04 مواعظ در اسرار شهادت محرم الحرام 1297 جلد دوم – آقای شریف طباطبائی – چاپ

 

مواعظ در اسرار شهادت محرم الحرام 1297

جلد دوم

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي

اعلي الله مقامه

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 2 *»

مـوعظه یازدهم

 

(شنبه / سيزدهم محرّم‌الحرام  1297)

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 3 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

خداوند خریده است از مؤمنان جان و مالشان را که در عوض بهشت را تملیک ایشان کند. و آن مؤمنان دو علامت دارند: یکی اینکه در زمان پیش در عالم ذر این معامله را کردند، و یکی اینکه بعد از این این معامله را به انجام می‌رسانند. و آن کسی که این معامله را در عالم ذر کرده و بعد از نزول قرآن این را به انجام رسانید نیست مگر حضرت سیدالشهداء؟س؟ که در عالم ذر جان و مالش را به خدا فروخت، و بعد از پیغمبر مقاتله کرد در راه خدا و کشت و کشته شد و بعد از کشته شدن اموالش را در راه خدا داد و آنچه داشت همه را به غارت بردند.

و این را اگرچه ظاهراً فرمایش نکرده است در آیه شریفه بعد از یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون، لکن صدر آیه دلالت بر او دارد،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 4 *»

به جهت اینکه می‌فرماید خدا از مؤمنان جان‌ها و مال‌های ایشان را خریده است. بعد از آنکه مؤمنان جان و مالشان را به خدا فروختند، پس همان‌طوری که جانشان را به شهید شدن باید در راه خدا بدهند مالشان را هم باید در راه خدا بدهند. پس آن مؤمنین کسانی‌اند که مقاتله می‌کنند در راه خدا و می‌کشند و کشته می‌شوند، بعد اموالشان را هم به غارت می‌برند.

و خود این صفات را وقتی که ملاحظه می‌کنی فی‌نفسه در احدی یافت نمی‌شود مگر در حضرت سیدالشهداء، چرا که اصل جهاد حقِ امام و پیشوای از جانب خداست و سرکرده مجاهدین اوست و دیگری را حدّ آن نیست که جهاد کند در راه خدا. این است که در زمان غیبت کسی مأمور به جهاد نیست، و بخصوص وارد شده است که هر عَلَمی که در ایام غیبت امام زمان عجل الله فرجه بلند بشود علم ضلالت و گمراهی است. پس اصل جهاد مال انبیا و اولیا است و حق این بزرگواران است. حال نظر کن در تمام انبیا و اولیا و ببین که هیچ کدام جنگ کردند و کشتند و کشته شدند به غیر از حضرت سیدالشهداء؟س؟؟ و این بزرگوار است که نظیر ندارد و احدی کاری مثل کار او به عمل نیاورد. و او در میان تمام اهل عالم دامن همت به کمر زد و مقاتله کرد در راه خدا و کشت جمعی از منافقین را، بعد خودش کشته شد، و بعد از کشته شدن اموالش را داد عیال و اطفالش را داد پس اموالش را بالتمام به غارت بردند و اهل و عیالش را اسیر و دستگیر کردند. و چون این خدمت نمایان را به انجام

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 5 *»

رسانید و امر به این بزرگی را متحمل شد و از عهده برآمد، خداوند هم در عوض وعده بهشت به او کرده که بهشت خود را به او بدهد.

پس بهشت روی هم رفته مال سیدالشهداء است و خانه‌ای است که خدا تملیکش کرده و دیگری را در آنجا حقی نیست، و بهشت تماماً از عمل سیدالشهداء خلق شده است. این است که در حدیث وارد است که خدا نور امام حسین را شکافت و از نور او بهشت و حورالعین را خلق کرد، و به خدا قسم حسین بهتر است از بهشت و حورالعین. و همین‌طور است واقعاً حقیقتاً، نور آفتاب کجا و خود آفتاب کجا و نور چراغ کجا و خود چراغ کجا؟! البته بلاشک خود آفتاب بهتر است از نور او و خود چراغ بهتر است از نور او، و نور آفتاب همه‌اش بسته به آفتاب است و از عمل آفتاب خلق شده است و نور چراغ همه‌اش بسته به چراغ است و از عمل چراغ خلق شده است. و نسبت بهشت به حضرت امام حسین بعینه مانند نسبت نور چراغ است به خود چراغ، و حضرت خودش منیر است و بهشت نور او، و بلاشک منیر به مراتبِ شتّیٰ از نور بهتر و بالاتر است.

باری؛ به نص آیه، بهشت در عوض جان و مال در راه خدا دادن است هرکه جان و مال داد بهشت مال او است. و چون در خارج نظر می‌کنیم می‌بینیم که به جز حضرت سیدالشهداء کسی جان و مال در راه خدا نداد، پس باید احدی در این بهشت نصیبی و بهره‌ای نداشته باشد و داخل این بهشت نشود. و از آن طرف هم خدا می‌خواهد که مؤمنین را نجات بدهد. و البته می‌دانی که نجاتی نیست مگر در دخول بهشت و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 6 *»

هر کس داخل بهشت شد نجات یافته و هر کس داخل بهشت نشد نجاتی از برای او نخواهد بود. پس اگر خدا بخواهد که مؤمنین را نجات بدهد باید ایشان را داخل بهشت بکند؛ و فرض این است که دخول بهشت فرع بر جان و مال دادن است، و مؤمنین هم که جان و مال نداده‌اند و نمی‌توانند بدهند و هیچ در قوه ایشان نیست. پس از آن طرف خدا می‌خواهد مؤمنین را نجات بدهد و داخل بهشتشان کند، و از این طرف خودشان کار بهشت را نکرده‌اند و قابل دخول بهشت نیستند. پس خداوند تدبیری کرد و آن معامله را با سیدالشهداء به میان آورد، بعد این واقعه را به تمام مؤمنین از اولین و آخرین رسانید. این است که می‌فرماید وعداً علیه حقاً فی التوریة و الانجیل و القرآن.

و البته مؤمنین تمامشان دوست سیدالشهداء هستند، و اگر دوست آن بزرگوار نباشند مؤمن نیستند و ایمان ندارند، و چون دوست آن بزرگوارند نمی‌توانند بشنوند که آن بزرگوار در محنت و الم باشد و به دست دشمن گرفتار باشد، و راضی نیستند که صدمه‌ای بر آن بزرگوار وارد بیاید و ظلمی نسبت به او به عمل بیاورند. و این خدای ما هم قرارش این است که نظر به نیت مردم می‌کند، هر کس نیت خوب دارد همان خوبی را پاش حساب می‌کند و ثوابش می‌دهد و هر کس نیت بد دارد همان بدی را پاش محسوب می‌دارد و عذابش می‌کند، اگرچه به ظاهر هم چیزی از او ظاهر نشده باشد نه خوبی و نه بدی.

و از همین راه است که حضرت قائم به خونخواهی حضرت

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 7 *»

سیدالشهداء برمی‌خیزد و شمشیر برمی‌دارد از مشرق عالم می‌گیرد از مغرب عالم به در می‌رود. راوی عرض می‌کند که آنهایی که حضرت ایشان را به قتل می‌رساند که قاتلین سیدالشهداء نیستند؛ امام در جوابش فرمود که هر کس را در مغرب عالم بکشند و در مشرق عالم کسی باشد که راضی باشد به کشتن او، او هم شریک است در خون او و عند الله در قاتلین او محسوب می‌شود. و آنهایی که حضرت قائم آنها را به قتل می‌رساند اشخاصی هستند که راضی شدند به فعل آبائشان و پیشینیانشان. پس امر همین‌طور است، و ظاهر شرع پیغمبر همین است که اگر کسی راضی شد به فعل کسی عامل به آن عمل محسوب می‌شود. پس کسی در مشرق است می‌شنود در مغرب کسی را کشتند و راضی باشد به کشتن او، این هم از قتله او حساب می‌شود و محشور می‌شود در روز قیامت و گناه قتل را در نامه عمل او نوشته‌اند. و همچنین کسی که در مشرق است بشنود که در مغرب کسی به دست دشمن گرفتار شد و راضی نباشد به آن امر بلکه دلش می‌خواهد که در آنجا باشد و او را از دست دشمن خلاص کند، این شخص از احیاکنندگان و نجات‌دهندگان او محسوب می‌شود و چنان است که رفته و او را نجات داده. و پیش خدا هیچ فرق نمی‌کند که کسی مانع نداشته باشد کاری بکند، یا مانع داشته باشد ولکن قصد آن کار را داشته باشد و دلش بخواهد آن کار را بکند،([1])

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 8 *»

در هر دو صورت جزاش می‌دهد و آن کار را پایش محسوب می‌دارد. چرا که خدا محتاج نیست که عملی بکنند تا آن ‌وقت جزایشان را بدهد. بعد از آنکه محتاج نیست به اعمال مردم و می‌بیند که بنده او دلش می‌خواهد که عملی بکند اما دستش نمی‌رسد؛ و مانعی هم که ندارد، پس البته جزای آن عمل را به او می‌دهد.

و این مردمی که می‌بینی تا عملی نکنی چیزی نمی‌دهند برای این است که خودشان محتاجند به آن اعمال، آن اعمال که به‌جا آورده شد حاجتشان برآورده می‌شود پس آن‌ وقت جزا می‌دهند. و اما اعمال را که به‌جا نیاوردند چون حاجتشان برآورده نمی‌شود و هرچند نیت خالص داشته باشند اعمال به عمل آورده نمی‌شوند پس رفع حاجتشان نمی‌شود این است که جزایی هم نمی‌دهند. و خدای ما این‌طور نیست، تا دید که کسی دلش می‌خواهد که کاری بکند اگرچه در ظاهر مانع داشته باشد و نتواند آن کار را به فعل بیاورد، جزای او را می‌دهد.

پس اگرچه در زمان سیدالشهداء همه مردم نبودند که قاتل آن بزرگوار باشند یا در راه او کشته و به خون خود آغشته باشند، لکن پیش خدا فرق نمی‌کند که کسی در آن روز باشد و با آن بزرگوار جنگ بکند یا با او کشته بشود، یا اینکه در این زمان‌ها واقع بشود. در این زمان‌ها هم هر کسی که می‌شنود آن مصائب را و راضی هست به آنها، آن هم از قاتلین آن بزرگوار محسوب می‌شود. و این‌جور اشخاص را حضرت صاحب عجل الله فرجه به خونخواهی جدّ بزرگوارش می‌کشد. و هر کسی که راضی نیست به آن

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 9 *»

مصائب بلکه دلش می‌خواهد که در آن روز باشد و دفع شرّی از آن بزرگوار بکند و جانش را فدای او نماید آن هم از شهدای کربلا حساب می‌شود، و فرق نمی‌کند حالتش با حالت آن اشخاصی که در آن روز بودند و جان خود را فدای آن حضرت کردند و در خون خود غلطیدند.

و تو همین که می‌بینی حالتت را که راضی نیستی به آن ظلم‌هایی که بر آن حضرت وارد آوردند و اگر در آن روز بودی نمی‌توانستی طاقت بیاوری لابد می‌رفتی و کشته می‌شدی، یقین داشته باش که تو را خداوند از آن شهدای کربلا محسوب می‌دارد و الآن که هستی در خون خودت غلطیده‌ای. و اگر کسی در این امر شک داشته باشد شک در امر او می‌رود و کار او خیلی مغشوش خواهد بود. پس شک کننده‌ در این امر کارش مغشوش است و امرش به وخامت می‌انجامد. تو اگر دین داری و اعتقاد به خدا و رسول داری، دین آنها این است و آیین آنها چنین است و همین‌طورها فرمایش کرده‌اند. پس بعد از آنکه خود را تجربه نمودی و آزمایش کردی، دیگر شک نداشته باش در امر خود و یقین کن که تو هم یکی از شهدای کربلایی و در زمره آنها محسوب می‌شوی، اگرچه ظاهراً مانع داری و آن کار به حسب ظاهر از تو به ظهور نرسیده.

حال هر حکمی که از برای شهدا هست از برای تو هم خواهد بود. پس می‌دانی که بعد از شهادت دیگر گناهی برای آنها باقی نخواهد ماند، اگر گناه ثقلین را داشتند به واسطه شهادت همه برطرف و زائل شد. و کسی که در این امر شک داشته باشد خودش محل حرف ا ست. و چطور می‌شود

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 10 *»

که کسی آن شهادت را اختیار کند مع‌ذلک گناهی داشته باشد و اثر آن گناه باقی مانده باشد؟ فیاسبحان‌الله! آن چه گناهی است که بعد از شهادت هم باز بر سر جای خودش باقی است و زائل نمی‌شود؟! حاشا و کلّا، هر گناهی که از آن بزرگ‌تر نباشد به واسطه شهادت برطرف می‌شود.

قدری فکر کن و ببین که گناهی از گناه حر بزرگ‌تر می‌شود؟ که آمد سر راه را بر حضرت گرفت و حضرت را آورد تا کربلا، و نگذاشت حضرت را که به جای دیگر تشریف ببرد و دل اهل‌بیت آن حضرت را به درد آورد. و خیلی کار بزرگی کرده بود و گناه بزرگی به عمل آورده بود که بزرگ‌تر از آن گناه سراغ نداریم. مع‌ذلک بعد آمد خدمت حضرت و دست‌ها را بر سر گرفت و عرض کرد «هل لی من توبة؟» گناه بزرگی کرده‌ام و سر راه را بر تو گرفته‌ام و دل اهل و عیال تو را به درد آورده‌ام، آیا توبه من قبول هست؟ حضرت فرمودند ان تبت تاب الله علیک اگر توبه کنی خدا کریم است توبه‌ات را قبول می‌کند. و آن بزرگوار مظهر کرم خدا بود پس توبه حر را قبول کرد و نوازشش فرمود. بعد حرّ اذن جهاد طلبید و رفت و کشته شد. حال، امام صادق؟س؟ خطاب به شهدا می‌کند و می‌فرماید بابی انتم و امّی پدر و مادرم فدای شما باد. و از جمله شهدا همین حرّ است که چنان گناه بزرگی کرده بود، و مع‌ذلک امام به او می‌فرماید پدر و مادرم فدای تو باد. آیا با این حالت می‌شود که گناهی باقی مانده باشد؟

و قدری فکر کن ببین که چقدر مقام بزرگی دارند که امام به آن عظمت به ایشان بابی انتم و امی می‌فرماید، و حال آنکه پدر امام امام

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 11 *»

است. و خیال نکن تنها این حکم مخصوص شهدا است؛ لا والله، تو هم که می‌شنوی و به آن ظلم‌ها راضی نمی‌شوی و از صمیم قلب می‌گویی یالیتنی کنت معک فافوز فوزاً عظیماً حکم آنها را داری و هر قدر گناه که داشته باشی همه‌اش آمرزیده خواهد بود، اگرچه گناهت بسیار بسیار بزرگ باشد و اگرچه به قدر ثقلین گناه داشته باشی، همه از برکت سیدالشهداء آمرزیده خواهد بود. و همان‌طوری که تو حالا می‌نشینی برای شهدا گریه می‌کنی، ملائکه بسیاری هم خدا خلق کرده که نشسته‌اند برای تو گریه می‌کنند و استغفار می‌نمایند. و همان‌طوری که ائمه دارند به شهدا خطاب می‌کنند که بابی انتم و امّی، به شما هم دارند این خطاب را می‌کنند که بابی انتم و امّی.

آخر نه این است که حضرت سیدالشهداء فدای شما شد و جان خود را فدای جان شما کرد و مال خود را فدای مال شما کرد و اهل و عیال خود را فدای اهل و عیال شما کرد؟ آخر فکر کن که آن حضرت چه گناه کرده بود که می‌خواست کشته بشود؟ و چه گناه کرده بود که می‌خواست اموالش به غارت برود؟ و چه گناه کرده بود که می‌خواست اهل و عیالش اسیر بشوند؟ و حال اینکه آن بزرگوار معصوم بود و گناهی نداشت. پس ماها گناهان داشتیم که بعضی گناهان ما اقتضاش این بود که مال ما را به غارت ببرند، و بعضی گناهان ما اقتضاش این بود که اهل و عیال ما را اسیر بکنند، و بعضی گناهان ما اقتضاش این بود که فرزندان و جوانان ما را پیش روی ما بکشند، و بعضی گناهان ما اقتضاش این بود که ما را

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 12 *»

به قتل برسانند؛ آن بزرگوار بی‌جرم و گناه همه اینها را به جان خود خرید و به عوض ما همه این بلاها را متحمل شد. اموال او را به عوض اموال مؤمنین به غارت بردند، و خودش را به عوض آنها شهید کردند، و اهل و عیالش را به عوض اهل و عیال آنها اسیر و دستگیر نمودند. والله پیغمبر جان خود را فدای شما کرد، و جان او حضرت سیدالشهداء بود. و حضرت امیر جان خود را فدای شما کرد، و جان او حضرت امام حسین بود. و حضرت فاطمه جان خود را فدای شما کرد، و جان او آن بزرگوار بود. بلکه تمام ائمه جان خود را فدای شما کردند، و جان همه آن بزرگوار بود.

به فدای آن بزرگوار که دوستان خود را به راحت انداخت و آن ظلم‌ها و محنت‌ها را به جان خود خرید و آن بلاها را متحمل شد. پس چون مؤمنین همه از دوستان حسینند، حضرت امام حسین هم خواست دوستانش را نجات بدهد زحمت‌های همه را به جان خود خرید تا مؤمنان مصیبات آن بزرگوار را بشنوند و همین قدر محزون بشوند و آرزو کنند که با او باشند و کشته بشوند، به این سبب مستحق بهشت بشوند و نجات بیابند. و مؤمنان تمامشان دوست حسینند، و اگر دوست حسین نباشند مؤمن نیستند، لکن هر کدام که مقامشان بالاتر است آن بزرگوار را بیشتر دوست دارند، و چون که او را بیشتر دوست دارند در مصیبت ا و بیشتر محزون می‌شوند و مصیبت او بیشتر به ایشان تأثیر می‌کند.

پس حضرت پیغمبر چون بالاتر از همه است بیشتر از همه حسین را دوست دارد پس بیشتر از همه دلش در مصیبت او می‌سوزد، و بعد از او

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 13 *»

حضرت امیر است و او بیشتر از سایرین حسینش را دوست دارد پس او دلش در ماتم حسین بعد از پیغمبر بیشتر از همه می‌سوزد، و بعد از او حضرت فاطمه بیشتر از همه حسینش را دوست دارد و او بعد از پیغمبر  و حضرت امیر دلش در ماتم او بیشتر از همه می‌سوزد و حزنش از دیگران بیشتر است. و همین‌طور بود حالت آن مخدره در آن ایامی که حامله بود به آن حضرت همیشه مصیبات او را به خاطر می‌آورد و گریه و زاری می‌کرد و مشغول به عزاداری بود. و بعد از آنکه او را وضع نمود باز پیوسته مشغول به عزاداری و گریه و زاری بود. و مختصر، از ابتدای حمل آن حضرت تا حین وفات خود همه‌اش در غم او بود و آنی فارغ از غم و اندوه او نبود. این است که خدا خبر می‌دهد که وصّینا الانسان بوالدیه احساناً حملته امه کرهاً و وضعته کرهاً.

و خیال نکن که تنها شما شیعیان بعد از شهادت آن بزرگوار دارید روضه‌خوانی می‌کنید، بلکه این روضه‌خوانی همیشه بوده از عهد آدم گرفته تا خاتم، و آن زمان‌ها هم روضه‌خوانی می‌کردند. جبرئیل آمد و برای آدم روضه‌خوانی کرد جبرئیل گریست و آدم هم گریست، و برای زکریا روضه‌خوانی کرد جبرئیل گریست و زکریا گریست، عیسی وارد زمین کربلا شد جبرئیل نازل شد و برایش روضه‌خوانی کرد و هر دو گریستند، و ابراهیم هکذا. و برای تمام انبیا جبرئیل روضه‌خوانی کرد خودش گریست و آنها هم همه گریستند. حتی بسیاری از اوقات حضرت پیغمبر و حضرت امیر و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن به دور هم می‌نشستند و پیغمبر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 14 *»

برایشان روضه‌خوانی می‌کرد که بر فرزندم حسین چه ظلم‌ها وارد می‌آورند و چه‌ها با او خواهند کرد، پس همه شروع می‌کردند به گریه و زاری کردن.

پس پیش از وقوع امر شهادت پیوسته انبیا و اولیا و مؤمنین مشغول به عزاداری آن حضرت بودند و بعد از شهادت هم که تا حال مشغول به عزاداری هستند و همین‌طور خواهند بود تا روز قیامت. و این مصیبت مصیبتی نیست که کهنه‌شدنی داشته باشد و یک وقتی فراموش بشود، روز به روز عظمش بیشتر می‌شود و ساعت به ساعت داغ دل شیعیان تازه‌تر می‌شود و هر روزی برای ایشان روز عاشورا است، پس هر وقت که متذکر مصائب او می‌شوند گویا همان وقت آن بزرگوار را شهید کردند. پس از ابتدای عالم تا روز قیامت تمام مؤمنینی که آمدند و بعد می‌آیند همه تعزیه‌داری کردند و خواهند کرد و به این سبب همه نجات یافته‌اند و مستحق بهشت گردیده‌اند.

الا لعنة الله علی القوم الظالمین

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 15 *»

مـوعظه دوازدهم

 

(یکشنبه / چهاردهم محرّم‌الحرام  1297)

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 16 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

بدان که قرار خداوند بر این است که هر کس از نیتش این باشد که خیرات را به عمل بیاورد، خدا آن خیرات را تماماً پای او محسوب می‌دارد اگرچه ظاهراً مانع داشته باشد و نتواند آن خیرات را به عمل بیاورد. و می‌بینی که مؤمنان تمامشان حالشان این است که می‌خواهند خیراتی را که خدا گفته به عمل بیاورند. و جمیع مؤمنین حتی آن مؤمن بسیار بسیار ضعیف توی دلش این است که مخالفت خدا را نکند، و این است که اگر گاهی هم مخالفتی بکند شرمنده می‌شود و خجالت می‌کشد، و همین از علامت ایمان است. و آن کسی که مخالفت می‌کند و شرمندگی ندارد و هیچ باکش نیست، چنین کسی مؤمن نیست و اصلاً  ایمان به خدا ندارد. و اگر ایمان داشت لابد عزمش این بود

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 17 *»

که خدا را مخالفت نکند، و چون عزمش این بود لابد اگر احیاناً مخالفت می‌کرد شرمنده و خجل می‌شد. پس اینکه مخالفت کرده و خجالت هم ندارد پس هیچ عزم ندارد که مخالفت خدا را به عمل نیاورد، پس خدا هم او را داخل در مطیعین محسوب نمی‌دارد بلکه در زمره مخالفین و معصیت‌کنندگان می‌شمارد.

اما آن کسی که مخالفت می‌کند و شرمندگی و خجالت دارد، چون خدا می‌بیند که او عزمش این بود که مخالفت نکند حالا احیاناً از او یک مخالفتی سر زد او را پاش محسوب نمی‌دارد، چرا که قصدش را می‌بیند خالص است. و اما اینکه مخالفتی از او سر زده برای این است که خدا او را معصوم خلق نکرده بود که عصمت داشته باشد و هیچ گناهی از او سر نزند. پس چون خودش او را معصوم خلق نکرده از او توقع عصمت هم ندارد، و او جل شأنه اولی است به عذر از دیگران. این است که وارد شده است که کلّ‌ما غلب الله علی امرئ فهو اولی بالعذر.

و البته خدای عادل حکیم نمی‌آید اشخاصی را که خودش معصوم خلق نکرده از ایشان توقع عصمت داشته باشد که شما چرا مخالفت کردید؟ و می‌خواستید در مدت عمر هیچ مخالفتی از شما سر نزند. خدا هرگز چنین توقعی از مؤمنان ضعیف ندارد. و شخص همین قدر کاری که باید بکند این است که عزمش را این‌طور قرار بدهد که هیچ مخالفتی از او سر نزند. بعد از آنکه عزمش این شد چون معصوم نیست اگر احیاناً و اتفاقاً یک مخالفتی دو مخالفتی از او سر زد یقیناً خدا پاش حساب نمی‌کند،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 18 *»

چرا که عزمشان درست است و معصوم هم که نیستند پس لابد آمرزش خدا همراهشان هست و مخالفت‌ها به این‌جور اشخاص هیچ بار ضرر نمی‌رساند. به جهت اینکه معصوم خلق نشدند و اقتضای عدم عصمت این است که احیاناً و اتفاقاً یک مخالفتی از ایشان ظاهر بشود.

و آنهایی که نباید هیچ مخالفت بکنند معصومینند، و آنها اشخاصی هستند که خدا معصومشان خلق کرده. و معصومین انبیا و اوصیا و ائمه هدی هستند و غیر از ایشان را خدا معصوم خلق نکرده و عصمت مخصوص این جماعت است و در غیر ایشان یافت نمی‌شود، و از ایشان که گذشتی هریک به حسب خود یک نوع مخالفتی و معصیتی دارند و هیچ‌یک خالی از معصیت نیستند. و آنهایی که به هیچ نحوی از انحاء معصیت ندارند انبیا و اولیا هستند که به هیچ وجه در هیچ آنی از آنات مخالفت نمی‌کنند، و ایشانند که خدا در وصفشان می‌فرماید عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون و باز می‌فرماید لایعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون.

و ایشان باید همین‌طور باشند و هیچ معصیت و مخالفت نکنند، چرا که خدا کاری دستشان دارد که باید امرش را به مردم برسانند و احکام او را برای مردم بیان کنند. پس اگر معصوم نباشند و یک وقتی مخالفت بکنند یا سهو داشته باشند نسیان داشته باشند، پس می‌شود که چیزی را خدا به ایشان بگوید که به مردم برسانند، از راه معصیت به مردم نرسانند یا فراموش بکنند یا سهو بکنند و چیز دیگر را برای مردم بیان کنند. مثل

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 19 *»

اینکه خدا به ایشان بفرماید که به مردم بگویند نماز کنید اینها بیایند بگویند روزه بگیرید وهکذا.

پس آن وقت مردم نمی‌توانستند که اطمینان حاصل کنند به آنچه که ایشان بیان می‌کنند که از جانب خداوند است، بلکه احتمال می‌دادند که شاید مخالفت کرده باشند خدا را و چیزی که خدا نخواسته از ما بخواهند، یا آنکه فراموش کرده باشند یا سهو نموده باشند. آن وقت برای مردم راه باز می‌شد، هر چیزی که آنها امر می‌کردند مردم به فعل نمی‌آوردند برای اینکه شاید مخالفت کرده باشند یا سهو و نسیان نموده باشند، و آن وقت خدا هم حجتی بر ایشان نداشت که چرا عمل نکردید به آنچه که انبیای من به شما امر کرده بودند؟ به جهت اینکه در جواب عرض می‌کردند که خدایا ما یقین نداشتیم که امری که می‌کند از جانب تو است بلکه احتمال می‌دادیم که شاید از پیش خود امر کرده باشد یا سهو کرده باشد، این است که عمل نکردیم.

وانگهی بحث بر خدا وارد می‌آمد که خدایا تو می‌دانستی که رسول تو مخالفت می‌کند یا سهو می‌کند یا نسیان دارد و آنچه را که تو فرمودی فراموش می‌کند، چرا او را فرستادی و به او پیغام دادی؟ که بیاید پیغامت را به ما نرساند یا فراموش بکند یا سهو بکند و چیز دیگر را بیان کند، می‌خواستی کسی را بفرستی که مخالفت نکند و سهو نداشته باشد و نسیان نداشته باشد و آن‌طوری که تو خواسته‌ای به ما برساند. پس اگر نمی‌خواستی آن چیز را به ما برسانی پس چرا به او پیغام دادی؟

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 20 *»

می‌خواستی هیچ پیغام نکنی. و اگر می‌خواستی او را به ما برسانی پس چرا به او پیغام دادی؟ می‌خواستی به یک کسی پیغام کنی که بی‌کم و زیاد به ما برساند.

باری، چون خدا انبیا و اولیا را برای این قرار داده که احکامش را به مردم برسانند، و از آن طرف هم می‌خواهد که مردم عذری نداشته باشند در مخالفت ایشان؛ این است که اینها را معصوم آفریده که هیچ مخالفت نداشته باشند و سهو نکنند و نسیان نداشته باشند، تا آنچه را که به ایشان امر می‌کند که به مردم برسانند بدون کم و زیاد به مردم برسانند، و مردم هم یقین کنند که آنچه را که ایشان بیان می‌کنند از جانب خداوند عالم است و عذری در عدم اطاعت و مخالفت نداشته باشند. پس انبیا و اولیا مسلّماً باید معصوم باشند و بخصوص خدا ایشان را معصوم آفریده، پس چون معصومند به هیچ وجه مخالفت و تقصیر از ایشان سر نمی‌زند.

و مختصراً چیزی که خلاف رأی خدا و خواهش او باشد از ایشان ظاهر نمی‌شود بلکه آنچه را که رضای خدا در آن است همان را به‌جا می‌آورند. و چون چنین است پس باید در دنیا صدمه‌ای و آسیبی و بلایی به هیچ وجه به ایشان نرسد چرا که کاری نمی‌کنند که مستحق بلایی یا صدمه‌ای بشوند، معقول نیست که کاری نکرده باشند مع‌ذلک صدمه و بلا به ایشان برسد. پس چون به هیچ وجه گناهی و معصیتی از ایشان سر نمی‌زند و یک‌ جو از فرمان خدا بیرون نمی‌روند، نباید مکروهی به ایشان برسد و هم و غمی در دنیا داشته باشند. ولکن وقتی که در خارج ملاحظه

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 21 *»

می‌کنی می‌بینی که ابتلاءات انبیا و اولیا از همه کس بیشتر است و آن قدر که بر ایشان در دنیا بلا وارد می‌آید بر هیچ کس آن قدر بلا وارد نمی‌آید، و مردم دیگر با اینکه آن قدر گناه دارند مع‌ذلک به قدر آنها مبتلا نیستند و آن قدر صدمات بر ایشان وارد نمی‌آید. و عجب در این است که انبیا و اولیا با اینکه معصومند و گناهی ندارند مع‌ذلک ابتلاءات ایشان به چندین مرتبه از آنهایی که معصوم نیستند و پیوسته در گناه و معصیت هستند بیشتر است بلکه نسبت نمی‌توان داد. و وقتی که در امر این دو طایفه نظر می‌کنی می‌بینی که سایر مردم نسبت به انبیا و اولیا در راحتند و در دنیا دارند به راحت به سر می‌برند و انبیا و اولیا دارند در دنیا به تعب به سر می‌برند و همیشه در همّ و غم و اذیت و آزارند و پیوسته به بلاهای گوناگون مبتلا هستند. و اعظم بلایشان این بود که با مردم محشور بودند و با ایشان راه می‌رفتند و حرکات و ناملایمات ایشان را هر دم و هر ساعت مشاهده می‌کردند.

پس راه ابتلای انبیا و اولیا را باید فهمید که از چه راه است که با وجود عصمت کبریٰ آن قدر ابتلاءات داشتند و در دنیا آن قدر متحمل صدمات و زحمات بودند؟ و مردم دیگر که همه‌اش غرق گناهند به قدر ایشان ابتلاءات ندارند. پس راهش این است که انبیا و اولیا دیدند که خدا ارحم الراحمین است و می‌خواهد مؤمنین را نجات بدهد، و از آن طرف گناهان بسیار دارند و مستحق انواع و اقسام بلاها هستند؛ پس از راه رأفت و رحمت خواستند مؤمنین نجات بیابند و بلاهایی که مستحق بودند از

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 22 *»

ایشان دور نمایند، پس بلاهای ایشان را به جان خود خریدند و همه عذاب‌هایشان را خود متحمل شدند که آنها آسوده باشند و به عقوبات گناهانشان گرفتار نشوند.

و هر نبیی و ولیی آنهایی که ایمان به او آورده‌اند بلاهای ایشان را خودش متحمل می‌شود، چرا که می‌بیند چون که ایمان به او دارند لابد خدا باید نجاتشان بدهد، و از آن طرف هم می‌بیند که گناهان بسیار دارند و مستوجب انواع و اقسام بلاها و عذاب‌ها هستند، پس لابد می‌شود گناهان آنها را به جان خود می‌خرد و همه را خود متحمل می‌شود و آنها را آسوده می‌کند. پس بلاهایی که به جان انبیا و اولیا می‌بینی بلاهای خودشان نیست و خودشان کاری نکرده‌اند که مستوجب بلایی باشند، بلکه بلاهای امت و رعیت است از آنهایی که ایمان به ایشان آورده‌اند. و اینکه می‌بینی آنها در راحتند و مثل انبیا و اولیا مبتلا نیستند راهش همین است که بلاهای آنها و صدمات آنها را که مستوجب بودند آن بزرگواران به جان خود خریدند و ایشان را آسوده کردند و الّا می‌دیدی که چقدر در دنیا ابتلاءات داشتند و روز خوشی برایشان میسر نمی‌شد. و حال که می‌بینی در رفاهیّتند از برکت انبیا و اولیا است که خود را به زحمت انداختند و آنها را آسوده کردند.

پس چون این مطلب را دانستی، حالا می‌فهمی سرّ ابتلاءات حضرت سیدالشهداء؟ع؟ را، وانگهی آن‌طور ابتلاءاتی که هیچ نبیی و ولیی به آن‌طور مبتلا نشدند. و حال اینکه خود آن بزرگوار معصوم بود،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 23 *»

وانگهی چطور عصمتی که مافوق ندارد و عصمت تمام انبیا و اولیا پیش او نیست و نابود است. پس با اینکه معصوم بود به کمال عصمت، چنان‌که در زیارت می‌خوانی اشهد انک کنت نوراً فی الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم‌تنجّسک الجاهلیة بانجاسها و لم‌تلبسک من مدلهمات ثیابها مع‌ذلک به آن بلاها و صدمات مبتلا شد که در تمام عالم کسی به آن‌طور مبتلا نشده و نخواهد شد. پس اگر اعتقاد داری که آن بزرگوار معصوم بود به کمال عصمت و هیچ گناهی و معصیتی به هیچ‌ وجه من الوجوه نداشت، پس می‌فهمی که راه ابتلاءات آن بزرگوار چه بوده و از چه راه به آن بلاها مبتلا گردید. والله ابتلاءات آن بزرگوار نبود مگر محض از برای مؤمنین از اولین و آخرین، و نبود بلاهای او مگر بلاهای مؤمنین، و الّا خودش که کاری نکرده بود و مستوجب بلایی نبود و فی‌نفسه نمی‌خواست بلایی و همّی و غمی بر او وارد بیاید، و این تشنگی و گرسنگی و اسیری و کشته شدن که بر آن بزرگوار وارد آمد تمامش مال مؤمنین بود.

و سرّ اینکه ابتلای او از همه بیشتر بود این است که آن بزرگوار رأفت و رحمتش از تمام انبیا بیشتر بود، پس بلاهای تمام مؤمنان را از اولین و آخرین متحمل شد و نماند مؤمنی از اولین و آخرین که بلاهای او را به جان خود نخریده باشد. اما سایر انبیا و اولیا رأفت و رحمتشان همین قدر بوده که بلاهای مؤمنین از امت خود را متحمل شدند دیگر کاری به مؤمنین دیگر نداشتند. بلکه در حقیقت وقتی که ملاحظه بکنی می‌بینی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 24 *»

که آنها طاقت بیش از این نداشتند، و طاقتشان همان قدر بود که بلاهای مؤمنین از امت خود را متحمل بشوند دیگر طاقتشان یاری نمی‌کرد که بلاهای مؤمنین دیگر را هم متحمل بشوند. اما به فدای طاقت آن بزرگوار که بلاهای تمام مؤمنین را از اولین و آخرین از ابتدای عالم تا روز قیامت همه را به تنهایی متحمل شد و تمام آن بلاهای بی‌شمار را به جان خود خرید برای اینکه همه آنها را نجات بدهد.

به قربان رحم و مروت آن حضرت که دید مؤمنین از اولین و آخرین گناهان بسیار دارند و به واسطه آن گناهان مستوجب عقوبت‌ها و بلاهای بسیار هستند و خودشان طاقت آن بلاها را ندارند، پس قدم پیش گذاشت و همه آن بلاها را متحمل شد که ایشان آسوده باشند، پس خودش تشنگی خورد که مؤمنین تشنگی نخورند، و خودش گرسنگی خورد که ایشان گرسنگی نخورند، و خودش اموالش را به غارت داد که اموال ایشان به غارت نرود، و خودش اهل و عیالش را به اسیری داد که اهل و عیالشان اسیر نشود، وهکذا مصیباتی که می‌خواست بر سر ایشان وارد بیاید همه را او به جان خود خرید و ایشان را از آن مصیبات آسوده کرد. و اگر نبود این بزرگوار، کار تمام مؤمنین مختل و معوّق بود و احدی از ایشان آسوده نبودند و فراغتی برای هیچ‌یک نبود.

و این کاری که این بزرگوار به انجام رسانید احدی را طاقت آن نبود و در عهده احدی نبود که چنان کاری را به انجام برساند و خودش به نفس نفیس کاری بکند که یک عالم را آسوده نماید و بلاهای یک عالمی را

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 25 *»

به جان مبارک خودش بخرد. این است که خدا می‌فرماید انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها فحملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً. و مراد از این امانت، امارت و ولایت است که خدا عرضه کرد او را بر تمام خلق آسمان و زمین، همه ابا کردند و خائف شدند از حمل او، پس حمل نمود او را انسان سلام الله و صلواته علیه. و خیال نکن که کشیدن بار ولایت کار هر کسی است، و نه هر کسی که معصوم است می‌تواند حامل ولایت بشود. راست است سایر انبیا و اولیا معصوم بودند لکن هیچ‌یک نمی‌توانستند حامل ولایت باشند. و حامل ولایت آن کسی است که بتواند بار جمیع گناهان تمام خلق را بر دوش خود کشیده و حمل نماید. و سایر انبیا و اولیا اگرچه معصوم بودند لکن هیچ‌یک را طاقت آن نبود که بار گناهان تمام خلایق را بر دوش خود حمل نمایند و این امر در قوه احدی نبود.

و ولایت بر تمام خلق امر کوچکی نیست، لازمه‌اش این است که گناهان همه را هم به دوش خود بکشد و صدمات همه را هم خودش متحمل بشود. و آن کسی که نمی‌تواند بار جمیع گناه‌ها را کائناً ماکان بالغاً مابلغ بردارد البته ولایت بر تمام هم ندارد. این است که چون آنها همه می‌دانستند که لازمه امر ولایت چه چیز است و چقدر لوازم دارد، تمامشان اظهار عجز نمودند و همه استعفا نمودند که خدایا ما را تاب حمل بار ولایت نیست، چرا که طاقت حمل تمام گناهان را نداریم و نمی‌توانیم متحمل بلاهای همه مردم بشویم. اما آن بزرگوار آمد و بار ولایت

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 26 *»

را حامل شد و ولیّ شد بر کل جن و انس از اولین و آخرین، بعد که ولیّ بر همه و امیر بر تمام مؤمنین شد گناهان همه را به دوش خود گرفت، یعنی بلاهایی که به واسطه آن گناهان می‌خواست بر آنها وارد بیاید همه را به جان خود خرید و راضی شد که تمام آن بلاها بر جان او وارد آید و آنها آسوده باشند.

پس تماشای کرم و فتوت آن بزرگوار کن، که خودش با آن بی‌گناهی صدمات تمام گناهکاران را متحمل شد که بلاهای آنها همه بر جان خودش وارد بیاید. پس ببین که چقدر است رحم و رأفت او نسبت به مؤمنین، که راضی نمی‌شود جزای اعمالشان را ببینند بلکه جزای اعمالشان را خود متحمل می‌شود، هر نوع بلایی و صدمه‌ای که استحقاق دارند همه را به جان خود وارد می‌آورد. و چون چنین کاری کرد این است که مصیبتش در میان عالم مصیبت عظمایی شده است که هیچ مصیبتی به او نمی‌رسد.

آخر قدری فکر کن و ببین که تمام بلاهای تمام مؤمنین را که روی هم بگذاری چه می‌شود؟ لابد یک همچو مصیبت بزرگی می‌شود که نظیر و مانند نداشته باشد. همان‌طوری که جبرئیل به آدم گفت یا آدم ولدک هذا یصاب بمصیبة تصغر عندها المصائب پس چون بار گناهان تمام مؤمنین را به دوش خود کشید و تمام بلاهای آنها را متحمل شد، این است که مصیبت او از همه مصائب بزرگ‌تر و بالاتر است و ابتلاءات او در دنیا از همه بیشتر است، و هر کس که مصیبتی بر او وارد آمد و ابتلاءاتی دید

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 27 *»

پیش مصیبت او و ابتلاءات او حقیر و کوچک است بلکه نسبت نمی‌شود داد. و این از تدبیر بزرگ خدا است که چنین تدبیر بزرگی کرده که مؤمنین نجات بیابند و از شرّ اعمال ناشایست خود رهایی یابند، پس چنان بزرگواری را خلق کرده که آن‌طور رحم و مروت داشته باشد و آن قدر در بند مؤمنین باشد و آن قدر به ایشان مهربان باشد که راضی نشود بلاهایی که به دست خود بر جان خود وارد آوردند به آنها مبتلا بشوند و این بلاها همه را بر جان خود هموار نمود.

پس ببین چه طبع و فطرتی داشت که با وجود آن عصمت کذایی می‌خواست بلاهای سایرین را متحمل بشود که آنها با وجود استحقاق به آن بلاها گرفتار نشوند. پس دید که مؤمنین باید تشنگی‌ها بخورند و گرسنگی‌ها بخورند و اموالشان را باید به غارت ببرند و عیالشان را باید اسیر کنند و خودشان باید کشته بشوند وهکذا، به واسطه آن گناهانی که مرتکب شده بودند؛ همه اینها را به جان خودش زد که مؤمنین از این بلاها آسوده باشند. پس خودش به عوض همه تشنگی خورد که آنها تشنگی نخورند و آب‌های سرد را به ایشان حلال کرد که بروند آب‌های سرد را بخورند و حظ بکنند، و به عوض همه گرسنگی خورد که آنها گرسنگی نخورند و غذاهای لذیذ را به ایشان حلال کرد که بروند غذاهای لذیذ را بخورند و حظ بکنند. پس الآن که داریم آب‌های خوشگوار می‌خوریم و غذاهای لذیذ تناول می‌کنیم و در خانه‌ها و منزل‌های خود با اهل و عیال به آسودگی به سر می‌بریم از تصدق سر آن بزرگوار است، و الّا ما کجا و این

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 28 *»

نعمت‌ها کجا؟ و کجا قابل این نعمت‌ها بودیم با این حالات ما و گناهان بی‌حساب ما؟

پس هر نعمتی که در او هستیم باید متذکر آن بزرگوار بشویم و او را به خاطر بیاوریم و بدانیم که از برکت او است که ادراک این نعمت کردیم. این است که وارد شده است که هر کس هر جور نعمتی که به او برسد از نعمت‌های ظاهری و باطنی، بگوید خدایا این نعمت از تو و از محمد و آل‌محمد است، به تحقیق که حق آن نعمت را به‌جا آورده و شکر آن نعمت را ادا کرده، چرا که صاحب نعمت را شناخته و دانسته که از که آن نعمت به او رسیده. پس در اینجا حظ کرده و ادراک نعمت خدا نموده، در آخرت هم به واسطه شناختن صاحب نعمت در نعمت و راحت می‌باشد.

پس بعد از آنکه دانستی که خودت مستحق نعمتی نیستی، سهل است که استحقاق بلاها و صدمه‌ها داری، و از برکت حضرت سیدالشهداء است که بلاها و صدمات از تو دور شده و نعمت‌ها به تو رو نموده، پس هر نعمتی که ادراک می‌کنی آن بزرگوار را باید به خاطر بیاوری و بر او صلوات و سلام بفرستی و قاتلان و ظالمان او را لعنت کنی. پس گرسنگی‌های تو را آن بزرگوار متحمل شده و تشنگی‌های تو را به جان خود خریده، حال برو از برای خودت غذاهای لذیذ تناول کن و آب‌های عذب خوشگوار بیاشام، اما بدان که از برکت آن بزرگوار است که داری غذاهای لذیذ می‌خوری و آب‌های خوشگوار می‌آشامی. پس غذاهای لذیذ را بخور اما یادی هم از سیدالشهداء بکن، و آب‌های خوشگوار را بیاشام اما یادی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 29 *»

هم از آن بزرگوار بکن. این است که به دخترش سکینه خاتون برای شماها پیغام کرده که بگو شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی ای شیعیان و دوستان من، حال که من تشنگی‌های شما را به جان خود خریدم و آب عذب را بر شما حلال کردم، شما هم آب سرد خوشگوار را بنوشید لکن هر وقت که آب سرد نوشیدید یادی از لب تشنه‌ من بکنید که مرا با لب تشنه سر از بدن جدا کردند.

پس به فدای لب تشنه و شکم گرسنه آن جناب که تشنگی و گرسنگی را به آن حد که خدا می‌داند و بس متحمل شد، برای اینکه ما روسیاهان تشنگی و گرسنگی نخوریم بلکه همیشه سیر و سیراب باشیم. و کسی گمان نکند که آن بزرگوار طاقت گرسنگی و تشنگی داشت؛ حاشا، گرسنگی و تشنگی آن حضرت این‌جور گرسنگی‌ها و تشنگی‌های ظاهری نبود که بتوان طاقت آورد، بلکه یک گرسنگی و تشنگی بود که جای طاقت آوردن نبود. این است که خدا به حضرت آدم از تشنگی او خبر می‌دهد که یا آدم یحول العطش بینه و بین السماء کأنه دخان ای آدم از شدت تشنگی چشم او جایی را نمی‌بیند و هوا در نظرش تاریک می‌آید. و مردم یک تشنگی و گرسنگی را می‌شنوند که آن بزرگوار تشنه و گرسنه بود، دیگر نمی‌دانند چه جور تشنگی و گرسنگی بود.

وانگهی، گیرم که آن حضرت قدرت و توانایی تحمل آن گرسنگی و تشنگی را داشت، آیا آن اطفال هم قدرت و توانایی داشتند؟ و آنها هرگز مشق گرسنگی و تشنگی کرده بودند؟ بلی، اطفال گداها چون گرسنگی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 30 *»

خیلی می‌خورند تا چندی چیزی گیرشان نمی‌آید بعد یک دفعه لقمه نانی به دستشان می‌آید، پس اگر یک وقتی گرسنه بشوند چندان به ایشان تأثیر نمی‌کند. اما شاهزاده‌ها که همیشه در ناز و نعمت پرورش یافته‌اند و همیشه همه چیزشان آماده بود، یک‌دفعه چندی گرسنگی یا تشنگی بخورند خیلی به ایشان بد می‌گذرد. به خدا قسم که اطفال سید مظلومان همیشه در ناز و نعمت پرورش یافته بودند، و چه در مدینه و چه در جاهای دیگر به طور عزت و احترام به سر برده بودند و هرگز صدمه و بی‌حرمتی ندیده بودند که مشقش را کرده باشند. پس یک‌دفعه آن صدمات و بی‌احترامی‌ها بر ایشان وارد آمد. حالا ببین که بر ایشان چه می‌گذشت؟ اطفالی که هرگز گرسنگی ندیده و هرگز تشنگی ندیده و هرگز ذلت و خواری ندیده یک‌دفعه گرسنه بشوند در نهایت گرسنگی و تشنه بشوند در نهایت تشنگی و ذلیل و خوار بشوند در نهایت ذلت و خواری، بسیار بسیار بد می‌گذرد به ایشان و خیلی صدمه بزرگی است از برای ایشان. این است که چقدر از اطفال آن بزرگوار چه در خود کربلا و چه در راه شام و چه در خود شام از تشنگی و گرسنگی و خوف از دشمن مردند، چنان‌که خدا هم خبر می‌دهد یا آدم صغیرهم یمیته العطش و کبیرهم جلده منکمش.

باری، تشنگی و گرسنگی آن بزرگوار و اهل و عیال او نه به آن حدی بود که کسی را قدرت بر توصیفش باشد، بلکه کسی را قدرت بر دانستن حد و اندازه آنها نیست و تا حال هیچ‌کس ندانسته که ایشان چقدر تشنه بودند و چقدر گرسنه بودند. و به خدا قسم که در میان همه ایشان تشنگی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 31 *»

و گرسنگی خود آن بزرگوار از همه بیشتر بود. آخر ببین که شوخی نیست که تشنگی‌ها و گرسنگی‌های تمام مؤمنین از آدم تا روز قیامت همه بر جان مبارک او وارد بیاید. البته همه این تشنگی‌های بی‌نهایت و گرسنگی‌های بی‌نهایت که بر یک تن وارد بیاید چه خواهد شد و چه جور تشنگی و گرسنگی پیدا خواهد شد؟! مردم گرسنگی و تشنگی خودشان را به تنهایی که یک گرسنگی و یک تشنگی بیش نیست نمی‌توانند متحمل بشوند، پس آن بزرگوار چطور تشنگی‌ها و گرسنگی‌های همه را به تن تنها متحمل شد؟

این است که هر مصیبتی از مصائبش و هر بلایی از بلاهایش را که نظر بکنی می‌بینی که مثل و مانند ندارد و یکی از آنها بر احدی وارد نیامده و نخواهد آمد. یک جور تشنگی داشت که احدی به آن‌طور تشنگی مبتلا نشده و نخواهد شد، و یک جور گرسنگی داشت که احدی به آن‌طور گرسنگی مبتلا نشده و نخواهد شد، و یک جور اموالش را به غارت بردند که اموال احدی را به آن‌طور غارت نکرده و نخواهند کرد، و یک جور کشته شد که احدی به آن‌طور کشته شدن مبتلا نشده و نخواهد شد، و یک جور عیالش را به اسیری داد که عیال احدی را به آن‌طور اسیر نکرده و نخواهند کرد.

باری، هریک از بلاهایش را که دست می‌زنی مافوق ندارد و تا به حال کسی به چنان بلایی مبتلا نشده و نخواهد شد. و راهش همان است که آن حضرت بلاهای تمام مؤمنین را به جان خود خرید، چرا که ولی و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 32 *»

امیر بر همه بود و می‌خواست همه زیردستان خود را نجات بدهد. پس هریک از بلاهاش مرکب بود از بلاهای تمام مؤمنین، پس تشنگیش مرکب بود از تشنگی‌های تمام مؤمنان و گرسنگیش مرکب بود از گرسنگی‌های تمام مؤمنان و کشته شدنش مرکب بود از کشته شدن‌های تمام مؤمنان وهکذا، این است که هریکیش به سرحد اعلی بود که مافوقش متصور نبود.

باری؛ اگر مؤمنی، لابد اعتقاد داری که آن بزرگوار معصوم بود، وانگهی به چه نحو از عصمت که بالاتر از او عصمتی تصویر نمی‌شود. و چون معصوم بود و سرتاپا همه‌اش رضای خدا و مشیت و خواست او بود پس به هیچ وجه استحقاق بلایی از بلاها را نداشت، حتی آن بلای خیلی جزئی حتی یک مهموم شدن و مغموم شدن. و همین‌طور باید اعتقاد داشته باشی و اعتقادت در حق آن بزرگوار باید همین‌طور باشد.

پس با این حال، آن قدر بلاهای عظیمه که بر او وارد آمد همه برای خاطر ماها روسیاهان بود که آن جور بلاها می‌خواست به جان ما وارد بیاید چرا که کارهایی کرده بودیم و می‌کردیم که استحقاق آنها را داشتیم. پس آن بزرگوار راضی نشد که آن بلاها به جان بی‌قابلیت ما وارد بیاید همه آنها را به جان مبارک خود خرید، راضی نشد ما تشنگی و گرسنگی بخوریم خودش به عوض ما تشنگی و گرسنگی خورد، راضی نشد اموال ما به غارت برود اموال خود را در عوض به غارت داد، راضی نشد اهل و عیال ما اسیر بشوند به عوض اهل و عیال ما اهل و عیال خود را به اسیری داد، راضی نشد ما کشته بشویم و خون ناپاک ما بر زمین بریزد به عوض ما کشته شد.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 33 *»

پس حالا اگر مصیبات او را می‌شنوی از روی معرفت گریه کن و ملتفت باش که بر که آن مصیبات را وارد آوردند و برای چه آن مصیبات را به جان خود خریده؟ و نباش مانند سایر مردم که طبعشان این است که همین که می‌بینند یا می‌شنوند کسی از تشنگی یا گرسنگی مرد دلشان می‌سوزد، و یا آنکه کسی را بی‌تقصیر کشتند یا جوانش را پیش روی او پاره پاره کردند یا اسب بر بدنش تاختند یا اموالش را به غارت بردند یا عیالش را اسیر کردند و شهر به شهر و دیار به دیار گردانیدند، دلشان می‌سوزد و بسا اشکشان هم جاری می‌شود. دیگر نمی‌دانند چه شد و با که این کارها را کردند و برای چه کردند؟ همان محض زدن و کشتن و تشنگی و گرسنگی گریه و زاری می‌کنند.

این‌جور گریه‌ها مصرف ندارد، به جهت اینکه روضه‌خوان‌ها در میان سنی‌ها هم که روضه می‌خوانند آنها هم گریه می‌کنند، و مصائب و صدمات حضرت سیدالشهداء را که می‌شنوند بی‌خود دلشان می‌سوزد و گریه می‌کنند. و آیا اعتقادت درباره سنی‌ها چیست؟ که این گریه هیچ نفعی برایشان دارد و نجاتشان می‌دهد، یا اینکه هیچ فایده به حالشان ندارد و نجاتشان نمی‌دهد؟ به جهت اینکه ابوبکر و عمر را بر حضرت امیر ترجیح دادند. پس گریه هم می‌کنند و نجاتی هم از برای ایشان نیست باز هالک خواهند بود. و سنی‌ها که سهل است، اگر یهود و نصاری را هم بنشانی و برایشان نقل کنی که یک کسی را بدون تقصیر از روی ظلم شهید کردند و آبی که مهریه مادرش بود از او منع کردند و سرش را از قفا به دوازده

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 34 *»

ضربت بریدند و اموالش را به غارت بردند و عیالش را اسیر کردند، اگر ملتفت آن عداوتشان نباشند بلاشک دلشان می‌سوزد و بسا اشکشان هم جاری می‌شود.

و بالاتر از این عرض کنم که همان اشخاصی که در صحرای کربلا بودند و آن ظلم‌ها و ستم‌ها را بر ایشان وارد می‌آوردند، همان‌ها با آن قساوت قلب گریه می‌کردند و زاری می‌نمودند، با اینکه از آن طرف خودشان داشتند ظلم می‌کردند و اذیت و آزارشان می‌نمودند. چنان‌که فاطمه دختر حضرت امام حسین روایت می‌کند که بعد از شهادت پدر بزرگوارم من بر درِ خیمه ایستاده بودم و نمی‌دانستم که چه بر سر ما می‌آید. پس یک دفعه دیدم لشکر رو به خیمه‌ها گذاردند و مشغول به غارت کردن اموال شدند و به هر زنی و دختری که می‌رسیدند لباس و زیورش را از او می‌ربودند. پس دیدم ظالمی قصد من کرد، من به قول خود رفتم فرار کنم و از شر او ایمن باشم، پس آن ظالم در عقب من دوید و کعب نیزه‌ای به شانه من زد پس من به رو درافتادم پس آمد لباس‌های مرا از تن من بیرون آورد و گوشواره‌ای که در گوشم بود به نحوی کشید که گوش‌هایم را پاره نمود. پس ملتفت آن ظالم شدم دیدم گریه می‌کند، گفتم ای ملعون چرا گریه می‌کنی؟ گفت چگونه گریه نکنم و حال اینکه ذریه پیغمبر خود را برهنه می‌کنم. گفتم اگر می‌دانی پس چرا برهنه می‌کنی؟ گفت اگر من برهنه نکنم دیگری برهنه خواهد کرد. پس قدری ملتفت شو که از آن طرف داشتند گریه می‌کردند و از آن طرف خودشان داشتند ظلم می‌کردند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 35 *»

پس از اینجا بفهم که هر گریه‌ای به کار نمی‌آید و ثمری ندارد، و الّا همان اشقیایی که ظلم می‌کردند و شک در هلاکتشان نیست داشتند گریه می‌کردند. و عرض کردم که یهودی‌ها و گبرها هم اگر بشنوند و ملتفت عداوتشان نباشند گریه خواهند کرد. و سنی‌ها که دارند گریه می‌کنند و دلشان می‌سوزد و بسا بر قاتلان او هم لعنت می‌کنند، و حال اینکه همه روی هم رفته هالکند و نجاتی از برایشان نیست و گریه ایشان هیچ نفعی به حالشان ندارد، چرا که از روی طبع است و طبع انسان را خدا چنین قرار داده که همین که می‌شنود که کسی را ظلم کردند و صدمات بر او وارد آوردند وانگهی بدون جرم و تقصیر، لابد دلش می‌سوزد و اشکش جاری می‌شود، دیگر هرکه می‌خواهد باشد.

این است که نقل می‌کنند وقتی روضه‌خوانی بالای منبر جنگ حضرت امیر را با عمرو بن عبدود بیان می‌کرد، پس گفت که حضرت چنان شمشیر بر دَوال کمرش زد که او را دو نیم کرد. شخصی در میان مجلس بود بنا کرد بر سر زدن و گریه و زاری نمودن. مردم توی سرش زدند که چه می‌کنی و برای که گریه می‌کنی؟ مردی می‌گوید حضرت امیر عمرو بن عبدود را زد، تو چرا گریه می‌کنی؟ گفت دیگر نمی‌دانم، گفت زد. حال، غالب مردم این‌طورند همین که می‌شنوند زد یا کشت گریه می‌کنند دیگر هرکه می‌خواهد باشد. پس می‌شنوند که سیدالشهداء را با لب تشنه و شکم گرسنه شهید کردند و اموالش را به غارت بردند و عیالش را اسیر کردند، گریه می‌کنند برای همان تشنگی و گرسنگی و کشته شدن و اموال

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 36 *»

به غارت رفتن و اهل و عیال اسیر شدن، دیگر سیدالشهداء کیست و چرا این ظلم‌ها را بر او وارد آوردند و برای چه این‌همه صدمات را متحمل شد؟ سرشان نمی‌شود، و مانند سنی‌ها همین که می‌شنوند آن صدمات و ظلم‌ها را، دلشان می‌سوزد و اشکشان جاری می‌شود.

و تو ان‌شاء‌الله سعی کن که مانند سنی‌ها نباشی و گریه‌ات مانند گریه آنها نباشد. بلکه بدان که آن بزرگوار معصوم و مطهر و حجت خدا بود هیچ جرمی و گناهی نداشت و مستحق هیچ صدمه‌ای و بلایی نبود، همه این بلاها که بر او وارد آمد بلاهای مؤمنین است که خودش از روی رضا و رغبت همه اینها را به جان خود خرید. و الّا او خودش نباید مبتلا به بلایی بشود و کسی هم طلبی از او ندارد که به زور بلاهای خودش را به جان او بزند، و خدا هم به او حتم نکرده که بلاهای مردم دیگر را متحمل بشود. چرا که خدا عادل است کاری که کسی کرده و هر بلایی را که مستحق شده نمی‌آید او را به جان دیگری بزند، و خودش در مواضع متعدده فرمایش فرموده که لاتزر وازرة وزر اخری پس هر کس کاری که کرده و مستحق بلایی شده خدا هم چشمش را کور می‌کند و او را مبتلا به آن بلا می‌سازد.

پس یقین بدان که این خدا نمی‌آید به سیدالشهداء بگوید که تو بیا بلاهای مردم را متحمل بشو، و خدا هرگز چنین خواهشی از بنده خود وانگهی مثل سیدالشهدائی نمی‌کند، بلکه خودش قرار داده و مقرر فرموده که هر کسی مبتلا بشود به بلایی که استحقاق دارد. پس نه خدا به آن بزرگوار امر کرد که بیا بلاهای مردم را متحمل شو، و نه مردم طلبی از او

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 37 *»

داشتند که بلاهای خود را به دوش او بگذارند، بلکه مردم به بلاهایی که استحقاق داشتند مبتلا می‌شدند و خدا هم ایشان را مبتلا می‌کرد و هیچ بحثی هم به آن بزرگوار وارد نمی‌آمد و از مقام و مرتبه او هم چیزی کم نمی‌شد. چنان‌که در آن لوحی که از آسمان در روز عاشورا در حال جنگ بر آن بزرگوار نازل شد خداوند خطاب کرده بود به آن حضرت که یا حسین ما شهادت را بر تو حتم و واجب نکرده‌ایم اگر می‌خواهی شهادت را از تو برمی‌داریم و شرّ این قوم را از تو دفع می‌کنیم، و هیچ مقام و مرتبه تو هم در نزد ما کم نمی‌شود همان مقامی که داشتی داری.

پس آن بزرگوار دید که مؤمنین کارهای چندی کردند که مستحق بلاهای گوناگون شدند، و از آن طرف دید که تا آن بلاها بر ایشان وارد نیاید نجات نمی‌یابند و استحقاق نجات ندارند، پس خودش ابتدا کرد و از راه رحمت و رأفت همه آن بلاها را به جان خود خرید و عرض کرد خدایا بلاهایی که باید بر مؤمنین به واسطه سوء اعمالشان وارد بیاوری همه را بر جان من وارد بیار که آنها ضعیفند و طاقت بلاهای تو را ندارند. پس خدا هم مسئلتش را اجابت نمود و آن بلاهایی که می‌خواست بر آنها وارد بیاورد تمام آنها را روی هم گذارد و بر بدن آن بزرگوار وارد آورد. بعبارة اخری بلاها را انبار کرد و یک انبار بلا را که از او بزرگتری تصویر نمی‌شود بر جان مبارک او وارد آورد، و او هم همه را به جان و دل خرید و بر خود هموار کرد که مؤمنین بدون مبتلا شدن به آن بلاها نجات بیابند.

پس بعد از آنکه اینها را دانستی آن وقت تا می‌توانی گریه بکن، و آن

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 38 *»

وقت گریه‌ات گریه خواهد بود و ثمری برای تو خواهد داشت، و آن وقت گریه‌ات مانند گریه سنی‌ها نخواهد بود و آن وقت ثواب‌هایی که برای گریه فرمایش کردند همه برای تو آماده خواهد بود. و گریه تو همان جور گریه‌ای‌ خواهد بود که فرمودند هر کس به قدر بال مگسی اشک از چشم او فرو ریزد خدا جمیع گناهانش را می‌آمرزد و بهشت را بر او واجب می‌گرداند. و در جای دیگر فرمودند که خدا پیش از اینکه اشک از چشم کسی فرود آید تمام گناهانش را می‌آمرزد و قبل از ریختن اشک از چشمْ خدا تمام گناهانش را می‌آمرزد.

پس سعی بکن سیدالشهداء را بشناس آن وقت برای او گریه کن تا می‌خواهی. و آن وقت چنین گریه‌ای تو را نجات می‌دهد و تمام گناهانت را مانند سیل از صفحه‌ وجودت برمی‌دارد پس مانند کسی خواهی بود که تازه از مادر متولد شده باشد. و آن وقت که معرفت به حق آن بزرگوار پیدا کردی و راه ابتلاءاتش را فهمیدی دیگر حاجت نیست که کسی تو را بگوید گریه بکن یا گریه این‌قدر ثواب دارد اگر گریه بکنی ثواب بسیار به تو می‌دهند، بلکه بی‌خود گریه خواهی کرد و بی‌اختیار دلت می‌سوزد و اشکت جاری می‌شود.

و فکر کن ببین که بعد از آنکه مؤمن دانست که سیدالشهداء معصوم و مطهر بود و گناهی و تقصیری نداشت و مستحق بلایی و عقوبتی نبود و همه آن بلاها بلاهای ما بود که به جان خود خرید، دیگر نمی‌تواند صبر بکند و قرار و آرام بگیرد و خودداری نماید. این است که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 39 *»

خودش می‌فرماید انا قتیل العبرة ماذکرت عند مؤمن و لا مؤمنة الّا بکی لمصابی. و اگرچه آن بزرگوار کرامت به کار برد و بلاهای مؤمنین را به جان خود خرید، اما مؤمنین هم که می‌شنوند که آن بزرگوار با آن عصمت و طهارت بلاهای آنها را متحمل شد راضی نمی‌شوند که آن بلاها به جان آن بزرگوار وارد آمده باشد. پس اگرچه آن بزرگوار تشنگی‌های مردم را به جان خود خرید و همه را خودش متحمل شد که مؤمنین تشنگی نخورند و بروند برای خود آب سرد خوشگواری بخورند، لکن مؤمنین هم وقتی که می‌شنوند که آن بزرگوار به عوض آنها تشنگی خورد و این بلا را از جان آنها دور کرد، آن وقت آب خوشگوار در مذاقشان تلخ می‌شود و گلوگیرشان می‌شود و بر ایشان گوارا نخواهد بود. و همچنین وقتی که می‌شنوند آن بزرگوار به عوض آنها گرسنگی خورد و گرسنگی‌ها را از جان آنها دور کرد، آن ‌وقت غذاهای لذیذ بر ایشان گوارا نخواهد بود. اگرچه آن بزرگوار تشنگی‌ها و گرسنگی‌های همه را بر جان خود هموار کرد که مؤمنین آسوده باشند، لکن از این طرف مؤمنین هم آرزو می‌کنند که ای کاش ما از گرسنگی می‌مردیم و از تشنگی هلاک می‌شدیم و آن بزرگوار هیچ صدمه‌ تشنگی و گرسنگی را نمی‌دید.

و مقتضای محبت همین است که آن بزرگوار همان‌طوری که راضی به بلای تو نشد تو هم راضی به بلای او نخواهی بود. از تو انصاف می‌پرسم که اگر در روز عاشورا بودی و جام آبی داشتی و خودت هم تشنه بودی و مولای خودت را هم تشنه می‌دیدی چه می‌کردی؟ آن آب را

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 40 *»

خودت می‌خوردی یا به آن بزرگوار می‌دادی؟ نه والله نمی‌توانی دلت را راضی بکنی که آن آب را خودت بخوری، بلکه لابد آن آب را به خدمت آن بزرگوار می‌دادی و خودت بسا از تشنگی می‌مردی و هیچ باکت نبود. و اگر در آن روز بودی و می‌دیدی سکینه دارد از تشنگی غش می‌کند و دخترت هم تشنه بود و آب هم به قدر یک نفر بیش نداشتی، می‌توانستی که خودداری بکنی و آن آب را به سکینه ندهی و به دختر خودت بدهی؟ لا والله از روی رضا و رغبت آن آب را به سکینه می‌دادی و او را سیراب می‌کردی و دخترت از تشنگی می‌مرد هیچ باکت نبود.

و مؤمن هرچند ضعیف باشد نمی‌تواند آقایان و آقازادگان خود را در گرفتاری ببیند و خودش و بچه‌هایش در راحت باشند و اگر رگی از ایمان در تنش باشد نمی‌تواند خودداری کند. تا سعی دارد می‌خواهد یک بلایی را از ایشان دور کند، و اگر نتواند و بداند دستش نمی‌رسد می‌خواهد در بلا با آنها شریک بشود، و با اینکه می‌بیند که نمی‌تواند دفع شری از ایشان بکند مع‌ذلک نمی‌تواند طاقت بیاورد که آسوده باشد و یک گوشه‌ای بایستد و نگاه کند، بلکه لابد می‌رود خود را هم داخل می‌کند. پس اگر می‌بیند که می‌تواند دفع بلایی از ایشان بکند می‌رود می‌کند و آن بلاها را به جان خودش می‌زند و آنها را آسوده می‌کند. پس می‌بیند آنها تشنه‌اند آب دارد خودش نمی‌خورد و به عیال و اطفال خود نمی‌دهد و به آنها می‌دهد که رفع عطش ایشان بشود، و می‌بیند آنها گرسنه‌اند نان دارد خودش نمی‌خورد و به عیال و اطفال خودش نمی‌دهد می‌برد به آنها

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 41 *»

می‌دهد که سیر بشوند، و خودش و عیال و اطفالش هم از شدت گرسنگی و تشنگی بمیرند هیچ باکش نیست و همه مقصودش این است که جان آنها به سلامت باشد و صدمه و بلایی از آنها دفع بشود. و اگر امر دایر بشود که خودشان از تشنگی و گرسنگی بمیرند و آنها از تشنگی و گرسنگی نجات بیابند آنها را ترجیح می‌دهد. و اگر امر دایر بشود که خودش کشته بشود و آنها سالم بمانند خودش را به کشتن می‌دهد. و اگر امر دایر بشود که اموالش را به غارت ببرند و اموال آنها محفوظ بماند اموال خودش را به غارت می‌دهد که اموال آنها محفوظ باشد. و اگر امر دایر بشود که عیالش را اسیر کنند و آنها از اسیری خلاصی یابند عیال خود را به اسیری می‌دهد که آنها از اسیری آسوده باشند وهکذا. این است که حضرت رسول؟ص؟ می‌فرماید که هر کس مرا از خود دوست‌تر ندارد از امت من نیست، و هر کس ذریه‌ مرا از ذریه خود بیشتر دوست ندارد و بر ذریه خود ترجیح ندهد از امت من نیست، و هر کس مال مرا بهتر از مال خود حفظ نکند از امت من نیست. ایمان شأنش همین است، و آن کسی که چنین نیست ایمان ندارد و نجاتی از برای او نخواهد بود. و مؤمن همیشه طالب این است که در بلاها خود را سپر بلا کند و بلایی که باید به آقایان و آقازادگان او برسد بر جان خود بخرد و آنها را از آن بلا آسوده نماید،

سر که نه در راه عزیزان بود بار گرانی است به روی بدن

و این در وقتی است که بداند به واسطه او دفع بلایی از ایشان خواهد شد. و اگر هم ببیند که به واسطه او دفع بلایی از ایشان نخواهد شد

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 42 *»

باز به آن بلا باید مبتلا بشوند، پس چاره‌ای نمی‌بیند و دفع بلایی از ایشان نمی‌تواند بکند لابد خود را هم در توی آن بلا می‌اندازد و شریک می‌شود با ایشان در آن بلا. پس ایشان را تشنه و گرسنه می‌بیند خودش هم می‌رود داخل ایشان می‌شود و گرسنگی و تشنگی می‌خورد، و ایشان را می‌بیند که می‌روند و کشته می‌شوند خودش هم می‌رود و کشته می‌شود، و اموالشان را می‌بیند به غارت می‌رود اموال خودش را به غارت می‌دهد، و عیالشان را می‌بیند اسیر می‌کنند عیال خودش را هم به اسیری می‌دهد، و می‌بیند جوانانشان را به دم شمشیر و خنجر می‌دهند جوانان خودش را هم به دم شمشیر و خنجر می‌دهد، وهکذا هر بلایی که آنها را می‌بیند مبتلا هستند خود را هم داخل در آن بلا می‌کند.

و همین‌طور بود حال شهدای کربلا که می‌دانستند یاریشان نفعی به حال آن بزرگوار ندارد و دفع شری و بلایی از ایشان نخواهد شد و لابد آن بلاها به جانشان وارد خواهد آمد، و نه می‌توانند دفع گرسنگی از ایشان بکنند و نه دفع تشنگی از ایشان نمایند و نه دفع کشته شدن و نه دفع به غارت رفتن اموال و نه دفع اسیری اهل و عیال، هیچ بلایی و شری را نمی‌توانستند از ایشان رفع نمایند و هر بلایی که می‌خواست بر ایشان وارد بیاید وارد خواهد آمد و به یاری کردنشان دفع نخواهد شد؛ و با اینکه این مطلب را یقین داشتند مع‌ذلک راضی نشدند که بمانند و آن مصیبات را ببینند، بلکه بی‌اختیار خود را هم داخل در آن بلاها کردند و شریک شدند با مولا و سیدشان در مصیبات او. پس دیدند او کشته می‌شود خودشان

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 43 *»

هم رفتند کشته شدند، و دیدند اطفال او یتیم می‌شوند اطفال خود را هم یتیم نمودند و راضی شدند به یتیمی اطفال، و دیدند عیال او اسیر می‌شوند به اسیری عیال خودشان هم راضی شدند، و او را تشنه و گرسنه دیدند خودشان هم در تشنگی و گرسنگی با او شریک شدند. مختصراً با اینکه دانستند که کاری نمی‌توانند بکنند، مع‌ذلک دست از یاری خود برنداشتند و هر کاری که دستشان رسید کوتاهی نکردند. و حال که دستشان نرسید دفع بلایی از آقا و آقازادگان خود نمایند اقلاً می‌روند شریک با آنها می‌شوند.

و معنی دوستی همین است که نمی‌تواند دوست را در بلا ببیند، اولاً  اگر توانستند دفع بلایی از او می‌کنند و اگر نتوانستند و زورشان نرسید که بلایی از او دفع کنند خود را هم در آن بلا می‌اندازند و مبتلا به آن بلا می‌سازند. پس محال است که کسی دوست سیدالشهداء باشد و بشنود که آن بزرگوار بلاهای تمام دوستان خود را به جان خود خرید که آنها آسوده باشند، و این را غنیمت بشمرد که خوب شد ما مبتلا  نشدیم و آن بزرگوار بلاهای ما را به جان خود خرید. و کسی که این را می‌شنود و غنیمت می‌شمرد او منافق است و دوست حسین نیست و حسین هم بلاهای او را به جان خود نخریده و کاری با او ندارد و نجاتی هم برای او نیست، بلاهای او همه‌اش آماده شده است از برای او در روز قیامت.

باری، همان‌طوری که آن بزرگوار راضی نشد که دوستانش به بلاهای گناهان خود مبتلا باشند و در عوض ایشان بلاهای ایشان را به جان خود

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 44 *»

خرید، دوستان آن بزرگوار هم راضی نیستند که آن بزرگوار در عوض ایشان بلاهای ایشان را متحمل شد. و قدری در امر آن بزرگوار و دوستانش ملاحظه کن که خدا چه طبعی به آن بزرگوار داده که نتوانست دوستان خود را مبتلا ببیند، پس بلاهای همه را با وجود استحقاقشان به جان خود خرید و دوستان خود را آسوده کرد. و چه طبعی به دوستان او داده است که هیچ راضی نیستند بلایی بر آن بزرگوار وارد بیاید خصوص در وقتی که بلای خودشان باشد و می‌خواهند که تمام بلاها و صدمات دنیا بر ایشان وارد بیاید و آسیبی به او نرسیده باشد.

و اینکه می‌بینی که در بعضی جاها دارد که الحمد لله علی مصابهم و الحمد لله علی عظیم رزیتی و اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم که ظاهراً حمد خدا را به‌جا می‌آوری و خدا را به واسطه این رزیه کبری و مصیبت عظمی حمد می‌کنی، نه از بابت این است که راضی باید شد به آن مصیبات و شکر کرد که خوب شد آن مصائب بر آن بزرگوار وارد آمد که ما آسوده و در راحت باشیم. بلکه از بابت این است که شکر می‌کنیم خدایی را که برای ماها گناهکاران چنین مولایی خلق کرد و آن‌طور طبع کریمی به او داد که با وجود عصمت و طهارت و عدم استحقاق بلایی از بلاها، راضی نشد که ما به واسطه سوء اعمال خود مبتلا به بلاها باشیم و خودش آسوده باشد، و این را بر خود نپسندید بلاهای ما را متحمل شد و ما را نجات داد. و شکر می‌کنیم او را که ما را این‌قدر رذل و پست قرار نداد که بشنویم و خوشحال بشویم و برای خود

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 45 *»

غنیمت بشماریم، بلکه راضی نباشیم که آن مصیبات بر او وارد آید بلکه تمنا کنیم که ای کاش بودیم و تمام آن بلاها را از او دور می‌کردیم و ماها مبتلا می‌شدیم و آن بزرگوار آسوده در راحت به سر می‌برد. پس حمدی که گفته‌اند بکنید از این بابت است که به آن بزرگوار چنان طبع کریمی داد و به ما هم چنین طبعی داد.

والله به واسطه همین طبعی که در دوستان آن بزرگوار گذارده شده است، دوستان او خود را متصل به آن بزرگوار می‌کنند و به این سبب نجات می‌یابند. والله که خدا خواست مردم عمل خالص بکنند و دین خالص برپا کنند این تدبیر  را به کار برد که آن بزرگوار را آن‌طور خلق کرد که نتواند دوستان خود را در بلا ببیند، و دوستان او را این‌طور خلق کرد که نتوانند او را در بلا ببینند و آرزو کنند که بلای او را به جان خود بخرند، و حال که دستشان نرسید بنشینند عزاداری کنند و گریه و زاری نمایند؛ که به این تدبیر تمامشان عمل خالص کرده باشند و همه جان و مالشان را در راه خدا داده باشند و بهشتی را که خدا در عوض جان و مال دادن قرار داده مستحق شده باشند.

پس ببین که هیچ کس نمی‌توانست جان و مالش را در راه خدا بدهد، آن بزرگوار کاری کرد که همه راضی شدند به جان و مال دادن. و چون راضی شدند اگرچه ظاهراً هم مانع داشته باشند خدا پایشان محسوب می‌دارد. پس از برکت آن بزرگوار تمام مؤمنین از ضعفا و غیر ضعفا همه در مصداق آیه شریفه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 46 *»

خواهند بود. پس همه از آن اشخاصی هستند که جان و مالشان را به خدا فروختند، پس خدا هم بهشتی که در عوض جان و مال است به ایشان عطا می‌کند و همه را یکجا داخل بهشت می‌کند، چرا که همه عبادت خالص کرده‌اند و همه دین خالص برپا کرده‌اند و همه جان و مالشان را در راه خدا داده‌اند.

والله اگر قطع نظر بکنی از گریه بر سیدالشهداء عمل خالص دیگری نخواهی یافت، و تمام اعمال روی هم رفته ناقص و غیرخالص است و هر عملی را که ملاحظه کنی خدشه‌بردار است، به‌جز این عمل که هیچ خدشه برنمی‌دارد و ریا و سمعه بردار نیست، از روی ریا می‌شود نماز کرد از روی ریا می‌شود روزه گرفت خمس داد زکات داد، و از روی سمعه می‌شود این کارها را کرد، اینها که در میان نباشد از روی طمع نماز می‌خوانند روزه می‌گیرند خمس می‌دهند زکات می‌دهند و از روی خوف این کارها را می‌کنند، و به زور می‌شود مردم را به این کارها واداشت و به زور می‌شود مردم را از این کارها واداشت. اما از روی ریا نمی‌شود محزون شد و از روی سمعه نمی‌شود محزون شد، و از روی طمع حزن عارض نمی‌شود و از روی خوف حزن عارض نمی‌شود. بلکه اگر دوستان سیدالشهداء را تخویف هم بکنند باز تا متذکر شدند بی‌خود محزون می‌شوند و دلشان می‌سوزد اگرچه بدانند ضرر برایشان دارد. و همچنین اگر هیچ نشنوند که محزون شدن و گریستن در مصیبت آن حضرت ثواب دارد، باز تا شنیدند مصائب او را محزون می‌شوند. و همچنین

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 47 *»

به زور نمی‌شود کسی را واداشت که محزون بشود و به زور نمی‌شود کسی را واداشت که محزون نشود.

وانگهی هر عملی که از هر کسی صادر بشود، اگر دیگری ببیند اگر قصد ریا نداشته باشد باز خوشش می‌آید. و نیست کسی که عملی بکند و دیگران ببینند یا بشنوند او خوشش نیاید. چنین چیزی محال است و در فطرت همه این امر قرار داده شده. پس سایر اعمال اگر ریا نباشند ریانما هستند و خالص و محض از برای خدا نیستند، اما محزون شدن در مصیبت آن بزرگوار که نمی‌شود ریابردار باشد سهل است که نمی‌شود ریانما هم باشد، چرا که کسی بر او مطلع نمی‌شود به‌جز خداوند عالم. پس کسی بر او مطلع نمی‌شود تا شخص خوشش بیاید و ریانما باشد، بلکه یک عملی است که خدا می‌داند و بس حتی ملائکه هم بر او مطلع نمی‌شوند.

این است که در روز قیامت خداوند به بعضی از دوستان حسین کرامت‌ها می‌کند و ثواب‌های بی‌شمار می‌دهد، که ملائکه عرض می‌کنند خدایا ما این بنده را می‌شناختیم که در دنیا عمل چندانی نکرده که مستوجب این ثواب‌ها باشد. خطاب می‌رسد که شماها از باطن او خبر ندارید، این بنده من بارها در قلب متذکر مصائب مولای خود حضرت سیدالشهداء شد و دلش سوخت و در دل محزون شد و شماها خبر نداشتید، این ثواب‌ها به ازای آن حزن‌های باطنی او است که من می‌دانستم و بس.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 48 *»

و همین‌طور است واقعاً، حزن قلب یک عملی است که هیچ کس بر او مطلع نمی‌شود مگر خدا، پس یک عمل خالصی است که مافوق ندارد و محض از برای رضای خداست. و در اول که عارض می‌شود احدی خبردار نیست حتی ملائکه، بعد که این حزن زیادتر شد و سرریز کرد گونه را تغییر می‌دهد و حالت را دگرگون می‌کند، باز که بیشتر سرریز کرد اشک جاری می‌شود. و اصلش همان حزن قلب است، و حزن درجه به درجه که زیاد شد آثار و علاماتش ظاهر می‌شود تا آنکه آخر کار به گریه می‌رسد و اشک از دیده‌ها جاری می‌شود، پس آن وقت دیگران هم مطلع می‌شوند.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 49 *»

مـوعظه سیزدهم

 

(دوشنبه / پانزدهم محرّم‌الحرام  1297)

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 50 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

انبیا به وحی خدا می‌دانند که چه کسی از اهل صدق و حقیقت است و که از اهل صدق و حقیقت نیست. و چون در هر عصری اهل صدق و حقیقت دو سه نفری بیش نیستند و باقی مردم همه اهل نفاق و شرورند، لهذا بنای انبیا بر این است که اکتفا به اقرار لسانی تنها می‌کنند و کاری به بواطن و اندرون مردم ندارند، و ظاهراً که به ایشان گرویدند از آنها قبول می‌کنند و احکام ایمان را بر ایشان جاری می‌کنند، برای اینکه آن سه چهار نفر بتوانند به آسودگی زندگانی کنند و به سر ببرند و مشغول به کارهای خود باشند. و اگر غیر از این بود آن سه چهار نفر هم نمی‌توانستند در میان مردم راه بروند و زندگانی نمایند. پس برای آسودگی و حفظ آنها و ترویج امر خود لابدند که اکتفا به اقرار لسانی بکنند و به

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 51 *»

محضی که ظاهراً اظهار ایمان نمودند از ایشان قبول بکنند.

چنان‌که می‌بینی که در زمان پیغمبر ؟ص؟ کوه تا به کوه مسلمان بودند و دولت اسلام غالب بود بر تمام دولت‌های دیگر و جمعیت مسلمانان از جمعیت مردم دیگر بیشتر بود، و همه به قول خود مسلمان بودند و ظاهر اسلامی داشتند، و به قول خود نماز می‌کردند و روزه می‌گرفتند و خمس می‌دادند و زکات می‌دادند و ظاهرشان پاک بود و اموالشان در حفظ بود و خونشان در امان بود و تمام احکام اسلام بر تمامشان جاری بود، ولکن اهل صدق در میان این‌همه به‌جز این چهار نفر بیش نبودند و چهار نفر بودند که از روی صدق اسلام آوردند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار، و باقی مردم همه منافق بودند و اسلامشان ظاهری بود. دلیلش اینکه بعد از پیغمبر تمام آنها از حضرت امیر  اعراض کردند و پشت سر ابوبکر بلند شدند، و به دور حضرت امیر باقی نماند مگر آن چهار نفر.

پس در زمان پیغمبر هم تمام آنها غیر از این چهار نفر همه در باطن منافق بودند و از روی خوف و طمع اسلام آورده بودند، و پیغمبر می‌دانست و همه را می‌شناخت، اما به واسطه مصالح چندی که از آن جمله زیست کردن آن سه چهار نفر باشد هیچ نمی‌گفت و فرق نمی‌گذاشت بین منافق و غیر منافق، و همین که کسی به زبان می‌گفت اشهد ان لا اله الّا الله و ان محمداً رسول‌الله او را مسلمان می‌شمردند و داخل در زمره مسلمانان می‌کردند و احکام اسلام را بر او جاری می‌کردند و جان و مالش

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 52 *»

در امان بود. و از بس که پیغمبر اکتفا به ظاهر امر می‌کردند مردم جری شده بودند و می‌آمدند خدمتش عرض می‌کردند که ماها ایمان آوردیم و مؤمن می‌باشیم. پس آیه نازل شد که قالت الاعراب آمنّا قل لم‌تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم بگو به اینها که شما هنوز ایمان نیاورده‌اید و دل شما ایمان ندارد و ایمان در دل شما داخل نشده است، پس نگویید ما ایمان آوردیم بگویید اسلام آوردیم، حالا که این‌طور هستید که به زبان اقرار دارید مسلمانید و هنوز مؤمن نیستید، و آن وقت مؤمن هستید که دل شما خبر شده باشد و ایمان آورده باشد.

پس مردم ظاهراً اسلام می‌آوردند پیغمبر  هم از ایشان می‌پذیرفت و احکام اسلام را بر ایشان جاری می‌کرد، پس ظاهرشان را حکم به طهارت می‌کرد و جان و مال و عیالشان محفوظ بود و کسی جرأت نداشت که ایشان را به قتل برساند یا عیالشان را اسیر نماید یا اموالشان را از ایشان بگیرد. پس همان قدر در آن زمان اکتفا به ظاهر امر می‌کردند و هر کس که ظاهراً اسلام می‌آورد پاک بود و جان و مالشان در امان بود، و آنهایی که ظاهراً هم اسلام نمی‌آوردند دیگر محکوم به نجاست بودند و جان و مالشان در هدر بود، پس خودشان را اگر به دست می‌آوردند می‌کشتند و اگر عیالشان را به دست می‌آوردند اسیر می‌کردند و اموالشان را به دست می‌آوردند به غارت می‌بردند. و اموالشان را خدا فیئ مسلمین قرار داده بود، و فیئ در لغت «سایه» است که کم می‌شود زیاد می‌شود به سمتی می‌رود بعد برمی‌گردد، و اموال کفار هم مال خداست و خدا هم به رسولش

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 53 *»

داده پس مال او است و چند صباحی به طور غصب در ید آنها بود بعد برمی‌گردد به آن بزرگوار. از این جهت اموال کفار را که به دست مسلمین می‌آید فیئش می‌نامند که مال پیغمبر بود و به او برگشت و او هم به مسلمین می‌داد و در میانشان تقسیم می‌کرد. و تمام اموال مال خدا است وحده لا شریک له و او هم داده به رسول خود؟ص؟.

این است که وقتی یکی از شیعیان غواصی کرده بود و جواهری از دریا بیرون آورده بود، خمس آن را به خدمت امام آورد با شوق و با شعف تمام و یک نوع عُجبی در دل کرده بود که من خمس جواهر را به خدمت شما آوردم. حضرت فرمودند مگر تنها خمسْ مال ما است تمام دنیا مال ما است. آن شخص متنبه شد و عرض کرد پس می‌روم تمام آن جواهر را به خدمت شما می‌آورم. حضرت فرمودند که همین قدر که دانستی تمام دنیا مال ما است کفایت می‌کند، این خمسی که آوردی با آن جواهری که داری همه از آن تو باشد و همه را به تو بخشیدیم. بعد فرمودند که وقتی که آدم به دنیا آمد کسی به غیر از او در روی زمین نبود پس تمام زمین را حیازت کرد و تحجیر نمود پس همه روی زمین مال او بود، بعد از او رسید به شیث و بعد از او رسید به نوح و بعد از او به ابراهیم و بعد از او به موسی و عیسی و بعد از او رسید به محمد؟ص؟ و بعد از او رسید به ما، پس تمام دنیا مال ما است. و از این جهت است که کسی که اسلام نیاورد مالش را از دستش می‌گیرند چراکه مال او نیست، مال مال خدا و رسول است. و اما بعد از آنکه اسلام آورد مالشان را بر او مباح می‌کنند و از دست او

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 54 *»

نمی‌گیرند. و غالب مردم هم که اسلام آورده بودند برای همین بود که مالشان را کسی از دستشان نگیرد و عیالشان را از ایشان نگیرد و خونشان را نریزد، وانگهی در ضمن غنیمت‌ها و فیئ‌ها که از کفار به دست می‌آمد به ایشان بدهند.

پس به این خیال‌ها می‌آمدند و اسلام می‌آوردند و پیغمبر هم قبول می‌کرد و هیچ نمی‌گفت. و بیعتی هم که پیغمبر از مردم می‌خواست به همین بیعت ظاهری اکتفا می‌کرد و همین که می‌آمدند دست به دست پیغمبر می‌دادند پیغمبر قبول می‌کرد و اکتفا می‌نمود. و حال اینکه وقتی در معنی بیعت فکر کردی می‌بینی که بیعت گرفتن به معنی خرید و فروش کردن است که چیزی از مردم بخرد و در عوض چیزی به ایشان بدهد، و حقیقت بیعت همین است. و آنهایی که می‌آمدند دست توی دست پیغمبر می‌گذاشتند اگرچه پیغمبر قبول می‌کرد ظاهراً، لکن هیچ کدام حقیقتاً با او بیعت نکرده بودند، چرا که چیزی به او نفروخته بودند و ظاهراً  آمدند دستی توی دستش گذاردند که خونشان و مالشان و عیالشان در امان باشد و کسی خونشان را نریزد و مالشان را از ایشان نگیرد و زنشان را اسیر نکند. پس چون در حقیقت چیزی از خود به پیغمبر  نفروختند خدا هم در عوض وعده نکرده که چیزی به ایشان بدهد، یعنی بهشت خود را به ایشان وعده نکرده، چراکه بهشت به عوض مبایعه با خدا و چیزی به خدا فروختن است، پس آنهایی که چیزی به خدا نفروختند خدا هم بهشت به ایشان وعده نکرده.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 55 *»

این است که در باب آنهایی که می‌آمدند با پیغمبر بیعت می‌کردند خدا همین قدر فرمود که ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم دیگر وعده نداده که بهشت به ایشان بدهم، اما در جای دیگر می‌فرماید که ان الله اشتریٰ من المؤمنین ا نفسهم و اموالهم بان لهم الجنة. و در اینجا مؤمنین فرموده مسلمین نفرموده، پس معلوم است که از مسلمین چیزی نخریده و مسلمین چیزی از خود را به خدا نفروختند پس جنتی هم به ایشان وعده نکرده، اما مؤمنین جان و مالشان را به خدا فروختند این است که خدا به ایشان وعده بهشت کرده، چراکه آنها چیزی در راه خدا دادند خدا هم در عوض بهشت به ایشان می‌دهد. پس بیعت حقیقی را مؤمنین کردند، و اینها آن کسانی هستند که با خدای خود بیعت کردند و آنچه داشتند به خدای خود فروختند.

ولکن خیال نکن که تمام مؤمنین این کار را کردند و همه با خدای خود بیعت کردند، آن مؤمنینی که با خدا بیعت کردند علامتشان را خدا خودش در آیه شریفه بیان کرده که یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون که علامتشان این است که مقاتله می‌کنند بعد از نزول قرآن و بعد از بعثت پیغمبر ؟ص؟، پس می‌کشند و کشته می‌شوند. و تو می‌دانی که این کار را کسی نکرده به جز حضرت سیدالشهداء که مقاتله کرد در راه خدا و کشت در راه خدا جمعی از منافقین را بعد خودش هم کشته شد بعد اموالش را هم به غارت و تاراج داد. پس چون جان و مال خود را به خدا فروخت، همه را در راه خدا داد جانش را داد مالش را داد آنچه داشت در راه خدا داد

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 56 *»

و چیزی از برای خود باقی نگذاشت. ولکن خیال نکن که آن بزرگوار این معامله را برای خودش کرده و خودش محتاج بود به این معامله و رفع مقام و درجه او خواهد بود؛ لا والله، خودش هیچ محتاج نبود به این معامله و مقامش به واسطه این معامله بلند نشد و هر مقامی که داشت دارد، و اگر شهادت هم اختیار نمی‌کرد همان مقامی که داشت داشت.

این است که در روز عاشورا خدا به آن بزرگوار خطاب کرد که یا حسین ما حتم نکردیم شهادت را بر تو، اگر می‌خواهی شهید نشو، ما شر این جماعت را از تو دفع می‌کنیم و هیچ از مقام و مرتبه تو کم نخواهد شد. وانگهی آن بزرگوار معصوم و مطهر بود کاری نکرده بود که استحقاق بلایی از بلاها داشته باشد، چراکه راه خدا راه امن و امان است و ایمن است سالک در او از هر خوفی و خطری و بلایی و صدمه‌ای، و بلاها و خوف‌ها و خطرها همه در خارج راه خدا است، چنان‌که فرمودند که طریق وُسطیٰ جاده است و یمین و شمال محل لغزش و گمراهی است. پس راهی که خدا وضع کرده لابد خالی از خوف و خطر و صدمات و بلا است، اگر خوف و خطری در میان باشد خدا مردم را به آن امر نمی‌کند چراکه خدا نجات مردم و راحت و آسودگی ایشان را می‌خواهد، پس البته راهی را نشان می‌دهد که می‌داند خوف و خطر ندارد و شخص از آن راه برود صدمه‌ای نمی‌بیند و به آسودگی به سر منزل می‌رسد.

پس کسی که در راه خدا آن‌طوری که دستورالعمل داده قدم بزند و به قدر سر سوزنی انحراف نکند معقول نیست که بلایی و صدمه‌ای به او

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 57 *»

برسد. چراکه معقول نیست خدا به مردم بگوید که از این راه بروید راه سلامت است، بعد که از آن راه بروند صدمات و بلاها بر ایشان وارد بیاید. خدا فریب‌دهنده و گول‌زننده و لغوکار و خلف وعده کننده نیست، پس هر چیزی که وعده داده همان‌طور خواهد عمل نمود. پس گفته که از راهی بروید راه سلامت است و خوف و خطری در هیچ باب ندارد، یقیناً هر کس از آن راه برود به سلامت به منزل می‌رسد و در عرض راه آسیبی به او نخواهد رسید.

حال، شک نیست که معصومین از آن راهی که خدا قرار داده سلوک کردند و به قدر سر مویی انحراف نورزیده‌اند و همان‌طوری که خدا خواسته راه رفته‌اند، پس نباید به هیچ وجه صدمه‌ای به ایشان برسد و آسیبی نباید ببینند و هیچ تنگی نباید به ایشان برسد و همی و غمی و صدمه‌ای به هیچ وجه باید به ایشان نرسد، چراکه کاری نکرده‌اند که بلا و صدمه‌ای به ایشان برسد. و معقول نیست کسی تقصیری در هیچ باب نکرده باشد مع‌ذلک بلایی و صدمه‌ای به او برسد. پس انبیا که در راه خدا قدم می‌زنند و به هیچ وجه تقصیری در هیچ باب ندارند نباید به هیچ وجه بلایی و صدمه‌ای به ایشان برسد. پس حضرت سیدالشهداء؟س؟ که معصوم بود به کمال عصمت، و عصمتش از عصمت همه انبیا و اولیا بالاتر بود، به طریق اولی نباید بلایی و صدمه‌ای به او برسد.

پس آن قدر صدمات و بلاها که بر او وارد شد برای این بود که دید دوستانش گناهکارند و گناهان بسیار دارند، و به واسطه آن گناهان

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 58 *»

مستحق بلاهای بسیار و صدمات بی‌شمار هستند و انواع بلا باید بر ایشان وارد بیاید و به واسطه سوء اعمالشان باید در آتش بسوزند، پس در غیرتش نگنجید که دوستانش پهلوی دشمنانش در آتش بسوزند و عذاب بکشند، و راضی نشد که دوستان با اینکه وابسته به او باشند مبتلا به صدمات و بلاها بشوند. پس در عالم ذر عرض کرد خدایا اگرچه دوستان من به واسطه سوء اعمالشان مستحق بلاها و صدمات و عذاب‌های گوناگون هستند، لکن من راضی نمی‌شوم که ایشان به بلا و عذاب گرفتار بشوند، خدایا عذاب‌ها و بلاهای ایشان را من متحمل می‌شوم و هر بلایی که باید بر ایشان وارد بیاوری بر من وارد بیاور من همه آنها را قبول می‌کنم. و می‌بینی که اگر کسی طلب دیگری را قبول بکند و ضمانت نماید، دیگر طلبکار دستی به آن شخص مدیون ندارد و حق مطالبه از او ندارد و از او مطالبه هم نمی‌کند، می‌رود ریش آن کسی را می‌گیرد که ضمانت کرده و طلب خود را از او می‌گیرد، و آن شخص مدیون آسوده می‌شود.

پس اگرچه مؤمنین گناهان دارند و مستحق بلاهای بسیار هستند و عذاب‌های گوناگون باید بر ایشان وارد بیاید، لکن سیدالشهداء آمده پیش خدا همه آن بلاها و عذاب‌ها را به جان خود خریده و همه را خودش قبول کرده که خدا به جان او وارد بیاورد. حال بعد از اینکه بلاهای همه را او به جان خودش خریده باشد یقین است که مؤمنین دیگر آسوده خواهند بود، و بعد از آنکه بلاهای تمام مؤمنین حواله به سیدالشهداء شده و آن بزرگوار ضمانت تمام بلاها و عذاب‌ها را کرده، دیگر مؤمنین نباید به عذاب‌ها

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 59 *»

مبتلا بشوند و معقول نیست که خدا مؤمنین را عذاب کند و به بلاهای خودشان مبتلا سازد. و خلق چنین کاری نمی‌کنند که امری از کسی به دیگری حواله بشود و دیگری بیاید او را قبول بکند، باز بیایند ریش او را بگیرند و از او مطالبه بکنند. پس خدا به طریق اولی چنین کاری نخواهد کرد که با اینکه عذاب‌ها و بلاها حواله سیدالشهداء بشود و بلاهای همه را او ضمانت کند، مع‌ذلک باز ایشان را عذاب کند و بلاها بر ایشان وارد بیاید.

می‌بینی که کسی را می‌خواهند بکشند مردی می‌آید هزار تومان می‌دهد او را از کشتن خلاص می‌کند و آن هزار تومان را می‌گیرند و دست از کشتن او برمی‌دارند. حضرت سیدالشهداء که آمد جان داد جوانان داد اموال داد اهل و عیال داد همه را داد که مردم را خلاص کند، چطور می‌شود که با این حالت باز خلاصی برای مردم نباشد؟ با اینکه تمام دنیا بهای یک تار موی علی اصغرش نمی‌شد. پس همچو بدن‌های پاک و پاکیزه را به عوض مردم دادند، بالقطع و الیقین تمام بلاها و عذاب‌ها از سر مردم رفع خواهد شد و دیگر خدا کاری دستشان ندارد. پس همین که بلاهای مؤمنین را سیدالشهداء قبول کرد دیگر مؤمنین به بلاها مبتلا نخواهند شد، و بلاها همه بر سیدالشهداء وارد شد.

پس مؤمنین کاری کرده بودند که می‌خواستند گرسنگی بخورند، سیدالشهداء عرض کرد خدایا من گرسنگی می‌خورم که مؤمنین از گرسنگی آسوده باشند. مؤمنین کاری کرده بودند که می‌خواستند تشنگی بخورند، آن بزرگوار عرض کرد خدایا من تشنگی می‌خورم که مؤمنین از

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 60 *»

تشنگی آسوده باشند. وهکذا مؤمنین کاری کرده بودند که می‌خواستند کشته بشوند و اموالشان به غارت برود و عیال و اطفالشان اسیر بشوند، آن بزرگوار عرض کرد خدایا من کشته می‌شوم و اموالم را به غارت می‌دهم و عیال و اطفال خودم را به اسیری می‌دهم که مؤمنین از کشته شدن و غارت رفتن اموال و اسیر شدن عیال آسوده باشند. پس از برکت آن بزرگوار است که مؤمنین در رفاهیتند و آسوده راه می‌روند نه تشنگی می‌خورند و نه گرسنگی و نه کشته می‌شوند و نه عیالشان اسیر می‌شود و نه اموالشان به غارت می‌رود. و الّا کجا ممکن بود بر ایشان که یک ساعت در آسودگی باشند؟ بلکه پیوسته می‌خواستند مبتلا به بلاها و صدمات گوناگون باشند و آنی در استراحت نباشند.

پس حال که از برکت آن بزرگوار بلاها از ایشان رفع شد و صدمات از ایشان دفع گردید و عذاب‌ها از سرشان برداشته شد، پس ایشان هم باید در مصیبت او گریه کنند و زاری نمایند و عزاداری کنند و راضی به آن بلاها و مصیبت‌ها که بر او وارد آمده نباشند و آرزو کنند که کاش در آن روز بودیم و یاریش می‌کردیم و جان خود را فدای او می‌کردیم، تا به این واسطه متصل به او شوند و از یاران او محسوب گردند و خدا ایشان را از شهدا بشمارد و ثواب شهادت را در نامه عملشان ثبت فرماید. و طبع مؤمنین که دوستان آن بزرگوارند همین‌طور است بدون اینکه کسی به ایشان بگوید، بالفطره تا شنیدند مصیبات او را محزون و غمناک می‌شوند و اشکشان جاری می‌شود و آرزو می‌کنند که در آن روز بودند و جان خود را فدای او

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 61 *»

می‌نمودند، دیگر حاجت نیست که کسی به ایشان بگوید که چنین بکنید. کسی نگفته و وعده ثوابی به ایشان نداده خود به خود دارند این کارها را می‌کنند.

پس انسان وقتی که فکر کرد تعجب می‌کند از کارهای خدایی که چه تدبیری به کار برده و چه طبعی به سیدالشهداء و دوستان او داده! از آن طرف سیدالشهداء راضی نمی‌شود دوستانش مبتلا باشند، بلاهای آنها را به جان خود می‌خرد پس بلاها از سرشان رفع می‌شود. و از آن طرف دوستانش راضی نمی‌شوند که آن بزرگوار مبتلا به آن بلاها و مصیبات باشد و آرزو می‌کنند که در آن روز باشند و جان و مالشان را فدای او نمایند، پس به این واسطه متصل به او می‌شوند و مستحق شفاعت می‌شوند پس به این سبب داخل بهشت خواهند شد.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 62 *»

مـوعظه چهاردهم

 

(سه‌شنبه / شانزدهم محرّم‌الحرام  1297)

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 63 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

بدان که خداوند آن چیزهایی که مردم ضرور دارند و امرشان بدون آنها نمی‌گذرد و در عهده خودشان هم نیست، آنها را به عهده خود گرفته و خودش همه آنها را متکفل شده. مثل اینکه مردم اگر باید باشند باید یک آسمانی و زمینی باشد و سرمایی باشد و گرمایی باشد و روز و شبی باشد و آفتاب و ماهتابی باشد، تا گندمی بروید و آن گندم را غذای خود قرار بدهند. و خودشان هیچ‌یک از اینها را نمی‌توانند بسازند و درست بکنند، نه آسمان می‌توانند بسازند و نه زمین و نه آفتاب و نه ماهتاب و نه سرما و گرما می‌توانند بیاورند و نه اِنبات می‌توانند بکنند، و از آن طرف هم به تمام اینها محتاجند و همه را ضرور دارند و وجودشان و زندگانیشان بسته به اینها است. پس چون خدا دید که مردم به اینها محتاجند و خودشان هم

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 64 *»

نمی‌توانند اینها را فراهم کنند، پس خودش ابتدا کرده و اینها را ساخته و گذارده که رفع حاجتشان بشود. و قرار خدا همیشه بر این است که هر چیزی که خلق ضرور دارند و از عهده ایشان برنمی‌آید خودش به عهده می‌گیرد و خلق می‌کند برای اینکه رفع حاجتشان بشود.

حال وقتی که در حال مردم ملاحظه کردی می‌بینی که خودشان نمی‌توانند خودشان را نجات بدهند و کارهایی که کردند و گناهانی که مرتکب شدند خودشان نمی‌توانند جبر کسر آنها را بکنند، و از آن طرف هم محتاجند به نجات یافتن و جبر کسر گناهان شدن. پس خدا چون این حالت را از مردم دید کسانی را خلق کرد که آنها شفعای مردم باشند و مردم را نجات بدهند و جبر کسر اعمالشان را نمایند و مفاسد امور ایشان را اصلاح فرمایند. و این شفعا حجت‌های خدا هستند که خدا ایشان را خلق کرده برای همین کارها.

و خیلی واضح است که کسی که خودش آدم خوبی باشد و متقی و پرهیزکار باشد و مقرب درگاه خدا باشد چنین کسی حجت خدا نیست، نهایت مرد زاهد عابدی است؛ حجت خدا آن کسی است که خودش آدم خوبی و متقی و پرهیزکاری است، سهل است که امور مردم را هم اصلاح می‌کند و جبر کسر اعمالشان را می‌نماید و کاری می‌کند که ایشان را نجات بدهد. و تا چنین کسی نباشد خدا او را حجت بر خلق نمی‌کند، و الّا مردمان عابد و زاهد و متقی در عالم بسیارند و هیچ‌یک هم حجت خدا نیستند. پس حجت خدا آن کسی است که بتواند شفیع مردم دیگر باشد

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 65 *»

و بتواند نجاتشان بدهد و بلا و شرور را از ایشان دفع کند، چنین کسی حجت خدا است.

و حجت‌ها هم متفاوتند، یکی هست که تمام اقالیم را می‌تواند شفاعت کند و نجاتشان دهد، و یکی هست یک شهر را می‌تواند شفاعت کند و نجاتشان دهد و امورشان را اصلاح نماید، و یکی هست یک محله را می‌تواند شفاعت کند وهکذا. پس از اینجا بیاب که آن کسی که حجت بر تمام خلق است از اولین و آخرین، باید طوری باشد و این‌قدر قوت و توانایی داشته باشد که تمام امورشان را اصلاح کند و جبر کسر تمام اعمالشان را بکند و همه را به شفاعت خود نجات بدهد. و آن کسی که حالش این است حضرت سیدالشهداء؟س؟ است. این است که خدا می‌فرماید ما عرضه داشتیم امانت را بر تمام اهل آسمان و زمین، همه ابا کردند و آن بزرگوار قدم پیش گذاشت و امانت ما را حامل شد. و این امر در قوه احدی نبود و هیچ یک قبول نکردند حتی انبیای اولواالعزم هیچ یک در عهده خودشان ندیدند چنین کاری را.

آخر قدری فکر کن ببین که اصحابش را بکشند و جوانانش را پیش رویش پاره پاره بکنند و طفل شیرخوارش را در حضور او ذبح کنند و اموالش را به غارت ببرند و خیمه‌هایش را آتش بزنند و خودش را با لب تشنه و شکم گرسنه به دوازده ضربت سرش را از بدن جدا بکنند و عیال و اطفالش را در حضور او اسیر بکنند و شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند و در خرابه منزلشان بدهند و اذیت‌ها و صدمه‌ها بر ایشان وارد بیاورند،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 66 *»

مع‌ذلک دستش هم برسد اینها را از خود دور نکند یا یک نفرینی هم به اینها نکند و هی صدمات ببیند صبر کند. این در قوه‌ کیست؟ آدم می‌تواند چنین کاری بکند؟ نوح می‌تواند چنین کاری بکند؟ ابراهیم می‌تواند چنین کاری بکند؟ موسی و عیسی می‌توانند چنین کاری بکنند؟ لا والله، در عهده هیچ کدام نبود و احدی را طاقت این‌همه مصائب نبود که این‌همه بلاها بر ایشان وارد بیاید مع‌ذلک دم نزنند و یک نفرینی نکنند، سهل است که راضی هم باشند و کراهتی هم در دل نداشته باشند.

و اینها کار آن بزرگوار است که همه این صدمات را کشید و دم نزد و نفرینی نکرد و دعایی نکرد که بلایی از سرش رفع بشود. حتی آنکه خدا خطاب کرد به او که اگر می‌خواهی این بلاها را از تو دور کنیم و از مقام و مرتبه تو هم چیزی کم نخواهد شد؛ مع‌هذا عرض کرد خدایا می‌خواهم که این بلاها بر من وارد بیاید و این صدمات را متحمل بشوم برای اینکه شیعیان و دوستان ما از بلاها و عذاب‌های تو ایمن باشند. پس ببین که چقدر رحمةٌ للعالمین است که یک عالم بلاها را به خود می‌خرد برای آنکه یک عالم را نجات بدهد. و آیا در قوه کدام ملک مقرب و نبی مرسلی بود که چنین کاری کند و چنین امری را به انجام برساند و چنین مرحمتی درباره مردم منظور دارد؟ حاشا، تمام خلق عاجزند از این کاری که آن بزرگوار متصدی شده. و اگر کسی دیگر می‌توانست، متحمل می‌شد و جان و مالش را آن‌طوری که خدا می‌خواست در راه خدا می‌داد بدون شائبه اکراه و اجبار.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 67 *»

پس آن بزرگوار دید که این امر را کسی نمی‌تواند متحمل بشود، و از آن طرف هرگاه چنین امری اتفاق نیفتد کار مردم بر زمین می‌ماند و نجاتی از برای ایشان نخواهد بود؛ پس دامن همت به کمر زد و این امر را به انجام رسانید. پس جانش را داد مالش را داد جوانانش را داد یارانش را داد اطفالش را داد عیالش را داد، آنچه داشت داد و تنگی هم در خود نیافت و همه را به کمال رضا و رغبت داد و اصلاً  کراهتی به هیچ وجه نداشت. و چون این بزرگوار این کار را کرد، وانگهی از روی رضا و رغبت، و تنگی در خود نیافت و کراهتی در دل نداشت، خدا هم قبول کرد و دست از سر مؤمنان برداشت و از سر قصورشان گذشت. و الّا اگر بر فرض آن کار را کسی می‌کرد لکن در دل تنگی داشت خدا قبول نمی‌کرد، چرا که دانستی که خدا محتاج نیست و حاجت به اعمال بندگان ندارد، پس چه می‌خواهد بکند عملی را که از روی کراهت به‌جا آورده شده باشد؟ خدا حاجت ندارد به جان و مال مردم، تمام جان و مالی که دارند او به ایشان داده، پس نمی‌خواهد جان و مالی را که از روی کره در راه او داده بشود و هرگز چنین عملی را قبول نخواهد کرد و مقبول درگاه او واقع نخواهد شد.

پس اولاً  که مردم دیگر حتی انبیا نمی‌توانستند جان و مالشان را به آن‌طورها در راه خدا بدهند، و مجرد همین جان و مال دادن ظاهری از هیچ یک برنمی‌آمد و نمی‌توانستند این کار را بکنند. وانگهی اگر بر فرض چنین کاری می‌کردند نمی‌شد که در دل تنگی نداشته باشند، و در قوه احدی نبود که همه آن کارها را بکنند و کمال رضا و رغبت را داشته

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 68 *»

باشند و هیچ تنگی در دل خود نبینند. پس سایر انبیا و اولیا اگر بر فرض هم جان و مالشان را می‌دادند تنگی توی دل را نمی‌توانستند بردارند که همهِ این کارها را بکنند و اصلاً  تنگی هم در دل نداشته باشند. پس اگر بر فرض هم جان و مالشان را می‌دادند مقبول درگاه خدا نمی‌شد. پس عذاب‌ها و بلاهای مؤمنین کلّاً  بر سر جاش باقی می‌ماند و نجاتی برایشان نبود.

پس سیدالشهداء التفات بزرگی که در حق مؤمنین کرد این بود که اولاً جان و مال خود را داد، وانگهی در دل هم تنگی ندید. بدون کراهت جان و مال را داد تا مقبول درگاه خدا واقع شود و خدا از کرم خود قبول فرماید و رفع بلاها از جان مؤمنین بشود. پس سیدالشهداء یک کاری کرد که مقبول درگاه خدا بشود تا حکماً عذاب‌ها و بلاها از جان مؤمنین برداشته بشود و از برکت او همه نجات بیابند. و اگر نبود این بزرگوار احدی را یارای این کار نبود و هیچ یک از انبیا و اولیا نمی‌توانستند این کار را به انجام برسانند و تمام مؤمنین را از عذاب‌ها و بلاها نجات دهند.

و اما پیغمبر و امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و سایر ائمه خیال نکن این کار را نکردند و جان و مالشان را در راه خدا ندادند. اگرچه ظاهراً می‌بینی که ظاهراً این کار بر سرشان نیامد، لکن وقتی که ملتفت می‌شوی که حضرت سیدالشهداء جان پیغمبر بود و جان حضرت امیر و فاطمه و سایر ائمه بود، و از جان و مال او را دوست‌تر می‌داشتند، پس همه راضی شدند که او را شهید کنند و آن بلاها را برای

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 69 *»

نجات گناهکاران بر او وارد بیاورند. پس نگو که ایشان جان خود را ندادند مال خود را ندادند، به خدا قسم که پیغمبر جان خود را داد و مال خود را داد، جان و مال او حضرت سیدالشهداء بود. حضرت امیر جانش را داد مالش را داد، حضرت فاطمه جانش را داد مالش را داد، حضرت امام حسن جانش را داد مالش را داد، سایر ائمه جانشان را دادند مالشان را دادند. و جان و مالِ همه آن بزرگوار بود. بلکه می‌خواهم عرض کنم که همه او را از جان خود بهتر می‌دانستند، حتی حضرت امام حسن و حضرت امیر و حضرت پیغمبر. والله اگر هریک از ایشان در صحرای کربلا بودند راضی بودند که خودشان را به صدمات و اذیات بی‌شمار شهید کنند و بر آن بزرگوار صدمه‌ای به هیچ وجه وارد نیاید و تار مویی از او کم نشود. پس همه جانشان را دادند مالشان را دادند، بلکه بهتر از جان و بهتر از مال را در راه ما روسیاهان دادند که ما روسیاهان نجات بیابیم.

این است که وقتی جبرئیل بشارت ولادت حضرت سیدالشهداء را به پیغمبر داد، دید که پیغمبر مسرور و خوشحال شد. عرض کرد یا رسول‌الله، همین فرزند را که فضائل و کمالاتش را شنیدی، بعد از تو امت بی‌حیا او را از روی ظلم و عدوان شهید می‌کنند و جوانانش را می‌کشند و اموالش را به غارت می‌برند؛ بنا کرد از برای پیغمبر روضه‌خوانی کردن. پیغمبر گریستند، بعد فرمودند که ای برادر جبرئیل، این چه بشارتی بود که به من دادی؟ مرا به چنین فرزندی چه حاجت است؟ چه می‌خواهم بکنم چنین فرزندی را که این‌همه مصیبات را بر او وارد بیاورند؟ جبرئیل عرض

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 70 *»

کرد که تا این فرزند تو شهید نشود امتان گناهکار نمی‌توانند نجات بیابند، و آن وقت امر شفاعت بر زمین خواهد ماند. بعد عرض کرد اگر راضی هم نیستی دعایت که مستجاب است هر چیزی که از خدا بخواهی استجابت می‌کند، پس دعا کن که این بلا را از این فرزند تو دفع کند اگر نمی‌خواهی بر او وارد بیاید. حضرت فرمودند که چون نجات امت در این است راضی هستم و دعا نمی‌کنم که این بلا از او دفع بشود.

بعد این خبر را به حضرت امیر دادند، او هم عرض کرد مرا حاجت به چنین فرزندی نیست. فرمودند یا علی، اگر این فرزند را شهید نکنند ماها نمی‌توانیم گناهکاران را شفاعت بکنیم. پس عرض کرد من هم راضی شدم. بعد این خبر را به فاطمه رسانیدند، فاطمه بنا کرد گریه و زاری کردن، پس عرض کرد ای پدر بزرگوار مرا حاجت به چنین فرزندی نیست چه می‌خواهم بکنم فرزندی را که این‌همه بلا بر او وارد بیاورند و بی‌تقصیر و گناه او را شهید نمایند؟ رسول خدا دیدند که فاطمه خیلی بی‌طاقتی می‌کند، فرمودند ای فاطمه، آیا نمی‌خواهی که پدرت شافع امت باشد و شوهرت ساقی حوض کوثر باشد؟ اگر می‌خواهی، لابد باید این فرزند شهید بشود. پس فاطمه عرض کرد من هم راضی شدم.

و امر همین‌طور بود، اگر آن بزرگوار شهید نمی‌شد نمی‌توانستند شفاعت بکنند مردم را، یعنی مردم قابل شفاعت نبودند. اما حالا که شهادت اختیار کرد مردم هم خود را متصل به او می‌کنند و قابلیت از برای شفاعت پیدا می‌کنند پس آن بزرگواران هم شفاعت می‌کنند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 71 *»

و این را هم بدان که پیغمبر و حضرت فاطمه و حضرت امیر که فرمودند راضی شدیم، نه این است که در واقع راضی بودند که آن بلاها و صدمه‌ها بر جان مبارک حضرت سیدالشهداء وارد بیاید. لا والله، هیچ یک راضی نبودند که تار مویی از آن بزرگوار کم بشود. چگونه راضی می‌شدند که به دست بدترین خلق خدا به آن صدمات و اذیات کشته بشوند؟ وانگهی سیدالشهداء ولیّ خدا است و محبوب حضرتِ او است، مؤمن چطور می‌تواند راضی بشود به صدمات و ابتلاءات او؟ چه جای معصومین؟سهم؟. و آن کسی که راضی است به صدمات آن بزرگوار خودش کافر و دشمن خداوند است. پس چگونه آن بزرگواران راضی بودند که صدمه‌ای به او برسد؟ والله هیچ یک راضی نبودند که غباری به خاطرش بنشیند چه جای آنکه آن صدمات و بلاها را بر او وارد بیاورند. پس اینکه فرمودند راضی شدیم رضایتشان از این باب بود که چون شفاعت گناهکاران منوط به این امر است، پس به ملاحظه شفاعت راضی می‌باشیم که آن صدمات بر حسین وارد بیاید، یعنی صبر می‌کنیم و متحمل می‌شویم و دعا نمی‌کنیم که آنها از سرش رفع بشود. پس در حقیقت رضایت از روی ناچاری بود و در باطن امر راضی نبودند که آن صدمات بر او وارد بیاید. این است که جزع می‌کردند گریه و زاری می‌کردند و پیوسته مشغول به عزاداری او بودند، این است که خدا می‌فرماید حملته امّه کرهاً و وضعته کرهاً.

باری، محض از برای خاطر مؤمنین و نجات ایشان راضی شدند که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 72 *»

جان خود را در راه خدا بدهند. و جانشان را در راه خدا دادن این بود که آن بزرگوار جانش را بدهد مالش را بدهد عیالش را بدهد وهکذا. و همین‌طور هم کرد جانش را در راه خدا داد مالش را در راه خدا داد جوانانش را در راه خدا داد اطفالش را در راه خدا داد اصحابش را در راه خدا داد اموالش را در راه خدا داد عیالش را به اسیری در راه خدا داد. بلکه عرض می‌کنم که همه اینها را در راه مؤمنین و دوستان خود داد، و الّا خودش کاری نکرده بود که این صدمات بر او وارد بیاید و حاجتی نداشت که این کارها را متحمل بشود، محض از برای دوستان این کارها را متحمل شد که ایشان نجات بیابند. پس ضرر ندارد، بگو حضرت سیدالشهداء جان و مالش را در راه شیعیانش داد.

و خواه بگویی در راه خدا داد و خواه بگویی در راه شیعیانش داد فرق نمی‌کند. در راه خدا داد، به جهت اینکه دید خدا می‌خواهد شیعیانش را نجات بدهد و اگر کسی بلاهاشان را قبول بکند و در عهده خود بگیرد دست از سرشان برمی‌دارد، پس آمد و در پیش خدا تمام بلاهای شیعیانش را خرید که خدایا این بلاها را من قبول می‌کنم تو از قصورشان بگذر، خدا هم قبول کرد و بلاها را بر او وارد آورد. و در راه شیعیان داد، به جهت اینکه می‌خواست نجاتشان بدهد آن کار را کرد، و اگر برای نجاتشان نبود حاجت نداشت که جان و مالش را بدهد، پس حقیقتاً جان و مالش را در راه شیعیان داد. ولکن چون رضای خدا هم در این امر بود پس صحیح است اینکه بگوییم جان و مالش را در راه خدا داد.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 73 *»

حال که او کرم کرده جان و مال خود را در راه مؤمنین داده، مؤمنین هم باید در مصیبت او گریه و زاری کنند و عزاداری او را بر سر پا کنند و به این واسطه خود را متصل به آن بزرگوار نمایند. و کسی خیال نکند که نشسته است گریه و زاری می‌کند آن بزرگوار او را نمی‌بیند و از حالت او آگاهی ندارد، لا والله در هر جا و در هر وقت که عزاداری او را بر سر پا می‌کنی و بر او گریه و زاری می‌کنی او تو را می‌بیند که داری در مصیبت او گریه و زاری می‌کنی و هیچ بار غافل از حال تو نیست، حتی در توی دل که متذکر حالات او می‌شوی محزون می‌شوی آن بزرگوار مطلع می‌شود و قلب تو را می‌بیند که در ماتم او محزون شده است، پس بر تو ترحم می‌کند و دعای خیر در حقّت می‌فرماید و از حالت تو مسرور و خوشحال می‌شود که بعد از این سال‌های دراز داری عزاداریش را بر سر پا می‌کنی.

چنان‌که شخصی خدمت یکی از ائمه عرض کرد که اگر قبر حضرت سیدالشهداء را بشکافند در آنجا چیزی دیده می‌شود یا نه؟ حضرت در جواب فرمودند که چقدر حقیر است جثه تو و بزرگ است سؤال تو! و ظاهراً می‌بینی که سؤال بزرگی نبود. از فرمایش حضرت معلوم می‌شود که او مقصودش چیز دیگر بود و حقیقت امر را سؤال کرده بود. پس حضرت به او فرمودند که حضرت سیدالشهداء در عرش نشسته است و نظر می‌کند به زوّار و گریه‌کنندگان بر خودش، و همه را می‌بیند و می‌شناسد و بر همه ترحم می‌کند و برایشان استغفار می‌نماید.

و اعتقادت باید این باشد که او حاضر و ناظر است و جمیع

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 74 *»

گریه‌کنندگان خود را می‌بیند و چیزی بر او مخفی و پوشیده نیست. پس گریه می‌کنی در عزای او تو را می‌بیند و سلام بر او می‌کنی صدایت را می‌شنود. دیگر کسی خیال بکند سیدالشهداء گریه‌کنندگان خود را نمی‌بیند و بر حالشان اطلاع ندارد و سلام شیعیانش را نمی‌شنود، سیدالشهداء را نشناخته. و آن که کاری نسبت به او به‌جا می‌آوری نمی‌بیند و سلام بر او می‌کنی نمی‌شنود و از حال مردم اطلاع ندارد سیدالشهداء نیست، او یزید است. بلکه می‌خواهم عرض کنم که یزید را هم کسی لعنت بکند چنین نیست که نفهمد، بلکه همین که لعنش کردی یک جاش درد می‌گیرد و عذابش سخت‌تر می‌شود، پس می‌فهمد که لعنش کردند. این است که امر کردند که مردم پیوسته بر او لعن کنند که بیشتر عذاب بکشد و بیشتر صدمه بر او وارد بیاید.

پس چطور می‌شود امام به آن کذایی سلام تو را نشنود و نداند که تو سلامش کردی و در ماتم او گریه و زاری نمودی. و اگر خیال می‌کنی که تو گریه می‌کنی امام نمی‌بیند، و سلام می‌کنی امام نمی‌شنود، پس چرا زحمت بیجا به خود می‌دهی؟ برای چنین امامی گریه کردن نمی‌خواهد، به چنین امامی سلام کردن نمی‌خواهد. چه ضرور کرده که زحمت بکشی و عزاداری بکنی او مطلع نشود، و چه ضرور کرده که سلام بر او بکنی او هیچ سلا م تو را نشنود. آیا آدم عاقل چنین کاری می‌کند که برود یک چوبی را که به دیواری تکیه داده باشند تعظیم و تکریم بکند و هی برایش کرنش بکند و برای او عجز و لابه بکند؟! و آیا نه این است که هر کسی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 75 *»

چنین کاری بکند جمیع مردم می‌گویند دیوانه است؟ برای اینکه چوب کسی نیست چشم ندارد گوش ندارد، نه می‌بیند و نه می‌شنود، پیش او کرنش کردن و عجز و لابه نمودن معنی ندارد. بعد از آنکه گمانت به امام این است که تو را نمی‌بیند و صدایت را نمی‌شنود، پس قطعاً دیوانه هستی که باز برای چنین امامی داری گریه می‌کنی و سلام بر او می‌نمایی.

اگر به چنین امامی اعتقاد داری برو به پشت بخواب نه عزاداریش را بر سر پا کن و نه زیارتش بکن. بعد از آنکه تو هر کاری بکنی او بر حالتت مطلع نشود، چه مصرف دارد؟ و آدم عاقل چنین کاری نمی‌کند. و کسی هم که اعتقادش این است بداند که سیدالشهداء را نشناخته و برای او گریه نمی‌کند و گریه و عزاداریش ثمری به حالش ندارد. و خاطرش جمع باشد که سیدالشهداء امامش نیست امامش یزید بن معاویه است. و کسی که در همه‌جا حاضر و ناظر نیست و دوستان خود را نمی‌بیند یزید است نه حضرت سیدالشهداء. و حضرت سیدالشهداء موافق عقل و نقل می‌بیند دوستان خود را و می‌شنود سلام ایشان را و مشاهده می‌کند عزاداری‌های ایشان را، پس استغفار می‌کند برای ایشان.

و نه تنها آن حضرت عزادارانش را می‌بیند، تمام ائمه ایشان را می‌بینند و همه برایشان استغفار می‌کنند. بخصوص صاحب عزا حضرت فاطمه زهرا در هر مجلس مصیبتی حاضر است و می‌بیند مردم را که گریه می‌کنند در ماتم فرزندش حضرت سیدالشهداء و عزاداری او را بر سر پا می‌نمایند، پس از ایشان خورسند می‌شود و در حقشان ترحم می‌کند

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 76 *»

و برایشان استغفار می‌نماید. و آیا چه گمان داری به استغفار حضرت فاطمه؟ العیاذ بالله استغفار او مثل استغفارهای ما است؟ آیا او در حق کسی استغفار کند و از خدا بخواهد که گناهان کسی را بیامرزد خدا گناهانش را نمی‌آمرزد و دعای او را مستجاب نمی‌کند؟ آیا بعد از استغفار فاطمه گناهی باقی می‌ماند؟! و حال اینکه یک استغفار او برابر است با تمام عبادت ثقلین، بلکه به مراتب شتّیٰ ترجیح و زیادتی دارد بر عبادت آنها.

این است که می‌فرمایند کسی که بر سیدالشهداء بگرید بهشت بر او واجب می‌شود. و این چیزها در میان هست که به محض گریه کردن مستحق بهشت می‌شوند با آن گناهان بسیاری که دارند و مستغرق دریای گناه می‌باشند. پس استغفار حضرت فاطمه در میان هست که کار گناهان را می‌سازد و یکجا تمام گناهان را شست‌وشو می‌دهد که دیگر گناهی باقی نمی‌ماند. والله همان یک استغفار فاطمه بهتر است برای مؤمنین از تمام اعمالشان، و همان یک استغفار باعث نجاتشان می‌شود. و هرچند که مؤمنان بیشتر گریه و زاری می‌کنند آن مخدره؟سها؟ بیشتر استغفار می‌کند. پس اول گناهانشان آمرزیده می‌شود بعد درجات و مقاماتشان بلند می‌شود. و هرچند که بیشتر عزاداری می‌کنند و بیشتر آن مخدره استغفار می‌کند درجات و مقاماتشان در بهشت بلندتر می‌شود. چنان‌که فرمودند که همین که کسی در ماتم سیدالشهداء محزون شد قبل از اینکه اشک از دیده‌اش جاری بشود خدا تمام گناهانش را می‌آمرزد. پس

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 77 *»

بعد از آنکه قبل از جاری شدن اشک از دیده تمام گناهان آمرزیده شد، پس بعد از آنکه حزن سر ریز کرد و اشک از دیده جاری شد یک ثواب دیگری می‌دهند، بیشتر جاری شد بیشتر ثواب می‌دهند، وهکذا مکرر این کار را کرد ثواب‌های بیشتر می‌دهند. و هرچند کسی در این ماتم بیشتر عزاداری کرد و گریه و زاری نمود درجه‌اش بلندتر و ثوابش بیشتر خواهد شد بلکه مقرب‌تر درگاه خدا خواهد شد.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 78 *»

مـوعظه پانزدهم

 

(چهار‌شنبه / هفدهم محرّم‌الحرام  1297)

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 79 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

بدان که عمل هر کس مال او است و به او برمی‌گردد، پس اگر خیر است مال او است و اگر هم شر است مال او است دخلی به دیگری ندارد. این است که می‌فرماید لیس للانسان الّا ما سعی انسان مالک چیزی نیست مگر آنچه را که سعی نموده ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اسأتم فلها اگر خوب کردید مال شما و اگر بد هم کردید مال شما، در هر دو صورت کار شما همراه شما است و از شما مفارقت نمی‌کند.

بعینه مانند نور چراغ که عمل چراغ و کار چراغ است، هر جا که چراغ هست او هم همراهش هست چراغ در حجره است نورش هم در حجره است چراغ را که از حجره بیرون بردی نورش هم از حجره بیرون می‌رود چراغ را که حرکت دادی نورش هم حرکت می‌کند چراغ که ساکن

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 80 *»

شد نورش هم ساکن می‌شود. وهکذا نور ستاره عمل ستاره است و به همراه او است، ستاره طلوع می‌کند نورش هم همراهش طلوع می‌کند ستاره غروب می‌کند نورش هم غروب می‌کند، دیگر نمی‌شود که ستاره طلوع بکند و نورش همراهش نباشد یا غروب بکند و نورش همراهش نرفته باشد. لکن نور هر ستاره‌ای تابع او است دخلی به ستاره دیگر ندارد ستاره دیگر خواه طالع باشد یا غروب بکند نور این ستاره نه به طلوع او طلوع می‌کند و نه به غروب او غروب می‌کند طلوع و غروبش بسته به ستاره خودش است، اگر ستاره خودش طلوع کرد او هم طلوع می‌کند دیگر هر ستاره‌ای می‌خواهد غروب کرده باشد، و اگر ستاره خودش غروب کرد او هم غروب می‌کند دیگر هر ستاره‌ای می‌خواهد طالع باشد.

و همین‌طور بعینه در خودت می‌بینی که اگر تو باید رنگی را ببینی تو باید ببینی، دیگران هرچند ببینند تو ندیده‌ای و دیدن آنها دخلی به دیدن تو ندارد و مال تو نیست، مال تو آن دیدن خود تو است که خودت زحمت بکشی چشم را باز کنی ببینی آن وقت تو دیده‌ای و فیض دیدن به تو رسیده، پس اگر به شکل و صورت خوبی نگاه کردی واضح است که حظ می‌کنی و اگر به صورت قبیحی نظر کردی بدت می‌آید و قلبت متنفر می‌شود. پس ببین که کار در دست خودت است که به صورت خوب نگاه می‌کنی حظ می‌کنی، و اقتضای به صورت خوب نگاه کردن این است که حظ بکنی، و به صورت قبیح نگاه می‌کنی بدت می‌آید و اقتضای به صورت قبیح نگاه کردن همین است که بدت بیاید. پس اگر خوبی است

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 81 *»

خودت کرده‌ای و اگر هم بدی است خودت کرده‌ای دخلی به دیگری ندارد. این است که می‌فرماید و ماتجزون الّا ما کنتم تعملون.

پس هر کس تا عملی نکرده عامل به آن عمل نیست پس اقتضای آن عمل هم از خوبی و بدی دامنگیرش نیست، و بعد از آنکه عملی کرده عامل به آن عمل هست پس آن عمل را کرده و البته اقتضای آن عمل هم همراهش هست و به او می‌رسد. پس تا ندیده‌ای تو ندیده‌ای بعد از آنکه دیدی تو دیدی، پس اگر شکل خوب است تو حظ می‌کنی و اگر شکل بد است تو بدت می‌آید. وهکذا تا تو چیزی را نخوری تو نخورده‌ای و طعمش را نفهمیده‌ای، بعد از آنکه خوردی تو خوردی و طعمش را فهمیدی، پس اگر حلوا است کامت شیرین می‌شود و اگر تریاک است کامت تلخ می‌شود. و حلوا خوردن اقتضاش این است که کامت شیرین بشود و تریاک خوردن کارش این است که دهنت تلخ بشود، دیگر حلوا می‌خورم و دهنم شیرین نشود معنی ندارد و توقعی است بیجا، و تریاک می‌خورم و دهنم تلخ نشود معنی ندارد و طمعی است بیهوده. لیس بامانیکم و لا امانی اهل الکتاب من یعمل سوءاً یجز به می‌خواهی دهنت شیرین نشود حلوا نخور تا دهنت هم شیرین نشود، می‌خواهی دهنت تلخ نشود تریاک نخور تا دهنت هم تلخ نشود، حلوا معنیش این است که شیرین باشد و تو هم که ذائقه داری لابد شیرینیش را ادراک می‌کنی پس لابد دهنت شیرین می‌شود، تریاک معنیش این است که تلخ باشد و تو هم که ذائقه داری لابد تلخیش را احساس می‌کنی پس لامحاله دهنت تلخ می‌شود.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 82 *»

و اینکه می‌شنوی خدا جزای اعمال را می‌دهد همین‌طور است، دیگر از خارج نمی‌آید چیزی بردارد به مردم بدهد. جزای اعمال مردم همان خود آن اعمال است که اقتضاءاتی دارد و اقتضاءاتش همراهش هستند. پس تریاک خوردن تلخی دهان همراهش هست و جزای تریاک خوردن است، البته تریاک که خوردی دهان تلخ می‌شود. پس از خارج نیاوردند تلخی دهان را به تو ندادند که چون تریاک خوردی ما دهان تو را تلخ می‌کنیم، خیر همان تریاک خوردن دهان را تلخ می‌کند و تلخ کردن دهان همراه تریاک خوردن است. و چون می‌دانند که تریاک تلخ می‌کند به تو می‌گویند که تریاک مخور که عذابت می‌کنند، و عذابت همان است که دهانت تلخ می‌شود دیگر عذاب دیگری در میان نیست. و همچنین سمّ الفار اقتضاش این است که آدم را می‌کشد، پس اگر سم ‌الفار خوردی لابد خواهی مرد و بخصوص سم الفار را همین‌طور قرار دادند که بکشد. حال چه داعی شده که بروی سم الفار بخوری بمیری؟ به تو گفته‌اند سم الفار نخور تا هلاک نشوی، سم الفار خوردی لابد هلاک خواهی شد. بلی، از آن طرف هم قرار دادند که جدوار دفع سم کند، پس جدوار را قرار دادند که اگر احیاناً سم الفار خوردی زودی پشت سرش جدوار بخوری تا دفع سم کند. پس اگر رفتی و جدوار را خوردی دفع سم می‌شود و سم الفاری که خورده‌ای به تو ضرر نمی‌رساند، پس باز باید خودت عملی بکنی و تا خودت عملی نکنی دفع سم نمی‌شود.

پس همه بسته به عمل تو است و هر عملی هم که کردی اقتضایش

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 83 *»

همراهش هست. سم الفار خوردی لابد هلاک می‌شوی پشت سرش جدوار خوردی لابد دفع سم می‌شود و سم الفار به تو ضرر نمی‌رساند، اما اگر جدوار نخوری ممکن نیست که سم الفار کار خود را نکند لابد باید تأثیر خودش را بکند. شمشیر را که بر بدن زدی لابد می‌برد، شمشیر هم یکی از مخلوقات خداست و تأثیری دارد پس هر جا به کارش بردی تأثیر خودش را می‌کند، به گردن کسی زدی لابد گردنش را می‌برد بر بدن خودت زدی لابد بدنت را می‌برد، نمی‌شود که شمشیر را بر بدن بزنی و بدن را نبرد و الّا شمشیر نیست چوب است، بلی چوب بدن را نمی‌برد اما شمشیر باید بدن را ببرد و تمام معنی شمشیر همین است که ببرد. پس بدن را شمشیر زدی لامحاله می‌برد و سم الفار خوردی لامحاله هلاک می‌شوی و جدوار خوردی لامحاله شفا می‌یابی.

پس جزاها تماماً ثمرات و اقتضاءات خود اعمال است و جزای خوب اقتضای عمل خوب و جزای بد اقتضای عمل بد است، و تا کسی عمل بدی نکند جزای بدی نخواهد دید و تا کسی عمل خوبی نکند جزای خوبی نخواهد دید، و حکم و حتم است که هر کس عمل خوبی بکند لابد جزای خوبی ببیند و هر کس عمل بدی بکند لابد جزای بدی ببیند.

پس حال بیا و در امر حضرت سیدالشهداء فکر کن که آیا آن بزرگوار چه کرده بود که جزاش این بود که او را بکشند؟ وانگهی سرش را از قفا ببرند، وانگهی بعد از بریدن سنگ‌بارانش کنند، وانگهی پیشانی مبارکش

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 84 *»

را بشکنند. و چه کرده بود که جزاش این بود که تشنگی بخورد و گرسنگی بخورد؟ و چه کرده بود که جزاش این بود که اموالش را به غارت ببرند؟ و چه کرده بود که عیالش را و دخترانش را اسیر و دستگیر کنند؟ والله می‌بینی که هیچ فاسقی و ظالمی بلکه هیچ کافری را به این‌جور بلاها مبتلا نمی‌کنند، چه جای آن بزرگوار که معصوم و مطهر بود و به هیچ وجه گناهی نداشت و هیچ کار بدی نکرده بود که بدی به او برسد. و آنهایی که سرتاپا بدی بودند آن جور بلاها و صدمه‌ها بر ایشان وارد نیامد، و کسی به یاد ندارد که کافری یا فاسقی یا ظالمی در دنیا مبتلا به آن بلاها و صدمه‌ها شده باشد. پس آن بزرگوار که معصوم و مطهر بود به طریق اولی نباید به آن بلاها و صدمه‌ها مبتلا بشود، بلکه نباید به هیچ وجه من الوجوه صدمه‌ای و بلایی بر او وارد بیاید. چرا که دانستی بدی و خوبی بی‌خود بر شخص وارد نمی‌شوند، تا شخص عمل خوب نکند خوبی نمی‌بیند و تا شخص عمل بد نکند بدی نمی‌بیند، و خدا عادل است بعد از اینکه بنده‌ای از بندگانش به هیچ وجه عمل بدی که اقتضای بدی و ثمر بدی داشته باشد از او صادر نشود چگونه بدی بر او وارد می‌سازد؟ پس سیدالشهداء چون معصوم و مطهر بود تقصیری و گناهی در هیچ باب نداشت نباید به هیچ وجه صدمه‌ای بر او وارد بیاید و بلایی از بلاها دامنگیرش بشود، حتی سرما حتی گرما نباید به او وارد بیاید که او را صدمه‌ای بزند.

و به خدا قسم همین‌طور بود. هر وقت که باد تندی می‌وزید آن بزرگوار که در کوچه راه می‌رفت باد کوچه می‌داد و این طرف و آن طرف آن بزرگوار

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 85 *»

باد بود و در میان کوچه که راه می‌رفت بادی نبود، و هر وقت باران می‌بارید و آن بزرگوار به جایی تشریف می‌بردند باران کوچه می‌داد و بالای سرش باران نمی‌آمد؛ به جهت اینکه کاری نکرده بود که باد به او صدمه بزند و باران به او صدمه بزند، پس نبایست به هیچ وجه من الوجوه صدمه‌ای بر او وارد بیاید و همیشه باید در ناز و نعمت باشد.

و اگرچه بعضی گمان بکنند که اگرچه گناه نداشت و تقصیری نکرده بود که مستوجب آن صدمات و بلاها باشد لکن برای رفع درجات و بلندی مقامات آنها را متحمل شد و به جان خود خرید. ولکن چنین نیست، آن بزرگوار همان مرتبه و مقامی که داشت دارد و فاقد درجه و مقامی نبوده که به واسطه تحمل آن صدمات به آن درجه و مقام برسد بلکه همیشه صاحب درجات و مقامات بود. چنان‌که صریح فرمایش خدا است که به آن بزرگوار خطاب می‌فرماید ای حسین ما حتم نکردیم شهادت را بر تو، اگر می‌خواهی کشته نشو و شر این قوم را از تو دفع می‌کنیم و هیچ هم از مقام تو در نزد ما کم نمی‌شود همان مقامی را که داشتی داری. پس حضرت اگر شهادت را هم قبول نمی‌کرد باز مقام و مرتبه خود که اعلای مقامات و ارفع درجات است داشت و هر طوری که پیش بود همان‌طور می‌بود، و العیاذ بالله فاقد مقامی نبود که برود شهید بشود تحصیل آن مقام را بکند، و تقربش در درگاه خدا کم نبود که شهید بشود تقربش بیشتر بشود. پس همیشه تقربی که مافوق ندارد داشته و دارد و مقامی که مافوق ندارد داشته و دارد.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 86 *»

پس همان‌طوری که شهادت برای کفاره گناه و تقصیر نبود، برای رفع درجه و بلندی مقام هم نبود. این است که با اینکه خدا به او اظهار داشت که می‌خواهی کشته نشو، شرّ اشقیا را از تو دور می‌کنم و هیچ قرب و منزلت تو هم در پیش ما کم نمی‌شود. عرض کرد خدایا من همان عهدی که با تو کرده‌ام بر سر عهد خود ایستاده‌ام و همان جان و مالی را که به تو فروخته‌ام نثار راه تو می‌کنم و باکی هم ندارم، خدایا دیگر نمی‌خواهم زندگانی دنیا را و بعد از جوانان و یاران زندگانی بر من گوارا نیست، خصوص بعد از مرگ جوانم حضرت علی اکبر دیگر زندگانی دنیا بر من حرام است. این است که وقتی که بالای کشته‌اش آمدند فرمودند علی الدنیا بعدک العفا علی جان، بعد از تو خاک بر سر دنیا و زندگانی دنیا. پس نمی‌توانست بعد از علی اکبر طاقت بیاورد و زندگانی کند.

و مردم که علی اکبری می‌شنوند یکی از این جوان‌ها خیالش می‌کنند. گریه مردم برای این است که جوان بود ناکام از دنیا رفت. اگر چنین بود حضرت در ماتم او آن قدر پریشان نمی‌شد و آن قدر از داغ او متألم نمی‌شد. حضرت علی اکبر خیلی مقام داشت، اشبه ناس بود به رسول خدا از حیثیت خُلق و خَلق و منطق، خُلقش یکجا خلق پیغمبر بود، خلق پیغمبر هم که واضح است چه خلقی است که خدا او را عظیم شمرده، معلوم است که خدای به آن عظمت چیزی را عظیم بشمارد خیلی باید عظیم باشد. پس خلق آن بزرگوار چقدر عظیم بود که خدا او را به عظمت یاد کرده و فرموده انک لعلی خلق عظیم پس خلق حضرت علی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 87 *»

اکبر بعینه مانند این خُلق عظیم بود. و همچنین خلقتش یکجا خلقت پیغمبر  بود، و تو می‌دانی که خلقت آن بزرگوار چه خلقت عجیب و غریبی است و یک خلقت معتدلی است که به آن اعتدال خلقتی نیامده و نخواهد آمد. حضرت علی اکبر اشبه ناس بود در خلقت به آن بزرگوار و خلقتش خیلی شبیه به خلقت آن بزرگوار بود. و حرف زدنش مانند حرف زدن او بود و راه رفتنش و حرکات و سکناتش و نشست و برخاستش و مجالست و محاوره‌اش همه مانند آن بزرگوار بود. حتی طوری بود که بعد از پیغمبر بعضی اوقات که هوای پیغمبر بر سرشان می‌افتاد و مشتاق لقای او می‌شدند می‌آمدند به خدمت حضرت علی اکبر می‌رسیدند و می‌دیدند که خُلقش بعینه خلق پیغمبر و رویش بعینه روی پیغمبر حرف زدنش بعینه حرف زدن پیغمبر راه رفتنش بعینه راه رفتن پیغمبر محاوره اش بعینه محاوره پیغمبر تبسمش بعینه تبسم پیغمبر، پس اینها را که می‌دیدند دلشان تسلی می‌یافت. پس خیلی مقام بزرگی است مقام علی اکبر که در خُلق و خَلق و منطق شبیه به رسول خدا اشرف کائنات بود.

این است که وارد است که در روز عاشورا هرچند نائره حرب مشتعل‌تر می‌شد حضرت مسرورتر می‌شد و صورت مبارکش برافروخته‌تر می‌شد، برای آنکه می‌دید که نزدیک است که به آن عهدی که با خدای خود کرده وفا نماید و مردم را از عذاب نجات کرامت نماید. لکن وقتی که علی اکبر به میدان می‌رفت حالتش پریشان شد و حالتش متغیر گردید و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 88 *»

شروع کرد به گریه و زاری نمودن، عرض کرد خدایا شاهد باش بر این قوم که می‌فرستم به سویشان کسی را که شبیه‌ترین خلق است به رسول تو خُلقاً و خَلقاً و منطقاً. دیگر سرور امام حسین تمام شد و خرّمیش به آخر رسید وقتی که علی اکبرش به میدان می‌رفت.

پس علی اکبر به میدان رفت و جمع بسیاری را به درک فرستاد و آن قدر که می‌توانست کشت، بعد از میدان برگشت و خدمت پدر بزرگوارش رسید که یا ابه العطش قتلنی و ثقل الحدید اجهدنی پدر جان ‌من، تشنگی مرا کشت و سنگینی اسلحه مرا اذیت کرد، آیا قطره آبی داری که به لب تشنه‌ام برسانی؟ و اگر فکر کنی می‌فهمی که حضرت علی اکبر برای آب پیش پدرش نیامده بود می‌دانست که پدرش آب ندارد، این را بهانه کرده بود که یک دفعه دیگر به خدمت پدرش برسد و یک دفعه دیگر روی مبارکش را ببیند، پس تشنگی را بهانه کرد و خدمت پدر بزرگوارش رسید. پس حضرت زبان مبارک را در دهان او گذاشت، حضرت علی اکبر عرض کرد یا ابه تو که از من تشنه‌تری! باز زبان من قدری رطوبت دارد زبان مبارک تو که هیچ رطوبت ندارد. پس حضرت سیدالشهداء انگشتری در دست داشت او را از انگشت مبارک بیرون آورد و در دهان مبارک علی اکبر گذاشت، که چون انگشتر از نقره است و نقره طبعش سرد و تر است و کسی که تشنگی داشته باشد هر چیز سردی را توی دهانش بگذاری که قدری بمکد اندکی تشنگیش ساکن می‌شود، پس به این ملاحظه حضرت انگشتر نقره را در دهان علی اکبر گذارد که شاید تشنگیش اندکی ساکن

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 89 *»

بشود. اما می‌دانی که در آن هوای گرم انگشتر هم داغ شده بود دیگر سردی نقره‌اش تأثیر نداشت.

باری، پس حضرت به علی اکبر فرمود که برو، اینک از دست جدّت ساقی کوثر سیراب خواهی شد. پس حضرت علی اکبر روانه میدان شد، باز جمع بسیاری را به درک فرستاد. ابن‌سعد دید که مردم حریف او نیستند امر کرد که یک بار لشکر دورش را بگیرند، پس لشکر از هر طرف دورش را احاطه کردند و از هر طرف او را زخم می‌زدند تا آنکه از بسیاری جراحت قوتش تمام شد دیگر نتوانست بالای اسب بنشیند، پس دست خود را به گردن اسب عقاب انداخت و خود را آویزان کرد، پس اسب عقاب بیچاره که به هر طرف او را می‌برد لشکر شقاوت او را اذیت می‌کردند و از هر طرف بر او خنجر و نیزه و شمشیر می‌زدند. و این‌قدر زخم شمشیر و خنجر و نیزه و تیر بر او وارد آوردند که گوشت بدن او را پاره پاره کرده بودند و قطعه درستی در بدن او نبود، این است که می‌فرمایند و قطعوه بسیوفهم ارباً ارباً.

مختصراً، علی اکبر با آن مقام و مرتبه را و با وجود آن علاقه حضرت امام حسین نسبت به او، در حضور آن بزرگوار ریز ریز کردند و طوری پاره پاره‌اش کرده بودند که حضرت همان‌طور نمی‌توانست او را به قتلگاه ببرد، گلیمی آوردند و بدن علی را توی آن گلیم گذاردند به جوانان خود فرمودند که احملوا اخاکم بیایید و برادرتان را بردارید. باری، حضرت از داغ علی بسیار متألم و متأثر شد. وقتی که فرزندش را به آن حالت دید صیحه‌ای کشید و غش کرد، و فرمود علی جان بعد از تو خاک بر سر این دنیا. ببین چقدر بلند

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 90 *»

بود مقام و مرتبه او که فرمودند بعد از تو زندگانی دنیا روا نیست و خاک عالم بر فرق دنیا و زندگانی در او. و سر هیچ کشته‌ای این را نفرمودند.

حال، تو را به خدا انصاف ده که آن بزرگوار چه کرده بود که می‌خواستند جوانش را ــ  وانگهی چنین جوانی ــ  در حضور چشمش شهید بکنند؟ وانگهی به آن‌طور که گوشت بدنش را ریز ریز بکنند. آخر قدری انصاف دهید، کسی نهایت گناهی کرد که باید جوانش را پیش روی او سر ببرند، جوانش را پیش روی او سر می‌برند، دیگر در حالت حیات جوانش را در حضور او ریز ریز نمی‌کنند که قطعات اعضای او از هم جدا بشود. پس اگر بر فرض العیاذ بالله گناهی کرده بود که جوانش را باید بکشند این‌طور نباید پیش روی او جوانش را بکشند و با شمشیرها گوشت بدنش را ریز ریز  نمایند.

پس به خدا قسم که آن بزرگوار این‌همه مصیبت‌ها را برای ماها روسیاهان متحمل شد و خودش کاری نکرده بود که مستحق بلای کوچکی باشد، چه جای آن بلاهای بسیار بزرگ که هریک هریکش از تمام بلاهای تمام عالم بزرگ‌تر و بالاتر بود. و تو دانستی که جزای اعمال حکم است و حتم باید به مردم برسد، و نمی‌شود شخص عملی بکند و جزاش را نبیند، لابد زهر که خوردند می‌میرند، توی برف ایستادند سرما می‌خورند توی آتش رفتند می‌سوزند وهکذا. و مؤمنین هم اعمال چندی داشتند که مستوجب بلاها و صدمات بسیار بودند از انواع بلاها و صدمه‌ها، و جزای اعمالشان این بود که مبتلا به بلاها و صدمات گوناگون بشوند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 91 *»

پس این را عرضه داشتند بر تمام انبیا و اولیا که معصوم بودند و خودشان گناهکار نبودند، که کیست از میان شما که گناهان مردم را متحمل بشود و عذاب‌های ایشان را متحمل بشود؟ آیا کسی از شما بلاهای مؤمنین را قبول می‌کند که آن بلاها از سرشان رفع بشود؟ یا آنکه بلاها را بر خود ایشان وارد بیاورم؟ هیچ کدام قبول نکردند، به هر کدام عرضه کردند زیر این بار نرفتند. به آدم عرضه کردند قبول نکرد و گفت خدایا این امر در عهده من نیست و این کار از من برنمی‌آید و من اهل این کار نیستم و عُرضه این را ندارم که بلاهای تمام مؤمنین را با تنِ تنها متحمل بشوم. این است که خدا می‌فرماید و لم‌نجد له عزماً آدم نمی‌توانست عزم این کار را بکند، این است که دست از او برداشتیم. به نوح که شیخ المرسلین است و از همه انبیا بالاتر است عرضه کردند او هم قبول نکرد، عرض کرد خدایا در عهده من نیست و من قدرت و توانایی آن را ندارم که از عهده این کار برآیم. دیگر نوح که از انبیای اولواالعزم بود و افضل و متشخص‌تر از تمام انبیا بود بعد از آنکه ناف بر زمین گذارد و معذرت طلبید و استعفا نمود و نتوانست آن کار را در عهده بگیرد، پس چه خواهد بود حال سایر انبیا و اوصیا؟ آنها به طریق اولی نمی‌توانند و از عهده این کار برنمی‌آیند.

انبیا و اولیا خودشان آدم‌های خوبی بودند و مقرب درگاه خدا بودند و به اصطلاح گلیم خود را از آب بیرون کشیده بودند، و خودشان کاری نکرده بودند که مقصر درگاه خدا باشند و استحقاق بلایی و عذابی از بلاها

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 92 *»

و عذاب‌ها داشته باشند. پس همین قدر کار خودشان را درست کرده بودند دیگر نمی‌توانستند کار تمام مردم دیگر را درست بکنند و همه را نجات بدهند و بلاها و عذاب‌های تمام مؤمنین را متحمل بشوند. این است که وارد شده است در قیامت همه دارند وانفسی وانفسی می‌گویند و همه عرض می‌کنند خدایا ما را نجات بده با دیگران هر طوری می‌دانی سلوک کن. می‌دانیم که تو عادلی، پس هر طوری که مصلحت تو است همان‌طور خواهی کرد. ولکن پیغمبر آخرالزمان دارد وا امتی می‌گوید و خود را فراموش می‌کند و همه‌اش در غم امت است و می‌خواهد آنها را نجات بدهد و از عذاب الهی خلاصشان نماید.

و این را بدان که وا امتی پیغمبر را سیدالشهداء می‌گوید و او است که مضطرب است برای امت و می‌خواهد امت جدش نجات بیابند، اما سایر انبیا و اولیا همان قدر می‌خواهند خودشان نجات بیابند دیگر کاری به کار دیگران نداشتند، و آنها حرفشان همیشه این بود که خدایا مؤمنین بندگان تو هستند و گناهان بسیار هم دارند اگر عذابشان می‌کنی البته عادلی و به ایشان ظلم نکرده‌ای‌ استحقاق عذاب را دارند که عذابشان می‌کنی، و اگر از ایشان درمی‌گذری البته تو غفور و رحیمی می‌آمرزی گناهان هر کس را که بخواهی. این است که خدا حکایت از حالشان می‌کند که عرض می‌کردند ان تعذبهم فانهم عبادک و ان تغفر لهم فانک انت العزیز الحکیم.

اما سیدالشهداء حرفش این نبود که خدایا اگر عذابشان می‌کنی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 93 *»

عادلی و ظلم نکرده‌ای و اگر هم می‌بخشی تو غفور و رحیمی، و همه حرفش این بود که خدایا عذاب مؤمنین را بر من وارد بیاور، آنها را باید عذاب کنی به واسطه گناهانی که مرتکب شدند به عوض آنها مرا عذاب کن و تمام بلاها و صدمات آنها را من قبول می‌کنم، خدایا عذابشان را من متحمل می‌شوم که آنها آسوده باشند و به عذاب‌های تو گرفتار نشوند. و این حرف را دیگران نتوانستند عرض کنند چرا که در قوه خود ندیدند، و دیدند که هیچ یک تاب این کار را ندارند.

پس وقتی که خدا فرمود مؤمنان به واسطه سوء اعمالشان مستحق بلاها و صدمات بسیارند و حتم و حکم است که باید آن صدمات به ایشان برسد مگر آنکه کسی به عوض ایشان همه را متحمل بشود آن وقت از این صدمات آسوده خواهند بود، پس آیا کسی هست که بلاها و صدمات ایشان را خودش متحمل بشود و ایشان را آسوده کند؟ یا آنکه کسی متحمل بلاهای ایشان نمی‌شود تا آنکه بلاهای ایشان را بر خود ایشان وارد بسازم. تمام انبیا و اولیا عرضشان به درگاه خدا این بود که خدایا ما نمی‌توانیم بلاها و صدمات ایشان را متحمل بشویم تو خودت عادلی و ارحم الراحمینی، اگر عذابشان می‌کنی البته عدالت کرده‌ای و اگر رحمشان می‌کنی و از سر قصورشان می‌گذری البته غفور و رحیمی و عَفُوّ و کریمی.

و تو می‌دانی که این حرف‌ها به درد گناهکاران نمی‌خورد و بلایی از سرشان رفع نمی‌شود. اگرچه خدا غفور و رحیم است لکن غفران و رحمت او هم جا دارد، بعد از آنکه کسی مستحق عذاب باشد آنجا جای غفران و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 94 *»

رحمت نیست آنجا جای عذاب است. پس مؤمنین گناه دارند لابد باید عذاب بکشند، مگر اینکه کسی کاری بکند عذابشان را از سر ایشان رفع کند آن وقت محل ترحم خدا واقع می‌شوند. نمی‌بینی کسی سم الفار خورد لابد باید هلاک بشود و نمی‌شود سم الفار بخورد و هلاک نشود. و همین‌طوری که هست نمی‌شود سم الفار اثر خود را بروز ندهد و او را هلاک نکند، مگر اینکه کسی بیاید و قدری جدوار به او بدهد آن وقت ـــ  یا الله ـــ  دفع سم از او بشود و از هلاکت نجات بیابد. پس ببین که کسی هرچند داد بزند که خدایا این شخصی که سم الفار خورده اگر او را هلاک می‌کنی عادلی و ظلم به او نکرده‌ای و اگر او را نجات می‌دهی کریم و رحیمی به او رحم نموده‌ای و نجاتش داده‌ای، هیچ به درد آن شخص می‌خورد؟ و هیچ اثر سم از جان او بیرون می‌رود و هیچ ثمری به حال او دارد؟ مگر اینکه کسی بیاید و جدواری به او بخوراند آن ‌وقت عرض کند خدایا ضرر سم را از او بردار، ببین که فی الفور ضرر سم برداشته می‌شود و از هلاکت نجات می‌یابد.

حال، انبیا هرچه عرض بکنند ان تعذبهم فانهم عبادک و ان تغفر لهم فانک انت الغفور الرحیم به درد مؤمنین که نمی‌خورد و ثمری به حالشان ندارد، باز عذاب‌هایی که مستحق بودند هستند و باید به آن عذاب‌ها مبتلا بشوند و چاره‌ای هم در میان نیست. و آنچه که به درد مؤمنین می‌خورد و دفع عذاب از ایشان می‌کند این است که بیایند بگویند خدایا حالا که مؤمنین استحقاق دارند و باید حکماً عذاب‌ها

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 95 *»

بر ایشان وارد بیاوری، آن عذاب‌ها را ما قبول می‌کنیم و همه را به جان ما وارد بیاور و دست از سر ایشان بردار و ایشان را از این عذاب‌ها آسوده نما.

و این را هم هیچ یک نگفتند مگر حضرت سیدالشهداء که چون دید خدا مخیّر کرده ایشان را که راضی بشوند عذاب‌ها بر مؤمنین وارد بیاید یا خودشان متحمل بشوند و عذاب‌ها از مؤمنین برداشته بشود؛ نتوانست خود را راضی کند که مؤمنین را به عذاب‌ها  گرفتار ببیند و خودش در راحت و آسودگی باشد. و مانند سایرین عرض نکرد خدایا امر در دست تو است اگر عذاب کنی عادلی و عدالت کرده‌ای و اگر بیامرزی غفور و رحیمی بر ایشان ترحم کرده‌ای؛ چرا که می‌دید این حرف دردی از دل برنمی‌دارد و بلایی از سر مؤمنین رفع نمی‌کند و ثمری بر احوالشان ندارد. پس عرض کرد خدایا حال که مخیر کردی بین راضی شدن به ابتلای مؤمنین به بلاها و صدمات و بلاها و صدماتشان را بر جان خریدن، من راضی نمی‌شوم که مؤمنان به تو مبتلا به بلاها و صدمات بشوند و به عذاب‌های تو گرفتار بشوند، بلکه تمام بلاها و صدمات و عذاب‌های آنها را بر جان خود می‌خرم و همه را با تنِ تنها متحمل می‌شوم و قبول می‌کنم که آنها آسوده باشند.

پس خدا دید که حضرت سیدالشهداء بلاها و عذاب‌های همه را قبول کرده، تمام آن بلاها و عذاب‌ها را از مؤمنین دور کرد و ایشان را از آنها نجات داد، بعد همه آنها را همان‌طوری که سیدالشهداء؟س؟ قبول کرده بود بر او وارد آورد. آن هم نه اینکه خدا ابتداءً چنین کاری می‌کرد و بر ولیّ

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 96 *»

خود بلاها و صدمات وارد می‌آورد وانگهی بلاها و صدمات دیگران را، بلکه خود سیدالشهداء از روی رضا و رغبت بخصوص از خدا خواست که بلاهای مؤمنین را بر او وارد بیاورد، این است که خدا هم به حسب خواهش و دلخواه او آن بلاها را بر جان او وارد آورد.

پس جرأت آن بزرگوار را تماشا کن که چقدر بود که بلاهای تمام مؤمنین را از اولین و آخرین و صدمات آنها را به جان خود خرید، و قدم پیش گذاشت و عرض کرد خدایا تمام آن بلاها را بر من وارد بیاور که همه آنها را متحمل می‌شوم. و تا تاب تحمل نداشت در درگاه خدا چنین عرضی نمی‌کرد. بلاهای تمام مؤمنین امر کوچکی نیست. پس ببین که چه بلای بزرگی را متحمل شد و چقدر بلای او بلای بزرگی بود! چراکه می‌بینی که معصومین عددشان محصور است، و از ایشان که گذشتی دیگر احدی عصمت ندارد و معصوم نیست، معصوم که نشدند لابد گناهکارند. پس تمام مؤمنین گناه دارند و به واسطه گناهان خودشان هم مستحق بلاها و عذاب‌های گوناگونند، پس ببین چقدر می‌شود! همه اینها را حضرت سیدالشهداء متحمل شد و به جان خود خرید. این است که بلاهاش از تمام بلاهای عالم بالاتر بود، بلکه نمی‌شود بلاهای او را به بلاهای عالم نسبت داد، و تمام بلاهای عالم ــ  هر بلایی که از آن شدیدتر نباشد ــ  پیش بلاهای آن بزرگوار راحت است و بلا نیست، بلا و صدمه در عالم منحصر است به آن بزرگوار. این است که خدا به حضرت آدم می‌فرماید یا آدم ولدک هذا یصاب بمصیبة تصغر عندها المصائب و در

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 97 *»

حدیث وارد شده است که مصیبة الحسین اعظم المصیبات این است که تمام مصیبت‌ها فراموش می‌شوند به‌جز مصیبت این بزرگوار که ساعت به ساعت تازه‌تر می‌شود. کل الرزایا تنسیٰ الّا رزیة جدّی الحسین؟ع؟.

باری، این بزرگوار بلاها و عذاب‌های مؤمنین را به جان خود خرید، خدا هم از سر قصور مؤمنین درگذشت و آن بلاها و صدمه‌ها و عذاب‌ها را از ایشان دور کرد و در عوض ایشان تمام آن بلاها را بر جان مبارک سیدالشهداء وارد آورد. و بعد از آنکه تمام بلاها را آن بزرگوار قبول کرد مؤمنین آسوده شدند و اثر گناهان از میان برطرف شد و تأثیرشان برداشته شد. چراکه می‌دانی اگرچه سم الفار آدم را می‌کشد و تأثیر خودش را دارد، اما اگر پشت سرش جدوار نخوری که اثرش را بردارد. بلی، راست است اگر پشت سرش جدوار نخوردی لابد هلاکت می‌کند. و اما اگر کار غلطی کردی سم الفار خوردی بعد هم پشت سرش جدوار خوردی دیگر سم الفار در بدن تو تأثیر نمی‌کند و ضرر به تو نمی‌رساند، و این جدوار کاری می‌کند که نمی‌گذارد سم کار خودش را بکند. و همچنین اگرچه مار که زهر زد زهرش در بدن اثر می‌کند و بسا آنکه شخص را هلاک کند، اما اگر پشت سرش منتر نخوانی که اثرش را بردارد و آسیبی به بدن وارد نیاید. بعد از آنکه مار بدنت را گزید و زهر زد و پشت سرش هم منتر بخوانی واضح است که زهرش در بدن اثر نمی‌کند و کارگر نمی‌شود. پس راست است گناه تأثیر خود را دارد و اثر بدش همراهش هست و یک سم الفاری است که لابد صاحبش را هلاک می‌کند، اما بعد از آنکه جدوار پشت سرش بخورند که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 98 *»

دفع سمیت او را بکند دیگر معقول نیست گناه تأثیر خود را داشته باشد و به صاحبش ضرر برساند. و جدواری که خدا برای سموم گناهان مؤمنین آفرید گریه بر حضرت سیدالشهداء است، که اگرچه کوه کوه سموم گناهان را چشیده باشند به محضی که ذره‌ای از این جدوار نوشیدند زهر تمام آنها را برمی‌دارد و ضرر تمامشان را برمی‌دارد.

پس ببین که چه جدوار عظیمی است که اثر تمام گناهان را برمی‌دارد و این‌همه گناهان مختلف که تأثیرات مختلف دارند این جدوارِ گریه تأثیرات همه آنها را برمی‌دارد و ضرر تمام آنها را برمی‌دارد. و عبث نیست که فرمودند هر کس به قدر بال مگسی اشک در مصیبت سیدالشهداء از دیده‌اش بیرون بیاید خدا تمام گناهان او را می‌آمرزد اگرچه به قدر کف دریاها و ریگ صحراها باشد. و بالاتر از این فرمایش کرده‌اند که همین که کسی در ماتم آن بزرگوار محزون شد بدون اینکه اشک از چشم او جاری بشود خدا تمام گناهان او را می‌آمرزد، دیگر بعد از آنکه اشک از دیده جاری شود یک ثواب دیگری می‌دهند. پس ببین که چه ثواب هنیئی و اهنائی است که اینش مقام و مرتبه است، و خردلی از او کار یک عالم گناه را می‌سازد و عذاب‌ها و اثرهای تمام آنها را برمی‌دارد، که دیگر گناهی از گناهان به صاحبش ضرر نمی‌رساند و صدمه نمی‌زند.

وانگهی گذشته از این، نقص‌های تمام اعمال را برمی‌دارد و تمام اعمال را اصلاح می‌کند، والّا تمام اعمال ناقصند و هیچ یک قابل

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 99 *»

قبول شدن نیستند. ببین که نماز عمود دین است و در میان اعمال جسمانی اعظم عبادات و طاعات است و این نماز را عمود خیمه دین در حدیث فرمایش کردند. و تو می‌دانی که اگر عمود برپا باشد خیمه خیمه هست و برپا هست و اگر عمود در میان نباشد خیمه برپا نیست و آن وقت اسمش هم خیمه نیست کرباس است. پس ببین که چقدر عظیم است امر نماز که او را عمود خیمه دین فرمایش کردند، که خیمه دین به واسطه این عمود برپا است و اگر این نماز نباشد خیمه دین برپا نیست بلکه هیچ خیمه دین در میان نخواهد بود. این است که پشت سرش می‌فرمایند که اگر نماز قبول بشود سایر اعمال اگر نقصی داشته باشند قبول می‌شوند و نماز آنها را درست می‌کند، و اما اگر آنها همه درست باشند و نماز مردود بشود آنها هم مردود خواهند بود و هیچ کدام قبول نخواهند شد. پس اگر نماز درست شد اگر در روزه یا حج یا خمس یا زکات نقصی باشد از برکت نماز همه آنها درست می‌شود، ولکن اگر نماز درست نباشد آنها اگرچه درست هم باشند مقبول نخواهند افتاد.

و از این جهت است که شیطان همّش این است که مردم را از نماز باز دارد، و آنچه سعیی که دارد همه‌اش این است که در نماز مردم را از توجه باز دارد که نماز درستی با توجه به‌جا نیاورند، و آن قدر که در نماز مردم را وسوسه می‌کند در سایر عبادات مردم را آن قدر وسوسه نمی‌کند. و این مطلب را همه مردم می‌دانند و مشاهده می‌کنند که در روزه آن قدر وسوسه از برای ایشان پیدا نمی‌شود، و در حج آن قدر وسوسه از برای ایشان

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 100 *»

پیدا نمی‌شود وهکذا در سایر اعمال هیچ کدام آن‌طور وسوسه عارض نمی‌شود. اما در نماز به محضی که ایستادند وسوسه‌ها است که عارض می‌شود و خیالات است که می‌آید، تا تکبیرة الاحرام گفتی خیال می‌رود به این طرف و آن طرف، آن که تاجر است خیالش می‌رود توی تجارت، و آن که طالب علم است خیالش می‌رود توی کتاب و درس و مطالعه، و آن که دزد است خیالش می‌رود توی دزدی، و آن که شرابخوار است خیالش می‌رود توی شرابخواریش وهکذا. بدن بیچاره دارد نماز می‌کند و روح دارد این طرف و آن طرف می‌رود و مشغول به کارهای دیگر است، روح تاجر دارد تجارت می‌کند و روح طالب علم دارد مطالعه می‌کند و کتاب می‌نویسد و روح دزد دارد دزدی می‌کند و روح شرابخوار دارد شراب می‌خورد. پس می‌بینی که آن قدر وسواس در نماز می‌آید که نمی‌گذارد شخص یک رکعت نماز درست به‌جا بیاورد. و می‌بینی که در مدت شصت سال هفتاد سال در هر شبانه روزی پنج وقت داری نماز می‌کنی آن هم لا اقل هفده رکعت، مع‌ذلک یک رکعت نماز با توجه در میانه این‌همه نمازها سراغ نداری که یک رکعت نماز با توجه کرده باشی. پس نمازت که چشم و چراغ عباداتت هست حالش این است تا چه رسد به سایر عباداتت.

پس نقص عباداتت پُری واضح و آشکار است و حاجت به بیان نیست، هیچ عبادتی کامل و تمام‌عیار نیست تمامش از سر تا به پا نقص است. حال اگر نقص اینها را نگیرند که هیچ کدام مقبول نخواهند شد و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 101 *»

به کار صاحبشان نمی‌آیند، سهل است که وزر و وبال از برای صاحبشان خواهند بود. و به این عبادت‌ها مستحق ثواب نیستند سهل است که مستوجب عذاب و عقوبت هستند، چرا که خدا عبادت ناقص نخواسته از مردم عبادت تامّ و تمام از مردم می‌خواهد، پس حال که عبادت تام از ایشان سر نزده و تمام عباداتشان همه‌اش ناقص و ضایع است پس هیچ عبادت نکردند، بلکه در واقع معصیت کردند و مخالفت خدا نمودند پس مستحق عذاب خدا خواهند بود. پس گناهان مردم به یک طرف، همین عباداتشان یک گناه‌های بزرگی است که اگر به همین‌طور عبادات مردم را واگذارند ثواب به ایشان نمی‌رسد سهل است که باید عذاب به ایشان برسد.

این است که سیدالشهداء آمد علاوه بر اینکه گناهان مردم را از سرشان رفع کرد و باعث آمرزششان شد نقص عباداتشان را هم زائل کرد و همه را اصلاح فرمود. و اصلاح تمامشان به واسطه عزاداری و گریستن در ماتم او است، در ماتم او که گریه و زاری کردی نمازت روزه‌ات تمام اعمالت مقبول می‌افتد و نقص‌ها از ایشان برداشته می‌شود، و پیش که مستوجب عذاب بودند به واسطه نقصان عباداتشان، عذاب از ایشان برداشته می‌شود سهل است که مستوجب ثواب می‌شوند و ثواب‌هایی که برای آنها مقرر شده بود همه به ایشان می‌رسد.

و تعجب نکن که عمل ناقص که قابل قبول شدن نیست و اصلاً مستوجب ثواب نیست بلکه مستوجب عذاب و عقاب است، چطور می‌شود تمام بشود و قبول درگاه خدا واقع بشود و مستوجب ثواب هم

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 102 *»

بشود؟ چراکه در ظاهر می‌بینی که مس فی‌نفسه شیء سیاه کثیفی است و تاب دوام در توی آتش را ندارد، بلکه در توی آتش که گذاردی خورده خورده خاک می‌شود و تمام می‌شود و می‌رود و دوامی برای او نیست. حال با این دنائت و پستی، ذره‌ای از اکسیر که به او زدی یکجا آن را طلا می‌کند و رنگش و طبعش را تغییر می‌دهد، و حالا هرچند آتشش می‌کنی ساعت به ساعت رنگش و جلاش زیادتر می‌شود و هرچه توی آتش می‌ماند عیب نمی‌کند و خاک نمی‌شود. پس چطور شده است؟ این همان مسی بود که تاب آتش نداشت، چطور شده است که حالا دوام در آتش پیدا کرده است و هرچند آتشش می‌کنی خاک نمی‌شود؟

حال، راست است، اعمال و عبادات مردم تمامش ناقص است و قابل قبول شدن نیست، سهل است که مستوجب عذاب و عقاب است. او یک اکسیری است که همین که ذره‌ای از او را به این اعمال آشنا کردی تمام این مس‌های اعمال را مستحیل به طلا می‌کند و تمام ادناس و کثافات آنها را زائل می‌کند. و آن اکسیر گریستن در مصیبت سیدالشهداء است، که این اکسیر  وقتی که همراه اعمال شد اگرچه سرتاپا همه‌اش نقص باشد تمام نقص‌ها را دور می‌کند و همه را اصلاح می‌نماید، پس تمام مقبول درگاه خدا واقع می‌شوند و مستوجب ثواب می‌گردند.

بلکه عرض می‌کنم که اگرچه ظاهراً اعمال تام و تمام باشند و ظاهراً نقصی نداشته باشند، باز قابل قبول شدن نیستند تا گریه همراهش نباشد. مگر نخوانده‌ای دعای اعتقاد را که من لااثق بالاعمال و ان زکت و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 103 *»

لااراها منجیة لی و ان صلحت الّا بولایته یعنی امیرالمؤمنین کسی است که من وثوق به اعمال خود ندارم و آنها را نجات دهنده خود نمی‌بینم اگرچه صالح باشند، مگر به ولایت او. پس اعمال هرچند صالح و نیکو باشند باعث نجات نمی‌شوند و مقبول درگاه خدا واقع نمی‌شوند مگر به واسطه ولایت و محبت ایشان. و گریه هم چیزی است که ناشی می‌شود از محبت و ولایت ایشان، پس اگر گریه کردی معلوم است محبت و ولایت ایشان را داری، ولایت که داری اعمال تو روح دارد و چون روح دارد اگر آنها هم نقصی داشته باشند به واسطه این روح آن نقص برطرف می‌شود. می‌بینی که بدنی که روح دارد اگر یک جاش دملی دربیاید زودی روح او را می‌پراند و از بدن دور می‌کند، و اگر یک جاش زخم باشد به اندک زمانی سر به هم می‌آید و چاق می‌شود. اما بدنی که روح ندارد اگر یک جاش زخم باشد می‌ماند کرم می‌افتد و ساعت به ساعت زیادتر می‌شود. بلکه بالاتر از این، بدن بی‌روح که هیچ عیبی و نقصی هم نداشته باشد، همین که بی‌روح است خودش فاسد می‌شود و متعفن و گندیده می‌گردد.

پس عبادات و اعمال هم همین‌طور است اگر روح داشته باشند اگر هم نقصی و عیبی در ایشان باشد به واسطه آن روح برطرف می‌شود و به زودی آن روح اصلاحشان می‌کند، ولکن نعوذ بالله اگر روح نداشته باشند اگر ظاهراً هم نقصی نداشته باشند و تمام و کمال باشند باز بی‌مصرف و بی‌فایده خواهند بود و به اندک زمانی فاسد و ضایع خواهند شد. پس عمل‌های صالح تمام ضایع و ناقص است تا چه رسد به عمل‌های ضایع ناقص.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 104 *»

پس تمام عمل‌ها و عبادت‌ها مقبول نیستند مگر به واسطه گریستن در مصیبت حضرت سیدالشهداء؟س؟. و این گریستن که در میان اعمال هست همه اعمال را اصلاح می‌کند و از برکت او تمام اعمال مقبول و مثاب می‌شوند، و خودش هم یک عمل خالص و مخلصی است که هیچ عملی به پایه او نمی‌رسد و در میان تمام اعمال از این عمل خالص‌تری یافت نمی‌شود. وانگهی یک عمل سهل و آسانی است که هیچ عملی به این سهل و آسانی نیست، و هر عملی یک نوع زحمتی دارد این عمل بدون زحمت از شخص صادر می‌شود، از نماز آسان‌تر است از روزه آسان‌تر است از خمس دادن آسان‌تر است، وهکذا هر عملی از اعمال واجبه و مستحبه را که ملاحظه بکنی یک نوع زحمتی دارد و در همه حال نمی‌شود او را به‌جا آورد، مگر گریه در ماتم آن بزرگوار که بدون زحمت به آسانی هر چه تمام‌تر از شخص صادر می‌شود، و در هر وقت و هر زمان می‌شود او را به فعل آورد حتی در توی رختخواب همان‌طوری که خوابیده‌ای متذکر مصائب آن بزرگوار می‌شوی دلت می‌سوزد، بیدار هستی همان‌طوری که نشسته‌ای بدون اینکه حرکت بکنی متذکر می‌شوی دلت می‌سوزد، راه می‌روی متذکر می‌شوی دلت می‌سوزد. مختصر، در هر حال می‌شود این عمل را کرد، و در هر حال به همان حالتی که هستی بدون اینکه منصرف بشوی از آن حالت این عمل را می‌توانی به‌جا بیاوری، به خلاف سایر اعمال دیگر.

پس عمل به این سهل و آسانی فوائد و ثمراتش آن قدر است که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 105 *»

تمام گناهان را برطرف می‌کند و تمام اعمال را اصلاح می‌کند. وانگهی عملی است که تمام مردم از عالم و عامی و سیاه و سفید و پیر و جوان و قوی و ضعیف و زنان و مردان همه به طور آسانی می‌توانند او را به فعل بیاورند، تخصیص به بعضی دون بعضی ندارد. ببین که عالِم مصائبش را می‌شنود دلش می‌سوزد گریه می‌کند عامی هم مصائبش را می‌شنود دلش می‌سوزد و گریه می‌کند، مرد می‌شنود دلش می‌سوزد زن هم می‌شنود دلش می‌سوزد، جوان همین‌طور پیر همین‌طور، قوی همین‌طور ضعیف همین‌طور، صحیح همین‌طور مریض همین‌طور، مردها همین‌طور طفل‌ها همین‌طور. نیست کسی که بشنود و دلش نسوزد، و هر کس که می‌شنود یا متذکر می‌شود بی‌اختیار دلش می‌سوزد. پس عمل به این سهل و آسانی که میسور تمام مردم است تأثیرش آن قدر است که دانستی.

وانگهی بعد از آنکه این عمل از کسی صادر شد پیغمبر او را می‌بیند برای او استغفار می‌کند حضرت امیر او را می‌بیند برایش استغفار می‌کند فاطمه زهرا او را می‌بیند برایش استغفار می‌کند حضرت امام حسن او را می‌بیند برایش استغفار می‌کند و خود حضرت سیدالشهداء او را می‌بیند که نشسته است عزاداریش را می‌کند برایش استغفار می‌کند. و آیا چه گمان داری به این استغفارها؟ آیا بعد از این استغفارها گناهی از برای احدی باقی می‌ماند؟ و می‌شود که با وجود این استغفارها کسی صدمه گناهی را ببیند و عذابی به او برسد؟ لا والله، کسی که آن بزرگواران برایش استغفار بکنند معقول نیست دیگر گناهی از برایش بماند، تا آنکه

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 106 *»

به واسطه آن گناه مبتلا به بلایی یا صدمه‌ای بشود.

و مؤمنین اگرچه گناه دارند لکن خدا همین‌طورها گناهانشان را می‌آمرزد و عذاب‌ها را از ایشان دور می‌فرماید. و چون بخصوص می‌خواهد مردم را نجات بدهد، یعنی مؤمنین را، این است که این تدبیرات را به کار برده و این اسباب را فراهم کرده که به این وسیله‌ها گناهان مردم را بیامرزد و ایشان را نجات بدهد، و این‌همه صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که یک قشون خیلی بزرگی است و اقلاً هریکی هم یک وصی داشتند پس اقلاً صد و بیست و چهار هزار هم وصی هستند، و تمام اینها را خدا فرستاده برای اینکه مردم را نجات بدهد. و اگر نمی‌خواست نجات مردم را و در بندشان نبود و اعتنائی به ایشان نداشت، هیچ این‌قدر انبیا و اولیا نمی‌فرستاد. پس می‌خواست مردم را نجات بدهد، این است که این بزرگواران را در میان مردم فرستاد که دست مردم را بگیرند و نجاتشان بدهند. حال، آنهایی که این بزرگواران را وا زدند خدا هم کاری با ایشان ندارد و نمی‌خواهد ایشان را و کاری دستشان ندارد و اینها را برای جهنم خلق کرده به جهنمشان می‌برد و لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اذان لایسمعون بها و لهم اعین لایبصرون بها. ولکن آنهایی که به آ‌ن بزرگواران ایمان آوردند و به ایشان گرویدند، آنها را می‌خواهد نجات بدهد و از عذاب خلاصشان فرماید. و اینها هم چون گناهان بسیار دارند استحقاق بلاها و عذاب‌ها دارند، پس تدبیرات کرده که گناهانشان را بیامرزد و نجاتشان بدهد. پس امر کرده که استغفار کنید،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 107 *»

بعضی که استغفار می‌کنند به استغفار گناهشان را می‌آمرزد و بعضی دیگر که استغفار نمی‌کنند همان قدر که در دل ندامت دارند به واسطه همان ندامت گناهشان را می‌آمرزد، و بعضی دیگر که خیری در ایشان نیست ندامت هم ندارند ملائکه را می‌دارد که برای ایشان استغفار کنند، این است که می‌فرماید الذین یحملون العرش و من حوله یسبّحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فی الارض پس به استغفار ملائکه گناهشان را می‌آمرزد، و بعضی که گناهشان خیلی بالاتر است به پیغمبر می‌فرماید که استغفار کند برای ایشان و استغفر لذنبک و للمؤمنین پس آنها را به استغفار پیغمبر می‌آمرزد، و بعضی را به واسطه استغفار حضرت فاطمه می‌آمرزد و بعضی را به استغفار حضرت سیدالشهداء می‌آمرزد، وهکذا به این بهانه‌ها خدا دارد گناهان مردم را می‌آمرزد و بلاها را از سرشان رفع می‌کند و عذاب‌ها را از سرشان برمی‌دارد.

ولکن بدان که این بهانه‌ها و تدبیرها برای مؤمنین است و آنهایی که در راه حق هستند، این‌همه اوضاع برای آنها است. و الّا کسانی که در راه حق نیستند و از راه خدا بیرون رفته‌اند آنها را نمی‌خواهند نجات بدهند آنها را برای جهنم خلق کرده و به جهنمشان می‌برد و هیچ باکش هم نیست. و در حقیقت که ملاحظه کنی این‌همه انبیا و اولیا که آمده‌اند برای نجات این‌جور اشخاص نیامده‌اند، چراکه می‌دانند این‌جور اشخاص نجات خود را نمی‌خواهند و طالب نجات خویش نیستند پس عبث زور بیجا نمی‌زنند، همه همّشان این است که مؤمنین و آنهایی که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 108 *»

در راه خدا هستند آنها را نجات بدهند و کارشان را اصلاح فرمایند و اسباب نجات را به ایشان برسانند و نقص‌هایی که در ظاهر و باطنشان است رفع فرمایند. و غیر از این کاری نداشتند، و اگر این امر منظورشان نبود هیچ حاجت نداشتند که در میان مردم ظاهر بشوند و خود را به دست این مردم مبتلا بسازند.

و چون در امر ایشان فکر می‌کنی می‌بینی که این‌همه آمدند سعی کردند دین خدا را رواج دادند که مؤمنین نجات بیابند، و همین‌طور دسته به دسته پشت سر هم آمدند تا آنکه امر رسید به خاتم انبیا محمد بن عبدالله؟ص؟ و ختم شد نبوت به آن جناب، و آن جناب هم امیرالمؤمنین را خلیفه خود کرد و وصایت هم ختم شد به آن حضرت. اما همین که پیغمبر از دنیا رفت همان روزها وصایت و خلافت را از حضرت امیر گرفتند و جای او را غصب کردند و خودشان رفتند بالای منبر رسول خدا و در میان مردم شهرت دادند که ابوبکر خلیفه رسول خدا است، حضرت هم که دید مردم منافقند و نمی‌خواست امام منافقین و رئیس فاسقین باشد حرف نزد، امر را به ایشان وا گذاشت و خودش خانه‌نشین شد.

پس بعد از پیغمبر ابوبکر رئیس شد و تا مدتی رئیس بود و امر امر او بود، و بعد از او عمر رئیس شد و تا مدتی هم او ریاست می‌کرد، و بعد از او عثمان رئیس شد و تا مدتی او ریاست می‌کرد. بعد او که به درک رفت حضرت امیر رئیس شد و حرکت مذبوحی کرد، آن هم چه ریاستی که در این مدت یک بدعت را نتوانست بردارد، باز سنت سنت خلفا و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 109 *»

حکم حکم ایشان بود و آنهایی که بودند تمامشان منافق بودند. پس طفل‌ها که از مادرها متولد می‌شدند از ایشان سؤال می‌کردی پیغمبر کیست؟ محمد بن عبدالله؟ص؟، بعد از او خلیفه او کیست؟ ابوبکر، بعد از او کیست؟ عمر، بعد از او کیست؟ عثمان. و امر همین‌طور بود و به همین‌طور مردم بزرگ می‌شدند، از ایشان سؤال می‌کردی پیغمبر کیست؟ محمد بن عبدالله؟ص؟، خلفای او کیستند؟ ابوبکر و عمر و عثمان. و حضرت امام حسن هم که اول امر صلح کرد و یک حرکت مذبوحی هم نکرد، هی دسته می‌فرستاد به جنگ معاویه، می‌رفتند به لشکر معاویه ملحق می‌شدند و هر دسته‌ای هم که می‌فرستاد به آنهایی که بودند می‌فرمودند که اینها به لشکر معاویه ملحق خواهند شد، و خودش می‌دانست که آنها همه منافقند و به این بهانه اینها را به سرکرده منافقین ملحق می‌کرد. پس اگرچه ظاهراً به ایشان می‌گفت که بروید به جنگ معاویه، لکن در باطن می‌خواست ایشان را از خود دور کند چرا که منافقین را نمی‌خواست به دور او باشند. و سایر ائمه هم که همه خانه‌نشین بودند و حرکتی نمی‌کردند و احقاق حق خود را نکردند. حتی آنکه حضرت سجاد یک نماز جماعتی نکرد، اما حضرت باقر و حضرت صادق در میان ائمه قدری علم در عالم انتشار دادند لکن باز احقاق حق خود را نکردند و به نظر سایر مردم یک عالمی از علما بودند.

پس اگر سیدالشهداء هم مثل آنها حرکت می‌کرد، سعی صد و بیست و چهار هزار پیغمبر به هدر رفته بود و دین خدا یکجا پامال می‌شد.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 110 *»

این است که در زیارت او می‌خوانی السلام علیک یا وارث آدم صفوة الله و یا وارث نوح نبی الله و یا وارث ابراهیم خلیل الله و یا وارث عیسی روح الله و یا وارث محمد حبیب الله. و سایر ائمه را این‌طور زیارت نمی‌کنند، چراکه ایشان کاری که آن بزرگوار کرده مرتکب نشدند. پس آنها را به این‌طورها زیارت نمی‌کنند به جهت اینکه این‌طور وراثتی که او دارد ایشان ندارند. پس وارث آدم او است و وارث نوح او است و وارث ابراهیم و موسی و عیسی او است و وارث محمد و علی او است. و اما اینکه نگفته‌اند «یا وارث الحسن» برای اینکه آن حضرت کاری نکرد، اول امر صلح کرد.

پس دین جدش از میان پامال شده بود آن بزرگوار آمد دین جدش را آشکار کرد، و همه مردم به طور آسانی فهمیدند که یزید و رؤسای او بر باطل بودند و حق با آن بزرگوار و آباء او است. و از آن طرف هم گناهان تمام مؤمنین را شستشو داد، سهل است تمام نقص‌های اعمال ایشان را برطرف می‌کند. بعد از آنکه گناهان به آن کذایی را برطرف کند چگونه نقص اعمال را برطرف نمی‌کند و اعمال و عبادات مردم را اصلاح نمی‌کند؟ و چون که تو می‌شنوی که آن ظلم‌ها را بر آن بزرگوار وارد آوردند، چون دوست داری آن بزرگوار را پس لابد دلت می‌سوزد و محزون می‌شوی و اشک از دیده‌ات جاری می‌شود، و این گریه تمام گناهان تو را می‌آمرزد و تأثیر همه را برمی‌دارد، و از آن طرف تمام اعمال و عباداتت را اصلاح می‌کند. پس نماز ناقصی که داری گریه او را اصلاح می‌کند و روزه ناقص تو را گریه اصلاح می‌کند. و هر عملی هرچند نقص داشته باشد گریه اصلاحش

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 111 *»

می‌کند و نقصش را مبدّل به کمال می‌نماید، و گریه نماز را نماز می‌کند و روزه را روزه می‌کند اشهد انک قد اقمت الصلوة و اتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر او نماز کرد و او روزه گرفت و او زکات داد و او حج کرد وهکذا، و غیر از او کسی این کارها را نکرد. و اگر احیاناً کسی یک نماز و روزه‌ای داشته باشد از برکت او است و به واسطه گریستن در مصیبت او است که نمازش نماز و روزه‌اش روزه شده.

پس مصلح تمام اعمال همین گریه است. و خود این گریه هم فی‌نفسه یک عمل خالصی است که نه برای ریا است و نه برای سمعه و نه برای خوف و نه برای طمع، بلکه نه ریابردار است و نه سمعه‌بردار است و نه خوف‌بردار است و نه طمع‌بردار، عملی است که خالص است از برای خدا و محض از برای رضای او است. و عملی در میان تمام اعمال از این گریه خالص‌تر نیست بلکه خلوص هیچ عملی به پایه خلوص این عمل نیست، وانگهی میسور تمام مردم است در همه حالات و به طور سهل از هر کسی صادر می‌شود. و این از تدبیرات بزرگ خدا است که چنین تدبیری کرده تا تمام مردم از ضعفا و غیر ضعفا عمل خالص برپا کنند تا در ضمن گناهان ایشان بالتمام محو شده و اعمال ناقصه ایشان اصلاح‌پذیر گردد. پس می‌خواست ایشان را نجات بدهد این تدبیر را به کار برد که بدون اینکه مبتلا به عذاب‌ها و صدمات بشوند نجات بیابند.

ولکن چنان‌که اشاره شد خدا همیشه آن کسانی که در راه حق هستند و ایمان به خدا و اولیای او دارند آنها را می‌خواهد نجات بدهد،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 112 *»

و الّا کفار و منافقین را نمی‌خواهد نجات بدهد آنها را می‌خواهد بخصوص به جهنم ببرد. اگرچه خدا ارحم راحمین است به جهت اینکه تمام راحمین را او خلق کرده پدر مهربان را او خلق کرده برای ما، مادر مهربان را او خلق کرده برای ما برادر مهربان را او خلق کرده برای ما وهکذا، پس خدایی که اینها را برای ما خلق کرده پس او از همه مهربان‌تر است و ارحم راحمین است.

ولکن با این حالت به قدر ذره‌ای کفار و منافقین را رحم نمی‌کند و نسبت به کفار و منافقین خدا ارحم الراحمین نیست بلکه اشد المعاقبین است. نمی‌بینی که کفار را ابدالآباد عذاب می‌کند و هیچ بر ایشان ترحم نمی‌کند بلکه ساعت به ساعت عذابشان را شدیدتر می‌کند. و همان‌طوری که خدا ارحم الراحمین است همان‌طور هم اشد المعاقبین است، دلیلش اینکه سخت‌دل‌ها و جابران و معاقبان را خلق کرده. پس اگر بنای سختی باشد از همه سختیش بیشتر خواهد بود، و کدام سختی از این بالاتر و عقاب از این بیشتر که کافر را در توی جهنم بیندازد و ابدالآباد عذابش بکند و آناً فآناً عذابش را زیاد کند. می‌بینی که هر متجبری و ظالمی و سخت‌دلی که مسلط شد بر کسی، بعد از آنکه عذابش می‌کند و صدمه‌اش می‌زند آن وقت می‌بیند که مقهور در تحت سلطنت او است دست از او برمی‌دارد و خلاصش می‌کند، اما همین که کسی کافر به خدا شد هی خدا دارد عذابش می‌کند و هیچ خلاصی هم از برایش نیست. پس بنای رحم که شد خدا ارحم‌الراحمین است و بنای

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 113 *»

عقاب که شد خدا اشدالمعاقبین است. این است که معصوم در دعا می‌فرماید و ایقنت انک انت ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبین فی موضع النکال و النقمة.

پس تو اگر می‌خواهی رحم خدا شامل حال تو بشود کاری بکن که در موضع عفو  و رحمت واقع بشوی، آن وقت رحم خدا و عفو او شامل حال تو بشود. و کارت همین است که در راه خدا داخل بشوی و مؤمن باشی و اعتقادت درست باشد، خدا را خدا بدانی رسولش را رسول بدانی و امامش را امام، این‌طور که کردی اگرچه کوه کوه گناه و معصیت داشته باشی همه را خدا به عفو و رحمت خود می‌آمرزد و این وقت است که رحمت خدا شامل حال تو می‌شود و تو را نجات می‌دهد. اما اگر نعوذ بالله در راه خدا داخل نشوی و مؤمن نباشی و اعتقاداتت درست نباشد یقین بدان که تو در موضع عفو و رحمت واقع نشده‌ای پس رحمت خدا هم شامل حال تو نمی‌شود پس مثل تویی را نجات نمی‌دهد و نمی‌خواهد نجات بیابی. پس نسبت به تو ارحم الراحمین نیست چراکه تو در موضع نکال و نقمت واقع شده‌ای، پس نسبت به تو باید اشد المعاقبین باشد، اشد المعاقبین که شد معنیش این است که تو را ابدالآباد عذاب بکند که هیچ از عذاب او خلاصی نداشته باشی.

پس آن تدبیر بزرگی که خدا به کار برده که مردم را نجات بدهد نه برای هر کسی است، بلکه محض از برای آن اشخاصی است که توی راه خدا هستند و ایمان به خدا و رسول و اولیای او دارند، آنها را می‌خواسته

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 114 *»

نجات بدهد این اوضاع را برای آنها فراهم آورده که گریه در مصیبت سیدالشهداء بکنند جرم‌ها و تقصیرهای ایشان آمرزیده بشود و نقص‌های اعمال ایشان برطرف بشود و به سهل و آسانی نجات بیابند. پس گریه بر سیدالشهداء اگرچه شخص را نجات می‌دهد و گناهان را برطرف می‌کند و نقص‌های تمام اعمال را برمی‌دارد، لکن اینها همه برای مؤمنین است والّا کسانی که مؤمن نیستند و اعتقاداتشان درست نیست گریه سیدالشهداء هیچ به کارشان نمی‌آید و نجاتشان نمی‌دهد و گناهان ایشان را نمی‌آمرزد و اعمال ایشان را اصلاح نمی‌کند. آیا نه این است که سنی‌ها هم گریه می‌کنند؟ آیا چه اعتقاد در حق ایشان داری؟ ایشان را ناجی می‌دانی یا آنکه مخلد در آتششان می‌دانی؟ اگر ناجی می‌دانی کار و بار خودت مغشوش است و خودت مخلد در آتش خواهی بود. و اگر مخلد در آتششان می‌دانی پس چطور است که گریه هم می‌کنند مع‌ذلک باید ابدالآباد توی جهنم بسوزند و هرگز نجاتی برایشان نخواهد بود.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 115 *»

مـوعظه شانزدهم

 

(پنجشنبه / هجدهم محرّم‌الحرام  1297)

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 116 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

چون خدا اصدق صادقین است پس معلوم است که آن معامله‌ای که فرموده، پیش اتفاق افتاده و واقع شده. و می‌بینی که مؤمنین بسیاری از ایشان مقاتله نکردند در راه خدا و بسیاری از ایشان کشته نشدند، و آنهایی که کشته شدند در توی جنگ کشته نشدند، و آنهایی که در توی جنگ کشته شدند اموالشان به غارت نرفت و عیالشان اسیر نشد. ولکن چون خدا خبر داده است که یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون و خدا هم اصدق صادقین است، پس قطعاً جمعی از مؤمنین این کار را کرده‌اند به دلیل اینکه خدا خبر می‌دهد و اگر نبودند جمعی که آن کار را کرده باشند خدا این خبر را نمی‌داد. پس بعضی از مؤمنین بودند که مقاتله کردند در راه خدا و کشتند جمعی را و خودشان هم کشته شدند، و به غیر از

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 117 *»

کشته شدن اموالشان را هم در راه خدا دادند، چرا که خدا می‌فرماید خدا از ایشان جان و مالشان را خریده. پس اگر تنها کشته بشوند نهایت جانشان را داده‌اند، و تنها جانشان مال خدا نبود که تنها جانشان را بدهند، مالشان هم مال خدا بود پس باید بعد از جان مالشان را هم بدهند.

و ملتفت باش که انسان جانی دارد، و غیر از جان آنچه که مایتعلق دارد همه‌اش مال او است، عیالش مال او است دخترش مال او است خواهرش مال او است برادرش مال او است جوانش مال او است اطفالش مال او است خانه‌اش مال او است اسباب و اوضاعش مال او است، آنچه که تعلق به او دارد همه‌اش مال او است. پس چون خدا مطلق فرموده و به طور عموم ادا کرده که خریده است از مؤمنان تمام اموالشان را، پس باید آن مؤمنین تمام این اموال را هر قسمی که باشد در راه خدا بدهند جوانانشان را بدهند دخترانشان را بدهند عیالشان را بدهند اطفالشان را بدهند برادران و برادرزادگان خود را بدهند و اسباب و اوضاع و جاه و جلال خود را بدهند.

حال، تو را به خدا انصاف ده که آن مؤمنینی که مقاتله کردند در راه خدا و کشتند و کشته شدند و جوانان را دادند و اصحاب و یاران و خویشان را دادند و اسباب و اوضاع و مایملک خود را دادند، به علاوه عیال دادند اطفال دادند دختران دادند کنیزان دادند خواهران دادند عزت دادند جلال دادند، آنچه داشتند چه از خود و چه از مایتعلق خود همه را دادند و چیزی از برای خود فرو گذاشت نکردند؛ غیر از حضرت سیدالشهداء و اصحاب او بودند؟ آیا سراغ داری در تمام دنیا که کسی غیر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 118 *»

از آن حضرت این کارها را کرده باشد؟ پس یقیناً مراد خدا آن بزرگوار است و مقصود خدا همه‌اش شرح احوال او است و امر او را از برای مردم بیان می‌کند که چنین معامله‌ای واقع شده و چنین امری اتفاق خواهد افتاد.

و اگر قدری فکر کنی می‌یابی که در عالم چیزهای چند اتفاق افتاده؛ بسا کسی که بر دیگری مسلط شد و او را زد و کشت و بست، و بسا دزدی به قافله‌ای افتاد و کسی دیگری را کشت، و بسا مال‌ها را به غارت بردند و بسا زن‌ها را اسیر کردند و بسا جوانان را سر بریدند، وهکذا این‌جور وقایع در عالم بسیار واقع شد و هیچ یک را خدا در قرآن بیان نکرده. و همین دلیل است بر اینکه خدا اعتنائی به این‌جور وقایع و امور ندارد این است که هیچ یک را در قرآن بیان نکرده. حتی پیغمبر را زهر دادند و امیرالمؤمنین را در محراب شهید کردند و حضرت امام حسن را زهر دادند، و خدا هیچ یک را در قرآن به حسب ظاهر بیان نکرده و این وقایع را در هیچ جای قرآن بیان نکرده مگر وقعه سیدالشهداء را که صریحاً در قرآن بیان کرده. و این نیست مگر از شدت اعتنای خدا به امر این بزرگوار.

و از اینجا معلوم می‌شود که آن‌طوری که امر این بزرگوار محل اعتنای خدا است امر پیغمبر و امر سایر ائمه آن‌طور محل اعتنای خدا نیست، این است که وقعه آنها را صریحاً در قرآن بیان نکرده اما وقعه سیدالشهداء را صریحاً مکرر در قرآن بیان کرده، آن هم به طوری که واضح و آشکار است که مراد امر آن بزرگوار است. و طوری بیان نکرده که منافقی بتواند تأویل کند و در جای دیگر جاری کند. و این از شدت اعتنای خدا است به این

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 119 *»

امر. و سرّش هم این است که آن کاری که این بزرگوار کرد سایرین نکردند و آن قدر اسراری که در شهادت این بزرگوار است در شهادت سایرین نیست، این است که اعتنای خدا به شهادت این بزرگوار بیش از شهادت سایرین است.

و از جمله اسرارش این است که تمام بهشت به نص قول خدا مال آن بزرگوار است و همه‌اش را خدا به او عطا کرده، به جهت اینکه می‌فرماید ان الله اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة و دانستی که این مؤمنینی که خدا می‌فرماید آن بزرگوار است، پس مراد از «هم» در لهم الجنة آن بزرگوار است. و می‌دانی که لام لهم لام اختصاص ملکی است، پس معنی چنین می‌شود: بهشت مال آن بزرگوار است و مخصوص به او است. پس قدری ملتفت شو که خدا نفرموده که قطعه‌ای از بهشت مال او است و نگفته که جان و مال از او خریدم که در عوض یک قطعه از بهشت مال او باشد، بلکه فرموده که جان و مال از او خریدم که در عوض تمام بهشت روی هم رفته مال او باشد. و همچنین در حدیث وارده شده که بهشت و حورالعین را خدا از نور حسین خلق کرده و والله حسین از بهشت و حورالعین بهتر است. پس تمام بهشت و حورالعین را یکجا فرمایش فرمودند که از نور آن بزرگوار خلق شده است، نفرمودند قطعه‌ای از بهشت از نور او خلق شده است و نفرمودند که دو حوریه سه حوریه ده حوریه صد حوریه از نور او خلق شده است، بلکه تمام بهشت و حورالعین را فرمودند از نور او خلق شده است.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 120 *»

پس به صریح قرآن و احادیث تمام بهشت یکجا مال آن بزرگوار است و از عمل او خلق شده و تمامش صورت عمل او است. ولکن چنین نیست که دیگری را راه به آن بهشت نباشد و غیر از آن بزرگوار همه داخل جهنم بشوند، و خدا چنین قرار نداده، خدا می‌خواهد که دیگران را یعنی آنها که مؤمنند و ایمان دارند داخل بهشت بکند و از جهنم نجاتشان بدهد اگرچه سر تا به پا غرق گناهان باشند. و چنین نیست که خدا دربند مردم نباشد و از هلاکتشان باکش نباشد، اگر چنین بود هیچ خلقشان نمی‌کرد و ارسال رسل و انزال کتب نمی‌فرمود. پس اولاً  که خلقشان کرده پس اعتنا داشته، وانگهی بعد از آنکه خلق کرده ارسال رسل کرده پس خیلی اعتنا دارد که بعد از خلقت ارسال رسل کرده، وانگهی نه یکی نه ده تا نه صد تا نه هزار تا بلکه صد و بیست و چهار هزار پیغمبر فرستاد اینها هم اقلاً صد و بیست و چهار هزار وصی داشتند، وانگهی هیچ زمان و هیچ عصری را خالی نگذارده از ایشان و در هر زمانی حجتی و خلیفه‌ای از خودش در میان ایشان گذارد.

پس حالا ببین که خدا چقدر اعتنا به بندگان خود دارد و چقدر دربند ایشان است و بخصوص می‌خواهد نجاتشان بدهد، این است که این‌همه کارها را کرده و این‌همه انبیا فرستاده و این‌همه خوارق عادات و معجزات بر دست ایشان ظاهر کرده. و اینها همه برای ما گناهکاران بوده است و الّا معصومین که گناه نداشتند آنها خدا را بهتر از همه می‌شناختند و دین خدا را بهتر از همه راه می‌بردند، و برای خود آنها

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 121 *»

معجزات و خوارق عادات لازم نبود، آنها که خدا را می‌شناختند و می‌دانستند که خودشان رسولان خدا هستند، برای خودشان نمی‌خواستند معجزه و خارق عادت بیاورند که آنها به نبوت خودشان یقین کنند، همه این کارها برای دیگران بود که مردم دیگر ببینند یقین کنند آن وقت دین خدا را از ایشان اخذ کنند. پس مردم دیگر غیر از معصومین را می‌خواستند نجات بدهند این‌همه انبیا و اولیا فرستادند و این‌همه معجزات و خارق عادات آوردند.

پس خیلی واضح است که خدا خیلی به غیر معصومین هم اعتنا دارد و دربند ایشان است و طالب نجات ایشان است. بلکه اگر ملتفت باشی آن‌طوری که خودشان دربند خودشان هستند خدا بیشتر از آن دربند ایشان است، این است که بسا مردم دربند نجات خود نیستند خدا انبیا می‌فرستد اولیا می‌فرستد موعظه‌ها می‌کند نصیحت‌ها می‌کند وعد و وعیدها به میان می‌آورد، و هی نمی‌شنوند باز اصرار می‌کند، هی استکبار می‌ورزند گناه می‌کنند صبر می‌کند و مهلتشان می‌دهد، تا ــ  یا الله ــ  آن آخر کار نجات بیابند و جانی به سلامت به منزل برسانند. وقتی که فکر می‌کنی می‌بینی که هیچ مادری و هیچ پدری این‌طور دربند فرزند خود نیست و این‌قدر رحیم و مهربان نسبت به او نیست. معلوم است خدا ارحم راحمین است و این مهربانی پدر و مادر هم از جود و کرم او است که اینها را بر اولاد مهربان و رئوف خلق کرده و محبت اولاد را در دل ایشان گذارده. پس او که پدر و مادر مهربان خلق می‌کند بلاشک مهربان‌تر از پدر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 122 *»

و مادر است و اگر مهربان‌تر نبود همچو خلقتی نمی‌کرد.

و از ارحمیت او است که هی ارسال رسل می‌کند هی موعظه می‌کند هی نصیحت می‌کند هی تخویف می‌کند هی تطمیع می‌کند و هی مهلت می‌دهد و هی مردم را به سوء عملشان مؤاخذه نمی‌کند؛ و الّا این مردم با این سوء اعمالشان قابل این نبودند که یک ساعت بر روی زمین باشند. چنان‌که خودش می‌فرماید و لو یؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترک علی ظهرها من دابة ولکن یؤخرهم الی اجل مسمّیٰ. پس با اینکه قابل آن نیستند که یک ساعت روی زمین باشند مع‌ذلک خدا مهلتشان می‌دهد و روزیشان می‌دهد، و متصل دارند گناه می‌کنند معصیت می‌کنند خدا بر ایشان صبر می‌کند و زودی ایشان را مؤاخذه نمی‌کند. پس می‌خواهد ایشان را، و بخصوص طالب این است که نجاتشان بدهد و مخصوصاً می‌خواهد آنهایی که گناهکارند آنها را بیامرزد.

و کسی خیال نکند که آنهایی که گناه می‌کنند خدا اعتنائی به ایشان ندارد. چنین نیست، به این‌جور جماعت خیلی اعتنا دارد، حتی آنکه در بعضی اخبار وارد شده است که خدا بخصوص می‌خواهد مردم گناه بکنند آن وقت گناهانشان را بیامرزد. و راهش این است که از جمله اسم‌های خدا غفور و رحیم است، و کسی که بگوید خدا غفور نیست رحیم نیست کافر است و همه اهل ادیان او را از خودشان خارج می‌کنند. حتی در میان یهودی‌ها کسی بگوید خدا غفور نیست یهودی‌ها هم او را وا می‌زنند و از جرگه خودشان خارج می‌دارند، و هر کس که به خدایی قائل

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 123 *»

است به غفوری و رحیمی او هم اعتقاد دارد. پس خدا یقیناً غفور و رحیم است و در این شکی و شبهه‌ای نیست، اما تا گناهکاری نباشد و خدا گناهش را نیامرزد و بر او رحم نکند خدا را غفور و رحیم گفتن معنی ندارد، و تمام معنی غفور و رحیم این است که گناهکاران را بیامرزد و از سر قصورشان درگذرد. پس این‌جور اسم‌ها نسبت به حال گناهکاران است، و الّا معصومینی که به هیچ وجه گناه ندارند در آنجا غفران و رحمت و عفو معنی ندارد. پس تا گناهکارانی نباشند و خدا گناهانشان را نیامرزد غفور و رحیم نخواهد بود. پس چون که غفور و رحیم است پس لابد باید گناهکارانی باشند که گناه داشته باشند و خدا گناهانشان را بیامرزد.

وانگهی خدا بخصوص ایشان را معصوم نیافریده و نخواسته که معصوم باشند، معصوم که نشدند لابد گناه از ایشان سر می‌زند پس لابد گناهکارند، پس خواسته که گناه احیاناً از ایشان سر بزند تا رو به او بیایند آن وقت گناهشان را بیامرزد. پس بلاشک خدا به گناهکاران اعتنا دارد و می‌خواهد بخصوص ایشان را نجات بدهد و این جماعت را مخصوصاً می‌خواهد داخل بهشت بکند. آنهایی که معصومند جای خود دارند آنها اهل بهشت هستند و داخل بهشت خواهند شد آنها بی‌زحمت داخل بهشت می‌شوند برای آنها آسان است.

پس آن اشخاصی را که می‌خواهند به بهشت ببرند و ایشان را نجات بدهند گناهکارانند، و اینها هستند که خدا تدبیرات به کار می‌برد اینها را نجات بدهد و داخل بهشت نماید. و چون ایشان به همین حالتی که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 124 *»

هستند قابل از برای دخول بهشت نیستند و نمی‌توانند نجات بیابند، این است تدبیر بزرگی کرده آن معامله را با آن بزرگوار کرده و جان و مال او را خریده که در عوض بهشت به او بدهد، و آن بزرگوار هم جانش را داد مالش را داد آنچه داشت در راه خدا داد و خدا هم در عوض بهشت را به او عطا کرد و تمام بهشت را تملیک او کرد. آن وقت مردم گناهکار ــ  یعنی مؤمنین از ایشان ـــ  که واقعه آن حضرت را شنیدند و بر مصیبت او مطلع شدند نتوانستند طاقت بیاورند پس لابد محزون شدند و دلشان سوخت و عزاداری کردند، و چون چنین کردند پس خود را متصل به آن بزرگوار می‌نمایند، و چون خود را متصل به آن حضرت کردند و به آن حضرت بستند البته آن بزرگوار از لطف و کرم آنها را به همراه خود داخل بهشت می‌کند.

پس یک کاری کرد در عالم که تمام مؤمنینِ گناهکارانْ خود را به او متصل می‌کنند و به واسطه اتصال به او استحقاق بهشت پیدا کنند و داخل بهشت شوند. پس خدا بخصوص می‌خواست مردم را داخل بهشت بکند این تدبیر را به کار برد که مردم قابلیت بهشت پیدا کنند و داخل بهشت بشوند. پس بهشت را به سیدالشهداء داد در عوض جان و مالی که از او گرفته بود، آن وقت مؤمنین هم متصل به او شدند و به واسطه همین اتصال داخل در بهشت او شدند یعنی آن بزرگوار ایشان را داخل بهشت خود کرد.

و از جمله اسرار اعتنای خدا به امر شهادت آن بزرگوار این است که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 125 *»

خدا این‌همه ارسال رسل کرد برای اینکه دینش را به مردم برساند و برای همین امر صد و بیست و چهار هزار نبی فرستاد و صد و بیست و چهار هزار وصی قرار داد و انبیا و اوصیا همین‌طور پشت سر هم آمدند، تا آنکه امر رسید به حضرت پیغمبر و حضرت امیر ؟ع؟ پس نبوت ختم شد به پیغمبر و وصایت ختم شد به حضرت امیر. و مقصود از ارسال تمام انبیا و رسل، تشریف آوردن ایشان بود که بیایند و اصل دین خدا را ظاهر کنند و به مردم برسانند. پس ایشان بودند خلاصه انبیا و اولیا، و سایرین مِن باب المقدمه بودند و اصل مقصود ایشان بودند. و خدا قرار داد که ایشان دینش را برپا بکنند و به مردم برسانند، و دین دین ایشان باشد، و مردم اگر دین خدا را می‌خواهند از ایشان بگیرند و از نزد ایشان تحصیل بکنند.

آن که نبی بود زحمت‌ها کشید و تعب‌ها به خود راه داد تا آنکه ظاهراً جمعی دورش جمع شدند، لکن اغلب اغلب منافق بودند و خود آن بزرگوار همه را می‌شناخت، لکن چون اول امر بود هیچ نمی‌گفت و ظاهراً با آنها راه می‌رفت. بعد از آنکه آن بزرگوار رحلت کرد ابتداءً خلافت را از حضرت امیر گرفتند و نگذاشتند که آن حضرت خلیفه باشد، آن بزرگوار هم می‌دانست که مردم منافقند و در باطن ایمان ندارند، وانگهی تجربه کرده بود و حالاتشان را دیده بود که خالصاً نیامدند ایمان نیاوردند و ایمانشان غالباً برای خوف بود و غالباً برای طمع. به جهت اینکه خدا قرار داده بود که بعد از آنکه کفار را کشتند اموالشان را به غنیمت برمی‌داشتند، پس بسا بر اهل شهری غالب می‌شدند تمام آن شهر را به

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 126 *»

غنیمت می‌بردند حتی زن‌ها را می‌گرفتند و طفل‌ها را هم می‌بردند به رسم غلامی و کنیزی و آنها را هم می‌فروختند یک مداخل دیگری می‌کردند.

پس می‌دیدند که پیغمبر  رو به هر جا می‌کند غالب می‌شود و پیش می‌برد و طرف مقابل را شکست می‌دهد، پس اموالشان را یکجا غارت می‌کند و بچه‌ها و زن‌هایشان را به رسم غلامی و کنیزی می‌برد و اینها را در میان اصحاب تقسیم می‌کند؛ گروه گروه از راه طمع می‌آمدند اسلام می‌آوردند برای اینکه دستشان هم به آن غنیمت‌ها بند بشود و چیزی به دست آورده باشند و مداخلی کرده باشند. و از بس حریص شده بودند در غنیمت به دست آوردن، درست جنگ نکرده بنا می‌کردند غارت کردن. این است که خدا وحی کرد به پیغمبر که به اینها بگوید که شما راه نمی‌برید طور به دست آوردن غنیمت را، این‌طوری که شما می‌کنید خوب نیست بسا آنکه شما مشغول به غارت اموال بشوید آنها بر شما غلبه بکنند، پس اول گردنکشان و سرکشان را بکشید و آسوده بشوید از شرّشان آن وقت ضعفا بی‌زحمت به دست می‌آیند و آنها را بی‌زحمت می‌شود مسخّر کرد، پس به آسودگی هر چه ‌تمام‌تر بروید اموالشان را به غارت ببرید و عیال و اطفالشان را اسیر بکنید. بعد همین‌طور می‌کردند و غنیمت‌های بسیار به دست می‌آوردند. و از آن طرف هم پیغمبر حکم می‌کرد می‌رفتند قافله‌ها را می‌زدند و می‌آوردند، پس در میان ایشان تقسیم می‌کرد. و از آن طرف اسیرهایی که می‌آوردند آنها را می‌فروختند و یک مداخل علی‌حده‌ای غیر از آن غنیمت‌ها می‌کردند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 127 *»

باری، از هر طرف مداخل زیاد دیدند، آمدند و بر دور پیغمبر از راه طمع جمع شدند. و از بس مداخل دیده بودند و چیزها به دست آورده بودند خیلی مایل به جهاد بودند و از روی رغبت می‌رفتند جهاد می‌کردند به طمع آن غنیمت‌ها. و از بس لذت می‌کرد برایشان، عمر ملعون وقتی فکر کرد گفت در اذان و اقامه حیّ علی خیر العمل ضرور نکرده است، چرا که مردم خیال می‌کنند خیر العمل صلاة است آن وقت از کارهای دیگر باز می‌مانند، چنین نیست خیر العمل جهاد است، پس در نماز نگویید حیّ علی خیر العمل، «الصلوة خیر من النوم» بگویید. این است که سنی‌ها الآن در نماز حیّ علی خیر العمل نمی‌گویند.

باری، اغلب مردم که اسلام قبول کرده بودند برای طمع بود. و حضرت امیر که این را می‌دانست و حالات مردم را در زمان پیغمبر دیده بود و ایشان را می‌شناخت، این است که دست کشید و کاری به دست مردم نداشت و امر را به آنها وا گذاشت. پس بعد از پیغمبر آن بزرگوار خلافت نکرد، خلیفه ابوبکر بود بعد عمر بعد عثمان، و این سگ‌ها بعد از پیغمبر خلیفه بودند و خلافت می‌کردند. و حضرت امیر یک حرکت مذبوحی کرد، اما باز به سنت شیخین راه می‌رفت و طریقه طریقه آنها بود. بعد از آن بزرگوار حضرت امام حسن رفت بنای جهادی بگذارد دید یاوری ندارد معینی ندارد صلح کرد و امر را به معاویه وا گذاشت. و طوری شده بود که آن اشخاصی که خود را از شیعه امیرالمؤمنین و او را خلیفه برحق می‌دانستند آنها می‌آمدند به حضرت بد می‌گفتند که «السلام علیک

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 128 *»

یا مُذلّ المؤمنین» تو ما را خوار کرده‌ای ذلیل کرده‌ای. و همان‌ها بودند که حضرت را کمک نمی‌کردند، اگر کمکش می‌کردند چه ضرور کرده بود که حضرت برود با معاویه صلح بکند؟ و تک تکی بودند که بی‌ادبی نمی‌کردند و حضرت را «یا مذلّ المؤمنین» نمی‌گفتند و می‌دانستند که امام است و خلیفه خداست هر کاری می‌کند خودش بهتر می‌داند.

پس اگر امام حسین هم مثل امام حسن با یزید صلح می‌کرد، معاویه به حضرت امام حسن سالی صد هزار تومان می‌داد یزید هم به آن بزرگوار دویست هزار تومان می‌داد، پس صرف می‌کرد و راه می‌رفت. لکن امر مخفی می‌ماند و دین خدا پامال می‌شد و کسی نمی‌دانست که حق با کیست، آن وقت همه مردم خیال می‌کردند که خلیفه پیغمبر یزید است و پیش از او هم که معاویه بود پیش از او هم عثمان و عمر و ابوبکر خلیفه بودند، پس یکجا امر خلافت که حق امیرالمؤمنین و فرزندانش بود یکجا از این خانواده برطرف شده بود و کسانی که قابلیت خلافت نداشته‌اند آنها خلفای رسول خدا بودند. و هرکه بزرگ می‌شد از او می‌پرسیدند رسول خدا کیست؟ محمد بن عبدالله؟ص؟. خلیفه او کیست؟ ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید. سایر ائمه هم که صلح داشتند و امر را واگذاشته بودند. پس خلفا همه‌اش بنی‌امیه و بنی‌عباس بودند، پس امر یکجا مشتبه می‌ماند و مردم نمی‌دانستند حقیقت امر را و لا عن شعور داشتند گمراه می‌شدند و نمی‌دانستند که گمراه شده‌اند.

و نگو که مردم همه نماز می‌کردند روزه می‌گرفتند حج می‌رفتند

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 129 *»

جهاد می‌کردند خمس و زکات می‌دادند، در زمان ابوبکر همین‌طور عمر همین‌طور وهکذا؛ چرا که اولاً ابوبکر کجا می‌دانست مسائل نماز را و کجا می‌دانست مسائل روزه را؟ این است که هر وقت امری اتفاق می‌افتاد یا چیزی از او سؤال می‌کردند ندا می‌کرد که آیا کسی در این باب چیزی از رسول خدا شنیده است؟ بعضی برمی‌خاستند دروغ یا راست چیزی می‌گفتند که ما حاضر بودیم پیغمبر در این باب چنین و چنان فرمود، پس به همان‌طور حکم می‌کرد. و بارها بالای منبر داد می‌زد که «اقیلونی اقیلونی فلست بخیر منکم و علیٌّ فیکم» مرا از منبر پایین بیاورید و این امر را از دوش من بردارید که من بهتر از شما نیستم و چیزی را راه نمی‌برم و حال اینکه علی در میان شما است او همه چیز را می‌داند. و این هم از حرامزادگی‌ آن ملعون بود که این حرف را می‌زد، ولکن می‌شناخت اصحاب خود را که همه منافقند و به این حرف‌ها از دور او نمی‌پاشند و به دور حضرت امیر جمع نمی‌شوند و نمی‌خواهند مثل حضرت امیر را و یک منافق حرامزاده‌ای مثل خودشان می‌خواهند، این است که هر ساعت آن جور حرف‌ها را هم می‌زد.

پس چه نمازی و چه روزه‌ای و چه حجی؟ که مسائلشان را هیچ کدام راه نمی‌بردند، نه آن ابوبکرشان و نه آن عمرشان و نه آن عثمانشان. یک نماز و روزه‌ای به کمرشان می‌زدند، اسم نمازی بود و اسم روزه‌ای،‌ آن‌طوری که خدا گفته بود که عمل نمی‌کردند سهل است که هرچه دلشان می‌خواست کم می‌کردند و هرچه دلشان می‌خواست زیاد

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 130 *»

می‌کردند، و این ظاهر دین را هم خراب کرده بودند. معلوم است بعد از آنکه دین به دست آن حرامزاده‌ها بیفتد که نه اعتقاد به خدا داشتند و نه به رسول و دشمن دین و آیین بودند، دیگر ببین که بر سر دین چه خواهند آورد و دین خدا را چگونه ضایع و خراب خواهند کرد؟ والله دستشان بیش از این نمی‌رسید و جرأتشان بیش از این وفا نمی‌کرد، و الّا می‌دیدید که چگونه دین را پامال می‌کردند که اثری از او در روزگار باقی نماند. و با این حالت می‌بینید که چه کردند، هر بدعتی خواستند برپا کردند و هر چیزی که خواستند از دین کم کردند و یک اسمی از اسلام بود و یک صورت نماز و صورت روزه و صورت حج و جهادی در میان بود، و آن نماز و روزه و حج و جهادی که خدا می‌خواست از مردم نمی‌شد.

وانگهی اگر فکر کنی می‌بینی که خدا تنها از مردم این نماز و روزه را نخواسته و تنها نمی‌خواهد مردم نماز بکنند روزه بگیرند حج بروند خمس بدهند زکات بدهند و این عبادات و اعمال ظاهره را به‌جا بیاورند. چرا که اگر تنها مقصود خدا این اعمال و کارها بود حاجت به ارسال رسل نداشت بلکه یک کتابی از آسمان نازل می‌کرد در میان مردم و در میان آن کتاب تمام آنچه را که از ایشان خواسته بود می‌نوشت که نماز بکنید روزه بگیرید حج بروید، کیفیت نماز چطور است روزه چطور است کیفیت حج چگونه است وهکذا، آنچه از مردم می‌خواهد و هر عبادتی که باید بکنند همه را به طور تفصیل در آن کتاب بنویسد که آن کتاب را بردارند به همان‌طور عمل بکنند. پس دیگر حاجت نداشت

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 131 *»

این‌همه ارسال رسل بکند و انبیا و اولیا بفرستد و آن بدن‌های پاک و پاکیزه را مبتلا بسازد برای اینکه نماز بکنید روزه بگیرید این اعمال ظاهره را به‌جا بیاورید.

وانگهی می‌بینی که یهودی‌ها هم نماز می‌کنند روزه می‌گیرند، نصاری هم همین‌طور، اهل هر دینی و مذهبی موافق دین خودشان راه می‌روند و آن اعمالی که در دین ایشان است به‌جا می‌آورند، اعتقاد تو درباره آنها چیست؟ چنین اعتقاد داری که این نماز و روزه‌ها و این عبادات ظاهره نفعی به حالشان دارد و نجاتشان می‌دهد، برای اینکه نماز می‌کنند روزه می‌گیرند؟ یا اینکه دین تو این است که همه مخلدند در آتش جهنم و نجاتی از برای ایشان نیست؟ و شاید خیال کنی که چون یهود و نصاری به قواعد اسلام نماز نمی‌خوانند و روزه نمی‌گیرند و آن‌طور نماز و روزه‌ای که حالا آنها دارند به کار نمی‌آید، این است که خدا هم نجاتشان نمی‌دهد. پس می‌گویم که چه می‌گویی درباره سنی‌ها؟ آنها که به قواعد اسلام نماز می‌کنند روزه می‌گیرند حج می‌روند زکات می‌دهند جمیع کارهایشان کارهای اسلامی است. اعتقادت درباره اینها چیست؟ آیا ایشان را به واسطه این نماز و روزه ناجی می‌دانی؟ یا آنکه بنای دین و آئینت این است که هالکند و نجاتی برای ایشان نیست و این نماز و روزه‌ها و عبادت‌های ایشان نفعی به حالشان ندارد و نجاتشان نمی‌دهد، بلکه حسرتشان زیادتر می‌شود در آخرت و درکشان پایین‌تر خواهد بود، و در آنجا افسوس و ندامت می‌خورند که ای کاش در دنیا این زحمت‌ها را به

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 132 *»

خود راه نمی‌دادیم و نماز و روزه نمی‌کردیم و راحت بودیم و لذت‌ها و حظ‌های نفسانی می‌بردیم مانند بعضی دیگر، حال با اینکه زحمت به خود راه دادیم الآن مثل آنهایی که همه‌اش مشغول به لهو و لعب بودند و لذت‌ها بردند وحظ‌ها کردند داریم عذاب می‌کشیم. آنها هیچ نماز و روزه و عبادت نکردند در آتش عذاب می‌شوند، ما این‌همه نماز و روزه و عبادت کردیم باز در آتش عذاب می‌شویم، بلکه درک ما هم از آنها پایین‌تر است.

پس نماز و روزه را خدا تنها از مردم نخواسته و نماز و روزه تنها به کار مردم نمی‌خورد و باعث نجات مردم نمی‌شود، اینها از فروع دین است و شاخ و برگ دین است. و مدار به اصل دین است، اصل دین باید محکم باشد، او که محکم شد آن وقت شاخ و برگ به کار می‌آید و اگر ریشه محکم نباشد شاخ و برگ به کار نمی‌آید. می‌بینی که اگر ریشه درخت در زمین هست و جای نمناکی واقع است ثمر دارد شاخ و برگش به کار می‌خورد و مثمر ثمر هست و میوه می‌دهد، و اگر هم بر فرض برگش بریزد باز وقت دیگر برگ می‌کند و اگر میوه‌اش بریزد سال دیگر باز میوه می‌دهد و اگر شاخه‌اش شکسته بشود وقت دیگر به جایش شاخه دیگر می‌روید، و یک طرفش را سرما بزند پایین‌ترش سبز می‌شود. این است که گفته‌اند تا ریشه در آب است امید ثمری هست. ولکن اگر ریشه در زمین نمناک نباشد شاخ و برگ چه مصرف دارد؟ نه ثمر می‌دهد و نه برگ تازه می‌کند و نه شاخه تازه می‌روید، بلکه اگر میوه دارد میوه‌هاش فاسد می‌شوند و می‌ریزند و اگر برگ دارد برگ‌هاش پژمرده می‌شوند و می‌ریزند و اگر شاخه دارد

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 133 *»

شاخه‌هاش پوچ می‌شوند و می‌پوسند. و درخت بی‌ریشه هیچ به کار نمی‌آید مگر برای سوزاندن، دیگر برای چیز دیگر به کار نمی‌آید همان برای این خوب است که او را بسوزانی و خاکسترش را باد ببرد.

و همین‌طورها خدا در قرآن فرمایش می‌کند و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثوراً و باز می‌فرماید و الذین کفروا اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف. و این‌جور اعمالی که خدا خبر می‌دهد آن اعمالی است که اصل ندارند و اصلشان محکم نیست و ریشه آنها در آب نیست. و مردم بناشان بر این است که مغرور به شاخ و برگ تنها می‌شوند و اکتفا به تنه بی‌ریشه می‌کنند. و چون تنه بی‌ریشه دارند باد یک گوشه‌اش را می‌برد و یک برگش را می‌برد و یک شاخه‌اش را می‌شکند. و اگر تنه ریشه‌دار داشتند اگر یک برگش را هم باد می‌برد باز وقت دیگر دو برگ به جاش می‌رویید، و اگر یک شاخه‌اش را می‌زدند شاخه دیگر به جاش می‌رویید، و اگر میوه‌اش فاسد می‌شد سال دیگر باز میوه می‌آورد، وهکذا.

پس عمده سعی باید در این باشد که اصل دین محکم باشد. و اگر اصل محکم نباشد شاخ و برگش که این نماز و روزه باشد اگرچه بسیار ظاهرشان هم درست باشد فایده‌ای ندارند و ثمری به حال صاحبشان ندارند و جز حسرت و ندامت برای او چیزی نخواهند بود. و اما اگر اصل دین محکم باشد اگر هم نقصی در شاخ و برگ باشد و برگی یک دفعه بیفتد و شاخی یک دفعه بشکند و یک طرفش را سرما بزند چون اصل محکم است ضرر ندارد، نهایت وقتی دیگر برگ دیگر سبز می‌شود و شاخ دیگر سبز می‌شود.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 134 *»

و تنها متمسک شدن به فروع دین از قبیل نماز و روزه و حج و جهاد و امثال اینها کار ابوموسی است، آن ملعون بود که به مردم می‌گفت که پیغمبر آمد برای اینکه نماز بخوانید روزه بگیرید حج بکنید خمس بدهید زکات بدهید، و شما هم که این کارها را می‌کنید. پس این علی و معاویه از جان شما چه می‌خواهند؟ مقصودشان این است که عبث شما را به کشتن بدهند، و هر دو طالب ریاستند، علی می‌خواهد ریاست را خودش داشته باشد معاویه هم می‌خواهد ریاست را خودش داشته باشد، و شما کاری به هیچ کدام نداشته باشید مشغول به نماز و روزه خودتان باشید. و جمعی هم حرف او را می‌شنیدند و اطاعت او را می‌کردند. و این طبع ابوموسایی در غالب مردم موجود است، غالبی خیال می‌کنند که دین خدا همه‌اش همین نماز و روزه است، پیغمبر همه‌اش آمده برای اینکه بگوید نماز بکنید روزه بگیرید حج بروید خمس بدهید زکات بدهید.

و حال اینکه این نماز و روزه به تنهایی هیچ به کار نمی‌آید و باعث نجات شخص نمی‌شود، و خدا تنها نخواسته مردم نماز بکنند روزه بگیرند. آیا نمی‌بینی که پیغمبر آمد تمام نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات را برای مردم بیان کرد و همه را به مردم رسانید، مع‌ذلک بعد از این‌همه خدا خطاب می‌کند و ان لم‌تفعل فما بلغت رسالته اگر ولایت امیرالمؤمنین را به مردم نرسانی هیچ تبلیغ رسالت مرا نکرده‌ای، و حال اینکه نماز و روزه و سایر اعمال را به مردم رسانیده بود. پس معلوم است که آنها مقصود خدا از ارسال پیغمبر نبوده که چنین فرمایش

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 135 *»

می‌کند، بلکه تمام مقصود خدا از ارسال آن حضرت این بود که ولایت حضرت امیر را؟س؟ به مردم برساند، و تبلیغ رسالت را دائرمدار اظهار ولایت کرده، که اگر اظهار ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ می‌کنی تبلیغ رسالت مرا کرده‌ای، و اگر اظهار ولایت او نمی‌کنی هیچ تبلیغ رسالت مرا نکرده‌ای.

پس خدا می‌خواهد که مردم آقایان خود را بشناسند، و همّ خدا همین است که آقایانشان را به ایشان بشناساند که بروند آقایان خود را بشناسند، آن وقت هر فرمایشی که آقایان می‌کنند بروند به همان‌طور عمل بکنند. و تا کسی آقا نداشته باشد امرش نمی‌گذرد، حتی آنکه عمر ملعون با بعضی دیگر در اوائل وفات پیغمبر ؟ص؟  گفته بودند که ما بعد از پیغمبر احتیاج به کسی نداریم «کتاب الله فینا و یکفینا». بعد دیدند که امر خودشان بی‌رئیس و پیشوا نمی‌گذرد و امور مختل می‌ماند رفتند برای خود آقایی تراشیدند. تا آنکه آن آقایشان می‌خواست به درک برود باز دید امر بدون رئیس پیش نمی‌رود عمر را نصب کرد، وهکذا.

و این را هر کسی می‌فهمد که امر دین بی‌آقا و رئیس و پیشوا صورت نمی‌گیرد باید آقا داشته باشی تا آنچه را که آقا می‌گوید بروی اطاعت کنی. و الّا آقا نداشته باشی اطاعت که را بکنی؟ و بعد از آنکه آقای خود را شناختی آن وقت آقا می‌گوید نماز بخوان؛ به چشم. روزه بگیر؛ به چشم. حج برو خمس بده زکات بده؛ به چشم. و حالا اگر خللی در این کارها واقع بشود یا خلافی در اینها کرده باشی، سهل است برو پیش آقا

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 136 *»

عرض کن که بد کردم غلط کردم مرا ببخش و از قصور من در گذر، آقا هم چون کریم است و کسی به نزدش به معذرت برود قبول می‌کند، پس می‌بخشد و از سر قصورت می‌گذرد.

حال، اگر حضرت سیدالشهداء شهادت را قبول نمی‌کرد و آن‌طور شهید نمی‌شد مردم آقایان خود را که خدا برایشان قرار داده نمی‌شناختند، پس همه بی‌آقا بودند. خلیفه رسول خدا که بود؟ ابوبکر عمر عثمان معاویه یزید. آن وقت که می‌دانست علی آقای تمام مردم است؟ بعد از او حضرت امام حسن است و بعد از او حضرت امام حسین است؟ پس اصل دین از میان برطرف می‌شد و اصل دین کسی محکم نبود، اگر نماز و روزه‌ای هم می‌گرفتند ثمری نداشت و نفعی به حالشان نداشت. و بعد از آنکه حضرت سیدالشهداء شهادت را قبول کرد و یزید آن ظلم‌ها را بر او وارد آورد، هر کس که اعتقاد به خدا و رسول داشته باشد می‌فهمد که یزید بر باطل بوده و حق به جانب حضرت سیدالشهداء است. و تا آن وقت اگر کسی شک می‌کرد که شاید یزید بر حق باشد، بعد از آن واقعه یقین کردند که یزید بر باطل است و همه مردم علی رؤس الاشهاد فهمیدند که یزید از دین خدا و رسول بیرون است و حق با حضرت سیدالشهداء است. پس یزید رفت یکجا اسمشان را بردارد و امرشان را پامال کند، کار خودش را خراب‌تر کرد و بطلان خودش را ظاهرتر کرد. و اگر این کار را نمی‌کرد باز مفتِ خودش بود، باز امر بر یک احمقی مشتبه می‌شد که شاید حق با یزید باشد، و بعضی از مردم این احتمال را می‌دادند. اما بعداز آن کار، دیگر نماند

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 137 *»

احمقی و ضعیفی که نفهمیده باشد بطلان آن ملعون را، و نماند کسی که احتمال بدهد که شاید حق با او باشد. بلکه تمام خلق همه فهمیدند که او باطل است و از دین پیغمبر بیرون است. حتی اهل ادیان و ملل همه این را فهمیدند، اگرچه اعتقاد به پیغمبر ما نداشتند لکن از حرکات یزید همین قدر فهمیدند که یزید هرچه هست از امت این پیغمبر نیست.

پس یزید رفت امر آن بزرگوار را باطل کند امر خودش باطل‌تر شد و امر آن بزرگوار آشکارتر شد، و خبرش به همه رسید همه آقایان خود را شناختند و بطلان خلفا را فهمیدند. این است که در زیارتی که از ناحیه مقدسه بیرون آمده خدمت جدّش عرض می‌کند لا مغلوب و الله ناصرک می‌فرماید تو مغلوب نشدی خداوند ناصر تو است. و می‌بینی که به حسب ظاهر چگونه مغلوب شد، به یک طوری مغلوب شد که احدی آن‌طور مغلوب نشده و نخواهد شد، آن‌طور مغلوبیت مافوقش تصور نمی‌شود؛ مع‌ذلک حضرت قائم می‌فرماید تو مغلوب نشدی. پس مراد آن بزرگوار را باید فهمید که مرادش از مغلوبیت چیست؟ مرادش همان است که عرض شد که یزید خواست امر او را مضمحل کند و دین را پامال کند، امر او ظاهرتر شد و دین آشکارتر گردید. پس سیدالشهداء مغلوب یزید نشد بلکه غالب شد بر یزید که امرش باطل شد و امر آن بزرگوار واضح گردید. و یزید می‌خواست امر را مشتبه بکند و آن بزرگوار را خارجی نام گذارده بود، امر برعکس شد همه مردم فهمیدند که یزید خارجی است و از دین رسول خدا بیرون است و حضرت امام حسین بر حق است.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 138 *»

پس با اینکه ظاهراً حضرت مغلوب یزید شد، ولکن در عین مغلوبیت مغلوب نشد بلکه غالب شد بر یزید، به جهت اینکه یزید خواست امرش را مخفی کند آشکارتر شد. و پیش اگر بعضی قدری اشتباه داشتند و نمی‌دانستند حق با یزید است یا با حسین، بعد از آن واقعه همه فهمیدند که امام حسین بر حق است و یزید بر باطل است و تمام مردم از اشتباه و تحیر بیرون آمدند. پس یزید ظاهراً غالب شد اما در عین غالبیت مغلوب شد، و امام حسین ظاهراً مغلوب شد اما در عین مغلوبیت غالب شد. پس آن بزرگوار مغلوب نشد چرا که امرش واضح‌تر شد و دین جدش را آشکارتر کرد و مردم دانستند که آقایانشان کیانند. پس اصل دین مردم محکم شد و اعتقاداتشان صحیح شد. و اگر آن بزرگوار شهید نمی‌شد یکجا دین پیغمبر از میانه پامال شده بود و مقصود خدا از میان رفته بود.

و از جمله اسرارِ اعتنای خدا به این امر شهادت اینکه خدا می‌خواست مردم عمل خالص بکنند و دین خالص برپا نمایند. و خدا چون غنی و بی‌نیاز است عمل غیر خالص را قبول نمی‌کند، نماز ریایی را قبول نمی‌کند روزه ریایی را قبول نمی‌کند نماز سمعه‌ای روزه سمعه‌ای را قبول نمی‌کند فاعبدوا الله مخلصین له الدین، الا لله الدین الخالص و مردم نمی‌توانستند عمل خالص بکنند و دین خالص برپا نمایند. پس حضرت سیدالشهداء یک تدبیری به کار برد که همه مردم قادر بشوند بر عمل خالص و به سهل و آسانی بتوانند عمل خالص به‌جا بیاورند و هر ضعیفی و بیچاره‌ای بتواند عمل خالص بکند. پس شهادت را اختیار کرد تا آنکه

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 139 *»

هر مؤمنی بشنود دلش بسوزد و گریه کند. و نمی‌شود مؤمنی این وقعه را متذکر بشود یا بشنود و دلش نسوزد و اشکش جاری نشود، پس هر کس شنید یا متذکر شد لابد گریان می‌شود و همین گریه‌اش یک عمل خالصی است که مافوق ندارد. می‌بینی که گریه برای ریا نیست برای سمعه نیست برای طمع نیست برای خوف نیست، بدون همه اینها تا کسی متذکر می‌شود دلش می‌سوزد و اشکش جاری می‌شود.

پس ببین چه عمل خالصی است که محض از برای رضای خدا است و به هیچ وجه خودیت در او راه ندارد. والله اگر کسی عبادت ثقلین را داشته باشد و در میان آنها گریه بر سیدالشهداء نباشد او را به رو در آتش می‌اندازند و عباداتش هیچ ثمر به حال او ندارد. ولکن اگر کسی گناه ثقلین را داشته باشد و در میان آنها گریه بر آن بزرگوار باشد تمام آن گناهان از برکت آن گریه آمرزیده خواهد شد و هیچ یک از آن گناهان به صاحبش ضرر نمی‌رساند.

و طوری هم شهادت را اختیار کرد که هر کس از آن سنگدل‌تر نباشد دلش می‌سوزد، و نیست کسی که در این مصیبت دلش نسوزد. و رحمت و رأفت آن بزرگوار را تماشا کن که چون دید مردم طبایع مختلف دارند از هر چیزی دل همه کس نمی‌سوزد، چه‌بسیار چیزها که بعضی مردم دلشان می‌سوزد و بعضی دیگر دلشان نمی‌سوزد؛ آن بزرگوار به جمیع انواع بلاها مبتلا شد که هر کس به هر طوری که هست از یکی از بلاهاش لابد دلش بسوزد و محزون بشود، تا به این واسطه نجات بیابد. پس تشنگی خورد

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 140 *»

گرسنگی خورد جوانانش را شهید کردند اصحابش را کشتند اموالش را بردند سرش را از قفا بریدند، بعد از کشتن اسب بر بدنش تاختند شماتت کردند ناسزا گفتند عیال و اطفالش را اسیر کردند و شهر به شهر و دیار به دیار گردانیدند؛ تا یکی از تشنگی دلش بسوزد و بر تشنگی او گریه بکند و نجات بیابد، و یکی از گرسنگی دلش بسوزد و بر گرسنگی او گریه بکند و نجات بیابد. و یکی در دنیا صدمات دیده و گرسنگی‌ها و تشنگی‌ها خورده و چندان از گرسنگی و تشنگی دلش نمی‌سوزد پس بشنود که سر او را بی‌جرم و گناه از قفا بریدند دلش بسوزد و محزون بشود و نجات بیابد. و یکی در دنیا جنگ‌ها کرده و کشت و کشتارها دیده چندان باکش از کشتن نیست می‌شنود کسی را کشتند چندان دلش نمی‌سوزد، اما وقتی که پای زن به میان آمد که زن به دست دشمن گرفتار شود وانگهی زنی مانند زینب و ام‌کلثوم، دیگر نمی‌تواند طاقت بیاورد و صبر بکند لابد دلش می‌سوزد.

و این را خدا در فطرت جمیع مردان قرار داده که زن را نمی‌توانند به دست بیگانه ــ  وانگهی دشمن ــ  گرفتار ببینند، و هیچ مردی نیست که از این امر باکش نباشد و این را کسی طاقت نمی‌تواند بیاورد. وانگهی شاهزادگان و نازپروردگان و همه اهل عزت و در عزت و احترام به سر برده، اینها اسیر و دستگیر بشوند هیچ‌کس نیست که بشنود دلش نسوزد. زن‌ها که معلوم، مردها هم هرچند قسی‌القلب و سخت‌دل و صدمات‌دیده باشند اینجا که برسند همه دلشان می‌سوزد و کسی نیست که این را

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 141 *»

بشنود باکش نباشد. باز اگر یک زن بی‌سر و پایی به دست دشمن گرفتار می‌شد و اسیرش می‌کردند نقلی نبود و چندان عظمی نداشت، اما دختران علی و فاطمه و خانواده عصمت و طهارت که بانوان حرم خدا بودند و شاهزاده‌های عالم بودند و همیشه در پرده عصمت به سر برده بودند و پیوسته در کمال عزت راه می‌رفتند، آنها به دست فساق و فجار و ظالمان و اشرار و بدترین خلق خدا گرفتار بشوند خیلی امر بزرگی است.

وارد است که بعد از آنکه از هر طرف احاطه به آن حضرت نمودند و تیرباران و سنگ‌بارانش می‌کردند، ظالمی سنگی انداخت و پیشانی مبارکش را شکست، خون از پیشانی مبارکش جاری شد و چشم‌هایش پر از خون شد. پس آن حضرت دامن پیراهن عربی را بالا گرفت که خون را از چشم‌هایش پاک کند که چشمش جایی را ببیند، پس ظالمی تیر سه شعبه زهرآلودی بر ناف مبارک آن بزرگوار زد به طوری که سر تیر از پشت سر بیرون آمد. پس آن حضرت با آن قدرت و قوتی که داشت هرچند سعی کرد که تیر را از پیش رو بکشد ممکن نشد، آخر آن تیر را از پشت سر کشید. پس از ضرب آن تیر دیگر نتوانست طاقت بیاورد پس از ذوالجناح به حالت سجده بر زمین قرار گرفت. و سرّش هم این بود که شکر می‌کرد خدا را که همان عهدی که با تو کرده‌ام اینک به توفیق تو وفا به آن عهد می‌کنم. چنان‌که تو نماز می‌کنی بعد از نماز به سجده می‌افتی و سجده شکر می‌کنی که خدا تو را توفیق نماز کردن عطا کرده که به توفیق او نماز را به انجام رسانیدی.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 142 *»

باری، بعد از آنکه آن بزرگوار از ذوالجناح بر زمین افتاد، ذوالجناح یال و کاکلش را به خون آن حضرت رنگین کرد و رو به خیمه‌گاه نهاد. حضرت قائم می‌فرماید که چون ذوالجناح به در خیمه آمد و آواز او به گوش اهل‌بیت آمد یک‌دفعه زنان و دختران با سر و پای برهنه از خیمه بیرون آمدند و همه رو به قتلگاه نهادند. وقتی آمدند دیدند که شمر بالای سینه آن حضرت نشسته با خنجر برهنه می‌خواهد سر مبارکش را از بدن جدا کند. حال ببین که چه گذشت وقتی که آن حالت را مشاهده می‌کردند؟ و طوری شده بود حالتشان که یکجا بی‌خود شده بودند و هیچ ملتفت نامحرم نبودند. پس هی زور می‌زدند که خود را به آن حضرت برسانند، لشکر شقاوت‌اثر اینها را ممانعت می‌کردند، و چون ایشان ممنوع نمی‌شدند با غلاف شمشیر و تازیانه و کعب نیزه ایشان را می‌زدند، و این‌قدر ایشان را زدند که تمام بدن ایشان سیاه شده بود.

و اینکه می‌شنوی بدن اهل‌بیت از ضرب تازیانه و کعب نیزه و غلاف شمشیر سیاه شده بود همه‌اش در همان وقت بود، و الّا وقتی که ایشان را غارت می‌کردند نمی‌زدند، آن وقت مشغول به غارت بودند و چندان اذیت نمی‌کردند و نمی‌زدند. آن وقتی که می‌خواستند به قتلگاه بروند آن ‌وقت ایشان را می‌زدند. و آن قدر زدند که تمام بدنشان یکجا سیاه شده بود. و نگو که چرا ایشان از خیمه بیرون آمدند و رو به قتلگاه رفتند؟ چراکه مثل امام حسینی را از دست می‌دادند و چنین بزرگواری را به آن ذلت و خواری شهید می‌کردند، چطور می‌توانستند صبر بکنند و در خیمه

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 143 *»

قرار و آرام بگیرند؟ قدری فکر کن و ببین می‌شد که بدانند آن بزرگوار از اسب بر زمین افتاد و ببینند شمر بالای سینه او نشسته می‌خواهد او را به قتل برساند، مع‌هذا آرام داشته باشند و بنشینند صبر کنند؟ نه والله، محال بود که با وجود آن محبت و معرفتی که نسبت به آن بزرگوار داشتند قرار بگیرند و رو به قتلگاه نروند.

و خیال نکن که آنها معصوم نبودند چنین کاری کردند، چراکه از تو می‌پرسم که اگر فاطمه زهرا در آن روز حاضر بود چه می‌کرد؟ در خیمه می‌نشست یا آنکه از خیمه بیرون می‌آمد و رو به قتلگاه می‌کرد و همان کاری که آنها کردند آن هم می‌کرد؟ مگر نمی‌بینی که آن بزرگوار نتوانست ببیند که امیرالمؤمنین را می‌کشند به مسجد می‌برند، آمد کمربند آن حضرت را گرفت و مانع شد از آنکه او را به مسجد ببرند، و نرفت در خانه آرام نگرفت. حتی به این هم اکتفا نکرده بعد از آنکه امیرالمؤمنین را به مسجد بردند با اینکه می‌دانست و یقین داشت که نمی‌توانند او را بکشند و صدمه‌ای به او برسانند، مع‌ذلک چادر بر سر کرد و وارد مسجد شد بنا کرد با آن جماعت بی‌حیا گفتگو کردن و احتجاج نمودن. پس آن بزرگوار با وجود عصمت کبری نتوانست طاقت بیاورد و در خانه بنشیند، با وجودی که علم داشت که آسیبی به حضرت نخواهند رسانید. پس دختران او چطور می‌توانستند طاقت بیاورند که در خیمه بنشینند؟ و حال اینکه بدانند امام حسین از بالای اسب بر زمین افتاده و لشکر به دورش احاطه کرده‌اند و می‌خواهند او را شهید کنند. و چطور می‌توانستند طاقت

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 144 *»

بیاورند؟ و حال اینکه ببینند شمر را با پای چکمه‌دار و خنجر برهنه بر روی سینه مبارک او نشسته و می‌خواهد سرش را از بدن جدا کند.

والله اگر فاطمه زهرا در صحرای کربلا بود بی‌تابیش از همه بیشتر بود و بیشتر از همه مضطرب و پریشان بود، چراکه بیش از همه حسینش را دوست می‌داشت و راضی نبود یک تار مویی از او کم بشود. حتی بعضی اوقات سرش را شانه می‌کرد یک نخ مو از سر مبارکش می‌افتاد بنا می‌کرد گریه و زاری کردن، چطور می‌توانست ببیند فرزند دلبندش را که در دست آن گرگان گرفتار باشد و بر روی خاک و خون افتاده باشد؟ و چطور می‌توانست شمر را با پای چکمه‌دار بر روی سینه مبارک او ببیند؟

الا لعنة الله علی القوم الظالمیںݡݐ

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 145 *»

مـوعظه هفدهم

 

(جمعـه / نوزدهم محرّم‌الحرام  1297)

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 146 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

بدان که جنگ‌ها و نزاع‌ها و جدال‌ها در عالم بسیار اتفاق افتاده، و برای هیچ یک خدا آیه نازل نکرده که در فلان وقت فلان کس با فلان کس جنگ کرد و بر او غالب شد، و فلان کس فلان کس را کشت و مالش را به غارت برد، وهکذا. و می‌بینی که در قرآن این‌جور خبرها را نداده چرا که اینها هیچ محل اعتنای خدا نیستند، و چیزی که محل اعتنای خدا نیست آن را خبر نمی‌دهد و در بابت او آیه نازل نمی‌کند، و همیشه آن چیزهایی که محل اعتنای او است او را خبر می‌دهد و در بابت او آیه نازل می‌کند. پس سایر قضایایی که در عالم اتفاق افتادند آنها را خبر نداده و در قرآن ذکر نفرموده چراکه محل اعتنای او نبودند. اما این را خبر داده است که خدا خریده است در زمان پیش سابق بر این اوقات از مؤمنین جان‌ها و مال‌های

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 147 *»

ایشان را در عوض بهشت، و به پیغمبر خبر می‌دهد که در عالم ذر مؤمنین جان و مالی که داشتند یکجا به خدا فروختند و خدا هم وعده کرده که در عوض این کار بهشت خود را به ایشان عطا فرماید.

بعد علامت این مؤمنین را بیان می‌کند که هر کسی را نرسد که بگوید من جان و مالم را به خدا فروخته‌ام و در راه او داده‌ام، و تنها فروختن نیست که همین گفته باشند که ما جان و مالمان را به خدا فروخته‌ایم. علامتی دارد این فروختن، علامتش این است یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون مقاتله می‌کنند در راه خدا پس می‌کشند جمعی را و خودشان هم کشته می‌شوند، بعد از کشته شدن اموالشان را به غارت می‌برند. به جهت اینکه معامله‌ای کردند با خدا که هم جانشان را به خدا فروختند و هم مالشان را، پس چون جانشان را به خدا فروختند باید کشته بشوند و چون مالشان را به خدا فروختند باید مالشان به غارت برود.

پس کسی که جانش را در راه خدا نداده مالش را در راه خدا نداده، نه او را در راه خدا به قتل رسانیدند و نه اموالش را به غارت بردند و نه جوانانش را پیش روی او سر بریدند و نه عیال و اطفالش را اسیر کردند، چنین کسی جان و مالش را به خدا نفروخته، و کسی جان و مال به خدا فروخته که همه آن کارها را کرده باشد. در ظاهر هم می‌بینی که اگر خانه‌ای را به کسی فروخته باشی و با او حرف زده باشی که این خانه را به تو فروختم در عوض صد تومان، بعد خانه را هیچ تحویلش نکنی، در حقیقت با او معامله‌ای نکرده‌ای و خانه‌ات را به او نفروخته‌ای و اگر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 148 *»

بگویی فروخته‌ام دروغ گفته‌ای. و هرگاه آن شخص در اول امر می‌دانست که تو خانه را نخواهی تحویل کرد، هیچ نمی‌آمد با تو گفتگوی خانه را بکند و خانه را از تو بخرد. حال، خدا هم با آنهایی که می‌دانست جان و مال را نخواهند تحویل کرد هیچ معامله نکرده و جان و مالی از ایشان نخریده، بلکه آنهایی را که می‌دانست جان و مال را تحویل خواهند کرد با آنها معامله کرده و از ایشان جان و مالشان را خریده. این است که می‌فرماید خدا خریده است از مؤمنین جان‌ها و مال‌های ایشان را، آن‌چنان مؤمنینی که مقاتله می‌کنند در راه خدا و می‌کشند و کشته می‌شوند و اموالشان هم به غارت می‌رود.

پس به نص قول خودش با آنهایی که جان و مالشان را نمی‌دادند معامله نکرده، و همچنین با آنهایی که جان و مال می‌دادند لکن نه به طور رضا و رغبت با ایشان هم معامله نکرده. چرا که خودش قرار داده که معامله باید به رضای طرفین باشد، اگر از یک طرف رضایت در میان نباشد معامله صحیح نخواهد بود. پس در خلق چنین قرار داده که اگر از یک طرف رضایت در میان نباشد معامله نکنند، خودش به طریق اولی اگر ببیند رضایت از بندگانش در میان نباشد با ایشان معامله نخواهد کرد. بلکه خلق چون از باطن همدیگر خبر ندارند و از قلب یکدیگر مطلع نیستند اگر کسی معامله با کسی بکند و چیزی مثلاً به او بفروشد و در توی دل راضی نباشد اما ظاهراً بگوید راضیم از او گوش می‌کنند و اکتفا به اقرار ظاهریش می‌نمایند و آن معامله را واقع می‌سازند و صحیحش هم

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 149 *»

می‌دانند، پس اینها به یکدیگر می‌توانند اشتباه‌کاری بکنند و معامله واقع بسازند و در ظاهر همچه اظهار کنند که راضی هستیم و در باطن راضی نباشند؛ اما با خدا نمی‌شود این‌جور اشتباه‌کاری‌ها کرد و معامله با او به میان آورد که در ظاهر اظهار نمود که راضی هستیم و از روی رضا و رغبت این کار را می‌کنیم و در توی دل راضی نباشند. چراکه آنها از دل مردم مطلع نیستند و نمی‌دانند توی دل راضی نیستند، این است که گول می‌خورند و به اقرار ظاهری اکتفا می‌کنند، و هرگاه بدانند دروغ می‌گویند و در باطن راضی نیستند بسا معامله نکنند. اما خدا که چنین نیست از قلب مردم آگاهی دارد و باطن و ظاهر پیش او مساوی است و او همه را به یک نسق می‌بیند، پس پیش او نمی‌شود نفاق خرج داد و منافقی کرد، در ظاهر گفت راضیم در توی دل راضی نباشد.

پس همان‌طوری که آن کسانی که در ظاهر راضی نباشند که معامله‌ای با خدا بکنند خدا با ایشان معامله نمی‌کند، همان‌طور آن کسانی که در ظاهر به قول خود اظهار می‌کنند که راضیند با خدا معامله بکنند و در باطن راضی نیستند و زورشان می‌آید، خدا با آنها هم معامله نمی‌کند؛ چرا که رضایت در هر دو صورت در میان نیست، بعد از آنکه رضایت در میان نشد البته خدا هم معامله نمی‌کند. این است که خدا در عالم ذر عرضه کرد امانت را ــ  که آن معامله باشد ــ  بر تمام انبیا و اولیا، همه ابا کردند و عرض کردند از ما برنمی‌آید که این امانت را برداریم و این معامله را با تو بکنیم چرا که آنها خوب خدا را می‌شناختند که خدا بر ظاهر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 150 *»

و باطن مطلع است، و حالت خودشان را می‌دیدند که در قلب راضی نیستند یعنی نمی‌توانند جان و مالشان را بدهند و در دل کراهتی هم نداشته باشند، و می‌دانستند که خدا را نمی‌شود گول زد و پیش او نمی‌شود منافقی کرد، پس راست راست عرض کردند خدایا این معامله از ما برنمی‌آید و ما اهل این معامله نیستیم.

و تو می‌دانی که خدای ما هم غنی و بی‌نیاز است و هم ظالم نیست، بعد از آنکه کسی راضی نباشد به معامله‌ای، خدا هم اجبار نمی‌کند او را به معامله‌کردن و به زور نمی‌آید با او معامله بکند، و حال اینکه حاجتی به معامله‌کردن با‌ او ندارد، و نه معامله کردنش نفعی به او دارد و نه معامله نکردنش ضرری به او دارد. پس کسانی که یک نوع کراهتی در قلب دارند، و نمی‌توانند معامله بکنند و در دل کراهت هم نداشته باشند، خدا کاری با ایشان ندارد و هیچ بار نمی‌آید با این‌جور اشخاص معامله بکند. بلی، آن کسی که از روی رضا و رغبت می‌آید معامله بکند و اصلاً  تنگی در دل ندارد و کراهتی در اندرون خود نمی‌یابد و غرضی و مقصودی ندارد، و خدای علّام الغیوب نظر می‌کند می‌بیند باطنش با ظاهرش مطابق است، در ظاهر که می‌گوید راضیم در دل هم راضی است و کمال رضامندی را دارد؛ پس با چنین کسی معامله می‌کند.

و کسی که از میانه تمام این انبیا و اولیا آن کار را در عهده خود دید که می‌تواند از عهده آن معامله برآید و کراهتی هم در دل نداشته باشد و با

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 151 *»

کمال رضا و رغبت آن معامله را به انجام برساند حضرت سیدالشهداء بود صلوات الله و سلامه علیه. پس قدم پیش گذاشت و عرض کرد خدایا من این معامله را می‌کنم، و چون رضای تو را در این معامله می‌بینم محض از برای رضای تو این معامله را می‌کنم و این امانت را به دوش خود می‌کشم. پس دیگران حالت خود را دیدند که نمی‌توانند این معامله را بکنند وانگهی به طور رضا و رغبت که هیچ کراهتی در دل نداشته باشد، پس استعفا کردند و معذرت طلبیدند. اما حضرت سیدالشهداء حالت خود را دید که می‌تواند آن معامله را بکند به طور رضا و رغبت و به هیچ وجه هم در دل تنگی و کراهتی نداشته باشد، آمد قبول کرد و عرض کرد خدایا من این کار را می‌کنم و این امر را به انجام می‌رسانم.

و فکر کن، اگر می‌گفتند نجات شما بسته به این معامله است اگر این معامله را کردید نجات می‌یابید و اگر نکردید نجات نمی‌یابید، باز دور نبود که بعضی قبول بکنند و راضی بشوند که جان و مال خود را بدهند برای اینکه خودشان را نجات بدهند. پس اگر این‌طور گفته بودند باز احتمال می‌رفت که زیر بار این معامله بروند و برای نجات خودشان این معامله را به انجام برسانند. اما اینکه برای شماها خیر، شما گلیم خودتان را از آب کشیده‌اید این کار را برای خودتان نمی‌خواهم بکنید؛ بلکه از برای نجات دیگران می‌خواهم که جان و مال خود را بدهید که گناهکاران از مؤمنین نجات بیابند نه اینکه خودتان نجات بیابید. اگر جان و مال را ندهید باز شما نجات دارید، چرا که شما معصومید گناهی نکرده‌اید و هر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 152 *»

طوری بود گلیم خود را از آب بیرون کشیدید. معلوم است عبث زیر این بار نخواهند رفت که خودشان کار خودشان را پیش برده باشند و باری به منزل رسانیده باشند و اهل نجات باشند و حکماً خدا نجاتشان بدهد، مع‌ذلک بیایند جان خود را بدهند مال خود را بدهند برای اینکه مردم دیگر نجات بیابند. این بسیار امر مشکلی است و بدیهی است که زیر این بار نخواهند رفت و در عهده هیچ یک نیست که چنین کاری بکنند.

و آن امانتی که خدا می‌فرماید انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان همین نجات ‌دادن مردم است که خدا عرضه کرد بر تمام انبیا و اولیا که کیست از میان شما که با اینکه خود را نجات داده کاری بکند که مؤمنان را نجات بدهد، و عذاب‌ها و بلاهایی که به واسطه گناهانشان مستحقند از ایشان دور کند و همه را به جان خود بخرد؟ و احدی اجابت نکرد مگر حضرت سیدالشهداء که آمد و عرض کرد خدایا من این کار را می‌کنم و این مؤمنان گناهکار را نجات می‌دهم، و خودم با اینکه انحراف از راه تو نورزیده‌ام و از حدود تو به هیچ وجه تجاوز نکرده‌ام کاری می‌کنم که تمام گناهکاران نجات بیابند و تمام عذاب‌ها از سر ایشان رفع بشود، یعنی عذاب‌های ایشان را خودم متحمل می‌شوم. این است که در قیامت همه وانفسی می‌گویند، خدایا ما را نجات بده باقی را خودت می‌دانی؛ و محمد و آل‌محمد؟سهم؟ دارند واامتی و واشیعتی می‌گویند که خدایا امتان و شیعیان ما را نجات بده.

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 153 *»

و اگر در حرف‌های سایر انبیا نظر کنی این مطلب را می‌یابی که عرض می‌کردند به خدا، خدایا آنچه به ما گفتی به ایشان رسانیدیم و چیزی از فرمایشات تو را فرو گذاشت نکردیم بعضی به ما گرویدند و اطاعت کردند بعضی مخالفت ورزیدند، اگر عذابشان می‌کنی می‌دانیم تو عادلی و ظلم به ایشان نکرده‌ای و اگر عفو کنی می‌دانیم که تو عفوّ و رحیمی. همیشه حرف‌هاشان درباره امت این‌طورها بوده. دیگر هیچ کدام نمی‌گفتند که خدایا ما راضی نمی‌شویم که گناهکاران امت معذب باشند، ما گناهان ایشان را حامل می‌شویم و عذاب‌ها و صدمات ایشان را به جان خود می‌خریم تو همه آنها را بر ما وارد بیاور که آنها آسوده باشند و نجات بیابند. و این حرف را هیچ یک نمی‌زدند، حرف‌هاشان درباره امت همیشه آن‌طورها بود. و محمد و آل‌محمد؟سهم؟ هرگز درباره امت چنین حرف‌ها نمی‌زدند.

و از این جهت است که سایر انبیا تا چند مدتی قوم خود را دعوت می‌کردند و آنها را امر به ایمان می‌کردند، صد سال یا دویست سال یا پانصد سال نهایت تا هزار سال، بعد که خسته می‌شدند نفرین می‌کردند و قوم را هلاک می‌کردند. و پیغمبر ما این‌همه زحمت‌ها کشید و سعی‌ها کرد باز مردم اطاعت نکردند، مع‌ذلک نفرین نکرد و هلاکت قوم خود را از خدا نخواست. و بعد از او هم آل طیّبینش این‌قدر تعب‌ها کشیدند و رنج‌ها دیدند و از امت بی‌حیا این‌قدر ظلم‌ها و ستم‌ها به خود راه دادند و هیچ یک نفرین نکردند. و الآن هزار و سیصد و خورده‌ای کم است که از

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 154 *»

بعثت پیغمبر ؟ص؟ می‌گذرد، مع‌ذلک احدی از اوصیای او نفرین نکرده و نخواهند کرد.

این است که در عالم ذر هیچ یک از انبیا و اولیا اقدام نکردند که مردم را نجات بدهند، ولکن محمد و آل‌محمد؟سهم؟ وقتی دیدند که آنها نتوانستند مردم را نجات بدهند و از آن طرف تا کسی گناهان و عذاب‌های مردم را متحمل نشود نجاتی از برای ایشان نخواهد بود، پس آمدند که مردم را نجات بدهند و کاری بکنند که نجات مردم در او باشد. و هریک هریک که لازم نبود این کار را به ظهور برسانند اگرچه تمامشان می‌توانستند این امر را به منصّه ظهور برسانند، یکی که متصدی این کار می‌شد امر مردم اصلاح می‌شد و نجات می‌یافتند و تمام گناهان ایشان برطرف می‌شد. پس قرعه زدند قرعه به نام سیدالشهداء درآمد، پس حضرت سیدالشهداء قدم پیش گذاشت و عرض کرد خدایا چون می‌بینم که تو می‌خواهی نجات گناهکاران را و خواهشت این است که عذاب‌ها و بلاها را از ایشان دور کنی، من به جان و دلْ تمام گناهانشان را متحمل می‌شوم و تمام عذاب‌ها و بلاهای ایشان را به جان خود می‌خرم. پس جان و مال خود را در راه ایشان می‌دهم، جان را می‌دهم مال را می‌دهم آنچه دارم می‌دهم همه را می‌دهم برای اینکه مؤمنین گناهکاران آسوده باشند و نجات بیابند.

و خیال نکن که حضرت پیغمبر چنین کاری نکرد حضرت امیر نکرد حضرت فاطمه نکرد حضرت امام حسن نکرد، چرا که همه حسین را

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 155 *»

از جان خود بهتر می‌خواستند و دوست‌تر می‌داشتند. و گمانت نرسد که پیغمبر نمی‌توانست حضرت امیر نمی‌توانست، آنها که افضل از حسین بودند و طاقتشان بیشتر بود، و بعد از آنکه حسین بتواند جان و مال خود را در راه خدا بدهد پیغمبر به طریق اولی می‌توانست جان و مالش را بدهد، حضرت امیر به طریق اولی می‌توانست جان و مالش را بدهد، و حضرت امام حسن به طریق اولی می‌توانست این کار را بکند. پس چون همه حسین را از جان دوست‌تر می‌داشتند جان که سهل است بهتر از جان را در راه خدا دادند، مال که سهل است بهتر از مال را در راه خدا دادند. و خیلی واضح است که کسی بهتر از جان و بهتر از مال را بعد از آنکه راضی بشود در راه خدا بدهد، جان و مال از برای او نقلی ندارد و چه باک از جان و مال دارد.

پس پیغمبر و حضرت امیر و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و سایر ائمه همه آن معامله را با خدا کردند و همه از جان بهتر را در راه خدا دادند و از مال بهتر را در راه خدا دادند، و بهتر از جان و مال همه حضرت سیدالشهداء بود که راضی شدند به شهادت آن بزرگوار که آن بزرگوار را شهید بکنند تا گناهکاران امت نجات بیابند، و اگر راضی نمی‌شدند خدا هم آن بزرگوار را به آن بلای عظیم مبتلا نمی‌کرد. این است که جبرئیل عرض کرد یا رسول‌الله، هرگاه نمی‌خواهی فرزندت حسین به آن بلا مبتلا بشود تو که مستجاب‌الدعوه هستی دعا کن تاخدا این بلا را از جان او دور کند، ولکن دیگر گناهکاران امت شفاعت نمی‌شوند و نجات نمی‌یابند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 156 *»

پیغمبر فرمودند چون شفاعت گناهکاران امت و نجاتشان در این امر است راضی شدم و دعا نمی‌کنم که خدا این بلا را از او رفع کند. پس محض از برای نجات گناهکاران راضی شدند که سیدالشهداء به آن بلا مبتلا بشوند، و اگر راضی نشده بودند خدا آن بلا را از سر او رفع می‌کرد و او را به آن بلا مبتلا نمی‌کرد.

پس تمام معصومین؟سهم؟ آن معامله را که خدا می‌فرماید با خدا کردند، و معامله ایشان همین بود که بهتر از جان و مال را به خدا فروختند و در راه خدا دادند. ولکن ظهور این معامله از حضرت سیدالشهداء شد، و چون قرعه به نام مبارک او بیرون آمد او به حسب ظاهر متصدی این کار شد و جان و مالش را یکجا در راه خدا داد. این است که خدا خبر می‌دهد که ان الله اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم و مؤمنین همان بزرگوار است که در عالم ذر جانش را به خدا فروخت مالش را به خدا فروخت و آنچه داشت به خدا فروخت و در راه خدا داد و چیزی از برای خودش فروگذاشت نکرد. و چون درمیان تمام انبیا و اولیا آن بزرگوار این کار را کرد و این معامله را با خدا نمود خدا هم در عوض بهشت خود را به او داده، چنان‌که خودش می‌فرماید بان لهم الجنة که خدا جان و مال از مؤمنین خرید که در عوض بهشت به ایشان بدهد.

ولکن کسی خیال نکند که سیدالشهداء بهشت را برای خودش می‌خواست و جان و مالش را داده بود که خدا بهشت به خود او بدهد و داخل بهشتش نماید، نه والله بهشت را برای مردم می‌خواست و خودش

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 157 *»

هیچ حاجت نداشت که جان و مال بدهد بهشت بگیرد. چرا که آن بزرگوار معصوم بود مطهر بود و از حدود الهی تجاوز نمی‌کرد و در راه خدا آن‌طوری که خدا فرموده قدم می‌زد و راه می‌رفت و به اعمال خودش مستحق بهشت بود، و پیش از شهادت هم برای خودش بهشت خاصی داشت و آن بهشتی است که مخصوص به محمد و آل‌محمد است صلوات الله علیهم. پس اگر سیدالشهداء شهید هم نمی‌شد و جان و مالش را نمی‌داد بهشت خودش را داشت و داخل در بهشت خودشان می‌شد. قدری ملتفت باش که سایر ائمه به حسب ظاهر این شهادت را قبول نکردند و جان و مالشان را ندادند، آیا اهل بهشت نیستند و داخل بهشت نمی‌شوند؟ و حال اینکه جان و مالشان را به حسب ظاهر در راه خدا ندادند آن‌طوری که سیدالشهداء داد.

پس بنابراین قطعاً  اگر سیدالشهداء هم جان و مال خود را در راه خدا نمی‌داد باز از اهل بهشت بود و داخل بهشت می‌شد، به جهت اینکه صاحب عصمت و طهارت بود هر کاری که خدا امر کرده بود می‌کرد و هر کاری که نهی کرده بود نمی‌کرد و کما هو حقه اطاعت خدا را می‌کرد، البته خدا هم چنین بنده‌ای را داخل بهشت خواهد کرد اگرچه شهادت را هم اختیار نکند. مگر نشنیده‌ای که خدا در روز عاشورا به آن بزرگوار خطاب می‌کرد که یا حسین ما حتم نکردیم شهادت را بر تو، اگر می‌خواهی کشته نشوی شرّ این قوم را از تو رفع می‌کنیم و از مقام تو هم به قدر خردلی پیش ما کم نمی‌شود. پس صریح قول خداست که اگر شهید هم نشد باز مقام و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 158 *»

مرتبه خود را داشت و همان‌طور مقرب درگاه خدا بود و در بهشت خدا منزل داشت. پس باید فهمید که این بهشتی را که خدا می‌فرماید ما وعده کردیم در عوض شهادت به او بدهیم چه بهشتی است؟ و این بهشت را چه می‌خواست بکند و برای که می‌خواست؟ اگر برای خودش می‌خواست خودش که حاجت نداشت، پیش از شهادت بهشت خود را داشت و همیشه هم دارد و هیچ بار فاقد بهشت خود نیست.

پس بدان که این بهشتی را که در عوض شهادت خدا به او داد برای ماها روسیاهان بود که ما گناهکاران را داخل آن بهشت بکند. چرا که دانستی که شهادت برای نجات گناهکاران بود و به واسطه نجات یافتن ایشان رفت و شهادت را اختیار کرد، والّا خودش گناهی نکرده بود و تقصیری نداشت که شهادت عقوبت باشد برای او، و حاجت به شهادت نداشت، همان تقرب و مقامی که داشت داشت فاقد مقامی نبود که به واسطه آن مقام شهادت اختیار کند. بلکه مردم را گناهکار و صاحب ‌تقصیر دید و مستحق عذاب و صدمات گوناگون دید، خواست عذاب و صدمات را از ایشان دور کند و طوری بکند که خدا از سر تقصیرشان درگذرد، پس شهادت را قبول کرد و جان و مالش را در راه خدا داد که در عوض از خدا بهشت بگیرد و گناهکاران را داخل بهشت کند.

پس این جنت در بان لهم الجنة که خدا می‌فرماید، همین جنتی است که سیدالشهداء برای گناهکاران گرفته که ایشان را داخل بهشت کند. و اگر شهادت را قبول نکرده بود احدی از مؤمنین قابل آن نبودند که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 159 *»

داخل بهشت بشوند، چراکه همه صاحب تقصیر و گناه بودند و با وجود تقصیر و گناه چگونه می‌شود داخل بهشت شد؟ پس بعد از آنکه آن بزرگوار شهید شد مؤمنین توانستند خود را متصل به او بکنند و به این واسطه گناهان ایشان آمرزیده بشود و قابل بشوند از برای دخول بهشت. و به همین ملاحظه حضرت سیدالشهداء آمد شهادت را قبول کرد که تمام مؤمنین به سهل و آسانی هرچه‌تمام‌تر بتوانند خود را متصل به او بکنند و نجات بیابند. این است که قرار دادند که هر کس محزون بشود گناهانش آمرزیده می‌شود قبل از اینکه اشک از دیده‌اش فرو بریزد، و مهموم بشود عبادت کرده، آه بکشد عبادت کرده، گریه بکند بهشت بر او واجب می‌شود، تباکی به عمل بیاورد بهشت بر او واجب می‌شود، کسی را بگریاند بهشت بر او واجب می‌شود، خدمت برای گریه‌کنندگان بکند بهشت بر او واجب می‌شود، وهکذا به هر طوری که مردم خود را متصل به آن بزرگوار کردند تمام گناهانشان آمرزیده می‌شود و راه به بهشت آن حضرت پیدا می‌کنند. و حضرت هم بخصوص می‌خواهد آنها استحقاق بهشت پیدا کنند تا ایشان را داخل بهشت کند، همان بهشتی که خدا در عوض شهادت به او عطا کرده.

پس مؤمنین هم داخل بهشت می‌شوند اما به واسطه اتصال به سیدالشهداء. و اتصال به سیدالشهداء هم نمی‌شد مگر به واسطه شهادت، که آن بزرگوار شهید بشود و آن‌طور مظلوم و مقهور واقع بشود تا مردم بتوانند خود را متصل به او کنند. و اگر آن بزرگوار شهادت را اختیار

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 160 *»

نکرده بود مؤمنین نمی‌توانستند خود را متصل به آن بزرگوار بکنند. چراکه می‌بینی اگر بشنوند که نماز خیلی می‌کردند توفیری به حالشان نمی‌کند و دلشان نمی‌سوزد، روزه خیلی می‌گرفتند همین‌طور، عبادت خیلی می‌کردند همین‌طور، این چیزها سبب محزون شدن و دل سوختن نیست. اما تا می‌شنوند که آنها را کشتند دلشان می‌سوزد، یا اینکه آب را بر رویشان بستند دلشان می‌سوزد، اموالشان را به غارت بردند دلشان می‌سوزد، عیالشان را اسیر کردند دلشان می‌سوزد، وهکذا. بنای مصیبت که شد لابد محزون می‌شوند و دلشان می‌سوزد و اشکشان جاری می‌شود نمی‌توانند ضبط خود کنند. و کدام اتصال است از این بیشتر و بالاتر؟

و چون حضرت سیدالشهداء دید که به هیچ وجه اتصال کامل حاصل نمی‌شود به طوری که تمام گناهان را برطرف و زائل کند مگر به تحمل شهادت؛ این است که شهادت را اختیار نمود که مردم گناهکار بی‌زحمت به سهل و آسانی بتوانند خود را متصل به آن بزرگوار کنند به کمال اتصال، که باقی نماند از برایشان گناهی مگر آنکه آمرزیده بشود، و باقی نماند عمل ناقصی مگر آنکه تمام بشود. والله اگر امر شهادت نبود احدی از مؤمنین نجات نمی‌یافتند و نجاتی از برای ایشان نبود. کفار و منافقین که نجات نداشتند سهل است به جهت اینکه خدا آنها را از برای جهنم خلق کرده و لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس، مؤمنینی را که خدا از برای جهنم خلق نکرده آنها هم نجات نداشتند و هیچ‌یک نمی‌توانستند نجات بیابند. حتی انبیا نمی‌توانستند خودشان و قوم

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 161 *»

خودشان را نجات بدهند، این است که در هر بلایی و ورطه‌ای گرفتار می‌شدند دست به دامان آن بزرگوار می‌زدند و متوسل به آن بزرگوار می‌شدند تا اینکه خدا از آن بلا و ورطه نجاتشان می‌داد.

این است که آدم وقتی که ترک اولی کرد و متصل داشت گریه و زاری می‌کرد، وقتی جبرئیل دلش به حالش سوخت آمد پیش حضرت آدم و عرض کرد یا آدم می‌بینی آن اسم‌هایی که بر ساق عرش نوشته شده؟ خدا را به آن اسم‌ها بخوان تا از سر قصورت بگذرد. پس خدا را به آن اسم‌ها خواند، وقتی که به اسم مبارک حسین رسید حالتش تغییر کرد سبب را از جبرئیل پرسید جبرئیل بنا کرد مصیبت آن بزرگوار را از برای او بیان کردن آدم شروع کرد به گریه کردن، پس خدا توبه‌اش را قبول کرد و از سر قصورش درگذشت. و همچنین تمام انبیا و اولیا به واسطه گریستن و محزون شدن در مصیبت آن بزرگوار نجات یافتند. حتی نوح به آن متشخصی نمی‌توانست خود را نجات بدهد متوسل به آن بزرگوار شد تا نجات یافت. و هیچ یک از انبیا به خودی خود خودشان را نمی‌توانستند نجات بدهند و جبر کسر خودشان را نمایند، تا چه رسد به قومشان. پس خودشان را نمی‌توانستند نجات بدهند، قوم خود را به طریق اولی نمی‌توانستند نجات بدهند، و تا خودشان را متصل به آن بزرگوار نمی‌کردند نجاتی برایشان و قومشان نبود.

و بعد از آنکه انبیا و اولیا بدون اتصالشان به آن بزرگوار نتوانند نجات بیابند با اینکه همه معصوم و مطهرند، سایر مؤمنین که معصوم نیستند و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 162 *»

غرق دریای گناه هستند به طریق اولی نمی‌توانند نجات بیابند. پس از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ گذشته احدی از آحاد مؤمنین از آن انبیا گرفته تا ضعفا نجاتی برایش نبود مگر به واسطه اتصال به حضرت سیدالشهداء؟س؟، و دانستی که اتصال هم ممکن نبود مگر به واسطه شهادت. فلهذا آن بزرگوار شهادت را اختیار کرد تا مؤمنین تمامشان قادر بشوند که خود را متصل به او کنند تا به واسطه این اتصال نجات بیابند.

این است که وقتی که آن بزرگوار خواست از مدینه طیّبه بیرون بیاید، اهل مدینه اصرار و ابرام کردند که چرا از مدینه بیرون می‌روی و جلای وطن اختیار می‌کنی؟ حضرت فرمودند من برای مفسده بیرون نمی‌روم برای اصلاح بیرون می‌روم. لحن القول را باید ملتفت شد، آنها همچو خیال کردند که مقصود حضرت این است که اگر در اینجا بمانم مفسده می‌شود و جنگ و نزاع واقع می‌شود به مردم صدمه وارد می‌آید، می‌روم که جنگ و نزاع و مفسده را از سر مردم دور کنم. این‌طور نبود، می‌رفت برای اینکه جنگ راه بیندازد و جنگ بکند و کشته بشود، و محض از برای جنگ کردن و کشته شدن می‌رفت و می‌دانست که صلاح مردم در این امر است و تا خودش شهید نشود امور مردم اصلاح‌پذیر نخواهد شد و احدی نجات نخواهد یافت.

پس می‌رفت کشته بشود یک عالمی را نجات بدهد و امور تمام مؤمنین را از ابتدای دنیا تا روز قیامت اصلاح کند. این است که فرمودند برای اصلاح می‌روم و مقصود دیگری ندارم، پس رفت و کشته شد و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 163 *»

اموالش را به غارت داد و عیالش را به اسیری داد جوانانش را داد اصحابش را داد اطفالش را داد، تشنگی خورد گرسنگی خورد ناسزا شنید شماتت‌ها دید، مختصراً هر بلایی و صدمه‌ای و مصیبتی که تصور می‌شد همه را متحمل شد و به جان خود خرید. چراکه خبر از حال مردم داشت که طبایع مختلف دارند و هر کسی از هر چیزی دلش نمی‌سوزد، بعضی صدمات و بلاها هست که دل بعضی نمی‌سوزد، پس به این واسطه به انواع بلاها خود را مبتلا گردانید که هر کسی به هر طبعی که دارد تا بشنود و متذکر شود بعضی از مصائبش را دلش بسوزد و محزون شود.

والله کسی هرچند سخت‌دل و صدمات دیده باشد نمی‌شود که از یکی از مصیباتش دلش نسوزد و محزون نشود، و خدا خلق نکرده کسی را که از هیچ یک از این مصائب دلش نسوزد، کفار و منافقین دلشان می‌سوزد مؤمنین که جای خود دارند تمامشان دوست حسینند نمی‌شود مصیبات او را بشنوند دلشان نسوزد، لابد هر مؤمنی به یک طوری دلش می‌سوزد، از یک مصیبتی دلش نسوزد از مصیبت دیگر دلش می‌سوزد. یکی هست که از کشته شدن دلش می‌سوزد پس می‌شنود که آن بزرگوار کشته شد دلش می سوزد و محزون می‌شود، و یکی هست که از کشتن جوان دلش می‌سوزد پس می‌شنود که جوانان آن بزرگوار را کشتند دلش می‌سوزد و محزون می‌شود، و یکی هست از اینها دلش نمی‌سوزد از فحش دادن و ناسزا گفتن دلش می‌سوزد پس می‌شنود به آن بزرگوار فحش و ناسزا گفتند دلش می‌سوزد، و یکی هست چندان از فحش و ناسزا باک

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 164 *»

ندارد و دلش چندان نمی‌سوزد اما از شماتت و سرزنش دشمن دلش می‌سوزد، پس بشنود که آن بزرگوار را شماتت و سرزنش کردند دلش می‌سوزد و محزون می‌شود.

و این سرزنش و شماتت دشمن خیلی صعب است، هیچ نبیی و ولیی کار به اینجا که می‌رسد نمی‌تواند طاقت بیاورد. حتی خود سیدالشهداء هم در بعضی مقامات نتوانست طاقت بیاورد نفرین کرد، چنان‌که وارد شده است که آن بزرگوار امر کرده بود که یک طرف خیمه را خندقی بزنند بعد امر کرد که در میان آن خندق آتش بزنند، پس به فرموده آن حضرت آن خندق را آتش زدند. و این را حضرت برای حفظ اهل‌بیت خود کرده بود که مانع در میان باشد شاید کمتر صدمه به اهل‌بیتش وارد بیاید و کمتر دسترس دشمنان باشند. پس یک ظالمی از آن لشکر ندا کرد که «یا حسین، عجلت بالنار قبل یوم القیامة» حضرت که این سرزنش را از آن ملعون شنید طاقت نیاورد نفرینش کرد. پس دعای آن بزرگوار به هدف اجابت مقرون شد، در همان وقت پای اسب آن ملعون فرو رفت و آن ملعون در میان آن خندق افتاد و به درک اسفل واصل شد. این را می‌دانی که چه مصیبت‌های بزرگ بر آن بزرگوار وارد آمد، در هیچ مصیبتی نفرین نکرد مگر وقتی که آن ملعون آن ناسزا را گفت. حالا ببین که چقدر بر آن بزرگوار اثر کرد که طاقتش طاق شد نفرین کرد. باری، شماتت و سرزنش دشمن خیلی جانسوز و جانگداز است، کسی نیست طاقت بیاورد و کسی نیست که بشنود و دلش نسوزد.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 165 *»

و همچنین کسی اگر احیاناً از این هم دلش نسوزد از گرسنگی و تشنگی دلش می‌سوزد، پس می‌شنود گرسنگی آن حضرت و اهل‌بیت او را دلش می‌سوزد و محزون می‌شود و می‌شنود تشنگی آن حضرت و اهل‌بیت او را دلش می‌سوزد. والله هنوز کسی نمی‌داند تشنگی و گرسنگی ایشان به چه حد بوده، غالبی خیال می‌کنند که چون دو سه روز آب را بر روی ایشان بسته بودند این است که تشنگی بر ایشان غالب شده بود. چنین نیست، از فرمایش خدا صغیرهم یمیته العطش و کبیرهم جلده منکمش چیزی استنباط می‌شود، و آن این است که آنهایی که می‌رفتند جهاد می‌کردند که کشته می‌شدند، صغیرها بدون اینکه کشته بشوند و کسی ایشان را بکشد تشنگی ایشان را کشت یعنی به کشتن نرسیدند و تشنگی خودش کار ایشان را ساخت و ایشان را کشت. و چقدر اطفال و دختران کوچک از ضرب تشنگی هلاک شدند و تشنگی ایشان را هلاک کرد، بدون اینکه به طورهای دیگر ایشان را بکشند از تشنگی کشته شدند.

و تشنگی ایشان نه همان برای آن دو سه روزی بود که آب را بر روی ایشان بستند. آیا گمان داری که بعد از آنکه ایشان را از کربلا به کوفه می‌بردند مشک‌های آب بر شترها بار می‌کردند و نان بار می‌کردند برای اینها به همراه می‌بردند، که اگر تشنه بشوند به ایشان آب بدهند گرسنه بشوند به ایشان نان بدهند؟ مگر دلشان برای اهل‌بیت سوخته بود که زحمت به خود راه بدهند آب بردارند نان بردارند برای اینکه هر وقت گرسنه می‌شوند به ایشان نان بدهند هر وقت تشنه می‌شوند به ایشان آب

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 166 *»

بدهند. آیا در منازل آب و نان به همراه برمی‌داشتند که در عرض راه به ایشان بدهند؟ مگر دوستی با ایشان داشتند و دلشان برای اینها سوخته بود؟ آنها همان جماعتی بودند که اهل‌بیت بالای شتر نشسته بودند و بر مصیبات وارده بر خود گریه می‌کردند، با اینکه ضرری به ایشان نداشت و شترشان را از رفتار باز نمی‌داشت شتر داشت راه می‌رفت آنها به حالت خودشان داشتند گریه می‌کردند، آنها از آن عداوتی که داشتند کعب نیزه و تازیانه بر سر ایشان می‌زدند که چرا گریه می‌کنید؟ و طوری شده بود که از ترس آنها جرأت نداشتند گریه بکنند.

بعد از آنکه عداوتشان این‌قدر باشد که از گریه ممانعت کنند و نگذارند که به حالت خود گریه کنند با اینکه به هیچ وجه ضرری به ایشان نداشت، پس چطور آب و نان از منازل بار می‌کردند برای اینکه هر وقت گرسنه بشوند به ایشان نان بدهند تشنه بشوند به ایشان آب بدهند؟ بعد از آنکه ایشان را بزنند که گریه نکنید چه گمانت می‌رسد، آیا اطفال داد می‌کردند که گرسنه‌ایم نان به ایشان می‌دادند؟ داد می‌زدند که تشنه‌ایم آب به ایشان می‌دادند؟ نه والله، عداوتشان به این‌قدرها نبود. اگر  آبشان می‌دادند نانشان می‌دادند، چه حاجت بود که کوفیان بی‌حیا نان و جوز و خرما به رسم تصدق به ایشان بدهند؟ شک نیست که اطفال از گرسنگی و تشنگی داشتند داد می‌زدند، اهل کوفه به خیال خود ترحم می‌کردند می‌رفتند نان و خرما به رسم تصدق به ایشان می‌دادند، حضرت زینب و ام‌کلثوم از دست و دهانشان می‌گرفتند و به دور می‌انداختند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 167 *»

پس نه تنها آن ایامی که در کربلا بودند گرسنه و تشنه بودند، بلکه از کربلا تا کوفه و از کوفه تا به شام در جمیع این منازل همیشه گرسنه و تشنه بودند. پس ببین که تشنگی و گرسنگی ایشان به چه حد بود، و چقدر از اطفال صغیر در بین راه از گرسنگی و تشنگی مردند و هلاک شدند. آن همه تشنگی و گرسنگی شوخی نیست. والله به حسب طاقت می‌خواست هیچ یک از آنها باقی نمانند و تمامشان از آن بلاها هلاک شوند. و چون خدا بر همه کار قادر است و هر کاری را می‌تواند بکند، این است که آن باقی را محافظت کرد و الّا به مقتضای آن بلاها و صدمات می‌خواستند همه هلاک بشوند. و آنها اگرچه از تشنگی مانند اطفال هلاک نشدند لکن طوری شده بود از شدت تشنگی که پوست‌های بدنشان مانند پوستی که روی آتش بگذاری به هم کشیده شده بود و از حرارت آفتاب و وزیدن بادها و خاک‌ها بدن‌هایشان سیاه و سوخته و پوست‌های بدن ایشان به هم کشیده شده بود. و حضرت قائم می‌فرماید که اهل‌بیت را بر اقتاب شترهای دیوانه و بدراهی سوار کرده بودند و به تعجیل می‌رفتند. و مشهور است که هر کس شتابانه جایی می‌رود به او می‌گویند مگر سر می‌بری؟ این‌قدر به تعجیل می‌روی. و این از آن روز مانده است که آن جماعت چون سر برای یزید می‌بردند این است که به تعجیل می‌رفتند و این شترهای لنگ بدراه دیوانه را هی می‌کردند، آنها می‌جهیدند و رم می‌کردند اطفال از بالای شتر بر زمین می‌افتادند. پس می‌آمدند به عوض آنکه تسلی بدهند و به طور ملایمت بردارند سوار کنند، کعب نیزه و تازیانه بر ایشان می‌زدند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 168 *»

آخر ببین که این‌همه بلاها برای چه بود؟ حضرت سیدالشهداء چه گناه داشت که می‌خواست به آن بلاها مبتلا بشود؟ آن بزرگوار که جای خود داشت معصوم و مطهر بود، از او درگذشته کدام یک گناه داشتند که به آن بلاها مبتلا شوند؟ حضرت سجاد چه گناه داشت که آن قدر صدمات بر او وارد بیاورند؟ زینب چه گناه داشت ام‌کلثوم چه گناه داشت؟ از اینها درگذشته سکینه چه گناه داشت رقیه چه گناه داشت که به آن صدمات و بلاها گرفتار شدند؟ همه که از خانواده عصمت و طهارت بودند گناهی از ایشان سر نمی‌زد که مستحق این‌گونه صدمات باشند. وانگهی می‌بینم که گناهکاران در عالم بسیارند احدی به هیچ یک از آن صدمات مبتلا نمی‌شوند. پس متحمل نشدند آن صدمات را مگر برای نجات مؤمنین.

و چون حضرت سیدالشهداء طبع‌های مؤمنین را مختلف دید و خواست که مردم به طور آسانی خود را متصل به او کنند و نجات بیابند، انواع و اقسام بلاها و صدمات را متحمل شد که کسی از چیزی دلش نمی‌سوزد از چیز دیگر دلش بسوزد، و از مصیبتی دلش به درد نمی‌آید و محزون نمی‌شود از مصیبت دیگر دلش به درد بیاید و محزون بشود. پس کسی از کشته شدن دلش نسوزد زور نزند که دلش بسوزد تشنگی آن بزرگوار را فکر کند که به واسطه او دلش بسوزد، و از تشنگی هم دلش نسوزد باز زور نزند گرسنگی آن بزرگوار و اهل‌بیتش را متذکر شود تا به آن واسطه دلش بسوزد، از گرسنگی هم دلش نسوزد اسیری اهل‌بیتش را به خاطر بیاورد تا

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 169 *»

به آن واسطه دلش بسوزد. وهکذا مصیبت آن بزرگوار که یکی دو تا سه تا نیست انواع عدیده و اقسام بسیار است، از یک مصیبتی دلت نسوخت از مصیبت دیگر دلت می‌سوزد، از آن مصیبت هم دلت نسوخت از مصیبت دیگر می‌سوزد. و کسی که ایمان به خدا داشته باشد لابد از یک مصیبتی از مصیبت‌ها دلش می‌سوزد، و محال است که شخص مؤمن باشد و از هیچ یک از آن مصیبت‌ها دلش نسوزد. و کسی که از هیچ یک از آن مصیبت‌ها دلش نسوزد مؤمن نیست و عِرقی از ایمان در بدنش نیست و کاری دست او نداریم، کلام در مؤمنین است. و مؤمنین چون ایمان به خدا و رسول دارند و از آن طرف دوست سیدالشهداء هم هستند، نمی‌شود که اقلاً از یکی از مصائب وارده بر او دلشان نسوزد و محزون نشوند، هر طوری که باشند و هر حالتی که داشته باشند لابد از یک راهی دلشان می‌سوزد، و همان در نجاتشان کافی است و از همان یک راه متصل می‌شوند به آن بزرگوار و نجات می‌یابند، و از راه دیگر هم دلشان سوخت و از راه دیگر هم متصل شدند نورٌ علی نور. وهکذا.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 170 *»

مـوعظه هجدهم

 

(شنبه / بیستم محرّم‌الحرام  1297)

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 171 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

اولاً خداوند خودش قرار داده که معامله به طور رضا واقع بشود، وانگهی خدا ظالم نیست که به زور با کسی معامله بکند و محتاج نیست که به منت و التماس با کسی معامله بکند که آن کس رودربایستی کند و ناچار با او معامله بکند. پس خواست که کسی از روی رضا با او معامله بکند، و خدا هم که بی‌خبر از باطن مردم نیست که کسی بگوید من جان و مال خود را به تو فروختم و در باطن راضی نباشد.

پس امر جان و مال فروختن را به تمام انبیا و اولیا عرضه داشت که کدام یک از شما این معامله را از روی رضا و رغبت می‌کنید و جان و مال خود را به من می‌فروشید؟ و چون که این بزرگواران خودشناس بودند و از حالت خود بی‌خبر نبودند و می‌دیدند که از خودشان برنمی‌آید که قدم در

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 172 *»

میدان آن معامله بگذارند و آن معامله را بکنند وانگهی به طور رضا و رغبت، و از آن طرف خداشناس هم بودند و خدا را می‌شناختند که بر ظاهر و باطن همه مطلع است و پیش او نمی‌شود امر را مشتبه کرد. پس حالت خود را دیدند که از آنها برنمی‌آید و در عهده‌شان نیست، به خدا عرض کردند که خدایا تو بر ظاهر و باطن ما مطلعی این کار از ما برنمی‌آید و ما نمی‌توانیم چنین کاری را به انجام برسانیم، پس از خدا معذرت جستند.

خدا هم دانستی که محتاج نیست، پس آنها که نتوانستند آن معامله را به انجام برسانند و در عهده ایشان نبود و خدا هم حتم نکرد بر ایشان و نگفت که حکماً باید این کار را بکنید، پس معذرتشان را قبول کرد و از ایشان درگذشت. چرا که دید در قوه هیچ یک از ایشان نیست و نمی‌توانند چنین کاری را به انجام برسانند، به جهت اینکه اولاً جان و مال دادن خیلی امر مشکلی است و کار هر کسی نیست و هر کسی نمی‌تواند جان و مال را بدهد، و از این بالاتر آنکه جان و مال را به طور رضا و رغبت بدهد و در دل هم کراهتی و تنگی نداشته باشد، و از این بالاتر آنکه این کار را بکند نه برای نفع خودش و نه برای بلندی مقام خودش بلکه برای خاطر دیگران. و این دیگر خیلی عظیم است کسی زیر این بار نمی‌تواند برود. و از این بالاتر آنکه خدا حتم نکند و بگوید که اگر این معامله را نکنید کاری به شما ندارم و از مقام شما چیزی کم نمی‌کنم، معلوم است در این صورت به طریق اولی آن معامله را قبول نخواهند کرد.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 173 *»

پس همه انبیا و اولیا ابا کردند و هیچ یک قدم به میدان آن معامله نگذاردند مگر حضرت سیدالشهداء که با اینکه خودش حاجت نداشت و کاری نکرده بود و مقامش پیش خدا کم نمی‌شد و نفع خودش را ملاحظه نکرد، و با اینکه خدا بر او حتم نکرده بود و می‌دانست که اگر معامله نکند خدا با او کاری ندارد، مع‌ذلک قدم پیش گذاشت و عرض کرد که خدایا من از روی رضا و رغبت این معامله را می‌کنم و محض از برای نجات مؤمنین این کار را می‌کنم و چون رضای تو را در این امر می‌بینم جان و مال خود را فدای تو می‌کنم و آنچه دارم همه را نثار راه تو می‌کنم تا در عوضْ تو مؤمنین را نجات بدهی و گناهانشان را بیامرزی و از سر قصورشان درگذری، چرا که مؤمنین گناهان بسیار دارند و به واسطه آن گناهان مستوجب بلاها و صدمات بسیار هستند و با وجود آن گناهان نمی‌توانند نجات بیابند.

و بیانش این است که معصومین عددشان محصور است و اشخاص معینی هستند، و ایشان انبیا و اولیا هستند، و ایشان را خدا بخصوص معصوم آفریده که به هیچ وجه گناهی از ایشان سر نمی‌زند. و از ایشان که درگذشتی سایر خلق تمامشان غیر معصومند و عصمت ندارند، و خدا بخصوص آنها را معصوم خلق نکرده و نخواسته که ایشان معصوم باشند و الّا قادر بود که آنها را هم معصوم خلق کند ولکن نخواست که آنها معصوم باشند این است که معصومشان خلق نکرد. و چون معصوم نیستند، احیاناً  گناه از ایشان سرمی‌زند و گاه‌گاهی گناه می‌کنند. و خدا همین‌طور خواسته همین‌طور مردم را آفریده، بر خدا نمی‌شود اعتراض کرد

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 174 *»

و چون و چرا نمی‌شود به میان آورد که خدا می‌توانست همه مردم را معصوم خلق بکند، چرا خلق نکرد؟ چه می‌شد که همه خلق را معصوم خلق می‌کرد که تمامشان همین‌طور راه بروند و از حدود الهی تجاوز نکنند و هیچ بار گناهی از ایشان صادر نشود؟ چرا که اعتراض کار شیطان است و از آن ملعون مانده، و او اعتراض کرد به خدا که وقتی که خدا او را امر کرد به سجده آدم، عرض کرد خدایا تسلط و قوت و قدرت من از آدم بیشتر است و من در یک آن در شرق و غرب عالم می‌روم و به آسمان‌ها بالا می‌روم، و آدم این کارها را نمی‌تواند بکند. وانگهی مرا از آتش خلق کردی و آدم را از خاک، آتش کجا و خاک کجا! مثل منی چگونه برای مثل آدمی سجده کند؟ پس برای آدم سجده نخواهم کرد.

و این حرف را وقتی که شکافتی معنیش این می‌شود که خدایا تو نمی‌دانی و عقلت نمی‌رسد که مثل منی نباید به آدم سجده بکند، من از تو بهتر می‌دانم و خدایی را از تو  بهتر راه می‌برم. این است که خدا به واسطه همین اعتراضش او را از درگاه خود راند و رجیمش کرد. و تو اگر آدمی، تقلید شیطان را نکن و مانند او در هیچ باب اعتراض بر خدا نکن، بلکه اقتدا به پدرت آدم کن و در حال آدم ملاحظه کن و ببین که هرگز اعتراض بر خدا در هیچ باب کرده‌ و چون و چرا در میان آورده؟‌ بلکه حالتش طوری بود که تا گفتند چرا گندم خوردی؟ بدون اینکه چون و چرا به میان بیاورد گفت غلط کردم بد کردم مرا بیامرز، اگر نیامرزی از خاسرین خواهم بود و اِلّا تغفر لی و ترحمنی اکن من الخاسرین.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 175 *»

پس تو هم اگر از اولاد آدمی هیچ بار اعتراض نکن و چون و چرا در میان نیاور که چرا چنین شد و چرا غیر از این نشد؟ خدا بهتر می‌داند، هر طوری که او قرار داده و وضع فرموده همان بهتر است و حکمت در همان است. بلی، اگر چیزی را دیدی که ظاهراً بر خلاف وضع حکمت واقع شده است و احتمال می‌دهی که شاید به واسطه گناهی باشد که از تو صادر شده، باز اعتراض نکن که کارت خراب‌تر می‌شود. مثل پدرت حضرت آدم برو عجز و لابه کن و عرض کن خدایا من بد کردم غلط کردم تو غفور و رحیمی از سر قصور من در گذر و نعمتی را که از من حبس نموده‌ای عطا کن؛ تا آن نعمت را به تو برگرداند و از سر قصورت درگذرد.

در هر باب باید راه اعتراض را مسدود کرد و در هیچ باب اعتراض نکرد. و آنهایی که اعتراض می‌کنند تخم شیطانند و شرک شیطانند، و کار شیطان است اعتراض کردن. پس هر کس از مردم هم که اعتراض کردند بلاشک تخم آن ملعونند، و الّا تخم آدم معقول نیست بر خدا اعتراض داشته باشد. پس اگر می‌خواهی مردم را بشناسی و تخم آدم را از تخم شیطان جدا کنی، به این‌طور بشناس: هر کس را دیدی که در هیچ باب اعتراض به خدا ندارد او تخم آدم است و از اولاد آن بزرگوار است، و هر کس را دیدی که اعتراض به خدا دارد اگرچه در یک امر جزئی باشد او تخم شیطان است و از نسل آن ملعون است. پس اگر می‌خواهی تخم شیطان نباشی درِ اعتراض را مسدود کن و این باب را بر روی خود ببند. چرا که تو بنده‌ای و خدا خدا، خدا باید خدایی بکند و بنده باید بندگی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 176 *»

بکند. و مقتضای خدایی این است که هر کاری که بخواهد بکند، و مقتضای بندگی این است که از پیش خودش کاری نکند هر کاری که خدا گفته به عمل بیاورد.

پس اگر خدا خداست و به خدایی او اقرار داری، توقع بندگی از او نداشته باش که بیاید بندگی تو را بکند و حرف تو را بشنود. و حال اینکه می‌بینی که راه به جایی نمی‌بری و عقلت به جایی نمی‌رسد، و یک چیز را اگر ملتفت باشی از چیزهای دیگر غافل خواهی بود. و کسی که دارد به خدا اعتراض می‌کند که چرا خدا چنین کرد و چرا چنان نکرد؟ در حقیقت از خدا بندگی می‌خواهد و علم و تدبیر خودش را از خدا بیشتر می‌داند، و خود را حکیم‌تر می‌داند و نسبت جهل و سفاهت و خلاف تدبیر به خدا می‌دهد، و می‌خواهد خدا بیاید از او یاد بگیرد و هرچه او می‌گوید بشنود. و وقتی که این را شکافتی می‌بینی که ادعای فوق ربوبیت را دارد، ربوبیت سهل است که ادعای مقام بالاتر از ربوبیت را دارد چرا که دارد داد می‌زند به لسان حالش که خدایا تو خدایی را راه نمی‌بری و نمی‌دانی، من خدایی را از تو بهتر راه می‌برم و بهتر می‌دانم و من از تو خداترم، این است که به تو تعلیم می‌کنم. پس اگرچه تخم‌های شیطان به زبان نرم و ملایم دارند اعتراض می‌کنند که چرا چنین کرده؟‌‌ ولکن در باطن به خدا فحش و ناسزا می‌گویند و خود را از او خداتر می‌دانند و علم و تدبیر و حکمت خود را از او بیشتر می‌دانند.

پس اگر می‌دانی که خدایی داری و تو بنده‌ او هستی، هر کاری که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 177 *»

کرده و هر چیزی که آفریده‌ چون و چرا در میان میاور. حتی می‌بینی که سم را آفریده و آدم قدری از او را که می‌خورد هلاک می‌کند و زودی آدم را می‌کشد، با اینکه ضررش را محسوس می‌بینی نگو که خدا چرا سم را آفرید که مردم بخورند هلاک بشوند؟ به جهت اینکه تو از حقیقت امر آگاهی نداری و نمی‌دانی که سم را برای چه فایده‌ای آفریده‌اند. پس تو نظر می‌کنی ظاهراً ضررش را می‌بینی بحث می‌کنی، اما نمی‌دانی که خدا هیچ چیز را ضارّ نیافریده که بخصوص به مردم ضرر برساند، هر چیزی را برای نفعی آفریده و یک نفعی در او ملاحظه کرده. از آن جمله این سم که می‌گویی چرا خلقش کرده که ما بخوریم هلاک بشویم؟ برای این خلق نکرده که تو بخوری و هلاک شوی، فوائدی در او بوده به ملاحظه آن فوائد او را خلق کرده. و یکی از فوائدش این است که اگر یک نخودی از او را داخل در معجونی بکنی و بخوری، زیاد تقویت می‌کند و قوت باه را زیاد می‌کند و رطوبات بدن را زائل می‌کند، خیلی نفع دارد. اما یک مثقالش را که بخوری البته می‌کشد. چرا باید یک مثقال بخوری؟ به آن اندازه‌ای که قرار داده‌اند بخور خیلی منفعت هم می‌بینی.

هر چیزی همین‌طور است، اگر به اندازه استعمال کنی نفع می‌بخشد و اگر خارج از اندازه استعمال کنی سم می‌شود. همین عسلی که او را شفا گمان می‌کنی، اگر نیم مَنَش را بخوری سم قاتل می‌شود و تو را می‌کشد. باری، عسل بیست مثقالش را شفا قرار داده و نیم منش را سم، و سم الفار یک نخودش را شفا قرار داده و یک مثقالش را زهر قاتل. احدی را

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 178 *»

نمی‌رسد اعتراض کند که چرا سم را چنین قرار دادی و عسل را چنان؟ او خدا است و خدایی را بهتر از همه کس راه می‌برد، پس هر طوری که وضع فرموده همان‌طور موافق تدبیر و حکمت است و غیر از آن‌طور خلاف تدبیر و حکمت است. نهایت ما وجه تدبیر و حکمتش را راه نبریم، چه‌بسیار چیزها است که ما راه نمی‌بریم و حکمتش را نمی‌دانیم. بلی، اگر راه حکمت چیزی را نمی‌دانیم باید از خدا بخواهیم که راهش را به ما بفهماند، برویم درس بخوانیم تعلیم بگیریم سرّش را به دست بیاوریم. دیگر اعتراض کردن معنی ندارد اعتراض کار شیطان است.

پس هر چیزی را که خدا وضع کرده باید تسلیم کرد و چون و چرا در میان نیاورد. حال، از جمله وضع‌های الهی این است که انبیا و اولیا را معصوم آفریده و غیر از  ایشان را از سایر بنی‌آدم همه را غیر معصوم آفریده. و می‌توانست که آنها را هم معصوم بیافریند، لکن بخصوص نخواسته آنها معصوم باشند و تعمد کرده به ملاحظه حِکم و مصالحی چند آنها را معصوم نیافریده. پس انبیا و اولیا تمامشان معصومند و سایر خلق تمامشان غیر معصومند، و چون که انبیا معصومند، از راه خدا هیچ انحراف نمی‌ورزند و اما سایر خلق چون معصوم نیستند لابد از راه خدا منحرف می‌شوند. و لازمه معصوم نبودن همین است که گاهی از راه خدا منحرف بشوند و مخالفتی از ایشان سر بزند.

و این را بدان که راه خدا راه سلامت است، چراکه خدا عالم و حکیم و رئوف و رحیم است می‌داند که کدام راه راه سلامت است و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 179 *»

کدام راه راه سلامت نیست و چاهی و دزدی و صدمه‌ای و آسیبی دارد. و چون به خلق خود رئوف و رحیم است و همیشه قصدش این است که ایشان را نجات بدهد، پس یقیناً راهی که یک خورده خوف و خطر داشته باشد به مردم امر نمی‌کند که از آن راه سلوک کنند، بلکه راهی که می‌بیند به هیچ وجه خوفی و خطری و صدمه‌ای و آسیبی ندارد مردم را امر می‌کند که از این راه سلوک کنند تا به سلامت به منزل برسند. پس هر راهی که خدا قرار داده که مردم از آن راه سلوک نمایند یقین می‌دانیم که راه سلامت و راه امن و امان است، خوفی و خطری ندارد و چاهی در میان این راه نیست بلندی و پستی ندارد، در بین این راه دزد به هم نمی‌رسد، سرما نیست صدمه نیست آسیبی به شخص نمی‌رسد. و اگر غیر از این بود خدا امر نمی‌کرد که مردم از این راه بروند. بعینه راه خدا مثل راهی است که کسی از روی حکمت قرار داده باشد و او را از جمیع راه‌ها اختیار کرده باشد که نه چاه داشته باشد و نه گودی و نه بلندی و نه پستی و نه دزد و نه صدمات دیگر نه سرما و نه گرما. حال، اگر مردم از این راه رفتند در عرض این راه نه توی چاه می‌افتند و نه توی گودی می‌افتند و نه پست و بلندی می‌بینند و نه سرما می‌بینند و نه گرما می‌بینند و نه صدمات دیگر می‌بینند. لکن اگر از این راه قدری منحرف شدند یا توی چاه می‌افتند یا گرفتار پستی و بلندی می‌شوند و یا گرفتار دزد می‌شوند یا سرما می‌بینند یا گرما می‌بینند یا صدمات دیگر به ایشان می‌رسد.

حال، معلوم است راهی که خدای حکیم و عالم و رئوف و رحیم

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 180 *»

بگوید از آن راه بروید سالم‌ترین راه‌ها است و به هیچ وجه خوفی و خطری و صدمه‌ای و آسیبی در میان نیست، نه دزدی هست و نه صدمه‌ای و نه چاهی و نه سرمایی و نه گرمایی و نه همّی و نه غمی و نه دردی و نه مرضی و نه المی و نه اذیتی، و همه‌اش راه امن و امان است. و کسی که در این راه سالک بشود ایمن است از جمیع آلام و اسقام و صدمات و خوف‌ها و خطرها و ضررها و آسیب‌ها. و بعد از آنکه راه خدا شأنش این است، شک نیست که هر کس بخواهد از این راه منحرف شود به قدری که منحرف شده لابد صدمه می‌بیند، چراکه در همان گوشه‌ای که انحراف کرده اگر صدمه‌ای نبود خدا نمی‌گفت از آن طرف نروید و به این طرف سلوک نمایید، پس چون صدمه‌ای و آسیبی بود خدا نهی کرد از اینکه به آن طرف سلوک کنند. حال، کسی که گوش نکرد و مع‌ذلک به آن طرف روانه شد حکماً صدمه می‌بیند، و همان صدمه‌ای که در آن گوشه هست به او خواهد رسید.

پس اگر می‌خواهی صدمه نبینی از راهی که خدا گفته سلوک کن که صدمه و آسیبی به هیچ وجه به تو نخواهد رسید، ولکن بنای انحراف گذاردی همان قدری که انحراف می‌ورزی به همان قدر صدمه و آسیب می‌بینی. مثلاً  فرموده‌اند زن کسی را نگاه نکن تا کسی هم زن تو را نگاه نکند، و مال کسی را نخور تا کسی هم مال تو را نخورد، و فحش به کسی نده تا کسی هم به تو فحش ندهد، و کسی را سیلی نزن تا کسی هم به تو سیلی نزند، وهکذا. اگر می‌خواهی سالم باشی، نه کسی زنت را نگاه بکند

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 181 *»

و نه کسی مالت را بخورد و نه کسی فحش به تو بگوید و نه کسی تو را سیلی بزند، از راهی که خدا گفته سلوک کن یعنی نه زن کسی را نگاه کن و نه مال کسی را بخور و نه فحش به کسی بده و نه سیلی به کسی بزن. اما بنای انحراف از این راه گذاردی، به قدری که انحراف ورزیدی صدمه می‌بینی. پس رفتی زن دیگری را نگاه کردی که خلوت است کسی نمی‌بیند، کسی دیگر هم می‌آید یک وقتی در گوشه‌ای خلوت می‌نشیند و زنت را نگاه می‌کند. و از این گذشته در خلوت مال کسی را به دست می‌آوری می‌گویی سهل است کسی نمی‌فهمد مالش را می‌خوریم، یک کسی دیگر هم در خلوت مال تو را به دست می‌آورد آن هم می‌گوید سهل است کسی نمی‌فهمد مالش را می‌خوریم. و همچنین تو یک کسی را ضعیف می‌بینی یک فحش به او می‌دهی یا یک سیلیش می‌زنی، دیگری هم از تو بالاتر تو را ضعیف می‌بیند یک فحش به تو می‌دهد یا یک سیلیت می‌زند.

باری، هر قدر که منحرف می‌شوی از راه خدا به همان قدر صدمه می‌بینی. گفته‌اند سم نخور، اگر می‌خواهی بخوری یک نخودش را توی معجونی بریز و بخور، ولکن یک مثقال را نباید بخوری. حال، اگر انحراف کردی و یک مثقال سم را خوردی لابد هلاک خواهی شد. دیگر «من یک مثقال سم می‌خورم، مرا هلاک نکند.» معنی ندارد و از کسی گوش نمی‌کنند، و بخصوص سم را همین‌طور قرار دادند که یک مثقالش شخص را هلاک کند. پس تو می‌خوری لابد هلاک می‌شوی، دیگر توقع بیجا را به

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 182 *»

کنار بگذار که سم بخوری و هلاکت نکند، سم که خوردی لابد هلاکت می‌کند و تأثیر سم همین‌طور است و لازمه‌اش هلاک کردن است هر کس بخورد هلاک می‌شود.

و هیچ هم فرق نمی‌کند که کسی تعمد بکند سم را بخورد یا آنکه از روی سهو و نسیان بخورد و یا آنکه از روی جهل بخورد یعنی نداند سم است و بخورد؛ در همه حال تأثیر خودش را دارد و آدم را هلاک می‌کند. دیگر چنین نیست که اگر شخص عمداً بخورد هلاک بشود اما سهواً یا نسیاناً یا جهلاً بخورد هلاک نشود.، می‌بینی که سم را توی طعامی می‌ریزند به خورد کسی می‌دهند، آن بیچاره با اینکه نمی‌داند که توی طعام زهر است مع‌ذلک تا آن طعام را خورد هلاک می‌شود. و هر چیزی که یک اثری دارد در همه حال اثرش را می‌کند و هر کس استعمالش کرد اثر خود را می‌بخشد، خواه از روی عمد باشد یا از روی جهل یا از روی سهو یا از روی نسیان. جهل و سهو و نسیان مانع تأثیر او نمی‌شوند، بلکه او در هریک از این حالات اثر خودش را می‌کند.

حال، مردم را می‌بینی که هیچ یک معصوم نیستند یعنی غیر از انبیا و اولیا. و چون معصوم نیستند سهو دارند نسیان دارند جهل دارند، و اینها لازمه غیر معصومین است و هر غیر معصومی این حالات را دارد سهو دارد نسیان دارد جهل دارد. پس به سهو انحراف می‌کنند از راه خدا، یا به نسیان انحراف می‌کنند از راه خدا، یا به جهل انحراف می‌کنند از راه خدا. و قطع‌ نظر از اینها می‌بینی که عمداً مردم چقدر انحراف‌ها می‌کنند و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 183 *»

چقدر خلاف‌ها از ایشان سر می‌زند و چقدر از معاصی را مرتکب می‌شوند. و در حال خودت که فکر می‌کنی می‌بینی که قطع نظر از سهوها و نسیان‌ها و جهل‌های خودت از روی عمد داری معصیت می‌کنی و از حدود الهی تجاوز می‌کنی. پس خلاف‌ها و انحراف‌ها که از روی سهو یا نسیان یا جهل باشد تأثیر خودش را دارد، چه جای اینکه از روی عمد باشد، دیگر از روی عمد به طریق اولی تأثیر خودشان را دارند. همان‌طوری که دانستی سم خواه از روی سهو باشد یا از روی نسیان یا از روی جهل یا از روی عمد کار خودش را می‌کند و شخص را هلاک می‌کند.

پس از راه خدا که اندکی منحرف می‌شوی صدمه می‌بینی. و تأثیر انحراف از راه خدا همین است که صدمه ببینی، و اگر صدمه در میان نبود خدا نهی نمی‌کرد. و حالا فرق نمی‌کند که تو عمداً منحرف بشوی یا سهواً یا نسیاناً یا جهلاً، انحراف در هر صورت کار خودش را می‌کند. و چون مردم معصوم نیستند پس انحرافات بسیار از ایشان ظاهر می‌شود چه از روی جهل و چه از روی سهو و چه از روی نسیان و چه از روی عمد. و می‌بینی که دائم دارند منحرف می‌شوند از راه خدا و جز انحراف در حقیقت کار دیگری ندارند، وانگهی انواع و اقسام انحراف. پس باید انواع و اقسام بلاها و صدمات در ظاهر و باطن به ایشان برسد و پیوسته مبتلا به عذاب‌ها و صدمات گوناگون باشند.

ولکن معصومین چون عصمت دارند تعمد نمی‌کنند بر انحراف از راه خدا و تجاوز از حدود او جل شأنه و هرگز عمداً نمی‌روند خلافی بکنند و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 184 *»

معصیتی را مرتکب بشوند، سهل است که جهل هم ندارند سهو هم ندارند نسیان هم ندارند، پس از روی جهل هم خلاف نمی‌کنند و انحراف نمی‌ورزند و از روی سهو هم چنین کاری نمی‌کنند و از روی نسیان هم چنین کاری نمی‌کنند. چراکه هیچ جهل ندارند که ندانند مثلاً در آنجا چاه است بروند توش بیفتند، و هیچ سهو ندارند که سهو کرده باشند و چاه را راه خیال کرده باشند و بروند توش بیفتند، و هیچ نسیان ندارند که فراموش کرده باشند که در آنجا چاه است بروند توش بیفتند. بلکه تمام کارهایشان در همه حال از روی عمد است و همیشه از روی عمد و بصیرت دارند کار می‌کنند، و از روی عمد هم که خلاف نخواهند کرد چراکه محفوظند به مدد خدا و خدا ایشان را از روز اول معصوم آفریده پس هیچ بار تعمد نمی‌کنند بر خلاف و انحراف از راه خدا و تجاوز از حدود الهی، و سهو و نسیان و جهل هم که ندارند، پس هرگز خلافی و انحرافی و تجاوزی از حدود خدا از ایشان سرنمی‌زند.

و چون چنین است، پس باید به هیچ وجه صدمه‌ای و آسیبی به ایشان وارد نیاید و به هیچ بلایی گرفتار نشوند. چراکه در راه خدا که معقول نیست بلایی و صدمه‌ای در میان باشد تمام بلاها و صدمه‌ها در خارج راه خداست، و ایشان هم که همه‌اش در راه خدا قدم زده‌اند و به قدر سر سوزنی از راه خدا منحرف نشده‌اند تا بلایی ببینند صدمه‌ای به ایشان برسد. و آنها اشخاصی هستند که به اصطلاح گلیم خود را از آب بیرون کشیدند و خود را نجات دادند. و چون چنین بودند خدا به آنها خطاب

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 185 *»

کرد که کیست با اینکه گلیم خودش را از آب کشیده و خودش را نجات داده مردم دیگر را هم نجات بدهد و آنها را از عذاب‌ها و بلاها و صدمه‌ها ایمن سازد؟ همه عرض کردند که ما نمی‌توانیم و از قوه ما چنین کاری برنمی‌آید، ما همین قدر سعی کردیم گلیم خود را از آب کشیدیم و خودمان را نجات دادیم، دیگر سایرین را هم نجات بدهیم از ما برنمی‌آید آنها همه بندگان تو هستند تو خودت می‌دانی با آنها.

اما حضرت سیدالشهداء با اینکه عصمتش از آنها بیشتر بود و گلیم خود را بهتر از آنها از آب کشیده بود و می‌دانست که اگر خودش هم قبول نکند از مقامش کم نمی‌شود و چیزی از درجه‌اش نمی‌کاهد، مع‌ذلک راضی نشد که مؤمنین مبتلا باشند و عذاب بکشند و صدمات و بلاهای گوناگون بر ایشان وارد بیاید. وانگهی دید که خدا می‌خواهد ایشان را نجات بدهد و رضایت خدا در این امر هست که یک کسی بیاید عذاب‌ها و بلاهای آنها را خودش متحمل شود و همه را از جان آنها دور کند، و خوشش می‌آید کسی این کار را بکند. پس رضای او را بر راحت خود ترجیح داد و این امر را قبول کرد، پس تمام گناهان و خلاف‌های ایشان را که از ایشان سر زده بود ــ  چه از روی جهل و چه از روی سهو و چه از روی نسیان ــ  همه را متحمل شد، و صدمات و بلاهایی که به واسطه این گناهان و خلاف‌ها و انحراف‌ها و تجاوز از حدود الهی می‌خواست بر ایشان وارد بیاید همه را به جان خود خرید و تمامش را بر خود هموار کرد محض از برای رضای خدا که مؤمنین عذاب نکشند و صدمه نبینند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 186 *»

پس برای نجات مؤمنین و رفع بلا از ایشان دست از راحت برداشت و آمد بلاهای ایشان را متحمل شد، پس تشنگی خورد گرسنگی خورد راضی به کشته شدن شد، مثل عباس را به کشتن داد مثل علی اکبر را به کشتن داد مثل قاسم را به کشتن داد مثل زینب را به اسیری داد مثل ام‌کلثوم را به اسیری داد مثل سکینه و فاطمه و رقیه را به اسیری داد وهکذا. و تو فکر کن ببین که آیا عباس گناهی داشت آیا علی اکبر گناهی داشت آیا قاسم گناهی داشت؟ که می‌خواستند آنها را به آن‌طورها شهید بکنند که کسی را طاقت شنیدن نیست چه جای دیدن! آیا زینب گناهی داشت ام‌کلثوم گناهی داشت؟ چه گناه کرده بودند؟ که می‌خواستند آنها را اسیر بکنند و شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند! آیا سکینه گناهی داشت؟ رقیه چه گناهی داشت؟ سایر اطفال گناهی داشتند؟ آنها که مکلف نبودند و در هیچ مذهب و ملت گناهی نداشتند، آنها چه کرده بودند؟ که به کشتن نرسیدند، از تشنگی مردند از گرسنگی مردند. و آنهایی که ماندند چقدر اذیت‌ها کشیدند و چقدر کعب نیزه‌ها و تازیانه‌ها خوردند.

و از اینها گذشته خود حضرت سیدالشهداء که بلاشک معصوم بود و گناهی نداشت، پس او را چرا باید بکشند؟ وانگهی با لب تشنه و شکم گرسنه، وانگهی سرش را از قفا جدا کنند. و جوانان او را چرا باید پاره پاره بکنند؟ خواهران و دختران و عیال او را چرا باید اسیر و دستگیر بکنند؟ آیا اینها عیال و اطفال و خواهران او نبودند؟ و آیا آنها برادران و فرزندان و برادرزادگان و خواهرزادگان و یاران او نبودند؟ چرا باید این مصیبت‌ها و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 187 *»

بلاهای گوناگون بر ایشان وارد بیاید؟ و اگر فکر کنی می‌یابی که ایشان اگرچه به درجه حضرت سیدالشهداء نبودند و به آن درجه عصمت نداشتند، لکن هرچه بود از خانواده عصمت و طهارت بودند و پرورده معصومین بودند گناهی از ایشان سر نمی‌زد. آیا کدام گناهی از علی اکبر سر زده بود؟ که می‌خواستند او را در حضور پدر بزرگوارش ریز ریز بکنند. و کدام گناهی از عباس سرزده بود؟ که می‌خواستند دست‌های مبارک او را از بدن جدا کنند و تیر بر چشم مبارک او بزنند و فرق مبارکش را بشکافند. و کدام گناهی از زینب و ام‌کلثوم سر زده بود؟ که می‌خواستند ایشان را اسیر و دستگیر نمایند و بالای شتر برهنه سوارشان نمایند و با سر برهنه در بازارها و کوچه‌ها بگردانند. اینها که خانواده عصمت و طهارت بودند و گناهی نداشتند و گناهکار نبودند تا به این بلاها مبتلا بشوند.

وانگهی می‌بینیم که ما متصل در گناهیم و پیوسته داریم گناه می‌کنیم و غرق بحر گناه هستیم، مع‌هذا به آن جور بلاها مبتلا نمی‌شویم. آخر فکر کن ببین که کی از تشنگی مردیم؟ کی از گرسنگی مردیم؟ کی جوانان ما را پیش روی ما سر بریدند؟ کی طفل شیرخوار ما را در دامان ما کشتند؟ و کی اموال ما را به غارت بردند؟ و کی خواهران و زنان و دختران و اهل‌بیت ما را اسیر و دستگیر کردند؟ پس ماها که گناهکاریم به این‌جور بلاها مبتلا نمی‌شویم، آنها که همه از اهل‌بیت عصمت و طهارت بودند گناهی نداشتند و کاری نکرده بودند که مستحق بلایی و عقوبتی باشند چه جای آن بلاها و صدمات.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 188 *»

و این‌قدر را می‌دانی که هرچه بود آنها وابستگان حضرت سیدالشهداء بودند، و آن بزرگوار که معصوم بود و گناهی نداشت و از حدود الهی تجاوز نکرده بود؛ پس چرا می‌خواست به وابستگان او آن بلاها و صدمات وارد بیاید؟ آیا صدمات آنها صدمات آن بزرگوار نبود و اذیت آنها اذیت آن بزرگوار نبود؟ وانگهی خود آن بزرگوار را چرا کشتند و سرش را از قفا بریدند و بعد از کشتن اسب بر بدنش تاختند؟ در عصمت او که کسی حرف ندارد، همه قائلند که او معصوم بود و به هیچ وجه گناهی و تقصیری نداشت.

وانگهی ملتفت باش که خدا بعد از آنکه خبر می‌دهد که از مؤمنین جان و مالشان را خریده و علامتشان را بیان می‌کند که آنها کیانند، چه می‌فرماید در صفات آن مؤمنین؟ پشت سر آیه شریفه ان الله اشتریٰ می‌فرماید که التائبون الحامدون السائحون العابدون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشّر المؤمنین. پس تصریح می‌کند که این مؤمنینی که جان و مالشان را در راه خدا می‌دهند و جنگ می‌کنند و کشته می‌شوند و اموالشان به غارت می‌رود و عیالشان اسیر می‌شود عابدین راکعین ساجدین و آمرین به معروف و ناهین از منکر و حافظین حدود الهی هستند. پس چون صفتشان این است البته تقصیری ندارند و خلافی از ایشان سر نزده که مستوجب بلایی و عقوبتی باشند، چراکه به نص خدا از حدود الهی تجاوز نکرده‌اند و کسی که از حدود الهی تجاوز نکند البته نباید صدمه و بلایی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 189 *»

ببیند، صدمه‌ها وبلاها تمام در تجاوز کردن از حدود الهی است. پس چون به نص قول خدا آن بزرگوار از حدود الهی تجاوز نکرده نباید بلایی و صدمه‌ای به او و کسان او برسد.

پس این بلاها و صدمات و ظلم‌ها که بر ایشان وارد آمد همه‌اش برای این بود که بلاها و صدمات مؤمنین را به خود گرفتند، و این بلاهایی که بر ایشان وارد آمد تمامش بلاهای مؤمنین بود. این است که در ذیل آیه می‌فرماید و بشّر المؤمنین یعنی بشارت بده مؤمنین را. و ملتفت باش که بعد از آنکه بیان کرد که مقاتله می‌کنند در راه خدا و می‌کشند و کشته می‌شوند و اموالشان و آنچه را که دارند در راه خدا می‌دهند، شروع کرد صفاتشان را بیان کردن که ایشان عابدون و راکعون و ساجدون و حافظون حدود الله هستند؛ تا اِشعار کند که بلایشان نه از بابت استحقاق خودشان است بلکه برای امر دیگر است. این است که بعد می‌فرماید بشارت بده مؤمنین را، برای اینکه امام شما بلاهای شما را متحمل شد و عذاب‌ها را از جان شما دور کرد و شما را نجات داد. و این بشارت از این راه است که آن بزرگوار باعث نجاتشان شد و تمام بلاها و صدماتی که استحقاق داشتند از ایشان دور کرد و همه را بر جان مبارک خود خرید و ایشان را آسوده کرد.

ولکن نکته‌ای است در این آیه که می‌فرماید و بشّر المؤمنین بشارت بده از این واقعه مؤمنین را، که آقا و مولای ایشان در حقشان چه التفات بزرگی کرده. پس معلوم است که این بشارت دخلی به منافقین ندارد و برای منافقین کاری نکرده‌اند و آنها را نمی‌خواستند نجات بدهند و از آنها

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 190 *»

نمی‌خواستند بلایی و صدمه‌ای دور کنند. چراکه خدا نمی‌خواست نجات آنها را و از کسی نخواسته بود که بلاها و صدمات آنها را متحمل شود، تا سیدالشهداء بیاید و صدمات آنها را متحمل بشود و آنها را نجات بدهد. خدا مؤمنین را می‌خواست نجات بدهد، و تحمل صدمات اینها را بر انبیا و اولیا عرضه داشته بود. پس از این جهت آن بشارت مخصوص مؤمنین است.

و اگر می‌خواهی بشناسی این مؤمنین را، بدان که این مؤمنین کسانی هستند که اگر در آن روز بودند جان خود را فدای آن بزرگوار می‌کردند. و تو هم اگر در قلب خود می‌بینی که اگر در آن روز بودی فرار نمی‌کردی یا نمی‌ماندی تماشا بکنی، بلکه جان خود را فدای آن حضرت می‌کردی؛ یقین بدان که تو هم از آن مؤمنینی که خدا می‌فرماید. و خیال نکن که به قول خود عداوت با آن حضرت نداری و اگر در آن روز بودی با او جنگ نمی‌کردی پس از مؤمنینی و نجات از برای تو هست؛ لا والله، در آن اوقات هم همه مردم که عداوت با آن حضرت نداشتند و همه که با او جنگ نکردند، بسیاری بودند که فرار کردند و نماندند که آن اوضاع را نبینند، و بسیاری بودند که ایستاده بودند و تماشا می‌کردند و کاری نمی‌کردند مانند حمید بن مسلم و امثال او. آیا چه گمان داری به این‌جور جماعت؟ آیا نجاتی از برای ایشان هست؟ نه والله، همه منافقین بودند و همه اهل هلاکت بودند. تو هم اگر نعوذ بالله مثل آنها باشی یعنی ببینی در دل خود که اگر آن روز بودی جنگ نمی‌کردی با آن حضرت، اما جانت را

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 191 *»

هم فدای او نمی‌کردی بلکه یا فرار می‌کردی و یا آنکه می‌ایستادی تماشا می‌کردی؛ بدان که حال تو با حال آن منافقین هیچ فرق نمی‌کند و نجاتی از برای تو نخواهد بود.

و هیچ فرق نمی‌کند این زمان با زمان سیدالشهداء. همان‌طوری که در آن وقت بعضی بودند که با او عداوت داشتند و با او جنگ می‌کردند و او را تیر می‌زدند، و بعضی با او کاری نمی‌کردند اصحاب و انصار او را اذیت می‌کردند و بر آنها تیر می‌زدند و آنها را به قتل می‌رساندند، و بعضی بودند که کاری نمی‌کردند و تماشا می‌کردند، و بعضی بودند که دست از او برمی‌داشتند و فرار می‌کردند؛ همان‌طور در این اوقات این‌جور مردمان هستند. و آن کسی که الآن دارد به شیعیان و پیروان ایشان تیر می‌زند بدان که از آنهایی است که در صحرای کربلا  تیر بر خود حضرت می‌زدند. و فرق نمی‌کند تیر بر خود حضرت بزنند یا بر شیعه ایشان بزنند. مگر آن اشخاصی که در صحرای کربلا بودند همه تیر بر خود امام می‌زدند؟ نه والله، بعضی بودند که تیر به امام نمی‌زدند اما اصحاب امام را تیر می‌زدند، با امام کاری نمی‌کردند به آن کاکاسیاه‌ها تیر می‌زدند. آیا چه گمان داری به آنها که به آن کاکاسیاه‌ها تیر می‌زدند و اذیت می‌کردند؟ آیا نجاتی از برای آنها هست، یا آنکه به واسطه همین تیر زدن به آن کاکاها مخلد در آتش جهنم خواهند بود؟ و همان تیر زدن به آنها کفایت می‌کند در خلود اینها در عذاب جهنم، اگرچه ظاهراً با امام کاری نکرده باشند. تو را به خدا هیچ فرق می‌کند که کسی در آن روز به آن

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 192 *»

کاکاها تیر بزند و آنها را بکشد، یا به امام تیر بزند و آن بزرگوار را بکشد؟

و خیالت نرسد که یزید و شمر و ابن‌زیاد مخصوص آن زمان‌ها بود، چنین نیست، در این زمان‌ها هم این‌جور اشخاص به هم می‌رسد اگرچه ظاهراً در زمره مسلمانان باشند و نماز و روزه به کمر خودشان بزنند. مگر یزید نماز نمی‌کرد روزه نمی‌گرفت؟ خود را رئیس مسلمانان می‌دانست و نماز جماعت می‌کرد و نوافل به‌جا می‌آورد و امر به معروف می‌کرد و نهی از منکر می‌کرد و ظاهراً به قاعده اسلام راه می‌رفت و اسم خدا و رسول بر زبان جاری می‌کرد، و گاه‌گاهی که مست می‌شد و ملتفت نبود کفرهای خود را بروز می‌داد و انکار خدا و رسول و دین می‌کرد، بعد که مستیش موقوف می‌شد باز مثل سابق راه می‌رفت.

حال، یزیدهای این زمان قدری استادترند، شراب نمی‌خورند تا مست بشوند تا آنکه آن کفرهای باطنی خود را بروز دهند. پس همین‌طور دارند راه می‌روند و نام خدا و پیغمبر و امامی می‌برند و نماز و روزه‌ای به کمرشان می‌زنند، لکن همّشان را بر این قرار داده‌اند که عناد با حق و اهل حق داشته باشند و مردم را از حق و اهل حق اعراض دهند. و آن‌طوری که حضرت تصریح می‌فرماید اینها بدترند از آن یزید، و ضررشان بر ضعفا بیشتر است از ضرر یزید. و تعلیلش را هم فرمایش می‌کنند که یزید ظلم کرد و شهدای دشت کربلا را کشت و انواع صدمات بر ایشان وارد آورد، لکن تمام آن صدمات صدمات دنیایی بود و تمام آن ابتلاءات در دنیا بود، دیگر از دنیا که رفتند ابتلایی نداشتند نه در قبر و نه در برزخ و نه

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 193 *»

در قیامت، بلکه از دنیا گذشته در همه جا در راحت و نعمت بودند هم در قبر و هم در برزخ و هم در قیامت. و آن یزید نتوانست در جاهای دیگر هم غیر از دنیا آنها را مبتلا بکند، بلکه آن قدری که دستش رسید آنها را در دنیا مبتلا کرد؛ ولکن به واسطه همین ابتلا در جای دیگر در راحت شدند. اما این یزیدها مردم را از دین باز می‌دارند و بی‌دینشان می‌کنند، پس در دنیا مبتلاشان می‌سازند سهل است که در قبر هم مبتلاشان می‌سازند و در برزخ هم همین‌طور و در قیامت هم همین‌طور. و این یزیدها کاری بر سر مردم می‌آورند که نه در قبر آسودگی دارند و نه در برزخ و نه در قیامت، آن هم نه یک سال  نه ده سال نه صد سال نه هزار سال بلکه ابدالآباد عذاب می‌شوند و نجاتی برایشان نخواهد بود.

باری، در این زمان هم بعینه هم یزید هست هم شمر هست هم ابن‌سعد هست هم ابن‌زیاد هست هم سنان هست هم خولی هست، آنها که در شب عاشورا رفتند هستند، و آنها که تماشا می‌کردند مانند حمید ملعون و دیگران هستند. و آنها هم که جان خود را فدا کردند هستند. و هر کس که در دل خود می‌بیند که اگر در آن روز بود طاقت نمی‌آورد و جان خود را فدا می‌کرد، یقین کند که او از اصحاب سیدالشهداء است و الآن که هست در خون خود غلطیده است و ثواب شهادت را دارد. چراکه نیتش خالص است، و خدا به نیت خالص جزا می‌دهد اگرچه مانع از عمل موجود باشد. حال اگر کوه کوه گناه داشته باشد یقین است که ضرر به او نمی‌رساند تمامشان آمرزیده است زیرا حکمش حکم شهدا است.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 194 *»

آیا در حق شهدا چه گمان داری؟ آیا گناه نداشتند و گناهکار نبودند؟ آیا بعد از شهادت گناهی از برای ایشان باقی ماند؟ آیا گناهی بزرگ‌تر از گناه حر می‌توان پیدا کرد؟ چراکه آمد سر راه بر حضرت گرفت و دل اهل‌بیت پیغمبر را به درد آورد.

و اگر شعور داشته باشی می‌دانی که بی‌ادبی به آن بزرگوار کردن و سر راه بر او گرفتن و حرف‌های نالایق به او گفتن و دل اهل‌بیت پیغمبر را به درد آوردن یک گناه اعظمی است که هیچ گناهی به پایه او نمی‌رسد، و یک گناهی است که سنگین‌تر است از آسمان و زمین و دنیا و آخرت و تمام عوالم، و بالاتر از این گناهی تصور نمی‌شود. مع‌ذلک وقتی که آمد خدمت حضرت و عرض کرد «هل لی من توبة؟» حضرت فرمود ان تبت تاب الله علیک. پس اذن جهاد گرفت و به میدان رفت تا آنکه به درجه رفیعه شهادت رسید، و حضرت برای او مرثیه‌ای گفتند و در ماتم او گریستند. آیا چه گمان داری به حر؟ بعد از شهادت خدا عذابش می‌کند به واسطه گناهانش؟ یا آنکه عذابی برایش نیست و صدمه‌ای نخواهد دید با وجود آن گناه بزرگی که داشت؟

پس تو هم که آرزو می‌کنی که کاش در آن روز بودم و مانند حرّ جان‌نثاری می‌کردم، و حال که دستت کوتاه است می‌نشینی مصائبش را می‌شنوی دلت می‌سوزد و اشکت جاری می‌شود؛ یقین کن که برای تو هم گناهی نخواهد بود و گناهان تو به تو ضرر نخواهند رسانید اگرچه به قدر کف دریاها و ریگ بیابان‌ها و ستاره آسمان‌ها و به سنگینی زمین و آسمان

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 195 *»

باشند، و قطع بدان که بعد از مردن از برکت سیدالشهداء؟س؟ خدا عذابت نمی‌کند. و بخصوص وارد شده است که هر کسی محزون شود در ماتم حضرت سیدالشهداء و گریه کند، خداوند گناهان گذشته و آینده‌اش را می‌آمرزد.

و اگر ملتفت باشی می‌فهمی که اشاره به همین است قول خدا انا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و یتمّ نعمته علیک و یهدیک صراطاً مستقیماً ما فتح کردیم برای تو فتح مبین و آشکاری، تا آنکه خدا بیامرزد گناهان گذشته و آینده‌ات را. و اولاً فکر کن و ببین که فتح مبین فتحی است که خبرش به همه برسد و همه به او اطلاع پیدا کنند. و می‌بینی که جنگ‌های پیغمبر و فتح‌های او خبرش به تمام مردم نرسید، و چه‌بسیار فتح‌ها اتفاق افتاد که مردم خبرش را ندارند. پس آنها فتح مبین نیستند. فتح مبین واقعه سیدالشهداء است که به طوری آشکار و واضح است که خبرش به تمام خلق رسیده است و نماند کسی از اولین و آخرین که این واقعه را نشنیده باشد. پیش از آنی که واقع بشود خبرش را به همه دادند و همه را از این واقعه مطلع ساختند، و بعد از وقوع هم خبرش به تمام مردم رسید و می‌رسد و همین‌طور خواهد بود تا روز قیامت. پس فتح مبین همین واقعه است و غیر از این واقعه فتح مبینی نداریم.

و اما فتح بودنش با اینکه به ظاهر همه‌اش مغلوبیت بود، از این راه است که یزید می‌خواست امر او را مضمحل کند و دین خدا را پامال کند،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 196 *»

و حضرت می‌خواست امر خودش را آشکار و دین خدا را واضح نماید. پس یزید به خیال خود به ظاهر غلبه کرد و حضرت را کشت و عیالش را اسیر کرد، لکن در ضمن این مغلوبیت حضرت سیدالشهداء فتح کرد و امر خود را آشکارتر و دین جدّش را واضح‌تر نمود. پس فتح کرد، و فتحش هم فتح مبینی بود که خبرش به همه رسید و نماند کسی که خبر این فتح به او نرسیده باشد.

پس فتح مبینی که خدا فرمایش می‌کند امر این بزرگوار است. به جهت اینکه می‌بینی که فتح‌های پیغمبر هیچ‌یک فتح مبین نبودند که خبرش به تمام مردم رسیده باشد. وانگهی فتح‌هایی که خدا برای پیغمبر کرده و بر دست حضرت امیر جاری شده ثمره‌اش همین بود که مردم از ترس می‌آمدند اسلام می‌آوردند، و فایده‌اش این بود که منافقین جمع می‌شدند. و این منافقینی که بودند همه از آن فتح‌ها پیدا شده بودند، پس آن فتح‌ها غایتش جمعیت منافقین بودند و ثمر دیگری نداشت، دیگر لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر توش نبود. پس لیغفر لک الله که خدا می‌فرماید چه معنی دارد؟ و این معنی چه دخل به فتح‌های پیغمبر داشت؟ پس اگر فتح مبین را عبارت از فتح‌های پیغمبر بگیریم لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر ربط ندارد به انا فتحنا لک فتحاً مبیناً، چراکه توی آن فتح‌ها غفران ذنوب سابقه و لاحقه در میان نیست و آن فتح‌ها هیچ دخلی به این امر ندارد و غایتش این غفران نبود. و آن فتحی که برای این کار است و لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر توش هست،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 197 *»

قضیه هائله حضرت سیدالشهداء است که به واسطه این قضیه هائله گناهان گذشته و آینده آمرزیده می‌شود. و این تدبیری است که خدا کرده برای اینکه گناهان گذشته و آینده را بیامرزد.

و این را می‌دانی که خود پیغمبر معصوم بود گناه نداشت، نه پیش‌ها گناه کرده بود و نه بعدها گناه می‌کرد، هر کس بگوید که او یک وقتی گناه داشت کافر می‌شود. پس مراد گناه مؤمنین است. و چون مؤمنین منسوب به آن بزرگوارند گناهانشان را هم نسبت به او داد. حال فکر کن و ببین آن فتح مبینی که باعث غفران تمام گناهان مؤمنین از گذشته‌ها و آینده‌ها می‌شود غیر از شهادت حضرت سیدالشهداء است؟ و آیا فتح دیگری سراغ داری که مبین باشد؟ وانگهی اینش خاصیت و ثمر باشد؟ و مردم در خوابند، خیال می‌کنند مراد خدا آن فتح‌هایی است که در زمان پیغمبر اتفاق افتاده. دیگر ملتفت نیستند که اولاً هیچ‌یک از آن فتح‌ها مبین نیستند، وانگهی هیچ‌کدام لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر نیستند، وانگهی و یتم نعمته علیک و یهدیک صراطاً مستقیماً و ینصرک الله نصراً عزیزاً توش نیست.

و به خدا قسم که فتح مبینی نیست در عالم مگر شهادت حضرت سیدالشهداء. و فتحی که برای غفران ذنوب گذشته و آینده و اتمام نعمت و هدایت به سوی صراط مستقیم و نصرت پیغمبر باشد نیست مگر امر آن بزرگوار.

و اما اینکه می‌فرماید انا فتحنا لک ما برای تو فتح مبینی کرده‌ایم، و نسبت به پیغمبر می‌دهد که این فتح مبین برای تو است؛ از این جهت

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 198 *»

است که شهادت حضرت سیدالشهداء همه‌اش برای این بود که دین پیغمبر را آشکار کند و امر او را ظاهر کند و امتان گناهکار او را نجات بدهد. پس شهادت که در واقع فتح مبینی است، برای پیغمبر بود. این است که پشت سرش می‌فرماید لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و یتم نعمته علیک و یهدیک صراطاً مستقیماً و ینصرک الله نصراً عزیزاً. ما این فتح را برای تو کردیم و شهادت فرزندت را برایت مقرر فرمودیم تا گناهان گذشته و آینده امتان و دوستان پسر عمّت آمرزیده بشوند. و تا نعمت خدا بر تو تمام بشود که امتان تو نجات بیابند. و تا به واسطه شهادت او همه هدایت بشوند به راه راست، و راه حق را از راه باطل تمیز بدهند. و تا به واسطه شهادت او نصرت کنیم تو را، و دین پامال شده تو را آشکار نماییم.

باری، قطع نظر از احادیث، خداوند تصریح می‌فرماید در کتاب خود که به واسطه آن بزرگوار گناهان گذشته و آینده مؤمنین آمرزیده می‌شوند. و این کنایه از این است که گناهانی که مؤمنین در تمام عمر می‌کنند از برکت سیدالشهداء آمرزیده می‌شوند و گناهی از برایشان باقی نمی‌ماند و به محض محزون شدن تمام گناهان برطرف می‌شوند. و گناهانی هم که بعد صادر می‌شوند آنها هم به واسطه آن حزن برطرف می‌شوند و منشأ اثری نمی‌باشند. و این بشارت بزرگی است از برای مؤمنین. این است که خدا به پیغمبر بعد از اخبار به وقوع امر شهادت می‌فرماید و بشّر المؤمنین. و از برکت آن بزرگوار مردم با وجود آن گناهان آسوده شدند، و خود آن بزرگوار با وجود آن عصمت کبریٰ خود را مبتلا ساخت.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 199 *»

و این فضیلت بزرگ حضرت سیدالشهداء است، که با وجودی که خدا حتم نکرده بود که آن صدمات و بلاها را متحمل بشود و خودش هم کاری نکرده بود که مستحق این‌گونه صدمات و بلاها باشد و مقامش هم پست نبود که به این واسطه بلند بشود، مع‌ذلک تمام آن صدمات را متحمل شد و تمام آن بلاها را که همه‌اش صدمات و بلاهای دیگران بود قبول کرد، محض از برای اینکه مؤمنین را نجات بدهد و برای اینکه رضای خدا را در این امر دیده بود که خدا می‌خواهد ایشان را نجات بدهد. این است که پنج هزار ملک نصرت آمدند عرض کردند اذن بده دشمنانت را فانی کنیم و شرّ ایشان را از تو دفع کنیم، اذن نداد. اجنّه آمدند همین‌طور عرض کردند، باز اذن نداد. وانگهی خودش قدرة الله بود، اگر اراده‌اش تعلق می‌گرفت همه را به آنی فانی می‌کرد. و از این گذشته این را همه کس می‌داند که خدا امام حسین را دوست می‌داشت، حتی از پیغمبر و حضرت امیر و فاطمه بیشتر او را دوست می‌داشت، و خدا هم که قادر بود بر هر کاری و می‌توانست شرّ آن قوم را از سر آن بزرگوار رفع کند که آسیبی به او نرسانند. و اقلاً سیدالشهداء مستجاب الدعوه که بود، نمی‌توانست یک دعایی بکند خدا شرّ آن قوم را از او بردارد؟ پس بخصوص می‌خواست کشته بشود و آن صدمات را متحمل بشود. برای اینکه می‌دید خدا می‌خواهد مؤمنین نجات بیابند، و تا کسی هم متحمل صدمات و بلاهای ایشان نشود نجات نخواهند یافت.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 200 *»

این است که وقتی که از مدینه به مکه تشریف بردند محمد حنفیه هم پشت سرش به مکه رفت، تا آنکه یزید جاسوس فرستاد و جاسوس‌های یزید در فکر این بودند که حضرت را در همان‌جا به قتل برسانند. حضرت خبردار شد. پس شبی با محمد مشورت می‌کرد که جاسوس‌های یزید در اینجا هستند و مقصودشان این است که در همین‌جا مرا به قتل برسانند، تو چه صلاح می‌دانی؟ محمد به عقل خود چیزهای چندی گفت. و هنوز امر شوریٰ تمام نشده بود و ظاهراً همین‌طور مانده بود که محمد برخاست و رفت خوابید. نزدیک‌های صبح که شد حضرت امر کردند که کجاوه‌ها را بر شتران بار کنند. محمد یک‌دفعه خبردار شد دید بارها را بار کردند. آمد به خدمت حضرت بنا کرد داد و فریاد کردن که آخر به کجا می‌روی و چرا این‌قدر تعجیل داری؟ بنا این بود که بنشینیم تدبیر بکنیم. به این زودی کجا می‌روی؟ حضرت فرمودند که بعد از اینکه تو رفتی خوابیدم، جدّم را در خواب دیدم که به من فرمود بشتاب به مصرع خود. این است که اراده رفتن کردم. پس عرض کرد حالا می‌روی که کشته بشوی؟ فرمودند بلی، می‌روم برای همین که کشته بشوم و کار دیگری ندارم. عرض کرد پس این عیال و اطفال را به کجا می‌بری؟ معلوم است کسی که بداند کشته می‌شود عیال و اطفالش را نباید به همراه ببرد. این بود محمد عرض کرد پس این زنان و اطفال را به کجا می‌بری؟ فرمودند جدّم به من فرمود که خدا می‌خواهد تو را کشته و عیالت را اسیر ببیند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 201 *»

پس می‌رفت برای کشته شدن، و جوانانش را به همراه می‌برد برای قربانی کردن، و اموالش را به همراه می‌برد برای غارت دادن، و زنان و دختران و کنیزانش را به همراه می‌برد برای اسیری دادن. و به همین‌ قصد از مدینه بیرون رفت، و به همین قصد از مکه بیرون آمد تا آنکه وارد زمین کربلا شد، پس در آنجا جانش را داد مالش را داد جوانانش را داد یارانش را داد اهل و عیالش را داد، چیزی برای خود فروگذاشت نکرد. پس خدا خواست او هم خواست، و او خواست خدا هم خواست، امر شهادت انجام گرفت و تمام بلاها و صدمات از سر مؤمنین رفع شد و به این سبب تمامشان نجات یافتند و مستحق بهشت شدند.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 202 *»

مـوعظه نوزدهم

 

(یکشنبه / بیست‌ویکم محرّم‌الحرام  1297)

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 203 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

خداوند عالم جل شأنه خواست که مردم جان و مالشان را از روی رضا و رغبت در راه او بدهند تا او هم در عوض بهشت را عطا نماید، و این کار را می‌بینی که کسی نکرد مگر حضرت سیدالشهداء؟س؟. پس تمام بهشت مال او است به نص خود خداوند که می‌فرماید ان الله اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة. و چون همه‌اش مال او است دیگری را حقی در او نیست و راه به آنجا ندارند.

پس خواستند کاری بکنند و تدبیری به کار ببرند که مردم راهی به آن بزرگوار پیدا کنند و کاری بکنند که خود را متعلق به او بسازند تا به این واسطه داخل بهشت بشوند. و راه به آن بزرگوار پیدا کردن و متعلق به او شدن به این نحو است که مصیبتش را بشنوی محزون بشوی و دلت

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 204 *»

بسوزد و اشکت جاری بشود. و این تدبیری که خدا به کار برده این است که مؤمنین را دوست حسین آفریده، و نیست کسی که مؤمن باشد و دوست حسین نباشد، و کسی که دوست حسین نیست بلاشک کافر و مخلد در جهنم است. و چون مؤمنان تمامشان دوست حسینند نمی‌توانند مصیبتش را بشنوند و محزون نشوند، و طبع دوستی اقتضایش همین است که نمی‌تواند بشنود که محبوب او در آزار بوده، همین که می‌شنود بی‌اختیار دلش می‌سوزد و اشکش جاری می‌شود. پس هر مؤمنی خود را به این واسطه متصل به سیدالشهداء می‌کند و راهی به او پیدا می‌کند و به این واسطه استحقاق بهشت پیدا می‌کند و داخل در بهشت سیدالشهداء می‌شود.

وانگهی خدا عمل خالص از بندگان می‌خواهد الا لله الدین الخالص و اعبدوا الله مخلصین له الدین و عمل غیر خالص را خدا قبول نمی‌کند، و فی‌نفسه عمل غیر خالص قابل آن نیست که مقبول درگاه خدا بشود. و خدا هم که می‌دانی محتاج نیست به اعمال مردم، پس عملی را که می‌بیند عمل خالصی نیست اعتنا نمی‌کند و قبول نمی‌فرماید، خودش مقرر فرموده که قبول نکند مگر عمل خالص را.

و چون در حالات مردم فکر کنی می‌یابی که مردم عمل خالص ندارند، سهل است که نمی‌توانند عمل خالص برپا کنند. اولاً  که اعمالشان یا برای ریا است یا برای سمعه، و بدیهی است که عمل ریا و سمعه همه‌اش کفر و شرک به خدا است به کار صاحبش نمی‌خورد، سهل

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 205 *»

است که وزر و وبال از برای او خواهد بود و سبب عذاب او و سوختن او در آتش جهنم خواهد شد. و ثانیاً اگر ــ  یا الله ــ  اعمالشان برای ریا و سمعه نباشد خیلی آدم خوبی باشند برای ریا و سمعه عبادت نکنند، یا برای طمع است و یا برای خوف، نماز می‌کنند و روزه می‌گیرند که خدا بهشتشان ببرد، و دزدی نمی‌کنند و شراب نمی‌خورند که خدا به جهنمشان نبرد و عذابشان نکند.

و آن‌طوری که حضرت امیر می‌فرماید، عبادت از روی خوف عبادت غلامان و کنیزان است، که اگرچه خدمت آقا را می‌کنند لکن از خوف اینکه از آقا به ایشان صدمه‌ای وارد بیاید. پس در حقیقت خودشان را خدمت می‌کنند و خود را می‌خواهند و مقصودشان این است که صدمه‌ای از خود دور کنند، خدمت آقا را وسیله از برای این امر قرار دادند. و عبادت از روی طمع عبادت مزدوران است که اگرچه خدمت شخص را می‌کنند و کارهای او را به انجام می‌رسانند، لکن به طمع آن یک قران و دو قرانی که باید به ایشان برسد. و اینها هم در حقیقت خودشان را خدمت می‌کنند و محض خاطر خود کاری می‌کنند و می‌خواهند پول به دست بیاورند و صرف معاش خود نمایند، پس خدمت می‌کند پول بگیرد برود خرج بکند و مقصود دیگری ندارد. این است که مزدور هرگز نمی‌تواند بر شخص منت بگذارد که من برای تو کار کردم و مزدوری نمودم و خدمت‌های تو را به انجام رسانیدم. چراکه شخص در جواب او می‌گوید که اگرچه تو کار کردی، لکن من هم به تو مزد دادم و در عوض آن مزد برایم کار کردی.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 206 *»

و این‌جور عبادت‌ها عبادت‌های خالص نیست، حقیقتشان را که بشکافی همه‌اش خودپرستی است هیچ خداپرستی توش نیست. و عبادت خالص آن است که خدا بپرستی محض از برای اینکه او مستحق پرستش است و محض از برای اینکه او گفته عبادت کنی، نه به یاد بهشت باشی و نه به یاد جهنم، نه از خوف جهنم عبادت بکنی و نه به طمع بهشت عبادت بکنی.

حال، تو را به خدا چنین عملی در میان تمام اعمال تمام مردم سراغ داری که عمل بکنند و نفع خود را به هیچ وجه ملاحظه نکنند، و مقصودشان نه طمع باشد و نه خوف، نه برای خوف عمل بکنند و نه برای طمع؟ غالب اعمال که برای ریا و سمعه است، و اعمالی که برای ریا و سمعه نیست لابد یا برای خوف است و یا برای طمع، هرچه هست خالی از خودپرستی نیست. نمازهای مردم روزه‌های مردم حج‌های مردم جهادهای مردم همه‌اش برای خوف از عذاب و طمع در ثواب است و هیچ یک خالصاً مخلصاً برای رضای خدا نیست. اما حزن در مصیبت سیدالشهداء عملی است که بی‌خود وارد بر قلب می‌شود که تا شخص متذکر شد بی‌اختیار دلش می‌سوزد و محزون می‌شود.

و این حزن نه برای ریا است و نه برای سمعه است. چراکه هر عملی که برای ریا و سمعه باشد اول شخص قصد ریا یا سمعه می‌کند و آن‌گاه برای اینکه مردم ببینند یا بشنوند می‌رود کاری می‌کند و عملی به انجام می‌رساند. و تو ببین که حزن چیزی نیست که شخص اول قصد ریا یا

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 207 *»

سمعه بکند بعد برای ریا یا سمعه برود محزون بشود، و حزن امر اختیاری نیست که تو تعمد بکنی بر او بلکه در وقت مخصوصی برای خود می‌آید و عارض قلب می‌شود. وانگهی حزن امر باطنی است چیزی نیست که مردم ببینند یا بشنوند تا شخص محزون بشود برای ریا یا سمعه.

پس ببین که این حزن یک عملی است که ریا و سمعه اصلش در او راه ندارد و نمی‌توان او را برای ریا و سمعه به‌جا آورد. بلکه اگر شخص تعمد بکند بر ریا و سمعه نمی‌تواند و از عهده‌اش برنمی‌آید. پس حزن که برای ریا و سمعه نیست، سهل است که برای خوف یا طمع هم نیست که برای خوف از عذاب محزون بشود یا به طمع ثواب محزون بشود. به جهت اینکه حزن امر اختیاری نیست که به یاد ثواب بیفتد محزون بشود و به یاد عذاب بیفتد محزون بشود، بلکه تا متذکر مصائب آن حضرت شدی لابد محزون می‌شوی و دلت می‌سوزد دیگر در آن ساعت نه به یاد ثوابی و نه به یاد عقاب نه به یاد بهشتی و نه به یاد جهنم، که به طمع بهشت یا از خوف جهنم محزون بشوی. بگو ببینم که دوست می‌تواند دوست خود را مبتلا ببیند و دلش نسوزد و محزون نشود؟ آیا در آن ساعت ملتفت خودش می‌تواند باشد و نفع و ضرر خود را می‌تواند ملاحظه کند؟

پس چون مؤمنین دوست سیدالشهداء هستند تا متذکر مصائب او شدند بی‌اختیار محزون می‌شوند و دلشان می‌سوزد و نمی‌توانند طوری بکنند که دلشان نسوزد و حزن عارضشان نشود، بی‌اختیار حزن وارد بر قلب می‌شود. دیگر ببین که هیچ به یاد خود هستند و ملتفت ثواب یا

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 208 *»

عقاب هستند و هیچ بهشت و دوزخ در نظرشان جلوه دارد؟ بلکه طوری است که اگر ایشان را بر فرض اخافه کنند و بدانند که از این حزن صدمه به ایشان می‌رسد باز دست از کار خود برنمی‌دارند و دست از حزن خود نمی‌کشند، بلکه نمی‌توانند حزن را از خود دور کنند و طوری بکنند که محزون نشوند.

پس به خدا قسم که شخص حیرت می‌کند از این عمل، که چه عمل خالصی است که نه ریا در او راه دارد و نه سمعه و نه طمع در او راه دارد و نه خوف، نه برای ریا است و نه برای سمعه و نه برای خوف است و نه برای طمع، بدون همه اینها از شخص صادر می‌شود و حزن عارض می‌شود نه شخص به یاد بهشت است و نه به یاد دوزخ، بلکه به یاد خودش نیست و این عمل را هیچ برای خودش نمی‌کند؛ بلکه عمل خالصی است که محض از برای رضای خدا به‌جا آورده می‌شود و همه‌اش خداپرستی است، هیچ خودپرستی در میان نیست. و این حزن که قدری در قلب قرار گرفت حالت را تغییر می‌دهد و بی‌اختیار حالت تغییر می‌کند، و اگر شخص تعمد کند و بخواهد که حالتش تغییر نکند برایش ممکن نمی‌شود و لابد که حزن قدری در قلب ماند حالت شخص تغییر می‌کند. قدری دیگر که حزن در قلب ماند و زیادتر شد اشک جاری می‌شود و بی‌خود گریه می‌آید. پس گریه منشأش همان حزن است، حزن که سرریز کرد گریه پیدا می‌شود.

پس گریه برای سیدالشهداء می‌کنی نه برای ریا است و نه برای

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 209 *»

سمعه و نه برای بهشت است و نه از خوف جهنم. کسی که مصیبت آن حضرت را می‌شنود چه باک از جهنم دارد و چه حاجت به بهشت دارد؟ او گریه می‌کند برای کسی که از تمام بهشت و مافیها بهتر است. پس حالا بفهم که چقدر پست است مقام آن کسی که گریه می‌کند برای بهشت. تو عاقل باش گریه کن برای آن کسی که به مراتب بهتر است از بهشت و تمام بهشت از نور او خلق شده، و برای او که گریه کردی اگرچه به یاد بهشت هم نباشی او تو را داخل بهشت می‌کند.

پس حزن در مصیبت سیدالشهداء و گریستن در ماتم او یک عمل خالصی است که مافوق ندارد و در میان تمام اعمال و عبادات چنین عمل خالصی به این مثابه یافت نمی‌شود. پس مردم سابق بر این هرچند زور می‌زدند نمی‌توانستند عمل خالص بکنند و هیچ عملی از ایشان صادر نمی‌شد که خالص باشد و به هیچ وجه مشوب نباشد، و از برکت سیدالشهداء تمامشان به سهل و آسانی هرچه‌تمام‌تر قادر شدند بر عمل خالص و همه عمل خالص می‌کنند هر قدر که ضعیف باشند، و عمل خالصشان همین گریه و عزاداری است.

این است که خدا در عالم ذر به تمام انبیا و اولیا خطاب کرد که من شماها را معصوم آفریدم، و چون شما معصوم خلق شدید به هیچ وجه خلافی از شما سر نمی‌زند و هر طوری من می‌خواهم عمل می‌کنید و از حدود من تجاوز نمی‌کنید و گلیم خود را از آب می‌کشید، شماها کاری نمی‌کنید که مستحق بلایی و صدمه‌ای باشید. لکن من بعد از این خلقی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 210 *»

خلق می‌کنم که معصوم نیستند و می‌دانم که گناهان چندی مرتکب می‌شوند و به واسطه آن گناهان مستحق بلاها و صدمات چندی هستند. پس کیست از میان شما که نه برای طمع و نه از روی خوف و نه از برای خودش بلکه محض از برای رضای من خود را به صورتی دربیاورد و به بلایی مبتلا بسازد که آنها بشنوند و راضی نشوند و دلشان بسوزد؟ و طوری ظاهر بشود که نتوانند طاقت بیاورند و محزون نشوند، بلکه لابد حزن عارضشان بشود و دلشان بسوزد و اشکشان جاری بشود و به این واسطه خود را متصل به شما بکنند و نجات بیابند و از آن بلاها و عذاب‌ها که مستحق هستند ایمن باشند؟ همه عرض کردند خدایا تو هرچه گفتی ما اطاعت کردیم و هرچه را امر کردی به آن عمل نمودیم و هرچه را نهی کردی از آن اجتناب نمودیم و هر طوری که بود به توفیق تو گلیم خود را از آب کشیدیم، دیگر از ما برنمی‌آید که بلاهای آنها را متحمل بشویم و طوری ظاهر بشویم که همه آنها بتوانند خود را متصل به ما بکنند و نجات بیابند، تو می‌دانی و آنها.

بعد از آنکه همه ابا کردند حضرت سیدالشهداء آمد و عرض کرد خدایا اگرچه من گلیم خود را بهتر از همه از آب کشیدم و خودم گناهی ندارم و می‌دانم که از مقام و مرتبه‌ام به قدر خردلی کم نمی‌شود، لکن می‌بینم که رضای تو در این است، پس به صورتی ظاهر می‌شوم و به بلایی مبتلا می‌شوم که تمام گناهکاران متصل به من بشوند و نجات بیابند، و طوری ظاهر می‌شوم که نماند گناهکاری مگر آنکه به سهل و آسانی خود را متصل به من نماید و نجات بیابد. لکن تو هم آنها را دوست من قرار بده و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 211 *»

دوستی مرا در قلبشان جا بده که تا متذکر حالات من بشوند محزون بشوند و دلشان بسوزد و اشکشان جاری بشود.

پس ببین که نه مقامش کم می‌شد در نزد خدا و نه گناهی داشت و نه برای طمعی و نه برای خوفی، خالصاً و مخلصاً لله آمد و آن کار را کرد و شهادت را اختیار نمود. حال که آن بزرگوار این کار را کرد و این عبادت خالص را به انجام رسانید مؤمنین هم حالا قادر شدند بر عمل خالص و عبادت خالص. و سابق بر این که نمی‌توانستند عمل خالص بکنند، و حالا بعد از عمل خالص و عبادت خالص کردنِ آن بزرگوار تمامشان قادر شدند بر اینکه عمل خالص بکنند و دین خالص برپا نمایند.

پس سیدالشهداء خالصاً و مخلصاً نه برای طمع و نه از روی خوف، شهادت را اختیار کرد و جان و مالش را در راه خدا داد. مؤمنین هم وقتی که متذکر مصیبت آن حضرت می‌شوند خالصاً و مخلصاً گریه و زاری می‌کنند نه برای طمع و نه از روی خوف و هیچ به یاد خود نیستند و ملتفت خود نمی‌باشند. پس اینها هم به آسانی عمل خالص می‌کنند و عبادت خالص به‌جا می‌آورند که همه‌اش خداپرستی است و هیچ شائبه خودپرستی در او نیست.

بلکه طوری آن بزرگوار ظاهر شده است که تو با این نقص و ضعف و دنائت خود کاری می‌توانی بکنی که آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی نتوانستند آن کار را بکنند. و آن کار دادن جان و مال است از روی رضا و رغبت. ببین که وقتی که این امر را بر همه عرضه کردند هیچ‌یک در عهده

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 212 *»

خود ندیدند، حتی آدم حتی نوح حتی ابراهیم حتی موسی و عیسی؛ و هیچ‌یک نتوانستند که جان و مال خود را از روی رضا و رغبت هرچه‌تمام‌تر در راه خدا بدهند. و تو با این نقص و پستی خود داری جان و مالت را به رضا و رغبت هرچه‌تمام‌تر در راه خدا می‌دهی و هیچ باکت هم نیست. و با وجودی که عصمت نداری و گناهکار هستی و بسا بسیار مرد جبانی هستی و لئامت و بخل داری از یک دینار در راه خدا مضایقه داری، مع‌ذلک با این حالت تو اگر در آن روز در صحرای کربلا بودی و آن حضرت را یکه و تنها می‌دیدی لابد جان و مال خود را فدای آن حضرت می‌کردی و هیچ باک نداشتی، و در آن روز نه جان به نظرت می‌آمد و نه مال، جانت را می‌دادی مالت را می‌دادی و طمع و خوف هم نداشتی. و اگرچه حالا بسا ببینی در خود که بسیار جبن داری و بسیار لئامت و بخل داری، ولکن حالات حالا وانگهی در حال رفاهیت مناط نیست، چراکه محبت آرام دارد و به هیجان نیامده است چراکه اسباب هیجانش در میان نیست، و محبت وقتی که به هیجان آمد تمام جبن‌ها و بخل‌ها و لئامت‌ها را برطرف می‌کند و آدم جبان را شجاع و آدم بخیل را سخی و آدم لئیم را کریم می‌کند. راست است، اگرچه حالا خیلی جبن و لئامت و بخل داری، لکن اگر در آن روز بودی و حضرت سیدالشهداء را یکه و تنها می‌دیدی، به خدا قسم که جبنت فراموش می‌شد و بخل و لئامت از یاد تو می‌رفت و آن حالت را که می‌دیدی شجاع می‌شدی و سخی می‌شدی می‌رفتی جنگ می‌کردی و جان و مالت را فدای آن بزرگوار می‌کردی.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 213 *»

و این نیست مگر از برکت آن بزرگوار که بعد از آنکه او عمل خالص کرد و جان و مال را خالصاً و مخلصاً از روی رضا و رغبت در راه خدا داد، ناقصین و غیر معصومین قادر شدند بر عمل خالص و همه راضی شدند که خالصاً و مخلصاً جان و مال خود را در راه خدا بدهند، و اینها با وجود نقص و عدم عصمت قادر شدند بر کاری که کاملین و معصومین نمی‌توانستند آن کار را به انجام رسانند. و پیش از قبول کردن حضرت سیدالشهداء انبیا و اولیا نمی‌توانستند جان و مال خود را از روی رضا و رغبت در راه خدا بدهند، و حال طوری شده است که ضعفا و ناقصین به آسانی هرچه‌تمام‌تر این کار را می‌کنند و این امر از ایشان به ظهور می‌رسد.

و بعد از آنکه ضعفا و ناقصین توانستند این کار را بکنند معلوم است که حالا انبیا و اولیا به طریق اولی می‌توانند این کار را بکنند. و آن وقت اگرچه راضی نبودند بی‌سبب و جهت جان و مالشان را در راه خدا بدهند وانگهی به طور رضا و رغبت، اما حالا که سیدالشهداء جان و مال خود را داد تمام انبیا و اولیا راضی شدند که جان و مال خود را در راه خدا بدهند. پس حالا آدم هم راضی شد که جان و مالش را در راه خدا بدهد، و نوح هم راضی شد که جان و مالش را در راه خدا بدهد، و ابراهیم و موسی و عیسی همه راضی شدند که جان و مال خود را در راه خدا بدهند. والله اگر آدم در صحرای کربلا بود جان خود را فدای آن حضرت می‌کرد، و نوح اگر در صحرای کربلا بود جان خود را فدای آن حضرت می‌کرد، و تمام انبیا و اوصیا اگر در صحرای کربلا بودند تمامشان جان خود

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 214 *»

را فدای آن بزرگوار می‌کردند. حتی اگر پیغمبر آخرالزمان و حضرت امیر و حضرت امام حسن صلوات الله علیهم در صحرای کربلا بودند همه جان خود را فدای آن حضرت می‌کردند.

پس تدبیر خدایی را تماشا کن که چه تدبیری به کار برده که تمام مؤمنین از کاملین گرفته تا ناقصین عمل خالص بکنند و جان و مال خود را از روی رضا و رغبت در راه خدا بدهند و باکی نداشته باشند. و به خدا قسم که این معجزه بزرگ حضرت سیدالشهداء است که امری که انبیا نتوانستند متحمل بشوند و نوح به آن متشخصی نتوانست متحمل بشود و به انجام برساند، سیدالشهداء کاری کرد که هر مؤمن ضعیفی و پستی می‌تواند متحمل آن امر بشود و آن کار را به انجام برساند. نوح به آن عظمت نتوانست جان و مال را به طور رضا و رغبت خالصاً و مخلصاً در راه خدا بدهد، و سیدالشهداء کاری کرد که کاکاسیاه‌ها این کار را کردند، و ضعفائی که از ایشان ضعیف‌تر نباشند قادر شدند بر این کار، و همان‌هایی که در اول ابا کرده بودند قادر شدند که جان و مال خود را از روی رضا و رغبت در راه خدا بدهند.

والله که هر وقت در این امر کسی فکر کند متحیر می‌شود، که چه امر عجیب و غریبی است و چه کارهای عظیمه و امور عجیبه از او ساخته شده. و امر شهادت اگر کسی درست فکر کند از فضائل بزرگ و معجزات بزرگ آن بزرگوار است. ببین که خودش یک عمل خالصی کرد و جان و مالی در راه خدا داد به طور رضا و رغبت، از برکت او تمام مؤمنین عمل

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 215 *»

خالص کردند و قادر شدند که جان و مال خود را در راه خدا بدهند. و عجب در این است که آن بزرگوار راضی شد جان و مالش را در راه مؤمنین داد و بلاهای مؤمنین را به جان خود خرید، مؤمنین هم بعد از جان و مال دادن او راضی شدند که جان و مال خود را در راه او بدهند.

والله اگر تمام مؤمنین حتی ضعفا در صحرای کربلا بودند یقین بدان که همه جان و مال خود را فدای آن بزرگوار می‌کردند و اصلاً باکشان نبود. و مؤمن اگرچه بسیار ضعیف و بی‌شعور و بی‌معرفت باشد نمی‌تواند آن بزرگوار را به آن حالت ببیند و صبر بکند و جان خود را فدای راه او نکند. پس آن بزرگوار جان و مال داد در راه خدا، مؤمنین هم به واسطه او راضی شدند به جان و مال دادن و به این واسطه نجات خواهند یافت. و آن بزرگوار می‌دانست که مردم راضی نمی‌شوند به جان و مال دادن مگر اینکه خودش قدم پیش بگذارد و جان و مالش را در راه خدا بدهد آن وقت تمامشان حتی ضعفا و ناقصین می‌توانند این کار را بکنند و همه راضی می‌شوند که جان و مالشان را در راه خدا بدهند، لهذا قدم پیش گذاشت و اول خودش جان و مالش را داد تا مؤمنین هم چون او را دوست دارند ـــ و معلوم است که دوست به بلای دوست راضی نیست و سعی می‌کند که دفع بلا از دوست بکند، و اگر دستش نرسد اقلاً با او شریک بشود در بلا ــ  پس آن بزرگوار را ببینند که جان و مالش را داد، آنها هم جان و مال خودشان را بدهند و راضی بشوند به این امر، و به این رضایت نجات بیابند و استحقاق بهشت خدا را پیدا کنند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 216 *»

پس به واسطه آن بزرگوار تمام مردم عمل خالص کردند و تمام ناقصین کاملین شدند و تمام گناهان برطرف شدند و تأثیرشان زائل شد، و تمام اعمال ناقصه کامل شدند و تمام نقص‌های اعمال برطرف و زائل شدند. و عمل خالص مردم همین است که متذکر بشوند مصائب آن بزرگوار را و راضی نشوند به آن مصائب و آرزو کنند که کاش در آن روز بودند و جان و مال خود را فدای او می‌کردند، و دلشان بسوزد و محزون بشوند و گریه و زاری نمایند. و این عمل خالص که از کسی سر زد هرچند ناقص باشد او را کامل می‌کند و هرچند گناه داشته باشد گناهانش را برطرف می‌کند و اثر تمام آنها را برمی‌دارد، و هرچند اعمال و عباداتش نقص داشته باشند تمام آنها را کامل می‌کند و تمام نقص‌های آنها را برمی‌دارد.

پس این گریه یک چیزی است که پازهر سموم گناهان و اکسیر فلزات اعمال است. همان‌طوری که سم تأثیرش این است که شخص را بکشد و هلاک کند، لکن پازهر که آمد و شخص پشت سر سم پازهر خورد دیگر سم در بدن اثر نمی‌کند و این پازهر برمی‌دارد اثر او را و نمی‌گذارد تأثیر خودش را بکند، همان‌طور گناهانْ سموم قاتل چندی هستند که هلاک می‌کنند مردم را و ضرر به ظاهر و باطن مردم دارند، و چون چنین بودند و کشنده ظاهر و باطن مردم بودند خدا مردم را از آنها نهی کرد، و مردم که گناهکارند لازمه گناه این است که ایشان را هلاک کند؛ ولکن گریه بر سیدالشهداء که در میان آمد یک پازهر بزرگی است که سموم تمام گناهان را برمی‌دارد و تأثیر همه آنها را زائل می‌کند. و همان‌طوری که فلزات

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 217 *»

فی‌نفسه قابلیتی ندارند و همه‌شان مجمع کثافات و اعراضند و هیچ کدام دوام در آتش ندارند، وقتی که اکسیر به اینها زدند تمام کثافات و اعراضشان برطرف می‌شود و دوام در آتش پیدا می‌کنند؛ همان‌طور اعمال و عبادات مردم تمامشان روی هم رفته ناقص و ضایع و بی‌مصرفند و باعث ثواب نیستند و به کار شخص نمی‌خورند، وقتی که اکسیر گریه بر اینها زده شد تمام نقص‌ها و خلل‌های ایشان را برطرف می‌کند و همه را کامل و خالص می‌کند و ثواب هریک را بر او مترتب می‌سازد و کاری می‌کند که آن اعمال به کار صاحبش بخورند و ثمری به حالش داشته باشند.

پس سیدالشهداء کاری کرد که پازهر و جدواری برای گناهان و اکسیری برای اعمال مردم درست کرد که این جدوار را بخورند گناهان به ایشان اثر نکند. و همین‌طور است که وقتی حزن وارد بر قلب شد اثر تمام سموم گناهان را از بدن دور می‌کند، پس قلب صاف و پاکیزه می‌شود و رقیق می‌شود، پس وسوسه در قلب کمتر می‌شود و انسان بیشتر موفق بر طاعات و عبادات می‌شود و بهتر نماز می‌کند و بهتر روزه می‌گیرد و بهتر عبادات را به‌جا می‌آورد. و بعد از آنکه به واسطه این جدوار سموم گناهان مردم برطرف شد همین اکسیر را به اعمال و طاعات زدند همه آنها کامل می‌شوند و نقص‌های ایشان برطرف می‌شود.

و عجب این است که یک چیز است هم جدوار است و هم اکسیر؛ جدوار است نسبت به گناهان و اکسیر است نسبت به اعمال و عبادات.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 218 *»

و یک حزن بیشتر نیست لکن تمام گناهان را برطرف می‌کند و تمام اعمال ناقصه مردم را اصلاح می‌کند. و ظاهراً امر کوچکی و امر سهل و آسانی است، لکن فوائدش بسیار است و ثمرش آن قدر است که تمام گناهان اگرچه به قدر کف دریاها و ریگ بیابان‌ها و ستاره‌های آسمان‌ها باشد همه را می‌آمرزد، و تمام اعمال و عبادات را اگرچه تمامش پر از نقص و خلل باشد همه را اصلاح می‌کند و تمام ناقصین را کامل می‌کند.

والله اگر نبود گریه بر سیدالشهداء هیچ گناهی آمرزیده نمی‌شد و هیچ عملی مقبول نمی‌شد و هیچ‌یک از ناقصین کامل نمی‌شدند، تمام گناه‌ها بر سر جاشان بودند و تمام اعمال بی‌مصرف بودند و تمام مردم ناقص بودند، حتی انبیا، آنها هم که ترک اولی می‌کردند. و قطع نظر از ترک اولی، نقص بزرگشان همین بود که کاری نکردند که گناهکاران را نجات بدهند، و بار امانتی که خداوند بر ایشان عرضه کرده بود حمل نکردند. و حضرت سیدالشهداء کاری کرد که نقص‌های ایشان را برطرف نمود، چراکه بعد از آنکه آن بزرگوار آن امر را متصدی شد همه انبیا به جان و دل راضی شدند که آن کار را متصدی شوند، پس از برکت آن بزرگوار همه انبیا کامل شدند و کاری که نمی‌توانستند متحمل شدند و همه بدین واسطه نجات یافتند. والله تا آدم در مصیبت آن بزرگوار محزون نمی‌شد نجات نمی‌یافت، نوح همین‌طور زکریا همین‌طور سایر انبیا همین‌طور. تمام انبیا در هر ورطه‌‌ای متوسل به اسماء خمسه طیّبه می‌شدند و همین که به اسم حضرت امام حسین می‌رسیدند یک تأثیری در اسم مبارک او بود که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 219 *»

همین که اسم او را بر زبان جاری می‌کردند به یاد مصیبت او می‌افتادند، به یاد مصیبت او که افتادند لابد محزون می‌شدند و به واسطه آن حزن نجات می‌یافتند. و اگر نبود حزن و گریه در ماتم آن حضرت از برای احدی از مؤمنین نجاتی نبود حتی انبیا و اولیا.

و خود این گریه فی‌نفسه قطع نظر از اینکه برطرف‌کننده گناهان و اصلاح‌کننده اعمال است، یک عملی است که از تمام اعمال بالاتر است چه از اعمال واجبه و چه از اعمال مندوبه، و هیچ عملی به پایه این عمل نمی‌رسد و از این بالاتر و خالص‌تر عملی سراغ نداریم. و اگر این عمل خالص نبود هیچ عملی فایده نداشت و به کار شخص نمی‌خورد.

و به ملاحظه این جهت آن بزرگوار متصدی امر شهادت شد و آن ظلم‌ها و ستم‌ها را به جان خود خرید که مؤمنین بشنوند و محزون شوند و گریه و زاری نمایند تا عمل خالص کرده باشند و به این واسطه نجات بیایند. و از این جهت است که به انواع ظلم‌ها و ستم‌ها و مصیبت‌ها خود را مبتلا ساخت تا مردمی که صاحبان طبایع مختلفند از یک راهی دلشان بسوزد و محزون بشوند تا نجات بیابند. معلوم است که طبایع مردم مختلف است هر کسی از یک چیزی دلش می‌سوزد و از بعض چیزهای دیگر دلش نمی سوزد، پس انواع ظلم‌ها و صدمه‌ها را متحمل شده که هر کسی هر طبعی که دارد لابد از یک راهی دلش بسوزد و محزون شود. و کسی که از هیچ راهی دلش نمی‌سوزد او کافر است مؤمن نیست، کلام ما در مؤمنین است.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 220 *»

بلکه می‌خواهم عرض کنم که کافر هم هرچند شقاوت و خباثت داشته باشد، باز به واسطه یکی از آن ظلم‌ها دلش می‌سوزد. چنان‌که کفار صحرای کربلا که از آنها کافرتری سراغ نداریم و همه‌شان اعدا عدو آن بزرگوار بودند و کمر قتل او را بر میان بسته بودند غالب جاها دل نحسشان می‌سوخت و بی‌اختیار بنا می‌کردند گریه کردن. بعد از آنکه کفار، وانگهی دشمنان آن حضرت و قاتلین او حالتشان این باشد، دیگر چه خواهد بود حالت مؤمنین که دوست آن بزرگوارند و او را امام و حجت خدا می‌دانند؟ البته محال است که مصائب آن بزرگوار را متذکر بشوند یا بشنوند و محزون نشوند و دلشان نسوزد، از همه راه که دلشان نسوزد لابد از یک راهی دلشان خواهد سوخت.

بلکه عرض می‌کنم که مصائبش از بس بزرگ است هر کس متذکر باشد از غالب مصائبش بلکه از تمام مصائبش دلش می‌سوزد. چراکه مصائب او دخلی به سایر مصیبت‌ها نداشت که کسی متذکر بشود دلش نسوزد، هریک هریک از مصیبت‌هاش یک مصیبتی بود که مثل و مانند نداشت و در عالم چنان مصیبتی اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد. پس تمام مصیبت‌هاش جانسوز و جانگداز است و هیچ یک مسامحه‌بردار نیست که کسی مسامحه بکند و بگوید نقلی نیست این‌جور مصیبت در عالم بسیار اتفاق افتاده. بلکه هر مصیبتش را که نگاه می‌کنی چنان مصیبتی در عالم اتفاق نیفتاده و یک طوری است که لابد شخص را از جا می‌کند و دلش را می‌سوزاند، و هیچ مصیبتی از مصائبش نیست که کسی ـــ  بخصوص مؤمن و دوست او ـــ  بشنود و دلش نسوزد و محزون و غمناک نشود.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 221 *»

و علما در اعظم مصائب وارده به خیال خود هریک چیزی گفتند. بعضی گفتند که اعظم مصائبْ روز عاشورا بود، چرا که در آن روز علی اکبر کشته شد قاسم کشته شد عباس کشته شد علی اصغر کشته شد اطفال کشته شدند و یاران و اصحاب کشته شدند مثل سیدالشهدائی کشته شد، وانگهی خیمه‌ها را آتش زدند و اموال را به غارت بردند و اهل‌بیت را غارت کردند. زن‌ها و دختران و اطفال همیشه به عزت به سر برده و ذلت ندیده و جنگ ندیده و بی‌حرمتی ندیده و تشنگی و گرسنگی نخورده، یک‌دفعه آن حالات و اوضاع را ببینند که از یک طرف سیدالشهداء کشته و جوانان به خون آغشته و از یک طرف خیمه‌ها آتش زده و از یک طرف همگی تشنه و گرسنه و برهنه؛ دیگر چه خواهد گذشت بر ایشان؟ پس آن روز از اعظم مصائب بود.

و بعضی گفتند که اعظم مصائب شب یازدهم بود. چراکه انسان تا در مهلکه است درست احساس نمی‌کند، بعد که فارغ شد احساس می‌کند. می‌بینی که وقتی به تعجیل به جایی می‌روی پایت به سنگ می‌خورد و تو هیچ ملتفت نیستی و احساس المش را نمی‌کنی، بعد که به خود می‌آیی و ملتفت می‌شوی آن وقت دردش را احساس می‌کنی. پس اهل‌بیت هم در آن روز که در میان بلاها بودند چندان ملتفت نبودند. حتی آنکه بعد از اینکه ذوالجناح آمد به در خیمه، اهل‌بیت تمامشان از خیمه بیرون آمدند چون نظرشان به یال و کاکل و زین ذوالجناح افتاد به یک‌باره همگی با سر و پای برهنه رو به جانب قتلگاه گذاردند. لشکر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 222 *»

دیدند که اهل‌بیت رو به قتلگاه می‌آیند، ایشان را مانع شدند و نمی‌گذاشتند ایشان را که داخل قتلگاه بشوند، و این‌قدر با غلاف‌های شمشیر به بدن ایشان زدند که تمام بدنشان را یکجا سیاه کردند. و در آن وقت هیچ ملتفت نبودند، وقتی که شب یازدهم بر سر دست برآمد و اندکی آسوده شدند بدن‌هایشان بنا کرد به درد آمدن، وانگهی می‌دیدند که نه علی اکبری دارند و نه قاسمی دارند و نه علی اصغری دارند و نه عباسی دارند و نه امام حسینی دارند. وانگهی آن شب هم مهتاب بود و قتلگاه نمایان بود، می‌دیدند که جوانان قلم قلم شده بر روی خاک افتاده‌اند. و از آن طرف یکی داد تشنگی می‌کرد و یکی داد گرسنگی می‌کرد. مختصراً مثل آن شب شبی نبود، بسیار در آن شب بر اهل‌بیت بد گذشت.

و بعضی گفتند که اعظم مصائبْ اسیری بود. چراکه شاهزادگانِ همیشه در پرده عصمت و عفت به سر برده یک‌دفعه با سر برهنه در بازارها و کوچه‌ها ایشان را به آن ذلت و خواری بگردانند و استهزاها و سخریه‌ها بکنند، چه خواهد بود حالت ایشان؟ پس اسیری بدترین مصائب ایشان بود.

و بعضی گفتند که اعظم مصائبْ ورود اهل‌بیت به کوفه بود. به جهت اینکه حضرت امیر سال‌ها در کوفه سلطنت کرده بود و چندان نگذشته بود و مردم همه اهل‌بیت را می‌شناختند و ایشان را در عزت و احترام دیده بودند، یک‌دفعه با سر برهنه با کمال ذلت و خواری وارد کوفه شدند. وانگهی مردم بی‌حیا می‌آمدند و لقمه‌های نان و خرما به رسم تصدق به اطفال می‌دادند، ام‌کلثوم از ایشان می‌گرفت و به دور می‌انداخت.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 223 *»

و بعضی گفتند که اعظم مصائبْ ورودشان به شام بود، و از فرمایش حضرت سجاد؟س؟ هم همین برمی‌آید. به جهت اینکه کارهایی که در شام کردند در هیچ‌جا نکردند و مصائبی که در آنجا بر اهل‌بیت وارد آوردند در هیچ‌جا وارد نیاوردند.

باری، هریک در این باب چیزی گفتند. و راهش این است که کسی که چشمش درد می‌کند می‌گوید دردی از درد چشم بدتر نیست، و وقتی گوشش درد می‌کند می‌گوید دردی از درد گوش بدتر نیست، و وقتی دندانش درد می‌کند می‌گوید دردی از درد دندان بدتر نیست، وهکذا. علما هم هریک در بحر یک مصیبتی فرو رفتند گفتند بدتر از او مصیبتی نیست و او اعظم از تمام مصیبت‌ها است. و من عرض می‌کنم که تمام مصائبشان چنین است، هریک از آنها در مقام خودش اعظم از سایر مصائب است و در میان مصائب مثل و مانند ندارد. روز عاشورا را ملاحظه بکنی مثل آن روز بر اهل‌بیت نگذشت، شب عاشورا را ملاحظه بکنی مثل آن شب بر اهل‌بیت نگذشت، ورودشان به کوفه را ملاحظه کنی مثل آن بر اهل‌بیت نگذشت، ورودشان به شام را ملاحظه بکنی مثل آن بر اهل‌بیت نگذشت، وهکذا هریک از مصائب را که ملاحظه کنی می‌بینی اعظم از همه مصائب است و مافوق ندارد. و چنین نیست که بعضی مصائب اعظم باشد، همه اعظم بودند و همه مافوق نداشتند و همه در اعلا درجات مصیبت واقع بودند.

الا لعنة الله علی القوم الظالمیںݡݐ

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 224 *»

مـوعظه بیستم

 

(دوشنبه / بیست‌ودوم محرّم‌الحرام  1297)

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 225 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

بدان که سعی صد و بیست و چهار هزار پیغمبر برای این بود که حق را در عالم برپا کنند و دین خدا را ظاهر سازند که مردم حق را بگیرند و متدین به دین بشوند. و این‌همه انبیا آمدند و معجزات و خارق عادات آوردند و اثبات حقیت خودشان را کردند برای این امر؛ تا آنکه رسید امر به پیغمبر ما؟ص؟ و ختم شد نبوت به آن جناب، پس آن جناب آمد و معجزات و خارق عادات بی‌شمار آورد و حقیت خود را برای مردم آشکار و واضح ساخت و مردم همه دانستند که آن بزرگوار حق است و از جانب خداوند آمده.

بعد که آن بزرگوار از دنیا رفت ابوبکر که منافق‌ترین مردم بود زودی رفت و به جای او نشست و رئیس مسلمانان شد، و امر امر او بود و حکم او نافذ و قول او مطاع بود. و معلوم است که دین به دست منافق‌ترین مردم

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 226 *»

برسد و منافق‌ترین مردم حامل دین بشود چه‌ها بر سرش خواهد آمد. وانگهی مگر کسی به اجماع مردم خلیفه خدا می‌شود و عالم به دین و آیین می‌شود و حامل دین خدا می‌شود؟ بلکه همان خری که بوده هست. پس گو اینکه مردم اجماع کردند که ابوبکر خلیفه ایشان باشد اما باز همان پیرخری که بوده بود، نه علمش زیاد شد و نه کمالش زیاد شد و نه معصوم شد، همان الاغ بی‌فهم احمق سابق بود. پس اولاً علمی و فهمی نداشت که مطلع به راه و رسم دین و آیین باشد تا راه و رسم دین را به مردم تعلیم بکند، و ثانیاً خودش دشمن بزرگ دین بود و از همه ‌کس بیشتر دربند خرابی دین بود، پس چنین کسی پیشوای دین و رئیس اسلام و مسلمین شد، دیگر ببین که بر سر دین خدا چه خواهد آمد و چه خرابی‌ها در دین پدید خواهد شد؟

اگرچه ظاهراً هم امر مردم طوری می‌گذشت و امر بلاد و عباد منتظم بود. معلوم است الواط چندی که پیدا شدند می‌بینند همین‌طور امرشان پیش نمی‌رود، اجماع می‌کنند و یک لوطی را سرکرده خود قرار می‌دهند و او را رئیس خود می‌کنند و همه برای او کرنش می‌کنند و اطاعتش را بر خود حتم می‌کنند و هرچه می‌گوید گوش می‌کنند و امرشان هم منتظم می‌شود. و اگر آن لوطی را رئیس خود نکنند بسا امرشان مختل بشود و منجر به فساد بشود. و به جهت همین می‌آیند آن لوطی را رئیس بر خود می‌کنند، آن وقت امرشان منتظم می‌شود و به رفاهیت و آسودگی راه می‌روند. دیگر چرا باید آن لوطی رئیس باشد و دلیلش چیست و برهانش چیست؟ دلیل ندارند برهان ندارند. فلان کس چرا باید پادشاه باشد؟ به چه دلیل و به چه برهان؟ دیگر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 227 *»

دلیل و برهان ندارد، زور دارد پادشاهی می‌کند. و پادشاه هم که شد هر طور که راه برود امر مردم منتظم می‌شود و مردم در رفاهیت می‌باشند و در امن و امان می‌باشند و امرشان به خوشی می‌گذرد. و همین‌طور هم هست هر خری که رئیس بر جمعی شد امرشان منتظم می‌شود و در رفاه می‌باشند و در امن و امان به سر می‌برند و جان و مال و عرض و ناموس همه محفوظ می‌ماند و اختلالی در امرشان به هم نمی‌رسد.

و فی‌الواقع این امنیت و رفاهیت و نظم ظاهری به وجود این رؤسا و امرای ظاهری برقرار می‌ماند و امور دنیا به نظم و نسق ایشان می‌گذرد و به ایشان بلاد معمور می‌باشد و امور عباد اصلاح می‌شود و به واسطه ایشان جان و مال و عرض و ناموس مردم محفوظ می‌ماند. پس از اینجا بیاب که انبیا برای این کارها نیامدند و محض نظم و نسق این دنیا نیامدند که امور این دنیا را نظم بدهند، اگرچه گاهی ببینی که در پاره‌ای جاها فرمایش می‌کنند که چون مردم شهری‌طبعند و باید بر گرد هم جمع بشوند، و از آن طرف هواها و خواهش‌های مختلف دارند و هیچ‌یک اکتفا به حق خود نمی‌کنند؛ حاکمی ضرور دارند که ایشان را به عدل بدارد و صلاح و فساد ایشان را به ایشان برساند و فساد را از ایشان دور کند و ایشان را به صلاح بدارد، پس باید همیشه حجتی از جانب خدا در میان خلق ظاهر باشد. راست است، این‌جور فرمایشات را در پاره‌ای جاها می‌کنند. لکن تو قدری چشمت را باز کن و در خارج ملک نظر کن و ببین که انبیائی که از جانب خدا آمده‌اند این کار را کرده‌اند؟ یا آنکه همه‌شان در این دنیا دست‌بسته

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 228 *»

بودند و کاری نمی‌کردند و همیشه امر در دست این حکام و سلاطین بود. مگر در میانه این‌همه انبیا یک حضرت سلیمانی یک حرکت مذبوحی کرد و چند صباحی سلطنتی کرد، آن هم برای این که مردم بدانند که اصل سلطنت و حکومت مال این جماعت است و در دست دیگران از روی غصب و ظلم است. و غیر از حضرت سلیمان سایر انبیا و اولیا هیچ‌یکشان در دنیا سلطنت و حکومت نکردند، و امر سلطنت و حکومت با این سلاطین و حکّام ظاهری بود و نظم و نسق بلاد و عباد با ایشان بود و همیشه اینها مشغول به سلطنت و حکومت بودند و امر مردم هم پیش می‌رفت و مردم هم در رفاهیت بودند.

و اگر در امر انبیا فکر کنی می‌یابی که انبیا محض از برای این نیامدند که مردم در رفاه باشند، چراکه این امر ارسال رسل نمی‌خواهد و انزال کتب لازم ندارد، بدون اینکه ارسال رسل و انزال کتب بشود مردم همین‌طور جمع می‌شدند یک نفری را پادشاه و رئیس بر خود می‌کردند هر طوری که او دستورالعمل می‌داد راه می‌رفتند و امرشان می‌گذشت. حتی اگر امر آن پادشاه بر خلاف حکمت هم باشد باز امرشان منتظم می‌شد، به جهت آنکه همه به همان‌طور راه می‌رفتند و تخلف نمی‌کردند پس باز فسادی مترتب نمی‌شد و اختلالی در امرشان به هم نمی‌رسید. وانگهی اگر انبیا برای این کار آمده بودند، پس چرا این کار را نکردند و متصدی این کار نشدند و امر را به سلاطین و حکام واگذاشتند؟ با اینکه قدرت هم داشتند و می‌توانستند که سلطنت و حکومت را از دست آن حکام و سلاطین بربایند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 229 *»

پس خیلی واضح است که برای این کارها نیامدند. بلکه آمدند برای دین، و دین هم برای این است که تو دین داشته باشی و تو راه و رسم دین را یاد بگیری، والّا خودشان که دین خدا را راه می‌بردند و راه و رسمش را می‌دانستند و برای خودشان هیچ معجزه و خارق عادت ضرور نداشتند، چراکه خودشان حقیقت امر را خوب می‌دانستند و یقینشان بیش از همه کس بود، پس فلق بحر و شق‌القمر و به نطق آوردن حَصیٰ برای این بود که تو دین داشته باشی و دین خدا را اخذ کنی.

حال، بعد از اینکه ابوبکر خلیفه رسول خدا باشد و ترویج دین اسلام بکند و رئیس مسلمانان و حاکم بر ایشان باشد، اگرچه در ظاهر بلاد و عباد منتظم بود و مردم در رفاه بودند و امرشان منضبط بود و به رفاه و آسودگی به سر می‌بردند، لکن تنها این نظم و نسق و رفاهیت و امنیت مقصود خدا نبود و پیغمبر برای اینها نیامده بود، بلکه برای امر دین آمده بود. و معلوم است که در نزد مثل ابوبکر پیرخری آنچه که یافت نمی‌شد دین بود و آنچه را که راه نمی‌برد دین بود. پس ابوبکر خلیفه شد دنیای مردم معمور بود، اما دینشان بالکلیه خراب بود. و خرابی بزرگ دین این بود که خلیفه رسول خدا ابوبکر را می‌دانستند و ابوبکر رئیس اسلام بود، و از هر کس سؤال می‌کردند خلیفه رسول کیست؟ در جواب می‌گفتند ابوبکر بن ابی‌قحافه است. بخصوص وقتی که حضرت امیر؟س؟ دید که مردم منافقند و طالب او نیستند و یک رئیس المنافقینی می‌خواهند که از خودشان منافق‌تر باشد، امر را سست نمود و عمداً دست کشید و امر را به منافقین

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 230 *»

واگذاشت، و آن سه چهار نفری که در زمانش بودند به آنها اکتفا کرد و قناعت نمود، آنها هم که می‌دانستند امر چطور است و حق با کیست، و برای آنها هم نمی‌خواست حقیت خود را معلوم کند و احقاق حق نماید، و منافقین هم که حضرت را نمی‌خواستند.

و چون به مقتضای یخرج الحی من المیت در صلب آن منافقان هم مؤمنین چندی بودند، چنان‌که از ابوبکر منافق‌تری نداریم و از صلب او مثل محمدی که مقامش نزدیک به مقام نجابت و نقابت بود بیرون آمد؛ لهذا حضرت صبر کرد و مطالبه حق خود ننمود. پس کردند آنچه کردند و صاحب محراب و منبر و رئیس اسلام و مسلمین شدند.

باز در اول که آن کارها را کرده بودند و در خانه آن بزرگوار را آتش زده بودند و در به پهلوی صدّیقه طاهره زده بودند و ریسمان به گردن حضرت انداخته بودند و او را با خفّت و خواری به مسجد برده بودند، بعضی مردم می‌فهمیدند که ایشان برحق نیستند و حق با امیرالمؤمنین است. لکن بعد که حضرت ظاهراً با ایشان صلح کرد و پیششان می‌آمد و می‌رفت و به جماعت ایشان حاضر می‌شد، بلکه سهل است که خویشی با اینها می‌کرد و وصلت با اینها می‌نمود، بلکه اسم‌های آنها را بر فرزندان خود می‌گذاشت و آنها هم چنین می‌کردند، و هر جا می‌رفتند حضرت همراه ایشان می‌رفت و هر حکمی می‌کردند حضرت عمل می‌کرد؛ امر خیلی بر مردم مشتبه شد و بر تحیر مردم افزود. و سؤال می‌کردند از خلیفه رسول، می‌گفتند ابوبکر است، می‌آمدند ابوبکر  را بالای منبر رسول خدا می‌دیدند و مردم را بر گرد او می‌دیدند

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 231 *»

و حضرت امیر را هم می‌دیدند که تمکین از او را دارد، پس امر بر ایشان مشتبه می‌شد و طوری شده بود که آدم‌های خیلی بزرگ متحیر شده بودند.

باز اگر حضرت یک طرف می‌ایستاد و در مقابل حرف می‌زد و مردم را به سوی خود دعوت می‌کرد، باز طوری بود و چندان امر مشتبه نمی‌شد و امر آسان‌تر بود و زودتر مردم حقیت او و بطلان ابوبکر را می‌فهمیدند، چنان‌که حالا که دو طرف هستند امر آسان‌تر است و به زودی می‌شود حق را از باطل جدا کرد. اما بعد از آنکه حضرت امیر بیاید ظاهراً تمکین از ابوبکر بکند و به جماعت او حاضر بشود و در مجلس قضای او حاضر بشود و محکوم به حکم او باشد و همراهش به این طرف و آن طرف برود، ببین که چقدر اشتباه برای مردم دست می‌دهد! و البته آدم‌های خیلی بزرگ در شک و شبهه می‌افتند و متحیر می‌شوند.

پس زمان خلفا امر همین‌طور بر مردم مشتبه بود، تا آنکه آن بزرگوار از دنیا رحلت فرمود، بعد حضرت امام حسن هم که در اول امر صلح کرد با معاویه. و اگرچه خلافت حق خداست و حق خدا را نمی‌شود صلح کرد و تفویض به دیگری نمود، لکن حضرت این را بهانه کرد، به جهت اینکه دید همه مردم منافقند و منافقین سرکرده ایشان باید یک منافقی و مثل معاویه حرامزاده‌ای باشد، پس صلح کرد با معاویه که این منافقین مال تو و تو سرکرده ایشان باش. و ظاهراً که این صلح اتفاق افتاد و امر با معاویه شد، معلوم است که آن حرامزاده که اعدا عدو خاندان رسالت بود چه بر سر دین می‌آورد و چطور دین خدا را فاسد و خراب می‌کند! پس آن ملعون

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 232 *»

که امر را امر خود دید بنای فساد و خرابی گذاشت و هر قدر خرابی و فساد که دستش می‌رسید به عمل آورد، و طوری کرد که نزدیک بود اسم اهل‌بیت پیغمبر ؟ص؟ از میان برود و اثری از ایشان نباشد. پس دیگر ببین که امر چقدر مشتبه خواهد ماند.

پس چون نوبت به حضرت سیدالشهداء؟س؟ رسید، آن بزرگوار عمداً مانند پدر بزرگوارش توی خانه ننشست و مانند برادر تاجدارش صلح نکرد، بلکه در مقام مخاصمه و مقابلی برآمد و بنای جنگ گذاشت و جنگ کرد با منافقین آن‌طورهایی که شنیدی و می‌دانی. و عمداً به آن‌طورها ظاهر شد و آن‌طورها جنگ کرد که خباثتشان را ظاهر بکند، و عمداً  آنها را به غیظ آورد که هر کاری دستشان برسد کوتاهی نکنند. پس آن اشرار هم بعد از آنکه ظاهراً غلبه کردند هر کاری که دستشان رسید نسبت به آن بزرگوار کوتاهی نکردند، و هر گونه ظلم و ستمی که در عالم بود بر آن بزرگوار وارد آوردند. آن وقت هر کس اعتقاد به خدا و رسول داشت دانست که یزید بر باطل بوده و حق با آن بزرگوار است. حتی به یهودی هم کسی این واقعه را بگوید، اگرچه اعتقاد به پیغمبر ندارد لکن همین قدر را می‌گوید که بر فرضی که پیغمبر برحق باشد یزید و اتباع او از جاده این پیغمبر خارج بودند و از امت این پیغمبر نبودند. والله که بعد از آن وقعه نماند کسی که بطلان یزید و اتباع او را مثل آفتاب نفهمیده باشد.

و چون در امر آن بزرگوار فکر کنی می‌بینی که آن بزرگوار جان داد مال داد آنچه داشت داد، و دین را از دست نداد و دین خدا را حفظ کرد و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 233 *»

دینش را نگاه داشت. و دینش همین بود که تو دین داشته باشی و متدین به دین خدا باشی، و الّا خودش برای خودش که دین داشت و حاجت به تحصیل دین نداشت. پس علی اکبرش را داد که تو بشنوی و دین داشته باشی، و عباس و قاسمش را داد که تو بشنوی و دین داشته باشی، و علی اصغرش را هدف تیر بلا کرد که تو بشنوی و دین داشته باشی، وهکذا جانش را داد مالش را داد اصحابش را داد، سهل است که زنان و دختران و طفلانش را به اسیری داد که تو همه را بشنوی و دین داشته باشی. و عمداً خود را به انواع و اقسام بلاها و مصیبت‌ها مبتلا ساخت و انواع صدمات را به جان خود خرید، برای اینکه عذری برای احدی باقی نماند که بگویند ما نفهمیدیم و ندانستیم حق با کیست، با یزید است یا با حسین؟ چراکه می‌دید که مردم مختلفند و شعورشان به تفاوت است، همه‌شان از یک راهی نمی‌توانند یک چیز بفهمند بلکه از راه‌های مختلف یک چیز را می‌فهمند. می‌بینی کسی به اهل حق قرض نمی‌دهد؛ یک کسی شعورش کم است می‌گوید چه عیب دارد؟ طلب از او که ندارد پس نخواست و به او چیزی قرض نداد. و کسی از این گذشته ببیند مالش را می‌برند در نظرش چندان عیب ندارد، می‌گوید نقلی نیست اهل حق و مردمِ آخرت دربند مال دنیا نیستند. و از این گذشته پاره‌ای هستند از کشتن چندان قبحی به نظرشان نمی‌رسد، می‌گویند دعوی سلطنت داشتند یکی از دیگری بر خود ترسید او را کشت. پس پاره‌ای هستند که عقل و شعورِ به قاعده‌ای دارند و از همین راه‌ها حق و باطل را می‌فهمند، و می‌فهمند که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 234 *»

کسی که به اهل حق بد بگوید یا مالش را به غارت ببرد یا خودش و اصحابش را بکشد، وانگهی مانند حضرت سیدالشهداء فرزند رسول خدا؟ص؟ و جگر گوشه فاطمه زهرا؟سها؟ و گوشوار عرش خدا؛ او از دائره حق بیرون است و بر باطل است. پس تا شنیدند یزید با حضرت سیدالشهداء جنگ کرد یا اتباع او به او ناسزا گفتند یا او را با اصحابش کشتند، از همین چیزها می‌فهمند که امام حسین بر حق بود و یزید بر باطل.

و پاره‌ای هستند که عقل و شعور چندانی ندارند و به این چیزها به حق برنمی‌خورند و از همین چیزها بطلان یزید را درست نمی‌فهمند، بلکه شیطان می‌آید برای ایشان محمل قرار می‌دهد که فلان کار شاید برای یک امر دیگری بود که دخلی به حق و باطل ندارد. و امام همه اینها را می‌دانست که این‌جور ضعفاء العقول هم هستند و به راحتی حق نمی‌فهمند؛ از این جهت به انواع مصائب خود را مبتلا ساخت که اگر کسی از یک راهی نفهمد که حق با او است و یزید بر باطل است، از راه‌های دیگر بفهمد که حق با او است و یزید بر باطل است. پس بسا بعضی بشنوند یزید با آن بزرگوار مقاتله کرد، این را بسا دلیل بطلان یزید ندانند. و بسا بشنوند که یزید او را کشت و اموالش را به غارت برد و این را نیز دلیل بر بطلان یزید نمی‌گیرند، پس می‌گویند که سیدالشهداء ادعای سلطنت داشت یزید بر مملکت خود ترسید و او را کشت، و از این قبیل کار خیلی میان سلاطین اتفاق افتاده. و همچنین مال دنیا ــ  به اصطلاح ــ  شیرین است پس طمع کردند و مالش را بردند، از این قبیل کار هم خیلی اتفاق افتاده.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 235 *»

خوب، گیرم که کسی در اینجاها حرف داشته باشد و محملی برای اینها قرار بدهد و بگوید هیچ یک دال بر بطلان یزید و حقیت امام حسین نیستند. اینها به کنار، سیدالشهداء ادعای سلطنت داشت او را کشتند و اصحابش مردم دیگر را کشتند مردم هم ایشان را به تلافی کشتند، و اموال هم محل طمع بود به طمع افتادند و همه را بردند. خوب، زن‌ها و دخترها و اطفال چه کرده بودند؟ آنها گناهشان چه بود تقصیرشان چه بود که می‌خواستند آن‌طور اسیر و دستگیرشان بکنند؟ وانگهی همه از نجبا و بزرگ‌زادگان و به ناز و نعمت پرورش شده، وانگهی از خانواده رسول‌خدا؟ص؟. خوب، حضرت سیدالشهداء ادعای سلطنت و مملکت داشت او را کشتند، زینب که ادعای سلطنت نداشت ام‌کلثوم که ادعای سلطنت نداشت حضرت سجاد که ادعای سلطنت نداشت اطفال و دختران که ادعای سلطنت و مملکت نداشتند، آنها را چرا اسیر و دستگیر نمودند و در شهر و دیار با سر برهنه و پای برهنه با غل و زنجیر گردانیدند؟

وانگهی، سیدالشهداء ادعای سلطنت داشت او را گرفتند کشتند، دیگر بعد از کشتن چرا اسب بر بدنش دوانیدند؟ گیرم کسی بگوید که این کارها را کردند برای اینکه عبرت باشد برای دیگران که هر کس ادعای سلطنت و مملکت بکند با او چنین خواهیم کرد، خودش را می‌کشیم و اموالش را به غارت می‌بریم و اهل و عیالش را این‌طور اسیر و دستگیر می‌کنیم، پس چرا آبشان نمی‌دادند نانشان نمی‌دادند؟ و چرا مانع از گریه کردن می‌شدند؟ و چرا هر وقت می‌رفتند قدری بر حالت سیاه خود

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 236 *»

گریه کنند ایشان را می‌زدند و اسیرشان می‌کردند؟ چرا بر قتب‌های بی‌روپوش می‌نشانیدند؟ و چرا در بیابان پر خار ایشان را پیاده می‌کردند و با پای برهنه ایشان را می‌دوانیدند؟

و میان مردم چنین متعارف است که ایشان را اسیر کرده بودند مانند اسیران زنگبار. والله چنین نبود، مردم با اسیران زنگبار هم این‌طور سلوک نمی‌کردند، آبشان می‌دادند نانشان می‌دادند سوارشان می‌کردند اذیتشان نمی‌کردند، برای اینکه به کارشان بیاید. اما ظالمان کوفه و شام اهل‌بیت پیغمبر خود را اسیر کردند، سهل بود، که نانشان نمی‌دادند آبشان نمی‌دادند کعب نیزه بر سرشان می‌زدند و تازیانه بر بدن ایشان می‌زدند و ایشان را بر شتر برهنه سوار می‌کردند و خار و خاشاک بر سر ایشان می‌ریختند و سنگ بر ایشان می‌زدند.

باری، مصیباتی که بر حضرت سیدالشهداء؟ع؟ وارد آوردند نه آن مصیباتی است که جای مسامحه باشد و امر بر کسی مشتبه بماند. انواع و اقسام مصائب بر او وارد آمد که اگر کسی در یک‌جا نفهمد و مسامحه بکند از راه دیگر بفهمد. و طوری ظاهر شد که نشود کسی نفهمد حق با او است و طرف مقابلش بر باطل است. پس ظلم‌ها و مصائب وارده بر او را هر کس که شنید هرچند شعورش کم باشد می‌فهمد که یزید عناد با خدا و رسول داشت و از روی عناد این کارها را کرد، و می‌فهمد که یزید و آن سلسله همه بر باطل بودند و حضرت سیدالشهداء برحق بود. و نماند و نخواهد ماند کسی که این واقعه به او رسیده باشد و حقیت حضرت

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 237 *»

سیدالشهداء و بطلان یزید را نفهمیده باشد.

پس آن بزرگوار همه آن ظلم‌ها را به جان خود خرید که مردم با این اختلافشان در شعور و فهم، حقیت او و بطلان یزید و آن سلسله را به طور وضوح و آشکار ببینند و شکی و شبهه‌ای و تحیری در این باب نداشته باشند، پس همه دین خدا را به دست بیاورند و متدین به دین خدا بشوند. پس آنچه داشت داد و انفاق نمود، و دین را از کف نداد. همه را داد دین را آشکار کرد واضح نمود، که دیگر مردم در دین خدا شک و شبهه نکنند.

عمر ملعون در حال وفات به او گفتند که در دنیا به کام خود رسیدی و سلطنت و ریاست خود را کردی، حالا که وقت رفتن است بیا امر را به صاحبش واگذار و بگو که خلافت حق حضرت امیر است تا آخرتت معمور بشود، و تابوت آتشی هم که پیغمبر فرمایش کرده بود در آن وقت می‌دید که برای او آماده کرده‌اند؛ راضی نشد و در جواب گفت که «النار و لا العار». نار را بر خود هموار می‌کنم و این عار را بر خود نمی‌پسندم. حضرت سیدالشهداء به عکس این ملعون به لسان حال می‌فرمود که العار و لا النار عار و این ذلت‌های ظاهری را بر خود هموار می‌کنم و باکی از اینها ندارم، اما نار را بر خود یعنی بر دوستان خود هموار نمی‌کنم، و این را بر خود نمی‌پسندم که با وجود بودن من دوستان من دین خدا را نفهمند و به این سبب هلاک شوند. پس دین خدا را ظاهر و آشکار می‌کنم برای اینکه مردم دین داشته باشند و حق را از باطل و باطل را از حق امتیاز بدهند. عارها و ننگ‌های این دنیا سهل است.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 238 *»

و همین‌طور است حقیقتاً. این عارها و ننگ‌های ظاهری و ذلت‌های دنیاوی سهل است، نقلی ندارد می‌گذرد و هیچ دلیل بطلان کسی هم نیست. و کار منافقین این است که این چیزها را دلیل بر بطلان قرار می‌دهند. چنان‌که ابن‌زیاد ملعون به اهل‌بیت گفت که الحمد لله الذی قتلکم و فضحکم و اکذب احدوثتکم استدلال می‌کرد که خدا ما را مسلط کرد بر شما، پس حق با ماست. و یزید ملعون به سر مبارک حضرت گفت که یا حسین لایٍّ الغلب؟ و خبیث استدلال می‌کرد که من برحقم، چراکه بر تو غالب شدم. حضرت آنجا دیگر سکوت نکرد و فرمود و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.

کار اهل حق همیشه دلیل و برهان است و همیشه دلیل و برهان همراه ایشان هست. و با طرف مقابل هیچ دلیل و برهان نیست، اگرچه در ظاهر غلبه با طرف مقابل هم باشد و اهل حق مغلوبشان هم باشند. و می‌بینی که اغلب هم چنین بوده که انبیا و اولیا مغلوب دشمنان خود بودند و همه هم حق بودند. پس امر حضرت سیدالشهداء سرمشق است برای مردم که نگویند اهل حق نباید تشنه بشوند گرسنه بشوند صدمه‌ای به ایشان یا ظلمی بر ایشان وارد بیاید یا ناخوش بشوند یا فقیر بشوند. چنین نیست، انبیای به آن عظمت اغلبشان فقیر بودند و اغلب اوقات مبتلا بودند و ابتلائشان از همه بیشتر بود. پس اگر یک‌دفعه خانه‌ات از دستت رفت یا مالت تلف شد یا اطفالت مردند یا صدمات دیگر بر تو وارد آمد شک در حقیت خود نکن، چراکه حقی از سیدالشهداء بالاتر نخواهد بود

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 239 *»

بر او آن قدر صدمات و مصیبات وارد آمد. و کلیةً کسی بعد از آنکه حق شد و حقیتش به دلیل و برهان خدایی ثابت شد دیگر هر بلایی سرش بیاید باید شک نکند. اینها هیچ دلیل بطلان نیست.

باری، حضرت سیدالشهداء آن مصیبات را بر جان خود خرید برای اینکه دین خدا را واضح و آشکار کند، به طوری که بر احدی پوشیده نماند و محل شبهه و تحیری از برای احدی واقع نشود. پس مقصود خدا که دینش به مردم برسد و همه دین او را بدانند از شهادت آن بزرگوار به عمل آمد، و اگر این بزرگوار شهادت را اختیار نمی‌کرد دین خدا ظاهر نبود و مردم چندان خبر از دین نداشتند. بلکه می‌خواهم عرض کنم که دین را او کامل کرد، سعی آدم را او به انجام رسانید و سعی نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و سعی محمد و علی؟عهم؟ را او به اتمام رسانید، و الّا همه سعی‌ها ناقص بلکه بی‌حاصل بود. این است که در زیارت آن بزرگوار می‌خوانی که السلام علیک یا وارث آدم صفوة الله السلام علیک یا وارث نوح نجی الله السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله السلام علیک یا وارث موسی کلیم الله السلام علیک یا وارث عیسی روح الله السلام علیک یا وارث محمد حبیب الله السلام علیک یا وارث امیرالمؤمنین ولی الله.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

تمام شد مجالس اسرار شهادت، به ید حقیر هاشم الحسینی

بعــد از محـــرّم از سنـــه 1297.

حـــامــــــداً مـــصلّیــــاً مــسلّمـــاً مــستغفــــراً.

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 240 *»

مـوعظه اوّل

 

 

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 241 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

اولاً بدان و آگاه باش که خداوند تبارک و تعالی از مردم دین خالص می‏خواهد و دین غیرخالص قبول درگاه او جل‏شأنه نیست. این است که می‏فرماید الا للّه الدین الخالص دین خالص برای خدا و مال خدا است دین غیرخالص مال او نیست. و دین خالص آن است که خدا را بپرستی و عبادت کنی از روی اخلاص. این است که می‏فرماید فاعبد اللّه مخلصاً له الدین پس عبادتی که خدا می‏خواهد عبادتی است که خالصاً و مخلصاً کرده شود.

و عبادت خالص آن است که خدا را عبادت کنی نه از روی خوف و نه از روی طمع. برای اینکه خداوند جهنم دارد و اهل معصیت را عذاب می‏کند خداوند را عبادت نکنی. به جهت اینکه اگر قصد تو این باشد

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 242 *»

فی‌الحقیقه خدا را عبادت نکرده‏ای بلکه در واقع خودت را عبادت می‏کنی خودت را می‏خواهی. می‏خواهی سالم باشی نماز و روزه را وسیله سلامتی خود قرار دادی، پس اگر خداوند بر فرض تو را عذاب نکند هرگز این زحمات را به خود راه نمی‏دهی، چه کاری به نماز و روزه داری؟ مقصود تو که حاصل شد. و مَثَل تو مانند کسی است که نوکر پادشاه است و نوکری پادشاه می‏کند از روی ترس، مبادا که خانه‏اش را خراب و اهلش را ویران کند. پس می‏خواهد از شر سلطان ایمن باشد چاره‏ای نمی‏بیند و وسیله‏ای ندارد جز اینکه بیاید نوکری پادشاه را بکند تا جانی به سلامت برده باشد. تو را به خدا این کس در حقیقت نوکر سلطان است و مقصودش خدمت سلطان؟ یا آنکه خودش و اهل و عیالش را می‏خواهد و ریشخندی به سلطان کرده و امر را بر او مشتبه کرده، در ضمن به مقصود خود رسیده.

و همچنین عبادت خالص آن است که برای طمع هم عبادت نکنی. بلی، چون خدا بهشت دارد حور و قصور دارد انواع و اقسام نعمت‌ها به آدم می‏دهد، این است عبادت می‏کنم که این نعمت‌ها را به من بدهد و مرا داخل بهشت کند. این هم مانند اولی است زیرا باز عبادت تو برای خدا نیست مقصود تو بهشت است. پس به دیده بصیرت بنگری عبادت تو راجع می‏شود به بهشت، حقیقةً معبود تو بهشت است عبادت خدا را وسیله این معنی قرار دادی. چون دیدی که از هیچ راهی نمی‏شود او را تحصیل کرد مگر اینکه نماز و روزه‏ای و حجی بکنی، این

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 243 *»

است لابد شدی اینها را پیش گرفتی نمازی می‏کنی حجی می‏کنی روزه‏ای می‏گیری وهکذا که به مقصودت برسی، و هرگاه فرضاً به طورهای دیگر یا مجاناً بهشت نصیبت می‏شد هرگز این تعب‌ها را به خود راه نمی‏دادی و به خواب استراحت می‏خوابیدی. مانند کسی که بزرگی را تعظیم و تکریم می‏کند و او را کرنش می‏کند برای اینکه چیزی از او به خودش عاید شود، و می‏بیند بی‏نسبت و علاقه و ارتباط، مفت به آدم چیزی نمی‏دهند این است که با او طرح آشنایی به میان می‏آورد و اظهار اخلاص و بندگی می‏کند و گولش می‏زند در ضمن هم به مقصودش می‏رسد. حال، این شخص هیچ به آن بزرگ اخلاص ندارد کاری به او ندارد، اخلاص به پول دارد پول را آنجا یافته است اخلاص تحویل می‏دهد که پوله را به چنگ بیاورد. این است که هرگاه به مقصودش برسد دیگر هیچ اعتنائی به صاحبش ندارد و او را زنده هم نمی‌خواهد.

احبّ ابامروان من اجل تمره و لو لم‏یکن تمر له ما احبّه

و فی‌الواقع چون کسی علم غیب ندارد و از باطن یکدیگر آگاه نیستند، هرگاه کسی اظهار اخلاص و بندگی بکند نزد کسی تا از شر او ایمن باشد یا اینکه چیزی عایدش بشود، یک ثمری دارد بی‏فایده نیست. به جهت اینکه بسا می‏شود او مطلع نیست که تو گولش می‏زنی و دروغ می‏گویی مقصود تو را نمی‏داند خیال می‏کند راست می‏گویی این است که شرّش را از سر تو رفع می‏کند یا آنکه چیزی به تو عطا می‏کند. هرچه هست به مقصودت می‏رسی، حیله‏ای کرده‏ای و کام خود را یافته‌ای و آن بیچاره

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 244 *»

بی‏خبر خالی‏الذهن خبر از حال تو نداشت. اما با خدا نمی‏شود این کارها را کرد. خوب، نماز می‏کنی روزه می‏گیری مقدسی تحویل می‏دهی نماز شب می‏کنی گریه و زاری می‏کنی، در دل خود هم یا از خوف دخول جهنم است و یا به طمع دخول بهشت داری این کارها را می‏کنی، خدای تو که از دل تو خبر دارد چیزی بر او پنهان و مخفی نیست لایخفی علیه خافیة فی الارض و لا فی السماء او می‏بیند که تو گولش می‏زنی و او را نمی‏خواهی، اگر جهنمی را از تو دور کند و بهشتی را نصیب تو کند هیچ کاری به او نداری و بندگی نخواهی کرد؛ پس خاطر خود را جمع دار که او هیچ اعتنائی به تو ندارد و به این عبادت‌ها و سالوسی‌های تو گول نمی‏خورد، او مانند بندگان خود جاهل به حال کسی نیست.

قدری در حال بندگانش درست ملاحظه کن تا درست حقیقت امر بر تو معلوم شود. ببین هرگاه کسی اتفاقاً از خارج فهمید که تو او را ریشخند می‏کنی و با او در باطن  اخلاص و ارادت نداری، اینها را وسیله سلامتی نفس یا طمع قرار دادی، هیچ اعتنا به اخلاص تو می‏کند؟ هیچ مغرور به اخلاص تو می‏شود؟ بکنی نکنی برایش مساوی است. بلکه بسا هست هر کاری که می‏خواهد با تو بکند می‏کند و چیزی هم به تو نمی‏دهد، به جهت اینکه تو را از اهل نفاق و حیله می‏بیند. پس تو می‏خواهی از برای طمع بهشت یا خوف جهنم عبادت بکن و می‏خواهی نکن، خدای تو اعتنائی به عبادت تو ندارد. بلکه به این‌جور عبادت مستحق عقاب و عذاب می‏شوی این‌جور عبادت را به مغز آدم می‏زنند، از ترقوه بالا نرفته

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 245 *»

به سرت می‏خورد، این عبادت‌ها لایق درگاه خدا نیست خداوند عبادت خالص می‏خواهد، و عبادت خالص آن است که او را عبادت کنی و هیچ نفع و ضرر خود را منظور نداری بلکه او را بخواهی و بس، به طوری که هرگاه تو را عذاب هم بکند باز عبادت او را از دست ندهی و مقصود تو او جل‏شأنه باشد خواه تو را داخل بهشت بکند یا داخل جهنم بکند. چشم به بهشت و دوزخ نداشته باشی که عبادت کنی برای طمع بهشت یا از خوف جهنم، بلکه چون او را مستحق عبادت و سزاوار بندگی می‏بینی این است که طوق عبودیت او را به گردن انداخته اطاعتش می‏کنی.

و این را هم بدان که عبادت خالص و غیر خالص فرع بر محبت و عدم محبت است، هرگاه محبت در میان آمد خاصیت محبت آن است که بیخود می‏کشاند شخص را به سوی محبوب، به طوری که خود را فراموش می‏کند و همه‏اش محبوب خود را می‏خواهد دیگر هیچ التفاتی به منفعت یا مضرت خود ندارد، به طوری است که هرگاه آسیبی هم به او برسد باز دست از دوستی خود برنمی‏دارد خواه از دوست نفعی به او برسد یا ضرری، برای او مساوی است او دارد کار خود را می‏کند و از هیچ چیز باک ندارد. ببین خداوند محبت فرزند را در فطرت پدر و مادر قرار داده؛ حال، این پدر و مادر که فرزند خود را دوست دارند ببین چقدر زحمت‌ها برای او می‏کشند و چه تعب‌ها برای او به خودشان راه می‏دهند و هیچ ملتفت به این معنی نیستند که این طفل بزرگ بشود برای ما به کار بخورد منفعتی به ما برساند یا ما را اذیت نکند و آزار ندهد. اینها را هیچ منظور

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 246 *»

ندارند مقصودشان همان وجود فرزند است دیگر هر طوری می‏خواهد باشد. پس محبت وقتی در جایی مأوی گرفت این‌طور می‏کند، محبوب را همیشه به نظر محب جلوه می‏دهد که او را می‏خواهد و بس، حتی خودش را نمی‏خواهد چه جای نفع و ضرر خود را.

پس چون محبت خدا در دلی جا گرفت، آن وقت عبادتش طاعتش خالص می‏شود برای خدا. دیگر جهت خودیت را ملاحظه نمی‏کند، طالب او است، او چون استحقاق پرستش دارد بندگی او را به جان و دل می‏کند، حالا خواه بهشتش ببرد یا در جهنمش بیندازد. اما همین که پای محبت در میان نیامد آن جور عبادت‌های خوفی یا طمعی توی کار می‏آید که خود را می‏خواهد نه خدا را، همه سعی‌هاش برای سلامت نفس و راحت جان خودش است می‏خواهد آنها را تحصیل بکند و این عبادت‌ها را وسیله آنها قرار داده است که به این واسطه به مقصود خود رسیده باشد. پس در حقیقت این بنده خدا نیست بنده نفس خودش است، بنده خدا کسی است که او را از روی اخلاص عبادت کند. تو را به خدا انصاف ده، آن که خدمت سلطان می‏کند برای اینکه سلطان مستحق خدمت است، نوکر سلطان است؟ یا آن که برای طمع یا از خوف خدمت سلطان می‏کند نوکر سلطان است؟ می‏بینی اگر این از شر سلطان ایمن بشود یا جایزه‏اش را بگیرد دیگر کاری پیش سلطان ندارد از پی کار خود می‏رود، اما آن یکی خواه سلطان او را بزند یا جایزه بدهد دست از نوکری برنمی‏دارد و همیشه بر سر خدمت خود هست، به جهت اینکه نوکر است باید نوکری بکند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 247 *»

باری، دانستی که خدا دین خالص خواسته و دین غیر خالص را قبول نمی‏فرماید. و بعد از آنکه در میان اهل عالم نظر کردی می‏بینی دین خالص و عبادت خالص هیچ جا یافت نمی‏شود مگر در محمد و آل‏محمد؟عهم؟. و عبادت مردم را که می‏بینی، بعضی عبادت می‏کنند برای اینکه از دوزخ نجات بیابند و بعضی عبادت می‏کنند برای اینکه داخل بهشت بشوند، جز این دو منظوری ندارند همه آمال و مآل اعمالشان همین دو است. اما آن بزرگواران را می‏بینی که با آن عصمت کبری و ایمن بودن از عذاب خدا چه جور بندگی‌ها کردند و چه صدمه‏ها در راه خدا دیدند و همیشه او را می‏خواستند و خود را فانی کردند و خودیت را از خود زدودند. و عبث نیست که عبودیت در عالم امکان منحصر به آن بزرگواران شد که در تشهد می‏خوانی و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله. ببین عبودیت چه مقامی است که آن را مقدم بر رسالت کرده‏اند! بلی، عبودیت خیلی مقام بزرگی است و مخصوص به این بزرگواران است، و ایشانند که در هر حال خدا را پرستش می‏کردند برای اینکه او را اهل پرستش یافته بودند. این است که حضرت امیر7 در مناجات عرض می‏کند الهی ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک. پس چون خدا دین خالص می‏خواهد و دین غیر خالص را قبول نمی‏کند، و دین خالص هم مخصوص این بزرگواران است؛ پس نجات برای ایشان است و بس باقی همه باید هالک باشند. زیرا خدا مردم را برای عبادت خلق کرده ما خلقت الجن و الانس الّا لیعبدون و عبادتی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 248 *»

هم که می‏خواهد عبادت خالص است فاعبدوا اللّه مخلصین له الدین و عبادت خالص هم که در ایشان یافت نمی‏شود.

و چون خدا از بس به بندگان خود مهربان است و تا سعی دارد می‏خواهد آنها را نجات بدهد، و از آن طرف قابل نجات نبودند؛ این است که به حکمت بالغه خود یک تدبیری کرد که خلق نجات بیابند. و این یک تدبیری است که مافوق ندارد بالاتر از همه تدبیرها است. و او این است که خرید از آن بندگان خالص جان‌ها و مال‌های ایشان را انّ اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة. پس خداوند اول کاری که کرد جان آنها را گرفت. واللّه جان آن بزرگواران سید مظلومان است، واللّه نفس ایشان این بزرگوار است که خداوند او را از ایشان خرید و او را از ایشان گرفت، واللّه جانشان را گرفت مالشان را گرفت، و به طوری هم جانشان را گرفت که خبرش به تمام عالم امکان رسید و کیفیتش به جمیع ذرات ممکنات رسید، از آدم گرفته تا قیامت این خبر بوده و هست. این است که می‏فرماید وعداً علیه حقاً فی التوریة و الانجیل و القرءان. واللّه از آدم گرفته تا خاتم کسی نجات نیافت مگر به واسطه این بزرگوار و گریستن در مصیبت او صلوات اللّه و سلامه علیه، توبه احدی قبول نشد مگر به واسطه این بزرگوار.

مگر نشنیده‏ای که چون حضرت آدم را از بهشت بیرون کردند مدت‌های مدیدی در بیابان‌ها می‏گردید و گریه و زاری می‏کرد که خدا از قصورش بگذرد. وقتی از اوقات جبرئیل به نزد او آمد عرض کرد یا صفی ‏اللّه، تدبیری درباره تو به خاطرم رسیده، پنج اسم مبارکی در ساق

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 249 *»

عرش نوشته است خدا را به آنها قسم ده تا تو را بیامرزد. حضرت آدم نظر کرد بر ساق عرش، دید اسماء مقدسه آل عبا بر او نوشته شده است محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین. خدا را به این اسماء مقدسه قسم داد و این بزرگواران را شفیع خود گردانید خدا توبه‏اش را قبول کرد. بعد از آن عرض کرد بارالها سبب چیست که اسم چهار نفر از ایشان را می‏برم قلبم مسرور و خوشحال می‏شود، چون به پنجمی ایشان رسیدم دلم شکسته و قلبم آزرده می‏شود؟ خطاب رسید به آدم؛ ای آدم، پنجمی ایشان که اسمش حسین است امت جدش او را از روی ظلم و ستم شهید می‏کنند و هرچند طلب یاری می‏کند کسی یاریش نمی‏کند احدی جوابش را نمی‏دهد. حضرت آدم از استماع این مصائب شروع کرد به گریستن.

و نکته‏ای هست در این حدیث که باید ملتفت باشی. و آن این است که فرمودند که حضرت آدم بر ساق عرش نظر کرد اسماء خمسه آل عبا را دید بر ساق عرش نوشته‏اند. مراد نه این است پنج اسم برداشتند آنجا نوشتند، چنان‌که اهل ظاهر گمان می‏کنند، بلکه تو می‏دانی که صفت هر چیز اسم آن چیز است و حکایت از او می‏کند، این است که هر کسی به صفت ظاهر می‏شود و به صفت شناخته می‏شود و به صفت خوانده می‏شود، ایستاده را می‏خواهی صدا بزنی می‏گویی یا قائم نشسته را می‏خواهی صدا بزنی می‏گویی یا قاعد وهکذا. پس اسم هر کس صفت او است و صفت است که کما هو حقه یاد از موصوف و خبر از موصوف می‏دهد. پس مراد این است که مقامی از مقامات و صفتی از صفات این

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 250 *»

بزرگواران برای او کشف شد خدا را به ایشان خواند و در ظاهر هم اسم‌های ایشان را بر زبان جاری کرد. و تو می‏دانی که هیچ‌یک از این بزرگواران به صفت مظلومیت ظاهر نشدند مگر خامس آل‌عبا، اگرچه همه مظلوم بودند اما آن‌طوری که آن بزرگوار ظاهر شدند هیچ یک ظاهر نشدند، این است که سید مظلومان شد و جمیع ظلم‌ها در جنب ظلم‌های وارده بر او حقیر است. پس چون حضرت آدم به مقام این بزرگوار رسید صفت مظلومیتش را مشاهده کرد بی‏اختیار شد دلش شکسته قلبش آزرده اشکش جاری شد، به این واسطه خداوند از قصورش گذشت.

باری، چون سیدالشهداء به طور مظلومیت و مقهوریت ظاهر شد این است که هرکه مظلومیتش را بشنود بی‏اختیار می‏شود قلبش محزون و اشکش جاری می‏شود، بدون اینکه چیزی را ملاحظه بکند یا قصدی داشته باشد. پس می‏بینی در سایر اعمال عمل خالصی نمی‏بینی. نماز که اعظم عبادات است ببین دو رکعت نماز درستی به خود گمان داری؟ با اینکه سعی می‏کنی خود را نگاه داری و با توجه نماز کنی، باز می‏بینی یک‌دفعه خیال می‏برد تو را توی تجارت توی صنایع توی اهل و عیال وهکذا می‏بینی نمی‏توانی خود را ضبط کنی. اما همین که ذکر مصائب سیدالشهداء شد از خود بیخود می‏شوی شروع می‏کنی به گریه و زاری، دیگر التفات نمی‏کنی که این کار را می‏کنم به من در عوض بهشت بدهند یا روزی مرا زیاد بکنند یا اهل و عیال مرا محافظت بکنند اینها را هیچ منظور نداری، بلکه محض اینکه این ظلم‌ها را بر او وارد آوردند گریان و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 251 *»

نالان می‏شوی. و اینها همه به جهت آن است که محبت آن جناب در دل‌ها است انّ للحسین محبةً مکنونةً فی قلوب المؤمنین.

و طبع محبت این است که نمی‏تواند محبوب را متألم و مظلوم ببیند، بدون اینکه نفع و ضرر خود را ملاحظه کند همین که شنید به محبوب او صدمه‏ای وارد آمد بی‌تاب می‏شود و عنان صبر از دستش ربوده می‏شود نمی‏تواند خود را ضبط بکند. آیا نمی‏بینی به پدر و مادر همین که خبر دادند که فرزندت فوت شد چه حالتی بر ایشان دست می‏دهد؟ چقدر جزع و فزع می‏کنند؟ محض دوستی که به او داشتند. با اینکه می‏دانند جزع و فزع مذموم است خدا بر ایشان غضب می‏کند، با این وعید همان‌طور دارند گریه و زاری می‏کنند اصلاً باکشان نیست. پس محبت این‌طور کار خود را می‏کند، منفعت خود را ملاحظه نمی‏کند سهل است اگر ضرری هم بر او وارد آید باکش نیست باز دست از فزع و جزع خود برنمی‏دارد. واللّه مؤمنین سهل است، دشمنان آن بزرگوار که درصدد قتل او بودند همین که حالات آن جناب را می‏دیدند بیخود شروع می‏کردند به گریه کردن. مصائب این بزرگوار نه چنان است که بتوان شنید، نه دوست را طاقت شنیدن است و نه دشمن را.

پس چون خداوند دید که عبادت خالص از مردم برنمی‏آید و نمی‏توانند عمل صالحی بکنند که باعث نجاتشان بشود، این جان پاکیزه را از بندگان خالص خود گرفت به آن‌طورهایی که می‏دانی؛ و قصه‏اش را به همه اهل عالم رسانید و همه را از این واقعه اطلاع داد که هر کس

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 252 *»

می‏خواهد عمل خالص کند دست به دامن این بزرگوار بزند و در مصیبت این بزرگوار محزون و گریان شود که عمل خالص کرده است. واللّه گریه و زاری در مصیبت سیدالشهداء خالص‏ترین عمل‌ها است، همین که شنیدی ظلم‌هایی را که بر او وارد آمد بی‏اختیار دلت می‏سوزد و قلبت منکدر می‏شود. و همین است معنی خلوص.

پس عبادت خالص خدا همین است، و غیر از این عمل خالصی یافت نمی‏شود جایی سراغ نداری. این است که برای هر عملی اجر معینی است جز این عمل که اجرش حد و حساب ندارد بی‏نهایت است. بعد از آنکه کسی در مدت عمر به قدر بال مگس اشک از دیده‏اش بیرون آید یا تباکی به عمل آورد یا محزون شود بهشت بر او واجب شود؛ چه خواهد بود حال کسی که اشک از چشمش جاری بشود، یا آنکه هر سال یا هر ماه یا هر روز یا غالب اوقات متذکر مصائب آن بزرگوار بشود و عزاداری کند؟

و عزاداری آن بزرگوار نه همین گریه و زاری کردن است، عزاداری او انواع بی‌شمار دارد: یک نوعش گریه کردن است یک نوعش محزون شدن است یک نوعش تباکی کردن است یک نوعش ذکر مصیبت کردن است یکیش سینه زدن است یکیش خدمت گریه کنندگان کردن است یکی جاروب کردن است یکی فرش انداختن است یکیش آب و گلاب دادن است وهکذا. چنان‌که در عزاهای ظاهری می‏بینی هریکی کاری می‏کند و همه هم اهل عزا هستند، و صاحب عزا از همه خورسند و خشنود است

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 253 *»

که با او در عزاداری شراکت و یاری کردند. حال به هر قسمی خدمت کردی در این درخانه و هر چیزی نسبت به او به‌جا آوردی، از عزاداران او محسوب می‏شوی و از اشخاصی هستی که خدا را عبادت خالص کردی و دین خالص را تحصیل کردی، و به این واسطه از برکت آن بزرگوار؟س؟ نجات خواهی یافت.

الا لعنة اللّٰه علی القوم الظالمین

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 254 *»

مـوعظه دوم

 

 

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 255 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

خداوند در این آیه بیان حالات سید مظلومان؟س؟ را می‏فرماید، و این آیه جمیعاً در حق آن بزرگوار نازل شده است و مصداق این آیه کسی نیست به جز آن بزرگوار. و اگر درست دقت کنی می‏بینی که این آیه در حق هیچ یک از انبیا و اولیا درست نمی‏آید؛ به جهت اینکه در اول می‏فرماید خداوند خریده است از مؤمنین جان‌ها و مال‌های ایشان را که در عوض بهشت به ایشان عطا کند. پس چون به لفظ ماضی ادا کرده معلوم است که این خریدن پیش از قرآن بوده، پیش از اینکه قرآن نازل بشود این معامله واقع شد. بعد به جهت وضوح، علامت آنها را بیان می‏کند که علامتشان این است یقاتلون فی سبیل اللّه فیقتلون و یقتلون این مؤمنینی که خدا پیش از اینها جان و مالشان را خریده صفتشان این است که مقاتله

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 256 *»

می‏کنند با دشمنان در راه خدا، پس پاره‏ای از آنها را می‏کشند و آخر خودشان هم کشته می‏شوند. پس در اینجا که بیانِ علامت می‏کند همه را به صیغه استقبال ادا کرد. پس معلوم می‏شود که این امر بعد از نزول قرآن واقع خواهد شد.

حال اگر بگویی انبیا و اولیا مرادند؛ آنها که پیش از نزول قرآن بودند، اگر هم جنگ کردند در راه خدا و کشته شدند، پیش از آنی بود که قرآن نازل بشود. پس اگر منظور خدا آنها بود به این‌طور ادا نمی‏فرمود بلکه می‏خواست بفرماید «قاتَلوا فی سبیل اللّه فقَتلوا و قُتلوا» و می‏بینی که این‌طور نفرموده، به صِیَغ استقبال تعبیر آورده. پس مرادش سایر انبیا و اولیا نیست.

و اگر بگویی مراد حضرت امیر است که او بعد از نزول قرآن مقاتله و محاربه با دشمنان دین کرد؛ عرض می‏کنم خداوند در علامت آن مؤمنین همچو می‏فرماید که جنگ می‏کنند و آنها را قدری می‏کشند بعد خودشان هم کشته می‏شوند. حضرت امیر؟س؟ اگرچه مقاتله کرد و اعدا را بسیاری کشت و به درک فرستاد، اما خودش در میانه جنگ کشته نشد، منتهیٰ در وقت دیگر شهید شد. پس آیه منطبق بر هیچ یک از انبیا و اولیا و سایر ائمه؟سهم؟ نیست مگر بر جناب سیدالشهداء و اصحاب او ارواحنا لهم الفدا، و این بزرگوار است که قبل از خلقت آدم و عالم جان و مال خود را به خدا فروخت و خدا از آن جناب خرید. و به عرصه ظهور نرسید مگر در آن ایام بعد از وفات جدّ و پدر و مادر و برادر.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 257 *»

و موافق حدیثی که در خصال روایت شده است این است که می‏فرمایند خداوند ما را خلق کرد پیش از همه مخلوقات به چهارصد و بیست و چهار هزار سال که بودیم و تسبیح می‏کردیم خدا را و نه لوحی بود و نه قلمی و نه عرشی و نه کرسیی و نه ملکی و نه نبیی و نه جنی و نه انسی و نه حیوانی و نه آسمانی و نه زمینی، هیچ یک نبودند. پس خداوند ماها را در دوازده حجاب نزول داد و در حجاب اول دوازده هزار سال بودیم و تسبیح خدا می‏کردیم و در حجاب دویم یازده هزار سال بودیم و در حجاب سیوم ده هزار سال بودیم وهکذا، تا می‏فرمایند در حجاب دوازدهم هزار سال بودیم و باز تسبیح خدا می‏کردیم و هیچ خلقی غیر از ما نبود. پس به این حدیث و سایر احادیث، خداوند این بزرگواران را پیش از همه موجودات به هزار هزار سال خلقت نموده که آن مدت‌های متمادی ایشان بودند و بس، غیر از ایشان مخلوقی نبود. پس خدا در این آیه که خبر می‏دهد انّ اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم این امر در آن وقت واقع شد، همان وقت که ایشان را آفرید همان وقت با آن بزرگوار این معامله را کرد پیش از اینکه خلقی دیگر بیافریند. پس آن وقت سیدالشهداء جان و مال خود را به خداوند فروخت و خداوند در عوض وعده بهشت به آن بزرگوار کرد.

و در ذیل این حدیث می‏فرمایند که بعد از آن پیغمبر به سجده افتاد و صد و بیست و چهار هزار قطره از او چکید و خداوند از هر قطره‏ای پیغمبری را آفرید. بعد در آن مقام خداوند پیراهنی برای پیغمبر فرستاد که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 258 *»

هریک از انبیا متمسک به آن پیراهن شدند خدا نجاتشان داد و گناهان هریک را بخشید و از برکت آن پیراهن همه نجات یافتند. و اگرچه در حدیث به پیراهن تعبیر آوردند، اما تو بدان که مراد از آن پیراهنی که هرکه به گوشه‏ای از آن دستی بند کرد نجات یافت وجود مبارک سید مظلومان7 است که هیچ کس نجات نمی‏یابد مگر اینکه دست به دامن این بزرگوار زند، و این بزرگوار است پیراهن تن پیغمبر. و ان‌شاءاللّه تو می‏دانی که این بزرگوار ظاهر پیغمبر است و ظهور پیغمبر به این بزرگوار است، پس او به خضوع و خشوع در این وجود مقدس ظاهر شد و در این لباس جلوه فرمود. و اصل عبادت هم خضوع و خشوع است، بلکه عبادت غیر از خضوع چیز دیگر نیست. پس خضوع پیغمبر در هیچ یک از ائمه ظاهر نشد مگر در این بزرگوار، و چنان خضوعی از این بزرگوار ظاهر شد که جمیع خضوع‌ها را مضمحل کرد، و خضوعش به مرتبه‏ای است که هر کس روی توجه به او آورد چنان خاضع می‏شود و خالص می‏شود برای خدا که در هیچ وقت چنان برای خدا خاضع و خالص نیست.

ببین در هر عملی ریا و سمعه راه دارد، نماز که اعظم عبادات است و ستون دین است می‏شود شخص به‌جا بیاورد برای اینکه مردم ببینند که نماز خوب می‏کند یا بشنوند که نماز خوب می‏کند، یا تعریفش بکنند و یا چیزی به او بدهند که آدم مقدس نمازخوانی است. اما امر سیدالشهداء و مصیبت او ریا و سمعه بردار نیست، به جهت اینکه چون محبت در میان هست ماسوای محبوب را فراموش می‏کند، جز او التفاتی به دیگری ندارد،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 259 *»

همین که می‏شنود بر آن بزرگوار این‌همه ظلم‌ها و ستم‌ها کردند دیگر طاقت از کفَش ربوده می‏شود. محض اینکه با همچو بزرگواری این‌طور سلوک کردند و ظلم‌های بی‌شمار بر او وارد آوردند، دلش می‏سوزد اشکش جاری می‏شود دنیا به نظرش تاریک و از زندگانی خود سیر و از حیات خود بیزار می‏شود، می‏خواهد نباشد که بشنود. در همچو حالت کجا مجال ریا و سمعه است؟ ریا و سمعه کجا راه دارد؟ ببین مادر که فرزند خود را دوست می‏دارد، همین که خبر دادند که فرزندت مرده است چه می‏کند؟ داد می‏زند فریاد می‏کند آه و ناله می‏کند می‏خواهد خود را هلاک کند، هیچ ملتفت هست که کسی ببیند یا بشنود، تعریفش بکند که چه مادر مهربانی است؟ بلکه آنچه به خاطرش نمی‏رسد این چیزها است، اگر تنها هم باشد هیچ کس او را نبیند باز می‏بینی دست از گریه و زاری خود برنمی‏دارد و نمی‏تواند گریه و زاری نکند. بلکه اگر به واسطه ملامت مردم ظاهراً کاری نکند در باطن دلش می‏سوزد و توی دل غصه می‏خورد. محبت این قسم است، وقتی که در جایی پیدا شد با صاحبش این‌طور می‏کند نمی‏تواند آزار محبوب خود را بشنود، همین که شنید به او صدمه‏ای وارد آمد بی‏طاقت می‏شود دلش می‏سوزد اشکش جاری می‏شود. این است که خالص‌ترین اعمال می‏باشد هیچ عملی به پایه او نمی‏رسد.

از این جهت چون مؤمنین عمل خالصی ندارند و نمی‏توانند عمل خالصی و عبادتی از روی اخلاص آن‌طوری که خدا خواسته بکنند، این

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 260 *»

است که خداوند سیدالشهداء را برای مؤمنین آفریده و محبت او را در قلوبشان جای داده که همین که متذکر مصائب آن جناب می‏شوند، از روی اخلاص شروع می‏کنند به گریه و زاری کردن. پس به این واسطه عمل خالصی از ایشان سر می‏زند، و در ضمن خدا را عبادت کردند از روی اخلاص و دین خالصی تحصیل کردند. این است که مستحق نجات می‏باشند، اگرچه سایر اعمالشان درست نیست و همه فاسد و کاسد است. و این هم صعوبتی ندارد که کار هر کس نباشد. بلکه آن بزرگوار به طوری مظلوم واقع نشد که بتوان مظلومیت او را متذکر شد و آرام گرفت. نه واللّه، هر کس متذکر شود ظلم‌های وارده بر آن بزرگوار را که از عهد آدم تا خاتم کسی همچو ظلم‌ها به خاطر ندارد، لابد گریان می‏شود محزون می‏شود مهموم می‏شود دلش می‏سوزد نمی‏تواند ضبط خود کند.

پس عمداً آن بزرگوار این ظلم‌ها را به جان خود خرید تا این گناهکاران از برکت او نجات یابند. عبادت خالص که امر مشکلی است از عهده‏اش برنمی‏آیند، متذکر ظلم‌های وارده بر او شوند، یکی گریه کند یکی تباکی کند یکی سینه بزند یکی بر سر بزند یکی محزون شود یکی مهموم شود وهکذا، تا خداوند این عملشان را که خالص‌ترین اعمال است و مشوب به چیزی نیست قبول درگاه فرماید و ایشان را نجات دهد و از سر تقصیر ایشان درگذرد.

ای کاش نمی‏شدی تو آن روز شهید ما را همگی بود به دوزخ مسکن

در حدیثی وارد شده است که روزی جبرئیل بر رسول خدا نازل شد و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 261 *»

او را بشارت داد که در این ایام از فرزندت فاطمه خداوند پسری به تو کرامت می‏فرماید، و بنا کرد فضائلش را برای آن جناب بیان کردن. پیغمبر9 بسیار مسرور و خوشحال شد. بعد ملاحظه فرمود دید جبرئیل زار زار گریه می‏کند. فرمودند ای برادر جبرئیل، مرا به قدوم نور دیده‏ام بشارت دادی سبب گریه‏ات چیست؟ عرض کرد یا رسول اللّه، امتان تو بعد از تو او را شهید می‏کنند و ظلم‌ها بر او وارد می‏آورند و سرش را بالای نیزه می‏کنند و اهل و عیالش را اسیر می‏کنند. پیغمبر شروع کرد به گریستن. بعد فرمودند همچو فرزندی را می‏خواهم چه کنم؟ این فرزندی که این است فضائلش و با او این جفاها و ستم‌ها بکنند به کار من نمی‏خورد و مرا حاجتی به همچو فرزندی نیست. جبرئیل عرض کرد یا رسول اللّه، مگر نمی‏خواهی گناهکاران اهل عالم را شفاعت کنی و همه به شفاعت تو نجات یابند؟ فرمودند چرا. عرض کرد شهادت این فرزند به عوض این شفاعت است، شفاعت گناهکاران منوط به این امر است که تا این امر واقع نشود نمی‏توانید شفاعت کنید. پیغمبر چون این را شنیدند فرمودند حال چون شفاعت عاصیان و نجات گناهکاران در میان است راضی شدم. بعد از آن امیرالمؤمنین به خدمت آن بزرگوار رسید. اولاً  آن بشارت را به حضرت دادند، حضرت امیر مسرور و خوشحال شد. بعد فرمودند یا علی، جبرئیل خبر آورد که بعد از من و تو امتان من بی‏جرم و گناه همین فرزند را می‏کشند و مصیبت‌ها بر او وارد می‏آورند. حضرت امیر این واقعه را شنید، بی‏طاقت شد گریست و عرض کرد یا رسول اللّه، مرا حاجتی به

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 262 *»

چنین فرزندی نیست. رسول خدا فرمودند خداوند در عوض شفاعت گناهکاران اهل عالم را به ما وا گذاشته که به شفاعت ما هر گناهی آمرزیده شود. حضرت امیر عرض کرد حال راضی شدم. بعد آن بشارت را به حضرت فاطمه دادند مسرور و خوشحال شد، و چون از این واقعه وحشت‏انگیز مطلع شد عنان صبر از دستش رها شد شروع کرد به گریه و زاری، و فرمود که چنین فرزندی نمی‏خواهم مرا به همچو فرزندی احتیاج نیست. چون این خبر به پیغمبر رسید تشریف آوردند دیدند فاطمه خیلی بی‏طاقتی می‏کند. او را تسلیت دادند فرمودند ای دختر، آیا نمی‏خواهی خاتون قیامت باشی و گناهکاران را شفاعت کنیم؟ اگر این امر واقع نشود شفاعتی برای گناهکاری نیست. فاطمه ساکت شد و عرض کرد حال راضی شدم به این امر تا در قیامت گناهکاران را شفاعت کنیم و خداوند گناهانشان را بیامرزد.

به فدای رحم و مروت شما که همین که پای گناهکاران در میان آمد راضی شدید و این مصیبت‌ها را به جان خود خریدید و آن بدن‌های پاک و پاکیزه را به آن تعب‌ها و رنج‌ها مبتلا نمودید که ماها را نجات دهید. بلی، رحمت واسعه خداوند این است و کرم خداوندی همین است. بابی انتم و امّی و نفسی و اهلی و مالی و اسرتی.

و گمانت نرسد که این بزرگواران معصوم بودند باید به قضای خدا راضی باشند، پس این گریه‏ها و زاری‌ها برای چه بود؟ چرا بی‏طاقتی می‏کردند و آه و ناله می‏کردند؟ زیرا عرض می‏کنم حزن و گریستن هیچ

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 263 *»

منافاتی با رضا ندارد، می‏شود شخص به چیزی راضی بشود به واسطه ملاحظه امری، و محزون هم بشود. مثل اینکه کسی خانه خوبی دارد خیلی خاطرش را می‏خواهد، بعد فقیر می‏شود می‏بیند دستش به جایی بند نیست می‌رود خانه‏اش را می‏فروشد که تحصیل معاشی بکند. حال، این شخص خودش به رضایت خود می‏رود این کار را می‏کند و گرنه بیعش صحیح نیست، پس راضی هست به فروش، اما ببین بعد از فروختن خانه چقدر متألم و مکدّر می‏شود چقدر غصه می‏خورد.

پس آن بزرگواران که این معامله را با خدا کردند، البته راضی بودند و به رضا و رغبت این کار را کردند. معلوم است خدا خودش که در شرع خود قرار داده که معامله باید به رضای طرفین باشد و اگر یکی راضی نباشند آن معامله صحیح نیست، البته خودش خلاف نخواهد کرد، خودش این معنی را به طریق اولی ملاحظه خواهد کرد. پس اینکه می‏فرماید خدا خرید از مؤمنین جان و مالشان را، معلوم است به رضایت این مؤمنین بود که جان و مال خود را که عبارت از سید مظلومان باشد به خدا فروختند، و گرنه معامله‏ای واقع نمی‏شد. پس راضی بودند به اشدّ رضا، اما هر وقت که متذکر مظلومیت او می‏شدند جگرشان کباب می‏شد محزون می‏شدند و گریه می‏کردند. خاصیت محبت این است و هیچ منافاتی با رضای ایشان هم ندارد.

پس هم خدا بدین معنی راضی بود و می‏خواست این امر واقع شود، این است خطاب رسید به آن حضرت که شاء اللّه ان یراک قتیلا. و حسین

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 264 *»

هم خواست که در راه خدا مظلوم شود، این است راوی روایت می‏کند که در روز عاشورا هرچه نائره حرب مشتعل‏تر می‏شد حسین مسرورتر و خوشحال‌تر بود، به جهت اینکه متذکر می‏شد که آن عهدی را که با خدا بسته اینک وفا خواهد کرد، به این جهت مسرور و خوشحال بود.

پس این بزرگوار عهدی که با خدای خود کرده بود در روز عاشورا وفا کرد، و خدا هم در عوض به او وعده فرمود که بهشت مال او باشد. این است که می‏فرماید انّ اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة. پس اگر این جان و مال را نمی‏خرید بهشتی نبود. و چون قاعده است که هر معامله‏ای می‏کنند باید ثمنی در میان باشد، خدا ثمن این معامله را بهشت قرار داد.

و از اینجا بفهم معنی آن حدیثی که در باب خلق آسمان‌ها و زمین‌ها و سایر مخلوقات از انوار مقدسه آل عبا؟عهم؟ وارد شده است، که می‏فرمایند پس از آن شکافت نور حسین را و از او بهشت و حور العین را خلق کرد، پس حسین بهتر است از بهشت و حورالعین. پس حالا می‏فهمی مراد چیست. مقصود آن است که بهشت برای وجود آن بزرگوار خلق شده و بهشت را خداوند تیول([2]) آن حضرت قرار داده، اختیارش با او است هر که را می‏خواهد داخل می‏کند و هر که را نمی‏خواهد راه نمی‏دهد. حال، هر کس خود را به یک وسیله‏ای متصل به آن بزرگوار کرد، در

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 265 *»

مصیبتش گریه کرد محزون شد تباکی به عمل آورد مهموم شد آه کشید ذکر مصیبتش را کرد خدمت گریه‌کنندگانش را کرد وهکذا، از برکت آن بزرگوار داخل بهشت خواهد شد و الّا فلا.

و به قول مطلق عرض کنم هیچ گناهی و خطائی آمرزیده نمی‏شود و نجاتی برای احدی نیست مگر به واسطه این بزرگوار. هرگاه این بزرگوار شهادت را متحمل نمی‏شد هیچ گناهی بخشیده نمی‏شد و هیچ کس نجات نمی‏یافت. اللّهم احشرنا فی زمرتهم و لاتفرّق بیننا و بینهم ابداً و نجّنا بحقهم صلوات اللّه علیهم.

و لعنة اللّٰه علی اعدائهم الی یوم الدین

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 266 *»

مـوعظه سوم

 

 

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 267 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

ترجمه ظاهر آیه شریفه این است که خداوند خریده است از مؤمنین جان‌ها و مال‌های ایشان را به اینکه جنت را برایشان قرار داد. و هر کس داخل این مؤمنینی نیست که خدا خبر می‏دهد به اینکه در زمان‌های سابق جان و مالشان را به خدا فروختند، اینها علاماتی دارند علاماتشان را هم خدا در این آیه بیان کرد تا اینکه آن جماعت را درست بشناسی. علامتشان آن است که یقاتلون فی سبیل اللّه فیقتلون و یقتلون جنگ می‏کنند بعد از نزول قرآن در راه خدا و جماعتی را می‏کشند و خودشان هم کشته می‏شوند. حال وقتی که فکر کردی می‏بینی انبیای سلف مصداق این آیه نیستند، به جهت اینکه می‏فرماید بعد از این جنگ می‏کنند؛ آنها که پیش بودند، پس آنها مراد نیستند. و همچنین حضرت پیغمبر و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 268 *»

حضرت امیر8 جنگ کردند و جمعی را به درک فرستادند اما هیچ یک در میان معرکه کشته نشدند و سایر ائمه هم که اصلاً جنگ نکردند. و کسی که در میانه معصومین؟سهم؟ جنگ کرد بعد از نزول قرآن و کشت و کشته شد، نیست مگر جناب سیدالشهداء7. پس این آیه در شأن آن بزرگوار است.

مخصوصاً خدا در این آیه حالات آن جناب را بیان فرموده است. و تو اگر ملتفت باشی می‏فهمی این آیه جز آن بزرگوار احتمال دیگری ندارد. مخصوصاً خداوند دارد در این آیه روضه‏خوانی می‏کند، شهادت آن جناب را بیان می‏فرماید. و تو گمان نکنی که خداوند همین در قرآن به این امت شهادت سیدالشهداء را خبر داده است، بلکه در تورات در انجیل در صحف در جمیع کتب آسمانی این امر را خبر داده است که همچو امری واقع خواهد شد. این است که می‏فرماید وعداً علیه حقاً فی التوریة و الانجیل و القرءان پس از آدم گرفته تا خاتم این امر را به همه اِخبار نموده که چنین امر عظیمی در آخرالزمان واقع خواهد شد. به جهت اینکه این امری نبود که مخصوص طائفه‏ای دون طائفه‏ای یا قرنی دون قرنی باشد، بلکه مقصود خدا از این معامله این بود که تمام خطاکاران مؤمنین از اولین و آخرین را به واسطه این بزرگوار نجات دهد. پس خدای عالِم و قادر و رئوف که محض اصلاح کار مردم امری را قرار داده و چاره‏ای گذاشته، همچو امری را بر بعضی پنهان می‏کند؟ نه واللّه، این تدبیر را نکرد مگر برای نجات عاصیان و خطاکاران، پس به همه رسانیده و همه را پیش از اینکه

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 269 *»

واقع بشود و به عرصه ظهور آید خبر داده. این است که هریک که شنیدند و محزون شدند و گریستند ناله کردند زاری نمودند خدا نجاتشان داد، و گرنه از اول دنیا تا آخر از انبیا گرفته تا به سایر مردم نجاتی در میان نبود. به جهت اینکه خدا دین خالص می‏خواهد عبادت از روی اخلاص می‏خواهد نه همین نماز و روزه و حج و سایر اعمال شرعیه را به‌جا آوردن، خداوند به اینها مغرور نمی‏شود به اینها اعتنائی ندارد، مقصودش این نیست که هرچه هست او را یک بندگی بکنند کرنشی به‌جا بیاورند دولّا و راستی بشوند یک نمازی بکنند و روزه‏ای بگیرند و حجی بروند، زیرا اینها کار کسی است که محتاج باشد مانند خلق. مثل اینکه سلطان چون محتاج است به خدام و بی‏خدام امرش نمی‏گذرد، همین قدر می‏خواهد خدمتی که رجوع می‏کند به‌جا بیاورند و او را تعظیم و کرنش کنند دیگر در بند این نیست که از روی اخلاص خدمت و کرنش می‏کنند یا از روی اخلاص نمی‏کنند، می‏خواهند در دل پادشاه را بخواهند یا آنکه توی دل فحشش بدهند تفاوتی به حالش نمی‏کند، او خدمت و کرنش می‏خواهد، خدمت و کرنشش را که می‏کنند هر طوری می‏خواهد باشد.

و تو ان‏شاءاللّه می‏دانی که خدای تو هیچ محتاج به عبادت بندگان نیست، و عبادت را که برای ایشان قرار داده نفعی به او ندارد برای منفعت خود ایشان این عبادات را قرار داده که نفعش عاید خودشان بشود. پس خداوند نظر به اعمال ظاهره نمی‏کند خداوند نیت مردم را ملاحظه می‏کند که نیتشان چیست، برای چه این عمل را می‏کنند، عبادتشان برای

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 270 *»

چیست؟ برای خدا است که او را اهل عبادت یافته‏اند یا برای طمع است یا از روی خوف است یا مقصودشان ریا و سمعه است یا شهرت است؟ این است که فرمودند انّ اللّه لاینظر الی صورکم و اعمالکم بل ینظر الی قلوبکم و نیاتکم پس خاطرت را جمع دار که خداوند را به این نماز و روزه نمی‏شود گول زد. حالا که نمازی کردی روزه‏ای گرفتی حجی کردی محرمات را ترک کردی، حق خدا را ادا کردی بنده خالص خدا شدی؟ خدا که از دل تو خبر دارد، می‏بیند که تو داری ریا می‏کنی یا مقصودت شهرت است یا برای طمع بهشت است یا از خوف جهنم است. پس هیچ اعتنائی به تو ندارد.

پس بنده با این ضعف و ناتوانی و کثافات با خدای خود خالص نباشد البته خدا هم همچو بنده‏ای را از نظر می‏اندازد و از درگاه خود دور می‏کند. و اما هرگاه همین بنده ضعیف از روی اخلاص بندگی کند یقیناً خدا به همچو بنده‏ای اعتنا می‏کند و مقرب درگاهش می‏سازد. عظمت خداوند را به عظمت این پادشاهان قیاس مکن که پادشاه به شخص فقیر  پابرهنه هرگز اعتنائی ندارد، خدای به آن عظمت چگونه اعتنا به این بندگان ضعیف عاجز نادان دارد؟ می‏گویم ای احمق، خدا را نمی‏شود به خلق قیاس کرد، سلطنت خدا مثل سلطنت این سلاطین ظاهری نیست. اگر اعتنائی نداشت پس چرا خلقشان کرد؟ همین‌طور خلق کرد که بخورند بخوابند راه بروند بیفتند راست بشوند، هیچ کاری به ایشان ندارد؟ پس العیاذ باللّه لازم می‏آید خداوند لغو کار و باطل کار باشد، و حال آنکه خودش

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 271 *»

می‏فرماید و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما الّا بالحق، ربنا ما خلقت هذا باطلا. پس خیلی اعتنا به خلق دارد، از ایشان بندگی می‏خواهد عبادت می‏خواهد آن هم از روی خلوص. اگر از روی اخلاص عبادت کردند نعمتشان می‏دهد و به جوار خود نزدیکشان می‏کند، و اگر نیتشان خالص نیست از درگاه خود دورشان می‏کند و نظر رحمت را از ایشان برمی‏دارد.

پس خداوند نیت بنده را ملاحظه می‏کند و هر کاری که می‏کند از روی نیت شخص است. مثلاً هرگاه شخص نمازی کرد اما قصدش ریا بود این شخص عند اللّه نمازگزار نیست و در آخرت نمازگزار محسوب نمی‏شود، بلکه در زمره تارک الصلوة محسوب خواهد شد. اما هرگاه شخصی عزم کرد که برود نماز بخواند اما خوابش در ربود نمازش فوت شد، این شخص عند اللّه نمازگزار محسوب می‏شود و ثواب نماز را به او می‏دهند، اگرچه در ظاهر نمازی نخوانده. این است که وارد شده است که مؤمن در حال مرض آن طاعت‌هایی که در حال صحت می‏کرد و قصدش این بود که اگر صحت داشتم آن کارها را می‏کردم برایش می‏نویسند و ثوابشان را به او می‏دهند، اگرچه به واسطه مانع به‌جا نیاورده اما چون قصدش این بود که هرگاه استطاعت داشته باشد آنها را به‌جا بیاورد این است که ثواب آن عبادت‌ها را در حال مرض هم برایش محسوب می‏دارند. و کافر هم در حال مرض آن معصیت‌هایی که در حال صحت مرتکب می‏شد اگرچه نمی‏تواند بکند، اما چون قصدش این است که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 272 *»

هرگاه قادر بشود به فعل بیاورد این است که در حال مرض آن گناهان را برایش می‏نویسند اگرچه به ظاهر هیچ یک از آنها را نکرده.

پس عمده کار سر نیت است، اعمال ظاهره را پُری مدخلیت نیست پُری منشأ اثر نیستند، اثرشان بسته به نیت است هر جوری که نیت کردی همان جور ثمر می‏بخشد. حتی می‏شود یک فعل است دو نیت به او ضم شد دو جور ثمر می‏بخشد. مثل اینکه کسی زن خود را به قصد اجنبیه وطی کرد، یعنی خیال کرد اجنبیه است قصد کرد برود با او زنا بکند و رفت با او وطی کرد و در واقع زنش بود. این شخص عند اللّه زانی است، در آخرت باید حد زنا بر او جاری کنند. و اما کسی که زنش را به قصد اینکه زنش هست و بر او حلال است وطی کند عند اللّه مُثاب است و خدا ثوابش می‏دهد. بالاتر از این می‏شود فعل فی‌نفسه بد باشد، به واسطه نیت خوب ثمر خوب ببخشد. و فعل فی‌نفسه خوب باشد، به واسطه نیت بد ثمر بد ببخشد. مثل اینکه زن اجنبیه را کسی اشتباهاً به قصد زن خود وطی کند حرامی به فعل نیاورده و زناکار محسوب نمی‏شود، اما زن خود را به قصد اجنبیه وطی کند زناکار است چنان‌که دانستی. و همچنین سکنجبین را کسی به قصد شراب بخورد بعد معلوم شود شراب نبوده این کس شارب الخمر محسوب می‏شود و عذاب شرابخوار را به او می‏کنند، اما کسی که شراب را اشتباهاً به قصد سکنجبین خورد، خیال کرد توی شیشه سکنجبین است برداشت خورد بعد معلوم شد شراب بود، این شخص شرابخوار حساب نمی‏شود و حد شرابخوار بر او جاری

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 273 *»

نمی‏کنند، چرا که نیت خوردن شراب را نداشت.

پس ببین که امر نیت چقدر عظیم است، همه کارها از همین نیت برخاسته می‏شود. این است از ائمه سؤال کردند که کافر چرا باید ابدالآباد در دوزخ مخلد باشد و معذب باشد به عذاب‌های گوناگون، و حال آنکه منتهیٰ شصت سال یا هفتاد سال یا صد سال در دنیا کافر بودند و خدا را معصیت کردند، پس مقتضای عدل این است که خداوند ایشان را به قدری که در دنیا کافر بودند عذاب کند بعد آتش بر اینها بَرد و سلام باشد. در جواب فرمودند بنیاتهم خلّدوا یعنی اینها به نیت‌های خودشان مخلد شدند. چون قصدشان این بود که ابدالآباد هرگاه در دنیا زیست کنند کافر باشند به خدا و نافرمانی خدا را بکنند، این است که خدا اینها را ابدالآباد عذاب می‏کند و رفاهیتی برایشان نیست بلکه آناً فآناً عذابشان زیادتر می‏شود. و این امر مخصوص کفار نیست در مؤمنین هم جاری است، منتهیٰ مؤمنین هم در دنیا همان قدری که عمر کردند اطاعت خدا را کردند پس خدا هم باید همان قدر به ایشان ثواب بدهد. و بسا مردم در اینجا غافلند و در کفار بحث می‏کنند، و از روی حماقت توی دلشان خلاف عدل می‏دانند که کسی بیست سال معصیت کند و او را ابدالآباد مادامی که ملک خدا برقرار است او را عذاب کنند که تو چرا بیست سال معصیت کردی؟ و ملتفت نیستند که اگر امر این است باید مؤمنین را به قدری که توی دنیا اطاعت کردند داخل بهشت بکنند بعد از بهشت بیرونشان کنند، به جهت اینکه بیش از آن کارِ بهشت را نکردند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 274 *»

و عیب از اینجا است که مردم مجردِ عمل را سبب خلود فهمیدند، این‌جور بحث‌ها می‏کنند. و همین‌طور هم هست، اگر عمل سبب خلود بود می‏خواست کافر به قدر کفرش معذب باشد بعد از جهنم بیرونش بیاورند، و مؤمن به قدر ایمانش متنعم بشود بعد از بهشت بیرونش کنند. اما تو الحمدلله فهمیدی که اعمال ظاهره را در این باب مدخلیتی نیست، کار در سر نیت و قصد عیب کرده است. چون قصد مؤمن این است که تا ملک خدا هست اگر او را خدا عمر بدهد مؤمن باشد و اطاعت خدا بکند این است خدا هم ابدالآباد او را مخلد در بهشت می‏کند و همیشه در بهشت است و تنعمش تمام شدنی ندارد. و از آن طرف چون قصد کافر این است که تا ملک خدا هست اگر عمر بکند کافر باشد و معصیت خدا بکند، از این جهت خداوند او را ابدالآباد مخلد در جهنم می‏کند و همیشه در عذاب است و انقطاعی ندارد.

بعد از آنکه این مطلب را دانستی، عرض می‏کنم چون خداوند دین خالص می‏خواهد و عبادت خالص می‏خواهد، و آن‌طوری که می‏خواهد در قوه احدی نیست هیچ‏کس نمی‏تواند آن‌طوری که خدا می‏خواهد بندگی کند، پس باید احدی نجات نیابند، با اینکه خدا می‏خواست به یک طوری آنها را نجات بدهد یعنی مؤمنین را؛ این است تدبیری برای این کار کرده آن معامله را با سیدالشهداء کرده و جان و مال او را خریده و در عوض بهشت را به او عطا فرموده. و تو فکر کن ببین در قوه احدی بود که چنین کاری را متصدی بشود؟ جان بدهد مال بدهد عیال بدهد اطفال

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 275 *»

بدهد جوانان بدهد، چه ظلم‌ها قبول بکند که مافوقش متصور نیست. هر کس اندک شعور داشته باشد می‏بیند کار هیچ کس نبود و احدی را طاقت بر این مصائب و ظلم‌ها نبود مگر حضرت سیدالشهداء7. و چون در قوه احدی نبود این است خدا با دیگران این معامله را نکرد جان و مالشان را نخرید، حتی انبیا، به هیچ یک نفرمود بیا جان و مال خود را این‌طور نثار راه من کن. به جهت اینکه می‏دانست که نمی‏توانند همچو کاری را بکنند از هیچ یکشان برنمی‏آید، این است با آن بزرگوار این معامله را کرد. و به واسطه قبول این امر محبت از آن بزرگوار در دل مؤمنین جا گرفت که طور دیگر آن بزرگوار را دوست می‏دارند، یک محبت خاصی به او در قلوب مشاهده می‏کنند. بلی، خاصیت مظلومیت این است وانگهی همچو مظلومیتی.

و از اینجا است که پیغمبر نمی‏توانست ببیند صدمه‏ای جزئی به وجود آن بزرگوار برسد. چنان‌که روزی بالای منبر تشریف داشتند و اصحاب را موعظه می‏فرمودند، سیدالشهداء در آن ایام طفل بودند وارد مسجد شدند خواستند خدمت پیغمبر برسند دامن مبارک بر پای مبارکشان پیچیده شد و بر زمین افتادند، رسول خدا بی‏طاقت شدند موعظه را قطع فرمودند و از منبر به زیر آمدند و نور دیده‏شان را در بغل گرفتند و بردند در بالای منبر و فرمودند ای اصحاب، مرا ملامت مکنید که حسین پاره جگر من است چون او را بدان حال دیدم بی‏طاقت شدم. و همچنین حضرت فاطمه زهرا روزی گیسوان آن بزرگوار را شانه می‏کردند،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 276 *»

تار مویی از گیسوانش جدا شد و بر زمین افتاد، فاطمه زهرا شروع کردند به گریستن و آه و ناله کردن و بی‏طاقتی کردن که چرا یک تار مویی از حسین من کم شد؟ و حال اینکه به حسب ظاهر ملاحظه می‏کنی یک تار مو این‌قدر بی‏طاقتی نمی‏خواهد. ببین هیچ مادری برای اینکه تار مویی از فرزندش جدا بشود گریه و زاری می‏کند؟ بلکه اصلاً متألم هم نمی‏شود. پس سببش را باید فهمید. سرّش این است که همین که الم جزئی و صدمه کمی به او می‏رسید به خاطر می‏آوردند ظلم‌هایی را که بر او وارد می‏سازند بی‏طاقت می‏شدند. پس همین که تار مویی از گیسوان مبارک آن بزرگوار جدا شد حضرت فاطمه متذکر شد که امت بی‏حیا با این سر چه می‏کنند، چه ظلم‌ها و اذیت‌ها بر او وارد می‏سازند، این است بی‏اختیار شد نتوانست خود را ضبط نماید.

پس اگرچه حضرت امام حسن بالاتر بود، و حضرت امیر از همه بالاتر بود، اما چون هیچ یک این‌طور مظلوم واقع نشدند مگر سیدالشهداء، این است پیغمبر و فاطمه و حضرت امیر یک نوع دیگر او را دوست می‏داشتند، اندک آزاری به او می‏رسید بی‏اختیار می‏شدند و دل مبارکشان از جا کنده می‏شد نمی‏توانستند خودداری کنند. و همچنین سایر انبیا و مؤمنین یک نوع محبت دیگر به آن بزرگوار دارند، همین که متذکر مصائب آن حضرت می‏شوند بی‏اختیار محزون و گریان می‏شوند نمی‏توانند صبر کنند و آرام گیرند. بلکه به طوری هستند که هرگاه در آن روز بودند و آن جناب را غریب و بی‏کس و یاور مشاهده می‏کردند همگی جان‌های خود را به فدای آن

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 277 *»

حضرت می‏کردند و جان‌نثار می‏شدند. در دل خود ببین می‏شود کسی دوست حسین باشد و او را دوست بدارد، مع‌هذا در آن روز حاضر باشد و آن حالات را مشاهده کند و از زندگی خود سیر نشود و جان خود را فدا نکند؟ می‏بینی کسی که یک مویی از ایمان در تنش باشد نمی‏شود آسوده بماند و جان‌نثاری نکند. واللّه تو در حالت خود وقتی فکر کنی و در آن حال خود را ببینی یقین می‏کنی که با آن حضرت کشته می‏شدی و دست از جان خود برمی‏داشتی. و اگر در دل خود می‏بینی که هرگاه در آن وقت در میان آن معرکه بودی یاری نمی‏کردی، می‏ایستادی تماشا می‏کردی یا فرار می‏کردی، یقین کن تو مؤمن نیستی و نجاتی برای تو نخواهد بود. مانند آن اشخاصی که ایستادند و فرزند پیغمبر را یاری نکردند.

پس به آن قاعده‏ای که عرض شد، مدار به نیت است. پس هر کس در دل خود می‏یابد که هرگاه در آن روز بود جانش را فدا می‏کرد و کشته می‏شد، یقین است که این شخص داخل آن شهدا محسوب می‏شود و ثواب شهادت را خدا برایش مقرر می‏دارد. به جهت اینکه نیتش خالص است، هرگاه در آن روز بود به مقتضای آن محبتی که دارد نمی‏توانست خودداری بکند لابد جان و مالش را فدا می‏کرد. دلیلش این است که حال همین که می‏شنود مصیبتش را محزون و گریان می‏شود نمی‏تواند محزون نشود می‏بینی اختیاریش نیست. پس چگونه می‏توانست آن روز ببیند آن همه اوضاع را و جانش را بخواهد؟ به خدا قسم کسی محبت داشته باشد نمی‏تواند خود را ضبط کند بی‏اختیار می‏شود. و همچنین هرگاه

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 278 *»

کسی در دل خود بیابد که اگر در آن روز حاضر بود جانش را نثار نمی‏کرد و یاریش نمی‏کرد، واللّه این شخص از قاتلان سیدالشهداء شمرده می‏شود و عذاب آنها برایش مقرر می‏شود.

این است که وارد شده است که حضرت صاحب7 می‏آید و خونخواهی سیدالشهداء را می‏کند و قاتلان آن بزرگوار را می‏کشد، و جمیع بنی‏امیه که از نسل قاتلان سیدالشهداء باقی هستند همه را به درک می‏فرستد. و تعلیلش را می‏فرمایند برای این است که اینها راضی شدند به فعل آبائشان. و اینها را مردم ملتفت نیستند که قاتلان سیدالشهداء بعد از آن بزرگوار که زیست نکردند، خداوند اشخاصی چند برانگیزانید که کمتر از یک سال همه ایشان را به جهنم فرستادند. آن اشخاصی که از نسل اینها در زمان حضرت هستند آنها که سیدالشهداء را نکشتند، پس چرا به خونخواهی سیدالشهداء آنها را می‏کشد؟ ملتفت شو که می‏فرمایند به جهت اینکه اینها راضی شدند به فعل آباء خودشان، پس چون راضی شدند به فعل پدران خودشان و اگر در آن روز بودند اینها هم با آن بزرگوار جنگ می‏کردند، این است که اینها هم به واسطه نیتشان داخل قاتلین آن حضرت حساب می‏شوند اگرچه به ظاهر کاری از ایشان بروز نکرده باشد.

پس قاتلین سیدالشهداء نه همان اشخاصی هستند که در صحرای کربلا با سیدالشهداء جنگ کرده باشند، بلکه از اول دنیا تا روز قیامت هر کس که این واقعه را شنید و به آن عمل راضی شد او هم از قاتلین سیدالشهداء حساب می‏شود و در همه الواح ثبت می‏شود که او از قاتلین

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 279 *»

آن بزرگوار است. به جهت اینکه دانستی خدا تنها به اعمال ظاهره اعتنا ندارد نظر خدا به نیت است، هر جوری که شخص نیت دارد همان‌طور جزاش را می‏دهد، خواه در ظاهر عملی موافق آن قصد از او صادر بشود یا دستش نرسد به ظاهر آن کار را نکند. پس نزد خدا در همچو وقتی هیچ توفیر نمی‏کند خواه کاری بکند خواه نکند جزای نیتش را به او خواهد داد. و کذلک هر کس آن واقعه را شنید و به آن عمل راضی نشد و خود را چنان دید که هرگاه در آن روز بود یاری می‏کرد آن جناب را، او هم از شهدای کربلا محسوب می‏شود و ثواب شهادت را به او می‏دهند. اگرچه در ظاهر دستش نرسید، در آن روز نبود که جانش را فدا کند.

و گاه است شیطان به جهتی که تو را محزون کند و مضطرب سازد همچو به خاطرت خطور کند که تو که لاف محبت سیدالشهداء می‌زنی و خود را از دوستان او محسوب می‏داری، بسا یک پول را در راه او دادن اکراه داری و می‏بینی زورت می‏آید که پولی در راه او خرج کنی و زحمتی درباره او به خود راه بدهی. مشت نمونه خروار است، پس جان که از همه چیزها نزد انسان عزیزتر و محبوب‌تر است چگونه در راه او نثار می‏کردی؟ اگر جان‌نثار بودی، در راه او مضایقه نمی‏کردی.

و بسا هست که تو هم گول شیطان را بخوری و باور کنی که من با این حالت چگونه آن روز در رکاب آن حضرت شهید می‏شدم و دست از جان می‏کشیدم؟ خیر، چنین نیست، خدا لعنت کند شیطان را همیشه در بند ایذای مؤمنین است، می‏خواهد طوری بکند  که مؤمن را از دست

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 280 *»

خدا ناامید بکند. تو همین که محبت سیدالشهداء را در دل خود احساس می‏کنی یقیناً  آن روز هرگاه بودی یاری می‏کردی. حالای تو مناط نیست، به جهت اینکه قاعده است همین که شخص در رفاه است بسا هست که آثار محبت از او بروز نکند. این دلیل نمی‏شود که محبت در میان نیست.

ببین برادر بالطبع برادر خود را دوست می‏دارد و خدا همچو قرار داده که یکدیگر را دوست بدارند. حال بسا می‏شود در حالت رفاهیت و آسودگی یک پول را از یکدیگر مضایقه کنند و به یکدیگر روا ندارند، و اگر یکی به دیگری خدمتی رجوع کند بسا باشد که کوتاهی کند و نکند، که تو چرا خودت آن کار را نمی‏کنی؟ برو خودت بکن، عبث زیر بار خدمت او نمی‏رود. اما همین برادر با این حالت هرگاه ببیند برادرش در کار مردن است، مثلاً  اگر فلان دوا را نخورد یا فلان طبیب حاذق را نیاورند می‏میرد، حال اگر صد تومان مایه گذاشتن هم باشد مایه می‏گذارد می‏آورد، و اگر مسافت بعیده‏ای باشد میان او و طبیب، خود را به زحمت می‏اندازد آن طبیب را حاضر می‏سازد که برادرش تلف نشود. با آنکه می‏شود بسا با هم نِقاری داشته باشند، مع‌هذا دارد این کارها را می‏کند. و یا آنکه می‏بیند برادرش با کسی دعوا می‏کند و یکدیگر را می‏زنند، بی‏اختیار به حمایت برادر می‏رود. و بسا آنکه برادرش او را منع کند، باز اعتنا نمی‏کند می‏آید داخل دعوا می‏شود و با خصم دعوا می‏کند. بلکه اگر پای جان هم در میان باشد باکش نیست نمی‏تواند برادرش را دست دشمن ببیند. پس محبت

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 281 *»

پنهانی آخر کار خود را می‏کند نمی‏گذارد صاحبش آرام بگیرد عنان اختیار را از کفَش می‏رباید نمی‏تواند قرار بگیرد و محبوب را در بلا و آزار ببیند، دستش برسد می‏خواهد دفع شری از او بکند.

پس تو غم مخور که حالا حالت تو مناط نیست، چون حالا در رفاهی و حکایتی در میان نیست این است که آثار محبت درست از تو بروز نمی‏کند، می‏شود که زورت بیاید در راه او پولی خرج بکنی و زحمتی به خود راه دهی. مثل اینکه استطاعت داری زیارت بروی تنبلی می‏کنی نمی‏روی. اما وقتی که در آن صحرای خونخوار مولای خود را ببینی غریب بی‏کس تنها، جوانانش کشته طفلانش العطش گویان صد و بیست هزار نفر بلکه زیادتر همه ایستاده درصدد قتل آن بزرگوار، دیگر می‏توانی صبر کنی آرام بگیری؟ نه واللّه، محبت چنان می‏کند که تو را بی‏خود می‏کند، پا را از سر، سر را از پا فرق نمی‏کنی بی‏اختیار خود را به فدای او می‏کنی و در رکابش شهید می‏شوی. دوست آن حالات را که دل دشمنان را کباب می‏کرد نمی‏تواند ببیند، اختیاریش نیست. اما حالا که آن اوضاع نیست می‏شود تقصیر در حق او بکنی و چندان آثاری از تو بروز نکند. اینها ضرر به هیچ‌جا ندارد، محبت و دوستی تو سر جاش هست در محلش ثمرش را می‏بخشد چنان‌که از مثالی که زدیم فهمیدی.

پس تو نگو که من در صحرای کربلا نبودم که در رکاب آن حضرت شهید شوم، معلوم است سعادت نداشتم. حمل بر شقاوت خود کنی. بلکه همین که آرزو می‏کنی که یالیتنی کنت معهم فافوز فوزاً عظیماً تو را

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 282 *»

کفایت می‏کند و خاطرت را جمع دار که تو از شهدا محسوب می‏باشی و اسمت در طومار شهدا ثبت است. این است که در زیارت عاشورا می‏خوانی و ان یرزقنی طلب ثاری مع امام مهدی ظاهر ناطق منکم پس اگر مناط تنها شهادت ظاهری است تو را که شهید نکردند، پس طلب خون که را می‏کنی؟ دعا می‏کنی که مرا روزی بکند خونخواهی خودم را بکنم. پس معلوم است تو را هم کشتند، این است باید خونخواهی بکنی. پس سیدالشهداء که کشته شد همه انبیا و اولیا و مؤمنین کشته شدند. نه تنها او را کشتند بلکه همه را کشتند، پس همه باید خونخواهی خود را بکنند.

پس یک سرّ از اسرار شهادت آن بزرگوار این بود که چون در اول امر هیچ کس این مصائب را نمی‏توانست متحمل شود و نمی‏توانست آن‌طور جان و مال خود را به خدا بفروشد تا خدا هم در عوض جنت را به ایشان عطا کند، این است سیدالشهداء اول قدم پیش گذاشت و جان و مالش را نثار راه خداوند  کرد و آن مصائب را متحمل شد، بعد به این واسطه محبتی از آن جناب در دل تمام مؤمنین جا گرفت، حال دیگر نمی‏توانند مؤمنین جان و مال خود را ضبط کنند بی‏اختیار جان و مال خود را در راه او نثار می‏کنند. منتهیٰ بعضی ظاهراً این کار را کردند و بعضی دیگر قصدشان این است که هرگاه در آن روز بودند آن کارها را می‏کردند. و پیش خدا هم هیچ تفاوت نمی‏کند. پس به این‌طور جمیع مؤمنین از برکت آن بزرگوار جان و مالشان را به خدا فروختند، این است مستحق بهشت شدند و خدا ایشان را هم داخل بهشت می‏کند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 283 *»

پس خدا دین خالص می‏خواست، این بزرگوار چنان دین خالصی برای خدا برپا کرد که همه را نجات داد و مستحق بهشتشان گردانید، و الّا  کسی را استحقاق بهشت نبود. اللّهم اجعلنا من ناصریه و محبیه و ارزقنا شفاعته و لاتفرّق بیننا و بینه ابداً فی الدنیا و لا فی الآخرة.

 و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 284 *»

مـوعظه چهارم

 

 

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 285 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

می‏فرماید خدا خرید از مؤمنین جان‌ها و مال‌های ایشان را به عوض بهشت که در عوض بهشت خود را برایشان مقرر داشت. و این مؤمنین صفتشان این است که جنگ می‏کنند در راه خدا و می‏کشند و کشته می‏شوند. و معلوم شد از بیانات سابقه که این صفت در هیچ کس بروز نکرد مگر در جناب سیدالشهداء7. پس مراد از مؤمنین آن جناب است. پس خدا خرید از آن بزرگوار جان و مالش را و در عوض بهشت را مال او قرار داد. این است که در حدیث وارد شده است  که خدا بهشت را از نور حسین خلق کرده است و حسین بهتر است از بهشت. پس بهشت خلقتش از نور حسین است و شعاع حسین است. و شکی نیست که شعاع تابع منیر است هر جا که منیر برود شعاع همراهش هست. چراغ را در

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 286 *»

هر جا که ببری روشنائیش همراهش هست، نمی‏شود چراغ باشد و روشنایی نداشته باشد. حال، بهشت هم که نور حسین و شعاع حسین شد دور می‏زند با او هر جایی که او می‏رود، و از او مفارقت نمی‏کند.

و این هم بدیهی است که نور چراغ مثلاً از خود چراغ است از جای دیگر نیامده است، بلکه کار خود چراغ است باید از خود چراغ ظاهر بشود و بروز کند، اگر چراغی نباشد نور چراغ هرگز  وجود ندارد. وهکذا نور آفتاب فعل خود آفتاب است کار خود آفتاب است باید از خود آفتاب بروز کند، نورش را از جای دیگر نیاوردند به او نچسباندند.

پس بنابراین چون بهشت شعاع حسین و نور حسین است پس باید کار حسین باشد و فعل او باشد، نه اینکه یک چیز خارجی است برداشتند به عوض شهادت به او دادند. خیر، بلکه عمل حسین است که به صورت بهشت ظاهر شده و عمل او را خدا بهشت درست کرد. اگر از او آن عمل صادر نمی‏شد بهشتی نبود و خداوند بهشتی نمی‏آفرید، زیرا بنای خدا بر این است که تا کسی کاری نکند چیزی به او عطا نمی‏کند خدا مفتکی به آدم چیزی نمی‏دهد. اگر همچو مشیتش تعلق می‏گرفت که مجاناً به مردم چیز بدهد این‌همه ارسال رسل و انزال کتب و این‌همه اوامر و نواهی لازم نداشت. وانگهی کسی نه مستحق بهشت بود و نه مستحق دوزخ. پس باید عمل کرد و بی‏عمل کاری صورت نمی‏گیرد، نه شخص بهشت می‏رود نه دوزخ. اما همین که اعمال دوزخی کردی تو را دوزخ می‏برند و اعمال بهشتی کردی تو را بهشت می‏برند. و چون خداوند غنی است و محتاج به

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 287 *»

مردم و اعمالشان نیست پس هر کس هر عملی کرده جزایش را به او می‏دهد. و جزاش را نه خیال کنی از خارج می‏آورند به او می‏دهند، بلکه همان عملش را خداوند جزای او قرار می‏دهد. و به عبارت اخریٰ عمل اوست که به صورت جزا ظاهر می‏شود. و آیات و اخبار در این باب بی‏شمار است، چنان‌که در قرآن می‏فرماید و ما تجزون الّا ما کنتم تعملون، سیجزیهم وصفهم.

پس تو توقع بیجا از خدا نداشته باش که عمل نکرده به تو جزا بدهند، یا عمل بدی کنی جزای خوب به تو بدهند لیس للانسان الّا ما سعی، لیس بامانیکم و لا امانی اهل الکتاب من یعمل سوءاً یجز به عمل خودت را باید خودت بکنی هیچ کس نمی‏تواند عمل تو را بکند، هر کس عملی کرد برای خودش عمل کرده و تو عمل نکرده‏ای. پس عمل تو باید از شخص تو صادر شود، و هر عملی هم که کردی همان عمل را جزای تو قرار می‏دهند.

این عالم نمونه عالم آخرت است. در این عالم فکر کن تا آنجا را بیابی و لقد علمتم النشأة الاولی فلولا تذکرون. حال، این عالم پر از رنگ‌ها و شکل‌ها است و جز رنگ و شکل چیزی دیده نمی‏شود. حال اگر تو چشم نداشته باشی که چیزی را ببینی آیا این رنگ‌ها و شکل‌ها که عالمی را پر کرده است هیچ نفعی به تو دارد؟ تو هیچ چیز را دیده‏ای؟ می‏بینی که همه ببینند دخلی به عالم تو ندارد تو رنگی را ندیده‏ای. این است رنگ قرمز را هزاری برایت تعریف بکنند تو نمی‏توانی بفهمی قرمزی یعنی چه، قرمزی چیست. پس نعمت دیدن به تو نرسیده. و اما اگر چشم داشته باشی و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 288 *»

چشمت را باز کنی رنگ‌ها را می‏بینی و ادراکشان را می‏توانی بکنی، پس آن وقت تو دیده‏ای و نفعی به تو دارد. پس دیدن تو را باید تو بکنی دیگری نمی‏تواند عوض تو ببیند، هرگاه توانستی ببینی دیده‏ای و نعمت دیدن به تو رسیده، و هرگاه نتوانستی ببینی ندیده‏ای و نعمت دیدن به تو نرسیده. و همچنین عالم پر از صدا باشد و تو قوه سامعه نداشته باشی تو هیچ چیز را نشنیده‏ای و نعمت شنیدن به تو نرسیده.

پس خداوند مثلاً چشمی به تو داده که می‏توانی باز بگذاری چیزی را ببینی و می‏توانی به هم بگذاری چیزی را نبینی. و هر طور بخواهی خدا همان‌طور می‏کند، اگر خواستی باز کنی برایت باز می‏کند و اگر خواهی به هم بگذاری برایت به هم می‏گذارد. پس تو می‏خواهی چشم را به هم بگذاری و چیزی را ببینی و نعمت دیدن را دریابی، نمی‏شود. چشمِ به هم گذاشته خاصیتش این است که نعمت دیدن را ادراک نکند، اگر می‏خواستی این نعمت به تو برسد می‏خواستی چشمت را باز کنی تا به این نعمت برسی و این فیض را دریابی. پس در این عالم که می‏بینی به طور عیان اگر تو چشم نداشته باشی گوش نداشته باشی هیچ کس نمی‏تواند دیدن تو را ببیند و شنیدن تو را بشنود، وهکذا سایر کارهای خودت را. پس در عالم آخرت هم چنین است ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت.

خداوند تو را طوری خلق کرد که می‏توانی هر کاری بکنی و می‏توانی هم نکنی، می‏توانی ایمان بیاوری و می‏توانی کافر بشوی. بخواهی ایمان بیاوری خدا هدایتت می‏کند و مؤمنت می‏سازد، بخواهی کافر بشوی خدا

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 289 *»

گمراهت می‏کند و کافرت می‏سازد. هر جوری که تو خواستی همان جور برای تو فراهم می‏کند. یهدیهم ربهم بایمانهم و لعنهم اللّه بکفرهم. پس چون خدا این کارها را به خواهش تو می‏کند و اینها کار تو است، این است که جزاش را هم به تو می‏دهند. و خداوند هم با کسی غرض و مرض ندارد، بلکه همان کفرش را چیزی درست می‏کند و به صاحبش می‏دهد، و ایمان را هم چیزی درست می‏کند به صاحبش می‏دهد، از خارج هیچ چیز به هیچ کس نمی‏رسد هرچه به شخص می‏دهند از خودش می‏دهند و اثر او را به او می‏بخشند اثر دیگری را به دیگری نخواهند داد.

پس خداوند که می‏فرماید انّ اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة معامله خدایی غیر از معامله خلقی است، بیع و شرای خدا غیر از این بیع و شراها است. در میانه خلق این‌طور است که بایع غیر از مشتری است و مشتری غیر از بایع است، هریک دارای چیزی هستند که دیگری دارای آن نیست، بایع متاعی دارد که مشتری ندارد و مشتری ثمنی دارد که بایع ندارد، پس آن بایع متاع خود را می‏دهد و ثمن را از مشتری اخذ می‏کند بیع و شرائی در این میانه پیدا می‏شود. در خدا این‌طورها راه ندارد، به جهت اینکه خدا فاقد چیزی نیست بلکه همه چیز را او به مردم عطا کرده و هرچه دارند از عطای او است، پس او دارای همه چیز است محتاج نیست که بیاید چیزی از خلق خود بگیرد بعد در عوض چیزی به آنها بدهد. پس اولاً گرفتن درست نیست، بعد از آن در عوض جنت دادن درست نمی‏آید، به جهت اینکه بهشت خارجی چه دخل به

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 290 *»

آنها دارد؟ چه استحقاق دارند که باید به آنها بدهند؟ پس به حسب ظاهر ملاحظه می‏کنی می‏بینی معامله‏ای بین خدا و خلق واقع نمی‏شود العبد و ما فی یده لمولاه پس خدا باید با خودش بیع و شرا بکند. و تو می‏دانی که معامله شخص با نفس خود معقول نیست معامله را باید با دیگری کرد، پس باید معنی معامله خدایی را دریافت که چه جور است.

معامله خدایی این است که مؤمنین را ایجاد کرده به طوری که بتوانند اوامر او را به‌جا بیاورند و به مقتضای رضای او عمل بکنند و بتوانند هم نکنند. بعد به اینها فرموده کیست که جان و مالی که من به او عطا کردم و مال او قرار دادم دوباره در راه من صرف کند؟ هیچ کس زیر این بار نرفت فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً. به فدای مقام و مرتبه‏ات یا اباعبداللّه، امری را که هیچ یک را طاقت حملش نبود به نفس نفیس متحمل شدی، و آنچه خدایت به تو عطا کرده بود برای خود صرف نکردی همه را نثار راه او کردی و چیزی برای خود باقی نگذاشتی.

چون این بزرگوار این خدمت نمایان را کرد و این جان‏نثاری را از روی اخلاص نمود، خداوند از راه لطف و کرم عمل او را بهشت درست کرد و به آن بزرگوار عطا فرمود. پس سیدالشهداء چیزی که خدا به او داده بود در راه خدا داد و پیشکش خدا کرد، خدا هم همان را به صورت دیگر در آورد و به آن حضرت عنایت فرمود. این است معنی بیع و شرای خدایی. نه سیدالشهداء چیزی از خارج آورد به خدا فروخت و نه خدا هم بهشتی از

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 291 *»

خارج آورد در عوض به او داد، او مال خدا را به خدا داد و خدا هم عمل او را به او داد. معقول نیست غیر از این بشود. خدا که از ذات خود چیزی به کسی نمی‏دهد کسی را در ذات او بهره و نصیبی نیست، و غیر از آن بزرگوار هم چیزی نبود که لیاقت آن بزرگوار را داشته باشد، پس عمل خودش را به خودش می‏دهد. پس بهشتی که خدا در عوض به آن حضرت داد نه اینکه یک بهشت خارجی خداوند خلق کرده داشت، بعد از آنکه سیدالشهداء این خدمت نمایان را کرد خدا آن بهشت را برداشت به آن بزرگوار داد. خیر، سیدالشهداء چون این کار را کرد خداوند از این عملش بهشتی آفرید. پس اگر این عمل صادر نمی‏شد از آن بزرگوار بهشتی نبود و در ملک خدا وجود نداشت. پس جان و مال را در راه خدا دادن ثمرش بهشت است، بلکه خودش عین بهشت است، در ظاهر صورت دیگری دارد در آخرت به صورت بهشتی ظاهر می‏شود.

پس به آن قاعده‏ای که عرض شد معقول نیست عمل دیگری را به دیگری بدهند، بلکه عمل هر کس را به او باید داد. به جهت اینکه خودش آن کار را کرده باید جزاش را به خودش رسانید. پس بنابراین نبایست هیچ کس از اهل بهشت باشد، زیرا دانستی که هیچ کس طاقت نداشت آن‌طورها جان و مالش را به خدا بفروشد، پس باید همه اهل هلاکت باشند حتی مؤمنین. و خدا خواست که به یک تدبیری آنها را نجات دهد، اولاً جان و مال سید مظلومان را خرید و در عوض بهشتی از آن عملش برایش ساخت، بعد مؤمنین به واسطه محبتی که با آن بزرگوار داشتند همین که

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 292 *»

این مطلب را دیدند حالا راضی شدند که جان و مال خودشان را هم فدا کنند، دیگر از جان و مال خود دست کشیده بی‌اختیار شدند. منتهیٰ بعضی در ظاهر دستشان رسید به شهود آوردند و بعضی دستشان نرسید ظاهراً از ایشان بروز نکرد، اما چون نیتشان خالص بود و خداوند هم به نیت خالص جزا می‏دهد نه به عمل تنها، این است چون به نیت خالص خود را به صورت آن بزرگوار در آوردند و بر صفت او کردند پس مستحق بهشت شدند و عمل ایشان هم صورت بهشتی گرفت نجات یافتند.

پس هرگاه نبود سید مظلومان، بهشتی نبود نجاتی برای احدی حتی انبیا نبود، هیچ کس نمی‏توانست کاری بکند که نجات بیابد. نجات نیست مگر به دین خالص، و دین خالص نیست مگر جان و مال را به خدا فروختن و با خدا معامله کردن، و هیچ کس این کار را نمی‏کرد و بر خود نمی‏پسندید مگر بعد از سیدالشهداء. پس او که این کار را متصدی شد رگ جمیع دل‌ها گسیخته شد بی‏اختیار جان و مالشان را دادند، خدا هم این عملشان را برای ایشان بهشت ساخت. این است که وعده بهشت به مؤمنین داده و همه را داخل بهشت خواهد نمود. این است که می‏فرماید وعداً علیه حقاً فی التوریة و الانجیل و القرءان. پس چون ایشان این دین خالص را به‌جا آوردند خدا هم وعده کرد که بهشت را بر ایشان واجب گرداند و در روز قیامت همه را داخل بهشت کند. و به وعده خود هم وفا خواهد کرد. زیرا این بندگان را تو می‏بینی خلف وعده می‏کنند برای این است کار دست دیگری است امور همه بسته به مشیت خدا است،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 293 *»

هرگاه خدا خواست به وعده وفا می‏شود و هرگاه نخواست وفا نمی‏شود. اما بالای دست خدا که دست دیگری نیست چیزی مانع کار او نیست، پس هر طوری که می‏خواهد می‏کند، وعده کرده یقیناً به وعده خود وفا خواهد کرد. وانگهی بعد از آنکه بندگان ضعیف او به وعده خود وفا بکنند، هر کدام که دستشان رسید به مِنَصّه([3]) ظهور و عرصه شهود رسانیدند، خداوند به طریق اولی به وعده خود وفا خواهد کرد. این است که به جهت اطمینان قلوب مؤمنین می‏فرماید و من اوفی بعهده من اللّه کیست وفاکننده‏تر به عهد خود از خدا؟ لا واللّه، اوفای از او نیست، البته به عهد خود وفا خواهد کرد و همه را داخل بهشت خواهد نمود. این است  که بعد مؤمنین را بشارت می‏دهد فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به یعنی خوشا به حال شما که این معامله را کردید، خوب معامله‏ای کردید، سود زیاد زیاد از این معامله خواهید کرد و نفع بسیار به شما خواهد رسید. و ذلک هو الفوز العظیم واللّه این است فوز عظیم و رستگاری بزرگ.

و رستگاری این نیست که قدری انسان خوش بگذراند بعد عاقبت کار به بلا مبتلا بشود، به جهت اینکه طبع انسان چنین است که همین که چیزی گذشت از یادش می‏رود و آثار او را دیگر نمی‏بیند، خواه خوشی باشد یا ناخوشی. ببین سال پیش صاحب مکنت و ثروت بودی و حالا فقیر شدی، هیچ آن ثروت پیش وصلت به تو می‏دهد، سدّ احتیاج تو را می‏کند؟ بلکه چنان از یاد تو رفته است که گویا هرگز ثروتی نداشتی.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 294 *»

و همچنین سال قبل مبتلا به ناخوشی‌های گوناگون بودی، حال که صحت داری هیچ آثار آن ناخوشی‌ها را می‏بینی؟ هیچ ناخوشی‌های پیش به تو اثر می‏کند آزاری می‏دهد؟ بلکه هیچ یادت نیست، گویا هرگز ناخوش نبودی.

پس آدم عاقل هرگاه فکر کند می‏داند که محنت چند روزه که عاقبتش راحت باشد وانگهی راحت همیشگی، سهل است هر طوری هست می‏گذرد. اما پناه بر خدا از راحت چند روزه که آخرش محنت دائمی باشد. این را آدم عاقل بر خود روا نمی‏دارد. پس اگرچه مردم نادان نعمت‌های این دنیا و راحت‌های این دنیا را که فی‌الواقع بشکافی تمامش رنج و تعب است رستگاری پنداشته‏اند، این است به هر دو دست دنیا را چسبیده‏اند و مانند جان شیرین در بغل گرفته‏اند و غافلند از عاقبت کار. اما اگر عاقل باشی و اندک شعوری به کار ببری یقین می‏کنی اینها رستگاری نیست، رستگاری آن است که عاقبت خیر باشد اگرچه در این بین‌ها آزار و آلام بر او وارد بیاید. این است که این صدمات و اذیات را در این دنیا بر خود خریدند و همه را متحمل شدند تا به فوز عظیم فائز شوند و به دار نعمت همیشگی برسند. یالیتنا کنّا معکم فنفوز فوزاً عظیماً.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 295 *»

مـوعظه پنجم

 

 

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 296 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

بدان‌ که چون خداوند خواست و مشیتش قرار گرفت که بعضی از بندگان خود را نجات دهد و بعضی را هلاک کند، این است به قدرت کامله خود بهشتی آفرید و جهنمی خلق کرد، جمعی از بندگان خود را داخل بهشت کرد و بعضی را داخل جهنم کرد. و تو می‏دانی که اصل بهشت به نص آیه شریفه مال آن کسی است که جان و مالش را خداوند خرید. پس بهشت را خدا به همچو کسی داد و تملیک او کرد، پس هر کس یک ربطی به او پیدا کرد او را در بهشت خود جای می‏دهد و هر کس ربطی به او پیدا نکرد از بهشت خود دور می‏کند و در خانه خود منزلش نمی‏دهد، و هر کس که داخل خانه او نشد راه هلاکت پیموده به درک اسفل واصل خواهد شد.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 297 *»

و این را ملتفت باش که تملیک خدا نه این‌طور است که کسی یک کوه گندمی دارد او را از جاش نقل می‏دهد می‏ریزد توی انباری یا به کسی می‏دهد، خدا این‌طور نکرده که خانه‏ای در نهایت صفا و بها آفریده باشد و انواع و اقسام نعمت‌ها را در او گذاشته باشد، بعد که سیدالشهداء این خدمت نمایان را کرد آن وقت گفت بیا این خانه مال تو باشد، در عوض خدمت تو این خانه را به تو دادیم که اختیارش با تو باشد هر کس را می‏خواهی داخل کن و هر کس را می‏خواهی راه نده، بسته به خواهش خودت است.

از بیانات سابق دانستی که بنای خدا این‌طور است که بی‏عمل چیزی به کسی نمی‏دهد، تا کسی عملی نکند و کاری از او بروز نکند استحقاق پیدا نمی‏کند تا خدا عطائی به او بکند. و اگر خدا بدون استحقاق به کسی چیزی بدهد لغو کار و عبث‌کار می‏شود و منافات با حکمت او دارد، و مقتضای حکمت آن است که هر کس هر قدری که عمل کرد همان قدر به او بدهند من یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره. پس تو را خداوند چشم داد، می‏خواهی رنگ را ببینی باید کاری بکنی تا این فیض را دریابی، و کاری که متحمل این فیض باشد نیست مگر اینکه چشمت را باز بکنی و ببینی، آن وقت این فیض رنگ دیدن را ادراک می‏کنی. و مشیت خدا همچو تعلق گرفته است که رنگ‌ها به چشم دیده بشود، پس حال که تو هوای رنگ‌ها مشاهده کردن بر سرت افتاده باید زحمت بکشی دیده‏ای باز کنی و مقابل رنگ‌ها

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 298 *»

بیندازی تا رنگ‌ها را ببینی. پس توقع بیجا از خدا هرگز نداشته باش که بی اینکه کاری را بکنی چیزی به تو بدهد، اگرچه خدا قادر هست اما خلاف حکمت است.

پس آنانی که خود را از عمل و عبادت آسوده کردند که خدا کریم است، اشتباه کردند و شیطان ایشان را گمراه کرده است و به این خیال خواست ایشان را هلاک کند این خیال را به نظرشان جلوه داد. می‏خواهم ببینم خدا تنها در آخرت کریم است یا در دنیا هم کریم است؟ اگر کرم داخل در صفات کمالیه است، پس خدا همیشه کریم است تخصیص به دنیا یا آخرت ندارد. پس سبب چیست که در دنیا این‌جور کرم‌هایی که خیال کرده‏اند بروز نمی‏دهد؟ چرا گرسنه شدی تا نان نخوری سیر نمی‏شوی و تا آب نخوری سیراب نمی‏شوی؟ پس اینجا هم بنشین نان نخور بگو خدا کریم است بدون اینکه من چیزی بخورم رفع گرسنگی مرا بکند، و تشنه هستی آب نخور بگو خدا کریم است بی اینکه من آب بخورم رفع عطش مرا بکند. می‏بینی خدا کریم هم هست و تو هم از گرسنگی و تشنگی می‏میری و به درک می‏روی. پس کسی که به پشت بخوابد و عملی نکند که خدا کریم است مانند همان کسی است که چشم خود را روی هم می‏گذارد و می‏خواهد رنگ‌ها را ببیند می‏گوید خدای من کریم است رنگ‌ها را به من بنمایاند. ای احمق، رنگ باید ببینی چشمت را باز کن تا ببینی، چه طمع بیجا است که کرده‏ای؟ این است تا قیامت به همان حالت باقی بمانی هیچ رنگی را نمی‏بینی و فیض دیدن به تو نخواهد رسید.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 299 *»

و امر آخرت هم همین‌طور است بدون تفاوت و لقد علمتم النشأة الاولی فلولا تذکرون دنیا را که می‏بینید این‌طور خدا قرار داده بی عمل به کسی چیزی نمی‏دهد، پس چرا متذکر آخرت نمی‏شوید؟ آنجا به طریق اولی بی عمل به کسی چیزی عطا نمی‏کند. پس باید عمل کرد تا استحقاق پیدا کرد، و بعد از آنکه عمل هم کردی چیزی که به تو می‏دهد از جای دیگر نمی‏آورد و از عمل دیگری به تو نمی‏دهد، بلکه از همان عمل خودت چیزی می‏سازد به تو می‏دهد، اگر بد است مال تو است تقصیر از تو است، و اگر خوب است باز مال تو است مدحش برای تو است. و این منتهای کرم است که این‌طور می‏کند تا کسی حرفی نداشته باشد که چرا این چیز را جزای ما قرار دادی؟ و در این دنیا چون پرده غفلت چشم‌ها را گرفته از مشاهده نمودن واقع کورند، بسا هست بحث‌ها می‏کنند. اما در آخرت که پرده‏ها برداشته می‏شود و حقیقت امر کشف می‏شود آن وقت هیچ کس بحث نمی‏کند، به جهت اینکه می‏بیند همان عمل خودش است که پاگیر او شده، به عوض دیگری جزا داده نشده است. این است خودش خجالت می‏کشد نمی‏تواند دم بزند. این است که کفار در قیامت چنان‌که خدا خبر داده است هرگز داد و فریاد نمی‏کنند که چرا ما را این‌طور عذاب می‏کنی؟ بلکه هرگاه چیزی بگویند عرضشان این است که خدایا ماها را به دنیا برگردان که شاید عمل صالحی بکنیم و مستحق چنین جزائی نشویم. پس آنها حقیقت امر را فهمیدند که این‌طور استدعا می‏کنند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 300 *»

پس این خدا چند جور کارها دارد: اولاً  تا کسی عملی نکند چیزی به او نمی‏دهد، و بعد از آنکه عملی کرد از عمل دیگری به او نمی‏دهد هرچه به او می‏دهد از عمل خود او می‏دهد، و بعد از آنی که عملی از او صادر شد دیگر نمی‏شود جزاش را به او ندهد همین که عمل کرد لابد باید ثمرش را ببیند خواه بخواهد یا نخواهد. پس اشخاصی که عمل نمی‏کنند و ثواب می‏خواهند طمعشان بیجا است، و اشخاصی هم که عمل بد می‏کنند و توقع دارند عذاب نبینند طمع ایشان نیز بیجا است، خدا جزای عمل بدش را به او می‏دهد و هیچ منافاتی با کرم او هم ندارد. برو زهر بخور و توقع داشته باش که هلاک نشوی، چرا که خدا کریم است! خدا کریم هست و تو هم که زهر خوردی لابد خواهی مرد و هیچ ضرری به کرم خدا ندارد. بلکه در حقیقت ملاحظه کنی مقتضای کرم هست که بمیری، اگر نمیری خلاف کرم می‏شود، به جهت اینکه زهر خاصیتش این است.

باری، اینها همه برای این است که خدا همچو قرار داده که هر کس عملی کرده از عمل او بردارد به او بدهد، نه از جای دیگر و نه از عمل دیگری. پس حالا می‏فهمی که بهشت را چطور خدا تملیک سیدالشهداء کرده است و تمامش مال او است، بهشت خارج از عمل آن بزرگوار نیست بلکه هرچه هست سرتاپا از عمل آن بزرگوار است، و از عمل آن بزرگوار خدا بهشتی ساخت. و تو می‏دانی که عمل هر کسی مال او است دخلی به دیگری ندارد سرایت به غیر نمی‏کند. بعد از آنکه بهشت عمل سیدالشهداء شد مال او می‏باشد دخلی به دیگران ندارد اختیارش با او

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 301 *»

است. اما که به آن بزرگوار داده؟ خدای او به او داده. از کجا به او داد؟ از خود عمل او ساخت به او داد. پس بهشت مخصوص او است و خانه او است اختیارش دست او است هر کس را بخواهد داخل می‏کند و هر کس را بخواهد منع می‏کند، و هر کس دوستی با او دارد در بهشت او داخل می‏شود و هر کس دوستی ندارد در خانه خود راهشان نمی‏دهد، و هر کس داخل بهشت نشد در جهنم داخل خواهد شد.

و این بهشت نسبت به آن بزرگوار دارای همه چیز هست، و هر چیزی را خدا از عمل او برای او ساخته از حور و قصور و غلمان و انهار و اشجار و سایر نعمت‌ها. چون کار همه را کرده، این است خدا هم همه را برای او مهیا ساخته و بهشت او دارای همه نعمت‌ها هست. اما نسبت به مؤمنین قاع صفصف است بیابانی است بی‏آبادانی، نه عمارتی دارد نه قصری دارد نه درختی دارد نه نهری دارد وهکذا. هر کس می‏خواهد آنجا عمارتی داشته باشد باید یک کاری بکند که آنجا برایش عمارتی بسازند، و هر کس می‏خواهد درختی برایش غرس کنند باید کاری بکند که در آنجا برایش درختی غرس بکنند، و هر که می‏خواهد حور و غلمان داشته باشد باید کاری بکند که آنجا برایش حور و غلمان بیافرینند، وهکذا. تا کاری از ایشان صادر نشود آنجا چیزی برایشان درست نمی‏شود.

این است که روایت شده است که چون پیغمبر 9 در شب معراج عروج کردند سیر می‏کردند در ملک خدا، تا آنکه رسیدند به بهشت و داخل بهشت شدند. و ایراد نکن که تو می‏گویی بهشت مال سیدالشهداء

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 302 *»

است، پیغمبر چطور داخل در بهشت او شد؟ به جهت اینکه به مقتضای انت و مالک لابیک چنان‌که خود پسر مال پدر است مال پسر هم مال پدر است. پس مال سیدالشهداء مال پیغمبر است چنان‌که خودش مال پیغمبر است. این است پیغمبر داخلش شدند و در آنجا تفرج می‏کردند، تا آنکه رسیدند به فرشتگان چندی که مشغول به ساختن قصرها بودند، و ملاحظه فرمودند دیدند که این فرشته‏ها گاهی مشغول به ساختن قصر می‏شوند و گاهی دست از کار برمی‏دارند و نمی‏سازند. از جبرئیل سؤال کردند ای برادر، بنی‏نوع انسانی طبیعتشان این است که مشغول به کاری که شدند خسته می‏شوند اندکی دست از کار باز می‏دارند که فی‌الجمله استراحتی کنند، در فرشته که کسالت و خستگی راه ندارد چرا اینها گاهی می‏سازند و گاهی بیکار می‏مانند؟ جبرئیل عرض کرد از خودشان سؤال بکنید. پیغمبر از خود آن فرشته‏ها سؤال کرد که سبب چیست که گاهی مشغول به ساختن قصر می‏شوید و گاهی دست از ساختن باز می‏دارید؟ عرض کردند که این خشت و گلی که به کار می‏زنیم باید از عمل مؤمنین به ما برسد و ما قصر بسازیم، همین که مؤمنی گفت سبحان اللّه و الحمد لله و لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر از آن ذکر خشت و گلی ساخته می‏شود و به ما می‏رسد ما از آن خشت و گل قصر می‏سازیم، و هرگاه این ذکر را نگفت خشت و گل هم درست نمی‏شود و به ما نمی‏رسد، این است بیکار می‏مانیم. پس ما منتظر خشت و گلیم که کی مؤمن این ذکر را بر زبان جاری بکند تا خشت و گل درست بشود به دست ما بدهند مشغول به ساختن قصر بشویم.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 303 *»

پس دانستی که تا عملی از مؤمن سر نزند در بهشت چیزی برایش درست نمی‏شود. و از این است که رسول خدا9 فرمود بهشت قاع صفصف است، بسیار کنید در او زراعت را. هرچه بیشتر زراعت کردید بیشتر درو می‏کنید، جایی گم نمی‏شود. پس هر کس می‏خواهد در بهشت بیشتر متنعم باشد بیشتر عمل بکند تا در آنجا ثمرش را ببیند. این است که درجات مؤمنین در بهشت مختلف است هریکی در جایی منزل دارند، بعضی نعمت بیشتر دارند و بعضی کمتر. و آنهایی که بیشتر دارند خداوند با آنها خویشی نداشت. دانستی بنای خدا این است که از کار هر کس چیزی درست می‏کند به او می‏دهد، پس آنها بیشتر عمل کرده بودند پس حور و قصور و غلمان به آنها بیشتر داده، و سایرین کمتر کرده بودند کمتر به آنها داده. بخل که در کارخانه خدا راه ندارد هر کس هر قدر کار کرد همان قدر جزاش را می‏بیند خیراً کان ام شرّاً.

بالجمله، معلوم و ظاهر شد که بهشت صورت اعمال مؤمنان است چیز خارجی علی‏حده نیست. و غالبی از مردم حتی علما این مطلب را برنخوردند، خیال می‏کنند که بهشت غیر اعمال صالحه مؤمنان است، چیزی است مستقل و علی‏حده، خداوند در ملک خود او را خلق کرده داشت، همین که کسی ایمان آورد و عمل صالح کرد می‏برد او را در آن بهشت جا می‏دهد. مانند اینکه سلطان عمارات دارد اسب دارد لباس‌های فاخر دارد باغستان دارد شهرها دارد قریه‏ها دارد، اتفاق یک کسی خدمتی کرد و پادشاه خوشش آمد جائزه می‏دهد خلعت می‏دهد،

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 304 *»

ده به او می‏دهد اسب می‏دهد لباس می‏دهد وهکذا. ویلٌ لهم که خدا را در همه کارها قیاس به خلق می‏کنند. طوری که در خلق ناقص جاهل می‏بینند می‏خواهند در خدا جاری کنند.

و بعضی دیگر که اندک شعورشان بیشتر است می‏بینند که نمی‏شود از خارج بیایند چیزی به آدم بدهند عوض کارهای او، می‏فهمند که جزا باید همان عمل باشد که به صورت دیگر ظاهر می‏شود جزا می‏شود و از همان عمل است که جزا درست می‏کنند. متحیر شدند که خوب، بعد از آنکه بنابراین بهشت صورت اعمال شد، پس پیش از اینکه مؤمنان خلق بشوند و پیش از اینکه عملی بکنند و پیش از اینکه سیدالشهداء در روز عاشورا شهید بشوند نباید بهشتی باشد، و تا آن وقت بهشت نبود و خدا بهشتی را خلق نکرده بود بعد که آن بزرگوار شهید شد بهشتی در ملک پیدا شد. پس به قول اینها این‌همه انبیا و مؤمنین که قبل از شهادت آن جناب مُردند به کجا رفتند؟ به جهنم که نمی‏روند بهشت هم که نبود، پس کجا خدا سرگردانشان کرد؟ و اگر گویی در بهشت اعمال خودشان بودند، می‏گویم که به نص آیه دانستی که اصل بهشت محض وجود سیدالشهداء خلق شده است سایرین به طفیل وجود او داخل بهشت می‏شوند. پس بهشت او ایجاد نشده، برایشان بهشت کجا بود؟ و این جماعت رفتند چیزی بفهمند و مانند اهل ظاهر منجمد نشوند، اما از راهش داخل نشدند، این است به حیرت افتادند و اقوال سخیفه از ایشان صادر می‏شود. و فی‌الحقیقه خودشان هم نمی‏دانند که چه می‏گویند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 305 *»

اما تو ملتفت باش که اگرچه بهشت از شهادت سیدالشهداء آفریده شده، اما لازم نکرده است که در کتم عدم بماند و بماند تا ظهر روز عاشورا. بلکه در آن عالمی که سیدالشهداء را خلق کرد پیش از همه عوالم به چندین هزار سال این شهادت را بر آن بزرگوار عرضه داشت، آن بزرگوار از روی خلوص انگشت قبول بر دیده نهاد و از جان و دل این مطلب را قبول نمود و با خدای خود عهد کرد که چنین کاری را متصدی شود و جان و مالش را در راه او نثار کند. پس چون این عهد را با خدا کرد و این معامله را با خدا بست، چون خدا از باطن او اطلاع داشت و می‏دید که ظاهرش با باطنش مطابق است و دلش با زبانش موافق است و نیتش خالص است به عهد خود وفا خواهد کرد، از نیت او بهشت را همان اوقات ایجاد کرد، محتاج نبود بماند تا روز عاشورا آن وقت ایجاد کند.

به جهت اینکه دانستی که بهشت از عمل سیدالشهداء ساخته شد، و عمل هم دو سر دارد: یک سرش نیت است، و یک سرش فعلی که به ظهور می‏رسد. و اعتنای خدا به نیت بیشتر است، و غالب جزاها را خدا به واسطه نیت می‏دهد. آیا نمی‏بینی که کافر منتهیٰ شصت سال یا هفتاد سال معصیت کرد خدا او را همیشه در جهنم مخلد می‏کند؟ با اینکه می‏گویی جزا همان عمل است. پس اگر مراد از عمل همین عمل ظاهری بود، عمل ظاهری کافر که نهایت دارد پس جزاش هم باید نهایت داشته باشد، و خدا هم که قرارش این است عمل را جزای عامل قرار می‏دهد پس عذاب غیر متناهی در عوض گناه متناهی چه معنی دارد؟

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 306 *»

پس معلوم است مراد عمل ظاهری تنها نیست مراد نیت است. این است معصوم می‏فرماید بنیاتهم خلّدوا پس چون نیتشان نهایت ندارد و قصدشان این است که هرگاه تا ابد عمر کنند کافر باشند، این است خدا عذاب بی‏نهایت برایشان مقرر کرده. و کذلک مؤمن قصدش این است که الی ما لا نهایة له اگر عمر کند مؤمن باشد اگرچه بروز ایمان از او در مدت قلیلی باشد، خدا هم نعمت الی غیر النهایه به او می‏دهد. از این جهت فرمودند نیة المؤمن خیر من عمله و نیة الکافر شرّ من عمله. پس منظور خدا همیشه به نیت است، هر طوری که نیت شخص را دید همان‌طور جزاش را برای او مقرر می‏کند، خواه وقت عملش رسیده باشد و آن عمل را کرده باشد یا هنوز نکرده باشد و بعد آن کار را بکند، و خواه دستش برسد آن عمل را موافق قصد خود به‌جا بیاورد یا دستش نرسد آن کار را نکرده باشد، او عامل به آن عمل خوانده می‏شود.

این است که پیش از اینکه سید مظلومان این شهادت را به ظهور برساند و ظاهراً شهید بشود، در همه زمان‌ها و در همه عوالم به سیدالشهداء خوانده می‏شد، و همه قبل از وقوعْ اقامه عزای او را کردند و مصیبت او را بر سر پا کردند. پس خدا هم چون آن نیت صادق را از آن بزرگوار مشاهده کرد از نیت او بهشت و ما فیها را برای او آفرید. پس پیش از همه مخلوقات خداوند بهشت را از نور عمل سیدالشهداء آفرید. و این بهشت بود و خواهد بود و نهایتی برای او نیست. و هر کس می‏خواهد و طمع دارد که داخل این بهشت شود باید کاری بکند که استحقاق داشته باشد، و الّا آن جای طیّب

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 307 *»

و طاهر را به هر خر و گاوی نمی‏دهند، باید عملی کرد که او را راه بدهند و در آنجا متنعم بشود، پس بدون عمل محال است.

بلکه می‏خواهم عرض کنم اگر کسی کار بهشت را نکرده باشد و او را در بهشت ببرند اصلاً متنعم نمی‏شود و نمی‏تواند متلذذ بشود به لذات بهشتی، و بردن او در آنجا لغو و عبث است. بلکه فی‌الحقیقه او را در بهشت نبردند و داخل بهشت نشده است، به جهت اینکه از نعمت‌های بهشتی هیچ حظی نبرده است. و اگر می‏خواهی این مطلب را درست بفهمی نظر کن در این عالم ببین هرگاه چشم و گوش و بینی و دهان کسی را ببندند و پوست کلفتی هم تمام بدن او را بگیرند، و این شخص را ببرند بیندازند توی باغی که انواع و اقسام گل و ریاحین کاشته باشند و میوه‏های بسیار خوب از هر گونه داشته باشد و نهرها و چشمه‏های بسیار جاری باشد و هواهای بسیار خوش داشته باشد و نغمات و آوازهای خوش در آن باغ بسیار باشد؛ حال ملاحظه کن که در باغ همه چیز موجود است و هر کس داخل آن باغ شد آوازهای خوشش را می‏شنود لذت می‏برد، و نهرها و چشمه‏ها و درخت‌ها و گل‌های رنگارنگ را می‏بیند حظ می‏کند، و بوهای گل‌ها را استشمام می‏کند مست می‏شود و از میوه‏های او تناول می‏کند متلذذ می‏شود و هوای او را ادراک می‏کند خوشش می‏آید، می‏بینی از نعمتی که در آن باغ هست متنعم می‏شود. اما این شخص بیچاره نه از رنگ‌ها لذت می‏برد، به جهت اینکه لذت بردن از رنگ فرع بر این است که چشم را باز کند ببیند، او که چشم‌هایش بسته است. و نه از صداهای

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 308 *»

خوش لذت می‏برد، زیرا لذت بردن از صداها فرع بر این است که گوشش باز باشد، این که گوشش گرفته. و نه از میوه‏های باغ لذت می‏برد، به جهت اینکه زبان ندارد که طعمشان را درک کند. و نه از هوای باغ لذت می‏برد، زیرا لامسه ندارد که ادراک خوشی هوا را بکند. پس همچو شخصی را که با وجود همه نعمت‌ها از هیچ  کدام متلذذ نشده است حقیقةً او را در باغ نبردند، باغ با صحرای بی آب و علف برای او مساوی است. پس گل‌های رنگارنگ را به او ننمودند و آوازهای خوش را به او نشنواندند و میوه‏های خوب را به او نخوراندند و هوای خوش را به او نفهمانیدند. و اینها همه به جهت آن است که او کاری نکرده که این لذت‌ها را چشیده باشد. پس چون خودش هیچ عملی نکرده دیدن و شنیدن دیگران فائده‏ای به او ندارد حظی برایش حاصل نمی‏شود، او حظ در وقتی می‏کند که خودش ببیند خودش بشنود آن وقت خودش محظوظ و ملتذّ می‏شود.

پس خدا چشمی به تو داده می‏توانی باز کنی و می‏توانی به هم بگذاری، هرگاه می‏خواهی صورت خوبی را ببینی و محظوظ شوی راهش این است که چشمت را باز کنی و او را ببینی و از دیدن او لذت بری. پس وقتی دیدی، تو دیده‏ای، اما خدا به تو نمایانده. و وقتی هم چشمت را به هم گذاشتی تو ندیده‏ای، و خدا هم به تو ننمایانده است. پس همه کار زیر سر تو است، هرگاه چشمت را باز کردی خدا به تو می‏نمایاند و تو هم می‏بینی، و هرگاه به هم گذاشتی خدا به تو نمی‏نمایاند و تو هم هیچ نمی‏بینی. و از صورت خوب هم تو هیچ لذت نبرده‏ای اگرچه صورت

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 309 *»

خوب توی دنیا هست، و آنهایی که چشمشان را باز می‏کنند لذت می‏برند هیچ دخلی به تو ندارد و از دیدن آنها لذتی برای تو حاصل نمی‏شود، تو هم اگر لذت می‏خواهی، کاری بکن مانند آنها تا به این لذت برسی. و کار تو در این مقام این است که چشمت را باز کنی و به جانب صورت خوب نظر کنی. ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت. در آخرت هم هر کس کار بهشت را کرد داخل بهشت می‏شود و هر کس نکرد معقول نیست که داخل شود، و اگر هم بر فرض داخل کنند لغو و عبث خواهد بود و خدای شما که لغو کار و عبث‏کار نیست.

و حال آمدیم بر سر عملی که باعث دخول بهشت بشود. می‏بینیم بالاتر از همه عمل‌ها و عبادت‌ها این نماز است که روز و شب در کاریم. و از بس عبادت بزرگی است که عمود دین شمردند، ان قبلت قبل ما سواها و ان ردّت ردّ ما سواها اگر نماز درست شد سایر اعمال هرگاه خللی داشته باشد به واسطه او قبول می‏شود، و اگر نماز درست نشد سایر اعمال هرچه باشد قبول نمی‏شود. حال این نماز را که هر شبانه‏روزی پنج وقت به‌جا می‏آوریم، ملاحظه می‏کنیم در تمام عمر یک رکعت نماز درست به خودمان سراغ نداریم، یک رکعت نماز در مدت شصت سال هفتاد سال نکردیم که از اول تا آخرش با توجه و حضور قلب باشیم، بلکه به زبان کلمات را می‏خوانیم و دلمان جاهای دیگر است، یکی در خیال تجارت است و یکی در خیال زراعت است و یکی در خیال زن و فرزند است یکی در خیال فسق و فجور است وهکذا. پس نماز که ستون دین ما

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 310 *»

است این‌طور است، تا چه رسد به سایر عبادات، آنها که به اصطلاح نشسته پاک است. پس این عبادت‌های ما به عوض اینکه ما را به بهشت ببرد به جهنم می‏برد.

پس عملی که باعث دخول بهشت باشد و خالص باشد و اصلاً مشوب نباشد چیست؟ آن محزون شدن در مصیبت سید مظلومان است. و این حزن در مصیبت آن جناب چنان عمل خالصی است که نه ریا در او راه دارد و نه سمعه و نه شهرت و نه خوف و نه طمع. ببین وقتی که مصائب آن بزرگوار را شنیدی بی اختیار دلت می‏سوزد. حال می‏بینی برای ریا و سمعه نمی‏شود دلت بسوزد، سوزش دل امر اختیاری نیست که تو بخواهی به زور دلت را بسوزانی، به زور نمی‏شود، بلکه همین که مصیبت محبوب را متذکر شد بی‏اختیار می‏سوزد نمی‏تواند خودداری بکند. بعد از آنکه دل سوخت بخاری متصاعد می‏شود به جانب سر و می‏رسد به بخاراتی که در اطراف چشم از برودت منجمد شده است آنها را آب می‏کند و اشک جاری می‏شود. پس گریه هم حزن است منتهیٰ حزن شدیدی است که اگر حزن شدت کرد گریه پیدا می‏شود، و اگر خیلی شدت کرد غش عارض می‏شود.

پس هرگاه سیدالشهداء این شهادت را قبول نمی‏کرد عمل خالصی و دین خالصی یافت نمی‏شد. پس به واسطه گریستن و محزون شدن در مصیبت او نماز قبول می‏شود، و به واسطه قبول شدن نماز سایر عبادات قبول می‏شود. پس چون حزن در مصیبت آن جناب

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 311 *»

عملی است که از روی اخلاص کرده شده است، این است سایر عمل‌ها هم به این واسطه قبول می‏شود. پس عمل خالص نیست مگر به واسطه حزن در ماتم آن بزرگوار. پس هر کس عمل خالصی دارد از برکت این بزرگوار است و به واسطه عمل خالص او جمیع عمل‌های خالص برپا شد، این است که استحقاق بهشت برای ایشان حاصل شد و توانستند داخل بهشت شوند. از این جهت در اخبار وارد شده است که در روز قیامت اشخاصی که قابل شفاعت هستند یک طرف صف در صف می‏ایستند، و نوعاً عدد صفوف ایشان هزار است ولکن عدد هر صفی را خدا می‏داند که چقدر است. این هزار صف همه ایستاده‏اند و انتظار شفعا را می‏کشند که بیایند اینها را شفاعت کنند. بعد از آن حضرت سیدالشهداء تشریف می‏آورد و به نفس نفیس نهصد و نود و نه صف را شفاعت می‏کنند و به شفاعت آن بزرگوار داخل بهشت می‏شوند. و یک صف دیگر باقی می‏ماند، جمیع انبیا و اولیا از آدم گرفته تا خاتم جمع می‏شوند نمی‏توانند به تنهایی آن یک صف را شفاعت کنند، پس باز متوسل به سیدالشهداء می‏شوند و به اعانت او آن یک صف را شفاعت می‏کنند.

خدایا به حق خود آن بزرگوار ماها را از شفاعت آن بزرگوار محروم نگردان و گناهان ما را از برکت آن بزرگوار عفو فرما و ما را به شهادت آن حضرت نجات کرامت فرما.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 312 *»

مـوعظه ششم

 

 

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 313 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

بدان که خداوند این مخلوقاتی که آفریده در میانه اینها جمعی را برای نجات آفریده و غرض از آفریدن آنها این بود که آنها را نجات دهد. و از آن طرف همچو مقدر کرده که نجاتی نباشد مگر به عمل خالص، هر کس عمل خالصی کرد و دین خالصی برپا کرد نجات یابد و هر کس عمل خالصی نکند و دین خالص او را برپا نکند نجاتی برای او نباشد.

و تو وقتی در عالم نظر انداختی می‏بینی عمل خالص از کسی سرنمی‏زند و دین خالصی از هیچ جا برپا نمی‏شود مگر اشخاص چندی که محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم باشند، و ایشانند که معصومند در ظاهر و باطن به عصمت خدا و مالک خیال‌ها و دل‌های خود هستند در هنگام عبادت هیچ توجه به غیر نمی‏کنند و التفاتی به ماسویٰ ندارند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 314 *»

مگر نشنیده‏ای که در یکی از جنگ‌ها تیری به پای حضرت امیر؟س؟ فرو رفته بود، از شدت درد نمی‏توانستند طاقت بیاورند که آن تیر را از پای مبارک او بیرون بیاورند. صبر کردند تا آن بزرگوار مشغول به نماز شدند، فرصت غنیمت کرده تیر را از پای مبارک بیرون کشیدند به طوری که اصلاً ملتفت نشدند. پس همان‌طوری که تو مالک حواس ظاهره خود هستی، مانند اینکه هر وقت بخواهی چیزی را ببینی نظر می‏کنی می‏بینی و هر وقت بخواهی نبینی رو را برمی‏گردانی یا چشم را به هم می‏گذاری آن وقت نمی‏بینی، این بزرگواران مالک خیال و قلب خود هستند هر وقت خواستند خیال را متوجه امری کنند متوجه می‏شود و هر وقت نخواستند متوجه نمی‏شود. اما خودت می‏بینی مالک خیالت نیستی مالک قلبت نیستی نمی‏توانی خودداری کنی خیالت را جایی حبس کنی. ببین این‌همه سعی می‏کنی در یک رکعت نماز نمی‏توانی با حضور قلب باشی و جاهای دیگر را خیال نکنی. وانگهی از اینها گذشته یکی عملش برای این است مردم ببینند تعریفش بکنند یا بشنوند مدحش نمایند یا شهرت کند اسمی و آوازه‏ای در کرده باشد، و اینها عملشان را بشکافی برای مردم است عبادت مردم کرده و اسمش را عبادت خدا گذارده. و بعضی خیلی مقدس باشند، از اینها عملش خالص باشد اما آن هم یا از خوف عذاب عبادت می‏کند و یا به جهت طمع بهشت. و این‌جور عبادت هم محض از برای خدا نیست برای صرفه خود است می‏خواهد از عذاب آسوده باشد یا در بهشت راحتی کند این‌جور کارها را پیش گرفته و این‌جور عبادت‌ها را پیشنهاد خود کرده.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 315 *»

باری، در هر که ملاحظه می‏کنی عمل خالصی نمی‏بینی هر عملی را که نظر می‏اندازی می‏بینی یک جایش معیوب است و یک گوشه‏اش فاسد است، و در حقیقت عمل خالص از ایشان برنمی‏آید نمی‏توانند از عهده عمل خالص برآیند. چه‌بسا اشخاص که خیلی سعی می‏کنند خیلی زور می‏زنند با توجه نماز بخوانند همین که مشغول شدند خیال می‏برد اینها را به این طرف و آن طرف، یک دفعه ملتفت شدند نماز تمام شد و اصلاً دلشان آنجا نبود.

پس چون خدا دید که از ناقصین عمل خالص برنمی‏آید قرار داد که اقتدا به کاملین کنند. و همین‌طور هم نمی‏توانستند اقتدا بکنند اقتدا هم از ایشان برنمی‏آمد، این است خداوند برای این امر تدبیری کرده محبت آن کاملین را در دل‌های ناقصین جای داده که چون به قلب خود رجوع می‏کنند دوستی آن بزرگواران را در خود می‏یابند و می‏بینند بی‏غرض و مرض آنها را دوست دارند. حال، این دوستی خاصیت‌ها دارد ثمرها دارد، در هر جا که مأویٰ گرفت آثار خود را بروز می‏دهد، طوری می‏کند که صاحبش خود را فراموش می‏کند و همان محبوب را می‏خواهد و بس، خصوص وقتی محبوب را گرفتار ببیند یکجا اختیار از دستش ربوده می‏شود و همه چیزش فراموش می‏شود می‏خواهد خود را مبتلا بکند و محبوبش را نجات دهد. نظر کن ببین ضعیف‏ترین حیوانات و عاجزترین و بی‏عرضه‏ترین حیوانات این مرغ‌های خانگی است که تاب مقاومت هیچ حیوانی را ندارند و از همه حیوانات ترسوترند هیچ کاری از ایشان

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 316 *»

برنمی‏آید، مع‌هذا همین که جوجه‏ای در آوردند و او را کم‏کم پرورش می‏کنند یک نوع محبتی به او به هم می‏رسانند و دوست می‏دارند جوجه‏های خود را، و چون دوستشان دارند می‏بینی همین که دید حیوانی ــ  اگرچه خیلی قوی باشد ــ  قصد بچه‏هاش را می‏کند بیتاب می‏شود و خودش را فراموش می‏کند و جُبن خود را هم فراموش می‏کند، می‏خواهد با گربه و سگ و سایر حیوانات در افتد و شر آنها را از سر جوجه‏هاش دفع کند. حال، این مرغ همان مرغی بود که جرأت نداشت نزدیک اینها برود چه جای اینکه با اینها در مقام مدافعه بر آید، محبت را ببین چطور می‏کند! وقتی که محبت آمد جبان شجاع می‏شود و ترسویی مبدّل به دلیری می‏شود، خود و صفات خود را فراموش می‏کند دیگر ملتفت نیست که این سگ همان سگی است که تو جرأت نداشتی پیش او بروی و آدم را می‏گیرد و پاره پاره می‏کند، اینها به خیالش خطور نمی‏کند همین قدر می‌خواهد محبوب را نجات دهد.

پس ناقصین هم اگرچه بعضی جبانند و جرأت ندارند با دشمنی مقاومت کنند، و بعضی بخیلند و چیزی در حال رفاه انفاق نمی‏کنند، و بعضی اهل و عیال خود را خیلی دوست می‏دارند تاب مفارقتشان را اصلاً ندارند، وهکذا این‌جور صفت‌ها. اما اگر محبوب خود را در آن حال ببینند، خودش غریب تکیه به نیزه بی‏کسی داده می‏فرماید هل من ناصر ینصرنی و اصحابش کشته و جوانانش به خون آغشته و اطفالش تشنه؛ این حالات را ببیند محبت به هیجان می‏آورد شخص را و یکجا خودش را

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 317 *»

فراموش می‏کند و صفات خود را هم فراموش می‏کند، دیگر ملتفت این نیست که اینها اسلحه دارند آدم را می‏کشند و جانت از دست می‏رود، تو همان کسی بودی که از یک نفر خوف داشتی حال چطور میان این صد هزار لشکر خود را می‏اندازی؟ این چیزها به خیالش خطور نمی‏کند همان می‏خواهد محبوبش را یاری بکند اگرچه به تلف کردن نفس خود باشد. پس اگر جبان بود حالا شجاع می‏شود، و اگر بخیل بود حالا سخی می‏شود، اندک محبتی که باشد این تأثیرات را می‏بخشد، واللّه محبت ترسو را دلیر می‏کند و بخیل را سخی می‏کند. پس تو خیال نکن که من از یک سگی مثلاً خائفم و جان خودم را از همه چیز عزیزتر دارم و صد دینار در راه سیدالشهداء به کسی نمی‏دهم، من با این حالات چگونه در آن روز بودم در رکاب آن بزرگوار کشته می‏شدم و از جان و مال می‏گذشتم؟ چرا که حالت حالای تو دخلی به آن وقت ندارد، حالا که در رفاهی جانت را می‏خواهی مالت را می‏خواهی به قدر یک گربه هم عرضه نداری، اما آن وقت که آن بزرگوار را به آن حالات مشاهده کنی آن وقت همه این صفات از تو می‏رود بیخود جان و مالت را نثار خواهی کرد.

می‏خواهی یقین بر این مطلب کنی ببین این مصائب را که می‏شنوی دلت راضی هست به آن ظلم‌هایی که بر او وارد آوردند؟ دلت نمی‏سوزد محزون نمی‏شوی؟ گریان نمی‏شوی؟ و دلت نمی‏خواهد که ای کاش با آنها بودی و در خون خود می‏غلطیدی؟ واللّه این چیزها را در خودت مشاهده کردی یقین کن اگر آن روز بودی قطعاً جانت را نثار

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 318 *»

می‏کردی نمی‏توانستی طاقت بیاوری. شهدای کربلا که همه اهل معرفت و مقامات نبودند، همه مانند حضرت عباس و حبیب نبودند، بعضی غلام‌های سیاه بودند، آنها که اهل معرفتی نبودند اما چون محبت داشتند این است نتوانستند خود را ضبط کنند جانشان را فدا کردند. پس تو هم که اهل محبت شدی و آن چیزها را در قلب خود مشاهده کردی کمتر از آن غلام سیاه نخواهی بود، بلکه تو را هم در مقام شهادت نصیبی هست. نگو که آن مقام مخصوص آن اشخاصی است که در آن روز بودند و کشته شدند، واللّه همان که دلت می‏خواهد آن روز در میان خون خود غلطیده باشی تو را در روز قیامت مانند شهدا در خون خود غلطیده محشور می‏کنند. این است که حضرت صادق فرمودند کسی که به یاد بیاورد جد مظلومم را و آرزو کند که یالیتنی کنت معکم فافوز فوزاً عظیماً، می‏باشد از برای او همان ثواب‌هایی که برای شهدا قرار داده است. در کارخانه خدا که بخل نیست، قصدت را وقتی خالص دید و نیتت را صادق مشاهده کرد دیگر برایش فرق نمی‏کند که آن روز حاضر باشی و آن خدمت نمایان را کرده باشی یا آنکه آن روز نبودی و ظاهراً آن عمل از تو صادر نشد. پس در این صورت در نجات خود شک نداشته باش و خود را از اهل نجات بدان و یقین کن که جمیع گناهانت آمرزیده است دیگر گناهی برایت باقی نمی‏ماند. ببین هیچ کس جرأت دارد که العیاذ باللّه به شهدا جسارت کند که از برای ایشان گناهی و معصیتی باقی مانده؟ از غلام سیاه گرفته تا حبیب و سایر خواص. همه که زاهد و عابد و ناسک نبودند؛ اما چون این

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 319 *»

کار را کردند جمیع کثافات از ایشان زدوده شد پاک و پاکیزه شدند و هر گناهی که داشتند آمرزیده شدند.

این سبیل چیده‏ها خیلی این نماز و روزه و اعمال ظاهره در نظرشان عظم دارد، خیال می‏کنند اینها را کسی درست نداشته باشد کارش خوب نیست، اما کسی که اینها را درست به‌جا آورده باشد عاقبتش خیر است و بالای بهشت جاش است. اما چنین نیست که اینها فهمیدند، نماز و روزه و سایر اعمال باید به واسطه این کار قبول بشود، همه اعمال در جنب این عمل مستهلکند، اگر این نباشد هیچ عملی قبول نمی‏شود و حسرت می‏شود برای صاحبش. و کدام گناه است که بعد از این کار باقی بماند؟ و کدام طاعت است که بعد از این امر قبول نشود؟ و اگرچه در ذهن بعضی چیزی خلجان کند، اما الحمدلله طوری شده است که جرأت ابراز ندارند و جای انکار نیست، مسلمی شده است که شهدا بعد از شهادت گناهی برایشان نیست اگرچه گناهانی چند داشته باشند، و مقامشان بالاترین مقام‌ها است. پس در نجات شهدا که شکی نیست. همین که خود را آن‌طورها که عرض شد یافتی در نجات تو هم شکی نیست، یقین داشته باش که تو هم به واسطه آن قصد از برکت آن بزرگوار نجات خواهی یافت.

فرمایشات ائمه را مانند منی‌ها اغراق و مبالغه خیال نکن، هرچه می‏فرمایند صدق است و حق، واقعیت دارد. العیاذ باللّه محض گول زدن و به شوق انداختن تو این فرمایشات را نکرده‏اند که به تو برسد به هیجان بیایی، و در واقع آن‌طور نباشد. پس اگر آن بزرگواران را صادق می‏دانی پس

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 320 *»

اینکه فرمودند تو هرگاه شهدا را به خاطر بیاوری و آرزو کنی کاش با آنها بودم شهید می‏شدم، ثواب شهدا را به تو می‏دهند، فی‌الواقع ثواب شهادت در نامه عمل تو ثبت می‏شود و تو را خداوند از شهدا محسوب می‏کند. حال اگر در نجات خود شک داشته باشی مثل این است که در نجات شهدای کربلا شک داشته باشی. و می‏دانی که شک در نجات غلام عابس مثلاً  کفر است. پس در نجات خود شک نداشته باش و خود را از شهدا محسوب دار. واللّه نه تنها آن هفتاد و دو نفر سیدالشهداء را یاری کردند و از یاران او محسوبند که در زیارتشان می‏خوانی السلام علیکم یا انصار ابی‏عبداللّه و به واسطه نصرت او خدا را نصرت کردند پیغمبر را نصرت کردند امیرالمؤمنین را نصرت کردند حضرت امام حسن را نصرت کردند؛ بلکه تو هم الآن داری او را نصرت می‏کنی. مگر نصرت کدام است؟ گریه کردن نصرت نیست؟ محزون شدن خدمت نیست؟ در تعزیه او خدمت کردن نصرت نیست؟ پول‌ها خرج کردن در مصیبت او نصرت نیست؟ نصرت برای خود انواع و اقسام دارد، نصرت آن روز آن بود که بروند جان خود را فدا کنند. حال که این چیزها در میان نیست دست ماها کوتاه است، یاری ما این است بنشینیم به دور یکدیگر عزاداری کنیم. شهدا همان روز یاری کردند و کشته شدند، تو هر سال هر ماه هر هفته هر روز عزاداری می‏کنی تو متصل داری یاریش را می‏کنی. این است که وارد شده است که هر کس در مصیبت سید مظلومان گریه کند و اشک از دیده او بر صورتش جاری بشود اجر صد شهید را به او می‏دهند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 321 *»

مگر نشنیدی که حبیب بن مظاهر را خواب دیدند، عرض کردند آیا بعد از شهادت آرزوی دیگری در دل تو هست؟ فرمود بلی یک آرزو دارم که خدا مرا به دنیا برگرداند و در مجلس عزای حسین حاضر بشوم و در مصیبت او گریه و زاری نمایم. آن شخص سبب را پرسید. فرمود به جهت اینکه هر کس در آن روز کشته شد همان ثواب یک شهادت را دارد کسی که در ماتم آن بزرگوار گریه بکند ثواب صد شهید دارد، این است که این آرزو را دارم.

پس ای عزیز، نصرت خود را کمتر از نصرت آنها ندان. آنها یک نوع نصرت کردند تو به انواع متعدده نصرت می‏کنی. خداوند تو را از یاری کنندگان او محشور می‏کند. پس استغاثه حضرت مخصوص آن روز نبود، امام است قلب عالم است دعوتش عام است مخصوص به بعضی دون بعضی و زمانی دون زمانی نیست. آن روز همه شیعیان خود را تا روز قیامت ندا کرده و طلب نصرت کرده که آیا کسی هست که من غریب را یاری کند؟ و تو خیال می‏کنی مقصودش همین بود که بیایند کشته بشوند. اگر مقصودش این بود پس زعفر با جنی‌های بسیار آمدند و حتی عرض کردند به لباس بشر ظاهر می‏شویم با این قوم جنگ می‏کنیم. حضرت اذن ندادند فرمودند برگردید به منزل خود و در ماتم من گریه کنید و عزای مرا بر سرپا کنید. پس اول طلب یاری می‏کند بعد می‏گوید نمی‏خواهم، یعنی چه؟ پس مقصودش همین کشته شدن نبود انواع و اقسام یاری مقصودش بود. این است به زعفر فرمود برو بر من گریه کن. پس یاری زعفر عزاداری آن حضرت بود، هکذا یاری تو هم عزاداری است، اگر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 322 *»

محزون شدی گریستی تو هم یاری کردی و ندای آن بزرگوار را اجابت نمودی. پس الآن هم آن بزرگوار دارد استغاثه می‏کند و می‏فرماید هل من ناصر ینصرنی، و صوت آن بزرگوار که در روز عاشورا بلند شد امتداد دارد تا روز قیامت. و شکی نیست که صداها به تدریج می‏رسد، همان وقتی که صدا بلند شد به همه مستمعین نمی‏رسد، ببین وقتی که برق زد همان وقت صدایی پیدا می‏شود اما بعد از چند دقیقه صدا به گوشت می‏آید و تو می‏شنوی، و همچنین وقتی از دور کسی مثلاً  داسی بر درختی می‏زند و می‏بینی، بعد از آنکه آن شخص دوباره داس را بلند کرد صدایش را می‏شنوی. و حال اینکه یقین می‏دانی که همان وقتی که داس را بر درخت می‏زند صدا حادث می‏شود، اما تو چون دوری همان وقت به تو نمی‏رسد بعد از فاصله به تو می‏رسد. حال، سیدالشهداء که صدا را به هل من ناصر ینصرنی بلند کرد، اول همان‌هایی که بودند شنیدند هر کس یاری کرد کرد و هر کس نکرد نکرد، بعد به تدریج کم‏کم به دیگران رسید به آنهایی که در کربلا نبودند، هر کس دوست بود یاری کرد و هر کس دوست نبود یاری نکرد بلکه راضی شد به فعل آنها، تا به این زمان‌ها به تو رسید. پس صدای سیدالشهداء را شنیدی که بی‏طاقت شدی و عزاداری می‏کنی و در ماتم او گریه و زاری می‏کنی و محزون و غمناک شدی. پس تو هم با شهدای کربلا شریک شده‏ای در نصرت آن حضرت و او را نصرت کرده‏ای، و به واسطه نصرت او خدا را نصرت کرده‏ای رسولش را ولیش را نصرت کرده‏ای. و همین نصرت تو باعث نجات تو است که البته خواهی نجات یافت.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 323 *»

و این تدبیرها را کردند برای نجات تو؛ که تو چون عملی نداشتی که باعث نجات تو باشد این مصیبات را به جان خود وارد آوردند تا تو بشنوی محبتت به هیجان بیاید به یک طوری یاریش را کنی، و به واسطه نصرت او اعمالت قبول شود و گناهانت آمرزیده شود و داخل بهشت شوی. پس حالا ملتفت باش که این‌همه استغاثه می‏کرد امام، برای خود طلب یاری نمی‏کرد خودش محتاج به یاری ماها نبود.

اذا شاء یفنی کان عِزریلُ خادماً له صادراً عن امرِه بالمخافق

چون رحمة للعالمین بود مقصودش نجات امت بود، این است هی سعی می‏کرد زور می‏زد که مردم را نجات بدهد عبث عبث نروند هلاک نشوند. ببین کسی که یاری می‏طلبد برای خودش، باید احتمال بدهد که فائده‏ای به حالش داشته باشد و بتوانند دفع شری از او نمایند. آن بزرگوار که می‏دانست باید کشته بشود و نخواهد زنده باقی ماند و نمی‏خواست هم زنده بماند، پس با این حالت یاری چه می‏خواست بکند؟ یاوری که دفع شر از کسی نکند چه فائده دارد؟ پس طلب یاری او طلب نجات مردم بود. پس در حقیقت مقصودش این بود آیا کسی هست که نجات یابد و طالب نجات خود باشد؟ و این معنی را به نصرت تعبیر آورد، چرا که نجاتی نیست مگر به واسطه ارتباط و نسبتی که به او پیدا کنند. پس معنی کلامش این بود که بیایید خود را متصل به من کنید تا خدا شما را نجات دهد. پس داد می‏زد بیایید نجات بیابید، نه اینکه دفع شری از من بکنید. او از کار خود عاجز نبود که پناه به مردم ببرد، بلکه حیات همگی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 324 *»

بسته به او بود. او برای نجات ما بیچارگان این کارها را می‏کرد. واللّه کشته نشد مگر برای نجات ماها، آن بلاها را به جان خود نخرید مگر برای اینکه ماها در آتش نسوزیم و به عذاب خدا گرفتار نشویم. خدایا دست ما را از دامن ایشان کوتاه مکن و توفیق عزاداری این بزرگوار را به ما عنایت فرما و ما را در زمره ایشان محشور فرما.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 325 *»

مـوعظه هفتم

 

 

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 326 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

خداوند این‌همه انبیا و رسل که فرستاده برای این است که مردم را نجات بدهند. و چون مردم جاهل و نادان بودند خبر از جایی نداشتند نمی‏دانستند چه چیز باعث نجاتشان است و چه چیز باعث هلاکتشان است، خداوند این‌همه پیغمبران را در هر عصری فرستاد که مردم را خبر کنند که چه چیز باعث نجاتشان است تا آنها را به‌جا بیاورند و نجات یابند. پس هریک برای قوم خود به مقتضای آن عصر، شریعتی آوردند و اعمالی چند برایشان قرار دادند که آنها را به‌جا بیاورند. حال فکر کن ببین می‏شود مردم انبیا را دوست ندارند؟ عمل به شریعتشان بکنند و دوستشان ندارند؟ در این صورت عمل کردن به شریعت آن نبی هیچ نفعی به اینها نخواهد داشت. و می‏بینی همه انبیا آمدند که باید یکدیگر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 327 *»

را دوست داشت و دوستی دوستان خدا واجب است. آخر چطور می‏شود شخص به شریعت پیغمبری عمل بکند و او را دشمن داشته باشد؟ اگر پیغمبرش نمی‏داند پس چرا به شریعتش عمل می‏کند؟ و اگر می‏داند، چرا دشمنش داشته باشد؟ و انسان که اندک شعور داشته باشد می‏فهمد که آدم به تمام شریعت رسولی عمل بکند اما او را دوست ندارد هیچ فائده‏ای به حالش ندارد اگرچه کما هو حقه عمل کند، اما اگر دوست داشته باشد ولکن عملش نقص داشته باشد کاری برایش دیده می‏شود، و به واسطه محبت آن پیغمبر جبران آنها خواهد شد.

پس مجرد اعمال ظاهره باعث نجات کسی نمی‏شود، کسی به اینها نجات نمی‏یابد تا محبت انبیا و اولیا نباشد. اگرچه مردم نادان گمانشان این است که این نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات خیلی نقل دارند، همین که کسی اینها را درست به‌جا بیاورد کارش ردیف است دیگر فردوس برین جای اوست، اما کسی که اینها را درست به انجام نرساند هالک است به عذاب آخرت گرفتار می‏شود. چنین نیست، از این اعمالِ تنها کاری ساخته نمی‏شود تا محبت اولیا ضم نشود به اینها. به خدا قسم آن اشخاصی که اتکال و اعتماد بر این اعمال کردند در قیامت کارشان بدتر و حالشان خراب‌تر است، بلکه این اعمال حسرت می‏شود برای آنها و سبب خذلان آنها خواهد بود در آنجا، آرزو می‏کنند ای کاش که ما در دنیا اقلاً خود را به زحمت نمی‏انداختیم و در آنجا راحتی می‏کردیم، در دنیا که زحمت به خود راه دادند در آخرت هم نجات ندارند خسر الدنیا و الآخرة

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 328 *»

ذلک هو الخسران المبین. واللّه چون در محشر می‏بینند که حیوانات محشور می‏شوند و از یکدیگر تقاص می‏کنند بعد هم خاک می‏شوند، تمنا می‏کنند که کاش مانند حیوانات بودیم و شعوری نداشتیم و راه می‏رفتیم و مانند آنها خاک می‏شدیم و اقلاً از این عذاب ابدی آسوده می‏شدیم. و اشاره به همین است قول خداوند و یقول الکافر یالیتنی کنت ترابا. پس این‌جوره اشخاص عمل برایشان هیچ فائده‏ای ندارد، بکنند نکنند مساوی است، نماز بخوانند یا دزدی بکنند مساوی است، روزه بگیرند یا شراب بخورند مساوی است. بلکه اگر شراب بخورند یک لذتی در دنیا برده‏اند، اما اینها را هم که نکردند و زحمت عبادت را به خود دادند نه دنیا دارند نه آخرت. این است خداوند می‏فرماید و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا. ملاحظه کن اگر تل خاکی باشد و باد تندی به او برخورد هیچ از او باقی می‏گذارد، یا همه را پراکنده می‏کند و آثاری از او باقی نمی‏گذارد؟ خداوند می‏فرماید من عملشان را همین‌طور بر باد فنا می‏دهم. پس وقتی آنجا رفتند می‏بینند هیچ عملی ندارند. پس اعمال تنها به کار نمی‏آید.

در ظاهر فکر کن ببین هرگاه نماز بخوانی بی‏نیت، و روزه بگیری و از صبح تا شام گرسنه باشی و چیزی نخوری و قصد روزه نداشته باشی، آیا این نماز و روزه‏ات صحیح است؟ می‏بینی همه قائلند بر اینکه نماز و روزه تو باطل است و همه می‏گویند عبادت بی‏نیت فاسد است. پس چطور شده است که فاسد است؟ با اینکه تو نماز درستی کرده‏ای و روزه درستی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 329 *»

گرفته‏ای، چرا همه می‏گویند باطل است و ثمری ندارد؟ به جهت اینکه مقرون به نیت نیست. و همچنین عبادتی که برای ریا و سمعه باشد همه می‏گویند باطل است، به جهت اینکه برای خدا نیست برای این است مردم ببینند یا بشنوند تعریفشان بکنند. پس اتفاقی کل است که عبادت بی‏نیت صادق درست نیست و از درجه اعتبار ساقط است و ثوابی بر او مترتب نیست، بلکه برای صاحبش وزر و وبال خواهد بود. زیرا روح عبادت نیت است، یعنی نیت صادق که نیت تقرب باشد و عبادتِ بی‏روح میت است. من عرض می‏کنم بعد از آنکه عبادات جمیع ظواهرشان درست باشد و نیت صادق در میان نباشد مرده و بی‏ثمر خواهند بود؛ پس اگر عبادات جمیع جهاتش موافق شرع باشد و نیت هم در میان باشد اما محبت صاحب شرع در میان نباشد به طریق اولی مرده و بی‏ثمر خواهند بود.

پس بسیاریِ اعمال منافقین گولت نزند که خیال کنی فائده‌ای برایشان دارد، لا واللّه اعمالشان تماماً مرده است روحی ندارند، و می‏دانی که مرده فائده‌ای به احوال مردم ندارد بلکه می‏گندد و گندش مردم را آزار می‏دهد باید دورش انداخت و در خاک پنهانش کرد. آن وقتی که زنده بود با او نشست و برخاست می‏کردیم، حالا که مُرد باید اجتناب کرد که از گند خود به وجود شخص صدمه وارد می‏آورد و می‏کشد. پس اعمال اینها که مرده است و روح در بر ندارند، قطع نظر از اینکه نفعی به اینها داشته باشد ضرر به آنها دارد از گندشان متأذی خواهند شد. اگرچه حالا چون

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 330 *»

ادراکشان کثیف است ادراک گند آنها را نکنند، اما در آخرت که مشاعر و ادراکات لطیف می‏شوند گند و آزارشان را مشاهده خواهند کرد، این است آرزو می‏کنند که کاش در دنیا این اعمال را نکرده بودیم.

پس از اعمال و طاعات تا روح محبت اولیا در آنها دمیده نشود هیچ کاری ساخته نمی‏شود، بلکه به علاوه باعث هلاکت شخص می‏شود. عجب در این است که زحمت می‏کشند و عمل می‏کنند نفعی به ایشان ندارد، به جهنم؛ ضرر به ایشان می‏رساند. و اگر روح محبت در اعمال دمیده شد اگرچه هزار نقص داشته باشد چون عمل زنده است و روح دارد ثمر به حال صاحبش می‏کند و صاحبش را نجات می‏دهد و نقایص اعمال را مبدل به کمال می‏نماید. فاولئک یبدّل اللّه سیئاتهم حسنات. محبت پیشوایان این‌طور است که نقص را مبدل به کمال می‏کند سیئه را مبدل به حسنه می‏کند، کارها از او ساخته می‏شود که از هیچ عملی ساخته نمی‏شود. اگر عملی نفعی برای صاحبش بکند به واسطه محبت است، او که در میان شد نماز تأثیر خود را می‏بخشد روزه تأثیر خود را می‏بخشد وهکذا. مثل اینکه روح که در بدن شخص هست دست کار خود را می‏کند چشم کار خود را می‏کند گوش کار خود را می‏کند، اما همین که روح از تن بیرون رفت همه از کار باز می‏مانند و تأثیراتشان می‏روند پی کارشان. روح محبت هم وقتی در اعمال دمیده نشد تأثیری برایشان باقی نمی‏ماند و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماءاً حتی اذا جاءه لم یجده شیئاً.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 331 *»

حال که این مطلب به دستت آمد، اگر در حدیثی ببینی که می‏فرمایند چون پیغمبر از حجة الوداع مراجعت فرمود در بین راه جبرئیل آمد و خبر آورد که ولایت حضرت امیر را به مردم برسان، پیغمبر به واسطه منافقان قدری مسامحه کردند، دوباره خطاب عتاب‌آمیز آمد که ان لم‌تفعل فمابلّغت رسالته؛ درست می‏توانی بفهمی که مراد چیست. اگر مناطِ رسالت همین نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات باشد، اینها را که پیغمبر به مردم رسانیده بود و مردم هم یاد می‏گرفتند و عمل می‏کردند، و تمام شریعت را که به مردم رسانده بود، دیگر خدا می‏فرماید اگر تبلیغ ولایت حضرت امیر را به مردم نکنی اصلاً  تبلیغ رسالت من نکرده‏ای، چه معنی دارد؟ و خدا هم پیغمبر را برای نجات مردم فرستاده که مردم را نجات بدهد و غرض از تبلیغ رسالت هم همین است. پس اگر نماز و روزه باعث نجات مردم بود آنها را که تبلیغ کرده بود. پس خدا می‏فرماید و ان لم‏تفعل فمابلّغت رسالته صریح است که آنها باعث نجات نمی‏شوند، نجاتی نیست مگر به ولایت علی؟ع؟، اگر او را به امت رساندی تبلیغ رسالت مرا کرده‏ای و رسول من هستی و الّا فلا.

پس خدا پیغمبر را برای همین امر ولایت فرستاده بود و بس، سایر چیزها مقدمه این امر بود. پس حال دیگر چشم امید به اعمال نداشته باش اگرچه خیلی زیاد و بسیار شایسته باشد، بدان که از اعمال کارسازی نمی‏شود، امیدواریت باید به ولایت علی باشد، او را داری همه اعمالت قبول می‏شود و نجات خواهی یافت. چنان‌که پیغمبر هرگاه امر ولایت را به

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 332 *»

مردم نمی‏رساند هیچ تبلیغ رسالت نکرده بود اگرچه کیفیت نماز و روزه و سایر اعمال شرعیه را به مردم رسانده بود، همچنین تو هم هرگاه ولایت نداشته باشی هیچ عبادت خدا را نکرده‏ای اگرچه نماز و روزه خیلی به‌جا آورده باشی. این است در دعای اعتقاد که در کتب معتبره روایت شده است و باید در تعقیبات صبح خوانده شود وارد شده است و انّ علیاً امیرالمؤمنین و سید الوصیین و وارث علم النبیین و قاتل المشرکین و مجاهد الناکثین و القاسطین و المارقین امامی و حجتی و صراطی و دلیلی و محجّتی و من لا اثق بالاعمال و ان زکت و لا اراها منجیةً لی و ان صلحت الّا بولایته و الایتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسلیم لرواتها. مقصود در فقره آخر است که مضمونش این است امیرالمؤمنین کسی است که من وثوق و اعتماد ندارم به اعمال خود اگرچه خوب و پسندیده باشد، و نمی‏بینم آنها را نجات دهنده خود اگرچه شایسته باشد، مگر به ولایت و دوستی او و اقتدا نمودن به او و اقرار کردن به فضائل او و قبول کردن از حاملین فضائل و تسلیم داشتن برای روات فضائل او. و این دعا اسمش دعای اعتقاد است که باید همیشه خواند و اعتقاد به مضامینش کرد، و دعائی نیست که بتوان انکارش را کرد، بلکه در غالب کتب معتبره علما مذکور است جای انکار برای احدی نیست، و صریح است در اینکه اعمال اگرچه صالح باشد نجات نمی‏دهد مگر به ولایت. من نجات را از ولایت می‏خواهم و وثوق به او دارم و امید از او دارم، اگر خدا مرا نجات دهد از برکت او است و اعمال من نمی‏توانند مرا نجات دهند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 333 *»

پس نجات منحصر است به ولایت، غیر او نجات دهنده‏ای نیست. اما مقصود این نیست که همین که ولایت تحصیل کردی دیگر هیچ عمل کردن لازم نیست، بلکه مقصود این است که اول برو تحصیل ولایت بکن بعد از روی گفته اولیای خود عمل کن. نه اینکه بروی بی اینکه ولایتی به دست آورده باشی طاعت و عبادت کنی. چگونه می‏شود شخص کسی را دوست داشته باشد و هیچ حرف او را گوش نکند؟ بعد از آنکه ولی خدا را دوست داشتی آن ‌وقت به تو می‏گوید نماز کن برو نماز کن، روزه بگیر برو روزه بگیر، وهکذا. ولایت او را که در دلت جای دادی و به امر او طاعت و عبادت کردی البته نجات خواهی یافت. پس خدا نماز بی ولایت را نخواسته و روزه بی ولایت را نخواسته و حج و جهاد و خمس و زکات بی ولایت را نخواسته، پیغمبر را برای اینها نفرستاده، پیغمبر را برای نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات با ولایت فرستاده که اینها را به مردم برساند. زیرا نماز و روزه بی ولایت که لغو و عبث است و خدا فعل لغو و عبث نمی‏کند که پیغمبری بفرستد برای اینکه امر عبث و بی‏فائده‌ای به مردم برساند. پس پیغمبر نیامده که محض نماز و روزه را تعلیم مردم کند، آمده که نماز و روزه با ولایت را تعلیم به مردم کند که اول ولایت اهل‌بیتش را تحصیل بکنند آن وقت بروند نمازی روزه‏ای طاعتی عبادتی بکنند خدا از ایشان قبول کند و نجاتشان دهد.

این است که پیغمبر بیست و سه سال زحمت کشید و مردم را به سوی خدا خواند و شرع خدا را در میان مردم پهن کرد و نماز و روزه و حج

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 334 *»

و جهاد و خمس و زکات به مردم تعلیم کرد، باز خدا می‏فرماید اگر ولایت را به مردم نرسانی هیچ تبلیغ رسالت من نکرده‏ای. پس معلوم است آنها تنها مقصود خدا نبودند و کاری از آنها ساخته نمی‏شود، منظور از ارسال پیغمبر همین امر ولایت بود. از این جهت در حدیث وارد شده است هرگاه بنده‏ای عبادت کند خدا را ما بین صفا و مروه هزار سال پس هزار سال، تا اینکه از شدت عبادت مانند خیک پوسیده بشود و در آخر هم کشته شود و ولایت علی را نداشته باشد، خداوند او را به رو در آتش می‏اندازد و هیچ باکش هم نیست.

پس هلاک و نجات بسته به این اعمال نیست، و الّا می‏خواست همچو شخصی که تمام عمر را در عبادت صرف کرده نجات بیابد. پس نه هر کس به شریعت درست عمل کرده ناجی و هر کس درست عمل نکرده هالک است، بلکه هر کس دوست اولیا است ناجی است اگرچه عملش بسیار کم باشد و نقص‌های بسیار داشته باشد، و هر کس دشمن اولیا است هالک است اگرچه کوه کوه عمل داشته باشد.

پس چون پیغمبر برای نجات مردم آمده و نجاتی نبود مگر به ولایت، این است بعد از اینکه اسلام قدری قوت گرفت، به امر خدا ولایت را در غدیر خم به مردم رسانید. و از قضا آن روز بسیار هوا گرم بود، اصحاب هرچند عرض کردند که خوب است تأمل کنید تا به منزل برسیم آن‌ وقت هرچه فرمایش دارید بفرمائید، فرمودند جبرئیل آمد خیلی تأکید کرد مجال تأخیر نیست هرچه هست باید همین جا گفته شود. پس به امر آن

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 335 *»

حضرت جهازهای شتر را به روی یکدیگر گذاشتند، و حضرت تشریف بردند بالا و خطبه طولانی انشا فرمودند بعد کمر حضرت امیر را گرفته بلند کردند و فرمودند ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم آیا من سزاوارتر نیستم به مؤمنین از جان‌های ایشان؟ همه عرض کردند بلی تو اولی هستی به ما از جان‌های ما. بعد فرمودند من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و اول کسی که با آن حضرت بیعت کرد عمر بن الخطاب بود که بیعت کرد و عرض کرد بخ بخ لک یا ابن ابی‏طالب اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة. و اول کسی که نقض عهد کرد همین خبیث بود که آتش به در خانه آن حضرت زد و ریسمان به گردن مبارک او انداخت و او را به بیعت ابوبکر خبیث طلبید و درصدد قتل آن بزرگوار برآمد. خداوند عذابش را زیاد کند.

باری، امر ولایت خیلی بزرگ است و از همه چیزها بزرگ‌تر است. این است خدا در بابت هیچ امری نفرمود که مثلاً اگر نماز را به مردم نرسانی تبلیغ رسالت نکرده‏ای یا روزه را به مردم نرسانی تبلیغ رسالت نکرده‏ای حج را به مردم نرسانی تبلیغ رسالت نکرده‏ای وهکذا، اما در امر ولایت فرموده که هرگاه ولایت را به مردم نرسانی تبلیغ رسالت نکرده‏ای. پس مناط رسالت همین بود و بس. این است که پیغمبر همین را مزد رسالت خود قرار داده، بلکه از جانب خدا مأمور شد که مزد رسالتش قرار دهد. این است که خدا می‏فرماید قل لااسئلکم علیه اجراً الّا المودة فی القربی بگو ای پیغمبر که برای رسالت مزدی از شما نمی‏خواهم مگر دوستی ذوی‏القربی را.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 336 *»

و این ذوی‏القربی را ملتفت باش که نه هر کسی است که قرابت با پیغمبر داشته باشد چنان‌که سنی‌ها می‏گویند، به جهت اینکه از جمله خویش‌های پیغمبر ابولهب بود و به نص قرآن کافر و ملعون بود، و از جمله خلفای بنی‏عباس بودند که عموزاده‏های پیغمبر بودند و می‏دانی که با ذریه پیغمبر چه کارها کردند. پس اینها را که نباید دوست داشت بلکه به علاوه باید دشمنشان داشت. پس مراد از ذوی‏القربی همه خویش‌های آن حضرت نیست، بلکه بعضی از خویش‌ها مراد است، و آن بعض را خودش تصریح فرموده است که علی است و فاطمه و حسن و حسین. پس آن ذوی‏القربی که محبتشان مزد رسالت است همین بزرگوارانند و بس، اگر کسی اینها را دوست داشت مزد رسالت پیغمبر را داده و الّا مزد رسالت را ادا نکرده به رو در آتش خواهد افتاد و به عذاب ابدی گرفتار خواهد شد.

و این را هم بدان که نه اینکه پیغمبر چون داماد و دخترش و دو نور دیده‏اش را بسیار دوست داشت و خاطرشان را می‏خواست، این است فرمود که من این زحمت‌ها را برای شما کشیدم هیچ توقع از شما ندارم پولی از شما نمی‏خواهم متاعی نمی‏خواهم مالی نمی‏خواهم اما این اهل‏بیت مرا دوست بدارید و با ایشان دشمنی مکنید. مثل اینکه کسی برای کسی زحمت می‏کشد و خدمتی می‏کند برای اینکه عیال و اطفالش را بعد از او فراموش نکند و نظر مرحمتی به ایشان داشته باشد. «کار نیکان را قیاس از خود مگیر» پیغمبر هیچ حاجت به دوستی مردم نداشت و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 337 *»

اهل‏بیتش هم هیچ حاجت به دوستی مردم ندارند. ببین اگر کسی در سراندیب هند باشد و تو را دوست داشته باشد هیچ نفعی به تو دارد؟ می‏خواهد تو را دوست داشته باشد یا دشمن داشته باشد، نه دوستی او به تو منفعتی دارد و نه دشمنی او به تو ضرر دارد. حال، جمیع عالم بخواهند ایشان را دشمن داشته باشند چیزی از ایشان کم نمی‏شود، و تمام عالم ایشان را دوست داشته باشند چیزی بر ایشان افزوده نمی‏شود، همان‌طوری که بودند هستند نه دوستی ما ضرر به آنها دارد و نه دشمنی ما نفع به آنها دارد. بلکه دوستی آنها برای خود ما نفع دارد و باعث نجات ماها است، اگر دوستشان داشتیم و متمسک به ولایتشان شدیم نجات می‏یابیم و الّا هلاک خواهیم شد.

پس ظاهر این آیه را جاهلان و غافلان که می‏بینند همچو خیال می‏کنند که پیغمبر محتاج به این مزد بود و این‌همه زحمت‌ها را کشید برای اینکه تو اهل‏بیتش را دوست بداری برای او. اما آیات قرآن بعضیش تفسیر بعضی را می‏کند، در جای دیگر می‏فرماید قل ما سألته من اجر فهو لکم بگو ای پیغمبر به مردم، آن مزدی که از شما خواستم برای منفعت خود شماها است نه برای منفعت خودم. چون پیغمبر آمده برای نجات مردم که مردم را نجات دهد تکلیفش این است که اسباب نجات را به مردم برساند. بعد از آنکه آمده باشد که نماز و روزه را به مردم بفهماند، امر اعظم را که سبب اعظم نجات است باید به طریق اولی به مردم برساند. و چون نجات مردم در محبت اهل‏بیت او بود این است به امر خدا مردم را

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 338 *»

امر کرد که اهل‏بیتش را دوست بدارند تا نجات بیابند. و از بس رحمة للعالمین است و می‏خواهد مردم نجات بیابند این را مزد رسالت خود قرار داد. مروت را نگر که دوست بدارند اهل‏بیتش را برای خود و نجات بیابند، آن بزرگوار می‏فرماید که مزد رسالت مرا ادا کردید من دیگر کاری به شما ندارم. پس معنی فرمایش او این می‏شود که من از شما مزدی نمی‏خواهم مگر اینکه نجات بیابید. واللّه کسی نمی‏تواند مزد او را ادا کند مزدش را باید خدا بدهد، ان اجری الّا علی اللّه. مزد آن است که نفعی به خود شخص داشته باشد و عاید خودش بشود، مثل اینکه هر کس کاری می‏کند برای چیزی است یا برای پولی که به او برسد یا برای عزتی که تحصیل کند یا برای تقربی که نزد کسی پیدا کند، و یک جهت خودش را ملاحظه می‏کند کاری می‏کند او مزدش حساب می‏شود. و تو دانستی که محبت ذوی‏القربی نفعی به خود پیغمبر ندارد، هر کس محبت دارد برای خود دارد عاید خودش می‏شود و او را نجات می‏دهد دخلی به پیغمبر ندارد. و این از منتهای رأفت و عطوفت به امت است که از بس به امت رئوف و رحیمند و تا سعی دارند می‏خواهند نجاتشان بدهند، می‏فرمایند نجات بیابید که به واسطه نجات خودتان مزد رسالت مرا ادا کردید. پس امر به محبت ذوی‏القربی فی‌الواقع امر به نجات است، خواستند بفرمایند نجات یابید این معنی را به این صورت درآوردند که می‏خواهید مزد رسالت مرا ادا کنید اهل‏بیت مرا دوست بدارید، تا مردم رغبت کنند به سوی دوستی ایشان و به این سبب نجاتی برای خود تحصیل کنند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 339 *»

واللّه آنها هیچ حاجت ندارند ما ایشان را دوست داشته باشیم، بر آنها چیزی افزوده نمی‏شود جلال ما و مقام ما زیاد می‏شود، مردم هرچه دارند از ایشان دارند از برکت ایشان زنده‏اند و وجودشان برپا است دوستشان بداریم یا دشمنشان بداریم برای آنها تفاوت نمی‏کند، و اما چون رحمت بودند برای عالمیان این‌همه سعی و اصرار می‏کردند و این‌همه تدبیرها می‏کردند که مردم این کارها را بکنند نجات بیابند.

پس حال می‏یابی مراد از استغاثه سیدالشهداء را که در روز عاشورا هی داد می‏زد هل من ناصر ینصرنی. خوب، کسی که یاور برای خود طلب می‏کند باید بتوانند دفع بلایی از او بکنند، یا هیچ نتوانند کاری برایش ببینند؟ سیدالشهداء که می‏دانست و بارها خبر داده بود که مرا خواهند کشت و این امر حتماً واقع خواهد شد، پس یاری چه می‏خواست بکند؟ وانگهی منتهیٰ یک نفر دو نفر ده نفر صد نفر بیایند در مقابل آن صد هزار لشکر چه می‏کردند؟ باز مثل سایر اصحاب کشته می‏شدند باز آن بزرگوار یکه و تنها می‏ماندند.

علاوه بر این کسی محتاج به یاری است که قادر بر دفع دشمن نباشد و تنها تاب مقاومت نداشته باشد یاور می‏طلبد که به کمک آنها دفع دشمن بکند. و ان‏شاءاللّه می‏دانی که امام حجت خدا و مظهر قدرت خدا است عجزی در او راه ندارد اگر جمیع اهل عالم جمع بشوند نمی‏توانند بر او غالب شوند، بلکه او به همین ظاهر بشریت بر همه غالب خواهد بود. این است چون از مدینه خواست بیرون رود ملائکه چندی

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 340 *»

آمدند که ما در جاهای بسیار جدت را یاری کردیم اکنون که تو را می‏خواهند به قتل برسانند اذن ده تو را هم یاری کنیم. حضرت فرمودند حاجت به یاری شما ندارم برگردید. بعد از آنکه از مدینه قدری بیرون تشریف آوردند مؤمنین جن به خدمت حضرت رسیدند عرض کردند اذن ده تا این نابکاران را هلاک کنیم. باز حضرت اذنشان ندادند. چون خیلی دلشان می‏خواست حضرت را یاری کنند عرض کردند اگر خلاف فرمان شما برای ما جایز بود هرآینه به یک طرفة العین اینها را هلاک می‏کردیم. حضرت فرمودند ما در دفع آنها از شما قادرتریم و بهتر می‏توانیم آنها را از روی زمین براندازیم، اما در اینجا سرّی است باید واقع شود، برگردید به منازل خود.

پس امام از دشمنانْ عاجز هم که نبود که برای عجز طلب نصرت کند. و البته در اخبار و احادیث بسیار دیده‏ای و از السنه و افواه مکرر شنیده‏ای که در آن روز جمیع اجزای عالم آمدند عرض کردند یا حسین اذن ده تا این جماعت را هلاک کنیم. زمین عرض کرد اذن ده ایشان را فرو برم، آب‌ها عرض کردند که اذن ده ایشان را غرق کنیم، ریگ‌ها عرض کردند اذن ده ایشان را مانند اصحاب فیل هلاک کنیم، کوه‌ها عرض کردند اذن ده تا بر سر ایشان خراب شویم، آفتاب عرض کرد اذن ده از گرمی ایشان را بسوزانم، آسمان‌ها عرض کردند اذن ده بر سر ایشان فرود آییم همه را هلاک کنیم، ملائکه آسمان‌ها با حربه‏های آتشی آمدند عرض کردند اذن ده ایشان را بکشیم، جنیان آمدند عرض کردند اذن ده ایشان را هلاک

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 341 *»

کنیم، ارواح انبیا و اولیا آمدند عرض کردند یا حسین اذن ده دشمنانت را از روی زمین برداریم و شرشان را از تو دفع کنیم. هیچ‌یک را اذن ندادند. پس اگر مقصودش دفع شر بود اینها که هریک کفایت آن اشرار را می‏کردند پس چرا اذنشان نداد؟

گذشته از اینها همه، خدای حسین که قادر بود بر دفع آنها، و حسین را این‌قدر اعتقاد داری که مستجاب‏الدعوه بود پس می‏خواست دعا بکند خداوند آنها را هلاک کند و دعاش هم یقیناً مستجاب می‏شد و هلاک هم می‏شدند. پس مع‌هذا نه دعا کرد که خدا آنها را هلاک کند و نه به آن‌همه یارانی که شنیدی آمدند اذن داد که آنها را به قتل رسانند، و نه خودش که قادر بود بر دفع همه دفعشان نکرد، و نه هم می‏خواست در دنیا زندگانی کند. با این حالات هر لحظه به آواز بلند می‏فرمودند که هل من ناصر ینصرنی آیا کسی هست من غریب را یاری کند؟ خوب، آن بزرگوار معصوم بود و کار لغو و بیهوده از او سر نمی‏زند و تو دانستی که به جهات عدیده حاجت به یاری مردم نداشت، پس سرّش چه بود؟

عرض می‏کنم سرّش نجات ما گناهکاران و روسیاهان بود، ماها را صدا می‏زد به منت و التماس که بیایید نجات بیابید، برای ماها این‌همه سعی می‏کرد برای خود سعی نمی‏کرد، چون نجات ما در نصرت بود می‏فرمودند بیایید نصرت مرا بکنید. و فی‏الحقیقه کلام آن بزرگوار را بشکافی معنیش این است هل من طالب للنجاة ینجو بی طالب نجاتی هست که به من نجات یابد؟ من به واسطه شما این کارها را متحمل

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 342 *»

شدم، حال بسم اللّه هر که می‏خواهد نجات بیابد بیاید و دست به دامن من زند نجات بیابد. یکی کشته شود نجات یابد، و یکی برود عزای مرا بر سر پا کند نجات یابد. به خدا قسم چون برای نجات آمده بودند این است این‌همه عجز و لابه و تمنا می‏کردند به این‌طورها مؤمنین را نجات بدهند.

حال، هر کس در هر وقت آواز هل من ناصر ینصرنی آن حضرت را شنید و یک طوری خود را متعلق و مرتبط به آن جناب ساخت، یا در همان روز بود کشته شد یا در آن روز نبود در مصیبت او گریست یا شبیه به گریه‏کنندگان شد یا محزون شد یا آرزوی شهادت در خدمت آن حضرت کرد یا اقلاً به آن ظلم‌ها راضی نشد نجات خواهد یافت و از یاری‏کنندگان او محسوب خواهد شد. و هر کس شنید و خود را مرتبط به آن حضرت نساخت و این کارها هیچ‌یک از او به ظهور نرسید نجاتی برای او نخواهد بود و هلاک خواهد شد و در زمره لشکر شقاوت‏اثر صحرای کربلا محسوب خواهد شد.

بالجمله، هر کس کاری کرد در عالم که نجات یافت او از انصار سیدالشهداء است، و هر کس کاری نکرد که نجات یابد از لشکر یزید محسوب خواهد بود. پس طلب یاری حضرت مانند طلب یاری خدا است که می‏فرماید ان تنصروا اللّه ینصرکم و یثبّت اقدامکم خدا که همه را خلق می‏کند قوت می‏دهد قدرت می‏دهد، بعد عاجز است از آنها که باید به کمک بعضی از آنها بعضی را هلاک کند؟ می‏دانی که یقیناً این‌طور نیست، خدا می‏خواهد مردم را به فیض برساند که کاری بکنند نجات

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 343 *»

بیابند، این است در جایی دیگر می‏فرماید و لیبلی المؤمنین منه بلاءً حسناً. پس همین‌طور سیدالشهداء هم از کار خود عاجز نبود، هیچ کس دوستش ندارد و یاریش نکند برای خودش عین خیالش نبود، اما می‏خواست جمعی را نجات بدهد و اسباب نجاتی نداشتند اینها را اسباب نجاتشان قرار داد و مردم را به اینها خواند که بیایید این کارها را بکنید نجات بیابید و هلاک نشوید، که من از بس رحمت به شما دارم نمی‏خواهم شما عبث عبث به دست خودتان خود را هلاک کنید و به عذاب الهی گرفتار شوید.

ای تشنه لب شهید بی‏غسل و کفن سرداده برای دوستان بر دشمن
ای کاش نمی‏شدی تو آن روز شهید ما را همگی بود به دوزخ مسکن

الا لعنة الله علی القوم الظالمین

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 344 *»

مـوعظه هشتم

 

 

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 345 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

بدان که غالبی از مردم را گمان آن است که حکایت شهادت سید مظلومان از امور اتفاقیه است، مانند آنکه اتفاق می‏افتد کسی با کسی نزاع می‏کند یکی غالب می‏شود و یکی مغلوب. پادشاهی با پادشاهی به هم می‏افتند یکی بر دیگری غالب می‏شود و سلطنت را از دست آن می‏رباید وهکذا خیال می‏کنند زمانی شد همچو اتفاق افتاد سیدالشهداء گذارش آنجاها افتاد و دورش را احاطه کردند یزید بر او غالب شد لشکرش او را شهید کردند. و لکن نه چنین است، به جهت اینکه این‌جور امور اتفاقیه را می‏بینی دوامی ندارد و زود موقوف می‏شود. در دنیا این‏همه سلاطین و پادشاهان آمدند جنگ‌ها کردند بعضی غالب شدند و بعضی مغلوب، حال می‏بینی هیچ اسمی از آنها نیست کسی اسم‌هاشان را درست

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 346 *»

نمی‏داند چه جای حکایات و وقایع آنها. پس اگر امر شهادت آن حضرت هم از اتفاقیات بود می‏خواست فراموش بشود و دوامی و بقائی نداشته باشد، با اینکه می‏بینی هزار و دویست سال است که می‏گذرد هر ساعت تازه‏تر می‏شود و انتشارش بیشتر  می‏شود و کهنگی و فراموشی برایش نیست، هر وقت می‏شنوی خیال می‏کنی تازه واقع شده و همیشه تازگی دارد. پس شهادت آن حضرت از اتفاقیات نیست بلکه از چیزهایی است که در عالم ذرّ واقع شده است، این است خدا خبر می‏دهد ان الله اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم پس خدا در عالم الست این عهد و میثاق را از او گرفت و با او این معامله را کرد. و نه تنها در قرآن خبر می‏دهد بلکه در تورات و انجیل و سایر کتب آسمانی ذکر شهادت آن حضرت را خبر داده و بیان فرموده وعداً علیه حقاً فی التوریة و الانجیل و القرءان قبل از اینکه واقع بشود خداوند خبرش را به جمیع انبیا و اولیا و خواص مؤمنان رسانید و همه در ماتم او محزون و گریان شدند و به این واسطه نجات یافتند. پس این امر شهادت غیر از سایر امور است که در عالم واقع می‏شود، امری بود حتمی لابد می‏خواست واقع بشود و الّا جمیع اوضاع عالم مختل بودند و همه منجر به فساد می‏شدند.

پس در این شهادت حکمت‌های چندی و اسرار چندی است که به واسطه آن حکم و مصالح حضرت سیدالشهداء این شهادت را قبول کرد. از آن جمله یکیش این است که خدا خواست جمعی را نجات بدهد، و نجاتی نیست مگر به داخل شدن در بهشت، هر کس داخل

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 347 *»

بهشت شد نجات یافت و هر کس نشد هلاک شد. پس مقصود خدا این بود که جمعی را که عبارت از مؤمنین باشند داخل بهشت کند، و چنان‌که خودش می‏فرماید انّ الله اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة بهشت خدا در عوض جان و مال در راه خدا دادن است، هر کس جان و مال داد در عوض بهشت نصیبش می‏شود و هر کس جان و مال نداد کار بهشت را نکرده استحقاق بهشت ندارد. و می‏بینی که این جان و مال را به آن‌طورها در راه خدا دادن کار مؤمنین نیست و از ایشان بر نمی‏آید بلکه در قوه ایشان نیست که همچو کاری را از پیش ببرند. و اشاره به همین است قول خدا انّا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً می‏فرماید ما عرضه داشتیم شهادت را بر آسمان‌ها و زمین‌ها و کوه‌ها، همه ابا کردند از متحمل شدن او و خائف شدند از تحمل او و متحمل شد آن شهادت را انسان حقیقی حضرت سیدالشهداء، به درستی که او مظلوم و مجهول است.

پس اولاً  از مؤمنین بر نمی‏آید که جان و مال خود را در راه خدا بدهند، وانگهی هرگاه همه جان و مال خود را در راه خدا می‏دادند کسی در روی زمین باقی نمی‏ماند که خدا را عبادت کند. این است تدبیری کردند آن بزرگوار قدم پیش گذاشتند و این امر را متصدی و متحمل شدند که باقی مؤمنین چون شنیدند و راضی نشدند و محزون شدند و آرزو کردند که کاش آن روز در خدمت آن بزرگوار شهید می‏شدیم، خدا

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 348 *»

پای خود حساب می‏کند و ایشان را هم از جان و مال دهندگان در راه خود محسوب می‏دارد، این است بهشتی که در عوض جان و مال است به ایشان عطا می‏کند.

پس اگر نبود نجات ما روسیاهان این شهادت کذایی را حامل نمی‏شدند و آن‌همه ظلم‌ها و مصائب را به جان خود نمی‏خریدند. محتاج به اینها نبودند، به جهت اینکه آن بزرگوار عبادت خدای خود را کما هو حقه به جا می‏آوردند و آن‌طوری که باید و شاید خدا را بندگی می‏کردند و مقام خودشان را نزد خدای خود داشتند. اگر شهادت را هم قبول نمی‏کرد باز امام بود معصوم بود مقرب درگاه خدا بود جمیع مقامات خود را داشت، مانند سایر ائمه که جمیع صفات کمالیه را دارند و شهید نشدند. مگر نشنیدی که در روز عاشورا چون حضرت مشغول جنگ بودند و از هر طرف آن نابکاران را به دار البوار می‏فرستادند لوحی از آسمان فرود آمد و بر روی زین آن حضرت واقع شد که در او به خط سبز نوشته بود ای حسین ما حتم نکردیم بر تو شهادت و کشته شدن را، هرگاه بخواهی اینها را از تو دفع می‏کنیم و هیچ از مقام تو هم کم نخواهد شد در نزد ما. حضرت عرض کرد بارالها زندگانی را دیگر نمی‏خواهم نجات امت را می‏خواهم، اگر کشته نشوم امت به چه چیز نجات یابند؟

پس برای خودشان این کارها را نکردند بلکه چون خواستند ماها را نجات دهند و اسباب نجات نداشتیم این زحمات را بر خودشان آماده کردند و این مصائب را متحمل شدند و جان و مالشان را بلکه اهل و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 349 *»

عیالشان را دادند تا ماها چون این واقعه را بشنویم محزون و گریان شویم و به آن ظلم‌ها راضی نشویم و آرزو کنیم که ای کاش در آن روز بودیم و در خدمت آن حضرت کشته می‏شدیم. حال بعد از این واقعه جان و مال دادن بر ما گوارا است، حالا می‏توانیم دست از جان و مال بکشیم و جان و مالمان را در راه خدا بدهیم چنان‌که آن هفتاد و دو نفر جان و مالشان را دادند و اصلاً باکشان نبود.و دانستی که خدای ما هم همچو خدایی است که به نیت صادق جزا می‏دهد. پس بعد از آنکه نیت ما ان‌شاءالله صادق شد، پس ما را از جان و مال فروشندگان محسوب می‏دارد پس عطا می‏فرماید به ماها آنچه را که در عوض این معامله قرار داده و در کتاب خود بیان فرموده که انّ الله اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة پس به این‌طور نجات خواهیم یافت ان‌شاءالله تعالی.

تو را به خدا هرگاه نبود سیدالشهداء که این شهادت را قبول کرده بود، به چه چیزِ خودمان نجات می‏یافتیم؟ آیا به نماز ما یا روزه ما یا حج ما یا سایر اعمال ما؟ می‏بینی به اصطلاح نماز که چشم و چراغ اعمال است و اعظم همه طاعات و عبادات است چه بلا سرش می‏آوریم، چه کارها توش می‏کنیم چقدر کارها توش صورت می‏دهیم، و مع‌هذا به قول خودمان نماز می‏خوانیم خدا را عبادت می‏کنیم. این‌طور نماز را که نه خدا خواسته و نه پیغمبرش فرموده. پس همچو نمازی چه به کار می‏آید چه فائده به حال صاحبش دارد؟ جز اینکه خسران می‏شود برای صاحبش. بعد از آنکه نماز قبول نشد سایر اعمال به طریق اولی قبول نخواهد شد. و هر کس در

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 350 *»

اعمال خود فکر کند یقین می‏کند که کاری از آنها ساخته نمی‏شود، به کار خودش نمی‏خورد اگر درست به‌جا آورده باشد چه جای آنکه خرابش کرده درست به‌جا نیاورده باشد. والله عبادات ما نجاتمان نمی‏دهد سهل است باعث هلاکتمان است، یقیناً ما را هلاک می‏کردند هرگاه عنایت آن بزرگوار نبود. اما به فدای رحم و مروت آن جناب که برای آسودگی و نجات ماها درماندگان این کارها را کردند که نجات بیابیم و اعمال ناقص ما به برکت آن بزرگوار کامل شود و جبران نقصانش بشود.

ای تشنه‏لب شهید بی‏غسل و کفن جان داده برای دوستان بر دشمن

پس برای دوستان این کارها را کرد و عوض دوستان این مصیبت‌ها را متحمل شد، جان پاک خود را به زحمت انداخت که ماها آسوده باشیم. و اشاره به همین است قول خدا و فدیناه بذبح عظیم اگرچه در ظاهر مراد گوسفند است که فدای اسماعیل شد و عوض او قربانی کردند، اما وقتی که شخص تأمل کرد می‏فهمد که یک گوسفند کشتن نقلی ندارد که ذبح عظیم باشد، هیچ عظمت ندارد، صد گوسفند هم بکشند ذبح عظیم نمی‏شود. پس مقصود خدا چیز دیگر است، ذبح عظیم شهادت سیدالشهداء است که فدای حضرت اسماعیل شد یعنی به عوض او کشته شد.

این است که وارد شده است چون حضرت ابراهیم خواست به آن خوابی که دیده بود عمل کند، حضرت اسماعیل را برد به منی و دست و پایش را بست و بر روی زمین خوابانید که سرش را از بدن جدا کند، و کارد

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 351 *»

را بر حلقش گذارد و هرچند کشش داد نبرید. جبرئیل نازل شد و گوسفندی از بهشت آورد که خدا می‏فرماید این را به عوض اسماعیل قربانی کن که قربانیت را خداوند قبول کرد. حضرت ابراهیم گوسفند را ذبح فرمودند، بعد از آن ملول و غمناک شدند که چرا می‏خواست فدا بیاید؟ خوب بود که پسرم را ذبح می‏کردم و دلم می‏سوخت اجرم را خداوند زیاد می‏کرد. خطاب مستطاب الهی رسید ای ابراهیم فرزند خود را بیشتر دوست می‏داری یا فرزند محمد حسین را؟ عرض کرد الها فرزند پیغمبر تو حسین را بیشتر دوست می‏دارم. خطاب رسید فرزند خودت را به دست خود بکشی دلت بیشتر می‏سوزد یا حسین را دشمنانش از روی ظلم و عدوان بکشند دلت بیشتر می‏سوزد؟ عرض کرد حسین را دشمنانش بکشند دلم بیشتر می‏سوزد. آن وقت خدا بنا کرد ذکر مصیبت سیدالشهداء را کردن، حضرت ابراهیم شروع کرد به گریستن و لعنت بر قاتلان آن حضرت کردن. خطاب رسید که این گریستن در ماتم فرزند پیغمبر من محمد؟ص؟ بهتر است از اینکه پسر خود را در راه من قربانی می‏کردی و اَجرت زیادتر است. این است می‏فرماید و فدیناه بذبح عظیم.

و این را بدان که آن بزرگوار نه تنها فدائی اسماعیل شد، بلکه فدائی جمیع مؤمنین شد، جمیع مؤمنین که می‏خواستند نجات بیابند و داخل بهشت شوند، می‏خواستند جان و مالشان را بدهند تا بهشت را در عوض بگیرند، و از ایشان هم برنمی‏آمد که جان و مال بدهند و در قوه هیچ‌یک نبود که بی‏سبب جان و مالشان را بدهند. آن بزرگوار قدم پیش گذاشت و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 352 *»

عوض مؤمنین جانش را داد مالش را داد عیالش را داد آنچه داشت داد و «یک جهان عبدی خرید و از جحیم آزاد کرد» خودش کشته شد و کشته شدن را از گردن تمام مؤمنین ساقط کرد و به آسودگی نجاتشان داد، نه جانشان را دادند نه مالشان را دادند همین که محزون شدند در مصیبت آن بزرگوار نجات می‏یابند.

پس ذبح عظیمی که خدا می‏فرماید نه ذبح گوسفند است بلکه ذبح سیدالشهداء است. واللّه ذبح گوسفند هیچ عظمی ندارد ذبح آن حضرت است که ظاهراً عظیم است باطناً عظیم است. تو را به خدا ملاحظه کن ببین ذبح از این بالاتر و بزرگ‌تر می‏شود که مذبوح را تشنه ذبح کنند گرسنه ذبح کنند و سرش را از قفا به دوازده ضربت جدا کنند! و قاعده چنین است که هر حیوانی را به طوری می‏کشند، گوسفند را ذبح می‏کنند و شتر را نحر می‏کنند، و در زمان جاهلیت حیوانات را به سنگ و چوب می‏کشتند، آن بزرگوار را هم نحر کردند و هم سر بریدند و هم به سنگ و چوب کشتند. این است حضرت صادق می‏فرماید جدّ غریبم حسین را به نیزه و شمشیر و تیر و سنگ و چوب شهید کردند.

باری، ذبح این بزرگوار ذبحی است که همچو ذبحی نیامده و نخواهد آمد. این عظمت ظاهری ذبح. و اما عظمت باطنی او ببین که به یک کشته شدن چه کاری کرد که تمام اهل عالم را نجات داد، همه که استحقاق هلاکت داشتند به واسطه شهادت خود مستحق نجاتشان کرد و بهشت را بر آنها واجب گردانید. یکی گریه می‏کند در ماتم او نجات

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 353 *»

می‏یابد و یکی تباکی به عمل می‏آورد نجات می‏یابد یکی آه می‏کشد نجات می‏یابد یکی دلش می‏سوزد نجات می‏یابد یکی محزون می‏شود یکی همان قدر راضی نمی‏باشد به آن مصائب نجات می‏یابد یکی ذکر مصیبت می‏کند یکی مجلس عزا بر سر پا می‏کند یکی خدمت گریه‏کنندگان می‏کند یکی پول خرج می‏کند، وهکذا هر کس نسبت به او کاری می‏کند و نجات می‏یابد.

این بزرگوار سفینه نجات است، هر کس از انبیا گرفته تا ضعفا متمسک به او شد و خود را مرتبط به او ساخت و ربطی به او حاصل کرد نجات می‏یابد، و هر کس ربطی به هیچ جهت به او پیدا نکرد هلاک خواهد شد. پس این‌همه انبیا و اولیا و مؤمنین که پیش از آن حضرت نجات یافتند از برکت آن بزرگوار است، هریک مصیبات آن حضرت را شنیدند محزون شدند و گریستند خدا گناهشان را آمرزید و توبه‏شان را قبول کرد و درجاتشان را بلند کرد. و عبث نبود که خدا مصیبت آن حضرت را از برای انبیا ذکر می‏فرمود و همه گریه می‏کردند و لعن بر قاتلان آن حضرت می‏کردند، می‏خواست از سر قصورشان بگذرد و مقامشان را بلند گرداند. این است برای آنها روضه‏خوانی می‏کرد که آنها هم شریک در مصیبت آن حضرت بشوند. و همچنین این‌همه مؤمنین از امت محمد؟ص؟ که نجات می‏یابند و از اهل نجاتند تا روز قیامت، به واسطه آن بزرگوار است که خود را به یک وسیله‏ای متصل می‏کنند به او و ربطی پیدا می‏کنند تا اینکه نجات ایشان را دریابد.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 354 *»

هرگاه این بزرگوار نبود بهشتی نبود، از عمل او است که بهشت آفریده شده است و بهشت هم مال او است و هیچ کس را حقی در او نیست، هر کس که ربط به او حاصل کرد از کرم و لطف در بهشت خود جای می‏دهد و هر کس که ربط حاصل نکرد به بهشت خود راه نمی‏دهد، و کسی که داخل بهشت نشد یقین است که جای او جهنم خواهد بود فریق فی الجنة و فریق فی السعیر دیگر قسم ثالثی پیدا نمی‏شود. پس هر کس دوست حسین است داخل بهشت خواهد شد و هر کس دوست حسین نیست داخل جهنم خواهد شد.

پس دانستی که از جمله اسرار شهادت سید مظلومان نجات ماها روسیاهان بود که این تدبیرها را کردند تا به این واسطه محبت کامنه در ضمایر مؤمنین را به هیجان آورند و هریک به مقتضای محبت خود کاری بکنند و خدمتی به ظهور برسانند به این سبب نجات یابند. پس شهید شدن در رکاب او و گریستن در ماتم او و عزاداری کردن او هیچ نفعی برای خود آن جناب ندارد. آن ظلم‌ها را بر او وارد آوردند، خواه مردم در راه او کشته بشوند یا در ماتم او گریه بکنند یا عزاداری برای او بکنند یا نکنند، هر ظلمی که می‏خواستند بر او وارد بیاورند آوردند از این چیزها چیزی از آنها کم نمی‏شود. پس اینها برای خودمان است.

این است این‌قدر ترغیب و تحریص نمودند که اینها را بکنیم نجات یابیم. زیرا این بزرگواران مانند ماها العیاذ باللّه نبودند که در بند خود باشند دیگران هر طوری می‏خواهند باشند. و اگر چنین بودند خداوند آنها را

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 355 *»

هادی خلق و حجت بر خلق قرار نمی‏داد و نمی‏فرستاد که بیایند خلق را نجات بدهند. و این بزرگواران کاری به خلق نداشتند حاجتی به سوی خلق نداشتند، عالمی برای خود داشتند که ماسویٰ در آنجا راه نداشت در آنجا بودند و بندگی خدا را به‌جا می‏آوردند. محض اینکه مردم صلاح و فساد خود را نمی‏دانستند آمدند در میانه خلق که تا سعی دارند خلق را نجات دهند. این است این‌همه بلیات و مصائب را متحمل شدند که در ضمن بعضی که طالب نجات خود هستند نجات بیابند. و الّا حضرت پیغمبر و حضرت امیر و حضرت فاطمه؟سهم؟ هریک مصائب آن بزرگوار را که می‏شنیدند و متذکر می‏شدند بی‏اختیار می‏شدند گریه و زاری می‏کردند البته دل مبارکشان می‏سوخت، مع‌هذا هرگز از خدا نخواستند که این بلا را از فرزندشان دور کند با اینکه یقین است که مستجاب‌الدعوه بودند هرچه از خدا می‏خواستند اجابت می‏کرد. پس راضی که نبودند این ظلم‌ها بر او وارد بیاید و دلشان هم که می‏سوخت چرا دعا نکردند در رفع این بلا؟ و خود آن حضرت چرا دعا نکرد و این ظلم‌ها را از خود دفع نکرد؟ پس همه به جهت این بود که نجات امت را در این امر دیدند، راضی شدند.

مگر نشنیده‏ای که چون جبرئیل خبر شهادت سیدالشهداء را به پیغمبر داد محزون شدند، فرمودند مرا حاجت به چنین فرزندی نیست. عرض کرد که این امر عوض شفاعت گناهکاران است، فرمودند راضی شدم. و همچنین حضرت امیر و فاطمه؟عهما؟ هریک به محض شنیدن

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 356 *»

همان فرمایش اولی را فرمودند، بعد که بشارت شفاعت دادند راضی شدند. این است که وارد شده است که پیغمبر در حین قبض روحش حسین را طلبید و او را به سینه چسبانید سخنی آهسته در زیر گوشش فرمود که آن بزرگوار این‌قدر گریه کرد که نزدیک بود روح از بدنش بیرون بیاید. بعد از وفات پیغمبر حضرت امیر فرمودند ای نور دیده جدّت به تو چه فرمود که این‌قدر گریستی؟ عرض کرد جدّم به من فرمود که در روز عاشورا امتانم را فراموش نکن امتانم خیلی گناهکارند. و آن بزرگوار هم به وصیت جد بزرگوار عمل نمود و امتان جدش را فراموش نکرد، کاری کرد در آن روز که جمیع سابقین و لاحقین را از نور عمل خود نجات داد. این است شمر ملعون روایت می‏کند که در روز عاشورا وقتی که خواستم آن عمل شنیع را بکنم دیدم لب‌های مبارک آن حضرت می‏جنبد، خیال کردم که نفرین می‏کند، درست گوش فرا داشتم دیدم می‏فرماید خدایا من به وعده خود وفا کردم تو هم به وعده خود وفا کن امتان جدم را بیامرز. باری، خواست مردم را نجات دهد این است شهادت را متحمل شد و آن مصائب را به جان خود خرید که به این سبب نجات یابند.

و سرّ دیگر از اسرار شهادت آن حضرت این است که خواست به این شهادت خود به مردم بفهماند که زندگانی این دنیا را اعتباری نیست مغرور به زندگانی این دنیا نشوید که ثمری ندارد، هرگاه زندگانی دنیا اعتباری داشت آن مصیبت‌ها را بر او وارد نمی‏آوردند و آن ظلم‌های بی‏شمار را بر او روا نمی‏داشتند و آن جان‌های پاک و پاکیزه را هدف تیر و

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 357 *»

خنجر و شمشیر قرار نمی‏دادند و آن حریم عصمت و طهارت را به آن‌طور اسیر و دستگیر نمی‏کردند. پس این مصائب را متحمل شد که مردم دل به زندگانی دنیا نبندند و مغرور نشوند و بدانند که زندگانی به کار کسی نمی‏خورد و دلشان از دنیا سیر شود و به آخرت که دار جاوید است رغبت نمایند و بندگی خدا را به‌جای آورند و عبادت او را بر همه‌چیز ترجیح دهند.

فی‏الحقیقه تف بر این دنیا و زندگانی او که با سادات و بزرگان ما در این دنیا چه کردند و چه ظلم‌ها و ستم‌ها بر ایشان وارد آوردند، و اندکی نگذاشتند که در دنیا آسوده باشند آنچه دستشان رسید درباره ایشان کوتاهی نکردند و همه را کشتند و شهید کردند، و کاری کردند که هیچ دشمنی با دشمنی چنان نکرده و نخواهد کرد. آیا تقصیرشان چه بود؟ گناهشان چه بود؟ جز اینکه به مردم می‏فرمودند بیایید نجات بیابید و کاری کنید که باعث هلاکت شما نشود و به دست خود خود را هلاک نکنید.

این است در روز عاشورا سیدالشهداء به جهت اتمام حجت آمدند در میانه میدان و فرمودند ایها الناس آیا من جدم محمد مصطفی نیست؟ و پدرم علی مرتضی نیست؟ و مادرم فاطمه زهرا و برادرم حسن مجتبی و عمّم جعفر طیار نیست؟ همگی عرض کردند اللّهم بلی. فرمود آیا حلالی را حرام کردم یا حرامی را حلال کردم یا بدعتی در دین پیغمبر گذاشتم که قتلم واجب آید؟ عرض کردند نه. فرمود پس چرا

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 358 *»

خون من مظلوم را می‏خواهید بریزید و ریختن خون مرا حلال می‏دانید؟ بعضی عرض کردند که نقاتلک بغضاً منّا لابیک تو را می‏کشیم به جهت آن عداوتی که با پدرت علی داریم. و برخی دیگر عرض کردند بیا با یزید بیعت کن تا دست از تو برداریم. تو را به خدا ببین چه روزگاری شده است که پسر پیغمبر را می‏خوانند با یزید شارب‏الخمر فاسق فاجر ولدالزنا بیعت کند، و او را خارجی می‏خوانند و یزید را امیرالمؤمنین می‏نامند.

الا لعنة الله علی القوم الظالمین

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 359 *»

مـوعظه نهـم

 

 

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 360 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

بعضی از بواطن اسرار شهادت حضرت سیدالشهداء در مجالس سابقه بیان شد و اینک می‏خواهم قدری از اسرار ظاهری شهادت آن بزرگوار را عرض کنم.

اولاً بدان که چنان‌که سابق اشاره کردیم پیغمبر ؟ص؟  که مبعوث شد برای امر ولایت بود، باقی مقدمات و فروعات این امر ولایت بود. نمازی که از مردم خواسته بود نماز با ولایت بود و روزه‏ای که خواسته بود روزه با ولایت بود، وهکذا سایر عبادات را با ولایت خواسته بود. نیامده بود برای اینکه محض نماز و روزه را به مردم بیاموزد، زیرا از خود آنها به تنهایی کاری ساخته نمی‏شود و صاحبش را نجات نمی‏دهد. و پیغمبر آمده بود که مردم را نجات دهد و اسباب نجات را به مردم برساند تا هر کس

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 361 *»

می‏خواهد نجات بیابد و هر کس می‏خواهد هلاک شود لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة.

پس چون پیغمبر ؟ص؟ مردم را به سوی خود دعوت فرمود و کم‏کم بنای جهاد را گذارد و بنا کرد به جنگ کردن و تاراج نمودن و غنیمت‌ها به دست آوردن و کارش بالا گرفت و امرش قوت پیدا کرد و گردنکشان را ذلیل و رؤسا را دستگیر کرد، جمعی از آن کفار دیدند که نمی‏شود عَلَم مخالفت افراشت و الّا جان و مال و اهل و عیال به هدر خواهد رفت، و از آن طرف رو به هر سمتی که می‏کند غنایم بسیار به دست می‏آورد و به یاران خود قسمت می‏کند و هریک را غنیمتی می‏دهد، متاع دنیا هم خیلی پیشش به هم می‏رسد؛ فکر کردند که اگر کفر خود را ظاهر کنیم و بنای مخالفت بگذاریم نه صاحب جانیم و نه صاحب مال و نه صاحب اهل و عیال، همه از دستمان می‏رود. و اگر کفر خود را پنهان کنیم و ظاهراً با آنها راه برویم هم جان و مالمان محفوظ می‏ماند و هم اهل و عیالمان و هم آنجا غنیمت‌ها به دستمان می‏آید و کارها رونق می‏گیرد و جانی به سلامت می‏بریم و آسوده می‏باشیم. آنها که خیلی خر و خیلی متکبر بودند عارشان آمد که بیایند اطاعت کنند، گردنکشی کردند و به جهنم واصل شدند. و آنها که خیلی محیل و مزوّر بودند دیدند چاره‏ای نیست آمدند به نفاق ظاهر شدند و کفر خود را پنهان نموده و اسلام را آشکار کردند، و آمدند به دور پیغمبر جمع شدند و اسلام آوردند و احکام مسلمانان را به جا می‏آوردند و در این ضمن غنیمت‌ها و متاع‌های زیاد به دستشان می‏آمد، و بودند در خدمت آن

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 362 *»

حضرت و خود را از اصحاب آن جناب می‏شمردند و در جنگ‌ها و معرکه‏ها همراه بودند و ملازمت خدمت آن بزرگوار را می‏کردند.

و پیغمبر که می‏دانست اینها به چه طمع آمدند داخل حوزه مسلمین شدند و می‏شناخت که منافق کیست و مسلم واقعی کیست که خالصاً و مخلصاً اسلام آورده باشد، اما مأمور نبود به اظهار، بلکه با منافقین هم به طور مسلمانان راه می‏رفت و احکام مسلمانان را بر آنها جاری می‏کرد. لکن این امر بر سایرین پوشیده بود و نمی‏دانستند که از روی نفاق اسلام آورده و که از روی حقیقت؟ همچو خیال می‏کردند همه مسلمند و همه مؤمنند، همه اصحاب پیغمبرند.

پس در زمان آن جناب خبیث و طیّب مخلوط به هم بودند کسی نمی‏توانست خبیث را از طیّب و منافق را از مؤمن امتیاز بدهد. بعد از آنکه امر اسلام قدری قوت گرفت خداوند خواست قدری خبیث را از طیّب و منافق را از مؤمن تمیز بدهد و ظاهر کند بر مردم که که ایمان به پیغمبر آورد و که ایمان به آن حضرت نیاورد و اسلامش ظاهری بود. این است تدبیری کرده پیغمبرش را از میان برد، همین که آن بزرگوار از دار دنیا رحلت فرمود منافقین که سال‌ها نفاق خود را پنهان داشتند و حوصله‏هاشان تنگ شده بود فرصتی غنیمت کردند و جمع شدند در سقیفه بنی‏ساعده و نفاق دیرینه خود را بروز دادند و بنا کردند توطئه و تمهید کردن برای غصب خلافت حضرت امیر. هریکی سخنی گفتند، آخر رأیشان بر این قرار گرفت که ابوبکر را خلیفه قرار دهند. آن وقت جمع شدند و ابوبکر را بالای منبر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 363 *»

پیغمبر فرستادند و مردم را به بیعت آن پیر خر خواندند.

بعد فکر کردند گفتند هرگاه علی با ما موافقت نکند امر ما قوت نخواهد گرفت، پس خوب است تدبیری کنیم او را هم در این امر داخل کنیم که امر ما مستقر و مضبوط شود. پس عمر ملعون جمعیتی با خود برداشت و آمد به در خانه حضرت امیر و فریاد زد که یا علی از خانه بیرون بیا و داخل شو در امری که مسلمانان داخل شدند، بیا با خلیفه رسول بیعت کن. حضرت فاطمه به پشت در آمد فرمود ای عمر از خداوند حیا کن دو روز بیش نیست پیغمبر از میان شما رحلت کرده است چه کاری به ما دارید؟ بگذارید به درد غم خود مبتلا باشیم، علی مشغول به جمع قرآن است کاری به شما ندارد. عمر گفت دست از این سخنان زنانه بردار و علی را بگو از خانه بیرون بیاید و با خلیفه رسول خدا ابوبکر بیعت کند و الّا این خانه و آن که در خانه است همه را می‏سوزانم.

پس آتش طلبید و در خانه آن حضرت را که جبرئیل و ملائکه بی‏اذن داخل نمی‏شدند آتش زد. شعله آتش بلند شد، فاطمه پهلوی مبارک را به پشت در داده ایستاده بود که عمر چه بی‏حیائی و بی‏شرمی می‏کند. همین که در نیم‏سوز گردید، عمر به عقب رفت و پیش آمد لگدی بر آن در زد و آن در افتاد به روی فاطمه؟عها؟، پس فاطمه بی‏طاقت شد و داد زد که یا علی تا کی در حجره نشسته‏ای؟ عمر ملعون مرا کشت. پس حضرت آمد دید حضرت فاطمه غش کرده، به فضه فرمود خاتونت را دریاب. پس آمد و کمربند عمر را گرفت و بر زمین زد. عمر بنا کرد

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 364 *»

استغاثه کردن و حضرت را به رسول اللّه قسم دادن. حضرت فرمودند هرگاه نبود وصیت پیغمبر هرآینه به تو و یاران تو معلوم می‏کردم که چگونه بی‏اذن داخل خانه من می‏شوید.

پس عمر ملعون همین که فهمید حضرت مأمور به قتال نیست و شمشیر نخواهد کشید، از خدا خواست و ریسمانی طلبید، و به روایتی بند شمشیر حضرت را به گردن آن حضرت بست، و آن حضرت را با آن حال سر بی‏عمامه و دوش بی‏ردا به مسجد برد، و شمشیر را برهنه کرد بالای سر حضرت ایستاد که یا علی با ابوبکر خلیفه پیغمبر بیعت کن و الّا گردنت را می‏زنم. حضرت بنا کردند احتجاج کردن، سودی نبخشید. آخر ابوبکر از منبر به زیر آمد و دستی به دست حضرت مالید، به قول خودشان از حضرت بیعت گرفتند آن وقت حضرت را رها کردند. بعد دسته دسته مردم می‏آمدند با آن پیر خر بیعت می‏کردند.

پس جمیع آن مسلمانانی که در زمان پیغمبر بودند و ادعای اسلام و ایمان می‏کردند همه قهقریٰ از دین پیغمبر برگشتند و رو از حضرت امیر گرداندند و گوساله‏پرست شدند، باقی نماند مگر چهار نفر: سلمان و ابوذر و مقداد و عمار، دیگر این هزار هزار نفر که بودند همه رو به ابی‏بکر کردند و با او بیعت کردند و او را خلیفه رسول خدا می‏خواندند. پس به این‌طور غصب خلافت حضرت کردند و منبر و محراب و مسجد که مال او، و خلافت که حق او بود از او ربودند و بوزینه را به جای شیر خدا نشاندند و به دور او جمع شده آن پیر گمراه را اطاعت می‏کردند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 365 *»

پس حضرت هم عمداً احقاق حق خود نکرد و عمداً جلوشان را قدری شل کرد. و شکی نیست که عاجز نبود از احقاق حق خود، شجاعت‌ها در جنگ‌ها از او به ظهور رسیده و قوت‌ها از او ظاهر شده بود و همه دیده بودند و می‏شناختند. پس العیاذ باللّه از ازدحام و جمعیت آنها خائف نبود و عجزی نداشت، به اندک زمانی می‏توانست همه منافقین را به درک واصل کند و دیّاری از آنها باقی نماند، بلکه محتاج به شمشیر کشیدن نبود همین که اراده‏اش تعلق می‏گرفت همه فانی می‏شدند.

مگر نشنیده‏ای که بعد از اینکه حضرت را به آن خفّت به مسجد بردند، چون فاطمه به هوش آمد چادر و مقنعه بر سر کرد و دست حسنین را گرفت وارد مسجد شد. همین که دید عمر بالای سر حضرت ایستاده آن‌طور بی‏ادبی می‏کند، فرمود ای عمر دست از علی بردار و الّا گیسوانم را پریشان می‏کنم و نفرین می‏کنم دیّاری از شما باقی نماند. سلمان گوید به مجرد این کلام دیدم ستون‌های مسجد به حرکت درآمد و بلند شد به حدی که می‏شد از زیرش عبور کنی و آثار عذاب ظاهر شد. من به امر حضرت به خدمت آن مخدره رسیدم عرض کردم تو دختر رحمة للعالمینی، بر این قوم نفرین مکن که خدا این جماعت را مهلت داده. آن مخدره عرض مرا قبول فرمود نفرین نکرد. و آن منافقین چون کار را بدین منوال دیدند، ابوبکر از منبر به زیر آمد و دست به دست حضرت مالید و به مردم مشتبه کردند که حضرت با آن خبیث بیعت کرده، آن وقت حضرت را رها کردند و دست از آن جناب برداشتند.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 366 *»

پس حضرت قادر بود و مع‌هذا شمشیر نکشید به جهت اینکه می‏دانست در اصلاب آن منافقین مؤمنین چندی هستند که باید به وجود بیایند. هرگاه آن جماعت را می‏کشت آن مؤمنین به ظهور نمی‏رسیدند. این است شخصی در آن ایام به حضرت بحث کرد چرا شمشیر نمی‏کشی و حق خودت را نمی‏گیری؟ حضرت چیزی نفرمودند تا روزی در یکی از جنگ‌ها حضرت تشریف داشتند و جوانان بسیاری دور آن حضرت را گرفته بودند. آن جناب به آن مرد فرمود اگر علی آن روز شمشیر می‏کشید کجا این جوانان به وجود می‏آمدند که در امروز علی را یاری کنند؟ پس حضرت به این واسطه شمشیر نکشید. و به این واسطه خدا کفار و منافقین را مهلت می‏دهد. اگر ابوبکر خبیث را به نفاق او به جهنم می‏فرستادند کجا محمد به وجود می‏آمد؟ که حضرت امیر درباره او می‏فرماید محمد پسر من است ولکن از صلب این سگ در آمده است.

پس آن حضرت می‏توانست به شمشیر احقاق حق خود بکند و به زور به دوش مردم بگذارد. چنان‌که پیغمبر به شمشیر اسلام را به گردن مردم گذاشت و مردم از ترس شمشیر او اطاعت کردند، حضرت هم می‏توانست چنین کاری بکند نکرد، یکی به جهت اینکه آن منافقین بمانند و مؤمنین از صلبشان به مرور ایام و دهور به عمل آیند. و یکی اینکه نمی‏خواست امر به اکراه و زور باشد. خداوند می‏فرماید لا اکراه فی الدین در دین خدا زور و جبر نیست. و در زمان پیغمبر هم که دیدی امر به زور بود، در اول امر بود خواستند قدری اسلام قوت بگیرد مردم را به اکراه به اسلام

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 367 *»

دعوت می‏کردند، یا اسلام قبول کنید یا جان و مالتان در معرض تلف است. بعد از آن در آخر این آیه نازل شد و اکراه و جبر موقوف شد کسی را آن‌طور جبر نمی‏کردند بر اسلام، هرکه می‏خواست اسلام می‏آورد و هرکه نمی‏خواست نمی‏آورد.

به جهت اینکه اگر قدری دقت کنی می‏فهمی که به زور نمی‏شود کسی را مؤمن کرد، محال است به زور کسی را مؤمن کرد. منتهیٰ اگر زور را دیدند کفر باطنی را پنهان می‏کنند و به طور نفاق ظاهر می‏شوند. کسی نخواهد مؤمن بشود کفر را دوست داشته باشد صد و بیست و چهار هزار پیغمبر جمع بشوند نمی‏توانند او را مؤمن بکنند، چنان‌که اگر رؤسای ضلالت از اولین و آخرین جمع بشوند نمی‏توانند به زور مؤمنی را کافر بکنند. منتهیٰ مؤمن ببیند کار بر او تنگ است تقیه را پیش می‏گیرد و به لباس آنها ظاهر می‏شود که از شرشان ایمن باشد. ایمان و کفر چیزی نیستند به زور توی دل مردم جا دهند، بسته به خواهش و میل خودشان است زوربردار نیست. و خدا هم هیچ حاجت به زور ندارد، زیرا غنی مطلق است حاجت به کسی ندارد نه ایمان مؤمن نفعی به خدا دارد و نه کفر کافر ضرری به خدا دارد. پس چه باعث شده است که مردم را از روی کره و اضطرار به ایمانشان وا دارد؟ خدا می‏خواهد نجاتشان بدهد، بعد از آنکه پا به بخت خود بزنند و نجات خود را نخواهند، به درک اسفل، خدا هم هلاکشان می‏کند. این است فرموده لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی. پس کار خدا این‌طور است که حق را واضح می‏کند آن وقت

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 368 *»

لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة هرکه نجات یافت خدا را حمد کند که نجاتش داد و هرکه هلاک شد خود را ملامت کند که به دست خود خود را هلاک کرد.

پس هرگاه ملتفت باشی می‏فهمی که آن جاهایی که زور و جبر می‏کردند نه برای خودشان بود و یا برای این بود که کافر را به زور مؤمن بکنند، توقعی است بیجا و خدا توقع بیجا از کسی ندارد. بلکه این تدبیرها برای این بود که اشخاصی که در کمون آنها ایمان بود و در زمره آنها بودند ظاهراً و با آنها محشور بودند، آنها را بیرون بیاورند و ایمان پنهانی‏شان را به عرصه ظهور برسانند. اینها اسبابی بود که برای نجات آنها آماده کرده بودند، بعضی را به پول و بعضی را از ترس شمشیر می‏کشیدند و در دائره اسلام داخل می‏کردند. مقصودشان آنها بود که عوارض دامنگیرشان شده بود و کفر عارضی داشتند، این کارها را می‏کردند که آنها را از عوارض پاک کنند و ایمانشان را ظاهر کنند.

پس حضرت امیر می‏توانست به شمشیر یا به انفاق یا به طورهای دیگر احقاق حق خود کند و حق خود را از دست ندهد، البته تدبیرش از تدبیر عمر بیشتر بود. عمر که نه قرابت با پیغمبر داشت و نه علمی و نه کرامتی داشت و نه پیغمبر بر خلافت او تنصیص کرده بود، با این حالت می‏توانست تدبیر بکند و خلافت را برای خودشان قرار بدهد؛ حضرت امیر که داماد و ابن عم پیغمبر بود و صاحب علم و کرامات و معجزات بود و پیغمبر در زمان حیات خود تنصیص به ولایت و خلافت او در نزد جمیع

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 369 *»

مهاجر و انصار کرده بود، نمی‏توانست تدبیری بکند که خلافت از دستش نرود؟ حاشا و کلّا. تدبیرش فوق همه تدابیر بود، بهتر و پاکیزه‏تر می‏توانست تدبیر بکند مردم دورش جمع بشوند، اما نمی‏خواست که آن منافقین دورش جمع بشوند، این است تدبیری نکرد و کاری نکرد و امر را واگذاشت و دست از خلافت کشید. هرگاه خلافت و سرکردگی آنها را می‏خواست تدبیری می‏کرد، و اقلاً  آن روزی که عمر آمده بود که حضرت را به بیعت ببرد حضرت وقتی که او را به زمین زد و بر سینه‏اش نشست باز خوفی از آن بزرگوار داشتند و شجاعت و قدرت او را به کرّات دیده بودند پُری جرأت جسارت و بی‏ادبی نداشتند، نمی‏فرمود که اگر نبود وصیت رسول‏خدا دمار از روزگار شما برمی‏آوردم. اگر این حرف را نمی‏زد ــ  و می‏توانست هم نزند ــ  آن‌طور جرأت نداشتند، عمداً این حرف را زد که جری شوند و آنچه در باطن دارند بروز دهند، و عمداً کاری نکرد که آنها را بترساند نتوانند از ترس بعضی کارها را بکنند. بلکه دانسته نشست و تدبیر را به کنار گذاشت که ببیند چه می‏کنند، از باطن خود چه چیزها بروز می‏دهند.

تا کی تا چند؟ آخر باید نفاق منافقین معلوم بشود مؤمن از منافق جدا بشود. در زمان پیغمبر همه اینها را مؤمن می‏دانستند و کسی نمی‏دانست باطنشان چیست. پس حضرت قدری دست نگاه داشت که منافق شناخته بشود و معلوم شود که که از روی نفاق آمده داخل اسلام شده و که از روی اخلاص. و آخر معلوم شد که آن‌همه که در زمان پیغمبر ادعای اخلاص و دعوی اسلام می‏کردند کسی اسلام را قبول نکرده بود مگر

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 370 *»

همان چهار نفر. این‌همه که پیغمبر دعوت کرد و زحمت کشید چهار نفر ایمان آوردند و مابقی به کفر اصلی خود باقی بودند، و وقتی برای ابراز ما فی الضمائر خود نیافتند مگر آن وقتی که حضرت امیر چنان کاری کرد.

بیست‌وسه سال او همی دعوت نمود شاهد قولش کلام اللّه بود
چار تن از او هدایت یافتند مابقی از راه او رخ تافتند

 

پس اولاً حضرت خواست خبیث از طیّب جدا شود و منافق از مؤمن امتیاز یابد و مردم بدانند که اینهایی که دور پیغمبر جمع شده بودند هیچ‌یک ایمان به آن حضرت نیاورده بودند مگر چند نفری. و ثانیاً نمی‏خواست منافقین دورش را بگیرند و سرکرده منافقین باشد. چه می‏خواستند بکنند؟ سرکردگی منافقین عار و ننگ بود برایشان. سرکرده منافقین باید مثل ابوبکر منافقی باشد. وانگهی اگر می‏خواست سرکردگی آنها را بکند، آنها نمی‏خواستند حضرت امیر سرکرده آنها باشد، طالب مثل ابوبکر بودند و غیر از ابوبکر دیگری را نمی‏خواستند. و سرکردگی هم به زور که نیست، به زور نمی‏شود سرکرده طائفه‌ای شد باید به رضایت و خواهش آنها باشد و الّا نمی‏شود سرکردگی کرد. وانگهی سرکرده هر طائفه‌ای باید از جنس آنها باشد، سرکرده تجار باید تاجر باشد و سرکرده بقال باید بقال باشد، وهکذا سرکرده قمارخانه باید قمارباز باشد. علاوه بر این باید سرکرده هر طائفه‌ای از آنها در آن کار بالاتر باشد، پس سرکرده قمارخانه باید از اهل او بدتر و حرامزاده‏تر باشد، پس اهل قمارخانه یکی قماربازی می‏کند و یکی جاروب می‏کشد یکی خدمتشان را می‏کند وهکذا، اما آن

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 371 *»

سرکرده همه را به کار می‏دارد و همه فتنه زیر سر او است و از همه بدتر و خبیث‏تر است. حال تو را به خدا انصاف ده، شخص متدین پرهیزکار هرگز میل می‏کند رئیس قمارخانه باشد؟ هرگز می‏خواهد سرکردگی آنها را بکند؟ بلکه نمی‏تواند رؤیت آنها را ببیند، و اهل قمارخانه هم او را نمی‏خواهند سرکرده‌شان باشد به جهت اینکه مناسبت با او ندارند و از جنسشان نیست. پس حضرت امیر به آن کذایی چگونه میل می‏کرد سرکرده قمارخانه باشد، رئیس منافقان باشد؟ واللّه نه خودش می‏خواست سرکرده آنها باشد و نه آنها طالب بودند، به جهت اینکه حضرت از جنسشان نبود مناسبت با ایشان نداشت آنها کسی را می‏خواستند از جنس خودشان باشد و سرکرده قمارخانه باشد، آنها هم مثل ابوبکر بودند از او منافق‏تری و حرامزاده‏تری پیدا نکردند رفتند دور او را گرفتند و او را رئیس خود قرار دادند.

پس حضرت دید که بعد از پیغمبر، امت همه منافقند، و سرکردگی منافقین را باید منافق‏ترین مردم بکند، این است دست از آنها بازداشت و همه را به آنها واگذاشت و تدبیری نکرد، اکتفا به همان سه چهار نفر مؤمنین کرد. حضرت امیر امام معصوم مطهر باید سرکرده مؤمنین باشد محال است بیاید سرکرده منافق بشود. و مؤمنین در آن زمان منحصر به آن چهار نفر بود. این است به سرکردگی آنها قناعت کرد. و خداوند هم در زمین همین که یک امام و یک مأموم باشد اکتفا می‏کند و همه این آسمان و زمین را برقرار دارد و همه مردم را روزی می‏دهد و جمله را مهلت می‏دهد.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 372 *»

پس حضرت اگر خلیفه از جانب خدا بود باید خلافتش خلافت خدا باشد. و آن خلافتی که آن سگ‌ها می‏کردند خدا نخواسته بود. این است حضرت امیر هم آن جور خلافت را نخواست و با آنها در مقام معارضه برنیامد و مسجد و محراب و منبر را به آنها واگذار کرد و دست از آن جور خلافت کشید. واللّه اگر کسی فکر کند می‏بیند آن جور خلافت را هرگاه حضرت می‏کرد و خلیفه بر آنها می‏شد ننگ بود برای آن حضرت و نقصش بود. آخر چگونه می‏شود امام معصوم مطهر حجت بزرگ خدا سرکرده قمارخانه بشود؟ این است حضرت دید بعد از رسول خدا همه اهل قمارخانه‏اند و سرکرده‏ای مانند خود بلکه حرامزاده‏تر از خود می‏خواهند، دست برداشت و ریسمانشان را به شاخشان پیچید که بروند برای خود سرکرده قمارخانه پیدا بکنند، این است رفتند ابوبکری را پیدا کردند و سرکرده خود قرار دادند.

و اگر ایراد کنی که مشایخ می‏فرمایند چون خدا مردم را شهری‌طبع قرار داده باید در شهرها و قریه‏ها بر گرد هم جمع آیند تا امرشان بگذرد، و هریکی را طبع خاصی و شهوت خاصی است، در میانه اینها نزاع و فساد پیدا می‏شود؛ پس در هر عصری باید حاکمی از جانب خدا باشد که به حق حکم کند در میان مردم و نزاع و فساد را از میانشان بردارد. پس چگونه می‏شود در عصری حاکم خدایی دست از حکومت خود بردارد و به دیگری وا گذارد؟ عرض می‏کنم گفتند باید حاکم از جانب خدا در هر عصری باشد، اما این را هم گفتند حاکم قمارخانه باشد و در میانه آنها

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 373 *»

حکم کند؟ حکم قمارخانه از حاکم خدایی برنمی‏آید حکمش را باید سرکرده قمارخانه بکند، حاکم خدایی باید از برای بندگان خدا حکم بکند، در میان مؤمنین حاکم و فرمانروا باشد. و در زمان حضرت به جز آن چهار نفر که بیش نبودند باقی همه اهل قمارخانه بودند، حضرت بیاید سرکرده قمارخانه بشود؟ حاشا و کلّا. اگر بنای حکومت مؤمنین است، حضرت هم می‏کرد. همان چهار نفر که بودند خدمت حضرت می‏رسیدند و اخذ مسائل از آن حضرت می‏کردند و حضرت هم به ایشان تعلیم می‏کرد و صلاح و فسادشان را به ایشان می‏آموخت و در میانه ایشان حکم می‏کرد.

خداوند حاکم می‏فرستد که به حق حکم کند، و منافقین حکم به حق نمی‏خواستند حکم ناحق می‏خواستند و از آن حضرت هم که حکم ناحق برنمی‏آمد. حضرت برای این آمده بود که حکم به حق بکند و آنها نمی‏خواستند، این است رفتند کسی را پیدا کردند که حکم به ناحق می‏کرد. و آن چند نفری که طالب حکم به حق بودند حضرت هم سرکردگی آنها را می‏کرد و در میانشان حکم می‏کرد و احکام خدا را برایشان بیان می‏نمود. پس حضرت آمده بود خلافت به حق کند و سرکرده مؤمنان باشد، و چون در آن زمان همه منافق بودند و مؤمنی جز آن چهار یافت نمی‏شد، حضرت دست از آن منافقین برداشت و خلافت بر آنها را واگذاشت و سرکردگی آنها را به کنار گذاشت. خلافت بر آن چند نفر و امارت بر آنها را اختیار کرده بود، و برای همین هم خدا او را قرار داده بود که امیر بر مؤمنان باشد نه بر فاسقان و منافقان.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 374 *»

پس آن بزرگوار قادر بود و می‏توانست نگذارد غصب حقش را بکنند، برای مصالحی چند عمداً کار را به آنها واگذاشت و اصلاً در مقام معارضه برنیامد. و بعد از آنکه امر را واگذار به آنها کرد و آنها خلیفه پیغمبر شدند لابد و لاعلاج در مسجد به نماز حاضر می‏شد و پشت سر ابوبکر نماز می‏خواند و در مجلس شوریٰ حاضر می‏شد و در مجلس قضاوتشان می‏رفت با ایشان مدارا می‏کرد، و چاره‌ای هم نداشت. خودش محتاج نبود نمی‏توانستند با او کاری بکنند، اما برای آن چند نفر مؤمنین این کارها را می‏کرد که آنها از شر منافقین آسوده باشند. و هرگاه حضرت اعتنائی به آنها نمی‏کرد جار می‏کشیدند که علی از جماعت مسلمانان خارج شده است، باز بنای هرزگی می‏گذاشتند و آن چند نفر را هم نمی‏گذاشتند آسوده باشند و در دنیا زیست کنند. پس حضرت برای حفظ اصحاب خود تقیه را شعار کرده با آن منافقین به حسب ظاهر سلوک می‏کردند و مخالفت نمی‏کردند، تا آنها در رفاهیت باشند مشغول به امر دین خود باشند. و آنها را هم امر به تقیه کرده بود. بعد از آنکه حضرت جنگ نمی‏کرد و داعیه خلافت نداشت نمی‏شد که با آنها راه نرود و یکجا مخالفت ورزد.

باری، امر بر این منوال بود تا اینکه ابوبکر به درک رفت، عمر ملعون به جای آن خبیث نشست و متصدی امر خلافت شد. باز حضرت به همان منوال به نماز جماعت در مسجد حاضر می‏شد و در مجلس آن پلید حضور به هم می‏رسانید. تا آنکه این حرامزاده هم به برادر خبیثش ملحق

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 375 *»

شد، عثمان ملعون بر سریر خلافت نشست و بنا کرد بدعت‌ها در دین پیغمبر گذاشتن و حکم‌های ناحق کردن و ظلم و تعدی به مسلمانان کردن. مردم به ستوه آمدند و نتوانستند متحمل کارهای او شوند، اجماع کردند و آن ملعون را به جهنم فرستادند. آن وقت حضرت به حسب ظاهر بر سریر خلافت قرار گرفت و متصدی امر خلافت شد. مردم با آن جناب بیعت کردند، اما طوری بود که نمی‏توانست از سنت شیخین تجاوز کند، و به همین‌طور با حضرت بیعت کردند که از سنت شیخین تجاوز نکند. و در این مدت هم حضرت نمی‏توانست خلاف آنها حرکت کند.

حتی آنکه عمر ملعون قرار داده بود که در شب‌های ماه مبارک در شب‌های اِحیا نماز تراویح بکنند. و نماز تراویح آن بود که چند نفر برمی‏خاستند و نماز می‏کردند این‌قدر که خسته می‏شدند، بعد آنها می‏نشستند یا می‌خوابیدند چند نفر دیگر برمی‌خاستند و نماز می‌کردند تا خسته می‌شدند، بعد آنها می‌نشستند چند نفر دیگر برمی‏خاستند، و همین‌طور می‏کردند تا صبح. شبی حضرت در ایام خلافت خود تشریف آوردند مسجد دیدند که اینها نماز تراویح می‏خوانند، حضرت فرمود این نماز تراویح چیست؟ پیغمبر که نفرمود، موقوف کنید. یکدفعه از اهل مسجد آواز واعمراه بلند شد. حضرت آن حال را که مشاهده کرد فرمود خوب بروید نمازتان را بکنید عیب ندارد. حضرت به این‌طور خلافت می‏کردند، باز خلفا مطاع بودند محترم بودند حکمشان حکم بود امرشان امر بود.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 376 *»

و هرگاه بگویی که باز مردم منافق بودند و دست از نفاق خود نکشیده بودند، چرا حضرت خلافت را اختیار کرد؟ با اینکه به قول تو نمی‏خواست سرکرده منافقین باشد. می‏گویم راست است باز مردم نفاق دیرینه خود را داشتند و منافق بودند، اما سبب اینکه حضرت با این حالت خلافت را متحمل شد دو چیز بود: یکی اینکه چون بعد از غصب خلافت حضرت و خلیفه‌شدن آن سگ‌ها، کم‏کم مردم متنبه شده بودند و برمی‏گشتند و می‏آمدند شیعه می‏شدند، پس شیعه قدری زیاد شده بود، این است حضرت متصدی امر خلافت شد. و دیگر اینکه اصل خلافت مال آن حضرت بود و دیگران به غصب داشتند، اگر حضرت هیچ به ظاهر خلافت نمی‏کردند اسمی از آن بزرگوار بر صفحه روزگار نمی‏ماند و خلافت را مخصوص آن ثلثه ملعونه می‏پنداشتند. این است که آن حضرت به حسب ظاهر چند صباحی خلافت کرد که اسمی از او باقی بماند و بدانند که خلافت مال او بود و دیگران به غصب داشتند. و گمان نکن که این خلافت خلافت حقیقی حضرت بود، نه واللّه، باز حضرت به سنت شیخین با آنها سلوک می‏کردند و تقیه از آن نابکاران می‏فرمودند و مُرّ حق را بیان نمی‏فرمودند و جرأت ابراز نداشتند، و الّا همه برمی‏گشتند و از آن بزرگوار اعراض می‏کردند. پس باز هیچ طالب نبود که آن خرها دور او جمع شوند و خلیفه بر آنها باشد و آن جور حکم‌ها بکند. اما چه کند؟ که می‏ترسید یکجا حقش پامال شود و اسمش از میان برود و امر بر مردم مشتبه شود، لابد شد چند صباحی خلافت کرد.

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 377 *»

و همین که در اول بر سریر خلافت مستقر شد، عمّال عثمان را یک یک عزل نمود تا رسید به معاویه، او را هم عزل کرد. و هرچند اصحاب عرض کردند که حالا اول امر قدری زود است معاویه را عزل نکنید صبر کنید با او مدارا کنید شاید منقاد و مطیع شود، و الّا می‏شود بعد از آن عزلش کرد. و به حسب ظاهر هم ملاحظه می‏کنی همین‌طور است. اما حضرت گوش به حرف هیچ‏کس نداد، اول وهله معاویه را عزل کرد. به جهت اینکه آن خبیث منافق‏ترین مردم بود، نمی‏خواست با منافق بسازد و منافقین دور او را بگیرند، و الّا می‏توانست به هر طوری که بود مانند پیشینیان او را رام کند و مطیع خود گرداند. اما این چیزها را نمی‏خواست. این است زودی او را عزل کرد که باطنش بروز کند. و چون خبر به آن ملعون رسید منعزل نشد و بنای طغیان و سرکشی گذاشت و علم مخالفت در میان افراشت و عداوت آن حضرت را در دل گرفت بنای جنگ و قتال گذارد. و امر بدین منوال بود تا آنکه آن حضرت را در شب نوزدهم ماه مبارک به درجه رفیعه شهادت رسانیدند.

الا لعنة الله علی القوم الظالمین

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 378 *»

مـوعظه دهـم

 

 

 

 

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 379 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مى‌فرماید:

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

بعد از آنکه حضرت امیر از دار دنیا رحلت فرمود و شهید شد، خلافت و وصایت به حضرت امام حسن منتقل شد. باز معاویه بنای طغیان و سرکشی خود را داشت و باعث فتنه و آشوب و اذیت مسلمانان و دوستان امیرمؤمنان می‏شد. روزی اصحاب اعتراض کردند به حضرت که یا ابن رسول‌اللّه چرا نشسته‏ای و استیفای حق خود نمی‏کنی و ظلم این یاغی طاغی را از سر مسلمانان دفع نمی‏کنی و مسلمانان را از شر او آسوده نمی‏کنی؟ حضرت بالای منبر تشریف بردند و فرمودند ایها الناس هرگاه من چهل نفر یاور داشته باشم جایز نیست برای من بنشینم و با این یاغی طاغی جنگ نکنم. بیست نفر از مسجد برخاستند و عرض کردند یا ابن رسول‌اللّه ما هستیم و تو را یاری می‏کنیم، و مالک چیزی نیستیم

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 380 *»

جز شمشیرهای خودمان، آنچه بفرمایی اطاعت خواهیم کرد. حضرت فرمودند گفتم که چهل نفر می‏خواهم. باز هرچند تکرار فرمودند کسی غیر از آنها برنخاست که آن حضرت را اجابت کند. پس حضرت از منبر به زیر آمدند و به خانه مراجعت فرمودند.

باز چندی نگذشت آمدند همان عرض را کردند. حضرت فرمودند یاوری نمی‏بینم که به جنگ این ملعون برخیزم. عرض کردند اذن ده به جنگ این ملعون رویم و با او جنگ کنیم. حضرت اذنشان داد روانه شدند، و هی دسته دسته می‏آمدند حضرت به جنگ معاویه می‏فرستاد، و هر دسته‏ای را که می‏فرستاد به اصحاب خبر می‏داد که اینها می‏روند و به اصحاب معاویه خواهند ملحق شد. و همان‌طور هم می‏شد، هر دسته‏ای که به جنگ معاویه می‏رفتند معاویه برایشان پول‌های زیاد می‏فرستاد از اتباع معاویه می‏شدند. و کار حضرت همین بود هی می‏فرستاد، هی آنها می‏رفتند به معاویه ملحق می‏شدند.

آخر الامر حضرت دید که دیگر یاوری ندارد و کسی نیست یاریش را بکند، ناچار شد از روی ناچاری با معاویه صلح کرد. اما شروط چندی قرار داد که اولاً او را امیرالمؤمنین نخواند، و ثانیاً اینکه به اصحابش تعدی و ستم نکند و شیعیان پدرش را اذیت و آزار نکند، وهکذا. به این شرائط با آن خبیث صلح کرد. وقتی که حضرت مصالحه کرد، آن ملعون روزی بالای منبر رفت و گفت ایها الناس حضرت امام حسن با من خلافت را صلح نمود به شروط چندی، من صلحش را قبول دارم اما شروطش زیر

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 381 *»

پای من است می‏خواهم قبول می‏کنم و می‏خواهم قبول نمی‏کنم اختیار دست من است. و همین‌طور هم کرد، شروطی که حضرت با او کرده بود به‌جا نیاورد و همه را مخالفت کرد، بنا کرد به دوستان امیرمؤمنان و شیعیان آن حضرت تعدی کردن و بنای ظلم و ستم را گذاردن.

کم کم کار به جایی رسید که نسبت به خود آن جناب بنای بی‏ادبی گذاشت، خطیب‌ها را واداشت که در حضور حضرت امام حسن سبّ آن جناب را بکنند و مذمت او را نمایند، به آنها جایزه و خلعت می‏داد، آنها به منبر برمی‏آمدند و سبّ آن بزرگوار می‏کردند. خورده خورده در میان مردم شایع ساخت که سبّ آن حضرت را بکنند، و پول‌های گزاف می‏داد به کسی که آن حضرت را سبّ بکند، عطاها و انعام‌های زیاد می‏داد که احادیث در ذمّ آن حضرت جعل کنند. و در زمان حضرت امیر هم قدری این کارها را می‏کرد و افتراها به حضرت می‏بست و در میان مردم شیوع می‏داد و امر را بر بعضی مشتبه می‏کرد. چنان‌که در جنگ صفین هنگام زوال رسید، حضرت با اصحاب مصمّم نماز شدند، مؤذن شروع کرد به اذان گفتن، همین که صدای اذان از لشکر حضرت بلند شد شخصی در لشکر معاویه بود به رفیقش گفت این صدای اذان چیست؟ مگر علی هم نماز می‏کند؟ اینها می‏گویند علی نماز نمی‏کند. آن شخص صیحه‏ای بر او زد که وای بر تو اگر علی نماز نمی‏خواند پس که نماز می‏خواند؟ هرگاه او نماز نکند پس نماز کننده‏ای در عالم یافت نمی‏شود. همین که این مطلب را فهمید دوید و آمد داخل لشکر حضرت شد و در رکاب آن بزرگوار شربت شهادت نوشید.

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 382 *»

باری، بعد از آنکه حضرت امیر از میان رفت و حضرت امام حسن هم با او صلح کرد، خیلی جری شد و حقدهای پنهانی خود را بروز داد، به ملّاها پول‌ها می‏داد و وظیفه‏ها برایشان قرار داده بود که احادیث در مذمت آن بزرگوار جعل کنند، هزار تومان ده هزار تومان صد هزار تومان به مردم می‏داد که بالای منابر حضرت را سبّ کنند و احادیث دروغ روایت کنند. مردم بی‏دین هم به طمع پول‌ها دین خود را به دنیا می‏فروختند و سبّ می‏کردند آن حضرت را و حدیث‌های دروغ جعل می‏کردند. یکی می‏گفت علی غسل جنابت نمی‏کرد، یکی می‏گفت علی نماز نمی‏خواند، یکی می‏گفت علی دزدی می‏کرد، وهکذا هریک طوری افترا می‏بستند و در میان مردم رواج می‏دادند.

و قرار داده بود که در مکتبخانه‏ها به اطفال سبّ حضرت امیر و مذمت آن حضرت را تعلیم می‏کردند، که در همان کوچکی بغض حضرت در دلشان جا گیرد و به همان‌طور بزرگ شوند. و اطفال هم همان‌طور عادت کرده بودند به همان‌طور بزرگ می‏شدند و عداوت حضرت را در دل می‏گرفتند و آن جناب را علانیه سبّ می‏کردند و چیزهای چندی به او نسبت می‏دادند. و طوری شده بود که مردم را می‏گرفتند و سبّ حضرت را به او عرضه می‏کردند، هرگاه سبّ می‏کرد رهاش می‏کردند و هرگاه سبّ نمی‏کرد به قتل می‏رساندند. و غدقن کرده بود کسی اسم دختر خود را فاطمه نگذارد و اسم پسر خود را علی یا حسن یا حسین نگذارد، هر کس که اسمش علی یا فاطمه یا حسن یا حسین بود امر

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 383 *»

می‏کرد بکشند. این‌قدر مردم را تهدید کرده بود که کسی جرأت نداشت اسم طفل خود را علی و فاطمه و حسن و حسین گذارد. یکجا به کلی اسم این بزرگواران از میان رفته بود. چنان‌که الآن دأب شده است لعن بر عمر و ذکر قبایح او، بلاتشبیه بلاتشبیه در زمان آن خبیث امر حضرت همین‌طور بود، به غیر از بدی اسم آن حضرت را کسی نمی‏برد.

و از بس مردم را به طمع انداخته بود که تجرّی می‏کردند در سبّ آن حضرت، و آنچه قبایح و مثالب بود به احادیث مجعوله نسبت به آن حضرت می‏دادند. و کسی جرأت نداشت اسم حضرت را ببرد چه جای فضائل و مناقب آن حضرت، هر کس را که گمان تشیع به او می‏بردند یا متهم به تشیع می‏ساختند حکم به قتلش می‏نمود. چند نفر از دوستان حضرت که بودند از ترس جرأت ابراز نداشتند، و هرگاه دلشان تنگ می‏شد یکدیگر را پنهانی اشاره می‏زدند و می‏رفتند زیرزمین‌ها که احدی بر احوالشان مطلع نشود و قسم‌ها می‏دادند و عهدها از او می‏گرفتند، آن وقت یک ذکر فضیلتی از فضائل حضرت می‏کردند.

وقتی یکی از اینها دختری داشت به سن چهارده فوت کرد، آن شخص بنا کرد گریه و زاری کردن و خیلی جزع و فزع می‏کرد، رفقاش به او گفتند چرا این‌قدر بی‏طاقتی می‏کنی؟ دختری بود خدا به تو داده بود از تو گرفت این‌قدر جزع نمی‏خواهد. گفت گریه من برای مردن او نیست، گریه من برای آن است که این دختر به این حد رسیده بود و از نسل فاطمه بود و من جرأت نکردم به او بگویم تو از ذریه فاطمه هستی، مبادا برود همسایه

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 384 *»

یا جایی بروز دهد و معاویه‏پرستان باخبر شوند و ماها را به قتل برسانند. دختر من مُرد و نفهمید که از اولاد فاطمه است. این‌قدر امر شدید شده بود و کار را بر دوستان حضرت تنگ کرده بودند.

باز در زمان ابوبکر و عمر اسمی از آن حضرت در میان بود و حضرت را عزت و احترام می‏کردند و هر جا که می‏ماندند رجوع به حضرت می‏کردند، و عمر زیاده از هفتاد موضع گفت «لولا علیٌ لهلک عمر» هرگاه علی نبود عمر هلاک می‏شد، و علانیه می‏گفت خدا نخواهد برای من زندگانی را بی ابوالحسن. اما در زمان این ملعون یکجا اسم و رسم حضرت از میان رفت، و غالبی آن حضرت را مؤمن نمی‏دانستند. بلی آن پیرمردهایی که بودند و شنیده بودند فضائل حضرت را، آنها می‏دانستند، اما هر کدام که دشمن بودند از روی عداوت کتمان می‏کردند، و آنهایی که دوست بودند از ترس اظهار نمی‏کردند. اما آنهایی که در ایام خلافت این ملعون بزرگ شده بودند خبر از جایی نداشتند امر بر ایشان مشتبه شده بود خیال می‏کردند همان‌طور است. مثل اینکه اطفال شیعه بزرگ می‏شوند و هرچه پدر و مادرشان می‏گویند همان‌طور یاد می‏گیرند و اعتقاد می‏کنند، می‏گویند عمر بد است لعنت کنید لعنت می‏کنند، علی خوب است صلوات بفرستید صلوات می‏فرستند، بدون اینکه از روی بصیرت سبب خوبی و بدی را بفهمند. در زمان آن ملعون هم از بس سبّ حضرت و احادیث دروغ در مذمت او رواج داشت بر غالبی امر مشتبه شده بود و آن حضرت را یکجا خوب نمی‏دانستند.

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 385 *»

و خلافت این ملعون هم طول کشید، مدت بیست سال خلافت کرد و جمیع ممالک را به تسخیر خود در آورد. و دولت زیادی هم داشت، هی انفاق کرد و آن چیزها را رواج داد و عالم را پر از ظلم و ستم کرد و اسم حضرت را از صفحه عالم بر انداخت، و طوری کرد که امر ولایت یکجا موقوف شده بود.

و دانستی که پیغمبر نیامده بود مگر برای امر ولایت، مقصودش ولایت بود نه این نماز و روزه. و نماز و روزه‏ای که از مردم خواسته بود با ولایت را خواسته بود. پس اگرچه در زمان این ملعون نماز می‏خواندند روزه می‏گرفتند و حج می‏رفتند و خمس و زکات می‏دادند و جهاد با کفار می‏کردند، اما چه فایده که اسمی از ولایت در میان نبود و کسی را از ولایت حضرت خبری نبود. پس یکجا دین پیغمبر و شریعت او از میان رفته بود و به کلی آثار شرع منهدم و خراب شده بود و آن‌همه زحمت‌ها که پیغمبر در باب امر ولایت کشید این ملعون آمد همه را بر باد داد. نمازی می‏کردند روزه‏ای می‏گرفتند، اما چه نماز و روزه‏ای که بر سرشان بخورد خدا عذابشان را زیاد کند، عداوت حضرت را داشتند و می‏رفتند این کارها را می‏کردند.

و اینها را آن ملعون نهی نکرد که نماز نکنید روزه نگیرید، اگرچه در واقع اعتقاد به هیچ‌یک نداشت، اما دید مردم نماز بکنند روزه بگیرند ضرری به جایی ندارد و از دستگاهش چیزی کم نمی‏شود گفت بروید بکنید، اما ولایت حضرت که اسّ اساس دین و مذهب بود نهی می‏کرد و اصرار داشت در خاموش کردن نور ولایت. به جهت اینکه ضرر به خلافتش

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 386 *»

داشت و می‏دید که امرش را بر باد می‏دهد. این است این‌همه سعی داشت کسی اسمش را نبرد، شیعیانش در دنیا نباشند، اسمش از میان پامال بشود و از عالم برداشته بشود که امر خودش مستقر و ثابت بماند و خلافت مخصوص دودمان خودش باشد. پس دین خدا را یکجا ضایع کرد و آثار شرع را یکجا از میان برد، به طوری ظلمات کفرش عالم را فرا گرفت که اذا اخرج یده لم‌یکد یراها.

و این ملعون بود و بود تا آنکه حضرت امام حسن به اغوای آن خبیث شهید شد، و خلافت منتقل به حضرت سیدالشهداء شد. حضرت دیدند از ظلم این ملعون یکجا اسم پدر بزرگوارش از میان رفته است و امر ولایت یکجا معوق مانده اثری از او در عالم ظاهر نیست، اگر همین‌طور بماند یکجا دین پیغمبر موقوف خواهد شد و اثری از آثار ایمان باقی نخواهد ماند پس بعثت پیغمبر و رسالت او لغو خواهد شد. تدبیری کردند تشریف بردند به مکه و دوستانی که در اطراف بلاد داشتند دعوت فرمودند، و به هریک نوشتند که حاضر شوید در مکه امری لازم است باید به شما برسانم. در آن سال همه در مکه در خدمت آن حضرت حاضر شدند. حضرت روزی منبری گذاردند و بر منبر بر آمدند و یک یک را متذکر می‏ساختند که ای فلان بن فلان تو این حدیث را از رسول خدا درباره پدرم نشنیدی؟ تو این حدیث را در باب ما اهل‌بیت نشنیدی؟ تو این فضیلت را درباره پدر بزرگوارم نشنیدی؟ یک یک را آنچه اطلاع داشتند متذکر ساخت و از ایشان سؤال کرد. همه عرض کردند بلی شنیدیم. بعد فرمودند

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 387 *»

چون به منازل خود برگشتید این حکایت و صورت مجلس را به مردم برسانید و انتشار دهید. عرض کردند سمعاً و طاعةً. چون عود به منازل خود کردند این حکایت را در میان مردم انتشار دادند.

خبر به معاویه رسید، دید که نزدیک است مردم چشم و گوش باز کنند و زحمت چندین ساله او به هدر برود. امرا و وزرا و بزرگان را خواست و با ایشان مشورت کرد که علاج این کار چیست؟ ما زحمت‌ها کشیدیم اسم علی را از میان پامال کردیم و امر او را بر مردم مشتبه کردیم، حال حسین کم‌کم مردم را متذکر می‏سازد و امر پدر خود را رواج می‏دهد. هریک چیزی گفتند، یکی گفت او را به قتل برسان، و یکی گفت وظیفه‏اش را قطع کن شاید مستأصل بشود و این کارها را موقوف کند. چون هر سالی صد هزار تومان به خدمت حضرت می‏داد. گفت از اینها کاری ساخته نمی‏شود، هرچه او را سر به سر بگذاری بدتر می‏شود و بیشتر مرا رسوا می‏کند، پس بهتر آن است که ما برای خود نشنیده بگذاریم و اعتنا نکنیم. پس اصلاً به روی خود نیاورد، باز وظیفه حضرت را برایش فرستاد.

و چندی نگذشت که به درک واصل شد. یزید پلید بر تخت سلطنت قرار گرفت، نوشت نامه‏ای در مدینه به ولید که به محض رسیدن نامه یا باید از حسین بیعت بگیری و یا سرش را از بدن جدا کنی در شام برای من بفرستی. ولید شبی حضرت را طلبید و نامه یزید را به او داد. حضرت همین که بر مضمون نامه مطلع شد فرمود خوب است حال که شب است، چون صبح شود من رأی خود را می‏بینم تو هم رأی خود را ببین

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 388 *»

که هر کدام که سزاوارتریم همان‌طور خواهیم کرد. پس حضرت از مجلس برخاست و به خانه تشریف برد و برادران و جوانان بنی‏هاشم را به دور خود جمع کرد و حال و گزارش را برایشان بیان فرمود. و چون محمد حنفیه از سایر برادران حضرت بزرگ‌تر بود حضرت در امور با او مشورت می‏کرد. در این باب با محمد مشورت نمود، محمد گفت من صلاح کار را این نحو می‏دانم که حال که امر را بر تو تنگ کردند در اینجا نمان که به دور تو احاطه خواهند کرد و تو را دستگیر خواهند کرد. برو به سمت مکه در آنجا باش، و اگر دیدی آنجا هم کار را بر تو تنگ نمودند برو به جانب یمن آنها پُری اهل حیله و مکر نیستند و با پدرت دوستی دارند، در آنجا باش. و اگر آنجا هم تو را نگذاشتند سر به بیابان‌ها و کوه‌ها بزن و جانی به سلامت بیرون ببر، چرا باید در جایی محصور باشی که زود تو را به چنگ بیاورند؟ حضرت رأی او را پسندیدند و عازم مکه معظمه گردیدند و اهل و عیال را برداشتند روانه مکه شدند.

و چون خواستند از مدینه بیرون روند ملائکه چندی به خدمت آن حضرت رسیدند که آنها را ملائکه شُعث غُبر می‏نامند، و همه عرض کردند که هر وقت جد بزرگوارت در لشکر آثار انهزام مشاهده می‏کرد از خداوند یاری می‏طلبید خداوند ماها را به یاریش می‏فرستاد و می‏آمدیم او را یاری می‏کردیم، و در مواطن عدیده او را یاری کردیم و خدا ما را برای همین کار آفریده، اکنون اذن ده که تو را یاری کنیم و دشمنانت را به قتل رسانیم و شرشان را از شما دور گردانیم. حضرت اذن نداد، فرمود که حالا

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 389 *»

یاری شما زود است وعده ما و شما باشد تا عصر روز عاشورا. این است که آنها هم در عصر روز عاشورا آمدند دیدند حضرت شهید شده است، در آنجا ماندند دیگر به آسمان عروج نکردند و مشغول گریه و زاری شدند، و اکنون به دور مرقد مطهر آن حضرت طواف می‏کنند و مشغول عزاداری آن حضرت هستند. باری، حضرت اذنشان نداد و به آسمان عروج کردند.

حضرت همین که قدری از مدینه دور شدند مؤمنین جن اطلاع یافتند و به خدمت آن حضرت رسیدند، عرض کردند یا ابن رسول‌اللّه اذن ده دشمنانت را هلاک کنیم. حضرت ایشان را هم اذن ندادند، اصرار نمودند و مبالغه زیاد کردند که حضرت ایشان را اذن دهد. فرمودند ما از شما قادرتریم بر این قوم و بهتر می‏توانیم ایشان را هلاک کنیم، برگردید به منازل خود، بعد از اینکه مرا شهید کردند در ماتم من گریه و زاری کنید و عزای مرا بر سر پا کنید. آنها هم به منازل خود معاودت نمودند.

حضرت طی منازل و قطع مراحل نمود تا آنکه وارد مکه شد و در آنجا تشریف داشت. از قضا محمد حنفیه بعد از آن حضرت در موسم حج قصد خانه خدا نمود و مکه مشرف شد به خدمت حضرت. چون خبر ورود حضرت به مکه معظمه به یزید پلید رسید دانست که حضرت فرار اختیار کرده، لشکر از عقب حضرت فرستاد در مکه که او را در همان‌جا به قتل رسانند. این خبر چون به سمع شریف حضرت رسید، باز شبی با محمد در این باب مشورت کرده و محمد همان حرف‌های سابق را زد. حضرت فرمود تأملی کنم ببینم چه باید کرد، چاره این کار چیست؟

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 390 *»

پس چون قدری از آن شب گذشت حضرت چاره‏ای ندید و نتوانست در آنجا زیست کند. به جهت اینکه می‏دانست اگر در آنجا توقف کند همان‌جا خونش را خواهند ریخت. و فرصت نکرد اعمال حج را تمام کند، حج را بدل به عمره مفرده کرد. همین که نزدیک سحر شد امر کرد که کجاوه‏ها را بار کنند و اهل حرم را سوار کنند و روانه کوفه شدند. چون خبر به محمد حنفیه رسید سراسیمه به خدمت حضرت رسید و عنان اسب حضرت را گرفت که ای برادر این چه خیال است کرده‏ای؟ دیشب مرا مطمئن ساختی که تأملی می‏کنم ببینم چه باید کرد. چه شده است تو را که خیال کوفه کردی؟ مگر فراموش کردی که با پدرت چه کارها کردند و چه حیله‏ها و مکرها به میان آوردند، مگر نمی‏دانی که کوفیان اهل مکر و حیله‏اند وفائی برایشان نیست. حضرت فرمودند ای برادر خدا تو را جزای خیر دهد، دیشب بعد از آنکه از نزد شما رفتم به خواب رفتم و لمحه‏ای خوابیدم، که جدّم رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود یا حسین برو به سوی عراق که خداوند می‏خواهد تو را کشته ببیند. چون از خواب بیدار شدم اراده سفر عراق کردم. محمد عرض کرد حال که خودت می‏روی، این عیال و اطفال را کجا می‏بری؟ حضرت فرمود خداوند می‏خواهد اینها را اسیر و دستگیر ببیند.

پس محمد حضرت را وداع نمود. و حضرت با جوانان و اهل‌بیت روانه کوفه شدند، تا اینکه موافق بعضی روایات در روز ششم محرم وارد زمین کربلا شدند و امر کردند به نصب خیام. و از آن طرف خبر به ابن‌زیاد

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 391 *»

رسید، لشکر فرستاد و دور حضرت را احاطه کرد و پی در پی لشکر به جنگ حضرت می‏فرستاد. و سرکرده لشکر شقاوت‏اثرش ابن‌سعد ملعون بود، و آن ملعون اظهار رفاقت با حضرت می‏کرد و پُری بی‏شرمی نمی‏کرد، و هر ساعت حضرت او را می‏خواست با او سؤال و جواب می‏کرد، و او دلش نمی‏خواست با حضرت جنگ کند بلکه می‏خواست طوری بشود که حضرت با یزید بیعت کند و او ایالت ری را داشته باشد و جنگی هم با حضرت نکرده باشد. تا آنکه جاسوسان این خبر را به ابن‌زیاد رسانیدند. ابن‌زیاد نامه‏ای نوشت به ابن‌سعد که یا ابن‌سعد شنیده‏ام با حسین مدارا می‏کنی و بنای جنگ نداری، به محض رسیدن نامه یا با حسین جنگ کن و یا ایالت لشکر را به شمر وا گذار. و نامه را به شمر ملعون داد و روانه کرد. در عصر روز تاسوعا شمر وارد شد و نامه را به ابن‌سعد داد که یا الآن با حسین جنگ کن و یا سرکردگی لشکر را به من واگذار.

حضرت در آن حال سر را به زانو گذاشته به خواب رفته بود، یک‌دفعه لشکر هلهله‌کنان به جانب خیام حرم روانه شدند، زینب مضطرب شد به خدمت برادر رسید و حضرت را از خواب بیدار کرد که ای برادر برخیز ببین این قوم چه اراده دارند؟ رو به جانب ماها می‏آیند. حضرت فرمود ای خواهر اینک جدم را در خواب دیده بودم نگذاشتی خواب خود را تمام کنم. پس حضرت عباس را طلبید و فرمود برو از این قوم این یک شب را مهلت بگیر که می‏خواهم عبادت پروردگار را به‌جا بیاورم، فردا را قرار جنگ خواهیم داد. حضرت عباس آمد در میانه میدان

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 392 *»

و بانگ به لشکر  زد که پسر پیغمبر شما این یک شب را از شما مهلت می‏خواهد مهلت دهید فردا را خواهیم جنگ کرد. ابن‌سعد و شمر خواستند مهلت ندهند، لشکر به فغان آمدند که حسین از شما یک شب مهلت می‏خواهد مضایقه می‏کنید؟ ترسیدند بلکه لشکر بر خود آنها بشورند قبول کردند. پس حضرت عباس برگشت و عرض حال به حضرت نمود.

چون شب عاشورا شد حضرت اصحاب را به دور خود جمع کرد، فرمود ای اصحاب من بدانید که فردا چون صبح شود با این گروه جنگ خواهیم کرد و هر کس با من است شهید خواهد شد. و مقصود این جماعت کشته شدن من مظلوم است، پس شما عبث خود را به کشتن ندهید، من بیعتم را از گردن شما برداشتم به هر جا که می‏خواهید بروید. همین که اصحاب باوفا این کلام را شنیدند به فغان آمدند، بعضی عرض کردند چگونه از تو دست برداریم و بعد از تو زنده بمانیم؟ خدا نخواهد زندگی برای ما بعد از تو. و بعضی عرض کردند مرا درندگان صحرا بخورند اگر دست از یاری تو بردارم. بعضی عرض کردند دوست دارم کشته شوم در رکاب تو و زنده شوم باز کشته شوم هفتاد مرتبه و دست از یاری تو برندارم، این که یک کشته شدن بیش نیست. وهکذا هریک از این‏گونه سخنان عرض کردند. حضرت چون ایشان را ثابت‏قدم دید فرمود سر را بالا کنید و منازل خود را در بهشت ملاحظه کنید، پس سر بلند کردند و منازل خود را مشاهده کردند.

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 393 *»

و این به حسب ظاهر مراد آن است که سر را بلند کردند به جانب آسمان و منازل خود را دیدند. اما احتمال می‏رود که مراد این بود سر را بلند کنند و در روی مبارک حضرت منازل خود را ببینند. به جهت اینکه قاعده است پیش شخص بزرگ می‏روند سر را به زیر می‏اندازند و ملتفت یمین و یسار نمی‏شوند. پس آنها که از هیبت حضرت و از کثرت تواضع سر به زیر نشسته بودند، حضرت فرمود که سر را بالا کنید منازل خود را در بهشت ببینید. پس سر را بلند کردند و نظر به جمال بی‏مثالش افکندند منازلشان را در بهشت مشاهده نمودند. این است در روز عاشورا بر یکدیگر سبقت می‏گرفتند و با ذوق و شوق جهاد می‏کردند و اصلاً ملتفت آن آلام نبودند و الم حدید را مشاهده نمی‏کردند، اصلاً از تیر و شمشیر و نیزه باکشان نبود بی‏محابا با آن لشکر بی‏شمار جنگ می‏کردند و اصلاً خوفی در دلشان نبود و واهمه‏ای از دشمن نداشتند.

باری، چون آن شب صبح شد و آفتاب بلند شد، از آن روایتی که می‏فرمایند چون روز عاشورا آفتاب بلند شود آستین‌ها را بالا کن و بندهای قبا را باز کن برو در صحرا یا بام خانه و حضرت سیدالشهداء را به آن‌طور زیارت کن، معلوم می‏شود آن وقت اول بنای جنگ بود و تازه شروع کرده بودند در جنگ. و از آن وقت جنگ کردند تا زوال، و هنوز جمیع اصحاب کشته نشده بودند بعضی از اصحاب باقی بودند. آنها که باقی بودند دیدند اول زوال است، عرض کردند یا ابن رسول‌اللّه اول زوال است آرزو داریم یک دفعه دیگر پشت سرت نماز بخوانیم. حضرت مشغول به نماز شد،

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 394 *»

و هرچند اصحاب از آن لشکر مهلت طلبیدند که فرصت دهند نماز بخوانند فرصت ندادند و گفتند نماز شما قبول نیست شما را مهلت نمی‏دهیم. پس چند نفری از اصحاب دور حضرت را گرفتند و از هر طرف که تیری رها می‏شد می‏دویدند خود را هدف تیر می‏کردند، تا آنکه از صدمه آن تیرها چند نفر شهید شدند.

بعد حضرت از نماز فارغ شدند و باز مشغول جنگ شدند. یک یک شربت شهادت نوشیدند، و حضرت بر سر هر کشته‏ای حاضر می‏شد و سرشان را به دامن می‏گرفت، تا اینکه عصر آن روز جمیع اصحاب و یاران حضرت کشته شدند کسی جز آن حضرت باقی نماند، ماند در آن میانه یکه و تنها و غریب و بی‏کس لبش تشنه شکمش گرسنه. پس صدا را به هل من ناصر ینصرنی بلند کرد و طلب یاری کرد. هرچند استغاثه و طلب نصرت کرد، اثری نکرد. آخر شمشیر را از کمر کشید و حمله بر آن لشکر کفار آورد می‏زد و می‏کشت و می‏انداخت.

ناگاه در آن هنگامی که در دریای جنگ غوطه‌ور بود لوحی از آسمان فرود آمد و بر روی زین اسب قرار گرفت. و در آن لوح نوشته بود که یا حسین این‌طور اگر بخواهی جنگ کنی احدی از ایشان را باقی نخواهی گذاشت. و ما حتم نکردیم بر تو شهادت را، هرگاه می‏خواهی کشته شدن را از تو دفع می‏کنیم. پس حضرت آن لوح را به آسمان فرستاد و عرض کرد لقای تو را می‏خواهم و زندگانی را طالب نیستم، عهدی که با تو در عالم الست بستم وفا خواهم کرد.

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 395 *»

پس شمشیر را در غلاف کرد و در میانه میدان ایستاد. آن جماعت جرأت کردند تیربارانش کردند و سنگ و چوب به سوی او می‏انداختند. ناگاه ظالمی سنگی به پیشانی آن حضرت زد پیشانی مبارکش شکست و خون جاری شد، حضرت دامن پیراهن عربی را بالا کرد که خون را از پیشانی پاک کند، حرمله بی‏دین تیر سه‏شعبه زهرآلودی بر ناف مبارک آن حضرت زد به طوری که سر تیر از پشت سر بیرون آمد، حضرت نتوانست آن تیر را از پیش رو بکشد از پشت سر کشید و فرمود بسم اللّه و باللّه و علی ملة رسول اللّه و خون مانند ناودان جاری می‏شد، حضرت خون را به کف مبارک می‏گرفتند و به آسمان می‏پاشیدند مبادا قطره‏ای بر زمین بریزد و عذاب نازل شود. پس دیگر تاب سواری حضرت تمام شد و از بالای اسب بر روی زمین قرار گرفت. و از بس خون از زخم‌هایش رفته بود و تشنه بود قوتش تمام شد دیگر تاب جنگ نداشت خود را بر زمین انداخت. در حدیثی وارد است که به حدی آن بزرگوار تشنه بود که اگر تشنگی او را قسمت می‏کردند به اهل عالم همه از شدت تشنگی هلاک می‏شدند.

آخر ملاحظه کن ببین جمیع اسباب تشنگی به آن بزرگوار جمع بود، سه روز و سه شب بود که آب به لب مبارکش نرسیده بود، و از آن طرف هوا به شدت گرم بود، و از آن طرف چهار هزار و صد و هشتاد زخم در بدن داشت و می‏دانی که زخم چقدر عطش می‏آورد، و از آن طرف این‌قدر حرکت کرده بود و بر سر هر کشته‏ای حاضر می‏شد و هر ساعت

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 396 *»

می‏آمد به خیمه و می‏رفت و حرکت زیاد هم احداث حرارت می‏کند. مختصر، از هر طرف اسباب عطش بر آن جناب جمع بود و به حدی تشنه بود که تشنگی حائل شده بود مانند دود سیاهی بین او و آسمان که چشمش درست چیزی را نمی‏دید.

به آن حال در آن زمین گرم افتاده بود، باز آن ظالمان ترحم نمی‏کردند باز آن دور دور می‏ایستادند یکی سنگش می‏زد و یکی نیزه‏اش می‏زد یکی شمشیری حواله‏اش می‏کرد. سنان بن انس آمد نیزه‏ای به پهلوی آن بزرگوار زد بعد نیزه را کشید بر منحر آن حضرت زد، مالک بن یسر کندی شمشیری به فرق آن حضرت زد. و یکدفعه آن حضرت را شهید نکردند که آسوده باشد، حتی بعضی از لشکر دلشان سوخت گفتند تا کی او را آزار می‏دهید؟ یکدفعه او را بکشید و آسوده‏اش کنید. هیچ‏کس جرأت نکرد.

آخر الامر شمر ملعون قدم پیش گذاشت، و آمد بر روی سینه آن حضرت نشست خواست که سرش را جدا کند، حضرت تبسمی فرمود که دست نگاه دارد و به جانب او ملتفت شود. آن ملعون دست نگاه داشت. چون آن ملعون از بس کراهت منظر داشت و چشم‌های نحسش به کاسه سر فرو رفته بود و دندان‌های خبیثش مانند خرطوم بیرون آمده بود، طوری بود که هر کس می‏دید وحشت می‏کرد، از این جهت همیشه نقاب بر صورت انداخته بود. حضرت فرمودند نقاب از صورت خود بردار. نقاب از صورت خود برداشت. فرمود سینه خود را باز کن ببینم. سینه‏اش را باز کرد. دیدند برص دارد. فرمودند در خواب دیدم که سگان چندی بر من

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 397 *»

حمله کردند و در میان آنها سگی بود ابرص بیش از همه مرا می‏گزید، دانستم که آن سگ تو بودی. آن ظالم در غضب شد و خنجر از کمر کشید بر حنجرش نهاد، هرچند سعی کرد نتوانست کاری کند. آخر حضرت را به رو در انداخت و خنجر بر قفایش نهاد، باز نبرید. دست نحسش می‏لرزید نمی‏توانست کاری بکند. آخر الامر خنجر را مانند ساطور بر قفای آن حضرت می‏زد، تا آنکه به دوازده ضربت سرش را از بدن جدا کرد و به درجه رفیعه شهادت فائز شد.

باری، حضرت سیدالشهداء می‏توانست مانند برادر خود با یزید صلح کند و این اذیات را بر خود وارد نیاورد و آسوده باشد؛ اما دید که یکجا دین پامال می‏شود و اسمی از حضرت امیر و خانواده او باقی نمی‏ماند. و چاره‏ای ندید و علاجی برای این کار نیافت، دید که امر ولایت که مقصود اصلی از رسالت بود یکجا به کلی پنهان شده است و امر بر مردم مشتبه شده است، مردم یکجا حقیت حضرت امیر را فراموش کرده‌اند و به هیچ طور نمی‏شود چاره کرد. اگر موعظه می‏کرد اهل همان مجلس تنها می‏شنیدند وانگهی بعد فراموش می‏کردند، چنان‌که پیغمبر در زمان حیات خود این‌همه فرمود بعد از رحلت او مردم همه را فراموش کردند. و طورهای دیگر هم چاره نمی‏شد. این است لابد شد و این شهادت را به آن‌طورهایی که شنیدی قبول کرد و آن ظلم‌ها را متحمل شد که خبرش به همه برسد و همه کس مطلع شوند و حقیت آن بزرگواران را بفهمند، و بدانند که آن جماعت بر باطل بودند و از روی ظلم

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 398 *»

خلافت می‏کردند. و الحمدلله نماند کسی که خبر شهادت حضرت به او نرسیده باشد، حتی به کفار و بت‏پرستان و آتش‌پرستان رسید، و همه یزید را لعنت می‏کنند و می‏دانند بر باطل بود و از روی ظلم و تعدی این کارها را کرده.

پس چون حضرت شهید شد، مردم متنبه شدند و دانستند حق با علی و اولاد او بوده است و معاویه و پسرش بر باطل بودند. و آن وقت آثار ولایت حضرت ظاهر شد و دین پیغمبر آشکار شد. واللّه اگر آن بزرگوار شهید نمی‏شد خداپرستی روی زمین نبود و عبادت‌کننده‏ای خدا را نبود. این است در زیارت آن جناب می‏خوانی اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة تو نماز را برپا کردی تو زکات دادی. و حال اینکه همه آنها نماز می‏خواندند زکات می‏دادند، اما عیب این بود که نماز بی‏ولایت بود زکات بی‏ولایت بود و خدا نماز بی‏ولایت و زکات بی‏ولایت را نخواسته بود. پس نمازی در عالم نبود زکاتی در عالم نبود، به شهادت سیدالشهداء نماز برپا شد و زکات داده شد، نماز با ولایت و زکات با ولایت آن وقت پیدا شد و آن وقت مردم ملتفت امر ولایت شدند. و هرگاه کسی فکر کند نسبت به آن کارهایی که معاویه در آن مدت کرده بود و امر ولایت را یکجا خاموش کرده بود، می‌بیند چاره‌ای غیر از این نبود و به جز این‌طور نمی‏شد ظلمات کفر معاویه را از روی زمین برداشت.

پس این بزرگوار در این زمان دید به هیچ طور نمی‏شود حفظ دین خدا را کرد هر کاری بکند دین خدا ضایع‌تر خواهد شد، باید به جان حفظ

 

«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 2 صفحه 399 *»

دین خدا را کرد جان را داد، به اصحاب و جوانان باید حفظ دین خدا را کرد اصحاب و جوانان را داد، به اطفال باید حفظ دین کرد اطفال را داد، به اهل و عیال و اموال باید حفظ دین کرد همه را داد. آنچه داشت داد تا دین خدا را برقرار کرد، و دوباره از نو دینی برای خدا برپا کرد و حق را آشکار فرمود و بطلان منافقین را ظاهر ساخت.

الا لعنة الله علی القوم الظالمین

و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون

S   S   S   S   S   S

S   S   S   S

S   S   S

S

 

([1]) و اصل كار تو همان قصد و نيت است و اين عمل ظاهری كار بدن است. نهايت بعد از آنكه قصدت درست شد اگر مانع نداشته باشد بدن را هم به كار می‌دارد. منـه

([2]) ملكی كه پادشاه به كسی ببخشد.

([3]) جای ظاهر شدن هر چيزی.