12 مواعظ در اسرار حج رمضان‌المبارك 1293 آقای شریف طباطبائی – چاپ

 

 

مواعظ در اسرار حج ماه مبارك 1293

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي اعلي الله مقامه

 

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و رهطه المخلصين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين.

و بعـد؛ چون در سنه 1293 سركار بندگان اجلّ اكرم افخم روحنا لمواليه الفداء خانه تازه‏اي در محله امامزاده يحياي همدان خريده بودند و مسجدي در آن محله بود مشهور به «مسجد ميرزا تقي» در آن مسجد تشريف مي‏بردند. نزديك به ماه مبارك رمضان بناي ايشان به رفتن مكه معظمه شد، چون بناي ايشان بر اين شد در موعظه ماه مبارك اين آيه مباركه را به مناسبت عنوان فرمودند و يازده روز هم موعظه فرمودند. و اين روسياه به قدر مقدور ضبط كرده كه هديه‏اي باشد از براي اخوان مؤمنين اميد كه به دعاي خيري اين ناچيز را ياد كنند و باللّه التوفيق و عليه التكلان.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

 

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 1 *»

موعظـه اوّل، 1 ماه مبارك 1293

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

خداوند عالم چون‏كه خلق را، چنانكه مكرر عرض كرده‏ام و مي‏دانيد خداوند عالم خلق را، از براي بندگي و اطاعت خود آفريده بود و باز چه‏بسيارها مكرر عرض كرده‏ام كه اگرچه خدا خلق را براي بندگي خلق كرده اما خدا محتاج به بندگي بندگانش نيست و نبوده، و معلوم است. ديگر اگر كسي فكر كند و دين و ايماني بخواهد مي‏داند كه خداوند عالم معني ندارد كه محتاج باشد، اگر بنا شد محتاج باشد چه ضرور اسم او را خدا بگذاريم خودمان هم محتاجيم، پس خدا محتاج به بندگي بندگان نيست ولكن بندگان محتاج بودند كه بندگي خدا را بكنند و بندگان اگر بندگي مي‏كردند منتفع مي‏شدند، و بندگان اگر بندگي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 2 *»

نمي‏كردند و مخالفت مي‏كردند متضرر مي‏شدند. پس بندگي كردن سبب نفع خود بندگان است، و مخالفت كردن سبب ضرر خود بندگان است، و تمام بندگي همين است كه خداوند عالم چون اين خلق را جاهل آفريده بود به عواقب امور، و جاهل آفريده بود از غيوب، غيب نمي‏دانستند چون جاهل بودند از غيوب، و نمي‏دانستند بسياري از چيزها را، و بسياري از چيزها نفع داشت از براي ايشان و بسياري از چيزها ضرر داشت از براي ايشان، پس آن چيزهايي كه نفع داشت از براي ايشان، خدا امر كرده كه آن كارها را بكنند، و آن چيزها را استعمال كنند، ديگر هيچ فرق نمي‏كند نسبت به خدا چه امر آخرت باشد، چه امر دنيا، بعضي چيزها را بعضي غذاها را مي‏بيني مي‏خوري نفع دارد برات، بعضي چيزها را بعضي غذاها را مي‏بيني مي‏خوري ضرر دارد، سمّ قاتل است. بعضي آنها را مي‏بيني مي‏خوري گوارا نيست. بعضي آنها گوارا است، و مي‏خوري مي‏بيني نفع دارد. بعضي هواها به بدنت ضرر دارد، بعضي هواها نفع دارد اين چيزهايي كه خداوند عالم خلق كرده، بعضي چيزها نفع دارد از براي انسان و بعضي چيزها ضرر دارد از براي انسان، و خدا امر كرده كه چيزهاي نافع را استعمال كنند، و از چيزهايي كه ضرر دارد اجتناب كنند. حالا اگر كسي امتثال و اطاعت كرد آن چيزهاي نافع را به كار برد، معلوم است خودش منتفع خواهد شد. و هركس مخالفت كرد و اطاعت نكرد، معلوم است خودش ضرر مي‏كند. همه‏جا همين‏طور است. پس اين خلق بعضي نسبت به بعض انتفاعها داشتند بعضي نسبت به بعض ضررها داشتند پس آن چيزهايي كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 3 *»

براشان نفع داشت براي آنها بيان كردند كه اين چيزها براي شما نفع دارد، و همچنين آن چيزهايي كه براشان ضرر داشت، براي آنها بيان كردند كه اين چيزها براي شما ضرر دارد. و اين امر و نهيهاي او را، حجتهاي او، و پيغمبران او و اوصياي آن پيغمبران به خلق رسانيدند.

حالا از همين قبيل مي‏فرمايد ان اوّل بيت وضع للناس للذي ببكة و ببينيد كه چگونه خلق را خواست منتفع كند مي‏فرمايد آن اول خانه‏اي را كه براي نفع اين مردم خلق كردم، و براي انتفاع مردم آفريدم، آن خانه‏ايست كه در بكّه آفريدم. اول قدري فارسيش را عرض كنم بعد برويم توي معنيش. مي‏فرمايد آن اول خانه‏اي كه آفريده شد براي منفعت مردم، آن خانه‏ايست كه در زمين بكه واقع است. آن زمين را «بكّه» مي‏گويند عربها، و اصل عمارت و شهر را «مكّه» مي‏گويند و آن خانه‏اي را كه بايد رفت و طواف آن را كرد، آن را «كعبه» مي‏گويند. آن زمين را بكه مي‏گويند به جهت آنكه جاهايي كه ازدحام زياد مي‏شود، جايي كه ازدحام زياد مي‏كنند، عربها بكه به آنجا مي‏گويند. و بكه باز به معني ديگر، آن جايي كه گردن گردنكشان را آنجا بكوبند، آنجايي كه گردن گردنكشان را آنجا مي‏كوبند، و از هر ظالمي انتقام مي‏كشند، آنجا را بكه مي‏گويند عربها، و اين زمين را باز بكه مي‏گويند به جهت آنكه مردم در آنجا، همه بايد با خضوع و با خشوع باشند، همه كفن بپوشند، همه لباس احرام بپوشند. بايد صدمه بكسي نزنند آنجا خانه امن و امان است هيچ‏كس به هيچ‏كس نبايد ظلم بكند، حتي آنكه در وقت احرام، انسان، شپشهاي خود را نبايد بگيرد. حيواناتش در امانند، كسي نمي‏تواند صيد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 4 *»

كند در آن بيابان آنها را. گياههاش در امانند. پس زمين امن و اماني است خدا خلق كرده و هر كس داخل آن زمين شد، در حفظ خدا واقع خواهد شد. پس آن خانه، خانه امن و امان است كه جمادها و نباتها و حيوانها و انسانها جميعاً در امن و امانند، و هركس، و هرچه، داخل آن حرم، و داخل آن حريم شد، در امن و امان خداوند عالم خواهد بود.

باري، پس مي‏فرمايد آن اول خانه‏اي كه وضع شد براي منفعت مردم آن خانه‏ايست كه در زمين بكه واقع شده. حالا صفات آن خانه كه در زمين بكه واقع شده، چه چيزها است؟ يكي از صفاتش اين است كه در آنجا آيات بيناتي خدا قرار داده، در آن خانه علاماتي قرار داده كه هركس برود آنجا، و آن علامات را ملاحظه كند، خداي خود را خواهد شناخت. و آن آياتي كه در آنجا هست خدانماست، و آن آيه عجب آيه‏ايست، ظاهرش و باطنش را اگر كسي ملاحظه كند خيلي چيزها به دستش مي‏آيد. عبرت بگيريد ان‏شاءاللّه. ببينيد، ظاهراً كسي برود به خانه كعبه، آنجا چه آيتي است؟ مي‏بيند غير از كوه و سنگ و در و ديوار چيزي را؟ نمي‏بيند، زيادتر از جاهاي ديگر آيات خدا را نمي‏بيند. پس بدانيد كه اصل مقصود، باطن اينهاست، اگرچه ظاهرش هم سرجاش براي اهلش درست است، لكن در خانه كعبه، اين‏همه آيات بينات كه توي آيه مي‏فرمايد نيست. ديگر عبرت بگيريد ان‏شاءاللّه.

شما مي‏دانيد كه هيچ شخص عاقلي، اغراق در كلامش نيست، خصوص خدا و پيغمبر و ائمه شما سلام‏اللّه‏عليهم، و بزرگان اغراق در كلامشان نبايد باشد. حالا يك جايي را مي‏بيني هيچ نيست از آيه و خدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 5 *»

هم مي‏فرمايد فيه آيات بينات، خوب، آنجا چه آيات بيناتي است؟ اگر آنجا كوه هست، جاهاي ديگر هم هست، آنجا سنگ هست جاهاي ديگر هم سنگ هست، بلكه، جاهاي ديگر آب هست، درخت هست سبزه هست، حيوانات هست، و آنجا آن‏قدر نيست، بلكه مكه را، وادي غير ذي‏زرع مي‏گويند. پس ببينيد چه‏چيز منظور خدا بوده؟ و چه مقامات را خواسته بيان كند؟ پس فكر كنيد در اين آيه، ظاهرش را براي ظاهر اين خانه فرموده و باطنش را براي باطن اين. پس مي‏فرمايد فيه آيات بيّنات در اين خانه است آيات بينات. آيه به معني علامت است و علامتها بعضي مبيَّن و ظاهر است بعضي خفي. اين آيات، آيات ظاهره هستند، ظاهرند خفي نيستند. اين آيات آن آياتي هستند كه مي‏فرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولم‏يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد الا انهم في مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شي‏ء محيط. مي‏فرمايد ما آيات خود را مي‏نمايانيم به ايشان، در آسمانها و در زمين، و در جميع آفاق و انفس، ظاهر و واضح مي‏كنيم از براي ايشان، كه چون آن آيات را ببينند، خداي خود را بشناسند. ديگر دقت كن. باز انتظار معنيش را بكش، كه عرض كنم اين لفظهاي ظاهر معني نيست.

فكر كن، ببين، اين آيات بيّناتي كه خدا در زمين و آسمان قرار داده چه‏چيز است؟ اين آيات آفتاب است؟ ماه است؟ زمين است؟ آسمان است؟ ستارگان است؟ اگر اينها است، كه اينها را به همه مردم نشان داده و همه ديده‏اند اين آيه را، اگر همه اين آيه را ديده‏اند، پس چرا همه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 6 *»

مؤمن نشده‏اند؟ و همه خداشناس نشده‏اند؟ پس عبرت بگيريد ان‏شاءاللّه. عرض مي‏كنم كه آيت هر چيز، علامت هر چيزي است. آيه را بخواهي فارسي كني كه به اصطلاح خودمان حرف بزنيم، آيه يعني نمونه. نمونه هر چيزي را فكر كن، ببين، اگر گندمي را بخواهي بخري، مي‏گويي نمونه آن را بيار كه از روي نمونه باقي را بخرم. پس نمونه هر چيزي آيت او است، و خدا نمونه خود را و آيت خود را و قبضه‏اي از متاعهاي خود را، به خلق نموده. و اين را عرض كردم بلكه ان‏شاءاللّه درست پي ببريد، بلكه درست اعتقاد كنيد ان‏شاءاللّه.

پس نمونه و قبضه، آن چيزي است كه آن را مي‏آرند به تو نشان مي‏دهند، مي‏گويند اين نمونه آن است، و قبضه‏ايست از آن اصل و از آن خروار. و اين را اگر يافتيد ان‏شاءاللّه، خواهيد دانست كه به همين اصطلاح است كه خدا فرموده بقية اللّه خير لكم آني‏كه خدا باقي گذاشته روي زمين براي شما، از همه‏چيز بهتر است اگر بشناسيدش. پس آن بقيه كه از خداوند عالم روي زمين مانده و از همه‏چيز بهتر است، آن آيت خداست. و آيت را هركس ديد، نمونه و آيت هر چيز را، آن چيز را خواهد دانست. ببين نمونه آن متاعي را كه به تو مي‏نمايند و تو او را مي‏بيني و مي‏شناسي آيا مي‏شود بعد از شناختن تو آن نمونه را، تو ديگر آن متاع را نشناسي؟ فكر كن ان‏شاءاللّه، ببين اگر نمونه گندمي را به تو نشان دادند تو ديگر گندم‏شناسي. باقي را اگر آوردند، تو مي‏داني كه باقي هم همان‏جور است. پس نمونه را به تو نشان داده‏اند، و گندم را به تو نموده‏اند. حالا ديگر گندم‏شناس شده‏اي. پس نمونه، علامتي است

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 7 *»

براي آن گندمي كه در انبار است. پس، هركس آيه را ديد ذي‏الآيه را مي‏شناسد و هركس علامت را ديد، لامحاله صاحب علامت را مي‏شناسد. و هر جايي كه يك چيزي به تو نمودند براي نمونه و آيت، و تو ذي‏الآيه را نشناختي، و چيزي ديگر مي‏بيني، درست نشناختي، بدان آيه آن چيز نبوده. بسا جوي به تو نموده‏اند گفته‏اند اين گندم است، و الاّ نمونه هر چيزي را كه ببيني، آيت هر چيزي خود آن چيز است، آن چيز است كه مي‏آرند نشان به تو مي‏دهند، نهايت فرقي كه ما بين نمونه و آن باقي است، اين است كه باقي خيلي است و بسيار، و نمونه يك قبضه است. چون اين، آسان بود به تو بنمايانند، اين آسان را به تو نموده‏اند، و باقي را اگر مي‏خواستند بيارند اسباب و اوضاع بسيار ضرور داشت كه به اين آساني نمي‏شد. پس نمونه را هركس ديد، صاحب نمونه را شناخت. و هركس نشناسد هر چيزي را، بدان نمونه‏اش را نديده كه نشناخته. ديگر فكر كنيد ان‏شاءاللّه بدان هر چيزي را كه نمي‏شناسي، فكر بكن ان‏شاءاللّه، هر متاعي را هر چيزي را كه نشناخته‏اي از آن چيزهايي است كه نمونه‏اش را نديده‏اي كه نشناخته‏اي. و هر چه را كه شناخته‏اي نمونه‏اش را ديده‏اي اين چيتي كه از فرنگ مي‏آرند، تو تمامش را نديده‏اي، يك‏بارش را ديده‏اي. همه چيتهاي فرنگي كه توي انبار است نديده‏اي. پس فكر كن كه اگر فكر كني در همين، قاعده كلي به دستت مي‏آيد. پس بدان‏كه در دنيا، در برزخ، در آخرت، هرجا هركه هرچه را شناخت، نمونه آن را ديده و شناخته. هركس چيت شناخت يك توپش را ديده و چيت را شناخته. و هركس، ماهوت را شناخت يك ذرعش را،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 8 *»

دو ذرعش را، يك توپش را ديده. الماس‏شناس كه الماس‏شناس شده، يك‏دانه، دو دانه، صد دانه الماس ديده. هرچه هست الماس، كه نديده؟ هر جوهري كه جواهري را ديد و شناخت، نمونه آن جواهر را ديده و شناخته، و الاّ تمام حقيقت جواهر را هيچ‏كس نشناخته مگر خداوند عالم، چراكه بندگان نمي‏توانند به حقيقت هيچ چيز برسند. ببين گندمي كه شب و روز آن را مي‏خوري و مي‏شناسي گندم است، چطور شده كه مي‏شناسي؟ نمونه‏هاش است كه آنها را ديده‏اي و گندم را مي‏شناسي؟ و الاّ تمام گندمي كه در دنيا هست نمي‏تواني ببيني تا گندم را بشناسي تكليف هم نمي‏كنند كه برو هرچه گندم هست بشناس. تمام خاكهاي روي زمين را نمي‏تواني ببيني و بشناسي. نمونه‏اي از خاك شناختي، همين خاك همدان را كه مي‏شناسيم، تمام خاكها را شناخته‏ايم.

خلاصه، همين‏قدر بدان كه آنچه را كه مي‏شناسي نمونه‏اش را ديده‏اي كه مي‏شناسي و هرچه را كه نشناختي نمونه‏اش را نديده‏اي كه نمي‏شناسي آن را. حالا به همين معني است اگر فكر كني اينكه در زيارتها مي‏خواني السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه هركه شما را شناخت خدا را شناخته و هركه شما را نشناخت خدا را نشناخته، پس ايشان هم واللّه نمونه‏هاي خدايند، و آيات خدا هستند كه هركس ايشان را درست شناخت واللّه خدا را درست شناخته، و هركس ايشان را درست نشناخت واللّه خدا را درست نشناخته. خدا معامله خلقي با خلق كرده، معامله‏اي نكرده كه خلق از عهده آن نتوانند برآيند. همان كارها كه مي‏توانستي بكني گفته

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 9 *»

بكن، راه برو، بنشين، برخيز، بيا و برو. همين كارهايي كه مي‏تواني تو را امر كرده. پس خدا قرار داده در مملكت خودش كه هر چيزي را به نمونه آن بشناسي، و هرچه را كه نشناسي به اعراض كردن از نمونه نشناسي.

پس هركس از نمونه اعراض كرد از صاحب نمونه اعراض كرده و هركس نمونه را شناخت صاحب نمونه را شناخته. به همين‏طور هركس آيات خدا را شناخت و هركس آيات خدا را ديد، خدا را شناخته و ديده. حالا ديگر توي اينها كه عرض مي‏كنم اينها مختصراتي است كه در هريكيش، ان‏شاءاللّه اگر فكر كني، قاعده‏هاي بزرگ بزرگ به دستت مي‏آيد. آيت را كه فكر كردي، خواهي يافت آيت هر چيزي شناساننده آن چيز است. نمونه گندم، گندم را به تو مي‏شناساند، چنانكه نمونه طلا، طلا را به تو مي‏شناساند. نمونه انسان، انسان را به تو مي‏شناساند. پس هر چيزي را شما در دنيا به نمونه مي‏شناسيد، و هيچ چيز نيست كه شناخته باشي بدون اينكه از راه نمونه داخل شده باشي. پس هر حقيقتي را به نمونه بشناس.

پس غافل از اين مباش كه اين زمين و آسمان و ماه و ستارگان كه نمونه‏هاي خدا هستند چطور نمونه‏اند؟ تو خودت فكر كن ببين خدا دانا است به همه‏چيز، ببين حالا اينها را كه ديدي و دانستي كه اينها خلق اوست حالا اينها خلق اويند آيا دانا به همه چيزها شدند؟ مفسرين، يعني سنيها اين‏طور آيه را تفسير كرده‏اند كه خدا اين آسمان و زمين و اين گياهها و حيوانها و اين كوهها و سنگها را نموده به مردم كه چون مردم آنها را ببينند خدا را بشناسند. حالا ريش مفسرين را بگير از آنها بپرس كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 10 *»

اي مفسر سني، تو كه آيت و نمونه خدا را ديدي اگر خدا را شناختي چرا رفتي سني شدي؟ چرا دنبال عمر افتاده‏اي؟ پس ان‏شاءاللّه بنا را چنين بگذار كه در دين و مذهب تابع آقايان خود باشي. مردم ديگر هرچه مي‏گويند بگويند و همين‏كه تابع آقايان خود شدي ببين در ميان نمونه و صاحب نمونه چطور فرمايشات مي‏فرمايند. آن‏طوري كه ايشان مي‏فرمايند اگر بيابي مي‏بيني كه هيچ فرقي نيست ميان نمونه و صاحب نمونه. پس اگر يك قبضه گندمي به تو نمونه دادند اگر گندم سفيده نشان مي‏دهند، مي‏فهمي كه آن باقي هم كه در انبار است گندم سفيده است. اگر گندم ديگر به تو نشان مي‏دهند مي‏فهمي كه آن گندم كه در انبار است آن هم همان جور است. يك چايي را نمونه مي‏كني، طبخ مي‏كني، مي‏بيني چه طبخ دارد، چه رنگ دارد، چه طعم دارد، مي‏فهمي كه آن باقي هم همين رنگ را دارد، و همين خاصيت را دارد. حالا فرقي كه مابين نمونه و صاحب نمونه است مثل همين امرهاي ظاهري است واللّه، هيچ فرقي ندارد. و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت نمونه چاي، نمونه را كه گرفتي و طعم و خاصيت آن را ديدي مي‏داني كه باقي هم همين طبع و طعم و همين رنگ و همين خاصيت را دارد. فرقي كه ميان نمونه و آن باقي است اين است كه آن باقي خيلي است و اين نمونه كم است. و نمونه اين است كه مي‏فرمايد لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك، خدايا هيچ فرقي مابين تو و آنهايي كه آنها را خليفگان خود قرار داده‏اي نيست مگر اينكه آنها نمونه‏اند و تو اصلي، آنها فرعند تو اصل.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 11 *»

پس ان‏شاءاللّه فكري به كار ببر و تقليد را بينداز كنار. انس را بينداز كنار. حرفهاي خاله‏زنها را، كه از آنها ياد گرفته بودي، و خيال مي‏كردي دين و مذهب است بينداز كنار. چراكه آن پيرزنها كه اينها را به تو ياد داده‏اند خودشان هم نمي‏فهمند دين و مذهب چه چيز است. پس خودت فكر كن ان‏شاءاللّه، نمونه هر چيزي را بدان كه از جنس او است. ديگر يك گندمي بيارند نشان تو بدهند كه در انبار چنين گندمي است، بعد جو به تو بدهند اين نمي‏شود. نمونه با صاحب نمونه بايد مطابق باشد. پس هر نمونه‏اي بايد با صاحب نمونه هم‏سر باشد، از يك جنس باشد، و الاّ معني ندارد گندم نشان بدهند بعد جو بياورند براي تو. اين كار فساق و فجار و متقلبين است. كار كساني است كه احتياج دارند به اين كارها. اما خداوند عالم هرچه را كه خواسته به تو تعليم كند نمونه آن را نموده به تو. آن نمونه را به دست بيار. نوعاً بدان‏كه هيچ فرق مابين نمونه و آن باقي نيست مگر همين‏قدر كه آن باقي بسيار است و اين كم است، آن باقي، صاحب اين نمونه است، و داراي اين است، و اين داراي آن نيست. نمي‏بيني مي‏گويي، اين از آن انبار است، و آن انبار از اين‏جور قبضه‏ها بسيار دارد، اما اين از آن‏جور انبار هيچ ندارد. پس فرق ميان نمونه و صاحب نمونه اين است كه صاحب نمونه از اين‏جور نمونه‏ها بسيار دارد، و اين نمونه ندارد آنچه كه صاحب نمونه دارد. اما حالا كه ندارد، نمونه او هم نيست؟ يا نمونه است؟ چرا، نمونه است بلكه خود او است، هيچ فرقي ميان او و صاحب نمونه نيست الاّ اينكه صاحب نمونه وسعت دارد و اين نمونه كم است، تنگ است جاش. پس

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 12 *»

ديگر فرقي نخواهد بود ميان نمونه و صاحب نمونه. پس جميع طبعي كه صاحب نمونه دارد، نمونه هم دارد ببين اين چاييها كه مردم دارند، وقتي نمونه از آنها در دست داري هر جور طعمي كه اين دارد بدان باقي ديگر هم همان جور طعم را دارند. پس بدانكه خدا همين‏كه چيزي را بخواهد به كسي بشناساند آن را به نمونه مي‏شناساند.

و ديگر فكر كن ان‏شاءاللّه كه نمونه‏ها و قبضات بسيارند. پس نمونه هميشه مي‏شناساند به تو صاحب نمونه را. صاحب نمونه هميشه تو را خبر مي‏دهد به نمونه‏اي از خودش. پس نمونه انباء مي‏كند و خبر مي‏دهد تو را از صاحب نمونه پس بدان‏كه اين نمونه‏ها اسمها هستند براي صاحب نمونه. ديگر حالا در اينها فكر كن ببين چقدر علم از توش بيرون مي‏آيد؟ پس همه‏جا آيات اللّه، اسماء اللّه هستند، همه‏جا آيات خدا، اسماء خدا هستند. همين‏طوري كه حضرت امير صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه فرمود الاسم ماانبأ عن المسمي اسم آن چيزي است كه خبر مي‏دهد از مسمي پس الاسم ماانبأ عن المسمي. پس جميع انبياء را نبي مي‏گويند به جهت آنكه انباء كرده‏اند و خبر آورده‏اند از كجا؟ از خدا. چطور خبر آورده‏اند؟ به اين‏طور، خدا داد قوتي به آنها، نمونه‏اي از قوت خودش به آنها داد تا مردم آن قوت را كه مشاهده كنند بدانند خدا قوي است. اين نمونه چيست؟ نمونه اين است كه من كه خدا هستم در زمين و آسمان متصرفم. من كه در زمين و آسمان متصرفم نمونه‏اش اين است كه بيايد پيغمبري و خبر دهد، كه اسمي باشد از من، و خبر مي‏دهد از من. پس تصرف مي‏كند در زمينش، تصرف مي‏كند در آسمانش، ماهش

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 13 *»

را شق مي‏كند، و آفتابش را بر مي‏گرداند. اين كارها را كه مي‏كند آن‏وقت تو مي‏فهمي كه خدا در تو متصرف است، قوي است، قادر است. پس مي‏خواهد خدا تعليم بندگان خود كند كه خدا عالم است به چيزها. عيسايي را مي‏فرستد، و عيساي تنها اين جور نبود، همه پيغمبران اين طورند. عيسي مي‏آيد خبر مي‏دهد به تو كه ديشب در خانه‏ات، در زير رختخواب، چه پنهان كردي. آن توي صندوق در صندوقخانه‏ات چه ذخيره كرده‏اي انبئكم بماتأكلون و ماتدخرون في بيوتكم وقتي اين خبر را به تو مي‏داد، تو مي‏ديدي علم دارد، آن‏وقت مي‏فهمي كه خدا عالم است. پس حجج خدا و ائمه شما سلام اللّه عليهم، نمونه‏هاي خدا و خانه‏هاي خدا هستند كه اين خانه‏ها را براي انتفاع مردم آفريده خدا. و ببينيد كه فصاحت و بلاغت را خدا در اين آيه به كار برده، ببين مي‏فرمايد ان اول بيت وضع للناس، اول خانه‏اي كه مي‏گويد كه معلوم است كه خانه‏هاي بسيار خدا خلق كرده كه اول آنها را مي‏گويد. پس خانه‏هاي بسيار براي منفعت شما خلق كرده، اما اول آن خانه‏ها كدام است؟ للذي ببكة آن خانه‏ايست كه در زمين بكه واقع است. آن اول امامي كه براي منفعت مردم وضع شده آن امامي است كه وضع حملش در بكه در خانه مكه شده. ببين مي‏فرمايد وضـع وضع او شد در خانه مكه. آن اول امامي است كه وضع حمل او در زمين بكه شد يعني وضع او در جايي شده، وضع امام در جايي مي‏شود كه گردن گردنكشان در آنجا كوبيده مي‏شود چراكه «غالبُ كلّ غالب» اميرالمؤمنين است، و «مطلوبُ كلّ طالب» او است. او است كه اياب الخلق اليكم و حسابهم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 14 *»

عليكم پس جميع خلق در دور او ازدحام مي‏كنند، و جميع بايد در گرد او طواف كنند. همه بايد به دور او بگردند چنانكه در اين ظاهر مي‏بيني كه جميع مردم وقتي مي‏خواهند روي خود را به سوي خدا كنند بايد رو به كعبه كنند. رو به كعبه هركس كرد رو به قبله كرده.

ديگر اگر در اينها فكر كنيد چيزهاي عجيب و غريب به دست مي‏آيد. شما ببينيد همه زمين و آسمان مخلوق خدا هستند اما چرا رو به كليسا قبله نيست؟ چرا رو به شمال قبله نيست؟ رو به جنوب قبله نيست؟ چرا رو به مشرق قبله نيست؟ چرا رو به مغرب قبله نيست؟ جميع جاها را خدا خلق كرده، چرا هيچ‏جا را امر نكرده كه رو به آن سجده كنيد، خضوع كنيد، خشوع كنيد، مگر كعبه را كه امر كرده كه رو به آن سجده كنيد. پس كساني كه به عقل خودشان مي‏خواهند توحيد كنند و معرفتي حاصل كنند مي‏گويند بابا جميع اين زمين و آسمان خلق خدا است. ما وقتي نگاه مي‏كنيم مي‏فهميم خدا خلقش كرده به ياد خدا مي‏افتيم. پس خدا مي‏شناسيم اگرچه حيوانات را ببينيم، خدا را مي‏شناسيم. پس عرض مي‏كنم كه كساني كه به اين‏جور عقلهاي ناقص خود توحيد كردند گمراه شدند. اينها بت‏پرستي است. بت‏پرستان آمدند خدمت حضرت پيغمبر9 كه تو ما را نهي مي‏كني از بت‏پرستي، مي‏گويي به ما كه طلا و نقره را نپرستيد، بت نپرستيد، به اين سنگ و كلوخها سجده نكنيد اما خودت همين‏جور كار كرده‏اي چراكه چند سنگ دور هم گذارده‏اي مي‏گويي بياييد دور اين بگرديد. وقت نماز رو به اين كنيد و به اين سجده كنيد. ما هم كه غير از اين كاري نكرده بوديم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 15 *»

تو ما را منع مي‏كني اگر اين كار درست است چرا ما را منع كردي؟ اگر درست نيست تو خودت چرا مي‏كني؟ ان‏شاءاللّه فكر كنيد، بله تمام خلق مخلوق خدا است اما تفاوت دارند مخلوقات. قدري عقلت را به كار ببر و تابع انبياء و اولياء شو. تابع انبياء و اولياء كه شدي عقلت زياد مي‏شود. فكر كن ببين جميع چيزها مخلوق خدا است اما نه هر مخلوقي قبله است و مي‏شود پيشش كُرنش كرد. انسان همه‏جا نبايد برود خضوع و خشوع كند. اين مردم بعضيشان اصلند، بعضيشان بَدلند مثل چيتها كه اصل دارند، بدل هم دارند، چيت اصل را خدا خلق كرده، باسمه([1]) هم هست. باسمه‏ها ظاهراً مي‏نمايند اصل را، لكن اصل نيستند. انسان يك‏خورده اهل خبره باشد يا به اهل خبره نشان بدهد مي‏شناسد و مي‏فهمد اصل نبوده. اگر كسي در بند دين و مذهب باشد چنانكه در بند معامله هستند. مردم در معاملاتشان هرچه را كه خودشان تميز مي‏دهند كه مي‏دهند، هرچه را كه تميز ندارد مي‏رود پيدا مي‏كند دوستي، رفيقي، آشنايي را كه تميز بدهد خوب را از بد، اصل را از بدل. در دنيا خدا اصول را قرار داده نه بدلها را. شما ببينيد بول با آب يك رنگ است، بول جاري است آب هم جاري است. بول شفاف است مثل اينكه آب شفاف است. اما گفته‏اند بول را مخور، آب را بخور، با بول وضو مگير با آب وضو بگير، خر مشو كه بگويي چه فرق مي‏كند، آب جاري است آن هم جاري است، اين شفاف است، آن شفاف است، فرقي ندارد. فرقش

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 16 *»

خيلي است، آن بول است، سميّت دارد؛ آدم آن را بخورد مي‏كشد آدم را، كثيف است بدبو است، رجس است، نجس است، ضرر براي بدن دارد. خدا هم مي‏دانسته ضرر دارد از اين جهت آن را نجس و حرام كرده پس بول نبايد خورد و آب بايد خورد، شراب نبايد خورد، آب بايد خورد. بله راست است بول مخلوق خدا است، مثل اينكه آب مخلوق خدا است. اما گفته آب را بخور بول را مخور. بله سركه مخلوق خدا است شراب هم مخلوق خدا است. اما گفته سركه بخور كه آن شفا است به جهت هفتاد درد، از آن طرف گفته شراب را مخور چراكه حرام يك‏قطره‏اش هم باشد حرام است. به اين‏طور بيابيد كه نه همه مخلوقات همه اسرار پيششان سپرده شد چراكه خر هم مخلوق خدا است چيزي هم پيش او سپرده نشده، انسان را بايد بياورند اسرار به او بياموزند اما خر را مي‏برند بار بارش مي‏كنند ديگر نبايد خر را حرمت داشت كه مخلوق خدا است نبايد سگ را حرمت داشت كه سگ مخلوق خدا است. مخلوق خداست لكن خدا آن سگ را خلق كرده است بايد بيرون خانه باشد پاسباني كند استخواني پيشش بريزي بخورد ديگر حرمتش نبايد كرد هر كسي را بايد به كاري داشت. پس هر چيزي را آن جوري كه وضع كرده، بايد بداني. پس همين‏طور بدانيد كه خانه خدا هم جوري بوده كه خانه را وضع كرده‏اند براي انتفاع مردم. باقي سنگها و گچها را براي انتفاع مردم وضع نكرده‏اند. آنها را ساخته‏اند براي اينكه از آنها برداري عمارت بسازي، آنها را براي عبادت نيافريده‏اند و خانه خدا را براي عبادت آفريده‏اند.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 17 *»

باري هر خاصيتي را خدا در جايي قرار داده و هر چيزي را در مكاني آفريده. از آن‏جمله چيزها، يكي مقامات و علامت خود او است، و اسماء خود او است، و فيوضات خود او است. اينها مكاني دارد مكانش آن خانه‏اي است كه اينها در آن واقع است. پس هر چيزي كه مكان چيزي واقع شد آن مكان خانه آن چيز مي‏شود ديگر خانه واجب نكرده خانه‏هاي متعارفي باشد و ديگر هيچ جور ديگر خانه نباشد. بله اين هم يك‏جور خانه‏اي است. اما هر چيزي را، هر جايي قرارش دادند، همان خانه‏اش است نمي‏بيني پياله، نعلبكي خانه‏اش است. هزارپيشه خانه‏ها دارد، هر كدام خانه چيزي است هر چيزي كه محل رجوع چيزي واقع شد خانه آن چيز خواهد بود. به همين‏طور بدن خانه روح است، و روح تو در خانه اين بدن مسكن كرده. مثل اينكه بدن تو در اين خانه واقع شده. پس حقيقت خانه را بخواهي بداني ببين هرجايي را كه وضع كرده براي چيزي آن، خانه آن چيز است.

پس خداوند عالم آفريد خلق خود را، اولاً از براي اينكه خداي خود را بشناسد. حالا بشناسد چطور بشناسد كه او است قادر؟ او است عالم؟ او است رؤف؟ اوست رحيم؟ او است منتقم؟ او است بينا؟ او است شنوا؟ او است دانا؟ او است حكيم؟ او است قدير؟ او است خبير؟ پس جميع اين اسمها را خدا خلق كرده. خلق را خلق كرده تا بدانند كه اينها جميعاً منزلي دارند آن قدرت خدا را كه ديدي يكجايي دارد، و منزلي دارد، بدان قادر بوده. توي بدن خودت فكر كن، ببين قدرت نداري زمين بسازي. بدان بدنهاي ديگر هم مثل بدن تو است. اما

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 18 *»

يك بدني هست كه قدرت دارد، و آن بدن جاي قدرت خدا است و خانه قدرت خدا است.

يك‏وقتي با يك وحدت وجودي مباحثه مي‏كردم، گفتم در بدن خودت فكر كن، ببين كه قدرت نداري بر خيلي از كارها؟ اين وحدت وجوديها مذهبشان اين است كه مي‏گويند همه‏چيز خدا است. همه‏چيز را خدا مي‏دانند. با يكيشان مباحثه مي‏كردم گفتم اگر بنا باشد همه‏چيز خدا باشد، پس اين عصاي من خدا است. گفت باشد چه عيب دارد. گفتم اين خدايي كه ما بايد اعتقاد داشته باشيم يكپاره اسمها دارد كه از جمله آنها اين است كه آن خدا خالق ما است، رازق ما است. حالا اين عصاي من كجا مي‏تواند مرا خلق كند؟ كجا مي‏تواند به من روزي بدهد؟ مي‏بيني من مي‏جنبانمش اين را؟ چطور اين خالق من است؟ اين مي‏تواند مرا خلق بكند؟ اين مي‏تواند مرا روزي بدهد؟ اين مي‏تواند براي من كاري بكند؟ با چشم خود مي‏بيني كه نمي‏تواند، اينها را كه گفتم ديگر گنگ شد، و نتوانست كه حرف بزند. باري اينها قياساتي است كه اين طايفه مي‏كنند، كه مي‏گويند هرجا بروي خدا است. چه به مسجد بروي و چه به ميخانه بروي. هرجا بروي، پيش هركس بروي، خدا آنجا است. مي‏خواهي پيش موسي برو، مي‏خواهي پيش فرعون. اين‏طور مي‏گويند. خدايي كه انبياء فرستاده، هرگز آن مخالفين را او نفرستاده شيطان فرستاده آنها را. پس فرعون از قشون شيطان است. اهل ضلالت در هر عصري از جانب او آمده‏اند، و همه آنها فرستادگان شيطانند. و شيطان از دست ايشان خيلي كارها مي‏كند، از پاي ايشان خيلي جاها

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 19 *»

مي‏رود و مي‏آيد، از چشم آنها مي‏بيند، و از گوش آنها مي‏شنود، و از زبان آنها شك و شبهه‏ها القاء مي‏كند در دلها. خدا فرستاده جماعت مخصوصي را، و قرار داده كه هركس خدا را از آن راه شناخت او را شناخته. و هركس خدا را از آن راه نشناخت او را نشناخته. پس اين خانه كه اول خانه است، خانه چه چيز است؟ خانه خدا است. و مسلم شده الحمدللّه كه كعبه خانه خدا است. همه مي‏گويند. اما از هركس بپرسي كه كعبه خانه خدا است يعني چه؟ كسي نمي‏داند. خدا خانه مي‏خواهد چه كند؟ مگر خدا مي‏خوابد و بر مي‏خيزد و مي‏نشيند كه خانه بخواهد؟ پس چطور شده كه كعبه را خانه خدا مي‏گويند؟ و خانه هر چيزي مناسبتي مي‏خواهد به آن چيز. تو ببين روح تو در عالم غيب است. لكن خانه‏اي كه اختيار مي‏كند اين بدن مخصوص است. همه‏جا نمي‏رود منزل كند. روح تو از عالم غيب آمده، اما در هر سنگ و كلوخي منزل نمي‏كند. اما مي‏آيد، بدن تو را پيدا مي‏كند، و آن را خانه خودش قرار مي‏دهد. پس بي‏مناسبت نمي‏شود.

پس بدان ان‏شاءاللّه كه آن روح‏اللّه و آن روحي كه خدا در بدن انبيائش مي‏دمد، كه مي‏فرمايد و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين همين‏كه وحي كرد كه همين‏كه آدم را خلق كردم، و از روح خود در او دميدم، بايد خضوع كنيد پيش او و سجده كنيد، پس بدانيد كه در بدن شيطان ندميدند روح خدا را. اگرچه روح شيطاني را در بدن شيطان دميدند. پس سعي كنيد ان‏شاءاللّه تميز بدهيد خوب و بد را. روح خدا و روح شيطاني را. مباشيد مثل مردمي كه فرق ميان بول و آب نگذارده‏اند.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 20 *»

مردكه تشنه‏اش است، مي‏رود بول مي‏خورد. سرد كه هست، شفاف هم كه هست، جاري كه هست، پس مي‏خورم. اي احمق اين بول است كه مي‏خوري. آب نيست، نجس است حرام است، ضرر دارد. سميّت دارد، خرابت مي‏كند هلاكت مي‏كند. حالا بگويي فلان‏كس حرف مي‏زند، فلان‏كس هم حرف مي‏زند گوش به حرف او مي‏خواهم بدهم. به حرف اين نمي‏خواهم گوش بدهم. چه فرق مي‏كند او پا دارد و دست دارد، اين دست دارد و پا دارد. او سر دارد، اين سر دارد. اين چشم دارد، او چشم دارد. او گوش دارد، اين گوش دارد. اينها قياساتي است كه از جانب شيطان است. كساني كه از جانب خدا مي‏آيند بول نيستند. آبند طيبند و طاهرند، مطهرند، اهل زهدند، اهل تقوايند، آنها رشوه نمي‏خورند، دزدي نمي‏كنند، حكم بغير ماانزل اللّه نمي‏كنند وهكذا اين كارها كه همه شما خبر داريد نمي‏كنند.

باري منظور اين بود كه آيات بيناتي و آن خانه‏هايي كه خدا وضع كرده براي انتفاع مردم، خانه‏هاي مخصوصي است. همه خانه‏ها مخصوص خدا است. همه از گچ و آجر است. لكن تو قياس مكن كه بگويي همه خانه‏ها مخلوق خدا است. خانه كعبه هم مخلوق خدا است. حالا كه چنين است ما توي خانه خودمان طواف مي‏كنيم. نه، كور بايد شد و رفت پيش خانه كعبه. آنجا خضوع كرد، طواف كرد. اينجا را طوافگاه تو قرار نداده‏اند براي خانه‏هاي ديگر برهاني نيست، سلطاني نيست. طواف همه‏جا نمي‏توان كرد. اين خانه‏ها خانه خدا نيستند. اغلب خانه‏ها بيت‏الخلا است، طويله گاو و خر است. خانه اصل را پيدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 21 *»

كن، خانه‏اي كه خدا قرار داده پيدا كن و آن خانه، خانه كعبه است كه در او است آيات بينات و او است آيت قدرت خدا. آيت علم خود را در آن خانه قرار داده. جميع آنچه شنيده‏اي براي خدا از صفات در آن خانه هست. حالا مي‏فرمايد از جمله آن آيات بينات، يكي ابراهيم و مقام ابراهيم. خود ابراهيم يكي از آن آيات بيناتي است كه در آن خانه است. پس ايشانند مرسل هر رسولي، ايشانند منزل هر كتابي. انا مرسل الرسل و انا منزل الكتب فرموده. پس ابراهيم يكي از آن نمونه‏ها است، مقام ابراهيم يكي از آن نمونه‏ها است. پس آن اول خانه همه آيات توش هستند. آن اول را پيدا كن، داراي همه‏چيز خواهي شد.

پس آن خانه كه وضع شده براي انتفاع مردم خانه اولي است كه در زمين بكه وضع شده و آن حضرت امير است كه وضع حمل او در زمين بكه شده و در خانه كعبه تولد كرده. او است كه منزل كتب است. او است كه مرسل رسل است. او است كه شارع جميع شريعت است. او است كه حجت است بر جميع حجتها. او است كه شاهد است بر جميع شاهدها. يكي از شهود او ابراهيم است. هر نبيي در عصر خود شاهدي است بر جميع شاهدها و هريك، يك فضلي، يك كمالي، يك جودي از او مي‏نمايند. اما خود او خانه‏اي است كه تمام اين آيات در او هست كه از جمله آنها مقام ابراهيم است و از صفت اين خانه مبارك اين است كه هركس داخل ولايت او شد البته از جميع ضررها ايمن است. اين حكم بَتّي خداوند عالم است كه من دخله كان امنا. هركس داخل اين خانه شد ايمن است از جميع ضررها و حكم بتّي است. تعجب نيست كه اين آيه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 22 *»

را خواندند حضرت صادق صلوات اللّه و سلامه عليه براي ابوحنيفه كه آيا نشده در بين‏الحرمين دزد بزند كسي را؟ يا مال كسي را ببرد؟ يا جان كسي در معرض تلف باشد؟ عرض كرد چرا بسيار شده. فرمود پس چطور فرموده من دخله كان امنا؟ معني آيه چه‏چيز است؟ مثل خر به گل ماند. منظور اين است كه مراد باطن آيه است. حضرت اشاره هم كردند به اين. سهل است صريحاً هم فرمودند. پس هركس دست به دامن ولايت آل‏محمد سلام اللّه عليهم زد از جميع دزدها و بلاها و فتنه‏ها و عذابها در دنيا و آخرت ايمن است. به شرطي كه دست بزني به دامان ايشان. پس ايشان را وسيله كن براي حاجات خود و ايشان را مقدم بدار هر وقت مي‏خواهي رو به خدا بروي چيزي از خدا بگيري. اگر اينها را مي‏گويي و ملتفت ائمه هستي بدان رو به خدا رفته‏اي و با خدا حرف زده‏اي و هر وقت كه رفتي رو به خدا و وقتي ملتفت مي‏شوي مي‏بيني هيچ به خيال ائمه نبوده‏اي و ائمه يادت نبوده بدان‏كه پيش خدا نرفته‏اي، واللّه خيال مي‏كني كه پيش خدا رفته‏اي. آنجايي كه بايد بروي نرفته‏اي.

عرض كردم كه هرچه نموده‏اند به تو از نمونه نموده‏اند، تو هم از نمونه داخل شو. هر چيزي را كه شناخته‏اي و فهميده‏اي به اسم او و صفت او شناخته‏اي و فهميده‏اي پس امامان تو سلام اللّه عليهم بدان نمونه‏هاي خدا هستند. و اسمهاي خدا هستند. صفتهاي خدا هستند. جميع فيوض را خدا در پيش ايشان انبار كرده. چراكه ايشانند خزينه‏دار خدا و خدا كه همه‏چيز در خزانه‏اش هست. حالا ببين آيا ممكن است كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 23 *»

شخص برود در خانه غنيي و چيزي بخواهد و داشته باشد آن غني و منع كند از او، حاشا و تعجب اينجا است كه اينها چنان اغنيايي هستند كه هرچه بدهند كم نمي‏شود. فكر كن ببين هر بخيلي كه بخل مي‏كند به جهت اين است كه مي‏ترسد اگر بدهد كم بشود از مالش از اين جهت بخل مي‏كند. و الاّ معني ندارد كه كسي نترسد از كم شدن مال آن‏وقت بخل كند، هيچ بخيلي از جايي كه كم نمي‏شود بخل نمي‏كند. حال كه چنين است پس فكر كن ان‏شاءاللّه ببين خداي تو بخيل مي‏شود باشد؟ بخيل هم باشد از جايي كه كم نمي‏شود، چرا بخل كند؟ و خدا بزرگ‏تر از اين است و ان‏شاءاللّه مي‏داني و اعتقادت بايد اين باشد كه اگر اين اعتقاد را نداشته باشي مؤمن نيستي نعوذباللّه.

پس اعتقاد تو بايد اين باشد كه خداي تو خدايي است كه هرچه مي‏دهد لاتزيده كثرة العطاء الاّ جوداً و كرماً هرچه بدهند لاتنقص خزائنه هيچ از خزانه او كم نمي‏شود. عالم عالم بدهد از خزانه‏اش هيچ كم نمي‏شود. پس بدان هيچ منعي از جانب او نيست. اما اگر ديدي دعاي تو مستجاب نشد بفهم از آن سمت نرفته‏اي خيال مي‏كني از آن سمت رفته‏اي واللّه راههايي كه به سوي خدا بايد از آن راه بروي اگر بروي محروم نمي‏شوي. پس همين‏كه مي‏خواهي بروي رو به خدا اولاً طيب شو. تائب شو. معصيتها را بشو. ببين ظاهراً اگر بخواهي بروي خدمت سلطان بروي توي خلا يك‏قدري گُه به خودت و به لباست بمالي با اين حالت بخواهي بروي خدمت سلطان خدام سلطان نمي‏گذارند كه داخل بر سلطان بشوي. بايد خود را پاك كني و گند و بوها

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 24 *»

را از خود دور كني آن‏وقت به خدمت سلطان راهت مي‏دهند، حالا تو معصيت مي‏كني خدا را، شركها ورزيده‏اي و هيچ توبه نمي‏كني و مي‏خواهي داخل خانه توحيد بشوي و راه به جايي بيابي، اين نمي‏شود. راهت نمي‏دهند. بايد شست و شو كرد. بايد توبه كرد. انابه كرد. طيب و طاهر شد آن‏وقت برو رو به خدا از در آن خانه‏ها و أتوا البيوت من ابوابها اگر از در خانه توحيد داخل شدي آن‏وقت عزت مي‏كنند. حرمت مي‏كنند. مهمانداري مي‏كنند. به طوري كه هيچ‏كس در قوه‏اش نيست كه آن‏جور مهمانداري كند. حرمت كند. عزت كند. همين‏كه از بابش داخل شدي با توبه و انابه و خضوع و خشوع و ايشان را شفيع خود قرار دادي و ايشان را مقدم قرار دادي و ايشان را آيت‏اللّه دانستي و خدا را در وجود آنها ديدي البته دعاي تو مستجاب است.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 25 *»

موعظـه دوّم، 2 ماه مبارك 1293

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

ترجمه فارسي آيه شريفه را اول عرض كنم. ان‏شاءاللّه گمان نكنيد معنيهاي آيه را عربها مي‏فهمند و مي‏دانند، اين‏قدر ترجمه فارسيش را عرض كنم كه شما كه فارس هستيد، با عربها مساوي بشويد. معني را خيال مكن پيش عرب است. معني پيش اهل حق است، و هرجا حقي است معني پيش او است، و هرجا باطلي هست، هرچه بي‏معني است پيش او است. پس ترجمه فارسي آيه شريفه اين است كه خداوند عالم فرموده به درستي كه اول خانه‏اي را كه خداوند عالم وضع كرده از براي منفعت مردم، يعني خلق كرده، آن اول خانه‏اي كه نافع است براي مردم، در زمين بكه وضع شد. و زمين بكه آن زميني است كه شهر مكه در آنجا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 26 *»

ساخته شده، زمينش را بكه مي‏گويند و عمارتش را مكه مي‏گويند. و آن خانه را كه طواف مي‏كنند كعبه مي‏گويند. پس نشاني خانه را خدا مي‏دهد. مي‏فرمايد اول خانه‏اي كه براي منفعت مردم خلق شده، وضع شده كدام خانه است؟ آن خانه‏اي است كه در زمين بكه واقع شده. باز علامات خانه را مي‏فرمايد. نشانه ديگر آن خانه اين است كه مي‏فرمايد فيه آيات بينات نمونه‏هاي خدا در آن خانه است. در آن خانه هست و در جاهاي ديگر نيست. ان‏شاءاللّه ملتفت باشيد بعضي كه عربي مي‏دانند، مي‏دانند كه وقتي فيه را پيش مي‏اندازيد چطور مي‏شود و كلام افاده حصر مي‏كند، مستحصر مي‏كند. پس فيه آيات بينات مقام ابراهيم، در آن خانه هست آيات بينات، يعني در جاي ديگر نيست، منحصر است آيات خدا به آن خانه، پس در ساير خانه‏ها اگرچه آيتي باشد، اما بدانيد بيّن نيست، ظاهر نيست، روشن نيست. در آن آيات شك و شبهه هست لكن آيات بيناتي كه خداوند عالم در اين اول خانه قرار داده آيات ظاهراتي است كه هيچ شك و شبهه در آن راه ندارد مقام ابراهيم و در آن خانه مقام ابراهيم است، يعني ابراهيم در آن خانه مقام كرده، يعني مقام ابراهيم در آن خانه واقع شده. و اين مقام يك سنگي است كه وقتي حضرت ابراهيم مي‏رفت به سركشي هاجر مادر اسماعيل، بعد از آني‏كه به وحي خدا هاجر را از خانه خودش بيرون كرده بود، و به خواهش ساره، ساره از بابت هووگري ابراهيم را امر كرده بود كه بايد هاجر را و طفلش را از خانه بيرون كني، و ببري به بياباني كه هيچ آبادي نداشته باشد، گياه نداشته باشد وادي غير ذي‏زرع باشد. خدا وحي كرده بود به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 27 *»

ابراهيم كه بايد اطاعت كني ساره را پس به اين جهتها هاجر رفت به وادي ذي‏زرع با پسرش اسماعيل در آنجا ماندند. گاهگاهي ابراهيم مي‏رفت سركشي مي‏كرد آنجا، با آنها احوالپرسي مي‏كرد، ببيند زنده‏اند، مرده‏اند؟ هر وقت مي‏رفت سركشي كند ساره عهد مي‏گرفت از ابراهيم كه از شتر خودت نبايد پياده شوي، به جهت تعصب هووگري يخه‏اش را مي‏گرفت، عهد مي‏گرفت از ابراهيم كه نبايد پياده شوي و ابراهيم هم همين‏كه عهد مي‏كرد ساره خاطرجمع مي‏شد كه تخلف نمي‏كند. ابراهيم مي‏رفت و ديدن مي‏كرد هاجر و اسماعيل را. تا يك‏وقتي اسماعيل بزرگ شده بود، زني گرفته بود. در آن‏وقت هم كه رفت ابراهيم آنجا اسماعيل رفته بود به صحرا. زنش حاضر بود. زن اسماعيل آمد خدمت ابراهيم، يك‏پاره رسوم و تعارفات نسبت به ابراهيم به عمل آورد، و تمنا كرد كه شما پياده شويد كه من گرد و غبار شما را بشويم. شما قدري آسوده شويد تا اسماعيل بيايد. و زن اسماعيل هم نمي‏دانست كه اين ابراهيم است. ابراهيم، عذر آورد كه من عهد كرده‏ام با كسي پياده نشوم. عرض كرد حالا كه شما عهد كرده‏ايد پياده نشويد من سنگي مي‏آورم از يك طرف شتر مي‏اندازم شما يك پاتان را روي سنگ بگذاريد، خم بشويد، تا من غبار و گرد شما را بشويم. حضرت ابراهيم راضي شدند. آن سنگ را رفت آورد. ابراهيم يك پاي خود را بالاي آن گذارده، و رد پاي ابراهيم بر روي سنگ ماند، و آن سنگ اسمش شد مقام ابراهيم. و آن سنگ الآن در خانه مكه هست. پس مقام ابراهيم آيتي است از آيات، به لغت ظاهر اين بود كه عرض كردم. و خدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 28 *»

اين اثر را در پاي ابراهيم قرار داد، چنانكه در پاي بسياري از انبياء اين اثر را قرار داد كه بر هر زمين سختي كه پا مي‏گذاردند اثر پاي ايشان مي‏ماند، و در هر زمين نرمي كه راه مي‏رفتند، مثل روي ريگهاي نرم، معلوم نبود. از علامات پيغمبر خودمان9و ائمه سلام‏اللّه عليهم اين بود كه بر روي هر زميني كه سخت‏تر و صلب‏تر بود راه مي‏رفتند رد پاشان مي‏ماند، و بر روي زميني كه نرم بود راه مي‏رفتند رد پاشان نمي‏ماند.

باري، پس اين يكي از آن آياتي است كه در خانه كعبه است، و اين مقام ابراهيم است. و مقام ابراهيم به معني ديگر كه ترجمه ظاهري است عرض كنم تا برويم به معنيش برسيم، و آن اين است كه مقام ابراهيم، اصل آن جايي است كه ابراهيم منزل داشته، عمارتي ساخته بود، اطاقي ساخته بود، آنجا منزل كند. اين هم مقام ابراهيم است. باز يكي از ترجمه‏هاي ظاهري براي مقام ابراهيم اين است كه مقام ابراهيم در تمام اين خانه است. چراكه ابراهيم در تمام اين خانه است. چراكه ابراهيم بنا كرد اين خانه را و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ستونهاي اين خانه را ابراهيم با اسماعيل بلند مي‏كردند. اسماعيل خشت مي‏داد و ابراهيم مي‏ساخت، تا اينكه قواعد آن را بالا بردند. ستونهايش را بالا بردند، و تمام شد خانه. بعد از آني‏كه از ساختن خانه فارغ شد حضرت ابراهيم، خطاب شد به ابراهيم كه اذن في الناس بالحج ندا كن در ميان عالم كه اهل عالم بدانند بايد بيايند زيارت اين خانه را كنند، قصد اين خانه و حج اين را بكنند. ابراهيم عرض كرد صداي ضعيف من كجا به گوش جميع مردم مي‏رسد؟ وحي رسيد كه تو

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 29 *»

صداي ضعيف خود را بلند كن آن‏وقت كه تو صداي خود را بلند كردي، رسانيدن صداي تو با خود من است. من صداي تو را به هرجا كه بايد برسانم مي‏رسانم. پس چون ساختن خانه تمام شد ابراهيم ندا كرد، و دعوت كرد مردم را به سوي حج خانه خدا، و خدا هم صداي ابراهيم را در جميع تخوم ارضين و در جميع آسمانها، در مشرق عالم و در مغرب عالم رسانيد. و جميع مردمي كه مي‏روند به مكه آن صدا را شنيدند و گفتند لبيك لبيك يا داعي اللّه هركس يك‏دفعه لبيك گفت يك‏دفعه مكه مي‏رود و هركس دو دفعه لبيك گفت دو دفعه مي‏رود و هركس ده دفعه لبيك گفت، ده دفعه مي‏رود وهكذا، هر قدر لبيك گفت همان‏قدر مكه مي‏رود. هركس دعوت را نشنيده باشد، و لبيك نگفته باشد، نصيبش نخواهد شد حج نخواهد رفت. پس اين ترجمه را داشته باشيد تا وقتي كه برويم به سر معني، آن‏وقت بداني كه چرا خدا همين مقام ابراهيم را در اين خانه ذكر كرده و حال اينكه اصل خانه را آدم بنياد كرده اول آدم اين خانه را بنا كرد. در زمان طوفان نوح، اين خانه در زير ريگ پنهان شده بود. جبرئيل آمد، بال زد، ريگها عقب رفت، ستونها نمايان شد. ابراهيم از روي آن ستونها بنا كرد. پس اين خانه خانه‏ايست كه آدم علي نبينا و آله و عليه‏السلام آن را بنا كرده پس چرا اين خانه را نسبت به آدم نمي‏دهند و مقام آدم نمي‏گويند؟ و همچنين اين خانه را نوح زيارت كرده طواف كرده مطاف جميع انبياء بوده. اين خانه مطاف جميع مؤمنين است. مع‏ذلك نسبت را به ابراهيم مي‏دهند. اينها را در معني بايد گفت آيتي كه حالا عرض مي‏كنم ترجمه است، اصل معنيهاش باشد تا عرض كنم.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 30 *»

پس اين مقام ابراهيم در اين خانه است.

و خاصيت اين خانه و اثر اين خانه اين است كه من دخله كان امنا. هركس داخل اين خانه شد ايمن است. مثل اينكه اثر آتش اين است كه هركه پيش آتش بنشيند گرم شود. اثر آب اين است كه هركه بياشامد سيراب شود. اثر روشنايي اين است كه چيزهايي كه در تاريكي هست تميز بدهد. حالا نشانيها و اثرهاي اين خانه را خداوند عالم بيان مي‏كند. پس مي‏گويد من دخله كان امنا هركس داخل آن خانه شد كان امنا. و او ديگر ايمن است از جميع بلاها از جميع سختيها. پس همچنين خانه‏اي كه فيه آيات بينات، چنين خانه‏اي كه جميع آيات خدا در آن خانه قرار گرفته، و عجب خانه وسيعي است كه جميع قدرت خدا و جميع آيات خدا و جميع انوار خدا و جميع نمونه‏هاي او، در آن خانه منزل كرده، عجب خانه وسيعي است كه از براي نفع جميع مردم خلق كرده است آن را. مردم آب مي‏خواهند، هوا مي‏خواهند، زمين مي‏خواهند، آسمان مي‏خواهند، رزق مي‏خواهند، لباس مي‏خواهند وهكذا، هر منفعتي كه به ايشان مي‏رسد همه از تصدق سر اين خانه بايست به ايشان برسد. يعني نعمتها در خانه بايد انبار باشد، براي هركسي نعمتها را از آنجا بايد قسمت كنند به مردم برسانند. به جهتي كه منافع مردم را خدا در آن خانه قرار داده است. حالا خانه خدايي كه جميع فيضها در آنجا انبار است، كه هركه داخل آن خانه شد ايمن خواهد بود از هر شكي، از هر شركي، از هر كفري، از هر نفاقي، از هر صدمه‏اي، از هر اذيت و آزاري ايمن است. حالا كه چنين شد خدا امر مي‏فرمايد و مي‏فرمايد للّه علي الناس حج

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 31 *»

البيت من استطاع اليه سبيلا از حق خدا است بر گردن مردم البته كه اين خانه را حج كنند، حج در لغت عربي يعني قصد، از حق خدا است بر گردن مردم البته كه اين خانه را حج كنند يعني قصد كنند و للّه علي الناس حج البيت عربها وقتي بخواهند نذر كنند مي‏گويند بگوييد «للّه علي هكذا» و اين صيغه نذر است كه نذر را به هر جوري بگويي نذر كردم يا لفظ ديگر بگويي شرعي نمي‏شود مگر وقتي كه بگويي «للّه علي هكذا» اين لفظ را كه گفتي نذر شرعي است حالا خدا نذر كرده، از جانب مردم اين صيغه نذر را خدا خوانده براي مردم، چراكه خدا خالق مردم است مالك مردم است مالك ناس است صيغه نذر خوانده براي مردم مي‏فرمايد للّه علي الناس حج البيت از براي خدا است بر ذمه مردم حج اين خانه. بايد همه‏كس قصد كند اين خانه را من استطاع اليه سبيلا كسي كه بتواند راه به سوي اين خانه پيدا كند. اما كسي كه نتواند لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها نتواند برود به جانب اين خانه پول نداشته باشد نرفته، كسي كه از اول تكليف ناخوش بوده، بدنش رنجور است، استطاعت بدني ندارد، مستطيع نيست. تكليف نكرده خدا. كسي كه پول نداشته باشد نتواند برود تكليف نكرده خدا. بله وقتي استطاعت بدني و استطاعت مالي پيدا شد، حتماً بايد رفت. و هركس بدن او صحيح است و بتواند برود، خواه سواره و خواه پياده، بايد برود. مردم در حج هم خيلي تكاهل مي‏كنند. خيال مي‏كنند هركس پول دارد مستطيع است و غير از آن كسي مستطيع نيست. خير اگر كسي پياده هم بتواند برود، اگرچه پول هم نداشته باشد مي‏بايد برود.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 32 *»

باري هركس بتواند خود را به آنجا برساند بايد برود، كسي كه استطاعت بدني نداشته باشد، پول نداشته باشد، بر او واجب نيست. كسي اگر از اول مستطيع شده بود، و پول داشته تكاهل كرده و نرفته، حالا كه پير شده و رنجور شده و استطاعت بدني هم ندارد بايد نايب بگيرد. آن حكم واقعيش اين است كه انتظار مردن نبايد بكشد كه حالا تا بميرم بعد نايب بگيرند برايم برود مكه. در حال زندگي، خودش بايد نايب بگيرد و بفرستد. خلاصه، قصد اين خانه را خدا واجب كرده بر هر مستطيعي اين بود ترجمه فارسي اين آيه شريفه.

ان‏شاءاللّه حالا ملتفت معني آيه شويد و ملتفت باطنهاي آيه بشويد ان‏شاءاللّه. پس آن اول خانه‏اي كه وضع شده براي منفعت مردم، خانه‏اي است كه در زمين بكه واقع شده. عرض مي‏كنم ظاهرش سر جاي خودش درست است، و ظاهرش را به جاي خود بگذار، چنانكه بناي اهل حق بر اين است كه ظاهر آيات را به جاي خود مي‏گذارند. اهل حق هرگز تأويل نمي‏كنند. ظاهر آيه اين است كه مراد از اول خانه‏اي كه وضع شده همين خانه‏اي است كه مردم مي‏روند طواف آن را مي‏كنند. لكن از براي اين خانه شما بدانيد ان‏شاءاللّه كه باطني هم هست و باطن آيه را ملتفت باشيد. مقصود باطن آيه است. اين است كه وارد شده در دعاها و مي‏خوانيد خصوص در اين دعاهاي ماه مبارك كه مي‏خواني و ارزقني حج بيتك الحرام في عامي هذا و في كل عام و خيلي از اين فقره زياد است در دعاها، خصوص در دعاهاي سحر در دعاهاي شبها و روزها، عرض مي‏كني خدايا نصيب و روزي من كن حج خانه خودت را،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 33 *»

حج بيت‏اللّه الحرام را، در اين سال و در همه سال. حالا بيا قدري فكر كن ببين كيست در اين سال حج كند و سال ديگر هم حج كند و باز سال ديگر هم حج كند؟ همين‏طور شغلش را چارواداري قرار بدهد هر سال برود، نمي‏شود در تمام عمر هر سال حج كرد. ديگر فكر كن ببين اين دعا را ائمه سلام‏اللّه عليهم از براي شيعيان خودشان گفته‏اند بخوانند و بسياري از شيعيان در منزلهاي خيلي دور واقعند از خانه مكه. بسا دو سال بايد سير كرد، سه سال بايد سير كرد تا به خانه برسند. فكر كن در آن بلاد خيلي دور، چطور مي‏خواني اين دعا را، و طلب مي‏كني كه در هر سال حج خانه‏ات را نصيب من كن. و عبادت را خدا منحصر به حج نكرده است. خدا، در عمري يك دفعه واجب كرده. چون خدا مي‏دانست امر مشكلي است اين حج كردن آن را در عمري يك دفعه واجب كرده. اگر كسي يك دفعه رفت تكليف از او ساقط است. ديگر اگر كسي بخواهد به طور استحباب برود، دو دفعه سه دفعه رفته است مستحبي بجا آورده است. پس آن حجي كه در دعاها تمنا مي‏كني كه و ارزقني حج بيتك الحرام في عامي هذا و في كل عام ملتفت باش كه آن خانه اولي و آن خانه‏اي كه وضع حمل او در زمين بكه شده او حضرت امير بود صلوات اللّه و سلامه عليه. پس او است اول خانه كه وضع شده براي منفعت مردم.

و عرض كردم ديروز كه آن چيزهايي را كه دليل و برهانش را نشنيده‏اي ولكن عادتي كرده‏اي كه عمارت خشت و گلي را خانه بگويي، حالا بسا آنكه اگر كسي انسان را خانه بگويد تو وحشت بكني كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 34 *»

چرا انسان بايد خانه باشد. حضرت امير چرا بايد خانه خدا باشد. عرض مي‏كنم كه اين خانه‏ها را فكر كن كه چرا خانه مي‏گويند، اين خانه‏ها را خانه مي‏گويند براي اينكه اين بدن عنصري در اين خانه‏ها مي‏نشيند، مكانش در اين خانه‏ها است، از اين جهت اين را خانه مي‏گويند. پس ان‏شاءاللّه ملتفت باش معني آيه را و بدان هر چيزي كه در جايي منزل كرد آنجا خانه آن چيز است. غلاف شمشير خانه شمشير است، چراكه مكان او آنجا است منزل او آنجا است. غلاف پياله و نعلبكي، خانه آنها است چراكه جاي آنها است، مكان آنها است. هر چيزي كه مكان چيزي است خانه آن است. اين مقله چشم در توي حلقه استخواني است پس اين حلقه را كاسه چشم مي‏گويند. اين كاسه چشم واقعاً خانه چشم است. پس ظرف هر چيزي خانه آن چيز است در همه‏جا.

پس ببينيد كه آن خانه كه از براي منفعت جميع مردم آن را آفريده‏اند چه منفعتي براي مردم بايد داشته باشد؟ ديگر در اين آيه نيست كه منفعت رزقشان تنها، يا منفعت حياتشان يا منفعت موتشان تنها، در آيه اينها نيست. بلكه به طور اطلاق فرموده يعني جميع منافعي كه بايد به خلق برسد، خدا جميعش را، تمام آن منافع را، در آن خانه گذارده. تو مي‏داني كه كسي كه منفعت جميع مخلوقات پيش او سپرده شده، كساني كه منفعت جميع مخلوقات پيششان سپرده شده، ائمه تواند صلوات اللّه عليهم اجمعين. اگرچه ساير انبياء و ساير اولياء هم منافع پيششان سپرده شده است و آن منافع را به باقي خلق مي‏رسانند. لكن دقت كن ببين كه ابراهيم اگرچه منفعت رسانيد به مردم، لكن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 35 *»

منفعت او منفعت به اولين و آخرين نبود. منفعت به كافّه مردم نبود. منفعت براي اهل زمان خودش بود. و همچنين نوح اگرچه منفعت رسانيد به مردم لكن نوح پيغمبري نبود كه مبعوث بر كافه خلق باشد. براي اولين و آخرين حجت نبود. در عصر خودش حجت بود، اگرچه در عصر خودش جميع روي زمين بايد تابع او باشند و ايمان به او بياورند. و همچنين موسي و عيسي و جميع پيغمبران همه پيغمبر بودند براي اهل عصر خودشان و منفعت به آنها مي‏رسانيدند. لكن تو فكر كن ان‏شاءاللّه و بدان كه پيغمبر شما نيست حالتش مثل حالت ساير پيغمبران كه پيغمبري او مخصوص جماعتي دون جماعتي باشد بلكه ظاهر آيه را بخوان ببين مي‏فرمايد تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا يعني آن عالميني كه حمد مي‏كني خدا را و مي‏گويي الحمدللّه رب العالمين حمد مي‏كنم آن خداوندي را كه پروردگار جميع عالميان است، همان‏طور پيغمبرِ جميع عالمين را خدا پيغمبر تو قرار داده. اما نوح چنين نبود. اما پيغمبر تو چنان پيغمبري است كه تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا مبارك است آن خدايي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خود پيغمبر9 تا اينكه نذير باشد و رسول باشد بر جميع عالمين. پس ان‏شاءاللّه فكر كن و بدان او است حجت بر جميع جن و انس و او است حجت بر جميع انسان و حيوان و نبات و جماد. او است حجت بر اهل زمين و آسمان و او است حجت بر اهل هزار هزار عالم، و بر آنچه خدا خلق كرده بگو جانت فارغ. آنچه خدا خلق كرده بي‏حجت نيست چراكه خداوند عالم كار بي‏فايده نمي‏كند و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 36 *»

نكرده هرگز. خلقي كه خلق كرده، از براي كاري خلق كرده و آن كار كه خلق را براي آن خلق كرده عبادت او است. چنانكه مي‏فرمايد و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون، من خلق نكردم جن و انس را مگر براي اين‏كه مرا عبادت كنند. باز اين جن و انس را كه عرض كردم خيال مكن مخلوقات خدا همين دو جنس‏اند بلكه معني باطنش را تو ملتفت باش ان‏شاءاللّه، و بدان مخلوقات ديگر براي عبادت خلق نشده‏اند. جن آن كساني هستند كه در غيب‏اند و انس آن كساني هستند كه در شهاده‏اند. آنچه در غيب است و آنچه در شهاده است همه را خدا خلق كرده است براي عبادت. و آنچه در غيب است جن است. حتي آنكه بچه كه در رحم است آن را عربها جنش مي‏گويند، جنينش مي‏گويند، بسياري از ملائكه را جن مي‏گويند يعني مخفي هستند از نظرها. پس جن يعني آنهايي كه مخفي هستند و در عالم غيب منزل دارند، و انس يعني آن كساني كه در شهاده منزل دارند. پس آنچه در عالم غيب است و در عالم شهاده است جميعاً خدا براي عبادت خود آفريده. تو مي‏داني كه عبادت خدا را نمي‏توان كرد مگر اينكه خدا خودش بگويد چه‏كار كنيد تا امتثال فرمان او شود. اگر بايد بگويد رسول بايد بيايد بگويد. پس هرقدر مملكتي كه خدا آفريده براي عبادت آفريده و پيغمبر شما را پيغمبر براي جميع مملكت خود قرار داده.

يك‏پاره فضائل هست كه همين‏كه آن فضائل را مي‏گويي و حديثي شاهد برايش مي‏آوري آن نواصب مي‏گويند اين حديث صحيح نيست، سندش معتبر نيست. از كجا اين حديث صادر شده باشد؟ به جهتي كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 37 *»

مي‏خواهد نصب خودش را ظاهر كند اين‏جوره مي‏گويد. به اين خرها بايد گفت فلان‏فلان شده ديگر قرآن را نمي‏تواني بگويي كه صحيح نيست. ديگر اين قرآن است، كلام خدا است چطور مي‏تواني بگويي اين مظنون است، احتمال دارد دروغ باشد. پس تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا مبارك است آن خدايي كه نازل كرد قرآن را بر بنده خود تا اينكه پيغمبر باشد براي جميع عالمها. و تو مي‏داني خليفه چنين پيغمبري كه نفس اوست و جانشين اوست حضرت امير صلوات اللّه و سلامه عليه است. پس حضرت امير است آن امام اول و آن وصي اوّلي كه پيغمبر قرار داده براي منفعت مردم، حضرت امير است مختلف ملائكه و موضع سرّ، آن بزرگوار است. پس آنچه در دست او بوده بر دست علي جاري و واقع شد آنچه به دست پيغمبر است همه‏اش در دست علي واقع است هرچه به دست پيغمبر مي‏آيد به دست علي است. در حديث مي‏فرمايد در روز قيامت يك منبري مي‏گذارند كه آن منبر هزار پله دارد. آن منبر، منبر وسيله اسمش است، و پيغمبر9مي‏رود به پله‏اي كه بلندترين جاهاي آن منبر است و سر منبر است. آنجا مي‏نشيند براي حكم كردن. حضرت امير مي‏رود بالا تا اينكه يك پله زير آن پله مي‏نشيند. بعد كليدهاي بهشت را مي‏آورند و خازن بهشت خدمت پيغمبر مي‏گذارد، و حضرت مي‏گويد تسليم كنيد به علي، به علي بدهيد كليدهاي بهشت را. و مي‏آورد مالك جهنم كليدهاي جهنم را مي‏گذارد در خدمت پيغمبر و مي‏دهد به دست پيغمبر9 ، و پيغمبر باز امر مي‏كند كه بده به علي و مي‏دهند به علي. و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 38 *»

همچنين لواي شفاعت را مي‏آورند به دست پيغمبر مي‏دهند و در دست او مي‏گذارند مي‏گويد او را بدهيد به دست علي، جميع آنچه به دست پيغمبر مي‏آيد مي‏دهد به دست علي.

ديگر فكر كنيد ان‏شاءاللّه و بدانيد كه جميع نبوت را خداوند عالم در ولايت اميرالمؤمنين قرار داده. آن نبوتي كه ولايت همراهش نيست نبي نيست. آن نبي سنّيها است كه ولي ندارد، كه بايد خودشان بتراشند كسي را. پس آن نبي و مقام پيغمبر9مقام باطن حضرت امير است، و حضرت امير مقام ظاهر حضرت پيغمبر است، و حضرت امير و حضرت پيغمبر دو تا با هم، يك شخصند. حضرت امير نصف شخص است، و حضرت پيغمبر نصف شخص است. اينها همه لفظ حديث است كه عرض مي‏كنم. چراكه پرسيدند از حضرت امير ما الشي‏ء و ما نصف الشي‏ء؟ آن شخص كافر بود پرسيد كه چيز كدام است و نصف چيز كدام است؟ فرمودند چيز كافري مثل تو، مثل تو چيز است اما نصف چيز، مؤمني است مثل من. اما تو چيز تمامي. ديگر در اين حديث فكر كن كه معنيش را برخوري ان‏شاءاللّه. پس حضرت امير نصف چيز است چنانكه حضرت پيغمبر نصف چيز است، اين دو نصف با هم كه جفت شدند چيز پيدا شد. يكي پيدا شد. واللّه اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض. پس واللّه محمد و علي يك شخصند.

ان‏شاءاللّه دقت كن، ببين، هر چيزي ظاهري دارد و باطني دارد. چيزي نيست كه ظاهر و باطن نداشته باشد. چيزي كه همه‏اش باطن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 39 *»

باشد نخواهي يافت، ظاهرش پيدا است باطنش مخفي است. اين چوب ظاهري دارد كه خودت آن را مي‏بيني، و باطني دارد كه آن را نمي‏بيني. هر چيزي جماد، نبات، حيوان، انسان، جميع آنچه هست همه ظاهري دارند كه پيدا است باطني دارند كه مخفي است. هر چيزي كه چيز شد لامحاله يك ظاهري و يك باطني دارد. پس بدانكه آن چيزي كه خدا وضع كرده، آن حجتي كه خدا وضع كرده آن را، ظاهري دارد آن حجت، و باطني دارد. باطن آن حجت حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه پس اين خانه ظاهري دارد كه مي‏بينند مردم آن را و آن حضرت امير است صلوات اللّه عليه، و باطني دارد كه آن را نمي‏بينند و ادراك نمي‏كنند. و آن حضرت پيغمبر است9 . چنانكه همين را حضرت امير فرمايش فرمود كه ظاهري امامة و وصية و باطني غيب ممتنع لايدرك. ظاهر من امامت و وصي پيغمبر بودن است و باطن من غيبي است ممتنع كه ادراك آن را كسي نمي‏تواند بكند. پس بدانيد كه باطن حضرت امير حضرت پيغمبر است9 و آن غيبي است لايدرك كه كسي به نور جمال آن ذوالجلال نمي‏تواند نظر كند. ولكن حضرت امير را ظاهر خود قرار داده در ميان خلق كه هر كس اقرار به آن ظاهر نكند اقرار به باطن نكرده. هر كس اقرار به آن ظاهر كند اقرار به ظاهر، اقرار به باطن است. پس هر كس اقرار به حضرت امير نكند شما ان‏شاءاللّه مي‏دانيد كه پيغمبري ندارد.

پس نبوت باطن ولايت است و ولايت ظاهر نبوت است، و آنچه ظاهر است دسترس مردم است. پس بدانيد كه اول دسترسهاي مردم،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 40 *»

حضرت امير است كه او را خليفه و جانشين خود قرار داده. و خيال مكن كه حضرت پيغمبر هم ظاهر بود و مردم مي‏ديدند او را؛ اين چه حرفي است كه تو مي‏گويي كه پيغمبر لايدرك است پيغمبر خودش ظاهر بود ميان مردم و مردم مي‏رفتند ايمان مي‏آوردند با او در سفر بودند، در حضر بودند و مردم خدمت او مي‏رسيدند و پيغمبر مدتها بود در ميان مردم، و هنوز حضرت امير به دنيا نيامده بودند كه ظاهر او باشند، چطور پيغمبر لايدرك است؟

پس عرض مي‏كنم يك لباسي دارند حضرات ائمه سلام اللّه عليهم كه اين لباس لباس جمادي است و انما انا بشر مثلكم لباس بشري، لباس جمادي است. مانند اينكه گاهي عبايي را مي‏پوشند گاهي آن را مي‏كنند عباي ديگر مي‏پوشند. اين لباسي است براي ايشان به رنگ ايشان گاهي سرخ است و گاهي سفيد است، گاهي رنگ سرخ. و اين لباس را مي‏كنند رنگ ديگر مي‏پوشند. پس اين بدن بشري ايشان مي‏شود يكي در جنگ باشد يكي در مدينه، يكي در سفر يكي در حضر، اين بدن بشري ممكن بود يكي پيش‏تر متولد شود يكي بعدتر تولد كند. تو نگاه مكن به اين بدن و بدان از براي ايشان يك مقام اتحادي است كه همه يك نور واحدند، و آن مقام اتحادي است كه هر كس اعتقاد كند مؤمن است. و الاّ فكر كنيد ببينيد كدام كافر ناصب است كه انكار دوازده امام بودن ايشان را بكند؟ كدام ناصب است كه انكار امامتشان را بكند بگويد امام نبودند؟ بگويد پيشنمازي نكرده بودند؟ كدام سني است كه بگويد عالم نبودند حكيم نبودند؟ زاهد در دنيا نبودند؟ راغب در آخرت نبودند؟ يا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 41 *»

بگويد امام نبودند؟ همه سنيها توي كتابهاشان نوشته‏اند امام علي امام حسن امام حسين. همين‏طور توي كتابهاشان مي‏نويسند ديگر فكر كن ان‏شاءاللّه.

پس مقام تفريقشان مقامي است كه جميع نواصب و سنيها بلكه جميع يهوديها و نصاري، همه آن مقام را مي‏شناسند و مي‏دانند. آن فضيلت نيست آن معرفت نيست واللّه اگر بناتان باشد كه فكر كنيد مي‏دانيد كه ايني را كه حضرت امير پسر ابوطالب بود اين را هيچ يهوديها انكار ندارند و نداشته‏اند. ايني‏كه حضرت امير پسرعموي پيغمبر است هيچ‏كس انكار اين را نداشته مادرش فاطمه بنت اسد بود هيچ‏كس انكار اين را نداشته. ببينيد در ايني كه حضرت امير مردي شجاع بوده آيا كسي هست حرفي داشته باشد يا انكار شجاعت او را داشته باشد؟ همه او را شجاع مي‏دانستند اين فضيلتي نشد كه مخصوص مؤمنين باشد همه‏كس مي‏دانند شجاعت او را. هر كس كه تاريخ نوشته و ديده، مي‏داند. همچنين حضرت امير مرد عالمي بود شايد تو خيال مي‏كني كه اين را همين تو اعتقاد داري؟ نه، واللّه جميع سنيها او را عالم مي‏دانند. ملاّهاي نصاري مي‏رفتند با او مباحثه مي‏كردند مشكلات خود را مي‏پرسيدند جواب مي‏شنيدند، مي‏دانستند عالم است. يهوديها مي‏رفتند چيزها مي‏پرسيدند جواب مي‏شنيدند همه مي‏ديدند مرد عالمي است مرد حكيمي است مرد دانايي است. هر كس دو چشم داشت مي‏ديد كه حضرت امير نماز مي‏كند جهاد مي‏كند. سخاوت او را هيچ‏كس نيست انكار بكند كه بگويد سخاوتي نداشت. جميع اهل

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 42 *»

تاريخ مي‏دانند سخاوت آن حضرت را، لكن اينها فضيلت نيست كه مخصوص باشد به مؤمنين. ديگر عبرت بگيريد ان‏شاءاللّه.

پس آن چيزهايي كه مخصوص مؤمنين است، بايد ياد بگيرند ايمان خود را تازه كنند يا تحصيل كنند و آن چيزي است كه خودش فرموده است و مي‏فرمايد يا سلمان و يا جندب ان معرفتي بالنورانية هي معرفة اللّه عزوجل و معرفة اللّه عزوجل معرفتي مي‏فرمايد اي سلمان و اي ابوذر بدانيد كه معرفت من به نورانيت معرفت خداي عزّوجلّ است، و معرفت خدايي كه شنيده‏ايد تمامش معرفت من است. حالا ديگر ان‏شاءاللّه فكر كنيد. پس آن، معرفت نورانيت ائمه طاهرين است سلام اللّه عليهم كه من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه اما معرفت بدن ظاهرشان و عباشان و قباشان را كسي انكار ندارد نه يهودي و نه نصاري و نه سني نه خارجي نه ناصبي هيچ‏كس انكار ندارد. پس سعي كنيد و بدانيد تمام معرفت خدا معرفت حضرت امير است و تمام معرفت حضرت امير معرفت خدا است. اما معرفت حضرت امير عرض كردم نه معرفت عباي او و قباي او را خواسته‏اند؛ عبا دخلي به ايشان ندارد. يكبار مي‏بيني عبا را مي‏بخشند به يك كسي و خودشان عبا نيستند. و خود او را بشناس كه واللّه خداي او را مي‏شناسي و خداي او را بشناس كه واللّه خود او را شناخته‏اي آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و هيچ پيغمبري از پيغمبران هيچ حجتي از حجتها نشناخت خدا را مگر اينكه حضرت امير را شناختند و نشناختند حضرت امير را مگر اينكه خدا را شناختند و اينها همان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 43 *»

معنيهاي ديروز است كه عرض كردم كه هرچه شناخته شد به نمونه او شناخته شده به آيت او شناخته شده. و هر چيزي را كه كسي شناخت به آيت او خواهد شناخت. پس تو آب را مي‏شناسي يك كاسه آب ديدي يك حوض آب ديدي حالا اگر دريا ببيني نهر ببيني هر جا آب ببيني مي‏شناسي آب را. اين نمونه آب است. چنانكه اگر متاعي بخواهي مي‏روي پيش صاحب متاع او نمونه را اول مي‏آورد براي تو كه برنجهايي كه توي انبار است اين نمونه‏اش است بيا ببين اگر مي‏خواهي بخر. و گندمهاي توي انبار نمونه‏اش اين است اگر مي‏خواهي بخر.

پس بدانيد كه هرچه هرجا شناخته شده به نمونه شناخته شده حالا تو عربيش كن بگو به آيه شناخته شده. و فارسها به نشاني مي‏گويند شناخته شده. اين لفظ نشانه و نمونه را كه عربيش كردي آيت مي‏شود، اسم مي‏شود، صفت مي‏شود. پس هر چيزي را بدان‏كه به علامت شناخته شده و ائمه طاهرين علامات خدا هستند و هر چيزي به آيت خود شناخته شده و ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم آيات خدا و علامات خدا. ديگر اگر زمين و آسمان و ماه و آفتاب و روز و شب و كوه و آب و آتش اينها آيات خدا باشند، آخر خدا مي‏فرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق مي‏نمايانيم به مردم آيات خودمان را تا ظاهر بشود كه ما هستيم و صاحب زمين و آسمانيم. حالا اين زمين و اين آسمان و اين آب و اين آتش اگر آيه شد چرا حضرت امير آيه نشود؟ پس او است آيه كبراي خدا عم يتساءلون عن النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون مي‏فرمايد كدام نبأ عظيمي از من بزرگتر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 44 *»

است؟ كدام آيه از آيات خدا از من بزرگتر است؟ آيه‏اي بزرگتر از او نيست. همه آيات خدا او است. در وقتي كه موسي رفت در نزد فرعون، فرعون خواست موسي را بگيرد و ببندد و بزند حضرت امير ظاهر شد براي فرعون، نيزه‏اي از طلا در دست حضرت بود. حمله كرد بر فرعون كه اگر اذيت مي‏كني موسي را، مي‏زنم توي شكمت. همين‏كه فرعون آن حضرت را ديد، دست از موسي برداشت. حالا ببين خدا مي‏فرمايد و لقد اريناه آياتنا كلها مي‏فرمايد كل آيات خودمان را نموديم به فرعون. و ان‏شاءاللّه تو مي‏داني كه نموده نشد به فرعون كل آيات، نُه تا آيه موسي بيشتر نداشت، همه آنها را هم به فرعون ننمود. آن كل آياتي كه نمود به فرعون كه بسا موسي نديده بود، يعني آن روز نديده بود، آن كل آياتي كه نمود به فرعون، آن صورت حضرت امير بود. آن را كه ديد تمام آيات را ديده بود، او است جامع جميع كمالات، اول او است، آخر او است، ظاهر او است، باطن او است. در يك وقتي در همين عصرها، يعني در عصر پيغمبر در فضيلت اميرالمؤمنين حرف مي‏زدند. پيغمبر فرمودند هر كس آفتاب با او حرف زد او وصي و خليفه من است. مردم رفتند بيرون كه ببينند آفتاب با كه حرف مي‏زند، از كساني كه رفتند ابابكر و عمر بودند همين نواصب بودند، همين پدرسوخته‏ها بودند. همه رفتند و به آفتاب سلام كردند معلوم است البته آنها جواب نمي‏شنوند. بعد حضرت امير رفت و سلام كرد بر آفتاب آفتاب جواب گفت به اين‏طور كه السلام عليك يا اول السلام عليك يا آخر السلام عليك يا ظاهر السلام عليك يا باطن السلام عليك يا من هو بكل شي‏ء عليم. ظاهر، اسم خدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 45 *»

است. باطن، يكي از اسمهاي خدا است. اول، يكي از اسمهاي خدا است. آخر، يكي از اسمهاي خدا است. جميع اسمهاي خدا جمع شده پيش حضرت امير. او اسم بزرگ خدا است. او است اسم اعظم خدا. اول، اسم اعظم نيست به جهتي كه آخر در جلوش افتاده. آخر اسم اعظم نيست چراكه اول برابرش افتاده. ظاهر اسم اعظم نيست چراكه باطن برابرش افتاده. باطن، اسم اعظم نيست چراكه ظاهر برابرش افتاده. اما آن اسمي كه اسم اعظم است، اسمي كه جامع جميع اسمها و صفتها است، حضرت امير است. مي‏فرمايد اي نبأ للّه اعظم مني اي آية للّه اكبر مني. پس بدان‏كه هيچ اسمي خدا از اسم علي بزرگتر ندارد، و آن اسم علي است اسم اعظم اعظم خدا. چنانكه همين را حضرت امام رضا7 فرمايش مي‏فرمايد كه خدا بود و هيچ‏كس نبود و هيچ اسمي نداشت. صريحاً مي‏فرمايند و حديث در اصول كافي است مي‏فرمايند كه خدا بود و هيچ‏كس نبود و خدا را هم هيچ اسمي نبود و دليل هم فرمايش مي‏كنند حضرت امام رضا. مي‏فرمايند به جهتي كه اسم به جهت رفع اختلاف است. خدا خودش با خودش اختلاف ندارد. پس اسمي براي او نبود تا وقتي كه خلق كرد مخلوقات را و مخلوقات محتاج شدند كه او را بنامند به اسمها، آن‏وقت به جهت رفع احتياج اين مخلوقات، خلق كرد اسمهايي چند را و آن اسمها را تعليم مخلوقات كرد، تا وقتي مي‏خواهند بخوانند خدا را، به آن اسمها او را بخوانند. و مي‏فرمايد آن اول اسمي كه براي خود اختيار كرد آن علي عظيم بود صلوات اللّه و سلامه عليه. مگو پيغمبر اول بود عرض كردم پيغمبر اسم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 46 *»

خدا هست، اما اسم باطن است. از آن اسمهايي است كه سبّوح است، قدّوس است، به هيچ خيالي در نمي‏آيد آن اسمها. پيغمبر است كه اسم باطن است لكن مردم اسمي را مي‏خواهند كه به زبان بتوانند جاري بكنند، دسترسشان باشد. آن اسم، حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه. جمالهاي او است، كمالهاي او است ديگر خسته شدم.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 47 *»

موعظـه سوّم،‌3 ماه مبارك 1293

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

عرض كردم ترجمه فارسي آيه شريفه را بطوري‏كه اصل لفظش را ان‏شاءاللّه فارسها و عربها همه مساوي باشند و همچنين باز اين ترجمه فارسي خيلي مناسب است براي آنهايي كه نشنيده‏اند بلكه ان‏شاءاللّه عزم حجّي بكنند. پس ترجمه فارسي آيه شريفه اين است كه خداوند عالم فرموده كه بدرستي‏كه آن اول خانه‏اي كه وضع شده و خلق كرده خدا از براي منفعت مردم آن خانه‏اي است كه در زمين بكه ساخته شده چنانكه خود شهر را مكه مي‏گويند و آن خانه‏اي كه بر گردش طواف مي‏كنند كعبه مي‏گويند. و چون اين خانه را براي منفعت مردم آفريده بود بركتها توش گذاشته. ببينيد خانه را كه براي منفعت مردم بلكه براي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 48 *»

منفعت خلق گذاردند بايد چيزي توش بگذارند كه منفعت مردم در آن باشد و خانه ظاهري را بسا مردم مي‏روند مي‏بينند مسجدي است هيچ توش نيست كه منفعتي داشته باشد.

پس اين خانه خانه‏اي است كه براي منفعت خلق گذارده شده. پس منفعت بايد در آن گذارده شده باشد. اصل معني بركت اين است كه كسي چيزي علاوه از خود داشته باشد و آن چيز علاوه، به غير هم برسد فلان غذا بركت كرد يعني به اندازه عيال خودمان كفايت كرد، زياد هم آمد. پس اين خانه صاحب بركت است، يعني به اندازه‏اي كه همه مردم را كفايت كند دارد. پس سر ريز مي‏كند آن بركتها و به ساير خلق مي‏رسد. پس اين خانه بايد مبارك باشد.

و از جمله مباركي اين خانه مبارك اين است كه هدي للعالمين اين خانه هدايت است براي عالمين و هدايت‏كننده براي جميع اهل عالم است و براي جميع آنچه خدا خلق كرده همه را هدايت به سوي خدا مي‏كند. ببينيد اول مي‏فرمايد وضع للناس وضع شده براي منفعت مردم و منفعتي براي ساير مخلوقات ندارد. بلكه وضع شده براي منفعت خلق. ببين چگونه اشاره مي‏گذارد. يك بركتي خدا در اين خانه قرار داده كه از انسان مي‏گذرد به جميع آنچه خلق كرده مي‏رسد. پس فرموده اين خانه مبارك است، بركت دارد، بركتش چيست؟ اين است كه هدي للعالمين هدايت مي‏كند عالمين را. كدام عالمين را، عالميني را كه خدا رب العالمين است. عالميني كه پيغمبر پيغمبر آن عالمين است. اين خانه جميع خلق را به سوي خدا هدايت مي‏كند پس اين خانه نماينده

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 49 *»

خدا است و مي‏نماياند خدا را به جميع خلق و مي‏شناساند به جميع خلق خداي آنها را به آنها و هدايت مي‏كند جميع آنها را هدي للعالمين فيه آيات بينات در اين خانه آيات بيناتي است، آيات واضحاتي است، علامتهاي ظاهري است. علامتها چنانكه عرض كردم علامت هر چيزي نمونه او است نمونه را ان‏شاءاللّه فراموش نكنيد، داشته باشيد. نمونه هر چيزي از جنس او است. جو بخواهي بفروشي نمونه‏اي كه نشان مي‏دهي از جنس او است. برنج همين‏طور. يك قبضه يك تكه يك خورده از آن متاع نمونه آن متاع است و هيچ فرقي مابين نمونه و اصل نيست الاّ اينكه نمونه كم است و اصل بسيار است واللّه همين‏طور است اين خانه.

آياتي از خدا در اين خانه هست كه هيچ فرقي مابين خدا و آن آيات نيست. چنانكه در دعاي ماه رجب هر روز مي‏خواني بآياتك و علاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان خداوندا تو را مي‏خوانم به آن آيات و علامت تو، كه پر كرده‏اي به آن آيات و علامات، آسمان خود، و زمين خود را، كه هيچ‏جا نيست كه آن آيات نباشد، همه‏جا هست. يعرفك بها من عرفك هر كس تو را شناخت، به آن آيتها تو را شناخت، بعد مي‏فرمايد لا فرق بينك و بينها هيچ فرقي مابين تو و آن آيات نيست. ببينيد اگر فرق باشد چطور مي‏شود؟ دقت كنيد ببينيد، اگر فرقي ميان آيه و آن متاعي كه مي‏خواهند بفروشند، مثلاً اگر فرقي باشد، معامله درست نيست از روي صدق معامله نشده، از روي غش و غل معامله شده. پس هر متاعي را از جنس او بايد نمونه كرد. مؤمن عاقل حكيم متدين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 50 *»

هر نمونه‏اي كه نشان مي‏دهد بايد آن نمونه با آن اصل، هيچ فرقي ميانشان نباشد، تا نمونه، نمونه او باشد. ديگر دقت كنيد. اگر نمونه قدري بهتر باشد و اصل بدتر باشد بحث مي‏كنند مردم كه تو آيتي كه نمودي خوب بود، و اين به آن خوبي نيست. و همچنين اگر برعكس باشد. ان‏شاءاللّه نمونه را درست دقت كن. بدانكه نمونه را از براي اختصار مي‏نمايانند تا اينكه بداني كه متاعي كه صاحب متاع دارد چه متاعي است. پس آن كسي كه مي‏نماياند نمونه را اگر شخص عاقل متديني است، همان را مي‏نماياند نه يك‏خورده زيادتر و نه يك‏خورده كمتر. پس هيچ فرقي ميان متاع و نمونه نيست مگر اينكه نمونه، كم است و اصل متاع، بسيار. حالا به همين‏طور مي‏فرمايد لا فرق بينك و بينها خدايا هيچ فرقي ميان تو و ميان آن آيات تو نيست هيچ فرقي ميان تو و ميان محمد و علي و حسن و حسين و ساير امامان تو نيست، الاّ آنكه آنها كمند و تو بسياري. تو اصلي، آنها فرع تواند. تو تمام و كاملي اينها نقص تواند، تو متاعي و اينها نمونه تو. پس هيچ فرقي در ميان متاع و نمونه نبايد باشد به شرطي كه فكر كنيد و چرت نزنيد. حرف را ديگر كسي فارسي‏تر از اين و واضح‏تر از اين بگويد، گمان نكنيد. اينهايي را كه عرض مي‏كنم، هركس صاحب گوش باشد مي‏فهمد. پس آيت را براي همين قرار داده كه جميع متاعش را نمي‏شد بنماياند به خلق، چنان‏كه همه صاحب متاعها همين‏جور كار كرده‏اند. چنانكه خدا هرچه را به هركه نموده نمونه آن را نموده، تمام آن را ننموده. اگر كسي مي‏شناسد آبي را، آب يك شهر را ديده نمونه آب است ديده، ديگر آبهاي دنيا را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 51 *»

تمام نديده. اگر كسي مي‏شناسد طلا و نقره را، معلوم است نمونه طلا و نقره را ديده، تمام طلا و نقره‏هاي دنيا را نديده. متاعهاي خداوندي چون بي‏اندازه است، و بسيار است به اين جهت تمام متاعها را به هريك هريك خلق نمي‏توان نمود، ممكن نيست نمودن. لكن از هر متاعي به اندازه نمونه‏اي، براي هركسي واضح مي‏كند.

باري، پس ملتفت باشيد و سرّ اين معني را بدانيد ان‏شاءاللّه، حكيم باشيد، عاقل باشيد، چراكه خدا قرار داده خودش خودش را نشناساند به مردم و آياتش را بشناساند، به جهت اين است كه محال بود خدا طوري باشد كه خودش را بشناساند. چراكه خدا از عرصه قدم پايين نمي‏آيد كه بيايد در ميان خلق، كه خلق او را بشناسند. خلق هم نمي‏توانستند به عرصه قدم بروند تا او را ادراك كنند. پس چون نمي‏توانستند او را آن طوري كه هست ادراك كنند، آيت خود را نمود، همين‏طوري كه تو متاع بسياري داري، تمام آنها را نمي‏تواني بنماياني به مردم. قبضه‏اي بر مي‏داري از آن، و نشان مي‏دهي كه متاع من اين‏جور است. خدا هم همين‏جور كار كرده است لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها، لايكلف اللّه نفساً الاّ مااتاها چون در وسع مردم نبود، و طاقت نداشتند جميع خلايق را نمي‏توانستند ببينند، خودشان جزئي بودند خلايق كلي بودند، جزئي ادراك كلي را نمي‏تواند بكند، ديگر اين دو سه‏كلمه جزئي و كلي براي كساني باشند كه عربي مي‏دانند.

پس عرض مي‏كنم كه خداوند همان كارهايي را كه خلق مي‏توانستند ادراك كنند تكليف آنها قرار داد، و چيزهايي را كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 52 *»

مي‏توانستند بفهمند همان را گفتند بفهمند. از اين جهت حتم فرموده كه آيات را ببينند و از آيات پي ببرند پس فرمود سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولم‏يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد الا انهم في مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شي‏ء محيط. پس مي‏فرمايد كه زود باشد كه بنمايانيم به ايشان آيات خود را در جميع آفاق عالم و در جميع نفسها، مي‏نمايانيم آيات خود را تا اينكه ببينند و تبيّن كنند، و براي ايشان واضح شود كه خدا است خداي مردم. آيا كفايت نمي‏كند در شناختن خداي تو اينكه او بر همه‏چيز شهيد است؟ و وسيعي است كه در برگفته جميع آيات خود را؟ او محيطي است كه فراگرفته جميع آيات خود را، بطوري‏كه آيات، او را مي‏نمايانند و خود را نمي‏نمايانند. پس انبياء و اولياء حالتشان، حالتي است كه خود را نمي‏نمايانند و او را مي‏نمايانند، يا بگو خودشان را مي‏نمايانند و غير خودشان را نمي‏نمايانند، لكن تو خودشان را پيدا كن. خودشان آب نيستند. خودشان خاك نيستند. خودشان هوا نيستند، آتش نيستند. و خودشان آيت خدا هستند جمال خدا هستند. خودشان آيت هستند اما آن‏جور آيتي كه من عرض كردم و مي‏كنم. آيتي كه مي‏نماياند ذي‏الآيه را، آيتي كه ننماياند ذي‏الآيه را خدا نشان نداده. چراكه خدا عاجز نبوده كه آيتي نشان بدهد كه ذي‏الآيه را بنماياند. پس آيات خود را در اين خانه قرار داده و اين آيات كفايت مي‏كند جميع خلق را كه خدا خلق كرده، و كفايت همه را مي‏كند، خدا به همه نموده و همه را خداشناس كرده فيه آيات بينات مقام ابراهيم در اين خانه است آيات واضح كه يكي از آنها

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 53 *»

به ملاحظه‏اي يا تمام آنها به ملاحظه ديگر. با خودتان كه فكر كنيد ملاحظاتش را، يعني آنهايي كه اهل علم هستند، مي‏يابند. پس به ملاحظه‏اي كه مقام ابراهيم بدل است براي آن آيات بينات، به اين ملاحظه تمام آيات بينات مقام ابراهيم است صلي اللّه علي ابراهيم. پس مقام ابراهيم، مقامش مقامي است كه تمام آيات بينات است به اين ملاحظه. يا بگو كه بعضي از آن آيات كه در خانه است مقام ابراهيم است و اين را بهتر قبول مي‏كنند. پس بعضي از آن آيات بينات كه در آن خانه است آن سنگي است كه حضرت ابراهيم پا به روي آن سنگ گذاردند و رد پاي آن حضرت آنجا ماند. پس فيه آيات بينات در آن خانه است آيات بينات مقام ابراهيم و اين مقام را، مقام ابراهيم قرار داد به جهت آن سرّي كه اشاره شد. به جهت آنكه وقتي ابراهيم فارغ شد از تعمير خانه با اسماعيل، و خانه ساخته شد، بعد نشست در نزد يكي از اركان، آن‏وقت خطاب شد به آن ركن كه بلند شو آن ركن بلند شد به اندازه‏اي كه برابر كوه ابوقبيس رسيد. ندا رسيد به ابراهيم كه اذن في الناس بالحج اذان بگو در ميان مردم يعني ندا كن. اذانهاي متعارفي را هم اذان مي‏گويند يعني داد كن به صداي بلند. پس ندا كرد ابراهيم و دعوت كرد جميع مردم را كه بيايند به حج خانه خدا. و خدا رسانيد به اهل شرق و غرب عالم صداي ابراهيم را به اهل زمين و اهل آسمان. حتي اينكه مي‏فرمايد صداي ابراهيم را رسانيد به آنهايي كه در پشت پدرها بودند و در رحم مادرها بودند. پس هريك كه مؤمن بودند مستطيع بودند اجابت كردند بعضي يك لبيك گفتند يك‏دفعه رفتند به مكه و بعضي دو دفعه لبيك

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 54 *»

گفتند دو دفعه رفتند. به هر عددي كه لبيك گفتند به همان عدد مي‏روند به مكه. اما كفار مستطيع بودند و مي‏توانستند بروند و نرفتند.

و بدانيد كه هركه بتواند برود به مكه و نرود كافر است به نص همين آيه و من كفر فان اللّه غني عن العالمين گر جمله كائنات كافر گردند البته چه ضرري دارد كفر آنها براي خدا؟ خدا از همه خلق بي‏نياز است احتياجي به خلق ندارد اين‏قدرها البته معرفت داريد كه خدايي كه خالق كل كائنات است و خلق را خلق كرده منفعت از مردم به او نمي‏رسد، چنانكه خودش فرموده كه خلق را خلق كردم كه منفعت به آنها برسانم و آنها از من منفعت ببرند. خلق را خلق نكردم كه منفعت از آنها ببرم پس مي‏گويد اين خانه را از براي منفعت مردم خلق كردم. جميع منفعتها را، چه دنيايي و چه آخرتي همه را در اين خانه گذارده پول مي‏خواهي بايد به مكه بروي. دنيا مي‏خواهي آخرت مي‏خواهي به هر چيزي محتاجي البته بدان خدا آن چيز را در اين خانه گذارده و قرار داده، و اين را هدايت براي عالمها قرار داده. پس اين خانه يك انباري است براي خدا كه جميع نعمتها را خدا در آن خانه انبار كرده، نهايت بعضي را ظاهراً انفاق مي‏كند و بعضي را باطناً، به اين‏طور كه ملائكه مي‏آورند مي‏رسانند.

باري، پس هركس نداي ابراهيم را شنيد و مستطيع بود و رفت مؤمن شد. هركس نداي ابراهيم را شنيد و پول نداشت و ناخوش بود و نتوانست برود و عذر داشت عذرش را پسنديدند و هركس نداي ابراهيم را شنيد و مي‏توانست برود و نرفت كافر شد. اين است كه مي‏فرمايد و من كفر فان اللّه غني عن العالمين و هركس كافر شد بدرستي‏كه خدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 55 *»

بي‏نياز است از همه خلق خود.

پس ملتقت باش ان‏شاءاللّه، ظاهراً اين خانه همين خانه معروف است كه مردمي كه مستطيعند بايد بروند آنجا. اما باطن اين خانه را از ظاهرش، ان‏شاءاللّه اگر فكر كني مي‏تواني بفهمي. پس بدانكه باطن اين خانه خانه‏اي است كه جميع فيوض بطور حقيقت از او به خلق مي‏رسد. اين خانه ظاهر يك نوع اصليتي دارد براي باقي خانه‏ها كه مادر خانه‏ها است. و خدا اسم اين خانه را مادر خانه‏ها گذارده «امّ‏القري» اسمش است. يعني اصل جميع زمينها اين خانه است. يعني اول موجودات و اول مخلوقات در روي زمين، اول زمين مكه را آفريد بعد جميع زمينها را از زير زمين مكه بيرون آورد. در ظاهر هم مي‏بيني طفل از زير دامن مادر بيرون مي‏آيد. پس هر فيضي كه خدا مي‏خواهد به ساير زمينها بدهد آن فيض نازل مي‏شود از آسمان به آن خانه مبارك و از آن خانه زيادتي مي‏كند و نشر مي‏كند به باقي زمينها. و هر فيضي كه به ساير زمينها بايد برسد از آن خانه به ساير زمينها مي‏رسد، از زمينها مي‏رويد، نبات مي‏شود، و آن را حيوان مي‏خورد به حيوان مي‏رسد، حيوان را انسان مي‏خورد، به انسان مي‏رسد. اين فيضها اولاً جميعش مي‏رسد به آن امّ‏القري و مادر زمينها و اول ماخلق اللّه روي زمين، و از او به باقي زمينها و چيزهاي ديگر مي‏رسد اصلش اول در آنجا است چنانكه طفل در رحم است مادر غذاها مي‏خورد و غذا را براي طفل آماده مي‏كند، آن‏وقت از زيادتي غذاي مادر مي‏مكد آن طفل. پس به همين‏طور كه مادر غذا مي‏دهد طفل خود را وقتي كه در شكم است، وقتي بيرون هم مي‏آيد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 56 *»

همين‏طور باز مادر بايد غذا بخورد شيري آماده بكند براي طفل. پس مادر متصدي رزق فرزند است و ارزاق را به مادرها مي‏دهند و مادرها به فرزندها مي‏دهند. آنچه از مادرها زياد آمد، زيادي را براي اطفال به كار مي‏برند، و نمونه اين حكايت اينكه خداوند در بدن تو يك اصلي خلق كرده كه آن قلب تو است، و خدا حيات تو را در دل تو نشانيده و از دل تو آن حيات منتشر مي‏شود به سر، به دست، به پا، به اعضاء و به جوارح، همه را زنده مي‏كند و همه صاحب حيات مي‏شوند. و اصل حيات در دل منزل دارد و آن دل اول ماخلق اللّه و اول زنده‏اي است از اعضاء كه زنده مي‏شود به روح.

پس ملتفت باشيد چه مي‏گويم دل اول زنده‏اي است كه در اين بدن زنده مي‏شود و آخر عضوي است كه در اين بدن مي‏ميرد. اول دل زنده مي‏شود بعد چشم، بعد يكي يكي اعضاء زنده مي‏شوند تا حيات به همه بدن مي‏رسد. و همچنين وقتي هم كه مي‏خواهد بميرد اول اعضاء و جوارح، روح از آن بيرون مي‏رود. پس دل، اول زنده‏اي است كه در بدن زنده مي‏شود و آخر عضوي است كه در اين بدن مي‏ميرد. ببينيد جميع فيضهايي كه به شما مي‏رسد به آن اصل شما اول مي‏رسد و به باقي اعضاء و جوارح بعد از آن مي‏رسد و به اندازه هر عضوي قسمت مي‏كند غذا را، پيش چشم پيش گوش پيش دست و پا و انگشتان، به هر جزء جزء، خدا موكل كرده است جاذبه را، ماسكه را كه هي مي‏گيرند و قسمت مي‏كنند و مي‏رسانند به آنها. بلكه تو اين چيزها را مگو، بگو ملائكه‏اي چند را خدا موكل كرده بر اين غذا كه آن ملك مي‏كشد از توي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 57 *»

دهن تو مي‏برد به هر جايي كه بايد برساند مي‏رساند، ملكي ديگر مدتي آن را توي معده نگاه مي‏دارد، و آبش مي‏كند، و آن را از راههايي كه بايد مي‏فرستد، به هر عضوي مي‏رساند، به عدد ذراتي كه در بدن هست به همان عدد ملائكه موكلند. طبقها بر سر مي‏گذارند به اندازه هر يكي قسمت مي‏كنند و تحويل آن جزء از عضو مي‏كنند. به همين‏طورها مادر غذا را بواسطه ملك مي‏فرستد براي طفل و ملك آن را بر مي‏دارد از راه ناف براي طفل مي‏برد باز از آنجا آنها را مي‏برد به آنجايي كه بايد ببرد، و قسمت مي‏كند به اعضاء و جوارح.

به همين‏طورها واللّه جميع فيضهاي آسماني نازل مي‏شود به همين خانه ظاهر، و از آنجا به باقي زمين مي‏رسد. زمين به هم متصل است، رگها دارد و راه دارد. پس به آن رگها، و آن اتصالاتي كه هست فيضها منتشر مي‏شود. ديگر حالا نمونه‏اش در دست هست. نمونه‏اش اينكه ببينيد سيم تلگراف را، مي‏بينيد يك‏پاره جاهاي زمين نمك و كات([2]) و اين دواها را به كار مي‏برند، لكن صدهزار فرسخ راه اثر دارد و اين مي‏رود. آيا تعجب نمي‏كني كه چگونه يك‏پاره جاهاي اين زمين اين نمك و كات استعمال مي‏شود و هزار هزار فرسخ راه هم اثرش مي‏رود؟ همين‏طور است فيضهاي خدا، خدا مي‏ريزد آنها را در خانه كعبه. و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 58 *»

همين‏طور راهها دارد، سيمها دارد كشيده شده به جميع زمين و همينها لفظ حديث است كه عرض مي‏كنم. سبب زلزله را پرسيدند، فرمودند رگهاي متصل شده به يكديگر، آن آخرش سپرده شده به دست ملكي، و آن ملك موكل است بر آن رگها، هر وقت هر جا را خواستند بلرزانند، آن ملك مي‏لرزاند. بعينه مثل اينكه تو انگشت خودت را مي‏جنباني. مي‏خواهي تجربه كني يك پاي مرغ را بردار با آن بازي كن ببين هر پنجه‏اي از آن رگي دارد كه جدا مي‏جنبد. پس رگها متصل شده و سر جميع رگها به دست آن ملك است. و تعجب اين است كه اگر بگويي به دست آن ملك است هيچ تعجب نيست، و تعجب هم نمي‏كنند بلكه صلوات هم مي‏فرستند فرياد مي‏كنند كه اللّهم صلّ علي محمد و آل‏محمد. عجب ملكي است كه جميع رگ و ريشه زمين در دست او است. نمونه اين را خدا در توي بدن شما نشانيده. و اگر بگويي ملك است و نشسته حركت مي‏دهد زمين را، هي صلوات مي‏فرستد. يا بگويي ملكي است نشسته بر بام كعبه، و سر رگهاي زمين در دست او است تعجب نمي‏كنند و وحشتي ندارند. و آن نصّاب وقتي مي‏شنوند كه كسي مي‏گويد سر اين رشته‏ها جميعاً به دست امام است، و سر اينها به دست امام است تعجب مي‏كنند، و وحشت مي‏كنند. و تو بدانكه سر اين رشته‏ها جميعاً به دست امام است. واللّه هر جا را بخواهد حركت بدهد حركت مي‏دهد. و هر جا را بخواهد ساكن كند ساكن مي‏كند. واللّه آن ملائكه را كه مي‏شنوي و صلوات مي‏فرستي خدّام محمد و آل‏محمدند صلوات اللّه عليهم اجمعين. حضرت امير مي‏فرمايد ملائكه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 59 *»

صادر نمي‏شوند مگر به اذن خاصي از من. هر جا بخواهند بروند مي‏آيند اذن از آن بزرگوار مي‏گيرند. حتي پيش خدا مي‏خواهند بروند اذن از او مي‏گيرند چراكه اين است امير ايشان، و اين بزرگوار اميرالمؤمنين است. و ملائكه مؤمنانند. پيغمبران مؤمنانند. جميع مؤمنين كه هستند مؤمنند و اين امير مؤمنان است. سيد جميع مؤمنان اين بزرگوار است و همه نوكر اويند. نوكرها بايد بروند اذن از آقايشان و سيدشان بگيرند.

پس بدانيد ان‏شاءاللّه كه باطن اين خانه، آن اول امامي است كه وضع شده در اين خانه. و آن كسي كه وضع شده در اين خانه به اتفاق شيعه و سني، حضرت امير بود صلوات اللّه و سلامه عليه. وضع حمل او در خانه كعبه شد. و جميع آيات خدا در وجود مبارك او گذارده شده. و جميع اسرار و جميع آنچه در خاندان نبوت است در اين خانه گذارده شده. و عرض كردم مگو پيغمبر خودش بود كه مي‏داد و مي‏گرفت. چراكه پيغمبر باطني است كه ظاهر نشده، و آن غيب ممتنعي است كه لايدرك بوده و هست. چنانكه حضرت امير فرمود صريحاً كه ظاهري امامة و وصية ظاهر من امامت است و وصايت پيغمبر، و باطني غيب ممتنع لايدرك، و باطن من غيب ممتنعي است كه دسترس كسي نيست. كسي ادراك او را نمي‏تواند بكند چنانكه باز عرض كردم، اين حرفها تازگي ندارد. و مبادا خيال بكنيد كه اين فضيلت خيلي بزرگي بود كه عرض كردم. نه، بلكه هر چيزي را كه خدا خلق كرده باطنش ظاهر نيست. هر چيزي، جماد و نبات و حيوان و انسان، هرچه خلق كرده ظاهري دارد و باطني و باطنش مخفي است. همين‏طور حضرت امير

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 60 *»

باطنش مخفي است از ادراك، كسي نمي‏تواند آن را درك كند. لكن باطنش پيغمبر است9 و پيغمبر غيب ممتنع لايدرك است كه هيچ‏كس او را نديده و درك نكرده مگر در رخساره علي. هيچ‏كس او را نشناخته مگر به شناختن علي. هيچ‏كس او را اطاعت نكرده مگر به اطاعت علي. هيچ‏كس از او خبر ندارد مگر به خبر شدن از علي.

پس حضرت امير است كه جميع آيات خدا در او قرار گرفته و او است مباركي كه به قدر ذرات موجودات خدا بركت در وجود مبارك او قرار داده. واللّه اين حرفها را با چشم مي‏توان ديد، اگر كسي دربند باشد. فكر كن ببين خدا هر فيضي را كه به هر كس مي‏دهد، آيا نه اين است كه چيزي را خلق كرده و آن چيز فيض او است؟ مثلاً كسي را نانش مي‏دهند، گندمش را خلق كرده‏اند، مي‏بيني آسيا خلق كرده‏اند، آسيابان خلق كرده‏اند نانوا خلق كرده‏اند جميع اسباب موجود شدن اين نان را خلق كرده. هر چيزي را كه مردم محتاجند خلق كرده. پس مردم همه به يك مخلوقي محتاجند و محتاجند به خدا كه آن مخلوق را خلق كند براشان. پس محتاجند به خدا كه گندم خلق كند اينها بخورند، و برنج خلق كند اينها بخورند. و آنچه خلق محتاجند به آنها جميعش از اين قبيل است پس خلق به علم محتاجند، خدا بايد خلق كند براشان. علم به هرچه احتياج دارند در عالم خلق است. حال وقتي چنين شد پس چه عيب دارد در عالم خلق يك آقايي داشته باشند، يك صاحبي داشته باشند، انبارداري داشته باشند؟ مي‏خواني در زيارت ايشان خزنة لعلمه خدا ايشان را خزانه علم خود قرار داده. ايشان را خزينه جود خود قرار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 61 *»

داده. پس ايشانند صاحب خزانه خدا و خدا جميع خزائن خود را به ايشان عطا كرده. اين است كه در بعضي اخبار است، و اين مضمون پر است در اخبار كه جبرئيل نازل شد بر پيغمبر و كليد جميع دفينه‏هاي زمين را آورد خدمت آن حضرت. فرمود نمي‏خواهم. آيا هيچ مي‏داني كه كليد جميع دفينه‏هاي زمين را آورد چيست؟ يكي از كليدها علم اكسير است. و اين علم اكسير علمي است كه مانند اينكه يك مثقال پنيرمايه را، ديگر اين را همه‏كس ديده، يك مثقال پنيرمايه به صد من شير مي‏زني، و صد من شير را مي‏بندد و حالا هست چنين چيزي كه اگر يك مثقال را به صد من مس بزني نقره مي‏شود. يك مثقال از آن را به صد من نقره بزني صد من طلا مي‏شود. ديگر توي پنيرمايه‏ها فكر كن. بسا پنيرمايه‏اي كه قوتش زيادتر است. نيم مثقال اين اثر را دارد. بسا يك نخود اين اثر را دارد. آنجا هم اكسيرها همين‏طور است. پس يكي از كليدهاي دفينه‏هاي زمين كه خداوند عالم دارد، علم اكسير است. خدا علم اكسير اصل را معلوم است به پيغمبر خودش داده. يكي از انبارهاي خدا كه پيش ايشان است اين است كه اكسير دارند، كه واللّه يك نخودش را به جميع درياها و به همين آبهاي جاري ظاهري بزنند طلا مي‏شود. يكي از انبارهاي خدا علم جفر است، و تأثيرها در او است. يكي از انبارهاي خدا علم حروف است، و تأثيرها در او است. همين‏طورها بدانيد كه هست چيزي كه بر آبها بزنند طلا مي‏شود. هست چيزي كه بر كاغذ بخوانند و كاغذ طلا شود. و علم قرطاس كه شنيده‏اي همين است. پس علم يكي از خزانه‏هاي ايشان است. علم جفر، هم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 62 *»

يكي از خزانه‏هاي ايشان است. كيميا، سيميا، ليميا، ريميا، هيميا، همه علوم ايشان است همه را خداوند در سينه مباركه ايشان قرار داده جميع علوم را به غير از فضائل باطنه كه دارند، خدا در سينه مبارك ايشان خزانه كرده.

پس ايشانند آية اللّه. در ايشان است هر رزقي، هر بركتي، هر طول عمري، هر چه بخواهي خدا در آنجا قرار داده، و آنجا خزانه كرده، همه را در آن اول خانه قرار داده. و همين‏كه گفته اول خانه، معلوم است دوم هم دارد سوم هم دارد وهكذا. و جميع اين خانه‏ها واللّه حكمشان حكم يكديگر است، الاّ اينكه او اول است، آن دوم آن سوم وهكذا اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض اي امامان من، من شهادت مي‏دهم كه شما يك نوريد، و يك طينتيد و از يك‏جاييد، و هريكي هرچه بتواند بكند آن ديگري هم همان را مي‏تواند بكند. و بدانيد كه امروز امام شما، صاحب‏الزمان است او است امام و پيشوا و او را بايد مقدم بداريد. بايد در طلب حوائج، او را پيش روي خود قرار دهيد. پيش خدا كه مي‏رويد او را مقدم داريد اگرچه همه ائمه اين‏طورند، لكن ببين اگر ائمه مي‏مردند، و كفايت مردم را هم مي‏كردند، همان يك امام كفايت مي‏كرد. حضرت امير كه شهيد شد اگر در شهادتش كاري مي‏كرد كه در حال زندگيش مي‏كرد، ديگر امام حسن ضرور نبود. اگر امام حسن شهيد مي‏شد، بعد از شهادتش كارهاي حال زندگيش را مي‏كرد ديگر امام حسين ضرور نبود. و اگر امام حسين بعد از شهادتش كارهاي حال زندگيش را مي‏كرد ديگر امام بعد ضرور نبود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 63 *»

وهكذا.

پس بقية اللّه زنده‏اي در روي زمين ضرور است هميشه. مثل اينكه قلب اگر در بدن نباشد، بدن نمي‏تواند زندگي كند. دقت كنيد ببينيد قلبي كه خودش جزء بدن است و مي‏گويد به اعضاء و جوارح انما انا بشر مثلكم من هم مثل شما عضوي هستم، فرقي كه با شما دارم اين است كه يوحي الي انما الهكم اله واحد، فرق همه همين است كه جميع فيوضات را شما از من بايد اخذ كنيد. منم سيد شما و شماييد تابع من. پس بدانيد كه در اين ميانه يك كسي بايد باشد.

پس ان‏شاءاللّه شما اعضايي باشيد كه زنده باشيد. مباشيد مثل مردمي ديگر. و آن مردم واللّه مثل حيواناتند بلكه اضل و گمراهتر از حيواناتند. هرگز حيوانات منكر فضائل اميرالمؤمنين نيستند، و آنها هستند. خدا مي‏داند كه مردم بناشان شده كه بد باشند با اميرالمؤمنين. اين مردم عداوتشان با اميرالمؤمنين از يهود بيشتر شده، از نصاري بيشتر شده، از سني بيشتر شده، از خوارج بيشتر شده. چراكه بسياري از فضائل را پيش مردم ديگر بگويي وحشتي ندارند. پيش سني مي‏شود گفت. بلكه اگر به سني بگويي تو منكر فضائل اميرالمؤمنين شده‏اي فحش مي‏دهد، مي‏گويد تو اين‏طور مي‏گويي. اميرالمؤمنين را من امامش مي‏دانم من خليفه چهارمش مي‏دانم. مناقب مرتضوي را بردار بخوان ببين با وجودي كه سني بوده و نوشته، چيزها از فضائل در آن كتاب نوشته كه اين منيها وا مي‏زنند آنها را. اين منيها همين‏كه اسم حضرت امير را ببري رنگشان سياه مي‏شود، رگهاي گردنشان پر مي‏شود.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 64 *»

شما را به خدا انصاف بدهيد كه به غير از اين ديگر با ما جنگ و نزاعشان در چه‏چيز است؟ ميان ما و آنها چيز ديگر نيست. حرف تازه‏اي نيست بغير از اين‏كه بعضي فضائل را ما راه مي‏بريم كه آنها راه نمي‏برند. همه به جهت اين است كه با او بدند، اظهار عداوت را با ما مي‏كنند. والاّ در ميان مردم بخواهند علانيه بگويند با اميرالمؤمنين بديم كه ديگر مردم توي ريششان تغوط هم نمي‏كنند، با ما عداوت مي‏كنند.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 65 *»

موعظـه چهارم، 4 ماه مبارك 1293

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

ترجمه فارسي آيه شريفه عرض شد، معلوم است كه ظاهر آيه شريفه در باب همين خانه معروف و مكه معظمه و خانه كعبه نازل شده. و خداوند عالم اين خانه را از براي منفعت مردم آفريده. اين خانه، اول خانه‏اي است كه در روي زمين از براي منفعت مردم آفريده شده، وضع شده. و در اين خانه است آيات بينات و مقام ابراهيم. و هدايت است اين خانه براي اهل همه عالمها. و بر مردم لازم است بعد از آني‏كه خدا امر كرد كه هر كس مستطيع شد برود به سوي اين خانه. بعد از آني‏كه ابراهيم فارغ شد از تعمير خانه، ندا رسيد كه ندا كن در ميان عالم و اذان بگو و اذن في الناس بالحج ندا كن و دعوت كن مردم را به سوي اين

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 66 *»

خانه كه بيايند و برگرد اين خانه طواف كنند خواه رجال باشند يعني پياده باشند هر كس پياده هم بتواند برود مكه بايد برود يأتوك رجالاً و علي كل ضامر يأتين من كل فج عميق مي‏آيند به سوي اين خانه پيادگان، و همچنين كساني كه بر اسبهاي لاغر و شترهاي لاغر سوارند يعني از راه دور آمده‏اند كه حيواناتشان لاغر شده. بعد از آني‏كه كسي مستطيع شد و اين ندا به او رسيد و نرفت خدا اسمش را كافر گذاشته است، و فرموده و من كفر فان اللّه غني عن العالمين. هر كس كافر بشود، بشود، خدا بي‏نياز است از همه عالمها. معلوم است خدايي كه خالق كل خلق است، هيچ احتياجي به عبادت ايشان ندارد. واللّه ايشان محتاج بودند كه خداي خود را بشناسند و خدا محتاج نبود كه خلق بندگي او را بكنند. و تمام بندگي خدا همين است. همه همين است كه راه خير و شر را خداوند عالم نمود، يعني آثاري در ملك خود براي هر چيزي قرارداد فرمود. پس در هر چيزي نفعي هست و ضرري. و در هر چيزي كه خدا آفريده يك نفعي قرار داده و يك ضرري. ببين، معروف است چيزهاي خوب را تعريف مي‏كنند و چيزهاي بد را مذمت مي‏كنند. شما ببينيد كه هيچ‏چيز نيست كه همه‏جاش خوب باشد، خلق نشده چيزي كه همه‏جاش خوب باشد، چنانكه خلق نشده چيزي كه همه‏جاش بد باشد. حالا مثلاً عسل چيز خوبي است. عسل از همه جهت خوب نيست؟ اگر زياد بخوري حرارتت زياد مي‏شود و ناخوشت مي‏كند، محرقه مي‏آورد، مطبقه مي‏آورد ناخوشيهاي بد مي‏آورد.

پس در هر چيزي كه فكر كني خواهي يافت كه نفعي از براي او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 67 *»

هست به اندازه معيني، و ضرري از براي او هست به اندازه معيني. و در همه‏جا اين جاري است، حتي در سموم، نفعها هست. اگر سم‏الفارّ را به اندازه خاصي بگيرند داخل معجونها كنند خاصيتهاي بسيار دارد، منفعتهاي زياد دارد. زيادتر از آن اندازه بخوري مي‏كشد. ترياك را به اندازه يك ماش بخوري مثلاً منفعت دارد بيشتر بخوري البته مي‏كشد. هر چيز اين‏طور است. خداوند عالم كه خلق را خلق كرده، براي هر چيزي نفعي خلق كرده و ضرري خلق كرده، و اين خلق جاهل بودند به جميع اين منفعتها و به جميع اين ضررها حالا خدا اگر تعليمشان نمي‏كرد جاهل مي‏ماندند و اتفاقاً سموم را استعمال مي‏كردند و هلاك مي‏شدند. پس از اين جهت كه جاهل بودند به منفعت خودشان و جاهل بودند به ضرر خودشان، خداوند عالم، علمايي آفريد كه دانا بودند به منافع آنها، و دانا بودند به ضررهاي آنها. پس هرچه نفع داشت امر كردند، و هرچه ضرر داشت نهي كردند. به طريق عموم داشته باشيد اين را كه، هرچه انبياء و اولياء امر بكنند معلوم است نفعي داشته، و هرچه را نهي كرده‏اند معلوم است ضرري داشته. و الاّ شما ببينيد فكر كنيد كه خدا چه احتياج دارد كه بگويد فلان‏چيز را بخوريد، فلان‏چيز را نخوريد چه احتياج داشت كه بگويد سگ نخوريد گوسفند بخوريد؟ هيچ احتياج نداشت. هرچه بكنند هرچه بر سرشان بيايد نفعي براي خدا ندارد، و ضرري براي خدا ندارد. چراكه خدا محتاج نيست. و همچنين آنهايي هم كه از جانب خدا مي‏آيند در ميان خلق، آنها هم محتاج نيستند. اقلاً مي‏داني خداي آنها غني قادر مطلق است كه احتياج به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 68 *»

كسي ندارد حالا گيرم آنها خودشان عاجز باشند، خداشان عاجز نيست مي‏تواند نانشان بدهد، كه آنها محتاج نباشند به اين خلق.

پس بدانيد كه آن خدايي كه مي‏فرستد رسولان را، واللّه رسولانش محتاج به اعمال اين خلق و به چيزهايي كه اين خلق دارند و به اموال ايشان محتاجشان نمي‏كند. بلكه خلق محتاجند كه سلطاني داشته باشند، عالمي داشته باشند تعليم بگيرند، منافع خود را بدانند، مضار خود را بدانند. پس بدانيد كه هيچ احتياجي براي خداي شما نيست. و اين قدري كه حالا فهميده‏اي بعد از آنكه صدوبيست‏وچهار هزار پيغمبر آمده‏اند و گفته‏اند براي تو، تو فهميده‏اي كه خداي تو محتاج نيست. پس بدانكه انبياء و اولياء خوب راه مي‏بردند كه خدا محتاج نيست. و آنها فرمايش كرده‏اند كه خدا قادر است، و حالا تو ياد گرفته‏اي، آنها گفته‏اند كه خدا مطلع است بر حالات مردم و بر فقر و احتياج خلق، و تو ياد گرفته‏اي اين را كه خدا مطلع است بر حالات آنها و از ايشان ياد گرفته‏اي. پس ايشان خيلي خوب راه مي‏بردند كه خدا عالم است. حالا ببين كسي كه خوب راه مي‏برد كه خدا عالم است البته چنين كسي مي‏رود پيش خدا گدايي مي‏كند نمي‏آيد پيش خلقِ محتاج، گدايي كند.

و بدانيد انبياء خدا نيستند مثل اين واعظها و روضه‏خوانها كه منبري بروند، مسجدي بروند، نمازي به كمرشان بزنند كه كسي چيزيشان بدهد. ان‏شاءاللّه باز دقت كنيد كه اگر فكر كردي، و چنين به مذاقتان آمد، كه اگر اينها محتاج نيستند و محتاج نبودند چرا قرض مي‏كنند و چرا خمس مي‏گيرند، و چرا خمس براي عيال و اولاد خود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 69 *»

قرار مي‏دهند، بسا كسي شيطنت يخه‏اش را بگيرد و چنين خيالي را هم بكند، لكن تو ان‏شاءاللّه از دست مده قاعده كليه را؛ بدان خداي تو محتاج نيست يقيناً. خداي خالق اشياء، كه از عدم به وجود آورده خلق را، هيچ منتفع از اين خلق نمي‏شود. و همچنين اگر مي‏فرستد خدا قاصدي در ميان شما معلوم است به او خرجي مي‏دهد و مي‏فرستد. عبرت بگيريد ان‏شاءاللّه، ببينيد شما اگر بخواهيد به جايي قاصدي بفرستيد اولاً خرجيش را مي‏دهيد پاپوشش مي‏دهيد حيوان به جهت سواريش مي‏دهيد، تهيه و تدارك او را مي‏بينيد و بعد او را به قاصدي مي‏فرستيد. حالا فكر كن ببين آن خدا آيا به قدر من و تو هم عقلش نمي‏رسد كه قاصدي را كه به جايي مي‏فرستد خرجيش بدهد، پولش بدهد، پاپوشش بدهد، تهيه و تداركش را ببيند؟ البته خرجيش مي‏دهد چراكه محتاج نيست، به محض اراده، خلق بخواهد بكند، مي‏كند، و هرچه بخواهد بدهد، مي‏دهد البته، و هيچ محتاج نيست. واللّه رسولاني را كه مي‏فرستد رسولان خود را مستغني مي‏كند و مي‏فرستد. هيچ حواله نمي‏كند به بندگانش خرجي آن قاصد را، چراكه چون شما محتاج بوديد من قاصدي براي شما فرستادم شما حالا بياييد مزدش را بدهيد. حاشا كه چنين گمان كنيد بلكه مي‏فرمايد بگو قل لااسألكم عليه اجراً ان اجري الاّ علي اللّه بگو من از شما اجر و مزدي براي رسالت خود نمي‏خواهم، اجر و مزد من بر خدا است. پس اجرشان با خدا است، هيچ محتاج به اين خلق منكوس نيستند. ولكن عرض مي‏كنم كه واللّه اين خلق محتاج هستند به اين كه بعضي از اموالشان را به ايشان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 70 *»

بدهند، چراكه بعضي از بلاها هست كه رفع نخواهد شد مگر اينكه بعضي از اموالت را به پيغمبر بدهي، به سيد بدهي، به فقير بدهي، از اين جهت خمس قرار داده‏اند.

باري مرادم اين چيزها نبود. مرادم همين بود كه خداي شما خدايي است غني، و رسولان او رسولاني هستند غني، و هركس از جانب او است به حول و قوه او بي‏نياز است از جميع كارهاي شما لكن چون شما را خدا آفريده، همين‏كه شما را آفريده معلوم است كه اعتنايي به شما داشته كه شما را آفريده.

ديگر دقت كنيد ان‏شاءاللّه، يك قدري حركت كنيد ان‏شاءاللّه، فكر كنيد كه اگر خدا هيچ دربند من نبود، اعتنايي به من نداشت مرا خلق نمي‏كرد. نگويي كه خدا چه اعتناء به من دارد، من داخل آدمم كه خدايي به آن عظمت به من اعتناء كند؟ خير، اعتنا دارد. اينها كه مي‏گويي از وساوس شيطان است. خيلي از وسوسها هست كه شيطان به زبان نرم ملايم مي‏آيد وسوسه مي‏كند كه من مگر داخل آدمم كه خدا اعتنايي به من داشته باشد، مني كه هميشه معصيت او را مي‏كنم، كفران نعمت او را مي‏كنم، ذكر او را نمي‏كنم و خداي به آن جلال و عظمت! پس من چه بگويم چه دعايي بكنم؟ چه عبادتي بكنم؟ چه كاري مي‏توانم بكنم؟ بسا شيطان اين‏جوره خيالات براي انسان مي‏آورد، القاء مي‏كند اين‏جوره وساوس را در دلهاي مردم، براي اينكه آنها را از عبادت و بندگي باز دارد. ولكن تو دست‏بردار مباش ان‏شاءاللّه مثل آنها، ان‏شاءاللّه فكر كن ببين اين بدن را و تو را خدا خلق كرده، و اين‏همه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 71 *»

صنعت و حكمت را خدا در اين بدن به كار برده، و تو را خلق كرده، معلوم است اعتناء داشته به تو كه خلق كرده تو را. حالا ديگر اگر محل اعتناء هستي، بدان يك‏پاره گفتگوها با تو مي‏كند.

پس ان‏شاءاللّه فكر كن، ببين، مرحمت خداوندي با تو چقدر است، و رحمت او با تو به چه اندازه است. ببين، خدا بار عامي داده كه جميع مخلوقات با او تكلم كنند. همه حاجاتشان را از او بخواهند و اين نهايت مرحمت است از جانب خدا. به قاعده‏هاي ظاهر مي‏بيني، كسي كه قدري متشخص شد همه‏كس با او حرف نمي‏تواند بزند، لكن بدانيد كه اين قاعده‏ها ميان خدا و خلق نيست. اين پادشاهان ظاهر، دلشان مي‏خواهد اين‏جور بزرگي را، و محتاجند به اين‏جور بزرگي كه آدم خيلي متشخص بايد با ايشان حرف بزند. اقتضاي طبيعتشان است. لكن شما ان‏شاءاللّه بدانيد كه ذات خدا اقتضائي ندارد. معني اقتضاء همان حاجت است. خدا حاجت ندارد. اين‏جور بزرگي ندارد. اين‏جور تفرعن ندارد. تكبر ندارد. براي چه داشته باشد؟ اين‏جور بزرگ را، خدا مي‏آفريند و بزرگي مي‏دهد. از اين جهت بار عامي داده كه هركس در آن اندازه‏اي كه هست اگرچه دختر نه‏ساله باشد، دختر نه‏ساله ببين چقدر فهم دارد؟ حتي آن را هم گفته بيا حاجات خودت را از من بخواه. اين دخترهاي نه‏ساله را اغلب مي‏بينيد چقدر فهم دارند و شعور. پس خدا اين بار عام را داده، و اذن داده كه هركس، در هر درجه‏اي كه هست، مأيوس نباشد از رحمت خدا. بايد سؤال كند آنچه را كه مي‏خواهد. و خدا خواسته شما را نجات بدهد. ديگر دقت كنيد، دليل ايني‏كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 72 *»

خواسته نجات شما را اينكه شما را خلق كرده، كه اگر دربند شما نبود، باكيش نبود كه شما هلاك شويد، از اول خلقتان نمي‏كرد. پس بدانيد چون خلق كرد شما را دربند شما هست و مي‏خواهد نجات بدهد شما را. و شما را جاهل خلق كرده، چون جاهل خلق كرده بود از اين جهت انبياء و اولياء خلق كرد، و آنها را فرستاد كه منافع و مضار شما را براي شما بگويند و اين منفعت و مضرت اختصاصي به خوردن و آشاميدن ندارد، و خوابيدن و بيدار شدن ندارد. در هر چيزي منفعتي هست و در هر چيزي ضرري هست. در هر چيزي به اندازه‏اي كه منفعت مي‏بيني آن منفعت در هر حال نيست. در هر چيزي، در حالي منفعت هست، در حالي ضرر هست. پس مي‏بيني يك چيزي، بسا صبح، منفعت مي‏كند. و شب ضرر مي‏كند. يك چيز، شب منفعت مي‏كند، در صبح ضرر مي‏كند. مثل اينكه مي‏فرمايند صبح پنير مخوريد ضرر مي‏كند، شب بخوريد كه منفعت مي‏كند.

باري چون خلق محتاج بودند به عبادت، اسباب عبادت را براي ايشان آفريد. از جمله اسباب عبادت يكي اين خانه است و اين خانه كعبه است كه اين را قبله قرار داده براي بني نوع انسان. چراكه بناي انسان چون بر اين بود كه هركس را احترام كند و حرمتي از او بكند، رو به آن چيز يا به آن كس بكند و هركس را كه بخواهد بي‏احترامي كند پشت خود را به آن چيز يا آن كس كند. و تو محتاج به خداي خود بودي مي‏خواستي رو كني به سوي خداي خود، و خداي شما را مكاني نبود، شما محتاج بوديد كه رو كنيد به سوي خداي خود به جهتي از جهات و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 73 *»

بخوانيد او را در حاجات خودتان، و خداي شما را مكاني نبود چون مكاني ندارد اين خداي شما، در آسمان ننشسته چنانكه در روي زمين ننشسته در مشرق ننشسته در مغرب ننشسته بلكه در غيب ننشسته، اگرچه خيلي از احمقها خيال مي‏كنند در خيال خودشان كه خدا يعني آن كسي كه در تاريكيها نشسته. توي عالم روح نشسته. از اين است كه وقتي استخاره مي‏كنند چشمهاشان را هم مي‏گذارند، خيالشان را مي‏برند يك جاي تاريكي، آن بالاها، خيال مي‏كنند خدا آنجا نشسته. خدا در جايي نمي‏نشيند. اين‏جور خدايي كه بنشيند در جايي و اعتقاد كردن به همچو خدايي، بدانيد شرك است. چيزي كه مكان داشته باشد خدا نيست. خلقي است از خلقهاي خدا. خدا بالا نيست كه در آسمان نشسته باشد پايين نيست كه در زمين نشسته باشد.

پس براي خدا چون مكاني نبود و تو محتاج بودي كه به مكاني رو كني در وقت حاجات خودت، از اين جهت خدا خانه‏اي آفريد در روي زمين و آن را در سمتي قرار داد كه تو هر وقت بخواهي رو به سوي خدا كني رو به سوي آن خانه بكني. و اين خانه از خودش هيچ ندارد. خودش هيچ ادعا نكرده كه من خانه‏ام بياييد رو به من ركوع كنيد سجود كنيد. بلكه آنچه مي‏كني همه‏اش تعارف است. پيش پادشاه حقيقي به خاك كه مي‏افتي همه تعظيم است و تكريم است كه براي خدا مي‏خواهي بكني. شما ببينيد هيچ سنگ و كلوخي و گلي و گچي و آجري در دنيا به حرف مي‏آيد كه بگويد بياييد رو به من نماز كنيد؟ هرگز ادعا نكرده‏اند بيچاره‏ها. پس خشت و گل هيچ ادعا ندارند كه بياييد خضوع كنيد و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 74 *»

خشوع كنيد پيش ما. لكن عرض مي‏كنم كه چون خداي شما مي‏دانست كه در وقت خضوع و خشوع ركوع و سجود بايد كرد، لامحاله بايد رو به سمتي به عمل بياوريد و نمي‏شد رو به سمتي نكنيد. پس سمتي را خدا اختيار كرد كه مي‏دانست در آن سمت يك اثري است كه در سمتهاي ديگر نيست آن اثر.

ملتفت باشيد ان‏شاءاللّه كه چه عرض مي‏كنم. باز كارهاي خدا را خيال مكن كارهاي اتفاقي كه هيچ اثر در آن نيست. چه‏بسياري از علما همچو خيال كرده‏اند كه اين واجب و حرام و پاك و نجس و حرام و حلال، نيست مگر اينهايي كه خدا گفته و اين نه به جهت اثري است كه در چيزها است بلكه به محضي كه خدا گفته همچو شده. چون خدا گفت گوسفند حلال است حلال شد چون گفت سگ نجس است نجس شده و حرام شده. اگر خدا نگفته بود گوسفند حلال است هردو مثل هم بودند. چون خدا گفته گوسفند حلال است، حلال شد، و چون خدا گفته سگ حرام است حرام شد. فرضاً اگر خدا نگفته بود بول نجس است نجس نبود اثري هم نداشت مثل آب بود. حالا كه گفته بول نجس است نجس شده، همچو مي‏گويند. شما ان‏شاءاللّه همچو خيال نكنيد، فكر كنيد بدانيد كه امر خدا، لامحاله در هر امري از امرهاي او يك فايده‏اي بوده و اين فايده به خدا كه نمي‏رسد به تو مي‏رسد. پس معلوم است در پاره‏اي چيزها نفعها بوده كه حلال كرده و در پاره‏اي چيزها ضررها بوده

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 75 *»

كه حرام كرده. در بول معلوم است سميّتي بوده بورقيّتي([3]) بوده‏ضررها داشته گفته‏اند اجتناب كنيد از آن. در آن ضررها نبوده مرخص كرده‏اند كه آن را بخوريد و استعمال بكنيد. در گوشت سگ معلوم است يك تأثيري بوده كه ضرر داشته به اين جهت آن را حرام كرده‏اند در گوشت گوسفند معلوم است تأثيري بوده كه نفع داشته به اين جهت حلال كرده‏اند. نه اين است كه اينها حلال و حرام شده‏اند محض گفته خدا. خير بلكه پيش از آني‏كه خدا بگويد حلال است يا حرام است تأثيري در آنها بوده كه يا نافع بوده يا ضار. چون در اينها اثرها قرار داده بود و نافعها و ضارها آفريده بود، به نافعها مردم را امر كرد و از ضرر زننده‏ها مردم را نهي كرد. حالا از اين قبيل است رو كردن به اين خانه. پس خيال نكني كه محض همين‏كه خدا گفته رو به اين خانه كنيد، بايد رو كرد و ديگر اثري در آن نيست. خير، بايد رو كرد و ديگر اثري در آن هست معلوم است كه اثر خاصي در اين سمت است كه امر كرده. معلوم است در اين قطعه زمين تأثيري بوده.

عرض كردم كه اين زمين، اول زميني است كه خلق شده و خدا اول مكه را آفريد بعد زمينهاي ديگر را از زير اين خانه بيرون آورد، و همه را از زير آن خانه توليد كرد. و اصل زمينها همان زمين اول است.

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 76 *»

از اين جهت جميع فيضهايي كه خدا مي‏خواهد به باقي زمينها برساند، اول به اين زمين مي‏رساند، و از آنجا نشر مي‏كند به ساير زمينها مثل اينكه خدا هر وقت بخواهد روح را در اعضاء و جوارح جاري كند اول روح را در قلب مي‏فرستد بعد از آن از رگ و پي و آن مسامات كه براي اعضاء و جوارح هست روح را منتشر مي‏كند در آنها. پس اين خانه كعبه، محل عنايت خدا و محل انوار خدا است انوار خدا و آيات خدا جميعاً در اول وهله آنجا منزل مي‏كند.

آنچه از آنجا سرريز كرد به باقي بلاد مي‏رسد، و به آن عبادي كه در باقي بلادند مي‏رسد. مگو كه خانه كعبه را پيشترها مردم اين‏طورها نمي‏دانستند.

باري پس اين خانه را خداوند عالم برگزيد و انتخاب كرد در روي زمين، و آن را قائم‏مقام خودش كرد. قائم‏مقام خودش كرد يعني اگر بنا بود ظاهر شود به صورت خانه كعبه ظاهر مي‏شد. منزه و مبرا است از اينكه ظاهر شود. پس اين خانه را قائم‏مقام خود قرار داد به اين‏طور كه تو هرگاه هر كاري مي‏خواهي بكني با اين خانه بكن. پس اگر مي‏خواهي دور خدا بگردي، بلاگردان خدا شوي، بدان خداي تو خدايي است كه نمي‏شود دورش گشت، خود را فدا كرد، بلاگردان كرد. پس اگر مي‏خواهي بلاگردان باشي، دور خدا بگردي، و بلاگردان خدا شوي بدان خداي تو خدايي است كه نمي‏شود دورش گشت، خود را فدا كرد، بلاگردان كرد. تو دلت مي‏خواهد خود را فدا كني، بلاگردان او شوي، برو آنجا قرباني كن. مردم هنوز سرّ حج را نمي‏دانند. هرگز بنا نبود در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 77 *»

شريعتها گوسفند قرباني كنند، بسا اينكه امر مي‏شد يكديگر را بكشند و قرباني كنند. پدر پسر را مي‏كشت و پسر پدر را مي‏كشت. در بني‏اسرائيل مأمور شدند هم را بكشند. همه ايمان به موسي آورده بودند، وحي مي‏رسيد كه شما تا يكديگر را نكشيد توبه شما را قبول نمي‏كنم. مي‏افتادند در ميان يكديگر هم را مي‏كشتند. منظور اين است كه خود انسان خودش را با دست خودش بكشد، چيز غريبي نيست، و يك وقتي شريعت بوده و اين امر بنا بوده. لكن اگر بنا بود كه هركس به هوس خود، خود را بكشد، نمي‏شد. از اين جهت عوض قرار داد. پس اين قربانيها را قرار دادند كه عوض باشد، عوض خودت گوسفند قرباني كن. پس مي‏خواهي خود را فدا كني برو در مكه خود را فداي مكه كن به جهت اينكه خدا اين را به جاي خود قرار داده.

پس هر خضوع و خشوعي كه براي خدا مي‏خواهي بكني براي خانه خدا بكن. ببينيد چقدر حرمت، خدا براي قبله قرار داده. آن‏قدر حرمت قرار داده كه هركس، در هر جاي زمين، كه بخواهد رو به خدا بكند، رو به او مي‏ايستد پس اين خانه قائم‏مقام خدا است، و خدا آن را نسبت خود قرار داده كه آن كساني كه مي‏خواهند رو به سوي او كنند روي خود را به سوي اين خانه كنند. و گمان مكن كه ديگر سمتي براي خدا است كه مثل اين خانه باشد. حاشا اين خانه خودش سمت خدا است و اين خانه، خودش سوي خدا است.

پس هركس بخواهد روي خود را به سمت او كند، بايد روي خود را به سوي خانه كند. به همين‏طور ان‏شاءاللّه همين‏كه ملتفت اين معني

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 78 *»

شدي كه يقيناً امرهاي خدا سرّي است و حكمتي از براي او هست، اگرچه تو به خصوص نداني سرّ آن را و حكمت آن را، پس همين‏كه ديدي خدا امر كرده به چيزي، يقين كن كه منفعتي توش بوده، اگرچه به خصوص منفعتش را نفهمي. و همين‏كه ديدي خدا نهي كرده از چيزي، يقين كن كه ضرري توش بوده، اگرچه به خصوص ضررش را نفهمي. حالا حرص مي‏زني و خيال مي‏كني منفعت تو در آن است. ببين اگر مصلحت اين خلق اين بود كه دوست داشته باشند اين دنيا را، چنانكه خودشان خيال مي‏كنند، و به اين جهت جمعش مي‏كنند كه حلواش را مي‏خوريم، لباسش را مي‏پوشيم، اگر مصلحتشان اين بود خدا نهي نمي‏كرد. معلوم است در اينها يك چيزي بوده اگرچه خودت نفهمي. در اين متاع دنيا يك اثر بدي بوده براي تو از اين جهت گفته‏اند دوستش نداشته باش. فرزندت را زياد دوستش مدار مگر آن قدري كه خدا گفته. مالت را زياد دوست مدار، جانت را فداي مالت مكن، خودت را دوست‏تر بدار از مالت. و اغلب اغلب اغلب مردم طبعشان آن است كه هرچه مال به دست آورند مال را دوست‏تر دارند از خودشان. و همچنين چقدر علاقه به فرزندشان دارند چقدر علاقه به زنهاشان دارند، چقدر علاقه به خانه‏هاي خودشان دارند. اين يك سرّي است از اسرار كه واجب مي‏كند مردم بروند به مكه براي اينكه يك‏دفعه بايد دل از خانه ببرند، دل از فرزند ببرند، خودش برود اينها به جاي خود بماند به همين‏طور ملك‏الموت مي‏آيد جان آدم را مي‏گيرد و بدن سر جاش هست.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 79 *»

پس سعي كن مشق كن رفتن از اين دنيا را. و خيلي مشق مي‏خواهد چون مشق نكرده‏اي خيلي ضررها مي‏بري. البته چيزي را كه انسان مشق خود نكرده آن‏چيز يك‏دفعه وارد بيايد انسان وحشت مي‏كند. يك‏دفعه صدايي از جايي غفلة بشنود يا اينكه نشسته است يك‏دفعه شكل مهيبي پيش روش حاضر شود وحشت مي‏كند. پس مرگي را كه هرگز نديده به يك‏دفعه حاضر مي‏كنند پيش روي آدم، آدم ضعفها مي‏كند، غشها مي‏كند. پس چون خواسته خدا مشق بدهد شما را، پس سفر مكه را واجب كرده و به اين جهت زيارت امام حسين را واجب كرده به قول بعضي از ملاها، يا اينكه مستحب كرده به قول بعضي از ملاها، تا بروي و ترك كني جميع آنچه را كه داري تا اينكه خورده خورده نفس تو انس بگيرد به مفارقت از اين دنيا. اگر مصلحت شما در ماندن به خانه خودتان بود اين شريعت را قرار نمي‏دادند. اگر شما را براي خوردن و آشاميدن و خوابيدن و بيدار شدن و جماع كردن و امثال اين كارها آفريده بودند چنانكه اغلب اهل روزگار همشان همين است، يا بخورند يا بياشامند يا جايي بروند تماشا كنند يا با زني جماع كنند ديگر هيچ منظوري ندارند. فكر كنيد ببينيد اگر منظور خدا اين‏جور چيزها بود، اين خلق ضعيف را به اين تعبها گرفتار نمي‏كرد. هيچ پيغمبري نمي‏خواستند. همين بروند توي بيابانها بخورند و بخوابند، مثل آهوهاي دنيا، آهو در بيابان به راحت هرچه تمامتر براي خود چرا مي‏كند. هرچه دلش مي‏خواهد مي‏خورد، و هر آبي دلش مي‏خواهد مي‏آشامد، هر سايه‏اي دلش مي‏خواهد مي‏خوابد هر جفتي را كه دلش مي‏خواهد اختيار مي‏كند،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 80 *»

هيچ همّي ندارد هيچ ترس از دشمن ندارد به آسودگي هرچه تمام‏تر در بيابان خدا چرا مي‏كند، و عمرش را به خوشي مي‏گذراند در نهايت رفاهيت امر خود را به انجام مي‏رساند بي‏هم و بي‏غم، بي‏غصه و بي‏خوف، بي‏طمع و بي‏گدايي و بي‏تملق.

قدري فكر كنيد و عبرت بگيريد ان‏شاءاللّه ببينيد اگر خدا مي‏خواست تو بخوري و بخوابي و بيدار شوي و باز بخوري، مثل آهوها خلقت مي‏كرد. چه عيب داشت خدا خلق كند جزائر بسيار چنانكه الآن هست و گردو و بادام و ميوه‏هاي بسيار دارد، و اين خلق را در ميان آنها سر بدهد، از همه بخورند و لذت ببرند. اين خدايي كه تو داري وقتي فكر كني مي‏يابي كه پلو چمپا هم مي‏تواند خلق كند، همين‏طور كه ميوه‏ها را خلق كرده كه خيلي بهتر از پلو چمپايي است، ميوه‏اي خلق مي‏كرد كه طعم قرمه‏چلو بدهد و مردم هم هرچه مي‏خواهند بخورند چه عيب داشت چنين كند؟ مي‏بيني كه نكرده و بدانيد آهو را براي همين خلق كرده كه بخورند و بخوابند تا چاق شوند از براي همين‏كه بزرگ شوند كه گوشتي داشته باشند كه شما بخوريد آنها را. هيچ پادشاه ضرور ندارند، كدخدا نمي‏خواهند حاكمي هم نمي‏خواهند ضابطي نمي‏خواهند پيغمبري ندارند نماز نبايد بكنند كه پيغمبر و امام بخواهند. اصل مقصود از خلقت آهوها همه مقصود اين است كه براي وجود تو فائده‏اي داشته باشند كه بزرگ شود تو او را بخوري. اصل مقصود از خلقتشان اين است كه بكشي آنها را و گوشت آنها را بخوري.

اما تو فكر كن ببين تو را خلق نكرده كه گوشت تو را كسي ديگر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 81 *»

بخورد كه اين‏همه مي‏پروراني اين بدن را و پر مي‏خوري. آن آهوها اگر پر بخورند، حق دارند بايد چاق شوند كه او را بكشند تو چرا اين‏همه زحمت مي‏كشي و پر مي‏خوري، براي چي؟ براي اينكه چاق بشوي؟ آدم چاق بشود براي چه؟ براي اينكه كي بخوردش؟ هيچ‏كس. باز دوباره لاغر شود باز چاق كند خود را باز لاغر شود، فائده ندارد. پس خلقت انسان را بدانيد كه براي خوردن غير نيست. خدا فرموده صريحاً كه و ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون خلق نكردم جن و انس را مگر براي عبادت اينها را محض عبادت آفريده‏ام و هيچ نيافريده‏ام براي كاري ديگر مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون نمي‏خواستم مرا مهماني كنند، بلكه آفريده‏ام ايشان را كه مرا عبادت كنند. باز نه اين است كه خدا محتاج باشد به عبادت خلق. اينها را محتاج به عبادت آفريده به جهتي كه منافع بسيار داشتند به جهتي كه مضار بسيار داشتند به جهتي كه جاهل بودند عالمي خلق كرد كه عالم بود به جميع مضرتها.

و ان‏شاءاللّه در همين عرضها كه مي‏كنم اگر فكر كني يك‏پاره فضائل خاصه به دستت خواهد آمد كه ديگران انكار دارند. چه‏بسيار از منيها مي‏گويند ائمه غيب نمي‏دانند، خيلي چيزها را نمي‏دانند، يك‏دعواشان با ما همين است كه ما مي‏گوييم همه‏چيز مي‏دانند. آنها مي‏گويند غيب نمي‏دانند و خيلي چيزها را نمي‏دانند. شما ان‏شاءاللّه فكر كنيد ببينيد هركس در هر جايي واقع شده با چيزهاي ديگر نسبتي دارد. نسبت خود را قياس كن، ببين هر جايي كه واقع شوي يك نسبتي داري به چيزهاي بيرون از وجود تو و در آن نسبتها لامحاله يك نفعي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 82 *»

است و يك ضرري. مثالي عرض كنم، ببين اگر آتشي روشن كنند و تو به اندازه معيني بنشيني نزديك آن آتش به اندازه معين كه بنشيني منتفع مي‏شوي. يك‏خورده از آن اندازه نزديكتر بنشيني متضرر مي‏شوي، مي‏سوزي. يك خورده دورتر بروي، سرمات مي‏شود. لكن اندازه معين كه نشستي هم رفع سرمات شده هم نسوختي. اين مثلي بود عرض كردم براي توضيح مطلب.

بدان جميع چيزها مثل آتش يك اثري دارند. هر چيزي يك نفعي دارد، يك ضرري دارد. به اندازه معيني كه نزديك آن رفتي منتفع خواهي شد، يك قدم پيش‏تر از آن اندازه بروي خواهي سوخت يك‏قدم پس‏تر از آن اندازه بروي سرمات خواهد شد. به همين‏طور جميع چيزها را بدان همه آثار دارند چراكه اثرها فايده خلقت است. ديگر دقت كنيد ان‏شاءاللّه خدا چون كار بي‏فايده نمي‏كرد چيزي بي‏اثر و بي‏فايده خلق نكرده. پس هر چيزي فايده‏اي دارد و اين فايده به دور شدن از چيزها و نزديك شدن به چيزها، تفاوت مي‏كند و از آن چيزها يكي آتش بود، آن را خلق كرده. آن آتش نفع داشته براي تو، ضرر هم داشته براي تو، به اندازه معيني كه نزديك آتش بروي برايت نفع دارد، دورتر از آن اندازه يا نزديكتر از آن اندازه برايت ضرر دارد. مثلاً در يك ذرعي آتش بنشيني گرم مي‏شوي، و اين منفعت براي تو دارد. دورتر بنشيني گرم نمي‏شوي و اين ضرر است براي تو. يك قدري پيش‏تر بروي بيشتر گرمت مي‏كند تا مي‏سوزي و اين ضرر دارد. پس انبياء آمدند كه تعليم تو كنند كه تو وقتي آتش ديدي برو رو به آتش، به اندازه معيني برو، پر نزديكش مرو كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 83 *»

مي‏سوزي پر هم دور مرو كه گرم نمي‏شوي.

باري اين بابي بود از علم كه عرض كردم اگر كسي شعور داشته باشد خيلي چيزها به دستش مي‏آيد. همه‏چيز همين‏طور است جميع چيزها آتشهايي است روشن شده. جميع چيزها اثرهايش نسبت به تو تفاوت مي‏كند. يك ذرع دور باشي از آتش اثري ديگر دارد. پس بدان همين موضعي كه واقع هستي جميع ذراتي كه خدا خلق كرده در تو اثر مي‏كند، اثرها هم به تو نفع دارد يا ضرر دارد. چون تو جاهل بودي به اين نفعها و به اين ضررها، اگر تو را به خودت وا مي‏گذاردند ندانسته خود را هلاك مي‏كردي. علي‏العمياء خود را در آتش مي‏انداختي، مي‏سوختي، يا نزديك آتش نمي‏رفتي گرم نمي‏شدي. پس چون تو جاهل بودي عالمي آفريدند به منافع چيزها، عالمي آفريدند به ضرر چيزها. حالا ديگر ان‏شاءاللّه خودت فكر كن، ببين آيا معقول است پيغمبر نشناسد چيزي را و نداند اثر آن را آن‏وقت بگويد حلال است يا حرام است؟ معقول نيست. چراكه آمده حلال و حرام براي من بگويد، وقتي كه نمي‏داند كدام سگ كجا خواهد بود، تا نداند اثر سگ را، تا نشناسد مزاج او را، تا نداند ضرر سگ براي بدن انسان را، تا اينها را نداند چطور حرام مي‏كند سگ را؟ تا گوسفند را نداند اثرش چه‏چيز است، چه منفعت دارد، چطور حلال مي‏كند او را؟ پس بايد جميع چيزها را بداند و آثار آنها را هم بداند، و اگر فكر كني خواهي يافت كه اين بابي بود از علم كه عرض شد. اگر فكر در آن كني هزار باب از علم براي تو مفتوح خواهد شد.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 84 *»

پس در هر چيز يك منفعتي است و يك مضرتي. و در هر چيزي كه منفعتي است و مضرتي، در همه‏حال نافع نيست. گاهي نفع دارد گاهي ضرر دارد. به اندازه‏اي نفع دارد به اندازه‏اي ضرر دارد و همه را هم پيغمبر بايد بداند. خودش هم همين‏طور فرموده، فرمود، آمدم در ميان شما و نماند چيزي كه شما را نزديك كند به بهشت، و دور كند از جهنم مگر اينكه امر كردم شما را به آن و نماند چيزي كه شما را دور كند از بهشت و نزديك كند به جهنم شما را مگر اينكه نهي كردم شما را از آن.

ديگر عبرت بگيريد ان‏شاءاللّه ببينيد اين امرهاي ظاهري و اين نهيهاي ظاهري هم كفايت نمي‏كند. اين حلال و حرام‏هايي كه ما مي‏توانيم ياد بگيريم، معدودي است، بسيار زود مي‏توانيم ياد گرفت. اين منفعتها و مضرتها و حلالها و حرامها خيلي كم است. و تو فهميدي كه هرچيزي حلالي دارد كه منفعتها باشد و حرامي دارد كه مضرتها باشد. پس بدان آن نفعهايي كه بايد به تو برسد تو نمي‏داني و آن ضرهايي كه بايد از تو دور شود تو نمي‏داني آنها را، خيلي است. و واللّه اگر بخواهي بسنجي و قياس كني منافع و مضاري را كه مي‏داني به آن منافع و مضاري را كه نمي‏داني نسبت قطره به دريا است، بلكه از اين هم بيشتر مي‏شود. فكر كن ببين ماسوي اللّه چقدر است؟ خيلي است، و ببين تو چقدر از جاها را از ماسوي اللّه احاطه داري؟ خيلي كم از آن را.

پس ان‏شاءاللّه دقت كنيد و ببينيد شما يك كسي را مي‏خواهيد كه منافع شما را بداند و به شما برساند، يك كسي را مي‏خواهيد كه دفع مضرت شما را از شما بكند. به همين چهار كلمه حرف و حلال و حرام

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 85 *»

دانستن كه گاهي يادت برود كار تو به همين نمي‏گذرد. چراكه منافع و مضار بسياري داري. پس يك متصرف در وجود مي‏خواهي كه منافع تو را به تو برساند و مضار تو را از تو دفع كند و آن اسمش امام است انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء و همچنين احاديثي كه در باب امام رسيده كه وضع امام از براي مؤمن اين است كه كيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردهم و ان نقصوا اتمه لهم و همچنين اين خاصيت حجت است كه اگر در روي زمين نباشد زمين خسف خواهد شد و آسمان درست حركت نخواهد كرد، عالم فاني خواهد شد.

قدري فكر كن ان‏شاءاللّه كه معني اين احاديث از آنچه عرض كردم به دستت خواهد آمد. پس عرض مي‏كنم كه آن حجتي كه هست و آن خانه كه براي منفعت مردم وضع كرده، آن حجت، جميع چيزها را براي تو انبار كرده آنجا. بعض قليلي از آنها را به تو تعليم كرده‏اند هم منافعش را، هم مضارش را. و اگر فكر كني خواهي فهميد كه آنهايي كه تعليم به تو كرده‏اند از منافع تو، زياده از حوصله تو بوده، و نمي‏توانستي آنها را ياد بگيري، و يادگرفتن آنها ديدند كار بي‏ثمري است، براي تو نگفتند. و همچنين مضرتهايي كه به تو تعليم نكرده‏اند و نتوانستي كه ضبط كني، بي‏حاصل است آنها را براي تو گفتن، چراكه زياده از حوصله تو است. مثلاً مي‏رود آنجايي كه بخوابد، جايي باشد كه عقرب نزند او را، جايي كه زلزله نشود، خسف نشود، سقف خراب نشود، اينها را ياد تو نمي‏شد بدهند. خدا مي‏داند اين مردم مثل كساني هستند كه روي كشتي نشسته

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 86 *»

باشند و كشتي در طوفان افتاده باشد و نمي‏دانند كدام ساعت غرق مي‏شوند، يا نجات مي‏يابند. همين‏طور روي زمين كه مسكن كرده‏اي، غافلي كه اطمينان داري، بلكه اين سقف الآن خراب شد، بلكه زمين الآن فرو رفت.

پس وقتي دقت مي‏كنيد ان‏شاءاللّه مي‏يابيد آن منافعي را كه شما نمي‏دانيد و از حد و حصر بيرون بوده بسيار است، و ضررها بسيار بود كه شما نمي‏دانيد و از حد و حصر بيرون بود و در ذرات جميع موجودات غير از خودت منافع بود، و در ذرات جميع موجودات مضار بود و همه اين منفعتها را مي‏دانند حجتهاي خدا، همه اين مضرتها را مي‏دانند حجتهاي خدا، چنانكه خود آن ذرات موجودات را مي‏دانند حجتهاي خدا، پس علمشان چه علمي خواهد بود؟ پس مي‏دانند جميع آنچه را كه خدا خلق كرده و مي‏دانند اثر هر چيزي را كه خدا خلق كرده. و اين كيفيت اثر، خيلي از حوصله بشر بيرون است. وقتي كه مي‏گوييم ائمه علم ماكان و مايكون دارند وحشتي مي‏كنند. علم ماكان و مايكون كه نقلي نيست آن را كه دارند. لكن يكپاره چيزها هست كه در ضرب و نسبت پيدا مي‏شود. حالا دانستن اينكه در اين مسجد چندنفر نشسته‏اند پر مشكل نيست معلوم مي‏شود، لكن ضرب كن ببين چقدر مي‏شود. چهارتا شمردنش آسان است، لكن چهار را كه در يكديگر ضرب مي‏كني شانزده مي‏شود. باز چهار را كه در شانزده ضرب مي‏كني به همين طريق ببين چقدر مي‏شود وهكذا كيفيت ضرب از حوصله بشر بيرون مي‏رود.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 87 *»

پس اين ذرات موجودات را حجتهاي خدا مي‏دانند. و واللّه اين است علم ماكانش و مايكونش كه هر چيزي را مي‏دانند كجا است. و واللّه ضرب اينها را مي‏دانند. تبارك اللّه از اين ضرب كه همان نسبتها است و اين اثرهايي است كه در آن نسبتها است كه عرض كردم. و اين ضرب همان شريعت است كه عرض مي‏كردم يك ذرع به آتش مانده را مي‏دانند چه اثر دارد و گفته‏اند آنجا بايست. نيم ذرعش را مي‏دانسته‏اند چه اثر دارد گفته‏اند نايست فلان ضرر را دارد. پس جميع نسبتها را و ضربها را مي‏دانند و جميع آنچه خدا خلق كرده مي‏دانند.

باز مگو چه فرق كردند با خدا، خدا همه‏چيز را مي‏داند حجت هم همه‏چيز را مي‏داند چه فرق كرد با خدا؟ فرقش ميان خدا و بنده همان قدري است كه خدا و بنده فرق دارند، خدا با پيغمبر و حجتها همان فرق را دارند. فكر كن ببين هيچ غلوي درش نيست. ببين هيچ تقصيري درش نيست. اغلب مردم تقصير كرده‏اند كه به جهنم مي‏روند. پس بگو آنچه خدا خلق كرده مي‏دانند و هيچ‏چيز نيست كه ندانند. و بگو خدا هم البته مي‏داند آنچه را كه خلق كرده الايعلم من خلق و هو اللطيف الخبير اما حالا كه اين‏طور شد آيا اينها شدند مثل خدا؟ حاشا و كلاّ بلكه اينها آنچه مي‏دانند خدا تعليمشان كرده و خدا را كسي تعليم نكرده پس خيلي فرق دارند با خدا. خدا خدا است اينها بنده خدا. تو هم يك‏پاره چيزها را مي‏داني همان چيزهايي را كه تو مي‏داني خدا هم مي‏داند، پس حالا تو با خدا مساوي شده‏اي كه تو مي‏داني و خدا هم مي‏داند؟ نه خيلي فرق دارد دانستن تو با دانستن خدا و دانستن تو را خدا داده به تو،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 88 *»

و دانستن خدا را ديگر كسي به خدا نداده پس خدا خودش مي‏داند اما من خودم نمي‏دانم. همين‏طور بيا ائمه طاهرين را اعتقاد كن. واللّه مي‏دانند جميع آنچه خدا آفريده و واللّه جميع آنچه را كه آفريده از نور ايشان آفريده، واللّه ايشانند آفتاب روشن‏كننده عالم خلق، عالم امكان و هرچه هست يا نور ايشان است يا سايه ايشان است. و به غير از نور و ظلمت چيزي ديگر نيست. ايشانند كه هم نور دارند و هم سايه دارند باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب پس ظاهرشان عذاب است از براي فجار و باطنشان رحمت است و نعمت است از براي ابرار. اين است كه در زيارت حضرت امير هم هست اين عبارت السلام علي نعمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجار هركس ايشان را به آن‏طوري كه هستند شناخت داخل شيعيان است، و داخل شده در اندرون خانه، و رحمتي كه در خانه موجود است شامل حال او شده، و او را نجات داده، هركس داخل نشده البته بيرون مي‏ماند و من قبله العذاب خواهد بود، البته فجار را اذيت مي‏كنند.

باري منظور اين بود كه مي‏دانند جميع چيزها را، سهل است آثار جميع چيزها را مي‏دانند، اين هم سهل است آثار همه را براي تو مي‏دانند بعد آثار همه را براي او مي‏دانند بعد آثار همه را براي آن ديگري مي‏دانند، به جهتي كه تفاوت دارد آثار نسبت به هر كسي. يك غذايي براي من نافع است براي او ضار است براي آن ديگري طوري ديگر است. پس نسبت جميع موجودات را براي جميع موجودات و آثار آن نسبتها را مي‏دانند نسبت به هر كسي و به هر چيزي. ببين كسي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 89 *»

مي‏تواند حصر كند اين علم را؟ و همه از نور ايشان و سايه ايشان خلق شده، بله فرقشان با خدا همين‏كه اگر خدا ايشان را اين‏طور خلق نكرده بود خودشان اين‏طور نمي‏توانستند باشند. مثل تو، اگر تو را هم خلق نمي‏كرده بود حركت تو هم نبود سكون تو هم نبود كار تو هم نبود. ايشان هم همين‏طور. ايشان را خدا خلق كرده و حركتي دارند سكوني دارند واللّه به حركت ايشان حركت مي‏كنند جميع كائنات، واللّه به سكون ايشان ساكن مي‏شوند جميع كاينات، و اين هم باز در زيارت ايشان است كه بهم تحركت المتحركات و سكنت السواكن يعني به آل‏محمد حركت مي‏كند هر حركت‏كننده‏اي و به ايشان ساكن مي‏شود هر ساكن‏شونده‏اي.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 90 *»

موعظـه پنجم، 5 ماه مبارك 1293

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

چنانكه در عالم ظاهر مي‏بينيد كه چون محتاج بوديد روي خود را به سوي سمتي از سمتها بكنيد در وقت عبادت‏كردن خود، و خداوند سمتي به خصوص را اختيار كرد و آن سمت را سمت خود و سوي خود قرار داد. مي‏بينيد در عالم جسم هركس رو به قبله مي‏كند رو به كعبه مي‏كند رو به خدا كرده. همين‏كه مي‏خواهي خضوع و خشوع كني ركوع كني به خاك بيفتي سجده كني، روي خود را به كعبه مي‏كني. فكر كنيد ان‏شاءاللّه در ظاهر، و باطن هم همين‏طور است. و مي‏دانيد خانه كعبه را نمي‏پرستيد. و اگر كسي به شما گفت چرا رو به كعبه مي‏كني؟ مي‏گويي من كرنش براي گچ و سنگ و آجر نمي‏كنم، براي آن خدايي كه مرا امر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 91 *»

كرده رو به اين سمت كرنش كن چون اين سمت را برگزيده، من هم رو به اين سمت مي‏كنم. اگر سمت ديگر را خدا برگزيده بود، من هم رو به آن سمت خضوع مي‏كردم. قياس ظاهرش و طورهاي فهم ظاهرش را فهميدند جماعتي در زمان پيغمبر9 و رفتند بحث كردند و آنها كفار و بت‏پرستان بودند، بحث كردند و گفتند كه يا رسول‏اللّه اي آن كسي كه ادعا مي‏كني كه رسول خدا هستم، تو ما را منع كردي از اين‏كه سنگ و چوب نپرستيم، طلا و نقره نپرستيم، و خودت اختيار كردي در دين خودت اين كار را. يكپاره سنگ و گل و خشت روي هم گذارده‏اي گفتي رو به اينجا سجده كنيد، اين چه فرق دارد با كاري كه ما مي‏كنيم؟ پيغمبر9جواب آنها را به اين‏طور دادند كه اگر شما را وعده بگيرد كسي در زمان معيني و شما آن زمان نرويد، روز ديگر برويد به خانه او، آيا نه اين است كه به فرموده او عمل نكرده‏ايد؟ عرض كردند بله چنين است. فرمود اگر كسي شما را به خانه معيني وعده بگيرد و شما به آن خانه نرويد به خانه ديگري برويد آيا نه اين است كه به وعده او وفا نكرده‏ايد اگرچه هردو خانه مال همان يك‏نفر باشد؟ عرض كردند چرا.

حالا ديگر دقت كنيد، ببينيد معنيش چه‏چيز است اين فرمايش. كسي دو خانه داشته باشد، شما را به خانه‏اي وعده بگيرد، شما به خانه ديگر برويد، آيا وفا كرده‏ايد به وعده‏اي كه از شما گرفته؟ نخير، حالا تمام روي زمين مال خدا باشد، لكن وعده نگرفته جاي ديگر را، و همين خانه كعبه را وعده گرفته چون او گفته و امر كرده، مردم بايد رو به او سجده كنند. جاهاي ديگر را چون نگفته، فرمان او را اطاعت نكرده‏اند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 92 *»

پس چون خلق رويي داشتند و پشتي داشتند، با روي خود تعارفات و آداب خود را به عمل مي‏آوردند، و با پشت سر ادبارها و بي‏ادبيها به عمل مي‏آوردند، و اين خلق محتاج بودند كه تعظيم كنند خداي خود را و آداب بندگي را در حضور او به عمل بياورند، و يك روي داشتند كه بايد به آن سمت، آداب و تعارفات بجا بياورند، و خدا هم در سمتي ننشسته بود، نه در آسمان نشسته بود، نه در زمين، ديگر حالا اميد هست كه ان‏شاءاللّه اين قدر فهم داشته باشيد كه خدا را اين‏قدرها شناخته باشيد. مباشيد مثل مردم، مردم خيال مي‏كنند خدا آن بالا توي آسمان نشسته. از اين است كه وقت دعاكردن دستهاشان را بلند مي‏كنند و هي بلندتر مي‏كنند و بالاتر مي‏برند كه زودتر به آسمان برسد و داد مي‏زنند، يااللّه را بلند مي‏گويند و هي بيشتر داد مي‏زنند كه صداشان به گوش خدا برسد. آنجا ننشسته خدا. خداي مسلمين مكان ندارد. خداي اهل حق را مكاني نيست، نه در آسمان نشسته نه در زمين. زمين و آسمان همه مخلوق اوست و مكان و غير مكان همه مخلوق او است. او خودش احتياجي ندارد كه در مكان بنشيند و او نزديكتر است به همه چيزها از همه چيزها. او دورتر است به همه چيزها از همه چيزها. او نيست كسي كه در سمتي قرار گرفته باشد كه مردم رو به او بروند يا از او بتوانند دور بشوند.

پس چون خدا در سمتي ننشسته بود خلق لابدّ بودند به سمتي توجه كنند چه توجه ظاهر كه همين رو به قبله‏كردن باشد چه توجهات باطني. پس چون مقدورشان نبود مردم كه رو به سمتي نكنند، و آداب و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 93 *»

رسوم را بايد از جهت مواجهه و از صورت به عمل آورند، و لابد بودند كه اين‏جور تعظيم و تكريم كنند و خدا هم در سمتي ننشسته بود، از اين جهت خداوند عالم اختيار كرد، و برگزيد سمتي از سمتها را و آن سمت را نسبت خود قرار داد، و خانه خود قرار داد، آن‏وقت امر كرد و فرمود كه هركس مي‏خواهد رو به سوي من بيايد اين سوي من است. و اين عادت در پيش انبياي سلف هم بوده، چراكه غير از اين‏طور، خلق نمي‏توانستند بكنند حتي اينكه به موسي و هارون امر شد كه خانه‏ها بسازيد و در آن شهرها بسازيد خانه‏ها و اجعلوا بيوتكم قبلة، و خانه خودتان را قبله مردم قرار بدهيد. همين‏طور در هر زماني خدا يك خانه آفريد، يك سمتي و جهتي آفريد و آن خانه و آن سمت و آن جهت را قبله اهل آن زمان قرار داده و آن جهت را جهت عبادت مي‏نامند. ديگر ان‏شاءاللّه فكر كن در عالم ظاهر، و بدان اين‏جور جهات در عالم ظاهر و در عالم باطن هست. چنانكه در عالم ظاهر اگر كسي وضو بسازد و جميع مقدمات نماز را بجا بياورد ولكن پشت خود را به مكه كند و نماز كند البته نماز او مقبول نيست. اتفاقي كل سني و شيعه و عوام و خواص است كه نماز او مقبول نيست. چه‏بسيار جعلّقها([4]) كه فكر نمي‏كنند، از خيلي خيرات محروم مي‏شوند. شما فكري كنيد، ببينيد كه از راهي كه خواسته عبادت بشود بايد از آن راه عبادت كرد. چراكه آن، راه خدا است اگر غير از آن راه بروي عبادت خدا نيست. بسا احمقي بگويد كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 94 *»

خدا مي‏داند من توي دلم اخلاص دارم به خدا اما ديگر ركوع و سجود نمي‏كنم براي او. همانكه توي دلم اخلاص دارم بس است، چرا در حضور مردم بايستم نماز كنم كه شائبه ريا در آن پيدا شود؟ عبادت خدا اين است كه بنشينم در دلم ذكر نفساني كنم. اين هم عبادت خدا است به جهت آنكه فرق نمي‏كند نسبت به خدا ظاهر و باطن. خدا نسبت به ظاهر و باطن يكسان است. خدا همين‏طوري كه نزديك است به عقول، دور است از عقول. همين‏طوري كه خدا جسم نيست و دور است كه جسم باشد، خدا روح نيست و دور است كه روح باشد. همين‏طور خدا عقل نيست و روح نيست و جسم نيست درست است و راست است. فرق نمي‏كند نسبت به خدا. تو هر جور بندگي بخواهي بكني همين‏كه از روي هوا و هوس شد او قبول نمي‏كند.

بد نيست اين مطلب را قدري تفصيل بدهم ان‏شاءاللّه باعث عبرتتان بشود. فكر كنيد، ببينيد كساني كه محتاجند به چيزي و نگفته باشند به كسي كه فلان‏چيز را براي ما بياور، اين اشخاص را اگر خدمتي براشان كردي، اگرچه هيچ هم نگفته باشند، هيچ به آدم نمي‏گويند كه چرا اين كار را كردي، اين را آوردي، سوغات براشان ببري قبول هم مي‏كنند، به جهت آنكه احتياج دارند. لكن خدا احتياج ندارد كه خلق سوغات براش ببرند. و او مي‏دانست صلاح بندگان در چيست. آنچه مي‏دانست كه صلاحشان در آن است، تعليم كرد به آنها. پس اينها هرچه فكر كنند كه خدمتي كنند فكرشان به جايي نمي‏رسد. و اين خلق نمي‏دانند صلاح و فساد خود را و چون صلاح و فساد و خير و شر خود

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 95 *»

را نمي‏دانستند محتاج شدند به انبياء و اولياء. پس امر نكرد خير و شر آنها را مگر به انبياء و انبياء هم فرمايش كردند براي ايشان اينها خودشان به هيچ وجه نمي‏فهميدند خير خود را، اگرچه لذت از يك‏پاره چيزها ببرند. حلوا كه مي‏خورد مي‏بيند دهنش شيرين مي‏شود. نمي‏داند خيرش در آن هست يا نيست. ترياك كه مي‏خورد مي‏بيند دهنش تلخ مي‏شود ديگر نمي‏داند خيرش در آن هست يا نيست. چه مي‏داند؟ عسي ان‏تحبوا شيئاً و هو شر لكم و عسي ان‏تكرهوا شيئاً و هو خير لكم چه‏بسيار چيزها كه دوست مي‏داريد و خيال مي‏كنيد خير شما در آن است و آن شر است براي شما، و چه‏بسيار چيزها كه بدتان مي‏آيد و خيال مي‏كنيد بد است براي شما و آن خير شما است.

پس چون خلق منافع و مضار خود را نمي‏دانستند، و خدا مي‏دانست منافع خلق را، و مضار آنها را، از اين‏جهت وحي كرد به سوي پيغمبران آن چيزها را. و اين خلق از پيش خودشان هم خيري را واللّه راه نمي‏بردند ابداً، و هيچ شري را نمي‏دانستند شر است. چه‏بسيار امرهاي صعب كه خير است براشان به عمل بياورند، و چه‏بسيار امرهاي سهل كه شر است براشان، و واللّه خودشان نمي‏فهمند. اين است كه مي‏فرمايد در قرآن ماكان لهم الخيرة من امرهم خدا هيچ اختياري به دست عباد نداده. اين ملك را خداي وحده لاشريك له ساخته، اختيار اين ملك را به كه بدهد؟ ببين خودت، خشت خدا و گل خدا را بر مي‏داري و خانه مي‏سازي به حول و قوه خدا و حال آنكه از خشت و گل خدا به دست خلقي از خلقهاي خدا، خانه‏اي كه خشتش را تو خلق

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 96 *»

نكرده‏اي ساختي، تصرف در آن خانه بدون اذن تو كسي نمي‏تواند بكند. و خانه‏اي كه خشتش را تو خلق نكرده‏اي گلش را تو خلق نكرده‏اي، آبش را تو خلق نكرده‏اي، خاكش را و هيچ كدام را تو خلق نكرده‏اي الاّ اينكه اينها را روي هم گذاشته‏اي و خانه تو شده، حالا كسي بي‏اذن تو به هيچ وجه تصرف در آن نمي‏تواند بكند. حالا ببينيد اين خانه را خدا خلق كرده و ساخته البته بدون اذن او در آن نمي‏توان تصرف كرد. ديگر حالا عقل حجت است، ببين چطور مي‏شود.

باري پس خلق چون نمي‏دانستند خير و شر خود را، از اين جهت محتاج شدند كه كسي بيايد به آنها تعليم كند. پس از هر راهي كه خدا گفته رو به من بيا از همان راه برو كه منفعت تو در آن است. مثلاً صبح گفته دو ركعت نماز كن، تو هم دو ركعت نماز را اگر رفتي سه‏ركعت كردي قبول نمي‏كند. چراكه سه‏ركعت ضرر دارد برات. نمازت باطل است. بايد دو مرتبه نماز كني، خدا گفته چهار ركعت نماز ظهر بكن، حالا بخواهي تو اخلاص كني پنج‏ركعت نماز ظهر كني مي‏گويد باطل است. به اندازه‏اي كه خواسته‏ام بطوري‏كه خواسته‏ام، چهار ركعت است. ديگر از روي اين قاعده‏اي كه عرض كردم خيلي از رياضات صوفيه معلوم مي‏شود كه زحمت مي‏كشند، رياضت مي‏كشند خدا هم قبول نمي‏كند خسر الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين بسا كسي، احمقي گريبانش را بگيرد برود رياضت بكشد، چنانكه يكپاره رياضتهاي شاقه مي‏كشند. مثلاً روي تخت را ميخ مي‏زنند به اين‏طور كه سر ميخها از روي تخت بيرون آمده باشد و برهنه مي‏شوند و بر روي آن تخت مي‏غلطند تا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 97 *»

رياضتي كشيده باشند، بدانيد هيچ ضرور نيست اين كارها و اين مشقتها و اين رياضتها. خدا هيچ محتاج نيست كسي خركاري كند. خدا است گفته آدم باش، حرفت كه مي‏زنند بشنو. گفته بنشين بنشين. گفته برخيز، برخيز. كارهاي آساني از تو خواسته فضولي نمي‏خواهد بكني. پس بدانيد كه جميع رأيها مال صاحبان رأي است، كاري به خدا ندارد. خيلي از هواها و خيالهاي تو، جهنم جاش است. هرچه را خدا خواسته همان را بايد كرد. از هر راهي كه گفته برو بايد رفت. هر طوري كه گفته به همان‏طور بايد به عمل آورد. اين‏طورها كه عرض مي‏كنم لفظ حديث است. يك وقتي به شيطان خطاب شد كه بايد خضوع كني و خشوع كني براي آدم. اين تكبرش گرفت گفت خلقتني من نار و خلقته من طين گفت خدايا مرا از آتش خلق كرده‏اي و آدم را از خاك. خاك را اگر بگويي براي آتش خضوع كند، جا دارد، چراكه خاك را از آتش خلق كرده‏اي. اما حالا آتش را مي‏گويي كه براي خاك خضوع كند اين جا ندارد. تكبر كرد. گفت من نمي‏كنم اين كار را، عرض كرد خدايا تو از اين كار بگذر، اين خفّت را به سر من ميار كه من خضوع كنم پيش آدم، اين ذلت را بكشم كه پيش آدم خاكي خضوع كنم، تو اين كار را بر سر من نيار، من اين‏قدر عبادت براي تو بكنم كه جميع ملائكه عبرت بگيرند، همه حيرت كنند. وحي رسيد كه مگر من محتاج به عبادت تو مي‏باشم، برو هر خاكي مي‏خواهي به سرت بكن. من دوست دارم از آن راهي كه من خواسته‏ام عبادت من كنند، اطاعت كنند، و از آن راه عبادت مرا كنند، از آن راه نشد ديگر حالا برو هر خرغلطي مي‏خواهي بزن. هيچ فايده ندارد.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 98 *»

اينهايي را كه عرض مي‏كنم اينها يك‏پاره مثلهاي واضح است براي جاهاي مخفي. جميع شرايع را مثل نماز و روزه شما خيال كنيد. مثلاً خدا گفته نماز صبح دو ركعت است، تو بايد دو ركعت بكني. اگر سه‏ركعت كردي قبول نمي‏كند آن يك‏ركعت كه زياد كردي قبول نمي‏كند، آن دو ركعت ديگر را هم بايد از اول دو ركعت بكني. معامله با خدا نيست مثل معامله خلقي كه يك‏تومان بدهي اگر دو تومان پس آورد قبول كني. همان قدري را كه گفته‏اند و داده‏اند بايد همان را ببري زيادتر بشود قبول نمي‏كند، كمتر باشد قبول نمي‏كند. پس نماز دو ركعتي را همان دو ركعت را بايد كرد، اگر زيادش كني نماز نيست، كمش كني نماز نيست. روزه حد معيني دارد، وقتي سفيده صبح اثر كرد بايد چيزي نخوري تا وقتي كه سياهي شب بيايد بالا، مغرب شود، ديگر نه زيادتر نه كمتر. حالا كسي احمق باشد كه من غذا نمي‏خورم، شب هم شده باشد گرسنه مي‏مانم، خدا قبول نمي‏كند از او. پس خدا دوست مي‏دارد كه از راهي كه گفته داخل شوند بر او. و از اين قبيل است كه اين خانه را راه خود قرار داده و اين خانه را مطاف خلق قرار داده. باقي خانه‏ها را راه خود قرار نداده و حال آنكه نسبت اين خانه و باقي خانه‏ها به او علي‏السوا است. او هيچ خانه ندارد برود توش بخوابد. لكن چون تو محتاج بودي به سمتي و لابد بودي خدا خواست تو رو به او بكني، كه سد فاقه تو را بكند، كعبه را برگزيد كه رو به كعبه كني. به همين‏طور در مقامات باطن است يكپاره مقامات آن. ان‏شاءاللّه وقتي مي‏خواهي نيت كني و قصد كني بايد توجه كني به سمتي.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 99 *»

دقت كن ان‏شاءاللّه ببين بايد قربة الي اللّه نماز كني، و در فكر نمازت باشي، و خيالات واهي نبايد بكني. پس از خيالي بايد منصرف بشوي و به خيال ديگر بايد توجه كني، اگرچه اين خيال و آن خيال هيچ كدام خدا نيست. مثل اينكه خانه كعبه و ساير خانه‏ها هيچ كدام خدا نيستند. لكن اين سمت را خدا برگزيده و سمتهاي ديگر را برنگزيده. همين‏طور در عالم باطن، خدا ضُراحي خلق كرده، و ضُراح موافق بعضي اخبار، در آسمان چهارم است و آن هم به شكل خانه كعبه است. اين خانه را به شكل آن خانه ساخته‏اند. بيت‏المعمور و ضراح كه شنيده‏اي كعبه‏اي است در آسمان چهارم براي ملائكه قرار داده و همچنين آن مقاماتي از تو كه مانند ملك هستند، و ملتفت باشيد كه ملائكه ارواحي هستند در آسمان‏ها مي‏روند، خدا آنها را هم بي‏فايده خلق نكرده، و آنها را هم براي عبادت خلق كرده، و بايد خدا را عبادت كنند. آنها هم بايد رو به سمتي كنند و خدا را عبادت كنند سمت آنها بيت‏المعمور است. و ضراح اسم آن سمت است. مثل اينكه كعبه را براي عالم اجسام قرار داده. پس مطاف ارواح، آن بيت‏المعمور است.

و ديگر فكر كن ان‏شاءاللّه، ببين، روح داري يا نداري، زنده‏اي يا مرده‏اي، اين مردم زنده نيستند انك لاتسمع الموتي، انك لاتسمع من في القبور، مردم همين‏طور روحشان هم مردگانند. همه مرده‏اند زنده نيستند. اگر كسي زنده باشد اين‏قدر مي‏تواند فكر بكند كه ما روحي داريم و بدني داريم. خوب اين سمت معروف كه خانه كعبه است، سمت بدن ما است. حالا سمت روح ما كجا است؟ اين را فكر نمي‏كند؟

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 100 *»

پس چنانكه ضراح و بيت‏المعمور را در آسمان خلق كرده، و ملائكه روحهايي چند هستند كه معبدشان و سمتشان بيت‏المعمور است، تو هم در روح با ملائكه شريكي، و بايد معبد خود را بشناسي رو بسوي آن معبد كني، والاّ بدن تنها، نماز كرده، روحت نماز نكرده، ديگر فكر كن، ببين اگر قبله را نشناسي، سمت كعبه را نداني، به چهار سمت نماز كن احتياطاً كه يكي به سمت كعبه لامحاله واقع خواهد شد. و اگر قبله را بشناسي و پشت به خانه نماز كني جميع شيعه و سني اتفاق دارند كه اين نماز باطل است، نماز نماز نيست. واللّه بدانيد در توجهات روحاني هم همين‏طور است علي العمياء توجه مكن.

باز خوب دقت كن ان‏شاءاللّه. طبع انساني، يعني انسان هم نيست حقيقة حيوان است، طبع اين دو پا بر اين سرشته شده كه همين‏كه هيچ در خيالش نيست آرام است، همين‏كه مي‏خواهي چيزي دستش بدهي وحشت مي‏كند. مردكه، فكر كن، ببين، وقتي مي‏ايستي به نماز، با كي حرف مي‏زني، چه داري؟ واللّه هيچ نداري. پس بدانيد كسي كه از اهل خبره است از خيالات مردم خبر دارد، همين‏كه هيچ به خيال مردم خطور نكرد، ياد بازار نباشند، ياد زن نباشند، ياد فرزند نباشند، ياد هيچ چيز نيستند، آن‏وقت كه مي‏گويند اللّه اكبر خيال مي‏كنند توجهي كرده، حضور قلبي دارند، اما تو ببين آيا هست وقتي كه خيال تو به جايي متوجه نباشد؟ به هر جايي كه توجه كني آن جايي كه توجه كرده‏اي توجه به خلقي است از خلقها. و تو را گفته‏اند توجه به تجارت نداشته باش، توجه به بازار نداشته باش، توجه به خانه و زن و فرزند و زندگيت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 101 *»

نداشته باش. همه درست است. آخر به يك جايي توجه مي‏بايد داشته باشي، آنجا كجا است؟ خدا مي‏داند خيلي مسأله بزرگ است و تا حال هم نگفته بودم، به جهتي كه مردم نضجي نگرفته بودند. مردكه! آخر به كجا توجه مي‏كني؟ رو به كعبه مي‏كني؟ توجه مي‏كني به آسمان؟ به زمين؟ به روح؟ به بدن؟ بپرسيد از ايشان كه به كجا توجه مي‏كنند. ندارند واللّه جواب كه بدهند و نيستند ـ خدا مي‏داند ـ اهل اين حرفها. آن مقدسين و متدينينشان هيچ دربند نيستند و در ذهنشان نيست، و هيچ هيچ ندارند. آنهاشان كه دين ندارند باز اين‏قدر بي‏دين نيستند مثل اينها. آنهايي كه مي‏خواهند بگويند دين داريم و مقدسند، خدا مي‏داند كه بي‏دين‏تر از بي‏دينها هستند. آنها به هيچ راضيند. و هي دارد زور مي‏زند كه فكر كسي نباشم فكر كاري نباشم فكر تجارت نباشم فكر گوشت نباشم فكر نان نباشم. همين‏ها فكر است كه فكر نباشم. يك كسي اهل اكسير بود دوايي تعليم كسي كرد گفت شرطي دارد كه هر وقت بخواهي دوا را بزني به مس كه طلا شود اسم روباه به يادت نيايد. اين بيچاره هرچه مي‏خواست روباه توي ذهنش نيايد و زور مي‏زد كه روباه در ذهنش نباشد، آخر هم روباه در ذهنش مي‏آمد. حالا تو به فكر غير خدا مباش هي فكر مي‏كني كه به ياد غير خدا نباشي، ببين آيا اين مي‏شود؟ اين خودش ياد روباه است. هميني‏كه ياد غير خدا نباشم، ياد غير خدا است. ببين چطور مي‏تواني كاري بكني كه توجهي نداشته باشي؟ خدا مي‏داند نهايت سعيشان، آن مقدسينشان، متدينينشان كه به گمان خود دربند ديني‏اند هيچ است. آن بي‏دينانشان كه دربند نيستند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 102 *»

اصلاً. آنهايي كه دربندند، وقتي ذهنشان خالي شد از جميع خيالات، آن‏وقت خيال مي‏كنند توجه كرده‏اند. خوب، توجه به كجا شد؟ به هيچ‏جا، دستت به كجا بند است؟ به هيچ‏جا.

پس بدانيد كه خوبان دنيا به هيچ ساخته‏اند، و هيچ واللّه هيچ ندارند. هيچ را خدا جهت عبادت قرار نداده. پس ان‏شاءاللّه كه بايد توجه كرد به جايي، و مترس كه حالا توجه به جايي شده، توجه به خلقي شده، توجه مي‏كني به كعبه و بايد توجه كني. و مي‏داني كه كعبه خلقي است از خلقهاي خدا. مي‏داني حالا هستند يكپاره جماعتي كه واللّه توجه به ايشان توجه به خدا است. اين مردم غافلند از آن جماعت. پس عرض مي‏كنم كه در زيارتشان مي‏خواني كه من اراد اللّه بدأ بكم و وحّده قبل عنكم و قصده توجّه بكم. اي سادات من هر كسي كه مي‏خواهد برود رو به خدا، ابتدا به شما مي‏كند، هر كس قصد كند خدا را توجه به شما مي‏كند. مكررها به لفظ ديگر عرض كرده‏ام؛ همين مطلب بود، اما به لفظ ديگري مي‏گفته‏ام. به جهتي كه مي‏ترسيده‏ام تصريح كنم. چون حالا قدري نضجي گرفته عرض مي‏كنم. گمان نكنيد مي‏توانيد توجه كنيد به خدا، بدون اينكه توجه كنيد به محمد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم. واللّه هر خدايي را كه بخواني و محمد و آل‏محمد و اهل‏بيتش نيست جلوش، بدان آن خدا، خدا نيست. بلكه شيطان است، خدا اسمش گذارده‏اي. اللّه اكبر مي‏گويي آن كسي كه اسمش را اللّه گذارده‏اي شيطان است، اكبرش هم همين‏طور. خداي به حق، آن خدات را، و آن خيالت را، و آن خودت را به جهنم خواهد برد. خداي به حق همان خدايي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 103 *»

است كه ائمه تو را، ائمه كرده، و قرار داده كه تو ايشان را مقدم بداري در جميع حوائجت، مطالبت، در دنيا و آخرت.

پس هر وقت مي‏خواهي بروي به زيارت خدا برو به زيارت ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم. در حال حياتشان كه اين‏طور است، در حال موتشان هم همين‏طور. باز حديث دارد كه من زار الحسين بكربلا كمن زار اللّه في عرشه پس واللّه، بدون تفاوت، هركس زيارت كند امام حسين را، فارسيش كنيد، هركس ديدني كند امام حسين را خدا را ديدني كرده. هركس برود به ديدن پيغمبر رفته به دين خدا. هركه ببيند پيغمبر را خدا را ديده. به جهت اينكه پيغمبر معصوم است و مطهر از هرچه غير خدا است. پس غير خدا درش نيست. هوايي از خود ندارد، سكوني از خود ندارد. نهيي از خود ندارد، امري از خود ندارد، از غير خدا هيچ ندارد. پس هرچه مي‏گويد خدا گفته است، هرچه مي‏كند خدا كرده است. پس مارميت اذ رميت ولكن اللّه رمي، ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.

پس جميع معاملاتي كه نسبت به او مي‏شود همان‏جور معاملات نسبت به خدا شده. پس هركس شناخت او را، شناخت خداي خود را. هركس نشناخت او را خداي خود را نشناخته، و همين‏قدر گفت من مخلوقم، پس يك صانعي دارم و هيچ محمد و آل‏محمد يادش نيست، اين خداي فلاسفه است، اين خداي عامه است. مگر سنيها اين‏قدر عقلشان نمي‏رسد؟ مگر يهوديها اين‏قدر عقلشان نمي‏رسد كه يك‏كسي ايشان را ساخته كه غير ايشان است و آن خدا است؟ نصاري هم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 104 *»

همين‏طور عقلشان مي‏رسد.

باري اين‏جور توحيد را بدانيد، توحيد نيست. ايني‏كه يك خدايي داريم. كيست كه نگويد؟ چه مصرف از اين توحيد؟ پس بدانيد ان‏شاءاللّه و فراموش نكنيد كه ما خداي محمد و آل‏محمد را داريم. خداي محمد و آل‏محمد، خداي ما است صلوات اللّه عليهم. آن خدا نيست كه بگويي ما حادثيم، محدث مي‏خواهيم. اينها دليل نيست. دليل اين است كه پيغمبر آخرالزمان مبعوث بر كل خلق است، اين قدرش كه مسلم است از زمان خودش تا روز قيامت، كه مسلمي است كه مبعوث بر آنهاست. او همچو قرار داده كه هركس بشناسد او را خدا، را شناخته باشد، هركس نشناسد او را، خدا را نشناخته باشد. پس همين‏جورها است ـ عرض مي‏كنم ـ  نسبت ميان او و ميان خدا، نسبت اثر است به مؤثر. نسبت او و ميان خدا، نسبت نور است به منير. ببين، هيچ فرقي ميان نور و صاحب نور هست؟ اما به شرطي كه ملتفت باشي ان‏شاءاللّه آنچه را كه ديروز عرض كردم. ملتفت باش اين نوري كه عرض مي‏كنم چه مي‏گويم. اين نور پهن محل اشتباه مي‏شود. نوري كه توي آينه پيدا است در آن فكر كن، ببين، نوري كه در آينه است رنگش بعينه رنگ آفتاب است گرديش مثل گردي آفتاب است زرديش مثل زردي آفتاب است. پرتو دارد، اين هم كه در آينه است مي‏بيني پرتو دارد. نمي‏بيني لحك مي‏اندازد؟ آفتاب، چشم را مي‏زند، ايني هم كه در آينه است چشم را مي‏زند. آفتاب گرم است ايني هم كه در آينه است گرم است. بسا كه بيشتر گرم مي‏شود به حدي كه مي‏سوزاند. ببين بلورهايي را كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 105 *»

عينك مي‏كنند، برابر آفتاب مي‏گيرند چگونه مي‏سوزاند؟

خلاصه، پس بدانيد كه نور بر شكل منير است. بطوري‏كه سر مويي تفاوت ميان او و منير نيست. و اين نوري كه مي‏بيني پهن شده در هوا، عرض كردم نيست مگر قرصهاي بسيار، قرص قرص است كه روي هم ريخته شده، پر به پر هم داده‏اند تو خيال مي‏كني يكپارچه است، بعينه مثل خرمن گندم است كه وقتي از دور نگاهش مي‏كني تل گندمگوني است، وقتي پيش مي‏روي مي‏بيني دانه دانه‏ها بوده پهلوي هم تو خيال مي‏كردي يك چيز يكپارچه‏اي است. همين‏طور اين نوري كه در فضا منتشر است اين نور يكپارچه نيست، قرص قرص است كه پر به پر هم داده‏اند يك تخته به نظر مي‏آيند، منظور اين است كه آنچه در آينه است واضح مي‏كند مطلب را كه نور بر شكل منير است بطوري‏كه لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك مگر اينكه آن نور است و اين منير است، آن اصل است و اين فرع. اما در كارها اينها هيچ تفاوت ندارند هر جور كاري كه مؤثر مي‏كند و منير مي‏كند، همان‏جور كار را اثر مي‏كند و نور مي‏كند. و خدا همه‏كار مي‏تواند بكند و مپرس كه حضرت امير هم همه‏جور كار مي‏تواند بكند. يعني چه؟ اما فرق اين است كه خدا هم همه‏كار را مي‏كند، هيچ‏كس حول و قوه به او نمي‏دهد و حضرت امير هم كار را مي‏كند اما به حول و قوه خدا مي‏كند، و فرق، همه همين است. پس اين مي‏داند همه‏چيز را، و هيچ‏كس تعليمش نكرده، و حضرت امير هم مي‏داند اما خدا تعليمش كرده. او همه‏كار را مي‏كند، اما هيچ‏كس قوت به او نمي‏دهد، اما حضرت امير هم كار مي‏كند و واللّه هيچ‏كار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 106 *»

نمي‏تواند بكند مگر به حول و قوه خدا. فرقش با خدا همين‏كه خدا همچو او را خلق كرده، و خدا خودش اين‏طور است، همه‏جا حاضر است بدون اغراق؛ الاّ اينكه خدا خودش همه‏جا حاضر است، كسي او را حاضر نكرده، و حضرت امير را خدا اين‏طور خلقش كرده كه همه‏جا حاضر باشد. و اينكه عرض كردم بابي بود از علم كه عرض كردم كه اگر در آن فكر كني خيلي چيزها توش بود. پس مي‏فرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اينكه آيه قرآن است كه آن را همه‏كس هم مي‏خواند ديگر فكر كنيد ببينيد اين آيه كه در آسمان است و زمين است كه خدا نموده است اين چه آيه‏اي است يك‏خورده مطالعه كن. در احاديث است، در اصول كافي احاديثي هست كه آيات‏اللّه يعني ائمه طاهرين. بابها قرار داده‏اند كه آيات‏اللّه يعني ائمه طاهرين. در دعا مي‏فرمايد بآياتك و مقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان در اينجا مي‏فرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق يعني به آن آيات مي‏شناسند مرا. پس آن آيات و مقامات و علاماتي است كه هيچ تعطيلي براي آنها در هيچ مكاني نيست. واللّه همه‏جا حاضرند، و همه‏جا ناظرند به همه‏چيز ناظرند و مطلع در ظاهر و باطن. و ايشانند شهداء اللّه و شهيدان بر خلق، ايشانند شاهدان بر خلق. كسي تا چيزي را نبيند، شاهد اسمش نيست. آن كسي كه در مدينه خوابيده باشد، پرده كشيده باشد پيش روش، چرا شاهد باشد؟ چرا اسم مرا شاهد نگويند؟ چرا بقال را شاهد نمي‏گويند؟ چرا جمادات را شاهد نمي‏گويند؟ چرا نباتات را شاهد نمي‏گويند؟ چرا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 107 *»

حيوانات را شاهد نمي‏گويند؟ شاهد آن است كه مشاهده كند. شاهد بر خلق اشياء، آن كسي است كه خلقت اشياء را مشاهده مي‏كند. اين است كه در هر جايي كه دلت مي‏خواهد بايست و بگو السلام عليك يا رسول‏اللّه السلام عليك يا اميرالمؤمنين. هر جايي كه سلام كني سلام تو را مي‏شنوند و اگر درست سلام كني و بداني كه مي‏شنوند جواب مي‏دهند. و اگر همچو بداني كه مرده‏اند، چگونه مي‏شنوند؛ جوابت را نمي‏گويند. اين‏كه در زيارت مي‏خواني و عرض مي‏كني اشهد انك تسمع كلامي و ترد سلامي و در زيارتشان مي‏خواني. پس هركس به اين اعتقاد سلام كند كه ايشان مي‏شنوند البته جوابش را هم رد مي‏كنند و هركس اعتقادش نيست خيلي احمق است كه سلام مي‏كند، به كه سلام مي‏كني اي احمق؟ تو كه اعتقاد نداري كه مي‏شنوند؟ به همين سلامي كه مي‏كند نصبي بر نصبي، عداوتي بر عداوتي، جهلي بر جهلي، شركي بر شركي، ـ الحمدللّه ـ افزوده مي‏شود. مردكه اگر كسي نيست اينجا كه بشنود، چه ايستاده‏اي و سلام مي‏كني؟ اگر مي‏شنوند چرا انكار كساني را مي‏كني كه اقبالش مي‏كنند؟ اگر نمي‏شنوند كه امر لغو و بيهوده چرا مي‏كني؟ كسي كه نيست بشنود چه سلامي مي‏كني؟ هيچ مستحب كرده‏اند كه آجر و سنگي را در جايي بگذار سلامش كن. يك‏خورده فكر كن، آيا مستحب كرده‏اند كه يك چوبي را بگذار و سلامش كن؟ اقلاً با كسي كه مي‏فهمد بايد تعارف كرد.

ديگر دقت كنيد ان‏شاءاللّه. پس بدانيد كه ايشانند حاضر در همه‏جا، و ناظر و مطلع بر همه‏چيز. پس مگو چه فرق مابين ايشان و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 108 *»

خدا، او هم همه‏جا حاضر است. مي‏گوييم ايشانند واللّه حضور خدا. و اين كلمه را اگر دقت كني مي‏داني كه بالاتر بود از آن حرفهاي پيش. البته خدا است حاضر وحده لاشريك له اما خدا اين‏طور حاضر مي‏شود كه اگر بطور ملايم بخواهي بگويي همان حرفهاي اولي را بگو، بگو خدا داده به ايشان اين حالت را و اگر نداده بود نداشتند؛ چون حالا ديد كه قابل اينند داده به ايشان. ام يحسدون الناس علي مااتاهم اللّه من فضله؟ بلكه از اين مقام هم بالاترند. پس بگو حضورشان حضور خدا است. چنانكه قولشان، قول خدا است، امرشان، امر خدا است، نهيشان نهي خدا است. تو ببين حكم اين ملاّهاي پوزو را مي‏گويي حكم خدا است. اگر كسي وا زند مي‏گويي حكم خدا را وا زده. حالا آيا حكم پيغمبر حكم خدا نيست؟ نعوذباللّه، كلام او كلام خدا نيست؟ اگر هست حالا ديگر همه را بگو. جميع نسبتهاي به ايشان بر مي‏گردد به خدا. چراكه ايشان للّه‏اند، في‏اللّه‏اند، معصومند از غير آنچه خدا مي‏خواهد. در هيچ مرتبه‏اي از مراتب هيچ از خود ندارند و آنچه دارند خدا داده، و هيچ مشرك نيستند به خدا. باقي خلق معصوم نيستند. گاهي شيطان واشان مي‏دارد به شرك. اما در معصوم حقيقي، شيطان داخل آدم نيست كه بتواند تصرف در ايشان بكند. شيطان يك سگي است از سگهاي ايشان. هر وقت مَرَسش([5]) را مي‏خواهند، سست مي‏كنند. سگي است مطيع ايشان به هيچ‏وجه تخلف نمي‏تواند بكند.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 109 *»

پس ايشان چون شركي در هيچ مقامي نورزيدند، معصوم شدند، و مطهر شدند، چون چنين شدند جميع منسوبات به ايشان، منسوبات به خدا شد. پس معرفت به ايشان، معرفت به خدا شد. توجه به خدا واللّه توجه به ايشان شد. ياد ايشان، ياد خدا شد. ذكر ايشان ذكر خدا شد. آنچه نسبت است در هر مقامي به حسب خودش، نسبت به خدا است. يك‏جايي جسمشان است، به حسب جسمشان منسوب به خدا است، در هر جايي به حسب خود ظهور اللّه و ظاهر اللّه هستند، پس بدانيد كه هيچ مكاني نيست كه خالي از ايشان باشد، به جهتي كه لا تعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 110 *»

موعظـه ششـم، 6 ماه مبارك 1293

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

عرض شد كه چون خلق در آداب و تكريمات خودشان لابد بودند و ناچار بودند كه روي خود را به سمتي كنند، و خداوند در سمتي واقع نبود، سمتي از سمتها را در عالم خلق، از براي خود اختيار فرمود و در آن سمت قرار داد آيات بينات خود را، و در آن خانه قرار داد آيات بينات خود را. و طوري قرار داد آن آيات بينات را كه هر كسي آن آيات را ببيند، خداي خود را بشناسد. لفظها بسيار گفته مي‏شود، قرآن را همه‏كس معلوم است مي‏خواند سنيها هم مي‏خوانند، لكن معنيش را بدانند، خير. در پيش غير اهل حق واللّه حرفي، كلمه‏اي يافت نمي‏شود. لكن لفظ ظاهرش معلوم است سنيها هم مي‏خوانند آن را. پس عرض مي‏كنم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 111 *»

آيات خدا، هركه آن آيات را ديد، خدا را فهميده، و هركس آيات را شناخت خداي خود را شناخته چراكه آيت هر چيزي دليل او است و هنوز نمي‏داني آيت يعني چه، و هنوز نمي‏داني دليل يعني چه، به گوشت نخورده. و اين‏كه عرض مي‏كنم نه منحصر به كلاهيها است كه نمي‏دانند خيلي عمامه‏اي‏ها هم نمي‏دانند. پيش غير اهل حق نيست اين حرفها.

پس عرض مي‏كنم آيت هر چيزي، دليل او است، بطوري‏كه هركس آيه را ديد صاحب آيه را مي‏تواند بشناسد. فكر كنيد ان‏شاءاللّه در يك‏جايي ياد بگيريد، بلكه ان‏شاءاللّه خودتان استاد شويد. و اگر فكر كنيد و آنچه را كه عرض مي‏كنم ضبط كنيد، عالم خواهيد شد، مبيِّن خواهيد شد، در همه، آيه را خواهيد ديد.

عرض كردم هيچ حقيقتي نيست مگر اينكه آيتي دارد، نمونه‏اي دارد. خدا هيچ حقيقتي را نيافريده مگر اينكه براي او آيتي آفريده، و اگر نمونه نباشد، حقيقت براي كسي ظاهر نمي‏شود، مگو حقيقتي نيست پس از جمله حقيقتها، يكي آب است، ببينيد اين آب ممكن نيست بي‏نمونه باشد. همين‏كه آب را خلق كرده لامحاله در يك حوضي دريايي جويي، در يك ظرفي بايد باشد. اين ظرف آبي كه تو مي‏بيني اين نمونه آب است. تو كه تمام آبهاي دنيا را نمي‏تواني ببيني در تمام عالمها نمي‏تواني هرچه آب هست ببيني. لكن يك نمونه‏اي حوضي، جويي، دريايي را به تو مي‏نمايانند، مي‏گويند اين نمونه آب است، اين است كه رؤيتش، رؤيت آب است. ان‏شاءاللّه خيلي فكر كنيد كه خيلي چيزها بود عرض كردم، و خيلي هم آسان بود. امر خدا هميشه آسان است، مردم

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 112 *»

مشكلش كرده‏اند كه پيش خداي خود نرفته‏اند، پيش هوا و هوس خود رفته‏اند. شيطان را بر خود مسلط كرده‏اند، و او در كلوخهاشان انداخته، به زحمتشان انداخته، ديگر فكر كنيد ببينيد خداي قادر علي‏الاطلاق چيزي را از كسي بخواهد، و محتاج هم نباشد به چيزي كه طلب كند، اگر از كسي طلب كند، براي رفع حاجت آن كس باشد؛ مگر مشكلش هست كه آسان خلق كند؟ چرا بايد مشكل خلق كند؟

پس بدانيد كه هيچ امر مشكلي از خدا نيست و تمام امرهاي خدا آسان است و بسيار آسان، و بدانيد كه اين خلق هم خيلي بي‏خيرند كه امر به اين آساني را خيلي مشكل كرده‏اند بر خود به جهتي كه نرفته‏اند ياد بگيرند، نمي‏روند ياد بگيرند دلشان نمي‏خواهد ياد بگيرند. بخواهي هم يادشان بدهي باز ياد نمي‏گيرند مي‏نشانيش توي مجلس، براش حرف مي‏زني، چرتش مي‏گيرد خواب مي‏رود. چيزي را كه انسان ميل ندارد به زور بخواهي به او بدهي نمي‏شود خوابش مي‏برد، چرت مي‏زند، كسالت مي‏كند. لكن بدانيد كه واللّه خيلي آسان است، در نهايت آساني. پس عرض مي‏كنم، نمونه هر چيزي را ان‏شاءاللّه فكر كن، نمونه هر چيزي از جنس آن چيز است، بطوري‏كه هركس نمونه را ديد اگر اين اهل خبره است ديگر از آن‏جوره متاع هرجا ديد مي‏داند كه فلان‏متاع است. پس تو اگر يك جام آب ديدي، و آب را شناختي ديگر در هر ظرف آب را ببيني، در هر عالمي آب ببيني، آب شناسي، مي‏شناسي اين آب است. اهل خبره هر متاعي، حالتش اين است، و اين نمونه را عربها آيت مي‏گويند، علامت مي‏گويند. پس اين كاسه آب، آيت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 113 *»

آبهايي است كه خدا آفريده. و براي اينكه آسان كند براي تو شناختن آب را، آب را كاسه كاسه كرده، ظرف ظرف كرده، در ظرفها آن را به تو نموده تا بتواني بشناسي آب را. چراكه تو نمي‏تواني بگردي جميع جاهاي عالم را، تا آنها را ببيني احتياجي هم نيست بگردي.

پس آيت هر چيزي. دليل او است يعني آيت هر چيزي كأنه خود او است، بطوري‏كه در دعاي رجب كه روزهاي ماه رجب مي‏خوانند و هركه در اينجا بود و خوانده‏اند شنيده، مي‏فرمايد لا فرق بينك و بينها الاّ انهم عبادك و خلقك خداوندا هيچ فرقي در ميان تو و در ميان آيات تو نيست مگر اينكه آنها آيات تواند و تو صاحب آيه‏اي، مگر اينكه تو اصلي و آنها فرع، تويي خالق و آنهايند بندگان تو. ديگر اينكه اين لفظها را بسا آنكه بشنوي كه گفته مي‏شود خدايا هيچ فرقي ميان تو و ايشان نيست مگر اينكه تو خدايي و آنها بنده. خيلي از مردم كه مي‏شنوند اين را مي‏گويند اين چه فرقي شد، مي‏گويند پس فرقي ميان ما و خدا هم نيست مگر اينكه او خالق ما است و ما بنده او. دقت كنيد ان‏شاءاللّه كه مقامات آل‏محمد را مي‏خواهند بيان كنند در آن دعا، صلوات‏اللّه عليهم. حرفهايي را كه براي همه‏كس مي‏شود زد براي بزرگ، آن حرفها را زدن قبيح است. خيلي قبيح است مدحي كه براي سلاطين مي‏كنند آن را براي گدا و رعيت كنند. صفاتي كه براي ملوك و سلاطين بايد اثبات كرد، قبيح است آن صفات را براي رعيت اثبات‏كردن. دقت كن در اينكه مي‏گويي خدايا هيچ فرقي مابين تو و آن آيات نيست، در كار، در صفت، در طور، در طرز الاّ اينكه تو اصلي و آنها فرع، و تو خدايي و آنها بندگان و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 114 *»

مخلوقات تو هستند.

پس نمونه را عرض كردم اگر اغراق نگرفتي. و چون اغلب مردم اهل مجازند لامحاله باورشان نمي‏شود، هر حرف راستي كه بزني دروغي خيال مي‏كنند توش هست، و اهل مجاز حالتشان اين است كه هرچه اغراق كني در حقيقت، مي‏گويند يك‏خورده مجاز لامحاله توش مي‏بايد باشد. اما شما ان‏شاءاللّه فكر كنيد راه مسأله به دستتان بيايد، بيفتيد توي راهش، تا آن وقت باورتان بشود.

پس عرض مي‏كنم كه نمونه هر چيزي از جنس آن چيز است، و فرقي كه مابين نمونه و صاحب نمونه است همين است كه اين نمونه كم است، مشتي است و آن اصل بسيار است، خروار است، انبار است. مي‏فرمايد در بسياري از مواضع بطوري‏كه فرق نيست كه اسم نمونه را كه مي‏بري، اسم نمونه، همان اسم صاحب نمونه است. اين ظرف آب را مي‏گويي آب است، آبهايي هم كه در حوض است، و در دريا، در نهر، و در چاه و در ساير جاها آنها را هم مي‏گويي آب است. هيچ فرقي نيست مگر اينكه او بسيار است اين كم است، مگو بسيار است. دروغ علانيه گفته‏اي اگر بگويي تمام آب را ديده‏ام، دروغ گفته‏اي. تو همان يك چارك آبت را بگو درست گفته‏اي. پس اگر كم را بگويي بسيار است غلو كرده‏اي يا بسيار را بگويي كم است. بگويي آبهاي تمام عالم توي اين كاسه است كه دست من است تقصير كرده‏اي، و غلو هم كرده‏اي و هم غلو بد است و هم تقصير. چراكه غلو نصب است و كفر و تقصير شرك است و كفر. و طريق حق آن نمرقه وسطي و راه راست است. هرچيزي را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 115 *»

همان طوري كه هست بگو. كم را بگو كم است، بسيار را بگو بسيار است. كم آيت بسيار است.

پس آيت، نمونه صاحب آيت است. و عرض كردم هركه در عالم هرچه را ديد به نمونه آن را ديده، و هركه هرچه را شناخته از نمونه تجاوز نكرده. و تمام معرفت نمونه تمام معرفت صاحب نمونه است، نه اينكه مثل او مي‏ماند. همانكه عرض كردم، هيچ فرقي نيست ميان نمونه و صاحب نمونه مگر اينكه او بسيار است، اين كم، والاّ رنگش، طعمش، وزنش، خاصيتش همه‏چيزش همان است.

پس آيت هر چيزي نمونه او است و هر چيزي كه نمونه ندارد بدانيد كه او خودش هم نيست. اين كلمه هم ان‏شاءاللّه يادتان نرود. هر حقيقتي را بشنويد كه نمونه ندارد بدانيد آن حقيقت هم نيست. و هر چيزي كه هست لامحاله نمونه‏اي از آن هست. آبي اگر خدا خلق كرده لامحاله يا در نهر است، يا در حوض است، يا در دريا است يا در صحرا است، يا در همدان است يا در شهر ديگر. هر چيزي كه نمونه ندارد خودش نيست. هر چيزي كه نمونه دارد خودش هست و هر چيزي كه نمونه دارد به نمونه شناخته مي‏شود. پس اين است كه به نمونه شناخته شده صاحب نمونه. و از اين است كه خدا به ائمه طاهرين شناخته شده. هركس ايشان را شناخت، واللّه خدا را شناخته. هركس جاهل به ايشان شد جاهل به خدا شده. همين‏طور هركس شرك به ايشان ورزيد و گفت علي باشد و يكي ديگر هم باشد، ابابكر هم باشد، شرك به خدا ورزيده. طوري ديگر نمي‏شود شرك به خدا ورزيد. شرك به نمونه، شرك به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 116 *»

صاحب نمونه است شرك به هر كاسه آبي شرك به جميع آبها است.

پس معرفت به نمونه، معرفت صاحب نمونه است. جهل به نمونه، جهل به صاحب نمونه است. معاملات با نمونه، معاملات با صاحب نمونه است. پس جميع نسبتهايي كه به صاحب نمونه مي‏خواهي بدهي قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعوني يحببكم اللّه اگر راست مي‏گوييد و خدا را دوست مي‏داريد، واقعاً خدا را دوست مي‏داريد و تقليد نيست، مرا دوست داريد. فاتبعوني يحببكم اللّه متابعت مرا كنيد تا خدا شما را دوست دارد. و ايني‏كه عرض كردم واللّه حقيقتي بود كه اگر كسي بگيرد ديگر معطل نخواهد شد هيچ‏جـا. مردم، غالب اين است كه اهل مجازند، اهل فصلند، چون اهل فصلند مسأله اتصال باورشان نمي‏شود، وا مي‏زنند مسأله اتصال را. هميشه به خيالات آن پيرزن، و آن ماما و آن لله كه يادمان داده كه خدا داريم حالا هم مي‏گوييم خدا داريم. اين خدا نيست بابا. اين خا است، و دال است و الف است، خا و دال و الف كه خدا نيست.

پس دقت كنيد ان‏شاءاللّه، خداي بي‏حجت بدان خدا نيست خداي بي‏آيت بدان خدا نيست. همان‏طوري كه چيزهاي ديگر را مي‏بيني آبي بدون اينكه در جويي باشد، يا در حوضي يا در نهري، يا در چاهي، يا در دريايي ببيني، آب نيست. خداي بي‏خليفه، مثل سلطان بي‏رعيت است، مثل سلطان بي‏وزير است مثل پادشاه بي‏مملكت است. اينها حرفهاي دروغ است.

پس خداي بي‏سلطنت دروغ است، بايد سلطنت او غير او باشد، و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 117 *»

سلطنت او غير او است، و خلق او است. به شرطي كه خدا را توي تاريكيها ننشاني، توي كلّه‏ات، توي عقلت ننشاني. آني را كه آن بالاي آسمانها مي‏بري مي‏نشاني آن خدا نيست. خدا را نبايد جايي نشانيد. خدا آن است كه هرچه هست خلق مي‏كند. خدا نه تاريكي است و نه روشنايي است. نه كسي كه در تاريكي نشسته خدا است، نه كسي كه در روشنايي نشسته خدا است. آن خدايي را كه مي‏بردي يك گوشه‏اش مي‏نشاندي ولش كن. اين را بدان كه خدا در پرده غيب نمي‏نشيند كه او آن طرف پرده نشسته باشد تو اين طرف پرده باشي. ديگر بسا هم شنيده باشي در دعاهاي وارده اين‏جور عبارات را كه انت في غوامض مسرّات سريرات الغيوب. پس در يك جايي فكر كن. پس در آفتاب و نور آفتاب كه روشن است فكر كن. پس عرض مي‏كنم كه هيچ فرقي ميان آفتاب و نور آفتاب نيست مگر اينكه آفتاب، آسماني است و نور، زميني است. ديگر آنچه از آفتاب آسماني سر مي‏زند از آفتاب زميني هم سر مي‏زند. اما اين آفتاب زميني، زبان حالش اين است كه اگر آفتاب آسماني نبود من نبودم. همين آفتاب منتشر را هم بخواهيد فكر كنيد مطلب ما در اين هم هست. اين نورهاي منتشر كه مي‏بيني تمامش قرص قرصهاي آفتاب است كه پر به پر يكديگر داده‏اند و يك پارچه به نظر مي‏آيد، و تو در توي اينها واقع شده‏اي خيال مي‏كني كه يك تخته است، مگر اينكه جسمي در مقابل آفتاب بگيريد، مانند آينه، كه اين آينه يك‏جاي به خصوصيش مقابل آفتاب، و جاهاي ديگرش مقابل باقي آسمان باشد. همين‏كه يك چيزي مقابل گرفتي به آفتاب، و جاييش مقابل است و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 118 *»

جاييش مقابل نيست، اگر اين‏طور شد، آن‏وقت آفتاب معلوم مي‏شود، و در اين ميان آينه مي‏درخشد. مثل آفتاب آسماني زرد است. مثل او گرد است. مثل او چشم را مي‏زند. بهتر مي‏خواهي توي عينك فكر كن. عينك را كه مي‏گيري برابر آفتاب به قدر عدسي، قرص را بيشتر مي‏نماياند به همان شكل است و همان رنگ. و مي‏سوزاند مثل اينكه شمس مي‏سوزاند بلكه آفتابهاي دور عينك نمي‏سوزاند و آفتاب عينك مي‏سوزاند، چراكه جمع شده آفتاب نورش در يك‏جا، در آنجاها جمع نيست منتشر است. ببين اگر آتش را روي هم بريزي قلوه‏هاي ذغال سرخ شده را، روي هم بريزي، حرارتش زياد مي‏شود گرم مي‏كند. و اگر روي هم نريزي، يك منقل آتش را، قلوه‏هاي ذغال را جدا جدا كن در يك‏جا پهن كن، همه تمام مي‏شود، و اطاق يخ مي‏كند. به همين‏طور توي اين هواها نور شمس منتشر و متفرق شده، اثرش كم شده، همين‏كه عينكي يا آينه‏اي مي‏گيري نورها را جمع مي‏كند، اثرش زياد مي‏شود.

پس آن‏چه در آينه است عمل مي‏كند مثل عمل‏كردن آن‏چه در آسمان است. مي‏بيني لحك مي‏اندازد، پرتو دارد، پس همان‏جور كاري را كه آفتاب مي‏كند همان‏جور كار را آفتاب زميني، و عكس آفتاب مي‏كند، و هيچ فرقي ميان آفتاب آسماني و آفتاب زميني واللّه به هيچ‏وجه من الوجوه نيست، چراكه آفتاب زميني را براي زمين خلق كرده‏اند. و چه فايده كه نمي‏داني كه چه عرض مي‏كنم علي ماينبغي، و اگر مي‏دانستي كه چه عرض مي‏كنم، عرض مي‏كردم كه همين آفتابي هم كه در آسمان مي‏بيني، همين آفتاب زميني است. هميني‏كه تو توي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 119 *»

آسمان مي‏بيني عكس آفتاب است نه خود آفتاب. نمي‏بيني گاهي كوچكتر مي‏شود؟ پس عكسي است كه مي‏بيني از شمس. هر وقت بخارات زياد است مثل طلوع آفتاب يا غروب آفتاب نگاه كه مي‏كني قرص را بزرگ مي‏بيني، به جهت آنكه بخار زياد است. وقتي بخار كم مي‏شود قرص را كم مي‏بيني، كوچك مي‏بيني. آفتاب آسماني يك آفتاب است. هيچ بزرگ و كوچك نمي‏شود. پس همين آفتاب آسماني را هم فكر كن خواهي يافت كه آفتاب زميني است كه مي‏بيني. ديگر اينها قدري مشكل است كارش نداشته باش.

باري، پس بدان هيچ فرقي ميان آفتاب آسماني و آفتاب زميني نيست مگر اينكه آفتاب زميني از خودش هيچ ندارد پس مي‏گويد «لااملك لنفسي نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً» من هيچ ندارم از خود مگر اينكه آفتاب عكسش را بيندازد در من، آن‏وقت من بگويم من منم. پس اگر او اشراق كند، التفات هم به من بكند، اگر او نظر مرحمت به من بكند من هستم. اگر او نظر مرحمت خود را بردارد، اشراق خود را بردارد، من نيستم، من نابودم، من هيچ نيستم. و اصل آفتاب آسماني است، او بقدر عنايتش به من، مرا در اين زمين قرار داده، و اين آفتاب زميني بقيه‏اي است از آفتاب آسماني، كه آن آفتاب آسماني اين را در روي زمين گذارده كه اهل زمين را تربيت كند، ديگر فكر كنيد ان‏شاءاللّه ببينيد اگر ابر باشد دائماً، و هيچ آفتابي نباشد، معلوم است هيچ گياهي نيست. اگر هيچ گياهي نباشد، معلوم است هيچ حيواني نيست، چراكه چيزي نيست بخورند. اگر هيچ حيواني نباشد، انسان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 120 *»

نيست، چراكه حوائج آنها بر زمين مي‏ماند.

پس آفتاب آسماني، بقيه‏اي در روي زمين براي خود، براي تعمير اهل زمين، گرفته والاّ اگر بقيه را نمي‏گرفت، روي زمين گياهي نبود، حيواني نبود، انساني نبود. پس اين بقيه را تربيت كه مي‏خواهد بكند، بايد بگويد انما انا بشر مثلكم يوحي الي انما الهكم اله واحد. پس آينه خطاب مي‏كند به در و ديوار مي‏گويد من جسمي هستم مثل شما، صاحب اطراف هستم و هيچ فرقي مابين من و شما نيست الاّ اينكه من زنگ خودي را از خود زدوده‏ام رنگ و شكل از خود ندارم رنگ و شكلي كه در من پيدا است، رنگ و شكل آفتاب آسماني است، و آفتاب آسماني وحي به من كرده چه وحيي؟ وحي كرده كه آفتاب آسماني، زرد است، گرد است، درخشان است، در قلب من وحي كرده كه آفتاب آسماني چنين است. حالا ببين اگر نبود اين آينه در روي زمين، كسي نمي‏دانست آفتاب آسماني چه رنگ است، چه شكل است، چه‏كار مي‏تواند بكند. به شرطي كه فراموش نكني و بداني كه تمام روي زمين آينه‏اي است زير آفتاب. اگر آينه نبود آفتاب پيدا نبود. عرض كردم اين رنگ آبي كه تو آنجا مي‏بيني پيدا است، و تو رنگ آسمان اسمش مي‏گذاري، اين رنگ آسمان نيست، اين تاريكي است، اين طرف روشن است، ظلمت آن طرف با روشنايي اين طرف كه مخلوط شده، رنگ آبي پيدا مي‏شود. ذغالي را با سفيداب مخلوط كنند، رنگ سياهي را با رنگ سفيدي كه به يك اندازه‏اي مخلوط كنند، خصوص براق باشد، رنگ آبي حاصل مي‏شود. پس عرض مي‏كنم تمام زمين آينه‏اي است در زير

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 121 *»

آفتاب آسماني گذارده شده، و آفتاب آسماني نور خود را مثل اينكه در آيينه القا مي‏كند در روي زمين القا كرده، و اين زمين بطور اتصال خرمن قرصي شده. مثل اينكه از دور نگاه به خرمن گندم مي‏كني يك‏چيز يك‏تخته گندمگوني يكپارچه‏اي به نظرت مي‏آيد. وقتي پيش رفتي و دقّت كردي، همه دانه دانه‏هاي گندم است روي يكديگر ريخته شده. پس بدانيد كه اين نوري كه بر روي زمين است همه قرص قرص است و آفتاب است و به عدد ذرات موجودات، قرص موجود است. چون قرصها پر به پر يكديگر داده‏اند قرص‏بودنش معلوم نيست. ديگر اگر كسي بخواهد تحقيق كند اينها را، اينها در مجلس درس بايد بيان شود، در مجلس عام نمي‏شود شرح كرد.

خلاصه اين نور آفتاب آمد روي زمين، و اين نور آمده روي زمين، رسول آن نور آسماني است. و اين نور هيچ فرقي با آن نور آسماني ندارد، چراكه اين هيچ ندارد از خود، هرچه دارد از آن نور آسماني است. نمي‏بيني شمس كه غروب كرد اين هم غروب مي‏كند؟ همين‏طوري كه اينجا هست هيچ از خودش نيست، تمام حقيقتش مقابل بودن با آفتاب است، از خودش هيچ ندارد، لكن آمده در روي زمين قائم‏مقام او شده، خليفه او شده، جانشين او شده چراكه آفتاب آسماني جايش در آسمان است پايين نمي‏آيد اگر پايين بيايد روي زمين جاش نمي‏شود. آفتاب را چهارده مقابل زمين تخمين كرده‏اند. معلوم است جاش نمي‏شود. اهل تخمين اين‏طور تخمين كرده‏اند، و الاّ در اخبار چهل مقابل هم گفته‏اند، هزار مقابل هم گفته‏اند. پس آن آفتاب نمي‏آيد در روي زمين، مي‏آيد به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 122 *»

اين‏طوري كه آمده. طور آمدنش اين است كه خليفه خودش را فرستاه. حالا هركس تربيت شد از اين آفتاب، معلوم است كه تربيت شده از آفتاب آسماني. همه راهش اين است كه در روي زمين آفتاب زميني نداريم كه خودش به خودش آفتاب باشد، مگر آفتاب زميني معنيش همه همين است كه هيچ از خودش نداشته باشد. پس بگو لاحول و لاقوة الاّ به آن كسي كه در آسمان است.

باز در اين سخنهايي كه عرض كردم دقت كنيد، مي‏گويم آفتاب آسماني قاصد فرستاده، يك‏كسي هم هست كه اين‏طور نيست و قاصد نمي‏فرستد، آيت ندارد. حالا عرضم اين است كه آنجاهايي را كه بايد شناخت، آنهايي‏اند كه قاصد فرستاده‏اند. حالا يك‏پاره مقام هم باشد كه نتواني حرف آنها را بشنوي، باشد، لكن آنجاهايي كه حرف زده‏اند، همين‏طور زده‏اند، و هر متاعي را تو به دست آورده‏اي نمونه آن به دست تو آمده، و به دست هيچ‏كس اصل متاع نيامده اصل هيچ متاعي به دست هيچ‏كس نيامده. از خلق اولين و آخرين هرچه به دست هركس آمده، نمونه آن آمده. پيش هركس آمده قاصدي آمده، نبيّي آمده، حجتي آمده، هيچ‏كس نتوانسته آن حقيقت را به چنگ بياورد در هيچ‏جا، لكن طور و طرزش را خدا چنين خلقت كرده كه نمونه مثل صاحب نمونه باشد، معامله با اين، معامله با صاحب نمونه باشد. جميع منسوبات به اين، منسوب به صاحب نمونه باشد، اين‏طورها قرار داده خدا. پس اگر بخواهي ان‏شاءاللّه در آفاق نظر كني، اينهايي كه عرض كردم دليلهاي آفاقي بود. پس در آفاق مي‏خواهي نظر كني، به آفتاب و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 123 *»

نورش نظر كن، به آب و سرديش، به خاك و خشكيش، به هوا و تريش، به آتش و گرميش وهكذا تمام آسمان و زمين همه بيان و شرح همين حرفها است كه عرض مي‏كنم. اين است كه علم شيخ مرحوم اين‏قدر منبسط شده كه يك چيز را كه يك‏جا فهميدي ديگر همه‏جا مي‏تواني آن را جاري كني.

يك وقتي مؤيّد الدوله خدمت آقاي مرحوم عرض كرده بود كه شما چه كتاب درس مي‏دهيد؟ آقاي مرحوم اشاره به آسمان و زمين كرده بودند «از روي اين كتاب». مؤيّد الدوله تعجب كرده بود عرض كرد چطور؟ فرمودند يك‏خورده گوش به من بدهيد ببينيد مي‏شود يا نه. به يك پر كاهي مثل زدند و گفتند و گفتند تا اينكه ديد مي‏شود. آن‏وقت گفت باورم شد كه نوعاً اين سخن راست بود. پس دليلي كه خدا قرار داده اين‏جور دليل است. حالا مردم وحشت دارند داشته باشند، آنهايي كه وحشت دارند هنوز داخل سلسله حقه نشده‏اند. دليلي كه خدا قرار داده نمونه‏اش در آفاق و انفس همه‏جا هست. پس در آفاق مي‏خواهي نظر كني، به هرجايي كه دلت مي‏خواهد نظر كن ببين آفتاب اثري دارد، چراغ اثري دارد، هر منيري نوري دارد. و هيچ فرقي ميان آفتاب آسماني و آفتاب زميني نيست الاّ اينكه آن آفتاب، آسماني است و اين آفتاب زميني است. هيچ فرقي مابين حقيقت آب و ميان اين كاسه نيست الاّ اينكه او بسيار است و اين كم است، اينكه در آفاق.

حالا مي‏خواهي در نفس خودت بشناسي، فكر كن آيت‏اللّه آمده در تو. پس فكر كن در خودت، تو همين‏كه خودت را بشناسي به شرطي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 124 *»

كه بشناسي، آن‏وقت مي‏تواني خداي خود را بشناسي، من عرف نفسه فقد عرف ربه هركس خود را بشناسد خداي خود را شناخته. همچنين مي‏فرمايد اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه يعني هركس بهتر خودش را بشناسد خداي خودش را بهتر مي‏شناسد. هيچ فرقي نمي‏كند، هرجايي كه يك مسأله را درست بشناسي، خداي خود را درست شناخته‏اي و در هر جايي كه يك مسأله را بهتر بشناسي، خداي خود را بهتر شناخته‏اي به شرطي كه از آن راهي كه عرض مي‏كنم در نروي و توي راه باشي ان‏شاءاللّه. پس عرض مي‏كنم كه دليلي در نفس خودت هست و خدا اقامه كرده خودت را براي تو. و خدا تو را دليل توحيد خود قرار داده. ببين خودت شخصي هستي واحد، تو يك نفري ديروز خودت همين يك‏نفر بودي امروز هم خودت همين يك‏نفري، فردا هم خودتي مي‏جنبي، خودتي ساكني، خودتي هركاري بكني خودت خودتي. خودت يك نفري و اين يك‏نفر گاهي ايستاده است، گاهي اين يك‏نفر نشسته است. نشسته هرگز ايستاده نيست، هميشه نشسته است، و ايستاده هرگز نشسته نيست. نشسته هيئتش دخلي به هيئت ايستاده ندارد، و ايستاده هيئتش دخلي به هيئت نشسته ندارد، و هيئت متحرك دخلي به هيئت ساكن ندارد، و هيئت ساكن دخلي به هيئت متحرك ندارد. پس ببين تو يك شخصي هستي و اسمهاي بسيار داري.

ان‏شاءاللّه دقت كن در آنچه عرض مي‏كنم بلكه در نفس خودت بتواني مسأله را بيابي. پس خودت يك نفر هستي، وقتي مي‏ايستي اسم تو ايستاده است، نشسته نيست. وقتي مي‏نشيني اسم تو نشسته است،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 125 *»

ايستاده نيست. اما تو يك‏نفر هستي در حال ايستاده تويي ايستاده، در حالي كه نشسته‏اي تويي كه نشسته‏اي و تو نه نشسته‏اي و نه ايستاده‏اي ولكن ايستاده و نشسته دو كار تو است كه به عمل آورده‏اي آن دو را. و مصنوع تو است آن دو. آيا نمي‏بيني مي‏گويي من راه مي‏روم؟ مي‏گويي من ايستاده‏ام من نشستم پس اين كاري است كه تو كرده‏اي و كار تو غير از تو است و اين خيلي واضح است كه كار هركسي غير از ذات او است. پس تو همان صاحب كاري، و صاحب كاري هستي كه يك نفري اما كارهاي بسيار داري. كار تو يكي ايستادن است، يكي نشستن است، يكي رفتن است، يكي برگشتن است، يكي تكلم‏كردن است، يكي سكوت است. پس اين كارهاي تو بسيارند، اينها صفات تو اسمش است. پس وقتي ايستاده‏اي شخص راستگو كه نگاه مي‏كند مي‏گويد ايستاده مي‏بينم. وقتي نشسته‏اي كسي كه نگاه مي‏كند اگر راستگو است مي‏گويد نشسته مي‏بينم. وقتي حرف مي‏زني راستگو مي‏گويد گوينده مي‏بينم. وقتي ساكتي مي‏گويد ساكت مي‏بينم. پس اين ساكت و اين متكلم و اين متحرك و اين ساكن، اين خورنده، اين آشامنده اينها همه صفات تو است. پس اينها بسيارند حالا اگر كسي بخواهد بيايد پيش تو، يا پيش ايستاده مي‏رود، يا پيش نشسته، يا پيش متكلم يا پيش ساكت، يا پيش خواب، يا پيش بيدار يا پيش متحرك يا پيش ساكن. نمي‏توان به تو رسيد مگر اينكه اول به اينها رسيد اينها را كه مقدم بداري مي‏رسي به زيد.

پس تو مقدم مي‏داري اين ظهورات را پيش هركه مي‏خواهي بروي.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 126 *»

تو هم ظهورات خود را براي هركه مي‏خواهد پيش تو بيايد مقدم داشته‏اي. و هركس بخواهد به تو متصل شود لامحاله ظهورات تو را مقدم مي‏دارد. و اَمام خود، پيش روي خود قرار مي‏دهد، و به وسيله ظهورات تو با تو حرف مي‏زند. چراكه تو در آن وسيله‏ها، در جاي وسيله‏ها، بهتر از آن وسيله‏ها منزل كرده‏اي. ببين جايي كه ايستاده ايستاده است تو بهتر از ايستاده در مقام ايستاده ايستاده‏اي. ايستاده به غير از تو نيست. كيست ايستاده؟ تويي ايستاده وحدك لاشريك لك، تويي نشسته وحدك لاشريك لك.

پس از براي تو صفات بسيار است، اسمهاي بسيار است معني اسمها را هم ملتفت باش. اسمهاي اشتقاقي، و اسمهاي راست صفات شخص است. اسمهاي دروغ مثلاً پينه‏دوز، اسم پسرش را سلطان بگذارد، اين دروغ است، اگر نه كو مملكت اين سلطان؟ اين مثلي بود عرض كردم، همه مردم اسمهاي دروغ مي‏گذارند.

پس اسمهاي دروغي كه مردم مي‏گذارند مثلاً فلان‏كس شيخ‏الفلان يا ناظم‏الفلان است، اين قبيل اسمها همه دروغ است پيش خدا دروغ به كار نمي‏آيد. پيش خدا، اسمهاش همه از اين قبيل است اگر مي‏بيني ايستاده است بگو ايستاده، اگر مي‏بيني نشسته است بگو نشسته، اگر مي‏بيني متحرك است بگو متحرك، اگر مي‏بيني ساكن است بگو ساكن. پس از براي تو اسمهاي بسيار است و هركس تو را دعوت مي‏كند، به يكي از اسمهاي تو تو را دعوت مي‏كند. اگر ايستاده‏اي و دعوت مي‏كند تو را، داد مي‏كند و مي‏گويد اي ايستاده! و اگر نشسته‏اي و تو را مي‏خواند

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 127 *»

مي‏گويد اي نشسته! آن حالتت را مي‏بيند و به آن حالت تو را داد مي‏كند. پس به اسمهاي تو، تو را مي‏خواند و به هر اسمي تو را بخواند البته تو اجابت مي‏كني. و اگر ايستاده‏اي مي‏گويد اي ايستاده، تو اجابت مي‏كني قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًما تدعوا فله الاسماء الحسني.

نمي‏دانم چه عرض كنم. باري به همين‏طورها كه عرض كردم براي خدا هم اگر شنيده‏اي نود و نه اسم است يا هزار و يك اسم، براي خدا اسمهاي بسيار است. خدا يكي است و حجتهاي او بسيارند، پيش هريك بروي خدا اجابت مي‏كند تو را. پيش هريك بروي پيش خدا رفته‏اي ايمان به هريك بياوري، ايمان به خدا آورده‏اي نعوذ باللّه كافر به هركدام بشوي، كافر شده‏اي و كافر به كل شده‏اي. فكر كن، ببين زيد ايستاده باشد سيلي به گوشش بزني دشمني با زيد كرده‏اي دشمني با ايستاده و با نشسته و با متحرك و با ساكن با همه كرده‏اي. اگرچه ايني‏كه سيلي به گوشش خورده همان ايستاده بود. اين است كه مي‏فرمايد در حديث قدسي من آذي لي وليّاً فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها خدا مي‏فرمايد هركس اذيت كند وليّي از اولياي مرا، مرا به جنگ خود خوانده، مي‏خواهد با من كمين بنشيند و با من جنگ كند، و معلوم است هركه با خدا بجنگد خدا غالب است. هركس كه با خدا بجنگد البته مغلوب خواهد شد. نهايت اين است كه حالا سست مي‏كند فردا مي‏گيرد، فردا سست مي‏كند روز ديگر مي‏گيرد. اينجا سست كرد بعد از مردن مي‏گيرد، در برزخ مي‏گيرد، آن آخر كار در قيامت خواهد گرفت.

باري منظور اين است كه معاملات با اسماء اللّه معاملات با خدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 128 *»

است، و اسماء اللّه ائمه هدي هستند سلام اللّه عليهم. خودشان قسم خورده‏اند فرموده‏اند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه ان‏تدعوه بها به خدا قسم ماييم آن اسمائي كه در قرآن خدا فرموده و للّه الاسماء الحسني فادعوه بها. پيش هركس كه مي‏روي به ظهوراتش پيش او مي‏روي، پيش خدا هم كه مي‏روي با آيات و دليلها بايد پيش خدا رفت. در عالم خلق هم هركس پيش كسي مي‏رود پيش نمونه‏ها و ظهورات او مي‏رود. پس اين وسيله از قرارداد خدا است و اين را در زمين و آسمان همه‏جا قرار داده، و اول دليلش را قرار داده، تا حجت خودش را تمام كند. پس اين مطلب را در نفس هركس گذارده در روز قيامت احتجاج مي‏كند كه چرا اين مطلبي را كه در نفس تو گذارده‏ام، و تو همه‏جا اين را مي‏فهميدي، چرا وقتي نوبت به ما رسيد نافهم شدي؟ نمي‏فهميدي؟ چرا در معاملات دنيايي هيچ بطور ترديد و بطور شك راه نمي‏رفتي پيش ما كه آمدي شك داشتي، متحير بودي؟ مي‏گفتي كه اين حرفهايي كه مي‏زني همان حرفهاي پارسال است؟ بسياري از احمقها هستند كه مي‏گويند پارسال همين حرفها را زدي امسال هم همان است كه مي‏گويي اين حرفهاي تو را همه‏كس مي‏فهمد اين‏همه اصرار نمي‏خواهد. عرض مي‏كنم حرف به اين آساني را با اين راهي كه عرض مي‏كنم اگر نگيري خداپرست نمي‏شوي، خداترس نمي‏شوي، و هنوز همان كارهايي كه پارسال مي‏كردي مي‏كني، و اين‏همه گفتم و اصرار كردم و تو خداپرست نشدي.

باري، پس خدا معرفت خود را معرفتِ آيات خود قرار داده،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 129 *»

هركس آيات او را شناخت او را شناخته هركس در آيات او تأمل كرد، تأمل او برمي‏گردد به خدا. چنانكه هركس زيارت كند حجج او را، او را زيارت كرده، حتي شاهزاده‏ها را، امامزاده‏هايي را كه هستند هركس زيارت كند مي‏فرمايد من زار عبدالعظيم بري كمن زار الحسين بكربلا من زار الحسين بكربلا كمن زار الله في عرشه. امامزاده‏ها را هركس زيارت كند زيات خدا كرده، به شرطي كه امامزاده‏اي باشد كه صحيح‏النسب باشد. باري تمام نسبت را ببينيد خدا قرار داده در عالم خلق و اين نسبتها جهات عبادتند به زبان ملاّيي. و اين جهات عبادت، خدا نيستند اما از خدا هم جدا نيستند. پس جهت عبادت، مثلاً نماز مي‏خواهي بكني خانه كعبه است، خمس مي‏خواهي بدهي ساداتند، زكات مي‏خواهي بدهي فقراء، خمس مي‏خواهي بدهي يا زكات مي‏دهي خدا آن را از تو در آن جهات مي‏گيرد، قبول مي‏كند، ان اللّه يأخذ الصدقات. نان را مي‏دهي به دست گدا، او كه گرفت، خدا مي‏گيرد. خمس را به سادات مي‏دهي، خدا مي‏گيرد. از آن طرف هم گدا بايد اعتقادش اين باشد كه خدا است معطي، خدا است رازق وحده لاشريك له.

پس اين بندگان جميعشان جهات عبادتند، جهات عبادت معلوم است خدا نيست لكن چون اينها از قرارداد معبود است، هركس با اينها درست راه رفته با خدا درست راه رفته، هركس با اينها درست راه نرفته با خدا درست راه نرفته.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 130 *»

موعظـه هفتـم، 7 ماه مبارك 1293

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

عرض شد مكرر كه چون خلق محتاج بودند در عبادات خود خصوص در نماز كه روي خود را به سمتي بكنند، و ذات خداوند عالم در سمتي ننشسته بود و از براي خدا مكاني نبود، از اين جهت اختيار كرد در عالم جسم خانه كعبه را، و اين خانه را خانه خود قرار داد. باز مكرر عرض كردم كه امرهاي خدا را همچو خيال نكنيد كه مثل امرهاي بندگان راهي ندارد، حكمتي ندارد. پس جميع اموري را كه خدا امر مي‏كند به بندگان لامحاله حكمتي درش هست، ديگر هركس فكر كند و آنها را بفهمد حظ مي‏كند از ايمان خودش. و از هرچه نهي مي‏كند بندگان را لامحاله ضرري درش هست و آن نفعها و ضررها به خدا نمي‏رسد لكن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 131 *»

به خود بندگان مي‏رسد. و خدا مي‏خواست بندگان منتفع شوند از او، و خلق كرد خلق را كه منتفع شوند از او، و نمي‏خواست متضرر شوند. معروف است كه خدا سبقت گرفته رحمت او بر غضب او. خيلي از مردم متحيرند كه چرا خدا خلق را از براي هلاك نيافريده از براي نجات آفريده ديگر درست ملتفت باشيد تا عرض كنم. خدا نجات خلق را مي‏خواهد هلاك خلق را نمي‏خواهد تا مادامي كه خودشان، خودشان را هلاك كنند. وقتي خود بخواهند هلاك كنند خود را البته او هم خذلان مي‏كند. و اصل خلقت خلق از براي نجات است نه از براي هلاك. و اصل خلقت از براي حق است نه از براي باطل ربنا ماخلقت هذا باطلاً اين اوضاع را خدا از براي باطل خلقت نكرده.

درست دقت كنيد ان‏شاءاللّه و اصل چيزهايي را كه خدا خلق كرده درش فكر كنيد، ببينيد چه جور چيزهايي است. اگر اصل نبود باقي ديگر هم نبود. پس از جمله اصلها و مبدأها يكي آتش است كه خلق كرده، حالا آتش بد نيست، ربع امور دنيا به همين آتش و گرمي مي‏گذرد، و اگر آتش نباشد هيچ غذايي طبخ نمي‏شود، هيچ چراغي روشن نمي‏شود، هيچ معدني به عمل نمي‏آيد. پس آتش وجودش لازم بود در ملك و رحمت خدا بود اين آتش كه خدا اين آتش را آفريد، تا اينكه ربع امور خود را اين خلق اصلاح كنند به آتش. همچنين باز نگاه كن ببين ربع امور خلق مي‏گذرد به آب. پس اين آب رحمتي است از رحمتهاي خدا كه خدا خلق كرده محض اينكه ربع كارهاي تو بگذرد. اگر آب نبود ربع كارها اصلاح نمي‏شد. باز مي‏بيني اگر آب بود و آتش بود و خاك نبود كار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 132 *»

نمي‏گذشت، خاكي بايد باشد آبي روش بريزند گل بسازند و عمارت كنند. و همچنين خاكي بايد باشد كه آب بر آن جاري شود كه گياه برويد وهكذا. پس اين خاك رحمت خدا است كه سبقت گرفته بر غضب خدا. اگر اين خاك نبود، ربع كارهاي دنيا بر زمين بود، و همين‏كه ربعي نبود آن سه ربع هم كاري از ايشان نمي‏آمد، پس هيچ‏كاري نمي‏شد. و همچنين اگر بنا بود هوا نباشد، كارهاي دنيا بر زمين بود، پس هوا را خدا خلق كرده و رحمت او است، و سبقت گرفته بر غضبش. پس ببين چقدر از مخلوقات منتفع مي‏شوند از هوايي كه خدا خلق كرده وهكذا اينها خلق خدا است كه خدا اينها را رحمت خود قرار داده و اين رحمت سبقت گرفته بر غضب خدا. حالا غضب خدا كجا است جاش؟ عرض مي‏كنم غضب خدا در آتش قرارداد نشده، غضب خدا در معامله تو نسبت به آتش قرارداد شده. پس به تو گفتند تو كه شخصي هستي كه به آتش مي‏سوزي، ما فهم و شعور و ادراك به تو داديم و گفتيم اگر خواستي از اين آتش منتفع شوي بطور خاصّي نزديك اين آتش برو، خود را در آتش مينداز، حالا بعد از آني‏كه لامسه به تو داديم به تو چشم داديم به تو شعور داديم، با وجود اين حالا خودت را همين‏طور بيندازي در آتش و بخواهي لج كني، حماقت است البته آتش تو را مي‏سوازند. حالا ببين كه اين غضب خدا است كه تو گرفتار شده‏اي پس از اينكه خود را در آتش بيندازي. اين آتش غضب نبود، رحمت بود، وقتي نافرماني كردي و مخالفت كردي و رفتي خودت را توي آتش انداختي كار خودت گردن‏گير خودت شد. حالا خودت، خودت را به عذاب انداختي. آب را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 133 *»

خلق كرده ببين چقدر بايد منتفع از اين آب بشوي. پس اين آب رحمتي است از خدا و رحمت خدا همين‏طورها است.

مباشيد مثل ملاّها كه بگوييد كه رحمت معني مصدري است، اين معني همان براي ملاّها خوب است. «رحمت معني مصدري است» اينها نامربوط است، براي همانها خوب است. رحمت خدا همين باران است همين آب است همين هوا است همين خاك است همين آتش رحمت خدا است. ببين چقدر از اين آتش، از اين رحمت منتفع مي‏شوي. و به تو گفتند و شعور و ادراك به تو دادند، حالا اگر تو خود را بيندازي در آتش و بسوزي، خدا آتش را براي منفعت تو خلق كرده و آب را هم براي منفعت تو آفريده حالا تو يك‏وقتي جنون بگيردت، خود را در آتش بيندازي مي‏سوزي. يا اينكه خود را در آب بيندازي و خود را غرق بكني، خدا ضرورش نكرده كه مانع شود، لامحاله آتش تو را مي‏سوزاند، لامحاله آب غرق مي‏كند. پس كسي كه خود را در آب انداخت و غرق كرد البته اين آب كشنده او است و عذابي است كه خود را گرفتار كرده به آن، با وجودي كه اين آب رحمت بود. پس ببينيد كه غضبها، پس از رحمت است. رحمت سابق است بر غضب. اسباب غضب الهي، خودمان مي‏شويم كه تخلّف مي‏كنيم از امر او. و اصل خلقت خدا بدانيد جميعش بر منفعت است، هميشه بدان هلاكت دست خود تو است، هميشه نجات دست خدا است. در هر موقعي همين‏كه نعمتي ديدي بدان از خدا است. خيري از كسي نمي‏تواند صادر شود كسي كار خيري نمي‏تواند بكند مگر از جانب خدا. پس منفعتها

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 134 *»

همه از جانب خدا است. منفعتها چه‏چيز است؟ آب است، آتش است. آب را هيچ‏كس خلق نكرده مگر خدا، آتش را هيچ‏كس خلق نكرده مگر خدا. جميع اين آسمان و زمين و روح و بدن، همه را خدا خلق كرده. اين رحمتها جميعش از خدا است وحده لاشريك له. و حمد بايد كرد آن خدا را كه اين رحمتها را فرو مي‏فرستد براي تو. تو خودت را مي‏اندازي توي آب غرق مي‏شوي خودت را به آتش مي‏سوزاني خودت كرده‏اي، هيچ براي اين، خدا تو را خلق نكرده بود. پس بدانيد كه مراد خدا نجات خلق است و شما ببينيد كه اين خلق چقدر بي‏مروّت شده‏اند و چقدر بي‏خبرند. اين‏همه اوضاع را خدا خلق كرده كه نفع به اينها برساند، و اينها اين‏همه اغماض مي‏كنند، دستي مي‏روند براي خودشان ضرر درست مي‏كنند، رشوه مي‏دهد، ضرر براي خودش مي‏خرد. ناخوش مي‏شوي يك ضرري است. ايمان نداري يك ضرري است. يقين نداري يك ضرري است. شك و شبهه داري يك ضرري است.

پس جميع ضررها را بندگان خودشان به جان خودشان مي‏خرند و رشوه مي‏دهند كه آن ضررها را تحصيل كنند. پول مي‏دهند به پادشاه كه حاكم بشوند. همين حكومت يك زهرماري است. و چه‏بسيار چيزها كه پر اصرار مي‏كني بي‏ادبي هم مي‏شود؛ من نوع مسأله را عرض مي‏كنم، هركس عاقل باشد مي‏بيند همين‏طورها است. پس بدانيد كه مردم به سعي تمام، به رشوه‏هاي تمام، مي‏خرند ضرر خود را. و تعجب اين است كه ضرري كه به ايشان مي‏رسد داد مي‏زنند. تو اگر از ضرر بدت مي‏آيد چرا رشوه مي‏دهي ضرر مي‏خري؟ چرا خوشحالي به اين ضرر؟

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 135 *»

تعريف هم مي‏كني كه خوب خود را توي اين آتش انداختيم، خوب خود را توي اين آب انداختيم، غرق شديم. خود را به اين ضررها مي‏اندازي و خوشحالي كه خوب شده كه حالا درست شده اين حكومت و اين ضرر براي من، پس خلق را ببينيد كه به چه سياق شيطان به غفلت انداخته ايشان را، كه واللّه نمي‏گذارد و مهلت نمي‏دهد كه انسان بنشيند فكر كند، و در غفلت مي‏اندازد آنها را كه غافل مشغول كارهاي خود باشند يك‏دفعه كه بميرند آن‏وقت پشيمان مي‏شوند.

اين را بدانيد كه كار شيطان نيست مگر به غفلت انداختن، چنانكه كار خدا نيست مگر متذكركردن. لكن باز بدانيد عنان اختيار را تمامش را به دست شيطان نداده، چنانكه خدا همين‏جور حكايت مي‏كند در قرآن مي‏فرمايد شيطان را راندند، شيطان عرض كرد خدايا مرا مهلت بده كه كارهاي خودم را خوب به انجام برسانم خدا هم مهلتش داد، شيطان دماغش چاق شد گفت لاغوينّهم اجمعين همه مردم را من گمراه مي‏كنم به جهنم مي‏برم اما الاّ عبادك منهم المخلصين عباد مخلصين را دهنش مي‏چايد نمي‏تواند اغواشان كند. هركس هم‏جنس اين شيطان شد، اين شيطان مسلّط است بر اولياي خودش، سوار گردنشان شده دهنه‏اي توي دهنشان زده هرجا مي‏خواهد آنها را مي‏برد، مسخّر او هستند. لكن اولياء اللّه را نمي‏تواند مسخر كند. تو اگر خدا را بشناسي و توجه كني به خداي خود، شيطان فرار مي‏كند. بعينه بدون تفاوت، بعينه مثل نور و ظلمت است، ببين به محضي كه در نور واقع شوي ظلمت نمي‏تواند زيست كند. پس تو سعي كن خدا را بشناسي، ديگر نماز كني و روزه بگيري و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 136 *»

اين اعمال را بجا بياوري اين عملها علاوه است. خدا مي‏داند همين‏قدر كه توي دلت خدا را بشناسي ديگر شيطان جرأت نمي‏كند پيش آدم بيايد. مثل اينكه در جايي كه ظلمت است نور نمي‏تواند زيست كند. در جايي كه نور است ظلمت نمي‏تواند زيست كند. آنچه از جانب خدا است همه نور است. آنچه از جانب شيطان است همه ظلمت است. همين‏كه شناختي خدا را ديگر شيطان نمي‏تواند زيست كند، البته فرار مي‏كند ديگر اگر اثر آن معرفت از پيش چشمت جاري شد شيطان نمي‏تواند چشمت را اغوا كند كه به نامحرم نگاه كند. اگر آن اثر از گوشَت جاري شد شيطان نمي‏تواند اغوا كند كه گوش به غيبت بدهد، از دستت جاري شد نمي‏گذارد دستت مرتكب حرامي شود يا دزدي كند، آن اثر اگر در پا جاري شد نمي‏گذرد به جاهايي كه خدا حرام كرده برود. در ذائقه تو جاري شد نمي‏گويد حرام بخور رشوه بخور دنيا را دوست بدار وهكذا.

مراد اين است كه خداوند عالم نوري است كه هيچ ظلمت در او نيست و شيطان از نور گريزان است. و اين نوري كه ظلمت از او گريزان است مال خدا است. و اين نورهاي ظاهري با ظلمتهاي ظاهري، هردو مال خدا است هردو را خدا خلق كرده لكن آن نوري كه نور نجات است مال خدا است وحده لاشريك له و ظلمت هلاك، ظلمت شيطان است، آن هم به تنهايي وحده لاشريك له به تنهايي اغوا مي‏كند مردم را. لكن تو سعي كن خداشناس شو. وقتي كه خدا شناختي اول كاري كه مي‏كند جميع وسوسه‏ها را از تنت بيرون مي‏كند، در هيچ جايي شك نداري

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 137 *»

شبهه نداري. وقتي كه چنين شد خورده خورده باطن تو در ظاهر تو سرايت مي‏كند چشمت را مي‏دارد به عبادت خدا، گوشت را مي‏دارد به عبادت خدا، دستت را پات را اعضات را جوارحت را مي‏دارد به خدمت و عبادت.

باري منظور اين بود كه خداوند عالم در هر عالمي كه خلق خواستند عبادت كنند سمتي را ضرور داشتند، پس سمتي از براي ايشان اختيار كرد چنانكه اين سمت ظاهر، خانه كعبه است در زمين. بدانيد در هر عالمي همچو كعبه‏ايست، جميع عالمها مخلوقند و جميع عالمها براي عبادت مخلوق شده‏اند، پس سمتي مي‏خواهند قبله مي‏خواهند. و قبله همه عالمها از جنس آن عالمها خواهد بود. پس اول موجودات است آن خانه‏اي كه در هر عالمي آفريده، و بعد باقي قطعات و اجزاي آن عالم را از زير آن كعبه كشيده و اين كعبه در هر مقامي امّ‏القري مي‏شود. و اين مادر را هم امّ مي‏گويند به جهت اينكه اصل طفل از مادر است. در هر عالمي اصلي است و فرعي است. نمي‏يابي چيزي را در هرجايي مگر اينكه اصل است يا فرع است. ديگر امر سوّمي نيست در هيچ عالمي از عالمها كه نه اصل باشد و نه فرع، هرچه هست يا اصل است يا فرع است. انسان هست و كار او هرچه يافت مي‏شود يا اصل است يا فرع است. آن اصلها را خدا اصل قرار داده و فرعها را خدا فرع قرار داده. اصلها قرار داده پس اول مي‏آفريند زيد را، آن‏وقت مي‏گويد به زيد حركت كن يا ساكن شو. اين هم يك اصلي است از اصول حكمت، ان‏شاءاللّه داشته باشيد.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 138 *»

پس ذات خدا بدانيد نه اصل چيزي است نه فرع چيزي است. نه مثل كرباس است كه رنگ را بپوشد، نه مثل رنگ است كه كرباس آن را بپوشد. و اين مثلي است كه عرض كردم، شما خيلي جاها ببريد. هرجا كه يافتي اصلي را و فرعي را، اصل را بگو اصل است كه خدا اصلش قرار داده، و فرع را بگو فرع است كه خدا فرعش قرار داده. شاخه‏ها محتاجند به ريشه درخت، اگر ريشه نباشد شاخه خلق نخواهد شد، اما اگر شاخه نباشد ممكن است ريشه باشد.

پس اصل محتاج به فرع نيست، اما فرع تمام آن محتاج است به اصل. اما ذات خدا نه اصل است و نه فرع، نه زيد است نه كارهاي زيد. در اين امر اگر فكر كني هرجايي كه اصلي مي‏بيني و فرعي مي‏بيني، مي‏داني او خدا نيست، آن‏وقت چيزي كه به خيالت خطور مي‏كند خدا اسمش نمي‏گذاري، و خداي خود را مي‏شناسي.

پس هر چيزي كه به چيزي تعلق گرفت، اصل چيزي شد، يا فرع چيزي شد، نه اصل خدا است نه فرع، خدا كيست؟ آن است كه اصل و فرع را خلقت كرده. پس اصل و فرع را از پيش چشم بردار و تا هرجا دلت مي‏خواهد ببر بالا. پس به همان دليل كه خدا رنگ نيست كه روي كرباس نشسته باشد، به همان دليل خدا كرباس نيست كه توي رنگ درآيد. كرباس در رنگ مي‏آيد كأنه اين را در زندان رنگ حبس مي‏كني، و خداي تو محبوس نيست، و همچنين اين رنگ گاهي مي‏نشيند گاهي برمي‏خيزد و فاني مي‏شود و خداي تو فاني نمي‏شود. پس اگر همين دليل را كه خدا رنگ نيست و كرباس نيست به دست بگيري، به همين دليل مي‏فهمي كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 139 *»

آنجاهايي هم كه مي‏شنوي مثلاً خدا بصير است آنجا هم بعينه مثل رنگ است و كرباس. تو كه مي‏بيني چطور مي‏بيني؟ چشم، دخلي به تو ندارد حتي مُقله([6]) هم دخلي به تو ندارد. پس اين ديدن بعينه مانند رنگ است كه تعلق مي‏گيرد به اين مقله. آيا نمي‏بيني كه گاهي هست روي مقله و گاهي نيست مثل آنكه رنگ گاهي هست روي كرباس و گاهي نيست. و اين مقله و اين تخم چشم مثل كرباس است كه اگر ديدن روي آن نشست مي‏بيند اگر برخاست نمي‏بيند. حال كه چنين است پس اين ديدن را نسبت به خداي خود مده چنانكه نمي‏گويي خدا رنگ شده است و نمي‏گويي رنگ خدا شد. خدا نه كرباس است نه نيل،([7]) كرباس را خلق مي‏كند نيل را خلق مي‏كند. خدا نه رنگ است و نه كرباس. به همين‏طور خدا ديده نمي‏شود و خدا اين‏جور نمي‏بيند اين‏جور ديدن كه چيزي است و تعلق مي‏گيرد، و خدا نه به جايي تعلق مي‏گيرد نه چيزي به او تعلق مي‏گيرد. پس اين‏جورها نمي‏بيند. خدا ذاتش بينا است بدون جارحه. ذاتش شنوا است بدون گوش. دقت كن! مي‏بيني تو گوشي داري كه مي‏شنود، گاهي نمي‏شنوي، گاهي كه مي‏شنود چيزي را مي‏گويي شنوا است. و همچنين باز به آن قاعده‏اي كه عرض كردم بدان‏كه خدا اين‏جور شنوا نيست. اينها را اگر فكر كني ان‏شاءاللّه به دستت مي‏آيد.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 140 *»

فكر كن ببين قوّت يك‏چيزي است. دقت كن ان‏شاءاللّه قوت يك‏چيزي است كه وقتي تعلق مي‏گيرد به شخص او را قوي مي‏گويند. چيز مقوّي مي‏خوري قوت تعلق مي‏گيرد. پس مثل همان رنگي كه به كرباس تعلق مي‏گرفت وقتي آن قوت تعلق مي‏گيرد به تو، تو حركتي مي‏كني. همين قوت رنگ است. پس قوت تعلق گرفته به اقوياء، مانند رنگ كه به كرباس تعلق مي‏گيرد، پس هر قوتي كه اين‏جور خيال كردي بدان توي ملك خدا خيال كرده‏اي و خدا از آن منزّه و مبرّا است. زورش مثل زور گاو باشد نعوذ باللّه، از اين منزه و مبرا است. يك گاو بزرگي است كه زمين روي شاخش هست يا نه، آن‏قدر قوت دارد، پس خدا اين‏جور قوت را خلق مي‏كند و عطا مي‏كند به بندگان خود. اما خودش را خيال مكن مثل خلقي از خلقها. ليس كمثله شي‏ء اين‏جور قوتها را خيال مكن براي خدا. اگر خدا اين‏جور قوت را داشته باشد بخواهي براي او اثبات كني مثل آن ضعيفي است كه براي او اثبات كني ضعفي را. چنانكه اگر بگويي ضعيف است هيچ‏كار نمي‏تواند بكند، كفر است و زندقه، اين‏جوري قوي هم نيست. خدا نه آب است نه آتش نه قوت است نه ضعف است. خدا آب و آتش را، قوت و ضعف را خلق مي‏كند. بگويي خدا دانا است و عالم است، باز خيالش مي‏كني كه مثل تو عالم است پس گاهي درس مي‏خواني عالمي، وقتي نخوانده بودي مثل كرباسي بودي كه رنگ نداشت، رفتي درس خواندي خورده خورده اكتساب علم كردي مثل كرباسي كه اكتساب رنگ كرد پس تو جاهل بودي خورده خورده رنگ شدي و اكتساب علم كردي. اين‏جور علم را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 141 *»

بدان خدا خلق كرده و مي‏كند و انعام مي‏كند به هركه مي‏خواهد. لكن ذات خودش ديگر جور عالمي است، آنجا علمي نيست كه مقابلش جهل باشد. ذات او قدرتي نيست كه مقابلش عجز باشد. همچنين باقي صفات.

پس صفات خدا بدان ضد ندارد و مقابل از براي او نيست. حالا تعجب كن، چراكه بعد از آني‏كه اين مطلب را ان‏شاءاللّه يافتي مي‏بيني در دين و مذهب خودت كه همين صفاتي كه مقابل دارد بايد اثبات كرد يك‏پاره جاها هست كه اگر بگويي خدا كور است جميع دينها كه از آسمان نازل شده آدم را تكفير مي‏كنند، اگر بگويي كر است جميع دينها تكفير مي‏كنند. پس همين‏جور صفاتي را كه ضد دارد مي‏بيني در جميع دينها اثبات مي‏كنند براي خدا و تو مي‏داني كه ذات او ضد ندارد و غير ندارد و صفاتي كه ضد دارد مال ذات او نيست. ديگر از اينها نتيجه بگير ان‏شاءاللّه و اعتقاد كن ان‏شاءاللّه و بعد از آن عمل كن ان‏شاءاللّه تا ثمر ببيني. اين‏جور صفات مال خدا است، خلق كرده، خلق كرده توي ملكش، دخلي به ذات او ندارد. پس اين‏جور علوم را بدان علوم انبياي او است علوم اولياي او است. پس اين‏جور قدرتها بدان قدرت اولياي او است.

قاعده كليه‏اي عرض كنم هرچيزي كه مي‏بيني زياد مي‏شود كم مي‏شود قاعده‏اي باشد به دست تو كه اگر فكر كني چيزهاي بزرگ بزرگ به دستت مي‏آيد. هرچيزي كه قابل است زياد بشود و كم بشود بدان پيش ذات خدا نيست، در ملكش خلق كرده آن را. ذات خدا هيچ‏وقت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 142 *»

نمي‏شود زياد شود بزرگ شود. هيچ‏بار لاغر نمي‏شود كه كوچك شود. ذات خدا، ذات خدا است بزرگ را خلق مي‏كند كوچك را خلق مي‏كند. ذات خدا نه در بزرگ است و نه در كوچك، در هيچ‏جا، حتي اللّه اكبر كه مي‏گويي بسا خيال مي‏كني كه خدا پهن است و بزرگ روز قيامت مي‏آيد روي كرسي مي‏نشيند و از اطراف بزرگتر است، چنانكه آن كساني كه اعراض كردند از ائمه همين‏طورها گفتند به اين احمقيها گرفتار شدند.

پس بدان خداي تو بزرگ نيست كوچك نيست. اين را عرض كنم و ملتفت باشيد كه علمي دارند حكماء كه همين‏كه يك طرف مسأله را اثبات كردند، آن طرف مسأله را نفي مي‏كنند. پس به اين جهت مي‏گويند كه چيزي اگر غير ذات خدا نيست، عين خدا است و «بسيط الحقيقة ببساطته كل الاشياء» كه مي‏گويند به همين شبهه است. لكن تو ان‏شاءاللّه محكم باش در دين و مذهب، و بدان‏كه چيزي كه ضد دارد با ضدش مقابلي مي‏كند. خدا نه كوچك است نه بزرگ. خدا كوچك‏آفرين و بزرگ‏آفرين است. اگر مي‏گويي خدا بزرگ است بدان نه معنيش اين است كه به قدر كوهي است يا به قدر آسمان بزرگ است. يعني عظيم‏تر و برتر از اين است كه تو بداني چطور است، و برتر از اين است كه طوري و طرزي براي او اثبات كني. پس اين را بدان كه خداي تو بزرگ‏آفرين و بزرگي‏آفرين است. خداي تو كوچك‏آفرين و كوچكي‏آفرين است. خداي تو قوت‏آفرين و قوي‏آفرين است. قوي در ملك او است قوت در ملك او است. قوت البته مال قوي است. چنانكه علم در ملك خدا است، و علم البته مال عالم است. جميع افعال فرع فاعلند. پس علم، مال

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 143 *»

عالم است نه مال ذات خدا. ذات خدا عالم خلق مي‏كند و قادر را خلق مي‏كند و ذات او منزه و مبرا است. مي‏فرمايد ليس كمثله شي‏ء. يك‏كلمه از خودش بگير و معني كن به مطلب مي‏رسي اين دستورالعملي است كه خداي تو داده، دو كلمه بيشتر نيست نصف سطر نيست نصف آيه هم نيست ليس كمثله شي‏ء همه‏اش دو كلمه نيست.

پس تو مي‏بيني رنگ مي‏نشيند توي كرباس و كرباس صاحب آن رنگ مي‏شود، پس خدا مثل رنگ نيست. و مي‏بيني كرباس توي رنگ درمي‏آيد پس خدا، مثل كرباس نيست كه توي رنگ درآيد. شخص به قوت قوي است خدا به قوت قوي نيست. شخص به علم عالم است، خدا به علم عالم نيست. او نه قوت است كه تعلق به جايي بگيرد نه قوي است كه قوت به او تعلق بگيرد. او اگر عالم است عالمي است كه ضد ندارد، اگر قادر است قادري است كه ضد ندارد چراكه ذات خدا مقابل ندارد به هيچ وجه من الوجوه، و قادري است كه بجز او قادري نيست، كسي نيست مقابل او.

پس بدان‏كه وضع اين قبيل اسمها از براي مبادي است. پس مبدأ كار خدا است و منتهيات همه‏جا بايد رو به مبادي برود. و اهل هر عالمي بايد رو به كعبه خود كنند اگرچه مي‏دانند كعبه، خدا نيست. مثل اينكه ناخوش مي‏داند طبيب خدا نيست، مي‏رود پيش طبيب و رو به او مي‏كند و درد خود را به او مي‏گويد و او هم دردش را دوا مي‏كند. جاهل مي‏داند عالم خدا نيست، مي‏رود پيش عالم و از او علم تعليم مي‏گيرد. پس هر ضعيفي بايد قويّي پيدا كند، هر جاهلي بايد عالمي پيدا كند، هر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 144 *»

فقيري بايد غنيّي پيدا كند وهكذا. و اين فقير و اين غني و اين ضعيف و اين قوي و اين جاهل و اين عالم، همه توي ملك جاشان است و جميعاً مخلوق خدا هستند. پس چون خلق در مقامي واقع بودند كه لابد بودند رو به سمتي كنند و نمي‏توانستند رو به سمتي نداشته باشند چون چنين بود اختيار كرد خداوند عالم سمتي را و اين سمت را سمت خودش قرار داد، و نه اينكه محض قرارداد، و به محض اختيار، حالا بايد تعبّداً اين كار را كرد و اثري در آن سمت قرار نداده، حاشا بلكه در آن مبدء آثار قرار داده همين‏طوري كه بيانش مي‏كند كه فيه آيات بيّنات مي‏فرمايد جميع آيات خود را در آن خانه و در آن مبدء گذارده‏ايم و تا چنين كاري نكرده بود و جميع آيات بيّنات خود را در آن خانه قرار نداده بود، لايق اين نبود كه قائم‏مقام او باشد و سيد كل شود كه بايد همه اطاعت و انقياد او كنند. پس قرار داد در مبادي، آيات بيّنات، آيات اللّه را.

حالا ديگر بخواهي بداني چه‏جور چيزها است، مختصري عرض كردم. بخوان دعاي جوشن كبير را ببين خدا را به چه نامها بايد بخواني. اين اسمها، خودشان خدا نيستند اما اسم هستند. پس وقتي مي‏گويي رحمن است رحيم است عالم است قادر است حكيم است رؤف است رحيم است اينها هريك خودشان خودشان هستند. هيچ‏كدام اللّه نيستند. اللّه، اللّه است وحده لاشريك له. بعد از آن رحمن پشت اللّه افتاده است. ديگر رحيم مي‏تواند پشت سر رحمن بيفتد. رحيم مي‏بايد پشت سر رحمن باشد. و هر كدام جايي دارند و موقعي دارند. پس هريك از اين اسمها خودشان خودشانند هيچ‏كدام ذات خدا نيستند، و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 145 *»

اين خدا در هر اسمي فيضي عطا مي‏كند. رزق مي‏خواهي بگو يا رزّاق يا رزّاق. ناخوشي، مي‏خواهي شفا بيابي بگو يا شافي يا كافي، و بايد مكرر كني. وقتي بخواهي از دشمنت انتقام بكشي بگو يا منتقم يا جبار يا قهّار و اين اسمها را بايد بگويي. پس هريك از اسمها عمل خاصي دارد و كار مخصوصي مي‏كند، و مسماي به همه آن اسمها اللّه است. ديگر ان‏شاءاللّه اگر ياد بگيري اين حرفها را يك‏پاره سرّها كه در دعا هست ياد مي‏گيري. مي‏بيني در دعاها بسيار است يا اللّه يا رحمن يا اللّه يا رحيم يا اللّه يا كريم و هي مكرّر مي‏كني اللّه را، سرِّ اينها به دستت مي‏آيد. سرّش اين است كه اللّه ذاتي است مستجمع جميع صفات كماليه، ذاتي است كه در برگرفته جميع اسمهاي خدا را. خودش طوري است كه كأنه اسم نيست، مسمي است، اما مسمي هم اسمي است از اسماء. مسمي همه اسمها را دارد لكن رحمن اسمي از اللّه است رحيم اسمي از اللّه است منتقم اسمي از اللّه است. اينها هريك كاري دارند و هريك به كار خود مشغولند. خلاصه بايد در هر حاجتي خواست اسمي مناسب آن حاجت، و خدا را به آن اسم خواند. و آن خانه است كه محل اين اسمها است، بطور مثل عرض مي‏كنم ديگر تو پي ببر.

پس اين بدن را خانه‏ايست كه محل اسمهاي بسيار است. پس يكي از اسمهاي او بصير است خانه‏ايست كه اسم «البصير» آنجا نشسته. يكي سميع است خانه‏ايست كه اسم «السميع» آنجا نشسته. پس بدان يك خانه‏ايست كه هم سميع است هم بصير است هم شامّ است هم ذائق است هم لامس است. پس بدان ان‏شاءاللّه و بشناس حجج الهيه را، آنها هستند آن

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 146 *»

خانه‏اي كه آيات اللّه در ايشان منزل كرده، عين‏اللّه‏اند، اذن‏اللّه‏اند، جنب‏اللّه‏اند، علم‏اللّه‏اند، قدرة اللّه‏اند، برو ببين در اخبار داد مي‏زنند كه ماييم قدرة اللّه ماييم جنب‏اللّه ماييم وجه‏اللّه. پس خودشان آن واحد دهر هستند كه در ايشان جميع اسمهاي خدا نوشته شده و جميع اسمها را خداوند با قلم قدرت خودش بر مراتب وجود ايشان نقش كرده و هر حجتي در وقت خودش بدنش قطب است براي عالم اجسام، نفس آن حجت حجت است بر اهل عالم نفوس. به همين‏طور عقلش حجت است بر اهل عالم عقول. به همين‏طور فؤاد او حجت است بر اهل عالم افئده. پس ايستاده، اين شخص بقية اللّهي است كه در روي زمين است در هر عالمي. در مقام قلب و قطب آن عالم است چراكه او خانه‏ايست كه در اول موجودات واقع شده. و آن خانه سمت خدا است. اسمها هريكي جايي نوشته شده. سطرها هركدام در جايي واقع است. در خودت فكر كن ببين چشم اينجا است سطري است، بيني اينجا است زير آن وهكذا. يا بگو سطرها نوشته شده بسم اللّه اينجا نوشته شده زيرش الحمد للّه اينجا نوشته شده زيرش الرحمن الرحيم نوشته شده زيرش مالك يوم الدين نوشته شده. پس بگو اين آيات اللّه كتابي هستند، و اينها فاتحه دارند و خاتمه دارند، و بر اين مطلب هم داد مي‏زنند.

پس اگر حقيقت قرآن را بخواهي بداني چيست بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم قرآن آن است كه توي سينه پيغمبر9نوشته شده آن است كه توي سينه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم نوشته شده، توي سينه علماء نوشته شده. همين‏جور تعبيرات هم بسيار

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 147 *»

آورده‏اند. حالا كه قرآن در آن سينه‏ها هست، ديگر ببين وقتي روحي هم دميده شود در آن چه مي‏كند. آن اللّهي كه در روي كاغذ نوشته شده روحي ندارد، لكن اگر عيسايي آمد و در آن كلمه روحي دميد، زنده هم مي‏شود. ديگر او بسا حرفها هم بزند كه انا فلان انا فلان مي‏گويد. ديگر يك‏پاره اسرار هست در اين عرضهايي كه مي‏كنم.

پس وقتي زنده شدند كلمات ميّته به روح حيات، حالا حرف مي‏زند، پس هر كلمه مي‏گويد من منم، بسا ادعاها مي‏كند. پس بدانيد كه آن كلمه جامعي كه هيچ‏كس نمي‏تواند از آن تجاوز كند آن كلمه اللّه است كه جميع را نسبت به خود مي‏تواند بدهد. مي‏گويد همه زير پاي من واقع است. خود او فوق جميع است. اما ذات بالايي، كه اين اللّه يكي از اسمهاي او است نه اصل چيزي است نه فرع چيزي است نه اول چيزي است نه آخر چيزي است، خلق مي‏كند اصل را و خلق مي‏كند فرع را، خلق مي‏كند اول را و خلق مي‏كند آخر را، خلق مي‏كند مثل اينكه مخلوقات خود را خلق مي‏كند.

حضرت امام رضا7 صريحاً مي‏فرمايد خدا بود و هيچ اسمي نداشت، محتاج به اسم نبود براي خود، به جهتي كه خود را نمي‏خواست دعوت كند. تا اينكه خلق كرد مخلوقات را و مخلوقات محتاج شدند كه دعوت كنند او را، پس خلق كرد براي ذات خود اسمهايي چند را، و آنها را تعليم كرد به خلق خود، و امر كرد آنها را كه او را به آن اسمها بخوانند، و اول آن اسمها علي عظيم بود كه از براي خود اختيار كرد.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 148 *»

موعظـه هشتـم، 8 ماه مبارك 1293

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

عرض شد كه چون مخلوقات در عرصات خودشان بودند و مي‏خواستند رو بسوي خداي خود كنند، و خداوند عالم در سمتي ننشسته بود، نه خدا مي‏آمد در ميان خلق كه خلق او را ببينند و به او توجه كنند و از او سؤال كنند، نه خلق مي‏توانستند بروند آنجا پيش خدا و آنجا سؤال كنند. پس چون در عرصه خودشان بودند و خداوند خواست با ايشان تكلم كند با زبان خودشان، به آن لغتي كه مي‏توانستند بفهمند و ادراك كنند با آنها تكلم كرد. پس طوري قرار داد كه خلق بتوانند به آن چيز برسند و همان را تكليفشان قرار داد. پس اختيار كرد در ميان خودشان بعضي از ايشان را، مثل اينكه مي‏بيني كه چون خلق

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 149 *»

مي‏خواستند رو به سمتي نماز كنند و خدا در سمتي ننشسته بود، سمت كعبه را سمت خود قرار داد و حالا ديگر خلق مي‏توانند رو به اين سمت نماز كنند و هركس نماز رو به اين سمت كرد نماز كرده، اطاعت كرده و قبول است، و هركس وضو بسازد و هيئت نماز را درست بجا آورد از ركوع و سجود و ساير كارهاي نماز اما پشت به قبله، مي‏بيني كه جميع علماء گفته‏اند نمازش باطل است. پس از اين سمت خدا خواسته عبادت كرده شود نه از سمتهاي ديگر. پس هركس از اين سمت عبادت كرد خدا را، عبادت او مقبول است و خداپرست است. و هركس از سمت ديگر عبادت و نماز كرد، پشت كرد به قبله و هي ركوع و سجود كرد، و گريه هم توي نمازش كرد نماز نكرده. لكن چه‏بسيار جهال كه مغرور مي‏شوند و خيلي مغرور مي‏شوند و امر بر ايشان مشتبه مي‏شود. چه‏بسا كسي را مي‏بينند كه رو به قبله نماز مي‏كند، اين مثل است كه عرض مي‏كنم ديگر تو ببر هرجا كه مي‏خواهي. پس بسا كسي است رو به قبله نماز مي‏كند و كسي پشت به قبله نماز مي‏كند، و بسا اينكه آن شخص كه پشت به قبله نماز مي‏كند قرائتش را هم خيلي خوب مي‏كند، و لا الضّالّينش را هم غليظ مي‏گويد، و مدّش را هم مي‏كشد، در بين نماز گريه و زاري هم مي‏كند، جاهل مغرور مي‏شود كه اين خوب نماز مي‏كند، مي‏گويد اين مرد با اين خضوع و با اين خشوع با اين قرائت با اين گريه با اين زاري معلوم است اين خوب آدمي است، اقلاً به قدر آن يكي هست. بسا جاهلي كه خيال مي‏كند او بهتر نماز مي‏كند، او خضوعش بيشتر است خشوعش بيشتر است جاهل اين‏جور مغرور

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 150 *»

مي‏شود. اما شخص عاقل دانا مي‏داند كه آن‏كه پشت به قبله نماز مي‏كند رو به شيطان ايستاده گريه‏ها را در نزد شيطان مي‏كند، خطابات خود را در نزد شيطان مي‏كند و از براي شيطان ركوع و سجود مي‏كند، مثل بت‏پرستان كه رو به بتها مي‏كنند و گريه مي‏كنند و خضوع و خشوع مي‏كنند. و تو مي‏داني كه بتها و سنگها خدا نيستند، شيطانند كه به اين صورت درآمده‏اند.

در زمان موسي، در بني‏اسرائيل، شخص عالمي بود خيلي ادّعاش مي‏شد، واقعاً هم خيلي از چيزها را راه مي‏برد، شخص مرتاضي بود و گريه و زاري بسيار مي‏كرد شبها و روزها در مغاره‏ها عبادت مي‏كرد و رياضت مي‏كشيد، چون شخص عاقلي بود، يك‏وقتي به خود آمد به فكر افتاد. با خود گفت خوب من اين‏همه علم دارم اين‏همه هم كه رياضت مي‏كشم در حضور كسي هم كه اين كارها را نمي‏كنم در خلوت گريه و زاري مي‏كنم ريا و سمعه هم كه نمي‏كنم مع‏ذلك چطور شده عبادت من اثر ندارد؟ و دعاهاي من مستجاب نيست؟ چرا؟ يك‏پاره فكر كرد عقلش به جايي نرسيد. باز چون شخص عاقلي بود رفت پيش حضرت موسي و عرض كرد من در مسأله بسيار مشكلي درمانده‏ام و آن اين است كه اينهايي كه تابع تو هستند بسياري را مي‏بينم جهّالند و اعمالي را كه به عمل مي‏آورند همه سر و دست‏شكسته، و در اينكه آنها عالم هم نيستند حرفي نيست، رياضتي هم نمي‏كشند حرفي نيست، پر مي‏خورند و پر مي‏خوابند اگر هم عملي بكنند سر و دست‏شكسته مي‏كنند، مع‏ذلك مي‏بينم اثر دعاهاي اينها ظاهر است. و من هرچه دعا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 151 *»

مي‏كنم اثري در دعاي خود نمي‏بينم، و من مي‏بينم خود را اعلم از اينها، تو هم مي‏داني كه من اعلمم، رياضت را هم خودم مي‏دانم كه چقدر مي‏كشم و باز خودم از خودم خبر دارم كه براي مردم رياضت نمي‏كشم، ريا نيست سمعه نيست، بلكه مي‏روم توي مغاره‏ها در خلوتها گريه و زاري مي‏كنم. كسي خبر ندارد چقدر زحمت مي‏كشم، و اينها را براي خدا به عمل مي‏آورم مع‏ذلك يك دعايم مستجاب نمي‏شود. سرّش چه‏چيز است؟ تو هر وقت مي‏روي مناجات كني با خداي خود بپرس كه سبب اين چيست؟

موسي وقتي رفت به مناجات، عرض كرد خدايا تو مي‏داني چه سؤال كرده آن سائل و چه تحيري دارد، من جوابش را چه بگويم؟ وحي شد به حضرت موسي كه من احتياج به زحمت كشيدن مردم ندارم، مگر اينكه من خدايي هستم مالك ملك، و صاحب ملك، دوست مي‏دارم كه مرا بپرستند و از راهي كه من مي‏گويم بيايند، از همان راهي كه امرشان كرده‏ام مي‏خواهم رو به من بيايند. آن راه هم بسا آنكه راه آساني باشد و آن راه بسا خيلي مشكل هم باشد و آن راه مشكل را من نخواسته‏ام، از راهي كه بايد بيايند و به من برسند و از من بخواهند و من عطا كنم، هركس آمد و مرا خواند و مرا عبادت كرد از او قبول مي‏كنم. حالا سبب ايني كه اين جهال دعاشان مستجاب است اين است كه اينها در تو شك و شبهه ندارند، مي‏دانند تويي رسول من، من هم راه آساني پيششان گذارده‏ام، به اين جهت وقتي مرا مي‏خوانند دعاشان را مستجاب مي‏كنم. و آن شخص عالم مرتاضي كه بسيار عبادت مي‏كند و گريه و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 152 *»

زاري بسيار مي‏كند و براي مردم هم نمي‏كند، راست مي‏گويد لكن در تو شك دارد يقين ندارد بر اينكه تو حقي. از اين جهت از آن راهي كه من خواسته‏ام، كه تو باشي، داخل خانه توحيد نشده. حالا كه از آن راه داخل خانه توحيد من نشده حالا ديگر هرچه رياضت بكشد اين زحمت مي‏شود براي خودش، هي از جيبش مي‏رود. مثل خري كه آن را به آسياب بسته باشند، اين خر هرچه مي‏رود باز سر جاي خودش است. و همين‏طورها هم فرمايش كرده‏اند. مي‏فرمايند عبادت را از راهش بكنيد از روي شعور و ادراك عبادت كنيد خدا را. حال خيال نكنيد كه هركس زحمت بيشتر كشيد او مقرّبتر است. حاشا اين خدا، خدايي است كه از روي معرفت اجابت را قرار داده نه از روي زحمات شما. دقت كنيد ان‏شاءاللّه و بدانيد كه زحمات را حيوانات از انسانها بيشتر مي‏كشند. اگر به محض زحمت‏كشيدن به آدم چيزي بيشتر مي‏دادند، بايد الاغ مجتهدالعصر و الزمان باشد. چراكه الاغ از همه بيشتر زحمت مي‏كشد. اين خر بيچاره را هي بارش مي‏كنند، هي سيخش مي‏كنند، هي بايد راه برود. پس از زحمت بسيار خيال نكنيد كه چيزها نشان آدم مي‏دهند.

و چون سخن به اينجا رسيد بد نيست شرحش را بكنم، عيب ندارد. بسياري از جهال همين‏كه دو ركعت نماز مي‏كنند، شبي را بيداري مي‏كشند، دو ركعت نماز مي‏كنند، حالا ديگر نازي مي‏كنند روي زمين كه راه مي‏روند خيال مي‏كنند كه مستجاب‏الدعوه شدند مقرّب‏الخاقان شدند. شما ان‏شاءاللّه بدانيد اينها از روي جهل است و خدانشناسي.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 153 *»

مي‏گويم نوعاً، ان‏شاءاللّه چشمت را باز كن و هوش خود را به كار بر، فكر كن ببين آخر اين الاغ هم مخلوق خداست، خدا چرا به زحمتهاي بسياري كه اين الاغ مي‏كشد رحمش به الاغ نبايد برسد؟ چرا ترحم به الاغ نمي‏كند؟ و اين الاغ بيچاره اين‏قدر زخم مي‏شود اين‏قدر بار مي‏كشد اين‏قدر راه مي‏رود اين‏قدر زحمت مي‏كشد هيچ ترحمش نكرده، چرا اين را مجتهدالعصر و الزمان نكرد؟ چرا اين را مقرب‏الخاقانش نكرد؟ همچنين باز ببينيد اگر كسي از رياضتها چيزي مي‏شد، از خواب‏نكردن چيزي به آدم مي‏دادند، بايد سگها مقرب‏الخاقان باشند.

شما مثل اين جهال نباشيد كه بگوييد فلان آقا كم مي‏خورد يا خيلي نماز مي‏كند يا گريه مي‏كند، حالا ديگر اين آدم خوبي است. نخير، دقت كن ببين علمش چه است فضلش چيست معرفتش چقدر است ببين خداشناس است يا نه، خداترس است يا نه. خدا مي‏داند اغلب مردم هنوز خدا را نشناخته‏اند. والاّ اگر كسي خدا را بشناسد محال است كه از خدا نترسد. كسي بشناسد سلطان را، سلطان قهّاري را، هرقدر شجاع باشد وقتي مي‏رود حضور سلطان مي‏بيني دست و پاش سست مي‏شود. آنها كه نمي‏ترسند از خدا، بدان نشناخته‏اند خدا را. انما يخشي اللّه من عباده العلماء صريح قرآن است. مي‏فرمايد اين است و غير اين نيست كه مي‏ترسند از خدا كساني كه علم دارند به خدا، خدا را مي‏شناسند. حالا اينهايي كه نمي‏ترسند علم ندارند اگرچه ضرب ضربا ضربوا خوانده يك عمامه سفيدي هم سرش گذاشته ضرب ضربا ضربوا خوانده حالا ديگر عالم شده و همه عالم بايد اطاعت او را كنند. شما

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 154 *»

دقت كنيد و ان‏شاءاللّه در دست داشته باشيد نمونه‏اي را كه به دست شما داده، هركس نترسد از خدا اگرچه بلعم باعورا باشد، كه باز علم ندارد و اينهايي كه دارد علم نيست. بلعم باعورا خيلي چيزها مي‏دانست اين بلعم شخصي بود كه بنابر حكايتي در مجلس درس او چهار فرسخ در چهار فرسخ شاگرد مي‏نشستند و درس براشان مي‏گفت. و شما مي‏دانيد كسي كه چهار فرسخ راه شاگرد در مجلس درسش بنشينند و براشان درس بگويد صداش بايد صدايي باشد كه به همه برسد و همچو صدايي محال است كه اين‏همه راه برود. معلوم است اين ملعون تصرف باطني هم داشته، سحري، شعبده‏اي، داشته كه صداي خود را به اين چهار فرسخ مي‏رساند. علمش اين‏قدر بود كه اين‏قدر طالب داشت. و تصرف هم داشت كه به اين همه مي‏رسانيد. با وجود اين علم و اين تصرف، چون از خدا نمي‏ترسيد مثلش را خدا مي‏فرمايد مثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث مثل سگ مي‏ماند اين بلعم، كه هركاريش بكني وق وق خود را مي‏كند. چه اعتنا به او بكني چه نكني كارهاي سگي خود را مي‏كند.

خلاصه، پس عرض مي‏كنم بدانيد هركس از خدا ترسيد خدا را شناخته، و هركس از خدا نترسيد خدا را نشناخته، خدا ندارد كه از او بترسد به جهت منفعتي كه از مردم به او برسد پشت به قبله كرده و نماز مي‏كند، تحت‏الحنكش را درآورده و گريه مي‏كند، خل پوزش سر به هم گذارده اين كارها را مي‏كند كه زكاتش بدهي، يك زهرماريش بدهي بخورد.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 155 *»

پس بدان ان‏شاءاللّه نه از رياضتهاي بسيار و كم‏خوردن، انسان مقرب درگاه خدا خواهد شد، اگر چنين بود سگهاي دنيا بايد مقرب‏الخاقان باشند. ببين كدام روزه‏دار است به قدر سگ قناعت داشته باشد. سگ را يك استخوان پيشش مي‏اندازي مي‏خورد و قناعت مي‏كند، شبها جميعش را بيدار است، شبها ببين هر شب تا صبح احيا مي‏كند جميعش را وق وق مي‏كند. و هيچ فرق نمي‏كند پيش خدا ـ خدا مي‏داند ـ وق وق سگ با صداي جهال، پيش خدا بعينه مثل صداي سگ است مي‏رود به آسمان. لكن جهال بسا بگويند اين احيا مي‏دارد و مناجات مي‏كند. خدا درباره اينها مي‏فرمايد ماكان صلوتهم عند البيت الاّ مكاءً و تصدية مغرور نكند شما را كه در گرد اين خانه كعبه برآيند جهال و اين صداها را بلند كنند. و مي‏آمدند اهل جاهليت در گرد خانه، گريه‏ها مي‏كردند خدا از حال ايشان خبر داده فرموده صداي اينهايي كه دور خانه مناجات مي‏كنند مغرورت نكند، اي شخص غافل! صداي اينها، صداي مكائي هست كه هيچ معني توش نيست، اگرچه باز اين معني دارد و خر مي‏فهمد آب بايد بخورد. مكاء، آن صدايي است كه آن كسي كه حيوان آب مي‏دهد سوتي مي‏زند كه حيوان آب بخورد. مي‏فرمايد نيست صداي آنها مگر صداي مكاء، و مگر تصديه كه هيچ معني ندارد. و باز از تصديه، گوسفندها مي‏فهمند كه به همراه شبان خود بروند. تصديه صداي دست به دست زدن شبان است كه گوسفندان بيايند. و اين صداها خدا مي‏داند بقدر مكاء و بقدر تصديه معني ندارد ابداً، چراكه اينها خداي خود را نمي‏شناسند، چراكه خدا خود را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 156 *»

نشناسانيده مگر بواسطه محمّد و آل محمّد سلام اللّه عليهم. و هركس ايشان را رخساره تابان خدا ندانست خدا را نشناخته اگرچه خاء و دال و الف بگويد. تو ببين يهوديها هيچ انكاري از خدا ندارند خدايي را مي‏گويند، و نصاري انكاري از خدا ندارند و خدايي را مي‏گويند، سنّيها انكاري از خدا ندارند، و نواصب انكاري از خدا ندارند، خوارج انكاري از خدا ندارند، نهايت انكاري از حضرت امير كرده‏اند كه خوارج شده‏اند. اغلب خوارج ـ آنهايي كه سفر كرده‏اند و عربستان رفته‏اند معلوم است ديده‏اند آنها را ـ اغلبشان خيلي مقدس هم هستند، خيلي سبيلهاشان را از بيخ مي‏چينند خيلي مقدسند و خيلي تقدس هم مي‏فروشند، نماز زياد و گريه و زاري بسيار زياد مي‏كنند، مع‏ذلك چون با اميرالمؤمنين بدند، تو مي‏داني كه اهل جهنمند و بدتر از سگند و از سگ نجس‏ترند.

پس عرض مي‏كنم كه خدا از راهي كه خواسته و اختيار كرده، خلق را خواسته كه از همان راه داخل شوند بر او، پس خلق را عبادتي قرار داده، و از همان راه بايد عبادت كنند او را و اگر از غير آن راه عبادت كنند قبول نمي‏كند. و راه معرفتي قرار داده كه اگر از غير آن راه بخواهند معرفت حاصل كنند نتوانند. آن بعينه مثل راه عبادت است. پس در راه عبادت بايد اول وضو بگيري، روت را به قبله كني، و رو به اين طرف نماز كني تا خدا قبول كند. و همچنين وقتي بخواهي او را بشناسي اول راهش را پيدا كن، راهش را كه پيدا كردي مي‏شناسي او را، والاّ اين‏جوري كه مردم مي‏شناسند اگر شناختن است پس چرا دين ندارند؟

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 157 *»

اگر شناختن خدا اين بود، پس چرا يهوديها كه اين‏جور خدا شناخته‏اند به آنها مي‏گويي بي‏دين؟ چرا نصاري كه اين‏جور شناخته‏اند به آنها مي‏گويي بي‏دين؟ سني را چرا مي‏گويي بي‏دين؟

پس ان‏شاءاللّه دقت كن ببين، اين حرفها محض حيدري و نعمتي است مي‏گويي؟ محض اينكه ما شيعه‏ايم و آنها سني؟ يا واقعاً فهميده‏اي و از روي بصيرت و از روي دين است نه محض حيدري و نعمتي است كه فحش مي‏دهي به دشمنان پيغمبر. آخر يا فهميده‏اي و از روي يقين است؟ پس بدان‏كه دين و مذهب تو اين است كه دوست بداري دوستان محمّد و آل محمّد را سلام اللّه عليهم. همچنين دين و مذهب تو اين است كه دشمن بداري دشمنان محمّد و آل محمّد را. بايد با يهوديها آدم بد باشد، ديگر حالا يهودي هم بنده خداست، چكارش داري اين دين نشد، يهودي دشمن پيغمبر است دشمن خداست، بايد تو تبرّي كني از او، بايد دشمن بداري او را. اين دين است و اين مذهب كه ولي لمن والاكم و عدوّ لمن عاداكم در جميع زيارات، در دعاها، در قرآن از اين‏جور مضامين بسيار است.

پس دقت كنيد ان‏شاءاللّه و بدانيد هركس خدا را شناخت بواسطه ائمه طاهرين خدا را شناخته. و هركس ايشان را نشناخت و آن‏وقت اسمي از خدا مي‏برد و اللّه اسم خدا را دزديده و بر روي خيال خودش گذارده و او را مي‏پرستد. و خداي او بدانيد خدا نيست، چراكه راه منحصر است در ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم. هركس از غير اين راه رفت و خيال مي‏كند به جايي رسيده بدانيد به درك اسفل رسيده است.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 158 *»

پس ان‏شاءاللّه دقت كنيد، و اين قاعده را محكم كنيد در دل خود، يعني آنهايي كه در دلتان مي‏خواهيد دين داشته باشيد والاّ آن‏كسي كه دلش دين نمي‏خواهد داشته باشد من كارش ندارم مي‏خواهد منافق باشد هر غلطي مي‏خواهد بكند. شما ان‏شاءاللّه سعي كنيد خودتان دين داشته باشيد، آنچه را كه عرض مي‏كنم فراموش نكنيد يادتان نرود. بدانيد خدا امر را مخصوص شما قرار داده. شما مباشيد مثل وحدت وجوديها كه بگوييد همه‏كس مي‏گويد خدا، خدا همه‏جا هست و هيچ‏جا نيست، داخل است در همه‏جا خارج است از همه‏جا. و اگر داخل است در همه‏جا پس توي ميكده هست توي مي هست توي بتخانه هست توي بت هم هست، توي مسجد هم هست. و اگر هيچ‏جا نيست كه توي ميكده نيست توي مي نيست توي بت و بتخانه نيست، توي مسجد نيست، فرق نمي‏كند. صوفيه از همين راه رفتند كه گمراه شدند. گفتند تو اگر چشمي داري آن حقيقت را ببين، وجود را ببين، همه وجود را ببين. خدا همه‏جا هست. پس برو شراب بخور جنده‏بازي كن رقّاصي كن هركاري مي‏خواهي بكن خدا همه‏جا هست. و اگر خدا را نمي‏شناسي به مسجد هم بروي چه فايده دارد براي تو. پس تو خداپرست باش ديگر مي‏خواهي پشت به قبله نماز كن مي‏خواهي رو به قبله نماز كن مي‏خواهي به محمّد9 اقرار كن مي‏خواهي به موسي، و آن‏وقت محمّد را وا زن.

و اينهايي كه عرض مي‏كنم صريح كلمات خودشان است، و در كتابهاشان و شعرهاشان از اين قبيل بسيار است كه مي‏گويند گاهي به

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 159 *»

صورت موسي است گاهي به صورت فرعون. و همچنين مي‏گويند خدا گاهي به صورت علي است گاهي به صورت عمر است. پيش علي بروي پيش خدا رفته‏اي پيش عمر هم بروي پيش خدا رفته‏اي چه فرق مي‏كند. بابا، ما همه طالب مولي‏الموالي هستيم، تو هرجا او را ديدي برو همانجا، او پيدا است از هر در و ديواري و هر سنگ و كلوخي. ديگر بسا آيه قرآني هم بطور شبهه بخواند كه اينما تولّوا فثم وجه اللّه. شما ان‏شاءاللّه به فكر خود باشيد و فريب اين‏جور مزخرفات را نخوريد. فكر كنيد ببينيد كه اين خدا بناش هميشه اين بوده كه اعمال مخصوصي را برگزيده و باقي اعمال را وازده. مي‏بينيد اعمال بت‏پرستان را وازده، از انبياء برويد ياد بگيريد. آدم آمد شريعت قرار داد گفت اين‏جور بخوريد اين‏جور مخوريد، اين‏جور راه برويد اين‏جور راه مرويد، اين كارها را بكنيد اين كارها را مكنيد. و همچنين، هريك از انبياء كه آمدند اعمال مخصوصي قرار دادند و باقي را وا زدند. حالا ديگر بعد از آني‏كه آدم آمد و گفت و حالي اولادش كرد، بخواهند خودسري كنند و كلّه به زمين بزنند، قبول نمي‏كنند. و همچنين نوح آمد و حرفش و سخنش همه اين بود كه شما بايد تابع من باشيد. شما ببينيد اگر به پسند مردم و هوا و هوس مردم خدا راضي بود كه هركسي خودسر باشد به خيال خودش هرجا بخواهد برود هرچه بخواهد بگويد و هرچه بخواهد بخورد و هرجور بخواهد رفتار كند، اگر راضي به اين بود، هيچ نبيّي نمي‏فرستاد اين‏همه معجزات و خارق عادات به دستشان نمي‏داد. جبرئيل بفرستد و اين‏همه جنجال و داستان براي چه؟ براي اينكه ما خودسر باشيم؟

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 160 *»

پس جميع وضع انبياء بر اين است كه كارهاي بخصوصي را خدا خواسته جميع زحمات انبياء و اولياء همه براي همين است كه اعتقاد بخصوصي از شما خواسته است، آن اعتقاد مخصوص را كه خدا خواست از تو، اگر آن‏جور اعتقاد كردي نجاتت مي‏دهند. خدا اعمال مخصوصي از تو خواسته ديگر باقي عملها را نگفته و از تو نخواسته، همين‏كه ميلي، رأيي، هوايي، هوسي، اجتهادي مي‏خواهي بكني، خودت مي‏خواهي كاري بكني، خودت، برنمي‏دارد. آنچه مي‏كني بايد از روي وحي باشد.

پس ان‏شاءاللّه دقت كنيد ببينيد خداوند جهت معرفتش را ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين قرار داده، و اين حرف خيلي كم به گوش مردم مي‏رود و محل تعجب است و محل انكار است. مي‏گويند ما خودمان مي‏توانيم خدا را بشناسيم. چراكه مي‏بينيم هيچ ما ياد پيغمبر نيستيم، پيش خود مي‏نشينيم فكر مي‏كنيم كه اين زمين و آسمان را يك كسي ساخته آن‏كسي كه ساخته اسمش خداست، وهكذا، ياد هيچ‏يك از ائمه نيستيم و خدا مي‏شناسيم پس مي‏توانند خلق جاهل بي‏پيغمبر باشند و خداشناس هم باشند غالب مردم همين‏طور خيال مي‏كنند دينشان اين است و مذهبشان اين است. و غالب اين است كه كساني كه صاحب دينند با صاحبان دين و مذهب دشمني مي‏كنند. پس عرض مي‏كنم تو خودت را نجات بده مردم به هر دركي مي‏خواهند بروند. تو خودت دو دستي سر خود را بگير. مي‏خواهي خدا بشناسي ببين در زيارت مي‏خواني من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 161 *»

قصده توجّه بكم هركس كه اراده مي‏كند خدا را، ابتدا به شما مي‏كند، هركس واللّه از آدم گرفته تا موسي تا عيسي تا جميع انبياء و اولياء و اوصياء هركدام خواستند اراده كنند خدا را، اَمام خود قرار مي‏دادند ائمه شما را، ايشان را مقدم مي‏داشتند و بواسطه ايشان خدا را مي‏شناختند و هروقت مي‏خواستند عبادت كنند خدا را از آدم تا خاتم، هر نبيّي هر وليّي هر وصيّي هروقت مي‏خواستند توجه كنند به خدا به ائمه شما توجه مي‏كردند.

عرض كردم شخص تا از اين در داخل نشود خدا قبول نمي‏كند، اگر خدا مي‏خواست از غير اين در او را بخوانند، اگر مي‏خواست قادر بود. چنانكه خودشان فرمودند خدا قادر بود كه بدون واسطه ما خود را بشناساند به خلق. لكن رأيش چنين قرار گرفت كه ما را وسيله معرفت و وسيله عبادت خود قرار داد. حالا كه چنين كرده ام يحسدون الناس علي ما آتاهم اللّه من فضله چه‏كار مي‏توانند بكنند؟ جنگ خدا مي‏توانند بروند؟ پس ايشانند واللّه كه معرفتشان معرفت خداست هرچه مي‏خواهي خدا را بهتر بشناسي ايشان را بهتر بشناس. هرقدر ايشان را بيشتر شناختي خدا را بيشتر مي‏شناسي. هرقدر فضيلت ايشان را بهتر دانستي صفات خدا را بهتر دانسته‏اي، چراكه ايشانند آن خانه‏هايي كه نور خدا و نور توحيد در آن خانه‏ها است، و توحيد مخصوص آنها شده و در جايي ديگر نيست.

پس مباشيد مثل وحدت وجوديها كه بگوييد هرجا كه برويد خدا هست، مي‏خواهي به مسجد بروي مي‏خواهي به ميكده، برو. خير،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 162 *»

حاشا، همه‏جا خدا نيست. خيلي از جاها دام شيطان است اگر كسي برود آنجا در دام شيطان مي‏افتد. اما خدا بدان در صراط ائمه طاهرين نشسته ان ربي علي صراط مستقيم. صراط مستقيم براي خدا، ائمه طاهرينند. خدا در همين راه نشسته كه راه راست است. خدا در راه كج و واج ننشسته. امر او مخصوص به جماعتي است كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح اين نور جاي بخصوصي است اينها همه در خانه‏هاي بخصوصي گذارده شده. في بيوت اذن اللّه ان‏ترفع و آن بيوتي است كه خدا اذن داده و مشيّتش چنين قرار گرفته كه مرتفع باشند و آن بيوت واللّه خانه‏هاي خشت و گلي نيستند. آيه قرآن را بخوان تقليد هم اگر مي‏كني، تقليد قرآن را بكن، از ديگران تقليد مكن. پس مي‏فرمايد في بيوت، آن نور خدا، و آن قنديل و چراغ و آن چراغدان در خانه‏هايي است كه اذن اللّه ان‏ترفع اذن داده خدا آن خانه‏ها رفيع‏الشأن باشند، و اين خانه‏ها خشت و گلي نيستند. چراكه بعد در آيه بعد مي‏فرمايد رجال خيال نكني كه خانه خشت و گلي را گفتم، بلكه رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه. پس اين خانه‏ها رجالي چند هستند مرداني چند هستند كه هرگز فراموش نمي‏كنند خدا را و همه خدا در ايشان مذكور است، ظاهرشان ذكر خدا و باطنشان ذكر خدا است. هيچ ندارند از خود واللّه مگر از خدا. آنچه دارند واللّه از خداست. چراكه معصومند از هر نقصي و عيبي. اين عصمت را وقتي درست از پِيَش بالا مي‏روي مي‏بيني، هيچ شيطان شركي در ايشان ندارد، و آنچه دارند از خداست هيچ شريك نشده

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 163 *»

شيطان در ايشان. در نطفه مردم شرك شيطان بسيار است به اين جهت مشرك شده‏اند و بدانيد كه حجج الهيه هيچ مشرك نيستند به خداي خود. پس هيچ چيز در ايشان نيست مگر كه آن چيز مخصوص خداست.

راهش را مكررها عرض كرده‏ام. در هر مرتبه‏اي در مقام خودت ان‏شاءاللّه اگر مي‏تواني فكر كن. ببين تويي آن شخص كه مي‏ايستي و آن ايستاده را تو به عمل آورده‏اي و حادثي است از حادثها كه خود تو او را ساخته‏اي و به او گفته‏اي بايست، او هم ايستاده. حالا ببين اين شخص ايستاده هرچه دارد از زيد دارد. توي بدن خودت مي‏بيني خدا گذارده، در بدن خودت سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم ببين تو خودت مي‏ايستي و اين ايستاده ذات تو نيست. و اين را تو يك‏خورده دقت كن و بياب چه عرض مي‏كنم. وقتي مي‏نشيني، ايستاده فاني مي‏شود و تو هستي. پس بدان‏كه ايستاده ذات تو نيست. پس تو ايستاده نيستي، اما ايستاده كار تو است و تو ايستاده‏اي وحدك لاشريك لك. حالا ببين كه اين ايستاده جلوه تو است، قائم‏مقام تو است، يا بگو اثر تو است، يا بگو عكس تو است در آن آيينه.

پس اين ايستاده را تفحص كن، تجسس كن در خلال ديارش ببين عمرو است؟ بكر است؟ زمين است؟ آسمان است؟ ببين غير از خودت كيست؟ غير از تو كسي نيست، پس ايستاده اگر هيئتي دارد مال زيد است، مال هيچ‏كس ديگر نيست، اگر رنگي دارد شكلي دارد، چشمي دارد، گوشي دارد، بيني دارد، دستي دارد پايي دارد، مال كيست؟ مال

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 164 *»

ايستاده است. ايستاده مال كيست؟ مال زيد. خيلي واضح است ان‏شاءاللّه اگر فكر كني. پس اين شخص ايستاده مي‏بيند، مي‏شنود، حركت مي‏كند، ساكن مي‏شود، هركسي كه مي‏خواهد معامله كند با زيد با اين شخص ايستاده معامله مي‏كند، و اين شخص ايستاده ظاهرش باطنش همه از جانب زيد آمده. باطنش روحي است از جانب زيد آمده. ظاهرش بدني است از جانب زيد آمده. باز فكر كن، چشمش از كجا آمده؟ از پيش زيد. گوشش از كجا آمده؟ از پيش زيد. پس زيد است كه مي‏شنود زيد است كه مي‏دهد و عطا مي‏كند، زيد است كه منع مي‏كند. هيچ فرقي مابين زيد و ايستاده نيست الاّ يك فرق و آن اين است كه ايستاده از خود هيچ ندارد، اما زيد، ايستاده را دارد چيزهاي ديگر هم دارد. اين ايستاده به غير از خود هيچ مالك نيست، زيد است ايستاده، پس اين ايستاده مملوك زيد است. پس مي‏گويد اين شخص ايستاده «لااملك لنفسي نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً» من هيچ ندارم آنچه دارم از زيد است، زيد است كه دارد كار مي‏كند زيد وقتي ايستاده من ايستاده هستم، وقتي نشست من فاني مي‏شوم. و اللّه به همين نسبت واقع شده‏اند اولياي خدا.

در اصول كافي كه كتابي است كه همه‏كس مي‏شناسد و معروف است. در آن كتاب هست در حديث غريبي كه مي‏فرمايد درباره مؤمنين ـ چه جاي معصومين، وقتي مؤمنين اين‏طور باشند كه در اين حديث مي‏فرمايد معصومين چه خواهند بود؟ ـ در حديث قدسي مي‏فرمايد انما يتقرب الي العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 165 *»

يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها اين است و غير از اين نيست كه مقرب مي‏شود شخص مؤمن بواسطه نافله‏گذاردن و چون نافله گذارد نزديك شده به من، نزديك مي‏شود آن‏قدر كه از نزديكي، نزديكتر از نزديكي مي‏شود تا اينكه مي‏شوم من چشم او و من از چشم او مي‏بينم، من مي‏شوم گوش او و من از گوش او مي‏شنوم، من مي‏شوم دست او و من از دست او مي‏دهم و مي‏گيرم. در حديثي ديگر مي‏فرمايد من مي‏شوم پاي او و با پاي او حركت مي‏كنم. ديگر حالا ببينيد درباره مؤمني كه همين‏قدر ريا نكند و سمعه نكند و با خداي خودش درست راه برود و نوافل را درست به عمل آورد خدا درباره او مي‏فرمايد چون بنده مقرب شد به من بواسطه نافله گذاردن من مي‏شوم چشم او من مي‏شوم گوش او. حالا ديگر ببينيد انبياء و اولياء چه مقامي دارند. ضرورت شيعه بر اين قائم است كه هيچ نبيي و هيچ وصيي گناه نمي‏كند، شرك شيطان در ايشان نيست چراكه به نص آيه قرآن كسي هست از اولاد آدم كه شيطان از او مأيوس است. خود شيطان گفته لاغوينّهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين پس معلوم است يك عباد مخلصيني هستند كه شيطان مأيوس است از آنها، خودش مستثني كرده و طمع نكرده در آنها.

پس روي زمين هستند جماعتي كه شرك شيطان نيستند مأيوس شده شيطان از آنها، پس وسوسه نمي‏كند در توحيد از براي ايشان و نمي‏تواند وسوسه كند. وسوسه نمي‏كند در نبوت از براي ايشان و نمي‏تواند وسوسه كند. وسوسه نمي‏كند در امامت از براي ايشان. در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 166 *»

جميع اصول دين، در جميع فروع دين و در جميع مسائلي كه متعلق به دين و مذهب است شيطان مأيوس است از ايشان. هيچ جهلي براشان باقي نمانده هيچ شكي هيچ شبهه‏اي براشان باقي نمانده و ايشانند آن جماعتي كه مي‏فرمايد ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين مي‏فرمايد در هر زماني عدولي چند از جانب ما هستند در ميان مردم. اولاً ببين كه ائمه طاهرين شهادت داده‏اند بر عدالت آن جماعت خبر داده‏اند عدالت آن جماعت را. ائمه غيب هم مي‏دانند، اقلاً اين‏قدر بدانيد كه ائمه از روي هوا و هوس حرف نمي‏زنند هرچه را كه خدا گفته مي‏گويند هرچه را كه پيغمبر گفته مي‏گويند. پس آنها مي‏گويند كه از براي ما عدولي چند هستند، چنان عدولي كه ائمه شهادت داده‏اند كه آنها عادلند، شب توي خانه‏شان زنا نمي‏كنند و همچنين شب توي خانه‏شان مال حرام نمي‏خورند رشوه نمي‏خورند مال مردم را مال مردم مي‏دانند هيچ تصرفي در مال مردم ندارند هيچ طمع ندارند هيچ طالب دنيا نيستند به جهتي كه مي‏فرمايد حبّ الدنيا رأس كل خطيئة دوستي دنيا سر همه گناهان است. حب دنيا را در واقع وقتي بشكافي حب دنيا بدتر است از زنا و قتل نفس، چراكه از اينها انسان يك‏وقتي منزجر مي‏شود توبه مي‏كند اما از محبت پيداكردن به چيزي كسل نمي‏شود. در دوستي هيچ كسالت نمي‏آيد برات. كسي را كه دوست مي‏داري هرگز از معاشرت او كسل نمي‏شوي. اين دوستي به انسان منحصر نيست. محبت به هرچه پيدا شد كسالت ندارد محبت اسبي باشد محبت خانه‏اي باشد هرچه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 167 *»

باشد ديگر كسالت برنمي‏دارد. پس كسي كه دنيا را دوست مي‏دارد هرگز كسالت نمي‏كند از جمع دنيا هرگز منزجر از آن نخواهد شد. پس اين توبه نمي‏كند. بسا كسي كه زنا بكند آخرش نادم بشود بسا كسي كه دزدي بكند آخرش پشيمان بشود بسا كسي كه فحاشي و كج‏خلقي مي‏كند وقتي غيظش تمام مي‏شود مي‏گويد بدكاري كرديم نانجيبي كرديم رذالت كرديم كه فحش داديم.

غرض، از هر گناهي يك‏وقتي آدم پشيمان مي‏شود اما حبّ دنيا چيزي است، طبع محبت كسالت نمي‏آرد. كسي كه دوست داشت دنيا را ديگر كسالت نخواهد كرد پس منزجر از آن نخواهد شد. پس دوستي دنيا رأس كل خطيئة است و ائمه: طالبان دنيا را سگ ناميده‏اند الدنيا جيفة و طالبها كلاب دنيا مرداري است گنديده و طالبان آن سگها هستند. حالا ديگر ببينيد اينهايي را كه طالب دنيا هستند، البته مي‏داني كه عادل نيستند چراكه كاري مي‏كنند بدتر از زنا و لواط و قتل نفس. گيرم زنا نكند از رسواييش مي‏ترسد، گيرم دزدي نكند مي‏خواهد خود را باعرضه بدارد. هيچ از اين گناهان را مرتكب نشود همين‏كه ديدي محبت دنيا هست فاتّهموه علي دينكم پس هيچ اعتنايي به او نيست، بدانيد كه از جانب ائمه طاهرين نيست. كسي كه از جانب ايشان است عدلي است كه در خلوت، مثل بيرون از خدا مي‏ترسد، بلكه در خلوت بيشتر مي‏ترسد، آنجا بهتر متذكر مي‏شود بهتر توجه دارد. در ميان مردم آن‏جور توجه را ندارد، و آن‏جور تذكر براش نمي‏آيد. پس در ميان مردم، بسا غافل بشود، بسا چيزي از دستش در رود، لكن در خلوات نهايت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 168 *»

سعي را به عمل مي‏آورد كه حفظ دين بكند، پس عادل است.

پس عدولي چند در روي زمين هستند كه دين را حفظ مي‏كنند اگرچه لفظ عالم توي حديث نيست، لكن شيعه كه نگاه مي‏كند به لحن حديث مي‏فهمد. ببين مي‏فرمايد در هر عصري عدولي چند هستند كه نفي كنند از دين تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين را. كسي كه علم توحيد نداشته باشد و كساني كه در توحيد خدشه‏ها مي‏گيرند نمي‏توانند رفع آنها را بكنند. تا كسي علم در نبوت نداشته باشد كسي كه علم نبوت ندارد، كساني كه شبهه‏ها در نبوت مي‏كنند نمي‏تواند رفع آنها را بكند. تا كسي علم به امامت نداشته باشد هيچ شك و شبهه‏اي كه در امامت وارد آيد نمي‏تواند رفع آنها را بكند. پس بايد اينها عالم باشند، بلكه بايد حكيم باشند، عادل باشند. پس اينهايند كه شيطان مأيوس است از آنها، و به حفظ امامشان محفوظند.

وقتي در شيعيان امر اين‏طور باشد، حالا ديگر امام را مسلّم بدان كه شيطان كوچكتر از آن است كه طمع بتواند بكند كه رو به امام بكند، به جهتي كه هرجا برود امام، شيطان از آنجا فرار مي‏كند مثل نور و ظلمت، بلكه نور و ظلمت براي اينجا مثل نيست، و امام تمامش نور است و شيطان تمامش ظلمت است، با هم سازگاري ندارند. پس بدان كه ائمه طاهرين نور صرفند كه هيچ ظلمت در ايشان نيست. و توحيد صرفند كه هيچ شركي در ايشان نيست پس ظاهرشان، ظاهر توحيد است و باطنشان باطن توحيد است، جميع چيزهاشان منسوب به خدا است. حالا براي اينها حديث وارد شده يا نشده؟ تو برو توي زيارتهاشان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 169 *»

بخوان. ببين اينها همه پر است، اگر كسي بگويد زيارتها سندش صحيح نيست و انكار زيارتها را مي‏كند برو توي اصول كافي حديثهاش را بخوان. ديگر كسي جرأت نمي‏كند اصول كافي را وا زند. سني وا نمي‏زند اگرچه منّيها و بيشتر از سنيها گفتند. در اصول كافي، بابها است كه آيات خدا ائمه طاهرينند، گوش خدا ايشانند، چشم خدا ايشانند، دست خدا ايشانند. هريك از اينها، جدا جدا، باب باب دارد در هر بابي حديثها دارد. پس بشناس ايشان را.

پس بدان كه دوازده خانه از براي منفعت مردم خلق شد، و اول اين خانه‏ها للذي ببكّة آن خانه‏ايست كه وضع حمل او در مكه شد و او اميرالمؤمنين است صلوات اللّه و سلامه عليه.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 170 *»

موعظـه نهـم، 9 ماه مبارك 1293

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

عرض كردم كه چون خداوند عالم از جنس مخلوقات نبود و از اين جهتي كه از جنس اين مخلوقات نبود اين مخلوقات نمي‏توانستند او را بشناسند. خوب دقت كن ان‏شاءاللّه فكر كن ببين چيزي را كه با چشم مي‏شناسي رنگها است و روشناييها است تاريكيها است، خدا نه روشنايي است و نه تاريكي است، نه رنگ. آن چيزي را كه با گوش خود مي‏شنوي صداها است و خدا صدا نيست كه با گوش بتوان ادراك كرد. چيزي را كه بوش را مي‏كشي، بوها است. و خدا از جنس بوها نيست كه بتوان با بيني او را ادراك كرد. چيزي را كه با ذائقه و زبان مي‏فهمي طعمها است و خدا از جور طعمها نيست. چيزي را كه با لامسه مي‏فهمي گرمي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 171 *»

و سردي و نرمي و زبري است و خدا گرمي و سردي و نرمي و زبري و امثال اينها نيست. رنگ گاهي هست و گاهي نيست. صدا گاهي هست و گاهي نيست. بو گاهي هست و گاهي نيست، طعم گاهي هست و گاهي نيست، وهكذا.

پس چون اينها گاهي هستند و گاهي نيستند، خدا نيستند. خيلي واضح است، اينها را آسان مي‏شود فهميد لكن مرادم اين آسانها نيست، مرادم چيزهاي ديگر است، لكن اين را بدانيد دليل توحيد و خداشناسي را خيال نكنيد كه مشكل است جميع مراتب توحيد را به همين حرفها مي‏توان شناخت. پس به همان دليل كه رنگ، خدا نيست، چراكه رنگ محتاج است روي جايي بنشيند، و خدا محتاج نيست، و خدا اگر محتاج بود مثل تو است. خودت مي‏بيني هيچ كار نمي‏تواني بكني و محتاجي. رنگ محتاج است روي جايي بنشيند، طعم محتاج است روي چيزي بنشيند، صدا محتاج است از كسي باشد از چيزي باشد. جميع آنچه در عالم خلق است، هرجايش را فكر مي‏كني مي‏بيني محتاج است. انسان همه مراتبش محتاج است.

پس خداي شما مثل محتاجين نيست. حالا گيرم تو در اول‏وهله خدا را درست نتواني بشناسي، خودت را بشناس تا خدا را بشناسي، در مخلوقات فكر كن تا خدا را بشناسي. پس مخلوقات را كه مي‏بيني محتاجند پس حكم مي‏كني كه خدا نيستند، به همان دليلي كه خودت خدا نيستي. مي‏بيني كه به هيچ وجه قادر نيستي كه جلب منفعت براي خودت و دفع مضرت از خودت، آن‏طوري كه خودت مي‏خواهي بكني.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 172 *»

خواهشهاي خود را نمي‏تواني به انجام رساني. مي‏بيني برادرهات را هم كه نمي‏توانند. پس بدان خداي شما مانند چيزها نيست، حالا گيرم اول‏وهله خداي خود را نشناسي، حالا چشم باز كن در عالم خلق و نگاه كن.

پس در عالم خلق بعضي از خلق در روي زمينند بعضي در آسمان. خدا مثل اهل زمين نيست خدا مثل اهل آسمان نيست. خدا نه در زمين است نه در آسمان، نه از اهل زمين است نه از اهل آسمان. چيزهاي شما يا بلند است يا پست، خداي شما نه بلند است و نه پست، نه دراز است و نه كوتاه. خيلي از احمقها هستند كه اگر بگويي خدا كوچك است، وحشت مي‏كنند و اگر بگويي خدا بزرگ است وحشتي نمي‏كنند. ببين در ملك خدا مي‏بيني چيزهاي بسيار كوچك را، بايد بگويي خدا مثل اين نيست مي‏بيني كوههاي عظيم را، آسمان را، اينها را كه مي‏بيني بگو خداي ما بزرگ هم نيست، بله خداي ما بزرگ را خلق مي‏كند مثل كوچك. و اگر ملتفت بوديد راه توحيد بود كه به دستتان دادم، و خودتان مي‏توانيد فكر كنيد كه چيزها بفهميد.

پس خداي شما نه دور است از شما كه صداي شما را نشنود و نه نزديك است كه پهلوي شما باشد، چراكه خدا مثل خلق نيست. خلق تا خلق است اگر پيش هم نشسته‏اند نزديكند، اگر پيش هم نيستند از هم دورند خدا مثل دورها و مثل نزديكها نيست كه به مردم نزديك باشد. او دور است در حالي كه نزديك است و نزديك است در حالي كه دور است. و خلق اگر دورند نزديك نيستند اما خدايي كه مثل اين خلق

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 173 *»

نيست، آن‏وقتي كه دور است در همان‏وقت دور است و نزديك است، و آن‏وقتي كه نزديك است در همان‏وقت نزديك است و دور است، و در وقت دور نزديك است، و به وقت نزديك دور است. مخلوقات در وقتهاي دور دورند، و در وقتهاي نزديك نزديكند. اما خداي شما فوق وقتها است، در بي‏وقت دور است و خلق در مكانها نزديك همند. در مجلسي كه نشسته‏اند مي‏گويي نزديكند و در مكانها دور مي‏شوند. و بدانيد خداي شما اين‏جور نيست، قاعده‏اي بود خدا به دستت داده ليس كمثله شي‏ء كسي از اهل حقيقت باشد، خدا مي‏داند با چشم مي‏تواند ببيند. واللّه مسأله توحيد را با چشم مي‏توان ديد، طوري است كه با گوش مي‏توان شنيد، فهميد، با شامه، با ذائقه، با لامسه، با خيال، با عقل مي‏توان فهميد، با چشم مي‏توان فهميد، با جميع جهات مي‏توان فهميد، و واللّه نه با چشم مي‏توان ديد، نه با گوش مي‏توان شنيد نه با شامه، نه با ذائقه، نه با لامسه، نه با خيال، نه با فكر، نه با عقل، از هيچ راهي نمي‏توان فهميد مسأله را. الطريق مسدود و الطلب مردود اما ببينيد كه اينها معما است عرض مي‏كنم، يك‏دفعه مسأله را با چشم مي‏توان ديد، با گوش مي‏توان شنيد، با حواس مي‏توان فهميد، و يك‏دفعه نه با گوش نه با حواس نمي‏توان فهميد و ضد هم به نظر مي‏آيد لكن دقت كن ان‏شاءاللّه راهش را به دست بيار، راهش را كه به دست آوردي خودت هم همين حرفها را مي‏زني.

پس عرض مي‏كنم خدا چون از جنس اين مردم نيست مردم نمي‏توانند او را بشناسند پس چون همجنس اين مردم نيست، در مكاني

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 174 *»

ننشسته، چيزها در مكانها مي‏نشينند. و عرض كردم خلق محتاجند رو كنند به جهتي و به سمتي كه آن سمت در مكاني است، چاره‏اي ندارند مخلوق غير از اين. و خداي شما نه آن سمت نشسته، نه اين سمت نشسته پس از اين جهت سمتي را براي خود اختيار كرد و گفت حالا كه بناي شما اين است كه عبادت كنيد و كرنش كنيد، روتان را به اين سمت كنيد. اين سمت را، سمت خود قرار داده، اين جهت را جهت خود قرار داده. حالا ديگر فكر كنيد ان‏شاءاللّه چون تو هم باز مي‏دانستي كه او را نمي‏توان شناخت يك محل معرفتي براي خود قرار داده كه هركس او را بشناسد او را شناخته باشد، پس معرفت او، معرفت او باشد.

پس فكر كن كه مي‏فرمايد ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين لحن آيه را بياب ان‏شاءاللّه و فكر كن در آن، ببين اين تعريفات، تعريف اين خانه ظاهري نبايد باشد، تعريف خانه ديگري است خدا كرده، نهايت اين هم ظاهرش هست، باشد. لكن اين خانه، هدايت است براي جميع اهل عالم. ببين هدايت زبان مي‏خواهد، عقل مي‏خواهد، طور و طرز هدايت را بايد بداند. اين خانه خشت و گلي كي حرف مي‏زند براي مردم؟ حالا اگر مي‏گويي هدايت است براي عالمها، راست است اما بعد از آني‏كه خدا خانه زبانداري آفريده و او حرف زد و گفت حالا ديگر اين خانه معظم است محترم است، حالا ديگر آن خانه مرا هدايت كرد من هم حالا هدايت يافتم و قبله خود را شناختم پس آن‏كه قبله‏نما است و قبله را تعيين مي‏كند بگرد و پيدايش كن واللّه آن خانه است كه مي‏فرمايد هدي للعالمين و آن خانه است كه در آن خانه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 175 *»

فيه آيات بينات مخصوص آن خانه است. ديگر هركس ملاّ است مي‏داند كه وقتي حرف جارّ و مجرور را پيش مي‏اندازند افاده حصر مي‏كند، در آن خانه است آيات بينات، ديگر جاي ديگر نيست، اولاً كه در جاي ديگر آيه نيست، اگر هست واضح نيست داخل مشكلات است. اما در اين خانه آيات بيناتي است كه هركس برود درست نظر كند علانيه مي‏بيند، خداي خود را مي‏شناسد و آن آيات همان آياتي است كه خدا مي‏فرمايد سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولم‏يكف بربك انه علي كل شي‏ء شهيد پس اين آياتي كه خداوند عالم در اين خانه قرار داده آيتي است كه در آسمان و در زمين و در جميع مخلوقات اين آيه پيدا است سنريهم آياتنا في الافاق در جميع آسمان و زمين، هرجا نگاه كني پيدا است.

پس عرض مي‏كنم مي‏بيني يك قدرتي را كه شامل شده و جميع آسمان و زمين را در برگرفته پس اين را بدان مال كيست، و به كجا چسبيده به همان‏جور حرفهايي كه اول عرض مي‏كردم. عرض كردم رنگ را مي‏بيني محتاج است روي كرباس بنشيند، قوت هم محتاج است تعلق بگيرد به يك قويّي. ديگر ببينيد انسان گاهي قوت مي‏گيرد، گاهي قوتش كم مي‏شود، و قوت گاهي جايي مي‏نشيند گاهي برمي‏خيزد، مثل رنگي كه روي كرباس مي‏نشيند و برمي‏خيزد. پس بدان قدرت و قوت ظرفي و محلي مي‏خواهد كه قدرت و قوت آنجا هستند، و ان‏شاءاللّه مي‏داني كه اين قوتها و قدرتهايي كه مي‏فهمي جميع اينها در يك‏جايي نشسته. قدري قوت در گاوها هست قدري قوت در فيلها

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 176 *»

هست، قدري از قوت در شترها هست، در حيوانها، در انسانها، در پهلوانها، هريك قدري قوت دارند. خدا را خيال مكن اين‏جور قوت داشته باشد، اگر خدا را اين‏طور خيال كرده‏اي كه شخصي است كه خيلي زور دارد خيلي مي‏تواند بار بردارد، و چنين خدايي را بسا آنكه پرستيده‏اي و كافر شده‏اي. همان‏جوري كه اگر خيال كني رنگش سرخ است يا زرد است آيا نه اين است كه كافر شده‏اي؟ بدان هيچ فرق نمي‏كند كه خدايي بپرستي كه رنگ و شكل داشته باشد، (يا خدايي بپرستي كه اين‏جور قوت داشته باشد.) همين‏طور كه رنگ و شكل مي‏نشيند روي جايي، همين‏طور قوت و قدرت مي‏نشيند روي جايي، و همين‏جور علم و جهل تعلق مي‏گيرد به جايي. ببين دانايي مي‏نشيند روي جايي و برمي‏خيزد، اول جاهلي مي‏روي درس مي‏خواني علم تو زياد مي‏شود. مادامي كه ياد نگرفته‏اي جاهلي، وقتي علم آمد جهل مي‏رود وقتي جهل آمد بسا علم يادت مي‏رود. اينها همه حركت مي‏كنند، متغيراتند خداي تو اين‏جور نيست، متغير نيست، نه روي چيزي او مي‏نشيند و نه چيزي روي او مي‏نشيند نه حالّ در جاييست نه محلّ چيزي واقع مي‏شود، نه مانند كرباسي است كه رنگ روي او بنشيند، نه مانند رنگ است كه روي كرباس بنشيند در همين مسأله آسان كه فكر مي‏كني مي‏يابي كه خدا نه قادري است كه توي جايي بنشيند، نه قدرتي است كه روي جايي چسبيده باشد و نه علمي است كه به جايي تعلق بگيرد، نه عالمي است كه علمي به او تعلق بگيرد، بسا شنيده‏اي كه خدا قادر است خدا عالم است اما نمي‏داني معنيش چه‏چيز است، چراكه نمي‏داني كه علم به او نمي‏چسبد، چيزي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 177 *»

به اين خدا نچسبيده مثل اينكه در عالم خلق، چيزي به چيزي چسبيده، رنگ به كرباس چسبيده، علم به عالم چسبيده، قدرت به قادر چسبيده. مثل اينكه كوتاهي به كوتاه چسبيده، بلندي به بلند چسبيده، اينها در عالم خلق است.

پس چيزي به خداي تو نمي‏چسبد و به هيچ وجه خداي تو به چيزي نمي‏چسبد. پس ذات او سبّوح و قدّوسي است كه نه چيزي مثل او است، نه او مانند چيزي است. حالا ديگر يكپارچه معني اين كلمه لا اله الاّ اللّه مي‏تواند به دستت بيايد. وقتي مي‏گويي لا اله، لا الهاش به دستت مي‏آيد. پس لا اله الاّ اللّه دو مطلب است كه بايد ياد گرفت، يكي اين است كه او را مانند چيزي نداني، پس اول توي اين فكر كن و خدا هم اين را پيش انداخته، گفته اول بگو لا اله. پس خدا نه مثل انسان است نه مثل حيوان است نه مثل نبات است نه مثل جماد است. پس خدا مثل و مانند ندارد و هيچ چيز مثل او نيست. و اين قول، خلاف صوفيه است لعنهم‏اللّه كه مي‏گويند خود او است ليلي و مجنون و وامق و عذرا، خودش به راه خودش نشسته، و خودش انتظار خودش را مي‏كشد. اگر چنين است پس ليلي است، پس مجنون است، پس خدا توي همه اينها نشسته.

پس اين جماعت، جماعتي هستند كه در لا اله گير كرده‏اند، و آن چيزي را كه خدا نفي كرده از خود، اينها مي‏خواهند اثبات كنند. شما بدانيد كه ضربي چيزي نمي‏خواهم بگيرم. غالب اين حرفهايي را كه من مي‏زنم بيان مسأله است با كسي كاري ندارم. واللّه من با هيچ‏كس جنگ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 178 *»

ندارم، چه‏كار دارم، هر كس هر ديني دارد خوب است، كسي كه ديني دارد براي خودش دارد، دين ندارد به من ضرري نمي‏تواند برساند، به جهنم.

پس بدانيد واللّه بخصوص ضربي به كسي نمي‏خواهم بزنم لكن آخر يك كلمه حقي براي يك كسي كه طالب حق است مي‏خواهم بگويم. پس عرض مي‏كنم كه خدا مثل هيچ چيز نيست. پس خدا آسمان نيست زمين نيست دنيا نيست آخرت نيست روح نيست بدن نيست وهكذا. اما چيست؟ خداييست كه دنيا خلق كرده آخرت خلق كرده زمين خلق كرده آسمان خلق كرده انسان خلق كرده حيوان خلق كرده روح و بدن و جميع آنچه هست مخلوق او است. مخلوق، مثل خالق نيست. خالق، مثل مخلوق نيست. پس مثل او چيزي نيست. و حالا كه مثل او چيزي نيست، نامربوط است كه مي‏گويند «دريا چون نفس زند بخارش خوانند، چون متراكم شود ابرش خوانند، چون فرو چكد بارانش نامند، چون روان شود سيلش خوانند، چون به دريا رسد همان دريا باشد، البحر بحر علي ماكان في القدم.» خدا را ببين بعينه مانند اين اوضاع خيال كرده‏اند، مثل رطوبات اين زمين خدا را خيال كرده‏اند كه گرمي به اينها مي‏زند بخار مي‏كند، بخار بالا مي‏رود، سرما به آن مي‏زند، مي‏بندد، ابر مي‏شود، گرما به او مي‏زند، آب مي‏شود از ابر فرو مي‏ريزد، آبهاي باران كه جمع مي‏شود سيل مي‏شود تا مي‏رود به دريا مي‏رسد. حالا مي‏گويند خدا هم به اين شكلها درآمده است، پس گاهي به شكل حيوان درآمده، و گاهي به شكل انسان؛ گاهي موسي، گاهي عيسي،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 179 *»

نمي‏داند كيست، گاه خرس است گاه خوك است نمي‏داند كيست. جميع را بدانيد خدا نفي از خود كرده. خدا خدايي است كه ليس كمثله شي‏ء چيزي مثل او نيست و او مثل چيزي نيست.

پس او ليلي نيست، مجنون نيست، وامق نيست، عذرا نيست، آسمان نيست، زمين نيست. تو هم اگر مي‏خواهي دين داشته باشي بگو خدا چنين نيست. اما چطور است؟ تو اول نيستش را به دست بيار تا تجسس نكني در جايي كه پيدا نمي‏شود. مثلي عرض كنم، انسان اگر چيزي گم كرده باشد و نداند كجا افتاده اين بيچاره بايد همه‏جايي كه راه رفته بگردد تا اينكه پيدا كند، يا نكند. اما اگر آن چيز را در جاي معيني در مسجدي يا در حمامي، در راه معين گم كرده ديگر نبايد دور بزند كه آن را پيدا كند، همانجا بايد بگردد. حالا فكر كن ببين آنجاهايي كه مطلب تو نيست آنجاها مرويد، مگرديد كه بيشتر حيران مي‏شويد. همين‏كه كسي نمي‏داند متاعش كجا افتاده بسا آنكه اگر بگردد دور برود، دور مي‏شود از آن مكاني كه متاعش را گم كرده و هي مي‏دود از اين طرف و از آن طرف و خودش طلب متاع خودش را مي‏كند و حال آنكه متاع بسا در خانه خودش است و هي دور مي‏زند. بخلاف كسي كه مي‏داند مالش را بيرون خانه گم كرده. اما اينكه مي‏داند مالش را در بيرون خانه گم نكرده، در مسجد گم نكرده، در راه گم نكرده، آن‏وقت مي‏آيد در خانه چراغش را روشن مي‏كند و جميع سوراخهاش را مي‏گردد تا پيداش كند، به همين‏طور فكر كنيد ان‏شاءاللّه، اول‏نمونه‏اي كه به دستت داده خدا لا اله الاّ اللّه است. بايد آنجاهايي كه نيست بداني، بعد از پيش بگردي.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 180 *»

پس اولاً بدان كه خدا نه زمين است نه آسمان، نه بخار است نه ابر است نه قطرات، نه سيل است و نه دريا. خداي تو خلق مي‏كند آب را و بخار را و ابر را و قطرات سيل را و سيل را و دريا را، همه را او خلق مي‏كند. پس بگو خدا اينها نيست. انبياء كه اين‏جور داد زدند كه بابا بدانيد خدا خالق اينها است، و مثل اينها نيست.

خلاصه، پس چون خدا مانند چيزي نيست بدانيد چيزي مانند او نيست پس چون چيزي مانند او نيست، ما هرچه بفهميم مخلوق است كه فهميده‏ايم. اين كلمه هم داخل نفيها است، لا اله است، پس چيزي را كه مي‏بيني داخل رنگها است مي‏گويي رنگها خدا نيست، چيزي را كه مي‏بيني داخل صداها است بگو صدا خدا نيست، چيزي را كه مي‏بيني داخل بوها است بگو بوها خدا نيست، وهكذا. به همين‏طور ان‏شاءاللّه فكر كن آن چيزي را هم كه خيال مي‏كني همين‏جور چيزها است، خيال مي‏كني روشنايي را و تاريكي را، خيال مي‏كني جنگي را و صلحي را، آنچه را كه خيال مي‏كني همينهايي است كه در بيداريها ديده‏اي و شنيده‏اي و فهميده‏اي به همان‏طور كه آنچه را كه در بيداري ديدي و فهميدي خدا نيست، بدان خيالات هم خدا نيستند. به همين‏طور بياب ان‏شاءاللّه كه اگر با عقل خود مي‏فهمي چيزي را بدان خدا نيست. و خدا با عقل هم شناخته نمي‏شود و نخواهد شد. پس عقل را بكار مي‏بري و عقل تو احاطه مي‏كند به چيزي و مي‏فهمي. و خدا چيز نيست كه عقل تو احاطه به آن كند و محاط عقل تو واقع شود و تو بتواني بفهمي خدا را. اين است كه خودش در قرآن فرموده لاتدركه الابصار و اين لاتدركه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 181 *»

الابصار را امام معني مي‏فرمايد كه اينجا ابصار به معني چشم نيست، ابصار به معني مشاعر است به معني احلام است. پس لاتدركه الابصار يعني هيچ مشعري خدا را نمي‏تواند ادراك كند نه چشم نه گوش نه اعضا نه جوارح نه خيالات. هيچ‏كدام اينها خدا را نمي‏تواند ادراك كند چراكه اينها همجنس خود را ادراك مي‏كنند. مخلوق چيزي را كه ادراك مي‏كند مخلوق است و به جايي كه مي‏رسد مخلوق است و مخلوق نمي‏تواند به خالق برسد، و خدا نمي‏تواند شناخت.

باز ملتفت باش چه عرض مي‏كنم، توي همين حرفها معما را حل كن. عرض مي‏كنم باز «نمي‏توان شناخت خدا را». اين‏جوري كه تو مي‏فهمي مرادم نيست، چراكه اين‏جوري كه تو مي‏فهمي در عالم خلق است، در عالم خلق قدري فكرت را بكار ببر ببين چيزي را كه مي‏شناسي در يكي از مشاعر تو بيرون آمده است كه مي‏شناسي، چيزي را كه نمي‏شناسي در هيچ مشعري از مشاعر تو بيرون نيامده پس كسي را كه مي‏شناسي در حضور تو حاضر است، و كسي را كه نمي‏شناسي بيرون از وجود تو است و تو چشمت او را نمي‏بيند، گوشت صداي او را نمي‏شنود، پس نمي‏شناسي، اهل هند را تو نمي‏شناسي، اهل چين را تو نمي‏شناسي، پس چون نمي‏بيني چين را و چين جايي است بيرون اين شهر و تو نرفته‏اي به آنجا، اهل چين را نمي‏تواني بشناسي. حالا بسا بشنوي خدا را نمي‏توان شناخت، خيال كني يعني اين‏طور نمي‏توان شناخت. شما كه چرت مي‏زنيد، يك نفر اقلاً بايد بيدار باشد!

باري، چيزي را كه نمي‏شناسي بيرون از وجود تو است چنانكه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 182 *»

هرچيزي را كه فهميده‏اي داخل وجود تو است كه فهميده‏اي. پس هرچيزي را مي‏شناسي مخلوقي است از مخلوقات، محدودي است از محدودات. رنگ كسي را ديده‏اي مي‏بيني رنگش مقداري دارد، اندازه‏اي دارد، اينها را محدود مي‏گوييم به قول آسان. پس هرچه را كه مي‏شناسي محدودي است. و تعجب اينكه وقتي مي‏گويي خدا شناخته نمي‏شود بسا ذهنهايي كه مرتاض به حكمت نيست، خيال مي‏كند خدا را نمي‏شود شناخت، مثل اينكه اهل چين را نمي‏شود شناخت، چين چون در مكاني واقع است غير اين مكان تو مي‏داني چين محدود است و تو هم محدودي و تو نرفته‏اي در حدود آن محدود پس مي‏گويي چين را نمي‏شناسم و چون ولايت محدود است، و چين هم محدود است، پس اهل اين شهر معروف تواند اهل چين غير معروف تواند، آنها مجهول تواند، اينها معلوم تواند. پس بدان خداي تو نه معروف تو است، نه مجهول تو است، نه خيال كني مجهول تو است نعوذ باللّه، هرچيزي كه مجهول كسي است هرچيزي كه يك كسي او را بشناسد، آن محدود است و خدا نيست.

ان‏شاءاللّه دقت كنيد ببينيد چه مي‏گويم حرف خيلي بزرگي است كه عرض مي‏كنم، توي همين حرفها فكر كنيد، ابتداي دينداري خداشناسي است. مباشيد مثل مردم، مردم واللّه به بي‏ديني انس گرفته‏اند، تا مي‏خواهي دين نشان بدهي به ايشان وحشت مي‏كنند. شما ببينيد اول‏كاري كه مي‏كنيد اين است كه مي‏گويي خدا مي‏شناسم، بعد از آنكه خدا را شناختيم، اين خدا پيغمبر دارد و پيغمبرش را بايد بشناسيم،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 183 *»

بعد از آني‏كه پيغمبر را هم شناختيم، اين پيغمبر ديگر خليفه دارد وصي دارد، آنها را بايد بشناسيم، آقايان را هم كه شناختيم حالا ديگر اين آقايان فرمايشها كرده‏اند كه نماز بكن روزه بگير حج برو اين كارها را بكن. پس اول خدا را بايد شناخت. اما تو ببين خدا را نشناسي پيغمبر را چطور مي‏شناسيم، يعني پا و ياء و غين و ميم و باء و رائي است كه مي‏گويي، خدايي كه نمي‏شناسي پيغمبرش را چطور مي‏شناسي؟ قدري دلتان را درد بگيرد از اين حرفها.

پس پادشاهي را كه نمي‏شناسي حاكم منصوب از پادشاه را آيا مي‏تواني بشناسي؟ اگر پادشاه را نشناسي حاكمش را نمي‏شناسي. چه مي‏داني حاكم يعني چه. پس اول سعي كنيد كه فرمود حضرت امير اول الدين معرفته آن اولي كه مي‏خواهيم دين داشته باشيم و كافر نيستيم آن اولي كه انكاري نداريم از حقي، آن اول، اين است كه خدا را بشناسي. او كه درست شد همين‏كه خدا را درست شناختي واللّه پيغمبر او را آن‏وقت درست مي‏شناسي و مي‏داني كه چقدر بزرگ است. و همين‏كه پيغمبر را درست شناختي واللّه امام خود را درست مي‏شناسي و مي‏داني بزرگي او را. واللّه اگر امام را شناختي نجات مي‏يابي و پيش از شناختن طلب مكن نجات را كه عامه مردم طلب مي‏كنند و هي شب و روز در آرزوهاي بيجا عمر را تمام مي‏كنند، امسال به آرزو بسر برديم نشد، سال ديگر نشد، سال ديگر هم به همين‏طور، تا آخر عمر واللّه نخواهد شد، لكن سعي كن ان‏شاءاللّه توحيد را اول به دست بيار، اول خدا را بشناس و بدان اول دين معرفت خدا است، و به محض شناختن او

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 184 *»

پيغمبرش شناخته خواهد شد، به محض شناختن پيغمبر ائمه شناخته خواهند شد، و بعد نجات خواهي يافت والاّ خداي نشناخته خيال مكن كه همين دنگي مي‏كوبي اين نجاتي خواهد شد براي تو. يا همين‏كه گرسنگي خوردي چيزي خواهي شد. حاشا اگر به گرسنگي خوردن كسي چيزي مي‏شد سگها بايد خيلي چيزها شده باشند. بايستي سگ شخص كاملي باشد. سگها از همه گرسنه‏ترند! اگر از بي‏خوابي شخص كامل مي‏شد بايد سگ كاملترين كاملان باشد به جهتي كه تا شب است و تاريك است سگ بيدار است. اگر كسي از دنگ كوفتن چيزي مي‏شد دنگ برنج‏كوبي كاملترين كاملان بايد بوده باشد. حالا تو خيال مي‏كني كه عبادت مي‏كني و ريا و سمعه و عُجب هم مي‏كني، ولكن واللّه نخواسته خدا مگر معرفت خودش را. عرض كردم عرض مي‏كند خدمت امام كه وقتي حجت غائب شد ما چه كنيم دستمان را به دامان كي بزنيم، دعاي عجيب و غريبي تعليم مي‏فرمايند و مي‏فرمايند كه بخوانيد در زمان غيبت حجت اين دعا را، بلكه ان‏شاءاللّه خدا نجات بدهد. عرض مي‏كند كدام است آن دعا؟ مي‏فرمايد بخوان اللّهم عرّفني نفسك فانك ان لم‏تعرِّفني نفسك لم‏اعرف رسولك اللّهم عرّفني رسولك فانك ان لم‏تعرِّفني رسولك لم‏اعرف حجّتك اللهم عرّفني حجتك فانك ان لم‏تعرِّفني حجتك ضللت عن ديني خدايا خودت را به من بشناسان كه اگر خودت را به من نشناساني رسول تو را نمي‏شناسم، خدايا رسولت را به من بشناسان كه اگر رسولت را به من نشناساني من حجّتت را نخواهم شناخت، خدايا حجتت را به من بشناسان كه اگر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 185 *»

حجتت را به من نشناساني من گمراه خواهم شد. و معلوم است كه خدا گمراهي خلق را نخواسته. باز خيال مكن كه خدا دربند اين نيست كه تو كافر شوي يا نشوي، راست است، گر جمله كاينات كافر گردند ضرري به خدا نمي‏توانند برسانند. لكن اين‏قدر بدانيد كه خدا دربند اين هست و مي‏خواهد كه خلق نجات يابند. شما ببينيد اين‏همه انبياء، اين‏همه اولياء فرستاده اين‏همه كرامات به آنها داده و اين‏همه صدمه كه انبياء خورده‏اند ائمه خورده‏اند، اين‏همه صدمه كه بر آنها وارد آمده لاعن‏شعور نبوده اين كارها. اگر بخواهي بفهمي كه خدا چقدر دلش مي‏خواهد شما را نجات بدهد قتل سيدالشهداء را درش فكر كن، ببينيد اينها لاعن‏شعور بود؟ و براي كاري نبود؟ يا براي كاري بود؟ و از اين قبيل كارها همه‏شان كرده‏اند لكن سيدالشهداء كاري كرد كه هيچ‏كس نكرده بود. كسي نمي‏تواند بگويد گناهي كرده بود گمان ندارم كه كسي ادعاي شيعه‏بودن كند و بگويد سيدالشهداء يك تقصيري كرده بود كه بايد خودش را بكشند بچه‏هاش را بكشند زنها و دخترهايش را اسير كنند و اين‏همه بلا بر او وارد آيد. سنيها هم درباره او چنين اعتقادي ندارند كه اين‏همه تقصير داشته كه به اين بلا مبتلا شده، حاشا. پس بدان او شخصي بود معصوم و مطهر واللّه هيچ گناهي از براي او نبود، از وقت نطفه، از ابتداي خلقتش تا آخر عمرش، و حال آنكه مي‏بيني چقدر خود را در بلا انداخت، براي نجات دوستانش بود. پس ببين چقدر خدا سعي دارد براي نجات بندگان، همان‏قدر كه امام حسين7 سعي كرد در نجات دوستانش سعي او در اولياي او پيدا است، غضب او در غضب اولياي او پيدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 186 *»

است، در ذات خودش رضايي ندارد غضبي ندارد بلكه خلق كرده از براي خود اوليائي چند را و از براي آن اولياء رضايي است و غضبي و واللّه رضاي ايشان را رضاي خود قرار داده هدايت ايشان را هدايت خود قرار داده. خدا اگر نمي‏خواست هدايت كند خلق را همچو هاديي خلق نمي‏كرد همچو مُصرّي خلق نمي‏كرد كه با اين‏همه اصرار هدايت كند. پس هرچه كه هست بدان كار خدا است پس بدان حالا كه روز است خدا خواسته روز باشد. روشن است خدا خواسته كه روشن باشد. پس هرچه كه در ملك واقع شده بدان كار خدا است.

حالا از جمله چيزهايي كه واقع شده اين است كه آمدند، هي موعظه كردند هي اصرار كردند هي شمشير كشيدند هي ضرب زدند و بدان‏كه همه اينها كار خدا است. پس بدان خدا نمي‏خواهد تو گمراه باشي. پس سعي كنيد متذكر باشيد. شبها، روزها، گاهگاهي كه از دنيا فارغ مي‏شوي، به حال خود هستي، قدري به فكر بيفت ان‏شاءاللّه. اول خداي خود را بشناس تا اينكه بشناسي پيغمبر او را، بعد پيغمبر او را درست بشناس تا اينكه بشناسي حجج او را، بعد از آني‏كه ايشان را شناختي آن‏وقت فرمايشاتي كه كرده‏اند هرقدر عمل كردي جزات مي‏دهند، هرچه را ترك كردي يا مخالفت كردي اگر آن اصلش را كه اعتقاد باشد درست كرده باشي خدا آنها را مي‏آمرزد. خدا صريحاً در توي همين قرآن مي‏فرمايد ان اللّه يغفر الذنوب جميعاً ببين خدا هيچ نترسيده از اين خر صالحها، هرچه گناه كرده باشد واللّه مي‏بخشد و ان اللّه يغفر الذنوب جميعاً اما ان اللّه لايغفر ان‏يشرك به تو بخواهي خدا

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 187 *»

را نشناسي باز هم مي‏آمرزد؟ و نگفته مي‏آمرزم، بخواهي مشرك به خدا باشي. و مشرك به رسول، مشرك به خدا است ان اللّه لايغفر ان‏يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء و واللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعاً.

پس ان‏شاءاللّه سعي كنيد اعتقاداتتان را درست كنيد كه آن اعتقادات مانند روحي است دميده در بدن اعمال، همين‏كه روح در بدن دميده شد، تربيت مي‏كند بدن را. اگر امروز يكجاييش دملي پيدا شد، چون روح درش هست، فردا سرش وا مي‏شود، پس‏فردا چركش مي‏رود، پس‏تر فردا دمل نيست چاق مي‏شود و جميع بدن دمل است و چرك و فساد زياد دارد، اگر روحي باشد اينها سر وا مي‏كند و چركش مي‏رود و بدن سالم مي‏شود. و بدانيد روح شما، اعتقادات صحيحه شما است، نه اين روح حيواني. خيال مي‏كنيد كه مردم زنده‏اند؟ واللّه به اصطلاح خدا و رسول اين مردم مرده‏اند الاّ اينكه هركس مؤمن شد زنده‏اش خوانده‏اند ياايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم اي آن كساني كه ايمان آورده‏ايد اجابت كنيد خدا و رسول را به آن چيزي كه دعوت مي‏كند شما را كه شما را زنده كند. پس معلوم است مرده‏اند كه زنده مي‏كند ايشان را. شما اين روح حيواني را خيال نكنيد زندگي است. اين زندگي حيواني است، اين روح حيواني اگر زنده شد به روحي ديگر زنده است والاّ مرده است.

پس سعي كن اعتقاداتت را صحيح كن، از گناهان مترس، از خداي خود بترس، از خدا شرم كن كه مخالفت بكني او را، از رسول شرم كن كه مخالفت او بكني، از امام شرم كن، از خود معصيت ترس نداشته باش.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 188 *»

چراكه وقتي كسي را در عرصه معصيت خلق كرده باشند به او تكليف مالايطاق نمي‏كنند كه معصيت مكن. وقتي شما را در درجه نقصان خلق كنند نمي‏گويند كه چرا در درجه نقصان واقع شده‏اي. بله آنجايي كه مؤاخذه مي‏كنند، آنجا است كه مي‏گويند هرچه بودي، بودي، آيا خدا نداشتي؟ آيا رسول نداشتي؟ آيا امام نداشتي؟ خلاصه سعي تمام كنيد كه اول توحيد را درست كنيد بعد چيزهاي ديگر درست خواهد شد.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 189 *»

موعظـه دهـم،10 ماه مبارك 1293

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

عرض كردم كه چون خداوند عالم در عرصه خلق نمي‏آيد كه خلق او را ببينند و بشناسند، و خلق هم خيلي معلوم است ـ يعني براي شماها اگرچه يك‏پاره خيالات نامربوط كرده‏اند، گفته‏اند مي‏توانند خدا شوند، لكن شما اين‏طور نمي‏گوييد. ـ خلق عاجز چه‏بسيار واضح است كه خدا نخواهد شد. خلق اگر كاري مي‏توانستند بكنند در عالم خلق مي‏كردند، چيزي مي‏توانستند بفهمند در عالم خلق مي‏توانستند. البته جايي كه نبودند چه‏كار مي‏توانستند بكنند؟ پس خلق در جايي كه هستند مي‏توانند كاري آنجا بكنند، يا آنجا بفهمند چيزي را، و در آنجايي كه نيستند نمي‏توانند كاري آنجا بكنند، يا چيزي آنجا بفهمند، و شما

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 190 *»

مي‏دانيد ان‏شاءاللّه كه خلق در ذات خدا نيستند، نه كاري آنجا مي‏توانند بكنند، نه چيزي آنجا مي‏توانند بفهمند، پس ذات خدا را نمي‏توان فهميد، بلكه نمي‏توان نفهميد.

ان‏شاءاللّه دقت كن، بلكه اين نمي‏توان نفهميدش را ملتفت شوي. اين نمي‏توان نفهميد را هم اگر درست ملتفت هستي چه مي‏گويم به حقيقت توحيد برمي‏خوري، لكن حالا كه نمي‏داني سعي كن به دست بيار. من مي‏دانم كلمات را به طور تناقض مي‏گويم، اول گفتم او را نمي‏توان فهميد، حالا گفتم او را نمي‏توان نفهميد، اين به جهت اين است كه هرچه در عالم خلق مي‏بيني و مي‏فهمي بدان خدا، نه جورش، جور خلق است، نه طورش طور خلق. پس در عالم خلق مي‏بيني بعضي چيزها را مي‏شناسي، بعضي چيزها را مي‏فهمي، بدان آنجا اين‏جور نيست. در عالم خلق مي‏بيني بعضي چيزها را نمي‏فهمي، بدان آنجا جاش است. پس چيزهاي نفهميده، و چيزهاي فهميده، جاش در عالم خلق است و اگر توحيد را به دست آورده باشي مي‏داني آنجا اين حرفها گفته نمي‏شود. آنجا، نه مي‏توان فهميد، و نه نمي‏توان نفهميد، خدا دور است از همه‏چيز، نزديك است به همه‏چيز. همه را به عكس بايد گفت. جميع صفات خدا را كه مي‏خواهي بگويي همه را همين‏طور بايد گفت. و اين را بسياري از علماء و حكماء حتي آنهاييشان كه كتابهاي گنده نوشته‏اند نفهميده‏اند و برنخورده‏اند به جهت آنكه خيال مي‏كنند چيزهايي را كه در خلق مي‏گويي پيش خدا مي‏شود گفت.

پس در عالم خلق چيزي اگر متصل است منفصل نيست، اگر

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 191 *»

منفصل است متصل نيست. چراكه راست بايد گفت، متصل را منفصل نبايد گفت، و دروغ است كه متصل را منفصل بگويي، و منفصل را متصل نبايد گفت، دروغ است كه منفصل را متصل بگويي. حالا در عالم خلق اتصالي است و انفصالي است. خلق را با خدا اتصالي نيست، و خلق را با خدا انفصالي نيست. خلق از خدا دور نيست، خلق به خدا نزديك نيست. پس عرض مي‏كنم كه در عالم خلق اگر متصلند، منفصل نيستند، اگر منفصلند متصل نيستند. لكن خلق نسبتشان به خدا چنين نيست كه اگر متصلند منفصل نباشند، و اگر منفصلند متصل نباشند. پس خلق هم متصلند هم منفصلند. حالا كه هم منفصلند و هم متصلند بگو نه متصلند نه منفصلند، و اتصالش عين انفصالش است انفصالش عين اتصالش است. نمي‏دانم مي‏فهمي چه مي‏گويم يا نه؟ اينها حرفهايي است كه لفظهاي ظاهرش خيلي آسان است لكن مطلبش خيلي بلند است، از عين حقيقت توحيد بيان مي‏شود. و يك‏جوري است اين لفظها كه واللّه ميان جميع فرقه‏ها آنها را بگوييد نمي‏توانند وا زنند. توي يهوديها بروي بگويي به قاعده‏اي كه موسي به دستشان داده مي‏بينيد نمي‏توانند وا زنند. وهكذا هيچ فرقه‏اي نمي‏توانند آن را وا زنند. توي نصاري بگويي، به قاعده‏اي كه دارند نمي‏توانند وا زنند وهكذا هيچ فرقه‏اي نمي‏توانند آن را و ازنند. لكن فهمش را همين‏قدر بدانيد كه عجالةً فهم اين حرفها مخصوص اهل حق است، و كسي تا اهل حق نباشد ممكن نيست خدا بگذارد كسي به اين مسأله برسد. مسأله‏ايست كه مي‏فرمايد و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لايؤمنون

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 192 *»

بالاخرة حجاباً مستوراً و جعلنا علي قلوبهم اكنةً ان‏يفقهوه و في آذانهم وقراً، در دلشان قفل مي‏زنيم و بر چشمهاشان پرده مي‏پوشيم كه نفهمند اين را، خدا همچو خواسته آن اسرار خودش را، و آن توحيد خودش را پي نبرند و بدانند كه هيچ سري از اسرار بالاتر از خدا نيست، بالاتر از توحيد نيست، و اين سري كه بالاتر از همه سرها است به لفظهاي آسان مي‏توان بيان كرد. اما اگر كسي خيال كرد كه فهميد يا نه، بسنجد خودش را، اگر به جميع ضروريات دين و مذهب اعتقاد دارد، اعتقادات صحيحه تحصيل كرده، آن‏وقت يا اللّه، اگر بتواند. و اگر نمي‏داند ضروريات را، چيزي نخواهد فهميد. و نه اين است كه مشكل است كه بفهمند، لكن چون اهلش نيستند خدا از آنها پنهان مي‏كند. چراكه اگر بدانند فساد مي‏كنند. مثل اينكه علم اكسير، نه اين است كه مشكل باشد، لكن چون ديدند فساد پيدا مي‏شود اگر همه‏كس اين علم را داشته باشد، چراكه طلا و نقره بسيار مي‏شود و زياد كه شد خوار مي‏شود. و بايد اينها عزيز باشند، ناياب باشند، كم باشند تا كار بگذرد، و اگر معاملات مردم جميعاً بايد به سنگ و خاك بگذرد، نمي‏گذشت؛ چراكه قيمتي نداشت، حالا طلا و نقره هم اگر مثل سنگ و خاك باشد كه قيمت ندارد. حالا از اين جهت مشكل نيست علم او لكن پرده روش مي‏كشند كه همه‏كس نداند آن را. اصل طور و طرز اين علم، مثل پنير بستن است. يك مايه‏ايست كه به شير مي‏زني مي‏بندد. بعينه، آن هم يك مايه‏ايست كه مي‏زني به مس طلا مي‏شود. همين‏طور است مسائل اهل حق، واللّه مشكل نيست بلكه آسانترين مسائل است. هركس كه غرض و مرض

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 193 *»

نداشته باشد واللّه مي‏آرند به اصرار تمام او را مي‏اندازندش توي مسأله، و توي سلسله. و هركس كه غرض و مرض داشته باشد او را بيرون مي‏كنند به تدبيرات زياد. و تدبيرات بدانيد مال اهل حق است، هزار بلا به سرش مي‏آرند تا بيندازندش بيرون، برود پي كار خودش. مطلب مشكل نيست، اما پرده‏ها روش مي‏كشند، پرده‏ها هم، تعجيل مكن، خيال مكن كه چيزي اين‏همه پرده روش باشد من چطور بفهمم. واللّه پرده‏ها را براي اهل غرض و مرض مي‏كشند نه براي بي‏غرضان. خيال مكن خداپرستي مخصوص علماء است، خداپرستي مخصوص علماء نيست، اگر مخصوص علماء بود خدا براي عوام تكلم نكرده بود و به آنها تكليف نكرده بود، و آنها تكليف نداشتند. پس مخصوص ملاّها نيست، پس امري است امر توحيد، آسان از براي بي‏غرضان و مشكل از براي باغرضان، اين است كه اگر پرده‏پوشي نمي‏كنم خاطرجمعم كه خدا پرده روش كشيده. آنهايي كه منافق هستند، كافر هستند، عمداً خدا پرده بر روي گوششان بر روي چشمشان مي‏گيرد.

باري، پس عرض مي‏كنم، ذات خدا به اين قاعده‏اي كه خدا در قرآن به تو تعليم كرده به دو كلمه آسان كه ليس كمثله شي‏ء فرموده هيچ‏چيز مثل خدا نيست. و حالا كه خدا اين را به تو تعليم كرده توي ملك، قاعده‏اي خوب به دستت آمده. پس در عالم ملك بعضي چيزها را مي‏بيني، بدان خدا ديدني نيست. مي‏گويند پس خدا نديدني است، اگر مي‏گويي خدا ديدني نيست خيالش مي‏كنند پشت ديوار است، پشت آسمان است، در عالم اجسام نيست، در عالم ارواح است، در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 194 *»

عالم عقل است، اگر خدا نديدني بود مثل عقل و مثل روح بود. اگر خدا ديدني بود مثل رنگها و شكلها بود. خدا نه مثل عقل است، نه مثل جسم است. پس نه ديدني است، نه نديدني. خدا را اگر اين‏طور مي‏شناسي، بشناس.

پس خداي شما خدايي است احد، خدايي است كه او را نسبت به خلق كه مي‏خواهي بدهي، يا خلقي را كه نسبت به او مي‏خواهي بدهي، همه اطرافش را بايد گفت. بگو نزديك است به همه‏چيز دور است از همه‏چيز. نزديك است در همان وقتي كه دور است، و در همان وقتي كه نزديك است دور است، وهكذا در باقي صفات. پس خدا مثل چيزي از چيزها نيست. حالا از جمله چيزهايي كه فكر كني، ـ و باز راه توحيد است كه به دستت خواهد آمد، و توي راه خواهي افتاد ان‏شاءاللّه، ـ در هر چيزي كه فكر مي‏كني مي‏بيني ظاهري دارد، اين را ديگر علماء به زبانهاي مختلف تعبير مي‏آرند، مي‏گويند هر چيزي ماده‏اي دارد صورتي دارد ظاهري دارد باطني دارد، هر چيزي را كه تو فكر كني يك اندروني دارد، يك ظاهري دارد.

پس در عالم خلق كه فكر مي‏كني خلق ظاهري دارند، و باطني دارند، ظاهرها به باطنها چسبيده شده، و باطنها در اندرون، و ظاهرها بيرون آمده. مثل اينكه رنگ ظاهر كرباس شده، و كرباس توي اين رنگ بيرون آمده، و رنگ اطراف كرباس را گرفته، چطور گرفته؟ بطوري‏كه اگر كرباس را پاره‏اش هم بكنند، رنگ مغز كرباس را هم گرفته، اگر سفيد باشد، باز سفيدي هم رنگي است. پس كرباس رنگي دارد كه اين رنگ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 195 *»

اطراف كرباس را از جميع جهات گرفته حتي مغزش را، و جايي از كرباس نمانده كه رنگ فرو نرفته باشد در آن، مع‏ذلك مي‏فهمي كه رنگ غير از كرباس است. دقت كن كه اين يكي از مقدمات است. پس اين رنگ فرو رفته در جميع اعماق كرباس، و رفته تا جايي كه كرباس رفته، مع‏ذلك مي‏بيني كه رنگ غير از كرباس است، مي‏بيني رنگ مي‏رود و كرباس مي‏ماند، رنگ آبي اگر آمد، در اعماق كرباس فرو مي‏رود، باز مي‏فهمي اين رنگ غير از كرباس است. يا ضريري به او مي‏زني اين رنگ تمام مي‏شود، رنگ ديگر مي‏آيد روي كرباس را مي‏گيرد. پس ظاهرها گرفته‏اند باطنها را در عالم خلق، و باطنها بيرون آمده‏اند در ظاهرها.

پس احدي از آحاد اين خلق را نخواهي يافت كه اين ظاهر و باطن را نداشته، لامحاله هر كرباسي يك رنگي دارد. لامحاله هر جسمي، يك وزني دارد يك رنگي دارد در عالم خلق، چه در عالم جسم فكر كني چه در عالم عقل تفاوت نمي‏كند. عقل هم ظاهري دارد و باطني. ببين عقل خودت است كه بكار مي‏بري در فهميدن چيزها، اين عقل تو يك اندروني دارد كه وقتي زياد او را بكار بردي اين عقل تند و تيز مي‏شود، هرچه او را بكار بداري البته دقيق‏تر مي‏شود، زيرك مي‏شود، استاد مي‏شود.

پس ببين كه عقل هم ظاهري دارد كه بعضي چيزها را مي‏داند و بعضي چيزها را بايد فكر كند تا بفهمد. آني‏كه بايد فكر كند ظاهر عقل است، آني‏كه بي‏فكر مي‏داند، باطن عقل است. جميع خلق به قول ملاّيي، مركبند يعني باطني دارند و ظاهري، جفت شده‏اند اين باطن و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 196 *»

ظاهر. چنانچه حضرت امام رضا صلوات اللّه و سلامه عليه فرمايش مي‏فرمايند كه خداوند عالم احديت را مخصوص ذات خود قرار داده و هيچ چيز را احد نيافريده، و نمي‏توان چيزي را احد آفريد، و آنچه كه خلق كرده جميع را از اجزاء خلق كرده، اجزائي را گرفته به هم چسبانيده، آن اجزاء كه به هم چسبيده «خلق» شده. فلفل و زنجبيل و دارچيني و عسل را كه داخل هم كردي و داخل هم شد معجون مي‏شود، هرچيزي را اين‏جور درست كرده‏اند، اجزائي چند را به هم چسبانيده‏اند، آن را درست كرده‏اند. اما خدا ديگر اجزاء ندارد ليس كمثله شي‏ء مثل خدا چيزي نيست. حالا از جمله چيزهايي كه خدا دارد اين است كه خدا را كسي درستش نكرده، اما اشياء را خدا درستشان كرده، از چيزها درست شده‏اند و خورده خورده جمع شده‏اند و تركيب شده‏اند. ذات خدا از چيزي چند فراهم نيامده، پس ذات خدا ليس كمثله شي‏ء است پس ظاهري ندارد غير از باطنش خدا، و باطني ندارد غير از ظاهرش خدا. ظاهرش عين باطن او است و باطنش عين ظاهر او است. بلكه بگو ندارد ظاهر و باطن و وحدت دارد. اما خلق، در هر چيزي كه فكر مي‏كني، واحد نيست. اين مسجد را مي‏گويي يك مسجد است، لكن وقتي دقت مي‏كني مي‏بيني كه يك نيست، اين ستونش، يك، آن ستونش دو، آن ستونش سه، اين سقف، آن سقف، وهكذا. ديگر اين ستونش چند تا آجر دارد، هر آجري از چند ريزه فراهم آمده؟ پس، يك نشد، پس تو يك را پيدا كن كه هزار نباشد، ان‏شاءاللّه دقت كن. در عالم خلق يك‏هايي كه مي‏بيني يك نيست، مجاز است.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 197 *»

وقتي آن يك‏ها را تفصيل مي‏دهي هزارند، يك‏هزار بايد شمرد، يك‏صدند، يك‏ده‏اند.

پس در عالم خلق يك پيدا نخواهد شد. هركس ادعا كند كه يك پيدا كرده‏ام بسم اللّه. اما در عالم خلق، يك‏هزار را خلق مي‏كنند، اما يك‏هزار، يك‏هزار است، يك‏لك،([8]) يك‏لك است. پس در عالم خلق آنچه خدا خلق كرده يك نيستند، و از اجزائي چند فراهم آمده‏اند، عصايي را، قلمداني را، ريز ريزش كن ريز ريزه‏هاي آن از صدهزار هزار هم بيشتر مي‏شود، پس اين مركب است از صدهزار هزار چيز؛ مي‏گويي يك قلمدان. پس خداي تو يك است، نه به اين‏طور كه اينها يك است. پس اين آفتاب يك آفتاب نيست. اين آسمان يك آسمان نيست. اين زمين يك زمين نيست، يك نيست. همه اجزاء دارند. مثل بدن خودت، ببين سرت جدا، پات جدا، دستت جدا، چشمت جدا، گوشت جدا، عضوهاي بسيار ديگر هر عضوي رگ رگ دارد، ريزه ريزه‏ها دارد. پس در ملك يكِ حقيقي واقعي بدانيد يافت نخواهد شد، همين‏طوري كه معصوم بيان مي‏فرمايند. ديگر معلوم است وقتي امام رضا بنا شد حكمت بيان فرمايند ديگر ببينيد چه‏جور فرمايش مي‏كنند. مي‏فرمايند ان اللّه سبحانه لم‏يخلق شيئاً فرداً قائماً بذاته للذي اراد من الدلالة عليه. پس خدا هرچه را خلق كرده مركب خلق كرده است، و مركب محتاج است به اجزاء. سكنجبين هم اگر باشد محتاج است به شكر، و محتاج

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 198 *»

است به سركه تا سركه نباشد سكنجبين نمي‏شود و تا شكر نباشد سكنجين نمي‏شود.

پس هرچيز مركبي لامحاله محتاج است و اين عالم را عالم خلق مي‏گويند و عالم احتياج مي‏گويند براي همين. پس سكنجبين محتاج است به انگبين، و سركه‏اش را هم فكر كن كه محتاج است به انگور، انگورش را هم فكر كن آن هم محتاج است به آب و خاك، به همين‏طور فكر كن و برو بالا، مي‏بردت تا به مطلب مي‏رساندت. پس جميع خلق مركبند، پس ان‏شاءاللّه اين را با بصيرت داشته باش، و اين را مقدمه بگير براي مطلب بزرگي. پس اين نمونه باشد به دست تو كه در هر جايي كه تركيبي يافتي آنجا را هم اسم خدا مگذار به جهتي كه خدا مركب نيست. پس وقتي كه مي‏گويي خدا عالم است جاهل نيست، خدا قادر است عاجز نيست، خدا بينا است كور نيست، شنوا است كر نيست، اين‏طور كه مي‏گويي محدودش داري مي‏كني. دقت كن ان‏شاءاللّه ببين چه مي‏گويم، پس اين‏جور اسمهايي كه مي‏شنوي، آنچه از اين قبيل باشد محدود است، به شرطي كه هوش خود را جمع كنيد نرويد چيز نامربوطي بگوييد و نقل كنيد.

پس مي‏شنوي خدا است قادر، خدا است عالم، خدا است حاضر خدا است ناظر، بينا است، شنوا است. همه اسمها را مي‏شنوي و بايد اعتقاد كني. بدان دو لحاظ در اين اسمها هست، دو معني دارد. يك معني اينها اين است كه خدا را چه بگويي خدا، چه بگويي قادر، فرق نمي‏كند و قدرت و ذات يك چيز است، و قدرت يك چيزي نيست كه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 199 *»

روي ذات خدا چسبيده باشد، چرا، به جهتي كه ما مكلّفيم كه خدايي كه محلّ چيزي نيست و حالّ در چيزي نيست اعتقاد كنيم. پس خدا مثل كرباسي نيست كه رنگ روي او بچسبد و مثل رنگي نيست كه روي كرباس بچسبد ليس كمثله شي‏ء وقتي ليس كمثله شي‏ء شد چنين خدايي قدرت به او نمي‏چسبد مثل اينكه علم به او نمي‏چسبد، ديدن به او نمي‏چسبد، شنيدن به او نمي‏چسبد، پس او مركب نيست. نه او به جايي مي‏چسبد نه چيزي به او مي‏چسبد نعوذ باللّه. بسياري از مردم هستند كه اگر بگويي خدا سرخ است وحشت مي‏كنند، مي‏گويند كافر شدي، و اگر بگويي بصيري است كه كور نيست، سميعي است كه كر نيست عالمي است كه جهل ندارد قادري است كه عجز ندارد وحشتي نمي‏كنند، لكن شما ان‏شاءاللّه دقت كنيد و مثل مردم نباشيد.

پس ذات خداي خود را بشناس، چنانكه امام تو گفته بشناس. و آن اوّل‏بيتي كه وضع شده براي منفعت مردم كه مبارك است، و هدايت كرده جميع عالمين را، يعني آنهايي را كه بايد هدايت كند؛ بيان كرده و فرموده كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة و شهادتهما بالاقتران كمال توحيد اين است كه او را به طور صفت و موصوف نگيري، او را بيرون از جميع صفات ببري، و او را موصوف صفتي قرار ندهي. ببين جوري حديث را فرمايش مي‏كنند كه دليل همراهش است دليل عقلي مي‏آورد، بلكه دليل فؤادي بيان مي‏كند، مي‏فرمايند آيا نمي‏بيني هر صفتي با موصوف خودش قرين است. هر چيزي با چيزي قرين شد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 200 *»

داد مي‏كند كه من محتاجم لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة هر چيزي را كه وصف مي‏كنيد، تعريف مي‏كنيد كه مثلاً فلان‏چيز رنگ خوبي دارد، اين فلان‏چيز، غير از رنگش است، رنگ به او چسبيده، فلان‏چيز قد و قامت خوبي دارد، اين قد و قامت چسبيده به او، و معلوم است غير او است. پس فلان‏شخص عالم است، علمش چيزي هست كه به او چسبيده، جميع رنگها چسبيده‏اند به اجسام، جميع علمها چسبيده‏اند به علماء، جميع قدرتها چسبيده‏اند به قادرين، جميع بينايي‏ها چسبيده‏اند به بينايان، جميع شنوايي‏ها چسبيده‏اند به شنوايان، جميع صفتها چسبيده‏اند به موصوفات خودشان و جميع موصوفات بيرون آمده‏اند در ميان آن صفتها، و اينها مقترن شده‏اند.

پس هر صفتي محتاج است به موصوف و هر موصوفي محتاج است به صفت. عصا را بخواهي بگويي مستقيم است تا استقامت نداشته باشد عصا نيست، چنانكه صفت محتاج است به موصوف همان‏طور موصوف محتاج است به صفت، هردو به هم بسته‏اند مانند اينكه هر پدري محتاج است به پسري، هر پسري محتاج است به پدر. به قول ملاّها، مسأله تضايف است. پس پدر بي‏اولاد اسمش پدر نيست، پدرش نمي‏گويند، اولاد بي‏پدر نمي‏شود، وقتي توليد كرد او را مي‏گويند اولاد فلان‏كس، پدر وقتي پسر نداشته باشد، پدر نيست، پسر وقتي پدر نداشته باشد، پسر نيست. پدري و پسري بسته است به يكديگر، و صفت و موصوف بسته است به يكديگر. چنانكه هر اصلي و فرعي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 201 *»

بسته است به يكديگر. و بدان هيچ‏چيز به ذات خدا نبسته و هيچ‏چيز به خدا نچسبيده، ذات خدا قرين هيچ‏چيز نمي‏شود، اينهايي كه مي‏چسبند به يكديگر خدا نيستند به جهتي كه مي‏چسبند. ديگر دقت كنيد كه چرا اينهايي كه به هم مي‏چسبند خدا نيستند، فكرش را بكن، به جهت اين است كه اينهايي كه به هم مي‏چسبند محتاجند. سكنجبين محتاج است به سركه و به انگبين. ديگر هرجا دلت مي‏خواهد فكر كني، فكر كن. همه‏جا اين‏طور است. اينهايي كه به هم چسبيده‏اند محتاجند. پس اين محتاجها خدا نيستند به جهتي كه به هم چسبيده‏اند. و بدان خدا به هم نمي‏چسبد، چراكه اجزاء ندارد، خدا به مخلوقات خودش نمي‏چسبد، و مخلوقات به او نمي‏چسبند. از اينجا بدان كه هيچ‏كس نمي‏تواند برود به خدا برسد. و از اينجا بدان صوفيه اشتباه بزرگي كرده‏اند كه گفته از رياضت مي‏توان اللّه شد، شعري است گفته‏اند، مزخرفي است كه بافته‏اند، كفري است كه گفته‏اند. از رياضت هيچ نمي‏توان خدا شد، هيچ نمي‏توان موسي كليم‏اللّه شد.

اگر خيال كني كه يك‏جايي هست كه خلق مي‏روند آنجا مي‏رسند، آنجا كه مي‏رسند خدا نيست. پس اگر مي‏روي به كربلا، كربلا خدا نيست، به عرش مي‏روي، عرش خدا نيست. چه‏بسياري از مردم خيال مي‏كنند پيغمبر رفت به معراج، زيارت خدا، پيغمبر توي خانه‏اش هم كه خوابيده بود خدا را مي‏خواند، از خدا دور نبود بلكه رفت آنجاها چيزهاي ديگر ببيند در اين شهر يك‏پاره چيزها هست كه در شهرهاي ديگر نيست. مي‏برندش از اين شهر در آن شهر كه آن چيزها را ببيند.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 202 *»

چه‏بسياري از مردم خيال مي‏كنند كه پيغمبر كه به معراج رفته، آنجا رفته به ديدن خدا، آنجا رفته ديدن خدا كند. پيغمبر توي رختخواب خودش هم كه بود از خدا دور نبود، لكن بردنش آنجا كه آياتنا الكبري را نشانش بدهند لقد اريناه آياتنا كلّها كلّ آيات را خواسته‏اند نشانش بدهند، شهري ديگر بود، اوضاعي ديگر بود رفت آنها را ببيند. و اگر بداني كه كي پشت پرده نشسته بود با او حرف مي‏زد آن‏وقت حظ مي‏كني، و ان‏شاءاللّه مي‏داني كه حضرت امير بود. مي‏فرمايد وقتي نشستم پشت پرده ديدم صداي حضرت امير به گوشم مي‏آيد. و غذا آورد براي پيغمبر. عرض كرد خدايا تو كه غذا نمي‏خوري. لكن طوري شد كه آن دستي كه از پشت پرده بيرون آمد به جهت رفاقت‏كردن با پيغمبر به جهت غذا خوردن، آن دست خيلي شبيه به دست حضرت امير بود، عرض كرد خدايا آيا علي سبقت گرفته بر من؟ اين دست، مثل دست علي بن ابي‏طالب است. خطاب رسيد كه چون من علي را از همه‏كس بيشتر دوست مي‏دارم و تو را هم خبر دارم كه علي را از همه‏كس بيشتر دوست مي‏داري از اين جهت صدايم را كرده‏ام مثل صداي علي، دستم را كرده‏ام مثل دست علي، و معلوم است غذا هم مي‏خورد. و همچو كسي بدان ذات خدا نيست. پس يكي از آيات كبراي خدا را نشانش داد و آن باطن اميرالمؤمنين بود.

و از اين حرف حالا خيال نكنيد، كسي همچو گماني نكند كه حضرت امير پس متشخص‏تر بود از حضرت پيغمبر. عرض مي‏كنم باطني داشت حضرت امير كه پيغمبر تا معراج نمي‏رفت آن را نمي‏ديد.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 203 *»

اما نه اين است كه باطن پيغمبر پست‏تر است از باطن حضرت امير. و پيغمبر گذشت از آن مقام و به مقام باطن خود رسيد، باطنش باطن حضرت امير بود كه مي‏فرمايد ظاهري امامة و وصيّة و باطني غيب ممتنع لايدرك در معراج ادراك كرد پيغمبر يك‏پاره چيزها را، آنجا يك‏پاره چيزها ديد ماكذب الفؤاد مارأي هيچ دروغ نگفت فؤاد آنچه را كه ديد، و ديد آن دست را، و شنيد آن صدا را. اما يك‏پاره جاها كه ديدي و شنيدي نيست آنجا غيب است و ممتنع است و لايدرك، ديگر كسي آنجا راه ندارد، موهومات آنجا محو مي‏شود. آنجا ديگر جاي گفتگو، و جاي رسالتش نيست، آنجاها كه جاي گفتگو بوده همين‏جا بوده كه كرده‏اند و شنيده‏اند.

خلاصه، هرجايي كه يك چيزي با چيزي قرين شده بدان جاش توي ملك خدا است، حتي حديث معراج، آني‏كه حرف زد با او علي اعلي بود كه حرف زد. آن علي اعلي، واللّه علي خودمان است. پيغمبر وقتي كه برگشت از معراج، عرض كرد حضرت امير كه من بگويم آنجا چه شنيدي و چه ديدي، يا تو مي‏گويي؟ معلوم است خودش بود كه حرف زده بود، حالا يك‏جاي ديگر بالاتر از آنجا هم هست كه مي‏فرمايد انا عبد من عبيد محمّد9 آن سر جاي خودش هست. و البته باطنهاي پيغمبر، از باطن اميرالمؤمنين خيلي بلندتر است چنانكه ظاهرهاي پيغمبر، خيلي بلندتر است از ظاهر اميرالمؤمنين. در همه‏جا بدانيد كه استاد كل پيغمبر است، و شاگرد اول، حضرت اميرالمؤمنين است صلوات اللّه و سلامه عليه. و شاگرد مثل استاد نمي‏شود.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 204 *»

خلاصه، برويم بر سر مطلبي كه داشتيم و آن مطلب اين است كه هرجا موصوفي و صفتي يافتي بدان ذات خدا نيست، و آن را بدان كه يكي از اسمهاي خدا است. پس در ذات، خدا همان‏طوري است كه حضرت امير فرموده كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة حال كه چنين است پس ذات خدا چنين و چنين است نمي‏توان گفت، هست يك‏جايي كه نمي‏توان گفت. پس ذات خدا ذات خدا است، پس ذات خدا عالم است يعني عين ذات خدا است علم، نه اينكه اگر بكني علم را از او، جاهل بماند. مثل انسان، كه وقتي جاهل است تحصيل علم مي‏كند علم مي‏آيد به او مي‏چسبد، وقتي كنده مي‏شود علم از او جاهل مي‏شود، وقتي متذكر مي‏شود عالم مي‏شود، تا مي‏چسباني هست، برمي‏داري نيست، ذات خدا اين‏طور نيست، خدا متغير نيست.

پس اگر مي‏گويي ذات خدا عالم است علمي است كه عين ذات خدا است، نه اينكه چيزي باشد به معني دانايي كه تعلق به خلق مي‏گيرد كه اگر آن را بكني ذات خدا جاهل بماند نعوذ باللّه، حاشا. همچنين اگر مي‏گويي ذات او قادر است خيال نكني مثل گاو خيلي زور دارد، مثل آن گاو بزرگ است مثلاً كه جميع اين زمين روي شاخ او است، همه زمين روي شاخش است يا نيست. حالا خيال نكني كه اين زمين و آسمان را ذات خدا برداشته و آن‏قدر قوت دارد و لايئوده حفظهما و هو العلي العظيم هيچ عاجز نكرده او را، بلكه همان علي عظيم است كه برداشته و حفظ مي‏كند.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 205 *»

پس ذات او اين‏جور چيزها نيست كه به جايي بچسبد يا چيزي را نگه دارد، يا ول كند. پس هيچ صفتي بدان در ذات خدا نيست و هر صفتي را كه از راه لابدي و از ترس مردم در ذات خدا اثبات كرده‏اند، آن صفت بدان عين ذات خدا است. پس علم چيزي ديگر نيست، كه ذات چيزي ديگر باشد، و با هم قرين شده باشند.

لكن عرض مي‏كنم در جايي ديگر هست كه واقعاً حرف مي‏خواهند بزنند از روي مشاهده، واقعاً عالَمي است كه وقتي بيان مي‏خواهند بكنند، هرچيزي را همان‏طوري كه هست بيان مي‏كنند. پس نگاه مي‏كني به آتش مي‏گويي سوزنده و اين حرفي است راست. نگاه مي‏كني به آفتاب مي‏گويي تابنده به جهتي كه روشن است. چرا به زغال نمي‏گويي تابنده؟ پس ذات خداوند عالم چيزي به او مقترن نيست و او به چيزي مقترن نخواهد شد، در جايي نيست و به جايي تعلق نخواهد گرفت. لكن ببين اين آفتاب را كه مي‏فرمايد اللّه نور السموات و الارض حالا ببينيد حرف راست را چه‏جور فرمايش مي‏كنند اللّه نور السموات و الارض اين حرف راست است يا دروغ؟ خودت فكر كن، ببين اندكي شائبه اسلام هركه در او باشد مي‏داند كه خدا دروغ نمي‏گويد، كلمه راستي است كه خدا فرموده اللّه نور السموات و الارض حالا اين نور السموات و الارض، خدا روشن كرده زمين را، راست است دروغ نمي‏گويد، چراكه احتياج ندارد به دروغ، خلق محتاجند كه دروغ مي‏گويند. پس خدا چون روشن‏كننده زمين و آسمان است، نور زمين و آسمان است، خدا به اين آفتاب نور زمين و آسمان شده، اين آفتاب مثل

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 206 *»

هندوانه گردي است، روشن و براق و صيقلي است. از آن روش كه رو به آسمان است آسمانها را روشن مي‏كند، و از اين روش كه رو به زمين است زمينها را روشن مي‏كند، و خدا است روشن‏كننده زمين و آسمان. و ان‏شاءاللّه مي‏داني كه قرص آفتاب ذات خدا نيست، مع‏ذلك مي‏گويي خدا روشن‏كننده زمين و آسمان است، اما به چه چيز؟ به آفتاب ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها، به آفتاب روشن مي‏كند زمين را، و به آفتاب باز روشن مي‏كند آسمان را، و اين آفتاب اسمي است از اسمهاي خدا كه وقتي مي‏گويي خدا است روشن‏كننده، اين اسم را خوانده‏اي و اين اسم را مطالعه كرده‏اي و دانسته‏اي، خدا است روشن‏كننده. يك‏دفعه مي‏گويي و مي‏فهمي خدا روشن‏كننده آسمان و زمين است يك‏دفعه همين اسم نون و واو و راء را مي‏گويي، اين اسم آفتاب است، اما خود آفتاب روشن‏كننده است. چنانكه وقتي مي‏گويي آب اين الف و باء اسمي است از براي آب و خود آب آن چيزي است كه رفع عطش مي‏كند. به همين‏طور، نون و واو و راء اسم آفتاب است، و خود آفتاب، اسم خدا است كه روشن مي‏كند آسمان و زمين را. اسمهاي اعظم واللّه از اين قبيلند. جميعاً تأثير مي‏كنند و مؤثرات هستند. اين اسمهاي ظاهري را مي‏بيني كه مي‏خواني يا اللّه و مي‏بيني مستجاب نمي‏شود به جهت اين است كه نمي‏داني كه را دعوت مي‏كني، و حالا نور را نمي‏بيني و هي مي‏گويي اي نور مرا روشن كن و روشن نمي‏شوي، چراكه دروغ مي‏گويي كه مي‏گويي اي نور، وقتي راست گفته‏اي اي نور، كه بدوي بروي توي آفتاب. گيرم به زبانت نگفته باشي، سر تا پايت به زبان فصيح گفته كه اي آفتاب مرا روشن كن. از آن طرف هم وقتي بخواهي روشن نباشي برو يك‏جايي كه تاريكي باشد، تاريك مي‏شوي حالا هم سر تا پايت به زبان

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 207 *»

فصيح گفته كه مرا تاريك كن. و اگر ملتفت باشي اسم اعظم از اين قبيل است، ياد بگيرش. اسم اعظم خدا را خواندن از اين‏جور است، از آن زباني كه بايد گفت اگر گفتي، از آن راهي كه بايد رفت اگر رفتي، في‏الفور دعايت مستجاب مي‏شود، طرفة العيني، واللّه تأخير نمي‏افتد. ببين به محضي كه وارد شدي به صحن خانه، در برابر آفتاب، روشن مي‏شوي. اسمهاي اعظم جميعش از اين قبيل است القادر، العالم، الحكيم، النور وهكذا. اينها اسمهايي است كه روي كاغذ مي‏نويسند اينها محترم هم است، بايد خواند اينها را، بخوان اينها را اما بشناس و بخوان. وقتي مي‏گويي اي روشن‏كننده بدان اين اسم در آسمان چهارم نوشته شده است، اسم خدا هم هست، چه عيب دارد اسم خدا باشد؟ خدا اسمهاش روي جايي نوشته مي‏شود، پس اين اسم بزرگ نوشته شده در آسمان چهارم، و اين اسم مربّي شده جمادات را، آنها را تربيت مي‏كند، نباتات را تربيت مي‏كند، حيوانات را تربيت مي‏كند، انسانها را تربيت مي‏كند. پس اگر يك وقتي زبانش وا شود بنا كند حرف‏زدن مي‏گويد منم تربيت‏كننده جمادات و نباتات و حيوانات و اناسي، راست گفته، چنانكه گاهگاهي حرف مي‏زد اين آفتاب و ادعا مي‏كرد.

ان‏شاءاللّه ملتفت باش و بدان اين آفتاب واللّه اسم يكي از آن جماعتي است كه مي‏خواهم عرض بكنم، و در احاديث هم هست. در

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 208 *»

حديثهاي خاص هست كه حسين7بهتر است از بهشت، مي‏فرمايد خدا بهشت و حورالعين را از نور حسين آفريد، و حسين بهتر است از بهشت و حورالعين، و مي‏فرمايد خدا از نور امام حسن آفتاب و ماه را خلق كرد و امام حسن بهتر است از آفتاب و ماه، واللّه اينها سايه امام حسن است ديگر خود او بخواهد صد آفتاب بسازد، صد عالم بسازد، و در هر عالمي آفتابي بسازد، يا آنكه اين آفتاب را براي اين عالم بسازد، يا آنكه چهل عالم بسازد و در هر عالمي آفتابي براش درست كند، بدان جميع ازمّه امور به دست ولي خدا است، جميع اينها از نور جبين مبارك او خلق شده‏اند و بكم تحركت المتحركات و سكنت السواكن هرچه ساكن شد ايشان تسكين مي‏كنند، هرچه حركت كرد ايشان تحريك مي‏كنند در جميع ملك خدا، آنچه حركت هست و در جميع ملك خدا آنچه سكون هست جميعش در دست ايشان است و ايشانند كه تحريك مي‏كنند و تسكين مي‏كنند چراكه ايشانند مقترن به ساير خلق و ايشان سيّد خلقند و آقاي خلقند، اصل خلقند، ذات خدا اينها اسمش نيست، ذات خدا با چيزي قرين نمي‏شود منزه است و مبرا است.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 209 *»

موعظـه يازدهم، 11 ماه مبارك 1293

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و ظالميهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبي حقوقهم و ناصبي شيعتهم و منكري فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم در كتاب محكم خود مي‏فرمايد: ان اول بيت وضع للناس للذي ببكة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا و للّه علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه غني عن العالمين.

عرض شد كه چون خداوند عالم از جنس مخلوقات نبود كه مخلوقات بتوانند ذات او را ادراك كنند چراكه مخلوقات چنانكه مي‏بيني، در هرجايي كه يك چيزي مي‏فهمند، مخلوقي است از مخلوقات. چشم رنگ مي‏بيند، مي‏داني رنگ مخلوق است و محتاج است كه روي جايي بنشيند. گوش صدايي مي‏شنود، و مي‏داني صدا مخلوق است و محتاج است كه از جايي بلند شود. بيني بو مي‏فهمد، و مي‏داني كه بو مخلوق است و محتاج است روي جايي بنشيند. و همچنين ذائقه و لامسه به همين طريق و طور. در عالم خيال هم آنچه خيال مي‏كني يا سرخ است يا زرد است يا كوتاه، يا صداي خوب است

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 210 *»

يا بد، يا بوي خوب است يا بد، يا طعم خوب است يا بد، يا گرم است يا سرد، يا زبر است يا نرم. همين‏جور چيزهايي كه در اين دنيا مي‏بيني و مي‏فهمي، همين چيزها را خيال مي‏كني. پس بدان آنها خدا نيستند. و همچنين در عقل، هرجايي چيزي كه تو بيابي مخلوقي از مخلوقات را مي‏يابي، بيشتر نمي‏تواني بفهمي.

پس چون خداوند عالم از جنس مخلوقات نبود، مخلوقات از فهميدن ذات او عاجز بودند، چون كه عاجز بودند آيات خود را ظاهر كرد در ملك، تا اينكه اين آيات را ببينند و آن‏وقت پي ببرند به خداي خودشان. و آن آيات را در خانه‏هاي چندي قرار داد. اول آن خانه‏ها خانه‏ايست كه در زمين بكّه، كه همان زمين كعبه باشد، وضع شده. اول آن خانه‏ها آن خانه اول است كه وضع او در زمين بكه شده، و وضع حمل او در خانه كعبه شد.

ان‏شاءاللّه دقت كنيد ببينيد، خانه هرچيزي، پست‏تر است از هرچيزي، هر خانه‏اي را به حسب خودش براي حفظ صاحب خانه مي‏سازند. خانه، ظرف است براي آن چيزي كه در آن است. ديگر خانه را به هر جور معني بگيري، بگير. ببينيد كاسه چشم خانه چشم است، اين‏جور قرارش داده‏اند كه حفظ كند چشم را. چيزي را در صندوق قايم مي‏كنند كه حفظ كند آن متاع را. پس عرض مي‏كنم بياييد فكر كنيد در آن آياتي كه در آن خانه‏ها گذارده شده. و اين خانه‏ها خانه‏هاي خشت و گلي نيستند مانند اين مسجد، كه از خشت و گل ساخته‏اند، درست است اين خانه است، لكن آن خانه‏اي كه بايد جميع اهل روزگار قصد آن خانه را

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 211 *»

كنند ـ ان‏شاءاللّه درست ملتفت باشيد، ـ مي‏فرمايد وضع للناس تا آنجا كه مي‏فرمايد من استطاع اليه سبيلاً در صفت او مي‏گويد كه آيات بيناتي در آن گذارده شده و هدايت است براي جميع عالمها.

ان‏شاءاللّه توي اين لحنها مطلب را بيابيد. مؤمن بايد زيرك باشد. وقتي مؤمن مي‏بيند اين‏طور وصف مي‏كند خانه را، مي‏داند مراد تعريف اين خشت و گلها نيست، چراكه ببينيد اين خانه كعبه را جميع مردم نبايد قصد كنند، مسلمانها بايد قصد كنند، يهوديها مي‏روند بيت‏المقدس. پس اين خانه‏ها هدايت است براي جميع اهل عالم. و اين خانه خشت و گلي را كه مي‏بينيد كسي را هدايت نكرده. اگر كسي بگويد هدايت اين خانه خشت و گلي همين است كه مردم بروند دور او بگردند، حجّي به عمل آورند، و اين است هدايت، عرض مي‏كنم اولاً ببين كه اين خانه زباني ندارد، حرفي نمي‏زند، علمي ندارد هدايت كند مگر بعد از آني‏كه خانه‏هاي اصل ما را هدايت كردند به اين خانه خشت و گلي، كه مردم بايد بروند به حجّ اين خانه، اين را تعظيم و تكريم كنند، والاّ اين خانه خشت و گلي، اولاً هيچ‏كس را هدايت نكرده، چنانكه مي‏بينيد به جهتي كه زبان ندارد، ثانياً همه مردم را نگفته‏اند كه قصد آن كنند. و در صفت آن خانه مي‏فرمايد هدي للعالمين، هدايت‏كننده است از براي جميع اهل عالمها. و مي‏داني اين خشت و گل هدايت‏كننده جميع اهل عالمها نيست. پس ان‏شاءاللّه بدانيد كه مراد از اين خانه كه تعريف مي‏كند خدا، خانه خشت و گلي نيست، خانه انساني است. خانه‏ايست كه او را تعبير به خانه آورده‏اند. انسان است كه او را خانه گفته‏اند. و در آن انسان آيات

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 212 *»

بينات و علامات واضحات قرار داده. و آن انساني است كه هدايت مي‏كند جميع عالمها را. اين انسان، واللّه عيسي نيست، عيسي براي پيش از زمان خودش مبعوث نبود، بلكه در زمان خودش هم هدايت عالمين را نكرد. موسي، هدايت پيش از زمان خودش را نكرد. و همچنين ابراهيم نبود چنين كسي، چراكه مبعوث نبود بر كساني كه در زمان نوح بودند. نوح نبود چنين كسي، چراكه مبعوث نبود بر كساني كه پيش از او بودند، آدم نبود، چراكه مبعوث بر همه نبود.

پس ملتفت باش ان‏شاءاللّه و بدان‏كه آن كسي كه هدايت‏كننده از براي جميع عالمها قرار داده مي‏شود، بايد پيش از جميع عالمها باشد به جهتي كه هدايت‏كننده بايد پيش از جميع مهتدين باشد، و حجت خدا بايد پيش از محجوجين باشد. و آنها كسانيند كه اول ماخلق‏اللّه‏اند، و خدا اول ايشان را خلقت فرموده و ايشان را هاديان كساني كه بعد مخلوق شده‏اند قرار داده. و ايشان سابقند بر كل موجودات و اول ايشان معلوم است، اول ايشان حضرت امير است صلوات اللّه و سلامه عليه، و در او است جميع آيات بينات خدا.

فرق ميان آيه و ذي‏الآيه را بخواهيد بدانيد، عرض كردم. آيت هرچيزي را كه فارسي بخواهي، آيت را در فارسي نمونه مي‏گويند. و نمونه هر متاعي از جنس آن متاع است. بطوري كه هيچ فرق ميان آن جنس و آن نمونه نيست، و آن نمونه، مشتي است از آن خروار. فرقي كه هست، او بزرگ است و اين كوچك والاّ ديگر رنگي نيست براي او به غير رنگ او. طبع، همان طبع است، خاصيت، همان خاصيت است.

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 213 *»

نمونه آن را عرض كردم، قرص آفتاب را در توي آيينه مي‏بيني، و مي‏بيني گرد است مانند گردي آفتاب، زرد است مانند زردي آفتاب، نوراني است مانند اينكه آفتاب نوراني است، سوزان است مانند اينكه آفتاب سوزان است، بلكه سوزنده‏تر است از آفتاب، آفتاب نمي‏سوزاند جايي را، اما اگر عينكي را مقابل آفتاب بگيري و عكس آفتاب در آن بيفتد، و جميع تأثيرات آفتاب در اين عينك جمع شود آن‏وقت مي‏بيني جميع قوها([9]) را آتش مي‏زند بلكه اگر دوامي پيدا كند چوبها را هم مي‏سوزاند. اگر دوامي پيدا كند آهن را مي‏گدازد. اما اصل آفتاب، گرميش مثل گرمي عينك است بلكه هفتاد مقابل بيشتر، اما مقابل آن آفتاب را گرفته‏اند حجابها از آسمانها و بخارها، غبارها آمده كسر سورت([10]) او را كرده تا اهل زمين بتوانند طاقت نور آفتاب را بياورند، و اگر آفتاب به صرافت خود مي‏تافت، جميع زمين و اهل زمين را مي‏گداخت.

باري، ملتفت باشيد، ان‏شاءاللّه، كه هيچ فرق نيست ميان نمونه و صاحب نمونه، ميان آيه و ذي‏الآيه، الاّ اينكه آيه كوچكتر است و صاحب آيه بزرگتر است. اين است كه مي‏فرمايد لا فرق بينك و بينها خدايا هيچ فرقي ميان تو و ميان آن مقامات و علامات تو نيست. و در همان دعا مي‏فرمايد كه مقامات و علامات، محمّد و آل محمّد سلام‏اللّه عليهم اجمعين‏اند. اي خدا هيچ فرقي ميان تو و ميان آن مقامات و

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 214 *»

علامات تو نيست، الاّ اينكه آنها مخلوقند و تويي خالق آنها. از اين فرق اگر بگذري واللّه خدا هر كاري بكند با چشم ايشان مي‏كند، با دست ايشان مي‏كند با قوّت ايشان مي‏كند با روح ايشان مي‏كند. ببين نوراني مي‏كند عالم را بواسطه آفتاب و هيچ طوري نمي‏شود. فكر كن در زغال سرخ‏شده، پس زغال، البته اتاق را گرم مي‏كند و نقلي نيست، و آب تر مي‏كند و نقلي نيست، شركي نيست، كفري نيست، چه عيب دارد، خدا همين‏طوري كه كرده، بواسطه ايشان كرده و مي‏كند جميع آنچه را كه كرده و مي‏كند. اين آفتاب را مي‏بيني اين‏جور كارها را مي‏كند، پيش چشمت است، هيچ تقليد دلم نمي‏خواهد بكنيد، خودتان فكر كنيد ببينيد، اين آفتاب، در عالم جسم واقع شده، و چه تصرفي خدا به اين آفتاب داده، يك‏خورده زمستان پايين‏تر مي‏آيد چقدر هوا سرد مي‏شود، اگر يك‏خورده پايين‏تر برود يخ مي‏كند جميع روي زمين، يك‏خورده بالا مي‏آيد هوا را گرم مي‏كند اين آفتاب، و به گرمي اين آفتاب جمادات ساخته مي‏شود، مثل اينكه خشتها را آجرپزها به گرمي آتش درست مي‏كنند. اين جماداتي كه هست اولش خاك است و آب است، مخلوط كه شد، آفتاب بر آن مي‏تابد، به دوام اشراق آفتاب، اينها خورده خورده مي‏گدازد وقتي گداخته شد، جمادي از جمادها ساخته مي‏شود. پس جميع جمادها را اين آفتاب مي‏سازد، مي‏بيني زمستان، اين آفتاب دو زرعي پايين مي‏رود همه گياهها خشك مي‏شود، خزان مي‏شود طراوتش تمام مي‏شود. پس ببين كه اين آفتاب جميع گياهها را مي‏روياند به اذن خدا، و ببين كه اگر گياهها موجود نبود حيوانات نبودند، چراكه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 215 *»

حيوانات گياه مي‏خواستند كه بخورند و اگر چيزي نبود كه بخورند نبودند. و ببين بدن انسان هم مثل ساير حيوانات بسته به اين گياهها، و به اين حيوانات است. باز ببين سبب بقاي انسان ظاهري، همين آفتاب است. پس اين آفتاب است كه مي‏روياند گياهها را، اين آفتاب است كه جاري مي‏كند آبها را، اين آفتاب است كه به حركت مي‏آورد متحركات را، ساكن مي‏كند سواكن را، و حال آنكه اين آفتاب در عالم جسم واقع است. پس آن آفتاب عالمتابي كه فوق جميع عوالم واقع شده و اول موجودات است، اول مخلوقات است، ببين ديگر او چه ادعايي مي‏تواند بكند؟ ببين اگر آفتاب بگويد من جميع اين برگها را از درخت بيرون مي‏آورم و دليلش اينكه ببين يك‏خورده پايين كه مي‏روم جميع برگها مي‏خشكند، و مي‏ريزند، آبها كم مي‏شود. پس اگر بگويد منم مورّق اشجار منم مونع ثمار، راست گفته است، چنانكه آن اصل آمد و اينها را گفت و از او باور نكردند. نصّاب گفتند اين قول غاليها است. مردكه! غالي چه عقلش مي‏رسد، اينها را صاحب كار گفته، صاحب امر گفته. پس ايشانند اول موجودات، هيچ فرقي با خدا ندارند در كار و كردارشان، مگر اينكه ايشان آنچه مي‏كنند به حول و قوه خدا مي‏كنند لكن خدا آنچه مي‏كند به حول و قوه خود مي‏كند، و به حول و قوه كسي احتياج ندارد. پس ايشان به حول و قوه خدا مي‏كنند آنچه مي‏كنند مشية اللّه در دستشان است. ارادة اللّه در امرشان است آنچه مي‏كنند، و نمي‏كنند مگر آنچه را كه خدا كرده، و خدا به همين‏طور مي‏كند.

باري فرق ميان آيه و ذي‏الآيه، فرق ميان نمونه و صاحب نمونه،

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 216 *»

فرق ميان علامت و صاحب علامت همان بود كه عرض كردم پس مثلي عرض كنم كه روشن بيابي. ببين هيچ فرقي ميان تو و اين‏كه ايستاده نيست، تو مي‏ايستي، اين ايستاده نمونه تو است، و تو خودت صاحب نمونه‏اي. در همين فكر كن خيلي چيزها به دستت مي‏آيد. پس گاهي ايستاده‏اي و گاهي مي‏نشيني، نشسته نمونه‏ايست از تو، چنانكه ايستاده نمونه‏ايست از تو، هيچ فرقي ميان تو و نشسته نيست. جميع كارهايي كه تو مي‏كني، لامحاله انسان كاري كه مي‏كند يا در حال حركت مي‏كند يا در حال سكون، فرقي كه هست ميان اين دو، و آن يك، اين است كه اينها محتاجند و او احتياج ندارد. ان‏شاءاللّه اگر خودت فكر كني فضائل بسيار بسيار بزرگ مي‏تواني بفهمي، و اگر آن فضائل را فهميدي، آن‏وقت اين منّيها و ناصبها را مي‏تواني بفهمي چقدر حرامزاده‏اند.

پس هيچ فرقي ميان تو و ميان اينكه مي‏ايستي نيست مگر اينكه تو خودت گاهي مي‏ايستي و گاهي مي‏نشيني، ايستاده جدا است، نشسته جدا است. اينها دو هيئت دارند، دو شكل دارند، اما تو يكي هستي. پس فرقي كه هست اين است كه اينها دو تا هستند و تو يكي هستي والاّ از تو هرچه برآيد از دست اينها جاري مي‏شود. پس اينها مركبند و محتاج و تو نسبت به اينها احتياج نداري و مي‏خواهي مي‏ايستي و مي‏خواهي مي‏نشيني و اينها احتياج به تو دارند. اولاً فكر كن ببين، اين هيئت ايستاده غير از هيئتي است كه نشسته، و ببين اين هيئت جفت شد با بدن تو، تا ايستاده پيدا شد. خيلي واضح است، و ظاهر است، و خيلي مطلبهاي بزرگ بزرگ است كه عرض مي‏كنم به اين زبان. وقتي كه هيئت

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 217 *»

استقامت متصل مي‏شود به اين بدن تو، آن‏وقت اين بدن را مي‏گويي ايستاد، وقتي هيئت نشستن متصل مي‏شود به اين بدن تو، مي‏گويي نشست. پس ببين نشسته مركب است از يك هيئت خاصي و بدن تو و هيئت ايستاده تركيب شده، ـ به زبان ملاّيي مركب است ـ از هيئت استقامت و بدن تو، توي هم چسبيده. هيچ حرمت ندارد لفظهاي ملاّيي، پس تو بگو هيئت ايستاده چسبيده به اين بدن، تا ايستاده پيدا شده، و هيئت نشسته چسبيده به اين بدن تا نشسته پيدا شده. پس نشسته مركب است از هيئتي و بدني، و ايستاده مركب است از هيئتي و بدني، بخلاف زيد كه هيچ مركب نيست از اين چيزها، پس زيد هست، مي‏خواهد ايستاده باشد، مي‏خواهد نباشد، و زيد هست، مي‏خواهد نشسته باشد، مي‏خواهد نباشد.

پس زيد نسبت به اين قيام و قعود بسيط است، به زبان ملاّيي و هيچ مركب نيست و حادث نيست و اين ايستاده و اين نشسته محتاجند. چراكه اين هيئت، محتاج است به آن بدن، بايد به هم بچسبند تا ايستاده پيدا شود، و اينها هر دو محتاج به زيدي هستند كه بدن خود را بدارد به حالت ايستادن، و ايستادن را به بدن خود بچسباند، و همچنين هيئت نشستن و بدن زيد، هردو محتاجند و زيد محتاج نيست. اينها مركبند و او مركب نيست. از روي همين قاعده بخواهي بروي بالا، برو، بگو هيچ فرقي نيست ميان خدا و اسماء و صفات او، و فرق نمي‏كند كه اسماء و صفات بگويي يا محمّد و آل‏محمّد سلام‏اللّه‏عليهم بگويي. اگر بخواهي سخني بگويي كه روح داشته باشد بگو محمّد و آل‏محمّد سلام‏اللّه

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 218 *»

عليهم.

لكن اگر كسي بترسد از منّيها، از سنيها بگويد خدا اسمائي بسيار دارد، نود و نه اسم براي خدا هست. للّه الاسماء الحسني. پس اگر بگويي اسمهاي بسيار دارد سنيها نمي‏توانند وا زنند، توي قرآن است، بلكه منيها نمي‏توانند وا زنند الحمدللّه، چراكه توي كتاب هست، توي سنت هست. فكر هم كه بكني، مي‏بيني، هرچه به شماره آيد، و شمردي، يك و دو و سه و چهار، اين ذات خدا نيست. فرق نمي‏كند نسبت به خدايي كه يك و دو و سه و همه را خلق كرده، فرقي پيش او نيست. چه بشماري جمادات را، چه بشماري نباتات را، چه بشماري حيوانات را، چه انسانها را، چه آسمانها را چه زمينها را، چه روحها را چه بدنها را، چه خوبها را چه بدها را، او جميع را خلق مي‏كند. پس وقتي اينها متعدد شدند و او واحد، فرق همين است كه ايشان بسيارند و او يك است. آيات طوري هستند كه هركس ايشان را مي‏بيند خدا را مي‏بيند. و واللّه تا او را مي‏بيني و خدا را نمي‏بيني او را نديده‏اي، واللّه تا خدا را مي‏بيني و او را نديده‏اي خدا نديده‏اي. اين سرمشقي باشد براي شما، اين را بدان‏كه تا امام مي‏بيني و خدا نمي‏بيني امام نديده‏اي در فقره زيارت ايشان هست كه هركس عارف به حق تو باشد و تو را زيارت كند واللّه از اهل بهشت است. پس عارف به حق او مي‏بايد زيارت كرد. در فقرات زيارات مي‏خواني وقتي كه عتبات مي‏روي عارفاً بحقه اگر اين عارفاً بحقه را مي‏خواهي بشناسي ببين زيد وقتي ايستاده، هركس نگاه كند زيد مي‏بيند، و هيچ‏كس نيست كه بگويد ايستاده اينجا است، زيد

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 219 *»

اينجا نيست، چنين چيزي محال است. زيد همين‏جور مي‏نشيند، زيد همين‏جور برمي‏خيزد.

پس بدانيد ان‏شاءاللّه كه آيت همه‏جا حالتش اين است، آيت، نمونه ذي‏الآيه است. نمونه ذي‏الآيه مي‏نمايد ذي‏الآيه را همين‏طوري كه خدا فرموده سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اينها را نمودند كه مردم خدا را بشناسند.

پس ان‏شاءاللّه مشق كنيد، پس هر وقت رفتي خدمت ايشان و مي‏خواهي زيارت كني توجه كني، هر وقت خدا را مي‏بيني بدان ايشان را مي‏بيني و ايشان را زيارت كرده‏اي و اگر خدا را نمي‏بيني و همين بدن يك ذرع و نيم را مي‏بيني ايشان را نديده‏اي. عليّي كه خدانما نباشد واللّه علي نيست، عمر است. محمّدي كه خدانما نباشد محمّد نيست، ابوجهل است. اين را بدانيد كه واللّه خدا ظاهرتر است در وجود حجتهاي خود از خود حجتها، چنانكه زيد ظاهرتر است در قيام و قعودش از خود قيام و قعود.

پس ايشان واللّه معصوم و مطهرند از همين‏كه خودنما باشند، شيطان‏نما باشند. معصومين بايد خودنما نباشند، شيطان‏نما نباشند. مردمان ديگر يا خودشان را مي‏نمايانند يا شيطانشان را مي‏نمايانند و اين هردو غير از خدا است و ماذا بعد الحق الاّ الضلال، لكن معصومين نمي‏نمايانند مگر خدا را، نمي‏گويند مگر قول خدا را، نمي‏كنند مگر فعل خدا را، نمي‏خواهند مگر خواست خدا را، اين است كه ماتشاءون الاّ ان يشاء اللّه پس راضي هستند به آنچه خدا رضا است بطوري‏كه هيچ

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 220 *»

نمي‏خواهند و ادراك نمي‏كنند و نمي‏گويند به غير از آنچه خدا خواسته بگويند و بكنند و بفهمند. اين است كه معرفت ايشان، معرفت خدا شده، و خدا چون خواست خود را به خلق بشناساند، ايشان را فرستاد ميان خلق كه ايشان را بشناساند، و هيچ فرقي ميان خدا و ايشان نيست مگر اينكه ايشان بسيارند و خدا يك است، ايشان عبدند و بنده خدايند و به حول و قوه خدا حركت مي‏كنند و از جايي خبر نمي‏شوند مگر خدا خبر شده، پس آنچه مي‏طلبي از خدا از ايشان بطلب و آنچه از خدا مي‏خواهي از ايشان بخواه. ديگر امروز بس است كار هم دارم.

لكن اين را عرض كنم. التماسي كه دارم به شما اين است كه حالا از سر تقصير يكديگر بگذريم، خيلي تقصير در حق يكديگر كرده‏ايم. اين مقدمه را اول عرض كنم ببينيد كه بعد از آني‏كه چند نفر از تقصير هم گذشتند، اگر اين چند نفر با آن لئامت طبعي كه دارند از سر تقصيرات يكديگر بگذرند، اينها لامحاله محل عنايت خدا خواهند شد، چراكه خداي صاحب كرم و جود وقتي ببيند كه اينها با اين لئامت طبعشان از سر تقصير يكديگر گذشتند او هم زود از سر تقصير اينها مي‏گذرد، افاقه مي‏شود براشان. پس مشق اين را بكن هر وقت مي‏خواهي خدا از سر تقصيرت بگذرد، بگذر از سر تقصير كسي. از سر تقصير كسي كه گذشتي خدا ديگر شرم مي‏كند از اينكه از تقصير تو نگذرد. مشايخ ما، مشقشان اين بوده است مي‏فرمودند در هر نمازي وقتي مي‏خواهم داخل نماز شوم تكبيره‏الاحرام كه مي‏خواهم بگويم ملتفت اين معني مي‏شوم كه مردم حق و حقوق به گردن من خيلي دارند، آن‏وقت از جميع دوستان

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 221 *»

اميرالمؤمنين مي‏گذرم اگرچه قاتل پدر و پسر من باشند، اگرچه فحش علانيه به من داده باشند كه مي‏گذرم. و بدانيد كه ثمرها دارد اين عمل، و مشايخ شما حكيم بودند، دانا بودند، استاد بودند، كاري كه مي‏كردند بي‏ثمر نبود، ثمرش همين‏كه عرض كردم كه بعد از آني‏كه خداي كريم ببيند لئيمي از لئيمي گذشت، او هم البته مي‏گذرد چراكه كريم است.

پس اولاً من استغاثه مي‏كنم از شما كه شماها از سر تقصيرهاي من بگذريد، چراكه حق داريد بر من بسيار، و من مقصرم در اداي حقوق نسبت به همه‏كس، از هر بابي، غيبتي، فحشي، اوقات تلخي نسبت به كسي، هر تقصيري از من سر زده باشد بگذريد، من هم همين‏طور از همه مي‏گذرم. اولاً من بر شما حقي ندارم اگر هم حقي فرضاً داشته باشم، هر حقي، هرچه باشد، از غيبت، از فحش، هركس هرچه درباره من به عمل آورده باشد من واللّه گذشتم به شرطي كه شما هم از من بگذريد. پس من مي‏روم كه دعاگوي شما باشم، شما هم دعاگوي من باشيد ان‏شاءاللّه. اين‏طور كه شد استجابت از خدا است، خدا مستجاب مي‏كند.

اين يك عرضي بود كه مي‏خواستم بكنم، يك عرض ديگر هم هست و آن اين است كه بعد از آني‏كه من رفتم، ان‏شاءاللّه طوري باشد كه ان‏شاءاللّه نمازتان را بياييد مسجدتان را بياييد موعظه و نماز ترك نشود، اين ميرزا علي‏محمّد را شما كم مي‏شناسيد، من او را مي‏شناسم، اغلب مردم را مي‏بيني وقتي توي كارشان رفتي مي‏بيني كه كارشان خراب است، تا توي كارشان نرفته‏اي با ايشان معاشرت درستي

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 222 *»

نكرده‏اي مي‏بيني مرد مقدسي است. غالب مردم در حضر مردمان خوبي هستند لكن در سفر حالتشان معلوم مي‏شود. ببين اغلب مردم كه سفر مي‏روند همه نزاع مي‏كنند جدال مي‏كنند، خيلي چيزها از ايشان بروز مي‏كند و سببش همه همين است كه تا كسي معاشرت زياد نكرده با كسي، بسا اينكه خيال مي‏كند آدم خوبي است. وقتي معاشرت كرد توي كار رفت، معلوم مي‏شود يك‏پاره چيزها. اغلب مردم را كه تعريف مي‏كنند از آن باب است كه بايد چشمها را هم بگذاري، اگر هم ببيني فضله موش است بگويي ان‏شاءاللّه زيره است، فضله موش نيست. مردم را همين‏طور بايد اغماض كرد و تجسس نكرد از بابي كه تكليف زياد نشود، اصرار نمي‏كنند چراكه تكليف را خدا آسان كرده و قرار داده. لكن عرض مي‏كنم كه اين مرد از آن‏جور مردم نيست، من سفر با او بوده‏ام، حضر با او بوده‏ام، سالهاي دراز با من بوده، و با او معاشرت كرده‏ام، نيست طرز و طورش مثل طور و طرز اغلب اين مردم. اين مردم را خدا مي‏داند اگر بشماري از هزار هزار نفر پيدا نمي‏شود يك نفرش كه فضله موش نباشد. انسان مي‏بيند يك‏پاره چيزها را و اغماض مي‏كند، نديده مي‏گيرد، چراكه تكليف همين است كه پر تجسس نكنيد از احوال هيچ‏كس، چراكه خدا دوست نمي‏دارد عيبها فاش شود. همين‏قدر سلامي و عليكي، و معاشرت كمي به قدر حاجت، وقتي معاشرت را كم كردي و ديدي بدي از او نمي‏بيني بگو عادل. در تكليف براي عدالت همين بس است كه اگر معامله با كسي بكني به تو ظلم نكند اگر وعده كند خلف نكند اگر خبري بدهد دروغ نگويد. اما اغلب مردم را كه با

 

 

«* مواعظ ماه مبارك 1293 صفحه 223 *»

ايشان معاشرت كردي يا ايشان مالت را مي‏خورند، و دروغ مي‏گويند ظلم مي‏كنند. بخصوص اين مقدّسين، اين سبيل‏چيده‏هاي مال مردم‏خور، اگر كسي با اين مقدسين سفر كرده باشد مي‏داند چه‏جور مردمي هستند، لكن اين شخص اين‏جورها نيست. من مدتها با او معاشرتها كرده‏ام. غرض اگر خودم را خوب مي‏دانستم اگر من خودم خوب‏آدمي بودم مي‏گفتم او به از من است. خلاصه بدانيد او خوب‏آدمي است ان‏شاءاللّه بياييد مسجدتان را نمازتان را بياييد، ترك نكنيد. تا ديگر اگر خدا حياتي داد برگشتم كه خودم مي‏آيم و اگر هم نيامدم كه هيچ، شما ترك نكنيد.

و صلي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

 

فهرست مواعظ

 

 

موعظه اول

موعظه دوم

موعظه سوم

موعظه چهارم

موعظه پنجم

موعظه ششم

موعظه هفتم

موعظه هشتم

موعظه نهم

موعظه دهم

موعظه يازدهم

 

([1]) چاپ روي پارچه.

([2]) سولفات مـس آبدار كه براي آبكاري مس و دفع آفتهاي نباتي به كار مي‏رود.

([3]) بورَق: معرب بوره: تركيب اسيد بوريك و سود كه در طب و صنعت به كار مي‏رود.

([4]) جعلّق: آدم بي سر و پا و بي‏ادب فرومايه. جعلنق هم مي‏گويند.

([5]) رسن و ريسمان كه در گلوي اسب و سگ و غيره بندند.

([6]) تخم چشـم.

([7]) ماده كبود رنگي است كه در نقاشي و رنگرزي به كار مي‏رود.

([8]) لـك: صـد هزار مأخوذ از هندي

([9]) قو: ماده‏اي اسفنجي و آتشگير كه به وسيله نوعي قارچ بر تنه درختان پديد مي‏آيد.

([10]) كاهش حدّت و شدت.