مواعظ در اسرار شهادت محرم الحرام 1293
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي اعلي الله مقامه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 1 *»
مجلس اوّل
(جمعه ـــ اوّل محرّمالحرام 1293)
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 2 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شيعتهم و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الى يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرمايد:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
ترجمه فارسي اين آيه شريفه اين است كه خداوند عالم ميفرمايد كه خدا خريده است از مردم جانهاي ايشان را و مالهاي ايشان را. و به اين قاعده هر پيغمبري كه ميآمد در ميان مردم از براي همين كار آمده بود كه بخرد مردم را. در عوضِ اين، بهشت را تحويل مردم كند. پس پيغمبر بيعت ميگرفت از مردم و مردم مبايعه ميكردند، اگرچه خيليشان نميدانستند چه ميكنند. شما ملتفت باشيد انشاءاللّه. پس عرض ميكنم كه خدا است مالك جميع آنچه خلق كرده، و خدا
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 3 *»
است صاحب اختيار جميع خلق. حالا اين خدا قراري داده كه مردم بيع و شرا كنند، درست ملتفت باشيد و ظاهرش را بيابيد، انشاءاللّه كمكم باطنش را هم خواهيد فهميد اگر فكر كنيد. پس خدا جميع آنچه خلق كرده همه مال خدا است، خدا چيزي از جايي نميخرد. درست ملتفت باشيد انشاءاللّه. كسي چيزي را مالك نيست كه بفروشد و بندگان مالك جان و مال خود نيستند كه بفروشند و خدا از آنها بخرد. و ملتفت باشيد اين را كه چنانكه در ظاهر خداوند عالم قرار داده كه چيزي كه خلق كند در نزد كسي گذارد، آن شخص ميفروشد و ميخرد. و خريدار بندهاي است از بندگان خدا وفروشنده بندهاي است از بندگان خدا، آن متاعي كه ميدهد مخلوقي است از مخلوقات و آن ثمن مخلوقي است از مخلوقات. حالا چون خداوند عالم خلق كرد پيغمبر و آل پيغمبر را صلوات اللّه عليهم اجمعين و ايشان را ابتداي خلق خود قرار داد و جميع ماسواي ايشان را به واسطه ايشان آفريد؛ پس چون خداوند خلق كرد ايشان را پيش از جميع موجودات و جميع موجودات را از براي ايشان و به واسطه ايشان آفريد، كأنه جميع موجودات مال ايشان است.
باز به طور ظاهر دقت كن و فكر كن ببين در حقيقت هيچكس هيچ ندارد به جز خدا. و خدا است مالك حقيقي. ولكن اين خدا چنين قرار داده كه هركس هرچه داشته باشد در ظاهر مال او باشد و بتواند
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 4 *»
بفروشد. همين كه خدا تمليك كرده باشد بعض چيزها را براي بعض خلق، اين را به ظاهر ميگويند مال فلان كس است. پس خداوند عالم بدانيد كه صاحب جميع ملك است و مالك جميع ملك است و خدا نبايد چيزي بفروشد و چيزي بخرد. ولكن چنانكه در ظاهر ميبينيد كه چيزي را كه ظاهراً خدا به كسي تمليك كرد ميگويي مال او است و ميخرد و ميفروشد و در واقع هم مال او نيست، پس همينطور كه در ظاهر جميع مالكين و جميع ملكها همه مال خدا است، خدا نميفروشد و نميخرد ولكن در ميان خلق هركس را هرچه تمليك كرده، هرچه دلش بخواهد بفروشد اذن داده است و ميتواند. اما خود مالكين مال خدا است، مالهاشان مال خداست. دقت كنيد انشاءاللّه. خريد و فروش را خدا در ميان خلق قرار داده و در جميع طايفهها متداول است كه هركس چيزي را خدا به او داده ميتواند بفروشد.
پس خدا چون خلق كرده بود محمد و آلمحمد را در اول درجه ملك خود و ايشان را اول مخلوقات قرار داده بود، جميع كمالات و آن چيزهاي نفيس كه خلق كرده بود مخصوص ايشان قرار داد، چنانكه اين معامله به حسب ظاهر دنيا هم همينطور بود. وقتي لشكري ميرفتند غنيمتي ميآوردند، چيزهاي نفيسش مال پيغمبر و امام بود. ديگر دقت كنيد انشاءاللّه، پس در ملك خود آفريد چيزهاي نفيس را و چيزهاي پست را. چنانكه ميبيني در ظاهر، در باطن هم همينطور
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 5 *»
است. پس خدا است آفريده چيزهاي خوب را و چيزهاي بد را. آفريده جميع خوبان را و آفريده جميع بدان را، جميع خوبيها و جميع بديها را. پس قرار داد كه آن چيزهاي خوب مال خوبان باشد و قرار داد كه چيزهاي بد مال بدان باشد. و اين را درست انشاءاللّه دقت كنيد، ببينيد خدا بر نظم حكمت آفريده ملك خود را، هر چيزي را در سر جاي خودش قرار داده. البته خوبان بايد صاحب خوبيها باشند، البته بدان بايد صاحب بديها باشند. دقت كنيد انشاءاللّه ببينيد چيزهاي سياه، سياهي بايد داشته باشند. چيز سفيد البته سفيدي بايد داشته باشد. خوب البته خوبي بايد داشته باشد، بد بايد بدي داشته باشد. كرباس سياه اگر سياهي نداشته باشد كه سياه نيست، كرباس سفيد اگر سفيدي نداشته باشد كه سفيد نبود. دقت كنيد انشاءاللّه اگر به حقيقتش برخوريد بهتر و اگر به حقيقتش برنخوريد ظاهرش را كه ميبينيد همينطور است. پس الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات خداوند ملك خود را بر نظم حكمت آفريده و هر چيز را در سر جاي خود قرار داده. پس خبيثات را از براي خبيثين و طيبات را از براي طيبين آفريده، و هر چيزي را در سر جاي خود قرار داده. ميبينيد لطافت را در آسمان گذارده، كثافت و سنگيني را در زمين گذارده تا آنكه ملك، ملك باشد. ملك كثيف ميخواهد زمين ميخواهد، اينجور خلقش ميكند. آسمان ميخواهد لطيف
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 6 *»
ميخواهد، آنجور خلقش ميكند. دقت كه ميكنيد مييابيد غير از اين كار خدا نيست. و خداي به حق خدايي است كه كارهاي او بر نظم حكمت واقع شده باشد. و وقتي كه درست فكر كني درست مييابي كه هر چيزي سر جاي خود بر نظم واقع شده.
پس خدا قرار داده در ملك خودش مالكين چند و مملكتي چند را. مملكت مال كه باشد؟ مملكت مال سلطان بايد باشد، همچنين سلطان بايد مملكت داشته باشد. همچنين جميع كمالات بايد از براي صاحبان كمال باشد. جميع بيكماليها مال كه باشد؟ مال بيکمالها بايد باشد. وقتي كه دقت كني ميبيني اين وصفي كه خدا قرار داده نبايد غير اين باشد. و اگر دقت كني مييابي. پس جميع خوبيها را قرار داد از براي خوبانِ مملكتش و جميع بديها را قرار داد از براي بدان مملكتش. و آنهايي را كه خوبان قرار داده بود سلاطين روزگار و سلاطين ملك خود قرار داد و آن بدان را به واسطه خوبان مهلت داد. خدا بد نميخواست، بلكه همه مقصود اين بود كه خوبيها و خوبان بيافريند و آفريد. لكن بدان را به دليلها كه همه را نميشود در يك مجلس شرح داد، تفصيل زياد دارد، بدان را هم براي مصلحت خوبان آفريد. نميبيني چه بسيار بدي كه از نتيجه او حاصل ميشود چيز خوبي. چقدر پدر بد را خدا مهلت ميدهد براي آنكه فرزند خوبي از او حاصل شود و چقدر كفار را مهلت ميدهد كه خيلي از منفعتها به
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 7 *»
مؤمنين برسد. ربنا ماخلقت هذا باطلا ديگر ملتفت باشيد انشاءاللّه.
پس جميع خوبيها را خدا آفريد از براي خوبان چنانكه جميع بديها را آفريد از براي بدان. و اگر انشاءاللّه درست فكر كني دقت كني خواهي يافت كه اين خوبيها جميعاً با بديها صفاتي چند هستند كه جاري ميشوند و صادر ميشوند از صاحبان خودشان، از آن منبع خودشان. پس خوبيها چيزي است كه عمل خوبان است چنانكه بديها چيزي است كه عمل بدان است، چنانكه روشنايي عمل چراغ و آفتاب است، چنانكه تاريكيها كار زمين و كثيفها است. پس قرار داد جميع خوبيها را عملي از براي خوبان و اثري از براي خوبان، چنانكه بديها همه كار بدان بود. و ميخواست خدا اتمام حجت در ميان مردم كند. پس خوبان را امر فرمود كه از مقام خود نازل شوند و بيايند در ميان ما ناقصين، بيايند در ميان آنها تا آنكه هر يك بخواهند آن كمالات را تحصيل كنند بتوانند. در يك جسمي فكر كن انشاءاللّه ببين ميشود جسمي به كمال سردي بروز كند و ميشود به كمال گرمي بروز كند. آهن را پيش آتش ميگذاري به كمال گرمي بيرون ميآيد و گرم ميشود در نهايت گرمي، كه آتش است در هرجا بگذاري ميسوزاند. و همان آهن را جاي سردي ميگذاري سرد ميشود در نهايت سردي مثل يخ. پس اين خلق را طوري آفريده بود كه بعضي بتوانند بعضي كمالات را تحصيل كنند و بتوانند بيكماليها به خود بگيرند مثل همان
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 8 *»
آهني كه عرض كردم ميشود گرم شود، ميشود سرد شود. كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين. پس اين مردم را چنان آفريده بود كه ميتوانستند سعادت اختيار كنند و به دار قرب خداوند عالم برسند و چنين آفريده بود كه به اختيار خود آن بيادبيها را شقاوتها را نقصها را ميتوانستند تحصيل كنند. پس فرستاد پيغمبران خود را در ميان اين جماعت كه هركس بخواهد خوبيها را و كمالات را تحصيل كند از آن صاحبان كمال ياد بگيرد، و هركس بخواهد بيادبيها و شقاوتها و نقصها را تحصيل كند باز از آنها تحصيل كند، يعني خلاف گفته آنها و خلاف امر آنها كه ميكند البته شقي خواهد شد و بيكمال خواهد شد.
پس خداوند عالم مالك قرار داده بود آن سلاطين را كه در اول درجه ملك آفريده بود، و از براي آنها اعمالي چند قرار داده بود. و اعمال آنها اين الفاظي است كه گفته ميشود. دار قربي خلق كرده است، بهشتي خلق كرده حوري قصوري خلق كرده. جميع آنها اعمال هستند و چيزهايي هستند كه خدا به وجود صاحبانِ آنها خلق كرده آنها را، چنانكه در كار خودت اگر بنا شد فكر كني خواهي يافت كه جميع آنچه را تحصيل ميكني و به تو ميرسد، جميعش كار خودت است و از خودت به خودت كمالي استخراج كرده و بيرون آورده و به تو ميدهند. پس خداوند عالم چنين قرار داده است در ملك خودش ـ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 9 *»
ملتفت باش از روي قرارداد خداوندي بنا كن سلوك كردن راه رفتن و اعتقاد كردن ـ چنين قرار داد كه تا چيزي از سر خودي خود نگذرد چيزي به او ندهند. چه كلام محكمي بود كه حكما ميگفتند، ميفرمودند در هر كسبي در هر علمي در هر كاري تا انسان تمام خودش را ندهد به كاري آن كار بعض خود را به تو نخواهد داد. فكر كن ببين وقتي انسان تمام خود را صرف نجاري كرد نجار ميشود و آن وقت تمام نجاري را ياد نميگيرد، بعض نجاري را ياد ميگيرد. همچنين در طبابت وقتي سعي تمام كردي كه طبيب شوي، شبها روزها فكر كردي تجربهها به كار بردي زحمتها به خود دادي، آن وقت بعض از طب را ياد ميگيري، تمامش را باز نداري. همچنين منجم اگر تمام خود را به نجوم بدهد بعض از نجوم را ياد ميگيرد. خدا همچو قرار داده. پس ببينيد كه خداوند عالم چنان قرار داده كه تا چيزي از خودي خود نگذرد محال است آنچه را كه ندارد به او بدهند. حالا فكر كنيد ببينيد چرا خدا قرار داده كه مردم جانشان را مالشان را بفروشند و خدا از آنها بخرد؟ خدا كه احتياج نداشت خدا در هيچ مملكتي در هيچ وقتي محتاج نيست كه بخرد چيزي را يا بفروشد چيزي را. و انشاءاللّه اگر درست فكر كني خواهي يافت كه چرا خدا بنا كرد خريدن، بنا كرد فروختن.
پس انشاءاللّه فكر كن در يك مثلي از مثلها مانند چراغي از
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 10 *»
چراغها، اگرچه در هرجا كه فكر كني تمام عالم را خدا بر وضعي آفريده كه خواهي يافت كه غير از اين محال است. اين چراغ نيست مگر همان روغني كه آب شده، و آن روغن آبشده بخار شده و آن بخار دود شده و آتش در دود درگرفته. ببينيد كه اين روغن سرد بود و دود مزاج خودش سرد است، رنگش تار و تاريك و ظلماني. اين دود با اين سياهي و سردي و كثافت و تاريكي حتم نشده كه هميشه دود باشد ميتواند صعود كند برود تا جايي كه آتش در او دربگيرد. اما شرطي دارد كه بفروشد چيزي را، بخرد چيزي را، خودش را بفروشد آتش را بخرد، همه جا بر يك نسق است نظم مملكت. پس خدا قرار نداده در ملك خودش كه روغن بيزحمت بيعمل بيعبادت بيسعي، جلدي آتش شود. اگر چنين بود ديگر روغني نبود. لكن چنين قرار داده كه روغن درجه به درجه سير كند سلوك كند بالا رود به سوي آتش. در درجه اول قدري ملايم بشود و در درجه دوم آب شود و در درجه سيوم بخاري شود و در درجه چهارم دود شود تا اينكه بالمره از سر خود بگذرد. تمام آتش را به او نميدهند بعض آتش را به او ميدهند. پس وقتي دود از سر خود درگذشت آتش بعض خود را به او ميدهد. و تا اين دود است و رنگش تار است آتش آنجا نيست، تا دود است و مزاجش سرد است آتش آنجا نيست.
همچنين بندگان هم اگر از سر خود نگذرند خدا چيزي به ايشان
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 11 *»
نميدهد، اگر دعا نكند و از خود نگذرد، قل مايعبؤ بكم ربي لولا دعاؤكم خدا محتاج به عمل هيچكس نيست و به بندگي هيچكس خدا محتاج نيست. اما خود بنده محتاج هست كه چيزي به او بدهند. اما حالا كه محتاج است مفت مفت به او نميدهند چيزي، تا آنكه كسي از سر خود نگذرد تا كسي عملي نكند خدا ابا دارد جزا به او بدهد. پس تا كسي خودداري ميكند و ادعاي انيت و منيت ميكند نميدهند كمالي به او و او را صعود نميدهند، به جنت نميبرند، بالا نميبرند، در دار قرب راه نميدهند. چرا؟ به جهت آنكه خدا چنين قرار داده است كه تا كسي بالمره از خود نگذرد چيزي به او عطا نكند. پس چنانكه در تمامي ملك اگر فكر كني خواهي يافت ـ در هر جا آسانتر است فكر كن ـ ببين تا كرباس از سفيدي خود نگذرد، در خم نيل بزني او را و سفيدي نرود و آبي نيايد به جايش ننشيند رنگ آبي را به او ندهند. همچنين آب هيچ طعم ندارد تا از سر خودش نگذرد تا در درخت نرود و تا در دانه غوره نرود ترشي را به او نميدهند. همچنين آن وقت هم كه در دانه غوره است باز تا از سر خود نگذرد و ترشي از او نرود شيريني به او نميدهند و شيرين نميشود. آب انگور تا شيريني را از دست ندهد سركه نميشود، تا از سر خود نگذرد چيزي به او نميدهند. و جميع ملك خدا بر اين قرار داده شده است كه بخرند و بفروشند، و همه معامله بايد بكنند. و اين معاملات را خدا در تمام
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 12 *»
مملكت خود قرار داده كه اين خلق هي بخرند هي بفروشند. اگرچه آنچه ميخرند خلقي از خلقهاي خدا است، آنچه ميفروشند خلقي از خلقهاي خدا است.
پس چون خداوند عالم درجات ملك خود را آفريده و بعضي را ناقص آفريده بود. ديگر انشاءاللّه اگر بناي فكر را گذاردي خواهي يافت كه ملك بايد ناقصين داشته باشد تا ملك ملك باشد. فكر كن ببين اگر دو من گندمي را روي هم بريزي بعضي دانهها رو ميايستد بعضي دانهها زير ميايستد. اگر قدري خاك روي هم بريزي بعضي از خاكها رو ميايستد بعضي زير. دريايي يا حوضي را پر از آب كني يكپاره آبها بالا ميايستد يكپاره زير آنها. به همينطور در همه جا فكر كن. پس مملكت خدا را وقتي فكر ميكني ميبيني نظم حكمت همين است كه بعضي پست باشند بعضي بلند، بعضي عالي بعضي داني، بعضي لطيف باشند بعضي كثيف، بعضي استاد باشند بعضي شاگرد. پس چون وضع ملك چنين بود خدا تدبيري فرمود كه هركس بخواهد از آن ناقصين ـ كه وجودشان ضرور بوده باشد ـ اگر بخواهند صعود بكنند بالا روند بتوانند. اما طور بالارفتن اين است كه بايد بخرند و بفروشند. بايد از سر خود بگذرند. دقت كنيد و بيابيد از روي حكمت، ببينيد تا كسي از سر خود نگذرد نميشود چيزي به او بدهند. تا سردي از بدن آهن بيرون نرود گرمي نميآيد جاش بنشيند. اگر آهن سردي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 13 *»
دارد، ميگويد من دل نميكنم من از وطن خود بيرون نميروم، گرمي هم نميآيد آنجا. اين را بدان كه تا ندهي پس نميدهند، تا عمل نكني بدان جزا نميدهند. خدا ابا كرده، و در ملك خود قرار نداده كه بدون عمل چيزي به كسي بدهد.
دقت كن انشاءاللّه به حسب ظاهر كه نظر ميكني، ميبيني ميشود شخص مفت مالش را به كسي ببخشد. حالا بسياري از مردم خدا را خيال ميكنند مثل شخصي. آن وقت ميگويند كه چرا چيزي مفت به كسي نميدهند قل مايعبؤ بكم ربي لولا دعاؤكم خدا هيچ اعتنا نميكند به شما اگر شما دعا نكنيد. خدا نظمش بهطور بيپستا نيست. نه اين است كه گمان كني به طور گزاف خدا خلق ميكند و مفت ميدهد. بلكه همه ملك را از روي حكمت خلق كرده است. آنجاهايي كه مفت مفت ميدهند نظري ديگر است. آنهايي كه مفت ميدهند كساني هستند كه محدودند. چون محدودند مفت يكپاره چيزها ميدهند. چه بسياري از مردم كه ميخواهند شهرتي كنند در ميان جماعتي پس عطا ميكنند چيزي به كسي براي آنكه مردم بدانند اين مرد سخي است، يا آنكه شجاعت به كار ميبرد براي آنكه بگويند مرد شجاعي است. پس اگر كسي چيزي به كسي داد باز به جهت احتياج خودش است. اين مردم و جميع مخلوقات حالتشان اين است كه هركه هرچه دارد به جهت آن چيزي كه او را دارا است دلش
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 14 *»
ميخواهد پيش مردم آن را بدهد شهرت كند.
پس فكر كن و بدان كه خداوند عالم هيچ محتاج به اين نيست كه كسي بداند كه چيزي به كسي ميدهد يا نميدهد. اگر جمله اهل روزگار را از گرسنگي بكشد مگر كسي هست كه بگويد چرا كشتي؟ اگر همه اهل روزگار را هم نعمت بدهد و سير كند كسي نيست كه بگويد چرا. و هيچ محتاج به هيچ چيزِ كسي نيست. او اگر ميدهد نه به جهت طبيعتي ميدهد. انشاءاللّه دقت كنيد، چرا كه مغز اين سخنها اگر به دست كسي آمد خيلي چيزها ميتواند به دست بياورد. پس اگر طبيعتي در كسي پيدا شد يك كسي طبيعتش سخي است و از بخل بدش ميآيد و بخل نميكند. يك كسي طبيعتش بخيل است از سخاوت بدش ميآيد، ديناري نميخواهد به كسي بدهد. اين طبيعتش بخيل است، اين محتاج به بخل است، متطبع به طبع بخل است. مثل آتش است كه دائم ميخواهد بسوزاند. لكن ذات خدا را بدان انشاءاللّه كه محتاج نيست، نه به دادن و نه به منعكردن. پس نه ذات خدا همچو سخي است و نه همچو بخيل است. لكن سخاوت را در اسخياء خلق كرده و بخل را در بخيلها خلق كرده. و ملتفت باشيد كه اينها همان پستايي است كه اول عرض كردم، لفظهاش با آنها تفاوت دارد.
پس فكر كن خدا قرار ملك خود را چنين قرار داده كه تا كسي عملي نكند ثمره عمل خود را نخواهد ديد. حتي اگر كسي درست فكر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 15 *»
كند در اين ظاهر، كه ميبيند و ميشنود و ميچشد و بو ميفهمد و سردي و گرمي ميفهمد، در همين ظاهر كه فكر كند ميفهمد كه اين چيزها را هم بر نظم حكمت آفريده. ببين تو اگر ذائقه نداشته باشي هزار حلوا در دهان تو بگذارند نميفهمي، مگر خودت زباني ذائقهاي داشته باشي تا آنوقت آن ذائقه از شيريني حظ كند يا از تلخي بدش بيايد. خودت اگر چشم نداشته باشي هزار ملك خدا روشن باشد؛ تو اگر چشم نداشته باشي نميفهمي روشنايي يعني چه، تاريكي يعني چه. گوش نداشته باشي كه خودت بشنوي، صداها را نميفهمي يعني چه. و اگر فكر كني از روي اين قاعده خواهي يافت كه آمال و آرزوها اين مردم را فريب داده و گول زده و در آن غوطه ميزنند و شب و روز مشغول آنها هستند، آن آخر كار هم محروم خواهند شد و نخواهند به آن رسيد. ببين تا تو نشنوي، هزار ملك خدا صدا باشد، ميآيند مفت مفت به تو بدهند؟ تو اگر نميشنوي صداي مفت به تو نميدهند. درست دقت كن ببين، تو اگر چشم نداشته باشي و نبيني و تمام ملك خدا همهاش روشنايي باشد نميآيند مفت مفت به تو بدهند. بيچشم، بياينكه تو ببيني، بيايند روشني به تو بدهند نخواهد شد. يعني نميشود داد. درست فكر كنيد كه مغز كلام مرا بيابيد. پس چشم از تو بايد باشد. بله در ملك خدا روشنايي بيحساب هست تو به اندازه چشم خودت ميبيني. در ملك خدا صداها بيحساب هست
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 16 *»
تو به اندازه گوش خود صدا ميشنوي. ديگر اگر گوشَت را ميخواهي بگيري و كر باشي، صدا هرگز به تو نميدهند. تمام ملك خدا اگر همهاش طعم باشد اگر تو ذائقه نداشته باشي، تو اگر نتواني بفهمي طعم را، تمام ملك خدا پر از طعم باشد، حلوا روي هم ريخته باشد، مفت مفت آن را نميدهند به تو. ديگر معني آنكه مفت مفت ميدهند يا نميدهند آن را برخوريد.
پس معني اينكه مفت نميدهد خدا، و معني آنكه تمام آنچه داده مفت داده هر دو را برخوريد. به يك نظر تمام آنچه را داده همه را از راه جود و سخا داده، همه را مفت داده. و به نظري ديگر هيچ چيز را مفت به كسي نميدهد. ديگر ملتفت باش انشاءاللّه ببين تمام عالم را روشن كرده اما تو اگر بايد ببيني تو به اندازه خود بيشتر نميبيني. اگر تند و تيز ببيني تا يك فرسخي را بيشتر نميبيني. و اگر بيشتر قوت داشته باشد دو فرسخي را هم ميبيني. نه اينكه نور خدا بيش از اين نباشد، چشم تو قوتش كم است. اگر قوتش زياد باشد ده فرسخي را ميبيند، تا صد فرسخ، تا هزار فرسخ. گوشَت خيلي صدا بشنود صداهاي بسيار خفي خواهي شنيد. اگر گوشت ضعيف باشد بايد داد كرد تا بشنوي. به همينطور جميع خيرات را خدا آفريده و عالم پر شده از جميع نعمتهاي خدا. و به اين اعتبار ميخواهي بگويي مفت داده ريخته در ملك نعمتها را، به تو گفته برو ضبطش كن. تو
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 17 *»
ميخواهي ضبط نكني و به زور به تو بدهند چنين كاري نميكنند. تمام ملك خدا نعمت است لكن فسالت اودية بقدرها. باران فيض خدا از آسمانِ جودِ خودش ريزان است بر سر تمام اين خلق، لكن حالا كه از بالا باران بيحساب ميريزد آيا كاسه را ميخواهي بيش از ظرفيت خودش آب بگيرد؟ همان به قدر ظرفيت خودش ميگيرد، پر كه شد باقيش سرازير ميشود ميريزد. جا ندارد حوصلهاش بيشتر طاقت ندارد، بلكه همان به قدر ظرفيت خودش بيشتر نميگيرد.
ديگر دقت كنيد انشاءاللّه، پس فيضهاي خدا بينهايت است، هر جور فيضش، چه فيضهاي دنيايي چه فيضهاي آخرتي. ميخواهي در دنيايي فكر كن ديگر آخرتي را خواهي فهميد. اگر فكر كني در اينها ديگر تمناي بيجا نخواهي كرد كه در آخرت چيز مفتي به تو بدهند. اگر مفت ميدهد چرا توي دنيا نميدهد؟ ميبيني نميدهد. پس بدان ممكن نيست كه در آخرت هم تمنا كني و بدهند، نعوذباللّه. پس بيابيد كه خدا قرار نداده فيض او به كسي برسد مگر به اندازه ظرفيت خودش، و ظرف جميع فيضها عمل است. تو كاسه را بگير زير باران بيش از آن آبِ در آن کاسه به تو نميرسد. هزار شب و روز باران ببارد و كاسه سرازير باشد هيچ آب در آن پيدا نميشود. دقت كنيد انشاءاللّه پس بايد رو به خدا رفت تا خدا عطا كند. ميخواهي پشت به خدا كني و خدا هم عطا كند خدا چنين كاري نميكند، رأيش قرار
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 18 *»
نگرفته كه كاسه سرازير باشد آب هم داشته باشد. او محتاج نيست كه به زور كسي را وادارد به كاري. بخواهي ببيني خدا چشم به تو داده. اگر نداده بود بخل كرده بود. خدا چشم داده، قوت هم داده، شعور هم داده، چشمت را واكن ببين روشنايي را. خدا گوشت داده و قوت شنيدن داده گوشت را واكن گوش بده و بشنو صداها را و حظ كن. همچنين شامه و ذائقه و طعوم هرچه را ميخواهي برو بخور تا جزء بدن تو شود و حظ كني. ديگر من نميخورم و خدا جزء بدن من كند چقدر حرف بيمعني است، و خدا هم نخواهد كرد اين كار را. ديگر دقت كنيد انشاءاللّه. پس ميخواهي چاق بشوي غذا بخور. اگر ميخوري تو خوردهاي تا نخوري به خوردت هم نميدهند. زور نيست كارهاي خدا، خدا ظالم نيست.
پس خدا چنين قرار داده كه در ملك او نعمتها باشد. كل نعمتهاي خدا همه ابتدائي است، هيچكس مستحق نبود طلبي از او نداشت، به جود و كرم خودش خلق فرمود نعمتها را به تو ميگويد كه برو آن نعمتها را استعمال كن، برو آن غذا را بخور. ديگر من نميروم و غذا نميخورم و همينطور سير بشوم اين تمناي بيجاست. ليس بامانيكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوءاً يجز به عملِ خوب جزاش همراهش است، عملِ بد جزاش همراهش است. حالا تو لج كني و غذا نخوري معلوم است وقتي لج كردي جزاش اين است كه گرسنه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 19 *»
باشي. سير بخواهي بشوي غذا بخور. آب خلق كرده است تشنهات ميشود برو بخور. حالا تو لج كني آب نخوري و هيچ عمل نميكني خدا تو را سيراب نميكند و هكذا. پس خدا قرار داده كه هركس هر عملي بكند خدا جزاي آن عمل را بدهد. ديگر ميخوري سير ميشوي. ترك خوردن هم عملي است اگر ترك خوردن ميكني به عذاب گرسنگي گرفتار هستي. آب ميآشامي سير ميشوي و اگر بيغيرتي و تنبلي ميكني نميروي آب بياري به عذاب تشنگي گرفتار ميشوي. نميشود گفت من تنبلم خدا آب را بيارد به حلق من بريزد، اماله كند من سيراب شوم، نميشود. پس خداوند عالم چنين قرار داده كه ماتجزون الا ما كنتم تعملون خوب ملتفت باشيد ميفرمايد ليس للانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري از براي انسان نيست مگر همان سعيهاي خودش. بله نعمتها پر است توي دنيا تو برو بردار تا بدهندت. چشمت را واكن روشنايي ببين، گوشت را واكن صداها را بشنوي، ذائقه را به كار ببر تا طعمها را بفهمي، بينيت را واكن بوها را بشنوي. پس از اين جهت خدا قرار داده كه تا كسي عمل نكند معقول نيست به جزائي برسد. پس هر عملي را كه نكردهايد بدانيد جزاش نيست. اگرچه در ملك خدا آن چيز باشد. درست فكر كه ميكني خواهي يافت دليل اينكه اين ملك دست خداست و دست خدا روي ملك خودش است اينهمه خلقت كرده نعمتها را توي دنيا. اينهمه توي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 20 *»
بازار چيت هست و تو هم لختي چيزي نداري بپوشي، اينهمه توي انبارها گندم است و كسي به تو نميدهد كه بخوري، به جهت اينكه صاحب دارد، آن صاحب اختيار را بشناس. ديگر دقت كنيد انشاءاللّه پس قرارداد خدا اين است كه اين خلق، چيزي بدهند چيزي بگيرند. ديگر از روي اين مثلها كه عرض ميكنم يكيش را بگيري فكر كني چيزها خواهي يافت.
پس خداوند عالم قرار داد كه بندگان از سر خود بگذرند، تا خدا هم از سر آن چيزهاي خوب بگذرد و به آنها بدهد. پس ان الله اشتري من المؤمنين همچو از آدم تا خاتم تا روز قيامت خدا خريد از آنها. پس سعي كنيد اقلاً مثلها را در اعتقاد درست كنيد سعي كنيد اعتقادتان درست باشد. اگرچه عمل همراهش نباشد چرا كه اگر كسي اعتقادش درست باشد اميد است يك جايي عمل كند. يك جايي توبه كند يك جايي نجات يابد. اگر اعتقادش درست نباشد كارها يكجا از دست درميرود. پس اقلاً انشاءاللّه فكر كنيد و در اعتقادات انشاءاللّه ثابت و جازم باشيد. هيچ چيز مفت به كسي نميدهند.
هركس كه مؤمن باشد از اول روزگار آدم تا خاتم تا بعد از آن، تا هرجا كه مؤمني باشد، مؤمن نشد مگر آنكه مالش را و جانش را تمام به خدا فروخته. آن وقت اسمش مؤمن شده و الا هيچكس مؤمن نخواهد شد. اگر جانت را دوست ميداري بدار، جهنم. آهن سردي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 21 *»
خودش را دوست ميدارد دوست بدارد، جهنم. ميخواهي روسياه باشي باش. از سر سياهي خود بگذر، وقتي از سر سياهي ميگذري عوضش مينشيند روشنايي. از سردي خود بگذر گرمي ميآيد. متاعت را بده نقره بگير، متاعت را بده طلا بگير، پول بگير.
پس خداوند عالم بدانيد تمام ملك خود را بر اين نسق خلق فرموده كه بفروشند و بخرند و تا خريد و فروش نشود هيچكس به هيچ درجه نخواهد رسيد مگر اينكه از سر خود بگذرد. اقلاً در اعتقاد از سر خود بگذر و مگذار فاسد شود. اعتقاد اگر اين شد كه جميع من و وجودم مال خداست و مخلوق خداست ديگر اگر عمل همراهش نيايد توبه ميكنم، گريه، كفاره، همراهش ميآيد. معصيت چارهپذير است، اما اعتقاد بد چارهپذير نيست ان الله لايغفر انيشرك به گناهها را خدا ميآمرزد چاره دارد، لكن اعتقاد فاسد فاسد است نميشود كارش كرد. ديگر فكر كنيد، پس خداوند قرار داده در ملك خود كه از سر جان و مال تا نگذرند، آنچه در دار قرب الهي است ندهند.
حالا اين معامله را چنانكه خداوند در قرآن خبر داده، اين خطاب شد به جميع انبياء و اولياء و جميع مؤمنين، و از جميع مؤمنين خريده، همينطور كرده، لكن با تدبيرات بسيار خريده. لكن آن كسي كه اين معامله را به عمل آورد بدون تدبير زيادي به كار بردن؛ فكر كن كه صاحبش را بشناسي. پس خدا خريده است از مؤمنين مالشان را و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 22 *»
جانشان را. معاملات را فكر كنيد نوعاً دو جور است يكپاره معاملات هست انسان از روي ميل و رضا آنجور معامله را ميكند. و اصل معاملاتي كه خدا قرار داده خصوص در بيع و شرا ظاهرش هم همينطور است. اصل در بيع و شرا، رضا را شرط ميداند. اهل ظاهر هم همه ميگويند مشتري رضا نباشد معاملهاش صحيح نيست. اگر فروشنده رضا نباشد معاملهاش صحيح نيست باطل است، همه حكم ميكنند. اما رضا چند جوره رضا است. يكپاره رضاها هست اينجور كه انسان تاجر است كارش تجارت است، تاجري كه كار و كسبش اين است كه از خدا ميخواهد كه مردم بيايند بخرند از او چيزي، نه اين است كه لابد و لاعلاج شده چيزي ميفروشد. و بعضي مردم هستند تاجر نيستند در خانهاش نشسته، خانهاش را هم ضرور دارد و اگر خانهاش را بفروشد به مهلكه و عذاب ميافتد. لكن ميبيند اطفالش از دست درميرود، خانهاش را لابد و ناچار ميفروشد. اين هم راضي است پس شخص كه لابد ميشود و خانه خود را ميفروشد ميگويند صحيح است معامله او اگرچه از بابت لابدي بوده اما راضي بوده كه بفروشد، چرا به جهت آنكه بچهاش از دستش ميرود.
باري، دقت كنيد انشاءاللّه پس اصل معامله را فكر كن. اصل معامله را خداوند عالم در آن قسم اول قرار داده كه مردم تاجر باشند، بخرند بفروشند از روي ميل. تاجر از خدا ميخواهد بفروشد، دستي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 23 *»
بسا آنكه به كسي پول ميدهد كه متاع مرا ببر بفروش. پس تاجر از روي ميل و شهوت و محبت ميخواهد ميفروشد متاع خود را. لكن جماعتي ديگر هستند كه تجار نيستند كارشان تجارت نيست، اما چه كند مبتلا ميشود و اسب سواريش را ميفروشد، لابد ميشود غلامش را ميفروشد، ناچار فرشش را ميفروشد، مسش را ميفروشد همه را هم ضرور دارد لابد ميشود ميفروشد. پس خداوند عالم اين خريد و فروش را اين عمل را از تمام مؤمنين خواسته و همه را گفته تا عمل نكنيد هيچ چيزتان نميدهم. اما بعضي از مردم از روي رضا و رغبت ميفروشند، بعضي اين قوه را ندارند كه از روي رضا و رغبت بفروشند لابد ميشوند ميفروشند با وجودي كه معاملهشان صحيح است.
پس عرض ميكنم كه اين خطاب رسيد به جميع اهل مملكت به جميع مؤمنان كه ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم و آن آخر كار بدان هركس مؤمن شد و نجات يافت تا جانش را و مالش را ندهد به خدا نجات نخواهد يافت. همه مؤمنان، اما بعضي لابد ميشوند و ناچار، بعضي تاجرند از روي محبت از روي رضا از روي ميل آن كار را ميكنند. حالا يك تفسير از تفسيرهاي اين آيه اين است كه اين آيه مخصوص جماعتي است، مال هركس نيست. به تفسير ديگر مال همه كس است.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 24 *»
پس به آن تفسيري كه مال همه كس نيست بلكه مخصوص جماعتي است، فكر كنيد انشاءاللّه بدانيد اين آيه شريفه مخصوص حضرت سيدالشهداء است سلام اللّه عليه و آن كس كه خطاب شد به او كه ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة آن جناب سيدالشهداء است صلوات اللّه عليه و آله. نشانيهايي كه خدا ميفرمايد در اين آيه همه نشانيها آمده به سر حضرت سيدالشهداء. خدا در عالم ذر چنين خطابي فرمود و كسي كه از روي رضا و رغبت اين معامله را كرد و هيچ اكراهي نداشت خود آن جناب بود. همينطور كه وقتي كه به حسب ظاهر هم نگاه ميكني ميفرمايند هرچه نائره حرب مشتعلتر ميشد گل آن جناب شکفتهتر ميشد و خوشحالتر ميشد. پس در همين جنگ از روي رضا و رغبت جان خود را در راه خدا داد، جانش كه سهل است بهتر از جان را داد. فكر كنيد ببينيد كه از طباع جميع صاحبان كرم افتاده، و كريمان عالم طبيعتشان اين است كه عيال خود را بر خود ترجيح ميدهند. اگر پاي عيال آيد از سر خود ميگذرند. غالب مردمان كريم چنينند كه جانشان را ميدهند در راه عيال. و ببين چقدر سيدالشهداء صلوات اللّه عليه از روي رضا و رغبت معامله كرد با خدا به طوري كه با وجود جاندادن از سر عيال خود هم گذشت. عيالش را راضي شد كه اسير كنند، مال كه چيزي نبود.
درست فكر كنيد ملتفت باشيد خيلي از مردم چنين خيال ميكنند
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 25 *»
كه حضرت لابد شد و ناچار شد. تو انشاءاللّه مؤمن باش هشيار باش فكر كن، واللّه لابد نبود واللّه ناچار نبود. عرض ميكنم اگر فكر كني خواهي يافت. ببينيد آن جناب گيرم زور ظاهري نداشت. فكر كن ببين در باب امام خود تو چه اعتقاد داري؟ آيا تو نميداني مستجاب الدعوه بود واللّه بچههاشان اگر نفرين ميكردند مستجاب الدعوه بودند. فكر كن ببين آيا نميتوانست دعا كند كه اين بلا برگردد؟ از روي رضا و رغبت بود و از روي محبت بود. چون كسي ديگر اينجور نميتوانست معامله كند، و خدا هم تكليف به آن نكرده بود لايكلف الله نفساً الا ما آتيها يك اسماعيلي را خواست ابراهيم كه ذبح كند او را در راه خدا. ابراهيم با آن درجه نبوتي كه داشت با هزار تزلزل كاردش يكجا ميافتاد دستش يكجا ميلرزيد، چشمش يك طرف ديگر، اسماعيل را برد قرباني كند. خدا فرمود تو نميتواني اين كار را بكني بگذار كه صاحبش بيايد و فديناه بذبح عظيم اي ابراهيم تو مرد اين ميدان نيستي كه فرزند خود را در راه ما قربان كني. فكر كنيد ببينيد اين ذبح عظيم كدام است گوسفندي برهاي از بهشت بفرستند و آن را قرباني كنند اين گوسفند پيش خدا عظيم نيست كه آن را عظيم بشمارد ولكن فديناه بذبح عظيم يعني ابراهيم تو طاقت نداري، اسماعيل را نميتواني قرباني كني. ابراهيم با وجودي كه جِدّها را بكند اگرچه صبر ميكرد و راضي بود، باز دل نميتواند طاقت بياورد دل اضطراب
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 26 *»
خودش را دارد. چنانكه عرض كردم انسان مضطر كه ميشود لابد و لاعلاج خانه خودش را ميفروشد راضي هم هست، اما اينجور لابداً راضي است لكن كسي از روي رضا معامله كند آن حالت ديگر است، حالت سيدالشهداء است. همچنين از راه لابدي اسماعيل را ميشود ابراهيم قربان كند رضا هم بود لكن آنجور رضا نبود.
پس اين معامله مخصوص سيدالشهداء است و خداوند آن علامات كه قرار داده در اين آيه همه براي سيدالشهداء است. پس ميفرمايد خدا خريد از حسين جانش را مالش را عيالش را، اما علامتش اين است كه بعد از نزول اين قرآن اين معامله اتفاق خواهد افتاد يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون بعد از اين مقاتله ميكند در راه خدا و ميكشد جماعتي را و كشته ميشود. و شما فكر كنيد ببينيد هيچ پيغمبري چنين كاري كرد؟ آنها كه پيش از قرآن بودند و در قرآن است كه بعد از اين ميكنند، و بعد از قرآن هم جنگي براي هيچكس از امامان و حجتها اتفاق نيفتاد. پس انشاءاللّه وقتي فكر ميكني ميبيني اين آيه در شأن سيدالشهداء است صلوات اللّه عليه.
و صلّى اللّه علىݡ محمّد و آله الطاهرينݡ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 27 *»
مجلس دوّم
(شنبه ـــ دوّم محرّمالحرام 1293)
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 28 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شيعتهم و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الى يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرمايد:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
ترجمه فارسي اين آيه شريفه اين است كه خداوند عالم ميفرمايد كه خدا خريده است از مؤمنان جانهاي ايشان را و مالهاي ايشان را، كه مالك هيچ نباشند و تمام را فروختهاند و خداوند خريده است آنچه داشتهاند و خدا از دست ايشان گرفته و خريده، و ثمن اين بيع را خداوند عالم بهشت خود قرار داده. و اين جماعتي كه اين معامله را كردهاند به لحاظي همه مؤمنان بايد كرده باشند و به لحاظي اين آيه مخصوص حضرت سيدالشهداء است صلوات اللّه و سلامه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 29 *»
عليه و او است كه اين معامله را به عمل آورده و هيچكس نتوانسته اين معامله را به عمل آورد كه از سر جان بگذرد و از سر جان اينهمه جوانان بگذرد و راضي باشد. در قوه احدي هم نبود خدا ميفرمايد انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين انيحملنها از آسمان از زمين از كوهها از جميع خلق خواسته اين معامله را كه بياييد بفروشيد جان و مال خود را به خدا و راضي هم باشيد فابين انيحملنها و اشفقن منها هيچكس طاقت نياورد و حملها الانسان اين معامله را انسان قبول كرد يعني سيدالشهداء قبول فرمود كسي ديگر در قوهاش نبود.
خلاصه اين آيه را خداوند عالم در شأن آن جناب نازل فرمود تا باقي مؤمنان بدانند كه كيست كه اين معامله را كرده، تا از پرتو نور او و از پرتو خشوع او يك كاري كنند شبيه به كارهاي او، و الا در قوه هيچكس نبود اين كار. پس فرمود آن جماعتي كه خدا خريده است از آنها جانها و مالهاي ايشان را جماعت مخصوصي هستند و آنها كساني هستند كه پيش از اين عالم اين معامله را كردهاند. لكن ظهور اين معامله بعد از نزول اين قرآن خواهد بود. كساني كه عربي خواندهاند ملتفتند كه خدا در اين آيه اصل معامله را به زبان گذشته بيان ميكند، ميفرمايد ان الله اشتري خدا خريده است لكن علامتي كه فرمايش ميفرمايد به طور آينده بيان ميفرمايد، ميفرمايد آن جماعت، جماعتي هستند كه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون يعني بعد از نزول اين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 30 *»
آيه مقاتله ميكنند در راه خدا و ميكشند و كشته ميشوند. و معلوم است بعد از نزول اين قرآن اين امر اتفاق ميافتد.
و مکرر در سالهاي پيش عرض كردهام كه چنين جنگي كه كسي برخيزد و از اهل حق هم باشد و جنگ بكند و بعد هم بكشند او را، هنوز اتفاق نيفتاده مگر حكايت حضرت سيدالشهداء سلام اللّه عليه. پس عرض ميكنم كه آن حضرت بودند كه از روي ميل و خواهش اين معامله را به عمل آوردند، چرا كه قراردادِ اصل اين بود كه هركس چيزي بفروشد راضي باشد كراهتي نداشته باشد. ميبيني اين قرار در معاملههاي ظاهري هم آمده. پس بايد از روي ميل چيزي را بفروشند و از روي ميل و رضا چيزي را بخرند. پس عرض ميكنم كه كسي در عرصه امكان طاقت اين امر را نداشت مگر پيغمبر و اميرالمؤمنين و امام حسن، ديگر كسي طاقت نداشت. و سرّ اينكه آنها نكردند نميشود در يك مجلس همه را گفت، يكوقتي انشاءاللّه عرض خواهم كرد. پس كسي در قوهاش نبود كه چنين معاملهاي بكند كه از سر جان و مال خود بگذرد و معذلك راضي هم باشد. بلكه اگر كسي فكر كند خواهد يافت كه از رضايت هم بيشتر آن بزرگوار شوق داشت و ذوق داشت كه اين معامله را بكند.
پس عرض ميكنم كه كسي كه ميل داشته باشد به مطلبي، و محبت به آن چيز هم داشته باشد حالتش را فكر كنيد چه حالتي است
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 31 *»
و نمونه آن پيش هركسي هست. ببينيد هركسي ميل به هرچه داشته باشد و هركس محبت به هركس و به هرچه داشته باشد، طبع محبت يك طبعي است كه همينطور شوق دارد ذوق دارد كه همينطور خدمت محبوب خودش را بكند، اگرچه بداند چيزي به او نميدهد. هرچيزي را خداوند عالم بر طبعي آفريده، آتش همينطور طبعش گرم است ديگر نبايد دست و پايي كند و گرمي از براي خود تحصيل كند، اين را خداوند گرم خلق كرده است. آب طبيعتش همينطور سرد است، ديگر نبايد زحمتي بكشد تكلّف كند كه سردي تحصيل كند، همينطور سرد آفريده شده.
دقت كنيد انشاءاللّه ميخواهم عرض كنم طبع محبت طبعي است كه وقتي كسي به چيزي ميل كرد و محبت در جايي پيدا كرد اين ديگر هيچ به خاطرش خطور نميكند كه اگر خدمتي براي محبوبش كند خيال كند كه من اين كار را بكنم كه مردم ببينند؛ ميخواهند ببينند ميخواهند نبينند. دقت كنيد ببينيد كسي كه محبت به كسي داشته باشد، خدمت محبوب خود را كه ميكند هيچ دربند اين نيست كه محبوب او بفهمد، همينطور مفت ميخواهد محبوب خود را خدمت كند. هركس به هرچه ميل دارد. خودت را فكر كن ببين به هرچه ميل داري، همان همت تو اين است كه آن چيز را به دست بياري. ديگر اين را مردم ببينند ببينند، نبينند نبينند. مردم ملامت ميكنند تو را كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 32 *»
چرا چنين كردي يا اينكه تعريفت ميكنند فرق نميكند. كسي از حكما گفته و حرف خوبي است بجاي خودش، گفته «هيچ چيز مثل هوي پرستيده نميشود». فكر كنيد ببينيد هركس مخدوم هر چيزي واقع شد ـ انشاءاللّه دقت كنيد ببينيد ـ به جهت غرضي و مرضي است كه مردم اطاعت ميكنند آن را. ببين اگر كسي خدمت كرد سلطان را، يا از او ميترسد يا طمع دارد. هركس تملق هركس را ميكند يا به جهت طمعي است يا خواهشي يا به جهت غرضي و مرضي است. لكن فكر كنيد انشاءاللّه ببينيد كه خداوند عالم همينطور خواسته از مردم كه عبادت او را بكنند؟ يا اينكه خالصاً مخلصاً عبادت او را بكنند به جهت خود او، نه به جهت فلان ترس باشد، نه به جهت آنكه طمع داشته باشد؟ دقت كن ببين پادشاه را تو اطاعت ميكني، اما نه به جهت آنكه مستحق سلطنت است، بلكه ميترسي از او، اگر اطاعت او را نكني خانهات را خراب ميكند مالت را از دستت ميگيرد. لكن فكر كنيد انشاءاللّه ببينيد خداوند عالم چه جور عبادت خواسته. اينجور عبادت را ـ وقتي درست دقت كني ـ خدا از اين مردم نخواسته. چرا كه باز فكر كنيد اين سلاطين محتاجند به مملكت خود به جهت آنكه ايشان محتاجند ميخواهند رئيس باشند بزرگ باشند. حالا كه چنين است هركس سرپيچي از حكم آنها كند معلوم است كه ضرر به دستگاه سلطان دارد. اگر كسي ضرر به دستگاه آنها برساند او هم معلوم است
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 33 *»
ضرر ميرساند، مسلط هم كه هست خانهات را خراب ميكند مالت را ميگيرد. لكن خداوند عالم چنين نيست بينياز است از عبادت جميع خلق و ايمن است از مضرت جميع خلق. خلق ميخواهند معصيت او را بكنند بكنند، به او نميتوانند ضرر برسانند. اطاعت خدا را ميخواهند بكنند منفعتي به او نميتوانند برسانند. چون اينجور است خدا عبادتي كه خواسته خواسته براي خودش باشد نه آنكه طمعي از آنها داشته باشد يا ترسي از آنها داشته باشد.
دقت كنيد كه اين مسأله كه در دست است درست بفهميد، كه در سلوك و در عمل خيلي به كار ميآيد. پس فرق بسيار است ميان آن كسي كه خدمت كند سلطان را به جهتي كه سلطان است و مطاع است و بگويد سلطان البته سلطان است، اين يك جور خدمت است و اطاعت و عبادت است كه بگويد من خدمت سلطان را ميكنم به جهتي كه او سلطان است، به جهتي كه من رعيتم. يك جور ديگر اين است كه خدمت سلطان را ميكند كه سلطان او را حاكم كند ضابط كند كدخدا كند، يا اقلاً براي اين است كه مالم را از دستم نگيرد و ضرري به من نرساند. پس به جهت ترس خدمت ميكند يا به جهت طمع خدمت ميكند. دقت كنيد اينجور خدمتها كه از راه ترس است يا از راه طمع است، دقت كنيد هواي تو توي آن ترس تو است كه نميخواهي به عذاب گرفتار شوي. پس اگر از ترس، خدمت سلطان و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 34 *»
اطاعت او كردي تو سلطان را به جهت سلطنت اطاعت نكردهاي، به جهت اينكه مستحق بوده نكردهاي، لكن تو مردي بودي خودپرست، مقصود و مطلوب تو حفظ خود تو بود و آنچه مطلوب تو و مقصود تو و معشوق خود تو بود چون ديدي اگر اطاعت سلطان را بكني تو را عذاب نميكند. خودت را دوست ميداري، نه سلطان را. ديدي اگر اطاعت كني تو را وظيفه ميدهد انعام ميدهد منصب ميدهد خلعت ميدهد، خودت را دوست ميداشتي نه سلطان را. لكن چون سلطان وسيله بود پس براي آنكه تو از غضب او محفوظ باشي، او را دوست داشتي براي آنكه نعمتها به تو برساند بلاهاي سخت را از تو دور كند. پس سلطان وسيله است.
باري، حالا دقت كنيد انشاءاللّه، پس هركس اقرار كند كه خدا خدا است و عبادت ميكند به اين نيت و اين قصد كه من خدمت ميكنم خدا را، لكن چرا؟ به جهت اين خدمت ميكنم كه بلا بر من نازل نكند و نعمت به من بدهد. پس از خدمت و عبادت مقصود شما اين بود كه خودتان محفوظ باشيد، و محفوظبودن به عمل نميآيد مگر بروي تملق خدا را بگويي. پس آن مقصود تو و محبوب تو نفس خود تو و هواي خود تو است. ديگر هواش هرچه ميخواهد باشد هركس هوايي دارد، يككسي هواش خودش است، يككسي هواش سلطنت است كه سلطنتي به او بدهد و رياستي كند، يككسي هواش
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 35 *»
اين است كه ملكي به او بدهد. پس انشاءاللّه فكر كنيد ميفرمايد لايكلف الله نفساً الا وسعها خدا اگر نيافريده بود در مردم يك مشعري كه خالصاً و مخلصاً للّه و فياللّه بتواند حركت كند تكليف نميكرد. دقت كنيد انشاءاللّه پس خدا حجت ميكند به اين بر خلق كه شما اگر كسي را دوست ميداشتيد در دنيا مشغول خدمت او ميشديد و دربند اين نبوديد كه مردم بدانند يا ندانند، بشنوند يا نشنوند، هيچ دربند اينها نبوديد. بلكه دربند اين هم نبوديد كه خود محبوب بداند كه مثلاً رفتهاي دور خانه او گرديدهاي و طواف كردهاي بر گرد خانه او يا درِ خانه او را بوسيدهاي. هيچ دربند اين نبود كه خود محبوب بفهمد اين كارها را، بلكه عمداً پنهان ميكرد اين كارها را. دوستي طبعش اين بود، اينطور خلق شده است. حالا يككسي را ميبيني كه مقصودش جمعكردن مال است اين هيچ فكر نميكند كه مردم بفهمند مال جمع ميكند، ميخواهند بفهمند ميخواهند نفهمند. پس هرطوري كه مال جمع شود جمع ميكند. ديگر اين مال را جمع كنم كه خرج كنم هيچ در اين فكر هم نيست. ديگر اگر مقصودش هم جمع مال براي خرجكردن است مقصود و محبوبش همان است. مسأله را در آنجا ببر و آنجا فكر كن.
باري، پس هوايي و ميلي را كه خدا خلق كرده آن هوي و ميل پرستيده ميشود خالصاً و مخلصاً، بدون شائبه كراهتي بدون تكلفي.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 36 *»
حالا اگر بخواهيد كه نمونهاش به دست خودتان بيايد ببينيد در معصيتها معصيت ميكني، خودت رشوه ميدهي و معصيت ميكني و تملق ميكني و معصيت ميكني. در معصيتها فكر كن نعوذباللّه وقتي كه فكر كردي به خود ميآيي. بيا تا فكر كنيم قدري از خداي خود بترسيم تعصب از خدا بيا بكشيم. ببينيد در معصيتها هيچ كلفتي نيست اكراهي نيست، شوق و شعف داريم معصيت را خالصاً مخلصاً براي شيطان ميكنيم. بلكه سهل است معصيتي كه ميخواهي بكني اگر مانعي داشته باشي پولها خرج ميكني كه آن معصيت را بكني. بلكه اگر واسطه ضرور داشته باشي پولها به آن واسطه ميدهي تعارفها ميكني تملقها ميگويي كه اينها تو را ببرند به آن معصيت برسانند. پس عبرت بگيريد ببينيد اگر خدا حجت كند روز قيامت بر تو به اينها ببين جواب داري يا نه؟ اينجا اگر جواب داري آنجا هم داري. اگر خدا حجت كند به تو كه شيطان مخلوقي از مخلوقات بود با وجودي كه تو هم ميدانستي با تو دشمن است يك وسوسهاي او در سينه تو كرد و تو از روي ميل و رضا از روي شوق و شعف تملق گفتي و رشوه دادي خدمت شيطان را به عمل آوردي. فكر كن ببين هيچ منت هم به دوش شيطان نميگذاري كه من اطاعت تو را كردم و حرف تو را شنيدم. چطور شد كه دو ركعت نماز كه كردي منت گذاردي بر خدا و عُجب كردي كه من اطاعت اين خدا را كردم كه دوركعت نماز كردم. ببينيد به
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 37 *»
كجا برميخورد اينها!([1])
بدانيد انشاءاللّه و بابصيرت باشيد در كارهاي خودتان و در عباداتتان اينطور راه رويد. هميشه من اصرار ميكنم كه سعي كنيد كه اگر عمل درستي نداري اعتقاد درستي تحصيل كن. اعتقاد ديگر خرج نميخواهد، اين خرجهاي ظاهري باشد براي كساني كه ميكنند، آنها را من اصرار زياد ندارم، اهل معصيت را لامحاله خدا ميآمرزد، يكوقتي توبه ميكنند، آن كفاراتي را كه قرار دادهاند بجا ميآورد كه يكي همين تعزيه سيدالشهداء است سلام اللّه عليه. لكن اعتقاد ضايع را كفارهاي قرار ندادهاند براش. انسان كه مرد ان الله لايغفر انيشرك به و يغفر مادون ذلك پس خداوند عالم عبادت خالص خواسته از بندگان خود نه از روي كراهت و تكلّف. خدا خداي ما بوده و از ما خواسته خدا كه خالق ما است، ما بايد اقرار كنيم كه مالك ما است. حالا كه مالك ما است، مالكِ مال ما است مالك جان ما است مالك حركت و سكون ما است مالك هواهاي ما است، ما هم بايد اقرار كنيم. اقرارش كه كاري ندارد، اقرار كنيم كه هيچ نداريم از خودمان، اينجور معامله خواسته خدا از مردم. و مردم كه ميگويم مردمي كه خودمان باشيم ميگويم. بيرون نرويد خودمان را ميگويم.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 38 *»
پس فكر كنيد و عبرت بگيريد درست اين نفس را ببينيد چهجور نفس خبيثي است، كه خدا با اينهمه اصرار با اينهمه دليل با اينهمه برهان با او حرف ميزند و دين خالص خواسته از او معذلك ميبيني كه نميشود عملي را للّه و فياللّه به عمل آورد كه نه منتي بر خدا بگذارد و نه منتي بر خلق. بلكه محض رضاي خدا خالصاً مخلصاً دو ركعت نماز كند ميبيني در قوهاش نيست. بخواهد يك تصدقي بدهد در راه خدا خالصاً مخلصاً در قوهاش نيست، با وجود اينهمه آيات و اخبار كه فرمودهاند، اينهمه مواعظ اينهمه نصايح ميشنود. و اين شيطان بيدين بيمذهب ببينيد چهجور وسوسه ميكند، جاري شده در رگ و پي اولاد آدم به طوري كه اصلاً نه دليل دارد نه برهان. شيطان ندارد دليل و برهاني واللّه مگر داوولي. و داوول اين چيزهايي است كه درست ميكنند چوبي را لباس ميپوشانند به سر زراعتها در باغ و بوستانها نصب ميكنند كه حيوانات نيايند خرابي كنند. همچنين شيطان هم داوولي از براي انسان درست ميكند كه انسان را بترساند. بسا انسان كه بداند اين هم داوول است و معذلك اطاعتش ميكند خالصاً مخلصاً للشيطان فيالشيطان بالشيطان. بحوله و بقوته اطاعت شيطان ميكند. خدا است يكدفعه ميآيد حجت ميكند كه تو چطور شد مخلوقي از مخلوقات را كه ميدانستي حولش از من است قوهاش از من است، من خلق كردهام او را، تو خدمت او را كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 39 *»
ميكردي خالص بيغرض و مرض، و هيچ منّتي نه به دوش او گذاردي نه به دوش مردم، نه ريا و نه سمعه بلكه خالصاً مخلصاً اين معصيت را كردي. و عبادت مرا در جميع حالات با اين حالات ميكردي با هزار ريا و سمعه؟
پس فكر كنيد انشاءاللّه اگر انسان فكر كند به خود خواهد آمد. اقلاً در جميع عمر يك مرتبه رو كنيد به خدا، پناه ببريد به اين خدا. اگر خدا بناش شد كه حجت بگيرد و اتمام حجت كند كيست كه بتواند از عهده حساب برآيد؟ ببين در جميع عمر خودت به هوي و هوس خود راه ميروي. ديگر هركسي هوي و هوسي دارد. يك كسي هواش اين است كه زنا كند، ببين چقدر زحمت ميكشد تا اينكه خالصاً مخلصاً زنايي كند. دزد ميرود دزدي كند محض هواي نفس خالصاً و مخلصاً ميرود دزدي ميكند. تاجر ميرود تجارتش را ميكند محض هواي نفس، زن ميگيرد محض هواي نفس، يا اينكه بچههايش را دوست ميدارد محض هواي نفس. پس ببينيد شيطان آن هواي بزرگ ماست. پس شيطان يك هوايي است كه همانطوري كه آن حكيم بزرگ گفته آن هوي به طوري پرستيده ميشود كه هيچكس آن طور پرستيده نميشود. و اين هوي آن شيطان بزرگ و ظل آن شيطان بزرگ است. در شب و روز در اطاعت شيطاني و توقع اين را هم نداري كسي تعريفت را بكند. انصاف اگر باشد آدم خجالت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 40 *»
ميكشد كه سؤال كند دعا كند هيچ كه عمل نكردهايد. ببينيد كه اين نفس چقدر خبيث است و سرنگون است! در حيني كه ميروي دعا كني كه خدا نانت بدهد ميگويي خدايا بده، همان وقت خيالت جاي ديگر است. كاش آنوقت كه ميرفتي درست ميرفتي، درست از او سؤال ميكردي. وقتي كه نماز ميكني باز هركس به هواي خودش، اگر هوي هواي تجارت است در بين نماز تجارت ميكني، اگر هوي هواي دزدي است در بين نماز دزدي ميكني، اگر هوي هواي دروغگفتن است بين نماز در فكر دروغگفتني. ببينيد كه خدا كه شما را براي بندگي خود آفريده بود براي همين آفريده بود كه خالصاً و مخلصاً او را عبادت كنيد. و معلوم است كه بنده ضعيفي كه خالصاً و مخلصاً او را عبادت كند او هم ترحم ميكند. ديگر فكر اگر بكنيد انصاف را اگر پيشه كنيد هيچ گلهاي از خداي خود نخواهيد داشت. در جميع عمر اگر بنشينيم محاسبه نفس خود بكنيم چنانكه مأمور هستيم كه هرروزه حساب خود را بكنيم حاسبوا قبل انتحاسبوا روز قيامت ميآورند حساب مردم را ميكنند. همينطور حساب ميكنند كه در جميع عمرت دليلها آورديم برهانها آورديم انبياء و اولياء فرستاديم آنها نصيحتها كردند موعظهها كردند تو را، معذلك يك عمل درست براي ما نكردي، به همين نكردن تنها اكتفا نكردي؛ شيطان را آفريده بودم باز به همين معجزات با همين دليلها برهانها، از جانب ما انبياء هي آمدند و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 41 *»
نصيحت كردند كه اطاعت شيطان را مكن، خودت هم ميدانستي هيچ مصرف ندارد، معذلك خالصاً له مخلصاً له اطاعت شيطان كردهاي، منت هم بر سرش نميگذاري. يك عمر اطاعت شيطان كردهاي يك عمر عصيان كردهاي. حالا ديگر اگر بخواهم به تو نان ندهم نميدهم، حالا ديگر زهرمار بخور. با وجود اينها ببينيد خدا چقدر ارحم الراحمين است اين است كه لو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ماترك علي ظهرها من دابة لكن ببينيد فضلش چقدر است كرمش چقدر است! آن فايده خلقت را اگر بدانيد چهچيز است، آن وقت ميفهميد كه امر بزرگي خدا اراده كرده است. اگر از بعضي به عمل نيايد شايد از بعضي ديگر به عمل بيايد. پس اگر در روي زمين نباشند بندگاني كه للّه و فياللّه عمل كنند، گمان مكن كه زمين و آسمان را باقي بگذارد. ميبيني در حيني كه ميروي پيش او اسمش را عبادت ميگذاري، عبادت شيطان ميكني. در همان حيني كه داري التماس ميكني ميبيني خيالت را برميدارند جاي ديگر ميبرند. و باز گله داري از خدا كه چرا وسعت به من نميدهي. دقت كنيد انشاءاللّه.
خلاصه پس عرض ميكنم ملتفت باشيد انشاءاللّه بدانيد كه اين خدا خدايي است حكيم، اين خلق را اگر براي همين آفريده باشد كه هر خرغلطي بخواهند بزنند و اطاعت شيطان بكنند؛ فكر كنيد و بابصيرت باشيد با هوش بدون تقليد، خودتان انصاف بدهيد ببينيد آيا
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 42 *»
خدا شيطاني آفريد و اين خلق را آفريد محض همينكه اطاعت شيطان كنند، و هيچ ريائي و سمعهاي و هيچ تكلفي هم در اطاعت شيطان نداشته باشند، منتي هم بر سر شيطان نگذارند؟ آيا خدا براي همين خلق كرده بود خلق را؟ و حال آنكه شيطان را خدا باطل آفريده، و وسوسههاي شيطان را باطل ناميده، و ميخواني در قرآن ماخلقتَ هذا باطلا پس ببينيد اگر حرفهايتان بيمعني است سعي كنيد كه كمتر حرف بزنيد، پيش روي خدا كمتر دروغ بگوييد. وقتي ميگوييد ماخلقت هذا باطلا اگر باطل نيست تو چرا اطاعت شيطان ميكني؟ پس عرض ميكنم خداوند عالم دين خالص خواسته است از جميع مردم، لكن همه مردم نتوانستند دين خالص داشته باشند. تدبيري خواست بكند و راهها داشت. و حالا عجالتاً همه راهها را در يك مجلس نميتوان شرح كرد، و نه شما ميتوانيد ضبط كنيد.
حالا عجالتاً سخن سر آن جماعتي است كه بي تدبيري كه به كار برد آن معامله را كردند. و بدانيد آن مثلي كه ديروز عرض كردم اگرچه ظاهرش عاميانه بود، بعضي از تجار هستند كه از روي ميل و محبت خريد و فروش و تجارت ميكنند، كه اگر وقتي چيزي فروختند نهايت آمالشان به عمل آمده، چيزي خريدند باز نهايت آمالشان به عمل آمده. نه اين است كه كراهتي داشتهاند در خريد و فروش حاشا و كلا. بلكه آن مؤمنانِ تجار، هوي و ميلشان هميشه اين همين است كه هي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 43 *»
بفروشند چيزي را، باز بخرند چيزي را كه بفروشند، هيچ كراهتي نداشته باشند. لكن ميبيني بعضي ديگر هم متاعي ميفروشند و ميخرند، اما تاجر اسمشان نيست. ملتفت باشيد چرا بعضي از مردم را تاجر ميگويند باقي ديگر را تاجر نميگويند. و حال آنكه شب و روز مشغول كار هستند. پس ببينيد كه تجار جماعتي خاص هستند. آنها هستند كه ميل دارند به فروش متاع و ميل دارند به خريد متاع. پس از رضا گذشته از روي شوق و ذوق تجارت ميكنند و هي ربح ميكنند. پس اينها ميانه خدا و رسول و خلق همهجا اصطلاح شده كه آنها را تاجر بگويند. اما باقي خريدارها و فروشندهها تاجر نيستند لابد ميشوند بخرند و بفروشند. پس بسا چيزي را كه با هزار سعي به دست آورده است لابد ميشود ميفروشد. پس خانهاي را كه با زحمتهاي بسيار ساخته، هرخشت اين را از جايي آورده بنّا از جايي آورده عمله از جايي آورده، زحمتها كشيده كه خانه درست كرده براي خودش كه سايه داشته باشد، هواي گرم داشته باشد. بسا آنكه مقابل جان خود خانهاش را دوست داشته باشد بسا آنكه گرسنگي و تنگي بسيار بر او وارد ميآيد به طوري كه لابد ميشود ميفروشد خانه را. اين تاجر نيست اگرچه معاملهاش صحيح است لكن لابد بود خانهاش را فروخت. پس معاملهاش صحيح است به جهتي كه مخيّر شده ميان مردن عيال و اولاد و اينكه خانه را داشته باشد و ميان آنكه آنها زنده
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 44 *»
باشند و خانه را بفروشد، و اين را از دست ميدهد كه آنها زنده بمانند. چون اين رضا براش قهراً ميآيد معاملهاش هم صحيح است. پس بعضي از مردم اينجور معامله ميكنند پس مردم از راه لابدي و ناچاري خانهها ميفروشند غلامها ميفروشند اسبها ميفروشند، نه اين است كه حقيقتاً رضا باشند خير اينها خيلي مطلوب و محبوب او هم بوده، و با زحمت زياد آنها را به چنگ آورده بود، لكن يك جايي كار انسان گير ميكند همه را ميفروشد و معاملهشان هم صحيح است. لكن اين جماعت تاجر اسمشان نيست، تجارت به كار نبردهاند اگرچه نمونه كارهاشان مثل تاجر است.
پس انشاءاللّه فكر كنيد و نه خيال بكنيد كه محض تمثيل است اينها، و محض اين است كه زبان عاميانه ميخواهم عرض كنم. پس از روي بصيرت دقتي داشته باشيد، توي قرآن نگاه كنيد ببينيد ميفرمايد ماربحت تجارتهم كارهاشان را تجارت اسم گذارده خدا. همچنين ايمان به پيغمبر را بيع اسم گذارده ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله اي پيغمبر كساني كه با تو مبايعه ميكنند با خدا مبايعه كردهاند. بايد مبايعه كنند دست توي دستِ هم بكنند، براي اينكه ما اختيار هيچچيز نداريم ما كان لهم الخيرة من امرهم اگرچه آن روزها هنوز جرأت نميكردند كه اينجور چيزها را درست بگويند و بروز بدهند. اما زيركان و عاقلان فكر كه ميكنند معنيش را برميخورند. واللّه در توي اين شريعت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 45 *»
ظاهر گذارده شده است اسراري چند كه هزار سال ديگر كه صاحبانش بيايند جرأت بكنند بگويند.
باري، پس اين عهدي است كه خدا ميگيرد از مردم كه بايد مطيعِ مطاع باشند. ببين وقتي كه ميفرمايد ما كان لهم الخيرة من امرهم بايد هيچ ميلي هيچ خواهشي از خود نداشته باشند. واللّه هيچ اختيار ندارند حركت خود را، واللّه هيچ سكونت را مالك نيستي، مالك اولادت نيستي. اين است كه در بعضي از اخبار يك نمونه فرمايش فرمودهاند ما كان لهم الخيرة من امرهم فضولي در ملك خدا نميشود كرد، اين سهل است نقلي نيست پيش پا افتاده است، حتي تصرف در جان خودت نميتواني بكني تصرف در ملك خودت نميتواني بكني ما كان لهم الخيرة من امرهم مردم اختيار هيچ چيز ندارند، هرچه خدا گفته بايد اطاعت كرد. پس ببينيد كه اگر واللّه مردم حركت دهند دست خود را بيجا، اين نميشود، نميتوانند. حديث است كه در حضور امام كسي كتابي پيش روش بود، به حسب اتفاق همچو اتفاق افتاد كه پنجه خورد روي كتاب، فيالفور او را نهي فرمودند كه چرا چنين حركتي كردي؟ اين حركت تو شبيه شد به حركت فساق فجار، مثل اينكه تنبك بزنند روي جايي. پس عرض ميكنم واللّه اين خلق هيچ حركتي را نميتوانند بكنند به اختيار خودشان. عرض نميكنم بياييد معصوم باشيد، نميگويم كه اصلاً خلاف مكن، خير خلاف هم بكن لكن سعي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 46 *»
كن اعتقادت را درست كن. در اعتقادت بدان اختيار نداري كه هر اعتقادي بخواهي داشته باشي، لكن در عمل اگر تقصيري سرزد شايد يكوقتي توبه كني كفاره بدهي، بگذرند.
پس عرض ميكنم كه در توي اين شريعت گذارده شده واللّه جميع حقايق كه هنوز نميتوان گفت. از ترس كفار از ترس منافقين از ترس ضعفا نميشود بيان كرد. عجالتاً اينجاهاش را كه ميشود بيان كرد اين است كه خدا است مالك ملك، به اين لفظ انسان اگر بگويد ترس انسان قدري كم است. خداست صاحب اختيار ملك. حالا ديگر جاي اين حرفها كجا است انسان ميترسد بگويد كجا است، مگر باز به ماضي ببري، و ببري آنجاهايي كه دسترس نيست.
باري، پس عرض ميكنم كه خداوند جميع اسرار را در همين شريعت ظاهر قرار داده است. و انشاءاللّه شماها مباشيد مثل ساير مردم. خيلي از حكما و صوفيه كه خود را صاحب كتاب ميدانند و صاحب عقل ميدانند، خيال ميكنند كه اين شريعت مال عوامالناس است، و طريقت دخلي به اين شريعت ندارد، و اين چيزها را گفتهاند و نوشتهاند و بيدين شدهاند. شما انشاءاللّه بدانيد كه همين حرفهاي ظاهري را كه آوردهاند در ميان مردم انداختهاند، پس بدانيد كه جميع حقايق را آوردهاند و در توي همين دين و ظاهر همين دين گذاردهاند.
و مكررها باز اصرارها كردهام كه مجموع اين دين كه به تو
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 47 *»
رسيده از دو قسم خارج نيست. پس مجموع دين كه به تو رسيده دو قسم است، يك قسمش اين است كه به عالم و عامي رسيده است و يك قسم ديگرش اين است كه پيش علما و حكما است كه همه مردم خبر ندارند. پس بدانيد كه تكاليفي كه به طور عموم به مردم رسيده كه اختصاصي به كسي ندارد، آن تكاليف بزرگ خدا است. و اسرار عظيم عظيم واللّه توي همينها قرار داده تا اينكه معذور نباشند عامي و ملا كه مردم بگويند ما عرب نبوديم نفهميديم، عربيخواندن نميخواهد. پس امورات عامه اموراتي است كه از آدم تا خاتم به آنها حجت ميكنند بر عالم و جاهل كه همه آنها بايد به آنها راه بروند. و واللّه اين مردم هيچ اختياري براشان نيست. و اين اختيارات ظاهري را كه ميبينيد يكپاره چيزها را واگذاشتهاند اينقدري كه ميتوانند آنها را بكنند، آنجاها كه ميبيني ميتوانيم تصرف كنيم در آنها، بايد اذنها داشته باشيم.
پس عرض ميكنم ـ اگر بخواهي مشق كني ـ سرمشقي براي تو، و در هر جايي هم كه ميخواهي فكر كني در هر خيالي در هر كسبي در هر كاري بايد اين را پيشنهاد خود قرار دهي كه من مالك هيچ نيستم و خداي من مالك اين است. فكر كن كه حالا آلله اذن لكم ام علي الله تفترون؟ بخوانيد اين آيه را براي خود. اين آيه آيه ظاهري هم هست پس هرجا را اذن داده برو، هرجا را اذن ندادهاند مرو. و همچنين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 48 *»
هر جايي گفته برو برو، هر جايي كه گفته مرو مرو. در اعمال ميآيد اين آيه، در اعتقادات ميآيد. لكن در اعمال عرض كردم كه خدا خلق نكرده شما را معصوم كه هيچ خطائي نداشته باشيد. چرا كه انصاف داده خدا اينطور گفته شماها را من در مقام معصيت خلق كردهام لكن راضي هم باشي به اين معصيت؛ نه. خدا اينجور خلق كرده كه مؤمن از معصيت در دل كراهت داشته باشد. اين را بدان كه هر كاري كه ميكني بكن خجل باش، شرمنده باش، از سر تقصيرت ميگذرند.
پس آلله اذن لكم در اعمال جاري است. اگر سرمشق ميخواهي اگر انسان بناش بر اين باشد كه مشق كند، اگر ده دفعه غلط كرد يك دفعهاش را خودداري كند. صد دفعه غلط كرد يك دفعه خودداري كند. هرچه مشق كند البته انسان استاد ميشود، البته خدا توفيق خودش را شامل خواهد كرد. انسان بخواهد رو به خدا برود خدا هم دستگيري او ميكند. در اخبار هست اگر كسي يك وجب رو به من بيايد من ده وجب رو به او ميروم. كسي يك ذراع رو به من بيايد من دو ذراع رو به او ميروم. يا در بعضي اخبار ده ذراع. خلاصه، وقتي تو بخواهي واقعاً رو به خدا بروي و واقعاً خيالت فساد نباشد فتنه نباشد نخواهي به هوي و هوس ديني اختراع كني خدا هم رو به تو ميآيد. باري، گمان مكن كه خدا كسي كه رو به او بخواهد برود كمك نميكند و واميگذارد او را به دست شيطان، حاشا و كلا. عرض كردم انسان اگر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 49 *»
بنا باشد سير كند سلوك كند اگرچه در اول وهله مشكل به نظر ميآيد قدم به قدم كه ميرود واللّه آسان ميشود. ببين انسان كه نماز نكرده همينكه بخواهي واش داري به نماز كه سرهم هي نماز كند و نافله كند مشكل ميشود براش، لكن دو ركعت نماز بكن اول اين آسان است. دفعه ديگر چهار ركعت را به آساني ميكند، دفعه ديگر هشت ركعت را به آساني خواهد خواند خورده خورده نفس كه عادت كرد بيكلفت نمازها ميكند.
باري، منظورم اين است كه در اعمال اگر انسان قدم به قدم برود واللّه توفيق ميدهد خدا و روز به روز ميل ميكند شوق ميكند ذوق ميكند، و واللّه طوري ميشود نفس كه همين جوري كه حالا ميل دارد به معصيت و مشكل است طاعت، خورده خورده طبيعت انسان تغيير ميكند به همينطور انسان ميل ميكند كه نماز كند روزه بگيرد و اطاعت كند. و به همينطوري كه حالا به طور كلفت اطاعت ميكند، آن وقت ميرسد كار انسان به جايي كه اگر يك وقتي از دستش در رفت يك معصيت كرد پشيمان ميشود. هزار مشت هم بر كله شيطان ميزند هزار لعنش هم ميكند هزار دلخوري دارد هزار توبه ميكند، هزار انابه ميكند گريه و زاري ميكند كه خطائي كرده، نسياني از او سرزده.
خلاصه، منظور اين است كه در عمل همينجورها است كه عرض كردم. لكن باز بدانيد كه من هي اصرار زياد ميكنم كه عمل
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 50 *»
ناشايسته انسان را مخلد در آتش جهنم نميكند. و آنچه مراد خدا و رسول بود و پا ميافشارند انبياء و اولياء و حجج اين است كه كاري بكنند كه انسان مخلد در آتش جهنم نباشد. هميشه توي عذاب باشي، يكوقتي نفس نتواني بكشي آن بد است. فكر كن ببين يك سال در بلا باشي اين آخر، سر ميرود. همچنين ده سال بيست سال سر ميرود، همينكه انقطاعي داشته باشد. يك كسي بدنفس باشد شقي باشد بگويد اين هرزگي را ميكنم، اين دزدي را ميكنم، دوش خود ميكنم كه بگيرند و ببندند و بزنند. ميگويد زنا را ميکنم نهايت داروغه ميگيرد ميبندد و ميزند انقطاع دارد، ميشود اينها را دوش خود كرد. لكن در آنجايي كه انقطاع براش نيست، نعوذباللّه به آن جهنم اصلي آدم را ببرند پناه بر خدا آنجا بروند و در عذاب باشند، هي ميگذرد سالها و خيال ميكني كه تازه وارد آمده است. بلكه عرض ميکنم كه دائماً عذاب آنجا روز به روز هفته به هفته و سال به سال دائم در زيادتي است. انسان فكرش را اگر بكند از حوصله انسان بيرون ميرود چه جاي طاقتش.
پس آنچه همه انبياء خواستند اين بود كه از جهنم اصلي مردم را نجات بدهند. و اين را هم بدانيد كه به نيّات، مردم در آن جهنم مخلد ميشوند چنانكه در بهشت هم به نيات خود مخلد ميشوند. و يك تفسير «نيّات» امورات اعتقاديه است. پس اعتقادات را انشاءاللّه بايد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 51 *»
درست كرد. در اعتقادات بازي مكن با خدا ان الله لايغفر انيشرك به و يغفر مادون ذلك پس اگر گرسنه بشوي و غذايي كه مكروه بوده خوردهاي اغماض ميكنند. بلكه اگر ميته بوده ميته نجس است حرام است. وقتي كه گرسنه شدي خوردي اغماض ميكنند. بلكه امرت كردهاند كه در حال اضطرار برو بخور جلوت را سست كردهاند در اعمال. اما ديگر فكر كن ببين در اعتقادات هيچ جلو را سست نميكنند. هيچ نميگويند كه يك قدري خدا را ظالم بداني عيب ندارد، يك قدري خدا را عاجز بداني عيب ندارد، هيچ در اعتقادات جلو را سست نكردهاند. درست دقت كنيد اينها مثلهاش است كه عرض ميكنم كه پي ببريد به اصل مطلب. پس در اعمال اغماضها كردهاند چراكه خودشان استادند ميدانند كه شريعتهاشان را چطور قرار بدهند. در هر جايي هركه مضطر شد راهش را وسيع كردهاند. وقتي مضطر شدي ميته را بخور حلال است، اما وقتي كه سد رمقي ديگر نتواني بكني و لابد شوي. پس در اعمال بدانيد كائناً ماكان بالغاً مابلغ جلو را سست كردهاند. از ترك نماز چيزي بيشتر هست؟ از خوردن روزه چيزي بيشتر هست؟ امام7 ببينيد ميرفتند ديدن يكي از حكام، ميديدند ماه مبارك است و روزه را ميخورد كه عيد است. عرض كرد شما هم بياييد بخوريد كه عيد است، امام ميخورد روزه را، معصوم هم هست. پس در هر جايي در عملي كه ضرورتي رو داد،
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 52 *»
ترك واجبات ميتوان كرد. در ضرورتي فعل حرام ميشود كرد. در ميان يهوديها كه انسان گير ميكند نماز را ترك ميكند و هيچ كارش هم ندارند كه چرا نماز نكردي. بلكه در مقام تقيه اگر نماز كني، و جايي باشد كه اگر نماز كني تو را بكشند، حالا ديگر تقدس و خرصالحي ريشت را بگيرد و برخيزي نماز كني، تو را عذاب ميكنند. مثلاً يك جايي گيرت بيارند ميان يهوديها، يا جايي ديگر كه بيا روزهات را بخور، اگر نخوري تو را ميكشند؛ خدا گفته بخور امرت كرده بخوري.
خلاصه به طورهايي كه عرض كردم، در اعمال هرچه را مضطر شديد كه ترك كنيد يا فعلي را به عمل آوريد اذن دادهاند. در اعمال اينطور است لكن عبرت بگيريد دقت كنيد ببينيد هيچ خدا اذن نداده كه از دل هم راضي باش. هيچ سست نكرده در اعتقادات، هيچ اذن نداده كه يكخورده از ضروريات را توي دلت انكار كني. اگر به جميع ضروريات قائل باشي و يك ضرورت را توي دلت وازني، تو را ميبرند و مخلد ميكنند در آتش جهنم و ديگر نجات نميدهند، با وجودي كه به جميع ضروريات اعتقاد كرده باشي. پس در اعتقادات سخت ميگيرد خدا، پس اعتقادات را درست كن. زيرا كه خدا گفته من غير درست نميخواهم. لكن در اعمال ظاهره هرچه را انسان مضطر شد راه نجات برايش آفريدهاند و دستورالعمل دادهاند. خلاصه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 53 *»
ديگر طول كشيد سخن، سخن را ببينيد كه كجا بود.
باري، پس اين مردم نميتوانستند در اول وهله بدون تدبيري خالصاً مخلصاً للّه فياللّه خودشان را بفروشند به خدا، از سر جانشان و مالشان، عيالشان بگذرند و راضي باشند. راضي باشند كه سهل است شوق هم داشته باشند. پس بدانيد انشاءاللّه كه آنهايي كه اين معامله را للّه و فياللّه به عمل آوردهاند، اولاً بدانيد معصومين بودهاند. و واللّه در ميان معصومين باز ساير انبياء طاقت نداشتند، نميتوانستند اين كار را بكنند. باز تدبيري ضرور بود براي آنها. مثل ابراهيم و امثال ابراهيم طاقت نداشتند. اگرچه وقتي خواب ديد برو اسماعيل را ذبح كن ميرفت، اما دلش خون بود دستش ميلرزيد، مادرش داشت عزا ميگرفت، راضي نبود. پس فكر كنيد و عبرت بگيريد و ببينيد رضاشدن امري نيست كه به اختيار انسان باشد. و چيزي كه از اختيار بيرون رفت خدا نميآيد تكليف مالايطاق كند. يك چيزي را كه دوست نميداري نميگويند بيا دوست بدار. يككسي ترشي دوست ميدارد نميگويند دوست مدار، تكليف مالايطاق است. و اگر به او بگويند مخور ميگويد دلم ميخواهد اما نميخورم. معقول نيست كه به آن كسي كه شيريني دوست ميدارد تكليف كنند كه شيريني دوست مدار، مگر مجنون باشد كسي كه تكليف كند. اما توقع ميكنند كه مخور، ميگويد چشم، دلم ميخواهد اما به جهت اطاعت تو
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 54 *»
نميخورم. پس ببينيد رضا را نميشود به زور توي دل كسي كرد. ابراهيم هزار دلش بخواهد راضي باشد واللّه نميتوانست، اگرچه ببرد او را بكشد. بلكه اگر جميع اولادش را هم امر ميكردند سر ميبريد، جميع روزگار را اگر بنا بود بكشد هرچه امرش كنند به عمل ميآورد. اما دلش را نميتوانست راضي كند فرزند خود را سر ببرد. اين است كه ابراهيم وقتي اسماعيل را برد ذبح كند، همينكه خواست او را ذبح كند خدا ديد نميتواند درست راضي بشود، اين است خطاب رسيد كه اي ابراهيم حالا ديگر گذشتيم از اين معامله و از تو برنميآيد. چرا كه ما معامله را به طور رضايت و شوق قرار داده بوديم، ابراهيم هم رضا بود اما به جهت آن وعده درجاتي كه كرده بودند و طالب آن بود راضي شده بود و كرد، لكن با وجودي كه كرد آن طوري كه خدا ميخواست از او نيامد. اين بود كه گوسفند براي او آمد ابراهيم غصه خورد كه كاش اين كار را كرده بودم و اسماعيل را ذبح كرده بودم. باز وحي شد به ابراهيم كه اي ابراهيم آيا تو محمد9 را دوستتر ميداري يا خودت را بيشتر دوست ميداري؟ عرض كرد خدايا آن محمدي كه تو او را به من شناسانيدهاي من او را از خودم دوستتر ميدارم. وحي شد كه اي ابراهيم فرزند او را دوستتر ميداري يا فرزند خودت را؟ عرض كرد خداوندا فرزند او را از فرزند خودم دوستتر ميدارم. وحي شد به ابراهيم كه اي ابراهيم فرزند خودت را
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 55 *»
با دست خودت سر ببري بيشتر دلت به درد ميآيد و ميسوزد يا فرزند آن پيغمبر را دشمنان او پاره پاره كنند؟ عرض كرد كه بسيار معلوم است كه فرزند آن پيغمبر را بكشند دلم بيشتر به درد ميآيد و ميسوزد. اين بود كه وحي شد به ابراهيم كه و فديناه بذبح عظيم ما فدا داديم از تو و اسماعيل، بلكه از جميع انبياء و اولياء؛ ما فدا داديم از تو و اسماعيل به ذبح عظيم؛ چرا كه آن كسي ديگر است كه به ميل و هوي و از روي شوق و محبت جان خود را و فرزندان خود را ميدهد. آن كسي ديگر است كه بدون اكراه بيع و شرا ميكند.
و ديگر ببينيد كه خدا هيچ محتاج نبود كه ابراهيم به اكراه سر فرزندش را ببرد، كأنه امتحانش ميخواست بكند كه حالا كه دستت ميلرزد ـ معلوم است كه دلش ميلرزيده كه دستش ميلرزيده ـ نميخواهي اين معامله را بكني. لكن ببينيد اين چه معامله است كه حضرت سيدالشهداء7 كرد. و باز انشاءاللّه عبرت بگيريد از امتحانها، ببينيد كه در همان بين جنگ نامهاي از آسمان پايين آمد در آن نوشته بود كه اي حسين ما حتم نكرديم بر تو شهادت را اگر دلت نميخواهد كشته مشو. و ببينيد امتحان خدا چهجور است پس نامه آمد و به دست او رسيد و خواند نامه را. ديد خدا حتم نكرده است. حالا ديگر ميل داري خودت كشته شوي بشو، ميل نداري كشته مشو حتم نيست. پس عرض ميكنم كه سيدالشهداء عرض كرد من اگر اين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 56 *»
معامله را نكنم كه جميع آن نظمي كه تو قرار دادهاي همه به هم خواهد خورد. دقت كن ببين اگر در ملك خدا يك نفر نباشد كه بدون كراهت بيع و شراء كند بدانيد كه اين خدا نميگذارد كه زمين و آسمان برقرار باشد. و خيال نكني كه براي آدم زمين و آسمان برقرار است، خيال نكني براي نوح و ابراهيم آسمان و زمين برقرار است، نه، براي هيچيك از پيغمبران نبود همه ترك اولي ميكردند براي هيچكدام نيست. چراكه هيچكدام از سر جميع مال و جان خود نگذشتند بدون كراهت از روي رضا و ميل و شوق و ذوق. بر همه عرضه كردند فابين انيحملنها و اشفقن منها اين يكنفر هم اگر نبود خلقت آسمان و زمين نميشد.
پس اين امري بود كه در عالم امكان خدا مقدر كرده بود و خدا وجود مبارك او را از روي محبت سرشت كه از روي محبت جميع آن معاملات از دست او جاري شد، بلكه منت ميكشيد كه اين كار را بكند. پس اين معامله را آن جناب به عمل آورد در زمانهاي گذشته، زمانهاي گذشته را به جهت او برقرار كردند و زمانهاي آينده را به جهت او برقرار كردند، كأنه زمان او را در وسط زمانها قرار داده بودند. پس گذشتهها و آيندهها را به جهت او حفظ كردند و ميكنند، كه اگر به جهت او نبود واللّه آدم و نوح و ساير انبياء و اولياء و آسمان و زمين خلق نميشد. پس چون او اين معامله را كرد و اختيار فرمود؛ باري،
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 57 *»
دقت كن انشاءاللّه تا ملتفت باشي كه خدا محتاج به اين نيست كه كسي سر خودش را بدهد يا كسي ديگر را، يا گوسفندي را سر ببرد. دقت كنيد كه خدا محتاج به اينها نيست و اينها به خدا نميرسد لنينال الله لحومها و لادماؤها لكن هركس به جهتي از جهات كه يك ربطي پيدا كرده باشد به آن حضرت راه نجاتي براي او هست. و راه نجات را ببينيد خدا چطور قرار داده، خدا ارحمالراحمين است. پس عرض ميكنم كه از جمله خاصيتهايي كه در اين حضرت قرار داده اين است كه او را محبوب جميع مؤمنين توي دنيا قرار داده، بيشتر از كسان ديگر، و اين چيزي است كه واللّه به تجربه رسيده. ببين اسم محمد را9 ميبري انسان ميل ميكند و عظيم ميشمارد، اما قلب انسان از جا كنده نميشود، اسم حضرت امير را ميبري قلب انسان از جا كنده نميشود، اسم امام حسن همينطور. لكن ببين همينكه اسم حسين7 را ميبري يكجور محبت خاصي در دل پيدا ميشود. و واللّه انبياء سلف همين حالت را ديده بودند، چنانكه حضرت آدم وقتي به او خطاب شد اي آدم اگر ميخواهي توبه تو را قبول كنم نگاه كن به ساق عرش كه نوشته بودند در آنجا اسماء ايشان را يا امثالشان را. نگاه كن به آنجا ببين و مرا بخوان به آن اسمها يا دعوت كن مرا به آن اسمها و به آن بزرگواران تا توبه تو را قبول كنم. آدم بنا كرد با حوا خدا را قسمدادن و خدا را خواندن به آن اسمها، به پيغمبر به
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 58 *»
اميرالمؤمنين به حضرت فاطمه به امام حسن همچنين به امام حسين به اينها خدا را قسم داد تا از سر معصيت او درگذرد و درگذشت. اين قضيه بر سر هر نبيي آمد. خلاصه وقتي حضرت آدم اسم پيغمبر را ميبرد خوشحال ميشد بشاش ميشد خندان ميشد، وهكذا اسم حضرت اميرالمؤمنين را كه ميبرد خوشحال ميشد اسم حضرت فاطمه و امام حسن را كه ميبرد خوشحال ميشد، لكن اسم حضرت امام حسين را كه ميبرد دلش ميشكست بياختيار اشكش جاري ميشد. يكوقتي فكر كرد با خود متحير شد عرض كرد خدايا يك تأثيري من در اين اسم پنجمي ميبينم كه همينكه تو را قسم ميدهم به حسين بياختيار خاضع ميشوم خاشع ميشوم دل من ميشكند، ميبينم بياختيار اشك من جاري ميشود. خطاب رسيد به حضرت آدم، جبرئيل خبر داد از جانب خدا به آدم كه اي آدم، من مبتلا كردهام صاحب اين اسم را به بلائي كه هيچ خلقي را به آنطور مبتلا نكردهام. گرفتار خواهد شد به مصيبتي كه جميع مصيبتها پيش آن كوچك است. مبتلا خواهد شد به دست دشمناني كه هيچ ترحم بر او نميكنند، به طوري كشته ميشود و عطش بر او غالب ميشود كه عطش حايل ميشود ميان او و آسمان. و اين راهش اين است كه همينكه عطش غلبه كرد بر انسان نور چشم را ميبرد و چشم ديگر كار نميكند و جايي را نميبيند. حالا خدا ميفرمايد كه عطش اينقدر غلبه ميكند
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 59 *»
بر حسين كه تشنگي حايل ميشود ميان او و آسمان، مانند دودي حائل ميشود كه ديگر آسمان را نميبيند.
پس عرض ميكنم كه ايشان بودند كه جميع اين مصيبتها بر ايشان وارد ميشد و از جان و دل ميخريدند و هيچ اكراهي نداشتند. براي اينكه ميخواستند نجات بدهند مؤمنان را، بلكه جميع عالم امكان را نجات بدهند. و اين را بدانيد كه اگر اين معامله نميشد اين خلق قابل اين نبودند كه خدا مهلت به آنها بدهد كه روي زمين راه بروند. اين خلق عمداً به عكس آنطورهايي كه خلقشان كرده عمل ميكردند. و به اين جهت خدا مهلتشان نميداد، و اگر اينطور ميشد خدا نعوذباللّه لاغي و لاهي بود. پس خداوند عالم آفريد آن حضرت را سبب نجات جميع اهل عالم امكان. و واللّه اظهار جميع اسماء خود را و اظهار جميع كمالات خود را در وجود مبارك آن حضرت به عمل آورد. پس چون به جهت او مهلت داد جميع خلق را پس هركس به جهت ربطي كه به آن حضرت دارد؛ يككسي را ميبيني كه ميشنود لعن ميكند دشمنان او را، يككسي خدمت ميكند، يككسي گريه ميكند، يككسي ميگرياند و لامحاله گريه ميكند. اين را بدانيد كه هيچ ضرور نيست كه دوستان همينطور بنشينند زور بزنند گريه كنند. آيا هست مؤمني كه بشنود اين مصيبت را و محزون نشود؟ مگر منافق باشد مگر حرامزاده باشد. واللّه نميشود اين مگر ناصب باشد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 60 *»
حرامزاده باشد كه بشنود مصيبت او را و محزون نشود. مؤمن ممكن نيست كه بشنود مصيبت او را و محزون نشود. و واللّه هركس محزون شد نجات مييابد.
ميخواهم عرض كنم فرض كنيد در جميع عمر خود اگر يك دفعه يك قصهاي از مصيبتهاي آن حضرت را بشنويد و يكدفعه محزون شويد به همان حزن واللّه تو را نجات ميدهد از آن عذاب ابدي، و تو مؤمني و محزون ميشوي و نجات خواهي يافت. اين است كه هركس بگريد يا بگرياند واللّه از اهل بهشت است. ميفرمايند اگر كسي دهنفر را بگرياند از اهل بهشت است، تا رساندند به اينكه اگر كسي يك نفر را بگرياند از اهل بهشت است، تا اينكه خود را بگرياند از اهل بهشت است. تا اينكه اگر گريهاش نيايد تباكي كند از اهل بهشت است. و باز ملتفت باشيد كه تباكي هم كه ميشنويد نه بازيهاي اين مردم را خيال كنيد، همينطور هُه هُه هُه ميكنند اينها هيچ معني ندارد، تباكي اين نيست. تباكي اين است كه زور بزني گريه كني، كاري كني كه گريه بيايد. والا همينطور صداهاي بيمعني استهزا است. تا اينكه فرموده هركس خودش را بگرياند از اهل بهشت است. پس عرض ميكنم كه هركس محزون شد واللّه خدا بهشت را بر او واجب ميکند و واللّه جهنم را بر او حرام ميكند.
پس خداوند ايشان را محبوب آفريده و هيچ محبّي ممكن نيست
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 61 *»
كه ببيند محبوب را به بلا گرفتار شده و هيچ حزني براي او پيدا نشود. واللّه كفايت ميكند در خلاصشدن از آتش جهنم. عرض كردم اگر كسي در جميع عمر يك دفعه محزون شود واللّه واجب ميشود بر او بهشت و واللّه حرام ميشود بر او آتش جهنم. واللّه اين همان فتحي است كه خدا به پيغمبر وعده كرده كه انا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر فتحي دادم به تو جميع گناهان گذشته تو را آمرزيدم و جميع گناهان آينده تو را آمرزيدم. اندك فكري كه ميكني انشاءاللّه ميداني كه پيغمبر9 معصوم بود مطهر بود، كه اگر غير از اين بداني نعوذباللّه كافر ميشوي. پس ايشان كه معصومند و هيچ گناهي ندارند. حالا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر معنيش چطور است؟ پس خدا عمل امت را نسبت به او داده. پس اين آيه يعني به جهت تو ميآمرزم امتت را. چرا كه غفر را با «لام» استعمال فرموده. اگر مقصود آمرزش گناهان خود پيغمبر بود نعوذباللّه اگر پيغمبر گناهي داشت «غفره» ميفرمود، ديگر «لام» نميخواست. و جاهايي كه بينبين است و به جهت خاطر او كسي را ميآمرزد «لام» ميآرند در عربي. يعني به جهت خاطر او ما ميبخشيم، لازم نكرده از خود او باشد. از خود انسان كه باشد «غفره» ميگويند، به جهت خاطر كسي كه شد «غفر له» ميگويند. اين است كه به «لام» تعبير آورده خدا، فرموده ليغفر لك الله به جهت خاطر تو ما ميآمرزيم جميع گناهان
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 62 *»
گذشته و آينده امت را. چرا كه به گردن تو گذاردهام گناهان جميع امت را عليه ما عنتّم آنچه شما كردهايد به پاي او است. حالا كه به پاي او مينويسد او معصوم بوده و شفاعت ميكند. پس بدانيد كه اين فتح، فتح عظيمي است. و عرض كردم واللّه اگر كسي شك كند در نجات خودش دانسته باشد كه حرامزاده است. اينهايي كه عرض ميكنم اينها را در ضرورياتش بيندازيد ببينيد چگونه مطابق است. هرجايي هم شكي شبههاي اگر براي كسي آمد سؤال كند تا عرض كنم.
پس عرض ميكنم كه هركس واللّه در مدت عمر خود يك دفعه متذكر سيدالشهداء شود، اگر حلالزاده باشد و ناصب نباشد و محزون شود ـ و لامحاله محزون ميشود ـ و اگر محزون شد واللّه مؤمن است و واللّه مخلد است در جنت و واللّه نجات مييابد از آتش. حالا ديگر اين حزن اگر اشتعال پيدا كرد و مستمر شد، بسا آنكه از دل بيايد توي چشم و در چشم حرارتش آن پيهها را آب كند و از چشم جاري شود كه ديگر ثوابهاي بينهايت عطا ميكند. ديگر فكر كنيد كه اگر اين گريه استمرار پيدا كند، هر سال مكرر كند هر ماهي هر هفتهاي عزاداري كند ديگر ببينيد چه خواهد بود. اينها كفارههايي است كه خدا قرار داده.
پس اينجور معاملات آن تجارتي است كه عرض ميكردم. پس تجارت ساير مردم شباهت به تجارت دارد، اما تاجر نيستند. اما آناني را كه تاجر خلق كرده بودند، كه اين معامله را بدون حزن بدون كراهت از
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 63 *»
روي شوق به عمل بياورند؛ آن، خود حضرت سيدالشهداء بود صلوات اللّه و سلامه عليه. لكن به اسباب چندي كه يكي اين بود كه او را محبوب مردم قرار داد؛ و اين محبت البته اقتضاش اين است كه محزون شود. فكر كنيد ببينيد اگر در آن زمان بوديد اگر كسي در صحراي كربلا بود ميديد آن حضرت را كه دشمنان در برابر او ايستادهاند و حضرت طلب ياري ميكرد، اگر كسي صبر ميكرد و صبر ميتوانست بكند و نرود ياري او كند و نرود كشته شود، واللّه حرامزاده بود واللّه ناصب بود واللّه كافر بود. والا اگر كسي مؤمن باشد ممكن نيست كه همينطور بايستد و چشمش باز باشد و نگاه كند و نرود كشته شود. پس لامحاله تدبيري بايد بكند خدا كه انسان مؤمن حلالزاده واللّه طاقت نميتواند بياورد و بايستد و نگاه كند كه امام حسين برود و كشته شود، البته خودش ميرود و كشته ميشود. واللّه هركس در هر زمان همچو خيال كند كه حضرت سيدالشهدا شهيد شده و او هم حاضر است و دشمنان او را كشتهاند، و آرزو كند كه كاش من هم آن روز بودم و كشته ميشدم، واللّه ثواب شهيدان را به او ميدهند. اين است كه در خيلي از اخبار و احاديث وارد شده است كه وقتي آن حضرت را ميروي زيارت بكني بگو ياليتني كنت معهم فافوز فوزاً عظيماً به شرطي كه از روي دل باشد و راست بگويي، حلالزادهاي. اگر كسي حلالزاده باشد راست ميگويد. حرامزاده
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 64 *»
راست نميگويد، اگر بگويد.
پس بدانيد همينكه متذكر شدي و حزني رو داد اگرچه گريه نكني و هي زور زدي كه گريه بكني و اشك بيرون نيامد ثواب شهداي كربلا را داري. ديگر اگر گريه بكني نور علي نور. ديگر حالات مختلف است ميبيني يكوقتي است انسان قلبش متعلق به جايي است غافل است گريه نميتواند بكند، همينقدري كه محزون شود بس است. نباشيد مثل يكپاره احمقها كه مردم را ميترسانند اگر گريه نكني فلان و فلان است. بدانيد كه مؤمن ممكن نيست كه متذكر امام حسين بشود و محزون نشود، داخل محالات است. لامحاله محزون ميشود لامحاله نجات مييابد. لكن يكوقتي ميبيني انسان همّي غمّي دارد مشغلهاي دارد ملتفت نميشود گريهاش نميآيد، داد هم ميزند لكن گريهاش نميآيد. ممكن نيست مؤمن دايم ذكر كند يكوقتيش مشغول جايي است غافل است. عرض كردم فرض كن انسان در جميع عمرش اگرچه يكآن باشد نميشود متذكر نشود. خيلي اتفاق ميافتد كه ميشنوي مصيبت را و غافلي. لكن اگر غافل نباشي نميتواني متذكر نباشي.
پس طينت مؤمن را خدا واللّه از طينت حسين خلق كرده و از خميره او آفريده است. علامت اينكه از جنس اويي ـ حالا ديگر هركسي جنس خودش را بشناسد ـ همينكه در نزد ذكر امام حسين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 65 *»
محزون شديد، از طينت او هستيد. بعضي از اصحاب به طور يأس تكلم ميكردند و شكايت ميكردند از خود. به طوري تكلم ميكردند كه مأيوسي معلوم ميشد، ميفرمودند من از اين يأس تو بيشتر ميترسم بر تو از آن معصيتي كه كردهاي و از آن ميترسي. آن معصيتي كه شكايت از آن داري برو توبه كن خدا تو را بيامرزد ديگر مأيوس مباش.
عرض ميكنم اگر كسي محزون شد و شك داشته باشد در نجات خودش واللّه من از اين ميترسم. چرا بايد شك داشته باشي؟ در كجا شك داري؟ در عظمت امام حسين شك داري؟ پس اگر محزون شدي و شك در نجات خود داري از اين بايد ترسيد. چرا كه مؤمن از ضرورت بيرون ميرود.
پس به طور ضرورتِ ايمان و اسلام، ايشانند راه نجات. و علامت صدق تو همين بس كه هروقت بشنوي ايشان را مسرور بودهاند تو هم خوشحال ميشوي و هروقت بشنوي ايشان بيدماغ بودهاند به شنيدن اين تو بياختيار بيدماغ شوي. اختياري هم نيست هيچ اكتسابي و اختياري هم نيست كه بنشيني خيال يكجايي را بكني و زور بزني كه محزون بشوي. نميشود خيال كرد و به زور محزون شد. به زور بخواهي مسرور شوي نميشود. پس محبوب را كه انسان در بلا ديد بياختيار واللّه محزون ميشود، و وقتي او را در نشاط ديد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 66 *»
واللّه بياختيار خوشحال ميشود. خداوند علامت ايمان همين را قرار داده، علامت محبت خود را ايشان اين قرار دادهاند. ميفرمايند كساني كه از ما هستند در حزن ما محزون و در سرور ما مسرورند. هركس چنين است شك نداشته باشد در نجات خود. و در نجات چنين كسي اگر شك داشته باشد همان شكّش محل خوف است.
و صلّى اللّه علىݡ محمّد و آله الطاهرينݡ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 67 *»
مجلس سوّم
(يکشنبه ـــ سوّم محرّمالحرام 1293)
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 68 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شيعتهم و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الى يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرمايد:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
ترجمه فارسي اين آيه شريفه اين است كه خداوند عالم فرموده است كه خدا خريده است از مؤمنان جانهاي ايشان را و مالهاي ايشان را به اينكه بهشت را به عوض آن جان و مال به ايشان عطا كند. پس خداوند عالم به طوري كه عرض شد؛ ملتفت باشيد انشاءاللّه، كساني كه اين معامله را كردهاند به لحاظي از لحاظها به طوري كه اشاره شد مخصوص جماعتي است، كه بعضي كردهاند. به حسب ظاهر ميبينيد كه تمام مؤمنان جانشان را نفروختند مالشان را ندادند. شما ببينيد چقدر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 69 *»
اصرار ميكنند كه اين مردم زكوة بدهند، زكوتي كه خدا واجب كرده كه دهيك مالتان را بدهيد. چه ميشود اين دهيك مال را بدهند؟ تارك زكوة را بسيار جاها كافر خوانده، و اينهمه اصرار ميكنند معذلك نميدهند. حالا ميفرمايد خدا خريده است از مؤمنان جانهاي ايشان را چه جاي مالهاشان را. و حال آنكه ميبيني بسياري از مردم نه جان دادهاند نه مال دادهاند.
پس به اين نظر ظاهر كه نظر ميكني خواهي يافت كه بعضي اين كار را كردهاند و اين آيه در شأن آنها نازل شده است و آنها كساني هستند كه پيش از اين فروختهاند جان و مال خود را چرا كه در قرآن به طور زمان گذشته تعبير آورده و فرموده ان الله اشتري من المؤمنين لكن نمونه و نشانه اين را خدا در قرآن گذارده، فرموده آن جماعتي كه جان و مال خود را فروختند به خدا پيشتر، جماعتي هستند كه بعد از اين در راه خدا مقاتله ميکنند جنگ ميكنند، كشت و كشتار ميكنند، بعد از نزول قرآن و اين آيه مباركه اين كار را ميكنند. جمعي را ميكشند و آنوقت كشته ميشوند و جان و مالشان را ميدهند. و اگر فكر كنيد ميدانيد كه چنين جنگي بعد از نزول قرآن اتفاق نيفتاده كه خودشان را بكشند و مالشان را ببرند مگر حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه و سلامه عليه. و اين جنگ جنگي بود كه او كرد و جمعي را به درك نيران واصل كرد و بعد از آن جان خود را دادند و نفس
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 70 *»
خود را فروختند، جان خود را و جان هفتاد و دو نفر را دادند. همه آنها جانشان را در راه خدا دادند، مالشان را دادند.
و عرض ميكنم كساني كه اين معامله را از روي رضا و رغبت تمام بلكه از روي ميل و محبت و اشتياق اين كار را كردند و تجار واقعي بودند؛ اين كار تجارت واقعي بود. اين معامله و اين كار مخصوص حضرت سيدالشهدا صلوات اللّه عليه و آله بوده، و واللّه احدي از انبيا و اوليا طاقت اين مقام را نداشتند. ديگر فكر كنيد انشاءاللّه، اما حضرت پيغمبر و حضرت امير و حضرت امام حسن صلوات اللّه عليهم اجمعين درست ملتفت باشيد و فكر كنيد آنها واللّه كردهاند اين كار را، اما همان به واسطه امام حسين.
ملتفت باشيد ببينيد كه حضرت پيغمبر جان خود را داد در راه خدا. به جهت آنكه واللّه جان حسين را از جان خودش دوستتر ميداشت و مكرر خودش ميفرمود. و جان او را داد در راه خدا. و همچنين حضرت امير، حسين را از خودش دوستتر ميداشت و جان او را داد در راه خدا. همچنين حضرت فاطمه معلوم است امام حسين را از خودش بيشتر دوست ميداشت، همچنين امام حسن. پس اينها جماعتي هستند كه مقامشان در باطن بالاتر است از مقام حضرت امام حسين صلوات اللّه عليه، به جهت اسراري چند كه تمام آنها را نميتوانم حالا عرض كنم. و ايشان سابق بر وجود امام حسينند و زبان
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 71 *»
گوياي خدايند براي امام حسين كه عهد گرفته از امام حسين، و امام حسين در راه ايشان جان و مال خود را داده. و حالا ديگر جرأت نميکنم جميع اسرارش را عرض كنم.
خلاصه، تو به ظاهر ببين كه سيدالشهداء سلام اللّه عليه از خود ايشان عزيزتر بود از جان خودشان، پس جان خودشان را دادهاند. اما بعد از آن جناب ساير ائمه: هم كه معلوم است به مرتبه سيدالشهداء نميتوانستند برسند، و آنقدر طاقت كه براي او بود براي آنها نبود. و اين معامله را نميتوانستند بكنند. و وقتي كه ساير ائمه نتوانستند البته ساير انبياء و اولياء هم نميتوانستند چنين معاملهاي بكنند كه جان بدهند مال بدهند راضي و خوشحال هم باشند، در قوهشان نبود.
ديگر بسا در قصهها شنيده باشيد معروف است در ميان جميع انبياء([2]) صبر ايوب، كه ايوب زياد صبر داشت. و واقعاً وقتي انسان فكر كند صبر ايوب از حوصله انسان بيرون ميرود. ايوب مال بسيار داشت، همچنين اولاد بسيار داشت، خدم و حشم بسيار داشت، گله بسيار داشت، زراعت بسيار داشت، اوضاع بسيار داشت. و پيغمبر خدا هم بود تا يكوقتي خدا رأيش قرار گرفت او را امتحان كند. ديگر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 72 *»
اسباب ظاهرش كه در بعضي جاها به قدر تحمل مردم ذكر شده است بسيار است. شيطان آنوقتها به آسمانها ميرفت تا زير عرش، آنجاها پرواز ميكرد. و اگر ملائكه ذكري ميكردند ميشنيد و ميآمد خبر ميآورد، تا ديگر بعد از پيغمبر9 از شدت نور آن حضرت آسمانها قوت گرفت و ديگر شيطان را راه ندادند. اگر برود به آسمانها ميسوزانندش با تيرهاي شهاب، ستارههايي كه ميبينيد ميگذرند همان تيرها است.
باري، پس تا آن زمانها شيطان ميرفت تا زير عرش، يكوقتي ديد طاعات و عبادات ايوب را حاضر كردند. ديد هر نعمتي را خدا به ايوب داده شكري هم براي آن نعمت همراه آن حاضر است. همه را قبول كرده است و شكر همه را كرده است. زياد حسد برد بر ايوب، عرض كرد خدايا اين ايوب كه اينقدر شكر ميكند براي تو، اين به جهت آن است كه به او مال بسيار دادهاي، اولاد بسيار دادهاي زن دادهاي اگر اينها را از او بگيري ديگر شكر تو را نميكند. اگر گرفتي نعمت خود را از او و او شكر كرد آنوقت مردي است شاكر و راست ميگويد. خداوند كه عالم به غيب بود و ميدانست كه ايوب به جهت اين چيزها نيست شكر او، و الله اعلم حيث يجعل رسالته معلوم است دانا است، خوب ميداند كه پيغمبري خود را كجا بگذارد. چون ميدانست حالت ايوب را، امتحان كرد او را و مسلط كرد شيطان را بر او، و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 73 *»
جميع آنچه داشت از دست او بيرون برد. اول گوسفندهايش را گرفت اولادش را گرفت زراعتهايش را سوخت مالهاش تمام شد. ماند ايوب با فقر و فاقه و صبر ميكرد. صبرش معروف و مشهور است. خبر ميدادند به او كه فلان گله را آب برد شكر خدا را ميكرد، پسرت مرد شكر خدا را ميكرد، مالهات تلف شد شكر خدا را ميكرد. هر بلائي كه به او ميرسيد شكر خداوند ميكرد تا اينكه به شدتي فقير شد كه از شدت فقر و فاقه و پريشاني زنش ميرفت كسبها و كارها ميكرد و چيزي ميآورد با ايوب صرف ميكردند. تا آنكه آنقدر تنگ شد بر او كه يكوقتي موهاي خودش را فروخت و غذائي تحصيل كرد آورد براي ايوب، باز صبر ميكرد و شكر ميكرد. تا آنكه اعدا و دشمنان او شماتت كردند و گفتند معلوم ميشود ـ از كارهايي كه خدا بر سر ايوب آورده است ـ كه باطنش غير از ظاهرش است. ظاهرش خيلي خوب است نميشود خدشه بر او گرفت اما باطنش خوب نيست، اگر باطنش هم مثل ظاهرش خوب بود خدا اينقدر بلا و فقر و فاقه به او مسلط نميكرد. دشمنان كه بناي شماتت را گذاردند ايوب ديگر طاقت نياورد. روزي عرض كرد خداوندا اگر ميشد من با تو مينشستم در يك مجلس، و مرافعه ميكردم با تو. در اخبار اينطور است كه خدايا ميخواهم با تو بنشينم در مجلس مخاصمه كه با تو مرافعه كنم. ديگر جرأت كرد و خواست از خدا اين را، از بس تنگ آمده بود. عرض
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 74 *»
كرد خدايا دوست ميدارم با تو بنشينم در مجلس مخاصمه. ابري ظاهر شد براي او صدايي از آن ابر بيرون آمد كه كجا ميخواهي مرافعه كني؟ پيش كي ميروي به مخاصمه؟ عرض كرد پيش خودت، خودت شاهدي و خودت حاكم، ديگر من كجا را دارم غير از پيش خودت؟ پس نشستند به مجلس مرافعه و از آن ابر صدا برميآمد. ايوب برخاست دو زانو به طور ادب نشست و بنا كرد سؤال و جواب كردن. عرض كرد كه خدايا تو ميداني كه هيچ امري رو نداد به من مگر آنكه من مشكلتر آن را قبول كردم و اختيار نمودم. و هر امري كه پيش آمد اگر دو امر بود كه يكيش سستتر بود و يكيش شديدتر بود، من هميشه شديدترش را اختيار كردم. و هرگز غذا نخوردم مگر آنكه يتيمي سر خوان من حاضر بود، اين هم اكلم بود. و عرض كرد خدايا! شاهدم تو، حاكمم تو، امر شديدتر را اختيار كردم. و هميشه يتيمان را بر سر خوان خود حاضر كردم. تو چرا مرا اينقدر ذليل كردهاي؟ تو ميداني به من ضرر رسيده تو هم ارحمالراحمين هستي ربّ اني مسّني الضرّ و انت ارحم الراحمين تو هم حاكم هستي هم شاهد هستي. اين مرافعهاي بود كه با تو داشتم.
آنوقت از آن ابر صدا آمد دههزار زبان يكدفعه بنا كرد همه سخنگفتن و به هر زباني با ايوب تكلمكردن، كه اي ايوب! آيا كه توفيق داد تو را در آنچه تو منت ميگذاري بر من؟ من منت بر تو دارم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 75 *»
كه تو را توفيق دادم كه عمل شديد را قبول كردي، و من حول و قوه به تو دادم كه توانستي، و من صبر به تو دادم كه تو توانستي شديدتر را قبول كني، تو را همت عالي دادم كه هميشه در خوان تو ايتام حاضر باشند، من مال به تو دادم كه توانستي آن را به مردم بدهي و انفاق كني. حالا بگو كه حق به جانب كيست؟ آنوقت ايوب مشت خاكي برداشت و ريخت بر دهان خود از خجالتي كه داشت. عرض كرد خدايا غلط كردم كه چنين خواهشي كردم.
منظور اينكه ايوب نتوانست صبر كند، در جميع بلاها صبر كرد وقتي بنا شد دشمن سرزنش كند ديگر طاقت نياورد، رو به خدا كرد كه من با تو مرافعه دارم. چرا بر من اينقدر تنگ ميگيري؟ اين بود كه خدا هم چون ديد طاقت ندارد برگردانيد به او آنچه را كه گرفته بود از او. و آنهايي كه عاقلند و اشارهفهم و كنايهفهم، از همين ميفهمند كه كسي كه چيزي را بدهد به كسي و بعد پس بگيرد، معلوم است طوري شده است كه پس دادهاند.
خلاصه، جميع اولادي كه از او گرفته بودند زندهشان كرد و همانقدرِ ديگر باز به او اولاد داد ومثلهم معهم آنچه از او گرفته بود به او داد. وهكذا جميع زراعتش و جميع گلهاش را به او برگردانيد. ملخ طلا به خانه او باريد از براي او. جميع آنچه از او گرفته بودند به او برگردانيدند پَسَش دادند. چون طاقت نياورد و نتوانست صبر كند، خدا
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 76 *»
به او پس داد آنچه را كه در راه خدا به زعم خودش داده بود.
حالا ببينيد بزرگي خدا را، خدا است و محتاج به عبادت هيچ بندهاي نيست. حتي پيغمبر آخرالزمان اگر يكخورده فرضاً ناز كند پسش ميدهند آنچه داده. حالا ديگر ببينيد كه حضرت سيدالشهداء سلاماللّه عليه چه كرد! اينهمه بلاها به او رو داد، هيچ پيش خدا نرفت و هيچ منتي دوش خدا نگذارد. ايوب عرض ميكند كه من امر شديدي قبول كردم، ببين خدا چه خطاب به او ميكند؛ كه من منت دارم به تو كه همچو قوهاي به تو دادم كه آنچه را به تو دادم در راه من دادي؛ نميخواهي پس ميدهم، پسش دادند آنچه داده بود. حضرت سيدالشهداء سلاماللّه عليه را هم همينطورها امتحان كرد خدا، در وقتي كه جميع اصحاب و ياوران او كشته شدند، در ميان ميدان در آنوقتي كه تنها ايستاده بود، نوشتهاي از آسمان آمد و به دست او واقع گرديد، و مضمون آن اين بود كه ياحسين ما هيچ حتم نكرديم بر تو شهادت را.
تعجب است دقت كنيد انشاءاللّه، حالت صاحبان محبت را ببينيد راهش را به دست بياوريد انشاءاللّه. ببين آنيكه معشوق است كارش هميشه ناز است، و كار محب آن است كه هميشه بايد نازكش باشد. عرض كردم نوشته بود در آن نوشته، ياحسين ما هيچ احتياج نداريم كه تو شهيد شوي، مشو. ياحسين اگر خيال ميكني كه اگر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 77 *»
شهيد نشوي از آن وعدهها كه به تو كردهايم ـ كه در عوض كشتهشدنِ تو به تو بدهيم ـ چيزي كم ميكنيم، بدان كمش هم نميكنيم، بلكه آنچه وعده كردهايم به تو خواهيم داد. ميخواهي كشته هم نشوي مشو. همينطورها بر پيغمبر9 وحي ميشد و وقتي كه جبرئيل ميآمد و قصه حسين را ذكر ميكرد براي پيغمبر، بسيار مضطرب ميشد و گريه ميكرد. تا اينكه دل جبرئيل به درد ميآمد عرض كرد كه من ميدانم كه دعاي تو مستجاب است و رد نميشود تو بيا دعا كن كه خدا اين بلا را برگرداند. ميفرمود دعا نميكنم خدا چنين تقدير كرده است، و من خلاف تقدير خدا را نميخواهم. پس پيغمبر9 براي اين دعا هم نكردند. به همينطور باز حضرت امير وقتي اين خبر را به او دادند بسيار بر او گران آمد، باز مخيّرش كردند كه اگر ميخواهي دعا كن كه خدا اين بلا را برگرداند و دعا نكرد. چنانكه به حضرت فاطمه سلام اللّه عليها كه خبر رسيد بسيار گران آمد بر او، معلوم است زن بيشتر دلش ميسوزد. و آن بزرگوار نسبت به آنها زن بود دلش بيشتر ميسوخت. و اين بود كه وقتي به سيدالشهداء حامله شد به اكراه حامله شد و حملته امه كرهاًً و وضعته كرهاً اين را باز خدا خبر داده در قرآن. ميخواهد حالت سيدالشهداء را خبر بدهد. و ببين چگونه خدا دلش ميخواهد روضهخواني كند براي امام حسين. ميفرمايد حملته امه كرهاً و وضعته كرهاً يعني اين حسين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 78 *»
كسي است كه مادرش به طور كراهت او را برميدارد و حامله به او ميشود و به طور كراهت او را وضع حمل ميكند. و حمله و فصاله ثلثون شهرا حسين آنكسي است كه شيرخوردنش با حملش سيماه طول ميكشد. ششماه در شكم بودند و دوسال هم شير خوردند اين سيماه. حملشان و فصالشان همهاش سيماه بود. پس مادرش او را برداشت با كراهت و گذاشت او را با كراهت. و در يك تعبيري از تعبيرات اينجور ميشود معني كرد آيه را، و ببينيد كه خدا چهجوري براي آن حضرت روضهخواني كرده حملته امه كرهاً و وضعته كرهاً درست فكر كن و بياب اين مطلب را. ميفرمايد مادرش هر وقت برميداشت او را با كراهت برميداشت از روي زمين، و هر وقت ميگذاشت او را بر زمين با كراهت ميگذاشت. چرا كه يادش ميآمد كه چه بر سر او ميآيد دلش ميسوخت. باز در ميان اين حالتها وقتي شانه ميكرد سر او را مويي كنده ميشد مينشست و گريه ميكرد. فكر كنيد كه چرا گريه ميكرد؟ يك مويي كنده بشود گريه نميخواست. به جهت اين بود كه هر وقت شانه ميكرد سر او را يادش ميآمد كه چه بلاها بر اين سر وارد ميآيد، دلش ميسوخت گريه ميكرد. پس گريه ميكرد و معذلك دعا نكرد كه خدا بلا را برگرداند. اينها همه را ميدانستند لكن ملتفت اين باشيد انشاءاللّه هرگز منت به دوش خدا نميگذاشتند نميرفتند بگويند كه خدايا چرا
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 79 *»
چنين تقديري كردي؟ لكن ميگويي آيا دلشان نميسوخت؟ واللّه ميسوخت. جميع مؤمنين دلشان ميسوزد و بايد بسوزد، و بايد جاي ديگر نسوزد و اينجا بسوزد. واللّه هيچ جزعي را خدا حلال نكرده. يك بلائي يك مصيبتي به آدم رو كند، حلال نيست جزعكردن در هيچ مصيبتي. همچو خيال نكني كه در مصيبتي ميتوان جزع كرد. لكن آدم اگر اختيار از دستش بيرون رفت، داد كند فرياد كند كه پسرم مرده يا پدرم مرده. اما جزعكردن حرام است، موكندن حرام است در هر مصيبتي.
لكن ببينيد كه در مصيبت حضرت سيدالشهدا جزعكردن حلال است. بلكه سهل است كه به مردها خطاب شده كه مانند زن بچهمرده گريه كنند. فرمودند مانند زني كه بچه او مرده باشد گريه كن، اين دستورالعملي است دادهاند. ببين زني كه بچه او مرده است چطور است و چطور گريه ميكند؟ به سر ميزند، به سينه ميزند، داد ميزند گريه ميكند، فرياد ميكند. حالا اين دستورالعملي است دادهاند كه در مصيبت آن جناب جزع بايد كرد و فزع بايد نمود مانند زن بچهمرده. پس همه مؤمنان جزع ميكنند در مصيبت او و واجب است بكنند. و پيغمبر و حضرت امير و حضرت فاطمه جزع ميكردند. لكن هرگز هيچ كدام منتي بر سر خدا نگذاشتند. بلكه ببينيد چطور اولاد خود را تربيت كرده بودند كه دخترهاشان اولادشان اين حالت را داشتند كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 80 *»
منت بر سر خدا نگذارند. مروي است كه حضرت زينبخاتون وقتي تشريف آوردند به قتلگاه ديدند اين كشتهها را، و ديدند كشته برادر خود را به آن حالت، مناجات كرد به درگاه خدا عرض كرد خداوندا اين قرباني ناقابل ما را قبول كن.
پس پيش خدا كه ميروند به طور خضوع و خشوع ميروند. هيچ منتي بر خدا ندارند. واللّه ممنون خدايند كه كشته شدند در راه خدا. و عرض كردم كه ببينيد زنهاشان چطور تربيت شدهاند كه مثل زينبي كه آنهمه مصيبت بر سر او آمده است معذلك بيايد كنار قتلگاه بايستد و آن اوضاع و آن حالت را ببيند معذلك بگويد خدايا اين قرباني ناقابل را از ما قبول كن. اين نيست مگر اينكه ايشانند نور خدا و ايشانند كه ميدانند چطور علي ما ينبغي معامله كنند با خدا و ايشانند كه علي ما ينبغي مطّلعند كه چطور سزاوار است خدا براي عبادت. هرچه عبادت كنند براي او ممنونتر ميشوند. و اينكه هرچه عبادت كنند هرچه بلا بيشتر ببينند بيشتر صبر ميكنند بيشتر شكر كنند، ممنونتر باشند، كار كسي ديگر نيست و حقيقت اين امر پيش ايشان واقع شده است.
ديگر انشاءاللّه اگر نمونه اين امر را بخواهي در مثلهايي كه هي مكرر عرض كردهام فكر كن. ببين تا چيزي از سر خودي خود نگذرد، چيزي ديگر به او تعلق نميگيرد. در هر جايي كه آسانت باشد فكر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 81 *»
كن كه انشاءاللّه مطلب به دستت ميآيد. ميفرمايد العبودية جوهرة كنهها الربوبية بندگي كنهش ربوبيت است. بندگي ميخواهي بكني يا ميخواهي خودداري بكني خوددار باشي «من» بگويي منت بگذاري؟ اگر كاري كردي عجبي بكني، بندگي نكردهاي. تا كسي اين كارها را نكند نميتواند خدانما باشد.
ديگر دقت كنيد انشاءاللّه، پس هرچه بنده خضوع و خشوعش زيادتر باشد، خدا در او جلوه بيشتر ميكند و نور و عظمت خدا را بيشتر اظهار ميكند. يكخورده اگر بخواهد خودنما باشد به اندازهاي كه خودنما است نور خدا را ميپوشاند و اظهار نميكند، و همينكه پوشانيد كافر شده. «كَفَرَ» يعني «سَتَرَ» كافر را هم كافر ميگويند به جهتي كه ميپوشاند حق را.
پس عرض كردم فكر كنيد در هر جايي در هر آيتي كه دلتان ميخواهد، فكر كنيد در عالم ظاهر و باطن آنها را بيابيد. ببين دود يك چيزي است تار سياه سرد، اين به اندازهاي كه سردي داشته باشد گرمي آتش را ميپوشاند، به اندازهاي كه سياهي خود را بخواهد اظهار كند البته روشنايي آتش را ميخواهد پنهان كند، هرقدر سردي دارد گرمي آتش را ميخواهد پنهان كند. لكن اين دود كي درميگيرد به آتش و آتش را اظهار ميكند؟ وقتي كه خودش گم بشود و ديگر پيدا نباشد. سياهيش كه گم شد ميبيني روشنايي آتش را، همينكه سردي از جان
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 82 *»
او بيرون رفت، از سر خود گذشت، آنوقت تمام حرارت آتش را اظهار ميكند. پس باطن اين روغن يا اين دود يا اين چوب ـ ديگر هرجا دلت ميخواهد فكر كن در هر مثلي چيزي خواهي فهميد ـ همينكه چيزي از سر خودي خود گذشت غير را ميتواند بنماياند. و همينكه از سر خود نگذشت و خودداري كرد اين ديگر خدا را نميتواند بپرستد چرا كه غير را پرستيده.
پس اين بود كه آنهايي كه در درجه اول وجود واقع بودند و نزديكترين جميع مردمان بودند به خدا، خوب راه ميبردند عبادت را، پس ميدانستند كه عبادت را طوري بايد كرد كه ممنون خدا باشند. اين بود كه هرچه عبادت بيشتر ميكردند شكر بيشتر ميكردند ممنونتر ميشدند. دقت كنيد ببينيد در وقتي كه سوره انا فتحنا نازل شد كه انا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر مردم هم خيلي خوشحالي ميكردند كه خدا گناه پيغمبر را آمرزيده است. ديگر حالت مردم آنروز هم كه معلوم است. چه آن كساني كه ميگفتند خود پيغمبر گناه ميکند، و چه كساني كه ميدانستند گناه امت است. وقتي شنيدند خدا آمرزيده است از پيغمبر گناهان گذشته و آينده او را همه خوشحال شدند و خوشحالي ميكردند. تا اينكه عايشه يك شبي در خدمت پيغمبر بود ـ بعد از نزول اين آيه بود ـ ديد پيغمبر بيشتر از پيشتر عبادت ميكنند، بيشتر از پيشتر گريه ميكنند بيشتر از پيشتر ناله
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 83 *»
ميكنند. رفت خدمت حضرت عرض كرد كه تو اينقدر عبادت كردي كه خدا نازل كرد بر تو كه طه ماانزلنا عليك القرءان لتشقي اي طه! اي محمد9 ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو خود را به مشقت بيندازي و اينهمه زحمت به خود بدهي و عبادت كني. و تو باز دست برنداشتي و هي عبادت خدا را كردي تا اينكه نازل شد انا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر آنچه گناهان گذشته بود كه همه را آمرزيدم بعد از اين هم هرچه گناه بكني آمرزيدم. اگر ميكني گناهت را همه آمرزيدم. ديگر به مذهب مردم يا گناه خودش است كه پيش كرده بود و بعد كرد، يا به مذهب حق كه مذهب شما باشد گناهان امت او بوده. به هرحال عايشه عرض كرد كه گناهان گذشته تو را آمرزيده، سوره انا فتحنا نازل كرده، گناهان بعد از اين را هم آمرزيده، ديگر تو چرا اينهمه مينالي و گريه و زاري ميكني؟ در جواب عايشه فرمايش فرمودند كه آيا من بنده شاكري نباشم كه خدا جميع گناهان گذشته و آينده مرا آمرزيده، من بايستم و هيچ عبادت نكنم؟ آيا من بنده شاكري نباشم؟
حالا ديگر شما ملتفت باشيد سرّش را انشاءاللّه. كسي را كه مرخص ميكنند او را كه هر خرغلطي ميخواهد بزند معلوم است نميخواهند بالاش ببرند. چنين كسي را مرخص ميكنند كه هرچه عبادت كند خضوع او بيشتر شود، اين را گناهان گذشته و آيندهاش را
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 84 *»
ميآمرزد. و آن كساني كه چنين نيستند البته او را نميآمرزند. خوش ميخواهد بگذراند، پدرش را هم درميآورند.
پس عرض ميكنم كه حقيقت عبادت و حقيقت خضوع و خشوع را به اعتباري حضرت سيدالشهدا كرد. و اگر در واقع بخواهي بداني پيغمبر چطور كرد و حضرت امير چطور خضوع كرد و حضرت امام حسن چطور خشوع كرد، بدانكه اين خضوع و خشوع را ايشان كردهاند اما از دست امام حسين كردهاند. راهش را ملتفت باشيد انشاءاللّه كه امام حسين به خصوص محبوب مؤمنين است، و خدا او را محبوب مؤمنين قرار داده، خودتان هم انشاءاللّه اينقدر ملتفت شدهايد كه امام حسين محبوب مؤمنين است. يكجور محبتي از او در دل مؤمنين است كه هيچيك از ائمه اينجور نيستند. چرا كه حضرت سيدالشهدا به جميع كمالات و صفات نيكو كه هست درگرفته شده است، و جميع خضوع و خشوع را هم كه به عمل آورده است، چرا محبوب نباشد؟
دقت كنيد انشاءاللّه ببينيد سبب محبت هركسي به هركسي چهچيز است؟ ببينيد محبت چطور به هيجان ميآيد؟ در خودتان كه فكر كنيد ميفهميد چرا مردم او را خيلي دوست ميدارند و بخصوصه او را بيشتر از همه دوست ميدارند. همينكه كسي را ميشنوي صاحب كرامات، صاحب سخاوت، صاحب شجاعت، صاحب زهد،
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 85 *»
صاحب تقوي است، انسان از صفات نيك خوشش ميآيد. پس انسان كه صاحب جميع فضايل و كمالات باشد و علاوه بر اينكه صاحب جميع فضايل و كمالات باشد، باز فكر كنيد انشاءاللّه ببينيد آنكسي كه صاحب فضايل باشد و آنوقت در مقام مقهوريت و مظلوميت هم ظاهر شود، طبع مردم بياختيار رو به او ميرود و ميل به او ميكنند.
پس بسا شخص شجاعي را دوست ميداري، لكن وقتي اسمش را بردي دل انسان از جا كنده نميشود. اگر بشنوي حضرت پيغمبر9 صاحب چگونه بيانات بودند، پُري دل آدم از جا كنده نميشود. بگويند حضرت اميرالمؤمنين مظهرالعجايب است و مظهرالغرايب است صاحب فلان فضيلت است از اينها پري دل انسان از جا كنده نميشود. چرا كه آنجور مظلوم و مقهوربودن را براي او نشنيدهايد. لكن حضرت سيدالشهدا صلوات اللّه و سلامه عليه بود كه با وجود آن فضايل و كمالات و مقامات كه ارث داشت، به طور مظلوميت و مقهوريت هم ظاهر شد. مجمع كمالات شد كمال ظاهر كمال باطن همه در او بروز كرد. پس اين بود كه منبع جميع خضوعها و خشوعها بود، و از اين جهت واللّه مجمع جميع اسماء و صفات خدا شد.
پس انشاءاللّه فكر كنيد اگر كسي بناش باشد فكر كند آنوقت ميداند كه چقدر بزرگ است حضرت سيدالشهدا. و خيلي مردم كم فكر ميكنند. اگر فكر كنند آنوقت بزرگي او را درست خواهند فهميد.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 86 *»
پس ببينيد كه عوض شهادت آن جناب خدا قرار داد كه دعا را در تحت قبه او قبول كند. ببينيد اينهمه خلق كه دعا ميكنند، استجابت بايد برود پيش امام حسين و امام حسين بايد قبول كند. استجابت دعا را خدا منحصر كرده در تحت قبه سيدالشهدا. بعضي از مردم خيال ميكنند كه بايد بروند زير اين گنبد ظاهري كه دعا كنند تا مستجاب شود. نه چنين است، هركس هر جايي دعائي كند و ببيند مستجاب شده است به واسطه سيدالشهدا بوده. حضرت آدم كه دعا كرد و مستجاب شد واللّه به جهت شهادت او بود. همچنين دعاي نوح كه مستجاب شد به جهت شهادت سيدالشهدا بود. دعاي ابراهيم كه مستجاب شد به جهت شهادت سيدالشهدا بود. دعاي هر مؤمن و مؤمنهاي كه مستجاب شده يا بشود در هرجايي در هر وقتي، خدا ميداند به جهت شهادت امام حسين است صلوات اللّه عليه. پس به عوض شهادت سيدالشهدا صلوات اللّه عليه قرار داد خدا استجابت دعا را تحت قبه او. و ديگر قبه را بفهم يعني چه؟ پس يك خضوع و خشوعي او كرد در دنيا كه كأنه جميع استجابات را از دست او جاري كرد. حالا هركس به يك وسيلهاي خود را متصل به او كند دعاي او مستجاب ميشود. و اگر خود را متصل به آن حضرت نكند دعاي كسي مستجاب نخواهد شد. حتي پيغمبر وقتي دعا ميكند خدا را به سيدالشهدا قسم ميدهد. اگرچه به حق همه قسم ميداد ولكن
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 87 *»
بخصوص تا امام حسين توش نبود مستجاب نميشد. ميفرمايد در روز قيامت امتاني كه خدا بايد نجات دهد، امت مرحومه هزار صف ميايستند. آنهايي كه بايد به جهنم بروند كه آنها دشمنان امام حسيناند، نواصبند و خوارجند. آنهايي كه خدا بايد آنها را نجات بدهد هزار صف ميايستند و ميفرمايد كه نهصد و نود و نه صف را حضرت سيدالشهدا صلوات اللّه عليه به تنهايي شفاعت ميكنند و يكصف ديگر را باقي ائمه. و اين يك صف را جميع انبيا و اوليا و ائمه جمع ميشوند و معذلك حضرت سيدالشهدا را داخل جماعت خود ميكنند زور ميزنند آن يك صف را هم شفاعت ميكنند. باز ميبيني آن يك صف آخري هم تا اين يكي توش نبود شفاعت كرده نشد.
اين است كه در آن اخبار وارد شده كه وقتي حضرت پيغمبر و حضرت امير صلوات اللّه عليهما و آلهما ميخواستند تسلي بدهند فاطمه را، كه خدا چنين فرزندي ميخواهد به تو بدهد كه چنين و چنان است و كشته ميشود؛ حضرت فاطمه اصلش قبول نميكرد، و عرض ميكرد كه اصلش فرزندي كه صاحب اينهمه كمالات باشد و كشته شود من همچو بچهاي نميخواهم، و رضا نميشد. و بدون رضاي او هم بدانيد كه خدا كاري نميكند. آمدند پيش حضرت فاطمه كأنه ميخواستند شفاعت كنند نشستند مصلحت كردند گفتند آيا نميخواهي پدرت شفيع امت باشد؟ آيا نميخواهي شوهرت ساقي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 88 *»
حوض كوثر باشد؟ آيا خودت نميخواهي شفاعت امت كني؟ گفت چرا. گفتند اگر ميخواهي پدرت شفيع امت باشد و شوهرت ساقي حوض كوثر باشد و خودت شفاعت امت كني بايد رضا باشي.
پس واللّه حضرت امير نميتواند ساقي حوض كوثر باشد مگر به واسطه حضرت امام حسين. پيغمبر واللّه نميتواند شفاعت امت كند مگر به واسطه حضرت امام حسين. حضرت امام حسين اين امر را اختيار كرد، و چون اختيار كرد ايشان راضي شدند. و اقلاً فضائل ايشان را اينقدرها شما قبول داريد. اگر پيش سنيها هم بگويي وانميزنند كه ايشان مستجابالدعوه هستند. سنيها هم قائلند كه خدا دعاي پيغمبر را مستجاب ميكند. اگر از سنيها بپرسي دعاي حضرت امير را خدا مستجاب ميكند، همه قبول دارند. خود سيدالشهدا را همه قائلند كه دعاش مستجاب بود. همهشان قائلند كه ائمه عابد بودند زاهد بودند دعاشان مستجاب است. سنيها هم قبول دارند. ديگر اگر منيها واميزنند وازنند. ببينيد به اختيار بود و به محبت. و ببينيد كه يك نفس نكشيدند كه خدا اين بلا را بگرداند. نه خودشان در صحراي كربلا دعائي كردند، نه حضرت فاطمه دعا كردند كه خدا اين بلا را بگرداند، نه حضرت امير دعا كردند. فكر كنيد ببينيد اگر نفريني ميكردند، آيا پيش خدا طولي داشت كه خدا آتشي بفرستد آنها بسوزند. به عزرائيل حكم كند كه جان آنها را بگيرد؛ و معذلك هيچ نفس نكشيدند. دقت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 89 *»
كنيد ببينيد غير از آن فضائل باطني كه شما ميدانيد، اقلاً ميدانيد كه مستجابالدعوه بودند، و اين را ميبيني كه هيچ دعائي نكردند.
پس به اختيار كردند و به ميل خود كردند، ميخواستند تدبيري كنند براي اينكه مردم را نجات دهند. عمداً ميخواستند اين كار را بكنند كه هركسي به واسطه يك نسبتي به سيدالشهدا متصل شود.([3]) بخواهي نماز كني به قدري كه حضرت امير ميكردند، ببينيد كه در قوه احدي نيست كه كسي هرشب هزار ركعت نماز كند. ببينيد كه در قوه احدي نيست آنقدر روزه بگيرد، آنقدر جهاد كند، آنقدر شجاعت به كار برد. ولكن اين مصيبت است كه نعمت عظمايي است و ثواب هنيء اهنائي است كه ذخيره كرده و تدبير كرده براي مؤمنان كه هيچ ريا برنميدارد هيچ سمعه برنميدارد، و آن اين است كه وقتي بشنوند مؤمنين و فطري ايشان هم اين باشد كه محبوب ايشان كه محزون شد و در بلا گرفتار شد، محزون شوند. ممكن نيست كه مؤمن متذكر باشد و محزون نشود، بياختيار محزون ميشود. و واللّه بدانيد كه خداوند جميع گناهان گذشته شما را آمرزيده. واللّه در آن جهنم اصلي يكنفر پيدا نخواهد شد كسي كه در جميع عمرش يك آه براي امام حسين كشيده باشد. واللّه در جهنم اصلي يك نفر از آنها نخواهد بود. و واللّه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 90 *»
جميع گناهان گذشته كساني كه محزون بر امام حسين شوند را ميآمرزد، كه اگر كسي شك داشته باشد، در آن شكش تشويش است، كه به اين شك مبادا از ايمان بيرون رود.
كسي كه مؤمن باشد و از ضروريات بيرون نرفته باشد، گناه ثقلين كرده باشد واللّه هيچ ضرر به او نخواهد رسيد. يك آه كه براي امام حسين بكشد خدا ميآمرزد. فرمودند نفس المهموم لظلمنا تسبيح هركس به هر وسيله كه خود را متصل كرد اهل نجات است. ميفرمايد در وقتي كه ما مسرور بودهايم او به جهت ما مسرور باشد و در وقتي كه ما محزون بودهايم او به جهت حزن ما محزون باشد، خداوند گناهان گذشته و آينده او را ميآمرزد. ديگر تفصيل ميفرمايد اگرچه به قدر كف درياها و ريگ بيابانها باشد و به قدر سنگيني زمين و آسمان باشد ميآمرزد خدا همه را.
پس خداوند قرار داده در شهادت آن جناب اولاً دعاهاي مستجاب را در تحت قبه او. باز دعاي مستجاب كه ميشنوي ملتفت معناش باش. دعاي مستجاب اين است كه عملي تو بكني كه پيش خدا قبول شود پس نمازت اگر قبول شد دعائي است مستجابشده. روزه اگر قبول شد دعائي است مستجابشده، زكوة اگر قبول شد خمس اگر قبول شد هر عبادتي كه از تو سر بزند مقبول شود اين را خدا اجابت كرده است، و اگر رد كند اجابت نكرده. ميخواهد نماز
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 91 *»
باشد ميخواهد روزه باشد ميخواهد عبادتي ديگر باشد ميخواهد دعاهاي ظاهري باشد.
پس ملتفت باشيد انشاءاللّه پس جميع نمازها واللّه به جهت نماز او مقبول است. اگر تو يك دفعه آهي بكشي جميع اعمال مقبول ميشود. جميع روزهها که گرفته شده او روزه گرفته. پس روزههاي مردم به جهت خودشان مقبول نيست. فكر كن ببين كدام روزه خالصي براي خدا گرفتهاي؟ پس خدا در حكمت خود قرار داده و از بندگان خواسته دين خالص را الا لله الدين الخالص نماز خالص خواسته، نماز خالص آن است كه هيچ شرك در آن نباشد. حالا در جميع عمر خودت فكر كن ببين كه دو ركعت نماز خالص، يك ركعت نماز خالص كردهاي؟ اگر فكر كني سراغ نداري يك ركعت نمازي كه از اولش تا آخرش با خدا حرف زده باشي. تا تكبير ميگويي همهاش در خيالات خودت هستي. ببين همچو نمازي را خدا قبول ميكند؟ اين ريشخند است. اگر بايستي در حضور كسي، با كسي ديگر در خيالت حرف بزني، ببين چقدر قبيح است، هيچ كس چنين كاري نميكند. خير گيرم حالا حواسش را جمع كرد، در خيالش هم با كسي حرف نميزند، ميبيني ريا به كار ميبرد. سمعه ميكند، للّه نماز نميكند. فرض كن كه اينها را درست كرد و قبول كرديم از او كه للّه است، چطور للّه نماز كند كسي كه هنوز درست وضو نساخته، هنوز مسائلش
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 92 *»
را درست ندانسته، للّه نماز ميكند يعني چه؟ چگونه للّه نماز ميكند؟ چه ميداند للّه كدام است؟
خلاصه، عمل خالص كسي نميتواند براي خدا كند. اين است كه هركس واللّه ولايت نداشته باشد اگرچه نماز درست كرده باشد و مسائلش را دانسته باشد واللّه قبول نيست، چرا كه راه به سوي خدا ايشانند. تا طوري نشود كه عمل متصل نشود به سيدالشهداء، قبول نخواهد شد. اين است كه در زيارات، خصوص زيارت حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه بسيار است اشهد انك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اطعت الله و رسوله حتي اتاك اليقين شهادت ميدهم كه تو نماز را برپا كردي تو زكوة را دادي، تو امر به معروف كردي تو نهي از منكر كردي، تو اطاعت خدا و رسول كردي.
حالا فكر كن ببين اگر كسي خيال كند كه حضرت امام حسين اين نماز ظاهري را نميكرد و محتاج به اين است كه تو شهادت بدهي! اگر كسي بگويد امام حسين اين نماز ظاهري را نميكرد، كافر ميشود. حالا كه ميايستي شهادت ميدهي كه تو نماز كردهاي خيلي قبيح است. فكر كن ببين در حضور مرد عادلي بايستي بگويي شهادت ميدهم كه تو نماز ميكني بسيار بدش ميآيد، ميگويد مگر احتمال ميرفت كه من نماز نكنم كه حالا تو شهادت ميدهي؟ واقعاً هم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 93 *»
بيادبي است. نمازكردن مگر شاهد ميخواهد؟ برابر امام بايستي بگويي من شاهدم تو روزه ميگيري! بيادبي است؛ مگر من بچهام! بچههايي كه روزه نميگيرند شاهد ميخواهند. فساق و فجار شاهد ميخواهند كه ما نماز كردهايم روزه گرفتهايم. پس فساق و فجار اينجوره شاهد را ميخواهند. لكن از براي شخص متدين عالم، قبيح است بگويي من ميدانم تو نماز ميكني روزه ميگيري تو زكوة ميدهي. اين خيلي قبيح است فحش است واقعاً. حالا ميايستي در حضور حضرت سيدالشهداء ميگويي اشهد انك قد اقمت الصلوة معنيش اين است كه من ميدانم نمازها را تو كردهاي. واللّه اگر تو نبودي هيچ كس نماز نميكرد. صورتش را اگر چه درست بجا بياورند. ببين اگر وضو نداشته باشي با طهارت نباشي نماز نكردهاي. مسائلش را نداني نماز نكردهاي. ريا باشد كه مردم ببينند تو را، نماز كني كه مردم بشنوند، صورتش صورت نماز است اما نماز نيست، واقعاً نماز نكردهاي. حالا صورت نماز را كه نميگويي اشهد انك قد اقمت الصلوة. پس عرض ميكني خدمت سيدالشهداء كه شهادت ميدهم كه تو نماز كردي؛ نمازهاي ديگران را كه خدا قبول ميكند به جهت اين است كه نماز تو توي آنها است. اگر تو نماز نميكردي مردم قابل اين نبودند كه نمازهاشان قبول شود. همچنين روزههاشان زكوةهاشان، امر به معروف و نهي از منكرشان را كه فكر كني، هيچ كدام للّه نيست پس قبول
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 94 *»
نيست و اگر قبول شود به واسطه سيدالشهداء است. پس اين است آن تجارتي كه بيشائبه شرك و ريا است و للّه و فياللّه انسان به عمل ميآورد و جميع ائمه طاهرين به واسطه حضرت سيدالشهداء به عمل آوردهاند اين اعمال را. اين است كه جميع دعاها يعني جميع عبادات مقبوله جميعاً به واسطه قتل سيدالشهداء است. اين را خدا مزد قتل او قرار داده.
و همچنين باز از جمله چيزهايي كه خدا در عوض قتل او به او داده يكي اين است كه و جعل الشفاء في تربته تربت را هم باز بشناس. باز اين تربتي كه از كربلا ميآورند كه مردم تجربه كردهاند، حتي فرنگيها تجربه كردهاند كه اگر طوفان شود توي دريا ميريزند طوفان فرو مينشيند، همه تجربه كردهاند كه شفاء است. باطنش را هم باز بخواهيد بفهميد يعني باطني كه باز آن هم پيش چشمتان است، اين است كه ميداني واللّه كه اين خاكهاي صحراي كربلا كه گرد و غبار ميشود باد ميبرد به اطراف و به همه جاي عالم آن را مي رساند به جميع گياهها و چيزهايي كه شفاء در آن است ميرساند، و در هر چيزي كه شفائي هست از تأثير آن تربت است. شفائي واللّه نيست مگر در تربت سيدالشهداء، خدا شفاء را منحصر كرده در تربت. لكن اين خاك را باد برداشته برده به گياههاي عالم رسانيده. پس هر دوائي را كه خوردي و شفا يافتي واللّه به واسطه تربت سيدالشهداء است. به
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 95 *»
واسطه اين است كه خاك از صحراي كربلا بر آن گياه ريخته شده. چون آن حضرت آنجا مدفون ميشد، به اين جهت خدا خاك اين زمين را از اول شفاء قرارش داد. آيا نميبيني كه همين تربت را مينمودند پيش از اين واقعه.
امسلمه نقل ميكند كه حضرت پيغمبر به سفر تشريف برده بودند، ميگويد وقتي كه آمدند ديدم نفَس ميزنند، غبارآلود و گردآلود. عرض كردم كجا بوديد؟ فرمودند امروز در صحراي كربلا بودم. عرض كردم براي چه كار به كربلا تشريف برده بوديد؟ فرمودند كه اين نشانه آنجاست و از آن خاكها آوردند، و آن خاكها سرخ بود و مخلوط به خون بود و آن را سپردند به امسلمه. پس پيغمبر9 از مدينه به طيالارض به كربلا آمد و برگشت، و فرمود به امسلمه كه اين تربت را بگير و حفظ كن در جايي، و بدان هر وقت ديدي اين تربت خون شده است بدان كه حسين شهيد شده است.
باري، پس بدانيد كه شفاء را خدا منحصر كرده است در تربت حضرت سيدالشهداء. و ديگر فكر كنيد ببينيد اين تربت چه تربتي است، واللّه قرآن خدا به اين تربت نوشته شده است. دقت كنيد ببينيد ميفرمايد و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الا خسارا فكر كنيد ببينيد اين و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين خدا از قرآن چطور شفا ميدهد؟ ديگر به طور ظاهر بخواهي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 96 *»
ظاهرش را بگير، و اگر باطنش را بخواهي بفهمي باطنش را هم از همين ظاهر استدلال كن. فكر كن ببين اين مركبها از چه ساخته شده، از زاج و مازو است و دوده و صمغ و امثال آنها و اصلش اينها از نباتات هستند گياهها هستند. و عرض كردم كه در جميع گياهها خاكهاي كربلا آمده و به اين جهت شفاء توش پيدا شده. پس چون از خاك كربلا آمده در اين گياهها و اين گياهها به آن خاك تربيت شده و از آنها مركب ساختهاند. حالا از اين مركب قرآن ساخته شده و نوشته شده و قرآن شفاء شده و ننزّل من القرآن ما هو شفاء پس بدانيد كه تربتِ او است باطنش باطن قرآن، ظاهرش ظاهر قرآن. پس باطن صحراي كربلا را بدانيد كه قرآني است نازل شده از جانب خدا، و حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه در توي قرآن كأنه مدفون شده. و قرآن قرآن شده به جهتي كه عقل([4]) سيدالشهداء است. و اين قرآن كأنه بيان آن جناب است بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم و قرآن اصلي حقيقي واقعي آن است كه در سينه حضرت سيدالشهداء است، و شفاء واقعاً در اوست. از اين جهت شفاء را خدا منحصر كرده، خدا هركس را در هرجا شفا داده است به جهت سيدالشهداء و به جهت تربت سيدالشهداء است. ديگر ميخواهي دعا خوانده باشي و شفا يافته
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 97 *»
باشي، ميخواهي دعا نوشته باشي و شفا يافته باشي، ميخواهي دوا خورده باشي و شفا يافته باشي، همه به واسطه تربت است. پس شفاء را خداوند عالم منحصر در تربت آن جناب كرده.
و همچنين باز فكر كنيد باز از فضائل بزرگ آن حضرت يكي اين است كه خدا چنين قرار داده كه سلاطين دنيا و آخرت كه ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم اجمعين از نسل او بايد باشند و يك شرافتي از براي او است كه جميع اولادش سلطانند. ديگر شرافت او را از جهت آبائش و امهاتش بخواهي فكر كن، ببين مادرش حضرت فاطمه زهرا است سلام اللّه عليها، پدرش حضرت اميرالمؤمنين است صلوات اللّه عليه برادرش حضرت امام حسن است سلام اللّه عليه جدش پيغمبر خداست9. پس آن حضرت در اين شرافت يكتا و بينظير است، هيچكس مثل آن حضرت نيست در اين شرافت حتي حضرت پيغمبر با وجودي كه مقام اصلش بالاتر است از آن حضرت، اما آن جمعيتي و مجمع كمالي كه براي امام حسين است براي هيچكس نشده. فكر كن ببين پدرِ امام حسين حضرت امير است، اما پدر حضرت امير و پدر حضرت پيغمبر عبداللّه به آن متشخصي نبودند و پدر امام حسين متشخصتر از پدر آنهاست معلوم است حضرت امير متشخصتر از انبياء است. و همچنين پدر پيغمبر هم به تشخص حضرت امير نيست كه پدر امام حسين است. وهكذا اين امام حسين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 98 *»
جدي دارد مثل پيغمبر كه نه حضرت امير همچو جدي دارد و نه پيغمبر همچو جدي دارد. پس پيغمبر جدي مثل جد امام حسين ندارد. پيغمبر مادري مثل مادر امام حسين ندارد، مادر پيغمبر تشخصش به قدر فاطمه زهرا نيست. پيغمبر برادري مثل امام حسن ندارد حضرت امير برادري مثل امام حسن ندارد و حضرت امام حسين همچو برادري دارد. پس ببين كه مجمع جميع كمالات ظاهر و باطن شده است آن جناب. از اين جهت شفاعت كل را خدا به دست او قرار داده. و عرض كردم كه جميع اممي كه بايد شفاعت كرده شوند هزار صف ميايستند، حضرت سيدالشهداء نهصد و نود و نه صف آنها را به تنهايي شفاعت ميكند و ديگر هيچكس داخل نميشود در اين نهصد و نود و نه صف بلكه تنها حضرت سيدالشهداء همه را شفاعت ميكند. آن يك صف ديگر را هم پيغمبر و اميرالمؤمنين و باقي ائمه و انبياء و اولياء شفاعت ميكنند باز به شراكت سيدالشهداء، به جهت اينكه خدا منحصر كرده شفاعت را براي آن حضرت، خدا خشوع و خضوع را منحصر كرده براي آن حضرت. و تا كسي خاضع و خاشع نشود خدا نه شِفاش ميدهد نه دعاش مستجاب ميشود.
تربت او را ميخواهي بداني چطور شفاء منحصر است در آن، ببين اگر بخواهي بگويي بسم الله الرحمن الرحيم بگويي اسم خدا را ـ وكم كسي ملتفت ميشود اينها را و شما دقت كنيد انشاءاللّه ـ ببين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 99 *»
خطاب ميكني به خدا و عرض ميكني يا من اسمه دواء و ذ كره شفاء اين يعني چه؟ ديگر فكر كنيد مكرر عرض كردهام كه مردم در دين و مذهبشان اكتفا ميكنند به لفظ تنها، حالا بسم الله الرحمن الرحيم ميگويد معنيش چه چيز است؟ هيچچيز، معني ندارد. مردم را در دنيا ببينيد كه لفظ را ميگويند براي معني و واقعاً مقصود معني است. اگر معنيها مقصود نباشد شما اصلاً احتياج به لفظ نداريد، لفظ را ميخواهيد براي رسيدن به معني. اگر بگويي آب ميخواهم اين آب لفظش الف است و باء است، اين الف و باء رفع تشنگي نميكند، معني آب رفع تشنگي ميكند. پس معني اين الف و باء آن آبي است كه در خارج است، اگر او را به چنگ آوردي اهل معني هستي و اگر آن معني را نميداني و چيزي ميگويي و كلمهاي ميگويي بيمعني است. و حرف بيمعني را هم خدا اجابت نميكند.
ديگر دقت كنيد انشاءاللّه كه اين يا من اسمه دواء يعني چه؟ اين اسمه يعني الف و سين و ميم دوا است؟ اگر اين دوا است چرا به كار كسي نميآيد و دردي را دوا نميكند؟ و ذكره شفاء اگر ذكرش شفاء است چرا مردم ذكرش را هرچه بكنند شفا نمييابند؟ هي بگويند خدا اي خدا. و معلوم است آنهايي كه ناخوش هم هستند بيشتر اي خدا ميگويند، و ميبيني كه شفا نمييابند. پس يا من اسمه دواء و ذ كره شفاء را معنيش را بايد پيدا كرد. بله خدا اسمي دارد الف و سين و ميم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 100 *»
لفظش است و اين اسم معني دارد و اين اسم معنيش اين تربت سيدالشهداء است، برو بخور شفا مييابي.
پس تربت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه را بدانيد كه اسم اعظم خدا است. و بدانيد كه اين تربت اكسير اعظم است و اين تربت آن اسمي است كه خدا شفاء را در آن اسم قرار داده و منحصر در آن اسم كرده. و واللّه آن اسمي است كه اگر بداني و بشناسي آن اسم را، خواهي يافت كه واللّه او داخل جميع غذاها شده، داخل جميع نباتات و جميع گياهها شده و شفاء در آنها پيدا شده، در جميع غذاها داخل است. پس وقتي كه مينشيني غذا بخوري بگو بسم الله الرحمن الرحيم و متذكر شو آن اسم را. بگو بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله الذي لايضر مع اسمه سمّ و لا داء.
اين را هم عرض كنم بعضي از تربتها است، ديگر سخني است چون آمد بدم نميآيد عرض كنم. ملتفت باشيد عرض ميكنم بعضي از خاكها هست به نيت خوب ميشود و تربت ميشود، و نميشود بياحترامي كرد، و به نيت زمين ميشود بياحترامي كرد به او. انشاءاللّه دقت كنيد ببينيد مردم ميروند به كربلا، آيا نه اين است كه كربلا چهار فرسخ در چهار فرسخ تربت است؟ بلكه به قولي پنج فرسخ در پنج فرسخ تربت است، و هركدام باشد فرق نميكند در آن مسألهاي كه ميخواهم عرض كنم. پس چهار فرسخ در چهار فرسخ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 101 *»
تربت است. حالا مردم ميروند به كربلا آيا نميبيني آنجا مزبله ميسازند و تغوط ميكنند در آن، و روي تربت كسي كه تغوط كند آيا نه اين است كه كافر ميشود؟ كسي به طور استخفاف دست به تربت زند يا تربت را توي خلا اندازد يا بول بر آن كند، قطعاً كافر ميشود و مخلد در آتش جهنم است. لكن وقتي رفتي توي آن چهار فرسخ واقع شدي خدا به جهت سهلي و آساني كار چنين قرار داده كه عيب نداشته باشد. چرا كه انسان لابد است و در آن زمين بايد اين كارها را بكند، آنجا زمين را گود ميكنند يا ميسازند و اين كارها را ميكنند در آن، نه به نيت اينكه تربت است بلكه به نيت اينكه زمين است و جايز هم هست و هيچ بيادبي به تربت نشده است. اما اگر توي همان چهار فرسخ كه مردم منزل ميكنند و اين كارها را جايز است در آن بكنند يك خورده خاك برداري به نيت تربت آن ديگر تربت است. و آن را اگر بخواهي نجس كني نميشود، به آن خاك ديگر بيادبي نميتوان كرد. وهكذا همينطور ميرود تا قبر مطهر ديگر آن تربتِ قبر از شدت نزديكي به بدن مطهر آن حضرت نيت هم نميخواهد و تربت است. ديگر خود خاك قبر مطهر هيچ نيت ضرور ندارد آن بينيت تربت است.
ديگر سرّ اين را بخواهيد مثلش در همهجا هست، در قرآن فكر كن، سورهاي از قرآن را، قل هو الله احد را مثلاً هركس به هر نيتي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 102 *»
بنويسد حتي فاسق فاجر كافري آن را بنويسد دست بيوضو نميشود بر آن گذارد، و تو بيوضو نبايد دست بر آن بمالي. در حال جنابت نميتواني دست بر آن بمالي. و اين ديگر نيت نميخواهد كه به نيت قرآن كسي دست بگذارد. قل هو الله معلوم است كلام خدا است هيچ به نيت تو بسته نيست. لكن يكپاره كلمات هست كه نيت ميخواهد. مثلاً الذين كلمهايست اين را بنويسي اگر به نيت قرآن بنويسي اين كلمه باز شفاء است، و دست بيوضو نميشود بر آن گذاشت. لكن به نيت قرآن اين الذين را ننويسي بلكه بخواهي يك لفظ عربي بنويسي اين ديگر شفاء نيست و جايز است دست بيوضو بر آن گذاشتن.
حالا به همينطور انشاءاللّه كه فكر كني خواهي يافت كه پس هست جاهايي از زمين كربلا كه به نيت تربت است همينكه آن را برميداري به نيت تربت شفاء ميشود حرمتش واجب ميشود؛ ديگر بعدش به هرجور حيله بخواهي بيادبي به آن كني نميشود حرام است. اگر نجسش بكني كافر ميشوي، بخواهي به آن استنجاء كني كافر ميشوي با وجودي كه به همان خاك پيش از نيت استنجاء ميشد بكني و بر روي آن تغوط ميكردي و جايز بود.
ديگر حالا دقت كنيد انشاءاللّه پس آن بادي كه آمده و آن خاكها را از صحراي كربلا برداشته و منتشر كرده در عالم و به همه گياهها و به همه نباتات رسيده، توي آبها و خاكهاي عالم آن خاك را برده
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 103 *»
همهجا آن تربت هست. اما تربت اصل قبر را باد پراكنده نكرده آن سرجاش است آن ديگر نيت نميخواهد، آن بينيت محترم است سر جاي خود و نيت نميخواهد. اما آن خاكهايي كه نيتبردار است به خاكها و آبها و گياههاي جميع عالم مخلوط شده. اين است كه شخص مؤمن متذكر باشد توي اين غذائي كه ميخورد تربت سيدالشهداء است، وقتي بسم الله ميگويي معني دارد يا من اسمه دواء و ذكره شفاء كه ميگويد معني دارد. اسم خدا است دوا و ذكر خدا است شفاء. اسم خدا آن است كه ميبري و ميگويي در وقت غذا خوردن بسم الله، و ذكر خدا هم آن است كه تو دعوت كني خدا را به آن اسم و يادت باشد خدا. پس توي غذا هست اسم خدا كه اين تربت باشد. اما تو اگر ذكرش را نكني و آن را استعمالش نكني شفا نخواهي يافت. اسم خدا دوا هست تو دوا را بخور تا شفا يابي. پس ذكر او را بايد كرد متذكر اين بايد شد كه ايشانند منبع جميع شفاها منبع جميع شفاعتها منبع جميع استجابتها. و اگر توفيق يافتي و متذكر اين معني شدي ديگر حالا هرچه ميخوري هرچه ميكني متذكر هستي. پس شفاء به تو ميرسد شفاعت ميرسد دعاهاي تو مستجاب ميشود و اعمال تو قبول ميشود. پس وقتي كه آب ميخوري بايد متذكر باشي بگويي السلام عليك من ماء زمزم و الفرات چنانكه در حديث فرمايش كردهاند كه شب كه ميخواهي آب بخوري و به تو ضرر نرساند خطاب كن به آب بگو
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 104 *»
السلام عليك من ماء زمزم و الفرات ديگر ضرر نميرساند. پس بدانيد كه تا آن آب فرات توي اينجا نرود تا آب فرات داخل اين آب نشود شفاء نيست مرض است. آن را كه داخلش كرد شفاء ميشود مثل خاكهاش فرق نميكند، اين هم مثل آنها تا خاكش داخل آبها نشود آبها شفاء نميشود. پس آب فرات شفاء شده به جهتي كه به خاك كربلا ممزوج شده است. ديگر حالا آن آب را بياورند داخل هر آبي بكنند آن هم شفاء ميشود، خصوص كه سلام هم بكني به آن آب از آب زمزم و فرات، و اعتقاد هم داشته باشي كه آنچه فرمايش كردهاند درست است. اين را هم بداني كه هر چيزي زباني دارد به حسب خودش، فهمي دارد به حسب خودش. پس آب هم همينطور، سلامت را كه ميدهي اعتقاد هم كه داري البته آن آب شفاء ميشود.
و صلّى اللّه علىݡ محمّد و آله الطاهرينݡ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 105 *»
مجلس چهارم
(دوشنبه ـــ چهارم محرّمالحرام 1293)
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 106 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شيعتهم و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الى يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرمايد:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
ترجمه فارسي اين آيه شريفه اين است كه خداوند عالم ميفرمايد كه خدا خريده است از مؤمنين جانهاي ايشان را كه در راه خدا جان بدهند و مالهاي ايشان را، چنانكه جانشان را ميدهند كه جاني برايشان باقي نميماند مالشان را هم بدهند. مأمورند كه جانشان و مالشان را در راه خدا بدهند، اگر ميخواهند بهشت را و نميخواهند كه مثل ساير مردم باشند. پس خداوند خريد از مؤمنان جانشان را و مالشان را و بايد در دل اين اعتقاد را داشته باشند كه نه مالك مال
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 107 *»
خودند نه مالك جان خودند. خود را بينگارند غلام زرخريدي كه خودش مال آقا است جانش مال آقا است مالش مال آقا است، العبد و ما يملکه لمولاه ـ اين چيزها را قرار دادهاند كه عبرت بگيريد ـ ببينيد كه اين آقايان ظاهري خلق نكردهاند غلام را. اين آقا پولي داشته كه ديگري به او داده، و داده اين غلام را خريده حالا مال اين آقا شده، حالا كه زرخريد است بايد خودش را مال آقا بداند. پس اگر بخواهد جايي از جاهاي خود را مجروح كند نميتواند، از قيمتش كم ميشود ضرر به آقاش ميرسد، پس نميتواند چشمش را كور كند مرخص نيست. ديگر ملتفت باشيد انشاءاللّه پس خدايي كه خالق اين خلق است او ميخواهي آقاشان نباشد مالك نباشد؟! حالا ديگر نسبت بده و فكر كن ببين جايي كه اين غلامان زرخريد اذن نداشته باشند، نبايد بروند كه بدون اذن آقاشان مالشان را خرج كنند. اين غلامان جايي كه اختيار نداشته باشند، نبايد بروند. بياذن آقاشان ساكن نميتوانند باشند. حالا ببينيد اين خلق نسبت به خدا چطور بايد باشند.
پس دقت كنيد انشاءاللّه پس خدا است خالق اين خلق و مالك اين خلق. و انشاءاللّه اين حرفها را جزء موعظههاي مردم خيال مكنيد، چرا كه اين مردم جميع كارهاشان برخلاف كارهاي اهل حق است، آنچه ميگويند و ميكنند برخلاف اهل حق است، و اهل حق كارهاشان جور كارهاي آنها نيست و خلاف آنها است. ببينيد مردم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 108 *»
قرارشان اين است كه محرم كه شد روضهخوان برود بالاي منبر و يك چيزي بخواند و مردم هم لاعنشعور بشنوند. همّ روضهخوان پولگرفتن است، همّ مردم هم اين است كه قليان بكشند و قهوه بخورند و صحبتهاشان را بدارند، روضهخوان هرچه ميخواهد بخواند. و اهل حق كارشان اين نيست كه نان بگيرند از مردم، اگر ميخواستند نان بگيرند كار بسيار بود، كسب بسيار بود، و آنها بهتر از مردم ديگر ميتوانستند كسب و كار بكنند. پس بدان اگر كسي اعتقادش اين نباشد كه خودش مملوك است، و هيچ اختيار جان و مال خودش را ندارد و همه جان و مالش مال خداست؛ اگر كسي اين اعتقاد را نداشته باشد بدانيد كه كافر است و نجس است.
مكرر عرض كردهام اين را كه در عمل، نه من عرض ميكنم كه معصوم باشيد؛ نه خدا از شما خواسته كه معصوم باشيد. حالا در عمل معصيت ميكني توبه هم ميكني. لكن در اعتقادات ديگر نه، در اعتقاد قناعت نكرده كه به هر اعتقادي ميخواهي راه بروي كاريت ندارند، چنين نيست. بلكه بايد اعتقادت صحيح باشد، اعتقادت اين بايد باشد كه ماكان لهم الخيرة من امرهم اين را پيش خودت مخمّر كن هميشه اين آيه را براي خود بخوان. نه اختيار مال خود را داري نه اختيار جان خود را داري، يك معني خريد و فروش اين است. درست دقت كنيد اگر همه دقت نميكنيد، يكي دويي در ميان شما باشد كه دقت بكند،
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 109 *»
تا آنكه دماغ آدم نسوزد و انسان ميل بكند به گفتن.
پس عرض ميكنم كه انسان، شخص مؤمن بايد جان خودش را براي دين خودش بخواهد. جايي كه دين توش نيست نميخواهد. اگر دين نميخواهي ماذا بعد الحق الا الضلال. باز ملتفت باشيد كه اين مؤمني كه ميگويم هيچ پيغمبر آخرالزمان را نميگويم كه بايد اينطور باشد. همينقدر كه كافر نباشد و مخلد در آتش جهنم نباشد اينطور است. ميخواهد جهنم نرود و مخلد در جهنم نشود اول اعتقادش را درست كند بعد راه برود. ديگر در راه رفتن گاهي بلغزد گاهي خطائي از او سر بزند توبه ميكند خدا ميبخشد چارهپذير است. لكن در اعتقادات سعي كنيد هيچ مسامحه نكنيد كه جميع مردم مسامحاتشان در اعتقاداتشان است. همه مردم دنگ ميكوبند نماز ميكنند، لكن همه مردم راه نميبرند مسائل نماز را. يا خير بگو همه مردم ميدانند فروع دين چندتاست؛ مثلاً ششتا است لكن به لفظ تنها اكتفا كردهاند و معني پيششان نيست. لكن تو برو زور بزن معني به چنگ بيار نه لفظ را، لفظ اگر نباشد سهل است معني باشد خوب است. چه بسيار بسيار بسيار كه هي بايد شمرد كه گمان ميكنند كه پيغمبر آمده در ميان مردم كه مردم نماز كنند روزه بگيرند حج كنند، و اين نيست و نميدانند پيغمبر چه كار داشت كه اينهمه معجزات و خارق عادات آورد، براي چه؟ اما اين مردم همانطوري كه ابوموسي اشعري موعظه ميكرد و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 110 *»
قبول ميكردند، مردمِ حالا هم هركه آنجور حرفها را بزند قبول ميكنند. حالا پيغمبر آمد توي دنيا براي چه؟ براي اينكه مردم مسلمان بشوند. مسلماني يعني چه؟ يعني نماز كنند روزه بگيرند حج كنند. اما تو فكر كن ببين همين اوضاعي كه ميبيني و ميشنوي از يزيد، يزيد پيشنماز مردم بود. حالا عاميها كه ميشنوند يزيد خيال ميكنند او را يك كسي كلاه درازي سرش بود شبيهش را هم كه درآوردهاند، توي تعزيهها هم كه ديدهاند، يك كلاه درازي و سبيلهاي گنده و يك قمه درازي هم كمرش بسته، اينطور خيال ميكنند. خصوص شيعه كه عداوتي هم با او دارند همچو خيال ميكنند. لكن بدانيد همچو نبوده، اين يزيد پدرسوخته هم عمامه سر ميگذاشت پيشنمازي هم ميكرد، خود را امام مسلمانان هم ميدانست ادعاي خلافت رسولخدا را هم ميكرد نماز شب ميكرد روزه ميگرفت. حالا ديگر فكر كنيد پس ببينيد اگر ميخواستند كه مردم همان نماز كنند يزيد هم مردم را به نماز واميداشت.
پس دقت كنيد با فكر باشيد اگر بنا همين بود كه مردم نماز كنند حضرت اميري ضرور نداشتند. ابوموسي ميرفت موعظه ميكرد مردم را، جمع كثيري را گول زد به همينطورها كه بابا نه اطاعت كنيد معاويه را نه اطاعت كنيد علي را، اينها مردماني هستند دنياطلب مردماني هستند كه ميخواهند سلطنت كنند، رياست ميخواهند، شما
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 111 *»
چه كار داريد كه كمك اين كنيد يا كمك آن كنيد. خير، شما برويد نماز كنيد روزه بگيريد، پيغمبر براي همين كار آمده بود. و اگر ديديد پيغمبر جنگ كرد با كفار براي اين بود كه مردم بيايند نماز كنند روزه بگيرند. الحمدللّه شما نماز ميكنيد روزه ميگيريد اين اعمال را بجا ميآوريد، چه كار داريد كه برويد پيش معاويه يا برويد پيش علي، برويد مشغول كارهاي خودتان باشيد. پس ابوموسي اين حرفها را ميزد ابوموساييها هم خيلي خوششان ميآمد. ميخواهند آنها زهرماريهاشان را بخورند و دنگي بكوبند و كاري هم به كسي نداشته باشند و كسي هم كاري به آنها نداشته باشد.
پس عرض ميكنم اگر مقصود خدا از آمدن پيغمبر همين بود كه اينجور نماز كنند روزه بگيرند و خمس بدهند و زكوة بدهند ـ اگرچه آن را هم نميدهند و ميبينيد كه نميدهند ـ پس اگر همينها منظور بود كه ابوبكر هم اين كارها را ميكرد. و اگر كسي نماز نميكرد گردنش را هم ميزد. همچنين اگر كسي روزه نميگرفت ابابكر گردنش را ميزد. و اگر كسي مستطيع ميشد به مكه نميرفت حج نميرفت و خبر ميشدند كه نميرفت ميفرستادند گردنش را ميزدند. زكوة را به زور از مردم ميگرفتند. خمس را به زور از مردم ميگرفتند.
لكن شما دقت كنيد انشاءاللّه و استاد باشيد مؤمن باشيد زيرك باشيد. مباشيد مانند گوسفنداني كه اگر بزي از جوب جست شما هم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 112 *»
بنا كنيد جستن، اگر بزي نجست بنا كنيد رمكردن. شما انسانيد، شما نگاه كنيد ببينيد پيغمبر چطور راه ميرفت همانطور راه برويد، ائمه چطور راه ميرفتند همانطور راه برويد. پس اگر منظور خدا اين بود كه دنگ بكوبند و دهني ببندند و همين اعمال شرعيه را بجا بياورند و بس؛ اين كارها را هم ابابكر ميكرد، هم عمر ميكرد هم عثمان ميكرد هم معاويه ميكرد هم يزيد ميكرد. مردم را امر ميكردند كه بكنند.
پس واللّه اين خلق را نيافريده خداوند عالم مگر از براي شناختن خود. فرموده خدا در كتاب خودش ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون امام تفسير ميفرمايد اي ليعرفون پس جن و انس را خلق نكردم مگر اينكه مرا عبادت كنند، و امام7 ميفرمايد كه يعني مرا بشناسند. معلوم است كه تا كسي را نشناسي نميتواني عبادت او را بكني. پس واللّه اين مردم را خلق نكردهاند مگر از براي اينكه خداي خود را بشناسند. و تو ميداني انشاءاللّه كه ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم اجمعين محل معرفت خداوند عالم، و هركس ايشان را شناخت خداي خود را شناخت و هركس نشناخت ايشان را نشناخت خداي خود را. و هركس اطاعت كرد ايشان را اطاعت كرد خداي خود را من يطع الرسول فقد اطاع الله صريح آيه قرآن است ميبيني. السلام علي الذين من عرفهم فقد عرف الله و من جهلهم فقد جهل الله همچنين من احبكم فقد احب الله و من ابغضكم فقد ابغض الله اينها را كه در زيارتها هميشه خواندهايد و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 113 *»
ميدانيد، پس ايشانند محل معرفت خدا. و واللّه خدا اين خلق را آفريده كه نوكري ايشان را كنند و اطاعت كنند ايشان را، و همينكه اطاعت ايشان كردند اطاعت ايشان ميشود اطاعت خدا. پس ايشان را خدا جهت خود قرار داده قائممقام خود قرار داده خليفهگان خود قرار داده در باطن و ظاهر.
پس انشاءاللّه عبرت بگيريد ببينيد اگر مطلوب اين نبود دقت كنيد فكر كنيد و با بصيرت باشيد، با دقت فكر كنيد در كارهاتان، ببينيد كه بعد از آنيكه سيدالشهداء از مدينه بيرون رفت هي مردم را تحريص و ترغيب ميكرد كه همراه من بايد بياييد، چهبسيار مردم كه گمان ميكنند كه سيدالشهداء جمعيت كه جمع ميكرد دلش سلطنت ميخواست. شما دقت كنيد و عبرت بگيريد ببينيد كه منظورش چه بود؟ و منظورش همينها است كه عرض ميكنم. پس وقتي كه از مدينه رو به مكه ميرفتند كسي آمد خدمت آن حضرت عرض كرد كه شما را بيرون كرد از مدينه جدت؟ فرمودند لابد شدم ناچار شدم بيرون آمدم. مالم را بردند صبر كردم عرضم را دشنام دادند صبر كردم، خواستند مرا بكشند خونم را بريزند فرار كردم. و هي اصرار ميكردند كه جمعيت همراه خودشان ببرند. و خيلي از مردم جعلق كه در واقع دين و مذهب درستي نداشتند، آنجور خيال ميكردند كه حضرت كمك ميخواست.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 114 *»
شما دقت كنيد و هوشيار باشيد همينقدر خواب نرويد بس است. نميگويم عربي بخوانيد ضرب ضربوا ياد بگيريد. عرضم اين است كه مؤمن بايد هوشيار باشد، واجب نيست عرب باشد، همانقدر هوشيار باشد زيرك باشد. ديگر دقت كنيد حضرت سيدالشهداء را ببينيد چه اصراري داشتند كه مردم همراهشان بروند به كربلا، و حال آنكه گول نميزدند به مردم، هيچ نميگفتند همراه من بياييد من سلطان ميشوم منصب ميدهم. اگرچه بعضي مردم به همين خيال ميرفتند هرچه هم كه ميفرمودند باور نميكردند و ميرفتند به همين خيال. حضرت خيلي اصرار ميكردند هركه همراه من بيايد كشته ميشود، اين را هم ميفرمودند كه هركه همراه من نيايد چه ميشود به جهنم ميرود. ببينيد شما دقت كنيد، يك كسي از احوال محمد حنفيه ميپرسيد از حضرت صادق سلام اللّه عليه. حضرت فرمودند من يك سخني ميگويم كه بعد از اين اينجور سؤالات احتياج نداشته باشي بكني و آن اين است كه وقتي حضرت از مدينه بيرون تشريف آوردند تعليقهاي نوشتند به عامه خويشان خود، به همه بنيهاشم نوشتند. لكن سر كاغذ را به اسم محمد حنفيه نوشتند كه بزرگ طايفه بود، نوشتهاي نوشتند پس آن نوشته را فرستادند براي محمد حنفيه. و مضمون آن نوشته اين بود كه بدانيد و آگاه باشيد كه هركس با من آمد كشته خواهد شد و از دست اين مردم بيرون نخواهد رفت. اگر جميع اهل
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 115 *»
زمين با من بيايند همه كشته خواهند شد. ولكن بدانيد هركس همراه من نيايد بداند كه رستگاري براي او نيست فتح نخواهد كرد.
باري، حضرت صادق سلام اللّه عليه اينطور دستورالعمل ميدهند. به طور ظاهر بسا كسي در اخبار نگاه كند گول بخورد از ديدن آنها. پس به حسب ظاهر كسي كه بداند كه او را ميخواهند بكشند و فتح ظاهري هم براي او نيست، دقت كن با بصيرت باش. دلم ميخواهد امام خودت را بشناسي كه بابصيرت غصه بخوري بابصيرت بر امام حسين گريه كني. چرا كه گريه بيمعرفت ثمري ندارد، سعي كن يك معرفتي حاصل كن. معرفت كه حاصل كردي نميگويم گريه كن يك آه بكش، همينقدر محزون شو؛ واللّه اگر محزون شدي با معرفت همانقدر بشناسي امام خودت را و واللّه اگر در جميع عمرت در يكي از آن مصيبتهايي كه به آن بزرگوار رسيده محزون شوي و واللّه گناه ثقلين را كرده باشي خدا ميآمرزد. ببين به چه جرأت ميگويم! پس گريه بر سيدالشهداء ثوابش بينهايت است، اما شرطش معرفت هم هست. اما اگر نشناسيش و مصيبتهاش را بشنوي و دلت بسوزد و گريه هم بكني اين طبيعي است. هركس اينجور مصيبتها را بشنود دلش ميسوزد و گريه ميكند فايده ندارد. سنيها هم روضه ميخوانند، در كردستان سنيها روضهخواني ميكنند و معذلك بهشت نميروند.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 116 *»
پس عرض ميكنم معرفت تحصيل كنيد انشاءاللّه و در كارهاي حضرت سيدالشهداء مطالعه كنيد. ببينيد هي اصرار ميكردند مردم را دور خودشان جمع ميكردند و با همان مردم ميفرمودند من ميروم و كشته ميشوم هركه ميخواهد برگردد برگردد. حتي قشون زياد همراه حضرت آمده بودند، هم از مدينه هم از مكه هم در عرض راه، ميفرمودند و باورشان نميشد اين مردم. حتي همان لشكر يزيد كه بودند آنها هم مسلّم نميداشتند كه فتح ميكنند، آنها هم باورشان نميشد كه اين ميآيد و كشته ميشود. ميگفتند گاه هست كه فتح كنيم گاه هست نكنيم. پس بعضي به جهت اين طمع كه امام حسين به كوفه ميرود و كوفه شهر حضرت امير است، و اهل كوفه كمك آن حضرت ميكنند و حضرت سلطان خواهد شد، آنوقت ما بزرگ ميشويم حاكم ميشويم منصب به ما ميدهند، اين بود كه تا ورود به كربلا هم خيلي با حضرت آمدند. حضرت يك شبي فرمودند اين مردم مرا ميخواهند غير مرا كاري ندارند. هم در بين راه ميفرمودند هم وقتي كربلا وارد شدند مكرر ميفرمودند آن حضرت كه اينها طالب اينند كه خون مرا بريزند. شماها اگر به خيال اين آمدهايد كه من سلطان ميشوم و شماها حاكم خواهيد شد بدانيد كه اينطور نيست و ماها اهلبيتي هستيم كه گول نميزنيم به كسي، هيچكس نميخواهد كه گول بزند شما را. هركس علانيه ميداند كه اگر همراه من بيايد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 117 *»
كشته ميشود بيايد، هركس توي دلش نميخواهد كشته شود برگردد. نميخواهي كشته شوي برو پي كار خودت برگرد. پس فرمودند من آمدهام براي همين كشتهشدن و من لامحاله كشته خواهم شد. هرچه گفتم باورتان نشد و شما خيالتان ميرسيد كه من اين حرفها را ميزنم كه شما را سخت كنم. اي مردم بدانيد كه يزيد و لشكر يزيد دشمن شما نيستند به شما كاري ندارند، شماها اگر برويد پي كار خودتان به شماها كسي كاري ندارد. هركه ميخواهد برود تا شب تاريك است برود كه خجالت نكشد. سكينه خاتون نقل ميكند كه گوشه خيمه را بالا زدم نگاه ميكردم ميديدم فوج فوج ميروند و ما ميديديم كه ميروند، و ميلرزيديم كه ما مانديم تنها و بيكس.
باري، منظور اين است كه فكرش را بكنيد، اول حكمت كارهاي او را به دست بياريد، بعد هي گريه كنيد هي ناله كنيد هي بر سر و سينه بزنيد. پس ببينيد منقول نيست، و انشاءاللّه وقتي كه فكر كرديد خواهيد يافت. اقلاً حضرت سيدالشهداء را ميدانيد عقل او به قدر عقل اين مردم بود. حالا نميگويم آن فضائل بزرگ را اقرار كن بلكه همان راه آسانش را ملتفت باش. پس ببينيد شخص عاقلي كه عقلش مثل اين مردم متعارف باشد و بداند كسي او را ميكشد، اين اگر شخص عاقلي باشد و بداند يقيناً كشته ميشود؛ اين جايي كه ميخواهد برود و بداند كه اگر خويش و قوم و عيال و اطفال را همراه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 118 *»
اگر نبرد اگر كمك اين نكنند جانشان به سلامت درميرود، فكر كن ببين آيا ميآيد آنها را و مردم ديگر را به خود دعوت كند كه همه همراه من بياييد و بدانيد كه همه كشته خواهيد شد؟ عاقل همچو كاري نميكند، مگر كسي كه دعوت كند مردم را براي نجات خودش. پس اگر بداند شخص عاقل كه اگر جمعيت داشته باشد ميزند دشمن را و جان خودش احتمال دارد دربرود، ميگويد كه بياييد خويشهاي من قومهاي من همراه من، چرا كه احتمال داشته كه او را نجات ميدهند، اين سعي را ميكند و از اين اشخاص كمك ميطلبد. و اين عقلاي عالم اگر طوري باشد، مثلاً خبر داشته باشد يا خواب ديده باشد طوري باشد كه يقين كرده باشد كه او را ميكشند، ديگر نميآيد پسرهاش را همراه خود ببرد كه همه را سر ببرند. ميگويد اينها به سلامت باشند حالا من خودم كشته ميشوم. پس پسرهاش و برادرهاش را همراه نميآورد چرا كه يقين دارد كشته ميشوند. باري، ميگويد آنها كه مرا كفايت نميكنند، چرا آنها را به مهلكه اندازم؟ من كه كشته ميشوم البته، چرا آنها به مهلكه بيفتند؟
حالا اولاً فكر كن در اينكه سيدالشهداء آيا ميدانست كه ميرود كربلا كشته ميشود يا نميدانست؛ مظنه داشت که کشته نميشود و احتمال هم ميداد كشته ميشود؟ ساير مردم چنين خيال كردهاند، نوشتهاند بعضي از مردم بيمعرفت كه حضرت سيدالشهداء وقتي آمد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 119 *»
به كربلا مظنه داشت كه سلطان خواهد شد، پس به مظنه خودش عمل كرد، آنجا كه آمد يكمرتبه گير كرد و ديگر ندانست چه كند لابد شد بنا كرد استغاثه كردن و چاره هم نشد. اگر پيشتر ميدانست كه ميرود به كربلا كشته ميشود نميرفت، چرا كه با وجودي كه بداند با قدم خودش برود به جايي كه كشته ميشود، اگر دانسته بود و رفته بود، اين خلاف شرع كرده بود. چرا كه خدا گفته و لاتلقوا بايديكم الي التهلكة خودتان عمداً خودتان را به مهلكه نيندازيد. حالا اگر حضرت سيدالشهداء ميدانست كه به كربلا ميرود كشته ميشود، نميآمد خودش به دستي، خودش را به مهلكه بيندازد و خلاف شرع كند. و او خلاف شرع نميكرد. بلكه او گمانش اين بود كه اينطور نميشود، وقتي آمد گير افتاد و راه چاره هم نداشت لابد شد ناچار كشته شد. اينجور معرفتها را مردم ديگر دارند.
تو انشاءاللّه با خبر باش و بدانكه اين حكايت واللّه حكايتي نبود كه ميان خواص و عوام معروف نباشد. حتي آنكه زنها خبر داشتند، بسياري از انبياي سلف هم خبر داشتند و خبر داده بودند. توي يهوديها هم اين خبر معروف بود. ميشناختند آن محمدي كه ميآيد يكي از اولادش كشته ميشود. توي همين تورات و انجيلي هم كه الآن هست اين خبر هست. توي اخبار خودمان كه بسيار است. پس انشاءاللّه فكر كنيد ببينيد از ابتدايي كه هنوز نطفه سيدالشهداء منعقد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 120 *»
نشده بود در رحم مادر، يكوقتي جبرئيل نازل شد بر پيغمبر9 كه آمدهام بشارت بدهم تو را به ولدي كه چنين و چنان است، با كمال است با جمال است با عصمت است امامت دارد چنين ولدي خدا عنايت كرده به تو لكن از نسل فاطمه و علي، ولكن كساني كه ادعا ميكنند كه امت تو هستند او را خواهند كشت. هنوز پيش از حملشان اين وحي رسيده بود و پيغمبر خبر داشت و خبر داده بود، و خيلي از زنها ميدانستند امسلمه ميدانست امايمن ميدانست.
باري، جبرئيل اين وحي را آن وقت آورد. بعد پيغمبر9 فرمود كه اي جبرئيل برگرد و بگو كه من چنين فرزندي به كارم نميآيد كه زحمتش را بكشم او را بزرگ كنم با اين جمال با اين جلال با اين كمال با اين عظمت با اين صفات نيك، و آخرالامر او را به دست دشمن بدهم؛ چه ضرور؟ همچو فرزندي به كار من نميآيد و نميخواهم. باز دوباره وحي شد كه برو سلام مرا به محمد9 برسان و بگو ما فرزندي به فاطمه خواهيم داد چنين و چنان و لامحاله بايد كشته شود آن فرزند. باز جبرئيل آمد و عرض كرد خدمت حضرت و حضرت ديد دلش راضي نميشود و يك طوري است حالت وحي ـ و اينها را كه كسي خبر ندارد و نميشود اين حالت را شرح كرد پيش اين مردم، خصوص منيهاي خودمان وحشت ميكنند ـ اگر بخواهي بگويي سرّ اين را كه چطور خدا وحي ميكرد و پيغمبر راضي نميشد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 121 *»
وحشت ميكنند. و بدانيد كه تا پيغمبر راضي نميشد مقدر نميشد. بسياري از امور اينطور است. مثل آنكه خدا تا مؤمن راضي نشود كه بميرد جانش را خدا نميگيرد وحي هم همينطورها است.
پس عرض ميكنم كه خدا چنين مقدر كرده بود كه مشيت خود را تابع رضاي ايشان بكند، مشيت خود را تابع رضاي ايشان قرار داده بود. و اين قرار را داده بود در روز اول و ارادة الله في مقادير اموره تهبط اليكم پس مشيت خدا بايد در دل پيغمبر بيايد و هرطوري كه پيغمبر قبول كرد خدا هم مقدر كند بر طبق قبول پيغمبر. و قبول پيغمبر بر طبق مشيت است.
باري، پس پيغمبر باز راضي نشد، به جبرئيل فرمود برگرد به خدا بگو من چنين فرزندي به كارم نميآيد راستش. جبرئيل رفت و عرض كرد وحي شد كه بگو به پيغمبر كه اين حسين را ما چنين مقدر كردهايم كه شهيد شود. ما كارها به شهادت او داريم. يكي از آنها اين است كه ائمه و سلاطين دنيا و آخرت از نسل او بايد به عمل بيايند، و اگر شهيد نشود اين را به او نميدهم. و بگو اگر قبول نكردي و راضي نشدي بدانكه سلاطين دنيا و آخرت را، ائمه را نميآورم به دنيا، اين يكي از آن چيزهايي است كه به عوض شهادت به حسين ميدهم. و يكي ديگر اينكه در تربت او شفاء قرار خواهم داد. هركس هر مؤمني هرجا بايد شفا بيابد شفا را در تربت او قرار دادهام. و يكي ديگر اينكه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 122 *»
هر مؤمني هر جايي دعا كند اگر من بايد قبول كنم دعاي او را در تحت قبه او مستجاب ميكنم و قبول ميكنم. اينها لفظ ظاهرش است كه عرض ميكنم. جميع اعمالي كه جميع مؤمنين و انبياء و اولياء ميكنند براي اين است كه خدا قبول كند، اگر قبول كرد اجابت كرده. نماز ميكني اگر قبول كرد اجابت كرده روزه ميگيري حج ميروي همينطور خمس ميدهي زكوة ميدهي اينها را اگر قبول كرد اجابت كرده. پس فرمود يكي اين است كه مزد شهادت را اين قرار دادهام كه استجابت دعوات در تحت قبه او باشد، يعني به واسطه شهادت او دعاها مستجاب ميشود. حتي دعاي پيغمبر به واسطه شهادت او مستجاب ميشود. پس خطاب رسيد كه حالا اگر تو راضي نيستي به اين صفت و نميخواهي شهيد شود كه من مقدر نكنم اينها را براي تو. اگر راضي نميشوي باز اختيار با تو است همهجا اختيار تو داري. و اين سري است از اسرار در ميان خدا و اولياي او. اين را بدانيد كه هر امري كه از بالا ميآيد بدانيد كه اگر پيغمبر راضي نشود نميآيد پايين. ديگر اگر بخواهم تفصيلش را عرض كنم تفصيل زيادي ميخواهد و در اين مجالس نميتوان شرح داد.
پس در دفعه سوم جبرئيل نازل شد، به تفصيل حالات حضرت سيدالشهداء را عرض كرد. اين دفعه كه عرض كرد آن وقت فرمودند من راضي شدم. جبرئيل برگشت و عرض كرد پيغمبر راضي شد. بعد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 123 *»
همين تفصيل را خدمت حضرت امير صلوات اللّه عليه عرض كردند و حضرت امير به همين تفصيلي كه در پيغمبر عرض كردم به همانطور راضي شد. و باز حضرت پيغمبر اين خبر را به همين تفصيل به حضرت فاطمه گفتند فاطمه وحشت زيادي كرد بيش از پيغمبر. و اين را ميدانيد كه دل زنها نوعاً در همهجا در مرتبه خودشان رحيمتر است. معلوم است طاقت حضرت فاطمه از طاقت حضرت پيغمبر9 و حضرت امير7 معلوم است كمتر بود. گفت من همچو اولادي كه به اينطور و به اين طرز او را بزرگ كنم و آخر او را بكشند، به چه كارم ميآيد؟ همچو اولادي من نميخواهم. پيغمبر خواستند كه فاطمه را راضي كنند فرمودند اي فاطمه آيا تو نميخواهي پدرت شفاعت كند جميع عاصيان را؟ آيا نميخواهي شوهرت ساقي حوض كوثر باشد؟ آيا نميخواهي ائمه طاهرين از نسل تو باشند؟ آيا نميخواهي كه دعاي مؤمنين به واسطه حسين مستجاب شود؟ آيا نميخواهي كه خدا به واسطه حسين شفا بدهد به جميع مرضاي اهل عالم؟ فاطمه اينها را كه شنيدند راضي شدند. و عرض كردم سبب رضاشان را از براي اينكه مبادا كسي خيال كند شبهه كند كه حالا كه راضي شدند پس بايد به كشتهشدن امام حسين راضي باشند نعوذباللّه. دقت كنيد انشاءاللّه، يكدفعه انسان راضي است از تقديراتي كه خدا ميكند. يكدفعه نسبت به خلق هم يكجور معامله دارد. بسا كسي خيال كند
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 124 *»
كه حالا كه پيغمبر راضي شد كه امام حسين كشته شود و حضرت امير و حضرت فاطمه كه راضي شدند، پس ديگر حالا معنيش چه چيز است كه گريه كنند زاري كنند بر آن حضرت و راضي نباشند؟ ديگر دقت كنيد انشاءاللّه ببينيد اگر راضي بود ديگر چرا بعدش گريه كرد مكررها؟ و اين حكايت نه حكايتي بود كه يك مجلس يا دو مجلس ذكرش شده باشد. گاه باشد دويست مجلس گفته شده و دويست مجلس حديث پيدا ميشود كه پيغمبر و اميرالمؤمنين در مجالس عديده ميفرمودند كه حسين كشته ميشود و گريه هم ميكردند.
پس عرض ميكنم باز ملتفت باشيد يك كاري است يك معاملهاي است كه شخص ميكند با خداي خود و يك معاملهاي است كه ساير خلق ميكنند با آدم، يا آدم ميكند با ساير خلق. پس ميشود در يك معامله از خدا راضي بود از خلق ناراضي. پس اگر كسي توي سر تو زد وقتي پيش خدا ميروي و ملتفت ميشوي بگو الحمدللّه كه چنين تقديري كرد خدا، معلوم است من تقصيري كرده بودم كه ظالمي را بر سر من مسلط كرد به جهت آن تقصير. اما نسبت به آن ظالم كه ميدهي به آن ظالم ميگويي تو ظلم كردي به من، بد كردي، تو به چه حساب به من ظلم كردي؟ و با او عداوت ميكني و خدا هم او را عذاب ميكند كه ظلم كرده است.
پس ملتفت باشيد كه راضيشدن فرق دارد. دقت كنيد انشاءاللّه.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 125 *»
بگوييد خدا ميدانست من چه كردهام كه مرا به دست اين ظالم گرفتار كرد، از خدا راضي ميشوي، اما از آن ظالم راضي نيستي. در كارهاي خودتان فكر كنيد انشاءاللّه، راه مسأله كه به دست آمد همهجا يكطور است. پس يك معاملهاي است نسبت به خدا ميكني، پس كسي مال تو را خورد توي سر تو زد پيش خدا كه ميروي بگو معلوم است خدايا من يك معصيتي كرده بودم كه مرا به اين بلا گرفتار كردي و ظالمي را بر من مسلط كردي. هر چيزي به هر كسي برسد معلوم است خدا مطلع است كه او چه كار كرده و به چه سببي مستحق اين شده و خدا هم او را به آن بلا گرفتار كرده. پس در نزد خداوند عالم شخص اقرار ميكند؛ در سرور و در حزن و در بلا و در غير بلا، در صحت و در مرض. پس اگر صحيحم بايد بگويم الحمدللّه رب العالمين كه به فضل و كرم او صحيحم. اگر ناخوش شدم بگويم خدايا معلوم است گناهي كردهام كه مستحق اين شدهام. اين معاملهاي است كه شخص با خدا ميكند و در همهجا هم شخص مؤمن بايد اينطور باشد پيش خدا كه مستحق اين شدهام. اين معاملهاي است كه شخص با خدا ميكند. پيش خدا كه ميروي بايد اينطور رفت.
دقت كنيد انشاءاللّه، لكن حالا آن شخصي كه آمده توي سر اين زده بر او بحث ميكني كه آقا فلان چرا توي سر ما زدي؟ ما هيچ بار توي سر تو نزده بوديم. خوب بگو ببينم چرا مال ما را خوردي؟ هيچ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 126 *»
بار مال تو را خورده بودم؟ جواب ندارد بدهد، و ملامت هم ميكنند او را. پس اگر شخصي مال كسي را خورد آن كس اگر زورش رسيد پس ميگيرد از او. و اگر كسي توي سر كسي زد و بيتقصير بوده است، او هم يك وقتي مسلط شد از او انتقام ميكشد كه تو فلان روز توي سر من زدي، و توي سر من به ظلم زدي؛ پس ميزند. لكن پيش خدا كه ميروي اظهار رضامندي ميكني چرا كه او بر غيوب مطلع است و بر قلوب مطلع است و هر چيزي را به جهت چيزي يك كاري ميكند و به جهت حكمت. لكن كساني كه بر قلوب مطلع نيستند وقتي معامله با يكديگر ميكنند با يكديگر به عدالت بايد راه روند. و انشاءاللّه ملتفت باشيد كه اين قاعدهاي كه عرض كردم قاعدهاي بود كليه كه در خيلي جاها به كار ميآيد.
پس عرض ميكنم كه چون آنطورها بود كه عرض كردم حالا خداوند تدبيري كرد كه چون مؤمنيني كه هستند جميعشان جان و مالشان را در راه خدا بدهند و هيچ كراهتي نداشته باشند، و اين نميشود چرا كه مختلف است حالات مردم، چراكه همهشان كامل نيستند مثل سيدالشهداء كه بايستد جانش را بدهد مالش را بدهد آنچه را دارد بدهد و حمد خدا را هم بكند؛ اين كار همهكس نيست. حضرت سيدالشهدائي ميخواهد كه چنين كاري بكند ساير مردم طاقت اين را ندارند. اين مردم اولاً كه جان خود را نميدهند جان كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 127 *»
سهل است مال نميدهند. سهل است دهيك مال خود را، زكوة مالشان را و چرك مالشان را نميدهند. و زكوة در واقع زيادتي مال است. اين زكوة را كه بايد بدهند، ميبيني مردم نميدهند. حالا اين مؤمنين كه زكوة مالشان را نميدهند آيا ميآيند تمام مالشان را بدهند و راضي هم باشند؟ جانشان را بدهند و راضي هم باشند؟ معلوم است نميدهند. حالا بايد تدبيري بكنند كه اينها جان و مال خود را به همينطور للّه و فياللّه بدهند و هيچ كراهتي هم نداشته باشند. به يك تدبيري خداوند جان و مال اينها را از اينها گرفته به طوري كه خودشان خبر نشدهاند كه چطور دادهاند. پس خدا قرار داد كه خريد از حضرت سيدالشهداء جان و مال او را و راضي هم بود، مال او را همه را بردند خيمههاش را آتش زدند و به غارت بردند و راضي هم بود و واللّه ساكن هم بود و از روي اشد رضا و رغبت تمام آن معامله را كرد. ببينيد توي قبالهها كه مينويسند، در اين معاملههاي دنيايي كه مردم ميكنند از روي اشد رضا و رغبت بايد باشد. كسي چيزي را بفروشد اگر راضي نباشد به آن معامله جميع علما حكم ميكنند كه بيع باطل است، بايد راضي باشند مردم كه معامله واقع شود.
پس اين معامله اصل را حضرت سيدالشهداء كرد و راضي بود، كه اگر راضي نميشد خدا هم معامله نميكرد. خدا نميآمد خودش در معامله قرار بدهد كه طرفين معامله بايد راضي باشند تا معامله
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 128 *»
صحيح باشد. پس تراضي شرطش بود. خدا راضي بود و حسين راضي بود و هردو به طور تراضي اين معامله را كردند، و خدا خريد جان حضرت و مال حضرت را و تمام بهشت را واللّه داد به حضرت سيدالشهداء. و بهشت واللّه مال حضرت سيدالشهداء است به هركس بخواهد بدهد ميدهد. ديگر جدش چهكاره است؟ جدش جدش است. پدرش چهكاره است؟ پدرش پدرش است. هرچه دارد پسر مال پدر است. پس بهشت واللّه مال آن حضرت است. در ضمن خود پسر در پيش پدر نوكر ميبايد باشد. پس خود پسر به جاي مملوك است براي پدر و آنچه هم دارد مال پدر است. پس بهشت واللّه تمامش مال حضرت سيدالشهداء است دخلي به هيچ كس ندارد. لكن ببين آيا نه اين است كه سيدالشهداء پسر علي است، و حالا كه پسر علي است پسر واللّه به جاي غلام او است. ميفرمايد انت و مالك لابيك پس تو مال پدرت هستي، مالت هم مال پدرت است.
انشاءاللّه سعي كنيد كه اينهايي كه عرض ميكنم جزء ايمانتان باشد. پس پدر ولي است براي پسر، حتي در حال كِبَر. اگر پسر اطاعت پدر نكند عاقّ است. همچنين اگر پدرش مالي از پسر بخواهد پسر مالش را نخواهد به پدر بدهد پدر عاقّش كند ميتواند. پس پسر از آن بابي كه خودش مال پدر است مالش هم مال پدر است. پس از اين جهت است كه بهشت مال محمد است9 مال علي است.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 129 *»
همچنين بهشت را حضرت سيدالشهداء به بچههاي ديگر كه ائمه هستند داده است، پس آنها هم دارند بهشت را؛ و به همينطور به انبياء داده به اولياء داده به مؤمنين داده.
پس بدانيد انشاءاللّه كه تمام بهشت را حضرت سيدالشهداء گرفته به عوض اينكه جان خود را و مال خود را داده. و به خصوص در بعضي اخبار صريحاً اين را فرمودهاند، و اينها كلي بود كه من عرض كردم. در بعضي اخبار هست كه عرش از نور پيغمبر خلق شده و پيغمبر از نور خودش بهتر است، پس پيغمبر از عرش بهتر است. كرسي مثلاً از نور حضرت امير خلق شده و حضرت امير از نور خودش بهتر است، پس حضرت امير از كرسي بهتر است. آفتاب از نور حضرت امام حسن خلقت شده است و حضرت امام حسن از نور خودش بهتر است، پس حضرت امام حسن از اين آفتاب بهتر است. و همچنين بهشت و جميع حورالعين از نور حضرت سيدالشهداء خلق شده و سيدالشهداء از نور خودش بهتر است، پس سيدالشهداء از بهشت و حورالعين بهتر است.
پس بدانيد كه تمام بهشت را خداوند عالم به ملكيّت و تيول واگذارده به حضرت سيدالشهداء. و خدا تيول ميدهد مملكت خود را به بندگان خود و نقلي نيست. دقت كنيد انشاءاللّه، بعضي فضائل هست كه ماها ميگوييم و خيلي از منيها ـ و من مني ميگويم و تو ناصب اسمش بگذار ـ خيلي از منيها و نواصب آنها را انكار ميكنند.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 130 *»
لكن شما فكر كنيد كه خدا است، اگر بخواهد تمليك كند چيزي را به كسي و از بهشت خود چيزي به كسي بدهد كه اختيارش با او باشد ميكند و همهجا اين كار را كرده است. فكر كن ببين سلطنت سلطان را كي داده؟ خدا اين مملكت را به كي داده؟ اين مملكت را حالا به ناصرالدين شاه واگذاشته، اما حالا كه واگذاشته معنيش اين نيست كه خداي مملكت، ناصرالدين شاه است. خير ناصرالدين شاه پادشاه مملكت است. رعيت چهكارهاند؟ نوكر سلطانند. سلطان چهكاره است؟ سلطان صاحباختيار رعيت است و رعيت بايد مطيع و فرمانبردار او باشند و رعيت فرمانبردار او هستند. به هر بلدي امر كند بروند كسي زهره اين را ندارد نرود، بايد كور شود و اطاعت كند. پس امر با سلطان است حكم با سلطان است، هركس را ميخواهد حاكم ميكند، هركس را ميخواهد ضابط ميكند، هركس را ميخواهد داروغه ميكند، هر تصرفي ميخواهد در مملكت ميكند. و هيچ سلطان بيچاره ادعا ندارد كه من خدا هستم، ميگويد من پادشاهم. اما امر دارد حكم دارد صاحباختيار رعيت است سيد است آقا است.
حالا ديگر دقت كنيد؛ به همينطور خدا تمليك سيدالشهداء كرده تمام بهشت خود را، و معذلك حالا آيا سيدالشهداء خداست؟ نه، لكن آمر هست ناهي هست مالك بهشت هست، هركس را در هر درجهاي از بهشت بخواهد منزل بدهد ميتواند، هركس را بخواهد بيرون كند
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 131 *»
ميتواند. پس بهشت مال آن جناب است وحده لاشريك له و مال غير او نيست. حالا ببينيد بعد از آنيكه بهشت و اوضاع بهشت تمامش مال سيدالشهداء شد، حالا اگر كسي بايد برود توي بهشت بايد از حضرت سيدالشهداء بخرد بهشت را مثل مالي كه خدا به شما تيول ميدهد، حالا كسي مالي را كه خدا به تو داده بخواهد بخرد بفروشد، نميرود از ذات خدا بخرد؛ و چيزي را نميشود رفت از ذات خدا خريد، بلكه ميآيند از تو ميخرند و به تو ميفروشند، با وجودي كه تو مخلوقي و آن مال مخلوق است، آنجا هم مخلوق است. پس بهشت بعد از اينكه مال حضرت سيدالشهداء شد حالا ديگر بايد بهشت را از او خريد. حالا ثمن اين بهشت چهچيز است كه از سيدالشهداء بخري؟ پولهاي ظاهري را كه حضرت سيدالشهداء احتياج ندارد. ثمن اين بهشت از راههاي عديده است. يكي همين است كه تو اقرار كني كه مالي كه داري مال تو نيست، و اگر كسي بگويد مال مال من نيست مال سيدالشهداء است واللّه خدا از او نميگيرد. آنجا عالم عالم عدل است، غصب خلافت نميشود كرد، غصب تمليك نميشود كرد، هرچيزي را به مستحق ميدهند. اين دنيا بود آن گهها را خوردند آن غصبها را كردند آن ظلمها را كردند، لكن در آخرت غصب خلافت حضرت امير را نميشود كرد. نتوانستند خلافت آنجا را غصب كنند، غصب حق ائمه را نميتوانند بكنند، حتي آنكه غصب حق كوچكترين مؤمنين را
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 132 *»
نميتوانند بكنند.
خلاصه، ملتفت اين باشيد كه تمام بهشت مال سيدالشهداء است. واللّه كسي كه بهشت را مال او نداند بوي بهشت را نخواهد شنيد. و بعد از آنيكه اقرار كردي كه بهشت مال او است، ديگر حالا اگر كسي بخواهد برود بهشت و بهشت داشته باشد، بايد صاحب مال را ديد بايد از او خريد. ثمنش چهچيز است؟ يكيش اينكه نماز بكن، يكي اينكه روزه بگير حج كن وهكذا طاعات و عبادات ثمن بهشت است. و عمده عمده همينكه بنشيني و عزاي او را برپا كني. و آن را هم انشاءاللّه به طور حكمت بياب.
فكر كنيد ببينيد هركس دوست اين امام حسين باشد و ادعاي دوستي كند كه من دوست امام حسينم، هر وقت متذكر او شود لامحاله دلش ميسوزد. فرض كن خود را در صحراي كربلا حاضر باشي و امام حسين ايستاده و ميگويد هل من ناصر ينصرني و هل من مغيث يغيثني تو فرض كن خودت را آنجا كه ميشنوي اين را و ميبيني، آيا ميتواني خودداري كني و نروي كشته شوي؟ هرچه اولاد خودت را دوست بداري، هرچه مال خودت را دوست بداري همه را مياندازي و ميروي و كشته ميشوي. و ملتفت باشيد اين را؛ انسان همينكه دوست خود را در بلا نديد مضايقه ميكند از خدمت او. بسا خودش مشغول نعمت و راحت است و احساس محبت او را نميكند،
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 133 *»
او هم ياد اين نيست؛ هيچكدام كمك هم نميكنند به كار يكديگر نميآيند. ولكن ببين دو برادر، يكيش برود به دعوا، همينكه برادرش برادر خود را در برابر دشمن ديد نميتواند خودداري كند، لامحاله ميرود كمك برادر، ديگر ببين مالش را خرج ميكند، عرضش را دست برميدارد و بسا آنكه خود را بلاگردان برادر ميكند. چهبسيار برادر كه براي برادر خود را به كشتن ميدهد. كسي كه دوست كسي باشد واقعاً همينطور است. چهبسيار پيدا ميشود آدمها كه راضيند جان خودشان را بدهند جان پدرشان به سلامت باشد، جان برادر بزرگتر به سلامت باشد. و اين تدبيري است كه خدا در جميع مملكت خود كرده. واللّه هيچ پيغمبري طاقت اين را نداشت كه جان و مال و فرزند و عيال و زن و بچه خود را بدهد، از شيري و كوچك و بزرگ همه را در راه خدا بدهد و راضي هم باشد، طاقت نداشت. اما حالا كه حضرت سيدالشهداء اين طاقت را داشت و كرد و راضي هم بود، حالا ديگر راضي ميشود. فرضاً اگر پيغمبري حاضر باشد در صحراي كربلا، آيا راضي ميشود آن اوضاع را ببيند و كشته نشود؟ البته خود را به كشتن خواهد داد. حالا ديگر بسياربسيار كسان از مؤمنان آسان ميشود براشان دادن جان ولو اينكه زكوة نميدهند خمس نميدهند نماز نميكنند، لكن وقتي ميبيند مولاي خود را گرفتار، آنجا ديگر بالطبع خودداري نميكند. وقتي محبت به هيجان آمد آنوقت هيچ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 134 *»
ملتفت اين نيست كه اين كار را ميكنم كه خدا مرا به بهشت ببرد، بلكه ياد بهشت هم نيست، محض خلوص و محبت ميكند و چيزي ديگر و كسي ديگر را شريك نميكند. واللّه از قتل حضرت سيدالشهداء بدانكه شرك از ميان جميع مؤمنين برداشته شد، و جميعش جايش توحيد نشست در ظاهر و باطن اعمالشان. پس شرك برداشته شد به قتل سيدالشهداء از جميع عالم. اگر كسي بگويد من خدا را ميپرستم براي اينكه رزق به من بدهد، اين مقصود و معبودش در واقع شكمش است نه خدا. يا بگويد خدا را ميپرستم براي اينكه به من آب بدهد، اين مقصود و معبودش در واقع شكم است مقصودش در واقع رفع تشنگي است، مقصودش خدا نيست شرك ورزيده. ديگر خدا روزي به من داده، چون نان به من داده عبادتش ميكنم، چون اسب به من داده عبادتش ميكنم، چون مرا به بهشت ميبرد عبادتش ميكنم، اينها شرك است و كفر است. به جهت اينكه تو چنين كسي هستي كه اگر شيطان هم ميتوانست اينها را به تو بدهد تو ميرفتي پيش شيطان. حالا خدا ميدهد ميروي پيش خدا. مقصود تو نان است و آب، نه خدا. مثل آن عرب كه گفت من خرما را دوست ميدارم، حالا ابامروان را دوست ميدارم به جهت خرمايش، اگر خرما به من ندهد من او را دوست نميدارم. ببينيد مثل آنهايي كه طالب دنيا هستند. يكي را ميبيني طالب حكومت است، اگر ناصرالدين شاه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 135 *»
حكومت به او بدهد ميرود پيش او، اگر او ندهد وليعهد بدهد؛ نميرود پيش ناصرالدين شاه، ميرود پيش وليعهد. دلش به خصوص براي ناصرالدين شاه نميسوزد. اگر او حكومت نداد ميرود از كسي ديگر ميگيرد.
پس هركس سلطان را بخواهد و مملكت را براي سلطان بخواهد، و سلطان را مستحق مملكت بداند و خدمت كند به جهت اينكه سلطان است و مستحق اين است كه خدمتش را كند، اين سلطانپرست است و اين اخلاص به سلطان دارد. اما كسي كه ميخواهد حكومت كند، طالب اين است كه از دست سلطان فرماني بيرون آيد براي او، اين خودپرست است، اين سلطان را نميخواهد. اگر فرضاً اين سلطان برود يك سلطاني ديگر بيايد ميرود تملق او را ميكند، هميشه هر راهي كه باد بيايد از آن راه ميرود. نماز ميكنم به جهت آنكه به جهنم نروم؛ معلوم است خود را ميپرستي كه نسوزي. اين شرك است به خدا، خودپرستي است. خدا نماز را از تو خواسته شرك نخواسته است.
حالا خدا خواسته تدبيري كند كه شرك را از ميان مؤمنين بردارد، از اين جهت حضرت سيدالشهداء را به اين مهلكه انداخت. حالا بعد از آنيكه مؤمنين نظر ميكنند و او را در بلا ميبينند ديگر خودداري نميتوانند بكنند. واللّه آدم در آن حال يادش نيست كه خدا بهشتي خلق كرده يا جهنمي خلق كرده، چيزي كه يادش است همينكه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 136 *»
سيدالشهداء ايستاده و دشمن دور او را گرفته، ميگويد حالا چه بايد كرد؟ بايد رفت جاننثاري كرد. اين است آن دين خالصي كه خدا آورده در روي زمين و از مردم خواسته. و خدا ميداند كه از دين همين يكيش باقي مانده. والا توي نمازهات فكر كن، ببين از اول تا آخر هزار خيال ميكني. نمازهات نماز نيست روزههات روزه نيست. فكر كن ببين روزه را براي چه ميگيري؟ هزار غرض و مرض داري. جهادي هم كه الحمدللّه نيست. زكوة و خمس هم كه ميداني بايد داد، نميدهي. حج هم كه همهكس مستطيع نيست، آنها هم كه مستطيع ميشوند هزار عذر ميآورند. منحصر شده عبادت به اين نماز ظاهر. هرجايي مثلاً به كهره و برّه ما ضرر نداشته باشد آنجا را عبادت ميكنيم. و اين مثل است، ميگويند كه شخصي داد ميزد و اذان ميگفت، شخص شباني بود كه اذان سرش نميشد، پرسيد كه من نميدانم اين چرا داد ميزند؟ گفتند اذان ميگويد. گفت ضرري به كهره و برّه ما ندارد؟ گفتند نه. گفت هرچه ميخواهد داد بزند. حالا اين مردم فكر كردهاند هرجايي از دين كه به كهره و برّهشان ضرر ندارد ميكنند. بلكه خوب ملاحظه كني نفع هم دارد؛ وقتي روزه گرفتيم كمتر غذا ميخوريم، روزه ميگيرد. ديگر حالا خمس بايد داد ضرر دارد، زكوة بايد داد ضرر دارد، اينها را ترك كردهاند. وهكذا جهاد هم كه الحمدللّه نميكنند نبايد هم بكنند. مكه بايد برود ميبيند خرج
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 137 *»
دارد نميرود، كربلا برود خرج دارد نميرود. پس فكر كنيد كه منحصر شده عبادت عامه به يك نمازي، به يك روزهاي. اين نماز را هم اولاً كه مسائلش را نميداني، بعد فرض كن يك آخوندي پيدا كردي كه مسألهاش را هم ميداند؛ بعد از اينها همه ببين در بين نماز به چه خيالات ميروي! چقدر تجارات، چقدر دروغها و چقدر فحشها، هرزگيها در اين نماز ميكني! اين بدن بيچاره را رو به قبله واداشتهاي يكپاره كلمات هم ميگويي، اين اسمش شده نماز. و همچنين روزهات همينطور. پس عرض ميكنم كه مؤمنين معصوم نيستند، حفظ قلب خود را نميكنند، نميتوانند بكنند، و خدا ميخواست كه اينها را نجات بدهد. چه كند؟ اين تدبير را كرد كه همين معامله را در دنيا كرد با مردم كه خالصاً مخلصاً بدون اينكه طمع جنتي يادشان بيايد، يا خوف ناري يادشان بيايد راضي ميشوند به كشتهشدن.
اين بود كه آنوقتي كه نائره حرب مشتعل شد و حضرت بناي جنگ را گذاردند اصحاب بياختيار ميرفتند جان ميدادند. نميشود دوست امام حسين باشد و ياد امام حسين بيايد و دلش نسوزد. دوست است دلش ميرود و خود را به كشتن ميدهد. و عرض كردم اين معامله بر سر همهكس آمده، خدا طوري قرار داده كه هركس در دل او اين باشد كه اگر من آن روز آنجا بودم ميرفتم كشته ميشدم، آن را هم مثل آن شهداء محسوب ميكنند. آنوقت اگر كسي آنجا حاضر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 138 *»
نبود، در هند مثلاً منزل داشت و اين آرزو را ميكرد باز همان ثواب را داشت. حالا شما هندش را اينجا بياوريد و آن زمان را هم به زمان خودتان بياوريد. حالا زيارت كه ميخواهي بكني آن حضرت را ميايستي ميگويي ياليتني كنت معك فافوز فوزاً عظيماً اگر راست ميگويي بدان شهيدي واللّه، و ثواب شهيد براي تو نوشته شده است.
خلاصه، پس عرض ميكنم كه اين تدبيري بود خدا كرد از براي نجات جميع مؤمنين. پس مؤمنين هر وقت متذكر مصيبت سيدالشهداء شدند؛ اولاً كه عزم داشتيد و داريد كه اگر آن روز در كربلا بوديد كمك ميكرديد و كشته ميشديد. بعد از آنيكه نتوانستيد آنجا رويد و كشته شويد چه ميكنيد؟ به دور هم مينشينيد ذكر مصيبت ميكنيد و گريه ميكنيد. فكر كن ببين بنشيني در مجلسي كه مصيبت آن حضرت ذكر ميشود، آيا ميشود حزن نگيرد تو را؟ همينكه محزون شدي بس است. واللّه در جميع عمرت اگر يك دفعه محزون شوي، واللّه آدم به همين مستوجب بهشت ميشود و واللّه از جهنم نجات مييابد. پس عرض ميكنم كه دوستان در اين زمان حالت امام خود را مشاهده ميكنند و نشستهاند دور هم، جمع شدهاند براي عزاداري. و ميداني انشاءاللّه اين را، اين علوم مخصوص شماها است، شماهاييد كه اقرار به فضائل آلمحمد: داريد و ميدانيد كه پيغمبر9 بر حالت شما مطلع است. و اگر بگويد كسي كه پيغمبر مطلع نيست نميشود سلام
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 139 *»
كرد به او. ببين آيا هيچكس ميآيد به سنگي سلام كند با وجودي كه ميداند سنگ سلام او را نميشنود؟ يا به چوبي سلام كند؟ يا اينكه به الاغي نعوذباللّه سلام كند؟ معقول نيست. و شما ميدانيد امام شما امامي است كه واللّه گوش خدا است، نميشود نشنود. واللّه ميشنود صداي شما را. پس حالت شما را واللّه ميداند رسولخدا و واللّه ميبيند، علي مرتضي و فاطمه زهرا ميبينند حالت شما را. فكر كنيد ببينيد دور هم بنشينيد و همه در مصيبت فرزند او گريه كنيد و واقعاً ببيند كه محزون ميشويد در مصيبت فرزند او و دعا نكند شما را و شفاعت نكند شما را؟ اين محال است. در خودت فكر كن ببين نسبت به خودت، بروي يك جايي نگاه كني ببيني جمعي نشستهاند و بر پسر تو كه در سنه فلان از دنيا رفته گريه كنند و ذكر او را كنند كه چه جوان رعناي رشيدي بود! چه خوب جواني بود! حيف بود، و گريه كنند بر او؛ تو هركس باشي دوست ميداري اهل اين مجلس را، محبت قلبي در دل تو پيدا ميشود. و اگر احياناً آنها يكوقتي تقصيري كنند درباره تو و تو يكقدري كريم باشي از تقصيرشان ميگذري. و ديگر معلوم است كه هرچه كرم زيادتر شد بيشتر عنايت ميكند. و ديگر شماها اين را ميدانيد كه جميع كرم خدا در ايشان جلوه كرده. و اگر در ايشان جلوه نكرده بود چه ميدانستي كرم خدا را؟ پس جميع بزرگي و جميع سخاوت و كرامت در ايشان جلوه كرده و بروز كرده،
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 140 *»
و ايشان شاهدند و حالت شما را مشاهده ميكنند. ببينيد آيا ديگر ممكن است كه شما را به گناهان بگيرند يا مؤاخذه كنند كه چرا اطاعت نكردي؟! بله اطاعت نكرديم و ميدانيم اطاعت نكرديم، معصيت كرديم و مُقرّيم به گناهان خود؛ آيا گريه هم بر سيدالشهداء نكنيم؟ خيلي دور است از كرم ايشان كه قبول نكنند، و واللّه كه قبول ميكنند.
ديگر انشاءاللّه دقت كنيد. ببينيد كه هيچ معاملهاي نيست كه انسان نتواند بر او سمعه و ريائي داخل كند مگر گريه بر سيدالشهداء. ببين نماز دروغي ميشود كرد، روزه دروغي ميشود گرفت، اما گريه دروغي نميشود كرد. مگر مثل گريه منيها كه هوهو ميكنند اما دلشان خبر ندارد. دل تا نسوزد اشك جاري نميشود، و دل وقتي سوخت واللّه ريا توش نيست، سمعه توش نيست، عبادتي است خالص از براي خدا الا لله الدين الخالص از براي خدا است دين خالص. و واللّه دين خالص تعزيه سيدالشهداء است. و اين تعزيه سيدالشهداء حالاها خوار شده به جهتي كه مردمِ صاحبطمع پيدا شدهاند ديدند دوستان پول خرج ميكنند در اين راه بنا كردند روضهخواندن براي پول. و ميخواهم عرض كنم كه ميشود واللّه متعهد شد، ميشود كه ضامن كسي شد كه تو براي خدا بخوان تجربه كن براي خدا بخوان آنوقت ببين بيش از اين مردمي كه از آنها طمع داري به تو ميدهد يا نه؟ البته ميدهد. خلاصه، اهل طمع واللّه خوار كردند روضهخواني را. اين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 141 *»
روضهخواني اول مال همهكس نبود و واللّه اول كسي كه روضهخواني كرد خدا بود. خدا خواند روضه، بعد به جبرئيل گفت كه خبر ببر براي پيغمبران. و واللّه روضهخوان دوم جبرئيل بود، هردو روضه خواندند براي پيغمبر. و واللّه پيغمبر روضهخواني كرد براي حضرت امير و حضرت فاطمه و سايرين. بعد حضرت امير خبر داد از اين واقعه و روضهخواني كرد. و حضرت فاطمه روضهخوان بود، چرا كه هي مكرر مينشستند و به ياد صحراي كربلا ميآمدند و زمزمه ميكردند و روضهخواني ميكردند. لكن امر حالا به دست صاحبان طمع افتاده، ميبيني براي يك پول ميروند روضهخواني ميكنند. اگر آدم بودند روضهخوانها هيچ براي پول روضه نميخواندند. فكر كنيد ببينيد آيا ميشود للّه روضه بخوانند و خدا به قدر اين مردم پولشان ندهد؟ اين دروغ است. لكن جبر كسر اينها را هم خود امامحسين كرده است چرا كه روضهخوان كه ميخواند گريه هم ميكند، گريه كه ميكند همان كفاره ميشود براي گناه او. روضهخوانها را هم پر بيدماغ نكنيم، اگرچه بدكاري ميكنند كه براي پول روضه ميخوانند، اين روضهخوانها اگرچه پول ميگيرند، اما وقتي كه روضه ميخوانند آيا نه اين است كه خودشان هم دلشان ميسوزد و گريه ميكنند؟ آن كفاره اين باشد. پولگرفتنش بد باشد اين كارهايش كه خوب است.
و صلّى اللّه علىݡ محمّد و آله الطاهرينݡ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 142 *»
مجلس پنجم
(سهشنبه ـــ پنجم محرّمالحرام 1293)
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 143 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شيعتهم و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الى يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرمايد:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
ترجمه فارسي اين آيه شريفه اين است كه خداوند عالم فرموده كه خدا خريده است از مؤمنان جانهاي ايشان را و مايملكشان را و مالشان را، تمام آنچه كه دارند جميع را خدا خريده از ايشان و قرار داده در عوض اين جان و مالشان بهشت خود را بان لهم الجنة. و آن جماعتي كه اين معامله را كردهاند علامتي دارند، علامتشان اين است كه بعد از اينكه خدا قرآن را نازل كرد بعد از نزول قرآن و اين آيه، بعد از اين جنگ ميكنند در راه خدا و جماعتي را ميكشند پس كشته
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 144 *»
ميشوند، و آنوقت اموال ايشان در راه خدا خواهد رفت. پس ديگر انشاءاللّه اندكي فكر كنيد و ملتفت باشيد كه خدا خبر داده از قضيه صحراي كربلا و اين آيه را نازل فرموده، و از اخبار غيب است كه پيشترها گفته بود. ديگر ملتفت باشيد و ببينيد كه فرموده اين خبر را نه همين است كه من در قرآن تنها گفته باشم، پيشترها هم گفتهام به آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و ساير پيغمبران. پس ذكر اين معامله در تورات هست در انجيل هست در قرآن هست. پس اين خبر را خدا به انبياي سلف داده بود كه خدا خريده است از مؤمنان جانهاشان و مالهاشان را و عوض داده به ايشان بهشت را. و نشانهاش را هم همين قرار داده كه بعد از نزول اين آيه ميكشند و كشته ميشوند.
پس عرض ميكنم ـ به طوري كه اگر فكر كني بيابي ـ كه در معامله و خريد و فروش چنانكه متعارف است در ميان شما و همه مردم رضا شرط است از طرفين، كه اگر بايع و فروشنده راضي نباشد و متاعش را به زور بگيرند كه بيا صيغه بخوان، اين معامله صحيح نيست. هركس بشنود اين را از علماي ظاهر هم همه حكم ميكنند بر بطلان معامله، و باطل ميكنند اين معامله را كه شخص راضي نباشد و بخرد كسي از او مال او را يا بفروشد مال خود را. پس در بيع و شراء و معامله، تَراضي شرط است از طرفين. پس در اين معامله انشاءاللّه فكر كنيد ببينيد كه بايد خدا راضي باشد كه بهشت خود را داده و جان
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 145 *»
و مال آن جماعت را خريده، و آن جماعت بايد راضي باشند كه جان و مال خود را بدهند و بهشت را عوض بگيرند.
پس عرض ميكنم كه اين معامله از براي غير ائمه طاهرين از براي كسان ديگر ممكن نبود و نميتوانستند به طور رضا و رغبت جانشان را به خدا بدهند و راضي هم باشند، شايق هم باشند كه جانشان را مالشان را بدهند، كراهت نداشته باشند و از اين دادن جان و مال هيچ دلشان تنگ نشود. اين در قوه احدي واللّه از انبياء نبوده چه جاي شماها چه جاي مؤمنين ديگر. حالا ببينيد در قوه كه بود؟ درست ملتفت باشيد كه انشاءاللّه چيزي به دستتان بيايد. پس اگر كسي جان و مالش را نفروشد به خدا كه مؤمن نيست، مؤمن كه نشد كافر است و ماذا بعد الحق الا الضلال كافر كه شد جاش در جهنم است. و شما ميدانيد كه به غير از ائمه شما انبياء از اهل نجاتند، مؤمنين كه بودهاند و حالا هستند يقين داريد از اهل نجاتند و به جهنمشان نميبرند. حالا چطور ميشود كه جان و مالشان را نفروشند و اهل نجات هم باشند؟ ميبيني اگر كسي مال خود را ندهد به خدا اين مؤمن نيست، مؤمن كه نيست كافر است مخلد است در جهنم؛ و حال آنكه بسياري از مؤمنين هستند طيّبند طاهرند، و چنينند كه جان و مال خودشان را در راه خدا نميدهند و به ضرورت اسلام آنها اهل نجاتند. معذلك اغلب اغلب مؤمنين حتي انبياء، جانشان و مالشان را بدهند و هيچ كراهتي هم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 146 *»
نداشته باشند و خم به ابروي خود نيارند، اينطور نبودهاند و نيستند. چرا كه تراضي و رضا امري نيست كه انسان به زور بتواند راضي شود. ديگر نفاقهاي ظاهري را شما كاري نداشته باشيد، اينها دروغ است، خدا معامله دروغي نميكند. پس خدا مطلع است بر قلوب، هركه راستي واقعاً راضي است؛ او ميبيند، معامله را به طور تراضي ميكند با او، ميداند راضي است معامله ميكند. و چون ميداند خلق از قلب يكديگر خبر ندارند بسا اكتفا به زبان تنها براي آنها كرده، به تعارفات اكتفا كرده.
پس عرض ميکنم كه رضا و تسليم و كراهت و انكار، اينها امري نيست كه به اختيار انسان باشد. انسان اگر ملايمِ طبعش است راضي است از او و اگر ملايمِ طبعش نيست از او راضي نيست. انسان بالطبع از دوستان راضي است، بالطبع از دشمنان متنفر است. غذايي را كه دوست ميداري ببين به اختيار ميتواني آن را دوست نداري؟ غذايي را دوست نميداري نميتواني دوست بداري. اگر طبيعت تو مايل است به شيريني در قوه تو نيست كه دوست نداري شيريني را. و اگر مايل است به ترشي، حرارت غلبه كرده صفرا غلبه كرده و ميل داري به سكنجبين و ترشي، حالا كه ميل داري به اختيار نميتواني ميل نداشته باشي. ديگر ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس خدا حتم كرده بود كه هركس جان و مالش را تسليم خدا نكند و ندهد مؤمن نباشد، حتم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 147 *»
است معامله با خدا. خداست معامله ميكند چنانكه خلق با يكديگر معامله ميكنند. فرقش اين است كه خلق از قلب يكديگر بسيارشان هستند كه خبر ندارند مگر حجتها و پيغمبران خدا كه آنها خبر دارند، خلق از دل خلق خبر ندارند، از اينكه رضايي اگر بايد در دلشان باشد تكليفشان نكردهاند. اكتفا ميكنند به همينكه به زبان اقرار كرده و راضي بوده، ما هم حكم ميكنيم كه راضي است. پس خلق كه معامله با يكديگر ميكنند رضاهاي ايشان رضاهاي اقراري و زباني و ظاهري است. دلش هم راضي نيست تكليف ما نيست. در عقد و نكاح و معامله و صلح و هبه همينطورها مردم قرارشان است. زني را كه ميخواهي عقد بكني همينقدر كه بله گفت ميگويند زن راضي است و اين زن زن او است. ديگر اگر بگويند ما توي دلمان راضي نبوديم نميشنوند از او. پس اين است معامله خلق با خلق كه چون عالم به غيب نبودند خدا چنين قرار داده كه معامله ايشان همين معامله ظاهري و اقرار ظاهري باشد. اين معامله خلق است. لكن خدا هم معاملهاي دارد با خلق و آن معامله، معامله واقعي و حقيقي است كه اگر به كسي ميگويد چيزي بيا بفروش او بايد راضي باشد، اگر راضي نيست از او نميخرد چرا كه خدا از دل خلق خبر دارد. پس حكم كرده كه طرفين بايد راضي باشند. حالا ديگر هر طرفي راضي نشدند معامله باطل است. ماها كه حكم نميكنيم باطل است به جهت اينكه از دل مردم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 148 *»
خبر نداريم، اما خدا خودش كه مطلع است بر دلها ديگر به اين شريعت ظاهره نبايد راه برود، بر آنچه مطلع است راه ميرود.
پس عرض ميكنم كه هركس راضي نباشد كه جان و مالش را بدهد به خدا، خدا هم هيچ احتياج ندارد كه او را به زور وادارد كه بدهد. ميگويد بهشت من مال خودم، جان و مال تو هم مال خودت باشد برو بچر، ماذا بعد الحق الا الضلال.
ديگر ملتفت باشيد انشاءاللّه پس چون به غير از ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم، باقي مخلوقات واللّه در قوهشان نبود جان بدهند مال بدهند و كراهت هم نداشته باشند شوق و ذوق هم داشته باشند محبت هم داشته باشند، در قوهشان نبود؛ پس از اين جهت خدا اين معامله را با ائمه طاهرين كرده. و خدا راضي بود و بهشت را داد به ايشان، و واللّه مملوك ايشان كرد چرا كه آنها راضي بودند و جان و مال خود را از روي رضا دادند. و در ميان ائمه طاهرين هم به خصوص اين قسمت به اسم سيدالشهداء بيرون آمد. ديگر چرا؟ نميشود همه را در يك مجلس گفت و تفصيل زياد دارد كه چرا بايد مخصوص آن حضرت باشد.
به طور اجمال و ابهام و اختصار ملتفت باشيد كه ائمه طاهرين يكي هستند اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض ايشان هر كدامشان كاري بكنند كأنه ديگري كرده و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 149 *»
جدايي در ميانشان نيست. همينكه يك نفر كاري كرد ديگري كرده، كاري كه بر سر يكي آمد بر سر آن ديگري آمده، يكي به بلا گرفتار شد آن ديگري گرفتار شده. ظاهراً هم فكر كنيد ببينيد مصيبتي كه بر سر سيدالشهداء آمد آيا گمان ميكني بر سر امام حسن نيامده؟ آمده. گيرم خودش اين مصيبت را نديده باشد، ببين حضرت فاطمه وقتي كه ميشنود ميبيني غش ميكند ضعف ميكند، خودداري نميتواند بكند. پس ايشان كأنه همهشان شريكند در اين مصيبت. به جهت اسراري چند اين فال را به اسم حسين زدند صلوات اللّه و سلامه عليه.
پس عرض ميكنم كه اين قسمت به نام مبارك ايشان برآمد و اين شهادت را از براي ايشان نوشتند. واللّه ايشان اولشان شهيدند وسطشان شهيدند آخرشان شهيدند كلّشان شهيدند و ايشانند كه جانهاي خود را بدون كراهت در راه خداوند دادند، چنانكه مالهاي خود را دادند و آنچه داشتهاند در هر مرتبه و مقامي، هيچ ادعاي مالكيت ندارند، هيچ براي خود باقي نگذاردهاند. شما ببينيد دود مادامي كه سياه است و تار و تاريك و سرد است آتش در آن درنميگيرد، پس رخساره آتش نيست، دود است سرد است سياه است تاريك است. ببين جايي كه پر شده از دود، تاريك ميشود نه روشن. لكن دود وقتي كه از سر خود بگذرد و سردي خود را از دست بدهد و از سر خود بگذرد و سياهي خود را از دست بدهد تاريكي خود را از
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 150 *»
دست بدهد، آنوقت آتش ميآيد در او مينشيند. و دود در ميان هست هنوز، لكن حكم حكم آتش است، اسم اسم آتش است.
ديگر ملتفت باشيد انشاءاللّه و اين سرّي است از اسرار خداوندي كه در قرآن هم مثل به اين زده ميفرمايد الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح اگر دودي نباشد مطلقا آتش ظاهر نيست نميتواند آتش ظاهر باشد. ملتفت باشيد انشاءاللّه آتش در مقامي نشسته كه از چشم بينندگان بالاتر است. و اگر درست فكر كني خواهي يافت كه گرمي آتش هم در دنيا نميآيد، مگر دودي اينجا پيدا شود و گرمي آتش در آن دود ظاهر شود. در توي زغالهاي سرخشده گمان نكني كه دود نيست، تا دود نباشد آتش نميتواند زيست كند. لكن دود گاهي غليظ است و بسيار، ميبيني از توي شكم شعله پيداست بيرون ميآيد. و غلظت قدري كه كم شد، در توي شكم شعله پيدا نيست اما سر شعله چيزي پيدا است و اگر باز لطيفتر شد ميبيني كه شعله يكجا سفيد است و دودي پيدا نيست، لكن اگر چيزي بالاي چراغ بگيري دود ميگيرد. و اگر لطيفتر شد چيزي هم بالاي چراغ بگيري دود نميزند، اما اگر پارچه سفيدي، كاغذي بالاي چراغ گرفتي از آن صفا ميافتد. انسان عاقل ميفهمد دود هست تجربه ميخواهد. و همان پارچه سفيد را اگر مدتي گرفتي، مدتي كه گذشت سياه ميشود. هر قلوه زغالي را هم بخواهي تجربه كني ميبيني چيزي روش بگيري
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 151 *»
مدتي كه گذشت سياه ميشود. و اگر اين قاعده را داشته باشي در خيلي جاها به كار ميآيد. در علم، در حكمت، در فضائل، در همهجا به كار ميآيد. مادام كه آتشي هست در دنيا بدان لطيفه دودي هست، و اگر ديدي دودش كم است بدانكه در شكم زغال نشسته است دود. از اين است كه دودها دائماً منتشر ميشود از اطراف زغال، حرارتش بالا ميرود خاكهاش ميماند و خاكستر ميشود، از اطراف شعله ميريزد.
ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس عرض ميكنم كه اگر دودي نباشد فعل آتش ظاهر نخواهد شد. واللّه اگر بندگان نباشند ـ ديگر اگر در مثل فكر كني خيلي از فضائل را ميتواني بفهمي ـ اگر بندگان نباشند كمال خدا كجا ظاهر ميشود؟ فكر كن ببين خدا ميخواهد قدرتش را ظاهر كند، تو چه ميداني خدا قدرت دارد اگر در خلق ظاهر نكند قدرت خود را. اگر جمله خلق نبودند علم خدا معلوم نبود، كمال او معلوم نبود، عظمتش اسمش رسمش تا خلق نباشند هيچكدامِ اينها ظاهر نميشدند. لكن بدانيد كه واللّه خلق جميعاً مظهر اسماء و صفات خدايند مانند دودي كه محل ظهور اسم آتش است. پس واللّه گرمي آتش در توي دود ظاهر است چنانكه واللّه روشنايي آتش در دود ظاهر است. آن روشنايي كه چشم نبيند او را به كار ما نميآيد. حالا روشنايي جايي هست باشد، به كار ما نميآيد. گرمي كه هيچ غذاي ما را طبخ نكند ما را گرم نكند به كار ما نميآيد، كارهاي ما را به انجام
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 152 *»
نرساند به كار ما نميآيد. لكن آتش بايد دربگيرد در دود و دود بايد به عمل بيايد از بخار و بخار بايد از يك آبي بلند شود و آب بايد از يك روغني باشد كه آب شود؛ و اينها همه در توي چوبها و زغالها هست. پس عرض ميكنم كه بنده نماينده كمالات خدا ميشود. اگر بندگان نبودند كمالش كجا ظاهر بود؟ هيچجا. خلق كه نبودند كمالش هم ظاهر نبود. پس خلق را خلق كرد كه كمالش را ظاهر كند چنانكه در آن حديث قدسي صريحاً فرمايش فرموده كنت كنزاً مخفياً فاحببت اناعرف فخلقت الخلق لكي اعرف من گنجي بودم كه پنهان بودم دوست داشتم كه شناخته شوم خلق را خلق كردم تا شناخته شوم.
حالا ديگر ميخواهي اين مسأله را بيابي و بفهمي بنا كن از زبان آتش حرفزدن. بگو آتش گنجي است پنهان و دوست ميدارد شناخته شود، دودي درست ميكند براي همينكه شناخته شود. يعني تعلق ميگيرد به روغني، او را ملايم ميكند، باز تعلق ميگيرد به آن روغن او را آب ميكند، باز تعلق ميگيرد به آن آب او را بخار ميكند، ديگر اگر زيادتر تعلق بگيرد آن بخار را دود ميكند، ديگر اگر زيادتر تعلق ميگيرد يكدفعه خودش ظاهر ميشود. آنوقت كه خودش ظاهر شد اين دود هيچ خودنما نيست، آنوقت كه هيچ خودنما نشد حالا آتشنما شده. پس بعد از اينكه دود از خود نبود شد و خواص خود را از دست داد، سرتاپا نماينده ميشود يك امر غيبي را كه آن آتش غيبي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 153 *»
باشد. پس كار دود همهاش اطاعت است. كار آتش چه چيز است؟ تأثير است. فكر كن ببين كيست كه روشن كرده گرم كرده اثر كرده؟ آتش است. كيست كه متأثر شده و گرم شده و روشن شده؟ دود است. پس دود اطاعت درست را آنوقت كرده كه خودش گم بشود و آتش را بنماياند.
پس بدانيد انشاءاللّه و در اين مثل فكر كنيد. پس مادام كه آتش ظاهر نشده درست خدمت آتش را نكرده. پس آتش تعلق ميگيرد به روغن و روغن ملايم ميشود، همچو اطاعتي نكرده كه آب بشود. دل آتش ميخواهد كه روغن آب بشود بخار بشود دود بشود. آتش ميخواهد خودش پيدا بشود. موم نرم شده اما مقصود پيدا نشده. وهكذا مادامي كه آب هم شد هنوز مقصود آتش به عمل نيامده. آب ميشود، لكن مردم آب نميخواهند، مردم آتش ميخواهند گرم شوند. روغنِ گرمشده خودش گرم است اما اطاق را گرم نميكند. آتش ميخواهند طبخ كنند غذاشان را، ميخواهند گرم كنند حمام را، با آتش كارها دارند. پس آتش وقتي مقصودش به عمل آمده كه دود بالمره از خود درگذرد، و وقتي از خود گذشت جميع ظاهر او ميشود ظاهر آتش و باطن او ميشود باطن آتش و همچنين حركت او ميشود حركت آتش. ببين چراغ را هرجا كه ببري آتش را بردهاي و اگر بگويند آتش بيار و تو چراغ را بياري آتش را آوردهاي.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 154 *»
ديگر انشاءاللّه فضايل آقايانتان را اگر اين قاعده را داشته باشيد خواهيد فهميد. كسي خيال نكند كه محض مثل ظاهر است كه خدا توي قرآن فرموده. مطلب بزرگي بوده خواسته به مثل بيان كند. مردم ديگر نميفهمند، نفهمند، خرند و بگذاريد بر خريت خود باقي بمانند. خدا ميفرمايد الله نور السموات و الارض خدا نور آسمان و زمين است مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة مثل نور خدا مانند چراغداني است كه چراغي بر روي آن گذارده باشند و بر روي آن چراغ شيشه بلوري باشد. و اگر فكر كنيد اشارات خدا در اينها گذارده. تا آنجا كه ميفرمايد يكاد زيتها يضيء ولو لمتمسسه نار چنان روغني است كه نزديك بود خودش روشن باشد پيش از آنيكه آتش به او تعلق بگيرد. پس در اينها اشارهها گذارده كه روشنايي آتش از شكم دود بايد بيرون بيايد، وهكذا گرمي آتش از شكم دود بايد بيرون بيايد. عبرت بگيريد از اينها و ببينيد كه خداوند عالم خلق را خلق كرده و آياتي كه به خلق نموده بدانيد كه همهاش مخلوقاتند. در اينها فكر كنيد و عبرت بگيريد. هر وقت خدا ميخواهد چيزي بر دست نبي جاري كند آن را در عالم خلق جاري ميكند. هيچچيز را نميبرند توي ذات، توي ذات خدا كسي هرگز راه ندارد كسي نميرود آنجا. پس خدا را ببينيد مثلها زده در ملك و فرموده سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق پس آياتي ظاهر كرده در ملك، در اين آيات فكر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 155 *»
كن چيزها ميفهمي انشاءاللّه.
از جمله آيات چيزهايي است كه بيرون وجود تو است، و از جمله آيات يكي خود تو است. فكر كن در خودت پس ببين چنانكه آتش در ميگرفت در دود و دود مشتعل ميشد و آتش از اين دود پيدا ميشد، و حالا وقتي آتش ميخواستي حالا ديگر رو ميكردي به اين دود كه به آتش درگرفته. روكردن به اين دود روكردن به آتش است. حالا ديگر ميروي پيش اين دود درگرفته گرم ميشوي، پيش اين كه ميروي پيش آتش رفتهاي. پس ببينيد انبيا و اوليا حالتشان چيست در نزد خدا؟ پس آنها اگر بشري هستند مانند شما، مثل دودي هستند كه به آتش درگرفته الا اينكه فرقي ميان دود و ساير بخارها و ساير آبها و ساير خاكها هست. آن فرق چيست؟ فكر كن ببين چقدر روشن است فرق. پس ببين در قلب، در كانون سينه اين دود، آتش مشتعل شده، خبر شده دود از آتش. اما آب خبر نشده از آتش، بخار خبر نشده از آتش، اما دود خبر شده از آتش زبان گوياي آتش شده. پس خطاب ميكند به اين در و ديوار و هرچه ماسواي او است كه من بشري هستم مانند شما، هيچ فرقي مابين من و شما نيست. من جسمي هستم شما هم جسمي هستيد الا اينكه من از عالم غيب خبردار شدهام، من رخساره تابان عالم غيب شدهام من خبردار از آتش و حرارت آن شدهام، تو هم اگر ميخواهي ببيني حرارت او را بيا حرارت مرا ببين،
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 156 *»
ميخواهي زيارت كني او را بيا مرا زيارت كن، ميخواهي حرف با او بزني بيا با من حرف بزن، ميخواهي رو به او كني رو به من كن. اگر او را دوست ميداري و راست ميگويي كه دوست ميداري او را، جاي دوستداشتن اينجا است وهكذا.
پس واللّه ماتري في خلق الرحمن من تفاوت هيچ فرقي نميكند، خدا همهجا يكجور خلقت كرده. بدن تو را همچو خلقت كرده كه مانند ساير چيزها رنگ دارد مانند ساير چيزها شكل دارد طول دارد عرض دارد عمق دارد. پس هيچ فرق مابين بدن تو و ساير سنگها نيست مگر يك چيز كه بدن تو از عالم غيب خبر شده اما آن سنگ از عالم غيب خبر نشده، سنگ است و بس. اما بدن تو خبردار شده از عالم غيب. پس خطاب ميكند بدن تو به ساير جمادات ميگويد من بشري هستم مانند شما، فرقي كه من با شما دارم اين است كه روح غيبيِ حيات در من جلوهگر شده و مرا رسول خود قرار داده. پس بدانيد آن روح بيننده است، ميخواهي ببيني آن روح چطور ميبيند ببين من چطور ميبينم، بدن است كه ميبيند. آن روح شنونده است، ميخواهي ببيني آن روح چطور ميشنود ببين من چطور ميشنوم. ميخواهي زيارت كني روح كسي را بدنش را كه ميروي زيارت ميكني او را زيارت كردهاي. و ميخواهي ببيني چطور ميبيند، بدنش را ببين چطور ميبيند، بدنش كه ديد روحش ديده. ميخواهي ببيني
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 157 *»
چطور ميشنود، بدنش را ببين چطور ميشنود بدن كه شنيد روح شنيده. ميخواهي ببيني عالم است يا جاهل برو پيش بدنش حرف بزن سؤالي كن، اگر جواب تو را راه ميبرد عالم است راه نميبرد جاهل است. ميخواهي زيارت كني روح را فكر كن ببين نميشود زيارت كرد روح را مگر توي بدن. ميخواهي مصافحه كني با اين روح با بدنش مصافحه كن. ميخواهي معامله كني بخري بفروشي، برو كسي را پيدا كن كه زنده باشد روح داشته باشد. ميخواهي كسي را دوست بداري زنده را دوست بدار. ميخواهي دشمني كني با زنده دشمني كن.
پس عرض ميكنم ماتري في خلق الرحمن من تفاوت تو فكر كن كور مباش ببين همهجا مثل هم است. پس عرض ميكنم كه بدانيد اگر خلق نبودند هيچ كمال خدا ظاهر نبود، علم خدا جود خدا كرم خدا امرش نهيش هدايتش ظاهر نبود. پس خلق كرد خلق را تا اظهار كند جود خود را كمال خود را.
حالا پس بدانيد كه آن كساني كه بالمره از خود بيخود شدهاند ائمه طاهرينند سلام اللّه عليهم. پس ايشانند كه واللّه هيچ از خود ندارند هيچ از خود باقي نگذاردهاند. اما به شرطي كه همان مثل را داشته باشي. چنانكه دود از خود هيچ باقي نگذارده؛ اما معني اين حرف اين نيست كه هيچ نيست به جز آتش. آتش در دنيا مكان ندارد كه رو به او بتوان رفت. اگر چيز صاحب مكاني در دنيا هست او مكان
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 158 *»
ميكند در اين تخت و بر اين تخت مينشيند، و اگر اين تخت را بكشي از زير پاي او ديگر اينجا نيست. همچنين نور خدا لطيف است اينجا ظاهر نميشود مگر اينكه جسمي باشد انساني باشد اينجا، آن نور تعلق ميگيرد به اين، كمال خدا ظاهر ميشود در اين. پس بدانيد انشاءاللّه كه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين چنان از خود بيخود شدهاند مانند دودي در جنب آتش يا مانند بدن تو پيش روح تو. ببين كه بدن تو در پيش روحت از خود بيخود شده. اما بيخود شده معنيش اين نيست كه بدن نداري، خير بدن داري، اگر بدن نداشتي روح اينجا منزل نداشت، پس بدن هست لكن بيخود شده. چرا بيخود است؟ چرا كه اگر روح نباشد هيچ خيالي هيچ ارادهاي هيچ حركتي كه به اراده باشد هيچ سكوني كه اراده در آن باشد نخواهي داشت. پس اين بدن حالا كه از خود بيخود شده، اگر ميجنبد روح خواسته بجنبد، اگر ساكن شد روح خواسته ساكن بشود، اگر ديد و نگاه كرد روح خواسته كه ببيند، اگر گوش داد و شنيد روح خواسته كه بشنود، و همچنين اگر اين بدن خورد روح خواسته بخورد، آشاميد روح خواسته بياشامد، اگر راه رفت روح خواسته برود، اگر ايستاد روح خواسته بايستد، اگر نشست روح خواسته بنشيند. پس ببينيد كه هيچ اين بدن در حركاتِ ارادي خود مالك نيست. پس ميگويد لاحول و لا قوة الا بالروح. پس اين بدن ميگويد نميبينم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 159 *»
مگر به حول و قوه روح، نميشنوم مگر به حول و قوه روح، نميبويم نميچشم مگر به حول و قوه روح، حركتي سكوني ندارم مگر به حول و قوه روح، اقوم و اقعد و اتحرك و اسكن. پس ببينيد حالت بدن در نزد روحش چه جور است، بدن خودت را نسبت به روح خودت بسنج، ببين بدن معصوم هم همينجور است نسبت به روح خدا. خدا اگرچه ذاتش روح نيست اما ذاتي خلق كرده كه آن روحش است، كه ميفرمايد و نفخت فيه من روحي به جميع ملائكه كه آفريده بود امر كرد كه همينكه من دميدم روح خود را در بدن آدم، نفخ روح خود را كه كردم به سجده بيفتيد. شما جايي بايد به سجده بيفتيد براي من، نميشود سجده براي من كنيد. ملائكه ميخواهند سجده كنند براي خدا چه كنند؟ نميتوانستند مگر آنكه روح الهي دميده شد در بدن آدم مانند آتش كه در دود درميگيرد، حالا ديگر هركس كاري به آتش دارد بيايد پيش اين دود. پس روح اللّه كه دميده شد در بدن آدم از زبان خود آدم به ملائكه خطاب شد كه فقعوا له ساجدين براي خدا سجده كنيد. جميعاً سجده كردند مگر منافقي كه در ميان آنها بود، شيطان سجده نكرد، گفت چه فرق است ميان من و او؟ چرا بايد من سجده براي او بكنم؟ بعينه همين حرفهاي منافقين. اسباب قياس را خدا عمداً در ميان گذارده ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حيّ عن بينة و هركس كافر بشود ضرري به خدا ندارد. پس اسباب قياس
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 160 *»
موجود بود شيطان نگاه ميکرد ميديد آدم بدني دارد كه از خاك ساخته شده و خودش بدني دارد كه از آتش ساخته شده، ميگفت اين بدن را من هم كه دارم چرا بايد براي آدم سجده كنم؟ ملعون خبيث قطع نظر كرد از آن روحي كه خدا در بدن آدم دميد و در بدن شيطان نبود. آن روح همينكه جلوهگر شد در بدن آدم آناني كه مؤمن بودند و ملائكه بودند جميعاً سجده كردند و خاضع و خاشع شدند براي خدا، مگر همان منافقي كه شيطان بود و اتباع او. بنا كرد قياسكردن، عرض كرد كه آدم را از خاك خلق كردي مرا از آتش، او بايد به من سجده كند من چرا سجده به او بايد بكنم؟ هميشه منافقين اينجور نزاعها را داشتهاند با اهل حق. چنانكه موافق حديثي دجّال در زمان رسول خدا متولد شد، حضرت رفتند آنجا گفتند بگو اشهد ان لا اله الا اللّه گفت اشهد ان لا اله الا اللّه. فرمودند بگو اشهد ان محمداً رسولاللّه آن خبيث گفت تو بگو اشهد ان دجّال رسولاللّه تو شهادت به پيغمبري من بده. ابوجهل اين ادعا را ميكرد كه تو بگو.
باري، پس عرض ميكنم فكر كنيد. پس در جاهايي كه ظهور نكرده است روح خدا كسي ادعاي ظهورش را بخواهد بكند همين اولِ دروغ و اول كذب است، اول نفاق و كفر است. و بدانيد واللّه اين روح را در همهجا نگذاردهاند، دميدهاند در بدن پاكان و نيكان در بدن معصومان حقيقي واقعي. پس اين روح اول دميده شد در بدن محمد و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 161 *»
آلمحمد سلام اللّه عليهم اجمعين و ايشانند كه خود را بالمرّه در جنب خدا گم كردهاند، براي اينكه خدا را ميخواستند ظاهر كنند. و واللّه اگر ايشان را خلق نكرده بود خدا كه از سر جان و مال به طور ظاهر بتوانند بگذرند اين كار در قوه احدي نبود و نيست. پس ايشان را از درجه اعلي عليين فرود آورد و ايشان طاقت آوردند كه اين معامله را بكنند. پس خدا معامله كرد با ايشان و ايشان را از خود بيخود كرد به طوري كه ماينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي ميفرمايد مارميت اذ رميت ولكن الله رمي.
ديگر تو انشاءاللّه استاد باش و بدان به همان مثلهايي كه عرض كردم كه ارواح غيبيه ظاهر نميشوند مگر در بدنهاي ظاهر، و اگر بدنهاي ظاهر نباشند روحهاي آنها اثري كمالي براي آنها نيست. پس كساني كه ظاهر شدند به آن روح و آن روح اللّه در ايشان دميده شد به طوري كه جميع آنچه داشتند از دستشان گرفت، اسمشان را رسمشان را حركتشان و سكونشان را همه را گرفت و پيش([5]) از همه خلق درگرفتند به آن روح؛ بعد از آنيكه درگرفتند به نور خدا و به روح خدا، واللّه شد رخساره ايشان رخساره خدا معامله با ايشان معامله با خدا دشمني ايشان دشمني خدا دوستي ايشان دوستي خدا معرفت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 162 *»
ايشان معرفت خدا جهل به ايشان جهل به خدا. نمونه دستت باشد. هركس نشناسد امامان تو را ديگر حالا بگويد خدا و رسول، موسي و عيسي، هرچه ميخواهد بگويد، خداي خود را نشناخته جاهل به خدا است. پس السلام علي الذين من عرفهم فقدعرف الله زيارت جامعه صغيره زيارتي است كه در ميان علما معتبرتر است از ساير زيارات. در آن زيارت ميفرمايد السلام علي الذين من عرفهم فقدعرف الله و من جهلهم فقدجهل الله سلام من به آن جماعتي كه هركس ايشان را شناخت خداي خود را شناخته و هركس جاهل به ايشان شد جاهل به خدا شده. پس ايشانند آن آيتي كه خداوند عالم ايشان را از خود بيخود كرده و در ايشان جلوهگر شده به طوري كه روحاللّه در بدن ايشان دميده شده، هيچ ميلي ندارند مگر ميل خدا مشيتي ندارند مگر خواهش خدا حركتي ندارند مگر حركت بدهد خدا ايشان را، سكوني ندارند مگر خدا ساكن كند ايشان را . پس آنچه در ايشان است جميعاً كمالات خدا است كه ظاهر است در وجود ايشان. و واللّه اگر ايشان نبودند كمالات خدا ظاهر نبود اگر ايشان نبودند خدا شناخته نميشد و به همينطورها ميفرمودند، در احاديث خاصه ميفرمايند بنا عبدالله و لولانا ماعبد الله به ما خداوند عالم پرستيده شد و اگر ما نبوديم خدا پرستيده نميشد. و فرمودند بنا عرف الله و لولانا ماعرف الله به ما خدا شناخته شد و اگر ما نبوديم خدا شناخته نميشد. ديگر يكپاره نصاب
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 163 *»
هستند يكپاره منيها و ناصبيها هستند كه در دل انكار فضائل دارند، ميگويند اينها حديث است. پس ديگر آدم چه كند؟ حديث كه ميخواني كه حديث است، آيه قرآن كه ميخواني كه آيه است، پس چه بخوانيم برات اي بيانصاف! آيا خدا در قرآن داد نميزند كه سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق ميفرمايد ما آيات خودمان را به مردم نمودهايم، مينماييم به ايشان، يا نشان دادهايم در آفاق و در انفس. فكر كن ببين كجا نموده ـ اگر نموده ـ در غير ائمه طاهرين؟ و اين آيات همان آياتي است كه در همان دعاي رجب است كه گاهگاهي ماها ميخوانيم و ميان مردم نيست، در ميان مردم هر فضيلتي كه از ائمه طاهرين بوده ترك شده الحمدللّه.
باري، در آن دعا است كه بآياتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان خدايا تو را قسم ميدهم به آن آيات و علامات تو كه در همهجا هست، اين هم كه حديث. وقتي حديث مطابق شد با آيه قرآن، آيه مطابق شد با حديث، آدمي كه مؤمن باشد جاي ديگر نميرود. فكر كنيد ببينيد چيزي اگر خدا داشت در توي قرآن گذاشت، چرا كه پيغمبري ديگر ما نداريم. از جانب خداي خودمان اگر بايد چيزي بيايد بايد پيش پيغمبر ما9 بيايد، توي كتاب همين پيغمبر ما9 بايد باشد. و اين را بدان كه چيزي كه در قرآن نيست آن از جانب خدا نيست از جانب شيطان است چرا كه ماذا بعد الحق الا الضلال بعد از
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 164 *»
حق چهچيز است غير از باطل؟ بعد از نور چهچيز است غير از تاريكي؟ بعد از سفيدي چهچيز است غير از سياهي؟ به همينطور غير از حق هرچه هست همه باطل است. حق كجا است؟ پيش حق است. حق كجا است؟ پيش خدا است، پيش پيغمبر پيش امام. حق، اقوالشان است اقوالشان قرآن است و حديث است، و شخص مؤمن بيرون نميرود از قرآن و حديث. پس خدا فرموده سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق ما آيات خودمان را تمام مينماييم در آفاق و در انفس مردم. ببين كجا را ميبينيد؟ همچنين در دعاي رجب است كه بآياتك و مقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان خدايا تو را قسم ميدهم به آن علامتها و آن آيات و مقاماتي كه هيچ تعطيلي براي ايشان در هيچجا نيست. يعني آنها در همهجا حاضرند همهجا ناظرند شاهدند شاهد خدايند. پس ايشانند واللّه رخساره خدا، اگر ايشان نبودند خدا رخساره نداشت، و اگر رخساره نداشت تكليف مالايطاق بود كه خلق رو به او بكنند، نميشد رو به او بكنند. پس ايشانند محل مشيت خدا محل اراده خدا كمال خدا و جمال خدا. آنچه در دود ميگويي نسبت به آتش اينجا بگو. دودِ درگرفته محل آتش است آتش در قلب او نشسته، وحي در قلب او شده اظهار جمال خود را اظهار كمال خود را اظهار تأثيرات خود را در توي اين دود كرده. پس ديگر فكر كنيد انشاءاللّه ببينيد كه بعد از آنيكه آتش درگرفت در
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 165 *»
دود، اگرچه آتش ديده نميشود، ديدار آتش در دود است، جميع شكلهايي كه ميبيني پيداست از دود است، پس آنچه ميبيني اين دود است جميع شكلهايي كه ميبيني از دود است. آتش تا جايي كه به اين شكل درآمده ديده ميشود و اگر آتش برود بالا ديگر تو نميبيني او را، و خود آتش ديده نميشود. بخواهي تجربه كني يك منقلي كه پر از آتش باشد دودش كم باشد يك بته بالاي آن بگير يك ذرع، دو ذرع، نيم ذرع بالا كه بگيري روشن ميشود. اين از چهچيز است؟ معلوم است آنجا آتش هست اما به چشم درنميآيد.
ديگر ملتفت باشيد انشاءاللّه، پس عرض ميكنم كه آتش رنگ و شكلي ندارد، رنگ و شكلي كه در منظر است از دود است، همه آنچه ديده ميشود از خاصيت دود است و دود اين كارها را كرده كه آتش را بنماياند. ما آتش بيرنگ را نميبينيم و رو به او نميتوانيم بكنيم. پس دود واسطه شد و رنگ داد به آتش، ديگر اگر دود غليظي است سرخ ميكند آتش را، اگر غلظتش كم شد زرد ميكند آتش را. توي شعلهها كه فكر ميكنيد خيلي واضح است. ببين روغن كثيف مثل روغن بيداَنجير و بزرَك([6]) و امثال اينها شعلهاش سرخ است، روغن لطيفتر شعلهاش زرد ميشود، روغن لطيف مثل شمع كافوري مثل موم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 166 *»
شعلهاش زرد ميشود، ديگر اگر روغني لطيفتر شد مثل اين شمعهاي گچي شعلهاش سفيد سفيد است، به جهت آنكه دودش خيلي لطيف است. منظورم اين است كه رنگ و شكلي كه ظاهر است از اقتضاها و از خاصيتهاي دود است، اما ما اين اقتضاها را ميخواستيم، اگر اين اقتضاها نبود چراغ نداشتيم آتش نداشتيم. به همينطور اگر در ميان نميآمدند پيغمبران چهخبر داشتند كه خدا دارند. وقتي ديديم اينهمه آمدند و گفتند خدايي هست مردم فهميدند خدايي هست. پس واللّه ايشان را اگر بخواهي بشناسي ببين نمونه حالتشان را ماتري في خلق الرحمن من تفاوت نمونه حالتشان اينكه اين رنگ و شكلي كه ميبيني از خود دود است و حالا كه دود پيدا نيست پس اين رنگ و شكل از كيست؟ اگرچه از دود است اما دود پيدا نيست. حالا كه دود ناپيداست كيست ظاهر؟ اين رنگ از كيست؟ اين شكل از كيست؟ پس همه نسبتها را حالا ديگر به آتش بده چرا كه آتش است كه پيداست. پس بگو آتش اينقدر قدش است رنگش اين است شكلش اين است، اما همين سياهيِ دود است كه آمده توي شكم آتش، زرد شده به اين شكل شده. پس از اين چيزي رفته پيش آتش.
وقتي ملتفت اين شدي خواهي دانست كه مؤمن بعد از آنيكه سلب اختيار از خود كرد و راه رفت به امر خدا و دوري كرد از آنچه خدا نهي كرده، به خصوص ديگر اگر معصوم شد مطهر شد و هيچ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 167 *»
خلافي با خدا نكرد نه در ظاهر نه در باطن، جميع كارهاي او بسته ميشود به خدا. حالا ديگر ببين خدا بنا نبود غذا بخورد، انسان ميخورد غذا. حالا ديگر اگر انسان معصوم غذا خورد غذاخوردن او غذاخوردن خدا ميشود. تعجب است كه انسان مؤمن غذا خورده گفته ميشود خدا خورده. حديثش در اصول كافي است هيچكس هم نيست كه وازند. حديثي در اصول كافي هست كه خدا در روز قيامت حجت ميكند بر بنده كه من ناخوش شدم تو به عيادت من نيامدي. عرض ميكند خدايا تو كي ناخوش ميشوي؟ كي لايق است نسبت ناخوشي به تو بتوان داد؟ ميفرمايد آيا يادت نيست كه در دنيا فلان مؤمن ناخوش بود تو به عيادت او نرفتي؟ من آنجا بودم پيش او همانجا حاضر بودم. و همينكه كسي ميرود مؤمني را زيارت ميكند مرا زيارت كرده، هر مؤمني را كه عيادت كني بدانكه او را عيادت نكردهاي مرا عيادت كردهاي. هر مؤمني را كه زيارت كني يعني ديدن كني خدا را زيارت كردهاي. كسي كه ديدن مؤمن ميرود واللّه خدا ميگويد به تو كه ديدن مؤمن نرفتهاي؛ و بسا كه به زبان خود آن مؤمن هم ميگويد كه تو زيارت نكردهاي او را مرا زيارت كردي. اياي زرت و ثوابك عليّ مرا زيارت كردي و ثواب و جزاي تو را هم من بايد بدهم.
حالا ديگر راهش را به دست دادم. مؤمن كسي است كه ايمان دارد به خدا، خصوص كه معصوم هم باشد. حالا ببينيد نور خدا
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 168 *»
همينكه نشست و جلوهگر شد در مؤمن چه ميشود! باز در خصوص مؤمنين ميفرمايد كه انما يتقرب اليّ العبد بالنوافل حتي احبه فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها و رجله التي يمشي بها ان دعاني اجبته و ان سكت عني ابتدأته بنده عبادت ميكند مرا و اطاعت ميكند مرا به سبب نافلهكردن و به من نزديك ميشود تا اينكه دوست ميدارم او را، و چون دوست داشتم او را گوش شنواي او ميشوم، پس من ميشنوم وقتي او ميشنود، توي گوش مؤمن خدا ميشنود. وهكذا ميفرمايد من ميشوم چشم بيناي او، توي چشم مؤمن خدا ميبيند. وهكذا ميفرمايد من ميشوم دست تواناي او و پاي پوياي او، اگر مرا بخواند او را اجابت ميكنم، اگر ساكت شود من خود ابتدا ميكنم.
پس فكر كنيد انشاءاللّه، ببينيد در خصوص مؤمن اگر اينها جايز باشد كه ديدنش ديدن خدا باشد، اگر چيزي به او بدهي به خدا داده باشي، و قرضدادن به مؤمن قرضدادن به خدا است ان تقرضوا الله قرضاً حسناً قرضدادن به مؤمن قرضدادن به خداست. حالا كه چنين شد كه خيلي از كارهاي مؤمن را خدا ميبندد به پاي خودش، در روز قيامت ديگر آنجا نميترسد از كسي، واقعاً خدا هم گفته، پس آنجا كه نميترسد ميگويد من ناخوش شدم به عيادت من نيامدي. عرض ميكند تو ناخوش نميشوي تو كي ناخوش شدي؟ آنجا به يادش
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 169 *»
ميآورند، بر او حجت ميكنند او هم تصديق خواهد كرد. ميگويد من چيز از تو خواستم معطل بودم فقير بودم پول به من ندادي، عرض ميكند تو كي فقير ميشوي كه پول بخواهي؟ وحي ميرسد كه آيا نبود كه فلان مؤمن فقير بود از تو پول خواست به او ندادي؟ من آنجا بودم به من ندادي. وهكذا ميفرمايد من تشنه بودم آب به من ندادي همين لفظ را هم به خصوص ميفرمايد، عرض ميكند خداوندا تو خودت خالق آب هستي چگونه تشنه ميشوي؟ خطاب ميرسد كه آيا نبود كه فلان مؤمن فلان وقت تشنه شد از تو آب خواست و تو به او ندادي؟ من آنجا بودم من آنجا پيش آن مؤمن حاضر بودم، در تله نشسته بودم ان ربك لبالمرصاد خداي تو در مرصاد است. مرصاد اين جاهايي است كه درست ميكنند و پشت آن مينشينند براي شكاركردن. پس بدانيد كه قايم شده خدا و پنهان شده خدا واللّه در وجود خوبان ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون خدا با آن كساني است كه تقوي پيشه خود ميكنند و نيكي ميكنند.
خلاصه، عرض ميكنم حالا كه ملتفت شدي اين را انشاءاللّه كه بعد از اينكه نور خدا جلوه كرد در ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين حالا ديگر كارهاي اينها و چيزهاي اينها بسته ميشود به خدا، و چون چنين شد حالا ببينيد جميع چيزهاشان برميگردد به خدا. پس اگر راه ميروند خدا ميگويد من راه رفتم. وقتي پيغمبر در عالم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 170 *»
رجعت در ابري مينشيند و ميآيد مردم ميگويند خدا آمد. بعينه چنانكه در آن مثل عرض كردم، ببين روح تو توي بدنت كه مينشيند و ميآيد ميگويند تو آمدهاي. آن هم روح اللّه در بدنش نشسته هروقت ميآيد خدا آمده، هروقت ميرود خدا رفته. واللّه به همين اصطلاحات است. وقتي به اين نظر نظر ميكني جميع منسوبات به ايشان منسوب به خدا است. فكر كن ببين مردم نميشناختند با كي جنگ ميكنند، واللّه هيچ تأويلي توش نيست. پس آنهايي كه با حضرت سيدالشهداء جنگ كردند با سيدالشهداء جنگ نكردند با خدا جنگ كردند و خون خدا را ريختند، بدن خدا را سر بريدند. واللّه هيچ تأويل درش نيست هركه خيال كند تأويل است صدهزار حديث دارم، اينقدر حديث هست آيه هست كه از شماره بيرون است. پس منسوبات ايشان واللّه منسوب به خداست. پس هر معاملهاي كه با ايشان بشود آن معامله با خدا شده، هركس انكار ايشان را ميكند انكار خدا شده. به همينطور جنگ با ايشان جنگ با خدا است. واللّه به همينطور درباره مؤمنين ناقصين هم كه گاهي معصيت ميكنند حديث رسيده من آذي لي ولياً فقدبارزني بالمحاربة و دعاني اليها هركس با وليّي از اولياي من جنگ كند يا اذيت كند، با من در ميدان جنگ درآمده و مرا به جنگ خود خوانده.
حالا ببينيد كه امامحسين چه بوده حالتش در نزد خدا، و چقدر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 171 *»
عزيز بوده در نزد خدا! ميخواهي عزت او را در نزد خدا بداني بدانكه خدا است مصيبتخوان حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه در آيات بسياري كه يكي از آنها همين آيه است كه ميخوانيم. در آيههاي بسيار و مجالس بيشمار از براي انبياي سلف يكدفعه دودفعه بيشتر كمتر براي هر پيغمبري مصيبتخواني كرد. اما براي پيغمبر9 چون صاحبعزا بود براي او نه همين يكدفعه روضهخواني كرد، بلكه مستمر براي پيغمبر روضهخواني ميكرد. عرض ميكنم بسا دويست حديث باشد كه جبرئيل آمد خدمت پيغمبر گريان و خبر داد به آن حضرت كه حسين تو كشته ميشود، جبرئيل روضه ميخواند پيغمبر گريه ميكرد و پيغمبر روضه جبرئيل را ميشنيد. خدا از زبان جبرئيل براي او روضهخواني ميكرد.
پس عرض ميكنم كه بدانيد كه مقام روضهخواني خيلي مقام است. جميع كارهاي اهل حق غصب شده روضهخواني هم غصب شده است. روضهخواني حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه امر بزرگي است. اولاً بدانيد روضهخواني كار خدا است وحده لاشريك له و اين صدمات را چون جميعاً خدا خبر داده بود پس او است كه روضهخوان است براي همه انبياء. قاصدش كه بود؟ جبرئيل ميآمد و خبر ميآورد. جبرئيل نازل شد بر آدم گفت اگر ميخواهي توبه تو را قبول كند، خدا را بخوان به حق آن پنجتن كه محمد و علي و فاطمه و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 172 *»
حسن و حسين باشند صلوات اللّه عليهم. پس القاء كرد جبرئيل آن صورتها را كه در ساق عرش نوشته بود، نشان آدم داد آدم نظر كرد و خواند آن اسمها را تا اينكه رسيد به اسم پنجمي. به آن اسم كه رسيد ديد دلش شكسته شد اشكش بياختيار ريخت، فرمود به جبرئيل كه من سرّ غريبي در اين اسم ميبينم همينكه اسم آن باقي را ميبرم جميع غمهاي من از دل من بيرون ميرود اندوه من رفع ميشود فرحناك ميشوم و غمهاي من برطرف ميشود، و همينكه اسم اين پنجمي را ميبرم سرّ آن را نميفهمم كه چرا بياختيار دلم ميسوزد و بياختيار محزون ميشوم اشك من ميريزد. اين بود كه جبرئيل از جانب خدا مأمور شد كه روضهخواني كند براي آدم ابوالبشر. جبرئيل بنا كرد روضهخواني كردن، گفت اي آدم تو حالا ميبيني اسم او را ميبري دلت ميسوزد و اشكت ميريزد پس چه بود حالت تو اگر ميديدي آن مصيبتي كه بر سر او ميآيد؟! اي آدم اگر ميديدي اين ولد خود را كه در بياباني گرفتار است به دست دشمناني چند كه هيچ رحم ندارند، و به هيچ سببي از اسباب ترحم بر او نميكنند، و از هرسمتي به هرطور صدمه بر او وارد ميآيد. اي آدم اگر ميديدي او را كه ميگويد واعطشاه واقلةناصراه، عطش به طوري بر او غلبه ميكند كه حايل ميشود ميان او و آسمان مانند دودي؛ اگر اين حالت را ميديدي چه ميكردي؟ و همچنين ميگويد چه ميكردي اگر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 173 *»
ميديدي او را كه بعد از كشتهشدن اسبها را بر بدن او ميدوانند و بدن او را زير دست و پاي اسبان پامال ميكنند. اگر اين حالت را ميديدي اي آدم چه ميكردي؟ و تفصيل ميدهد جبرئيل، اي آدم بعد از آنيكه او را كشتند با لب تشنه و شكم گرسنه اكتفا نميكنند به اين، عيالش را اسير ميكنند و غل و زنجير به گردن آنها ميگذارند اطراف شهرها آنها را ميگردانند سرهاي آنها را به نيزهها ميكنند شهر به شهر ميگردانند ديار به ديار ميگردانند در مجالس حاضر ميكنند. به تفصيل بنا كرد قصهكردن براي آدم و آدم بنا كرد به گريهكردن. آنوقت خدا را قسم داد به حق حضرت سيدالشهداء و دعاي او مستجاب شد.
و صلّى اللّه علىݡ محمّد و آله الطاهرينݡ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 174 *»
مجلس ششم
(چهارشنبه ـــ ششم محرّمالحرام 1293)
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 175 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شيعتهم و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الى يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرمايد:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
عرض كردم ترجمه فارسي اين آيه شريفه اين است كه خداوند عالم فرموده كه خدا خريده است از مؤمنان پيش از اين در عالم ذر جانهاي ايشان را و مالهاي ايشان را، از دستشان گرفت، تمام را خريد، و در ازاي اين جان و مالشان تمام بهشت خود را عطا فرمود. و آن جماعتي كه فروختند به خدا جان و مالشان را و خريدند بهشت را علاماتي چند دارند، آن علاماتشان اين است كه در دنيا جنگ ميكنند در راه خدا. كي؟ بعد از نزول قرآن. ديگر آنها كه عربي خواندهاند
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 176 *»
ملتفت هستند كه اصل معامله را به زبان گذشته بيان فرموده ان الله اشتري، پيشتر. كساني كه اين معامله را كردند علاماتي دارند كه بعد از اين، يعني بعد از نزول قرآن جنگ ميکنند در راه خدا و جمعي را به درك اسفل ميفرستند و بعد خودشان كشته ميشوند، اموالشان به غارت خواهد رفت. اين جماعتند كه فروختند جان و مالشان را به خدا و خريدند بهشت را از خدا.
و عرض كردم چنانكه خدا قرار داده در حكم ظاهري كه معامله بايد به رضاي طرفين باشد، اگر يكطرفي راضي نباشد، بزنند كسي را كه بيا صيغه بخوان و معامله بكن، هركس بشنود اين معامله را ميگويد كه باطل است. و عرض كردم كه بعضي رضاها از روي قلب است و كساني كه بر قلوب مطّلعند ميدانند كه از روي قلب رضا است، و بعضي رضاها به زبان تنها است بسا دل راضي نباشد. لكن خلقي كه خبر ندارند از غيوب و از دلهاي پنهاني مردم، مأمور شدهاند كه كسي بگويد من راضي هستم اقرارش را بگيرند، قولش را بايد گرفت. حالا ديگر واقعاً هم توي دلش رضا نباشد حكم خدا اين است كه صحيح باشد. و اين معامله را در ميان جماعتي رسم كرده خدا كه مطلع به غيوب نيستند. خوب ملتفت باشيد. لكن خدا و رسول كه مطلع است بر قلوب و ضماير مردم، هرطوري در دلشان هست همانطور معامله ميكنند ان يعلم الله في قلوبكم خيراً يؤتكم خيراً مما اخذ منكم پس اگر خير
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 177 *»
در دل داشته باشند خدا خير به ايشان ميدهد، و اگر شر در دل داشته باشند خدا شرشان ميدهد. ملتفت باشيد انشاءاللّه. پس كساني كه اطلاع بر غيوب ندارند معاملههايي كه ميكنند رضاهاي ظاهري را از ايشان قبول ميكنند، چرا كه تكليف مالايطاق بود كه اينها از دل هم خبر شوند و حال آنكه خدا همچو علمي به ايشان نداده بود. از اين جهت خدا آن شريعت اصل را از مردم برداشته و چنين قرار داده كه همينكه كسي به زبان اقرار به چيزي كرد از او قبول كنند. لكن خداوندي كه بر قلوب مطلع است معامله ميكند با دلها چنانكه دلها بر آن هست، ديگر كسي نفاق بخواهد بكند پيش خدا، نفاق را قبول نميكند. ببينيد كه در احكام ظاهر قرار دادهاند كه اگر دو شاهد رفتند پيش حاكم و شهادت دادند كه ما ميدانيم كه فلان از فلان، فلانقدر طلب دارد، و اينها پيش آن حاكم شرع فسق و فجوري نكرده باشند، از آنها فسق و فجوري آن حاكم نديده باشد، بر او واجب است كه حكم كند كه اين طلب را بدهد. حالا بسا در واقع اين شاهدها با هم ساخته باشند بسا رشوه گرفته باشند ـ مثل شاهدهاي اين زمان ـ و شهادت داده باشند. و اغلب حكمها هم همينطورها است. حالا بسا آنكه توطئه كردهاند و دروغ گفتهاند، بسا فسق و فجور خود را از نظر حاكم شرع پنهان داشتهاند و او خبر ندارد، از دروغشان هم خبر ندارد، حالا حكم ميكند كه فلان بايد به فلان اينقدر بدهد. و تعجب اينجا است
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 178 *»
كه بر مدعي و مدعيعليه هردو واجب است امضاي حكم حاكم شرع، اگرچه خودشان بدانند مطابق با واقع نيست. حتي آنكه پيغمبر9 با آنكه آن بزرگوار را شماها الحمدللّه ميدانيد كه علم به غيوب داشت و اين ديگر بر شما مخفي نيست، و اگر كسي اين اعتقاد را نداشته باشد ديگر باقي چيزها به كار نميخورد. چرا كه پيغمبر را خدا ميفرستد كه معالجه كند بيمارها را، اگر طبيب ناخوشهاش را نشناسد نداند چطور دوائي ميخواهند چه مرضي دارند، اگر اينها را نداند طبابت نميتواند بكند. پس بايد بداند. پس شما ميدانيد كه پيغمبر و ائمه سلام اللّه عليهم اجمعين عالم بودند به غيوب، چرا كه حجت خدا بودند بر جميع خلق، و خودشان فرمودند خدا اجل و اكرم از اين است كه كسي را حجت كند بر كسي و علم او را از او پنهان بدارد.
باري، ديگر دقت كنيد انشاءاللّه، بعضي از سنيها و بعضي از آنهايي كه عليّاللّهي شدهاند ميگويند خدا جبرئيل را فرستاد برود و نبوت را ببرد براي ابيبكر، آمد روي زمين ابيبكر را گم كرد ديد پيغمبر9 تشريف دارند نبوت را داد به محمد9. سنيها بعضيشان اعتقاد چنين دارند كه نبوت را براي ابيبكر آورده بود، داد به پيغمبر، وقتي رفت بالا خدا گفت چه كردي؟ گفت ابوبكر پيدا نبود دادم به محمد9. خدا بنا كرد داد و بيداد كردن كه چرا به او دادي، من گفتم بده به ابيبكر تو بردي به محمد دادي؟ جبرئيل گفت نميخواهي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 179 *»
برميگردم پس ميگيرم. گفت نه ما چيزي كه به كسي داديم پس نميگيريم. پس بدانيد همچو مذهبها دارند سنيها. بسا ميخنديد حالا به اين حرفها، و بخنديد كه عجب مذهب پوچ باطلي است. خدا ميداند كه به همينطورها بايد خنديد بر كساني كه مذهبشان اين است كه حجت خدا عالم به غيوب نيست.
لكن عبرت بگيريد كه هر حجتي را كه شما خيال كنيد كه نداند حالت كساني را كه بر ايشان حجت است، حجت نيست. ببينيد جبرئيل را ميفرستند پيش پيغمبر، بايد بداند كه پيغمبر كجاست و بياورد رسالت را برساند به او. پيغمبر همينطور پيغمبر است بر امت پس بايد بشناسد. بايد همينطوري كه جبرئيل پيغمبر را ميشناخت و گمش نميكرد و ميآورد پيغمبري را به پيغمبر ميرسانيد، حالا به همينطور پيغمبر مبعوث است و امر ميكند به مردم از جانب خدا، و معقول نيست نشناسد امت خود را و نداند حالت آنها را. ديگر حالا امت بعضي در مشرقند بعضي در مغربند، بعضي در آسمانند بعضي در زمينند، او پيغمبر است بر آسمانها و زمينها و بر مشرق و مغرب، بر كافّه ناس پيغمبر است. و حالا که بر کافّه ناس پيغمبر است علم به همه بايد داشته باشد و چيزي از او مخفي نباشد.
پس عرض ميكنم كه با وجودي كه پيغمبر9 را شما اقرار داريد و ميدانيد كه عالم و دانا بود به دلهاي مردم، اگر دو شاهد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 180 *»
ميرفتند پيشش شهادت ميدادند و فرضاً به حسب اتفاق دروغ هم شهادت ميدادند، پيغمبر بعد از آنيكه حكم ميكردند كه امر چنين است موافق شهادت آن شاهدها، بعد از آن رو ميكرد به آنها و ميفرمود كه مبادا مغرور شويد هيچكدام، كه اين حكم من است و همينكه حكم من شد مطابق واقع خواهد بود؛ اين را بدانيد كه هركدام تقلب بخواهيد بكنيد روز قيامت طوق آتش به گردن شما خواهد افتاد. من مأمورم به شريعتي كه تعليم شما كنم و آن اينجور است. حالا من خودم اگر اينجور حكم نكنم شما ياد نميگيريد. شما كار نداشته باشيد به امر واقع، حكم من اين است كه هركس بايد بدهد كور شود بدهد، اگرچه در واقع آن شاهدها دروغ گفته باشند.
پس عرض ميكنم كه خدا چنين حكم كرده. پس دو شاهد اگر آمدند و شهادت دادند پيش حاكم شرع كه فلان شخص صدتومان از فلان طلب دارد، حكم خدا اين است كه ماهايي كه بر قلوب مردم مطلع نيستيم همه بگوييم راست است. همچنين حكم حاكم شرع را مسلمانان بايد مجزي بدانند. و اگر حاكم حكم كند و او ندهد و ابا كند از دادن همه مأمورند نهي از منكر كنند، بلكه اگر حاكم حكم كرده باشد و بخواهد ندهد عذابش ميكنند. لكن اگر آن دو شاهد احياناً پولي گرفته باشند رشوه گرفته باشند، و آن حاكم شرع خبر نشد كه اينها رشوه گرفتهاند و شهادت دادهاند و حكم كرد، باز بايد آن
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 181 *»
مدعيعليه پول را بدهد به مدعي. حالا در واقع روز قيامت مبعوث كه شد آن شاهدها را عذاب كنند؛ اينجا بايد حاكم به علم خودش عمل كند، آنجا هم خدا چون ميداند آن شاهدها دروغ گفتهاند آنجا به علم خودش عمل ميكند.
پس بدان بسا خداوند در روز قيامت به عكس حاكم شرع دنيايي عمل ميكند، او ميدانسته كه طلب ندارد. و بدانيد كه معاملاتي داريد شما با خداي خود و معاملاتي داريد با خلق خدا. پس مغرور نشويد به اينكه بگويي من در ميان خلق درست راه رفتهام و ميروم. اگر مردي، با خدا درست راه برو چرا كه خلق از خلوات تو مطلع نيستند. پس بسا كسي كه در خلوات مشغول فسق و فجور است لكن در ميان مردم در حضور مردم بسا تسبيح آب ميكشد سرگين آب ميكشد و سبحاناللّه ميگويد نازكنازك راه ميرود. پس بسا عادلي را كه مردم عادل ميدانند او را، و او در نزد خدا افسق فسّاق است. اين را بدانيد كه آنهايي كه ادعاي رياست ديني داشته ـ چنانكه پيشها اينطورها بوده حالا هم همينطورها است ـ هركس ادعاي رياست ديني دارد چاره ندارد جز آنكه به طور ريا و سمعه درست راه برود. ديگر نعوذباللّه حالا كه ظاهراً هم درست راه نميروند، و فسق و فجور آنقدر مردم را گرفته كه پردهشان دريده شده و در ظاهر هم درست راه نميروند. والا آنهايي كه در اوائل اسلام ميخواستند غصب خلافت كنند نازكنازك
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 182 *»
راه ميرفتند. به صداي نازك حرف ميزدند. همانطورها كه پيغمبر راه ميرفت و همانطورها ميخواستند راه روند. عمر كه اينهمه مردود و مطرود و ملعون شده، شيعه جميعشان همت كردهاند كه غلطهاي او را بشمارند، در جميع عمرش هفده غلط بيشتر از او نگرفتهاند نعوذباللّه. لكن حالا بيا پيش فساق و فجار آخرالزمان ببين روزي صد غلط ميكنند. واللّه روزي هفده غلط بگويي ميكنند اغراق نيست، روزي پنجاه غلط هم بگويي اغراق نيست.
منظور اين است كه ملتفت باشيد انشاءاللّه كه خدا بر قلوب معامله ميكند. و من بسيار اين حرف را اصرار كردهام و گفتهام و حالا هم ميگويم. اكتفا مكنيد به همينكه در ميان خلق درست راه رويد، بلكه سعي كن با خدا درست راه برو، سعي كن در خلوت هم اگر زني باشد و هيچكس نباشد زنا مكن هيچ نگاهش مكن. اگر كسي هم نفهمد مال مردم را مخور به جهتي كه خدا گفته. حالا آن خدا گفته علانيه زنا مكن علانيه مال مردم را مخور، در خلوت هم زنا مكن در خلوت هم مال مردم را مخور. پس معامله خدايي را انشاءاللّه با خدا بكنيد اگر ميخواهيد مؤمن باشيد. و بدانيد خدا معاملات خودش را، اين وعده و وعيدهايي را كه كرده جميع را به علم خودش عمل ميكند. خودش اصدقالصادقين است خودش بهتر ميداند كه هركسي چهكاره است، و معامله ميكند با او همانطوري كه ميداند.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 183 *»
پس اسلام آن است كه در ميان خلق درست راه بروي، ايمان آن است كه با خداي خود درست راه روي. ديگر حالا ميخواهي مسلمان باشي باش. حسن اسلام اين است كه تا انسان زنده است مسلمانان او را مسلمان بدانند پاك بدانند دختر به او بدهند دختر از او بگيرند مالش را مال خودش بدانند زنش را زن خودش بدانند مالش را به يغما نبرند اولادش را از او نگيرند تا دم قبر؛ زير خاكش كه كردند آنجا كه رفت ديگر معامله با خداست. و بدانيد كه خيلي هستند كه به اسلام تنها اكتفا كردهاند، خود را مخيّر كردهاند كه توي ديني كه غير اسلام باشد بروند. ميخواهي بروي توي نصاري برو، ميخواهي بروي توي يهود برو، ميخواهي بروي توي مجوس برو، هر ديني كه غير دين حق است آن غير دين خدا است.
پس عرض ميكنم كه چون خداوند عالم بر قلوب مطلع است و معامله هم بنا است خودش بكند، بدانكه از روي واقع بايد بكنيد چرا كه از قلوب مطلع است. پس خودش كه ميخرد چيزي را بايد بداند كه فروشنده در قلب راضي است، و به هيچوجه منالوجوه نفاق را قبول نميكند. انسان دلش راضي نباشد و بگويد من در راه خدا اين را تصدق دادهام انفاق كردهام، اين پيش خدا هيچ محسوب نيست. خدا ميداند كه توي دلش كراهت دارد، ميگويد من ميدانم تو در راه من ندادهاي يا اگر دادي راضي نبودي پس از او قبول نميكند. معامله خدا
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 184 *»
با خلق اينجور است. پس خداوند عالم راضي بود كه بخرد از جماعت مؤمنين جانشان را و مالشان را و بهشت را به آنها عوض بدهد، و آنها هم راضي بودند كه بفروشند جانشان را و مالشان را و بهشت را بگيرند. و عرض كردم كه اين معامله از براي همهكس ممكن نيست.
قدري پيش خودت فكر كن ببين اگر همهكس بيايد از سر جان و مال خودش بگذرد، اولاً كه نميگذرد كسي؛ بعد حالا زور زد و گذشت، دندان سر جگر خود گذاشت زحمت كشيد و تكلف كرد و خلاف نفس كرد، حالا ميگويند راضي هم بايد باشي. و عرض كردم كه رضا و غضب امر اختياري نيست، وقتي من رضا نباشم هزار زور بزنم كه رضا باشم نميتوانم. كسي اگر چيزي را دوست ميدارد، به اختيار نميتواند دوست ندارد. هرچه ميخواهد باشد. آنچيز ميخواهد خدا باشد ميخواهد مرئيات باشد مسموعات باشد ميخواهد انساني باشد ميخواهد حيواني باشد، همينكه چيزي را دوست داشته باشي به اختيار نميتواني دوست نداري. چنانكه وقتي ترشي دوست نميداري بگويند دوست بدار هركاري ميكني كه دوست بداري نميتواني. حالا عرض ميكنم كه ببينيد و فكر كنيد انشاءاللّه. اگر بگويند بيا بفروش و راضي هم باش، اگر كسي واقعاً راضي هست واقعاً راضي است، راضي نيست نميتواند راضي باشد. مثل اينكه كسي كه چيزي را دوست نميدارد نميتواند دوست بدارد.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 185 *»
يكي ترشي را دوست نميدارد يكي ماست را دوست نميدارد يكي سكنجبين را دوست نميدارد، ديگر بيا توي دلت دوست بدار نميتواند.
پس اين جماعت بدانيد جماعتي مخصوص بودند كه جان دادند و مال دادند در راه خدا و راضي هم بودند. و واللّه كسي ديگر غير از اين جماعت نميتوانست راضي باشد. و اگر كسي راضي نباشد و به زور خود را بدارد تكلف است و ان الله لايحب المتكلفين. اگر قسم هم بخورد كه راضي هستم خودش ميداند كه دروغ ميگويد. پس اين معامله را بدانيد واللّه مخصوص آن جماعتي است كه واقعاً در دل راضي بودند. از روي ميل و محبت تمام مال و جان خود را به خدا فروختند، و گرفتند از خدا آنچه را كه گرفتند. و اين است كه مقرب درگاه خدا شدند، و خدا جميع عالم را به طفيل وجود ايشان آفريد. و واللّه اگر نبودند اين جماعت كه اين معامله را بكنند، خدا هيچ احتياج نداشت كه به طور كراهت و زور و جبر بدارد كسي را كه بيا جانت را مالت را بده.
ديگر دقت كنيد انشاءاللّه و زيرك باشيد دانا باشيد استاد باشيد، مثل ساير مردم نباشيد. ميبيني هركه ملا هست رسم اين شده كه بايد خر باشد سادهلوح باشد. لكن شما چنين نباشيد، مؤمن زيرك بايد باشد، شَقّ شعر كند. حالا يكپاره چيزها را روي خود نيارد نيارد و مأمور است روي خود نيارد، و مؤمن بايد در نهايت زيركي و دانايي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 186 *»
باشد. پس ببينيد خدا در خلق معامله زور و جبركردن را گفته باطل است، حالا ميآيد خودش معامله زور و جبر بكند؟ معقول نيست.
ديگر دقت كنيد انشاءاللّه اين خلق اگر به زور چيزي را از دست كسي گرفتند، كسي اگر به زور چيزي را از كسي گرفت معلوم است محتاج است، پري قبيح نيست. دزدي اگر رفت دزدي كرد، محتاج بوده رفته دزدي كرده چندان قباحتي ندارد. اما خدا اگر برود دزدي كند خيلي قباحت دارد چرا كه احتياج ندارد. دزد بيچاره محتاج بود رفت دزدي كرد. اين ظلمه كه هستند و ظلم ميكنند هرظالمي هرسلطاني، هرظلمي كه ميكند چندان قبيح نيست، به جهتي كه يكي لشكر ميخواهد ظلم ميكند، يكي دولت ميخواهد يكي عزت ميخواهد يكي شهوت دارد ميخواهد به مقصودي كه دارد برسد، همه محتاجند. پس در احتياج، عمل ناشايست چندان قبيح نيست، اما بياحتياج كسي كه هيچ احتياج ندارد ميرود دزدي ميكند خيلي قبيح است. كسي كه احتياج ندارد و مال مردم را پس نميدهد گريبانش را ميگيرند كه مرد حسابي تو كه احتياج نداري چرا مال مردم را نميدهي؟ حالا ديگر دقت كنيد ببينيد خدايي كه خالق خلق است چيزي را از خلق به زور بخرد يا بفروشد و هيچ احتياج هم ندارد چقدر قبح دارد! خيلي قبيح است! از جميع قباحتها كه فكر كني بيشتر قباحت دارد كه خدا كار ناشايست كند. پس بدانيد كه خداوند عالم غني بينيازي است كه هيچ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 187 *»
احتياجي به عبادت هيچ عابدي ندارد. ديگر چه جاي اينكه به زور بدارد كه بياييد عبادت مرا كنيد. عبادت نكنند، جهنم. گرجمله كاينات كافر گردند مگر ضرري ميتوانند به او برسانند؟ واللّه نميتوانند.
پس عرض ميكنم واللّه اگر نبودند آن جماعتي كه از روي رضا و ميل و شوق و محبت بفروشند مال خود و جان خود را و در عوض بگيرند بهشت را، واللّه خدا اعتنائي به ماسواي آنها نداشت. پس بدان انشاءاللّه، واللّه اگر ايشان نبودند خدا هيچ خلقي خلق نميكرد لولاك لماخلقت الافلاك اي پيغمبر! اگر تو نبودي من آسمانها را خلق نميكردم. و ديگر تو فكر كن ببين اگر آسمان نبود زمين كجا بود؟ اگر زمين و آسمان نبود كجا جمادي بود؟ كجا نباتي بود؟ كجا حيواني بود؟ كجا بدن انساني بود؟ پس چون ايشان اينجور بودند و اين معاملات را در راه خدا كردند و مقرب درگاه خدا شدند، حالا از طفيل وجود ايشان خدا خيلي كارها ميكند، و هركه را و هرچه را خدا خلق كرده و انعام فرموده، از فاضل وجود ايشان خلق كرده. پس عرض ميكنم كه باقي مردم اين معامله را كه به طور رضا و رغبت باشد نكردند. انشاءاللّه فكر كن اندكي چرت مزن. يك روز سهل است يكدفعه سهل است كه انسان سعي كند و يك عمري به كارش بيايد، سهل است در قبر در قيامت به كارش بيايد.
پس عرض ميكنم كه باقي مردم حتي پيغمبران واللّه عاجزتر از
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 188 *»
اين بودند كه جان بدهند و مال بدهند و توي دلشان هم راضي باشند. ميشد جان بدهند، جان ميدهند لكن راضي نيستند. خيلي كسان جان ميدهند و راضي نيستند. ميشد مال بدهند و راضي نباشند. اما معاملهاي كه خدا در اول وهله قرار داده معاملهاي بود كه رضا شرطش بود. معاملهاي كه رضا درش نيست خدا اين معامله را نميكند. پس چون چنين قرار داده بود كه اگر كسي جانش را و مالش را نداد و به رضا و رغبت تمام نفروخت به خدا، مؤمن هم نباشد. در اين آيه در ظاهرش به طور عموم فرمايش ميكند لكن مال جماعت مخصوصي است. پس عرض ميكنم كه از انبيا گرفته فمادون، نتوانستند چنين معاملهاي كنند كه جان و مال بدهند و راضي هم باشند. اما خدا خدايي است مدبّر، خدايي است حكيم، چرا كه ائمه طاهرين را آفريد خصوص حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه را و اين معامله را به طور رضا و رغبت و محبتِ تمام كرد، و همين را محبوب جميع مؤمنين قرار داد.
و بدانيد اين را كه هر چيزي را خدا قرار داده در حكمت خودش كه به همجنس خود ميل كند. و اين سرّي است از اسرار حكمت، سعي كنيد آن را به دست بياوريد، هركس به دست بيارد خيلي از علوم براش منكشف ميشود. پس همجنسها به يكديگر منجذب و مايلند. هر پسري پدرش را دوست ميدارد هر پدري
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 189 *»
پسرش را دوست ميدارد، پس هر آتشي آتش را دوست ميدارد. چرا دوست ميدارد؟ دو قلوه آتش را كه پيش هم ميگذاري اين قلوه آتش آن قلوه را گرمتر ميكند آن قلوه آتش اين قلوه را گرمتر ميكند هردو تقويت يكديگر ميكنند، به اين جهت دوام ميكنند باقي ميمانند. ديگر اينها سهل تجربهاي ميخواهد. ميبيني آتش روي هم كه هست دوام ميكند و اگر از هم متفرق شد زودتر تمام ميشود. و در هر جايي فكر كني مييابي انشاءاللّه. پس هر همجنسي مقوّي همجنس خود است، هر همجنسي منجذب است به سوي همجنس خود. اين است كه هركس طبعش بر طبع هركسي است او را لامحاله دوست ميدارد و ممكن نيست كه كسي مؤمن باشد و ائمه را دوست ندارد، لامحاله دوست ميدارد. مؤمن واللّه مؤمن را دوست ميدارد منافق خودش را بكشد واللّه دوست نميدارد مؤمن را. دوست ندارد، به جهنم، دوست نداشته باشد. و اين قاعده باشد دست شما و بدانيد كه مؤمن مؤمن را دوست ندارد داخل محالات است. پس مؤمن مقوي مؤمن نباشد محال است، آتش آتش را دوست ندارد داخل محالات است. خودش به گرمي برپا است حالا چيزي كه او را گرمتر كند آيا ميشود او را دوست ندارد؟ مؤمن مؤمن را البته دوست ميدارد همجنس همجنس خود را دوست ميدارد و تقويت مييابد از او. پس هر محبّي محبوب خود را دوست ميدارد هر همجنسي مجبول است بر اينكه همجنس
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 190 *»
خود را دوست بدارد. و هر دوستي همينكه دوست خود را در بلا ديد از ياد خودش ميرود، اين طبع در انسان خلق شده. حتي واللّه در حيوانات اين طبع هست. بسا كسي در نهايت بيجرأتي است لكن وقتي ميبيند دوستش به جنگ رفته و دوستش مغلوب شده با وجودي كه جبن دارد، در نهايت جبنش ميبيني كه از ياد خودش ميرود از بيجرأتي خودش فراموش ميكند. و واللّه من اين طبيعت را در حيوانات مشاهده ميكنم. شما ببينيد بيجرأتترين حيوانات اين مرغ خانگي است، ميبيني يك كيش كه ميكني ميپرد و ميگريزد، گربه به اين بيجرأتي نيست. پس مرغ خانگي به محض يك صدايي محض يك حركتي فرار ميكند. و ببين با وجودي كه بيجرأتترين حيوانات است اين مرغ وقتي جوجه بيرون ميآورد البته دوست ميدارد جوجههاي خودش را، وقتي جوجهها را نگاه ميكند از ياد خودش ميرود از ياد كمجرأتيش ميرود، گربه از آنجا ميخواهد بگذرد ميبيني باد كرد و پريد به گربه كه جوجههايش محفوظ بمانند، حتي به سگ ميپرد، ديگر خودش را به كشتن ميدهد، يادش ميرود كه من ميروم به كله سگ ميپرم سگ مرا ميگيرد، يادش ميرود. ديگر آن سگ بسا شكمش را هم پاره كند از يادش ميرود.
ديگر دقت كنيد انشاءاللّه كه اصل سرّش را به دست بياوريد. پس طبيعت محبت حتي محبت حيواني اين است. چنان سرشته
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 191 *»
شدهاند محبّين كه همينكه محبوبين خود را در بلائي ببينند ميبيني قوت ميگيرند و از ياد خودشان ميروند. پس عرض ميكنم اگرچه حالت مردم اينطوري است كه ميبيني كه هي آنها را موعظه كني و نصيحت كني كه در راه خدا انفاق كن زكوة بده، اگر ديناري از زكوة بر ذمه كسي باشد و ندهد مخلد است. اهل زكوة بسيار هي موعظههاشان و نصيحتهاشان ميكني و هيچ اثري نميكند. بلكه اغلب اغلب مردمي كه هستند همه در فكر مداخلند، و معلوم است مداخلي كه دارند همين خمس و زكوة است. به اين جهت هي اصرار ميكنند هي خمس بدهيد زكوة بدهيد راست هم ميگويند بايد خمس داد بايد زكوة داد، ديناري از زكوة را اگر ندهي تو را ميبرند به جهنم و راست هم ميگويند. و واللّه با وجودي كه اينهمه هي اصرار ميكنند كه زكوة بدهيد كي ميدهد؟ هيچكس. اگر فرضاً جايي هم ميدهند تقلبات بسيار ميكنند، ده تومان را جنس ميدهد؛ ديگر براي اين هم بازيها درميآورند، آن آخر كار كه جانش بيرون ميرود و چيزي ميدهد، آن آخر كار واللّه دلش راضي نيست. ميخواهي ببيني چگونه راضي نيستند، ببين اغلب مردم تصدقاتشان را هم كه ميدهند راضي نيستند. فكر كنيد ببينيد اگر نگفته بود خدا زكوة بدهيد خوشترشان بود يا حالا كه گفته است خوشترشان است؟ ببين اگر ميگفتند كه ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم خمس را بخشيدهاند بيشتر خوششان ميآمد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 192 *»
يا حالا كه نبخشيدهاند؟
پس عرض ميكنم كه اين مردم راضي نيستند به مالهاشان كه بدهند و جزئي مالشان را بدهند، چه جاي خونشان. مالشان را هم مشكل است برايشان كه بدهند. تدبيري خدا كرده و آن تدبير آن سرّ حكمتش همينكه محب همينكه محبوب خود را در بلا ديد ياد خودش ميرود، اگر ترسو بود ياد خودش كه رفت ياد ترسش هم ميرود، مثل مرغ خانگي كه همينكه ديد سگ رو به جوجههاش ميرود ميپرد به سر و كله او، به سر و كله شير ميپرد و ياد خودش ميرود. پس چون كه اين معامله را تدبير كرد خدا، حالا ديگر راه از براي مؤمن آسان شد. حالا ديگر فكر كنيد ببينيد مؤمني حاضر باشد در حضور جمعي و ببيند كه آن مؤمن ايستاده و استغاثه ميكند، هرچه ضعيف باشد واللّه خودداري نميتواند بکند. گيرم کمجرأت هم باشد همينقدر که ببيند امامش ايستاده و استغاثه ميکند ممكن نيست بتواند خودداري كند، مگر منافق باشد مگر واللّه حرامزاده باشد كه بتواند طاقت بياورد. هرمؤمني اگر خود را ببيند در صحراي كربلا ايستاده، امامش را ديد استغاثه ميكند طاقت نميآورد خودداري كند. آنوقت ديگر فكر كن كه چه معاملهاي ميكند. همانجور معامله كه حسين با خدا كرد آن مؤمن چنين ميكند. پس مؤمن ميرود واللّه خودش را به معركه مياندازد و يادش ميرود كه تير رو به او ميآيد، يادش ميرود
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 193 *»
كه كشته ميشود از خودش يادش ميرود از عيالش يادش ميرود كه معطلند. آنهايي كه به ياد ميآمدند واللّه حرامزاده بودند. حضرت سيدالشهداء عمرسعد را ميطلبيدند و با او صحبت ميداشتند، گويا همين روز ششم هم وارد كربلا شد و عمرسعد سركرده قشون بود، اين عمر حرامزاده خويش و قوم هم بود، دور از حاضران حضرت او را در مجالس عديده خواستند فرمايش كردند كه تو با من جنگ ميكني؟ عرض كرد بلي. فرمودند نميداني من كيستم؟ عرض كرد چرا. بهتر از همهكس ميشناخت، خويش بود قوم بود توي خانه همديگر ميرفتند. فرمودند ميشناسي و جنگ ميکني؟ اين را كه ميشنيد متحير ميشد كه چه جواب بگويد! ميگفت ميترسم مالم را ابنزياد از دستم بگيرد. فرمودند من مالت را زيادتر از آنچه بگيرند عوض ميدهم. عرض كرد فلان مزرعه مرا خراب ميكند. ميفرمودند كه من مزرعهاي در حجاز دارم كه فلان و فلان قيمتش است به تو ميدهم. ميگفت چه كنم! اگر جنگ نكنم ابنزياد عيالم را از دستم ميگيرد. اي بيدين بيمذهب! با فرزند پيغمبر جنگ ميکني با حجت خدا جنگ ميکني و او را ميشناسي و عيال او را اسير ميكني و از خدا نميترسي، و از ابنزياد ميترسي كه عيالت را از دستت بگيرد؟!
باري، پس اين حرامزادگان حرامزادگي را به ارث ميبرند. و هر باطلي اينجور است، هر اهل باطلي طبيعتشان بر باطل سرشته شده.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 194 *»
اين عمرسعد ملعون پدرش سعد وقّاص شيطان غريبي بود. يكوقتي حضرت امير روي منبر موعظه ميفرمودند فرمودند پيش از آنيكه من از ميان شما بروم هر مشكلي داريد بپرسيد تا حل شود. از هرچه بپرسيد جواب ميگويم سلوني قبل انتفقدوني همهچيز را ميدانم از همهجا خبر دارم. سعد وقاص كه پدر همين عمر بود برخاست گفت يا اميرالمؤمنين بگو ببينم سر من چند مو دارد؟ فرمودند به همينطور واللّه رسول خدا خبر داد به من كه من موعظه خواهم كرد و تو خواهي پرسيد همين را از من. و اگر بخواهم بگويم چند مو بر سر تو است ميگويم لكن معلوم نميشود. يكيش كم بشود و قايم كني، غرض حسابكردنش مشكل است، لكن ميگويم چيزي را كه رسول خدا گفت. رسول خدا فرمود كه وقتي چنين سؤالي از تو كرد تو در جواب او بگو در زير هر مويي شيطاني نشسته كه لعن ميكند تو را. لكن خبر ميدهم تو را كه از براي تو سخلهاي هست بچهاي هست در خانه ـ آن روزها اين عمر هنوز بچه بود ميكُليد روي زمين ـ اين سخله تو سخله مرا خواهد كشت، فرزند من حسين را خواهد كشت. همين عمرسعد بود وقتي بزرگ شد آمد صحراي كربلا و با سيدالشهداء جنگ كرد.
پس عرض ميكنم كه ملتفت باشيد انشاءاللّه اين معامله را و سرّ شهادت اين بزرگوار را ملتفت باش كه بعد از آنيكه حضرت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 195 *»
سيدالشهداء بياختيار بيمحابا از روي ميل و محبت جان خود را و مال خود را فرزندان خود را عيال خود را داد، حالا ببين در اين حالت و هيئت كه ميبينند مؤمنان او را، واللّه نميماند مؤمني كه طاقت بيارد. مؤمني اگر حاضر بود آنجا واللّه ياد مالش نميآمد ياد جانش نميآمد. واللّه هيچ اذن نميخواهد كه برود كشته شود، گريه ميكردند بياختيار ميرفتند جان ميدادند. و همه شماها اگر بوديد واللّه جميع مؤمنين هرمؤمني وقتي در حضور حسين كسي حاضر باشد و او را به چنين بلائي مبتلا ببيند از ياد مال و جان خودش ميرود. پس اين معامله را خواست بكند كه مؤمنان به آساني مال و جان خود را بدهند. هر پيغمبري به همين تدبير راضي شد كه از سر جان و مال خود بگذرد. و واللّه جميع انبيا و اوليا به همين معالجات راضي شدند، بلكه به همين انبيا شدند اوليا شدند كه راضي شدند كه از سر جان و مال بگذرند.
پس اين امر را خداوند عالم قرار داد و آن مشيت اول اول به اين امر قرار گرفته بود، اگر اين امر نميشد جميع مؤمنين بايد ضايع شوند. بلكه به همين تدبير واللّه جميع عبادات ناقصه تمام شد، واللّه اين نمازهاي سر و دست شكسته اين اعمال ناقصه تا گريه سيدالشهداء نباشد به كار كسي نميآيد. اين گريهها جبر كسر آن نمازها را ميكند. اين روزههايي كه ميگيريم خودش را قبول نميكنند وقتي گريه بر سيدالشهداء روش ميآيد آن جبر كسر اين را ميكند. هر ناتمامي كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 196 *»
در كار مؤمنين بود از انبيا گرفته تا پيش پاي خودتان، هر ناتمامي كه در كار هر ناتمامي بود واللّه به جهت شهادت سيدالشهداء تمام شد؛ كه هريك كه متذكر اين معني شدند آرزو كنند كه كاش ما چنين شده بوديم. جميع مؤمنين خود را چنين يافتند كه گفتند ياليتنا كنا معك فنفوز فوزاً عظيماً ميخواهد زمان بعد باشد مثل زمان تو كه حالا ميگويي كاش ميبودم و ميرفتم كشته ميشدم. ميخواهد زمان پيش باشد كه اين آرزو را ميكردند.
پس بدانيد كه اين امر عظيم امري است كه واللّه مغز آمدن پيغمبران است، سرّ آمدن پيغمبران همين است. اگر اين نبود آمدن پيغمبران بيحاصل بود، اين را برداري واللّه همه بيحاصل است. ببين پيغمبر معجزات جميع پيغمبران از دستش جاري ميشد، بياني داشت كه در قوه هيچ پيغمبري نبود اينجور بيان، و هي نصيحت كرد موعظه كرد و بعد از اينهمه ببينيد هيچكس نيست كه در قوه خودش ببيند كه دو ركعت نماز كند، روزه درستي بگيرد. بخواهد دو ركعت نماز درست كند ميبيني كه هزار خيال ميآيد براي انسان و نميتواند بيخيال نماز كند، با هزار زحمت دو ركعت نماز ميكند. جميع عبادات اسمش تكليف شده است. تكليف يعني چه؟ يعني مشقت، كار زحمتداري را شخص بكند. و عرض كردم كاري كه زحمت دارد و كراهت توش هست ميل توش نيست شوق و ذوق به آن نيست خدا
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 197 *»
به آن كار هيچ احتياج ندارد. خدا ميداند كه اين نمازهاي ما را واللّه اگر تحويل خودمان كنند خودمان قبول نخواهيم كرد. اينجور خدمات مثل اين است كه غلامي داشته باشي ـ حالا غلام را خيال كن به جاي خود ـ پس كارهاي ما مثل اين است كه غلامي داشته باشي هي صدا بزني هي جواب ندهد، هي تو امر كني او خدمت نكند تا آخر جانش را بالا بياورد يككاري بكند دلش هم راضي نيست. اما در خودمان كه فكر ميكنيم هي زور بزن كه يك ركعت نماز خالص كني باز نميتواني. لكن هزار حرف ميزني صبح تا شام و هيچ يادت نيست مشقت دارد و زحمت دارد. دو ركعت نماز كه ميگويند بكن خيال ميكند كه كمرش را ميخواهند بشكنند. بابا اين دو ركعت نماز كه زوري نميخواهد، اما اگر بگويند پارو بردار برف پاك كن زور نميآرد. دو ركعت نماز اگر بگويند بكن خيلي زحمت دارد. و همچنين مردكه را ميبيني روز تا شام غذا نخورَد و مشغول كارهاي دل خودش بشود بسا يادش هم نميآيد كه غذا نخورده، لكن وقتي روزه ميگيرد ميبيني از اول صبح دلش ضعف ميكند.
پس واللّه هركس حتي انبيا هم، هر نبيي در درجه خودش وقتي فكر ميكند ميبيند عمل نالايق كرده براي خدا. هركس فكر كند ميبيند عمل كسي لايق نيست لكن واللّه جميع نقصانهاي عالم همه به واسطه شهادت حضرت سيدالشهداء جبر كسرش ميشود. وقتي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 198 *»
شخص متذكر ميشود آن حضرت را و حال آنكه دوست او است ديگر نميتواند خودداري كند. ديگر حالا نماز ميكنم به جهتي كه بهشت بروم اين نقص دارد، داشته باشد. نماز ميكنم به جهتي كه جهنم نروم، بله، اين نقص دارد، داشته باشد، واقعاً هم مشقت دارد كه با نيت خالص نماز كند. به همين جهت جميع فروع دين اسمش شده تكليف. نمازش تكليف است روزهاش تكليف است وهكذا جميع آنچه را امر كردهاند كه بكن يا نهي كردهاند كه مكن همهاش تكليف است، به جهتي كه با تكلّف به عمل ميآري، مشقت دارد. اينها جميعاً به جهت اين مشقتش مرغوب نيست و آنها را به كله آدم ميزنند و قبول نميكنند. و واللّه وقتي جفت شد شفيعي با آنها قبول ميشود. و واللّه شفاعت ميكنند اهلبيت پيغمبر دوستان خود را. و دوستي هيچجا به هيجان نميآيد مگر هر وقت شخص متذكر مصيبتهاي ايشان بشود، دوستي ايشان به هيجان ميآيد.
پس جميع نقصانهاي عالم بدانيد تمام شد و جميع شكستها بسته شد به جهت شهادت حضرت سيدالشهداء. از اين بود كه اهتمام زيادي براي انبيا و اوليا ميشد در اين امر. و به هر نبيي وحي ميشد كه اين حكايت واقع ميشود. و عرض كردم چنان اهتمامي در اين امر روضهخواني و تعزيهداري كردهاند كه در هيچچيز آنقدر نكردهاند. چهبسياري كه خيال ميكنند تعزيهداري امر مستحب است، واجبات
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 199 *»
مقدم است. واجبات چه چيز است؟ نماز است روزه است حج است خمس است زكوة است و امثال اينها واجبات است، حالا گريه بر سيدالشهداء واجب نيست مستحب است، اينطورها خيال ميكنند. عرض ميكنم كه واللّه اگر اين نبود واللّه نمازها قبول نبود روزهها قبول نبود واللّه خمسها و زكوةها و ساير اعمال قبول نبود، و همه به واسطه اين تعزيهداري قبول ميشود. و عرض كردم كه وقتي بخصوص از براي تعزيهداري مثل نماز و روزه قرار ندادهاند، چنانكه براي نماز وقتهاي معين قرار دادهاند براي روزه وقت معين قرار دادهاند، هر عملي وقتي دارد اما وقتي براي تعزيهداري قرار ندادهاند، اگرچه محرّم مناسبتش بيشتر است از باقي اوقات و چون در اين ماه شهادت اتفاق افتاد بيشتر بايد اهتمام كرد در تعزيهداري. لكن عرض ميكنم كه عمداً وقتي معين براش قرار ندادهاند به جهت آنكه چيزي كه يكدفعه كفايت ميكند بكنند وقتش بايد معين باشد. مثلاً وقت ظهر كه ميشود، نماز ظهر را كه كردي كفايت ميكند و همچنين باقي اعمال. اما اين تعزيهداري هر وقت كه به يادت بيايد بايد محزون باشي، توي خواب است خوب است بيداري است خوب است توي نماز است خوب است هروقت به يادت بيايد بايد محزون شوي. ممكن نيست سيدالشهداء به خاطر كسي خطور كند و مؤمن باشد و محزون نشود. و اين يك اثري است در آن بزرگوار، مثل آنكه اثري است در آتش كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 200 *»
هروقت پيش آتش بروي گرم ميشوي اثرش اين است. واللّه اثري است در اين مصيبت كه همينكه ذكرش را ميكني يادت ميآيد بياختيار مؤمن قلبش محزون ميشود بيسبب مؤمن اشكش جاري ميشود. پس يك اثري هست در اين، به اين جهت خدا در اين اهتمام زياد كرده.
بلكه انشاءاللّه اگر درست فكر كني خواهي يافت و از اسرار خلقت چيزها به دستت خواهد آمد. عرض ميكنم كه اگر اين امر واقع نشده بود خلق نميكردند چيزي را، مؤمني نبود كافري نبود هيچ مخلوقي نبود. پس اين امر شهادت آن امانتي است كه ميفرمايد انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين انيحملنها و اشفقن منها هيچكس نميتوانست غير از سيدالشهداء متحمل شود لكن حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً آن انسان است كه بسيار مظلوم است و مجهولالقدر است. و نه اين است كه تو خيال كني كه قدرش را ميداني، نه واللّه قدرش را كسي نميداند مگر خدا مگر رسول خدا مگر حضرت امير.
روزي پيغمبر9 به زيارت حضرت فاطمه و به ديدن او رفته بودند و امام حسين به ظاهر كوچك بودند و بازي ميكردند، حضرت نظرشان كه به او افتاد در آنوقت بنا كردند گريهكردن. حضرت فاطمه عرض كردند كه اي پدر هروقت تشريف ميآورديد اينجا به محض
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 201 *»
ورود سروري براي شما بود كه مافوق نداشت، شما در اغلب مجالس كه اينجا تشريف ميآورديد خوشحال ميشديد امروز سبب چيست كه گريان شديد، و حزني براي شما دست داد كه مافوق ندارد؟ ملتفت باشيد و دقت كنيد انشاءاللّه كه سري از اسرار است. فرمودند ان العلي الاعلي تراءي لي في احسن صورة و اهيأ هيئة خدا جلوه كرد در اين مجلس به نيكوتر صورتي و به بهتر هيئتي. حالا ببين كه اين مجلس، خدا خودش آمده و روضه خوانده براي پيغمبر. عرض كردم كه روضهخواني را اول خدا كرده لكن خيال ميكنند كه اغراق ميگويم. نه، اول روضهخواني را خدا ميكند. بعد از او آن روضهخواني كه همهجا ميرود و روضهخواني ميكند جبرئيل بود كه ميآمد پيش هر پيغمبري و روضهخواني ميكرد. ميفرمايد كه خدا در اين مجلس جلوه كرد به بهترين صورتي از صورتها و به بهترين هيئتي از هيئتها و الآن دستش روي سر حسين بود و ميفرمود مرحبا به اين اولادي كه مبارك است صلوات من و رحمت من و بركات من بر او باد. و بدان اي محمد كه ميكشند اين حسين را و از شفاعت تو دور خواهند شد. و اگرچه به حسب ظاهر امت تواند اما در باطن دورترين مردمند، و شفاعت تو درباره هركس قبول خواهد شد الا درباره جماعتي كه قاتل حسين باشند. پس ببينيد كه خدا است كه روضه ميخواند براي پيغمبر. روضهخواني هم همينطور است كه يكي قصه ميكند كه چه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 202 *»
ميشود و چه ميشود، و ديگري گريه ميكند. كسي كه جزع و فزع ندارد بخواهي پيدا كني آن خود امام حسين است كه هروقت اين حرفها ميشد ميگفت انا لله و انا اليه راجعون. ديگر هر كس اين مصيبت را شنيد همه پيش از اين وقايع عزاداري كردند.
و صلّى اللّه علىݡ محمّد و آله الطاهرينݡ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 203 *»
مجلس هفتم
(پنجشنبه ـــ هفتم محرّمالحرام 1293)
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 204 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شيعتهم و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الى يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرمايد:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
عرض شد ترجمه فارسي اين آيه شريفه اين است كه خداوند عالم فرموده خدا خريده است از مؤمنان جانهاي ايشان را و مالهاي ايشان را به اينكه بهشت را به عوض آن جان و مال عطا كند. و آن جماعتي كه اين معامله را كردند به طور رضا و رغبت بدون شائبه اكراه و اجبار، جمع خاصي بودند، و آن جماعتي بودند كه بعد از نزول قرآن جنگ كردند در راه خدا و جمعي را كشتند و بعد جان و مال خود را دادند. و اين وعدهاي كه خدا كرده نه همين است كه خدا در
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 205 *»
همين قرآن ذكر كرده بلكه خدا اين وعده را در تورات و انجيل و قرآن كرده. بعد ميفرمايد كسي كه وعده بكند چون خدا امر كرده به وفاي به وعده، خودش البته وفا ميكند. غير خدا اگر بخواهد به وعده وفا كند بايد خدا توفيق بدهد تا وفا كند اگر نخواهد وفا نميكند. پس كساني كه غير خدا هستند وعدهاي كه ميكنند بايد خدا بخواهد تا وفا كند اگر نخواهد وفا نميكند اگر خدا مانعي پيش نياورد وفا ميكند، لكن خدا خودش وقتي ميخواهد به وعده خود وفا كند وفاي خود را معلّق بر جايي نميكند چراكه خدا هيچ مانعي براي او نيست، پس و من اوفي بعهده من الله كيست وفاكنندهتر به وعده خود از خدا؟
از روي بصيرت دقت كنيد ببينيد نخواستهاند اغراقي بگويند. خلق هر وعدهاي كنند خاطرجمع نميشود شد، بايد گفت اگر خدا بخواهد خواهد شد اگر خدا نخواهد نخواهد شد. مؤمن اگر دقت كند و خداشناس باشد واللّه به وعده احدي نميتواند خاطرجمع بشود، چرا كه مؤمن خيالش دست خودش نيست بسا آنكه مانعي رو ميدهد، بسا آنكه ميميرد، مالش از دستش ميرود. ولكن خدا است كه وعدهاش معلّق به جايي نيست لامحاله وفا ميكند، ديگر كسي نميآيد مانع بشود. اين است كه ميفرمايد كيست وفاكنندهتر به وعده خود از خدا؟ هيچ موقوف نيست به اذن كسي به مشيت كسي به اراده كسي، وعده خود را وفا ميكند. به خلاف خلق كه وعده كه ميكنند بايد اين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 206 *»
را جزئش كنند كه اگر خدا خواست ميكنم نخواست نميكنم. پس ميفرمايد بعد از اينكه خدا در تورات و انجيل و در كتب آسماني اين وعده را كرده، و حالا كه وفا كرد كيست وفاكنندهتر از خدا به وعده خود؟ حالا كه چنين است فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به پس بشارت باد شما را اي جماعتي كه اين كار را كرديد به آن مبايعه كه كرديد و ذلك هو الفوز العظيم آن فوز و رستگاري عظيم اين است يعني غير اين نيست. ايمان حاصل نخواهد شد مگر اينكه كسي تسليم كند مال و جانش را و بفروشد خود را به خدا و در عوض بستاند نجات ابدي را. و اين است فوز عظيم و غير از اين فوزي نيست و فوز و فضل عظيم همين است. باري، پس اين بود ترجمه فارسي اين آيه كه حالا ديگر عربها و عجمها همه مثل هم شدند در اين مسأله.
پس عرض كردم به طوري كه گذشت اين معامله را به رضا و رغبت تمام بدون شائبه اكراه و اجبار، هيچكس جرأت نكرد اين كار را بكند و در قوهاش نبود. اين است آن معاملهاي كه خدا فرموده انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين انيحملنها و اشفقن منها پس اين شهادت آن امانت خدايي است كه عرضه شد بر همه موجودات و همه ترسيدند كه متحمل اين امر شوند، لكن پيش گذاشت اين قدم را حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه و سلامه عليه و از روي رضا و رغبت تمام اين معامله را به انجام رسانيد، و هيچ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 207 *»
اكراهي در اين معامله براي او به هم نرسيد و هيچ ترديدي براي او حاصل نشد و اين معامله را كرد. حالا بعد از آنيكه آن جناب اين معامله را كرد حال ديگر از براي باقي مردم هم ممكن شد كه از سر جان و مال خود بگذرند اگر ببينند محبوب خود را كه در بلا گرفتار است. هركس كه محبت به هركس داشته باشد در وقتي كه محبوب خود را در بلا گرفتار ديد؛ مال كه پيش پا افتاده است همهكس ميگذرد، بلكه از جان البته ميگذرد. حتي اينكه اين سرّ محبت ساري شده در بسياري از حيوانات. حيواني ضعيفتر و كمجرأتتر و جبانتر از مرغ خانگي سراغ نداريم لكن وقتي كه جوجه گذارد و محبت اين جوجگان در دل او نشست حالا ببين وقتي احتمال بدهد گربه رو به جوجگان او ميرود خودش را ميزند، ميپرد، به جنگ گربه ميرود به جنگ سگ ميرود به جنگ شير ميرود، خودش را فدا ميکند براي جوجگان. سرّ اينهمه اين است كه خدا طبع محبت را چنين قرار داده كه اختيار كند محبوب خود را.
و هر چيزي را خدا بر يكنسقي بر يكطوري يكطرزي آفريده كه اگر كسي فكر كند بهتر از آن نخواهد يافت. پس آتش را براي گرمكردن آفريده ببين چيزي بهتر از آتش گرم نميكند، آفتاب را براي روشنكردن آفريده ببين هيچچيز بهتر از آفتاب روشن نميكند، چشم را براي ديدن خلق كرده ببينيد بهتر از آن اسبابي براي ديدن ميشود
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 208 *»
باشد؟ نه. همينيكه شده نميتواني تمام حكمتهاش را به دست بياوري. همچنين گوش را براي شنيدن آفريده ديگر نميتوان بهتر از آن تصورش كرد براي شنيدن. در هرجا ميخواهي فكر كن.
پس عرض ميكنم كه خداوندي كه آفريده مؤمنان را كه به محض ميل و محبت بندگي او را كنند، اگر خلق نكرده بود ميل و محبت را تكليف مالايطاق بود. خدا تكليف مالايطاق نميكند، خلقي هم به خلقي نميكند چه جاي خداي خالق بينياز. كسي تكليف نميكند به كسي كه مال ندارد نميگويد پول در راه خدا بده، به كسي كه بال ندارد نميگويد بپر، اگر تكليف كند بيثمر است بيقاعده است. پس تكليف مالايطاق است كسي كه محبت در او آفريده نشده به او بگويند بيا مالت را بده جانت را بده. لكن طبيعت محبت طبيعتي است كه خدمت ميكند و واللّه دربند خود نيست. هرجا شعورت ميرسد فكر كن. ببين تو كه دوست ميداري فرزند خود را، شب و روز در فكر اين هستي صدمه به او نرسد، در بازار در خانه همهجا مواظب او هستي محافظت او را ميكني و هيچ به خاطرت خطور نخواهد كرد كه اين كار را ميكنم بزرگ شود تجارت كند. مادر را ببين چطور خدمت ميكند فرزند خود را، شبها برميخيزد خواب را بر خود حرام ميكند او را شير ميدهد، هيچ به خيالش خطور نميكند كه من خدمت اين را ميكنم به جهت اينكه بزرگ شود اين يك چيزي به من بدهد. در اين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 209 *»
خيال نيست هيچ يادش نميآيد اين چيزها. طبيعت محبت در كسي كه نشسته شد ايثار و اختيار ميكند محبوب را حتي بر نفس خودش، ديگر ماسوي كه پيش پاش افتاده.
پس طبع محبت اختيار ميكند محبوب را بر ماسواي محبوب، ايثار ميكند قربان او ميکند. نمونهاي از اين در پيش هركسي هست محض اتمام حجت. بسا اگر اين طبع نبود در مردم مردم حجت بر خدا داشتند كه خدايا ما چطور بياييم اطاعت تو را بكنيم و راضي باشيم و للّه و فياللّه اطاعت تو را بكنيم و اطاعت غير تو را نكنيم؟ چطور ممكن است همچو نماز كنيم و هيچ بهشت نخواهيم. نماز كنيم و هيچ از جهنم نترسيم، نميشود.
پس چون اين طبع را خدا در مردم گذارده خدا حجت ميكند روز قيامت بلكه همين حالا اگر فكر كني و دقت كني خواهي يافت كه خدا حجت ميكند، كه چطور اين ضعيفه نصف شب از خواب بيدار ميشود براي بچهاش و با آن گند و بول و نجاست و تعفن، و هزار پيسي ميكشد و به خيالش خطور نميكند كه من محبت به اين كنم كه اين يكوقتي نان به من بدهد يا ندهد، و اين بزرگ ميشود يا نميشود، هيچ در اين خيالها نيست. پس خدا است حجت ميكند به همان زنيكه كه تو نسبت به بچه خودت چطور محبت ميكردي و در خيال منفعت نبودي، با من هم ميخواستي همانطور سلوك كني و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 210 *»
حجت ميكند بر او. و همچنين ميبيني يككسي زنش را دوست ميدارد هيچ به خيال منفعت نيست و هيچ به خيال دفع مضرت نيست و با او دوستي دارد. و يككسي ديگري را دوست ميدارد. حريصان حرص ميزنند در جمع دنيا و خيال ميكنند كه ما بايد اينهمه حرص بزنيم چرا كه يكوقتي معطل خواهيم شد. چهبسيار حريصاني كه ميبيني مال دارند به قدر كفايت عمر خود تا زندهاند و باز سير نميشوند.
ديگر اين را سرّش را بخواهي به دست بياري فكر كن باز در اين مثل. طبيعت آتش ـ كه چون واضح است مكرر مثل ميزنم ـ آتش تا هست گرم است، آتش نميشود باشد و گرم نباشد. آب تا هست سرد است، يخ و برف تا هستند سردند، آفتاب تا هست نوراني است، زمين تا هست ظلماني است. هرچيزي هرطبعي كه دارد هرجا هست آن طبع همراهش هست. طبيعت حريص اين است كه تا زنده است حرص ميزند، تا دم مردن تا وقت ديدن ملكالموت. طبيعت حريص طبيعتي است كه همان وقت يك دينار از او بخواهي بگيري راضي است كه جانش را بگيري و آن يك دينار را نگيري. پس ببينيد و عبرت بگيريد انشاءاللّه. اگر قدري سودا در مزاج كسي غلبه كند همينكه سودا غلبه كرد طبيعت سودا اين است كه بترسد از تاريكي. ديگر حالا فكر ميكند كه توي تاريكي چيزي هست؟ نه، همان چيزها
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 211 *»
است كه توي روشنايي است. اگر بود چيزي، باقي مردم هم بايد بترسند و مردم كه ميآيند و ميروند و نميترسند. اين فكر را نميكند بلكه اين هم در روشنايي ميرود و ميآيد، اما از تاريكي ميترسد. خودش هم قسم ميخورد كه هيچچيز نيست در تاريكي و خودش ميداند كه هيچ نيست و با وجود اين ميترسد. سببش اين است كه تا خلط سودا توي بدن است اين ميترسد كه توي تاريكي برود. اگر ميخواهد نترسد دو مثقال سنا بخورد كه اسهال كند سودا بريزد توي خلا. ديگر آنوقت نصيحت هم نميخواهد همينطور نميترسد. پس طبع حريص مانند طبع سوداوي است كه خودبهخود ميترسد از تاريكي و ميداند كه هيچچيز توي تاريكي نيست، همينطور طبع حريص خودبهخود ميبيني حرص ميزند و سير نميشود. به همينطور در هرجا ميخواهيد فكر كنيد تا نوع مسأله به دست بيايد. پس هرچيزي طبيعت او بدانيد همراه او است.
پس عرض ميكنم كه محب طبيعتش محبت است، و طبع محبت اين است كه اختيار كند محبوب خود را. ببين محبوبت چيست؛ اگر محبوبت دنيا است هيچوقت ترك آن را نميكني، جانت را روش ميگذاري، بر ماسوي او را اختيار ميكني. اگر جميع ماسوي مال تو باشد جميع را ميگذاري او را ميگيري. پس با دست خود خدمت او را ميكني با پاي خود به جانب او ميروي با هر عضوي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 212 *»
خدمتي از او ميكني. طبيعت محبوب اين است كه مختار باشد، و طبيعت محب اين است كه او را اختيار كند و ايثار كند بر ماسواي او.
پس عرض ميكنم اين طبيعت را خدا قرار داده به روشنايي چشم مؤمن. عرض ميكنم واللّه بايد خدا را حمد كرد به جميع محامدش، به حمدي كه حمدي بالاتر از آن نداريد بايد خدا را حمد كنيد. حضرت سيدالشهداء در دعائي از دعاها عرض ميكند كه خدايا بده به من آن چيزي را كه اگر هيچ به من ندهي و آن را به من بدهي هيچ ضرر به من نرسد، و بده به من آن چيز را كه اگر آن را ندهي و همه چيز بدهي هيچ منفعت به من نرسد و آن چيز عتق رقاب من است از آتش جهنم.
طبيعت محبت اهلبيت خدا ميداند كه نعمتي است كه دنيا و آخرت را روي هم بريزي واللّه مقابلي نميكند با اين نعمت هيچ نعمتي. آن نعمت را به كسي داده باشند، واللّه اگر محروم باشد از جميع نعمتهاي دنيا واللّه ضرر نكرده. و واللّه اگر آن نعمت را هركس نداشته باشد و جميع نعمتهاي دنيا را به او بدهند واللّه هيچ منفعت نبرده است. اين است كه باز به زباني ديگر فرموده است همين مطلب را كه حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيئة و بغضه سيئة لاتنفع معها حسنة محبت حضرت امير چيزي است كه منفعت دارد و منفعتي است كه با آن منفعت هيچ مضرتي هيچ معصيتي با او مضرت ندارد. ديگر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 213 *»
معصيت را معصيت ظاهري ميخواهي بگير، ميخواهي بلاهاي باطني بگير فرق نميكند. و ديگر محبت اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم هيچ فرق نميكند همه يكي هستند اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة. پس اين يك نعمتي است كه اگر دادند به كسي واللّه جميع دنيا را بلكه جميع آخرت را بدهند هيچ مقابلي با اين محبت واللّه نميكند و واللّه كسي كه ندارد اين محبت را هيچ ندارد ابداً. حديثي به نظرم آمد عرض كنم.
وقتي يكي از فقراي شيعيان خدمت يكي از ائمه گويا خدمت حضرت باقر بود آمد و شكايت بسيار كرد از فقر و فاقه، حضرت او را نصيحت و موعظه كردند كه تو دوست علي شدهاي به اين جهتها است، چارهاش نميشد. آخر حضرت فرمودند تو اصلش فقير نيستي. و اين شخص معلوم است كه شيعه بود و تسليم امر امام را داشت، عرض كرد كه در اينكه من فقير هستم دروغ نگفتهام ميبينم كه فقيرم، لكن تكذيب شما را هم نميتوانم بكنم، معني حرف شما را و قصد شما را نميدانم چهچيز است، اما ميدانم شبها بچههامان گرسنهاند و چيزي نداريم بخوريم. فرمودند تو فقير نيستي. عرض كرد تكذيب شما را نميكنم ولكن حرف شما را نميدانم معنيش چهچيز است، منظور شما چيست؟ فرمودند كه اگر جميع دنيا را طلا و نقره كنند و همه را به تو بدهند فكر كن ببين از محبت ما دست برميداري كه آن
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 214 *»
را اختيار كني؟ گفت من هرچه نگاه ميكنم ميبينم با محبت شما معاوضه نميكنم جميع دنيا را. حالا ببين كسي كه همچو جوهري دارد كه تمام دنيا را به او بدهند آن را از دست ندهد ميشود گفت فقير به همچو كسي؟ نه همچو كسي فقير نيست. پس عرض ميكنم كه محبت اميرالمؤمنين واللّه نعمتي است كه هرچه شكر داري همه را براي آن نعمت بكن. نعمتهاي دنيا هست و ميگذرد. ببين اغلب اغلب نعمتهاي دنيا پيش اغلب مردم اكل و شرب است حلوا تا روي زبان است شيرين است وقتي از روي زبان جدا شد و رفت به حلق ديگر ميخواهد ترياك باشد ميخواهد حلوا باشد. غالب مردم همّشان همين اكلشان و شربشان است و ميبيني همينقدر كه مرور ميكند حلوا روي زبان ميگويي بهبه شيرين است، و وقتي از روي زبان گذشت و فرو رفت هرچه ميخواهد باشد ديگر حظي ندارد.
پس عرض ميكنم كه نعمتهاي دنيا را پري نعمت ندانيد پري دربند شكم مباشيد، چرا كه فرمودند هركس همّش شكمش باشد و آنچه داخل شكمش ميشود قيمتش آن است كه از شكمش بيرون ميرود و از او جدا ميشود. ببين فضله چند ميارزد؟ هركه همّش شكمش باشد قيمتش همين است. ديگر خودتان پيش خدا ذلت خودتان را ببينيد. پس اين شكم اينقدر نعمتش هم قدري ندارد، پري نبايد ممنون خدا بود. حلوا هم ندهد ميگذرد، بلاهاي دنيا درگذر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 215 *»
است، نعمتهاي دنيا كائناً ماكان درگذر است، كسي كه اعتقاد به آخرت داشته باشد پر دربند اينها نيست.
پس انشاءاللّه سعي كنيد كه به طور حيوانات راه نرويد. حيوان تا چشمش باز است ميخورد ميآشامد اگرچه جفتش را ببيند سرش را ميبرند، در حيني كه ميبيند گوسفند را ميكشند ميبيني اين گوسفند فکر اين را ميكند كه چهچيز اين دور و ورش است بچرد. به همينطور اين مردم مثل حيوانات در حيني كه پدرش دارد ميميرد در فكر اين است كه چه تقلب كند كه مال پدر را ضبط كند. بسا كسي فرزندش ميميرد به اين فكر باشد. اينها طبيعت حيوان است. طبيعت حيوان اقتضاي او اين است كه تا حيوان زنده است همينطور طبيعتش اين است كه هي بخورد بياشامد، عبرت نگيرد اگرچه جفتش را پيش رويش سر ببرند. انسان اينجور نيست وقتي ميبيند عاقبت كار جفتش را كه چه ميشود واللّه لقمه از گلوش فرو نميرود به آسودگي. انسان نميتواند نگاه كند ببيند آدمي را پيش رويش سر ببرند و او به آسودگي غذا بخورد.
طبيعت حيواني طبيعتي است كه تا چشمش باز است از متاع اين دنيا دست برنميدارد. ميخورند و ميآشامند و آخرش هم ميميرند. حالا كه ميميرند ميگويد كه ديگر آنطرف جايي نيست، و اين انبيا و اوليا و كتاب و سنت همه دروغ است. اگر دروغ است برو بگرد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 216 *»
خدايي پيدا كن. فكر بايد كرد. پس اگر نعمتهايي كه زوال دارد شكر بايد كرد، نميگويم مكن اما نه شكر زيادي ميخواهد كه در دنيا راحتي به من رسيد، يا براي بلائي كه رفع شد در دنيا، شكر بايد كرد؛ شكر زيادي نميخواهد، پر بيمنت صرف نبايد بود، صرف هم نشد به جهنم. آن آخر آخر كار كه ميبيني بلاي مرگ است كه بدتر از جميع بلاهاست. فكر كن ببين جاييت درد ميآيد دستپاچه ميشوي كه مبادا بميرم، گرسنه ميشوي دستپاچه ميشوي كه مبادا بميرم، همچنين تشنه ميشوي دستپاچه ميشوي كه مبادا بميرم. فكر كن آن آخر كار، اينها هي پيدا شد و هي به مصرف رسيد، هرچه تشنه بشوي گرسنه بشوي ناخوش بشوي اينها را چارهاش را ميتوان كرد، تا آن آخر كار بايد مرد، بلكه عاقبت مرگ بر سر انسان خواهد آمد. كسي نظر را بيندازد به مرگ و به عاقبت امر خيلي عبرت ميگيرد و در اين راهها به راحت خواهد افتاد.
پس مؤمن زيرك دانا چشمش را وا كند و نظر كند به آخر عمر و خود را در حال احتضار ببيند ميبيند كه جميع دنيا خوب و بدش گذشت، حالا كه گذشت، چيزي ميخواهي دستت باشد كه به كارت بيايد آنچيز واللّه ايمان است. و واللّه ايمان را بدانيد كه هيچ معني ندارد مگر محبت اهلبيت. چنانكه كفر واللّه معني ندارد مگر انكار و عداوت اهلبيت. پس عرض ميكنم شكري كه ميبايد كرد و خيلي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 217 *»
بايد شكر كرد، دائم مشغول آن شكر بايد بود اين است كه فكر كن ببين اول خدا چه اسبابي فراهم كرده كه تو را حلالزاده كرده كه قبول ولايت اميرالمؤمنين را كردهاي، و واللّه حرامزاده نميتواند قبول ولايت كند. ائمه خودشان خطاب ميكردند به مخالفين كه ملامت نميكنيم شما را كه شما ما را دوست نميداريد چرا كه ميدانيم نميتوانيد ما را دوست بداريد. اهل جهنم اهل بهشت را واللّه دوست نميدارند و نميتوانند بدارند.
پس اين ولايت اميرالمؤمنين نعمت عظمايي است كه خدا منّت گذارده بر سر مؤمنان به آن. پس بايد شب و روز همّتمان را صرف اين شكر كنيم كه خدا اين نعمت را به ما داده، ديگر هرچه ندادهاند نداده باشند همين را كه دادهاند همه را دادهاند. و اگر اين را به كسي نداده باشند و همهچيز داده باشند هيچ به او ندادهاند.
پس عرض ميكنم چون مؤمنان، محبين ائمه طاهرين بودهاند و جميع مؤمنين از انبيا فمادون جميع آنها آن معامله اولِ اول را نميتوانستند به عمل بياورند، و چون نميتوانستند به عمل بياورند به همان جهت خدا هم تكليفشان نكرد. لكن خواست هركس در هرمقامي كه منزل دارد همانجايي كه منزلش است، يك محبتي ميتواند پيدا كند آنجا همانقدري كه ميتواند تكليف كرده. پس عرض ميكنم كه اگرچه آن معامله اولِ اول را جميع خلق عاجز شدند،
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 218 *»
و آن معامله اين بود كه جان بدهند مال بدهند عيال بدهند ناموس بدهند و يك آهي نكشند هيچ نفرين نكنند، يكدفعه جنگِ جدي با كسي نكنند، بلكه اينهمه بلاها را ببينند و صبر كنند و راضي هم باشند. اين كار را واللّه طاقت نميآورد هيچكس. چون طاقت نميآورند پس عرض ميكنم كه اين تكليف را به احدي هم نكردهاند و مخصوص خود حضرت سيدالشهداء شد، و خود او آن معامله را كرد و جميع درجات قرب و درجات بهشت را جميعاً به واسطه اين معامله مالك شدند، و تمام بهشت واللّه ساخته شده از اين معامله. و اگر اين را دانسته باشيد ديگر انشاءاللّه خواهيد يافت آن مسألهاي را كه ميان ملاها معروف است و قالقالها در آن كردهاند و آن اين است كه بهشت و جهنم پيشتر از مردم خلق شده، يا بهشت و جهنم به عمل مردم ساخته ميشود؟ اگر دقت كنيد انشاءاللّه توي اين بيانات واضح ميشود آن مسأله. ملاها قال و قيل خيلي كردهاند و حرفها زدهاند تحقيقها به گمان خود كردهاند، حالا تحقيقاتشان براي خودشان باشد تحقيقات آنها به درد نميخورد، اصل مقصود را دقت كن و بياب.
پس عرض ميكنم كه بدان واللّه بهشتِ اصل، مخصوص هيچكس نيست واللّه، مگر مخصوص سيدالشهداء است سلام اللّه عليه، و بهشت را از نور سيدالشهداء ساختهاند. و ببين نسبت نور به منير چه نسبت است؟ فكر كن ببين نور چراغ را از چراغ ساختهاند،
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 219 *»
هرجا منيري است و نوري، نور آن را از آن منير ساختهاند. پس ببين كه چراغ هرچه روشنتر ميشود نورش روشنتر ميشود، چراغ اگر كدورتي داشته باشد نورش كدر ميشود. پس تمام بهشت را از نور حضرت سيدالشهداء آفريدهاند، سيدالشهداء هرجا بخواهد برود بهشت را همراهش ميبرد، بالا ميبرد پايين ميبرد، هركس را هرجايي از بهشت بخواهد ببرد ميبرد منزل ميدهد، مالش است مالك شده از روز اول. پس بهشت را خدا آيا پيش از وجود مكلفين خلق كرده است؟ خلق كرده همانروزي كه امام حسين جان و مال خود را فروخت. و پيش از خلقت اين مردم اين معامله را كرد و بهشت هم همان روز از نور او ساخته شد و به خودش هم دادند. ديگر دقت كنيد كه خدا عمل هركس را چنين قرار داده. ميفرمايد ماتجزون الا ما كنتم تعملون خدا ملك خود را به اين نظم آفريده كه عمل هركسي جزاي او باشد، مفت چيزي را در جايي نگذارده كه بروند آن را بردارند مالشان باشد، هركس هر سعيي را ميكند همان را به او ميدهند ليس لـلانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري. پس عرض ميكنم كه خود بهشت كأنه عمل حضرت سيدالشهداء است و جميع بهشت را از نور او ساختهاند، كأنه بهشت را از كار او ساختهاند عمل او است. پس بهشت اصل به نور سيدالشهداء ساخته شده پيش از وجود مكلفين، حورش قصورش همه پيشتر ساخته شده موجود و آماده، و از نور سيدالشهداء
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 220 *»
ساخته شده. و نور سيدالشهداء همراه سيدالشهداء خواهد بود مانند نور چراغ كه همراه چراغ است، مادامي كه چراغ روشن است اطاق روشن است، نه اين است كه چراغ مدتي موجود باشد و نور نداشته باشد بعد ديگر روشن كند اطاق را. پس نور هرمنيري كار هر كاركني عمل هر صاحبعملي علم هر عالمي ـ همهجا به طور كلي بيابيد ـ همهجا نور هر منيري همراه او است. پس بدانيد كه تا حسين بود صلوات اللّه عليه، تا حسين حسين بود معصوم بود مطهر بود صاحب نور بود، و بهشت از نور او ساخته شده. تا حسين بود نورش همراهش بود. پس بهشت همراهش بود عملش همراهش بود، پس بهشت پيشترها البته ساخته شده اگرچه هيچ مؤمني عملي نكرده باشد. لكن حالا تو ميخواهي بروي توي آن بهشت، آنجايي كه بايد تو را منزل بدهند آنجا ساخته نشده آنجا را بايد پول بدهي بخري. پيغمبر ميفرمايد شبي كه رفتم به معراج، در بهشت كه رفتم ديدم جمعي از ملائكه كه شغلشان بنايي بود قصر ميساختند و گاهگاهي مينشستند، رفتم پيش آنهايي كه نشسته بودند گفتم من ميدانم به آن علمي كه خدا به من داده كه شما خستگي نداريد شما خسته نميشويد، لكن گاهي ميبينم كه بيكاريد گاهي به كار مشغوليد سببش چه بود؟ عرض كردند همين است كه ميگويي خستگي براي ما نيست خشت و گلي از دنيا براي ما بايد بفرستند، مادامي كه خشت و گل به دست ما ميرسد كار
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 221 *»
ميكنيم وقتي خشت و گل نميرسد بيكاريم. فرمودند خشت و گل شما چيست؟ عرض كردند خشتها از طلا و از نقره است از عنبر است از مشك است، بنده مؤمن در دنيا ميگويد سبحانالله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر يكي خشت طلا ميشود يكي خشت نقره ميشود عنبر ميشود مشك ميشود، وقتي اينها را ميگويند خشت و گل براي ما ميرسد، نميگويند بيكار ميشويم. پس آن بهشت مخصوص مؤمنيني است كه عمل كردند. و بهشت هر مؤمني ساخته نشده تا وقتي عمل كنند، وقتي عمل ميكنند ساخته ميشود. اين است كه پيغمبر فرموده كه بهشت قاعي است صفصف، بياباني است خالي، هيچ درخت ندارد فاكثروا فيها الغراس درختها بنشانيد قصرها بسازيد آنجا به اعمالتان. باز اينيكه عرض كردم قاعي است صفصف ملتفت باشيد نه اين است كه خيال كني هيچ درخت ندارد عمارت ندارد. يكجور عمارتي دارد مخصوص سيدالشهداء است صلوات اللّه عليه، لكن يك قطعه زمينش را برميداري آنجا را زراعت ميكني، آنجا را بايد قصر بسازي آنجا را بايد نهر جاري كني، اصلش زمينش پيشتر بوده. اما باقي بهشتي كه پيشتر بوده قصر هم دارد حور هم دارد باغ دارد نهر دارد. به اعتباري ديگر ميتوان گفت همه جايش آباد شده. اما خود اين مؤمنين انوار حضرت سيدالشهداء هستند و بهشت را از نور ايشان ساختهاند، و از نور نور حضرت سيدالشهداء بهشت آنها را ساخته، و خود مؤمنين از
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 222 *»
طينت بهشت ساخته شدهاند الحمدللّه. ببينيد كه ما روز اول هيچ سعي نكرده بوديم زحمتي نكشيده بوديم نبوديم كه سعي كنيم و زحمتي بكشيم، حمد آن خدايي را كه پيش از اينكه ما خوب و بد بدانيم از جاي خوب برداشتهاند طينت ما را الحمدللّه و ما را ساختهاند. پس ببينيد چه نعمتي عنايت كرده خدا و چقدر بايد شكر كنيم! انسان هيچ عبادتي نكند و جميع عبادات خود را منحصر كند به اينكه شكر كند كه الحمدللّه از آنجا ساخته شدهايم، واللّه از عهده شكر اين نعمت نميتوانيم برآييم.
پس عرض ميكنم كه بهشت مال سيدالشهداء است صلوات اللّه عليه، لكن تدبيري خدا كرده كه ساير مؤمنين در مقاماتي كه هستند آنجور معاملاتي كه سيدالشهداء كرد بتوانند بكنند. نمونهاي از آن را اقلاً بايد بكنند. و عرض كردم طبع محبت طبعي است كه اختيار ميكند دوست را و جميع ماسواي دوست را فداي دوست ميكند. پس تدبيري كرد خدا و آن اين بود كه اگر خلق نتوانستند در اول درجه للّه و فياللّه جان و مال خود را در راه خدا بدهند، خود حضرت سيدالشهداء كه اين كار را كرد در حضور مردم، ديگر حالا مردم آسانشان شد جان بدهند.
ديگر دقت كنيد باز اين شهادت، ظاهري دارد و ظاهرش همينها است كه ميشنويد. اما باطنش را بخواهيد بدانيد در هر درجهاي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 223 *»
سيدالشهداء يكجور جاني داده، در هرجايي يكجور معاملهاي كرده و يكجور بهشتي خدا در عوض به او داده. پس عرض ميكنم كه از جمله نعمتهايي كه خدا به آن نعمت منت گذارده بر مؤمنين، همين درجه شهادتي است كه آن را مردم ببينند و آن را بتوانند تصور كنند، و آن همين درجه ظاهر بود كه به عمل آوردند در صحراي كربلا. لكن شما بدانيد كه شهادت را منحصر نكردند به همان جماعت خاصي كه در صحراي كربلا كشته شدند. چهبسياري از مردم كه خيال ميكنند كه اينهايي كه در كربلا بودند مردمان متشخصي بودند كه جانشان را فداي امام حسين كردند، لازم نيست كه خيلي متشخص باشند پس پري هم بزرگ به نظرتان نيايد كه آنها آن روز رفتند جان فدا كردند، هركس آن روز جان فدا نميكرد كافر بود و مخلد ميشد در جهنم، آن روز تكليفشان اين بود بروند كشته شوند، نهايت آنهايي كه آنجا بودند چشمشان باز شده بود، آنها هم اهل حق بودند مثل شما، ميديدند امام حسين كشته ميشود رفتند و كشته شدند. فكر كنيد كه آنهايي كه جانشان را فداي امام حسين كردند هيچ نفعي نرسيد به امام حسين. دقت كنيد بابصيرت باشيد باخبر باشيد. بله، اگر اينها كشته ميشدند و او كشته نميشد ميرفتند جانشان را ميدادند طوري بود. فكر كن ببين جان خودش كه به سلامت درنرفت خودش هم كه كشته شد. خوب ملتفت باشيد كه شخصي كه بداند كه اِمداد شخصي فايدهاي براي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 224 *»
وجود خودش نميبخشد چه ضرورش كرده برود امداد كند؟ فرض اين است كه آن شخص را هم دوست بدارد، باز امدادش نميكند. معروف است محض مثل عرض ميكنم، يادم آمد عرض ميكنم. دزدي را گرفته بودند داغ و درفش ميكردند دزدي ديگر از آن راهها از آن كنارها ميگذشت، آن دزدي را كه گرفته بودند خواست به طور رمز حالي آن دزد بكند كه اينجا تو را هم ميگيرند اشاره كرد كه در برود كه او هم گير نكند. مقصود اين است كه وقتي دزد عقلش برسد كه آن دزد را روانه كند كه گير نيفتد، به جهتي كه امداد او نفعي به او ندارد. و اغلب اغلب طبايع اينطورند كه با هركس اگر رفاقت تام هم نداشته باشند، همينكه ديد خودش گير ميافتد و ميبيند گير كرده و اگر كسي ديگر هم آمد آن هم گير ميافتد، هرطوري بتواند نميگذارد آن ديگري گير بيفتد. همينقدري كه عداوتي نداشته باشند به طور رمز به او ميرساند كه از اينجا برو كه مبادا تو هم گير كني. بله اگر ببيند كه اگر او را بگيرند او را خلاص ميكنند مضايقه نيست كه به او تكليف كنند كه مرو، بلكه خودش خلاص شود.
حالا ببينيد كه سيدالشهداء خودش ميدانست كه هيچ فايده نميبخشد ياري آنها، چرا اصرار ميكرد كه بياييد ياري مرا كنيد. دقت كنيد از روي ايمان از روي يقين كه اعتقادتان درست شود. از روي حتم و حكم سيدالشهداء ميدانست كه كشته ميشود و براي بنيهاشم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 225 *»
و خويشان خود بخصوصه نوشت كه هركه همراه من بيايد البته كشته ميشود و كشته خواهد شد، لكن اين را هم بدانيد كه هركه نيامد همراه من، فتحي براش نيست نجاتي براش نيست. در راه كه ميآمدند به هركس ميرسيدند تحريص و ترغيب ميكردند كه بيا ياري ما را بكن. خوب بيايد ياري كجا را كند؟ ميدانستند كشته ميشوند. اگر ميتوانستند كاري كنند كه دشمنان بر او زخم نزنند، بلي نفعي داشت ياريكردنشان. واللّه ميدانست كه كشته ميشود. پس حال كه ميدانست ميخواست تحريص نكند كه بياييد ياري من كنيد بلكه آنها كشته نشوند. پس ميدانست و عمداً آنها را به ياري طلب ميكرد. و آنهايي كه ميآمدند ياري ميكردند واللّه ياري خودشان را ميكردند نه ياري او را. ببينيد وقتي بنا شد كه كسي يقين داشته باشد كه كشته خواهد شد، ياري نميخواهد. ميداند كه ميكشندش، جميع مردم را هم ميداند كه ميكشند. چه فايده دارد كه تكليف كند كه مرا ياري كنيد؟ ديگر دقت كنيد انشاءاللّه و بدانيد كه كار بيفايده را نسبت به امام حسين نميتوان داد. حالا اگر مردم ديگر باشند عقلشان نرسد نفهمند خر باشند باغرض باشند، كار بيفايده بكنند ممكن است. اما نسبت به حضرت سيدالشهداء هيچكس نميتواند چنين نسبتي بدهد، سني هم باشد اين جرأت را نميتواند بكند كه سيدالشهداء را بگويد كار بيفايده ميكرد، مردم را تحريص و ترغيب كند كه بياييد همراه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 226 *»
من كشته شويد. نهايت ميگفت بياييد مرا ياري كنيد. اين چه ياري شد كه ميدانست خودش كشته ميشود؟
ديگر دقت كن انشاءاللّه، پس عرض ميكنم خدا او را فرستاده بود كه نجات بدهد مردم را. فرستاده بود كه جميع انبيا و اوليا و جميع مؤمنين را او نجات بدهد. واللّه او بود رحمة للعالمين و واللّه دلش بر آنها ميسوخت، همينطور مايل بود نجات آنها را كه نجات بدهد مردم را از جهنم، از اين جهت تحريص ميكرد ترغيب ميكرد، در بين جنگ ميايستاد و به صداي بلند ميفرمود هل من مغيث يغيثني هل من ناصر ينصرني واللّه نميخواست كسي به فريادش برسد كه او را نكشند، ميدانست هركس به فريادش ميخواست برسد ميكشندش و كشته ميشود. واللّه آن حرفهايي كه درباره آن حضرت به طور ذلت و خواري ميزنند اينطورهايي كه يكپاره روضهخوانها ميخوانند اينطورها نبود. واللّه ميدانست كه نميآيند و ياري نميكنند. حالا ببينيد كه كسي كه بداند نميآيند و ياري نميكنند و لاعن شعور هي التماس كند كه به فريادش برسند اين از سفاهت است. پس ميدانست كه ياري او نميكنند ميدانست كه آب به او نميدهند، پس التماس بيجا چرا ميكرد؟ براي اين بود كه شايد يككسي دستي دراز كند آبي به او بدهد ـ اگرچه به او ندهد ـ و به اين واسطه برود به بهشت، اگرچه آب به او نميرسيد. پس استغاثه ميكرد كه آيا در ميان اين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 227 *»
جماعت هست يكنفري كه نجات خود را بخواهد از آتش جهنم و جرعه آبي به من بدهد؟ اين حالت بود و هي نجات آنها را ميخواست. آنوقتي كه ميخواستند او را بكشند آنوقت هم باز دست برنميداشت. ببينيد ترحم تا كجا و ترحم چقدر است كه هنوز ميخواهد شمر را نجات بدهد، ميخواهد همه مردم مؤمن شوند و نجات يابند. واللّه استغاثهها را براي شما ميكرد و واللّه جان را براي شما تسليم كرد و اگر براي شما نبود خودشان اين احتياجها را نداشتند.
همچنين باز دقت كنيد ببينيد كه آيا اينهمه اوضاع و اينهمه جنگ و نزاع و جدال و اين اسيري و اينهمه صدمهها همه به جهت همين هفتاد و دو نفر بود كه آنها را نجات بدهند باطناً و شفاعت همانها را بكنند و ديگر كاري به كسي ديگر نداشته باشند؟ نه چنين است. واللّه همتش نبود مگر آنكه جميع مؤمنين روي زمين را از آدم گرفته تا خاتم تا آخرالزمان همه را ميخواست شفاعت كند و نجات بدهد. ديگر اگر فكر كنيد راهش به دستتان ميآيد. پس عرض ميكنم كه معامله آن جناب را بدان همين معامله خدا است. همينكه از دلي يافت كه كسي ميخواهد كاري كند خدا است ذوالفضل العظيم، خدايي است كه در هردلي كه خير يافت واللّه به خير معامله ميكند با او، و در هردلي كه شري يافت با او همانجور معامله ميكند و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين و مؤمنين را نجات ميدهد. اين است كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 228 *»
خدمت امام عرض كردند كه شخص در دنيا دهسال بيستسال معصيت ميكند نهايت صدسال معصيت ميكند، تا در دنيا است معصيت ميكند، چرا او را در جهنم مخلد ميكنند؟ فرضاً هزارسال عمر كرد و اين هزارسال هم معصيت كرد و كفر ورزيد، جزاي هزارسال هزارسال است هزارسال عذابش كنند زيادتر چرا عذابش ميكنند؟ چرا بايد ابدالابد كفار توي جهنم معذب باشند؟ جواب ميفرمايند كه بنياتهم خلّدوا نيت كافر اين است كه تا هست معصيت كند خدا هم با نيتش با او معامله ميكند، و الي ابدالابد هست و الي ابدالابد خدا او را عذاب ميكند. و نيت مؤمن اين است كه تا هست طاعت كند خدا هم با نيتش با او معامله ميكند. پس عملهاي قلبي را ـ انشاءاللّه ملتفت باشيد كه چه عرض ميكنم ـ پس بدانيد كه اصل عمل نيت است انما الاعمال بالنيات ديگر فكر كنيد ظاهرهاش را برخوريد باطنهاش را خواهيد فهميد. پس اگر رو به قبله بايستي اما يادت نباشد كه نيت كني و نماز كني نمازت درست نيست. بپرس از هركه ميخواهي، كسي اگر نيت نكند اما ركوع و سجود و قرائت و تشهد و سلام همه را بجا بياورد اين نمازش نماز است؟ همه ميگويند نه، نمازش باطل است. همچنين كسي كه ميخواهد وضو بگيرد و نيت وضو نداشته باشد و رويش را بشويد و دستها را، و مسح هم بكشد و نيت وضو نداشته باشد، از هركه بپرسي ميگويند وضو نگرفته. و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 229 *»
همچنين كسي رفت زير آب بدنش را هم شست پاك و پاكيزه لكن نيت نكرد از هركه بپرسي كه اين غسل چطور است؟ ميگويند غسل نكرده. همه هم ميگويند به اتفاق شيعه و سني غسل نكرده. هرعملي كه نيت توش نيست آن عمل كرده نشده است. آن زير آبرفتن غسل اسمش نيست، اين رو و دست شستن بينيت اسمش وضو نيست. همچنين رو به قبله بايستي و جميع اين كارها را بكني بينيت، اين اسمش نماز نيست به جهتي كه نيت نداشته نماز نكرده است.
ديگر در هرجايي انشاءاللّه فكر كني خواهي يافت. هر عملي را كه نيت نداشته باشي، روزه بگيري اتفاق چيزي گيرت نيامد نخوردي، و چيزي كه مبطل روزه باشد به عمل نياوردي و نيت روزه نداشتي، بدان كه روزه نبوده اگرچه چيزي هم نخورده باشي. پس انما الاعمال بالنيات بدانيد كه اصل عملها نيت است. درست باطن و ظاهرش را دقت كنيد داشته باشيد و نيت آن است كه راست باشد. نيتِ دروغ نيت نيست، اصلِ عمل نيت است. لكن بسا كسي كه نيت دارد نماز كند اما گرفتهاند دست و پاي او را بستهاند و نميتواند نماز بكند، حالا تو بگو اين در دنيا يا در قبر يا در برزخ يا در قيامت اين نمازگزار است. اگر بگويند اين تاركالصلوة است دروغ است، چرا كه اين ميخواست نماز كند دست و پايش را بسته بودند، نميتوانست آن اعمال را بجا بياورد، و اما نيتش را چون داشت اين تاركالصلوة
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 230 *»
نيست. در دنيا پيش حكّام شرع بروي بپرسي ميگويند تاركالصلوة نيست چرا كه زور بود نتوانست نماز كند نيتش را داشت، اين مسلمان بوده نيت نماز داشته، پس در دنيا حكم بينمازان را بر اين جاري نميكنند و حال آنكه اگر عمداً كسي نماز را ترك كند تاركالصلوة را تعزير ميكنند و حد ميزنند، سهدفعه چهاردفعه ديدند عمداً نماز نميكند خانهاش را بر سرش خراب ميكنند. اما كسي كه دست و پاش را بستهاند، در راه بود دزدها آمدند دست و پاش را بستند او را انداختند گوشهاي حالا نماز نكرد و نتوانست نماز كند، حالا آيا در قبر ميگويند كه چرا دزدها دست و پات را بسته بودند نماز نكردي؟ ميگويد نتوانستم، من كه نيت نماز داشتم. در قيامت از او ميپرسند كه چرا دزدها دستت را بستند نماز نكردي؟ حاشا بلكه او مصلي است لكن مانع داشته. پس هر عملي يك اقتضائي دارد و يك رفع مانعي دارد. پس دست و پا بستن كار دزدها است، آنها را پدرشان را درميآورند كه دست و پاي اين را چرا بستيد؟ اما به اين نميگويند چرا نماز نكردي. پس بدانيد اين را كه در روز قيامت كسي كه دست و پاش را بسته باشند و نتوانسته نماز كند اين را تاركالصلوة محشور نميكنند، بلكه محشور ميكنند او را در حالتي كه نماز كرده. و اينها در اخبار هم بسيار است. حتي اينكه فرمايش ميكنند كه مؤمن در حال ناخوشي چون خدا در آن حال خلطي را مسلط كرده بر بدن او و اين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 231 *»
خلط او را انداخته، كأنه دست و پاش را بستهاند. حالا كه دست و پاش را بستهاند به اخلاط فاسده كه مسلط شده بر او، و او را ناخوش كردهاند به آن اخلاط؛ ميفرمايند هر عملي كه در حال صحت ميكرد و حالا نميتواند بكند خدا مينويسد آن عمل را براي او اگر مؤمن باشد. و همچنين كافر وقتي دست و پاش را بستند به ريسمانها و بندهاي اخلاط و ناخوش شد و افتاد و خلاف شرعي نكرد به جهتي كه نتوانست، نه اين است كه حالا آدم خوبي شد مؤمن شد، خير اين كافر است و ملحد، جاش در جهنم است. لكن خدا پدر آنها را بيامرزد كه دست و پاي اين كافر را بستند كه نتوانست آن خلاف شرعها را بكند. پس كافر را اگر دست و پاش را ببندند دست از كفرش برنميدارد و از كفرش چيزي كم نميشود. همچنين مؤمن را اگر دست و پاش را ببندند از ايمانش چيزي كم نميشود، مانع دارد، لكن نيتش اين است كه جميع كارهاي خوب را بكند. يكدفعه دست و پا را دزدها ميبندند يا ظالمي ديگر ميبندد، و آن مانعها را كه دست و پا بستن كار آنها است عذاب ميكنند.
پس خدا معامله ميكند با جميع مردم به آنچه در دلشان است. پس مؤمنين در دلشان مؤمنند، در دلشان حالتشان حالتي است كه اگر حاضر باشند در صحراي كربلا، بروند و جان خود را فدا كنند، و اين نيت را دارند جميع مؤمنين. حالتشان اينطور است كه كاش ميبوديم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 232 *»
و جانمان را فدا ميكرديم. حتي مؤمنين پيش از زمان كربلا، فلان نبي در فلان وقت ميشنيد كه اينطور ميشود آرزو ميكرد كه كاش من ميماندم تا آن روز كشته ميشدم. اما حالا چه خاك بر سرش كند؟ بايد بنشيند گريه كند عزاش را بگيرد. پس عرض ميكنم كه در زمان پيش هم به انبيا وحي ميشد واقعه كربلا و دل آنها ميسوخت، آنها هم داخل شهدا محسوب ميشدند. در اين زمان هم تو بنشين گريه كن در عزاش، دلت كه سوخت تو هم داخل شهداء محسوب خواهي شد. واللّه در هر حالي كه ياد آنجا بيايي و بگويي ياليتني كنت معك فافوز فوزاً عظيماً واللّه در خون خود ميغلطي. بسا آنكه روزي دهمرتبه آرزو كني و بگويي؛ ده مرتبه در خون خود غلطيدهاي. بسا هزارهزار دفعه راضي هستي كه تو را بكشند و بيارند در حضور سيدالشهداء، باز كشته شوي، هزارهزار دفعه در خون خود غلطيدهاي.
پس بابصيرت باشيد و بيابيد كه اين امر را براي نجات جميع خلق سيدالشهداء قبول كرد. از اين جهت به هر نبيي از انبيا يك نمونهاي نمودهاند كه آنها هم يك نوع شراكتي در اين مصيبت داشته باشند، يك لعني بكنند بر يزيد يك صلواتي بفرستند بر حسين و نجات بيابند به اين واسطه. از آن اولِ زمان، جبرئيل نازل شد بر آدم بر پيغمبران و اين حكايت را براي آنها ذكر ميكرد. جبرئيل روضهخوان خدا است، و اين جبرئيل بخصوصه خصوصيتي به امام حسين دارد كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 233 *»
ساير ملائكه آن را ندارند، و شرافت جبرئيل به همين است كه اخلاص خاصي به امام حسين دارد كه باقي ملائكه آنقدر اخلاص ندارند. از اين جهت بود كه حضرت فاطمه گاهي كه مشغول كارهاي خانه ميشدند ميديدند گهواره حسين ميجنبد و كسي ذكر خواب ميكند براي او. از پيغمبر ميپرسيدند اين كيست؟ ميفرمودند اين جبرئيل است كه ميآيد براي گهوارهجنباني حسين. يك اخلاص و محبتي دارد جبرئيل به امام حسين. از اين جهت است كه بسياري از نواصب عداوتي با جبرئيل دارند. و اين را هم بدانيد كه هر جماعتي كه با جبرئيل بدند و يك نقار خاطري از او دارند، ناصبند و مؤمن نيستند. هركس مؤمن است اخلاص خاصي به جبرئيل دارد بخصوصه كه به ميكائيل و اسرافيل و باقي ملائكه آن اخلاص را ندارد. و بخصوص به واسطه محبت امام حسين جبرئيل اين شرافت را پيدا كرد. از اين جهت گهوارهجنباني امام حسين را ميكرد. از اين جهت بود كه وقتي شهيد كردند آن حضرت را راوي ميگويد شخصي را ديدم ديوانهوار در ميان لشكر دارد فرياد ميكند، گفتم اين ديوانه است چرا ميدود از اينطرف به آنطرف و هي داد ميزند؟ پرسيدند از امام كه اين شخص كه بود؟ فرمودند جبرئيل بود كه داد ميكرد و عزاداري ميكرد.
باري، اين جبرئيل به جهت اين اختصاصي كه دارد به امام حسين كسبش روضهخواني شده بود، پيش هر پيغمبري كه ميرفت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 234 *»
روضهخواني ميكرد براي آن پيغمبر. اين بود كه از براي آدم روضهخواني كرد. بعد از آنيكه اسمهاي آن پنجنفر از آل عبا را تعليم او كردند، روزي آدم پرسيد از جبرئيل كه اي جبرئيل نميدانم در اين اسم چه تأثير است؟ در اين اسم پنجمي چه تأثير است كه هروقت ياد ميكنم از او دلم ميسوزد و اشكم ميريزد؟ عرض كرد اي آدم تو به محض يادكردن او دلت ميسوزد و نميداني كه بر سر او چه ميآيد. به محض يادكردن تو او را دلت ميسوزد. پس اگر ميديدي او را به آن حالتي كه بر سر او ميآيد چه ميكردي؟ او را ميديدي كه با لب تشنه ميكشند او را، چه ميكردي؟ اگر ميديدي سر او را از قفا بريدند و بر نيزه كردند و با زنان به شهرها گردانيدند، چه ميكردي؟
و باز از جمله چيزهايي كه رسيده است در روضهخوانيهاي جبرئيل يكي حكايت نوح است. نوح در وقتي كه در كشتي نشسته بود در نهايت رفاهيت، دشمنهايش همه مغلوب شده و غرق شده در كشتي به راحت نشسته و هيچ همّي و غمّي ديگر براي او نبود و كشتي بر روي آب ميرفت، تا اينكه كشتي دور شد رسيد به محاذي صحراي كربلا، بنا كرد به تلاطمآمدن. نوح همچو گمان كرد كه حالا كشتي غرق ميشود. عرض كرد خداوندا تقصيري از من سرزده كه مستوجب اين شدهام كه كشتي غرق شود. اين هم باز سرّي است كه جميع انبيا و اوليا و خيلي از مؤمنين فهميدهاند. جميع مؤمنين كارهايي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 235 *»
كه اتفاق بيفتد آنها را اتفاقي نميدانند، ميدانند خدا است خلق ميكند و عمداً ميكند. عاميها و غافلان خيال ميكنند كه اين از اتفاقات است. مثلاً بادي آمد خاكستري را برداشت از جايي به جايي برد، خيال ميكنند كه اين از اتفاقات روزگار است. و اگر كاري اتفاق افتاد بسا ملامتش را به كساني ديگر هم بكنند. پس عرض ميكنم كه آنچه اتفاق ميافتد خدا است خالق او و خدا ميداند چه كرده و عمداً كرده. و هرچه را خدا خلق كرد معلوم است يك سببي دارد. و اين يك قاعدهاي است كه مؤمنين دست گرفتهاند. از اين جهت و اين سرّ، جميع انبيا و مؤمنين كه چشمشان باز است و غافل نيستند وقتي صدمهاي به ايشان ميرسد بنا ميكنند استغفاركردن. وقتي به ايشان صدمهاي رسيد ميگويند معلوم است از ما چيزي سرزده كه اينجا را آمدهاند مثلاً زخم كردهاند. هركس از مؤمنين هر صدمهاي كه به او ميرسد پيش خدا که ميرود ميگويد استغفر الله و اتوب اليه. از اين جهت بر سر انبيا هر صدمهاي كه ميآمد استغفار ميكردند، يا سؤال ميكردند كه خدايا چه گناهي كردهايم كه مستوجب اين شدهايم؟ اين بود كه وقتي كشتي به تلاطم آمد و در شرف غرقشدن بود، نوح آنوقت مناجات كرد به درگاه خداوند عالم كه خداوندا معصيتي از من صادر شده؟ اگر معصيتي صادر شده بفرما تا توبه كنم. جبرئيل نازل شد بر نوح بنا كرد روضهخواني كردن. عرض كرد اي نوح تو هيچ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 236 *»
گناهي نكردهاي، لكن بدان كه اين زمين همچو زميني است كه هركس ميآيد توش بايد مبتلا بشود به بلائي. گفت چرا اين زمين اينطور است؟ جبرئيل عرض كرد به جهت اين است كه سبط پيغمبر آخرالزمان در اين زمين مبتلا به بلا خواهد شد و در اينجا كشته خواهد شد خدا منت گذارد بر سر تو كه در اينجا كشتي تو را به تلاطم آورد و خدا خواست تو هم شراكتي با او داشته باشي. آنوقت نوح لعنت كرد يزيد را كه قاتل آن بزرگوار است آنهايي كه در كشتي بودند آمين گفتند كشتي آرام شد و از آنجا گذشت و در كوه جودي به خاك قرار گرفت. كوه جودي در نجف اشرف است.
و همچنين از براي هر پيغمبري جبرئيل اين حكايت را خبر ميداد. نازل ميشد و اين حكايت را ميگفت براي او، و او ميشنيد اين حكايت را، آنوقت به يك واسطهاي از واسطهها متوسل ميشد و به همان گريه و به همان غم و اندوه ميديدند كه حالت ايشان خوش ميشد. ديگر بگو همان گريه كه بر امام حسين كسي كرد ثوابش همين است كه او را ببرند به بهشت. بلكه عرض ميكنم مغز اين گريه و اندوه، فرح و خوشحالي است. خيال ميكني كه يكخورده گريه كردي اين خيلي كم است؟ و چهبسيار مردم جاهل كه چنين خيال ميكنند؛ نه چنين است. بلكه ملائكه ميآيند و ميگيرند اشك چشم گريهكنندگان را و ضبط ميكنند و چون روز قيامت ميشود اينها را
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 237 *»
ميريزند بر آتش جهنم، زبانه جهنم فرو مينشيند برميگردد. اين يكخورده اشك خدا ميداند چه فايدهها دارد! پس فكر كنيد و مغزش را به دست بياوريد. و اين را هم بدانيد كه گريه محض همين هوهو كردن نيست، دروغ و نفاق نباشد كه واللّه هيچ ثمري ندارد. لكن مؤمن هرچه ضعيف باشد اگر خيال كند كه آنجا باشد و آن حالت را ببيند طاقت نميآرد.
مغز اين گريه اين است كه من اگر آنجا بودم جانم را البته فدا ميكردم. عرض كردم محبت صفتش اين است كه محبوب را در بلا نميتواند ببيند. همينكه محب محبوب خود را در بلا ديد ديگر مالك نفس خود نيست جان خود را فدا ميكند. ببينيد حالت، چهجور حالتي است؛ ديگر كمجرأتتر از زن ميشود؟ كمجرأتتر از بچههايِ جنگنديده ميشود؟ آنقدر ضعيفند كه تكليف نميكنند به آنها. ببينيد چه خبر است كه از بس ضعف دارند نماز نميكنند. لكن همين بچهها و زنها كه آنجا بودند چون از خودشان بودند و محبت داشتند، آن حالت را كه ميديدند بيطاقت ميشدند و ميرفتند كشته ميشدند. بسياري از زنها رفتند همانجا كشته شدند.
پس اين امر يك امري است كه واللّه وقتي كه مغزش را به چنگ آوردي هر ضعيفي را قوي كرده، واللّه نفاقها را از دل برداشته، واللّه نقصانها را از اعمال برداشته، كفاره گناهان شده. ديگر اينها را اغراق
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 238 *»
خيال نكنيد كه فرمودهاند هركس به قدر بال مگسي اشكش بيرون بيايد آمرزيده ميشود، گناهانش اگرچه به قدر كف درياها باشد، به قدر تمام دنيا هم باشد آمرزيده ميشود. وقتي كه خيال كني كه اگر تو حاضر بودي بروي جانت را فدا كني البته آمرزيده ميشوي پس آنهايي كه آن روز كشته شدند كيست درباره آنها كه گمان كند كه گناهي براشان باقي مانده؟ وقتي كه رفتند و كشته شدند ديگر گناه براشان نميماند.
ملتفت باشيد كه جميع مؤمنين حالتشان همينجور است. و هركه اين را دوش خود نكند كه اگر من آنجا بودم كشته ميشدم؛ چطور ميشود؟ مؤمن واللّه اين امر آسانش است. اگر فكر كني خواهي يافت كه اگر چنانچه تكليف برخلاف اين كرده بودند امر مشكلي بود. فرضاً حكمي كرده بودند كه وقتي ديديد سيدالشهدا ميخواهد برود به جنگ، شما هيچكاري نداشته باشيد، نرويد كشته شويد؛ خيلي از مؤمنين بودند واللّه كه خلاف حكم خدا ميكردند و ميرفتند كشته ميشدند. چرا كه نميشود نشست و استدلال كرد كه اين خلاف حكم خدا است. اگر امر بر خلاف هم بود محب طاقت نميآورد كه خودش بماند و جنگ نكند و سيدالشهداء برود و كشته شود. آن زنها كه ميرفتند جهاد ميكردند حضرت ميفرمودند برگرديد خدا جهاد را از زنان برداشته و آنها طاقت نميآوردند و ميرفتند.
و صلّى اللّه علىݡ محمّد و آله الطاهرينݡ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 239 *»
مجلس هشتم
(جمعه ـــ هشتم محرّمالحرام 1293)
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 240 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شيعتهم و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الى يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرمايد:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
عرض كردم ترجمه فارسي آيه شريفه اين است كه خداوند ميفرمايد خدا خريده است ـ يعني پيش از اين ـ از مؤمنان جانهاي ايشان را و مالهاي ايشان را براي اينكه بهشت خود را عوض بدهد به آنها. و عرض شد كه جميع مؤمنين در قوهشان نبود كه جان بدهند مال بدهند راضي باشند و هيچ اكراه نداشته باشند، سهل است كه شوق و ذوق هم داشته باشند. پس احدي از اهل عالم نتوانست از عهده اين معامله برآيد. و عرض شد كه اين معامله همان معاملهاي است كه خدا
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 241 *»
باز جاي ديگر خبر داده كه انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين انيحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً ما شهادت را از روي رضا و رغبت خواستيم از جميع مردم. از جميع مؤمنين خواستند. ديگر گاهي به شهادت تعبير ميآورند، گاهي در بعضي اخبار به ولايت تعبير ميآورند. پس اين شهادت را خواستند از جميع مؤمنين، لكن آسمان و زمين و كوهها ترسيدند از اين معامله، معلوم است جان بدهند مال بدهند راضي هم باشند متحمل نميتوانستند بشوند. واللّه جميع اهل روزگار عاجز شدند از تحمل اين امر مگر حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه و سلامه عليه. و بعد از آنيكه آن جناب قبول كرد اين را، و نمونه و علامت آن را خدا نمود توي همين آيهاي كه روزها عرض ميكنم، فرمود آن جماعتي كه فروختند جان و مال خود را جماعتي هستند كه بعد از نزول اين آيه جنگ ميكنند و جمعي را ميكشند و بعد كشته ميشوند و جميع آنچه دارند از دستشان بيرون ميرود.
اگر ملتفت باشيد و فكر كنيد ميبينيد كه بعد از نزول قرآن تا به حال چنين جنگي نشده مگر حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه كه چنين جنگي كرده. حضرت امير جنگ كرد و جمعي را كشت ولكن در جنگ او را نكشتند مالش را غارت نكردند. آن كسي كه جنگ كرد و كشت جمعي را و كشته شد آن حضرت سيدالشهداء بود صلوات
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 242 *»
اللّه عليه و آله. مالش را به غارت بردند، او بود كه عيالش را اسير كردند. پس او بود كه اين معامله را با خدا كرد و احدي در قوهاش نبود كه اين معامله را كند. مگر همان تدبيري كه خدا كرد كه مؤمنيني كه هستند اگرچه ضعيف باشند اگرچه صغار باشند، ببينيد چقدر از اينجورها بودند در صحراي كربلا. شما ببينيد كه زنها در نهايت ضعف هستند، زنها به هيجان آمدند و جان دادند، اطفال به هيجان آمدند و جان دادند. آن تدبير اين است كه آن كسي كه در حال رفاه راضي بشود به امر بزرگي خيلي كم است، چنانكه كم شد تا منحصر شد به سيدالشهداء صلوات اللّه عليه. فكر كنيد ببينيد كسي را در حال رفاه امر كنند كه بايد بروي كشته شوي جنگ كني، چقدر مشكلش است از اول امر! چقدر شاق است مفارقت عيال مفارقت اولاد مفارقت خويشها! لكن وقتي دعوا اتفاق افتاد جنگ برپا شد، همينكه محبوبي را انسان داشته باشد در ميان آن جنگ، ميبيني كه بياختيار ميرود و جنگ ميكند و كشته ميشود. وقتي انسان دوست خود را ديد آنوقت ديگر يادش نميآيد عيال دارد اولاد دارد اموال دارد، هيچ اينها يادش نميآيد ميرود آنجا كمك دوست خودش ميكند، محبوب خودش را ايثار ميكند بر ماسواي محبوب.
پس اول مرد اين معركه نبود مگر حضرت سيدالشهداء، او بود بنده مطيع منقاد خدا. وقتي ديد بايد كشته شود و از دل و جان راضي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 243 *»
باشد، گفت بايد راضي باشي گفت از دل و جان راضيم جان بدهم مال بدهم منت خدا را قبول داشته باشم. كسي كه اين كار را كرد آن حضرت بود. بعد كه او به اين بلاها گرفتار شد حالا ديگر مصيبت او را كه عرضه ميكنند بر ساير مؤمنين بلكه بر ساير مؤمنات، هركس كه ايماني داشته باشد هركه را خدا روز اول حلالزاده آفريده و خواسته باشند او را نجات بدهند ممكن نيست متذكر شود و مهموم و مغموم نشود. سهل است، هركس شبيه هم بشود نجات مييابد.
راههاي مسائل را عرض ميكنم كه راه شيطان را ببندم كه شيطان دستي نداشته باشد كه وسوسه كند. بسا انسان فكر كند كه خوب شد كه ما آن روز نبوديم اگر نه بسا نميرفتيم ياري كنيم، و ميبينيد كه بسا حالا به او بگويند كه برو دعوايي كن شاق باشد بر او مشكلش باشد. معلوم است زير كرسي گرم نشسته به او بگويند برو توي برفها دعوا كن حالا با كسالت ميرود. و در حالِ هر راحتي وقتي انسان را تكليف زحمتي كنند واقعاً مشكلش است. پس اينها را عرض ميكنم كه اينها وسوسه نشود براتان، ميشود همچو حالتي براي انسان بيايد. لكن عرض ميكنم كه تصور كنيد آن صحرا و آن ماجرا را، ببينيد ميشود انسان آنجا واقع شود در حضور حضرت سيدالشهداء و مشكلش باشد جان فدا كند؟ فكر كه ميكنيد، نخواهد بود كسي كه حاضر باشد در حضور سيدالشهداء و او را در بلا ببيند و نرود جان فدا بكند. هركس
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 244 *»
هر محبوبي داشته باشد كائناً ماكان همينكه محبوبش را در بلا ديد محبوب را اختيار ميكند بر ماسواي محبوب و ترك ميكند ماسوا را. پس آنهايي كه بودند و باكيشان نبود كه سيدالشهداء در بلا باشد و نميرفتند كشته شوند، حرامزاده ساخته شده بودند و تخم حرام بودند، به جهت آنكه حلالزاده طاقت نميآورد كه بايستد و چشمش باز باشد و ببيند سيدالشهداء در بلا است و بتواند صبر كند و نرود كشته شود. حاشا و كلا.
پس حالاها بسا خيال كنند بعضي كه آنها مردمان متشخصي بودند كه همراه حضرت سيدالشهداء رفتند و شهيد شدند، ما كه نبوديم بهتر است بسا آنكه بوديم و كشته نميشديم نميرفتيم كشته شويم. نهواللّه ما اگر بوديم ميرفتيم و كشته ميشديم. در حال راحت بسا آنكه بگويند برو كاري كن مشكلش باشد. لكن فكر كن انشاءاللّه، تو ببين اگر معركهاي درست شد انسان ديگر بيتأمل بيمحابا برميخيزد از توي رختخواب داد ميزند كه دزد آمد، ديگر هيچ يادش نيست سرما است. همينكه امر مهمي روي داد ميبيني بياختيار خود را مياندازد به آن مهلكه و فرياد ميكند كه دزد آمد. ديگر هيچ فكر نميكند سرما است تاريك است چاه است آدم ميافتد. بسا ديگر هيچ احساس سرما را نميكند. بسا آنكه پاي برهنه توي سرما بنا ميكند دويدن و هيچ نميفهمد. بسا در بين راهي كه امر مهمي پيش آمده
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 245 *»
ميرود پايش بگيرد به خاري به سنگي كلوخي و پايش ميشكند و زخم ميشود، و در آن حال نميفهمد دردش را وقتي كه سرد شد ميفهمد چرا كه امر مهمي كه پيش آمد نفس متوجه ميشود به آن امر مهم و كأنه اعراض ميكند از بدن، كأنه توي بدن نيست. از اين جهت است كه اگر ببُرند جاييش را نميفهمد، اگر سنگي بخورد به پاي او و پاي او را ببرد هيچ نميفهمد، بعد از آنيكه به خود آمد و از آن امر مهم فارغ شد آنوقت بنا ميكند دردكردن، لكن آن اول درد هم نميكند.
باز ملتفت باشيد، و از اين اسراري كه عرض ميكنم بفهميد معني آن دعائي كه اگر شنيده باشيد كه پيغمبر خدا9 دعا كردند كه شهداي كربلا به بدنشان اثر نكند درد آهن، حربهها بر ايشان اثر نكند. و حال آنكه اگر چنين بود پس چطور بريد ايشان را؟ حربهها چطور ريزريز كرد ايشان را؟ ديگر ملتفت باشيد. پس ايشان چون نظرشان به آن امر مهم بود امام خود را مبتلا به آن بلا ميديدند، واللّه كأنه روحشان پرواز ميكرد ميرفت توي بدن امام، از اين جهت همينكه شمشير و تير و نيزه بر بدنهاشان ميخورد احساس نميكردند كه خورد. واللّه احساس نميكردند صدمه آن زخمها را، از آن جهت كه آن شوق و ذوق را داشتند ميخواستند جانبازي كنند و جان خود را فداي آن بزرگوار كنند از خود بالمره غافل ميشدند، از اين جهت الم حديد برداشته ميشد از ايشان.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 246 *»
باري، پس عرض ميكنم اين مصيبت را خدا بهپا كرد، بهپا كردند از براي جميع مؤمنين و اين تدبير را كردند. ديگر حالا سرّ شهادت به دستت آمد. بدانكه اگر آن بزرگوار كشته نميشد بايد جميع خلق را فاني كند چرا كه خلق اطاعت نميكردند ولو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ماترك علي ظهرها من دابة مردم كه ظلم به خود و به غير كردند و تعدي كردند، و معلوم است خداي عادل قاهر وقتي ميديد ظلم ميكنند بايد آنها را بگيرد، و اگر بنا بود كه مردم را بگيرد به آن ظلمهاشان ديگر مهلت نميداد آنها را كه بجنبند، يا خلقشان نميكرد اصلاً يا هلاكشان ميكرد؛ فرق نداشت. پس چه لازم كه خلقشان كند؟ لكن راهش به دستتان باشد كه خدا چون ميخواست نجات بدهد خلق را كفاره براي ايشان قرار داد. كفارات تداركاتي است كه خدا قرار داده براي معصيتها. فلان معصيت كه كردي ده مسكين طعام بده، شصت مسكين طعام بده. حالا ببين كدام كفاره از اين بزرگتر كه مصيبتي به ايشان برسد كه راضي شوند به مردن و كشتهشدن كه آن مصيبت وارد نيايد. مؤمن همينكه قدري حرامزاده نباشد و مؤمن باشد واللّه راضي است هزار مرتبه او را بكشند و يك زخمي به آن حضرت نرسد. همينجورها تكلم كردهاند در صحراي كربلا. حضرت سيدالشهداء در شب عاشورا خواستند اصحابشان را امتحان كنند، باز ميخواستند اتمام حجتي كرده باشند همانطوري كه خدا كرد. اگر كسي به طور اكراه ميرفت و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 247 *»
شهيد ميشد خدا نميخواست بيايد و از او قبول نميكرد. همينطور واللّه سيدالشهداء هركس راضي بود و از روي ميل و محبت و شوق و خواهش خودش ميآمد شهيد ميشد ميخواست بيايد و قبول ميكرد. و هركس اكراهي داشت از كشتهشدن به هر تدبيري كه بود او را بيرونش ميكردند. خدا ميداند عمداً بيرون ميكردند نميخواستند بيايد. پس در عرض راه كه ميآمدند هر منزلي كه ميرسيدند بسا آنكه در چادري كه ميزدند اصحاب را جمع ميكردند، ميفرمودند كسي خيال اين را نكند كه من كوفه ميروم پادشاه ميشوم و آنوقت يكي را حاكم ميكنم يكي را منصب ميدهم، و به اين خيال همراه من بيايد، اگر بياييد همراه من كشته خواهيد شد و من نميخواهم كشته شويد برگرديد به خانههاتان عيالتان چشم به راهند. و به همينطورها جمع بسياري برگشتند در عرض راه.
از آن جمله در شب عاشورا باز خواستند امتحان كنند اصحابشان را، باز امتحان كردند فرمودند فردا من اينجا كشته ميشوم، تا شب تاريك است و كسي كسي را نميبيند به هرجا ميخواهيد برويد، اينها مرا ميخواهند با شما كاري ندارند. بعد از آنيكه خون مرا ريختند با كسي ديگر كاري ندارند. حالا تا شب تاريك است راه خود را بگيريد برويد كسي كاري به شما ندارد. عرض كردند بعضي از آنها، يكي از آنها عرض كرد آيا من بروم در سر يك راهي بنشينم و انتظار بكشم كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 248 *»
يك كسي آيا از كربلا بيايد يا نيايد، آنوقت سراغ بگيرم كه بر سر امام من چه آمده است؟ اين نخواهد شد. واللّه اگر مرا هزار دفعه بكشند و زنده كنند و باز بكشند و زنده كنند و من بدانم يك المي از المهاي تو را ميتوانم بردارم از تو، واللّه من راضي هستم كه هزاربار كشته شوم و آن الم به تو نرسد.
و باز اين را هم بدانيد واللّه خيال نكنيد كه او خيلي شخص بزرگي بود كه اينطور عرض كرد، واللّه حلالزاده بود و حلالزاده اينطور است، و اگر كسي حلالزاده نباشد واللّه حرامزاده است و براي جهنم ساخته شده، او راضي ميشود كه امامش كشته شود و خودش كشته نشود. پس مؤمن البته ايثار ميكند محبوب خود را بر جميع ماسواي محبوب خودش. واللّه محبوب را وقتي ديد در بلا گرفتار است محبتش به هيجان ميآيد. فكر كنيد اينها را در هرجايي كه محبتي مييابيد، اينهايي را كه عرض ميكنم با چشم ميبينيد كه همينطور است. ببينيد كه مادر راضي است كه سر خودش درد بيايد سر بچهاش چاق باشد و درد نيايد. پدر راضي است دل خودش درد كند دل بچهاش درد نكند. طبع محبت همچو طبعي است كه محبوب را اختيار ميكند بر ماسواي محبوب.
پس عرض ميكنم كه چون اين امر محبت را خدا در مؤمنين آفريده، همين محبت را از ايشان خواست. و اين را بدانيد كه هرچه را
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 249 *»
خلق نكردهاند در مردم، آن را از مردم نميخواهند. پس محبت را خلق كرده بودند كه خواستند از آنها. كجا خواستند؟ پيغمبر چند جاي قرآن به امت خود ميفرمايد قل لااسألكم عليه اجراً الا المودة في القربي من آمدهام شما را از آتش جهنم نجات بدهم نيامدهام زكات از شما بگيريم، نيامدهام عزتي تحصيل كنم پولي از شما بگيرم. خدا كافي من است من هرچه بخواهم خداي من به من ميدهد. مزد رسالت خود را، چيزي كه ميخواهم از شما اين است، مزدي نميخواهم از شما الا المودة في القربي مگر دوستي خويشان من و اهلبيت من.
خلاصه، مؤمنين و جميع كساني كه نجات بخواهند واللّه خلق شدهاند از براي دوستي محمد و آلمحمد سلام اللّه عليهم اجمعين. و اگر اين محبت منظور خدا نبود واللّه خلقشان نميكردند. پس خلق شدهاند كه دوست بدارند ايشان را. و همينكه اين دوستي را ملاحظه ميكند دوست، طبع محبت را خدا چنين قرار داده، در محبين در همهجا، كه محبوب خود را اختيار ميكنند و از ماسواي محبوب خود دست برميدارند. اگر كسي دنيا را دوست بدارد دنيا را اختيار ميكند، و جميع آنچه غير از دنيا است خرج دنيا ميكند كه دنيا را به دست بياورد. اگر كسي زني را دوست بدارد او را ميگيرد و جميع ماسوا را براي او خرج ميكند كه به او برسد. اگر كسي طفلي را دوست بدارد او را اختيار ميكند و جميع ماسواي او را خرج او ميكند. پس طبع
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 250 *»
محبت اين است كه محبوب را بگيرند و ماسواي او را خرج او كنند. پس از اين جهت جميع انبيا و اوصيا و مؤمنين، اين محبت را خدا خلق كرده در ايشان و از ايشان خواسته. جميع مؤمنين را خيال كنيد كه اگر آنجا باشند در صحراي كربلا، جميعشان شهداي كربلا خواهند بود.
پس انشاءاللّه قدري فكر كنيد و قدر خودتان را هم بدانيد. خيال نكنيد كه همان هفتاد و دو نفر جان خود را فدا كردند و شما نميتوانيد جان فدا كنيد، واللّه شما هم ميتوانيد جان خود را فدا كنيد و كردهايد. عرض كردم خدا بر دلها مطلع است و با نيتها معامله ميكند. در زماني شبهه كردند و از امام سؤال كردند كه كفار در دنيا مدت معيني كفر ميورزند خدا هم كه عادل است، اينها مدت معيني كفر ورزيدهاند دهسال بيستسال چهلسال صدسال كفر ورزيدهاند، پس خداي عادل هم تا مدت معيني اينها را عذاب كند، ديگر الي ابدالابد اينها را عذاب كند يعني چه؟ همچنين مؤمنين تا مدت معيني اطاعت كردهاند، خدا هم تا مدت معيني اينها را نعمت بدهد، ديگر الي ابدالابد نعمت به آنها بدهد يعني چه؟ اين را شبهه كردند و سؤال كردند از امام. امام جواب فرمود و جوابش را انشاءاللّه شما فكر كنيد، و مباشيد مثل ساير مردم كه بگوييد حديث است و حديث را نبايد قبول كرد. ملتفت باشيد حديثها را هم بدانيد كه از روي عقل فرمايش كردهاند، از روي عقلِ معصوم است احاديث، ديگر حديث دليل نقلي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 251 *»
است از حرفهاي بيمعرفتها است.
خلاصه، امام در جواب آنهايي كه اين شبهه را كردند فرمايش فرمودند كه بنياتهم خلّدوا، چون كفار نيتشان اين است كه تا هستند كافر باشند خدا هم همين معامله را با ايشان كرده، تا هستند عذابشان ميكند. نهايت يكدفعه در اين مكانند يكدفعه در آن مكان، هرجا كه هستند نيتشان اين است كه تا هستند معصيت خدا كنند، خدا هم تا هستند ايشان را عذاب ميكند و «تا» ندارد. آنها ابدالابد ميخواهند معصيت كنند و كافر هم باشند، خدا هم تا ابدالابد آنها را معذب ميكند. و همچنين نيت مؤمنان اين است كه تا هستند طاعت خدا كنند. پس نيت مؤمنان اين است كه هميشه ميخواهند باشند و هميشه هم نيتشان طاعت است، هميشه هم خدا به ايشان نعمت ميدهد الي ابدالابد. پس خدا است خداي عادل، خدا است خداي حكيم، ديگر كسي بهتر از خدا نميتواند معامله كند. پس هر مسألهاي كه رفت پيش خدا ديگر شبههبردار نيست.
باري، ملتفت باشيد انشاءاللّه پس عرض ميكنم كه محبت را آفريدند در دل مؤمنان، و اقتضاي آن محبت را قرار دادند كه محبوب خود را اختيار كند بر ماسواي محبوب. لكن حالا مانعي باشد آن مسأله ديگر است. ملتفت باش كه سخن از كجا ميرود به كجا. پس ملتفت باش كه خدا محبت را در دل آفريده و اقتضاي محبت اين است كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 252 *»
محبوب را ببيني بروي پيش او. حالا محبوب را ميبيني دلت هم ميخواهد بروي پيش او و يك كسي نگاهت ميدارد و نميتواني بروي، خداي عادل كه بر دل تو مطلع است و ميداند كه اين ميخواست برود پيش محبوب خودش، و آن يكي نگاهش داشت و نگذاشت برود پيش محبوبش؛ پس آن شخص را عذاب ميكند كه چرا نگذاشتي محب برود پيش محبوب خودش و فرض هم اين باشد كه رفتن پيش محبوب كار خوبي باشد. حالا آن محب اگرچه مانع داشته باشد و پيش محبوب خود نرفته است، پس اگرچه ظاهراً اين بدن نرفته پيش محبوب لكن در واقع پيش محبوب رفته و خدا مطلع است كه دل آنجا است. پس دوريهاي ظاهري را دور نينگاريد. چهبسيار دوران هستند كه واللّه نزديكند و چهبسيار نزديكان هستند كه واللّه از بُعد مشرقين دورترند. همان اشقيائي كه در صحراي كربلا بودند بدنشان نزديك بود به امام حسين و ببين چقدر دور بودند! آنقدر دور بودند كه در اسفل سافلين منزلشان است، و سيدالشهداء و اصحابش در اعلي عليين منزل دارند. پس دوريهاي ظاهري مناط اعتبار نيست بايد دل نزديك باشد. واللّه هر دلي كه نزديك باشد به آن حضرت خدا او را ميبيند نزديك.
پس عرض ميكنم حالا همچو اقتضا كرده عالم كه شماها در اين زمان واقع بشويد و در زمان سيدالشهداء واقع نباشيد، چنانكه بعضي
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 253 *»
ديگر از مردم در زمان پيغمبران سابق بودند و آنها هم در زمان امام حسين نبودند. خودشان كه نكرده بودند، بلكه مانعي بههم رسانيدند از خارج كه بعضي دور شدند پيش افتادند، بعضي عقب افتادند دور شدند از آن زمان، لكن آن دلشان چون نزديك بود به حضرت، نه چنين بود كه اگر مانعي نميداشتند نميرفتند كشته شوند، بلكه اگر مانعي نداشتند و آن روز بودند ميرفتند شهيد ميشدند. چون نيتشان اين است خدا هم همين معامله را با ايشان ميكند. واللّه جميع دوستان حضرت سيدالشهداء سلام اللّه عليه و آله شهيد هستند مثل همانجور دوستان كه شهيد شدند در صحراي كربلا. پس جميع دوستان سيدالشهداء هم شهيدان در ركاب اويند همه در خون خود غلطيدهاند.
و در اين قاعده اگر فكر كني خواهي يافت كه در هر وقتي كه تو آرزو كني اين را و بگويي ياليتني كنت معك فافوز فوزاً عظيماً واللّه در آن حال خدا در خون خود غلطيده ميبيند تو را، اگرچه به حسب ظاهر كشته نشده باشي. ديگر يكپاره چيزها هست كه خدا ميبيند و اهل حقيقت ميبينند، لكن اهل ظاهر نميبينند آن را. چهبسيار چيزها پيغمبر خبر ميداد و مردم ديگر نميديدند. يكوقتي در يك مجلسي سيدالشهداء بازي ميكردند، و در اين بينهايي كه سيدالشهداء بازي ميكردند پيغمبر نهايت سرور را داشتند كه به ناگاه بنا كردند گريهكردن، آنها كه بودند تعجب كردند و سؤال كردند كه سبب چه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 254 *»
بود كه اول مسرور بوديد و حالا گريه ميكنيد؟ فرمودند الآن نگاه ميكردم به صحراي كربلا و ميديدم صحراي كربلا مالامال شده از خون، و نور ديده خود و سرور سينه خود حسين را در ميان آن خون غوطهور ميديدم. متحير شدند كه اين چطور ميشود؟ حضرت كه هنوز اينجا هستند؟ فرمودند ميخواهيد بنمايانم به شما آن زمين را؟ و دستشان را دراز كردند و از خاك كربلا برداشتند و سپردند به امسلمه و آن خاك مثل خون بسته بود و امسلمه گرفت و ضبط كرد.
باري، پس عرض ميكنم كه واللّه هر وقت آرزو ميكني كه كاش من آن روز بودم و كشته ميشدم، واللّه خدا و رسول و انبيا و آنهايي كه بر حقايق مطلع هستند تو را در خون خود غلطيده ميبينند. واللّه محشور خواهند شد جميع شيعيان شهيد و در خون خود غلطيده. ديگر اگر فرض كني كه كسي راضي نيست شهيد باشد، راضي نباشد جهنم؛ شيعه هم نيست اگرچه اسمش شيعه باشد. آخر اهل كوفه معروف بودند كه تابعين حضرت اميرند و حضرت امير تخت سلطنتشان كوفه بود، و معروف بودند اهل كوفه كه اينها شيعهاند و تابعين حضرت اميرند. همه ديده بودند بزرگي و جلالت آن بزرگوار را. همين زينب و كلثوم در همين كوفه منزل داشتند و سالهاي دراز در اين كوفه بزرگي كرده بودند و آنها را ديده بود در حال بزرگي. از اين جهت بود كه وقتي وارد كوفه ميكردند اهلبيت را از آن كفرشان
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 255 *»
يادشان رفته بود كه اين فتنه را خودشان بر سرپا كردند، همينكه حالت اهلبيت را به آنطور ديدند بياختيار بنا كردند گريهكردن، و ناله و جزع و فزع نمودند. حضرت سيدالساجدين فرمود شماها كه بر ما گريه ميكنيد پس كه ماها را كشته؟! سبب گريهشان همين بود كه عرض كردم كه ديده بودند اينها را با نهايت جلالت و بزرگي. آخر وصي پيغمبر بوده و وصي پيغمبر در زمان خودش متشخص بوده. هركه وصي بود يعني پادشاه روي زمين. پيغمبر مثل سلاطين راه ميرفت اميرالمؤمنين مثل سلاطين راه ميرفت. اگرچه دأب او اين نبود كه ظلم و ستم كند مثل اين سلاطين لكن سلطان بود و ادعاش هم ادعاي سلطنت بود. حضرت امير در كوفه سالها سلطنت ميكردند و سلطان بودند، اما سلطنتي كه عدل داشت ظلمي در آن نبود. پس مردم ديده بودند سلطنت حضرت امير را، اكثر اهل كوفه ميشناختند زينب و امكلثوم را. از اين جهت است كه وقتي آن حالت را براي آنها ديدند بيطاقت شدند.
باري، دقت كنيد انشاءاللّه ملتفت اصل سرّ شهادت باشيد. پس عرض ميكنم چون خدا ميخواست شما را نجات بدهد، و ميدانست شما از روي ميل و محبت و رضا جان نميدهيد كه بيايند براي خدا سرمان را ببرند و ما راضي باشيم، مردم همچو درجهاي نداشتند. چون حالت مردم چنين بود نجات نمييافتند، چرا كه چون خلق اين معامله
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 256 *»
را نميكردند خدا هم البته نميكرد اين معامله را. لكن چون ميخواست نجات بدهد شما را، الحمدللّه شما را محب آن جناب خلق كرده و حلالزاده خلق كرده و شما او را دوست ميداريد. و اگر خيال كنيد كه شما در آنجا بوديد و خود را فدا نميكرديد؛ خير، البته طاقت نميآورديد، و اين آرزو را ميكنيد كه ياليتني كنت معك فافوز فوزاً عظيماً اين است كه نجات ميدهد مؤمنين را. اين است آن سرّي كه عرض شد كه جميع مؤمنين كه بايد شفاعت آنها را كرد به واسطه اين است. تعجب است، خدا ميداند اينها همه روشني چشم مؤمن است. پيغمبر خدا ميفرمايد ادّخرت شفاعتي لاهل الكبائر من ذخيره كردهام شفاعت خود را براي صاحبان كبائر. پس شفاعت براي كساني است كه گناههاي بزرگ كردهاند. و گناههاي بزرگ را بخواهي بشناسي همانجور گناهاني است كه انسان به آنها مستوجب جهنم ميشود. و علما همينطورها نوشتهاند و گفتهاند كه كبيره آن گناهي است كه خدا براي آن گناه وعده جهنم كرده است. از امام ميپرسند كه ممكن هست كه كسي كسي را بكشد و توبه كند و توبهاش قبول شود؟ ميفرمايند بلي ممكن است. اين را سؤال ميكند از امام، عرض ميكنند چطور ميشود؟ ميفرمايند خدا در قرآن گفته كه كسي اگر مؤمني را عمداً بكشد فجزاؤه جهنم خالداً فيها مخلد در جهنم است، پس چطور ميشود؟ ميفرمايند آنجوري كه: بله، اگر جزا بدهد خدا، او را به
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 257 *»
جهنم ميبرد. اما اگر يك كسي شفاعتي از او بكند يا صاحبان خون از او بگذرند يا توبه كند، ديگر توش نيست كه خدا توبه را قبول نميكند. پس اگر كسي را هم كشته باشد و توبه كند ممكن است قبول كنند توبه او را. پس كبائر همهاش مثل همان قتل است. كبيره آن گناهي است كه خدا جزاي او را جهنم قرار داده. لكن اگر كسي توبه كند از آن، اگر كسي شفاعت او را بكند، اگر كسي كفاره بدهد البته خدا ميآمرزد.
پس شفاعت را بدان از براي اهل كبائر قرار داده. و اگر كسي خودش توبه نكند ـ اگرچه باز از فضل و عنايت خودشان است اگر كسي توبه كند ـ فرض كنيد كه اگر كسي توبه نكند و دوست اهلبيت باشد، آيا تو خيال ميكني شفاعت او را نميكنند؟ پس واللّه شفاعت ميكنند جميع دوستان را، اگرچه گناه ثقلين را كرده باشند. اين است كه در حديث است كه چون وارد ميشوند اهل جهنم به جهنم ميگويند ما لنا لانري رجالاً كنّا نعدّهم من الاشرار چه شده است ما را كه نميبينيم يكپاره فساق و فجاري را كه فسق و فجورشان را ديده بوديم. ماها آن كارها را ميكرديم آنها هم ميكردند، چرا آنها را نميبينيم در جهنم؟ ميفرمايد واللّه يك نفر را نميبينند در جهنم از دوستان ما. و جميعاً آنهايي را كه نميبينند كساني هستند كه دوستي ما اهلبيت را داشتند و فسق و فجورشان را ديده بودند، لكن به شفاعت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 258 *»
موالي خود از آنها عفو ميكنند و آنها را از جهنم اصلي نجات ميدهند. يكپاره صدمات در اين دنيا به ايشان ميرسد، يا اينكه در سكرات موت به ايشان ميرسد و از گناهان پاك ميشوند. ميفرمايند دوست ما كه از دنيا ميرود همان سكرات موت كفايت ميكند او را و كفاره گناهان او ميشود اگرچه گناه ثقلين را كرده باشد.
باري، پس عرض ميكنم كه بدانيد كه شفاعت را از براي عُصات و از براي اهل كباير خلق كردهاند، و خداوند رؤف رحيم عفو ميكند از دوستان اهلبيت. و كساني كه ميآيند در روز قيامت هزار صف ميايستند. و اين هزار صف در دنيا همه مؤمن بودهاند، اما همه فاسق بودهاند و بايد شفاعت آنها را بكنند. از اين هزار صف نهصد و نود و نه صف آن را سيدالشهداء صلوات اللّه عليه به تنهايي بدون شراكت شفيعي ديگر شفاعت ميكنند. يك صف ديگر باقي ميماند از آنها، حالا ديگر به طور علم كه فكر ميكنيد خواهيد يافت گويا آن صفي كه باقي ميماند شفاعت آنها را سيدالشهداء به تنهايي نميكند، همچو معلوم ميشود كه گويا آنها خيلي معصيتهاشان زياد است. آن صف به خصوص معصيتهاشان از آن نهصد و نود و نه صف بيشتر است. پس براي شفاعت آن يك صف جميع شفعاء جمع ميشوند، پيغمبر و اميرالمؤمنين و فاطمه و امام حسن و باقي ائمه جمع ميشوند و شفاعت ميكنند، اما باز شفيع كلّ توشان بايد باشد. حضرت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 259 *»
سيدالشهداء سلام اللّه عليه تا در ميانشان نباشد باز نميتوانند شفاعت كنند؛ هيچ شفيعي، حتي پيغمبر و اميرالمؤمنين.
و اگر شنيده باشي همچو چيزها، باز محل اشتباه نشود؛ حرفهاي ما را بدانيد كه همهاش حق است، ديگر حالا يك گوشهاش را بگيرند و بروند نقل مجالس كنند و گوشههاي ديگر را ول كنند معلوم است ناقص ميماند. پس نخواهيد شنيد از ماها سخن باطلي. پس انشاءاللّه گوش بده و آنچه ميگويم ياد بگير، و اگر ياد بگيري انشاءاللّه خواهي يافت كه همه درست است. پس بدانيد كه نميگويم پيغمبر آخرالزمان شفيع كل نيست. عرض ميكنم كه واللّه شفيع كل پيغمبر است. اما چطور شفاعت ميكند؟ به اينطور شفاعت ميكند كه بچه خودش را ميدهد بكشند كه شفاعت امت كند. پس شفاعت امام حسين همان شفاعت پيغمبر است. شفاعت امام حسين همان واللّه شفاعت حضرت اميرالمؤمنين است صلوات اللّه عليه. شفاعت امام حسين همان واللّه شفاعت حضرت فاطمه است صلوات اللّه عليها. همه به واسطه حضرت سيدالشهداء شفاعت ميكنند و آن بزرگوار به همين جهت شفيع كل شده است.
نمونهاش را در اخبار بخواهيد بسيار است. در وقتي خبر دادند به حضرت فاطمه كه تو حامله خواهي شد، و هنوز نشده بود. جبرئيل آمد و خبر آورد براي رسول خدا9 كه فاطمه حامله خواهد شد به
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 260 *»
فرزندي كه چنين و چنان است و او را امت تو شهيد خواهند كرد. فرمودند چنين فرزندي نميخواهم. تا سهمرتبه جبرئيل عرض كرد و فرمودند چنين فرزندي نميخواهم. آن وقت علي را طلبيد كه جبرئيل چنين خبر داده كه خداوند پسري به تو ميدهد كه چنين و چنان است، عرض كرد چنين فرزندي نميخواهم. تا آنكه عرض شد اين خبر به فاطمه، و حضرت فاطمه فرمودند چنين كسي را كه خدا با اين جمال و با اين جلال و با اين عزت خلق كند براي من و او را بكشند، من نميخواهم همچو فرزندي را. اين بود كه حضرت پيغمبر به فرمان الهي نشستند و نصيحت كردند فاطمه را و توي اين نصيحتهاشان اين بود كه آيا نميخواهي پدر تو شفيع كل خلق باشد؟ عرض كرد چرا، ميخواهم. آيا نميخواهي شوهر تو در قيامت ساقي حوض كوثر باشد و شيعيان خود را از آن سيراب كند و دشمنان خود را براند از حوض؟ عرض كرد چرا، ميخواهم. فرمودند آيا نميخواهي شفاعت كني جميع زنهاي امت را در روز قيامت؟ تا اينكه راضي شدند.
باري، پس عرض ميكنم كه حالتشان را ملتفت باشيد انشاءاللّه. پس اين قضيه را عمداً به عمل آوردهاند و اين را گوشزد جميع مؤمنين كردهاند از اول دنيا تا آخر دنيا، كه هر مؤمني كه شنيد البته اندوهناك شود. ديگر مؤمنين چه پيش بودند و چه بعد ميآيند گوشزد همه شد. البته جميع مؤمنين تمنا ميكنند اين را كه كاش ما هم بوديم و كشته
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 261 *»
ميشديم. كأنه خيال كن خدا حكايتكننده است از براي انبيا و ائمه، و خلق كرده است سيدالشهدا را براي اين كار. آن روضهخواني كه كأنه كارش روضهخواني است جبرئيل را قرار داده، اين بنا ميكند براي انبياي سلف روضهخواني كردن. حالا از آن جمله نوح بود كه وقتي كشتي او رسيد به محاذي كربلا كشتي نوح بنا كرد به تلاطم، چنان به تلاطم آمد كه نزديك بود غرق شود. نوح عرض كرد كه خداوندا اگر معصيتي از من سر زده بگو آن كدام است تا توبه كنم. جبرئيل آمد كه معصيتي از تو صادر نشده، لكن اين زمين زميني است كه اقتضاش اين است كه هركه حوالي آن بيايد به بلائي مبتلا ميشود تا شبيه شود به حسين. گفت حسين كيست؟ عرض كرد اين حسين فرزند پيغمبر آخرالزمان است كه در اين زمين شهيد خواهد شد و امت جد او او را خواهند كشت. آنوقت نوح لعن كرد قاتل او را كه يزيد است. اين بود كه كشتي او به كوه جودي قرار گرفت و از غرق نجات يافت.
و همچنين از جمله واقعاتي كه باز اتفاق افتاد واقعهاي است كه بر سر ابراهيم خليل آمد، وقتي سوار اسبي بودند و سير ميكردند تا آنكه به حسب اتفاق عبورشان به زمين كربلا افتاد. به ناگاه اسب سردست رفت حضرت ابراهيم از اسب افتاد سر او شكست، عرض كرد خدايا آيا گناهي از من سرزده است كه مستوجب اين شدهام؟ عرض كردم راهش به دستتان باشد انشاءاللّه، اين حالت در شماها هم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 262 *»
بايد باشد تا همه مؤمن باشيد. همينكه صدمهاي از جايي به شما وارد شد اگرچه بحث به آنجا بتوانيد بكنيد، لكن پيش خدا كه ميرويد بايد بگوييد معلوم است كه من يك تقصيري كردهام يك گناهي از من سرزده بود كه اين صدمه بر من وارد آمد. پس اندكي كه فكر ميكنيد مييابيد انشاءاللّه كه آنچه ميشود معلوم است خدا درست كرده و ميكند از حادثات از صدمات از خوبيها از بديها. خالق آن صدمه كيست؟ معلوم است خداست. حالا به حسب اتفاق اين كار را كرده و اين صدمه به تو رسيده يا عمداً خدا صدمه به تو زده؟ بدان انشاءاللّه كه دانسته و فهميده از روي حكمت كرده. پس دقت كنيد ببينيد اگر نظرتان باز شده باشد، البته رو به خدا ميروي تملق او را ميگويي نميروي تملق مردم را بگويي. پس بدانيد هر حادثهاي حادث شد چه جواهر چه اعراض هرچه حادث شد خالقش خدا است. حالا كه حادث شد به حسب اتفاق است يا از روي علم و حكمت است؟ البته از روي حكمت است. خوب حالا كه خلقش كردند ولش ميكنند كه به حسب اتفاق هرطوري افتاد افتاد؟ بلكه نه چنين است و تحسبهم ايقاظاً و هم رقود اگر آيه را همهجا بتواني بخواني؛ تو بسا آنكه خيال كني زندهاي و ميروي كاري ميكني و ميبيني طوري ميشود. به حسب عادت خودت هم خيال ميكني كه اتفاق جايي رفتي، اتفاق كاري كردي، اتفاق حرفي زدي، اتفاق خوب شد يا اتفاق بد شد. پس
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 263 *»
فكر كن ببين اگر نسبت به تو باشد اينطورها اتفاق هم افتاده تو هم به خيالش نبودهاي، لكن عرض ميكنم كه بدان حالت تو دست خدا است بدان تو را ميبرند تو را ميآرند. اگر بخواهند بگويي ميگويي، نخواهند بگويي نميگويي. جميع را از روي عمد از روي حكمت كرده است و ميكند.
مثلي براي تو عرض كنم. يكوقتي حضرت عيسي ميگذشتند در راهي ديدند پيرمردي در نهايت سرعت با نهايت حرص بيلي دستش است زمين ميكند. خيلي تعجب كردند كه اين پيرمرد با اين ضعف اينهمه زور ميزند چرا؟ دعا كردند كه خدايا حرص را از او بگير تا تماشايي كنم سيري بكنم در ملك. يكدفعه ديدند بيل را انداخت و خوابيد. باز عيسي دعا كرد كه خدايا حرص را پسش بده. معلوم است همه اينها به دعاي عيسي ميشد. ديدند كه بيل را برداشت و دوباره به حرص تمام مشغول كار شد. بعد حضرت عيسي آمدند پيش اين پيرمرد كه چرا اول به آن سرعت بيل ميزدي و كار ميكردي؟ عرض كرد فكر ميكردم عيال دارم زندگي دارم بايد زحمتي بكشم ناني ببرم براي آنها كه به راحت باشند، پس من از اين جهت زحمت ميكشم. فرمودند چطور شد بيل را انداختي و آمدي خوابيدي؟ عرض كرد به خيال افتادم فكر كردم كه تا كي جان بكنم! آخر آنها بنده خدايند من هم بنده خدايم رزقشان با خدا است چرا من
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 264 *»
اينقدر جان بكنم؟ فرمودند خوب چرا ديگر دوباره برخاستي مشغول شدي و حرص ميزني به اينطور؟ عرض كرد كه فكر كردم كه وجود انسان يك ثمري بايد داشته باشد اگر تو خودت را به زحمت بيندازي آنها به راحت باشند چه عيب دارد؟ حالا ببين كه خودش نميداند چطور شد، خيال ميكند خودش خيال كرده خودش فكر كرده، خبر ندارد كه در پس پرده غيب كه بوده كه اين كارها را ميكند.
باري، جميع آنچه هست بدانيد كه خدا خالق او است. خدا واللّه به حسب اتفاق خلق نميكند. بلي ممكن است جهال به حسب اتفاق كاري بكنند حرفي بزنند كه قصد نداشته باشند، اما خدا به حسب اتفاق كاري نميكند. خدا است خالق كل، خدايي است عالم قادر حكيم بينا، همه را از روي عمد خلق ميكند، خوب و بدي براي او نيست. خوبش خوب شما است هيچ نفعي به خدا ندارد، بدش بد شما است هيچ ضرر به خدا ندارد. نه خيال كنيد كه خدا مجانس بعضي چيزها است و به آن واسطه بعضي چيزها را دوست ميدارد؛ به واسطه همجنسي كسي را دوست نميدارد. چنانكه خدا با هيچكس عداوت ندارد به جهتي كه ناجنسي با چيزي ندارد. لكن خدا است خالق جميع خير و شر همه را از روي حكمت خلق كرده و سر جاي خود گذارده. حالا انبيا آنها را ميدانند و راه ميبرند. شما هم انشاءاللّه اگر فكر كنيد ميتوانيد ياد بگيريد.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 265 *»
حال كه چنين است اگر صدمهاي به ايشان وارد آمد فيالفور ميروند پيش خدا كه خدايا ما چه تقصير كردهايم كه مبتلا به اين بلا شديم؟ يككسي ميآيد به تو سيلي ميزند بسا آنكه اگر خوب كرده و تو تقصير داشتهاي و زده و تو خوب آدمي باشي پسش نميزني. و اگر بيتقصير بودهاي و تو را زده خدا قرار داده كه اگر جاي تقيه نباشد و كسي تو را بيتقصير بزند تو همانطور بايد قصاص كني. لكن وقتي كسي صدمهاي به تو ميزند، اين شخص كه از روي طبع خود صدمه به تو زده اين لاعنشعور صدمه زده از روي حكمت نبوده چرا كه حكمت نداشته غافل بوده؛ اما آن خدايي كه علم دارد حكمت دارد و اين كار را خلق كرده آيا آن هم به طور غفلت بوده؟ حاشا، او حكيم عليالاطلاق است. پس اگر كسي صدمهاي به تو زد وقتي پيش خدا ميروي بگو استغفر الله ربي و اتوب اليه خدايا معلوم است گناهي كردهام كه مستوجب اين شدهام. اگرچه بتواني تلافي كني و بعضي جاها هم بايد تلافي كني آن امري ديگر است.
پس عرض ميكنم يكي از وقايع واقعه حضرت ابراهيم خليل است كه عبورشان افتاد به زمين كربلا، از اسب افتادند به زمين و سر مباركشان مجروح شد. عرض كرد خدايا آيا گناهي از من صادر شده كه مستوجب اين شدهام يا اينكه سببي ديگر دارد؟ باز جبرئيل نازل شد عرض كرد اي خليل هيچ گناهي از تو سر نزده است، لكن اين زمين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 266 *»
زميني است كه اقتضاش اين است كه هر وليّي هر حجتي([7]) كه در اين زمين برسد بايد شباهت به حسين پيدا كند، پس خون تو را ريختم در اين زمين تا شبيه شوي تو هم به حسين7. پس حضرت ابراهيم دعا كرد و نفرين كرد به يزيد و لعن كرد او را، اسب او آمين گفت. حضرت ابراهيم پرسيد تو چرا آمين گفتي؟ عرض كرد كه من هرگز خجل نشده بودم در اين مدت كه تو سوار من شده بودي، لكن اينجا خجل شدم و اين نبود مگر از نحوست يزيد كه من سردست رفتم، طوري شد كه حالا خجل شدم تو بر زمين افتادي و سر تو شكسته شد.
و باز از جمله قصهها و حكاياتي كه واقع شده اين است كه در وقتي كه سليمان بر بساط نشسته بود، و قاعده سليمان اين بود كه جايي كه ميخواست برود ابري را طلب ميكرد و بر بساط مينشست و جميع قشون و عسكرش هم بر بساط مينشستند، به باد ميگفت بردار بساط ما را، برميداشت به هرجا كه دلش ميخواست ميبرد. يكوقتي در روي بساط نشسته بودند و سير ميكردند، يكدفعه ديدند ناگهان ابر به تلاطم درآمد. سليمان آنقدر مضطرب شد كه نشست و خطاب كرد به باد، و باد مطيع او بود ـ جميع اينها مطيع سليمان بودند، جميع ابرها و باد و جن و انس و وحوش و طيور همه مطيع او بودند.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 267 *»
وقتي مطيع سليمان باشند تو ميداني مطيع امام تو بهتر هستند. ـ خطاب كرد به باد كه سبب چه بود به تلاطم درآمدي؟ عرض كرد كه عنان اختيار از دست من رفت به جهت آنكه اين زمين زميني است كه اختيار براي كسي باقي نميماند. گفت چرا؟ گفت در اينجا كشتي آلمحمد به تلاطم درميآيد و ايشان را غرق ميكند و بساط ايشان به زمين خواهد آمد. تو ميخواهي در اينجا سلطنت كني؟ بساط آلمحمد در اينجا به زمين خواهد آمد، ميخواهي ادعاي دوستي آلمحمد را بكني و سلطنت داشته باشي و راحت باشي؟ به اين جهت بساط بر زمين آمد. سليمان و قشونش نفرين كردند بر يزيد و اتباعش. جميع جن و انس همه مطيع سليمان بودند حتي شياطين مطيع سليمان بودند. جميع جنود سليمان از جن و انس و شياطين و باقي اشياء همه لعن كردند بر يزيد، تا بساط از جا حركت كرد. اين است كه يزيد، ملعون جميع ما خلق اللّه است.
و صلّى اللّه علىݡ محمّد و آله الطاهرينݡ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 268 *»
مجلس نهم
(شنبه ـــ نهم محرّمالحرام 1293)
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 269 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شيعتهم و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الى يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرمايد:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
ترجمه اين آيه شريفه اين است ـ كه مكرر عرض كردهام براي آنكه متذكر باشيد انشاءاللّه ـ كه خدا فرموده كه خداوند عالم خريده است از مؤمنان جان و مالشان را و آنچه دارند، و در عوض اين بيع، ثمن را قرار داده بهشت خود، و قرار داده است بهشت را در عوض جان و مال. و عرض كردم اصل بيع و شرا بايد طرفين ـ بايع و مشتري ـ راضي باشند تا بيع صحيح باشد به طورهايي كه عرض كردهام. پس عرض شد كه كسي از روي رضا و رغبت تمام اين معامله را نتوانست
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 270 *»
بكند و در قوه خود نديد مگر حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه و سلامه عليه، پس آن جناب از روي رضا و رغبتِ تمام اين معامله را كرد و فروخت به خداوند عالم جان خود را و مال خود را و بهشت خدا را گرفت در عوض جان و مال. و اين بهشت نيست مگر ساختهشده از عمل سيدالشهداء، و عملش همين بود كه كرد. پس از عمل آن جناب تمام بهشت آبادان است و آن از نور حضرت سيدالشهداء است چنانكه در اخبار بسيار است. پس او است مالك بهشت و مالك دنيا و آخرت، و جميع مردمي كه آنجا راه دارند ريزهخوار خوان ايشانند، و ايشان وليّ هر نعمتي در دنيا و آخرت هستند و تمام مردم گدايان در خانه ايشانند و از ايشان بايد بگيرند.
و عرض كردم چون خداوند عالم چنين مقدر كرده بود كه هركس مبايعه ميكند بايد راضي باشد، ديگر انشاءاللّه دقت كنيد باشعور باشيد بابصيرت باشيد به همينطور لاعنشعور دين و مذهب آباء و اجدادي ثمري ندارد. مردم قرارشان اين است كه در هر ديني هر طفلي كه متولد شد و بزرگ شد در ميانه آنها اگر از او بپرسي چه ديني داري؟ ميگويد دين پدرم. قرار مردم اين است. شما هم اگر ميخواهيد چنين باشيد هركس اينطور است دين ندارد.
پس دقت كنيد غافل مباشيد انشاءاللّه، خداوند عالم هر پيغمبري كه فرستاده آمده بيعت گرفته از مردم، يعني كه چيزي خريده از آنها،
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 271 *»
چيزي فروخته به آنها. ديگر دقت كنيد ببينيد هر پيغمبري كه آمده در ميان مردم، تمام آنچه در دست مردم بوده و در تصرفشان بوده پيغمبران آمدهاند تمام اختيار را از دستشان گرفتهاند. ببين ميفرمايد ماكان لهم الخيرة من امرهم يعني بعد از آنيكه رسول فرستاديم براي مردم ديگر اختياري در هيچچيز نيست، هيچ اختياري براي مردم ديگر نبايد باشد. پس خدا است مالك كل خلق و صاحب اختيار كل خلق، و خلق را هيچ اختياري نه در كار خودشان و نه در كار غيرشان نيست مگر همانقدري كه خدا اختيار به ايشان عطا كرده و به ايشان اذن داده كه تصرف بكنند. پس چون خدا حتم كرده بوده ـ ديگر انشاءاللّه حتم خدا را هم فكر كن كه معنيش را بيابي ـ خدا حتم كرده بوده كه انبياي او بيايند در ميان مردم و از تمام بندگان اعتراف بگيرند كه اقرار كنند كه ما خدا داريم، بعد عمل كنند. يعني ما صاحب داريم يعني ما مالك داريم يعني ما بندهايم مملوكيم اختيار ما دست ما نيست، اگر صاحب ما بگويد خود را بكشيد بايد بكشيم، خود را زنده بداريد بايد زنده بداريم.
پس ديگر انشاءاللّه فكر كنيد در باطن همين شريعت كه در دست داريد. جميع حقايق را در همين ظواهر شريعت گذاردهاند. براي كساني عرض ميكنم كه ملتفت نيستند. فكر كنيد ببينيد مردم مانند غلام زرخريدند، هيچ اختياري ندارند بلكه خيلي بياختيارترند از غلام زرخريد. غلام زرخريد نميتواند خدمات خودش را حركات خودش
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 272 *»
را آنچه را كه ميكند به عمل بياورد بدون اذن مولاي خود، بايد جميع خدمات خود را به اذن مولاي خود و اجازه او بكند، خودش به اجتهاد و ميل و رأي خود هيچكاري نميتواند بكند. اما ديگر فكر كنيد باز در اين غلامان زرخريد، باز آقايان اختيار تام ندارند مثلاً اگر وقت نماز شد غلام بايد برود نماز، ديگر ميخواهد آقا راضي باشد ميخواهد راضي نباشد. وقت روزه بايد روزه بگيرد خواه آقاش راضي باشد و خواه راضي نباشد. باز اين آقايان ظاهري درست صاحباختيار غلامان خود نيستند در همهجا. لكن شما فكر كنيد ببينيد كه خلق را خدا از عدم به وجود آورده و مالك حقيقي است چرا كه او ساخته ظاهر و باطن ايشان را، و كسي كه ساخته ظاهر و باطن چيزي را ماده آن را و صورت آن را، وقتي خدا ساخت خلق خود را معلوم است مالش است. حالا كه مالش است و خودشان غافلند فرستاد انبيا را: كه مردم را از غفلت بيرون آورند. و آن انبيا آمدند كه بگويند شما مالك نيستيد جانتان را، مالك نيستيد مالتان را، بايد همه را مملوك خدا بدانيد خدا را مالك بدانيد. اين است حقيقت آن بيع و شرائي كه در اين آيه است. پس هركس اقرار به اين كرد كه جان من حقيقتاً مال خدا است مال من واقعاً حقيقتاً مال خدا است، نهايت به دست من داده و گفته هر تصرفي در آن ميخواهي بكن به اذن من، به هرقدري كه من اذن دادهام. مثل آنكه آقايي غلام خود را چيزي به دست او بدهد و اذن به
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 273 *»
او بدهد كه در آن تصرف كند، چنانكه باز به اذن مولا در بدن خودش تصرف ميكند. پس مردم هيچ مالك نيستند و تمام ظاهرشان و باطنشان مملوك خدا است، و بايد ظاهراً و باطناً اقرار كرد كه مال مال ما نيست. ديگر حالا علامتي براي اين هست، و آن اين است كه كسي كه مال را مال غير بداند اگر آن غير بيايد آن مال را از دست اين بگيرد غصهاش نميشود كه چرا گرفت؟ آنوقتي هم كه دست تو بود مال تو نبود، حالا هم كه دست تو نيست مال تو نيست. اگر غلامي را آقا پولي به او داد كه چند روزي پيش تو باشد بعد از چند روزي آمد پيش آقا، اگر غلامي است طمعكار جعلّق، همينكه چيزي به او ميدهند انس ميگيرد به آن و طمع ميكند تا آنكه خوردهخورده نيت ميكند كه پس نميدهم اين را، و حالا ديگر اين را آقا نبايد پس بگيرد. طبع خلق اينطور است. چهبسيار انسها از روي غفلت عارض انسان ميشود.
انشاءاللّه عبرت بگيريد فكر كنيد ببينيد شخصي اسبي ميخرد مهتري تعيين ميكند، پس اين مهتر مادامي كه عقلي دارد شعوري دارد، او را كه ميگويند خدمت اين اسب را بكن ميگويد من مهتر آقا، اسب هم اسب آقا، حالا كه گفته من مهتري اين اسب را بكنم به اين جهت من مشغول خدمت اين اسب هستم، به جهتي كه آقاي من اين خدمت را به من فرموده است؛ مادامي كه غافل نيست و اسب را مال آقا ميداند و خودش را هم مال آقا ميداند. حالا اگر آقا اسب را سوار شد
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 274 *»
و رفت و مهتر را گذارد، مهتر هيچ غصه نميخورد كه چرا اسب را برد. اگر آقا اسب را بفروشد هيچ غصه نميخورد. به كسي ببخشد هيچ غصه نميخورد. اگر مهتر باشعور است اگر آقا خواست اسبش را بفروشد و فروخت اسب را، اين ديگر غصه نميخورد.
دقت كنيد در خيلي جاها كه امر خيلي واضح است. حالا يكپاره مهترهاي جعلّق احمقي هستند كه اگر به او گفتند اين اسب را تو ببر متوجه شو؛ بسا ريشخندي هم به آن مهتر بكنند و بگويند اين اسب مال فلان غلام است، آن بايد متوجه شود. و بسا آنكه ميگويند مثلاً اسب قنبر فلانطور شده است، بسا نسبت بدهد به او بگويد اسب قنبر را بياور سوار شويم، همينطورها حرف زدهاند. پس اگر قنبر قنبري است باهوش و غفلت چشمش را نگرفته و انس نگرفته است، گفتند اسبت را بيار فيالفور ميآرد، آقا ميخواهد ميكشد اسب را ميخواهد ميفروشد ميخواهد ميبخشد و هيچ باك ندارد و حرف ندارد. لكن بعضي از اين مهترهاي فضول هستند كه از بس شبها و روزها با اسب محشور ميشود خوردهخورده محبت اسب در دل او اثر ميكند و خوردهخورده ريشخندش كه كردند كه اسب اسب تو است باورش ميشود به طوري كه واقعاً اسب را دوست ميدارد و خدمت اسب را نه به جهتي كه مولا گفته ميكند، بلكه خود اسب را دوست ميدارد و انس به اسب گرفته. علامت انس اين است كه اگر گفتند اسب را بيار
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 275 *»
بنا ميكند فضوليكردن كه اسب نعل ندارد اسب لنگ ميشود يا آنكه اسب خام است. خام است خوب است، لنگ است خوب است، مولاست صاحباختيار است هرچه هست خوب است. لنگ است خام است يا نعل ندارد به تو چه؟ پس چقدر مهترهاي فضول كه انس گرفتهاند به اسبها، خيال ميكند كه اسب اسب خودش است عذر ميآورد روترش ميكند به آقا كه اسب لنگ است پياده برو! بابا، مردكه اسب را گرفته سوار شود حالا تو اسب نميدهي كه اسب اسب من است پياده برو. خوردهخورده خود را مالك ميداند. اگر يافت كه آقا حرف نميزند يا خبر نميشود، اين غلام طمع هم خواهد كرد شدت خواهد كرد، ميخواهد اسب را بردارد برود. و اگر اين را آقا از آن غلام يافت البته درصدد برميآيد تدبير ميكند كه يكطوري اسب را از دست اين بگيرد.
باري، دقت كنيد انشاءاللّه كه بيابيد اين حرفها را. ميبينيد كه حرفي نيست كه مشكل باشد و نتوانيد بفهميد. پس خدا است خالق جميع خلق. بله اين خدايي كه مالك جميع خلق است عبائي به دوش تو ميدهد اين شد عباي تو. جايي را به تو داده گفته برو آنجا بخواب اين شده خانه تو. مثل اينكه طويله خانه اسب است جاي تو هم خانه تو است. پس اينها را قرار داده به حدود معيني، گفته برو تصرف كن. اما در هيچ حال نه خودت را بايد مالك جان بداني نه مالك مال، و نه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 276 *»
جانت و نه مالت؛ واللّه نه مال مال تو است و نه تو خودت مال خودت هستي. نميتواني، هيچ اختيار بدنت را نداري نميتواني صحيحش كني مريضش كني. اگر بخواهي صحيحش كني قدرت نداري مريضش كني اختيار نداري. بخواهي زنده باشي بخواهي بميري اختيار هيچيك را نداري. پس خلق تمامشان لايملكون لانفسهم نفعاً و لاضراً نميتوانند هيچ نفعي برسانند نه به خودشان نه به غير لايملکون لانفسهم نفعاً و لاضرّاً و لاموتاً و لاحيوةً و لانشوراً ظاهراً بايد اينطور باشد باطناً بايد اينطور باشد يعني هيچ مالك نيستند. لاحول و لاقوة الا باللّه العلي العظيم.
حالا كساني كه اين اقرار را عليماينبغي كردهاند و جميع اختيار جان و مالشان را به دست خداي خود باقي گذاشتهاند و اقرار به اين كردهاند كه مالمان و جانمان مال خداست انا لله و انا اليه راجعون وقتي اينطور گفتند خدا هم به مكافات عمل اين جماعت قرار داد كه تمام نعمت آخرت را، تمام جنت را به تيول ايشان داد و عطا فرمود، و ايشان مقربان درگاه خداوند عالم شدند ايشان امينند. پس خدا يافت كه ايشان امينند يافت كه خلقي هستند كه غفلت نميكنند و باورشان نميشود كه چيزي مال خودشان است، هيچبار شيطان فريب نميدهد ايشان را وغفلت نميكنند كه هميشه خودشان مال خدايند مالشان و جانشان مال خداست، در تحت مشيت خدا هستند، او هرطوري كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 277 *»
ميخواهد اينها حركت ميكنند. جميعش را كه يافت كه اين خلق چنينند، ايشان را امناي خود قرار داد. و در عالم خلق هم وقتي غلامي پيدا شد و آقا امتحان كرد او را و يافت او را كه زيرك است و دانا و امين، و بيرضايت آقا كاري نميكند و بيخيانت است، وقتي او را چنين يافت البته خيلي از جاها را به تصرفش ميدهد، بلكه اختيار خيلي از ممالك ديگر را هم به تصرفش ميدهد. جميع جانها و مالها را به تصرف او واميگذارد. به او ميگويد تو طمع نميكني در مال من، امين كه هستي، زيرك و دانا و عاقل كه هستي، چنين كسي را چرا مال به دستش ندهد؟ ميدهد البته.
پس خدا يكجوره خلق را يعني آن خلق اول را، فارسيش يعني محمد و آلمحمد: را چون يافت كه زيركند و دانا و متصرفند به حول و قوه خدا و امينند و خيانت نميكنند و معصومند و مطهرند و هرچيزي را بهطور حكمت تصرف ميكنند و به آنطوري كه بايد و شايد حركت ميكنند و ماتشاءون الا انيشاء الله هرطوري كه بخواهند همانطور خدا خواسته و هرطوري كه خدا خواسته هماني است كه ايشان خواستهاند، اين است كه جميع ممالك را به ايشان واميگذارد. خدا همينطور كرده.
ديگر دقت كنيد وقتي آقا از غلام خودش خاطرجمع باشد كه امين است و باشعور است و بيخيانت است، درست در ميان رعايا
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 278 *»
حكم ميكند و هرچيزي را سرجاي خود قرار ميدهد، و به تصرف او داد مملكت خود را؛ معلوم است كه امين يافته او را. معذلك او را مالك نكرده براي مملكت خود، باز اين غلام، شريك آقا نيست وكيل آقا نيست معين آقا نيست. چهچيز آقا است؟ جميع حولش مال آقا است قوهاش مال آقا است همهچيزش مال آقاست. از خودش چهچيز دارد؟ هرچه آقا به او داده دارد ديگر چيزي ندارد. واللّه وقتي مالك است هيچ مالك نيست بلكه آن آقاي اصل هو المالك لما ملّكهم و القادر علي ما اقدرهم عليه پس خدا است صاحباختيار آنها و آنچه به آنها داده. و آن خلق اول چون مردمان زيرك هوشيار دانايي بودند و باامانت بودند و هيچ خيانتي در ايشان نيافت، به اين جهت واگذارد امر مملكت خود را به ايشان، چنانكه آقايي امر مِلكي را به غلام خود واگذارد. آقا واميگذارد ملك را به غلام، معذلك غلام مالك آن مِلك نميشود.
انشاءاللّه دل بدهيد و ملتفت باشيد كه چه عرض ميكنم. پس هرچه در عالم خلق مقرب كند بنده را و درجات زيادي عطا كند و جميع را به تصرف او بدهد و او هم تصرف كند خيلي حظ هم داشته باشد، باز از دست خدا بيرون نرفته است. تصرف اين تصرف خدا است خودش مملوك خدا است و خدا است مالك. پس ايشان را چون امين دانست ايشان را خزانهدار خود قرار داد و جميع نعمتهاي خود را پيش ايشان خزانه كرد. معلوم است چون آنها را امين دانسته
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 279 *»
مالها را تحويلشان كرده مملكت را به تيول داده، به ايشان تيول ابدي داده. الي ابدالابد خدا به آنها اذن داده و تصرف ميكنند در مملكت به هرطوري كه بخواهند.
پس حرفها را درست ملتفت باشيد انشاءاللّه، ببينيد از روي قاعدهاي كه عرض كردم به طوري كه هرعامي اگر فكر كند معنيش را برميخورد، ديگر يككسي غرضي زهرماري توي دلش باشد و چيزي بگويد من نميتوانم زبانش را ببندم. من كه سهل است پيغمبر9 با آن تسلط با آن معجزات با آن بيانات زبان منافقين را نتوانست ببندد ديگر چارهشان نشد. خدا خطاب ميكند به او انك لاتهدي من احببت ولكن الله يهدي من يشاء اي پيغمبر آيا تو خيالت ميرسد كه هركس را دلت بخواهد هدايت بكني هدايت ميكني؟ تو هدايت نميكني هركه را بخواهي تو مأموري كه به هرطوري دستورالعمل دادهام راه بروي، تو آنطور راه برو هركس منافق ميشود بشود هركس كافر ميشود بشود ضرري به من نميتواند برساند انك لاتهدي من احببت ولكن الله يهدي من يشاء.
باري، ميخواهم عرض كنم كه وقتي به حرف حق دل ميدهي هوش به سرت ميآيد. آنچه ديروز و پريروز عرض كردم برويد در آنها فكر كنيد. اگرچه ميدانم كه اينهايي كه عرض ميكنم آنهايي كه منافق هستند هرچه ميگويم ميرود بيرون و به خيال خود هرچه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 280 *»
ميخواهد ميگويد. لكن هركه نبايد گوش به سخن منافق بدهد نخواهد داد. منافق دست از نفاق خود برنخواهد داشت چارهاش را نميتوان كرد چنانكه چاره منافق را پيغمبر نكرد. بلكه كار پيغمبر اين بود كه منافق درست كند. فكر كنيد ببينيد اگر پيغمبر نيامده بود توي دنيا هيچكس كافر نبود هيچكس منافق نبود. نه فاسقي پيدا ميشد، نه كافري، نه منافقي. پس نه فسقي بود نه فجوري بود نه كفري نه نفاقي. همه اينها را برپا كردند، انبيا آمدند يك حقي گفتند كسي كه قبول كرد مؤمن شد كسي كه قبول نكرد كافر شد كسي كه در ظاهر قبول كرد و در باطن قبول نكرد منافق شد. ديگر دقت كنيد انشاءاللّه.
خلاصه، پس عرض ميكنم كه چون خلق اول را خلق كرد، درست انشاءاللّه دقت كنيد، آنهايي كه ميخواهند حقي به دستشان بيايد ميخواهند عمل كنند ملتفت باشند. پس عرض ميكنم كه خلق لامحاله ببينيد يك اولي دارند يا نه؟ فكر كنيد همهاش را هم محض اخلاص نميگويم باشد، بلكه حق واقع را ميگويم. فكر كن و ببين هرچه را روي هم بريزي مثل خرمن گندمي را روي هم كه بريزي لامحاله بعضي از دانهها بالا ميايستد بعضي زيرتر. همينطور اين خلق لامحاله يك بالايي دارد. يك خرمن نميشود كه بالا نداشته باشد پايين نداشته باشد. پس خدا اين خلق را خلق كرد روي هم ريخته و اين خلق لامحاله بالا دارد پايين دارد. حالا فكر كن ببين آن خلق بالا
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 281 *»
كيست؟ تفحص كن ببين كسي آمده ادعا كرده كه آن خلق اول منم. از سنيها بپرسي اول ما خلق اللّه كيست؟ ميگويند محمد بن عبدالله9. در خصوص خود پيغمبر كه همه اين سنيها قبول دارند. در اهلبيتشان هم فكر كن. شيعه كه معلوم است قبول دارند. خيلي از سنيها هم قائلند كه اهلبيت پيغمبر از طينت اويند از جنس اويند. توي شيعه كه همه شهادت ميدهند كه اشهد ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة. پس پيغمبر و آلپيغمبر سلام اللّه عليهم اجمعين آن اول خلقي هستند كه هيچكس آنجا دسترس ندارد لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايسبقه سابق كسي نميتواند به آنجا برسد، چرا كه پيش از ايشان هيچ چيز نيست لايسبقهم سابق هيچ پيشيگيرندهاي بر ايشان پيشي نگرفته. فكر كنيد خودتان استاد باشيد. ببينيد يك خرمن گندمي روي هم ريخته شده باشد، آيا يك بالايي دارد كه ديگر بالاترش گندم نيست؟ حالا ديگر از روي اين مثل تو فكر كن ببين خرمن خلق را كه روي هم بريزي ببين آن طرفترش چهچيز است؟ فكر كن ببين آن طرفتر خلق آيا ذات خدا است؟ خدا كه مكاني ندارد كه برود روي كله خلقش بنشيند. خلق را كه روي هم ريختي بالاش كه بالا است، آن طرف بالا چهچيز است؟ هيچچيز نيست. پس خلق اولي دارند آخري دارند سابقي دارند لاحقي دارند. سابق آن كسي است كه هيچ پيشيگيرندهاي بر ايشان پيشي نگرفته، هيچكس به ايشان نرسيده. چون
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 282 *»
ايشان در درجه اعلي منزل دارند شيطان آنجا نميتواند برود وسوسه كند. و شما ميدانيد كه هركس در دنيا معصيتي ميكند جايش بايد جايي باشد كه در آنجا شيطان دست و پايي داشته باشد كه فريبي بتواند بدهد. حالا كساني كه درجهشان آن بالا است و شيطان آن پايينها است شيطان دست ندارد كه تصرف در آنها كند. غفلت ندارند آن خلق بالا، غفلت از شيطان است. فراموشي ندارند، سبب فراموشي هم از شيطان است. هر جهلي از شيطان است، هر رجسي، هر نجسي، هر معصيتي از شيطان است. و چون او نميتواند برود به آنجا به اين جهت آنها سالم ماندهاند از وساوس او.
باري، پس عرض ميكنم كه آن معامله اصل و آن عصمت كلي را خدا نصيب آن خلق اول كرده، اما حالا باقي مؤمنين را محروم گذارده يا نه؟ عرض ميكنم بعد از آنيكه در خلق قرار داده محبتي را و طبيعت محبت را چنين ساخته، و چنان قرار داده كه همينكه دوست ببيند محبوب و معشوق خود را در بلا لامحاله بياختيار ميشود در محبت او و اختيار ميكند او را بر جميع ماسواي او. ديگر بعد از آنيكه محبوبي آفريدند و اين محبوب را شناسانيدند به بسياري از مردم، كساني كه غرضي مرضي نفاقي در دل نداشتند وقتي شناختند ايشان را و آنوقت ايشان را در بلا ديدند، همان بلائي كه دارند و صبر بر آن ميكنند همان است حقيقت ايمان، ظاهرش بلا است باطنش
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 283 *»
ايمان به خدا است. ايمان به خدا در بدن كه ظاهر شد انسان جان ميدهد، در بدن كه ظاهر شد انسان را از براي خدا حركت ميدهد، از براي خدا ميبيند، براي خدا ميشنود، از براي خدا ميگويد، كارهايش را للّه و فياللّه ميكند جميعش را.
پس بدانيد انشاءاللّه كه آن سرّ ايمان اين است كه شخص از جميع مال و جان خود بگذرد. و مردمي كه در درجه ادني منزل دارند آن مهتراني كه انس گرفتهاند به اسبها، آقايي كه صاحبشعور است و باتدبير است حالا ديگر بخواهد اسب را پس بگيرد از مهتر، مهتر مال او است و اسب مال او است اگرچه اسب را مهتر دلي به آن بسته، آقا بخواهد اسب را از او بگيرد زورش ميآرد، آقا به لطايفالحيل با او راه ميرود ريشخندش ميكند گولش ميزند كه اسب ديگر بهتر از اين به تو ميدهم خدمتي بهتر از اين به تو رجوع ميکنم، يا خلعتي به تو ميدهم فلان قبا را به تو ميدهم فلان زن را به تو ميدهم. پس بسياري از گولها را همينجور به مردم ميزنند. به دوستان گفتهاند كه گريه كن بر سيدالشهداء كه از گناهان گذشته و آينده تو ميگذرند. بدانيد اگر درست متوجه آقا باشيد لامحاله خودتان بياختيار خواهيد شد و ديگر احتياج به آنجور چيزها نيست. واللّه حديث نميخواهد، گيرم حديث نباشد ببين ميتواني بشنوي و گريه نكني، گريه مكن. پس هيچ حديث نميخواهي. ممكن نيست كه انسان متوجه شود به
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 284 *»
مولاي خود به كسي كه او را دوست داشته باشد و به او بلائي رسيده باشد و متألم نشود؛ داخل محالات است.
پس عرض ميكنم كه فكر كنيد باز از روي بصيرت دلم ميخواهد كه شما ايمانتان محكم شود نميخواهم قصهخواني بكنم مثل ساير روضهخوانها. بلكه سعي كنيد شما معرفت پيدا كنيد، معرفت كه پيدا كرديد لامحاله دلتان خواهد سوخت. اگر اينجا نسوزد در خلوت كه به فكر افتاديد لامحاله دلتان ميسوزد، در جميع عمرتان يكدفعه به خاطرتان ميآيد و دل ميسوزد. فكر كن ببين هر چيزي را كه شناختهاي چطور شناختهاي؟ رنگ او را ديدهاي، شكل او را ديدهاي، از آنجا صورتي آمده توي چشم تو عكس انداخته، تو آن صورتي كه توي چشم خودت است ميبيني و ميشناسي. صدايي در بيرون بوده، آمده به گوش تو خورده و توي گوش خودت است، تو صدايي كه توي گوش خودت است ميشنوي نه صداي بيرون را. دقت كنيد انشاءاللّه كه اين سرّي است بسيار عظيم. پس صداهاي بيرون را مردم خيال ميكنند ميشنوند، رنگهاي بيرون را خيال ميكنند ميبينند. رنگ بيرون را اگر ميشد ببينند چرا كورها نميبينند! چطور ميبينند؟ به اينطور كه توي چشم صورتي ميافتد مثل اينكه در آئينه ميافتد، آنوقت چشم ميبيند. صدايي توي گوش ميآيد زنده هم كه هست ميشنود همان صدايي را كه در گوش هست. از اين جهت كر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 285 *»
نميشنود صداها را، كور نميبيند رنگها و شكلها را.
پس ملتفت باشيد انشاءاللّه، آنچه از هركس ميآيد پيش كسي شبح او است و شبح بعينه مثل همين آئينههاي ظاهري است. خوب مثلي خدا زده است. هرعكسي در توي آئينه مانند شاخص است در اين آئينهها. منظور اين است كه اگر تو غرض نداشته باشي مرض نداشته باشي شاخص همينطوري كه هست مينمايد. آئينه اگر تاب نداشته باشد شاخص را كه در خارج است مينماياند بعينه، و اگر آئينه تاب دارد بسا آنكه عكس گرد است در خارج، آنجا كه ميافتد دراز است، بسا سفيد است آنجا زرد ميافتد. پس آئينه رنگ و شكلي از خود ندارد. بدانيد شماها واللّه آئينهها هستيد و بدانيد امامان شما شاخصها هستند در خارج و آن عكس صورت ايشان است در آئينه جميع موجودات ظاهر شده. و مترس و بگو آئينهها بعضي غرض دارند مرض دارند مثل آئينههاي كج و واج. حالا كه كج و واجند معلوم است صورت شاخص كه در آئينه كج و واج ميافتد كج و واج پيدا ميشود. پس بدانيد كه جميع خوبان واللّه به واسطه ايشان خلق شدهاند و جميع بدان به واسطه ايشان خلق شدهاند. اما بدان، بَديشان از نفاق خودشان است از كجي خودشان است.
در خدا خوب فكر كن تا خوب بفهمي. بسا لفظها را جاي ديگر كه بگويي قبول ميكنند و در جاي ديگر قبول نكنند. پس فكر كن ببين
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 286 *»
اگر خدا حول و قوه خود را بگيرد از كفار آيا كفار ميتوانند كفار باشند؟ اگر حول و قوه خود را از فجار بگيرد آيا فجار ميتوانند فجار باشند؟ اگر آلات معصيت را از دست عاصيان بگيرد البته نميتوانند معصيت كنند. جميعاً به حول و قوه او ميكنند آنچه ميكنند. لكن باز عاصيان عصيانشان مال خودشان است اگرچه خلقت همه به واسطه ايشان شده باشد. حالا همينطور جميع باطلهايي كه شنيدهاي و گفتهاند به واسطه ايشان پيدا شده. همين قضيه كربلا هم به واسطه حق پيدا شده. پس جميع باطلها به واسطه حق پيدا شده. چنانكه جميع آن حقهايي كه در عالم بوده و جميع حقهايي كه هست واللّه عكس رخساره ايشان است. و عرض كردم باطلها هم عكس رخساره ايشان است اما در آئينه آنها كج شده.
پس عرض ميكنم كه دوستان ايشان بدانيد آئينههايي هستند كه غرض ندارند مرض ندارند با آقايان خود نفاقي نميكنند كافر به آقايان خود نميشوند. اما ميشود كه معصيت آقايان را هم بكنند اگرچه مؤمن باشند لكن بدش هم ميآيد از معصيت. مؤمن واللّه وقتي كه در قلب خود رجوع ميكند مييابد اين را. و اين مقام بلندي هم نيست بلكه اگرچه مؤمنِ پستي هم باشد وقتي به قلب خود رجوع ميكند مييابد اين را كه دلش نميخواهد معصيت كند، حتي به مكروهي از مكروهات راضي نيست مرتكب شود، لكن دنيا است و انسان مبتلا
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 287 *»
ميشود. پس گرسنه ميشود مبتلا ميشود ميرود يك حرامي را ميخورد، يك شهوتي غلبه ميكند لابد ميشود ميرود يكجايي غلطي ميكند، اما دلش راضي نيست. هيچ مؤمني راضي نميشود به معصيت. و هر مؤمن ضعيفي كه باشد اين را در دل خود مييابد كه نميخواهد معصيت كند. ديگر هركسي هم اين حالت را در دل خود نيافت نقلي نيست نيابد، مؤمن نيست تقيه نداريم. اين حالت را در دل خود نيابد، نيابد؛ كافر باشد منافق باشد؛ جهنم.
پس عرض ميكنم كه بدانيد كه شيعيان ايشان آئينهها هستند كه در مقابل ايشان ايستادهاند، ديگر گاهي متوجه ميشوند به جاي ديگر. حالا ملتفت باشيد انشاءاللّه گاهي اين آئينهها ـ آئينه ظاهري را فكر كن باطنش را هم اگر خواسته باشي فكر كن همينطور است ـ ببين آئينه وقتي مقابل صورت ميگيري صورت پيدا ميشود در آن، مقابل كمر ميگيري كمر پيدا ميشود در آن. پس گاهي آئينهها مقابل ميشود با كارهاي حضرت امير و آن وقتي است كه بنا ميكني فضائل حضرت اميرالمؤمنين را گفتن و فكركردن و شنيدن، گاهي مقابل ميشود با بيان حضرت امير و آن وقتي است كه ملتفت فرمايشات ايشان ميشوي. در هر حالي انساني كه آئينه است و غرضي ندارد متوجه ميشود و در آن حين عكس از خارج ميافتد. حالا از اين جهت بود كه عرض كردم كه هر مؤمني كه متذكر شد سيدالشهداء را بياختيار واللّه دل او
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 288 *»
غمگين ميشود، بياختيار واللّه اشك او جاري ميشود به جهتي كه عكس او است كه ميافتد در اين آئينهها. مؤمن نميتواند دلش را نگاه دارد كه آرام گيرد و نسوزد. علامت حضرت قرار دادهاند فرمودهاند انا قتيل العبرة ماذكرت عند مؤمن الا بكي و اغتمّ من مذكور نميشوم پيش مؤمني الا اينكه مهموم ميشود مغموم ميشود گريه ميكند.
پس ملتفت باشيد انشاءاللّه و فكر كنيد ببينيد در وقتي كه متذكر ميشوي آن حالت را، ديگر در هر حالتش كه دلت بخواهد فكر كني، آئينهات را بگردان به آن طرف، تا آئينهات را متوجه آنجا كردي البته از براي انسان يك انكساري و خضوعي دست ميدهد. انشاءاللّه درست دقت كنيد در اين عرضها كه ميكنم. آئينه وقتي رو به شاخص كرد عكس همانطوري كه هست در آئينه ميافتد. ديگر اينها تفصيلها دارد همهاش را نميتوانم در يك روز عرض كنم. حالا عجالتاً عرض ميكنم كه آئينه را اگر بسازند به اندازه عكس، به قدر شاخص بسازند كه زيادتر از شاخص نباشد و در برابر شاخص بگيرند وقتي نگاه ميكني در آن آئينه ميبيني هيچ پيدا نيست مگر همان شخص خارجي، بلكه خيال ميكني او است ايستاده است اينجا و هيچ ملتفت نيستي كه اين آئينه است. اين آئينههاي متعارفي چون بزرگتر از شاخصند عكس جاهاي ديگر هم از دور آن شاخص در آن آئينه ميافتد، آئينه را اگر به اندازه شاخص بسازند عكس در آن را كه نگاه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 289 *»
ميكني بعينه شاخص است نه چيزي ديگر.
پس عرض ميكنم كه خداوند عالم دوستان آلمحمد را آئينه وجود ايشان را يكجهتي آفريده. و خيليهاتان ميفهميد چه عرض ميكنم. آئينه وجود ايشان يكجهتي است وقتي ملتفت جايي شد به اندازه آنجا عكس در آن پيدا ميشود و آن صورت بالمره سرتاپاي آن آئينه را فرا ميگيرد. آنوقت كه چنين شد كأنه نور حضرت سيدالشهداء در دل او قرار گرفته طبع او طبع مصيبت ميشود محزون و مهموم و مغموم و گريان ميشود. ديگر اگر از اين راه فكر كني انشاءاللّه خواهي يافت سرّ اينكه به مؤمنين بايد صدمه برسد. چرا؟ فكر كنيد انشاءاللّه گيرم اهل معاصي را به جهت معصيتشان صدمه بزنند آيا انبيا چه تقصيري كردهاند! آنها كه معصومند. اگر شيعه هستي كه ميداني تمام انبيا معصوم و مطهر بودند و گناهي از ايشان سرنميزد. انبيا اگر گناهي ميكردند خدا آنها را رسول نميكرد و از براي هدايت خلق نميفرستاد. پس بدانيد واللّه آدم هيچ گناهي نكرده بود، نوح هيچ گناهي نكرده بود، ابراهيم هيچ گناهي نكرده بود، انبيا و اوصيا هيچ گناهي نداشتند اما واللّه اينها آئينهها بودند در مقابل سيدالشهداء گرفته ميشد، البته صدماتي هم كه نازل ميشد بر ايشان وارد ميآمد. از اين جهت در اخبار بسيار هست كه هر صدمهاي بر هرچه وارد ميآيد به جهت مصيبت سيدالشهداء است صلوات اللّه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 290 *»
عليه. حتي آنكه فرمودند واللّه ديواري شكست نميخورد مگر به جهت مصيبت سيدالشهداء. بدان بيمار نميشوي مگر به جهت بيماري ايشان. بدان كه فقير نميشوي مگر به جهت فقر ايشان. وهكذا هيچ مؤمني به هيچ صدمهاي مبتلا نشده از اول دنيا تا آخر دنيا واللّه مگر به جهت صدماتي كه به آن بزرگواران رسيده.
اما ايني كه گاهي ميگويند به جهت معصيتها است درست فكر كنيد ببينيد كه اگر خدا بناش باشد كه معصيت را بگيرد چه خواهد شد! اينجوري كه با ما مدارا ميكند و نميگيرد ما را، ميبينيد انواع و اقسام بلاها و فقرها و ضررها و دشمنيها را، اگر ميگرفت چه ميشد؟ ولو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ماترك علي ظهرها من دابة اگر خدا بناش بود كه مردم را بگيرد به جهتي كه مردم معصيت او را ميكنند جميع مردم را ميكشت. لكن بناش نيست كه بگيرد خواسته مهلتشان بدهد. پس بدانيد كه كفار و منافقين را مهلت دادهاند كه روزبهروز معصيتشان زيادتر شود و براي ايشان بدتر شود. آن به جهت عداوتي است كه واللّه آلمحمد سلام اللّه عليهم با آنها دارند. آنها را مهلتشان ميدهند تا فسقشان را و فجورشان را و كفرشان را بيشتر بروز دهند. اما بدانيد واللّه كه به شماها اگر صدمهاي وارد بيايد نه به جهت گناهان است، واللّه گناهان شيعيان آمرزيده است. كسي كه دوست حضرت سيدالشهداء و اميرالمؤمنين باشد هرچه گناه كرده باشد واللّه وقتي از
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 291 *»
دنيا ميرود مثل وقتي است كه از مادر متولد شده باشد. واللّه اگر كسي شك در اين داشته باشد ايمان ندارد. پس شك نداشته باشيد انشاءاللّه در نجات خودتان در حلالزادگي خودتان. پس بدانيد كه گناهان شما آمرزيده است. لكن صدمه از شماها برداشته نشده است به جهتي كه صدمه از سيدالشهداء برداشته نشده و ميخواستهاند كه شما اقتدا به آن بزرگوار كرده باشيد. اين است كه هر مؤمني كه در دار دنيا مقربتر است بلاي او زيادتر است. فكر كنيد ببينيد كه اگر بنا باشد كه صدمه را به جهت معصيت وارد آورند معني ندارد كه مقربان درگاه خدا صدمهشان بيشتر باشد از ساير مردم. بايد كه پيغمبر خدا كه اشرف مخلوقات است و صدمه بر او بيشتر از هر پيغمبري وارد آمده نعوذباللّه معصيتش از همهكس بايد بيشتر باشد، و شما ميدانيد كه آن بزرگوار معصوم و مطهر است. واللّه هركس مقربتر است حزن و اندوه او زياده است و بلاهاي او بيشتر، بيطاقت هم اگر ميشويم بايد بشويم، چرا كه آنها اگر خودشان هم صبر ميكردند عيالشان بيطاقت ميشدند. و آنها عيال پيغمبر خدا بودند و در بلا و در صدمه بودند، حالا تو ميخواهي صدمه نداشته باشي؟ تو را ول نميكنند و ممنون باش كه خواستهاند كه حالت تو مثل حالت عيال پيغمبر باشد. اين بود كه هر صدمهاي كه وارد ميشد ممنون خدا ميشدند و شكر ميكردند و درخواست نميكردند كه يكخورده آن بلاها را بگرداند، بلكه منت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 292 *»
هم داشتند بر آن صدمه و آن بلا. و ترك اولاي ايوب همين بود كه عرض كرد خدايا من هر عمل مشقتداري را اختيار كردم و هرعملي كه مشقتش زيادتر بود او را هميشه ميكردم، و تو شاهد من هستي كه هروقت غذا خوردم يك يتيمي فقيري را ميآوردم غذا ميدادم، باز شاهد من هم تو بودي كه راست ميگويم چرا بايد من اينطور مبتلا باشم؟ وحي رسيد كه اي ايوب تو قدري نگاه به خودت بكن، به تو كي داد آن طاقت را و آن توفيق را كه اينهمه عملها را كردي؟ كي تو را موفق كرد به اين كارها كه كردي؟ ايوب همينكه اين را شنيد مشتي خاك برداشت و بر دهن خود ريخت گفت خدايا حق به جانب تو است من غلط كردم كه چنين عرض كردم.
پس عرض ميكنم كه ملتفت باش و اقتدا كن به سيدالشهداء و اصحاب او و ائمه هدي سلام اللّه عليهم اجمعين. واللّه هر تير و نيزهاي كه رو به او ميآمد ميگفت الحمدللّه رب العالمين. پس تو ملتفت باش و بدان صدماتي كه بر تو وارد ميآيد نيست از معصيت، نميگويم عاصي نيستي عاصي هستي ولكن يكدفعه گريه كه بر امامحسين بكني بدان واللّه كه گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده بلكه پيش از آنيكه بكني آمرزيده و اين صريح آيه قرآن است كه انا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر خدا فتح نماياني كرد براي پيغمبر تا بيامرزد جميع گناهان گذشته و آينده او را.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 293 *»
و واللّه فتحي كه خدا به پيغمبر داد همين فتح سيدالشهداء بود صلوات اللّه و سلامه عليه و علي اصحابه. و تعجب اين است كه همين سوره سيدالشهداء است و درباره سيدالشهداء نازل شده چنانكه فرمودهاند. پس بدانيد كه آن فتحي كه گناهان گذشته پيغمبر را آمرزيده يعني گناهان مؤمنين گذشته را آمرزيده، و گناهان آينده پيغمبر را آمرزيده يعني گناهان مؤمنين آينده را آمرزيده، بدانيد كه گناهان گذشته و آينده مؤمنين است. پس در همان قطره اولي كه يكدفعه در مصيبت سيدالشهداء از چشم بيرون آمد گناهان آمرزيده شد. اما صدمهها براي گناهان نيست، اگر صدمه نباشد كه تو دوست نيستي، چرا كه مؤمن آئينه است مقابل مولاش گرفته شده صدمه نداشته باشد نميشود؛ پس اين صدمه هست.
پس انشاءاللّه وقتي انسان متذكر معصيتهاش ميشود معلوم است در معصيتها انسان منفعل است، اگرچه باب توبه را خدا مفتوح كرده است اما انسان آنطور ساكنالقلب باز نميتواند باشد. اما از اين راهي كه عرض كردم نزديك كردم راه را براي شما اگر آمديد و انشاءاللّه معرفتتان را كامل كرديد يقين كنيد كه گناهان آمرزيده است. حالا صدمه كه وارد ميآيد به جهت صدمهاي است كه بر ايشان وارد آمده. اين است كه اگر بلائي وارد شد ميگويي الحمدلله، مرحبا بشعار الصالحين مؤمن آئينه است در مقابل امام خود و هر آئينهاي كه صافتر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 294 *»
است البته نمايندهتر است، نمايندهتر كه شد البته بلاش بيشتر خواهد بود. از اين جهت بلاي انبيا بيش از بلاي جميع مردم بود بعد بلاي اوصيا بيشتر از همه بود، ديگر هر نبي مقربتري بلاش بيشتر است هر وصي بزرگتري بلاش بيشتر است. و بلاهاي آنها نبود مگر به واسطه همين قضيه سيدالشهداء صلوات اللّه عليه. همه به جهت همين بود.
و از جمله قضيههايي كه ميخواستم عرض كنم ـ خصوص امروز هم مناسب است، چون روز نهم ماه است ـ اين قضيه است كه خبر رسيد به ابنزياد و گويا همين وقتها هم بود كه كاغذ ابنزياد به ابنسعد رسيد.
([8])خبر رسيد به ابن زياد که عمر سعد خيال دارد صلح کند. ديگر
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 295 *»
شما ميدانيد حرامزادگيهاي مردم را كه چيزهاي ديگر هم لاش ميگذارند دروغ هم ميگفتند بسا آنكه اين حرامزادگيها را هم كردند تا ابنزياد را به غضب آوردند آن ملعون خيلي غضب كرد و در چنين روزي كه روز نهم بود شمر ذيالجوشن را فرستاد با جمعيت بسيار و به عمرسعد نوشت كاغذي كه اگر جنگ ميكني با حسين بسمالله و اگر جنگ نميكني سرداري قشون را واگذار به شمر. پس شمر وارد صحراي كربلا شد در چنين روزي و حضرت سيدالشهداء([9]) بعد از نماز
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 296 *»
ظهر بود كه تكيه داده بودند به ديرك خيمه همينطور چمباتمه نشسته بودند خوابشان برده بود. در عالم مكاشفه در عالم خواب ديدند سگهاي چند بر ايشان حمله ميكنند و در ميان آنها سگ پيس نجسي بود كه بيش از سگهاي ديگر حمله ميكرد كه در همين بينها شمر وارد شد و آن فرمان نحسش را هم كه از ابنزياد براي عمرسعد آورده بود بيرون آورد عمرسعد خواند او را. ديد اگر بدهد سرداري قشون را از دست، نميشود به اينجهت لابد شد ناچار شد([10]) و از همانوقت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 297 *»
بناش بر جنگ شد. يكدفعه بنا كرد رو به خيمهها آمدن همه قشون رو به خيمه حركت كردند حضرت زينب خاتون اين اوضاع را كه ديد سراسيمه شد دويد حضرت را از خواب بيدار كرد. فرمودند چه خبر است عرض كرد قشون آمدند رو به خيمهها فرمودند بناي جنگ كه نبود آخر بنا اين بود كه خبر كنيم و جنگ كنيم حالا چطور شد عرض كرد نميدانم دارند ميآيند حضرت سيدشهداء حضرت عباس را طلبيدند. فرمودند تو يك قرابتي هم با اين ملاعين داري([11]) با اينها قوم
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 298 *»
خويشي داري برو ببين چه شده است چكار دارند ميخواهند چه كنند؟ حضرت عباس رفتند پيش آنها فرمودند امام من مرا فرستاده كه به شما بگويم بنا چنين نبوده. بنا بود خبر كنيم گفتند فرماني آمده و حتم شده و حكم شده كه با حسين جنگ كنيم، حالا آمدهايم براي جنگ و جنگ ميكنيم البته. حضرت عباس فرمودند آيا اينقدر صبر ميكنيد كه خبر ببرم و خبر پس بياورم؟ رگ قوم و خويشي حركت كرد گفتند چون تو آمدهاي اينقدر را صبر ميكنيم.([12]) حضرت عباس
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 299 *»
برگشتند خدمت حضرت سيدشهداء عرض كردند كه بناشان همين است كه جنگ كنند حكم شده كه جنگ كنيم حضرت دوباره فرستادند حضرت عباس را كه ما توقعي كه خلاف مراد شما باشد نداريم از شما. همينقدر ميگوييم يك شب ما را مهلت بدهيد به جهت آنكه امشب ميخواهيم درددلي با خدا بكنيم. ميخواهم امشب مناجات كنم با خداي خود مشتاق اين عملم كه همين يك شب براي وداع عبادت پروردگار مرا مهلت بدهيد.([13]) حضرت عباس برگشت و
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 300 *»
گفت تمناي پسر رسول خدا از شما اين است كه شما يك شب او را مهلت بدهيد ديگر تمناي ديگر ندارد. خيلي از رؤساي قوم اين را كه شنيدند بنا كردند توپ و تشر زدن كه خير حكم آمده از ابنزياد كه بايد بياييم و جنگ كنيم هيچ مهلت نميدهيم اين حرف را كه زدند، صداي غوغا از تمام قشون بلند شد كه اي بيمروتها فرزند رسول خدا است و يك شب مهلت ميخواهد اينكه سهل توقعي است از شما كرده اگر مهلت نميدهيد ما اطاعت شما را نميكنيم([14]) اگر مهلت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 301 *»
ميدهيد اطاعت ميكنيم، آنوقت فرياد كردند كه امشب مهلت داديم حسين و اصحاب حسين را. اين حرف خيلي گران آمد بر حضرت.([15])
حضرت برخاستند و تدارك گرفتند خيمهها را جابجا زدند تمام خيمهها را كندند يك سمت زدند طناب خيمهها را توي هم كشيدند كه اگر ظالمي بخواهد توي خيمه برود نتواند. همين وقتها مشغول اين تداركها بودند. خيمهها را جابجا زدند طنابهاي آنها را درهم كشيدند.
لكن آنچه دل انسان از آن درد ميگيرد اين است كه هركس تدارك جنگ ميگيرد به اميد نجات تدارك ميگيرد و ميگويد خندقي بكنيم در اين دور و برها كه جانمان دربرود و نجات بيابيم. حالا ملتفت باشيد امام حسين تدارك شهادت ميگيرد براي خودش. فرمودند چادرها را يك سمت بزنيد كه اينها ديرتر به چادرها برسند. پس چادرها را يك سمت زدند طنابها را به يكديگر كشيدند تا شب
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 302 *»
شد. در شب عاشورا در نصف شبي كه مناجات كرده بودند يكوقتي قوم خود را صدا كردند. براشان خطبه خواندند كه ما اهلبيتي هستيم كه به طور فريب و حيله نميخواهيم كارمان را پيش ببريم، ما كارمان هميشه پوستكنده بوده است مردانه بوده است. من خبر دارم خيلي از شماها كه به همراه من آمدهايد به خيال اين آمده بوديد كه من پادشاه ميشوم و مداخل خواهيد كرد، و بدانيد كه من همين امشبِ ديگر زندهام فردا كشته خواهم شد، و بدانيد كه اين قوم با هيچكدام شما هيچ نزاعي ندارند اين قوم مرا ميخواهند و با من كار دارند اگر بر من ظفر يافتند به غير من كاري ندارند. حالا شماها تا شب تار است و تاريكي و پرده سياهي عالم را گرفته است هركس هرجا ميخواهد برود، من بيعت خود را از گردن شما برداشتم به هرجا ميخواهيد برويد. اين فرمايش را فرمودند حتي به قوم و خويشهاي خودشان و برادران و فرزندانشان كه اينها با من كار دارند، بدانيد هركس همراه من ماند لامحاله كشته ميشود. سكينه دختر امام حسين ميفرمايد ميديدم دسته به دسته ميروند، نهايت بعضي بيحياتر بودند ميآمدند دعا ميگفتند و ميرفتند و بعضي خجالت ميكشيدند دعا نميگفتند و همينطور ميرفتند. دور حضرت باقي ماند جماعت قليل بسيار قليل. باز به آنها هم اصرار كردند و فرمودند بيعتم را از شما برداشتم شما هم ميخواهيد برويد. آنها كه اهلبيتش بودند دورش ايستاده بودند مثل
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 303 *»
شتري كه مرغ روي سرش نشسته باشد ـ و اين مثلي است در عرب كنايه از اين است كه از شدت حيا حركت نميكردند سر بالا نميكردند ـ يعني به طور ادب ايستاده بودند. حضرت اصرار به آنها فرمودند كه شما هم ميخواهيد برويد. آنها هم هريكي به عقل خود چيزي عرض كردند. يكي عرض ميكرد آيا من تو را بگذارم در ميان اين لشكر و بروم آنوقت بنشينم سر راهها هركس ميآيد از او احوال بپرسم كه مولاي من چه بر سرش آمد؟ كجا است؟ يكي گفت آيا تو را واگذاريم و دست از تو برداريم؟ ـ و اين را مسلم بن عوسجه عرض كرد ـ آيا دست از تو برداريم؟ اگر همچه كاري كرديم در نزد خدا چه عذري ميتوانيم بياوريم؟ به حق خدا قسم كه از تو جدا نميشوم تا نيزهام را در سينههاي دشمنان تو نشكنم. آنوقت كه نيزه من شكست تا قبضه شمشيرم در دست من است با دشمنان تو جنگ ميكنم و از تو جدا نميشوم تا جانم را فدا كنم و اول كسي باشم كه در راه خدا شهيد شده باشم. يكي ديگر گفت به حق خدا تو را تنها نميگذارم و از تو جدا نميشوم تا اينكه خدا بداند ما حفظالغيب پيغمبر9 را درباره تو كرديم. به خدا قسم اگر بدانم كشته ميشوم و بعد زنده ميشوم و مرا ميسوزانند و خاكسترم را به باد ميدهند تا هفتادبار، که از تو جدا نميشوم تا اينكه مرگم را در راه تو ملاقات كنم. چرا چنين نكنم و حال اينكه يك مردن و يك كشتهشدن بيش
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 304 *»
نيست. زهير بن قين بجلي عرض كرد اي فرزند رسولخدا دوست ميداشتم كه من كشته شوم بعد زنده شوم باز كشته شوم باز زنده شوم در راه تو و در راه كساني كه با تو هستند صدمرتبه، و خدا به واسطه من دفع بلا از شما بكند. عبداللّه بن مسلم بن عقيل عرض كرد ياابنرسولاللّه ما اگر خذلان كنيم و ياري نكنيم شيخ خودمان را و بزرگ و آقاي خود را و فرزند آقاي عموهاي خود را و پسر پيغمبر خود را كه سيد پيغمبران است و شمشير در راه او به كار نبريم و مقاتله در راه او با نيزه نكنيم، جواب خدا را چه ميدهيم؟ نه به خدا قسم، نميرويم تا هرچه بر سر تو وارد ميآيد بر سر ما هم وارد آيد؛ و جان ما فداي جان تو شود، و خون ما ريخته شود چنانكه خون تو ريخته ميشود. پس ما اگر چنين كاري كرديم آنچه بر ما بود بجا آوردهايم. وهكذا هركس به قدر درجه و مقام خود عرضي كرد. حضرت اين حالت را كه از آنها ديدند فرمودند سر را بالا كنيد و مقامات خود را در بهشت ببينيد.
الا لعنة اللّه علىݡ القوم الظالمينݡ
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 305 *»
مجلس دهم
(يکشنبه ـــ دهم محرّمالحرام 1293)
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 306 *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم و مخالفيهم و مبغضيهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شيعتهم و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولين و الاخرين الى يوم الدين.
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مىفرمايد:
ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.
ترجمه اين آيه شريفه را مكرر عرض كردهام و همچنين بعضي از معنيهاي آيه را به طوري كه ممكن بود عرض كردهام. امروز ديگر حالت اينكه معني را عرض كنم ندارم. امروز معني آيه ظاهر شد، و وقت ظهورش همين وقتها بود بعد از نماز ظهر بود، همين وقتها بود كه خاك عالم بر سر مؤمنين شد، و جميع انبيا و اوليا و ملائكه مقربين به عزاداري گرفتار شدند. امروز است كه حضرت سجاد عزادار شدند. تمام عمرِ حضرت سجاد صرف عزاداري شد، در تمام عمر همينطور
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 307 *»
مشغول گريه و زاري بودند و دائم حضرت سجاد روضهخواني ميكردند. هرگز آبي در حضور او حاضر نشد مگر آنكه گريان ميشد و ميگفت قتل ابن رسولالله عاطشاً هرگز غذائي براي آن حضرت حاضر نميكردند مگر آنكه گريان ميشد و ميفرمود قتل ابن رسولالله جائعاً. باري، حضرت سجاد در مدت عمر خود اين حالت را داشت و مشغول عزاداري بود.
خلاصه، امروز كه حضرت باقر روضه ميخواندند ـ و حضرت باقر در كربلا تشريف داشتند و خبر ميدادند ـ ميفرمودند كه جد بزرگوارم را به طوري كشتند كه اگر پيغمبر خدا سفارش كرده بود كه فرزند مرا بكشيد، بيشتر ممكن نبود بكشند او را، كشتند با شمشير با نيزه با تير با چوب، كشتند او را به طوري كه پيغمبر خدا راضي نبود كه درندگان را آنطور بكشند، به انواع صدمهها آن حضرت را كشتند.
و سبب اينكه به انواع صدمهها اين كار را كردند اين بود كه بعد از اينكه انصار و ياران او را كشتند و غضب خداوندي در دل او به جوش آمد، به وجود مبارك خود حمله كردند بر آن قوم؛ ديگر معلوم است غضب خدا وقتي حركت كند كسي نميتواند مقابل غضب خدا بايستد. هيچكس به مبارزت آن حضرت نتوانست بيايد از هر راهي كه حمله ميكردند مثل ملخ از پيش او فرار ميكردند. تا اينكه به روايتي هزار و نهصد نفر را به جهنم واصل كرد و در بعضي روايات تا دههزار
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 308 *»
هم هست كه كشتند و هيچكس جرأت نميكردند كه در مقابل آن حضرت بيرون بيايند و جنگ كنند. و واللّه نداشتند آن جرأت را و هر سمتي كه رو ميكردند درميرفتند. اما جنگهاشان هم بهطور حيلهبازي بود و از آن دور تير ميانداختند، يا اينكه در كمين مينشستند كه شمشيري بزنند نيزهاي به كار برند، والا به محاربه نميآمدند جرأت نميكردند بيايند روبهرو. پس عرض ميكنم كه در بيني كه جنگ و جدال ميكردند و آنها ميگريختند از اطراف آن حضرت، در آن بين از آن دور سنگي انداختند، به پيشاني آن حضرت آمد و پيشاني مبارك آن حضرت شكست، كه ظالم ديگر تيري انداخت و به جاي سنگ نشست، تير را كشيدند خون بر روي مباركش جاري شد. دامن پيراهن را بالا زدند كه آن خون را پاك كنند كه به يكمرتبه ملعوني تيري انداخت و به يك روايت آن تير بر قلب امام نشست، و شما ميدانيد كه انسان زنده است به دل، همينكه تير به دل آمد انسان ميميرد و اگر به دل نخورده باشد انسان نميميرد. و بدانيد كه آن تير را كه انداختند به جانب آن حضرت، بر دل آن حضرت آمد و آن تير سهشعبه بود و به زهر آب داده بودند، و به طوري نشست آن تير بر دل آن بزرگوار كه از اين سمت نتوانستند آن را بكشند و از پشت سر كشيدند تير را بيرون. اين بود كه ديگر نتوانستند سواره بايستند پياده شدند و به خاك افتادند، و از طرف راست به زمين آمد و اين معني اشاره به آن بود كه
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 309 *»
من قرباني كوي دوست شدم، چرا كه گوسفند را وقتي ميخواهند قرباني كنند او را به پهلوي راست ميخوابانند. پس به خاك افتادند و برخاستند و باز ايستادند. و مدت مديدي همينطور ايستاده بودند و هيچكس جرأت نميكرد نزديك آن حضرت بيايد چرا كه ميترسيدند. پس تدبيري كردند و آن اين بود كه رو به خيمههاي او روانه شدند، لشكر كه رو به خيمهها رفتند حضرت به حركت آمدند و فرياد برآوردند كه اي شيعه آل ابيسفيان! اي قوم! ايمان كه ميدانم نداريد، از خدا و رسول كه ميدانم نميترسيد، اما حميت عرب چه شده؟ اين ننگ را بر خود نگذاريد كه بگوييد حسين زنده بود و ما رفتيم به غارت خيمههاي او، اول بياييد خود مرا بكشيد، دست از حرم برداريد. آن قوم برگشتند و همهشان تمام دور آن حضرت را گرفتند و هيچيك جرأت نميكردند پيش بيايند، يككسي كه يكقدم پيش ميآمد دهقدم ميگريخت. تا آنكه عمر ملعون ابنسعد خطاب كرد به آن قوم گفت اي مردم هيچ عار و ننگ نداريد شما، اينكه يك لقمه بيش نيست، اين را ميتوانيد بكشيد چقدر انتظارش ميدهيد؟ آنوقت خولي اصبحي چند قدمي پيش آمد حضرت نگاهي به او كردند كه لرزه به اعضا و جوارحش افتاد برگشت، گفت در قوه من نيست كشتن حسين. باز همينطور ايستاده بود و رؤساي لشكر خودشان ميترسيدند و معذلك ترغيب و تحريص به يكديگر ميكردند كه اين مرد را به راحت
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 310 *»
اندازيد. تا اينكه لابد و ناچار شدند بنا كردند در هماندور دعواكردن، يكي سنگ ميانداخت يكي تير ميانداخت يكي نيزه ميزد. از آن ميان ملعوني تيري انداخت و به حلقوم مبارك آن بزرگوار آمد، حضرت بر روي زمين افتاد. ملعوني ديگر نيزه بلند كرد به سينه مقدس آن بزرگوار زد، ظالمي ديگر نيزه ديگر به پهلوي مطهر آن حضرت وارد آورد. از اطراف هركس هر حربهاي ميتوانست به كار بَرَد به كار ميبرد. تا آنكه براي شهادت آن حضرت سنان بن انس پيش آمد همينكه نگاه به چشمهاي حضرت كرد برگشت. او هم كه برگشت، در اين وقت شمر ملعون آمد؛ و اين ملعون هميشه نقاب ميانداخت و سببش اين بود كه اين حرامزاده پيس و نجس بود. همينكه پيش آمد فرمودند به او كه نقابت را بالا بزن، بالا كه زد ديدند پيس است، آنوقت فرمودند صدق رسولالله آن حرامزاده گفت اين چه حرفي بود كه گفتي؟ فرمودند خواب ديدم رسول خدا را كه به من فرمودند كشته خواهي شد از دست كسي كه پيس است، و بعد ديدم جمعي از سگان دور من جمع شدهاند و يك سگ پيسي بيش از همه سگها اذيت من ميكند، و آن سگ سياه بود و گمانم اين است كه آن سگ تو باشي. حضرت وقتي اين حرف را فرمايش فرمود آن ملعون شقاوت هم كه داشت از اين حرف در غضب شد، و پاي نجس خود را بلند كرد لگدي بر آن بزرگوار زد و آن بزرگوار را به رو انداخت.
«* مواعظ محرم الحرام 1293 صفحه 311 *»
اين را هم عرض كنم، بعضي از طباع را ميبينم كه وقتي بنا ميشود شهادت امام را ذكركردن زورشان ميآرد. لكن فكر كنيد ببينيد گفتن و شنيدن بزرگتر است يا خود آن چيزي كه بر سر حضرت آمد، و بر خود آن جناب وارد آمد؟ چرا ما نشنويم كه شهادت آن حضرت را ذكر كنند؟ بشنويد، داد كنيد، بر سر بزنيد گريه كنيد. اين را هم عرض ميكنم، بدانيد كه جميع بلاهاي آن حضرت طوري واقع شد كه مافوق ندارد و واللّه كاري آن ملعونها در صحراي كربلا نكردند كه چيزي باقي بماند. پس بدانيد همان كارهايي را كه نتوانستند نكردند، ديگر هرچه توانستند كردند. اين بود كه هر صدمهاي كه بر آن حضرت وارد آمد آن اعلي درجاتش وارد آمد. حتي آنكه همان آخر كاري كه آنوقت ميخواستند سرش را ببرند، بيا قدري فكر كن و ببين سر را اگر از اينطرف ببري انسان زود فارغ ميشود، اما اگر از قفا سر كسي را ببرند چقدر سختتر خواهد بود؟ پس آن ملعون حضرت را به رو انداخت و سر آن حضرت را به چندين ضربت از قفا جدا كرد.
الا لعنة اللّه على القوم الظالمينݡ و سيعلم الذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون
اللّهم العنݡ اوّل ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلك
اللّهم العن العصابة الّتى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله
اللّهم العنهم جميعاً و عذّبهم عذاباً اليماً
S S S S S
([1]) ببينيد انسان يكجا برميخورد اينها را. خل
([3]) متصل شود، تا دعاش مستجاب شود. خل
([6]) روغن بيدانجير: روغن كرچك، بزرك: تخم كتان. (لغتنامه دهخدا)
([8]) از اينجا تا آخر اين مجلس در نسخه خطي ديگري به اينطور بود:
بعد از نماز ظهر بود. باري، خبر رسيد به ابنزياد كه عمرسعد به طور مدارا با حسين شور ميكند و ميرود و ميآيد و اصل مقصودش اين است كه صلحي و صلاحي در ميان بياورد، بلكه بدتر از اين اينكه خيال دارد تمكين كند براي حسين، بيعتي كند؛ از اين جهت است كه مدارا ميكند با او و شبها و روزها با هم مينشينند خلوت ميكنند. و اتفاق قدري هم همينطورها بود.
ابنزياد اين را كه شنيد گفت چه كنم؟ شمر ملعون در محضر آن ملعون حاضر بود برخاست و اينطور گفت كه حالا آمده غزال در چنگ ما، آيا ولش ميكنيم؟ اين نخواهد شد. اين از چه عقلي است! ابنزياد گفت راست ميگويد حسين را نبايد ولش كرد. شمر گفت مرا سركرده لشكر كن و ميروم و مهلت نميدهم حسين را تا بيعت كند، يا او را ميآورم. پس نامه نوشت همراه شمر ملعون و او را با چهارهزار نفر قشون روانه كربلا كرد. نوشته ابنزياد را آورد براي ابنسعد، ابنسعد ديد نوشته كه شنيدهام كه مدارا ميكني و فضولي كردهاي و صلاح ديدهاي به صلح، ما تو را نفرستادهايم كه اصلاح كني ما تو را به جنگ فرستادهايم و وعده كردهايم كه ري را به تو بدهيم. وقتي اينجا هم بودي اين مسامحه را ميكردي، وقتـي رفتـي
تو عهد كردي به جنگ بروي. حالا اگر جنگ ميكني بسماللّه جنگ كن والا سركردگي قشون را واگذار به شمر.
باري، اين نامه همين وقتها رسيد به عمرسعد. اين بود كه عمرسعد فرياد برآورد به شمر گفت طمع داري به ملك ري، اين كار را كردي؟ من ميخواستم ري را براي خود نه براي تو. يكدفعه از جا برخاست و امر كرد كه يكدفعه اين لشكري كه بودند هجوم آوردند رو به خيمههاي حضرت سيدالشهداء. حضرت در در خيمه سر مبارك را به زانوي خود گذارده بودند و در اين بين خوابشان برده بود و در خواب ميديدند جد و پدر خود را و با ايشان صحبت ميداشتند، كه زينب خاتون نگاه كرد ديد قشون است كه به هيجان آمده حالا عنقريب است كه ميرسد. اين بود كه به طور اضطـراب
دويد خدمت برادر، برادر را بيدار كرد؛ اي برادر نميشنوي اين غوغا را؟ حضرت برخاستند فرمودند چهخبر است؟ عرض كرد قشون رسيدند عنقريب است كه ميرسند. حضرت فرمودند خواب ميديدم جدم را خواب ميديدم پدرم را خواب ميديدم فاطمه زهرا مادرم را و آنها با من صحبت ميداشتند و ميگفتند كه عنقريب است كه به ما خواهي رسيد. و شما ببينيد كه ديگر چقدر حظ ميخواهد خوابي كه ديده بودند كه فرموده بودند اي حسين تو فردا شب مهمان ما هستي. ديده بودند، اما به زينب همينقدرش را فرمودند كه فرمودند عنقريب به ما خواهي رسيد. باز نميخواستند كه زينب را به هيجان بياورند. فرمودند خوب است آرام داشته باشي تا من فكري كنم. اين بود حضرت عباس را طلبيدند و آن حضـرت
قرابتي با آن عمرسعد ملعون يا با شمر ملعون داشت. او را خواستند فرمودند برو به آنها بگو چه شده؟ آخر ما با هم نشستيم ما با هم حرف زده بوديم. چون پيشتر از پي عمر فرستاده بودند و با او حرف زده بودند كه چه بنا داري؟ گفت بناي جنگ. فرمودند كه شما چهارصد نفر از كوفه نوشتيد به من كه بيا من هم آمدم. و از جمله آنهايي كه نوشته بودند بيا الآن توي قشون شما هست خودتان ميشناسيد آنها را، حالا نميخواهيد بمانم راه به من بدهيد من ميروم پي كار خودم. ابنسعد خوشش آمد كه حضرت برگردد. با خود گفت چه ضرور كرده دعوا كنم؟ مملكت به هم ميخورد، بهتر اين است كه صلح كنم. پس به اين جهت عباس را خواستند فرمودند به عمر بگو كه تو بيا تا اينجا، و چون آمد بگو شما خودتان
ما را خواستيد ما آمديم حالا كه نخواستيد برميگرديم. وقتي رفتند و پيغام حضرت را رسانيدند آن ملعونها گفتند كه حرفها همه گذشت پيغام تازه از ابنزياد آمده كه يا بايد تمكين كنيد از يزيد و با او بيعت كنيد يا با شما جنگ ميكنيم. حضرت عباس فرمودند آيا صبر ميكنيد شما اينقدر كه من اين پيغام را برسانم؟ غيرتش به حركت آمد شمر گفت بله تو برگرد و بدان تو و برادرت و چند نفر از اولاد حضرت امير كه همه فرزندان خواهر ماييد شماها همه در امانيد. از اين حرف حضرت عباس خيلي كجخلق شد، فرمود خدا لعنت كند تو را و امان تو را. فرزند رسول خدا را امان نميدهي و مرا امان ميدهي؟ دلخوشي به من ميدهي كه شما درامانيد؟ خدا لعنـت كند تو را. ولكن همينقدر مهلـت بده كه من
اين پيغام را ببرم و خدمت برادرم عرض كنم و ببينم چه فرمايش ميفرمايند. آنها برگشتند و حضرت عباس عرض كردند كه حكمي تازه از ابنزياد آمده و كيفيت را عرض كردند. حضرت فرمودند برگرد اي عباس برو پيش آنها چرا كه من بسيار شايقم و مشتاق اينم كه يك امشبي ديگر عبادت خدا را بكنم. از اينها مهلت بخواه كه يك امشبي سهل است ما كه از چنگ شما بيرون نميرويم اينها كه اطراف ما را گرفتهاند، خاطرجمع از ما هستند، يك امشب مهلتي به ما بدهند. اين بود كه حضرت عباس برگشتند و فرمايش حضرت را رسانيدند. آنها امان به حضرت ندادند، وقتي بعضي در قشون شنيدند كه امان نميدهند هرج و مرج شد بناكردند دادكردن كه فرزند رسول خدا يك امشب از شما مهلت خواستــه و شما مهلـت
نميدهيد؟ اين كه شهيد خواهد شد. اينها را كه شنيدند ديگر قدري خجالت كشيدند گفتند مهلت داديم. همين خبر كه به حضرت رسيد دلشان به درد آمد كه از بياعتباري دنيا همين بس است كه دشمن بايد منت بر سر ما بگذارد كه يك امشب را به ما مهلت بدهند.
و صلّى اللّه علىݡ محمّد و آله الطاهرينݡ