مواعظ ماه مبارك 1292 – قسمت اول
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي
اعلي الله مقامه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله خلفائه
و لعنة الله علی اعدائهم ابدالابدین.
و بعد این مواعظ سرکار آقای آقا میرزا محمدباقر روحی لموالیه الفداء است که در سنه هزار و دویست و نود و دو هجری در همدان فرمایش فرمودهاند و این ناچیز به قدر مقدور در ضبط آن کوشیدهام برای هدیه اخوان دین و طالبین حق امید است از اين ناچیز یاد کنند و به دعای خیری و طلب مغفرتی شاد فرمایند. و من الله التوفیق و علیه التکلان و لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم.
و صلّـی الـلّٰه علی محمّــد و آلــه الطیبــیــن
و لعنة الـلّٰه علی اعدائهم ابدالابدین.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲ *»
موعظه اول ( 1 ماه مبارک رمضان 1292)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
پس عرض میکنم که چون خداوند عالم خلق را از برای یک فایدهای آفریده بود و خلق را لغو و بیحاصل نیافریده بود از این جهت آن فایده و حاصل وجود آنها را هم خلق فرمود، و آن وقت دلالت فرمود خلق را به آن فایده. خوب انشاءالله هوش خودتان را جمع کنید سهل است در عرض یک سال سهل است که آدم یک ماهش را متذکر باشد، سهل است که یک ماه را هم نه تمامش را بلکه از هر روزی یک ساعتش را متذکر باشد اقلاً خودتان اگر نمیتوانيد متذکر باشيد وقتی که کسی متذکرتان میکند به هوش باشید و چرت نزنید. و چه بسیار بسیار بسیار و هی باید شمرد و گفت بسیار. چه بسیار بسیار بسیار از مردم خیالشان همین است که خدا خلقشان کرده است برای همین که چیزی تحصیل کنند و یک چیزی پیدا کنند که زهرمار کنند و یک چیزی هم بپوشند زنی هم داشته باشند که گاهی جماعی بکنند.
پس ملتفت باشید و خودتان فکر کنید. و از روی فکر و تدبر که فکر کنی خواهی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳ *»
فهمید که انسان برای خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن خلق نشده. پس دقت کن و سعی کن راه یک فکر را به دست بیار، تفکر دیگر خواهد آمد انشاءالله. این است که در اخبار و احادیث بسیار است که فرمودهاند ثواب یک ساعت فکر کردن مقابلی میکند با عبادت شصت سال. شصت سال هی نماز کن هی روزه بگیر هی خمس بده هی زکوة بده هی حج کن هی عبادت کن تا شصت سال لکن فکر مکن فرمودند یک ساعت که در مجلس فکر بنشینی و فکر کنی خدا ثواب شصت سال عبادت و بیشتر به تو میدهد، و خدا است وسیع و میدهد. باز اگر فکر کنی، فکر، فکر میآرد و آن وقت خواهی دانست که اگر هزار سال انسان زحمت بکشد و عبادت کند و فکر نداشته باشد و عبادتش همینطور علی العمیاء باشد ترقی نخواهد کرد. لکن اگر یک ساعت بنشیند و فکر کند فکر که کرد آن وقت میفهمد که موصولش چه چیز است مفصولش چه چیز است. به فکر که افتاد کاری میکند. اقلاً عرض میکنم که خودتان اگر نمیتوانید فکر کنید این مجلس کأنه مجلس فکر است این یک ساعت را چرت نزنید و کسالت نکنید و هوش خود را جمع کنید.
پس فکر کنید و ببینید که خداوند عالم شما را شاید برای خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن و جماع کردن و این کارهایی که همه میکنند خلق کرده باشد، حالا هم جلدی زیرش نمیزنیم شاید برای همینها خلق کرده باشد. فکر کنید ببینید اگر برای همین خوردن و آشامیدن و برای همین بزرگیهای همین دنیا و تقلبات همین دنیا خلق شدهایم برویم تحصیلش را بکنیم. لکن اگر برای این خلق نشدهایم اقلاً گاهگاهی به فکر بیفتیم. پس عرض میکنم که بخصوص چون روز اول است و حرفها را مردم روز اول بهتر گوش میدهند از این جهت من اصرار میکنم در فکر کردن. پس فکر کنید که خداوند عالم ماها را برای خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن و جماع کردن و امثال اینها خلق کرده؟ ببینید برای همین خلق شدهایم یا برای کاری دیگر؟ سعی کن راه فکرش را به دست بیار.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴ *»
پس فکر کن ببین کارهایی را که خدا برای بعضی فایدهها آفریده است ببین آن فایده را به چه نظمی آفریده؟ به نظمی آفریده که عقلای عالم هرچه فکر در آن بیشتر کنند نظمش را بهتر خواهند فهمید، حکمتش را بهتر بر میخورند به طوری که هیچ نقصی نیست در چیزی که برای فایدهای آن چیز را آفریده. مثل چه؟ مثل اینکه چشم را فکر کن ببین برای چه آفریدهاند چشم را برای دیدن آفریدهاند. دیگر حالا دیدن را برای چه آفریدهاند دیگر آن را بعد فکر میکنی. پس چشم را برای دیدن آفریده و چنان این چشم برای دیدن خوب آلتی است که انسان هر قدر حکیم باشد هرچه فکر کند میبیند که برای دیدن بهتر از این نمیشود. همچو آلتی خلق کرده که به این آسانی ببیند و به این واضحی ببیند. همچنین فکر کنید ببینید گوش را به چه حکمت آفریده گوش را برای شنیدن خلق کرده حالا چنان این گوش برای شنیدن خوب است که عقل عقلاء در آن حیران میشود، که دیگر بهتر از این نمیشود چیزی برای شنیدن درست کنند. همینطور در اعضای دیگر فکر کنید. این را هم عرض کنم که فکر را همیشه در جاهایی که عقلتان میرسد بکنید نه در جاهایی که عقلتان نمیرسد. یکپاره احمقها هستند که به گمان خود نظر در آسمان و زمین میکنند و فکر در آنها میکنند و ربنا ماخلقت هذا باطلاً میخوانند و هیچ نمیفهمند.
پس عرض میکنم که آن جاهایی که عقلتان نمیرسد فکر در آن جاها نکنید. پس در جاهایی که فکرتان میرسد جاهای محسوس خودتان است. میخواهم عرض کنم هیچ فرق نمیکند پیش خدا در ثواب دادن یا نعوذبالله در عقاب کردن فرق نمیکند که تو در دنیا فکر کنی یا در آخرت، نسبت دنیا و آخرت به آن خدایی که دنیا و آخرت را خلق کرده علی السویٰ است. اگر کسی اینجا بتواند فکر کند به کار آنجاش خواهد خورد اگر کسی آنجا فکر کرده باشد به کار اینجا خواهد خورد. خیلی از مردم احمق هستند که راه فکر را گم کردهاند خیال میکنند که هر که فکر کند در ضرب ضربوا و عربی یاد بگیرد آن خوب است. پس عرض میکنم که ضرب ضربوا ریشتان را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵ *»
نگیرد هیچ اینها به کار مردم نمیخورد چنانکه به کارشان نخورد این ضرب ضربوا خواندن و عربی یاد گرفتن. اینها اگر به کار کسی میخورد بایست عربها آدمهای خوبی باشند و حال آنکه بیفهمترین مردمند. آنهایی که سیدالشهداء را شهید کردند همهشان عرب بودند پدرسوختهها. پس عربی یاد گرفتن و ضرب ضربوا درس خواندن اینها را بدانید که علم نیست. پس نه خیال کنید که همین که کسی عربی یاد گرفت حالا این مرد عالمی بايد باشد خیر اگر عربی دانستن علم بود عربها همهشان باید عالم باشند.
پس دیگر شما انشاءالله دقت کنید و بدانید که علم توی ضرب و ضربوا نیست علم هیچ توی اصطلاحات مردم نیست خدا خلق کرده عوام را و امرشان نکرده که بروند عربی یاد بگیرند، بلکه امرشان کرده که بروید فکر کنید تحصیل علم کنید و بدانید که ایمان به خدا و ایمان به رسول و ترس از خدا و رسول و ترس از آخرت هیچ دخلی به ضرب ضربوا ندارد چرا که پیش چشمتان است و میبینید چه بسیار سنیها که درس خواندند ملّا شدند عربی هم دانستند و شرح کشاف نوشتند معذلک تو اگر شیعهای انشاءالله باید بدانی که همینی که سنی هستند کافرند و نجس و مخلد در آتش جهنم و آن درسها و عربی خواندنها هیچ فایده براشان نکرد بلکه درکشان را پستتر کرد، در این درس خواندن عذابشان بیشتر شد. همچنین نصاری کتابهای حکمت نوشتهاند ملّا هم هستند و تو میدانی کافرند و مخلد در آتش جهنم. همچنین یهودیها ملّا هستند دانایند طب میدانند علوم دیگر میدانند و تو میدانی که مخلدند در آتش جهنم. پس عوام الناس مأیوس نباشند که ما درس نخواندهایم چطور علم به آخرت میتوانیم پیدا کنیم؟ بدانند که این علمهایی که توی مردم هست و مردم علم اسم آنها را گذاردهاند، فکر که میکنی انشاءالله خواهی دانست که هیچ این علمها نفع نمیبخشد به آخرتشان بلکه ضرر دارد براشان. پس از راه فکر برآیید اگرچه عامی هستید و هیچ مأیوس مباشید که بگویید ما عامی هستیم ما چيز نمیفهمیم چطور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۶ *»
علم پیدا کنیم؟ والله عامیهای شما از اعلم علمای مردم عالمترند و الله ریش هر یک را که بگیری مسأله معرفتی از آنها بپرسی مسأله آخرتی بپرسی از هر یک که بپرسی مثل خر در گل میماند و شما خودتان عالمتر از او خواهید بود.
پس عرض میکنم که از راه فکر برآیید. و راه فکری که بفهمی و شعور کنی این است که بدانی که برای خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن و این تقلبات دنیا که مردم شب و روز درش هستند خلق نشدهایم. درست راهش را به دست بیار که از حالا تا آخرت به کارت بیاید از حالا به کارت بیاید بعد از این به کارت بیاید وقت مردن به کارت بیاید در قبر به کارت بیاید در برزخ به کارت بیاید در آخرت به کارت بیاید. دیگر انشاءالله از همینها راهش را خواهی فهمید که یک ساعت فکر چگونه مقابل است با شصت سال عبادت و دیگر تو مترس و بگو بیشتر، شصت سال چیست. پس عرض میکنم که وقتی بخواهی از راه فکر برآیی که آیا ما برای خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن خلق شدهایم یا نه؟ فکر کنید در آن مثلی که عرض کردم که راهش را خواستم به تدریج به دست بدهم راه که به دست آمد دیگر فکر میتوانی بکنی.
پس هر چیزی که آفریده است برای کاری آن چیز را خیلی مناسب آن کار آفریده و آن کار را خیلی مناسب آن چیز آفریده، چرا که خدا دانا بوده مدبر بوده حکیم بوده قادر هم بوده بر وفق حکمت آفریده. پس چشم را برای دیدن آفریده به طوری که دیگر بهتر از این عقل هیچ حکیمی نمیتواند بفهمد. دیگر انشاءالله دقت کنید فکر کنید که چشم را برای دیدن آفریده بعد ببینید که در تاریکی نمیتوان دید هرچه را برای هرچه خلق کرده اسبابش را خلق کرده. پس اگر عالم همهاش ظلمات بود و چشمی خلق کرده بود خلقت چشم بیحاصل بود. اندک فکری که کردی خواهی یافت که خدا چون روشنایی آفرید و تاریکی آفرید چشم را آفرید که تاریکی و روشنایی را تمیز بدهد. دیگر دقت کنید انشاءالله و راه فکر را فراموش نکنید خودت که فکر کنی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۷ *»
خواهی یافت انشاءالله. پس چشم را اگر آفریده بود خدا و هیچ روشنایی نیافریده بود اگر جمیع عقلای عالم فکر میکردند میفهمیدند که خلقت چشم بیحاصل بود. چشمی که توی تاریکی آفریده شده باشد و هیچ نوری در آن نباشد و ندیده باشد بیحاصل است. همچنین اگر گوش خلق بکند و صدایی خلق نکرده باشد خلقت گوش بیحاصل خواهد بود. گوش خلق کرده و صنعت به کار برده لکن چیزی نیست در خارج، صدایی که نیست گوش چه مصرف دارد؟ نبودنش مثل بودنش بودنش مثل نبودنش. پس چون صداهای مختلف خلق کرده است انسان باید تمیز بدهد آن صداها را و بفهمد کدامش لغو است و بیجا و بیحاصل کدامش کفر و فسق است کدامش علم و حکمت است گوش را برای همین آفریده.
خلاصه هرچه را خدا برای هر کاری خلقش کرده به زبان ملّايی آن را میسورش قرار داده. بلکه وقتی درست فکر کنید خواهید یافت که چشم اگر نبیند کسالتش میگیرد و گوش اگر آدم جایی خلوت بنشیند و گوشش چیزی نشنود کسالتش میگیرد. نشاط گوش به شنیدن است نهایت از بعضی صداها خوشش میآید از بعضی صداها بدش میآید. نشاط چشم به دیدن است نهایت از بعضی رنگها و شکلها خوشش میآید از بعضی رنگها و شکلها بدش میآید و نمیخواهد نگاه کند. و همینطور خدا خلقش کرده که از بعضی چیزها بدش بیاید. از این جهت خدا یک پاره چیزها را حرام کرده نباید نگاه به آنها کند خلاصه پس از راهش که برآیی انشاءالله و فکر کنی این را خواهی یافت.
باری سخن در این بود که میخواستیم بفهمیم که ما را برای چه خلق کردهاند و از راه فکر که برآیی خواهی فهمید که این فکری که برای انسان آفریده شده اگر مانع نیست برای اکل و شرب هیچ مُعین نیست برای آنها. حرفها توی هم ریخته میشود آدم نمیداند کدام را بگوید، آنی هم که میشنود گم میشود مگر کسی که رشته سخن به دستش باشد سر رشته که به دست آمد رشته هی به دست میآید. پس فکر کنید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۸ *»
ببینید این انسان چیست و انسان به چه چیز امتیاز یافته از سایر حیوانات. ببینید که سایر حیوانات چشم و گوش و دست و پا دارند حرکت و سکون و خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن و جماع کردن و بچه درست کردن و خانه درست کردن اینها همه را حیوانات دارند. پس به اینها انسان ممتاز شده و جدا شده از حیوانات؟ به اندک فکری اگر فکر کنی انشاءالله خو اهی یافت.
انشاءالله خواهی یافت که اینجور چیزهایی که مردم درش هستند، مثلاً چشمش را خوب درست کند کاری کند چشمش را مقبول کند سرمه کند. یا اینکه گوشش را کاری کند که خیلی بشنود یا اینکه شامهاش را کاری کند که زیاد ببوید اینها فرق مابین انسان و حیوان نمیشود. شامه مورچه خیلی بیش از انسان است بوی قند را توی رخت توی بُقچه توی صندوق از خیلی راه میشنود و انسان این شامه را ندارد. دیگر دقت کنید انشاءالله پس در اینجور چیزها که چیزهای ظاهری است فکر کنید ببینید که امتیازی ندارد انسان به اینها از سایر حیوانات، بلکه در اینها حیوانات قویترند چنانکه شامه مورچه را عرض کردم که انسان چنین شامهای ندارد. چشم یکپاره حیوانات توی تاریکی میبیند چشم انسان نمیبیند. پس در اینجور کارهایی که شریکند با سایر حیوانات به قول ملاها مابهالامتیاز در اینها نیست مابهالامتیاز در چیزی دیگر است. زبان ملایی پر به کارمان نمیخورد همان زبان آدم خوب است به زبان خودمان میخواهیم ببینیم آدم کیست و آدم و حیوان فرقشان چیست. اگر فرق در چشم است که انسان دارد آنها هم چشم دارند اگر در گوش است که انسان دارد که آنها هم گوش دارند اگر در خوردن است که آنها هم میخورند بهتر و بیشتر. در آشامیدن است آنها هم آب میخورند آبهای گوارای خوب پیدا میکنند میخورند. اگر در خوابیدن است که آنها هم میخوابند اگر در بیدار شدن است که آنها هم بیدار میشوند اگر در جماع کردن است که آنها هم جفت دارند. خصوص در حیوانات وحشی که فکر میکنی ببین هر آهویی با جفت خودش جفت میشود هیچ زن این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۹ *»
یکی نمیرود با نر دیگری رفیق شود. هر کبوتری با جفت خودش جفت میشود هر گنجشکی با گنجشک نر خود جفت میشود نمیرود پیش گنجشک نر دیگر.
وقتی فکر میکنی انشاءالله میبینی در اینجور کارها انسان را امتیازی از سایر حیوانات نیست. و اگر دقت کنی جمیع امتیاز انسان از سایر حیوانات همان فهم و شعور و ادراک است. فهم و شعور را هم باید راهش را به دست آورد. راه فکر را که به دست بیاری خواهی دانست که انسان امتیازش از سایر حیوانات همین است که این عقل دارد شعور دارد در هر کاری شعورش را میتواند به کار ببرد و سایر حیوانات اینطور نیستند. چشمشان هر طرف باز است میتوانند ببینند دیگر فکر درش نمیتوانند بکنند. هر صدایی که به گوششان رسید میشنوند دیگر فکر درش نمیتوانند بکنند که آیا این صدا را باید گوش داد یا نباید گوش داد. پس عرض میکنم ببینید سایر حیوانات را، فکر کنید در این آهوها ببینید آهوها را خلق کرده ظاهراً برای این است که گوشتش را انسان بخورد پس باید بچرد و بخورد و بخو ابد تا چاق شود تا انسان گوشتش را بخورد. پس حیوانات را خدا برای خوردن آفریده پس ببین چه بیابان وسیع پر گیاهی برای آهوها خلق کرده که هیچ همّ و غمّی برای روزی خود ندارند. و اگر از آن راهی که عرض کردم نیایی بسا آنکه گم میشوی و سر سخن را گم میکنی لکن انشاءالله اینقدرها را فکر میکنی.
پس فکر کن انشاءالله و ببین که حیوانات را چون خدا برای خوردن آفریده پس ببین چه بیابان وسیع بیجدال و نزاعی براشان آفریده که بیهمّ و غمّ در این بیابان وسیع چرا میکنند هر علفی میخواهند میخورند هرجا میخواهند میخوابند هرجا که بهتر از آن نباشد پیدا میکند میرود میخوابد. همچنین هر آبی که به طبعش خوش آمد از آن میخورد. انشاءالله توی راهش که افتادی میفهمی چه عرض میکنم. حالا ببین انسان با این شعوری که دارد حالا خودت را میبینی که عقلت نمیرسد به یکپاره چیزها، مردم دیگر را فکر کن که خیلی چیزها عقلشان میرسد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۰ *»
انسان با اینهمه شعور و حیوان با آن کمشعوری؛ و میبینی آن آهویی که به آن کمشعوری است نمیخورد چیزی که به طبعش سازگار نیست و انسان به این شعور عقلش نمیرسد که زیاد که خورد ناخوش میشود. آهوها در بیابان برای خود میخورند و میآشامند و میخوابند و برمیخیزند بچهشان را درست میکنند هیچ نزاعی هم با هم ندارند. دیگر در میان آنها شرع رفتن و عرف رفتن و قسمخوردن و امثال اینها نیست. هیچ نزاع و جدال و مرافعه ندارند هیچ احتیاج به این چیزها ندارند. بیابان وسیعی خدا براشان خلق کرده هرجا میخواهند منزل میکنند هرچه میخواهند میخورند هر کار میخواهند میکنند حالا چه میشد که انسان را هم همینطور خلقت کرده بودند. طوری خلقشان کرده بود که هر که هرجا میخواهد منزل کند بکند هر که هرچه میخواهد بخورد. مثل آهوها بیابان وسیعی داشته باشند دیگر کی مال کی را غصب میکرد کی کی را مرافعه میبرد؟ اینها همه راه فکر است که به دست میدهم. پس ببینید که انسان با این شعور را طوری خلقتش کردهاند که نباشند مثل وحشهای بیابان معذلک در کارهاشان که فکر میکنید کارشان پستتر از حیوانات است چرا که وحش بیابان را خدا همین برای خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن و امثال اینها خلقشان کرده چون خلقشان کرده برای همین پس آهو را طبیعتش را طبیب قرار داده. باز فکر کن که خوب چه عیب داشت که طبیعت انسان را هم طبیب خلق کند چرا نکرد اگر نمیتوانست خلق کند چرا در آهو خلق کرد. پس بدانید که انسان همه کارها را میتواند بکند از روی فکر و شعور نه از روی شنیدنها.
این را عرض کنم که چه بسیار شنیدنها بیحاصل شده چرا که فکر درش نیامده چه بسیار شنیدنهایی که مسلَّم شده در میان مردم و معروف و مشهور شده. و چون در آن فکر نکردهاند شنیدنهاشان به کارشان نخورده. در اخبار و احادیث بسیار است که سؤال میکنند از امام که سبب چیست که انسان با وجودی که میداند خدای شاهد حاضر ناظری هست که او را میبیند چطور در حضور خدای خالق
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۱ *»
آسمان و زمین چطور چیزی است که انسان جرأت میکند و معصیت میکند؟ چطور چیزی است، انسان میداند که انبیاء و اولیاء و ملائکه همه حاضرند و او را میبینند و خجالت نمیکشد. چرا در حضور یک بچهای اگر آنجا باشد خجالت میکشد، یکپاره بازیها یکپاره خلاف قاعدهها یکپاره کارهای قبیح در حضور طفلی نمیکند اگرچه بچه است و پری عقلش هم نمیرسد، اما در حضور خدا و رسول و ملائکه و آنهایی که میبینند انسان را چرا انسان خجالت نمی کشد و معصیت میکند؟ سؤال کردند که سبب چیست که انسان در حضور طفلی خجالت میکشد و بسا کارهای قبیح را که بپوشاند از آن طفل و چرا در حضور خدایی که میداند میبیندش و میداند مسلط است معصیت میکند. فکر کن ببین پادشاهی باشد هم عالم باشد به احوال رعیت هم قادر باشد میتواند پوست از سر آنها بکند در حضور چنین پادشاهی فکر کن ببین چگونه میشود مخالفت او را کرد. دیگر این هم باز راه فکری است به دست میدهم نهایت رشته رفت به جای دیگر. باری سبب را میپرسند از امام فرمایش میفرمایند که راهش این است که این طفل را انسان شک ندارد که آنجا نشسته و چشمش باز است و میبیند او را، حالا در حضور طفل بِرقْصد البته خجالت میکشد. با خود میگوید من آدم معمّمی هستم آدم معقولی هستم از اینکه برقصد خجالت میکشد. اگر برابر بچه باشد هیچ حرکات خلاف عقل از او سر نخواهد زد. حالا میفرماید چون که شک نداری که این طفل میبیند تو را البته طبیعت تو خجالت میکشد از آن طفل و نمیکنی آن کار خلاف عقل را. بعد مثل فرمایش میکنند برای این میفرمایند آتش را چون میدانی که میسوزاند و یقین داری که میسوزاند هیچ بار سهو هم نمیکنی که سهواً یا غفلةً بروی توی آتش، یا دستت را توی تنور سهواً نمیکنی چون یقین داری که آتش میسوزاند سهواً یا غفلةً هم دست در آتش نمیکنی مگر خواب باشد انسان و غافل باشد که آتش است. از این مثل میفرمایند عبرت بگیرید پس آن خدایی که میگویی حاضر و ناظر است و در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۲ *»
حضورش عصیان او را میکنی بدان که یقین نداری به آن خدا.
و اگر کسی عقل داشته باشد از این حرفها باید دل خودش را به درد بیارد و میان خود و خدای خود فکری به کار برد. آن خدایی که در حضور او عصیان او را بکنی، آن خدا نیست. بله خدا هست اما تو هم آیا باید خدا داشته باشی یا نه؟ پس بدان که خدا نداری. خدایی که توی خیالت درست کردهای البته از او نمیترسی پس بدان که هنوز خدا پیدا نکردهای. خدا آن است که در حضور او زهرهات چاک شود. طبیعت انسان و حیوانات را خدا اینطور قرار داده که پیش بزرگتر و قویتر از خودشان ذلیل شوند حتی آنکه طبیعت حیوانات را خدا بر این نظم خلقت کرده که ضعفاء پیش قویتر از خودشان خوارند او زور هم بزند که خضوع نکند، بالطبع انسان ذلیل میشود. پس در طبیعت انسانی انشاءالله فکر کن ببین پیش بزرگی که رفتی انسان بالطبع مؤدب میشود بنا میکند حرفهای کوچک کوچک زدن خضوع و خشوع کردن. انسان پیش سلطان که رفت جبراً طبیعتش در پیش سلطان خاضع و خاشع میشود بالطبع. و بسا آنکه یقین داری که در حضور این سلطان که حاضر میشوی این سلطان حکم نمیکند که تو را بکشند به جهتی که خبر داری از کارهای خودت که خیانتی نکردهای به او، یقین داری نمیزند نمیکشد نمیبندد لکن معذلک در حضور سلطان که میروی زبان لکنت پیدا میکند دست و پا سست میشود خود را گم میکنی. همه به جهت این است که آن بزرگ را چون یقین میدانی که قوی است و قادر است اگر رأیش قرار بگیرد میگوید بکشید ببرید. چون شناخته پادشاه را که چنین شخص بزرگی است وقتی در حضورش حاضر میشوی بیاختیار دست و پات شل میشود زبان لکنت پیدا میکند، چرا که یقین داری به قوت و قدرت او.
از این راه به فکر خودتان بیفتید و بدانید که آن خدایی که اسمش را خاء و دال و الف گذاردهاند هیچ معنی ندارد. خدایی که توی خیال خودت درست کردهای و در حضورش ایستادهای و خلاف آن را میکنی بدانکه خدا نیست آن خدای خیالی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۳ *»
است خدای عاجز بازیگری خیالش کردهای و میگویی ما هم بازی کنیم مثل تو. پس ببین پادشاهی را که یقین داری که پادشاه است در حضور او که سهل است بلکه در غیاب او جرأت نمیکنی که به گماشتگان او بیادبی کنی یا خلاف فرمان او کنی. تو در شهری دیگر واقع هستی و سلطان در دارالخلافه خود و معذلک جرأت نمیکنی که خلاف کنی. و اگر هزار با سلطان عداوت هم داشته باشی و بخواهی حرف بدی نسبت به سلطان یا به گماشتگان سلطان بزنی هرچه عداوت داشته باشی خودداری میکنی و آن حرف بد را نمیزنی، چرا؟ راهش همان است که عرض کردم. در سلطان چون شک نداری، و انسان را خدا چنین قرار داده که ضعیف باید از قوی بترسد و این سری است اگر این را خدا در طبایع مجبول نکرده بود اصلاً هیچکس از خدا هم نمیترسید.
پس اگر توی راه افتادید و خدایی پیدا کردید آن وقت لامحاله میترسید. و این سری است که در طبیعت جمیع ملک خدا قرار داده که هر ضعیفی به طبع خودش منقاد قوی باشد کلیةً حتی در جمادات و در حیوانات. در موش و گربه فکر کن گربه یکخورده زورش زیادتر است ببین موش تا از سوراخ بیرون آمد و گربه را دید دست و پاش شل میشود میايستد همان جا دیگر حرکت نمیتواند بکند. با وجودی که این موش اگر بخواهد فرار کند پا که دارد لکن طبیعت او چنان ذلیل میشود که به محض دیدن قوی تا او را دید دست و پاش شل میشود و آنجا میایستد. گربه میآید او را میگیرد میخورد. و شاید تجربه کرده باشی در بیابان سوار الاغ که هستی گرگ میرسد اگر الاغ بدود گرگ به او نمیرسد. الاغ همین که گرگ را میبیند دست و پاش شل میشود و میایستد گرگ هم میآید و پارهاش میکند. طبیعت را خدا چنین قرار داده که هر ضعیفی پیش هر قویی به طور طبع خاضع میشود تسلیم او را میکند انقیاد حکم او را میکند. و گذاردن این طبیعت سرّی است در خلقت حکیم که ساری است در طبع جمیع ما خلق الله که هر ضعیفی پیش هر قویی ذلیل و خوار و منقاد باشد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۴ *»
در انسان میخواهی فکر کنى فکر کن ببین که رعیت بالطبع ذلیل سلطانند. تعجب کنید از این ببینید سلطان یک نفر بیشتر نیست و همه امور او دست رعایای او است جنگش را آنها میکنند خزانهاش را آنها جمع میکنند نظم و نسق را آنها میدهند کارهای سلطان جمیعش بر دست رعیت جاری میشود و معذلک ببین که همه رعیت از آن سلطان میترسند. انسان اگر فکر کند تعجب میکند که چطور شده اینهمه رعیت باید از یک نفر بترسند. لکن عرض میکنم که تبارک الله احسن الخالقین خدا چنان خدای مدبّری است که اگر این رعیت توی بیابان هم باشند و سلطان در میانشان باشد باز همه از آن یک نفر میبینی میترسند، چنانکه توی شهر میترسند. با وجودی که جمیع امور سلطان در دست آنها است و این سرّی است که خداوند عالم برای نظم ملک خود قرار داده که هر ضعیفی پیش هر قویی خاضع و خاشع باشد و بترسد.
دیگر حالا اگر از این راه برآیی و فکر کنی خواهی دانست که آن خدایی که خیالش میکنی و توی نماز آن دزدیهای خودت را میکنی و آن تقلبات خودت را میکنی و تجارتت را میکنی و کارهات را میکنی و یادت رفته از آن خدا و هیچ یادت نمیآید، چنین خدایی خدا نیست. بدان در حضور خدا نایستادهای و خدا نیست اینجا، بلکه خاء و دال و الفی میگویی نهایت عربیش میکنی الله میگویی الله اکبری میگویی آن را هم بدان که نه الف و لام و الف و هاء خدا است نه الف و کاف و باء و راء خدا است. پس بسم الله میگویی اما بسم اللهات هم بسم الله نیست. آیا نمیبینی که هیچ اثر بسم اللّهی در آن نیست؟ نمیبینی اعمال همه بیحاصل شده ثمرش تمام شده؟ پس عبرت بگیرید از اینها.
پس عرض میکنم و این دستور العملت باشد و بدان از آن خدایی که نمیترسی والله آن خدا نیست و امری و نهیی به تو نکرده و اگر در پیش خود همچو کسی را سراغ نداری دیگر معطل مشو بدان که تو خدا نداری. ملک خدا دارد تو نداری،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۵ *»
تو خداشناس نیستی. و والله روز قیامت همینطور میآیند به گردن آدم میگذارند که انسان خودش اقرار میکند که خدا را نمیشناختم. ببین آیا میشود کسی در حضور سلطان فحش بدهد به سلطان؟ آیا میشود در حضور سلطان با دشمن سلطان بسازی؟ نمیشود ممکن نیست. گیرم که دلش هم این را بخواهد که با دشمن سلطان بسازد، دست و پا مطاوعه نمیکند انسان مالک نیست خود را، به جهت آنکه شک ندارد که این سلطان است.
دیگر دقت کنید انشاءالله آن خدایی که نمیترسی از او معطل مشو بدان والله خدا نیست. پس فکری بکن خدا به دست بیار. پس خدا چنان کسی است که با تذکر نمیشود کسی معصیت او را بکند از این است که اگر مؤمنی معصیت کرد او را ترسان و لرزان است. اما کفار و منافقین که اصلاً خدا ندارند الحمدلله سوره قل یا ایها الکافرون را بخوانید و آن وقت بدانید که غیر طایفه حقه هیچیک از مذهبها خدایی ندارند. از این است که پیغمبر خدا خطاب میکند به آنها که قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون و حال آنکه اگر از یهودی بپرسی خدای تو کیست اگر عرب باشد میگوید الله، فارس باشد میگوید خدا خاء و دال و الف را هر زبانی باشد میگوید. نصاری باشد میگوید آن هم خدا را قائل است اقلاً میگوید عیسی خدا است، خدایی قائل است. و حال آنکه ببین که امر شده به پیغمبر که قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون هرکس مذهبش غیر مذهب اسلام و غیر دین پیغمبر است پیغمبر مأمور است که به آنها بگوید من خدای شما را نمیپرستم و لا انتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم نه شما خدای مرا میپرستید نه من خدای شما را میپرستم. با وجودی که لفظ خدا را هم میگویند دقت کنید و عبرت بگیرید.
پس بدانید که خدا در پیش اهل ضلال نیست و والله راه به خدا ندارند و والله که اعتقاد به خدا ندارند. و از همین جهت است که جرأت کردهاند و کافر شدهاند و فاسق شدهاند و باک ندارند. لکن اهل حق مخصوص است معرفت ایشان به معرفت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۶ *»
توحید و توحید مال ایشان است. و آنها به همین راههایی که عرض کردهام اگر فکر کردهاید از راهش یقین کردند که خدا دارند. و چون یقین کردند که خدا دارند حالا دیگر نمیشود در حضور خدای یقینی یکپاره کارها کرد. نمیشود کفر گفت در حضور خدای یقینی با التفات نمیشود معصیت کرد، خدایی را که یقین داشته باشی. لکن خدایی که همهاش خاء و دال است این خاء و دال را روی کاغذ بنویس توی آتش بینداز میبینی که میسوزد. و کسی از این خاء و دال نمیترسد مردم آن را میسوزانند و میتوانند بسوزانند. و والله که آن خدای مردم را که در خیال خود درست کردهاند آن خدا را خدای مردم را خدای به حق میبرد به جهنم و میسوزاند انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم میبرد به جهنم و عذاب میکند. لکن خدا اینطور نیست.
پس انشاءالله باید توحید را به دست آورد خدا را باید شناخت و خدا را نمیشود شناخت مگر اینکه انسان تحصیل کند یاد بگیرد. و ببین توی اینجور کتابهایی که پیش مردم است ببین کجاش خداشناسی است؟ ابجد است حالا ابجد خواندیم در ابجد کجا خداشناسی بود؟ خیر نبود. الحمد را هم خواندیم قرآن را هم خواندیم کتاب هم خواندیم ضرب ضربوا هم خواندیم عربی یاد گرفتیم خیر اصول هم یاد گرفتیم فقه هم یاد گرفتیم مسائل هم یاد گرفتیم، مثلاً دانستیم که خون حیض اقلش سه روز است اکثرش ده روز این مسألهها و این چیزها را که دیدید خدایی چیزی توش نیست. در مسأله خون حیض که خداشناسی نیست و ببینید که اینها را مردم یاد گرفتهاند و اسمشان را مسلمان گذاردهاند. و اینجور اسلامها را بدانید تا پیش قبر بیشتر نمیآید آن طرف قبر خون حیضی دیگر آنجا نیست مسائلش هم آنجا به کار نمیآید. آن طرف قبر دیگر نه این مرافعهها هست و نه این نزاعها و نه این قاضیها و نه این شاهدها. پس کیست آنجا؟ خدا است و ملائکه میآیند دلیل از آدم میخواهند اگر دلیل نیست انسان را میبرند به جهنم.
پس فکر کن که راهش را به دست بیاری راهش را که به دست آوردی به طلب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۷ *»
خواهی آمد به طلب که آمدی خدا است مسبب الاسباب است اسبابی کوک میکند که خودت به مطلب برسی.
باری دیگر دقت کنید انشاءالله برویم بر سر آن مثالی که در دست داشتیم و آن این بود که از روی تحقیق بدون تقلید بفهمیم که ما از برای خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن خلق شدهایم یا برای کاری دیگر. پس از برای عبرت عرض کردم که آهوهای دنیا خاصیتشان همه همین است که بخورند و چاق شوند بزرگ شوند نری داشته باشند مادهای داشته باشند بخورند و بخوابند جماعی هم بکنند برای اینکه تولید مثل کنند برای همینها خلقشان کردهاند. پس آهوها را چون خدا برای همین خلق کرده که بخورند و بیاشامند تا اینکه چاق بشوند بزرگ شوند جماعی هم بکنند تا نسلشان باقی بماند، چون از برای همینها خلق شدهاند خدا طبیعتش را طبیب قرار داده که نخورد علفی را که سازگار او نیست و نیاشامد آبی را که برای او خوب نیست. بلکه طبیعتش طوری است که آنچه مناسب او است میخورد و هر آبی که مناسب او است میآشامد طبیعتش این است که به مادهای نجهد که جفت خودش نیست. اگر آهوها را ندیدهای گنجشکها را ببین کبوترها را ببین که با غیر جفت خودشان جفت نمیشوند. پس ببینید که هیچ محتاج نیستند به دوا یا بگو دوائی نمیخواهند طبیعتشان استاد است هیچ احتیاج ندارند به طبیبی و دوائی تعجب در این است که بیابانی که آن همه علفهای تر و تازه فراوان دارد آهو آنقدر حرص نمیزند آنقدر نمیخورد که بترکد. ولکن انسان را ببین که سر هر غذائی چنان حرص میزند که میخواهد خود را هلاک کند. تعجب اینجا است که چرا باید انسان را اینطور خلق کنند حیوان را آن طور خلق کنند.
فکر کن ببین آیا آهو پیش خدا عزیزتر بوده از انسان؟ اگر عزیزتر از انسان بوده و چون عزیزتر بودهاند از انسان طبیعتشان را خدا طبیب قرار داده، بیابان را وسیع قرار داده برای اینکه غصب خانه یکدیگر نکنند و جای یکدیگر را نگیرند نزاع و جدال
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۸ *»
نداشته باشند؟ وقتی اینطور شد دیگر آخوند نمیخواهند دیگر شاهد نمیخواهند رشوهای نباید بدهند ملا نمیخو اهند ناظم نمیخواهند دیگر پادشاه نمیخواهند حاکم نمیخواهند. حالا که چنین خلقشان کرده انشاءالله فکر کن، فکر که کردی انشاءالله میدانی که آهوها مقرب الخاقان خدا نشدهاند. لکن چون آهو را برای همین خلق کرده آهو کارش این است که بچرد چاق شود گوشتش را انسان بخورد. چون برای همین خلقش کرده او را طوری آفریدهاند که طبیب نخواهد. برای خودشان بیجدال و نزاع توی بیابان به خوشی میگذرانند احتیاجی به قشون ندارند پادشاه میخواهند چه کنند لشکر میخواهند چه کنند.
پس به جهت همین خو اهی فهمید که اگر انسان را هم برای خوردن و آشامیدن و خوابیدن و بیدار شدن برای همین کارهایی که درش هستیم نعوذبالله اگر آفریده شده بودیم اقلاً حرمت ما پیش خدا به قدر این آهوها که بود. اگر برای همین خلق شده بود انسان طبیعت انسان را خدا مدنی خلق نمیکرد مثل طبیعت آهو میکرد برود توی جنگلها هرچه میخواهد بخورد گردو و بادام و چیزهای دیگر بخورد. این میوههایی که در آبادی است اصلش از جنگل آمده. پس چه عیب داشت انسان در جنگلها برود از میوهها بخورد حلال من الله، هیچ جنگی و نزاعی و جدالی هم نداشته باشد. طبیعت را طوری خلق بکند که هر وقت سازگار او بادام است بادام بخورد هر وقت سازگار او گردو است گردو بخورد، همینطور که طبیعت حیوانات را خلق کرده، چرا چنین خلق نکرده خدا؟
انشاءالله اگر از راه فکر برآمدی میدانی انشاءالله که آهوها را نخواستهاند دور هم جمع بشوند آهویی برخیزد درسشان بدهد و علمی به آنها تعلیم کند. برای همین خلقشان کرده که بخورند و بخوابند پس چه ضرور طبیعت این را به طبیبی محتاج کنند که بگوید اینقدر بخور اینقدر مخور. همینطور که هست طبیعت او را طبیب قرار دادهاند. لکن انسان را بدان که از برای خوردن نیافریدهاند برای آشامیدن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۹ *»
نیافریدهاند ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون ماارید منهم من رزق و ماارید ان یطعمون هیچ از برای این رزقهای ظاهری نیست برای این اکلها و شربها خلقشان نکردهاند. خدا صریـــح فرمــوده ماارید منهم من رزق نخواستهام رزق خودشان را بدهنــد و ماارید ان یطعمون و نخواستهام که مرا مهمانی کنند. پس انسان برای کاری دیگر خلق شده. و چون انسان را برای این آفریدهاند که تسلیم کنند برای اینکه خدایی دارند و عبادت کنند آن خدا را، چون برای این او را آفریدهاند او را طوری آفریدهاند که بتوانند خدای خود را بشناسند. و به حکمتهای چند همه مردم را عالم خلق نکرده، وقتی سر از شکم مادر بیرون میآورند جاهلند خورده خورده به شعور میآیند. بعد از آنی که به شعور میآیند عجالةً بدانند که انسان را طوری خلق نکرده که بدون اینکه درس بخوانند عالم شوند بلکه باید یاد بگیرند.
پس چون طبیعت انسان را طوری خلق کرده که یاد بگیرند از این جهت یاددهندهای هم آفرید که یاد بدهد. و اینها چون اشخاصی باید باشند که باید یک جایی جمع شوند بعضی بگویند بعضی بشنوند طبیعت آنها را شهری خلق کرد. و قرار نمیگیرد شخص در جای تنهایی، طبیعت انسان مدنی و شهری خلق شده است. سرّش همه همین است که جمع بشوند دور هم تا اینکه دانایان بگویند برای نادانان و نادانان یاد بگیرند. و آنچه اصل خلقت بر آن است همان معرفت خدا است. به طور انسانی آن را خواسته از انسان، و نخواسته است معرفت مانند سایر حیوانات که حیوانات هم باید چرایی بکنند و ربی بشناسند. اگرچه حیوانات میشناسند رب خود را، اما رب انسان غیر رب حیوانات است، رب حیوانات شبانشان است نهایت خیلی زور بزنی بگویی طبیعتشان ربشان است. و رب انسان چنین نیست که طبیعتشان باشد. و این یکی از راههای حکمت است.
یک ربی است مربی، که تربیت میکند بدن را مثل رب حیوانات که طبیعت حیوانات است. یا مثل رب گیاهها که مزاج آنها است. مزاج گیاه مربی او است این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۰ *»
یکجور رب است به خلاف رب انسان که مزاج انسان را خدا رب انسان قرار نداده طبیعت او را رب او قرار نداده. اگرچه در مقام حیوانی با سایر حیوانات شریک است لکن آن جایی که جدا میشود از حیوان و مخصوص میشود به انسانیت ربش ربی نیست که داخل بدن خودش باشد نعوذبالله. ربی است که آن را باید یاد گرفت و شناخت. و این شناسایی طوری است که یا باید همه مردم را پیغمبر بیافریند یا پیغمبران بگویند و مردم باید بشنوند و یاد بگیرند. از این جهت طبیعت انسان را طبیعت جمیع افراد انسان را اینطور قرار داد که توی شهری دهی جمع باشند. و قرار به این نگیرند که متفرق باشند، برای اینکه پیغمبران و کسانی که از جانب خدایند بگویند و آنها بشنوند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۱ *»
موعظه دوم ( 2 ماه مبارک رمضان 1292)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود بیان فرموده صفات خود را از برای خلق تا خلق به بیان او او را بشناسند. ولکن این الفاظی که عرض کردم الفاظی بود خیلی ظاهر و معنیش خیلی بلند. دیگر ملتفت باشید انشاءالله و پستای دیروز را اگر فراموش نکرده باشید تتمهاش را امروز عرض میکنم. پس عرض میکنم که فکر کنید و باشعور هرچه تمامتر خود را بشناسید. و اینی که عرض کردم خود را بشناسید حرفی است که در نظر بسیاری از مردم حرف بیمعنی بیمغزی مینماید لکن خیلی مغز دارد. پس اگر کسی خود را درست شناخت خدای خود را درست میشناسد. و این مردمی که میبینید کل این مردم الا مؤمن تمام این مردم خودشان را گم کردهاند این است که معصیت میکنند این است که کافر میشوند.
پس انشاءالله فکر کن ببین حجت خدا تمام است بر تمام خلق چرا که هر کسی را نفس او را حجت بر او قرار داده، نفس هر کسی را دلیل توحید خود قرار داده، از این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۲ *»
جهت حضرت امیر میفرماید من عرف نفسه فقد عرف ربه حدیث خیلی معروف است شاید خيلی از شماها هم بدانید. میفرماید هرکس خود را شناخت خدای خود را خواهد شناخت. باز در حدیث دیگر میفرماید که هرکس خود را بهتر شناخت خدای خود را بهتر خواهد شناخت. و حالا دیگر مطلب نزدیک شد سهل است ما وقتی خودمان خودمان را بشناسیم میتوانیم خدا را بشناسیم. این را بدانید که هرجا امر صعبی به نظر بیاید آن را دور بیندازید بدانید که آن را از شما نخواستهاند. پس کأنه تکلیف نکردهاند تو را مگر به همین که خودت را بشناسی و به کارهای خود برسی تا خدا را بشناسی. و والله به کار خود نمیرسند مگر مؤمنان و والله خود را نمیشناسند مگر مؤمنان، و والله خدا را نمیشناسند مگر مؤمنان. و باقی مردم اسمی که از خاء و دال و الف ترکیب شده میگویند. این اسمِ از خاء و دال و الف ترکیب شده را همه کس میگوید لکن بپرس معنیش چیست؟ معنیش را دزدیدهاند، معنیش پیش مؤمنان است و در پیش کفار و فساق و منافقین بههم نمیرسد.
پس دقت کنید انشاءالله و عبرت بگیرید از کار این مردم و ببینید که در جمیع امور دین و دنیا هر که هرچه میگوید منظور معنیهاش است، لکن لفظ را به جهت رسیدن به معنی ادا میکند. پس اگر میگوید آب بده بخورم منظور معنی آب است هیچکس آب نمیگوید که منظورش الف و الف و باء باشد، هیچکس آن را نمیخواهد بگوید بیار. همچنین اگر کسی گفت آتش بیار گرم شوم هیچ عاقلی شک نمیکند که نخواسته بگوید الف و تاء و شین بیار که گرم شوم. بلکه آتش یعنی آن چیز خارجی، آب یعنی آن چیز خارجی، نان یعنی آن چیز خارجی. عبرت بگیرید و ببینید که از روی همین قاعده و همین دستورالعمل بود که به هشام بن الحکم تعلیم میکردند فرمودند الخبز اسم للمأکول الماء اسم للمشروب الثوب اسم للملبوس النار اسم للمحرق همان حرفهایی را هم که من میزنم وقتی بشکافی همینها است، لکن عارف به خدا میخواهد که بفهمد. ظاهرش خیلی واضح است که همه کس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۳ *»
میفهمد و باطنش را نمیفهمد مگر عارف به خدا. و باز عرض کنم کل مطالب حق را ـــ و به مثل عرض کنم ـــ کل مطالب حق را خدا در توی حروف و کلمات گذاشته. در این حروف بیست و هشتگانه که در میان مردم است الف باء تاء جیم حاء خاء. این حروف بیستوهشتگانه را در هر لغتی که باشد میخواهد عرب باشد راه میبرد فارس باشد راه میبرد، ترکیبش که میکنی چیز دیگر میشود. پس یکجور ترکیبش میکنی علم نحو میشود یکجور ترکیبش میکنی علم صرف میشود یکجور ترکیب علم اصول میشود یکجور علم فقه میشود یکجور حکمت میشود و هکذا باقی علوم. کل علوم ترکیب میشود از این بیست و هشت حرف، و میبینید که خود آن علوم دخلی به الف و باء ندارد. حالا به همینطور بسیاری از کلمات حق توی مردم ریخته شده و میگویند و معنیش را نمیدانند. پس الف و باء و جیم اگر نبود در دست مردم هیچ این مردم کلام حکمت را با کلام بازی و کلام شعری نمیتوانستند تمیز بدهند.
پس اصول مطالب در دست مردم هست مثل حروف بیست و هشتگانه که در دست آنها است و در هر زمانی هر اهل حقی همان اصول مطالب را یعنی همان کلمات و حروف را که در دست خودشان است میگیرند و حجت بر خودشان میکنند. و این است قاعده هر نبیی هر امامی هر حجتی که میآید آنچه در دست مردم بوده پیشتر، همان را میگیرند و حجت بر خودشان میکنند. پس اصول مطالبی چند هست در میان مردم که آنها مسلمیشان شده همه مردم آنها را میگویند لکن معنیش را بپرسی از ایشان نمیدانند، آن کسی که اهل حق است میآید میگیرد همان حروف و کلمات را، و میگوید اینها همانهایی است که پیش خودتان است و معنی میکند. و معنی کردن بر گردن عالم است بر گردن اهل حق است که آن حروف و کلمات را یک جوری معنی کند که بفهمند همه که معنی دیگر غیر از این برای این نیست. پس چه بسیار چیزها که در میان مردم مسلّم شده اما معنیش پیش مردم نیست.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۴ *»
باری سخن از آنجا کشیده شد به این عرضها که مردم خود را گم کردهاند خود را نمیشناسند اگرچه میان مردم همچو معروف است که هرکس خودش خودش را میشناسد، لکن این حرف را معنیش را نمیفهمند. خیال میکند خودش را میشناسد، یعنی خودش را میبیند. چه مصرف از این دیدن؟ الاغ هم میبیند. الاغ پادشاه را میبیند و خودش را هم میبیند و فرق نمیتواند بگذارد، مصرف این دیدن چه چیز است.
خوب دقت کنید و ببینید که فرق میان انسان و حیوان چه چیز است. حالا انسان خودش را میشناسد یعنی چه؟ آیا یعنی قد خودش را میبیند که یک ذرع و نیم است آیا این است خودشناسی، یا این رنگی که دارد میبیند این است خودشناسی؟ اگر اندکی فکر کنی انشاءالله خواهی یافت که این معرفت دخلی به انسان ندارد اختصاصی به انسان ندارد چرا که حیوانات هم خود را میبینند، این را حیوانات هم میبینند. صداها را حیوانات هم میشنوند دیگر رنگها طعمها بوها در این چیزها امتیاز نیست میانه انسان و سایر حیوانات. چه بسیاری از مردم که اگر از ایشان بپرسی تو کیستی؟ مثل آن مردکه عارفی که بود در کرمان جواب میگويد. از او میپرسیدند تو کیستی یا اینکه وجود چه چیز است؟ این دست میگذاشت به سینهاش به دستهاش به سر و صورتش به بدنش دست میگذاشت میگفت این وجود، این من، من آنی هستم که چشم دارم گوش دارم سر دارم پا دارم دست دارم شکم دارم میخورم میآشامم میخوابم بیدار میشوم. همه کس خیال میکند که من یعنی معنیش همینها.
لکن فکر کن ببین اگر انسان معنیش این است، که الاغ، هم سر دارد هم صورت دارد هم چشم دارد هم گوش دارد دهان دارد بینی دارد زبان دارد دست دارد پا دارد شکم دارد میخورد میآشامد میخوابد بیدار میشود. پس فرق انسان با الاغ چه چیز است؟ آن فرق را پیداش کنید. و فکر کنید ببینید هر چیزی به آن چیزی که مخصوص به خودش است باید جدا بشود از غیر، پس اگر نیم ذرع از یک ذرع باید جدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۵ *»
بشود، این اندازهای باید داشته باشد غیر از آن اندازه. هر چیزی آن اندازهای که مخصوص به او است آن چیز البته به آن اندازه شناخته خواهد شد. به زبان ملايی در علم منطق میگویند «حدِّ» چیزی را باید بیان کرد، «رسمِ» چیزی را باید بیان کرد تا به حدّش شناخته شود.
پس هر چیزی اندازهای دارد. انشاءالله فکر کن که آسان است و مشکل است. اما آسان است یعنی پیش پا افتاده است و مثل باقی حرفها است. اما مشکل است به جهت آنکه ترکیبش را نمیدانی، مثل اینکه بیست و هشت حرف را ترکیب نمیتوانستی بکنی. آسان است به جهتی که راه خدا آسان است، مشکل است به جهتی که مردم در راه خدا نیستند. پس هر چیزی به اندازه و حد خودش باید شناخته شود. تو ببین آن اندازه و حدی که انسان باید از حیوان به آن اندازه جدا شود و شناخته شود کدام است، همیشه قاعدهات این باشد که اندازهگیری کنی و هر چیزی را به اندازه بشناسی. پس انسان این نیست که میخورد و میآشامد همه حیوانات میخورند و میآشامند، انسان این نیست که جماع میکند و تولید مثل میکند همه حیوانات این کار را میکنند، انسان این نیست که میخوابد و بیدار میشود همه حیوانات میخوابند و بیدار میشوند. پس انسان را ببینید که چطور گم شده به آن مثلی که عرض کردهام یعنی در سالهای پیش، احمقی بوده معروف است، دیگر یا بوده واقعاً چنین احمقی یا حکماء ساختهاند این را و واقعاً میسازند حکماء مثلها و در میان مردم میاندازند. احمقی بوده هر وقت میخوابیده کدویی به پای خود میبسته به او گفتند چرا چنین می کنی گفت میخواهم وقتی که بیدار میشوم گم نشوم و خود را بشناسم این کدو علامت و نشانی من باشد که وقتی بیدار میشوم کدو را که ببینم هست به این نشانی بدانم که منم. روزی آن احمق خوابیده بود رندی آمد آن کدو را از پای او باز کرد وقتی آن احمق از خواب برخاست نگاه کرد دید کدو نیست بنا کرد دویدن به این طرف و آن طرف و فریاد و فضیحت و داد و بیداد که من خودم را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۶ *»
گم کردهام. بابا پس تو کیستی که اینهمه فریاد و فضیحت میکنی؟ گفت خیر من این نیستم من کدو به پایم بسته بود و این کدو ندارد پس من گم شدهام. حالا غالب غالب مردم اجماع کردهاند بر کدو و خود را کدو خیال کردهاند این است که گاهی افتراء میبندند بر مشایخ ما، که اینها [به] معاد جسمانی قائل نیستند. یکپاره چیزها شنیدهاند و نفهمیدهاند شپش توی کلاهشان افتاده است.
پس فکر کنید ببینید انسان اقلاً باید با گیاهها فرق داشته باشد این درختهایی که هست با این بدن چه فرق دارد. آب از ریشه میخورد و همان غذای او میشود و به تحلیل میبرد و هضم میکند و دفع میکند، انسان هم همینطور غذا را جذب میکند و هضم میکند و دفع میکند. نهایت انسان از دهان جذب میکند او از ریشه، او دهان بیشتر دارد بهتر این کارها را میکند. پس بدانید که این بدنی که میخورد و میآشامد و جذب میکند و دفع میکند انسان نیست گیاهی است از گیاهها که هنوز حیوان هم نشده. دیگر دقت کن انشاءالله و انسانیت خود را بشناس. سهل شعوری میخواهد که بداند این بدن انسان نیست. خیلی آدم احمقی میخواهد که کدویی را که به پاش بسته شک کند و بگوید این منم یا من نیستم.
پس بدانید که اینی که میخورد و بزرگ میشود و چاق میشود و اگر نمیخورد لاغر میشود این درختی است از درختها گیاهی است از گیاهها که وقتی که غذا و آب به خود میکشد چاق میشود و بزرگ میشود و وقتی آب و نان نمیخورد دو روز ضعیف میشود لاغر میشود، بدانید که این درختی است از درختها. درخت چه کار دارد به انسان، انسانیت چه کار دارد به درخت و هکذا.
باز میخواهم عرض کنم انسان چه دخلی دارد به این دیدنها و شنیدنها به این خوابیدنها و بیدار شدنها و جماع کردنها اینها را حیوانات هم دارند حیوانات طور اکملش را دارند. اگر شرافتی در دیدن برای کسی بود خیلی از حیوانات هستند که توی تاریکی را میبینند چشم بسیاری از حیوانات تندتر از چشم انسان است پس از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۷ *»
این قرار او اشرف است. همچنین گوش بسیاری از حیوانات تیزتر است از گوش انسان اگر فوتی بکشی در سر نیم فرسخی میشنود، حالا از این قرار پس آنها اشرفند از انسان. یا اینکه شامه مورچه که حیوان به آن ضعیفی است بوی قند را در توی صندوقخانه توی صندوق در میان لباسها میشنود و میرود و میخورد. بوش را شنیده که رفته و خورده. ببینید که شامه مورچه چقدر تند است و انسان چنین شامهای ندارد حالا مورچه اشرف از انسان هم نیست. پس در اینجور چیزها سایر حیوانات خیلی بهتر دارند پاکیزهتر دارند.
پس انشاءالله دقت کنید خودتان را پیدا کنید و مردم چون خودشان را گم کردهاند چون خود را نباتی از نباتات خیال میکند میبیند میخواهد بخورد اگر نخورد جانش بالا میآید، خیال میکند خودش همین است و اگر نخورد میمیرد. وقتی چیزی نخوردی درختی خشک میشود و میمیرد، بمیرد به جهنم به تو چه دخل دارد تو که درخت نیستی. یا اینکه خود را حیوانی از حیوانات خیال میکند خیال میکند که همین که نان گیرش نیامد و نخورد میمیرد، بمیرد چطور میشود وقتی بمیرد خری مرده، خر دخلی به تو نداشت.
پس سعی کن انسانیت را به دست بیار و بدان که انسان به این مردنها نمیمیرد. مردن انسانیت کفر است و نفاق، مردن انسانیت آنی است که مخلد میشود در آتش جهنم، هلاکت انسان در این است که کافر باشد بیدین باشد مخلد در آتش جهنم باشد. انسان اين طورها تمیز داده میشود و مشتبه است اینها بر مردم. بسا همین حرفهایی را که من میزنم کسی برای این آخوندها خبر ببرد و آنها وحشت هم بکنند تکفیر هم بکنند، سهل است الاغها تکفیر آدم را بکنند طوری نمیشود.
باری بدانید که انسان اصلش اینجور نمیمیرد ابداً و این مردن را اگر خیال کنی برای انسان بدان که انسان ابداً نمیمیرد. اگرچه طفل شیرخواری را ببینی که جان از بدنش بیرون رفت نمرده بدنی که مثل کدو بوده است مرده آن که دخلی به انسان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۸ *»
نداشت یا حیوانی است مرده دخلی به انسان نداشت لکن انسانیتش نمرده زنده است. باز مگر نشنیدهاید و البته خیلیهاتان شنیدهاید حدیثش را که طفل اگرچه سقط باشد میآید روز قیامت. و باز در حدیث میفرمایند که اطفال را میسپارند به دست ابراهیم خلیل که تربیت کند آنها را. درخت طوبی را پستانِ بسیاری است حضرت ابراهیم هر طفلی را به پستانی میدهد و شیر میخورند و بزرگ میشوند برای پدر و مادرشان. باز حدیث دیگر هست که اطفال مؤمنین را به دست حضرت فاطمه؟سها؟ میدهند که آنها را تربیت کند و فرق نمیکند با اینکه فرمودهاند به دست ابراهیم میدهند ابراهیم یکی از نوکرهای حضرت فاطمه است صلوات الله علیها مادرهای متشخص بچههاشان را به دست للـه و دایه میسپارند. حضرت فاطمه هم به دست ابراهیم میسپارد پس اطفال مؤمنین را اولاً به دست حضرت فاطمه میدهند دیگر معلوم است حضرت فاطمه نمیآید خودش کنیز مردم بشود خدمت بچههای مردم را بکند میدهد آنها را به دست ابراهیم خلیل که او تربیت کند آنها را. دیگر بسا آنکه ابراهیم هم به دست نوکرهاش بدهد به دست ملائکه بدهد. پس این اطفال هم نمردهاند زندهاند و چه بسیار بسیاری از مردم که چون خودشان را همین میدانند وقتی که این بدن میمیرد خیال میکنند مردهاند مات فات میشود و چنین نیست.
همه این ناخوشیها از این است که خودمان را نشناختهایم اگر کسی خود را شناخت میداند که نمیرد انسان، و انسان باقی است و فانی نمیشود. میفرماید در حدیث خلقتم للبقاء لا للفناء شماها خلق نشدهاید که بمیرید بلکه خلق شدهاید که انتقال کنید از خانهای به خانهای و انما تنتقلون من دار الی دار انتقال کنید از خانهای به خانهای از این شهر بروید به شهری دیگر. در جمیع شهرها انسان زنده است حتی در خواب. و این خواب خیلی نمونه غریبی است پس خواب را علامت قرار دادهاند مردن ظاهری مثل خواب رفتن است ببین وقتی که خواب میروی آیا مردهای و دیگر کاری نمیکنی، یا آنکه در هر خیالی در هر کاری در هر فنی که هستی خواب که میروی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۹ *»
همانها را خواب میبینی و آنها را میکنی. پس انسان وقتی که خواب رفت نمرده اما بدنش معلوم است که کاری نمیکند و مثل مرده افتاده، پس یک کسی دیگر است که میمیرد. اما یک کسی دیگر هست بیرون از این بدن او مشغول کار خود است چنانچه در خواب این بدن میرود و میآید خودمان در خواب میگوییم میشنویم معاملات میکنیم و بدن اینجا افتاده. خود انسان آن است که در خواب این کارها را میکند بدنش مثل جمادی اینجا افتاده، همینطور است وقتی مردم میمیرند. بله نباتی از نباتات را درختی از درختها را ریشهاش را قطع کردهاند. نهایت بعضی ریشه درختها در زمین است و به زمین بند است، ریشه بعضی را مثل ساعت در خودش قرار دادهاند. پس والله مردم انسان را تمیز با نبات ندادهاند اگر بیچارهای حکیمی بیاید و برای آنها دلیل بیارد برهان بیارد که گیاه دخلی به تو ندارد تو دخلی به گیاه نداری اگر این بدن بمیرد گیاه مرده تو نمردهای. بله تو در این گیاه منزل کرده بودی و این گیاه مثل عبايی شده بود برای تو لباسی بود برای تو لباس را انداختی. انسان خودش عبا نیست عبا را میاندازد دور. انسان نهایت رفته توی این کدو، کدویی به شکل انسان خیال کن که سری داشته باشد و دستی و پایی این کدو را روی انسان بگذارند و انسان در میان آن کدو باشد. حالا وقتی که بشکنی آن کدو را انسان در مغز این کدو نشسته انسان نشکسته لکن مردم چون خود را کدو خیال میکنند این است که اینهمه جان میکنند که کدو چاق بشود اگر گرسنه بماند داد و بیداد دارند. سعی میکنند که این کدو را سیر کنند و چاق کنند و بزرگ کنند. بابا این کدو است اینهمه خدمت نمیخواهد کدو چه مصرف دارد ده منش دو پول قیمتش است مثلاً، دخلی هم به تو ندارد.
باری مردم چون خود را نشناختهاند از این جهت اجماع کردهاند که ما کدو هستیم اینها است که عرض میکنم که لفظهاش توی دنیا هست لکن معنیهاش را کسی ملتفت نیست. لفظهاش حروف بیست و هشتگانه است من حرف میزنم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۰ *»
همین حروف را میگویم همه کس هم میگوید این حروف را، ابجد هوّز حطّی را همه میدانند. حالا رفتیم مکتب و ابجد هم یادمان دادند و ما هم یاد گرفتیم بلکه حفظ هم کردیم و آمدیم پیش پدرمان هم خواندیم پدرمان تعریفمان را هم کرد که بچهام ابجد را حفظ کرده، همه همین بیست و هشت حرف است که حفظ کرده چیز دیگری نیست بیست و هشت حرف را همه کس حفظ میتواند بکند. اما هر علمی را همه کس ندارد با وجودی که همه علوم همین بیست و هشت حرف است. همینطور است کلیات حکمت و کلیات حکمت را همینطور انبیاء ریختهاند در میان مردم و غالباً کلیات همان ضروریاتی است که مکرر عرض کردهام. و این ضروریات ابجدهایی است که همه یاد گرفتهاند و حفظ کردهاند اما این الف و باء و جیم و دال که ترکیب میشود در هر جور ترکیبی معنی دیگری پیدا میکند. پس ابجدش معنی دیگر دارد باجدش معنی دیگر دارد جابدش معنی دیگر دارد جدباش معنی دیگر دارد در هر جور ترکیبی معنی خاصی پیدا میکند، در ترکیبهای مختلف معنیهای مختلف پیدا میشود و هر کسی معنیها را نمیداند.
پس اولاً عرض میکنم که چون خودتان به خودتان نزدیکتر از هر چیزی هستید، اول خودتان را بشناسید تا بتوانید خدا را بشناسید. مگو تو گفتی معرفت خود معرفت خدا است و خودشناسی خداشناسی است و من که خود را میشناسم این را همه کس میگوید. بله این لفظش است و افتاده است در میان حتی آنکه پیرزنها این را میگویند لکن معنی خودشناسی را نمیدانند. خیلی از احمقها اینطور معنی میکنند که خودشناسی معنیش این است که چون خودت را میبینی عاجزی بدان که خدای قادری داری، چون خودت را جاهل میشناسی بدان که خدای عالمی داری این خودشناسی چه دخلی دارد به خداشناسی این طورها کسی نمیتواند خدا بشناسد. حرفها توی هم ریخته میشود چرا که لابد است انسان که یکپاره چیزها را بگوید بلکه انشاءالله از این حرفها انسان به فکر بیفتد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۱ *»
پس عرض میکنم فکر کن ببین آیا محض اینکه دانستی تو عاجزی جلدی خدای قادری میشناسی؟ این معرفتی است بسیار بیمعنی و پست و معروف شده میان مردم لکن شما به هوش بیایيد و تقلید مردم را نکنید. مردم میگویند هر چیزی به ضد شناخته میشود معروف شده هرکس سفیدی را ببیند سیاهی را میتواند بشناسد «تعرف الاشیاء باضدادها» معروف است اگر دود را مثلاً ببینی آتش را میشناسی مثلاً همین که گرمی را میبینی دیگر میدانی سردی چه چیز است همین که سردی را میبینی دیگر میدانی گرمی چه چیز است. به همینطور جاهل را که میشناسی عالم را میشناسی عالم را که میشناسی جاهل را میشناسی هر چیزی را به ضدش باید شناخت اینطور خیال کردهاند مردم. اما انشاءالله شما فکر کنید ببینید که بعد از آنی که ما چشمی داشتیم و دیدیم آتش را که لامحاله دودی دارد و دود را هم دیدیم و هم آتش را و هم دود را شناختیم، حالا یک وقتی خود آتش را نبینیم و دودی را ببینیم میدانیم که این دود از آتش است چرا که هر دو را دیده بودیم. اما اگر آتش را اصلاً ندیده بودیم و دود را هم ندیده بودیم و حالا دودی میدیدیم چه میدانستیم که این دود است یا غبار است یا چیزی دیگر است. همچنین وقتی سیاهی را دیدیم و سفیدی را هم دیدیم و اینها را تمیز دادیم از هم و شناختیم، حالا وقتی که سفید را میبینیم میگوییم سیاهی اینجور نیست یا اگر وقتی سیاهی را میبینیم میگوییم سفیدی اینجور نیست. همچنین وقتی که گرمی را دیدیم و فهمیدیم و سردی را دیدیم و فهمیدیم حالا گرممان که میشود از پی سرد بالا میآییم سردمان میشود طالب گرمی میشویم چون هر دو را فهمیدهایم. حالا این ضد به آن ضد شناخته میشود. لکن اگر کسی چیزی را ندیده باشد اصلاً چگونه ضد به ضد شناخته میشود. پس سفیدی را به خود سفیدی باید بشناسی سیاهی را به خود سیاهی گرمی همینطور سردی همینطور. پس معنی اینکه هرکس خود را شناخت خدای خود را میشناسد و فرض این است که هنوز خدا را نمیشناسد؛ پس بدانید که مثل گرمی و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۲ *»
سردی نیست. پس آن خدایی که هنوز هیچ نشناختهایش آیا او را به این میشناسیش که من چون خود را دیدم که عاجزم دانستم که او قادری است که ضد من است نعوذبالله مگر خدا ضد این خلق است. آتش ضد آب است آب ضد آتش است، لکن خدا ضد خلق نیست خلق ضد خدا نیستند.
خلاصه دیگر دقت کنید انشاءالله پس خدا ضد خلق نیست که خلق، خود را که عاجز بینند خدا را قادر بفهمند یا خود را که جاهل بینند خدا را عالم بفهمند اینها حرفهای نامربوطی است که از روی غفلت برداشته شده که از اضداد چیزی شناخته میشود. اولاً که خدا ضد خلق نیست اضداد را هم از روی غفلت گرفتهاند. در اضداد هم اگر فکر میکنی هر ضدی را خودش را به خودش باید شناخت نه به ضد. نهایت چیزی که هست این است که از دیدن ضد بسا آنکه به یاد ضد بیفتی لکن معرفت حاصل نخواهد شد.
دیگر دقت کنید انشاءالله و ببینید که چگونه معرفت شخص معرفت خدا است ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت دقت کنید که این حرفها با عقلتان با کتاب با سنت همه جا مطابق خواهد آمد. کلمه حق را ــ تو حق بگو ــ با قرآن مطابق است با حدیث مطابق است با همه جای عالم میسازد باطل با هیچ جا نمیسازد خدا میفرماید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم و آيت در زبان عرب به معنی نشانه است پس میفرمايد نشان دادهايم خود را سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم نشان دادیم به ایشان آیات خود را در جمیع اطراف و در انفس خودشان حتی یتبین لهم انه الحق تا اینکه حق بر ایشان ظاهر شود او لمیکف بربک و ببینید که آخر آیه هم باز تنبیهی است که کسی اگر خیال کند که حالا که خدا گفته ما آیات خود را نشان دادیم خیلی خوب حالا نشان داده ما از کجا خدا را بشناسیم. حالا خدا را ببینید که به چه بیان فصیح صریح واضحی بیان کرده و ببینید که چگونه حجت را تمام کرده میفرماید او لمیکف بربک انه علی کل شیء شهید آیات را که نموده برای این نموده که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۳ *»
خود را بشناساند به آنها و اگر خدا به آیات خودش شناخته نمیشد آیات نمودن بیحاصل بود. اگر تو برنج داشته باشی و جو نشان بدهی البته برنج را نمیشناسند مردم، باید همان را نشان داد. پس در همه زمانها آیاتی چند خدا از خود نشان میدهد تا او را بشناسید. نهایت آیات جمعند و خدا یکی است خدا اسمها بسیار دارد عرب الله میگوید فارسی خدا میگوید ترکها تاری مثلاً میگویند. اسمها بسیار دارد خدا اما خود خدا یکی است اسمهاش متعدد است و خودش یکی است. اما این اسمهایی که من عرض میکنم بدان که اسمهای ظاهری نیست اسمهای باطنی را هم داخلش کن پس نحن والله الاسماء الحسنی التی امرکم الله ان تدعوه بها جمیع انبیاء و اولیاء و ائمه هدی اسمهای خدا هستند. ایشانند آن کلمات تاماتی که لایجاوزهن برّ و لا فاجر ایشانند کلمات تاماتی که بر و فاجر از تحت تصرف ایشان بیرون نیستند. تصرف دارند در ما کان و ما یکون آنچه بخواهند. بله کلمات الله بسیار است، برای خدا نود و نه اسم است یا هزار و یک اما خدا یکی است. اسمهاش چنین اسمهایی است که لایملکون لانفسهم نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً اسم خدا همچو جوری است. اسم خدا یک جوری است که بیخواهش او حرکت نمیکند بیخواهش او ساکن نمیشود بیخواهش او تکلم نمیکند بیخواهش او ساکت نمیشود. پس ماینطقون عن الهوی میفرماید و النجم اذا هوی ماضل صاحبکم و ماغوی و ماینطق عن الهوی او که حرف میزند خدا خواسته که حرف بزند کأنه خدا دارد حرف میزند. خدا قرآن میخواند خدا حکم میکند، پیغمبر که حکم میکند خدا حکم کرده چگونه نه این مجتهدهای پوزو اگر کسی حکمشان را وازند میگویند حکم خدا را وازدی. عیب هم ندارد، چرا که هرکس حکم خدا را بگوید و کسی آن را وازند حکم خدا را وازده. پس قول پیغمبر قول خدا است شناختن او شناختن خدا است ایمان به او ایمان به خدا است اطاعت او اطاعت خدا است وازدن حکم او وازدن حکم خدا است. عرض کردم کسی حکم مجتهد را وابزند حکم خدا را وازده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۴ *»
وقتی وازدن حکم اینها اینطور باشد مخالفت حکم پیغمبر چه خواهد بود من یطع الرسول فقد اطاع الله کسی رسول را بشناسد خدا را شناخته و اگر ملتفت باشید طور شناختن خدا را توی این حرفها انداختهام و میگویم.
پس خدا آیات خود را مینمایاند در جمیع آفاق و انفس تا او را بشناسند تو سعی کن نفس خودت را بشناسی او را خواهی شناخت. پس اینی را که فهمیدی که خودت جاهلی جاهل شناختی، پس خدای جاهل باید وصف کنی نعوذبالله آیت جاهل فرستادهاند پیش تو پس خدای جاهل باید بشناسی. و اگر عاقل باشی بدان که خدا نشناختهای هنوز اسمش را مبر، و به این خدا مغرور مشو که خاء و دال و الف را میتوانم بگویم، این خاء و دال و الف را نصاری هم میتوانند بگویند این را سنیها هم میتوانند بگویند. مغرور مشو که الف و لام و لام و الف و هاء را میتوانم بگویم. آیات خدا والله خدانمایند والله آنها از چشمشان خدا میبیند از گوششان خدا میشنود از دستشان خدا میدهد و میگیرد. مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی آنی که تو پاشیدی تو نپاشیدی خدا پاشید. همچنین پیغمبر کسی را که میبیند نه این است که پیغمبر دیده باشد بلکه خدا دیده است. و هنوز معنی خدا و پیغمبر را بدانید که پیش عامّهِ مردم نیست. بدانید که شناختن خدا و پیغمبر و امامان والله همیشه مخصوص اهل حق بوده و هست. در میان اهل اسلام که فکر کنی شناختن خدا و پیغمبر پیش آن یک طایفهایست که پیغمبر وعده کرده که از اهل نجاتند. و هفتاد و دو فرقه دیگر در جهنمند پس خدایی خیال میکنند توی آسمان نشسته پیغمبری خیال میکنند روی زمین جبرئیلی میآید از آسمان، آن را هم خیال میکنند مثل کبوتر سبزی سرخی یک رنگی خیالش میکنند این کبوتر میآید پیش گوش پیغمبر قم قمی میکند و وحی را میآورد، و همین وحی خدا است هرچه میخواهد میگوید و دوباره میرود به آسمان. فکر کنید ببینید پیغمبری که همچو کبوتری قاصدش باشد و از پیش خدا براش خبر بیارد دیگر معلوم است خداش چه خواهد بود.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۵ *»
پس عرض میکنم که مردم خدا را توی آسمان خیال میکنند چنانکه میبینی میگویند بالای سر خدا را داریم پایین پا شما را، یعنی پیغمبر را. و نه آن خدا خدا است نه آن پیغمبر پیغمبر است نه خدای به حق آن خدا است نه پیغمبر به حق آن پیغمبر است. خدا بالای سر نیست پیغمبر هم پایین پا نیست. و این خدای به حق نسبتی دارد به انبیای خود نسبتی دارد به اولیای خود، چه نسبت دارد؟ نسبتش این است که آنها را از خود بیخود میکند، و تمام حول و قوهشان را و به زبان ملّایی انیتشان را فانی میکند. بلاتشبیه مانند آتشی است که درگیرد در جان دود. و این مثل است که عرض میکنم، مثل همهجاش مطابق نیست.
پس فکر کن ببین دود رنگش سیاه است سنگین است دوده را بیندازی از بالا رو به پایین میآید دود در جایی که جمع شد آنجا را تاریک میکند. اما ببین بعد از آنی که آتش درگرفت در دود دود را از خود بیخود میکند خود دود رنگش سیاه بود اما حالا دیگر میبینی شفاف میشود براق میشود، و خودش رو به پایین میرود آتش رو به بالاش میبرد. و همین دودهایی هم که رو به بالا میروند به جهت این است که آتش مغزش هست که رو به بالا میرود. خلاصه بعد از آنی که آتش درگرفت در دود، سردی او را بدل به گرمی میکند تاریکی او را بدل به نورانیت میکند طوری میکند دود را که دیگر اسم دود را از دود میگیرد، دود را دیگر مردم نمیبینند بعد از درگرفتن دیگر این دود را شعله میگویند، میگویند آتش میبینیم و اسم دودی نمیبرند و حق دارند به جهتی که دودی پیدا نیست آنچه پیدا است که آتش است. پس این شعله وقتی به زبان خودش تکلم کند میگوید هیچ بالا رفتنی نیست مگر از برای آتش، میگوید هیچ روشنکنندهای نیست مگر آتش. پس آتش است که گرم کرده اطاق را پس آتش است که روشن کرده خانه را. از دود میپرسی پس تو چکارهای؟ میگوید انا لااملک لنفسی نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حیوةً و لا نشوراً وقتی به خود دود نظر میکنی میبینی که دود هیچ حرارتی ندارد هیچ روشنایی در دود نیست همهاش تاری و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۶ *»
تاریکی است. و چه مثل خوبی است این آتش و شعله و دود برای معرفت، و معلوم است که مثل خیلی خوبی بوده که خدا اختیار کرده است برای خود. همان آیهای که اول خواندم اینها شرح آن آیه است که میفرماید الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح پس عبرت بگیرید که انبیای خدا و اولیای خدا و حجتهای خدا هیچ مالک نفس خود نیستند یعنی به خواهش خودشان هیچکار نمیکنند. پس اگر میگویند خدا گفته اگر میشنوند خدا شنیده اگر میشنوانند خدا شنوانیده اگر میآیند خدا آمده اگر میروند خدا رفته میروی به دیدن ایشان به دیدن خدا رفتهای من زار الحسین بکربلا کمن زار الله فی عرشه کسی که زیارت کند حسین را در کربلا کأنه خدا را در عرش زیارت کرده و بعد از این بیانات دیگر «کأنه» هم مگو واقعاً زیارت خدا زیارت ائمه طاهرین است صلوات الله علیهم چنانکه معرفت ایشان معرفت خدا است چنانکه جهل به ایشان جهل به خدا است. باری نمیخواستم توی فضائل بیفتم و سخن در مقدمه فضائل بود لکن اینها هم نمکی بود برای این آش.
پس عرض میکنم که ائمه طاهرین سلام الله علیهم طوری هستند در آخرالزمان در امت مرحومه که قائمین مقام الله هستند، و همه اینها را میگویند و والله اینها ابجدهایی است که ریخته شده در میان مردم. همه مردم ایشان را قائم مقام خدا میگویند لکن معنیهاش را باید بیایند از ما بپرسند، همه کس این را میگوید که ایشان خلفای خدا هستند هرکس که شیعه باشد که قبول دارد خليفه بودن ایشان را لکن خلیفه بودن ایشان را برای خدا مردم اینطور میفهمند که حاکم این شهر مثلاً خلیفه است برای شاه که در طهران نشسته است. حالا همچو خیال میکنند خدا را در دار الهی در دار خلافه خودش نهایت آنجا دار الخلافه نگویند یکپاره اسمهای دیگر میگویند، مثلاً میگویند در آن بالای قاب قوسین او ادنی که پیغمبر وقتی که رفت به عرش آنجا رفت، خدا در آنجا نشسته و پیغمبرش اینجا خلیفه او است. پس ببینید که اینجور خدایی که مردم دارند خدای مسلمین نیست خدای خیالی خودشان است،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۷ *»
آن خدایی که ــ مثل سلطان که خیالش میکنی در طهران نشسته است ــ او هم در لامکان نشسته است. خدا اگر آنجا نشسته است که خبر از زمین ندارد. این پادشاههای ظاهری اگر خبر از ولایات دیگر نداشته باشند طوری نمیشود، لکن خدا چنین نیست خدا خبر میشود که قاصدهاش چه کردهاند چه گفتهاند چه شنیدهاند چرا که خدا با آنها است ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون خدا با پیغمبرهاش همراه است میفرماید انی معکما اسمع و اری به موسی و هارون میفرماید من همراهتانم توی دستتان توی پاتان توی زبانتان، مترسید و بروید ایشان هم نترسیدند و رفتند و فتح کردند.
پس خدا با اولیای خودش همراه است با امامان همراه است با هر متقی همراه است ان الله مع الذین اتقوا با هر که تقوی داشته باشد همراه است به شرطی که تقوی باشد واقعاً. اما این تقوی و تقدسهایی که برای یک چار یک نان میبينی تقوی پیشه میکند این تقوی نیست فسق است و این افسق فساق است. اما کسی که واقعاً تقوی داشته باشد والله محسن را و متقی را اگر بخواهی مقامش را بدانی والله خدا از چشم او میبیند خدا از گوش او میشنود از پای او راه میرود از دل او نیت میکند همه جا همراه او است ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون و این آیه را وقتی شرح میکنند در احادیث اینطورها میشود که انما یتقرب الیّ العبد بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها و این حدیث حدیث قدسی است و در اصول کافی است و خیلی از شماها هم آن را راه میبرید. میفرماید بنده به سبب نافله به جایی میرسد که مقرب میشود به من، آن قدر نزدیک میشود به من که من او را دوست میدارم چون او را دوست داشتم من خودم چشم بینای او میشوم خودم گوش شنوای او میشوم خودم دست او میشوم که به آن دست میدهد و میگیرد.
پس ببینید که خداوند نسبت به مؤمنین اینجور حرفها میزند پس اگر مؤمنی ناخوش شود نسبت ناخوشی او را به خود میدهد. در روز قیامت بندهای را در معرض
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳8 *»
عتاب و خطاب در میآورد که من ناخوش شدم چرا به عیادت من نیامدی؟ آن بنده داد میکند عرض میکند خدایا تو منزه و مبرايی از اینکه ناخوش شوی خطاب میرسد که در دنیا آیا یادت نیست آیا نبود که آن بنده مؤمن ناخوش شد و تو نرفتی و عیادت او نکردی همان بنده مؤمن که ناخوش شد من آنجا بودم. و به همینطور میفرماید آب خواستم و ندادی غذا خواستم و ندادی همه را میفرماید من در آنجا بودم.
پس بدانید که خدا والله در اولیای خودش در کمینگاه است آن کمینگاههایی که صیادها درست میکنند و در آنجاها در کمین مینشینند در عربی آنها را مرصاد میگویند. حالا ان الله لبالمرصاد خدا در مؤمنین در کمین مینشیند والله از دستشان معاملهای که میکنند خدا آن معامله را کرده از چشمشان نگاه که میکنند خدا نگاه کرده. حالا فکر کنید ببینید که وقتی که خداوند عالم نسبت به مؤمنین اینجور باشد پس خداوند عالم نسبت به معصومین سلام الله علیهم چطور خواهد بود، معصومینی که به هیچ وجه خلافی با خدا ندارند. پس جمیع آنچه را که میتوان نسبت داد به معصومین میتوان نسبت داد به خدا چنانکه دادهاند، میفرماید در زیارت من اراد الله بدأ بکم و من وحّده قبل عنکم هرکس خدا را بخواهد بشناسد ابتداء به شما باید بکند هرکس اراده خدا میکند ابتداء به شما میکند. من وحّده قبل عنکم و هرکس او را توحید کرده از شما قبول کرده. اگر شما بیان نکنید و کسی شما را نشناسد چه میداند خدا یعنی چه.
پس بدانید که والله کسانی که نمیشناسند ائمه را حق شناختن ایشان خدا نمیشناسند، لکن حق شناختن نه اینکه فلان پسر فلان است این را که سنیها هم میدانند و هیچ خدا نمیشناسند. هی تواریخ بخوانند و بدانند هیچ خدا نمیشناسند. پس سعی کنید کدوشناس نباشید ایشان کدو هم میل میفرمودند نباتیت داشتند کدو میل میفرمودند بادنجان میل میفرمودند حالا خودشان بادنجان نیستند خودشان کدو نیستند. مردمی که خودشان را کدو خیال میکنند امامشان را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۳۹ *»
هم مثل کدو خیال میکنند.
باری سخن در اینها نبود سخن میکشد سخن را. پس حرف سر آنجا بود که آیات خدا در آفاق هست هم در زمین هست هم در آسمان هست در همه جا هست، و هم در انفس در نفس خود شما آیات خدا هست همه جا هست. اما آن جایی که از همه جا به تو نزدیکتر است خود تو است خود تو به خودت از همه جا نزدیکتری. پس خودت را بشناس به شرطی که خودت را کدو خیال نکنی خودت را کدو مگو خودت را عبا مگو تو کدو نیستی تو عبا نیستی. خودت انسانی، انسان چه کار دارد به نان گندم و گوشت؟ سه ساعت اینها در معده تو میماند فضله میشود. اگر اینها تویی پس خودت فضله خودت هستی نعوذبالله. چرا که وقتی که اینها توی شکمت هست که فضله است وقتی هم که بیرون رفت که دخلی به تو ندارد. ملتفت باشید شما چون غرض و مرض ندارید برای شما آسان است. بسا آخوندی که اینها به گوشش بخورد چون غرض و مرض دارد مشکلش میشود. فکر کن بابا این لقمه نان را وقتی که نخوردهای که جزو تو نیست و خارج از تو است، وقتی هم که خوردی که تا توی شکمت است که جزو تو نیست وقتی هم که بیرونش میکنی که بیرون از تو است دخلی به تو ندارد.
خلاصه دقت کنید انسان را بشناسید در خودتان فکر کنید. فکر کن ببین خودت آیا گندم هستی آیا جو هستی گوشت برهای گوشت بزی؟ هیچیک اینها نیستی همه اینها میآید در شکم تو و بیرون میرود. هرچه که میخوری این شکم تو بعینه مانند حوضی میماند که هی آبی در آن کنند و چون گندید زیرابش را بکشند. حوض هم تا آبش نگندد بیرونش نمیریزند. این بدن گندابی است که خدا ساخته به جهت حکمتها. هی غذا در آن میریزی تا گند که کرد زیرابش را میکشی. پس خودت را بشناس، خودت والله نه حوضی نه گندابی نه آن آب گندیده. چه بسیاری که خیال میکنند که ما ترکیب شدهایم از برنج و گوشت و گندم و جو و آنچه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۰ *»
میخوریم. لکن عرض میکنم که اما کدو از اینها ساخته میشود، و لکن انسان چنین نیست به هیچوجه من الوجوه.
پس سعی کن خودت را بشناس. چون خو دت نزدیکتر چیزهایی به خودت سعی کن خود را بشناسی. و والله اگر بشناسی خود را خدای خود را میتوانی بشناسی و هرچه خود را بهتر بشناسی والله خدا را بهتر میشناسی. و والله اگر خدا را شناختی حجتهای او را میتوانی بشناسی فضائل آنها را میتوانی تصدیق کنی. میشناسی منکرین فضائل را و میدانی که هیچ خدا ندارند. تمام فضائل خدا پیش اولیای او است تمام صفات خدا پیش ائمه طاهرین است صلوات الله علیهم. ببین خدا میفرماید بل هو یعنی قرآن بل هو این قرآن آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم تمام کلام خدا تمام قرآن و قرآن کلام خداست، تمام قرآن آمده توی سینه ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین و هیچ تری و خشکی نیست مگر آنکه در قرآن است و ایشان میدانند همه آنچه در قرآن است. پس والله تمام علم خدا در سینه ایشان است و والله تمام قدرت خدا در دست ایشان است ایشانند محل مشیت خدا، ایشانند علم خدا، قدرت خدا، جنب خدا، دست خدا چشم خدا گوش خدا جمیعش ایشانند. چرا که ذات خدا را کسی ندیده و خدا ذات خود را نشان نداده. و والله ایشان را به خلق نموده و ایشان را در آفاق و انفس نشان خلق داده. در آن دعای رجب که اینجا در مسجد ظهرها میخواندند میفرماید بهم ملأت سماءک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الا انت خدایا به محمد و آل محمد صلوات الله علیهم پر کردی زمین خود را و مملو کردی آسمان خود را بلکه در نفسهای مردم النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم در جمیع جاها والله نافذند ساریند جاریند. پس ایشان از چشم همه کس میتوانند ببینند از گوش همه کس میتوانند بشنوند. همه جا تحریک میکنند همه جا فعلشان ساری است اگر کسی بشناسد ایشان را ایشان را ظاهر و هویدا میبیند در جمیع زمین و آسمان در وجود خود در جمیع جاها.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۱ *»
پس ایشانند که عمودی از نور نصب است برای ایشان چنانکه در اخبار هست که از امام میپرسند از نور انا انزلناه چرا که میفرمایند در جایی که قل هو الله سوره خدا است و انا انزلناه سوره ما است. راوی میپرسد که انا انزلناه چه چیز است؟ میفرمایند عمودی است از نور یک سرش به زمین است یک سر دیگرش به آسمان است. امام نگاه میکند توی این عمود و آنچه در مشرق و مغرب واقع میشود همه در آن عمود عکس میاندازد و امام نگاه میکند در آن و میبیند و میداند. و این عمود بنا شد که عقل امام باشد که از زمین گرفته رفته تا عرش مشیت خدا و با او همه چیز را میبیند و میداند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۲ *»
موعظه سوم ( 3 ماه مبارک رمضان 1292)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
اگرچه اصل مقصود از عنو ان این آیه شریفه چنانچه میدانید شما انشاءالله همهاش فضائل آلمحمد است سلام الله علیهم که عرض کنم، ولکن از باب مقدمه رفتیم توی یکپاره سخنهای دیگر، انشاءالله آن مقدمه را که تمام کردیم میآییم توی آیه. و آن مقدمه این بود که انسان مادامی که چیزی را نفهمیده و تقلید میکند طایفه خود را و آباء و اجداد خود را همین که بناش تقلید شد و نفهمیده کار کردن شد، بدانید که اعتقاد ندارد به آنچه میگوید و آن بیاعتقادی او در عمل او پیدا است چنانکه مثل عرض کردم. پس میبینی که تو اعتقاد داری به آتش که میسوزاند ببینید که اتفاق نخواهد افتاد که تو غفلةً دست توی آتش کنی، مگر خواب باشی که دستت برود توی آتش یا رویت به سمتی دیگر باشد دستت برود توی آتش. فکر کن ببین سبب چیست که غفلةً دست در آتش نمیکنی این مثل را بخصوص امام؟ع؟ فرمایش میفرمایند دقت کن ببین همچو هست قبول کن، همچو نیست قبول مکن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۳ *»
پس هرچه را انسان یقین دارد اگر خطائی هم اتفاقاً بکند یا هر سالی یک مرتبه خطائی بشود دستش را توی آتش ببرد.
پس پرسیدند از بزرگان از حجتهای خدا که سبب چیست که ما در حضور خدا عصیان خدا را میکنیم، یا عاصین عصیان خدا را میکنند و حال آنکه همه مردم میدانند که خدا دانا است و بینا است و قادر است و منتقم است، حالا در حضور اين خدا چطور بعضی عصیان میکنند؟ فرمایش میفرمایند سبب این است که یقین به خدا ندارند و در شکند. پس میگویند خدا داریم اما خدایی که میگویند خاء و دال و الف است پس خدا ندارند اگر خدا داشتند میترسیدند لامحاله. میفرماید انما یخشی الله من عباده العلماء نمیشود که شخص اعتقاد به خدا داشته باشد و نترسد از او، خدا چنین چیزی را خلق نکرده. چنانکه در ملک خدا در حضور پادشاهی که بشناسی واقعاً او را و شک نداشته باشی جرأت نمیکنی که خلاف رأی او کنی. اگر کسی هزار در دل هم با او بد باشد اظهار نفاقش را در حضور او نمیکند چرا که یقین دارد.
پس وضع خداوند عالم در ملک بر این شده که هر کوچکی پیش هر بزرگی لامحاله ذلیل باشد، پیش خدا هم همینطور. اگر کسی اعتقاد داشته باشد و الله محال است که معصیت از او سر بزند الا به طور غفلتی خطائی چیزی از او سر بزند و این غفلت و خطا هم نسبت به ضعفاء است و الا شخص عاقل باهوش هوشیار محال است که غفلةً هم دست داخل آتش بکند. و اگر این را بفهمی خواهی فهمید عصمت انبیاء را، اینی که انبیاء معصوم بودند به جهت این بود که انبیاء یقین داشتند به خدا. اینی که ائمه معصوم بودند به جهت این بود که یقین داشتند، در حضور خدای حاضر ناظر دانای بینای قادر منتقم معلوم است البته دست و پا پیش نمیرود که معصیت کند. پس حال ملتفت باش و این قاعده را پیشنهاد خود کن هر وقت که نمیترسی از خدا بدان که خدا نداری و اگر لفظ خدایی میگویی خاء و دال
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۴ *»
و الفی است که میگویی یا الف و لام و الف و لام و هائی است دخلی به خدا ندارد. پس یا الله میگویی و در حینی که یا الله میگویی معصیت خدا میکنی پس یا الله و الله نمیگویی، الف و لام و الف و لام و هاء را گفتهای و الف و لام و الف و لام و هاء که خدا نیست. بسا آنکه بازی هم با او بکنی بسا او را بسوزانی چنانکه بعضی میکنند این کارها را. پس الف و لام و الف و لام و هاء خدا نیست.
پس بایستی انسان خدای خود را بشناسد و از برای همین مطلب بود که آن مقدمه را پیش آوردم، عرض کردم شما بناش را بگذارید تقلید مردم را مکنید و ببینید که در تقلید کار انسان بیچاره به کجاها میرسد. کار عامه مردم تقلید است پس طفلی متولد میشود در جماعت یهود و در میانه آنها بزرگ میشود همینطور یهودی است. یا اینکه طفلی متولد میشود در میان جماعت نصاری و در میانه آنها بزرگ میشود بزرگ که شد بر طور نصاری است. حالا از آنها بپرسی چرا یهودی شدهای یا چرا نصرانی شدهای جوابشان همین است که انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون یا مهتدون هر دو هست.
باری پس ببینید که بنای مردم همین است که تقلید کنند آباء و اجداد خود را، از یهودی که میپرسی چرا یهودی شدی میبینی پدرش و جدش و جد جدش همینطور هرچه میرود بالا یهودی بودهاند این هم به همان جهت یهودی هست. از نصاری میپرسی چرا نصرانی شدی میگوید پدرم و پدر پدرم و جد او و جد جد او هرچه بالا رود نصرانی بوده به این جهت نصرانی هستم. از گبر میپرسی چرا گبر شدی میگوید پدرم و جدم همه گبر بودند من هم گبرم. از خیلی مسلمانها هم اگر بپرسی همینطور جواب میگویند. و مسلمانها را هم بگو و مترس همانطور که پیغمبر؟ص؟ فرمود که امت من هفتاد و سه فرقه میشوند هفتاد و سه قسم میشوند از این هفتاد و سه قسم یک قسمش اهل نجاتند. و آن یک قسم از گوگرد احمر کمتر است گوگرد احمر اکسیری است که به مس میزنی نقره میشود به نقره میزنی طلا میشود. پس دقت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۵ *»
کنید انشاءالله و بنا بگذارید که بناتان در دین و مذهب به تقلید نباشد. پس چه بسیار مردمی که بناشان در دین و مذهب به تقلید است از ایشان میپرسی چه دینی داری چه مذهبی داری یک دینی را میگوید. میپرسی چرا این دین را اختیار کردی میگوید به جهتی که همه مردم میگویند. اگر بنای دین و مذهب بر این بود که مردم میگویند، بایست هیچ دینی از آسمان نیامده باشد چرا که هر کسی لامحاله از یک طایفهای و دستهایست. وقتی میپرسی از چه دستهای هستی میگوید مثلاً از قراگزلو یا فلان طایفه لر یا فلان طایفه کرد حالا چه عیب داشت هرکس هر قاعدهای داشت به همان قاعده راه رود. اگر خدا میخواست که مردم هر کدام به قاعدهای که خودشان داشتند راه بروند دیگر احتیاج نبود که انبیاء بفرستند اولیاء بفرستند، آنها معجزه کنند خارق عادت داشته باشند، زحمتها و مرارتها بکشند، که آخرش چه بشود آخرش همین باشد که هرکس به هر قاعدهای که خودش دارد راه برود خوب است، این که خلاف حکمت است.
شما ببینید وقتی که یهودی عذرش همین باشد که از او بپرسند چرا یهودی شدی بگوید پدر و پدر جد و پدر جد جدم یهودی بودند من هم یهودی شدم، از نصاری هم بپرسی همین دلیل را دارند که پدران ما چنین دینی داشتند ما هم داریم، گبر هم همینطور همین دلیل را دارد که پدران ما گبر بودند، بتپرستها هم همین دلیل را دارند که پدران ما بت میپرستیدند، وقتی دلیلشان همین باشد این دلیل را از ایشان نمیپذیرند.
پس انشاءالله بیایید بنا را بگذارید که در کارهاتان فکر کنید و اگر دینی پیدا میکنید از روی بصیرت باشد، که دینی که از روی بصیرت نیست والله تا پیش قبر بیشتر نمیرود. تا پیش قبر سایر مسلمانان مکلفند که هرکس گفت اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمداً رسول الله این را ببرند در قبرستان مسلمانان دفنش کنند. پس مسلمانی تا آنجا به کار خورد. اما دیگر آن طرف هم که رفتی آیا مسلمانی؟ اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۶ *»
اعتقادی به خدایی به پیغمبری امامی دینی مذهبی داری و به اینها یقین داری آنجا هم مسلمانی، و اگر یقین نداری خدا باک ندارد که تو را در سلسله یهود محشور کند یا در سلسله نصاری.
همینطور در اخبار وارد شده و در قرآن هم همینطور خبر داده میفرماید قالت الاعراب آمنا قل لمتؤمنوا اعرابیها میآمدند دور پیغمبر میگفتند ما ایمان آوردهایم. وحی شد که به ایشان بگو که شما ایمانی نیاوردهاید، چگونه ایمان آوردهاید کجا فهمیدید که خدایی هست چطور دانستید که من پیغمبر شما هستم اینها را ندانستید و از روی بصیرت و یقین اقرار نکردید پس مؤمن نیستید، بگویید اسلام آوردیم یعنی که تسلیم کردیم امر تو را. و یک معنی اسلام همین است یعنی در یک معنیی از معانی اسلام معنیش این است که انقیاد کسی را بکنی و تسلیم او را داشته باشی. پس میشود کسی پولت بدهد و تو گردن انقیاد پیش او بگذاری تسلیم او کنی. میشود کسی زور داشته باشد و تو از او بترسی و گردن انقیاد و تسلیم پیش او بگذاری قل لمتؤمنوا بگو ایمان نیاوردهاید شما، بگویید اسلام آوردیم به جهت آنکه تسلیم کردید، چرا که بعضی طمع داشتید پول به شما برسد، بعضی مال میخواستید، بعضی جاه میخواستید اقرار کردید. بعضی دیگر میترسیدید که شمشیر بکشیم پدرتان را درآریم ترسیدید و اقرار کردید، پس شما ایمان ندارید و مؤمن نیستید بگویید اسلام آوردهایم. ایمان آن چیزی است که در دل نوشته میشود اولئک الذین کتب فی قلوبهم الایمان و ایّدهم بروح منه ایمان در دل نوشته میشود. آنهایی که در دلشان یقین دارند آنها ایمان دارند. اینها دستورالعمل است که عرض میکنم برای شما، این را بدانید که هیچکس دلش برای کسی نمیسوزد. پس تا زندهای و مهلت داری اگر میخواهی مسلمان باشی سعی کن یقینی پیدا کن، و اگر نمیخواهی مسلمان باشی این را مکرر عرض کردهام یهودی توی بلد اسلام در اینجا که بلد اسلام است یهودی در بحبوحه اسلام در بازار راه میرود و نان میخورد و زندگی میکند. توی این دنیا یک کسی را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۷ *»
میبینی که بتپرست است یکی یهودی است یکی مقلد است یکی بازیگر است یکی دهری است هرکس هر جوری که هست توی این دنیا البته نان میخورد و راه میرود و زندگی میکند هیچکس هم کارش ندارد. والله تجربه هم شده است در این دنیا هیچکس با کسی کاری ندارد. غالباً این است که در این دنیا هیچکس با هیچکس نزاعی ندارد. و همه نزاع با حق دارند.
توی دنیا یهودی هست هیچکس با او جنگ ندارد توی دنیا نصاری هست هیچکس با او جنگ ندارد سنی هست هیچکس با او جنگ ندارد با هیچ مذهبی کسی نزاعی ندارد، همین کلمه حق گفته نشود همه با هم صلحند، مگر در خصوص دنیا اگر مرافعه پیدا شود میانشان. غرض همین که حرف حق بزند کسی جمیع طوایف دشمن اویند همه پشت سر او میافتند و با او دشمنی میکنند، و همینطور است واقعاً، کفر نیست مگر ملت واحده. پس هرکس در هر طریقهای غیر از طریقه حق است بدانید که البته در باطن کافر است و دشمن است با حق و اهل حق و البته عداوت میکند با اهل حق. و توقع هم نیست که عداوت نکند، خلاصه خدا حفظ کند.
باری چون بنا شد که از روی یقین چیزی به دست بیاریم حالا بیایید ابتداء فکر کنیم ببینیم آیا ما رسولی میخواهیم یا نه؟ آیا ما امامی ضرور داریم یا نه؟ مکرر عرض کردهام و حرفها توی هم میریزد لابدم اشاره به هر یکی بکنم. پس مکرراً عرض میکنم اگرچه عرضهای امثال ماها که میگوییم که فضائل امیرالمؤمنین و فضائل ائمه طاهرین سلام الله علیهم را باید یاد گرفت ظاهرش اسمش فضائل است، ولکن همین هم لفظی است که به گوش مردم میخورد معنی این را هم نمیدانند. لکن بنا را اگر به تحقیق بگذارند خواهند یافت که فضائلی که ماها میگوییم معنیش این است که صفات امام را میخواهیم بیان کنیم. پس حالا بیاییم ببینیم که آیا امام وجودش در دنیا ضرور هست یا نیست، اگر نیست که برویم مرفّهالحال پی کار خودمان به پشت بخوابیم. و اگر ضرور هست که برویم و تسلیمش کنیم و فرمانش را ببریم. از این جهت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۸ *»
این فضائل امامی که ماها میگوییم باید یاد گرفت و شنید، نه فضائلی است که مردم گمان میکنند. فضائلی که مردم گمان میکنند فضائلی است که اگر بشنوی برای تو ثواب مینویسند مثل نافله کردن و قرآن خواندن. پس اگر کسی نماز نافله بکند ثوابش میدهند اگر نافله نکند عذابش نمیکنند. حالا فضائلی که مردم میگویند باید شنید اینجور خیالش میکنند و فضائلی که ما میگوییم اینجور نیست والله که اگر شنیدی ثوابت بدهند اگر هم نشنیدی عذابت نکنند، اگر شنیدی ثواب بدهند و هر کسی که بشنود فضائل امیرالمؤمنین را بهشت بر او واجب میشود، اگر گوشی هم نشنید حالا دیگر عقابش نمیکنند که چرا نشنیدی. اگر اینجور فضائل باید گفت که باشد از برای اهلش، آنها بروند و بگویند و ثوابش را هم ببرند. و در حقیقت اینجور فضائل که اینهمه اصرار نمیخواهد.
اصراری که ما میکنیم در شنیدن فضائل این فضائلی که ماها میگوییم اصطلاحی است، و آن اصطلاح این است که «فضل» را به زبان عربی میگویند فضل، وقتی به فارسی میآری فضل را، فضل یعنی زیادتی. و هر چیزی خودش برای خودش در مقام خودش هست و یک فضلی هم برای او هست، مثل اینکه چراغ از برای خودش پهنایی دارد و از برای این چراغ فضلی هم هست، یعنی زیادتی هست آن زیادتی چه چیز است؟ این است که چراغ خودش را روشن دارد اما یک زیادتی هم دارد زیادتیش این است که اطاق را روشن میکند. به خلاف زغال سرخشده که آن خودش روشن هست لکن دیگر اطاق را روشن نمیکند. پس مثلاً قلوه زغال در آتش کمالی دارد که خود را اظهار کند، اما نه همچو کمالی که اطاق را روشن کند. به خلاف چراغ که خودش را میبینی این کمال را دارا است که نورانی است خودش کمال بالاتر را هم دارد و همان فضل او و فضیلت او است.
حالا ببین آن فضیلتی که ماها میگوییم آن فضیلتی است که اگر اعتقاد کردی مسلمانی و مؤمنی، و اگر اعتقاد نکردی باز در روی این زمین عرض کردم کاریت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۴۹ *»
ندارند. عرض کردهام توی دنیا هرکس به هر دینی و به هر بیدینی که هست راه خواهد رفت، هرچه خواهد بخورد هرچه خواهد نخورد خواب هم خواهد کرد بیدار هم خواهد شد هیچطور هم نخواهد شد. لکن شما بدانید که فضیلتی که ما میگوییم فضیلتی است که اگر داشته باشی فردا هم که میمیری آن فضیلت دستت را میگیرد و اگر نداشته باشی عذابت میکنند که چرا آن را به دست نیاوردی. پس بدانید که در این حرفهایی که روی این زمین هست هیچ سخنی با کسی نداریم در روی این زمین حقها هست باطلها هست. ما والله نه با حقهاش کار داریم نه با باطلهاش کار داریم، آن حق و باطلهایی که به کار آخرت میآید ما آنها را کار داریم. دیگر هرکس خودش خواست یاد بگیرد میآید یاد میگیرد ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها این حقها و این باطلهایی که متداول است و متعارف است میان مردم ما با اینها کاری نداریم. ببینید هیچ مرافعهای نزاعی جدالی حرفی از این حرفها اینجا هست؟ میبینید که نیست.
و سبب همه اینها این است که معاملات دو جور است ما با یکجورش کار داریم با یک جوریش کاری نداریم. یک جورش این است که شخصی که علم غیب ندارد با شخص دیگری هم که علم غیب ندارد یک جور معامله دارند. حالا قرار و قانونی برای اینها گذاردهاند. پس این مردم تمامشان هیچکدامشان علم غیب ندارند چون علم غیب ندارند و خداوند عالم هم غیب دانسته، پس به این جهت رسمی و قاعدهای در میان اینها قرار داده که به آن رسم و به آن قاعده راه بروند، و آن قاعده اسمش شده شریعت، اسمش شده دین. و این قاعده این است که مثلاً اگر کسی توی خانهاش شخص عادلی باشد واقعاً آدم خوبی باشد حالا چهار عادل پیدا بشوند و این چهار نفر رأیشان قرار بگیرد که بروند به اتفاق شهادت بدهند که ما با چشم خودمان دیدیم فلان کس زنا کرد، حکم ظاهر شرعش این است که آن حاکم شرع حد بزند آن شخص را، و او را زانی بگویند دیگر اگر در بین حد خوردن هم مرد، مرد طوری
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۰ *»
نمیشود. حکم ظاهر این شده که او را حد بزنند و زانی بنامند و زانیش بخوانند و او را رسوا و مفتضح کنند در میان مردم. چرا، به جهتی که چهار نفر آمدند شهادت دادند که زنا کرده. به عکسش را هم فکر کن ببین اگر شخصی توی خانه خودش زنا کند و در پیش حاکم شرع هیچکس نیاید شهادت بدهد هیچکس نیاید بگوید که ما دیدیم این زنا کرد چهار نفر شهادت ندهند این را زناکار نمیگویند. حتی آنکه اگر سه نفر شهادت بدهند یا دو نفر شهادت بدهند یا یک نفر شهادت بدهد که ما دیدیم این زنا کرد، آنها را باید حد زد، تا چهار نفر نباشند نمیشود، این معامله خلق است. پس ببین که اگر کسی در خلوت زنا کند پیش خلق زناکار نیست چون خلق عالم به غیب نیستند، قرار بر این شده که اگر چهار نفر عادل به اتفاق و هم زبان شهات دادند باید این را زانی بگویند، حتی آنکه اگر زنا هم نکرده باشد و این چهار نفر آمدند و شهادت دادند که دیدیم زنا کرد باید گفت که این زانی است. و شما بدانید که ما با اینجور کارها هیچ کار نداریم هرکس زنا میکند خودش میداند هرکس حد میزند خودش میداند.
حرف ما این است که واقعاً خودت با خدای خودت معاملهای که داری آن را درست کنی. پس اگر در خلوت زنا کردی و هیچکس هم نفهمید که زنا کردهای حتی آن زنی که با او جماع کردی اتفاقاً او هم خواب بود و نفهمید، پس با وجودی که هیچکس نفهمید پیش خدا زانی هستی اگرچه کسی نفهمیده. وقتی که مُردی پوست از سرت میکند. پس بایست تو در خلوت هم زنا نکنی.
باری منظور این است که حرفهای ما جمیعش از روی این مثل است میگوییم که در خلوت هم مؤمن باش. در خلوت هم یک گوشهای بنشین کلاهت را قاضی کن فکر کن ببین خدایی داری یا نه؟ فکر کن ببین که این خدا دینی فرستاده یا نه، پیغمبری امامی حجتی فرستاده یا نه؟ اگر اینها را داری بدان که مؤمنی اگر اینها را نداری مؤمن نیستی گول به خودت مزن. حالا مردم تو را مؤمن میگویند بگویند بعینه مثل آن زناکاری است که عرض کردم، بسا آنکه توی خانهاش زنا میکند و پیشنماز
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۱ *»
مردم هم هست. بسیار اتفاق میافتد که مردکه فاسق است فاجر است زانی است لکن جلوه در محراب و منبر کرده است. پس چه بسیار از اینجور امور هست در میانه مردم، که چه کار بکنم که مردم مرا امین بدانند چه کار بکنم که مردم مرا عادل بدانند عالم بدانند، هرچه از این قبیل باشد این یک پستای کار است. اگر کسی این پستا را میخواهد هیچ زحمت نکشد هیچ ضرور نیست تقوی نشان مردم دادن کارهای دیگر هم میشود کرد. هرکس هر کاری بخواهد بکند به هر دینی که باشد چهار تا رفیق پیدا میکند که با آنها راه رود، تقوی و تقدسی لازم نیست. لکن حرفهای ما سر این چیزها نیست دیگر خیلی طول کشید مختصر کنم.
حرفهای ما همه سر این است که فکر کنی ببینی واقعاً خدایی داری یا نه، واقعاً پیغمبری داری یا نه، واقعاً امامی داری یا نه، واقعاً دینی و مذهبی داری یا نه؟ اگر دینی و مذهبی برای خودت گرفتی نجات مییابی نگرفتی هلاک خواهی شد. بعد از آنی که یقین پیدا کردی اگر از پی آن رفتی به خیلی جاها میرسی که وعده کردهاند اگر دین و مذهبی هست. اگر هم نیست که بعد از تحقیق برو پی کار خودت آسوده باش، خودت فکر کن و تقلید هیچکس را هم مکن.
پس چون انشاءالله از روی آن مقدمهای که عرض کردم بیایی خواهی دانست که همه فرق انسان با سایر حیوان در این است که انسان باید صاحب هوش باشد، صاحب تمیز باشد صاحب عقل باشد. لکن در این بدن ظاهر فرق چندانی انسان را با سایر حیوانات نیست. چرا که این بدن چشم دارد آنها هم دارند گوش دارد آنها هم دارند بو میفهمد آنها هم میفهمند میخورد آنها هم میخورند میآشامد آنها هم میآشامند میخوابد آنها هم میخوابند بیدار میشود آنها هم بیدار میشوند، گرمشان میشود سردشان میشود ناخوش میشوند چاق میشوند در همه اینها مثل آنها است. در خیلی از جاها میبینی این مردم را که لاعنشعور مثل سایر حیوانات خود را خیال میکنند و خود را چیزی غیر از این نمیدانند. و سخن از آنجا برداشته شد که عرض
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۲ *»
میکردم انشاءالله بلکه خود را بشناسی خودت را بشناس خودت را گم مکن. چه بسیاری از مردم الا قلیل الا مؤمن، دیگر باقی خود را گم کردهاند.
مثل آن شخص، آن مثلی که عرض کردهام مکرر برای عبرت شخصی بوده اسمش ابنهبنّقه، معروف بوده به حماقت هر وقت میخوابید کدو به پاش میبست به او میگفتند چرا چنین میکنی؟ میگفت این کدو را به پای خود میبندم که خود را گم نکنم. رندی آمد وقتی او خواب بود کدو را از پای آن باز کرد و رفت این احمق وقتی بیدار شد دید کدو نیست بنا کرد داد و فریاد کردن که من خودم را گم کردهام. گفتند ای احمق تو چطور خودت را گم کردهای پس این کیست که داد و فریاد میکند مگر تو نیستی؟ گفت من نشان داشتم من کدو به پایم بود گر من منم پس کو کدو پس من گم شدهام. حالا مردم همینطورند چون خودش را گم کرده چون خودش را همین میداند که بخورد و بخوابد و بیدار شود، نهایتش این است که یک جماعی هم با یک زن قشنگی بکند ــ اگر داشته باشد ـــ خود را همین میداند. چون همین بدن را میگوید خودم. پس میگوید غذا میخواهم خانه میخواهم زن میخواهم فرزند میخواهم، ببینید که جمیع همّ و غمّ مردم بر این شده است که چه آجیلی بخورم کجا بنشینم با کدام رفیق رفاقت کنم با کدام زن آشنا شوم خانهمان چطور است چه کارش کنم رختمان چه چیتی بايد باشد، همه همّتها در این صفات حیوانی به کار میرود. و خدا میداند که این حیوانی است از حیوانات بلکه گمراهتر از آنها چنانکه خدا فرموده. و کمکم در اینها که فکر میکنی مییابی که قرآن همین ظاهرش را که میبینی نیست بلکه حکمت است که فرمایش شده.
پس ببینید که این دو پاها همه خرها هستند همه گاوها هستند لکن نه مثل آن خر و گاوهای متعارفی بلکه هزار مرتبه بدتر از آنها. چرا که این خر و گاوهای متعارفی خرش خر است دیگر گاو نمیشود، گاوش گاو است خر نمیشود. لکن این حیوان دو پا را ببین گاهی طبیعتش این است که پر بخورد هی بخورد و بخورد این طبیعت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۳ *»
طبیعت گاو است پس گاهی گاو است. گاهی طبیعتش این است که چیزی نفهمد و چیزی درک نکند این طبیعت طبیعت خر است، پس در آن وقت خر است. گاهی طبیعتش طبیعت مورچه است مورچه را ببین چقدر حرص میزند هی دانهها را میبرد توی خانهاش انبار میکند، هی وقتی که نم میشود اینها را بیرون میآرد آفتاب میریزد هی دائماً کارش جذب است و حرص میزند. پس این حیوان دو پا گاهی ببینید به صورت مورچه است و اگر اینها را ملتفت باشید میدانید سرّ این را که در اخبار چرا به زبانهای مختلف از احوالات هول مطلع خبر دادهاند.
اگر کسی فکر کرد خواهد یافت این انسان دو پا گاهی که طبیعت الاغی در آن غلبه دارد روحش در عالم خواب یا در آن جایی که میمیرد در برزخ روحش به صورت الاغ است. چنانکه در حدیث است که میفرمایند در وقت نماز توجه کن به خدا که اگر توجه نمیکنی آیا نمیترسی که تو را به صورت الاغ کند و قد فعل، و حال آنکه کرده است. و به صورت الاغ میکند نه این صورت ظاهری الاغ مقصود است، صورت الاغ آن طبیعت الاغی است. طبیعت الاغ این است که بلید باشد نافهم باشد، هر بلید نافهمی طبیعتش طبیعت الاغ است خاصیتش خاصیت الاغ است در عالم حقایق به صورت الاغ محشور میشود. و صورت هر حیوانی همان طبیعت او است آیا نمیبینی که نمّام به صورت عقرب محشور میشود. شما ببینید که عقرب اگر زیر فرشی هم باشد این دمش را بلند میکند و زهر خود را میزند. نمّام هم هرجا که باشد ملایم ملایم فسادی میکند این صورت صورت عقرب است. صورت دزدی بعینه مثل صورت موش است صورت دزدی ظاهری که قطاع الطریق بودن باشد که علانیه میگیرد صورت گرگ است، گرگ است که میآید سر راه را میگیرد او علانیه میگیرد. و هکذا این طبایع مختلفی که در این انسان است هر کدام صورتی دارد و خدا میداند که به محضی که انسان چشم بر هم میگذارد آن صورتها پیش انسان حاضر میشوند. نمونهاش همین خوابی است که خدا مسلط کرده برای اتمام حجت. وقتی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۴ *»
که انسان در خیال دزدی باشد در خیال بیدینی باشد در خیال نمامی باشد هرکس هر خیالی دارد وقتی اینجا چشمش را برهم گذارد خودش را میبیند به صورت آن حیوانات. یک تکهاش خر است یک تکهاش گاو است یک تکهاش مار است یک تکهاش عقرب است اینها را که میبیند خودش میترسد و این است آن هول مطلعی که خبر دادهاند و بزرگان از آن پناه میبردند به خدا. ابوذر با آن زهدی که داشت و آن قدر زاهد بود که قوت فرداش را هرگز نداشت آنقدر زاهد بود که پیغمبر خدا؟ص؟ فرمود که هرکس بخواهد زهد عیسی بن مریم را ببیند بخواهد ببیند که عیسی چقدر زهد داشته نگاه کند به ابیذر این همه زهد داشت و مع ذلک یک وقتی پسرش که ذر اسمش بود و مرده بود خطاب کرد به پسرش و گفت اگر هول مطلع نبود در پیش خیلی آرزو داشتم که پیش تو باشم من هم بمیرم لکن هول مطلع هست این آرزو را نمیکنم بلکه چندی زنده باشم توبهای انابهای چارهای برای آنها بکنم آن وقت من هم بمیرم.
باری پس این است آن صفاتی که نمونه آن را در خوابها گاهگاهی میبینی و این خواب نمونه است اگر این خواب نبود از قیامت هرچه انبیاء و اولیاء میگفتند مردم درست باور نمیکردند از این جهت خدا خواب را غالب کرد بر بنینوع انسان که نمونهای دستشان باشد و بدانند همینقدر که غیر از این بدن چیزی دیگر دارند و میبینید که این بدن افتاده است یک کسی هست معامله میکند غیر از این بدن غير از این هست دیگر حالا هرچه هست خوب است حالا تو میخواهی روح اسمش بگذار میخواهی بدن اسمش بگذار میخواهی خیال اسمش بگذار هرچه هست که آن غیر از این بدن است آیا حالا خیال را نباید کاری کرد که صدمه نخورد این را میبینی که یک خورده حرارت که زیاد شد خیال گرم میشود یک خورده سردی که زیاد شد خیال سرد میشود.
باری سخن در اینها نبود و حرف کشید و آورد سخن را به اینجا، از آنجا که بودم فرد شدم و باز متفرق شد سخن و من اینهمه از این شاخ به آن شاخ میپرم برای این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۵ *»
است که سعی کنید اگر دین و مذهبی میخواهید که یقینی پیدا کنید و اگر دین و مذهب یقینی نیست والله بودنش مثل نبودنش است نبودنش مثل بودنش است چیزی که معنی ندارد لفظ بیمعنی است لفظ بیمعنی به کار نمیآید حالا خاء و دال یعنی چه یعنی خاء و دال مثل این است که ابجد یعنی چه یعنی ابجد باز هم ابجد یعنی چه یعنی ابجد بعینه اگر انصاف بدهید خواهید دانست که بعینه مثل این است که بیست و هشت حرف را یاد گرفتیم و روان کردیم رفتیم خانه برای بابا هم خواندیم بابا هم نازمان را کشید و خلعتمان هم داد که بارک الله بچهمان ابجد را حفظ کرده از حفظ میخواند ابجد هوز حطی حالا ابجد یعنی چه معنی ندارد هوز یعنی چه معنی ندارد انصاف بده خدا یعنی چه میبینی معنی ندارد، الله یعنی چه معنی ندارد. اگر خدا آن کسی است که از او میترسی آنی که میترسی از او پس کو ترس؟ اگر خدا آن کسی است که میشناسیش و حاجات خود را به او عرض میکنی و دعای تو را مستجاب میکند کو استجابت دعا؟ خیر، کو آن دعائی که تو کردی کی سوراخی به او واکردی کی راهی به او پیدا کردی؟ خودش را اگر میشناسی چرا با او حرف نمیزنی نعوذبالله اگر آن طوری که مردم هستند شرح بدهی دیگر نمیتوان اینطور حرف را هم زد اگر شرح حالات مردم را بخواهی بکنی همه فرار میکنند دیگر نمیآیند حرف هم بشنوند و باید بشنوند باری انشاءالله سعی کن و حرفهای یقینی را درجه به درجه روز به روز تحصیل کن.
پس عرض میکنم که فرق میان انسان و سایر حیوانات را بدان که اینجور جسم نیست اینجور بدن نیست چرا که این جسم را و این بدن را سایر حیوانات هم دارند بلکه قویتر هم دارند بعضی حیوانات در تاریکی هم میبینند، صداهای ضعیف را میشنوند خیلی از حیوانات بوهای بسیار کم را از راههای دور میشنوند و در اینها شعورشان بیش از انسان است لکن اینها همه حیوانی است پس این بدن هم حیوانی است از حیوانات و اگر سعی کردی و شناختی که حیوانی است مثل سایر حیوانات بلکه ضعیفتر آن وقت شاید زور بزنی و فکر کنی که پس من خودم کجا هستم و سعی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۶ *»
کنی که خودت را بشناسی و آن خودشناسی است که خداشناسی است اگر خودت را پیدا کردی خدا را پیدا کردهای من عرف نفسه فقد عرف ربه چنانکه حضرت امیر صلوات الله علیه فرمایش کرده و در حدیث دیگر میفرماید اعرفکم بنفسه اعرفکم بربه هر کس نفس خود را بهتر شناخت آن نفس را که بهتر میشناسی خدای خود را بهتر میشناسی خود را گم کردهای سعی کن کدوها را از پای خود باز کن.
باز سرمشقی میخواهی عرض کنم و آن این است که بدانی آن چیزهایی که از خودت نیست به قول کلی اگر خودت فکر کنی بدون اینکه تقلید از من کنی کاری بکن که خودت بفهمی. آن چیزهایی که از خودت نیست تو از آنها خبر نداری و انسان خودش از خودش مطلع است پس از هر جایی که خبر از آنجا نداری بدان که آنجا دخلی به تو ندارد مثل اینکه اینجا نشستهای و نمیدانی که در آسمان چه چیز است در زیر زمین چه چیز است این دلیل این است که در آسمان نیستی و در زیر زمین نیستی خیلی این حرفها روشن است و واضح و نتیجههای خوب خوب هم دارد اگر ملتفت باشی. پس از این مثل که عرض کردم عبرت بگیر و فکر کن در خودت ببین در توی بدن تو چند استخوان هست میگویی نمیدانم توی بدن تو چند رگ هست میگویی نمیدانم دیگر مگر خیلی طبیب ماهری باشد و درس زیادی خوانده باشد و علم تشریح خوانده باشد که این چیزها را بعضیش را بداند و الا غالب مردم را اگر از ایشان بپرسی چند رگ در بدنت هست میگویند نمیدانم بپرسی چقدر غذا در شکمت هست میگوید نمیدانم بپرسی چقدر جذب شده چقدر هضم شده چقدر مانده چقدر دفع شده اینها را نمیداند و این یک نمونه و سرمشقی است برای اینکه کسی بخواهد خودش را بشناسد پس اگر بخواهی بدانی که خودت کیستی بدان که از چیزی که خبر نداری آن چیز دخلی به تو ندارد و در علم معاد این حرفها خیلی به کار میآید پس از هر جایی که خبر نداری بدان که آنجا نیستی چرا که خودت که گم نشدهای تو تویی پس از هر جا که خبر نداری بدان آنجا از تو نیست اصلا و مطلقا حالا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۷ *»
ببین در این بدن حیوانی که خدمتش میکنی هی حمامش ببرم هی غذاهای خوبش بدهم اگر گیر کرده باشد مسهلش بدهم اگر شهوت پیدا کرد زنش بدهم و هی شب و روز مشغول این بدن هستی اینهمه سعی میکنی در تربیت این بدن و تعجب این است که خدا میداند هیچ چیزش از تو نیست بدانکه هرچه را که خبر از آن نداری مال تو نیست چنانکه نمیدانی چه چیز است توی این خانه همینطور بدن خودت را خبر نداری چنانکه بدن دیگری را خبر نداری بدن حیوانات را هم خبر نداری نهایت حیوانات بعضی میچرند در صحرا و اسمش این است که این حیوان مال فلان کس است این حیوان هم مال این انسان است روح انسانی ثمنی داده و علاقهای به این بدن پیدا کرده ثمنی داده و این بدن را خریده بدن ظاهری را خر خود قرار داده نهایت تا توی این دنیا است میخواهد خرسواری کند وقتی مرد انسان معلوم است باید برود در خانه انسانی قرار بگیرد حیوان را باید توی طویله ببندند حیوان در طویله میماند و انسان میرود در قصر الامارة خودش منزل میکند.
دیگر دقت کنید ببینید در جمیع اجزای شریعتتان شرط شده که با نیت عمل کنيد این را دیگر عرض کنم برای کسانی که نزدیک به مطلب هستند خیلی هم بسا آنکه ملتفت نباشند. پس عرض میکنم ببین در جمیع اجزای شریعت باید با نیت باشی مثلاً نماز میکنی اگر نیت نکنی نمازت باطل است و همین ملاهای ظاهری میگویند نمازت باطل است روزه میگیری نیت نکنی روزهات باطل است حج کنی بینیت باطل است و هکذا جمیع اعمال شرعیه ببین همه میگویند اگر نیت نداشته باشد و با قصد و با شعور نباشد درست نیست اگر نیت داری قبول است و اگر نیت نداری و قصد آن را نداری و علی العمیاء آن عمل را میکنی همه علماء میگویند باطل است و قبول نیست و این کلمه حقی است که خدا بر زبان آنها جاری کرده است و این سرّی است که اگر از خود ملاها بپرسی نمیدانند که چرا چنین قرار دادهاند. سرش این است که به انسان گفتهاند کاری بکن نه به الاغ الاغ اگر کسل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۸ *»
است و غذاش بخار کرده است خواب میرود بیاختیار اگر غذاش کم شد بیدار میشود خواب و بیداری هیچ دخلی به انسان ندارد سیری و گرسنگی هیچ دخلی به انسان ندارد حالا انسان هی قصد کند و نیت کند که شکمش گرسنه نباشد زورش نمیرسد چرا به جهتی که مالش نیست اگر مال من بود به اختیار من بود این دست اگر مال من است میخواهم بالاش میبرم میخواهم پایینش میبرم چرا وقتی که گرسنه هستی نمیتوانی شکمت را سیر کنی وقتی سیری نمیتوانی خود را گرسنه کنی پس بدان تو سیر نیستی تو گرسنه نیستی الاغ اگر سیر است سیر است تو نمیتوانی گرسنهاش کنی الاغ اگر گرسنه است گرسنه است تو نمیتوانی سیرش کنی.
حالا ببین در عباداتی که فرمودهاند آنها را به که گفتهاند به انسانیت تو گفتهاند نماز کن یعنی با نیت، انسان بینیت نباید کاری کند اگر بینیت شد انسان کار نکرده الاغ کار کرده این دو پا را رو به قبله وامیداری میایستد میگویی نماز کن این هم نماز میکند نماز این دو پا این است که حمد بخواند و سوره بخواند و رکوع کند و سجود کند و این الفاظ را بگوید حالا اگر آن انسان آن نیت توی این بدن هست اگر آن نیت در قرائت و در رکوع و در سجود هست میداند با کی معامله میکند و با کی حرف میزند و اگر آن نیتش توی بازار است توی جنگلش است توی کارهای خودش است این الاغ که چهار رکعت نمازی که او را واداشتند که میکند و تمام میکند و اصلش به الاغ نگفته بودند نماز کن به انسان گفتهاند نماز کن به انسانی که گفتهاند نماز کن که او توی بازار دارد برای خود میگردد نعوذبالله از این نمازهای ما خدا نکند که این نمازها را با ما محشور کنند دیگر حالا خیال نکنند مقدسین که ما نماز کردیم و عجب کند پناه بر خدا از این نمازها نماز نیست نمازی که انسان خودش نماز نکند دیگر نماز چه چیز است بسا کسی که دارد زنا میکند اسمش را نماز میگذارد بسا دزدی میکند اسمش را نماز میگذارد الاغ بیچاره روش به قبله است رکوع و سجود میکند بیچاره را نگفته بودند نماز کند و نمیتواند که نماز کند چرا که تمام نماز قصد است و شعور که نیت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۵۹ *»
باشد همانی که فقهاء کلشان اتفاق دارند که نماز بینیت صحیح نیست واقعاً حقیقةً حقیقت نماز آنی است که در نیت است نیت اگر در بازار است آن را نماز اسمش مگذار تجارت اسمش بگذار اگر رفته بودی دزدی کنی و نیت دزدی داشتی اسمش را نماز مگذار دزدی بگذار.
حکایتی است معروف شخصی پشت سر شخصی نماز نمیکرد و این دو تا برادر هم بودهاند گویا برادر ملامحسن بوده یا دیگری بوده مردم اصرار کردند که برادرت شخص عالم متقی است چرا با او نماز نمیکنی؟ گفت کار نداشته باشید من نماز خودم را میکنم اصرار کردند آمد پشت سر برادرش ایستاد یک رکعت نماز که کرد در بین نماز مهرش را برداشت و رفت بدتر از اول شد آمدند به او گله کردند که این چه کار بود کردی؟ اول نمیآمدی جهنم حالا که آمدی چرا یک رکعت نماز کردی و مهرت را برداشتی رفتی؟ گفت مرا ملامت نکنید من تقصیر ندارم خون دیدم در لباس امام دیدم لباسش آلوده به خون حیض بود به این جهت مهرم را برداشتم و رفتم. این حکایت را گفتند به آن برادر که برادرت چنین میگفت برادرش فهمید که او از باطن این خبر شده گفت راست میگوید به جهت آنکه من در بین نماز یادم آمد مسأله حیض و فکر در آن میکردم این از صفای باطنی که داشت در رخت من خون حیض دید و مهرش را برداشت رفت. واقعاً همینطور است پس در هر فکری که هستی بدان که در همان صورتی دیگر دروغ مگو پیش خدا هر معنیی که در فکر آن هستی همان را بگو بگو خدایا ایستادم در مقابل تو دزدی کردم زنا کردم کاسبی کردم بازار رفتم چه گفتم چه شنیدم چه کردم آن آخرش نمازت که تمام شد یک استغفراللهی پشت سرش بگو که بدعملی بود از من سرد زد. پس فکر کنید و سعی کنید که در جمیع امورتان بر بصیرت باشید عرض کردم در کارهای دنیایی هیچ احتیاج به این چیزها نیست هر کاری که میخو اهی بکن مسجد میا و دین اسمش مگذار لکن اگر مسجد میآیی و دین میخواهی و مذهب میخواهی سعی کن در هرچه میگویی بر یقین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۶۰ *»
باشی چه عیب دارد که هرچه میگویی از روی یقین باشد و یقین کمتر چیزی است که قسمت شده در میان بندگان باز این هم از کلمات حکماء است میفرمایند کمتر چیزی که قسمت شده در میان بندگان یقین است شما ببینید که هیچ چیز واضحتر از مرگ هست با وجودی که هیچ چیز واضحتر از مرگ نیست معذلک مردم یقین ندارند به آن و سببش این است که طبیعت حیوانی مرگ سرش نمیشود میبینی که یک گوسفند را سر میبری گوسفند دیگر در نهایت حرص دارد علف میخورد هیچ غصهای ندارد طبیعت حیوانی این است که تا زنده است هی جذب کند هی دفع کند هی هضم کند تا زنده است این کارش است دیدهاید که تا آن دم دم مردن حرص از او نخواهد افتاد طلب دنیا از سرش بیرون نمیرود بسا میداند که الآن میمیرد حالا جانش در میرود اگر یک قرانش را برداری که به فقیر بدهی جانش درمیرود بسا آنکه فجأه کند و از فجأه بمیرد پس طبیعت این بدن حیوانی این است که تا زنده است صفات حیوانی داشته باشد مثل ظاهرش این است که حیوان تا زنده است چشمش باز است میبیند تا گوشش باز است و پنبه در آن نطپانیدهای میشنود به همینطور تا زنده است حرصش را میزند و هیچ از مرگ نمیترسد به جهت این است که بدن بدن حیوان است حیوان از مرگ نمیترسد انسان است که اگر کسی بمیرد غصه میخورد مرگ میفهمد بله آن انسان اگر یقین کرد به مرگ و دید که کسی مرده دیگر میل نمیکند که غذا بخورد یا اگر غذا بخورد کم خواهد خورد هرکس درست یقین کرد به مرگ و یقین دارد که خودش میمیرد البته تدارک مرگ را خواهد گرفت البته بازی نخواهد دانست پس بدانید که اینهایی که خودسر میشوند و هی بازی میکنند و مرگ را هم بازی میگیرند والله حیوانی از حیواناتند بل هم اضل اولئک هم الغافلون آن حیوانات را خدا غافل نشمرده چرا که عقلی ندارند که غافل بشوند الاغ را کسی نمیگوید غافل شد الاغ را از روز اول خدا غافل خلقت کرده پس اولئک هم الغافلون اینها حیواناتی هستند پستتر و بدتر حیوان غافلند حیوانات متعارفی حیوان غافل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۶۱ *»
نیستند کاری که ایشان را به آن میداری به عملی که میداریشان میکنند آن عمل را پس آن حیوانات از برای آنچه خلق شدهاند ثمره وجودشان به عمل آمده اما انسان برای عبادت خلق شده نه از برای کارهای حیوانی و کارهای حیوانی را میخواهد بکند و عبادتی را که برای آن خلق شده نمیکند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۶۲ *»
موعظه چهارم ( 4 ماه مبارک رمضان 1292)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض کردم در مقدمهای که در دست داشتیم تا دیگر بعد انشاءالله کمکم برویم در تفسیر آیه. در آن مقدمه محض دوستی و نصیحت عرض کردم که اگر ادعای دینی و مذهبی میکنیم، دین و مذهب روی زمینی نباشد، دین و مذهبی باشد که همراهمان بیاید و توی قبر همراهمان باشد. و دینهای ظاهری هرچه میخواهد باشد میخواهد اسلام اسمش باشد میخواهد اسم دیگری داشته باشد. این دینهای ظاهری، شخص تا روی زمین هست متدین به آن دین است، وقتی رفت زیر خاک خدا میداند که هیچ به کار نمیآید. پس دینهایی که در ظاهر دین است بسا انسانی متولد شده در میان جماعتی ـــ و اینها را مکرر عرض کردهام بلکه بسا یک نفری دو نفری متنبه شوند و هدایت یابند ــ پس اگر متولد میشود شخصی در میان یهود یهودی میشود. پدرش و مادرش و جدش يهودی بودهاند اين هم يهودی میشود، اگر متولد شود در میان نصاری نصاری میشود چرا که پدر و مادرش نصاری بودهاند. در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۶۳ *»
میان سنی متولد میشود سنی میشود، چرا به جهتی که پدرم سنی بوده مادرم سنی بوده. در میان شیعه تولد میکند میبینید شیعه است چرا شیعهای؟ پدرم و مادرم همه شیعه بودهاند. اینها هیچ دلیل نیست که پدرم چنین گفته و مادرم چنین گفته یا اهل محله چنین گفتهاند یا اهل شهر چنین گفتهاند. اینها هیچ دلیل و برهان نیست به طوری که خدا رد کرده اینجور دلیل و برهان را.
و بدانید که همیشه اهل باطل بیدلیل و برهانند. و باز بیدلیل و برهانند نه این است که اهل باطل هیچ دلیل نداشتند هیچ برهان نداشتند، خیر یک چیزی برای خود میتراشیدند و اسم آن را دلیل میگذاشتند. همیشه میگفتند ما دین آباء و اجداد خود را از دست بدهیم و دین تازهای را قبول کنیم. این را میگفتند و خدا ردشان کرد.
و این را بدانید که در طبیعت اغلب اغلب اغلب اغلب مردم و تا قیامت باید شمرد اغلب اغلب تمام مردم اغلب اغلب مردم اینطورند که در هر طایفهای که اتفاق افتاده عصبیت از آن طایفه بکشد. اگر در طایفه قراگزلو است عصبیت از قراگزلو بکشد. اهل هر شهری که هست، مثلاً همدانی است عصبیت همدانی را باید بکشد. اگر هر جایی باشد هرکس بد از همدانی بگوید تعصب بکشد و بد به آنها بگوید. همچو باب شده هرکس اصفهانی است هرکس بد به اصفهانی بگوید کنایه به اصفهانی بگوید بدش میآید. یزدی است به یزدی چیزی بگویی بدش میآید. بیایید توی شهری، توی شهر که آمدی میبینی یک طایفه اسمش حیدری است این طایفه حیدری تعصب از حیدری باید بکشد، و باید بدش بیاید از نعمتی. چرا دلیلش چه چیز است همه دلیلشان همین است که ما حیدری هستیم. یک طایفه دیگر اسمشان نعمتی است آنها تعصب از نعمتیها میکشند همه دلیلشان همین که ما نعمتی هستیم. دیگر یک عاقلی بپرسد از این حیدریها که شما این نعمتیهایی را که دشمن میدارید، و هر جایی که آنها را ببینید میکشید و میبندید و زخم میزنید،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۶۴ *»
چرا، راهش چه چیز است؟ میبینی راهی ندارد به جز همین که ما طایفه حیدری هستیم آنها نعمتی. بابا اینها خداشان غیر از خدای شما است، نه خیر. اینها پیغمبرشان غیر از پیغمبر شما است، نه خیر. امامهاشان غیر از امامهای شما است، نه خیر. شما گریه بر امام حسین میکنید آنها هم گریه بر امام حسین میکنند، شما عزاداری میکنید آنها هم عزاداری میکنند. پس نزاعتان چه چیز است همین که ما حیدری هستیم آنها نعمتی. دیگر خیر، این چیزها سرشان نمیشود. حیدری که رسید به نعمتی میزند میکشد میبندد با یکدیگر عداوتها میکنند، برای چه بله آن پدرش حیدری بوده و این نعمتی. به او چنین گفته. و همچنین نعمتیها همینطور تعصب از نعمتیها میکشند. خلاصه اهل محلات همینجور نزاع دارند یکی میگوید ما مختارانی هستیم یکی میگوید ما قاشقتراشانی هستیم یکی میگوید ما جولانی هستیم([1]) اهل این محله باید با اهل آن محله بد باشند اهل آن محله باید با اهل این محله بد باشند.
از این قبیل است جمعی که پشت سر این آخوند نماز میکنند مریدهای این آخوندند جمعی که پشت سر آن آخوند نماز میکنند باید مریدهای آن آخوند باشند حالا باید مریدهای این آخوند با مریدهای آن آخوند بد باشند. یکی از مریدهای این آخوند که به مریدهای آن آخوند رسید این مذمت آن آخوند را باید بکند آن مذمت این آخوند را باید بکند، طبیعت این مردم بر این سرشته شده است. حتی آنکه اگر تجربه کرده باشی در مجلسی که کسی شعری میخواند که مثلاً حکایت دو پادشاه را به نظم آوردهاند میخوانند یکی را میبینی اتفاقاً میگوید این پادشاه زورش بیشتر بوده یکی میبینی میگوید آن پادشاه زورش بیشتر بوده، به همین واسطه با هم نزاع میکنند، که این یکی میخواهد این غالب باشد آن یکی میخواهد آن غالب باشد. هیچ فکر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۶۵ *»
نمیکنند که این دو پادشاه هزار سال پیش از این بودهاند با هم نزاع داشتهاند، و تمام شدهاند رفتهاند. حالا چرا ما دو تا نزاع کنیم با یکدیگر، این چیزها سرشان نمیشود. بلکه طبیعتشان سرشته بر این شده که همین که مأنوس شدند به چیزی دیگر آن خداشان باشد، آن پیغمبرشان باشد، آن امامشان باشد دینشان باشد، قبرشان باشد آخرتشان باشد. دلیل و برهان هم حالیشان نمیشود.
پس عرض میکنم که شماها انشاءالله بیایید و ترک این عادت را بکنید. و حالا که این مردم همه گرفتار طبیعتند به جهنم شما بیایید مشق کنید که دین و مذهبی پیدا کنید، که اگر برهان و دلیلی هست قبول کنید اگر نیست وازنید. پس همیشه سعیتان این باشد که هرچه میگویید اعتقادتان باشد. و عرض کردهام که اعتقاد را باید تحصیل کرد باید یاد گرفت، اگر یاد نمیگیری نمیتوانی اعتقاد کنی. اگر نه این بود که باید یاد بگیری انبیاء نمیآمدند توی دنیا و این همه زحمت نمیکشیدند. ائمه نمیآمدند توی دنیا، چه کار داشتند بیایند اینجا. لکن مردم جاهلند و باید تنبیهشان کرد. وقتی از اعتقادات میپرسی از ایشان میبینی که بیانات میکنند و میبینی که نوعش در دست همه مردم هست. لکن عرض کردم الف و باء و جیم و دال را که ترکیب میکنی ابجد میشود. یک جوری دیگر که ترکیب میکنی باجد میشود. یک جوری دیگر که ترکیب میکنی داجب میشود. هر جور ترکیبی که میکنی به اندک پیش و پسی میبینی معنیهای مختلف توش پیدا میشود.
پس عرض میکنم که سعی کنید حرفهاتان همه انشاءالله اینطور باشد که در دلتان واقعاً حرفی که میزنید معنی داشته باشد و به عادیات هیچ دل خود را خوش مکن. والله عادیات مثل خانه عنکبوت است هیچ دوامی براش نیست. همینطور که تو میگویی یهودیها دین ندارند همینطور یهودیها میگویند مسلمانها دین ندارند. همینطور که تو و یهودیها میگویید نصاری دین ندارند نصاری میگویند شما دو تا دین ندارید. گبرها دیگر میگویند شما سه طایفه دین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۶۶ *»
ندارید. همینطور توی هر طایفه که بروی یحسبون انهم یحسنون صنعا هرکس هر عادتی هر طبیعتی که دارد البته پسندیده است آن را که آن را اختیار کرده. پس از خلاف آن البته بدش میآید شما چنین نباشید. بلکه سعی کنید که اگر چیزی را میگویيد خوب است بپرسند چرا خوب است جواب بگویید خدای من گفته پیغمبر من گفته امام من گفته حجتها گفتهاند. همیشه سعی کن که اگر میگویی خدا، این خدایت محض خاء و دال و الف نباشد. این خاء و دال و الف را یهودیها هم میگویند، نصرانیها هم میگویند، سنیها هم میگویند گبرها هم میگویند. بتپرستها هم بتهاشان را خدا میگویند. بلکه خیلیهاشان که بتهاشان را هم خدا نمیگویند میگویند ما سجده به اینها میکنیم که مقرب به خدا شویم. پس سعی کنید که اگر لفظ خدایی پیری پیغمبری آخرتی میگویید راستتان باشد. اگر دروغ شد فرق نمیکند اگر دروغ باشد، کلمه اسلام با کلمه کفر همهاش کفر است.
پس دقت کنید انشاءالله و مشق کنید و به جهت مشقِ این سخن آن مثل را که عرض کردم حکماء زدهاند و در اخبار و احادیث هم هست همیشه مشق کنید در جمیع اعمالتان و افعالتان. و این سرمشق همیشه پیش روتان باشد و این را داشته باشید و به این سرمشق راه روید هر وقت امری برات مشتبه باشد فکر کن در آن. و این را بدان که در چیز یقینی انسان اشتباه نمیکند و در آن خطا کمتر میکند. وقتی که یقین داری که آتش میسوزاند خیلی کم اتفاق میافتد که خود را در آتش بیندازی، غفلت نمیکنی از اینکه این آتش است. ببین اگر با چشم خود ببینی ماری رفت در سوراخی و این را یقین کردی، حالا ببین اگر بخواهی بخوابی بر در آن سوراخ جرأت نمیکنی. میگویی خودم دیدم ماری رفت در این سوراخ شاید بیرون بیاید و مرا بزند. پس ببین که یقین هم نداری که میزند و باز در آنجا نمیخوابی. ببینید تعجب است خدا میداند انسان ماری را دیده که رفته در سوراخ، حالا از او بپرسی که مار تو را خواهد زد یقیناً، میگوید یقین ندارم شاید بیرون هم نیاید یقین ندارد معذلک
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۶۷ *»
نمیخوابد آنجا، تا آن طرفش را یقینی نبیند باور نمیکند که نمیزند تا مار را کشته نبیند نفس انسان بر این خلقت شده که آرام نگیرد. میگوید احتمال دارد که بیرون بیاید مرا بزند. حالا که این احتمال میرود پس من چطور خواب کنم اینجا، پس اولاً خواب نمیروی و خوابت نمیبرد، بعد اگر خسته باشی یا زیاد خورده باشی طوری باشد که انسان خواب هم برود اگر اتفاقاً خواب هم ببیند در خواب بسا آنکه هی خواب هولناک میبیند. هی خواب میبیند که ماری آمد او را بزند بیدار میشود باز خواب میروی خواب مار میبینی اینها چیزهایی است که تجربه کردهاید. پس نفس انسانی را خدا بر این سرشته خمیره انسان را خدا طوری قرار داده که همین که چیزی را یقین دید تا یقین بر خلافش را نبیند از آن یقین خود دست برنمیدارد. پس اگر یقین کرد که مار رفت در سوراخی، دیگر تا یقین نکند که مار کشته شده است آرام نمیگیرد. اگر یقین کرد که مار کشته شده آن وقت شاید یک خواب استراحتی بکند.
حالا دیگر دقت کنید انشاءالله و ببینید که معاصیی که میکنند عصاة و خلافهایی که میکنند اهل خلاف با وجودی که میبینند خدا حاضر است خدا ناظر است، چطور میشود که معصیت میکنند. فکر کن ببین که تو دیدی یقیناً مار رفت در سوراخ و یقین هم نداری که تو را میزند، محض همین که شاید تو را بزند از این جهت خواب هولناک میبینی. و تعجب این است که اگر از این مردم بپرسی که در حضور این خدای قادر قاهر دانای بینا چطور به راحت تمام معصیت او را میکنی؟ و حال آنکه اگر بپرسی که یقین داری که خدا انتقام میکشد از تو یا یقین نداری، میگوید یقیناً انتقام هم از من میکشد و باز معصیت میکند. بابا چطور شد آن مار یقیناً تو را نمیزد و میگفتی شاید بزند خواب از سرت رفته بود، به جهت اینکه میگویی یحتمل مرا بزند.
پس دقت کنید چرا که مؤمن نهایت دقت را در جمیع مسائلی که دارد میکند، دقتش از جمیع مردم باید بیشتر باشد. مؤمن را خدا زیرک آفریده دانا آفریده، در نهایت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۶۸ *»
دقت باید باشد. چه مضایقه در کارهایی که کار ندارد دقت نداشته باشد. پس انشاءالله دقت کنید و عرض نمیکنم که معصیت نکنید میگویم اقلاً کاری کنید که اعتقادات درست باشد. اقلاً خدایی داشته باش آن وقت پیشش برو بگو گناه کردهام تقصیر کردهام. اول پیغمبر یقینی پیدا کن بعد ببین چه گفته. اول امام حسین یقینی پیدا کن، و امام حسین یقینی غیر از این امام حسینی است که متعارف است در میان مردم. امام حسین یقینی پیدا کن آن وقت یک قطره اشک براش بریز میبرندت به بهشت. پس سعی کن یقینیات را پیدا کن. لکن حرف سر این است که یک پاره یقینیات هست که اگر بپرسی این یقینی است میگوید بله یقین دارم لکن وقتی که پا پی بشوی میبینی یقین نداشته، چیزهایی است که یاد گرفته بودیم. روز اول که به مکتب رفتیم آخوند یادمان داد که خدا یکی است ما هم گفتیم خدا یکی است. حالا یاد خود بیار آن روز را که بچه بودی و آخوند به تو گفت خدا یکی است تو هم گفتی خدا یکی است، ببین آن روز هیچ فهمیدی معنی خدا یکی است چه چیز است؟ و میدانی که آن روز هیچ نفهمیدی دقت که میکنی میبینی که آن روز از خدا غیر از خاء و دال و الف چیزی نفهمیدی معنی خدا هیچ ندانستی، سال بعدش هم هیچ معنی برای خدا نفهمیدی، سال بعدترش هم هیچ معنی از این خدا نفهمیدی به همینطور تا حالا. پس ببین که آن خدایی که روز اول آن آخوند مکتبی گفت به تو و تو یاد گرفتی با این خدایی که حالا که پیر شدهای میگویی و هی نماز میکنی و هی توجه میکنی فرقی نکرده است.
عبرت بگیرید ببینید از هر آخوندی بپرسی از هر عامی بپرسی که آیا نماز بینیت میتوان کرد؟ روزه را بینیت میتوان گرفت؟ از هر که میخواهی بپرس که امورات شرعیه را چه باید کرد؟ میگوید اول دفعه نیت کن. بپرس نیت یعنی چه میگوید یعنی قربةً الی الله. این وضو را میسازم قربةً الی الله، این نماز را میکنم قربةً الی الله. حالا بپرس این قربةً الی الله چه معنی دارد؟ یعنی قاف و راء و باء؟ دیگر غیر از این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۶۹ *»
معنیی برای قربةً الی الله نمیداند. مثل سنیها که میگویند چهار رکعت نماز میکنم، و به زبان هم میگوید، و اسمش را نیت میگذارد. خلاصه اصل قربت به معنی نزدیکی است، فارسی قربت یعنی نزدیکی. حالا تو فکر کن ببین در کارهای دنیایی خودت اگر میگویی نزدیک بیا، هیچ نون و زاء و دال و یاء و کاف منظور تو هست؟ نه. بلکه مقصود تو این است که نزدیک بیا و معنیش را میخواهی. او هم که میشنود معنیش را میفهمد. حالا قربةً الی الله کاری میکنی یعنی کاری که میکنی برای نزدیکی به خدا بکن. حالا بیا فکر کن که خدا کجا نشسته است که من بروم و به او نزدیک شوم. دقت کنید بروید از علماتان بپرسید از حکماتان بپرسید که این قربةً الی الله یعنی چه؟ میبینی هیچ راه نمیبرند. پس ببین خدا کجا است که به جهت نزدیکی به او تو نماز میکنی. آیا خدا در مکه است، آنجا توی مکه نشسته است؟ آیا خدا در آسمان است؟ اگر مکه است چرا نمیروی مکه به او نزدیک شوی. اگر در آسمان است چرا نردبان نمیگذاری به آسمان بالا روی به او نزدیک شوی. اگر زیر زمین است چرا چاه نمیکنی بروی زیر زمین به او نزدیک شوی.
پس بدانید که حرفهای مردم همهاش بیمعنی و نفهمیده است. لکن آورد کلمات حقی پیغمبر ؟ص؟ و آن کلمات را بعضی را به گردن مردم گذارد به زور. بعضی را از بس پولشان داد به گردنشان گذارد. مثلاً رئیس فلان طایفه بود پیغمبر پول به او داد او و طایفهاش همه به جهت طمع، اسلام آوردند. بعضی دیگر از ترس شمشیر امیرالمؤمنین اسلام آوردند. ذوالفقار کذايی را بکش و بیفت توی مردم و هی بکش، دیگر حالا کیست که ایمان نیاورد؟ معلوم است همه کس از ترس مسلمان میشود. اسلام که قبول کرد کلمات حقه را به آنها میگویند. حالا یا ترس بود یا طمع بود هر طوری بود کلمات حقه به زور شمشیر یا به زور پول یا به زور عادت به هر تدبیری بود گذاردند به گردن مردم، و ماند در میان و همه میگویند. پس نماز باید کرد راست، باید قربةً الی الله نماز کرد راست، به جهت نزدیکی به خدا باید نماز کرد راست. اما حالا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۷۰ *»
ببین از اینها معنیی چیزی پیشتان هست. فکر که میکنی میبینی همان خدای اولی را که روز اول آخوند مکتبی گفت و هیچ نفهمیدی و سال بعدش هم نفهمیدی و آن سال بعدش هم نفهمیدی و هرچه بزرگ شدی نفهمیدی پیر هم شدهای و حالا هم نمیفهمی همان را میگویی. خدا یعنی چه یعنی خاء و دال و الف. خیر وقتی عربیش کنی الله بگویی، الله یعنی چه یعنی الف و لام و الف و هاء دیگر غیر از این معنی ندارد.
پس بدانید که آنچه از این لفظها بگویید خیلی خوب است عرض کردم کلمات حقی است که به زور شمشیر به گردن مردم گذاردند، به زور معجز به گردن مردم گذاردند. پس ظاهر الفاظ صحیح و درست است لکن معنیش کجا است معنی ندارد. هرکس اکتفا کرد به لفظ ظاهر البته اهل ظاهر کاریش ندارند اهل ظاهر کیند همه مسلمانها. البته اهل ظاهر هرکس گفت اشهد ان لااله الا الله اشهد ان محمداً رسول الله اشهد ان علیاً ولی الله نمیگویند شیعه نیست شیعه است. پس هر که به لفظ ظاهر اکتفاء میکند اهل ظاهر هم باید به همان از او اکتفاء کنند، او را مسلمان باید بدانند و میدانند. ولکن آیا خدا هم مسلمانت میداند پیغمبر مسلمانت میداند امامان مسلمانت میدانند یا نه؟ میخواهی بدانی مسلمانت میدانند یا نه رجوع کن به همین پیغمبری که اسمش را میبری، ببین این خدا در کتاب خود به این پیغمبر میفرماید که قالت الاعراب آمنا قل لمتؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا اعراب آمدند پیش پیغمبر میآمدند میگفتند ما ایمان آوردیم که تو خدایی داری و تو پیغمبر او هستی، حالا خدا تعلیم میکند که خیر هیچ شما مغرور مشوید و چنان ندانید که اینها اهل نجاتند، به جهتی که تسلیم مرا کردهاند. تسلیم کردی از ترس شمشیر بود تسلیم کردی برای اینکه پولت بدهند تسلیم کردی، به جهتی که پدرت مرد متشخصی بود و آمد تسلیم کرد این چه مصرف داشت برای تو، به این واسطه اهل نجات نشدی. پس قالت الاعراب آمنا گفتند ایمان آوردیم قل لمتؤمنوا بگو ایمان نیاوردهاید ولکن قولوا اسلمنا بگویید اسلام آوردهایم تسلیم کردهایم.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۷۱ *»
پس بدانید که فرق میان اسلام و ایمان به یک ملاحظه از ملاحظات همهاش همین است، که آنچه را در اسلام میگویی تمامش را در ایمان میگویی الا اینکه در ایمان معنی هست و در اسلام نیست. پس معنی اگر نقش شد از این کلمات حقه در قلب و قلب منعقد شد بر آن میگویند معتقد است و اولئک کتب فی قلوبهم الایمان آنچه در دل نوشته شد آن را ایمان میگویند. و مؤمنی. دلیل که نداری برهان نداری چیزی در دل نداری بدان که اهل اسلامی و اهل ایمان نیستی. بله اینجور جماعت تا اینجا هستند پاک طیب طاهر. زنشان مال خودشان است مال کسی دیگر نیست، مالشان مال خودشان است مال کسی دیگر نیست، در قبرستان مسلمانان باید دفن شود. تا اینجا است احکام شریعت درباره او جاری است. وقتی میمیرد آنجا از دل میپرسند سراغ از دل میگیرند و باید از دل جواب بدهد. حدیثی است که شخصی میمیرد وقتی که او را در قبر گذاردند و میگویند خدای تو کیست در جواب میگوید رب العالمین، از او میپرسند به چه دلیل میگوید همه مردم میگفتند. خوب اگر این دلیل است که همه مردم میگفتند اگر اتفاقاً جای دیگری اتفاق میافتادی که همه مردم نمیگفتند رب العالمین خدا است، مثلاً میگفتند فرعون خدا است تو هم میگفتی فرعون خدا است. اگر اتفاقاً جای دیگری بودی که فحش میدادند به خدا تو هم فحش میدادی. پس همه مردم گفتند دلیل نشد خدا را باید خودت بشناسی. پس میپرسند خدای تو کیست میگوید خدا، میگویند به چه دلیل میگوید همه مردم میگفتند گرزی بر او میزنند که قبرش پر از آتش میشود تا روز قیامت. و به همینطور توی قبرش میماند و عذاب میکشد تا روز قیامت، آنجا [هم] میبرندش به جهنم و در جهنم عذابش میکنند. باز در همین حدیث است که میپرسند پیغمبر تو کیست میگوید محمد؟ص؟ میپرسند به چه دلیل میگوید همه مردم میگفتند. آیا اینکه همه مردم میگفتند دلیل تو است؟ تو که بنات چنین است بلکه اتفاقاً توی نصاری اتفاق میافتادی، همه نصاری پیغمبر را بد میدانستند نعوذبالله لعن هم میکردند، تو هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۷۲ *»
میکردی؟! بلکه توی یهودیها اتفاق میافتادی آنها بد میگفتند تو هم بد میگفتی. شاید توی بتپرستها بودی تو که دلیلت این است که انا وجدنا آباءنا علی امة اگر توی بتپرستها بودی تو هم بتپرست میشدی، باز گرز میزنند عذابت میکنند تا قیامت، قیامت [هم] میبرندت به جهنم.
باری دیگر دقت کنید انشاءالله و عرض کردهام مکرر که حرفهای ما جمیعاً این حرفها آن طرف قبر به کار میآید. کسی که میخواهد یاد بگیرد برای آنجا خوب است. روی این زمین هیچ توش نیست، هیچ پولی به آدم نمیدهند. از این حرفها به جز اینکه دشمن زیاد میشود دیگر چیزی به آدم نمیدهند. لکن برای آخرت و آن طرف قبر میخواهی. اما حرف حق میخواهی این را بدان که کلمه حق را جای دیگر نخواهی شنید مگر توی همین مسجد. دیگر هیچجا نیست امتحانش میخواهی بکنی بکن، آسان است. هرجا میخواهی برو ببین این حرفها را میشنوی یا نه.
باری پس عرض میکنم که سعی کنید انشاءالله و مشق کنید در کارهاتان هر جایی که رفتی و میبینی که چیزی را میگویی و دلت نمیترسد بدان یقین نداری. مثلاً همه کس میگوید باید از خدا ترسید تو هم میگویی و میبینی که نه آنها از خدا میترسند نه خودت میترسی. دقت کن انشاءالله که این حرفها خيلی زور میبرد گفتنش و شنیدنش. چیزی را که میگویی و نمیترسی و دلت خبر از آن نمیشود بدان که یقین به آن نداری. مثل همان طوری که ماری را دیدی رفت در سوراخ، حالا چون یقین داری خواب از سرت میرود، آرام از تو قطع میشود. پس ببین خدای یقینی اگر داری، چطور به خاطرجمعی تمام معصیت او را میکنی هیچ مضطرب هم نیستی نه که خدا نداری، نه که همان خاء و دال و الفی میگویی که در بچگی یاد گرفتهای گفتهای خدا و معنی نداشته. حالا پیر هم شدهای و میگویی و معنی ندارد لفظی است میگویی. پس هیچ این لفظ نمیترساند انسان را.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۷۳ *»
و عرض کردم که نفس چنان جوری خلقت شده که پیش هر قویی که یقین کند به قوت او، لامحاله ذلیل میشود. میرود در مجلس پادشاه چون یقین دارد به قوت پادشاه آدم بیاختیار در نزد پادشاه نفسش خاضع و خاشع میشود ذلیل میشود. در مجلس حاکم میروی، دیدن هر بزرگی که بروی که یقین به قوت او داشته باشی نفس کوچک میشود. حالا چه شده پیش هر بزرگی که رفتی خضوعی خشوعی پیش او میکنی، اگر یقین به خدا داری چرا وقت نماز خاضع و خاشع نمیشوی پس گول به خود مزن و بدان که خدا نداری. خدا هست و ملک خدا دارد تو نداری، اعتقاد نداری، یقین نداری. اقلاً به قدر پادشاهی بترس از او. اقلاً به قدر حاکم بترس از او. اقلاً به قدر پاکاری بترس از او. همان طوری که پیش پاکار خاضع و خاشع میشوی پیش خدا بشو. اقلاً به قدر طفلی از او بترس. شخص اگر پیش طفلی باشد حیا میکند که با زن خود جماع کند، و در حضور خدا میرود زنا میکند و هیچ باکیش نیست. ببینید که آیا چنین کسی میشود خدای یقینی داشته باشد. پس علامت ایمان اقلش آن است که اقلاً اعتقاداتت را درست کنی. دیگر اگر یک وقتی اشتباهی کردی آن وقت بروی پیش صاحب کار بگویی غلط کردم گه خوردم توبه کردم شاید از سر تقصیرت بگذرند. انسان باید خدای یقینی داشته باشد برود پیشش توبه کند. پیغمبر یقینی داشته باشد که امید شفاعت به او داشته باشد. اینهایی را که مردم گفتند و همه را شنیدیم و خودمان هم گفتیم حالا در واقع میبینی اعتقاد نداریم اگرچه میگوییم که اعتقاد داریم و تکلیف مردم هم این است که قبول کنند که شیعه است و شهادت دهند که شیعه است، اما توی قبرش که میگذارند آیا آن وقت هم این شیعه است؟ هر چیزی را که نفهمیدهای بدان که عقد قلب بر آن نشده و معتقد به آن نیستی علامتش همین که خلافش را میکنی و خوف نمیکنی شرم هم نمیکنی.
خلاصه پس عرض میکنم دقت کنید انشاءالله که حالا قدم به قدم بگیریم و پیش برویم. بدانید که منظور خالق آسمان و زمین از خلقت این مردم هیچ احتیاجی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۷۴ *»
به این مردم نیست. چرا که کسی را که فرض کنی که آسمان و زمین و آنچه در بین اینها است از عدم به وجود آورده باشد معلوم است که محتاج به این بندگان نیست. باز دیگر فکر کن در انبیائش ببین انبیائی که میآیند و ادعاشان این است که ما از جانب این خدا آمدهایم این پیغمبرها هم احتیاجی به مردم ندارند محض فرضی هم که باشد و حالا قدم قدم پیش میرویم تا ببینیم به کجا میرسیم. پس اولاً آن کسی که آسمان و زمین و آنچه در بین اینها است از عرصه عدم به وجود آورده معلوم است که محتاج به اینها نیست. پس خدا امر و نهی خود را به جهت احتیاج خودش به هیچ کس نکرده و نمیکند. اینها را دیگر به طور اشاره عرض میکنم اگر بخواهم تفصیل بدهم ماه میگذرد و تفصیل یک مسأله داده نمیشود و تمام نمیشود. حالا اشاره به هر مطلبی میکنم و میگذرم.
پس عرض میکنم باز فکر کنید ببینید هیچ این پیغمبرانی که ادعاشان این است که ما از جانب خدا میآییم احتیاج به هیچ از امر مردم ندارند. چرا به جهت آنکه پیغمبر ادعاش این است که من از پیش همچو خدایی آمدهام که آسمان و زمین و آنچه در آنها است خلق کرده. دقت کنید ببینید چه احتیاج داشته باشند به مردم، پیغمبر چه میخواهد؟ نهایت پول میخواهد نان میخواهد عزت میخواهد هرچه میخواهد از آن خدا بگیرد که او را فرستاده، چرا بیاید تملق مردم را بکند. و والله همینطور است هیچ تملق این مردم را پیغمبرها هم نکردهاند و نمیکنند. همینطور هیچ حجتی از حجج تملق این مردم را نمیکنند. و این هم در طبیعتتان هست و اینقدر را میتوانید تصدیق کنید انشاءالله که هر فاعلی که عملی کرد معلوم است که میخواهد آن را به انجام رساند نمیخواهد ضایع بشود. حالا خدایی که آسمان میسازد زمین میسازد میخواهد به انجام برساند نمیخواهد ضایع بشود، کاری نمیکند که ضایع بشود. دیگر حالا جبری نمیشویم. و اگر بخواهم تفصیل این مطلب را بدهم طول میکشد نمیشود یک مجلس همه چیز را گفت.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۷۵ *»
باری پس خدا چون نمیخواست که این خلق علی العمیاء هلاک شوند و دقت کنید و ببینید که این خلق؛ و پیش چشمتان است و میبینید که یک پاره چیزها هست که انسان میخورد ضرر میبیند، یک پاره چیزها هست میخورد نفع میبیند، اینها چیزهایی است که همه کس میفهمد. میبینید یک پاره حرکتها هست که نفع دارد یک پاره حرکتها هست که ضرر دارد. خواب که میکنی برای یک جایی نفع دارد خواب میکنی برای یک جایی ضرر دارد. وقتی درست دقت کنی انشاءالله خواهی یافت این خلقی که در مابین آسمان و زمین هستند جمیعشان ذرات این خلق نسبت به ذرات این خلق هر کدام یک تأثیری دارند، و آن تأثیر یا خوب است یا بد است. هر دوائی که هست توی دنیا یا گرم است یا سرد، و ما نمیدانیم کدام گرم است کدام سرد است، خودمان را هم نمیدانیم گرم است مزاجمان یا سرد. پس انسان فکر که میکند میبیند شخص که تأثیر چیزها را نسبت به خود نمیداند طبیبی میخواهد. پس یا انسان باید خودش طبیب باشد و ببیند که اگر مزاجش گرم است دوای سرد استعمال کند اگر مزاجش سرد است دوای گرم استعمال کند و معالجه خود را بکند. یا اگر خودت طبیب نیستی و مزاجت در دست خودت نیست و دوا را هم نمیشناسی، سر به قدم یک طبیبی بگذار برو پیش طبیبی بگو مزاج مرا ببین بلغم غالب است یا صفراء یا سوداء یا دم، هر کدام غالب است چه دوائی علاجش را میکند. خودت را بنما به طبیــــب تا آن وقت طبیب تمیز بدهد ناخوشی تو را. و مناسبات مزاج تو را آن طبیب میداند و به تو میگوید. نامناسبات مزاج تو را طبیب میداند به تو بگوید.
پس والله آن کسانی که از جانب خدا آمدهاند طبیبها هستند که آمدهاند دردهای مردم را دوا کنند. لکن طبیبهایی هستند که طبابت میکنند ولکن مزد نمیخواهند قل ما اسألکم علیه من اجر. پس مزد نمیخواهند اگر مزد بخواهند منافی با ادعاشان است. این را بدانید که هرکس میآید میان مردم و طمع از مردم دارد همین دلیل این است که از جانب خدا نیست. این دستتان باشد و داشته باشید که هرکس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۷۶ *»
آمد میان مردم و چیزی از مردم میخواهد بدانید که از جانب خدا نیست. چرا که خدای خالق آسمان و زمین یک قرص نان که تو بخواهی هر طوری باشد میتواند به تو بدهد. چطور شده است که تو از خلق طمع میکنی و حال آنکه او در وراء تجارت هر تاجری میگوید من نشستهام، به هرکس که بخواهد میگوید به تو بدهد میدهد به آنها، آنها خودشان برای تو میآورند. هیچکس نباشد جبرئیل برایت میآورد. باری هرکس ادعا میکند که من از جانب خدا آمدهام و از مردم طمع دارد معلوم است که او هم جور این مردم است. و از پیش خدا نیامده خدا را نمیشناسد دروغ میگوید و چاپ میزند دروغگو و چاپی است، و چون چنین است از این مردم پول میخواهد.
خلاصه پس این اطباء از پیش خدا آمدند و والله خودشان محتاج نیستند که معالجه خودشان را بکنند، احتیاج ندارند چنانکه خدا محتاج نیست. خدا چون محتاج نبود و خلق محتاج بودند طبیب فرستاد به آنها امر کرد که به خلق بگو یک غذائی هست که انسان میخورد ناخوش میشود یک غذائی هست انسان میخورد چاق میشود. چون خلقی خلق کرد و نخواست ناخوش شوند طبیبها فرستاد. و اگر اینها نبودند کسی نمیدانست چه غذائی خوب است چه غذائی بد است. فرض کنید که زن نادانی باشد این زن توی بیابانی بزاید و بچهاش بزرگ شود. بسا آنکه بچهاش را میبینی که یکپاره چیزها راه میبرد همه را یاد گرفته است از مادرش. مادرش هم از مادرش یاد گرفته تا آن آخر آخرش میبینی همه از حوا یاد گرفتهاند. حوا از آدم یاد گرفته است و آدم خاصیت این غذاها و این دواها را میدانست و تعلیم کرد. یک پاره چیزها به ارث از آدم رسیده از نبیی پس از نبیی به ارث رسیده. و تجربهها کردهاند یک پارهای در پارهای امور، و کأنه خودشان طبیبند چرا که مجربند. و طبابت اصل تجربه است. پس خلق به تجربههایی که به آنها آموختهاند میتوانند گلیمی از آب بکشند پس بدانید که این طبیبها آمدهاند که علاج کنند مردم را و اینها را محض رأفت و رحمت خدا فرستاده. محض راحت خلق پیغمبر را و امام را و حجتها را خدا فرستاده.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۷۷ *»
باز دقت کنید ببینید که اینها آمدهاند که علاج ناخوشیهای ظاهری مردم را بکنند خواستهاند علاج این ناخوشیها را بکنند یا منظوری دیگر داشتهاند؟ اگر منظورشان همه همین بود فکر کنید ببینید که این مردم چون خلق خدا بودند و خدا نمیخواست هلاک شوند اگر منظور همه همین بود که بخورند و بخوابند و ناخوش شوند و نمیرند اگر منظور همین بود، که عرض کردم که آنها را مثل آهوهای توی دنیا میآفرید. همه کس این را که اقلاً میفهمد که شعور آهوها مثل شعور انسانها نیست و با وجودی که چنین است میبینید که آهوها علف مناسب را میخورند علف نامناسب را نمیخورند. سنگ نمیخورند خاک نمیخورند میل نمیکنند و نمیخورند و سالم درمیروند و طبیبی هم نمیخواهند. حالا فکر کنید و ببینید که اگر منظور خدا از خلقت انسان هم همین بود که بخورند و بیاشامند منظور اگر این بود، که انسان به این شعور را اقلاً طبعی مثل طبع آهو به او میدادند تا مناسب بخورد و مناسب بیاشامد و نامناسب نخورد و نیاشامد ناخوش هم نشود. دیگر هیچ غصهای هم نداشته باشد. ببینید چه بر این داشته او را که خلق را اینجور خلق کند که با این شعور همچو طبعی نداشته باشد که بداند مناسب مزاجش چیست و نامناسب مزاجش چیست. و تعجب این است که این انسان شعورش از جمیع حیوانات بیشتر است. و در وقتی که انسان این شعور را به کار هم ببرد البته زیاده خواهد شد این شعور. و شما ببینید که در خصوص اکل و شرب هر روز و هر شب انسان این شعور را به کار میبرد و معذلک نمیداند چه غذائی برای او خوب است چه غذائی برای او بد است. تعجب این است که با وجود اینهمه شعور و اینهمه تجربه این مردم نمیدانند که فلان غذا را که بخورند براشان نفع دارد فلان غذا را بخورند ضرر دارد. آخر هزار مرتبه سرت درد آمد گفتند آبغوره مثلاً بخور و خوردی و چاق شدی هنوز هم نمیدانی و یادت رفته. یک نفر نیست که هر وقت ناخوش میشود بداند چه چیز علاج درد او را میکند. اینها همه والله از عجایب خلقت است که خدا انسان را عمداً
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۷۸ *»
اینطور آفریده، عمداً به غفلت میاندازد تا بعضی به بعض محتاج باشند. تا خلق محتاج باشند به طبیب. طبیب محتاج به پول باشد به همینطور تا آن آخرش همین میشود که همه را دور هم جمع کند که همه به هم محتاج باشند. برای چه برای اینکه یک کلمه حقی از اهل حق بشنوند. دیگر آن حق یا پیغمبر است یا امام است یا اقوال ایشان است.
پس دقت کنید و با بصیرت باشید ببینید که اگر مراد خدا از خلقت خلق این بود که این خلق بخورند و بیاشامند و بخوابند و بیدار شوند جماعی هم بکنند، اولاً فکر کنید که چرا مثل آهوهای دنیا خلقشان نمیکرد که هیچ همّ و غمّی نداشته باشند، توی جزایر هرچه میخواهند بخورند هرجا میخواهند بخوابند بیهمّ و بیغمّ و بیغصه و بیدعوا و بینزاع و جدال. و اگر دقت کنی خواهی یافت که شعور انسانی تمامش منافات دارد با خوشگذرانی حتی کفار.([2]) شعور که در سر انسان پیدا شد یک لقمه غذای درست از گلوش پایین نمیرود. شعور مانع است از خوشگذرانی. چرا که در خلقت حکیم هر چیزی را خدا برای کاری خلق کرده. چشم برای دیدن است گوش برای شنیدن است دست و پا برای دادن و گرفتن و راه رفتن است. حالا ببینید خدا شعور انسان را برای چه خلق کرده؟ دقت کنید بلکه یقین کنید شاید که اعتناء کنید ببینید این شعور انسان را خدا آیا برای خوردن آفریده. شعور که نمیگذارد که انسان درست بخورد. شعور هزار همّ و غمّ برای آدمی میآرد که نمیگذارد آب خوشی از گلوی انسان پایین برود. آرزو میکند که کاش شعور نداشتم، خدایا کاش شعور به من نداده بودی که راحتی میکردم خدا میفرماید آهوها که شعور ندارند چگونه آبهای گوارا میخورند موافق طبعشان، هرچه میخورند موافق طبعشان هرجا میخوابند موافق طبعشان. وقتی موافق طبعشان شد هرچه باشد به ایشان خوش میگذرد. حالا چرا انسان را چنین خلق نکرد؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۷۹ *»
دقت کنید ببینید که شعور انسانی اگر برای جمع دنیایی و عزت دنیایی بود، خوب بود که نباشد. چرا که این شعور مانع بود از اینکه موافق طبعشان راه روند. اقلاً خدا که میدانست مانع است از لذتهای آنها میخواست این شعور را ندهد. چرا که هرچه را برای هر کاری آفریده باید به آن کار بخورد. حالا این شعوری که در انسان آفریده عقل نمیگذارد که انسان به راحت یک نفسی بکشد. ببین تا میرود یک لقمه غذائی بخورد به یادش میآید که فردا چه میکنم اوقاتش تلخ میشود. پس شعور مانع است از اینکه انسان حظ کند از لذتهای دنیا.
پس انشاءالله باید نتیجه بگیرید از اینها و فکر کنید که این شعور معلوم است که خلق نشده برای این دنیا ابداً. این یک کلمه را هم بگویم اگرچه خسته شدم، عرض میکنم که چنانکه اگر فکر کنی خواهی یافت که بچه در شکم مادر چشم نمیخواهد چشم میخواهد چه کند، در شکم مادر چیزی نمیخواهد ببیند. بینی میخواهد چه کند آنجا چیزی نمیخواهد بو کند. دهن میخواهد چه کند. راه گلو میخواهد چه کند. معده نمیخواهد سوراخ نمیخواهد چرا که تغوط نمیکند. همینطور اگر فکر کنی میبینی پا نمیخواهد سر نمیخواهد دست نمیخواهد هیچیک از این اعضاء را نمیخواهد ضرور ندارد، و حالا که میبینی که اینها را براش ساختهاند. پس بدان که خدا همچو خدایی است که؛ این خدا چون میدانست که این طفل را بیرونش میآورد و در بیرون تاریکی و روشنایی هست، پس چشم را درست میکند از برای طفل، اما نه از برای توی شکم چرا که آنجا چیزی نمیخواهد ببیند. گوش درست میکند اما نه از برای توی شکم آنجا چیزی نمیخواهد بشنود صدایی نیست که بشنود. و هکذا دست و پا و اعضاء و جوارح همه را دارد همه را ضرور دارد. اما آن وقتی که از شکم مادر بیرون میآید پس تعالی آن خالقی که پیش از آنی که طفل احتیاج به هم برساند برای آن وقتی که از شکم مادر بیرون میآید جمیع این اسباب را برای او ساخته. حالا به همینطور وقتی فکر میکنی میبینی این شعور را توی دنیا ساختهاند درست است که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۸۰ *»
توی دنیا ساختهاند اما برای توی دنیا؟! نه والله. این شعور برای دنیا هیچ به کار نمیآید چنانکه چشم و گوش و دست و پا در شکم مادر هیچ به کار نمیآید. چون دست وپا برای بیرون است و الآن که در شکم مادر است ضرور ندارد دست و پایی. بلکه دست و پا داشتن در شکم مادر زحمتی دارد برای او. چون برای بیرون بوده پیشتر در شکم آن را خلق کرده. همینطور والله شعور را برای آخرت ساخته خدا، نه برای دنیا. توی دنیا مثل شکم مادر است.
پس شعور را توی دنیا ساختهاند لکن به کار دنیا نمیآید آخرت به کار میآید. و مردم را ببین که این شعور را جمیعش را در دنیا صرف میکنند و هیچ به یاد آخرت نیستند. عمرت تمام شد در سالی در ماهی یک مرتبه به یاد خدا و پیر و پیغمبر نمیافتی. اگر در سالی یک ماه، در ماه هم یک روزی یک ظهری اگر به یاد بیفتی مسجدی بیایی آن را هم همهاش را چرت میزنی. دیگر باقی مدت عمر جمیعش مشغول جمع دنیایی و حال آنکه این جمع دنیا به هیچوجه والله بر شعور نبسته. پیش چشمتان است چه بسیار مردمان که خیلی صاحب شعورند و خیلی گدایند. و چه بسیار مردمان بیشعور خری که صاحب مال و دولتند. باز نه هر بیشعوری پول دارد نه هر باشعوری گدا است پستاش را خدا به دست شعور نداده. پس پستای دنیا به اتفاقات اسبابی است که خدا خلق فرموده و هیچ راهش را به دست مردم نداده.
مردم خیال میکنند که به زرنگی خودشان چیزی پیدا میکنند حاشا چنین نیست خیر به زرنگی نیست آن طوری که مقدر است به دست میآید. و والله یک سر سوزن زیادتر از آنچه خدا مقدر کرده بخواهی بگیری نمیتوانی، و یک سر سوزن کمتر از آنچه خدا مقدر کرده بخواهی بگیری نمیتوانی. خدا میداند که به زور آن را میطپانند، آنچه که رزق شده بسا آنکه به زور به آدم میدهند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۸۱ *»
موعظه پنجم ( 5 ماه مبارک رمضان 1292 )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
خداوند عالم چون که خلق را از برای فایدهای خلق کرده بود چرا که خداوند حکیم بود و خلق را از برای حکمتی و از برای فایدهای آفریده بود، آن فایده را خواست تعلیم کند به مردم که چیست آن فایده. و آن فایدهای که خلق را برای آن آفریدهاند، اولاً معرفت خود خدا است بعد معرفت انبیای او است بعد معرفت امامان بعد معرفت بزرگان و حجتهای خدا و هکذا آنچه که مکلفند. و کأنه جمیع مراتبی که مکلف بودهاند خلق که اعتقاد کنند خدا توی این آیه که آیه نور است گذارده. و بدانید انشاءالله که بیانات خدا جمیعش حکمت است. معنی حکمت این است که اگر کسی دل داد و گوش داد و شعوری داشته باشد ببيند مسأله را که از روز روشنتر و از هر واضحی واضحتر است. معنی حکمت به اصطلاح آلمحمد؟عهم؟ این است که مسأله را انسان واضح ببیند، انسان یقین کند به مطلب به طوری که اگر جمیع روی زمین جمع شوند و خلاف آنچه او فهمیده بگویند همه را بگوید که کورند و نمیفهمند، یا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۸۲ *»
اگر کور نیستند بگوید غرض دارند. یقین آن است که احتمال خلافی خطائی در آن نرود. چه بسیار میشود که یقین را به روز انسان مثل میزند، میگوید فلان چیز مثل روز روشن است. لکن من میخواهم عرض کنم که فکر کنید چرا که فکر که میکنید انشاءالله میافتید توی راه حکمت. راهی که گشوده شد راهی دیگر پیدا میشود و هی راهها گشوده میشود و هی چیزها به دست میآید واضحتر. پس عرض میکنم که یقین والله از روز روشنتر است و اینی که میگویم والله محض ادعا نیست که اثباتش را به قسم بخواهم بکنم. تو خودت فکر کن ببین که اصل یقین از روز روشنتر است به جهت آنکه روز روشن است برای کسی که به عادیات قناعت کند و دلیل عقلی راه نبرد. و تعجب این است که علماء همه، هر چیزی را که احتیاج به فکر و نظر ندارد آن را داخل بدیهیات میشمارند، و چیزی که فکر ضرور دارد آن را نظری.
باری پس عرض میکنم روز روشن است بله عوام الناس همه این را میگویند لکن کسی که عقلی داشته باشد فکر میکند که آیا نشده هیچ وقت که من خواب ببینم که روز است و در مجلسی نشستهایم و صحبتها داشتهایم و معاملات کردهایم صبح که بیدار شدیم دیدیم روز نبود و مجلسی نبود و صحبتی هم نداشتهایم شب هم بوده و تاریک و در رختخواب به خواب بودهایم. حالا انسان وقتی که عقلی پیدا کرد میبیند که میشود در اینی که روز روشن است شک کرد. راست است روز روشن است لکن ممکن است و میشود که من خواب ببینم و در واقع روز نباشد. پس یقین والله از این روز باید روشنتر باشد و از هر واضحی باید و اضحتر باشد. و مسائل حکمت را جمیعش را خدا به حکمت بیان کرده است. یک پارهای مردم که از حکمت سررشته ندارند خیال میکنند که قرآن و حدیث دلیل نقلی است دلیل عقلی نیست. مینویسند که ادله فقه چند تا است کتاب است و سنت است و عقل است و اجماع. کتاب و سنت را دلیل عقل نمیگیرند میگویند دلیل نقل است. چیزی است که معصوم فرمایش کرده دیگر معنیش چه چیز است معنیش را ما نمیدانیم. یا اینکه خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۸۳ *»
آیه نور را نازل کرده ما قبول میکنیم لکن معنیش چه چیز است ما نمیدانیم دخلی به دلیل عقل ندارد. لکن من عرض میکنم که اگر این قرآن را خدا همین برای پیغمبر فرستاده بود و دیگر کسی نبایست بداند بایست پیغمبر بروزش را ندهد. چرا که اگر بروز بدهد بیمصرف است برای اینکه مخصوص فؤاد بود اگر مخصوص پیغمبر و ائمه سلام الله علیهم بود این قرآن که باز قرآن پیش آنها بود چه مصرفی داشت برای مردم. لکن قرآن فرمان خداست برای جمیع امت پس میتوان راه قرآن را به دست آورد که چگونه دلیل عقل است. و تمام قرآن حکمت است دلیل عقل است به آنجور دلیل عقلی که من عرض میکنم که انسان میبیند که آنطور هست و غیر آنطور را میبیند که داخل محالات است. و اگر جمیع اهل روزگار جمع شوند و بر خلافش بگویند تحمیق میکند همه را و همه را اهل غرض میداند. مؤمن بایست بکشاند کار را به یقینیات تا متزلزل نشود به اقوال مردم.
و البته میدانید که مردم هوىٰ و هوسشان بسیار است هر طایفهای دوست میدارند که انسان داخل آنها بشود. دیگر عبرت بگیرید که کسانی که از اسلام میروند به فرنگستان غالب این است که وقتی برمیگردند میبینی طبعشان طبع فرنگی شده است. و در گوشه کنارها آنچه هم از مذهب فرنگی اعتقاد کردهاند میکنند و علانیه میگویند. لکن انسان چون باید فضله موش نباشد زیره باشد حمل باید بکند که انشاءالله اینطور نیست، لکن در لحن قولشان در اعمالشان در گفتارشان در رفتارشان در کردارشان علانیه و آشکار پیدا است که چگونه مذهبشان مذهب فرنگی است.
پس عرض میکنم که انشاءالله دلیل یقینی که به دست آوردی خواهی یافت که آن دلیل یقینى چیزی است که احتمال خلافی خطائی در او مطلقاً راهبر نباشد. پس از جمله مسائلی که انشاءالله باید به دلیل یقینی بفهمی شناختن خدا است، این است که بفهمیم خدایی داریم. باید این را یقین کنیم به طوری که احتمال خطا و احتمال خلاف در آن نرود. اگر هزار دهری جمع شوند و اثبات دهر کنند همه را جاهل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۸۴ *»
بداند. نهایت زبان جواب نداشته باشی نمیتوانی جواب بدهی، باید بدانی احمق و نادانند و از روی غرض حرف میزنند. شما ببینید که علماء یعنی این علمای ظاهری را عرض میکنم، علماء و اهل حکمت آیا همانها مکلفند که خدای خود را بشناسند و عوام مکلف نیستند! اگر جمیع خلق مکلفند همه باید یقین تحصیل کنند. معلوم است راه یقین را باید به دست بیاورند راه یقین را باید تحصیل کرد. باز میگویم یقین باید تحصیل کرد نمیگویم که باید درس خواند، یا اینکه بخصوص نحو بخوان و صرف بخوان و منطق بخوان و معانی بیان بخوان، تحصیل یقین دخلی به این چیزها ندارد میشود که انسان عامی هم باشد و راه حکمت را به دست بیارد و یقین کند. و باز این را هم عرض کردم برای اینکه نگویی من یقین دارم که خدا دارم؛ میگویم چگونه یقین داری و حال آنکه یقین المرء یری فی عمله هر کسی را که ببینی که یقین دارد بدان که یقین او توی عملش پیدا است. مثلاً کسی اعتقاد دارد که آتش میسوزاند اگر دیدی که دست میکند در آتش میدانی که یقین نداشته که دست کرده. حالا اگر کسی در حضور خدا ایستاد و هی هر روز و هر شب معصیت خدا را میکند، این هزار بگوید که من یقین دارم به خدا تو باور نمیکنی. میگویی یقین دارد اما به خاء و دال و الف، همان است که روز اول در مکتبخانه آخوند مکتبی یادمان داد و یاد گرفتیم و معنیش را ندانستیم یک سال هم که گذشت باز معنیش را ندانستیم یک سال دیگر هم که گذشت باز معنیش را ندانستیم تا بزرگ شدیم و ندانستیم پیر شدیم و نمیدانیم و میمیریم و نعوذبالله نمیدانیم. کسی یقین دارد به خدا که در عملش پیدا باشد ترس از این خدا. پس کسانی که یقین ندارند اگرچه ادعا کنند که ما یقین داریم همین که بر خلاف قول خدایی که خودشان اقرار دارند کردند بدان که یقین ندارند.
دیگر دقت کنید انشاءالله و سعی کنید که یقین تحصیل کنید هیچ بار سعی نکنید که عمل تحصیل کنید. و این نکتهایست که عرض کردم عمل کردن بیعلم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۸۵ *»
بعینه گلی میماند که روی آفتاب بمالند. هیچ فایدهای ندارد گل مالیدن به جز زحمت. لکن علم که پیدا کردی وقتی که میخواهی آفتاب نباشد چیزی را آنجا برابر آفتاب میگیری سایه میشود، پس علم باید تحصیل کرد. علم آن است که سبب اشیاء به دست آید تا ثمر اشیاء به دست آید. اما عمل چنین نیست عمل بیعلم والله به جز زحمت هیچ بار چیزی نمیافزاید.
در اخبار و در احادیث کسانی را که خیلی مقدسند از این مقدسهای پوزو که هی دنگ میکوبند و چیزی نمیدانند آنها را تشبیه میکنند که مثل الاغی هستند که او را به آسيا بسته باشند. و گويا در عربستان پيشترها الاغ هم به آسیا میبستهاند که مثل زدهاند. کسانی که عمل میکنند بیعلم مثل الاغی هستند که او را به آسیا بسته باشند این الاغ هی دور میزند و میگردد راه میرود خسته هم میشود گرسنه هم میشود زخم هم میشود کتک هم میخورد شام که میشود آخرش کجا رفته است همان دور خودش گشته است نمیتواند بیشتر برود، به جهتی که علم ندارد. پس این سرمشق را داشته باش که همین که ببینی پارسال با امسال عملت مثل هم است بدان که هیچ ترقی نکردهای چون هیچ ترقی نکردهای بدان که دور خودت سیر کردهای. پس فکر کن که پارسال جاهل بوديم امسال هم جاهلیم سال دیگر هم اگر زنده باشیم جاهل خواهیم بود وقتی هم که بمیریم جاهل خواهیم مرد. وقتی که انسان سیر نمیکند ترقی نمیکند به بهشت نمیرود در زمین میماند. و درکاتی که هست جمیعاً در این زمین واقع است بهشت و دار قرب در آسمان است باید سیر کرد و راه رفت تا به آنجا رسید. پس ببین اعمالی که میکنی و ترقی توش نیست معلوم میشود که عمل عمل بیهوده بوده. عمل خوب است که از دل بیاید اگر از دل آمد اثر میکند.
دقت کن انشاءالله، پس اگر به تو بگویند بترس بنا مکن که دستت را بلرزانی، دست را بلرزانی بازی است و اینی که دست را بلرزانی که ترس نیست. ترس آن است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۸۶ *»
که توی دل پیدا میشود، اگر ترس در دل پیدا شد تو هزار بخواهی دستت را نگاه داری که نلرزد خودش میلرزد هزار بخواهی پات را نگاه داری میلرزد، رنگت را نمیتوانی کاری کنی که نپرد رنگ خودش میپرد دست و پا سست میشود چرا که ترس در دل پیدا شده اعضاء البته مطاوعه دل را میکنند. پس عمل همیشه مثل لرزیدن ظاهر بدن است این را همه مردم میبینند. لکن اصل ترس آن است ترس جاش توی دل است کسی نمیبیند آن را ترس را مردم نمیبینند عمل ترس را مردم میبینند. پس همین که دیدی کسی بیاختیار میلرزد و رنگش پریده و دست و پاش سست شده استدلال کن از اینها که این مردِ ترسوی جبانی است. معلوم است از یک جایی ترسیده که چنین شده همه جا مسألهها همینطور است.
توجه به خدا یک جوری هست که انسان را به عمل میدارد ترس از خدا وقتی در دل پیدا شد از کارهای انسان معلوم میشود. پس تو سعی کن که بترسی اگر ترسیدی دیگر شراب نمیخوری کباب نمیخوری زنا نمیکنی مال مردم نمیخوری. اما اگر نترسیدی زور میزنی که امروز را خلاف شرع نکنی زور میزنی سعی میکنی اما حالا یک روز است یک ساعت است، اگر یک ساعت نکردی ساعت دیگر میکنی به جهتی که ترس نداری. اما اگر ترس پيدا شد در دل او خودش نمیگذارد که انسان شراب بخورد. مقصودم شراب بخصوص نیست هر چیزی که حرام باشد اگر ترس آمد ترس نمیگذارد که انسان حرام بخورد، نمیگذارد جمیع آن چیزهایی که خلافِ گفته خداست بکند. پس سعی کن انشاءالله که یک چیزی تحصیل کنی که ترس بیارد. و خدای به حق را خدای واقعی را اگر شناختی نمیشود که ترس نیارد لامحاله ترس میآرد. مثلش را عرض کردم اگر تو پادشاه را بشناسی فکر کن ببین آیا میروی در حضور این پادشاه معلق بزنی به طور خلاف ادب حرکت کنی، یا خلاف گفته او بکنی چون میبیند تو را، محال است. هزار انسان بخواهد شجاعت را به خود ببندد و برود در حضور پادشاه که حالا میروم در حضور پادشاه و یک فحشی به پادشاه میدهم وقتی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۸۷ *»
که رفتی آنجا انسان یادش میرود زبان حرکت نمیکند مگر به تملق، بیاختیار خاشع میشوی خاضع میشوی.
باری پس وقتی که کار در عالم خلق اینطور باشد و خودتان میفهمید انشاءالله که انسان پیش بزرگِ قادر قاهر که میرود نفس او خاضع و خاشع و ذلیل میشود. هرچه شجاعت داشته باشد که نمیتواند آنجا به کار ببرد. حالا ببین اگر خدا را کسی یقین داشته باشد آیا ممکن است که در حضور او خاضع نشود، محال است. این است که نفی علم میکنند از کسانی که علم ظاهری دارند و نمیترسند از خدا خدا میفرماید انما یخشی الله من عباده العلماء هرکس از خدا نترسید این از علماء نیست یعنی علمای به اصطلاح خدا و رسول. پس هرکس ترس از خدا دارد به اصطلاح خدا و رسول این داخل علماء است اگرچه کلاه سرش باشد. و هرکس که نترسید از خدا به اصطلاح خدا و رسول داخل جهال است اگرچه عمامه سرش باشد، اگرچه ضرب ضربوا خوانده باشد اگرچه اصول خوب بداند اگرچه در اصول ابوحنیفه باشد یا اینکه شافعی باشد هرچه باشد که از جهال است. پس ترس از خدا در یقین پیدا خواهد شد و همین که دلیل و برهان اقامه شد برای چیزی لامحاله یقین حاصل خواهد شد. پس عرض میکنم که از جمله مسائلی که باید به دست آورد یکی توحید است یا اول بگو اثبات خدا است بعد بگو توحید خدا است.
پس دقت کنید انشاءالله ــ اولاً در این عالم کثرات که نظر میکنی به دلیل بسیار واضحی ــ توی راه انداختنت پای من. اما فکر کردن برای آن وقتی باشد که میروی در رختخواب و حواست جمع است. پس عرض میکنم که فکر کنید انشاءالله ببینید هر چیزی به زبان ملايی مقید است هر چیزی مرکب است. این که زبان ملايی است من زبان آدم حرف میزنم که همه کس بفهمد. عرض میکنم هر چیزی در عالم خلق در عالم بسیاری در هر یک از این بسیارها و متعددات که فکر میکنی میفهمی، دیگر بعضی جاها خیلی روشن است مثل آن جاهایی که فکر کنی که این مردم خودشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۸۸ *»
خودشان را نساختهاند. یک پاره جاها مخفی است و توی راه که افتادی آنجاها را هم خواهی فهمید انشاءالله. پس در جاهای روشنش که فکر میکنی میبینی که خودت خودت را نساختهای خودت نبودی و کسی تو را ساخته و از شکم مادر بیرون آورده. باز اگر فکر کنی میبینی به اندک فکری که مادرت هم تو را نساخته است چرا به دلیلهای بسیار واضح بیّن. مادرت نمیتواند سردرد تو را ببیند نمیتواند ناخوشی تو را ببیند و نمیتواند علاج درد تو را بکند معذلک میبینی که میمیری و علاج نمیتواند بکند. اگر میتوانست نمیگذاشت که بمیری پس نمیتواند پس مادر تو را نساخته است اگر ساخته بود دوباره میتوانست تو را زنده کند، یا اگر ناخوش شوی چاقت کند. نجاری که کرسی را میسازد اگر کرسی بشکند میتواند دوباره درستش کند پس مادر تو را نساخته. همچنین پدرِ انسان، انسان را نساخته به همینطور جمیع بنینوع انسان را فکر کن ببین هیچیکشان خالق هیچیکشان نیستند. دیگر دقت که میکنی انشاءالله مییابی و وقتی اینها را یافتی حیوانات را فکر کن ببین اسب و الاغ آمدهاند آدم ساختهاند؟ بدیهی است که آنها هم نساختهاند و نمیتوانند. حالا که حیوانات نتوانستند درختها آمدهاند آدم ساختهاند میبینی که نمیتوانند. وقتی نتوانستند آیا جمادات آمدهاند آدم ساختهاند هر یک از اینها را که فکر میکنی میبینی محال است و نخواهد شد. پس کسی دیگر اینها را ساخته.
پس عرض میکنم که فکر کن به اندک فکری که توی راه بیفتی تا اینکه مسأله کلیتری عرض کنم برای اینکه آسانترت باشد که توی راه بیفتی. پس عرض میکنم که فکر کن ببین که هر چیزی را که فکر میکنی میبینی که کنارهای دارد و دیگر فارسیتر از این نمیشود حرف زد. به زبان ملایی هر چیزی را که میبینی حدی دارد حالا حد را عامیها چه میدانند یعنی چه، به زبان خودمان میگوییم هرچه را که دیدهای یا خیالش بکنی آن را هر چیزی که در ملک خدا هست بدان که کنار دارد آن چیز، دیگر اگر بزرگ است آن چیز کنارههاش وسیع است اگر کوچک است کنارههاش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۸۹ *»
تنگ است. پس در عالم کثرت و عالم بسیاری هرچه هستند تمامشان کنار دارند. و خوب دقت کنید انشاءالله حالا از جمله کنارهها کنارههای ظاهری است مثل اینکه این شخص آمده تا اینجا و دیگر آن طرف نرفته، این هوا آمده تا اینجا و دیگر این طرفتر نیامده. پس این اشخاص کناره دارند این که کنارههای ظاهری. کنارههای باطنیش را هم میتوانی فکر کنی مثل اینکه آتش کناره و طرفی دارد ظاهری و آن کناره ظاهریش آن است که توی منقل است و روی فرش نیست. و آتش یک طرفی دارد طرف باطنی و باطنیش را هم میشود فهمید و آن این است که مثل اینکه میدانی که آتش گرم هم هست. حالا این گرمی کناره او است.
دیگر حالا دقت کن تا اینکه جمیع اقسام کنارهها را بتوانی فکر کنی. پس ببین آتش گرم است آتش روشن است این روشنایی کناره آتش است گرمی کناره آتش است مثل اینکه در ظاهر توی منقل که هست این خاکسترهایی که دورش هستند، کنارهاش تا آن خاکسترها است. پس هر چیزی کنارهها دارد دیگر در هر جایی دلت میخواهد فکر کن. بسا یک چیزی یک جور کنارهاش گرمی است یک جور کنارهاش سردی است یک جور کنارهاش سفیدی است یا سیاهی است. یک جور کنارهاش طعم است شیرین است شور است ترش است یک جور کنارهاش سنگینی است سبکی است یک جور کنارهاش بوهای اشیاء است. وقتی فکر میکنی انشاءالله خواهی یافت که اینهایی که کناره دارند همه اینها صاحب مکانها هستند همه هم همه جا نمیتوانند باشند.
دقت کنید که خیلی واضح و روشن است هر چیزی که کناره دارد این را به زبان دیگر میگویند محتاج است، به زبان دیگر میگویند مرکب است. حالا که محتاج است البته محتاج است به کناره خودش. یا اینکه هر چیزی مرکب است از خودش و کناره خودش. و مرکب میگویم نه این مرکبهای ظاهری را میگویم مرکبهای
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۹0 *»
ظاهری را هم مرکب میگویند به جهت آنکه زاغ و مازو([3]) را داخل کردهاند با هم ترکیب کردهاند مرکب شده. پس خلقهایی که به نظرت هستند که کناره دارند اسمشان شده محتاج اسمشان شده مرکب. و بدان که مسأله خیلی بزرگی را دادم به دستت اگرچه خودت ملتفت نیستی.
باری این است معنی حادث و چه بسیاری از مردم وقتی که خلق حادث میشنوند خیال میکنند که حادث یعنی دیروز نبوده و امروز پیدا شده بله حادث زمانی همینطور است. ولکن شما انشاءالله دقت کنید و اگر به این قاعدهای که عرض کردم بیایی خواهی دانست که هر چیزی اگرچه همیشه یک جایی ثابت باشد و تغییر و تبدیل نکند با وجودی که همیشه در یک جا ثابت است باز حادث است، باز مرکب است باز محتاج است اگرچه پیشش را ندیده باشی. پس این عوام الناس و این ملاهایی که مثل عوام الناسند وقتی که میشنوند که خلق حادثند خلق حادث را همچو معنی میکنند که یک وقتی نیست و یک وقتی پیدا میشود. مثلاً یک وقتی خربوزه نیست يک وقتی بته خربوزه پيدا میشود يک وقتی خربوزه میدهد. يک وقتی بچهای نيست یک وقتی متولد میشود و از معنی حادث همین را بیشتر نمیفهمند، و این حادث حادث زمانی است.
تو انشاءالله دقت که میکنی و توی آن عرضی که کردم فکر میکنی به جمیع انواع حادثات مطلع خواهی شد و خواهی یافت که همه حادثند دیگر میخواهی اینجور حادثات را خیال کن میخواهی چیزهای دیگر را خیال کن. چه بسا مُلکی که ملک قدیم است و خدا خلق کرده او را در عرصه بقاء که هرگز نبود نداشته، و این را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۹1 *»
خدا ساخته آنجا گذارده و حادث است دیگر اینها پری به کار عوام نمیآید.
برویم بر سر همان مطلبی که آسان بود و به کار میآمد پس در هر بسیاری که نگاه میکنی میبینی که این بسیارها همه کناره دارند و همه مرکبند و همه محتاج به کناره خودند. حالا مسأله دیگر توی اینجا فکر کن و به دست بیار پس اینهایی که کناره دارند هیچ کدامشان نمیتوانند که خالق چیزی باشند. پس آتش کناره داشت یعنی گرم و خشک بود و این گرمی و خشکی کناره او بود. حالا بیاب که این آتش خالق آب نمیتواند باشد. چرا؟ به جهتی که معنی گرم و خشک این است که سردی و تری را نداشته باشد. و اگر ندارد نمیتواند به آب بدهد و چون نمیتواند سردی و تری را به آب بدهد پس آب را خلق نمیتواند بکند. و معنی خالق آب این است که سردی و تری به آب بدهد آتشی که سردی و تری را دارا نیست نادار البته نمیتواند چیزی به کسی بدهد. کسی که دارا است چیزی را میتواند آن را به کسی بدهد.
انسان فقیر گدای بیپول هرگز نمیتواند صد تومان به کسی بدهد ده تومان هم نمیتواند بدهد یک پول هم نمیتواند بدهد ندارد که بدهد. حالا ببینید که در این مسأله هیچ شکی هیچ شبههای راه مییابد؟ ببین چگونه از روز روشنتر است مسأله. آدم خواب هم باشد این را میفهمد که کسی که چیزی را ندارد نمیتواند به کسی بدهد، بیدار باشد این را میفهمد. هیچکس نیست که شک بکند که آدم نادار میتواند چیزی را که ندارد به کسی بدهد. هر زنی هر بچهای این را میفهمد که نادار نمیتواند عطا کند چیزی را که ندارد،
ذات نایافته از هستی بخش | کی تواند که شود هستیبخش |
پس از این راه که برآمدی و خیلی راه وسیعی بود اگر غافل نباشی و به دست بیاری آن را. پس هر چیزی که کناره دارد دیگر دقت کنید و همه جا مسأله را جاری کنید، هر چیزی که کناره دارد ببینید آن چیزی را که آن غیرش دارد این دارای آن نیست چون دارا نیست کناره آن غیر را، چون ندارد آن کناره را نمیتواند به آن بدهد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۹2 *»
دقت کنید که این حرف اگرچه ظاهراً حرف کوچکی بود لکن به قدر بزرگی ماسوی الله بزرگ بود. ظاهرش به نظر مختصر میآمد اما باطنش به قدر ملک خدا وسیع بود. پس هر چیزی که کناره دارد کناره چیزی دیگر را ندارد. پس هر چیزی که محدود است محدود دیگری را دارا نیست و هر چیزی که اطراف و کناره دارد کنارههای دیگر با ابعاضش هیچ مال این نیست، چون مال این نیست نمیتواند به این بدهد. حالا ببينید که در این حرفها آیا انسان میتواند شکی شبههای بکند احتمال خطائی احتمال خلافی بدهد؟ نمیشود احتمال خطا داد. پس هر چیز کنارهداری دارای کناره خودش است و کناره او روی خود او است. مثل اینکه چوب یک ذرع، کناره او که یک ذرع باشد روی خود او است. چوب نیم ذرعی کنارهاش که نیم ذرع باشد روی خود او است. پس کنارههای هر چیزی را خود او دارا است و آن رفیق دیگرش ندارد. چون آن را رفیقش ندارد پس آن رفیقش نمیتواند خلق کند این را. و اگر توی این بیان که عرض کردم بروی به حقیقت توحید فایز خواهی شد انشاءالله.
پس خدایی که خلق کرد جمیع کنارهها را باید کناره نداشته باشد طرف نداشته باشد ماده نداشته باشد صورت نداشته باشد. حالا دیگر هم اثبات توحید شد در این حرفهای آسان، هم وحدت توحید معلوم شد. پس چنین کسی که کناره ندارد لامحاله یکی باید باشد نمیشود دو تا باشد. میشنوی خدا یکی است کسی بگوید خوب آفتاب هم یکی است چه فرق کرد آفتاب با خدا، فرقش همین که آفتاب کناره دارد یکی نیست زید هم یکی است آسمان هم یکی است زمین هم یکی است ماسوی الله یکی است. فرق میان یکی بودن خدا و یکی بودن خلق این است که در واقع خلق یکی نیستند. دروغشان است این یکی بودن، ادعای یکی بودن را میکنند همهشان، ادعا است و به محض ادعا یکی نمیشود. چرا که سرش جدا است پاش جدا است دستش جدا است سرش یک تکه است پاش یک تکه است دستش یک تکه است هر عضویش تکهایست. دیگر تکهتکههاش را هم هر تکهاش را ریز ریز کن ببین چقدر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۹۳ *»
میشود. پس آفتاب یکی نیست تکه تکهها است وقتی بخواهی بشماری صد هزار ریز ریزه جمع میشود. همچنین آفتاب یکی است اگر دقت کنی میبینی صد هزار ریز ریزهها است که به هم جمع شده تا آفتاب درست شده که به هم جمع شده. اما خدا یکی است اینطور نیست خدا یکی است معنیش این است که کناره ندارد. اما خلق را یکی میگویی یعنی بسیار. یکی بودن خلق بعینه مثل کوسه ریشپهن است یکی بودن خلق یعنی بسیار. زید یکی است معنیش این است که زید هزار هزار است. تکهتکهاش کن، تکههاش را هم ریز ریز کن ببین چقدر میشود. پس خلق همه کناره دارند و از اجزاء فراهم آمدهاند و از اجزاء پیدا شدهاند. پس آیا نه این است که یک کسی باید اینها را درست کرده باشد همین که صاحب اجزاء شدند البته باید یک کسی اینها را فراهم آورده باشد و این را ساخته باشد و او خالق است.
حالا خالق چطور کسی است دقت که میکنی میفهمی که مثل اینها نمیتواند باشد. و اگر ملتفت شدی انشاءالله میفهمی که قرآن همهاش حکمت است یک کلمه فرموده لیس کمثله شیء حالا ببین چطور میبینی که باید مثل خلق نباشد و خلق مثل او نباشند. اهل ظاهر که میشنوند این کلمه را میگویند بله آیه قرآن است دلیل نقلی است دلیل عقلی بیار. لکن تو ببین که چگونه دلیل عقلی است که همه کس میفهمد که خدا اگر مثل چیزی بود نمیتوانست چیزها را خلق کند پس باید مثل هیچ چیز نباشد و هیچ چیز باید مثل او نباشد. پس لیس کمثله شیء دلیل عقلی است پس انشاءالله وقتی که به فکر افتادی خواهی یافت که از برای خدا نبایست کناره باشد. به دلیل واضح روشن به همان روشنی که کنارهدارها را فهمیدی که هر جوری تصورش بکنی کناره دارند اگر بزرگ تصورشان کنی کنارهشان وسیعتر اگر کوچک تصور کردی کنارهشان تنگتر. پس خلق تمامشان کناره دارند ولکن خدا کناره ندارد.
حالا دقت کن ببین خدایی که کناره ندارد نمیشود جفت داشته باشد تا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۹۴ *»
جفتی پهلوش خیال کردی باید کناره داشته باشد و بیکناره نمیشود باشد. اما چیزی که کناره ندارد یکی باید باشد نمیشود پهلوش چیزی باشد. اگر دقت کنی دیگر دلیلی بالاتر از این نخواهی یافت بلکه کشفی از این بالاتر نخواهی یافت، دهنشان میچاید اهل کشف که به این وضوح و روشنی بنمایانند. پس عرض میکنم که خدای خالق بیکناره است بیحد است ترکیب در او نیست احتیاج در او نیست فقر در او نیست فاقهای در او نیست عرضی مرضی نقصی عیبی در او نیست و اینها همهاش توی همان یک کلمه افتاده بود که گفتم کناره ندارد. پس این خدا را نمیشود جفتی پهلوش خیال کنی. دیگر «شریک باری» را که گفتهاند در ذهن میتوان تصور کرد این حرف را ببینید که چقدر نامربوط است. هر جفتی را که تو خیال کنی مثلاً دو پادشاه را خیال کنی به همان دلیلی که این یکی را گفتی پادشاه است به همان دلیل آن یکی را هم بگو. شریکی که برای خدا خیال میکنی چرا نفیش میکنی اگر این خدا خدا نیست آن هم خدا نیست. اگر آن خدا خدا نیست این هم خدا نیست. پس خدا را بدان که کناره ندارد دیگر آن طرف ندارد. دیگر حالا توی ذهن خیال کردی که شخصی آنجا هست آن شخص خدا نیست توی ذهن معلوم است که کناره ذهنی خیال کردی و خدا کناره ندارد، خدا ترکیب عقلی هم ندارد ترکیب ذهنی هم ندارد.
پس خدا خدایی است بیکناره این را به زبان عربی که میبری میگویی قل هو الله احد خدا احد است. احد را خدا خلق نکرده احد نمیشود خلق شده باشد. هرجا دلت میخواهد فکر کن. اگر میگویی زید احد است فکر کن ببین چطور احد است؟ ریز ریزش کن اول تکه تکههای بزرگ خیال کن بعد آن تکههاش را ریز ریز کن. هر چیزی را که درش فکر کردی اینطور میبینی که ریز ریزهای چند است که عددش از شماره انسان بیرون میرود، پس هیچ احد نیستند. لکن خدا است احد و این صفت را او به خود گرفته تا اینکه ممتاز باشد از خلق تا بدانند که خداشان مثل خلق نیست. پس بگو که او احد است و احدی را نیافریده چرا که احد یعنی بیکناره و احدی را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۹۵ *»
بیکناره خلق نکرده تا اینکه بمضادته بین الاشیاء معلوم شود که ضد برای او نیست. چیزها را ضد هم خلق کرده تا وقتی که ببینند گرمی و سردی را بدانند که خداشان گرم و سرد نیست.
مثلی عرض کنم تا توی راهت بیندازم که بتوانی فکر کنی بعد فکر کن خودت. و این مثل، مثلی خیلی روشن است فکر کن در جسمی که میبینی آن را با چشم خودت اگر انسان مسأله را بیارد به جایی که با چشم ببیند عقلت هم همراهش باشد ببین چقدر یقینی میشود. پس نگاه کن به جسمی که صاحب این طرف و آن طرف و آن طرف است، به قول ملاها صاحب طول و عرض و عمق است. حالا چیزی که صاحب طول و عرض و عمق است توی بدن خودت این را میبینی، توی زمین میبینی همچنین آن را توی هوا میبینی توی آب میبینی توی آتش میبینی توی آسمان میبینی. پس ببین این جسم را که هست و با چشم میبینی آن را در همه جا، لکن این جسم را ببین آتش است یا آب است؟ نه آب است نه آتش است. یا هم آب است هم آتش پس بمضادته بین الاشیاء علم ان لا ضد له یعنی چون من دیدم که آتش صاحب طول و عرض و عمق است آب صاحب طول و عرض و عمق است زمین صاحب طول و عرض و عمق است آسمان صاحب طول و عرض و عمق است لکن اینها همه ضد یکدیگرند، آتش گرم و خشک است آب سرد و تر است گرمی و خشکی ضد سردی و تری است زمین سرد و خشک است هوا گرم و تر است همه ضدیتی دارند با هم، اینها را که دیدم فهمیدم که جسم نه گرم است نه خشک است نه سرد است نه تر است.
پس ببین یک آیتی خدا نموده در آفاق که نگاه کنی که وقتی که نگاه کردی میتوانی پی ببری به وحدت او. و این جسم آیتی است از آیات خدا که زمین را پر کرده آسمان را پر کرده سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم پس بهم ملأت سماءک و ارضک تو در این مثال ببین جسم را که پر کرده زمین را پر کرده آسمان را. فکر کن ببین آیا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۹۶ *»
جسم آب است یا آتش است آیا زمین است آیا آسمان است آیا روشن است آیا تاریک است. به اندک فکری انشاءالله اگر فکر کنی خواهی یافت که اگر مثل آتش بود نمیتوانست در آب هم ظاهر شود مثل اینکه اگر آتش را ببری زیر آب خاموش میشود. همچنین اگر مثل آب بود نمیتوانست در آتش هم ظاهر شود چنانکه آب را نمیشود زیر آتش برد تمام میشود. پس آن جسم آب نیست آتش نیست آسمان نیست زمین نیست و اینها را ضد یکدیگر قرار داده آسمان را لطیف قرار داده زمین را کثیف قرار داده، کثافت ضد لطافت است لطافت ضد کثافت آب را سرد کرد آتش را گرم کرد سردی ضد گرمی است گرمی ضد سردی است.
پس به همینطور که یک جسم میبینی که در جمیع زمین و آسمان پیدا است وقتی میخواهی آن جسم را تعریف کنی چطور تعریفش خواهی کرد همانطور توحید را به دست خواهی آورد. خیلی راه نزدیکی است، در اخبار زیاد از اینجور فرمایش کردهاند. وقتی تعریف میکنی جسم را، اگر میگویی که توی زمین نشسته است پس توی هوا کیست اگر میگویی در هوا است پس در زمین کیست پس در آسمان کیست، اگر میگویی در آسمان است پس در زمین کیست. پس هم در زمین است هم در آسمان است همه جا هست، اما چطور همه جا؟ ببین جایی دورش را گرفته؟ ببین مکانی از برای او هست؟ حاشا مکانی ندارد اینهایی که اضدادند هر جایی که بروند یا روی زمین میروند یا توی هوا میروند یا توی آسمان یک جایی هستند. و هرجا که هستند لامحاله چیزی دورشان را گرفته هرجا که هستند آنجا دورشان را گرفته، ببین آن هم چیزی دورش را گرفته. و اگر در توحید فکر کنی به اندک فکری خواهی یافت انشاءالله که هیچ چیز دورش را نگرفته. پس دور زمین را آب گرفته دور آب را هوا گرفته دور هوا را آتش گرفته دور آتش را گرفته آسمان اول، دور او را گرفته آسمان دویم به همینطور تا آخر آسمانها.
پس همه اینها در یک جایی نشستهاند که چیزی دورشان را گرفته اما جسم را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۹۷ *»
میفهمی که هم در آسمان است هم در زمین است. اما چیزی دورش را گرفته است؟ حاشا پس داخل است در همه مکانها اما لاتحویه مکان. و اینها که عرض میکنم جسم است که تعریفش را میکنم اما توحید خیلی بالاتر از این است. پس این یک آیتی است یک نمونهایست، در نفس خودت هم نمونهای گذاردهاند. پس در آفاق و در انفس خدا از خود نمونهها گذارده و هرکس آن نمونهها را درست شناخت خدا را میشناسد هرکس آن نمونهها را نشناسد او را نمیشناسد. این است که عرض کردم که من عرف نفسه فقد عرف ربه اگر خودت را گم نکنی و بشناسی والله به حاق توحید میتوانی برسی.
عیبش این شده که مردم خود را گم کردهاند چون خود را گم کردهاند خدا را هم نمیتوانند بشناسند هیچ چیز نزدیکتر از خود شخص به خود شخص نیست. تو گمش کردهای تو همینی که نزدیک است به دست بیار او را گمش نخواهی کرد. مباش مثل آن شخصی که خود را گم کرده بود عرض کردم کدو به پاش بسته بود که گم نشود وقتی خوابید شخصی آمد کدو را باز کرد، بیدار شد دید کدو نیست بنا کرد داد و بیداد کردن که گر من منم پس کو کدو خود را گم کرده بود. حالا این مردم همینطورند والله خود را کدو میشناسند. البته معرفت کدو معرفت خدا نیست. اگر خود را بشناسند [خدا را] خواهند شناخت من عرف نفسه فقد عرف ربه، اعرفکم بنفسه اعرفکم بربه پس هرکس بخواهد چیزهای بزرگ را بشناسد خیلی بزرگتر را هم بخواهی بشناسی سعی کن چیزهای پیش پا افتاده را اول بشناس، هیچ بار خیالت را مبر آن جاهایی که تاریک است و نمیبینی، هرچه فکر کنی آنجا خیالت به جایی نخواهد رسید. جایی که سر و پات ظاهر است و روشن است اگر آنجا را به دست آوردی خواهی یافت انشاءالله که نسبت خدا به آن چیزهایی که میبینی و به آن چیزهایی که نمیبینی علی السوی است چرا که خالق است. اینی را که میبینی او خلق کرده اینی را که نمیبینی او خلق کرده به یک نسق ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۹۸ *»
تری من فطور پس همین که یک چیز را در یک جا دیدی و درست کردی والله باقی چیزها را هم همانطور خواهی یافت بدون تفاوت. تو یکی را یاد بگیر یک مبتدا و خبر را درست کن نسبت خلق جمیعاً به خالق علی السوی است.
پس عرض میکنم در جسم آیتی است از آیات توحید خدا میبینید که جسم یک جوهری است صاحب طول و عرض و عمق، با چشم میبینی در مشرق او را، در مغرب او را در آب در آتش معذلک آب نیست آتش نیست آسمان نیست زمین نیست. زمین اینجا جاش است آب روی او جاش است هوا روی او جاش است آتش روی او جاش است آسمان روی او جاش است. پس جسم توی زمین رفته جسم توی هوا هم رفته هیچ چیز نمیآید روش را بگیرد.
دقت کنید انشاءالله همینجور بیان را حضرت صادق سلام الله علیه کردند برای شخصی در توحید میفرمودند خدا چنین نیست چنین نیست هی نفی کردند، خدا مثل جسم نیست مثل روح نیست مثل زمین نیست مثل آسمان نیست سرد نیست گرم نیست از بس گفتند نیست نیست گفت اذا لا شیء پس بگو هیچ هیچ نیست بگو هیچ نیست و جانم را فارغ کن. فرمودند من که میگویم نیست نیست یک چیزی ثابت میکنم که همه چیز همه جا هست، اما تو که میشنوی نیست نیست، میگویی چیزی نیست. جسم چیزی نیست که نباشد با چشم میبینی او را با دست میفهمی او را با جمیع مشاعر میفهمی او را با گوش صدای جسم را میشنوی با دست نرمی و زبری و گرمی و سردی جسم را میفهمی با جمیع مشاعر میفهمی جسم را پس البته هست. پس آن جوهر صاحب طول و عرض و عمق هست حالا او زمینی است نه، آبی است نه هوائی است نه آتش است نه آسمان است نه عرش است نه کرسی است نه. به همینطور جسم انسان است؟ نه. جسم حیوان است نه، حیوان است جسم نه، نبات است جسم نه. جماد است جسم نه، هر یک از اینها را میشماری میگویی نیست نیست نیست تا بروی به عرش یا برو به تخوم ارضین. از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۹۹ *»
هر طرف بشمار بگو آنجا نیست آنجا نیست پس کجا است همه جا است. پس داخل است در همه جا نه مثل دخول چیزی در چیزی است. شما جماعت داخل مسجدید اما دیوار دور شما را گرفته اما جسم داخل همه جا هست اما دیوار دورش را نگرفته. این جسم را که با چشم میبینی اینطور است ببین خدایی را که میخواهی توحید کنی چقدر باید توحید کنی. پس خدا را بدان مثل خلق نیست و خلق را جمیعاً صاحب اطراف آفرید تا استدلال بتوان کرد که خدای آنها صاحب طرف نیست.
این دلیلهایی که عرض میکنم فکر کن در آن ببین شکی شبههای احتمال میرود ببین هیچ شکی درش هست نه. و عرض کردم که جمیع معجزاتی که شنیدهای که انبیاء آوردهاند جمیع سعیهایی که کردهاند جمیع بیاناتی که کردهاند همه برای این بود که تو یقین کنی به مطلبی که میگویند. و الا معجزه مصرفش چه چیز است؟ هی شق القمر کنند هی آفتاب را برگردانند هی سنگریزه را به نطق درآرند هی ستون را به ناله درآرند همه برای این است که یقین کنی به آنچه میگویند. تو ببین این حرفهایی که من میگویم کأنه معجزهایست که آوردهاند و آوردهاند پیشتر. این را بدانید که معجزه اهل حق آقایانشان هستند معجزه اهل حق شقالقمر پیغمبر است. ببینید پیغمبر برای چه شق القمر کرد برای اینکه یقین کنند به آنچه فرموده، بدانید پیغمبر برای یقین این کارها را کرده. پس اگر کسی بیاید و شق القمر کند باز مثل این حرفها نیست، ظاهرش را او کرده است باطنش این حرفها است که شکی و شبههای در آن راه ندارد. و این را داشته باشید آخر کلام است.
پس انشاءالله ملتفت باشید همیشه اهل حق دلیل و برهانی میآرند که احتمال خلافی در آن نرود، این دلیل حقیت اهل هر حقی است. دیگر حالا من فلان نیت را میکنم اگر آقا خبر داد آقا شخص کاملی است، اینها حیلههای شیطان است. یا اگر آن آقا حیله کندــــ توی صوفیه خیلی اینجور چیزها هست ـــ بدانید هرکس دلیل و برهان او اینجور چیزها است والله بعینه مثل آن جلددستیهایی است که الواط
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۰۰ *»
میکنند. دستمال گره میزنند و باز میشود. نیت میکند که واقعاً توی مجموعهای که میآرند اگر نیمرو هست این شخص کاملی است و میرود و ده سال مرید میشود، آخر که فهمید مرشد نیست.
پس دقت کنید اهل حق هیچ وقت دلیلشان این نیست که ما ما فی الضمیر شما را میگوییم مگر ادعای پیغمبری دارند مگر ادعای خدایی دارند. اگر این ادعا را کرد و بیان ندارد بدان باطل است بعضی طمعها را از بعضی ببر و خود را به زحمت مینداز و زحمت مکش. ای مرشد تو اگر نفس قویی داری کاری بکن که من عبادت بکنم یا معصیت نکنم. کی پیغمبر خدا همچو کاری کرده که کاری کند که عصاة معصیت نکنند. خدا که داری و خدا یقیناً قادر است حالا بگویی که خدا اگر راست میگوید و قادر است یک کاری کند که من معصیت او نکنم او که قادر بوده تو را ارخاء عنان کرده.
پس اگر مرشدی گفت من نفس میکنم که تو معصیت نکنی همین قولش دلیل الحاد او است. هر مرشدی که چنین است و هر مریدی که چنین است والله مرید و مرشد هر دو در جهنمند. هیچ پیغمبری نفس نمیکرد. خوب را میگفت بد را میگفت سم را میگفت جدوار را میگفت. خواب زیاد مکن غذا پر مخور که ثقل میکنی ناخوش میشوی. پیغمبران میآمدند طبابت میکردند پس طبیب بیان میکند و طبابت میکند و هیچ نفس نمیکند. اصحاب نفس کسانیند که از مقعدشان باید نفس کنند نفس اهل باطل از آنجا است. اهل حق هیچ بار نفس نمیکنند. قوّت بیش از پیغمبر نمیشود هر ملحدی که بگوید قوت نفس بیش از پیغمبر میشود کافر میشود.
هیچ کس نبود به بزرگی نفس او و با وجود این آنچه پرورید در مدت رسالت خود همین حضرت امیر بود و حسنین بود و سلمان و ابوذر و مقداد بود. دیگر باقی مردم منافق بودند کافر بودند. هیچ نفس نمیکرد که آنها را مؤمن کند در زمان هر امامی هر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۰۱ *»
حجتی جمیع آنها که مسلط هستند قوت دارند علم دارند معذلک میبینی که هیچ نفس نمیکردند که تو نماز شب بکنی توبه بکنی. هر وقت که ترسیدی از خدا لامحاله نماز شب خواهی کرد توبه خواهی کرد. اگر نترسیدی لامحاله معصیت خواهی کرد. میخواهی خوب بشوی سعی کن یقین پیدا کنی تا یقین پیدا نکردهای اگر وقتی نمازی به کمرت زدی بدان نماز نیست عمل نیست. تا یقین نداری تا علم نداری بدان که عمل نداری، اگرچه مثل خرِ به آسیا بسته هی راه بروی که به جایی نمیرسی. علم بیعمل آنطور است. اگر علم داری عمل خواهی کرد و آن مثمر ثمر است. مثل درخت زردآلو که بیزحمت زردآلو میدهد.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۰۲ *»
موعظه ششم ( 6 ماه مبارک رمضان 1292 )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
خداوند عالم چون حکیم بود و لغوکار و بازیگر نبود از این جهت خلق را بیفایده خلق نکرد برای کاری و فایدهای آفرید. پس خلق را از برای فایدهای خلق فرمود و آن فایده دیگر حالا عاید کی باید بشود، انشاءالله بعدها عرض میکنم. پس فایدهای از برای این خلق منظور خدا بود که خدا خلق را برای همان فایده خلق کرده و بس. هر کس برای آن فایدهای که برای آن خلق شده عمل کرد اسمش میشود مؤمن، و هرکس برای آن فایدهای که برای آن خلق شده عمل نکرد اسمش میشود کافر. پس آن امری که خلق برای آن شدهاند همین آیه شریفه شرح آن است و شرح آن را کرده. در آیه دیگر صریحتر و خلاصه مطلب را به طور مجمل در آیه دیگر ذکر کرده که ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون من خلق نکردم خلق را مگر برای همین که مرا عبادت کنند. و معلوم است که تا کسی کسی را نشناسد نمیتواند نوکری او را کند. و عبادت یعنی نوکری کردن تا انسان آقای خود را نشناسد معنی ندارد نوکری کردن و عبادت.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۰۳ *»
دقت کنید و عبرت بگیرید از کارهای مردم. ببین در کارهای دنیایی کسی اگر بخواهد خدمتی به کسی بکند اول باید بشناسد او را بعد از آنی که او را شناخت باید بپرسد که چه کاری برات بکنم، بپرسد که از چه کاری بدت میآید تا آن کار را ترک کنم از چه کاری خوشت میآید تا آن کار را من بکنم، آن وقت میتوانی خدمت آن شخص را بکنی یا نوکری او را بکنی. حالا تعجب در این است که همه اینها روی زمین هستند کلّشان ادعاشان این است که خدمت میکنند خدا را، عبادت میکنند خدا را لکن خدای نشناخته را نمیدانم چطور عبادت میکنند. جمیع فقهاء این را توی کتابهاشان نوشتهاند که هرکس هر عملی میکند باید قربةً الی الله باشد به جهت تقرب به خدا باشد، خوب بگویید ببینم خدای نشناخته را چطور تقرب به او پیدا میکنی؟ خدای ندانسته را که نمیشناسیش کجا هست و چطور است، و نمیدانی که از چه کار خوشش میآید از چه کار بدش میآید، کدام کارها را که میکنی خوشش میآید کدام کار را که ترک میکنی خوشش میآید.
خداوند عالم تکلیف نکرده به مردم مگر آنچه را که میتوانستهاند بفهمند میتوانند به عمل آورند. چرا که خدای عادلی است خدایی است که ظلم نمیکند. پس هر کاری را که نمیتوانند بفهمند و نمیتوانند بکنند اصلش تکلیف نکرده. ببین به آسمان نمیتوانی بپری حالا خدا تکلیف نکرده که به آسمان بپرند. اگر دقت کنید خواهید یافت که کارهایی را که میتوانیم بکنیم کمتر از آن تکلیف کردهاند. ببین در میانه شبانهروز آدم دایم میتوانست نماز کند لکن همین پنج وقت را قرار دادهاند نماز کند. مگر ممکن نبود که تمام سال را انسان روزه بگیرد چنانکه در شریعتهای پیش بوده که یک سال روزه بگیرید. و برای پیغمبر؟ص؟ مستحب بود که سال را روزه بگیرد هر وقت که میخواست روزه بگیرد میتوانست. اما خداست از بس میخواهد خلق مرفه الحال باشند چنین قرار داده که یک ماهش را روزه بگیر یازده ماه دیگر را برو بخور کاریت ندارند. انسان هر سال میتواند برود به حج در سال یک مرتبه، سه سال یک
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۰۴ *»
مرتبه میتوانست به حج برود، لکن در مدت عمر یک دفعه خدا واجب کرده خیلی وسعت قرار داده خدا. پس خدا را بدانید که به قدر طاقت هم تکلیف نمیکند خیلی کمتر از طاقت تکلیف کرده. خدایی است رؤف خدایی است رحیم تکلیف زیاد نمیکند، لکن مردم را ببینید که چقدر بیخیرند که با وجودی که یرید الله بکم الیسر و لایرید بکم العسر با وجودی که تکلیفات بسیار آسان براشان قرار داده معذلک همین تکلیفات بسیار آسان را هم به انجام نمیرسانند. خودشان را به زحمتها میاندازند زحمتها میکشند و دست برنمیدارند.
فکر کنید ببینید کدام یک از خیالات این مردم هست که شب در رختخواب که خیال میکنند همان خیال را روز میتواند همانطور صورتش بدهد، هزار خیال میکند روز که میشود میبینی آن طوری که خیال کرده بود نشد. باز میبینی شب دیگر وقتی میخواهد بخواهد خیالات میکند که چنین و چنان میکنم باز روز میبینی آنطور نشد. پس عرض میکنم که مطلب این است که خداوند هرچه را که خلق میتوانند بفهمند گفته بفهمند، نه تمامش را بعضش را. و هر کاری که میتوانند بکنند گفته بکنند نه تمامش را بعضش را.
حالا از جمله چیزها یکی این است که گفته مرا بشناسی ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون اگر نمیشد خدا را بشناسند تکلیف ما لایطاق نمیکرد. میدانست از قوه اینها به عمل میآید. پس بدانید که امری است خیلی آسان و سهل لکن حالا که میبینید مشکل شده ما خودمان مشکلش کردهایم به جهت آنکه از آن راهی که فرمودهاند نمیرویم، هر قدمی که میرویم دورتر میشویم. مثلی عرض کنم تو اگر بخواهی رو به مغرب بروی روت را اگر به مغرب بکنی و قدم به قدم بروی معلوم است آخر به مغرب خواهی رسید، اگرچه خیلی بطیء حرکت کنی و آهسته راه بروی، باز هر قدمی که برداری به قدر آن قدم نزدیک میشوی. لکن اگر بخواهی بروی به مغرب اما روت را به مشرق کنی و بروی هرچه بروی قدم به قدم دورتر میشوی از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۰۵ *»
مغرب. باز اگر راه نروی و بایستی نزدیکتر خواهی بود. مردم همینجور شدهاند که کارهاشان عیب کرده زحمتها به خود میدهند، چه بسیار مردم که فکرها میکنند درسها میخوانند چه بسیاری که ریاضتها میکشند زحمتها میکشند چه بسیاری که نمازها میکنند روزهها میگیرند به خیال خودشان طالب حقند، و حال آنکه خدا میداند که به غیر از اهل حق طالب حقی در دنیا نیست. اهل حق خداشان را خوب میشناسند و راه خداشناسی را سهولتش را خوب به دست آوردهاند، و از آن راه رفتهاند و حق را شناختهاند.
پس عرض میکنم که راه را در همینجور مثل که عرض کردم فکر کن و به دست بیاور. عرض کردم همین که به این سمت میخواهی بروی روت را به این سمت کن و از این راه بنا کن به رفتن هر قدمی که میروی البته نزدیک میشوی و اگر پشت به این سمت کنی و بروی هر قدمی که میروی دور خواهی شد از آنجا، و اگر پشت تو به این سمت است اگر بایستی زودتر به مطلب میرسی. اگر بایستی و فکر کنی و توی راه خودش بیفتی و بنا کنی به رفتن در راه خودش قدم به قدم نزدیک میشوی.
پس عرض میکنم که کسی که راه را بلد نیست بهتر این است برای او که بایستد. چنانکه در ظاهر فرمایش فرمودهاند که اگر کسی در بیابان راه را گم کند بایستد و حرکت نکند همانجا بایستد و بنا کند ذکر کردن، دستورالعمل اینطور دادهاند که اگر در بیابانی راه گم شد حرکت مکنید، همانجا بایستید و جمع شوید و فکر کنید چرا که راه به فکر پیدا میشود. پس انشاءالله فکر کنید در راهی که خدا قرار داده، و آن راه خدا آسانترین راهها است. والله آن راه نزدیکترین راهها است. چه بسیار احمقها که چنین خیال میکنند که راه و رسمی که انبیاء و اولیاء آوردهاند آن راهی است برای عامه خلق. بسیاری از صوفیها و مرتاضین و حکماء چنین خیال کردهاند و توی کتابهاشان هم نوشتهاند که شریعت و راه و رسم انبیاء و اولیاء برای عامه خلق است، طریقهای خاصه را باید پیدا کرد شریعتها را برای عامه مردم آوردهاند. کسانی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۰۶ *»
که به شرایع عمل میکنند خورده خورده میروند و آخر به منزل میرسند، اما آنهایی که اهل ریاضت هستند از طریقهای خاصه میروند و زودتر به مطلب میرسند، لکن چنین نیست و بسیار غافلند که چنین حرفی زدهاند. چرا که نمیتوانند که ادعا کنند همین مرتاضین الحمدلله، به ضرب شمشیر اسلام نمیتوانند ادعا کنند که ما پیغمبریم و چون پیغمبر نیستند وحیی به ایشان نشده. حالا که وحی به ایشان نشده از کدام راه راه خدا را به دست آوردهاند.
پس عرض میکنم و دقت کنید انشاءالله و بدانید که راه به سوی خدا راه راستی است. و راه راست را به طور مثل عرض کردهام که آن راهی است که رفتن در آن راه تا مقصود کوتاهترین راهها باشد. کسی اگر از سمتی بخواهد رو به سمتی دیگر برود اگر به خط مستقیم بخواهد برود راهش کوتاهتر است تا اینکه بگردد و راه را کج کند. پس راه کج به قدری که کج است دور است از مقصود و راه راست کوتاهترین راهها است. و راه به سوی خدا راه راست است مگر راهی که خلق درست کرده باشند. اما راهی که خدای قادر مدبر حکیم علی الاطلاق درست کند ببینید چقدر مستقیم درست میکند، و راه مستقیم کوتاهترین راهها است. دیگر اینها را اسرارش را در زمانهایی که باید عرض شود عرض میکنم.
پس عرض میکنم که راه به سوی خدا آنقدر نزدیک است که به محضی که قدم اول گذارده شد در آن راه شخص به مقصود رسیده است. دیگر نباید قدمی دیگر بردارد مگر مقصودی دیگر داشته باشد که قدمی دیگر بردارد. پس راه به سوی خدا آنقدر نزدیک است که خدا از خود انسان به خود انسان نزدیکتر است. دقت کنید و ببینید که چقدر نزدیک است، انسان را ببینید که خودش به خودش چقدر نزدیک است آنقدر خودش به خودش نزدیک است که مثل این است که کسی که این حرف را بزند مردم بگویند چرا این حرف را میزنی؟ میانه شخص و خودش که راهی نیست که نزدیک باشد یا نزدیکتر باشد خودش [به] خودش. حالا ببینید که انسان چقدر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۰۷ *»
نزدیک است به خودش که نمیتوان گفت نزدیک است از شدت نزدیکی و کأنه غلط است که بگویی نزدیک است، لکن شما انشاءالله از دست مدهید که ائمه و بزرگان استعمال میکنند.
پس عرض میکنم که شخص البته خودش خودش است و از نزدیک هم نزدیکتر است اما هست والله یک مطلب بزرگی که از این نزدیکی هم نزدیکتر است. و آن این است که خدا نزدیکتر است از خود شخص به خود شخص، اینقدر نزدیک است لکن اگر دور شده بدان که تو از پِیَش نرفتهای، یا اگر خیال میکنی که رفتهای و به او نرسیدهای بدان که پشت به مقصود کردهای و رفتهای، پس زحمتی به خود دادهای عبث عبث.
پس عرض میکنم که راه به سوی خدا بسیار نزدیک است. فکر کن ببین خدا هرچه را برای هر کاری آفریده آن کار را میسور آن قرار داده. پس ببین که چشم برای دیدن خلق شده حالا ببینید که عیش چشم در دیدن است بلکه اگر چندی نبیند البته دلتنگ میشود. گوش را برای شنیدن آفریده، عیش گوش در شنیدن است اگر مدتی چیزی نشنوی البته دلتنگ میشود. و هکذا به همینطور عیش زبان به چشیدن است به گفتن است. عیش بینی به بوییدن است هر جایی که میخواهی فکر کن که مطلب به دستت خواهد آمد. پس خدا هرچه را برای هر کاری آفریده است بدان که آن چیز، آن کار معشوق او است و عیش او در آن کار است.
حالا اگر میبینی که خدا را نمیشناسی بدان که راه گم شده است، ببین روز اول رفتهایم پیش کی رفتیم پیش مکتبدار، و او به ما گفت یک پاره چیزها را و یاد گرفتیم. بابا این مکتبدار را ببین منظورش چه بوده؟ منظور مکتبدار همین است که چاشتهبندی را بخورد. از آنجا بیرون میآیی میروی توی مدرسه. ببین مقصودِ اینهایی که در مدرسهاند چه چیز است همه مقصودشان نان خوردن است، هر کدام یک حجرهای گرفتهاند که مواجبی بگیرند دیگر خدایی پیششان نیست. دیگر بالاتر و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۰8 *»
بالاتر برو و ببین مقصود چیست مقصود ریاست است مقصود نان خوردن است. اگر مقصود دنیاداری است برو یاد بگیر. اگر بروی یاد بگیری از مردم خوب راه دنیا داری را میتوانی یاد بگیری، پیش این متقلبین خوب میتوانی یاد بگیری راه رفتن در دنیا را. لکن دنیاداری پشت به خدا کردن است اطاعت شیطان است. پس اگر خدا میخواهی بشناسی پیغمبر را پیدا کن خدا میخواهی بشناسی کسی که رو به خدا و پیغمبر و امام میرود پیدا کن اینها را که پیدا کردی خیلی آسان میشود.
پس عرض میکنم که راه به سوی خدا والله نزدیکترین راهها است و عبرت بگیرید در مثلهایی که گاهگاه عرض میکنم. و بسا مثالها از بس خیلی واضح است انسان باورش نشود که مطلب توی این مثال است. از بس واضح است و آسان است انسان باورش نمیشود که مسأله به این بزرگی در این مثل به این آسانی باشد. پس دقت کنید انشاءالله پس عرض میکنم الله نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمین است. نور یعنی آن چیزی که ظاهر باشد خودش برای خودش. وقتی خودش فاقد خودش نباشد واجد خودش است و ظاهر کننده چیزهای دیگر است. همین نور ظاهری را که میبینید خودش موجود است علاوه بر آنکه خودش موجود است چیزهای دیگر را هم آشکار میکند و ظاهر میکند. حالا یک معنی نور همین نور آفتاب و چراغ و ماه و ستارگان باشد. این را مردم خوب میفهمند که نور است چرا که میبینند که این نورهایی را که میبینند، خودشان موجودند و چیزهای توی تاریکیها را هم مینمایانند، این معنی نور را مردم میفهمند. لکن دقت کن یک قدری نظرت را دقیق کن چه بسیار چیزها که نور هست لکن متبادر به ذهن مردم نور نیست، این یک جور معنی برای نور است، اما تو دقت کن و ببین معنی دیگری برای نور.
اصل تعریف نور همین شد که یک چیزی موجود باشد و یک چیز دیگر را هم بنمایاند. ظاهر باشد در نفس خودش و ظاهر کننده چیزهای دیگر هم باشد. به ظاهری که عوام الناس خیال میکنند وقتی رجوع میکنی نور آفتاب را نور میگویند به جهتی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۰۹ *»
که هست خودش و ظاهر کننده چیزهای دیگر هم هست. حالا دیگر دقت که میکنی مییابی که نورها به قسم دیگر هم هست باز دقت که میکنی میبینی توی کتاب توی سنت در قرآن در احادیث میبینی کلمات را نور گفتهاند. در زیارت به ائمه طاهرین سلام الله علیهم خطاب میکنی میگویی کلامکم نور کلام شما نور است. و هرگز ائمه وقتی تکلم میکردند چراغی از دهانشان بیرون نمیآمد لکن همین کلماتی که توی کتابها نوشته شده است همین کلماتی که توی قرآن نوشته شده است اسمش نور است، و حال آنکه میبینی که با مرکب نوشته شده نور است به جهت آنکه نور آن است که خودش باشد و اظهار چیز دیگری هم بکند.
پس ببین که کلام شخص متکلم نور است چرا که خودش هست و همینی که هست اظهار میکند آنچه را که در خاطر متکلم است. پس اگر کسی حرف زد خود آن سخن و آن صدا و صوت هست، پس ظاهر است برای نفس خود چرا که صدا چیزی است و هست نهایت با چشم دیده نمیشود لکن برای گوش ظاهر است، و اظهار هم میکند چیزهای دیگر را که توی تاریکیها است یعنی آنچه مقصود شخص است که میخواهد آنها را بگوید، آن مقصوداتش جمیعاً در ظلمات مرتبههای غیب او پنهان است پیدا نیست، چراغی میخواهد بگیرد تا آن مقصودات پیدا بشود چراغش صدای آن شخص است و آن کلماتی است که به آن تکلم میکند و معنیهای غیبی که در دل دارد و تاریک است و پیدا نیست آنها را در نزد چراغِ سخن مینمایاند نهایت آن معنیها را از راه گوش مینمایاند. حالا از روی این قاعده که عرض کردم وقتی دقت میکنی انشاءالله میفهمی که قرآن تمامش نور است یعنی چه. اگرچه ظاهراً با مرکب سیاه هم نوشته شده. پس دیدی که نور میشود سیاه هم باشد میشود سبز باشد میشود زرد باشد میشود سرخ باشد. این است که فرمودهاند برای عرش چهار نور است نور سفید و نور سبز و نور زرد و نور سرخ، نورهای رنگین هست برای عرش.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۱۰ *»
بارى، پس هر چیزی به یک لحاظی از لحاظات نور است و تمام زمین و آسمان همه نور است چگونه نه انشاءالله دقت کنید و سعی کنید و اصطلاح را به دست بیارید بدانید که من ملتفتم چه میگویم و چه میخواهم بگویم، به این حرفها میخواهم نزدیکت کنم به مطلب انشاءالله. پس نور لامحاله اثرش نور است چراغ نورانی اثرش این است که اطاق را روشن کند. آفتاب نورانی است اثرش نور است ببین این آفتاب چگونه رنگش رنگ آن قرص است طبعش طبع آن قرص است شکلش شکل آن قرص است. خصوص دیگر اگر در الله نور السموات و الارض درست فکر کنی پس هر نوری اثرش لامحاله نور است. حالا ببین که الله نور السموات و الارض خدا که نور است خدا که نور آسمان و زمین است و اثر نور هم که نور است پس آسمان و زمین باید نور باشند.
همینطور که عرض کردم که قرص آفتاب چون نورانی است البته پرتو او هم نورانی است وقتی دقت میکنی میبینی هر کاری نسبت به صاحبش همینطور است. هر اثری نسبت به مؤثرش همینطور است بر رنگ او است بر طبع او است بر شکل او است. پس قرص آفتاب نورانی است یعنی ظاهر است در نفس خودش و نورانی کننده جاهای دیگر هم هست و اینکه تعلق میگیرد و نورانی میکند جاهای دیگر را این فضل او است جود او است. اینها را هم خودت میتوانی بفهمی. پس اینکه میبینی اینجا روشن است بدان که روشن کرده مسجد را همان قرص آفتاب، اما از آسمان چهارم آفتاب راه نیفتاده بیاید اینجا بلکه زیادتی او و فضل او است نور او است که ریخته در فضای عالم و پر کرده عالم را، جرعهایش در مسجد ما ریخته شده. پس ببین که به فضل جود خودش به این زیادتی خودش آفتاب روشن کرده مجلس ما را. به همین طور که فکر کنی خواهی یافت اگرچه ذات خدا را نمیشود شناخت؛ باز اینی هم که مکررها میگویم که خدا را نمیشود شناخت این هم از معمّاهای خیلی غریب است و عمداً معمّا میگویند تا جاهل پی به سخن نبرد، و این را شما میدانید که در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۱۱ *»
مجلس عام بلکه در مجلس خاص نمیشود مطلب را صرف گفت یا صرف نوشت، عمداً چنین میکنند تا نااهل پی نبرد و آن کسی که اهلش است پی ببرد.
پس عرض میکنم بدانید که اینی را که ذات خدا را گاهگاهی میگویم که نمیشود شناخت، چرا؟ به جهتی که رنگی نیست که با چشم ببینيم او را صدا نیست که با گوش بشنویم او را بو نیست که با بینی بفهمیم او را طعم نیست که با زبان بفهمیم او را گرمی و سردی و نرمی و زبری نیست که با لامسه بفهمیم او را صورتهای خیالی نیست که خیالش کنیم او را صورتهای عقلانی نیست که تعقل کنیم او را پس نمیشود شناخت خدا را. اما این حرفها معمّا بود چرا؟
فکر کن ببین آیا ذاتی که نمیشود شناخت او را تکلیف کردهاند که او را بشناسند، آیا تکلیف ما لایطاق کردهاند؟ میگوییم این خدا پیغمبر فرستاده است فکر کن ببین من که خدا را نشناختهام خدای نشناخته را چطور تصدیق پیغمبرش را کنم. دقت کنید پس سخنها را عمداً مخلوط میکنند به یکپاره سخنها تا اینکه نااهل پی نبرد به آنها. عمداً اینجور تکلم میکنند منه آیات محکمات هن امّ الکتاب و اخر متشابهات پس آیات محکماتی قرار میدهند از برای مؤمنان که مؤمنان را توی راه بیندازند. و هر که طالب شد او به راه افتاده است و آن کسی که غرض و مرض دارد متشابهات را به دستش میدهند. لکن نه این است که آن را خدا به دستش میدهد که بیسبب گمراهش کند.
بلکه خدا تدبیری کرده است که میریزند سخن را در میان مردم مثل اینکه دانه چند بریزی پیش مرغهای مختلف. یک مرغی است برنج میخورد یک مرغی است ارزن میخورد یک مرغی است جو میخورد یک مرغی است گندم میخورد، این دانهها را توی هم کنی و بریزی به همانطور پیش آن مرغهای مختلف. پس آن مرغ برنجخور برنجهاش را برمیچیند مرغ ارزنخور ارزنهاش را برمیچیند. به همینطور درهم میریزند سخنها را و میافشانند، آن وقت هر سخن به هرکس باید برسد خودش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۱۲ *»
آن را برمیچیند، هر کسی خودش میبینی رزق خود را میبرد، و به همین جهت سرّ حق مستور خواهد ماند. و این تدبیری است که خداوند حکیم کرده که میریزد سخن را که اهل، آنچه باید ببرد میبرد و نااهل محروم میماند. از نااهل پنهان میماند، یک چیزی میشنود گولی میخورد. چون میخواهد گول بزند گول میخورد و مکروا خواستند با خدا مکر کنند خدا را گول بزنند و مکر الله خدا هم با ایشان مکر کرد ایشان را گول زد و خدا خوب مکر میکند والله خیر الماکرین خیلی استادتر است از آنها. باری پس این تدبیری است از جانب خدا که سخن را درهم بریزند مثل اینکه دانه بپاشند در میان مرغها آن وقت هر مرغی هر دانهای که مناسب او است و طالب او است برمیچیند و میخورد نوش جانش باشد، هرکس هرچه را طالب است همان را به او میدهند.
دقت کنید ببینید این معنی نوری که ما میفهمیم این است، اولاً فکر کنید ببینید که هر کاری کارگری میخواهد هر نوری یک قرصی میخواهد هر نوری چراغی میخواهد هر حرارتی لامحاله آتشی دارد هر کاری لامحاله بسته به یک مبدئی است، نمیشود کار باشد و صاحب کار نباشد. پس اگر بِنا میبینی بدان بنّائی بود که این بنا را کرده. دیگر کی بوده این بنّا، یک وقتی بوده حالا آن را کار نداریم. پس کارها همه بستهاند به صاحبان کار و کارها جمیعاً شباهت دارند به صاحبانش. شخص خوشنویس همان خطش دلالت میکند که دستش قوت داشته و حرکات دست او حرکات مستقیمه بوده که به مقتضای سلیقه مستقیمه بر کاغذ جاری شده. استقامت خط دلالت بر استقامت مزاج کاتب میکند. و اگر خطی را دیدی بد نوشته همین دلیل این است که کاتب سلیقه نداشته یا داشته و رعشه داشته. خلاصه دقت کن انشاءالله و هر کاری را بدان که شباهتی با صاحبکار دارد کارهای ظاهری را فکر کنی خوب میتوانی بفهمی.
پس ببین که کار آفتاب پرتو افکندن است پس پرتو آفتاب زرد است مثل زردی آفتاب پرتو آفتاب گرد است مثل گردی آفتاب درخشان است مثل درخشانی آفتاب و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۱۳ *»
اینی که اینجور به نظر میآید، ـــ و عرض کردهام ـــ انسان نگاه که میکند به نور آفتاب خیال میکند یک چیز زرد پهن یکدستی است، و خود آفتاب اینجور نیست. این را هم اندکی دقت که میکنی خواهی یافت که نوری که منتشر است در فضا این نور منتشر در فضا قرص قرصها هستند که پر به پر هم دادهاند یک تخته به نظر میآیند مثل خرمن گندمی که از دور که نگاه میکنی، یک چیز گندمگونی از دور یکدست میبینی دیگر دانههاش را از دور تمیز نمیدهی یک چیز زرد یک تخته میبینی، و در واقع چنین نیست گندم گندمها است پهلوی هم تو نمیبینی آنها را. حالا به همینطور این نوری که در فضا منتشر است این انوار قرصها هستند همه به شکل آفتاب. قرصها هستند که پر به پر هم دادهاند یک تخته به نظر میآیند این است که گاهی که آفتاب میگیرد و توی روزنه میافتد میبینی آفتابی که از آن روزنه میافتد اگر آفتاب نصفهاش گرفته این آفتاب هم که از روزنه افتاده نصفش میبینی گرفته نصف روزنه گرفته نصفش روشن است. اگر ثلث آفتاب گرفته باشد ثلث روزنه گرفته، به همینطور اگر توی سوراخ تنگ گردی باشد خوب واضح میشود. بلکه اگر کسی دقت داشته باشد این را همه جا میتواند ببیند در زیر درختها که سایه برگها میافتد آنجاها هم واضح میشود.
باری اینها نمونه بود که عرض کردم منظور همه همین است که این نور همینطور قرص قرصها است که پر به پر یکدیگر دادهاند نگاه که میکنی نور یکپارچه به نظر میآید. پس به حسب ظاهر که نگاه کنی میبینی که کار هر چیزی مثل خود او باید باشد حالا میگویی پس چرا کار آفتاب مثل آفتاب نیست، لکن وقتی که راهش را عرض کردم خواهی یافت که این نورها همه قرص قرص است مثل همان قرصی که در آسمان است. آینهاى بگیری توی آفتاب همانطور قرص پیدا است آینهاى دیگر هم پهلوش بگیری همانطور قرص پیدا است. هرچه پهلوش آینه بگذاری همانطور قرص پیدا است. بالاش زیرش هرجا آینه بگذاری توی همه قرص
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۱۴ *»
پیدا است. به همینطور آینهِ هوا در مقابل قرص آفتاب است و در جمیع ذراتش عکس آفتاب هست. جمیعش گرد است مثل آفتاب جمیعش زرد است مثل آفتاب جمیعش براق است مثل آفتاب همه چیزِ آفتاب را دارد مثل آفتاب. و این توی شیشه خوب معلوم میشود که لحک میزند لحک میاندازد چشم را میزند. و این یک نمونهایست از نمونهها که عرض کردم کار هر کسی و عکس هر کسی مثل خود او است، میکند همان کاری را که آن شخص میکند.
پس نوری که در آینه میافتد همان کاری است که آفتاب آسمانی میکند و هیچ فرقی مابین آفتاب آسمانی و آفتاب در آینه نیست الا اینکه آفتاب آسمانی اصل است و این آفتاب نور او است و فرع او است دیگر در اثر، مثل همند در کار لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک در خصوص انبیاء و اولیاء و ائمه هدی است سلام الله علیهم در دعا میخوانی میگویی خداوندا هیچ فرقی میان تو و میان ائمه هدی سلام الله علیهم در کارها نیست. فرقی در میانه نیست اگر پیش خدا میروی مطلب میخواهی مطلبت را میدهد، پیش ائمه میروی مطلبی میخواهی میدهند. بلکه خدا که میدهد با دستش میدهد دستش ائمه طاهرینند، او که میدهد با فیضش و فضلش میدهد فیضش و فضلش ائمه طاهرینند. و هیچ فرقی نیست ابداً میان خدا و میان ائمه طاهرین سلام الله علیهم لا فرق بینک و بینها فرقی ميان کارهای خدا و کارهای شما نیست، کار شما همهاش کار خدا است. بلکه میخواهم عرض کنم که ایشان کاری ندارند از خود چرا که معصومند مطهرند و چیزی که خلاف امر الهی باشد در وجودشان نیست. و آنچه در وجودشان هست تماماً امر خدا است نور خدا است یا بگو وحی خدا است روح خدا است. پس هیچ حولی و هیچ قوهای در معصومین نیست مگر همان حول و قوه خدا.
پس کارهاشان بدانید که کار ایشان نیست کار خدا است و خدا همینجور کرده است تا مردم ببینندشان تا اینکه بتوانند زیارتشان کنند بتوانند اطاعتشان کنند. اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۱۵ *»
اینطور نمیکرد هرگز نمیتوانستند بشناسند ایشان را و هرگز نمیتوانستند اطاعت کنند ایشان را. پس هیچ فرقی میان نور و آن منیری که نور از او منتشر شده است نیست الا اینکه او اصل است این فرع است. اصل و فرع معلوم است خیلی شبیه بههم هستند هرکس نحو خوانده باشد میفهمد زید قائم یا زید القائم زید اصل است القائم صفتی است از زید، صفت را که فارسیش میکنی یعنی شکلی است از زید. حالا معلوم است که زید ایستاده است غیر زید کسی نایستاده، مینشیند زید مینشیند. حالا این نشسته غیر از این ایستاده است و آن ایستاده غیر از نشسته. و ایستاده و نشسته کار زیدند و زید دو جور کار دارد دو جور صفت دارد. عربها صفتش میگویند تو شکل، اسمش بگذار. پس زید دو شکل دارد یکی ایستادگی و یکی نشستگی پس زید دو شکل پیدا کرده سه شکل پیدا کرده. عرب صفتش میگویند تو شکل اسمش بگذار، پس زید یک شکل دارد. اما چنان شکلی دارد که تغییر نمیکند چنان شکلی است که این شکلها اگرچه مثل هم نمیمانند، پس اگرچه ایستاده مثل نشسته نمیماند نشسته مثل ایستاده نمیماند شخص راکع مثل ساجد نیست شخص ساجد مثل راکع نیست، دقت کن ببین این شکلها اگرچه مثل همدیگر نیستند و به یکدیگر نمیمانند و شکلهای مختلف دارند و اختلاف، اینها را از یکدیگر جدا کرده نشسته را غیر از ایستاده کرده، ایستاده را غیر از نشسته کرده پس مختلفند، لکن ببین که جمیعشان بر شکل زیدند. تو اگر زید را شناخته باشی حالا اگر ایستاده است میشناسیش اگر نشسته است میشناسیش اگر خواب است میشناسیش اگر بیدار است میشناسیش.
پس آن کسی که پرده حجابات را دریده دیگر یکپاره لفظها هست که خیلی از عوام بلکه خیلی از ملاها وقتی میشنوند آن لفظها را چیز گنده عظیمی به نظرشان میآید چیز بزرگی خیالش میکنند. میشنوند حجابات را باید درید و برید و رسید، این خیالات میکند که چطور حجاب بدرم آیا زمین را بکنم آیا دیوار را سوراخ کنم که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۱۶ *»
پرده را بدرم این خیالها را میکند و متحیر میشود. لکن دقت کن تو و متحیر مباش پس نگاه کن ببین که زید برای خود پردهها به خود گرفته پردههاش چه چیز است؟ یکیش ایستاده است یکیش نشسته است یکیش آن که میگوید یکیش آن که ساکت است، اینها همه پردههای اویند.
پس زید یک نفر است اما پردههای بسیار به خود گرفته پردهها را بدر، پردهها را که دریدی به زید میرسی چطور میرسی. به اینطور که تو سعی کن زید را بشناس زید را که شناختی اگر ایستاده است همینطور پردهاش دریده شده پس اگر ایستاده است میبینی که زید ایستاده است اگر نشسته است میبینی که زید نشسته است، ساکت است زید است، حرف میزند زید است. پس پردهها بسیارند اما زید یک نفر است حالا به همینطور انشاءالله بیاب که این پردهها هر کدام اسمی دارند. پس آنی که مستقیم ایستاده است اسمش ایستاده است آنی که نشسته است اسمش نشسته است آنی که حرف میزند اسمش متکلم است آنی که حرف نمیزند اسمش ساکت است. پس این متعددین نه اسمهاشان یکی است و نه خودشان یکی. خودهاشان متعددند اسمهاشان هم متعدد است. اما آن کسی که ظاهر است در این پردهها و در این بسیارها آیا آن هم بسیار است یا آن یکی است پس زید یک زید است یک منیر است اما نورهای رنگارنگ دارد. مثلاً صبح رنگش سفید است ظهر رنگش سرخ است عصر رنگش زرد است و هکذا پس نورهای رنگارنگ دارد، و همه هم نورند به همان اصطلاحی که عرض کردم ببین ایستاده خودش یک وجودی دارد وجودش چه چیز است ایستاده است. اما وقتی که به او نگاه میکنی که را نشان میدهد معلوم است زید را نشان میدهد پس نور است چرا که خودش موجود است و وجود دارد و ظاهر میکند غیر خودش را که زید باشد او را هم ظاهر میکند. فکر کن ببین که را غیر از زید مینمایاند؟ و چه خوب اصطلاحی است اصطلاح نحو که «زید قائم» را میگویند زید مبتدا است و قائم خبر او است. حالا خبر از چه خبر میدهد معلوم است از مبتدا خبر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۱۷ *»
میدهد چطور خبر میدهد؟ میگوید رنگ زید را میخواهی ببینی رنگ مرا ببین شکلش را میخواهی ببینی شکل مرا ببین قولش را میخواهی قول مرا بشنو هرچه از زید میخواهی بیا پیش من. سرم سر زید است پایم پای زید است دستم دست زید، چشمم گوشم زبانم جمیع اعضاء و جوارح من جمیعش حکایت میکند از زید. وقتی که دقت میکنی میدانی خیلی حقایق به دستت دادم توی این قاعدهای که عرض کردم.
پس ببینید که این شخص ایستاده که حرف میزند زید است که حرف میزند. ایستاده ماینطق عن الهوی اگر زیدی نبود این اصلاً نبود که حرف بزند. اگر زید هست آن وقت این ایستاده خبر زید است صفت زید است پرده زید است یا بگو اسم زید است یا بگو نور زید است. زید اگر هست یا ایستاده است یا نشسته است یا خواب است یا بیدار است. پس زید یک نفر است و خبرهای بسیار دارد، یک نفر است و کمالات بسيار دارد اینها کمال زید است اینها جمال زید است اینها جلال زید است، هرچه از این قبیل اسم میخواهی بگو، صورتش را جمال زید بگو دست و پاش را جلال بگو. پس یک زید است و جلوه کرده و ظاهر شده به صورتها و صفتهای مختلف، صفتها بسیارند و این صفتها همه صفت زید است خبر از زید میدهند از خود بیخودند هیچ خودی ندارند مگر زید، همه سرابند وقتی چشمت را میمالی میبینی به غیر زید کسی نیست.
همینطور وقتی نگاه میکنی میبینی اشخاص بسیار بعضی ایستادهاند بعضی نشستهاند بعضی به رکوعند بعضی به سجودند بعضی حرف میزنند بعضی ساکتند بعضی متحرکند بعضی ساکنند بعضی خوابند بعضی بیدار، پس میبینی اشخاص عدیده را بسا در اول وهله چنین میفهمی که این شخصی جدا است، آن شخصی جدا است آن شخصی جدا است وقتی که از پیش میروی میبینی غیر از زید کسی نبود فوجد الله عنده فوفّیٰه حسابه خلاصه پس وقتی که در ظهورات زید نظر میکنی میبینی سرابی بودند در بیابان وقتی نزدیک آنها رفتی باقی نماند چیزی مگر زید. پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۱۸ *»
دیدی که زید به وجود خودش ظاهر بود ایستاده بود نشسته بود راکع بود ساجد بود، پس انشاءالله اگر معنی نور را گم نکرده باشی میدانی انشاءالله که قائم نوری است از زید. آخر تعریف نور چه چیز است تعریف نور این است که ظاهر لنفسه مظهر لغیره پس «زید قائم» زید مبتدا است قائم خبر او است خبرش نوری است که واضح کرده که را زید را. زید در پرده غیب نشسته بود اگر نمیایستاد تو او را نمیدیدی. زیدی باشد که نه ایستاده باشد نه نشسته نه متحرک باشد نه ساکن داخل محالات است، نمیشود ابداً.
پس زید انوار بسیاری دارد یک نورش ایستاده است یک نورش نشسته است یک نورش حرف میزند یک نورش ساکت است یک نورش خوابیده است یک نورش بیدار است. پس له الکمالات و له الجمالات و له الظهورات و له الصفات اما خودش چند تا است خودش یکی است وحده لاشریک له. همان یکی است که ایستاده همان یکی است که نشسته همان یکی است که حرف میزند همان یکی است که ساکت است، زید یکی است و جمیع نورها نور زیدند همه کمالها کمال اویند همه جمالها جمال اویند همه جلالها جلال اویند، و او است وحده لاشریک له جلوهکننده در کل و او یکی است یقیناً و اینها بسیارند یقیناً. بسا آنکه یکیشان ایستاده است در روزی یکیشان در روزی دیگر بنشیند برنخیزد. یکیشان ساکت باشد یکیشان حرف بزند همه همان زید است.
میفرماید الا و انا نحن النذر الاولی و نذر الآخرة و الاولی حضرت امیر میفرمایند این حدیث را و اگر او را اینطور میشناسی، اگر او را همچو میشناسی او را شناختهای. و اگر او را آنطور میشناسی که حضرت امیر مرده است و در نجف است و باید رفت آنجا و او را زیارت کرد و عرضها را آنجا به او کرد، اگر همچو امیرالمؤمنینی شناختهای بدان که امیرالمؤمنین نیست، امیرالمؤمنین مرده امام شیعیان نیست امام هرگز نمیمیرد لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۱۹ *»
گمان مکن البته که کسانی که در راه خدا کشته شدهاند که آنها مردهاند بلکه آنها زندهاند در نزد خدا روزی میخورند. هرکس که کشته بشود در راه خدا زنده است و در نزد خدا روزی میخورد خصوص ائمه طاهرین سلام الله علیهم، وقتی که آنجور آدمها زندهاند ائمه که معلوم است امام آنها هستند و ائمه شهید شدند. امیرالمؤمنین را میدانید که شهید شد.
پس امیرالمؤمنین آن کسی است که اینجور حرفها را میزند الا و انا نحن النذر الاولی و نذر الآخرة و الاولی و نذر کل زمان و اوان والله در زمان آدم به صورت آدمی جلوهگر بود و کارهای آدمی میکرد. و در زمان نوح به صورت نوح جلوهگر بود. خودش میفرماید من با هر پیغمبری در خفاء بودم و با این پیغمبر در آشکار بودم. وقتی کشتی نوح خواست غرق شود یک کسی گرفت کشتی را و نگذارد غرق شود، ندانستند که کی بود کشتی را گرفت وقتی که دیدند امیرالمؤمنین بود. ابراهیم را وقتی که در آتش میانداختند دیدند امیرالمؤمنین حفظ میکرد او را. پس یک امیرالمؤمنین است گاهی به صورت آدم ظاهر میشود گاهی به صورت نوح گاهی به صورت ابراهیم گاهی به صورت موسی گاهی به صورت عیسی گاهی به صورت پیغمبر خودمان ظاهر میشود. گاهی به صورت خود آن بزرگوار که به صورت جزئیت بود و علی اسمش بود ظاهر میشود گاهی به صورت امام حسن گاهی به صورت امام حسین و همچنین به صورت هر امامی و همچنین در هر زمانی و اوانی او است که ظاهر است. چنانکه حدیث است که هر حقی در هر جایی که باشد مال امیرالمؤمنین است هرکس در هرجا هر حقی را که بگوید او گفته است چنانکه هر باطلی را هرکس در هرجا که بگوید از دشمنان امیرالمؤمنین است، از هرجا که بروز کند.
پس این خلقی که هستند در هر عصری این خلق حقهاشان جمیعاً زبان امیرالمؤمنینند و امیرالمؤمنین متصرف است در وجود آنها، و نعوذبالله در طرف مقابل هم که فکر میکنی در هر عصری هر اهل باطلی که هست شیطان است و متصرف در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۲۰ *»
وجود آنها شیطان است باض و فرخ فی صدورهم و دبّ و درج فی جحورهم و همین حضرت امیر دارد این حرفها را میزند. میفرماید میآید شیطان تخم میگذارد در سینه منافقین، در هر عصری که هستند شیطان تخمها در سینههاشان میگذارد آنجا میرود تغوط میکند جوجه میگذارد. این جوجهها سر بیرون میآرند از سوراخهای بدن او، یک جوجه از چشمشان سر بیرون میآرد یک جوجه از گوششان یک جوجه از زبانشان. پس بدان که این منافقین جمیعاً هیاکل شیطانند از چشمشان شیطان میبیند از گوششان شیطان میشنود از زبانشان شیطان حرف میزند از دست و پاشان شیطان حرکت میکند از ذکَرش شیطان جماع میکند.
و از این طرف همینطور است والله در مؤمنین در شیعیان امیرالمؤمنین، متصرف امیرالمؤمنین است. شیعیان امیرالمؤمنین همه والله بر شکل امیرالمؤمنینند همه بر رنگ اویند همه بر طبع اویند و جمیعاً در تحت تصرف اویند، و او است متقلب در ایشان و او است مقلّب احوال و سیف ذیالجلال. در زیارتش میخوانی السلام علی مقلّب الاحوال و سیف ذیالجلال اگرچه احوال کفار را هم او زیر و رو میکند. لکن آنها را خودش به نفس نفیس خود نمیکند. شیطان را ول میکند، سگش را ول میکند و او زیر و رو میکند احوال کفار و منافقین را. لکن در مؤمنان به نفس نفیس خود جلوهگر است، به نفس نفیس خود ناطق است به نفس نفیس خود ظاهر است. هرکس والله بشناسد او را، در هر صورتی که او را ببیند میشناسد. زید را اگر بخواهی بشناسی، میخواهد بایستد که میشناسیش میخواهد بنشیند که میشناسیش حرف بزند میشناسیش ساکت باشد میشناسیش. اما اگر زید را نشناسی ایستادهای ببینی میبینی چیزی است ایستاده، نمیدانی زید است یا غیر زید.
فرق میان مؤمن و کافر همیشه همین بوده. کفار میبینند آنچه را که مؤمنین میبینند. میفرماید و کأین من آیة فی السموات و الارض یمرون علیها چقدر آیات در آسمان و زمین ریخته شده که بر روی آن راه میروند نه این است که نمیبینند آیات را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۲۱ *»
بلکه میبینند. میفرماید روش راه میروند اما نمیدانند روی کجا راه میروند و هم عنها معرضون والله امیرالمؤمنین را میدیدند همه کفار همه منافقین، مؤمنین میبینندش امیرالمؤمنین را میبینند، لکن کفار نمیشناسندش و مؤمنین میشناسندش. در وقت مردن همه او را میبینند خواه مؤمن خواه کافر، مؤمن به صورت طیبی طاهری خوشبویی خوشرویی او را میبیند، برای کافر میآید به صورت عجیبی غریبی مهیبی، آنطور او را میبیند یا حار همْدان من یمت یرنی ای حارث همْدانی هرکس بمیرد مرا میشناسد میخواهد مؤمن باشد میخواهد کافر باشد. مؤمن معلوم است او را به صورت امامت میبیند به صورت رأفت و رحمت میبیند به صورت نعمت میبیند، لکن نعمت خدا است برای ابرار و نقمت خدا است برای فجار. باز این هم یک فقره زیارت حضرت امیر است که السلام علی نعمة الله علی الابرار و نقمته علی الفجار.
پس به اینطور ظاهر میشود خدا هم در ایشان و همینجور صفات خدا به دست میآید یک خدا است وحده لاشریک له و هیچ خدایی جز او نیست وحده لاشریک له لکن برای این خدا نورهای بسیار و خلقهای بسیار است صفتهای بسیار است، جلالها و جمالهای بسیار است و او است نور آسمان و زمین و ظاهر است یعنی خالق آسمان و زمین است. پس اگر به راه افتاده باشی میدانی که از پیش پات برداشتمت بردمت بالا تا آنجا که باید برسی. پس خدا یکی است خلق او بسیارند خدا یکی است صفات او بسیارند خدا یکی است اسمهای او بسیارند خدا یکی است ائمه چهاردهتا هستند، خدا یکی است پیغمبران صد و بیست و چهار هزارند خدا یکی است اوصیاء بسیارند. ذات خدا یک ذات است و تجلی کرده و خلق فرموده خلق را و موقع صفات خود را در خلق قرار داده است. ببینید که ایستاده آن قدی است که مستقیم از این سمت بلند شده ایستاده، اسم آن است. اگر نشست و بگویی ایستاده است دروغ است. پس موقع صفات خود را خدا در ملک قرار داده در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۲۲ *»
عرش اسم رفیع خدا نوشته شده در کرسی اسم عظیم خدا نوشته شده در آسمانها اسم رفیع الدرجات نوشته شده در هر جايی به حسب خودش اسمی از اسمهای خدا نوشته شده. و خدا است وحده لاشریک له مسمی به این اسمها و هیچ شریکی برای او نیست از جانب او نیست، معذلک فضائل هم سر جای خود هست.
پس اسمها نوشته شده در عالم خلق و خلق آنچه میکنند معلوم است به حول و قوه او میکنند خصوص مؤمنین که کافر نباشند شرک شیطان [نباشند] و معلوم است معصومین هیچ شراکت با شیطان ندارند خالصند و مخلِصند و مخلَصند، این را خود شیطان هم انصاف داده گفت لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین بعد از آنی که مهلت طلبید و مهلت یافت جرأت کرد گفت لاغوینهم اجمعین گفت همه را گمراه میکنم الا عبادک منهم المخلصین آنهایی که شرک شیطان نیستند شیطان در آنها راه ندارد شیطان با مادرشان جفت نشده، شیطان نمیتواند آنها را گمراه کند. آنهایی که شیطان با مادرشان جفت شده در آنها میتواند تصرف کند، بخصوص فرمایش میفرمایند که جماع که میکنید بسم الله بگویید وقتی که منی ریخته میشود بسم الله که نمیگویی شیطان میآید ذکرش را توی ذکر او میکند و جماع میکند منی که ریخته میشود نصفش از مرد است نصفش از شیطان. پس بسم الله باید گفت که شیطان بگریزد، واقعاً بسم الله که نمیگویی اینطور میشود. چون مردم بسم الله نگفتهاند این همه حرامزاده پیدا شده این همه نواصب پیدا شده این همه حرامــزاده پیدا شده، اگر بســـم الله گفتــه بودند این همه حرامزاده پیدا نشده بود، آن وقت میشد نفسی بکشند مؤمنین.
پس مؤمنین شرک شیطان نیستند بخصوص معصومین پس خالصند لله مخلصند لله. حالا که خالصند و مخلصند جمیع کارهاشان کار خدا است اگر میبینند خدا دیده اگر میگویند خدا گفته. امرشان امر خدا است حکمشان حکم خدا است زیارتشان زیارت خدا است اطاعتشان اطاعت خدا است معامله با ایشان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۲۳ *»
معامله با خدا است جهل به ایشان جهل به خدا است انکار ایشان انکار خدا است بغض به ایشان بغض به خدا است. اینها توی زیارتهاشان است جمیع این کلمات در آن زیارات هست. دیگر حالا آن آخوندی که تخم شیطان است برود نقش آن زیارتها را حک کند. کسانی که شرک شیطان نیستند در جمیع زیارات که نگاه کنی وقتی آنها را مطابق کنی با آیات قرآن میبینی چقدر مطابق است. جمیع دعاها جمیع آیات قرآنی جمیعش را برای فضائل امیرالمؤمنین آورده پیغمبر. والله هیچ کاری نداشت پیغمبر مگر همین. آیا پیغمبر را خیالش میکنی که دلش سوخته بود که بیاید مردم را وادارد که نماز به کمرشان بزنند یا روزه بگیرند! هیچ این چیزها مقصود نبود. مقصود این بود که بعد از سالهای دراز آیه نازل شد که اگر ولایت علی را نمیگویی و طفره میروی، چون دو سه دفعه بنا بود که برساند به مردم ولایت امیرالمؤمنین را، لکن پیغمبر میترسید و ولایت را نمیگفت. به جهتی که دورش منافق بود منافقین دور پیغمبر بودند از این جهت پیغمبر میترسید. جبرئیل به شدت هرچه تمامتر نازل شد که برسان ولایت را که اگر نرسانی بدان هیچ تبلیغ رسالت نکردهای، و اگر میترسی از مردم و الله یعصمک من الناس میترسی، حق داری که میترسی اما من با تو وعده میکنم که من حفظ کنم نگذارم تو را بکشند. آن وقت که پیغمبر خاطرجمع شد که خدا حفظ میکند او را جرأت کرد آن وقت امر را ابلاغ فرمود.
پس بدانید که مردم خلق شدهاند برای توحید تا اینکه در ولایت امیرالمؤمنین کامل شوند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۲۴ *»
موعظه هفتم ( 7 ماه مبارک رمضان 1292 )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود چنانچه در آیه مبارکه میفرماید ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون و در حدیث قدسی میفرماید من گنجی بودم پنهان دوست داشتم که شناخته شوم پس خلق کردم خلق را تا اینکه شناخته شوم، پس خدا چون خلق را از برای شناختن خود آفرید لهذا شناختن خودش را آسان قرار داد از برای مردم. خیلی تعجب است والله که خدا خلقتی بکند از برای کاری و آن کار مشکل باشد خیلی عجیب است خیلی غریب است. اشکالش که سهل است، اگر اصلش به آن کار نرسد دیگر عجیبتر و غریبتر است. و ببینید که چقدر خدا حجت را تمام کرده و چقدر امر آسان است آنقدر آسان است که والله از آن آسانتر نمیشود چنانکه دیروز عرض کردم و دانستید. از اینجا عبرت بگیرید و ببینید که این مردم چقدر بیخبرند و از آن امری که آسانترین امور است مردم دورترند از هر دوری.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۲۵ *»
پس عرض میکنم که فکر کنید انشاءالله ببینید که هرچه را برای هر کاری که آفریده آنقدر خوب آفریده که عقل جمیع عقلای عالم حیران میشود که این چه خلقتی است این چه صنعتی است؟ ببین چشم را برای دیدن آفریده ببین به چه آسانی میبیند طوری است که اگر نبیند ملالش میگیرد. همچنین گوش را برای شنیدن آفریده به چه آسانی میشنود به طوری که هیچ کلفتی نمیخواهد که بشنود طبعش همین است که صدا بشنود. چرا که گوش را خدا برای شنیدن صدا آفریده از برای همین آفریده که صدا بشنود نشنود ملالش میگیرد. دیگر انشاءالله از اینجور مثلها که عرض میکنم پی ببرید که خداوند عالم هر کاری را که تکلیف کرده و قرار داده بکنند جمیعش به همین آسانی است، و الله یرید الله بکم الیسر خدا آسانی را برای شما خواسته خدا اراده نکرده عسر را ابداً و لایرید بکم العسر یسر را اراده کرده و خلق کرده آن را و عسر را و مشقت را خدا خلق نکرده و اراده نکرده.
و ببینید که این مردم چقدر دورند از مطلب که راهی را که خدا خلق نکرده ابداً تمنا میکنند که از آن راه بروند. و از آن راهی که خدا خلق کرده اعراض میکنند. باری پس خدا هرچه را برای هر کاری آفریده آن کار برای او آسان است. عاقل باشید و در هر کاری بنا کنید فکر کردن. فرق میان حیوان و انسان این است که انسان باشعور کار میکند حیوانات علی العمیاء راه میروند. دیگر حیوان فکر نمیکند که از این راه که میرود راهش بست میشود، همینطور میرود تا راهش بست میشود. اما انسان چنین نیست.
پس انسان، با شعور با فکر باید کار بکند انشاءالله و فکر کنید در چیزهایی و کارهایی که خدا آنها را برای کاری آفریده. پس چشم را برای دیدن آفریده ببینید چه خوب آفریده آنقدر خوب آفریده که عقل حکماء حیران میشود که چقدر خوب آفریده. گوش را برای شنیدن آفریده ببینید چه خوب آفریده زبان را برای چشیدن آفریده، بینی را برای بوییدن آفریده دست و پا را برای حرکت آفریده ببین به چه آسانی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۲6 *»
این کارها از اینها میآید. دیگر بیشتر فکر کن ببین آب را برای رفع تشنگی آفریده و ببین که برای رفع تشنگی هیچ چیز مثل آب نیست. آب را برای زراعت آفریده خلقت زراعتها و گیاهها همه از آن آب است اگر آب نبود هیچ گیاهی به عمل نمیآمد. خلقت این حیوانات همه از آب است. پس آب خلقت کرد به جهت گیاهها و به جهت حیوانات. حال ببین به چه آسانی از این آب گیاه عمل میآید به چه آسانی حیوان به عمل میآید.
از روی همین قاعده که میآیی انشاءالله میتوانی فکر کنی پس غذا را برای سیرشدن آفریده ببین که به چه آسانی سیر میکند. حالا هزار دعا بکن هزار ریاضت بکش هزار تضرع هزار زاری کن گرسنگی تو به اینها رفع نمیشود. ببین تا دو لقمه نان میخوری به چه خوبی سیر میشوی. تشنه باشی هزار دعا کنی رفع نمیشود تا آب خوردی رفع تشنگی تو میشود. رفع شهوت را بخواهی به دوا بکنی ببین باید ماهها چیزهای مضعف بخوری، اما خدا ببین به چه آسانی رفع میکند گفته ربع ساعت چنین و چنان کن وقتی کردی ببین رفع شهوت تو به چه آسانی میشود. همچنین رفع غضب را بخواهی به دوا بکنی سالها باید دوا بخوری تا رفع شود. اما به محض توجه به خدا میبینی غضب رفع شد.
پس انشاءالله ملتفت باشید که از نوع مسأله خارج نشوید. پس اگر فکر کنی مییابی انشاءالله خدا را در جمیع خلقت زمین و آسمان و خلقت دنیا و آخرت که چه حکمتی به کار برده امر را هم به چه آسانی قرار داده هرجا دلت میخواهد فکر کن. مردم دنیایی در دنیا فکر کن چشم داری از راه چشم فکر کن، چشم نداری از راه گوش فکر کن گوش نداری از راه بینی فکر کن شامه نداری از راه زبان فکر کن ذائقه نداری از راه لامسه فکر کن، از هر راهی که داخل بشوی سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم در آسمان میخواهی فکر کنی دلیل و برهان موجود است. در زمین میخواهی فکر کنی دلیل و برهان موجود است در نفس خودت میخواهی فکر کن دلیل و برهان موجود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۲۷ *»
است. پس انشاءالله از روی همین قاعده که عرض میکنم که به هر جایی که میخواهی نگاه کنی نگاه کن ببین خدا هرچه را برای هر کاری آفریده چقدر میسور آفریده، هیچ کلفتی نمیخواهد. حالا عبرت بگیرید انشاءالله بعد از آنی که این امر خیلی واضح شد که هرچه را خدا برای کاری آفریده آسان میتواند آن کار را بکند. حالا ببینید چه شده که این توحید خیلی مشکل شده با وجودی که خدا آسان قرار داده. از این طرف خلق را ببینید که چقدر بیخیرند که همینطور میخواهند بخوابند، وقتی پا میشوند وحی به ایشان نازل شود و توحید را بفهمند. بیخبری مردم را فکر کنید ببینید راهی که آسانترین راهها است مردم در آن گم شدهاند و دور شدهاند بیشتر از هر دوری، هیچ خبر از توحید ابداً ندارند چه شده که چنین است؟ باز ملتفت باشید عرض میکنم که توحید آسانترین چیزها است اما بسا آنکه باور نکنی، لکن اگر آمدی و گوش دادی انشاءالله خواهی یافت. اما آسانترین چیزها است چرا؟
انشاءالله دقت کنید ببینید که هرچه در خلقت خدا ضرورتش بیشتر بوده و خلق به آن بیشتر محتاج بودهاند آن امر را خدا سهلتر و آسانتر قرار داده. مثلاً در غذاخوردن سد جوع بنینوع انسان را حالا غالباً به گندم قرار داده ببین گندم چقدر وفور دارد و چقدر آفریده، و برنج را چقدر کمتر آفریده. به قدری که مردم گندم بیشتر میخورند گندم بیشتر آفریده به قدری که برنج کمتر میخورند کمتر آفریده. مردم محتاجند به آبِ بسیاری. چرا که آب را میخواهند زراعتشان را سیراب کنند عمارتشان را بسازند رختشان را بشویند غسلشان را بکنند به آب خیلی محتاجند، حالا اگر آب را باید رفت و تحصیلش کرد خیلی مشکل بود. غذا را شبانهروزی دو دفعه احتیاج داشتی برای آن میتوان زحمت کشید نیم من غذا تحصیل کرد، اما آب را احتیاج بیشتر داری نمیشود به نیم من آب اکتفاء کرد. اگر باید خرید مبلغی باید داد چون به آب احتیاج بیشتر بوده آب را ببینید که به چه وفور آفریده، تا پول نخواهد. دیگر دقت کنید به همینطور طبقه به طبقه بیایید ببینید که آب را اگرچه خیلی ضرور
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۲۸ *»
است هم در زراعت هم در عمارت هم در خوردن لکن به قدر هوا ضرور نیست. انسان توی آب نمیتواند زیست کند از این جهت همه عالم پر از آب نشده روی خشکی باید زیست کند. اما هوا یک چیزی است که انسان دائماً در آن باید زیست کند در آن نفس بکشد، میخواهد توی خواب باشد میخواهد توی بیداری باشد. هم بدنش را، هم ظاهرش را هم باطنش را فکر کنید. انسان به هوا خیلی احتیاج بیشتر از آب دارد خدا هم هوا را بیشتر قرار داده. همچو قرار داده که نباید رفت جوبی کند که از آن جو هوا داخل شود. خیر هوا هیچ قصدی و شعوری لازم ندارد هیچ نباید مشکی برداریم برویم هوا بیاریم. هوا چون وجودش بیشتر ضرور بود یک کاری کردند که مشک نخواهد. همچو قرار داده که آنقدر فراوان باشد که خودش بیاید داخل بدن شود بدنها را تربیت کند، گیاهها را تربیت کند.
از این قبیل وقتی فکر میکنی نوع مسأله به دستت خواهد آمد نوع مسأله که به دستت آمد آن وقت ببین مردم احتیاجشان به خدا بیشتر است یا به آب یا به نان یا به برنج؟ و به اندک فکری انسان خواهد فهمید که خدا خدایی است که آب خلق میکند هوا خلق میکند آسمان خلق میکند زمین خلق میکند، پس احتیاج به او بیشتر هست. حالا که چنین است پس اگر بخواهی بشناسی او را راهش را به دست بیار، و راهش والله آسانتر از نفسکشیدن باید باشد، و با وجود این گم شدهاند بسیاری از مردم.
معرفت خدا والله مخصوص کسانی است که معرفت ائمه را دارند. والله منکرین فضائل به هیچ وجه توحید ندارند به هیچ وجه خداپرست نیستند خدا ندارند. خدا میداند که يهودیها خداپرست نيستند خدا ندارند. نصرانیها خدا ندارند قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون خدا امر کرده پیغمبر خود را که بگو ای کافران آنی را که شما میپرستید من نمیپرستم. پس عرض میکنم که به غیر از آن طایفه که حقند ـــ و در هر زمانی حقی توی دنیا هست ـــ به غير از طایفه حقه والله جمیع طوائف جمیعشان بتپرستند. نهایت بعضی بتها را از سنگ درست میکنند بعضی را از چوب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۲۹ *»
درست میکنند بعضی را از طلا درست میکنند بعضی را از نقره بعضی را توی خیال درست میکنند أفمن اتخذ الهه هواه پس هواهای خود را خدای خود میگیرند و اطاعت آنها را میکنند. و چون روز قیامت میشود آن خدای به حق آن هواشان را و خودشان را و خداشان را به جهنم خواهد برد انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم هر که را و هرچه را پرستیدهاند جمیعشان را عابدین و معبودین همه را آتش میزند خدای به حق.
پس عرض میکنم که خداپرست ممکن نیست پیغمبر او را اطاعت نکند. و کسی که پیغمبر را اطاعت کرد ممکن نیست که وصی او و خلیفه او و جانشین او را وازده. حالا هرکس وازده باشد مسأله امامت را یا آنکه یکی از ائمه را وازده باشد پیغمبر را وازند، بلکه اگر وازده باشد یکی از فضائل او را، از فضائل ائمه [را]، نشناخته است پیغمبر را و همین که پیغمبر را نشناخته والله نشناخته خدا را، و مغرور نکند شما را. اینی که من در این مسأله اینهمه اصرار میکنم به جهتی است که اصرار کنندهاش کم است مگر همین طایفهای که بنده خدایند، دیگر باقی مردم علی العمیاء اسم خدایی میبرند. حالا کسی بگوید یهودیها هم بنده خدایند، چطور بنده خدایند؟ بنده معنیش این است که نوکر باشد. نوکر معنیش این است که خدمت بکند نوکری بکند. حالا کسی که خدا را نمیشناسد چطور نوکری خدا را میکند چطور خدمت خدا میکند. پس آیا میگویی که یهودیها میشناسند نصرانیها میشناسند سنیها میشناسند خدا را، نه والله چنین نیست.
میفرماید اللهم عرّفنی نفسک تعجب این است که این را در دعا میفرماید. اینها چیزهایی است که وارد شده بخوانند. خدایا بشناسان به من خودت را که اگر نشناسانی به من خودت را من پیغمبرت را نمیشناسم. خدایا به من بشناسان پیغمبرت را که اگر نشناسانی به من پیغمبر خودت را من نمیشناسم اوصیای او را و خلفای او را، خدایا بشناسان به من حجت خودت را که اگر حجت خودت را به من
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۳۰ *»
نشناسانی بیدین خواهم شد. پس عبرت بگیرید که اینها چه جور بیانی است که کردهاند چه جور مطلبی است که بیان کردهاند. طوری هم رمزش کردهاند که از اول اسلام اگر کسی بگیرد بیاید تا حالا کسی آن رمزها را برنخورده الا اینکه در هر زمانی طایفه حقی بودهاند. در هر زمانی کاملی بوده. بسا یک نفر بودهاند دو نفر بودهاند که معروف میان مردم نبودهاند شاید آنها برخورده باشند.
پس عرض میکنم چشمت را واکن ببین اگر یهودیها بنده خدایند خدا را چه میدارد بر اینکه آنها را عذاب کند. پس یهودی خدا نمیشناسد نصاری خدا نمیشناسد اگر میشناخت پیغمبر آخرالزمان را وانمیزد. سنی خدا را نمیشناسد سنی اگر خدا و پیغمبر را میشناخت امیرالمؤمنین را خلیفه چهارم قرار نمیداد. پس عرض میکنم که همین مطلب را که به دست شما دادم شما راضی مشوید که بیدین باشید به مثل سایر بیدینها. پس سعی کن اقلاً آقای خودت را بشناس بعد دیگر معصیت میکنی، نمیگویم که معصیت مکن. خیر معصیت هم بکن به جهتی که تو را معصوم نیافریده خدا و والله عصمت هم نخواسته از تو. غیر معصومین والله عصاتند و مترسید از معصیت، باکی ندارد اگر معصیتی سر زد. خدا را بشناس پیغمبر را بشناس امام بشناس دیگر معصیت اگر بکنی خدا میآمرزد، خدا هم همینطور به شدت تمام تأکید کرده میفرماید ان الله یغفر الذنوب جمیعاً انه هو الغفور الرحیم جمیع آنچه گناه است هر چیزی که گناه اسمش باشد والله خدا آن را میبخشد. لکن یک کاری بکن که کافر نباشی منافق نباشی دیگر معصیت هرچه بزرگ باشد والله خدا میبخشد. و این قسمهایی که میخورم والله خودش خورده خودش قسم خورده که میآمرزم. لکن ان الله لایغفر انیشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء آنی که شرک ورزیده است، خدا حتم کرده که مشرکین را به جهنم ببرد.
پس تو انشاءالله اعتقاداتت را درست کن یک خدایی داشته باش یک پیغمبری داشته باش امامی داشته باش؛ معصیت میکنی، معصیتکاری. در مرتبه عصمت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۳۱ *»
ما را خلق نکرده، گاهی معصیت میکنیم گاهی توبه میکنیم. گاهی معصیت میکنیم گاهی گریه بر آقایانمان میکنیم بر امام حسین گریه میکنیم خدا میبخشد. لکن اعتقاد اگر صحیح نباشد والله این دنگها هیچ به کار نمیآید و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثوراً.
پس این نمازها را مغرور مباشید این روزهها را این جهاد این حج این زکوة این خمس، به اینها مغرور مباشید فلانکس پل ساخته خدا بیامرزدش پل ساخته؛ اگر آدم بود شعور داشت خدا را میشناخت. این کاروانسراها که میسازند این پلهایی که میسازند این کارها که میکنند، اگر شعور همراه اینها هست ایمانی به خدایی پیری پیغمبری اعتقادی به اینها هست خوب است. والله جمیع این اعمال را خدا فرمایش میفرماید مثل خاکستری که باد بسیار تندی بر او مسلط شود چه کارش میکند؟ هر ذرهاش را به جایی میاندازد. این اعمال ظاهره این دنگکوبیها یک پفی میخواهد، دیگر باد عاصف هم نمیخواهد که پراکندهاش کند. خدا میداند همه مسائل در اعتقادات است همین که او درست شد باقی دیگر خودش درست شده هست. وقتی که خدا را شناختی و خدا را عظیم شمردی میگویی البته این خدا پیغمبر باید داشته باشد، سلطان اگر بزرگ شد البته حاکم به ولایات میفرستد. دیگر وقتی پیغمبر را شناختی حاکم را شناختی که متشخص است او دیگر اگر پاکاری را هم بفرستد او را البته حرمت میداری، و هرچه میگوید میشنوی پادشاه را که نشناختی حاکم را نمیشناسی، به همینطور حاکم را که نشناختی پاکار را نمیشناسی.
پس فکر کنید و سعی کنید انشاءالله که اعتقاداتتان اعتقادی باشد یقینی. بدانید که خدا از شما یقین خواسته است در همه اوقات. دیگر گول یکپاره مردم را مخورید که میگویند یک وقتی خدا یقین خواسته بود از مردم و آن زمانی بود که پیغمبر و ائمه در دنیا بودند. پیغمبر که مرد حالا دیگر مظنه باید پیدا کنیم ما نمیتوانیم یقین کنیم. پس مظنه اگر عبادت کنیم بهشت برویم مظنه اگر زکوة بدهم مالم محفوظ بماند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۳۲ *»
احتمال هم هست محفوظ نماند. چرا که مظنه معنیش این است که اگر این کار را بکنیم بیشتر احتمالمان این است که خوب باشد، اگرچه آن طرفش هم احتمال میرود. و البته دیدهاید که غالب مظنهها بر خلافش واقع میشود، حالا دیگر کاری به مظنه نداریم میرویم بر سر مسأله. پس انشاءالله سعی کنید مسائل اعتقادیه خود را درست کنید به طوری که کأنه ببینید. و والله اگر از راهش برآیی من به طوری عرض میکنم که بهتر از دیدن باشد.
مکرر عرض کردهام در روز روشن میتوان شک کرد به اینطور که میگویند بابا آیا تو شب خواب ندیدهای که روز است مجلسی هم هست نشستهایم حرف میزنیم، بلکه این مجلس هم از آن مجلسها باشد انسان به شک میافتد. لکن دلیلهای خدایی والله طوری است که به هیچ وجه احتمال خطائی خلافی در آن نمیآید، اما به شرطی که راهش را به دست بیاری.
پس عرض میکنم که از جمله مسائلی که باید فهمید یکی توحید است. حالا میخواهیم بشناسیم خدای خود را و انشاءالله دقت کنید که میخواهم طوری عرض کنم که از روز روشنتر باشد و والله از روز روشنتر است. فکر کن ببین که هرچه را تو میخواهی بشناسی دیگر به هر مشعری که میخواهی فکر کن هرچه را که بخواهی بشناسی به صفات او او را میشناسی. دیگر دقت کنید پا بیفشارید دل بدهید اگر فرضاً شکی شبههای ایرادی بحثی هم وارد است بپرسید. من میگویم یاد بگیرید اگر شکی شبههای هم باشد رفع شود. پس فکر کن در هرچه دلت میخواهد ببین یک چیزی را که میخواهی بشناسی آیا میشود او را بیصفت بشناسی؟ صفت را هم باید عرض کنم یعنی چه. پس اول معنی صفت را عرض کنم و معنی ذات را هم به طوری عرض کنم که همه عالم و عامی آن را با چشم ببینند.
پس عرض میکنم که زید را تصور کن و هر شخصی را که دلت میخواهد تصور کن، زید مثل است. ببین این زید گاهی مینشیند گاهی میایستد گاهی حرکت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۳۳ *»
میکند گاهی ساکن است، این را که با چشم داری میبینی. پس فکر کن انشاءالله ببین این ایستاده را میگویند در زبان عربی که صفت زید است یا میگویند خبر زید است. تو فارسی هستی میخواهی فارسی بگویی بگو هیئتی از هیئات زید است میگویی به هیئتی از هیئات درآمده. حالا من میگویم صفت، تو اسمش را بگذار هیئت. پس هر چیزی را که میخو اهی بشناسی فکر کن ببین بیهیئت آیا او را میتوانی بشناسی، ببین بیشکل او را میتوانی بشناسی؟ هیئتی میخواهد، یا لامحاله شکلی میخواهد. پس زید را اگر خواستی ببینی و بشناسی فکر کن ببین تا میبینی او را یا میرود یا میآید یا میجنبد یا ساکن است. فکر کنید ببینید آیا میشود زید را ببینید و نه متحرک باشد و نه ساکن چنین چیزی داخل محالات است.
پس بدانید که امر محال را هیچ جا تکلیف انسان نکردهاند. محال است چیزی یافت شود و صفت نداشته باشد. در هرجا که هستی در عالم جسم هستی به چشم جسمانی نگاه کن ببین میشود چیزی باشد صفتی نداشته باشد؟ در عالم عقل هستی نگاه کن ببین آیا میشود چیزی باشد و صفتی نداشته باشد؟ ما مسائل را طوری میگوییم که صاحبان عقل و صاحبان چشم همه مسأله را میبینند. فکر کن ببین سنگی را، تو اگر بخواهی ببینی این سنگ را، یا یک جایی گذاردهاند سنگ را یا یک جایی نگذاردهاند، یا جایی گذارده سنگ را و ساکن است آنجا، یا کسی او را برداشته انداخته و حالا در حرکت است. آن سنگی که نه میجنبد و نه ساکن است داخل محالات است، خدا خلقش نکرده داخل محالات است و خدا خلقش نکرده. پس سنگی را که خلقش کرده یا ساکن خلقش کرده یا متحرک خلقش کرده. حالا این حرکت ذات این سنگ است یا این سکون ذات این سنگ است؟! اگر سکون ذات این سنگ بود این سنگ باید نجنبد و میبینی که میجنبد. اگر جنبش ذاتیت این سنگ بود باید این سنگ هرگز ساکن نشود.
باز دقت کنید و نهایت دقت را به کار برید اگر امروز هم تمام نشد سهل است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۳۴ *»
فردا عرض میکنم. دقت که میکنی میبینی گرمی ذات آتش است، نمیشود آتش آتش باشد و گرم نباشد. حالا ببین اگر حرکت ذات این سنگ بود نمیشود حرکت باشد و ذات این سنگ نباشد. سکون اگر ذات این سنگ بود نمیشد سکون باشد و ذات این سنگ نباشد. پس سنگ را اگر انداختی و حرکت دادی حرکت میکند پس معلوم است سکون هم ذات سنگ نیست که تخلف از آن میکند. مثل حرارت نیست که تخلف از آتش نمیکند نیست مثل تری که تخلف از آب نمیکند نیست مثل روشنی که تخلف از آفتاب نمیکند.
پس انشاءالله در یک سنگی اگر فکر کنی مسأله واضح میشود اگر از پیش بروی و ببینید که حجت را خدا چطور تمام کرده و میکند. پس سنگ گاهی میجنبد گاهی نمیجنبد. نه جنبش ذات او است نه سکون ذات او است. حالا اصطلاح کردهاند که سکون یک هیئتی از هیئتهای او است جنبش یک هیئتی از هیئتهای او است این را به لفظ عربی که میآرند صفتش میگویند. سکون صفت سنگ است حرکت صفت سنگ است. پس سنگِ ما دو صفت دارد اما خودش یکی است، و دو صفت از برای او است.
اما حالا دقت کن ببین این سنگ روز اولی که خلق شد یا ساکن بود یا متحرک، و نبوده وقتی که سنگ خلق بشود و نه متحرک باشد نه ساکن باشد لامحاله یا متحرک است یا ساکن است. و تو هم که میشناسی سنگ را یا او را در حال حرکت میبینی و میشناسی، یا در حال سکون میبینی. و لفظ «حال» به نظرم آمد لفظ حال آسانتر است برای عوام به این لفظ عرض میکنم. پس میگویم سنگ که دو حال دارد، این سنگ آن روز اولی که خلق شد در یکی از این دو حال خلق شد. و هرگز نمیشود سنگ موجود باشد در دنیا و یکی از این دو حال را نداشته باشد، چنین چیزی داخل محالات است. پس سنگ همیشه یکی از این دو حال را دارد و تویی که سنگ را میخواهی بشناسی یا در حال حرکت او را میشناسی یا در حال سکون.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۳۵ *»
حالا ببینید این خلقتی است که خدا کرده و ما هر سنگی را که میشناسیم یا در متحرک میشناسیم یا در ساکن. و میدانیم سنگی خلق نکرده که نه متحرک باشد نه ساکن، به غير این هم خلق نخواهد کرد. چرا که ممکن نیست چیزی وجود داشته باشد و در یکی از این دو حال جلوه نکرده باشد. هر چیزی که هست لامحاله یا میجنبد یا ساکن است. حالا دقت کن و این امر را در یک پرِ کاه بیار ببین همینطور است. توحید والله توی پر کاه هم گذاشته شده توحید والله توی سنگ توی آسمان توی زمین همه جا گذاشته شده سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم میفرماید بمقاماتک و علاماتک التی لاتعطیل لها فی کل مکان خداوندا تو را قسم میدهم به آن آیات و علامات آنچنانی که پر کردهای جمیع جاها را از آن آیات و علامات، جایی نیست که این آیات و علامات آنجا نباشد یعرفک بها من عرفک در دعاهای هر روزه ماه رجب است که هر روزه در ماه رجب در مسجد میخواندند، هرکس میآمد مسجد میخواند. میفرماید یعرفک بها من عرفک هر که تو را شناخته به آن آیات و علامات شناخته. پس هر که شناخت تو را به آن آیات شناخت. تو آن آیاتت کجا است توی آسمان پر است توی زمین پر است هیچ جایی از جاها نیست که خالی از آن آیات باشد همه جا هست. پس توی پر کاه آیات هست چرا که پر کاه خودش هست و این پر کاه را یا باد میجنباندش و میجنبد، یا ساکن است و نمیجنبد. ببین آیا خدا خلق کرده پر کاهی را که نه روی زمین ساکن باشد نه بادی یا چیز دیگری او را بجنباند؟ میبینی محال است.
حالا دیگر دقت کن انشاءالله پس ببین که پر کاه توحید درش هست، توی سنگ هم همینطور. سنگ خودش هست و یا میجنبد یا نمیجنبد در چوبها فکر کن همینطور این چوب هم یا میجنبد یا ساکن است. درخت یا میجنبد یا در حال حرکت است یا در حال سکون است. برو توی حیوانات فکر کن ببین گوسفند که متولد میشود یا میجنبد یا نمیجنبد. توی انسان فکر کن خورده خورده دقت کن توی زمین فکر کن ببین یا زلزله میشود و میجنبد یا ساکن است. توی آب فکر کن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۳۶ *»
ببین یا جاری است و میجنبد یا جایی ایستاده و نمیجنبد. توی هوا فکر کن یا میجنبد یا نمیجنبد توی آسمان فکر کن ببین یا آسمان باید همینطور دور بزند و حرکت کند یا فی المثل یک وقتی ساکن باشد.
دیگر دقت کنید انشاءالله راهش را به دست بیارید. عرض کردم راه توحید والله آسانترین راهها است اما مردم گم شدهاند و دور شدهاند دورترین جمیع دورها و غافلند از آن. پس ببین که هرچه را تو بخواهی بشناسی و هر که را بخواهی بشناسی در کمالات او او را ظاهر میبینی و میشناسی، در هیئاتش در حالاتش. پس اگر زید را بخواهی بشناسی و رفتی دیدن زید لامحاله زید یا ایستاده است یا نشسته است، یا حرکت میکند یا ساکن است. زید باشد و نه متحرک باشد نه ساکن داخل محالات است. پس بدان که ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت همینطور که در خودت مسائلش را که فکر کردی میدانی که محال است. همینطور بدان که مردم خدا نمیشناسند هیچ ندارند، خدایی پیری پیغمبری اعتقاد ندارند.
فکر کن ببین که ممکن نیست که سنگی را تو سراغ داشته باشی که بیحالت باشد بیصفت باشد، صفتش یا حرکت است یا سکون است. انسانی را بشناسی یا حرکت میکند یا ساکن است. و لامحاله هر متحرکی و ساکنی ذاتی دارد و هر ذاتی یا متحرک است یا ساکن است. و آن چیزی که نه متحرک است نه ساکن ما نداریم این داخل محالات است و خدا خلق نکرده. پس ببینید که خدا طرح تازهای والله تکلیف نکرده به شما. والله همینطور که گفته بشناس مثلاً در و دیوار را و پدر و مادرت را و آن مردمی را که با ایشان معامله میکنی و میشناسی. والله همینطور امر کرده در توحیدِ خودش. ولکن در این کارهایی که تکلیف کرده به تو، کارهای دنیا، اصطلاحش به دست اهل دنیا هست. چون اهل دنیا هستند اصطلاحش را به دست آوردهاند، و اصطلاح توحید را به دست نیاوردهاند چون اهل الله نیستند محروم ماندهاند از توحید، محروم ماندهاند جهنم. انشاءالله تو سعی کن که به دست بیاری. پس والله تکلیف
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۳۷ *»
نکرده خدا به مردم مگر وسعشان را و وسعشان همین است که ذات را در صفت ببینند. در هیچ جا تفاوت نمیکند یک جایی خود آن سنگ را میگویی صاحب دو حال است، یک حالش حرکت است یک حالش سکون است. به یک زبانی دیگر میگویی سنگ صاحب دو صفت است یک صفتش متحرک است یک صفتش ساکن است. به زبانی دیگر همین را مبتدا و خبر که به اصطلاح نحو است میگویی الحجر ساکن و الحجر متحرک، حجر مبتدا، ساکن خبرش. حجر مبتدا، متحرک خبرش. پس این سنگ مبتدا است و دو خبر دارد. و والله همینجور خبرها است که اسمش انبیاء شده اولیاء شده آنها هم خبر خدا هستند آمدهاند خبر از خدا بدهند که خدا چه کار دارد به شما و از شما چه میخواهد. خبر میدهند از خدا، آیا نمیبینی که قولشان قول خدا شده امرشان امر خدا شده کارشان کار خدا شده، پس همچو شده که همچو شده.
پس به همینطور بسا آنکه به اسمی دیگر بخوانند بگویند این سنگ خودش مسمی است لکن این ساکن و متحرک دو اسم او هستند. و من دو هم که عرض میکنم نه همین دوی تنها مقصود است دو میگویم محض اینکه حواست متفرق نشود و الا سه تا و چهار تا و هزار تا هم میشود. پس ذات میشود که یک چیز باشد و صفاتش بسیار باشد و مسمی یک چیز باشد و برای او نود و نه اسم باشد یا چهارده اسم باشد. یا اینکه یک مبتدا باشد صد و بیست و چهار هزار خبر داشته باشد صد و بیست و چهار هزار نبی داشته باشد نبی را فارسیش که میکنی یعنی خبر، اینها نبی هستند یعنی خبر خدا هستند و پیغامآور خدا هستند. مثل همین که سنگ ساکن پیغام از سنگ آورده است سنگ متحرک پیغام از سنگ آورده است. دیگر دقت که میکنی میبینی این حال غیر آن حال است.
پس بعد از دقت خواهی یافت که محال است ذاتی بیصفت، صفتی بیذات. محال است مسمايی بیاسم اسمی بیمسمی، محال است مبتدائی بیخبر خبری
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۳۸ *»
بیمبتدا و هکذا. والله به همین اصطلاح است که میگوییم خدای بیرسول نیست، هر که خیال کند خدای بیرسولی، این خدای با رسول او را و خیالش را و خداش را به جهنم میبرد، آتشش هم میزند. خدای به حق خدای با رسول است خدای به حق میفرماید انی جاعل فی الارض خلیفة خدای به حق صفتش این است که جاعلٌ فی الارض خلیفة باشد. جمیع انبیاء خبرهای او هستند جمیع اولیاء والله خبرها و صفتهای او هستند جمیعشان رخساره او هستند.
حالا دیگر دعای سحر که میخوانی معنی توش بینداز اللهم انی اسألک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهیّ حالا بدان که ائمه طاهرینند بهاء خدا پس میخوانی اللهم انی اسألک من بهائک بأبهاه و کل بهائک بهیّ اللهم انی اسألک ببهائک کله خدایا از تو سؤال میکنم از تو از آن بهاهايی که تو داری از آن روشناییها و تجلیاتی که تو داری آن ابهاش را، آن روشنترش را، من به آن تو را دعوت میکنم. یعنی خدایا تو انبیاء بسیار داری اولیاء بسیار داری همه بهاء تو هستند، لکن من به ابهاش تو را دعوت میکنم به ائمه طاهرین تو را میخوانم اللهم انی اسألک من عظمتک باعظمها و کل عظمتک عظیمة خدایا از تو سؤال میکنم از آن عظمتهایی که تو داری تو عظیمی در هر پیغمبری در هر ولیی همه اینها عظمت تو هستند، لکن من به آن اعظم آنها تو را میخوانم که ائمه طاهرین سلام الله علیهم باشند و هکذا تا آخر آنها.
پس فکر کنید انشاءالله و بدانید که خدا والله طرح تازهای نیاورده در دنیا، تکلیف ما لایطاقی نکرده است به همین طوری که مکلفید که بشناسید خباز و بقال و قصاب را که رفع احتیاج خود را به آنها بکنید، به همینطور تکلیف کرده که خدا را بشناسید بلکه خیلی آسانتر از آن. به جهتی که به بقال و خباز به اینها دایم محتاج نیستی به آب دائماً محتاج نیستی به این هوا دائماً محتاج نیستی نمیبینی انسان وقتی که مرد وقتی که مردی اصلش محتاج نیستی نه به آب نه به هوا نه به زمین نه به آسمان. اما به خدا محتاجی وقتی میمیری، وقتی که جان میدهی به خدا محتاجی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۳۹ *»
در قبر در برزخ در قیامت در درجات بهشت محتاج به خدا هستی، در توی دنیا محتاج به خدا هستی مسألهاش را عرض کردم آسانترین مسألهها است.
پس عرض میکنم تمام معرفت هر معروفی به صفات او است هر معروفی به صفاتش شناخته میشود هر معروفی خودش یکی است صفاتش بسیارند. پس فکر کنید انشاءالله هر موصوفی خودش یکی است صفاتش دو تا اقلاً باید باشد، سه تا چهار تا پنج تا ده تا صد تا هزار تا صد هزار تا میشود باشد. هر موصوفی خودش باید صفتی داشته باشد بدان هر موصوفی که بزرگتر است صفاتش البته بیشتر است. پس خداوند به صفاتش شناخته میشود. پس هرکس شناخت خدا را والله به صفاتش شناخته است هرکس خدا را به صفاتش نشناخت والله خدا را نشناخته.
اگر میبینی معطل میشوی در این حرفها برگرد برو پیش سنگ پیش پرِ کاه دیگر بیش از این حجت نمیشود تمام کرد. ببین سنگی را اگر ببینی یا متحرک است یا ساکن است محال است که سنگ نه متحرک باشد نه ساکن، و اگر شناختی ساکن را سنگ را شناختی، و اگر متحرک را شناختی سنگ را شناختی. و سنگ به متحرک و ساکن از برای تو ظاهر شده، یا بگو فرستاده اسمهای خود را جمال خود را جلال خود را نبی خود را قاصد خود را که تو بشناسی او را. تعجب این است که همه کس همه جا به قاصدهاش شناخته میشود و خدا را به قاصدهاش نمیشناسند، پناه بر خدا.
خلاصه پس خدا هم به صفاتش شناخته میشود، خودش یکی است صفت بسیار است اسمهاش بسیار است جوشن کبیر را بردار بخوان خدا رحمان است خدا رحیم است خدا خالق است خدا رازق است اسمهای خدا را راه میبری، خدا اسمها بسیار دارد و اسمها هم چند جورند. باز حرفها توی هم ریخته میشود یکپاره اسمها را با مرکب مینویسند یکپاره اسمها را با هوا درست میکنند، حروف و کلمات میگیرند و میسازند و میگویند. یک پاره اسمها هم هستند راه هم میروند روی زمین و ائمه طاهرین آن اسمهایی هستند که راه میرفتهاند روی زمین، ائمه طاهرین اسماء الله
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۴۰ *»
هستند و بخصوص فرمودند نحن والله الاسماء الحسنی التی امرکم الله ان تدعوه بها خداوند در آیهای در قرآن میفرماید لله الاسماء الحسنی خطاب میکند به بندگان میفرماید برای خدا اسمهای بسیار است فادعوه بها خدا را به آن اسمها بخوانید. حضرت صادق صلوات الله علیه میفرماید نحن والله الاسماء الحسنی التی امرکم الله ان تدعوه بها ماییم آن اسمهای نیکوی خدا که خدا امر کرده است که او را به آن اسمها بخوانید.
فمن اراد الله بدأ بکم و من وحّده قبل عنکم هرکس اراده کند خدا را البته رو به ایشان باید بکند، توجه به ایشان باید بکند. بلکه مقدمکم بین یدی حوائجی و ارادتی فی کل احوالی و اموری توی نماز توی روزه توی خمس توی زکوة توی جمیع اعمال باید ایشان را نیت کنی، یعنی ایشان را نیت کنی که جلوه خدا هستند. پس ایشان امام مردمند. امام یعنی چه؟ پیش روی کسی را امام او میگویند. پس هر وقت که میخواهی بروی پیش خدا اگر ایشان پیش روت هستند برو، و بدان که پیش خدا رفتهای اگر ایشان پیش روت نیستند مرو، اگر میروی برو به درک، پیش خدا نرفتهای ماذا بعد الحق الا الضلال بعد از این خدا، پیش هر که بروی شیطان است. بعد از حق نیست مگر ضلال بعد از آنی که کسی اعراض کرد از آیهای از آیات خدا و میخواهد برود پیش خدا پیش خدا نرفته خیال هم میکند که رفته. یکپاره احمقها هستند که خیال میکنند یک چیزی در سر خودشان، میگویند آن خالق آسمان و زمین، و دیگر هیچ پیغمبری امیرالمؤمنینی امام حسنی امام حسینی یادش نیست هیچ پیش خدا نرفته، بسا گریه هم میکند بسا نماز شب کمرش میزند اما پیش خدا نرفته. خدا خدایی است که پیغمبر آخرالزمان رسول او است. رسول رسولی است که خلیفه بلافصل او امیرالمؤمنین باشد امیرالمؤمنین امیرالمؤمنینی است که امام حسن خلیفه و جانشین او باشد امام حسن آن است که امام حسین بعد از او باشد اینها جمیعاً اجزاء توحیدند کلمات توحید و اجزاء توحیدند، یکیشان را برداری باقی خراب خواهد شد ارکان توحیدند حروف لا اله الا الله فی الرقوم المسطرات. ببین اگر یک حرف از لا اله الا الله را بگویی و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۴۱ *»
باقی را نگویی تمام نیست یک حرف را نگویی تمام نیست. و تعجب این است که اگر حرفی از حروف لا اله الا الله را برداری باقیش هست اما ناقص است. لکن تعجب این است که از این چهارده نفر و چهارده کلمه و چهارده حرف یک حرف را بخواهی برداری باقیش فانی میشود. چرا که اینها جمیعاً کسور توحیدند پس از برای توحید کسوری است و هر کسری غیر از کسری است اما حالت کسور غیر از اجزای ظاهره است. حالت اجزای ظاهری این است که اگر از اسمی از اسمها مثلاً از محمد؟ص؟ میمش را برداری حمد میماند، میم و دال را برداری حاء و میم میماند. اما کسور چنین نیست اگر یکیش را برداری میبینی باقیش فانی میشود. مثلش را میخواهی به دستت بدهم این مثل را عرض میکنم دیگر بس است من خسته شدم و شما هم کسل هستید.
مثل کسور این است که یکی نصف دو تا است، سه یک سه تا است چهار یک چهار تا است پنج یک پنج تا است و هکذا یکی کسر جمیع اعداد است نسبت به ده ده یک است نسبت به صد صد یک است نسبت به هزار هزار یک است نسبت به هر عددی کسری از آن عدد است. حالا ببین یک کسر را تو بخواهی برداری، و کسور را که میبینی بسیار است نصف است ثلث است ربع است خمس است. تعجب این است که این کسور بینهایت همه بههم بستهاند، و طوری است حالتشان که یکیشان را برداری همه برداشته میشوند. پس اگر واحد را برداری نصف اثنین، ثلث ثلثه و ربع اربعه و خمس خمسه همه برداشته میشود. خودت فکر کن ببین اگر اینطور هست قبول کن اگر اینطور نیست انکار کن.
حالا بعد از آنی که معنی کسور را یافتی و فهمیدی انشاءالله پس بدان که والله نسبت ائمه طاهرین سلام الله علیهم به یکدیگر حالتشان چنین است، کسورند. یکیشان را وازنی کلشان وازده شده. پس باید جمیعاً را قبول کرد چرا که جمیعاً یکی هستند اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۴۲ *»
موعظه هشتم ( 8 ماه مبارک رمضان 1292 )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای فایدهای آفریده بود و آن فایده را معرفت خود قرار داده بود پس خواست که خود را تعریف کند برای مردم و بشناساند، تا اینکه خلقت خلق بیحاصل نباشد و فایده داشته باشد. از این جهت خدا بیان فرمود صفات خود را در این آیه به طوری که دیروز خیلی عرض کردم از آن، اگر کسی ضبط کرده باشد. پس عرض میکنم که خدا تکلیف ما لایطاق در هیچ عالمی از عوالم نکرده و نمیکند. و تکلیف ما لایطاق معقول نیست هیچ عاقلی هیچ عالمی هیچ حکیمی خصوص خداوند عالم البته تکلیف ما لایطاق نکرده. پس آنچه تکلیف کرده به این خلق چیزهایی بوده که جمیع را میتوانستهاند به عمل آورند و در وسع و طاقتشان بوده است. دیگر فکر کنید انشاءالله تا تتمه عرضهای دیروز را عرض کنم بعد برویم داخل معنی آیه شویم.
پس انشاءالله فکر کن ببین آیا در وسع تو هست که بشناسی ذاتی را که صفت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۴۳ *»
نداشته باشد؟ در هرجا هم که دلت میخواهد فکر کن چرا که خدا همه جا هست و همه چیز را آیت خود قرار داده، در هر جایی که عقلت میرسد و چشمت میبیند فکر کن ببین آیا هیچ چیز هست بدون صفت شناخته شود؟ ببین هیچ کس هست بیصفت شناخته شود؟ دقت کنید انشاءالله که خیلی واضح است مکرر عرض کردم که مسائلی را که من عرض میکنم جمیعش مسائلی است که والله از این روز روشنتر است از جمیع بدیهیات بدیهیتر است، طوری است که احتمال خلاف و خطائی در آن نمیرود.
پس عرض میکنم فکر کن و ببین هر چیزی به صفتش باید شناخته شود. اول این را به دست بیار بعد فکر کن ببین آیا میشود چیزی را بیصفت شناخت؟ بعد از آنی که فکر کردی میدانی که چیزی بیصفت شناخته شود حرفی است بیمعنی، و دیگر مسأله را از این پایینتر نمیتوان بیان کرد که انسان مثل بزند به یک سنگی به یک پر کاهی. عرض کردم سنگی اگر در عالم موجود است یا حالتش حالتی است که ساکن است یکجا گذارده است یا حرکت میکند در هواش انداختهاند و میرود و حرکت میکند. ببین آیا به غیر از اینجور سنگ شناخته میشود و ممکن هست شناخته شود؟ داخل محالات است. پس تو اگر سنگی را بشناسی میبینی او را در حال سکون یا در حال حرکت. همچنین اگر درختی را بشناسی یا در جایی که ساکن است او را میشناسی یا در حالی که متحرک است، حیوانی را بشناسی یا در حالی که خوابیده است و ساکن است او را میشناسی یا در حالی که بیدار است و حرکت میکند او را میشناسی. و هکذا انسان همینطور است یا ساکن است وقتی که او را میبینی یا متحرک است وقتی که او را میبینی. و تمام ملک خدا را خواهی یافت که آنچه فهمیده میشود و دیده میشود به هر مشعری از مشاعر لامحاله در یک صفتی باید شناخته شود. انشاءالله وقتی یافتی که اشیاء حالات دارند و حالاتشان خبر از ذات خودشان میدهد، به همینطور میتوانی بشناسی خدای خود را و مکلّفٌبه خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۴۴ *»
را. خودش یکی است و نمونه را در خلق هم قرار داده است. چرا که اگر نمونه قرار نداده بود و خلق نمیتوانستند بروند به ذات خدا برسند، نمیتوانستند خدا را بشناسند. پس نمونه در خلق قرار داد تا اینکه بتوانند در اینجا بفهمند آن وقت بروند در خدا بفهمند. پس در اینجا فکر کنید ببینید زید یک شخصی است لکن گاهی متحرک است گاهی ساکن است. سنگ یک سنگ است گاهی متحرک است گاهی ساکن است پس این حالات، متعدداتند و صفات. و آنچه فهمیده میشود به این حالاتش فهمیده میشود این است که فرمودند بنا عرف الله و لولانا ماعرف الله به ما خدا شناخته شد و اگر ما نبودیم خدا شناخته نمیشد.
چه بسیاری که وقتی میشنوند که فرمودند خدا به ما شناخته میشود خدا را میبرند یک جایی توی تاریکیها مینشانندش میبرند آن بالای عرش آن وقت ائمه را میآرند پیش خودشان این پایین، آن وقت میگویند خدا به ما شناخته شد یعنی چه؛ و حیران میشوند. لکن تقصیر از مردم است که گوش به حق و اهل حق نمیدهند و اصطلاحات حق و اهل حق را یاد نمیگیرند معطل میمانند. خدایی را که آنجا مینشانی رسولی را که اینجا، معطل میمانی میگویی اینها چه ربطی بههم دارند. انشاءالله سعی باید کرد که آنهایی را که از بچگی توی مکتبخانه خواندهایم و آن آخوند مکتبی به ما یاد داده آنها را از سر بیندازیم. آن آخوند خری بود و چیزی نمیدانست آنهایی را هم که پیش مادرمان یاد گرفتهایم آنها را ول کنیم. مادرمان هم پیرهزال نفهم خری بود و هکذا.
پس عرض میکنم خداوند عالم باید محدود نباشد طرف نداشته باشد کنار نباید داشته باشد. دقت کنید همچو علی العمیاء یک خاء و دال و الفی گفتن بیحاصل است. گفتنش مثل نگفتنش است نگفتنش مثل گفتنش است این است که دعاها مستجاب نیست. به جهتی که لفظ بیمعنی ثمر ندارد حالا تو هزار دفعه بگو حلوا حلوا از گفتن حلوا دهن شیرین نمیشود. اول حلوا را بشناس آن وقت پول بده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۴۵ *»
شیره بخر یا آنچه با آن حلوا میسازند بخر حلوا درست کن بخور دهان شیرین میشود.
باری پس خداوند عالم کناره ندارد کناره برای هیچ طرفش نیست و طرف ندارد اینها لفظهایی است که تعبیر میآرم بلکه کسی خدا خواسته باشد بفهمد، پس میگویم خدا کنار ندارد هرکس کنار دارد نمیتواند خالق باشد. دیگر توی همین عرضهایی که میکنم دقت کنید. و افترای آنهایی را که افتراء میبندند بر ما که اینها علی را خدا میدانند علی را خالق و رازق میدانند، اگر در آنچه عرض میکنم دقت کنید میفهمید که آنها افتراء است. چیزی خواستهاند بگویند محض عناد محض لجاج محض نصب محض عداوتی که با امیرالمؤمنین حقیقی دارند. و الا چگونه علی میشود خدا باشد.
شما دقت کنید با دلیل با برهان ببینید که هر چیزی که کنار دارد نمیتواند خالق باشد. مثل اینکه آتش کنار دارد کنار ظاهریش را که با چشم میبینی کنار باطنیش را هم ببین کنار باطنیش این است که آتش گرم است و خشک، و تری ندارد و سردی ندارد. حالا آتش نمیتواند آب خلق کند چرا؟ من راهش را به دستت دادم عامی هم هستی این عامی بودن مانع نباشد از فهم و شعور. ببین آتش گرمی دارد خشکی دارد جایی را بخواهی گرم کنی جایی را بخواهی خشک کنی آتش میکند لکن آتش بخواهد آب خلق کند زورش نمیرسد عاجز است. چرا؟ فکر کن ببین آب چه میخواهد آب میخواهد تر باشد میخواهد سرد باشد چرا که آب یعنی جسمی که سرد باشد و تر باشد. حالا آب سردی میخواهد آتش ندارد، آب تری میخواهد آتش ندارد. پس نمیتواند خلق کند آب را همینطور آب هم نمیتواند خالق آتش باشد چرا؟ به همان دلیلهایی که در آن یکی عرض کردم. آتش چیزی را که میخواهد گرمی است و خشکی و آب آن را ندارد. حالا آب چیزی را که ندارد چگونه به آتش بدهد، چیزی را که ندارد نمیتواند بدهد. حالا که نمیتواند بدهد نمیتواند خالق آتش باشد. بعینه مثل این چیزهای ظاهری کسی که پول ندارد نمیتواند پول بدهد کسی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۴۶ *»
که نان ندارد نمیتواند نان بدهد،
ذات نایافته از هستی بخش | کی تواند که شود هستیبخش |
پس از این دلیل انشاءالله بیاب که هر چیزی که کنار دارد آن چیز نمیتواند خالق باشد. حالا فکر کن ببین که امیرالمؤمنین کنار دارد پیغمبر کنار دارد چرا که آنها را میدیدی اشخاصی بودند، محدود و کنار داشتند پس چطور میشود خالق باشند.
باری پس خدا خدایی است بیکناره این را به لفظ ملایی که میگویی میگویی بسیط است احد است خدایی که کناره ندارد جمیع کنارها را احاطه کرده یعنی دارای کنارها است. و هر کناری را به صاحب کناری خواسته داده خدای بینهایت خالق آب و آتش هر دو هست خالق لطیف و کثیف هر دو هست سردی را به آب داده گرمی را به آتش داده لطافت را به لطیف داده کثافت را به کثیف داده و از این قرار انشاءالله اگر بگیری به خالص توحید خواهی رسید اگر برسی که چه عرض میکنم.
پس جمیع چیزهایی که ضد دارند همه کنار دارند هیچکدام نمیتوانند خدا باشند چرا که کناره دارند. کسی دیگر آنها را صاحب کنارهشان کرده یعنی خلقشان کرده. پس آن بیکناره و بیاندازه هر اندازهای را به صاحب اندازهای داده. پس حرارت را به آتش داده سردی را به آب داده هر کناره داری معلوم است چیزی که دارد همان کناره او است. هر چیزی که در عالم حدود است لامحاله در جایی نشسته در جایی ننشسته. حال که چنین شد در اینهایی که امثال و اقرانند و ضدیت ظاهری ندارند فکر کن، خواه مثل آب و آب باشند که امثالند خواه مثل آب و آتش که اضدادند، هر دو جور در عالم حدودند. حالا بسیطی و مرکبی هم میبینیم که گفته میشود بسا یکی از اسمهای خدا را که بگویند بسیط است مرکب را هم که میشنویم دقت کنید انشاءالله ببینید که بسیط و مرکب هم: بسیط، اگر مرکب است که مرکب است پس بسیط نیست. اگر غیر مرکب است که مرکب نیست.
پس عرض میکنم که همینطور امر تا جایی میآید که شاملی و مشمولی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۴۷ *»
میبینی و محیطی و محاطی میبینی، البته محیط غیر محاط است محاط غیر محیط از اینها فارسیتر میخواهی در زید فکر کن پس زیدی خدا خلق کرده و صفات زیدی خدا خلق کرده، زید آن یک نفری است که به وحدت خود در جمیع صفاتش ظاهر است. زید یک شخصی است که به شخصیت خود هم ایستاده است هم نشسته است هم راه میرود هم میخوابد هم بیدار میشود و صفات زید امثالها و اقرانها هستند چنانکه میبینی قرین یکدیگرند ایستاده پهلوی نشسته است نشسته پهلوی ایستاده است اینها امثالند اقرانند. بعضی که مثل هم میمانند امثالند بعضی که ضدیت دارند اضدادند، بعضی نقاضت و لجاج با هم دارند. حرکت به زبان کینونتش داد میزند که تا سکون توی دنیا هست من نمیآیم من نمیتوانم در دنیا باشم او را بردارند تا من بیایم. سکون همینطور داد میزند که تا حرکت در دنیا هست من نمیآیم در دنیا من نمیتوانم بیایم او را بردارید تا من بیایم. ضدیت هم همینطور است. حالا سخن در این اصطلاحات نیست برویم بر سر مطلب.
پس یک مقام مقامی است که زیدی است و یک نفر است و صفات بسیار هم دارد هر یک از صفاتش اگرچه خبرهای زید است اگرچه زید در همه ظاهر است اما هر یک از آنها معلوم است که ذات زید نیستند. پس ایستاده غیر از نشسته است نشسته غیر از ایستاده است متحرک غیر از ساکن است ساکن غیر از متحرک است. بلاشک اینها هر یک غیر دیگری هستند اما ذات زید هم متحرک است هم ساکن است هم نشسته است هم ایستاده است. شخصی است که شامل کل شده خودش یکی است و شامل صفات بسیار هست. و اینهایی که بسیارند به زبان ملایی اینها را مشمولات میگویند محاط میگویند، زید را شامل کل و محیط کل میگویند. حال که چنین شد پس زید غیر از ظهوراتش است و ظهوراتش غیر از او هستند پس به دلیلی که ظهوراتش را میشماریم میگوییم قائم قاعد راکع ساجد پس میبینی که چهار تا را میشماری حقیقةً جمیع مردم میفهمند که چهار تا است، لکن زید چهار تا است؟
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۴۸ *»
بینی و بین الله فکر که میکنی میبینی زید یکی است. پس زید یک نفر بود حالات عدیده داشت حالاتش متعدد است خودش واحد است. پس متغایرین و متباینین؛ حالا وقتی تعبیر میآری غیری را با غیری یک دفعه زیدی که غیر عمرو است اینها را نسبت بههم میدهی یعنی هر یکشان غیر دیگری هستند اینها بینونت دارند جدایی دارند، اینجور بینونتها لامحاله این یکی را جایی مینشانی آن یکی دیگر را در مکانی دیگر، مثل زید و عمرو که دو مکان دارند.
حالا از اینجا و از این مقام ترقی بدهید ذهن را ببینید آیا میشود میان چیزی و چیزی بینونت باشد و بینونت عزلت نباشد؟ و در اخبار هست این اصطلاح. پس بینونت بینونت عزلت است، یعنی این از آن معزول است آن از این معزول است. سر آن را ببری سر این بريده نمیشود سر این را ببری سر آن بریده نمیشود، معزولند از هم کاری بههم ندارند. یکدفعه غیریت اینجور نیست، غیر هم هستند اما معزول از هم نیستند این دو بینونت دارند اما بینونت صفتی دارند. پس بینونت و غیریت مابین موصوف و صفت و مابین زید و قائم هست البته هست غیریت و بینونت اما نه غیریتی که یکی اینجا باشد یکی جایی دیگر. بینونت صفت و موصوف این است که ببینید موصوف چطور موصوف است. موصوف وقتی موصوف است که توی صفت باشد صفت چطور صفت است وقتی که روی موصوف باشد. دو مکان نمیخواهند پس موصوف و صفت و شامل و مشمول جمیعش از یک قبیل است بسیط و مرکب هم از این باب است. پس خلق صفة اللهند و صفت غیر از موصوف است لکن غیر اللهند. یعنی معزولند از خدا و خدا معزول از آنها؟! که خدا معزول باشد نمیشود خالق باشد، پس خلق صفت خدا هستند و خدا موصوف به صفات است. و خلق در مقامی در واقع جمیعشان کمالات الله هستند اسماء الله هستند. و او است مسمی به اسم و اسم بسیار است و او بسیار نیست به همان دلیلی که عرض کردم کناره ندارد. آن کسی که خالقِ کنارهها است باید کناره نداشته باشد، بایست احد باشد بایست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۴۹ *»
بسیط باشد. و این بسیط و این مرکب مقابل هم آفریده شدهاند و این تقابلشان تقابل عزلت نیست. و هر کسی که معزول از کسی است ترکیب دارد پس معزول نیست خدا از خلق خودش. و در این مقامات احادیث بسیار است ان الله سبحانه لیس خلواً من ملکه و لا ملکه خلواً منه خدا همیشه ملک داشته و ملک همیشه خدا داشته، نبوده هرگز که ملک بیخدا باشد. پس خدا هرگز بیخلق نبوده است خدای بیخلق کوسه ریشپهن است بیمعنی است، خدا بیخلق معنی ندارد پادشاه یعنی مملکت داشته باشد پادشاه بیمملکت پادشاه اسمش نیست زید اسمش است. مثل اینکه پدر بیپسر پدر نیست پدر بیپسر پدر نیست؛ به او بگویی پدر غلط است، زید است. وقتی پسر دارد به او بگویی پدر درست است اینها متضایفانند. همینطور است والله مسأله ربوبیت. پس خدا آن است که خلق داشته باشد خلق یعنی چه یعنی خدا داشته باشد. لکن خدا بیخلق نیست خلق بیخدا نیست. یعنی اینها همیشه محتاج به اویند او همیشه غنی از اینها است. حالا دیگر معنی حدیث را خودتان بفهمید غنی هیچ احتیاج درش نیست پس خلو من الاحتیاج و المحتاج خلو من الغنیٰ. خلقی بخواهید پیدا کنید که به قدر سر سوزن جاییش محتاج به خدا نباشد پیدا نخواهید کرد. همچو خلقی خدا خلق نکرده که احتیاج نداشته باشد به خدا اگرچه به قدر سر سوزنی باشد، که سر تاپاش محتاج است و خدا هم به قدر سر سوزنی احتیاج به خلق ندارد و غنی است از آنها.
و حالا که خلق تغییر میکنند و محتاجند پس بگو غنی چه دخل دارد به فقیر، بسیط چه دخل دارد به مرکب، پس خدا چه دخلی دارد به این خلق. پس همچنین نیستند بلکه ما من نجوی ثلثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنی من ذلک و لا اکثر الا هو معهم هیچ سهای نیست مگر آنکه او چهارم آنها است و هیچ پنجی نیست مگر آنکه او ششم آنها است و هیچ کمتر از این و بیشتر از اینی نیست مگر آنکه او با آنها است هرجا بروی خدا هست خدا همه جا هست و هیچ جا نیست.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۵۰ *»
و چه لفظهای خوبی است که به زور شمشیر اسلام به گردن مردم گذارده شده. اما خدا همه جا هست را که میشنوی خیالش نکنی که جایی هست که آنجا نیست خیر همه جا هست. همه جا هست را هم خیالش نکنی که مثل انسان است که در اطاقی باشد خدا مثل خلق نیست.
باری ملتفت باشید یک جایی هست که خلق کمالات خالقند و خالق متجلی است به آنها، یا بگو که مشیت تعلق گرفته و خلق را خلق کرده هر چیزی را در سر جای خود خلق کرده و گذارده. حال که چنین است بگو ببینم که آیا مرکب بسیط را ترکیب کرده یا بسیط سر جای خود هست و باید ترکیب کند مرکبات را و آنها را سر جای خود بگذارد. اگر بسیط را چیزی دیگر ترکیب کند که بسیط نیست مرکب است. اگر شامل است البته مشمول نیست اگر محیط است البته محاط نیست اگر بسیط است البته مرکب نیست اگر غنی است البته فقیر نیست. حال که چنین است پس این مرکبات تقابل عزلتی ندارند با آن بسیط، بلکه تقابل احتیاج دارند، سرتاپاشان احتیاج است به آن غنی، و سرتاپا ندارد. جمیع جهاتش غنی است و جهات ندارد چرا که غنی است. لکن مرتبهای بالاتر از این حرفها هم هست، حرفی هست که دیگر آنجا لفظ ندارد و خیلی از مراتب اینطورها است این است که حضرت امیر میفرماید ظاهری امامة و وصیة و باطنی غیب ممتنع لایدرک با وجودی که خلقی از خلقهای خدا است. پس ببینید که باطنش هست یکپاره مقامات خصوص مقامات توحید مقاماتی هست که دیگر آنجا نسبت برداشته میشود مطلقاً. و وقتی در بسیط و مرکب میآیی فکر کن ببین که صورت وسعت غیر از صورت تنگی است و صورت بساطت غیر از صورت ترکیب است. پس او هم مرکب است در حقیقت و مرکب باشد نقلی نیست. لکن آن بسیط حقیقی حقیقی آن است که هیچ کنار ندارد. نه کسی کنارش هست نه کنار دارد اگر کناره داشته باشد یا کسی کنارش باشد مرکب خواهد شد. همچنین او از وسعت و ضیق بیرون است. صفت او را میخواهی بدانی چه صفت است صفت او این است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۵۱ *»
که کمال التوحید نفی الصفات عنه پس بسیط حقیقی صورت شمول را هم ندارد.
فکر کن در زید ببین برای زید صورتی است که در قیام و در قعود همه جا هست لکن قیام و قعود همه جا نیستند. زید شامل است اینها مشمول، لکن این شامل و این مشمول؛ این شامل مصور است به صورت شمول و آن مشمول مصور است به صورت مشمولی. اما آن کسی که شامل را شامل کرده مشمول را مشمول او از حدین حد تعطیل و حد تشبیه بیرون بوده، او آن بسیط حقیقی است. و واقعاً بسیطش هم نمیشود گفت «من میگویم لِ تو مگو لِ تو بگو لِ» چه کنیم در عالم لفظ واقع شدهایم و باید لفظی بگوییم چارهای نداریم هرچه تعبیر میآریم باز من میگویم لِ میشود. هی میگویم تا اینکه بلکه شاگرد اگر هوش داشته باشد خودش چیزی بیابد.
استادی بود خودش نمیتوانست رِ بگوید میگفت لِ به شاگردش میگفت من میگویم لِ تو مگو لِ تو بگو لِ هرچه میگفت لِ، میگفت تو مگو لِ تو بگو لِ. حالا همینطور شده واقعاً تعبیر باید آورد. پس بسیط غیر مرکب نیست چرا به جهتی که مرکب غیر او و جدا از او نیست مقابل هم نیفتادهاند. چرا که بسیط مقابل ندارد تقابلشان تقابل عزلت نیست تقابلی است که شامل است بسیط مرکب را و فرا گرفته ظاهر و باطن مشمول را و نافذ شده است در جمیع اطراف او، این شامل در هر جایی از هر چیزی ظاهرتر است.
پس یک جایی هست که عارف نظر میکند و میگوید مارأیت شیئاً الا و رأیت الله قبله چنانکه جناب امیر فرمایش فرمود که ندیدم چیزی را مگر آنکه دیدم خدا را پیش از او، یا با او یا بعد از او ؛ اگر تردید از راوی نباشد. پس دیدند و عارفان میبینند هرچه را که میبینند اول خدا میبینند، یا اقلاً اگر کسی غفلتی داشته باشد و نبیند تا متذکر شد میبیند. پس شامل در مشمول ببین چطور دیده میشود. لکن وقتی دقت آمد و دیدی شمول هم صورتی دارد مقامی است که آن بالا جاش است مشمولات جایی است او پادشاه است اینها رعیت. اما جایی دیگر هست که هیچ این حرفها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۵۲ *»
آنجا نیست آنجا کمال التوحید نفی الصفات عنه است آنجا مگو الله فلان، آنجا بگو الله الله وحده لاشریک له پس کمال توحید او این است که بگویی او او است وحده لاشریک له. بلکه او هم که میگویی الفش را بینداز واوش را بینداز همین او را عربیش که میکنی هو میشود و میفرماید ان قلت هو هو فالهاء و الواو کلامه هاء حرف تنبیه است و واو اشاره است به غائب. پس اگر هو هم بگویی میبینی نشد هرچه میخواهی بگویی میبینی لِ میشود.
پس بسیط حقیقی بسیطی است که او او است وحده لاشریک له او است که ماسوی ندارد. حالا کسی که ماسوی ندارد برای کی قاصدی فرستاده کجا فرستاده که را فرستاده، آنجا نه امری است نه نهیی است نه آمدی است نه شدی است. ابتدای آنجایی که امر و نهی هست آنجایی است که آقایی و نوکری هست. اما آن بالا آقاآفرین است و نوکر آفرین است بلکه آفرین مال این پایین است.
خلاصه باز برویم بر سر مسألهای که در دست بود و آن این بود که هرچه را شناختهای به صفت او شناختهای، به حالت او او را تمیز میدهی از غیرش. ببین اگر سنگی را میخواهی بشناسی یا در حال حرکت او او را میشناسی یا در حال سکون. زید روز اولی که متولد شد یا دست و پا میزد و میجنبید یا نمیجنبید یا ساکن بود یا متحرک. فکر کن ببین آیا میشود زیدی متولد بشود که نه متحرک باشد نه ساکن داخل محالات است. و چنین زیدی خدا خلق نکرده است و کسی هم نگفته که چنین زیدی بشناس. اگر کسی گفته بود که زیدی را بشناس که نه ساکن باشد نه متحرک این کلامی است نامربوط و تکلیف ما لایطاق. جایی که مقام معرفت هست جایی است که یا ساکن است یا متحرک است. حالا جایی هست که باید گم شوی آنجا آنجا را تکلیف نکردهاند. یک جایی میگویند بیا بشناس کسی را یک جایی میگویند بیا عبادت کن گوش کن، و اینها جایی است که صفت باشد. پس ببینید که شناخته نخواهد شد خدا مگر به صفت خودش اما صفاتش متعدد است عالم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۵۳ *»
است قادر است سمیع است بصیر است حیّ است متکلم است جوشن کبیر را بردار بخوان هزار و یک نام دارد. پس اسمهای خدا بسیار است اما خدا بسیار نیست. خدا را به چه میشناسی به اسمش باید بشناسی و اسم بر دو قسم است یک اسم حقیقی دارد خدا و یک اسم لفظی که همینهایی است که توی جوشن کبیر است که همه کس میخواند، سنیها هم میخوانند. آنقدر این اسمها را میخوانند که پدرشان درمیآید و کسی آنها را اجابت نمیکند. این اسمها اسم اسم است.
اما اسمهای حقیقی ائمه طاهرینند سلام الله علیهم اجمعین. و اگر دقت کنی خواهی یافت که والله اینها اسمهای آنها است اگر صاحبش را شناختی و اسمش را میبری و به اسمهای او او را میخو انی آن وقت حرفت معنی دارد. و اگر صاحبش را نشناختی و میخوانی سنی هم میخواند اما اثر ندارد، چرا که معنی ندارد. پس ایشانند والله اسمهای حسنای خدا. پس والله به ایشان باید شناخت خدا را خدا را هرکس شناخته به ایشان شناخته حتی انبیای سلف هر که گذشته هر که بعد میآید هرکس شناخت خدا را به صفت شناخته و صفت غیر از ذات است و ایشانند صفت خدا.
پس اگر چرت نزنی عرض میکنم صفت را خدا یک جوری آفریده، دیگر خدا است و قادر است و اینجور آفریده. یک جوری صفت را میآفریند که خودنما نباشد. و این هم باز مطلبی است که باید ضبط کرد خدا صفت را همیشه یک جوری آفریده که غیرنما باشد و خودنما نباشد مثل هوا خدا این هوا را همچو خلق کرده که خودنما نیست. اگر بخواهی اشاره به هوا کنی و بگویی «او» این اشاره تو بر آن ستون مثلاً واقع میشود. دقت کن ببین وقتی اشاره میکنی این اشاره تو سرش به هواست و دست تو رو به هوا است و این هوا خودنما نیست و غیرنما است و غیر را مینمایاند لهذا اشاره بر آن ستون مثلاً واقع میشود. حالا صفات بعینه همینطورند خودنما اگر باشند البته نمیتوانند غیرنما باشند. اگر این هوا خودنما بود مثلاً غبارآلوده بود وقتی چنین کردی که اشاره به دیوار کنی اشاره تو رو به دیوار واقع نمیشد رو به غبار میشد. و اگر هوا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۵۰ *»
هوای خالص بود و غباری نبود اگر به هوا میخواستی اشاره کنی بر هوا واقع نمیشد بر دیوار واقع میشد. حالا صفت هم همینطور است ببین وقتی که تو صدا میکنی که نان بیار هیچ یادت میآید که نان نون و الف و نون دارد؟ هیچکس یادش نمیآید که این نان نون دارد الف دارد نون دارد، جلدی میروند آن مأکول را میآرند وقتی گفتی آب بیار هیچکس به خیالش خطور میکند که آب الف و الف و باء دارد؟ هیچکس یادش نمیآید که آب الف است و الف است و باء، جلدی میروند آن چیزی را میآرند که رفع تشنگی میکند و آن مشروب را میآرند. پس اسماء وضعشان چنین شده که خودنما نباشند مطلقاً و عجب وضعی است و تعجب اینکه تا این آب را نگویی آبت نمیدهند تا این نان را نگویی نانت نمیدهند. طوری است که باید گفتش و باید غفلت داشته باشی از این اسم، باید بگویی آب و یاد الف و باء نباشی باید گفت نان و یاد نون و الف و نون نباشی. طبیعت خلق را خدا اینطور خلق کرده که همان کلمه را که میگویی اگر ملتفت معنی هستی یاد این الفاظ نیستی پس این حجاب نیست نماینده غیر است، باز این لفظ را هم که عرض کردم مدارا بود.
حالا بیایید یک قدم بالاتر از این، در مبتدا و خبر که فکر میکنی میگویی «زیدٌ عالم» «زیدٌ قائم» زید ایستاده این ایستاده صفت زید است حالا فکر کن ببین که این ایستاده هیچ خودنما نیست، چه را بنماید اگر بخواهد خودنما باشد زورش نمیرسد و تعجب این است که ایستاده عین زید است. و با وجود این ایستاده اگر عین زید بود وقتی ایستاده خراب میشد باید زید خراب شود چنانکه حرارت جزء آتش است و اگر حرارت رفت آتش میرود. حالا این ایستاده اگر جزء زید بود وقتی مینشست باید زید فانی شود چرا که ایستاده فانی شده بود پس معلوم میشود که این ایستاده زایل است و آن زید ثابت است و زایل غیر از ثابت است. و حالا که غیرهم هستند تعجب این است که این فانی باید آن باقی را بنمایاند و تا این خبر را به دست نگیری مبتدائی پیدا نیست. تا این صفت را به دست نگیری پیش موصوفِ این نمیتوانی بروی. موصوف
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۵۵ *»
را مینمایاند و خودش گم میشود مثل اسم که عرض کردم پس این خبرها و صفتها جمیعاً اسمائی هستند به همان اصطلاحی که حضرت امیر میفرماید الاسم ما انبأ عن المسمی اسم آن است که انباء کند از مسمی خبر بدهد از مسمی هر چیزی که انباء از جایی میکند اسم است برای آن، پس ایستاده خبر میدهد از زید و دیگر از خود خبر نمیدهد اگر از خود خبر بدهد خبر نیست. خبر آن است که از مبتداء خبر بدهد میگوید سر زید را میخواهی این سر زید، صورت زید را میخو اهی این صورت زید ابروی زید را میخواهی این ابروی زید دهانش را میخواهی این دهانش زبانش را میخواهی این زبانش چشم زید را میخواهی این چشم زید گوش زید را میخواهی این گوش زید فهم زید را میخواهی این فهم زید. زیدی که شنیدهای هست و میخواهی او را ببینی بیا و مرا ببین، هرچه از زید میخواهی از من بخواه زید در جای قائم از خود قائم بهتر ایستاده پس هیچکس غیر از زید نایستاده پس ایستاده حجاب نشده برای زید، نشسته هم همینطور. پس زید در هر ظهوریش ظاهرتر است از خود آن ظهور «ظاهر در ظهور از نفس ظهور ظاهرتر است» پس زیارت امام حسین که میکنی و به زیارت امام حسین که میروی والله خدا ظاهرتر است در امام حسین از خود امام حسین به شرطی که پیش امام حسین بروی. همین که نمیروی پیش امام حسین چیز پاره پارهای بدن مجروحی خیال میکنی آنجا افتاده بدان که آن خدا نیست. وقتی که رفتی پیش امام حسین و به یاد خدا افتادی بدان که پیش امام حسین رفتهای و به زیارت او رفتهای جمیع ائمه حالتشان اینطور است. جمیع ائمه اسماء و صفات خدایند و خدا در وجود آنها از خود آنها ظاهرتر است امام؟ع؟ میفرماید موجود فی غیبتک و حضرتک امام شرح میکند این آیه را که أولمیکف بربک انه علی کل شیء شهید از حضرت سید سجاد کسی این آیه را سؤال میکند میفرماید ای موجود فی غیبتک و حضرتک و چیزی که در غیبت شخص و حضرت او موجود باشد از خود موجود موجودتر است این است که مشایخ تعبیر آوردهاند که ظاهر در ظهور اظهر است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۵۶ *»
از نفس ظهور افعل التفضیل بردار است.
باری پس زید را در حال قیام که میبینی یادت نیست که ایستاده است اما یادت هست که زید است یا اینکه الماسی را بدهند به دست کسی بسا آنکه بگوید این سنگ است بگویند الماس است میگوید نمیشناسم، جوهرشناس باید بشناسد. پس مقام سنگی بالاتر است از مقام الماسی چرا که الماس ظهوری است از ظهورات معدن و تو معدن را میشناسی. و با وجودی که مقامش بالاتر است الماسیت چون امر دقیقی بوده از این جهت مخفی مانده، معدنیت چون امر واضح آشکاری بوده از عوام هم مخفی نمانده. پس الماس را به دست هرکس بدهی میگوید این معدن است این سنگ است اما الماس هست یا نه؟ میگوید من نمیشناسم شاید دُرّ باشد و این امر همه جا بر یک نسق است آنجایی که امر ظاهرتر است بالاتر است. کارها مشکل شده در جاهایی که دقیقتر است.
شما ببینید که اگر باید خدا را همینطور تصدیق کرد که این زمین و آسمان را چون میبینیم برقرار است و میگردد میفهمیم که خدایی هست؛ اگر توحید این است که همچو خدایی را یهودی هم میگوید این اسمش توحید نیست و به کار نمیخورد. پس قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد از این هم یک درجه بیایید پایین، اگر به این هم اکتفاء کنی که خدایی که پیغمبر را به پیغمبری فرستاده من اقرار دارم اما امام را اقرار نداشته باشی باز خدایی که رسولی میفرستد که آن رسول امام تعیین نمیکند، باز نه خداش خدا است نه رسولش رسول. پس اگر همه همراه شد توحید هست و همه تا همراه نباشند بدانید که توحید توحید نبوده طوری است که اگر یکیشان را برداری باقی هم برداشته میشود. و اینها همه از آن باب است که عرض کردم که هرچه مسأله دقیق شد میبینی که عالیها توی دانیها هستند و دانیها در عالیها نیستند پس به عالی تنها اگر نگاه کنی دانی توش نیست بلکه در حقیقت عالی عالی نیست اسم عالی است، لکن اگر بدانی نگاه کنی عالی توش هست لامحاله.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۵۷ *»
این است معنی آن حدیثی که میفرمایند ائمه طاهرین سلام الله علیهم که مردم همه جا تلقین میکنند میت خود را به «لا اله الا الله» آنها برای تلقین میتشان لا اله الا الله میگویند و ما تلقین میکنیم میت خود را به «محمد رسول الله» حالا ببین که توی محمد رسول الله، الله هست اما توی الله، محمد نیست. پس اللهِ بیمحمد بدان که الله نیست و بعد از آنی که مسأله را فهمیدید شما مسأله را پایین هم بیارید بگویید که ما تلقین میکنیم اموات خود را به «علیٌّ ولیُّ الله» چرا که توی محمد رسول الله، علی ولی الله نیست لکن توی علی ولی الله وصی رسول الله هست رسول هست الله هست، پس تلقین همچو باید کرد. به همینطور هرچه میآید پایین باید آن پایینی را بهتر قبول کرد آن بالاییها که مسلّماً هستند پایینیها را باید قبول کرد، که اگر پایینیها قبول شد بالاییها همه قبول شده اگر پایینیها ردّ شد بالاییها قبول نشده.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۵۸ *»
موعظه نهـم ( 9 ماه مبارک رمضان 1292 )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
مکرر عرض شد که چون خداوند عالم خلق را از برای فایدهای آفریده پس خواست آن فایده را به خلق بفهماند، بشناساند. و معلوم است که فایدهای که خلق میتوانند به آن برسند غیر از ذات خدا است. دیگر انشاءالله یکخورده دقت کنید ببینید خلق را آنچه که ضرور دارند چه چیز است؟ فکر کنید ببینید خلق چه در دنیا چه در آخرت در هر جایی چه چیزها ضرور دارند غذا میخواهند بخورند غذا دخلی به ذات خدا ندارد، یا اینکه لباس میخواهد بپوشد لباس دخلی به ذات خدا ندارد مکان میخواهد که توش بخوابد ذات خدا مکان نیست، هوا میخواهد توش بگردد هوا دخلی به ذات خدا ندارد روشنایی میخواهد که چشمش ببیند ذات خدا روشنایی نیست، تاریکی میخواهد توش بخوابد همچنین باغ و بستان میخواهد توش بگردد. وقتی که میبینی دنیا همینجور اوضاع است آخرت هم همینجور اوضاع است جنات تجری من تحتها الانهار جنت عربی است وقتی فارسیش میکنی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۵۹ *»
باغ میشود. پس جنات تجری من تحتها الانهار یعنی از آن بالا آب میآید در زیر عمارتها جاری میشود. باری منظورم این است، انشاءالله وقتی دقت میکنی میبینی خلق هرچه ضرور دارند خدا براشان خلق کرده، و جمیع جاها آنچه ضرور دارند مخلوقی است از مخلوقات. اینجا گندم ضرور دارند برنج ضرور دارند اینها مخلوق است. در آخرت هم خلق میوههای بهشتی میخواهند زن میخواهند خدم میخواهند حشم میخواهند مخلوقات را میخواهند. خدا همچو قرار داده که مخلوقات سد فاقهشان به خودشان بشود. اما خالق غذا را برای رفع گرسنگی خلق کرده آب را برای رفع تشنگی.
پس ذات خدا را به اندک فکری که بکنی مییابی انشاءالله که کسی نمیخواهد رفع حاجت خود را به آن کند. و میدانی که هیچکس نمیخواهد بخوابد توی ذات خدا، یا ذات خدا را بخورد یا آن را بیاشامد و هکذا. پس با ذات خدا هیچکس هیچ ضرورتی ندارد اگرچه همه کس محتاج است به ذات خدا. اما محتاجیم به ذات خدا معنیش این است که محتاجیم به او که خلق کند غذائی که ما بخوریم خلق کند آبی که ما بیاشامیم. پس هیچ جا خلق ضرور ندارند که ذات خدا را بخورند یا بیاشامند یا توش بخوابند با ذات بنشینند با ذات برخیزند. اینها الفاظ ظاهرش است که عمداً عرض میکنم، انشاءالله اگر کسی حکیم باشد باطنش را ملتفت میشود. و حرفهای مرا اگر کسی گوش بدهد حکیم میشود اگرچه ضرب ضربوا هم راه نبرد.
پس ذات خدا به طورهایی که اشاره شده در روزهای پیش ذات خدا محدود نیست و طرفی و کنارهای برای او نیست، و چیزی که طرفی و کنارهای ندارد به او نمیتوان رسید به هیچ وجه من الوجوه. چرا که اگر چیزی در سمتی باشد و شما در سمتی دیگر باشید شما خورده خورده میروید و به او میرسید. لکن چیزی که در سمتی واقع نیست نمیشود به او رسید و معقول نیست که بتوان به او رسید. انشاءالله دقت کن بلکه یک مطلب معینی به دستت بیاید. پس ذات خدا بینهایت است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۶۰ *»
بسیط است و ذات بسیط بینهایت در سمتی واقع نیست. دیگر سمتهاش را میخواهی سمتهای ظاهری خیال کن میخواهی سمتهای باطنی. ظاهر و باطن فرق نمیکند پیش خدا خدا خالق اجسام است و چیزهای ظاهری و خدا خالق ارواح است و چیزهای باطنی.
پیش خدا فرق نمیکند جسم با عقل یا بالاتر همه نسبت به او علی السوی هستند چرا که همه را او خلق کرده. پس همه نسبتشان به او علی السوی است بلکه نسبت ندارند چرا که او است بینهایت و اینها همه صاحبان نهایتند. چون چنین بود هرچه را که خلق ضرور داشتند در عالم خلق برای آنها خلق کرد. باغ میخواستند باغ برای آنها توی مملکت خودش آفرید علم میخواستند در ملک خودش علم آفرید درجات عالیه میخواستند توی ملک خودش خلق کرد. آنچه را که خلق ضرور دارند خلقی از خلقها است که ضرور دارند. آخر میخواهند بخورند بیاشامند بنشینند برخیزند زیارت کنند معامله کنند این کارها همه در خلق است.
پس از جمله چیزهایی که خلق خصوصاً بنینوع انسان ضرور دارند این است که انسان چون از عالم غیب آمده بود به عالم شهاده و بایست برگردد به عالم خودش، و این همه اصراری که میکنم به جهت این است که خودتان را بشناسید. زیرا که بسا آنکه اگر دل ندهید از مسأله فرد شوید. انسان اگر بشناسد خودش را لامحاله به فکر خواهد افتاد. انسان وقتی که گم کرده خودش را مثل همه مردم این زمان که گم کردهاند خودشان را و دایم فکرشان و همّشان و غمّشان این است که یک کسی دیگر را متوجه شوند و خدمت کنند که هیچ دخلی به خودشان ندارد. دایم متوجه خر میشوند بابا «خر برای تو است نی تو بهر خر» حالا مردم همه خودشان را گم کردهاند خودشان را خر خیال کردهاند خودشان را کدو خیال کردهاند. پس از این جهت متوجه خر میشوند متوجه کدو میشوند.
باری پس انسان را خدا از عالم غیب به این عالم آورده و لباسی از این دنیا به او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۶۱ *»
پوشانیده، حالا دیگر این لباسش را یک جاییش را سوراخ کرده چشم اسم گذارده یک جاییش را سوراخ کرده گوش اسم گذارده یک جاش بینی یک جاش زبان. این لباس است انسان نیست. آنچه را که میبینی، آن لباس است. انسان آن کسی است که حرف میزند. عربی شتری داشت مرد رفت یک نگاهی کرد به این شتر و قدری گشت دید سرش سر جاش است دستش سر جاش است پاش سر جاش است همه چیزش سر جاش است متحیر شد گفت تو که همه چیزت سر جات است اما آنی که بار مرا میبرد کو نمیدانم آن چه شده؟ فکری هستم آن کجا رفته که بار مرا میبرد.
حالا دقت کنید انشاءالله انسان آن باربر است. او که میرود بیرون این بدن میافتد همه چیزش هم سر جاش است، لکن انسانی که بار میبرد نیست. انسان آنی است که شعور دارد ادراک دارد عقل دارد. انسان آن است که خدا میشناسد پیغمبر میشناسد خوب میداند بد میداند، هر وقت هست اینهمه چیز را میبرد، وقتی رفت این مثل کلوخ میافتد. تو خودت آنی میخواهی متوجه خودت بشوی او را متوجه شو. این بدن را هم چرکهاش را پاک کن تیمارش کن آن را جای خوبی بخوابان. اما بدان که این بدن عبائی است والله هیچ فرق نمیکند این بدن با اینکه پول میدهی از بازار عبا میخری میخواهی نگاهش میداری میخواهی به کسی دیگرش میدهی یا آن را میفروشی، و عبا هیچ دخلی به تو ندارد. به همینطور غذا را از بازار میخری میخوری غذا دخلی به تو ندارد. جمیع چیزهایی که با این بدن ظاهری میکنی چیزی از بازار میخری و چندی با این بدن هست و آخر ولش میکنی دخلی به تو ندارد. انسان از عالم ذر آمده و شما میدانید که انسان را خدا از عالم ذر آفریده آنجا عهد و میثاق از او گرفته، انسان بدنش هم این نیست بدنش را هم آنجا آفریدهاند خاکش را بادش را آبش را آتشش را جمیع آنچه انسان ضرور دارد جمیعش را در عالم ذر آفریده. تمامش مال انسان است لکن نزول دادند انسان را در عالم حیوانات، خری خریدند به او دادند و مادامی که به این خر سوار است در آن عالم جولان میکند آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۶۲ *»
الاغ دخلی به انسان ندارد. و این حیوان بر روی یک مرغزاری میچرد که آن نباتیتی است که این بدن دارد و آن نباتیت هم دخلی به انسان ندارد. و معلوم است این مرغزار روی زمینی است و باز این زمین دخلی به انسان ندارد چنانکه نباتاتش دخلی به انسان ندارد چنانکه حیواناتش دخلی به انسان ندارد. لکن انسان سوار است بر آن حیوان یک وقتی پیاده میشود جلوش را ول میکند خر میرود داخل خرها میشود. دیگر حالا ببین که هرچه زحمت برای الاغ کشیدهای به کار تو نمیخورد تو میروی به جای دیگر الاغ میرود به جای دیگر، هرچه زحمت برای باغ کشیدهای به کارت نمیخورد تو میروی به باغی دیگر انشاءالله باغ اینجا میماند خراب، هرچه زحمت برای عمارتها کشیدهای بیمصرف میشود.
پس انسان اگر همینقدر خودش را پیدا کند و سهل زحمتی است که خدا توقع کرده از بنینوع انسان که خودت را بشناس، تو خودت را گم مکن این الاغ هرچه بر سرش میآید بیاید نقلی نیست تو چیزی بر سرت نیاید، الاغ را میدهند به انسان که انسان به زحمت نیفتد. اما اگر یک جایی دیدی که به زحمت میافتی الاغ را ول کن و در رو برو، او هرجا میخواهد برود. دزد هم او را میبرد ببردش، تو سالم باش. او را برای تو آفریدهاند نه تو را برای او.
خلاصه پس انسان را در عالم ذر از عالم انسان آفریدهاند و هر چیزی را از عالم خودش آفریدهاند. جمادها را از عالم جماد باید آفرید، نباتها و گیاهها را از عالم گیاه باید آفرید، حیوانها را از عالم حیوان باید آفرید، انسانها را هم از عالم انسان باید آفرید. و عالم انسان غیر از این عالم است این عالم دار غربت است. انسان آمده اینجا تجارت کند زراعت کند اکتسابات کند برود به عالم خودش که غیر این عالم است و نزول کرده آمده پایین از آن عالم. و حال که آمده پایین آن عهدی را که از او روز اول گرفتهاند فراموش کرده، خودمان را فراموش کردهایم. پس نمیدانیم چه کار کنیم که کار خودمان باشد و نمیدانیم که از چه کار اعراض کنیم که مال حیوان باشد. پس ماها
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۶۳ *»
چون عالم ذر را فراموش کرده بودیم فرستادند به سوی بنینوع انسان انسانهایی چند را از جنس خودشان، که آنها فراموش نکرده بودند آن عالم را، و عالِم بودند و دانا بودند مردم را میشناختند و خود را میشناختند. فرستادند آنها را که تعلیم کنند به این مردم جمیع منافعشان را و جمیع مضارشان را. دیگر انشاءالله دقت کنید و ملتفت باشید که منافع که را باید به او بگویند و مضرت چه را باید بگویند. دیگر گمش مکن و اینکه هی اصرار میکنم از ترس این است که فراموش کنی. پس تو سعی کن که فراموش نکنی که آن انسانها نه منفعت الاغ را میخواهند حالیش کنند نه مضرت الاغ را، الاغ بچرد هرجا میخواهد، منفعت و مضرتش در طبیعتش گذارده شده.
پس عرض میکنم که چه بسیار مردمی که خیال میکنند که خدا انبیاء و اولیاء را فرستاده است برای اینکه نظم این مملکت را بدهند، اگر برای این فرستاده بود پس چرا همیشه نیستند یکدفعه غایب میشوند. دنیا را چرا میدهند به دست ظالمین به دست این سلاطین به دست حاکمی که ظلم میکند. برای نظم این مملکت اگر ضرور است چرا میروند؟ پس ضرور نیست وجود ایشان برای نظم مملکت.
پس دقت کنید و ببینید که هیچ منظورشان این نظمهای ظاهری نبوده. و چه بسیاری از شیعه هم که نفهمیدهاند این را و هی زور میزنند امامت را اثبات کنند که همیشه حاکمی از جانب خدا ضرور است در میان مردم که اقامه حدود بکند، عادل باشد ظالم نباشد خودش ظلم نکند خودش یکی از مفسدین نباشد، و آن امام است. پس امام باید عالم باشد تا اینکه حدود برپا کند اگر همه برای همین است، اینهمه طَرَق و طُروق که امام برای اقامه حدود باید در میان باشد پس کو؟ کی حدود برپا کردند؟ حتی در زمان پیغمبر فکر کنید ببینید هرکس هرجا در هر شهری هر دیاری هر جزیرهای اگر غلطی میکرد میبردندش حدش میزدند؟ این کار را که نمیکردند، این اقامه حدود را. اگر خیال میکنی که ایشان آمدهاند مثل سلاطین سلطنتی کنند؛ و تعجب این است که گاهی سلطنتی هم کردهاند در ظاهر مثل سلیمان، برای اینکه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۶۴ *»
معلوم شود که اگر رأی خدا قرار بگیرد که مسخر کند ملک خود را برای انبیاء و اولیاء و همهشان را مثل سلیمان کند میتواند که یک کسی یک چیزی مثلاً بادی توی بیابانی غلطی میکند، بادی دیگر خبر بیارد بفرستد او را تأدیب کند. گنجشک نری با گنجشک مادهای در آشیانه خود حرفی بزند باد خبر میآرد که چنین گفت. میآرند حاضرش میکنند از او احوال میپرسند اگر این نظمها را میخواست بدهد خدا، و مقصود اصلی این بود فکر کنید ببینید کل انبیاء مانند سلیمان باید باشند بلکه بهتر، چرا که بالاتفاق موسی خیلی متشخصتر از سلیمان بود، عیسی خیلی متشخصتر بود از سلیمان. انبیای اولواالعزم متشخصتر بودند از سلیمان حتی اینکه داود پدرش متشخصتر بود از او، لکن خدا رأیش قرار گرفت که نمونهای بنماید آن هم محض نمونه این دستگاه را به سلیمان داد. در یک جا توی دنیا نمود که من اگر بخواهم ملک را مسخر کنم برای یک نفر میتوانم. اگر بخواهم جن و انس و وحش و طیر و باد و امثال اینها را مسخر کنم برای یک نفر میکنم، و کردم و دیدید که کردم. لکن منظور خدا این نظم است؟ نه.
پس چه چیز است؟ آنی که عامه انبیاء برای آن آمدند عامه اولیاء آمدند برای آن در زمان خودشان به هیچ وجه من الوجوه اینها نبوده و مثل این سلاطین سلوک نکردهاند. سهل است عرض میکنم که وقتی دقت میکنی میبینی چه بسیار مردمی که دقت کردهاند و ایرادات بر اهل شرع وارد آوردهاند. و بود شخصی بحث میکرد که این چه شریعتی است که چهار نفر باید ببینند که زناکار کالمیل فی المکحلة زنا میکند و شهادت بدهد همچو چیزی چطور اتفاق میافتد. واقعاً چهار نفر عادل از کجا اتفاق میافتد که بیایند نظر کنند به عورت مردم و هر چهار کالمیل فی المکحلة ببینند همچو چیزی هیچ بار ثابت نمیشود، ثابت که نشد حد جاری نمیشود حد هم که جاری نشد این مردم همه زانی میشوند. و همچنین کجا اتفاق میافتد که دو شاهد عادل بیایند شهادت بدهند که ما دیدیم فلان کس دزدی کرد کدام دزد است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۶۵ *»
که بیاید در حضور دو نفر عادل دزدی کند که آنها ببینند. باری پس نظم ظاهری را اگر خیال کنید نظم این سلاطین درست است که یک کسی افتراء میبندد که فلان کس زنا کرده میفرستند او را میآورند پدر مردکه را درمیآرند که دیگر زنا نکند. به یک کسی افتراء میبندند که فلان دزدی کرده او را میگیرند میآرند دیگر برسند و تحقیق کنند هیچ بار بنا نبوده که شاهد بیارند که فلان کس دزدی کرده، همچو چیزی اتفاق نمیافتد. اگر کسی آنجا باشد که دزد دزدی میکند؟! پس شاهدی نمیآرند محض افتراء میگیرند میبندند میزنند میکشند نظم میدهند، مردم دیگر میترسند از اینها و آرام میگیرند. اما به این نظم شریعت اگر بنا باشد همه دزدها دزدیهاشان را میکنند، همه زانیها هم زناشان را میکنند چهار نفر عادل هم پیدا نمیشود که بیاید شهادت بدهد بر زنای زانیها، یا دو نفر عادل که شهادت بدهد بر دزدی دزدها.
خلاصه منظور این است که حجت باید روی این زمین باشد از برای چیزهایی که میخواهم عرض کنم. پس حجت اگر روی زمین نباشد البته خسف میشود زمین اذاً لساخت الارض باهلها یا لماجت الارض باهلها مراد این است که حجت باید در روی زمین باشد. و مثل سلاطین ظاهری اگر بنا باشد نظم و نسق بدهند کجا، کو، کی دادند؟ در زمان ائمه کی چنین بود؟ خود ائمه را میگرفتند و حبس میکردند. مگر آن وقتی که حبس نبودند چه میکردند. مگر حضرت صادق سلام الله علیه مثل یکی از این متشخصین تشخص ظاهری داشتند؟ حاشا نهایت خیلی زور زدند چون بنیامیه و بنیعباس نزاعی داشتند چند صباحی عداوتشان از این سمت منصرف شد. چون از اینها منصرف شدند حضرت هم یک درسی قرار گذارده بودند، باقی دیگر که درسی هم نداشتند. حضرت باقر هم فی الجمله نفسی کشیدند آن هم سببش همین بود که بنیامیه و بنیعباس مشغول یکدیگر بودند، به آنها نپرداختند.حضرت باقر و حضرت صادق چند صباحی یکپاره چیزها گفتند و از این جهت دین دین جعفری معروف شد. لکن تشخصی مثل تشخصهای ملاهای همین زمان که امری بکنند نهیی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۶۶ *»
بکنند حدی بزنند خیر معاذ الله نداشتند، هیچ کدام. اینهمه تشخصی که حضرت صادق بههم زدند یک نماز جمعه جرأت نکردند بکنند، از ترس اینکه مبادا بگویند این ادعای ریاست دارد میخواهد امام باشد میخواهد حد جاری کند.
باری پس انشاءالله وقتی دقت میکنید میبینید که انبیاء و اولیاء اگرچه نظمی هم برای این دنیا قرار دادهاند لکن بالتبع بوده. منظور اصلی از آمدنشان این است که آمدهاند اینها را بکشند ببرند بالا، این عرضهای دنیا را که منظور دیگران است از پای ایشان واکنند نه اینکه ببندند به پای ایشان. اگر از نماز کردن دولت پیدا میشد فکر کنید ببینید کفار و منافقین بیشتر نماز میکردند چرا که دنیا را بیشتر میخواستند. اگر از روزه گرفتن آدم بدنش صحیحتر میشد همه کس روزه میگرفت. پس این کارها را برای اینها قرار ندادهاند این اعمال ثمرش در جای دیگر است. مردم چون آن منظور را درست نکردهاند و به دست نیاوردهاند از این جهت عملشان کمتر است و عملهایی که میکنند غالباً برای اینجا میکنند. و خدا میداند که عملها را هیچ فرمایش نکردهاند برای اینکه ثمرش را اینجا به ایشان بدهند.لکن چون خلق ضعیفند درش را هم یکجا نبستهاند و به کلی آنها را مأیوس نکردهاند نمونهای از ثمرش را اینجا هم میدهند، و این به جهت ضعف مردم است. اگر اینها قوت داشتند خدا آبشان نمیداد نانشان نمیداد گرسنگی باید بکشند تا بمیرند، مثل اباذر که از گرسنگی مرد. لکن ضعف مردم مانع از این است که به آنطورها با ایشان کنند، لقمه نانی به آنها میدهند چیزی از مال دنیا به آنها میدهند. میگویند حلالهاش را بخور و بپوش مباحاتش را به کار ببر نظمی هم بالتبع قرار دادهاند که مال مردم را مخور اگر مال مردم را بخوری مالت را میخورند. همچنین فرمودهاند زن مردم را نگاه مکن که اگر نگاه کنی مردم به زنت نگاه میکنند به بچه مردم نگاه مکن که اگر نگاه کنی به بچهات نگاه میکنند. این نظمها را بالتبع قرار دادند لکن شما فکر کنید مردم را ببینید چه ضرور دارند. حاکمی ضرور دارند که آن حاکم اقلاً خودش را بشناسد. در اول آن اقل را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۶۷ *»
بگیرید دیگر هی طرح خواهید کرد فوج فوج از این مردم را. و میدانید که همه خود را کدو خیال کردهاند.
پس حاکم اقلش این است که عهد روز الست را فراموش نکرده باشد. اینها که از جانب خدا میآیند روز الست که باید اقلاً یادشان باشد. و آن نفس انسانی نفسی بود که وقتی خلق کردند او را با نهایت دقت و شعور و ادراک خلقش کردند که هر طرفی که نگاه میکرد خوب را خوب میشناخت و بد را بد، مثل چشم که هرجا که نگاه میکند سفید را سفید میبیند سیاه را سیاه. حالا عقل را خدا برای همین خلق کرده که تمیز حق و باطل بدهد، پس آن عقل چشمی است باطنی و آن چشم را خدا حجت باطنی خود قرار داده که به آن عقل تمیز بدهند هر حقی را و هر باطلی را. و آن کسانی که از آنجا باید بیایند باید کسانی باشند که عهدها را فراموش نکرده باشند. مردم آنجا که بودند حقها را میدانستند اینجا که آمدند یادشان رفته، باطلها را میدانستند اینجا یادشان رفته. پس حجتها بایستی که علماء باشند چرا که عامه خلق فراموش کردهاند عالم خود را، آنقدر فراموش کردهاند که نمیدانند که از آنجا آمدهاند. و ببینید که با دلیل و برهان علماء اصرار میکنند که تو از آنجا آمدهای و باید اثباتش کرد. و هی زحمت میکشند که این را اثبات کنند که این چه دخلی به تو دارد، هی تو از بدنت ببر بینداز دور ببین هیچ کم میشوی؟ نه اینها دلیل این است که این بدن دخلی به تو ندارد و تو از جای دیگر آمدهای، و هی از این قبیل دلیل و برهان بایــد آورد که آن آخر کار یا الله چیزی بفهمد. پس از آنجا آمدهاند اناسی و فراموش کردهاند عالم خود را و به کسی محتاجند که یادشان بیارد و کسی را ضرور دارند برای خودشان که بداند منافع ایشان را و بداند مضار ایشان را. اصل منافع انسان را بداند و مضار انسانی را بداند و بگوید برای آنها و کاری به منافع و مضار حیوان و نبات و جماد نداشته باشد. بله چه مضایقه چون قرار دادهاند که انسان چند صباحی در این دنیا زیست کند تا اکتسابات خودش را بکند پس این بدن را هم فرمودهاند که سم نباید داد، غذای زیادش مده کم مده آن را پر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۶۸ *»
مخوابان پر بیداری مده قاعده به دست دادهاند، پس اصلش برای اینها نیست.
پس فکر کنید که ببینید انشاءالله که حجتها را برای چه فرستاده میخو اهم طوری عرض کنم که مسأله را بیابید. چه بسیار مردم که متحیرند در غیبت امام که امام چه شده رفته در شهر جابرسا و جابلقا نشسته و مردم جاهل ماندهاند چرا نمیآید احکام مردم را به طور حق صرف بیان فرماید؟ و غافلند که جمیع حجتها همینجور کار کردهاند همهشان در زمان خودشان همهشان غايب بودند، همان وقتی هم که ظاهر بودند هیچ آن احکام را نیاوردند بله غایبانه کاری میکردند. پس دقت کنید انشاءالله در دلیلها و برهانها پس این خلق چون نسبتها داشتند بعضشان به بعضیشان و در هر نسبتی یا منفعتی بود یا مضرتی و این نسبت چیزها جمیعش مثل خوردن و آشامیدن است. یک لقمه نان که میخوری برای یک جایی لامحاله نفع دارد یا ضرر هر چیزی اینطور است. حتی تاریکی و روشنایی، میبینی رأی العین که در فصل تابستان تاریکی ضرر دارد. انسان در تابستان اگر در تاریکی زیاد بنشیند واقعاً دیوانه میشود در زمستان روشنایی ضرر دارد پس میبینی که تاریکی و روشنایی منفعت و مضرت دارند و احکام باید داشته باشند.
منظور این است که جمیع کسانی که در عالم حدود واقعند نسبت به این یا نفع دارد یا ضرر دارد. و حالا دقت که میکنید میبینید که خدا هیچ محتاج نبود که قاصد بفرستد که شما حالا که بنده منید، نوکر منید، خدا هیچ احتیاج به این ندارد که به این بگوید که تو سرت را زمین بگذار دمت را هوا کن یا اینکه بگوید برو به مکه و این اعمال را به جا بیار چه احتیاج به این کارها دارد. یا بگوید روزه بگیر گرسنگی بخور این کارها چه نفعی به این خدا دارد. دقت کنید و بدانید که هیچ خدا از عمل خوب این مردم منتفع نمیشود و هیچ از عمل بدشان متضرر نمیشود. و الحمدلله این سخن هم به ضرب شمشیر اسلام افتاده میان مسلمانان و ضرورت شده، بلکه توی یهودیها هم بروی بپرسی آنها هم میگویند خدا احتیاج ندارد به خلق خود. پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۶۹ *»
خدای بینهایت، ندارد ثانی که از آن ثانی منتفع شود یا متضرر شود پس ندارد جفتی خدا. دیگر تو جفتش را خلقش را اسم بخواهی بگذاری بگذار. خدا آن طرف ندارد خدا طرف ندارد پس منتفع نخواهد شد از چیزی متضرر نخواهد شد از چیزی. و چون چنین است پس این قاصدها را فرستاده برای نفع خود ماها و دفع ضرر خود ماها، نه نفع خود او نه ضرر خود او. خود او نفع و ضرری ندارد.
همچنین نه این است که آنها را برای نفع و ضرر خود آن رسل فرستاده، آنها هم از این مردم منتفع نمیشوند. کسی که خدا او را میفرستد برای حکومت این خلق احتیاجی به این خلق ندارد که بیاید تملق اینها را بکند او هرچه بخواهد از خدای خود میگیرد. پس آنها هم بدانید که هیچ احتیاجی به این مردم به هیچوجه من الوجوه ندارند. ولکن این مردم جاهلند و منافع و مضار را دارند حالا دیگر یا باید واشان گذاشت که هرکس به هرچه برخورد برخورد و همه مهمل باشند. اگر اینطور کرده بود پس چه فایده در خلقت. اگر خدا میخواست که این خلق علی العمیاء هر طوری که بخواهند راه بروند هر که هلاک میشود بشود هر که نجات مییابد بیابد، روز اول هم خوب بود خلقشان نکند اصلش موجود نباشند چه ضرور کرده بود. لکن خدا نخواست که خلق هلاک بشوند، از روی حکمت چون خودشان را جاهل آفریده بود عالمی آفرید که منافع و مضار را بداند. پس ضرور دارند طبیب حاذقی عالمی به منافع اشیاء و مضار اشیاء و این هم راهی دارد، انسان تا نیاید اینجا هیچ چیزش تمام نمیشود.
باری پس چون جاهل آفرید خلق را علماء ضرور داشتند طبیبها ضرور داشتند. حالا ببینید علماء باید چقدر طبیب باشند، به عددی که ناخوش دارند. پس مثلاً یک پیغمبری میآید مائة الف او یزیدون ناخوش دارد یکی بیشتر یکی بیشتر تا آنکه یکی پیغمبر آخرالزمان است باید جمیع ناخوشها را بشناسد. حالا علمشان را بخواهی به دست بیاری والله از حوصله بشر بیرون است تصورش را نمیتوان کرد. ببین یک لقمه نان در یک وقت نفع دارد در یک وقت دیگر ضرر دارد مقدار معینیش نفع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۷۰ *»
دارد مقداری دیگر ضرر دارد. در یک چیز فکر کن ببین چقدر علم میخواهد که از روی بصیرت انسان حکم کند. حکمهای غیر ما انزل الله آسان است که تا میپرسند این حکمش چه چیز است هرچه از دهن بیرون آمد بگویی، این آسان است. اما از روی بصیرت اگر بخواهی بدانی این لقمه نان در این وقت اینقدرش حلال است یعنی نفع دارد یا ضرر دارد، چطور بفهمیم؟ از طعمش بفهمیم چه بسیار شیرینیها که نافع است چه بسیار تلخیها ضار است، و چه بسیار تلخیها نافع است و شیرینیها ضرر دارد. از رنگش بفهمیم؟ چه بسیار سرخیها که نافع است زردیها ضرر دارد و برعکس. از چه چیزش بفهمیم؟ پس از حوصله این بشر وقتی فکر میکنی علم ایشان میبینی بیرون میرود یک لقمه غذا را یک جرعه آب را منافعش را بداند حالا چیست، مضارش را بداند حالا چیست.
پس نمیگویند طبیبان الهی آن طبیبانی که میآیند از جانب خدا که انبیاء و اولیاء باشند، که مظنه چنین باشد یقینی هم حکم میکنند به مظنه حکم نمیکنند. پس دیدند به طور جزم و بتّ و یقین که حلال حلال است حرام حرام است نافع نافع است ضار ضار است و حکم کردند. پس اولاً بایست این حجتها دانا باشند به جمیع منافع این ناخوشها، و جمیع مردم ناخوشند صحیح همان خودشان هستند باقی مردم گرفتارند به ناخوشی جهل، جهل به منافع دارند و جهل به مضار دارند. دیگر ببینید که به عدد هر یکی باقی ملک خدا نسبت به این یکی دارند. باقی اناسی را نسبت بعض به بعض بدهند بعد نسبت هر یک نفر را به ذرات زمین و آسمان بدهند، به هر ذرهای نسبتی دارند و در هر ذرهای نسبتی دارند و در هر نسبتی تأثیری دارند. پس بایست آنها دانا باشند به منافع تا منفعتها را بگویند مضرتها را بگویند. دیگر دقت کنید و بعد از آنی که دانستی عالمند و باید بدانی و یقین کنی و احتمال ندهی که عالم نیستند. و دروغ نمیگویند و این از خصوصیات مذهب شیعه است که گفتهاند، اگرچه عقلشان نرسیده است راهش را ندانستهاند. لکن کلمات علمی در
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۷۱ *»
میان بوده و جمیع شیعه اتفاق دارند که حجت باید دانا باشد بعد از آنی که دانا شد بایستی صادق باشد که عمداً چیزی به پای خدا نبندد باید حجتها امین باشند و دروغگو نباشند. و کلمه جامعی که بخواهی این است که بایستی صادق در قول و در فعل و در همه جا و همه چیز باشند. حال که چنین است پس بایستی معصوم باشند و هرچه را آن خدای حقیقی میداند که منفعت خلق درش است، و آن خدایی که آن را خلق کرده خوب میدانسته و تعلیم به این حجتها کرده که خوب است و هرچه را که میداند مضرت خلق در آن است و خدا آن را بد دانسته تعلیم به حجتها کرده که بد است. پس اینکه عالم باید باشد این صفت اولش است بعد باید عاصی نباشد که همانهایی را که گفته نکنید خودش مرتکب نشود، آنهایی را که گفته بکنید خودش باید ترک نکند.
بعد باید هیچ سهو نداشته باشد نسیان نداشته باشد حالا بسا شخص از روی عمد چیزی نگفت لکن سهو کرد و گفت، مثل این طبیبهای ظاهری که این مریض مثلاً بنفشه دواش بود این سهو کرد و گفت دارچینی بخور. این طبیبها اگر سهواً کسی را بکشند کارشان آسان است سهو کرده است حکم دنیاییش را حالا کار نداریم اگرچه در حکم دنیایی هم طبیب ضامن است اگرچه سهواً بکشد. پس اگر کسی را سهواً کشت دیه باید بدهد و دیگر خودش را نمیکشند حکم آخرتيش چیز دیگر است پس اگر کسی سهواً کاری از او ناشی شود معقول نیست که خدای عادل انتقام بکشد. و از این رو بعضی از شیعه گول خوردهاند گفتهاند چه عیب دارد که نبی نسیانی یا سهوی داشته باشد. لکن شما این را دقت کنید فکر کنید ببینید این آمده که طبابتِ مرضیٰ را بکند چه تفاوت میکند برای مریض که سهواً بگویی سم بخور و بخورد و بمیرد یا عمداً بگویی سم بخور و بخورد و بمیرد. نسبت به خود هم که فرق نمیکند گیرم عمداً نگوید و سهواً بگوید سهوش را هم خدا نمیگیرد، اما نسبت به آن ناخوش که هیچ فرق نمیکند سهو طبیب با عصیان طبیب.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۷۲ *»
حالا دقت که میکنید میبینید که این از مذهب شیعه است و از این است که من این همه اصرار میکنم که حجت باید معصوم باشد شما ببینید که اگر فرضاً از شیعه هم ببرید بالاتر میبینید که در دین و مذهب کل اهل ادیان آسمانی همه میگویند که آن مبلّغ و نبی در حین تبلیغ باید یقین داشته باشی که از جانب خدا میگوید. در حین تبلیغ را همه میگویند باید عاصی نباشد و معصوم باشد آنها هم شرطش را این میدانند. پس در حین تبلیغ باید سهو نکند چرا که اگر مأمور باشد که بگوید نماز کنید و حالا سهواً بگوید که نماز نکنید این منافات دارد با نبوت. و جمیع ادیان به این قائلند که در حین تبلیغ باید معصوم باشد. حالا وقتی که چنین شد که نسبتش را به خلق میخواهی بسنجی انشاءالله خواهی یافت که سهو و نسیان و خطای اطباء نسبت به خلق فرق نمیکند با عمد. کسی بیاید دوائی بدهد که مریض را بکشد یا سهو و نسیان و خطا داشته باشد چه فرق میکند. پس اگر از جانب خدا همچو کسی بیاید لامحاله خلق هلاک خواهند شد. فکر که میکنی میبینی دلیلش عقلی است و عقل بر این شهادت میدهد. پس بایستی که به هیچوجه سهو و نسیان و خطا نداشته باشد.
پس آنهایی که پیغمبر اسمشان است یا اوصیای پیغمبر اسمشان است باید اولاً دانا باشند به دین خدا کلیةً و دین خدا نیست مگر دانستن منافع خودمان و مضار خودمان. پس اولاً عالم باید باشند به منافع جمیع اشیاء و منافع جمیع اشخاص در جمیع حالات و عالم باید باشند آن حجتها به مضار جمیع اشیاء و مضار جمیع اشخاص در جمیع حالات، حجت همچو کسی است. از این بود که پیغمبر خدا فرمود که نماند چیزی که شما را نزدیک کند به بهشت و دور کند از جهنم مگر اینکه من شما را به آن امر کردم، و نماند چیزی که شما را نزدیک کند به جهنم و دور کند از بهشت مگر آنکه من شما را از آن نهی کردم. پس ببینید که اولاً [بايد] آنقدر علم داشته باشد، بعد باید عصیان نداشته باشد.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۷۳ *»
و باز تو پیشتر بیا دیگر آن علمائی که خیال کردهاند که عیب ندارد که نبی سهو و نسیان داشته باشد این از بیمعرفتی خودشان است. و بدانید که هیچ فرق نمیکند سهو و نسیان نبی با عصیان نبی با جهل نبی. فکر کنید ببینید اگر جایز بود که نبیی خدا بفرستد در دنیا که هرچه از او بپرسی بگوید من نمیدانم، چه مصرف چنین نبیی؟ پس ای خر که گفته که بیایی بگویی من نبی هستم؟ پس جاهل باید نباشد عاصی هم باید نباشد. و چون چنین است باید سهو هم نداشته باشد. هرکس قائل شد که سهو برای نبی عیب ندارد او باید بگوید که عیب ندارد که عاصی هم باشد، و اگر این را بگوید باید بگوید که عیب ندارد که جاهل هم باشد. ببینید هیچ دینی در روی زمین هست که بگوید که جایز است نبی جاهل باشد و معقول نیست. چرا که نبی طبیبی است که خدا او را فرستاده پس نقصی در طبابت باید از برای او نباشد.
و یک امر عظیمی و نتیجه خیلی بزرگی دیگر از برای این مطلب هست و آن این است باز فکر کنید باز شعورتان را به کار ببرید که خودتان بفهمید. هیچ دلم نمیخواهد تقلید مرا کنید. فکر کنید که خودتان یاد بگیرید بلکه انشاءالله دین داشته باشید مذهب داشته باشید که با آن محشور شوید. پس انشاءالله فکر کنید که خوب تا اینجاها آمدیم و دانستیم که این حجتها جمیع چیزها را باید دانا باشند. و امروز دین شیعه بر این است که حجتی که بر روی زمین باید باشد ائمه طاهرینند سلام الله علیهم پس باید عالم باشند به جمیع ذرات موجودات تا تکلیف هر چیزی را یاد او بدهند. حالا گیرم کسی این فضیلت را وازد گیرم که بگوید این دوازده امام حجت بر بنینوع نیستند و حال آنکه هستند. لکن تو فکر کن ببین این بنینوع یک نسبتی به این آسمان و زمین دارند و اینها یا نافع هست یا نیست یا ضار هست یا نیست. آن کسی که از جانب خدا میآید آیا بایست دانا باشد به این منافع و مضار یا نه؟ مسأله برمیگردد به آنجا که حجت علم میخواهد. در حدیثی میفرماید که خدا اجلّ از این است که کسی را حجت کند بر اهل آسمان و زمین و چیزی را از او مخفی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۷۴ *»
کند چرا که معنی ندارد که حجت باشد بر جایی و آنجا از او مخفی باشد.
پس بدانید که اهلبیت سلام الله علیهم که این دوازده امام باشند بلکه حضرت فاطمه را هم که بگیری این سیزده تا جمیع اینها عالمند به جمیع ذرات موجودات، چرا که حجتهای خدایند بر جمیع بندگان خدا و این حجت بودنشان مخصوص بنینوع انسان نیست، جنها هم حجت میخواهند ملائکه هم حجت میخواهند همه اهل زمین و آسمان حجت میخواهند و اینها حجت بر همه هستند تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً مبارک است آن خدایی که نازل کرده قرآن را بر بنده خود پیغمبر؟ص؟ تا از برای عالمین نذیر باشد و پیغمبر عالمین باشد. آن عالمین کدام عالمین است؟ آن عالمینی که میگویی الحمدلله رب العالمین آن عالمینی که خدا خالق آن عالمها است این پیغمبر هم پیغمبر آن عالمها است. اگر چنین نبود خدا خلق نمیکرد آن عالمها را، اگر بندگی خدا منظور از خلقت خلق نبود خلق خلق لغو و بیحاصل بود. حال که چنین شد دیگر ببینید که احکام پیغمبر جمیعش در نزد ائمه شما است سلام الله علیهم. پس ایشانند عالم به ما کان و عالم به ما یکون، بخصوص هم منصوص است که ایشان عالمند به ما کان و ما یکون و داخل اخبار متواتره هم هست.
علمائی که اخبار را جمع میکنند همه میگویند که از جمله چیزهایی که اجماعی است که کسی تا حال رد نکرده یکی صحیفه کامله است که هیچ کس در آن حرف ندارد و مظنه در آن احتمال نمیرود که ضعیف باشد. و در صحیفه کامله در دعا عرض میکند که خدایا تو تعلیم کردی به محمد و آل محمد؟عهم؟ علم ما کان و علم ما یکون را این که حدیثش. دیگر استدلال عقلی هم که من عرض کردم که امام اگر عالم نباشد به ما کان و ما یکون چه منفعت دارد برای ما؟ چه مضرتی را از ما دفع میکند؟ مگر همینطور علی العمیاء استعمال کنی و بگویی. ببین اگر جایز بود یک وقتی عالم نباشد به ما کان و ما یکون دو وقت هم جایز بود سه وقت هم جایز بود تا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۷۵ *»
اینکه به جایی میرسد که اصلش آمدن انبیاء لازم نبود، از روز اول نبیی نمیآمد. پس بایست عالم باشند به جمیع ذرات موجودات و علم به نسبتهای آنها و اثرهای آنها و علم بالاتر از این نمیشود، بیفت توش و تعجب کن ببین چه علم عجیب غریبی است.
یک دفعه انسان اگر ده پانزده چیز باشد دور هم گذارده باشد انسان چشمش را که باز میکند آنها را میبیند. یکدفعه نسبت میدهد و اینها را در یکدیگر ضرب میکند آن وقت دیگر عدد از دست انسان بیرون میرود. به همینطور فکر کنید در این چهار عنصر ببینید جمیع بنینوع انسان از این چهار عنصر خلق شده همهاش چهار تا بیشتر نیست لکن ضرب شده است حالا دیگر بیا عددش را به دست بیار میبینی از شماره بیرون میرود. اصلش چهار تا بیشتر نیست حالا چقدر آب و چقدر خاک داخل کردهاند او را ساختهاند، و چقدر داخل کردهاند شما را ساختهاند و چقدر دیگری را، ضرب که شد عددش از حوصله بشر بیرون میرود.
حالا ببینید این جواهر موجوداتی که خدا خلق کرده؛ و این علم ما کان و ما یکون است که میخواهم عرض کنم جواهر موجودات علم ما کان و ما یکون است. دیگر ملتفت باشید که این یادگاری است از من برای شما. فرمودند از برای ما علم بزرگی است عرض کردند آن علم علم صحیفه فاطمه نیست؟ ــــ و صحیفه فاطمه دو مقابل سه مقابل قرآن است و در آن چیزها هست ــــ فرمودند صحیفه فاطمه خیلی علم است بلی آن در نزد ما هست، لکن آن علمی که ما داریم غیر از این علم است. عرض کرد بلکه علم جفر است فرمودند جفر جامع خیلی علم است، و تعریف جفر را کردند که گوسالهای را ذبح کردند و بر پوست او جفر را نوشتند فرمود بلی جفر خیلی علم بزرگی است و خیلی است اما آن علمی که ما داریم خیلی بزرگتر است. هی میفرمودند آن بزرگتر است تا آن آخر فرمودند که آن علم، علم شیء بعد شیء است. منظور این است که جواهر اشیاء را یکدفعه میخواهیم بشماریم چند نفر است این آسان است، یکدفعه دیگر نسبت میخواهیم بدهیم و ضربشان میخواهیم بکنیم،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۷۶ *»
عدد ضرب از حوصله بشر بیرون میرود. میخواهیم ببینیم هر جایی چه نسبت بههم دارند هر نفسی و هر چیزی چه منفعت برای فلان چیز دارد چه مضرت دارد برای او این دیگر از حوصله بشر بیرون میرود. پس ببینید که اولاً علم دارند به ما کان و ما یکون که چه چیزها منافع دارند برای ایشان چه چیزها مضرت دارند برای ایشان. بعد دیگر میدانند و علم دارند که هر چیزی چه مقدارش در فلان آن چقدر منفعت دارد و چقدرش در فلان آن چه مضرت دارد. این علم شیء بعد شیء است و علم امر بعد الامر است و این علم عجیب است.
و اگر امام عالم به این علم نباشد و چنین نباشد، بایست جاهل باشد و اگر جاهل شد بایست امام نباشد، و همینطور اسم امام را مرتجلاً باید به او بگویی. مثل اینکه سنیها اسمها میگذارند یکی اسمش را شیخ الاسلام میگذارد. بابا این هنوز اسلام راه نمیبرد چطور شیخ الاسلام است؟ سلطان این را شیخ الاسلام کرده. همینطور امامی که آن قدر علم نداشته باشد اسمی است گذارده. امام معنیش این است که حلال خدا را راه ببرد حرام خدا را راه ببرد، آنچه منافع ماها است بداند آنچه مضار ماها است بداند. علاوه بر این اگر یک دفعه ناخوشی تغییر میکند باید بداند که معالجهاش حالا چه چیز است، باز تغییر میکند باید بداند، در هر آنی حکم تازهای میخواهد و همه را بایست بداند.
پس بایست که امام عالم باشد به همه اینها، اگر عالم نباشد، امامتش امامتِ اسمِ دروغی است و اسم دروغی امام نیست. و ائمه هر یکشان عالم باید باشند سهو نکنند خطا نکنند نسیان نداشته باشند. بعد از همه اینها اگر بنا چنین باشد که امام بیاید بنشیند و برای مکلفین بیان کند احکامشان را و سهو هم نکند خطا هم نکند، میآید مینشیند در مجلسی میگوید بنفشه حلال است نماز ظهر چهار رکعت است مردم هم میشنوند میروند پی کارشان. فکر کنید ببینید خوب این آمده رفع مرض مرضیٰ را بکند. حالا مرضی چه کنند آیا مرضی هم سهو نمیکنند آیا مرضی هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۷۷ *»
نسیان ندارند یا بایستی جمیع مکلفین هم معصوم از سهو و نسیان و خطا و غرض و مرض باشند. یا اگر اینها محفوظ از خطا و سهو و نسیان و عصیان نیستند و بخصوص عصیان میکنند سهو و نسیان و خطا دارند، معصوم نیستند. و اگر معصوم نیستند او باید متصرف باشد، پس تصرف را باید اثبات کرد به همان دلیلی که عالم باید باشند و چون باید برسانند، پس بایستی امام متصرف باشد در جمیع آنچه مأموم دارد. دیگر یک کسی امام است بر اشخاص اناسی در اناسی باید تصرف داشته باشد اگر بر جنها هم امام است در آنها هم باید تصرف داشته باشد. یکی دیگر بر حیوانات و نباتات و جمادات و آسمان و زمین هم امام است در همه جا باید متصرف باشد.
چه عرض کنم که هنوز اعتقادات مردم خیلی فاسد است خیال میکنند که در زمان امام خدمت امام میرسیدند و امام را میدیدند و حالا امام از مردم غایب است و مردم او را نمیتوانند ببینند، و باقی ائمه حاضر بودند و غایب نشده بودند. هیهات آنها هم یک سواره نقششان پیش سَتی آمده بود، آنها هم خود بن و بنگاهشان در نیستی است([4]) یک جلوهای کردند اینجا و به همان یک جلوه جمیع کارها را کردند اعلنتم دعوته و بینتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرایع احکامه همان طوری که خدا خواسته بود رسانیدند اگر آن طوری که خدا خواسته بود نرسانیده بودند تقصیر خدا بود که کسی که کاری از او برنمیآید او را قاصدش میکند. حالا خدا که تقصیر کن نیست و به همین جهت حجت میفرستد. حالا حجت را بر هر جایی که قرارش میدهد او را در آنجا متصرف قرارش میدهد اگر متصرف نباشد نمیتواند برساند. پس اولاً بایست که سهو و نسیان مثل مکلفین نداشته باشد، اما مکلفین چون سهو و نسیان و خطا دارند او بایست متصرف باشد تا اینکه بتواند مکلفین را به مطلوب خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۷۸ *»
برساند. چرا که حجت هادی است و هادی آن است که موصل به مطلوب است. پس حجج هادیانند و هادی آن است که طالبین به حق را ببرد به حق برساند. مثل اینکه همینطور والله آنهایی که میخواهند به جهنم بروند آنها را هم به مطلوب خود میرساند.
پس حجت باید متصرف باشد، چرا که ناخوش یک دفعه هست اینقدر شعور دارد که دوا بخورد. یک دفعه اینقدر هم شعور ندارد پس طبیب میآید دوا را درست میکند خودش دوا را به دهنش میریزد، بیرون و توش میبرد متوجهاش میشود تا وقتی که چاق شود. به همینطور علاج میکنند حجتها تا طالبین را به مقصد برسانند. پس بدانید که امام همچو امامی است که میگوییم، این است که ما تسدید را قائلیم انشاءالله. پس در حضور چنین امامی که حاضر است، در همه جا چنین است امامی که ناظر است در همه جا، عالِم است به همه جا تصرف میکند در همه جا، و نمیشود و محال است که یک آنی تصرف نکند که اگر یک آن تصرف نکند در آن آن امام نیست پس باید تصرف کند.
دیگر اینکه میگویند «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا» این عدمُه مِنّاش این آخری، کلام نامربوطی است که گفتهاند عدم تصرف منا. این عدم تصرف یعنی چه؟ متصرف یعنی امام امام یعنی متصرف. این است که میخوانی در زیارت ایشان که مقدمکم بین یدی حوائجی و ارادتی فی کل احوالی و اموری فی دنیای و آخرتی همه جا باید ایشان مقدَّم باشند و ما مقدِّم باشیم. در هرجا اگر حاضر نباشد چطور میشود مقدم باشد و من چطور ایشان را مقدم بدارم. پس بایستی ایشان عالم و دانا و متصرف باشند در ماکان و مایکون به اعتقاد حق برای آن جاهایی که حجت هستند بر آن جاها و امامند بر آنها. به جهتی که معقول نیست که کسی حجت باشد بر جایی و آنجا را نداند.
حجت نادان بعینه مثل آن پیغمبری است که سنیها قائلند که خدا به جبرئیل گفت پیغمبری را بردار ببر برای ابابکر جبرئیل ابابکر را پیدا نکرد یا نشناخت یا پیدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۷۹ *»
نکرد به پیغمبر برخورد پرسید این کیست؟ گفتند این محمد امین است پیغمبری را داد به او. وقتی برگشت خدا کجخلق شد، گفت میخواهی میروم پس میگیرم گفت نه ما چیزی را که به کسی دادیم دیگر پس نمیگیریم. یا مثل یک پارهای از علیّاللّهیها که میگویند وحی را خدا نازل کرد برای حضرت امیر جبرئیل آمد اشتباهاً برد برای پیغمبر. غرض طایفهای هستند از علیاللهیها که اینجور حرفها میزنند و ببینید که چقدر مزخرف است که جبرئیل آدم را گم کند، جبرئیلی که آدم گم کند چه جبرئیل خری است. بلکه شما بروید پیش خداش ببینید خداش چه جور خدای نادانی است که همچو خری را قاصد میکند که آدم را گم کند و آن قاصد چقدر خر است که گم میکند. بروید پیش خداش خداش را ببینید چقدر گاو است! عجب گاوی است! پس آنهایی که این حرفها را میزنند گاوپرستند گوسالهپرستند و خدا آن طور نیست. بلکه خدا بندگان خود را خوب میشناسد جبرئیلش را دانا خلق کرده و کسی را گم نمیکند.
باری اگر چنین خدایی و چنین پیغمبری قائلی همچو خدایی حجتی که میفرستد مثل جبرئیلِ نادانی برای پیغمبرِ نادانی میفرستد. اما خدای دانا جبرئیلش دانا است پیغمبرش دانا است حجتش دانا است. به همینطور خدای متصرف خداش متصرف جبرئیلش متصرف پیغمبرش متصرف حجتش متصرف است.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۸۰ *»
موعظه دهـم ( 10 ماه مبارک رمضان 1292 )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
خداوند عالم چون که خلق را از برای فایدهای آفریده بود چون که خداوند بازیگر و لغوکار نبود؛ ببینید اگر کسی مشغول بشود به ساختن چیزی مثلاً فاخوری را فرض کنید که هی بسازد کاسه و کوزه و بعد از ساختن هی بشکند و خاکش کند و باز از سر بسازد و باز بشکند و خاکش کند، هر عاقلی که نگاه کند میگوید این دیوانه است که این کار را میکند چرا که ثمرهای برای کارش نیست. پس خداوند عالم چون بازیگر و لغوکار نبود ثمرهای برای خلقت خودش قرار داد. و آن ثمره این بود که خلق منتفع بشوند از او و آن ثمره را معرفت خود قرار داد چنانکه در آیات و اخبار بسیار است. و آن معرفت را خواست که بیان کند برای مردم که آن توحیدی را که مردم مأمورند که داشته باشند آن چطور توحیدی است این را کم ملتفت میشوند مردم، و اغلب اهل روزگار اینطور خیال میکنند که اگر کسی همینقدر اعتقاد داشته باشد که این آسمان را یک کسی میگرداند در توحید بس است او را، و حال آنکه به هیچ وجه من الوجوه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۸۱ *»
اینجور اعتقاد در توحید به یک پول سیاه به کار کسی نمیآید، چنانکه نیامده. پیش یهودیها بروی بپرسی که یک کسی این آسمان را نمیگرداند میگویند چرا بپرسی او اسمش چه چیز است میگویند خدا است، از ارمنیها بپرسی این آسمان را کسی هست بگرداند میگویند بله کیست خدا است، از سنیها بپرسی همینطور میگویند. و تو میدانی که این توحید به کارشان نیامده است به جهت آنکه واقعش این است که این توحید نیست.
پس آن توحیدی که خدا خواسته که مردم آن را یاد بگیرند همه همین نیست که چون دیدیم عالم متغیر است فهمیدیم حادث است و حادث محدث میخواهد. شما میدانید در هر طایفهای حکماء هستند در کدام طایفه است که همچو حکیمی نباشد. در هر طایفهای این قدر حکیم همیشه بودهاند که بگویند عالم متغیر است و هر متغیری حادث است پس عالم حادث است و هر حادثی محدث میخواهد، پس عالم محدث میخواهد. اینقدر را در هر طایفهای گفتهاند اما ببین آیا این توحید شد؟ اگر این توحید شد چرا به کار مردم نیامد؟ اگر این توحید است چرا خدای عادل انتقام میکشد از یهودیها روز قیامت. نهایت میتواند بگوید که چرا به عیسی و به محمد؟ص؟ ایمان نیاوردید. روز قیامت اگر در جواب بگویند که ما ایمان به تو که آورده بودیم ایمان به همه پیغمبرهات که آورده بودیم نهایت دو تاش را وازدیم، حالا تقصیر هم کردهایم که این دو تا را وازدهایم به قدر تقصیرمان ما را عذاب کن، چوبمان را بزن و ولمان کن. پس توحید یهود اگر توحید باشد چرا او را به جهنم میبرند؟ دیگر فکر کن ببین آیا میشود که یهود را به جهنم ببرند و دیگر از جهنم بیرون بیاورند، اعتقادت چه چیز است؟ البته بیرون نمیآورند و عذابش میکنند و همیشه مخلد است در آتش جهنم.
اعتقاد حق آن است که جمیع کفار مخلدند در آتش جهنم و خدا عذابشان میکند و اگر این حق را بر خدا داشتند که ما تو را شناختیم تو را توحید کردیم تو را اعتقاد کردیم خدا حق آنها را نمیگذاشت که ضایع بشود. و همچنین اگر نصاری
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۸۲ *»
بگویند که ما به جمیع انبیائی که تو فرستادی اقرار داشتیم به تو هم اقرار کردیم نهایت یک پیغمبرت را وازدیم تقصیر کردیم اقرار داریم که تقصیر کردیم حالا تقصیرکاریم. صد چوب به ما باید زد بزن اگر هزار چوب به ما باید زد بزن، آن وقت ما را نجات ده و حال آنکه انشاءالله شما میدانید که کفار مخلدند در جهنم و هیچ نجاتی براشان نیست. پس بدانید که توحید ندارند بالمره، اسم خدا را میبرند اما خدایی که میگویند خاء است و دال است و الف. این است که من هی اصرار میکنم که این خاء و دال و الف نجات نمیدهد کسی را. دیگر دقت کنید ببینید خدا همینجور آیات را نازل کرده. در کارهای دنیاییتان فکر کنید ببین هزار مرتبه بگویی حلوا حلوا حلوا آیا هیچ دهن شیرین میشود نه، هزار مرتبه بگو پول پول پول، پول گیر آدم نمیآید. در جمیع کارها همینطور است هیچکدام لفظ تنها نبوده. مقصود، معنی بوده لفظش را گفتهاند که معنیها را به دست بیارند. کارهای آخرت هم همینطور است مردم در کارهای آخرت یقولون بأفواههم ما لیس فی قلوبهم میگویند چیزی را که در دلشان نیست و اعتقاد ندارند.
پس انشاءالله سعی کنید که اگر دین و مذهبی پیدا میکنید اگر دین و مذهبی دارید دین و مذهبی با معنی باشد حقیقت داشته باشد. چنانکه باز عرض کردهام سبب عصیان عاصین را میپرسند از بزرگان که چرا عاصین با وجودی که اعتقاد به خدا دارند و میدانند که خدا انتقام میکشد چطور در حضور او جرأت میکنند و معصیت او را میکنند؟ در جواب میفرمایند به جهت این است که اعتقاد ندارند، بعد به آتش مثل میزنند به مار مثل میزنند که اگر ببینی در سوراخی ماری رفت حالا تو یقین هم نداشته باشی که در آن سوراخ مار هست باز جرأت نمیکنی که آنجا بخوابی، و اگر خوابیدی خواب آشفته میبینی. و ببینید که مردم به قدر ماری اعتقاد به خدا ندارند اگر داشتند نمیایستادند در حضور او معصیت او کنند، و هیچ بار پشیمان هم نشوند از معصیت. پس دروغ میگویند که به خدا اعتقاد داریم و خدایی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۸۳ *»
هست لکن لفظشان لفظ صحیحی است که به ضرب شمشیر اسلام به گردن مردم گذاردهاند و در میان مانده، به گردن پدرها گذاشته شده و آنها به اولاد خود گفتهاند تا اینکه دست به دست به ما رسیده. مثلاً گفتهاند صبح که پا میشوی نماز کن مردم هم برمیخیزند نماز میکنند اسم کی را که میشنوی صلوات بر او بفرست مردم هم میفرستند، اسم که را که میبری لعنت کن بر او مثلاً بر آدمهای بد لعنت کن آنها هم میکنند و خودشان نفهمیدهاند هیچیک اینها را، اینجور چیزها که یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم باشد و ماکان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیة مغرور نکند نماز این مردم شما را، مغرور نکند شما را صلوات بلند فرستادن این مردم و هیاهوی آنها و ته ترازو به زمین زدن آنها، و داد و بیداد آنها که از مسجدها بلند است. انسان عاقل وقتی که فکر کند میبیند که به جز صدا هیچ نیست دیگر هیچ معنیی در این داد و بیدادها نیست.
اینجور مساجد بعینه حالتشان مثل آن حالتی است که در سفری ابوبصیر در خدمت حضرت صادق در مکه مشرف بود. حضرت صادق تشریف برده بودند او هم مشرف بود ابوبصیر چشمش نمیدید کور بود، از قضاء آن سال حاج زیادی هم رفته بودند گوش میداد غوغا و صداهای بسیار میشنید و خودشان را نمیدید، عرض کرد که امسال چقدر اهل حاج زیادند چقدر آمدهاند به حج! فرمودند صدا بله بسیار است، غوغا و ضجیج مردم بله بسیار است ما اکثر الضجیج چقدر بسیار است غوغا و شیون و ما اقل الحجیج و چقدر کم است حج کننده. ابوبصیر تعجب کرد از این فرمایش حضرت. پس دیگر چه بکنند مردم؟ اینهمه گریه و زاری و داد و بیداد که دارند فرمودند آیا میخواهی ببینی که چقدر حاج کم است؟ عرض کرد بله حضرت دستی کشیدند بر چشم او دید جمیع اینها سگ و خوک و خرس و میمون و جانورهای عجیب و غریبند! دید جمیعشان جانورها هستند همه هم وق وقی میکنند نهایت لبیک میگویند و لبیکشان مکاء است و تصدیه، همهاش صدا است. ابوبصیر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۸۴ *»
میگوید جمیعاً را صورتهاشان را دیدم مثل صورت سایر حیوانات الا حضرت صادق را که بر صورت خود باقی بودند. شترمان هم بر صورت خود بود من هم به صورت خود بودم. باقی مردم دیگر مثل سایر حیوانات بودند.
حالا همینطور است صداهایی که از روی اعتقاد نیست و بلند میشود یاد گرفتهاند از آباء و اجداد، حالا اینطور یاد گرفتهاند و میگویند. یک وقتی یک چیز دیگر یاد میگیرند آن را میگویند تا کسی چیزی گفت به شک و شبهه میافتند، معلوم است از دل نبوده که به شک افتادهاند. این است که من هی اصرار میکنم که سعی کنید که دین و مذهبتان یقینی باشد و اخذ کنید آنچه را که یقینی است. اصول دین را همه میگویند تقلیدی نیست، آن اصل دینی که هیچ تقلید درش جایز نیست همان شناختن حجتهای خداست. دیگر آن اولی را که شناختی حضرت آدم را که مثلاً شناختی آن وقت هرچه میگوید بشنو. حالا دقت کن در نوع حجتهای خدا خودت فکر کن و تمیز بده انشاءالله. دقت کنید به طور اجتهاد و هر یک از شماها بدانید که در این مسأله باید اجتهاد کنید، یعنی خودتان بفهمید.
باز نه این است که خودتان بفهمید معنیش این است که با وجودی که عقلتان نمیرسد در خانه بنشینید و فکر کنید، راه و چاه را هم که بلد نیستید همینطور علی العمیاء چیزی بگویید. پس باز باید یاد گرفت همین اجتهادات ظاهری را آیا نمیبینید باید رفت و درس خواند و یاد گرفت، به همینطور در اعتقادات هم جمیع مردم مکلفند که به اجتهاد اعتقادات را درست کنند. معروف است که اصول دین اجتهادی است، لکن ما اصول دین تنها را نمیگوییم کار مردم همه خراب است. ما میگوییم اصل دین که شناختن حجت باشد باید به عقل باشد. بعد همین که پیغمبری ثابت شد حالا پیغمبر میفرماید که علی بن ابیطالب وصی من است من دیگر باید از او قبول کنم. من اجتهاد نباید بکنم به عقل خودم نباید وصی پیغمبر را بشناسم در همینی که حجت را باید شناخت من مکلفم به اجتهاد دیگر باقی را از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۸۵ *»
خود حجت تعلیم میگیرم. پس انشاءالله مسامحه مکنید چرت نزنید بدانید که انسان از پانزده سالگی از او سؤال میکنند تا هفتاد سالگی. پس دقت کن و بدان که حالا حجت را خودت باید بشناسی حالا خودت راهش به دستت نیست من توی راهت میاندازم، دیگر آن وقت خودت میتوانی فکر کنی اگر فکرکن باشی.
پس عرض میکنم که اولاً بدانید که حجتی که از جانب خدا میآید فکر کنید که برای چه کار میآید؟ آن طورهایی که معروف و مشهور است برای این است که چون از برای خدا رضائی است و چون از برای خدا غضبی است، و ماها پیغمبر نیستیم و نمیتوانیم رضا و غضب خدا را بدانیم، پس باید یک واسطهای در میان ما و خدا باشد تا رضاهای ما را برای ما بیان کند و غضبهای ما را برای ما بیان کند. اینها را میآیند و میگویند در اخبار هم همینطورها فرمایش کردهاند لفظ تنهاش را بخواهید تقلید است اما لفظ تنها به کار نمیآید. پس عرض میکنم که فکر کنید ببینید این خدای شما آیا مناسبت با بعضی چیزها دارد و از بعضی چیزها بدش میآید. يعنی از بعضی چيزها خوشش میآيد و از بعضی چيزها بدش میآيد؟ مثلاً از حلوا خوشش میآید و از آن چیزهایی که خوشش میآید آن چیزها را گفته حلال است، حالا گفته حلوا خوب است و حلال است. یا گفته زهر بد است از زهر بدش آمده و نفرتی از آن داشته که گفته حرام است؟
پس بدانید که خدا مناسبتی به احدی ندارد و همینطور منافرت هم از چیزی ندارد. نه آتش موافق طبع خدا است نه آب، نه خدا طبعی دارد که خلق او موافقش باشند یا مخالفش باشند همه علی السوی هستند پیش خدا. جمیع مخلوقات مخلوقات اویند و هیچیک از مخلوقات نه مناسبت با ذات خدا دارند نه منافرت با ذات خدا دارند. نه مثل ذات خدایند نه ضد ذات خدا، نه هم طبع خدایند نه خلاف طبع خدا، نه خدا طبعی دارد. پس تعبیر میآریم از این و میگوییم که خدا هیچ محتاج به بندگان و اعمالشان نیست. نه از طاعتشان خدا قوت میگیرد نه از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۸۶ *»
معصیتشان خدا متضرر میشود پس هیچ احتیاج ندارد به خلق خود لکن خلق محتاج بودند امری و نهیی داشتند. پس رضای خدا تعلق میگیرد به خود خلق و غضب خدا تعلق میگیرد به خود خلق. دقت که کردی آن وقت شاید پی ببری و بدانی که هیچ در نفس ذات خدا چون مناسبتی و منافرتی نیست و خلقی را خلق کرده ـــ و خلق در هر عالمی که هستند متعدداتند ـــ و عجالةً عرض میکنم که جور خلقت اینجور است که بعضی چیزها در بعضی چیزها اثر میکنند، یعنی آب و آتش را که پیش هم میگذارند میبینیم آب آتش را سرد میکند آتش آب را گرم میکند، نور و ظلمت که با هم قرین میشوند میبینیم نور تاریکی را یکخوردهای روشن میکند تاریکی نور را یکخوردهای تاریک میکند. پس خلقی را که خدا خلق کرده مقترن به یکدیگر آفریده و اینها یک نسبتی به یکدیگر دارند و این نسبتهاشان اثرها دارد، مثل اینکه آب آتش را سرد میکند آتش آب را گرم میکند. پس لامحاله چون اثر قرار داده بود خدا در اشیاء و اشیاء صاحب اثر بودند برای بنینوع انسان، بعضی چیزها ضرر داشتند برای بنینوع انسان حالا در آن میخواهیم حرف بزنیم.
پس بعضی چیزها به وجود انسان ضرر داشتند و بعضی چیزها مقوی وجود انسان بودند. به شرطی که این انسانی که میگویم همراه من بیایی و کدو را انسان نگیری. مکرر عرض کردهام که انسان گاهی اگر کدویی به پاش بست جلدی کدو جزء انسان نمیشود، کدو توی شکمش هم که رفت باز جزء انسان نمیشود، وقتی هم که برد ریخت بیرون که باز جزء انسان نیست. فرق نمیکند پیش انسان حکیم عاقل کدویی به پاش ببندد، با اینکه کدو را بخورد و توی شکمش کند. وقتی هم که کدو را خورد دو سه ساعت که ماند از آن راه میکشندش بیرون دخلی به انسان ندارد. اگر خون هم بشود چند صباحی دیگر همراه او است باز جزء بدن او نمیشود. چرا که به تحلیل میرود اگر نه انسان چرا بدل ما یتحلل میخواهد معلوم است بیرون میرود. اگر بیرون نمیرفت چرا محتاج بود که غذای تازه بخورد غذا را که میخورد بعضی از آن از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۸۷ *»
سوراخهای گشاد بیرون میرود، چنانکه میبینی و بعضی از آن از سوراخهای تنگ بیرون میآید بخار میشود عرق میشود چرک میشود و بیرون میآید. پس اینهایی که میآید و میرود هیچکدامش انسان نیست. ببین غذائی که نخوردهای که انسان نیست غذائی هم که تغوط کردهای که انسان نیست وقتی هم که توی شکم است انسان نیست آنجا هم نجاستی است، نهایت تا آنجا است بوش بیرون نمیآید یک ساعت دیگر باز بیرون میآید، پس انسان نیست. پس اینهایی که داخل بدن انسان میشود و بیرون میرود، نه در حالی که داخل بدن میشود انسان است و جزء انسان است و نه در حالی که بیرون میرود انسان است و جزء انسان است، اگرچه رفته در بدن خون هم شده لکن از آن سوراخهای ریز ریز چرک میشود و بخار میشود و عرق میشود و بیرون میآید.
پس این بدن محل اعتنای چندانی نیست مگر بالتبع چون که الاغی است حیوانی است سواری که خدا قرار داده برای انسان که جاهایی میخواستند بروند که نمیتوانستند لمتکونوا بالغیه الا بشقّ الانفس میخواست شما به راحت باشید حیوانی همراه شما کرد که او بکشد شما را. حالا این حیوان چون که همیشه سوارش هستی شک مکن که خودمم، بلکه همیشه هم سوارش نیستی پس چندان اعتنائی به این حیوان نیست، و از آن جهتی که اعتناء به این نیست اگر حالا بلائی هم بر سرش آمد باکیشان نیست. پس اعتناء و تمام اعتناء به انسانیت انسان است و انسانیت انسان تمامش شعور و ادراک و عقل و هوش و فکر است. و او هرچه را میبیند برای خودش نافع است و باید به کار برد به کار میبرد، و هرچه را که میبیند ضرر دارد از آن دوری میکند لامحاله، اگرچه آنچه به او نفع دارد به این ضرر داشته باشد.
انشاءالله ملتفت باشید که خیلی مردم توی این حرفها گم شدهاند و نتوانستهاند علامتی برای خود پیدا کنند به این جهت ماندهاند به شبهات. امام را مردم خیال میکنند که میآید نظم مملکت بدهد، حالا بسا آنکه خیال کند کسی که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۸۸ *»
نظم فلان پادشاه خیلی بهتر است از این نظمی که داده است امامی مثلاً. عرض میکنم که والله هیچ منظورشان نظم مملکت دنیايی ظاهری نبوده مگر بالتبع، و الا هرچه منفعت انسان در آن بوده امر کردهاند اگرچه ضرر این در آن بوده. ببین فرموده برو جهاد کن کشته بشو چرا که برای انسانیت تو نفع دارد اگرچه این کشته شود. اگر پشت کردهای به جهنمت میبرند. حتی آنکه اگر میبینی تیر میآید گفتهاند روت را برمگردان اگر روت را برگرداندهای بدان که این داخل معاصی کبیره است، پس میفرمایند برو همینطور کشته بشو، پس ببینید که هیچ نجات این بدن را نخواستهاند.
دیگر یک پاره عباراتی که آخوندها توش درماندهاند که آیا سیدالشهداء نمیدانست شهید میشود یا میدانست. اگر میدانست و رفت به کربلا که خود را به مهلکه انداخته، خوب خودش رفت علیاصغر را چرا آورد، چرا زنها را آورد؟ این شبهات را میکنند و حرف هم خیلی میزنند و رفعش را هم نمیتوانند بکنند. نهایت چیزی که میگویند این است که میگویند بله گمانش این بود که وقتی میآید به کوفه تمکینش میکنند وقتی آمد دید تمکین نکردند. دیگر سیدالشهداء به مظنه عمل میکرد یا نه اینها را نمیدانند. شما ملتفت باشید انشاءالله و بدانید که این خبر از آن خبرهایی بود که انبیاء داده بودند و گریهها کرده بودند پیغمبر خدا خبر داد جبرئیل براش خبر آورد و گریهها کرد فاطمه گریهها کرد آن گریههایی که حضرت امیر کردند. مثل آن خبری که ابنعباس میگوید رسیدم به حضرت امیر در زمین کربلا دیدم گریه میکند و مثل مار به خود میپیچد و ناله میکند، و هی میفرماید مرا چکار به آل ابیسفیان مرا چکار به آلحرب و لشکر شیطان. ابنعباس میگوید پرسیدم شما را چه میشود خوابشان را فرمایش کردند که دیدم حسین در دریای خون غوطهور است، و خبر دادند از شهادت آن بزرگوار. این چیزی نبود که سیدالشهداء نداند خودش مکرر خبر داده بود، مظنه هم اگر داشته باشد نباید بیاید و آمد و شهید شد. دقت کنید امام و هر مؤمنی که باشد، مرتبه امامت هم نمیخواهد هر که ایمان به خدا دارد همین که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۸۹ *»
خدا میفرماید که مصلحتت این است که چنین کنی باید بکند. اگر بفرماید که مصلحتت این است که تیر ببارد و توی سینهات بخورد، و تو رو به تیر بروی باید برود. مثل همینی که در جهاد امر کردهاند که بروند جهاد کنند تا کشته شوند مؤمنین همه همینطور باید باشند. فرض کن که اگر بدانی به جهاد میروی و یقیناً هم کشته میشوی باید بروی. پس هر مؤمنی میرود و کشته میشود و اطاعت خدا کرده چه جای امام. و همچنین باز میپرسند که امام رضا آیا میدانست که در آن انگور زهر هست یا نه؟ اگر دانسته باشد چه عیب دارد پس اگر خدا به او گفته باشد که انگوری که میآرند زهر دارد، و تو مأموری که آن انگور را بخوری خدا گفته آن را بخور و باید بخوری و خورد، حضرت کاظم همینطور.
پس عرض میکنم که انشاءالله دقت کنید ببینید خدا محتاج به عمل بندگان خودش نیست اما صلاحشان را خواسته، باز صلاح را میار توی این دنیا که گیر میافتی، بسا آنکه این را خواستهاند ناخوش بشود چرا که صلاح او در آن بوده. اگر منظور این بود که این بدن محفوظ بماند و اکلش و شربش و خوابش و بیداریش و جماعش همه درست باشد و هیچ منظور خدا چیزی دیگر نبود، چرا آنها را مثل آهوها نیافرید که در هر چمنی که از آن بهتر نیست بچرند و منزل کنند هر آبی که از آن بهتر نیست بیاشامند هر گیاهی که از آن بهتر نیست بخورند توالد و تناسل کنند، و هیچ هم و غمی هم نداشته باشند. و اینها را برای تنبیه عرض کردم وقتی فکر کنی میبینی که عقل و شعور انسانی مانع است از اینکه یک آب درست از گلوش فرو رود یک لقمه نان والله نمیگذارد عقل که به گوارایی فرو رود. مگر غافل باشد شخص و الا عقل اگر بر سر انسان باشد عقل مانع است از اکل و شرب. و این را که اقلاً باید بدانید که خدا مانع از مقصود را خلق نمیکند، و شعور را میبینید که مانع است. پس بدانید که منظور این نیست مگر بالتبع.
یک پاره احکام برای این بدن فرمایش کردهاند آنچه مقصود بالذات است انسان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۹۰ *»
حقیقی است. و انسان حقیقی آن است که از عالم ذر نازل شده آمده توی این دنیا لباسی برای خود گرفته او باید صلاح و فساد خود را به دست بیارد. حالا او را جاهل آفریده است و منافع و مضارش را نمیداند. نسبت به خودش نمیداند چه چیز نافع است چه چیز ضار است، و از شکم مادر متولد شدهاند جهال محض نمیدانند چه بخورند نمیدانند چه بیاشامند، کجا بیایند کجا بروند، به چه نظر کنند به چه گوش دهند. حال که جاهلند آنهایی که از جانب خدا میآیند پیغمبرانند و رضا و غضب خدا را میدانند. تمام رضای خدا معنی حقیقیش این است که چیزهایی که نجات انسانیت ما در آن است به کار ببریم. و تمام غضب خدا معنی حقیقیش این است که چیزهایی که هلاک انسانیت ما در آن است به کار نبریم.
پس اگر کسی خودش را بیندازد توی دریا و غرق شود میگویند به غضب خدا گرفتار شد، اگر کسی خود را انداخت توی آتش و سوخت میگویند به غضب خدا گرفتار شد. پس غضب خدا همین چیزهایی است که ضرر برای خودمان دارد و رضای خدا همان چیزهایی است که نفع برای خودمان دارد. نه این است که خدا پیش خودش توی دلش از بعضی چیزها خوشش میآید از بعضی چیزها بدش میآید. نعوذبالله خدا اگر از بعضی چیزها بدش میآمد خلقش نمیکرد خدای فاعلی که کسی جبری بر او نداشت. پس بدانید که خدا از هیچ چیز خوشش نمیآید از هیچ چیز بدش نمیآید پس تمام منفعتها منفعت انسانیت شماها است. پس تمام رضای خدا منفعت انسانیت انسان است، و تمام غضب خدا ضررهایی است که به انسان میرسد. و این منفعتها و مضرتها تأثیرات اشیاء است به انسان، به اندک فکری اگر فکر کنید خواهید یافت که یک چیزی هست در همین دنیا جماد است و به عقل تأثیر میکند. میبینی ماست میخوری حافظهات کم میشود میبینی دارچینی میخوری حافظهات زیاد میشود. پس یکپاره چیزها هست که تأثیر میکند اگرچه مال این عالم است عقل را زیاد میکند، اثر میکند در عقل. میفرماید کدو بخورید که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۹۱ *»
عقلتان زیاد شود میفرمایند باقلا عقل را کم میکند. پس چیزهایی که ضرر داشته برای انسانیتِ این بدن حرام کردهاند آن را.
پس میآیند طبیبان الهی در میان مردم که علاج مرض جهل جاهلان را بکنند. پس مردم جاهلند که دواها و مناسباتشان چه چیز است؟ پس اولاً حجت خدا؛ دیگر پیش هر حجتی که میخواهی برو به اندازه امتش که دارد، هر حجتی به اندازه تبعهای که دارد باید تبعه خودش را بشناسد. محال است نشناسد، داخل محالات است که طبیبی خدا قرار بدهد برای اینکه علاج کند ناخوشهای چند را و به آنها نگوید که ناخوشها کجا هستند و نشناساند آنها را به آن طبیب. فکر کنید ببینید طبیب بسیار ماهری خدا خلق کند برای رفع ناخوشی ناخوشها اما طبیب اصلاً نداند که ناخوشها کجایند دوا کجا است کدام ولایت است، دوا نشناسد ناخوش نشناسد چنین طبیبی بیمصرف است.
پس دقت کنید به دقت تمام انشاءالله و بدانید که حجت اول علمی که دارد علم به رعیتش است، که آن جهال را آن مکلفین را که در شرق عالم و در غرب عالم هستند همه را بشناسدو پیغمبر آخرالزمان از این باب است که تا قیامت جمیع اتباعش را باید بشناسد. پس اولاً حجت باید بشناسد جمیع رعایای خود را پس علم میباید داشته باشد بعد فکر کن ببین برای چکار آمده؟ آمده منفعت اینها را به اینها برساند و مضرت اینها را از اینها دفع کند. و منفعت و مضرت توی تأثیر دواها و غذاها و آبها است، در حرکات و سکنات و معاشرات و سایر چیزها است. پس باید دیگر علمی داشته باشد که بداند نان به بدن منفعت دارد حلالش کند، بداند که آب مثلاً مضرت دارد حرامش کند. دیگر اگر از راهش که عرض کردم برآمدید میدانید که چرا گوشت سگ را حرام کردهاند و گوشت گوسفند را حلال. پس باید دانا باشد به مزاج اشیاء و تأثیرات اشیاء برای اشخاص در جمیع حالات.
و چون علم اجمالی کفایت نمیکند، در اوقات فرق میکند، چرا که مریض
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۹۲ *»
است بسا آنکه صبح دوای دیگر باید داد ظهر غذای دیگر شب غذای دیگر. و میبینید که تغییر میکنند مرضیٰ، و دائماً متغیرید، داريد از بچگی تغییر میکنید تا بزرگ بشوید تا پیر بشوید دائماً در تغییر هستید. و خدا همینطور قرار داده که به تغییر خلق و به اقتضای آنها تغییر دهد. پس به اقتضای خلق جاری میشود قل ما یعبؤ بکم ربی لولا دعاؤکم، ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم همین که احوالشان تغییر کرد خدا هم تغییر میدهد. پس دیگر دقت کنید انشاءالله علم حجتها را حالا بیابید و دیگر گوش به آن آخوند پوزو مدهید که میگوید امام علم نباید داشته باشد. اگر علم نباید داشته باشند حجتها، پس اینها چکارهاند آمدهاند چه کنند. پس امام؟ع؟ و هر حجتی از حجتهای خدا بایستی اولاً بشناسند اتباع خودشان را، بعد باید هر دوا و غذائی که مناسب آنها است و حرکات و سکنات و معاشرات و قراناتی که با هرچه دارند تأثیرات آنها را بدانند، تا خوبها را بگویند به آنها که به آنها نزدیک شوند و بدها را به آنها بگویند که از آنها دور شوند بعد از آن آن حجتها باید در هر حالی هم بدانند که چه مقدار تأثیری و خاصیتی برای هر دوائی هست نسبت به هر حالتی از حالات مکلفین هر دوائی هر غذائی هر حرکتی هر سکونی در هر وقتی در هر حالتی چه خاصیتی و چه اثری دارد از حوصله بشر میرود بیرون.
پس از روی همین قاعده که شخص فکر کند میبیند انسان لامحاله پیغمبر میخواهد حجت میخواهد. و اگر در اینها فکر کنی انشاءالله میفهمی که فضائلی که ما میگوییم که باید آنها را گوش داد غیر از آن فضائلی است که معروف است و متبادر به اذهان مردم است، آن فضائلی که ما عرض میکنیم فضائلی است که هرکس قائل به آن شد مؤمن است هرکس قائل نشد کافر است یعنی کافر به خدا و الا کافر پیش مردم را عرض کردم همین قدری که کلام کفری از کسی نشنیدی و شهادتین را میگوید مسلمان است. اما در پیش خدا، خدا میداند که کی مؤمن است کی کافر است. خدا از اعتقادات مردم میپرسد گفتن خاء و دال و الف به کار نمیآید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۹۳ *»
گفتن الف و لام و الف و های تنها به کار نمیآید خدا معنی میخواهد اعتقاد میخواهد. پس فضائلی که ما میگوییم چیزهایی است که اگر یاد گرفتی شیعهای و مؤمنی و اهل نجاتی. و اگر یاد نگرفتی در آنجایی که محشور میشوی آنجا شیعه نیستی و مؤمن نیستی، اینجا شیعهات میگویند بگویند آنجا مؤمن نیستی. فکر هم بکن ببین اینی هم که میگویم محض ادعا است یا خودت هم میفهمی که همینطور است؟ اگر فکر کنی میفهمی که همینطور است، حال که میفهمی بیا از پیش بالا.
پس بدان که خلق طبیب میخواهند پس طبیب باید بشناسد مرض را بشناسد دواها را هر قدری هم که تغییر کرد حالت مریض، دواها را باید تغییر بدهد این را هم بداند دیگر دقت کنید انشاءالله بعد از آنی که دانا باشد بایستی که امین باشد به جهتی که آن کسی که از جانب خدا آمده باید امین باشد تا اینکه ما خاطرجمع بشویم که خودمان را دستش بدهیم. پس طبیب آمده ما را نجات بدهد پس باید امین باشد و لامحاله باید معصیت نکند. بعد از آنی که فهمیدیم که معصیت نباید بکند دروغ به خدا نباید ببندد، عالم باید باشد تا اینکه احکام الهی را ـــ یعنی تأثیر اشیاء را، و تأثیر نسبت بعض به بعض هر ذرهای در هر جایی چه تأثیری به ذرهای دیگر دارد [بداند] ــ ببینید چقدر علم میخواهد والله یک آنش از حوصله بشر بیرون است. پس یک نفس کشیدن نبیی یا امامی حجتی را والله بخواهید ببینید چطور است؛ والله اگر جمیع خلق روزگار جمع شوند جمیعشان نمیتوانند احصاء کنند که در یک آن در یک نفس کشیدن چه کردهاند، و چه ثوابها دارند. دیگر حالا ضربت حضرت امیر در روز خندق بهتر است از عبادت جمیع جن و انس از اینجا معنیش معلوم میشود. نفس کشیدن حضرت امیر در آن شبی که در جای پیغمبر در لیلةالمبیت [خوابيد] بهتر است از عبادت جمیع خلق. یک نفسش را قسمت کنند به جمیع خلق همه ثواب میبرند و اهل بهشت میشوند اسرارش همینها است که عرض میکنم اگر ملتفت باشی.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۹۴ *»
پس ببینید که این حجت دائماً لایشغله شأن عن شأن است این آمده که حجت باشد برای اهل شرق و غرب عالم، باید در مشرق حاضر باشد در مغرب حاضر باشد. و اگر میگویی که حجت بر اهل آسمان هست پس در آسمان هم باید باشد همان طوری که فضه خبر داد به قنبر که مولای تو در بروج است و تقدیر روزی خلایق میکند. پس اولاً باید دانا به جمیع ذرات اشیاء باشد.([5])
پس عرض میکنم که ایشان را اولاً بدانید که بر ذره ذره موجودات مطلعند و اطلاع تنها هم نیست. دلم میخواهد خودتان فکر کنید و اینکه هی اصرار میکنم که فکر کنید صرفه خودم است، صرفه شما هم هست. صرفه خودم این است که من احیی نفساً فکأنما احیی الناس جمیعاً یک آدم معتقد به اعتقاد خوب برای من خیلی ثمر دارد. پس انشاءالله فکر کنید ببینيد که حالا محض همین که طبیبی باشد که همه دواها را هم بشناسد همه مرضها را هم بشناسد مریضها را هم بشناسد مقدار دواها را هم بداند، در اوقات مختلفه در حالات مختلفه تغییر دواها را هم بداند، و برای من هم بگوید. فکر که میکنی میبینی خودت که کفایت نمیکند، خودت میگویی که کفایت من نمیکند چنین طبیبی. پس بعد از آنی که علم دارد باید بتواند علاج مرض کند دوا را بجوشاند و به حلق مریض کند، دیگر یا خودش باید بکند یا عمله و اکره زیاد داشته باشد که اسباب او باشند.
پس اسباب جمیعاً باید به دست آن طبیب الهی که میآید باشد، باید جمیع زمین و آسمان همه در دست او باشد هر جایی را بخواهد حرکت بدهد سررشته به دست او باشد بتواند. پس بایستی متصرف در جمیع ذرات وجود زمین و آسمان باشد که اگر چنین نباشد به طوری که دیروز هم عرض کردم اگر علم داشته باشد و تصرف
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۹۵ *»
نداشته باشد وجودش هیچ فایده ندارد. کسی نباشد در دنیا و هیچ طبیبی خلق نکنند در دنیا، یا خلق کنند و او را در مغارهای پنهان کنند وجود و عدمشان مساوی خواهد بود. مثلاً فلان کوه را میدانم که مغز آن کوه پر از اکسیر است حالا من نمیتوانم به او برسم برای من وجود و عدمش علی السوی است، برای من چه فایده دارد. لکن شما دقت کنید پیغمبر برای چه کار میآید حجت چه کار باید بکند؟ حالا خودش فضائل دارد فضائل خودش مال خودش است ما کار دستش نداریم، آن فضائلی که ما کار دستش داریم و جزء ایمان ما است آن این است که باید بدانیم که عالم است به ذرات مکلفین، و به ذرات اشیاء نسبت به مکلفین که هر کسی و هر چیزی نسبت به آنها چه اثر دارد. بلکه اعتقادمان این است که نه این است که انسان تنها است که ایشان میشناسند بلکه باید جمیع انسانها را بشناسد جمیع جنها را بشناسد ملائکه را بشناسد چیزهای دیگر را بشناسد. اقلاً اینقدرها را باید اعتقاد کرد و واجب است اعتقاد کردن، هر جزئش را که اعتقاد نکنی یک جایی عیب میکند.
پس اولاً باید دانا باشد به ما کان و ما یکون به ذرات ما کان و ما یکون و به حالات ما کان و ما یکون در جمیع حالات. بعد باید متصرف باشد در آنها و هیچ سهوی نسیانی خطائی در آنها نداشته باشد، چه در عملش چه در علمش. عرض کردم ببین که طبیب سهواً اگر سمی را به خورد کسی بدهد مریض هلاک میشود نهایت طبیب اگر سهو کرد خدا مؤاخذه نمیکند، این بیچاره که مرد و هلاک شد. پس سهو طبیب هم سبب هلاکت مریض خواهد بود. در این دنیا هم دیه قرار دادهاند نهایت چون سهو کرده است و کشته است دیه را گفتهاند بدهد. چرا که طبیب ضامن است، همان دیه باید بدهد دیگر او را نباید بکشند. پس طبیب باید بگوید که من نمیدانم این خوب است یا بد است. گمان من این است که اگر این دوا را بخوری رفع مرض تو بشود میخواهی بخور میخواهی مخور، من نمیگویم بخور. پس طبیبها اینها را بدانند بخصوص هر که از رفقاء است هیچ بار هیچ امر نکنید، به هر سرحد که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۹۶ *»
انسان تجربه کرده میگوید من به ذهنم همچو میرسد که این خوب است اگر تو میخواهی بخور خدا شفا داد داد نداد نداد.
باری پس عرض میکنم که آن طبیبها به هیچ وجه من الوجوه سهوی نسیانی خطائی براشان باید نباشد. اگر سهواً کسی را بکشد وجودش بیفایده است اصل وجودش برای این است که کشته نشوند هلاک نشوند. اگر جایز است که یک کسی علی العمیاء کشته شود و لو سهواً باشد نیامدنش بهتر است، چرا آمد حجت خدا تمام نمیشود. پس باید جهل نداشته باشد سهو نداشته باشد خطاء نداشته باشد نسیان نداشته باشد علاوه بر این تصرف هم باید داشته باشد و در تصرفش هم باید سهو نداشته باشد.
دیگر فکر کنید ببینید این طبیبهای ظاهری را خدا خلق نکرده که عالم باشند به جمیع دقایق به جهتی که نخواستهاند انسان دائم توی دنیا زنده باشد. پس اسباب فراهم میآورد که در دنیا نمانند یکی از آن اسباب اشتباه طبیب است که طبیب اشتباه کند تا این شخص بمیرد. اگر اشتباه طبیب نبود یا این اسباب نبود احدی نمیمرد در دنیا، و حال آنکه دنیا را برای فانی شدن خلق کردهاند. پس این طبیبهای دنیایی اگر جاهل باشند عیب ندارد چرا که برای فناء خلق شدهاند نه برای باقی بودن کلا و حاشا. اما آن طبیب اگر طبیب جاهایی است که برای بقاء آفریدهاند آن طبیب باید حاذق باشد باید عادل باشد باید متصرف باشد، باید از جانب خدا آمده باشد. پس انشاءالله دقت کنید این حرفها اقل فضائل است که باید اقرار کرد که اگر یک سر مویش برود انسان از دایره تشیع میرود بیرون. بلکه هرکس ایمان به جمیع انبیاء میخواهد داشته باشد استدلال به وجود حجت باید بتواند بکند. موسی به چه دلیل آمد به همین دلیل، عیسی به چه دلیل آمد به همین دلیل، پس بایستی عالم باشند. و شما چون اعتقادتان این است انشاءالله که بعد از پیغمبر آخرالزمان دیگر پیغمبر نیست تا روز قیامت پس بایست بداند که بایست این پیغمبر عالم باشد به امت خود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۹7 *»
اقلاً در زمان خودش تا قیامت را، که چه برای ایشان نافع است چه برای ایشان ضار است، اوصیای خودش هم باید عالم باشند.
پس اوصیای پیغمبر بایست عالم باشند به جمیع ما کان و ما یکون و انشاءالله وقتی که ملتفت این باشید که اینهایی که آمدهاند ادعاشان چه بود خواهید یافت مطلب را ادعاشان این بود که ما اول مخلوقاتیم. پس اول ما خلق الله بودند سنیها هم این اعتقاد را دارند در گلدستهها به صدای بلند میگویند «السلام علی اول ما خلق الله» در زمان آدم هم ایشان بودند حجت خدا پس ایشان حجتند بر جمیع عالمین. پس در جمیع آن جاهایی که خدا خدای آنجا است، آنجا ایشان حجتند آن مملکتی که خدا خدای آن مملکت است والله پیغمبر آنها محمد بن عبدالله است؟ص؟ و اوصیای او این دوازده امامند سلام الله علیهم. سایر انبیاء هم هر کدام یک شاگردی یک نوکری از حضرت امیرند صلوات الله علیه. حضرت امام حسن عسکری میفرماید ان الکلیم لما عهدنا منه الوفاء البسناه حلة الاصطفاء ما کلیم را چون دیدیم وفا میکند به عهد و آدم باوفائی است لباس پیغمبری به او پوشانیدیم. پس نوکرهای ائمه شما هستند انبیاء و مرسلین. پس اینها حجتند بر جمیع آنچه خدا خلق کرده. پس بایست عالم باشند به جمیع آنچه خدا خلق کرده و عرض کردم که هیچ سهوی هیچ نسیانی هیچ خطائی باید در کارشان نباشد. و متصرف باید باشند نزدیک کنند دور کنند باید بتوانند دوا را بخورانند و تمام خلق مریضند، پس بایست متصرف باشند والله در آنچه خدا خلق کرده کائناً ما کان، در جمیع آنچه خدا خلق کرده. البته شما میدانید که متصرفند این بزرگواران سلام الله علیهم.
مباشید مثل آن احمقهایی که میگویند ایشان که در همه چیز تصرف میکنند خدا هم که در همه چیز تصرف میکند، پس چه فرق میان ايشان و خدا. خیلی از احمقها هستند که اینجور بحثها میکنند محض حمق هم نیست بلکه محض نصب است، محض عداوت با امیرالمؤمنین است. فرقشان با خدا همین است که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۹۸ *»
ایشان خلق خدایند و خدا خدای ایشان است. فرق همین است که علم خدا را کسی به خدا تعلیم نکرده اما علم ایشان را خدا به ایشان تعلیم کرده است، آن خدایی که ایشان را خلق کرده. این مخلوق خدا است خدا مخلوق کسی نیست. علم خدا از جایی نیامده و علم ایشان از پیش خدا آمده است فرقشان همین.
خلاصه همینطور در تصرفشان بیا و بگو در تصرف هم فرقشان با خدا همین است والله در عمل هیچ فرق نیست لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک هیچ فرقی نیست الا انهم عبادک و خلقک هیچ فرق والله نیست در میانه، همان قدری که خدا قادر است کار کند همانقدر امیرالمؤمنین قادر است کار کند، فرق میان خدا و امیرالمؤمنین این است که امیرالمؤمنین را خدا قادرش کرده خدا را کسی قادر نکرده. تمام قدرت خودش را خدا گذاشته توی دست امیرالمؤمنین، خدا رأیش همچو قرار گرفته دیگر حالا ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله چرا در ایشان گذاشته رأیش همچو قرار گرفته باری گذاشت.
بلکه میخواهم عرض کنم و اگر کسی بیاید همراه من والله من در جمیع مسائل استادش میکنم که خودش مسأله را بفهمد. پس عرض میکنم آن قدرتی که شما میفهمید ضدش عجز است قدرت ملکی است آن دخلی به ذات ندارد و ذات خدا ضد ندارد مفهوم کسی نیست. آن قدرتی که همه جا را خلق میکند انسان میفهمد که ضدش عجز است این قدرت توی ملک جاش است مرتبهای از مراتب ملک است. و ایشان دارای این مرتبه هستند دارای این مرتبه اسمش امیرالمؤمنین است، آن علمی که ضدش جهل نیست آن علم خدا است آن قدرتی که ضدش عجز است دارای این رتبه ایشانند. به همینطور در جمیع صفات این قاعده کلیه را داشته باش پس خدا ضدی ندارد هرچه خلق کرده هست هرچه خلق نکرده نیست. پس علمی که ضدش جهل نیست آن مخصوص خدا است و قدرتی که ضدش عجز نیست آن مال خدا است. دیدنی که ضدش کوری نیست شنیدنی که ضدش کری نیست آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۱۹۹ *»
مال خدا است هرچه ضد ندارد آن مال خدا است. اما علمی که ضدش جهل است که اگر بگویی خدا آن علم را ندارد گفتهای جاهل است آن علم پیش ائمه طاهرین است و ایشانند خزانه علم خدا. آن حیاتی که ضدش موت است که اگر بگویی خدا آن حیات را ندارد گفتهای خدا مرده است آن حیات پیش ائمه طاهرین است سلام الله علیهم پس ایشان حیّند و هکذا باقی صفات، فرق همین است.
پس ایشانند که اگر کسی بخواهد بردارد علم ایشان را گفته خدا جاهل است. اما علمی که ضدش جهل نیست آن چطور است؟ آن را کسی چه میداند صفات ذات خدا عین ذات خدا است کسی از آن خبر ندارد چرا که ذات خدا ضد ندارد به اتفاق جمیع دینهای آسمانی. پس علمی که عین ذات او است ضدش جهل نیست قدرتی که عین ذات خدا است ضدش عجز نیست. هر صفتی که ضد دارد جاش توی ملک خدا است و هرچه جاش توی ملک خدا است مخلوق خدا است، نه عین ذات خدا. و اگر مخلوقی را کسی بگوید عین ذات خدا است کفر است. و اگر فکر کنی انشاءالله خواهی دانست که واجب است چنین باشد محال است چنین نباشد.
دیگر حالا دعاهای سحر را که میخوانی بدان که جميع فقراتش فضائل اميرالمؤمنين است. پس میخوانی اللهم انی اسألک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهیّ خدایا از تو سؤال میکنم از آن بهاء و آن روشنایی که تو داری، به آن روشنترش تو را من میخوانم. پس بدان که این بهاء و روشنایی چیزی است که افعل التفضیلبردار است به زبان ملایی افعل التفضیل چیزی است که زیاد و کمبردار باشد. و شما الحمدلله میدانید که ذات خدا طوری نیست که یک جاییش کلفتتر باشد یک جاییش باریکتر باشد. ذات خدا یک جاییش غلیظتر نیست که یک جاییش نازکتر باشد. پس این بهاء و این روشنی در ملک خدا است و امیرالمؤمنین است آن روشنتر روشناییها همچنین میخوانی اللهم انی اسألک من عظمتک باعظمها و کل عظمتک عظیمة خدایا سؤال میکنم از تو از آن عظمت و بزرگی تو به آن عظیمتر و بزرگترش،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۰۰ *»
سؤال میکنم از تو به عظمت تو و آن عظمتی که بزرگترین عظمتها است. لکن کل عظمتهای تو بزرگ است. پس تفاوت دارد عظیمی دارد و اعظمی دارد معلوم است یکی دیگر یک خورده کوچکتر است یکی دیگر بزرگتر است. و ائمهاند عظمت خدا و امیرالمؤمنین است آن بزرگتر آنها همچنین اللهم انی اسألک من نورک بانوره و کل نورک نیّر خدایا سؤال میکنم از تو از نور تو، به آن نوری که نورانیتر است و همه نورهای تو نورانی است. ائمهاند آن نور خدا و امیرالمؤمنین است آن نورانیتر آنها. جمیع اینها را میبینید درجات توش هست دیگر همه فقرات چنین است، علم است قدرت است جمال است. جمالش اجمل است آن جمالش که اجمل است حضرت امیر است دقت که میکنید میبینید جمیعش فضائل امیرالمؤمنین است. پس ملتفتش باش که وقتی میخوانی بدانی چه میخوانی تا دعات مستجاب شود.
یک وقتی سؤال کردند از امام که چرا ما دعا میکنیم دعامان مستجاب نمیشود؟ فرمودند به جهت این است که لفظهایی چند میگویيد و معنیش را نمیدانید. و اگر بشناسی و بدانی چه میگویی فرق نمیکند پیش خدا که بروی امر دنیا را از او بخواهی یا امر آخرت را، دنیا میخواهی سؤال کن آخرت میخواهی سؤال کن، اهل دنیا میخواهی باشی باش زن خوب میخواهی دعا کن خدا میدهدت، پول میخواهی دعا کن پولت میدهد پس پیش خدا میروی. و والله هیچ فرق نمیکند پیش امیرالمؤمنین بروی یا پیش خدا. و والله رفتن پیش امیرالمؤمنین رفتن پیش خدا است، رفتن پیش خدا راهی دیگر ندارد. هر وقت میخواهی امتحان کنی خود را که پیش خدا رفتهای یا نه، ببین وقتی میروی پیش خدا توجه به خدا که میکنی اگر امیرالمؤمنینی چیزی توی خیالت و پیش نظرت هست بدان که رفتهای پیش خدا و اگر غافلی و امیرالمؤمنین در خیالت نیست بدان که پیش خدا نرفتهای هیچ حقی هم ندیدهای خیالی است که کردهای. آن خدایی که توی سرت تراشیدهای خدا نیست، از این است که عاجز است و هرچه که داد کنی میبینی که نمیتواند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۰۱ *»
علاج درد تو را کند. اما آن خدایی که خدای امیرالمؤمنین است قادر است و والله او کسی است که به اندک عجز و ذلتی آنچه بخواهی از او میدهد. و او است ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمة و او است اشد المعاقبین فی موضع النکال و النقمة و باز این صفت را موضعش را امیرالمؤمنین قرار داده است. و او است که رحمة الله است علی الابرار و نقمة الله علی الفجار.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۰۲ *»
موعظه یازدهم ( 11 ماه مبارک رمضان 1292 )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض شد که چون خداوند عالم خلق را از برای فایدهای آفریده بود؛ چون که خداوند لغوکار و بازیگر نبود که خلقی را هی خلق کند و هی بمیراند و باز خلق کند و هی بمیراند و فایدهای توش نباشد انسان عاقل این کار را نمیکند هی کوزه بسازد و بشکند و باز بسازد و بشکند پس خلق را از برای فایدهای خلق فرموده بود و آن فایده را معرفت خودش قرار داده بود و چون معرفت خودش راه بخصوصی داشت، و هی اصرار میکنم برای اینکه انشاءالله راهش را به دست بیارید. پس چون راهی بخصوص داشت معرفت خدا و این راهش را بدانید که پیش انبیاء است. و در این زمانها راهش پیش پیغمبر خودمان است و آمده پیش ائمه طاهرین، و راه خدا همیشه پیش اهل حق بوده است و کسانی که اهل حق نیستند راه خدا پیش ایشان نبوده و خبر ندارند.
پس مردم روزگار خیال میکنند حتی آنکه عقلاشان خیال میکنند که همین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۰۳ *»
قدری که انسان بفهمد خدایی دارد همین توحید است، و همین معرفت خدا است. میگوید وقتی فکر میکنم میبینم من که نبودم در دنیا، پدرم هم نبوده پدر پدرمان هم که نبوده و کسی دیگر مرا و آنها را ساخته. نهایت استدلالشان این است که حادث خود خود را خلق نکرده است پس یک کسی آنها را ساخته و او خدا است، و به همین اکتفاء کردهاند در معرفت خدا و توحید. و مکرر عرض کردهام که اگر این توحید بود در جمیع طوایفی که در دنیا سراغ دارید چهار تا حکیم هم میرسیده که عقلشان برسد اینجور استدلال کنند چنانکه کردهاند، و کتابها نوشتهاند و دارند.
پس جمیع طایفههایی که هستند لامحاله در هر طایفهای اینقدر حکماء بودهاند که بگویند این خلق حادث است، یعنی خودش خودش را درست نکرده پس یک کسی اینها را درست کرده، همه این توحید را داشتهاند. و معذلک این را میبینی که پیغمبر همینطور مأمور شد از جانب خدا که بخواند سوره قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون آنچه را که شما عبادت میکنید من عبادت نمیکنم، چنانچه آنچه را که من عبادت میکنم شما خبر از او ندارید. اگر آن کسی که همه را خلق کرده میگویی که همه اتفاق دارند یک کسی این عالم را خلق کرده، یهودیها میگویند نصرانیها میگویند، در میان اسلام جمیع هفتاد و دو فرقه که همه باطلند میدانی جمیعاً این حرفها را که این عالم را یک کسی ساخته میزنند، و به جهنم هم میروند. پس انشاءالله دقت کنید شوخی نیست این حرفهایی که عرض میکنم پس از پِیَش برآیید بلکه دستتان را جایی بند کنید انشاءالله. ببینید که این کفار اگر در روز قیامت بایستند در حضور خدا و عرض کنند که ما انکاری از تو که نداشتیم نهایت معصیت تو را کردیم، تو در هر شریعتی قرار داده بودی که هرکس هر معصیتی بکند جزاش قدر معینی باشد جزاء سیئة سیئة مثلها پس هرکس هر قدر مال کسی را خورد ریشش را میگیرند همانقدر مال را از او میگیرند و به صاحب مال میدهند و او را ول میکنند، دیگر حالا مخلد میکنی ما را الی ابدالابد در جهنم یعنی چه.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۰۴ *»
دقت کنید انشاءالله ببینید که خدا اشرف از خلق است همینقدر توحید هم ثوابش بیشتر است از سایر عقاید، به قدری که تفاوت است میان خدا و خلق اعتقاد به خدا هم تفاوت دارد با اعتقاد به خلق. و شما ببینید که جمیع طوایفی که در دنیا هستند که اینقدر توحید را دارند پس فرو بروید توی دین و مذهب ببینید آن چه توحیدی است که از جمیع عقاید اشرف است. وقتی رجوع میکنی به دین و مذهب میبینی که در زیارات میفرمایند السلام علی من عرفهم فقد عرف الله و من جهلهم فقد جهل الله فکر کنید ببینید این چه راه است این چه کیفیت است که قرار دادهاند که تمام معرفت ائمه تمام معرفت خدا باشد و جهل به ایشان جهل به خدا باشد، این چه قاعدهایست. همینطور علی العمیاء قرار دادهاند خودشان میخواستهاند تشخصی به خرج بدهند این را انداختهاند در میان مردم، میخواهیم بفهمیم این چه قاعده است. پس میخواهم عرض کنم که توحید عام هیچ توحید حقیقی واقعی نیست. و حقیقت واقع این است که هیچکس از خدا هیچ خبری ندارد حتی آنکه لفظش را هم کسی خبر ندارد مگر آنکه انبیاء بیایند تفهیم کنند. وقتی فهماندند آنوقت انسان میفهمد خدایی هست آن وقت دیگر میگویند خدا کور است یا بینا، عالم است یا جاهل هیچ کس خبر ندارد مگر اینکه آنها بیایند و تعلیم کنند.
پس عرض میکنم انشاءالله دقت کنید ببینید اگر توحید عامه کفایت میکرد چرا مردم را مخلد در آتش جهنم میکرد و هرکس غیر از طایفه حق باشد جمیعاً مخلدند در آتش جهنم الی ابد الابد که هیچ بار خلاصی برای ایشان نیست، اگرچه توحید ظاهری هم داشتهاند بلکه اگر کسی اقرار به نبوت هم داشته باشد و اقرار به وصایت اوصیاء نداشته باشد مخلد است در آتش جهنم. فکر کنید که چرا مخلد است این که توحید را اقرار دارد، نبوت را اقرار دارد، بله اوصیاء را وازده تقصیر کرده ثوابش را به او بدهند چوبش را هم بزنند، دیگر چرا مخلدش کنند. در فروع دین که همه کس گفته یک کسی نماز نکرد قضای نمازش را میگویند بکند، اگر هم نکرد یک
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۰۵ *»
کسی دیگر عوضش میکند، اگر هم نکرد چند تا گرزش میزنند و آخر نجاتش میدهند. کسی مال کسی را خورد از او میگیرند به صاحبش میدهند نداد میبرند عذابش میکنند تا آخرش شفاعتش را میکنند خلاص میشود، این چطور چیزی است که اگر در میانه نباشد شخص الی ابد الابد باید معذب باشد. و میبینید در این دین و مذهب و در هر دین و مذهبی که بر حق است این قاعده هست که هرکس اعتقاداتش بر غیر اعتقادات اهل حق است مخلد در آتش جهنم است و هیچ حجتی هم بر خدا ندارند، و خدا است که حجتش تمام است. پس اگر بایستند این اهل توحید ظاهری در روز قیامت و عرض کنند که خدایا ما به تو که قائل بودیم نهایت بعضی از انبیات را وازدیم همان ثواب را بده به ما، فرضاً به هیچ پیغمبری ایمان نیاوردیم به آدم که قائلیم آن هم که پیغمبر تو بود، تو به جهتی که به خدایی تو قائل بودیم و به پیغمبری هم قائل بودیم ما را ثواب بده حالا باقی پیغمبرانت را وازدهایم هر قدری که جزای ما است ما را عذاب کن و باز ما را ول کن. دقت کنید که راهش انشاءالله به دستتان بیاید ببین این چه راهی است که اگر نداشته باشی هیچ چیز پای آدم حساب نمیشود، اگرچه عمل ثقلین از آن سرزده باشد میفرماید و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثوراً ، کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف میفرماید کسانی که اعتقاد صحیح ندارند و لو عمل کاینات از ایشان سرزده باشد روز قیامت کاری میکنند که باد عاصف وزانی تعلق میگیرد به اعمال آنها و اعمال آنها را مثل خاکستر بر باد میدهد و هیچ فایدهای از آن عملها نمیبینند. بلکه فایدهای که از آن طرف میبینند به واسطه آن اعمال عذابشان میکند.
باری پس عرض میکنم تمام توحید خدا را بدانید به آن قاعده آسانی که عرض کردم، و قاعدهای بود بسیار آسان و از بس آسان بود و عرض کردم میترسم اعتناء نکنید. مردم حرفی میشنوند میگویند نقلی نیست اگر نقلی نیست قایم نگاهش دار. پس آن قاعده را فراموش مکن و فکر کن ببین هرچه را هر که بشناسد آیا به غیر از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۰۶ *»
حالات او میشناسد. مثالش را در سنگی زدم ببینید انسان اگر سنگی را بشناسد به چه میشناسد؟ یا او را در حالت سکون او میشناسد یا در حالت حرکتش میشناسد. انسانی را بشناسد همینطور خواهد شناخت یا در حال سکون یا در حال حرکت هرچه را هر که بشناسد معنی شناختن آن شخص شناختن تمام حقیقتش این است که صفت او را شناخته باشی. پس هر چیزی را که میشناسی شناختن آن چيز شناختن صفات او است و چیزی که صفت ندارد داخل محالات است شناختنش. خیال کن ببین آیا میشود سنگی باشد که نه بجنبد نه ساکن باشد خیال کن ببین همچو سنگی خدا خلق کرده یا میکند. آیا ممکن هست خلق کند همچو سنگی که نه بجنبد نه ساکن باشد؟ نمیشود نه بجنبد نه نجنبد، داخل محالات است. پس هرچه را که خدا خلق کرده یا ساکن است آن چیز یا متحرک است. چون این دو لفظ ظاهرتر است من اینهمه اصرار میکنم و الا همه صفات اینطور است.
پس هرچه را خدا خلق کرده یا ساکن است یا متحرک و نه ساکن ذات او است نه متحرک ذات او است. باز به همان مثلهایی که عرض کردهام که ذات آتش گرم است، اگر حرارت را از او بگیری دیگر ذغال است آتش نیست. ذات چیزی آن است که اگر آن را بگیری دیگر او او نباشد چیز دیگری باشد مثل آتش که ذاتش گرم است وقتی گرمی را گرفتی دیگر آتش نیست ذغالی میماند. پس اگر ساکن ذات سنگ بود همین که میجنبد این سنگ، پس باید سنگ سنگ نباشد. دیگر دقت کنید انشاءالله که اینها از نظرها رفته از نظر حکمای خیلی بزرگ رفته. سکون اگر ذات سنگ بود به محض رفتن سکون باید سنگ فانی شود، جنبش هم اگر ذات سنگ بود به محض رفتن جنبش باید سنگ فانی شود. به خلاف آن چیزی که ذاتی چیز است رطوبت ذاتی آب است تا میگیری رطوبت را دیگر آب آب نیست.
پس دقت کنید انشاءالله هرچه را خدا خلق کرده لامحاله صفتی دارد و خدا چیز بیصفتی نیافریده، و هر چیزی که شناخته میشود به صفتش شناخته میشود.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۰۷ *»
هرچه را که خیال کنی یا در حال سکون شناخته میشود یا در حال حرکت چیزی که نه متحرک باشد نه ساکن چنین چیزی را محال است خلقش هم بکنند. و محال را خدا خلق نکرده هرچه را خلق کرده معلوم است ممکن است که خلق کرده و هرچه را خلق میکند معلوم است ممکن بوده که خلق کرده محال را محال است خلق کنند. پس عرض میکنم وقتی معرفت تمام اشیاء اینطور باشد بدانید که خدا تکلیف ما لایطاق نکرده به احدی. و همان جوری که خلق میتوانند بشناسند خدا هم حالا گفته مرا بشناسید همینطور لکن به شرطی که راه را گم نکنید. هرچه را میشناسی تو به صفتش میشناسی. زید را میبینی یا ایستاده میشناسی یا نشسته. ایستاده فانی میشود و زید زید است نشسته هم فانی میشود و زید زید است و تو او را یا در حال حرکت باید بشناسی یا در حال سکون باید بشناسی. دقت کنید و خودتان فکر کنید که استاد شوید در علم توحید جمیع عقاید بسته به این دو کلمه است اگر این دو کلمه را یاد گرفتید خیلی فضائل اقرار میکنید خیلی صفات خدا به دست میآید.
باری دیگر دقت کنید انشاءالله پس خدا تکلیفی که کرده به این مردم همانی را که میتوانستهاند به عمل بیاورند تکلیف کرده و آنچه را نمیتوانستند تکلیف نکرده. پس تکلیف نکرده که بپرند چرا که میدانست بیفایده و بیحاصل است نمیتوانند بپرند. پس تکلیف میکند به کاری که میتوانی بکنی و به اعتقادی که میتوانی تحصیل کنی. و آن اعتقادی را که میتوان تحصیل کرد این است که هرچه را من تصور میکنم میبینم یا متحرک است یا ساکن.
پس هر چیزی که هست به صفتش شناخته میشود، پس خدا هم به صفت شناخته میشود. صفات با ذات فرقشان همه همین است که ذات یک است صفات بسا هزار تا است صد هزار تا است. زید یک نفر است گاهی نشسته است گاهی ایستاده است، گاهی حرف میزند گاهی ساکت است، گاهی ناخوش است گاهی چاق است، گاهی زنده است گاهی میمیرد و زید یکی بیشتر نیست. پس صفات
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۰۸ *»
متعددند و ذات واحد همه جا در عالم خلق و در غیر عالم خلق ذات همیشه یک ذات است و صفاتی دارد و آن ذات را تو به صفاتش باید بشناسی. و اگر صفات را نشناسی والله ذات که میگویی ذال است و الف است و تاء. این است که اینهمه اصرار میکنم که خدا میگویند مردم و اما به جز خاء و دال و الف والله هیچ توی دستشان نیست. دیگر فرق هم نمیکند فارسی باشد یا عربی باشد میگویند الله اما به جز الف و لام و الف و هاء چیزی دیگر در دست ندارند. یا ترکی باشد آنها هم زهرماری دیگر میگویند. پس دقت کن و آن قاعده آسانی که دستت دادم درش فکر کن.
پس هرچه شناخته میشود به صفتش باید شناخته شود. اما این صفت عین ذات است؟ حاشا، صفتِ هیچکس عین ذات او نیست. صفت زید عین ذات او نیست صفت سنگ عین ذات او است حاشا، پس صفت هیچ چیز عین ذات او نیست. پس صفات متعددند و ذاتِ همه چیز واحد است.
پس خداوند عالم همین طوری که خلق را خلق کرده بود و قادر کرده بود که اعتقاد کنند، همانها را تکلیف کرد به آنها. پس این است که عرض میکنم انشاءالله بعد از فکر خواهید یافت نسبت مابین انبیاء و خدا چه جور نسبت است. دیگر توی قرآن میخواهی فکر کنی این برای تو سررشتهای باشد و فکر کن ببین چقدر آیات هست که میفرماید کسانی که میخواهند جدایی میان خدا و رسول او بیندازند فلان و فلانند. نسبت خدا و رسول را نسبت صفت و ذات همه جا فرمودهاند. مثل اینکه «زیدْ ایستاده» ایستادگی صفت زید است .حالا تو هر کاری که دست زید داری بیا پیش صفت زید. پس اگر میخواهی ببینی زید علم دارد یا نه بیا تجربه کن پیش صفت زید ببین این علم دارد یا نه؟ میخواهی ببینی زید سخاوت دارد یا نه بیا پیش این، شجاعت دارد یا نه بیا پیش این، و هکذا چه قاعده خوبی حضرت امیر به دست داده که فرموده که مبتدا و خبر مثلاً زیدٌ قائمٌ؛ زید چه چیز است مبتدا، قائم چه چیز است خبر. یک مبتدا میشود خبرهای متعدد داشته باشد؟ بله میشود. زید قائم،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۰۹ *»
زید قاعد، زید راکع، زید ساجد همه اینها خبرهای زیدند، خبر یعنی خبر بدهد از یک جایی میآیی پیش قائم خبر میدهد از زید. خبر میدهد که چشمش چنین است ابروش چنین است حُسنش چنین است قبحش چنین است شجاعتش چنین است. قائم به نفس نفیس خود خبر میدهد از زید کلش خبر او است. پس تمام این صفات خبر دهنده است از ذات. همه جا این است قاعده، هر جایی را هم که گفتهاند [بشناس] اینجور جاها گفتهاند ملتفت باشید.
یک جایی را هم گفتهاند مشناس و جایی هست و گفتهاند آنجا کمال التوحید نفی الصفات عنه است. آنجا رجع من الوصف الی الوصف و دام الملک فی الملک انتهی المخلوق الی مثله و الجأه الطلب الی شکله الطریق مسدود و الطلب مردود آنجایی که نمیشود رفت و نمیشود فهمید تکلیف هم نکردهاند بلکه گفتهاند مرو که نمیفهمی و از آنجا منع کردهاند. لکن آن جایی که میفرماید ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون من خلق نکردم جن و انس را مگر برای اینکه مرا بشناسند آن جایی که میفرماید کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف من گنج پنهانی بودم دوست داشتم که شناخته شوم خلق را خلق کردم که شناخته شوم آنجاها همینطورها است بعینه همینطورها است والله. پس صفاتی چند میگیرد خدا از برای خود یا اسمائی چند میگیرد برای خود. چنانکه در حدیث حضرت امام رضا صلوات الله علیه میفرماید ذات خدا بود و هیچ چیز نبود با او، حالا هم هست و هیچ چیز با او نیست چرا که بینهایت است. میفرماید که خدا بود و هیچ با او نبود خلق کرد خلق را، خلق محتاج بودند او را بخوانند اسمائی چند آفرید که به آن اسماء او را بخوانند یا تو بگو صفاتی چند آفرید، و آن صفات را نشان داد و آن صفات را مردم با چشمشان میبینند پیغمبر را با چشمشان مردم میتوانند ببینند او را میتوانند زیارت کنند. به همین جهت زیارتشان زیارت خدا است وقتی ببینند او را میتوانند قبول کنند از او امر او را، امرش امر خدا است حکمش حکم خدا است ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۱۰ *»
فکر کن ببین ذات خدا مکلفٌبه کسی نیست. کسی نمیتواند به ذات برسد صفت ندارد ذات، چنانکه حضرت امیر فرمود کمال التوحید نفی الصفات عنه لکن آن توحیدی که امر کردهاند که بشناس والله صفات دارد و صفاتش والله نیست مگر انبیاء والله نیست مگر ائمه هدی سلام الله علیهم. هرکس ایشان را شناخت خدا را شناخته هرکس ایشان را نشناخت خدا را نشناخته والله به همین آسانی که هرکس قائم را شناخت زید را شناخته هرکس قائم را نشناخت زید را نشناخته، چرا که قائم ظاهر زید و زید ظاهر است. همینطور هرکس حجتهای خدا را شناخت خدا را شناخته است و هرکس ایشان را نشناخت خدا را نشناخته پس حجتهای خدا جمیعاً والله خدای ظاهر در ملک، و ظاهر خدای در ملک است. و ایشانند قائم مقامان خدا در اداء و ایشان را خدا به جایی که خودش باید بایستد واداشته حجتهای خدا قائم مقامان خدایند. مثل اینکه آن جایی که زید باید بایستد کجا است؟ آن جایی که قائم ایستاده است.
دقت کنید که حکیم شوید مکرر عرض کردهام که هرچه را خدا تکلیف کرده والله راهش آسان است اشکالش همه در این است که نیامدهایم گوش ندادهایم پس انشاءالله فکر کنید در این مثلها که عرض میکنم و تلک الامثال نضربها للناس از اینجور مثلها است. آن جایی که زید میایستد کجا است، آن جایی که ایستاده. آن جایی که زید مینشیند کجا است، آن جایی که نشسته است. ذات زید میایستد یا مینشیند؟ ذات زید نه میایستد نه مینشیند. ذات زید در ایستاده میایستد در نشسته مینشیند. حالا به همینطور والله ذات خدا در آدم آدم است و کارهای آدمی میکند، در نوح نوح است و کارهای نوحی میکند، در ابراهیم کارهای ابراهیمی میکند، در موسی در عیسی در محمد؟ص؟ در ائمه طاهرین سلام الله علیهم خدا است کارکن. و اگر قطع نظر از اینها کردی آن توحیدی که من بدانم یک کسی خلق کرده این عالم را این معرفت خدا نشد. تو چه میدانی که خدا است خلق کرده و این چرخ را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۱۱ *»
میگرداند بلکه تلگراف داشته باشد یک قوهای باشد که آن قوه این چرخ را میگرداند. ببین پیش از اینی که تلگراف پیدا بشود هیچ این مردم باور میکردند که میشود همچو چیزی که از شهری به شهری با هم حرف بزنند، وقتی پیدا شد حالا دیدند میشود باور کرد. حالا این چرخ را میبینی میگردد چه میدانی کسی میگرداند بلکه یک قوهای درش هست مثل قوه تلگرافی آن قوه آن را میگرداند. پس چه مصرف این توحید اینها توحید نیست والله، و این است که اهلش هم به آتش خواهند سوخت. پس عرض میکنم و انشاءالله سعی کنید در تمام عمر یک ماه میشود سعی کرد در تمام ماه یک روز میشود سعی کرد و چرت نزد شاید انشاءالله چیزی به دست بیاید.
پس عرض میکنم که تمام معرفت خدا معرفت امیرالمؤمنین و هر یک از ائمه طاهرین است سلام الله علیهم. حالا رسم شده تعریف امیرالمؤمنین را بکنند به جهتی که غصب خلافت آن حضرت شده و الا همه ائمه نسبتشان به خدا همینطور است. پس همانطور که میشناسی زید را همانطور باید بشناسی خدا را. زید را چطور میشناسی زید را توی صفاتش میشناسی خدا را هم توی صفاتش میشناسی. ببین زید بیصفات را میتوانی بشناسی نمیتوانی معقول نیست داخل محالات است، همچنین خدای بیرسول خدای بیولی خدای بیحجت والله خدا نیست خدا آن است که جاعل فی الارض خلیفة باشد. آن خدایی که مدبر ملک است بیحجت نمیگذارد زمین را. دیگر سخن در اصل توحید نبود در صفات توحید بود میخواستیم ائمه را بشناسیم که صفات خدا هستند.
حالا دیگر ببین کار کسانی که انکار فضائل میکنند به کجا میانجامد فکر کن ببین اگر رو کنی به زید و بگویی من زید را قبول دارم که آقای من هست اما اینی که ایستاده قبول ندارم چرا قبول نداری این او است این جلوه او است. زید را میخواهی زید توی این صفاتش پیدا است همینطور نبی جلوه خدا است نبی یعنی خبر میدهد از خدا همینجور خبر میدهد. حالا اگر کسی انکار فضل قائم را بکند البته
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۱۲ *»
انکار فضل زید را کرده است. خیلی احمقها هستند که وقتی یکخورده تعریف میکنی از امیرالمؤمنین میگویند چیزی را برای خدا باقی نمیگذاری، او که دانا هست به همه چیز حالا میگویی امیرالمؤمنین دانا است به همه چیز. او که قادر است بر همه چیز و تو میگویی امیرالمؤمنین قادر است بر همه چیز و هکذا پس چه چیز برای خدا باقی ماند، پس خدا خودش چکاره است؟
اینها همه برای این است که یک خدایی خیال میکند میبرد گوشهای مینشاندش آن وقت یک حضرت امیری را میآرد سمتی دیگر مینشاند آن وقت میبندد به ما که ما تعریف همچو حضرت امیری را میکنیم. نه خیر ما تعریف همچو حضرت امیری را نمیکنیم که یک گوشهای جدا از خدا باشد، لکن خدا خدایی است که صفت او حضرت امیر است خدا یک اسمش امیرالمؤمنین است یک اسمش محمد است یک اسمش حسن است یک اسمش حسین است یک اسمش العلی است یک اسمش العظیم است یک اسمش القادر است یک اسمش العالم است. پس صفاتی که برای او است صفاتی است که خلق کرده آنها را برای خود. هر چیزی که محتاج به چیزی است میگویند خلق او. به اصطلاح ائمه اطهار سلام الله علیهم نور چراغ بسته به چراغ است پس نور بیچراغ نمیتواند زیست کند. ببین آیا زید بیقائم میتواند زیست کند میتواند چه میکند مینشیند، بیقاعد میتواند زیست کند چه میکند برمیخیزد. اما زید بیقائم و قاعد میشود هرگز نمیشود چنین چیزی. لکن قائم بیزید آیا میتواند زیست کند حاشا سر تاپاش محتاج است سرتاپاش حادث است خلقش کردهاند.
پس عرض میکنم که در توحید بیایید فکر کنید وقتی فکر کردید آن وقت صفات توحید را هر یک به جای خود خواهید گذارد. پس بدانید که هر انکار فضیلتی را که از حضرت امیر کنند والله همان انکارِ صفتی از صفات خدای به حق است، اگرچه آن خدایی که توی ذهنش هست و آن را برده یک جایی نشانیده آن را انکار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۱۳ *»
نکند. و والله آن خدا نیست والله او را میبرند در آتش عذاب میکنند. خدای به حق آن خدایی است که امیرالمؤمنین امیرالمؤمنین او است خدایی است که پیغمبر آخرالزمان پیغمبر او است آن خدا را بدان که خدا است. اما خدای خیالی خدا نیست آن هوىٰ است أفرأیت من اتخذ الهه هواه هوات و هوست را خدا اسم گذاردهای.
پس بدان که تمام معرفت امیرالمؤمنین والله تمام معرفت خدا است و تمام معرفت خدا تمام معرفت امیرالمؤمنین است خدای بیامیرالمؤمنین والله خدا نیست امیرالمؤمنین بیخدا والله امیرالمؤمنین نیست. اینها متصلند به یکدیگر، از هم جدا [نيستند] هیچ فرق نمیکند جداشان نمیشود کرد مثل زید و قائم. پس زید بیایستاده نمیشود، ایستاده بیزید نمیشود. پس زید بییکی از این ظهورات یا ایستاده یا نشسته زید نیست.
پس عرض میکنم که تمام معرفت حضرت امیر تمام معرفت خدا است و انشاءالله این را داشته باشید، که همین توی قبر به کارتان میآید. و الا روی این زمین مکرر عرض کردهام هرکس هر دینی داشته باشد هیچکس کاریش ندارد. یهودیها هستند توی دنیا هیچکس کاریشان ندارد نصرانیها هستند کسی کاریشان ندارد سنیها هستند کسی کاریشان ندارد دهریها هم توی دنیا معلوم است هستند، یک وقتی طهران جمعی بودند دهری بودند و راه میرفتند و کسی کاریشان نداشت و میگذرانیدند. پس بدانید که این حیات دنیا خوبیهاش نمیماند بدیهاش نمیماند لذتهاش نمیماند کدورتهاش نمیماند پس فکری باید کرد که اگر میمیری آنجا چیزی به دستت باشد.
عرض میکنم خود حضرت امیر سلام الله علیه همینطور دستورالعمل به مثل سلمان و اباذر میدهد، میفرماید یا سلمان و یا جندب عرض کردند لبیک یا امیرالمؤمنین فرمودند معرفتی بالنورانیة هی معرفة الله عزوجل و معرفة الله عزوجل معرفتی شناختن من به نورانیت همان شناختن خدای عزوجل است، و همان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۱۴ *»
شناختن خدای عزوجل همان شناختن من است. و به سلمان و اباذر این را تعلیم میفرمایند دقت کنید ببینید معرفتی بالنورانیة میفرماید، نمیفرماید معرفت به اینکه فلان شخص پسر فلان شخص است، به اینطور که همه کس میشناخت آن حضرت را یهودیها هم میدانستند علیی بود توی دنیا داماد پیغمبر هم بود لکن معرفتی بالنورانیة میفرماید دقت کنید معرفت نورانیت انشاءالله به دستتان بیاید. و خدا میداند که معرفت امام و امامتشان را هنوز کسی برنخورده. چنانکه میگویند یک وقتی زنده بود و مرد و پوسید و تمام شد. دقت کنید انشاءالله چه بسیاری از مردم ائمه را خیال میکنند که توی دنیا بودند و رفتند و حالا حضرت قائم رفته غایب شده و هیچ خبر ندارد ما چه کار میکنیم، چنین نیست. همه ائمه این کار را کردهاند که غایب شدهاند.
پس عرض میکنم که تمام رضای خدا و تمام غضب خدا همچو توی دل خدا نیست خدا دل ندارد، بلکه تمام رضای فاعل و خالق ملک تمام رضاش در این است که تو درست راه بروی به نعمتهاش برسی، و تمام غضبش در این است که تو درست راه نمیروی به بلائی گرفتار میشوی. رضا و غضب خدا نه این است که توی دلش باشد. پس انسان که خودش را میاندازد توی آتش همین آتشْ غضب خدا است. غضب خدا نه این است که اگر رفتی در آتش خدا آنجا کجخلق بشود خیر نفس آتش غضب خدا است برای کسی که خود را در آن میاندازد. و همچنین همین آتش والله رحمت خدا است برای کسی که با آن اطاقش را روشن کند اطاقش را گرم کند. پس جمیع ملک خدا را به این نظر که نظر میکنی تمام ملک خدا رحمت خداست و تمام ملک خدا غضب خدا است. اگر آب را به آن قدری که باید خورد بخوری و با آن گل درست کنی و به آن زراعت خود را آب بدهی رحمت خدا است، خود را در آن بیندازی و غرق شوی غضب خدا است. آتش را به آن اندازهای که باید استعمال کرد بکنی رحمت خدا است، زیادتر یا کمتر استعمال کنی غضب خدا است. خاک را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۱۵ *»
همینطور به اندازه که استعمال کردی رحمت است زیادتر و کمتر غضب است. هریک را که تعدی کنی، از آن اندازهای که قرار دادهاند آب را زیادتر بخوری ناخوش میشوی میمیری، زیادتر به زراعت بدهی زراعت را فاسد میکند زیادتر از اندازه توی گِل بریزی عمارت نمیشود ساخت. پس بدانید که تمام غضب خدا آن چیزهایی است که بیاندازه خودمان را میاندازیم توش تا در آن چیزها هستیم در غضب خداییم، میخواهی در بیاری خود را از غضب خدا از آتش بیرون بیا.
این است که خیلی از دعاها محض امنیه است. حالا شخص برود توی آتش بایستد و هی دعا کند که ای خدای عفو غفور رحیم مرا نجات ده این دعا مستجاب نمیشود. میخواهی نسوزی بیا بیرون میخواهی غرق نشوی خود را در آب مینداز. پس تمام غضب خدا و تمام رحمت خدا همین تأثیرات اشیاء است. و نه هر چیزی غضب است برای هر چیزی و نه هر چیزی رحمت است برای هر چیزی. ببین عسل شفا است برای شخص بلغمی و رحمت است، و همین عسل برای صفراوی سم است و غضب است. از آن طرف سم الفار اندازهای دارد که آن اندازه را که در دوا میکنند شفا میشود زیادتر از آن اندازه هلاک میکند. چنانکه عسل هم قدر بخصوصیش شفا است حالا کسی بیاید نیم من عسل بخورد که عسل شفا است شفا نیست بسا آنکه او را میکشد.
دیگر دقت کنید انشاءالله تمام اشیائی که در ملک هست تمامشان رحمتند تمامشان غضب خدایند. تمامشان رحمتند اگر هر یک را به اندازه به کار بری تمامشان غضبند اگر از اندازه تجاوز کنی. تلک حدود الله یک مثقال بیشتر که شد کشنده است. این است غضب خدا این است رحمت خدا، یعنی تأثیراتی که در اشیاء هست. و حالا خلق جاهل خلق شدهاند خلقی که جاهل خلق شدهاند نه رحمتش را میدانند نه غضبش را نه نافعش را میدانند نه ضارش را. و خدا خدایی است که هر چیزی را سر جاش خلق کرده. جهال که خلق کرده علماء خلق میکند. پس این خلق
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۱۶ *»
جاهلند به تأثیرات اشیاء و آنهایی که علماء هستند میدانند تأثیرات اشیاء را و این عالِم یکدفعه اسمش پیغمبر است یک دفعه اسمش امام است یک دفعه چیز دیگر است و والله طبیبهای واقعی آنهایند که نسبت جمیع چیزها را نسبت به جمیع اشخاص در جمیع حالات میدانند.
فکر کنید در علم آن پستترین انبیاء که مبعوث برای یک نفر باشد فکر که میکنید میبینید والله علمش از حوصله بشر بیرون میرود. این یک نفر از روی علم اگر لقمه نانی بخواهد بخورد باید بداند این لقمه نان حالا برای کجاش منفعت دارد برای کجاش مضرت، اگر منفعت دارد حلال کند اگر مضرت دارد حرام کند اگر در حالی دیگر مزاجش تغییر کرد در آن حال برای کجاش منفعت دارد برای کجاش ضرر. در یک لقمه خدا میداند اگر انسان فکر کند که حلّیتش را بخواهد خودش بفهمد محال است، از حوصله بشر بیرون است که بفهمد این لقمه نان به کجا نفع دارد به کجا ضرر. به سر، چه نفع دارد مثلاً به پا چه ضرر به پا چه نفع دارد به دست چه ضرر، و همچنین به چشم به گوش به بینی به اعضاء به جوارح جدا جدا به هر یک هر یک در هر حالی این لقمه نان چه نفع دارد چه ضرر. نفع و ضرر این لقمه نان را نمیتواند به دست بیارد در بدن تنها. بعد از آن از بدن گذشته میبینیم این غذاها تأثیرات در ارواح دارد. ماست میخوری حافظهات کم میشود دارچینی میخوری حافظهات زیاد میشود پس یک لقمه نان در ارواح هم اثر دارد در هر حالتی اثری دارد. پس تأثیرات اشیاء را برای عقل نمیدانیم چه چیز است برای روح نمیدانیم چه چیز است.
پس آنهایی که جاهل بودند به تأثیرات اشیاء محتاج شدند به انبیاء و اولیاء، و انبیائی و اولیائی که از جانب خدا میآیند باید به اندازهای که رعیت دارند به اندازهای که امت دارند باید تأثیر اشیاء را برای طالبین امت خود لامحاله بدانند. پس نبی اول درجه فضل او این است که دانا باشد به احوال جمیع امت خودش و به احوال جمیع چیزهایی که معاشرت با آنها دارند امتش از آبها و هواها و خاکها و سنگها و
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۱۷ *»
حرکتها و سکونها و معاشرتها و دوریها و نزدیکیها و جمیع آنچه امتش با آن قرین می شوند، باید دانا باشد به آنها و تأثیرهاش را بداند، تا اینکه امر کند به خوبیها و نهی کند از بدیها.
و در اینجا دقیقهایست دیروز عرض کردم امروز هم عرض میکنم بلکه بعضی که خاطرشان رفته باشد یادشان بیاید یا آنهایی که ضبط نکردهاند ضبط کنند، و آن این است که فکر کن که گیرم طبیبی آمد در میان مردم و آن طبیب دانا هم هست هم درد را میشناسد هم دوا را میشناسد، هم میشناسد ناخوش را و جمیع چیزهاش را میداند، لکن حالا اگر نتواند معالجه کند چه فایده از این طبیب، آمدنش در میان دنیا چه ضرور؟ دیگر دقت کنید انشاءالله و ببینید که به محض علم کفایت نمیکند که حجت علم داشته باشد و این از نظر خیلی خیلی مردم رفته است. ببینید به محض اینکه طبیب طبیب حاذقی است امین هم هست سهو هم نمیکند خطاء هم نمیکند و حالا آمده در میان مردم ببینید آیا میتوان اکتفاء کرد. نهایتش میگوید برو بنفشه بخور حالا آیا من هم چنین خواهم کرد آیا من هم سهو ندارم نسیان ندارم خطا ندارم؟ آیا اینطور است یا اینکه امت ناخوشند و سهو و نسیان و خطا داشتند که خدا پیغمبر براشان فرستاد؟ دقت کنید انشاءالله.
پس به محض اینکه بیایند و بگویند برای مردم که چنین و چنان کنند اکتفاء نمیشود، چرا که رعیت که حافظ خود نیستند اگر حافظ خود بودند حافظ نمیخواستند. والله او شبانی است که باید گوسفندها را بچراند گوسفندی که خودش نمیداند کجا برود بچرد، و عقلش به هیچ چیز نرسد چگونه میتواند خود را از گرگ خلاص کند. پس حجتها به محض اینکه علمی داشته باشند تقوی هم داشته باشند آدم خوبی هم باشند به اینها کفایت نمیتوان کرد مگر متصرف باشند. دیگر حالا در تصرفشان فکر کنید پس آن حجت باید متصرف باشد در رعایا حالا بسا یک رعیتی در مشرق است یک رعیتی در مغرب است. و اگر حجت حجت بر همه است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۱۸ *»
تصرف در همه باید بتواند بکند. پس ملتفت باشید که عرض میکنم که محض اینکه علم و تقوی داشته باشد و هیچ نقصی هم در او نباشد سهو و نسیان و خطا هم نداشته باشد ما حجتی به اینطور قائل شدیم اکتفاء نمیشود کرد. چرا که فکر کن ببین او سهو نکرد خوب آیا رعیت هم سهو نمیکند، آیا رعیت چیزی را کم و زیاد نمیکند؟ البته رعیت زیاد میکنند کم میکنند سهو میکنند فراموش میکنند اشتباه میکنند. و معلوم است سهو و نسیان که پیدا شد فرق نمیکند طبیب سهو کند یا خود مریض سهو کند و بیمار هلاک شود. پس یا باید جمیع رعیت هم معصوم و مطهر باشند که او هرچه بگوید اینها به خاطرجمعی او عمل کنند، که رعیت اینطور نیستند. اگر رعیت چنین نیستند و یقیناً معصوم و مطهر نیستند باید تصرف داشته باشد حجت، که به اینها برساند و علاج مرض اینها را بکند.
و تصرف حجت یکی از شرایط حجیتش است. همینطور که حجت دروغ نباید بگوید و حجت شرطش این است که دروغ نگوید. همینطور که شرطش این است که علم داشته باشد همینطور شرطش این است که تصرف داشته باشد. اگر تصرف نداشته باشد نمیتواند حجت باشد. حجت آن کسی است که بر هر کسی که حجت است دانا باشد به او و او را بشناسد و چون حجت بر او است منافع و مضار او را باید بداند. باید هر چیزی را که اقتران به او پیدا کند دانسته باشد منافعش را و دانسته باشد مضارش را، و متصرف باشد در جمیع آن کسانی که امت او یا شیعه او هستند و الا به هیچ وجه من الوجوه و حالا عجالةً عرض میکنم اگر بعضی فتوی هم میفهمند بفهمند فتواش این است که عرض میکنم.
پس عرض میکنم آنهایی که حجتند بر اهل مشرق و مغرب والله لایشغلهم شأن عن شأن والله در حالی که در مشرقند در همان حال در مغربند. همین حضرت امیر میفرماید یا حار همدان من یمت یرنی من مؤمن او منافق قبلاّ مؤمن و کافر در وقت مردن حضرت امیر را میبینند و آنجا حاضر است حضرت امیر. اگرچه در یک حال
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۱۹ *»
هم کسی در مشرق بمیرد هم در مغرب، همه جا حاضر است. همینطور والله در شرق و غرب عالم حاضر است و در شرق و غرب عالم هدایت میکند هر که را بخواهد. دیگر اگر حجت بر اهل آسمانش هم میدانی باید در آسمان هم حاضر باشد. حالت ائمه را هم انشاءالله حالا به دست آوردی یکی از مسائلش این است که امام کجا است؟ پس در حال واحد شخص واحد هم اینجا باشد هم آنجا داخل محالات است این حرف در سر جای خودش درست است. و چیزی هست که در حال واحد در جاهای متعدده محال است باشد، و آن عبای امام است قبای امام است. پس این اشخاصی که میبینی که مردم اینها را فلان چیز اسم میگذارند امام نیست حجت نیست عباشان است قباشان است. پس جلوهها دارند در جاها یک دفعه قبائی عبائی به خود میگیرند و ظاهر میشوند و این عبا معلوم است اگر جایی است جای دیگر نیست. یکدفعه میاندازند عبا را آن وقت که عبا را انداخت کجا است سر جای خودش است. جای خودش کجا است آنجا که لایشغلهم شأن عن شأن.
و عرض کردهام که برای اینکه قبول کنند فضائل را فضائل شیطان را باید گفت. ببینید یک شیطان است و به نص آیه از جن است و شخص واحد هم هست و یک نفر است، و معلوم است که یک نفر در حال واحد دو کار کند یا در دو جا باشد محال است. سنگ واحد در حال واحد هم متحرک باشد هم ساکن داخل محالات است، یک سنگ هم در همدان باشد هم در جای دیگر داخل محالات است این راست است. لکن بروید امام را پیدا کنید و خدا میداند که هنوز امام را نشناختهاند. و اگر سنگ را میبینید که در یک حال نمیشود هم متحرک باشد هم ساکن هم اینجا باشد هم آنجا بدانید که امام مثل سنگ نیست.
ببینید نفس خودتان الآن چطور است فکر کن ببین این بدن زیر این سقف است روی این زمین است، اما عقل تو زیر این سقف نیست روی این زمین نیست میرود بیرون از اینجا هرجا که بخواهد. پس بدان که آنها از آن عالمند خودت هم از آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۲۰ *»
عالمی اناسی همه از آن عالم هستند و غافلند. این است که من هی اصرار میکنم که خودتان را بشناسید خودتان هم مردم آن عالمید. لکن از بس مردم منهمک شدهاند و فرو رفتهاند در این عالم از بس خیالشان فرو رفته در این دنیا و در این بدن، خودش را خیالش میرسد این بدن است. پس همیشه کاری میکند این خوشش بیاید، این سیر باشد این به راحت باشد این آسوده باشد، و هیچ به فکر خودشان نیستند. بابا این بدن والله هیچ چیزش تو نیست. و خدا میداند که به اندک فکری این را خواهی فهمید.
ببین این بدن اگر یک غذا به او نرسد به اندازه آن غذا لاغر میشود این غذا پیش از خوردن یا وقت خوردن یا بعد از خوردن و دفع شدن فکر کن ببین کدامش جزء انسان است. غذائی را که نخوردهای که جزء تو نیست، غذائی را هم که خوردهای و دفع شده که آن هم جزء تو نیست. حالا آیا شک میکنی که در حالی که توی معده است این غذا جزء انسان میشود نه، آن وقت هم جزء انسان نیست. پس انسان را بروید پیدا کنید. باز فکر کنید ببینید آیا شیره این گهها انسان است نعوذبالله؟ شیره همان گهها است که خون میشود خونها هم حرارتی برودتی بر او مستولی میشود گوشت میشود، و کمکم هوائی به این میخورد پوست روش میبندد.
فکر کن ببین گوشتها انسان است پوستها انسان است؟ اگر این گوشتها و پوستها انسان است چطور دست و پا را عضوی از اعضاء را میبرند میاندازند دور از انسان چیزی کم نمیشود، لاغر میشود و چیزی از ایشان کم نمیشود، و اگر کسی طلبی داشته باشد از کسی و آن مدیون ناخوش شود و لاغر شود و گوشتهاش بریزد از انسان چیزی کم نشده و جمیع طلب طلبکار را باید بدهد. و به جهت کم شدن گوشتها نباید چیزی از طلب را کم کند چرا که گوشتها انسان نیست. جمیع اینها اعراض دنیا است و هیچ چیز از اینها با انسان نمیماند. بعضی از آنها از سوراخهای بزرگ دفع میشود و بیرون میرود بعضی دیگر از مسامات بدن از سوراخهای کوچک
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۲۱ *»
بخار میشود و بیرون میآید، عرق میشود چرک میشود بیرون میآید. میبینی کم میشود دائماً بعینه این بدن بدون تفاوت مثل چراغی است که روشن میکنند و تا صبح میسوزد، خیالش میرسد جاهل که این چراغ صبحی همان چراغی است که اول شب روشن کردهاند. بابا این آن چراغی نیست که اول شب روشن کردند آن یک آن بیشتر نتوانست زیست کند دوده شد و از سر شعله بیرون رفت و متفرق شد، در آنِ بعد از آن دوباره پیه آب شد آن آب بخار شد آن بخار دخان شد آن دخان آتش در آن در گرفت روشن شد شعلهای تازه به عمل آمد، باز بخارها منتشر شد و دوده شد و ریخت از اطراف، باز پیهِ دیگر در آنِ دیگر آب شد و بخار شد و دخان شد و آتش در آن درگرفت و روشن شد، و دوباره آتش تازهای به عمل آمد. و آن آتش اولی که بخاری بود و دخانی بود درگرفته، آن دود از اطراف منتشر شد و متفرق شد. پس در هر آنی این چراغ غیر از چراغ آنِ پیش است بل هم فی لبس من خلق جدید دائماً دارد این چراغ تازه میشود، در هر آنی در هر دقیقهای چراغ تازهای روشن شده است و چراغ پیشتری فانی شده. حالا بعینه این بدن مثل بدن سایر حیوانات و بدن سایر نباتات مثل همان چراغ است تازه به تازه موجود میشود و دائماً در فناء است. دائماً بخاراتی از بدن بیرون میآید اگر نمیآید چرا ضعف حاصل میشود چرا بدل ما یتحلل میخواهد؟ اگر بدل ما یتحلل به او نرسد چرا ضعف میکند؟ همه به جهت این است که بخاری است درگرفته و بخار بیرون میرود و کم میشود و بخار مَرکب حیات است. مرکبش که کم شد لامحاله حیات کم میشود حیات که کم شد لامحاله ضعف پیدا میشود.
خلاصه منظور این است که انشاءالله سعی کنید خودتان را گم نکنید اقلاً انسان باشید. آدم وقتی که خیال میکند که خودش همین بدن است از این جهت همّش را همین بدن قرار داده، همّش که بر همین شد دیگر یادش میرود از خودش وقتی درست فکر میکنید انشاءالله سعی کنید خودتان را گم نکنید اقلاً انسان باشید.
آدم وقتی که خیال میکند که خودش همین بدن است از این جهت همّش را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۲۲ *»
همین بدن قرار داده همّش که بر همین شد دیگر یادش میرود از خودش. وقتی درست فکر میکنید انشاءالله میدانید که این چراغی است که دائماً روغن تازه میخو اهد این اگر چنین است پس کسی نیست که باقی بماند برای او، پس همین الآنی که زنده هستی دائماً میمیری و خدا حیات تازهای به تو میدهد. همین الآنی که راه میروی دائماً خدا اماته و احیاء میکند تو را، دائماً آنچه تحلیل میرود مرده و روح از آن در رفته و دائماً آنچه بدل ما یتحلل میرسد حیات در آن درگرفته، دائماً دودی است متصاعد و این دود دائماً یک سرش از مسامات بیرون میآید و فانی میشود و یک سرش دائم بدل به او میرسد و زنده میشود. پس دائماً این بدلِ فانی است این عالم دائماً فانی است و آنچه در این دنیا پا گذارده دائماً فانی میشود، پس دیگر انتظار مکش که کی عالم فانی میشود دائماً فانی است لکن انسان والله باقی است.
انسان کو؟ انسان آنی است که دارد حرف میزند آنی است که دارد میفهمد آنی است که الآن زیر این سقف ننشسته الآن روی زمین ننشسته. انسان آنی است که الآن تا توی این بدن است همه چیزش درست است، تا بیرون میرود دیگر این بدن نه چشمش میبیند نه گوشش میشنود نه بینیش بو میفهمد نه زبانش طعم میفهمد نه میتواند حرف بزند نه میتواند کاری بکند، آن است انسان. پس انسان را ببینید کجا منزل دارد ائمه طاهرین سلام الله علیهم آنجا منزل دارند.
بسا دیده باشید در کتابها که در جابلقا و جابرسا حضرت قائم منزل دارند و ائمه دیگر را جایی ننوشته باشند و نگفته باشند که در جابلقا و جابرسا منزل دارند، خیال کنید که همین حضرت قائم اینطور است و باقی ائمه اینطور نیستند چنین نیست، بلکه همه ائمه در آنجا منزل دارند و الا جای ایشان در حال حیاتشان هم در جابلقا و جابرسا بود. و امام همان است که جاش آنجا باشد پیغمبر همان است که جاش آنجا باشد. در حال حیات پیغمبری که توی خانه خود جماع میکرد و توی مسجد نبود اگر این را میخواهی پیغمبر باشد چنین پیغمبری پیغمبر نیست. اینی که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۲۳ *»
در حالی که در جایی است در جایی دیگر نیست این سنگی است بسته به پای نبی یا بگو این عبائی است قبائی است پوشیده و للبسنا علیهم ما یلبسون لباسش هم میافتد و میمیرد و مرد و اما خودش لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون آنها نمیمیرند بلکه خودت هم نمیمیری.
باری پس آن است حجت که دانا است به جمیع منافع و جمیع مضار اتباع خودش در جمیع حالات در جمیع آنات و هیچ سهوی خطائی نسیانی جهلی در او نیست به هیچ وجه من الوجوه. علاوه بر اینها اشخاصی که آنها خودشان مریضند و دواشان میدهی، بعضی عمداً دوا نمیخورند بعضی نمیتوانند بخورند، طبیب باید دوا را بجوشاند و به حلق آنها بریزد تا آنها را چاق کند. چنانکه میبینی که اگر کسی را باید هدایت کنند به زور هدایت میکنند و آمدهاند برای هدایت، و هدایت کار عبا دوش گرفتن نیست، یک دفعه به جهت مصلحتی که اقتضاء میکند عبائی دوش میگیرند و جایی خود را ظاهر میکنند. چه بسیار مردمی که توی بیابانها بسا آنکه خدمت امام میرسیدند برای آنها ظاهر میشد و باز غایب میشد و میرفت به منزل خود، منزلش کجا است؟ آن جایی است که این زمین و این آسمان در پیش نظر او مثل کف دست تو در پیش تو است. پس نسبت او نسبت حیات است به جسم، و نسبت حیات را به جسم اگر درست دقت کنید، یعنی کسانی که میتوانند دقت کنند آنها را عرض میکنم آنهایی که میتوانند دقت کنند اگر دقت کنند میفهمند که حیات مزاحم جسم نیست حیات با جسم هیچ مزاحمت ندارد. حیات میآید فرو میرود در جسم، مثل آبی که فرو رود در خاک دیگر مثل است آب و خاک، پس فرو میروند این بزرگواران در جمیع زمین و آسمان در جمیع جاهای او. پس در آن واحد در آسمانند در زمینند در مشرقند در مغربند در هر جایی که هستند باید عمل کنند عمل میکنند، چرا که حجت به جای خدا باید بایستد چنانکه ایستادهاند. پس ایشانند قائم مقام خدا، تو دیگر بگو خلیفه خدا یعنی آنی که باید به جای او بنشیند یا قائم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۲۴ *»
بشود مقام او بایستد در جایی که باید بایستد و احکام خدا را باید جاری کند. زبان خدا باشد در بیان آنچه خدا میخواهد بگوید نه زبان تنها، آنچه را که دارند حجج کائناً ما کان کأنه مال خدا است، و کأنه نمیخواهد.
خلاصه مسأله راهش که به دست آمد خیلی آسان میشود تصدیق کرد. ببین یک روح حیات تعلق میگیرد به بدنی این یک روح توی چشم میبیند توی گوش میشنود توی زبان طعم میفهمد توی بینی بو میفهمد، یک حیات است اما در حال واحد در همه جا هست در پا هست توی سر هم هست توی چشم هست توی گوش هست و حال آنکه بیش از حیات واحدی نیست. پس دقت که میکنید راه آسان میشود بله این دست من در حالی که اینجا است اینجا نیست اما روح واحد در حال واحد هم توی سر است هم توی پا است هم توی دست است. به شرطی که روح که میشنوی روح بخاری خیال نکنی روح بخاری هم مثل این بدن هر تکهایش جایی است و جای دیگر نیست. روح حیات روحی است که در حال واحد در همه جای بدن هست روح حیات روحی است که لفظش همان است که مزاحمت ندارد با بدن چون ندارد در حال واحد در شرق و غرب بدن میتواند حاضر باشد.
به همینطور امام در حال واحد در جمیع شرق و غرب عالم حاضر است. امامی که غیر از این باشد خودتان فکرش را بکنید که امامی باشد تو را نبیند علاج کار تو را نتواند بکند وجودش برای تو چه مصرف دارد؟ و اگر مصرف ندارد خدا چه ضرور کرده بود او را بفرستد و اینهمه اصرار کند که بشناس او را و اعتقاد بکن تا توی قبر به فریادت برسد. دیگر آن امامی که یک جایی نشسته باشد و خبر از تو نداشته باشد آن امام را نمیخواهی، و والله آن خدا امر هم نکرده است به اطاعت چنین امامی. امامی که از جانب خداست والله در شرق و غرب عالم دائماً حاضر است دائماً ناظر است انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۲۵ *»
شما ببینید که در دنیا دین حق یک دین شیعه بیشتر نیست، و این یک شیعه چقدر دشمن ریخته بر سرش با اینهمه دشمن تو میخواستی علاج خودت را بکنی نمیتوانستی. پس امام دایم در صدد رعایت ماها است و از این است که پایی میکشند راهی میروند. به این جهت میفرمایند که اگر عنایت ما نبود و ما وامیگذاشتیم شما را لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء دشمنها شما را فرا میگرفتند، هر کدام که نفسی میرفتید بکشید نمیگذاردند. و حالا که میتوانید نفسی بکشید برای این است که خودشان حفظ میکنند شیعیان خود را پس ایشانند راعی راعیکم الذی استرعاه الله امر غنمه پس ایشان شبانانی هستند که خدا آنها را شبان شیعیان خود قرار داده برای اینکه شیعیان خود را حفظ کنند از گرگان. هر جایی که صلاح شیعیان خود را میدانند میبرند شیعیان خود را آنجا. او دانا است هرجا مصلحت گوسفندان خود را میداند میبرد، هرجا میخواهد جمع میکند هرجا میخواهد تفریق میکند. هر طوری که خدا دستورالعمل میدهد تدبیر الهی را به کار میبرند و آن طور میکنند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۲۶ *»
موعظه دوازدهم ( 12 ماه مبارک رمضان 1292 )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفرید خود را شناساند به مردم. دیگر انشاءالله با شعور و ادراک باشید چون خدا خلق را برای فایدهای آفرید به آن فایده اگر نرسند خلقتشان بیفایده خواهد شد. آفرید این خلق را برای شناختن خودش و عبادت خودش پس یک طوری قرار داد که ممکنشان باشد پس شناساند خودش را که چطور است.
دقت کنید ببینید در چیزی که از حوصله خلق بیرون است و از مشاعرشان بیرون است نمیتوانند او را بشناسند. خلق یا چیزی را از راه چشم میبینند و میفهمند یا از راه گوش میفهمند یا از راه بینی ادراک میکنند یا از راه ذائقه چیزی را میفهمند یا از راه لامسه میفهمند یا خیالش را میکنند میفهمند یا اقلاً تعقلش را میکنند میفهمند. اما ذات خدا ذاتی است که همجنس خلق نیست چون همجنس رنگها نبوده چشم نمیتواند خدا را بفهمد. دیگر دقت کنید راههای توحید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۲۷ *»
خیلی آسان است اگر کسی از پیَش برآید، و خیلی مشکل است اگر فکر نکند. خلق نمیتوانند دید مگر رنگها را نمیتوانند شنید مگر صداها را و ذات خدا رنگ نیست که با چشم دیده بشود یا صدا نیست که با گوش شنیده شود. دیگر دقت کنید انشاءالله پس ذات خدا از ادراک جمیع خلق بیرون بود ولکن خلق را خلق کرد از برای اینکه او را بشناسند.
و انشاءالله دقت کن ببین چنانکه خلق کرد کلماتی و حروفی را، و خوب دقت کن چنانکه خلق کرد کلماتی را و حروفی را و اسمش را گذارد قرآن و کلام خدا؛ و معلوم است که کلام خدا مخلوق خدا است اینقدر را که میفهمید که قرآن ذات خدا نیست، آن را با مرکب مینویسند، لکن خلق میکند خدا کلام خود را به هر اسبابی که دلش میخواهد. درست فکر کنید که در اینها خیلی از حقایق به دست میآید، انشاءالله خیلی از حقایق به دست میآید. پس خدا خلق میکند قرآن را با مرکب با قلم با کاغذ، مرکب است و قلم است برمیدارند روی کاغذ مینویسند وقتی که نوشتند خدا خلق میکند بسم الله الرحمن الرحیم را حالا بسم الله الرحمن الرحیم اسمش چه چیز است؟ کلام خدا است، چرا به جهت آنکه آنچه در ملک هست معلوم است که مال خدا است اما چیزهای بهتر را نسبت به خود داده پس کلامی که منظم و منسق است و با حکمت است و معنیهایی دارد که خلق در آن حیرانند همچو کلامی کلامِ که باشد به جز کلام خدا. کلام خود را خدا خلق میکند در هر جایی که بخواهد.
در سابق بر این بسا آنکه نشسته بودند در چادری در خیمهای میدیدند ابری از دور پیدا شد آمد برابر چادر بنا کرد حرف زدن، امر کردن و نهی کردن آنهایی که آنجا بودند خیال میکردند خدا است که حرف میزند، لکن سخن خدا بود که گفته میشد. گاهی میشود که وحی به طور صدا نازل شود همینطور که پیغمبر صدا میکرد صدای پیغمبر وحی الله بود. نهایت او با گوشی دیگر میشنید و با خلق به زبانی دیگر آنها را بیان میفرمود.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۲۸ *»
باری منظور این است که چیزی را که خدا نسبت به خود داده نه همه چیزها است، پس مسجد را نسبت به خود داده و گفته خانه خدا و بیت الخلاء و بتخانه را نسبت به خود نداده نگفته خانه من است مکه را نسبت به خود داده آن جایی را که بت میگذارند نسبت به خود نداده. باز این را هم بدانید که خیلی از طوایفی که غیر طایفه حقهاند خیال میکنند که هرچه خدا خلق کرده که مال خداست پس همه را نسبت به خدا میتوان داد، و حال آنکه چنین نیست، و این مخصوص طایفه حقه است که شرع و کونی به زبان علمی و به زبان ملايی میگویند. پس در کون و ایجاد جمیع چیزها را خدا خلق کرده اما آنچه را که خدا خلق کرده حالا نباید همه خوب باشند محض همینی که خدا آنها را خلق کرده، چرا که کفر را هم خدا خلق میکند نجاست را هم خدا خلق میکند سگ را هم خدا خلق میکند عمر را هم خدا خلق میکند. لازم نیست که هرچه را خدا خلق کرده خوب باشد. و بسیار بسیاری از حکماء از آنهایی که حکیم بودند و صوفی بودند و اهل عرفان بودند چنین خیال کردهاند که هرچه را خدا خلق کرده به دست حق نباید طعن و دق زد، ابنملجم را گفته که دست حق است اگر ضربتی بزند طعنش نباید زد، خدا او را و ابنملجم را و صاحب این شعر را لعنت کند.([6])
پس عرض میکنم که وقتی که به دین پیغمبران رجوع کنی میبینی که دشمنان دین را باید لعن کرد دشمنان پیغمبران را باید لعن کرد. پیغمبران از پیش خدا آمدهاند دشمنان آنها از پیش خدا نیامدهاند از پیش شیطان آمدهاند، آنها اولیای شیطانند اینها اولیای رحمانند اولیای خدا و رسولند. خدا آن جایی که خوبی و بدی دارد خوبها را نسبت به خود داده است بدها را نسبت به خود نداده است. پس نمیگوید شیطان مال من است اگرچه خلقش کرده است، نمیگوید سگ مال من
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۲۹ *»
است اگرچه خلقش کرده نمیگوید عمر مال من است اگرچه خلقش کرده اما خوبان را نسبت به خود داده پس میگوید انبیای من اولیای من و بدان را نسبت به خود نداده. پس دقت کنید انشاءالله پس در مقام شرع بعضی چیزها منسوب به خدایند بعضی چیزها منسوب به خدا نیستند. پس پیغمبران منسوب به خدایند و از جانب خدا آمدهاند و دشمنان پیغمبران هیچ دخلی به خدا ندارند و از جانب خدا نیامدهاند و منسوب به خدا نیستند. و به آن قاعدهای که عرض کردم در پیش ذات خدا که بروی هیچ چیز مناسب ذات او نیست، هیچ چیز مناسبت با ذات او ندارد چنانکه هیچ چیز منافرت با ذات او ندارد خوب و بد نزد او علی السوی است. اگر ذات خدا با خوبان خوب بود بدان را نمیآفرید اگر با چیزهای طیب ذات خدا رفیق بود چیزهای نجس را نمیآفرید. پس خوب و بد و طیب و نجس پیش ذات او علی السوی است. پس ذات خدا ذاتی است که از خوبی خلق بیرون است از آنچه خلق دارند بیرون است.
خلق کرد مخلوقات را حالا مخلوقات را نسبت بعض را که به بعض میدهی، بعضی مناسبند با بعضی، بعضی ضدیت با بعضی دارند. و خواست که این خلق مناسباتشان را بدانند و چیزی که مناسب طبعشان است همان را عمل کنند تا باعث دوامشان شود و هلاک نشوند. اینهایی که عرض میکنم لفظهاش خیلی لفظهای ظاهری است و اما معنیهاش هیچ جا [به] هم نمیرسد. پس عرض میکنم که ذات خدا نه مناسبت با چیزی دارد نه منافرت از چیزی لکن خلقی خلق کرده که مناسبات و منافرات دارند همین که به مناسبات وجودشان تقویت میجویند ترقی میکنند بزرگ میشوند، و استمداد که از اضداد میکنند در اول وهله ضعیف میشوند خورده خورده ناخوش میشوند و خورده خورده میمیرند. همینطور در آخرت هم اول ضعیف میشوند بعد ناخوش میشوند آخر هلاک میشوند، آنجا مردن نیست اسمش هلاک است که عذاب ابدی باشد. پس این خلق طوری خلق شدهاند که مناسبات وجودشان را خدا خواسته به کار برند. و مناسبات وجودشان را که به کار
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۳۰ *»
میبردند همه باقی بودند و منافرات را که به کار میبرند فانی میشوند. و اینکه میبینید که حالا میمیرند از همین است. و اینکه خواسته باقی باشند و حالا میمیرند برای این است که خواسته بمیرند در این دنیا. و الا دوائی هست که انسان بخورد یا استعمال کند و نمیرد؛ و بخصوصه آن دواء را نشان نداده به جهتی که خواسته این مردم بمیرند.
پس عرض میکنم که خدا خلق کرده خلقی را در عالم بقاء و آنچه شنیدهای از اوضاع قیامت و بهشت و جهنم همه از آن عالم است و بدانید که این مردم همه آنجا بودهاند و از آنجا آمدهاند و خلقی خلق کرده در مقابل آن عالم که این عالم باشد و این عالم عالم فناء است. پس فانی ضدیتی دارد با باقی، همچنانکه آتش ضد آب است و آب ضد آتش است اگر آتش را مسلط کنی بر آب آب را فانی میکند اگر آب را مسلط کنی بر آتش آتش را خاموش میکند. همینطور عالم بقائی آفریده خدا و عالم فنائی اگر مسلط کردی عالم فانی را بر باقی این فانی میخواهد فانی کند باقی را، چنانکه اگر مسلط کردی باقی را بر فانی میخواهد فانی را فانی کند.
دقت کنید بلکه انشاءالله قاعده به دستتان بیاید و اگر آمد خواهید یافت که قاعده بزرگی است. و اگر انشاءالله اگر اندکی فکر کنی خواهی یافت که این دوپاهایی که هستند دو چیز دارند، از عالم بقاء دارند حصهای و از عالم فناء دارند حصهای. آنچه در این دنیا است و مال این دوپاها است این است که زیر این سقف مینشیند روی این زمین مینشیند راه میرود، قدم به قدم میرود تا قدم اول را نگذارد قدم دویم را نمیتواند بگذارد این مال دنیا و عالم فانی است. و اینی که فانی است چنان خلقش کرده این را که آنی در یک جایی زیست نمیکند دائماً مثل نهر جاری میآید و میرود و میگذرد به همان طوری که مثل زدم در چراغ.
چراغ را که نگاه میکنی آن آخر شب خیال میکنی که این همان چراغ سر شب است، لکن اگر کسی درست فکر کند خواهد یافت که این چراغ اگر آن چراغ اول شب
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۳۱ *»
بود پس چرا شمع ما تمام شد و دیگر شمع نداریم؟ معلوم است که خورده خورده پیه آب شد خورده خورده آب بخار شد خورده خورده بخار دود شد و آن دود شعله شد و آن شعله هم باز نماند و هیچ زیست نکرد. بلکه مثل نهر جاری هی از اطراف فانی شد و هی از فتیله آن پیههای آب شده هی به تدریج آمد و بخار شد و دود شد و درگرفت و تمام شد، و آن دودها از اطراف منتشر شد. چراغ را اگر روش چیزی بگیری میبینی دوده میگیرد. پس دائماً ببینید که این شمع در فناء است و خورده خورده آب میشود بخار میشود فانی میشود.
و خدا میداند که این بدن مثل این شمع است، آن روغنی که در این چراغ است این غذاها است که میخوری غلایظش دور ریخته میشود لطایفش میآید از معده به کبد از کبد به قلب و آنجا بخار میشود و روح بخاری درست میشود، و تا این بخار حیات در آن درنگیرد دخان نمیشود. روح مادامی که توی قلب است و بخار صرف است حیات درش درنمیگیرد دیگر اینها را اطبائی که هستند خوب ملتفت میشوند. بخار هم تا لطیف نشود و در قلب نیاید و از قلب به دماغ نرود حیات به او تعلق نمیگیرد. و اگر بخار در معده متکون شد باعث دلدرد میشود باعث کسالت میشود. اما بخاری که از روغن خون به عمل میآید یعنی بخاری که معتدل باشد آن بخاری است که وقتی حرارت به او رسید آن را دود میکند و وقتی که دود شد حیات در آن درمیگیرد، و دائماً این حیات در آن درگرفته و دائماً از جمیع سوراخهای این بدن سر این روح بخاری بیرون میآید و فانی میشود، باز تازه در قلب خونی پیدا میشود و تازه بخاری میکند و تازه دخان میشود و تازه حیات تعلق میگیرد به او میآید زیر پوست بدن از بینی از دهان از چشم از گوش از مسامات هی بخار بیرون میآید و حیات همراه آن بیرون میآید. دیگر حالا خواهید یافت که انسان چرا وقتی حرکت زیاد میکند خسته میشود؛ به جهت این است که حرکت زیاد که میکند گرم میشود. چون که بدن وقتی سرماش میشود زبر میشود به جهتی که مسامات او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۳۲ *»
گرفته میشود سردی از بیرون که مسلط شد و بخار هم از اندرون بیرون نیامد دست زبر میشود بدن زبر میشود. اگر بخواهی تجربه کنی توی آب سرد که انسان میرود وقتی بیرون میآید بدنش دان دان میشود جمع میکند خودش را، سوراخهای بدنش گرفته میشود در هوای گرم سوراخها وا میشود، پس وقتی انسان حرارت پیدا کرد گرم میشود نرم میشود سوراخها وا میشود عرق بیشتر بیرون میآید همراه عرق حیاتها هم بیرون میآید، همان بخارها است که عرق میشود و بیرون میآید و کم میشود. بخار که کم شد حیات کم به او تعلق میگیرد و میافتد یک کناری. خورده خورده باز بخار در قلب زیاد میشود و حیات به او تعلق میگیرد باز بدن قوت میگیرد.
دیگر دقت کنید انشاءالله پس این بدن بدانید که ظاهرش و باطنش بسیار چیز بیقابلیتی است والله ظاهر و باطن این بدن به جز فضله و به جز شیره فضله چیزی دیگر نیست، پس در واقع این گهی است و گهلولهایست و تعجب این است که به هر کس هم بگویی تو گهی هستی بدش میآید، و خدا میداند که ظاهرش گهی است منجمد شده باطنش هم گه است، نهایت شیره گه است. و معلوم است هرچه بد است شیرهاش بدتر است چنانکه جوهر تریاک تلختر از تریاک است. جوهر چیز متعفن عفونتش بیشتر میشود این بدن هم نهایت شیره گه است خیلی متعفنتر و بدتر، به طوری که میبینی بوی گه آنقدر اذیت نمیکند که بوی مردهای که یک روز مانده باشد اذیت میکند، چقدر گند میکند که آدم طاقت نمیآرد بند شود اما طاقت بیتالخلاء را آدم میآورد. و این به جهت این است که این بدن از شیره گه ساخته شده و حالا که مرده بروز کرده.
باری پس این بدن بدنی است که در عالم اعراض خلق شده اما این بدن به این پستی که ابتداش از نطفه نجس گندیده بوده و در اوقاتی هم که در دنیا است شیره گه است و دائماً هم نیست و هی فانی میشود و بدل مایتحلل میطلبد، حالا این بدن را چرا خدا به پای آن عالم بسته دیگر دقت کنید کار خدا کاری نیست بازی، خوب این
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۳۳ *»
زحمتها را شخص بکشد و همچو بدنی را بپروراند برای چه؟ فکر کنید ببینید برای چه خوب است دقت کنید اگرچه تمام حیات این بدن معلوم است به روح انسان است. لکن چشمش را که هم میگذارد چرا نمیبیند گوشش را که پنبه میگذارد چرا نمیشنود زبانش را که گرفت چرا نمیتواند حرف بزند بینیش را که گرفت چرا بوها را نمیتواند بشنود.
تمام ادراکات از روح است روح وقتی در بدن هست بدن میبیند میشنود بو میفهمد طعم میفهمد حرارت و برودت میفهمد همه شعور از روح است. اما این چه سرّی است که با وجودی که تمام دیدن از روح است و شاهد این اینکه وقتی که مرد دیگر نمیبیند، تمام شنیدن از روح است. و وقتی روح از بدن بیرون رفت دیگر نمیشنود تمام بوییدن و طعم فهمیدن و سرد و گرم و نرم و زبر فهمیدن از روح است، و وقتی روح بیرون رفت دیگر اینها را نمیفهمد تمام ادراک از روح است. حالا با وجودی که تمام ادراک از روح است چرا چشمت را که هم میگذاری نمیبینی ادراک را که او میکرد چرا نمیبینی، چرا گوشت را که گرفتی نمیشنوی و حال آنکه او ادراک میکرد. پس چرا باید از این بدن نفهمند مردم.
دیگر دقت کنید انشاءالله سرّش این است و حالا به اشاره میگذرم و آن [اينکه] اشیاء همجنسها از همجنسها متأثر میشوند هر چیزی باید در همجنس خود اثر بکند. و اگر این سرّ را کسی به دست آورد آن وقت میفهمد که چرا انبیاء باید از جنس بشر باشند؛ به جهت این است که باید همجنس باشند تا متأثر شوند و به هیجان بیایند، و اگر همجنس نباشند متأثر نمیشوند و به هیجان نمیآیند. فرض کنید مرغی در هوا بپرد چون همجنس نیست انسان هیچ به هیجان نمیآید که من هم بپرم. اما اگر انسانی باشد بپرد به هیجان میآید انسان میگوید معلوم است تدبیری کرده است که میپرد کاش من هم میپریدم. پس وقتی همجنس آمد کاری کرد مردم میل میکنند و متأثر میشوند. پس همجنس از همجنس متألم میشود، همجنس از
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۳۴ *»
همجنس ملتذّ میشود متأثر میشود. چون چنین است که روح به رنگ این رنگها درنمیآید مگر اینکه جسمی باشد همجنس این رنگ آن وقت رنگ توش پیدا میشود، همچنین روح این صداها را نمیشنود این صداها به گوش عالم غيب نمیرسد مگر اینکه صدایی به این گوش برسد و گوش به تدبیر برساند به عالم خیال، پس انشاءالله بدانید که این بدن فانی را که متصل کردند به آن روح باقی نه علی العمیاء بوده. پس بدان آنی که شنیدهای انسان را در عالم ذر خلق کردهاند متحیر میشود که انسان را آنجا خلق کردند و تکلیفها را که به او گفتند یا قبول کرد یا انکار کرد، دیگر آوردندش اینجا چه کار؟ حالا ببینید به این قاعدهای که عرض کردم معلوم میشود که این را که اینجا آوردندش کار دستش داشتند. پس آنی را که آنجا خلقش کردند اگر نیارندش اینجا هیچ فضلی هیچ کمالی براش نیست. اگرچه تمامش حیات است لکن تا تعلق نگیرد به بدن مثل کلوخی است هیچ نمیفهمد، مثل بادی توی خیکی میماند نه حرارتی نه برودتی نه شنیدنی نه دیدنی نه فهمی نه ادراکی نه شعوری هیچ ندارد مگر آنکه او را بگذاری در چنین بدنی که چشم و گوش و دهان و بینی و اعضاء و جوارح داشته باشد آن وقت از هر عضوی چیزی اکتساب میکند. پس ببینید که آن عالم باقی را در عالم فانی جا دادهاند از آن عالم آوردهاند او را مبتلا کردهاند به این بدن، پس کاری به این بدن دارد که اینجا آمده. پس حالا دیگر ملتفت آن معنی شدید انشاءالله.
پس نه این است که این بدن تمامش مضرت باشد برای آخرت، جمیع اکتسابات را از این بدن میکند الدنیا مزرعة الآخرة چیزی که هست این است که اینقدر باید غافل نشد که باید ما تابع این نشویم این را تابع کنیم برای خود اگر تابع شد برای ما آن وقت چشمهاش رنگها را نشان ما میدهد گوشهاش صدا به ما میشنواند بینیش بوها به ما میفهماند زبانش طعمها به ما میفهماند دیگر در اینها که خیال کنیم که این چه رنگی است چه بویی است چه طعمی است و عبرت بگیریم،
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۳۵ *»
خدایی میفهمیم. پس آوردهاند انسان را در این دیار غربت برای عبرت گرفتن و اگر در عالم خودش میبود هیچ عبرت نمیگرفت ربی چیزی سرش نمیشد. پس این بدن مدتی در این دنیا باید زیست کند، نه اینکه تا توی این دنیا آمد جلدی بیرون رود. مدتی باید در اینجا زیست کند تا اینکه عبرت بگیرد خدایی بشناسد پیغمبری بشناسد دینی آیینی بفهمد. و اگر نیامده بود در این عالم اصلاً نمیدانست خدا یعنی چه پیغمبر یعنی چه امام یعنی چه اینجا که آمدی حالا مناسباتی میفهمی منافراتی میفهمی، حالا فهمیدهای که جاهلی. اما آنجا انسان جهلش مرکب است نمیفهمد که نمیفهمد، نمیداند که نمیداند. در عالم بالا اگرچه بالا است اما هیچ سرش نمیشود وقتی آمد در این بدن گوش دارد از گوشش صداها میشنود، و تا توی این بدن ننشیند صدا نمیفهمد. این بدن بینی دارد بوها میفهمد آن روح تا توی همچو جایی ننشیند بو نمیفهمد. این بدن زبان دارد از آن طعمها میفهمد و تا آن روح توی همچو جایی ننشیند طعم نمیفهمد.
دیگر دقت کنید انشاءالله آن روح تا در طبقات دماغ نیاید در درجه اول دماغ ننشیند حس ندارد و احساس نمیکند سردی و گرمی و نرمی و زبری را، وقتی نشست در حس و آن حس مشترک ساری و جاری در اعصاب است حالا توی اعصاب این حس مشترک میفهمد گرمی را سردی را نرمی را زبری را. پس ببینید او آمده در توی این بدن اکتساب میکند. همچنین از پسِ این حس مشترک خیالاتی است این خیال باز طبقهایست از طبقات جاش در دماغ است، این اگر اینجا نبود روح نمیتوانست خیال کند. همچنین فکر باز طبقه دیگر هست، در دماغ طبقهایست که فکر آنجا جاش است. باز فکر جاش آنجا است نه مثل جسمی در جسمی، بلکه مثل اینکه روح در این بدن هست فکر هم در آنجا جاش است. موضعی است از مواضع در سر انسان بخصوص، که اگر عیب کند فکر انسان ضایع میشود. از این است که گاهی که دارچینی میخوری فکر زیاد میشود ماست میخوری کم میشود.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۳۶ *»
پس این بدن را بدانید که خدا آلت قرار داده برای اکتسابات و لمتکونوا بالغیه الا بشقّ الانفس ببین چه راه آسانی خدا قرار داده به شرطی که تابع این نشوی لکن کار سخت شده از اینجا. همه از این خاک باید سر بیرون بیاریم از این طبایع باید اکتساب کنیم از این چهار عنصر باید تولد کنیم. معذلک میگویند تابع این خاک مشو تابع این آب مشو تابع این هوا مشو تابع این آتش مشو. پس اگر گفتی بلغم در مزاجم است و کسلم و حالا نمیتوانم نماز کنم میگویند نمیشود، این است که تکلیف اسمش شده به جهتی که کلفت دارد. جمیع تکالیفی که به انسان میکنند همه کلفت دارد مگر برای شخص کامل که اگر او بر خلاف طبعش راه نرود طبعش کسل میشود. طبعش این است که بر خلاف این طبایع راه رود. دیگر برای باقی مردم این تکالیف کلفت و مشقت دارد. حالا این چیز خوشگلی است دلم میخواهد نگاه کنم نه نشد باید نگاه نکنی، این چیز شیرینی است میخواهم بخورم نه نشد حرام است نباید بخوری، این کار خوبی است میخواهم بکنم نه نشد حرام است نباید بکنی. پس ببینید که بر رغم انف این بدن و طبایع این بدن خلاف آن را امر کردهاند تدبیری است کردهاند که اگر تعلق ندهند روح را به این بدن اکتساب ندارد بیمصرف است. پس باید بیارندش اینجا و سر از خاک بیرون آورده طبعش طبع خاک است خاکبازی میخواهد بکند، چون از آب سر بیرون آورده میخواهد آب بازی کند چون از این هوا بیرون آمده میخو اهد در این هوا بازی کند. پس منهمک شده در این بدن و طبعش و هواش و هوسش به عکس شده. آمده در این مکتبخانه، آمده اینجا نشسته درس میخواند و حال آنکه او آمد اینجا تا این پیش او درس بخواند مثل اینکه الاغ را ساختهاند برای اینکه هر جا بخواهی او را ببری، نه اینکه او تو را هرجا بخواهد ببرد. برای این الاغ را نساختهاند که تو را بردارد ببرد سر در هر آخوری بکند، به هر ماده خری بجهد زراعتها را ضایع کند، انسان باید هرجا که خودش میخواهد ببرد. این مثل همین بدن است. پس با وجودی که این بدن را چنین قرار دادند که بر خلاف طبیعت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۳۷ *»
خودش راه رود و مصلحت او چنین است که بر خلاف طبیعت خودش راه رود به همینطور مصلحت عالم بالا این است که استمداد از بالا کند نه از عناصر. و تعجب این است که حالا منهمک شده در این طبایع. البته وقتی بلغم غالب میشود کسل میشود سست میشود میل به کاری نمیکند. وقتی خون غالب میشود شوخی و خنده و نشاطش زیاد میشود میل به شکار و صحرا و باغ و زن و فرزند و خوانندگی و امثال اینها میکند. اگر سوداء غالب شد گوشهنشینی و هم و غم و منزجر شدن از مردم و فکر زیاد و امثال اینها زیاد میشود. و اگر صفراء غالب شد کبر و نخوت و بخل و حرص و بلندی جستن بر امثال و اقران و امثال اینها زیاد میشود. و مع ذلک تکلیف بر خلاف طبیعت انسان میبینی کردهاند.
جمیع انبیاء جمیع شرایع را که آوردهاند بر خلاف طبع آوردهاند از این جهت اسمش را کلفت گذاردهاند، تکلیف اسم گذاردهاند. برای اینکه برای انسان ضعیف و جاهل نهایت مشقت را دارد. دقت کنید ببینید انسان هزار بازی میکند سر چمن هزار بار میجهد فرو میجهد هیچ خسته نمیشود، اما دو رکعت نماز که به او میگویند بکن جان انسان بالا میآید. هزار خرغلط میزند خسته نمیشود هیچ از آن کارها دماغش نمیسوزد وقتی به او بگویند دو رکعت نماز بکن میبینی چقدر مشکلش است، این سببش این است که نماز از عالم بالا است بازی از عالم پایین است. بازی مال عالم خودش است خسته نمیشود نماز از عالم بالا است خسته میشود. و بخصوصه دماغش را باید سوزانید تا اینکه عادت بکند به این اعمال وقتی عادت شد و مستمر شد دیگر آن وقت اگر نماز نکند خسته میشود.
پس انشاءالله وقتی دقت میکنید آن مقدمه اول دیروزی را فراموش نکنید و این امروزیها را هم روش بگذارید خیلی مطلبها به دست میآید. پس جمیع رضای خدا بدانید در منافع انسانی است از برای انسان نه منافع انسانی در عالم جمادات، و بسا آنکه انسان را خذلان کنند منفعت جمادی به او بدهند. در احادیث یک پاره
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۳۸ *»
چیزها هست عبرت باید گرفت. یک وقتی پیغمبر تشریف بردند به خانه حضرت فاطمه دیدند حضرت فاطمه گلوبندی دارد دیگر خدا عالم است گلوبندشان چه بوده در عربستان و آن اوضاع معلوم است آیا چه چیز بوده، حضرت قدری نشستند و رفتند حضرت فاطمه ملتفت شد گفت رفتن یعنی چه؟ یک طوری شده که پیغمبر زود رفتند، و امروز مثل وقتهای دیگر که تشریف میآوردند التفات نفرمودند یقین یک طوری شده. آخر ملتفت شد با خود گفت شاید گردنبند را دیده و خوشش نیامده که رفته، چرا زیور دنیا به خود بستهام، آن را واکردند و فرستادند خدمت حضرت پیغمبر، حضرت هم گرفتند و فروختند و در راه خدا دادند و فرمودند پدرت به قربانت، خوب فهمیدی منظور مرا.
باری پس عرض میکنم که حالت عالم تجرد این است که تقویت بیابد از عالم خودش، و از این عالم که تقویتش میدهی تقویت یافته اما تمام او ضعیف شده آنقدر ضعیف شده که خود را گم کرده و خود را این بدن خیال کرده، بسا آنکه فرحناک میشود که حلوا خورده است و این حلوا برای او ضرر دارد. و تعجب اینجا است که اگر حلواش هم ندهی او باقی نمیماند پس این میانها باید راه رفت اگر غذا ندهی به او بدل ما یتحلل لامحاله میخواهد مثل اینکه چراغ را تا روغن از او ببری خاموش میشود پس این بدن باید زنده باشد و تأثیرات اشیاء باید به این بدن برسد و اکتسابات بکند آنچه را که از برای عالم خودش خوب است و اجتناب کند از آن چیزهایی که برای عالم خودش بد است حالا ما چه میدانیم که برای عالم خودمان چه چیزها خوب است و چیست که برای عالم ما بد است الا اینکه نمونهای از آن را اگر بخواهی به دست بیاری فکر کن ببین آیا نمیبینی که در خواب اگر خیلی خوشحال هستی وقتی که بیدار میشوی بیدماغی به تو میرسد در خواب خوشحالی است در بیداری بیدماغی است و همچنین تجربه هم شده انسان در آنجا یعنی در خواب میبیند توی نجاست میغلطد وقتی بیدار میشوی پول گیرت میآید اشرفی
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۳۹ *»
گیرت میآید نقره گیرت میآید اینجا نقره است و اشرفی است و خوشگل و قشنگ است آنجا میروی چیزهای متعفن کثیف نجس است آنجا خواب میبینی مار سیاهی آمد دور گردنت پیچید بسا آنقدر انسان هول میشود که از خواب بیدار میشود اینجا تعبیر میکنند که اولاد نصیبت میشود ببین اولاد را چقدر دوست میداری واقعاً مار است مار چه چیز است دشمنی است که دایم زهر میزند اولادها هم همینجورها هستند احساسش نمیکنیم به جهت آنکه منغمر شدهایم در طبایع و این اموال و اولاد و این ازواج همان طوری که خدا گفته عدوند برای شما اینها صورتش صورت مار است خوشگل و خوشخط و خال و نرم و ملایم باطنش زهر است بسا آنکه اینجا از بچه حظ میکنی وقتی ببینی آنجا مار است وحشت کنی اینها نمونهایست از عالم غیب به عالم شهاده پس چه بسیار خوشیهای آنجا اینجا به بدی بروز میکند ضد هم هست واقعاً حقیقةً عالم بقاء نوعش ضد عالم فناء است دیگر جزئیاتش ضد نباشد نباشد نوعش ضد همند پس مار آنجا اولاد اینجا است نجاست آنجا پول اینجا است مال حلال اگر خدا خواسته باشد به تو بدهد در خواب میبینی که شپش زیادی پیدا شده در بدن و جامهات به طوری که از خودش بدش میآید تعبیر میشود که مال بیشبهه به دست میآید و اگر مال شبههناک باشد نجاست در خواب میبیند. پس آن عالم بر ضد این عالم است پس آنچه اینجا کسی زحمت کشید آنجا در راحت خواهد بود هرچه اینجا به راحت باشی آنجا به زحمت خواهی بود نوع مسأله را که عرض کردم و ملتفت شدی انشاءالله نوع سلوک انبیاء از همین راه به دستت خواهد آمد که چرا این همه زحمت میکشیدند و تعب به خود میدادند از بس میایستد روی انگشت پا از برای عبادت ساقش ورم میکند آنقدر نماز میکند که به او وحی میرسد که بَسَت است باز نماز میکند پس جمیع راحت اینجا زحمت آنجا است و جمیع زحمت اینجا راحت آنجا است اما باز باید ملتفت بود همه زحمتها راحت آنجا است قدری باید دقت کرد عجالةً تو بگو نمیدانم بسیار از زحماتش هم هست که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۴۰ *»
زحمت آنجا است باری دقیقهای بود میخواستم عرض کنم خلاصه برویم بر سر مطلب نوعاً زحمت اینجا راحت آنجا است راحت اینجا زحمت آنجا است اما در این کلمه انسان فریبی میخورد که اگر چنین است کفار را هم میبینیم زحمتی میکشند در اینجا و در آنجا هم باز در زحمتند مؤمنین را هم میبینیم راحتی در اینجا دارند در آنجا هم باز در راحتند پس انشاءالله دقت کنید لکن ببین که بچهات را گفتهاند دوست مدار و اینها محض مثل است که عرض میکنم پس گفتند بچهات را دوست مدار حالا تو اینجا بچهات را دوست میداری و به جهت دوستی بچه هی خودت را به زحمت میاندازی پس این زحمتی که میکشی برای همین دنیا میکشی این زحمت زحمتی نیست که راحت آنجا باشد این زحمت آنجا هم زحمت است اگر چنین بود که مردم را سرشان را بههم داده بودند و ول میکردند که هر که هر کار میخواهد بکند و چنین نکردهاند بلکه انبیاء و رسل فرستادهاند منافع و مضار را گفتهاند دستورالعمل دادهاند لکن زحمتی را که تو میکشی از برای دنیا که عیالم مثلاً فلان لباس را ندارد فلان چیت را میخواهد من نمیتوانم بگیرم بچهام چه میخواهد و هی روز تا شام خود را به زحمت میاندازی همه برای این است که بچهات و عیالت خوش بگذرانند حال که چنین است این زحمت آنجا راحت نیست همچنین اگر گفته باشند خوابی بکن که به واسطه آن خواب کردن قوتی داشته باشی که بتوانی وقت سحر پا شوی و راحت میشوی این راحت زحمت آنجا نیست.
پس عرض میکنم که بدانید مختصر آنکه این مردم هیچ اقتضای آنجا را غیر از نمونهای از آن راه نمیبرند از این جهت محتاجند که بیاید میانشان کسانی که آنها بدانند چیزهایی را که نفع دارد یقیناً و چیزهایی را که ضرر دارد یقیناً و به آنهایی که نفع دارد امر کند و از آنهایی که ضرر دارد نهی کند پس جمیع امرهایی که شارع کرده جمیعاً راحتهای آنجا است و جمیع نهیهایی که شارع کرده زحمتهای آنجا است حالا بدانید از جمله آن مسائلی که هست سؤال شده که نباید قتل نفس کرد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۴۱ *»
حالا که نباید قتل نفس کرد آیا نه این است که محض اینکه تو این را اینجا کشتی آنجا این شخص خلاص میشود به مقامات بلند میرسد مسألهایست شبهه شده که چون انسان مال عالم باقی هست پس هرچه توجه به آن عالم داشته باشد برای او بهتر است و میلش همیشه در همین است حالا اگر کسی باعث توجه او شد و او را برد به جای بلندی که بهتر توانست توجه کند معلوم است الدالّ علی الخیر کفاعله این را نباید عذاب کنند پس ما اگر کسی را بکشیم نباید ما را عذاب کنند چرا که ما اگرچه به عداوت کشتهایم او را لکن باعث نجات او شدهایم باعث راحت او شدهایم از این جهت نباید او را عذاب کنند پس چرا لعن میکنید بر ظالمین پس ظلمی که بر ائمه شده ظالمینشان بنابر این قاعده نباید مؤاخذ باشند ظلم به هر نبیی به هر مظلومی مؤاخذه نباید داشته باشد چرا که باعث نجات مظلوم شده باعث بلندی درجات مظلوم شده به واسطه آن ظلم آن مظلوم درجهاش بالاتر رفته و الدالّ علی الخیر کفاعله پس نباید ظالمین را عذاب کنند پس هرکس هر خرغلطی میخواهد بزند هرکس به هرکس هر ظلمی میخواهد بکند.
دقت کنید انشاءالله که مسأله بر خلاف این است و البته میدانید که ظالمین را به اندازه ظلمی که کردهاند همان اندازه انتقام میکشند از ایشان کسی یک دینار مال کسی را خورده باشد چهل نماز قبول شده از ظالم میگیرند به مظلوم میدهند پوست از سر این ظالم خدا میکند نمیگذرد خدا از ظالم حال که چنین شد عرض کردم روح را آوردند در این بدن و در اینجا چند صباحی او را نگاه داشتند برای کاری و ظلم هم که تمام معنیش این است که کسی بر خلاف طریقه انبیاء و اولیاء حرکت کند ظلم همان است پس آن امری که پیغمبر کرده و هر پیغمبری و هر حجتی کرده آن است عدل خدا و تجاوز از آن ظلم است و تلک حدود الله و من یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه هرکس تعدی کند از این حدود که شریعت باشد اگرچه کسی را بکشی و این زودتر به راحت بیفتد راست است او به راحت میافتد لکن این ظالم است و ظلم به
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۴۲ *»
نفس خود کرده و او به راحت افتاده و بسا درجهای هم نداشته باشد و به جهت همین کشتن به آن درجه بالا برسد نور علی نور پس این ظالم یکی را زودتر به راحت انداخته بسا آنکه درجهای به او میدهند که خیالش را هم نکرده به جهت همین کشته شدن لکن چون که این باعثش شده حالا این را هم ثواب میدهند نه بلکه عذابش هم میکنند بله اگر این لله و فی الله میکشت او را بله ثواب هم به این میدادند لکن این میکشد او را که حرف حق نزند سیدشهداء را میکشد که چرا حرف حق میزنی یزید با امام حسین که دعوا میکند برای چه چیز است برای این است که سیدشهداء حرف حق زده پس یزید دشمنی با حق کرده که سیدشهداء چرا خلیفه باشد و حق بگوید و من خلیفه نباشم پس امام حسین را میکشد و میشناسد جمیع آنهایی که صحرای کربلا بودند میشناختند او را بچههاشان بچه نفاق بودند میدانستند حالت یزید را و میشناختند او را پس واقعاً ایمان نداشتند که آن کارها را میکردند میخواستند که اطفای جمیع نور توحید و نبوت و امامت را کنند پس به این جهت که میخواستند نور خدا را خاموش کنند ملعون شدند و کافر و خدا عذابشان میکند ابدالابد.
باری، دقت کنید به آن قاعدهای که عرض کردم خیلی آسان است راه مسأله به دست میآید انشاءالله پس بدانید که مکلف همان روحی است که در بدن است نمیبینید که اگر روح رفت بدن نماز نباید بکند روزه نباید بگیرد روح انسانی مکلف است و او هر کاری را برای هرچه میکند همان را به او میدهند پس میکشد امام حسین را برای همین که نور توحید و نبوت را خاموش کنند جزاش را همانطور هم میدهند پس بنیاتهم خلّدوا، انما الاعمال بالنیات و این قاعده مسلمی بزرگی است جمیع کارهای انسانی را باید دانست که کارهایی است که از روی قصد و شعور و نیت باشد قصد توش داشته باشد پس هر کاری که از کسی علی العمیاء صادر شده بدان از روی قصد نبوده از روی طبیعت بوده بالطبع علی العمیاء کاری کرده مثل نمازهایی که ما میکنیم که هیچ قصد توش نیست نهایت آن اولش الله اکبری
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۴۳ *»
میگوییم دیگر آن وقت میرویم توی بازار و مشغول میشویم توی خیالاتی که داریم خیال میرود توی شغلهایی که دارد و بدن دارد نماز میکند انسان ببین کجاها دارد بازی میکند پس اگر میخواهی عجب نکنی پس ببین کجا هستی در وقت نماز کردن که بگویی خدایا من این کار را کردم اسمش را نماز گذاردم و واقعش این است که تجارت میکردم دزدی میکردم زنا میکردم مشغول کارهای خودم بودم. پس انشاءالله فکر کنید با شعور با ادراک و ببینید که انسان با حیوان فرقش همه همین است که حیوان درست راه میرود اما بدون رویه و فکر و تعجب همه در اینجا است تبارک و تعالی آن خداوندی که حیوانی خلق میکند که درست راه میرود و هیچ فکر و شعور هم ندارد مگسی زنبوری را میبینی حیوان به این بیشعوری میرود در جاهای دور وقتی برمیگردد به خانه خود گم نمیکند خانه خود را آن خانههاشان را ببینید به چه تدبیر میسازند تبارک و تعالی آن کسی که خلق کرده اینها را اینطور که با وجودی که شعور ندارند به اینطور این کارها را بکنند و اگر بخواهید بفهمید که حیوانات شعور ندارند در این بدن میشود خوب فهمید. ببین در بین نماز شعور همه رفته در کار و کسب و تجارت و زراعت و خیالهای دنیایی معذلک این حیوان ور و ور و ور قرائت میکند و رکوع میکند و سجود میکند هر حرفی را هر کلمهای را درست در محل خود میگوید هر عملی را در محل خود میکند معذلک فکر و شعور جای دیگر است و کارهای دیگر میکند چنانکه این حیوان هرجا که هست کار حیوان کار این خر این است که بیشعور و بیفکر کارهایی که میکند بکند و چون بالطبع میکند درست هم میکند مثل خری که جلوش را شل کنی خودش در راه میرود و راه را گم نمیکند گاهی میشود انسان زیاد که میرود توی خیالات خر را هم منجذب میکند رو به خود خر هم راه را گم میکند این است که یادش میرود کجا بوده و چه میخواهد و اگر بخواهی که با فکر یادش بیاری نمیشود به جهتی که این فکر ندارد همینطور بالطبع آمد تا اینجا اینجا جلوش را کشیدی یادش رفت اگر میخواهی یادش بیاری پیشتر برو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۴۴ *»
قدری برگرد توی راهش بینداز خودش میرود از اول سوره بگیر و برو خودش میخواند تا آخر اما اگر بخواهی با فکر پیدا کنی که کجا بود بیشتر گم میشود پس بدن حیوانی بدنی است بیفکر و بیرویه حرکت میکند و اغلب کارهای مردم همینطورها است لکن انسان همانی است که با قصد و نیت کاری میکند حالا به او که انسان است گفتهاند نماز کن نه به این، نهایت او این بدن را میدارد به اینکه وضو بگیرد رو به قبله کند این حیوانیت نمازی ندارد نمازی نمیکند به این نگفتهاند نماز کن به تو گفتهاند نماز کن نهایت خرت را هم گفتهاند روش را به قبله کن پس او که انسان است باید رکوع کند سجود کند حرفهای ملایم بزند خضوع و خشوع کند حالا نه این است که زبان این بدن بیاو حرفی میتواند بزند جمیع کارها را میکند او این کارها را میکند او این بدن را میدارد بر اینکه بگوید ایاک نعبد و ایاک نستعین لکن انسان بندگی میکند انسان استعانت میجوید و از او هم خواستهاند از این بدن نخواستهاند پس او است که با شعور کار میکند حالا آن با شعور که لله و فی الله کار میکند خدا هم از او البته قبول میکند بندهای ذلیل حقیر که با این عنق منکسره امر او را قبول کند خیلی دور است که خدا از او قبول نکند او اجلّ از این است که کسی کاری بکند برای او و او قبول نکند و البته که قبول میکند همه ناخوشیها از اینجا است که این حرکات ظاهره را همینجور میکنیم و دروغ میگوییم که میگوییم قربةً الی الله نماز میکنیم و باورمان شده که مثلاً صد رکعت نماز از برای خدا کردهایم و حالا میخواهیم که خدا هم تلافی کند و به این واسطه دشمنهای ما را فانی کند و به ما رزق زیاد بدهد و ما را به مطالب خودمان برساند وقتی میبینیم نمیدهد اوقاتمان تلخ میشود بابا این نماز نبود این زنا بود این نماز توش زنا بود شرب خمر بود دزدی بود هر عمل نامشروعی بود مگر توجه به خدا. حالا توجه به خدا یعنی چه اول برو خدا را بشناس بعد توجه به او کن و کسی اینها را ملتفت نیست میخواهی ببینی ملتفت نیستند برو ریش یک آخوندی را بگیر بگو شما مجتهد جامع الشرایط هستید این قربةً الی الله که آدم باید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۴۵ *»
جمیع اعمالش را قربةً الی الله بکند این قربة الی الله یعنی چه ببین که هیچ نمیدانند خدا میداند جمیع مردم غافلند از این مسائل الا اهل حق آن طایفهای که اهل حقند میدانند و طایفه حقی همیشه توی این دنیا بودهاند و همیشه مقهور و مخذول و منکوب بودهاند و حق همیشه در نزد آنها بوده.
خلاصه پس عرض میکنم که خدا آن عملی را که صادر میشود از انسان آن عمل را به انسان میدهد و از این باب است که بعد از آنی که سؤال میکنند که چرا، راه این چه چیز است که مؤمنی در دنیا چهار سال پنج سال عبادت خدا کرده مخلدش میکنند در بهشت و از آن طرف به عکس بسا آنکه کافری یک سال دو سال پنج سال در دنیا معصیت میکند کفر میورزد چرا باید ابدالابد او را معذب کنند و مخلد در آتش جهنم باشد این را از امام سؤال میکنند امام میفرماید بنیاتهم خلّدوا، انما الاعمال بالنیات راهش این است زحمتی که کشیده همهاش نیت است تمام اعمال همان نیت است چه فایده یک پاره چیزها هست که اگر عرض کنم میترسم که نفهمند کج و کورش کنند و الا عمل انسانی نیست مگر نیت خیر صادق، نیت خیر صادق این است که من پول داشته باشم بدهم وقتی پول در میآری میدهی این نیت خیر است و همین عمل انسان است کل عمل انسانی تمامش نیت است پس مؤمن در نیت او هست که جمیع اعمال خیر را بکند و اگر مانع نداشته باشد همه را بکند لکن بسا آنکه پول ندارد مکه نمیتواند برود زکوة نمیتواند بدهد خمس نمیتواند بدهد ناخوش است ضعف دارد نماز خیلی نمیتواند بکند مانع دارد و الا نیت مؤمن این است که اگر صحیح باشد نماز خیلی کند روزه خیلی بگیرد نیتش این است که جمیع اعمال خیر را بجا آورد لکن حالا مانع دارد و نمیتواند.
دیگر دقت کنید انشاءالله ببینید در این بدن دو چیز است یکی اقتضای ایمان و کفر است و یکی موانع این دوتا است پس آنچه از کارها کار اقتضای روح الایمان است آن کار مؤمن است و هرچه مانع است از اقتضای این بدن کار خود این بدن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۴۶ *»
است پس نیت مؤمن این است که هر عمل خیری را که بتواند بکند پس این است که دائماً در طاعت است پس مؤمن میخواهد دائماً مشغول طاعت باشد لکن بسا آنکه فالج است نمیتواند و اگر بتواند دائماً مشغول است به طاعت میخواهم عرض کنم که فرض کنید که روح روح مؤمنی است و در این بدن به جهت مانعها بستهاندش چون دست و پاش را بستهاند دایم نمیتواند نماز کند نمیتواند دایم روزه بگیرد دایم مشغول به اعمال خیر باشد بسا آنکه چون دست و پایش را بسته بودند نمازش را هم نکرد یا خوابش برد نماز نکرد این را نمیگویند کافر این کافر نیست این تارکالصلوة نیست این مؤمن است دایم الصلوة است لکن حالا دست و پای این را بستهاند و انداختهاند چه کند اینکه دست و پای این را بستهاند کار کیست کار آن ظالمینی است که بستهاند پس او را میگیرند که چرا نگذاردی نماز کند این نمازکن بود تو نگذاردی.
دیگر دقت که کردید انشاءالله بعد از دقت خواهید یافت که آنچه موانع از برای مؤمنین است که انوار روح الایمان را نمیگذارد بروز کند اگر آن موانع صاحبان شعورند که آنها را عذاب میکنند و این شخص را عذاب نمیکنند لکن بسا آنکه ثوابهای بیمنتهی به این شخص میدهند که میدانیم که اگر تو پول میداشتی در راه خدا انفاق میکردی و چون میداند خدا خیری در شما و یعلم الله فی قلوبکم خیراً ثوابهای آن را به شما میدهد چرا که خود شما کردهاید دیگر خدا محتاج نیست مثل سلاطین ظاهری که بگوید لامحاله باید تو فلان قلعه را برای من بگیری تا من چنین و چنان به تو بدهم خدا غنی است از اعمال بندگان همین قدری که بدانند که نیت تو خیر است آن عمل را برای تو مینویسند از این است که در حدیث است که مؤمن که مریض میشود به مؤمن میدهند از اعمال آنچه را که در حال صحتش میکرده اگرچه هیچ عملی نتواند بکند و به کافر میدهند جمیع فسق و فجورهایی که در حال صحتش میکرده اگرچه هیچ فسق و فجوری حالا از او سر نزند حالا که سر نمیزند به جهت مانعها است از سلطان میترسد از شمشیر اسلام میترسد از مردم میترسد اگر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۴۷ *»
کاریش نداشتند این کافر را همین گردن جمیع مؤمنین را میزد پس الآن قاتل جمیع مؤمنین است همینطور است مسأله. از این جهت وقتی صاحبالامر میآید انتقام میکشد از جمیع قتله سیدشهداء و خیلی واضح است که قتله سیدشهداء خیلی وقت است که به درک واصل شدند رفتند و آنهایی را که آن زمان میآیند امام انتقام از آنها میکشد و والله قاتل سیدشهداء هستند چرا که هرکس که در مشرق باشد و راضی باشد به قتل کسی که در مغرب کشته شود او قاتل آن کس است و در همین شریعت حکم دارد دیگر حالا امر اینطور نیست کار نداشته باشید در همین شریعت ظاهره در زمان خودشان امر چنین بود که اگر کسی کسی را بکشد و صد نفر دیگر راضی باشند به کشتن او جمیع آن صد نفر او را کشتهاند حالا این حکم امروز نیست راست است لکن خدا میداند که قتله سیدشهداء چقدر باشند در حکایتی حضرت امیر فرمودند که من اگر جمیع اهل مصر گیرم بیاید همه را میکشم چرا که راضی بودند به قتل فلان همچنین به همین حکم است والله که صاحبالامر میکشد هرکس را که راضی است به قتل سیدشهداء و هرکس راضی است والله قاتل سیدشهداء است پس به نیاتشان کفار مخلدند در آتش جهنم و از نیت کفار این است که همه مؤمنین را قتل کنند پس محشور میکنند یک کافر را و میبینی کشته است این یک کافر جمیع مؤمنین را چرا که نیتش همین بوده همچنین از این طرف بسا آنکه حاضر میکنند مؤمنی را که این جهاد کرده، جمیع کفاری را که در عالم بوده کشته به همان نیتی که در دنیا داشت که کفار در روی زمین نباشند راه نروند به همان نیت محشور میشود حالا که چنین است والله محشور میشود در حالتی که مجاهده کرده است با جمیع کفار و منافقین و همه را کشته و ثوابش را به او میدهند. پس هرکس به هر قصدی که هر عملی میکند البته آن قصد خودش سیجزیهم وصفهم همان قصد خودش را جزای او خواهند داد از جای دیگر نمیآرند چیزی به کسی دیگر بدهند عملش را میگیرند به خود او میدهند اطفای نور خدا را با قصد هر که میکند پا پیچ خودش همان ظلمی است که به نفس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۴۸ *»
خود کرده پس هر ظالمی در هر جایی ظلم کند والله ظلمی عوض ظلم به او نمیکنند همان عمل خود او را جزاء میدهند به او سیجزیهم وصفهم پس شخص اینجا بسا آنکه حلوا میخورد وقتی آنجا برود همین حلوا خوردن آنجا به صورت زهر خوردن درآمد اینجا اشرفی گیرت میآید آنجا همین اشرفی نجاست میشود چنانکه اگر خواب ببیند دست به نجاست زد اینجا اشرفی به دستش میآید خواب میبیند آنجا ماری به گردنش پیچید اینجا یک کاری میکند که بچهای خدا به او میدهد همان است، صورتهاش تغییر میکند و الا نفس عمل عین جزاء است پس ماتجزون الا ما کنتم تعملون، لیس للانسان الا ما سعی.
مسأله دیگر را هم که سؤال شده اشاره کنم و آن مسأله دیگر که سؤال شده بود این بود که خدا میفرماید در دین کراهتی نیست پس اولاً عرض میکنم که لا اکراه فی الدین را انشاءالله بدانید که از جمله آیاتی است که منسوخ شده. بعد از این عرض میکنم که شما اصل بنیان قواعد انبیاء را ببینید بر چه بوده بنیان قواعد انبیاء بر کراهت بوده این طبایع هیچ نبی نمیخواهند هیچ احکام و شرایع نمیخواهند بنیان شریعت را خدا بر رغم انف این مردم بر خلاف طبیعت مردم گذارده و والله کار انبیاء عنف است و زور است و اگر خلاف آنها کنی حدت میزنند حد قرار دادهاند پس اگر نماز نمیکنی حد دارد زنا میکنی حد دارد دزدی میکنی دست میبرند شما ببینید اگر زور نیست و عنف نیست چرا آیه نازل میشود که اقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم کل مرصد در کمین بنشینید هرجا کافری را به چنگ آوردید بکشید و آنها هم همینطور میکردند و حکم خدا این بود ولکن عرض میکنم ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم پس انبیاء حکماء هستند در روی زمین یک وقتی میبینی ناصر و معین کمی پیدا کرده و آنقدر ناصر و معین ندارد که برود جنگ کند با کفار و مشرکین و اگر این قلیل را بردارد برود جنگ اینها را هم میکشند دیگر کسی نمیماند آیه نازل میشود که لا اکراه فی الدین تو حرف خودت را
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۴۹ *»
که زدی آنها هم که شنیدند اگر خواسته باشند نجات یابند حرف تو را میشنوند و اگر نخواسته باشند کراهتی در دین نیست این به جهت این بود که ناصر و معین نداشتند یکخورده قوت که گرفتند نازل شد که اقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم پس این آیه بخصوص حدیث دارد که داخل منسوخات است و پیغمبر جنگها کردند بعد از این آیه و حضرت امیر جنگها کردند بعد از این آیه و جنگها خواهند کرد حضرت قائم بعد از این آیه.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۵۰ *»
موعظه سیزدهم ( 13 ماه مبارک رمضان 1292 )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
عرض کردم که چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود پس خود را خواست به ایشان بشناساند و به هر جور در هر عالمی به هر طور بیانی خود را شناسانید به خلق پس یکی از طورهای شناسانیدن به خلق این است که با زبان بیان کنند و آن این است که توی قرآن بیان کرده و بیانش این است و فارسیش کنم تا فارسی و عربی انشاءالله مثل هم باشد.
پس میفرماید در این آیه که خدا نور آسمان و زمین است و مثل و صفت این نور؛ و خدا چنین مثلی دارد و طوری دارد آن طوری که خدا خود را ظاهر کرده باید همانطور او را شناخت نه آن طورهایی که مردم خیال میکنند و هی من اصرار میکنم نمیدانم آخر کسی ضبطش میکند یا نه پس طورهایی که خدا خود را نموده آن طور باید او را شناخت نه طوری دیگر حالا مردم در چیزهایی که ندیدهاند اختلافات میکنند خدا را هم همینطور خیال میکنند که یک کسی هست پشت این آسمانها آن خدا است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۵۱ *»
حالا دیگر سرخ است یا سفید است چطور است بعضی میگویند سرخ است بعضی میگویند سفید است.
باری پس خداوند عالم آفرید خلق را و خود را شناسانید و آن طوری که خود را شناسانید همان طور باید بشناسند او را و در غیر پیغمبران خود خود را به خلق نشناسانیده و خود را در وجود پیغمبران به خلق نموده نه در اعدای ایشان. دیگر انشاءالله شماها امید است که غافل نباشید بعد از اینهمه اصراری که میکنم لکن مردم اعتناء ندارند به انبیاء و اولیاء. وقتی که به کتابهاشان رجوع میکنی میبینی نوشتهاند که کسی که بتواند خودش خدا را بشناسد چه احتیاج به پیغمبران دارد. پیغمبران آمدهاند که عوام الناس را هدایت کنند و اگر کسی صاحب شعور باشد خودش خدا را بشناسد احتیاج به پیغمبران ندارد. و همه این جهلها از آن جایی است که به توحید جاهلند، به جهت آنکه اعراض کردهاند از اهل حق، شیطان هم پرشان را میگیرد و ایشان را به هر وادی که میخواهد میاندازد. شماها انشاءالله امید است اینطور نباشید اگر فکر کنید میتوانید یقین کنید که هرکس اعراض کند از اهل حق از طریقه انبیاء غافل شده و از روی جهل بوده.
پس وقتی فکر میکنید انشاءالله میبینید از قوه بشر بیرون است که یک چیز را تمام خاصیتهاش را برای یک نفر بفهمند، چه خاصیت دارد برای چشم آدم، برای گوشش چه خاصیت دارد، برای سرش چه خاصیت دارد، برای پاش چه خاصیت دارد، برای هر جزء جزئش برای ظاهرش برای باطنش چه خاصیت دارد، علمی است علم نبوت که نیست در خور این خلق متعارف. این خلق نهایت یک تجربه دو تجربه صد تجربه هزار تجربه میتوانند به دست بیارند دیگر حالا جمیع تجربهها را در جمیع چیزها نسبت به اشخاص به دست بیارند از حوصله این خلق بیرون است. شما انشاءالله غفلت نکنید و مثل این مردم خیال نکنید که خدا است و آن بالای عرش نشسته است حالا آنجا که نشسته است یک پاره چیزها را یک پاره کارها را دلش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۵۲ *»
میخواهد و میخواهد بندگانش به آنجور راه روند آنها را حلال کرده برای بندگانش و از خلاف آنها بدش میآید آنها را حرام میکند برای بندگانش، و حال آنکه امر اینطور نیست. پس خدا را بدانید که هیچ مناسبت با چیزی ندارد که آن چیز را دوست بدارد هیچ ذات خدا منافرت با چیزی ندارد که آن چیز را دشمن بدارد. انشاءالله دقت کنید خداشناس باشید انشاءالله بخواهی خدا را درست بشناسی در خلق او فکر کن، ببینید هر چیزی که محدود شد، به زبان ملایی هر چیزی که محدود شد ممکن نیست بتواند خالقِ محدودی دیگر باشد، چنانکه من فارسیش را مکرر عرض کردهام و خیلی اصرار میکنم و شما اگر همین ظاهر را بگیرید باطنش را خواهید یافت. دیگر هرکس هرچه عقلش زیادتر باشد زیادتر میتواند چیزها به دست بیارد آخرش میبیند همه توی این دو کلمه بود که عرض کردم. پس هر چیزی که کناره دارد هر چیزی که طرف دارد هر چیزی که اندازهای دارد یک پارهای چیزهای دیگر هم هم اندازه او است. فکر کنید ببینید این آتش با آن آتش هماندازهاند همجنسند.
پس عالم خلق تمامش را انشاءالله فکر کن که قاعده بود به دستت دادم هیچ عربی خواندن والله ضرور ندارد هیچ ریاضت ضرور ندارد خداشناسی، این حیلهها و بازیهای ملاها است اینها حیلههای صوفیه است که خواستهاند مردم را فریب دهند. شما فکر کنید ببینید آن روز اولی که پیغمبران میآمدند هیچ نمیآمد در اول بگوید ریاضت بکشید تا حقیت مرا بفهمید. مردم روز اول همه کافرند غافلند هنوز خبر از جایی ندارند میآمدند حرف میزدند و بیان میکردند و همه کس هم میفهمید یا ایمان میآورد یا کافر میشد. پس بدانید که اینها همه حیله است و بازی است که میگویند بیا ریاضت بکش تا بفهمی که من حقم، یا بیا درس بخوان که حقیت مرا بفهمی خیر هیچ ریاضت نمیخواهد فهمیدن حق، هیچ درس خواندن نمیخواهد پس بدان که اینها حیلهها است که میکنند راه خدا راهی است وسیع آن راه را آوردهاند برای عالم برای جاهل برای عامی برای عالم، حکیم غیر حکیم، پس
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۵۳ *»
دقت کنید انشاءالله که شما زود به دست میآرید راه را.
پس عرض میکنم در عالم خلق که فکر میکنی میبینی تمام خلق صاحب اندازهاند، تا جایی رفتهاند و آن طرفتر آنجا دیگر نرفتهاند و اینهایی که اندازه دارند نمیتوانند خالق باشند نمیتوانند چیزی دیگر را خلق کنند. پس ببین آتش اندازه دارد چون اندازه دارد هر آتشی آتشی دیگر جفت او است هم طبع او است به هر دلیلی که این یکی خالق آن یکی نیست آن یکی هم به همان دلیل خالق این یکی نیست. دو چراغ را فکر کن ببین، دو قلوه زغال را فکر کن ببین که این خالق آن نیست به همان دلیل که خیال میکنی میبینی آن یکی هم نمیتواند خالق این باشد. دقت کنید که خیلی راهش آسان است و مردم چون در بندش نبودهاند هیچ دستشان نیامده است. پس تمام خلق اندازه دارند چون اندازه دارند پس یک تکهاش آب شده یک تکهاش آتش شده یک تکهاش هوا شده یک تکهاش زمین شده یک تکهاش آسمان شده یک تکه جماد شده یک تکه نبات شده یک تکه حیوان شده یک تکه انسان، همهاش هم اندازه دارند و این صاحبان اندازه اندازههای خود را دارند، اندازه غیر را ندارند.
پس ببین آتش اندازه دارد یعنی گرمی دارد خشکی دارد این اندازه آتش است اندازهݘ ظاهری، قدری بالاتر است. پس آتش اندازه او گرمی و خشکی است آب هم اندازهای دارد که سردی است و تری حالا ببین که آتش ندارد اندازه آب را چرا که آتش گرم است و خشک، آب سرد است و تر. سردی و تری را آتش ندارد گرمی و خشکی را آب ندارد حالا آتشی که سردی و تری را ندارد نمیتواند آب خلق کند به جهت آنکه سردی و تری را ندارد. مثل اینکه آدمی که پول ندارد نمیتواند صد تومان پول به کسی بدهد. آدمی که چیزی ندارد نمیتواند چیزی را که ندارد به کسی بدهد دیگر اینها چیزی نیست که کسی نفهمد، زنها هم میفهمند بچهها هم اگر دل بدهند میفهمند کسی که چیزی ندارد نمیتواند چیزی به کسی بدهد. دیگر حالا عبرت بگیرید از آن کسانی که افتراء میبندند بر ما که ما علی را خالق میدانیم علی را خدا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۵۴ *»
میدانیم از این بیانها معلوم میشود که افترای آنها راست است یا دروغ. پس عرض میکنم که هر کسی که اندازهای دارد اندازه دیگر را ندارد پس خالق آن نمیتواند باشد پس آب اندازهای دارد اندازهاش سردی و تری است آتش هم اندازهای دارد اندازهاش گرمی و خشکی است چون آب گرمی و خشکی را ندارد نمیتواند خالق آتش باشد آتش هم نمیتواند خالق آب باشد به جهتی که خودش اندازه داشت و اندازه آن یکی را این نداشت.
دیگر از این قبیل که فکر میکنی آن را هم خواهی یافت انشاءالله که تمام اندازهدارها همه عاجزند، چرا که اندازه خود را دارند باقی را ندارند آنچه را که فاقدند محتاجند دارا نیستند چون دارا نیستند نمیتوانند خلق کنند. پس آن کسی که خالق کل چیزها است او باید اندازه نداشته باشد، وقتی این را عربیش میکنی میگویی بسیط باید باشد احد باید باشد قل هو الله احد احد خدا است، یگانه او است و بس دیگر چیزی و کسی غیر از او یک نیست. در هر چیزی که فکر کنی انشاءالله میبینی.
و اگر آفتاب را میگویی که یک آفتاب است آفتاب یک نیست خورده خوردههای بسیار است که آنها را بههم چسبانيدهاند شده آفتاب. انسان را میگویی یک است فکر کن ببین همین یک نفر را که تو یک میگویی استخوانش جدا است گوشتش جدا است پوستش جدا است دست پا سر چشم گوش اعضاء و جوارح همه اینها غیر همند همه را بههم چسبانیدهاند این را درست کردهاند. و تمام خلق را فکر کن ببین همهاش مثل خودت حادثند و مخلوق، خودت را چطور میفهمی حادثی به جهتی که یک نیستی ریز ریزههای بسیار هستی صد هزار چیز با هم جمع شده تا ساخته شدهای، مثل صد هزار دانه گندم که بر روی هم ریختهاند خرمن ساختهاند. حالا این خرمن یک چیز نیست صد هزار دانه است، دانهاش را هم باز فکر کن صد هزار جزء دارد هر جزء از دانه را هم فکر کن ببین باز این طرفش غیر آن طرفش است آن طرفش غیر آن طرفش. و نخواهی یافت خلقی که جزء جزء نداشته باشد و مرکب نشده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۵۵ *»
باشد از آن اجزاء و همه آنها اندازهها دارند. پس تمام خلق اندازهها دارند و خدای خلق را اگر خیالش کنی که اندازه دارد باید عاجز باشد، اگر عاجز باشد خدا نیست. پس خدایی که اندازه ندارد این را عربیش که میکنی میگویی بسیط است میگویی احد است. پس خدا یک است پس جزء و جزء ندارد از چیزها فراهم نیامده، خلق بسیاری را روی هم نریختهاند که خدا بسازند یا خدا را تکه تکه نکردهاند که از آن تکه تکهها خلق را بسازند. خدا است بیاندازه و خلق صاحب اندازه را آفریده که او را بشناسند این است که دستورالعمل داده و فرموده لیس کمثله شیء چیزی مثل او نیست. در عالم خلق بعضی چیزها هستند این رنگ را دارند بعضی هستند آن رنگ را دارند، او نه این رنگ را دارد نه آن رنگ را دارد. بعضی چیزها را میبینی که دور است از تو بعضی چیزها را میبینی نزدیک است به تو او نه دور است نه نزدیک و هکذا از این قبیل فکر کن. پس ذات خدا ذاتی است بیاندازه و او است خالق خلق وحده لاشریک له خالقی نیست به جز او، عیسی را میخواهی بگو علی را میخواهی بگو چیزی دیگر را میخواهی بگو فرق نمیکند اینها همه مخلوقی هستند از مخلوقات به شرطی که گوش بدهی. پس او است وحده لاشریک له که هیچ شائبه مخلوقیتی در او نیست این را به زبان عربی و ملایی درمیآری میگویی حدی ندارد بیحد است، به زبانی دیگر میگویی هیچ اقتضائی در او نیست هیچ احتیاجی ندارد.
پس ذات خدا ذات او است، و او او است وحده لاشریک له. و اما خلق مثل ذات خدا نیستند هیچ کدامشان پس خلق چطورند تو یک جا را فکر کن یک خلق را درست بفهم برادرش هم همینطور است، غیبش هم همینطور است شهادهاش هم همینطور است. پس فکر که میکنی انشاءالله میبینی خلق مرکبند به ترکیبات ظاهری مثل اینکه زاغ و مازو و دوده و این اجزاء را داخل هم میکنند و مرکب میسازند مرکبهای ظاهری است. خشت و گل را روی هم میگذارند خانه میسازند این از مرکبهای ظاهری است. در هرچه میخواهی فکر کن ببین یک چیز را رنگش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۵۶ *»
غیر از طعم او است طعمش غیر از رنگ او است هر دو غیر از وزن او است هر سه غیر از طول و عرض و عمق او است همه اینها غیر از گرمی و سردی و نرمی و زبری او است پس طول و عرض و عمق و رنگ و وزن و شکل و صدا و بو اینها با هم جمع شده این یک چیز ساخته شده. پس خلق تمامشان همینطور حالت را دارند همینطور که در خودت مییابی بدان جمیع زمین و آسمان و غیب و شهاده به همینطور جمیعشان مرکبند یعنی چیزهای بسیار را بههم چسبانیدهاند و آنها را ساختهاند حالا اصطلاح کردهاند میگویند یک، یک منبر مثلاً میگویند. اما در حقیقت یک نیست این پله غیر آن پله [است] تختههایی چند است آنها را بههم چسبانیدهاند حالا ظاهراً این را یک میگویند. پس جمیع خلق جمیعشان وحدت ظاهری است وحدت ادعائی است همه متکثرند و همه بسیارند. اما خدا خدایی است که متکثر نیست بسیار نیست. دقت کنید راهش را به دست بیارید همان محض گوشدادن نباشد مجلس ما. خودت انشاءالله سعی کن یک چیزی یاد بگیر آن را داشته باش، وقت مردن و در قبر و در برزخ و روز قیامت همه جا به کارت میآید.
فکر کن ببین خدا اگر بسیار باشد چه میشود. و اینها چیزهایی است که حکماء در آن درماندهاند و قال و قیلها کردهاند که شبهه ابنکَمّونه چقدر مشکل است. اما تو فکر کن ببین خدا اگر بسیار باشد همه باید محدود باشند این غیر او باشد او غیر این باید باشد، باید هر کدام غیر هم باشند و اگر نه که بسیار نمیشوند، و اگر بسیار شدند هر یکی خودشان جدا جدا منزل دارند، و هرچه چنین شد مثل خلق میشود. بعد از آنی که چنین شد مییابی که هر چیزی که خودش خودش است و غیری هم دارد آن غیر هم خودش خودش است این دارای آن نیست آن هم دارای این نیست، پس این خالق آن نمیتواند باشد آن خالق این نمیتواند باشد. پس هر جایی که بسیار پیدا شدند بدان که بسیارها هیچکدامشان نمیتوانند خالق باشند چرا که هر یکی در حد خود منزل دارند و چیزهای دیگر را فاقدند، پس نمیتوانند خالق باشند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۵۷ *»
پس خالق آن کسی است که یک باشد بسیط باشد بینهایت باشد. به زبانی دیگر خالق آن کسی است که همه چیز داشته باشد تا اینکه هر چیز به هرکس بخواهد بدهد بتواند. آن که همه چیز دارد او است خالق وحده لاشریک له.
حالا این خالق میخواهد خود را بشناساند به خلق و هیچکس خبر ندارد از او، میخواهی بدانی چطور هیچکس خبر ندارد از او راهش را به دستت میدهم لفظهایی دارد معمّا و عمداً معمّا میگویم برای اینکه خارجیها راه نبرند به مطلب، و کسانی که واقعاً توی دلشان میخواهند راهی پیدا کنند به دستشان بیاید. پس این خدایی که هیچکس راه به او ندارد و خبر از او ندارد خواسته بشناسند او را، دیگر فکر کنید ببینید کسی که کسی راه به او ندارد خبر از او ندارد چنین خدایی تا قاصدی نفرستد در میان خلق البته خلق بیخبر خواهند بود از او. پس جمیع خلق بیخبرند از ذات خدا و هیچیک به او نمیتوانند رسید. و چنانکه در ظاهر چیزی که اندازه ندارد این سمت نیست که از این سمت که بروم به او برسم چنانکه آن سمت نیست که از آن سمت که بروم به او برسم. پس آن ذات بینهایت در طرفی نیست، ظاهراً که میبینی در طرفی نیست و نمیتوانی به او برسی باطناً هم همینطور نمیتوانی به او برسی. هیچکس از او خبر ندارد و خودش خودش است وحده لاشریک له این است که اگر توحید نصیب کسی شد میداند که او باید خود خود را بشناساند. چه مسألهایست بسیار دقیق و بزرگ، اگرچه در معاملات دنیایی والله شب و روز کار همه مردم همین است و اینطور میکنند و به آسانی میفهمند و درست هم میفهمند، چون اعتناء داشتهاند رفتهاند و درست رفتهاند و در توحید چون اعتناء نداشتهاند نرفتهاند و آن قدری هم که رفتهاند درست نرفتهاند.
حالا فکر کنید ببینید اگر چوبی بخواهد آتشی را بشناسد تا گرم نشود آیا میتواند آتش را بشناسد. دقت کن ببین چوب را وقتی که میگذاری پهلوی آتش یک خوردهای که گرم شد میفهمد که یک کسی دیگر بود گرمش کرد. اگر درجه بیشتر گرم شد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۵۸ *»
معرفتش زیادتر خواهد شد به گرمی دیگر حالا درجات معرفت را هم توی همین مثلها فکر کنید و بیابید. و خدا میفرماید ایمان زیاد میشود از همین باب است لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم را از اینجاها بیابید. پس چوبی را که پهلوی آتش میگذاری همانقدری که گرم شد آتش در او پیدا شده نهایت آتش ضعیفی در او پیدا شده و حالا این همینقدر آتش قائل است و واجد است اگر یکخورده گرمتر شد میفهمد که آنی که در خارج است بیشتر گرم است.
دیگر انشاءالله دقت کنید ببینید که جمیع کتاب و سنت از همین مثلی که عرض میکنم معلوم میشود و این را که فهمید آنها را انسان باور میکند. پس تدلج بین یدی المدلج من خلقک انسان وقتی که در تاریکی راه میرود بسا پیش چشم انسان چیزی سرِ ده ذرعی پیدا است انسان خیال میکند که همین که راه رفت به او میرسد، وقتی رفت میبیند او ده ذرع دیگر رفته، هم این شخصی را که توی تاریکی راه میرود مدلج میگویند هم آن شخصی که پیشاپیش میرود او را مدلج میگویند. حالا در این دعا است که تدلج بین یدی المدلج من خلقک خدایا تو مدلجی در میان دو دست خلقت. تو پیش روی خلقت دائماً هستی اما خلق توی تاریکیها راه میروند دایم میرود و سیر میکند تا اینکه خیال میکند به حاق مطلب رسیده، وقتی میرسد میبیند مطلب جای دیگر است بله تا این پایین است به حاق مطلب رسیدنش همان است که تا آنجا برسد. اول ده تومان میخواهد زحمت میکشد تا ده تومان را به دست میآرد، ده تومان را که به دست آورد میبیند بیست تومان میخواهد آن را که به دست آورد میبیند سی تومان میخواهد و هکذا میرود و سیر نمیشود. این است که فرمودند منهومان لایشبعان طالب العلم و طالب المال دو حریصند که سیر نمیشوند یکی حریص دنیایی است که هرچه پول پیدا میکند باز درجه بالاترش را میخواهد ده تومان دارد میگوید بیست تومان میخواهم بیست تومان دارد میگوید سی تومان میخواهم حرص است و طبیعتش این است که سیر
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۵۹ *»
هم نمیشود. بخواهد هم انسان، ممکن نیست سیر شود. ممکن نیست سیری برای این حریص از برای این حرص.
مکرر مثل عرض کردهام که آتش مادامی که هست گرم است این را دیگر نمیشود به موعظه و نصیحت منع کرد که چرا گرمی، تا آتش است دست نمیشود پیش او برد. میخواهی گرم نباشد آب روش بریز خاموشش کن. و اینکه موعظهها اثر نمیکند راهش همه همین است. حالا بنشانی حریص را موعظه کنی که بابا تو که یک نفر بیشتر نیستی فردا هم میافتی میمیری زن و فرزند چه به کار تو میآید؟ هرچه حساب کنی برای او او خودش میداند همه را لکن حرص را میزند، خودش هم متحیر است که چرا حرص میزند. میبیند مالک خودش نیست نمیتواند حبس کند خود را نمیتواند حفظ کند خود را. اگر دائم حرص بزند زحمت بکشد چیزی پیدا کند حظش و راحتش در همین است اگرچه حرص بزند تا از کار بیفتد ناخوش شود والله تا آن حال احتضار اگر حریص را همان وقت هم پولش بدهی حظ میکند، بعینه مثل آتشی است که تا هست گرم است ماده گرمی آتش است. همینطور حرص هم مادهای دارد واقعاً مادهاش آتش است ماده صفراء است آتش است و آتش هی میخواهد رطوبات را جذب کند. همین که مزاج مزاج حرارت شد هی دوست میدارد که از اطراف جذب کند، دیگر دلیل و برهان هم سرش نمیشود به کارش هم نمیآید، دلیل و برهان کار انسان است، آتش چه میفهمد دلیل و برهان چه چیز است دیگر چرا رطوبات را جذب میکند رو به خود میکشد اینها را نمیداند.
اندکی فکر کنید انشاءالله تا بیابید، راهش این است که طبیعت آتش را خدا از آب خلق کرده و خیلی تعجب است و تبارک الله عجب خدایی است که آتش را از آب خلق کرده و اگر فکر کنی مییابی که مایه آتش آب است تا آب نباشد آتش موجود نمیشود. اگر میخواهی این را بفهمی در وسطهای راهش تجربه میتوانی بکنی در وسطها که فهمیدی به عمقش هم میتوانی برسی. بگو ببینم زغال سرخ شده چرا
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۶۰ *»
شعله ندارد؟ به جهتی که مغزش تر نیست خودش رطوبتی ندارد وقتی که پف میکنی به او ــــ این هوای دَهَن جمیعش رطوبات است، در زمستانها این خیلی واضح است و میشود دید، پف میکنی به آینه آب از آن جاری میشود ـــ پس به زور پف آن هوای دهن میرود مغز زغال وقتی در مغز زغال رفت آنها در مغز زغال بخار میکند. بخار که کرد میل به صعود میکند بیرون میآید آتش در آن درمیگیرد شعله میشود. به همینطور قهقری که برگردی میفهمی که مادامی که در توی این زغال رطوبات متعلکه مثل صمغ هست درجه به درجه این رطوبات بخار میکند و درمیگیرد و شعله میشود. همیشه آتش باید به بخار دربگیرد بلکه بگو به دخان باید دربگیرد و دخان باید از بخار حاصل شود و بخار باید از آب حاصل شود. پس مادامی که آن رطوبات متعلکه در زغال هست باید هی آب بشود و بخار بشود و دخان بشود و درگیرد. وقتی این رطوبتها تمام شد باید خاکسترها بمانند بیرطوبت و آتش در خاکستر هم درنمیگیرد مادامی که رطوبتها هست این اجزای زغال بههم چسبیدهاند وقتی رطوبتها تمام شد این جزء با آن جزء نمیتواند بههم بچسبد، پس خاکستر میشود. پس اصل مایه آتش را خدا آب قرار داده حالا آتش چرا آبها را میکشد به خودش به جهت آنکه مایه زندگی آتش آب است. پس آنهایی که مزاجشان حار است برودات ممدشان است از این جهت هی از اطراف میخواهند جمع کنند پیش خود این است که جاذب میشوند.
باری سخن در این چیزها نبود مطلب مطلبی دیگر بود برویم انشاءالله بر سر مطلبی که در دست داشتیم و آن مطلب همه همین بود و انشاءالله سعی کن از روی دقت بفهمی تقلید هیچکس را مکن. مطلب همه همین بود که خلق متکثرند بسیارند متعددند چون بسیارند و متعددند هیچکدامشان نمیتوانند خالق باشند. چرا که هر چیزی که اندازهای دارد آن اندازهها را ندارد چون اندازهها را ندارد نادار معقول نیست که دارا کند کسی را چیزی به کسی بدهد. از این جهت در عالم خلق هرچه واقع شده
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۶۱ *»
جمیعشان مخلوقاتند و به هیچ وجه من الوجوه خالق نیستند. دیگر فکر کن اگر بخواهی خالق بشناسی و در اینجا بود سخن و سخن از اینجا کشید و رفت آنجا که رفت. اگر بخواهی خالق را بشناسی بدان که هر چیزی را باید به خودش شناخت و این هم مسألهایست آن را باید به دست آورد. پس حرارت به نفس نفیس خودش باید شناخته شود. ببین تا دست تو گرم نشود چه میداند که گرمی در دنیا هست یا نیست تا چشم نبیند رنگ سفیدی را یعنی تا عکس سفیدی در چشم نیفتد چشم چه میداند که سفید سفید است. پس هر چیزی خودش خودش را باید بشناسد مثال این را عرض میکردیم افتادیم توی آتش و آن حرفها. پس چوب را پهلوی آتش میگذاری یک درجه که گرم شد و گرم شد یعنی رطوبات متعلکه مثل صمغهای درختها در اندرون چوبها هست چوب را پهلوی آتش که میگذاری اول گرم میشود و به این واسطه نرم میشود. پس گرمی یک درجهایست از درجات آتش آن وقت اگر تعبیر بیاری که چوب گرمی را فهمید راست است. یا چوب را یا خودت را خیال کن ببین اگر پیش آتش نشسته بودی و هیچ رطوبتی در بدن خودت نبود و گرم نمیشدی خبر نمیشدی که آتشی در دنیا هست اگرچه آتش در دنیا بود، لکن وقتی تو گرم شدی و آتشی در جان خودت متکون شد آن وقت فهمیدی آتش است در دنیا، چوب همینطور. دیگر دقت کنید که آتش خارجی باز دخلی به آن آتش ندارد اینها همه را روی هم که میریزی هر یکیش اشاره به حدیثی است اشاره به یک آیهایست. پس میفرماید لیس العلم فی السماء فینزل الیکم و لا فی الارض فیصعد الیکم بل مکنون فیکم مخزون عندکم تخلقوا باخلاق الروحانیین یظهر لکم علم در آسمان نیست که بر شما نازل شود و در زمین نیست که برای شما بیرون آید علم مکنون و مخزون در نزد خود شما است کاری بکنید که از برای شما ظاهر شود.
پس عرض میکنم که بدانید به طور کلی که آنچه را که خدا به هرکس میدهد از جای دیگر برنمیدارد بدهد، از خود او برمیدارد به او میدهد. تبارک الله از این خالق
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۶۲ *»
این خدا وضع خلقتش را اینجور کرده که هرچه به هر که میدهد آن را از مغز خودش بیرون میآرد به خودش میدهد. حتی آنکه در کارهای دنیایی هم که فکر میکنی میبینی همینطور است چنانکه در آخرت عمل هر کسی پا پیچ خودش است. والله در دنیا هم هرکس هرچه میکند همان را به خودش میدهند در ملک هر که هرچه دارد آن را از خودش درآوردهاند به او دادهاند. دقت کن ببین اگر میروی به باغ از باغ چه به تو میرسد؟ خودت میگویی این باغ است و دخلی به من ندارد و با وجود این من رفتهام و از آن لذت بردهام.
دقت کن ببین وقتی رفتی در باغ اگر چشم هم نداشتی آیا چیزی از آن را میدیدی رنگها و سبزهها و گلها را میدیدی نه نمیدیدی. اگر شامه نداشتی آیا بوی گلها و گیاهها و میوهها را میشنیدی نه نمیشنیدی. همچنین اگر لامسه نداشتی از اعتدال هوای باغ و نسیمهای آن خبر نداشتی. پس اگر کسی گوش نداشته باشد و برود به باغ صدای مرغها را نمیشنود، اگر کسی چشم نداشته باشد و برود به باغ گلهای مختلف را به رنگهای گوناگون نمیبیند، شامه نداشته باشد و برود به باغ بوها و عطرهای گلها و ریاحین را نمیشنود، لامسه نداشته باشد از هوای آنجا حظ نمیکند. پس اگر کسی این مشاعر و حواس را نداشته باشد این مشاعر را اگر نداشت توی باغش هم که میبردی توی باغش نبرده بودی. پس وقتی که خدا میخواهد انسان را ببرد در باغ اول چشم به او میدهد که ببیند گوش به او میدهد که بشنود شامه میدهد ذائقه میدهد لامسه میدهد و توی باغ برود آن وقت توی باغش برده است. دیگر اگر در یکیش هم فکر کنید باقیش را خواهید فهمید و تمامش همان است که وقتی همجنس را پهلوی همجنس میگذاری لامحاله هر کدام غالب شدند تکمیل میکنند و از اندرون آن یکی مثل خودشان را بیرون میآورند.
پس چوب را که پهلوی آتش میگذاری در درجه اول گرم میشود و علامت اینکه گرم شده این است که نرم میشود. باز حرفها توی هم ریخته میشود فکر کن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۶۳ *»
ببین مزاج آتش اگر خشک است وقتی تعلق میگیرد به چوب چرا چوب نرم میشود وقتی تعلق به آهن میگیرد چرا آهن را نرم میکند؟ پس این نکته دستتان باشد تا یک وقتی انشاءالله به فایده آن برخورید.
خلاصه پس آتش را که پهلوی چوب میگذاری آتشی از اندرون چوب بیرون میآید به واسطه آن آتش خارجی. نه این است که آن آتش خارجی میرود توی چوب و عملش را میدهند به این چوب، چنین نیست هیچ از خارج به مغز این فرو نمیرود لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری عمل پدر به کار پسر نمیخورد مگر آنکه پسر خودش عمل کند. عمل هیچکس به کار هیچکس معقول نیست بیاید آتش به کار من میآید وقتی که رطوبات در بدن من باشد و آن حرارت تعلق بگیرد به آن رطوبات آنوقت من گرم شوم، و آن آتشی است که از بدن خود من بیرون آمده، گرمی عمل خود من است نه عمل آتش خارجی الا اینکه عمل او همینقدر است که من مقترن به او شدم مجاور او شدم و او تکمیل کرد و گرمی را از خود من بیرون آورد. درجه دیگر که بیشتر گرم میشوی باز آن رطوبتهای مزاج خودت بیشتر متکیف به کیفیت حرارت میشود متکیّف به کیفیت حرارت که شد استدلال میکنی که معلوم است که چیزهایی در ملک خدا هست که گرمتر است. باز اگر گرمیش بیشتر شد باز استدلال میکنی به آن گرمی که در خودت پیدا شده که پیشتر گرمی در دنیا بود و من خبر نداشتم، به همینطور تدلج بین یدی المدلج من خلقک به همین قاعده [راه مىروند] آنهایی که سیر میکنند و راه میروند پس خدا است بیاندازه.
پس در یک درجهای تو بیاندازه بودنی را بسا آنکه فکر میکنی و میفهمی، یک دفعه میروی به آنجا میرسی میبینی خودت را بردند بیاندازه کردند، به آن بیاندازهای که اول خیال میکردی بیاندازه است میبرند تو را به آن درجه میرسانند باز میبینی که خودت اندازه داری و آن دور سیاهی پیدا است و بیاندازه آن است، باز سعی میکنی به یک بیاندازه دیگری پی میبری وقتی رسیدی میبینی آن هم اندازه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۶۴ *»
داشت به همینطور الی غیر النهایه خلق سیر میکنند و هرگز بیاندازه نمیشوند. پس سیر میکنند تا جایی و خیال میکنند که به آن مطلبی که داشتند رسیدهاند خیال میکنند منتهای آمالشان همینجا است وقتی درست نگاه میکنند میبینند نرسیدهاند باز سیر میکنند و میروند به درجهای دیگر میرسند.
باری دیگر اینها هم پری به کار مردم نمیخورد، پس عرض میکنم که به همین تدبیری که عرض کردم خداوند عالم فرستاد در میان مردم آتش محبت خود را یا بگو آن نور معرفت خود را فرستاد در میان این خلق، یا بگو خلق کرد در میان خلق چراغی را و این چراغ را بیان خودش قرار داد و قائم کرد این چراغ را در مقام معرفت خود. این است که فرمود مثل نوره مثل نور خدا چه چیز است این است که چراغ را مثل میزند و این را داشته باشید. و عرض کردهام این را که هر وقت بروی رو به خدا همین که رفتی پیش خدا و دیدی امیرالمؤمنین آنجا نیست بدان خدات خدا نیست. و اینی که عرض کردم سرمشقی باشد براتان توی نماز توی دعا، توجه که میخواهی بکنی بسا قلب تعلق بگیرد به آن خالق آسمان و زمین بدان که آن خیال تو است، امیرالمؤمنین که توش نیست آن خدا نیست.
پس راه به سوی خدا ایشانند چرا که ایشانند سبیل الله ایشانند صراط مستقیم که در نماز میخوانی اهدنا الصراط المستقیم خدایا بنما به من راه راست را یعنی راه علی را به من بنما دوستی علی را به من عطا کن غیر المغضوب علیهم نه راه آنهایی که با او عداوت کردند مرا از آن راه برگردان و لا الضالین و نه راه آنهایی که عداوت ندارند و علی را نمیشناسند نمیخواهیم چنین راهی را. ضالین کسانی هستند که مستضعفند و علی را دشمن نمیدارند لکن دوست هم نمیدارند این راه هم خوب راهی نیست آدم نمیداند چه بر سرش میآید. پس باید از خدا خواست صراط مستقیم را که ولایت امیرالمؤمنین باشد اما مغضوبعلیهم که پناه بر خدا آنهایی هستند که حق را فهمیدهاند و انکار میکنند. پس مغضوبعلیهم نباید شد داخل ضالین هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۶۵ *»
نباید شد لکن همیشه در نمازتان این را متذکر باشید که اهدنا الصراط المستقیم که میگویید یعنی بنما به ما راه راست را، معنیش این است که بنما به ما راه علی را. و والله راه به سوی خدا نیست مگر امیرالمؤمنین و اولاد طیبین طاهرین او سلام الله علیهم اجمعین. جمیع راهها را خدا سدّ کرده سوای راه به سوی امیرالمؤمنین را و ائمه طاهرین را سلام الله علیهم. خدا راه ایشان را راه خود قرار داده معرفت ایشان را معرفت خود قرار داده معامله با ایشان را معامله با خود قرار داده محبت ایشان را محبت خود قرار داده، حتی آنکه رؤیتش همان دیدار خدا است دستش را که میبوسی دست خدا را بوسیدهای آمدن پیش او آمدن پیش خدا است، حتی آنکه خون او در حال مظلومیت و مقهوریت که خون او را میریزند که نهایت ذلت و خواری است خدا آن حالت را نسبت به خود میدهد. ببین او را ثار الله و ابن ثاره میخوانی جمیع نسبتهاش اینطور است اکلش اکل خدا، شربش شرب خدا آمدش آمد خدا رفتش رفت خدا جمیع نسبتهایی که شنیدهای که خدا دارد برای بندگان. بله روز قیامت مردم میآیند به زیارت خدا میروند جمیع آن نسبتها منسوب به ایشان است.
ابوبصیر روایت میکند حدیثی خدمت حضرت صادق عرض کرد که مردم روایت میکنند که مردم روز قیامت میروند زیارت خدا را میکنند این راست است فرمودند آنی را که میشود رفت به زیارتش آیا آن را تو در دنیا ندیدهای الآن تو او را نمیبینی؟ مقصود این بود که تو مرا ندیدهای عرض کرد این حدیث را جایی بگویم برای کسی نقل کنم فرمودند نه لکن گفت و روایت کرد و اگر نگفته بود این حدیث به ما نمیرسید. پس آنی که میشود زیارتش کرد فکر اگر بکنید وحشتی ندارد فضائل، همه وحشتها از بیشعوری است. خودتان فکر کنید ببینید خدایی که یک جا میشود تماشاش کرد همه جا میشود تماشاش کرد. خدایی که نمیشود تماشاش کرد هیچ جا نمیشود تماشاش کرد. ذاتی که رنگ ندارد شکل ندارد او را نمیشود دید
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۶۶ *»
همه جا همینطور است. اما آنی که میشود در آخرت زیارتش کرد در دنیا هم میشود زیارتش کرد همین جا هم میشود او را زیارت کرد. زیارت ائمه طاهرین زیارت خدا است رخساره ایشان رخساره خدا است حرمشان خانه خدا است. واقعاً خانهشان خانه خدا است بیت الله است اطاعتشان اطاعت خدا است من یطع الرسول فقد اطاع الله دیگر چطور کنیم اطاعت کنیم خدا را به غیر از اینطور. یک جایی است که میخواهیم خرید و فروش کنیم با خدا چطور خرید و فروش کنیم؟ ببینید که میفرماید ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله کسانی که بیعت میکنند با پیغمبر خرید و فروش میکنند، مبایعه میکنند یعنی خرید و فروش میکنند این مبایعه را آن مغزش را هم هنوز مردم خبر ندارند، همینقدر مبایعه را میگویند کردند و شد در دنیا، و ضرورت اسلام است که مردم با پیغمبر مبایعه کردند تحت شجره، مردم مبایعه میشنوند خیال میکنند مبایعه معنیش مصافحه است.
مبایعه را چرا مبایعه اسم گذاردهاند پیغمبر یک کاری کرد و کسی معنیش را ندانست و دست به دست رسید تا حالا رب حامل فقه الی من هو افقه منه و آن کار این بود که پیغمبر خرید ایشان را جانشان را و مالشان را و بهشت به ایشان عوض داد. جانشان را و مالشان را خرید به اینطور که اقرار از ایشان میگیرد به این بیع که خودت مالک جان و مال خودت نباشی، ملک و مال و جان همه آنچه را که داری مال من نیست مال او است جمیع ما یملک خود را از نفس و مال و جان و عیال و اولاد همه را پیغمبر خرید تا داخل مؤمنینش کند تا به بهشتش ببرد ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة حالا خدا کی خریده از مؤمنین مالهاشان را و جانهاشان را آن وقتی که پیغمبر در تحت شجره این مبایعه را کرد. پس خدا میخرد از مردم جانشان را و مالشان را و ثمن این را جنت قرار داده کی خرید از مؤمنین وقتی که خودشان را میفروشند. و پیغمبر میخرد ایشان را وقتی که این کار را کردند بیعت با خدا شده مبایعه او مبایعه با خدا است و همه جا اینطور است.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۶۷ *»
پس اطاعت این پیغمبر اطاعت خدا است، مبایعه این مبایعه با خدا است، ایمان به این ایمان به او است، محبت این محبت او است، عداوت این عداوت با او است، شرک به این شرک به او است. حالا دیگر ببین مشرکین کیها هستند مشرکین آنهایی هستند که میگویند امیرالمؤمنین باشد و آن سه تا هم باشند و آنها را شریک حضرت امیر قرار میدهند، شرک به حضرت امیر شرک به خدا است پس آنها مشرکند. در هیچ طایفهای نخواهید یافت مشرکی که شریکی برای ذات خدا گرفته باشند، حتی بتپرستها نمیگویند که اینها خدا هستند چرا که میبینند اینها را خودشان میسازند میبینند این را میبرند میسوزانند خودشان میگویند که ما اینها را میخوانیم که شفیع ما باشند پیش خدا، ما تقرب میجوییم به واسطه اینها به خدا، اینها راه به سوی خدا هستند. چنانکه تو هم رو به مکه میکنی و خدا را میخوانی آنها هم همینطور رو به بتهاشان میکنند و خدا را میخوانند.
پس بدان که شرک به اولیای خدا شرک به خدا است اگر میگویی او باشد و یکی دیگر هم باشد شرک است و اگر وازدی او را کفر است. و اگر نشناختی او را جهل به او جهل به خدا است هرچه نسبت به خدا میباید بدهی نسبت به این ولی باید بدهی هرچه به این نسبت ندهی نسبت به خدا ندادهای. پس اگر میگویی که این علم ندارد گفتهای خدا علم ندارد، اگر میگویی این قدرت ندارد گفتهای خدا قدرت ندارد، اگر میگویی این عالم به ما کان و ما یکون نیست گفتهای خدا عالم به ما کان و ما یکون نیست، تمام نسبت خدا نسبت به این است. مثل اینکه زید میایستد بنا میکند حرف زدن تو میروی برابر این ایستاده و میگویی ای که ایستاده جلوهای از جلوههای تو است. و ایستاده جلوهای از جلوههای زید است نه ذات زید، و تو همیشه جلوه زید است که میبینی. ولکن ببین اینی که ایستاده و حرف میزند این کیست؟ اگر گفتی این شخص عالم است گفتهای که زید عالم است اگر گفتی این شخص جاهل است گفتهای که زید جاهل است، اگر گفتی این قادر است بر آنچه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۶۸ *»
بخواهد گفتهای که زید قادر است بر آنچه بخواهد اگر گفتی عاجز است گفتهای زید عاجز است.
پس جمیع موصوفات اسمهاشان را توی صفات خودشان گذاردهاند. هرجا پیش هر که بروی که چیزی به کسی میدهد یا میگیرد، یا نشسته چیزی میدهد یا ایستاده، یا نشسته چیزی میگیرد یا ایستاده و خود او داده و گرفته، هر نسبتی که به این صفت بدهی تمام آن نسبت را به موصوف دادهای. و بدانید که خدا است موصوف و ائمه طاهرینند صفات خدا سلام الله علیهم امیرالمؤمنین اسم خدا است و والله او است اسم اعظم خدا، اسماء خدا ائمه طاهرینند سلام الله علیهم اجمعین. این است که میخوانی اللهم انی اسألک من اسمائک باکبرها و کل اسمائک کبیرة ایشانند اسمهای بزرگ خدا دیگر انبیاء و اولیائی که هستند اسمهای کوچک کوچک خدایند. پس ایشانند اسمهای خدا و اسمهای بزرگ بزرگ خدا و در هر اسمی که تو نظر کنی مسمی را لامحاله میبینی، و مسمی چنان محیط است به اسماء خود که سرتاپای آنها را فرا گرفته، چنانکه زید محیط است به اسم خود به طوری که کأنه بعد از دقت مییابی که این زید هیچکس نیست و هرچه هست همان صاحب اسم است. ببین وقتی زید ایستاد آیا این ایستاده غیر از زید ایستاده است نه همان زید است که ایستاده است. حالا دیگر میدانی که هر کاری که از دست قائم برمیآید همان کار از دست زید برآمده نه این است که این کاری جدا بکند او کاری جدا. مثل اسم و مسمی. همین کار مسمی است که از اسم سر میزند و همین کار موصوف است که از صفت سر میزند. هرکس انکار صفات خدا را کرد انکار خدا کرده هرکس شرک به صفات میورزد شرک به خدا ورزیده. و صفات خدا ائمه طاهرینند سلام الله علیهم حالا میگویی خدا قادر است اگر قاف و الف و دال و راء را میگویی که لفظ است و لفظ تنها به کار نمیآید. ببین تو وقتی که میگویی آتش بیار آیا الف و تاء و شین را میخواهی یا آنی را که گرم میکند و طبخ میکند و میسوزاند. اگر گفتی نان بیار آن
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۶۹ *»
چیزی را که میخوری برات میآرند نه نون و الف و نون پس الخبز اسم للمأکول الماء اسم للمشروب الثوب اسم للملبوس النار اسم للمحرق ببین چه میگویی به لفظ تنها اکتفاء مکن.
پس عرض میکنم که جمیع صفات خدا ایشانند حالا جمیع نسبتهایی که به خدا میدهی تمامش نسبت ایشان است. ایشان اگر نبودند خدا را خبر نداشتی اصلش که هست یا نه؟ چرا که هرچه را میشناسی توی صفتش میشناسی. پس ایشانند صفات خدا پس اگر گفتی ایشان دانایند گفتهای که خدا دانا است اگر گفتی ایشان قادرند، آنچه بخواهند بکنند میتوانند گفتهای که خدا قادر است. اگر گفتی ایشان میبینند گفتهای که خدا بینا است اگر گفتی ایشان میشنوند گفتهای خدا شنوا است. اگر گفتی نعوذبالله که ایشان نمیشنوند گفتهای خدا نمیشنود اگر میگویی آنها مردهاند و افتادهاند خدا میفرماید لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون کسانی که در راه خدا کشته شدهاند زندهاند و پیش خدا روزی میخورند. آنی که میمیرد این خاکها است عباشان است قباشان است پس ایشان نمردند، و تو گمان مکن همه کس را مثل هم، عبا خاکستر هم اگر میشود بشود آنها والله نمیمیرند. نص قرآن هم هست که نمیمیرند.
یکپاره فضائل را ما گفته بودیم یکپاره نواصب گفته بودند که این فضائلی که فلان میگوید اینها از خطبة البیان است و خطبة البیان ثابت نیست که از حضرت امیر باشد سندش معتبر نیست، خوب بر فرضی که خطبة البیان ثابت نباشد مگر ما از همان خطبة البیان تنها میگوییم! ما از کتاب میگوییم از سنت میگوییم مگر ما از یک جا حرف میزنیم؟ از زمین میگوییم از آسمان میگوییم از آفاق از انفس، عالم پر است از فضائل. سنیها و نصاب قبول دارند که این آیه از قرآن است و لاتحسبن الذین و ببین ائمه طاهرین سلام الله علیهم همه مقتول در راه خدا بودند همه شهید شدند حدیث دارد که مؤمن هرجا بمیرد شهید مرده و ایشان فوق درجه مؤمنان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۷۰ *»
هستند، پس شهداء هستند و عند الله روزی میخورند نمیشود گفت مردهاند. اگر بگویی ایشان مردهاند گفتهای خدا مرده است اگر بگویی خبر از احوال ما ندارند گفتهای خدا خبر از احوال ما ندارد. باری استثناء نمیشود کرد در اینجا چیزی را پس جمیع آنچه خدا از تو خواسته از معرفت خودش جمیعش را در وجود صفات خود و اسماء خود گذارده و آنها ائمه تو هستند سلام الله علیهم. ایشانند خزانه علم خدا ایشانند خزانه همه چیز خدا. آنچه را خدا خواسته به خلق برساند جاش را اگر بخواهی بدانی آنچه را خواسته به تمام خلق عطا کند از این خزینه برمیدارد و عطا میکند.
حالا دیگر از اینجا بیابید که ایشانند که مقدسند و مبرا هستند و از صفات جمیع خلق بیرونند، چرا به همان قاعدهای که عرض کردم که چیزی که مقید به قیدی است مقیدات دیگر را نمیتواند خلق کند آتش خالق آب نمیتواند باشد چرا که آنچه آب ضرور دارد او ندارد. غنی را وقتی غنی میگویند که پول داشته باشد. پس بدانید که ایشانند ولینعمت خلق ایشانند اولیاء نعم ایشانند عناصر ابرار. اولیاء نعم بیپول که دروغ است ریشخند است پس آنچه نعمت خدا به هر که داده از دست ایشان داده با وجودی که خالق نیستند ولینعمت کل خلقند. همینطور که پولدارهای ظاهری خدا نیستند همینطور که این سلاطین ظاهری خدا نیستند ادعای خدایی هم ندارند، آنجا هم همینطور ایشانند والله پادشاهان حقیقی، ایشانند شاهنشاه ملک خدا. و ملک پادشاه میخواهد و رعیت میخواهد پادشاهش خدا نیست رعیتش هم خدا نیست .خدا آن کسی است که پادشاه را خلق کرده چطور خلق کرده پادشاه را آنطور خلق کرده که تصرف بکند. خدا آن کسی است که رعیت را خلق کرده چطور؟ آنطور که پادشاه در او هر تصرفی که بخواهد بکند. پس ایشان را خداوند عالم مالک ملک و شاهنشاه ملک خود قرار داده و والله اگر تصرف نداشتند تصرف نداشته باشند اسم شاهی و سلطنت بر ایشان دروغ است ریشخند است. مثل این است که کسی پسرش را اسمش را شاه بگذارد این دروغ است. شاه نوکر میخواهد
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۷۱ *»
خدم میخواهد حشم میخواهد حالا شاهنشاه ملکی خدا خلق کرده وقتی شاهنشاه ملک معطی باشد متصرف باشد پس هر که هرچه هرجا دارد ایشان دادهاند. پس اگر پیش ایشان میروی میدهند نمیروی پیش ایشان نمیدهند، آنی را هم که محروم میکنند سببهای بسیار دارد. و والله شیطان مثل سگی است که او را مرفس کرده باشند و مرفسش دست ایشان است هرجا خذلانی میخواهند بکنند جلوش را شل میکنند. خود شیطان گفت لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین آنجاهایی که مرفس من دست آنها است بر آنها تسلطی ندارم نمیتواند اغواء کند آنها را. لکن هر جایی که این صاحب ملک خواست کاری کند مرفس او را شل میکند این هم میرود پای یک کسی را میگیرد او را به شک میاندازد به وسوسه میاندازد.
و والله تمام مملکت دستشان است الا اینکه بعضی از مملکت مال خودشان است و نسبت به خود میدهند، و بعضی از مملکت که یک پاره خر و گاوها هستند آنها را نسبت به خود نمیدهند اسمش را دولت باطل گذاردهاند. پس در دولت باطل مرفس شیطان را سست کردهاند. و در دولت حق که امید هست انشاءالله که به زودی بیاید آن وقت قایم میگیرند مرفس او را، و آن جاهایی که مرفس را قایم میکشند آنجا جایی است که پیغمبر میکُشد شیطان را تعبیر از این است که آنجا جایی است که مرفس را قايم کشیدهاند و ول نمیکنند آنجا دولت حق است. و ابتدای دولت حق ظهور امام است تا ظهور پیغمبر خدا؟ص؟ در رجعت. باز از وقتی که امام میآید تا وقتی که خاتم صلوات الله علیه میآید دولت دولت شیطان است و غلبه با اهل طغیان است ابتدای غلبه اهل حق است و غالب هم میشوند، لکن باطل باز هستند. اما حالا که غلبه با اهل طغیان است و اهل حق دخل و تصرف در جایی نمیتوانند بکنند. اما بعد از ظهور امام غلبه با اهل حق است و منافقین هستند و مقهور و مخذول و منکوب و از ترس، نفاق خود را بروز نمیدهند و خیالات از سرشان نرفته و مهلتشان دادهاند معذلک آنها دست برنمیدارند.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۷۲ *»
خلاصه اصل مطلب را فراموش نکنید و مطلب این بود که بدانید انشاءالله که تمام معرفت خدا آنچه از معرفت خدا شنیدهای تمام آن معرفت صفات خدا است و تمام معرفت صفات او تمام معرفت خدا است. و آن معرفتی که پیش خدا است ونیامده پیش ائمه آن معرفت، بدان به تو هم نرسیده بدان که پیش خودت تو یک چیزی خیال کردهای دخلی به معرفت خدا ندارد. و اگر چیزی خیال کردی که به واسطه ائمه به تو رسیده آن درست است و اگر نه چطور به تو رسیده و به ائمه نرسیده و حال آنکه ایشان واسطگان هستند. آن قدرتی را که تو خیالش میکنی که خدا دارد و ائمه ندارند تو که خیالش کردهای فهمیدهای، و به تو رسیده که فهمیدهای؛ چطور ائمه آن قدرت را ندارند و به ایشان نرسیده و به تو رسیده؟ پس جمیع آنچه خدا از خلق خواسته به ایشان داده و ایشان به خلق دادهاند و ایشان خدا نیستند.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۷۳ *»
موعظه چهاردهم ( 14 ماه مبارک رمضان 1292 )
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السّلام علیٰ سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
من الجنّ و الانس من الاولین و الآخرین الیٰ یوم الدینݡ.
خداوند عالم در کتاب مبارک خود میفرماید:
اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكلّ شيء عليم.
چون خداوند عالم خلق را از برای شناختن خود آفریده بود پس تعریف فرمود خود را تا خلق بشناسند او را، و نه این است که تعریف نکرده خلق بتوانند او را بشناسند. چنانکه در عالم خلق هم تا کسی ظاهر نشود برای شخصی دیگر، آن شخص معلوم است او را نمیشناسد. پس کسی تا برای غیر ظاهر نشود و خود خود را بیان نکند برای غیر غیرمعلوم است نمیتواند او را بشناسد. این است که هرکس از روی قاعدهای که هرکس خودش را به طوری که میشناسد او را شناخت مطابق خواهد شد، و اگر از روی خیال چیزی خیال کرد او را نشناخته. پس ببین هر چیزی را که خدا خلق فرموده هر چیزی تا ظاهر نشود برای کسی دیگر برای چیزی دیگر آن کس و آن چیز خبر ندارد از او، همینطور خدا هم اگر خود را تعریف نکرده بود برای مردم هیچ مردم خبر نداشتند که خدایی هست یا نیست. فکر کنید ببینید اگر چیزی باشد که ظاهر نشود برای کسی کسی چه میداند آن چیز هست یا نیست. حتی اینکه غیب هم
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۷4 *»
باید ظاهر شود که غیب است. پس خداوند عالم خود را از برای خلق تعریف فرمود و تعریفات طورها دارد، یک تعریف همین تعریف لفظی است شما انشاءالله به تعریف لفظی تنها اکتفاء نکنید. پس خدا تعریفی لفظی برای خود فرموده و آن این کلماتی است که توی قرآن فرمایش کرده. پس میگوید الله نور السموات و الارض خدا منیر آسمان و زمین است و ظاهر کننده آسمان و زمین است یعنی خالق آسمان و زمین است. و مثلی دارد این خدا و ببینید که چطور خودش را به طور لفظ بیان کرده خورده خورده از پیش بروید.
فکر کنید ببینید که هیچ خدا در قرآن استدلال نمیکند بر توحید خود به اینکه خلق حادثند پس محدث میخواهند و محدث خدا است. این توحیدهای حکماء هیچ دخل به توحید ندارد ابداً هیچ کشف از واقع نمیکند به هیچوجه من الوجوه. آن طوری که خدا خودش خودش را شناسانیده هرکس از آن راه رفت خدا را خواهد شناخت، دیگر از هر راهی غیر از آن راه بروی گمراهی است. پس به طور لفظ اینطور وصف میکند خود را که خدا است خالق آسمان و زمین و نور آسمان و زمین، و مثل این نور یعنی طور و طرز این نور چطور است مثل نوره کمشکوة و از مثل هم غافل مباشید که خدا مثل میزند یعنی چه؟ مردم مثل میزنند حکایتی را برای حکایتی برای مطلبی مثل میزنند اینجور مثلها را خدا کمتر میزند. مثلی که خدا میزند به معنی صفت است مثل الجنة التی وعد المتقون یعنی صفت آن جنتی که خدا وعده کرده چه چیز است؟ مثلاً نهرها جاری میشود در آن. مقصود اینکه مثل به معنی صفت در زبان عرب خیلی آمده، پس مثل نوره یعنی طور و طرز، صفت نور خدا صفت آن نور و طور و طرز آن نور مانند مشکوتی است یعنی مانند چراغدانی است که در او چراغی باشد. و خدا چراغدان را پیش انداخته برای اینکه نزدیک به خلق را خواسته بیان کند. کسی که در خارج است و میخواهد نگاه به چراغ کند معلوم است اول چشمش به فانوس میافتد اول چشمش به چراغدان میافتد. حالا خدا پیش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۷۵ *»
انداخته است پس میفرماید مثل نور خدا مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد و بر روی آن چراغ شیشهای باشد بلوری باشد مردنگی باشد، و آن شیشه مانند ستاره درخشان درخشان باشد تا اینکه مانع نباشد نور چراغ را تا اینکه نور از او بتابد به بیرون و بیرون را روشن کند. پس مثل نور خدا مثل چراغی است که در مردنگی باشد و آن مردنگی در چراغدانی باشد و معلوم است این چراغدان را باید نصبش کرد یک جایی، این است که در آخر آیه میفرماید فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه پس آن مشکاتها و آن چراغدانها در خانههایی چند هست که فلان و فلان طورند. و هرکس این چراغ را در توی آن شیشه در توی آن چراغدان در توی آن خانهها دید معلوم است خدا را شناخته معلوم است خدا را دیده معلوم است خبر از خدا دارد. و اگر این چراغ را در توی این شیشه و توی این چراغدان و در این خانهها ندید خدا را نشناخته خدا را ندیده.
و این خانهها را چون به این لفظ بیان کرد که مثل نور او مانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد و آن چراغ در مردنگی و آنها در خانههایی چند باشند بسا جهال این را که میشنیدند خیال میکردند خدا تعریف مسجدی را میخواهد بکند، پس از برای اینکه محل اشتباه نشود از این جهت در آیه بعد فرمود رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله این خانهها و این چراغها و این چراغدان و این مردنگی اینها را که گفتم تو مثل این چراغهای ظاهری خیالش مکن، بلکه بدان آنها مردانی چند هستند مردمانی چندند که لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله هیچ بازی نداده ایشان را هیچ چیز منع نکرده آنها را از ذکر خدا و دائماً آنها ذکر میکنند خدا را همیشه مشغول ذکرند. هرگز بازی نمیدهد ایشان را تجارت و معاملهای از ذکر خدا، یعنی دائماً ذکر خدا میکنند یعنی دائماً خدا را مینمایانند.
پس بدانید که هرکس امام خود را به این طوری که بیان شد شناخت خدا را شناخته. دیگر معلوم است خدا چراغ نیست خدا شیشه نیست خدا چراغدان نیست
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۷۶ *»
خدا خانه نیست خدا رجل نیست. پس بدانید که هرکس خدا را شناخت به آن طوری که خود خود را وصف کرده او را شناخته. و هرکس هر طوری که خیال کرده همان خیال خود را خدا اسم گذارده آن دخلی به شناختن خدا ندارد. پس دقت کنید در هر لفظی که میشنوید همیشه اصرار داشته باشید معنیش را بفهمید، خصوص در اعتقاداتتان خصوص در این ماه که شب و روز باید مشغول عبادت باشید و خدایی باید بپرستید.
دقت کنید انشاءالله اين نمیشود که انسان بمیرد و خدا نداشته باشد این را نمیشنوند از انسان، نمیشود انسان بمیرد و پیغمبر نداشته باشد بمیرد و امام نداشته باشد. حالا اینجاها بله هر تقلبی بکنی هرجا بروی میگذرد لکن توی قبر وقتی نکیر و منکر میآیند دلیل میخواهند برهان میخواهند اگر دلیل و برهان نداری دیگر آنها مسامحه نمیکنند، آنها ملائکهای هستند غلاظ و شداد که لایعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون والله هیچ ترحم در دلشان یافت نمیشود مگر در جاش و جاش آن جایی است که راه ببرید دلیل و برهانی.
پس دقت کنید ببینید خدایی که باید شناخت اینطور خودش را وصف کرده که مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح تا آن جایی که میفرماید اینها در خانههایی چند هستند آن دست آخر نمونهای گذاشته که اینها رجالی هستند مردمانی هستند که چنین و چنانند. و ببینید که جمیع مردمان و غالب غالب الا مؤمن که آن هم کم است غالب مردم وقتی که میشنوند «امامی باید شناخت» خیال میکنند که امام یعنی همین قدری که بایستد پیش و با او نماز کنند، پس دوازده امام یعنی دوازده پیشنماز. اگر این باشد معنی امام چرا دوازدهتا میشماری، از دوازده هزار تا هم که بیشتر است. پس دقت کنید انشاءالله به دقت تمام ببینید که امام میآید از جانب خدا که بیان کند مرادات خدا را. دیگر دقت کنید انشاءالله اینها دیگر معنی لفظ است امام یعنی پیشوا عربیش امام است فارسیش به معنی پیشوا است. حالا معنیش
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۷۷ *»
را میخواهی چنانکه میبینی در توی معاملات دنیایی که لفظ را میگویی و مرادت هیچ لفظ نیست بلکه معنی لفظ را میخواهی، پس میگویی آب میخواهم یعنی آن چیزی که رفع تشنگی میکند میخواهی. اگر میگویی نان میخواهم یعنی آن چیزی که رفع گرسنگی میکند، بیا یعنی از آنجا بیا اینجا، برو یعنی از اینجا برو، وقتی که میگویی آب بیار هیچ الف الف آ و باء با هم را نمیخواهی. وقتی که میگویی آتش بیار معنیش این است که آن چیزی که اطاق را روشن میکند و غذا را طبخ میکند و مرا گرم میکند بیار. اگر گفتی آتش بیار و کسی الف و تاء و شین بیارد همه مردم میگویند این مردی است متقلب حیلهباز . پس آتش را بیار یعنی آن چیزی را که گرم میکند و روشن میکند، نان بیار یعنی آن چیزی که سیر میکند اگر نون و الف و نون بنویسی روی کاغذ و بدهی به دست او این شکم را سیر نمیکند. همچنین در جمیع کارهای دنیایی هر لفظی که میگویی معنیش را میخواهی. حالا خدا در روز قیامت حجت میکند بر تو میگوید تو در امورات دنیایی خود هر لفظی که گفتی معنیش را قصد کردی چطور شد پیش من که آمدی به غیر از لفظ هیچ اراده نکردی.
فکر کن ببین میگویی من خدا دارم آیا غیر از خاء و دال و الف دیگر چه داری. میگویی پیغمبر دارم غیر از پاء و یاء و غین و میم و باء و راء چه داری هیچ نداری، پس دقت کن و از پی معنی برآ. از جمله معنیها که باید دانست و مهلت نمیدهند البته انسان را یکی این است که امامش را باید بشناسد. مردم دیگر همینطور امام لفظی میگویند امام ندارند. امام را اگر کسی بخواهد بشناسد واقعاً، امام آن کسی است که از جانب خدا میآید در میان خلق، و بیان میکند مراد خدا را. و بعد از آنی که بیان میکند باز به طورهایی که مکرر عرض کردهام بیان او کفایت مردم را نمیکند. مثل اینکه طبیبی بیاید و دوا را بیان کند و برود. مریض ناخوش اولاً که یادش میرود که طبیب چه گفت و حفظ نمیکند، بر فرضی که حفظ هم بکند بسا ناخوشی است که نمیخواهد دوا بخورد چنانکه غالب ناخوشها نمیخواهند دوا بخورند چنانکه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۷۸ *»
خودمان نمیخواهیم دوا بخوریم. این اعمال شرعیه جمیعش کأنه دوا است که به حلق ما میخواهند بریزند. همین طوری که ناخوشها دوا نمیخورند ما عمل نمیکنیم این اعمال بر طبع گران است، خمس بده زکوة بده حج برو اینها بر طبع گران است. پس اگر کسی بخواهد امام را بشناسد درست دقت کنید چرت نزنید یک روز دل بده یک ساعت دل بده یک مطلب را که یاد گرفتی تا روز قیامت به کارت میآید. مکرر عرض کردهام حرفهای من موعظههایی نیست که روز را به آن شب کنند. اگر میخواهی روز را شب کنی برو توی بیابان برو توی بازار، اگر میخواهی چیزی یاد بگیری که روز قیامت به کارت بیاید دقت کن ببین اگر کسی ناخوشی داشته باشد و بخواهد این ناخوشيش چاق شود آیا نه این است که آن شخصی که علاج این را میکند باید دوای این را بشناسد، ناخوشی را بشناسد ناخوش را بشناسد، بداند کجا افتاده بتواند دوا را بجوشاند به این ناخوش بخوراند، و اگر نخورد دم قاشق در دهانش بگذارد، باید یک طوری بشود که دوا به حلق این برسد تا این بیمار چاق شود.
دیگر دقت که میکنید مییابید که خلق جمیعاً ناخوشند و این ناخوشها طبیب میخواهند، این طبیب بایست جمیع دواهایی که به کارشان میآید بشناسد ناخوشها را بشناسد و به محض اینکه علم داشته باشد کفایت نمیکند باید سهو نداشته باشد فراموشی نداشته باشد. پس امام باید معصوم باشد سهو نداشته باشد نسیان نداشته باشد. پس دقت کنید از روی بصیرت و هیچ طالب این نباشید که کی چه گفته، سعی کن مُرّ حق را یاد بگیر اصل حق را یاد بگیر آن وقت هرکس مثل تو میگوید حق گفته است هرکس غیر از آنچه تو میگویی میگوید باطل گفته. میخواهم عرض کنم که حق منحصر است در دنیا به هرکس همچو حرفها میزند بدان که یهودیها همچو امامی ندارند، نصرانیها ندارند سنیها ندارند خلیفه رسول اللهی میگویند و نمیفهمند. در هر طایفهای که فرو روی فکر کنی خواهی یافت که ندارند امامی یا پیغمبری؛ حجتی در میانشان نیست ابداً، لفظ حجت را دارند
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۷۹ *»
چنانکه خدا ندارند لفظ خاء و دال دارند. حجت آن طبیبی است در میان خلق که دواها را بشناسد که چه چیزها است، هرکس به هر چیزی اقترانی کرد مروری کرد او لامحاله یک اثری در این میکند.
باز دقت کنید خداوند عالم هیچ احتیاجی به هیچ خلق ندارد و انبیای او هم مثل او هیچ احتیاج ندارند، هر احتیاجی که دارند از خدای خود میگیرند. لکن این خلق خلق شده بودند در جایی که آتش گرمشان میکرد میسوزاندشان، آب غرقشان میکرد باد کاری میکرد به ایشان، زمین کار دیگر میکرد به ایشان آسمان کاری دیگر میکرد. در این خلق تاریکی یک اثری میکند در بدنشان روشنایی اثری میکند در بدنشان، هر غذائی اثری میکند هر آبی اثری میکند، خواب میکنند اثری دارد بیداری میکشند اثری دارد. پس خدا خواست که جمیع آن چیزهایی که منفعت دارد برای مردم آنها را به کار ببرند. پس آن حرکتها را به کار ببرند که نفع دارد براشان و آنی که ضرر دارد نکنند، سکونهایی را که نفع براشان دارد به کار برند و آنها که ضرر دارند به کار نبرند، غذاهایی که منفعت براشان دارد بخورند غذاهایی که ضرر براشان دارد نخورند، آبهایی که براشان خوب است بیاشامند آبهایی که براشان بد است نیاشامند. پس خلق در عالم بسیاری خلق شدهاند و این خلق بسیار هر یکی در دیگری اثری دارند و خدا خواست اثرهایی که نفع دارد به مردم برسد و اثرهایی که ضرر دارد نرسد. و این خلق جاهل خلق شده بودند و ببین که چقدر جاهلند، ببینید در یک کاری اگر ده دفعه صد دفعه به آدم بگویند یاد میگیرد. و این خلق را ببینید که چقدر غافلند که شب میخورند روز میخورند هر شب و هر روز میخورند، باز یاد نگرفتهاند چه غذائی نفع دارد براشان چه غذائی ضرر دارد براشان. و همه ناخوش میشوند برای این است که [نمىدانند] چه نفع دارد و چه ضرر.
خیلی جاهلند این مردم خیلی غافلند این مردم شما ببینید آن کسی که خلق کرده این خلق را اگر نمیخواست نجات بدهد اینها را و بسا کسی که خیال کند که
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۸۰ *»
خدا است خلق کرده خلق را و آنها را سر بههم داده است هرکس مرد مرد هرکس زنده ماند ماند چه احتیاجی به اینها دارد. شما دقت کنید انشاءالله ببینید خدای مالک ملک اگر میخواست خلق بیصاحب راه بروند و دیگر اتفاقاً هرکس مرد مرد هرکس ماند ماند اگر این منظور بود اصلش خلقشان نمیکرد. چرا که خدایی است حکیم و دانا و قادر خدا خدایی نیست بازیگر که هی کوزه بسازد و هی بشکند، باز از خاکِ آن شکستهها کوزه بسازد و باز بشکند. این کار کار لغو بیحاصل است و خدا بازیگر و لغوکار نیست اگر در بند این نبود و نمیخواست اینها را نجات بدهد خلقشان نمیکرد اصلاً. حالا که خلقشان کرده بدان که در بندشان است و میخواهد نجاتشان بدهد حالا که در بند مردم هست و مردم را میخواهد نجات بدهد و مردم را هم جاهل خلق کرده لامحاله عالم میخواهند. طبیب باید همه ناخوشها را بشناسد. پس به این برهان باید [امام] جمیع شیعیان خود را بشناسد. در حدیث هم هست و اینهایی که عرض میکنم کلیاتش است که عرض میکنم.
شخصی عرض کرد خدمت حضرت صادق سلام الله علیه که اگر قبر حضرت سیدالشهداء را بشکافند آیا هیچ چیزی آنجا میبینند؟ بدنی استخوانی چیزی آنجا هست؟ میفرمایند عجب کوچک است جثه تو و عجب بزرگ است مسأله تو و ببینید که ظاهراً هم مسألهاش بزرگ نبود، همینقدر پرسید که اگر بشکافند قبر حسین را چیزی در آن خواهند یافت ظاهراً؟ هیچ مسألهاش بزرگ هم نبود ظاهراً لکن امام میفرماید چقدر مسأله بزرگی است، چون مسأله بزرگی خواستند بفرمایند این را فرمودند. آن وقت فرمودند حسین صلوات الله علیه در عرش خدا در کنار عرش ایستاده و نظر میکند به زوار قبر خود و میشناسد آنها را بهتر از آنکه پدر پسر خود را میشناسد. پس نمیشود که ایشان نشناسند شیعیان خود را، یکپاره چیزها هست در میان مردم که حدیث هست اما یقین به معنی آن نکردهاند، حدیثی را که کسی یقین نداشته باشد از پیش بالا نخواهد آمد. چنانکه قرآن را میخوانند چون یقین ندارند عمل
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۸۱ *»
نمیکنند. پس چه بسیار حرفها که از آباء و اجداد شنیدهاند و نفهمیده میگویند ولکن به عمل نمیدانند. پس میگویند خدایی داریم حاضر اما میگویند داریم یعنی آن پس پرده غیب و یقین ندارند، و اگر یقین داشتند معصیت نمیکردند. امام مثل میآرند برای تنبیه میفرمایند تو آتش را گرم میدانی دست نمیکنی در آن، اگر سوراخی را ببینی که در آن ماری رفت جرأت نمیکنی که آنجا بخوابی چطور جرأت میکنی در حضور خدا ایستادهای و معصیتش را میکنی! معلوم است این کلمهای که «خدا حاضر است» لفظش پیش تو است اما معنیش پیش تو نیست اگر بود میترسیدی، خدایی که بر دل انسان مطلع است انسان خیال بد جرأت نمیکند در حضور او بکند اگر خدا داشته باشد. و اگر لفظ تنها داشته باشد خاء و دال باشد که خاء و دال خبر از من ندارد، اما خدای حاضر ناظر او خبر دارد از من. اگر من خبر داشته باشم از او که جرأت نمیکنم خیال بد در حضور او بکنم.
و این را عرض کردم که سر مشقتان باشد بلکه اعتقادتان را درست کنید پس مادام که در حضور خدا معصیت خدا میکنی بدان که خدا نداری همان خاء و دال داری. فکر کن ببین در حضور پادشاه اگر رفتی آیا هیچ جرأت میکنی که معصیت پادشاه را در حضور او بکنی بر خلاف او بایستی و یک کاری بکنی که خلاف میل او باشد؟ انسان اگر هزار جرأت هم داشته باشد بخواهد شجاعت هم به کار ببرد بخواهد بایستد و فحشی به شاه بدهد زبان حرکت نمیکند که بتواند فحش بگوید. انسان خودش فحش نمیگوید خودش مؤدب میشود دست و پاش سست میشود هیچ کار نمیتواند بکند جرأت ندارد، چرا که یقین دارد پادشاه است آنجا.
این سرمشقتان باشد، بدان مادامی که معصیت میکنی در حضور خدا بدان که خدای یقینی نداری، و بدان توی قبرت که گذاردند ملائکه همینجور حرفهایی که من میزنم از آدم میپرسند. نهایت من میگویم و میگذرم آنها که میگویند اگر جواب نداری گرزی هم به کله آدم میزنند. خدایی که لغوکار نیست و حکیم است
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۸۲ *»
این خلق را خلق کرده جاهل خلق کرده، و خلق منفعتها و مضرتها دارند و آنها را نمیدانند و چون جاهلند پس شخص عالم طبیبی را میخواهند که هم دواها را بشناسد هم ناخوشها را بشناسد، همه امتش را بشناسد همه شیعیانش را بشناسد. پس باید عالم باشد به دواها، عالم باشد به بیمار، عالم باشد به احوال بیمار، عالم باشد که بیمار کجا است هیچ سهوی خطائی در این امام نباشد.
دقت کنید ببینید من چه عرض میکنم بعد هم بروید در آن فکر کنید پس امام آن شخص عالمی است که به جمیع چیزهایی که نسبتی به تو دارد علم داشته باشد. و اگر دقت کنی خواهی یافت که تو حالا همین جایی که نشستهای نسبت داری به جمیع ملک خدا. ببین از اینجا تا اینجا یک وجب فاصله است این نسبت یک اثری دارد پیش آتش. به مقدار معینی نزد آتش بنشینی گرم میشوی و نمیسوزی از آن مقدار پیشتر بنشینی میسوزی از آن مقدار عقبتر بنشینی گرم نمیشوی. دقت کنید در این مثالها که عرض میکنم پس هر چیزی که با چیزی قرین شد یک اثری دارد. یک ذرع فاصله به آتش میبینی اثری دارد دو ذرع به آتش فاصله میبینی اثری دیگر دارد سه ذرع فاصله اثری دیگر دارد. و همچنین اگر از راهش برآیی و فکر کنی خواهی یافت که یک شخصی که اینجا نشسته نسبتی با جمیع اشخاص دارد پس از جمیع اشخاص اثری به این میرسد چنانکه از این به جمیع چیزها اثری میرسد. بعد دیگر فکر کنید ببینید این روشنایی در جمیع چیزها اثری میکند تاریکی در جمیع چیزها اثر میکند گرمی هوا در همه تأثیری دارد سردی هوا در همه تأثیر دارد. جمیعش در تو اثری دارد جمیع ستارهها هر یک نسبت به تو یک اثری دارند، نسبت به همه اثر دارند. جمیع اجزای آسمان هر جزئی نسبت به تو یک اثری دارد و تو نمیدانی که چه اثری دارند، و اگر بدانی نمیتوانی علاج کنی.
حالا ببین خدا اگر نمیخواست تو را علاج کند؛ و خلق را خلق کرده و آنها را مثل کوزه هی میسازد و هی میشکند و باز میسازد و باز میشکند. و اگر اینطور بود
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۸۳ *»
که بازیگر و لغوکار بود میگفتیم خوب هر تیری به هر انسانی خورد بخورد. حالا که خدا چنین نیست و خدا خدایی است حکیم پس خواسته که خلقش را نجات بدهد. حالا که در مقام جهل آفریده آنها را طبیبی آفریده که آن طبیب جمیع ذرات موجودات را هر یکش را بر جای خود میداند، و اثر هر چیزی را نسبت به هر چیزی میداند. و باز بعد از دانستن آنها محض اینکه کسی چیزی را بداند و معالجه نکند که وجودش بیثمر خواهد بود، پس بعد از آنی که دانا باشد به جمیع تأثیر اشیاء از برای جمیع اشخاص باید علاجشان را بکند حالا که علاج میکند باید متصرف باشد هم در اشخاص هم در هرجا بخواهد. دقت کنید انشاءالله که بفهمید و بعد از فهمیدن رجوع کنید به احادیث در احادیث از اینها پر است در آیات قرآن زیاد است. پس بایست شخص امام دانا باشد به جمیع شیعیان خودش و به یک لحاظی از لحاظها والله جمیع ماسوی الله شیعیان او هستند نه همین انسانها لکن حالا مسامحه میکنیم میگوییم همین انسانها را باید بشناسد. و ببینید که امام باید چقدر علم داشته باشد. و هر یک از این شیعیان نسبت دارند به جمیع ملک خدا هر یک به هر جایی نسبتی دارند، به هر نسبتی اثری دارند. پس بایست جمیع دواها را بشناسد اثر دواها را بداند. پس منظور این است که امام بایست عالم باشد به جمیع ما کان و ما یکون چرا که همه نسبت دارند به انسانها و هر کدام اثری دارند و امام باید همه را بداند، اگر همه را شیعه ندانی. اگر هم وسعتی داشته باشد سینهات و بگویی جمیع جمادات و نباتات و حیوانات و جن و انس همه شیعه امامند چه عیب دارد باشند.
پس جمیع خلقند شیعیان او و امامی که شیعیان خود را نشناسد امام نیست امامی که شیعهاش را نشناسد کوسه ریشپهن است. امامی که پیشوا نباشد امامی که پیشگاه نباشد، که وقتی بخواهی بروی رو به خدا امام را پیش رو نیندازی امام تو نیست. به همینطور که اگر در این ظاهر امام نداشتی و امام نیامده بود، مسأله نمازت را نمیدانستی فروع دینت را نمیدانستی اعتقاداتت را نمیدانستی. پس امام امام تو
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۸۴ *»
است که از خدا بگیرد و به خلق برساند. امام تو است که تو هر وقت کاری به خدا داری باید او را پیشش بیندازی. امام آن کسی است که مقدمکم امام طلبتی و حوائجی و ارادتی فی کل احوالی و اموری زیارت جامعه است یعنی من آن کسی هستم که تو را مقدم میدارم در جمیع احوالم و امورم در جمیع حاجتها و کارها، نه همین در دنیا امام من هستی. بلکه توی قبر هم تو را مقدم میدارم در برزخ در قیامت، امام معنیش این است. چرا که او جهت خدا است رخساره خدا است. پس اگر میخواهی که پیش خدا بروی رو به روی خدا بکنی باید امام را پیش روی خود بداری. و بسا شنیده باشی که خدا رو ندارد خدا صورت ندارد، بله عرض میکنم ذات خدا رو ندارد پشت هم ندارد معلوم است تکه تکه هم نیست. اما آن جایی که گفتهاند رو به خدا بکن و معامله کن، آنجا رو دارد. اگر رو نداشت نمیگفت رو به من کن نمیگفت توجه به من کن اگر حضوری نداشت نمیگفت مرا حاضر بدان.
پس بدان خدا در پیش امام حاضر است و رخساره امام را رخساره خود قرار داده. عرض کردم جمیع معاملاتی که خدا دارد با مردم کلش را از دست امام جاری میکند. میخواهد با مردم حرف بزند و باید حرف بزند، حرف که میزند زبانی را باید حرکت دهد و بجنباند. اگر زبانی را باید بجنباند، انسانی میباید باشد که زبان داشته باشد و آن امام است. میخواهد بیعت بگیرد از مردم، مبایعه کند ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم خدا خریده است از مؤمنان جانهاشان را و مالهاشان را نمیدانم کِی خریده؟ کجا دیدند خدا را که با او معامله کنند، کی این معامله را کرده مردم چرا خبر ندارند از معامله؟ وقتی دقت میکنی هر وقت که خدا خواست کسی را بخرد پیغمبری فرستاد امامی فرستاد. هرکس پیغمبر با او معامله کرد مبایعه کرد خدا با او مبایعه کرده ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله.
پس بدانید که آن طبیبی که میآید در میان مردم و آن حجتی که از جانب خدا میآید در میان خلق معنیش این است که باید عالم باشد به جمیع ما کان و ما یکون.
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۸۵ *»
و آن کسی که فرضش میکنی که هست و علم ندارد اگرچه اسمش علی باشد والله امام نیست، علی پر است در دنیا و امام نیست. این مردم کسی را امام میدانند که علی اسمش باشد و پسر ابیطالب باشد همچو امامی را که یهودیها هم میشناسند این امام نشد. امام آن علیی است که دانا باشد به ما کان و ما یکون و اگر امام دانا نباشد به ما کان و ما یکون علی مثل عمر است. سنیها عمری دارند باک ندارند که جاهل باشد، و از بس جاهل بود نتوانست حاشاش کند. روی منبر داشت داد میزد که زنهای توی حجله از من فقاهتشان و ملاييشان بیشتر است. روی منبر گفت «کل الناس افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال» پس آن امام سنیها است که نمیداند مسأله فقه را. پس باید فقه بداند، بلکه دقت کنید امامی که شیعه خود را نشناسد والله امام نیست، تو میخواهی علی اسمش بگذار میخواهی عمر. امام یعنی کسی که شیعیان خودش را بشناسد بهتر از آنکه پدر پسر خود را میشناسد چنانکه در حدیث است پس بایست بشناسد. اما حالا بشناسد ثمرش چیست؟ ثمر اینکه آنها را بشناسد این است که نجاتشان بدهد. چطور نجاتشان بدهد هر سمی بخواهند بخورند نگذارد هر شفائی هر دوائی را به ایشان برساند. پس بایستی بعد از دانستن متصرف باشد در شیعیان خود دائماً انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم و لولا ذلک لاصطلمتکم اللأواء و احاطت بکم الاعداء امام عصر عجل الله فرجه فرمایش میکنند ما اگر شما را واگذاریم دشمنان بر شما احاطه خواهند کرد. و همینطور خیال میکنند خیلی از مردم که امام رفته غایب شده و خبر از اینجا ندارد و گوسفندها را ول کرده و آنها مهملند بیشبان؛ و حال آنکه چنین نیست. والله امام به حق همچو امامی است که میفرماید انا غیر مهملین لمراعاتکم پس ایشان شبان خلقند و امام شبان است شبان احوال گوسفندان خود را باید بداند بداند کجا آنها را بچراند، آنها را کجا بخواباند که آنها را گرگ نخورد. و اگر شبانی در میان نبود البته گله را گرگ میخورد.
پس امام آن کسی است که دانا باشد، بعد از آنی که دانا است باید سهو و نسیان
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۸۶ *»
و خطاء نداشته باشد بعد از آن باید متصرف باشد. و چه بسیاری که امام را اینطور نمیشناسند. پس بدان هرکس این حرفها را نمیزند، بشناس بدان از اهل حق نیست از اهل تسدید نیست نظر امام به او نبوده. پس شما را مغرور نکند که فلان کس علی میگوید. علی اللهی هم علی میگوید پس علی اللهی هم باید اهل نجات باشد! پس اسم علی بردن به درد نمیخورد. محض اینکه علی را قبول داری و امام حسن را قبول نداشته باشی، محض اینکه علی و امام حسن را قبول داری و امام حسین را قبول نداری به درد نمیخورد.
فکر کن بلکه آن دینی که بر حق هست به دست بیاری و اعتقادت را درست کنی؛ و همینجا که نشستهای اگر فکر کنی والله میتوانی سیر کنی جمیع دینها را. در هر دینی که سیر کنی غیر از دین حق همچو جور امامی ندارند. پس عرض میکنم که همچو امامی نصاری ندارند یهود ندارند سنیها ندارند جمیع طوایفی که هستند کائناً ما کان بالغاً ما بلغ همین جا میتوانی بنشینی و سیاحت در جمیع بلاد کنی، میبینی هیچ امام ندارند اگرچه الف و میم و الف و میم بگویند. امام فخر رازی هم امام اسمش بود مالکی امام اسمش بود ابوحنیفه امام اسمش بود؛ چه مصرف همچو امامی. عمر هم امام اسمش بود چه مصرف. پس امام آن دانایی است به جمیع منافع و مضار شیعیان. امام آن امامی است که متصرف است در مزاج جمیع شیعیان و هر نفعی را به ایشان میرساند و ایشان را از هر ضرری باز میدارد.
حالا دیگر انشاءالله ملتفت باش فکر کن ببین همچو جور امامی که عرض میکنم در وقتی هم که ائمه بودند در آن وقت آیا امام کسی بود که بر در جمیع خانهها میدوید دوا به حلق یکی یکی مردم میکرد. دیگر دقت کنید انشاءالله و منزل امام را پیدا کنید. حالا میشنوی امام غایب است بسا آنکه وحشتها میکند انسان، بسا آنکه آرزوها میکند که کاش امام حاضر بود و این اختلافات در میان نبود. امام را درست فکر کنید ببینید. امامی که باید مطلع باشد به احوال جمیع شیعیانش آیا توقع
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۸۷ *»
داری که توی همدان منزل داشته باشد؟ اگر توی همدان منزل داشته باشد و توی شهرهای دیگر نباشد مردم چه کنند؟
پس جمیع انبیاء جمیع اولیاء جمیع حجج جاشان در جابلقا و جابرسا است. و آن شهری دیگر است که عالم غیبش میگویند جابلقا و جابرساش میگویند، آنجا است منزل امام در غیب این عالم تصرف دارد حجت، و تصرف میکند در شرق و غرب این عالم بدون اینکه مهلتی خواسته باشد یا اینکه مشغول کند او را کاری از کاری، چرا که در شرق هست در غرب هست. پس هم در شرق تصرف میکند هم در غرب تصرف میکند. نمونهاش را بخواهید شیطان در شرق و غرب عالم اغواء میکند و وسوسه میکند. شیطان را که قبول داری میتواند، البته امامت را باید بهتر قبول داشته باشی. شیطان والله یک سگی است در دست امام تو که مرفسش را گرفتهاند نگاه داشتهاند، و گاهی جلوش را شل میکنند و حالا شل کردهاند، و اگر قایم بگیرند شیطان والله وق نمیتواند بکند. چنان مسخر ایشان است که نمیتواند کاری کند.
پس بدانید که امام لایشغله شأن عن شأن است ببین در سر هر مردهای باید حاضر باشد. فکر کن ببین در همه شهرها در هر شهری در یک روز چند نفر میمیرد بر سر همه حاضر میشود. بر سر کفار حاضر میشود که عذاب کنند کافر را. همچنین بر سر مؤمن حاضر میشود که او را نعمت دهند. در حال واحد در مشرق و مغرب هرکس بمیرد آنجا حاضر است هرکس تولد کند آنجا حاضر است. و نمیشود یک شخصی که خیال میکنید شخصی باشد مثل این اشخاص چنانکه میگویند شخص واحد در حال واحد در امکنه عدیده محال است باشد راست است. اما تو هنوز شخص واحدش را نمیشناسی، آن شخص واحد را بشناس. امام سنگ واحد نیست که در حال واحد در امکنه عدیده نتواند باشد.
دقت کنید سنگ اگر اینجا گذارده در حال واحد در حالی که اینجا است نمیتواند آنجا باشد. مگر امام سنگ است که در حالی که در همدان است در آن حال
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۸۸ *»
در کرمانشاهان نباشد، در حالی که در زمین است در آن حال در آسمان نباشد. امام والله در حال واحد هم در آسمان است هم در زمین هو الذی فی السماء امام و فی الارض امام. پیغمبر وقتی که رفت به معراج در آن مقام قرب، پیغمبر خدمت خدا رسید، در آنجا علی خدمت پیغمبر رسید. این بود که از پس آن پرده صدایی آمد عرض کرد خدایا من صدای علی را میشنوم، دستی از پشت پرده بیرون آمد عرض کرد خدایا من دست علی را میبینم. خطاب رسید تو چون علی را دوست میداشتی ما هم از زبان علی با تو حرف زدیم و به صورت علی برای تو جلوه کردیم. و طور غریبی است مردم وحشت میکنند اگر بگویند که آن کیست و آن والله خود علی بود. دیگر پیغمبر مقام بالاتری هم دارد آن مقام مقامی است که آن مقام امیرالمؤمنین پیش او کوچک بود.
یک وقتی قنبر آمد به در خانه حضرت امیر در زد فضه آمد پشت در که کیست؟ قنبر گفت مولای من کجا است گفت مولای تو در بروج است گفت زنکه چه میگویی در بروج است یعنی چه در بروج چه کار میکند؟ گفت چه میکند یک پارهای کارها را گفت میکند که حالا من میترسم بگویم که چه گفت، گفت آنجا تقدیرات میکند. قنبر گفت والله وقتی مولا آمد چغلیت را میکنم میگویم که این زنکه غلو کرده و چنین و چنان میگوید. قنبر رفت پشت سرش حضرت امیر بیرون آمدند قنبر غضبناک رفت رو به حضرت عرض کرد نمیدانی که این کافره چه حرفها میزد فرمودند چه میگفت؟ عرض کرد میگفت مولا در بروج است و تقدیرات میکند فرمودند آیا این بر تو گران آمد که فضه چنین گفت؛ قنبر میگويد دستی کشید حضرت به چشم من دیدم جمیع زمین و آسمان در کف دستش بود مثل فلقه جوزی مثل نصف پوست گردو، آن طوری که دلش میخواهد آنها را همانجور زیر و رو میکند این را که دیدم آن وقت فهمیدم فضه راست میگفت.
باری پس امام یعنی همچو کسی که متصرف باشد در ما کان و ما یکون. دقت
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۸۹ *»
کنید اگر متصرف نباشد همینطور علم داشته باشد مثلاً علم داشته باشد که فلان چیز سم است و تصرف نداشته باشد یعنی نتواند نگذارد کسی سم بخورد ثمرش چه چیز است برای من، علم دارد برای خودش دارد. و امام وجودش برای این است که شیعیانش را نجات بدهد پس این باید متصرف باشد. پس به همانجور دلیلها که امامِ جاهل بیمصرف است، امام جاهل امام سنیها است بیمصرف است. خودش نمیداند حکم خدا چه چیز است پس تو چه کاره هستی؟ هیچ! پس امام باید جاهل نباشد. بعد از آن باید عاصی هم نباشد، یک بار رأیش قرار نگیرد که آنچه را که مأمور است که از جانب خدا بگوید، نگوید؛ چیزی دیگر بگوید. بعد از آنی که فکر کنی مییابی که به همان دلیل، سهو و نسیان و خطا هم نباید داشته باشد که آنچه به او گفتهاند بگو، سهواً نگوید. باید نسیان نداشته باشد خطاءاً چیزی از او صادر نشود. حالا به همین دلیل که باید علم داشته باشد و سهو و نسیان و خطا نداشته باشد میفهمی که باید متصرف باشد اگر متصرف نباشد عالم هم باشد سهو هم نکند خطا هم نکند چه مصرف دارد برای مردم؟ همچو شخصی در پشت کوه قاف نشسته و عالم هم هست و سهو هم نمیکند وقتی متصرف نباشد مصرفش چه چیز است، تصرف نکند برای چه خوب است؟
دیگر دقت کنید پس بدانید جزء امامت حقه [است] که بدانی امام باید متصرف باشد چرا که امام غیر متصرف هرچه اسمش بگذاری امام نیست. پس امام آن شخص متصرف در ما کان و ما یکون است و اقلاً قائلی که امام تو هست و باید جمیع آنچه ضرر برای تو دارد دور کند از تو، و باید جمیع آنچه نفع دارد برای تو نزدیک کند به تو پس تسدید میکند امام. و این است که مشایخ ما قائل به تسدید شدهاند و مخصوص ایشان است اگرچه در دست علمای سلف هم بوده نهایت پنهان بوده. در هر زمانی اهل حق بودهاند و همیشه مخذول و منکوب بودهاند لکن بودهاند پس امام تسدید میکند و هرچه خیر است برای انسان پیش میآرد. جمیع زمین و آسمان اسباب او هستند آنچه
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۹۰ *»
خیر است پیش میآرد برای مؤمن و هرچه شر است آنها را دور میکند از مؤمن. پس آن امام متصرف را باید اعتقاد کرد اگر اعتقاد نداشته باشی که امام متصرف است میخواهی دوازدهتا بشمار یا بیشتر فرق نمیکند. دوازده تا جاهل امام نمیشوند.
دیگر بسا آنکه توی یک حدیثی باشد که امام عالم نیست. شما دقت کنید همه حرفها را توی یک مجلس نمیشود زد بسا آنکه توی حدیثی باشد که چیزی را از امام پرسیدند و گفت نمیدانم یا خودش گفته است که نمیدانم آن کنیز در کدام زاویهای از جهنم افتاده است. دیگر دقت کنید در آنچه عرض میکنم و ملتفت باشید ببینید این دلیلی که عرض کردم که فهمیدی و با چشم دیدی که امام باید عالم باشد، حالا اگر حدیثی هم هست که امام نمیداند بدان تقیه هم میکردهاند امامها، بسا آنکه جایی بوده که سنی هم در آن جاها بوده و این را فرمودهاند نمیدانم مجلسی بوده سنیها آنجا بودهاند یا یک کسی بوده که خبر میبرده برای سلاطین، دیدهاند اگر بگویند میدانیم آنها میروند میگویند پس تقیه میکردند التقیة دینی و دین آبائی حضرت صادق هم تقیه میکرده دین همه انبیاء تقیه بوده همیشه. پس اگر یک وقتی گفتند نمیدانیم تقیه کردهاند و از راه ترس بوده.
پس بدان انشاءالله که ایشان عالمند به ما کان و ما یکون. اما آنهایی که نواصبند میروند توی کتابها میگردند که حدیثی پیدا کنند که منقصت داشته باشد برای ائمه که آن را بیارند برابر اهل حق و بر آنها بحث کنند، آن وقت میگویند امام چطور میشود دانا باشد به ما کان و ما یکون و حال آنکه فلان حدیث اینطور است. یا میگردند فلان آیه متشابه را پیدا میکنند. حتی آنکه شنیدهام کسانی بودند که میرفتند و مردم را دور خود جمع میکردند و اصرار میکردند که امام اگر همه چیز را راه میبرد و خدا هم همه چیز را راه میبرد پس چه فرق است میان امام و خدا؟ اینها را میگویند برای اینکه اثبات کنند که امام یک چیزی را نمیداند. پس عرض میکنم که دقت کنید و این فریبها را مخورید فرق این است که امام هرچه میداند خدا به او
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۹۱ *»
گفته و خدا هرچه میداند کسی به او نگفته. فرقش این است که امام مخلوق است و او را خداوند عالم خلقش کرده است. امام فرقش با پیغمبر همین است هرچه پیغمبر میداند امام به او نگفته و هرچه امام میداند پیغمبر به او گفته. پس فرق دارد امام با پیغمبر. فرقش اینکه پیغمبر خودش از خدا گرفته و امام از پیغمبر گرفته. او استاد است این شاگرد او مولا است این عبد است. پس خدا آنچه را که میداند آنچه را که تو خیال کنی که میداند آن را تعلیم کرده به پیغمبر و توی همین کتابش هم تعلیم کرده لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در قرآن هست نهایت مردم نمیفهمند. پیغمبر میفهمید امام میفهمید پس امام دانا است.
باز مکرر عرض کردهام که این فضائلی که ما میگوییم نه خیال کنید که اینها فضائلی است که همین که حالا که شنیدید ثوابتان میدهند، و اگر نشنوید طوری نمیشود نهایت ثواب نمیدهند. بلکه اینها فضائلی است که والله اگر اعتقاد نداشته باشی کافری. این فضائلی که ما میگوییم غیر از فضائلی است که درویشها میگویند که کننده در خیبر کشنده عمرو و عنتر آنها را اگر بشنوی ثوابت میدهند اگر نشنوی هم عذابت نمیکنند که چرا نرفتی یاد بگیری. اما اگر ندانی که امام دانا است به ما کان و ما یکون تو را به جهنمت میبرند عذابت میکنند. اگر ندانی امام متصرف است در ما کان و ما یکون عذابت میکنند و اگر بدانی به بهشتت میبرند. پس این فضائلی که ما میگوییم فضائلی است که میخواهیم صفات امام را بیان کنیم و معنی امام را بگوییم چه چیز است.
پس امام به معنی اینکه پیش ایستاده و نماز میکند که لازم نیست دوازده تا باشد دوازده هزار تا هم باشند نقلی نیست. تو امامی میخواهی که دانا باشد. امامی میخواهی که از جانب خدا باشد، آنچه به تو میرسد او باید واسطه باشد وسیله باشد. پس آن وسیلهای که او را بدهند چیزی به دستش که به مردم برساند و از یادش برود خدا چنین وسیلهای قرار نمیدهد. اگر دقت کردی میدانی که واسطه باید خلق
«* مواعظ ماه مبارك ۱۲۹۲ صفحه ۲۹۲ *»
را بشناسد. پس خدا واسطهای که قرار میدهد برای قومی برای خلقی و حالا خدا او را واسطه قرار داده بر آنها معلوم است که میشناسد آنها را. واسطه را فکر کنید که اگر نشناسد آنها را و خدا او را واسطه قرار دهد آن تقصیر خدا است که چیزی را به دستش داده که بده به فلان شخص و حالا او میگوید من نمیشناسمش، این چه واسطهاى شد. واسطهای که نداند واسطه برای کیست که واسطه نیست. سنیها گفتند خدا جبرئیل را فرستاد برای ابوبکر که پیغمبری را برای او بیاورد وقتی جبرئیل آمد ابوبکر را نشناخت یا او را ندید. دید قدری معطل شد پیغمبری را داد به پیغمبر ما، و ابوبکر سرش بیکلاه ماند. جبرئیل برگشت پیش خدا گفت پیغمبری را به که دادی؟ گفت به پیغمبر. گفت من نگفته بودم به او بدهی و نعوذبالله کجخلق شد و والله همینجور است اعتقادات مردم. وقتی دلهای مردم را بشکافی میبینی میگویند چطور ائمه واسطه فیضند اگر واسطه فیضند چطور مرا نمیشناسند که کدام درک هستم، پس نمیشناسند.
باری باید بشناسد امامی که واسطه است رعیت را. طبیب باید مرضی را بشناسد دوا را بشناسد، بشناسد به چه اندازه دوا باید داد مقدارش را بداند و به آن اندازه بدهد نه زیادتر و نه کمتر، هر قدری که میخواهد باید بدهد. حالا خدا فلان رزق را به فلان اندازه میخواهد بدهد واسطه همان اندازه را باید بداند که همان را بردارد بیارد برای این. پس انشاءالله دقت کنید امام همیشه شفیع شما است، واسطه شما است میان شما و خدا. پس باید شما را بشناسد نمیشود نشناسد. فیض اگر به واسطه امام نرسد نمیرسد و مردم هلاک میشوند چنانکه هلاک شدند. پس عرض میکنم که واسطگان امامانند و آن امامان و پیشوایان دانا باید باشند علاوه بر آن باید متصرف باشند و اگر امامی باشد که تصرف نداشته باشد امام نیست.
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین
([1]) مختاران و قاشقتراشان و جولان اسم سه محله است از محلههای همدان.
([2]) یعنی کفار هم اگر شعورشان زیاد شد شعورشان مانع است از خوشگذرانی کردنشان. 12
([3]) زاج: معرّب «زاگ»؛ مادهِ معدنی و بلوری شکل است به رنگهای مختلف، که در آب حل میشود و با آن مرکّب میساختهاند. به آن «زاغ» هم میگویند.
مازو : شیره درخت بلوط است، که از آن نیز در ساختن مرکّب استفاده میکردهاند.
لازم به ذکر است که در اصل نسخه خطی این مواعظ شریفه، در تمام موارد، واژه «زاغ و مازو» به کار رفته است.
([4]) اشاره است به این شعر که:
خود بـن و بنـگاه من در نیستــی اسـت یک سواره نقش من پیش سَتی است
و سَتی در فارسی به معنی خانم است و این شعر از زبان روحالقدس است خطاب به مریم. 12
([5]) کسی عرض کرد حکایت جاریه حضرت صادق؟ع؟ و فرمایش حضرت چه میشود؟ فرمودند از باب تقیه بوده تقیه بسیار بوده آن مرحلهای دیگر است از باب تقیه امامتشان را هم انکار میکردند، لعن هم میکردند هرکس را که بگوید ایشان امامند.
آلت حقی تو فاعل دست حق | چون زنم بر آلت حق طعن و دق |