مواعظ در اسرار شهادت محرم الحرام 1297
جلد اول
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي
اعلي الله مقامه
بسمه تعالی
کتاب حاضر، بازنویسی مواعظ عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم آقای حاج میرزا محمدباقر شریف طباطبائی میباشد. که در سال 1297 هجری قمری توسط عالم فاضل مرحوم آقا سید هاشم حسینی لاهیجی؟رح؟ به رشته تحریر در آمده است.
لازم است این نکته را تذکر دهیم که عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم آقای حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبائی، در سال 1297 برای ذکر اسرار مصائب سیدالشهداء؟ع؟ دو دهه به منبر تشریف بردهاند: دهه اول از تاریخ دوشنبه اول محرمالحرام تا چهارشنبه دهم آن ماه در مسجد میرزا تقی، و دهه دوم از تاریخ شنبه سیزدهم محرم الحرام تا دوشنبه بیست و دوم همان ماه در منزل خودشان.
در نسخه موجود که به خط عالم فاضل مرحوم آقا سید هاشم حسینی لاهیجی است، ایشان اولاً خلاصهای از آن مواعظ را به صورت جداگانه و در ضمن ده مجلس گردآوری کرده، ــ که در سالهای گذشته به صورت مجزا چاپ شد و در این چاپ بعد از دو دهه آورده شد. ـــ و سپس آن بیست مجلس مواعظ را به عنوان «دهه اول و دهه وسط محرم 1297» بازنویسی نموده است.
این نکته را نیز یادآور میشویم که چون در نسخه خطی موجود، موارد نسبتاً زیادی سهو قلم و افتادگی وجود داشت؛ از این جهت در چاپ حاضر، به ناچار کلماتی نظیر «است»، «از»، «که»، «شد» و امثال اینها اضافه شده است.
|
|
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 2 *»
مـوعظه اول
(دوشنبه / اول محرّمالحرام 1297)
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 3 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم
و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرماید:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
میفرماید خداوند عالم خریده است از مؤمنان جانها و مالهای ایشان را که در عوض به ایشان بهشت عطا کند، و صفت آن مؤمنین را بیان میکند که آنها اشخاصی هستند که مقاتله میکنند در راه خدا پس میکشند جمعی را و خودشان هم کشته میشوند، و این وعدهای است که خدا در تورات و انجیل و قرآن داده و انبیا را از این معنی آگاه ساخته.
حال قدری در نکات آیه و مزایای او تدبر کن تا مصداق آیه را پیدا کنی و مراد خدا را بفهمی. پس اولاً ببین که خدا «اشتریٰ» را به لفظ ماضی ادا کرده است؛ پس معلوم است که این معامله پیش واقع شده است. و چون میفرماید که در تورات و انجیل و قرآن خبر دادم پس معلوم است که این معامله قبل از قرآن و انجیل و تورات و سایر کتب آسمانی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 4 *»
اتفاق افتاده که در همه کتب خبر داده و به همه انبیا رسانده که من جانها و مالهای مؤمنان را خریدم که در عوض به ایشان بهشت عطا کنم، و صفاتشان این است و این. پس به مفاد آیه مبارکه این معامله قبل از آدم و عالم واقع شد، و در عالم ذر خدا این معامله را با مؤمنین کرد و جانها و مالهای ایشان را از ایشان گرفت و در عوض وعده بهشت به ایشان کرد.
و چون که بنای بیان کردن علامت آن مؤمنان میرسد میفرماید یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون و همه را به لفظ مضارع ادا میکند، که مقاتله میکنند و میکشند و کشته میگردند. پس از اینجا چنین مستفاد میشود که این امر پیش از نزول قرآن و پیش از پیغمبر واقع نشده است و بعد باید واقع بشود. و وعداً علیه حقاً فی التوریة و الانجیل و القرآن هم دلالت بر این معنی دارد، چرا که میفرماید وعده کردیم به وقوع این امر در تورات و انجیل و قرآن. و شک نیست که وعده در امر غیر واقع است که هنوز واقع نشده باشد و الّا امری که واقع شده وعده دادن به آن امر معنی ندارد. پس چون میفرماید که در قرآن هم به این امر وعده دادیم معلوم میشود که هنوز واقع نشده و پیش از نزول قرآن اتفاق نیفتاده بلکه بعد از نزول قرآن و بعثت نبی در زمانهای بعد خواهد واقع شد.
پس مؤمنینِ پیش هیچ یک داخل در این آیه شریفه نیستند و هیچ کدام منظور خدا نیستند. و مؤمنین بعد هم تمامشان منظور نیست چرا که میبینی همه جانها و مالهای خود را در راه خدا ندادند و کشته نشدند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 5 *»
وانگهی اگر کشته شده باشند به اینطور کشته نشدند که خدا خبر میدهد که مقاتله میکنند و میکشند و کشته هم میشوند و جانها و مالهای خود را یکجا در راه خدا میدهند. و به این صفت کسی ظاهر نشده و این کارها را تمام کسی به انجام نرسانده مگر حضرت سیدالشهداء؟ع؟ که بعد از نزول قرآن و بعد از پیغمبر مقاتله کرد در راه خدا و کشت جمعی از منافقین را و بعد کشته شد با اصحاب و انصار و یاران، و تمام جانها و مالهای خود را در راه خدا داد.
پس اول که خدا خبر داد که ان الله اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم همین قدر معلوم میشود که خدا با مؤمنین چنین معاملهای کرده، لکن ظاهراً چنین گمان میرود که خدا با جمیع مؤمنین چنین معاملهای کرده، و حال اینکه در خارج میبینیم که جمیع مؤمنین جان و مال خود را در راه خدا ندادهاند، و تک تکی هم که دادهاند بعضی تنها جانشان را دادهاند و مالشان را ندادهاند و بعضی مالشان را دادهاند و جان خود را ندادهاند، و آنهایی هم که جان خود را دادهاند جانهای خود را ندادهاند، و آنهایی هم که مال خود را دادهاند تمام مال خود را ندادهاند. و خدا خبر میدهد که آن اشخاص که خدا با ایشان معامله کرده تمام جانها و مالهای خود را در راه خدا دادهاند، چرا که انفس و اموال هردو جمع مضافند و جمع مضاف افاده عموم میکند. پس معنی چنین میشود که کل جانها و مالهای خود را یعنی آنچه که جان و مال داشتند همه را در راه خدا دادند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 6 *»
و شک نیست که اگر خداوند از تمام مؤمنین جانها و مالهای ایشان را بتمامه خریده بود میبایست که تمامشان تمام جانها و مالهای خود را در راه خدا داده باشند، چرا که بعد از آنکه اِشتراء در میان آمد دیگر بایع صاحب چیزی نیست همه مال مشتری است، و معقول نیست که خدا از مؤمنین تمام جان و مالشان را خریده باشد معهذا جان و مالشان را داشته باشند. پس اگر همه جان و مال را به خدا فروخته بودند و خدا از ایشان خریده بود لابد همه جان و مال را انفاق میکردند در راه خدا، و حال اینکه میبینیم به طور عیان که همه چنین کاری را متصدی نشدند. پس یقین میکنیم که این مؤمنین که خدا فرموده تمام مؤمنین مراد نیست، اگرچه ظاهر آیه عام است و متبادر چنین میشود که تمام مؤمنین مراد است. لکن چون به خارج نظر کردیم و امر را به طور عموم نیافتیم یقین میکنیم که همه آنها مراد خدا نیست، چرا که خدا اصدق الصادقین است به خلاف واقع خبر نمیدهد. پس چون در خارج واقع میبینیم که همه جانها و مالهای خود را در راه خدا ندادهاند یقین حاصل میکنیم که با همه خدا این معامله را نکرده. پس همین قدر میفهمیم که تمام مؤمنین مراد خدا نیست و خدا از حال تمام مؤمنین خبر نمیدهد، و جمعی از مؤمنینند که خدا خبر میدهد که با آنها آن معامله را در میان آورده. پس همین که فرموده ان الله اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم همین قدر را میفهمیم که طائفهای از مؤمنین مراد است نه همه آنها، لکن دیگر معلوم نمیشود که آنها کیانند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 7 *»
و چون که معلوم نبود و بخصوص آن طائفهای را که خدا با ایشان معامله کرده اصلاً نمیشناختیم، خدا خواست که آن طائفه را به ما بشناساند که آنها کیستند و چه کسانند. چرا که اگر نمیشناساند به ما آن جماعت را، اِخبار اولیش بیثمر بود و چه ثمر داشت که بدانیم که خدا با جمعی از مؤمنان معامله کرده و جانها و مالهاشان را به عوض بهشت خریده، و هیچ ندانیم که آنها کیانند؟ پس اگر بنای نشناختن آنها است هیچ ثمر نداشت دانستن اینکه با جمعی خدا آن معامله را کرده. پس اخبار به اینکه ان الله اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم لغو و بیحاصل بود و ثمری برای ما نداشت، و اخبار به این امر در وقتی خوب است که اشخاصشان را به ما بشناساند که آنهایی که خدا با ایشان معامله کرده کیستند. از این جهت خداوند بعد از اخبار به اینکه خدا با طائفهای از مؤمنین معاملهای کرده، خواست که اشخاصشان را به ما بشناساند و برای ما تعریف کند، تا به طور علانیه و وضوح آنها را بشناسیم و از سایر مؤمنین امتیاز دهیم. پس شروع کرد صفات و علاماتشان را بیان کردن و فرمود یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون میخواهید آن طائفه را که با ایشان معامله کردم بشناسید، آنها چنین کسانی هستند که مقاتله میکنند در راه خدا و میکشند و کشته میشوند.
و بدیهی است که خدا بخواهد کسی را تعریف کند و به مردم بشناساند طوری تعریف میکند که بر احدی مشتبه نشود، و آن کسی را
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 8 *»
که میخواهد، به طور وضوح و آشکار بشناسند. و شک نیست که عجز در کار خود ندارد و مانند خلق نیست که از تعریف چیزی عاجز باشد و برای همه کما هو حقه نتواند تعریف کند که همه بتوانند بشناسند. پس چون که خواست آن جماعت را به مردم بشناساند که اشخاصشان را بشناسند پس صفاتشان را برای مردم بیان کرد که به آن صفات معرفت به ایشان پیدا کنند. و اگرچه اسمشان را ذکر نکرده و نفرمود که «هُم الحسین و اصحابُه»، لکن به عزت و جلالش قسم که طوری صفات و علامات آنها را بیان کرد که وقتی شخص نظر میکند در تمام ملک آن صفات را بهجز در این بزرگوار در احدی نمیبیند. پس بَتّ و یقین میکند که آن جماعت نیستند مگر حضرت سیدالشهداء و اصحاب او؟سهم؟ و خدا ایشان را اراده کرده و بس و دیگری را اراده نکرده. پس معامله خدا با ایشان اتفاق افتاده و بس، و با دیگری خدا چنین معاملهای نکرده. و از برای شخص صاحب شعور فرق نمیکند یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون با «و هم الحسین و اصحابه». همانطوری که اگر خدا تصریح به اسمشان میکرد یقین میکرد که مراد از مؤمنین ایشانند و بس، حال هم که تصریح نکرد و صفات چندی در معرفت آن مؤمنین بیان کرد یقین میکند که مراد از مؤمنین ایشانند و بس. چرا که خدا طوری تعریف نکرد که با تصریح به اسم فرق داشته باشد و اندک خفائی داشته باشد و احتمال ضعیفی در دیگران غیر از آن بزرگوار برود. به جهت اینکه صفات چندی ذکر کرد که در غیر آن بزرگوار یافت نمیشود و کسی دیگر دارای تمام آن صفات نیست.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 9 *»
پس این صفات را هر کس نصب العین خود بکند به طور وضوح میبیند به جز سیدالشهداء کسی مصداقش نیست. به جهت اینکه خدا بیان میفرماید که آن مؤمنین اشخاصی هستند که بعد از این جنگ میکنند و میکشند و کشته میشوند. و در قرآن هم به این امر وعده داده است. پس از سبک فرمایش خدا چنین معلوم میشود که این امر بعد از نزول قرآن خواهد اتفاق افتاد، به دلیل اینکه افعال را به مضارع ادا کرده و پشت سرْ وعداً علیه حقاً فی التوریة و الانجیل و القرآن فرموده. و شک نیست که بعد از نزول قرآن کسی که مقاتله کرد در راه خدا و کشت و کشته شد حضرت سیدالشهداء بود، و غیر از آن حضرت این کار را نکرد و از غیر آن حضرت بعد از نزول قرآن این امر اتفاق نیفتاده. پس همین که میفرماید بعد از این مقاتله میکنند و میکشند و کشته میشوند صریح است در حالات آن بزرگوار و اصحاب باوفای او؟سهم؟.
بلکه میخواهم عرض کنم که قطع نظر از مفاد یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون که دلالت بر استقبال و عدم وقوع این امر قبل از نزول قرآن دارد، نفس خود این صفات صریح است در حالات آن جناب، و در عالم به جز او مصداقی ندارد. و قطع نظر از اینکه «یقاتلون» به صیغه استقبال ادا شده است پس دلالت دارد که این مقاتله بعد از نزول قرآن واقع شد، اصل خود این مقاتله کردن و کشتن و کشته شدن و جان و مال را در راه خدا دادن صفاتی است که تمامش در احدی از آحاد مؤمنین یافت نمیشود، بلکه مخصوص آن بزرگوار و اصحاب او است. چرا که
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 10 *»
بدیهی مذهب شیعه است که جهاد بدون اذن حجت معصوم جایز نیست و بدون اذن حجت معصوم و در غیر رکاب او جهاد جایز نیست و حرام است. و تخصیصی به این اعصار ندارد، در همه اعصار امر چنین بوده که هیچبار مردم مأمور نبودند که خود به خود با دشمنان جهاد بکنند، بلکه همیشه حجت معصوم از جانب خدا مردم را به جهاد امر میکرد و بعد از امر و اذن او جهاد بر ایشان واجب میشد، و هر جهادی که بدون اذن حجت خدا باشد حرام و معصیت است ثواب ندارد، سهل است که عقاب دارد. پس مؤمنین فینفسه جهاد ندارند و اصل جهاد از حجج معصومین است و حق آنها است و آنها باید جهاد بکنند با دشمنان خدا، و آن وقت هرکه را که اذن میدهند آن هم باید اطاعت کند و جهاد نماید.
پس بالذات مقاتلین فی سبیل الله انبیا و اولیا هستند و دیگران بالاصاله داخل در مقاتلین فی سبیل الله نیستند. پس این مؤمنین که خدا خبر داده که با ایشان معامله کرده غیر از معصومین کسی دیگر نیست، پس باید از این طبقه باشد. بعد نظر به آن صفات که مقاتله نمودن و کشتن و کشته شدن و جانها و مالها را یکجا دادن باشد میکنیم، خصوصِ این صفات را در هیچیک از معصومین از انبیا گرفته تا ائمه نمیبینیم مگر در حضرت سیدالشهداء؟س؟. چرا که در امر انبیای سلف وقتی که ملاحظه میکنیم میبینیم که اولاً تمامشان جنگ نکردند و آنهایی هم که جنگ کردند کشته نشدند در جنگ، وانگهی جان و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 11 *»
مالشان را یکجا در راه خدا ندادند. پس هیچ یک مراد نیستند، چرا که خصوص آن صفات را بتمامه هیچ یک ندارند. و از انبیای سلف که گذشتی، در امر پیغمبر آخرالزمان که فکر کردی میبینی که آن بزرگوار اگرچه جنگ کرد و با کفار و مشرکین مقاتلهها کرد لکن هیچ وقت مغلوب نشد، همیشه اوقات غالب میشد و آنها را میکشت. پس بر آن بزرگوار صادق نیست که مقاتله کرد و کشت و کشته شد. و از این بزرگوار که گذشتی در ائمه فکر کن که هیچ یک این صفات را داشتند؟ اما حضرت امیر مقاتله کرد با قاسطین و مارقین و ناکثین و آنها را کشت لکن کشته نشد در میان جنگ، وانگهی مالش را به تاراج نداد و عیالش را به اسیری نداد و اصحاب و جوانانش را یکجا به کشتن نداد. و حضرت امام حسن هم که اصلاً مقاتله نکرد با دشمنان تا مصداق آیه شریفه باشد. و سایر ائمه هم غیر از امام حسین هیچ یک مقاتله نکردند و همه خانهنشین بودند و حرکتی نمیکردند، پس آنها هم مصداق آیه شریفه نیستند.
پس سایر ائمه هیچ یک صفات مذکوره را ندارند و هیچ کدام جنگ نکردند و نکشتند و کشته نشدند، و جانها و مالهای خود را در راه خدا ندادند؛ مگر سیدالشهداء که جنگ کرد با دشمنان خود و کشت و کشته شد با جمیع اصحاب و یاران، و جمیع اموال و نفوس را در راه خدا داد و عیالش را به اسیری در راه خدا داد. و در میان تمام ائمه عَلَمی راست نکردند مگر حضرت سیدالشهداء که آمد علم راست کرد، اما چه فایده که علمش سرنگون شد و خدا نخواست که علمش باشد، پس علمش را
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 12 *»
سرنگون کردند و کردند آنچه کردند، و بعد از آن بزرگوار علمی در هیچ یک از ائمه بلند نشد و هیچ یک از ائمه علمی را بلند نکردند؛ مگر حضرت صاحبالامر عجل الله فرجه که آن بزرگوار میآید و علمی بلند میکند، و علم آن حضرت همیشه بلند است و سرنگون شدن ندارد و کسی نمیتواند آن را سرنگون کند. و آن بزرگوار هم علم راست میکند برای خونخواهی جد بزرگوار خود حضرت سیدالشهداء؟ع؟ و محض خونخواهی آن حضرت میآید، و میآید آنهایی را که علم آن حضرت را سرنگون کردند به جهنم بفرستد و قصاص نماید و تلافی از ایشان نماید.
و همینطور در اخبار وارد شده است که حضرت قائم عجل الله فرجه میآید برای خونخواهی جد بزرگوارش، و تمام کشندگانش را به دست خود میگیرد و میکشد و به دار البوار میفرستد. بعد راوی عرض میکند که قاتلین سیدالشهداء؟ع؟ که چندی بعد از قتل آن بزرگوار بیش باقی نماندند و همه به درک واصل شدند و تا زمان ظهور که باقی نمیمانند تا حضرت بیاید و آنها را به خونخواهی جدش به قتل برساند، نهایت ذراری و نتیجههای آنها باقی هستند و آنها هم که سیدالشهداء را به قتل نرساندند و شریک در خون او نشدند. پس حضرت میآید که را میکشد در عوض خونخواهی سیدالشهداء؟ در جواب میفرمایند که اگرچه قاتلین ظاهری تا آن وقت باقی نیستند و ذراری آنها هستند و آنها هم ظاهراً سیدالشهداء را به قتل نرسانیدند، لکن چون که شنیدند فعل آبائشان را و راضی شدند به فعل آبائشان پس آنها هم از قاتلین آن حضرت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 13 *»
محسوب میشوند. بعد در همان حدیث میفرمایند که اگر کسی در شرق عالم یک کسی را بکشد و در مغرب عالم کسی بشنود و راضی باشد به قتل او، او هم شریک است در خون او و چنان است که او را کشته باشد.
و فیالحقیقه امر همینطور است. قاتل نه تنها آن کسی است که شمشیر بردارد گردن کسی را بزند، بلکه هر کس که راضی باشد به فعل او، او هم از قاتلین محسوب است. پس در شرع اصلی حکم این است که اگر بنای قصاص باشد جمیع آنها را به قتل برسانند چرا که همه قاتلین هستند. و اما چون که شرع به دست منافقان افتاد این است که اینطور قرار دادند که در مقام قصاص همان یک نفری را که ظاهراً شخص را به قتل رسانیده بکشند، دیگر کاری به دیگری ندارند هر کس میخواهد راضی به فعل آنها باشد یا نباشد کاری با آنها ندارند، و شرع ظاهر همینطور است لکن در اصل شرع حکم چنین نیست، باید جمیع آنهایی را که راضی هستند به قتل او، به قتل رسانید، و قصاص حقیقی این است که همه را بکشند نه یک نفر مخصوص را.
حال چرا این حکم را رواج ندادند؟ برای اینکه از مردم میترسیدند و جرأت ابراز نداشتند. میبینی که دولت دولت باطل است و امر به دست فساق و فجار و منافقین بوده و میباشد و غالب اصحاب در تمام اعصار منافقین بودند. و چهبسیار از احکام را که پیغمبر و ائمه ترسیدند و بیان نکردند و چهبسیار از حدود را که ترسیدند و جاری نکردند. چنانکه عایشه ملعونه ماریه قبطیه را که از زنهای صالحه پیغمبر ؟ص؟ بود نسبت به زنا داد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 14 *»
و حکمش این بود که حد بر او جاری کنند؛ پیغمبر جرأت نکرد و حد بر او جاری نکرد. و در خبر وارد است که حضرت قائم عجل الله فرجه میآید و حد بر عایشه جاری میکند به واسطه آن افترائی که به ماریه بسته بود.
حال، حکم شرع واقعی اصلی این است که در مقام قصاص هر کسی که راضی باشد به قتل کسی تمام آنها را بکشند چرا که همه شریکند در ریختن خون او، اگرچه ظاهراً یک نفر بیشتر او را نکشته باشد، پس همه را باید کشت تا قصاص درست به عمل بیاید. این است که حضرت امیر ؟ع؟ محمد بن ابی بکر را در مصر فرستاد که والی و حاکم آنجا باشد، پس بعضی آن بزرگوار را کشتند. خبر به حضرت رسید، حضرت فرمودند که اگر دست بر اهل مصر بیایم دیّاری از ایشان را باقی نخواهم گذاشت و همه را یکجا خواهم به قتل رسانید. و مردم راهش را نمیدانند که چرا حضرت چنین فرموده. آنها که تمامشان به حسب ظاهر محمد را نکشته بودند، نهایت دو سه نفری او را شهید کردند دیگر باقی مردم را چرا باید کشت؟ راهش همان است که چون تمام اهل مصر راضی شدند به قتل او، ــ اگرچه ظاهراً همه خون او را نریختند ــ پس همه در واقع قاتلین او حساب میشوند و عند الله همه قاتلین او هستند. پس اگر بنای قصاص شد همه را یکجا باید به قتل رسانید تا تلافی خون محمد بشود. این است که میفرمایند اگر دست بیابم همه را خواهم کشت و احدی را باقی نخواهم گذاشت. ولکن چه فائده که ظاهراً جرأت نمیکردند و دستشان نمیرسید، این کارها را نکردند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 15 *»
پس بنابراین قاتلین سیدالشهداء نه تنها آنهاییاند که در صحرای کربلا بودند و با آن حضرت مقاتله کردند، بلکه تمام آن کسانی که از نسل آن خبیثها بعد به عمل آمدند و به فعل آبائشان راضی شدند آنها هم از قاتلین آن جناب محسوب میشوند و همه در زمره قاتلین شمرده میشوند. بلکه میخواهم عرض کنم که تخصیص به آنها هم ندارد، بلکه هر کس از اولین و آخرین که آن قضیه هائله را شنید و راضی شد به قتل آن حضرت او هم از قاتلین آن حضرت است. پس معذلک در عهد سایر ائمه؟سهم؟ اینجور قصاصها نمیکردند، برای این بود که میترسیدند و دستشان نمیرسید. و حضرت قائم؟ع؟ که ظاهر میشود چون خوفی از کسی ندارد حکم شرع اصلی را جاری میکند و تمام آن اشخاصی که راضی شدند به قتل سیدالشهداء همه را به قتل میرساند و احدی را فروگذاشت نمیکند. به جهت اینکه همه قاتلین آن بزرگوارند، و دلیلش همین که شنیدند و راضی شدند و دستشان نرسید که ظاهراً آن بزرگوار را به قتل برسانند، و اگر در آن زمان واقع میشدند قطعاً با قاتلین آن بزرگوار همدسته میشدند و شریک قتل آن جناب میشدند.
پس چون امر این است، هرگاه تو هم بشنوی آن مصائب را و راضی نباشی و لعنت کنی کشندگان او را و آرزو کنی که کاش با آن حضرت بودی در آن روز و کشته میشدی؛ دل خوش دار که تو هم از اصحاب و جاننثاران آن حضرت محسوب میشوی و از اشخاصی هستی که در خون خود غلطیده باشند و در راه آن بزرگوار شهید شده باشند. این است
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 16 *»
که میفرمایند هر کس به خاطر بیاورد حضرت سیدالشهداء را و بگوید یالیتنی کنت معهم فافوز فوزاً عظیما مانند کسی است که در خون خود در حضور آن جناب غلطیده باشد و ثواب شهادت را در روز قیامت به او عطا میکنند. و همانطوری که اشخاصی که در زمان آن حضرت نبودند و ظاهراً با آن حضرت مقاتله نکردند و کاری نسبت به او بهجا نیاوردند، معذلک چون راضی شدند به قتل آن بزرگوار از قتله او محسوب میشوند و از زمره اشخاصی هستند که آن بزرگوار را شهید نمودند؛ همانطور اشخاصی که در زمان آن حضرت نبودند و ظاهراً آن حضرت را یاری نکردند و در حضور آن حضرت با دشمنانش مقاتله ننمودند و نکشتند و کشته نشدند، معذلک چون راضی نشدند به آن افعال و خواستند که در رکاب آن حضرت باشند و بکشند و کشته بشوند، البته از یاریکنندگان او شمرده میشوند و در زمره اشخاصی هستند که مقاتله کردند با دشمنان آن حضرت و کشتند تا کشته شدند، اگرچه ظاهراً کاری نکرده باشند. و فرق نمیکند حالشان با حال شهدای دشت کربلا، چنانکه راضیشوندگان به قتل آن حضرت فرق نمیکند حالشان با حال قاتلین صحرای کربلا.
و این چشمروشنی بزرگی است از برای مؤمنان و دوستان حسین؟س؟ که در آن روز نبودند و کاری نکردند، لکن حالا بعد از هزار و دویست و کسری میشنوند مصائب آن حضرت را و دلشان میسوزد، پس آرزو میکنند که کاش با آن حضرت بودند و در راه آن حضرت کشته
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 17 *»
میشدند؛ و شهادت پایشان محسوب میشود و از شهدای دشت کربلا حساب میشوند و در آخرت محشور میشوند و همه مقاتله کردهاند در رکاب او و کشتند و کشته شدند و به خون خود غلطیدند. پس همه داخل در آیه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون میشوند و بر همه صادق است که مقاتله کردند و کشتند و کشته شدند. و این از برکت حضرت سیدالشهداء؟ع؟ است که خود چنین کاری کرد و از برکت خود دیگران را هم به این فیض رسانید، و اگر آن بزرگوار چنین کاری نمیکرد احدی به این فوز عظیم فائز نمیشد و آیه شریفه بر احدی صدق نمیکرد و هیچ مصداق نداشت.
باری، پس دل خود را خبر کنید. اگر در دل خود مییابید که هرگاه در آن روز واقع میشدید و آن بزرگوار را با آن حالت مشاهده میکردید نمیتوانستید طاقت بیاورید و لابد میرفتید جان خود را فدا میکردید، پس شک نکنید که از اصحاب آن حضرت محسوب هستید و کسانی هستید که آن بزرگوار را یاری نمودهاید و در خون خود غلطیدهاید. و اگر نعوذ بالله در دل خود مییابید که اگر در آن روز واقع میشدید و آن حالات را مشاهده میکردید جان خود را فدا نمیکردید، شک نکنید که از اصحاب یزید محسوب هستید و کسانی هستید که در صحرای کربلا بودید و شنیدید دعوت آن حضرت را و او را یاری نکردید. و هیچ فرق نمیکند حالت شما با حالت اشقیائی که در صحرای کربلا بودند، چراکه تمام چیزها بسته به نیت است، نیت که صادق شد نسبت به هر عملی باشد آن عمل را پای شخص محسوب
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 18 *»
میدارند و فیالحقیقه آن شخص عامل به آن عمل است اگرچه در ظاهر مانع داشته باشی و آن عمل را نتوانی بهجا بیاوری.
و خدا که العیاذ بالله مانند سلاطین ظاهری نیست که محتاج باشد از براش کاری بکنند، خانهای بسازند، اسبش را تیمار کنند، خانهاش را جاروب کنند، خدمتی برایش به انجام برسانند، تا آنکه هر کس برایش کاری کرد و خدمتی انجام داد مقرب درگاهش باشد و به او احسان و جایزه بدهد، و اما کسانی که دستشان نمیرسد و ظاهراً کاری نمیکنند اعتنا نکند و چیزی به ایشان ندهد. مانند این سلاطین ظاهری که کسی کاری برایشان کرد و خدمتی به انجام رسانید مقرّبالخاقانش میکنند و خلعت و جایزه میدهند، و اما آن کسی که در دلش دارد برای ایشان کاری بکند ولکن دستش نمیرسد و ظاهراً خدمتی به انجام نمیرساند اعتنائی به او ندارند و هیچ چیز هم به او نمیدهند.
اینها چون محتاجند به کارها و خدمتهای مردم، این است که نظرشان به خدمت و بندگی ظاهری است، هر کس که خدمت و بندگی ظاهری میکند مقربالخاقان است و هر کس که خدمت و بندگی ظاهری نمیکند هیچ محل نظر و اعتنا نیست. و خداوند عالم که به هیچ نحوی از انحا احتیاج ندارد و غنی بالذات است و نمیخواهد بندگان کاری برایش بکنند و خدمتی برایش به انجام برسانند و باری از گردهاش بردارند، پس هیچ نظر به این اعمال ظاهره ندارد که کسی عملی کرد تا پاش حساب کند و کسی عملی نکرد تا پاش حساب نکند. بلکه نظر به
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 19 *»
قلوب مردم میکند و نیتها را ملاحظه میکند، هر کس را میبیند که نیت عملی دارد و فیالواقع راست میگوید و اگر دستش برسد آن عمل را بهجا میآورد ولکن مانع دارد در ظاهر و دستش نمیرسد که آن عمل را بهجا بیاورد، آن عمل را پاش حساب میکند و در آخرت جزای آن عمل را به او عطا میکند، و فرق نمیکند که آن عمل خیر باشد یا شر.
این است که فرمودند نیة المؤمن خیر من عمله و نیة الکافر شرّ من عمله و در بیان سرّ خلود میفرمایند که بنیاتهم خلدوا، و به واسطه این نیت است که مؤمن شصت سال یا هفتاد سال مؤمن بوده ابدالآباد در بهشت مخلد است، و کافر شصت سال یا هفتاد سال کافر بوده ابدالآباد در جهنم مخلد خواهد بود. با اینکه ظاهراً چنین ترائی میکند که هر که یک روز بدی کرده باید یک روز با او بدی بکنند و هر که دو روز بدی کرده دو روز با او بدی بکنند و هر که یک سال بدی کرده یک سال با او بدی بکنند و هر که ده سال بدی کرده ده سال با او بدی بکنند وهکذا. و از آن طرف کسی یک روز خوبی کرده یک روز با او خوبی بکنند دو روز کرده دو روز، یک سال کرده یک سال، ده سال کرده ده سال وهکذا. پس کسی که شصت سال مؤمن باشد باید شصت سال در بهشت باشد و کسی که شصت سال کافر باشد باید شصت سال در جهنم باشد.
پس راه خلود همهاش همان است که نیتشان نیت خلود است. مؤمن همیشه نیتش این است که مؤمن باشد و تا ملک خدا هست ایمان داشته باشد، و کافر همیشه نیتش این است که کافر باشد و تا ملک خدا
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 20 *»
هست کافر باشد. این است که خدا هم مؤمن را ابدالآباد در بهشت منزل میدهد و نعمت به او عطا میفرماید، و کافر را ابدالآباد در جهنم منزل میدهد و عذابش میکند. دیگر میخواهد صد سال مؤمن مؤمن باشد و کافر کافر، یا یک سال، یا یک روز، یا یک آن، در خلود فرق نمیکند.
و میبینی که در تمام شرایع و پیش تمام اهل ادیان اگر کافری که سالها در کفر به سر برده باشد بعد بیاید و به پیغمبر آن عصر ایمان بیاورد و اتفاقاً هم همان آن بمیرد، دیگر نه نمازی کرده باشد نه روزهای و نه کاری از شرع آن پیغمبر را به انجام رسانیده باشد؛ تمام او را مسلمان و مؤمن میخوانند و به طور مؤمنین با او سلوک میکنند و دوستش میدارند و از کفار او را جدا میکنند و او را یکی از آحاد مؤمنین میدانند. و از آن طرف اگر سالهای دراز در طاعت و ایمان به سر برده باشد بعد یک ردّهای بگوید و همان آن هم او را بگیرند و بکشند و مهلتش ندهند که باقی باشد که توبه بکند یا نه، همه او را لعن میکنند و تکفیرش مینمایند و دشمنش میدارند و از زمره خودشان خارج میدانند، و به ضرورت تمام ادیان هم چنین کسی مخلد در آتش جهنم خواهد بود.
پس ببین که کسی یک آن ایمان میآورد و در یک آن بیش مؤمن نیست و کارهای ایمانی هم نکرده، معذلک به ضرورت جمیع ادیان ابدالآباد مخلد در بهشت است، و حال اینکه سالهای دراز در کفر به سر برده و مشغول به معصیت بوده. و از آن طرف کسی یک آن ردّه میگوید و کافر میشود و در آن یک آن هم بیش کافر نیست و کفر نورزیده، و بسا آنکه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 21 *»
بعد از ردّه گفتن به درک واصل شد یا آنکه گردنش را زدند معذلک به ضرورت جمیع ادیان ابدالآباد مخلد در جهنم است، و حال اینکه سالهای دراز در ایمان به سر برده و مشغول به طاعت بوده. و این نیست مگر برای آن نیتی که در آن مؤمن آنی و کافر آنی است؛ که آن مؤمن اگرچه در یک آن این دنیا بیش مؤمن نبوده لکن چون عزمش این است که ابدالآباد تا ملک خدا برقرار است مؤمن باشد خدا هم او را ابدالآباد در بهشت مخلد میکند. و آن کافر اگرچه در یک آن این دنیا بیش کافر نبوده لکن چون عزمش این است که ابدالآباد تا ملک خدا بر قرار است کافر باشد خدا هم او را ابدالآباد در جهنم مخلد میکند و تا ملکش برقرار است عذابش میکند.
الا لعنة الله علی القوم الظالمین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 22 *»
مـوعظه دوم
(سهشنبه / دوم محرّمالحرام 1297)
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 23 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم
و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرماید:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
میفرماید که خداوند عالم خریده است از مؤمنان جانها و مالهای ایشان را که در عوض این جان و مال بهشت خود را به ایشان کرامت نماید. و آن مؤمنینی که خدا صفاتشان را بیان کرده که خریده از ایشان جان و مالشان را، علامتشان این است که مقاتله میکنند در راه خدا پس میکشند جمعی را در راه خدا بعد هم کشته میشوند در راه خدا. و این وعدهای است که خدا داده در قرآن، و نه تنها در قرآن وعده داده بلکه در تورات هم وعده داده و در انجیل هم وعده داده. و نه خیال کنی در تورات تنها و انجیل تنها وعده داده بلکه در تمام کتب آسمانی وعده داده، و چون تورات و انجیل کتابهای معروف بودند این است که خدا تنها تورات و انجیل را ذکر فرموده و الّا در تمام کتب آسمانی برای تمام انبیا
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 24 *»
بیان فرموده و روضهخوانی کرده. چرا که نجات همه در این روضهخوانی بود که همه میخواستند این قضیه هائله را بشنوند و محزون شوند تا به این واسطه نجات بیابند. و البته چیزی که نجات همه بسته به او است خدا او را از ایشان پنهان نمیکند، چرا که خدا همه را برای نجات آفریده و بلاشک سبب نجات را به ایشان میرساند، پس البته برای همه انبیا روضهخوانی کرده تا محزون شوند و به این سبب تحصیل نجاتی نمایند. پس بلاشک در تمام صحف و کتب آسمانی این حکایت را برای تمام انبیا بیان کرده.
بعد میفرماید و من اوفی بعهده من الله کیست وفا کنندهتر به عهد خود از خدا؟ و خدا است اوفی به عهد از تمام وفاکنندگان به عهد، زیرا که هر کسی که عهدی میکند وفا کردنش به آن عهد مشروط است به مشیت خدا، که اگر خدا بخواهد میتواند وفا بکند به عهد خود و اگر نخواهد نمیتواند وفا بکند به عهد خود. ولکن خدا که در کارهای خود مستقل است، کارهای او مشروط به چیزی و منوط به امری نیست هرکاری که میخواهد میکند و کسی و چیزی نمیتواند جلوی کارش را بگیرد، پس اگر عهدی کرد لابد وفا به عهد خود خواهد کرد چرا که مانعی در کار خود ندارد. به خلاف خلق که اگر عهدی کردند حتم نیست که وفا به عهد خود بکنند پس میشود وفا بکنند اگر خدا خواسته باشد و میشود وفا نکنند اگر خدا نخواسته باشد، اما خدا عهدی که کرد حتم است که وفا بکند یعنی خودش حتم کرده که وفا بکند، این است که میفرماید خدا اوفی است به عهد خود از سایر خلق.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 25 *»
و وجه دیگر این است که هر کسی که وفا به عهد خود نمیکند، یا دستش نمیرسد و یا آنکه چیزی را در اول ملتفت نبوده بعد ملتفت میشود پس پشیمان میشود و آن عهد را وفا نمیکند. خدا که العیاذ بالله عجزی در هیچ باب ندارد و جاهل به چیزی نیست که اول نداند، عهدی بکند بعد چیزی را ملتفت بشود پشیمان بشود. پس همینکه عهد کرده لابد وفا خواهد کرد، و محال است که خدا با کسی عهدی بکند و به آن عهد وفا نکند به جهت اینکه هر عهدی که میکند دستش میرسد و پشیمانی هم ندارد پس یقیناً وفا میکند.
پس شخص باید به عهدهای مردم هیچ اطمینان نداشته باشد چرا که میشود عهدی که کردهاند دستشان نرسد یا بعد پشیمان بشوند و آن عهد را بهجا نیاورند، اما خداوند که عهدی کرده باید به عهد او اطمینان داشته باشد و یقین کند که وفا به آن عهد خواهد کرد و نمیشود وفا به آن عهد خود نکند. پس خدا است اوفی به عهد و کسی جز او اوفی به عهد نیست، این است که میفرماید فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به مخاطب میسازد آن مؤمنین را که بشارت باشد شما را به معاملهای که نمودید و خوشا به حال شما که با کسی معامله کردهاید که هرگز خلف وعده نمیکند و هر عهدی که کرده وفا خواهد کرد و کسی نیست که اوفی به عهد باشد از او.
بعد میفرماید و ذلک هو الفوز العظیم این مبایعهای که کردهاید فوز عظیم و رستگاری بزرگی است. و فوز عظیم آن است که کسی با خدای
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 26 *»
خود معاهده بکند و او به عهد خود وفا بکند و خدا هم به عهد خودش وفا بکند. و بالاتر از این، فوز عظیمی در میان نیست و فوز عظیم به غیر از این معنی ندارد. و چه رستگاری بزرگتر و بهتر از اینکه بنده با خدای خود عهدی کند و خدا هم با او عهدی بکند، پس بنده به عهدی که با خدای خود کرده وفا بکند و خدا هم به عهدی که با او کرده وفا نماید.
ولکن این را بدان که همین که بین خدا و خلق معاهدهای واقع شد و خلق عهدی با خدا کردند و خدا هم عهدی با خلق کرد، به محضی که خلق به عهد خود آنطوری که در خورشان است وفا کردند بلاشک خدا هم آن عهدی که با ایشان کرده وفا خواهد نمود، و نمیشود که بنده به عهد خود وفا بکند و خدا به عهد خود وفا نکند. پس مسلّمیت باشد که تا بنده به عهد خود وفا کرد خدا هم به عهد خودش هر عهدی که کرده وفا میکند. و فکر کن که چطور میشود که بنده به این ضعیفی عهدی با خدای خود بکند و با این عجز و ضعف خود عهدش را به انجام برساند و کما هو حقّه وفا به عهدش بکند، و خدای به آن قدرت و عظمت عهدی با بندهاش بکند و معهذا عهدش را به انجام نرساند. پس بنده که وفا کرد کرم خدا هم به هیجان میآید لامحاله به عهد خویش وفا میکند، ولکن تا بنده وفا به عهد خود نکند خدا وفا به عهد خود نمیکند و وفای خدا منوط به وفای بنده است اگر بنده وفا کرد به عهد خود او هم وفا به عهد خود میکند و الّا فلا.
این است که میفرماید اوفوا بعهدی اوف بعهدکم شما به عهد من وفا
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 27 *»
بکنید تا من هم به عهد شما وفا بکنم، یعنی شما به آن عهدی که با من کردهاید وفا کنید تا من هم به آن عهدی که با شما کردهام وفا کنم. پس اگر کسی بخواهد که خدا به عهد خود وفا بکند باید اول به عهد خودش وفا بکند تا خدا هم به عهد خود وفا نماید، بعد از آنکه خودش به عهد خود وفا کرد خاطرش را جمع دارد که خدا هم یقیناً به عهدی که کرده وفا خواهد کرد. اما خود به عهد خود وفا نکند و طمع داشته باشد که خدا به عهد خودش وفا بکند، و خودش کاری که از دستش برمیآید نکند و توقع داشته باشد که خدا وعدههایی که فرموده دربارهاش منظور دارد، طمع خام و توقع بیجا است و سودی برای صاحبش ندارد به جز زیان و خسران.
پس امنیّهها را باید به کنار گذاشت که لیس بامانیّکم و لا امانیّ اهل الکتاب به امانیّ کاری ساخته نمیشود و جز حسرت و ندامت ثمر دیگری ندارد. چرا که خدا تابع خلق نیست که هرچه بخواهند همان ساعت به فعل بیاورد و هرچه طلب کنند به ایشان همان آن بدهد، و خلق باید تابع خدا باشند، هر کاری که او گفته بکنند و هر قدری که داده اکتفا کنند و هر کاری که پیش آورده تسلیم کنند. وانگهی خلق هواها و خواهشهای مختلف دارند هریکی چیزی را میخواهند و امری را طالبند و چیزی را خوش دارند. و بسا چیزی را کسی بخواهد و دیگری خلاف آن را بخواهد، پس یک کسی میخواهد که گندم ترقی بکند تا گندمهایی که دارد گران بفروشد و مداخل بکند و یک کسی میخواهد که گندم تنزل بکند تا نان را
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 28 *»
به قیمت ارزان به دست بیاورد. حال خداوند چه بکند؟ تابع آن مرد انباردار بشود و گندم را ترقی بدهد یا تابع دیگران بشود و گندم را ارزان کند؟ میبینی که اگر خواهش انباردار را بهجا بیاورد دیگران به فریاد میآیند و اگر خواهش آنها را بهجا بیاورد انباردار به فریاد میآید. و همچنین یک کسی میخواهد سرد باشد و یک کسی میخواهد گرم باشد، و یک کسی هست میخواهد هوا ببارد و یک کسی هست میخواهد هوا خوش باشد، پس چطور بکند که دل همه را به دست بیاورد و خواهش همه را بهجا بیاورد؟ این است که فرموده و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض.
پس اولاً نمیشود که خدا به خواهش و هواهای مردم رفتار کند یعنی ممکن نیست و داخل در ممتنعات است، و ثانیاً سؤال میکنم که شما خدا را خدا میدانید یا نه؟ اگر نمیدانید پس از که امید دارید و پیش که طمع دارید؟ و اگر خداش میدانید خدا معنیش این است که خدا باشد و صاحب اختیار همه باشد و مستقل باشد در تمام کارها و هر طوری که خودش میداند بکند، و غیر از این خدایی معنی ندارد. و آن که باید به دستورالعمل تو راه برود و به خواهش تو حرکت بکند او خدا نیست بندهای است که باید فرمانبرداری از تو بکند. پس تو خدایی را میخواهی که العیاذ بالله بنده تو باشد، و این را که تو گمان کردی خدا نیست و خدا هرگز نباید تابع کسی باشد خدا باید متبوع باشد. و خدا علم دارد به هر چیزی و قدرت دارد بر هر کاری پس هر طوری که میخواهد میکند و هر طوری که
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 29 *»
صلاح ملک را در آن میبیند همانطور وضع میکند، و کسی نباید یادش بدهد که تو چنین و چنان بکن، چرا که مردم عقل ندارند و همهجا عقلشان نمیرسد و بر همه چیزها علم ندارند پس بسا چیزها خواهش میکنند که فساد خودشان و فساد ملک خدا در آن است. پس خدا نباید بیاید تابع فلان احمق بشود که او چنین خواهشی دارد پس خواهش او را به عمل بیاورد و یک عالم ملک را فاسد و ضایع کند.
پس اگر مردم آدم خوبی هستند باید هرچه خدا کرده و پیششان آورده تسلیم داشته باشند و راضی باشند، چرا که خدا العیاذ بالله جاهل نیست و صلاح ملک و اهل ملک را بهتر از همه میداند و غرضی هم با کسی ندارد. پس هر طوری که صلاح عباد و بلاد در آن است همانطور وضع میکند، و بر بندگان لازم است که خواه راهش را بفهمند و خواه نفهمند و خواه راه صلاحش را پی ببرند و خواه پی نبرند تسلیم کنند و چون و چرا نداشته باشند. چرا که چون و چرا نسبت به کسی است که جاهل باشد یا غفلت کند یا خلاف حکمت حرکت کند، پس آن وقت با او بحث میکنند و چون و چرا به میان میآورند. خدا که جهلی ندارد تا ندانسته کاری کند، و غفلت هم ندارد که از روی غفلت کاری که مناسب نباشد بکند، و سفاهت هم ندارد که خلاف حکمت حرکت بکند، پس هر کاری که میکند از روی علم و عمد و حکمت است. بعد از آنکه کاری از روی عمد و دانش و رویه و تدبیر بر نظم حکمت جاری شده باشد پس چون و چرا از کجا میآید؟ و جای چون و چرا چطور باقی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 30 *»
میماند؟ پس هرچه که میکند در عوض اینکه چون و چرا داشته باشند باید حمد و شکر او را بهجا بیاورند.
پس خدا است صلاح ملک را بهتر میداند یک دفعه زمستان پیش میآورد و یک دفعه تابستان پیش میآورد و یک دفعه بهار پیش میآورد، یک دفعه روز میکند و یک دفعه شب میکند، یک دفعه غله را گران میکند و یک دفعه ارزان میکند، و یک دفعه رواجی میآورد و یک دفعه کسادی میآورد، و یک دفعه ناخوش میکند و یک دفعه صحت عطا میکند وهکذا. و خدا معنیش این است که اینها را در ملک داشته باشد و این کارها را بکند و الّا خدا نیست و خدایی ندارد. پس مردم نباید بگویند که خدایا چرا غله را گران کردی؟ و انباردار نباید بگوید که چرا غله را ارزان کردی؟ و کسی نباید بگوید که چرا هوا را گرم کردی یا چرا هوا را سرد کردی؟ یا چرا الآن را روز کردی یا چرا الآن را شب کردی؟ وهکذا، چرا که انباردار اگرچه میخواهد غله گران باشد و نفع ببرد لکن آن مردم دیگر هم که انبار ندارند و باید از بازار غله را ابتیاع نمایند ضرر میخورند، آنها هم بنده خدا هستند به آنها هم خدا میخواهد نفع برساند. و از آن طرف مردم دیگر میخواهند غله همیشه ارزان باشد و نفع ببرند، لکن انباردارها هم حق دارند و به آن بیچارهها هم باید منفعتی برسد پس نمیشود که همیشه غله ارزان باشد و روز به روز ارزانتر بشود، و اگرچه رفاهیت دیگران در او هست لکن به انباردارها و زارعین صدمه میخورد. چنانکه اگر همیشه گران باشد و روز به روز گرانتر بشود رفاهیت انباردارها و زارعین هست لکن
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 31 *»
به دیگران صدمه میخورد. پس خدا نه حرف اینها را گوش میکند و نه حرف آنها را، نه همیشه گران میکند و نه همیشه ارزان، بلکه گاهی نرخ را ترقی میدهد و گاهی تنزل میدهد که کار همه بگذرد و به تمام مردم خوش بگذرد و همه نفع ببرند. پس ناچار است در حکمت از اینکه گرانی و ارزانی در عالم باشد، و نمیشود که همیشه گرانی باشد یا ارزانی، و کار همه پیش نمیرود و امرشان انجام نمیگیرد.
وهکذا یکی دلش سرما میخواهد و یکی دلش گرما میخواهد، حال اگر همیشه سرما باشد به آن دیگری ضرر دارد و اگر همیشه گرما باشد به این یکی ضرر دارد، پس نه حرف این را گوش میکند و نه حرف او را و گاهی سرما میآورد و گاهی گرما که کار هر دو بگذرد و هر دو به مقصود خود برسند. وانگهی اگر این سرما و گرما نباشد چیزی به عمل نمیآید و احدی رشد و ترقی نمیکند همه پژمرده و ضایع میشوند. پس چه کند خدا مگر اینکه گاهی هوا را سرد کند و گاهی گرم، گاهی زمستان پیش بیاورد و گاهی تابستان گاهی بهار و گاهی پاییز.
وهکذا یکی روز میخواهد و یکی شب، اگر همیشه شب باشد به آن یکی صدمه میرسد و اگر همیشه روز باشد به این یکی صدمه میرسد و یکی از ایشان کارهاش لابد به زمین میماند. پس نه حرف این را گوش میکند و نه حرف آن را، بلکه گاهی روز میآورد که آن یکی مقصودش به عمل بیاید و کارهای خود را به انجام رساند و گاهی شب میآورد که دیگری مقصودش به عمل بیاید و کارهای خود را به انجام رساند. پس
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 32 *»
چون همه بندگان او هستند و میخواهد کار همهشان بگذرد و انجامپذیر گردد پس گاهی روز میآورد و گاهی شب که کار هر دو بگذرد. وانگهی اگر گاهی روز و گاهی شب نباشد اشیاء تربیت نمیشوند و همه فاسد و ضایع خواهند شد چه از جمادات و چه از نباتات و چه از حیوانات و چه از اناسی، و هیچیک به انجام نمیرسند. پس چه کند خدا مگر اینکه در ملکش روزی باشد و شبی باشد، و گاهی روز خلق بکند و گاهی شب، تا امر همه بگذرد، آنکه کارهای روزی دارد در روز بکند و آنکه کارهای شبی دارد در شب بهجا بیاورد تا مقصود همه به انجام برسد. وانگهی در ضمن اشیاء تربیت بیایند و فاسد و ضایع نشوند.
پس به این صانع مدبّر حکیم چون و چرا کردن در نهایت قباحت است و منتهای بیخردی است. و وقتی که حقیقت این چون و چرا را شکافتی این میشود که خدایا ــ العیاذ بالله ــ تو عقلت نمیرسد و تو نمیدانی که چطور بایست کرد، اینطوری که کردی مناسب نیست و صلاح ما در آن نیست. و چون و چرا در هر کجا که میآید لازمهاش همین است و مفادش این است. پس اگر خدا عقلش نمیرسد و نمیداند که چه میکند و صلاحت را نمیداند و تو بهتر از او میدانی، چرا پیشش میروی و از او چیز میخواهی؟ بلکه چرا خداش میگویی؟ یکجا انکارش کن جانت را فارغ کن.
پناه بر خدا، مردم چقدر غافلند و چقدر بیدینند و چقدر گمان بد به خدای خود میبرند. بلکه اگر دقت کنی مییابی که هیچ اقرار به خدا
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 33 *»
ندارند و لفظ خدایی یاد گرفتهاند و خدا را اصلاً نشناختهاند، و اگر میشناختند چون و چرا نمیکردند. تعجب این است که خدا میگویند اما نادانش خیال میکنند سفیهش خیال میکنند غافلش خیال میکنند، و حال اینکه نادان خدا نیست سفیه خدا نیست و غافل خدا نیست، خدای نادان و خدای غافل و خدای سفیه معنی ندارد. و تو اگر خدا را نادان و سفیه و غافل گمان نکردهای پس چرا بحث داری و چون و چرا داری؟ پس اینها برای چیست؟ «تو بلبل چمنی، از صدات معلوم است»، اگر به خدای عالم قادر حکیم مدبّر اعتقاد داشتی چون و چرا به میان نمیآوردی و بحث و اعتراض بر او نمیکردی. پس هزاری بگو که من خدا را قادر و حکیم و مدبر میدانم، تو را میبینم که بر این خدا بحث داری و هر ساعت با او چون و چرا میکنی، پس اعتقاد نداری که حالتت این است، و اگر اعتقاد داشتی هیچ بار بحث نداشتی و چون و چرا به میان نمیآوردی. چرا که معقول نیست کسی را که عاقل و حکیم و مدبر بدانی و کاری کرده باشد و بدانی که آن کار را هم از روی حکمت کرده، بروی بحث کنی که چرا چنین کاری کردهای؟ پس اگر بحث داری همانا که او را حکیم نمیدانی و کارش را از روی حکمت نمیدانی.
پس میخواهی این مردم را بشناسی، نظر کن و ببین که چون و چرا دارد و در لحن القول خود بحث بر خدا دارد، پس بدان که او خدا را نشناخته و به خدای ملک اعتقادی ندارد و کافر است به این خدا. و بسا مردم جرأت نکنند و به ظاهر بحث نکنند اما توی دل قُند قُند دارند که
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 34 *»
چرا چنین کردی و چرا چنین میکنی؟ اینها هم اگرچه در ظاهر حکم اسلام بر ایشان جاری است لکن باطناً کافرند به خدا و در زمره کفار محسوب میشوند، و اگر طاعت ثقلین را داشته باشند به کارشان نمیخورد و همه بر باد خواهد رفت. این است که خدا میفرماید و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءاً منثورا بعد از آنکه اعتقاد شخص درست نباشد عمل به چه کار میآید؟ اعتقاد اصل است مانند ریشه درخت، و اعمال فرع است مانند شاخ و برگ درخت، قدری فکر کن ببین که از خود شاخ و برگ چیزی به عمل میآید؟ و از خود میتوانند سبز بشوند و میوه بیاورند؟ تمام نضارت و طراوت و میوه و ثمر دادنشان از ریشه درخت است، مادامی که ریشه در آب هست شاخهها سبز میشوند و برگ میکنند و میوه هم میدهند. و بر فرض احیاناً اگر برگش یک وقتی بریزد و ثمرش یک وقتی فاسد بشود و یک وقتی شاخهاش بشکند باز چون ریشه در آب است امید خیری هست، پس یک وقتی دیگر برگهاش سبز میشوند و یک وقتی دیگر میوههای خوب میدهد و یک وقتی دیگر شاخههای دیگری به جای آن شاخه شکسته میروید. اما اگر ریشه توی آب نباشد برگهاش همه ضایع میشوند و میریزند و میوههاش همه فاسد میشوند و میریزند و شاخههاش همه خشک میشوند و جز برای سوزانیدن به کار نمیآید.
پس اعتقاد که درست شد اگر در اعمال هم خللی پیدا بشود جبر کسرش میشود و امید خیر هست. اما پناه بر خدا از اعمالی که اعتقاد همراهش نباشد، اگر ظاهراً هیچ خلل هم نداشته باشد و تمام اطراف و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 35 *»
جهاتش درست باشد به کار نمیآید و ثمری بر او مترتب نمیشود و جز برای سوختن در آتش جهنم به کار دیگری نمیآید. و بدا به حال صاحبش که زحمتها کشیده و تعبها به خود راه داده، آخر یک بار بزرگ هیزم خشکی برای افروختگی نار دوزخ تحصیل کرده که در آنجا آن هیزمها را آتش کنند و خودش را در میان آتش بیندازند.
پس انسان باید سعی بکند و اعتقاد به خدای خود پیدا بکند. بعد از آنکه اعتقاد به خدا پیدا کرد البته عبادت هم میکند و رسولش را هم تصدیق میکند و ولیش را اقرار میکند و در هیچ باب چون و چرایی ندارد نه در ظاهر و نه در باطن، و در هیچ باب خود به خود بحث نمیکند. و مقتضای بندگی همین است. و چنانکه مقتضای خدایی این است که هر کاری که بخواهد بکند و هر طوری که دلش بخواهد قرار دهد، مقتضای بندگی هم این است که هرچه خدا میکند او حرف نداشته باشد و چون و چرا در میان نیاورد و رضا و تسلیم محض باشد. چرا که میداند که خدای او لغوکار و بازیگر نیست و سفاهتی به هیچ وجه ندارد کارهاش تمام از روی حکمت است، و عداوتی و غرضی هم با بندگان خود ندارد و الّا هیچ خلقشان نمیکرد.
بلی، خدا در بعضی جاها امر کرده که دعا بکنند، و دیده که به پارهای چیزها محتاجند و به ایشان نمیرسد مگر به دعا کردن، پس مقرر فرموده که بندگان از من بخواهند تا به ایشان بدهم و رفع حاجتشان را نمایم. و چون خودش ابتدا کرده و اذن در دعا داده، بندگان را حالا
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 36 *»
میرسد که دعا بکنند و پارهای چیزها از خدای خود بخواهند. و هرگاه صلای عام نداده بود، کسی را نمیرسید که فضولی کند و چیزی از خدا بخواهد. پس چون صلای عام داده این است که جرأت میکنیم و چیزها از خدا طلب میکنیم که به ما عطا فرماید.
لکن باید دانست که اگرچه صلای عام داده و امر به دعا فرموده لکن شخص نباید احمق باشد و هر چیز را که به خیالش برسد و میل داشته باشد از خدا بخواهد. مثل اینکه هی دعا بکند و از خدا بخواهد که الآن روز نباشد شب باشد، یا این آسمان هیچ نباشد، یا زمستان هیچ نباشد یا تابستان هیچ نباشد، یا تاریکی هیچ نباشد وهکذا. و اینجور دعاها ثمر ندارد، چرا که اگر تمام جن و انس خود را به حلق بیاویزند و در تمام عمر اینجور دعاها را بکنند خدا هیچ اعتنائی نمیکند و هیچ یک از این دعاها را مستجاب نمیکند، باز روز همان روز است و شب همان شب است و روشنایی همان روشنایی است و تاریکی همان تاریکی است و زمستان همان زمستان است و تابستان همان تابستان است و آسمان همان آسمان است و زمین همان زمین، اینجور دعاها را مستجاب نمیکند. و اینجور دعاها را در اصل نباید کرد، چرا که نظم ملک بسته به آنها است و اگر آن جور چیزها نباشند نظم ملک به هم میخورد، و خدا نمیآید به واسطه خواهش احمق سفیه نادانی یک عالم را به هم بزند و فاسد کند. پس در همهجا نباید دعا کرد و همه چیز را نباید خواست.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 37 *»
و چون همیشه خدا ابتدا میکند و دستورالعمل میدهد و بندگان باید اطاعت کنند، پس اول دید که بندگان محتاج به دعا هستند و بدون دعا امرشان منتظم نمیشود چه در دنیا و چه در دین، پس اذنشان داد که دعا بکنند و از خدا بخواهند چیزی را که طالب اویند. و از آن طرف میبینی که در همهجا جای دعا نیست و همهچیز را نباید از خدا طلب کرد، پس کلیةً بعضی چیزها را باید دعا کرد و بعضی چیزها را باید دعا نکرد، ولکن هیچکس نمیدانست که آن بعضی که باید دعا کرد و آنها را از خدا خواست کدام است، و آن بعضی را که بخصوص نباید دعا کرد و آنها را از خدا خواست کدام است. و چون خدا دید که مردم جایی که دعا باید کرد و جایی که دعا نباید کرد راه نمیبرند، پس باز ابتدا کرده و برایشان بیان کرده که جای دعا کردن کجا است و جای دعا نکردن کجا است.
و کار خدا همیشه این است که راه و رسم بندگی را به مردم تعلیم میکند بعد به مردم میگوید عمل کنید. و تا خدا ابتدا نکند و راه و رسم بندگی را نیاموزد، کسی نمیداند که چه جور بندگی خدا را بهجا بیاورد. این است که خداوند ابتدا کرده و در اول قرآن راه و رسم بندگی را تعلیم میکند که الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین تا آخر سوره. و اول که ابتدا به قرآن کرده بیان کرده که اینطور حمد مرا بهجا بیاورید و اینطور رو به من بیایید و مرا بخوانید. پس مراسم دعاگویی را خدا ابتدا کرده به مردم تعلیم کرده که چه چیزها را از من بخواهید و چه چیزها را از من نخواهید. و اگر او بیان نمیکرد مردم نمیدانستند که چه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 38 *»
چیزها را باید خواست و چه چیزها را باید نخواست. همینقدر میدانستند که دعا باید کرد آن هم به امر خدا، دیگر جای دعا را راه نمیبردند. پس خدا برایشان بیان کرد تا بدانند و متحیر و سرگردان نمانند.
پس فرمود که اگر ناخوش شدی دعا کن تا شفایت بدهم و اگر فقیر هستی دعا کن غنیت کنم و اگر درد داری دعا کن از جانت رفع کنم و اگر کسادی داری دعا کن تا رواجی به تو بدهم خانه میخواهی دعا کن برایت فراهم کنم زن میخواهی دعا کن برایت میسر کنم اولاد میخواهی دعا کن به تو عطا کنم وهکذا، و اینجور چیزها را از من بخواه. ولکن اگر روز شد دعا نکن که شب باشد و اگر شب شد دعا نکن روز باشد، و اگر زمستان آمد دعا نکن که زمستان نباشد و اگر تابستان آمد دعا نکن که تابستان نباشد، پیش آتش که رفتی دعا نکن که نسوزاند، گرسنه شدی دعا نکن که بدون اینکه چیزی بخوری سیر بشوی، تشنه شدی دعا نکن که بدون اینکه آب بیاشامی سیراب شوی، کسادی در ولایت افتاد دعا نکن که کسادی یکجا برطرف بشود، و ناخوشی در ولایت افتاد دعا نکن که ناخوشی بالمرّه موقوف بشود. چرا که تو بسا خبر از حالات مردم نداری که چقدر متقلب و صاحبان اغراض و هواها و هوسها هستند و استحقاق دارند که خدا بازارشان را کساد کند و ناخوشی به جانشان بیندازد و هزار مرتبه بیشتر از اینها استحقاق دارند. پس حکماً باید خدا بازارشان را کساد کند و به بلا مبتلاشان نماید. و توقع بیجا نداشته باش که مردم با آن حالتشان خدا اینها را از ایشان بردارد، تو اگر آدم خوبی هستی و میخواهی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 39 *»
دعا کنی برو دعا کن که خدایا این کسادی یا این ناخوشی را از من بردار، اگرچه من استحقاق دارم لکن از کرم تو امیدوارم با وجود استحقاق اینها را از من دور کنی. پس برای خود تنها دعا کن و کاری به دیگران نداشته باش، آنها هم بروند تضرع و زاری بکنند و توبه و انابه بکنند تا بلا از سر آنها هم رفع بشود، دیگر در کارخانه خدا هرگز فضولی نکن و فضولی را یکجا به کنار بینداز و آن چیزهایی که نظم ملک بسته به او است و آن چیزهایی را که خدا حتم کرده که بکند خلافشان را از خدا نخواه و توقع بیجا نکن و زحمت بیجا بخود راه نده که هرچه بکنی از کیسهات میرود، سهل است که مستوجب غضب خدا میشوی و خدا توی سرت بسا بزند که تو را چه کار به این کارها؟ تو برو مشغول بندگی خود باش و هرچیزی به تو گفتم برو عمل کن، تو را دخل و تصرف در کارخانه ما چه معنی دارد؟ ما خدایی راه میبریم، محتاج نیست که تو بیایی به ما تعلیم کنی.
پس اینجور چیزها را که خدا اذن نداده در دعا کردن و دعا نباید کرد اگر شخص فضولی بکند و دعا بکند خدا بر او غضب میکند، سهل است که عذابش میکند و در آتشش میاندازد. ولکن آن جور چیزهایی که خودش گفته از من بخواهید تا به شما عطا کنم و در آنها صلای عام زده، اگر رفتی و از او خواستی خیال نکن فضولی است که از خدا چیزی خواستهای، و او میبیند تو را و میداند حاجت تو را. بلکه از عین بندگی است، چرا که همان خدای بینا و دانا گفته است که این چیزها را از من بخواهید تا به شما عطا کنم.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 40 *»
و این را هم که میگوییم باید خدا را خواند و از خدا پارهای چیزها را خواست، برای این نیست که خدا العیاذ بالله نمیبیند حالت ما را و نمیداند حاجات ما را، دعا باید کرد که خدا مطلع بشود تا بدهد؛ تا آنکه بگویی خدا که بینا و دانا است حاجت به دعا کردن ندارد. بلکه خدا میبیند تمام حالات مردم را و جمیع حاجاتشان را راه میبرد که به چه محتاجند و چه چیز را میخواهند، و اگر چنین نباشد خدا نیست و پیشش هم رفتن ندارد و نباید هم رفت و دعا کرد. بعد از آنکه خدایی باشد که نبیند حالات بندگانش را و نداند حاجاتشان را پس البته اگر هم از او بخواهیم نمیتواند رفع کند حاجاتمان را. پس چه خدایی است و دعا کردن ما چه ثمر دارد؟ پس هیچ دعا نباید کرد. و آن که حاجات ما را نمیداند باید ما آگاهش کنیم، از او هیچ حاجت خواستن ندارد و پیش او دعا کردن ندارد و قطعاً چنین کسی که علم به حاجات ما ندارد نمیتواند حاجات ما را برآورد.
پس آنکه باید پیش او دعا کرد و از او هر حاجتی را خواست او کسی است که حاجات ما را تماماً پیش از آنی که بخواهیم میداند. و خواستن و دعا کردن ما نه به جهت این است که او را مطلع سازیم بر حاجات خودمان، بلکه این هم یک نوع عبادتی است برای ما و با اینکه میدانسته جمیع حاجات ما را معذلک خواسته بخصوص که دعا بکنیم و حاجاتمان را از او بخواهیم تا آن وقت حاجات ما را برآورد. و حکمتها در این دعا کردن و حاجات خود را از خدای خود خواستن ملاحظه شده.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 41 *»
پس باید اعتقاد داعی این باشد که خدا میداند حاجت ما را و حاجت به گفتن نیست، لکن چون او خودش گفته بگو و از من بخواه من هم دعا میکنم و حاجتم را از او میخواهم. و نعوذ بالله اگر گمان داعی این باشد که خدا حاجتم را نمیداند باید عرض کنم تا مطلع بشود و آن وقت حاجتم را برآورد، به تحقیق که کافر شده است به خدای خود، و دعاهای او را ملائکه به مغزش میکوبند و به رو در آتشش میاندازند و ابدالآباد عذابش میکنند که چنین گمانی به خدای خود برده.
پس آنجاهایی که خدا اذن داده دعا کردن فضولی نیست و حمقا خیال میکنند فضولی است، بلکه از عین ادب و بندگی است چرا که اگر فضولی بود خدا بندگان را امر نمیکرد. پس دعا کردن و از خدا چیز خواستن بندگی است و کمال بندگی. و کدام بندگی است از این بالاتر که خدایش او را به چیزی امر کند و آن هم اطاعت کند و همان را بهجا بیاورد. پس گفته پارهای چیزها را از من بخواه، آن هم همانطوری که گفته و دستور العمل داده از خدای خود آن چیزها را بخواهد. پس باید آن جاهایی که خدا گفته دعا کن دعا کرد که خدا خیلی خوشش میآید.
و عجب در این است که اگر کسی در این جاها هم دعا نکند و خدا را نخواند خدا خیلی بدش میآید سهل است که عذابش میکند و داخل جهنمش مینماید برای همین که تو را گفتم دعا بکن چرا دعا نکردی؟ این است که در کلام خود میفرماید ان الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین و عبادت را تفسیر به دعا کردند. پس ببین که امر
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 42 *»
دعا چقدر عظیم است که آنهایی که دعا نمیکنند خدا وعده دخول جهنم به ایشان داده. و خیال نکن که هر دعا نکردنی مراد نیست دعا نکردن از روی استکبار است که مستوجب دخول جهنم میشود، چرا که نفس دعا نکردن یک استکبار بزرگی است و استکبار معنی دیگر ندارد، و استکبار از دعا همان ترک دعا است و اگر بنده استکبار نداشته باشد لابد برای خدای خود خاضع میشود و او را در نزد هر حاجتی میخواند و در نزد هر مهمی پیش او میرود، خصوص وقتی که اذنش داده باشد و صدایش زده باشد.
پس در پارهای جاها که خدا اذن داده باید دعا کرد و آنها را از خدای خود خواست که خدا امر کرده به دعا کردن و وعده هم داده که استجابتت خواهم کرد. چنانکه فرموده ادعونی استجب لکم بخوانید مرا تا استجابت نمایم دعای شما را. و چون گفته بخوانید مرا، در آنجایی که باید خواند باید در نزد هر حاجتی و مهمی و حادثهای او را بخوانیم. و چون خودش وعده داده که استجابت خواهم نمود، باید به وعده او خاطرجمع باشیم و یقین کنیم که بعد از آنکه ما کار خود را کردیم او هم به وعدهای که کرده وفا خواهد نمود، زیرا اوست اصدق الصادقین، دیگران هر که راست بگوید منوط است به مشیت خدا، این است که باید بگوید راست میگویم انشاءالله که اگر خدا خواست راست میگوید اگر خدا نخواست راست نمیگوید. اما خدا که راست گفتنش منوط به مشیت دیگری نیست، پس هرچه گفته همانطور است و هر وعدهای که کرده به همان
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 43 *»
وعده وفا میکند. این است که فرموده و من اوفی بعهده من الله کیست وفا کنندهتر به عهد از خدا؟
پس خداوند دو چیز در آیه شریفه ادعونی استجب لکم بیان نموده: یکی اینکه گفته مرا بخوانید، و یکی اینکه بعد از آنکه خواندید لابد استجابت شما را هم میکنم و حاجت شما را برآورده مینمایم. پس مؤمن به خدا کسی است که هر دو فرمایش را بگیرد یعنی هم دعا بکند و هم یقین در استجابت داشته باشد، و اگر یکی از این دو را نداشته باشد مؤمن نیست. پس اگر بنشیند و دعا نکند مؤمن نیست چرا که استکبار به خدای خود ورزیده و با اینکه خدایش امر به دعایش کرده فرمانبرداری نکرده، و به نص آیه شریفه ان الذین یستکبرون عن عبادتی داخل جهنم خواهد شد. و اگر دعا میکند لکن امید استجابت ندارد خصوص در وقتی که چند دفعه دعا بکند و اثر استجابت نبیند باز مؤمن نیست، چرا که تکذیب خدا را کرده و قائل شده به خدایی که وعده میدهد و خلف میکند، میگوید بیایید به شما بدهم وقتی که میآیند نمیدهد. و چنین خدایی خدا نیست شیطان است سهو کردهاند که خدا اسمش گذاردهاند. شیطان است که مردم را میخواند که به سوی من بیایید که چیز به شما بدهم وقتی که میروند میبینند چیزی در میان نیست، پس شیطان میرود و بالای تپهای از دور میایستد و بنا میکند خندیدن و استهزا کردن که خوب شما را گول دادم. این است که خداوند میفرماید یعدهم و یمنّیهم و ما یعدهم الشیطان الّا غرورا آن شیطان است که
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 44 *»
وعده میدهد، وقتی که پیشش میروند هیچ نمیدهد یعنی دستش نمیرسد، پس میبینند که وعدهاش دروغ بود و به جز غرور چیزی نبود.
خدا اصدق الصادقین است و خدا صادق الوعد است و خدا اوفی بالعهد است، وعدههاش همهاش حق است و صدق، خلاف ندارد، چرا که طلبی کسی از خدا ندارد پس اگر نمیخواهد بدهد هیچ وعده نمیدهد. پس طلبی کسی از او ندارد که ناچار بشود وعده بدهد، و بازی هم نمیخواهد بکند که به دروغ مردم را وعدهای بدهد که بیایید آنچه میخواهید از من طلب کنید، بعد که آمدند و طلب کردند به اصطلاح کاه به آخورشان نریزد. پس چون بازیگر و لغوکار نیست و کسی هم طلبی از او ندارد و خودش ابتدا کرده و گفته مرا بخوانید تا استجابت کنم، البته یقیناً اگر ما او را خواندیم استجابت میکند. و مؤمن باید بر این معنی بَتّ کند.
و آن که احتمال میدهد که بخواند، خدا استجابتش نمیکند کافر است به خدا، چه جای آنکه بخواند خدا را چند دفعه و ببیند مستجاب نشد آن وقت بگوید که من خدا را خواندم و خدا مستجاب نکرد، یا تعرض کند به خدا که خدایا تو گفتی بخوان مرا اجابت میکنم من اینهمه تو را میخوانم و اثر استجابتی نمیبینم. پس این شخص کافرتر است به خدا که گمان خلف وعده نمودن به خدای خود برده، و خدا خلف وعده کننده نیست و خلف کننده وعده و وعده دهنده به دروغ شیطان است. پس در حقیقت اینجور اشخاص رو به شیطان رفتند و از شیطان چیز
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 45 *»
خواستند رو به خدای مُلک نرفتند و از او چیزی نخواستند پس لابد باید اثر استجابت را نبینند زیرا پیش شیطان چیزی به هم نمیرسد، و شیطان بناش این است که مردم را گول بزند و فریب بدهد و وعدههای شیطان است که همهاش غرور و باطل است اصل ندارد. پس اگرچه به قول خود پیش خدا میروند ولکن وقتی که این خدایشان را شکافتی میبینی شیطان است چرا که رو به خدایی رفتهاند که گفته دعا بکنید و من مستجاب میکنم معذلک احتمال دارد مستجاب نکند یا هیچ مستجاب نمیکند. و حاشا که خدای ملک چنین باشد، اینها صفت شیطان است. پس رو به شیطان میروند و پیش شیطان دعا میکنند. پس بلاشک باید اینجور دعاها مستجاب نشود چرا که پیش شیطان رفتهاند و هر کس پیش شیطان برود حالش این است که خائب و خاسر برمیگردد و به مقصود خود نمیرسد.
پس ای احمق، تو پیش شیطان میروی و از شیطان طلب میکنی و معذلک میخواهی دعایت هم مستجاب بشود؟ و حاشا ثم حاشا، و حکم است و حتم که چنین دعا مستجاب نشود، تو پیش خدا نرفتهای و خدا را نخواندهای تا خدا هم استجابتت نماید. راست است خدا وعده کرده که دعایت را مستجاب میکنم اما استجابت را منوط به دعا کردن خودش قرار داده و گفته مرا بخوان تا مستجاب کنم. پس وعدهای که خدا به تو داده این است که مرا بخوان دعایت را مستجاب میکنم، دیگر وعده نداده که دیگری را هم بخوانی باز دعایت را مستجاب میکنم.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 46 *»
پس میبینی هرچه دعا میکنی مستجاب نمیشود، تو دعا نکردهای و خدا را نخواندهای این است که دعایت مستجاب نمیشود.
پس کاری بکن که راست راستی خدا را خوانده باشی، و آن این است که هر حاجتی و مطلبی که داری از خدای خود بخواه و یقین هم داشته باش که او وعده کرده و مستجاب هم خواهد کرد، دیگر توی دل خود هم احتمال نده که شاید من دعا بکنم و او مستجاب نکند، و الّا خدا را نخواندهای و دعایی نکردهای پس طمع استجابت هم نداشته باش. اما بعد از آنکه دعا کردی و احتمال ندادی که مستجاب نمیکند و یقین در استجابت داشتی و خاطرجمع شدی به وعده او که فرموده ادعونی استجب لکم و او را اصدق الصادقین و اوفی بالعهد من الخلق اجمعین دانستی، یقیناً دعا کردهای و او را خواندهای. پس چون او را خواندهای و غیر او را نخواندهای او هم به وعدهای که به تو داده البته وفا خواهد کرد پس یقیناً دعایت را مستجاب میکند. پس تو همینقدر کار را بکن و اطمینان به خدا داشته باش و خاطرجمع از او باش، بعد از آنکه خاطرجمع از او شدی در آن جاهایی که اذنت داده هرچقدر میخواهی دعا کن که مستجاب است.
ولکن جاهل مباش که با اینکه در حال دعا احتمال نمیدهی که خدا دعایت را مستجاب نکند و یقین داری در استجابت، بعد میبینی که دعا میخوانی و همان آن مستجاب نمیشود یا آنکه ده دفعه بیست دفعه میخوانی باز اثر استجابت نمیبینی، حالا نباید فتوری در تو حاصل
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 47 *»
بشود یا خدای ناکرده از خدا مأیوس شوی و خیال کنی که دعایت را مستجاب نمیکند پس دیگر سست بشوی و دعا نکنی. چرا که در امر دنیا میبینی که اگر کسی ببیند که برای امری باید پیش کسی صد دفعه رفت صد دفعه پیش او میرود تا آنکه آن امر را انجام دهد. و اگر کسی ببیند که برای مهمی باید پنجاه دفعه به کسی گفت پنجاه مرتبه درست به آن کس میگوید، تا آخر کار آن مهم را انجام کند. پس حتم نیست که تو به محضی که یک دفعه بخوانی، همان آن هرچه میخواهی به تو عطا کنند، بسا باید ده دفعه صد دفعه هزار دفعه دعا کرد تا آن آخر کار مستجاب شود. پس ده دفعه خواندی استجابت ندیدی ترک نکن و مأیوس مشو، باز بخوان، بیست دفعه خواندی مستجاب نشد باز بخوان، صد دفعه خواندی مستجاب نشد باز بخوان، وهکذا اینقدر بخوان تا که مستجاب شود.
و بسا هم هست که آن چیز که تو از خدا میخواهی همان وقتها صلاح تو نیست بلکه ضرر دارد به تو و تو غافلی، و اگر بدانی برای تو ضرر دارد بسا او را طلب نکنی. مثل آنکه میخواهی از خدا که به تو مال بدهد، و بسا هرچند او را میخوانی همان اوقات به تو مال نمیدهد، مأیوس مشو و دست از دامن خدا برمدار چرا که شاید این مال حالاها صلاح تو نباشد، و اگر مال به تو بدهند دیگران بر تو حسد میبرند و اذیتت خواهند کرد. پس خدا به جهت صلاح تو دعایت را تأخیر میاندازد، تا یک وقتی که ضرری در میان نباشد آن وقت که مصلحتش قرار گرفت به تو میدهد.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 48 *»
پس جهالت را کنار بگذار که تا دعا کردی مستجاب شود. بسا دعاها است که حکماً باید استجابتش طول بکشد، بلکه استجابتش همان است که بعد از مدت مدیدی به ظهور برسد. چنانکه حضرت موسی بعد از آنکه اقامه برهان و حجت بر فرعون و فرعونیان کرد دید که استکبار دارند و اعراض از حق میکنند، در حقشان نفرین کرد که ربنا اطمس علی اموالهم و اشدد علی قلوبهم فلایؤمنوا حتی یروا العذاب الالیم خدایا دلهای ایشان را چنان سخت کن که هیچ میل به حق نکنند و ایشان را از روی زمین برانداز. و خدا هم در جوابش میفرماید که قد اجیبت دعوتکما دعای شما را مستجاب کردم. لکن تا این امر صورت گرفت و به ظهور رسید چهل سال طول کشید. و بعد از چهل سال ــ چنانکه وارد شده است ــ که از زمان نفرین موسی گذشت خدا فرعون و فرعونیان را غرق کرد. پس دعای حضرت موسی به نص آیه قرآن مستجاب شد، لکن ملاحظه کن که چقدر طول کشید تا اثر استجابتش در این دنیا ظاهر شد. بعد از آنکه دعای انبیا اینطور باشد دعاهای ما چه خواهد بود؟ ماها به این دنائت و عدم قابلیت چگونه توقع داشته باشیم که تا دعا کنیم همان آن مستجاب شود؟
پس همین که دعا کردی همان ساعت مستجاب نشد خیال نکن که دعایت مستجاب نشده، بلکه بسا خدا دعایت را مستجاب کرده لکن استجابت دعایت همین است که تا چندی طول بکشد بعد اثرش ظاهر بشود. و بسا هم هست که خدا استجابت بعضی دعاها را تأخیر میاندازد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 49 *»
تا در برزخ بلکه تا در قیامت، و مادامی که در این دنیا هستی در این دنیا دعایت را مستجاب نمیکند. و اما خیال نکن که دعایت به هدر میرود، چنین نیست، دعایی که در اینجا مستجاب نمی شود ذخیره آخرت تو است و استجابت تو در آنجا است و در دنیا صلاح نیست که مستجاب شود. چرا که بنا نیست که انسان هرچه را بخواهد به او بدهند، و انبیا آمدند که دنیای مردم را خراب بکنند و مردم را اعراض بدهند از این دنیا و متاع او، پس نبایست که همه اوضاع دنیا برای مردم فراهم بیاید، به جهت اینکه امر تنها منحصر به امر این دنیا نیست آخرتی هم هست، انبیا آمدند که مردم را راغب به آخرت بکنند، پس حکماً نباید اسباب و اوضاع این دنیا برای مؤمن جمع بشود.
پس بسا مؤمن اسباب و اوضاع این دنیا را از خدا میخواهد و خدا مادامی که در این دنیا هست به او نمیدهد؛ باز باید فتوری در او به هم نرسد و مأیوس نشود، اینجا مستجاب نکرد در قیامت میکند اینجا ثمرش ظاهر نشد ذخیره آخرتش میشود. پس کلیةً دست از دعا باید برنداشت و باید یقین در استجابت هم داشت خواه استجابتش را به زودی ببیند یا مدتی طول بکشد، یا هیچ در دنیا استجابتش ظاهر نشود. و مؤمن باید در هر حال دعا بکند و دست از کار خود برندارد و یقین داشته باشد که خدا وعدهای که داده به مقتضای آن وعده استجابت میکند، یا در همین دنیا یا در برزخ یا در آخرت. در دنیا کرد چه خوب، در دنیا نکرد ذخیره آخرتش میکند. پس هرچه هست دعایش هدر نمیرود و جایی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 50 *»
گم نمیشود. و محال است که کسی درست پیش خدا برود و خدا را بخواند و خدا دعایش را مستجاب نکند.
اما این در صورتی است که راست راستی خدا را بخواند همانطوری که بیان کردیم. و اگر خدا را راست راستی نخواند اگرچه ظاهراً هم خدا خدا بگوید و لفظ خدایی بر زبان جاری بکند و بگوید خدا را میخوانم اما خدا را نخواند یعنی اطمینان درست به خدا نداشته باشد و احتمال عدم استجابت بدهد، دیگر توقع استجابت نداشته باشد که نه در دنیا مستجاب میشود و نه ذخیره آخرتش میشود. لکن مضایقه نیست که گاهی از بابت خذلان اینجور دعاها را نیز مستجاب کنند.
الا لعنة الله علی القوم الظالمین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 51 *»
مـوعظه سوم
(چهارشنبه / سوم محرّمالحرام 1297)
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 52 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم
و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرماید:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
میفرماید که خداوند خریده است از مؤمنان جان و مالشان را به عوض بهشت. و البته خریدن متحقق نمیشود مگر به فروختن، پس مؤمنان هم جان و مالشان را به خدا فروختند به عوض جنت، و این جنت ثمن این معامله است. و این معامله را خداوند در عالم ذر پیش از عالم و آدم با مؤمنان بهجا آورده. و اشاره به همین است ادا کردن اشتراء را به صیغه ماضی، که فرموده اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم. وانگهی میفرماید که این را در تورات برای موسی بیان کردیم و در انجیل برای عیسی بیان کردیم. و اگر در اخبار نظری کرده باشی مییابی که برای تمام انبیا این معامله را بیان کرده، در صحف آدم برای آدم بیان کرده در صحف نوح برای نوح بیان کرده در صحف ابراهیم برای ابراهیم بیان
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 53 *»
کرده، وهکذا برای تمام انبیا و اولیا خدا این معامله را بیان کرده که ما همچه معاملهای کردهایم، چرا که نجات همه در این امر بود پس این امر را نمیشود برای احدی بیان نکرده باشد، پس از عهد آدم گرفته تا خاتم وقوع این معامله را برای همه بیان کرده، معلوم است که پیش از اینها واقع شده.
پس اصل این معامله را پیش از اینها خدا واقع ساخته و در عالم ذر خدا این معامله را کرده و در آنجا اصل این خرید و فروش واقع شده و در آنجا مؤمنان جان و مالشان را به خدا فروختند و خدا هم جان و مالشان را خرید در عوض بهشت که بهشت به ایشان عطا کند. ولکن این امر واقع نشده مگر بعد از نزول قرآن و بعد از بعثت پیغمبر، به مقتضای مفاد قول خدا یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون. و آن کسی که بعد از پیغمبر و بعد از نزول قرآن هم مقاتله کرد در راه خدا و هم کشت و هم کشته شد نیست مگر حضرت سیدالشهداء؟س؟. پس این بزرگوار بود که در عالم ذر جان و مالش را به خدا فروخت، سپس بعد از نزول قرآن و بعثت پیغمبر این امر را به انجام رسانید. پس اصل معامله پیشترها واقع شد لکن وقوع آن قضیه هائله بعد از پیغمبر اتفاق افتاده.
و قاعده است که در هر معاملهای ثمنی باید در میان باشد و الّا معامله معنی ندارد و متحقق نخواهد شد، چرا که معامله معنیش همین است که کسی چیزی را بدهد به کسی و چیزی از او بگیرد. پس خدا هم که از مؤمنین جان و مال را گرفت خودش هم باید ثمنی به ایشان بدهد، و ثمنی که خدا در این معامله داده و جان و مال مؤمنین را خریده بهشت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 54 *»
است و خدا جان و مالشان را از ایشان گرفت که بهشت خود را یکجا سربسته به ایشان بدهد. لکن این معامله خدا معامله نقدی نبوده و آن وقت که این معامله را کرد ثمنش موجود نبود، چرا که آن وقت که معامله میکردند پیش از این عالم بود، و پیش از این عالم بهشتی نیست و کسی داخل بهشت نمیشود، و چنین مقدر کرده که در این دنیا بیایند و بعد از این دنیا بروند آن وقت داخل بهشت بشوند. و هر کس که باید داخل بهشت بشود همینطور باید داخل بهشت بشود که اول بیاید توی این دنیا بعد از این دنیا ارتحال کند و داخل بهشت بشود. پس آن وقتی که این معامله را کرده بود پیش از این دنیا بود، و وقوعش در این دنیا بعد از پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ اتفاق افتاد، ولکن ثمنش را خداوند نه آن وقت داد و نه در این دنیا بلکه بعد از آنکه از این دنیا ارتحال کردند آن وقت ثمنش را میدهد و آن وقت بهشت را به ایشان میدهد، و جای بهشت همانجا است و پیش از این دنیا و خود این دنیا جای بهشت نیست.
و در معاملات ظاهری که فکر کردی میبینی چند جور واقع میشود: یک دفعه هست چیزی را شخص میفروشد به کسی به ثمن معینی و عقد بیع و شرا را واقع میسازند و همان ساعت مثمن را تحویل میکند و ثمن را میگیرد. و یک دفعه هست که عقد را واقع میسازند و همان ساعت مثمن را تحویل میکند اما ثمنش را بعد از چندی میگیرد. و یک دفعه هست که ثمن را همان ساعت میگیرد اما مثمن را بعد تحویل میکند. و یک دفعه هست که همان ساعت نه ثمن را میگیرد و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 55 *»
نه مثمن را تحویل میکند بلکه در زمان بعد مثمن را میدهد و ثمن را میگیرد. و یک دفعه هست که عقد را واقع میسازد لکن نه بایع مثمن را همان ساعت تحویل میکند و نه مشتری همان ساعت ثمن را تسلیم میکند، بلکه بعد از چندی اول بایع مثمن را تحویل میکند و چندی که از این میگذرد مشتری ثمن را تسلیم میکند.
حال، معاملهای که خدا با مؤمنین کرده از این قبیل است و از آن اقسام دیگر نیست، چرا که خدا اگرچه در عالم ذر این معامله را با مؤمنان کرده جان و مالشان را از ایشان در عوض بهشت خریده که جان و مال خود را به او بدهند و خدا به ایشان بهشت عطا فرماید. لکن در آنجا نه ایشان جان و مال خود را تسلیم کردند و نه خدا بهشت را به ایشان عطا کرد. چرا که جای جان و مال تسلیم کردن در این دنیا است و جای بهشت هم بعد از این دنیا است، پس آنجا نمیشد که جان و مال بدهند و خدا هم به ایشان بهشت بدهد و آنجا همان قدر کاری که واقع شد عقد این معامله را واقع ساختند لکن هنوز نه مؤمنان مثمن را داده بودند و نه خدا ثمن را داده بود، مثمن را مؤمنان وقتی که در این دنیا آمدند در زمان خاصی که بعد از رحلت رسول خدا و علی مرتضی و حسن مجتبی؟عهم؟ باشد تحویل کردند، و آن روز عاشورا بود که در این روز حضرت سیدالشهداء آنچه را که در عالم ذر به خدای خود فروخته بود از جان و مال و اهل و عیال، همه را تحویل در راه خدا داد، و ثمن را خدا بعد از ارتحال کردن از این دنیا عطا فرمود.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 56 *»
پس سه چیز است و هریک در یک عالمی واقع شده: عقد معامله، و تسلیم مثمن که جان و مال باشد، و اعطای ثمن که بهشت عنبر سرشت باشد. اما عقد معامله در عالم ذر واقع شد که پیش از این عالم است، و تسلیم جان و مال در این عالم در زمان مخصوص واقع شد، و اعطای ثمن بعد از این عالم در آخرت واقع خواهد شد. پس مؤمنانی که خدا میفرماید، در عالم ذر جان و مالشان را به خدا فروختند و در این دنیا تحویل دادند و در آخرت در عوضْ بهشت را گرفتند. و آن وقتی هم که این معامله را میکردند برای همین بود که در این دنیا در آن زمان خاص جان و مال را تحویل نمایند، و خدا به همینطور از ایشان خرید که بخصوص در دنیا در آن زمان مخصوص که ظهر روز عاشورا باشد تحویل کنند. و اینها هم به همینطور جان و مال را فروختند که ثمنش را بعد از این دنیا بگیرند نه در عالم ذر و نه در این دنیا، چرا که اگر باید بهشت را بگیرند جای بهشت بعد از این دنیا است که عالم آخرت باشد چنانکه جای شهادت و جان و مال دادن بعد از عالم ذر است که این دنیا باشد.
پس در عالم ذر که معامله کردند به اینطور کردند که اینها در دنیا جان و مالشان را در راه خدا بدهند و خدا هم بعد از این دنیا بهشت خود را به ایشان بدهد. بعینه مانند کسی که با کسی در همدان معاملهای بکند که صد من روغنی که در کرمانشاه دارد به او بفروشد به عوض صد تومان، که صد من روغن را برود در کرمانشاه تحویل کند و پولش را بعد برود به بغداد تحویل بگیرد. پس خدا با مؤمنان در عالم ذر معاملهای کرده و جان و مالی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 57 *»
از ایشان خریده که در عوضْ بهشت به ایشان بدهد که جان و مالشان را در دنیا تحویل کنند، بعد که جان و مال را در دنیا تحویل کردند بعد از گذشتن از دنیا و ارتحال نمودن از او بروند بهشت خدا را تحویل بگیرند.
و چون که خدا چنین قرار داده که معاملات به رضای طرفین باشد و اگر یک طرف راضی نباشند معامله صحیح نخواهد بود و در جمیع شرایع و ادیان هم حکم چنین است، و اگر کسی به زور توی سر کسی بزند و بگوید چیزی را بفروش پس آن هم لاعلاج بفروشد در همه شرایع چنین بیعی باطل است، و اگر به زور کسی را وادارند که چیزی را بخرد پس آن هم ناچار بشود بخرد همه میگویند این شرا باطل است، و اگر به زور کسی را وادارند که زنی را بگیرد و او هم ناچار بگوید «انکحتها لنفسی» پیش همه این نکاح صحیح نیست، وهکذا به زور وادارند که کسی ملکی را وقف کند یا به کسی هبه کند یا چیزی را با کسی مصالحه بکند، پیش تمام اهل ادیان و صاحبان شرایع همه اینها باطل و فاسد است نه آن وقفش صحیح است و نه آن هبهاش صحیح است و نه آن مصالحهاش صحیح است. و تمام معاملات حکمشان چنین است که تا رضای طرفین در میان نباشد صحیح نیست و هر دو طرف باید راضی به معامله باشند تا آن معامله صحیح و ممضیٰ باشد و الّا باطل و از درجه صحت عاطل خواهد بود. پس کسی که چیزی از کسی میخرد اگر آن فروشنده هم راضی است پس این بیع صحت دارد، و کسی که چیزی به کسی میفروشد اگر آن خریدار هم راضی است پس این شرا هم صحت دارد. و اگر مشتری در
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 58 *»
خریدن راضی نباشد اگرچه بایع هم در فروختن کمال رضایت را داشته باشد معامله باطل است. و اگر بایع در فروختن راضی نباشد اگرچه مشتری هم در خریدن کمال رضامندی را داشته باشد باز معامله باطل است و صورت نمیگیرد. و رضای یک طرف ثمر ندارد مگر اینکه رضای طرف دیگر هم همراهش باشد، رضای هر دو طرف که جمع شد معامله صحیح میشود.
حال، خدایی که این را قرار داده البته خودش تخلف نمیکند. پس اگر خودش با کسی معاملهای بکند به طریق اولی ملاحظه این امر را خواهد کرد. پس او که قرار داده معامله به طور اکراهْ باطل است و صحت ندارد، خودش نمیآید معامله با اکراه با کسی در میان بیاورد و چیزی از کسی بخرد که او هیچ راضی به فروختن نباشد و به زور از او آن چیز را بخرد. پس یقیناً هر جا که معاملهای احیاناً کرده رضای طرفین در میان هست. خودش که راضی است چرا که بالای دست او دست دیگری نیست و کسی او را نمیتواند زور بکند پس اگر راضی نباشد هیچ اقدام نمیکند به معامله، آن کسی هم که با او معامله کرده آن هم راضی است و اگر راضی نبود خدا با او معامله نمیکرد و کاری دستش نداشت.
پس اینکه میفرماید که با مؤمنان معامله کردم و جان و مالشان را به عوض جنت از ایشان خریدم، همین فرمایش دلیل است که رضای طرفین در میان هست. اما خودش که راضی بود خیلی واضح است، چرا که خودش ابتدا کرده به این معامله و اقدام کرده به این جان و مال
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 59 *»
خریدن، و نمیشود که کسی خودش خود به خود اقدام به معاملهای بکند و راضی نباشد. میبینی که هر کس میرود چیزی بخرد البته راضی است که اقدام به خریدن آن چیز میکند، یا میرود چیزی بفروشد البته راضی است که اقدام به فروختن آن چیز میکند، اگر اکراهی داشته باشند و راضی نباشند نه میروند بخرند و نه میروند بفروشند، پس همین که خود به خود بدون اینکه کسی ایشان را وادارد به زور، معاملهای کردند از خریدن یا فروختن یا امثال اینها، البته رضایت دارند.
حال، خدا که مستقل است در کار خود و کسی نمیتواند به زور او را به کاری وادارد که ناچار باشد، و امر در دست خودش است میخواهد میکند و نمیخواهد نمیکند، پس اگر ابتدا کرد و خود به خود کاری کرد البته راضی هست و اکراهی ندارد. پس اینکه میفرماید که من جان و مال مؤمنان را خریدم در عوض بهشت، همین دلالت دارد که راضی بوده که اقدام به این معامله کرده و هرگاه راضی نبود هیچ این معامله را نمیکرد. پس خودش که یقیناً راضی است و آن مؤمنین هم یقین داریم که راضی بودند به این معامله، چرا که این خدا خودش در معامله رضای طرفین را شرط کرده و از معاملهای که رضای طرفین در میان نباشد نهی فرموده، پس اگر مؤمنان راضی نبودند که جان و مالشان را به خدا بفروشند در عوض بهشت، البته خدا هم از ایشان جان و مالشان را نمیخرید و کاری دستشان نداشت و معاملهای با ایشان نمیکرد، پس البته راضی بودند به فروختن جان و مال که خدا هم جان و مال را از ایشان خرید.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 60 *»
پس به آن قاعده که خدا هرگاه حکمی در میان بندگانش قرار داده باشد خودش تخلف از آن نمیکند و چیزی را که کلیةً از آن نهی کرده خودش به آن عمل نمیکند؛ همین که فرمود که خدا خریده است از مؤمنان جان و مالشان را دلالت میکند که آنها هم راضی بودند به فروختن جان و مال. وانگهی خدای ما غنی است و هیچ محتاج به بندگان و آنچه دارند نیست چرا که همه از او است و همه را او داده و عطا فرموده، پس چگونه میشود چیزی را که خودش آفریده باشد و خودش عطا کرده باشد خودش محتاج به او باشد؟ حاشا و کلّا. پس چون محتاج نیست و به هیچ وجه در هیچ باب حاجت ندارد، پس داعی ندارد بیاید به زور چیزی را از کسی بخرد. و معامله به زور را کسی میکند که محتاج باشد، اما آن کسی که غنی بالذات باشد چه حاجت به اکراه بر معامله دارد؟ و خواه چیزی را به او بفروشند یا نفروشند فائدهای به حال او ندارد، بلکه اگر چیزی به او فروختند فائده به حال خودشان دارد و نفعش عاید خودشان میشود. پس چه ضرور کرده که خدا به اکراه جان و مالشان را از ایشان بخرد؟ اگر خیریت و نفع خودشان را میخواهند به منتْ خودشان میآیند جان و مالشان را به خدا میفروشند و اگر نمیخواهند نمیفروشند و ضرر به خودشان میزنند.
وانگهی قدری فکر کن و ببین که این جان و مال را که به مؤمنان داده؟ و از کجا این جان و مال را آوردهاند؟ این جان و مال را هم که خدا به ایشان داده و از پیش خود یا جای دیگر که نیاوردند. پس خودش اول
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 61 *»
جان و مال داده، بعد میگوید بیایید جان و مالی را که به شما دادم به من بفروشید که در عوض به شما بهشت بدهم. پس غرض خدا از این معامله این است که به مؤمنان فیض برساند، و نفع آنها را ملاحظه کرده نفع خود را ملاحظه نکرده و نفعی به او ندارد. پس به مؤمنان میخواهد نفع برساند این تدبیر را کرده که جان و مالی اول به ایشان داده بعد از ایشان میخرد که بهشت را به ایشان بدهد و استحقاق بهشت پیدا کنند. و هر خریداری که چیزی را خرید میکند ملاحظه نفع خود را میکند، بهجز خدا که نفع خود را هیچ ملاحظه نمیکند بلکه نفع فروشنده را ملاحظه میکند، میبیند فروختن نفع دارد از ایشان میخرد محض منتفع شدن خودشان. و باز هر خریداری چیزی را که خرید میکند از مال دیگری است و خودش آن را به او نداده است و از جای دیگر تحصیل کرده، و هیچ کس مال خودش را که به کسی انعام کرده از او نمیخرد، مگر خدا که آنچه خرید میکند از مال خودش است و خودش آن را داده و از جای دیگر پیدا نکردهاند.
پس به قربان آن خدایی که اول ابتدا میکند به مؤمنان جان و مال میدهد، بعد میگوید بیایید این جان و مال را از شما بخرم که در عوض بهشت خود را به شما بدهم. پس میخواهد اینها را مستحق بهشت بسازد اینطور تدبیر میکند که استحقاق پیدا کنند. پس جان و مالی میدهد، بعد از ایشان میخرد و بهشت را به عوض به ایشان عطا میکند. پس خدایی که کارش این است، بلاشک نمیآید به زور جان و مالشان را از ایشان بخرد، پس البته راضی بودند که خدا هم از ایشان خرید. زیرا ایشان
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 62 *»
همه عالم و دانا و باشعور بودند و میدیدند که نفعشان در این معامله است و این معامله را اگر بکنند نفعها خواهند برد، پس از صمیم قلب راضی بودند که این معامله را بهجا بیاورند. و چه بهتر از اینکه خدا مال خودش را از شخص بخرد و در عوض هم بهشت به آن کذایی را بدهد، پس البته راضی بودند به کمال رضا و خوشنودی و شائبه کره و ناچاری در میان نبود. دلیلش همین که خدا معامله کرده، اگر کرهی در میان بود معامله نمیکرد چنانکه با دیگران این معامله را نکرد.
پس دلیل اینکه مؤمنان راضی بودند به فروختن جان و مال، همین که خدا جان و مالشان را خریده. پس چون خدا فرموده که جان و مالشان را از ایشان به عوض جنت خریدهام دانستیم که آنها از صمیم قلب راضی بودند به این امر و الّا صورتپذیر نمیشد. از این جهت در میان تمام خلق با حضرت سیدالشهداء تنها این معامله را کرد و به غیر از او با دیگران اینجور معامله را نکرد. به دلیل اینکه وقتی که صفات آن مؤمنین ارباب معامله را بیان میکند که یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون میبینی که غیر از آن بزرگوار کسی متصف به این صفات نیست و جز او دیگری به این صفات بروز نکرده. پس مراد از مؤمنین او است و بس، و او است که خدا با او چنین معاملهای کرده و با احدی غیر از او چنین معاملهای نکرده، چرا که دانستی که معامله موقوف است به رضای طرفین. این معاملهای که خدا منظورش بود در قوه احدی نبود و هیچکس نمیتوانست این معامله را به انجام برساند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 63 *»
و فکر کن ببین که را طاقت آن است که مقاتله بکند و بکشد جمعی را بعد کشته بشود با جمیع فرزندان و فرزندزادگان و اخوان و برادرزادگان و خویشان و یاران، و تمام اموال خود را بدهد و تمام اهل و عیال خود را به اسیری بدهد، و همه را از صمیم قلب راضی باشد؟ به خدایی خدا قسم که احدی از آحاد خلایق را طاقت تحمل این بارها نبود، چه جای آنکه بر همه اینها راضی و خشنود باشد به کمال رضا و خشنودی. و که میتواند چنین کاری را به انجام برساند؟ این است که احدی زیر این بار گران نرفتند، به جهت آنکه آن استعداد را در خودشان ندیدند و همه به محض شنیدن لرزه بر اندام وجودشان افتاد و در غلق و اضطراب افتادند و همه روی عجز را به خاک مالیدند که خدایا در قوه ما نیست و ما نمیتوانیم این امر را به انجام رسانیم، از راه جود و کرم ما را از این کار معاف دار.
پس چون خدا دید که در عهده ایشان نیست و راضی نیستند و نمیتوانند چنین معاملهای را به سر برسانند خدا هم با ایشان معاملهای نکرد و جان و مالشان را نخرید. حضرت سیدالشهداء دید که تمام خلق امتناع کردند و هیچ یک این معامله را قبول نکردند و امر خدا به زمین مانده، پس قدم پیش گذاشت و عرض کرد بارالها من در این معامله حاضرم و به جان منت دارم، جان و مال و اهل و عیال خود را به تو میفروشم و از صمیم قلب راضی و خشنود میباشم که رضای تو در آن است، و جانم را در راه تو میدهم و باک ندارم، و اموالم را در راه تو میدهم و باک ندارم، و فرزندانم را در راه تو میدهم و باک ندارم، و یارانم را در راه تو
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 64 *»
میدهم و باک ندارم، عیال و اطفالم را در راه تو میدهم و باک ندارم، آنچه دارم همه را در راه تو میدهم و اصلاً باکم نیست و به همه اینها راضی و در همه این حالات شاکرم.
این است که خدا میفرماید انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا ما عرضه کردیم و اظهار نمودیم امانت را که شهادت باشد بر آسمانها و زمین و کوهها و جمیع خلق آسمان و زمین، پس همه ابا کردند از اینکه این بار شهادت را بردارند و همه خائف و ترسان شدند و استعفا نمودند از این امر، و گفتند خدایا در قوه ما نیست که این بار را برداریم و زورمان نمیرسد در برداشتن این بار گران، پس بار شهادت را برداشت انسان که حضرت سیدالشهداء باشد و عرض کرد خدایا من این بار را به دوش میکشم و این امر را به انجام میرسانم به طور رضا و خشنودی. بعد میفرماید انه کان ظلوماً جهولا بدرستی که آن انسان مظلوم و مجهول است، ظلم بر آن بزرگوار کردند و قدرش را نشناختند و کشتند او را و ندانستند که را کشتند. والله در تمام ملک خدا آنطوری که او مظلوم شد احدی دیگر مظلوم نشد و ظلمی که بر او وارد آوردند بر احدی از آحاد وارد نیاوردند، و او است مظلوم حقیقی و مجهولالقدر حقیقی که نه دشمنانش او را شناختند که کیست و با که جنگ میکنند، و نه دیگران درست او را شناختند که کیست و چون است. اگرچه این معرفت ظاهری را همه داشتند و از دوست و دشمن همه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 65 *»
میشناختند که او پسر دختر پیغمبر خدا و فرزند علی مرتضی است.
باری، چون معامله باید به طور رضا واقع بشود و از یک طرف که رضا در میان نباشد معامله صحیح نخواهد بود؛ خدا هم در عالم ذر تمام خلق را به این معامله که فروختن اموال و انفس باشد دعوت فرمود، و چون همه ابا کردند و زیر این بار گران ــ که والله گرانتر از این باری خدا خلق نکرده ــ نرفتند، پس با آنها این معامله را نکرده؛ حضرت سیدالشهداء؟ع؟ قبول کرد با کمال رضا و خشنودی. پس این معامله را همانجا خدا با آن حضرت بسته و در آنجا حضرت سیدالشهداء جان و مالش را یکجا به خدا فروخته و خدا هم جان و مالش را یکجا خریده که در عوض بهشت خود را به او عطا کند.
و نمونه این حکایت در اینجا هم واقع شد، و آن وقتی بود که اشقیا جمیع اصحاب و یاران آن حضرت را به درجه رفیعه شهادت رسانیده بودند و آن بزرگوار وحید و تنها مانده بود، پس نظری در میان قتلگاه انداخت دید که مثل علی اکبر جوانی را کشتهاند و مثل قاسم برادرزادهای را کشتهاند و مثل عباس برادری را کشتهاند و برای او معینی و یاری و یاوری باقی نگذاشتهاند، غضبش بر ایشان شدید شد پس ذوالفقار را از کمر کشید و رو به آن لشکر شقاوتاثر نمود و حمله بر آنها آورد، پس به آنی ده هزار ایشان را به درک فرستاد. و ببین که چقدر بر ایشان غضب کرده بود که در چند دقیقه ده هزار را به جهنم فرستاد. و در عین مقاتله که گرم جنگ بود و مانند برگ خزان منافقان را میکشت لوحی از آسمان نازل شد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 66 *»
و در دست مبارکش واقع شد، همین که نظر مبارکش بر آن لوح افتاد دید که خداوند به قلم قدرت خود بر آن لوح نوشته است که یا حسین مگر فراموش کردی آن عهدی را که در عالم ذر با من کردی؟ اگر اینطور که داری میکشی بکشی احدی از ایشان را باقی نخواهی گذاشت، پس کی امر شهادت را به انجام میرسانی؟ و بعد در آن لوح نوشته بود که یا حسین ما حتم نکردیم بر تو شهادت را که حکماً باید کشته شوی. به جهت اینکه بنای خدا نیست که به زور با کسی معامله بکند، اگر خودش راضی هست با او معامله میکند همانطوری که او راضی است، و اگر راضی نیست خدا هم با او معاملهای نمیکند. این است که به حضرت سیدالشهداء؟ع؟ خطاب میکند که ای حسین حتم نکردیم که حکماً باید کشته شوی و جان و مالت را در راه ما بدهی؛ خیر، مختاری اختیار با تو است اگر پشیمان شدهای و میخواهی کشته نشوی شرّ این قوم را از سر تو رفع میکنیم که کسی قادر نباشد آسیب به تو برساند. چرا که ما هرگز معامله از روی کره با کسی نمیکنیم و جان و مال کسی را به زور از او نمیگیریم مگر اینکه خودش بالطوع و الرغبه جان و مالش را به ما بفروشد.
پس چون این لوح به دست حضرت سیدالشهداء؟س؟ رسید عرض کرد خدایا من همان عهدی که در عالم ذر با تو کردم بر سر عهدم هستم و نمیخواهم زندگانی دنیا را، راضیم که جان و مال و آنچه را که دارم همه را در راه تو بدهم به کمال رضا و خرسندی، و از هیچ چیز پروا ندارم و همان جان و مالی را که در آن روز فروختم امروز تسلیم خواهم کرد. پس شمشیر را
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 67 *»
در غلاف کشید و ایستاد. پس اشرار دیدند که حضرت ایستاده و جنگ نمیکند جرأت کردند، و الّا اگر حضرت همانطوری که جنگ میکرد در اول، جنگ میکرد احدی را جرأت آن نبود که نزدیک آن حضرت بیایند و کاری با آن حضرت بکنند. پس چون دیدند که یک دفعه دست از جنگ کشید دانستند که دیگر جنگ نمیکند، پس جری شدند و از هر طرف حمله بر او کردند یکی شمشیرش میزد و یکی نیزهاش میزد و یکی تیر به جانبش میانداخت و یکی سنگش میزد، تا آنکه کردند آنچه را کردند و خاک بر فرق عالم و عالمیان ریختند فیالیتنا کنا معه فنفوز فوزاً عظیما.
باری، نمونه عالم ذر در اینجا هم واقع شد و همان عرضی که در عالم ذر کرده بود در اینجا هم همان عرض را نمود، و آنچه را که در آنجا وعده کرده بود و عهد بسته بود در اینجا وفا کرد و جانش را داد فرزندانش را داد برادرانش را داد اقوامش را داد اصحابش را داد اموالش را داد عیال و اطفالش را داد، دیگر باقی نگذاشت برای خود چیزی مگر آنکه همه را در راه خدا داد. چرا که خودش مالک چیزی نبود و همه را پیشکش خدا کرده بود و به خدا فروخته بود، پس همه مال خدا بود، این است که همه را هم در راه خدا داد و چیزی را فروگذاشت نکرد و برای خودش ذخیره ننمود. و خدا هم همان وعدهای که کرده که بهشت را به ایشان عطا کند عطا میکند، به جهت اینکه بهشت بهای این جان و مال دادن است پس کسی که جان و مال بدهد بهشت مال اوست، پس چون آن بزرگوار جان و مال داد خدا هم بهشت را یکجا به او میدهد و تمام بهشت را تملیک او میکند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 68 *»
و اگر قدری در آیه شریفه فکرت را به کار ببری و ملتفت باشی مییابی که اصل بهشت بهای جان و مال دادن است. و از سبک آیه چنین میفهمی که هر کس جان و مال را داد بهشت به او میرسد و هر کس جان و مال نداد بهشت به او نمیرسد، چرا که میفرماید ان الله اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة خدا از مؤمنین جان و مالشان را خریده است که به ایشان بهشت عطا کند. پس معلوم است که تا کسی جان و مالش را به خدا نفروشد استحقاق بهشت ندارد و داخل بهشت نخواهد شد، و اگر میشد که بدون این کار داخل بهشت شد محتاج نبود که خدا جان و مال مؤمنین را بخرد به قیمت بهشت، و همینطور بدون اینکه جان و مال را به خدا بفروشند بهشت را به ایشان میداد. پس نمیشد کسی به بهشت برسد بدون جان و مال فروختن، و خدا هم میخواست که مؤمنان را نجات بدهد و داخل بهشتشان کند پس اول ابتدا کرد و جان و مالشان را خرید تا به این واسطه استحقاق بهشت پیدا کنند و نجات بیابند.
پس به این قاعده تا کسی جان و مالش را در راه خدا ندهد باید داخل بهشت نشود، و از آن طرف هم میبینی که تمام مؤمنان این کار را نکردهاند سهل است که نمیتوانند و در قوه ایشان نیست که چنین کاری بکنند چه جای آنکه به طور رضا و رغبت باشد، پس باید هم نجات نیابند. پس سیدالشهداء قدم پیش گذاشت و جان و مالش را به کمال رضا و رغبت پیشکش نمود و از روی اخلاص و محض رضای خدا این
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 69 *»
کار را کرد و مقصودش هم هیچ بهشت نبود و برای طمع بهشت هم این کار را نکرد، لکن خدا دید که به اینطور جاننثاری میکند و اینطور جانفشانی میکند البته خدا هم آنچه دارد به همچو بندهای عطا میکند، پس بهشت و ملک همیشگی خود را به او میدهد.
و چون که سیدالشهداء این کار را کرده و مؤمنین هم تمامشان محبت آن بزرگوار را در دل داشتند، پس وقتی که آن بزرگوار را دیدند یا شنیدند که چنین کاری میکند و جان و مالش را یکجا نثار راه خدا میکند، به واسطه آن محبت مکنونهای که با او داشتند همه از روی رغبت راضی شدند که جان و مالشان را در راه خدا بدهند. بلکه اگر دقت کنی همه جان و مالشان را در راه خدا دادهاند و یافت نمیشود مؤمنی که جان و مالش را در راه خدا به طور رغبت و رضا نداده باشد. پس از برکت آن بزرگوار تمام مؤمنین که خدا میخواست نجاتشان بدهد جان و مالشان را به خدا فروختند. پس حال که تمامشان چنین کاری را کردند و جان و مال را به خدا فروختند خدا هم بهشت را که ثمن جان و مال فروختن بود و در عوض این متاع بود به ایشان عطا خواهد کرد و تمامشان را داخل بهشت خواهد نمود، چرا که حالا استحقاق بهشت پیدا کردند زیرا که همه عمل خالص کردند و جان و مالشان را خالصاً لوجه الله در راه خدا انفاق نمودند. و سابق بر این هیچیک نمیتوانستند آن عمل را بهجا بیاورند چه جای آنکه از روی اخلاص و رضا و رغبت باشد.
و خدا هم طوری است که تا عمل بنده خالص نباشد و محض
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 70 *»
رضای او نباشد قبول نمیکند. این است که در کتاب خود میفرماید الا لله الدین الخالص، فاعبد الله مخلصاً له الدین و هر کس که کاری لله و فیالله کرد خدا قبولش میکند و الّا قبول نخواهد کرد. پس کسی که لله و فیالله به فقیر چیز میدهد خدا پاش حساب میکند و صدقهاش را قبول میفرماید چرا که جهتی را ملاحظه نکرده و محض خاطر خدا چیزی به فقیر داده، و چون محض خاطر خدا کاری کرده و غیر او را ملاحظه نکرده خدا هم ثوابهای بیشمار به او میدهد. و اما کسی که به جهت حفظ آبروی خود چیزی به فقیر میدهد یا از بس فقیر لج میکند شرم میکند، خدا این را قبول نمیکند و پاش حساب نمیکند، چرا که برای خدا این کار را نکرده برای حفظ آبروی خود این کار را کرده یا از فقیر شرم کرده این کار را کرده پس ثوابی پیش خدا ندارد چرا که برای خدا نکرده تا خدا ثوابش بدهد.
و در ظاهر میبینی که هر کس برای کسی کاری میکند اجرتش را باید از او بگیرد، و معقول نیست که از برای کسی کاری بکند و از دیگری اجرتش را بگیرد. تو اگر برای زید کار کردی از زید باید اجرت بگیری و زید باید اجرتت را بدهد و اگر برای عمرو کار کردی از عمرو باید اجرتت را بگیری و عمرو باید اجرتت را بدهد، دیگر معقول نیست که برای زید کار بکنی و اجرتت را عمرو بدهد و از برای عمرو کار بکنی و اجرتت را زید بدهد. و هرگاه برای زید کار کنی و از عمرو توقع اجرت بکنی توقع بیجایی است که میکنی و عمرو اجرتت را نخواهد داد، بلکه بسا توی سرت هم
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 71 *»
بزند که مگر برای من کار کردی که از من اجرت میخواهی؟ برو برای هر کس کار کردی اجرتت را از او بستان، پیش من چرا آمدی؟
و همینطورها هم در اخبار وارد شده است که وقتی که مُرائی را در قیامت میآورند خداوند خطاب میکند به او که ای کافر و ای مشرک زحمت کشیدی و عبادت کردی، اما برای غیر من. پس کسی که نماز کرده باشد مثلاً برای اینکه کسی ببیند و تعریفش بکند، میفرماید به ملائکه که این نماز را برای آن کس کرده و برای من نماز نکرده که من ثوابش را بدهم این را ببر پیش آن کس که ثوابش را از او بگیرد. و کسی که نماز کرده باشد برای اینکه کسی بشنود و تعریفش کند، میفرماید به ملائکه که این را ببرید پیش آن کس که نماز برای او کرده تا ثوابش را از او بگیرد. پس ملائکه ایشان را میبرند به آنجاها، و معلوم است که آنها هم مانند خودشان ضعیفند دارای چیزی نیستند، پس حسرت و ندامتشان زیاد میشود و شدید میشود غضب خدا بر ایشان.
پس هر کس کار برای خدا کرد خدا جزاش را میدهد، و هر کس برای خدا کار نکرده باشد توقع نداشته باشد که از خدا بگیرد، برود برای هر کس کرده است از او بگیرد. پس خدا عمل خالص را میپسندد و جزا میدهد و عمل غیر خالص را قبول نمیکند، زیرا که خدا غنی است و حاجت به اعمال بندگان ندارد پس عمل بکنند به او نفع ندارد و عمل نکنند به او ضرر ندارد، تمام مردم عبادت بکنند نفعی برای خدا ندارد و تمام مردم کافر بشوند ضرری به خدا ندارد.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 72 *»
آخر قدری فکر کن و ببین که مردم تمامشان کافر به خدا شوند آیا چیزی از قدرت خدا کم میشود یا چیزی از علم خدا کم میشود یا چیزی از حکمت او کم میشود؟ وهکذا. باز آن قدر علم بینهایت که داشت دارد و آن قدر قدرت بینهایت که داشت دارد و آن قدر حکمت بینهایت که داشت دارد. پس چه فرق میکند به حالش که مردم ایمان به او بیاورند یا کافر بشوند؟ عبادت بکنند یا هیچ عبادت نکنند؟ این است که تا عمل خالص نباشد قبول نمیکند، چرا که در حقیقت آن که عمل خالص نمیکند، برای خدا نمیکند برای دیگری میکند این است که خدا پاش حساب نمیکند.
پس آن که عبادت میکند که خدا روزیش بدهد خدا را عبادت نکرده مقصودش روزی گرفتن است، و هرگاه خدا روزیش بدهد بدون عبادت بسا عبادت نکند یا آنکه روزیش ندهد بسا عبادت نکند. کسی که حالش این است هرچه عبادت بکند خدا قبول نمیکند چرا که برای خدا عبادت نکرده، مقصودش چیز دیگر است و این عبادت را وسیله آن چیز قرار داده. دلیلش همین که اگر بدون عبادت بداند که به خودش روزی میدهد ترک میکند، یا چندی عبادت بکند ببیند روزیش نداد بلکه روز به روز فقیرتر شد دیگر عبادت نمیکند و کاری دست عبادت ندارد. پس اگر راست میگوید و عبادت برای خدا میکند، اگر هم بداند که خدا بدون عبادت هم به او میدهد باید باز عبادت بکند، و اگر ببیند که هرچند عبادت میکند باز فقیر است و کارش روز به روز بدتر میشود باز
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 73 *»
باید عبادت بکند و دست از عبادت برندارد. پس آن که غنی است باید عبادت بکند و آن که فقیر هم هست باید عبادت بکند، دیگر فقیر نباید تعرض بکند به خدا که خدایا او را غنی گردانیدی عبادتت میکند و مرا فقیر قرار دادی، من هم حالا عبادتت را نمیکنم برای اینکه به من چیزی ندادی، چرا که از کیسهاش میرود و باز همینطور در فقر و پریشانی به سر میبرد و همینطور میمیرد و به جهنم واصل میشود خسر الدنیا و الاخرة ذلک هو الخسران المبین.
ببین که آنهایی که غنی بودند و کافر بودند به خدا، اگرچه آخرت ندارند لکن دنیاشان که معمور بود و حظ دنیایی که بردند نهایت در آخرت عذاب میکشند. اما این که فقیر بود بعد کافر شد به خدا یعنی برای اینکه خدا فقیرش کرد عبادت خدا را ترک کرد و آخر هم به همین فقر به درک واصل شد، نه دنیا دارد و نه آخرت. اما دنیاش که همهاش به فقر و پریشانی و صدمات گذشت اما آخرتش پناه بر خدا که کافر شد به خدا باید ابدالآباد در آتش جهنم بسوزد. پس اگر شعور داشته باشد حالا که دنیا ندارد و در دنیا به سختی میگذراند دیگر آخرت را از چنگ ندهد که آنجا هم مبتلا باشد و عذاب بکشد، پس تعرض نکند به خدا و باز عبادتش را ترک نکند تا آنکه لامحاله یک آخرتی داشته باشد و در آنجا اقلاً به راحت به سر ببرد. والله اینجوره اشخاص هیچ عقل ندارند، و اگر عقل داشته باشند میبینند که صرفهشان در عدم تعرض و عدم ترک عبادت است، و هرچه تعرض میکنند و عبادت را ترک میکنند کارشان خرابتر میشود و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 74 *»
درَکشان پایینتر میشود، و دنیا که از دستشان رفته سهل است آخرت هم از دستشان میرود پس خسروا الدنیا و الاخرة نه دنیا دارند و نه آخرت، در دنیا در عذابند و در آخرت هم در عذاب.
پس فقیر باید به غنی نگاه نکند که خدا او را غنی کرده عبادتش هم میکند، مرا فقیر کرده عبادتش نمیکنم. نهایت او را فقیر کرده بلکه روز به روز هم او را فقیرتر و پریشانتر میکند تا آنکه از این دنیا رحلت میکند، اما آخرت را که از دستش نمیگیرند، سختیش همین در این دنیا است از این دنیا که رفت به راحت میافتد. پس تعرض نکند، و آن راحت اخروی را داشته باشد اگرچه در این دنیا به صدمه گرفتار باشد. تعرض که میکند راحت دنیایی که ندارد راحت اخروی را هم از دست میدهد. پس هرچه لج میکند به خود ضرر میزند و کار خود را خرابتر و روزگار خود را ضایعتر میکند. پس اینجور اشخاص هم اگر عبادت کردند هیچ برای خدا نیست و خدا را منظور ندارند و برای انتفاع خودشان است، و اگر آن انتفاع در میان نباشد کاری به عبادت ندارند و هرگز عبادت نخواهند کرد.
و مثل اینها مانند آن کسانی است که به دور پادشاه جمع شدهاند و خدمت میکنند و کرنش و تعظیم و تکریم برایش میکنند و پیشکشها برایش میدهند، و هیچ کدام محض خاطر سلطان این کارها را نمیکنند هر کدام یک مقصودی دارند: یکی میخواهد وزیر بشود به طمع وزارت خدمت میکند و کرنش میکند و پیشکش میدهد، و یکی میخواهد والی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 75 *»
بشود به طمع ولایت خدمت میکند و کرنش میکند، و یکی میخواهد حاکم بشود به طمع حکومت خدمت میکند. و وقتی که در امرشان نظر کنی مییابی که هیچ یک نوکری برای سلطان نمیکنند نوکریشان برای وزارت یا ولایت یا حکومت است. و چون اینها را منوط به نوکری میدانند آمدهاند نوکری سلطان میکنند برای اینکه به آمال و آرزوی خود برسند، و اگر بدانند که اینها بدون خدمت و پیشکش به ایشان میرسد یا آنکه هرچند خدمت بکنند و پیشکش بدهند چیزی به ایشان نمیرسد هرگز خدمت و نوکری سلطان را نخواهند کرد. پس همه خودشان را میخواهند و هیچکدام سلطان را نمیخواهند و خالصاً و مخلصاً برای سلطان نوکری نمیکنند.
و آن سلطان هم چون از جور اینها است این است که کاری ندارد به اینکه اینها از روی اخلاص نوکریش را بکنند و برایش کرنش بکنند، بلکه به همان نوکری ظاهری اکتفا میکند و به همان کرنش و تعظیم ظاهری قناعت میکند. همین قدر باشد که یکی وزارت بکند و امر وزارت را به انجام برساند و یکی ولایت بکند و امر ولایت را به انجام برساند و یکی حکومت بکند و امر حکومت را به انجام برساند، دیگر هر طوری که میخواهند باشند توی دلشان هرچه میخواهند باشند. و امرش به همین ظاهر تنها میگذرد، این است که کاری به باطن مردم ندارد که بیایید باطناً از روی اخلاص به من خدمت کنید.
و سرّش این است که خودش محتاج است به پارهای امور پس میخواهد رفع احتیاجش بشود، و چون به ظاهر تنها رفع احتیاجش
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 76 *»
میشود و مقصودش حاصل میشود اکتفا میکند و دیگر هیچ دربند بواطن و قلوب مردم نیست و حاجتش که برآورده شود و امورش به انجام برسد دیگر هرچه میخواهند باشند. مثلاً میخواهد ظاهراً که به او میرسند به خاک بیفتند و تعظیم و کرنش نمایند، اگر از روی اخلاص هم نباشد از روی طمع یا خوف باشد مقصودش که به عمل آمده و به خاک افتادند برایش و کرنش کردند و از این بیشتر هم که نخواسته. پس بدون اخلاص هم کسی این کار را بکند به ریش برمیدارد.
اما خداوند محتاج نیست و حاجتی به اعمال و کارهای مردم ندارد. پس محتاج نیست تا که به محض عمل ظاهری مغرور بشود و به اصطلاح عمل ظاهری مردم را به ریش بگیرد. پس همین که میبیند کسی برای او عمل نمیکند برای هوا و هوس خود عمل میکند اعتنا نمیکند و پاش حساب نمیکند. چرا که خدا العیاذ بالله جاهل به احوال مردم نیست که العیاذ بالله کسی ریشخندش بکند. و کسی را ریشخند میکنند که عالم بر بواطن و ضمایر قلوب نباشد. و در اینجاها میشود گول زد و ریشخندی نمود کاری صورت داد. خدا که بر ضمایر قلوب و مستجنّات صدور مردم مطلع است، پس گول نمیخورد و العیاذ بالله ریشخند برنمیدارد و هیچ حاجت هم به اعمال و طاعات مردم ندارد. پس هرکه را میبیند که خالصاً لوجهه الکریم عبادت میکند از او قبول میکند و ثوابش میدهد و مقرب درگاهش میسازد، و هرکه را میبیند که برای هوایی هوسی غرضی طمعی عبادت میکند قبول نمیکند و ثوابش
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 77 *»
نمیدهد و ریسمانش را به شاخش میپیچد که هرخاکی میخواهد بر سر خود بریزد.
پس خدا همیشه دین خالص و عبادت خالص میخواهد، همیشه میخواهد ببیند که که خالصاً و مخلصاً بندگی میکند و که از روی غرض بندگی میکند، و که خدا را میخواهد و که خدا را نمیخواهد بلکه خودش را میخواهد. از این جهت بود که حضرت امیر بعد از پیغمبر در خانه نشست و قدری خود را به کنار کشید، تا ظاهر کند که آنهایی که به پیغمبر ایمان آورده بودند از روی اخلاص نبود و هیچکدام دین نمیخواستند و لله و فیالله نیامده بودند اسلام قبول نکردند و همه از روی نفاق آمده بودند، بعضی از ترس اسلام آورده بودند و بعضی از روی طمع ایمان آوردند و بعضی از برای ریاست اسلام آوردند.
چنانکه وقتی از اوقات حضرات اهل سنت بر علمای شیعه ایراد کردند که شما میگویید خلفا از روی نفاق از روی ترس و طمع آمدند ایمان به پیغمبر آوردند و در باطن مؤمن نبودند، و حال آنکه اینها در اوائل بعثت پیغمبر ایمان آوردند. و همینطور هم بود، در مکه در آن اوائل ایمان آوردند. و ابوبکر که خیلی آن نزدیکها ایمان آورد و حال آنکه هنوز پیغمبر تسلطی پیدا نکرده بود و بر مردم غلبه نکرده بود، و هنوز مالی نداشت که به مردم بدهد و جنگ و جدالی هم در میان نبود که غنیمت به دست بیاید. پس ایمانشان از روی رضا و رغبت بود و خالصاً و مخلصاً ایمان آوردند، و هنوز نه اسباب خوف در میان بود که بگویید از خوف ایمان
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 78 *»
آوردند و نه اسباب طمع در میان بود که بگویید از راه طمع ایمان آوردند. پس چرا به خلفا بیادبی میکنید و سب و لعنشان مینمایید؟ پس تمام علمای شیعه از جواب عاجز شدند. بعد سنیها دیدند که کسی از عهده جوابشان برنیامد بنای اذیت و آزار را گذاشتند و علما را که میدیدند تف میانداختند و بد میگفتند. تا آنکه به ستوه آمدند و نتوانستند متحمل بشوند، پس این مطلب را به خدمت حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه عریضه کردند. جواب آمد که به ایشان بگویید که پیش از پیغمبر ؟ص؟ شیاطین بالا میرفتند و نزدیک آسمان میشدند و ملائکه که تقدیر امور را میکردند و با هم حرف میزدند که در فلان سال چه خواهد واقع شد و چه امر خواهد اتفاق افتاد، پس اینها میشنیدند و یاد میگرفتند میآمدند به کاهنان و ساحران و فالگیران تعلیم میکردند و آنها از برای مردم بیان میکردند. و آنها به ابوبکر و عمر خبر داده بودند که پیغمبری خواهد آمد که پادشاه روی زمین میشود و تمام روی زمین را خواهد گرفت، و شما بعد از او سلطان خواهید شد. و این را شنیده داشتند و میدانستند که از غیر این راه نمیتوانند ریاست و سلطنت بکنند و چارهای نیست مگر اینکه خودشان را به او ببندند. پس به این سبب پیغمبر که مبعوث شد آمدند ایمان آوردند، ولکن در باطن مؤمن نبودند و ایمانشان از روی نفاق بود و به طمع ریاست و سلطنت آمدند ایمان آوردند.
و اگرچه از کاهنان و فالبینان شنیده بودند و به همان طمع همان اوائل آمدند ایمان آوردند، لکن درست یقین نداشتند که چنین امری
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 79 *»
خواهد واقع شد. چرا که به حالت خود نظر میکردند استبعاد میکردند که چطور میشود ما با این دنائت و خباثت و حماقت چگونه بعد از پیغمبر سلطان خواهیم شد؟ و حقیقتاً درست باورشان نمیآمد و همیشه در تزلزل بودند. تا آنکه روزی حضرت پیغمبر به حجره حفصه تشریف بردند و آن روز نوبت حفصه بود، از قضا ماریه که زن دیگر آن حضرت بود و بسیار زن صالحه مؤمنهای بود برای کاری در آن حجره آمد، پیغمبر ؟ص؟ در آنجا با او وقاعی به عمل آوردند و بعد از قضای حاجت ماریه به منزل خود معاودت نمود. پس حفصه خبردار شد و بنا کرد داد و فریاد کردن که در حجره من با ماریه چنین عمل بهجا میآوری؟ و عایشه ملعونه خبردار شد، و اینها در میان زنان پیغمبر خیلی کولی بودند، حفصه را تحریک کرد، پس این دو ملعونه بنا کردند بیحیایی کردن و داد و فریاد نمودن حتی آنکه خواستند سر بیچادر از خانه بیرون بروند و داد و بیداد بکنند و به قول خود پیغمبر را رسوا بکنند.
پس پیغمبر دید که خیلی رسوایی میکنند و سر بدی دارند، ترسید که مبادا بروند بیرون رسوایی کنند، و اگرچه نمیتوانستند پیغمبر را رسوا بکنند ولکن چون در میان مردم خیلی بد چیزی است که زن کسی از خانهاش از دست او بیرون برود و داد و فریاد از دست او داشته باشد و این را عیب میدانند، پس لابد شد اینها را صدا کرد و آورد و گفت شما دیگر داد و فریاد نکنید من با شما عهد میکنم که دیگر با ماریه نزدیکی نکنم و برایشان هم قسم یاد کرد که دیگر با او نزدیکی نخواهم کرد. و همینطور هم کرد مِن بعد با ماریه نزدیکی نکرد. و بعد برای اسکاتشان که هیچ صدا در
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 80 *»
نیارند فرمودند که اگر سکوت میکنید و صدا در نمیآرید یک خبر خوشحالی هم به شما میدهم که خوشحال بشوید، اما به شرطی که هیچ بروزش ندهید همان تنها پیش شما باشد. و آن این است که پدر شما دوتا بعد از من پادشاه خواهند شد. و خیلی از ایشان عهد و پیمان گرفت که این سرّ را هیچ اظهار نکنند.
این دو ملعونه همان روز چادر بر سر کردند و به خانه پدر خود رفتند، حفصه به خانه عمر رفت و واقعه را از برای پدرش بیان کرد و عایشه به خانه ابوبکر رفت و واقعه را از اول تا آخر برای پدرش حکایت کرد. این است که خدا میفرماید و اذ اسرّ النبی الی بعض ازواجه حدیثاً فلما نبأت به و اظهره الله علیه عرّف بعضه و اعرض عن بعض فلما نبأها به قالت من انبأک هذا قال نبأنی العلیم الخبیر بعد از این، خطاب به این دو سگ میفرماید که ان تتوبا الی الله فقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین. و قدری ملتفت فرمایش خدا بشو که میفرماید اگر توبه بکنید پس به تحقیق دلهای شما میل به باطل کرده است یعنی توبه شما توبه نیست و به کار نمیخورد، و اگر بنای دشمنی و عداوت با او کنید خدا و جبرئیل و صالح المؤمنین که امیرالمؤمنین باشد با او هستند و او را کفایت میکنند. و این تفصیل را سنیها هم روایت میکنند و انکارش را ندارند.
باری، از کاهنان و فالبینان که پیش شنیده بودند که بعد از پیغمبر سلطان خواهند شد، بعد پیغمبر هم که خبر داد که چنین امری خواهد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 81 *»
اتفاق افتاد، گمانشان بیشتر شد و مستحکم تر شد، اما باز یقین نداشتند، چرا که به پیغمبری پیغمبر اعتقاد نداشتند و او را صادق نمیدانستند در باطن. اما هرچه بود ظنشان قویتر شد و قوتی پیدا کرد. و چون خیلی امر غریب و عجیبی و بسیار عظیمی بود باز یقین نداشتند و همینطور متزلزل بودند تا آنکه پیغمبر ؟ص؟ از دنیا رحلت فرمودند. پس پیغمبر را همانجا گذاشتند، که تا پیغمبر را کفن و دفن میکنند باید کاری کرد که حوزه مسلمین پاشیده نشود و جمعیتشان متفرق نشود و شقّ عصای مسلمین نشود. و این امر خیلی دیگر واجبتر است، علی پیغمبر را غسل میدهد و دفن و کفن میکند.
پس چون شنیده بودند که امر سلطنت به آنها خواهد رسید، پس تأمل نکردند که پیغمبر را غسل دهند و به خاک بسپارند، همان وقت رفتند توطئه و تمهید غصب خلافت را کردند که کاری بکنند مردم به دورشان جمع شوند. پس زحمتها کشیدند و تدبیرها کردند یک و دویی را آوردند با ابوبکر بیعت کردند، دو نفر که بیعت کردند یکی دیگر دید که دو نفر بیعت کردند آن هم لا عن شعور آمد بیعت کرد پس سه نفر شدند، دیگری که دید سه نفر بیعت کردند آن هم لا عن شعور آمد بیعت کرد و چهار نفر پیدا شدند، وهکذا یکی دیگر اینها را دید آمد بیعت کرد و پنج نفر پیدا شدند وهکذا. و هرچند که جمیعت زیادتر شد مردم بیشتر اقبال کردند و بیشتر به دور او جمع شدند. و در اول یک و دویی بیش نبودند، بعینه مانند گله بزی که همین که یک بز از جویی جست یکی دیگر هم
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 82 *»
میجهد یکی دیگر هم میجهد وهکذا تا آنکه تمام این بزها تا آخر که بسا هزار بز باشند همه از آن جوی میجهند، و هیچ یک نه دلیلی دارند و نه برهانی، دلیل و برهانشان همه همین است که آن بز اول جست ما هم جستیم. و انسان میبیند که این دلیل نیست برهان نیست. وهکذا اگر آن بز اول برگردد تمام این بزها پشت سر او برمیگردند و به همان طرفی که او برگشته برمیگردند بدون اینکه دلیل داشته باشند برهان داشته باشند که آن بز برگشت چرا ما برگردیم؟ و این چیزها سرشان نمیشود و همینطور بیدلیل و برهان برمیگردند همراه آن بز اول.
حال در اول امر هم یک بز بیشتر جستن نکرده و با ابوبکر بیعت نکرده، و بز دیگر و احمق دیگر که او را دید بیعت کرد او هم آمد بیعت کرد، و احمق دیگر که دید دو نفر بیعت کردند او هم آمد بیعت کرد، و منافق دیگر که دید سه نفر بیعت کردند او هم آمد بیعت کرد، بدون اینکه دلیل داشته باشند برهان داشته باشند که آن یکی بیعت کرد ما چرا باید بیعت بکنیم؟ به چه دلیل و به چه برهان؟ کی خدا او را خلیفه پیغمبر قرار داد و کی پیغمبر او را خلیفه بر مردم کرد؟ دیگر این چیزها را فکر نمیکردند و همینطور لا عن شعور میآمدند بیعت میکردند. و اول یکی یکی میآمدند، بعد که چند نفری جمع شدند آن وقت دسته دسته میآمدند و بیعت میکردند، بعد که جمعیت بیشتر شد فوج فوج میآمدند، و هرچند که جمعیت بیشتر شد رغبت مردم و اقبالشان بیشتر شد و بیمحاباتر آمدند و با آن پیر خر بیعت کردند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 83 *»
و حضرت امیر دید که اینها در چه کارند، پس مشغول شد به غسل دادن پیغمبر و کفن و دفن، و به آسودگی هرچه تمامتر پیغمبر را غسل داد و کفنش کرد و نماز بر او خواند و به خاکش سپرد، و هیچ از خانه بیرون نرفت و در توی خانه نشست و جمع کردن قرآن را بهانه کرد که من باید قرآن را جمع بکنم و اظهار داشت که نذر کردهام که تا جمعِ قرآن را تمام نکنم ردا بر دوش نگیرم، و بیردا هم که نمیشد بیرون بیاید، پس در توی خانه نشست و مشغول به جمع قرآن شد و هیچ از خانه بیرون نمیرفت. و تعمد کرد امر را به آنها وا گذاشت، چرا که میدید مردم همه منافقند و از روی نفاق اسلام دارند و دین خدا را نمیخواهند و امام بر حق را طالب نیستند، امامی از جور خودشان میخواهند که منافقترین همه باشد. پس چه میخواست بکند منافقین را؟ و چه میخواست بکند سرکردگی اینها را؟ و چه به کار میخورد سرکردگی منافقین؟
بلکه اگر فکر کنی مییابی که سرکرده هر قومی باید از جور آنها باشد و هر قومی سرکردهای از جور خود میخواهند، پس سرکرده دزدها باید دزد باشد بلکه از آنها دزدتر، و اگر دزدتر نباشد نمیتواند برای دزدها سرکردگی بکند. و سرکرده قماربازها باید قمارباز باشد بلکه از آنها قماربازتر، و اگر قماربازتر نباشد نمیتواند برای قماربازها سرکردگی بکند، و خود دزدها هم سرکرده دزد میخواهند و خود قماربازها هم سرکرده قمارباز میخواهند. و آدمی که امین و مقدس باشد هرگز نمیآید سرکردگی دزدها و قماربازها را بکند، و اینها هم راضی نمیشوند که چنین کسی سرکرده آنها باشد،
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 84 *»
چرا که دزدها میخواهند دزدی بکنند و قماربازها میخواهند قماربازی بکنند و لوطیها میخواهند لوطیگری بکنند، و این نمیشود مگر اینکه سرکرده ایشان هم مانند ایشان باشد. پس سرکرده دزدها یک دزدی باید باشد تا به کام دلْ دزدی خود را بکنند، و سرکرده قماربازها یک قماربازی باید باشد تا به آسودگی قماربازی خود را بکنند، و سرکرده لوطیها یک لوطیی باید باشد تا به راحت لوطیگری خود را بکنند. و اگر مرد مؤمن مقدس متدینی سرکرده ایشان باشد نمیگذارد اینها را که دزدی و قماربازی و لوطیگری خود را بکنند، این است که راضی نمیشوند او سرکرده ایشان باشد و زیر بار او نمیروند. و او هم وقتی حالت اینها را میبیند که همه دزدند و همه لوطی و قماربازند هیچ میلی نمیکند که سرکردگی اینها را بکند و لابد اِعراض از اینها میکند که بروند یک دزدی و یک قماربازی و یک لوطیی را سرکرده و امیر خود کنند.
پس به همینطور سرکرده منافقین باید منافق باشد بلکه از همه منافقین منافقتر، و اگر منافق نباشد نمیتواند برای منافقین سرکردگی بکند. پس همین که منافقین جایی جمع شدند لابد رئیس و سرکرده ایشان باید منافق باشد. وانگهی خودشان چون منافقند یک سرکرده و رئیس منافقی از جور خودشان میخواهند، و اگر رئیسْ منافق نباشد قبول نمیکنند و رو به او نمیروند چرا که نفاق خود را نمیتوانند ظاهر کنند و بروز دهند. پس یک منافقی را سرکرده خود میخواهند که هرچه بخواهند به کام دل به عمل بیاورند و کسی منعشان نکند و ردعشان ننماید. پس
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 85 *»
اولاً که خودشان به جز منافق سرکردهای نمیخواهند، و ثانیاً اینکه شخص معصوم مطهر با اینکه منافقان را میبیند و حالتشان را مشاهده میکند و خواهشها و هواهای ایشان را ملاحظه میکند نمیشود که بیاید سرکرده ایشان بشود و سرکردگی ایشان را اختیار کند با اینکه ببیند خودش را هیچ نمیخواهند.
پس حضرت امیر ؟ع؟ میبیند که تمام امت غیر از آن چهار نفر که سلمان و مقداد و ابوذر و عمار باشند همه منافقند و یک رئیس مناسب خود میخواهند و سرکرده منافق میخواهند و هیچ مانند او را نمیخواهند، وانگهی خودش چگونه بیاید سرکردگی منافقین را بکند و منافقین را دور خود جمع بکند؟ و این ننگ را چگونه بر خود بپسندد که بیاید رئیس منافقین بشود؟ پس چه کند جز اینکه امر را وا گذارد و خانهنشین بشود و کاری به کار مردم نداشته باشد. پس عمداً جمعکردن قرآن را بهانه کرد و عمداً نذر کرد که تا جمع را قرآن نکند ردا به دوش نگیرد و از خانه بیرون نیاید؛ که منافقان هر کاری دلشان میخواهد بکنند و هر منافقی را که رئیس خود بخواهند رئیس خود قرار دهند. پس عمداً بیرون نیامد و در خانه نشست و آنها مجلسها برپا کردند و زحمتها کشیدند و تدبیرات کردند، تا آنکه کمکم منافقان را به دور خود جمع کردند و مجلس برپا کردند حضرت چیزی نگفت، تدبیرات کردند حضرت چیزی نگفت، مردم را به بیعت ابوبکر خواندند حضرت هیچ نگفت، در مسجد پیغمبر رفتند حضرت هیچ نگفت، بالای منبر پیغمبر رفتند حضرت هیچ
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 86 *»
نگفت، از مردم بیعت گرفتند حضرت هیچ حرف نزد.
باری، هر کاری کردند حضرت ساکت شد و حرف نزد. و البته اینقدر را میدانی که تدبیر حضرت از آنها کمتر نبود و میتوانست در مقابل بایستد و حرفی بزند، و آنها مجلس برپا میکردند میتوانست کسی را بفرستد و مجلس آنها را به هم بزند، آنها مردم را به بیعت خود میخواندند حضرت میتوانست مردم را به بیعت خود بخواند. و آنها هیچ نص نداشتند و دلیل نداشتند برهان نداشتند، حضرت هم نص داشت هم دلیل داشت و هم برهان، پس بهتر و پاکیزهتر میتوانست خلافت خود را معلوم کند.
وانگهی شجاعت آن بزرگوار که محل حرف نیست، حتی ملل خارجه آنهایی که تاریخ دیدند همه میدانند که علی مرد شجاعی بود و کسی با او برابری نمیتوانست بکند، و خود آن منافقین هم که شجاعت آن بزرگوار را به کرّات و مرّات دیده بودند و میدانستند که اگر آن بزرگوار دست به قائمه شمشیر بکند تمام عالم جمع بشوند نمیتوانند با او برابری بکنند و او به تن تنها بر همه غالب میشود. پس اگر حضرت هیچکس هم نداشت و به تن تنها دست به شمشیر میکرد همه میترسیدند و هیچکس جرأت نمیکرد غصب خلافت بکند نه آن ابوبکرش و نه آن عمرش و نه آن عثمانش و نه سایرین، و همه از ترس ایمان به او میآوردند و به دور او جمع میشدند و لاعلاج با او بیعت میکردند حتی آن ابوبکر و عمرشان، و هیچکس جرأت مخالفت نداشت. پس چرا خانه نشست و بیرون نیامد و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 87 *»
حرفی نزد و شمشیر نکشید و مال به مردم نداد که هر طوری باشد مردم به دورش جمع بشوند؟ و اقلاً میتوانست که آن هم مانند ابوبکر جمعیتی به دور خود جمع بکند همانطوری که ابوبکر به دور خود جمع کرد.
پس آدم خوب میفهمد که حضرت عمداً حرف نزد و عمداً جلو را شل کرد و خانه نشست و بیرون نیامد، تا منافقین به هر درکی که میخواهند بروند و به دور هر منافقی که میخواهند جمع بشوند. چرا که آن حضرت اهل دنیا نبود و طالب ریاست نبود که هر طوری باشد چند صباحی ریاست بکند، تا منافق و غیر منافق را هرکه باشد به دور خود جمع بکند. پس وقتی که امت را یکجا منافق دید یکجا دست برداشت و دخل و تصرف در امرشان نکرد.
و حضرت که به این ملاحظات حرف نزد و خانه نشست، حضرات جرأت کردند و روز به روز جرأتشان زیادتر شد. و در اول خیلی تزلزل و اضطراب داشتند و یقین نداشتند که امرشان مستقر خواهد شد. شوخی نبود امر به این بزرگی که یکدفعه بعد از پیغمبر مثل ابوبکری بیاید جای پیغمبر بنشیند و به هیچ و پوچ خلیفه بشود و مسلّط بشود بر تمام مردم، و کسی جرأت مخالفتش را نداشته باشد. بعد به طور تزلزل و اضطراب یک کاری کردند دیدند صدایی از جایی بلند نشد جرأت کردند یک کار دیگر کردند دیدند باز صدا نشد بیشتر جرأت کردند وهکذا. پس مجلسها برپا کردند دیدند حضرت حرف نزد، به مسجد رفتند دیدند حضرت حرف نزد، جرأت کردند بالای منبر رفتند دیدند باز حضرت حرف نزد، بیشتر
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 88 *»
جرأت کردند مردم را به بیعت ابوبکر خواندند باز دیدند حضرت حرف نمیزند، بیشتر جرأت کردند، و هر کاری دیدند میکنند صدایی از جایی بلند نمیشود و حضرت حرف نمیزند و پیش هم میرود. پس آن چیزی که پیش شنیده بودند و درست باورشان نمیآمد دیدند که دارد پیش میرود. و هرچند مردم دورشان بیشتر جمع شدند بیشتر قوت گرفتند و جرأتشان زیادتر شد و کمکم باورشان آمد و خاطرجمع شدند. چنانکه قنفذ ملعون غلام عمر بن خطاب علیهما اللعنة روزی بالای منبر رفت و گفت که ما در اول گمان نمیکردیم که مردم به دور ما جمع خواهند شد و اعتنا کرد، و حالا گمان نداریم که کسی جرأت مخالفت ما را داشته باشد. و فیالواقع همینطور هم بود، در اول خودشان هم اینطور گمان نداشتند که امرشان مستقر میشود و کارشان بالا میگیرد، پس کردند دیدند شد و پیش رفت، و منافقان و امت بیحیا هم از هر طرف جمع شدند، پس طوری شد که خودشان آنطور گمان نداشتند.
بعد از آنکه مردم را خوب به دور خود جمع دیدند و جمعیت خود را زیاد دیدند پس آن وقت گفتند که باید علی هم بیعت کند و داخل اجماع مسلمانان شود، و اگر علی بیعت نکند امر ما درست مستقر نمیشود و یک گوشهاش به زمین میماند، پس بروید علی را بگویید که بیاید به اجماع مسلمانان حاضر شود. پس عمر با جمعی از منافقان به در خانه حضرت آمدند و عمر فریاد کرد که یا علی چرا خانه نشستهای؟ بیا با ابوبکر خلیفه رسول خدا بیعت کن، مسلمانان همه بیعت کردند، بیا و داخل اجماع
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 89 *»
مسلمانان شو. دید که جوابی نیامد، باز بنا کرد فریاد کردن که یا علی از خانه بیرون بیا با ابوبکر بیعت کن. و حضرت در حجره نشسته جمع قرآن میکرد، و چون نذر کرده بود که تا قرآن را جمع نکند ردا بر دوش نگیرد و بیردا هم که بیرون نمیآمد، این است که بیرون نیامد. حضرت فاطمه دیدند عمر بیحیایی میکند، به پشت در آمد و گفت ای عمر از ما ستمزدگان چه میخواهی؟ دیروز پیغمبر از دنیا رفته است و هنوز آب غسلش خشک نشده است، ما به درد غم و اندوه خود مبتلا هستیم چرا نمیگذارید که به درد خود مبتلا باشیم؟ ما که کاری با شما نداریم، رفتید مسجد را گرفتید و بالای منبر رفتید و از مردم بیعت گرفتید، خیلی خوب، از آنِ شما باشد ما که حرفی نداریم و کاری به شما نداریم چرا دست از ما برنمیدارید؟ آخر ما چه کردهایم تقصیر ما چیست؟ همان مصیبت رسول خدا ما را بس است و دیگر چه کار به ما دارید؟ و همینطورها بنا کرد به نرمی و ملایمت با عمر سوال و جواب کردن. عمر دید که جواب ندارد و نمیتواند حضرت فاطمه را مجاب کند، گفت ای فاطمه دست از این سخنان زنانه احمقانه بردار و علی را بگو از خانه بیرون بیاید و با خلیفه رسول خدا بیعت کند.
و این احمقها و خرمقدسها نگویند که زن بیش از چهار کلمه جایز نیست با نامحرم حرف بزند، حضرت فاطمه چرا با مثل عمر حرامزاده اینقدر مکالمه کرد؟ چرا که امر آن بزرگوار دخلی به امر زنان عالم نداشت. و آن خرهایی که این بحث را میکنند او را یکی از زنهای عالم میشمرند
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 90 *»
و مانند سایر زنها نوعاً خیالش میکنند. آن بزرگوار یکی از حجتهای خدا بود، و حجت خدا لابد باید حرف بزند و احتجاج نماید و حجت بر خلق تمام بکند.
باری، عمر ملعون دید فاطمه خیلی به طور ملایمت و نرمی حرف میزند و خودش هرچه داد میزند صدایی از علی نمیآید. خیال کرد اینها ترسیدهاند و جرأتش زیادتر شد، پس آتش طلبید و در را آتش زد که در را بسوزاند و داخل خانه حضرت بشود و حضرت را از خانه بیرون بیاورد. پس در که نیمسوز شد فاطمه در پشت در بود، آن ملعون تأمل نکرد که در درست بسوزد پس همانطور لگدی بر در زد و آن در بر روی فاطمه افتاد و فاطمه را در میان آن در و دیوار فشرد، پس محسنی که در رحم داشت سقط کرد. پس ندا در داد که یا علی تا کی در حجره نشستهای و از حجره بیرون نمیآیی؟ بیا که عمر حرامزاده مرا کشت. پس حضرت همانطوری که توی حجره بود با سر بیعمامه و با دوش بیردا بیرون تشریف آورد و کمربند عمر را گرفت و بر زمین زد، عمر بند از بندش جدا شد و بسیار بر خود ترسید که مبادا حضرت غضب کند و شمشیر بکشد. پس حضرت را به حق پیغمبر قسم داد که از قتلش درگذرد. پس حضرت فرمودند که اگر نبود وصیت رسول خدا که بعد از او شمشیر نکشم بر تو معلوم میکردم که بیاذن نمیتوانستی داخل خانه من بشوی. پس عمر این را که شنید ترسش تمام شد و قلبش قوت گرفت و خاطرجمع شد که حضرت شمشیر نمیکشد، پس کس به نزد ابوبکر فرستاد که بشارت باد تو را که علی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 91 *»
شمشیر نمیکشد، مدد کن مرا که هر طوری هست او را به مسجد بیاوریم. پس ابوبکر جمعی از منافقین را به کمک عمر فرستاد، پس عمر داد کرد که ریسمانی بیاورید، پس ریسمانی آوردند و ریسمان را به گردن حضرت بست و با این ذلت و خواری حضرت را به مسجد برد که بیعت از او بگیرد، و ظاهراً هم از بابت ناچاری دستی توی دست ابوبکر گذاشتند.
پس ببین که حضرت چقدر منافقین را بد داشت و میخواست از دورش متفرق بشوند که تعمد کرد به عمر رساند که رسول خدا به من وصیت کرده است که شمشیر نکشم. و لااقل میتوانست که این حرف را بروز ندهد، لامحاله یک واهمهای از او داشتند و اینقدر بیحیایی نمیتوانستند بکنند و جرأتشان اینقدر وفا نمیکرد که ریسمان به گردنش بیندازند و او را به مسجد ببرند. پس نمیخواست منافقین را؛ که اول هر کاری کردند حرف نزد، بعد هم این حرف را گوشزدشان کرد. و چه میخواست سرکردگی منافقین را؟ منافقین مثل ابوبکر منافقی را میخواستند، پس رفتند و پیدا کردند و حضرت امیر را هیچ نمیخواستند. بعد از آنکه مثل ابوبکری را بخواهند و حضرت را نخواهند حضرت چه حاجت دارد برود رئیس و امام بر آنها باشد از روی اکراه و زور؟ این است که در حدیث وارد شده که انما جعل الامام لیؤتمّ به امام را خدا قرار میدهد که مردم اقتدا به او بکنند و پیروی او را بکنند. بعد از آنکه جمعی نخواهند پیروی بکنند و اقتدا نمایند چه امامتی؟ و امامت کردن برای آنها چه فائده دارد؟
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 92 *»
پس آنها که به دور ابوبکر جمع شدند هیچ کدام حضرت را نمیخواستند که امامشان باشند، حضرت هم امامت نکرد و امامت بر آنها را دست برداشت و خانه نشست مشغول به کار خود شد. اما آن چهار نفری که طالب دین بودند و حق را میخواستند و مقصودشان ایتمام و اقتدا به امام بود، برای آنها امامت میکرد و امام بر آنها بود و سرکردگی برای آنها میکرد چه در ظاهر و چه در باطن. و بعد هم تک تکی که فیالواقع طالب حق بودند و دین میخواستند آنها را هم سرکردگی میکرد و حفظشان میکرد و متوجهشان میشد.
پس چون در میان تمام امت همه منافق بودند و هیچ کدام اسلام نداشتند، اسلام همه عاریه بود و هیچ یک از روی خلوص نبود مگر این چهار نفر؛ حضرت هم که از جانب خدا آمده و دین خالص و عمل خالص میخواهد، پس اکتفا به این چهار نفر کرد و دست از تمام امت کشید و کاری دستشان نداشت و همهشان را به خودشان واگذارد که هر طور میخواهند برای خود خرغلط بزنند.
پس در زمان پیغمبر چون امر خیلی مغشوش بود و غالب امت منافق بودند، و منافق و غیر منافق مخلوط به هم بودند و کسی که نگاه میکرد همه را یک نسق خیال میکرد و همه را از اهل اخلاص میپنداشت، حضرت خواست منافقین از مؤمنین جدا شوند و معلوم بشود که از روی اخلاص و خالصاً و مخلصاً دین قبول میکند، و که خالصاً و مخلصاً دین قبول نمیکند؟ و این امر صورت نمیگرفت مگر اینکه حضرت خانه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 93 *»
بنشیند و حرف نزند و کاری به دست مردم نداشته باشد. پس این کارها را کرد، آن وقت منافقین همه یک طرف افتادند و مؤمنین در طرف دیگر. ولکن منافقین تمام امت بودند و مؤمنین به جز این چهار نفر بیش نبودند، حضرت هم به این چهار نفر قناعت کرد و دست از باقی مردم برداشت. پس حالا که حضرت اینطور کرد صاحب دین خالص از غیر او امتیاز یافت، و حالا معلوم شد که دین خالص که دارد و بندگی خالص که میکند؟ و دین خالص هم در اول به جز آن چهار نفر در جایی یافت نمیشد، بعد کم کم تک تکی طالب حقی پیدا شد آمد، حضرت هم او را هدایت کرد و به مقصودش رسانید. و از اینها گذشته باقی امت یکجا همه منافق بودند و همه کافر بودند و همه مشرک بودند و هیچ کدام ایمان نداشتند اسلام نداشتند، حتی در زمان پیغمبر همه کافر و منافق و مشرک بودند و همان وقت بیایمان بودند، در همان وقت هم به جز این چهار نفر ایمان نیاورده بودند و مؤمن نبودند؛ نهایت آن روز بروز نکرده بود بعد از وفات او بروز کرد و خوب واضح شد که منافقان کیانند، و چه اشخاصی در زمان پیش واقعاً اسلام نیاورده بودند.
الا لعنة الله علی القوم الظالمین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 94 *»
مـوعظه چهارم
(پنجشنبه / چهارم محرّمالحرام 1297)
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 95 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم
و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرماید:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
خدا خریده است از مؤمنان جانها و مالهای ایشان را که بهشت را به ایشان کرامت نماید. و مؤمنان همینطور خالصاً و مخلصاً جان و مالشان را به خدا فروختند و هیچ مقصودی نداشتند، اما لازمه این جان و مال فروختن این است که خدا هم بهشت خود را به ایشان بدهد. البته کسی محضاً لله کاری بکند و آن که به آن جزء ضعیفی جانش را و مالش را و آنچه دارد در راه خدا بدهد کرم خدا هم خیلی است پس لامحاله در عوضْ ملک دائمی خودش را میدهد. پس مؤمنان خالصاً و مخلصاً و لله و فیالله جان و مالشان را در راه خدا دادند و خدا هم دید که ایشان خالصاً و مخلصاً چنین کاری کردند نه از راه طمع یا خوف، خدا هم بسیار خوشش آمد و دیگ عطاش به جوشش آمد پس بهشت خود را یکجا به ایشان
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 96 *»
عطا کرد؛ که حال که شما برای من خدمت کردید محض رضای من جانتان را دادید مالتان را دادید، من هم بهشت را تملیک شما میکنم. این است که میفرماید خدا خریده است از مؤمنان جانها و مالهای ایشان را به اینکه بهشت مال ایشان باشد.
و علامت آن مؤمنین این است که جنگ میکنند بعد از این در راه خدا و میکشند جمعی را و کشته میشوند، پس جانهایی که به خدا فروخته بودند در راه خدا دادند. و چون تنها جانهای خود را نفروخته بودند مالهای خود را هم فروخته بودند، بعد از کشته شدن و جانها را در راه حضرت جانان دادن اموالی که داشتند در راه او دادند و همه را به غارت بردند و چیزی برای خود باقی نگذاردند. حتی یک انگشتری در دست مبارکش باقی مانده بود و آن را نداده بود، پس بجدل ملعون آمد که غنیمتی به دست آورد وقتی آمد که کار گذشته بود و آنچه بود همه را به غارت برده بودند. خواست برگردد، حضرت نخواست آن ملعون مأیوس برگردد و یک انگشتری از مال باقی داشت و او را هم میخواست در راه خدا بدهد، پس دست خود را حرکت داد برق انگشتر به چشم آن ملعون آمد پس رفت که آن انگشتر را از انگشت مبارک آن حضرت بیرون بیاورد نتوانست، آخر خنجر از کمر کشید و کرد کاری که دل پیغمبر خدا و فاطمه زهرا و شیر خدا را به درد آورد و جگر ایشان را کباب کرد.
تو را به خدا ببین که چطور آن بزرگوار جان و مال داد! یک طوری جانها را داد که از طفل شیرخوار هم گذشت و او را هم فدای راه خدا کرد و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 97 *»
احدی را برای خود باقی نگذاشت. و چطور مالها را داد که از یک انگشتر هم نگذشت او را هم داد و چیزی برای خود باقی نگذاشت. و آیا به اینها قناعت کرد؟ نه والله، بعد از همه اینها عیال و اطفالش را به اسیری داد. والله آن بزرگوار کاری کرد که هوش از سر انسان میپرد و یکی از آن مصیبتها را کسی نمیتواند طاقت بیاورد چه جای همه آنها را. به خدا قسم مصیبت به این بزرگی از ابتدای دنیا تا انتهای دنیا اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد، و آن بزرگوار بود که این مصیبتها را متحمل شد و این بلاهای بیشمار را به جان خود خرید. و اگر آن بزرگوار قبول نکرده بود احدی را قدرت تحمل این مصیبت عظمیٰ و رزیه کبریٰ نبود.
و ببین چه مصیبت عظیمی بود که قبل از وقوع عزاداری کردند و پیش از اینکه واقع بشود و به منصه ظهور برسد در آن زمانهای پیش همه عزاداری نمودند. و این از بزرگی مصیبت است، و الّا بنا نیست که کسی بعد مصیبتی به او وارد میآید حالا بنشیند گریه و زاری کند و آه و ناله نماید. پس هیچ کس نمینشیند فکر کند که از برای من طفلی متولد خواهد شد و آن طفل خواهد مرد، پس بنا کند گریه و زاری کردن و آه و ناله کشیدن و عزاداری کردن. برای چه؟ برای اینکه فرزندی از برایم متولد خواهد شد بعد خواهد مرد. این را همه مردم تقبیح میکنند، چرا که مردن نقلی نیست وانگهی حالا پیش از مردن داد و فریاد و گریه و زاری نمیخواهد، هنوز که فرزند متولد نشده و نمرده پس حالا گریه و زاری معنی ندارد، آن وقت که متولد شد و بعد از آن مُرد، باز جا دارد که عزایش
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 98 *»
را بر سر پا کنی و گریه و زاری کنی.
و در تمام مصائب این دنیا امر این است که هرگز بنا نیست کسی قبل از وقوع مصیبت ــ خصوص خیلی در زمانهای پیش ــ بنشیند گریه و زاری بکند و آن مصیبت را بر سر پا بکند. و مصیبت حضرت سیدالشهداء را ببین که با اینکه بعد از پیغمبر و حضرت امیر و حضرت امام حسن واقع شد از بس مصیبت بزرگی بود و بلاش بلای بزرگی بود در آن زمانهای خیلی پیش عزاش را بر سر پا کردند و برای این مصیبت عظمیٰ گریه و زاریها کردند و عزاداریها نمودند. حتی هفت هزار سال پیش آدم علی نبینا و آله و علیه السلام عزاداری کرد.
و آن وقتی بود که حضرت آدم گندم خورد و خدا بر او غضب کرد از بهشت بیرونش کرد و او را به این دنیا نزول داد، پس از کرده خود پشیمان بود و روزان و شبان از خوف خدا گریه میکرد. و چون که دوای همه دردها هم پیش خدا است و خدا باید تعلیم بکند تا خلق استعمالش کنند، پس وقتی به جبرئیل وحی کرد که برو به حضرت آدم بگو که اگر میخواهی از سر قصورت بگذرم سهل است که تو را مقربتر کنم، متوسل شو به اسمهایی چند که نام محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین باشد. پس جبرئیل به نزد آدم آمد عرض کرد یا صفی الله، نظر کن در ساق عرش ببین چه نوشته است؟ نظر کرد دید نوشته است محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین. پس گفت اگر میخواهی خدا توبهات را قبول کند و از سر تقصیرت بگذرد و بر تو ترحم نماید به این اسماء متوسل شو و خدا را به این
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 99 *»
اسمها بخوان. گفت ای جبرئیل، اینها کیستند که اینقدر در نزد خدا مقربند؟ عرض کرد اینها از فرزندان تو هستند و از نسل تو به عمل میآیند، و محمد پیغمبر آخرالزمان خاتم پیغمبران است، علی خلیفه و داماد اوست، فاطمه دختر اوست و حسن و حسین فرزندزادگان او هستند. پس حضرت آدم خدا را به این اسمها خواند خدا هم توبهاش را قبول فرمود. و همینطور هم در قرآن خبر داده فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم. و این کلمات همان اسماء مقدسه است.
باری، بعد از اینکه آدم به آن اسماء خدا را میخواند و به آنها تقرب به خدا میجست، عرض کرد خدایا سبب چیست که هر وقت نام چهارتای از ایشان را میبرم قلبم خوشحال و مسرور میشود و فرح و انبساط بر من دست میدهد، اما همین که به پنجمی ایشان رسیدم قلبم محزون و خاطرم غمگین میشود؟ در این اسم پنجمی چه تأثیری است که هر وقت بر زبان جاری میکنم حالتم را منقلب میکند؟ جبرئیل نازل شد عرض کرد یا صفی الله، صاحب این اسم را کسانی که ادعا میکنند که از امت جدّش هستند میگیرند و سر میبرند و در کنار آب با لب تشنه او را شهید میکنند. ای آدم، کاش در آن روز میبودی و میدیدی که هرچند استغاثه میکند کسی به فریادش نمیرسد و هرچند اظهار تشنگی میکند کسی یک قطره آبی به او نمیچشاند، و تشنگی به حدی بر او غالب میشود که مانند دود سیاهی حائل میشود میان او و میان آسمان پس چشمش چیزی را نمیبیند و دنیا به نظرش تاریک میآید.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 100 *»
و همینطور است واقعاً، تشنگی که خیلی بر شخص غالب شد چشمش تاریک میشود و عالم را نمیبیند و هوا تیره و تار به نظرش میآید. و چگونه ــ به فرمایش جبرئیل ــ دود سیاهی ما بین او و آسمان حائل نشود و چشمش تاریک نشود؟ که اسباب تشنگی از جمیع جهات بر او جمع بود، که هر سببی فینفسه مستقل است در احداث تشنگی.
از جمله اسباب تشنگی همّ و غم است، کسی که هم و غم داشته باشد حرارت در جوفش احداث میشود تشنه میشود، هم و غم آن بزرگوار را که هیچ کس نداشت یک طرف میدید جوانانش کشته و اصحابش به خون آغشته، و یک طرف میدید عیال و اطفالش تشنه همه العطش گویان، یک طرف میدید کسی یاریش را نمیکند و همه میخواهند خون مبارک او را بریزند، و یک طرف ملاحظه میکرد که ساعت دیگر خیمههای حرم او را آتش میزنند و اموالش را به غارت میبرند، وانگهی عیال و اطفالش را اسیر میکنند و شهر به شهر و دیار به دیار میگردانند. به خدا قسم همّ و غمی که آن بزرگوار داشت احدی نداشت. پس از این جهت تشنگی او به نهایت رسید و به واسطه همین هم و غم بیشمار چقدر تشنگی بر آن جناب غلبه کرد، چه جای اسباب دیگر از موجبات تشنگی.
و از این سبب گذشته از جمله اسباب تشنگی حرکت کردن است، همین که شخص حرکت کرد حرارت غالب میشود و تشنگی زور میآورد، و آن بزرگوار در روز عاشورا چقدر حرکت میکرد و هی به خیمه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 101 *»
تشریف میبرد و هی به میدان میآمد و هر شهیدی که میافتاد بر سر بالینش حاضر میشد.
و از جمله اسباب تشنگی اسب دوانی کردن است، و در هوای غیر گرم اگر کسی اسبدوانی بکند حرارت بر او غالب میشود و تشنه میشود، به جهت اینکه همینطور که اسب میدواند رو به هوا میرود و هوا را حرکت میدهد، این است که اگر باد هم نباشد لباسهای شخص سوار پران میشود، پس هوای خارج به عنف داخل اندرونش میشود پس حرارت در جوفش پیدا میشود. و خود اسب دوانیدن فینفسه تشنگی میآورد چه جای آنکه هوا گرم باشد و در هوای گرم کسی اسب تازی بکند، خصوص گرمای هوای عربستان خصوص گرمای صحرای کربلا. پس حضرت جنگ میکردند و اسب میتاختند و میرفتند و میآمدند در آن هوای گرم، پس آن هوای گرم مانند شعله آتش وارد جوفش میشد پس تشنگیش غلبه میکرد و عطشش زیاد میشد.
و از جمله اسباب تشنگی زخم داشتن و خون از بدن جاری شدن است، و انسان که زخمدار شد و خون از بدنش جاری شد رطوبات بدنش کم میشود تشنگی بر او غالب میشود. و به فدای آن بزرگوار که زخم داشت آن هم نه یک زخم نه ده زخم نه صد زخم نه هزار زخم و نه دو هزار زخم وهکذا، زخم نیزه بالای نیزه زخم شمشیر بالای شمشیر زخم تیر بالای تیر، و خون مانند فواره از زخمهای مبارکش جاری بود، و اینقدر خون از بدنش رفته بود که رمق برایش باقی نمانده بود، و طوری بود که بعضی از
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 102 *»
لشکر گمان کردند که از دنیا رفته است.
و از جمله اسباب زیادیِ تشنگی آب نخوردن است، انسان که تشنه شد آب نخورد تشنگیش ساعت به ساعت شدت میکند، و آن بزرگوار سه شبانهروز بود که آب به لب مبارکش نرسیده بود و قطره آبی نیاشامیده بود پس به این جهت هم تشنگیش به حد افراط بود.
و از جمله اسباب زیادتی تشنگی گرم بودن هوا است، و هوا که گرم شد حرارت بر شخص غلبه میکند، میبینی در تابستانها چقدر شخص تشنه میشود هوای عربستان که معلوم است وانگهی صحرای کربلا، وانگهی که شیطان ملعون از خدا خواسته بود که حرارت آفتاب را زیادتر کند و آنچه حرارتی که دارد بروز دهد که ببیند حسین صبر میکند و طاقت میآورد یا نه؟ پس آن هوای گرم به آن شدت یک سبب بزرگ تشنگی بود.
مختصراً هر چیزی که تصور بکنی از اسباب تشنگی است در آن بزرگوار موجود بود وانگهی به طور اکمل و اتم، و نبود چیزی که موجب عطش بشود و در آن جناب موجود نباشد. پس البته این اسباب که همه جمع شد تشنگی مانند دودی حائل میشود میان او و آسمان و چشمش تاریک میشود و عالم را تیره و تار میبیند. شوخی نیست، مردم از راه یکی از این اسبابْ تشنگی بر ایشان غالب میشود چنین میشوند، آن بزرگوار که از راه همه اینها تشنگی بر او غالب بود.
این است که جبرئیل برای حضرت آدم روضهخوانی میکند و او
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 103 *»
خوب راه میبرد روضهخوانی را، و روضهخوانی را هم خوب است جبرئیل بکند. پس مصیبتهای حضرت سیدالشهداء را برای حضرت آدم بیان کرد. حضرت آدم بنا کرد گریستن و آه و ناله نمودن. پس در آن وقت که ابتدای عالم بود حضرت آدم نشست بنا کرد عزاداری کردن. و آن وقت کجا و زمان حضرت سیدالشهداء کجا!
و همچنین برای زکریا هم این قضیه را همینطور بیان کردند او هم مشغول عزاداری شد. و کیفیت او هم مانند کیفیت حضرت آدم بود. و وقتی از اوقات به حالت خودش نظر کرد دید که سنش بالا رفته و پیر شده و زنش هم پیر شده، و در اطراف خود هم هرچه نظر کرد کسی را ندید که قابل نبوت باشد و امر نبوت را حامل بشود. پس عرض کرد خدایا من پیر شدهام و موی سرم سفید شده و کسی هم نیست که بعد از من حامل امر نبوت باشد، پس اگر مصلحت میدانی فرزندی به من عطا کن که حامل امر نبوت باشد و قابل باشد از برای این مقام. پس وحی رسید که اگرچه پیر شدهای و ظاهراً اسباب اولاد آوردن در شما نیست لکن از رحمت من ناامید مشوید، متوسل شو به اسماء خمسه طیّبه تا به تو فرزندی کرامت نمایم. پس اسماء آل عبا را به او تعلیم کردند و او بنا کرد این اسمهای مبارک را خواندن. و هر وقت که اسم محمد و علی و فاطمه و حسن را بر زبان میراند خوشحال و خرم میشد و چون به اسم حضرت امام حسین میرسید قلبش شکسته و خاطرش آزرده میشد. سبب را از جبرئیل سؤال کرد جبرئیل بنا کرد از برای زکریا روضهخوانی کردن، که ای زکریا همین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 104 *»
محمدی را که میخوانی، پیغمبر آخرالزمان و بهترین خلق خدا است و این حسین فرزند او است و امتان همین محمد؟ص؟ بر سر او جمع میشوند و او را با لب تشنه و شکم گرسنه شهید میکنند و اموالش را به غارت میبرند و عیالش را اسیر و دستگیر میکنند و داغش را بر دل جدّ و پدر و مادر و برادرش میگذارند.
پس زکریا گریست گریستن شدیدی و عزای آن حضرت را بر سر پا کرد. بعد عرض کرد خدایا آیا دل بهترین خلق خود را در مصیبت فرزندش میسوزانی و دلش را به درد میآوری؟ پس حال که چنین است پس خدایا این فرزندی که به من عطا میکنی او را در حضور من شهید کنند و دل مرا بسوزانند، پس دلم در مصیبت او بسوزد تا با پیغمبر تو شریک باشم. پس خدا هم دعایش را مستجاب فرمود و یحیی را به او عطا فرمود. و یحیی هم خیلی شبیه به حضرت امامحسین بود، به جهت اینکه زکریا از جور امامحسین فرزندی از خدا خواسته بود. پس یحیی شش ماه در شکم ماند چنانکه حضرت امام حسین هم شش ماه در شکم ماند، و یحیی را از روی ظلم کشتند چنانکه حضرت امام حسین را از روی ظلم کشتند، و سر یحیی را در نزد پادشاه فاجر فاسق در تشت گذاردند چنانکه سر امام حسین را در نزد پادشاه فاسق فاجر که یزید ملعون باشد در تشت گذاردند.
باری، حضرت زکریا که واقعه حضرت سیدالشهداء را شنید همان وقت عزای آن حضرت را بر سر پا کرد. و تمام انبیا پیش از وقوعْ این عزاداری را کردند، و به همه خداوند خبر داد پس همه گریستند و عزای آن
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 105 *»
حضرت را بر سر پا کردند و مشغول به عزاداری آن حضرت شدند. و این نبود مگر از بزرگی این مصیبت که از ابتدای دنیا تا آن زمانی که واقع شد پیش از اینکه واقع بشود همه مشغول به عزاداری شدند با اینکه هنوز چیزی واقع نشده بود و اتفاق نیفتاده بود.
حتی پیغمبر آخرالزمان صلوات الله و سلامه علیه بارها عزای آن حضرت را بر سر پا کرد، و مکرر جبرئیل میآمد برای ایشان روضهخوانی میکرد پس حضرت پیغمبر و امیر مؤمنان و فاطمه زهرا و امام حسن مجتبی؟سهم؟ به دور هم جمع میشدند و مینشستند گریه میکردند. پس متصل از عهد آدم تا خاتم تمام انبیا و اولیا پیوسته کارشان این بود که برایشان جبرئیل روضهخوانی میکرد آنها مینشستند عزاداری میکردند. پس ببین که چه مصیبت بزرگی است که پیش از وقوع اینقدر معرکهها کردند و اینقدر عزاداریها نمودند. پس ببین که بعد از وقوع چه خواهد شد! و الحمدلله میبینی که هزار و دویست سال از شهادت آن بزرگوار میگذرد و روز به روز مصیبت و داغ آن جناب تازهتر میشود و سال به سال مردم بیشتر به عزاداری آن حضرت مشغول میشوند، و همینطور خواهد ماند تا روز قیامت. و این مصیبت مصیبتی است که هرگز فراموش شدنی ندارد ساعت به ساعت تازه میشود. پس ببین چه مصیبت بزرگی است که اولین و آخرین را به غم و اندوه مبتلا کرد و کسی از اولین و آخرین نبود که از این مصیبت متأثر نشود و به حسب خود عزاداری نکند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 106 *»
وانگهی خدا میخواست که مردم را نجات بدهد، پس این قضیه را به همه رسانید که در این مصیبت محزون و غمناک بشوند و نجات بیابند. چراکه خدا از مردم دین خالص میخواهد و عمل خالص را قبول میکند و عملی که خالص نباشد خدا قبولش نمیکند، و خدا هیچ بار به ظاهر عمل مردم مغرور نمیشود نظر به قلوب مردم میکند و میبیند که دلش خوبی میخواهد پس خوبی را پاش محسوب میدارد اگرچه در ظاهر اسباب فراهم نیامده باشد و آن خوبی را به فعل نیاورده باشد. و از آن طرف کسی را ببیند که در دل تمرّد دارد او را از نظر میاندازد و متمردش محسوب میکند اگرچه در ظاهر اسباب فراهم نیاید و تمردش را ظاهر نکند.
این است که وارد است که خدا طاعاتی که مؤمن در حال صحت بهجا میآورد در حال ناخوشی آنها را تماماً پاش محسوب میکند با اینکه هیچ یک از آن طاعات را در حال مرض بهجا نیاورده، چرا که میبیند در حال مرض مؤمن میخواهد که آن طاعات را بهجا بیاورد اگرچه دستش نمیرسد. و همچنین معاصی و کفرهایی که کافر در حال صحت بهجا میآورد در حال ناخوشی هم آنها را تماماً پاش محسوب میکند با اینکه هیچ یک از آن معاصی و کفرها را در حال مرض بهجا نیاورده، چرا که میبیند در حال مرض کافر میخواهد که همانطور مثل سابق آن معاصی و کفرها را بهجا بیاورد اگرچه دستش نمیرسد.
و از همین راه است که خدا مؤمن را ابدالآباد مخلد در بهشت میکند با اینکه ده سال بیست سال بلکه یک سال بلکه یک روز بلکه یک آن بیش
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 107 *»
مؤمن نبوده، و کافر را ابدالآباد مخلد در جهنم میکند با اینکه ده سال یا بیست سال یا یک سال بلکه یک روز بلکه یک آن بیش کافر نبوده. چرا که میبیند مؤمن همیشه میخواهد مؤمن باشد اگرچه عمرش ظاهراً وفا نکند که همینطور در دنیا باشد و ابدالآباد مؤمن باشد، و کافر همیشه میخواهد کافر باشد اگرچه عمرش ظاهراً وفا نکند که همینطور در دنیا باشد و ابدالآباد کافر باشد. از این جهت خدا آن مؤمن را ابدالآباد مخلد در بهشت میکند و آن کافر را ابدالآباد مخلد در جهنم میکند. این است که فرمودهاند بنیاتهم خلّدوا.
و باز از همین جهت است که حضرت قائم عجل الله فرجه میآید به خونخواهی حضرت سیدالشهداء؟ع؟ و هی مردم را میکشد به این اسم که خونخواهی جد بزرگوارش باشد، و حال آنکه آنهایی که در زمان آن حضرت هستند هیچ یک قاتلین سیدالشهداء نبودند و در صحرای کربلا نبودند و کاری نسبت به آن حضرت بهجا نیاوردند، معذلک حضرت به خونخواهی حضرت سیدالشهداء بیرون میآید و به جز خونخواهی کار دیگری ندارد و هرکه را که میکشد به این اسم میکشد و هرکه را که از دم شمشیر میگذراند از قاتلین سیدالشهداء است. و راهش همین است که آنها اگرچه در صحرای کربلا نبودند و ظاهراً کاری نکردند لکن راضی شدند به فعل آنهایی که در صحرای کربلا بودند و آن حضرت را به قتل رسانیدند، پس چون در قلب به آن افعال راضی شدند و خدا هم قلبشان را دید که راضی هست به آن افعال اگرچه ظاهراً دستشان نرسید که شریک
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 108 *»
با آنها باشند و نسبت به آن بزرگوار کاری کنند و ظلمی نمایند پس ایشان را از قاتلین آن جناب محسوب میدارد، و فیالواقع از قاتلین آن بزرگوار هستند و فرق ندارند با قاتلین صحرای کربلا خواه از نسل آن قاتلین باشند یا نباشند فرق نمیکند. این است که حضرت قائم وقتی تشریف میآورند خونخواهی سیدالشهداء را پیشنهاد خود میکنند و به خونخواهی او بنا میکنند مردم را کشتن و گروه گروه را به درک فرستادن.
پس آنهایی که راضی هستند به قتل سیدالشهداء از اولین و آخرین تمامشان از قاتلین آن بزرگوار هستند. و حالا بنا نیست بکشند و سابق بر این هم بنا نبود بکشند دخل ندارد و دلالت نمیکند که از شرع پیغمبر نیست، و هرگاه از شرع پیغمبر نبود حضرت قائم نمیآمد رواج نمیداد و عمل نمیکرد، بلکه میترسیدند از مردم این کارها را نمیکردند و اگر خوف از مردم نداشتند همان وقتها این کار را میکردند. پس نکردند دلیل نیست که از شرع نیست، از شرع پیغمبر هست لکن میترسیدند بروزش نمیدادند و عمل نمیکردند.
چنانکه در شرع اول این است که در هر عصری حجتی از جانب خدا در میان خلق باید باشد و وضع حجت هم برای این است که ظاهر باشد در میان خلق، حال یکدفعه امام زمان حضرت بقیة الله عجل الله فرجه میرود غائب میشود از انظار مردم. و این نه این است که ظاهر بودن امام از دین و شرع نیست، از دین و شرع هست لکن از خوف مردم رفت پنهان شد و اگر ظاهر بشود زودی اعدا و منافقان او را میگیرند و میکشند،
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 109 *»
پس به جهت خوف از دشمنان رفت پنهان شد و الّا از دوستان خود پنهان نمیشد، و به واسطه دوستان خود هم پنهان نشد حتی از آن دوستان بسیار ضعیف، چون هرچه هست دوست آن حضرت هستند اگرچه بسیار هم ضعیف باشند پس حضرت از ایشان رو پنهان نمیکند.
و خیال نکن که تنها از کاملین رو پنهان نمیکند، از ضعفا هم رو پنهان نمیکند. و اگر به جهت خوف دشمنان نبود البته ظاهر میشد و از دوستان خود خوف نداشت حتی از ضعفا هم باشند، و ضعفا هم از دوستان اویند و دوستان خود را از نظر نمیاندازد. چنانکه مروی است که چون حضرت امام رضا؟ع؟ از مدینه به طوس تشریف میآوردند کسی از شیعیان به همراه آن حضرت بود و خیلی مرد بزرگی هم بود، پس در آن نزدیکیهای طوس حضرت به منزلی رسیدند دیدند جماعت ایلی در آن نزدیکیها هستند و گلهچرانی میکنند مانند ایلی که در اطراف بلاد میبینید، به آن شخص فرمودند که اینها از شیعیان ما هستند برو سلام ما را به ایشان برسان و بگو امام شما برای شما سلام رسانیده. پس آن مرد به شوق و ذوق هرچهتمامتر به جانب آن ایل شتافت که سلام امام را به ایشان برساند، و گمانش این بود که در میان ایشان اهل معرفت و دانش و صاحبان زهد و تقویٰ به هم میرسد که امام به ایشان سلام میرساند.
پس چادرهایی را دید، نزدیک رفت، جماعت چندی را دید که مشغول به گلهچرانی هستند و کار میکنند، پس دید که هیچ سرشان نمیشود و چیزی راه نمیبرند و معرفتی ندارند، سگ میآید ظرفشان را
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 110 *»
میلیسد نمیشویند یا آب ندارند که بشویند و هیچ طهارت و تقویٰ ندارند، و هرچه صبر کرد که ببیند یک آدم معقول دانایی پیدا میشود پیدا نشد، پس افسرده شد و قلبش ملول شد و لابد و لاعلاج آخر کار به اینها گفت که امام شما حضرت رضا؟ع؟ در اینجاها تشریف دارند و به شما سلام میرسانند. پس آنها که شنیدند بنا کردند ذوق کردن و ور جهیدن و شادی کردن که امام ما به ما سلام رسانیده. پس آن مرد برگشت با حالت ملالت و افسردگی و به خدمت حضرت رسید. حضرت دیدند که ملول است و حالتی ندارد، پس فرمودند که چه میشود تو را؟ عرض کرد رفتم دیدم جمعی آنجا هستند که هیچ طهارت و تقویٰ ندارند و چیزی سرشان نمیشود و معرفتی و علمی ندارند و مسألهای راه نمیبرند و مردمان کثیف بیمبالاتی هستند، دلم از ایشان نفرت پیدا کرد. پس حضرت قدری تنبیهش فرمودند و گوشمالیش دادند و به او فرمودند که اگر بنا این است که اقویا ضعفا را از نظر بیندازند و شما باید ضعفا را از نظر بیندازید به واسطه آنکه به قدر شما علم و معرفت ندارند و طهارت و تقویٰ راه نمیبرند، پس ما چطور اعتنا به شما داشته باشیم و شما را از نظر نیندازیم؟ که علم شما به قدر علم ما نیست و طاعت و تقوای شما به قدر طاعت و تقوای ما نیست، بلکه پیش ما شما هیچ علم ندارید و هیچ تقویٰ ندارید. پس چگونه ما شما را از نظر نمیاندازیم و بیاعتنائی به شما نمیکنیم؟ پس ضعفا هم از دوستان مایند، کسانی که بالاترند باید آنها را از نظر نیندازند و بیاعتنائی به آنها نکنند اگرچه هیچ معرفت نداشته
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 111 *»
باشند و هیچ تقویٰ نداشته باشند و هیچ چیز را راه نبرند، مگر آنکه همین دوست داشته باشند ما را.
این است که وارد شده است که اگر کسی هیچ معرفت نداشته باشد و هیچ مسائل دین خود را راه نبرد لکن همین قدر که میخواهد قسم بخورد میگوید به سر علی؛ او از اهل نجات است و خدا او را نجات میدهد. پس همین قدر شخص بخواهد از خوبان باشد و دلش بخواهد با خوبان باشد، خدا او را از خوبان محسوب میدارد و با خوبان محشورش میکند هر طوری که میخواهد باشد و هر قدر که میخواهد ضعیف و پست و کممعرفت باشد. و همین قدر شخص بخواهد خوبی بکند و دلش بخواهد خوبی بکند اگرچه دستش هم نرسد خدا پاش حساب میکند. و خدا محتاج نیست که تا عملی از شخص سر نزند پاش محسوب ندارد و ثوابش ندهد، بلکه همین که میبیند کسی میخواهد عملی بکند اگرچه آن عمل را دستش نرسد و نکند پاش حساب میکند و عامل به آن عملش محسوب میدارد، هر عملی که میخواهد باشد خیر باشد یا شر باشد.
و چون امر چنین است خداوند خواست که مردم را داخل بهشت نماید و استحقاق بهشت پیدا کنند، و خودش بیان کرده که این بهشت به عوض جان و مال در راه خدا دادن است، و کسی که در راه خدا جان ندهد مال ندهد نمیشود به بهشت برسد و استحقاق بهشت را پیدا کند. و از آن طرف حالت مردم را که میبینی که چقدر لئامت دارند و چقدر
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 112 *»
بخیلند و یک زکاتی که خدا بر ایشان واجب گردانیده و یک رکن بزرگ اسلام است مانند سایر ارکانش مردم زیر این بار نمیروند و این زکات را که ــ یا الله ــ ده یک مالشان باشد در راه خدا نمیدهند. و سرّ زکات را هم فرمایش فرموده که چون خدا دانسته که خلق ده یکشان فقرا هستند و چیزی دستشان نمیرسد و دستشان به جایی بند نیست، پس مقرر فرموده که دیگران ده یک مال را به ایشان بدهند تا ایشان هم به آسودگی هرچهتمامتر بروند زندگانی کنند و آنها هم در رفاه باشند. پس ببین که مردم چقدر لئامت دارند که راضی نمیشوند ده یک مالشان و چرک مالشان را به فقرا بدهند در راه خدا، با آن وعدههایی که خدا به ایشان کرده که اگر زکات دادید مالتان را برکت میدهم و از تلف شدن ایمنش میسازم و چنین ثواب میدهم و چه کارها میکنم. با اینهمه نویدها باز اقدام نمیکنند چیزی در راه خدا نمیدهند.
حال، تو را به خدا چگونه این مردم با این حالت که میبینی جان و مالشان را در راه خدا میدهند؟ بسا از یک دیناری دست برنمیدارند و از دیناری مضایقه کنند که در راه خدا بدهند، چگونه میشود یک دفعه بیایند جان و مال و اهل و عیال و آنچه دارند در راه این خدا بدهند؟ حاشا و کلّا، هیچ یک این کار را نمیکنند بلکه نمیتوانند بکنند. این است که از عهد آدم تا حال میبینی که کسی به غیر از سیدالشهداء نیامد که این کارها را کرده باشد، از انبیا گرفته تا اوصیا تا بزرگان تا مؤمنان پست. و در حقیقت از این مردم توقع بیجا است که بیایید جان و مالتان را در راه خدا
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 113 *»
بدهید. و خدا هم چون حالت مردم را میداند و خبر از ایشان دارد نمیآید از ایشان بخواهد که جان و مالتان را تماماً در راه من بدهید تا در عوض به شما بهشت بدهم. و کسی که زکات واجب را نمیدهد و یک دیناری در راه خدا زورش میآید خرج بکند، چگونه میشود که یکدفعه دست از تمام جان و مال و اهل و عیال بکشد؟ اگرچه هزار وعدهاش هم بدهند که بهشت را به شما میدهیم و چنین عطا میکنیم و چنان ثواب میدهیم. هیچ اقدام به این امر نمیکردند و دست از تمام آن بهشت و ثوابها و عطاها برمیداشتند و این کار را نمیکردند.
نمونهاش را میبینی که برای یک دینار در راه خدا دادن چقدر وعدهها میدهند و چقدر ثوابها میدهند، و از یک دینار گذشتن هم کاری ندارد بسیار امر آسانی است، مردی از یک دینار نمیگذرد که آن ثوابهای بسیار را ادراک کند. و دانستی که خدا محتاج نیست به اعمال مردم پس هرگز نمیآید به مردم زور بکند که فلان کار را بکنید و کاری که به زور به عمل بیاورند به کار صاحبش نمیخورد و خدا هم قبولش نمیکند. پس کسی که راضی نباشد جان و مالی که خدا ابتدا کرده به او داده همانها را در راه خدا بدهد و به اصطلاح مال خدا را به دست خدا بدهد، خدا چه میخواهد بکند اینجور جان و مال را؟ و چه فایده دارد اینجور جان و مال دادن؟
پس نمیآید به این مردم لئیم بگوید که بیایید جان و مالتان را یکجا به من بفروشید و در راه من انفاق کنید. وانگهی سهل است که راضی هم
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 114 *»
باشید و در دل خود هم کراهتی نداشته باشید. این دیگر خیلی بار گرانتری است و کار احدی نیست و از کسی برنمیآید که جانهای خود را بدهند و مالهای خود را بدهند و از صمیم قلب هم راضی باشند و هیچ کراهتی در دل نداشته باشند، و زیر این بار دیگر احدی نمیتواند برود. و از آن طرف هم خدا قرار داده که معامله به رضای طرفین باشد و تا کسی به معاملهای راضی نباشد آن معامله صحیح نباشد. پس مردمی که اولاً نخواهند جان و مال را به خدا فروخت و در راه او داد، و بر فرض فروختن یقیناً راضی نخواهند بود که هیچ کراهتی نداشته باشند، خدا نمیآید با ایشان معامله بکند و جان و مالشان را از ایشان بخرد که در عوض بهشت به ایشان عطا کند چرا که خود او قرار داده که معامله از روی کره و اجبار باطل باشد پس خودش البته نمیآید از روی کره و اجبار معامله بکند. حاشا و کلّا. و خلق خودش را بهتر از همه میشناسد که چقدر لئیمند و جان و مال نخواهند داد وانگهی به طور رضا و رغبت بدون کراهت. پس با آن کریمی خود نمیآید از این لئیمان جان و مال بخرد که جان و مالتان را به من بفروشید و در راه من انفاق کنید و کراهتی هم در دل نداشته باشید. و از آن طرف هم میخواهد که ایشان را داخل بهشت کند، و بهشت هم محال است به کسی برسد مگر در عوض جان و مال دادن.
پس خدا تدبیری به کار برد و این معامله را اول با حضرت سیدالشهداء به میان آورد و جان و مالش را از او خرید، و حضرت هم با کمال رضا و خشنودی جان و مالش را تماماً به خدا فروخت و عهد کرد با
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 115 *»
خدا که جانش را بدهد مالش را بدهد عیالش را بدهد و به همه اینها هم راضی باشد به اشدّ رضا. پس محبت این بزرگوار را در دل مردم انداخت که این بزرگوار را بالفطره دوست بدارند، و چون دوست آن بزرگوار شدند و محبت آن بزرگوار در دلشان جا گرفت طبع محبت خاصیتش این است که نمیتواند محبوب خود را مبتلا ببیند و نمیتواند ببیند به محبوب او صدمهای وارد بیاید و طاقت نمیتواند بیاورد، و آن محبت او را نمیگذارد که طاقت بیاورد و آرام بگیرد اگرچه هزاری بخیل باشد لئیم باشد ترسو باشد، بخل و لئامتش یکجا فراموشش میشود و جُبْنش از یادش میرود بلکه خودش را هم فراموش میکند پس خود را در مهلکه میاندازد که دوستش را نجات بدهد. و اگر هم بداند از دستش برنمیآید که نجاتش بدهد باز خود را داخل میکند که اقلاً شریک او باشد.
و طبع محبت اقتضایش این است که محب را از خود بیخود میکند، بلکه اگر تعمد هم بکند که خود را ضبط بکند خودداری نمیتواند بکند و زورش نمیرسد لابد بیطاقت میشود. و هر کس که کسی را دوست داشته باشد حالتش این است. میبینی پدر و مادر که محبت اولاد دارند چه میکنند، و اگر بخواهد اذیتی به اولاد وارد بشود چه میکنند، و خود را هدف بلا میکنند که به آنها صدمهای نرسد. حتی ضعفای حیوانات مانند مرغهای خانگی که از بس ترسو هستند به محض یک کیشی ده قدم فرار میکنند و تاب مقاومت هیچ حیوانی را ندارند، معذلک وقتی که جوجه میکند و محبت جوجهها در دل او جا میگیرد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 116 *»
حالا شجاع میشود و آن جبن سابقش را فراموش میکند و رو به سگ بلکه شیر میرود که بچههاش را حفظ کند، با اینکه خودش تاب مقاومت آنها را ندارد. حال دیگر نمینشیند فکر بکند که این شیر است چنگال دارد دندان دارد آدم را پاره میکند پس نزدیکش نرویم که به ما صدمه میرساند، اینها هیچ سرش نمیشود و این فکرها را هیچ نمیکند، و همین که توهم میکند که شیر قصد جوجههای او را دارد به محض این توهم حمله بر شیر میآورد و بسا خود را در دهن شیر میاندازد که جوجههاش محفوظ بمانند.
پس بنابراین اگر کسی محبت سیدالشهداء؟ع؟ را داشته باشد اگرچه به قدر ذرهای هم باشد چگونه میتواند آن بزرگوار را به دست دشمن گرفتار ببیند؟ که یکی ناسزا به او بگوید و یکی شمشیرش بزند و یکی نیزهاش بزند و یکی تیرش بزند و یکی سنگش بزند، وهکذا اصحابش را برادرانش را فرزندانش را پیش روی چشمش پاره پاره بکنند. و چگونه میشود این حالات را مشاهده کند و طاقت بیاورد؟ هرچند لئیم و جبان باشد وقتی که این حالات را دید لئامت و جبن خود را فراموش میکند بلکه از یاد خودش هم میرود و بیمحابا دست از جان و مال برداشته جان خود را فدای آن بزرگوار خواهد کرد، و البته خود را به آن لشکر شوم میزند و میکشد تا آنکه کشته بشود. و دیگر فکر نمیکند که اینهمه لشکر هست و خودم تنها، چگونه با تن تنها رو به ایشان بروم؟ آنچه به خیالش نمیرسد این چیزها است. این است که اطفال میرفتند جنگ میکردند و جمعی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 117 *»
را میکشتند بعد خودشان هم کشته میشدند.
پس خیال نکن که این مقام هر کسی نیست و هر کس اهل این کار نیست کاملین حالتشان چنین است؛ چرا که این امر دخلی به کمال و عدم کمال ندارد و دخلی به شعور و عدم شعور ندارد و دخلی به معرفت و عدم معرفت ندارد و دخلی به تقویٰ و غیر تقویٰ ندارد و هیچ معرفت و شعور و تقویٰ ضرور ندارد. چرا که خدا تنها صاحبان معرفت و کمال و شعور و تقویٰ را نمیخواهد نجات بدهد، بلکه ناقصین و کممعرفتها و کمشعورها و بیتقواها را هم میخواهد نجات بدهد. پس طوری میکند که همه بتوانند نجات بیابند و مایهاش همهاش یک مثقال محبت است و محبت هم که امر مشکلی نیست و مخصوص بعضی دون بعضی نیست همه میتوانند محبت پیدا کنند، حتی آن مردکه کمشعور و ناقص و بیمعرفت و فاسق، همه میتوانند آن بزرگوار را دوست داشته باشند. و محبت که در میان آمد همه کارها درست میشود، آن وقت خواه اهل معرفت باشد یا کممعرفت باشد کامل باشد یا از ناقصین باشد صاحب شعور باشد یا کمشعور باشد صاحب زهد و تقویٰ باشد یا فاسق باشد فرق نمیکند، هیچ یک نمیتوانند آن حضرت را مشاهده کنند با آن حالت و آرام بگیرند، هر قدر محبتی که دارند لابد به هیجانشان میآورد که جان خود را بیمحابا فدای آن حضرت نمایند.
و گمانت نرسد که اینهایی که در صحرای کربلا بودند و کشته شدند همه صاحبان علم و معرفت و اهل تقویٰ بودند. حاشا، همه کجا اهل
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 118 *»
معرفت و تقویٰ بودند. چقدر غلام سیاه میانشان بود، و آنها عارف و متقی نبودند غلام بودند معرفتی نداشتند علمی نداشتند، اما همین قدر محبت داشتند و آن بزرگوار را دوست میداشتند، پس نتوانستند طاقت بیاورند و آرام بگیرند پس بیمحابا رفتند و جان خود را فدا کردند و هیچ باکشان نبود. وهکذا اطفال هفت ساله و هشت ساله میرفتند کشته میشدند حتی بعضی زنها میرفتند جنگ بکنند. و خیلی واضح است که اینها اهل معرفت نبودند، معذلک نتوانستند طاقت بیاورند رفتند و جان خود را فدا نمودند. پس هیچ شعور زیاد نمیخواهد معرفت زیاد نمیخواهد و پرهیزکاری نمیخواهد.
نگو که من اهل معرفت نیستم یا شعور زیاد ندارم یا تقویٰ و پرهیزکاری ندارم یا بخل و لئامت دارم و یک دیناری را در راه خدا دادن مضایقه دارم، چطور آن روز جان خود را فدا میکردم و دست از جان و مال و اهل و عیال میکشیدم؟ هرچند بیمعرفت باشی و کمشعور باشی و فسق داشته باشی و هر قدر لئیم و بخیل باشی، فکر کن ببین که راضی میشدی که در آن روز در صحرای کربلا باشی و امام خود را به دست دشمن گرفتار ببینی و آقازادگان او را کشته و به خون خود آغشته ببینی و بمانی و صبر بکنی و دست از جان و مال و اهل و عیال نکشی؟ نه بالله، میبینی که اگر آن اوضاع را ببینی طاقت نمیتوانی بیاوری و آن محبت تو را میکشاند و از خودت بیخود میکند که بدون زحمت دست از جان و مال و اهل و عیال برمیداری و جاننثاری میکنی، و همان قدر که ذرهای
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 119 *»
از محبت آن جناب در دلت هست هر طور باشی کارت را میسازد، پس از صمیم قلب راضی میشوی که جان و مالت را فدا کنی. والله آن گالش([1]) کوهستانی که هیچ معرفت ندارد و چیزی راه نمیبرد و شعور چندانی ندارد و مسائل دینی نمیداند، اما همین قدر اخلاص به سیدالشهداء دارد و دوست آن حضرت است، والله اگر او در صحرای کربلا باشد میرود جان خود را فدا میکند. و دوستْ هرچه باشد نمیتواند ضبط خود کند، و اگر تعمد هم بکند نمیتواند دستش نمیرسد، اگرچه بسیار بسیار ضعیف هم باشد و خیلی فسق و فجور هم داشته باشد.
و اگر کسی در دل خود میبیند که اگر در آن روز باشد میتواند ضبط خود نماید و همانجا بایستد و کشته نشود، یقین کند که از اهل جهنم است و مخلد در آتش جهنم خواهد بود اگرچه عبادت ثقلین را داشته باشد. و حکم او حکم آن اشخاصی است که در صحرای کربلا بودند و امام را یاری نکردند و او را به درجه رفیعه شهادت رسانیدند. ولکن شخص همین که میبیند که اگر در آن روز بود نمیتوانست ضبط خود کند و طاقت بیاورد لابد میرفت جان خود را فدا میکرد و دست از جان و مال میکشید، یقین کند که از اهل بهشت است و مخلد در بهشت با آن حضرت خواهد بود، هرکه میخواهد باشد و هر طور میخواهد باشد، و حکم او حکم آنهایی است که در صحرای کربلا در رکاب همایون آن حضرت شهید شدند. و فیالحقیقه عند الله از جاننثاران آن حضرت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 120 *»
محسوب میشود. چرا که دانستی خدای ما خدایی است که همین که میبیند کسی میخواهد خوبی بکند اما دستش نمیرسد پاش حساب میکند و پیش خود او را عامل به آن خوبی محسوب میدارد.
پس همین قدر کسی ذرهای از محبت سیدالشهداء را داشته باشد کارش تمام است، و همین که دوست او هست یقین کند که اگر در آن روز بود جان و مالش را فدا میکرد. و البته تمام مؤمنان دوست حسینند و اگر دوست حسین نباشند مؤمن نیستند. دوست او که هستند به مقتضای آن دوستی اگر در آن روز واقع بودند همه به طور رضا و رغبت جانفشانی میکردند، و هر کس رجوع به دل خود بکند و آن حالات را به نظر بیاورد این را در خود میبیند. پس تمام مؤمنان از انبیا گرفته تا آن ضعفا همه جان و مال خود را در راه خدا دادند و جان و مال خود را از روی رضا و رغبت بدون شائبه کراهت به خدای خود فروختند، اگرچه در ظاهر همه دستشان نرسید که این کار را به ظهور برسانند، و خدا که نیتشان را صادق میبیند پایشان محسوب میکند. پس تمام مؤمنین یکجا جان و مالشان را به خدا فروختهاند و آنچه داشتهاند در راه او دادهاند، این است که خدا هم بهشت خود را به ایشان عنایت میفرماید. چرا که حالا استحقاق پیدا کردهاند و مستحق دخول بهشت شدهاند و کار بهشت را کردهاند، به جهت اینکه بهشت به ازای جان و مال در راه خدا دادن و جان و مال را به خدا فروختن بود اینها هم که تمامشان چنین کاری را کردهاند پس همه باید داخل بهشت بشوند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 121 *»
والله انسان در تدبیرهای خداوندی حیرت میکند که خداوند چه تدبیرات دارد! هوش از سر انسان میرود که مردم با این لئامت و دنائت که میبینی که از یک دینار در راه خدا دادن مضایقه دارند و از روی اراده نمیدهند، خدا خواست کاری بکند که این مردم لئیم یکجا جانها و مالهای خود را در راه خدا بدهند آن هم از روی رضا و رغبت، تا ایشان را داخل بهشت کند. و میدانست که اگر همینطور از ایشان بخواهد که جان و مالشان را در راهش بدهند وانگهی از روی رضا و رغبت، هیچ کدام اقدام نخواهند کرد و همینطوری که هستند نمیتوانند و از عهده ایشان بر نمیآید. پس آن تدبیر را به کار برده و با سیدالشهداء اول این معامله را کرده، بعد دوستی او را در دل مؤمنان قرار داده که همین که آن بزرگوار را به آن حالت ببینند بیمحابا دست از جان و مال بردارند و جان و مال خود را یکجا فدای آن بزرگوار کنند.
به خدا قسم که غیر از اینطور نمیشد کاری کرد که مردم از روی رضا و رغبت جان و مالشان را در راه خدا بدهند، و اگر میشد خدا این تدبیر را به کار نمیبرد. و البته او خودش از حالت خلق خود خبر داشت که به هیچ تدبیری نمیشود ایشان را راضی کرد که جان و مالشان را در راه خدا بدهند و باکشان نباشد، مگر به همین تدبیری که کرده. والله اگر هر کاری میکردند و هرچند نویدها میدادند حتی بهشت را پیش چشمشان میآوردند که این بهشت است و این را به شما میدهیم و شما جان و مال خود را در راه خدا بدهید، هیچ کس اقدام نمیکرد و جان و مالش را
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 122 *»
ــ وانگهی به طور رضا و رغبت ــ در راه خدا نمیداد. نمونهاش را که میبینی پیغمبر را راستگو که میدانند و میدانند که در پس طاعات ثوابها میدهند معهذا آنها را بهجا نمیآورند و یک زکات واجب را نمیدهند، و از آن طرف میبینند که در پس معاصی عذابها میکنند و همه را اعتقاد دارند آنها را مرتکب میشوند. پس چگونه این مردم راضی میشدند از صمیم قلب جان و مال خود را در راه خدا بدهند؟
اما حالا که سیدالشهداء این کار را کرده و مؤمنان هم چون همه دوست آن حضرتند دیگر برایشان گران نیست جان و مال دادن، بلکه برایشان خیلی امر آسانی است که از آن آسانتر امری نمیشود، و حالا طوری شده است که خلافش بر ایشان مشکل است، بلکه طوری است که اگر بخواهند جان و مال را فدا نکنند نمیتوانند و حالا جان و مال فدا نکردن در قوهشان نیست که هرچند زور بزنند نمیتوانند خودداری کنند لابد میشوند جان و مالشان را فدا میکنند و نمیتوانند فدا نکنند. و آنهایی که بر ایشان گران است جان و مال دادن محبت ندارند به آن بزرگوار، چنانکه بودند و جان و مال ندادند و به درک اسفل خود را واصل کردند. و آنهایی که محبت دارند جان و مال چه میخواهند بکنند؟ و هزاری لئیم و بخیل باشند جود میکنند به جانها و مالهای خود و راضی میشوند که همه را فدای او نمایند و نمیتوانند در اینجا لئامت و بخل کنند.
پس تدبیر تماشا کن که خدا چه تدبیر به کار برده که مردم به آن
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 123 *»
لئامت طوری شدند که به آسانی هرچهتمامتر جان و مالشان را میدهند بلکه نمیتوانند جان و مال خود را نگاه دارند هر طوری هست باید در راه او بدهند، و آن محبتی که دارند نمیگذارد ایشان را که صبر کنند و بتوانند جان و مال خود را فدا نکنند. و طوری شده است که آن وقت اگر هزار نوید به ایشان میدادند و هرچند ایشان را اخافه میکردند چاره نمیشد و باز راضی به دادن جان و مال نبودند، و حالا بدون اینکه کسی به ایشان نویدی بدهد یا اخافهای نماید جان و مال میدهند. و ببین که اگر بر فرض هم بگویند که کشتهشدن در راه سیدالشهداء هیچ ثواب ندارد، و تو در آن روز باشی و سیدالشهداء را به آن حالت ببینی میتوانی طاقت بیاوری و جان خود را فدای آن حضرت نکنی؟ اگرچه میدانی هم هیچ ثواب به تو نمیدهند. بلکه در آن حال هیچ به یاد ثواب هستی یا خوف از عذاب داری؟ و اینها هیچ به خیالت خطور میکنند؟ نه والله، کسی که دوست آن بزرگوار باشد بر فرض که هیچ ثوابش هم ندهند راضی نمیشود بماند و جانش را فدای آن حضرت نکند. دلیلش همین که تا میشنوی که با آن بزرگوار چه کردند و چه مصیبت بر او وارد آوردند نمیتوانی طاقت بیاوری، دلت میسوزد و اشکت جاری میشود و هیچ ملتفت این نیستی که ثوابت میدهند. اگر کسی بگوید که گریه ثواب ندارد و فرض کنی که ثواب هم نداشته باشد آیا میتوانی ضبط خود کنی و خود را نگاه داری که دلت نسوزد و گریه نکنی؟ به خدا قسم چون دوستی نمیتوانی خودداری کنی. و اگر هم بر فرض خیال کنی ثوابی هم ندارد به محض شنیدن
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 124 *»
مصائب او محزون میشوی و دلت میسوزد و نمیتوانی دلت را نگه داری نسوزد. بلکه اگر تعمد کنی خود را نگاه داری زورت نمیرسد.
پس اگر امروز که مصیبتش را میشنوی نمیتوانی ضبط خود کنی که دلت نسوزد و محزون نشوی، در آن روز هم هرگاه بودی آن حالات را میدیدی نمیتوانستی ضبط خود کنی که جان و مالت را فدا نکنی. بلکه عرض میکنم حالا که میشنوی اینطور میکنی، پس اگر آن روز بودی و همه را به چشم خود میدیدی چه میکردی؟ «شنیدن کی بود مانند دیدن؟!» به جرأت هرچهتمامتر قسم میخورم که اگر در آن روز بودی و آن حالات را مشاهده میکردی، همینطور بیمحابا میرفتی بدون اینکه کسی چیزی به تو بگوید و نویدی به تو بدهد که یاری حسین کردن چنین ثواب دارد و بهشت به آدم میدهند؛ جان خود را فدا میکردی. ثواب و بهشت را چه میکردی؟ و آنچه که در خیالش نبودی ثواب و بهشت بود. و آن وقت بهشت را چه میخواستی بکنی؟ و بهشت یادت نبود همه هَمّت این میشد که جانی قربان کنی.
پس تو را به خدا ملاحظه کن که این چه عبادت خالصی و دین خالصی است که از برکت سیدالشهداء؟س؟ در این عالم برپا شده است، و تمام مؤمنان دین خالصی برپا کردند که هیچ در قوه ایشان نبود. و کدام دین است از این خالصتر که مؤمنان از روی اشدّ رضا جان و مالشان را بدهند و هیچ نفع خود را ملاحظه نکنند بلکه هیچ خود را ملاحظه نکنند، محض از برای رضای خدا جانشان را بدهند و مالشان را بدهند و آنچه را
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 125 *»
که دارند همه را بدهند. و خدا دین خالص میخواست از مردم، و چون همینطوری که بودند نمیشد دین خالص برپا کنند، پس خدا آن تدبیر را به کار برد که به آسانی هر کسی بتواند دین خالص برپا کند، و با آن لئامت کذایی که داشتند همه جان و مالشان را خالصاً و مخلصاً در راه خدا بدهند تا استحقاق بهشت پیدا کنند. و سرّ حقیقی شهادت آن بزرگوار همین بود که دانستی و بالاتر از این سرّی ندارد. و این اعظم اسرار شهادت است و باقی اسرار دیگر همه از فروعات و شاخ و برگ این سرّ است.
پس به فدای آن بزرگوار که شهادت اختیار کرد یک عالمی را نجات داد و همه را از غرقاب هلاکت رهانید، و از برکت آن بزرگوار همه راضی شدند به جان و مال فدا کردن، بلکه در حقیقت همه جان و مال را فدا کردند و به این فیض عظیم رسیدند پس به این سبب نجات یافتند. و اگر نبود شهادت این بزرگوار مردم نجات نمییافتند و امر همه منجر به هلاکت میشد.
و طوری هم آن بزرگوار شهید شد و مصائب را متحمل شد که نمیشود کسی دلش نسوزد و آرزوی آن نکند که جان و مالش را فدای آن حضرت کند. آخر قدری فکر کن و ببین که مصیبتی در عالم نماند مگر آنکه آن بزرگوار همه را بر جان خود خرید و متحمل شد، و چیزی نماند که دل کسی بسوزد مگر اینکه همه بر او وارد آمد. و عمداً تمام انواع و اقسام مصائب را قبول کرد که تمام مردم را نجات بدهد. چرا که میبینی طبایع مختلف است یک کسی هست از گرسنگی بسیار دلش میسوزد پس
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 126 *»
بشنود گرسنگی آن بزرگوار و عیال او را دلش بسوزد و محزون شود نجات یابد. و یک کسی هست گرسنگیها بسیار خورده است پس اگر بشنود گرسنگی ایشان را بسا دلش نسوزد، اما تشنگی را نمیشود طاقت آورد پس از تشنگی دلش خیلی میسوزد پس بشنود تشنگی ایشان را و دلش بسوزد محزون شود نجات بیابد. و یک کسی هست که سفرها رفته و گرسنگیها و تشنگیها خورده اگر بشنود کسی گرسنه یا تشنه بوده بسا دلش نسوزد، اما فرزند را پیش روی پدر بکشند نمیتواند طاقت بیاورد پس بشنود که علیاکبر را پیش روی حضرت پاره پاره کردند دلش بسوزد نجات بیابد. و یکی هست که کسی که مردم را بسیار کشته باشد بعد مردم هم او را پس بکشند چندان دلش نمیسوزد، اما طفل شیری که هیچ کاری نکرده و شمشیری نکشیده و تقصیری ندارد یکدفعه بیخود تیر بر حلقش بزنند و او را بکشند نمیتواند طاقت بیاورد، پس بشنود که علی اصغر را بدون جرم و گناه تیر بر حلقومش زدند دلش بسوزد و محزون شود و نجات بیابد.
باری، طبایع مردم مختلف است هریک از چیزی دلشان میسوزد و از چیزی محزون میشوند، و تمام مردم از یک چیز دلشان نمیسوزد، پس بعضی از تشنگی دلشان میسوزد و بعضی از گرسنگی دلشان میسوزد و بعضی از کشتن فرزند دلشان میسوزد و بعضی از کشتن برادر دلشان میسوزد و بعضی از کشتن طفل شیرخوار دلشان میسوزد و بعضی از آتشزدن خیمهها دلشان میسوزد و بعضی از غارت کردن اموال دلشان میسوزد و بعضی از برهنه کردن اطفال دلشان میسوزد و بعضی از
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 127 *»
پامال کردن بدن شهیدان دلشان میسوزد و بعضی از اسیری عیال دلشان میسوزد و بعضی از سوار کردن زنان و اطفال بر شتران برهنه دلشان میسوزد. آخر تو را به خدا انصاف ده ببین که یک ساعت نمیشود بالای شتر برهنه بر روی قتبش که دو تا چوب است نشست، چگونه این زنان و اطفال کوچک را بر روی آن قتبها از کربلا تا به شام سوار کردند و روزها و شبها متصل اینها را به سرعت میبردند! خدا شاهد است که انسان متحیر میشود که کدام مصیبتشان را به خاطر بیاورد و بر کدام مصیبتشان دلش بسوزد و گریه و زاری کند، هر کدام از مصائبشان را که ملاحظه کنی فینفسه قطع نظر از سایر مصائب جگر شکاف است و یک عالمی را تا روز قیامت کفایت میکند چه جای همه آنها.
پس نماند مصیبتی که بر آن بزرگوار وارد نیاید. پس نمیشود که کسی دلش نسوزد، و اگر هم کسی تعمد کند نمیتواند خودداری کند، برای همه اینها دلش نسوزد برای بعضی که یقیناً دلش میسوزد، پس همان که دلش میسوزد نجات مییابد. پس یافت نمیشود کسی از مؤمنان که بشنود مصائب آن بزرگوار را و دلش نسوزد لابد دلش میسوزد پس به این واسطه نجات مییابد. بلکه مصائب آن بزرگوار طوری است که دل دشمنانش را کباب کرده و همان اشخاصی که کمر قتل او را بسته بودند پارهای اوقات بیخود دلشان میسوخت و بیخود اشکشان جاری میشد، تا چه رسد به دوستانش که ادعای دوستی او را میکنند.
والله اگر نبود گریستن در مصیبت سید مظلومان و محزون شدن در
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 128 *»
مصیبت آن جناب احدی نجات نمییافت حتی اولیا و انبیا حتی انبیای اولواالعزم، و همه به واسطه گریستن و محزون شدن در مصیبت آن حضرت نجات یافتند و باری به منزل رسانیدند.
والله گریستن در مصیبت آن بزرگوار و عزاداری آن حضرت از جمیع اعمال واجبه و مستحبه بالاتر است، بلکه جمیع اعمال واجبه و مستحبه باید به واسطه او قبول بشود و او باید تکمیل بکند جمیع اعمال را، و بدون او تمام اعمال ناقص است حتی نماز حتی روزه حتی حج حتی جهاد، و اینها تکمیلشان به گریستن در مصیبت سیدالشهداء و محزون شدن در این ماتم است. و میبینی که بعضی اعمال تکمیل عمل دیگر را میکنند، و آنها را قرار دادند که عمل دیگر را تکمیل کنند مانند غسل جمعه که بخصوص وارد شده است که این را خدا قرار داد به جهت اینکه خللی که در ایام هفته در وضوی شخص پیدا میشود اصلاح بشود. و همچنین نوافل را خدا قرار داد برای اینکه خللی که در نماز پیدا میشود اصلاح بشود به آن نوافل. پس مسلماً بعضی از اعمال یافت میشود که تکمیل عمل دیگر میکند.
حال، یک مکمّل کلی داریم که تکمیل جمیع اعمال بسته به او است و هیچ عملی بدون او کامل نیست و هرچند خوب بهجا آورده بشود باز ناقص است خالی از خلل نیست. و این مکمّل کلی گریستن و محزون شدن در مصیبت سیدالشهداء است. و همانطوری که غسل روز جمعه تکمیل میکند وضوهای ایام هفته را و اگر غسل جمعه نباشد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 129 *»
وضوها ناقص خواهند بود، و نوافل تکمیل میکنند نمازهای واجبی را و اگر نوافل نباشند نمازهای واجبی ناقص خواهند بود، همانطور گریستن در ماتم آن حضرت تکمیل میکند جمیع اعمال شرعیه را از واجبه و مستحبه و از گذشته و آینده، و تا این در میان نباشد اعمال هم با اینکه بر وجه صحیح ادا بشوند همه ناقص خواهند بود. و اعمال در وقتی به کار میآیند و فائده به حال صاحبش دارند که این گریستن در ماتم سیدالشهداء همراهشان باشد، و اگر این در میان آنها نباشد هیچ به کار نمیآیند بلکه حسرت میشوند برای صاحبش و وبال میشوند بر او و همه مار و عقرب میشوند به جانش میافتند. مگر نشنیدهای که فرمودند هرگاه کسی مابین صفا و مروه خدا را به قدر عمر دنیا عبادت بکند و همیشه صائمالنهار قائماللیل باشد و اینقدر عبادت بکند که مانند خیک پوسیده بشود بعد هم عدواناً کشته بشود و محبت ما اهلبیت را نداشته باشد، خدا او را به رو در آتش میاندازد.
و شک نیست که گریستن و محزون شدن در مصیبت سیدالشهداء؟ع؟ محک محبت و ولایت است، اگر کسی محبت دارد نمیشود در این مصیبت محزون نشود و دلش نسوزد و گریه نکند، و آن که دلش نمیسوزد و محزون نمیشود و گریه نمیکند محبت ندارد، پس اعمالش همهاش هباء منثور خواهد بود. و در حق این جماعت است که خدا میفرماید و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباءاً منثوراً. پس کلیةً باید اعتقاد کرد که اعمال تمام نیست و مثمر ثمر نخواهد بود مگر اینکه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 130 *»
عزاداری حضرت سیدالشهداء همراهش باشد، و این که همراه شد اگر اعمال سرتاپا نقص باشد و هزار خلل داشته باشد جبر کسر همه را میکند و همه را اصلاح میفرماید. و عجب در این است که شخص در مدت عمر بسا یک آن متذکر مصیبت سیدالشهداء بشود همین قدر دلش بسوزد و محزون شود اگرچه ظاهراً هم گریهاش نیاید و گریه نکند، دیگر تمام اعمالی که پیش از او سر زده و بعد سر میزند همه را تکمیل میکند و این یک ساعت محزون شدن کار تمام آن اعمال را میسازد و همه را اصلاح میکند اگرچه هزار عیب و نقص داشته باشد، وانگهی تمام گناهانی که از او سر زده و میزند همه را محو میکند. این است که وارد است که هرکه بر حسین گریه کند و به قدر بال مگسی اشک از دیده او فرو ریزد خداوند جمیع گناهان گذشته و آیندهاش را میآمرزد و همینطور است بدون اغراق. بلکه کسی که تنها محزون بشود اگرچه گریه هم نکند و اگرچه اشک از چشم او فرو نریزد، حکمش همین است و خدا با او همین معامله را میکند.
الا لعنة الله علی القوم الظالمین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 131 *»
مـوعظه پنجم
(جمعه / پنجم محرّمالحرام 1297)
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 132 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم
و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرماید:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
چون خدا هرچه فرمایش میکند همهاش صدق است، پس اینکه خبر میدهد خدا خریده است از مؤمنان جان و مالشان را سابق بر این، معلوم میشود که البته جمعی از مؤمنین در عالم ذر این کار را کردهاند و جان و مالشان را به خدای خود فروختهاند و الّا خدا نمیفرمود که من جان و مال مؤمنان را خریدم، چرا که خریدن فرع بر فروختن است اگر چیزی را نفروشند خریدن او معنی ندارد و خریدن تمام معنیش این است که چیزی را بفروشند آن وقت بخرند و خریدن پیدا بشود. و ببین که کسی چیزی را به تو نفروشد تو هم آن چیز را نخریدهای پس نمیتوانی بگویی من آن چیز را از آن کس خریدم و اگر ادعا کنی دروغ خواهد بود، و در وقتی تو او را خریدهای که او به تو بفروشد و آن وقت میتوانی بگویی آن چیز را از او خریدهام.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 133 *»
حال میبینی که مردم جان و مالشان را به خدا نفروختند دلیلش همین که جان و مالشان را در راه خدا ندادند، و معقول نیست که کسی چیزی را به کسی بفروشد و باز او را داشته باشد پس چطور میشود که کسی جان و مالش را به خدا بفروشد معذلک جان و مالش را داشته باشد و در راه خدا نداده باشد؟ و حال آنکه معنی جان و مال به خدا فروختن این است که جان و مال را در راه خدا بدهند، و آنان که هیچ جان و مال را در راه خدا ندادهاند یقیناً جان و مالشان را نفروختند و اگر فروخته بودند در راهش میدادند، پس اینها را که میبینی هیچیک جانها و مالهاشان را در راه خدا ندادهاند یقین حاصل میشود که اینها جان و مال خود را در عالم ذر به خدا نفروختهاند.
پس مؤمنینی که خدا فرموده که از ایشان جان و مالشان را خریدهام اینها مراد نیستند، چرا که دانستی خریدن بیفروختن نمیشود و میفهمی که اینها جان و مالشان را به خدا نفروختند پس خدا هم از ایشان نخریده. و معنی ندارد که ایشان جان و مالشان را به خدا نفروخته باشند و خدا بگوید من از ایشان جان و مالشان را خریدهام. پس چون خدای خود را صادق میدانی یقین میکنی که اینها مراد خدا نیستند، و این جماعتی که جان و مال در راه خدا ندادهاند ــ از انبیا و اولیا گرفته تا امت و رعیت ــ منظور خدا نیست. و خدا هم که صدق فرمایش میکند، و اینکه میفرماید من از مؤمنین جان و مالشان را خریدم معلوم است که مؤمنینی جان و مالشان را به خدا فروختند و این معامله را با خدا بهجا آوردند که خدا
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 134 *»
خبر میدهد که من جان و مال از مؤمنین خریدم. پس اگرچه در مردم نظر میکنیم کسی را نمیبینیم که جان و مالش را داده باشد لکن چون خدای ما خبر داده که من خریدی از مؤمنان کردم، ما هم اجمالاً یقین میکنیم که طایفهای از مؤمنین هستند غیر از این مردم که در عالم ذر جان و مال خود را یکجا به خدا فروختند، و جان و مالشان حالا هم مال خداست و اختیارش با او است و حالا نه اختیار جانشان را دارند و نه اختیار مالشان را.
پس یقیناً به اِخبار خداوند طایفهای هستند که این معامله را کردند. و حالا باید گشت آنها را پیدا کرد که آنها کیانند. و خیال نکن که آن کسی را که مثلاً در یک معرکهای کشتند و اموالش را بردند داخل در آیه است و مراد خدا است، چرا که اینجور اشخاص اگرچه در عالم هستند و این بلاها را بر سرشان میآورند، لکن اینها از روی اختیار نیست و به اختیار خود راضی به کشتن خود و تاراج رفتن اموال نشدند بلکه به عنف ایشان را کشتند و اموالشان را بردند و اگر دستشان میرسید دشمن را از خود دفع میکردند و جان و مال خود را حفظ میکردند، پس دستشان نرسید که جان و مالشان از دست رفت. پس بر اینها صادق نیست که جان و مال دادهاند وانگهی در راه خدا. و جان و مال در راه خدا آن کسی میدهد که ناچار نیست و دستش میرسد که شرّ دشمنان را دفع کند معذلک نمیکند.
پس آن که خدا میفرماید جان و مالش را خریدم آن جور اشخاص مراد نیست و مراد خدا را باید از پیش خود خدا یاد گرفت. و خودش بعد از آن اِخبار به وقوع معامله، ابتدا میکند و علامتشان را بیان میکند که
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 135 *»
علامتشان این است که مقاتله میکنند و جهاد میکنند در راه خدا پس میکشند و کشته میشوند. حال شک نیست که جهاد در راه خدا مخصوص به امام معصوم است، و غیر از امام معصوم کسی مأمور نیست به جهاد و نباید جهاد بکند مگر اینکه به اذن امام معصوم و در رکاب او باشد. بعد از آنکه معصوم بنای جهاد با جمعی گذاشت و مردم را امر کرد آن وقت بر مردم هم واجب میشود که در رکاب او جهاد کند، پس باز منشأش از امام است و از پیش او باید سرایت کند و اصل جهاد حق او است. پس یقاتلون فی سبیل الله که خدا میفرماید معصومین مرادند و غیر ایشان کسی مراد نیست. و چون میفرماید بعد از این، یعنی بعد از نزول قرآن مقاتله میکنند، پس غیر از معصومین ما از آن چهارده نفس مقدس؟سهم؟ معصومین پیش مراد نیستند. و در میان معصومین خودمان هم که ملاحظه میکنیم احدی از ایشان را نمییابیم که جهاد کرده باشد در راه خدا پس کشته باشد جمعی را و خود هم آخر الامر کشته شده باشد مگر حضرت سیدالشهداء روحی له الفداء که جهاد کرد در راه خدا و در میان جهاد جمعی را به درک فرستاد بعد هم خودش کشته شد و به درجه رفیعه شهادت رسید. پس یقین حاصل میشود که آن مؤمنینی که خدا میفرماید، این بزرگوار و اصحاب او هستند و غیر از ایشان کسی نیست.
پس وقتی که انسان قدری ملتفت شد میبیند که این آیه شریفه در حق این بزرگوار نازل شده و مصداقش همین بزرگوار است و بس و دیگر خلق اولین و آخرین احدی مصداق این آیه نیستند. پس خیلی واضح
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 136 *»
است که این آیه همهاش از اول تا آخر شرح حال این بزرگوار است. آخر قدری نظر کن در عالم و ببین که که جان و مالش را در راه خدا داد و کشت و کشته شد؟ مگر آن بزرگوار که مقاتله کرد در راه خدا و کشت جمعی از دشمنان خدا را و خود هم کشته شد. پس جانی که به خدا فروخته بود در راه او داد، و چون مالش را هم به خدا فروخته بود بعد از کشته شدن مالش را هم در راه خدا داد و آنچه از اموال که داشت همه را داد، باز اکتفا نکرد عیال و اطفالش را نیز داد و چیزی برای خود باقی نگذاشت.
به خدا قسم کاری کرد که در عهده احدی از اولین و آخرین نبوده و نیست و هیچ کس را تاب این صدمات و اینگونه جانبازی و جاننثاری نبود. اولاً که راضی میشود جانش را بدهد و هدف تیر و خنجر و شمشیر و نیزه نماید؟ وانگهی آن قدر دشمن در مقابل داشته باشد که همه درصدد قتل و ایذای او باشند و کمر قتل او را بسته باشند. وانگهی که راضی میشود اموالش را تمام بدهد؟ که آنچه دارد همه را بیایند به غارت ببرند چه از خود او و چه از اهل و عیال او. و که راضی میشود که برادرش را در پیش چشمش دستهایش را از بدن جدا بکنند و به قتل برسانند؟ وانگهی مانند حضرت عباس برادری. و که راضی میشود که فرزندش را در حضور چشم او پاره پاره بکنند؟ وانگهی فرزندی مانند علی اکبر. و که راضی میشود که طفل شیرخوارش را در دامن او ذبح کنند و حلق نازکش را با تیر پاره کنند؟ وانگهی طفل شیرخواری مانند علی اصغر. و که راضی میشود که خواهرش را اسیر کنند و با بدن برهنه بر شتر بیجهاز سوار کنند
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 137 *»
و شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند؟ وانگهی خواهری مانند حضرت زینب و امکلثوم. و که راضی میشود عیال و اطفال و دخترانش را اسیر کنند و در کوچهها و بازارها بگردانند؟ وانگهی عیالی مانند املیلی و رباب و دخترانی مانند سکینه و رقیه و فاطمه.
وارد شده است که حضرت پیغمبر ؟ص؟ دختری داشتند که زینب نام داشت و او را در بیرونی مدینه شوهر دادند. یک وقتی حضرت زینب عزم خدمت حضرت را کرد پس در کجاوه نشست و عازم خدمت حضرت؟ص؟ شد، پس در بین راه یک دفعه کسی از پیش روی کجاوه زینب در آمد و راست شد، شتر قدری رم کرد حضرت زینب قدری توی کجاوه ترسیدند. و معلوم هم نیست که آن شخص سهواً چنین کاری کرد یا آنکه از منافقین بود کار خود را کرد که شاید در این میانه آسیبی به حضرت زینب برسد. و هر طوری بود این خبر را به سمع پیغمبر رسانیدند، پیغمبر مضطرب شدند و اضطراب بسیار بر ایشان دست داد و خیلی مشوّشالحال شدند و داد و فریاد کردند. بعد، از همان وقت قرار دادند که هر کس بعد از این چنین کاری بکند و بغتةً پیش روی شتری برخیزد باید دیه بدهد.
باری، پیغمبر نمیتواند طاقت بیاورد که دخترش در میان کجاوه یک دهشتی بکند و اندکی ترس بخورد اینهمه داد و فریاد میکند. حضرت سیدالشهداء چگونه راضی شد که مثل زینب خواهری را با سر برهنه بر شتر برهنه سوار کنند و در کوچهها و بازارها بگردانند؟ و حال آنکه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 138 *»
بعد از حضرت فاطمه؟سها؟ مثل حضرت زینب زنی نیامد و آن مخدّره هیچ دخلی به زنان این عالم نداشت. حضرت سجاد میفرماید ای عمه من، تو عالمه غیر معلّمه هستی و فهیمه غیر مفهّمه هستی. و این خیلی مقام بزرگی است. پس خیلی مطلب است و تصویرش را نمیشود کرد که آدمی راضی بشود چنین خواهری را به اسیری بدهد، وانگهی با آن حالت ذلت و بیحرمتی.
پس به فدای دل مبارک حضرت سیدالشهداء؟ع؟، چگونه طاقت آورد و همه این مصیبات را متحمل شد که هریکیش عالم را میگدازد و کوهها را از هم میپاشد و یک مصیبتش را کسی نمیتواند طاقت بیاورد. سهل است که نمیتواند بشنود و طاقت بیاورد، چه جای آنکه بر جان خود آن مصیبت را وارد بیاورد و قبول کند، و چه جای آنکه تمام آن مصائب را متحمل شود. این است که فرموده انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین انیحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان ما شهادت را بر تمام خلق اظهار نمودیم، همه ابا نمودند و انسان قدم پیش گذاشت و این امانت شهادت را حامل شد و بر دوش مبارک خود کشید.
به فدای این انسان بزرگوار که چه مصیبتها به جان خود خرید و چه صدمات را متحمل شد برای اینکه دوستان و شیعیانش همه نجات بیابند و داخل بهشت بشوند. و الّا کجا بود نجات برای مردم؟ و چطور میتوانستند با این گناهان و اعمال ناقص پر خلل خود نجات بیابند؟ و حال اینکه خدا دین خالص میخواهد و دین غیر خالص را قبول
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 139 *»
نمیکند، و دین غیر خالص که محض رضای او نباشد قابل درگاه او نیست و باعث نجات شخص نمیشود. و مردم بندگیهاشان همه یا از خوف است یا از طمع. یا میترسند که اگر عبادت نکنند خدا عذابشان میکند و ایشان را به بلاها مبتلاها میسازد چه در دنیا و چه در آخرت، پس از ترس اینکه مبادا عذابشان بکند یا در دنیا مبتلا بشوند میروند عبادت میکنند و آنطوری که دستورالعمل دادهاند حرکت میکنند. و یا به طمع عبادت میکنند که خدا در این دنیا صحتشان بدهد نعمتشان را زیاد کند اولاد به ایشان بدهد وهکذا، و در آخرت هم ایشان را داخل بهشت بکند. و اینجور بندگیها هیچ بندگی خالص نیست، و در حقیقت که ملاحظه کنی شرک به خدا است و شخص دارد بندگی خودش را میکند و خودش را میخواهد نه خدا را، پس میخواهد صدمهای به او نرسد میرود عبادت میکند، یا میخواهد نفعی عاید او شود میرود عبادت میکند، پس برای نفع خودش عبادت میکند و برای دفع ضرر از خودش عبادت میکند، نه برای اینکه خدا مستحق عبادت است و باید او را پرستید.
پس در حقیقت آنها که برای خوف یا طمع دارند بندگی میکنند بندگی خدا نمیکنند، و خدا را کسی بندگی میکند که عبادت کند او را برای اینکه خداست و مستحق بندگی است، اگرچه بر فرض هیچ نفع هم به او نرسد بلکه سهل است ضرر هم به او برسد باز دست از بندگی خود برندارد، و حرفش این باشد که من بندهام و خدا خدا، من باید بندگی کنم
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 140 *»
خدای خود را چرا که او قابل پرستش و بندگی کردن برای او هست خواه چیزی به من بدهد یا ندهد ضرری از من دفع بکند یا نکند، من نباید دست از کار خود بردارم و در هر حال من بندهام و او خدا، و نه من از بندگی او خارج میشوم و نه او از خدایی خود بیرون میرود. و عبادتی که خدا خواسته و قابل درگاه او هست همین جور عبادت است و این عبادت دین خالص خداست.
و حضرت امیر ؟ع؟ میفرماید عبادت بر سه قسم است: یکی عبادت غلامان و کنیزان است که بندگی میکنند و آنطوری که آقا میگوید راه میروند، اما چه فایده که از ترس دارند این کارها را میکنند و درست راه میروند، و از ترس اینکه آقا چوبشان نزند و چماق توی سرشان نزند خدمت میکنند. و آن آقا هم میشناسد اینها را که از ترس دارند خدمت میکنند و درست راه میروند و اگر ترس چوب و چماق نداشته باشند اینطور خدمت نمیکنند و درست راه نمیروند. و یکی عبادت اجیران است که کار میکنند و خدمت را آنطوری که شخص میخواهد به انجام میرسانند و از خوف و ترس هم خدمت نمیکنند، لکن خدمتشان و کارهایشان همهاش برای این است که مستحق اجرت شوند و اجرتی بگیرند و اینهمه تقلّاها و زحمتهای اینها همهاش برای اجرت گرفتن است، و اگر اجرت در میان نباشد و بدانند که کسی اجرتشان نمیدهد هیچ خدمت نمیکردند و تقلّا نمیکردند و خود را به زحمت نمیانداختند. و یکی عبادت احرار و کریمان است که خالصاً و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 141 *»
مخلصاً عبادت میکنند و نه عبادتشان از ترس است و نه از روی طمع، نه عبادت میکنند که خدا عذابشان نکند و نه عبادت میکنند که خدا بهشتشان ببرد، بلکه طوری هستند که اگر بر فرض خدا عذابشان بکند و داخل بهشتشان نکند باز خدا را عبادت میکنند همانطوری که پیش عبادت میکردند. و ثمر این میکند، چراکه اگر اجیران را اجرت به ایشان ندهند بندگی نمیکنند، و اگر غلام و کنیزان ترس نداشته باشند بندگی نمیکنند، اما احرار چیزی کسی به ایشان ندهد باز بندگی میکنند و ترس هم نداشته باشند باز خدمت میکنند. تو را به خدا ببین که آنهایی که فعلهگی برایت میکنند که شام یک قران دو قران از تو بگیرند، یا آن غلام و کنیزی که خدمتت میکنند از ترس چوب و چماق، تو را میخواهند و مقصودشان خدمت تو است؟ یا آن غلامی که آزادش کردهای و یله و رها شده اما باز دست از خدمت تو برنمیدارد خواه چیزی از تو به او برسد یا نرسد؟ و میبینی که خوفی هم از تو ندارد و اگرچه از تو ایمن است باز دست از خدمت تو برنمیدارد. شک نیست که این غلام آزاد تو را میخواهد و محض خاطر تو خدمت میکند، و غلام و کنیزهایی که در تحت قهاریت تو هستند و خدمت میکنند و آن فعلههایی که برای تو خدمت میکنند هیچ یک تو را نمیخواهند و محض خاطر تو بندگی و خدمت نمیکنند.
باری، دین خالص دین احرار و کریمان است و عبادت خالص عبادت ایشان است. و از ایشان که گذشتی نه دین عبید و اجیران دین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 142 *»
خالص است و نه عبادتشان عبادت خالص است. و مردم را که میبینی عبادتشان یا جور عبادت عبید و اماء است و یا جور عبادت اکره و عمله است، هیچ یک محض خاطر خدا نیست، که اگر عذابشان هم بکند و نعمتشان هم ندهد عبادت کنند. پس همه مشرکند به خدا و شرک ورزیدهاند به خدا. این است که خدا میفرماید و مایؤمن اکثرهم بالله الّا و هم مشرکون.
ولکن نمیگویم که اینجور شرکها را خدا نمیآمرزد. اگرچه مشرک هستند لکن خدا خدایی است که اینجور شرکها را از راه جود و کرم میآمرزد، و آنهایی که از خوف عذاب عبادت میکنند یا به طمع بهشت عبادت میکنند اگرچه در واقع خدا را عبادت نکردهاند و خودپرستی نمودهاند لکن باز چون خدا را ظاهراً عبادت کردند خدا هم از ایشان قبول میکند و ثوابی به ایشان میدهد اگرچه مقامشان خیلی پست باشد. مثل اینکه فلان آقا آقایی است که میداند غلام از ترس چوبش خدمت میکند ولکن میبیند که هرچه هست درست خدمت میکند و خدمتش را به انجام میرساند، باز ترحمش میکند و بسا محبت و مهربانی هم به او بکند برای همین که باز از ما ترس دارد خوب است و مخالفت و یاغیگری نمیکند خوب است. اما اینجور عملها را که فینفسه ملاحظه میکنی سرتاپا نقص است و فینفسه قابل قبول شدن نیست چرا که خالص نیست و عمل غیر خالص قابل درگاه خدا نیست.
و این را هم که خدا از راه رأفت قبول میکند خیال نکن به خودی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 143 *»
خودْ آنها را قبول میکند، نه والله، آنها به خودی خود قابل قبول شدن نیستند، و اگر تنها آن اعمال باشد هیچیک باید قبول نشوند و هیچیک در حقیقت ثواب ندارند و همه ناقصند و خلل دارند و قابل درگاه خدا نیستند. پس تا چیزی به ایشان ضم نشود که جبر کسرشان بشود قبول نخواهند شد و مثمر ثمر نخواهند بود. چیزی که ضم میشود جبر کسر جمیع اعمال میشود و نقص جمیع اعمال را برطرف میکند و همه را قابل میکند از برای قبول کردنِ خداوند، عزاداری حضرت سیدالشهداء است؟س؟. و عزاداری این حضرت است که تمام اعمال را کامل میکند و خلل از تمام اعمال برمیدارد و تمام اعمال به واسطه این عزاداری قبول میشوند.
و هر عملی را میبینی که تمام نیست و خلل دارد، متوسل شو به حضرت سیدالشهداء؟ع؟ و در مصیبت آن حضرت گریه کن. و دیگر استثنا هم نمیکنم عملی از اعمال را، تمام اعمال حالشان این است. پس نماز کردی و نمازت درست نیست و توجه نداشتی یا درست کلماتش را ادا نکردی یا خللی از جهات دیگر دارد، در مصیبت سیدالشهداء گریه کن تا نمازت قبول بشود. روزه گرفتی میبینی روزهات درست نیست و خلل دارد، گریه کن در ماتم آن حضرت تا روزهات قبول بشود. حج رفتی میبینی درست بهجا نیاوردی، گریه کن تا حجّت قبول بشود. وهکذا در جمیع اعمال که خلل ببینی گریه کن در ماتم آن حضرت همه درست میشود، و گریه کار همه را میسازد و پای گریه که به میان آمد همه اعمال درست میشود.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 144 *»
بلکه میخواهم عرض کنم که اگر ظاهراً هم اعمال را درست بکنی و بهجا بیاوری و به نظر تو ظاهراً هم نقصی و خللی نداشته باشد، خیال نکن حالا تمام است و قابل درگاه خدا هست. نه والله، هر عملی را اگرچه آنطوری که شاید و باید بهجا بیاوری و هیچچیزش را فروگذاشت نکنی باز فینفسه ناقص است و قابل قبول شدن نیست مگر اینکه گریه سیدالشهداء همراهش باشد. و اگر عمل خالصی پیدا بشود همین گریه است، و میخواهم قسم یاد کنم که به جز این گریه عمل خالصی در عالم یافت نمیشد و کسی نمیتوانست عمل خالصی بهجا بیاورد، بلکه ممکن نبود کسی عملی خالص بکند. و آن بزرگوار را محض همین کار آفریده که این معامله را با او بکند و جان و مالش را از او به طور رضا و رغبت خریداری نماید. و این از تدبیر محکم او جلشأنه است که تدبیر کرده اول او را خلق کرده و طوری هم او را خلق کرده که مؤمنان دوستش بدارند، پس همه مؤمنان یک نوع محبتی غیر از سایر محبتها به او پیدا کردند و ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین بعد آن معامله را با او به میان آورده و جان و مالی از او خریده، و آن بزرگوار هم جان و مالش را یکجا در راه خدا داد. آن وقت مؤمنان توانستند که عمل خالص کنند و حالا قادر شدند بر عمل خالص که عملی بکنند که خالصاً لوجه الله باشد و محض رضای خدا آن را بهجا بیاورند و هیچ خود را ملاحظه نکنند، نه در خیال بهشت باشند و نه در خیال دوزخ نه خوف از دوزخ داشته باشند و نه طمع در بهشت یعنی نه برای خوف دوزخ عمل بکنند و نه برای طمع
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 145 *»
بهشت عمل بکنند بلکه محض از برای خدا عمل بکنند. و پیش که هیچ نمیتوانستند اصلاً عمل خالص بکنند و در قوه ایشان نبود و حالا از برکت سیدالشهداء و از تدبیر محکم خدا طوری شده است که به آسانی هرچهتمامتر عمل خالص میکنند.
و عمل خالص همین عزاداری حضرت سیدالشهداء و گریستن و محزون شدن در ماتم او است. و قدری نظر کن و ببین که سایر اعمال را که باید مردم بهجا بیاورند هزار نویدها باید بدهند و هزار ترسها باید بدهند بر ترک آن عمل، و شخص هم باید زور بزند و زحمتها بکشد ــ یا الله ــ آن عمل را بهجا بیاورد، آن هم یا سرش شکسته است یا پاش شکسته آخر هم هیچجاش درست نیست. اما گریستن در مصیبت سیدالشهداء و محزون شدن در ماتم او نه نوید میخواهد و نه اِخافه میخواهد و نه خود شخص زور باید بزند که این کار را بکند، بلکه بدون نوید و بدون اخافه و بدون زور زدن به سهل و آسانی هرچهتمامتر این کار را میکند و به محضی که متذکر مصیبت آن حضرت شد بیاختیار محزون میشود و گریه میکند، بلکه اگر بخواهد گریه نکند و محزون نشود و دلش نسوزد نمیتواند و قادر بر ضبط خود نمیباشد. پس بدون زحمت بدون نوید بدون اخافه بدون کسالت بدون زور زدنْ شخص عمل میکند، وانگهی عمل خالص، آن هم به آن خالصی که هیچ شایبه ریا و سمعه و خوف و طمع در او نیست.
والله این عمل یک عمل خالصی است که هیچ عمل به پای این
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 146 *»
عمل نمیرسد. و در سایر اعمال اگر هزار زور بزنند باز به طور خلوص ادا نمیشود و این عمل بدون زور زدن و به خود زحمت دادن به طور خلوص ادا میشود، آن هم چطور خلوصی که مافوقش متصور نیست نه برای ثواب است و نه خوف از عقاب است. و وقتی که شخص متذکر میشود مصائب آن حضرت را دلش میسوزد و محزون میشود، دیگر ثواب چه میخواهد بکند عقاب چه حالیش میشود؟ و آن ساعت هیچ در خیال این چیزها نیست که برای ثواب محزون بشود و گریه نماید، یا برای خوف از عذاب این کار را بکند. بلکه عرض میکنم که اگر اخافه هم بکنند دوستان آن حضرت را که بر فرض اگر گریه کردید و محزون شدید فقیر میشوید یا صدمه به شما میرسد، باز دست از آن گریه و زاری خود برنمیدارند و باز تا متذکر میشوند محزون میشوند و گریه و زاری مینمایند اگرچه بر فرض هم بدانند که هزار صدمه هم به ایشان میرسد. بلکه هرگاه فرض کنی که به دوستان حسین بگویند که اگر گریه کردید داخل آتش میشوید، باز دست از گریه و زاری خود برنمیدارند و هیچ در آن حال ملتفت خود نیستند که این گریه را کردیم صدمهای به ما میرسد؛ و محزون میشوند و گریه میکنند و از هر چیزی که بر سرشان بیاید باکشان نیست.
پس ببین چقدر عمل خالصی است که به طمع و خوف نمیکنند، سهل است که اگر اخافه بر فعل هم در میان بیاید باز آن را به عمل میآورند و باک ندارند. و این منتهای خلوص است. چنانکه وارد است که
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 147 *»
شخصی خدمت پیغمبر آمد و عرض کرد که خدا را دوست میدارم فرمودند مستعد بلا باش. عرض کرد تو را دوست میدارم فرمودند مستعد فقر باش. عرض کرد علی را هم دوست میدارم فرمودند مستعد کثرت دشمن باشد. پس حضرت هی آن شخص را اخافه میکرد آن شخص باکش نبود و اصلاً توفیری بر احوالش نمیکرد. و چیزی که از روی خلوص باشد تأثیرش همین است که اگرچه هیچ نفع ظاهری هم نداشته باشد بلکه ضرر داشته باشد شخص از او دست برنمیدارد و فتوری در او حاصل نمیشود.
پس شخص که مصیبت سیدالشهداء را میشنود دلش میسوزد و اشکش جاری میشود اگرچه نداند ثواب هم داشته باشد یا بداند که بلایی هم به او میرسد. نهایت شخص که عزاداری کرد، اگرچه او خالصاً لوجه الله عزاداری کرد لکن خدا هم کرمش خیلی است به چنین کسی ترحم میکند و داخل بهشتش میکند و از آتش جهنم نجاتش میدهد. چنانکه وارد شده است که روز قیامت جهنم را مانند شتر مست مهار کرده میآورند و ملائکه غلاظ و شداد مهارش را میکشند و میآورند، و اگر مهارش را نگاه ندارند تمام اهل محشر را خواهد سوزانید. پس مهارش را که دارند میکشند آتش از دهنش شعله میکشد و به جانب مردم میآید، پس آن کسانی که در مصیبت سیدالشهداء؟ع؟ گریه کردهاند اشک چشم آنها را ملائکه در شیشههای بلور ضبط نمودهاند، پس میآورند و به آن شعله آتش میزنند پس آن شعله از ایشان دور میشود. پس گریه بر سیدالشهداء؟ع؟
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 148 *»
خاصیتهای بیشمار دارد و باعث دخول بهشت میشود و صاحبش را دور از آتش جهنم میکند. لکن شخص در حال گریستن هیچ ملتفت اینها نیست و برای اینها گریه نمیکند، بلکه طوری است که میخواهد هیچ نباشد تا این مصائب را بشنود و از صمیم قلب خالصاً مخلصاً دارد گریه و زاری میکند.
پس گریه و عزاداری حضرت سیدالشهداء؟ع؟ عمل خالصی است که هیچ عملی به پای خلوص او نمیرسد. بلکه عرض میکنم که هیچ عملی خالص نیست به جز او و هیچ عملی تمام نیست مگر او و هیچ عملی خالی از غل و غش نیست مگر او، و به واسطه او اعمال دیگر خالص میشوند و به واسطه او اعمال دیگر کامل میشوند و به واسطه او غل و غش اعمال برطرف میشود.
پس چون حالش چنین است حال میفهمی که گریستن در مصیبت آن حضرت و عزاداری او یک امر مستحبی نیست مانند سایر مستحبات، چنانکه ملّاها همینطور قائلند که امر مستحبی است، کسی به عمل بیاورد ثواب دارد و به عمل نیاورد ضرر ندارد. بلکه یک امر واجبی است که حکماً باید به عمل آورد و چنین نیست که اگر بخواهند نکنند ضرر ندارد. فیاعجبا! اگر چنین بود امام حسین چرا کشته میشد و جان و مالش را در راه خدا میداد؟ اگر میشد که تو بدون این وسیله که عزاداری آن حضرت باشد نجات بیابی هیچ کشته نمیشد و خود را به بلا گرفتار نمیکرد. پس دید که نمیشود که بتوانی به یک طوری نجات بیابی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 149 *»
شهادت را قبول کرد که خبرش به تو برسد و دلت بسوزد و عزاداری آن بزرگوار را بر سر پا کنی و نجات بیابی. پس چطور میشود گفت که امر مستحبی است و وجوبی ندارد؟ بلکه عرض میکنم که عزاداری این بزرگوار واجبترین واجبات است. و چگونه چنین نباشد؟ و حال آنکه تمام اعمال واجبات و مستحبات باید به واسطه او قبول بشوند و جبر کسرشان بشود، و نجات همه به واسطه او است و به واسطه او باید نجات بیابند، پس واجب است به حقیقت وجوب.
و اما اینکه برایش وقتی معین نکردند مانند سایر اعمال که وقت ظهر عزاداری کن یا عصر یا شب یا صبح، برای این است که عزاداری مخصوص به وقت معینی نیست و در هر وقت میشود بهجا آورد، صبح و ظهر و شب در همه اوقات میشود بهجا آورد و تمام اوقات وقتش هست تخصیص به وقت خاصی ندارد. و شخص اگر مؤمن است لابد باید این عزاداری را بکند، و نمیشود شخص مؤمن باشد و مادام العمر هیچ عزاداری آن حضرت را بر سر پا نکرده باشد و هیچ محزون نشده باشد و گریه نکرده باشد. و آن که مادام العمر هیچ عزاداری نکرده یعنی در مصیبت آن جناب محزون نشده و گریه نکرده مؤمن نیست و ایمان ندارد و نجاتی از برای او نخواهد بود. و چگونه میتواند نجات بیابد؟ و حال آنکه اسباب نجات ندارد و عمل خالصی ندارد که به آن عمل داخل بهشت بشود. وانگهی بهشت تمامش مال سیدالشهداء است و خانه او است، پس کسی که خود را متصل به آن بزرگوار نکرده البته او را به خانه خود راه نمیدهد پس
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 150 *»
داخل بهشت نخواهد شد. و بدیهی است که کسی که داخل بهشت نشود داخل جهنم خواهد شد، چرا که منزلهای بین جهنم و بهشت نیست که کسی آنجا باشد، یک بهشتی است و یک جهنمی و مردم هم یا داخل بهشت میشوند و یا داخل جهنم.
پس هر کس طالب نجات است و میخواهد اعمالش مقبول بشود و ثمری به حالش داشته باشد، باید عزاداری آن حضرت را بر سر پا کند. و همچنین اگر کوه کوه گناه داشته باشد و بخواهد گناهانش یکجا برطرف بشوند و اثری از آنها باقی نماند باید عزاداری او را بکند و در مصیبت او گریه و زاری کند تا یکجا گناهانش برطرف بشود و هیچیک منشأ اثر نباشند. و تعجب مکن که چطور میشود که این عمل به این کمی و کوچکی کوه کوه گناهان را بلکه یک عالم گناه را برطرف کند؟ چرا که استبعادی ندارد که یک چیز کمی یک عالمی را برطرف کند. در ظاهر ملاحظه کن و ببین که این دنیا را پر از باروت کنی و یک ذره آتش توش بیندازی، این یک ذره آتش با این کمی و کوچکی کار یک دنیا باروت را میسازد و همه را آتش زده بر باد فنا میدهد.
وانگهی نظر کن و ببین که از ضرورت دین اسلام این است که اگر کسی در مدت عمر مرتکب معاصی بشود و گناهان بیشمار داشته باشد و در آخر یک توبه بکند و استغفار نماید و از کردههای خودش پشیمان شود، این یک توبه و ندامت در یک آن کار تمام آن معاصی را میسازد و همه آن معاصی را برطرف میکند. و این که دیگر محل حرف نیست سنی و شیعه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 151 *»
همه بر این معنی اتفاق دارند و جای انکار نیست. پس چگونه یک آن توبه یک عمر گناهان را برطرف میکند، اما یک آن عزاداری سیدالشهداء گناهان را برطرف نمیکند؟
و حال آنکه اگر در امر توبه هم فکر کنی میبینی که توبه هم عمل خالص نیست. چرا که توبه کردن از گناه این است که کسی گناه کرده باشد بعد متذکر بشود و از خدا بترسد، پس از ترس خدا توبه کند. و توبهها همه از خوف است، اگر خوف عذاب نباشد هیچکس توبه نخواهد کرد و توبه معنی ندارد. پس کلیةً توبه از ترس است پس عملی است از روی خوف، پس محض از برای خدا نیست و خلوص ندارد و در حقیقت شرک خفی است و عملی است ناقص، پس او هم یک چیزی میخواهد که او را اصلاح کند و تکمیلش نماید. و شک نیست که اصلاح عمل غیر خالص باید به عمل خالص بشود و تکمیل عمل ناقص باید به عمل کامل بشود، و هرگز به عمل ناقص تکمیل عمل ناقص دیگر نمیشود و به عمل غیر خالص تکمیل عمل غیر خالص دیگر نمیشود. و دانستی که در میان تمام اعمال عملی کامل و خالص یافت نمیشود مگر عزاداری آن بزرگوار؟س؟، و از این عمل گذشته دیگر هیچ عملی کامل و تمامعیار و خالص نیست هر کدام یک نقصی یک خللی و یک غل و غشی دارند. و این را به طور وضوح میبینی که هیچ عملی خالصاً لوجه الله بهجا آورده نمیشود که به هیچ وجه خودی ملاحظه نشود، و عملی که خالصاً لوجه الله است و هیچ وجه خودی ملاحظه نمیشود همین عزاداری این
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 152 *»
بزرگوار است. پس توبهای که گناهان را برطرف میکند خودش هم یک نوع شرک خفیی است و یک عمل ناقص غیر خالصی است، پس جبر کسر آن را باید عزاداری سیدالشهداء بکند، و قبول توبه منوط به این امر است، و توبه هرچند صحیح باشد قابل قبول شدن نیست مگر به وسیله عزاداری این بزرگوار و گریستن در مصیبت او؟س؟.
و مختصراً قبول تمام اعمال بسته به این امر است، و این امر را که شخص دارا شد دارای عمل خالص میشود و تمام اعمال دیگرش همه قبول میشوند و جبر کسر همه واقع میشود. وانگهی حضرت فاطمه بخصوص صاحب این عزاست و میبیند عزاداران و گریهکنندگان در این مصیبت را، پس استغفار میکند برای ایشان و دعا میکند در حق ایشان. و شک نیست که اعمال آن حضرت همهاش عمل خالص محض است و از اعمال او خالصتر عملی یافت نمیشود، پس استغفار میکند دعا میکند البته رد نمیشود و مستجاب میشود. پس کسی که عزاداری میکند دو نحو عمل خالص دارد: یکی خود همین عزاداری که یک عمل خالص محضی است که هیچ عملی به این خلوص نیست، و یکی استغفار و دعای حضرت فاطمه؟سها؟ بلکه خود سیدالشهداء و سایر ائمه در حق او.
باری، خواستند مردم را به عمل خالص وا دارند و مردم بتوانند با این حالت عجز و ضعف خودشان دین خالص برپا کنند، آن مصائب را متحمل شدند که مردم قادر بشوند که به طور سهل و آسانی دین خالص برپا کنند و سایر اعمالشان قبول بشود. و اگر برای این امر نبود حاجت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 153 *»
نداشتند آن مصائب را به جان خود خریده باشند. این است که وارد شده است که وقتی از اوقات جبرئیل بر رسول خدا؟ص؟ نازل شد و عرض کرد که خدا میفرماید بشارت باد تو را که همین اوقات برای فاطمه مولودی به هم میرسد که صاحب فضائل و کمالات است، و بنا کرد فضائل و کمالات آن حضرت را بیان کردن. بعد عرض کرد که یا رسولالله بعد از تو امتان تو او را شهید خواهند کرد از روی ظلم و عدوان. حضرت فرمودند که خدمت خدای من عرض کن که فرزندی که آنهمه فضل و کمال داشته باشد و امت من او را شهید کنند مرا حاجت به چنین فرزندی نیست. پس جبرئیل رفت و دوباره نازل شد عرض کرد یا رسولالله خداوند میفرماید که اگر این فرزند شهید نشود گناهکاران امت نجات نخواهند یافت و نجاتی از برای ایشان نخواهد بود و امر شفاعت به زمین خواهد ماند. حضرت که این را از جبرئیل شنیدند فرمودند حال راضی شدم.
بعد همینطور پیغمبر حضرت امیر را خبر داد که همچه فرزندی این اوقات از برایت متولد خواهد شد، و فضائل و کمالاتش را برای او بیان فرمود. حضرت امیر عرض کرد که چنین فرزندی چه به کار میآید! مرا حاجت به چنین فرزندی نیست که صاحب آنهمه فضائل و کمالات باشد معذلک امت بیحیا به انواع اذیتها او را از روی ظلم به قتل برسانند. پیغمبر فرمودند که یا علی جبرئیل خبر آورده که اگر نباشد این شهادت شیعیان نجات نخواهند یافت و امر شفاعت بر زمین خواهد ماند. پس عرض کرد که حال راضی شدم.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 154 *»
بعد خبر به حضرت فاطمه دادند. آن مخدره بسیار بیطاقتی نمود و گریه و زاری کرد، بعد عرض کرد که مرا حاجت به چنین فرزندی نیست. رسول خدا فرمودند ای فاطمه جان، آیا نمیخواهی که شوهرت ساقی حوض کوثر باشد؟ و آیا نمیخواهی پدرت شافع گناهکاران امت باشد؟ و آیا نمیخواهی که زنان امت را شفاعت کنی؟ و بنا کردند از این قبیل فرمایشات کردن. بعد فرمودند همه اینها منوط است به شهادت این فرزند، و تا این فرزند کشته نشود این کارها صورت نمیگیرد. پس حضرت فاطمه هم فرمود که راضی شدم.
ولکن باید دانست که در واقع هیچ کدام راضی به این امر نبودند. و حضرت فاطمه که هر وقت شانه میکرد موی نور دیدهاش حسین را و یک تار مویی از سرش جدا میشد چقدر گریه و زاری میکرد و چقدر غصه میخورد، چگونه راضی میشد که سرش را از تن جدا بکنند و آن مصیبتهای بزرگ را بر او وارد بیاورند؟ و فیالحقیقه هم نباید راضی باشد، چرا که هر کس راضی بشود به قتل سیدالشهداء چنین کسی کافر است، و مؤمن راضی نمیشود به قتل آن بزرگوار و نباید هم راضی شد. بلی، حالا که چنین چیزی شده و اتفاق افتاده مضایقه نیست که کسی حمد کند که خدایا حمد مر تو را که مرا موفق فرمودی به این رزیه کبری و مصیبت عظمی که عزاداری کنم و گریه و زاری کنم تا از برکت صاحب او نجات یابم. و حالا که واقع شده این حمد را میکنی. و این حمد هم به واسطه این است که در این مصیبت گریه و زاری میکنی به فیض
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 155 *»
میرسی و نجات مییابی، نه به واسطه اینکه آن بزرگوار شهید شده و او را به قتل آوردند، و الّا کافر خواهی بود. و کسی مگر کافر باشد که راضی باشد به قتل آن بزرگوار.
پس نه اینکه پیغمبر و علی و فاطمه راضی بودند به قتل حسین و میخواستند بخصوص کشته بشود. اگر راضی بودند که به خصوص او را شهید بکنند پس چرا گریه و زاری و جزع میکردند؟ و هر ساعت به دور هم جمع میشدند و متذکر مصائب آن بزرگوار میشدند، گریه میکردند و جزع و فزع میکردند؟ پس دلشان میسوخت و در دل راضی نبودند که آن کارها اتفاق بیفتد، لکن از آن طرف دیدند که شفاعت گناهکاران و نجات ایشان بسته به این امر است راضی شدند که شهادت به عمل بیاید تا این کارها به انجام برسد.
مثلی عرض کنم تا مطلب را دریابی. ببین که یک کسی غلام بسیار خوبی داشته باشد که از هر جهت اطمینان تمام به او داشته باشد، و غلام امین و متدین و غمخواری باشد و خیلی علاقه بسیار به او داشته باشد و راضی نباشد که از او جدا بشود. حال یکدفعه ارباب طلب او را زور بیاورند و از هر طرف بر سر او بریزند و طلبهای خود را از او مطالبه کنند، پس چارهای نمیبیند مگر اینکه برمیدارد آن غلام را میفروشد. حال اگر خود به خود به اختیار خودش باشد غلام را از دست نمیدهد و راضی نمیشود غلام را از خود دور کند، لکن زور آوردن طلبکارها را میبیند و ناچار میشود غلام را از دست میدهد. پس باز یک نوع رضایتی دارد به
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 156 *»
فروش غلام و الّا فروشش صحیح نخواهد بود، لکن رضایتی است که از راه ناچاری پیدا شده است و ناچار شد راضی به فروختن غلام شد.
حال، آن بزرگواران فینفسه راضی نبودند به قتل سیدالشهداء بلکه راضی نبودند که تار مویی از او کم بشود، لکن دیدند که نجات امت در این است لابد و لاعلاج راضی شدند که آن بزرگوار را شهید کنند برای اینکه امت نجات بیابند، و الّا به اصل کشتن او هیچ راضی نبودند. این است که جزع میکردند گریه میکردند زاری میکردند. بلکه اگر ملتفت باشی میفهمی که خدا هم به خصوصِ این امر راضی نبود که ولیش را به آنطور از روی ظلم و عدوان به قتل برسانند، و رضایت خدا از این باب بود که این کار بشود و امت بیچاره نجات بیابند. و اینجور رضایت را آن بزرگواران هم داشتند، و آن رضایتی که عرض میکنم در میان نبود غیر از این رضایت است و خدا هم آن جور رضایت ندارد که ولیش را بیسبب و جهت آنطور سرش را از بدن جدا بکنند. این است که قاتلین او را عذاب میکند که چرا چنین کاری کردهاید؟ پس اگر راضی بود مؤاخذه نمیکرد و عذابشان نمینمود، پس راضی نبود که مؤاخذه میکند و عذاب مینماید. و آن بزرگواران هم بعینه اینجور رضایت را نداشتند. این است که تا متذکر میشدند بنا میکردند به جزع و فزع و آه و ناله و گریه و زاری نمودن و دلشان میسوخت و جگرشان کباب میشد. چطور میشود راضی شد که مثل حسینی را با لب تشنه و شکم گرسنه در کنار آب، امتان جدّش او را به قتل برسانند و اموالش را به غارت ببرند و عیال و اطفالش را اسیر بکنند
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 157 *»
و شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند؟ والله نه خدا بدین امر راضی است و نه رسول و نه امیرالمؤمنین و نه فاطمه و نه سایر معصومین؟سهم؟، و همه برای خاطر نجات ماها روسیاهان راضی بدین مطلب شدند.
ای کاش نمیشدی تو آن روز شهید | ما را همگی بود به دوزخ مسکن |
پس چون دیدند که ما نمیتوانیم نجات بیابیم مگر اینکه آن بزرگوار شهید بشود و ماها در ضمن بشنویم شهادت آن حضرت را دلمان بسوزد و گریه و زاری نماییم و عمل خالصی بهجا آورده باشیم، پس راضی شدند به شهادت او. و خود آن بزرگوار هم که این معنی را ملاحظه فرمود خودش هم راضی شد و بنا کرد شهید شدن و جان دادن و مال دادن و اهل و عیال دادن تا خبرش به ما برسد و ما بشنویم که با آن بزرگوار چنین کاری کردند و دلهای ما بسوزد و اشک از دیدههای ما جاری بشود و به این سبب نجات یابیم.
لکن این را بدان که طبع حیوانی اقتضاش این است که همینکه میبیند یک کسی را بیسبب کشتند و یا طفلش را پیش چشمش سر بریدند یا عیالش را اسیر نمودند، بیاختیار رقّت میکند و دلش میسوزد و بسا هست که گریه هم میکند و اشکش جاری میشود. حال باید سعی کرد که گریهای که برای سیدالشهداء میکنی اینجور گریه نباشد که برای خصوص ورود این مصیبتها بر او گریه کنی، چرا که اینجور گریه را سنیها هم میکنند، بلکه همان منافقین صحرای کربلا هم بسیار اوقات پارهای حالات را میدیدند بیاختیار گریه میکردند و دلشان ظاهراً
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 158 *»
میسوخت. و اینجور گریه هیچ فایدهای ندارد و باعث نجات شخص نمیشود، همانطوری که لشکر ابنسعد گریه میکردند و گریهشان محض دیدن ظاهر آن حالات بود نه برای امام. و آن گریهای که باعث نجات میشود و مخصوص مؤمنین است آن است که بدانی حسین چهکاره است و که بود و فضائلش چه بود، او را امام و حجت منصوب از جانب خدا بدانی و معصوم و مطهرش بدانی؛ بعد ملتفت بشوی ببینی که با حجت خدا و ولی او بدترین خلق خدا چه معاملهها کردند و چه ظلمها بر او وارد آوردند، پس آن وقت دلت محزون شود و بسوزد و اشکت جاری بشود. و این گریه است که شخص را نجات میدهد و اعمال را اصلاح میکند و باعث رفع درجات و کفاره سیئات میشود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 159 *»
مـوعظه ششم
(شنبه / ششم محرّمالحرام 1297)
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 160 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم
و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرماید:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
خداوند خریده است از مؤمنین جان و مالشان را که در عوض به ایشان بهشت کرامت نماید. و شک نیست که به حسب ظاهر از تمام مؤمنین از انبیا گرفته تا رعیت این کار به ظهور نرسیده و همه جانها و مالهاشان را به حسب ظاهر در راه خدا انفاق نکردند. و آیه شریفه در شأن حضرت سیدالشهداء نازل شده و قصه آن حضرت است که خداوند از برای پیغمبر بیان میفرماید، به قرینه خود آیه که میفرماید جنگ میکنند بعد از این در راه خدا پس میکشند و کشته میشوند. و جنگی که خدا خواسته جنگ فی سبیل الله است و او کار امام است و حق او است و دیگری را حقی در این امر نیست، این است که فرمودند که هر عَلَمی برای جهاد در ایام غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه آن عَلَم عَلَم شقاق و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 161 *»
نفاق و رایت کفر و ضلالت است، و جهاد در راه خدا مال امام است.
و میبینی که کسی از ائمه بنای جهاد را نگذاشت مگر حضرت امیر و حضرت سیدالشهداء؟عهما؟، اما حضرت امیر اگرچه یک حرکت مذبوحی کرد و جهادی نمود و جمعی را کشت، لکن خودش کشته نشد در میان جنگ وانگهی اموالش به غارت نرفت و عیالش را اسیر نکردند و اصحاب و یارانش را شهید نکردند. و آن کسی که جهاد کرد در راه خدا و جمعی را کشت بعد خود هم کشته شد با اصحاب و انصار، و اموالش هم به غارت رفت و عیالش اسیر شد حضرت سیدالشهداء بود؟س؟. و آن حضرت است که به طور رضا بلکه به اشدّ رضا این امر را قبول فرموده و این مصائب را به جان خود خریده، و اگر راضی نبود به اشدّ رضا خدا با او این معامله را نمیکرد، چرا که خدا محتاج که نیست تا به زور با کسی معامله بکند پس هر کس به طور رضا و رغبت کاری میکند خدا هم قبول میکند و الّا فلا، و خدا همیشه دین خالص میخواهد و دینی که خالص نباشد قبول نمیکند، پس به طور کره کسی جان و مال خود را بدهد خدا قبول نمیکند و نمیخواهد، چه حاجت دارد که جان و مال خود را در راه او بدهند؟ هر چیزی در راه او بدهند او بزرگتر نمیشود و بر کمال او چیزی نمیافزاید، و هیچچیز هم در راه او ندهند کوچکتر نمیشود و از کمال او چیزی نمیکاهد. پس خدا هم هیچبار جبر نمیکند که بیایید چیزی در راه من بدهید. و بعد از آنکه غنی بالذات شد و محتاج به اعمال خلق نشد چه حاجت دارد که زور بکند مردم چیزی در راه او بدهند و حال آنکه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 162 *»
چیزی در راه او دادن صرفه به حال صاحبش دارد. پس حال اگر چیزی به رضا و رغبت در راه او دادند او هم از راه جود و کرم قبول میفرماید، و اگر چیزی به رضا و رغبت در راه او ندادند او هم قبول نمیفرماید.
پس خدا اگرچه جان و مال از مؤمنین میخرد اما از آنهایی که به طور رضا و رغبت جان و مالشان را به خدا میفروشند و اصلاً کراهتی به هیچ وجه ندارند، نه آنهایی که به طور رضا و رغبت این کار را نمیکنند. پس آنکه دلش راضی نیست که جان و مالش را در راه خدا بدهد یقینت باشد که خدا هم به او نمیگوید بیا جان و مالت را در راه من نثار کن و به من بفروش. و کسی که راضی نباشد جان و مال خداداده را در راه او مصرف کند برای خودش باشد، خدا چه میخواهد بکند؟ و اما آنکه دلش راضی است که جان و مالش را نثار راه خدا بکند خدا به او میگوید جان و مالت را در راه من نثار کن و همه را به من بفروش و او هم بالطوع و الرغبه جان و مالش را به خدای خود میفروشد و همه را نثار راه او مینماید و اصلاً باکش نیست. و آنهایی هم که جان و مالشان را به طور رضا و خشنودی به خدا میفروشند صرفهای به حال خدا ندارد و عظمت و شأن خدا زیادتر نمیشود و هیچ نفع خدا توش نیست و ثمری به حال خدا ندارد، همهاش صرفه خودشان است و نفع خودشان در اوست و ثمر به حال خودشان دارد، چنانکه آنهایی که جان و مالشان را دارند و راضی نیستند که نثار راه خدا کنند ضرری به حال خدا ندارد و از خدا چیزی کم نمیشود ضرر به حال خودشان دارد و از خودشان چیزی کم میشود.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 163 *»
و این است که بنده هیچ بار باید بر خداوند منت نگذارد، و هرچند کارهای خوب بکند و اعمال نیکو بهجا آورد او را نمیرسد که بر خدا منت بگذارد که من چنین و چنان کردم، و منت همیشه خدا راست و او همیشه بر بندگان منت دارد. این است که میفرماید یمنّون علیک ان اسلموا قل لاتمنّوا علیّ اسلامکم بل الله یمنّ علیکم ان هداکم للایمان.
و همچنین وارد شده است که وقتی بلا از هر طرف بر حضرت ایوب نازل شد؛ و آن حضرت صاحب گلههای بسیار و مزارع بسیار بود و دوازده پسر داشت، پس یکدفعه خبر از برای او آوردند که گلههایت همه مردند، پس شنید و صبر کرد. بعد از چندی خبر از برای او آوردند که مزارعت را سیل برد، باز شنید و صبر کرد. بعد از چندی خبر آوردند که دوازده پسرت هلاک شدند و سیل ایشان را برد یا دیوار بر سرشان خراب شد، باز شنید و صبر کرد و حمد خدا را بهجا میآورد، تا آنکه یکجا فقیر و پریشان شد و امر خیلی بر او تنگ میگذشت و طوری شد که آنهایی که ایمان به او آورده بودند از او اعراض کردند و شک در حقیت او نمودند، و میآمدند به او ملامت میکردند که اگر تو راست میگویی و از جانب خدا آمدهای و خدا تو را فرستاده البته اینقدر بلا بر تو مسلط نمیکرد و اینقدر پریشان و بیچیزت نمیکرد، معلوم است تو العیاذ بالله از جانب او نیامدهای و دروغ میگویی که خدا اینقدر تو را مبتلا نموده. پس حضرت ایوب نتوانست طاقت بیاورد و صبر نماید. و پیش از این هرچند بلا بر او نازل میشد صبر میکرد و متحمل میشد، ولکن بنای شماتت که شد طاقتش طاق شد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 164 *»
عنان صبر از دستش رها شد دیگر نتوانست صبر بکند. پس عرض کرد خدایا من با تو مرافعهای دارم. خداوند خطاب کرد که به نزد که مرافعه میکنی و که را حَکم قرار میدهی؟ قدری فکر کرد عرض کرد خدایا کسی بهتر از تو ندارم و تو را حکم قرار میدهم و پیش خودت طرح مرافعه میریزم. پس خطاب رسید که تو اول طرح مرافعه میریزی یا من؟ عرض کرد که هر کدام را تو مصلحت میدانی. خطاب رسید که تو اول طرح مرافعه بریز و آنچه داری بیان کن. پس عرض کرد خدایا گلههایم را تلف نمودی صبر کردم، پسرهایم را هلاک نمودی صبر کردم، مزارعم را خراب کردی صبر کردم، فقیر و پریشانم کردی صبر کردم، الآن طوری شده است که امت من مرا شماتت میکنند دیگر نمیتوانم صبر بکنم. پس یکدفعه قطعه ابر سیاهی با حالت سرعت آمد بالای سرش ایستاد که هزار زبان داشت و با هر زبانی به هزار لغت حرف میزد. پس بنا کرد به ایوب گفتن که بگو ببینم که تو را توفیق داد و صبر کردی؟ و به توفیق که صبر کردی؟ ایوب که این را شنید یک مشت خاک از زمین برداشت و توی دهن خود ریخت و گفت خدایا غلط کردم من با تو مرافعهای ندارم حق با تو است.
باری، در حقیقت امر همینطور است، بنده اگرچه عملهای بسیار خوب بهجا بیاورد و طاعتهای بسیار به عمل بیاورد منّت بر خدا ندارد و هیچ بار نباید به دوش خدا منّت بگذارد، بلکه همیشه باید ممنون خدا باشد که توفیقش داد و آن طاعات و اعمال صالحه را بهجا آورد، و هرگاه توفیقش نمیداد نمیتوانست آنها را به عمل بیاورد. و بدترین چیزها همین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 165 *»
منت گذاردن بر خداست، و این منت گذاشتن بر خدا چیزی است که تمام اعمال را فاسد و ضایع میکند، دیگر با این منت عملی برای شخص باقی نمیماند و اگر شخص کوه کوه اعمال داشته باشد و همهاش هم اعمال صالحه باشد به یک منت گذاردن بر خدا همه آنها حبط میشود. و این است که در لسان شرع عُجبش مینامند و باعث حَبط تمام اعمال شخص میشود. پس بنده اگر راست میگوید همیشه منّت از خدای خود داشته باشد و ممنون او باشد که او را موفق بر خیرات گردانید، دیگر بر خدا منت گذاردن معنی ندارد و خدا هرگز منت برنمیدارد و منت کسی را قبول نمیکند.
و وقتی که در امر این مردم نظر میکنی میبینی که همه دارند ــ چه در ظاهر و چه در باطن ــ بر خدا منت میگذارند، که خدایا ما فلان عمل را کردیم تو نمیدهی و فلان کار را نمیکنی، ما نماز کردیم روزه گرفتیم کار خودمان را آنطوری که دستورالعمل دادی بهجا آوردیم تو کار خود را بهجا نمیآوری و آنچه را که وعده دادی به عمل نمیآوری. و اینها را بعضی خیلی جری هستند به ظاهر میگویند و به زبان میآورند و بعضی به قول خود به ظاهر حیا میکنند به زبان نمیآورند در دل قُندقُند دارند. ولکن پیش خدا فرق نمیکند که به زبان بیاورند یا توی دل قُندقُند داشته باشند، دل و زبان پیش خدا یکسان است، همانطوری که چیزی را به زبان بیاوری خدا میفهمد و مطلع میشود چیزی را هم در دل داشته باشی خدا میفهمد و مطلع میشود بدون تفاوت. و چطور میتواند
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 166 *»
شخص پیش روی خدای خود بایستد و بگوید که من فلان عمل را بهجا آوردم و کار خود را کردم تو کار خود را نکردهای، و عملی که گفتی کردم و تو آنچه را که وعده کردی ندادی؟ و این حرف را که میزنی قدری میانش را بشکاف ببین از توش چه در میآید؛ آیا مفاد این حرف غیر از این است که خدایا تو نمیدانی و حکمت نداری و من بهتر میدانم و حکمت بیشتر دارم، چرا که میباید فلان کار را بکنی و فلان چیز را بدهی و من هم استحقاق دارم معذلک نمیدهی و آن کار را نمیکنی، پس تو نمیدانی بیا به تو تعلیم کنم. یا آنکه عاجزی و نمیتوانی بدهی یا آنکه میتوانی بدهی و من استحقاق هم دارم و نمیدهی. پناه بر خدا. اگر خدا نمیداند و جاهل است پس خدا نیست چرا پیشش میروی و از او چیز میخواهی؟ هیچ اصلاً پیشش نرو و از او چیزی نخواه. و همچنین اگر خدا نمیتواند بدهد و عاجز است باز خدا نیست چرا او را میخوانی و پیشش میروی؟ پس تو کافر به خدا هستی و انکار خدا را نمودهای. و کذلک اگر قادر هست ولکن نمیدهد دیگر بدتر است، چرا که کسی که عاجز است از کاری یا جاهل است به چیزی، پُری محل توقع نیست و چندان ملامت ندارد محل ملامت کسی است که میتواند و نمیکند. پس اگر گمان کنی که خدا قادر هست و نمیکند بدتر است از اینکه گمان کنی عاجز است. پس تو همین که میگویی من فلان کار را کردم تو ندادی همین کفر به خداست و تو به خدا کافر شدهای و اقرار به خدا نداری پس اعمالت همه هباء منثور خواهد بود. و این است که خدا میفرماید و الذین کفروا اعمالهم کرماد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 167 *»
اشتدّت به الریح فی یوم عاصف. پس اعمالت اگرچه کوه کوه باشد به آن بادها یکجا بر باد فنا میرود و اثری از آنها باقی نمیماند.
پس عمل بکنی بر خدا منّت بگذاری از کیسهات میرود و ضرر به خودت میرسد و خودت بیدین میشوی، پس مستحق عذاب خدایی میشوی و حکم تو حکم آن اشخاصی است که هیچ اعمال بهجا نمیآورند و دین ندارند. پس هیچ عمل نداشته باشی و اصلاً دین به خود نبندی، با اینکه همه اعمال را بهجا بیاوری و دین به خود ببندی لکن منت بر خدا بگذاری یکسان است و پیش خدا و رسول فرق نمیکند، و تو در هر دو صورت بیدینی و کافری به خدا و دین خدا را اختیار نکردهای و دیندار نیستی و دینی که خدا از تو خواسته برپا نکردهای، این است که خدا عذابت میکند و بسا مخلد در آتشت نماید و ابدالآباد در آنجا تو را بسوزاند، چرا که از تو دین خواسته و تو دین تحصیل نکردهای اگرچه ظاهراً دینی به خود بسته باشی. و دینی که خدا میخواهد از مردم این است که عمل خالص بکنند و آنطوری که گفته خالصاً لوجهه بهجا بیاورند و بعد هم منتی بر او نداشته باشند بلکه ممنون او باشند که آنها را توفیق بر عمل خالص داده و موفّقشان فرموده.
و شک نیست که دین خدا مخصوص به بعضی نیست و از همه مردم خدا دین میخواهد، این است که هر کس دین ندارد خدا دست از سرش برنمیدارد عذابش میکند و بلاها بر سرش میآورد و داخل جهنمش مینماید. و کسی که فکر نکند و همینطور راه برود، مانند خر
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 168 *»
آسیاب همیشه به دور خود حرکت میکند و هیچ ترقی از برایش حاصل نمیشود. بعینه مانند آن خر آسیاب که از صبح تا شب دارد به دور خود حرکت میکند و خود را خسته و مانده میکند بلکه چماق هم میخورد، و آخر هم به دور خودش حرکت کرده و جای دیگر را ندیده و سیر نکرده و ترقی برایش حاصل نشده همان که بوده هست. اما خرهای دیگر از صبح تا شام مسافتها طی کردند و جاها دیدند و تماشاها کردند و بسا ده فرسخ دوازده فرسخ راه رفتند. و این خر هم به قدر آنها حرکت کرده اما همهاش بر گرد آسیاب بوده و جای دیگر نرفته و از جای دیگر خبر ندارد. و این نیست مگر از حماقت و بیفکری او، اگر مینشست فکر میکرد که من چرا باید چنین کنم و اینقدر زحمت به خود بدهم آخر هم کاری نکرده باشم و به دور خود حرکت کرده باشم؛ هرگز این کار را نمیکرد و این زحمت بیجا را به خود راه نمیداد. و کسی که فکر نکند و از روی فکر و معرفت کاری نکند مثلش مثل این خر است.
و بخصوص همینطور حضرت امیر ؟ع؟ فرمایش فرمودند که کسی که از روی معرفت عبادت نکند، مانند آن خری است که به سنگ آسیا ببندند و هی زحمت بکشد و حرکت بکند آخر هم به دور خود حرکت کند. و همینطور است کسی نماز بکند روزه بگیرد نماز شب بکند و واجبات و مستحبات را بهجا بیاورد اما از روی فکر نباشد، همهاش پوچ است و هیچ ترقی برایش حاصل نمیشود باز همان الاغی که بود هست. پس باید فکر کرد و فکر را به کار برد و از روی فکر عمل کرد تا به کار شخص
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 169 *»
بخورد و ترقی برایش حاصل بشود.
باری، وقتی که بنای فکر گذاشتی و هَمّت این شد که فکرت را به کار ببری و از روی فکر چیزی به دست بیاوری و از روی فکر کاری بکنی، عرض میکنم قدری نظر در خارج عالم افکن و ببین که آیا خدا دین از انبیا خواسته که انبیا دین داشته باشند و از غیر ایشان دین نخواسته و کاری دستشان ندارد؟ یا آنکه بعد از انبیا از اوصیا هم خواسته و خواسته که آنها هم دین داشته باشند اما از دیگران دین نخواسته و نمیخواهد که آنها دین داشته باشند، مقصودش همان است که انبیا و اوصیائش دین داشته باشند؟ و از اینها که گذشتی آیا از حکما دین خواسته که آنها دین داشته باشند و از دیگران دین نخواسته؟ و آیا از علما دین خواسته و از عوام دین نخواسته و عوام را معاف داشته؟ و آیا از صاحبان شعور دین خواسته و از کمشعوران دین نخواسته؟ و آیا از مردان دین خواسته و از زنان دین نخواسته و زنان را از دین تحصیل کردن معاف داشته که بروند تقلید شوهرهای خود کنند و هر دین و طریقهای که شوهرهاشان دارند اینها هم به همان دین و همان طریقه راه بروند؟ آیا در هیچ دینی و مذهبی چنین بوده و هست؟ و اهل هیچ دینی چنین حرفی را میزنند و دین خود را مخصوص به طایفهای دون طایفهای میدانند؟ بلکه اهل هر دینی دین خود را عام میدانند نسبت به همه مردم، که باید ملّا و غیر ملّا و علما و عوام و باشعور و کمشعور و مردان و زنان همه آن دین را داشته باشند، و اگر بعضی از اینها آن دین را نداشته باشند از خود خارج و بیگانه میدانند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 170 *»
و باز نظر کن و ببین که انبیائی که از جانب خدا آمدهاند همه برای این آمدند که جمیع مردم را به دین و آیین بدارند، و آمدند که حکما و غیر حکما و علما و عوام و زنها و مردها همه دین داشته باشند. و اگر دین مخصوص خودشان بود و دیگر از باقی خدا دین نمیخواست هیچ لازم نبود بیایند در میان مردم ظاهر بشوند، بلکه میخواستند بروند در یک مغاره کوهی آنجا بنشینند عبادت کنند و دین خدا را برپا بکنند. پس چرا آمدند توی مردم ظاهر شدند؟ وانگهی چرا مردم را دعوت کردند و به دین خود خواندند؟ اگر از ایشان دین نمیخواستند به دین خودشان دعوت کردن معنی نداشت. پس معلوم است که از مردم هم دین میخواهند که آنها را دعوت میکنند.
و باز فکر کن اگر دین مخصوص حکما و علما بود و از عوام دین نمیخواستند، میخواستند همان بیایند حکما و علما را دعوت کنند و عوام را اعتنا نکنند و کاری به عوام نداشته باشند. و میبینی که هیچ نبیّی نیامد که تنها حکما و علما را دعوت کند به دین خود، بلکه همه انبیا آمدند عوام را هم به دین خود دعوت نمودند و از عوام هم خواستند که بیایند اطاعت کنند، و هرکه اطاعت نکرد کافر و نجسش خواندند و اگر دستشان رسید زدند کشتند بستند. وهکذا اگر دین مخصوص مردان بود میخواستند کاری به دست زنان نداشته باشند، و حال آنکه میبینی تمام انبیا آمدند و زنان را هم به دین خود خواندند و هرکه اطاعت کرد مؤمنهاش خواندند و هرکه مخالفت کرد کافرهاش خواندند و حکم به
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 171 *»
نجاستش نمودند و لعن بر او را واجب دانستند. اگر زنان دین نباید داشته باشند و از ایشان دین نمیخواهند، پس چرا هنده را لعنت میکنی و عایشه و حفصه را دشمن میداری؟
پس وقتی که در امر انبیا فکر کردی میبینی که همه آمدند و از تمام مردم دین خواستند و کلیه مردم را دعوت به دین خود نمودند، و غیر از اطفال و مجانین و پیرهای خرف شده باقی مردم را جمیعاً به دین خود دعوت کردند و همه را امر و نهی نمودند، از حکما گرفته تا علما تا عوام تا کمشعورها تا زنها. و همانطوری که حکما را دعوت کردند علما را هم دعوت کردند، و همانطوری که علما را دعوت کردند عوام را هم دعوت کردند، و همانطوری که با شعورها را دعوت کردند کمشعورها را هم دعوت کردند، و همانطوری که مردها را دعوت کردند همانطور زنها را هم دعوت کردند، و احدی را معاف نداشتند که همینطور برای خود خودسر باشد و راه برود و تابع هرکه میخواهد بشود، بلکه قید به پای همه گذاشتند و همه را امر به دینداری نمودند و از همه عمل به مراسم دین خواستند. میبینی که هر پیغمبری که توی دنیا آمد و شرعی آورد از تمام مردم خواست که به آن شرع عمل بکنند، هم از حکما و هم از علما و هم از عوام و هم از مردان و هم از زنان. و همین قدر که مستضعف نباشند همه باید به شرع عمل بکنند و سرخود نیستند، بلکه اگر عمل به شرع نکنند میزنند میبندند میکشند صدمات وارد میآورند و عذابها میکنند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 172 *»
پس خدا از آن حکیم بالغ دین خواسته و از توی کمشعور هم دین خواسته، و از آن مرد متشخص صاحب ثروت دین خواسته و از توی فقیر بیسر و پا هم دین خواسته، و از آن آدمهای گنده گنده دین خواسته و از توی ضعیف بیچاره هم دین خواسته. این است که تو به این بیشعوری و بیچارگی میتوانی که آن آدمهای خیلی گنده را بشناسی که حق میگویند یا باطل؟ و آنهایی که میآیند ادعای نبوت میکنند معلوم است که خیلی آدمهای گندهای هستند، اگر از جانب خدا هستند که معلوم است و اگر از جانب شیطانند واضح است که هر کس عُرضه ندارد که حامل امر شیطان بشود و امر او را رواج بدهد و به حیله ظاهر شود و مردم را گمراه کند، البته یک شخص محیل و مدبّر باشعور حرامزادهای میخواهد که این کارها را بکند. پس هرچه هست آنهایی که میآیند ادعای نبوت میکنند مردم کمشعور بیادراک ضایعروزگاری نیستند.
حال، تو با این کمشعوری و ضایعروزگاری میتوانی بفهمی که اینهایی که آمدهاند و ادعای نبوت میکنند راست میگویند یا دروغ. پس تو با این عنق منکسره خود صدق و کذبشان را میفهمی که کدام راست میگویند و کدام دروغ. پس محمد بن عبدالله را؟ص؟ میدانی راستگو است و از جانب خدا آمده، و مسیلمه کذّاب را میدانی که دروغگو است و از جانب شیطان آمده. و میبینی که این مطلب هم ضروری اسلام است که بر همه مردم واجب است که بشناسند که محمد بن عبدالله پیغمبر است و مسیلمه کاذب و از جانب شیطان است، هرکه میخواهد باشد.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 173 *»
پس از تو دین خواستهاند که باید پیغمبر به آن کذایی را بشناسی که حق است و از جانب خدا آمده، اگرچه هزاری هم کمشعور و مرد بیچارهای باشی. خدایی که پیغمبر فرستاده طوری هم کرده که کمشعوران هم بتوانند حقیت او را بفهمند، چراکه از کمشعوران هم دین میخواهد و دینش همهاش پیش پیغمبر است، پس تا نشناسد که پیغمبر حق است و راست میگوید نمیتواند دین خود را از او اخذ کند. پس ببین که تو با این کمشعوری و عنق منکسره خود پیغمبر آخرالزمان کذایی که اول خلق خدا و اول صادر از او است میفهمی که او حق است و از جانب خدا آمده و راستگو است در دعوی خود، و از آن طرف مسیلمه را میفهمی که مرد کاذب دروغگویی است و از جانب شیطان آمده، پس مسیلمه را وا میزنی و محمد بن عبدالله؟ص؟ را تصدیق میکنی.
و بعضی از احمقهای روزگار سابق بر این ایرادی کرده بودند به قول خود که ابوبکر شخص صاحب استخوانی بود و مرد مدبّر دانایی بود و خیلی نقل داشت، و اگر چنین نبود نمیتوانست سلطنت بکند و بعد از نبی امور مسلمین را اصلاح نماید و خلافت کند. شوخی نیست که امر به این بزرگی را شخص از عهده برآید، خیلی صاحب استخوان میخواهد و تدبیر و دانایی ضرور دارد، اگر یک مرد بیشعور خر احمقی بود مردم زیر بارش نمیرفتند و اطاعتش نمیکردند، چراکه مردم اینقدر هم خر نیستند که اطاعت یک مرد بیشعور احمق نادانی را بکنند و همه زیر بار او بروند. و همچنین عمر مرد احمق بیعرضهای نبود خیلی آدم متشخص
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 174 *»
گنده صاحب شعور و تدبیر بود و خیلی نقل داشت که هزار و یک شهر را مفتوح کرد، و این خیلی مطلب است امر کوچکی نیست، بیتدبیر و دانایی نمیشود اینهمه شهر را مفتوح کرد، بلکه حتی پیغمبر به آن سلطنت و قدرت و تدبیر اینقدر بلاد را فتح نکرد. پس عمر خیلی نقل داشت و آدم بسیار بزرگ معتبر صاحب استخوانی بود و خیلی شعور و تدبیر و دانایی داشت که هزار و یک شهر را فتح کرد و همه را مسلمان کرد، وانگهی رئیس جمیع مسلمانان شد و از عهده امورشان برآمد و مردم هم تمکین از او کردند و گردن زیر بار اطاعتش نهادند. پس شخص نباید از حد خودش تجاوز بکند و به این دنائت و پستی و کمشعوری بنشیند آدمهای بزرگ را بد بگوید و طعن و لعن نماید، ابوبکر و عمر مردمان کوچکی نبودند و مردمان احمق بیشعوری نبودند که تو با این عنق منکسره خود بنشینی ایشان را لعن بکنی بد بگویی.
بلی، حضرت امیر مرد بزرگی بود و ابوبکر هم مرد بزرگی، آنها اگر به یکدیگر چیزی میگفتند راست بود و عیب نداشت چرا که هم ابوبکر آدم گندهای بود و هم حضرت امیر، پس آنها خود میدانستند، اگر حضرت امیر به ابوبکر بد میگفت خود میدانست، اما تو را دیگر نمیرسد که با این حالت دنائت و حماقت خود بنشینی به آدمهای بزرگ بزرگ بد بگویی و ابوبکر به آن کذایی و عمر به آن حرامزادگی را لعن و طعن نمایی و فحش و ناسزا بگویی. و انسان همیشه باید حد خود را بداند و لقمه به اندازه دهن خود بردارد و هیچ بار لقمه بزرگ را نباید بردارد و پا در توی کفش بزرگان
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 175 *»
نکند، و بزرگان با هم چیزی میگویند او چیزی نگوید، آنها هر دو بزرگند خود میدانند، تکلیف تو نیست تو به اندازه خودت حرکت کن و خود را که کوچک میبینی با بزرگان بیادبی مکن.
باری، اینجور مزخرفات را بافتند و به قول خود ایراد هم کردند و اعتراض وارد آوردند. و اگر ملتفت باشی میفهمی که این جماعت هیچ دین نفهمیدند یعنی چه، و راه و رسم دین به دستشان نیست که این مزخرفات را میبافند. راست است ماها بسا خیلی بیشعور و کمفهم و دنی ــ به حسب ظاهر ــ هستیم و ابوبکر و عمر خیلی ناپاک و خیلی حرامزاده و خیلی محیل بودند؛ لکن آیا نمیتوانیم با این حالت بیشعوری و دنائت خودمان بفهمیم که حضرت امیر خلیفه برحق بود و باقی دیگر بر باطل بودند و غاصب حق او بودند؟ لا والله، هرچند شخص کمشعور باشد میفهمد که حضرت امیر برحق بود و ابوبکر و عمر بر باطل. چراکه به اتفاق خود سنیها پیغمبر ابوبکر را خلیفه نکرد و نص ننمود که ابوبکر بعد از من خلیفه است، حتی آنکه راضی نشد که یک نماز جماعت با مردم بکند. چنانکه در مرض موت در حالتی که مرض آن حضرت شدید بود نتوانست به مسجد برود، پس ابوبکر رفت پیش ایستاد که با مردم نماز بکند، پس صدای اذان بلند شد پیغمبر صدای اذان را شنیدند فرمودند چه خبر است؟ گفتند ابوبکر میخواهد با مردم نماز بکند، پس فرمودند که بازویم را بگیرید و مرا به مسجد ببرید، پس بازوهای آن حضرت را گرفتند و به هزار زحمت او را به مسجد بردند، پس ابوبکر را دور کرد و خودش با مردم
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 176 *»
نماز کرد. و اتفاقی سنیها است که ابوبکر به اجماع خلیفه شد و مردم اجماع کردند و دور ابوبکر جمع شدند و گفتند تو خلیفه ما باش آن هم خلیفه شد.
حال، هر کسی این را میفهمد که کسی به اجماع مردم حجت خدا نمیشود و کسی به اجماع مردم عالم نمیشود و کسی به اجماع مردم عادل نمیشود. پس ما اجماع بکنیم که فلان کس پیغمبر ما باشد پیغمبر نمیشود و جلدی جبرئیل بر او نازل نمیشود و جلدی خدا کتاب بر او فرو نمیفرستد و جلدی عالم به جمیع منافع و مضار خلق نمیشود، بلکه همان الاغی که پیشتر بوده هست. حال، خلافت علم میخواهد تدبیر میخواهد عصمت میخواهد، به محض اینکه یک الاغ احمق نادانی را اجماع کردیم که امام ما باشد جلدی امام نمیشود و جلدی عالم نمیشود و عصمت پیدا نمیکند، همان الاغی که بود هست. پس گیرم مردم ابوبکر را اجماع کردند که خلیفه رسول خدا باشد، مگر به واسطه این اجماع علم ابوبکر زیاد میشود یا تدبیرش زیادتر میشود یا قدرتش زیادتر میشود یا عصمت پیدا میکند؟ بلکه باز همان پیرخری که بود هست.
اما امیرالمؤمنین را خود پیغمبر از جانب خدا نصب کرده، و این را سنیها هم قبول دارند و نمیتوانند انکار کنند. پس امیرالمؤمنین را خدا خلیفه پیغمبر قرار داده بود، حتی لقب امیرالمؤمنین را هم خدا به او داده که مخصوصاً لقب این بزرگوار باشد و مردم او را به این لقب خطاب کنند. حتی روزی پیغمبر نشسته بود و ابوبکر و عمر هم در خدمتش بودند،
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 177 *»
حضرت امیر وارد شد و سلام کرد حضرت در جواب سلام او فرمودند که السلام علیک یا امیرالمؤمنین. پس آن منافقین عرض کردند یا رسولالله شما هم او را امیرالمؤمنین خطاب میکنید؟ فرمودند چگونه او را امیرالمؤمنین خطاب نکنم و حال آنکه خدا او را به این لقب مفتخر ساخته، و او همراه تمام انبیا بوده در باطن و همه را یاری میکرد در پنهانی، و با من در ظاهر همراه است و مرا آشکارا یاری میکند.
باری، در منصوب بودن امیرالمؤمنین از جانب خدا و رسول و عدم منصوبیت ابوبکر و عمر شکی و شبههای نیست. پس هر کس که ادنی شعوری داشته باشد میفهمد که آن که را که خدا و رسول نصب نکردند و مردم دورش جمع شدند و او را امام خود قرار دادند نمیشود خلیفه رسول خدا باشد و حامل دین خدا باشد و دین خدا را حفظ نماید. پس ابوبکر یقیناً بر باطل بود وهکذا عمر و عثمان، چرا که هیچیک منصوب نبودند، به اتفاق خود سنیها، و همه به اجماع مردم خلیفه شدند. پس همه بر باطلند و حضرت امیر بر حق است و حق با شیعه است نه با سنیها. و این را همه کس میفهمد. پس هر کسی حتی آن ادناترین مردم میتوانند بفهمند که حضرت امیر بر حق بود و ابوبکر و عمر بر باطل بودند.
پس وقتی فهمیدند که اینها بر باطل بودند، آن وقت باید البته لعنشان بکنند فحششان بدهند، هر خری میخواهند باشند. ابوبکر هر خری هر احمقی هر حرامزادهای میخواهد باشد، بعد از آنکه حق حضرت امیر را غصب کرد و خودش به جای او نشست باید لعنش کرد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 178 *»
طعنش زد فحشش داد. حتی آن ادناترین مردم باید این کارها را بکند، چرا که از آن هم خدا دین خواسته و از او هم خواسته که حق و باطل را بفهمد و حق و باطل را هم به او فهمانیده. پس آن هم بعد از آنکه فهمید و دانست، باید باطل را دشمن بدارد و بد بگوید. و همانطوری که حضرت امیر به ابوبکر و عمر بد میگفت ما را هم میرسد که به اینها بد بگوییم، چرا که حضرت امیر که به اینها بد میگفت برای این بود که اینها بر باطل بودند، ما هم که فهمیدیم اینها بر باطلند پس ما هم بد میگوییم. و نباید الاغ شد که آنها آدمهای صاحب استخوانی بودند و خیلی نقل داشتند، ما را به این ضعیفی و بیچارگی و دنائت نمیرسد به آنها بد و ناسزا بگوییم.
و خدا همینطور بخصوص قرار داده که آدم ضعیف و بیچاره با آدمهای گنده، گنده بگوید و آدمهای خیلی بزرگ را وا زند. پس اگرچه ما ضعیف و دنی و کمشعور باشیم لکن آدمهای بسیار بزرگ را که خیلی نقل دارند بعد از آنکه بطلانشان را فهمیدیم، با عنق منکسره خودمان وا میزنیم و البته باید لعنشان بکنیم طعنشان بزنیم فحششان بدهیم عداوت ایشان را در دل بگیریم، اگرچه ظاهراً ما خیلی پست و فقیر و کمشعور باشیم و آنها خیلی متشخص و بزرگ و آدمهای زیرک و حرامزاده ناپاک.
پس چون خدا از همه مردم غیر از مستضعفین دین میخواهد، پس همه مردم در هر عصری باید بفهمند حق کدام است بگیرند و باطل کدام است وا زنند. پس این زنهای توی خانه هم باید بفهمند که علی بر حق است و امام مردم است و ابوبکر بر باطل است، و علی را امام خود بدانند و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 179 *»
ابوبکر را لعن و طعن بکنند. و آن مزخرفات چه چیز است و آن سخنان بیشعوری چه چیز است، که آدم باید از حد خود تجاوز نکند. چنین نیست که گمان کردهاند، کسی به ابوبکر بد بگوید از حد تجاوز کردن نیست، بلکه حدش این است که بخصوص به ابوبکر بد بگوید چرا که خدا به او فهمانیده که ابوبکر بر باطل است.
بلی، اگر خدا از همه مردم دین نخواسته بود و دین خدا مخصوص آدمهای بزرگ متشخص بود و باقی مردم معاف بودند، آن مزخرفات آن وقت جا داشت و راه داشت که کسی آن مزخرفات را ببافد. ولکن میبینی که ضروری جمیع ادیان است که دین خدا مخصوص بزرگان و آدمهای متشخص نیست، بلکه عموم دارد متشخصین و بزرگان و آدمهای بیسر و پا و فقیر و بیچاره را، و از همه خدا دین میخواهد و اگر دین نمیخواست خلقشان نمیکرد. و خلق خدا همهاش برای این است که انبیا بفرستد دین خود را به مردم برساند و اگر برای این امر نبود هیچ خلقشان نمیکرد. پس خدا اعتنا دارد به خلق خود و پیش خدا ضعفا و غیر ضعفا ندارد و زیرکها و کمشعورها ندارد، همه پیش خدا یکسانند و خدا اعتنا به همه دارد. دلیلش اینکه همه را خلق کرده، وانگهی ارسال رسل کرده و رسولان فرستاده و همه را دعوت کرده.
پس خیال نکن که ما داخل آدم نیستیم خدا چه اعتنائی به ما دارد؟ که اگر چنین گمانی به خدا بردی خدا را هنوز نشناختهای و خدا را مانند این سلاطین ظاهری خیال کردهای که محل اعتنایشان وزرا و وُلات و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 180 *»
حکّامند، و همیشه سلطان با اینها سر و کار دارد و روی خطابش همیشه با اینها است و دقتکاریهاش و نکتهگیریهاش با اینها است و اینها اگر به قدر جوی مخالفت بکنند زودی مؤاخذه میکند، و اما به آن سربازی که توی طویله است و خدمت اسب میکند اعتنا ندارد و اگر آنجا هم یک کار خلافی بکند و خدمتی به انجام نرساند باکش نیست و اعتنا نمیکند.
ولکن چنین نیست، اولاً که این سلاطین همه محتاجند، وانگهی خبر از حالات رعیت ندارند، و چون محتاجند همین قدر که امرشان ظاهراً منتظم شد قناعت میکنند و باکشان نیست. اما خدا دانا است به احوال تمام خلق، و محتاج هم نیست که کار او صورت بگیرد و مقصودش به عمل بیاید دیگر هر طوری میخواهند باشند. بلکه خدای ما خدایی است که توی طویله هم میخواهد درست راه بروی و آنجا هم میخواهد درست خدمت بکنی و درست طویله را جاروب بکنی و اسب را تیمار بکنی، آنجا هم که مخالفت کردی توی سرت میزند. بلکه توی متوضّا هم میخواهد درست حرکت کنی و درست بنشینی و نظر بر ما یخرج منک نکنی و دعا بخوانی. و خیال نکنی بیادبی است از عین ادب است، و باید بخصوص دعا خواند و استعاذه به خدا برد.
پس کار خدا دخلی به کار سلاطین ندارد، خدا هر کس را که خلق کرده اگرچه آن ادناترین مردم باشد به او اعتنا دارد و میخواهد که درست راه برود و مخالفت او را نکند و دینش را داشته باشد تا آنکه آخر کار نجاتش بدهد. پس هرکه را که خدا خلق کرده از اعلی و ادنی برای این
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 181 *»
خلق کرده که نجاتش بدهد و داخل بهشتش نماید، این است که از همه دین خواسته و احدی را معاف نداشته و به سوی همه مردم پیغمبران و امامان فرستاده تا دینشان را به همه برسانند آنگاه همه دیندار باشند تا داخل بهشت بشوند. پس خدا تو را خلق کرده برای اینکه دین داشته باشی و بخصوص نجات بیابی و داخل بهشت بشوی. حال، احمق نشو که من کجا و بهشت کجا! بهشت خانه به آن خوبی و پاکیزگی، من چه قابلیت دارم که داخل همچه خانهای بشوم؟ و داخل آدمم که بهشت بروم؟ مرا کجا به بهشت میبرند؟ چرا که بخصوص خواستهاند که تو را به بهشت ببرند، این است که انبیا فرستادند دین را به تو برسانند که چنین و چنان بکن تا نجات بیابی و داخل بهشت شوی. و غیر از بهشت هم جای دیگری نیست از بهشت که گذشتی جهنم است هر کس بهشت نرفت لابد باید به جهنم برود، دیگر در این بینها جایی نیست حتی طویلهای هم یافت نمیشود که بگویی ما قابل بهشت نیستیم ما را در آن طویلهها جا بدهند. خیر، چنین نیست یک سر مو که از بهشت این طرفتر آمدی در جهنم میافتی، و در جهنم هم که افتادی باید ابدالآباد عذاب بکشی.
و نگو که من داخل آدمم که بهشت بروم؟ نقلی نیست میرویم جهنم. راست است، اگر جهنم انقطاعی داشت و یک سال عذاب میکردند بعد رها میکردند یا دو سال عذاب میکردند بعد رها میکردند یا ده سال عذاب میکردند بعد رها میکردند، باز نقلی نبود میشد که کسی بیمبالاتی بکند و بگوید نقلی نیست میرویم یک سال یا دو سال یا
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 182 *»
ده سال عذاب میکنند بعد دست برمیدارند پس آسوده میشویم. مثل اینکه در این دنیا الواط کارهای بیجا میکنند و میدانند هم که به خودشان صدمه وارد میآید، اما میبینند که خلاصی در میان است ده تا چوب میزنند رها میکنند یا چند ماه حبس میکنند بعد رها میکنند، پس بیمبالاتی میکنند آن کارها را میکنند و این صدمات را هم متحمل میشوند. اگرچه شخص حکیم در اینجاها هم بیمبالاتی نمیکند و یک آن صدمه را هم به جان خود نمیزند، چراکه از عقل دور است که انسان به دست خود خود را به زحمت گرفتار کند اگرچه یک ساعت هم باشد. چه ضرورش کرده که کاری بکند که یک ساعت هم صدمه ببیند و اذیت بکشد؟ آن کار را نمیکند و یک ساعت صدمه هم نمیبیند. پس در دنیا راحت میکند و در آخرت هم راحت میکند به خیر دنیا و آخرت فائز میشود و در دنیا و آخرت دارد راحت میکند. پس کاری کردند که نه صدمات ابدی به ایشان میرسد و نه صدمات انقطاعی، پس همیشه راحت میکنند و هیچ صدمهای به ایشان نمیرسد.
باری، اگر شخص عاقل باشد کاری نمیکند که یک ساعت هم صدمه به او برسد و یک ساعت صدمه را هم به خود هموار نمیکند. لکن اگر یک احمقی بیمبالاتی بکند، اگرچه از عقل دور است لکن جای بیمبالاتی هست. پس اگر عذاب جهنم هم اینطور بود باز میشد که کسی بیمبالاتی بکند که نهایت چند صباحی عذاب بکشیم بعد موقوف میشود و آسوده خواهیم شد. اما ملاحظه کن و ببین که دین تو چیست و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 183 *»
ضرورت اسلام به چه حکم میکند؟ آیا ضرورت اسلام نیست که جهنم دار خلود است و انقطاعی از برایش نیست و کسی که داخلش شد بیرون آمدنی از برایش نیست و هیچ بار نمیتواند بیرون بیاید و ابدالآباد معذب خواهد بود؟ پس حالا دیگر جای بیمبالاتی نیست که اینجا شخص بیمبالاتی کند، چرا که امر آسانی نیست که شخص ابدالآباد در جهنم بسوزد و هی پی در پی عذابش بکنند و هیچ وقت خلاصی نداشته باشد.
والله آن اشخاصی که بیمبالاتی میکنند و به نظرشان افسانه میآید، اعتقاد به جهنم ندارند. و کسی که اعتقاد به جهنم داشته باشد محال است که بیاید خود را عمداً توی آن جهنم کذایی بیندازد و راضی بشود که ابدالآباد در آنجا عذاب بکشد. به خدا قسم هیچ احمقی هیچ الاغی به چنین امری راضی نمیشود. و مردم خبری میشنوند و دستی از دور بر آتش دارند، و اگر بدانند که جهنم چطور جایی است و درست اعتقاد داشته باشند احدی به دست خود خود را در میان او نمیاندازد، و اینجا لاابالیگری برنمیدارد. در دنیا آدم هرچه لاابالیگری بکند چندان ضرر ندارد باز خلاصی در میان است، اما آنجا که خلاصی در میان نیست لاابالیگری نمیشود کرد. وانگهی با اینکه خلاصی در میان نیست دائم عذاب بر عذاب میافزایند و ساعت به ساعت عذاب شدیدتر میشود. و مثل عذاب دنیا نیست که چندی شخص در او بماند تأثیرش کمتر بشود و عادت بکند، و آنجا هرچه در عذاب زیست میکنند عذابشان شدیدتر میشود. پس یک حُقب که هشتاد هزار سال باشد عذاب میکنند بعد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 184 *»
عذاب دیگر میکنند که هزار هزار مرتبه از عذاب اول شدیدتر است، و طوری است که اگر اینها را حالا در آن عذاب پیش بیندازند از خوشی آن عذاب به خواب میروند و خوابشان میبرد. وهکذا هشتاد هزار سال دیگر میشود یک نوع عذاب دیگر میکنند که از عذاب دویمی شدیدتر است و اگر حالا ایشان را در آن عذاب دویمی داخل کنند در راحت خواهند بود و خوابشان میبرد. وهکذا حُقب به حُقب بلکه سال به سال و ماه به ماه و روز به روز بلکه ساعت به ساعت عذابشان شدیدتر میشود، و عذاب پیش نسبت به عذاب بعد برایشان راحت میشود. پس آناً فآناً دارد عذاب اهل جهنم زیادتر و شدیدتر میشود.
پس عذاب جهنم فرقی که با عذاب دنیایی دارد از دو جهت است: یکی اینکه عذاب دنیایی هرچه باشد انقطاعی دارد و خلاصی از برای شخص هست اگرچه مدتی هم طول بکشد بلکه از اول عمر تا آخر عمر طول بکشد. پس گیرم که کسی از اول عمر تا آخر عمر مبتلا باشد اما وقتی که مُرد خلاص میشود و عذاب دنیا دیگر به او تأثیر نمیکند. پس هر جور که عذاب دنیایی را تصویر کنی باز آخر دارد و یکوقتی تمام میشود، اما عذاب جهنم هرگز تمام نمیشود و خلاصی از برای صاحبش نیست و هیچ وقتی ندارد که به آخر برسد ابدالآباد مردم را عذاب میکنند و انقطاعی از برای آن عذاب نیست. و دیگر اینکه عذاب دنیایی هرچند شدید باشد همین که چندی شخص در او مکث کرد کمکم شدتش از میان میرود و روز به روز و ساعت به ساعت صدمهاش کمتر میشود، اما
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 185 *»
عذاب جهنم هرچند بیشتر در او مکث میکنند شدتش بیشتر میشود و صدمهاش زیادتر میشود به طوری که عذاب سابق نسبت به عذاب لاحق راحت میباشد و اگر در عذاب پیش ایشان را بیندازند به خواب میروند.
و در مقابلِ جهنم بهشت هم همینطور است، نعمتهایش انقطاعی ندارد که یک وقتی تمام بشوند و لذتشان از میان برود مانند نعمتهای این دنیا، وانگهی ساعت به ساعت لذتشان بیشتر میشود و نعمتشان بهتر و زیادتر میشود به طوری که اگر نعمت پیشی را دوباره به ایشان بدهند عذاب خواهد بود برای ایشان. پس عمارتها در آنجا بالای هم ساخته است، اول داخل عمارت زیرین میکنند بعد از آنجا بالاشان میبرند و داخل عمارت بالایی میکنند و حالا که عمارت بالایی رفتند از عمارت پایینی بدشان میآید و نمیخواهند به آنجا بروند. بعینه مانند کسی که اول سیزان([2]) منزلش بدهند بعد او را ببرند در توی اطاق بالایی سفیدکار و منقّش منزل بدهند. البته حالا که سیزان را میبیند بدش میآید و اگر او را حالا توی سیزان جا بدهند برای او صدمه بزرگی خواهد بود. پس اهل بهشت دائم در تزایدند و از هر جهت نعمتها و لذتهای ایشان تازه میشود و بهتر از سابق میشود. حتی چیزی را که حالا میخورند بعد از یک ساعت دیگر که همان را میخورند بیشتر لذت میبرند، و ساعتی که جماع میکنند ساعت دیگر که جماع کردند بیشتر حظ میکنند و لذت مییابند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 186 *»
باری، جهنم نه عذابش انقطاع دارد و نه به طول دهر تخفیف پیدا میکند و سبکتر میشود، بلکه همیشه ابدالآباد هست و آناً فآناً هم شدیدتر میشود و بر شدتش میافزاید. پس بیمبالاتی کردن به هیچ وجه معنی ندارد. انسان عاقل سهل است که دیوانه هم چنین بیمبالاتی نمیکند. پس امر خالی از این نیست: یا در واقع اعتقاد به جهنم نداری، و یا اینکه اعتقاد داری و معهذا از او دوری نمیکنی و کاری نمیکنی که خلاصی از آنجا پیدا کنی. اگر هیچ اعتقاد به جهنم نداری که جهنمِ چه و عذابِ چه! الآن کافری، و اگرچه اعتقاد نداری لکن داخل جهنم میشوی و ابدالآباد هم معذب خواهی بود. و اگر اعتقاد داری و عمل نمیکنی یعنی کار خلاصی از او را به عمل نمیآوری، باز هم کافری و جایت در همان جهنم است. بلکه الآن که در این دنیا هستی در جهنم منزل داری. لکن مادامی که در این دنیایی کار چندان تنگ نیست میتوانی از جهنم بیرون بیایی و خلاصی پیدا کنی، اما بعد از آنکه مُردی دیگر نمیتوانی از جهنم بیرون بیایی. پس اگر میخواهی در آخرت از جهنم خلاصی پیدا کنی و مبتلا به عذاب ابدی نشوی پس در همین دنیا امرت را درست کن، و اگر اعتقاد به جهنم نداری برو اعتقاد به جهنم پیدا کن، و اگر اعتقاد داری و عمل نمیکنی برو عمل بکن که خلاصی پیدا کنی.
پس احمق نشو و حماقت را پیشنهاد نکن که ما کجا و بهشت کجا، ما چه قابلیت داریم داخل بهشت بشویم! پس به جهنم هم برویم نقلی نیست. و اینها همهاش تسویلات شیطان است و اینجور شکستهنفسیها
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 187 *»
به خرج خدا نمیرود و محبوب خدا نیست. چرا که خدا تو را برای همین خلق کرده که داخل بهشت بشوی و کار دیگری دست تو نداشت، و هر طوری باشی و هرچند مقامت پست باشد میخواهد تو را به بهشت ببرد و راضی نیست که به جهنم بروی و خود را به عذاب ابدی گرفتار کنی. و تو هیچ مختار نیستی و اختیار نداری که هر جا دلت میخواهد بروی.
و بسا از احمقها هستند که گمان میکنند که امر به طور جبر نیست به طور تفویض نیست به طور اختیار است، و معنی اختیار این است که هر کاری دلشان میخواهد بکنند و هر راهی دلشان میخواهد بروند. و حاشا که اختیار چنین باشد چرا که خدا خودش میفرماید و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة من امرهم پس خِیَره برای خدا است و خلق اختیاری ندارند که هر راهی دلشان بخواهد بروند و هر کاری دلشان بخواهد بکنند. به جهت اینکه همه بنده و برده او هستند و مملوک او میباشند، پس اختیار خودشان را ندارند هر جایی که او گفته و هر راهی که او نشان داده باید رفت و هر کاری که او تعلیم کرده باید کرد.
پس خیال نکن که همین تنها صدمه به دیگری نباید زد، صدمه به خودت هم نباید بزنی، و همانطوری که مأذون نیستی چشم دیگری را کور بکنی مأذون نیستی که چشم خودت را هم کور کنی، چرا که هر دو مال خدا است و هم تو بنده خدا هستی و هم آن شخص، و هر دو غلام خدا هستید. در ظاهر میبینید که همانطوری که این غلام نمیتواند چشم غلام دیگر را کور بکند، همانطور نمیتواند چشم خودش را کور بکند. و در
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 188 *»
هر دو صورت ضرر به آقا میرسد، و پیش آقا فرق نمیکند که این غلامش چشم آن غلامش را کور بکند یا چشم خودش را کور بکند، چرا که آقا نمیخواهد که غلامهاش کور باشند میخواهد همه چشم داشته باشند. پس خواه این غلام چشم غلام دیگر را کور کند و خواه چشم خودش را کور کند، یکی از غلامهای آقا کور میشود و آقا بدین معنی راضی نیست، این است که در هر دو صورت مؤاخذه میکند. پس خدا هم به مردم چشم داده نمیخواهد چشمشان عمداً کور بشود. حال فرق نمیکند که یکی چشم دیگری را کور کند یا چشم خودش را کور کند، در هر دو صورت خدا مؤاخذه میکند و عقاب مینماید. و همچنین همانطوری که مأذون نیستی دیگری را به قتل برسانی همانطور مأذون نیستی که خود را هم به قتل برسانی. و نگو که اختیار خودم را دارم هر بلایی بر سر خودم میآورم خودم میدانم. چرا که این قول تو در وقتی صحیح است که تو مستقل باشی و بنده کسی نباشی، اما میبینی که از خود هیچ نداری هرچه داری مال خداست و خدا به تو داده و تو همهاش بنده خدا هستی. پس چه فرق میکند دیگری با خودت پیش تو؟ همانطوری که دیگری بنده خدا است و تو اختیاری نداری که صدمهاش برسانی، تو هم بنده خدایی پس اختیار نداری که به خودت هم صدمهای برسانی. پس نه دیگری را میتوانی بکشی و نه خودت را. دیگری را که کشتی خدا عذابت میکند خودت را هم که کشتی خدا عذابت میکند. بلکه میخواهم بگویم که کشتن خودت خیلی اعظم است از کشتن دیگری، چرا که ائمه؟سهم؟ از صفات
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 189 *»
مؤمنین نشمردند که مؤمن قتل نفس نمیکند، بلکه بسا میشود دعوایی میکنند یکی میزند دیگری را میکشد. اما از علامات مؤمن این را شمردهاند که مؤمن هرگز خود را به قتل نمیرساند و به دست خود عمداً خود را نمیکشد. پس ببین چقدر امر بزرگی است که میفرمایند از علامات مؤمن نیست و مؤمن چنین کاری نمیکند و هیچ بار قاتل نفس خود نمیباشد، همانطوری که میفرمایند زائدالخلقه یا ناقصالخلقه مؤمن نیست و از ما اهلبیت نخواهد بود. و همانطوری که میفرمایند مؤمن را خدا به همه بلاها مبتلا میکند در آب غرق میشود دیوار بر سرش خراب میشود و طعمه درندگان واقع میشود وهکذا، اما به زوال عقل مبتلا نمیشود وعقل مؤمن زائل نمیشود تا وقت مردن. پس آنهایی که زائدالخلقه یا ناقصالخلقه هستند یا عقلشان زائل میشود یا به دست خود خود را میکشند، خدا عمداً اینها را قرار داده و ظاهر کرده که مردم بدانند اینها از مؤمنین نیستند.
باری، اختیار احدی به دست خودش نیست و کسی مالک نفس خود نیست که به هر راهی بخواهد برود و هر کاری دلش بخواهد بکند. پس چنین نیست که بخواهند به بهشت نروند، خیر، خدا بخصوص خواسته که به بهشت بروند و خود را عمداً در توی جهنم نیندازند. این است که از همه دین خواسته که تحصیل دین بکنند تا به بهشت بروند و استحقاق بهشت پیدا کنند.
و شک نیست که خدا دینی که از مردم میخواهد دین خالص
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 190 *»
است و دین غیر خالص به کار نمیآید و صاحبش را به بهشت نمیبرد. پس مردم همه باید دین خالص داشته باشند تا مستحق بهشت بشوند. و از آن طرف میبینی که دین خالص در عهده کسی نیست و از کسی برنمیآید. پس خدا تدبیر کرد آن معامله را با حضرت سیدالشهداء؟ع؟ به میان آورد که مردم از فضل و برکت این معامله قادر بشوند بر اقامه دین خالص و عمل خالص، همانطورهایی که پیش بیان کردیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 191 *»
مـوعظه هفتم
(یکشنبه / هفتم محرّمالحرام 1297)
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 192 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم
و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرماید:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
خداوند خریده است از مؤمنان جان و مالشان را در عوض بهشت، که مؤمنین جان و مالشان را در راه خدا دادند خدا هم بهشت خود را به ایشان داده. پس بهشت به اِزای جان و مال در راه خدا دادن است هر کس که جان و مال در راه خدا داد بهشت هم مال او است. و چون در تمام عالم نظر میکنی میبینی که احدی جان و مالشان را آنطوری که خدا وصف کرده در راه خدا ندادهاند بهجز حضرت سیدالشهداء؟س؟ که آن بزرگوار جانش را و مالش را و اهل و عیالش را یکجا در راه خدا داد و چیزی برای خود نگذاشت. پس بهشت هم تماماً مال او است و دیگری را حقی در بهشت نیست، چرا که مردم دیگر جان و مال به خدا نفروختند و در راه خدا ندادند تا بهشت به ایشان برسد. پس بهشت یکجا مال حضرت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 193 *»
سیدالشهداء است و از عمل او خلق شده است. این است که در حدیث خلقت میفرمایند که خدا از نور پیغمبر عرش را خلق کرد و خود پیغمبر اشرف است از عرش، و از نور حضرت امیر کرسی را خلق کرد و حضرت امیر بهتر است از کرسی، که خدا در وصفش میفرماید وسع کرسیه السموات و الارض بعد میفرماید و لایؤده حفظهما و هو العلی العظیم و این علی عظیم همان کسی است که از نور او کرسی خلق شده است، و از نور حضرت فاطمه آسمانها را خلق کرد و فاطمه بهتر است از آسمانها، و از نور حضرت امام حسن آفتاب و ماه را خلق کرد و حضرت امام حسن از ماه و آفتاب بهتر است و باطنش خیلی دیگر از این ماه و آفتاب نورانیتر بود، بعد میفرمایند که بهشت و حور و قصور را از نور حضرت امام حسین خلق کردند و حضرت امام حسین بهتر است از بهشت و حور و قصور، چرا که بهشت هرچه هست عمل او است و عمل اوست که به صورت بهشت ظاهر شده، و شک نیست که عمل شخص پستتر از خود شخص است، و عمل چیزی است که باید صادر از شخص بشود و اگر شخص نباشد عملش از کجا خواهد بود؟ پس خود شخص کجا و عمل او کجا! اما هرچه هست مال او است و مخصوص به او است و دیگری را به هیچ وجه حقی نیست.
پس بنابراین انبیا نباید داخل بهشت بشوند چه جای اوصیا چه جای اولیا چه جای سایر مؤمنین. و البته میدانی که غیر از بهشت هم جهنم است و کسی که به بهشت نرود باید داخل جهنم بشود دیگر منزله
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 194 *»
دیگری در این بینها نیست. و بعد از آنکه بهشت از عمل سیدالشهداء خلق شد و مال او شد دیگران راه ندارند، و از آن طرف هم خدا میخواهد انبیا و اولیا و مؤمنین را به بهشت ببرد و اینها را محضْ از برای بهشت رفتن خلق کرد نه العیاذ بالله از برای جهنم رفتن و داخل جهنم شدن، و آنهایی که برای جهنم خلق کرده دیگرانند و طبقه دیگرند که در حقشان میفرماید و لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس. و اینها که میفرماید برای جهنم خلق کردم غیر از آن طبقه هستند، به دلیل اینکه صفاتشان را بیان میکند که آن کثیرین را بشناسی و حق را از باطل و باطل را از حق امتیاز دهی، و صفاتشان این است که لهم قلوب لایفقهون بها و لهم آذان لایسمعون بها و لهم اعین لایبصرون بها اولئک کالانعام بل هم اضل. و بدیهی است که این صفات در انبیا و اولیا و مؤمنین یافت نمیشود و ایشان هیچ متصف به این صفات نیستند و اینها مال اعدائشان است.
پس به طور مطلق غیر مؤمنین را برای جهنم خلق کرده ولکن مؤمنین را از برای بهشت خلق کرده. پس نمیخواهد مؤمنین داخل جهنم بشوند و بخصوص میخواهد که همهشان را داخل بهشت کند، و تو میدانی که بهشت روی هم رفته مال سیدالشهداء و خانه آن حضرت است و عمل او و کار او است، و هر کاری هم مال صاحبش است، پس یتصرف فیه حیث یشاء. و نسبت بهشت به آن بزرگوار مانند نور چراغ است نسبت به خود چراغ و نور آفتاب است نسبت به خود آفتاب. ببین که نور چراغ کار چراغ و فعل او و عمل اوست و اختیارش در دست او است و حرکت و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 195 *»
سکونش بسته به او است، اگر چراغ حرکت کرد نورش هم حرکت میکند و اگر چراغ ساکن شد نورش هم ساکن میشود. و اگر کسی بخواهد نور چراغ را حرکت بدهد داخل در محالات است مگر اینکه چراغ را بردارد حرکت بدهد و جابهجا نماید، و اگر چراغ سر جای خودش باشد هرچند زور بزنی که نورش را حرکت بدهی زورت نمیرسد و آخر کار نور حرکت نمیکند و به جای خودش ساکن است، اما چراغ را که برداشتی حرکت دادی به آسانی هرچهتمامتر نورش حرکت میکند، و هر طور که دلت میخواهد نور حرکت بکند همانطور چراغ را حرکت بده که نورش به آسانی همانطور حرکت میکند. پس نور هیچ بار از خودش حرکت و سکون ندارد و علیحده هم نمیتواند حرکت و سکون داشته باشد، و حرکت و سکونش بسته به حرکت و سکون چراغ است هر جا چراغ را بردی نورش همراه میرود و هر جا چراغ را گذاشتی نورش هم همانجا وامیایستد. و نسبت بهشت هم به حضرت سیدالشهداء همینطور است چرا که نور او عمل او و کار او است پس تابع اوست و هر کجا که آن حضرت هست آن هم همراهش هست و هیچ جدایی مابین آن حضرت و بهشت نیست.
و البته اینقدر در حق ائمه اعتقاد داری که ایشان همه از یک نورند و هر کاری که از یکی از ایشان برمیآید از باقی هم برمیآید و هر صفتی که یکی دارد باقی هم آن صفت را دارند. پیغمبر عالم است به ماکان و مایکون حضرت امیر هم عالم است به ماکان و مایکون حضرت فاطمه هم عالم است به ماکان و مایکون حضرت امام حسن هم کذلک حضرت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 196 *»
امام حسین هم کذلک، وهکذا پیغمبر قادر است بر هر کاری حضرت امیر هم چنین است حضرت فاطمه و حسنین و سایر ائمه هم چنینند. وهکذا هر کاری که از یکی برمیآید از باقی هم برمیآید، نهایت از یکی سر بزند از دیگران سر نزند مضایقه نیست. و این به حسب اقتضاءات عالم و نظم ملک است که دریک عصری حکمت اقتضا میکند که یکی از ایشان یک کاری بکند، و در عصرهای دیگر حکمت مقتضی نیست سایرین هم آن کار را نمیکنند، و هرگاه آنها هم در آن عصر باشند همه آن کار را خواهند کرد و باکشان نیست.
پس این بزرگواران را که میبینی به طور اختلاف ظاهر شدند از بابت اختلاف مصالح زمان است، در هر زمانی مصلحت یک نحو اقتضا میکند همانطور ظاهر میشوند و راه میروند. پس کاری که حضرت امیر کرده از باقی ائمه هم آن کار برمیآید و اگر همه در آن زمان بودند همانطوری که حضرت سلوک کرد آنها هم سلوک میکردند، و کاری که حضرت امام حسن کرده سایر ائمه هم میتوانند آن کار را بکنند و اگر همه در آن زمان بودند همانطوری که آن بزرگوار سلوک کرد آنها هم سلوک میکردند، وهکذا در هریک از ائمه؟سهم؟ فکر کن و هر طوری که یکی از ایشان راه رفت و سلوک کرد بدان که باقی دیگر هم میتوانستند راه بروند و سلوک بکنند. اگرچه حضرت امیر متشخصتر از حضرت امام حسن و امام حسین است ابوهما خیرٌ منهما و حضرت امام حسن از حضرت امام حسین متشخصتر است و مِن بعده سیدُ اولاده الحسنُ بن علی و حضرت امام حسین از ائمه ثمانیه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 197 *»
متشخصتر است وهکذا. و این افضلیت بعضی از بعضی دخلی به صفات و کمالات ندارد افضلیتشان در مقام دیگر است، و الّا در صفات و کمالات همه با هم شریکند و هر کاری که از یکی برمیآید از سایرین هم برمیآید.
پس اگرچه ظاهراً سیدالشهداء امر شهادت را به ظهور رسانید و جان و مالش را در راه خدا داد و سایر معصومین؟سهم؟ ظاهراً این کار را نکردند، لکن از تمامشان این کار برمیآید و همه میتوانند که مانند آن حضرت جان و مالشان را در راه خدا بدهند همانطوری که سیدالشهداء داده بدون تفاوت. لکن نکردند برای این بود که در آن زمانها مصلحت اقتضا نمیکرد، این است که ظاهراً این کار را به ظهور نرسانیدند، ولکن هرگاه هریک هریک از حجج در زمان حضرت سیدالشهداء بودند تمامشان آن کار را میکردند و همانطور شهادت را اختیار میکردند.
پس سایر معصومین هم تمامشان میتوانستند جان و مال خود را به خدا بفروشند و در راه خدا بدهند مثل سیدالشهداء، لکن خدا نخواست که دیگران به جز سیدالشهداء این امر را به انجام برسانند. پس در میان این بزرگواران سیدالشهداء قدم پیش گذاشت و این کار را به انجام رسانید. پس چون آنها هم همه میتوانستند از عهده این کار برآیند، پس بلاحرف همه از اهل بهشت خواهند بود و فرق نمیکند که بهشت مال سیدالشهداء باشد یا مال سایر آنها، و همه یک نورند و یک طینتند و در یکجا هم منزل دارند. و از این بزرگواران که گذشتی سایر مؤمنینند، و مؤمنین روی هم رفته از انبیا گرفته تا رعیت همه شیعیان ایشانند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 198 *»
حال اگرچه بهشت تماماً مال سیدالشهداء است لکن شیعیان آن حضرت که اقرار به امامت او دارند و فضائلش را قبول دارند و جد و پدر و برادر و ذریهاش را به حجیت اقرار دارند، آنها هم داخل بهشت میشوند اگرچه کوه کوه گناه داشته باشند و تمام معاصی را مرتکب شده باشند. و میبینی که در هر دینی و هر مذهبی امر همینطور است، هر کس که اعتقاد به امام و حجت آن دین داشته باشد اگرچه تمام معاصی را به عمل آورد و پیوسته مشغول به معصیت باشد آخر کار نجات مییابد، و هرچه هست یکجا نجاتش میدهند.
و در هر امتی همینطور است، و امام و حجت هر عصری مؤمنین به خودش را نجات میدهد و شفاعتشان میکند اگرچه غرق گناهان بسیار باشند، و اگر زورشان میرسد خودشان شفاعت میکنند و اگر زورشان نرسد به بالاتر از خود متوسل میشوند. پس لوط اگر میتواند قوم خود را شفاعت میکند و اگر زورش نمیرسد متوسل به موسی میشود و به کمک او شفاعت میکند، و اگر موسی هم زورش نمیرسد متوسل به ابراهیم میشود و او را کمک میگیرد، و اگر ابراهیم هم زورش نمیرسد متوسل به نوح میشود و او را کمک میگیرد، و اگر نوح هم زورش نرسد متوسل به ائمه میشود و ائمه را کمک میگیرند و هر طوری هست شفاعت میکنند. این است که فرمودند که رسول خدا در روز قیامت کمر خدا را میگیرد و ما هم کمر پیغمبر را میگیریم و شیعیان ما هم کمر ما را میگیرند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 199 *»
باری، در هر دینی امر همینطور است، همین که شخص اعتقاد به صاحب دین داشته باشد هر قدر گناهکار باشد آخر نجات مییابد و خلاص میشود. و بخصوص شفاعت از برای اینجور اشخاص است. این است که فرمودند شفاعتی لاهل الکبائر من امتی پس آنهایی که گناهان کبیره مرتکب میشوند فرمودند آنها را شفاعت میکنم و شفاعت من مخصوص آنها است، و الّا آن اشخاصی که درست راه رفتهاند و معصیت نکردهاند حاجت به شفاعت ندارند.
پس باید اعتقادت این باشد که هر قدر گناه داشته باشی خدا از برکت ساداتت تو را میآمرزد و نجاتت میدهد، و گناه هر قدر باشد ضرر به تو نمیرساند. و اگر گمان کنی که خدا نمیآمرزد کافر شدهای به خدا، و این گمانت حالا بدتر میباشد از آن گناهان هفتاد ساله تو و ضررش از آنها بیشتر خواهد بود، چرا که آنها باعث هلاکت تو نمیشدند، این گمان باعث هلاکت تو است و تو را هلاک میکند. این است که روزی شخصی بر یکی از ائمه ــ گویا حضرت صادق بود ــ وارد شد با حالت ضعف و نقاهت و پریشانی و رنگ پریده و گونه زرد؛ حضرت میدانستند، فرمودند چه میشود تو را که حالتت چنین است؟ عرض کرد راستش این است که من یک دفعه قتل نفس کردم و کسی را کشتم از آن وقت تا حال پریشانحالم و گمان ندارم که خدا مرا بیامرزد و میترسم که آمرزشی برای من نباشد. حضرت برآشفتند فرمودند من از این یأس تو میترسم که مأیوس از رحمت خدا شدهای، و من میترسم برای این مأیوسی که داری
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 200 *»
خدا تو را نیامرزد، نه برای قتل نفس. و قتل را خداوند میآمرزد اما یأس را نمیآمرزد. و همینطور است واقعاً حقیقتاً کسی که از خدا مأیوس باشد کافر شده است به خدا. باز اگر مأیوس نشده بود مؤمن بود نهایت فاسق بود و یک جایی خدا نجاتش میدهد، اما مأیوس که شد کافر شد به خدا و نجاتی برایش نیست.
باری، سیدالشهداء را دوست داری و او را امام میدانی و فضائلش را قبول داری البته گناهانت به تو ضرر نمیرساند و از برکت سیدالشهداء نجات مییابی. و تو همین قدر کار را باید بکنی که خود را از شیعیان او قرار بدهی دیگر هر طوری هست تو را نجات میدهد و داخل بهشتش میکند، چرا که خودشان فرمودهاند که شیعیان ما نسبت به ما مانند شعاع آفتابند نسبت به آفتاب، و شیعه از شعاع ما است و شیعه را شیعه گفتند برای اینکه مشایعت و متابعت میکنند ما را. و تو اینقدر را میدانی که آفتاب به هر کجا برود شعاعش همراهش هست و چراغ را هر جا ببری نورش همراهش هست و نور همیشه مشایعت و متابعت منیر را میکند، پس نمیشود منیر یک جایی برود و نور همراهش نباشد. پس چون مؤمنین تمامشان از انبیا گرفته تا رعیت همه شیعه حسینند و از شعاع او هستند، اگرچه بهشت مال آن بزرگوار است لکن اینها را هم داخل بهشت خود میکند، چرا که اینها بیگانه از او نیستند و همه انوار و اشعه او هستند، البته آفتاب عالمتاب که جایی رفت انوار و اشعهاش هم به همراه او میروند پس آن بزرگوار که داخل خانه خود ــ که بهشت باشد ــ میشود
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 201 *»
انوار و اشعهاش هم به همراه او داخل خانهاش میشوند، و معقول نیست که خودش داخل بهشت باشد و شیعیانش بیرون باشند و داخل در جهنم بشوند، و این امر داخل در محالات است. آیا میشود که چراغ در حجره باشد و نورهاش بیرون حجره باشند و همراه چراغ در توی حجره نباشند؟ حاشا، اگر چراغ توی حجره است لابد نورش هم همراهش توی حجره است. چراغ در حجره باشد نورش علیحده بیرون باشد داخل محالات است.
پس هیچ منافات ندارد که بهشت مال خود سیدالشهداء باشد و شیعیانش هم داخل آن بهشت بشوند. البته بهشت مال سیدالشهداء است و صورت عمل او است و از نور او خلق شده است، لکن شیعیان آن حضرت هم از نور او خلق شدند و شعاعهای آن حضرتند پس حضرت که در بهشت است آنها را هم وارد بهشت خود میکند. پس تو همین قدر اعتقاد به سیدالشهداء و سایر امامان پیدا کن و فضائلشان را اقرار داشته باش دیگر به اصطلاح نانت پخته است و خاطرجمع باش و شک در نجات خود نداشته باش که حکماً نجات مییابی و داخل در بهشت میشوی.
ولکن سبب اعظم و سبب متصل که از همه اسباب متصلتر است گریستن در مصائب ایشان است، که مصیبت ایشان را بشنوی و محزون بشوی و گریه و زاری کنی آمرزیده شوی و گناهانت یکجا شستوشو شود و اثری از آنها باقی نماند. و چون در مصائبشان فکر میکنی میبینی که
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 202 *»
مصیبتی که بر سیدالشهداء وارد آمد بر احدی وارد نیامد، و آنطور که بر این بزرگوار ظلم کردند بر احدی از ائمه ظلم نکردند و هیچ یک اینطور مظلوم واقع نشدند. این است که جبرئیل از برای حضرت آدم روضهخوانی میکرد و میگفت که یا آدم ولدک هذا یصاب بمصیبة تصغر عندها المصائب مصائبی که بر آن بزرگوار وارد آوردند از ابتدای دنیا تا حال و از حال تا روز قیامت بر احدی وارد نیاوردند و وارد نخواهند آورد، و آنطوری که او را شهید کردند احدی را آنطور شهید نکردند و نخواهند کرد.
والله از کشتن این بزرگوار فاطمه را کشتند و حضرت امام حسن را کشتند و حضرت امیر را کشتند بلکه حضرت رسول را کشتند بلکه تمام انبیا را کشتند بلکه خدا را کشتند، و آنجایی که میشد بکشی کشتند. السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره و الوتر الموتور. و ذات خدا را نکشتند، معلوم است که روح سیدالشهداء را هم نکشتند. نمیبینی خدا میفرماید و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون پس آنجایی که میشد بکشی کشتند، و کشتن خدا همینطور است که ولیش را و ظهور و نورش را بکشند. و خدا همینطور قرار داده که همه چیز انبیا و اولیا را منسوب به خود فرماید و نسبت به خودش بدهد، چرا که آنها از خود هیچ ندارند آنچه دارند از خدا است و جز خدا در ظاهر و باطنشان چیزی ظاهر و آشکار نیست. پس هر کاری که نسبت به ایشان بهجا آورده شد نسبت به خدا بهجا آورده میشود، اطاعت ایشان را کردند اطاعت خدا را کردند محبت ایشان را ورزیدند محبت خدا را ورزیدند احسان به
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 203 *»
ایشان کردند احسان به خدا کردند، و از آن طرف اذیت به ایشان کردند اذیت به خدا کردند و صدمه به ایشان زدند صدمه به خدا زدند و به ایشان بیادبی کردند به خدا بیادبی کردند وهکذا.
این است که خدا فرموده لقد کفر الذین قالوا ان الله فقیر و نحن اغنیاء. و اهل مکه گفتند پیغمبر فقیر است ما همه اغنیا هستیم، چگونه اطاعتش کنیم؟ و هیچ کدام نگفتند که خدا فقیر است و اینقدر هم خر نبودند که بگویند خدا فقیر است و ما غنی، حرفی که زدند همین بود که محمد فقیر است ماها غنی. و این را خدا پای خودش حساب کرد و به خودش نسبت داد که آنها گفتند خدا فقیر است و خدا فقیر نیست، پس پیغمبرش هم وانگهی مانند پیغمبر آخرالزمان فقیر نخواهد بود. این است که در جای دیگر میفرماید و وجدک عائلاً فاغنی ای پیغمبر نامی و ای حبیب گرامی من تو را عیالبار یافتم پس تو را غنی و بینیاز ساختم.
و میبینی که آن حضرت چقدر عیالبار است ظاهراً و باطناً. اما عیالباری ظاهریش را میبینی که دو ثلث مردم بلکه بیشتر از اولاد و ذریه آن حضرتند، و مجلسی منعقد نمیشود که در آن مجلس از اولاد آن بزرگوار نباشد. و سادات از طرف مادری را هم که ملاحظه بکنی غالب مجالسی که منعقد میشود غالب اهلش ساداتند، بلکه بسیاری از جاها تمام اهل مجلس از ساداتند. و آنهایی که مادرشان سید است آنها هم از ساداتند و ذریه پیغمبر حساب میشوند، نهایت به فتوای علما خمس به ایشان نمیرسد و خمس به آنهایی میدهند که از طرف پدر سید باشند. و برای
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 204 *»
همین است که اینها صحن سیاهی بر سر بستند که علامت خمس گرفتن باشد، و اما شریفها که خمس نبایست بگیرند صحن سیاهی هم بر سر نبستند و مردم خیالشان میرسد که آنها سید نیستند. و اگر سادات مادری را هم حساب کنی اغلب اغلب مردم سیدند و کمی از مردم هستند که سید نباشند. پس عیالباری ظاهریش را میبینی که به چه حد است. اما عیالباری باطنیش را خدا میداند و بس، تمام مخلوقات و تمام ملک همه عیال او هستند. پس چون اینقدر عیال داشت ظاهراً و باطناً و اینقدر عیالبار بود که احدی نه ظاهراً اینقدر عیالبار بود نه باطناً، پس خدا هم آن قدر او را مستغنی ساخت که کفایت عیالات خود را بکند ظاهراً و باطناً، این است که میفرماید و وجدک عائلاً فاغنی.
باری، پیغمبر را نسبت به فقر دادند، خدا میگوید مرا نسبت به فقر دادند. و همینطور است هر چیزی که نسبت به حججش بگویند یا بهجا بیاورند خدا پای خودش محسوب میکند و نسبت به خودش میدهد، این است که میفرماید من اهان لی ولیاً فقد بارزنی بالمحاربة هر کس که ولی مرا اهانت کند و آزار دهد با من محاربه نموده و مرا به میدان جنگ طلبیده. اگرچه آنها خیال میکنند که در کمین مینشینند و ولی خدا را تیر میزنند و اذیت میرسانند، والله در کمین نشستهاند که خدا را تیر بزنند و به خدا اذیت برسانند بلکه خدا را به قتل برسانند و امر خدا را پامال کنند. و خاطرشان جمع باشد که خدا هم در مرصاد و کمینگاه نشسته، چنانکه خودش میفرماید ان ربک لبالمرصاد. و معلوم است که خدا
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 205 *»
بخواهد در کمینگاه بنشیند معرکه است و هیچ کس نمیتواند کاری بکند و بر خدا غالب بشود، غلبه همیشه با خداست و هر کس با خدا در آویخت البته مغلوب خواهد شد.
آخر قدری فکر کن و ببین که یزید به قول خود خواست سیدالشهداء را از روی زمین بردارد و اسمی از او نباشد، و هر کاری دستش رسید کرد. و ببین که بالاتر از این کاری که با آن حضرت کرد میشود؟ و با خاک آنها را هموار کرد، دیگر کاری بالاتر از این نمیشود که آن ملعون کرد و به قول خود مقصودش به عمل آمد. اما خدا از وراءْ کار خودش را کرد و امر حسین را ظاهرتر کرد و اسم حسین را بیشتر انتشار داده و حقیتش را واضحتر کرد، بلکه حقیت برادر و پدرش را آشکار کرد و امر آنها را ظاهر نمود که حق با آنها بود. و پیشها اگر بر مردم قدری مشتبه بود و همه درست حقیت ایشان را نمیفهمیدند، بعد از آن واقعه دیگر شبههها از میان برطرف شد و همه حقیت ایشان را فهمیدند و دانستند و شک برای احدی باقی نماند.
پس یزید رفت به خیال خود تدبیر کرد که نور خدا را خاموش کند، و آنچه دستش رسید کرد که یکجا ایشان را مضمحل نماید، خدا امرشان را واضحتر و آشکارتر نمود. و هرچند او ایشان را ذلیلتر و پامالتر نمود خدا امرشان را بیشتر انتشار داد و حقیتشان را زیادتر واضح نمود. پس یزید آنهمه کارها را کرد که نام سیدالشهداء از میان برود و اسمی از او نباشد، اسم او منتشرتر شد و مردم بیشتر اسم او را بردند و میبرند. حتی اسم خود آن ملعون به واسطه شهادت این بزرگوار باقی ماند، و به واسطه شهادت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 206 *»
این بزرگوار اسم او باقی ماند که اسمش را همه میبرند و لعنش میکنند، و کسی نیست که نامش را بشنود و بداند که با سیدالشهداء چه کرده و لعنش نکند. و همه لعنش میکنند و بدش میدانند، حتی سنیها حتی یهودیها و نصاری و گبرها همه میدانند که یزید بدآدمی بود. پس اسم او هم از صدقه سر سیدالشهداء باقی ماند و اگر با سیدالشهداء این کار را نمیکرد همین قدر اسم هم از خود یزید و اتباعش در میان نبود.
پس یزید رفت به قول خود کاری کرد که امرشان را پامال کند و اسمی از ایشان نباشد، بدتر شد و امرشان بالاتر رفت و بیشتر رواج گرفت و حقیتشان ظاهرتر شد و بطلان یزید و اتباعش آشکارتر شد، به طوری که شکی و شبههای برای احدی باقی نماند. و خدا همیشه بر امر خود غالب است و کسی بر خداوند نمیتواند فائق بیاید، و هرچه مردم تدبیر میکنند که امر خدا را خاموش کنند و پامال نمایند خدا امر خود را واضحتر و آشکارتر میکند، چنانکه برادران حضرت یوسف به خیال خود تدبیر کردند و یوسف را در چاه انداختند که اسم او در میان نباشد و خودشان مقرب پیش پدر بشوند خدا از ورای تدبیرشان تدبیر کرده و اسباب فراهم آورد حضرت یوسف را به سلطنت رسانید.
و همیشه کار خدا همین است و با خدا و اولیای او نمیشود مکر کرد و تدبیر به کار برد، تدبیر خدا از همه بیشتر است و مکر را از همه بهتر راه میبرد، پیش او مکر و تدبیر کردن ضرر خود شخص است و همینطور باید بشود. و کسی که با خدا مبارزه بکند البته باید مغلوب بشود و حکم
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 207 *»
است و حتم که باید خلاف توقعشان به عمل بیاید. پس اگرچه ظاهراً با سیدالشهداء جنگ و جدال داشتند و او را کشتند و اذیتها و صدمهها بر او وارد آوردند که امرش را به کلی پامال بکنند، ولکن همه اینها در حقیقت نسبت به خدا واقع شده و همه را خدا پای خودش محسوب میدارد و خودش با آنها خصمی میکند. و چون همه برمیگردد به خدا و خدا هم هرگز نمیشود عاجز بشود و مغلوب خلق خود واقع بشود و غلبه همیشه با خداست، این است که آنها تدبیر کردند امر سیدالشهداء و برادر و پدر او را پامال بکنند، خدا هم در ضمنِ تدبیرشان تدبیر کرد و امرشان را آشکار کرد.
پس آنها تدبیر کردند به خیالِ دیگر، خدا به همین تدبیرشان امر را وارونه کرد و بر خلاف توقعشان واقع ساخت. پس رفتند آن کارها را کردند که امرشان را پامال و مضمحل کنند امرشان واضحتر و آشکارتر شد و حقیتشان بیشتر معلوم شد و بطلان یزید و آبائش و اتباعش ظاهرتر شد. باز اگر این کارها را نمیکردند امر قدری مشتبه میشد، نه امر سیدالشهداء را همه درست میفهمیدند نه امر یزید را، نه حقیت سیدالشهداء را همه میدانستند و نه بطلان یزید را و اندکی اشتباه در میان بود. پس این کارها را که کردند هم حقیت حسین و آباء کرامش واضحتر شد و هم بطلان یزید و پیشینیان او.
وانگهی در این ضمن هم خبر منتشر شد در جمیع شهرها و قریهها بلکه در جمیع زمانها و قرنها و به همه رسید، پس هرکه شنید محزون
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 208 *»
شد و گریست، و تمام مؤمنین از اولین و آخرین این واقعه را شنیدند و میشنوند و البته محزون شدند و میشوند، پس همه از جان و مال سیر میشوند و دیگر جان و مال به نظرشان جلوه نمیکند پس راضی میشوند که جانشان را بدهند مالشان را بدهند. و سابق بر این زورشان نمیرسید که راضی بشوند جان بدهند یا مال بدهند و هیچ در عهدهشان نبود که چنین کاری بتوانند بکنند، و حالا بعد از این واقعه به آسانی راضی میشوند به جان و مال دادن که جانشان را بدهند مالشان را بدهند و آنچه دارند بدهند. پس پیش از این راضی نبودند به جان و مال در راه خدا دادن استحقاق بهشت هم نداشتند، و حالا که به واسطه آن قضیه هائله راضی شدند به جان و مال دادن پس همه استحقاق بهشت پیدا کردند پس همه به این واسطه نجات یافتند.
پس یزید رفت سیدالشهداء را به قتل رسانید و آنطور او را ظاهراً پامال کرد که مقصودش به عمل بیاید و امر خودش قوت بگیرد و امر سیدالشهداء و حضرت امیر از میان برود، خدا از آن طرف امر یزید را باطلتر کرد و امر سیدالشهداء و پدرش را واضحتر نمود. وانگهی تمام مؤمنین را هم به بهشت برد و همه را مستحق بهشت گردانید، با اینکه ظاهراً هیچیک جان و مالشان را نمیدادند همینطوری که بودند، و نمیشد که دست از جان و مال بردارند و بیخود راضی بشوند که جان و مالشان را بدهند. اما وقتی که میبینند و میشنوند مولای خودشان با آن مقام و مرتبه جانش را داد مالش را داد، دیگر از خود بیخود میشوند و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 209 *»
به رضا و رغبت هرچهتمامتر راضی میشوند که جانشان را و مالشان را بدهند، دیگر نه جانشان به نظرشان میآید و نه مالشان و یکجا طاقت از ایشان میرود و عنان صبر از دستشان رها میشود. آیا مؤمن و شیعه چگونه میتواند بشنود که آن ظلمها را بر آن بزرگوار وارد بیاورند، و او را نگذارند که در مدینه جدش توقف نماید یا در حرم خدا بماند؟ پس او را از مدینه بیرون آوردند و از حرم خدا بیرون آوردند تا آنکه او را وارد کربلا کردند، و دورش را احاطه کردند و آبی را که مهریه مادرش بود بر روی او بستند، و آخرالامر هم به چه صدمهها و آزارها و ظلمها با لب تشنه سر از بدنش جدا کردند.
به خدا قسم که آن بیمروتان کاری کردند که جا را بر او تنگ کردند و زمین را بر او تنگ گرفتند و راضی نشدند که در یک گوشهای برای خودش زیست کند و زندگانی نماید، و حال اینکه تمام روی زمین مال او بود هم به حسب ظاهر و هم به حسب باطن. اما به حسب ظاهر که به ارث به آن بزرگوار رسید چرا که قاعده است در شرع که هر کس برود در صحرا و بیابان قطعه زمینی را حیازت بکند و دورش را خطی بکشد و قصد تملیکش کند آن قطعه زمین مال او است و دیگری را حقی در آنجا نیست. و وارد شده است که چون حضرت آدم به این دنیا نازل شد این زمین را حیازت کرد و خطی به دور این زمین کشید و همه را قصد تملیک کرد، پس همه مال حضرت آدم بود، بعد این را یکجا داد به وصی خود حضرت شیث، و سایر اولادهاش حق نداشتند و این مال نبوت است و تخصیص به نبوت دارد و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 210 *»
به غیر از نبی به سایر ورّاث نمیدهند، مثل شمشیر و خنجر پادشاه سابق که دخلی به ورّاث ندارد بلکه مال آن کسی است که جای او مینشیند و سلطنت میکند. حال تمام روی زمین را مالک بودن از خواص نبوت است و دخلی به سایر ورّاث ندارد. پس آدم حیازت کرد تمام روی زمین را و مالک آن شد، بعد از خودش داد به شیث، پس شیث مالک روی زمین بود، و او داد به انبیای بعد از خود و آنها دادند به نوح، و همینطور به ارث رسید به ابراهیم و موسی و عیسی، بعد به ارث رسید به پیغمبر ؟ص؟ بعد به ارث رسید به امیرالمؤمنین بعد رسید به حضرت امام حسن بعد به ارث رسید به سیدالشهداء. پس ظاهراً تمام روی زمین مال او بود و از انبیا به ارث به او رسیده بود. وانگهی عالم به وجود او برپا است و از فضل مدد او برقرار است و او آسمان را آسمان و زمین را زمین کرده است و تمام عالم روی هم رفته مال او است. و تخصیصی هم به زمین ندارد. پس زمین به طریق اولی مال آن بزرگوار است و اختیارش به دست او است، پس مسلماً تمام روی زمین مال آن بزرگوار بود. معذلک چنان کار را بر او تنگ کردند که نگذاشتند در یک گوشهای برای خودش منزل بکند و زیست نماید.
و خیال کسی نرسد که اگر حضرت با آنها بیعت میکرد دست از او برمیداشتند. لا والله، اگر آن حضرت با آنها بیعت هم میکرد باز او را میگرفتند و میکشتند، و از آن بزرگوار خوف داشتند و راضی نبودند که آن بزرگوار در روی زمین باشد. و آن حضرت این را میدانستند و الّا چه میخواستند بکنند منافقین را؟ و هیچ بار نمیخواستند منافقین را به دور
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 211 *»
خود جمع کنند. و اگر میدانست که کارش ندارند امر را مانند برادر و پدر خود وا میگذاشت و باکش نبود، منافقین را هیچ نمیخواستند. و آن چند نفری هم که دوستان و شیعیان آن حضرت بودند همیشه مُقرّ به امامت او بودند و تسلیم از او داشتند، پس یک گوشهای مینشستند و به آن چند نفر اکتفا میکردند و سایر مردم را که منافق بودند رها میکردند. اما دیدند که چارهای نمیشود، آنها قصد کشتن او را دارند و هر کاری بکند خواهند او را کشت و چارهای جز کشته شدن نیست.
پس از وطن خود مدینه جد بزرگوارش جلای وطن کرد و به عزم مکه بیرون آمد و نتوانست در مدینه بماند، و اگر کارش نداشتند که در کنج مدینه برای خودش زیست بکند هیچ کاری دست کسی نداشت و از مدینه هم بیرون نمیآمد. پس از هر طرف یزید وا داشت که او را در مدینه به قتل برسانند. پس آن بزرگوار دید که اگر در مدینه بماند لابد او را میکشند، و حال که بنای کشتن است چرا در آنجا پنهانی کشته بشود و مردم ندانند که چطور شد و چه بر سرش آوردند؟ برود یک جایی کشته بشود که همه بفهمند و خبرش به همه برسد، تا همه بطلان یزید و حقیت او را واضح و آشکار ببینند. پس لابد شد از مدینه جدّش بیرون آمد. و خدمتش عرض کردند که چرا از مدینه بیرون میروید؟ فرمودند عِرض مرا گفتند صبر کردم و اموال مرا بردند صبر کردم و ناسزا به من گفتند صبر کردم، اکنون میخواستند خون مرا در حرم رسول خدا بریزند پس ناچار حرمت حرم رسول خدا را نگاه داشته از مدینه بیرون میروم.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 212 *»
پس آن ایامی که اراده بیرون رفتن کرد، شبی با محمد حنفیه مشورت کرد که یزید کس فرستاده مرا در اینجا به قتل برسانند، تو چه صلاح میدانی؟ و کار انبیا و اولیا همینطور است که گاهی در بعضی امور مشورت میکنند با دیگران، آن وقت در ضمن هرچه میخواهند میکنند. پس اگرچه حضرت سیدالشهداء میدانست که چه میکند، لکن ظاهراً با محمد حنفیه مشورتی کرد که ببیند چه میگوید. از قضا محمد عرض کرد که حال که میخواهند تو را در اینجا شهید بکنند و نمیگذارند که در اینجا بمانی، پس برو به مکه و به حرم خدا و آنجا جای امنی است، برای خود در آنجا باش تا ببین خدا چه مصلحت میداند. پس حضرت هم تهیه سفر مکه را دید و بنای حرکت از مدینه نمود.
و وقتی که از مدینه بیرون میخواستند بیایند معرکهای شد و اوضاعی برپا شد و غوغا و محشری شد، همه گریه و زاری میکردند و وا اماماه و واحسیناه میگفتند. و بعد از قتل آن بزرگوار هم عزاداریها کردند و گریه و زاریها کردند، ولکن گریه و زاریهاشان برای خودشان بود که بیرئیس میشوند و بزرگی ندارند و پشت و پناهی برایشان نیست، آن وقت از خارج بر ایشان دست بیابند و صدمهها و اذیتها بر ایشان وارد بیاورند، و در واقع برای خاطر سیدالشهداء نبود، چرا که غالبی از بنیهاشم بودند و قبیله بزرگی بود. اگر راست میگفتند ایستادگی میکردند و او را در آنجا نگه میداشتند، و کسی هم نمیتوانست در آنجا بیاید حضرت را به قتل برساند. پس اگر درست استقامت داشتند یزید دست بر آن حضرت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 213 *»
نمییافت، نهایت حضرت در همانجا بود و به سر میبرد. پس دید که اینها هم هیچیک او را نمیخواهند و گریه و زاری و داد و فریادشان برای خودشان است و مردمان بیوفایی هستند، و اگر یزید کس میفرستاد که در آنجا سیدالشهداء را به قتل برسانند حمایت چندانی نمیکردند و میایستادند که کسان یزید او را به قتل برسانند. پس دید که اینها هم دروغ میگویند و در واقع طالب او نیستند، و اگر هم در اینجا بماند باز کشته میشود و کسی یاریش را نخواهد کرد و دفع شرّ یزید و اتباعش را از او نخواهد کرد.
پس دید که ماندن ثمر ندارد و آخر کار باید کشته بشود، پس لابد شد روانه مکه شد و محمد حنفیه هم پشت سرش به مکه رفت. و یزید که فهمید حضرت به مکه آمد در آنجا جاسوس فرستاد که همانجا حضرت را بگیرند بکشند. حضرت که این را فهمید باز با محمد حنفیه مشورت کرد گفت در اینجا هم جاسوسها میبینم که فرستادهاند مرا بکشند لابدم که از اینجا هم بیرون بروم. محمد عرض کرد که اگر اراده کوفه داری که به کوفه مرو که کوفیان را وفایی نیست، با پدر و برادر تو وفا نکردند با تو به طریق اولی وفا نخواهند کرد. حال که تو را نمیگذارند در مکه هم بمانی پس برو به یمن، آنجا شیعیان پدرت بسیارند با تو سلوک خوب خواهند کرد. حضرت فرمودند آنجا هم همینطورها است آنجا هم مردمان وفایی ندارند و آنجا هم جاسوسها دارند. عرض کرد پس سر به بیابانها بگذار و در کوهها و بیابانها به سر ببر، هر جا که میخواهند دست بر تو بیابند برو
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 214 *»
جای دیگر، و همینطور به سر ببر. حضرت فرمودند که چارهای نیست، هر جا بروم اینها دست از من برنمیدارند و هر جا بروم مرا به قتل خواهند رسانید، پس حال میروم به کوفه تا خدا چه خواهد. پس حضرت را وداع کرد، حضرت با اصحاب و انصار و اهل و عیال رو به عراق نهاد.
و خیال نکن حضرت به عزم سلطنت به کوفه میرفت. نه والله، حضرت میدانست که کوفیان را وفایی نیست و نخواهند اطاعتش کرد و یاریش نمود، و گول آنها را نخورده بود، میرفت که امر شهادت را به انجام برساند. پس زمین را بر او تنگ گرفتند و به قدر نیم فرسخ در نیم فرسخ را راضی نشدند که آن بزرگوار در آنجا باشد و به سر ببرد، و کسی هم او را یاری نکرد. در مدینه بود به سر میبرد، آنجا نگذاشتند بماند و اهل مدینه هم نتوانستند نگاهش دارند و یاریش بکنند، و گریه و زاریهایشان همه برای خودشان بود، و اگر راست میگفتند یا ایستادگی میکردند و حضرت را نگاه میداشتند و یا به همراهش میرفتند. چنانکه راوی از محمد حنفیه از حضرت صادق سؤال کرد که حالش چطور بود؟ فرمودند یک چیزی برایت میگویم که دیگر محتاج نشوی از اینجور سؤالات بکنی. فرمودند سیدالشهداء بعد از آنکه از مدینه بیرون رفت کاغذی چند به اهل مدینه نوشت که هرکه با من باشد شهید خواهد شد و هرکه با من نیاید فلاحی از برای او نیست. حتی کاغذی هم به همین مضمون به محمد حنفیه نوشتند. پس اگر راست میگفتند به همراه او میرفتند و یاریش میکردند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 215 *»
پس از آنجا به مکه تشریف برد، در آنجا هم نگذاشتند بماند و طوری کار را بر او تنگ گرفتند که ممکن نشد برایش که روز عرفه و روز قربان را هم در آنجا بماند و اعمال حج را به اتمام رساند. پس عمرهای که در اول گرفته بودند در روز هشتم ذیحجه حج را بدل به آن عمره کردند و آن عمره را بهجا آوردند و از مکه بیرون آمدند. و چون سابقاً اهل کوفه نامهها به حضرت نوشته بودند که ما امام نداریم و در یاری و نصرت تو آمادهایم، حضرت از مکه که بیرون آمد روانه کوفه شد، مردم خیال کردند که حضرت برای سلطنت به کوفه تشریف میبرد که در آنجا سلطان باشد پس از هر طرف به دور او جمع شدند از برای طمع ریاست و حکومت. بعد در بین راه بعضی که مطلب را فهمیدند که اوضاع اوضاع دیگر است و ورق برگشته است، در همان بین راه برگشتند و دست از حضرت برداشتند. و امام هم عمداً مرخصشان کرد، چرا که منافق نمیخواست دور خود جمع کند، پس بهانهای به دستشان میداد که به هر درکی بخواهند بروند.
پس حضرت همهجا آمد و آمد تا وارد صحرای کربلا شد، در آنجا که آمد از هر طرف دورش را احاطه کردند دیگر نگذاردند که قدم از قدم بردارد و در آنجا محصورش کردند. پس حضرت دید که لشکری که همراه او آمدهاند غالبی به طمع آمدهاند، و آن اشخاصی نیستند که راضی به جان نثار کردن باشند و حضرت هم که محتاج به آنها نبود. و کسی که راضی نباشد جان بیقابلیت خود را فدای آن بزرگوار کند و رو در مانده باشد،
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 216 *»
حضرت هم کاری میکند که از دورش متفرق بشوند. پس در شب عاشورا کرسی گذاردند و لشکر را طلبیدند، پس فرمودند که میدانم شما به همراه من به خیالات دیگر آمدهاید و ما اهلبیتی هستیم که خدعه با مردم نمیکنیم، این جماعت که میبینید همه برای کشتن من آمدهاند و مرا میخواهند بکشند و به جز این منظوری ندارند و کاری به شماها ندارند، لکن فردا هر کس با من در این سرزمین باشد لابد کشته خواهد شد، پس حال که تاریکی شب عالم را فرو گرفته به هر کجا که میخواهید بروید من بیعتم را از شما برداشتم. پس آن جماعت بیوفا دسته به دسته بنا کردند به رفتن، بعضی که خیلی بیحیا بودند بدون اینکه خدمت آن حضرت برسند به محض شنیدن فرمایش حضرت بنا کردند رفتن، و بعضی به قول خود حیا میکردند و اندکی شرم داشتند میآمدند حضرت را وداع میکردند و میرفتند، تا آنکه باقی ماند هفتاد و یک نفر. و آنها را هرچند اصرار کرد که شما هم بروید دست از من بردارید و مرا با این قوم وا گذارید، چاره نشد، ساعت به ساعت ثباتشان بیشتر شد.
پس تو هم در قلبت خود را امتحان کن و ببین که اگر در آن روز بودی و آن حضرت را به آن احوال میدیدی بیطاقت میشدی و جان و مالت را فدای آن حضرت میکردی، بدان که از آن هفتاد نفر محسوب میشوی، و الآن که هستی در خون خود غلطیدهای و ثواب شهادت را داری. و اگر چنین نیستی، پس بدان که اگر در خیمه سیدالشهداء هم بودی باز شب عاشورا میرفتی و دست از آن بزرگوار برمیداشتی. چنانکه به همراه آن
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 217 *»
حضرت بودند جمع بسیاری و اظهار دوستی و اخلاص هم نسبت به آن حضرت میکردند، و فیالواقع دشمن هم نمیداشتند آن حضرت را، و در شب عاشورا همه دست از آن بزرگوار برداشتند و آن حضرت را در آن بیابان پر از دشمن تنها و بیکس گذاردند. پس خدا هم تو را از آن اشخاص محسوب میدارد و با آنها محشور خواهی شد.
الا لعنة الله علی القوم الظالمین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 218 *»
مـوعظه هشتم
(دوشنبه / هشتم محرّمالحرام 1297)
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 219 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم
و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرماید:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
بدان که خداوند قرار نداده که مردم خودسر باشند و هر کاری دلشان میخواهد بکنند و هر راهی دلشان میخواهد بروند، مثل اینکه هر غذایی که میل میکنند و میلشان میکشد میخورند و هر غذایی که میلشان نمیکشد نمیخورند. دلیلش همین که ارسال رسل کرده و صد و بیست و چهار هزار نبی فرستاده که اگر همه را جمع کنی یک لشکر بسیار عظیمی خواهد شد، و البته هریکی هم لااقل یک وصی داشتند اگرچه بعضی دوازده وصی ــ بیشتر یا کمتر ــ داشتند، پس اقلاً صد و بیست و چهار هزار هم اوصیا بودند، پس ببین که چقدر میشود. و اینهمه را خدا فرستاد برای اینکه مردم خودسر نباشند و به دستورالعمل اینها راه بروند. پس اگر راضی بود که مردم خودسر باشند اینهمه انبیا و اولیا نمیفرستاد.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 220 *»
و همین ارسال رسل کردن و انزال کتب نمودن واضحتر دلیلی است بر اینکه خدا نمیخواهد مردم خودسر باشند و به طور خودسری راه بروند، هر کاری دلشان میخواهد بکنند و هر کاری که دلشان نخواهد نکنند و هر راهی که دلشان بخواهد بروند و هر راهی که دلشان نخواهد نروند. پس میخواهد از راه بخصوصی بروند و کارهای بخصوصی بکنند و دین بخصوصی داشته باشند، و مردم هم فینفسه عقلشان نمیرسد که آن راه و آن کارها و آن دین کدام است، پس انبیا و حجج باید بیان کنند و خدا اینها را محض از برای همین کار آفرید که بیایند آن راهی که خدا خواسته از آن راه بروند و آن کارهایی که خدا خواسته آن کارها را بکنند و آن دینی را که خدا خواسته داشته باشند، همه اینها را بیان کنند؛ و کار دیگری دست مردم ندارند. و غایت خلقت هم همه همین است که انبیا بیایند مردم را تعلیم بکنند که از راه بخصوصی بروند و دین بخصوصی داشته باشند، و اگر این امر مقصود نبود خدا خلق را خلق نمیکرد و خلقتشان لغو و بیحاصل بود و ثمری نداشت، این است که میفرماید ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون.
و قدری ملتفت باش که خداوند حصر میکند امر را به عبادت، پس معلوم است که اگر عبادت و معرفت منظور خدا نبود هیچیک از جن و انس را خلق نمیکرد و ثمری نداشت خلقتشان. پس تمام خلقت جن و انس بلکه ماسوی الله محض از برای عبادت است، و خدا مقصودش از خلقتِ همه عبادت و معرفت است، و کار دیگری دست مردم ندارد و امر
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 221 *»
دیگری از ایشان نمیخواهد. این است که پشت سر همین آیه میفرماید ما ارید منهم من رزق و ما ارید انیطعمون ان الله هو الرزّاق ذوالقوة المتین من اینها را که خلق کردم از ایشان رزق نمیخواهم که رزق خودشان را یا دیگران را بدهند، و رزق همه با خداست و خداست وحده لا شریک له رازق جمیع بندگان، همانطوری که اوست وحده لا شریک له خالق همه، و همانطوری که خدا باید خلق کند و اگر خدا خلق نکند کسی دیگر نمیتواند چیزی را خلق بکند، همانطور خدا باید روزی بدهد و اگر خدا روزی ندهد کسی دیگر نمیتواند روزی بدهد و روزی همه با خداست چنانکه خلقت همه با خداست.
این است که وارد شده است که میبینید که مردم چقدر از مرگ گریزانند؛ و همین قدری که مردم از مرگ گریزانند و دارند از او میگریزند معذلک آخر کار هر جا باشند دامنگیرشان میشود، همین قدر اگر از روزی گریزان باشند پشت سرشان میآید تا به ایشان برسد هر کجا که باشند. و همانطور که کسی نمیتواند چارهای بکند که مرگ دامنگیرش نشود همانطور نمیتواند چارهای بکند که روزی به او نرسد اگرچه فرسنگ فرسنگ از او فرار کند و دوری نماید آن آخر کار میبینی که آمده است به او رسیده است.
پس روزی دست خداست و او هر کس را که خلق کرده روزیش را میدهد. این است میفرماید من مردم را برای روزی دادن خلق نکردم که روزی خودشان یا دیگری را بدهند. و ما ارید انیطعمون همچنین از ایشان
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 222 *»
نمیخواهم که مرا اطعام کنند. و بسی واضح است که هیچکس نمیگوید باید خدا را اطعام کرد و همه میدانند که خدا را نمیشود اطعام کرد. پس مراد از اطعام خدا اطعام اولیا است و اطعام اولیا را نسبت به خودش میدهد، یعنی شما را خلق نکردم که اولیای مرا اطعام کنید و چیزی به ایشان بدهید من خودم آنها را فرستادم روزی و اطعام آنها هم با من است، پس خاطر شماها جمع باشد نه شما را برای رزق خود یا دیگری خلق کردم و نه برای اطعام اولیای خود، این کارها را از شما نمیخواهم اینها همه کار من است دخلی به شما ندارد. کاری که از شما میخواهم و شما را برای آن خلق کردم عبادت و معرفت است، شما را محض از برای همین خلق کردم که مرا بشناسید و عبادتم بکنید.
و شک نیست که راه عبادت و معرفت هم به دست مردم نیست و نمیدانند چطور باید معرفت حاصل کرد و چطور باید عبادت کرد، و انبیا باید بیایند تعلیم مردم بکنند و راه و رسم اینها را برای مردم بیان نمایند. و کار انبیا هم همین است و غیر از این کار دیگری در عالم ندارند. و همینطور انبیا پیدرپی در ازمان و اعصار آمدند و راه و رسم دین و آیین را به مردم آموختند، تا آنکه امر رسید به خاتم پیغمبران؟ص؟ و این بزرگوار تشریف آورد و راه و رسم بندگی را به مردم آموخت و احکام خدا را برایشان بیان کرد و آنچه را که میخواست برساند رساند و ذرهای را فرو گذاشت نکرد چراکه معصوم و مطهر بود و هرچه را که خدا میخواست به مردم برساند تخلف نمیکرد لابد به مردم میرساند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 223 *»
پس آنچه را که خدا خواست به مردم برساند از کلی و جزئی همه را به مردم رسانید و چیزی را فرو نگذاشت، ولکن عمده آنها ولایت بود و برای ولایت آمده بود که این را به مردم برساند و چیزهای دیگر هم که به مردم رسانید مقدمه ولایت بود و همه شاخ و برگ او بودند و آنها هیچیک مقصود بالذات نبودند. و اگر تنها برای آنها بود پیغمبر تشریف نمیآوردند، چراکه پیغمبر آمده بود برای نجات مردم که مردم را نجات بدهد و اسباب نجات را به مردم برساند، و شک نیست که نماز باعث نجات کسی نمیشود و کسی را نجات نمیدهد و روزه باعث نجات کسی نمیشود و کسی را نجات نمیدهد و حج و جهاد و خمس و زکات هیچکدام باعث نجات کسی نمیشوند، و سنیها همه اینها را میکنند بهتر و پاکیزهتر و خیلی مواظبت هم دارند معذلک نجاتی برایشان نیست. و آن چیزی که باعث نجات میشود و شخص را نجات میدهد ولایت است. پس مقصود پیغمبر ولایت بود و برای ولایت آمده بود، و باقی دیگر شاخ و برگ و فروعات و مقدمات ولایت بود. این است که اول هم آنها را پیش انداخت، ولایت را آخر کار بیان کرد و به مردم رسانید که امیرالمؤمنین ولی خدا و خلیفه من است. حتی آن دم آخر در مرض موت در امر ولایت اصرار میکرد.
چنانکه وارد است که پیغمبر در مرض موت احوالش خیلی مغشوش بود و مردم دانستند که حضرت نمیتواند به مسجد تشریف بیاورد، پس در مسجد جمع شده بودند یکدفعه ابوبکر پیش ایستاد که با
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 224 *»
مردم نماز بکند، پس مؤذن بنا کرد اذانگفتن. پیغمبر پرسید صدای اذان برای چیست؟ گفتند ابوبکر در محراب ایستاده میخواهد با مردم نماز بکند. پس حضرت فرمودند که مرا به مسجد ببرید، پس آن حضرت را به هزار سعی به مسجد بردند، ابوبکر را کشید از محراب به دور انداخت، با مردم نماز کرد. بعد از نماز به بالای منبر تشریف بردند فرمودند که حلالهای خدا بسیار است و حرامهای خدا بسیار است و بیش از آن است که شما بتوانید آنها را ضبط کنید، کسی باید باشد که همه را ضبط کند و حفظ نماید و او علی است و علی خلیفه و جانشین من است، و من از میان شماها میروم و قرآن و شارحش را در میان شما میگذارم اگر به این متمسک شدید گمراه نخواهید شد. پس از منبر به زیر آمدند و به خانه تشریف بردند، چندی نگذشت که از این دار فانی ارتحال نمودند.
و در زمان پیغمبر اگرچه به ظاهر اسلام خیلی قوت داشت و مسلمانها خیلی بودند و شرق و غرب عالم را گرفته بودند و سایر ملل و ادیان همه مخذول و منکوب بودند. لکن بعد از پیغمبر ؟ص؟، امیرالمؤمنین دید که همه منافقند و هیچیک در واقع مسلمان نیستند، یک ظاهر اسلامی است که دارند و راه میروند آن هم چه برای ترس بود و چه برای طمع، که آمدند یک ظاهر اسلامی را قبول کردند و خود را مسلمان نامیدند و در جرگه مسلمانان داخل شدند. و در واقع هیچ یک اقرار به پیغمبر ندارند حتی بعضیشان اقرار به خدا هم ندارند و بعضی بودند که بت در بغل ایشان بود و در واقع بتپرست بودند و گاهی هم آن بت از بغلشان
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 225 *»
میافتاد رسوا میشدند. پس چون دید که همه منافق و بیدینند و هیچ کدام دین ندارند و به هواها و هوسها و غرضها آمدند اسم اسلامی روی خود گذاردند، پس عمداً خود را عقب کشید و تدبیری به کار نبرد.
پس آنها نشستند تدبیرها کردند، و پیش از ارتحال نبی هم مشغول به تدبیر بودند، پس کردند آنچه را که کردند و حق امیرالمؤمنین؟ع؟ را غصب کردند. و حضرت هیچ نمیگفت چراکه میدید مردم همه منافقند و نمیخواست منافق به دور خود جمع بکند. پس هیچ نگفت، خلافت را غصب کردند و منافقینی که بودند به دور خود جمع کردند. و طوری شده بود که آن بزرگوار را یکی از رعیت انگاشته بودند و هر روز حضرت میرفت پشت سر ابوبکر نماز میخواند، و هر وقت میخواستند حضرت را احضار میکردند حضرت هم تشریف میآوردند و هر وقت نمیخواستند حضرت هم به مجلسشان تشریف نمیبردند. و در زمان عمر هم همینطور سلوک میکرد. مختصراً اینکه حضرت با سایر مردم هیچ فرق نداشت و یکی از آحاد ناسش میانگاشتند، و حضرت هم چارهای نداشت مدارا میکرد برای اینکه آن سه چهار نفری که با او بودند آنها را حفظ کند و به آنها بد نگذرد. وانگهی حضرت بود با آن چهار نفر، چه میتوانستند بکنند؟ هزار چیز محتاج بودند نان میخواستند گوشت میخواستند لباس میخواستند وهکذا یک عالم چیز ضرور داشتند و خودشان هم که نمیتوانستند همه کارها را بکنند. پس لابد حضرت با آنها مدارا میکرد که امر این چهار نفر بگذرد و اینها بتوانند در دنیا زیست و زندگانی بکنند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 226 *»
پس دست از حق خود کشید و بنای مرور و مدارا گذاشت و به همان چهار نفر اکتفا کرد و باقی را از دست داد، چراکه آنها حضرت را نمیخواستند و مثل خود یک منافق حرامزادهای را میخواستند پس رفتند و پیدا کردند و به دور او جمع شدند. حضرت به همان سه چهار نفر قناعت کرد، و آنها هم که حقیقت امر را میدانستند و او را امام و ولی خود میدانستند و اعتقاد به او داشتند و در واقع طالب دین بودند.
پس امر به همین منوال بود و حضرت همینطور سلوک میکرد تا آنکه ابوبکر هنگام درک واصل شدنش رسید، عمر را به جای خود نصب کرد و مدتی هم عمر ملعون خلافت کرد، باز حضرت امیر به همانطورها راه میرفتند و کاری به کسی نداشتند در ظاهر احدی از مسلمین شمرده میشدند، و چندی هم عمر خلافت کرد تا اینکه میخواست به جهنم واصل بشود عثمان را نصب کرد، پس عثمان هم مدتی خلافت کرد باز حضرت به همان منوال راه میرفت. تا آنکه مردم جمع شدند عثمان را کشتند، بعد مردم جمع شدند و با حضرت بیعت کردند پس حضرت بر تخت خلافت نشست و خلیفه شد.
لکن این بیعت مردم با آن حضرت نه برای این بود که رسول خدا او را نصب کرده و خدا او را خلیفه پیغمبر قرار داده از این جهت با او بیعت کردند، بلکه بناشان این بود که هرکه را ما اجماع بکنیم که خلیفه و رئیس ما باشد او خلیفه رسول باشد. پس اجماع کردند و به دور ابیبکر جمع شدند او خلیفه شد، بعد اجماع کردند و به دور عمر جمع شدند عمر
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 227 *»
خلیفه شد، بعد اجماع کردند و به دور عثمان جمع شدند عثمان خلیفه شد، بعد هم اجماع کردند دور علی جمع شدند علی خلیفه ما باشد، و با آن حضرت که بیعت کرده بودند به این اسم که خلیفه چهارم باشد و آن خلفای دیگر مسلّم بودند.
و خیال هم نکن که حضرت امیر خلافت کرد در آن چند مدت، یعنی خلافت حَقّه؛ باز به سنت خلفا حرکت میکرد و احترام از خلفا نگاه میداشت، باز کسی جرأت نداشت به خلفا بیادبی بکند، و آن حضرت نمیتوانست بدعتی را که برپا کرده بودند بردارد و حکمی را آنطوری که بود ابراز دهد. حتی یک نماز تراویح را حضرت خواست از میان بردارد نتوانست و زورش نرسید. و نماز تراویح این بود که عمر به قول خود قرار داده بود که در شبهای ماه مبارک مردم دسته به دسته نماز بکنند و چند نفری برخیزند نماز بکنند، آنها که خسته شدند بنشینند دسته دیگر نماز بکنند، تا اینکه آنها هم خسته بشوند دسته دیگر برخیزند نماز بکنند، و همینطور عمل بکنند تا صبح، و به قول خود این تدبیر را کرده بود که مردم شبزندهدار باشند.
باری، حضرت بعد از آنکه به حسب ظاهر بر تخت خلافت مستقر شد دید که مردم باز دارند نماز تراویح میکنند. پس وقتی به مردم گفتند که میدانید که این نماز تراویح را پیغمبر که نیاوردند. همه عرض کردند بلی. فرمودند همه میدانید که این را عمر قرار داد. عرض کردند بلی. فرمودند بعد از آنکه پیغمبر این نماز را نیاورده باشد کردنش فایدهای ندارد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 228 *»
دیگر این نماز تراویح را نباید بکنید. پس یکدفعه صدای واعمراه بلند کردند و نزدیک بود که از دور حضرت بپاشند بلکه بریزند و آن حضرت را بکشند. پس حضرت این حالت را که از ایشان دیدند فرمودند خیر، سنت عمر است بروید بهجا بیاورید.
پس حضرت در این مدت همیشه به تقیه راه میرفت و آنهایی که دورش بودند همه منافق بودند، و حضرت جرأت نمیکرد ظاهراً بگوید خلفا بر باطل بودند و خلافت حق من بود، و گاهگاهی به کنایه میگفت که حق مرا غصب کردهاند و صریحاً جرأت نداشت چیزی بگوید چراکه میدید اطرافش همه منافقند و باز بهجز چهار پنج نفر بیش نداشت. و خودشان روزی جایی تشریف میبردند، چند بزی در جلو بودند حضرت به کسی که همراهشان بود فرمودند که اگر به قدر این بزها اصحاب داشتم احقاق حق خود میکردم، بعد آن بزها را شمردند دیدند هفدهتا بود. و همینطور هم از حضرت صادق روایت شده است که روزی با یکی از اصحاب به مزارع خود تشریف میبردند، در بین راه که رسید جای خلوت دید عرض کرد که شما چرا نشستهاید و حق خود را نمیگیرید؟ و حال آنکه دوستان و شیعیان شما در عالم بسیارند و دو ثلث دنیا از شیعیان شمایند. حضرت فرمودند دو ثلث دنیا؟ عرض کرد بلکه نصف دنیا فرمودند نصف دنیا؟ عرض کرد اگر شما مطالبه حقتان را بکنید تمام دنیا اطاعت شما را خواهند کرد، و خیالش این بود که مردم از بس ظلم و ستم بنیامیه و بنیعباس را دیدهاند به تنگ آمدهاند، اگر شما خلیفه بشوید
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 229 *»
به عدل رفتار خواهید کرد پس همه اطاعت میکنند. و این را پیش خود خیال کرده بود. حضرت دیگر چیزی نفرمودند تا آنکه نزدیک چشمهای رسیدند، فرمودند بیاییم پایین تجدید وضویی بکنیم برای نماز. پس فرود آمدند لب چشمه که تجدید وضو کنند، چند بز در آنجاها بود، حضرت به آن شخص فرمودند این بزغالهها را میبینی؟ عرض کرد بلی، فرمودند اگر من به قدر این بزغالهها یاور داشتم حرام بود بر من خانه بنشینم. بعد آن شخص رفت آن بزغالهها را شمرد دید هفدهتا است.
باری، حضرت امیر؟س؟ در ایام خلافت خود هم باز چهار پنج نفر بیش نداشت همه اصحابش منافق و سنی بودند و به قدر هفده نفر اصحاب موافق نداشت. و آن بزرگوار هم همینطور به سر برد تا آنکه از این دنیا رحلت فرمود. پس حضرت امام حسن به جای آن حضرت نشست و متولی امر خلافت شد. روزی به بالای منبر تشریف بردند و مردم را به سوی خود دعوت فرمودند که بعد از حضرت امیر من امام شمایم و معاویه مردی است فاجر فاسق، به سوی من بیایید و بنای جهاد را بگذارید. حضرت هرچند مردم را دعوت به جهاد کرد صدایی از کسی بلند نشد و هیچ کس اجابت نکرد. ابنعباس پهلوی منبر نشسته بود دید که صدایی از جایی بلند نمیشود، به غیرت آمد. اگرچه آن هم منافق بود و منافق شد به جهت اینکه حضرت وقتی لشکر فرستاد و ابنعباس را سرکرده آنها کرد، معاویه که این را شنید زودی پول جلو فرستاد، ابنعباس رفت به طرف معاویه. باری، برخاست و گفت مگر این امام شما نیست؟ چرا نشستهاید
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 230 *»
و حرف نمیزنید؟ پس بنا کرد مردم را ملامت کردن و به هیجانآوردن، پس بیست نفر از میانه آنها برخاستند و عرض کردند یابن رسولالله ماییم و این شمشیر ما، مالک چیز دیگر نیستیم هرچه میفرمایید اطاعت میکنیم. باری، هرچند حضرت مردم را به یاری خود خواند کسی اجابت نکرد. و چند دفعه هم حضرت لشکری جمع کرد به جنگ معاویه فرستاد و هر دستهای که به جنگ معاویه میرفتند معاویه زودی پول جلوشان میفرستاد پس میرفتند داخل دسته معاویه میشدند. و چند دفعه حضرت لشکر فرستاد رفتند به دسته معاویه ملحق شدند. پس حضرت دید چارهای نیست و کسی یاور ندارد لابد شد از بابت اضطرار با معاویه صلح کرد و امر را به معاویه وا گذاشت. پس امر معاویه رواج داشت و حضرت خانهنشین بود.
پس معاویه که بر امر خود مسلط شد عداوت دیرینهای که با حضرت امیر داشت بروز داد و بنا کرد با آن بزرگوار عداوت کردن، و پولها به مردم میداد که افترا به آن بزرگوار ببندند و احادیث در مدح خلفا و ذم آن بزرگوار جعل بکنند و مردم را امر کرده بود به سبّ و لعن آن بزرگوار. همانطوری که الآن شیعیان عمر و ابوبکر را سب میکنند و لعن مینمایند در زمان معاویه مردم العیاذ بالله حضرت امیر را سب میکردند. و طوری شده بود که مردم را تکلیف میکردند به سب حضرت، هر کس ابا میکرد او را میکشتند. و کسی جرأت نداشت که اسم اولاد خود را علی و فاطمه و حسن نام بگذارد هر کس که نامش این نامها بود او را
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 231 *»
میکشتند. باری، در زمان حضرت امام حسن یکجا آثار دین و آیین از میان پامال شده بود، و امر چنان بر مردم مشتبه شده بود که حضرت امیر را یکجا از دین پیغمبر بیرون میدانستند. و امر اینطور شده بود.
پس چون حضرت امام حسن از دنیا رفت و نوبت به حضرت امام حسین رسید، حضرت امام حسین بنای جهاد را گذاشت و راضی به صلح نشد و مانند برادر خود صلح نکرد بلکه جهاد کرد تا کشته شد. و خیال نکن اگر بیعت میکرد آسوده میشد، نه والله، باز هر طوری بود او را به دست میآوردند و میکشتند. پس حضرت دید که اگر بیعت هم بکند باز خواهند او را کشت و به درجه رفیعه شهادت رسانید، وانگهی دین جد و پدرش یکجا پامال خواهد شد و مقصود اصلی از رسالت که امر ولایت باشد خواهد از میان رفت و امر به کلی خواهد مشتبه ماند و امر خلفا رواج خواهد گرفت، پس راضی به صلح نشد جهاد کرد تا کشته شد.
و اگر صلح کرده بود یکجا آثار دین از میان میرفت و زحمتهای پیغمبر بلکه زحمتهای تمام انبیا همه به هدر میرفت. زیرا مقصود اصلی از بعثت تمام انبیا و پیغمبر ما این بود که امر ولایت در عالم ظاهر بشود، و طوری شد که یکجا آثار ولایت به کلی مضمحل شده بود و طریقه خلفا عالم را پر کرده بود و چارهای نبود و تدبیر دیگری نداشت مگر اینکه به آنطور جهاد بکند و آنطور شهید بشود تا قصهاش عالمگیر بشود و کسی نماند که این مصیبت را نشنود و بر این قضیه هائله مطلع نشود، تا دوباره امر ولایت مستقر بشود و دوباره امر ولایت پدر خود را آشکار نماید.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 232 *»
آخر قدری فکر کن و ببین که اگر چیزی را بردارند توی کتابی بنویسند، اولاً که همه مردم سواد ندارند بروند آن کتاب را بخوانند، و آنهایی هم که سواد دارند همه نمیروند فلان کتاب را بخوانند و فلان مطلب را در آنجا ببینند. پس هزاری توی کتاب بنویسند به همه مردم نخواهد رسید و همه مردم مطلع نخواهند شد پس به همه نخواهد رسید. بلکه باید یک چیز معروف و مشهوری باشد که همینطور افواهاً به تمام مردم برسد و مردم به آسانی بر او مطلع بشوند و او را به دست بیاورند. پس آن بزرگوار لابد شد برای ترویج دین جدّ و پدر خود و اظهار حقیت ایشان و بطلان امر خلفا آنطورهایی که میدانی شهید شد و به آنطورها شهادت را متحمل شد. پس در جمیع بلاد اسلام شهرت یافت و این خبر در تمام شهرها منتشر شد و همه دانستند که آن بزرگوار را بیسبب و جهت کشتند و از روی ظلم و عدوان او را شهید نمودند و یزید بر باطل بود، و معاویهاش همینطور اگر آن هم دست مییافت همینطور، و سایرین هم همینطور.
پس قضیه هائله سیدالشهداء که اتفاق افتاد مردم متنبه شدند و حقیت ایشان و بطلان دیگران را فهمیدند. و اگر این بزرگوار چنین کاری نکرده بود یکجا دین پامال میشد و امر ابوبکر و عمر و سایر خلفا عالمگیر میشد به طوری که اسمی از غیر ایشان در بلاد اسلام نبود. پس آن حضرت شهید شد وانگهی به آنطور شهادت، و تا آنطور هم شهید نمیشد عالمگیر نمیشد و اینقدر امرش منتشر نمیشد و یکجا حقیقت امر مشتبه میماند و دین حق یکجا پامال میشد و اثری از او باقی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 233 *»
نمیماند و حق و باطل را مردم نمیفهمیدند و نمیدانستند که حق با این بزرگواران است.
والله این بزرگوار کاری کرد که تمام عقاید و اعمال مردم را اصلاح کرد، و از برکت شهادت او هم عقاید مردم درست شد و هم اعمال مردم. اما عقاید که فهمیدند حق با کیست و که بر حق بود و که بر باطل بود، و خلافت حقِ که بود و که غاصب بود و از روی غصب داشت. اما اعمال به جهت اینکه خدا قرارش این است که عمل غیر خالص را قبول نکند، و تو میبینی که اولاً مردم اعمالی که در شرع قرار دادهاند بهجا نمیآورند، وانگهی بعد از اینکه بهجا آوردند از روی رضا و رغبت و از صمیم قلب بهجا نمیآورند، میبینی که بسیاری از مردم خمس نمیدهند زکات نمیدهند و حج نمیروند وهکذا، و تک تکی هم که خمس میدهند یا زکات میدهند از روی رضا و رغبت نیست از روی ناچاری و کراهت طبع است، این شخصی هم که خمس میدهد در دل راضی نیست و از روی رغبت خمس نمیدهد زورش میآید و به زور خمس میدهد و هیچ کس از روی رضا و رغبت این کارها را نمیکند، و خدا هم که قرار داده معامله باید به رضای طرفین باشد اگر یک طرف کراهت داشته باشد معامله صحیح نخواهد بود، پس مردم که راضی نیستند و به طور کراهت کاری میکنند خدا هم قبول نمیکند.
پس وقتی که اعمال مردم را نگاه میکنی میبینی سرتاپا همهاش نقصان است و هیچ عملی که تمام باشد از جمیع جهات و به هیچ وجه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 234 *»
نقصانی نداشته باشد در عالم یافت نمیشود، حتی توبه که اعظم طاعات است و یک ندامت بیش نیست معذلک گناهان هفتادساله را برمیدارد و حدّهای الهی را برطرف میکند. این است که شخصی آمد خدمت حضرت امیر عرض کرد که لواط کردهام حد خدا را بر من جاری کن، حضرت رو درهم کشیدند و اِعراض از او کردند و فرمودند که برو دیوانه شدهای و عاری از عقل گردیدهای؟ پس آن شخص رفت وقت دیگر آمد باز همان عرض را کرد، باز حضرت همان فرمایش را کردند. تا چهار مرتبه آمد اقرار کرد. بعد از مرتبه چهارم حضرت حد لواط را بر او جاری کردند. بعد فرمودند که اگر در اول بروز نمیداد و بین خود و خدای خود توبه میکرد خدا از سر قصورش میگذشت و حد هم از او ساقط میشد. و همینطور است، اگر شخص نادم بشود از گناهی که کرده، به محضی که نادم شد گناهش آمرزیده میشود و حد هم از او ساقط میشود، و اگر حد بخورد باز ندامت نداشته باشد حدی است که خورده باز عذاب آخرتی بر سر جاش هست.
پس توبه خیلی مقام دارد و خیلی عبادت بزرگی است. و با این عظمت، وقتی که در او ملاحظه میکنی میبینی آن هم ناقص است. چراکه توبه برای این است که از عذاب میترسد میرود توبه میکند و اگر خوف عذاب نباشد توبه معنی ندارد، پس باز یک نوع خودپرستی است خداپرستی نیست و عبادت خالص نیست و محض از برای رضای خدا نیست. اما گریستن در مصیبت سیدالشهداء؟ع؟ ببین چه عبادتی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 235 *»
است که شخص نه به یاد ثواب است و نه به یاد عقاب، نه به یاد ثواب است که به طمع ثواب گریه بکند و نه به یاد عقاب است که از خوف عقاب گریه بکند. پس متذکر مصائب سیدالشهداء میشوند و محزون میشوند و گریه میکنند نه به طمع ثواب و نه از خوف عقاب، اینها را هیچ ملاحظه نمیکنند.
پس ببین که چه عملی است که یک جو خودپرستی ندارد همهاش خداپرستی است. و ببین که چقدر عمل محکمی است که هر عملی را به زور میشود از شخص باز داشت، ببین که میشود جبر بکنند کسی را و نگذارند نماز بخواند و جبر بکنند نگذارند روزه بگیرد و جبر بکنند نگذارند خمس بدهد وهکذا هریک از اعمال را میشود به زور از شخص باز داشت، اما این عمل را نمیشود به زور از شخص باز داشت. و ببین که هرچند زور بزنند دلت نسوزد ممکن نیست باز دلت میسوزد، و هیچ کس نمیتواند زور بکند به تو که مصیبت سیدالشهداء را شنیدی دلت نسوزد و زور احدی نمیرسد، تا ذکر مصیبتش شد دلت بیاختیار میسوزد و اشکت جاری میشود.
پس چقدر عمل محکمی است که به هیچ طور او را نمیشود از شخص باز داشت، و محکمتر از تمام اعمال است و هیچ عملی اینقدر محکم نیست و استحکام ندارد. وانگهی سایر اعمال تماماً یا به طمع ثواب است و یا از ترس عقاب، و هیچ یک عمل خالص نیستند و یک نوع خودپرستی دارند محض خداپرستی نیستند. عملی که هیچ خودپرستی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 236 *»
نداشته باشد و همهاش خداپرستی باشد نیست مگر گریستن در مصیبت سیدالشهداء که شخص در مصیبت این بزرگوار گریه میکند و هیچ نه به یاد ثواب است و نه به یاد عقاب، و آنچه به یادش نیست ثواب و عقاب است. و چه میخواهد بکند بهشت را که به طمع بهشت گریه بکند؟ و در همان آن در بهشت است، و کدام بهشت است از این بهتر که در ماتم آن حضرت مشغول به گریه و زاری است. پس قطع نظر از این دیگر سایر اعمال مردم همهاش ناقص و غیر خالص است، و عملی که از هر جهت کامل و خالص است همین است.
پس از برکت این بزرگوار مردم قادر شدند بر عمل خالص و همه عمل خالص کننده شدند. وانگهی چه عمل خالصی که تمام عملهای ناقص غیر خالص دیگر از برکت این عمل کامل و خالص شدند. پس از برکت سیدالشهداء تمام اعمال مردم اصلاحپذیر شد چنانکه عقایدشان اصلاحپذیر گردید. والله اگر این بزرگوار شهادت را به آنطور متحمل نمیشد نه عقاید مردم درست بود و نه اعمال، و دین خدا یکجا پامال شده بود و مقصود خدا برطرف شده بود و بعثت صد و بیست و چهار هزار پیغمبر عبث میشد و یکجا آثار دین و ایمان از میان میرفت و به کلی آثارشان مضمحل و زائل میشد.
این است که خدا در قرآن آنطوری که به امر این بزرگوار اعتنا دارد به امر سایرین اعتنا ندارد، و آن قدر که در بیان امر این بزرگوار اهتمام دارد در بیان امر سایرین اینقدر اهتمام ندارد. این است که در چند جای قرآن
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 237 *»
بخصوص امر آن بزرگوار را بیان کرده به طوری که واضح است که بر غیر آن حضرت منطبق نیست و مصداقی برایشان غیر از آن بزرگوار نیست، و منافق نمیتواند آنها را تأویل کند.
از آن جمله آیه شریفه ان الله اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم است که این آیه همانطوری که دانستی سرتاپا شرح حالات آن حضرت است و جز آن بزرگوار بر احدی از اولین و آخرین منطبق نیست و مصداقی به جز آن بزرگوار ندارد.
و از آن جمله این آیه است که انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً و این امانتی که آسمانها و زمین و کوهها و جمیع خلق اولین و آخرین هیچ یک نمیتوانستند حامل بشوند و همه ابا و امتناع کردند از حمل او و انسان او را حامل شد، و آن انسان هم مظلوم و مجهولالقدر بود؛ نیست مگر شهادت که جمیع خلق اولین و آخرین نتوانستند حامل این شهادت باشند مگر انسان که حامل شد او را و مظلوم و مجهولالقدر بود. و آن انسان نیست مگر حضرت سیدالشهداء که حامل شد بار شهادت را و مظلوم واقع شد و مجهولالقدر بود.
و از آن جمله این آیه است که و وصّینا الانسان بوالدیه احساناً حملته امّه کرهاً و وضعته کرهاً و حمله و فصاله ثلثون شهراً حتی اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعین سنة قال رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علیّ و علی والدی و ان اعمل صالحاً ترضیه و اصلح لی فی ذریتی انی تبت الیک و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 238 *»
انی من المسلمین. مراد از این انسان حضرت سیدالشهداء؟ع؟ است و مراد از والدین حضرت پیغمبر و حضرت امیر است. میفرماید که ما وصیت کردیم سابق بر این در عالم ذر حضرت سیدالشهداء را که به والدین خود ــ جدّ بزرگوارش و پدر عالیمقدارش ــ احسان بکند. و اینقدر را باید بدانی که احسان سیدالشهداء نسبت به ایشان این نیست که نانشان بدهد یا آبشان بدهد یا لباسشان بپوشاند، آنها که محتاج به این چیزها نبودند، پس معنی احسان اینطورها نیست. و احسان سیدالشهداء به حضرت پیغمبر و حضرت امیر این بود که دین ایشان را رواج بدهد و امر ایشان را ظاهر کند. و احسانی که او در حق جدّ و پدر کرد هیچ فرزندی به پدر و مادر خودش نکرده. پس خدا او را وصیت کرد که در حق جد و پدر احسان کند، والله یک احسان بزرگی کرد که هیچ احسانی به پایه احسان او نمیرسد.
بعد صفات آن انسان را بیان میکند تا مردم بشناسند آن انسان را و بدانند که انسان کیست. میفرماید حملته امّه کرهاً و وضعته کرهاً آن انسان همچه کسی است که مادرش از روی کراهت حامله شد به او و از روی کراهت او را وضع نمود. تو را به خدا انصاف ده ببین که هیچ زنی پیدا میشود در عالم که از روی کراهت حامله بشود و از روی کراهت وضع حمل نماید؟ بلکه در فطرت زنان خدا قرار داده است که وقتی که حامله میشوند خوشحالند و وقتی که وضع حمل هم میکنند باز خوشحالند خصوص وقتی که پسر باشد، و هیچ زنی به طور کراهت حامله نمیشود و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 239 *»
به طور کراهت وضع حمل نمیکند. و آن کسی که حامله شد از روی کراهت و وضع نمود از روی کراهت، فاطمه زهرا؟سها؟ بود که حامله شد به حضرت امام حسین از روی کراهت و در ایام حمل همهاش مهموم و مغموم بود و گریه و زاری میکرد، چرا که میدانست که بر سر این مولودش چه میآید و چه بلاها و ظلمها بر او وارد میسازند و چه صدمهها بر او وارد میآورند. و از اولی که حامله شد تا آخر همهاش در همّ و غم و گریه و زاری بود و در این مدت حمل همهاش کراهت داشت، و وقتی که وضع نمود آن حضرت را باز کراهت داشت و از روی کراهت او را بر زمین گذارد، و کراهتش از باب تذکر آن مصائبی بود که بر او وارد خواهند آورد. و ما در زنان عالم سراغ نداریم که زنی از روی کراهت حامله شده باشد و از روی کراهت وضع حمل نماید بهجز حضرت فاطمه؟سها؟، و مولودی هم سراغ نداریم که حملش از روی کراهت باشد و وضعش هم از روی کراهت باشد مگر حضرت سیدالشهداء؟س؟ که هم حملش از روی کراهت بود و هم وضعش.
پس آیه صریح است در اینکه مراد از انسان هر انسانی نیست، بلکه انسان مخصوصی است و آن حضرت امام حسین؟ع؟ است. پس وقتی که شخص ملتفت معنی آیه شریفه شد به طور وضوح میفهمد که مراد از انسان حضرت امام حسین است و احدی غیر از او مراد نیست، چرا که مصداق حملته امّه کرها و وضعته کرها بهجز آن بزرگوار کسی دیگر نیست.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 240 *»
و علامت دیگر را باز خدا بیان کرده که خوب معلوم بشود که مراد از انسان آن بزرگوار است نه کسی دیگر، و میفرماید که حمله و فصاله ثلثون شهراً از جمله صفات آن انسان این است که مدت حمل و فصال او سی ماه است، بیست و چهار ماه مدت شیر خوردن او بود و شش ماه مدت حمل او. حال نظر کن و ببین کدام مولودی شش ماه در شکم ماند و مدت حملش از شش ماه بیشتر طول نکشید، به غیر از حضرت سیدالشهداء؟ع؟ که شش ماه بیش در شکم مادر نماند و مدت حملش شش ماه بود نه زیاده.
بعد میفرماید فلما بلغ اشدّه و بلغ اربعین سنة قال رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علیّ و علی والدیّ. چون به نهایت قوت و کمال رسید عرض کرد خدایا قوت بده مرا که شکر کنم نعمتی را که انعام کردی بر من و بر والدین من. و شکر نعمت والدین را احدی بهجا نیاورد مگر این بزرگوار، چرا که این بزرگوار آمد دین جدّ و پدرش را ظاهر کرد و امرشان را آشکار و مقصودشان را به انجام رسانید.
و اصلح لی فی ذریتی. خدایا اصلاح کن ذریه مرا. و اصلاح ذریه این است که آنها را امام بر خلق قرار بدهد. و همینطور بود که ائمه همه از نسل آن بزرگوار به عمل آمدند. و اینطور ذریه هم مخصوص آن بزرگوار بود، حتی حضرت امام حسن هم اینجور ذریه نداشت و اولادهای آن بزرگوار هیچ یک امام نشدند و ائمه تمامشان از نسل این بزرگوار هستند. پس شهادت را قبول کرد و از خدا خواست که اصلاح ذریهاش نماید خدا هم دعای او را مستجاب کرد و ائمه را از نسل او قرار داد.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 241 *»
باری، آیه شریفه صریح است که در حق آن بزرگوار نازل شده و خداوند حالات و صفات او را برای مردم بیان کرده. و از این قبیل آیهها که خدا تعمد کرده حالات سیدالشهداء را بیان کرده در قرآن بسیار است. و این نیست مگر از شدت اعتنای خدا به امر این بزرگوار، چرا که کاری که این بزرگوار کرد احدی از معصومین نکردند و آنطوری که این بزرگوار دین خدا را رواج دادند احدی اینطور رواج ندادند، و آنطوری که این بزرگوار دین جدّش را مستحکم کرد سایرین نکردند. والله آدم در امر این بزرگوار حیرت میکند که چه بزرگواری بود و چه کارها کرد و چه امرها را انجام داد! ببین که یک شهادت به آنطوری را که شنیدی قبول کرد و متحمل شد، از آن طرف امر خدا را ظاهر کرد، و از آن طرف دین جدّش را آشکار کرد، و از آن طرف مقصود از رسالت را به انجام رسانید و ثمر بعثت را ظاهر نمود، و از آن طرف عقاید مردم را اصلاح کرد، و از آن طرف حق و باطل را به ایشان فهمانید، و از آن طرف ایشان را قادر بر عمل خالص کرد که بتوانند عمل خالص بهجا بیاورند، و از آن طرف اعمال ناقص ایشان را تکمیل کرد و اصلاح نمود. ببین که مردم با این بخل و لئامتی که دارند طوری شدند که از برکت این بزرگوار همه راضی شدند که جان و مالشان را در راه خدا بدهند و نثار راه حضرت او نمایند. پس همه عمل خالص کننده شدند و به واسطه این عمل خالصی که از ایشان سر زد تمام اعمالشان خالص شد و اصلاحپذیر گردید.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 242 *»
پس اگر نبود شهادت این بزرگوار یکجا امر دین و آیین از میان برطرف شده بود و امر عقاید و اعمال مردم معوّق بود و نجاتی از برای احدی از اولین و آخرین نبود و هیچ کس نمیشد که نجات بیابد و همه در غرقاب هلاکت میبودند. پس شهید شد و دین را آشکار و واضح ساخت و عقاید مردم را اصلاح نمود و اعمال مردم را اصلاح کرد و مردم را نجات داد و از گرداب هلاکت خلاصی بخشید. و طوری شهید شد که نماند احدی از مؤمنین که نشنیده باشد مصائب او را، یا شنیده باشد و محزون نشود و گریه و زاری نکند. بلکه خبرش به تمام مؤمنین از اولین و آخرین رسیده و همه این خبر وحشتاثر را شنیدند و هریک به حسب خود عزاداری کردند پس بدین واسطه نجات یافتند و استحقاق بهشت پیدا کردند.
پس چون نجات تمام مردم بسته به این گریه و زاری و عزاداری این حضرت است، دیگر معنی ندارد کسی بگوید که این یک امر مستحبی است میخواهند بکنند و میخواهند نکنند. چرا که چطور شده است نمازی که مردم را نجات نمیدهد و روزهای که مردم را نجات نمیدهد واجب شدند و ترکشان جایز نیست؟ با اینکه فینفسه هیچ کدام باعث نجات کسی نمیشوند. ولکن عزاداری سیدالشهداء؟س؟ که همه را بنفسه نجات میدهد و نجات تمام خلق بسته به او است بلکه نماز را نماز میکند و روزه را روزه میکند وهکذا، واجب نیست و امر مستحبی است؟ والله العلی العظیم که یک واجبی است که مافوق ندارد. واجب است که سهل است از جمیع واجبات واجبتر است و تمام واجبات از برکت او
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 243 *»
باید قبول بشوند، و اگر او در میان نباشد نه واجبات قبول میشوند و نه مستحبات. پس واجب است به کمال وجوب.
اما وقت معینی ندارد، اگرچه کلیةً موسمش ایام محرم است؛ برای این است که در همه ایام باید او را بهجا آورد و یک عمل بزرگی است که نه مخصوص شب است نه مخصوص روز است نه مخصوص صبح است و نه مخصوص ظهر است و نه مخصوص عصر، در همه اوقات میشود او را بهجا آورد و همه اوقات وقتش هست. این است که حضرت حجت عرض میکند ای جدّ بزرگوار، هر آینه البته گریه میکنم بر تو هر صبح و شامی، و اگر چشمم اشک نیاید به عوض اشک خون بر تو گریه میکنم. و همینطور است در واقع حضرت قائم عجل الله فرجه هر صبح و شام کارش این است که عزای جدّش را بر سر پا میکند و بر مصائب وارده بر او گریه و زاری مینماید. پس دوستان و شیعیان آن حضرت هم هر وقت باید مصائب آن حضرت را متذکر شوند و محزون بشوند و گریه و زاری نمایند حتی در توی نماز؛ این است که حضرت سید سجاد؟س؟ در مدت چهل سال بلکه در مدت عمر پیوسته گریه و زاری میکرد، چشمش که به آب میافتاد گریه میکرد، چشمش که به نان میافتاد گریه میکرد، وضو میگرفت گریه میکرد نماز میخواند گریه میکرد روز گریه میکرد شب گریه میکرد صبح گریه میکرد ظهر گریه میکرد عصر گریه میکرد، وهکذا پیوسته مشغول به گریه و زاری بود.
و عجب است از بعضی بیمعرفتها که در کتاب خود نوشته که
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 244 *»
حضرت سجاد در این مدت متمادی که گریه میکرد برای خوف خدا بود و از خوف خدا گریه میکرد، لکن به آن اسم که برای پدر مظلومش گریه میکند. و گریههاش همه از خوف خدا بود لکن اسمش را گذارده بود که بر مصائب پدر بزرگوارم گریه میکنم. و اگر اندکی معرفت داشتند چنین چیزی را نمینوشتند، چرا که گریه از خوف خدا وقتی که توش را بشکافی یک نوع خودپرستی است و چندان مصرفی ندارد، و امام معصوم عمل خودپرستی نمیکند. آیا کدام عمل خالصی هست از گریه بر آن بزرگوار خالصتر، و کدام عبادت و خداپرستی است از این بهتر؟ والله گریه بر سیدالشهداء یک عبادت خالصی است که یک جو شائبه خودیت در او نیست همهاش خالص از برای خداست، و گریههای دیگر هیچکدام خالص نیستند و به این مثابه خلوص ندارند بلکه در هریک یک نوع خودپرستی هست. پس چگونه میشود گفت که گریه سیدالساجدین از خوف خدا بود؟ خیر، گریهاش تماماً از برای مصائب وارده بر پدر بزرگوارش بود. و پیش ما گریه بر سیدالشهداء به هزار هزار مرتبه ترجیح دارد بر گریه از خوف خدا، و گریه از خوف خدا پیش این گریه عمل ناقص و عمل غیر خالصی است.
باری، چون این گریه بهترین تمام اعمال و خالصترین همه عبادات است مؤمنین باید اقتداءاً بساداتهم و موالیهم پیوسته مشغول به گریه باشند و در اوقات ایام و لیالی، مصیبت آن حضرت را متذکر بشوند و در ماتم او گریه و زاری نمایند.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 245 *»
و این را بدان که اصل گریه همان حزن قلب است، قلب که محزون شد و حزن بر او احاطه کرد گرم میشود پس بخار میکند و بالا میرود، بعد که همینطور حزن زیادتر شد پشت سر هم قلب بخار میکند و بخارهاش بالا میروند پس دوباره سرازیر میشوند و آب میشوند و از دیدهها فرو میچکند، مانند آب دیگ که بخار میشود و بالا میرود به سرپوش میرسد دوباره آب میشود و از سرپوش میچکد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 246 *»
مـوعظه نهـم
(سهشنبه / نهـم محرّمالحرام 1297)
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 247 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم
و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرماید:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
خدا روضهخوانی کرده برای پیغمبر خود که ما در زمان پیش این معامله را کردهایم، و بعد از این این معامله ظاهر خواهد شد و به انجام خواهد رسید. و این را به پیغمبر خبر داده که کسی گمان نکند که امر حضرت سیدالشهداء از اتفاقات روزگار بود و اتفاق افتاد و چنین امری واقع شد، مانند آنکه اتفاق میافتد و قافلهای که از راهی عبور میکند دزد میزند، و اتفاق میافتد جنگی در دنیا واقع میشود و کسی با کسی جنگ میکند و اتفاقاً یکی بر یکی غالب میشود و او را میکشد. بلکه بخصوص خداوند در عالم ذر عهدها کرده که این امر به انجام برسد و کارها در ضمنْ مقصود داشته. پس نه اینکه اتفاق افتاد و جنگ کردند و بر او غالب شدند و او را شهید نمودند، بلکه این امر شهادت را خداوند در عالم ذر با آن حضرت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 248 *»
عهد بسته بود که چنین کاری را به ظهور برساند و این بار شهادت را به دوش مبارک خود حمل نماید برای حِکَم و مصالحی چند.
از آن جمله اگر این بزرگوار شهادت را قبول نمیکرد و او را شهید نمیکردند احدی نمیفهمید که حق با کیست و دین خدا چیست و پیغمبر برای چه آمده و که بر حق بوده و که بر باطل بوده؟ اما بعد از آنکه این بزرگوار به آنطوری که میدانی شهید شد آن وقت همه فهمیدند که حق با او است و یزید و اصحابش و پیشینیانش همه بر باطل بودهاند. مسلمانان که این را فهمیدهاند و میدانند، سهل است که یهودیها و نصرانیها و گبرها و بتپرستها هم این را فهمیدند، و اگر تاریخی دیده باشند و خبری از این واقعه داشته باشند همه میدانند که حضرت بر حق بود و یزید بر باطل بود. و از اهل هر دینی و مذهبی سؤال بکنی که کسی که فرزند پیغمبر خود را شهید کند و آنهمه صدمات و اذیات بر او و بر اهلبیت او وارد بیاورد، با آنکه آن فرزند پیغمبر هم فرزندی باشد که به قدر سر مویی مخالفت با آن پیغمبر نداشته باشد و از جاده او به قدر سر سوزنی انحراف نکرده باشد و همهاش سرتاپا مطیع و فرمانبردار او باشد؛ همه میگویند که آنهایی که با همچو پیغمبرزادهای اینطور سلوک کردند از امت آن پیغمبر نیستند. و گبرها و بتپرستها همه این را میگویند. و طوری شده که آنهایی که خارج از دینند همه این را فهمیدند که آنهایی که با فرزند پیغمبر خود اینطور سلوک کردند از امت آن پیغمبر نیستند و ایمان به او ندارند. و چطور میشود که کسی خود را از امت پیغمبری بداند
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 249 *»
و فرزند او را بیسبب و جهت به قتل برساند؟ وانگهی فرزندی که یک جو خلاف پیغمبر را نکرده باشد و همهاش سرتاپا مطیع او باشد.
این است که در روز عاشورا حضرت به جهت اتمام حجت به آن جماعت فرمودند که آیا من پسر پیغمبر شما نیستم؟ همه عرض کردند بلی. آیا پدرم علی مرتضی نیست؟ آیا مادرم فاطمه زهرا دختر رسول خدا نیست؟ همه عرض کردند بلی. بعد فرمودند آیا این عمامه پیغمبر نیست که بر سر من است؟ عرض کردند بلی. آیا این شمشیر پیغمبر نیست که در دست من است؟ عرض کردند بلی. آیا این اسب خاصه پیغمبر نیست که بر او سوارم؟ عرض کردند بلی. آیا حلالی را حرام کردهام؟ عرض کردند نه. آیا حرامی را حلال کردهام؟ عرض کردند نه. پس فرمودند فبم تستحلون دمی؟ پس چرا ریختن خون من مظلوم را حلال میدانید و میخواهید خون من مظلوم را بریزید؟ عرض کردند که با این حالت، خون تو را میریزیم مگر آنکه با یزید بیعت کنی.
و اگر کسی فکر کند میبیند که بعد از پیغمبر ابوبکر خلیفه شد حضرت میرفت پشت سرش نماز میخواند، آن هم نه یک روز نه دو روز نه ده روز نه یک سال نه دو سال وهکذا، در این مدتی که ابوبکر خلیفه بود حضرت همینطور سلوک میکرد، در مسجد به نماز جماعت حاضر میشد و در مجلسش حاضر میشد و جایی میرفت حضرت پشت سرش همراهش میرفت. وهکذا بعد از آنکه ابوبکر به درک واصل شد و عمر به جاش نشست، باز حضرت مثل سابق به نماز حاضر میشد و در
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 250 *»
مجلس آن ملعون میرفت و پشت سرش این طرف و آن طرف میرفت. و بعد از عمر عثمان به جاش نشست باز حضرت به نماز و مجلسش حاضر میشد.
مختصراً حضرت در زمان این خلفا به طوری که سایر مردم راه میرفتند با آنها راه میرفتند، به نماز جماعت حاضر میشدند و در مجلس شورایشان حاضر میشدند و با ایشان به این طرف و آن طرف تشریف میبردند و ظاهراً در عداد اصحاب آن ملاعین شمرده میشدند. و آن چند نفری که دور حضرت بودند مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار آنها میدانستند که امر چطور است، باقی مردم امر بر ایشان مشتبه بود میدیدند که حضرت با اینها راه و روش دارد و با اینها نماز میکند و در مجلسشان حاضر میشود، گمان میکردند که حضرت اذعان به خلفا دارد و تصدیقشان را دارد. چنانکه سنیها هم همینطور میگویند که راست است خلافت شأن حضرت امیر و حق او بود و پیغمبر هم او را نصب کرده بود، لکن چون حضرت اولاً جوان بود و سنش کم بود، وانگهی خیلی مردم را در جنگها کشته بود و مردم پدرکشتگی از او داشتند، اگر او خلیفه میشد مردم اطاعت نمیکردند و زیر بارش نمیرفتند. اما ابوبکر مرد مسنّی بود و کسی را نکشته بود و مردم پدرکشتگی از او نداشتند پس اطاعت از او میکردند و زیر بارش میرفتند. پس مردم جمع شدند ابوبکر را خلیفه کردند و گفتند ابوبکر خلیفه ما باشد. و اول اگرچه به زور ابوبکر خلافت کرد و خلافت را به زور از حضرت امیر گرفتند، لکن بعد حضرت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 251 *»
دید که صلاح همینطور است و امر همینطور پیش میرود و امر مسلمانان میگذرد و اسلام قوت میگیرد، پس دوباره راضی شد و امر را واگذاشت و صلح کرد و خودش هم داخل در زمره مسلمین شد و کمال رفاقت با خلفا داشت.
خوب، راست است حضرت امیر جوان بود و مردم از او پدرکشتگی هم داشتند، و ابوبکر پیرخر بود و در این مدت کسی را عرضه نداشت بکشد و مردم هم پدرکشتگی از او نداشتند، لکن آیا خدا این را میدانست یا نمیدانست؟ نمیتوانند بگویند خدا جاهل است و نمیداند، پس لابد میدانست. حال که میدانست، چرا به پیغمبر امر نکرد که ابوبکر را بعد از خودش خلیفه بکند؟ دیگر چه ضرور بود که حضرت امیر را نصب بکند بعد حضرت امر را به آن پیر خر وا گذارد؟
باری، طوری شده بود که امر یکجا مشتبه شده بود و مردم یکجا خلفا را بر حق میدانستند و گمانشان این بود که حضرت هم تصدیق از ایشان دارد و امر را به ایشان واگذاشته، و در تمام بلاد اسلام امر خلفا رواج داشت و حکم حکم ایشان و امر امر ایشان بود. و اگر حضرت سیدالشهداء کشته نمیشد قاطبه مردم سنی بودند و تصدیق از خلفا داشتند، و الآن ماها که به قول خود شیعه هستیم همه سنی بودیم و کجا میفهمیدیم که حق با علی است و خلفا بر باطل بودند؟ حضرت امیر که با آنها راه و روش داشت حضرت امام حسن هم که با معاویه صلح کرده بود و امر معاویه مطاع بود و امر خلفا در عالم رواج داشت، اسمی و رسمی از حضرت امیر
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 252 *»
نبود؛ حضرت امام حسین هم اگر صلح میکرد ــ پناه بر خدا ــ یکجا دین حق از میان پامال میشد و زحمتهای پیغمبر همهاش به هدر میرفت و امر به کلی مشتبه میماند.
این است که حتم شده بود که سیدالشهداء شهادت را قبول بکند، و خدا بخصوص از آن حضرت خواست که این شهادت را متحمل شود تا حق را آشکار کند و دین جدش را ترویج نماید و بر همه مردم ظاهر کند که حق با کیست و که بر باطل است. این است که میفرماید انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً. و در جای دیگر میفرماید و وصّینا الانسان بوالدیه احساناً تا آخر آیه. حال فکر کن که احسان سیدالشهداء به والدین خود چه بود؟ به ایشان نان بدهد آب بدهد لباس بدهد؟ حاشا، اینجور چیزها که حاجت نداشتند. پس احسانی که سیدالشهداء باید نسبت به والدین خود بهجا بیاورد این است که امر جدش را ظاهر بکند و امر پدرش را آشکار کند.
قدری ملتفت «وصّینا» شو که خداوند «امرنا» نفرمود، تعبیر به «وصّینا» آورد به جهت اینکه فرق است بین اینکه امر به چیزی بکنند یا وصیت. امر به چیزی همین قدر است که میگویند فلان کار را بکن، اما وصیت در امری است که اصرار و ابرام در میان باشد. اگر همین قدر میخواهند بگویند فلان کار را بکنید میگویند تو را امر میکنیم به فلان کار. اما میخواهند اصرار و ابرام و اهتمام خود را در کاری به دیگری
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 253 *»
برسانند میگویند تو را وصیت میکنم که فلان کار را بکنی. و هر جا که پای وصیت در میان میآید معلوم است که صاحبش در آن امر خیلی اهتمام دارد و بخصوص میخواهد که آن امر به انجام برسد. پس خداوند معلوم است که در آن امر خیلی اهتمام داشت و بسیار اصرار و ابرام داشت که میفرماید ما وصیت کردیم حضرت سیدالشهداء را که به والدین خود احسان کند، یعنی بخصوص از او خواستیم که هر طوری هست امر شهادت را به انجام برساند.
و وجه دیگر اینکه در اموری که باز میشود امر به آنها کرد و دیگری را به آنها واداشت وصیت استعمال نمیکنند و امر به آنها را تعبیر به وصیت نمیآورند. پس کسی از دیگری چیزی میخواهد و او را امر به او میکند، اگر نکرد چون زنده است و حیات دارد باز میگوید و باز میگوید. و در اینجاها نمیگویند وصیت میکنم تو را که فلان کار را بکن، چرا که اگر نکرد باز میگوید، و اگر نکرد باز میگوید، نقلی نیست. اما وقتی که کار به آخر رسید و میبیند که در کار رفتن است دیگر زنده نخواهد ماند که باز بگوید که آن امر را به انجام برسانند و در دنیا نیست که باز حرف بزند، پس هرچه میگوید اسمش وصیت است، و هرچه را در آن دم آخر از مردم میخواهد میگوید شما را وصیت میکنم که فلان کار را بکنید و فلان امر را به انجام برسانید. و در غیر این مقام هر چیزی را که امر میکنند وصیت اسمش نمیگذارند، وصیت خاتمه کار است، و خاتمه کار که شد هرچه امر میکنند اسمش وصیت میشود.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 254 *»
حال، ختم همه انبیا پیغمبر ما؟ص؟ بود، و پیغمبر هم آمد اعمال چندی بیان کرد، و ختم همه اعمالش ولایت بود و منظورش بهجز ولایت چیز دیگر نبود و همهاش برای امر ولایت آمده بود و اگر امر ولایت نبود نمیآمد. این است که خدا میفرماید و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته اگر امر ولایت پسر عمّت را به مردم نرسانی پس تبلیغ رسالت مرا نکردهای، و حال اینکه پیغمبر نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات را به مردم رسانیده بود و چیزی از شرع را فروگذاشت نکرده بود، معذلک خدا میفرماید اگر امر ولایت را به مردم نرسانی هیچ تبلیغ رسالت نکردهای. پس معلوم است که خدا او را محض همین کار فرستاده بود نه برای محض نماز و روزه به مردم تعلیمکردن. این بود که پیغمبر در بین راه امر کردند که مردم جمع بشوند و جهازهای شتر را بالای هم بگذارند، پس بالای آنها تشریف بردند و فرمودند آیا من اولی به شما از خودتان نیستم؟ همه عرض کردند بلی. و این را هم خودش در جای دیگر معنی کرده بود که هر کس مرا بهتر از خودش دوست ندارد از امت من نیست، و اگر ذریه مرا از ذریه خود دوستتر ندارد از امت من نیست، و هر کس مال مرا از مال خود بهتر حفظ نکند از امت من نیست. و این بود معنی آنکه فرمایش فرمود که آیا من اولی به شما از خودتان نیستم؟ پس بعد از آنکه همه عرض کردند بلی، فرمودند من کنت مولاه فهذا علی مولاه و مقصودش این بود که باید علی را هم از خودتان دوستتر بدارید و ذریه او را از ذریه خود دوستتر بدارید و مال او را بهتر از مال خودتان محافظت کنید.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 255 *»
باری، پس پیغمبر ؟ص؟ محض از برای ولایت آمده بود. و دانستی که بعد از آن بزرگوار یکجا امر ولایت از میان رفت و پامال شد، اگرچه بعضی خرصالحها گمان میکنند که مردم نماز میکردند روزه میگرفتند حج میکردند خمس و زکات میدادند، اینها همه که رواج داشت، یک امر ولایت نباشد سایر اعمال شرع که در میان بود. ولکن دانستی که پیغمبر نیامده بود که نماز و روزه تعلیم مردم کند، همه مقصودش اظهار امر ولایت بود و همه همتش این بود که امر ولایت را به مردم برساند. اگر ولایت نباشد نماز و روزه چه به کار میآید؟ و خمس و زکات چه فایده دارد؟ بلکه تمامشان وزر و وبال میشوند از برای صاحبانش.
و قدری ملتفت باش و ببین که خداوند چه میفرماید در صفت آنهایی که نماز و روزه به کمرشان میزدند ولکن ولایت نداشتند؟ میفرماید که ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار، و منافقین همانهایی بودند که ظاهراً نماز میخواندند و روزه میگرفتند و حج میرفتند. و الّا کسی که ظاهر اسلام را نداشت و نماز و روزه نمیکرد، چنین کسی را منافق نمیگویند چنین کسی کافر است. پس منافقین نماز میکردند و روزه میگرفتند و اعمال شرعیه را به عمل میآوردند، معذلک خدا میفرماید که جاشان در آن درک زیرین است و مقامشان از مقام کفار بدتر و پستتر است. پس نماز و روزه و سایر اعمال باشد، ولایت در میان نباشد چه مصرف دارد و چه به کار میآید؟
پس در زمان خلفا مردم نماز میکردند روزه میگرفتند حج میرفتند
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 256 *»
جهاد میکردند و خمس و زکات میدادند و این اعمال همه رواج داشت، لکن امر ولایت که مقصود اصلی بود از میان رفته بود. و اینکه میگوییم دین پامال شده بود مراد این نماز و روزه نیست، این نماز و روزه را که آنها هم به کمرشان میزدند، مراد امر ولایت است، و اصل دین همان ولایت بود و اگر ولایت نباشد هیچیک آنها به کار نمیآیند. پس مقصود اصلی اظهار امر ولایت بود، و این را هم پیغمبر آن آخر کار به مردم رسانید و اظهار کرد، و بعد از پیغمبر کمکم امر ولایت از میان رفت تا در زمان معاویه که به کلی مضمحل شده بود و کار به آخر رسیده بود که نزدیک بود یکجا دین حق از روی زمین برداشته بشود. این است که خدا به سیدالشهداء سفارش کرد که کاری بکند که دین حق را آشکار کند. و چون در آخر کار این را از سیدالشهداء خواست و او را به این امر سفارش کرده بود، تعبیر به وصیت آورد که وصّینا الانسان بوالدیه احساناً ما وصیت کردیم حضرت سیدالشهداء را که به والدین خود محمد و علی؟عهما؟ احسان کند، و آن بزرگوار هم به وصیت خدا عمل نموده احسانی به والدین خود کرده که مافوقش متصور نیست.
و کدام احسان است از این بیشتر و بالاتر که دینِ مخفی شده ایشان را آشکار کرد و امر پامال شده ایشان را ظاهر نمود. و دینشان مخفی شده بود به کمال خفا آشکارش نمود به کمال آشکاری، و امرشان مرده بود احیا کرد به کمال احیا که مافوقش متصور نیست. این است که بعد از آنکه خواستند حضرت را در خود مدینه به قتل برسانند حضرت در آنجا نماند
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 257 *»
و از مدینه بیرون رفت و روانه مکه شد، در آنجا هم خواستند حضرت را به قتل برسانند در آنجا هم نماند و از آنجا هم بیرون آمد. و خیال نکن که تنها مقصودش کشته شدن بود و الّا در همان مدینه یا مکه میماند و کشته میشد، بلکه اصل مقصودش ترویج دین و اظهار دین جد و پدرش بود.
پس دید که در مدینه بماند میریزند و او را میکشند پس چندان شهرتی نمیکند، و میگفتند ریختند ازدحام کردند او را هم در ضمن کشتند و در نظر مردم چندان عُظم نداشت و شهرتی نمیکرد. و همچنین در مکه در میان آن جمعیت یکدفعه او را میکشتند و کسی نمیدانست که او را کشت؟ و چندان شهرت نمیکرد به زودی موقوف میشد. پس دید که اگر در مکه و مدینه بماند کشته بشود دین حق آشکار نمیشود و امر جد و پدرش درست آشکار و ظاهر نمیشود، و باز امر به اشتباه باقی میماند و مردم علانیه نمیفهمند که بر حق بوده و که بر باطل بوده؟ پس لابد از مدینه بیرون آمد و به جانب مکه روانه شد، آنجا هم دید که میخواهند او را بکشند حج را بدل به عمره کرد از آنجا هم بیرون آمد، و آمد و آمد تا در روز ششم محرم وارد زمین محنت قرین کربلا شد. و آنجا لشکر از هر طرف فرستادند و دورش را احاطه کردند و نگذاشتند که به جای دیگر برود.
پس اول کاری که کردند آب را بر روی او و اهل و عیال او بستند. ولکن عمر سعد چندان بیادبی به خدمت آن حضرت نمیکرد و کار را بر
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 258 *»
او تنگ نمیگرفت، و به قول خود با حضرت مدارا میکرد گاهی قاصدش پیش حضرت میآمد و گاهی قاصد حضرت پیش او میرفت و گاهی حضرت را خلوت میطلبید و حضرت با او در گوشهای مینشستند و با هم صحبت میداشتند و سؤال و جواب میکردند. و قصدش این بود که تا سعی دارد حضرت را نکشد امر را به مصالحه بگذراند. پس جاسوسهای ابنزیاد که در توی لشکر بودند به ابنزیاد رساندند که ابنسعد هیچ خیال جنگ ندارد و با امام حسین مدارا میکند. پسابن زیاد پنج هزار نفر را به سرکردگی شمر به جانب کربلا فرستاد و کاغذی به ابنسعد نوشت که شنیدم با حسین مدارا میکنی و خیال جنگ نداری، اگر به مجرد وصول نوشته کار را بر او تنگ میگیری و بنای جنگ را میگذاری چه خوب، و الّا پس سرکردگی لشکر را واگذار به شمر.
پس شمر با آن پنج هزار نفر روانه شدند و در عصر روز تاسوعا وارد شدند. پس شمر شریر نامه ابنزیاد را به ابنسعد داد، ابنسعد که بر مضمون نامه مطلع شد از ترس اینکه مبادا سرکردگی لشکر از دستش برود ناچار شد، پس همان ساعت لشکر را امر کرد که یکدفعه رو به خیمهها بگذارند. حضرت سیدالشهداء در آن وقت تکیه به دیرک خیمه داده بودند و خواب رفته بودند و خوابهای عجیب و غریب میدیدند، از آن جمله میدید که سگهای چندی بر او حمله کردند، و در میان آنها سگی است ابرص و بدترین سایر سگها است و او بیشتر از همه او را اذیت میکند. پس حضرت زینب دید که لشکر هلهلهکنان رو به خیمهها
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 259 *»
میآیند، مضطرب شد و آمد حضرت سیدالشهداء را بیدار کرد که ای برادر برخیز که لشکر رو به جانب خیمهها میآیند. پس آن بزرگوار حضرت عباس را طلبیدند و فرمودند برو ببین که مقصود این قوم چیست و چه اراده دارند؟ پس حضرت عباس آمدند و فرمودند که مقصود شما چیست؟ گفتند از جانب ابنزیاد مأموریم که الآن با شما جنگ کنیم. حضرت عباس این خبر را به آن بزرگوار رسانید. حضرت فرمودند تو چون از اهل قبیله اینهایی و یک قرابتی با اینها داری، برو یک شب از ایشان مهلت بگیر که این یک شب را به ما مهلت بدهند که من مشتاق عبادت پروردگارم و میخواهم این شب را که شب آخر عمر من است به عبادت پروردگار و مناجات با او به سر ببرم. پس حضرت عباس آمد و گفت پسر پیغمبر شما یک شب را از شما مهلت میخواهد که مهلتش بدهید و فردا را بنای جنگ بگذارید. شمر و ابنسعد خواستند مهلت ندهند، لشکر همگی به فریاد آمدند که ای بیمروتان، پسر پیغمبر ما یک شب از شما مهلت میخواهد شما او را مهلت نمیدهید؟ پس ماها هم اطاعت شما را نمیکنیم. پس ترسیدند که مبادا لشکر شورش کنند و از دورشان بپاشند، ناچار شدند و شب عاشورا را مهلت دادند.
پس در آن عصر روز تاسوعا حضرت امر کردند که خیمهها را نزدیک هم بزنند و طنابها را داخل هم بکنند، به جهت اینکه میدانست که بعد از شهادت او لشکر برای غارت اهلبیت او داخل خیمهها میشوند، پس این تدبیر را کرد که دیرتر داخل خیمهها بشوند و پایشان به آن
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 260 *»
طنابها بند بشود که دیرتر به اهلبیتش برسند پس آنها فرار کنند. و قاعده است که هر کس اسباب جنگ مهیا میکند و آماده جنگ میشود و خندق میزند و کار دیگر میکند، به امید فتح است و به امید فتح و ظفر این کارها را میکند. اما به فدای آن بزرگوار که به خیال شهادت کار میکرد و اسباب جنگ فراهم میکرد. مردم تهیه میبینند که فتح بکنند و بر دشمن خود ظفر بیابند، او تهیه میدید که کشته بشود و به فیض شهادت فائز گردد. باری، حضرت در آن وقت مشغول به بعضی کارها شدند و در تهیه بودند.
چون شب عاشورا بر سر دست در آمد حضرت فرمودند کرسی بر زمین گذاردند، پس بر روی کرسی نشست و قوم خود را ندا کرد که دانسته باشید امری از امور بر من مخفی نیست من میدانم که شما به چه خیال به همراه من آمدید، به این خیال همراه من آمدید که من میآیم در کوفه سلطنت میکنم، و اکنون میبینید که آمدهاند و دور مرا احاطه نمودهاند و اراده دارند که خون مرا بریزند و به جز کشتن من مقصود دیگری ندارند و کاری دست دیگری ندارند همان مرا میخواهند. پس حال که چنین است شما به هر کجا که میخواهید بروید من بیعت خود را از شما برداشتم، بروید و مرا با این قوم وا گذارید.
پس آن جماعت بیحیا دسته دسته بنا کردند به رفتن، و رفتند تا آنکه از اصحاب آن حضرت باقی نماند مگر هفتاد و یک نفر. بعد حضرت به اینها اصرار کرد که من به همه شما گفتم بروید، شما چرا نرفتید؟ شما را
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 261 *»
هم اذن دادم بروید و عبث خود را به کشتن ندهید. همه از خجالت سرها را به زیر انداختند و چیزی عرض نکردند. تا آنکه حضرت خیلی اصرار نمود، پس هریک به قدر عقل خود چیزی گفت. یکی عرض کرد که دست از تو بردارم بعد بروم سر راهها بنشینم و از جناب تو از مردم خبر بگیرم؟ هزار جان من به فدای تو باد. و یکی عرض کرد که خدا نخواهد که بدون تو در روی زمین زنده باشم. و یکی عرض کرد که مرا درندگان صحرا بخورند اگر دست از تو بردارم. و یکی عرض کرد دوست دارم که کشته بشوم در راه تو، بعد دوباره زنده بشوم باز در راه تو کشته بشوم باز دوباره زنده بشوم وهکذا تا هزار مرتبه. باری، هریک به قدر معرفت و عقل خود چیزی گفتند.
پس چون امام ایشان را ثابتقدم دیدند، فرمودند سر بالا کنید، پس سر بالا کردند منازل خود را در بهشت دیدند، و دیدند که حوریهها با دست اشاره میزنند که تعجیل کنید و زود به جانب ما بیایید که ما مشتاق لقای شما هستیم. و این بود که در روز عاشورا بر یکدیگر سبقت میگرفتند و با شوق تمام جنگ میکردند تا کشته میشدند، و همان چیزهایی که دیده بودند آنها را به خاطر میآوردند و درد و الم را چندان احساس نمیکردند. بخصوص که پیغمبر ؟ص؟ وقتی متذکر حالاتشان شد بر ایشان ترحم فرمود که خدا الم حدید را از ایشان بردارد، خدا هم الم حدید را از ایشان برداشته بود، و حالتشان مانند حالت کسی بود که تعجیل داشته باشد و پاش به سنگی برخورد و مجروح بشود و او همینطور برود و ملتفت نباشد.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 262 *»
پس اصحاب و یارانش همه شهید شدند. بعد بر آن بزرگوار احاطه نمودند و با اذیات و صدمات بیشمار آن بزرگوار را به قتل رسانیدند، به آن هم اکتفا نکردند خیمههاش را آتش زدند، به آن هم اکتفا نکردند اموالش را به غارت بردند، به آن هم اکتفا نکردند سرش را بالای نیزه کردند، به آن هم اکتفا نکردند اسب بر بدنش دوانیدند، به آن هم اکتفا نکردند اهل و عیالش را چهل منزل بر شتر برهنه سوار کردند و شهر به شهر و دیار به دیار گردانیدند. باری، آنچه که دستشان رسید و به خیالشان خطور کرد به عمل آوردند و نماند ظلمی که بر او وارد نیاورده باشند. پس چون به این حد بر آن بزرگوار ظلم کردند این است که در تمام بلاد شهرت کرد و به همه مردم رسید پس همه حقیت او را و بطلان امر یزید را فهمیدند، و در ضمن حقّیت پدر و برادرش و بطلان خلفا معلوم و ظاهر شد و امر ولایت ظاهر و آشکار شد.
الا لعنة الله علی القوم الظالمین
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 263 *»
مـوعظه دهـم
(چهارشنبه / دهـم محرّمالحرام 1297)
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 264 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم
و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاوّلین و الآخرین الى یوم الدین.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرماید:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
خداوند در عالم ذر به جمیع خلق خود خطاب فرمود که یک امانتی دارم، کیست حامل این امانتم بشود و این امانت را به دوش خویش بردارد؟ همه اظهار عجز و انکسار نمودند و عرض کردند خدایا ما را تاب و توانایی آن نیست که بتوانیم این بار امانت را حمل نماییم. پس انسان حقیقی ــ حضرت سیدالشهداء ــ قدم پیش گذاشت و عرض کرد خدایا اگر اذنم میدهی این بار امانت را من حمل مینمایم. پس عهد بست با خدای خود که در روز عاشورا امانت را به سر منزل برساند و جان و مالش را یکجا فدای راه خدا بکند. این است که خدا خبر داد که خدا خریده است از مؤمنان جان و مالشان را. و امانت خدا همین بود که جان و مال را به طور رضا و رغبت در راه خدا بدهند. و اگر این امانت را سیدالشهداء؟س؟
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 265 *»
حمل نکرده بود هیچ کس نمیتوانست او را حمل نماید و امانت همینطور بر زمین میماند.
قدری فکر کن و ببین که کیست جان و مالش را در راه خدا بدهد، وانگهی اصلاً در قلب ذرهای کراهت نداشته باشد بلکه سرتاپا رضای محض باشد. میبینی این خمس و زکاتی که خدا بر مردم واجب کرده و قرار داده که عُشر مالشان را به فقرا بدهند همین را غالبی از مردم که نمیدهند، و آنهایی هم که میدهند از خوف عذاب است و یک خمس و زکات را به هزار کراهت ــ یا الله ــ بدهند، و میدانی که خدای ما کار با کراهت را قبول نمیکند، کسی از روی کراهت برای او کاری بکند قبول نمیفرماید، و کاری که قبول درگاه خدا بشود باید از روی رضا و رغبت باشد، چرا که واضح است معامله از روی کُرْه صحیح نیست و معامله در وقتی صحیح است که کراهتی به هیچ وجه در میان نباشد.
پس خدا خواست تدبیری به کار ببرد که سایر مردم هم با این حالت ضعف و نقصانی که دارند طوری بشود که بتوانند هریک بار امانت را بردارند، و با این بخل و لئامت و جبنی که دارند به طور رضا و رغبت جان و مالشان را در راه خدا بدهند. پس حضرت سیدالشهداء را خلق کرد و این امانت را بر او عرضه کرد، آن بزرگوار به جان و دل قبول کرد و از آن سخاوت و شجاعت و فتوّتی که داشت جانش را مالش را آنچه داشت همه را نثار راه خدا کرد و در راه خدا انفاق نمود، دیگران آن وقت توانستند که حمل امانت بکنند و امانت خدا را بردارند، و ناقصین با این نقصشان همه قادر شدند
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 266 *»
بر حمل امانت خدا. و آن بزرگوار یک کاری کرد که همه ناقصین را کامل کرد و همه لئیمان و بخیلان را سخی کرد و همه جبانها را شجاع کرد، که همه مؤمنان با آن نقص و لئامت و بخل و جبن راضی شدند که جانشان را و مالشان را یکجا در راه خدا بدهند.
پس از برکت آن بزرگوار همه شجاع شدند و همه سخی شدند و همه کامل شدند. و کدام کمال است از این بالاتر که امانت خدا را حمل بکنند؟ و کدام سخاوت و شجاعت است از این بالاتر که خود را در دریای لشکر بزند و جانش را و مالش را فدای راه او کند؟ و خیال نکن که شهدا همهشان شجاع بودند و مشق شجاعت کرده بودند؛ لا والله، بعضی از آنها چنین بودند و باقی دیگر مثل شماها بودند و اطفال هفت ساله هشت ساله و ده ساله همه میرفتند جنگ میکردند و کشته میشدند. و این نبود مگر از برکت سیدالشهداء؟س؟ که آن حالات او را هر کس میدید بیخود شجاع میشد و بیباکانه جان و مال خود را فدای او میکرد اگرچه هزاری مرد ترسو و لئیم و بخیلی هم بود. و الآن اگر میبینی لئامت داری و آدم جبانی هستی و جانت را از همه عزیزتر داری و مالت را همینطور، این در حال رفاهیت است دخلی به مطلب ندارد، و این جبنها و بخلها و لئامتها همه در حال معرکه موقوف خواهد شد. نمیبینی که در حال رفاه اگر از برادرت پنج تومان پول بخواهی مضایقه میکند و نمیدهد، اما اگر در یک جایی مبتلا بشوی و دشمن بر تو زورآور شود برادرت بیمحابا به کمک تو بیرون میآید که تو را از دست دشمن خلاص کند. و بسا آنکه
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 267 *»
جانش در معرض تلف باشد یا صدمه کلی به او برسد، و آن وقت هیچ ملتفت این نیست که جانش در معرض تلف است یا جریمهاش میکنند هزار تومان از او میگیرند، هواداری تو را میکند و جانش را هم در معرض تلف میآورد یا هزار تومان جریمه را میدهد و هیچ باکش نیست.
پس راست است، در حال رفاهیت مردم راضی نمیشوند که جان و مالشان را در راه خدا بدهند بلکه از یک دیناری در راه خدا دادن مضایقه دارند و اگر هم بدهند به طور رضا نمیدهند، اما وقتی که دوست خود حضرت سیدالشهداء را در آن معرکه ببینند همه راضی میشوند که جانشان را بدهند مالشان را بدهند و هیچ باکشان هم نیست. و خدا دید که مردم همینطوری که هستند هرگز نخواهند راضی شد که جان و مال در راه خدا بدهند، پس آن اوضاع و معرکه را بر سر پا کرد که آن اوضاع و معرکه را ببینند بیطاقت بشوند و به آسانی هرچه تمامتر جانشان را بدهند مالشان را بدهند و هیچ باکشان هم نباشد. این است که شهدای کربلا عدد خودشان را میدیدند و آن لشکر بیشمار را ملاحظه میکردند معذلک به قدر جوی واهمه نداشتند، و میدانستند که کشته میشوند و چارهای از کشتهشدن نیست و همینطور رو به آن لشکر میرفتند برای همین که کشته بشوند و جانشان را فدای مولای خود کنند و هیچ باکشان نبود. و دوستی اقتضاش همین است هر کس به قدر سر سوزنی محبت داشته باشد لابد این کارها را میکند و از هیچ چیز باک ندارد.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 268 *»
پس تو هم اگر دوست سیدالشهدائی و فیالواقع دوست او هستی، اگرچه حالا بسا مرد بخیل و لئیمی باشی و دیناری در راه خدا ندهی، لکن هرگاه در آن روز باشی و آن اوضاع و معرکه را ببینی قطعاً نمیتوانی طاقت بیاوری و هر طوری هست بیطاقت میشوی و به آسانی هرچه تمامتر جان و مالت را فدای او میکنی. قدری توی دلت فکر کن و ببین میتوانی طاقت بیاوری که آن بزرگوار را یکه و تنها ببینی که بخواهند او را به قتل برسانند و همه کمر به قتل او بسته باشند، معذلک در آنجا بمانی و تماشا کنی و نروی یاریش را نکنی؟ نه والله، دوست نمیتواند طاقت بیاورد، و دوستی نمیگذارد تو را که آرام بگیری لابد تو را میکشاند و از خودت بیخود میکند که نتوانی ضبط خود کنی. و دوست اگرچه بسیار بسیار ضعیف باشد نمیتواند محبوب خود را در بلا به دست دشمن گرفتار ببیند، وانگهی چنان بلایی که مافوقش متصور نیست.
پس قدری فکر کن و ببین که حضرت سیدالشهداء چه امر بزرگی را صورت داد و چه خدمت نمایانی به انجام رسانید! که تمام ناقصین و ضعفا همه حامل امانت خدا شدند و همه معامله با خدا کردند و جان و مالشان را یکجا به خدا فروختند. وانگهی در این میانه امر پیغمبر را رواج داد و سرّ رسالت را آشکار نمود و دین حق را در میان مردم ظاهر کرد. به جهت اینکه در عهد حضرت امیر که غصب خلافت کرده بودند، بعد از آن حضرت هم معاویه بیست سال خلافت کرد و در این مدت بیست سال کارش این بود که پول به مردم میداد احادیث در ذمّ حضرت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 269 *»
امیر جعل کنند و افتراها به آن حضرت ببندند، پس بعضی افترا میبستند که آن حضرت نماز نمیخواند و بعضی افترا میبستند که غسل جنابت نمیکرد و بعضی افترا میبستند که دزدی میکرد. و از آن طرف مردم را تطمیع میکرد که احادیث در مدح خلفا جعل کنند، و مردم هم به طمع پول زیاد مینشستند احادیث جعل میکردند که ما از پیغمبر شنیدیم که فرمودند «ابوبکر و عمر سیدا کهول اهل الجنة» و خواستند که برای این دو پیر خر فضیلت ثابت بکنند این را جعل کردند، دیگر ندانستند که در بهشت پیر به هم نمیرسد همه اهل بهشت جوانند. باری، پیوسته مقدسین و زهاد و ثقات پولهای زیاد میگرفتند و احادیث جعل میکردند و متصل کارشان همین بود، حتی پولها به مردم میداد که در بازارها و معبرها و مسجدها علانیه حضرت امیر را سب بکنند.
باری، در زمان این ملعون امر خیلی مشتبه شده بود و بعضی حقیقت امر را میدانستند، و بر باقی مشتبه بود. پس حضرت سیدالشهداء کاری کرد که جمیع این ظلمات را از روی زمین برانداخت و دین جدش را آشکار و ظاهر کرد. و الّا آن همه زحمتهای پیغمبر بلکه همه زحمتهای تمام پیغمبران به هدر رفته بود، چرا که ثمره زحمتهای این صد و بیست و چهار هزار پیغمبر همه همین بود که امر ولایت آشکار بشود، و تا سیدالشهداء این مصیبت را به جان خود نمیخرید امر ولایت دوباره آشکار و ظاهر نمیشد بلکه یکجا به کلی پامال و مضمحل میشد. پس سیدالشهداء شهادت را اختیار کرد و آن
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 270 *»
مصائب را به جان خود خرید تا امر ولایت را ظاهر و آشکار نماید و دین خدا را واضح کند که امر بر احدی مشتبه نماند، و در ضمن مردم را هم نجات داده باشد، یعنی مؤمنین را.
پس یکی اینکه میخواست دین جدّش را رواج بدهد و امر ولایت را آشکار کند شهادت را قبول کرد، و دیگر اینکه میخواست مؤمنین را نجات بدهد و از غرقاب هلاکت ایشان را برهاند شهادت را قبول کرد و آنهمه مصائب و صدمات و ظلمها و ستمها را به جان خود خرید. و کسی خیال نکند که سیدالشهداء العیاذ بالله کاری کرده بود که مستحق آن صدمات و مصائب بود؛ لا والله، آن بزرگوار معصوم و مطهر بود هیچ گناهی نداشت، سهل است که ترک اولایی هم از او سر نزده بود و کاری نکرده بود که مستوجب عقوبتی باشد. مردم گناهکار بودند و گناهان بسیار داشتند و گناههای مختلف میکردند، و شکی نیست که گناهان مختلف اقتضاءات مختلف دارد هر گناهی یک جور اقتضائی دارد و مستوجب یک نوع بلایی است از بلاها. پس مردم به واسطه ارتکاب گناهان مختلف مستحق بلاهای مختلف میباشند. پس چون انواع و اقسام معاصی را مردم مرتکب میشوند هر قدر که تصور بکنی، پس باید انواع و اقسام بلا هم به ایشان برسد هر قدر که خیالش کنی؛ از گرسنگی و تشنگی و کشته شدن و به دست دشمن گرفتار شدن و مظلوم واقع شدن و انصار و یاور نداشتن و برادر و فرزندانش پیش رویش کشته شدن و اهل و عیالش اسیر شدن و اموالش به تاراج رفتن وهکذا.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 271 *»
پس چون حضرت سیدالشهداء اروحنا و ارواح العالمین له الفدا دید که مؤمنین انواع و اقسام گناه را مرتکب شدند و مستوجب انواع و اقسام بلایا هستند، پس از راه رأفت و رحمت راضی نشد که اینهمه بلا بر ایشان وارد بیاید. و دید که همه ضعیفند طاقت بلاهای خدایی را ندارند، پس قدم پیش گذاشت و بلاهای همه را به جان مبارک خود خرید و همه را خودش متحمل شد.
پس مردم گناهانی کرده بودند که مستحق تشنگی بودند که خدا ایشان را مبتلا به تشنگی نماید، آن بزرگوار تشنگیهای همه را از عهد آدم گرفته تا روز قیامت خودش متحمل شد. پس قدری فکر کن و ببین که آن بزرگوار چقدر تشنه بود! امر کوچکی نیست که تشنگیهای تمام عالم بر یک نفر وارد بیاید و جمیع تشنگیهایی که تمام گناهکاران باید بخورند او به جان خود خرید و همه را متحمل شد. پس ببین که تشنگی آن بزرگوار به چه حد بود و چقدر تشنگی داشت! و مردم هنوز نمیدانند که آن حضرت چقدر تشنه بود و از حوصله بشر بیرون است که بخواهند اندازه تشنگی او را بدانند، حتی پیغمبران نمیتوانند بفهمند که تشنگی او به چه حد بود، خداوند میداند و بس.
و همچنین مردم گناهانی کرده بودند که مستحق گرسنگی بودند که خدا ایشان را به گرسنگی مبتلا نماید، آن بزرگوار گرسنگیهای همه را از اولین و آخرین به جان خودش زد و خود همه را متحمل شد. پس ببین که گرسنگیش تا به چه حد بود! که احدی اندازهاش را نمیتواند بفهمد، و گرسنگیش بعینه مانند تشنگیش بیپایان بود و حد و اندازه نداشت.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 272 *»
و همچنین مردم گناهانی کرده بودند که مستحق کشته شدن بودند که خدا ایشان را به قتل مبتلا نماید، آن بزرگوار قتل همه را به جان خودش خرید و در عوضِ تمام مؤمنین خود را به کشتن داد و کشته شد، آن هم چطور کشته شدنی که از ابتدای عالم تا حال بلکه تا روز قیامت چنین کشتنی اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد. آخر قدری ملتفت شو و ببین که در تمام عالم کسی انسانی را یا حیوانی را سر از قفا بریده و از قفا سرش را جدا کرده؟ نه والله، هیچ کس در تمام عالم سراغ ندارد که کسی را از قفا سرش را بریده باشند یا حیوانی را از قفا ذبح کنند، هر کس که سرش را بریدند از گلو بریدند و هر حیوانی که سرش را میبرند از راه گلو میبرند، بهجز آن بزرگوار که امت بیحیا سرش را از قفا بریدند. و میدانی که اگر بنا باشد سری را از قفا ببرند چقدر باید ببرند تا آن آخر کار به حلقوم برسد. پس آن بزرگوار را به رو درانداختند و از قفا بنا کردند سر مبارکش را بریدن تا اینکه رسید به استخوان گردن. شمر ملعون دید که خنجر نمیبرد پس ساطور وار خنجر را به آن موضع زد تا آنکه به دوازده ضربت سر مبارکش را از بدن جدا کرد.
آیا کسی سراغ دارد که در عالم کسی را به این نحو شهید کرده باشند؟ آیا کسی میداند که چه گذشت بر آن بزرگوار؟ آیا کسی میداند که به چه صدمات او را سر بریدند؟ نه والله، یک کشته شدنی کرد که تمام بشر از فهمیدن صدمات و اذیات او عاجزند. البته قتل و کشته شدن جمیع مؤمنین را که به جان خود خرید باید اینجور کشته شدن باشد که مافوق نداشته باشد. پس آن بزرگوار خود را فدای مؤمنین کرد یعنی به عوض
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 273 *»
مؤمنین کشته شد. این است که خدا میفرماید و فدیناه بذبح عظیم، مردم خیال میکنند که ذبح عظیم مراد گوسفند است؛ نه والله، گوسفندی را به عوض اسماعیل کشتن نقلی ندارد و چیزی نیست که خدای به آن عظمت او را عظیم بشمرد. و ذبح عظیم مراد حضرت سیدالشهداء است که فدائی اسماعیل شد یعنی به عوض اسماعیل کشته شد و کشته شدن را از اسماعیل دفع کرد. به فدای رحمت و رأفت آن بزرگوار که خودش راضی به کشته شدن شد و یک عالمی را از کشته شدن نجات داد.
و همچنین مردم گناهانی کرده بودند که مستحق تلف شدن اموال بودند که اموالشان به غارت برود و تلف بشود. آن بزرگوار این بلای همه را نیز به جان خود خرید و آنچه را که داشت همه را داد و راضی شد که همه را به غارت ببرند، دیگر هیچ چیزی از برای خود باقی نگذاشت حتی دستبند و خلخال زنان و دختران و گوشوارهها و لباسهای ایشان و لباسهایی که در تن خود داشت، حتی آن کهنه پیراهنی که در زیر جامهها پوشیده بود آن را هم از روی ظلم و عدوان از بدن چاک چاکش بیرون آوردند. پس ببین چه مال دادنی کرد که به قدر سر سوزنی از برای خود باقی نگذاشت.
و کذلک مردم گناهانی کرده بودند که مستحق اسیری عیال بودند که خدا ایشان را به اسیری عیال مبتلا نماید، آن بزرگوار اسیری عیال همه را متحمل شد و در عوض اسیریهای عیالات مردم عیال و اطفال خود را به اسیری داد، آن هم چه نوع اسیری که از آدم تا حال چنین اسیری اتفاق نیفتاد و نخواهد افتاد. والله دوست را طاقت شنیدن نیست.
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 274 *»
وهکذا هر جور گناهانی که مردم داشتند، در جزای آنها هر جور بلاهایی که مستحق بودند آنها را تمامش را خودش متحمل شد و به جان خود خرید. به قربان رحم و مروت آن جناب که راضی نشد مردم تشنگی بخورند با اینکه همه هم استحقاق داشتند معذلک تشنگیهای همه را به جان خود زد و آنها را آسوده کرد. و راضی نشد مردم گرسنگی بخورند با اینکه همه استحقاق داشتند معذلک گرسنگیهای همه را به جان خود خرید که آنها آسوده باشند. و راضی نشد که مردم کشته بشوند با اینکه همه استحقاق داشتند و کشته شدنهای همه را بر خودش هموار کرد و آنطوری که شنیدی خود را به کشتن داد و آنها را آسوده کرد. و راضی نشد اموال مردم به غارت برود با اینکه همه استحقاق داشتند و اموال خودش را به عوض اموالشان به غارت داد تا اموال آنها برایشان بماند. و راضی نشد اهل و عیال مردم اسیر بشوند با اینکه همه استحقاق داشتند پس اهل و عیال خود را به عوض اهل و عیالشان به اسیری داد که اهل و عیال آنها محفوظ باشند و به آسودگی به سر ببرند.
پس رحم را بنگر و مروّت را تماشا کن که خودش هیچ استحقاق نداشته، بلاهای مردمی را که مستحق بودند به جان خود خرید و همه را متحمل شد. و مردم با اینکه گناه کرده بودند هر کس به حسب خود، و استحقاق داشتند، راضی نشد که آن بلاها به مردم برسد، و خودش هیچ گناهی نداشت و مستحق بلایی نبود راضی شد که همه آن بلاها به جان او وارد بیاید که آنها آسوده باشند. و الّا خودش کاری نکرده بود و گناهی
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 275 *»
نداشت و هیچ حاجت نداشت که آن بلاها را متحمل بشود، و همهاش برای ماها روسیاهان بود. این بود که در روز عاشورا که حضرت به طور غضب با آنها جنگ میکرد و ایشان را به جهنم میفرستاد، نامهای از آسمان به دستش آمد که یا حسین اگر اینطور که جنگ میکنی مردم را بکشی دیّاری را باقی نخواهی گذاشت همه را به درک واصل خواهی کرد، پس امر شهادت را کی به انجام میرسانی؟ بعد در آنجا نوشته بود که یا حسین ما شهادت را بر تو حتم و واجب نکردیم که حکماً باید کشته بشوی، اگر میخواهی کشته نشوی ما شرّ این قوم را از تو دفع خواهیم کرد که نتوانند بر تو دست بیابند و هیچ هم از مقام تو نمیکاهد و کم نمیشود. حضرت عرض کرد خدایا راضیم که در راه تو شهید بشوم و همان عهدی که با تو کردهام به همان عهد خود وفا خواهم کرد.
و همچنین وقتی که از مدینه بیرون آمد پنجهزار ملک که آنها را ملک نصرت میگفتند به خدمت آن حضرت رسیدند که چرا جلای وطن نمودی و از مدینه جدّت بیرون آمدی؟ و اینها ملائکهای بودند که خدا ایشان را از روز اول خلق کرده برای نصرت انبیا و اولیا، که هر وقت آثار مغلوبیت در یکی از انبیا و اولیا ظاهر بشود و مردم از دورشان بپاشند یا آثار انهزام در لشکرشان ظاهر بشود، اینها بروند ایشان را نصرت کنند. و کارشان همین بود که انبیا و اولیا را نصرت میکردند. و اینها همان ملائکهای هستند که خدا میفرماید یمددکم ربکم بخمسة آلاف من الملائکة مسوِّمین. و در بعضی از جنگها که مردم از دور پیغمبر
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 276 *»
میپاشیدند و آثار انهزام در لشکر اسلام ظاهر میشد این پنجهزار ملک میآمدند و کفّار را به درک میفرستادند. و آنها را کسی نمیدید همین میدیدند که یکدفعه سر کسی از بدنش پرید و به دور افتاد و کمر کسی دو نیم شد وهکذا. باری، این پنج هزار ملک خیلی خدمت حضرت سیدالشهداء اصرار کردند که اذن بده دشمنانت را هلاک کنیم. حضرت فرمودند من خودم عاجز از کار خود نیستم و هیچ حاجت به شما ندارم، و وعده ما و شما بعد از ظهر عاشورا.
باری، بر آن بزرگوار حتم نبود که شهید بشود، و از آن طرف اینقدر انصار و اعوان داشت از جن و انس و آسمان و زمین و کوهها و دریاها و حیوانات که خدا میداند و بس، اگر به یکی از اینها اشاره میکرد دمار از روزگار آن اشرار برمیآوردند و به آنی همه را به دارالبوار میفرستادند. پس با این حالات نصرت هیچ یک را قبول نکرد و احدی را اذن نداد. پس جهاد کرد با آن قوم تا آن قدری که میدانست، بعد دست از جهاد کشید، پس به دور او احاطه کردند و او را شهید نمودند. پس ملاحظه کن که با وجودی که حتم نبود بر او شهادت و اینقدر انصار و یاور داشت که کفایت آن قوم را بکنند، معذلک تعمد کرد بر شهادت، محض از برای نجات دوستان و شیعیان خود. و این از تدبیر محکم خداوندی است، و بسیار تدبیر عجیب و غریبی است، عقلها در این تدبیر حیران و سرگردان میماند، معلوم است تدبیر خدا هم به قدر عظمت او است.
پس خدا خواست که مردم را نجات بدهد، آن بزرگوار را خلق کرد و
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 277 *»
یک طبع و جبلّتی در او قرار داد که ببیند حالت دوستان خود را که مستحق بلاهای گوناگونند راضی نشود که ایشان به آن بلاها مبتلا بشوند، پس از روی رضا و رغبت بلاهای همه را به جان خودش بخرد و همه را خودش متحمل بشود. به خدا قسم که آن بزرگوار یک طبعی داشت که نمیتوانست دوستان خود را با وجود استحقاق مبتلا ببیند، و بلاهای آنها را به جان خود بزند بر او گواراتر بود از اینکه بلاها بر خود آنها وارد بیاید. و رحمت خدایی که شنیدهای همین بزرگوار است که یک پارچه رحمت بود و سرتاپاش همهاش رحمت بود. آیا کدام رحمت است از این بالاتر؟ که با وجود عصمت کبریٰ و عدم استحقاق بلایی از بلاها، با آن مقام و مرتبه بیاید بلاهای ما بیقابلیتان را که استحقاق آنها را داریم بر خود هموار کند و ما را از آن بلاها آسوده نماید.
پس ما میخواستیم تشنگی بخوریم او تشنگی ماها را خورد، ما میخواستیم گرسنگی بخوریم او گرسنگی ماها را خورد، اموال ما میخواست به غارت برود او اموالش را به غارت داد، عیال ما میخواست اسیر بشود او عیالش را به اسیری داد. پس فروگذاشت نکرد بلایی از بلاهای مؤمنین را مگر آنکه همه را خودش متحمل شد. پس حالا مؤمنین بروند آب سرد بخورند که تشنگیها از سرشان رفع شد و تشنگیهای ایشان را آن بزرگوار متحمل شده. و بروند غذاهای لذیذ بخورند که گرسنگیها از سرشان رفع شد و گرسنگیهای ایشان را آن بزرگوار متحمل شده. و بروند با عیال و اطفالشان بنشینند که اسیری از ایشان برطرف شد
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 278 *»
و آن بزرگوار به عوضْ اهل و عیال خود را به اسیری داد.
پس رحمت و رأفت خدایی را تماشا کن که خودش تشنگی و گرسنگی میخورد که مؤمنین گرسنگی و تشنگی نخورند، بروند آبهای خوشگوار و غذاهای لذیذ بخورند. و خودش اموالش را به غارت میدهد که مؤمنین اموالشان را داشته باشند. و خودش اسیری اهل و عیال را بر خود هموار میکند که مؤمنین اهل و عیالشان را داشته باشند و به آسودگی به سر ببرند. اما اینها هم نباید ــ به اصطلاح ــ غنیمت بشمرند که خوب شد تشنگی ماها را آن بزرگوار متحمل شد که ما حالا آب سرد بخوریم، خوب شد که او گرسنگی ما را خورد که ما حالا غذای سیر بخوریم، و خوب شد که او اموالش به غارت رفت که اموال ما محفوظ بماند، و خوب شد که اهل و عیال او اسیر شد که اهل و عیال ما از اسیری آسوده باشند، و خوب شد که او کشته شد ما از کشتهشدن خلاصی یافتیم.
و این طبع منافق است که میخواهد خودش آسوده باشد و به او ضرری وارد نیاید هر کس هر طوری که میخواهد بشود، خودش چیزی به دست بیاورد و زهر مار کند دیگر هر کس میخواهد از گرسنگی بمیرد باکش نیست، خودش آبی داشته باشد و سیراب بشود هر کس میخواهد از تشنگی هلاک بشود، اموال خودش محفوظ باشد اموال هرکه میخواهد به غارت برود، اهل و عیال خودش آسوده باشند اهل و عیال هر کس میخواهد اسیری برود. و منافق همیشه در بند این است که صدمات خودش بر دیگری وارد بیاید و خودش آسوده باشد و دیگری زحمتش را
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 279 *»
بکشد هر کس میخواهد باشد، و از خدا میخواهد که طوری بشود یک بلایی بر جان او وارد نیاید بر جان دیگری وارد بیاید.
اما طبع دوست اینطور نیست و دوست هرگز راضی نمیشود که دوست او به بلا گرفتار باشد و خودش در راحت باشد. خصوص وقتی که ببیند که بلای خودش را او متحمل شده است، دیگر به طریق اولی راضی نمیشود که بلای او به جان دوست وارد بیاید و خودش آسوده باشد، بلکه همیشه میخواهد بلای او را به جان خودش بخرد و دفع بلایی از او نماید و مهماامکن اگر او مبتلا به بلایی باشد با او در بلای او شریک بشود. و این امر چیزی است که خدا در طبع دوستی قرار داده است، و دوستی در هر جا که مأویٰ گرفت اقتضاش همین است و همین تأثیر را دارد، دوست نمیتواند دوست خود را در بلا گرفتار ببیند بلکه هی زور میزند که اولاً دفع آن بلا را از او نماید و اگر دستش نمیرسد خود را داخل میکند و شریک میشود با او در بلا. و طبع دوست این است که دوست را در بلای خودش نمیتواند ببیند بلکه میخواهد بلای او را به جان خودش بخرد و او را آسوده نماید، چه جای آنکه آن بلا بلای خودش باشد البته به طریق اولیٰ راضی نمیشود که بلای او به جان دوستش وارد بیاید.
پس اگرچه سیدالشهداء بلاهای مؤمنین را به جان خود خرید و همه را متحمل شد و ایشان را آسوده کرد، اما مؤمنین هم چون دوست آن بزرگوارند به طریق اولی باید راضی نباشند که آن بلاها را آن بزرگوار به جان خود خرید. و فیالحقیقه کسی که دوست حسین است همین که
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 280 *»
میشنود سیدالشهداء تشنگی و گرسنگی و کشتهشدن و اسیری اهل و عیال و دوستان خود را به جان خود خرید و همه را بر جان خود هموار کرد، تمنا میکند و آرزو میکند که ای کاش در آن روز بودیم و کشته میشدیم و آن بزرگوار کشته نمیشد، و ای کاش ما از تشنگی میمُردیم و آن بزرگوار تشنگی نمیخورد، و ای کاش که ما از گرسنگی هلاک میشدیم و آن بزرگوار گرسنگی نمیخورد، و ای کاش اموال ما به غارت میرفت و همه تلف میشد و اموال آن بزرگوار را غارت نمیکردند، و ای کاش اهل و عیال ما را اسیر و دربهدر میکردند و اهل و عیال آن بزرگوار اسیر و دستگیر ظالمان نمیشدند.
پس همانطوری که آن بزرگوار راضی نشد که تو با وجود استحقاق مبتلا به این بلاها بشوی از گرسنگی و تشنگی و اسیری عیال و به غارت رفتن اموال و کشتهشدن، تو هم باید راضی نشوی که آن بزرگوار در عوض تو با آن مقام و مرتبهای که داشت مبتلا به آن بلاها باشد. و به همین راضی نشدن به آن بلاها و مصیبتها به آن بزرگوار متصل میشوی، پس شفاعت شامل تو میشود و تو را نجات میدهد.
پس ببین که حضرت سیدالشهداء چقدر التفات و مرحمت در حق مؤمنین کرد! اولاً گناهانی که داشتند و به واسطه آن گناهان مستحق بلاهای گوناگون بودند تمام آن بلاها را به جان خود خرید و متحمل شد و ایشان را بالکلیه آسوده کرد و به راحت انداخت. ثانیاً اعمال ناقابلی که داشتند همه را اصلاح فرمود، نمازشان را نماز و روزهشان را روزه و حجشان
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 281 *»
را حج و جهادشان را جهاد کرد. و میبینی که اولاً مردم این کارها را درست بهجا نمیآورند، و اگر هم درست بهجا بیاورند خیال نکن که دیگر قبول میشود و قابل قبول شدن هست. لا والله، اگر نبود امر سیدالشهداء و گریستن در ماتم او هیچ نمازی هیچ روزهای هیچ خمسی هیچ زکاتی هیچ عملی قابل قبول شدن نبود. بعینه مانند کسی که زحمت میکشد و نماز را درست میخواند و جمیع مقدمات و شرائط و ارکانش همه درستند در هیچ باب نقصی و خللی ندارد، ولکن قصدش این است که فلان کس ببیند یا فلان کس بشنود، و ظاهراً نماز کرده ولکن نمازش قبول نمیشود بلکه چنین نمازی را به مغز او میزنند. حال، همینطور است که کسی نماز بکند به طور تمام و کمال و روزه هم بگیرد به طور تمام و کمال و خمس و زکات بدهد وهکذا تمام اعمالش بر وجه درست ادا بشود، لکن در میانه اعمال او گریه بر سیدالشهداء نباشد تمام اعمالش هباء منثور خواهد بود و هیچ ثمری به حال او ندارد. پس نماز نماز هست و نفعی به حال صاحبش دارد اگر گریه بر آن بزرگوار همراهش باشد، و روزه روزه هست اگر گریه همراهش باشد وهکذا. این است که در زیارتش میخوانی اشهد انک قد اقمت الصلوة و اتیت الزکوة او است که در عالم اقامه صلوة و ادای زکات نمود و غیر از او کسی این کار را نکرد، و اگر نبود آن بزرگوار نه نمازی در عالم برپا بود و نه روزهای و نه حجی و نه جهادی و نه خمسی و نه زکاتی، اگرچه ظاهر صورتشان هم در میان باشد.
باری، حضرت سیدالشهداء چنین کاری نسبت به مردم به عمل
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 282 *»
آورد، بلاهای ایشان را قبول کرد و اعمال ناقص ایشان را اصلاح فرمود و دنیا و آخرتشان را معمور کرد، خدا هم امور مردم را محوّل به او کرده و در ازای کارها و خدمتهای او سه چیز بزرگ به او داده که همه چیزها در حقیقت در تحت این سه چیز مندرج و مندمج است:
یکی اینکه شفا را در تربت او قرار داد. والله شفائی نیست مگر در تربت آن بزرگوار. و این تربت یک دوائی است که شفا است از هر دردی، و هیچ دردی از دردهای ظاهری و باطنی یافت نمیشود مگر اینکه این تربت شفا است از برای او، و انواع و اقسام دردها و مرضها را همین تربت مقدس شفا میدهد، و شفا در عالم منحصر است به این تربت مقدس. و اینکه میبینی بعضی دواها رفع مرض میکنند نه اینکه خیال کنی آنها خودشان رفع مرض میکنند، بلکه این بادها به خاک کربلا میوزد و خاکش را به اطراف میبرد و به گیاهها و میوهها مینشاند پس آنها هریک به حسب استعدادشان رفع مرضی میکنند. حتی اینکه نان رفع گرسنگی میکند و شفا است از مرض گرسنگی و آب رفع تشنگی میکند و شفا است از مرض تشنگی از برکت تربت آن بزرگوار است. حتی اینکه میفرمایند قرآن شفا و رحمت است از برای هر دردی، و هر آیهاش را که ملاحظه میکنی شفای یک دردی است؛ از برکت تربت آن بزرگوار و از تأثیر آن تربت است. به جهت اینکه خاکهای کربلا به وزیدن بادها به اجزای مرکب نشسته، و آنها را برداشتند مرکب ساختند و از آن مرکب قرآن نوشتند پس شفا شده است از برای دردها. و منشأ جمیع شفاها تربت
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 283 *»
مقدس آن بزرگوار است و اگر او نبود شفائی در عالم به هم نمیرسید و آن وقت دردهای مردم بیدرمان بود.
حال که تربت حالش این است، پس هر دردی داری متوسل به این تربت شو و به اندازهای که فرمودهاند تناول کن تا دردت برطرف بشود. حتی فهمت کم است به این نیت تربت بخور که فهمت زیاد بشود فهمت زیاد میشود، و شک و شبهه و وسواس در دل داری به این نیت تربت بخور که اینها از قلبت برطرف بشود برطرف خواهد شد، و حافظهات کم است به این نیت تربت بخور که حافظهات زیاد خواهد شد، وهکذا طالب یقینی و میخواهی تحصیل یقین کنی به این نیت تربت بخور که یقین در قلبت پدیدار گردد صاحب یقین خواهی شد وهکذا. و مختصر اینکه هر نوع درد و مرضی که داری در ظاهر و باطن خود، به همان نیت تربت بخور که رفع خواهد شد و اثری از آنها باقی نخواهد ماند.
و یکی دیگر اینکه اجابت دعا را در تحت قبه او قرار داد و قرار داد که دعایی را مستجاب نکند مگر در تحت قبه او، و دعاهایی هم که در تحت قبه او کرده بشود هیچیک را رد نکند بلکه همه را مستجاب فرماید. به قول مطلق بدان که دعایی در عالم مستجاب نمیشود مگر در تحت قبه آن بزرگوار، و هر کس هم در تحت قبه آن بزرگوار دعایی بکند هر جور دعایی که باشد لابد مستجاب خواهد شد، و باید متوسل به این بزرگوار شد تا دعاها مستجاب شود. و تمام انبیا همین کار را کردند تا اینکه دعایشان به هدف اجابت مقرون شد. مگر نشنیدی که جبرئیل میآمد اسماء
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 284 *»
خمسه طیّبه را به ایشان تعلیم میکرد پس خدا را به آنها میخواندند، به اسم مبارک حضرت سیدالشهداء که میرسیدند حالتشان متغیر میشد سبب را از جبرئیل سؤال میکردند جبرئیل سببش را بیان میکرد، پس میگریستند و محزون میشدند و به این واسطه خداوند دعایشان را مستجاب میکرد و از سر قصورشان میگذشت.
و خیال نکن که سابق بر این که این قبه ظاهری در میان نبود پس چطور دعاها مستجاب میشد؟ چرا که مراد از قبه این قبه ظاهری نیست، مراد قبه خضوع و خشوع است. و چون که حقیقت خضوع و اصل خضوع و تمام خضوع از آن بزرگوار است پس قبه خضوع را او بر سر پا کرده، و این قبه همیشه بوده و همیشه خواهد بود و جمیع دعاهای مستجابی که در عالم واقع شد همه در تحت این قبه واقع شد، و جمیع دعاهای مستجابی هم که بعد واقع میشود همه در تحت این قبه واقع میشود و از برکت این قبه مبارکه است که دعاها مستجاب شده و میشود.
و دیگر اینکه ائمه را خدا از نسل او قرار داد و بعد از او هر امامی که آمد از نسل او بود. و حضرت امام حسن اگرچه افضل از او بود لکن اولادهای او هیچیک امام نبودند. و این چیزی بود که مخصوص حضرت امام حسین است که خدا در عوض شهادت به او کرامت فرمود. و انسان وقتی که در امر حضرت سیدالشهداء فکر میکند میبیند که نخبه عالم و خلاصه بنیآدم بود و در حسب و نسب احدی از عالمین به او نمیرسند حتی پیغمبر آخر الزمان حتی علی مرتضی حتی امام حسن مجتبی، به
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 285 *»
جهت اینکه جدّی داشت مانند رسول خدا و پدری داشت مانند علی مرتضی و مادری داشت مانند فاطمه زهرا و برادری داشت مانند امام حسن که نه پیغمبر چنین جدی داشت و نه حضرت امیر، و نه پیغمبر چنین مادری داشت و نه حضرت امیر، و نه پیغمبر چنین پدری داشت و نه حضرت امیر، و نه پیغمبر چنین مادری داشت و نه حضرت امیر. اما حضرت امام حسن اگرچه در جد و پدر و مادر با آن بزرگوار شریک بود، اما در دو چیز با او فرق داشت که آن بزرگوار آن دو چیز را داشت و حضرت امام حسن آن دو چیز را نداشت: یکی اینکه برادری داشت مانند امام حسن و از خودش بالاتر و متشخصتر، و حضرت امام حسن چنین برادری نداشت از خودش بالاتر و متشخصتر. و دیگر اینکه ذریهای داشت مانند ائمه ثمانیه، و حضرت امام حسن چنین ذریهای نداشت و اولادهای او هیچیک امام نبودند.
بالجمله، خدا در عوض شهادت سه چیز بزرگ به او داد: اولاً شفا را در تربت او قرار داد، و ثانیاً استجابت دعا را در تحت قبه او مقرر فرمود، و ثالثاً ائمه طاهرین را از نسل او قرار داد. و اینها همه برای این بود که نسبت به مؤمنین چنین کاری کرد و در عوض ایشان شهادت را اختیار کرد. پس مؤمنین هم باید وقتی که میشنوند واقعه آن حضرت را راضی نباشند به آن امر، سهل است که محزون بشوند و گریه و زاری بکنند و اشک از دیدههای خود فرو بریزند. و اگر اشک نیاید به جای اشک خون گریه کنند، چنانکه حضرت حجت عجل الله فرجه عرض میکند که
«* مواعظ محرم الحرام ۱۲۹7 جلد 1 صفحه 286 *»
ای جدّ بزرگوار، ندبه و زاری میکنم بر تو صبح و شام، و اگر اشک در دیدهام خشک شود به عوض اشک خون بر تو گریه میکنم. حال، مؤمنین هم اگر اشک ندارند خون گریه کنند، و خون گریهکردنشان این است که محزون بشوند و حزن فرا بگیرد ایشان را و خونشان گرم بشود، خونشان که در ماتم سیدالشهداء گرم شد خون گریه کردهاند.
و قدری خودت را امتحان کن و ببین که اگر در روز عاشورا بودی شهید میشدی، یقین بدان که تو الآن در خون خود غلطیدهای، و اینکه مینشینی گریه میکنی و محزون میشوی والله که در خون خود غلطیدهای. و اگر میبینی که جانت را میخواستی و آسوده برای خودت یک طرفی میایستادی یا فرار میکردی یا تماشا میکردی، بدان که تو هم از آن دسته هستی و نجاتی از برای تو نیست. و خیال نکن آنها هم تمامشان دشمن بودند؛ حاشا، چهبسیار بودند فرار میکردند که نمانند و آن اوضاع را نبینند، و چهبسیار بودند که تماشا میکردند، و آنهایی که به طمع به همراه حضرت آمده بودند دشمن حضرت نبودند و با او دشمنی نداشتند، آیا آنها را اهل نجات میدانی؟ لا والله، هیچ نجاتی از برایشان نیست. پس تو هم اگر خدای ناکرده جور آنها باشی بدان که برای تو هم نجاتی نیست و ابدالآباد معذب خواهی بود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
و لعن الله اعداءهم و ظالمیهم و غاصبی حقوقهم و ناصبی شیعتهم
الی یوم الدین و لا حول و لا قوة الا بالله.
([2]) سیزان: در اکثر شهرهای غربی ایران ــ از جمله همدان ــ به زیرزمین سیزان میگویند.