما بی‏مروّتیم که عقلی که خدا خلق کرده، و حیوانی هم برای او خلق کرده؛ آن عقل کأنّه سوار این حیوان است. حالا این عقل را سوار این حیوان کرده‏اند که او تصرف در این داشته باشد. لکن حالا ما این را سوار آن کرده‏ایم، این عقل را تابع کرده‏ایم برای حیوانمان. حالا همین‏طور شده.

پس اغلب اهل روزگار عقلشان را تابع الاغشان کرده‏اند، تابع حیوانشان کرده‏اند. بدنشان یک مکتب‌خانه‏ای است که عقل بیچاره باید بیاید در این مکتب‏خانه درس بخواند. بلغمش می‏گوید حلم به کار ببر، صفراش می‏گوید غضب کن، سربلندی کن، بزن، ببند، بکش. سوداش می‏گوید گوشه‏گیری کن، وهکذا خونش جوری دیگر می‏گوید، درسش می‏دهد که بیا شهوت به کار ببر، زن‌ها را دوست بدار، بچه‏ها را دوست داشته باش. به همین‏طور می‏بینید که عامه این مردم کارشان همین شده که آن بیچاره را در این مکتب‏خانه حبس کرده‏اند، حتم هم کرده‏اند که همین‏جا درس بخواند و هرچه اینها بگویند او بشنود. و شما بدانید که همچو نکرده خدا، خدا بدن را تابع عقل قرار داده. همین عقل است که حکم کرده روزه بگیر، گرسنه باش، بدن باید تابع باشد. یک‏دفعه همین عقل حکم می‏کند که بدن را بده به دم شمشیر.

پس این عقل را به کار ببر ان‏شاءاللّه، و بدان‏که خدا این زمین و آسمان و این اوضاع را برای همین خوردن و آشامیدن نیافریده. اگر برای همین بود این عقل را نمی‏خواست. حالا که می‏بینی برای تو عقل آفریده، پس بدان برای خوردن و آشامیدن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۷ *»

نیست خلقت تو و خلقت این مردم، مراد خدا این نیست. پس بدان مراد از خلقت انسان همان است که تو بشناسی ان‏شاءاللّه خدای خود را. و عرض کردم که باز یک‏خورده دل خودتان را خبر کنید، غافل مباشید، و بدانید که این‏جور حرف‌ها را که شنیده‏اید؛ و بسا این حرف‌ها را یک ‌جایی دیگر که بزنید وقتی می‏شنوند بسا بخندند. تو خودت به کار خودت فکر کن، ببین محض همین‌که خیال کنی که خدای خود را شناخته‏ام، چرا که من می‏بینم من خودم را نساخته‏ام، این آسمان و زمین را امثال من نساخته‏اند، پس یک ‌کسی این آسمان و زمین را ساخته.

و عرض کردم تو می‏بینی این مسجد را، می‏گویی یقیناً یک‌ بنّائی این مسجد را ساخته، حالا فکر کن ببین تو با این بنّا کاری نداری؟ خیلی‌خوب، یک ‌کسی این مسجد را ساخته، ساخته باشد، تو نه می‏خواهی چیزی به او بدهی، نه می‏خواهی چیزی از او بگیری. فرضاً این را هم نگویی که من کاری ندارم دست این بنّا، خیر، دست این کار داری. تو ببین کسی که این بِنای بزرگ را ساخته تو کار دستش داری، هی می‏خواهی با او حرف بزنی، هی می‏خواهی او جوابت بدهد، هی می‏خواهی دعا کنی، هی می‏خواهی اجابت کند. وقت مردن کار دستش داری، وقت احتضار، بعد از مرگ تا بهشت کار دستش داری. پس این معرفت، معرفت نیست که یک‌ کسی این مُلک را ساخته. پس من به خدا قائلم، نه، چنین توحیدی را که یهودی دارد و نصاریٰ هم دارند، سنّی‌ها هم دارند، همچو خدایی را همه‌کس دارد که یک ‌کسی این بِنا را ساخته.

تو فکر کن ببین که اگر کاری دستش داری باید راهش را پیدا کنی ان‏شاءاللّه. این است که اکتفا نکرده به همین‌که بگویی یک ‌کسی این عالم را ساخته، بلکه می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض یعنی خدا آن‌کسی است که آسمان و زمین را ظاهر کرده، خودش ظاهر است آسمان و زمین را هم خلق کرده. حالا به همین اکتفا نکرده، فکر کنید که اشکالش را بفهمید تا بعد از این درصدد رفع آن برآیید. می‏فرماید اللّه نور

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰8 *»

السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح خدا خودش نور آسمان و زمین هست یا نیست؟ خودش که گفته هست، در فکر باش که آیه آیه مشکلی هم هست، متذکر هم باش که هیچ مفسّری تا به حال ملتفت اشکالش نشده، آنها کان‌یکون از قرآن و معانی‌بیانش را و نحو و صرفش را نوشته‏اند.

باری، می‏فرماید خدا نور آسمان و زمین است، و صفت نور این خدا و طور و طرز نور این خدا مانند چراغدانی است که در توی او چراغی باشد و بر روی آن شیشه‏ای باشد، آن شیشه مثل ستاره درخشانی باشد، اینها در توی خانه‏های چند است، و آن خانه‏ها از خانه‏های خشت و گلی نیست، آنها رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه. فقره به فقره این آیه را کلمه‌کلمه این آیه را فکر کن، ببین جوری است که هر کلمه‏اش نباشد بدان توحید نیست. باز  یک ‌مثلی عرض کنم تا اینکه فکر کنی، شاید به مطلب برسی ان‏شاءاللّه. می‏بینی سکنجبین که می‏سازی یک‌ جزئش سرکه است یک ‌جزئش شیره است، اینها با هم ترکیب که شد اسمش سکنجبین است، سرکه تنها سکنجبین نیست، شیره تنها سکنجبین نیست، اینها با هم سکنجبین است، محض مثل است که عرض می‏کنم.

پس عرض می‏کنم توحید خدا ارکان دارد اجزاء دارد. توحید همان لفظی نیست که اگر دانستی یک ‌کسی این زمین و آسمان را ساخته حالا توحید داری، نه، این توحید نیست. همه عامه چنین می‏گویند که اگر گفت کسی یک‌ کسی این زمین و آسمان را خلق کرده، می‏گویند این موحّد است. تو مگو موحّد است، بدان توحید نیست. بدان توحید خدا ارکان دارد اجزاء دارد، مثل این مسجد که ارکان دارد اجزاء دارد. ببین هریک از این ارکان نباشد، هریک از این ستون‌ها نباشد مسجد به هم می‏خورد، و دیگر به این وضع نیست و خراب می‏شود.

پس توحید ارکانی دارد که هریک از آن برود باقیش توحید نیست. و ارکان توحید را شما بدانید که ائمه‌طاهرینند صلوات‌اللّه علیهم‌اجمعین که در زیارتشان می‏خوانی و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۰۹ *»

ارکاناً لتوحیده. پس آنها اجزاء توحیدند، ارکان توحیدند، توحید چهارده‌رکن دارد، بیشتر هم رکن دارد. پس اگر ارکان توحید را گرفتی توحید داری، اگر یک ‌رکنش را از دست دادی، هرچه بگویی حرف بی‏معنی زده‏ای. توحید غیر از این است که تو چیزی خیال کردی و اسمش را خدا گذاردی، بت‏پرست‌ها هم خیال می‏کنند و از طلا یا نقره یا چوب یا سنگ چیزی می‏سازند اسمش را خدا می‏گذارند، حالا این خدا نمی‏شود، خالق آسمان و زمین نمی‏شود. همین‏طور بعینه آنی‌که توی سرت خیال می‏کنی که خدا را شناخته‏ای و می‏بینی دخلی به امیرالمؤمنین و ائمه‌طاهرین ندارد، آنی‌که می‏روی پیشش و به یاد ائمه نیستی، بدان آن خدا نیست ولش کن.

تو بدان خدا راهی دارد، و واللّه بدان راهش ائمه‌طاهرینند سلام‌اللّه‌علیهم، تا نروی پیش ائمه، بدان نمی‏شود پیش خدا رفت. اگر خیال می‏کنی خدایی را، بدان امیرالمؤمنین باید امام تو باشد، مقدَّم تو باشد، مقدَّم بداری ایشان را و مقدِّم ایشان باشی، مقدِّمکم بین یدی طلبتی و حوائجی و ارادتی فی کلّ احوالی و اموری فی دنیای و آخرتی ای آقایان من، من همچو کسی باید باشم که همچو اعتقادی داشته باشم، ــ اعتقادت را در زیارات باید بخوانی ــ من باید همچو کسی باشم که در جمیع حاجاتم در جمیع احوالم، در دنیا در آخرت شما را پیش روی خود بدارم، و مقدَّم بدانم شما را در جمیع احوال. پس سعید کسی است که همین‌که می‏خواهد برود پیش خدا ارکان توحید را بشناسد. هر کس ارکان توحید را شناخت توحید دارد، هر کس ارکان توحید را نشناخت بدانید توحید ندارد. بلکه عرض می‏کنم اینی‌که می‏گویم هر که ارکان توحید را نشناخت توحید ندارد، سهل است که اگر از این ارکان یکیش را نشناسی نشناخته‏ای توحید را.

سعی کن، فکر کن، می‏خواهم توی راهت بیندازم. حالا بسا نمی‏دانی چه می‏خواهم بگویم. ظاهراً ببین تو اگر اخلاص به پیغمبر داشته باشی اما اخلاص به امیرالمؤمنین نداشته باشی، خدایی که می‏گویی، پیغمبر خدایی که می‏گویی، واقعاً

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۰ *»

راستت هم هست، صلواتی هم می‏فرستی، وقتی اسم پیغمبر را می‏شنوی دلت ضعف می‏کند برای پیغمبر، حالا فکر کن ببین این ضعف و غش و این صلوات‌فرستادن بر پیغمبر هیچ به کارت نمی‏آید. فکر کن این اللّه گفتن به کارت نمی‏آید، این صلوات بر پیغمبر فرستادن بدون اخلاص به امیرالمؤمنین بی‏ثمر است و واللّه وبال است. می‏فرماید کسی که ناصب است و علی را دوست نمی‏دارد، می‏خواهد نماز کند می‏خواهد زنا کند، می‏خواهد روزه بگیرد یا دزدی کند، فرق نمی‏کند.

ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، کسی بگوید من خدا را قبول دارم اما محمّد را دوست نمی‏دارم، ببینید این هیچ به کارش می‏خورد؟ یا خیر، محمّد را هم قبول دارد و اسمش را هم که می‏شنود صلوات می‏فرستد، اما نعوذباللّه اخلاص به امیرالمؤمنین ندارد، هیچ توحیدش به کار نمی‏خورد، هیچ اخلاصش به پیغمبر به کار نمی‏خورد. همین‏جور اگر یک ‌کسی به امیرالمؤمنین اخلاص دارد، اما می‏گوید دیگر من به امام‌حسن کاری ندارم، آیا این می‏شود؟ به همین‏طور بیا از امام‌حسن پیش امام‌حسین، اگر کسی بگوید من به امام‌حسن اخلاص دارم، مرد حلیمی بود خوب آدمی بود، هیچ فسادی فتنه‏ای زیر سر نداشت، عجب حلمی داشت که فحش را به گوش خود می‏شنید روی خود نمی‏آورد، خیلی حلم داشت، مردم را به راحت انداخت. اما این امام‌حسین اگرچه فرزند پیغمبر است، و بی‏ادبی هم الحمدللّه کسی نمی‏تواند بکند اما توی دلشان به امام‌حسین قرقری می‏زنند که خیلی فساد برپا کرد، با یزید بد بود، این فسادها و فتنه‏ها که هنوز هست همه زیر سر امام‌حسین است.

خلاصه، مطلب این است که با محبت امام‌حسن، امام‌حسین را باید دوست داشت. دیگر امام‌حسین فساد کرده، هرچه کرده باید دوست داشت او را. دیگر حالا من با حضرت‌سجاد کاری ندارم نمی‏شود، هر کدامشان را قبول نداشته باشی باقی را قبول نکرده‏ای. چنان‌که به اولشان اقرار داری به آخرشان باید اقرار داشته باشی، همین‏طور که به پیغمبر اخلاص داری به صاحب‌الزمان هم باید اخلاص داشته باشی.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۱ *»

اگر کسی به یازده‌امام قائل باشد امام‌دوازدهم را قائل نباشد، تو می‏گویی به جهنم می‏رود، این هم مثل سایر کفّار است. اگر چنین خیالی داشته باشی که یازده‌امام را بیشتر قائل نیستم، اهل تشیّع تو را کافر و مخلد در جهنم می‏دانند. و همچنین دوازده‌امام را یکی زیاد کنی، آدم، کافر و مخلد در جهنم می‏شود. یکی کم کنی، آدم، کافر می‏شود.

پس ارکان توحید همین‏جور چیزی است، همین ارکان هستند، خودش است. یکی از ارکان که نباشد توحید نیست. تعجب آنکه تمام ارکان هم باید باشند، و یکی هم زیاد کنی همه به هم می‏خورد، یکی کم کنی همه به هم می‏خورد. اوضاع دنیایی بسا این‏جور نباشد، می‏بینی اگر یک ‌ستون این مسجد را برداری، اگرچه ناقص می‏شود اما باز برپا است، به خلاف ارکان توحید که اگر یک ‌معصومی را کم کنی یا زیاد کنی به هم می‏خورد همه.

ان‏شاءاللّه ملتفت باش که ارکان توحید ارکانی است که به زیاد و کم به هم می‏خورد. اگر همانی را که خدا قرار داده اقرار داشته باشی درست است، این آیه را برای همین نازل کرده. حالا می‏خواهی بدانی کیست موحّد؟ شیعه است، هیچ طایفه‏ای دیگر موحّد نیست. این خدا طور و طرزش این است، به همین‏طور که فرمایش کرده‏اند، خدا یکی است وحده لاشریک له، و این خدا نور آسمان و زمین است. لکن این خدا اوضاعی دارد، دستگاهی دارد، ارکانی دارد، که اگر آن اوضاع و دستگاه را می‏شناسی خدا خداست، اگر نمی‏شناسی خدا نشناخته‏ای. خدا کسی است که می‏گوید انی جاعل فی الارض خلیفة هیچ‌بار نیست که تو بخواهی خیال کنی خدا باشد و پیغمبر نداشته باشد، حجت نداشته باشد. و خیلی مردم به این دردها گرفتارند، می‏گویند من دوازده‌امام را هم قبول دارم، چهارده‌معصوم را هم قبول دارم، لکن حالا نمی‏دانم کی حق است کی باطل است؟ میان این‌همه مردم ما از کجا بگردیم حق را پیدا کنیم؟

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۲ *»

ملتفت باش ان‏شاءاللّه، بدان در هرجایی که بروی ببینی دین خدا معلوم تو نیست، آن خدا بدان خدا نیست. چرا که این یا نمی‏توانسته یا نمی‏دانسته که دین باید به تو برسد، اگر نمی‏دانسته، خدای جاهلی که چیزی را نمی‏داند چطور خدایی است؟! یا نمی‏توانسته به من برساند، باز این چه خدایی است که چیزی را نمی‏تواند برساند؟ اگر می‏دانست و می‏توانست مع‏ذلک دین را به تو نشان نداد، فکر کن بابصیرت، ببین چنین دانایی و چنین قادری که می‏خواهد من دین داشته باشم و دینش را برای من آشکار نمی‏کند، البته خدا نیست، که هم می‏خواهد از مردم چیزی را، هم می‏تواند آشکار کند برای آنها، هم می‏داند که اگر آشکار نکند آنها آشکار نمی‏توانند بکنند، خدای چنین هیچ حکیم نیست، بلکه خدا نیست. حالا دیگر خیلی از مردم را بدان چه‌کاره‏اند.

پس آن کسانی که با اهل حق بدند که پیش پا افتاده است که کافرند و مخلد در آتش جهنم. و همچنین کسانی که متحیرند دین خدا کجا است، واللّه اینها هم خدا ندارند، رسول ندارند، امام ندارند. و خیلی از مردم گرفتار به این ناخوشی هستند. خدای شما خدایی است دانا، خدایی است قادر، خدایی است که اگر چیزی را از تو خواسته، می‏تواند به تو برساند و می‏رساند، هرچه را نموده بگیر، هرچه را ننموده از تو نخواسته، پس چرا اضطراب داری؟ می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم این آیاتی که در آفاق و در انفس گذارده، جمیع این آیات را توی آیه نور باید پیدا کنی، همه را توی این اوضاع چراغ و چراغدان و شیشه باید پیدا کنی. ملتفت باشید چه عرض می‏کنم.

پس خدا را بدانید به غیر از این‌جوری که مردم خیال می‏کنند باید توحید کرد. چنان‌که می‏بینید آیه نازل کرده، و در این آیه کارها دارد دست مردم. این آیه تأثیراتش هم بسیار است، خیلی آیه بزرگی است، پیش مفسّرین پیش سنّی‏ها هم این آیه بزرگ است. ببینید اگر خدا می‏خواست اکتفا کند به همین‌که خدای شما قادر است، عالم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۳ *»

است، رازق است، رحیم است، همه آن اسم‌هایی که در جوشن‌کبیر است؛ اگر می‏خواست به همین‌ها اکتفا کند، چه عیب داشت خود را همان‏جور وصف کند؟ دیگر آیه نور نازل نکند؟ جوشن‌کبیر را که از اول تا آخر برمی‏داری می‏خوانی هیچ حالتت تغییر نمی‏کند، خدا عالم است، قادر است، حکیم است، رؤف است، رحیم است. خدا عمداً خودش را این‏جور تعریف نکرده، عمداً می‏گوید اللّه نور السموات و الارض یک ‌جایی به اسم چراغ می‏گوید، یک‌ جایی به اسم زجاجه و مردنگی می‏گوید، یک‌ جایی به اسم مشکوة و چراغدان اسم می‏برد، یک ‌جایی خانه‏ها می‏گوید، آن آخرش می‏بینی می‏گوید توحید من و دین من پیش رجالی است که لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه. حالا این رجال کجایند؟ معلوم است توی امت باید باشند. حالا آیا آنهایی هستند که غصب خلافت کردند؟ آیا آنهایی هستند که متحیرند؟ آنها هم که خودشان متحیرند. پس کیست؟ آن کسی است که ادعا کرده و خدا هم تصدیق کرده، و ائمه‌طاهرینند صلوات‌اللّه علیهم‌اجمعین آنهایی که ادعا کرده‏اند. و در احادیث همین‌جورها تفسیر کرده‏اند آیه را.

پس ان‏شاءاللّه بشناس توحید خدا را، و بدان توحید خدا نیست واللّه مگر شناختن پیغمبر و آل او صلوات‌اللّه‌علیهم. والله هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخته، هر کس به ایشان جاهل شد به خدا جاهل شده، هر کس محبت به ایشان ورزید محبت به خدا ورزیده، هر کس بی‏میل به ایشان شد بی‏میل به خدا شده. تمام نسبت‌هایی که خلق با خدا دارند، جاش کجا است؟ اینجا را قرار داده‏اند. چرا که خلق جای دیگر راه ندارند، راهشان همه همین است و باید توی راه سلوک کنند.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۴ *»

مجلس هفتم (جمعه / 8 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر نبود، خلق را برای فایده‏ای آفریده، و آن فایده را خودش بهتر می‏دانست، خودش می‏دانست که خلق را از برای معرفت خود آفریده نه از برای امر دیگر. چون چنین بود وحی فرمود به پیغمبر خود که آن خدایی که می‏شنوی، باید بشناسی او را. هر کس تعریف خود را بخواهد بکند معلوم است باید حرف بزند. تا کسی نگوید من چه‌کاره‏ام کسی خبر ندارد چه‌کاره است. اگر خدا نگفته بود من چه‌کاره هستم و چه‌جور هستم خلق نمی‏دانستند که خدایی هم هست، اما خودش بیان کرده تا دانستند.

پس می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. این یک‌ کلمه و یک ‌تکه توحید است، تمام توحید نیست. اگر تمام توحید را خدا اکتفا به همین‌ها کرده بود دیگر بعدی‏ها را نمی‏گفت. فکر کنید؛ و من این‌همه اصرار می‏کنم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۵ *»

که فکر کنید، که اگر همه به فکر نمی‏افتید شاید چهار نفری به فکر بیفتید، بلکه علم از میان نرود. تماماً آنچه تفسیر نوشته‏اند همین کان‌یکون را تفسیر کرده‏اند، دیگر ندانسته‏اند که این چه‌جور آیه‏ای است. خدا خودش را می‏خواهد تعریف کند می‏گوید خدا نور آسمان و زمین است، اکتفا نمی‏کند، می‏گوید صفت نور این خدا، طور و طرز این نور این است که مانند چراغدانی است که توی آن چراغدان چراغی باشد و بر روی آن چراغ شیشه‏ای باشد، و اینها در خانه‏های بسیار بلندی باشد که ذکر خدا در آن خانه‏ها باشد. و این خانه‏ها از خشت و گل نیست. آیه پشت سرش این است که رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع یعنی آن نوری که می‌گویم که الله نور السموات و الارض؛ ببین می‏خواهد ملتفت کند مؤمنین را، چنان‌که من می‏خواهم ملتفت کنم شما را. ببینید این سبک بیان هیچ دخلی به آن سبک پیش ندارد. و تعجب این است که از آن‌روزی که این آیه نازل شده تا حالا در قرآن هست و هیچ‏کس ملتفت نشده، مرور می‏کنند ولکن برنمی‏خورند و کأیّن من آیة فی السموات و الارض یمرّون علیها چه‌بسیار از آیه‏های بزرگ را که در زمین و آسمان می‏اندازد خدا، چون نمی‏خواهد کسی بفهمد مرور می‏کنند بر او و پا روش می‏گذارند و می‏روند، و اعراض از آن می‏کنند و نمی‏فهمند. چنان‌که این آیه از روزی که نازل شده تا حالا توی قرآن بوده و همه مردم از شیعه و سنّی خواندند و هیچ‏کس ملتفت نشد.

می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض مگر نمی‏شد جور دیگر تعریف کند؟ این آیه را بدانید دخلی به سایر آیات ندارد، دخلی به توحید عامه ندارد، آن‌طوری که طورهای مردم است این است که این خدا یکی است، این خدا عالم است، قادر است، مرید است، مدرک است، جوشن کبیر را بردار تا آخر بخوان. این‏جور توحید، توحید عامه است.

چشمت را بمال و بدان این توحیدی که عرض می‏کنم مخصوص مؤمنین است، و منافق را خدا یک‌طوری پرتش می‏کند که هیچ نفهمد. طورهای متعارف این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۶ *»

است که جوشن‌کبیر را برداریم بخوانیم، یاغفور یارحیم یاودود یاشکور یارحمن یارءوف یارحیم. اینها را سنّی‏ها هم می‏خوانند، اینها را به زبان سریانی یهودی‌ها هم می‏خوانند، به زبان عبرانی نصاریٰ هم می‏خوانند، مضمونش را همه می‏گویند، خدای عاجز هیچ‏کس نگفته، همه مردم می‏گویند خدا داریم، همه هم می‏گویند یکی است، همه هم می‏گویند عالم است، قادر است، حکیم است، هزارویک اسم می‏شمارند.

ان‏شاءاللّه ملتفت باش و بدان و مغرور مشو که اگر این جوشن‌کبیر از اول تا آخرش دست کسی را می‏گرفت، دست سنّی‏ها را گرفته بود. و تو می‏دانی سنّی‏ها خبری از توحید ندارند، آنها ظواهر توحید است برای اهل ظاهر، و آنها کسانی هستند که آمدند خدمت پیغمبر گفتند ایمان داریم، و وحی شد به پیغمبر که قالت الاعراب آمنّا قل لم‏تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّایدخل الایمان فی قلوبکم بگویید ما مسلمانیم، مالتان مال خودتان، زنتان مال خودتان، خونتان بر مسلمانان حرام، این مسلمانی اسمش است، این دخلی به ایمان ندارد. مسلمانی آن چیزی است که همین‌که مسلمانان شنیدند فلان مسلمان است، دیگر حالا مالش محترم شد مخورید، خونش را مریزید، زنش مال خودش است، تا آنکه وقتی که می‏میرد به آداب مسلمانی غسلش می‏دهند کفنش می‏کنند، در قبرستان مسلمانان دفنش می‏کنند. این احکام روی زمین است. اما زیر زمین پستای دیگر دارد، آنچه در دل آدم است خبر دارند و لمّایدخل الایمان فی قلوبکم. قالت الاعراب آمنّا گفتند اعراب ما ایمان داریم قل لم‏تؤمنوا ای پیغمبر، تو بگو به آنها که شما ایمان نیاورده‏اید ولکن قولوا اسلمنا بگویید ما مسلمانیم، پاکید، نکاح برای شما جایز است، وقتی مردید در قبرستان مسلمانان باید دفن شوید. و لمّایدخل الایمان فی قلوبکم ولکن هنوز ایمان در قلوب شما داخل نشده، و بدانید هنوز ایمان را نفهمیده‏اید یعنی چه. به این‌طوری که اینها می‏گفتند خدایی داریم، و می‏گفتند محمد از جانب خداست؛ ان‏شاءاللّه ملتفت باشید که چه می‏خواهم بگویم، و هنوز نگفته‏ام چه می‏خواهم بگویم، و با صدهزار

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱7 *»

پرده می‏گویم تا هر که خدا خواسته باشد یک‌ چیزی بفهمد، جرأت نمی‏شود کرد پیش منّی‏ها مُرّ حق را بیان کرد.

پس ملتفت باشید، کسی که اسلام اختیار کرد می‏گوید خدا آن‌جوری است که پیغمبر می‏گوید، می‏گوید خدا یکی است، خدا را که وصف می‏کند می‏گوید علم دارد، قدرت دارد، حکمت دارد وهکذا جمیع این هزارویک اسم خدا را هم می‏برد. این اعرابی که آمدند گفتند که ایمان آوردیم، اینها که اقرار داشتند که محمد رسول‌خداست. حالا این محمدی که از جانب خدا آمده می‏گوید آخرتی هست، شما وقتی می‏میرید زنده می‏شوید و محشور می‏شوید، این را هم که همه مسلمانان اقرار داشتند. این آمد گفت این‏جور نماز باید کرد، اگر کسی می‏گفت این‏جور نباید کرد گردنش را می‏زد، این‏جور روزه باید گرفت وهکذا هرحلالی را حلال کرده، آن‌روز گفت برای مردم، همه مردم که اقرار داشتند آن‌روز حلال محمّد حلال الی یوم القیمة همچنین هرچه را گفت حرام است حرام است تا روز قیامت، و آن‌روز اقرار داشتند. آن‌روز اگر کسی یک ‌کلمه را وامی‏زد، یا می‏کشتندش یا از دایره مسلمانان بیرونش می‏کردند. تمام اسم‌های خدا را برای خدا قائل بودند و به رسالت پیغمبر قائل بودند، جمیع اینها را اقرار داشتند، اگر اقرار نمی‏کردند گردنشان را می‏زدند. و مع‏ذلک پیغمبر مأمور شد از جانب خدا بگوید شما ایمان ندارید، شما اسلام دارید.

پس ملتفت باشید. توقع از همه هم ندارم، بچه‏ها نمی‏دانند من چه می‏گویم. ان‏شاءاللّه شما دل بدهید ملتفت باشید که من چه عرض می‏کنم. مستضعفین نمی‏دانند، از همه توقع ندارم که به دل خود راه دهند این حرف‌ها را، ولکن می‏خواهم آن یک‌ودویی که هستند که می‏فهمند دل بدهند. فکر کن ببین وقتی که می‏خواهی بمیری اینها به کار توی قبرت که می‏گذارند بیاید. حدیث است که شخصی را در قبر می‏گذارند ملائکه می‏آیند از او می‏پرسند: مَن ربُّک؟ می‏گوید که خدای من خدای ربّ العالمین است. می‏پرسند: به چه دلیل؟ می‏گوید همه مردم می‏گفتند. بر سر او گرزی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۸ *»

می‏زنند که قبرش پر از آتش می‏شود تا روز قیامت، و روز قیامت هم می‏برندش به جهنم عذابش می‏کنند. از طایفه دیگر می‏پرسند که پیغمبر تو کیست؟ می‏گوید محمدبن‌عبداللّه، به چه دلیل؟ بله، همه مردم می‏گفتند، پدر و مادرم می‏گفتند. باز گرزی می‏زنند بر سرش. همین‏طور یک‏خورده به فکر بیفت ان‏شاءاللّه. ایمان و دین چیزی است که در قبر، انسان مثل بلبل جواب نکیر را می‏دهد. امری را که با دلیل و برهان نقش شده در قلب جواب می‏گویی، اگر زبان‌بند نداشته باشد. توحیدی را که خدا خواسته، اگر تو بدانی لکن گنگ باشی نتوانی حرف بزنی، مؤاخذه نمی‏کنند که چرا نتوانستی حرف بزنی. ملائکه هم وقتی حرف می‏زنند که تو بتوانی حرف بزنی. آنها بسا قلبش را که مطالعه کنند ببینند ایمان در قلبش نقش است، زبانش هم حرفی نزند اعتنائی ندارند.

باری، ملتفت باشید که آنچه باید در قلب نقش شود این حرف‌ها است، و کمتر گفته می‏شود این حرف‌ها. اغلب مواعظ و نصایح ــ اگر درست گفته شود و باطل نباشد ــ این‏جوری است که می‏گویند یک‌خدایی است عالم است، قادر است، رؤف است، رحیم است، هادی است، نهایت خلق را مهمل نمی‏گذارد، برای آنها حجت می‏فرستد، خلیفه می‏فرستد، جاعلٌ فی الارض خلیفة است، به معجزات حقیّت آنها را به خلق می‏رساند. کسانی که اقرار دارند به نبوت هرپیغمبری که اینها را می‏گویند، پس فکر کن که چرا باید خدا ببرد عذابشان بکند؟

بدانید که توحید یک‌ جوری است که ارکان بخصوصی دارد، که توی این آیه بیان کرده، توی آیه دیگر نیست، آیه نور همین است. این نور همان نوری است که حضرت‌امیر به سلمان و اباذر که مقرب‌الخاقان آن حضرت بودند فرمودند. و فرمودند یا سلمان و یا جندب ای سلمان و ای اباذر، عرض کردند: لبّیک یاامیرالمؤمنین. فرمودند انّ معرفتی بالنورانیة هی معرفةاللّه عزّوجلّ و معرفت نورانیت اشاره به همین است معرفتی بالنورانیة هی معرفةاللّه عزّوجلّ و معرفةاللّه عزّوجلّ معرفتی و این حدیث

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۱۹ *»

نورانیت را باز عمداً متذکرتان می‏کنم، این حدیث نورانیت معروف است میان همه علماء، اما همه قبولش ندارند می‏گویند غالی‌ها اختراع کرده‏اند دروغ بسته‏اند، آیا حدیث باشد یا نباشد، شاید از حضرت‌امیر صادر نشده. لکن ملتفت باشید که هیچ‏کس جرأت نکرده بگوید آیه قرآن آیه قرآن نیست، یا بگوید آیه قرآن معنی ندارد. و همه می‏گویند معنی دارد.

حالا فکر کنید که این آیه قرآن معنیش چه‌چیز است؟ می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. فقره به فقره‏اش را فکر کنید و بدانید هرفقره از این آیه یکی از ارکان توحید است. و این توحید با ارکان خودش توحید است، یک ‌رکن را برداری باقی خراب می‏شود. مثل عدد ده، طوری است که یکی کم شود دیگر ده نیست، یکی زیاد بشود ده نیست. زیاد شد یازده می‏شود، یازده، ده نیست، کم که شد نُه می‏شود، نُه، ده نیست. تو اگر ده را بخواهی بدانی جاش کجا است، میانه نُه و یازده است. پس توحید یک ‌جوری است که اگر ائمه‌طاهرین: را درست شناختی بدان خدا را شناخته‏ای. گیرم معرفت نورانیت و حدیث نورانیت را غُلات وضع کرده‏اند، قرآن را که دیگر غُلات وضع نکرده‏اند.

پس عرض می‏کنم معرفت ائمه‌طاهرین واللّه معرفت خداست، و تمام معرفت ایشان تمام معرفت خداست، و تمام معرفت خدا معرفت ایشان است. و همین‌جورها حضرت‌رضا7 فرمایش فرموده‏اند، در نیشابور فرمودند من قال لااله الّااللّه وجبت له الجنة. این حدیث را که شنیدند همه خوشحال شدند، چهارصد قلمدان کشیده شد و نوشتند حدیث را، به جهتی که همه لااله الّااللّه می‏گفتند، همه بنا کردند نوشتن. آن‌وقت حضرت سر از کجاوه بیرون کردند و فرمودند بشرطها و شروطها و انا من شروطها. پس ائمه‌طاهرین بدانید از شروط توحیدند، هر کس ایشان را ندارد توحید را ندارد و هر کس ایشان را دارد توحید را دارد. پس خداوند عالم تمام توحید را در ایشان گذارده و از ایشان به مردم رسانیده، و آن نور خود را در وجود ایشان گذارده و از وجود ایشان ابراز داده.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۰ *»

اغلب مردم خدایی خیال می‏کنند بالای عرش، آن‌وقت پیغمبرش را می‏فرستد روی زمین. از این جهت عرض کردم آن بیان‌هایی که شنیده‏اند مغز ندارد. حالا این خدایی که آن بالا نشسته است و جلیل است و عظیم است و کبیر است، بخواهی او را بشناسی شناختن او چه‌کار دارد به شناختن پیغمبری که روی زمین است؟ این که بشری است مثل ما می‏خورد، می‏خوابد، راه می‏رود، برمی‏خیزد، می‏نشیند، چه‌کار دارد معرفت این به معرفت او؟ از اینجا بدانید که هیچ در مُشت اهل اسلام نیست، خوبند برای اینکه مؤمنین به راحت باشند. این است که فرمودند نه هر کس ادعای ولایت ما را کند شیعه است، نه‌خیر، اینها انسند برای مؤمنین. شیعیانی که هستند چه کنند؟ اگر هیچ‏کس نباشد که با او انس بگیرند خفه می‏شوند، یک فرد تنها در روی زمین چه کند؟ جمعیت زیادی می‏خواهد، از این جهت اینها هستند که انس مؤمنین باید باشند.

پس بدانید ان‏شاءاللّه و عبرت بگیرید، و بدانید که هیچ معرفتی از برای خدا نیست مگر معرفت ائمه طاهرین، چنان‌که هیچ جهلی به خدا معقول نیست مگر جهلی که درباره ایشان کسی داشته باشد. بدانید تمام آنچه را خدا از خلق خواسته در وجود مبارک ایشان گذارده، آن‌وقت به خلق نموده. اگر خلق بی‏واسطه می‏توانستند به خدا برسند، خودشان باید رسول باشند دیگر داخل رعیت نبودند. پس خلق چون راهی به سوی توحید نداشتند و نمی‏توانستند به توحید خدا برسند، و خدا می‏دانست نمی‏توانند برسند، از این جهت اختیار کرد مختاری را، و اللّه اعلم حیث یجعل رسالته بهتر می‏داند رسالت خود را در کجا بگذارد، معلوم است رسالت خود را در جایی می‏گذارد که کسی تغییر ندهد او را، می‏داند که کی به نفاق اظهار دین می‏کند و در خلوت دشمن دین است، دین خود را در آنجا نمی‏گذارد، البته حفظ دین خود را می‏کند. رسالت را در جایی می‏گذارد که هیچ سهوی نداشته باشد، هیچ نسیانی نداشته باشد، هیچ مخالفتی نداشته باشد، هیچ کذبی نداشته باشد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۱ *»

باز آن مطلبی که دارم توی این حرف‌ها گذاشته‏ام و می‏گویم، لفظ‌های فصلی می‏گویم تا بفهمید بدانید، یعنی هیچ از خود ندارد مگر آنچه را خدا به او داده. مثلی در وجود خودت عرض کنم. تو در صفات خودت و در اسم‌های خودت یک‏خورده فکر کن، چرا که این خدا که خدای محمد است9 چنین قرار داده و چنین فرموده که سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق ما آیات خود را در آفاق آسمان و زمین می‏گذاریم و از این بهتر اینکه در هرنفسی می‏گذاریم. باهوش باشید که جرأت نمی‏شود کرد و گفت، و با چرت نمی‏شود فهمید، ملتفت باشید ان‏شاءاللّه. خدای تو می‏گوید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم آیات خود را در آفاق گذارده. حالا آفاق یک‏قدری دور است، در نفس هم گذاشته، در نفس خودت فکر کن، نزدیک‌تر از همه‌جا به خودت، خودت هستی. خودت را حجت می‏کند در قیامت بر خودت، پس می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق. ببین از برای تو اسم‌های بسیار است. فکر کن در اسم‌های ظاهری می‏گویند فلان پدرِ پسرش است، پسر پدرش است، شوهر زنش است، برادر برادرش است، از برای تو هرجایی یک‌اسمی است. پس در حال نشستن می‏گویند نشسته است، در حال ایستادن می‏گویند ایستاده است، وقتی می‏نشینی می‏گویند این شخص نشست، وقتی می‏ایستی می‏گویند این شخص ایستاد. این هم اسمی است.

فکر کن، مشکل نیست، حجت را خدا به همین‏طور تمام می‏کند، مشکل نیست، خدا نموده، چشمت هم باز است، گوشت هم که می‏شنود، و از این آسان‌تر هم که نمی‏شود بیان کرد، برای هر کس بگویی که بچه نباشد و دیوانه نباشد می‏فهمد. اگر تو ایستاده باشی کسی صدات بزند می‏گوید ای ایستاده، وقتی می‏نشینی می‏گوید ای نشسته، پس این نشسته و این ایستاده دو اسم هستند برای دو حالت تو. وقتی راه می‏روی می‏گویند ای رونده. عرب می‏گوید ماشی. فارسی و عربی مثل هم است، خیال نکنید دانایی و علم و ایمان توی لفظ‌های ضرب ضربوا است، نه واللّه، هیچ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۲ *»

نیست. عرب‌ها عربی می‏دانند و هیچ دانا هم نیستند، هیچ ایمان ندارند. او عجمی راه نمی‏برد تو عربی راه نمی‏بری، علم توی ضرب ضربوا نیست. چیزی که مردم را گول زده این است که چون قرآن و حدیث عربی بود و عجم‌ها نمی‏فهمیدند، یک‏پاره آخوندها رفتند عربی درس خواندند یاد گرفتند، گفتند ما می‏دانیم ضَرَبَ به معنی زد است. شما ملتفت باشید بدانید که اصل ایمان آن است که نقش می‏شود در دل، در دل فارس، در دل عرب، در دل عجم، در دل ترک، دخلی به لفظ عربی ندارد.

ببین تو خودت خودتی، اسم‌های بسیار داری، وقتی حرکت می‏کنی به تو می‏گویند ای حرکت‌کننده، وقتی می‏ایستی به تو می‏گویند ای ساکن‌شونده، وقتی که می‏خوابی می‏گویند ای خوابیده، وقتی بیدار می‏شوی می‏گویند ای بیدار. حالا فکر کن این اسم‌های تو چندتا است؟ ببین هر روزی چندحالت داری؟ تو پنج‌اسم بزرگ داری، تو همیشه می‏بینی پس بیننده اسم تو است. همیشه می‏شنوی شنونده اسم تو است. می‏بویی بوینده اسم توست. این اسم‌هایی است که همه‌کس هم یاد می‏گیرد، از بس مبیَّن و واضح است. هرجا بروی بو می‏شنوی پس اسمت شامّ است. طعم می‏فهمی پس اسمت ذائق است. گرمی و سردی می‏فهمی این اسمت لامس است. اینها اسم‌های کلّی است برای تو.

ان‏شاء اللّه فکر کن، توحید را در وجود خودت عرض می‏کنم که تو عذر نداشته باشی که بگویی من ملّا نبودم، حکمت نخوانده بودم، من کجا و شناختن توحید کجا! خاک بر سر من و این تمناها! نه چنین است، خدا حجتش را تمام کرده، خود را به تو شناسانیده. مگر خدا رفته در سمتی بنشیند بگوید اینجا مکان من است، شما مرخص نیستید بیایید به سمت من؟! نه چنین است. این خدا رؤف است، این خدا رحیم است، هادی است، این خدا امرش بالغ است ان اللّه بالغ امره این خدا امرش را به هر کس می‏خواهد می‏رساند، عالم است، قادر است، در آن آیه صریحاً می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم در همه‌جا آیات خود را ظاهر می‏کنم تا بفهمند که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۳ *»

من برحقّم، حتی یتبیّن لهم انه الحق تبیّن‌ها را بفهمی همه صفات خدا را می‏فهمی ان‏شاءاللّه، دل بده مشکل نیست ان‏شاءاللّه.

پس توی خودت که فکر می‏کنی، آن حالتی که ایستاده‏ای اسمت ایستاده است، آن حالتی که می‏نشینی اسمت نشسته است، حالتی که می‏خوابی اسمت خواب است، حالتی که بیداری اسمت بیدار است، وقتی رکوع می‏کنی اسمت راکع است، وقتی سجود می‏کنی اسمت ساجد است. همین‌جوری که هیأت‌های خودت را مختلف می‏بینی، همین‏جور اسم‌های این هیأت‌ها را هم مختلف باید بگویی. پس ملتفت باش که اسم‌های بسیار داری. تو اقلاً چهار اسم می‏توانی برای خود پیدا کنی.

پس فکر کن ان‏شاءاللّه، تو می‏بینی برای خود اسم‌های بسیار، این اسم‌ها هم بعضی نیستند به وجود می‏آیند، بعضی به وجود می‏آیند و فانی می‏شوند و بعضی دیگر به جای آنها می‏آیند. وقتی هنوز تو نایستاده‏ای، ایستاده پا به عالم وجود نگذاشته و به وجود نیامده، وقتی نشستی ایستاده خراب می‏شود. تو نشسته‏ای، تو فانی نشده‏ای، وقتی از حالت نشستگی برخیزی، حالت نشستگی فانی می‏شود و خراب می‏شود.

فکر کن که هیچ مشکل نیست. هر که مستضعف و مجنون نباشد این حرف‌ها را می‏تواند بفهمد. به اینها حجت تمام می‏شود، وقتی می‏میری ریشت را می‏گیرند که آیا نفهمیدی اینها را؟ پس شما اسم‌های بسیار دارید، یکی نشسته است، یکی ایستاده است، یکی بیدار است، یکی خواب است، همه اسم است و همه هم اسم تو است. بیدار کیست؟ تویی که بیداری، خواب کیست؟ تویی که خوابی، آن که راه می‏رود کیست؟ تویی که راه می‏روی. من می‏دانم چه می‏گویم، من می‏گویم تویی ایستاده نه غیر تو. پس بدان‏که اسم‌های بسیار داری. این اسم‌ها را به زبان دیگر صفت‌ها می‏گویند. پس تو صفت‌های بسیار داری، همین صفت‌ها اسم توست، همه صفات مشتقّه است.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۴ *»

فکر کن که اسم چه‌چیز است؟ همانی که حضرت‌امیر گفته، خودت مطالعه کن بفهم کلام حضرت‌امیر را. الاسم ما انبأ عن المسمّیٰ اسم آن است که خبر از مسمّیٰ بدهد. ببین تو وقتی می‏ایستی آیا این ایستاده خبر از تو نمی‏دهد؟ خبر از تو می‏دهد، پس ایستاده اسم تو است. وقتی می‏نشینی همین نشسته اسم توست. آیا خبر از تو نمی‏دهد؟ هر که ببیند می‏گوید کی نشسته؟ فلان‏کس نشسته، هر کس نشسته خودش نشسته. پس این هیأت نشسته صفتی است که نماینده است تو را، و هیچ‏کس دیگر را نمی‏نمایاند، در نشسته هرچه بگردی غیر از تو پیدا نمی‏شود، این‌که نشسته فلان شخص است که نشسته است، اگر برمی‏خیزد فلان شخص است، اما وقتی برخاست نشسته می‏رود از دنیا، فانی می‏شود ایستاده می‏آید به جای او، اگر ایستاده رفت، ایستاده از دنیا فانی می‏شود. اینها که می‏میرند همین‏جور است. پس ایستاده می‏رود از دنیا، نشسته به جای او می‏آید و خلیفه می‏شود به جای او. اینها بسیارند. حالا خودت ببین یک ‌نفر هستی، دلیل توحید قرار داده تو را، می‏خواهی یک نباشی؟ تو خودت را می‏بینی یک ‌نفری، همه مردم هم تو را یک ‌نفر می‏دانند، و تو اسم‌های بسیار داری و صفت‌های بسیار داری، و خودت یکی هستی. پس تو خودت یک‌ نفر هستی و اسم‌های بسیار داری، هریک از این اسم‌ها را بخوانند تو را خوانده‏اند. اگر بگویند ای ایستاده، با تو حرف می‏زنند، اگر بگویند ای نشسته، با تو حرف می‏زنند، بگویند ای متحرک، با تو حرف می‏زنند، بگویند ای ساکن، با تو حرف می‏زنند، ای بیننده، ای شنونده؛ برای هرشخصی اسم‌ها بسیار است، اگر خواست کسی با او حرف بزند لابد است بگوید ای ایستاده، یا بگوید ای نشسته.

این است که خدا در قرآن می‏فرماید للّه الاسماء الحسنیٰ فادعوه بها برای خدا اسم‌های بسیار است خدا را به آن اسم‌ها بخوانید. می‏خواهی بخوانی او را لابد باید اسمی از اسم‌ها را بخوانی. اسم‌های حسنای خدا بسیار است، هریکی را می‏خواهی بخوانی بخوان. تو ببین حاجت دست کدام داری ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن می‏خواهی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۵ *»

اللّه را بخوان، می‏خواهی رحمان را بخوان، می‏خواهی رحیم را بخوان، می‏خواهی غفور را بخوان، ایّاًما تدعوا فله الاسماء الحسنی هریک را که دلت می‏خواهد بخوان، اما به شرطی همین‌جوری که عرض می‏کنم. زید را وقتی می‏خوانی اگر ایستاده است می‏گویی ای ایستاده، اگر نشسته است می‏گویی ای نشسته، همین‏طور علی‌العمیاء بنا نمی‏کنی حرف‌زدن، که ای زیدِ ایستاده و حال آنکه نشسته باشد.

مردمی که غیر اهل حق هستند تمامشان ــ بدون استثناء ــ یک ‌زیدی شنیده‏اند، اما زیدی ندیده‏اند. واللّه زیدی شنیده‌اند، آن شنیده را شنیدند قادر است، عالم است، مرید است، مدرک است، قطار می‏کنند هزارویک اسم را. حالا تو زید را بردار، زاء و یاء و دال را بردار به جای او خاء و دال و الف بگذار. و واللّه تا نشناسند محمد و آل‌محمد صلوات‌اللّه‌علیهم را واللّه از اهل توحید نیستند، چرا که خدا نور خود را در جایی دیگر قرار نداده. مثل آنکه تو که ایستاده‏ای نور تو در هیچ‌جا نیست مگر در ایستاده. وقتی می‏نشینی نور تو منتقل می‏شود می‏رود در پشت نشسته. همین‏طورها در خصوص پیغمبر می‏فرماید الذی یريٰک حین تقوم و تقلّبک فی الساجدین خدا تو را می‏بیند به صورت خودت، به صورت علی، به صورت حسن، به صورت حسین، همین‌طورها گفته‏اند که اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد کلّنا محمّد9 بدان که این حدیث معنی آن آیه است که الذی یريٰک حین تقوم و تقلّبک فی الساجدین.

حالا دیگر نزدیک می‏توانی بشوی به مطلب. همه‏اش را هم امروز یاد نگیری نقلی نیست، هیچ کار و کسبی را آدم همه‏اش را یک‏دفعه یاد نمی‏گیرد. کسب‌ها را در یک ‌عمر می‏روی، باز تمام و کمالش را نمی‏توانی یاد بگیری، این هم همین‏طور. پس چنان‏که تو اسم‌های زیاد داری و هر کس تو را دید در یکی از اسم‌هات دید، یا ایستاده بودی دید تو را، یا نشسته بودی دید تو را، لامحاله در یکی از اسم‌ها تو را می‏دید. این اسم‌ها را همه را برداری تو باقی نمی‏مانی. اگر یکی از این اسم‌ها هست تو دیده می‏شوی، هر کس تو را شناخت در یکی از این اسم‌ها شناخت، هر کس تو را نشناخت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۶ *»

از اسم‌های تو اعراض کرد.

توحید عامّه آن است که آن زیدی که در عالم غیب است عالم است، قادر است، اما این زید کجا است؟ در عرش است، آن بالاها نشسته. پیغمبر هم به معراج رفت، این را که می‏شنوند خیال می‏کنند همین‏طور آنجا رفت، به عرش رفت خدمت خدا رسید. شما بدانید این‏طورها نیست که خیال می‏کنند مردم، خدا مکان مخصوصی ندارد که در مکانی بنشیند، خدا زمانی بخصوص ندارد که در زمانی بنشیند. لکن خدا ظاهر می‏کند حرف‌های خودش را از زبان پیغمبران و گذارده در زبان پیغمبر9، و رضای خود را می‏گذارد در قلب پیغمبرش، کراهت خود را می‏گذارد در زبان پیغمبر. پس قلب پیغمبر را محل اراده و مشیت خود قرار داده، جمیع مرادهای خود را از پیغمبر ابراز می‏دهد، بعضی را از زبان او، بعضی را از چشم او، بعضی را از دست او وهکذا، پیغمبر هیچ از خود ندارد مگر آنکه آمده از جانب خدا.

و این «آمده» که می‏گویم معمّا است. اگر کسی را خدا خواسته هدایتش کند، اگرچه عامی باشد هدایت می‏کند، اگر نخواسته باشد کسی را هدایت کند، اگرچه بوعلی‌سینا باشد که او را زیدیش می‏کنند و هدایتش نمی‏کنند. این است که خدا در این آیه می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است، صفت نور خدا کمشکوة فیها مصباح مشکاتش فاطمه است، شیشه‏هاش حسنین‏اند، چراغش پیغمبر است، آن خانه‌ای که هست حضرت‌امیر است. یک‌ جایی این‏طور فرموده، بعد می‏فرماید رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه وقتی شناساند اینها را، آن آخر کار می‏فرماید کسی را که خدا می‏خواهد هدایت کند، هدایت می‏کند به نور خود، یهدی اللّه لنوره من یشاء هدایت می‏کند به نور خود هر که را می‏خواهد. آن نورش را خدا در این پرده‏ها گذاشته. این نور خدا که در چراغدان است و در چراغ و در شیشه در این خانه‏ها است؛ اینها که دروغ نیست، کسی بگوید دروغ است از مسلمانی باید برود بیرون، و اگر اینها راست است بگویید اینها کی‏ها هستند؟ اما آنها که انکار این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۷ *»

حرف‌ها را دارند که خبر ندارند، اینها که نیستند. کسانی که این‏جور تفاسیر را بو نکرده‏اند و هیچ اینها را راه نمی‏برند، آیا آنها هستند؟ تو چرا آخر خوشحال نمی‏شوی که انکار می‏کنند؟ به جهتی که داد می‏زند به انکار خودش که من حق را قبول ندارم. حق را آن کسانی می‏دانند که اهل حقند. و این عنایتی است از خدا که حق را اهل باطل راه نبرند. این یک طایفه. بعد کسانی که عارشان می‏آید بگویند. درست نیست؟ کجاش درست نیست؟ دلیل داری؟ برهان داری؟

پس بدانید که این خانه‏های نورانی جمیعاً منوّرند به نور خدا. واللّه ظاهرشان نور خداست، باطنشان نور خداست، روحشان نور خداست، جسمشان نور خداست، به طوری که هیچ ذکری در وجود ایشان نیست مگر ذکر خدا. نه همین از زبان تنهاشان ذکر خدا بیرون می‏آید، از چشمشان ذکر خدا بیرون می‏آید، از گوششان ذکر خدا بیرون می‏آید. چه‌جور؟ به همان‌جوری که از زبان مؤمنین بیرون می‏آید. حدیثی در اصول کافی نوشته، در خصوص صفات مؤمنین نوشته نه در صفات ائمه طاهرین، در صفات مؤمنین می‏فرماید انما یتقرّب الیّ العبد بالنوافل حتی احبّه بندگان مؤمن نافله می‏کنند تا آنکه تقرّب به من می‏جویند، به آن شدتی که آنها را دوست می‏دارم، و وقتی آنها را دوست داشتم من می‏شوم چشم بینای او، وقتی می‏بیند خودش نمی‏بیند خدا می‏بیند، من می‏شوم گوش شنوای او، وقتی می‏شنود خودش نمی‏شنود خدا می‏شنود از گوش مؤمن، چه جای گوش ائمه‌طاهرین:.

وقتی مؤمن کارش به اینجا رسید، با وجودی که عصمت ندارد، نافله‏ای چند کرده کارش به جایی می‏رسد که وقتی می‏بیند خدا دیده، وقتی می‏شنود خدا شنیده، وقتی می‏دهد و می‏گیرد خدا داده و خدا گرفته، به همین‌جورند به طور اکمل، به طوری که هیچ در ذکرشان به غیر از خدا نیست، پس ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ پس وقتی می‏گویند واللّه خدا می‏گوید، وقتی امر می‏کنند واللّه خدا امر می‏کند، وقتی نهی می‏کنند واللّه خدا نهی می‏کند، وقتی که بروی به زیارتشان به زیارت خدا رفتی،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۸ *»

وقتی چیزی سوغاتشان بکنی سوغات خدا کرده‏ای، من زار الحسین بکربلا کان کمن زار اللّه فی عرشه و واللّه مثل هم نیست، خدا را در عرش زیارت کرده‏ای، همین کربلا عرش خداست. همین‌جورها در خصوص مؤمنین فرموده، می‏فرماید کسی مؤمنی را مسرور کند خدا می‏گوید مرا مسرور کردی نه مؤمن را.

بُرخ مرد شوخی بود، گاه‏گاهی می‏آمد پیغمبر را می‏خنداند، حدیث قدسی نازل شد برای پیغمبر، و آن این بود که ان البرخ یُضحکنی کلّ یوم ثلاث مرات نمی‏خنداند مگر خدا را. خدا در ذاتش بله نمی‏خندد، آنجایی که می‏خندد همین‌جا است که پیغمبر می‏خندد، و حرف هم می‏زند، دیدش می‏شود دید خدا من رآنی فقدرأی الحق. اینها واللّه حقایق ایمان است اگر بگیری، و اگر نگیری هم به درک اسفل. این است که من باک ندارم و می‏گویم، آنی‌که مؤمن است اینها را به جان و دل می‏گیرد، آنی هم که منافق است می‏گویم که بشنود و برای او عذابی بر عذابی بیفزاید، و همین اینها درکش شود، عذابش زیاد شود.

پس بدانید ائمه‌طاهرین معصومند، تمام آنچه نسبت به خدا داده می‏شود منسوب به ایشان است. این است که اگر ایشان را شناختی خدا را شناختی، اگر جاهل به ایشان شدی جاهل به خدا شده‏ای، با ایشان یک ‌کسی دیگر را شریک کردی مشرکی به خدای وحده لاشریک له. هیچ‏طور دیگری هیچ‌مشرکی شرک نمی‏تواند به خدا بورزد، هیچ‌طوری دیگر کافر به خدا نمی‏توان شد. هر کس گفت امیرالمؤمنین امیرمؤمنان نیست کافر به خدا شده، هر کس گفت امیرالمؤمنین هست ابابکر هم هست مشرک به خدا شده، هر که او را امام دانست و کسی را شریک با او نکرد مؤمن است. اولئک اصحاب امیرالمؤمنین حقاً.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۲۹ *»

مجلس هشتم (شنبه / 9 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‏ای آفرید، بی‏مصرف و بی‏فایده خلق نکرده بود. و آن فایده را البته خودش بهتر می‏داند، و او می‏داند و کسی نمی‏داند، و آن این بود که صریحاً فرموده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای اینکه مرا عبادت کنند. عبادت لفظی است عربی، فارسیش کن تا معنیش را برخوری. عبد به معنی بنده است، عبادت یعنی بندگی‌کردن یعنی نوکری‌کردن. نوکر اگر آقاش را نشناسد چطور می‏تواند نوکری کند؟ اول نوکر باید آقاش را بشناسد، آن‌وقت از آقا بپرسد تو چه خدمت داری؟ چه کار داری؟ خیلی از کارها هست ضرر دارد نباید کرد. پس اول باید خدا را شناخت بعد نوکری و بندگی خدا را کرد. حالا این خدا کجا نشسته است که برویم ببینیمش و بشناسیمش؟

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۰ *»

یک‏خورده فکر کنید، کسی را که باید شناخت یا باید دید و شناختش، یا باید صدا بکند که به گوش ما صدایی بخورد، یا به دست ما بخورد که سبکی و سنگینی و گرمی و سردیش را بفهمیم. حالا ذات خداوند عالم از جنس رنگ‌ها نیست که با چشم دیده شود. طوری است علم آل‌محمد: یک‌ جاش را که درست فهمیدی باقی جاهاش را می‏دانی و می‏توانی درست بفهمی. حالا خدا چرا رنگ نیست؟ تو می‏بینی این رنگ اگر چیزی نباشد جسمی نباشد که رنگ کنند، رنگ خودش چیزی نیست. تو می‏بینی این رنگ یک‌ چیزی است که محتاج است به کرباس یا چوب یا سنگ، به جسمی محتاج است که روی او قرار بگیرد. حالا خدا رنگ نیست، چرا که خدا محتاج نیست و این رنگ محتاج است. حالا که این را به دست آوردی، دیگر حالا فکر کن، پس هرچیزی که محتاج است خدا نیست. صدا هم یک‌ چیزی است مثل رنگ باید یک ‌جایی باشد که صدا از آنجا بیرون آید. پس خدا صدا هم نیست، چرا که محتاج نیست از جایی بیرون آید. خدا بو هم نیست، چرا که یک‌ چیزی باید باشد که بوی خوبی بدهد یا بوی بدی، این بو خودش محتاج است. خدا طعم نیست، به جهت آنکه طعم‌ها محتاجند به یک ‌چیزی که روی آنجا بنشینند. و شما می‏دانید که خدا همچو نیست، چرا که خدا محتاج نیست. پس هرچیزی که محتاج است بدان ذات خدا نیست، و خلق محتاجند که خدا آنها را خلق کند.

حالا فکر کن، یک‏خورده دقیق شو، حالا خدا از جنس رنگ‌ها که نیست چرا که رنگ‌ها و روشنایی‌ها محتاجند، پس با چشم که نمی‏شود خدا را دید. با گوش نمی‏توان ادراک کرد، صدا نیست که با گوش بتوان او را شناخت. بو نیست که با بینی بتوان او را فهمید. طعم نیست که با زبان بتوان او را فهمید. گرمی و سردی، آنها هم محتاجند، خود آتش و گرمی محتاج است به جسمی که رویش بنشیند، به زغالی یا چوبی به سنگی به دودی باید تعلق بگیرد، و خدا محتاج نیست. پس خدا این‏جورها نبود که کسی او را بتواند ببیند و ادراک کند. با این مشاعر ظاهره که می‏بینی ادراک

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۱ *»

نمی‏شود. حالا تو فکر کن ببین هرچه را هم که خیال می‏کنی، خدا نیست خیال است. وقتی که خیال می‏کنی، یا خیال روشنایی می‏کنی یا خیال تاریکی، یا خیال گرمی یا خیال سردی. همچنین خیال مزه می‏کنی، یا ترش یا تلخ یا شیرین می‏شود خیال می‏کنی. همین‌جوری که اینها خدا نبودند، آنهایی هم که خیال می‏کنی بدان خدا نیستند. پس حالا چطور بشناسیمش؟ چطور ببینیمش؟

در جمیع دین‌های آسمانی معروف شده که خدا دیدنی نیست. در همه دین‌ها معروف است که خدا مکانی ندارد و خدا فهمیدنی هم نیست. خدا مکانی هم ندارد که برویم پیشش تا نزدیک به او شویم یا دور از او شویم. نه خیال کنی خدا در آسمان‌ها است، مثل احمق‌هایی که می‏گویند خدا را بالاسر داریم شما را پایین پا. خدا بالاسری که نیست نعوذباللّه. پس بدانید که خدا نه بالای سر است نه پایین پا است، نه در مشرق است نه در مغرب است، نه در یمین است نه در شمال است، نه در غیب است نه در شهاده است، چرا که همه اینها را خدا خلق کرده. پس چون چنین بود و خواسته بود که او را بشناسند، چرا که خلقی بکند و فایده‏ای نداشته باشد که لغو و بی‏حاصل خواهد بود؛ از این جهت قائم‌مقامی از برای خود آفرید و شناختن او را شناختن خود قرار داد. از این جهت که ذات او دیده نمی‏شود، و صدای ذات شنیده نمی‏شود، خلق از عرصه خلق بالاتر نمی‏توانند بروند، و خدا هم از عرصه خدایی پایین نمى‌آید که رنگ شود که من با چشم ببینم، یا صدا بشود که من با گوش درک کنم، گرمی و سردی بشود که دستش بگذارم بفهمم.

پس او از مرتبه خدایی پایین نمى‌آید، خلق هم نمی‏توانند بروند خدا بشوند، پس چطور خدا را بشناسند؟ پس باید بی‏خبر صرف باشند از خدا، یا تکلیف نداشته باشند که او را بشناسند. حالا آن تدبیری را که خدا کرده این است که چون از همه مشاعر خلق ذات او بیرون بود قائم‌مقامی از برای خود آفرید، و آن قائم‌مقام از جنس خلق بود، و او می‏توانست بگوید انا بشرٌ مثلکم. پس یک قائم‌مقامی یک‌خلیفه‏ای یک ‌

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۲ *»

جانشینی یک ‌حجّتی یک ‌پیغمبری یک ‌امامی، هرچه می‏خواهی اسمش بگذار؛ پس خلیفه و جانشین و قائم‌مقام از برای خود خلق کرد، و آنچه قرار داده بود که با خودش معامله کنند قرار داد که با او معامله کنند. چنان‌که می‏بینی پیغمبران آمدند و با مردم معامله کردند، و معامله با ایشان شد معامله با خدا. و آن خدا به زبان همان پیغمبر خبر داد که من یطع الرسول فقداطاع اللّه. هر کس بیعت کرده با آنها، با خدا بیعت کرده. معنیش هم همین بیع و شریٰ است، می‏خرید پیغمبر جان و مال مردم را، جانشان را و مالشان را. اگر کسی این‏جور بیعت نمی‏کند و آن روز نمی‏کرد از همان‌جور منافقینی بود که نفاق می‏کردند. حقیقت بیعت همان خرید و فروش است. پس معامله می‏کردند، می‏فروختند آنها که بابصیرت بودند جان خود را و مال خود را و عوضش نجات ابدی را می‏گرفتند. این است که خدا می‏فرماید ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنة خدا خرید از مؤمنان جان‌هاشان را و مال‌هاشان را.

حالا ببین خدا کجا خرید جان و مال مردم را؟ از ابتداء آدم بود، بعد نوح بود، بعد ابراهیم، بعد موسی، بعد عیسیٰ، بعد محمد9. پس وقتی می‏خرند انبیاء جان مردم را و مال مردم را و نجات ابدی می‏دهند مردم را از جهنم، این بیعشان بیع خداست. پس وقتی می‏خرند خریدشان خرید خداست، فروششان فروش خداست، همین‌که انبیاء و اولیاء چیزی را خریدند خدا خریده.

این گداهای ظاهری که می‏بینید تقویٰ و طهارت چندانی ندارند، اینها می‏آیند سؤال می‏کنند تو می‏روی چیزی به آنها می‏دهی، صدقه سرت از چرک مالت به آنها می‏دهی، و مع‏ذلک خدا می‏گوید ان اللّه یأخذ الصدقات می‏گوید من می‏گیرم صدقه را. این است که در حدیث می‏فرماید چیزی که به فقیری می‏دهی توی دستش بگذار پس بگیر و ببوس و دوباره به او بده، چرا که به دست خدا رسیده، بگیر و ببوس و بده به فقیر. وقتی که این گدای بی‏تقویٰ و طهارت این‏طور باشد، کسی که تقویٰ داشته باشد پرهیزگاری داشته باشد چه خواهد بود؟! آن‌که مؤمن صالح باشد و تقویٰ و طهارت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۳ *»

دارد که هیچ گدایی نمی‏کند. اباذر از گرسنگی علف می‏خورد، تا آنکه از گرسنگی مرد و گدایی نکرد. پس این گداها آن‏قدری دین و مذهب هم ندارند، مع‏ذلک این‌قدری که به این حلال و حرام اعتقاد دارند دستشان شده دست خدا و باید دستشان را ببوسی. مؤمنین وقتی بیمار می‏شوند تو می‏روی به دیدن بیمار، خدا می‏داند تو به دیدن بیمار نرفته‏ای، خدا می‏گوید تو به دیدن من آمده‏ای. مؤمن ناخوش می‏شود تو می‏روی به دیدن آن ناخوش، خدا می‏گوید تو به دیدن او نرفته‏ای، به دیدن من آمده‏ای و جزای تو بر من است.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه، بلکه یک‏قدری از آن مطلبی که می‏خواهم عرض کنم وحشتت کم بشود. پس می‏شود با خلق معامله بشود و خدا پای خودش حساب کند. به گدا نان می‏دهی، می‏گوید بارک‌اللّه به من دادی. به دیدن شخص ناخوش می‏روی، می‏گوید به دیدن او نرفتی به دیدن من آمدی. کسی به دیدن مؤمن می‏رود او را مسرور می‏کند، یا سوقاتی برای او می‏کند، می‏خنداندش، باز خدا می‏گوید مرا مسرور کردی، سوقات برای من کردی، مرا خندانیدی.

ملتفت باش، اگر من دروغ می‏گویم کتاب‌هاش حاضر است بردارید ببینید. آدم عاقل نمی‏آید روی منبر دروغ بگوید برابر جمعی. می‏فرماید هر که مؤمنی را مسرور کند مرا مسرور کرده، حالا که چنین شد که به دیدن مؤمن می‏روی خدا می‏گوید ایّای زرت و ثوابک علیّ به زیارت من آمدی و ثواب تو بر من است، دیدن بیمار می‏روی به عیادت خدا رفته‏ای؛ و از این قبیل احادیث زیاد داریم. و همچنین از طرق مخالف هست که در روز قیامت خدا از بعضی از مردم انتقام می‏کشد و آنها التماس می‏کنند، می‏گوید من در دنیا از شما آب خواستم و شما به من ندادید. آنها عرض می‏کنند خداوندا تو کی محتاج به آب بودی؟ کی تشنه شدی؟ تو اجل از اینی که تشنه شوی و آب بخواهی، کی تو آب خواستی که ما ندادیم؟ ما از جان و مالمان مضایقه نداشتیم. در جوابش می‏فرماید آیا نبود که فلان‌وقت و فلان‌روز فلان‏کس تشنه بود آب خواست، تو دیدی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۴ *»

تشنه است و آب می‏خواهد و به او ندادی؟! و باز می‏فرماید جمعی دیگر هستند که باز خدا از آنها گله می‏کند و بازخواست می‏کند، خدا می‏فرماید من یک تکه نان از تو خواستم تو غذا به من ندادی. اینها بنا می‏کنند وحشت‌کردن که خدایا تو نان نمی‏خواهی، تو نان نمی‏خوری، خلق می‏خورند و می‏آشامند، تو اگر از ما چیزی می‏خواستی ما جانمان و مالمان را مضایقه نمی‏کردیم، باز یادش می‏آرد، فلان‌شخص آمد و گرسنگی خورده بود و تو نانش ندادی، من آنجا بودم در کمین نشسته بودم انّ ربک لبالمرصاد. مرصاد آنجاهایی است که کله می‏نشینند که آهو بزنند. مرصاد کمینگاه است. چرا در کمینگاه نشسته؟ به جهت آنکه خدا با آن جلال و آن هیمنت و جمال خدایی اگر آن‏جور ظاهر بشود برای خلق، آیا کسی جرأت می‏کند که خلاف او را بکند؟ این سلاطین ظاهری که هستند، تو هزار بخیل باشی اگر دیدی یک ‌سلطانی امری کرد که فلان‌چیز را به فلان بده، البته ممنونش هم می‏شوی که سلطان گفته چنین بکن. حالا فکر کن که خدا با آن جلال و عظمت و آن‌طورهایی که هست، آن‌جوری که در قیامت ظاهر می‏شود اگر در دنیا ظاهر می‏شد، کی جرأت می‏کرد که ایمان نیاورد؟ چون خدا غنی است و بی‏نیاز از این جهت رفته و قایم شده در کمین نشسته، در کمینگاه نشسته که نبینند او را و نشناسند او را تا آنکه بداند که کیست واقعاً ایمان می‏آرد، آن‌وقت دلیل و برهان و معجزات برای او ظاهر می‏کند، هر کس بخواهد ایمان بیاورد، هر کس هم نخواهد ایمان بیاورد او را به شک و شبهه می‏اندازد.

پس در کمین انبیاء و در غیب آنها نشسته و با زبان آنها حرف می‏زند، با دست آنها خارق عادت می‏کند، تا هر کس می‏خواهد ایمان بیاورد، هر کس می‏خواهد خلاف کند بگذارد خلاف هم بکند، فقیر هم نشود، دولت داشته باشد، عمر داشته باشد، روزی هم به او می‏دهد. انما نملی لهم لیزدادوا اثما مهلت هم می‏دهد، دولت هم می‏دهد، ثروت هم می‏دهد که خرغلطت را بزنی تا بروی به جهنم. گر جمله کاینات کافر گردند برای خدا که ضرری ندارد. پس خدا چون غنی و بی‏نیاز است از

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۵ *»

این جهت نخواست که حتماً مردم ایمان بیاورند.

باز فکر کنید ببینید چه امری است که خدا حتم کند و بخواهد، و کسی بتواند تخلف کند؟ ببین حالا خدا خواسته روز باشد، اگر تمام خلق جمع شوند که شب باشد زورشان نمی‏رسد. گرانی شود، تمام خلق جمع شوند بخواهند ارزانی شود نمی‏شود. یک‌وقتی ارزانی شود، تمام عالم جمع شوند گرانی شود نمی‏شود. و هر امر حتمی را بدان خلق نمی‏توانند تخلف کنند. ولکن خدا بی‏نیاز بود، از این جهت حتم نکرد و فرمود لا اکراه فی الدین قدتبیّن الرشد من الغیّ هیچ اکراهی نمی‏کند کسی را که لامحاله ایمان بیار، می‏گوید ایمان می‏آری از روی طوع و رغبت، خوب؛ ایمان نمی‏آری، من از روی کراهت نمی‏خواهم ایمان بیاری. در معامله رضا شرط است، در بیع و شریٰ رضا شرط است، آنی‌که می‏خواهد بفروشد باید راضی باشد، آنی‌که می‏خرد باید راضی باشد. حالا خدا این بیع و شرای اصل را که می‏کند، خدا راضی است که بهشت را بدهد، تو هم راضی هستی جان و مالت را بدهی.

پس بدان در این آیه نکته‏ها است. ببین می‏فرماید ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین هیچ نمی‏گوید من المسلمین، مسلمین همان‌ها هستند که آمدند جمعی از اهل ظاهر خدمت پیغمبر9 قالت الاعراب آمنّا اعراب آمدند گفتند ما ایمان آوردیم، آیه نازل شد بخصوص که قل لم‏تؤمنوا به ایشان بگو که شما هنوز ایمان نیاورده‏اید و لمّایدخل الایمان فی قلوبکم هنوز ایمان داخل دل شما نشده ولکن قولوا اسلمنا بگویید اسلام آورده‏ایم، تسلیم کرده‏ایم، طمع داریم، از شما قبول می‏کنیم، اینها را نخریده خدا مالشان را و جانشان را، اینها یک ‌دینار که می‏خواهند در راه خدا بدهند جانشان درمی‏رود. اما مؤمنان جانشان را و مالشان را در راه خدا می‏دهند، منتش را هم قبول دارند، حظ می‏کنند و جان می‏دهند، حظ می‏کنند و مال می‏دهند، که خدای خالق این جان و مال را از ما قرض خواسته ما را داخل آدم دانسته و قرض خواسته، منت هم می‏کشند و می‏دهند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۶ *»

باری، منظور این است که بابصیرت باشید. چون خدا از مشاعر جمیع خلق بالاتر بود؛ آیه‏اش را می‏خواهی بخوان، حدیثش را می‏خواهی بخوان، دلیل عقل می‏خواهی بیار، بگو چون خدا از جنس خلق نبود، و خلق غیر جنس خود را نمی‏توانستند بشناسند؛ عقل ما همجنس خودش را ادراک می‏کند، خیال ما همجنس خودش را ادراک می‏کند، مشاعر ظاهر ما همجنس خودش را ادراک می‏کند. خدا نه جسم است، نه عقل است، نه خیال است؛ نمی‏توانستیم بشناسیم او را. پس چون نمی‏توانستیم بشناسیم او را و خواسته بود شناختنش را از خلق، از این جهت خلقی را خلق کرد و شناختن او را شناختن خود قرار داد.

یک‏خورده بگیرید اینها را که عرض می‏کنم تا مؤمن شوید. می‏فرماید السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه و این از فقره زیارت جامعه‌صغیره است که هیچ‏کس چنگ بند نکرده در آن، که بگوید سندش چطور است. جامعه بزرگ را بعضی علماء گفته‏اند، بعضی از علماء خواسته‏اند شکی شبهه‏ای در سندش بیارند، اما جامعه‌ صغیره را کسی تا حال چنگ بند نکرده. حالا در آن جامعه‌ صغیره است که می‏فرماید السلام علی الذین من عرفهم فقدعرف اللّه سلام بر آن کسانی که هر کس ایشان را شناخت خدای خود را شناخت.

دیگر حالا آسان شد برات ان‏شاءاللّه. هم می‏توانی بشناسی خدا را هم ائمه را، هم می‏توانی بشناسی کسانی که خدای تو را نمی‏شناسند. یهودی‌ها نمی‏شناسند ائمه تو را، بدان خدا نمی‏شناسند. نصاریٰ نمی‏شناسند ائمه را، بدان خدا نمی‏شناسند. سنّی‏ها نمی‏شناسند ائمه تو را، بدان خدا نمی‏شناسند. خدایی می‏گویند اما خاء و دال و الف می‏گویند، خدا نمی‏شناسند. بت‏پرست‌ها می‏گویند خدا، و آن بت را می‏پرستند.

باری، پس هر کس ایشان را شناخت خدای خود را شناخت، هر کس ایشان را نشناخت خدای خود را نشناخت، و هر کس بیع و شریٰ با ایشان کرد جان و مالش را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۷ *»

به خدا داده، و عوض را بهشت، خدا به او داده. و غیر از این دیگر معنی ندارد. حالا ما می‏خواهیم خدا را دوست بداریم، چه‌چیزش را دوست بداریم؟ اگر حلوا را دوست می‏داری، حلوا همجنس زبان است، اگر رنگ خوب را دوست می‏داری همجنس چشمت است، اگر صدای خوب را دوست می‏داری همجنس گوشت است، علم خوب را دوست می‏داری همجنس نفست است، حالا خدا رنگ است؟ صداست؟ طعم است؟ علم است؟ چطور دوستش می‏داری؟ نمی‏شود دوستش داشت، چنان‌که نمی‏شود دشمنش داشت، کفر به ذات خدا نمی‏شود ورزید، دوستی با ذات خدا نمی‌شود کرد. لکن آن قائم‌مقامی را که آفریده؛ و لفظ قائم‌مقام لفظ حضرت‌امیر است که درباره پیغمبر9 فرمایش کرده، در خطبه غدیر و جمعه می‏فرماید اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء می‏فرماید خدا پیغمبر را قائم‌مقام خود قرار داد در تمام عالم‌های خود فی سایر عوالمه یعنی در تمام عوالم خود، پس نماند جایی که پیغمبر9 قائم‌مقام نباشد برای خدا. همین خطبه را مطابقش کن با قرآن ببین می‏فرماید تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا مبارک است آن خدایی که فرقان را یعنی قرآن را نازل کرد بر عبد خود، و عبد خدا معلوم است پیغمبر است لیکون للعالمین نذیرا  تا بر عالمین نذیر باشد. کدام عالمین؟ همان عالمین که می‏فرماید الحمدللّه ربّ العالمین حالا می‏فرماید اقامه مقامه فی سایر عوالمه. سایر به معنی باقی نیست، سایر به معنی همه است، به معنی جمیع است.

پس در همه عالم‌ها پیغمبر را قائم‌مقام خود قرار داد، گرفتنش را گرفتن خود قرار داد، دادنش را دادن خود قرار داد، محبتش را محبت خود، عداوتش را عداوت خود، ایمان به او را ایمان به خود، کفر به او را کفر به خود. خلاصه، تمام آنچه را می‏توانند نسبت به او بدهند خدا نسبت به خود داد. آیا صدای خدا را تو از غیر زبان پیغمبری شنیدی؟ وقتی تو صدای پیغمبر را شنیدی، معلوم است صدای پیغمبر صدای خداست. کلام خدا را از غیر زبان پیغمبر نمی‏توانی بشنوی. کلام پیغمبر کلام

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳8 *»

خداست، چرا که ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ توی همین قرآن است که قرآن کلام پیغمبر است. می‏فرماید انه لقول رسول کریم ذی‌قوّة عند ذی‌العرش مکین مطاع ثمّ امین و ما صاحبکم بمجنون از سبک آیه و نشانی‏هایی که خدا می‏دهد معلوم می‏شود که این کلام، کلام پیغمبر است. و چون پیغمبر از خود هیچ نداشت و ندارد کلامش کلام خدا شد. پس تمام آنچه نسبت به خدا داده می‏شود منسوب به ایشان است. زیارت خدا زیارت ایشان است. مثل زیارت خدا نیست، بلکه خدا زیارتی دیگر ندارد مگر زیارت ایشان. من رآنی فقدرأی الحق هر کس مرا ببیند و انکار کند انکار خدا کرده، و هر کس مرا ببیند و اقرار به حقیت و رسالت من کند اقرار به خدا کرده. تمام نسبت‌هایی که به خدا می‏دهی اگر از اینجا برمی‏داری به خدا می‏رسد، و اگر از این راهِ پیغمبر نمی‏روی راهش راه جهنم است. راه خدا راه رسول خداست، اگر از آن راه میل کردی دیگر راه شیطان است.

دیگر تو ملتفت باش که این حرفی که «الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق» چه حرفی است. با وجودی که لفظش هم غلط است، حالا غلط باشد جهنم، شما بدانید واللّه این‌طور «الطرق الی اللّه» واللّه چهارده‌تاست، هیچ بیشتر نیست. راه به سوی خدا همین چهارده معصومند برای شما. نوعاً عدد راه‌های خدا عدد پیغمبران خداست. صدوبیست‌وچهار هزار راه دارد، بعد اوصیاش هم هست. پس اهدنا الصراط المستقیم را که می‏خوانی، بخصوص باید قصد کنی و نیت کنی و بخوانی. یعنی خدایا مرا هدایت به راه علی‌بن‌ابی‏طالب کن، او است راه خدا. چرا که راهِ غیر راهِ علی راهِ جهنم است، راه خدا به عدد انفاس خلایق نیست. پس اگر کسی در مابین رکن و مقام عبادت کند آن‌قدری که مثل خیک پوسیده بپوسد، و در تمام عمر عبادت خدا را کند، و محبت امیرالمؤمنین را نداشته باشد و بمیرد، خدا او را به رو در آتش جهنم خواهد انداخت.

هر کس خواسته داخل شهر توحید شود از غیر راهش، از بام راه نمی‏دهند، از درِ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۳۹ *»

توحید باید داخل شد. درِ توحید معلوم است نبوت است، چنان‌که درِ نبوت ولایت است. انا مدینة العلم و علیّ بابها و من اراد المدینة فلیأتها من بابها از راه علی داخل شهر علم باید شد.

پس ان‏شاءاللّه ملتفت باشید و فرق بگذارید. این آیه هیچ دخلی به آن حرف‌های عامه عامیانه ندارد. و کاش نبود آن حرف‌ها، و اگر نبود مردم بهتر توی راه می‏افتادند. همین‏طور علی‌العمیاء می‏گویند خدای عالم قادر رؤف رحیم مرید مدرک، که هیچ مغز ندارد. بله، خدا چنین است، خدا عالم است، قادر است، مرید است، مدرک است، اما کجا است؟ اگر نشناسی پیغمبران را، آن خدای عالم قادر مرید مدرک را نمی‏شناسی. خدا قدرتش را اگر در پیغمبر قرار ندهد و بگوید من قادرم، علمش را اگر در پیغمبر قرار ندهد و بگوید من عالمم، غناش را در پیغمبر قرار ندهد و آن‌وقت بگوید من غنیم، آن خدا خدا نیست، این خلیفه خلیفه نیست، و این کار درست نیست. اللّه اعلم حیث یجعل رسالته. ماها چون قدرت نداریم ما را پیغمبر نکرده‏اند، به جهتی که قابل نبودیم. ماها چون علم خیر و شر را نداریم، نمی‏دانیم تمام حلال‌های خدا چه‌چیز است و تمام حرام‌های خدا چه‌چیز است، تو چه می‏دانی چه‌چیز حرام است؟ چه‌چیز حلال است؟ از طعم چیزی چطور می‏توانی بفهمی حلال است یا حرام است؟ از مال خودت باشد حلال است، مال غیر باشد حرام است. این را که می‏چشی نمی‏توانی بفهمی. پس تو را چون علم نداده بود به حلال و حرام، پیغمبرت نکرد. پس آن‌کسی که قائم‌مقام خداست علم خدایی پیش اوست، و علم خدایی علم به کلّ اشیاء است.

گاه‏گاهی ما یک‏پاره چیزها می‏گوییم، و یک‏پاره منّی‏ها پیدا می‏شوند که مردم را به وحشت می‏اندازند، که اینها امیرالمؤمنین را پیغمبر می‏دانند، اینها امیرالمؤمنین را مثل خدا می‏دانند. شما ملتفت باشید، اینهایی که می‏شنوید معنیش را برخورید، مثل منّی‏ها نشوید. و خیلی فرق است. همینی‌که خدا تمام علمش را به کسی بدهد؛

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۰ *»

چنان‌که به تو یک‏خورده از علمش را داده، تمامش را به امیرالمؤمنین داده. و فرق همین بس است که علم امیرالمؤمنین را غیر به او داده، و خدا را کسی علم به او نداده. فرق همین بس که این بنده است و او خداست. خدا را هیچ‏کس علم به او نمی‏دهد خودش علم دارد، هیچ‏کس قدرت و قوّت به خدا نمی‏دهد خودش دارد، پیغمبر را قوّت می‏دهد، علم می‏دهد.

چرا نسبت این قوّت‌ها را به یک‌ کسی دیگر که می‏دهند این منّی‏ها حرف ندارند؟ یک‌ گاوی خدا خلق کرده که هفت طبقه زمین بر روی شاخ آن گاو است، و آن گاو بر روی یک پر ماهی دارد چرا می‏کند. ببینید چقدر بزرگ است آن ماهی! دیگر آن ماهی توی دریاست، و تمام هفت طبقه زمین روی یک‌ شاخ آن گاو است مثل یک پر کاهی، که سنگینی نمی‏کند روی شاخ گاو. اگر بگویند این گاو این‌قدر زور دارد و اگر برایشان بگویند صلوات هم می‏فرستند. بابا، این گاو گاو است، مگر چیزی که زورش خیلی می‏شود جلدی خدا می‏شود؟ زور خیلی خدا به او داده. مگر کسی که علم او زیاد شد جلدی خدا می‏شود؟ حاشا، خدا خداست وحده لاشریک له. خالق او است وحده لاشریک له، که جمیع خلق‌ها را او باید خلق کند، و هیچ شریک ندارد، نه در ذاتش نه در صفاتش. آیا معنیش این است این حرف که هیچ‏کس هیچ‌کار نمی‏تواند بکند؟ آیا تو خودت هیچ‌کار نمی‏توانی بکنی؟

یک‏خورده فکر کن، بابصیرت باش ان‏شاءاللّه، یک ‌ساعت گوش بده بعد آسوده شو. آیا تو خودت هیچ‌کار نمی‏کنی توی دنیا؟ خیلی کارها می‏کنی، و شریک خدا هم نیستی، وکیل خدا هم نیستی، وزیر خدا هم نیستی، خالق هم نیستی. مثل آنکه نجّارها که کرسی می‏سازند کرسی مخلوق خداست، اگر بگویی کرسی مخلوق خدا نیست، کافر می‏شوی. اگر بگویی نجّار نساخته، چرا پولش می‏دهی؟ اگر ندهی چرا می‏گیرد از تو؟ پیغمبر قرار داده. اگر کسی پول نجّار را ندهد و کرسی را ببرد و پولش را بخورد، خدا روز قیامت انتقام می‏کشد که چرا ندادی؟ عمل نجّار بود، او ساخته بود.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۱ *»

اما ملتفت باشید، دقت کنید ان‏شاءاللّه، خیلی از احمق‌ها؛ و غالب احمق‌ها توی منّی‏ها پیدا می‏شوند، توی اینها که عداوت با امیرالمؤمنین دارند پیدا می‏شوند، خدا یک ‌جوری خرشان کرده از خر خرترشان کرده. توی این منّی‏ها خیلی‏ها پیدا می‏شوند که همین‌که گفتی حضرت‌امیر یک‌ کاری می‏کند می‏گویند شریک خدا شد، مبادا شریک خدا شود، به اذن خدا یا بی‏اذن خدا؟

تو خودت فکر کن، ببین جمیع آنچه را خدا خلق کرده همه کارکنند. آتش گرم نمی‏کند؟ آفتاب روشن نمی‏کند؟ می‏کند، گیاه نمی‏رویاند؟ میوه‏ها را نمی‏رساند؟ می‏رساند، شیرین نمی‏کند؟ می‏کند. وهکذا این آفتاب تربیت نمی‏کند حیوان‌ها را؟ تربیت نمی‏کند انسان‌ها را؟ می‏کند. این ماهتاب کار ماهتابی نمی‏کند؟ می‏کند، همه ملک خدا کار می‏کنند. نجّارها نجّاری می‏کنند، حدّادها حدّادی می‏کنند، نان‏پزها نان‏پزی می‏کنند. و نباید گفت کاری که اینها می‏کنند شرک لازم می‏آید. بلکه آتش می‏سوزاند و هیچ شریک خدا هم نیست، آتش را خدا خلق کرده سوزان. نجّار را خدا خلق کرده، به نجّار ارّه داده، متّه داده، تیشه داده، نجّاری می‏کند، هر کس از دستش کَند لامحاله غضب می‏کند وهکذا.

دیگر فکر کنید، نمازی که تو می‏کنی آیا تو نکرده‏ای؟ تو کرده‏ای. آیا آن زنایی که زانی می‏کند او نکرده؟ که اگر بکند شریک خدا می‏شود؟ خیر، شریک خدا نمی‏شود با وجودی که خدا خلق کرده این معصیت را، و شهوت به او داده و اسباب زنا به او داده، مع‏ذلک این زنا می‏کند و خدا چشمش را کور می‏کند به جهنمش هم می‏برد. کافر هم کفر خود را ورزیده و کافر شده، با وجودی که خداست خالق کفر و ایمان، آن زنا و آن نماز. هرخوبی هربدی هر که می‏کند خودش کرده.

حالا دیگر فکر کنید، کار منّی را ببینید به کجا می‏رسد. همه ملک خدا کارکنند، هیچ‏کس به خیالش هیچ‌حرف ندارد ابداً. اگر آتش افتاد سوزانید، هیچ‏کس به خیالش خطور نمی‏کند که به اذن خدا سوزانید یا بی‏اذن خدا؟ معلوم است به اذن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۲ *»

خدا آفتاب گرم می‏کند، گیاه می‏رویاند، ابر باران می‏باراند گیاه‌ها را آب می‏دهد. اگر این باران گیاه نمی‏رویاند، وقتی باران نمی‏آید چرا این‌همه تضرع و زاری می‏کنی؟ طلب باران می‏کنی؟ و جعلنا من الماء کلّ شی‏ء حیّ. آب چیزی است که خدا خلق کرده، و حیات جمیع جنبندگان به این آب است. حالا این آب شریک خداست؟ وکیل خداست؟ به اذن خدا این کارها را می‏کند؟ معلوم است به اذن خدا می‏کند و خدا خواسته بکند.

وقتی فکر می‏کنی می‏بینی این منّی‏ها چقدر بی‏مروّتند. درباره هر کس هرچه بگویی قبول می‏کنند حرفی ندارند، اما همین‌که گفتی امیرالمؤمنین معجز دارد، خارق عادت دارد، می‏تواند خیلی کارها بکند، می‏بینی می‏گوید کافر شدی، مشرک شدی، مگر علی خداست؟ خدا هم نمی‏شود. و در هر نماز می‏گویی اشهد ان محمداً عبده و رسوله.

پس سعی کن فرق بگذار اول میانه خلقت و کارکردن، به شرطی که توی همش نکنی. تا نجّار کرسی ساخت خالقِ کرسی نمی‏شود، اما سازنده کرسی هست، پولش تو می‏دهی. اما ببین قوّتش را خدا خلق کرده، قوّتش را توی دست نجّار خدا خلق کرده، و عقل و شعور خدا به او داده که ساخته. اما خالق آهن و تیشه و ارّه خداست، حالا آیا ارّه ببرد شریک خداست؟ ذات خداست؟ ذات خدا ارّه نمی‏شود. خدا توقع تو را به عمل آوَرَد که ارّه نبرد؟ خیر ارّه می‏برد و شریک خدا هم نیست، هیچ‏کس حرف ندارد. تیشه هم می‏تراشد و شریک خدا نیست، و هیچ‏کس حرف ندارد. آب می‏خوری و سیراب می‏کند تو را، و هیچ‏کس هم حرف ندارد. غذا می‏خوری و سیر می‏شوی و هیچ‏کس حرف ندارد. توی آفتاب می‏روی روشن می‏شوی، توی تاریکی می‏روی تاریک می‏شوی.

فکر کنید، تمام ملک خدا کارکُنند و کار می‏کنند، و هیچ‌جا این منّی‏ها هیچ حرف ندارند، تا گفتی حضرت‌امیر علم غیب دارد می‏بینی که واعمرا بلند شد که علی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۳ *»

مگر خداست؟ خیر علی خدا نیست، علی بنده خداست، عبد ذلیلى است از خدا. و این زورش خیلی است که خدا به او داده، زورش از آن گاو هم بیشتر است، از آن هشت‌ملک که عرش را برداشته‏اند بیشتر است، از تمام خلق خدا به غیر از پیغمبر9 قوّتش از همه بیشتر است. این قوّت‌هایی را که می‏فهمی، این قوّت‌ها دخلی به ذات خدا ندارد، اینها همه مخلوق خدایند.

هرچه تو بفهمی از جنس تو است، کمش را خودت داری بیشترش را خودت داری. نمونه را توی دست خودت گذارده که باقی را بتوانی بفهمی. خیلی از این خلق قدرت دارند، این قدرتی که ضدش و خلافش عجز است فکر کن ببین تو این را می‏توانی بفهمی و ذات خدا را نمی‏توانی فهمید. قدرت نیست، قدرت را خلق می‏کنند. آیا نشنیده‏ای خدا مشیت خود را، یعنی قدرت خود را آفرید و تمام آنچه خلق کرد به قدرت خود خلق کرد؟ هیچ‏کس نمی‏گوید از منّی‏ها، چرا مشیت را می‏گویی مخلوق است؟ مشیت خدا همین قدرت بی‏نهایت خداست، که به این قدرت بی‏نهایت خود خلق کرده زمین و آسمان را، دنیا و آخرت را، لوح را، قلم را، مایُریٰ و مالایُریٰ را، همه را به این قدرت خلق کرده، نقلی هم نیست. بابا، این قدرت اول ماخلق‌اللّه است، عیبش چه‌چیز است این‏طور باشد؟ حالا که گفتیم اول ماخلق‌اللّه، جلدی شریک خدا شد و کافر شدیم؟ خیر، هیچ کافر نشدیم، ایمان آوردیم به خدا، این مخلوقی است. پس قدرت بی‏نهایتی آفرید که هیچ‌عجزی در آن نبود، و به آن قدرت خلق کرد تمام اشیاء را، و خداست خالق وحده لاشریک له، هر کس هر کاری بکند به حول و قوه خدا می‏کند. حالا قدرت خود را آفریده، و او اول ماخلق‌اللّه بود و هیچ مخلوقی خلق نشده بود، او بود هیچ لوحی و قلمی، جنتی و ناری، آسمانی و زمینی نبود، بعد به واسطه او زمین‌ها را آفرید، او اول ماخلق‌اللّه بود.

برو از سنّی‏ها بپرس، می‏بینی سنّی‏ها وانمی‏زنند که محمدبن‌عبداللّه9 اول ماخلق‌اللّه است. پس اول ماخلق‌اللّه محمدبن‌عبداللّه است9، و به اتفاق شیعه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۴ *»

ائمه‌طاهرین هم از جنس پیغمبرند، اشهد انّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة. اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد کلّنا محمّد صلوات‌اللّه علیهم‌اجمعین از یک جنس هستند از یک نورند. پس تمام این چهارده نفس مقدس همه در اول ماخلق‌اللّه واقعند. حالا تمام خلق را خدا به واسطه ایشان خلق کرده عیبش چه‌چیز است؟ کرسی را به واسطه نجّار خلق کرده، حالا که به واسطه نجّار خلق کرده آیا هیچ نجّار شریک خداست؟ وکیل خداست؟ وزیر خداست؟ نه شریک خداست، نه وکیل خداست، نه وزیر خداست.

حالا همین‏جور که در کرسی می‏بینی و کرسی را مخلوق خدا می‏دانی و خدا را خالق نجّار و خالق کرسی می‏دانی؛ و همین‏طور در قرآن خبر داده از خود، گفته اللّه خلقکم و ما تعملون خدا خلق کرده شما را و عمل شما را. خدا آفتاب را خلق کرده نور آفتاب را خلق کرده، آتش را خلق کرده سوزانیدن آتش را هم خلق کرده. حالا که چنین شد آن خلق اوّلی را که خلق کرده چنان قدرتی به او داده که تمام آنچه زیر پای آن قدرت است همه را به آن قدرت ساخته. همین‌جوری که نجّار نجّاری می‏کند و کرسی می‏سازد، و اگر نجّار نجّاری نکند و کرسی نسازد کرسی ساخته نمی‏شود، همین‏جور واللّه اگر آن قدرت را اول حرکت ندهد، نه لوحی است، نه قلمی است، نه جنتی و نه ناری، نه دنیایی است و نه آخرتی. همه را او درست می‏کند و می‏گذارد، اما خالق نیست، خالق خداست وحده لاشریک له، خداست که این علم و این قدرت و کمال را به ایشان داده. پس خدا مجاناً این علم و این قدرت و کمال را به ایشان نداده، بلکه هر کس قابلیت دارد به او عطا می‏فرماید. پس پیغمبر قابل بود که او را قائم‌مقام خودش کند، علم خودش را در سینه او گذارد فاعلم انما انزل بعلم اللّه این قرآن علم الهی است که در سینه او گذارده شده.

ان‏شاءاللّه اگر یک‏خورده گوش بدهی و حرف‌های منّی‏ها به گوشت نرفته باشد می‏دانی لا رطب و لا یابس الّا فی کتاب مبین هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در قرآن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۵ *»

هست، هیچ تری، هیچ خشکی، هیچ غیبی، هیچ شهاده‏ای نیست مگر آنکه در قرآن است. حالا قرآن توی سینه پیغمبر هست یا نه؟ اگر کسی مسلمان است باید اعتقادش این باشد که قرآن در سینه پیغمبر است. پس هیچ تری و خشکی نیست که پیغمبر نداند. این را می‏خواهم بدانم، حالا دیگر این غیبی که پیغمبر9 نمی‏داند کدام است؟! قرآن را که خدا در سینه او گذارده و صریحاً فرموده بل هو آیات بیّنات فی صدور الذین اوتوا العلم این قرآن آیات بیّناتی است که در سینه آنهایی که علم به ایشان داده شده گذارده شده، و آن طایفه اوّلشان پیغمبر است9. پس پیغمبر می‏داند جمیع چیزها را، به جهت آنکه همه توی قرآن هست، و قرآن هم توی سینه او است.

و باز ان‏شاءاللّه بدانید که اسم اعظم در قرآن است، اسم‌های اعظم توی قرآن خیلی هست و همه را پیغمبر می‏داند، به جهتی که براش نازل کرده‏اند. یکی از اسم‌های اعظم را شیطان دزدید، و تا قیامت هر کاری می‏خواهد می‏کند. سببش هم همین است که این یک‌اسم را دزدیده، و می‏داند آنچه خیر و شر توی دنیا هست، همه را راه می‏برد، از همه خیرات منع می‏کند، به همه شرور وسوسه می‏کند و امر می‏کند، جمیع معصیت‌هایی که در ملک می‏شود به زور همان اسم اعظم است که می‏داند. اول علم خیر و شر را به این اسم اعظم می‏داند؛ و ببینید علم خیر و شر چقدر علم است! واللّه منّی‏ها هرگز برای پیغمبر خود این‏جور علم را قبول ندارند. و بدانید خرترین خرهای روزگار همین منّی‏های دنیاپرست بی‏دین هستند.

باری، این شیطان علمش به عدد خیراتی است که خدا خلق کرده، و به عدد شروری است که خدا خلق کرده. خیرات را می‏داند و منع می‏کند، و شرور را می‏داند و امر می‏کند. و این شیطان هم مثل خون در بدن‌ها جاری است، در شرق و غرب عالم در آنِ واحد این شیطان می‏رود. چطور شده شیطان که شخصی واحد است، یک جنّی بیشتر نیست، در حال واحد در شرق و غرب عالم حاضر است و وسوسه می‏کند و مردم را به معصیت می‏اندازد، و هی وسوسه می‏کند و مردم را از خیرات منع می‏کند، و تمام

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۶ *»

مردم در هرجای عالم که معصیت می‏کنند می‏گویند شیطان ما را فریب داد و لعنت به شیطان می‏کنند. و اینها همه به واسطه همان یک اسم‌اعظم است که دزدیده. حالا آن اسم‌اعظم‌هایی که خدا به پیغمبر داده که آنها را بخواند چه خواهد بود؟!

در حدیث است که حضرت‌صادق به راوی فرمودند در تفسیر آیه الذى عنده علم من الکتاب آیا علم کل کتاب بیشتر است یا علم بعض کتاب؟ عرض می‏کند علم کل کتاب. فرمودند آن کیست که خدا می‏فرماید و من عنده علم الکتاب؟ عرض می‏کند خدا و رسول داناترند، شما بهتر می‏دانید. می‏فرماید کل علم کتاب پیش ماست. تخت بلقیس را آصف از شش‌ماه راه در یک چشم‌برهم‌زدنی تندتر، پیش سلیمان آورد، به جهت آنکه بعضی از علم کتاب پیش او بود، و آن به جهت یک اسم‌اعظم بود که می‏دانست و خواند آصف، او هم از سلیمان یاد گرفته بود. می‏فرماید این علم آصف نسبت به علم کل کتاب چقدر است؟ عرض می‏کند خدا و رسول و ائمه بهتر می‏دانند. فرمودند به قدر یک قطره از دریای اخضر نسبت به آن دریا، آن دریا چقدر است آن قطره چقدر؟ خیلی آن قطره کم است! و استغفر اللّه من قِلّة التحدید. این یک سر سوزن اسم‌اعظمش چه اکسیری بود که تخت بلقیس را از شش‌ماه راه به یک چشم‌به‌هم‌زدن آورد. حالا این علم کتاب که کلّش پیش پیغمبر است چه خواهد بود؟ مگر می‏توانی فهمید که ایشان چقدر عالمند، چقدر قادرند! خدا می‏داند، و خودشان می‏دانند.

پس علم ایشان علم خداست، از این جهت قائم‌مقام خدا شدند، قدرتشان قدرت خدا شد، از این جهت ایمان به ایشان ایمان به خدا شد، کفر به ایشان کفر به خدا شد، شرک به ایشان شرک به خدا شد، هرنسبتی که تو به ایشان می‏دهی نسبت به خداست.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۷ *»

مجلس نهـم (يکشنبه / 10 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم مکرّر که چون خداوند عالم حکیم بود و بازیگر و لغوکار نبود خلق را برای یک کاری و یک فایده‏ای آفریده، خلق را بی‏فایده و بی‏حاصل خلق نکرده. و آن فایده را خودش بهتر می‏دانست، کسان دیگر البته معلوم است مطّلع نیستند. و آن فایده این بود که خلق بشناسند او را و بپرستند و عبادت کنند او را، از این جهت خود را برای خلق بیان کرد و تعریف کرد از برای خلق و فرمود اللّه نور السمٰوات و الارض خدا نور آسمان و زمین است.

یک‏خورده دلم می‏خواست فکر کنید و عبرت بگیرید، در این آیه از اسرار عجیب و غریب خدا گذاشته، مطلب اصلش را در این آیه گذارده. هرجا خدا تعریف از خودش می‏خواهد بکند بنا نیست که جوشن‌کبیر بخواند یااللّه یارحمن یارحیم یاکریم تا آخر. دیگر اللّه نور السمٰوات و الارض، این چه‌جور تعریف خداست؟ و مردم غافلند،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۸ *»

همه تعریف این است، و آن‌های دیگر مغز ندارد. وقتی که شناختی که خدا نور آسمان و زمین است، ببین خودش از برای خودش ظاهر است و ظاهرکننده آسمان و زمین است. نور معنیش همچو جور چیز است، نور آن است که خودش ظاهر باشد و ظاهرکننده غیر هم باشد.

حالا ملتفت باش، خدا نور است یعنی خودش برای خودش ظاهر است و ظاهرکننده آسمان و زمین است، مثل خالق. این تمام توحید نشد. و طور و طرز این خدا یا طور و طرز این نور ــ و هیچ فرقی نیست میان این نور و خدا مگر اینکه خدا اصل است و این نور او است ــ طور و طرز این خدا و صفت نور خدا و صفت خدا این است که مانند چراغدانی باشد که در توی آن چراغی باشد که بر روی آن شیشه‌ای باشد که آن شیشه مانند ستاره درخشانی باشد، و آن جمله در خانه‏های بسیار رفیع باید باشد.

فکر کنید ببینید اینها دروغ است؟ حکایتی است، قصه‏ای است خدا خواسته بگوید؟ کجای دنیا چراغی خلق کرده به این‏طور که توی چراغدانی توی شیشه‏ای در خانه بسیار بلندی ساخته باشند که اینها در آن خانه باشد؟ توی دنیا که همچو خانه‏ای نیست. ملتفت باشید ان‏شاءاللّه. این چراغدان و این شیشه و این چراغ تمامش در خانه‏های بسیار بلند گذارده شده، فی بیوت اذن اللّه ان‏ترفع از در و دیوارش همه ذکر خدا بلند است، هیچ ذکری غیر ذکر خدا در آن خانه‏ها نمی‏شود. و این خانه‏ها از خشت و گل نیست و از آجر و سنگ نیست، این خانه‏ها رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه.

حالا دیگر فکر کنید و بدانید که اگر شما نشناخته‏اید رجالی را که آن جوشن‏کبیر را برایشان بخوانید، بدانید خدا را نشناخته‏اید. اگر مردانی چند را سراغ داری که این جوشن‌کبیر را برای آنها می‏توانی بخوانی خدای خود را شناخته‏ای، و حالا که می‏گویی خدا عالم است قادر است رحیم است غفور است، می‏فهمی و می‏گویی، و اگر نشناخته‏ای همین حرفی می‏زنی. حرف را همه‌کس یاد می‏گیرد، طوطی هم یاد می‏گیرد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۴۹ *»

و می‏گوید. به جهتی که آن روزی که بچه بودیم تعلیم ما کردند اصول دین پنج‌تا است: اول توحید دوّم عدل سوّم نبوت چهارم امامت پنجم معاد. آن روز که بچه بودیم نمی‏فهمیدیم، فکر کن ببین الآن هم مثل همان‌روزی است که بچه بودیم، هیچ معرفت زیاد نشد، هیچ نمی‏دانی خدا کیست.

فکر کن ان‏شاءاللّه، اگر پدرم و مادرم می‏توانستند خدا را بشناسند به من هم شناسانیده بودند، فکر کنید که اگر مردم می‏توانستند خدا را بشناسند بدون وساطت محمد و آل‌محمد سلام‌الله‌علیهم، و آن‌وقت خدا بخصوص ایشان را واسطه قرار دهد و بگوید که خلفای من باشند، لغو و بی‏حاصل بود. و خلق بی‏حاصل خدای حکیم نمی‏کند. خلق اگر خودشان می‏توانستند پیش خدا بروند و بشناسندش و عرض حاجات خود را بکنند رسولی نمی‏خواستند، می‏نشستیم و فکر می‏کردیم که این زمین و آسمان را یک‌ کسی خلق کرده، قادر هم بوده، عالم هم بوده، حرفی هم که می‏خواستیم به او بزنیم همین‏طور که حالا توی هوا می‏زنیم آن‌وقت هم می‏زدیم، مثل حالا.

فکر کنید که اگر خلق می‏توانستند خودشان خدا را بشناسند بدون آنکه محمد و آل‌محمد را بشناسند، بدون آنکه سایر پیغمبران را بشناسند؛ و معلوم است که سایر پیغمبران هم از آدم گرفته تا خاتم خدا را شناخته‏اند به واسطه محمد و آل‌محمد صلوات‌الله‌علیهم، ایشانند اول ماخلق‌اللّه، و هرچه به هر که رسیده به واسطه ایشان می‏رسد. در جاهای روشن فکر کن که در جای مشکل، خودش آسان می‏شود. فکر کن ببین اگر پیغمبری نمی‏آمد و به تو نمی‏گفت مال مردم حرام است، آیا تو به چشیدن می‏فهمیدی که این شکر که مال مردم است حرام است و شکری که مال خودت هست حلال است؟ حلال و حرام به شیرینی و ترشی نیست که من بتوانم تمیز بدهم، از رنگش هم که نمی‏توانم تمیز بدهم، از بوش هم که نمی‏توانم تمیز بدهم، از وزنش هم که نمی‏توانم تمیز بدهم، خودم نمی‏توانم بفهمم چه‌چیز حلال است چه‌چیز حرام

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۰ *»

است. حالا فکر کن ببین اگر خدا خودش را تعریف نکند از برای خلق آن‌جوری که باید تعریف کند، خلق هیچ نمی‏شناسند. آن راهی که خود را در آن راه نموده، آن رخساره‏ای که جلوه کرده به آن، محمد و آل‌محمدند صلوات‌الله علیهم‌اجمعین. این است که فرمودند بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه.

خیلی از مردم هستند که وقتی این حدیث را می‏شنوند زور می‏زنند که ضایعش کنند حالا می‏گویند هیچ معنیش آن نیست که شما می‏گویید، معنیش این است که آمدیم از برای شما جوشن‏کبیر را آوردیم شما یاد گرفتید، اگر یاد نگرفته بودید خدا را نمی‏شناختید، پس بنا عرف اللّه. هیچ معنی این حدیث نیست که به واسطه ما خدا شناخته شد، بنا عرف اللّه یعنی ما آمدیم یاد شما دادیم حدیث‌ها را.

معنی حدیث را می‏خواهی بیابی ان‏شاءاللّه از پِیَش برو و فکر کن درش، در اینجا می‏فرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کلّ مکان. می‏خواهی معرفت را بیابی ببین در آن دعای رجب چه می‏فرماید. چنان‌که خدا گفته من آیات خودم را در آسمان و زمین و در آفاق و انفس ظاهر کردم تا آنکه آن آیات را که دیدند یقین کردند به خدایی خدا. می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق یعنی تبیّن شد، یعنی خیلی ظاهر شد امر که خدایی به جز خدا نیست. حالا این آیات که در آسمان و در آفاق و در انفس است، آیا دست مردم هست یا نه؟ آیا مردم راه می‏برند آنها را یا نه؟ خوب، مگر تا کسی نگاه به آسمان کرد حالا یقین می‏کند که خدایی هست؟ تا نگاه به زمین کرد آیا یقین می‏کند که خدایی هست؟ مگر دهری‌ها چشم ندارند ببینند زمین و آسمان را که می‏گویند خدایی نیست؟ پس این آیات یک‏ جور آیاتی است که هر کس هر کدام را دید خدا را می‏شناسد.

نمونه این آیات را عرض کردم. آیه در زبان عربی است، وقتی فارسی می‏کنی آیه یعنی نمونه. هر متاعی را که می‏نمایی، آن نمونه از جنس همان خواهد بود. می‏خواهی برنج بفروشی، از خروارش یک مشتی نشان می‏دهی که نمونه آن خروار این مشت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۱ *»

است، این کلّ انبار نیست این نمونه است. پس آیه در زبان عربی نمونه است. نمونه آن است که بنمایاند باقی را، و از جنس آن مابقی باید باشد. دیگر جو نشان بدهم مابقی گندم باشد، این نمونه نیست، نمونه غلط است، دروغ است، این آیه او نیست. این آیت را در وجود خودت عرض کنم که فکر کنی تا آنهایی که مقدّر شده برسند، برسند که نمونه این‏جور است. نمونه تو، علامت تو، افعال تو و آثار تو است. پس اگر خودت آثاری نداشتی، اگر علامتی نداشتی، اگر گاهی نمی‏ایستادی، گاهی نمی‏نشستی، گاهی نمی‏جنبیدی، گاهی ساکن نمی‏شدی، گاهی بیرون نمی‏رفتی، گاهی توی خانه نمی‏ماندی؛ اگر چنین آثار برای تو نبود، تو هیچ نبودی.

فکر کن که خیلی چیزها به دستت می‏آید. من می‏دانم که چه چیزها می‏گویم و چه نتیجه‏ها دارد، تو نمی‏فهمی. پس فکر کن که هرچه را خدا خواسته و ساخته یک اثری براش قرار داده، این ایستادن اثر تو است تو می‏ایستی، راه‌رفتن کار تو است تو راه می‏روی، نشستن کار تو است، ایستادن کار تو است، جنبیدن کار تو است، ساکن‌شدن کار تو است، این آیه است که خدا در نفس تو قرار داده، و اگر خودت را شناختی خدای خود را شناختی. پس ذات تو یکی است یقیناً، و آن یک ‌نفر معامله می‏کند با جمیع معامله‏کنندگان. و به این یک شخص نسیه می‏دهند، و سَرِ موعد ریش همان یک ‌نفر را می‏گیرند و از او می‏خواهند. خدا هم همین‌کار را می‏کند، در دنیا کار می‏کنی، در آخرت جزا یا سزا می‏دهد. فکر کن ببین پول به یکی قرض می‏دهی، ــ از همین راه اگر فکر کنی ان‏شاءاللّه به خیلی مطالب بلند می‏رسی، لکن حالا نمی‏دانی چه عرض می‏کنم ــ ببین تو به شخصی که قرض می‏دهی که یک ‌سال دیگر پول تو را بدهد، به ایستاده قرض می‏دهی یا به نشسته. وقتی هم می‏روی بدهی، به ایستاده می‏دهی یا به نشسته. اگر به ایستاده دادی، حالا نشسته باشد بگوید تو به ایستاده پول دادی به من که ندادی، چرا از من می‏خواهی؟ و اگر تو به نشسته داده‏ای، وقتی می‏روی مطالبه کنی برمی‏خیزد می‏ایستد می‏گوید تو به نشسته داده‏ای چرا از من مطالبه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۲ *»

می‏کنی؟ حتی آنکه اگر در حال دوّم نشسته هم باشد، می‏گوید نشستهݘ آن‌روزی غیر نشستهݘ امروزی است. خودت هم فکر کن می‏بینی غیر آن نشسته است. به شرطی که دل بدهی چرت نزنی. فکر کن ببین بدن انسانی بدنی است که اگر غذا به آن ندهی خورده خورده تمام می‏شود، این بدن محتاج است که هی تازه به تازه غذا بریزی توش، و هی بدل مایتحلّل به قول ملّاها به او برسانی. این بعینه مثل حوضی است که دو سوراخ دارد، از یک سوراخ آب بیرون می‏رود، از یک سوراخ به جاش می‏آید، اگر بیشتر بیرون می‏رود و کمتر به جاش می‌آید آب حوض پایین می‏رود، و اگر کمتر بیرون می‏رود و بیشتر به جاش می‏آید همیشه آب از حوض زیاد می‏آید، و اگر همان‏قدر که بیرون می‏رود همان‏قدر می‏آید حوض بر یک قرار است.

بعینه این بدن انسان مثل حوض می‏ماند، وقتی غذا می‏خوری اگر غذا بیشتر تحلیل رفت و کمتر غذا خوردی آدم لاغر می‏شود، و اگر هیچ نخوردی و هی تحلیل رفت آدم می‏میرد، حوض دیگر حوض نیست، حوضی که آب ندارد گل و خشت است. پس این بدن جوری است که دائماً باید یک‌ چیزی از خارج بیاید داخل این بدن بشود، و دائماً از بول و غایط و عرق و چرک و آب چشم و بینی و مو و هرچیزی بیرون برود. و این زیادتی‏هایی که در بدن هست همان غذاها است که بیرون می‏رود، از همان سوراخ‌ها که مو بیرون می‏آید، چرک‌ها بیرون می‏آید، ناخن بیرون می‏آید؛ اگر غذا به جای اینها آمد بدن بر حال خود می‏ماند، اگر نیامد لاغر می‏شود تا تمام می‏شود. پس این بدنی که پارسال داشتی از غذاهای پارسالی است، غذاهای پارسالی را خورده بود و بدن پارسال بود، بدنی که امسال داری از غذاهای امسال است که خورده‏ای. بدن پارسالی قدریش بول شد، قدریش غایط شد، قدری چرک شد، اگر غذا دوباره جای او آمد نهایت مثل او است جفت او است، اگر نیامد این بدن تمام می‏شود.

حالا ببینید که شما قرض می‏دهید به آن ایستاده و به نشسته قرض نداده‏اید، چرا که او فانی شد و امسال کسی دیگر پیدا شده بل هم فی لبس من خلق جدید آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۳ *»

گوشت‌ها تازه پیدا شد، پس آن‌کسی را که پارسال به او قرض دادی فانی شد امسال یک‌ کسی دیگر است مثل او. اگر حاشا کند که من آن نیستم می‏تواند بگوید، لکن مردم نمی‏شنوند از او. پس همان پارسال هم به ایستاده و نشسته قرض نمی‏دادی، به آن‌کسی قرض می‏دادی که نه ایستاده بود و نه نشسته، اتفاق همراه آن شخص بود این نشسته و ایستاده. در آن‌وقت اگر اتفاق عبائی دوش گرفته بود، تو به عبا قرض ندادی به آن شخص داده بودی، حالا هم به ایستاده و نشسته قرض نداده‏ای به آن شخص داده‏ای. پس این ایستادگی و این نشستگی فانی می‏شود و زایل می‏شود، و آنها می‏میرند در واقع، لکن تو نمی‏میری. به اینکه قائم مرد مثلاً، تو نرفتی از دنیا. این ایستاده که نمی‏نمایاند مگر تو را، چنان‌که این نشسته نمی‏نمایاند مگر تو را، تو اینها نیستی، چرا که اینها که بسیارند، ایستاده یک، نشسته دو، رکوع‌کننده سه، سجودکننده چهار، متحرک، ساکن، متکلم، ساکت همه متعددند. پس این ظهورات تو آیات تو هستند، این آیات زائله، باقی نیستند همیشه فانی می‏شوند. اینها متغیرات هم هستند، گاهی نیستند گاهی هستند، گاهی پیدا می‏شوند گاهی فانی می‏شوند، پس اینها متغیرند، اینها زایلند، اینها فانیند، اینها حادثند، اما ذات تو متعدد نیست، ذات تو یکی است، زایل نیست، فانی نیست، متغیر نیست. اینها چه‌کاره‏اند؟ اینها آیاتش هستند، اینها نمونه‏اش هستند. تو ببین در حالتی که ایستاده‏ای هر کس ایستاده را می‏بیند تو را می‏بیند، وقتی می‏نشینی باز هر که نشسته را می‏بیند تو را می‏بیند، ایستاده هیچ نیست مگر ظهور تو مگر آیت تو، همچنین نشسته.

پس هیچ فرقی میان تو و میان آیت تو نیست، هیچ فرقی میان تو و میان این ایستاده تو نیست، تو چشم داری این ایستاده چشم دارد، تو گوش داری این ایستاده گوش دارد، همان گوش تو گوش ایستاده است. پس این ایستاده می‏تواند بگوید، می‏ایستد و می‏گوید من اراد ان‏ینظر الی صاحبی نظر کند به من، همان‏طوری که قائم می‏ایستد و می‏گوید من اراد ان‏ینظر الی آدم و شیث انا آدم و شیث هر کس مرا ببیند آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۴ *»

صاحب مرا دیده. ایستادگی را بر هم می‏زنی و می‏نشینی، ایستاده می‏رود پس آن فانی می‏شود. من که ایستاده بودم و فانی شدم، آن باقی، به فنای من فانی نمی‏شود باقی است، و فرقی که میان من و او است همین است که او باقی است من فانی، اما من اسم اویم نماینده اویم. پس ایستاده اسم آن باقی است، اما خودش لازم نیست باقی باشد. این اسم آن باقی است صفت آن باقی است حکایت می‏کند آن باقی را، می‏گوید چشم او را می‏خواهی ببینی بیا چشم مرا ببین، اگر گوش او را می‏خواهی ببینی بیا گوش مرا ببین، قد او را می‏خواهی ببینی بیا قد مرا ببین، خُلق او را می‏خواهی ببینی بیا خُلق مرا ببین، کمال او را می‏خواهی ببینی بیا کمال مرا ببین.

و حکایت تازه‏ای نشده، هرچه از دنیا تو می‏شناسی همین‏جور می‏شناسی. و واللّه خدا هم غیر از این‏جور معامله با شما نکرده و نمی‏کند. ببین زید را اگر گفتی من می‏شناسم همین‏جور می‌شناسی، وقتی رفتی بشناسیش یا نشسته بود یا ایستاده، نه نشسته زید بود نه ایستاده، اینها فانی می‏شود، اینها همه ظهور زید است و هیچ از خود ندارد مگر از زید باقی، و آن ظهورات فانیه نیست مگر آنکه او اصل است اینها فروع او. دیگر در تمام چیزها اینها مثل اویند. ببین ایستاده آیا مثل زید نیست؟ عجب مثلی است که خود زید است، اما زید نیست، چرا که آن زایل می‏شود و زید زایل نمی‏شود. و اگر بگویی مثل زید است پُری باکی ندارد، و این حرف‌ها را خدا زده، نهایت مَثل گفته مِثل نگفته، گفته للّه المثل الاعلی برای خدا مثل‌ها است، مثل‌های خدا حججش هستند. پس امثال علیا دارد خدا، اینها مثل‌های بلند خدا هستند. و این مثل‌ها را مثل می‏گویند به جهت آنکه حکایت می‏کنند از صاحب مثل، می‏گوید قدرت او را می‏خواهی ببینی بیا این قدرت او است، اگر علم او را می‏خواهی ببینی بیا این علم او است، در وجود ما ببین وهکذا.

باری، منظور این است که جمیع آن چیزهایی که خداوند عالم از تمام خلق خواسته، بدون استثناء آن را در عرصه خلق ظاهر کرده. پس علمی که خدا خواسته که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۵ *»

تو ایمان بیاری که خدا عالم است، آن علم را اگر ظاهر نمی‏کرد تو چه می‏دانستی او عالم است. قدرتی که خواسته ایمان بیاری که او قادر است، آن قدرت را اگر ظاهر نمی‏کرد تو چه می‏دانستی قادر است. هرچه را از تو خواسته، بدان در عالم خلق ظاهر کرده. و آنهایی که خواسته در امثال علیای خود گذارده، و امثال علیای او همین رجالی هستند که در آخر آیه فرمایش می‏کند. خودشان هم همین‌جورها گفته‏اند که ماییم اسم‌های حسنای خدا. و حضرت‌صادق صلوات‌الله‌علیه فرمایش می‏کند که آیا در قرآن خوانده‏ای که می‏فرماید للّه الاسماء الحسنی؟ راوی عرض می‏کند بلی. می‏فرماید نحن واللّه الاسماء الحسنی التی امر اللّه ان‏تدعوه بها.

فکر کن ببین تو اگر با شخصی بخواهی معامله کنی که آن شخص نه ایستاده باشد و نه نشسته باشد نه خواب و نه بیدار باشد، آیا ممکن است همچو شخصی را بتوانی پیدا کنی؟ محال است همچو چیزی. یک‏خورده چشمت را بمال ببین چه عرض می‏کنم. اگر کسی هست موجود، لامحاله یا نشسته است یا ایستاده. اگر نیست که نیست، به جهت اینکه هرچه را خدا خلق کرده آثار دارد علامات دارد نمونه دارد. هرچیزی به آیت شناخته می‏شود. اگر نشسته و برخاسته و امثال اینها نباشند، اصلش تو نیستی به هیچ وجه من الوجوه. عبرت بگیرید بلکه ان‏شاءاللّه توی راه بیفتید. آن خدایی که ندارد پیغمبری، بدان خدا نیست، هیچ نیست، هوایی است توی سر، هر کس که خیال کرده بتی است که تراشیده توی کلّه خودش گذارده و خیال خودش را می‏پرستد.

پس هرچیزی که تو در عالم می‏شناسی او را به آیت او می‏شناسی. پس هرشخصی را که شناختی یا ایستاده بود یا نشسته بود، یا می‏جنبید یا ساکن بود. یک شخصی را پیدا کن که نه بجنبد و نه نجنبد! همچو چیزی را خدا خلق نکرده، این‌همه چیزی که هست یا می‏جنبد یا ساکن است. حرکت ذات او نیست کار او است، سکون او ذات او نیست کار او است، کارش دوتا است اما خودش یکی است.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۶ *»

پس می‏شود شخص یک شخص باشد اما کارهاش متعدد باشد، می‏شود هم که یک شخص باشد و برای او یک کار باشد. کارها اسمشان صفات است برای صاحب خودش، اسماء آن، امثال علیا است، خبرها است برای آن مبتدا، اسم‌ها است برای او. اسم چه‌چیز است؟ الاسم ما انبأ عن المسمّیٰ چنان‏که تو زید را که ایستاده ببینی می‏گویی زید را دیدم، اگر نشسته ببینی می‏گویی زید را دیدم، هیچ فرقی میان ایستاده و زید نیست، در حسن در جمال در کمال هیچ فرقی با زید ندارد، یک فرقی هست که این ایستاده از خودش هیچ نیست و به زید هست، اگر زید ایستاده این ایستاده بود و هست، و اگر زید نایستاده ایستاده از خود هیچ نیست و ندارد، پس این ایستاده از خود هیچ ندارد و هرچه دارد زید به او داده.

ملتفت باشید چه عرض می‏کنم، پس این ایستاده خودش از خودش هیچ ندارد و هرچه هست زید است، این زید است که ایستاده، از این جهت است که می‏نمایاند زید را، این آیت زید است، و تو این ایستاده را که می‏بینی ذی‏الآیه را می‏شناسی. پس زید آن شخص باقی است و این([2]) فانی است. آیت تا هست خبر می‏دهد از ذی‏الآیه، حکایت می‏کند از او، یا بگو راوی است از جانب او، یا بگو این ایستاده به جای او ایستاده. فکر کن توی همین مثل تا آنجا را خودت بفهمی. این ایستاده به جای کی ایستاده؟ معلوم است به جای صاحبش ایستاده، و خود صاحبش ایستاده، هیچ‌کس نیست مگر آن شخص ایستاده که ایستاده. پس اقامه مقامه.

حالا ان‏شاءاللّه فکر کن ببین تمام معاملات دنیایی از همین‏جور است. ببین تو اگر یک سنگی را باید بروی بشناسی، این لامحاله یا می‏جنبد یا ساکن است، شناختن این سنگ طوری است که اگر بخواهی بشناسیش می‏بینی یا ساکن است یا می‏جنبد، آن‌وقت می‏شناسیش، پس تو اگر سنگی را هم بخواهی ادراک کنی به آیتش

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۷ *»

باید ادراک کنی، بی‏آیت محال است ادراک شود. خدا هم اگر آیتش را ظاهر نمی‏کرد در خلق، هیچ خلق او را نمی‏شناختند. خدایی که آیتش را ظاهر نکند خدا نیست، ولش کن برو، خدا آن خدایی است که می‏گوید انی جاعل فی الارض خلیفة من آن کسی هستم که رسول می‏فرستم، خلیفه قرار می‏دهم. پس جوشن کبیر را که مثلاً از برای او بخوانی او را نمی‏شناسی. این‏جور صفات را که برای زید می‏خوانی، پس می‏گویی زید حیوانی است ناطق، اگر به کسی گفتی زید کسی است که حیات دارد و حرف می‏زند، حالا آیا می‏شناسد زید را؟ یا بگویی این زید راه هم می‏رود، این زید چشم هم دارد، آیا به اینها می‏شناسد زید را؟

ان‏شاءاللّه ملتفت باشید بابصیرت باشید، یک‏خورده دل خود را خبر کنید، و آن را منزل ملائکه قرار دهید نه خانه شیطان. ببین بخواهی شخصی را بشخصه بشناسی می‏گویی اسمش زید است، زید کیست؟ آن زید حیات دارد و حرف هم می‏زند، حیوان ناطق است، راه هم می‏رود، چشم هم دارد، گوش هم دارد، حالا اینها را که گفتند آیا تو زید را می‏شناسی؟ نه نمی‏شناسی، واللّه هزار از این وصف‌ها برای زید بکنند تو زید را نمی‏شناسی. حالا خواندن جوشن‌کبیر از این قبیل است، اللّه الخالق البارئ المصوّر العلیم الحکیم الخبیر القادر القاهر حالا اینها را که گفتی چطور شد؟ خدا را شناختی؟ نه. زید را اگر کسی بخواهد به تو بشناساند چه می‏کند؟ می‏آید بیرون می‏ایستد می‏گوید این زید. می‏آید بیرون می‏نشیند می‏گوید این زید. دیگر همین‏طور گفتن که زید حیات دارد، همین‏طور گفتن که زید حرف می‏زند و چشم دارد و گوش دارد، اینها مابه‏الاشتراک است، مابه‏الاشتراک بسیارند، به اینها ما نمی‏شناسیم زید را.

پس زید هروقت خودش را بخواهد به تو بشناساند یا در حال ایستادگی است یا در حال نشستگی است، ذات او نه ایستاده است نه نشسته است. یک‏خورده فکر کن، چرا این ایستاده زید نیست؟ چرا آن نشسته زید نیست؟ به جهت آنکه این نشسته غیر از این ایستاده است، اگر زید نشسته بود غیر از ایستاده بود چرا که ایستاده

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۸ *»

غیر از نشسته است، زید اگر ایستاده بود غیر از نشسته بود چرا که نشسته غیر از ایستاده است، زید هم ایستاده است هم نشسته است. خوب، حالا که هم ایستاده است هم نشسته است، زید دوتا است؟ نه، زید یکی است. خودت فکر کن ببین زید دو حصه نشده که نصفش ایستاده باشد نصفش نشسته، بلکه تمامش ایستاده چنان‌که تمامش نشسته، پس زید دوتا نشد اما دو اسم دارد، ده اسم دارد، اسم‌ها متعددند اما زید یکی است. پس زید بسیار نشد، زید یکی است اما اسم‌های بسیار دارد، تو هر یک از اسم‌هاش را صدا بزنی او را صدا زده‏ای، اگر گفتی ای ایستاده، زید جواب می‏دهد. اگر گفتی ای نشسته، زید جواب می‏دهد. اگر گفتی ای متکلم، زید جواب می‏دهد. گفتی ای متحرک، زید جواب می‏دهد. ای ساکن، زید جواب می‏دهد. از هریک از این اسم‌ها که دعوت کنی او را او اجابت می‏کند تو را.

یک‏خورده دل خودت را خبر کن و بدان لفظ تنها دردی دوا نمی‏کند، تو هزار مرتبه بگویی حلوا حلوا دهنت شیرین نمی‏شود، هزار مرتبه بگویی آب آب، آیا هیچ رفع تشنگی می‏شود؟ نه. پس اسم آن است که رفع تشنگی کند. حالا دیگر بدانید که اینهایی که اسم اعظم راه می‏برند، این‏جور اسم‌ها را راه می‏برند نه آن هیاهوها که می‏گویند یااللّه یااللّه یااللّه را بلند بگو. هرچه بلند بگوید، توی توپ هم بگوید که هیچ مغز ندارد، لفظ است و بالا نمی‏رود و به خدا نمی‏رسد، این پایین هم هست به خدا نمی‏رسد. می‏خواهی به خدا برسد همان‏جور کارهایی که خودت می‏کنی تعلیمت کرده‏اند با او بکن تا برسد. ببین تو زید را که می‏خواهی صدا بزنی هزار بگویی ای حیوان، ای ناطق، ای سمیع، ای بصیر، ای متحرک، ای ساکن، ببین هیچ جواب می‏دهد زید؟ نه، جواب نمی‏دهد. زید ببین کجا ایستاده، همان‏جا که ایستاده برو پیشش و حرف بزن با او، بگو ای ایستاده ببین چطور جواب می‏دهد، به جهتی که این اسم را که می‏خوانی معنی دارد، آن اسم‌ها که معنی ندارد هرچه بخوانی جواب نمی‏دهد، اسم‌های بی‏معنی همین زحمت گفتنش به تو خواهد رسید.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۵۹ *»

پس خیال نکنی که هر که محمد و آل‌محمد را نشناسد و سرهم ذکر کند، این خدا را شناخته یا ذکر خدا کرده، حاشا. این منّی‏ها که هستند خیلی ذکر می‏کنند، دائم لب‌های آنها می‏جنبد. دیگر حالا ریش مرا نگیری که ناصبی‏های همدان را گفتی، آن‌طرف مکه آنجاها نواصب بسیارند، همدان ناصبی ندارد، آنجاها ناصبی بسیارند که سبیل‌هاشان را از بیخ می‏چینند، دائم هم ذکر می‏کنند و لب‌هاشان دائم می‏جنبد، نماز زیاد می‏کنند روزه زیاد می‏گیرند، سرهم یااللّه یااللّه می‏گویند، خیلی زحمت به خودشان می‏دهند، لکن واللّه به جز حسرت هیچ براشان باقی نمی‏ماند. حالت آنها را بدان مثل حالت کسی است که مغرور شده باشد به حاء و لام و واو، و سرهم می‏گوید حلوا حلوا! خیال می‏کند این خر، که حالا این حاء و لام و واو را گفتن دهن را شیرین می‏کند، هی می‏نشیند و هی کف می‏کند و هی حلوا حلوا حلوا می‏گوید. بابا، حلوا حلوا دهن را شیرین نمی‏کند. و چه‌بسیار کسانی که حلوا را می‏شناسند و برمی‏دارند حلوا را می‏خورند، و تا خورد دهنش شیرین می‏شود، اسم اعظم را خواند و حاجتش برآورده شد دهنش شیرین شد.

اسم‌های خدا بدانید ائمه‌طاهرینند صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین. هروقت می‏خوانی خدا را، به این اسم‌ها بخوان، بگو  یامحمد یاعلی یاحسن یاحسین، به هریک از این اسم‌ها بخوانی جوابت را می‏دهند حکماً، به شرطی که آن هم باز همین حاء و سین و نون مثلاً نباشد، معنی داشته باشد. اسم‌های ظاهری حاء و لام و واو است، این گفتن حلوا حلوا هیچ حاصلی ندارد مگر حسرت در روز قیامت. اگر حلوا می‏خواهی حلوا پیدا کن، پیدا که کردی هیچ ضرور نیست که بگویی دهن مرا شیرین کن، همین بردار روی زبانت بگذار ببین چطور حاجتت برآمده بی‏آنکه چیزی گفته باشی.

حالا ایشانند واللّه اسماء حسنای خدا، هر کس ایشان را خواند خدا را خواند، هر کس ایشان را شناخت خدای خود را شناخت من اراد اللّه بدأ بکم هر کس اراده خدا کرد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۰ *»

ابتدا به شما کرد. پس آدم اراده خدا کرد رو به ایشان رفت، ابراهیم اراده خدا کرد رو به ایشان رفت، جمیع انبیائی که آمدند جمیع آنهایی که واقعاً ایمان آورده بودند به آنها، می‏سپردند به آنها که ما از جانب محمد و آل‌محمد آمده‏ایم در میان شما. پس ایشانند آن آیات خدا که در آفاق و انفس، خدا نموده. خیال مکن حالا مرده‏اند، خیر، زنده هستند، خدا که می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم این را که خدا می‏گوید خدا یقین راست گفته و البته نموده. حالا گیرم ایشان هم نیستند، پس کیست؟ ابابکر است؟ عمر است؟ کیست؟ ابن‏عباس است؟ اگر  یک‌ کسی بايد باشد لامحاله یک ‌کسی هست که مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة تا آخرش رجالٌ لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه این رجال کیست؟ رجال را که خدا گفته در میان باید باشد، دروغ هم که نگفته؛ رجالی هستند که ذکری ندارند فکری ندارند مگر برای خدا. این رجال کیست؟ ابابکر است؟ عمر است؟ فرعون است؟ هامان است؟ که به جز ذکر خدا از ایشان سرنمی‏زند؟ کیست به جز محمد و آل‏محمد صلوات‌الله علیهم‌اجمعین؟

خدا این آیه را نازل کرد مردم شنیدند، آنها که الحمدللّه معنیش را نفهمیدند، اینها هم خودشان پوشانیدند، و چنان پوشانیدند که مخالفین الحمدللّه این ادعا را به طور غصب هم نمی‏توانند بکنند عقلشان نمی‏رسد، و اگر عقلشان رسیده بود خدا می‏داند که این آیه را برداشته بودند از قرآن، چنان‌که آنهایی را که فهمیدند دزدیدند، لکن نفهمیدند چه گفته خدا. و خدا عمداً همچو کرده که نفهمند تا بماند تا حالا و برای تو بیاید این سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم. پس نه خیال کنی ایشان حالا مرده‏اند، ایشان زنده‏اند لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون گمان نکنی کسانی که در راه خدا کشته شده‏اند، البته گمان نکنی که آنها مرده‏اند، اینها احیائند زنده‏اند عند ربهم یرزقون در پیش خدا روزی می‏خورند، پس زنده‏اند و در آفاق و در انفس هستند. و بدان هیچ فرق میانه ایشان و خدا نیست الّا انهم عبادک و خلقک هیچ فرقی نیست مگر اینکه اینها به خدا بسته‏اند و خدا به کسی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۱ *»

بسته نیست، خدا اصل است آنها صفات او هستند اسماء او هستند، اینها نمونه خدا هستند. پس لا فرق بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک چنان‌که در دعای رجب است. این دعا هم از توقیعات حضرت حجت است. پس هیچ فرقی میان این آیات و میان خدا نیست، یعنی جمیع آن کارهایی که با خدا داری تو، دست اینها است الّا اینکه ایشان بنده خدایند و او خدا. همین فرق بس که اینها مخلوقند برای خدا. پس علمشان علم خداست، قدرتشان قدرت خداست، تمام علم خدا ایشانند، علم خدا غیر خداست ایشانند علم خدا، قدرت خدا ایشانند.

تو در خودت فکر کن، تو خودت غیر از کار خودت هستی، خدا هم غیر از کار خودش است. پس خدا غیر از صفات خودش است و با قدرت خودش خلق کرد تمام موجودات را، اما قدرت را به قدرتی دیگر نباید خلق کرد. ببینید مثل این است که تو قوه خودت را با قوتی دیگر نباید بکنی. تو با نیت همه کار را می‏کنی، دیگر نیت را با نیت دیگر نباید بکنی، احتیاج نداری، همین‏جور کرده خدا. پس قدرت خدا غیر از ذات خداست. حالا خدا بی‏نهایت قدرت دارد، آن قدرتش بدان که محمد و آل‌محمد است صلوات‌الله‌علیهم. واجب ‌است که تو اقرار کنی که محمد و آل‌محمد قدرت خدایند. شخص اگر مسلمان است که نباید از سنّی‏ها پست‏تر باشد، سنّی‏ها که وانمی‏زنند، مگر منّی‏ها که قبول ندارند. سنّی‏ها قبول دارند که اول ماخلق‌اللّه محمد‌بن‌عبداللّه است9. حالا که اول ماخلق‌اللّه قدرت است، ایشانند اول ماخلق‌اللّه. پس بگو اول ماخلق‌اللّه علم خداست، ایشانند علم خدا.

می‏خواهی تفصیلش را بدانی بردار دعای سحر را بخوان اللّهم انّی اسألک من بهائک بأبهاه اللّهم انی اسألک من جمالک بأجمله جمال خدا و جلال خدا هم غیر خدایند. پس بهاء یک کمالی است که از ایشان اظهار می‏شود، جمال یک کمالی است که خدا از ایشان اظهار می‏کند، عظمت یک کمالی است که خدا از ایشان اظهار می‏کند. پس اگر تو بشناسی ایشان را و بخوانی خدا را به ایشان، نمی‏شود دعایت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۲ *»

مستجاب نشود حکماً مستجاب می‏شود. کسی چشم داشته باشد، گوش داشته باشد، وعده کرده باشد که تو هر وقت کار به من داری صدام کن، شخصی هم باشد عاقل، لطف هم با تو داشته باشد، این خودش ابتدا کند و بیاید با تو بگوید تو خیلی کارها دست من داری باید بیایی پیش من، تو هروقت کاری داشته باشی مرا صدا کن من کار تو را می‏رسم، آیا می‏شود تو بروی پیش او و صدایش کنی و جواب ندهد؟ و این شخص به قدری هم لطف و مرحمت داشته باشد که از تو خودت، تو را بیشتر دوست بدارد، از پدر خیلی مهربان‌تر باشد به تو، آیا می‏شود تو بروی پیشش صدا بکنی و او جواب ندهد؟ محال است.

حالا دیگر بدان که چرا خیلی از دعاها که می‏کنی اجابت نمی‏شود. به جهت این است که حلوا حلوا گفتن است، و به گفتن حلوا حلوا هر کس هرچه بگوید هرگز دهنش شیرین نمی‏شود و نخواهد شد. به گفتن آب آب هرگز سیراب نخواهد شد. اسمی که نوشته‏اند برای رفع گرسنگی غذاست. اسم‌اللّهِ سیرکننده غذاست، بخور سیر شو. اسم‌اللّهی که برای رفع تشنگی تو نوشته‏اند آب است بردار بیاشام سیراب شو.

خلاصه، پس این رجال همان آیات بیّنات هستند که در آفاق و انفس هستند، و اینها نمی‏میرند، و اینها باید همیشه تعریف خدا را برای خلق کنند، و خلق همیشه باید دعوت کنند خدا را، اینها اگر بمیرند خلق ندارند اسمی که خدا را به آن اسم بخوانند. بله، ظاهرشان مُرد همان‏طوری که خدا می‏فرماید لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتاً بل احیاء کشته شدند قتلوا را می‏گوید، بل احیاء را هم می‏گوید. صداشان بزنی صدات را می‏شنوند، چرا که ایشانند چشم خدا که می‏بینند تو را، ایشانند گوش خدا که می‏شنوند صدای تو را، دبیب نمل را در مغز زمین می‏شنوند. ایشانند حاضر کلِّ مَلأ، ایشانند منتهای کلِّ حاجت.

ملتفت باشید، خدا می‏داند که گرم نشده‏ام اینها را می‏گویم، خودتان فکر کنید ببینید آیه‏ای هست برای خدا یا نیست؟ در هر زمانی آیه برای خدا هست، نباشد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۳ *»

نمی‏شود، نمی‏شود انکار کرد این را، این را سنّی‏ها هم نمی‏توانند انکار کنند. حالا که هست پس بدانید ایشان در هر مکانی هستند در هر زمانی هستند، در هر زمانی ایشانند واسطگان میان خدا و خلق، پس هر وقت می‏خواهی دعوت کنی خدا را باید حاضر کنی یکی از ایشان را برابر خود و توجه کنی چرا که خدا ایشان را واسطگان قرار داده، ایشان خودشان می‏روند پیش خدا، تو هم پیش ایشان که رفتی پیش خدا رفتی. ایشانند راه راست به سوی خدا، چنان‌که قیام تو و قعود تو صراط مستقیمند به سوی تو. می‏خواهی بدانی چطور کارهای تو و آیات تو نسبت به تو صراط مستقیمند؟ ببین اگر کسی چنگ بزند به دامان قائم چنگ به دامان تو زده به جهتی که نیست قیام تو مگر ظهور تو. این است که ائمه طاهرین سلام‌الله علیهم‌اجمعین هیچ ندارند از خود، هیچ نیستند از خود، ولکن آنچه هستند خدا به ایشان داده. چه داده به ایشان؟ علم خود را به ایشان داده قدرت خود را به ایشان داده جمال خود را به ایشان داده جلال خود را به ایشان داده.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۴ *»

مجلس دهـم (دوشنبه / 11 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را بی‏فایده نیافرید و خلق را از برای فایده‏ای آفرید، و آن فایده را خدا می‏دانست، از این جهت که او می‏دانست تعلیم خلق فرمود و فرمود ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من جن و انس را خلق نکردم مگر از برای همین‌که مرا عبادت کنند. و عرض کردم چه‌بسیار واضح است که اگر کسی کسی را نشناسد خدمت او را نمی‏تواند بکند. و شما می‏دانید ان‏شاءاللّه که عبادت نیست مگر نوکری‌کردن، و نوکر باید آقا را بشناسد، آقا را نشناسد معقول نیست نوکری کند و نمی‏تواند بکند. یک‌ کسی را که نمی‏شناسی حسبش را، نسبش را، طورش را، طرزش را، کارش را، معلوم است نمی‏توانی خدمتش را بکنی.

پس خلق برای عبادت که خلق شده باشند، پیش پا افتاده است که برای معرفت خلق شده‏اند، چنان‌که در حدیث قدسی است می‏فرماید کنت کنزاً مخفیاً

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۵ *»

فاحببت ان‌اعرف فخلقت الخلق لکی‌اعرف می‏فرماید من گنجی بودم مخفی، دوست داشتم که شناخته شوم پس خلق را خلق کردم که شناخته شوم. پس چون خلق را از برای معرفت خود آفریده بود خود را از برای خلق بیان کرد، تعریف فرمود، و فرمود اللّه نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. و این خدایی که نور آسمان و زمین است، طور و طرز صفت نور او این است که مانند چراغدانی است که در توی آن چراغی باشد و بر روی آن چراغ شیشه‌ای باشد و آن شیشه مانند ستاره درخشان باشد، و اینها همه در خانه‏های رفیع و بلند باشند که در آن خانه‏ها تمامش تسبیح خدا و ذکر خدا بشود، از تمام در و دیوارش و زمین و آسمانش ذکر خدا بلند باشد. و این خانه‏ها خانه‏های خشت و گلی و خانه‏های جسمانی نیستند، بلکه این خانه‏ها مردمانی هستند رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه مردمانی چند هستند که بازی نداده ایشان را هیچ بیعی و تجارتی از ذکر خدا، چیزی ایشان را بازی نداده، پس تمام ذکر ایشان ذکر خداست، و در ایشان نمانده چیزی غیر از ذکر خدا، پس ظاهرشان شده ظهور خدا، باطنشان شده نور خدا، پس قولشان شده قول خدا، فعلشان شده فعل خدا، دیدشان شده دید خدا، شنیدشان شده شنید خدا، امرشان شده امر خدا، نهیشان شده نهی خدا. خدا خود را این‏طور شناسانیده.

و طور و طرزی که خدا باید خود را بشناساند به خلق سرسری مگیر. فکر کن ببین این چه طور و طرز است که خدا خود را تعریف کرده. اول فکر کنید که اول نوری آفرید و مثلش را به چراغدان زد و به چراغ و به مردنگی، و گفت این چراغ و چراغدان و مردنگی در خانه‏ها هستند، تا رجال ختم کرد.

پس ملتفت باش که اگر کسی آن رجال را و آن مردمان را نشناسد، بدانید که اگر آن مردمان را نشناسید خدا را نشناخته‏اید. و این حرف خیلی گران است بر بعضی، می‏گویند چه دخل دارد شناختن خدا به شناختن یک ‌مردی؟ و خدا همین‏طور قرار داده.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۶ *»

پس عرض می‏کنم حالا که می‏بینی خدای تو همچو گفته بدان راست گفته، بگرد آن مرد را پیدا کن، چه‌بسیار کسانی که به توحید عامّ اکتفا کرده‏اند، و توحید نیست واللّه همین‌که ما می‏بینیم این خانه را یک ‌کسی ساخته آن خداست، به جهت آنکه تو می‏بینی این بِنا را این مسجد را یک بنّائی ساخته، این بِنا را تو می‏گویی آن‌کسی که ساخته اسمش بنّا است، تو ببین به همین معرفت بنّا را پیدا کردی؟ اگر کاری دستش داری، اگر می‏خواهی این بنّا بنّائیت را بکند، می‏خواهی چیزی به او بدهی، چیزی از او بگیری، معامله‌ای با او بکنی، باید پیداش کنی بدانی خانه‏اش کجا است محله‏اش کجا است، باید بشناسی او را، و اگر نشناسی او را، ندانی جن بوده ساخته مَلَک بوده ساخته، معرفت بنّا را پیدا نکرده‏ای. همین‏طور بنشینند بگویند آیا تو نمی‏دانی یک ‌کسی ساخته این عالم را؟ هیچ مطلب توش نیست. یک‌ کسی این زمین و آسمان را ساخته، آن‌کسی که زمین و آسمان را ساخته آن خداست، بدان این توحید نیست. ببینید اگر همین توحید بود دیگر هیچ ارسال رسل ضرور نبود، مردم چشم داشتند می‏دیدند آسمانی آنجا ساخته شده، زمینی اینجا ساخته شده، می‏گفتند یک‌ کسی اینها را ساخته، و می‏بینی خدا این‏طور نکرده، انبیاء فرستاده.

معروف است میان ملّاها که شرافت هر علمی به شرافت موضوع آن علم است. یعنی هرعلمی را که می‏خواهی ببینی خوب است یا نیست، ببین در چه حرف می‏زنند در آن علم، به قدر خوبی آن چیز، آن علم خوب است. علم طب مثلاً موضوعش بدن مردم است شرافتش به قدر شرافت بدن انسان است. علم فقه موضوعش اعمال شرعیه است که باید از بدن سر بزند و مطلبش مطلب شریفی است وهکذا. حالا ملتفت باش ببین توحید و علم توحید اشرف است از جمیع علوم، چرا که معلوم است خدا بهتر از جمیع چیزها است، و اصراری نمی‏خواهد خدا بهتر از همه‌چیز است، این را هر احمقی می‏داند. حالا مسأله‏ای که بسته باشد سرش به خدا معلوم است بهترین مسائل است، کسی مسأله توحید را داشته باشد بهترین مسائل را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۷ *»

دارد، حالا دیگر اگر  یک‌ جایی کسری داشته باشد جبرش می‏کنند.

حالا این معنی که آسمان یک گرداننده‏ای دارد و زمین یک ساکن‌کننده‏ای دارد، این را یهودی‏ها می‏گویند گبرها می‏گویند نصاری می‏گویند، لکن توحید نیست، اگر این توحید بود خلق حجت داشتند بر خدا. اگر این معنی اقرار به توحید بود تمام خلق غیر از اهل حق حجت داشتند بر خدای خود، و عرض می‏توانستند بکنند که ما توحید که بهترین چیزها است داشتیم نهایت اقرار به نبوت نداشتیم. حالا اگر این توحید بود که عامه خلق داشتند حجت داشتند بر خدا که به چه دلیل ما را می‏بری به جهنم ابدالابد عذابمان می‏کنی؟ نهایت موسی را قبول نکردیم، تقصیری کردیم چوبمان بزن عذابمان بکن ولمان بکن برویم پی کارمان. همین‏طور یهود و نصاری می‏گویند ما چه تقصیری داشتیم؟ ما که پیغمبران تو را خیلی‌شان را قبول داشتیم، موساش را عیساش را همه پیغمبران را قبول داشتیم نهایت یک ‌نفر از آنها را همان محمد را قبول نکردیم، غلط کردیم تقصیری کردیم چوبمان بزن عذابمان بکن ولمان کن. و می‏داند کسی که مسلمان است که اگر کسی اقرار به نبوت پیغمبر آخرالزمان نکند الی ابدالابد می‏سوزد.

پس بدانید خداوند عالم توحید خود را در جای مخصوص نشان داده، و هر کس از آن‌جای مخصوص نگرفت به توحید خدا نخواهد رسید، چنان‏که مسائل فروع را اگر از آن‌جای مخصوص گرفت حق را گرفته. تمام حق چیزهایی است که از نزد پیغمبران آمده. اگر عاقلی، می‏بینی اینهایی را که عرض می‏کنم. اگر می‏خواهی قطع نظر از پیغمبران بکنی دیگر هیچ حقی نیست در دنیا، بلکه هیچ باطلی نیست در دنیا. اگر پیغمبران برنخاسته بودند ادّعای پیغمبری نکرده بودند، نه خوبی بود نه بدی، نه پاکی و نه نجسی، جمیع حق از پیش پیغمبران آمده چه اعتقادات چه اعمال، جمیع باطل را آنها باطل کرده‏اند جمیع حق را آنها حق کرده‏اند. پس ملتفت باش که قرآن است که در نزد جماعت مخصوص است و از آن باب خدا حق را اظهار کرده.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۸ *»

پس بدانید این رجالی که در این آیه فرمایش شده، فراموش نشود که این رجالند که آن نور توحید در وجود ایشان مانند چراغی است در چراغدانی که مردنگی رویش باشد، حالا اگر چراغی را در مردنگی گذاردی و پشت به مردنگی کنی چراغ را نخواهی دید. اگر توحید جای مخصوصی نداشت هرجا می‏رفتی او بود اینما تولّوا فثمّ وجه اللّه چنان‌که همین آیه را به طور تشابه می‏گیرند و می‏خوانند. اگر توحید از پیش انبیاء نیامده بود و خودت می‏توانستی به خدا برسی، و چنان‌که می‏گویند «الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق» می‏توانستی که بادش کنی و بگویی «الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق». فکر کن که هیچ طرق الی اللّه به عدد انفاس هیچ‏کس نیست. تو بگو الطرق الی اللّه بعدد انبیاء اللّه و اولیاء اللّه. خدا در پیش شیطان چه می‏کند؟ در پیش فرعون چه می‏کند؟ در پیش رؤسای ضلالت چه می‏کند؟ آنجاها توحید نیست.

پس بدانید توحید محل خاصی دارد، هر کس در آن محل خاص توحید کند خدا را، می‏رسد، و هر کس اعراض از آن محل کند و پشت به مردنگی کند که من خودم پیش چراغ می‏روم و احتیاج به مردنگی ندارم، هرگز به چراغ نخواهد رسید. لامحاله باید کور شد و خضوع و خشوع کرد پیش مردنگی، به جهتی که جای چراغ همان مردنگی شد. حالا چه کنم؟ پس عرض می‏کنم ملتفت باشید ان‏شاءاللّه بدانید تمام توحید در وجود محمد و آل‌محمد صلوات‌الله علیهم‌اجمعین باید شناخته شود. کسانی که اعتناء به این‏جور چیزها ندارند چیزی دستشان نیست، اگرچه ظاهراً بادی داشته باشند، فیل‌های دنیا هم خیلی باد دارند.

پس هر کس شناخت ایشان را، شناخت خدای خود را. فرمودند خودشان بنا عرف اللّه و لولانا ماعرف اللّه، بنا عبد اللّه و لولانا ماعبد اللّه به ما خدا شناخته شد، اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی‏شد. چنان‌که همین معنی را در دعای رجب می‏فرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک خدایا هر کس تو را شناخت، به آن مقامات شناخت. ببینید مقامات را جمع می‏بندد، و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۶۹ *»

مقامات بسیارند اما خدا بسیار نیست، اما خدا در مقامات منزل کرده. خدا جای نمودِ خود را و جای ظهور خود را در آیات خود قرار داده، همان آیاتی که خدا در قرآن می‏فرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انه الحق ما آیات خود را در آفاق و در انفس نشان خلق می‏دهیم تا ظاهر شود که خدا حق است. پس در مقامات و در آیات خود، خود را نموده و در جای دیگر خود را ننموده، پس هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخت، هر کس خودسر شد ممکن نیست به خدا برسد، راهش خیال خودش است، خیالش هوای خودش است و هوای او خدا نیست، آنها جمیعاً مخلوقات خدایند، خدا آنها را سلطانی نداده ماانزل اللّه بها من سلطان. آنهایی را که محل نور خود قرار داده رجال خاصی هستند که لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللّه و تمام آنچه را که خدا بخواهد به این خلق برساند به واسطه آنها می‏رساند مثل مسائل ظاهری.

ببین اگر پیغمبری نیامده بود و نگفته بود حلال هست حرام هست، تو به چشیدن چیزی حلوایی، حرام و حلالش را نمی‏توانستی بفهمی، حلوا اگر مال خودت است حلال است اگر مال غیر است حرام است، اما زبان یک‌ جور طعم می‏فهمد. پس به طعم چیزی حلال و حرام را نمی‏توان فهمید، به رنگ چیزی حلال و حرام را نمی‏توان فهمید، به وزن چیزی حلال و حرامش را نمی‏توان فهمید، پس عاجزند که حلال و حرامی بفهمند. پس مسائلی که خیلی بزرگ است البته بیشتر عاجزند از فهمیدن آن. این حلال و حرام چیزی است که نفع و ضرر تو را به تو می‏گویند، چیزی که نفع داشته برای تو گفته‏اند بخور استعمال کن، چیزی که ضرر داشته مثل آنکه میته و خون ضرر داشته برای بدن، و به این جهت ذبحش می‏کنند که خون‌ها بیرون برود تا ضررش تمام شود، گفته از اینها اجتناب کن. حالا فکر کنید ببینید که اعتنای خدا در حلال و حرام بیشتر است یا در مسائل نبوت یا در مسائل توحید؟

فکر کنید بلکه یک‏خورده به خود بیايید ان‏شاءاللّه. پس در حلال و حرام

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۰ *»

نمی‏دانی که چه باید به عمل بیاری، و هیچ مقامی هم نمی‏خواهد حلال و حرام به عمل‌آوردن، آن را بدانی مرتبه پستی است، و این مرتبه پست را اگر جمیع طبیبان عالم و جمیع مجرّبین عالم جمع شوند و بخواهند بفهمند که حلال چیست و حرام چیست، ممکن نیست برای آنها. نهایت طعمش را می‏فهمند یا بوش را می‏فهمند یا وزنش را یا رنگش را، حلال و حرام به اینها معلوم نمی‏شود. و بخواهند بفهمند که حلال چیست حرام چیست ممکن نیست برای آنها. پس حلال و حرام به واسطه حجت‏ها باید به ما برسد، اگر این حلال و حرام را ایشان بیان نکرده بودند هیچ‏کس خبر از آن نداشت. پس تمام مسائل اعتقادیه از توحید گرفته تا هر کجا باید بیاید، از جانب خدا باید بیاید به شما برسد، تمام اینها واسطه می‏خواهد، و خدا واسطه قرار داده.

بدانید در هر فقره هر کس خیال کند که ائمه در یک ‌جا واسطه فیض نیستند، در یک اعتقادی در یک حالی از احوال واسطه نیستند، هرجا کسی همچو خیال کند، بداند آنها هم وساطت نکرده‏اند و از اینها نگرفته و گمراه شده. بدانید این خلق که هستند بعضی از اینها را گرفته‏اند، یؤمنون ببعض الکتاب و یکفرون ببعضاند. و تمام طایفه‏ها که باطل شده‏اند یک ‌چیزی از حق را گرفته‏اند و چیزیش را ترک کرده‏اند. ایمان آن است که تمام آنچه از آسمان نازل شده ایمان به آن داشته باشید، نه ایمان به بعض داشته باشی به بعض نداشته باشی، این را قبول نمی‏کند خدا، وقتی دین و مذهبش را قبول می‏کند که آنچه از آسمان فرو فرستاده قبول داشته باشی، یکی را وازَنی قبول نمی‏کند. کسی تمام کارهاش درست باشد تمام عمل‌هاش درست باشد لکن بگوید شراب حلال است، کافر است و مخلد است در جهنم اگرچه هرگز شراب نخورده باشد، این اتفاقی همه ملّاهاست.

پس اگر کسی یک عمر شراب بخورد اما شراب را حرام بداند این را می‏برند چهارتا چوب می‏زنند عذابش می‏کنند آخر ولش می‏کنند، این هلاکت ابدی برایش نیست اگرچه یک عمر شراب خورده باشد. لکن کسی در عمر خودش بوی شراب را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۱ *»

نشنیده باشد، نچشیده باشد شراب و بگوید شراب حلال است، این مخلد در آتش جهنم است، اگرچه جمیع عمل‌ها را داشته باشد، اگرچه جمیع اعمال را بجا آورد که کافر است و مخلد در آتش جهنم است. و آن شرابخواری که یک عمر شراب خورد و حرام دانست مع‏ذلک امید نجات براش هست، آن آخر کار یقیناً نجات براش هست، به جهت آنکه حدیث شفاعتی لاهل الکبائر من امتی را همه شیعه و سنی روایت می‏کنند. پس خدا اهل کبائر را شفیع براشان قرار می‏دهد. لکن اگر کسی انکار چیزی را کرد به حد کفر و شرک می‏رسد و خدا شرک را نمی‏آمرزد ان اللّه لایغفر ان‏یشرک به و یغفر مادون ذلک هرچه غیر شرک باشد اسباب شفاعت و بخشیدن را خدا فراهم می‏آورد، اگر شرک شد شرک را هم گفته و قسم خورده نیامرزد و نمی‏آمرزد.

شرک آن است که یک ‌چیزی واضح باشد و ظاهر باشد که از یک دینی هست و بگویی نیست، مثلاً شراب حرام است بگویی حلال است، غسل جمعه مستحب است بگویی مستحب نیست، نماز ظهر چهار رکعت است، وضو را چنین باید گرفت؛ پس هر کس به تمام ماانزل‌اللّه اقرار دارد ایمان دارد، نه آنکه بعضی از آن چیزها را اقرار دارد. معلوم است این ادیانی که در عالم هست، بعضی نوح را خوب می‏دانند بعضی ابراهیم را بعضی موسی را بعضی عیسی را، باید اقرار و ایمان به همه آورد، اگر می‏شد که به بعضی ایمان بیارند به بعضی نیارند، یکی که می‏آمد کفایت می‏کرد، دیگر این‌همه پیغمبران را نمی‏فرستاد. همین‌که چیزی معلوم شد که از جانب خداست و کسی وازد خدا دیگر عذر او را نمی‏پذیرد، یک فقره‏اش را وازنی انسان جهنم می‏رود، ابدالابد معذب می‏شود.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه که آنچه در تمام ماانزل‌اللّه است این است که تمام آنچه را خدا خواسته به خلق برساند واسطه می‏خواست، آن واسطه را باید شناخت. تو پیغمبر را نشناسی چطور ایمان به او می‏آری؟ واسطه نشناسی چطور وساطت تو را می‏کند؟ چطور تو متمسک به حبل او می‏شوی؟ این است که در قرآن می‏فرماید فابتغوا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۲ *»

الیه الوسیلة. پس ملتفت باش که تمام فیض‌هایی که باید به خلق برسد واسطه می‏خواهد، حالا دیگر واسطه‏ها متعدد باشند هیچ نقلی نیست.

پس سعی کن بابصیرت باش ان‏شاءاللّه، باز می‏گویم بابصیرت باش به جهت این است که خیلی از مردم هستند که اگر کسی کاری بتواند بکند می‏گویند احتمال دارد شریک خدا بشود. خیلی از مردم همین‌که از ما می‏شنوند که می‏گوییم امیرالمؤمنین یک‏پاره کارها می‏تواند بکند می‏گویند اینها امیرالمؤمنین را شریک خدا می‏دانند، همین‌که قدری کسی تعریف می‏کند امیرالمؤمنین را، جلدی خیال می‏کنند که ما امیرالمؤمنین را خدا می‏دانیم.

ملتفت باش که راه مسأله را به دست بیاری. عرض کردم فرق است میان خلق‌کردن ــ خلقی که مخصوص خداست ــ با کاری که بندگان می‏توانند بکنند. یک‏خورده حواست را جمع کن گوش بده ربع ساعت، تا آخر عمر آسوده باش. تو ببین کارها را بندگان توی ملک خدا می‏کنند، آفتاب کارش این است که نورانی کند عالم را، آب کارش این است که زنده کند چیزها را و جعلنا من الماء کل شی‏ء حیّ آب جمیع زندگان را زنده می‏کند مع‏ذلک آب خالق نیست. بابصیرت باش، نه هر کس کاری کرد جلدی خالق می‏شود، پس آب زنده می‏کند جمیع زندگان را به نص آیه قرآن و جعلنا من الماء کل شی‏ء حیّ مع‏ذلک خالق نیست. این آفتاب تربیت می‏کند جمیع جمادات را جمیع نباتات را، ببین یک‏خورده پایین می‏رود جمیع گیاه‌ها خشک می‏شوند، یک‏خورده بالا می‏آید درخت‌ها همه زنده می‏شوند، پس آفتاب تربیت می‏کند جمیع جمادات را جمیع نباتات را جمیع حیوانات را، بلکه انسان‌ها را، بلکه عقول را، اما آفتاب خالق نیست، خالق خداست وحده لاشریک له که خلق می‏کند آفتاب را چنان‌که خلق می‏کند نور آفتاب را.

یک‏خورده چشمت را واکن، مطلب را که فهمیدی دیگر تا آخر عمرت به راحت باش. پس خدا خالق آفتاب است و خالق نور آفتاب است، نسبت به خدا تفاوت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۳ *»

نمی‏کند آفتاب با نور آفتاب. همان‏جوری که خدا خلق می‏کند آفتاب را همان‏جور خلق می‏کند نور آفتاب را، اما تو ببین نور آفتاب به کجا بسته است؟ البته به آفتاب بسته. این بستگی‏اش را هم خدا خلق کرده. تو راه می‏روی این راه‌رفتن را خدا خلق کرده و اللّه خلقکم و ما تعملون خدا شما را خلق کرده کار شما را هم خلق کرده، کار تو اگرچه کار تو است اما تو خالق کار خودت نیستی تو فاعل کار خودت هستی، اگر نماز می‏کنی بدان خدا نماز نکرده اما خلقِ نماز کرده برای تو و تو را هم نمازکُن خلق کرده و خلقِ نماز هم کرده و این را از اعضاء و جوارح تو به عمل آورده. وهکذا، خدا زنا نمی‏کند نعوذباللّه، زانی زنا می‏کند اما زنا را خدا خلق کرده، اگر خلق نمی‏کرد نبود، هل من خالق غیر اللّه؟ خدا خلق می‏کند زنا را، اما زنا را کی کرده؟ زانی. اگر خوب است، زانی کرده، بد است، زانی کرده.

دقت کن دو کلمه است لفظش را تو گوش بده این دو کلمه را یاد بگیر یک ‌عمری به کار ببر. پس تمام آنچه خلق شده فاعلند یعنی یک ‌کاری از ایشان می‏آید، کار جمادات جمادی است گرم می‏شوند سرد می‏شوند سنگین می‏شوند سبک می‏شوند، کار نبات این است که آب به خود می‏کشد به شکل چوب می‏کند به شکل برگ می‏کند به شکل درخت می‏کند، پس این درخت جذب می‏کند هضم می‏کند پوست‌های درخت و صمغ‌های او را دفع می‏کند. پس این جذب و دفع و هضم و امساک و زیاده و نقصان، این ربا و اینکه ریشه می‏گذارد طعمش را شیرین می‏کند معلوم است نبات می‏کند، اما ببین حالا خالق می‏شود؟ نه، خداست خالق. همچنین فکر کنید که حیوانات فاعلند، ببینید آیا حیوانات نمی‏بینند نمی‏شنوند بو نمی‏فهمند طعم نمی‏فهمند گرمی و سردی نمی‏فهمند راه نمی‏روند، این کارها را نمی‏کنند؟ چرا، همه‌کار می‏کنند. حالا محض اینکه کار کرد شریک خداست؟ نه، شریک خدا نیست کار هم باید بکند.

پس ان‏شاءاللّه بابصیرت باشید. پس اگر یک‌وقتی شنیدید که امیرالمؤمنین

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۴ *»

خیلی کار از دستش برمی‏آید خدا نشده است بنده خداست، خیلی زور دارد. پس فاعلین در عالم بسیارند و خالق بسیار نیست، خالق یکی است و فاعل متعدد. پس عرض می‏کنم گاهی این کارهای ما را هم «خلق» می‏گویند، اما این به قول ملّاها مجاز است و حقیقت نیست. تخلقون افکاً خدا می‏گوید به دروغگوها می‏گوید که دروغ را خلق می‏کنید، از بس مسلّطند در دروغ کأنّه خلقِ دروغ می‏کنند. حالا از این‏جور مجازات که فاعلین را خالقین بگویند نقلی نیست.

ملتفت باشید که خلق به این معنی که از نیستی به هستی بیارند، هیچ نباشد و موجودش کنند، این کار خداست وحده لاشریک له. از مجاز بگذرید حقیقتاً هیچ خالقی نیست مگر خدای وحده لاشریک له. یک خلقی پشه است به این کوچکی که می‏بینی، یک خلقش هم فیل است، حالا فیل قوتش خیلی است آیا شریک خداست و پشه شریک خدا نیست؟ نه آن شریک خداست نه این، مثل همند هیچ‌کدام تفاوتی ندارند. و خدا به همان‌طوری که پشه خلق می‏کند فیل خلق می‏کند به همان آسانی. خدا چنان کسی است که واللّه به همان آسانی که منتهای خلق را خلق می‏کند مبادی را خلق می‏کند، و خداست خالق وحده لاشریک له هل من خالق غیر اللّه؟ لکن این منافات ندارد با اینکه خدا خالق است. خدا گاوی خلق کرده تمام این هفت طبقه زمین بر روی شاخ او است و چرا می‏کند و خبر نمی‏شود چیزی روی شاخش هست یا نه. حالا این گاو شریک خدا شد؟ نه، هیچ شریک خدا نیست. تو خیال مکن که خدا آن‌کسی است که زور خیلی داشته باشد. این از اشتباه‌ها است.

ملتفت باش بابصیرت باش ان‏شاءاللّه. به قول مطلق عرض می‏کنم هرچیزی که زیاده و نقصان برمی‏دارد، در ملک خدا جاش است دخلی به ذات خدا ندارد. ذات خدا بی‏نهایت است، نه می‏شود چیزی از او کنده شود نه می‏شود چیزی به او چسبانده شود. لکن هرچه قابل زیاده و نقصان است؛ ملتفت باش یک کلمه را یاد بگیر دیگر همیشه آن را داری. هرچه قابل زیاده و نقصان است بدان در ملک خدا جاش است.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۵ *»

و ان‏شاءاللّه اگر همین یک کلمه به این مختصری را یاد گرفتی آن‌وقت می‏دانی اسم‌های خدا بعضی بزرگ است بعضی کوچک است. آن اسم اعظم اعظم خدا توی ملک جاش است اسم کوچک هم توی ملک جاش است، نهایت اسم کوچک‌تر ناقص است اسم بزرگ‌تر کامل است لکن هردو توی ملک خداست. حالا دیگر دعای سحر که می‏خوانی ان‏شاءاللّه می‏دانی جاش کجا است، اللّهم انی اسألک من بهائک بأبهاه همین‌که می‏بینی ابهیٰ برمی‏دارد بدان توی ملک جاش است، اگر خیال کنی ابهاش خداست و بهاش توی مُلک است، بدان خدا نداری. وهکذا، اللّهم انی اسألک من جمالک بأجمله بدان خدا نه جمال کوچکش نه جمال بزرگش در ذاتش نیست توی ملکش است، جمیل مقبول است اجمل مقبول‏تر است، می‏بینی اینها قابل است زیاد و کم شوند، پس بدان جمال خدا توی ملک است اجمل هم توی ملک است، و باید تو پناه ببری به جمال خدا و به اجمل خدا. همچنین اللّهم انی اسألک من جلالک بأجلّه همین‌که جلال و اجلّ آمد بدان توی ملک است. و معلوم است تو هم کار دست اینها داری، تو پیش جلال کار داری می‏خواهی بروی جلال بگیری از او، تو پیش رحمت کار داری، به همین‏طور تو پیش علم کار داری اللّهم انی اسألک من علمک بأنفذه علم نافذتر جاش در ملک است. دیگر نمی‏دانم کسی اینها را یاد بگیرد چطور می‏شود تأملی داشته باشد؟! پس بدانید در ملک است این من علمک بأنفذه حالا آیا خیال می‏کنی علم انفذش پیش خداست و علم نافذش در ملک؟ عرض کردم هرچه قابل زیاده و نقصان است و تو محتاج به همانی، در ملک است. تو محتاج هستی به رحمت خدا رحمت خدا در ملک است.

باز دقت کنید این کلمه مختصر را ضبط کنید، آنچه خلق ضرور دارند توی ملک ‌ضرور دارند، هیچ‌جا خلق ذات خدا را ضرور ندارند. ذات خدا را می‏خواهی چه کنی؟ می‏خواهی بخوریش؟ می‏خواهی بپوشیش؟ می‏خواهی روش راه بروی؟ توش منزل کنی؟ تو غذا می‏خواهی بخوری، ‌غذا ‌یک ‌چیزی است توی ملک خدا، آب

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۶ *»

می‏خواهی بیاشامی آب چیزی است در ملک خدا، لباس می‏خواهی بپوشی چیزی است در ملک خدا، زمین می‏خواهی روش راه بروی. هرچه را که خلق محتاجند توی ملک، خدا خلق کرده، به جهتی که هیچ‌جا ذات خدا را نمی‏خواهند بخورند نمی‏خواهند بپوشند نمی‏خواهند علم کنند توی سینه‏شان جا دهند نمی‏خواهند درجات عالیه‏اش کنند و توش بگردند، به جهتی که خدا خالق جنت است و نار و خالق دنیا و آخرت است. همه‌جا جنت و آخرت و دنیا فرق نمی‏کند نسبت به خدا. پس خلق به خلق محتاجند یعنی احتیاج به این معنی که تو محتاجی به غذا به آب به مسکن، به اینکه نافع‌ها به تو برسد. نافع‌ها چه‌چیز است؟ اینهایی که خدا خلق کرده. محتاجی به اینکه ضررها از تو دفع شود، ضررها چه‌چیز است؟ آنهایی که خدا خلق کرده. هیچ‌جا ذات خدا ضارّ نیست هیچ‌جا ذات خدا نافع نیست، لکن چون خدا بی‏نهایت است هو الضارّ النافع و همچنین چون خدا بی‏نهایت است هو الظاهر الباطن، چون بی‏نهایت است لافاعل فی الوجود الّا اللّه.

پس تمام خلق محتاجند در عالم خلق که رفع احتیاجشان را به کرم خدا به رحمت خدا به مخلوقی از مخلوقات خدا بکنند. حالا از جمله چیزهایی که محتاجند این است که واللّه محتاجند به سلطان و سلطان ظاهری را می‏خواهند. فکر کن اگر  یک ‌روز سلطان نباشد این مردم خودشان با خودشان دشمنی خواهند کرد، سلطان می‏خواهند که نظم بدهد و بترسند از او والّا لاعن‌شعور یکدیگر را می‏خورند. پس مردم محتاجند به سیّدی، تمام خلق نمی‏شد آقا باشند، اگر تمام خلق آقا بودند فکر کن ببین کی نوکر باشد. تمام خلق اگر نوکر شدند دیگر آقا نیست، لامحاله آقا می‏خواهند. سرش به هم بسته است، جمیعش متضایفات است. به همین‏طور اگر تمام ملک سلطان بودند سلطان نبودند چرا که رعیت نداشتند، اگر تمامشان رعیت بودند رعیت نبودند چرا که سلطان نداشتند، پس هیچ‌یک سلطان نیستند، سلطان بی‏مملکت و بی‏رعیت سلطان نیست، فیض از سلطان باید به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۷ *»

رعیت برسد، سلطان همه‌چیز باید داشته باشد والّا سلطان بی‏چیز گداست. پس سلطان چیز دارد به کسی می‏دهد.

فکر کنید ان‏شاءاللّه، پس شما واللّه محتاج بودید به سلطان حقیقی، و سلطان حقیقی را خدا غنی آفریده و چیز بسیار به او داده و فرموده و وجدک عائلاً فاغنیٰ پیغمبر را عائل یافت خدا او را غنی کرد، هرسلطانی را خدا این‏طور می‏یابد، پیغمبر را خدا صاحب‌عیال یافت او را غنی کرد. پس جمیع چیزها را باید بروی آنجا گدایی کنی التماس کنی تا بدهد، جای دیگر می‏روی باز محرومت نمی‏کنند کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک دزدها را هم می‏دهند یک ‌چیزی، بله فرقش همین است که آنها دزدی می‏کنند دیگران دزدی نمی‏کنند. پس پیغمبر را خدا عائل و صاحب‌عیال یافت پس غنی کرد او را، و حالا که غنی شد شریک خدا واللّه نیست. مثل همین اغنیای ظاهری، اگر یک سلطان ظاهری باشد و هی پول داشته باشد و هی پول بدهد هیچ شریک خدا نمی‏شود. همین‏طور واللّه مردم سلطانِ حقیقیِ من عند السلطان ضرور داشتند، و آن سلطان را خدا غنی آفرید، و باید بداند هرچیزی را به چه کسی بدهد. پس محض اینکه چیز داشته باشد نمی‏تواند به مستحق برساند، پس علم هم باید داشته باشد. پیغمبر را چون سلطان خلق کرد علم سلطنت را به او داد، پس باید رعایای خود را بشناسد پس علم داد به آن سلطان و چیز داد به آن سلطان، و این سلطان واللّه پیغمبر است، هر کس اطاعت کند او را اطاعت خدا کرده من یطع الرسول فقداطاع اللّه هر کس اطاعت پیغمبر را کند اطاعت کرده خدا را و هر کس اطاعت کرد او را چیزهایی که وعده کرده به او می‌دهد. و از همین سلطان هر کس تخلف کند از فرمایش او زندان دارد واللّه مثل زندان همین سلطان‌های ظاهری. خیال مکن جهنم غیر از زندان خداست، خدا عمله دارد اکره دارد. پس بدان اختیار جنت و نار دست رؤسای شما است، رؤسای شما جمیعاً واللّه قسیم جنت و نارند. اگرچه حدیث درباره امیرالمؤمنین است لکن همه ائمه همین‏طورند، تمام بزرگان قسیم جنت و نارند، واللّه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۸ *»

جنت مملوک ایشان است مالشان است جهنم مالشان است، هر کس را بخواهند جهنم ببرند جهنم می‏برند، و جهنم واللّه مطیع ایشان است، مالشان است زمین ایشان است هر کس را می‏خواهند منزل می‏دهند.

پس ایشانند واللّه مالک دنیا و آخرت و ایشانند که تمام آنچه را که می‏خواهی اگر از روی اذن ایشان و رضای ایشان است که باید از ایشان بگیری. دعای افتتح الثناء را که شب‌ها می‏خوانی ببین هرچه طلب می‏کنی، در آن آخر دعای افتتح الثناء هرچه طلب می‏کنی از خدا می‏بینی که باید به واسطه ایشان طلب کنی. ببین اینها راست است که می‏خوانی یا دروغ است؟ از پِیَش بالا بیا اگر دروغ است مخوان، چه ضرورت کرده؟ پس می‏خوانی اللّهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا و کثّر به قلتنا و اعزز به ذلّتنا و اغن به عائلنا و اقض به عن مغرمنا و اجبر به فقرنا و سدّ به خلّتنا و یسّر به عسرنا و انجح به طلبتنا و انجز به مواعیدنا و استجب به دعوتنا و اعطنا به سؤلنا و بلّغنا به من الدنیا و الاخرة آمالنا و اعطنا به فوق رغبتنا و بیّض به وجوهنا و فکّ به اسرنا. ببین چیزی باقی نمی‏ماند مگر اینکه به واسطه او می‏خواهی از خدا. ببین از خدا می‏خواهی که خدایا تو به واسطه امام من مرا غنی کن و پریشانی مرا رفع کن، عزت مرا بدل به ذلت مکن، حتی استجابت دعوتم را از تو می‏خواهم که تو به واسطه امام من استجابت کنی دعوت مرا.

حالا از جمله دعاها یکی واللّه نماز است واللّه روزه است، اینها دعاهای خیلی بزرگ است. پس نماز به واسطه او قبول می‏شود، جمیع امور واللّه به واسطه ایشان درست می‏شود مقدّمکم بین یدی طلبتی و حوائجی واللّه فی الدنیا و الآخرة. هرجا از او اعراض کردی واللّه اعراض از خدا شده و شرک به خداست. پس اگر از فقیه بشنوی که می‏گوید حکمی را، وقتی فقیه حکمی را می‏گوید اگر کسی رد کند آن را، همین ملّاهای متعارفی را اگر کسی حکمشان را رد کند، حدیثی را که می‏گویند رد کند این در حد شرک به خداست. اگر این ردّ حدیث شرک به خداست پس ردّ بالاتر از اینها چه خواهد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۷۹ *»

بود؟! حالا دیگر بشناسید امامان خود را که حکم‌هاشان را اگر وازنی حکم خدا را وازده‏ای. تمام آنچه حکم یکی از اینها است، و حکمشان همه یکی است اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد کلّنا محمّد صلوات‌اللّه علیهم‌اجمعین. نه خیال کنی که همین صاحب‌الامر بخصوص این‏جور است که اللّهم المم به شعثنا و اشعب به صدعنا بلکه همه این‏جور هستند، اما او چون زنده است معاشر است مباشر است او را می‏گویی. حالت شما را ملتفت است، واللّه شبانی است که خدا قرار داده برای مؤمنین که آنها را حفظ کند انا غیرمهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء اهمال در مراعات شما نمی‏کنیم و شما را فراموش نمی‏کنیم، و اگر نه این بود، اگر من نگاه نکنم به شما و شما را حفظ نکنم، و این اعدائی که نگاه می‏کنید که الوف اندر الوف است، یک‌ نفس در میان این‌همه دشمن، این‌همه دشمن داشته باشد و انسان باز بتواند راه برود نیست واللّه مگر حفظ ایشان.

پس به قول مطلق این قول را می‏گویم که آنچه می‏خواهی باید از امامت بگیری و باید از خدا بخواهی که به واسطه امامت به تو بدهد. این معنیش این است که به واسطه شیطان نمی‏خواهم. تا شیطان را واسطه می‏کند شیطان رجس است و نجس است و کثیف، به ظاهر بدنت تصرف کند در عذاب می‏افتی اَنّی مسّنی الشیطان بنُصْب و عذاب دستش را به جایی بمالد پیس می‏شود کوفت می‏گیرد خوره می‏گیرد، شیطان مسّ می‏کند عقلت را شک توش پیدا می‏شود، نفست را مسّ می‏کند جهل توش پیدا می‏شود، خیالت را مسّ کند وسوسه پیدا می‏شود. همچو خبیثی است که همه‌جا دست دارد. در اولیای خودش داخل می‏شود مانند خونی که در رگ‌ها داخل می‏شود. و غالب مردمی که بدند همه تقصیر خودشان است، جن توشان است، شیطان هم خیلی حرامزاده است خیلی پدرسوخته است جاری می‏شود مثل خون در بدن و جمیع خیرات را منع می‏کند، کدخداست در ملک.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۰ *»

الآن دولت دولت باطل است تصرف تصرف شیطان است، و تصرف می‏کند تا ظهور دولت حق. و این شیطان یک‌ جن هم بیشتر نیست، به قوّت این اسم اعظمی که دارد چنان تصرفی در شرق و غرب عالم دارد که تا روز موعودی که باید کشته شود تصرف می‏کند. حالا می‏فرماید خدا اجلّ و اعظم از این است که چنین شیطانی مسلطی را بیافریند که مانند خون در بدن تمام ملک جاری بشود، و یک هادی نیافریند که قوتش به قدر قوت آن شیطان باشد، اقویائی چند نیافریند که از شیطان علم و قوت و قدرت و تسلطشان بیشتر باشد، خدا دیگر حجتی بر این خلق نداشت که شیطان به این حرامزادگی را به شکم این خلق کند، چه کنند؟

پس بدان که حجت تو امام تو همچو جوری است. امامی که این‏جور نیست ابابکر اسمش است عمر اسمش است، امامی که این‏جور نباشد امام نیست، ائمه جماعت هم امامند توی دنیا و هیچ‌کاری هم نمی‏توانند بکنند. امام‌عصر آن است که دانا باشد بکل شی‏ء. پس فرقش با خدا چه‌چیز است؟ فرقش همین که خدا خلقش کرده است و علمش داده، و هیچ‏کس علم نمی‏دهد به خدا. همچنین قادر است بر تصرف در تمام آنچه بخواهد. حالا خلق را ببینید چه‌جور چیزها ضرور دارند، از وقتی که پیغمبر آمده تا روز قیامت حلال حلال محمد است حرام حرام محمد است، همه را باید هدایت کرد و چیز داد و حفظ کرد، اگر ندانند کجایند حفظشان نمی‏توانند بکنند.

امامی که می‏گوید انا غیرمهملین لمراعاتکم نداند گوسفندهاش کجایند آنها را حفظ نمی‏تواند بکند، غافل که بشود یک‏دفعه می‏بیند ما را کشته‏اند. پس ایشان شبانند، و واللّه شبانِ بی‏تصرف خودش گوسفند است، گوسفند چون خودش تصرف نداشت عقل نداشت شعور نداشت حافظ می‏خواست، شبان براش قرار داد حافظ براش قرار داد. حافظ باید بینا باشد باید شنوا باشد، اما بُز کور باشد سهل است شبان می‏بردش، بزها کر باشند سهل است او باید شنوا باشد، بزها عاجز باشند سهل است او

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۱ *»

باید قوت داشته باشد که از گرگ محافظت کند، پس او قوت می‏خواهد او قدرت می‏خواهد او علم می‏خواهد و همه اینها در ملک خداست.

هرچه قابل زیاده و نقصان است بدانید در عالم خلق است، و هرچه صفات کمال است تمامش پیش ائمه‌طاهرین است صلوات‌الله‌علیهم، و هرچه صفات نقص است تمامش پیش دشمنان است. فرمودند نحن اصل کلّ خیر و من فروعنا کلّ برّ. تعجب است می‏فرماید و من البرّ التوحید از برّ  توحید است و این را ما باید تعلیم کنیم، و اعداؤنا اصل کلّ شرّ از جمله شرها زنا است لواط است، همه کار اعدای آنها و از فروع اعدای آنها است.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۲ *»

مجلس يازدهم (سه‌شنبه / 12 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‏ای آفریده بود، همچو بی‏حاصل و بی‏فایده نبود، بازیگر نبوده خدا. شما خلق خدایید اگر کسی بازی کند شما به او استهزاء می‏کنید، می‏خواهید کاری که کسی می‏کند حکمتی داشته باشد، حالا خدا نمی‏شود بازی کند. پس خدا چون حکیم بود خلق را از برای فایده‏ای خلق کرد، و آن فایده خلق را او بهتر خبر دارد، و آنچه خبر داده این است که فرموده ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من جن و انس را از برای همین خلق کرده‏ام که مرا عبادت کنند، هیچ نخواستم که رزق به کسی بدهند، نه به خودشان نه به عیالشان نه به حیوانشان نخواستم رزق بدهند. پس مراد خداوند عالم از خلق همین بود که خلق او را بشناسند.

این شناسایی که عرض می‏کنم یک‌طورش هست که باقی مردم هم آن را راه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۳ *»

می‏برند، مخصوص اهل حق نیست، و یک‌طورش و یک ‌قسمش جوری است که مخصوص اهل حق است. اما آن قسمش که مخصوص اهل حق نیست این اسم‌های ظاهری است که توی سنّی‏ها هست توی نصاری هست توی یهود هست، همه می‏گویند خدا عالم است قادر است، فقرات دعای جوشن را هرطایفه‌ای می‏گویند راست است. اما فکر کنید و متنبّه باشید که این معرفت نیست که بگویی آن‌کسی که خالق آسمان و زمین است او عالم است او قادر است او حکیم است. البته شخص عاقل که نظر می‏کند به این مسجد می‏داند این را یک‌ کسی ساخته یک ‌بنّائی ساخته این درست هم هست، اما این معرفت بنّا نیست. خودت فکر کن، بی‏هوشی چرا؟ ببین همین‌که گفتی این مسجد را یک بنّائی ساخته، آیا حالا شناختی بنّا را؟ شناختن بنّا این است که بدانی پسر کیست پدر کیست، بدانی محله‏اش کجاست خانه‏اش کجاست. حالا فکر کنید این مسجد را بزرگ‌ترش کنید، بزرگ‌تر که شد می‏شود که آسمان‌ها و زمین بشود، حالا این آسمان و زمین را یک‌ کسی ساخته، خوب کی ساخته؟ آن چه‌چیز است؟ آن اساس تلگراف است؟ جن است؟ ملک است؟

فکر کن، به آنچه انس گرفته‏ای مغرور مشو، که تمام خلقی که روی زمین هستند انس گرفته‏اند به قواعد و رسوم خودشان. آیا این دلیل حقیت است؟! نصاری به قواعد و رسوم خودشان انس گرفته‏اند آیا این دلیل حقیت است؟! سنی‏ها انس گرفته‏اند به آن قواعد و رسوم خودشان آیا این دلیل است؟ این برهان است؟! اگر این دلیل حقیت است گبرها هم آدمی هستند مثل شما، آنها هم عقلی دارند شعوری دارند قواعدی دارند رسومی دارند. حالا آنها که به قواعد خودشان انس دارند و شکی و شبهه‏ای هم ندارند به گمان خودشان، آیا این دلیل حقیتشان است؟ از یهودی بپرسی آیا گبرهای دنیا به آنچه مأنوسند به آن و پدرانشان گفته‏اند و به آن انس گرفته‏اند، آیا این دلیل حقیتشان است یا نه؟ یهودی‌ها می‏گویند این دلیل حقیت نیست. به گبرها بگویی یهودی‌ها مأنوسند به قواعد خودشان این دلیل حقیت است؟ می‏گویند نه. پس مغرور مشو يد به اینکه انس

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۴ *»

داریم به بعضی اعمال یا بعضی الفاظ، به اینها همه‌کس انس دارند، خدا عالم است خدا قادر است خدا حکیم است، از روزی که مکتب رفته‏ایم به ما یک‏پاره چیزها گفته‏اند انس گرفته‏ایم و مطمئن هستیم، اینها دلیل نیست برهان نیست.

خودت قدری به فکر بیفت و فکر کن، ملتفت باش ان‏شاءاللّه، اگر دانستی آن‌کسی که این مسجد را ساخته البته می‏توانسته که ساخته پس این بنّا قادر بوده که این مسجد را ساخته، اینها ظاهرش را آدم نگاه می‏کند خیال می‏کند دلیل است، یک‌ کسی این مسجد را ساخته نمی‏شناسیمش، همچنین نوعاً می‏دانیم توانسته اینها را روی هم بگذارد، می‏بینیم هرخشتی را سر جای خود گذارده چطور بندها کشیده، ما می‏دانیم حکیم هم بوده عالم هم بوده می‏دانسته پا را کجا خلق کند سر را کجا خلق کند، پس آن شخص عالم بوده قادر بوده آن شخص حکیم بوده، اینها را هم گفتی، حالا تو را به خدا این معرفت بنّا شد؟ بنّا را باید شناخت که اگر کاری دستش داری باید بروی در خانه‏اش او را بشناسی. بلی، آن‌کسی که این مسجد را ساخته توانسته عالم هم بوده حکیم هم بوده راست است، اما آیا جن بوده انس بوده؟ این جن حکیمی بوده؟ ملکی بوده حکیم بوده یا حکیم نبوده؟ خودش سبز شده از روی حکمت؟ این بنّا کافر بوده مؤمن بوده، نر بوده ماده بوده؟ اینها را نمی‏دانیم.

پس بدانید اینها معرفت نیست، حالا خلق روزگار اکتفا کرده‏اند به این معرفت که این آسمان و زمین را معلوم است یک ‌کسی ساخته، این را دلیل قرار داده‏اند. چون توانسته قادر هم بوده. می‏دانسته اینها را سرجای خود گذارده، پس حکیم هم بوده. می‏دانسته همین‏طور بسازد پس عالم هم هست. این‏جور را که یهودی‌ها هم می‏گویند سنّی‏ها هم می‏گویند هر کس دیوانه نباشد این را وانمی‏زند.

پس ان‏شاءاللّه بگرد آنجایی که معرفت است آنجا را به دست بیار، اینها هیچ‌یکش معرفت خدا نیست. خدا خوب راه می‏برد معرفت چه‌چیز است، آن را نازل کرده برای تو، و تو را به فکر خودت وانگذارده و این آیه را عمداً نازل کرده که اللّه نور

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۵ *»

السموات و الارض یعنی آن خدایی که برای معرفت او و برای عبادت او خلق شده‏اند آن خدا نور آسمان و زمین است، آن خدا مَثَل نورش صفت نورش مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد که بر روی آن چراغ شیشه‏ای باشد و آن شیشه مانند ستاره درخشانی باشد و آن چراغ یا آن ستاره یا آن شیشه درگرفته از درخت زیتون باشد، و آن درخت زیتون نه شرقی باشد نه غربی باشد، در وسط دنیا باشد، و اینها را در خانه‏هایی چند قرارش دادند که رفیع‌الشأن باشد، در آن خانه‏ها صدایی نمی‏شنوی مگر ذکر خدا، از درش از دیوارش از زمینش از آسمانش همه ذکر خدا بلند است. این خانه‏ها از خشت و گل نیست، این خانه‏ها رجالی چند هستند که صدا می‏کنند حرف می‏زنند باشعور هستند با دلیل و برهان حرف می‏زنند گردن آدم می‏گذارند. این خانه‏ها رجالی هستند که هیچ امری ایشان را بازی نمی‏دهد هیچ تجارتی هیچ بیعی از ذکر خدا غافل نمی‏کند ایشان را، سرهم اینها کارشان این است. مثل اینکه چشم طوری خلق شده که کارش این است که ببیند، خستگی ندارد، آنها هم جوری خلق شده‏اند که هرچه ذکر خدا بکنند خستگی براشان نباشد. چون از برای همین خلق شده‏اند دائماً ذکر می‏کنند خدا را، و از ایشان باید شناخت خدا را، هر کس ایشان را شناخت خدا را می‏شناسد.

پس باید به دست آورد مردانی چند را که آنها یکی از مقاماتشان محل آن نور آسمان و زمین است، یکی از مقاماتشان آن مشکوة است، یکی از مقاماتشان آن شیشه است، یکی از مقاماتشان آن چراغی است که در آن شیشه است. هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخت هر که ایشان را نشناخت خدا را نشناخت، همین خاء و دال می‏گوید. بت‏پرست‌ها هم بت‌های خود را «اللّه» می‏گویند فارس‌هاشان «خدا» می‏گویند، به محض اسم. اسماء سمّیتموها همین‌که اسم خدا بر سر چیزی گذاردی خدا نمی‏شود، خدا آن است که صفت نورش طور و طرز نورش مثل چراغدانی باشد که در آن چراغی باشد و روی آن چراغ شیشه‌ای باشد و اینها در خانه‏ها باشند اینها رجالی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۶ *»

هستند. پس هر کس خدا را از ائمه‌هدی: شناخت خدا را شناخت. و این باشد برای شما، بعد برو فکر در آن بکن اگر آدمی، اگر نیستی برو پی کارت.

وقتی می‏خواهی پیش خدا بروی سؤال بکنی ببین در بین راهت که را می‏بینی؟ باید سیر کنی بروی رو به خدا، وقتی سیر می‏کنی ببین در بین راه اگر داری امامی و واسطه‏ای که او قرار داده بدان توی راه افتاده‏ای و توی راهی، و دعا می‏کنی مستجاب می‏شود و حرف می‏زنی قبول می‏شود. و این مشق باشد برای شما، هروقت که بروی پیش خدا همین‌که بروی پیش خدا و پیش رویت و سمت پیش رویت امامت را می‏بینی، اگر می‏بینی امامت ایستاده آنجا، رفته‏ای پیش خدا. و اگر رفتی و پیش رویت امامت نیست هرچه یااللّه یااللّه بکنی گرسنگی به خودت بدهی گریه و زاری بکنی طناب به حلقت بکنی آن‏قدر فریاد کنی که هلاک شوی، دعات مستجاب نیست. و همه به جهت این است که رو به خدا نیستی رو به هوای خودت هستی، هوای خود را خدای خود گرفته‏ای، و هوای تو کاری نمی‏تواند بکند اگر بخواهد هم کاری بکند نمی‏تواند. گدای فقیری که چیزی ندارد نمی‏تواند چیزی به کسی بدهد چه خاکی بر سرش کند؟ پس آن هواهای خودت را خدا مگیر چرا که کاری از او نمی‏آید. آن هواها را هی التماس پیشش می‏کنی، اولاً شعوری ندارد که بفهمد که تو التماس کردی، حیات ندارد که بشنود و بفهمد، و اگر زنده شده باشد به یک شیطانی، که آن شیطان از دور می‏ایستد و می‏خندد به تو و سرهم لگد می‏اندازد و تو پیش او مثل سگ هی دُمت را بجنبانی، او بازیت می‏دهد و گاهی پا روی دُمت می‏گذارد تو هم یک وقّی بکنی او هم بایستد بخندد، کار شیطان همین است که بازی بدهد و بایستد و بخندد.

پس عرض می‏کنم که راه خود را خداوند عالم بدانید ائمه‌طاهرین قرار داده، و هیچ راهی به سوی خدا نیست مگر ایشان و هر کس ایشان را شناخت خدا را شناخت. مثلی عرض کنم تا ان‏شاءاللّه بلکه نزدیک راه بشوید. فکر کن در نفس خودت که تا خداوند عالم چیزی را به کسی ننمایاند حجت را تمام نکرده، و تا چیزی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۷ *»

را به کسی ندهد نمی‏خواهد از او، و تا چیزی را در وسع کسی قرار ندهد تکلیف به او نمی‏کند. ببین هر کس بخواهد خودش را به تو بنمایاند لامحاله به واسطه حالی از حالاتِ خودش خود را به تو می‏نمایاند. اگر تو بخواهی خود را بنمایانی به غیر یا غیر بخواهد خود را بنمایاند به تو، هر که خود را نشان داده در حالتی از حالات خودش خود را نشان داده، یا ایستاده است یا نشسته، یا حرف می‏زند یا ساکت است، یا خواب است یا بیدار است. حالا فکر کن اگر ایستاده، این ایستاده را عرب به زبان عربی «قائم» می‏گویند و این اسم است برای آن کسی که تو طالبش هستی. اگر نشسته این لفظِ نشسته و آن حالت نشستگی اسم است برای آن کسی که تو طالبش هستی. پس تو به واسطه اسم آن شخص آن شخص را شناختی و به واسطه ظهور آن شخص تو آن شخص را شناختی، و ظهور شخص خود شخص نیست.

یک‏خورده فکر کن. پس اسم شخص خود شخص نیست، نمی‏بینی اگر ایستاده ایستادگی را به هم بزند و بنشیند ایستادگی تمام می‏شود و نشسته به وجود می‏آید، و آن شخص نمرده تمام نشده، و اگر نشسته نشستگی را به هم بزند نشستگی فانی می‏شود ایستادگی می‏آید به جای او و دیگر نشسته نیست، و آن شخصی که تو طالبش هستی او نمرده و فانی نشده. پس اسم غیر مسمّیٰ است، حالا من اسم و مسمی می‏گویم تو مطلب را به دست بیار، تو هرچه می‏خواهی بگو، آن کسی را که می‏نامی من مسمّیٰ می‏گویم تو صاحب‌اسم بگو. پس این ایستاده اسم آن شخص است اسم آن زید است، زید خودش به ذات خودش نه ایستاده است نه نشسته است، خودش دخلی به نشسته و ایستاده ندارد، پس آن زید هم ایستاده است هم نشسته.

یک‏خورده اگر دلت با من باشد یک ‌جوری می‏فهمی، آن زیدِ ایستاده ایستاده، نه ایستاده ایستاده. آن، نشسته، نه نشسته نشسته. اما نشسته ایستاده نیست و ایستاده هم نشسته نیست، پس اینها دوتایند دوحالتند هریک از این حالات غیر حالت دیگری است. اما زید صاحب این حالات و صاحب این صفات است. زید یک ذاتی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۸ *»

است که صفات بسیار دارد یکی از صفاتش نشسته است که می‏نشیند به خودِ نشسته، یکی از صفاتش این است که حرف می‏زند به خود حرف‌زدن، یکی آن است که سکوت می‏کند به خود سکوت، صفاتْ بسیار است. خدا تو را آیت توحید خود قرار داده والّا تکلیف هم نمی‏کرد. پس تو ببین صفات بسیار داری و اسم‌های بسیار داری، اینها هیچ‌کدامشان هم ذات تو نیستند حالات تو هستند، بسیاری از این حالات تو هنوز به وجود نیامده‏اند، بسیاری از حالات تو گذشته‏اند و سلب شده‏اند، بسیارش هم حالا هستند و سلب نشده‏اند. تو اگر عین ذات آن گذشته‏ها بودی تو هم گذشته بودی و نبودی، تو اگر عین ذات آن صفات خودت بودی باید الآن همراه آن گذشته‏ها گذشته باشی، آنها که گذشت تو هم که هستی و نگذشتی، پس تو عین آن صفات نیستی. اگر تو عین آن صفات آینده خودت هستی تو باید الآن نیست باشی، آنها که هنوز به عمل نیامده‏اند و نیستند. ان‏شاءاللّه فکر کن. پس تو خودت یقیناً غیر از آنهایی، آنها بعضی نیامده‏اند اما تو خودت همانی که دیروز بودی و امروز هستی، اینی‌که امروز است می‏رود به فردا، لکن امروز امروز است فردا فردا. پس تو خودت یک ‌نفری و متعدد نیستی بسیار نیستی.

اگر در اینها فکر کنی توحید به دستت می‏آید. خدا هم یک ‌نفر است اما صفات بسیار دارد و اسماء بسیار دارد، اسماء حسنی بسیار است، هر کدام از اسم‌ها را که بخواهی دعوت کنی بکن، می‏خواهی اللّه را دعوت کن می‏خواهی رحمان را، اما به شرطی که بشناسیش. اما این مردم همین چیزی که راه می‏برند الف و لام و هاء را راه می‏برند، از گفتن اینها خدا را نخوانده‏ای، از گفتن حلوا حلوا دهن شیرین نمی‏شود، الف و لام و هاء خدا نیست، راء و حاء و میم و نون خدا نیست، این را که تو نوشته‏ای و مکتوب دست تو است، چطور خداست؟ الف و لام و هاء برای این است که اگر خداشناسی، آن‌وقت که اسم خدا می‏بری اجابت می‏کند تو را، این علامتش است.

پس عرض می‏کنم زید یک ‌نفر است و اسماء بسیار دارد، یکیش نشسته است

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۸۹ *»

یکیش ایستاده است یکیش توی خانه است یکیش بیرون است، یکی از اسم‌های زید بیننده است یکی شنونده است یکی گوینده است یکی متحرک است یکی ساکن است، همین‌ها را که عربیش می‏کنی جوری دیگر می‏شود، فارسیش می‏کنی همین‌جورها می‏شود.

پس ملتفت باش ان‏شاءاللّه یک‏خورده دل بده، تو یک ربع ساعت دل بده یک عمر برو به پشت بخواب آسوده باش، اما این یک ساعت را دل ندهی یک عمر جاهل می‌مانی یک عمر متحیری. فکر کن ببین اگر زیدی خدا خلق کرده لامحاله حالات دارد، یا می‏جنبد یا ساکن است یا ایستاده است یا نشسته است. حالا خیال کن زید را نه ایستاده نه نشسته، ببینید همچو چیزی معقول هست باشد؟ زید را فکر کن نه بجنبد نه ساکن باشد ببین همچو چیزی هست؟ یک‌ جایی در ملک همچو چیزی پیدا می‏شود؟ هرچه خدا خلق کرده این‏جور خلق کرده، توحیدش هم همین‏جور است، خدا زمین و آسمان جمیعش را همین‏جور خلق کرده، آیات قرار داده برای شناختن خود و مردم می‏بینند آنها را و اعتنا نمی‏کنند و کأیّن من آیة فی السموات و الارض یمرّون علیها و هم عنها معرضون چه‌بسیار از آیات هست که روش راه می‏روند و اعتنا نمی‏کنند.

پس اگر خدا سنگی را هم خلق کند یا می‏جنبد یا نمی‏جنبد، این جنبش ذات سنگ نیست. پس گاهی می‏جنبد و جنبش ذات او نیست و گاهی ساکن است و سکون ذاتش نیست، پس ذات این سنگ از جنبش و سکون بیرون است و این جنبش و سکون دو صفت او است. تو هر وقت این سنگ را بخواهی ببینی یا آنی را که می‏جنبد می‏بینی یا آنی را که ساکن است، ممکن نیست تو آن سنگ را ببینی تا آن جنبش را ندیده باشی. تمام خلق را خدا بر این وضع آفریده. حالا همین کار سنگی از برای تو کرده.

شما بدانید که هیچ تکلیفی به شما نکرده‏اند و از شما نخواسته‏اند مگر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۰ *»

همین‌جوری که از شما برمی‏آید. پس چیزی اگر موجود است و تو می‏شناسی او را، البته تو به صفاتش می‏شناسی، و چیزی که صفت نداشته باشد خلق نشده، این است که این سنگ را تو به صفت این سنگ او را می‏شناسی. نمی‏بینی اگر گاهی جاییش گذاردند تو آنجا می‏بینیش، از آنجا هم برداشتند جای دیگر گذاردند آنجا هم می‏بینیش، مسلماً حالت جنبش او غیر از حالت سکون او است، و خودش را یا در حالت حرکت می‏بینی و می‏شناسی یا در حالت سکون.

حالا در وجود خودت فکر کن، ببین خودت به صفت می‏شناسی خود را، یعنی یا می‏ایستی یا می‏نشینی یا می‏خوابی یا حرف می‏زنی یا ساکت می‏شوی یا حرکت می‏کنی یا ساکن می‏شوی، همه اینها صفت تو است. فکر که می‏کنی می‏بینی تمام خلق به صفت شناخته می‏شوند، چیزی که صفت نداشته باشد خلق نشده. این است که در هیچ عالمی؛ در عالم خلق که می‏بینی همین‌جورها است، ما می‏رویم پیش زید زید را بشناسیم، جمیع معاملاتتان در همه جا همین‏طور است. حالا در اینها همین‏طور هرچه بگوییم معنی دارد. می‏گویی رفتم زید را دیدم در حالت ایستادگی، از تو می‏پرسند این زید همیشه ایستاده است؟ می‏گویی نه، همیشه نشسته است؟ می‏گویی نه، می‏تواند بایستد؟ بلی، می‏تواند بنشیند؟ بلی. همه این حرف‌هامان در معاملات دنیایی‏مان معنی دارد و درست هم هست، اما همین‌که می‏بریمش پیش خدا بخصوص باید معنی نداشته باشد. حالا خدا را چطور می‏شناسی؟ خدا کجاست؟ خدا بالای عرش است؟ در تخوم ارضین است؟ توی آب است؟ توی آتش است؟ در مشرق است؟ در مغرب است؟ توی خانه کعبه است که بروی پیش او؟ اگر ریشت را بگیرند نمی‏توانی جواب بگویی.

این خدا تکلیفات تو را جوری قرار داده که لابدی او را بشناسی، در جمیع عبادات قرار داده که اول نیت کنی، این را جمیع فقهاء می‏نویسند اما خودشان راه نمی‏برند، الحمدللّه که راه نمی‏برند. همه می‏گویند قربةً الی اللّه باید عبادت کرد، یعنی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۱ *»

به جهت نزدیکی به خدا نماز می‏کنیم، به جهت نزدیکی به خدا روزه می‏گیریم، وهکذا جمیع اعمال انّما الاعمال بالنیّات هر عملی بی‏نیت بکنی نکرده‏ای، عمل بی‏نیت را همه علماء می‏گویند باطل است. خوب، به جهت نزدیکی به خدا این کار را کردی بگو ببینم کجاست این خدا؟ در آسمان است؟ در زمین است؟ سمت مشرق است؟ مغرب است؟ توی مکه است که راه بروی به او نزدیک شوی؟ نزدیک هم که نمی‏شوی. کجاست خدا؟ رو به آسمان می‏کنی یااللّه یااللّه می‏گویی خدا آنجا نشسته است و مکانی دارد؟ یا زیر زمین است و سجده باید کرد که به او نزدیک شد؟ نمی‏دانی کجاست.

پس عرض می‏کنم بدانید این‏جور خیالات که مردم دارند جمیعش واللّه مثل خانه عنکبوت است، از دور که نگاه می‏کنی تاری دارد پودی دارد و چیزی به نظر می‏آید، پیش که می‏روی تا دست می‏کنی می‏بینی غباری بود انّ اوهن البیوت لبیت العنکبوت سست‏ترین خانه‏ها بیت عنکبوت است. حالا هر کس این خیالات را دارد جمیعش مثل خانه عنکبوت است، از این هم هست که دعاها مستجاب نیست هیچ نداری در دست، پیش کی می‏روی؟ چه خاک بر سر می‏کنی؟ پیش کی التماس می‏کنی؟ پیش کدام عاجزی می‏روی التماس می‏کنی؟ گیرم خیال کردی عاجز نیست، خیال کردی قادر هم هست، خیال کردی سنگی را، حالا این خالق آسمان و زمین می‏شود؟

حالا خیال می‏کنی که به یک‌خدای قادری اعتقاد داری، آن‌وقت اگر مرد مقدّسی باشی می‏روی پیش این خدایی که خیال کرده‏ای هی رکوع هی سجود، گریه و زاری می‏کنی، لکن می‏بینی که هیچ قادر نیست، دعات را هیچ مستجاب نمی‏کند. ده‌دفعه هم یااللّه بگویی نمی‏شنود، صددفعه هم بگویی نمی‏شنود، آن‌کسی که صدا را می‏شنود یک‏دفعه هم می‏شنود، آن‌کسی که قادر است می‏گوید تو توی دلت هم دعا کنی بکن من دعات را می‏شنوم، توی قلبت چیزی بگذرد می‏دانم، علیمٌ بما فی‌

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۲ *»

الصدور است. او صدای آدم را می‏شنود داد هم نباید بزنی پیشش. لکن مردم کارهاشان بازی است می‏گویند یااللّه را بلند بگو بلندتر بگو، لال نمیری. اولاً او را باید بشناسی، به محضی که لب را حرکت دادی تو را اجابت خواهد کرد، تو بندگی بکن خدایی تعلیم او مکن او خدایی را خوب راه می‏برد، تو بندگی را یاد بگیر بندگی بکن او خداوندی را بسیار بسیار خوب می‏داند هیچ‏کس نباید تعلیمش کند، و تو هی می‏خواهی تعلیمش کنی. مثل سلطان که هی حکم می‏کند هی بگیر هی ببند هی بزن هی بکش. این حکم‌ها را دور بینداز، این حکم‌ها را به آدم‌های پیزری خودت بکن، این‏جور حکم‌ها را بر سر خدای مُلک مکن، پیش خدا تضرع کن زاری کن، و بدان این‏جور حکم‌ها به جز غضب هیچ‌چیز سزاش نیست، سزاش همین است که بزنند توی سر آدم و دعا هم نکرده‏ای در واقع.

باری، مطلب اینها نبود، ان‏شاءاللّه فکر کن و بدان این خدای آسمان و زمین خود را شناسانیده به خلق و خود را به وجود محمد و آل‌محمد: شناسانیده، پس هر کس ایشان را شناخت بدان خدا را شناخته. در هرجایی که دلت می‏خواهد فکر کن تا توی راه بیفتی آن‌وقت مطلب را به طور آسانی قبول می‏کنی و اعتقاد می‏کنی. فکر کن ببین خدا اگر قدرت خودش را در مُلک خودش اظهار نکند آیا خلق می‏توانند بفهمند که خدا قادر است؟ همچنین اگر علم خودش را در ملک خودش اظهار نکند مطلب خودش را آشکار نکند آیا خلق می‏توانند بفهمند که خدا عالم است؟ چیزی را که خدا در ملک خود اظهار نکرده خلق چه می‏دانند هست یا نیست؟ و آنچه را که خدا اظهار می‏کند معلوم است که مخلوقی است از مخلوقات اظهارش می‏کند، مثل آفتاب یا نور آفتاب که به آن آفتاب خدا روشن می‏کند آسمان و زمین را، به وجود این آفتاب که آن رویش آسمان‌ها را روشن می‏کند یک ‌سمتش زمین‌ها را روشن می‏کند. حالا می‏گویی اللّه نور السموات و الارض چرا که قرص آفتاب را آفریده، ذاتش هیچ نباید بیاید میان خلق، آسمان و زمین را روشن کند، پس وقتی قرصی خلق کرد که آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۳ *»

سمتش آسمان‌ها را و این سمتش زمین‌ها را روشن می‏کند، آن‌وقت این حرف که خدا نور آسمان و زمین است معنی دارد. پس اگر قدرت خود را در ملک خود اظهار نمی‏کرد، اگر علم بی‏پایان خود را اظهار نمی‏کرد، تو چه می‏دانستی که خدا قدرت دارد یا علم بی‏نهایت دارد؟

پس چیزی که در ملک باید اظهار کرد آن ذات خدا نیست کمالات خداست اسم‌های خداست. اسم‌های خدا توی ملک خداست، اسم خدا هستند و راه می‏روند للّه الاسماء الحسنی برای خدا اسم‌های بسیار است همه را خدا پسندیده. و آن اسم‌ها رجالی هستند که آن اسم‌ها توی سینه آنها نوشته شده، پس یک ‌جایی از جاهای آنها سطری نوشته شده که همه‏اش قدرت است، یک ‌جاییش جود نوشته شده. آن خلقی که تمام فیض‌ها و اسم‌های خدا در آن نوشته شده یا انبار شده و خزینه شده، خزینه‏اند، خزانه علم خدا و صندوق علم خدایند، حالا آنها را فکر کنید ببینید کیانند.

اگر خدا اظهار نمی‏کرد رحمت خود را کمال خود را جمال خود را نور خود را، فقرات دعای سحر را تا آخر بردار بخوان، و اغلب مردم این دعا را شب‌های ماه مبارک الحمدللّه می‏خوانند. اگر اینها را خدا خودش اظهار نمی‏کرد مردم نمی‏دانستند خدا این کمالات را و این صفات را دارد، پس اظهارش را کرده، کجا؟ جایی که خدا حرف زده زبان انبیاء است. نبیّی که امروز نبی تو است و صداش را می‏شنوی امرش پیش تو آمده نهیش پیش تو آمده پیغمبر آخرالزمان است. آدم را می‏دانیم پیغمبر است، اما هیچ صحف آدم پیش ما نیست. نوح را می‏دانیم پیغمبر است یک‏پاره صحف هم داشت اما حالا کجاست؟ یک‌ورقش هم باقی نمانده، عمداً هم خدا برداشت از روی زمین برانداخت، کتاب‌های آدم را از روی زمین عمداً برداشت به جهتی که آنها برای شما نازل نشده بود، کتاب‌های نوح را عمداً از روی زمین برداشت به جهتی که آنها برای شما نازل نشده بود مجموعش گم شد، به طور خارق عادت خدا کتاب‌های سایر انبیاء را از روی زمین برچید.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۴ *»

یک‏خورده به فکر بیفت تا یقینت زیاد شود. بنا نیست کتابی در دنیا بنویسند نسخه‏های بسیار بردارند و یک‏دفعه همه کتاب‌ها گم بشود، از عادت ملک بیرون است هیچ کتابی همچو نشده، یک‌ نسخه‏اش می‏سوزد به آب می‏افتد گم می‏شود اما تمامش از روی زمین گم نمی‏شود. لکن فکر کنید تمام صحف آدم را برداشته‏اند از روی زمین عمداً، به جهتی که آنها برای شما نبود، تمام صحف نوح را برداشته‌اند از روی زمین، تمام صحف ابراهیم را برداشته‏اند از روی زمین عمداً.

همچنین اگر کسی یک‏خورده بابصیرت باشد می‏بیند هیچ‌چیز از موسی نمانده، توراتی هست در میان که در آن شراب‌خوردن لوط و زناکردن با دخترانش در آن هست. عاشق‌شدن داود به زن اوریا در آن هست؛ از عقب مرغی رفت پشت‌بام و زن اوریا را دید که برهنه بود و میان خانه غسل می‏کرد، عاشق او شد. اوریا را به جنگ فرستاد و نوشت به سرکرده که او را پیش‌جنگ کرد و کشته شد، و فرستاد پیش زن اوریا او تمکین نکرد، الواط را فرستاد رفتند و او را آوردند و با او زنا کرد و سلیمان متولد شد. شما را به خدا آیا هیچ لوطی را سراغ دارید این‌جوره کارها بکند؟ چه جای آنکه پیغمبر باشد! حالا کتابی که این‏جور مزخرفات توش باشد؛ توی این کتاب است که داود پیغمبر خدا بود، اوریا از امتش بود زن خوبی قشنگی داشت، داود در محراب عبادتش مشغول نماز بود دید مرغی پرید، از عقب آن مرغ رفت روی بام از عقب او رفت پرید رفت به بام دیگر از عقبش رفت چشمش افتاد به خانه اوریا، دید زنی آنجا غسل می‏کند دلش را باخت، داود به عشق آن گرفتار شد، به این جهت تدبیر کرد و شوهرش نوکر داود بود و اسمش اوریا بود او را به جنگ فرستاد و به سرکرده قشون سفارش کرد که اوریا را پیش‌جنگ قرار بده که زود کشته شود، خبر رسید او را کشته‏اند. عده‏اش به سر نیامده چندتا الواط فرستاد زنکه را کشیدند و آوردند، اول فرستاد به زبان خوش راضی نشد بعد به زور او را آوردند جماع با او کرد و سلیمان از آن تخم زنا به عمل آمد. حالا کتابی که همچو چیزها توش باشد کسی اگر دیوانه نباشد و

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۵ *»

همین‏قدر از عقلاء باشد می‏داند که این کتاب کتاب آسمانی نیست.

باری، این‏جور کتاب‌ها هم به افترا می‏گویند که مال انبیاء است، و بدانید مال انبیاء نیست مال هیچ لوطی نیست، هیچ لوطی بی‏پروایی بی‏مبالاتی بی‏حیائی این‏جور کارها نمی‏کند، و در این کتاب این کارها را نسبت به داود می‏دهد. و حال آنکه داود کتاب‌ها داشت زبور داشت، موسی البته تورات داشت، هر نبیّی کتاب داشت نسخه‏های زیاد هم نوشته شد. اما عبرت بگیرید که خدا به خارق عادت برداشت کتاب‌های جمیع پیغمبران را و از زمین برد بالا، و به خارق عادت گذارد قرآن خود را و واقعاً خارق عادت بوده، به خارق عادت برچید جمیع کتاب‌ها را و به معجز گذارد قرآن را. و در توی همین قرآن است که کسی مثل قرآن را نمی‏آورد، از آن‌روز تا حالا هم دیدی که نیاوردند. می‏گوید در این قرآن که اگر جن و انس پشت بر پشت یکدیگر گذارند که مثل این قرآن را بیاورند نمی‏توانند. و دیدیم از آن‌روزی که این خبر را داده تا حال این‌همه دشمنی که داشت که می‏خواستند امر او را باطل کنند همه پشت به پشت یکدیگر گذاردند و نتوانستند مثل این قرآن را بیاورند.

ملتفت باشید که حق برای شما امروز معلوم است. حق امروز برای شما از پیغمبر شما به شما باید برسد و از پیغمبر به شما رسیده. هیچ حقی نیست از جانب خدا مگر آنچه از این پیغمبر به ما برسد. کسی سنّی هم باشد این‏قدر از حرف محل انکار نیست، نمی‏شود وازد. و کسی را که این پیغمبر نصب کرد حضرت‌امیر است، حضرت‌امیر را این پیغمبر نصب کرد، حضرت امام‌حسن را حضرت‌امیر نصب کرد، و کسانی که از جانب این پیغمبر منصوبند امام‌های شمایند و ایشانند که همجنس آن پیغمبرند و خلفای آن پیغمبرند و جانشینان آن پیغمبر و قائم‌مقامان اویند.

پس ایشان تمامشان آن رجالی هستند که در قرآن خدا خبر داده. آیه قرآن که دیگر دروغ نیست، رجالی چند باید باشند که آن نور توحید مانند چراغ در وجود ایشان درگرفته یک ‌جاییشان هم چراغدان است یک‌ جایی شیشه وهکذا، حالا اینها آیا

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۶ *»

نیستند؟ اصلش دروغ است؟ و چه‌بسیاری از مردم که خیال می‏کنند که دروغ است، خیال بکنند؛ دین هم ندارند. و آنهایی که می‏دانند راست است از پی آن بالا می‏آیند و می‏دانند حق است. و بدانید که قرآن را به خارق عادت گذارده‏اند و سایر کتاب‌ها را به خارق عادت برداشته‏اند. پس این قرآن حق است و صدق و هیچ کذبی درش نیست، و در این قرآن است که رجالی چند هستند که نور خدا در وجود ایشان مثل چراغی درگرفته. حالا ملتفت باشید که یکی از نورها نور علم خداست. پس ایشان دانا هستند به جمیع آنچه خدا خلق کرده.

خدا چون دید خلق سلطان می‏خواهند سلطان براشان خلق کرد. یک‏خورده ملتفت باش ببین کار این خلق بی‏بزرگ‌تر نمی‌گذرد، یک ‌شهر یک‌ روز بی‏حاکم کارش نمی‏گذرد، یک ‌محله بی‏کدخدا یک ‌روز نمی‏شود، یک ‌جایی را یک ‌روز بدهی به دست بچه‏ها خراب می‏کنند. طبیعت انسان جوری خلق شده که بی‏بزرگ کارشان نمی‏گذرد. دیگر بخصوص اگر این را بدانی که تمام منافع خود را نمی‏دانی، پس دانایی ضرور داری که بداند منافع تو را، و  مضرّت‌های خود را نمی‏دانی پس دانایی ضرور داری که مضرّت‌های تو را بداند. پس مردم محتاج بودند به سلطانی، خدا سلطانی برایشان آفرید، خواست نوکری کنند، آیا نوکری بی‏آقایی می‏شود کرد؟ اگر آقایی نیست اصلاً پس حالا ما نوکر  که هستیم؟ نوکر هیچ‏کس؛ محال است، نوکری آقا می‏خواهد. همچنین است سلطان، معلوم است قشون می‏خواهد، اگر قشون دارد سلطان است والّا سلطان نیست، سلطان رعیت می‏خواهد رعیت سلطان می‏خواهد. پس ملک خدا آقا می‏خواست پس آقا آفرید، آقا مطاع کل است. و می‏گوید هر رسولی را که فرستادیم باید مطاع باشد. پس بدانید رسولان آقایان خلقند، آقای شما حالا رسول‌خداست9 آقایان شما ائمه‌طاهرینند و خلفای رسول صلی‌اللّه علیهم‌اجمعین، حالا این آقایان اسم بی‏مسمّیٰ هستند یا خیر باید آقایی بکنند آقا هم باشند معنی سلطنت را داشته باشند؟

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۷ *»

پس ان‏شاءاللّه فکر کن، و می‏دانی سلطانی که هیچ قشون ندارد این سلطان اسمش نیست، سلطانی که زور ندارد تسلط ندارد سلطان اسمش نیست، سین و لام و طاء و نون اسمش گذارده و بی‏مسمّی است. پس آقا لامحاله باید دارا باشد و خیلی چیز باید داشته باشد، کسی را که آقای خلق قرار می‏دهند به قدر احتیاج خلق باید داشته باشد.

خودتان دیگر فکر کنید، لکن حالا من خسته شده‏ام شما هم کسل شده‏اید، کسالت شما بیشتر از روزه مرا آزرده و خسته می‏کند. حالا دارایی را فکر کن ببین تا چیزی را از فعل کسی صادر نکنند به او نمی‏دهند، این را می‏خواهم نشانت بدهم که از این چیزها بفهمی. تا خدا چیزی را از دست کسی جاری نکند به او نداده، حالا این حرفی بود من زدم که تو به فکر بیفتی و درش فکر کنی. ببین اگر تمام عالم روشنی باشد و تو چشم نداشته باشی آیا خدا هیچ روشنایی به تو داده؟ تمام روزگار حلوا باشد و تو ذائقه نداشته باشی توی حلوا غرقت کنند بدان‌که هیچ حلوا به تو نخورانیده‏اند.

ملتفت باش که اینها مثل‌های حکیمانه است خیلی چیزها می‏توانی بفهمی. همچنین تمام عالم گرمی باشد تو لامسه نداشته باشی فالج باشی بی‏حس باشی گرمی و سردی نمی‏توانی بفهمی، نرمی نمی‏فهمی زبری نمی‌فهمی، لامسه می‏خواهد که اینها را بفهمد. به همین‏طور خیال کن تمام عالم صدا باشد و تو گوش نداشته باشی به تو نداده‏اند صدایی، پس به تو دادند چشم را و روشنایی را در خارج خلق کردند تو هر قدر روشنایی را که درک کردی همان‏قدر را به تو دادند. تو صدایی را شنیدی آن صدا مال تو است هر صدایی را که نشنیدی مال تو نیست. وهکذا فکر کن، اوضاع دنیایی گول می‏زند، می‏بینید کسی را مزارعی چند دارد بلادی چند دارد این را می‏گویند غنی است چیز دارد، این مجاز است دروغ است، مملکت آن است که تو تصرف در آن بتوانی بکنی، ببین آن متاعی را که دزد می‏تواند ببرد و تو توی خانه‏ات نشسته باشی، آن مال تو نیست، اگر تملیک تو کرده بود دزد نمی‏توانست ببرد، عاریه است ملک تو نشده.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۸ *»

امور آخرت این‏جور نیست، آخرت لیس للانسان الّا ما سعیٰ آخرت این‏جور است، اما نه تنها در آخرت که در دنیا هم همین‏جور است، هیچ از روشنایی را من نمی‏دانم مگر آنچه را دیده باشم، هیچ از رنگ‌ها را من نمی‏دانم و ندارم مگر آن رنگ‌هایی را که با چشم دیده باشم آن را من دارم، کار خودم را باید خدا تملیک من کرده باشد مال من باشد تا من داشته باشم. پس آنچه دیده‏ای تو، مال تو است، آنچه شنیده‏ای مال تو است پیش تو آمده است، آنچه بوییده‏ای مال تو است پیش تو آمده است، آنچه چشیده‏ای مال تو است پیش تو آمده است، آنچه را می‏دانی پیش تو آمده است مال تو است. از این جهت هی اصرار می‏کنند انبیاء که عمل کنید. پس همین‏طور تمنای مفت مکن چرا که اگر توی انبارت گندم مفت بریزند به تو نداده‏اند گندم، چرا که اگر دزد ببرد به تو نداده‏اند، گندم وقتی به تو رسیده که روی زبانت باشد و طعمی را بچشی. تمنای آخرت یا دنیا، هر تمنایی که داری، دنیا را دعا کن خدا بدهد آخرت را دعا کن خدا بدهد، بله من در بیابان مزرعه‌ای دارم این مصرف ندارد. جایی را که داده‏اند به تو، تو آن را داری.

مکرّر مثلی عرض کرده‏ام که اگر کسی را چشمش را ببندند گوشش را پنبه بگذارند بینیش را چیزی بتپانند که بویی نشنود دهانش را ببندند که طعم چیزی را نفهمد توی لباس چرمی او را بپیچند که گرمی و سردی را نفهمد و به این حالت او را ببرند در باغی بیندازند، عوام الناس می‏گویند این شخص را بردند باغ، اما حکماء می‏گویند نبرده‏اند به باغ، به جهتی که چشمش باغی ندید، گوشش صدای بلبلی نشنید، بدنش هم که هوای باغی را نفهمید، بینی‏اش هم که بوی سیب و گل و ریاحین را نشنید، طعم چیزی را هم که نفهمید، این بیچاره به باغ نرفته اگرچه عامی خیال کند او را برده‏اند توی باغ.

حالا اهل دنیا کفایت کرده‏اند که ببرندشان توی باغشان بیندازند، ای احمق! تو را نبردند، چشمت را که وانکرده‏اند چیزی را که به تو نداده‏اند، چه حاصل؟ حالا به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۱۹۹ *»

اسب سوار شدی باد هم کردی به تو چه؟ همین‌که سوار شدی و باد کردی عبث باد کردی! بله، من ملک دارم روی زمین خدا افتاده، وقتی بمیری به کسی دیگر این ملک را می‏دهند کسی دیگر این را ضبطش می‏کند.

مطلبی را می‏خواهم عرض کنم. به قول کلی، هرچیزی از اثر خود انسان نباشد مال انسان نیست، و هرچه بخواهند به انسان بدهند باید از دست خودش و عمل خودش باشد. دیدنی را باید خودش ببیند شنیدنی را باید خودش بشنود، و آنچه در دنیا است همین‏جور است، آنچه در آخرت است همین‏جور است. تو را به بهشت ببرند و توی جُلَت بپیچند و چشم و گوشَت را ببندند هیچ بهشت نرفته‏ای، و بهشت آنجا است که ببینی چیزهای بهشت را، بشنوی صداهای نغمه‏های آن را، دعا کن خدا چشم بدهد خدا گوش شنوا بدهد شامه بدهد ذائقه بدهد.

خلاصه، مرادم از اینها همه همین بود که بدانید که خلق اول را خدا خلق فرموده، و سلطان را خدا از برای ملک خود خلق کرد، نه مثل این سلاطین که باد کنند که مملکت من از کجاست تا کجا، من کیستم که مملکت داشته باشم؟ این سلطنت نیست که این‌همه باد داشته باشد، سلطنت این است که تصرف داشته باشی در همه‌جای مملکت خود. پس سلطانی آفرید برای مملکت و خواسته مسلط باشد. سلطان نخواهد شد این سلطان مگر اینکه کارهاش را خودش بکند. هرچه را تو می‏بینی، مال تو است. حالا سلطانی که خدا برای ملک خلق می‏کند می‏خواهد او را مالک خلق کند، به جهت اینکه می‏فرماید لولاک لماخلقت الافلاک آسمان‌ها را که به واسطه او خلق کرده، دیگر زمین‌ها هم به واسطه آسمان‌ها خلق شده، پس جمیع ملک را همان آثار ایشان قرار داده.

عرض کردم مکرّر که کسی که کرسی را ساخت جلدی خالق نمی‏شود خالق کرسی نمی‏شود، خالق کرسی خداست. نه هر که کاری از او می‏آید جلدی خدا می‏شود. تو می‏بینی و خالق دیدن خداست، تا تو دیدی خدا نشدی. پس ایشان را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۰ *»

مسلّط بر تمام مملکت آفرید خدا، اما چون می‏خواست مسلّطش کند تمام ملک را اثر او قرار داد، مثل اینکه آفتاب را آفرید او را خواست مسلّط کند بر نورش نور آفتاب را اثر آفتاب قرار داد.

حالا ملتفت باشید همین‏طور آن خلق اول سلام‌الله‌علیه و آن‌کسی که سلطان تمام خلق است بدانید تمام خلق از نور او خلق شده‏اند و تمام خلق آثار او و انوار او هستند. چنین که شد حالا سلطان می‏شود. و همچنین از جمله چیزها که به او دادند علم بود که دادند که می‏داند جمیع اینها را، و چگونه نمی‏داند؟ و حال آنکه آثار او است، البته به آثار خود مطلع است، و عالِم مع‏ذلک خدا نیست. خدا سلطان را خلق کرده آثار را هم برایش خلق کرده، نور چراغ به حرکت چراغ متحرک است به سکون چراغ ساکن است، چراغ روشن‌تر شد نورش روشن‌تر می‏شود چراغ کدرتر شد نورش کدرتر می‏شود، پس این‏جور افعال بسته‏اند به فواعل. ملتفت باشید بدانید که هیچ نمی‏خواهم عرض کنم ایشان خالقند یا رازق، ایشان که هستند که رازق باشند؟!

بدانید خالق خداست فاعل ایشانند. و عرض کردم میان خالق و فاعل فرق است، خالق خداست و بس، اما فاعل، تمام خلق فاعلند هر کدام اثری دارند، خدا اینها را فاعل آفریده. پس آفتاب باید نور داشته باشد مهتاب باید نور داشته باشد زمین باید سایه داشته باشد، درخت باید میوه داشته باشد، اینها افعال و آثارند، افعال و آثار هیچ‌کدام مخلوق فاعل نیستند، خالق فاعل‌ها و خالق آثار فاعل‌ها همه خداست. پس این سلطان فاعل متصرف است در مملکت خود، تصرف آن فاعل در مملکت خودش مثل تصرف تو است در مملکت خودت. همین‏طور که تو دستت را دراز می‏کنی کارهای خودت را می‏کنی او هم همین‏طور زمینش را ساکن می‏کند آسمانش را می‏گرداند، گاهی می‏خواهند زلزله کنند سر ریسمان را می‏جنبانند، حرکت می‏دهند آسمان‌ها را همان‏طور که تو دستت را حرکت می‏دهی به همان طور به همان آسانی حرکت می‏دهند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۱ *»

پس سلطان آن شخص عالِمی است متصرف که قائم‌مقام خداست، و خدا نور خود را در وجود او گذارده و او را خلق کرده و این را قائم‌مقام خود قرار داده. علم خدا را می‏خواهی از این بپرس قدرت خدا را می‏خواهی از این بخواه عفو خدا را می‏خواهی از این بخواه. دعای سحر را بردار بخوان، تمامش صفات ائمه شما است سلام‌الله‌علیهم، چرا که خدا نمی‏شود یک ‌تکه‏اش نورانی‏تر باشد یک ‌تکه‏اش رحمش بیشتر باشد، پس ارحم‌الراحمین را بدان یعنی چه، ذات خدا تکه‌تکه نمی‏شود که یک ‌جاییش بیشتر رحم داشته باشد یک‌ جاییش کمتر. ارحم‌الراحمین یکى از اسم‌های خداست مثل آنکه اقدرالقادرین یکی از صفات خداست احسن‌الخالقین یکی از صفات خداست، آنها هم بسیارند، بسیار که شدند معلوم است خدا نیستند، خدا یکی است اسم‌هایش بسیار است، مثل تو که یکی هستی و صفات تو بسیار است. آنجا را بگویی نمی‏فهمم خودت را که دیدی یک ‌نفر بیش نبودی لکن ظهورات و اسم‌ها و صفت‌های بسیار داشتی، همان‏جور آن پادشاه اصل صفات بسیار داشت، خودش یک ‌نفر بیش نیست خلفاء و اوصیای بسیار دارد، خودش یک پادشاه است قائم‌مقام خداست اقامه مقامه فی سایر عوالمه فی الاداء حضرت‌امیر در صفت پیغمبر می‏فرماید که او است که خدا او را در مقام خود واداشته در تمام عالم‌ها از برای ادای آنچه می‏خواست بکند.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۲ *»

مجلس دوازدهـم (چهارشنبه / 13 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

خداوند عالم چون‏که خلق را از برای شناختن خود و عبادت خود آفرید از این جهت خود را شناسانید به خلق و راه و رسم عبادت را تعلیم خلق فرمود. در تعلیم عبادت احدی را حرفی نیست، تعلیم عبادت را اگر خدا نکرده بود خلق نمی‏دانستند چطور عبادت خدا کنند. از این جهت عامه مردم که به پیغمبری قائل هستند این‏قدرها را فهمیده‏اند که چون خدا حلال و حرام و رضا و غضبی داشت و مردم نمی‏دانستند از این جهت خدا بعضی از خلق را برگزیده است و اسمشان را پیغمبر گذارده و آنها را وحی کرده به آن پیغمبران، و پیغمبران زبان وحی بودند به امت خود و تعلیم کردند به امت حاجات خلق را. در این قدرش حرفی نیست تمام خلق حقشان و باطلشان این را می‏گویند.

شما ملتفت باشید اصول دینی داریم و فروع دینی؛ اصول دین آن است که اگر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۳ *»

نداشته باشیم وقتی مردیم بی‏دین مرده‏ایم، و فروع آن است که اگر کسی نداشت بی‏دین نیست نهایت عذابش می‏کنند، آخر شفاعتش هم بسا بکنند. در فروع دین کسی تکاهل کند یک ‌کاری را، از روی هوىٰ و هوس فسق و فجوری بکند آدم هلاک نمی‏شود و کافر و مخلد در جهنم نمی‏شود، خدا ارحم‌الراحمین است خواهد آمرزید لکن ان اللّه لایغفر ان‏یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء در فروع دین معاصی را خدای ارحم‌الراحمین چاره‏اش را کرده و رسولان و حجت‏ها را از برای همین قرار داده که شفاعت کنند، چنان‏که پیغمبر آخرالزمان فرموده شفاعتی لاهل الکبائر من امتی، اینهایی که کبیره کرده‏اند می‏فرماید شفاعت من مخصوص آنها است و شفاعت می‏کند. و بدانید همان‌جوری که او رحمةٌ‌للعالمین است خدا ارحم‌الراحمین است، چون خدا ارحم‌الراحمین بوده است همچو کسی را خلق می‏کند که رحمةٌ‌للعالمین باشد.

باز قصور و تقصیر در فروع دین انسان را هلاک نمی‏کند، زیاد باشد هلاک نمی‏کند، کمش که معلوم است نمی‏کند. می‏فرماید دوست امیرالمؤمنین همین‌که از دنیا می‏رود همان سکرات موت و آن تلخی جان‌کندن کفاره گناهان او می‏شود. ببینید این دخلی به شفاعت ندارد. می‏فرماید تلخی جان‌کندن کفاره گناهان او می‏شود، بخصوص بر بعضی از شیعیان در وقت جان‌کندن به طوری سخت می‏گیرند که مردم گمان می‏کنند که خیلی بدآدمی بوده که بسا بر کفار و منافقین آن‏قدر سخت نگیرند، و بسا مردم نگاه کنند و بگویند خوشا به احوال این‏که به آسانی جان می‏کند، و به سایر شیعیان سخت می‏گیرند که دو روز و سه‌روز مشغول جان‌کندن می‏شود. خدا چون بر این شیعه ترحم می‏کند می‏خواهد پاک و پاکیزه از دنیا ببردش مثل طفلی که از مادر متولد شده. می‏فرماید کفاره گناه شیعیان امیرالمؤمنین همان تلخی جان‌کندن است اگرچه گناهشان به قدر گناه ثقلین باشد. فکر کن گناه ثقلین چقدر می‏شود؟ دیگر فکر کنید که اینها راست است یا دروغ؟ ببینید چقدر می‏شود گناه ثقلین! اگرچه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۴ *»

در میان شیعه چنین کسی یافت نمی‏شود از روی خاطرجمعی می‏فرماید دوست امیرالمؤمنین چنان کسی است که اگر یکی از شیعیانش به قدر ثقلین گناه کرده باشد وقتی می‏میرد همان تلخی جان‌کندن کفاره گناهان او می‏شود، کأنّه گناه نکرده، چرا که گناه شیعیان گناهی است بالعرض و آن گناهی است که از خارج به ایشان رسیده باشد، مثل انسانی که خودش در ذات خودش طیّب و طاهر باشد لکن افتاده توی خلا، حالا دیگر همه‌جاش نجس است، چنین کسی دواش همین است که می‏رود در آب خود را می‏شوید. حالا گناهان شیعیان نجاسات ظاهری است، آنها از روی دل معصیت نمی‏کنند و می‏شویند آنها را به همان تلخی جان‌کندن تا آن طرف می‏روند هیچ گناه نداشته باشند.

و پر مغرور مشو به کسی که فروع دین را قایم چسبیده نگاه داشته و دربند اصول دین نیست. از این طرف اگر کسی دوست امیرالمؤمنین باشد؛ و مگو دوست امیرالمؤمنین گناه نمی‏کند، پس این حدیث‌ها را برای که گفته‏اند؟ خیر، گناه هم می‏کند، اگر گناه جن و انس داشته باشد یک ‌نفر از دوستان امیرالمؤمنین و تمام فروع دین هم از دستش در رفته باشد، همان تلخی جان‌کندن کفایت می‏کند.

دیگر دقت کن، از آن‌طرف اگر کسی عبادت ثقلین را بتواند بکند، عبادت جن و انس را به عمل بیاورد دائم نماز کند، به عدد اشخاص تمام انس و به عدد اشخاص تمام جن نماز کند و روزه بگیرد و حج کند مستحبات را بجا بیاورد و در نهایت حُسن خُلق باشد معامله‏اش درست باشد عادل باشد، و لا الضّالّین را از مخرج خوب ادا کند، به قدر ثقلین هم عبادت کند و این با محبت امیرالمؤمنین نباشد، خدا واللّه او را به رو در آتش جهنم می‏اندازد. از آن طرف دوست را جمیع گناهانش را می‏آمرزد، دشمن را هرچه عبادت کند هیچ اعتناء نمی‏کند به او و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثورا اینها پیش چشم جهّال عبادت است، دانایان می‏دانند این نماز نمی‏کند حیله می‏خواهد بکند، روزه نمی‏گیرد حیله می‌خواهد بکند.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۵ *»

خلاصه، منظورم این است که ملتفتتان کنم که مغرور نکند شما را درست‌رفتاری‌های ظاهری. بناتان این باشد که کسی که دینی درست دارد آن به نظرتان درست و بزرگ باشد، والّا محض گرسنگی‌خوردن نه خیال کنی کمالی بالا رفت! خیال نکنی که شب‌های ماه مبارک دعائی خواندی و گریه کردی حالا خوب آدمی شدی، یا آن کسانی که شب‌ها اغلب آن را بیدارند و وق‌وق می‏کنند و روزها روزه‏اند و گرسنه و تشنه‏اند اینها خوب شدند، نه، محض گرسنگی و تشنگی و بی‏خوابی چیزی به آدم نمی‏دهند. اگر به گرسنگی و تشنگی و بی‏خوابی چیزی به آدم می‏دادند سگ‌های عالم باید کامل‌ترین خلق باشند. پس فروع دین چندان اعتنائی به آن نیست اگر اصول دین درست نشده باشد.

فکر کنید ان‏شاءاللّه، از ضرورت دین اسلام است و بخصوص ضرورت دین شیعه است که اگر کسی کافر نباشد لکن گناه جن و انس داشته باشد، چاره آن، آخر کار همان شفاعت پیغمبر است، نجات هست براش. پس در فروع دین بر فرض خلاف، شفاعت می‏کنند، اما در اصول دین اگر یکی از اصل‌های دین درست نباشد انسان را مخلد در آتش جهنم می‏کنند. پس اصول دین را به فکر باشید، اعتنای خدا در اصول دین بیشتر بوده به دلیل اینکه هر که اصول دینش درست باشد فروع دینش را اگر تقصیری کرده باشد می‏آمرزد ولو جاهل باشد و ان اللّه لایغفر ان‏یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء. شرک دیگر اقسام دارد.

پس ان‏شاءاللّه فکر کنید و بدانید تمام اعتناء به کسی است که دین دارد و در دینش دلیل و برهان دارد. آن مردکه که دلیل و برهان ندارد هزار دنگ بکوبد دلش هم ضعف بکند از گرسنگی و تشنگی؛ توی هرطایفه‏ای دنگ‏کوب هست آن آخر کارشان با دنگشان به جهنم می‏روند. پس فروع دین که شاخ و برگ دین است، و این دین یک درختی است ریشه‌ای دارد ساقی دارد و شاخه‏های کلفت دارد شاخه‏های باریک دارد، این فروعش آن نماز است روزه است دخلی به تنه درخت ندارد دخلی به آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۶ *»

ریشه درخت دین ندارد، چرا که اگر فروع را هم بزنند، یک‌وقتی نمازی از تو فوت شد نمازی را نبری پیش خدا آخر یک‌وقتی قضاش را می‏کنی، اگر هم نکردی، تا آن آخر کار که هیچ‏کس چاره‏اش را نکرد چاره‏اش را پیغمبر9 می‏کند پیغمبر شفاعتش می‏کند. پس فروع دین مانند شاخ درخت است، شاخ درخت را اگر بریزند و ریشه و تنه عیب نکرده باشد باز خواهد رویید، اگر مثل اول شاخ نروید چیزی که تو را کفایت کند درخت برجاست، حالا لازم نیست مثل اول باشد.

این است که در فروع اگر قصوری یا تقصیری درش باشد؛ قصور آن است که عقلمان نرسید از پِیَش نرفتیم، تقصیر آن است که عقلمان رسید بد است با وجودی که می‏دانستیم بد است از پیش رفتیم، پس قصور و تقصیر در اصول دین نیست مثل قصور و تقصیر در فروع دین. و مردم همیشه اعتناء به فروعشان بیشتر است و ول می‏کنند اصل‌ها را.

غالب اینهایی که اسم دین و مذهب می‏برند طبعشان طبع ابوموسی اشعری است. مردکه را سرکرده‏اش می‏کنند، گاهی سرکرده‏اش می‏کردند حضرت‌امیر و دنگ هم می‏کوبید و خیلی هم نماز می‏کرد. حضرت‌امیر می‏فرستادند به کوفه قشون می‏طلبیدند برای جنگ و این ملعون نمی‏گذاشت قشون به جنگ بروند می‏رفت موعظه می‏کرد، و این مردم خوششان می‏آمد، اینها را هم که می‏گفت قربانش هم می‏رفتند، می‏گفت بابا پیغمبر آمد میان شما نماز راه نمی‏بردید آمد نماز یادتان داد روزه یادتان داد، غسل، وضو، طهارت، نجاست، اینها را یاد مردم داد الحمدللّه شما نماز می‏کنید روزه می‏گیرید، این علی و این معاویه هردو می‏خواهند سلطنت کنند طالب جان و مال یکدیگرند، نه اطاعت این را باید کرد نه اطاعت آن را. نگاه که می‏کنی می‏بینی ظاهراً هم دلیل و برهان می‏آورد، پیغمبر آمد چه بیارد؟ آمد حلال و حرام بیارد، حلال و حرام چه‌چیز است؟ نماز است روزه است خمس است زکات است. آیا پیغمبر هیچ‌بار مسلمان‌ها را می‏کشت؟ پیغمبر کفار را می‏کشت، اینها

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۷ *»

مسلمانند چرا باید یکدیگر را بکشند؟

غالب مردمانی که بویی از دین و مذهب دارند و حرفی از دین و مذهب می‏زنند مسلمان ابوموسایی‏اند، شما چنین نباشید برخلاف تمام مردم باشید، شما اعتناتان به اصول دینتان باشد، فروع دین را اولاً سعی می‏کنیم که فوت نشود، بعد از آنی که فوت شد و کَند از دستمان، براش خدا کفاره قرار داده. تلخی جان‌کندن و فقرها و فاقه‏ها و پریشانی‌ها، عداوت مردم، اینها همه کفاره می‏شود. پس چیزی که کفاره‏بردار نیست ــ فکر کنید بابصیرت ان‏شاءاللّه دلتان را خبر کنید ــ چیزی که شفاعت‏بردار نیست شرک است. واللّه هیچ نبیّی شفاعت مشرک را نمی‏کند، حتم کرده خدا مشرک را نیامرزد و لایشفعون الّا لمن ارتضیٰ شفاعتش نمی‏کنند.

پس چیزی که نمی‏شود رُفو کرد کفر است و زندقه. پس نقصی که در اصول دین است شفاعت‏بردار نیست کفاره‏بردار نیست. بله، من صدمه خورده‏ام در دنیا حالا باید در آخرت کار من خوب باشد، چه مصرف دارد توی دنیا مثل یهودی‌ها باشی، توی آخرت هم بدتر از دنیات باشی! پس اصول دین عوض ندارد. و خدا حتم کرده و قسم خورده که لامحاله مشرک را نیامرزد. و راه‌هاش هنوز به دست شما نیست، یک‌ جوری هست که نباید مشرک را آمرزید نباید کافر را آمرزید، خدای مشرک‌آمرز خدا نیست، خدای کافرآمرز خدا نیست، خدای بحق مشرک و کافر را نمی‏آمرزد.

پس فکر کنید و حفظ کنید دین خود را ان‏شاءاللّه. پس آن کسانی که از روی بصیرت حفظ می‏کنند اصول دین خود را حقند و اهل حقند، چرا که دلیل و برهان دارند. اما فلان‏کس زیاد دنگ می‏کوبد فلان زیاد روزه می‏گیرد، سگ هم گرسنگی زیاد می‏خورد. فلان‏کس امین است مال مردم را نمی‏خورد، این زورش نمی‏رسد اگر زورش برسد می‏خورد به جهتی که اصول دینش درست نیست. کسی که اصول دینش درست نیست از مال مردم خوردن باکش نیست.

پس ان‏شاءاللّه شما برخلاف جمله مردم باشید، چرا که بیشتر مردم اهل

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۸ *»

ضلالتند. در میان هر طایفه‏ای بروی در آن طایفه بیشتر مردم طالب دنیایند و حریص بر جمع دنیا. پس ان‏شاءاللّه سعی کن در فهم اصول دین. و عرض می‏کنم که قصور هم به گوششان فرو نمی‏رود، من خدا را نشناختم به جهتی که شغل داشتم و کار داشتم، تو سعی کن خدا را بشناس اقرار به وحدانیت او بکن حالا اگر اتفاق نمازی را سر و دست و پاش را شکستی می‏رویم پیش خدا که شهوت بود غلبه کرد بر ما، ما غلط کردیم که نمازمان را درست نکردیم، مسلمانی دیگر پیدا می‏شود شفاعت بکند به جهت خاطر او از تقصیر ما می‏گذرند. اما خدا را باید شناخت پیغمبر را باید شناخت حقِّ شناختن، دیگر من قصور داشتم به گوششان نمی‏رود. من شغل داشتم تجارت داشتم کسب داشتم مطالعه داشتم نمی‏شنوند از آدم. پیغمبرتان را درست بشناسید. دیگر نبوت را نمی‏دانم یعنی چه؟ امامت را نمی‏دانم یعنی چه؟ اینها قصوربردار و تقصیربردار نیست به هیچ وجه، اگر می‏گیریش مؤمنی اگر نمی‏گیریش کافری.

پس ان‏شاءاللّه سعی کنید اینهایی که عرض می‏کنم بروید طلب کنید، کتاب‌هایی که در این خصوص نوشته‏اند ببینید. پس اول اصول دین معرفت خداست، دوم از اصول دین معرفت پیغمبر خداست، سوم از اصول دین معرفت خلیفه پیغمبر خداست، چهارم از اصول دین معرفت رواتی است که درست روایت می‏کنند از خدا و پیغمبر و امامان. بعد از این تو می‏دانی به آن دلیل‌هایی که عامه مردم بر آن رفته‏اند که چون تو ببینی بِنائی را می‏دانی بنّائی دارد. خیلی خوب اگر این بنّا خود را به تو نشناسانیده کاری دست تو ندارد، اگر بنای خدا بر این بود که نشناسی او را یا بشناسی او را، برای او تفاوت نمی‏کند، او کار خود را کرده و رفته و کاری دست خلق خود ندارد، چنین خدایی خدای اهل حق نیست.

و مباش مانند کسانی که نهایت علمشان و کمالشان این است که مى‌گويند خدا آفتابی آفریده، به تربیت او گیاهی می‏روید، دیگر گیاه‌ها چه می‏دانند خدا چه‌چیز است؟ مثل حیوانات که خدا نمی‏شناسند، پیر نمی‏دانند پیغمبر نمی‏دانند. اگر آن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۰۹ *»

خدای ما نمی‏خواست که کسی او را بشناسد محتاج هم نبود که او را بشناسند، و با وجودی که محتاج نیست حالا خواسته که بشناسندش، به جهت آنکه تو محتاج بودی او را بشناسی، اگر نمی‏خواست بشناسندش نمی‏شناسانید خود را، اصلاً هیچ پیغمبری نمی‏فرستاد هیچ کتابی هم نازل نمی‏کرد. دیگر اتفاقاً کسی نگاه به این آسمان و زمین می‏کرد می‏گفت این را بنّائی ساخته و آن بنّا اسمش خداست.

شما ببینید خدا کار دست شما دارد و شما کار دست خدا دارید یا نه؟ این بنّا را بدانیم یا ندانیم او را نشناخته‏ایم، نمی‏دانیم چه‌کاره بوده، جن بوده یا انس بوده، نر بوده یا ماده بوده. حالا در این مسجد معرفت بنّا را ندانیم سهل است اما این بِنای بزرگ را یک ‌کسی ساخته او خدا هم اسمش است، فکر کن ببین کاری دستش داری یا نه؟ این توحید را جمیع کفار و منافقین و غیر اهل حق دارند و نمی‏دانند اگرچه برهان بیارند.

کسانی که خدا را نشناخته‏اند علامتی دارند، حالا عرض می‏کنم که آنها را بشناسید راه به دستتان می‏دهم، هم آنها را بشناسید هم خودتان را. کسانی که خدا را نشناخته‏اند کسانی هستند که تمام پیغمبران خدا را نشناخته‏اند، بعضی را اگر اقرار دارند در آن دین تولد کرده‏اند و به آن انس گرفته‏اند همان را اعتقاد کرده‏اند. کسانی که خدا را شناخته‏اند تمام پیغمبران را باید بشناسند این علامتش است، و کسانی که پیغمبران را شناختند باید ائمه را بشناسند این علامتش، و کسانی که ائمه را شناختند باید راویان ایشان را بشناسند، اگر راویند باید امین و ثقه باشند توی خانه‏اش هم باید عادل باشد. از برای ائمه‌طاهرین روات اخبار هست که واقعاً راویند واقعاً ثقه‏اند واقعاً عادلند. فرموده ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.

پس کسانی که می‏گویند خدا، و می‏گویند موسی را عیسی را قبول نداریم دروغ می‏گویند. و اگر خدا می‏گویند و ایمان به پیغمبریِ جمیع پیغمبران دارند راست می‏گویند. و اگر خدا می‏گویند و ایمان به پیغمبری از پیغمبران ندارند پس ایمان به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۰ *»

موسی و خدای موسی هم ندارند دروغ می‏گویند، لکن توی کیش خودشان نمی‏گویند ما یهودی نیستیم. پس ان‏شاءاللّه بدانید که هر کس خدا را شناخت و موسی را شناخت توحید را شناخت، یقیناً محمد9 را می‏شناسد. محمد9 همین‌که آمد میانشان او را شناختند. و این را خدا صریحاً در قرآن خبر داده که می‏شناختند او را به طوری که پدر اولاد خود را می‏شناسد، چرا که بچه‏اش شب و روز پیشش است، برهنه پیشش است با لباس پیشش است نمی‏شود محل اشتباه بشود، حالا بچه غیر را می‏شود نشناسدش اما بچه خود آدم توی دامن خود آدم بزرگ شده نمی‏شود آدم نشناسدش. پیغمبر آمد میان ایشان و مردم شناختند او را به طوری که اولاد خود را می‏شناختند. چنان نشانی‌ها دادند که آن نشانی‌ها را بی‏غرضان که دیدند اقرار کردند و مسلمان شدند، و کسانی که انکار کردند انکار حرف‌های خودشان را کردند. پس به موسای خودشان اعتقاد ندارند.

علامت خداشناسی را می‏خواهید بدانید می‏فرماید در غیبت امام این دعا را بخوانید. برای معرفت خدا این دعا را تعلیم کرده‏اند، می‏فرماید اللّهم عرّفنی نفسک خدایا خودت را به من بشناسان، که اگر خودت را به من نشناسانی پیغمبرت را نمی‏شناسم، پیغمبرت را خدایا به من بشناسان، که اگر پیغمبرت را به من نشناسانی حجت تو را نمی‏شناسم، خدایا حجت خودت را به من بشناسان، که اگر حجّتت را به من نشناسانی گمراه می‏شوم. و تو گمراهی نخواسته‏ای از من چرا که تو سبقت کردی ارسال رسل کردی انزال کتب کردی، اگر تو راضی بودی که من گمراه باشم هیچ قرآنی هیچ کتابی از آسمان نازل نمی‏کردی، پس تو گمراهی مرا نخواسته‏ای. تویی که گمراهی مرا نمی‏خواهی اول خودت را به من بشناسان تا رسولت را بشناسم، رسولت را به من بشناسان که حجتت را بشناسم، حجتت را به من بشناسان تا در دینم گمراه نشوم. حالا برگرد از آن طرف و بگو کسی که حجت خدا را نشناسد امامش را نشناسد بدان پیغمبرش را نشناخته، پس بدان سنّی‏ها پیغمبر ندارند، و کسی که پیغمبر را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۱ *»

نشناسد خدا را نشناخته و خدا ندارد.

نمی‏دانم ملتفت هستید چه می‏گویم یا نه. یک‌ جوری است معرفت خدا که بی‏معرفت رسول‌خدا نمی‏شود، و نمی‌شود خدا را شناخت بی‏معرفت رسول. و بی‏معرفت حجت خدا رسول‌خدا را نمی‏توان شناخت، همه یک رشته است متصل به یکدیگر.

ان‏شاءاللّه اینهایی که می‏خواهند دینی از روی بصیرت داشته باشند یک‏قدری مشق کنند به فکر خودشان بیفتند. اگر در ذهن خود یافتی که یک کسی آسمان و زمین را خلق کرده پس آن خداست، بدان آنی‌که خیال کرده‏ای دخلی به خدا ندارد. بدان‏که خدا را اگر شناختی لامحاله پیغمبر را می‏شناسی، پیغمبر را اگر شناختی لامحاله حضرت‌امیر را می‏شناسی. پیغمبر را باز خیال مکن مثل اغلب اغلب اغلبی که خیال می‏کنند که شخص پیغمبر را بشناسند و حضرت‌امیر را نشناسند، چه عیب دارد؟ کسی می‏رود مدینه خدمت پیغمبر می‏رسد حضرت‌امیر  تولد هم نشده بودند یا در سفر بودند هیچ حضرت‌امیر را ندیده؛ تو ان‏شاءاللّه فکر کن، می‏خواهی از این‏جور جماعت هم باشی باش، خدا هم اصرار ندارد در هدایت کسی که نمی‏خواهد هدایت بیابد، لکن کسی که می‏خواهد توی دلش هدایت بیابد خدا هم خیلی می‏خواهد او را هدایت کند، و بدانید که کسی که نخواهد توی دلش هدایت بیابد سرهم‌بندی با خدا می‏کند، خدا بیشتر سرهم‌بندی با او می‏کند و مکروا و مکر اللّه و اللّه خیر الماکرین خیلی بهتر و بیشتر، چنان سرهم‌بندی می‏کند که پیش دست پدرت بروی.

پس عرض می‏کنم که هر که را خدا یافت از دل او که طالب هدایت است لنهدینّهم سبلنا البته هدایت می‏کند او را. کسانی که نمی‏خواهند توی دلشان هدایت شوند، بازی می‏خواهند بکنند، محض همین‌که متعارف شده سری به مسجد می‏کشند و حرفی گوش می‏دهند، خدا واللّه غنی است از جمیع عالمین، واللّه اگر جمیع اهل روزگار کافر شوند بر دامن کبریاش گردی نمی‏نشیند، او تکبری که دارد

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۲ *»

این‏طور است، حالا تو استغناء می‏کنی نمی‏خواهی رو به او بروی مرو، او خیلی متکبر است. می‏فرماید لا اکراه فی الدین قدتبیّن الرشد من الغیّ باکیش نیست این خدای ما که کسی ایمان بیارد به او یا نیارد، هر که ایمان آورد خدا منّتی دوشش دارد که هدایت کرده او را، هر که ایمان نیاورد ضرری به خدای ما ندارد. حالا که ضرر ندارد به خدا، پا به بخت خودش می‏زند، آن‌وقت دیگر از همه کورتر و کرتر و خرتر و کافرتر هم باشد خدا باکش نیست.

پس در اصول دین تقصیر نکنید، نباشید مثل سایر مردم که اگر یک‌وقتی هم سعی دارند مسائل دینشان را یاد بگیرند همه سعیشان در این است که شک میان دو و سه را یاد بگیرند. بابا، تو اصل دین را یاد نگرفته‏ای حالا آمده‏ای که شک میان دو و سه را یاد بگیری؟ اغلب اغلب اغلب مردم که اعتنائی به دین و مذهبی ندارند اصلاً، در میان آنها تک‌تکی که می‏خواهند اعتنائی به دین و مذهب داشته باشند می‏چسبند به این فروع، ابوموسی می‏شوند، این‏طور دربند می‏شوند. آنها دربند نبودنشان خیلی بهتر است، چرا که آنهایی که دربند دین نیستند جایی از دین را خراب نمی‏کنند، و اینهایی که می‏چسبند به فروع و اعتناء به اصول دین ندارند دین را خراب می‏کنند. این است که حضرت‌امیر صلوات‌الله و سلامه‌علیه می‏فرماید کمر مرا دو نفر شکستند. و معلوم است که خیلی عاجز شده بودند که فرمودند کمر مرا شکستند این دو نفر، یکی این دنگ‏کوب‌ها که خیلی عبادت می‏کنند لکن جاهلند به خدای خود، خیلی روزه می‏گیرند خیلی نماز می‏کنند خیلی گریه و زاری می‏کنند اما خدای خود را نمی‏شناسند، و یکی آن‌که زبان چرب و نرمی دارد هر فسق و فجوری را که می‏خواهد می‏کند و راهش را می‏گوید که چرا چنین کردم، آن هم کمر مرا می‏شکند. معلوم است هرجوری دلش می‏خواهد راه می‏رود، تا می‏گویی چرا چنین کردی؟ جواب ساخته پرداخته به آدم می‏دهد، این هم کمر مرا می‏شکند.

خلاصه، ملتفت باشید ان‏شاءاللّه دلیل و برهان را هیچ مسامحه نکنید در اصول

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۳ *»

دین، و اصول دین شما این است که عرض می‏کنم. خدایی داری که معرفت او توی معرفت رسول‌خداست، و رسولی داری که معرفت او توی معرفت امامت است، که اگر معرفت امامت را نداشته باشی معرفت رسالت را نداری، و اگر معرفت رسالت نداشته باشی هیچ توحید نداری. و این است حاصل معنی آیه‏ای که هر روز می‏خوانم که اللّه نور السموات و الارض، ببینید به هم چسبانده همه را. سعی کن تا زنده‏ای غنیمت است، فکر کن و به دست بیار، ببین می‏فرماید اللّه نور السموات و الارض آن خدایی که می‏خواهد خود را بشناساند این‏طور می‏شناساند می‏فرماید اگر خدا می‏خواهی خدا آن نور آسمان و زمین است، حالا ببین که این نور ربط دارد به آن چراغی که از آن روشن شده. باز می‏فرماید مَثَل این نور مصباحی است که بر روی آن شیشه‌اى است. باز ببین که این مصباح یک ‌ربطی دارد به آن شیشه، باز جوری است که چراغ بی‏شیشه باز چراغ حق نیست، چراغ شیطان است. و این چراغ و این شیشه باید توی چراغدان باشد، اینها باید توی خانه‏ها باشند، خانه‏ها باید خشت و گلی نباشند خانه‏ها باید رجال باشند.

پس از اینجا ان‏شاءاللّه بدانید که راه توحید رجالند، این رجال کیانند؟ و البته معلوم است کسانی که عقلشان نمی‏رسد این حرف‌ها را بفهمند آنها که نیستند، و همچنین کسانی که مدّعی این رجالند و غصب خلافت این رجال را می‏کنند معلوم است آنها هم که نیستند، پس آن رجالی که لاتلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر اللّه ائمه شمایند صلوات‌الله‌علیهم، ایشان بودند که ادعای امامت داشتند، نص پیغمبر برای همه‏شان بود. پس ایشانند آن رجالی که خدا فرموده و اگر آنها نباشند باید این آیه دروغ باشد، و اگر دروغ است نه رجالی هستند و نه خانه‏ای و اینها هیچ نیستند، خدا قصه‏خوانی بی‏معنی کرده نعوذباللّه. توی این قرآن است که کونوا مع الصادقین با راستگویان باشید. حالا اگر راستگویان نباشند در دنیا، این حرف اصلاً لغو است، هیچ مردم فکر نمی‏کنند. چه‌بسیاری که دربندش نیستند، همین آيه‌ها را می‏خوانند و راه می‏روند برای خود، اتفاق اگر کسی باهوش باشد معاشرت که می‏کند با مردم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۴ *»

می‏بیند همه‏شان اهل دنیا هستند، آن‌وقت بنایش بر این می‏شود که حقی در روی زمین نیست چرا که من هزار تا آخوند دیدم همه رشوه می‏خوردند، هزار تا واعظ دیدم هیچ‌کدام به قول خود عمل نمی‏کردند.

شما دقت کنید، اگر هیچ صادقی در روی زمین نباشد پس این آیه دروغ محض است، و لامحاله باید باشد صادقی در روی زمین، شخص امینى باید در روی زمین باشد. می‏فرماید لاتطع منهم آثماً او کفورا پس یک ‌کسی باید باشد که آثم نباشد، کسی باید باشد عادل باشد کفور نباشد. همچنین می‏فرماید لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا یک‌ کسی باید باشد که دلش غافل از خدا نباشد، همیشه متذکر باشد جاهل نباشد غافل نباشد. اینها همه نص قرآن است، و چنین کسانی نیستند مگر ائمه‌طاهرین صلوات‌الله علیهم‌اجمعین، اگر از راه ائمه‌هدی داخل شدی در راه خدا داخل شده‏ای، و واللّه می‏دانی آن‌وقت که چقدر راهی است نزدیک. و نزدیکی و دوری این راه را مردم نمی‏دانند کدام است، تو ملتفت باش.

مثلی عرض کنم تا بدانی چه راه متصلی است که به محض قدم‌گذاردن در راه به منزل می‏رسی. راه معرفت هر معروفی آیات او هستند، دلیل معرفتِ هر که را بخواهی بشناسی، دلیل معرفت هر معروفی آیات او هستند. آیت چه‌چیز است؟ نمونه. زید را اگر می‏خواهی بشناسی، نمونه‏اش ایستاده است نمونه‏اش نشسته است، اینها راه به سوی زید است خبر می‏دهد از زید حکایت می‏کند از زید، خود زید نیستند. می‏خواهی بدانی که چقدر راهشان نزدیک است؛ آن‏قدر که خیلی از مردم خیال می‏کنند خود زید است ایستاده، در حقیقت ایستاده خود زید نیست به طورهایی که پیش‌ترها عرض کرده‏ام، چرا که می‏بینی که زید خودش باقی است در حال نشستن و در حال ایستادن، اما وقتی می‏نشیند ایستادگی فانی می‏شود، اگر این زید بود وقتی می‏نشست باید زید مرده باشد، و همچنین این نشسته برمی‏خیزد و خراب می‏شود، حالا زید اگر نشسته بود نشسته که خراب شد حالا زید مرده بود، و زید نمرده، نشسته

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۵ *»

فانی شده. نشستگی آیتی از آیات زید است، راه‌رفتن آیتی از آیات زید است، حرکت آیتی از آیات زید است، سکون آیتی از آیات زید است، اینها آیات او هستند علامات او هستند اسم‌های او هستند صفت‌های او هستند. حالا ائمه‌طاهرین سلام‌الله علیهم‌اجمعین همین‏طورند نسبت به خدا، پس ایشانند قائم‌مقامان خدا و خلیفه خدا.

حالا دیگر ان‏شاءاللّه بدانید که خدا وقتی می‏خواهد بنشیند همین‏طور می‏نشیند که امیرالمؤمنین نشست، خدا وقتی می‏خواهد بایستد همین‏طور می‏ایستد که امیرالمؤمنین ایستاد، همین‌جوری که حضرت‌امیر حرف زد خدا حرف می‏زند، خدا اگر بخواهد جنگ بکند همین‌طوری که حضرت‌امیر جنگ کرد می‏کند. پس حجج اللّه از خود هیچ ندارند، آنچه دارند همه‏اش مال خداست هیچ مخالفت با خدا ندارند، از این جهت جمیع کارهای آنها شده کارهای خدا و منسوب شده به خدا.

حالا دیگر ان‏شاءاللّه امید است نزدیک شده باشی به مطلب. هر کس این رجال را یعنی ائمه‌طاهرین را سلام‌الله‌علیهم شناخت می‏رود تا پیش آن چراغی که خدا گفته فیها مصباح، و تا پیش آن نوری که فرموده اللّه نور السموات و الارض و هر کس نشناخت ایشان را و گفت خودم می‏روم پیش آن نور سموات و ارض، نمی‏شود رفت و راهی ندارد. آن نور توی این خانه‏ها است، در توی آن مردنگی که ائمه‌طاهرین هستند. باقی مردم مردنگی‏ها نیستند آنها سنگ سیاهند.

باری، راه به سوی خدا مخصوص ائمه‌طاهرین است سلام‌الله علیهم‌اجمعین. گاهی ما فضیلت ائمه‌طاهرین را که می‏گوییم مردم خیال می‏کنند که فضیلت یعنی چیزهایی که اگر بشنوی ثواب به آدم می‏دهند، مثل آنهایی که درویش‌ها می‏گویند؛ و البته می‏دهند. اگر بشنوی علی، و به یاد علی بیایی ثواب می‏دهند، حتی طوری ثواب به انسان می‏دهند که بسا توی خانه خودت نشسته‏ای، بچه‏ها یاد گرفته‏اند و می‏خوانند. گاه هست که هیچ یاد امیرالمؤمنین نیستی وقتی می‏شنوی به یاد می‏افتی خدا ثوابت می‏دهد، معلوم است فضیلت ثواب دارد، وقتی هم فضیلت نشنوی گناه نکرده‏ای. از

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۶ *»

این‏جور فضیلت‌ها را ما سعی نمی‏کنیم بگوییم، همه‌کس می‏گویند، حاملین بسیارند.

لکن ملتفت باش و دلیل معرفت را به دست بیار. می‏خواهی بشناسی امام خود را فکر کن ببین اگر او را می‏شناسی که فلان‌بن‌فلان است و نسبش این است ببین آیا هیچ‌بار سنّی‏ها می‏گویند امام‌حسن پسر امیرالمؤمنین نبوده؟ یا هیچ‌بار می‏گویند امام نبوده پیشنماز نبوده؟ هیچ‌بار سنّی‏ها نمی‏گویند امام‌حسین پسر امام‌علی نبوده، یا عابد نبوده، یا امام نبوده، یا زاهد نبوده، یا سخاوت نداشته. این چیزها محل انکار نیست، حتی یهودی‌ها و تاریخ‌نویس‌های اهل حل و عقدشان می‏دانند که اینها پسر امیرالمؤمنین‌اند و پسر پیغمبرند. آیا سنّی‌ها می‌گویند که اینها عالم نبوده‌اند؟ اینها محل انکار نیست، حتی تاریخ‌نویس‌های یهودی‌ها می‌دانند اینها بزرگان اسلام بوده‏اند. ائمه مباحثات کردند با خیلی از علمای آنها، حجت را بر آنها تمام کردند. پس ائمه عالم هم بودند، نماز هم که می‏کردند روزه هم که می‏گرفتند، زاهد هم که بودند در دنیا، راغب به آخرت هم که بودند؛ پس بدانید اینها معرفت امام نیست، اینها را سنّی‏ها می‏دانند نصاری و یهودی‌ها می‏دانند.

معرفت امام، حق معرفت ایشان همان است که به دوستان خودشان گفته‏اند، و می‏فرماید حضرت‌امیر به سلمان و اباذر که از خاصان اویند و می‏داند که آنها دین و مذهب می‏خواهند و باقی دیگر نمی‏خواهند، و از این جهت آن باقی را ولشان کرد، آخر می‏شد پا بیفشاری و نگذاری غصب خلافت کنند، عمداً سستش کرد، چرا که می‏دانستند اینها دین و مذهب نمی‏خواهند. حالا که غصب خلافت شد تو خیال می‏کنی امامت ضایع شد؟ اگر غصب خلافت نمی‏شد همین پدرسوخته‏ها می‏آمدند پای منبر امیرالمؤمنین، اینها را می‏خواست چه کند؟ نمی‏خواست اینها بیایند، ولشان کرد افسارشان را سرشان انداخت رفتند از عقب آن پیره‌خر، کاری دستشان نداشت. واللّه قابل هدایت نبودند، لوطی‏گری می‏خواستند بکنند سرکرده می‏خواستند، کسانی که یک همچو پیشوایی می‏خواهند هرخری باشد هرفاسق فاجری باشد، حالا این

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۷ *»

پیشوایی که داشتند کفر آنها بر همه‌کس واضح بود، در پیش همه مردم معروف بودند به زنا به شرب خمر به دزدی به حرامزادگی. مسلمانی که به همچو امامی راضی باشد، امامِ اصل این را می‏خواهد چه کند؟ امام اصل همان سلمان را می‏خواهد اباذر را می‏خواهد. تمام مردم بعد از پیغمبر مرتد شدند الّا سه‌نفر یا چهارنفر، و عمار را هم فرمودند مثل آن سه‌نفر نبود. دیگر همین چهارنفر مرتد نشدند باقی دیگر کوه تا کوه همه مسلمان بودند. مثل این سلاطین؛ دولتی در روی زمین نبود مانند دولت اسلام، شاهنشاه بودند پیغمبر، هیچ دولتی مثل دوست اسلام نبود، عالم همه مسلمان بودند همه اسمشان مسلمان بود، یک ‌نفرشان را از این‌همه جمعیت نمی‏خواست هدایت یابند، چرا که همه کسانی بودند که غصب خلافت کردند و راضی شدند به همچو پیشوایان. آنهایی را که می‏خواست هدایت یابند مثل سلمان و ابی‏ذر، می‏فرمایند به سلمان و ابی‏ذر یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتی ای سلمان و ای اباذر، معرفت من به نورانیت معرفت خدای عزوجل است، و معرفت خدای عزوجل معرفت من است به نورانیت، یعنی هر که مرا شناخت خدا را می‏شناسد هر که خدا را شناخت مرا می‏شناسد، نمی‏شود خدا را بشناسی و مرا نشناسی، نمی‏شود مرا بشناسی تا خدا را نشناسی.

می‏خواهی بدانی چطور شناختن او شناختن خداست؟ فکر در خودت بکن، در زید فکر کن. می‏خواهی زید را بشناسی ببین ایستاده است، معرفت زید معرفت ایستاده است و معرفت ایستاده معرفت زید است، معرفت اینها به هم بسته است. اگرچه ایستاده زید نیست، اگرچه ایستاده صفت زید است، ایستاده ظهور زید است، تمامش زید است، هر که ایستاده را شناخت زید را شناخت، هر که زید را شناخت ایستاده را شناخت، تفریق نمی‏شود کرد میان زید و ایستاده، به همین‏طور تفریق نمی‏توان کرد میان خدا و حجت‌های او.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۸ *»

مجلس سيزدهـم (پنجشنبه / 14 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

مکرر عرض کرده‌ام که چون خداوند عالم حکیم بود خلق را از برای فایده‏ای خلق کرده، و آن فایده را خودش می‏دانست و خود او تعلیم خلق فرموده که آن فایده‏ای که من خلق را از برای آن آفریده‏ام چیست، و آن این است که ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من خلق نکردم جن و انس را مگر از برای همین‌که مرا عبادت کنند. و انسان تا نشناسد خدا را، عبادت او را نمی‏تواند بکند. ببین تو اگر بخواهی آشنایی کنی با شخصی باید بشناسیش بعد آشنایی کنی، بخواهی نوکری کسی را بکنی تا آقات را نشناسی نمی‏توانی نوکری او را بکنی، آقای نشناخته که نمی‏دانم خانه‏اش کجاست، نمی‏دانم چه از من می‏خواهد بکنم، نمی‏دانم از چه بدش می‏آید از چه خوشش می‏آید، چطور نوکری او را بکنم؟ پس تا خدا را نشناسی نمی‏توانی عبادت او را بکنی.

و بدانید تمام اهل باطلی که در دنیا هست، و بیشتر اهل دنیا اهل باطلند، تمام

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۱۹ *»

اهل باطل از خدا خبر ندارند، همین‏قدر می‏گویند که خانه به این بزرگی را یک ‌کسی ساخته، این را اسمش را گذاشته‏اند توحید و خیال می‏کنند خدا دارند، و حال آنکه اهل حق باید بدانند که اینها خداپرست نیستند و خبر از خدا ندارند. یک بنّائی این را بِنا کرده، این بنّا مرد بوده یا زن بوده نمی‏دانم، کافر بوده یا مؤمن نمی‏دانم، خانه‏اش کجاست نمی‏دانم، از چه خوشش می‏آید از چه بدش می‏آید؟ پس چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود، خود را از برای خلق در وجود محمد و آل‌محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اظهار فرمود. حالا ملتفت باش ان‏شاءاللّه، خدا خود را اگر ظاهر نکرده بود برای خلق در وجود ایشان، مردم چه می‏دانستند خدایی دارند یا ندارند، همین‌جوری که توی قرآنش گفته، وحشت هم مکن، یک‏پاره لفظ‌ها را تو نشنیده‏ای، فکر کن توش ببین این‏طور هست قبول کن.

عرض کردم که اغلب اغلب اغلب اهل روزگار اهل باطلند، ببین بعد از پیغمبران بعد از پیغمبر آخرالزمان کسی نگاه می‏کرد به اهل اسلام می‌گفت عجب دولتی است! دولت اسلام از جمیع دول عظیم‌تر بود، اینها اگر یک‏خورده شعور داشتند و دین می‏خواستند حضرت‌امیر را نمی‏گذاشتند بروند پیره‏خر را بگیرند، غرض داشتند مرض داشتند. همه به جهت طمع ایمان آورده بودند به جهت آنکه دیدند خُورده‌خُورده پیغمبر مسلط شد این ده را گرفت این شهر را گرفت، مال مردم را بردند مردم را غلام خود کردند کنیز خود کردند، به طمع آمدند مسلمان شدند. پیغمبر که از دنیا رفت خدا آنها را به امیرالمؤمنین امتحان کرد، چهارنفر یا سه‌نفر باقی ماندند، اول همان سلمان بود و مقداد و اباذر بعد عمار هم آمد.

پس عرض می‏کنم که همیشه جمعیت بسیار بوده اما آدم دیندار سه‌چهارنفری توشان بیشتر نبود. در زمان هر پیغمبری مؤمنینش همین سه‌چهارنفرند، در زمان حضرت ابراهیم یک ‌وقتی خودش تنها بود یک ‌وقتی شد یک ‌نفری پیدا شد، لوط بود ایمان آورد آن‌وقت همان خودش بود و یک ‌لوط. و همان شجره زیتونه که در آن آیه

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۰ *»

می‏فرماید همین شجره ابراهیم است. در زمان پیغمبر عرض کردم همین چهارنفر بودند. همچنین در زمان امام‌حسن فرمودند اگر چهل‌نفر یاور داشتم شمشیر می‏کشیدم، چهل‌نفر یاور گیرش نیامد لابد شد ناچار رفت صلح کرد با معاویه. همچنین زمان امام‌حسین صلوات‌الله‌علیه در اول این‌همه زور زد و قهر کرد، تا آخر رفت به مکه یک‌ سال همه را جمع کرد در منیٰ و آنها را نصیحت کرد و هی گفت و گفت تمام عالم را به هم پیچید همان هفتادودو نفر بیشتر پیدا نشد. شوخی نیست اغلبش هم قوم و خویش‌های خودش بودند دور و برش، از خارج خیلی کم بودند. دیگر در زمان حضرت‌سجاد این‏قدر کم بودند که گویا هیچ‏کس نبود و جمیع دنیا ظلمات محض بود، معلوم نبود کسی هست یا نه، کسی امام هست یا نیست.

باری، ملتفت باش و پیش چشمت را پر نکند جمعیتِ بسیار پیش چشم آدم عاقل را پر نمی‏کند. این مردم، درویش که توی بازار نقّالی می‏کند دورش جمع می‏شوند، یکی خرس می‏رقصاند جمعیت می‏کنند. این مردم اعتباری هیچ به کارشان نیست اینها جمعیتشان برای تماشا است، اینهایی که دین و مذهبی می‏خواهند سه‌چهارنفر بیشتر نبودند. پس عرض می‏کنم اگر پاره‏ای الفاظ حق همه‌جا منتشر نیست تعجب مکن به جهتی که دربندش نبوده‏اند، این است که خدا می‏فرماید لو علم اللّه فیهم خیراً لاَسمعهم چه فایده، می‏داند خیری در ایشان نیست نمی‏گوید. و می‏فرماید و لو اَسمعهم لتولّوا بر فرضی که کلمه‏ای به گوششان بخورد آن کلمه مثل همین است که به گوش خر بخورد معنیش را نمی‏فهمند و لو اَسمعهم لتولّوا.

پس ان‏شاءاللّه ملتفت باشید، اگر یک‏پاره الفاظ را نشنیده باشید تعجب نکنید، بدانید چنان‏که در امورات فرعیه اگر پیغمبر حرف نزده بود؛ همین نطق پیغمبر و کلامش ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ کلامش کلام اللّه است، پیغمبر امری که می‏کرد خدا امر فرموده ما ‌آتیـٰکم الرسول فخذوه و ما نهیـٰکم عنه فانتهوا هرچه را رسول گفت شما باید اطاعت کنید. تعجب این است که این لفظش هم از این رسول آمده،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۱ *»

خودش می‏آرد که ما ‌آتیـٰکم الرسول فخذوه و ما نهیـٰکم عنه فانتهوا از زبان مبارک خودش بیرون آمده، پس هر کس اطاعت رسول کرد9 اطاعت خدا کرده، هر که او را شناخت خدای خود را شناخت. هر کس شناخت و انکارش کرد خدا را شناخته و انکارش کرده، هر که او را شناخت و دوستش داشت خدا را شناخت و دوستش داشت، و هر کس او را شناخت و دوستش نداشت خدا را شناخته و دوستش نداشته. پس چنان‏که اگر پیغمبر در میان خلق حرف نزده بود؛ همه پیغمبران این‏طورند ماکنت بدعاً من الرسل تازگی هم ندارد، تازگیش همه همین، همیشه به چهار نفری که دین و مذهب می‏خواسته‏اند می‏گفته‏اند، شما سعی کنید که زیاد شود. همه پیغمبران اگر زبان بیرون نیاورده بودند خدا حرفی نزده بود، اگر پیغمبران امری نکرده بودند خدا امری نکرده بود، اگر پیغمبر منعی نکرده بود خدا منعی نکرده بود. پس چنان‏که قول پیغمبران قول خداست؛ به جهتی که غیر از این نمی‏شود، پیغمبری که خدا می‏فرستد باید هیچ از خودش حرف نداشته باشد، اگر یک‏خورده از خودش داشته باشد که از آن ما خبر نداریم، اگر گاهی به میل شیطان حرف بزند؛ و هر کس به غیر میل خدا حرف بزند به میل شیطان حرف زده همین‌جوری که خدا فرموده ماذا بعد الحق الّا الضلال همین‌که از جانب خدا نیست گمراهی است، دیگر از جانب هر خری می‏خواهد باشد.

باری، ملتفت باشید، پیغمبری را که خدا می‏فرستد هوىٰ و هوس باید نداشته باشد، به امر خدا می‏گوید به امر خدا می‏خوابد به امر خدا برمی‏خیزد، حرکاتش سکناتش اوامرش نواهیش جمیعاً از جانب خداست، چرا که اگر خدا می‏داند این پیغمبر بعضی از اوقات حرف‌های خدا را می‏زند بعضی از اوقات حرف‌های شیطان را می‏زند، اگر می‏دانست این‏طور است بایست خدا پیغمبرش نکند، تقصیر برمی‏گردد به خدا اگر نقصی در پیغمبر باشد، آیا نه این است که پیغمبری که ناقص باشد نه همین خودش ناقص است نقص او به خدا برمی‏گردد؟ به جهت آنکه پیغامی که خدا به او می‏دهد برساند، اگر نمی‏داند به سر می‏رساند که خدا نیست، اگر می‏داند به سر

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۲ *»

نمی‏رساند، اگر نمی‏خواهد به سر برسد چرا پیغام می‏دهد؟

ان‏شاءاللّه بابصیرت باش که خیلی مطلب‌های عظیم به دستت می‏آید. دیگر به همین قاعده می‏دانی که پیغمبر چرا سهو نمی‏کند. خدا می‏دانست وقتی این می‏خواهد وحی خدا را به مردم بگوید سهو می‏کند یا نمی‏دانست؟ اگر نمی‏داند که خدا نیست، پس یقین خدا می‏دانست، حالا که خدا می‏دانست این سهو می‏کند چرا این را قاصدش می‏کند؟ رسولش می‏کند؟ می‏خواهد نرسد چرا رسول اصلش می‏فرستد؟ بعینه مثل حرف‌های سنّی‏ها می‏شود که می‏گویند سنّی‏ها خداوند عالم جبرئیل را فرستاد از برای ابوبکر، پیغمبری را از برای ابوبکر فرستاده بود وقتی آمد روی زمین، ابوبکر نمی‏دانم کجا افتاده بود توی کدام خلا بود هرچه تفحص کرد نیافت او را، اتفاق دید پیغمبر9 آنجا بود، پیغمبری را داد به محمد9 و برگشت پیش خدا رفت، خدا گفت رساندی پیغمبری را و نبوت را به صاحبش؟ گفت خیر، گفت چرا؟! گفت پیداش نکردم. گفت حالا که پیداش نکردی چه کردی؟ گفت دادم به محمد9، گفت نگفته بودم بدهی به محمد، چرا دادی؟! گفت می‏خواهی می‏روم پس می‏گیرم، گفت خوب حالا دیگر داده‏ای! حالا می‏خندید شما و جای خنده هم هست، بسیار واضح است دروغ اینها. خدا که می‏دانست نبوتش را جبرئیل می‏دهد به یک ‌کسی دیگر، می‏بایست اول برای او نفرستد. اگر می‏دانست جبرئیل او را گم می‏کند می‏خواست به یک ‌کسی دیگر بدهد به میکائیل بدهد که برساند.

حالا ملتفت باشید همین‏جور حرف‌ها توی شیعه هم هست و افتاده، می‏گویند چه عیب دارد پیغمبر سهو داشته باشد؟! شما عامی نباشید، عامی‏ها نوشته‏اند اینها را توی کتاب‌ها، عمامه‏شان هم گنده است باشد، عامیند، شما عامی نباشید. پیغمبری که سهو می‏کند و امر خدا را به غلط به امت می‏گوید بعینه مثل جبرئیلی است که گم می‏کند کسی را که پیغام براش می‏برد، و تقصیرش برمی‏گردد به خدا. و همچنین پیغمبری که فراموش کند وحی را بعینه مثل جبرئیل که وحی خدا یادش

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۳ *»

برود و نداند که چه باید برساند خوابش ببرد. بابا، ملائکه خواب ندارند سهو ندارند نسیان ندارند فراموشی ندارند خستگی ندارند. همین‏جور به خصوص لفظ حدیث است که روح‏القدس همراه پیغمبر است، وقتی از دنیا می‏رود همراه وصی او است، او که از دنیا می‏رود همراه وصی دیگر است. و بعضی از شیعیان می‏دیدند که مثل گنجشکی از دهان او بیرون می‏آمد و دیگری او را می‏بلعید، و می‏فرماید که روح‏القدس سهو ندارد نسیان ندارد خواب ندارد. یک‏خورده فکر کن، روح خودت هم خواب ندارد.

باری، پس عرض می‏کنم ملتفت این معنی باشید، آنجاهایش که پر وحشتی ندارد پیش می‏اندازم برای آنکه رامت کنم تا کم‏کم توی راه بیفتی. پس عرض می‏کنم قول پیغمبر قول خداست، هیچ سهوی هیچ نسیانی هیچ خطائی هیچ لغزشی در قول پیغمبر نیست، همه پیغمبران خدا باید چنین باشند، هر پیغمبری سهو کند مثل جبرئیلش است، هر جبرئیلی سهو کند مثل خداش است، معلوم است که لغوکار و بازیگر بوده و خدا نبوده.

پس بدانید ان‏شاءاللّه و بابصیرت باشید، و چه‌بسیار مردمی که عمامه دارند و کتاب‌ها دارند و می‏نویسند که انبیاء ترک اولیٰ می‏کنند. تعجب آنکه توی لفظ حدیث هم هست که ترک اولیٰ می‏کنند مثل آنکه توی همین قرآن است که عصیٰ آدم ربّه فغویٰ معصیت کرد آدم و گمراه شد، این توی قرآن است اما معنیش دست مردم نیست و نمی‏دانند. همین‏طور توی اخبار است که ترک اولیٰ می‏کنند، پیغمبران کار خوب را می‏کنند و کار خوب‌تر را ترک می‏کنند.

شما فکر کنید بابصیرت باشید، بدانید معقول نیست پیغمبر از جانب خدا، یا امام از جانب خدا، یا حجت از جانب خدا باشد و چیزی را کم و زیاد کند، یا ترک کند چیزی را که بهتر باشد، سرمویی اگر این زیاد و کم کند یا ترک کند بهتر را، اگر کرد می‏گوییم آن خدا آیا می‏دانست این کم و زیاد می‏کند یا نمی‏دانست؟ اگر نمی‏دانست خدا نبود، اگر می‏دانست چرا او را فرستاد؟ اگر می‏خواست نرساند به مردم چرا رسول

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۴ *»

فرستاد؟ می‏خواست برسد، می‏خواست به کسی دیگر بدهد که برساند. قادر هم که هست می‏تواند که خلق کند خلقی را که فراموشی برای او نباشد. پس بدانید یک سرمویی زیاد و کم نمی‏کنند انبیاء، چرا که اگر یک سرمویی کم کنند یا زیاد کنند تقصیر برمی‏گردد می‌رود پیش خدا، و یقیناً خدا مقصر نیست. خدا عالم است که هیچ جهلی در او نیست و قادر است که هیچ عجزی در او نیست، می‏تواند خلق کند جبرئیلی را که هیچ سهو نکند و فراموش نکند، و می‏تواند پیغمبری بشری خلق کند که هیچ سهو نکند، هیچ فراموش نکند، خطا نکند. پس هم عالم است خدا و اللّه اعلم حیث یجعل رسالته و هم قادر است و می‏تواند آنچه می‏خواهد برساند. پس پیغمبران هیچ‏یکشان سهو ندارند نسیان ندارند، هیچ‏یکشان یک سرمویی پیش نمی‏روند، یک سرمویی پس نمی‏روند، یک سرمویی کم و زیاد نمی‏کنند، چرا که خدا همراهشان است و خدا می‏داند که کجا بگذارد رسالتش را.

ان‏شاءاللّه ملتفت باش یک‏خورده شعورت را زیاد کن. اگر بنا باشد که خدا مسامحه کند و همچو باشد، چرا همه مردم را پیغمبر نمی‏کند؟ اگر عیب ندارد پیغمبر عاصی باشد چرا همه عُصات پیغمبر نباشند؟! سنّی‏ها همین‏جور کردند، دیدند امام‌های خودشان همه کافرند و فاسق و فاجر و حرامزاده هم بودند، همه پدرسوخته بودند، همه خوب می‏شناختند آنها را، خواستند که گِلی روش بمالند، پیرِخری را آوردند پیش واداشتند، چه کنند؟ گفتند کی گفته انبیاء عصیان نباید بکنند؟! عصیٰ آدم ربه فغویٰ را خدا در قرآن فرموده، درباره داود خدا می‏فرماید عصیان کرد، و همچنین درباره هر نبیّی لفظ متشابهی هست. پس آمدند سنّی‏ها گفتند عیب ندارد که پیغمبر گاهی دروغ هم بگوید، گاهی می‏گوید گاهی نمی‏گوید، مثل آن سلاطین دیگر، دیگر سلطان لازم نیست معصوم باشد پیغمبر هم همین‏طور، این‏طورها گفتند.

سببش هم همین بود که نمی‏توانستند گِل‌‌مالی کنند کارهای رؤسای خود را، چرا که رؤسای آنها تمام بی‏کمالیشان و کفرشان و فسق و حمق و شقاوتشان را

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۵ *»

همه‌کس دیده بودند، گفتند عیب ندارد اینها، حتی آنکه گفتند می‏شود پیغمبر حرامزاده باشد، این‏طورها گفتند.

شما ان‏شاءاللّه بابصیرت باشید، فکر کنید که اگر این‏طورها شد جمیع تقصیرها برمی‏گردد پیش خدا می‏رود، اگر عاصی باشد، و عیب نداشته باشد پیغمبر عاصی باشد، مردم همه عاصی هستند پس همه پیغمبر باشند. اگر بنا باشد پیغمبرِ عاصی گاهی دروغ بگوید گاهی راست بگوید، همه مردم این‏طورند همه پیغمبر باشند. و همچنین اگر بنا باشد گاهی یادشان برود، همه مردم یادشان می‏رود، همه مردم را خوب بود پیغمبر کند. اگر بنا است پیغمبر سهو داشته باشد، همه مردم سهو دارند، چرا همه پیغمبر نباشند؟ بلکه پیغمبر طوری که باید باشد نص قرآن است ماینطق عن الهویٰ ان هو الّا وحی یوحیٰ و همه پیغمبران این‏جورند. می‏خواهی بدانی چطور نص قرآن است که همه این‏طورند، ببین پیغمبر خودش که این‏جور است که ماینطق عن الهویٰ و درباره پیغمبران دیگر هم هست که می‏فرماید ماکنت بدعاً من الرسل من تازه‌ای از خود ندارم من هم جور پیغمبران دیگرم. پس پیغمبران دیگر هم ماینطقون عن الهویٰ.

باری، منظور این است که ملتفت باشید یک‏خورده بابصیرت باشید، پیغمبران وقتی تکلم کردند، کلام خدایی که باید به گوش بشر بخورد و می‏شنوند آن صدا را همین صدای پیغمبران است. اگر به جبرئیل خدا بگوید تو برو و قرآن بخوان برای مردم، جبرئیل بیاید بخواند مردم نمی‏شنوند از او، به جن‌ها بگوید بروید بخوانید نمی‏شنوند، چنان‏که الآن نمی‏شنوی. کسی شعوری داشته باشد جن‌ها الآن بسا در مجالس می‏آیند و می‏روند در محافل جن‌ها هستند، اگر جنّيی اینجا باشد آنها را می‏بیند صداشان را می‏شنود.

پس ملتفت باشید ان‏شاءاللّه که صدای جسمانی است که باید شنید و اهل اجسام آن را می‏شنوند، همین‌جوری که پیغمبران صدای جبرئیل را شنیدند و مردم

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۶ *»

نشنیدند. پس صدای خدایی که تو می‏شنوی این قرآن است که می‏خوانی، چرا که کلام‌اللّه ظاهر در میان شما این است، و امراللّه ظاهر در میان شما این است که توی این است، نهی‌اللّه ظاهر در میان شما این است که توی این است. پس بگو خدا حرف زد یعنی پیغمبر حرف زد، خدا صدا داد یعنی پیغمبر صدا داد، خدا امر کرد یعنی پیغمبر امر کرد، خدا نهی کرد یعنی پیغمبر نهی کرد، معنی دیگر ندارد، پیغمبر است آمر، پیغمبر است ناهی، پس خداست آمر و خداست ناهی.

پس آنی که ظاهر است در میان خلق و می‏بینندش، همان است تکلیف که او را ببینند و حرف او را بشنوند. چیزی را که نمی‏شود دید تکلیف نمی‏کنند که ببینند، چنان‏که خدای غیب‌الغیوب را نمی‌شود دید تکلیف هم نکرده‏اند که او را ببین. آنی‌که می‏بینی، کیست که می‏بینی؟ فرمود من رآنی فقدرأی الحق هر که مرا ببیند خدا را دیده، هر کس مؤمنی را مسرور کند خدا را مسرور کرده، هر کس زیارت کند سیدالشهداء را خدا را در عرش زیارت کرده، و زیارت خدا اگر باید رفت و دیدنی کرد، و دیدن خدایی که می‏شود رفت دیدن کرد پیغمبرش است، باید پیغمبر بفرستد خدا و مردم بروند او را ببینند.

خودت فکر کن که خیلی از فضائل را از این قاعده به دل و جان قبول کنی، منّت هم داشته باشی وقتی فضیلتی برای تو گفتند. مثل منّی‏ها مباش که رگ‌های گردنت سیخ شود. خدایی را که می‏توان به دیدنش رفت همان رسول‌خداست، والّا  کجاست خدا؟ در عرش است؟ عرش که نمی‏شود رفت، پس کجاست؟ روی زمین است؟ اگر روی زمین است خانه‏اش کجاست؟ اقامه مقامه فی ساير عوالمه فی الاداء می‏فرماید حضرت‌امیر چون چشم‌ها خدا را نمی‏دیدند و عقل‌ها هم نمی‏فهمیدند، از این جهت که خدا از جمیع مشاعر بیرون بود و خدا خواسته بود اینها چیزی ببینند، قائم‌مقامی برای خود خلق کرد، پیغمبر را قائم‌مقام خود قرار داد.

حالا می‏خواهی دیدن کنی خدا را برو دیدن پیغمبر، می‏خواهی اطاعت کنی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۷ *»

خدا را برو اطاعت کن پیغمبر را، می‏خواهی ایمان بیاری به خدا برو ایمان به پیغمبر بیار، می‏خواهی خرید و فروش با خدا کنی معامله با پیغمبر کن. ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم خدا خرید از مؤمنان جان‌های ایشان را و مال‌های ایشان را، حالا کی می‏کند این کار را؟ پیغمبر می‏کند، و این مبایعه پیغمبر مبایعه خداست. پس آنچه مکلفٌ‌به عباد است و عباد می‏توانند بکنند چیزهایی است که از پیغمبران سرزده، و قطع‌نظر از پیغمبران دیگر کسی خبر از خدا ندارد.

پس ایشانند یعنی تمام انبیاء تمام اوصیاء تمام اولیاء رجالی هستند که لاتلهیهم تجارة اگر گفته خدا بروند تجارت، می‏روند تجارت می‏کنند، اگر بگوید نکنید نمی‏روند تجارت کنند. هیچ تجارتی هیچ بیع و شرائی اینها را غافل نمی‏کند از یاد خدا. گفته بخرید می‏خرند گفته بفروشید می‏فروشند، هیچ‌چیز بازی نمی‏دهد ایشان را. رجالی هستند که بازی نداده شیطانی بیعی شغلی ایشان را از ذکر خدا، پس ظاهرشان ذکر خداست باطنشان ذکر خداست.

این را داشته باش، همین‏قدر بدان آن توحید خدایی که آن بالاها است، در آن غیب‌ها است، خیال کنی جن پينه‏دوزی از غیب‌ها خبر دارد، آن خدا نیست، خدا مثل جن‌ها نیست، مثل ملائکه که در غیب باشد نیست، لکن خدا قائم‌مقامی از برای خود آفریده، و پیغمبران تمامشان قائم‌مقامان خدا هستند، اوصیاء تمامشان خلیفه‏ها و جانشین‌های خدا هستند.

و از برای تمام این‏جوره رجال مقامات است که به اصطلاح اهل حق چهارمقام از برای هریکشان هست: یکی را مقام بیان می‏گویند یکی را مقام معانی یکی را مقام ابواب یکی را مقام امامت می‏گویند، هر یکیشان این چهارمقام را دارند. و جمیع اینها مخصوص بوده برای اهل‌حق و همه‌کس نمی‏دانسته، مگر وقتی اهل حق زیاد بشوند روی زمین آن‌وقت همه مجالس این حرف‌ها خواهد بود. حالا اگر تو نشنیده‏ای «بیان» و حالا تازه می‏شنوی، از این است که مردم هرگز طالب حق نبوده‏اند، تمام آنچه از

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۸ *»

آسمان به زمین نازل شده که به مردم بگویند، مردم به بعض آنها اکتفا کرده‏اند بعضی دیگر را نگرفته‏اند، یؤمنون ببعض الکتاب.

آنچه تمام دین است این است که بدانی حجت‌های خدا چهارمقام دارند: یک مقام مقامی است که در آن مقام پیشوای خلقند، چه پیشوای ظاهری و چه مقامی که امر می‏کنند و نهی می‏کنند. پشت سر این مقام مقام ابواب است و مقام باب فیض است که واسطه‏اند، و آن مقام وساطت است آن وساطتی که خدا در قرآن می‏فرماید در هرخانه‌اى از درِ خانه داخل شوید از پشت خانه داخل نشوید، پیغمبر فرموده انا مدینة العلم و علیّ بابها این در ظاهری که نبود حضرت، اما ببین که می‏فرماید هر که هرچه من دارم از من می‏خواهد بگیرد اگر چیزی می‏خواهی من به تو بدهم از علی بگیر، اگر از او می‌گیری من داده‏ام. حتی اینکه اگر از زبان پیغمبر چیزی بشنوی و از زبان حضرت‌امیر برخلاف آن بشنوی، آن خلاف را اگر گرفتی از پیغمبر گرفته‏ای و اگر نگرفتی از پیغمبر نگرفته‏ای. پیغمبر هیچ‌چیز به هیچ‏کس نمی‏دهد مگر از دست حضرت‌امیر، هرچه می‏دهد به واسطه حضرت‌امیر می‏دهد، چنان‏که خدا هیچ‌چیز به هیچ‏کس نمی‏دهد مگر از دست پیغمبر. و هیچ تعجب نیست تمام ملکش را خدا این‏جور کرده. تو ببین خدا هرقدر نور بدهد به کسی از دست آفتاب می‏دهد. ببین چقدر واضح است.

از برای هرچیزی خدا یک مبدئی قرار داده، هرجا را باید تر کرد از آب باید تر کرد، و هرچیزی را باید گرم کرد از گرمی باید گرم کرد، و هرچه را باید سرد کرد از سردی باید سرد کرد، همه هم از عالم خلق است نقلی هم نیست کفری هم گفته نشده، همه ملک خدا وضعش بر این است. چنان‌که می‏بینی به واسطه قرص آفتاب خدا این نور را به اهل زمین و آسمان داده و همچو که کرده گفته اللّه نور السموات و الارض خدا که دروغ نگفته که گفته اللّه نور السموات و الارض. در آسمان که نیستی که بدانی نور آسمان از کجاست، اینجا که هستی می‏بینی نورش از کجاست، از پیش آفتاب آمده،

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۲۹ *»

پس همین آفتاب است که ظهور نور خداست، این آفتاب واسطه فیض و نور است، اگر این آفتاب نبود عالم تاریک بود، اگر چراغ را روشن نکنی اتاقت تاریک است. پس خدا اتاق تو را به واسطه چراغ تو روشن می‏کند، و این نورها مبدأش چراغ است چنان‌که معادش چراغ است، اگر چراغ را حرکت دهی اینها حرکت می‏کنند اگر چراغ ساکن شود اینها ساکن می‏شوند، اگر چراغ را روشن‏تر کنی اینها روشن‏تر می‏شوند چراغ را کدرتر کنی اینها کدرتر می‏شوند، همه‏شان بسته به یکدیگرند.

و عرض کرده‏ام خیال مکن که همین‌که کسی کاری کرد خالق می‏شود، نمی‏شود، تمام خلق کاری می‏کنند. دیگر انسان کار انسانی می‏کند حیوان کار حیوانی می‏کند جماد کار جمادی می‏کند درخت‌ها کار درختی می‏کنند میوه‏ها کار میوه‌ای می‏کنند برگ‌ها کار برگی گل‌ها کار گلی، همه ملک خدا کارکُنند. نه همین‌که کسی کاری کرد شریک خدا می‏شود وکیل خدا می‏شود. خدا خلق می‏کند انسان را و کار انسان را به دست انسان می‏دهد، خلق می‏کند آفتاب را و کار آفتاب را به دست آفتاب می‏دهد، و خدا خالق آفتاب است و خالق نور آفتاب است، و خالق انسان است و خالق کار انسان.

پس بدانید از برای پیغمبران کارها است، و نوعاً چهار کار است برای آنها، و آنها شریک خدا نیستند وکیل خدا نیستند، بنده‏ای هستند از خدا که هیچ خلاف نمی‏کنند با خدای خود، چرا که معصوم هستند و هیچ خلاف با خدا نمی‏کنند، به طوری که خدا دستورالعمل به ایشان داده یک مو کم و زیاد نمی‏کنند. پس برای ایشان یک مقام پیشوایی و امامت است، و بعد از برای ایشان یک مقام مبدئیت است که کلّ فیض که به خلق می‏رسد از ایشان می‏رسد، و ایشان منبعی هستند ظرفی هستند که کل فیوض الهی در وجود ایشان انبار شده.

ملتفت باشید، کلّی را فکر کن که هیچ وحشت ندارد. یک قرص آفتاب چندیک دنیاست؟ اگر آن را قیاس به باقی کنی کوچک است، لکن به این کوچکی

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۰ *»

تمام عالم را روشن می‏کند، جمیع نورها را انبار کرده در شکم این قرص و به واسطه این قرص عالم را روشن می‏کند. به شرطی که فکر کنی و بدانی نور آفتاب همین نور تنهای ظاهری نیست. ببین این آفتاب بالا می‏آید و تصرف می‏کند، جمیع این جماداتی که هستند جمیع این سنگ‌ها و گچ‌ها و چیزهای بسیار همه به واسطه این آفتاب پیدا شده. از جمله خواص نور آفتاب یکی این است که تربیت می‏کند جمیع گیاه‌ها را. این‌همه درخت و علف و حبوبی که هست که رزق خلق می‏شود، و رزق شما را جمیعش را در گیاه قرار داده‏اند، رزق مردم گندم است از گیاه به عمل می‏آید، برنج است از گیاه به عمل آمده، خاک را کسی نمی‏خورد و ارزاق را تماماً در گیاه‌ها قرار داده، تبارک آن خدایی که تمام اینها را از نور آفتاب خلق کرده.

حالا ملتفت باش، یک‏خورده پیش بیا هیچ وحشت نخواهی کرد. خدا این قرص آفتاب را انبار رزق حیوان‌ها و انسان‌ها قرار داده. نمی‏بینی آفتاب یک‏خورده پایین می‏رود درخت‌ها همه می‏خشکند هوا سرد می‏شود، وقتی بالا می‏آید گیاه‌ها می‏رویند درخت‌ها تازه می‏شوند. پس این آفتاب انبار رزق خداست اما رازق نیست، و همچنین این آفتاب که یک‏خورده پایین آمد سرد مى‌شود دیگر جنبنده‏ای روی زمین باقی نمی‏ماند. پس این آفتاب انبار حیات خداست، خدا حیات که به شما باید بدهد این انبارش است، انبار حیات است و حیات هر صاحب‌حیاتی در توی این قرص انبار شده. حیات خودش را که خودش دارد آن‌قدری که سرریز می‏کند و سرازیر می‏شود می‏رسد به صاحبان حیات، و همین است که یک‏خورده پایین می‏رود جمادات و نباتات و حیوانات همه فاسد می‏شوند و می‏میرند، بلکه اگر یک‏خورده پایین‏تر بیفتد انسان‌ها هم می‏میرند. پس بدان‏که این آفتاب واقعاً واسطه ساختن انسان هم هست، اگر آفتاب نباشد انسان هم نمی‏شود ساخت. پس جمیع حیات انسانی هم در این قرص آفتاب انبار شده.

دیگر در همین‌ها ببینید که خدا چندجور نور دارد، و ملتفت باشید اینها را که

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۱ *»

عرض می‏کنم آنجایی که می‏خواهم عرض کنم خوب معلوم می‏شود. پس چندجور نور دارد این آفتاب، یکی این نور ظاهر که عالم را روشن کرده. و برای آفتاب یک ‌جور نوری دیگر است و آن این است که تمام فیض‌ها به واسطه او می‏رسد. این راهش بود که به دستت دادم، فکر کنید ببینید یک جسم بیشتر نیست یک گوشه هم نشسته، اما تمام جماداتی که در دنیا هست اگر این آفتاب نبود خاک این‏جور نبود آب این‏جور نبود، از تربیت آفتاب است که آب به این حالت است. پس فیض آفتاب یک فیضی است که به عدد ذرات موجوداتی است که روی زمین هستند. این جمادات را اول ببین که فیضشان از آفتاب می‏رسد، و این آفتاب نه خداست نه ادعای خدایی دارد، نه خالق است نه رازق، لکن واسطه است، اگر این واسطه نبود نه کوهی بود نه آبی بود نه هوائی. و همچنین جمیع مددهای گیاه‌ها از این آفتاب است، چه مددهایی که خودش می‏کند چه مددهایی که به واسطه ستاره‏های دیگر می‏رساند. نور ماه گاهی زیاد و کم می‏شود، هروقت تمامش مقابل آفتاب است تمامش روشن است، هروقت قدریش مقابل آفتاب است همان‌قدرش روشن است، پس این نور اصلش از آفتاب است، دیگر اگر مهتاب هم تربیتی می‏کند از تصدق سر آفتاب است، باقی ستاره‏ها اگر تربیتی می‏کنند از تصدق سر آفتاب است. بدانید این است مبدأ. پس جمیع مددهای گیاهی که نمی‏توانی بشماری که چندین جور هستند از طعم‌ها رنگ‌ها و بوهای مختلف، جمیع مددها را در این قرص به این کوچکی انبار کرده، و هی می‏دهد و هیچ از این خزینه کم نمی‏شود. این آفتاب از آن‌وقتی که خلق شده هی می‏گردد و عالم را روشن می‏کند و هیچ از نور ظاهرش کم نشده، و می‏بینید که کم نشده، از تربیتش هم هیچ کم نشده، و مدد می‏رساند به جمیع گیاه‌ها و به جمیع حیوانات و به جمیع انسان‌ها. فیض برای همه از این آفتاب می‏رسد.

دیگر حالا کیفیت امداد هم به دستت آمد ان‏شاءاللّه، پس این آفتاب را به چشم می‏بینی که واسطه فیض است، یک ‌گوشه نشسته. اما این را برده یک‌ جایی واداشته

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۲ *»

که در حال واحد هم در مشرق است نورش هم در مغرب است، آنجایی که مرکز است در سرجای خود هست، هیچ احتیاج نیست که هی بگردد و همه‌جا برود، هیچ نزول نمی‏کند از جای خودش، نور خودش را می‏فرستد، نورش می‏تابد در آسمان‌ها فیض به آنها می‏رساند، در تخوم ارضین می‏تابد فیض به آنها می‏رساند. پس نور آفتاب واسطه فیض است، خودش به نفس خودش متشخص‏تر از این است که هرخانه‌ای برود سر بکشد. این، چنان جلال و کبریائی دارد که نورش هم نیّر است، نور نورش هم نیّر است، نورش در مشرق می‏رود در مغرب می‏رود در ظاهر می‏رود در باطن می‏رود. در ظاهر، ظاهرها را تربیت می‏کند، در باطن باطن‌ها را تربیت می‏کند.

خلاصه، همین آفتاب که از نور حضرت امام‌حسن خلق شده که من نمی‏توانم او را تعریف بکنم که چه‌جور است، تعریف او را خدا می‏داند و پدرش و برادرش و آنی‌که خلق کرده، اینی‌که ظاهر کرده‏اند همینی است که می‏بینی از پرتو نور امام‌حسن خلق شده، و این آفتاب چه کارها می‏کند! چنان‌که جمیع اوضاع بهشت و آخرت را تمام را خدا از پرتو نور سیدالشهداء آفریده. دیگر سیدالشهداء هیچ نباید خودش بدود این‌طرف و آن‌طرف و حوری و قصوری درست کند و غلمان درست کند، همان‌جایی که هست بهشت را درست کرده از نور خودش.

باری، هیچ وحشت ندارد که خدا نور آسمان و زمین است، و این آفتاب را قائم‌مقام خود کرده، ذات خودش روشنایی نیست چنان‏که تاریکی نیست. پس این آفتاب ظهور خداست برای این کارها، و خلیفه و جانشین خداست در این کارها.

پس بدانید یک ‌مقامی است از مقامات که ایشان باب فیضند در آن مقامات. یک آفتاب است جمیع فیض‌های جمادات را می‏دهد و سر جای خودش است، جمیع فیض‌های گیاه‌ها را می‏دهد و سر جای خودش است، جمیع فیض‌های حیوانات را می‏دهد و سر جای خودش است وهکذا. و ان‏شاءاللّه تو می‏دانی که امام‌های تو از آفتاب بهترند. پس امام‌های تو تصرف در آفتاب می‏کنند و آفتاب

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۳ *»

نوکرشان است. توی قرآن چند آیه پیدا کنم برای همین مطلب که آرام بگیری؟! می‏فرماید سخّر لکم ما فی السموات و الارض، سخّر لکم الشمس و القمر وهکذا هر آیه‏ای که توی قرآن است دلیل این است که مصداق آن آیه هست توی دنیا، اگر نه خدا آن آیه را نازل نمی‏کرد. کونوا مع الصادقین که در قرآن است دلیل این است که صادقین توی دنیا هستند. حالا کم است، بلی کم است، اما کونوا مع الصادقین دلیل این است که صادقی باید توی دنیا باشد. لاتطع منهم آثماً او کفورا دلیل این است که باید عادلی توی دنیا باشد. دیگر حالا بگویی همه مردم بی‏دینند، اگر عادلی نبود خدا امر به اطاعتش نمی‏کرد. وهکذا.

حالا توی آیه قرآن هست که خدا به یک‌ کسی خطاب کرده که من مسخّر کردم آفتاب و ماه و ستارگان را برای شما، همین دلیل این است که یک‌طایفه‏ای هستند که زمین را برای آنها مسخّر کرده، آفتاب و ماه را برای آنها مسخر کرده، من هستم؟ تو هستی؟ اینهایند؟ آنهایند؟ اینها که نیستند، آنها که نیستند، و یک خلقی هست که خدا مسخّر او کرده آنها را. حالا فکر کن که آن طایفه کیانند؟ آنها بدان ائمه‌طاهرینند صلوات‌اللّه‌علیهم. پس جمیع آسمان و زمین مسخّر ایشان است. آیا نمی‏بینی طی‏الارض می‏کردند؟ پس بدان که زمین مسخّرشان بود، نه همین زمین بلکه هزارهزار عالم مسخرشان است، حاضر می‏شوند همه‌جا و پاشان را روش می‏گذارند، آسمان مسخّر ایشان است، آفتاب غروب می‏کند برش می‏گردانند. دو دفعه برای حضرت‌امیر آفتاب برگشت. ماه را شَقّ می‏کنند. پس ایشانی که متصرفند در خلق آسمان و زمین، و این آفتاب مسخّر آنها است به نص قرآن، و این آفتاب تربیت می‏کند جمادات و نباتات و حیوانات را، در حال واحد هم مدد به همه می‏کند، یک‌ ساعت هم نباشد همه فاسد می‏شوند و می‏میرند؛ بدانید که «اگر حجت روی زمین نباشد زمین خسف می‏شود» که فرموده‏اند اغراقی نخواسته‏اند بگویند، تعریف مفتی نخواسته‏اند بکنند. اگر امام نباشد روی زمین این آفتاب نمی‏گردد، اگر امام هست می‏گوید بگرد آن‌وقت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۴ *»

می‏گردد، و اگر امام نباشد که بگوید نورانی باش نورانی نیست.

پس ان‏شاءاللّه بدانید که امام شما در یک ‌مقامی باب فیض خداست، و هر کس را خدا مدد می‏کند ایشان بابش‌اند و فوّاره فیضند، و فیض‌ها سرریز می‏کند از ایشان و به هر کس می‏رسد. و مقامی دیگر برای ایشان است که آن مقام را مقام معانی می‏گویند، و مقامی دیگر هست برای ایشان که آن را مقام بیان می‏گویند. و ان‏شاءاللّه تفصیل این مقامات را باید عرض کنم.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۵ *»

مجلس چهاردهـم (جمعه / 15 ماه مبارک رمضان 1295)

 

بسم اللّٰه الرّحمنݡ‌ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم

من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.

خداوند عالم در کتاب مبارک خود می‏فرماید:

اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شي‏ء عليم. فی بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذکر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزکوة يخافون يوم تتقلب فيه القلوب والابصار.

عرض کردم خداوند عالم چون‌که خلق را از برای شناختن خود آفریده بود از این جهت خود را از برای خلق تعریف کرد، چرا که اگر تعریف خود را از برای خلق خود نمی‏کرد خلق نمی‏دانستند خدایی دارند و نمی‏دانستند که خدای آنها به چه صفات متّصف است.

ملتفت باشید، ذات خداوند عالم نیست در سمتی از سمت‌ها. و بدانید این‏جور حرف‌ها را در هر دین و مذهبی می‏توان زد. ذات خدا را به هیچ‌طور نمی‏توان فهمید آن را. یک‏خورده فکر کن تا خودت بفهمی که نمی‏شود فهمید، ببین چیزهایی که ما می‏فهمیم یا رنگش را می‏بینیم خدا رنگ نیست، جسمی هم نیست که رنگ روی او باشد. چیزهایی که ما می‏توانیم بفهمیم صدایی است که به گوشمان بخورد، خدا نه دهنی دارد که صدا بکند نه صدایی است که به گوشمان بیاید. ما یک‏پاره

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۶ *»

چیزها را به بوش می‏فهمیم، باز خدای ما محتاج نیست مثل بو که روی جایی بنشیند، نه چیزی روی او می‏نشیند نه او روی چیزی می‏نشیند. هرچیزی روی چیزی نشست او غیر او است خلقی روی خلقی می‏نشیند.

یک‏خورده فکر کن که از این راه توحید خوب به دستت می‏آید. ببین خدا به یک کلمه و نصف آیه کمتر تمام توحید را بیان کرده، می‏فرماید لیس کمثله شی‏ء تو می‏بینی که بعضی چیزها رنگ است خدا رنگ نیست لیس کمثله شی‏ء، بعضی چیزها شکل است خدا لیس کمثله شی‏ء. ببین خدا قاعده آسانی به دستت داده به دو کلمه بیان توحید خودش را کرده. تو اگر آدم باشی‏ می‏دانی خدای تو چطور است و می‏دانی طور ندارد. بعضی چیزها سنگین است بعضی چیزها سبک، خدا نه سنگین است نه سبک است. بعضی چیزها بالا است بعضی چیزها پایین، خدا نه بالا است نه پایین. بعضی چیزها روشنایی است بعضی چیزها تاریکی، خدا نه روشنایی است نه تاریکی. بعضی چیزها روح است در غیب نشسته بعضی چیزها بدن است در شهاده نشسته، خدا نه غیب است نه شهاده. از جمله چیزها یکی مکان است یکی کسانی که در مکان نشسته‏اند، خدا لیس کمثله شی‏ء، خدا نه مکان کسی واقع می‏شود نه خودش در مکان واقع می‏شود. همین کلمه خودش را تو سرمشق کن و از پیش برو به آسانی به تمام توحید می‏توانی برسی، و علماء غافل شده‏اند از اینها.

از جمله چیزها وقت است بعضی هم کسانی که این وقت‌ها بر آنها می‏گذرد، خدا لیس کمثله شی‏ء، نه وقت چیزی است نه چیزی است که وقت بر او بگذرد. از جمله چیزها گرمی است از جمله چیزها سردی است، خدا نه گرمی است و نه سردی است. بعضی چیزهاش خیلی ظاهر است. حالا از همین قاعده بیاب که بعضی چیزها علم است بعضی چیزها جهل است، خدا نه علم است نه جهل است. بعضی مردم عالمند بعضی مردم جاهل. خودت فکر کن یک‏پاره چیزها هست دست منّی‏ها که در ذهنشان چیزی است، خلاف آن را که گفتی واعمراشان بلند می‏شود. تو فکر کن

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۷ *»

دلیل و برهان به دست بیار، آن وقت بزن توی دهنشان.

پس عرض می‏کنم از جمله چیزها علماء است از جمله چیزها جهال است، خودت فکر کن خدا کدامش باشد؟ خدا نه عالمش است نه جاهلش است. از جمله چیزها قوت است و ضعف است، خدا کدامش باشد خوب است؟ خودت فکر کن از روی بصیرت. دلم می‏خواهد خودت فکر کنی و بگویی خدا می‏گوید لیس کمثله شی‏ء، و برای هر کس هم بخوانی سنگی است که به دهنش می‏زنی نمی‏تواند جواب بگوید. خدا می‏گوید هیچ‌چیز و هیچ‏کس مثل خدا نیست، حالا که هیچ‌چیز مثل او نیست از جمله چیزها یکی قوت است یکی ضعف است، با ضعف هیچ‌کار نمی‏توان کرد، با قوّت کارها می‏توان کرد، خدای تو قوت باشد یا ضعف باشد؟ هیچ‌کدام. به چه دلیل؟ می‏دانی خدا رنگ نیست و خدا کرباس هم نیست، به همان دلیل بدان خدا قوت نیست و کسی هم نیست که قوت روی او بچسبد. حالا از جمله اشیاء یکی اقویاء هستند یکی ضعفاء، خدای تو می‏خواهی قوی باشد یا می‏خواهی ضعیف؟ هیچ‌کدام. خدا همچو کسی است که خلق می‏کند کرباس را و خلق می‏کند رنگ را، خلق می‏کند قوت را، روی کسی که می‏گذارد قوی می‏شود، بعینه مثل رنگ و کرباس.

دیگر بعضی از عوام بگویند ما درس نخوانده‏ایم اینها را نمی‏فهمیم، اینها که درس نمی‏خواهد. من می‏گویم این حرف‌هایی را که درس نمی‏خواهد، و مع‏ذلک گم شده‏اند عوام، بزرگ‌ها هم گم شده‏اند. خدا کرباس را خلق می‏کند، رنگ را روی کرباس می‏چسباند می‏شود رنگین، همچنین خدا خلق می‏کند قوت را بر روی جایی می‏چسباند آن را می‏شود قوی، همچنین ضعف را خلق می‏کند روی جایی می‏چسباند می‏شود ضعیف، خدای تو نه قوی است نه ضعیف. از جمله چیزهایی که تو می‏بینی در ملکش هست یکی غنا است یکی فقر است، خدا نه غنی است نه فقیر، خدا غنی می‏آفریند خدا فقیر می‏آفریند.

پس توی همین کلمه یک‏خورده فکر کن مطالعه کن که گفته هیچ‌چیز مثل من

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۸ *»

نیست، البته می‏شناسی او را. حالا بعضی چیزها را تو می‏دانی بعضی چیزها را تو نمی‏دانی، آن چیزهایی را که نمی‏دانی آن مجهول تو است، آن چیزهایی را که می‏دانی آنها را به زبان عربی می‏گویی معلوم من است، چیزهایی را که نمی‏دانی به زبان عربی می‏گویی مجهول من است. حالا خدای تو معلوم تو است یا مجهول تو است؟ خدا نه معلوم است نه مجهول است، نه تو عارفی نه او معروف، آنچه را تو می‏بینی ملک خداست که می‏بینی و در ملک او می‏فهمی، حالا در این ملک، خدا خلق کرده خلق را تا او را بشناسند.

و از جمله چیزهایی که خلق کرده که باید بیانی به کسی بدهد و تا بیانی نکند نمی‏توانیم ما بفهمیم. بیانی کرده که وقتی که در آن فکر می‏کنیم می‏بینیم، وقتی مطالعه می‏کنیم می‏بینیم می‏فهمیم، وقتی توی راهت می‏اندازد توی راه که افتادی می‏فهمی. پس خداوند عالم مثل هیچ‌چیز نیست، هیچ‌چیز مثل او نیست. یک‏پاره خدا را جلال به او می‏چسبانند یک‏پاره جمال به او می‏چسبانند یک‏پاره رحم به او می‏چسبانند، تو هم این اسم‌ها را می‏گویی معنی‌هاش را نمی‏فهمی. پس انبیای خدا تقصیر نکرده‏اند و آنچه باید برسانند رسانیدند، لکن این خلق خیری درشان نیست و نمی‏دانند، از این جهت در جهل غوطه‏ورند، حالا این حرف‌ها را شما هم می‏فهمید راست است و صدق است.

پس بدانید حرف‌ها را که می‌اندازند در عالم، کسی را هم خلق می‌کنند که بگوید و بفهمد اینها را، خدا هم همین‌طور فرموده هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون، لایستوی الظلمات و النور و لا الظل و لا الحرور نور و ظلمت آیا مساوی هستند؟ آیا مرده و زنده مثل هم است؟ دانا و نادان مثل هم است؟ پس دانایان این سخنان را می‌دانند نادانان این سخنان را نمی‌دانند، اینها را می‌گویی و خُورده‌خُورده یاد می‌گیرند.

پس بدانید خداوند عالم خود را خواست بشناساند به مردم، چه‌جور؟ اما ذاتش

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۳۹ *»

را همین‏جور شناسانید که فرمود لیس کمثله شی‏ء. این آیه‌ای بود که بر پیغمبر نازل شد، پیغمبر این را شرح کرد برای امیرالمؤمنین، او شرح کرد برای امام‌حسن، او برای امام‌حسین، وهکذا در هر زمانی حاملی خواهد داشت که این دین را حالی کند به طوری که بفهمند و تصدیق کنند. فرض کنید ــ فرض دروغی ــ که خدا باشد مثل سنگی، خوب چه عیب دارد مثل سنگ باشد؟ اگر سنگ باشد آیا نه این است که این سنگ عاجزترین چیزها است، از حیوانات عاجزتر است از نباتات عاجزتر است و کاری از او برنمی‏آید، و این شيئی است مقیّد و قید دور او را گرفته. حالا اگر خدا مثل سنگ باشد، سنگ که عاجز است، خدا هم عاجز باشد؟ می‏بینید چیزی می‏آید روی این سنگ می‏نشیند، نعوذباللّه روی خدا هم کسی بیاید بنشیند. پس تمام آنچه می‏بینی اگر از جهتی عاجز نیستند از جهتی دیگر عاجزند. یک ‌کسی را می‏بینی علم دارد قدرت ندارد، مثل اینکه آتش گرمی دارد سردی ندارد، آب سردی دارد گرمی ندارد، پس آتش عاجز است از کارهای آبی، گرمی دارد و خشکی، تری ندارد سردی ندارد، چون چنین است نمی‏تواند خلق کند آب را، پس خدا مثل آتش نیست. خدا مثل آب هم نیست، خدا مثل هوا هم نیست، مثل خاک هم نیست، مثل زمین هم نیست، مثل آسمان هم نیست، همین‏طور که فکر می‏کنی تمام مملکت خدا جمع شوند پشه‌ای بسازند زورشان نمی‏رسد، نمی‏توانند. هر کس در ملک از جهتی که هست از برای آن جهت است، از جهات دیگر فقیر است و عاجز است. پس خداوند عالم لیس کمثله شی‏ء است به جهتی که کلّ عالم کلّ اشیاء عاجزند، حتی آنکه آنهایی هم که قوت دارند آیا خودشان قادرند که قوت خودشان را نگاه دارند و از دست ندهند؟ یک‏دفعه می‏بینی از دستشان گرفتند. مادامی که خدا می‏خواهد قوّت این هست، و اگر خدا نخواست قوّت را می‏گیرند. همچنین صحّت را مردم دارند اما نمی‏توانند نگاهش دارند، علم را مردم دارند خیلی چیزها را مردم دارند اما حالا خیال کنی که علم مالشان است، همین‌که خیلی چیزها را می‏داند یک ‌بار می‏بینی یادش می‏رود.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۰ *»

پس ان‏شاءاللّه فکر کنید و بدانید که آن‏قدری که خیال می‏کنی خلق دارند بدان‌که نادارند و عاجزند. اول نظر به آتش می‏کنی می‏گویی گرمی را دارد، دقت که می‏کنی می‏بینی ندارد، آب را اول می‏بینی سردی دارد دقت که می‏کنی می‏بینی ندارد، و یک‏خورده که در این فرو می‏روی فکر بیشتر می‏کنی می‏بینی آتش این گرمی را که دارد این گرمی مال خودش نیست، اگر خدا بخواهد گرمی را از او پس می‏گیرد، سردی را که آب دارد مال خودش نیست، اگر خدا بخواهد پس بگیرد می‏گیرد. مثل خودتان را که چشم داده تو می‏بینی، اما اگر بخواهد تو نبینی چشمت را می‏گیرد، گوش داده تو می‏شنوی، اما اگر بخواهد تو نشنوی گوشت را می‏گیرد، پا داده راه می‏روی، نخواهد راه بروی حرکت را از تو می‏گیرد، بخواهد نفهمی فهمت را می‏گیرد، وهکذا تو هیچ را مالک نیستی، مالک خداست وحده لاشریک له. خلق سرتاپاشان احتیاج است. و این خلق محتاج، بعضیشان مثل همند بعضی ضد همند، خدا مثل چیزی نیست خدا ضد چیزی نیست، خدا مثل آب نیست که خلق مثل آتش باشند، خدا مثل آتش نیست که خلق مثل آب باشند، روح نیست که خلق جسم باشند، جسم نیست که خلق روحش باشند.

پس خدا خواست خود را به خلق بشناساند. فکر کن یک‏خورده پیش برو دقت کن ان‏شاءاللّه. معنی این سخنان را لُریش را بخواهی این است که خدا چون این خلق را خلق کرد نظر کرد و دید بعضی را غنی آفریده بعضی را فقیر، مبتلا کرد فقیر را به غنی، غنی را به فقیر. نظر کرد دید بعضی را عالم آفریده بعضی را جاهل، مبتلا کرد جاهل را به عالم و عالم را به جاهل. اگر جهّال نروند یاد بگیرند همیشه در جهل خود باقی خواهند ماند، اگر آنهایی که ناخوشند نروند پیش طبیب به مرض خود باقی خواهند بود. پس خدا چون دید این خلق بزرگی می‏خواهند سلطانی می‏خواهند براشان سلطانی خلق کرد.

دقت کن این را هم خوب می‏توانی بفهمی، فکر کن ببین این خلق اگر باید

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۱ *»

باشند آیا نه این است که آسمان باید باشد؟ آیا نه این است یک ‌کسی باید بگرداند آسمان را؟ آن‌کسی که می‏گرداند آسمان را ما اسمش را سلطان می‏گذاریم. تو مَلَک اسمش می‏گذاری بگذار، دهر اسمش می‏گذاری بگذار، بگو اگر این آسمان نگردد کارشان نمی‏گذرد، آفتابش نباشد کارشان نمی‏گذرد. یک‏خورده فکر کن. پس این خلق بزرگی می‏خواهند، محرّکی می‏خواهند که حرکتشان بدهد. نه محرّک خداست نه ساکن‌کننده خداست. خدا همچو خدایی است که هیچ نقصی در مملکت او نیست، حالا که بنا گذارده خط از قلم نوشته شود و روی لوح نوشته شود، لوح را خلق می‏کند قلم را خلق می‏کند، مداد را خلق می‏کند تا نقصی در ملک او نباشد. پس چون مُلک او بزرگ می‏خواست حجت‌های خود را خلق کرد.

باز فکر کن اگر آنها تصرف نمی‏کردند؛ یک‏خورده فکر کن ان‏شاء اللّه، هیچ تصرف در این آب و خاک نکنی آتش بر او مسلط نکنی آجر نمی‏شود. سنگ‌ها را خدا به همین تدبیرها ساخته، آبی ریخته روی خاک گل کرده و آن را به حرارت آفتاب پخته جوشیده سنگ شده. پس حالا بدان اگر تصرف در این ملک نمی‏کردند هیچ کوهی نبود، هیچ زمینی نبود، هیچ جمادی توش نبود. همچنین باز تصرف در این آب و خاک می‏کنند آفتاب را به دور این می‏گردانند یک ‌روز دو روز تا کم‏کم تخمی در زیر زمین سبز می‏شود. و اگر بدانی چه می‏گویم می‏دانی تخم‌ها هم همین‏جور ساخته می‏شود، یک‌قدری از این آب را با قدری از این خاک جفت می‏کنند اینها را هی روزها گرم می‏کنند شب‌ها سرد می‏کنند هی لطیف می‏کنند هی کثیف می‏کنند یک ‌دفعه این میانه تخمی ساخته می‏شود که نطفه گیاه است. و نطفه اول باید ساخته شود و می‏سازند آن را به گرم‌کردن و سردکردن و لطیف‌کردن و کثیف‌کردن. پس اگر تصرف نمی‏کردند در این ملک ببینید هیچ جمادی نبود هیچ گیاهی نبود، و اگر گیاهی نبود هیچ حیوانی نبود. اگر تصرف نمی‏کردند هیچ جنبنده‏ای و هیچ حیوانی نبود، و اگر حیوانی نبود معلوم است انسانی نبود، و اگر انسانی نبود معلوم است هیچ‏کس

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۲ *»

نمی‏فهمید خدایی هست یا نیست. اگر تصرف نمی‏کردند در ملک هیچ جماد نبود هیچ نبات نبود هیچ حیوان نبود هیچ انسان نبود، انبیاء نبودند اولیاء نبودند خدا نمی‏شناختند. آب بود و خاک، آب نمی‏دانست خدا چه‌چیز است خاک نمی‏دانست خدا چه‌چیز است، اینها را داخل هم کردند تا موالید بدانند خدایی دارند.

پس در این ملک محرّکی ضرور است چنان‌که متحرک ضرور است. هیچ‌کدام ذات خدا نیست. پس این آب را آفتاب گرم می‏کند، اگر آفتاب نبود نه گرمی بود نه سردی، این آب که به این‏جور می‏بینی نبود. پس آسمان محرّک است و تصرف می‏کند در زمین، اگر آن تصرف خود را کرد این هم اجابت او را کرد، جمادات پیدا می‏شوند نباتات پیدا می‏شوند حیوانات پیدا می‏شوند اناسی پیدا می‏شوند انبیاء و اولیاء پیدا می‏شوند، خدا شناخته می‏شود.

پس خلق بزرگی و رئیسی می‏خواستند خدا براشان خلق کرد. این رئیس لامحاله باید همجنس خودشان باشد، رئیس باشد، رئیسی که حرف نزند که نمی‏خواهند، پس حرف باید بزند به طور خودشان به لغت خودشان، باید او را بشناسند تا با چشم خودشان او را ببینند تا صداش را بشنوند تا پیش او بتوانند بروند. سلطانی که برای این رعیت است باید از جنس این رعیت باشد، جنی را که سلطان بر این اناسی نمی‏کنند، پس سلطانی باید از جنس آنها باشد تا صداش را بتوانند بشنوند، روش را بتوانند ببینند، نزدیکش بتوانند بروند، پس این سلطان همجنس خلق باید باشد. پس خدا همچو خلقی را که می‏توانند خلق درک کنند او را، این را قائم‌مقام خود قرار داده، این را سلطان آفریده باقی را رعیت این قرار داده، رعیت معنیش این است که اوضاع نداشته باشد، سلطان یعنی همه اوضاعش درست باشد. پس رعیت را برای این سلطان آفریده خدا، اگرنه سلطان سلطان نبود.

خیلی از اهل ظاهر امر را برعکس خیال می‏کنند، شما بابصیرت باشید آدم بشوید ان‏شاءاللّه. مردم دیگر خیال می‏کنند که این انبیاء این اولیاء را می‏فرستند به

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۳ *»

جهت مردم، به جهت رفع احتیاج مردم، آنها را خدا برای رفع احتیاج مردم می‏فرستد. تو ان‏شاءاللّه به عکس بیاب و بدان که چون ایشان آقا بودند نوکر می‏خواستند نه به عکس. پس آقا را چون آقا آفریده نوکر براش قرار داده. آقا یعنی کسی که نوکر داشته باشد، آقای بی‏نوکر مثل این اسمائی است که می‏گذارند که هیچ معنی ندارد. یک ‌کسی را شیخ‏الاسلام اسم می‏گذارند از اسلام خبری ندارد، یک کسی را امام‌جمعه اسم می‏گذارند سوره جمعه را نمی‏داند، سلطان بی‏رعیت همچنین‌جور است، بنده هم اسم پسرم را سلطان بگذارم سلطان نمی‏شود.

باری، منظور این است که کارهای خدایی کارهای بامعنی است. سلطان یعنی تسلط داشته باشد، سلطانی که خدا می‏گوید یعنی رعیت داشته باشد قشون داشته باشد خزانه داشته باشد. معنی سلطان این است که جمیع رعیت را برای سلطان خلق کرده باشند، این است که می‏فرماید لولاک لماخلقت الافلاک اگر تو را نمی‏خواستم و برای تو نبود، این آسمان و این زمین و اینهایی که توش هستند خلق نمی‏کردم. چون تو را خلق کردم و تو سلطان بودی نوکر می‏خواستی، عرش آفریدم کرسی آفریدم آسمان‌ها را آفریدم زمین‌ها را آفریدم، آسمان‌ها را بر دور زمین‌ها گردانیدم، جمادات را ساختم نباتات را ساختم، به جهتی که تو همه اینها را ضرور داشتی. سلطان نوکر می‏خواهد، انسان باید نوکر پیغمبران باشد.

پس مؤمنین را بدانید به محض نوکری این بزرگواران آفریده‏اند، برای همین‌که نوکر انبیاء و اولیاء باشند. حالا این مؤمنین دیگر ضرور دارند حیوانی که سوار شوند و گوشتش را بخورند، حیوانات را برای آنها آفریده. دیگر اگر هیچ گیاهی نباشد روی زمین، آیا حیوان می‏شود زنده باشد؟ نه نمی‏شود، خاک که نمی‏تواند بخورد باید کاه بخورد جو بخورد علف بخورد، پس چون دیدند حیوان گیاه ضرور دارد گیاه را برای حیوان آفریدند، همچنین گیاه را دیدند آب ضرور دارد خاک ضرور دارد آب آفریدند خاک آفریدند، باید اینها را تمامش را برسانند برای اینکه کار مؤمنین بگذرد.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۴ *»

پس خدا یک شخصی می‏آفریند و او پیغمبر است9، و این یک شخص نوکر می‏خواهد، دیگر نوکرش حیوان می‏خواهد، حیوانش علف می‏خواهد گیاه می‏خواهد، گیاه آب می‏خواهد و خاک. پس سلطان که خلق می‏کند سلطان رعیت می‏خواهد، خدا رسول می‏خواهد، همه اینها را برای آنها خلق می‏کند، بلکه همه دنیا و آخرت را برای وجود آنها خلق می‏کند. پس این سلاطین و بزرگان را قائم‌مقام خود آفرید، و این حرف معنیش این است که خدا تمام قدرت خود را در وجود ایشان قرار داد، و تمام علم خود را در وجود ایشان قرار داد.

اگر بنای چُرت نباشد و فکر کنی ان‏شاءاللّه خودت تصدیق می‏کنی که چنین است و غیر از این نیست. پس عرض می‏کنم خدا قدرت دارد، ذاتش که قدرت نیست، ذاتش ذاتش است، هر کس قدرت دارد قدرت کار او است. رحمت هم خیلی دارد رحمتش بی‏نهایت است، اما این رحمت ذات او است؟ نه، رحمت بعضیش آب است بعضیش خاک است بعضیش هواست بعضیش آتش بعضیش آفتاب بعضیش ماه است بعضیش ستارگان است بعضیش نور است. منظور این است که بدانید رحمت خدا غیر از ذات خداست. ان‏شاءاللّه دقت کنید ببینید که هیچ‌جا خدا نگفته ذاتش را به کسی بچسباند، اما رحمت خود را شامل حال مؤمنین می‏کند، رحمت او واسع است وسع کل شی‏ء رحمةً و علماً. پس رحمت بی‏منتها دارد این خدا، علم بی‏منتها دارد قدرت بی‏منتها دارد عفو بی‏منتها دارد. جوشن کبیر را حالا بخوان، جمیع این اسم‌های خدایی که هست چیزهایی چند است که خلق کرده و آنها را اسم خود قرار داده.

در اصول کافی بابی منعقد کرده است ثقةالاسلام که عنوان باب «باب حدوث اسماء» است. حالا ملتفت باش رحمان یعنی رحمت دارد. رحمت چه‌چیز است؟ رزق است، آب است، نان است، زن خوب است، بهشت است، حورالعین است، درخت است، گل است، لاله است، صدای نغمه‏های بلبل‌ها است. پس رحمت

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۵ *»

خدا در مملکت خدا واقع است. حالا که خدا سلطان می‏آفریند و باقی خلق را رعیت این سلطان می‏کند، این سلطان را چه خوب است بدهد؟ معلوم است مملکت می‏دهد. مملکت که یک ‌سلطانی می‏خواهد بی‏سلطان کارش نمی‏گذرد، حالا که سلطانی می‏آفریند خوب است چه به این سلطان بدهد؟ یک‏پاره منّی‏ها خیال می‏کنند که تا کسی را علم خیلی به او دادند جَلدی خدا می‏شود، نه بابا، این را علمش داده‏اند، خدا آن‌کسی است که علم را داده به این، مثل اغنیای بسیار که خدا مال به آنها داده.

حالا تمام خلق را ان‏شاءاللّه می‏دانی از نور محمد و آل‌محمد است، و دیگر اینها را پیش شیعه می‏شود جرأت کرد و گفت، خدا می‏فرماید تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا پیغمبر پیغمبر جمیع سلاطین روی زمین است، جمیع سلاطین دنیا و آخرت رعیت پیغمبرند. حالا این پیغمبر آیا باید داشته باشد آنچه را که سلاطین ضرور دارند یا نه؟ اگر نداشته باشد چطور می‏تواند آنچه را که آنها می‏خواهند به آنها بدهد؟ خدا غنی آفریده او را و مردم را فقیر آفریده، فقر خودت را که می‏فهمی، آیا نمی‏بینی بسیار چیزها را نمی‏دانی؟ بسیار چیزها را هم که می‏دانی نمی‏توانی بکنی، پس عاجزی. حالا تو چون عاجز بودی و جاهل بودی تو را رعیت خلق کردند، حالا تویی که عاجزی و جاهل هستی معلوم است آنی را که سلطان می‏کنند برای تو، برای این است که رفع احتیاج تو را باید بکند، حاجت تو را به تو برساند، باید بتواند، اگر نتواند که مثل تو است. خلق، غنی می‏خواستند غنی براشان آفرید، و این غنی اسمی است از اسم‌های خدا، خدا غنی آفرید مثل این اغنیای ظاهر. نهایت اینها همه‌چیز را ندارند، آن غنی غنیّی است که هرچه فقراء محتاجند این دارد.

پس خدا چنان کسی است که اغنیاء را خلق می‏کند فقراء را خلق می‏کند، پس آن غنی را خدا خلق کرده و این خودش اسم غنی خداست، وهکذا، دیگر فکر کن ببین این غنی باید بتواند برساند چیزهایی را که می‏خواهد برساند یا نتواند؟ باید

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۶ *»

بتواند، اگر نتواند، چیز داشته باشد برای خودش چه فایده دارد؟ چیزش به سرش بخورد، چیزهاش می‏خواهد باشد توی دنیا یا نباشد، فقراء که از دست در رفتند. پس این غنی باید بتواند چیزی را که می‏خواهد برساند بدهد، پس باید قادر باشد، و این اسم القادر خداست. همچنین باید بداند فقراء کجا هستند چه احتیاج دارند، پس عالِم هم هست، پس این اسم العالم خداست. به همین‏طور اسم‌های خدا تمامش بر سینه آن بزرگان نوشته شده، وجودشان تمام اسم‌اعظم است.

حدیث‌های صریح دارد، حدیث خاص هم دارد که اسم‌های اعظم را آدم بیست‌وپنج‌تا داشت، نوح چندتا داشت، موسی چندتا داشت، عیسی چندتا داشت، تا اینکه می‏فرماید ما تمام اسم‌های اعظم خدا را داریم، چرا؟ به جهتی که موسی مبعوث بر کل خلق نبود نوح مبعوث بر کل خلق نبود، چون پیغمبر آخرالزمان9 مبعوث بر کلّ است تمام اسم‌های اعظم را باید بداند. اول ماخلق‌اللّه است، تمام ماسوای او باید زیر پای او باشند، حالا اول ماخلق‌اللّه که تمام خلق باید از دست او جاری شود باید تمام اسم‌های اعظم را داشته باشد، حتی آنکه وجود اینها را باید داشته باشد. این‏جور اخبار خیلی داریم. خدا رحمت کند مرحوم‌ مجلسی را که احادیثش را فارسی کرده و نوشته در کتاب‌ها تا منّی‏ها نتوانند بگویند عربی بود ما نفهمیدیم.

پس ایشان را خلق کرد و از برای ایشان یک ‌نوری قرار داد که صاحب جهات عدیده بود، یک جهت او علم بود یک جهت او قدرت بود یک جهتش عفو بود یک جهتش کرم بود یک جهتش عدل بود یک جهتش احسان بود، که اگر همه را بخواهم بشمارم همه جوشن‌کبیر را باید بخوانم. رحمن رحمت همراهش است، غنیّ غنا همراهش است، عظیم عظمت همراهش است، جبّار بزرگی همراهش است، و این اسم‌ها را می‏فهمی که بسیارند و می‏دانی خدای تو بسیار نیست. پس می‏دانی اسم‌ها غیر مسمّی است و خدا صاحب اسم‌ها است.

پس ان‏شاءاللّه حالا بدان که خدا خالق قوی و ضعیف است هردو، این بندهِ

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۷ *»

قویِ خداست، این بندهِ ضعیفِ خداست. پس این است که در مقام اول، پیغمبر9 را آفریده و هیچ خلقی را نیافریده بود، چنان‌که در احادیث هست آن‏قدر که نمی‏توانم بشمارم. زیاد است که خدا نور ما را خلق کرد پیش از آنکه چیزی بیافریند، ما هزارهزار سال تسبیح می‏کردیم و تقدیس می‏کردیم، در وقتی که هیچ خلقی نبود و بناش نبود که خلقی خلق کند اول نور ما را آفرید. پس اول نور ایشان خلق شد پس از نور ایشان خلق دوّم را آفرید، باز یک‌ نوری دیگر از برای نور دوّم بود از آن نور، خلق سوّمش را خلق کرد، به همین‏طور خلق چهارم و پنجم تا اینکه تمام زمین و آسمان را و نور و ظلمت را جمیعاً از سایه‏ها و نورهای ایشان آفرید. و ایشان درجات بسیار داشتند در مقام خودشان، هیچ‌چیز نبود که این خلق محتاج باشند که ایشان خزانه‏اش نباشند. پس بگو هرچه خلق ضرور دارند خزانه‏اش ایشانند، نقلی هم نیست.

عصبیت ریشت را نگیرد که بگویی پس خدا چه‌کاره است؟ اینها نیست مگر اینکه می‏خواهند انکار فضائل بکنند، خیال می‏کنند که عصبیت خدا را می‏کشند. بله، من به خدا محتاجم. ای احمق، به خدا محتاجی که آفتاب خلق کند، که جماد و نبات خلق کند، تو محتاجی به خدا که هیزم خلق کند، بیاری روشن کنی آشت را بپزد غذای تو را بپزد، و تو هیچ‌بار ذات خدا را نمی‏خواهی بخوری بپوشی پهن کنی توش بخوابی. جمیع آنچه می‏خواهی باید خدا خلق کند، اما واسطه هم هست، دیگر من واسطه نمی‏خواهم خدا خودش رفع حاجت مرا بکند، خدا هم همچو بنده‏ای نمی‏خواهد این را قسمت شیطان کرده، خدا بی‏واسطه خلق نکرده، حالا که بی‏واسطه خلق نکرده تو هم قبول داشته باش. آیا تو محتاج نیستی غذا بخوری؟ پس بگو من محتاجم که گندم بخورم، ذات خدا را که نمی‏خواهی بخوری، تو گندم می‏خواهی بخوری، گندم خلقی است از خلق‌های خدا، آب خلقی است از خلق‌های خدا، تو به واسطه آب زنده‏ای به واسطه غذا زنده‏ای به واسطه آسمان زنده‏ای به واسطه زمین زنده‏ای، اینها همه واسطه حیات تواند، اینها نباشند تو زنده نیستی.

«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۵ صفحه ۲۴۸ *»

چطور است، اگر خلقی را بگویند اینها واسطه حیات خلقند چرا رگ‌های گردنت سیخ نمی‏شود؟ اگر بگویند خدا سببی خلق کرده که آن سبب سبب اول است، حیات خلق به آنها بسته رزق خلق به آنها بسته خلقت خلق به آنها بسته، هرچه را خلق ضرور دارند به آنها بسته، حالا کیست خالق اینها؟ خدا وحده لاشریک له. آیا این اسباب نباید باشد؟ خیلی کارها را خدا از دست آتش باید جاری کند، خیلی را از دست آب، هر کاری را به سببی، پس آن‌کسی که واسطه کل است و سبب کل است و سبب کل اسباب؛ آب سببی است از اسباب، خاک سببی دیگر، آن‌که سبب کل اسباب است کدام است؟ ان‏شاءاللّه فکر کن می‏فرماید نحن سبب خلق الخلق ماییم سبب خلقت خلق، اگر ما نبودیم خدا خلق را خلق نمی‏کرد.

پس ایشان سبب کلّ اسبابند، اما سبب کلّ این اسباب نیست مگر خداوند عالم وحده لاشریک له. خداوند عالم تمام صفات خود را تمام اسم‌های اعظم خود را در ایشان گذارده، پس قدرتش را در ایشان گذارده ایشان را قادر کرده، علمش را در ایشان گذارده ایشان را عالم کرده، رأفتش را در ایشان گذارده ایشان را رؤف کرده، تمام اسم‌ها در سینه مبارک ایشان نوشته شده، و تمام احکام خداوند از پیش ایشان باید به خلق برسد، چنان‌که در ظاهر می‏بینی شک میان دو و سه را اگر او نگفته بود کسی نمی‏دانست، پس این مسأله را باید پیغمبر بگوید باید ائمه بگویند، باید روات روایت کنند.

پس واسطگان هستند در ملک؛ و سبب اول اول، وجود ایشان است، و از برای ایشان در آن مقام خودشان چهار مقام است: اوّل مقام بیان است و این اصطلاح خودشان است، مقام دوّم مقام معانی است، مقام سوّم مقام ابواب است، مقام چهارم مقام امامت است، و اینها چهارتا نیستند که جداجدا باشند، چهار حالت برای ایشان است که عارفین در ایشان چهار حالت دارند. و این چهار حالت را باید به تفصیل شرح کنم ان‏شاءاللّه.

و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطاهرینݡ

 

([1]) و همه. خ‌ل

([2]) آيت. خ‌ل