01 مواعظ در اسرار شهادت ماه صفر المظفر 1289 آقای شریف طباطبائی – چاپ

 

 

مواعظ در اسرار شهادت صفر المظفر 1289

 

 

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد باقر شريف طباطبائي

اعلي الله مقامه

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 1 *»

مـوعظه اول

 

(دوشنبه / سيزدهم صفرالمظفر  1289)

 

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 2 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولین و الآخرین الى یوم الدین.

خداوند عالم در كتاب محکم خود مى‌فرماید:

 

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

ترجمه فارسی این آیه شریفه این است که خداوند عالم می‌فرماید که خداوند خریده است از مؤمنان جان‌های ایشان را و مال‌های ایشان را، جمیع آنچه را که مردم مالکند خداوند خریده و ثمن این را بهشت خود قرار داده. و آن مؤمنانی که جان و مال‌های خود را داده‌اند و بهشت را به عوض گرفته‌اند علامتی دارند و علامت آنها این است که جهاد می‌کنند در راه خدا و می‌کشند و کشته می‌شوند. و این عهدی است که خداوند از جمیع مؤمنان اولین و آخرین گرفته. و هرکس که مؤمن است و می‌خواهد نجات بیابد باید این عهد را بکند و این امر  را  قبول کند و از جان و مال خود بگذرد. و این امر مخصوص به امت مخصوصی نیست بلکه این عهدی است که خداوند قرار داده از برای جمیع مؤمنین و در جمیع

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 3 *»

کتاب‌های آسمانی این وعده را کرده و این عهد را گرفته. و اگر مؤمنین به وعده خود وفا کنند و جان و مال خود را در راه خدای مالک بدهند خداوند هم البته به وعده و عهد خود وفا خواهد کرد و بهشت را به عوض می‌دهد و خداوند وفاکننده‌تر  است از جمیع وفاکنندگان. و من اوفیٰ بعهده من الله.

پس چون چنین است خداوند خطاب کرده به جماعتی که به عهد خود وفا کرده‌اند که فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم. و فوز عظیم و نجات در این است که مؤمنین جان و مال خود را بدهند. پس این بود ترجمه آیه شریفه، و تفسیر دخلی به ترجمه آیه ندارد، و آن معنی که در آیات هست نه فارسی است نه عربی نه ترکی. پس بدانید که معنی لفظ دخلی به فارسی بودن لفظ و عربی بودن لفظ ندارد. ببین آب آن چیزی است که در خارج هست و رفع می‌کند عطش را و می‌شوید جامه را و به واسطه او زراعت کرده می‌شود. حالا معنی این آب نه عربی است نه فارسی و نه ترکی. عرب به آن آب نگاه کند می‌گوید ماء می‌بینم، فارس می‌گوید آب می‌بینم، و ترک می‌گوید سو  می‌بینم. پس معنی آب هیچ‌یک از اینها نیست. معنی آب آن چیزی است که هر کسی به لغت خود از او تعبیر می‌آورد.

پس معنی قرآن این ترجمه‌ها و این تفاسیری که مفسرین سنی نوشته‌اند نیست. و اگر کسی ملتفت باشد خواه فهمید معنی آن حدیث را که می‌فرمایند که معنی قرآن رمزی است میان خدا و محبوب او که

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 4 *»

محمد؟ص؟ است. پس از رمز  قرآن کسی خبر ندارد مگر  پیغمبر، و بعد از پیغمبر کسی معنی قرآن را نمی‌داند مگر کسی که از حضرت امیر گرفته باشد وهکذا هر امامی پس از امامی تا امام زمان. پس معنی قرآن و تفسیر قرآن در نزد ائمه طاهرین است. این است که حضرت صادق می‌فرمایند که والله سنی‌ها از معنی قرآن خبر ندارند اگرچه یک حرفش باشد. و حال آنکه سنی‌ها از اول قرآن تا آخر قرآن را تفسیر کرده‌اند. پس اینها تفسیر  نیست اینها لفظ عرب است و معنی کان یکون و فاعل و مفعول و مبتدا و خبر  است. پس جمیع اینها لفظ است و ترجمه، نه معنی و تفسیر. پس بدانید که در لفظ هیچ ایمانی و مقامی از برای کسی حاصل نخواهد شد که مثلاً  یک کسی شعر خوب می‌گوید و عَروض را خوب راه می‌برد یا اینکه فصاحت و بلاغت خوبی دارد. خیر،  اینها ایمان نیست اینها کاسبی است مانند کسب نجّار و حدّاد است. پس باید سعی کرد و معنی قرآن را از روی اخبار و تفسیر  آل‌محمد؟عهم؟ معنی کرد.

پس حالا ببین این سخن چیست که خدا خریده است از مؤمنین جان و مال‌های ایشان را. پس فکر کن ببین که چیزی هست که خدا او را نساخته باشد و مالک او نباشد و او را از عرصه عدم به وجود نیاورده باشد؟ و اگر ملتفت باشی می‌بینی که مالک جمیع چیزها خداست و جمیعاً مصنوع و مخلوق خداست. حالا آیا خدا مال خودش را خریده؟ این که معنی ندارد. پس معنی این آیه چیست؟ عیب کار آنجاست که مردم اصلاً  فکر  دین و مذهب نیستند و همّی به جز  تحصیل دنیا ندارند و

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 5 *»

جمیعاً  اِعراض از خدا کرده‌اند، و اگر  بدانند که کسی پول به آنها می‌دهد کفر می‌گویند. پس از خدا و رسول همین اسمی مانده. جمیع همّت‌ها در این است که نان تحصیل کنیم دیگر  اگر در فضائل گفتن و مصیبت گفتن پول پیدا می‌شود فضائل می‌گویند، و اگر در کفر گفتن پول پیدا می‌شود کفر می‌گویند. پس دین خدا بعینه مثل دکان نانوایی شده و دکان‌ها را اجاره می‌کنند و رونق می‌دهند. باید فرمان اجتهاد و قضاوت و شیخ‌الاسلام بودن و حکومت از جانب سلطان بیاید نه از جانب خدا، باید خلیفه خدا را سلطان نصب کند. آخرالزمان است و جمیع کارها به‌عکس شده. ببین جمیع اهل مکاسب و صنایع مشغول صنایع خود هستند و نمی‌گویند که ما از جانب خدا آمده‌ایم، جمیعاً می‌گویند که ما می‌خواهیم پول پیدا کنیم، و دین را دکان خود قرار نداده‌اند. به‌خلاف جمعی از الواط که دین را دکان خود قرار داده‌اند و تحصیل دنیا می‌کنند.

باری، پس عرض می‌کنم که شما از اهل خبره و بابصیرت باشید و بدانید که منظور خدا از خلقت شما تحصیل نان و اکل و شرب و نکاح و تفرّج نیست. اگر منظور خدا این بود این‌همه همّ و غم و مصیبت‌ها را از برای انسان قرار نمی‌داد. جمیعاً منفرداً منفرداً مانند حیوانات توی بیابان‌ها زیست می‌کردند و هیچ محتاج به حاکم و سلطان و هموم و غموم و صنایع و مکاسب نبودند و در نهایت استراحت عیش می‌کردند. اگر خدوند این انسان‌ها را از برای این آفریده بود که همیشه توی دنیا باشند و دینی و آخرتی نبود طبیعت آنها را مانند طبایع حیوانات قرار می‌داد که به

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 6 *»

اندازه بخورند و بیاشامند و محتاج به لباس نباشند و محتاج به حاکم و سلطان نباشند، به اندازه بخوابند به اندازه بخورند و بیاشامند و نکاح کنند. پس اگر خداوند ما را از برای آشامیدن و خوردن و خوابیدن و نکاح‌کردن و از برای اینکه چهار روز توی دنیا باشیم، اگر از برای همین کارها آفریده بود جمیع این اوضاع لغو بود و هیچ احتیاجی به این جمعیت و تنازع و تشاجر نبود. ولکن باز عیب کار این است که مردم گوش به این حرف‌ها نمی‌دهند و یاد خدا و رسول و دین و آئین نیستند. و از همین جهت است که خداوند آنها را غضب کرد به طوری که بچه‌های خود را می‌خوردند. و خدا هنوز غضب خود را بر ما نازل نکرده و الّا آنی زیست نمی‌توانیم بکنیم. دانسته داریم در ملک خدا با دین خدا بازی می‌کنیم. پس مردم طالب دین و معرفت خدا و پیغمبر نیستند، و چون گوش به حرف حجت‌های خدا نمی‌دهند از این جهت خدا بر آنها غضب کرد. ببین دیگر حجتی از پیغمبر  بزرگتر  نمی‌شود و جماعتی که اسلام به او آورده بودند و محمدی بودند و اهل حق بودند، از دور کسی که نگاه می‌کرد می‌گفت این‌همه جماعت مسلمانند ولکن بعد از آنی که خدا آنها را امتحان کرد به رحلت پیغمبر که می‌فرماید أحسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنّا و هم لایفتنون الخ، بعد از پیغمبر در میان این‌همه جماعت نماندند مگر چهار نفر  یا سه نفر. پس این‌همه مسلمین طالب حق و دین نبودند مگر چهار نفر و باقی دیگر از برای تحصیل مال و عزت اسلام آورده بودند. و می‌بینی که جمیع آنها مجاهد بودند و در اسلام شمشیر می‌زدند و

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 7 *»

عمر هزار شهر  را مفتوح کرد، و جمیع آنها نماز و روزه می‌کردند و خمس و زکات می‌دادند و حج می‌کردند ولکن مع‌ذلک تو عمر  و جمیع آنها را کافر  می‌دانی. چرا؟ به جهت اینکه می‌دانی که عمر  این کارها را از برای خدا نمی‌کرد جمیعش از برای تحصیل ریاست و خلافت بود. پس سنی‌ها برحق نیستند، و همچنین جمیع هفتاد و دو فرقه اسلام برحق نیستند اگرچه جمیعاً ادعای حقیّت می‌کنند و جمیع اعمال شرعیه را بجا می‌آورند، نماز و روزه را هیچ‌کس به قدر منافقین به عمل نیاورد. پس ادعای حقیت سبب نجات نیست و نماز و روزه انسان را نجات نمی‌دهد و جهاد در راه خدا انسان را نجات نمی‌دهد. ببین دیگر جهاد از این بیشتر که هزار شهر را تسخیر کرد، دیگر سلطان از این بزرگتر!‌ و همچنین منافقین زکات‌ها و خمس‌ها دادند و مع‌ذلک اهل حق نیستند. چراکه حق و اهل حق را نشناخته‌اند و تابع اهل حق نشده‌اند. و اگر کسی اهل حق را شناخت و تابع شد مؤمن [است] اگرچه این اعمال را به‌جا نیاورده باشد و عند الله عامل است و مصلّیٖ و صائم و مزکّیٖ است و حاجّ و مجاهد فی سبیل الله است اگرچه به این بدنِ ظاهر  این کارها را نکرده باشد. ولکن چون مؤمن نیت عمل کردن را دارد ثواب او را به او می‌دهند و هر عملی را که نیت دارد پای او حساب می‌کنند. و حدیث است که ثواب را به اهل ایمان می‌دهند نه اهل اسلام. و ایمان این است که حق و اهل حق را بشناسی و تابع آنها شوی. و ایمان در اکل و شرب و کسب منافع و دفع مضارّ دنیاوی نیست، ایمان در کارهای طبیعی حیوانی نیست، طبیعت

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 8 *»

حیوان طوری است که محتاج به تعلیم منافع و مضارّ خود نیست و جمیع منافع و مضارّ خود را از روی طبیعت می‌فهمد. مثلاً علف بد و مسموم را بالطبع نمی‌خورد و علف خوب و خوش‌بو  و خوش‌طعم را بالطبع می‌خورد، به خلاف انسان که خداوند او را جاهل آفریده و عالم به منافع و مضارّ خود نیست. پس خداوند انسان را عمداً جاهل آفریده تا اینکه لابداً محتاج به علماء و دانایان باشد. و آن دانایان پیغمبران و اوصیاء و امامانند و کسانیند که از جانب امام در میان خلقند، و آنها کسانی هستند که امام شهادت به عدالت آنها داده چنان‌که می‌فرماید که ان لنا فی کل خلف عدولاً  ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. پس در هر عصری از جانب امام عدولی چند هست که آنها عادلند و دروغ نمی‌گویند و معصیت نمی‌کنند و دنیاطلب و ریاست‌طلب و گول‌زن و فاسق و فاجر  و خائن نیستند. اگر  زن خود را ببری پهلوی آنها بخوابانی خیانت نمی‌کنند. پس کسانی که از جانب خدا هستند کلاب نیستند و طالب جیفه دنیا نیستند الدنیا جیفة و طالبها کلاب. پس توی دنیا در هر عصری عدولی چند هستند که طمّاع نیستند و رشوه نمی‌خورند و دین را دکان خود و دام خود قرار نداده‌اند. و یقیناً در هر عصری چنین اشخاصی هستند، و خداوند جمیع آسمان و زمین را به‌واسطه وجود مبارک آنها برپا داشته و جمیع خلق را به‌واسطه آنها روزی می‌دهد. و آنها طوری هستند که خداوند آنها را در هر‌جا [امر کرده] می‌بیند. خداوند از گوش آنها می‌شنود و از زبان آنها تکلّم می‌کند و از

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 9 *»

چشم آنها می‌بیند. پس نمی‌گویند مگر از زبان خدا و نمی‌بینند مگر  از چشم خدا و نمی‌شنوند مگر از گوش خدا و نمی‌کنند کاری را مگر  به امر خدا، و نمی‌خواهند چیزی را مگر به مشیت خدا. پس جمیع افعال و اقوال و حرکات و سکنات آنها لله است. پس والله محبت آنها نیست مگر محبت خدا و عداوت آنها نیست مگر عداوت خدا و اطاعت آنها نیست مگر اطاعت خدا و مخالفت آنها نیست مگر مخالفت خدا.

و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرین

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 10 *»

مـوعظه دوم

 

(سه‌شنبه / چهاردهم صفرالمظفر  1289)

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 11 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولین و الآخرین الى یوم الدین.

خداوند عالم در كتاب محکم خود مى‌فرماید:

 

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

ترجمه فارسی این آیه شریفه این است که خداوند عالم فرموده که خداوند خریده است از جمیع مؤمنین جان و مال ایشان را و در عوض این جان و مال، بهشت خود و نعمت خود را داده. و خداوند این معامله را فرمود تا اینکه جمیع مؤمنان نجات بیابند، و هیچ مؤمنی مؤمن نخواهد شد تا اینکه جان و مال خود را بدهد. و علامت این عهد و این معامله این است که تسلیم کنند مؤمنان جان و مال خود را در راه خدا. و ظاهراً بعضی از مؤمنان به این آیه عمل نکرده‌اند و بعضی عمل کرده‌اند چه در ظاهر  و چه در باطن، و آن مخصوص شهدای کربلاست. چنان که می‌فرماید که یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون. و شما می‌دانید که بعد از نزول این آیه کسی این معامله را نکرد مگر حضرت سیدالشهداء.

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 12 *»

پس این آیه در حق آن حضرت نازل شده. پس آن بزرگوار در واقع جمیع جان و مال خود را و تمام بهشت را هم خریده، چنان که حدیث است که [خدا] بهشت و تمام حور‌العین را از نور آن جناب خلق کرده، و در این حدیث است که حسین بهتر  از بهشت است چرا که بهشت نور حسین است و حسین منیر  بهشت، و البته شما می‌دانید که منیر اشرف از نور است و وجود انوار به وجود منیر برپاست، پس حسین اشرف از بهشت و حورالعین است.

باری منظور این است که اگر در مصیبت آن بزرگوار گریه می‌کنیم باید سعی کنیم که از روی بصیرت و معرفت باشد تا اینکه ثواب او عظیم باشد. و والله که هیچ عملی ثوابش به قدر گریه بر آن حضرت نیست. بلکه گریه که سهل است، اگر کسی آهی بکشد در مصیبت آن حضرت گناهان او آمرزیده می‌شود، و حدیث است که اگر کسی در مصیبت آن حضرت به قدر بال مگسی گریه کند خداوند گناهان گذشته و آینده او را می‌آمرزد. و از این تعجب مکن چرا که نصّ قرآن است که خدا می‌فرماید انا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک الله ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر. و فتح پیغمبر گریه بر حسین است. و البته شما این‌قدر می‌دانید که پیغمبر معصوم و مطهر است و قبل از نزول این آیه و بعد از نزول این آیه معصیتی نکرده. و ضروری مذهب شیعه است که پیغمبر و ائمه معصوم و مطهر  و صادق بودند چنان که می‌فرماید کونوا مع الصادقین و خدا امر کرده که و لاتطع کلّ کفّار اثیم. پس ضروری مذهب است و احتیاج به آیه خواندن نیست، ضرورت

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 13 *»

دین شیعه این است که پیغمبر  و آل آن سرور معصوم و مطهر و صادق بودند و گناهکار نبودند. این مسئله از ضروریات مذهب شیعه است و هرکس انکار ضرورت بکند کافر می‌شود. پس به ضرورت اسلام پیغمبر  معصیت‌کار نبود. پس چنان‌چه در اخبار هست معصیتی که در این آیه فرموده معصیت امت او است که خداوند قرار داده که گناهان گذشته و آینده امت او را به واسطه شفاعت آن حضرت بیامرزد، و فتحی که پیغمبر کرده همین فتح شفاعت است.

پس حالا دیگر معنی فتح مبین را چنان‌که سنی‌ها تفسیر کرده‌اند خیال نکنید که گفته‌اند که فتح مبین فتح مکه و مدینه بود. و دیروز عرض کردم که معنی غیر  از لفظ است، و آنچه سنی‌ها تفسیر کرده‌اند جمیع ترجمه و لفظ است معنی را نفهمیده‌اند، معنی هیچ‌چیز  نه فارسی است نه عربی نه ترکی. پس حالا دیگر غصه مخور که من عربی نمی‌دانم و نمی‌توانم تحصیل معرفت کنم، معرفت دخلی به عربی و فارسی ندارد و مقصود اصلی جمیع مردم در جمیع چیزها فهمیدن معنی است نه فهمیدن لفظ. پس آن کسانی که مغرور شده‌اند به فهمیدن لفظِ تنها بدانید که ایمان ندارند، بلکه کسانی که لفظ را با معنی فهمیده‌اند مؤمنند، و ثواب از برای کسانی است که لفظ با معنی فهمیده‌اند و مانند اعراب به لفظ تنها اکتفاء نکرده‌اند. چنان‌که می‌فرماید که قالت الاعراب آمنّا لفظ ایمان را به ضرب شمشیر  و به طمع مال قبول کردند. خدا پیغمبر  را تعلیم کرد که قل لم‌تؤمنوا بگو به آنها که شما ایمان نیاورده‌اید چراکه

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 14 *»

لمّایدخل الایمان فی قلوبکم به جهت اینکه معنی ایمان در قلب‌های شما داخل نشده، محض لفظ [است]. پس مگویید که ما مؤمنیم ولکن قولوا اسلمنا بگویید اسلام آورده‌ایم و همین لفظ ایمان را یاد گرفته‌ایم.

پس معنی قرآن در نزد سنی‌ها نیست. معنی قرآن و تفسیر قرآن و تمام مرادات قرآن پیش حضرت امیر  بود به تعلیم پیغمبر، و جمیع تکالیف مردم را حضرت پیغمبر سپرد به حضرت امیر، چنان‌که در حجةالوداع فرمودند که ای مردم تکالیف شما زیاده از این است که من به شما بگویم، بلکه جمیع تکالیف شما را سپردم به حضرت امیر.  و فرمود که الیوم اکملت لکم دینکم. معنی قرآن جمیعش رمز و معماست و پیش حضرت امیر  است، و بعد از آن پیش حضرت امام حسن بود تا رسید به امام زمان صلوات ‌الله علیهم اجمعین. جمیع قرآن رمز و معماست چنان‌که در یک آیه یک مطلب و یک حکم را تمام بیان نفرموده، و در یک آیه چندین حکم فرموده، عمداً به طور رمز و معما فرموده‌اند تا اینکه اهل رمز  معنی آنها را تفسیر کنند و مردم محتاج شوند به در خانه آل‌محمد:. چنان‌که حدیث است که شامی آمد به خدمت حضرت صادق به جهت مباحثه در دین. حضرت به آن شامی فرمودند که با این هشام مباحثه بکن تا تو را جواب بدهد. هشام گفت به آن شامی که آیا خدا رافع خلافی قرار داده در دین خود یا نه؟ دید چاره‌ای ندارد به جز  اینکه بگوید رافع خلاف هست، به جهت آنکه خودش مخالف بود، گفت رافع خلاف لامحاله هست. هشام گفت رافع خلاف کیست؟ گفت در

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 15 *»

زمان پیغمبر یا بعد از پیغمبر؟ گفت بعد از پیغمبر. شامی گفت در زمان پیغمبر رافع خلاف خود پیغمبر بود، و بعد از پیغمبر رافع خلاف قرآن است. هشام گفت اگر رافع خلاف قرآن است تو که قرآن را قبول داری پس چرا رفع خلاف تو را نکرده و از شام آمده‌ای اینجا؟ دید جواب ندارد ساکت شد. حضرت صادق فرمودند چرا جواب نمی‌دهی؟ گفت هیچ بهتر  از این [نیست] که به طور سؤال و جواب، من هم سؤال کنم. بعد شامی از هشام پرسید که خدا مصلحت خلق را بهتر می‌داند یا خود خلق؟ هشام گفت خدا بهتر می‌داند. گفت خدا در میان خلق خلاف انداخته یا نه؟ گفت بله. شامی گفت رافع خلاف کیست؟ هشام گفت در عصر  پیغمبر یا بعد از پیغمبر؟ شامی گفت هر دو. هشام گفت در عصر پیغمبر خود پیغمبر بود و بعد از پیغمبر  این [شخصى که اينجا نشسته] است و اشاره کرد به حضرت. و هشام فرمود بگو  و بشنو. و آن‌وقت سؤالاتی کرد از حضرت و جواب شنید و اسلام آورد.

باری، منظور اینکه ثواب از برای اهل معنی است و معنی قرآن پیش سنی‌ها نیست. اگر آنچه سنی‌ها تفسیر کرده‌ بودند معنی قرآن بود باید جمیع آنها مؤمن و مثاب باشند، و ضروری مذهب اهل حق است که سنی‌ها مؤمن نیستند و یقیناً خدا معنی قرآن را تعلیم مخالفین نمی‌کند. خدا می‌فرماید و اذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً. می‌فرماید که ای پیغمبر تو وقتی قرآن می‌خوانی ما میان تو  و کسانی که ایمان نیاورده‌اند غشاوه و حجاب قرار می‌دهیم و قلب آنها را

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 16 *»

کور می‌کنیم. و حال آنکه سنی‌ها قرآن می‌خوانند و صدای قرآن را می‌شنوند و به طور ظاهر، حق و اهل حق را می‌بینند. پس این قلب و چشم و گوش ظاهری [مراد] نیست، بلکه قلب باطن و چشم و گوش باطنِ آنها است که کور و کر است. چنان‌که می‌فرماید لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها پس این جماعت از دیدن اهل حق و شنیدن صدای اهل حق چشم و گوش دل‌های آنها کور و کر است.

و جمیع مردم مکلّفند که حق و اهل حق را پیدا کنند و بشناسند، چرا که خداوند جمیع این آسمان و زمین و جمیع مردم را از برای حق و از برای بندگی آفریده، و بندگی نیست مگر  در شناختن حق و اهل حق. و حقیت محض ادعا نیست که هرکس ادعا کند که من شیعه هستم از او قبول کنی. یهود و نصاری و سنی‌ها ادعا می‌کنند که ما بر حقیم و تو باید یقین کنی که بر باطلند، چرا که اگر احتمال حقیت در آنها بدهی باید بروی تصدیق آنها را کنی. و این قاعده در میان جمیع مذاهب باطله ضروری شده که هرکس در میان هر طایفه‌ای تولد کرد متدین به آن دین می‌شود، و وقتی که بزرگ می‌شوند بر آن دین اتفاق دارند. از این جهت خداوند از حالت آنها تعبیر آورده که انا وجدنا آباءنا علی امّة و انا علی آثارهم مقتدون و خدا آنها را سرزنش کرده و توبیخ کرده که أ و لو کان آباؤهم لایعقلون شیئاً  آیا نیست که پدران آنها جاهل بودند و عقل نداشتند و مانند خود آنها خر  بودند! و این حدیث ضروری مذهب است که پیغمبر

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 17 *»

فرمود که امت من هفتاد و سه فرقه می‌شوند و هفتاد و دو فرقه هالکند و یک فرقه ناجی. و حضرت امیر  می‌فرماید که در میان این هفتاد و دو فرقه سیزده فرقه هستند که ادعای محبت و ولایت ما را می‌کنند، و مع‌ذلک از اهل نجات نیستند. پس سنی‌ها ادعای محبت و ولایت حضرت امیر  را که می‌کنند و مع‌ذلک اهل حق نیستند.

و بدانید که علامت حقیت اهل حق و دین خدا در جایی است که خلافی نباشد و در میان سنی‌ها خلاف هست. دین خدا در جایی است که مردم جمیعاً متفق باشند. حالا بیا در میان شیعه و ببین که هر کس که ضروریات و چیزهایی که متّفَقٌ‌علیه جمیع شیعه است قبول دارد بدانید که چنین کسی شیعه است، و اگر کسی منکر  یکی از ضروریات شد کافر است. حالا فکر کنید که اول ضرورتی که انبیاء و اولیاء آوردند و مردم را به آن مکلف کردند چه بود؟ می‌بینی که جمیع پیغمبران وقتی که مبعوث می‌شدند اول چیزی که می‌فرمودند این بود که ایمان به خدا بیاورید، و بعد از چندی فرمودند که ایمان به خود ما هم باید بیاورید و اقرار به پیغمبری ما هم باید بکنید، چرا که ما هم از جانب خدا آمده‌ایم. بعد از چندی صلوٰة و صوم را به گردن آنها گذاردند، و بعد زکات‌ فطر  و بعد صله ارحام و سایر احکام را.

باری، منظور اینکه مقدم‌تر از جمیع احکام و شرایع این بود که می‌فرمودند قولوا لااله‌الا‌الله ایمان به خدا بیاورید. پس اول دینی که از آسمان آمده این است که هرکس هرچه از جانب خدا بیاورد از او قبول

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 18 *»

کنند. اگر کسی بگوید نماز ظهر سه رکعت است می‌گویی کافر است، یا اینکه گفت شراب حلال است کافر است، و اگر کسی هم تصدیق محلّل شراب را کرد آن هم کافر است، چرا که ضرورت اسلام را وا زده‌اند. حالا ضرورت اسلام و اول جمیع ادیان آسمانی است که هرکس هر حقی را آورد باید او را تصدیق کرد و نباید گفت که توی دل شما حق نیست و ظاهر تو غیر از باطن تو است. در هیچ دینی نبوده که از دل کسی مطلع شوند، غیر از این عصر و این مردم که می‌گویند که باطن شما غیر  از ظاهر  شماست، به ظاهر حق را قبول دارید و در باطن قبول ندارید. پس هرکس ضروریات مذهب را قبول دارد حق است دیگر می‌خواهد شیخی باشد و می‌خواهد بالاسری، می‌خواهد حیدری باشد و می‌خواهد نعمتی، برادر دینی ما است.

حالا از جمله ضروریات این است که این حرف‌های مرا اقرار کنند و نگویند که توی دلشان یک چیزی دیگر است. دیگر بعد از این بیانات هرکس می‌خواهد کافر بشود بشود. کسی که می‌خواهد دین داشته باشد باید خلاف اجماع کند و یک گوشه‌ای بنشیند و فکر کند که این حضرات چه کرده‌اند که کافر و نجس شده‌اند؟ چه کرده‌اند؟ چه گفته‌اند؟ خلاف کدام ضرورت را کرده‌اند؟ کدام حلالی را حرام و کدام حرامی را حلال کرده‌اند؟ کدام حکم بغیر ما انزل الله را کرده‌اند؟

و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرین

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 19 *»

مـوعظه سوم

 

(چهارشنبه / پانزدهم صفرالمظفر  1289)

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 20 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولین و الآخرین الى یوم الدین.

خداوند عالم در كتاب محکم خود مى‌فرماید:

 

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

ترجمه فارسی این آیه شریفه این است که خداوند عالم می‌فرماید که خداوند خریده است از جمیع مؤمنان جان‌ها و مال‌های ایشان را و در عوض این قرار داده بهشت آخرتی را. و آن جماعتی که این معامله را ظاهراً و باطناً به عمل آورده‌اند معلوم است که جمیع مؤمنین نیستند، چرا که جمیع مؤمنان به طور ظاهر می‌بینی که جمیع جان و مال خود را نداده‌اند. و خداوند چنین قرار داده که جمیع مؤمنین جان و مال خود را در راه خدا بدهند و نجاتی از برای مؤمنین نبود مگر در این معامله. و اگر به طور ظاهر جمیع مؤمنین جان و مال خود را می‌دادند دیگر مؤمنی در روی زمین نمی‌ماند و خداوند این آسمان و زمین و جمیع دنیا و آخرت و آنچه را که خلق کرده از برای وجود مؤمن و اهل حق آفریده نه از برای باطل و اهل

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 21 *»

باطل. چنان‌که در قرآن است و می‌خوانی که ربّنا ماخلقت هذا باطلاً . و منظور خدا از خلقت عالم این بود که مؤمنان توی دنیا زیست کنند نه کفار و منافقین. و از جمله اسرار شهادت سیدالشهداء؟ع؟ این است که چون مؤمنین زیاد بودند و خدا مقدر نکرده بود که جمیعاً کشته شوند و این مؤمنین را خداوند در صلب کفار و منافقین قرار داده بود، پس باید کفار باشند تا اینکه مؤمنین از صلب آنها به دنیا بیایند. و خداوند جمیع دنیا و مافیها را از برای وجود مبارک سیدالشهداء و مؤمنان آفریده بود.

حالا کسی خیال نکند که کفار مسلط بر حضرت سیدالشهداء و مؤمنین شدند و آنها را مغلوب و مقهور کردند. و شما این‌قدر می‌دانید که ائمه و انبیاء اقلاً مستجاب‌الدعوه هستند، اگر می‌خواستند دعا می‌کردند و دفع شرور را از خود می‌کردند. پس عمداً به جهت مصالح عباد کشته شدند. جمیع انبیاء و اولیاء مستجاب‌الدعوه‌اند. چنان‌که حضرت نوح بعد از آنی که دید که مؤمنین دیگر در صلب کفار نیستند و خطاب شد به او که لن‌یلدوا الّا فاجراً کفّاراً  یک نفس کشید و دعا کرد و جمیع آنها را هلاک کرد. و در عصر امام زمان هم وقتی که دیگر در اصلاب کفار مؤمنین نیستند امام از آنها مأیوس می‌شود و آنها را هلاک می‌کند.

باری، پس اگر خداوند جمیع مؤمنین را می‌کشت جمیعاً در طبقه اول تمام می‌شدند و لازم می‌آمد که خداوند این آسمان و زمین را از برای وجود کفّار آفریده باشد. پس این امر به طور ظاهر مخصوص شهدای کربلا شد، و اما سایر مؤمنین باید در دل خود نیت شهادت و جان‌فشانی در

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 22 *»

رکاب حسین را داشته باشند، و جمیعاً راضی باشند که کاش ما بودیم و جان خود را فدا می‌کردیم. و چون مؤمنین راضی به شهادت خود هستند ثواب شهادت عاشورا پای آنها محسوب است. و مؤمنین نیت هر عملی را که داشته باشند خداوند ثواب آن عمل را به آنها می‌دهد. چنان‌که حدیث است که از امام پرسیدند که مؤمنین چند روزی توی دنیا عمل کمی بیشتر  نمی‌کنند، چرا خداوند آنها را نعمت ابدی می‌دهد؟ و همچنین کفار توی دنیا چند روزی بیشتر معصیت نکرده‌اند، چرا خداوند آنها را عذاب ابدی می‌کند؟ فرمودند بنیّاتهم خلّدوا چون که نیت مؤمن این است که اگر همیشه توی دنیا باشد همیشه اطاعت کند، از این جهت خداوند او را ابداً نعمت می‌دهد. و همچنین کافر چون نیت او این است که اگر همیشه توی دنیا بود همیشه معصیت کند، از این جهت خداوند او را همیشه عذاب می‌کند. پس اگر کسی نیت گریه بر مصیبت و شهادت با آن حضرت را داشته باشد ثواب شهدای کربلا را به او می‌دهند. پس جمیع انبیاء و اولیاء و جمیع مؤمنین از زمان آدم تا خاتم چون نیت شهادت [در رکاب] آن حضرت را دارند جمیعاً از شهدای آن حضرت محسوبند. و گریه در مصیبت آن حضرت از اوجب واجبات است، از این جهت وقت معین و مخصوصی از برای او قرار نداده‌اند. و والله که نماز و روزه و سایر اعمال شرعیه قبول نمی‌شود مگر به واسطه گریه بر سیدالشهداء. و والله که هیچ نجاتی از برای احدی نیست حتی انبیاء، مگر  به واسطه گریه بر سیدالشهداء. حالا قدر خود را بدانید و بدانید که گریه بر او ثمری برای او

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 23 *»

ندارد و او محتاج به گریه ما نیست، و والله ما محتاج به گریه بر آن بزرگوار هستیم. و آن بزرگوار این امر را از برای نجات ما قبول فرمود. پس از این جهت امر کردند جمیع انبیاء و اولیاء را به گریه بر آن حضرت، به جهت این است که جمیعاً محتاج به آن حضرت هستند. پیش از اینکه حضرت سیدالشهداء به دنیا بیاید امر کردند که بر آن حضرت گریه کنند، و بعد هم امر کردند که مردم در مصیبت آن حضرت گریه کنند، و حال آنکه ثمری به حال آن حضرت نداشت.

و در تهران از یکی از علمای بزرگ سؤال کرده بودند که این گریه چه ثمری دارد به حال حضرت سیدالشهداء؟ و این مانند استهزاء است. و سرّ  آن این است که حضرت سیدالشهداء به واسطه گریه بر مصیبت خود، از جمیع مؤمنین جان و مال آنها را خریده و بهشت خود را که نور او است در عوض داده. پس بخوان «ان الله اشتری من الحسین انفسه و امواله بان له الجنة» که آن جنّت محبت و ولایت حسین است. و حقیقت حسین را اگر بخواهی بدانی گریه است، می‌فرماید انا قتیل العبرة. ممکن نیست که کسی مؤمن باشد و اسم حسین را پیش او ذکر کنند و مهموم و مغموم نشود و گریه نکند.

و در واقع اگر فکر کنی جمیع مصیبت‌های امیرالمؤمنین و پیغمبر و سایر انبیاء مقدمه مصیبت حضرت سیدالشهداء بود، و خداوند حتم کرده بود که حسین از برای نجات مؤمنین شهید شود، و این کار مقدمه می‌خواهد. پس خودشان اسباب کوک کردند و عمداً ریاست و خلافت را

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 24 *»

به عمر دادند، و حضرت امیر عمداً راضی شد که با ابوبکر بیعت کند و ریسمان به گردن او کنند تا اینکه حسینش کشته شود. حضرت امیری که یاور و معین حضرت پیغمبر بود و همه‌جا خدا به او می‌فرمود که:

ناد علیاً مظهر العجائب تجده عوناً لک فی النوائب

چطور شد که امر که به خودش رسید ساکت شد؟! پس به جهت امتحان بود. وقتی که حضرت پیغمبر رحلت فرمود و ابوبکر بالای منبر قرار گرفت، عمر گفت که امر خلافت قرار نخواهد گرفت مگر اینکه علی بیعت کند. پس عمر ملعون امر کرد به قنفذ که برو علی را بیاور اما به طور مدارا که اگر کج‌خلق شود و غضب کند پدر ما را از گور در می‌آورد. وقتی قنفذ ملعون آمد در خانه حضرت امیر، به حضرت فاطمه گفت که بگو علی بیاید بیرون و با ابوبکر بیعت کند. حضرت امیر فرمود برو بگو مشغول جمع قرآن است. قنفذ دید حضرت بیرون نمی‌آید رفت به عمر گفت که علی نمی‌آید. عمر ملعون خودش به در خانه حضرت آمد و فریاد کرد که یا علی بیا از خانه بیرون و با ابوبکر بیعت کن و امری را که مسلمانان قبول کرده‌اند قبول کن. فاطمه آمد پشت در و فرمود که پسر عمّم مشغول جمع‌کردن قرآن است و نمی‌آید، از جان ما چه می‌خواهید؟! بروید و هرکس را می‌خواهید خلیفه کنید و ما را به حال خود باقی بگذارید، ما عزاداریم بگذارید که مشغول عزاداری خود باشیم. پریروز پیغمبر از دنیا رفته و هنوز کفنش از آب غسلش تر است. به این زودی هتک حرمت او را کردید و وصیت او را درباره پسر عمّم فراموش کردید و خلافتی که حق پسر عمّم بود غصب

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 25 *»

کردید؟! حالا ما حرفی نداریم بروید هر کسی را می‌خواهید خلیفه کنید و ما را در مصیبت پدرم به حال خود باقی بگذارید. عمر ملعون یک کلامی گفت که جگر جمیع دوستان را آتش می‌زند. گفت ای فاطمه بس کن از این حرف‌های زنانه احمقانه! پدرت از دنیا رفت و دیگر وحی به خانه شما نازل نمی‌شود. استهزاء کرد ملعون، یعنی پدرت ادعای پیغمبری و نبوت می‌کرد و می‌گفت که جبرئیل بر من نازل می‌شود، دیگر شوهرت که ادعای نبوت ندارد، پس حالا دیگر وحی به خانه شما نازل نمی‌شود. و از این کلمات مقصودش این بود که پدرت هم پیغمبر نبود و چند روزی چاپ زد و ادعای پیغمبری کرد و به گردن مردم سوار شد.

باری، بعد از آن گفت بگو علی از خانه بیاید بیرون و الّا جمیع خانه شما را آتش می‌زنم و این حسن و حسینی را که خیلی دوست می‌داری می‌سوزانم. مقصود آن ملعون این بود که جمیع آنها را بسوزاند. فاطمه فرمود که پسر عمّم بیرون نمی‌آید. عمر ملعون امر کرد که هیزم بیاورید. هیزم آوردند و درِ خانه پیغمبر را آتش زد، همین‌که در نیم‌سوخته شد لگد زد و در شکست و فاطمه پشت در بود، آن در آمد و به پهلوی فاطمه خورد و محسن او را سقط کرد، و سیلی بر صورت مبارک فاطمه زد و داخل خانه شد. فاطمه بنا کرد به گریه و زاری کردن. حضرت امیر غضبناک از حجره بیرون دویدند و کمر نحس آن ملعون را گرفتند و بر زمین زدند و فرمودند ای عمر اگر  پیغمبر مرا امر به صبر نفرموده بود می‌دانستی که نمی‌توانی داخل خانه من بشوی. همین‌که حضرت این کلام را فرمود آن ملعون خاطرش

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 26 *»

جمع شد و یقین کرد که حضرت امیر حرف پیغمبر را می‌شنود و مخالفت نمی‌کند و صبر خواهد کرد و جهاد و مقاتله نمی‌کند. فرستاد پیش ابوبکر ملعون که بگو جمعیت بیایند تا او را به مسجد بیاوریم. جمعیت آمدند و به روایتی عمامه حضرت را به گردن مبارک او انداختند و به روایتی ریسمانی آوردند و در گردن مبارکش کردند و کشیدند و بردند به مسجد. حسنین چون این حالت را دیدند بنا کردند به گریه و زاری کردن و گفتند که برویم ببینیم بر سر پدرمان چه می‌گذرد. وقتی وارد مسجد شدند دیدند ابوبکر ملعون بالای منبر پیغمبر نشسته و حضرت امیر با سر برهنه پایین منبر  و عمر ملعون به آن بی‌عرضگی که مشهور و معروف بود و جمیعاً می‌گفتند که جبون و بی‌جرأت و بی‌عرضه است بالای سر آن حضرت شمشیر کشیده و می‌گوید که یا علی بیعت کن با ابوبکر و الّا گردنت را می‌زنم. حضرت امام حسن و امام حسین بنا کردند به گریه و زاری کردن که حالا پدر ما را می‌کشند. حضرت آنها را تسلی دادند و فرمودند که ای نور دیدگان گریه نکنید، اینها نمی‌توانند پدر شما را بکشند و خدا مقدر نکرده که من حالا به دست این ملعون کشته شوم. آخر الامر عمر دید به زور نمی‌تواند از حضرت بیعت بگیرد، بنا کرد از راه التماس پیش آمدن و بنا کرد تملق کردن تا اینکه یک خورده دست مبارک حضرت به دست نحس ابوبکر ملعون رسید آن وقت آن مردم احمق بنا کردند فریاد کردن که علی هم داخل اجماع مسلمین شد و قبول کرد و  راضی شد که ابوبکر خلیفه باشد.

ببین جمیعش هرزگی و لوطی‌گری بود، جمیعش به زور و قهر و غلبه

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 27 *»

و مصلحت‌بینی بود که بله علی جنگ‌ها کرده و پدر مردم را درآورده و سزاوار خلافت نیست، ابوبکر چون پیره‌خر است و تا حال اذیت به کسی نکرده و داخل آدم نبوده که کسی اعتنائی به او بکند پس مصلحت این است که این پیره‌خر خلیفه باشد.

ولکن شما فکر کنید و بدانید که این از دین خدا نیست و خلیفه خدا و رسول را باید خدا نصب کند نه اینکه اجماع کنند و پیره‌خری را خلیفه کنند. اینها دلیل حقیّت نیست. این را بدانید که همیشه یک حقی توی دنیا هست و دلیل حقیّت جمعیت نیست، و همچنین دلیل حقیّت دولت و عزت نیست، همیشه اهل حق کم بودند و فقیر. و همچنین دلیل [حقیّت] زور و قهر و غلبه نیست، جمیع انبیاء و اولیاء که از آسمان [آمده بودند] با دلیل و برهان با مردم حرف می‌زدند. و در هیچ دینی از ادیان آسمانی نبوده که به زور دین به گردن مردم بگذارند. دلیل حقیّت برهان است، هرکس از روی کتاب خدا و سنت رسول و ضرورت اسلام می‌گوید حق است خواه شیخی باشد و خواه بالاسری، خواه در این شهر باشد و خواه در شهر دیگر و خواه در هر جای عالم.

حالا کسی خیال نکند که من این حرف‌ها را از برای خودم می‌زنم و حقیّت را منحصر به خودم می‌کنم. خیر، هر کس می‌خواهد باشد، هرکه موافق قاعده با دلیل و برهان حرف می‌زند بر حق است. و این را از برای رفقای خودمان می‌گویم که متنبه شوند و مباحثه و مجادله و هرزگی را موقوف کنند و نخواهند که به زور مردم را خوب کنند. خدا نخواسته که به

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 28 *»

زور و قهر و غلبه و فحش گفتن و هرزگی مردم هدایت بیابند. پس به مردم فحش ندهید و کج‌خلقی و ترش‌رویی نکنید و بزرگان و خدایان آنها را سبّ نکنید که آنها هم برگردند و خدای شما را سبّ کنند و شما باعث شده باشید که به خدا فحش و سبّ بدهند. چنان‌که خداوند شما را نصیحت فرموده که فلاتسبّوا الذین یدعون من دون الله فیسبّوا الله عدواً بغیر علم یعنی سبّ نکنید و فحش [ندهید] کفار و منافقین را که آنها در عوض سبّ می‌کنند خدا را از روی عداوت و جهالت. پس با مردم مدارا کنید، و اگر آنها فحش می‌دهند شما را یا بزرگان شما را شما جواب ندهید و حلم کنید و به روی خود نیاورید و بگذرید و نشنیده بگیرید. خدا می‌فرماید و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً یعنی اگر بگذرند به لغوی و فحشی و سبّی، کریمانه از آنها می‌گذرند. و از صفات مؤمن این است که حلیم باشد کریم باشد. به حضرت امیر فحش می‌دادند، در کوچه عبور می‌فرمود او را سبّ می‌کردند و ناسزا می‌گفتند. دیگر شما چه توقع دارید؟! می‌فرمود لقد امرّ علی اللئیم یسبّنی یعنی می‌گذرم بر لئیمی و مرا فحش می‌گوید و من از او می‌گذرم و به روی خود نمی‌آورم.

ولکن این را هم عرض می‌کنم که این حرف‌های ما حرف‌های آخرتی است و ما کاری به دست دنیا نداریم و ما این حرف‌ها را از برای تحصیل و تعمیر دنیای خود نمی‌زنیم، حرف‌های ما جمیعش از روی دلیل و برهان است و از برای آخرت است. این چهار روزه دنیا هر کس به هر دین و مذهبی باشد و به هر طوری راه برود یک لقمه گیر او می‌آید و تا

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 29 *»

مدت اجل او یک طوری امور او ته می‌شود، می‌خواهد سنّی باشد می‌خواهد یهودی می‌خواهد نصرانی، هرکس به هر دینی باشد این چهار روزه دنیای او می‌گذرد. پس شما به فکر آخرت باشید و از خدا بترسید. و اگر مردم از دنیاشان و از سلطان می‌ترسند و فحش نمی‌دهند شما از خدا بترسید و فحش مدهید، و اگر مردم از سلطان و حکّام و ارکان دولت می‌ترسند و با هم درست راه می‌روند، شما از خدا و حکّام او و ارکان دولت او که انبیاء و اولیاء هستند و در همه‌جا حاضرند و اعمال شما را می‌بینند بترسید و با هم درست سلوک کنید.

ان‌شاء‌الله شما این‌قدر فهمیده‌اید که پیغمبر و امام و ملائکه در همه‌جا حاضرند و اعمال شما را می‌بینند، پس شما از آنها بترسید و خلاف حکم آنها عمل نکنید و آنها را به معاصی خود به غضب و سخط درنیاورید و با مردم درست راه روید و فحش مدهید که با خدای شما عداوت کنند و شما باعث شده باشید که آنها خدا را فحش بدهند.

و معنی عداوت با خدا را هم عرض کنم، هیچ‌کس نیست که بتواند با ذات خدا عداوت کند و ذات خدا را سبّ کند نه یهودی نه نصرانی نه سنی نه زیدی نه فَطَحی نه واقفی نه بت‌پرست، هیچ‌کس نیست که فحش به ذات خدا بدهد. پس معنی فحش به خدا فحش به مؤمن است، فحش به پیغمبر و امام است. همین‌که کسی فحش به مؤمنی داد خدا پای خودش حساب می‌کند. اگر کسی فحش به پیغمبر و امام داد خدا پای خودش حساب می‌کند. همین‌که کسی اذیت به مؤمنی کرد خدا

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 30 *»

می‌فرماید مرا اذیت کردی. چنان‌که فحش دادند و پیغمبر و امام را و مؤمنین را سبّ کردند و اذیت کردند و خدا هم یقیناً پای خودش حساب کرد، و ان‌شاء‌الله انتقام خواهد کشید. پس شماها با یکدیگر و با مردم درست راه روید و با هم مدارا کنید و به اعمال قبیحه خود خدا و پیغمبر و امام و بزرگان شیعه را به غضب درنیاورید. خصوصاً در این زمان که یک قاعده‌ای در میان پیدا شده که در هیچ عصری و در هیچ دینی نبوده، و آن قاعده این است که اگر یکی از شماها خلافی و معصیتی بکند دامن‌گیر کلّ شما و دامن‌گیر بزرگ شما می‌شود. مثلاً  اگر یکی از شماها فحش بگوید می‌گویند این شیخی‌ها همه فحّاشند، و اگر یکی از شما مال مردم را بخورد می‌گویند جمیع این شیخی‌ها مال مردم خورند. اگر مثلاً  یکی از شما دروغ بگوید می‌گویند اصلش این شیخی‌ها همه دروغگو هستند. و این قاعده‌ای است که در هیچ عصری نبوده و منحصر به شماست و در حق شما جاری است. ببین اگر دو نفر از آنها با هم نزاعی و خلافی و دعوایی داشته باشند می‌گویند همان دو نفر دعوا کرده‌اند دیگر نسبتش را به کل نمی‌دهند، می‌گویند فلان کفش‌دوز با فلان نانوا دعوا کرد، یا محله مختاران با محله جولان اگر دعوا کردند می‌گویند این محله با آن محله دعوا کردند، دیگر همان دو نفر را می‌برند پیش حاکم یا از آنها می‌گذرد یا آنها را چوب می‌زند و جرم می‌گذرد می‌رود، دیگر  آن تقصیر گردن کلّ نیست. اما به خلاف شما که اگر یکی از شماها پاش را کج گذارد می‌گویند این شیخی‌ها همه این‌طورند. پس سعی کنید و مخالف میل خدا و رسول و بزرگان حرکت

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 31 *»

نکنید که اگر شما خلافی کردید به جمیع برادران خود اذیت کرده‌اید، بلکه خلاف شما و معصیت شما به گردن بزرگان و پیشوایان شماست. مانند آنکه اگر شخصی باشد حاکم یا سلطان و با نهایت جلال و عظمت برود به بغداد و در آنجا تقیه نکند و سبّ عمر کند و سنّی‌ها هم نتوانند که تلافی کنند، حالا اگرچه آنها نتوانند تلافی کنند و فحش را به آن حاکم پس بدهند، ولکن این را حقد و کینه می‌کنند از برای بعد، دیگر  هرکس از اهل تشیع برود به بغداد به کلّه او می‌زنند و فحش می‌دهند می‌گویند این رافضی‌ها همه این‌طورند و خلفای ما را سبّ می‌کنند، پس اذیت او به جمیع شیعه رسیده. همچنین اذیت معصیت شماها منتشر می‌شود به جمیع بلاد و جمیع برادران و پای بزرگان محسوب است.

و از همین رو قاعده است که خداوند گناهان جمیع مؤمنین اولین و آخرین را پای پیغمبر حساب می‌کند و می‌فرماید لیغفر لک الله ما تقدّم من ذنبک و ما تأخر  پس گناه امت گناه پیغمبر است و گناه شیعه گناه امام است. و به واسطه گناهان ماست که امام این‌همه مصیبت و بلاها را به جان مبارک خود خرید. و فتح مبینی که در این آیه می‌فرماید که پیغمبر کرد همین شهادت سیدالشهداء است که به واسطه گریه بر آن حضرت فتح قلوب جمیع مؤمنین را کرده و آنها را از آتش جهنم نجات داده. و کدام فتح از این بالاتر که نفس‌کشیدن در مصیبت آن حضرت تسبیح است. و اگر کسی به قدر بال مگسی از چشم او اشک بیرون بیاید خداوند جمیع گناهان گذشته و آینده او را بیامرزد، و اگر کسی گریه‌اش نیاید آه

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 32 *»

بکشد خداوند گناهان او را می‌آمرزد. والله اگر کسی در تمام عمر خود یک‌وقتی به قدر بال مگسی گریه کرده باشد روی جهنم را نخواهد دید، یعنی داخل جهنم نخواهد شد و الّا می‌شود بر اهل جهنم عبور کند و ذوق بزند. پس جایی که به قدر یک بال مگس این‌قدر تأثیر داشته باشد، چه خواهد بود حال شما که در تمام عمر و هر سال و هر ماه در مصیبت آن حضرت گریه کرده‌اید، پس شکی نداشته باشید که گناهان شما آمرزیده است.

و والله اگر کسی در این اخبار شک بکند و بگوید چگونه می‌شود که یک ذره اشک جمیع گناهان گذشته و آینده را بیامرزد، آن‌وقت کافر می‌شود و گناهی کرده که دیگر آمرزیده نخواهد شد، و بعد از آن دیگر گریه بر آن حضرت ثمری به حال او ندارد. و اگر کسی چنین شکی بکند کافر خواهد شد و جای او در اسفل السافلین خواهد بود، چرا که جلال و عظمت و قدرت خدا را حقیر  دانسته و حق حسین را استخفاف کرده و خون او را خوار و حقیر  شمرده، و چه کفری است از این بالاتر؟! پس شکی نداشته باشید که گناهان شما آمرزیده است. ولکن این را هم بدانید که گناهانی که بی‌شک آمرزیده است گناهان آخرتی است، نه گناهان برزخی و دنیایی. در این دنیا هر کار بکنی جزای تو را توی همین دنیا می‌دهند، شراب می‌خوری توی همین [دنیا] حدّت می‌زنند، دزدی می‌کنی دستت را می‌برند، فحش می‌گویی فحش می‌شنوی، و هکذا هر عملی بکنی جزای او را می‌بینی. و بسا از مومنین که در این دنیا هم پاک نشوند و جزای آنها را به عذاب‌های برزخ بدهند و آنجا پاک شوند. و اما مؤمنین و دوستان

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 33 *»

و شیعیان امیرالمؤمنین در آخرت خالص و پاکند از اعراض و شوائب معاصی و در آنجا از برای آنها هیچ گناهی نیست. پس گناهانی که به‌واسطه گریه بر آن حضرت آمرزیده می‌شود گناهان آخرتی است. گریه بر  آن حضرت تسخیر  و فتح قلوب می‌کند و از آتش جهنم نجات می‌دهد، نه ظاهر بدن را. با این بدن هر کاری بکنی جزای او را توی این دنیا به تو می‌دهند. ولکن اگر در مصیبت آن حضرت گریسته باشی باید شکی نداشته باشی که در آخرت آمرزیده‌ای.

و این را هم بدانید که گریه باید از روی معرفت باشد. گریه‌ای که از روی معرفت و محبت بر حسین باشد این تأثیرات عظیمه را دارد، و اگر از روی معرفت نباشد هیچ ثمری ندارد. جمیع سنی‌ها و یهودی‌ها و نصرانی‌ها هندوها گبرها جمیع هفتاد و سه فرقه بر  آن حضرت گریه می‌کنند و عزاداری می‌کنند. و ضروری مذهب تو  است بلکه ضروری مذهب جمیع هفتاد و سه فرقه است که پیغمبر فرمود که امت من بعد از من هفتاد و سه فرقه می‌شوند و یک فرقه ناجیند و باقی هالک. پس اگرچه جمیع هفتاد و سه فرقه ادعای حقیت بکنند ولکن حق یکی است، و حق کسی است که دلیل او و برهان او کتاب و سنت و ضرورت اسلام باشد، و معرفت و محبت خدا و رسول و امام را داشته باشد. گریه چنین کسی نفع خواهد کرد و آن تأثیرات را دارد، و الّا یزید و اصحاب یزید که بالای کرسی‌ها نشسته بودند وقتی که اهل‌بیت پیغمبر را وارد مجلس آن ملعون کردند جمیعاً  گریستند. در روز عاشورا اسبان مخالف گریستند. این گریه

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 34 *»

ثمری ندارد، این گریه آنها از بزرگی مصیبت است، همین‌که مصیبتی بزرگ شد بدن هرچه خبیث باشد طاقت نمی‌آورد. پس ببینید که مصیبت چقدر بزرگ بود که بدن یزیدی طاقت نمی‌آوَرَد و گریه می‌کند! پس گریه باید از روی معرفت و محبت به آن حضرت باشد تا این تأثیرات را داشته باشد.

باری، پس بدانید که نجاتی از برای احدی از خلق اولین و آخرین حتی انبیاء و مرسلین نبود مگر به واسطه شهادت آن حضرت، و مگر به گریستن بر آن حضرت از روی معرفت و محبت. پس آن بزرگوار به واسطه شهادت، جمیع مؤمنین اولین و آخرین را شفاعت کرده و از عذاب و هلاکت ابدی اخروی نجات داده. از این است که حدیث است که در روز قیامت از امت مرحومه هزار صف بسته می‌شود و نهصد و نود و نه صف آنها را حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه به تنهایی شفاعت می‌کند و آن یک صف دیگر را هم پیغمبر و سایر ائمه و انبیاء و اوصیاء با شراکت آن حضرت شفاعت می‌کنند. و والله که آن یک صف را هم تا به شراکت حسین نباشد آنها نمی‌توانند شفاعت کنند. پس کأنه جمیع شفاعت مال آن حضرت است. و چنین کسی البته محبوب مؤمنین است و اگر مؤمنین بشنوند که مصیبتی بر چنین وجود مبارکی و بر چنین محبوبی وارد آمده البته طاقت نمی‌آورند و اشک آنها جاری می‌شود، و همین که اشک آنها جاری شد اگرچه به قدر بال مگسی باشد شکی نیست که آمرزیده می‌شوند. و هرکس در این شک کند بلاشک کافر خواهد شد.

و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرین

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 35 *»

مـوعظه چهارم

 

(پنجشنبه / شانزدهم صفرالمظفر  1289)

 

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 36 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولین و الآخرین الى یوم الدین.

خداوند عالم در كتاب محکم خود مى‌فرماید:

 

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

عرض کردم ترجمه فارسی این آیه این است که خداوند فرموده که خدا خریده است از جمیع مؤمنین جان و مال ایشان را و در عوض آن، بهشت خود را قرار داده. و صفت آن مؤمنانی که جان و مال خود را داده‌اند این است که بعد از نزول [قرآن] پیدا می‌شوند و مقاتله و جهاد می‌کنند در راه خدا. پس این جماعت کسانی هستند که متعلق به حضرت سیدالشهداء هستند و جان و مال خود را در راه آن حضرت داده‌اند و بهشت را خریده‌اند. و خود آن حضرت اشرف از بهشت است چرا که بهشت از نور آن حضرت خلق شده، پس بهشت مال خود حضرت است و اثر او است. و مع‌ذلک این منافاتی ندارد که آن حضرت جان و مال خود را داده و بهشت را خریده، چرا که نور کار منیر و اثر منیر است. و نبوده وقتی

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 37 *»

که بهشت باشد و آن جناب نباشد، چرا که منیر مقدم بر نور است.

و از برای ایشان مقامات بسیار است، و یکی از مقامات ایشان مقام اول ما خلق الله است، ولکن در مقام امامت و عبودیت بهشت از نور ایشان است. و آن بزرگوار در هر مرتبه و مقامی که بود خاضع و خاشع بود تا به این دنیا که آمد خضوع و خشوع خود را به این‌طور ظاهر کرد. و آن بزرگوار است اصل خضوع و اصل خشوع، و اگر در کسی از انبیاء و اولیاء خضوعی بود از پرتو نور آن حضرت بود. حالا کسی خیال نکند که پیغمبر و امیرالمؤمنین و امام حسن اشرف از سیدالشهداء هستند پس آنها باید خاضع‌تر و خاشع‌تر باشند. شکی نیست که آن سه بزرگوار اشرف از حضرت سیدالشهداء بودند ولکن بیان این مطلب از برای فهم عوام لفظش این است که ایشان جمیعاً در مقامات عالیه از یک نور و یک طینتند اشهد ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة ولکن در این عالم همین خضوع حضرت سیدالشهداء خضوع پیغمبر و امیرالمؤمنین و امام حسن است، و اگر پیغمبر و امیرالمؤمنین و امام حسن قبول این امر را نمی‌کردند حضرت امام حسین شهید نمی‌شد. چنان‌که شاهد در این مطلب حدیثی است که یک روزی جبرئیل نازل شد بر پیغمبر که خداوند چنین مقدر کرده که به واسطه فاطمه مولود معزّز مکرّم عظیمی به تو عطا کند و او را امت جفاکار تو شهید کنند. حضرت پیغمبر فرمود که من این اولاد گرامی را که تو وصف کردی می‌خواهم چه کنم که در دامن خود او را بپرورانم و آخر او را شهید کنند؟! جبرئیل عرض کرد که خداوند چنین

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 38 *»

مقدر کرده که تو شفیع کل امت خود باشی و شرطش این است که حسین کشته شود، و اگر می‌خواهی دعا کن و رفع بلا را از او بکن. حضرت پیغمبر فرمودند که اگر خدا راضی است و می‌خواهد حسینم کشته شود من هم راضی هستم. بعد جبرئیل این قصه را از برای حضرت امیر حکایت کرد و آن [حضرت] هم راضی نشد، تا اینکه دید خدا و پیغمبر به این امر راضی هستند راضی شد. و بعد این مصیبت را حضرت پیغمبر و امیرالمؤمنین از برای حضرت فاطمه حکایت کردند و چون حکایت کردند معلوم است که آن مخدّره صبرش نسبت به پیغمبر و امیرالمؤمنین کمتر بود، بنا کرد فریاد و فغان کردن که من چنین اولادی را می‌خواهم چه کنم؟! ولکن چون دید خدا و پیغمبر  و امیرالمؤمنین به این امر راضی هستند راضی شد. ولکن قبل از اینکه حضرت امام حسین به دنیا بیاید همیشه به یاد صحرای کربلا می‌افتاد و عزاداری و گریه و زاری می‌کرد و کراهت داشت از تولد آن حضرت؛ چنان‌که درباره آن حضرت این آیه را نازل فرموده که و حملته امّه کرهاً. پس چون پیغمبر و امیرالمؤمنین و امام حسن و فاطمه قبول این امر را کردند و خضوع و خشوع کردند، آن حضرت خاضع و خاشع شد. پس اصل خضوع پیغمبر است ولکن خضوع پیغمبر همین خضوع حضرت سیدالشهداء است.

پس در مقام عبادت و خضوع و خشوع در ظاهر سیدالشهداء اصل است، از این جهت مکنّیٰ به کنیت ابوعبدالله شده و پیغمبر عبدالله است. در یک مقام هست که جمیع ائمه تابع پیغمبرند و آن بزرگوار انسان

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 39 *»

و ائمه اولاد او هستند و هر احسانی و فیضی که به آنها می‌رسد به واسطه حضرت پیغمبر است، ولکن در یک مقامی دیگر هست که اگر در یکی از ائمه صفتی ظهورش بیشتر باشد باقی تابع آن یک نفر هستند. چنان‌که می‌فرماید و وصّینا الانسان بوالدیه حُسنا «انسان» پیغمبر است و «والدیه» حسن و حسینند.

پس حضرت پیغمبر مصطفای خداست و جمیع ائمه در این صفت تابع او هستند. و حضرت امیر مرتضای خداست و باقی تابع او هستند. و حضرت امام حسن مجتبای خداست و جمیع ائمه در این صفت تابع او هستند. و همچنین در حضرت سیدالشهداء صفت عبودیت و خضوع و خشوع بیشتر ظاهر شده و باقی تابع او هستند، و آن بزرگوار است اصل خضوع و خشوع، و آن جناب است ابوعبدالله و سیدالشهدای جمیع عالم.

و از جمله کراماتی که خدا به آن حضرت عطا فرموده و مخصوص او است این‌که [استجابت] دعا را در تحت قبه او قرار داده و هیچ دعائی مستجاب نمی‌شود مگر در تحت قبه ولایت او. و از جمله خواص آن حضرت این است که خداوند تربت او را شفای از هر دردی و فقری و جهلی قرار داده. جمیع شفاها در قرآن است و جمیع شفاها در تربت او است و تربت او مدفون در قرآن است، پس آن حضرت در قرآن مدفون است و قرآن قبر او است، چنان‌که هر کسی در کلام خود پنهان و مدفون است. پس این قرآن کلام او است و این قرآن در سینه او است. پس قرآن

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 40 *»

باطن او است و قبر او است و او ظاهر قرآن است. پس شفائی نیست مگر در تربت او چه در ظاهر و چه در باطن. اما به طور باطن چنان‌که عرض شد، و اما به طور ظاهر اینکه جمیع زمین‌ها پهلوی زمین کربلا است و دو چیز که پهلوی هم باشند در یکدیگر تأثیر می‌کنند. چنان‌که نور چراغ سرایت و تأثیر می‌کند در نورهای متصله به خود، تا اینکه هواهای متصله در یکدیگر تأثیر می‌کنند تا آنکه می‌رسد به آخر انوار. همچنین اصل جمیع شفاها در تربت آن حضرت است ولکن چون زمین‌ها به هم متصل است آن شفا در آن زمین‌ها تأثیر می‌کند و از آن زمین‌ها آن شفا از گریبان گیاه‌ها سر بیرون می‌آورد، و آن گیاه‌ را که انسان می‌خورد شفا می‌یابد و آن شفا از بدن انسان که سر بیرون می‌آورد بنا می‌کند اعمال خیر کردن، نماز و روزه کردن. پس اصل جمیع خیرات از تربت آن حضرت [است] و از آنجا منتشر شده در جمیع زمین‌ها و ابدان. پس هرجا که آن خاک آمد در هر بدنی نماز می‌کند و روزه می‌گیرد و امر به معروف و نهی از منکر می‌کند. پس اصل جمیع خیرات از خاک کربلا است، از این جهت این‌جور فقرات در زیارت حضرت سیدالشهداء بیشتر است. ان ذکر الخیر کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه. و می‌خوانی که اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر. پس اصل شفا در تربت او است و اصل خیرات از تربت آن حضرت است. پس بهشت از نور حسین است. پس و ننزّل من القرآن یعنی من تربة الحسین ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لایزید الظالمین الّا خساراً.

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 41 *»

و از این ظاهرتر  آنکه خاک کربلا را باد منتشر کرده در جمیع عالم و در جمیع چیزها فرو رفته. پس اگر دعائی می‌خوانی و می‌نویسی و شفا می‌یابی، به طور ظاهر هم به واسطه تأثیر تربت سیدالشهداء ‌است که باد غبار آن خاک را آورده توی قلم و مرکّب و صمغ و مازو و این هوا. پس شفای این قرآن ظاهر هم به واسطه تربت آن حضرت است. پس شفای جمیع اناسی و حیوانات به واسطه تربت آن حضرت است و اصل شفاء و اصل شفاعت به واسطه تربت آن حضرت است. و آن بزرگوار شفیع ملائکه هم بود چنان‌که یکی از ملائکه تقصیری کرده بود جبرئیل او را آورد پیش حضرت پیغمبر که او را شفاعت کنند. حضرت فرمودند که خود را به قنداقه حسین بمال تا خدا از سر تقصیر تو  بگذرد و مشهور به آزادشده حسین شد.

و آن بزرگوار با وجود اینکه قادر بود که دفع شرور و مصائب از جان مقدس و اصحاب و انصار خود بکند عمداً دست مبارک بر روی هم گذارد و این‌همه مصائب و آلام به جان مبارک خود خرید تا اینکه لوای شفاعت را برپا کند و جمیع گناهکاران امت جد بزرگوارش را از آتش جهنم نجات بدهد.

و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرین

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 42 *»

مـوعظه پنجـم

 

(جمعه / هفدهم صفرالمظفر  1289)

 

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 43 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولین و الآخرین الى یوم الدین.

خداوند عالم در كتاب محکم خود مى‌فرماید:

 

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

ترجمه فارسی این آیه شریفه این است که خداوند عالم در قرآن فرموده که خداوند خریده است از مؤمنان جان‌ها و مال‌های ایشان را و در عوض آن بهشت خود و نجات خود را قرار داده. و آن جماعتی که جان و مال خود را فروخته‌اند، در عالم ذر و در عالم الست این کار را کرده‌اند، از این جهت به لفظ ماضی فرموده که ان الله اشتری پس این معامله در زمان ماضی شده. و اما وقوع و ظهور این معامله بعد از نزول قرآن بوده، از این جهت حالت آنها را به لفظ مضارع فرموده که یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یُقتلون و مال خود را هم همراه جان خود دادند؛ اگرچه در این آیه نفرموده.

و شکی نیست که این آیه در شأن مبارک حضرت سیدالشهداء نازل شده پس آن بزرگوار و اصحاب آن حضرت این معامله را کرده‌اند و بهشت

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 44 *»

را خریده‌اند. پس بهشت مال حضرت سیدالشهداء است دیگر هرکس هر قدر که آن بزرگوار عطا کرد دارد و الّا فلا. و معلوم است که به کسی خواهد داد که دوست او باشد نه دشمن او، و دوست او کسی است که مسرور باشد به سرور او و محزون باشد به حزن او، و هر مؤمنی البته در سرور آن بزرگوار مسرور و در حزن او محزون است.

و این عهد مخصوص مؤمنین امت پیغمبر نیست، بلکه این عهد را و این واقعه را به جمیع پیغمبران سلف خبر دادند. از این جهت می‌فرماید وعداً علیه حقّاً فی التوریة و الانجیل و القرآن. پس جمیع پیغمبران و مؤمنان از امت آنها از این واقعه خبر داشتند و در این مصیبت گریه کردند و نجات یافتند و به این واسطه ربطی به سیدالشهداء پیدا کردند.

پس نجاتی از برای احدی نبود و نخواهد بود مگر  به واسطه سیدالشهداء، چنان‌که عرض کردم که امت مرحومه که گناهکارند و شفاعت می‌خواهند در روز قیامت از آنها هزار صف بسته می‌شود و نهصد و نود و نه صف آنها را حضرت سیدالشهداء به تنهایی شفاعت می‌کند و یک صف می‌ماند و این یک صف را هم حضرت سیدالشهداء داخل شفیعان می‌شود و آنها از برکت حضرت سیدالشهداء شفاعت می‌کنند. پس بگو آن حضرت شفیع کلّ است و جانت فارغ. و این معنی با اینکه حضرت پیغمبر شفیع کلّ است منافاتی ندارد چرا که شفاعت پیغمبر شفاعت حسین است و حسین به امر حضرت پیغمبر شفاعت [می‌کند.] و اگر حسین شهید نمی‌شد نه پیغمبر و نه حضرت امیر و نه سایر شفیعان

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 45 *»

نمی‌توانستند شفاعت بکنند. ببین اگر کسی معصیت و مخالفت خدا را بکند، خدا یا خود او را عذاب می‌کند یا جان و مال او را تمام می‌کند. حالا اگر کسی حضرت حسین را از خودش دوست‌تر ندارد اگر عبادت ثقلین را بکند والله نجاتی از برای او نیست و مؤمن کسی است که آن بزرگوار را و اهل‌بیت و مال آن حضرت را از جان و مال و اهل‌بیت خود دوست‌تر بدارد. و اگر کسی این معنی را در خود نمی‌بیند یقین بداند که یک سر می‌رود توی جهنم، دیگر شکی نداشته باشد. چنان‌که می‌فرماید النبی اولیٰ بالمؤمنین من انفسهم پس پیغمبر اولیٰ به تو است در تصرف در جان و مال و اهل و عیال تو. پس تو همین‌ طوری که بهتر و بیشتر مال پیغمبری تا خودت، و مال تو بیشتر مال پیغمبر است تا اینکه مال خود تو باشد، و همچنین اهل و عیال تو، پس تو باید جان و مال و اهل و عیال پیغمبر را از جان و مال و اهل و عیال خود دوست‌تر بداری. و اگر فکر کنی خواهی یافت که چرا پیغمبر  از مردم بیعت می‌گرفت. بیعت از بیع است و به معنی خریدن است. پیغمبر بیعت می‌گرفت یعنی پیغمبر جان و مال مردم را می‌خرید و آنها هم می‌فروختند و امت پیغمبر می‌شدند و بهشت را می‌گرفتند. و هر که این معنی را قبول نداشته باشد بداند که اقرار به اطاعت و بندگی خدا نکرده اگرچه مانند سنّی‌ها جمیع اعمال شرعیه را به عمل بیاورد. پس هرکس جان و مال خود را به پیغمبر  فروخته، جان و مال خود را به خدا فروخته و از مؤمنین شده و بهشت را خریده و همین مبایعه پیغمبر  مبایعه خداست و همین پیغمبر  ان الله اشترای خداست

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 46 *»

چنان‌که ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله. پس هرکس اقرار به مالکیت پیغمبر نداشته باشد و خود را غلام زرخرید پیغمبر نداند والله مؤمن نیست. بلکه باید خود را از غلام زرخرید هم بالاتر بدانی، به جهت آنکه غلام زرخرید اگر  بخواهد نماز بکند آقای او نمی‌تواند امر  بکند که نماز مکن. و اما پیغمبر می‌تواند بگوید نماز مکن، به جهت آنکه امر  و حکم پیغمبر امر و حکم خداست، و باید تو  اطاعت امر  و حکم خدا را بکنی، و اطاعت خدا در اطاعت رسول است من یطع الرسول فقد اطاع الله اگر اطاعت رسول کردی بدان‌که اطاعت خدا را کرده‌ای والّا فلا. پس اگر به امر پیغمبر  و اطاعت پیغمبر  نماز کردی آن‌وقت نماز کرده‌ای و اگر به اطاعت پیغمبر  اطاعت نکردی مانند شیطان هلاک خواهی شد. شیطان هم نماز می‌کرد و ترقی هم می‌کرد و بالا رفت تا به مقام اعلی، ولکن چون اطاعت آدم را نکرد عبادات او مردود شد. پس هرکس اطاعت پیغمبر کرد اطاعت خدا را کرده، و هرکس محبت با رسول کرد آن‌وقت خدا را دوست داشته. پس هرکس ایشان را دوست داشت خدا را دوست داشت، و هرکس ایشان را از خود راضی کرد خدا را از خود راضی کرد. و رضای خدا والله در دل ایشان است و هرکس اعتقادش این نباشد والله مؤمن نیست. این است که این فضائلی که ما می‌گوییم از مستحبات نیست که اگر  اقرار نکنی کافر نشوی بلکه این فضائل از اوجب واجبات است و هرکس اعتقاد بکند که مثلاً رضای خدا غیر  از رضای پیغمبر  است کافر خواهد شد، و هرکس خیال کند که خدا را غضبی است که کفّار را غضب می‌کند و آن غضب

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 47 *»

غیر  از غضب پیغمبر است، هرکس این‌طور اعتقاد کند کافر می‌شود. چرا که رضا غیر از غضب است و غضب غیر از رضاست، پس این دو تا هستند و ذات خدا یکی است. پس جای رضا و غضب در ذات خدا نیست چرا که خدا غیر  ندارد و ذات خدا یک است و غیری با او نیست، پس جای رضا و غضب در جایی است که دو تا باشد و این دو تا صفت خداست و این دو صفت جاش در دل امام است. چنان‌که در تفسیر  آیه فما آسفونا انتقمنا منهم از امام پرسیدند که چطور می‌شود که خدا غضب کند؟ فرمودند اگر خدا در حالی غضب کند لازم می‌آید که در حالی دیگر خوشحال باشد، و خدا دو حالت ندارد. فرمودند که خدا را اولیائی چند است که رضای آنها رضای خداست و غضب آنها غضب خداست، و انبیاء و اولیای خدا دو حال دارند گاهی مسرور می‌شوند و گاهی غضب می‌کنند، و اما ذات خدا چون دو حالت ندارد گاهی راضی نمی‌شود و گاهی هم غضب نمی‌کند، پس خدا مثل خلق دو حالت ندارد. چنان‌که به یک کلمه تعلیم تو کرده که لیس کمثله شیء. پس خدا دو حالت ندارد و متغیر نمی‌شود و مانند خلق گاهی راضی نمی‌شود و گاهی غضب نمی‌کند، و همچنین مانند خلق گاهی متحرک و گاهی ساکن نیست، و مثل خلق گاهی دور و گاهی نزدیک نیست. پس آنچه در عالم خلق می‌بینی بگو  لیس کمثله شیء.

اگر کسی گوش بدهد و فکر  این باشد که بفهمد، این مسئله توحید از جمیع مسائل آسان‌تر است. ببین تو محتاجی خدا محتاج نیست، تو

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 48 *»

محتاج به وقتی خدا وقت ندارد، تو عمر داری خدا عمر ندارد. پس این مسئله را زن‌ها هم می‌توانند بفهمند. پس خدا مثل خلق نیست و گاهی راضی نمی‌شود و گاهی غضب نمی‌کند. پس رضا و غضب خدا در قلب پیغمبران است که چون آنها به غضب درآمدند خدا می‌فرماید فلما آسفونا انتقمنا منهم. وهکذا اطاعت خدا و مخالفت خدا و دوستی خدا و دشمنی خدا و فحش به خدا و قرض به خدا جمیعش در وجود مبارک اولیاء و انبیاست. هرکس پیغمبر  را غنی دانست خدا را غنی دانسته، و هرکس پیغمبر را [فقیر] دانست خدا را فقیر دانسته. چنان‌که قبل از سوره ألم‌نشرح می‌فرماید و وجدک عائلاً  فاغنیٰ یعنی ما چون تو را عیال‌بار  یافتیم تو را غنی کردیم. و شکی نیست که پیغمبر در این دنیا از جمله اغنیاء نبود و از شدت گرسنگی سنگ به شکم می‌بست. بسیار از اوقات گرسنه بودند. پس والله کلّ اهل روزگار حتی انبیاء عیال او هستند و جمیعاً محتاج به عطای اویند. پس واجب است که بدانی که ایشانند اسم الغنیّ خدا و ایشانند آقایان و مالک خلق. و واجب است که بدانی که ایاب [خلق به سوى ايشان] و حساب خلق با ایشان [است] ان الینا ایابَ هذا الخلق ثم ان علینا حسابَهم. پس اگر ایشان از کسی راضی شدند خدا راضی شده و اگر ایشان غضب کردند و انتقام کشیدند خدا انتقام کشیده.

پس چون این معنی را ان‌شاء‌الله یافتی بدان که اغلب مردم چنین خیال می‌کنند که پیغمبران از برای همین آمدند که شریعت بیاورند از برای مردم، و شریعت را همین نماز و روزه و حج و خمس و زکات و سایر

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 49 *»

اعمال شرعیه می‌دانند. و شما فکر کنید که اگر بعثت پیغمبر  همین محض تعلیم اعمال شرعیه بود، پیغمبر  وقتی مبعوث شد این اعمال را تعلیم کرد، خودش نماز کرد و مردم هم یاد گرفتند، و چون روزه گرفت آنها هم یاد گرفتند، و همچنین زکات و خمس و حج و جهاد که خودش کرد و مردم هم تعلیم گرفتند. و اگر از برای همین کارها مبعوث شده بود که مردم از خودش یاد گرفتند دیگر محتاج نبود که خلیفه نصب کند و این‌همه جنگ و نزاع و جدال نمی‌خواست. و در اول اسلام پیغمبر مبعوث شد و بنای جنگ و جدال را گذاشت و حکّام و عمّال به اطراف می‌فرستاد. حکّام و سرکردگان لشکر  او را خیال نکنید که مثل این زمان مکلّا  و خنجر [به دست] بودند. در آن زمان سرکرده‌های لشکر  همه مردمِ علماء و فقهاء و مردمان معمّم و سبیل‌چیده و آخوندها بودند و حال هم در میان سنی‌ها این‌طور است و همین هم باید باشد. وقتی که حضرت امیر در مدينه سلطان و پادشاه شد و با طلحه و زبير  بنای جنگ و نزاع را گذاشت حضرت امام حسن را فرستاد در کوفه که لشکر جمع کند. ابوموسای اشعری یکی از آخوندها و سبیل‌چیده‌ها بود، رفت بالای منبر  و بنا کرد موعظه کردن که ای مردم، خدا پیغمبر را مبعوث کرد از برای شما و احکام و شریعت و دین را تعلیم شما کرد و همه مسلمان شدید و هدایت یافتید، دیگر این نزاع و جدال‌ها را نمی‌خواهد، این دعوايی که علی با طلحه و زبير دارد بیجاست، علی می‌خواهد که شما را دم تیر بدهد و بکشد و زن و مال و اهل و عیال شما را به غارت و اسیری بدهد و خودش سلطان باشد،

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 50 *»

و طلحه و زبير هم بعینه همین کار را می‌خواهند بکنند، می‌خواهند خودشان سلطان شوند و شما را هلاک کنند. شما چه کار دارید به این کارها؟ نه متابعت علی را بکنید و نه متابعت طلحه و زبير، دینی و شریعتی دارید محکم، همه بروید در نهایت آسودگی مشغول کار خودتان باشید و کاری به این کارها نداشته باشید، بروید توی خانه‌های خود بخوابید و نماز بکنید و روزه بگیرید و هرچه پیغمبر گفته به‌جا بیاورید. مردم احمق هم دیدند که این حرف‌هاش سر و صورتی دارد قبول کردند گفتند راست می‌گوید خوب آقایی است قربانش بشویم خیرخواه ماست. و اغلب مردم این زمان هم مثل ابوموسای اشعری هستند، می‌گویند ما چه کار داریم به این کارها؟ هرکس خودش می‌داند، هرکس می‌خواهد خوب باشد هرکس می‌خواهد بد. آدم باید مشغول کار خودش باشد.

باری، اتباع ابوموسی گفتند راست می‌گوید استراحت بهتر  از زحمت است، آدم توی خانه خودش پهلوی زنش بخوابد و نماز بکند البته بهتر از این است که برود جنگ و دعوا و آخرش هم کشته بشود که چه‌چیز است؟ که علی یا طلحه و زبير می‌خواهند سلطان باشند. خیر، آقا راست می‌گوید. هیچ‌کس از کوفه بیرون نیامد. حضرت امام حسن برگشت و از برای حضرت امیر خبر  آورد که ابوموسی مردم را این‌طور موعظه کرد و احدی بیرون نیامد. حضرت امیر  مالک اشتر  را فرستادند و فرمودند که به زور توی سر مردم بزن و همه را بیرون کن. مالک اشتر  رفت و به هرکس می‌رسید تا می‌رفت حرف بزند و موعظه بکند یکی توی کلّه‌اش می‌زد و

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 51 *»

بیرونش می‌کرد، تا اینکه رسید به خود ابوموسی. آن هم تا رفت حرف‌زدن و استدلال‌کردن، زد توی مغزش و گفت که حکم حضرت امیر است و باید بروی. تا اینکه به زور لشکر را بیرون کرد.([1])

پس شما گوش بدهید و فکر کنید و سعی کنید که اتباع ابوموسای اشعری نباشید. و بدانید که اگر  پیغمبر از برای همین مبعوث شده بود که احکام ظاهر  شرع را تعلیم مردم کند خودش در عصر خودش تعلیم کرد و مردم همه یاد گرفتند و دیگر لازم نبود که حضرت امیر  را خلیفه خود کند، دیگر  این جنگ و نزاع‌ها را نمی‌خواست. بعد از پیغمبر  آخر یک ابوبکری پیدا می‌شد و نماز و روزه و سایر اعمال شرعیه را تعلیم می‌کرد، چنان‌که تعلیم کردند و هزار شهر را تسخیر کردند و در حیطه اسلام در آوردند و همه را به نماز کردن و روزه و حج و زکات و خمس و سایر  اعمال شرعیه واداشتند. و بعد از ابوبکر  هم مثل عمری پیدا می‌شد که این کارها را یاد مردم بدهد، وهکذا همین‌طور می‌رفت تا آخر، و هیچ لازم نبود که حضرت امیر خلیفه باشد.

اگرچه مجلس به آخر رسیده و دیگر وقت نیست و روضه خوانده نشد، ولکن شما را ملال نگیرد؛ این حرف‌ها بهتر  از روضه‌خواندن است، به جهت اینکه این حرف‌ها  فضائل و معرفت است و در دین خود بابصیرت می‌شوید. و بعد از آنی که این حرف‌ها را گوش گرفتید و ان‌شاء‌الله قبول کردید و معرفت به حق امام پیدا کردید آن‌وقت گریه‌های شما فایده و ثواب دارد. همچه درست گوش بدهید که هرکس قبول کند، درست از روی بصیرت مؤمن شود،

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 52 *»

و هرکس هم قبول نکند با بصیرت کافر شود و به جهنم واصل شود.

پس عرض می‌کنم که شکی نیست که این حدیث، ضروری جمیع هفتاد و سه فرقه اهل اسلام است که پیغمبر  فرمود امت من بعد از من هفتاد و سه فرقه می‌شوند و یک فرقه حق است و ناجی، و باقی بر باطلند و هالک. پس حق یکی است اگرچه جمیع هفتاد و سه فرقه حق را به خود ببندند و بگویند که آن یک فرقه ناجیه ما هستیم. ولکن تو  فکر کن در این هفتاد و دو فرقه می‌بینی که جمیعاً اعمال شرعیه را بجا می‌آورند، جمیع سنی‌ها نماز می‌کنند روزه می‌گیرند گریه بر سیدالشهداء می‌کنند وهکذا، بلکه ظاهر شرع را بهتر از ماها به‌جا می‌آورند، و ائمه طاهرین را در ظاهر دوست می‌دارند و همه قرآن می‌خوانند و این آیه را هم می‌خوانند که پیغمبر فرمود و ما اسألکم علیه اجراً الّا المودة فی القربیٰ پس همه به ظاهر  دوست می‌دارند ائمه؟عهم؟ را و می‌دانند که پیغمبر مزد رسالت خود را دوستی اهل‌بیت خود قرار داده، و در کتاب‌هاشان ائمه را به همان ترتیب که شیعه می‌گویند ذکر کرده‌اند و امام می‌دانند. پس در ظاهر مثل شیعه هستند و در ظاهر همه ائمه را قبول دارند، مگر  یک طایفه که آنها را خوارج می‌گویند، آنها نه در ظاهر  و نه در باطن ائمه را قبول ندارند. دیگر  باقی قبول دارند و آنها را امام و مفترض‌الطاعه می‌دانند. و همچنین بیا در میان اثناعشری، در میان اینها هم که نگاه می‌کنی می‌بینی که همه اعمال شرعیه را به‌جا می‌آورند و ائمه را دوست می‌دارند و ادعای تشیع و ایمان می‌کنند و اعمال آنها ظاهراً مثل اعمال تو است. پس چه شده است که

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 53 *»

آنها را بد می‌دانی و می‌گویی که آنها از اهل نجات نیستند؟! پس اگر فکر کنی خواهی یافت که هیچ فرقی نیست میان تو  و آنها مگر  اینکه آنها اقرار به فضائل ایشان ندارند، فضائلی که اوجب واجبات است. و حدیث است که هرکس با صحت بدن و جُودت فهم و امنیّت راه باشد و تحصیل علم فضائل ما را نکند کافر مرده. این‌جور فضائل را قبول نکرده‌اند که کافر  شده‌اند. و آنها همین است که عرض کردم که رضای ایشان رضای خداست و غضب ایشان غضب خداست و بیعت ایشان بیعت خداست، و باید قبول بکنی که جمیع منسوبات به ایشان منسوب به خداست، اطاعت ایشان اطاعت خداست، مخالفت ایشان مخالفت خداست وهکذا آنچه ایشان دارند و می‌کنند و می‌دهند و می‌گیرند و می‌گویند جمیعش لله است و مال خداست زیرا که ایشان از خود هیچ ندارند، پس سرور ایشان سرور خداست و حزن ایشان حزن خداست و خون ایشان خون خداست و گریه بر ایشان گریه بر خداست.

و از جمله آن فضائل این است که اقرار کنی که خدا ایشان را سیّد و آقای خلق قرار داده و ایشانند مالک جمیع مُلک خدا و جمیع خلق مملوک و عبد ذلیل ایشانند، و ایشانند مظهر غنای خدا و منبع جمیع فیوضات خدا و خلیفگان و قائم‌مقامان خدا، و خدا آنچه را که خواسته به خلق عطا کند از دست ایشان عطا کرده، و جمیع ملک خود را به تیول و تصرف ایشان داده که هر طور که بخواهند تصرف کنند، و مع‌ذلک نه شریک خدا هستند نه وکیل خدا و نه از حول و قوه خود کاری را می‌کنند، آنچه را که در مُلک

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 54 *»

می‌کنند جمیعش به حول و قوه خداست. چنان‌که خداوند تو را خلق کرده و سیّد و آقا و مالک خانه و اهل و عیال خود قرار داده و به هر طور که دلت بخواهد به حول و قوه خدا در خانه خودت تصرف می‌کنی، و کسی نمی‌تواند بگوید که چرا؟ پس تو هر چه را که می‌کنی به حول و قوه خدا می‌کنی و شریک و وکیل خدا نیستی. همین‌طور تو مالک خانه خودت هستی. یک کسی هست دو خانه دارد و مالک و متصرف دو خانه است، یکی مالک سه خانه است، یکی کدخدا است و مالک یک محله است، و یکی حاکم است و مالک یک شهر  است، یکی را خدا سلطان و پادشاه یک اقلیم کرده و او را مالک آن اقلیم کرده و به هر طور که بخواهد در اقلیم خود تصرف می‌کند، و یک کسی هست که شاهنشاه است و هفت اقلیم به تصرف او است و مالک جمیع ملوک و ممالک است. حالا همچنین چه عیب دارد که خداوند یک شاهنشاه اعظمی خلق کرده باشد و جمیع ملک دنیا و آخرت و مافیها را به تصرف او داده باشد و او را مالک کل و آقای کل قرار داده باشد که هر طور که بخواهد به حول و قوه خدا در جمیع ممالک خدا تصرف کند؟! و مع‌ذلک نه شریک خداست و نه وکیل خدا.

پس خداوند محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را شاهنشاه اعظم جمیع خلق خود قرار داده و به هر طور که بخواهند تصرف می‌کنند. و فضیلت و معرفت و ایمان در این است که ایشان را مالک و سیّد و آقای خود بدانی و ایشان را محل رضا و غضب خدا بدانی. و اگر ایشان را به این‌طور شناختی آقا داری، و دیگر حالا اگر نماز بکنی به اذن آقا و به امر آقا کرده‌ای و ثواب

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 55 *»

دارد. و اگر اتفاقاً یک وقتی نماز نکردی آقا داری و آقا را شناخته‌ای، نهایت مقصر آقا شده‌ای، می‌روی پیش آقا می‌گویی که من نماز نکرده‌ام مقصرم دیگر اختیار با شما است. یا آن وقت چهار تا سیلی به تو می‌زند یا از سر تقصیر تو می‌گذرد، دیگر عذاب ابدی را نداری. و اما اگر ایشان را به آقایی نشناختی آقا نداری، و اگر عبادت جمیع ثقلین را بکنی بی‌فایده و بی‌حاصل است و کافر خواهی شد و جای تو در درک اسفل السافلین خواهد بود. ذلک بأن الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولی لهم.

پس باید اقرار کرد به اطاعت و بندگی و غلامی آل‌محمد؟عهم؟ و ایشان را مالک و آقای خود دانست و ایشان را اولیٰ به تصرف در جان و مال خود دانست، و باید جان و مال و اهل و عیال ایشان را بهتر  و دوست‌تر از مال و اهل و عیال خود بدانی. اگر این‌طور شدی و این اعتقاد را کردی آن‌وقت مؤمنی و اطاعت و عبادت خدا را کرده‌ای و سایر اعمال ثمری دارد. آن‌وقت معرفت و محبت داری و گریه‌های تو از روی معرفت و محبت است. آن‌وقت نفس‌کشیدن تو در مصائب آنها تسبیح است، آن‌وقت گریه تو اکسیر اعظم است و اگر به قدر بال مگسی از چشم تو  اشک بیرون بیاید جمیع اعراض و امراض معاصی را از جان تو بیرون می‌کند و گناهان گذشته و آینده تو آمرزیده می‌شود. و آن‌وقت است که به واسطه این گریه جان و مال خود را به خدا داده‌ای و بهشت را به عوض گرفته‌ای. پس آن‌وقت از جمله مؤمنین و از جمله شهدای کربلا محسوب خواهی شد.

و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرین

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 56 *»

مـوعظه ششـم

 

(شنبه / هجدهم صفرالمظفر  1289)

 

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 57 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولین و الآخرین الى یوم الدین.

خداوند عالم در كتاب محکم خود مى‌فرماید:

 

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

ترجمه فارسی این آیه شریفه این است که خداوند عالم فرموده که خدا خریده است از جمیع مؤمنان جان‌های ایشان را و مال‌های ایشان را، چنان‌که خداوند هر پیغمبری را که فرستاد در روی زمین از امت خود بیعت گرفت، یعنی جان و مال امت خود را خرید. پس جمیع انبیاء آمدند و از مردم جان و مال آنها را خریدند، و مردم همین‌که جان و مال خود را به پیغمبران فروختند به خدا فروختند، چرا که فعل انبیاء فعل خداست و از خود میل و خواهش و قول و فعلی ندارند. از این جهت قول و فعل و محبت و اطاعت و معرفت و جهل به ایشان جمیعش مال خداست، چرا که ذات خدا نه دیده می‌شود و نه شناخته می‌شود و ذات خدا قولی و فعلی ندارد. پس از این جهت خداوند برگزید پیغمبران را و آنچه که تکلیف بندگان بود

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 58 *»

از معرفت و اطاعت و افعال و اقوال، از آنها به مردم رسانید.

و ضرورت اسلام است که ممکن نیست که احدی به ذات خدا برسد چرا که می‌فرماید لاتدرکه الابصار. پس آنچه را که خدا تکلیف کرده خلق ممکنشان بوده و در وسعشان بوده چنان‌که می‌فرماید لایکلّف الله نفساً الّا وسعها و الّا ما آتاها. پس چون انبیای خود را فرستاد در میان، هرکس آنها را شناخت خدا را شناخت چنان‌که در زیارتشان می‌خوانی السلام علی الذین من عرفهم فقد عرف الله و من جهلهم فقد جهل الله. پس خدا تکلیف نمی‌کند هیچ نفسی را مگر به آنچه به او داده. و تو می‌دانی که خدا ذات خودش را به کسی نداده پس مردم مکلف به معرفت ذات او نیستند، پس خداوند فرستاد انبیاء را و معرفت ایشان را معرفت خود قرار داد و جهل به ایشان را جهل به خود قرار داد و اطاعت ایشان را اطاعت خود قرار داد و شرک به ایشان را شرک به سوی خود قرار داد، پس ایشانند معرفت خدا، چنان‌که در اخبار است که فرمودند بنا عرف الله و لولانا ماعرف الله و بنا عبد الله و لولانا ماعبد الله. پس اگر ایشان نیامده بودند خدا اطاعت کرده نمی‌شد و شناخته نمی‌شد و عبادت کرده نمی‌شد. می‌فرماید من یطع الرسول فقد اطاع الله. پس شناختن حجج الهی شناختن خداست.

پس حالا فکر کن ببین که آیا کسی که می‌بیند ظاهر حجت‌های خدا را که اکل و شرب و نکاح می‌کنند، آیا این کارها معرفت خداست؟! و اغلب مردم این‌طور خیال می‌کنند که هر کس دانست که حضرت امیر  پسر  ابوطالب و ابن‌عم رسول و زوج بتول و پدر حسن و حسین است دیگر

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 59 *»

حالا حضرت امیر  را شناخته‌؛ و همچنین حضرت امام حسن و سایر ائمه. و این معرفت امام نیست. شناختن این‌جور چیزها شناختن خدا نیست. اگر شناخت دست و پا و حرکت و سکون امام شناختن خدا باشد لازم می‌آید که خدا هم دست و پا داشته باشد و متحرک باشد و ساکن باشد. پس این چیزها معرفت امام نیست، اینها لباس است، به این لباس درآمدند که مردم بتوانند آنها را ببینند و از این لباس بتوانند احکام الهی را به مردم برسانند. پس در این لباس درآمدند و خدا را به خلق شناساندند و نورانیت خود را از این لباس از برای خلق ظاهر کردند، چنان‌که فرمودند که یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة‌ الله عزّوجلّ. پس معرفت ایشان به نورانیت معرفت خداست نه به جسمانیت، و خدا خود را به نورانیت وصف کرده نه به جسمانیت، چنان‌که فرموده الله نور السموات و الارض.

پس چون خدا علم بی‌نهایت خود را از ایشان ظاهر فرمود تو فهمیدی که خداست عالم و علم او بی‌نهایت است. و چون خدا قدرت بی‌نهایت خود را از دست علی جاری کرد و علی یدالله یعنی قدرة‌الله شد آن‌وقت فهمیدی که خدا قادر علی‌الاطلاق است. پس هرکس ایشان را قادر علی‌الاطلاق دانست اقرار کرده که خدا قادر علی‌الاطلاق است. پس ایشانند قادر علی‌الاطلاقی که هیچ عجز از برای آنها نیست. و ذات خدا قدرت نیست و علم نیست، وهکذا آنچه در عالم خلق هست و تو می‌بینی و می‌فهمی بدان که خدا آن‌طور نیست و مثل خلق نیست،

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 60 *»

چنان‌که فرموده لیس کمثله شیء چنان‌که این قدرتی که می‌گویی می‌فهمی و می‌گویی که فلان کس قادر است و عاجز نيست و ضد از برای او قرار می‌دهی، پس این را فهمیده‌ای و خلق است. و شاهد بر  این اینکه ذات خدا فهمیده نمی‌شود. پس این قدرة‌اللّهی را که می‌فهمی غیر از آن ذاتی است که نمی‌فهمی. پس این قدرت چون ممکن بوده تو توانسته‌ای بفهمی و اما ذات خدا چون واجب‌الوجود بوده نمی‌توانی بفهمی، و این قدرت را خدا در تو گذارده که می‌توانی قدرت را بفهمی، چرا که هر چیزی همجنس خود را درک می‌کند انما تحدّ الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظائرها. پس این‌ قدرتی که تو می‌فهمی، کار خداست نه ذات خدا، و جاش در یک‌گوشه از مُلک است. و این قدرت چون کار خداست خلق خداست و خلق اول است و آل محمدند اول ما خلق الله، پس ائمه طاهرینند علم خدا و قدرت خدا و ایشانند وصف خدا، و خدا خود را به علم و قدرت و غنىٰ وصف کرده نه به جهل و عجز و فقر.

پس نه خیال کنی که شهدای کربلا مظلوم و مقهور و خوار و ذلیل و عاجز بودند. عرض کردم که از جمیع مراتب عالیه ایشان گذشته اقلاً باید این‌قدر اعتقاد داشته باشی که ایشان مستجاب‌الدعوه بودند و اگر دعا می‌کردند مستجاب بود، چرا که خودشان تعلیم مردم کردند که دعا بکنید، پس راه استجابت دعا را آنها بهتر می‌دانستند، پس چرا دعا نکردند؟! خوب بود دعا کنند که تیر  و گلوله و شمشیر و نیزه‌ها بر آنها وارد نیاید و دعا کنند که باران ببارد و سیراب شوند. پس بدان که عمداً دعا

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 61 *»

نکردند و خودشان می‌خواستند که تیر  و شمشیرها را به جان شریف خود بخرند. پس ایشان عاجز نبودند. و اگر اطفالشان می‌خواستند دعا می‌کردند و بلا را از جان خود دفع می‌کردند. پس ایشان اطفالشان مستجاب‌الدعوه بودند تا چه رسد به خودشان. پس ائمه طاهرین جمیعاً قادر بودند چرا که جمیعاً از یک نور و یک روح و یک طینتند چنان‌که در زیارت می‌خوانی. پس امامان تو قدرة‌الله‌اند و هرکار بخواهند می‌توانند بکنند، به دلیل اینکه تو می‌فهمی و ذات خدا را نمی‌توانی بفهمی. پس ایشان قادر بودند و عاجز نبودند و اگر می‌خواستند دعا می‌کردند و رفع بلا را از خود می‌کردند. پس چرا دعا نمی‌کردند؟! و سرّ آن این است که اگر ائمه و سایر حجت‌های خدا به دشمنان خود نفرین می‌کردند جمیع مردم در طبقه اول تمام می‌شدند و دیگر مؤمنینی که در اصلاب کفار و منافقین بودند ضایع می‌شدند، و خدا چنین مقدر کرده بود که مؤمنین خورده خورده از صلب کفار بیرون بیایند. پس امام اگر می‌خواست یک کافری را بکشد نگاه می‌کرد اگر در صلب او مؤمنی بود اگرچه یک نفر باشد او را نمی‌کشت، و اگر به آن کافر نگاه می‌کرد و می‌دید که تا روز قیامت یک مؤمن در صلب او نیست آن‌وقت او را می‌کشتند. پس سبب اینکه نفرین نمی‌کردند و شمشیر  نمی‌کشیدند این بود که مؤمنین در اصلاب آنها بودند، و اگر مؤمنین در اصلاب کفار نبودند خدا آنی آنها را مهلت نمی‌داد و همه را هلاک می‌کرد. و این عملی است لغو و بی‌فایده که خدا جمعی از کفار را خلق کند که نعمت و روزی او را بخورند و کفران نعمت او را

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 62 *»

بکنند. بلکه از لغو گذشته قبیح است، و این کار احمق است که کسی چماقی بسازد و بدهد به دست دشمن خود که با همان چماق توی کلّه او بزند. و خدای تو قبیح‌کار و لغوکار نیست که با وجودی که بداند که فلان کافر است او را خلق کند و کفران نعمت او را کند. پس وجود کفار و مهلت آنها از برای این است که مؤمنین از صلب آنها بیرون بیایند، و وقتی که اصلاب کفار از مؤمنین پاک شد و خدا می‌داند که لن‌یلدوا الّا فاجراً کفّاراً،  آن‌وقت ان‌شاء‌الله امام زمان عجل الله فرجه ظاهر خواهد شد و آنی آنها را مهلت نمی‌دهد و جمیع آنها را هلاک خواهد کرد.

پس ائمه تو قادر بودند و عمداً به جهت مصلحت‌هایی که ذکر شد دست بر روی هم می‌گذاردند و شمشیر نمی‌کشیدند و با مردم مدارا می‌کردند. چنان‌که حضرت امیر بعد از پیغمبر دست بر روی دست گذارد و با مردم مدارا کرد. و درست ملتفت باشید که در ایمان خود بابصیرت باشید. وقتی که نوبت خلافت به آن اولی و دویمی رسید چندان اسم و رسم ائمه گم نشده بود و خود ابوبکر  و عمر می‌رفتند بالای منبر و تملق حضرت را می‌کردند و فضائل حضرت امیر را می‌گفتند. چرا که مقصود آنها غصب خلافت بود و می‌دانستند که اگر سبّ حضرت امیر  بکنند مردم از آنها برمی‌گردند، پس تعریف می‌کردند. تا اینکه خلافت به عثمان رسید و آن به درک واصل شد تا اینکه معاویه ملعون خلیفه شد. و در زمان معاویه اصحاب پیغمبر تمام شده بودند و احادیث گم شده بودند، ولکن باز چندان فحش و سبّ حضرت نمی‌کردند تا اینکه حضرت از دنیا

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 63 *»

رحلت فرمود، حضرت امام حسن تشریف بردند بالای منبر و طلب یاور و اصحاب کردند و بنا کردند موعظه کردن، هیچ‌کس سر بالا نکرد تا اینکه دفعه دیگر بالای منبر تشریف بردند و بنا کردند موعظه کردن و طلب یاری کردند باز هیچ‌کس جواب نداد. تا اینکه ابن‌عباس برخاست و بنا کرد فریاد و فغان کردن که امام شما از دنیا رفته و این پسرِ امام شماست، ای مردم بی‌حیا چرا او را یاری نمی‌کنید؟! آن‌وقت بیست نفر  برخاستند و باز چهل نفر  پیدا نشد و حضرت هم ناچار شدند و با معاویه صلح کردند. اگرچه در وقتی که حضرت امام حسن صلح کردند معاویه ملعون شرط کرد که فحش و سبّ و لعن حضرت امیر  نکند و درست راه برود و کاغذ داد و گرفت، ولکن به شرط خود وفا نکرد، گفت حالا این‌طور می‌گویم ولکن وقتی مسلط شدم و سلطان شدم به شرط خود وفا نمی‌کنم. و اول‌کاری که کرد نوشت به اطراف و بلاد به حکّام و عمّال خود که لعن حضرت امیر را بکنند. و تا مدت بیست سال آن طلّاب و آخوندها و سبیل‌چیده‌ها که نماز شب می‌کردند نُقل مجلسشان لعن حضرت امیر بود و از برای آنها وظایف و اِنعام‌ها قرار داد. درست گوش بدهید که مصیبت حضرت امیر از مصیبت سیدالشهداء بیشتر است، و این‌طورها شد که حضرت سیدالشهداء شهید شد تا اینکه کفر آنها را بروز بدهد. باز به این لعن‌ها دلش خنک نشد، نوشت به اطراف که هرکس یک فضیلتی از پیغمبر در حق ابوبکر و عمر و عثمان روایت کند وظیفه‌ها از برای او قرار بدهند و منصب آنها را بالا ببرند و آنها را امام جمعه و شیخ‌الاسلام کنند.

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 64 *»

و آن طلّاب سقر انتساب بنا کردند در حق آن سه ملعون فضائل و احادیث جعل‌کردن، و آن احادیث را کتاب کردند و در مکتب‌خانه‌ها به دست اطفال دادند و اطفال به همین اعتقاد بزرگ می‌شدند و تا مدت‌های مدید حتی بعد از معاویه هزار شهری که اسمشان مسلمان بود کارشان سبّ و لعن حضرت امیر بود. تا اینکه عمر بن عبدالعزیز  آمد به اصفهان و دید فحش و سبّ و لعن حضرت امیر می‌کنند، گفت ای مردم بی‌حیا آخر این خلیفه چهارم شماست چرا او را سب می‌کنید؟! و هزار ماه جزیه دادند و باز لعن کردند.

پس کار به اینجا رسیده بود و دین و مذهب از میان رفته بود و دین مردم لعن حضرت امیر شده بود. پس چون کار به اینجا رسید حضرت سیدالشهداء لابد و ناچار شد و چاره را منحصر  دید و جان و مال خود را فدا کرد تا اینکه دین خدا را ظاهر کند. و اگر به واسطه این نبود و کار به اینجا نرسیده بود کیست که راضی باشد که اولاد و اصحاب و جوانان خود را به دم تیر بدهد؟! و راضی بشود که اهل و عیال او که در زیر سایه حضرت پیغمبر و حضرت امیر و فاطمه و حضرت امام حسن و حسین بزرگ شده بودند و همه خانواده عزت و جلالت بودند و سال‌های دراز بزرگی و ریاست کرده بودند همه را اسیر و ذلیل و دستگیر کنند و بی‌چادر و معجر در شهرها بگردانند؟! بخصوص در کوفه که مدت‌های مدید حضرت امیر در آنجا سلطنت کرده بود. حالا عیال او را اسیر کنند و وارد کنند در همین کوفه که سال‌های دراز اهل آن بندگی و اطاعت ایشان را

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 65 *»

کرده بودند و همه آنها را به سیادت و جلالت می‌شناختند. ببین بر آنها چه می‌گذرد؟! طوری آنها را وارد کوفه خراب کردند که زن‌ها و اطفال آنها همه گریه می‌کردند، زیرا که همه ایشان را می‌شناختند و می‌دانستند که آن بزرگواران آقایان و آقازادگان و خواتین آنها بودند، همه گریه کردند. این است که حضرت ام‌کلثوم؟سها؟ چون این حالت را از آنها دید فرمود که مردان شما مردان ما را می‌کشند و زن‌های شما بر ما گریه می‌کنند؟! پس حضرت سیدالشهداء چون دید که به کلی دین خدا از میان رفت و آثار و فضائل آل‌محمد؟عهم؟ مخفی و مستور شد و مثالب و قبایح و فضایح اعداء دین در میان مردم منتشر شد، و دید که دین و مذهب مردم لعن حضرت امیر و مدح معاویه شده، از این جهت چاره او منحصر شد و این‌همه مصائب و آلام و مِحَن را به جان شریف خود خرید و راضی شد که خودش و اصحاب و جوانانش کشته شوند و اهل و عیال او اسیر شوند تا اینکه دین خدا را منتشر کند. و اگر آن حضرت این‌طور شهید نمی‌شد و شهادت را قبول نمی‌کرد والله یک مؤمن در روی زمین نبود و جمیع مردم کافر و مرتد می‌شدند و به محبت ابوبکر و عمر و عثمان بزرگ می‌شدند.

پس طوری خود را شهید کرد که بعد از شهادت حضرت تا روز قیامت هرکس این حکایت را بشنود بفهمد که یزید بر باطل بوده و خودش بر حق. ببین این حکایت شهادت حضرت را یهودی، نصرانی، بت‌پرست، مجوس، سنی‌ها، جمیع مذاهب باطله، هرکه شنیده و بشنود می‌داند که این کاری که یزید کرد بر باطل بود. و همچنین می‌فهمد که

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 66 *»

معاویه که یزید را خلیفه کرد بر باطل بوده، و عثمانی که معاویه را خلیفه کرد آن هم خبیث و بر باطل بوده، و همچنین عمری که عثمان را خلیفه کرد بر باطل بوده، و آن ابوبکری که عمر را خلیفه کرد بد بوده. پس آن حضرت به شهادت خود حقیت اهل حق و بطلان اهل باطل را بر جمیع مردم واضح و ظاهر فرمود و دین خدا را منتشر کرد.

و بعضی گمان می‌کنند که حضرت نمی‌دانست که کشته می‌شود و به زور او را از مدینه بیرون کردند و اتفاق آمد در زمین کربلا و آنجا دور او را گرفتند و او را کشتند. و حال آنکه در عالم ذر این امر را قبول کرده بود و شهادت را از برای شفاعت و نجات عاصیان امت جدش قبول کرده بود، و به علم امامت می‌دانست و در طفولیت جبرئیل مکرر نازل می‌شد بر پیغمبر و خبر شهادت آن را از برای پیغمبر می‌آورد. و از اینها گذشته وقتی که از مکه به عزم عراق می‌خواستند حرکت بکنند با اصحاب و انصار خود فرمودند که من باید بروم به کوفه. محمد حنفیه عرض کرد که اهل کوفه وفا ندارند و مانند پدر تو تو را هم شهید خواهند کرد، فسخ عزیمت کن. و بنا کرد اصرار کردن و حضرت را از سفر منع کرد. تا اینکه حضرت فرمود خوب، باشد تا در این خصوص فکری بکنم. تا اینکه نصف شب برخاست و اوضاع سفر را فراهم آورد و در همین نصف شب هم اصحاب و انصار سوار شدند و زن‌ها و اطفال خود را سوار کجاوه‌ها و محمل‌ها کردند و روانه راه شدند. محمد حنفیه خبردار شد آمد جلو کجاوه حضرت و عرض کرد شما فرمودید که در این خصوص فکری بکنم، چطور شد؟

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 67 *»

فرمود فکر کردم، بعد از آنی که تو رفتی و به خواب رفتم در خواب جدّ بزرگوارم را دیدم که فرمود یا ولدی عجّل الی مصرعک یعنی بشتاب به سوی خوابگاه خود که خدا می‌خواهد تو را کشته ببیند. عرض کرد که خوب، اگر خودت می‌روی دیگر این زن‌ها و اطفال کوچک را کجا می‌بری؟! خودت تنها برو و کشته هم بشو. فرمود باید اینها را هم ببرم، به جهت اینکه جدّم فرمود که خدا می‌خواهد آنها را اسیر و دستگیر ببیند. پس حضرت می‌دانست که شهید می‌شود و این کار را در عالم ذر قبول کرده بود از برای اینکه عُصاة را نجات بدهد و دین خدا را منتشر کند.

و معنی اینکه دین خدا را منتشر کند باید فهمید. انتشار دین خدا انتشار نماز و روزه و سایر اعمال فرعیه نیست و حضرت از برای این کارها شهید نشد. به جهت اینکه این کارها را یزید و معاویه و عمر می‌کردند و مردم را به اداء صلوٰة و زکات امر می‌کردند، و سایر اعمال شرعیه را یاد مردم می‌دادند و مردم را مسلمان می‌کردند. پس شهادت حضرت به جهت اعلان و انتشار نماز و روزه نبود، بلکه حضرت خود را از برای این شهید کرد که لعن حضرت امیر نکنند و مدح معاویه نکنند. خود را از برای این شهید کرد که مردم مدح حضرت امیر  بکنند و فضائل حضرت امیر را بگویند. می‌خواست فضائل جدّ و پدر و خودش را در میان مردم منتشر کند. پس حضرت از برای فضائل خودش کشته شد، می‌خواست که مردم را مؤمن کند، و ایمان در اقرار به فضائل ایشان است.

حالا فضائلی که حضرت سیدالشهداء از برای آن کشته شده و اهل

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 68 *»

و عیال خود را از برای انتشار آن اسیر کرده، جمعی پیدا شده‌اند و می‌خواهند این‌جور فضائل را از میان مردم بردارند و با کسانی که این‌جور فضائل را می‌گویند عداوت می‌کنند. با یهودی، با نصرانی، با مجوس، با سنی و با هر مذهب رفیقند و راه می‌روند مگر با کسانی که قائل به این‌جور فضائلند، و می‌گویند که باید اینها در روی زمین نباشند، و می‌خواهند این‌جور فضائل را مخفی کنند و مردم را کافر کنند. و خدا می‌داند که ضرر اینها در دین از ضرر یزید و اصحاب او بیشتر است. به جهت آنکه یزید یک نفر بود و اینها بسیار، و یزید اَبدان و اجساد شهدای کربلا را کشت نه ارواح آنها را، و به واسطه شهادت خود به اعلی درجات بهشت رسیدند. و اما یزیدهای این عصر ارواح مردم را می‌کشند و آنها را به این واسطه کافر کرده به اسفل درک جهنم می‌رسانند. و از اینها گذشته یزید و معاویه دو نفر بودند و می‌شد که با آنها صلح بکنی، چنان‌که حضرت امام حسن صلح کرد. و اما در این زمان در هر شهری هزار یزید و هزار معاویه بیشتر است و با هزار تا نمی‌شود صلح کرد.

باری، خداوند ما را نصرت کند که شب و روز فضائل سیدالشهداء و قبایح اعداء را در میان مردم منتشر  کنیم و خداوند ما را از شرّ آنها حفظ کند، و حفظ می‌کند، به جهت آنکه خدا ما را از برای همین کار آفریده. پس خدا حافظ ما است بلاشک، و ان‌شاء‌الله به حول و قوه خدا فضائل آل‌محمد را در عالم منتشر می‌کنیم.

و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرین

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 69 *»

مـوعظه هفتم

 

(يکشنبه / نوزدهم صفرالمظفر  1289)

 

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 70 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولین و الآخرین الى یوم الدین.

خداوند عالم در كتاب محکم خود مى‌فرماید:

 

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

ترجمه فارسی این آیه شریفه این است که خداوند در قرآن فرموده که خدا خریده است از مؤمنان جان و مال‌های ایشان را، و ثمن این خرید را بهشت خود قرار داده. و این معامله را در واقع با کلّ مؤمنین کرده و از جمیع مؤمنین جان و مال و مایتعلّق ایشان را خریده و بهشت خود را داده. و این معامله به‌ظاهر  با حضرت سیدالشهداء بود چرا که می‌بینی که سایر مؤمنین به‌ظاهر کشته نمی‌شوند و مال آنها به غارت نمی‌رود و چه‌بسیار از مؤمنین که به عزت از دنیا می‌روند، ولکن حضرت سیدالشهداء از جانب مؤمنین وکالت کرد و جان و مال خود را به عوض مؤمنین و مؤمنات در راه خدا داد و خود را فدای مؤمنین کرد. اگرچه خدا در قرآن صراحةً فرموده که النبیّ اولیٰ بالمؤمنین من انفسهم پس باید مردم جان و مال و عترت

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 71 *»

پیغمبر را دوست‌تر از جان و مال و عترت خود بدانند، بلکه باید مردم خود را مال خدا بدانند و خدا را مالک خود بدانند، چرا که خدا خالق آنهاست و مالک جمیع آنهاست، ولکن خداوند مالکیت خود را از دست پیغمبر جاری کرده چنان‌که خدا فرموده کسانی که مبایعه کردند با پیغمبر و جان و مال خود را به پیغمبر دادند مبایعه با خدا کردند. پس خدا مالکیت و اولویت خود را در پیغمبر گذارده. پس پیغمبر  اولیٰ به تصرف است در جان و مال و اهل و عیال مردم از خود مردم. پس مؤمنین باید پیغمبر را دوست‌تر از خود بدانند و راضی باشند که پیغمبر کشته نشود و خودشان کشته شوند، و راضی باشند که مال آنها به غارت برود و مال پیغمبر محفوظ باشد، و عیال آنها به اسیری برود و عیال پیغمبر نرود. چنان‌که حدیث است که پیغمبر فرمود که بنده مؤمن نمی‌شود تا اینکه جان و مال و عیال مرا از جان و مال و عیال خود دوست‌تر بدارد. پس امر  این‌طور است که پیغمبر  اولیٰ و مالک باشد و جمیع، مملوک او باشند و جمیع امور بندگان مفوّض به سوی او است چرا که وجود جمیع کاینات از طفیل وجود او است چنان‌که می‌فرمایند اخترعنا من نور ذاته و فوّض الینا امور عباده و خدا در حدیث قدسی فرموده به پیغمبر  لولاک لماخلقت الافلاک پس خداوند جمیع را از برای ایشان و به واسطه ایشان آفریده، مع‌ذلک ایشان غنیمت ندانستند که جمیع مؤمنان جانشان را فدای ایشان کنند. اگرچه ایشان اولی به تصرفند ولکن از بس رئوف و مهربان بودند شیعیانشان را دوست‌تر از خود داشتند و جانشان را فدای مؤمنین

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 72 *»

کردند. پس جان خود را دادند تا جان مؤمنین محفوظ بماند، و مال و عیال خود را دادند تا مال و عیال مؤمنین محفوظ بماند.

پس چنان‌که دیروز عرض شد حضرت امیر مدارا کرد و حق خود را و خلافت را به ظاهر تسلیم ابوبکر  کرد و شمشیر نکشید و نفرین نکرد به‌جهت مصالحی که عرض کردم تا اینکه مؤمنین از صلب کفّار به تدریج بیرون بیایند و اگر می‌خواستند دعا می‌کردند و ارواح کفّار از ابدان آنها بیرون می‌رفت. و ایشان اقلاً صاحب مَنتَر بودند که یک منتری بخوانند و پُف کنند که مانند عقرب و مار بمیرند. و حال آنکه خدا درباره آنها می‌فرماید و سخّر لکم ما فی السموات و الارض پس جمیع آسمان و زمین و اهل آنها مسخّر ایشان است و اگر یک پف بکنند جمیعاً می‌میرند چنان‌که اگر یک پف بکنند جمیعاً زنده می‌شوند. و خدا می‌داند که این کار یکی از نوکران ایشان است، مانند اسرافیل که یکی از ملائکه است و ملائکه خدّام و نوکران شیعیان ایشان می‌باشند. و در روز قیامت اسرافیل یک پف در صور می‌کند و جمیع مردم را می‌میراند و یک پف دیگر می‌کند و جمیع را زنده می‌کند. و فرمودند که ان الملائکة لخدّامنا و خدّام شیعتنا پس ملائکه مأمورند به امر ایشان و متحرّکند به حرکت ایشان. پس حضرت امیر  اگر می‌خواست دعا می‌کرد و جمیع کفّار و منافقین را فانی می‌کرد. پس عمداً  آن حضرت نفرین [نکرد] و آن‌همه مصائب را به جان خود خرید تا اینکه جان و مال مؤمنین محفوظ باشد. و همچنین حضرت فاطمه آن‌همه مصائب را به جان مقدس خرید تا اینکه جان شیعیان محفوظ باشد.

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 73 *»

پس آن بزرگواران جان و مال خود را فدای مؤمنین کردند و به خدا فروختند و با کفّار و منافقین مدارا کردند و خلافت را به آنها دادند، تا رسید به عصر حضرت امام حسن، و آن بزرگوار هم با معاویه صلح کرد. و بعد از آنی که صلح کرد شرط کرد درست راه [برود] و خود را امیرالمؤمنین نگوید. تا اینکه سلطان شد و جمیع آن شرط‌هایی که حضرت کرده بود زیر پای خود انداخت، و نوشت به اطراف و سبّ و لعن حضرت امیر را منتشر کرد. و باز به این دلش خنک نشد و نوشت به اطراف به آن طلّاب بی‌دین که حدیث از پیغمبر درباره آن سه ملعون جعل کنند و وظیفه‌ها و اِنعام‌ها بگیرند. و معلوم است که مردمان اهل بازار و بقّال و نانوا نمی‌توانند حدیث جعل و استدلال کنند. پس آن کسانی که حدیث جعل کردند مردمان ملّا و معمّم و سبیل‌چیده بودند. پس نوشت به اطراف که حدیث در مذمّت حضرت امیر جعل کنند، تا آنها را شیخ‌الاسلام و امام جمعه کند. و اطفال بزرگ می‌شدند به عداوت حضرت امیر و لعن آن حضرت، و اطفال خیال می‌کردند که علی یک لولویی است و عداوت ایشان را اعظم عبادات و جزء دین خود می‌دانستند. و مدت بیست سال این معاویه ملعون خلیفه بود و کارش همین بود، و جمیع مردم در مدت این بیست سال مشغول این کار بودند. و مردم که از خدا می‌خواستند که حدیث جعل کنند و معزّز و محترم باشند. هر خطیبی که دروغ بیشتر می‌گفت و لعن بیشتر  می‌کرد معزّزتر و محترم‌تر‌ بود.

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 74 *»

باز به این اکتفاء نکرد، دید در گوشه گوشه‌ها باز گاهی اسم حضرت امیر برده می‌شود، امر کرد که کسی اسم علی و حسن و حسین را نبرد. و باز به این اکتفاء نکرد و دلش خنک نشد نوشت به عمّال خود که هرکس شیعه باشد او را بکشند. و باز به این هم اکتفاء نکرد نوشت که هرکس به اسم تشیع متهم کنند او را بکشند. و باز به این اکتفاء نکرد نوشت که هرکس دوست علی باشد اگر  وظیفه و اِنعامی از بیت المال [دارد] باید مقطوع شود و شهادت شیعیان را باید رد کنند. و مدت‌ها بر  این نسق‌ها می‌گذشت و فقر و فاقه می‌گذشت بر شیعیان و نمی‌توانستند نفس بکشند، چرا که آنها را متهم می‌کردند و می‌کشتند. باز به اینها هم اکتفاء نکرد و امر کرد معاویه که هرکس علی و حسن و حسین اسمش باشد اگرچه رافضی هم نباشد او را بگیرند و بکشند. پس ملعون می‌خواست اسم آل‌محمد را از عالم براندازد، پس دیگر در عالم علی نام و حسن نام و حسین نام نماند. چنان‌که عرض کرده‌ام که اگر دوستان یک وقتی می‌خواستند فضائلی درباره حضرت امیر ذکر کنند در توی پستوها و زیرزمین‌ها پنهان می‌شدند و با نهایت ترس و لرز و تقیه قسم به یکدیگر می‌دادند که بروز نکند آن‌وقت یک فضیلتی ذکر می‌کردند.

پس تقیه به این شدت بالا رفته بود؛ چنان‌که باز حدیث است که یک شخصی بود که او را از دوستان می‌گفتند، در زمان معاویه یک دختری داشت مُرد، آن شخص در مصیبت آن دختر  زیاد بی‌تابی می‌کرد و گریه می‌کرد. دوستان به او گفتند که ما تو را صاحب حزم می‌دانستیم و

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 75 *»

ایمان تو را محکم می‌دانستیم، چرا این‌قدر بی‌طاقتی می‌کنی؟! آخر یک دختری از تو  بیشتر نمرده. گفت گریه من از موت او نیست، گریه من از این است که چهارده سال از عمر  این طفل گذشت و سیّده بود و ما از ترس نتوانستیم که به او بگوییم که تو  از آل فاطمه هستی و سیّده‌ای، تا اینکه آخر نفهمید که شیعه است و سیّده است و از دنیا رفت. گریه من از این بابت است.

پس حضرت سیدالشهداء چون دیگر کار به اینجا رسید و دین مردم لعن حضرت امیر و محبت عمر و ابابکر شده بود، از این جهت چاره او منحصر  شد و جان و مال و اهل و عیال خود را در راه خدا داد تا اینکه دین خدا را منتشر کند و بطلان اهل باطل را اظهار کند. ببین چطور اهل و عیال او را اسیر کردند! پیغمبر قرار داده بود که اگر بزرگی را از کفّار اسیر کنند چادری بر  روی هودج او بیندازند که مردم او را نبینند، و آنها را چندان اسیر  نگاه ندارند. و امت ملعونه به خلاف این رفتار کردند، و اهل و عیال او را با سرهای برهنه و با روهای باز اسیر کردند، و آنها را مدت‌های مدید در خرابه شام نگاه داشتند و محبوس کردند.

پس چون حضرت سیدالشهداء دید که به‌کلی آثار دین از میان رفته و عداوت حضرت امیر مجبول و طبیعی مردم شده، و امر چنین مشتبه شده بود که به‌طور حقیقت عداوت حضرت امیر را واجب می‌دانستند. و شما می‌دانید که پیغمبر مبعوث نشده مگر  از برای خلافت و حقیّت و محبت حضرت امیر، نه از برای انتشار نماز و صلوٰة، چنان‌که خدا به او

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 76 *»

فرمود که و ان لم‌تفعل فمابلّغت رسالته. پس بعثت پیغمبر از برای خلافت حضرت امیر بود و منظور پیغمبر این نبود که مردم نماز کنند، این کارهای ظاهر شرع چندان معتنیٰ‌به نبود، اینها را عمر و ابوبکر و معاویه و شمر  و ابن‌سعد همه ملّا و فقیه بودند می‌توانستند به یاد مردم بدهند. پس منظور خدا و پیغمبر خلافت حضرت امیر بود. و تا مدت‌ها حضرت پیغمبر  نمی‌توانست که خلافت آن حضرت را بروز بدهد، تا اینکه وقتش که رسید خدا او را مأمور کرد که حالا او را به خلافت نصب کن. از این جهت در غدیر خم او را به خلافت به طورهایی که شنیده‌اید نصب فرمود. وقتی که حضرت منصوب شد خداوند این آیه را نازل کرد که الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا یعنی پیش از این اسلام نداشتید، وقتی من از شما راضی هستم و وقتی شما دین دارید که علی ولیّ شما باشد.

باری، پس منظور خدا و پیغمبر  از رسالت پیغمبر  محبت و خلافت حضرت امیر بود، و خدا می‌خواست که دین مردم ولایت و محبت حضرت امیر باشد. و چون حضرت سیدالشهداء؟س؟ دید که دین و فضائل از میان رفت و دین مردم لعن و سبّ حضرت امیر شده، یک سال قبل از اینکه معاویه ملعون به درک واصل شود، که یک سال قبل از کشته‌شدن سیدالشهداء بود، حضرت سیدالشهداء چون دید کار به اینجا رسیده فرمود منادی ندا کند در میان اصحاب و انصار که هرکس که حج کرده یا نکرده امسال باید حکماً برود به حج و در منا حاضر باشد. منادی

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 77 *»

به امر حضرت ندا کرد و مردم قبول کردند. بعد از آنی که در منا جمع شدند حضرت سیدالشهداء تشریف بردند بالای منبر  و خطبه‌ای در نهایت فصاحت و بلاغت در وحدانیت خدا و رسالت جدّ بزرگوارشان ادا فرمودند و بنا کردند فضائلی چند درباره حضرت امیر از پیغمبر بیان کردن، مردم رو به یکدیگر کردند که این کیست؟ گفتند این حسین بن علی است این پسر امیرالمؤمنین [است.] گفتند ما گمان می‌کردیم که حضرت امير  بر باطل است، این که تعریف و توصیف او را می‌کند. بعد حضرت رو کردند به اصحاب و انصار و فرمودند که می‌بینید که این طاغیه یاغیه یعنی معاویه ملعون کار را به کجا رسانده، و حق ما را غصب کرده و فضائل و مناقب ما را از عالم برانداخته و اسم ما را معدوم کرده؛ و بنا کردند مثالب و قبایح معاویه را ذکر کردن. بعد رو کردند به اصحاب و اتباع اصحاب، و فرمودند که هرکس خودش فضیلتی از پیغمبر درباره حضرت امیر شنیده بگوید، یا اگر خودش نشنیده از آباء و اجداد خود شنیده روایت کند. هرکس که از قدماء بود و خودش به خدمت حضرت پیغمبر رسیده بود عرض می‌کرد که خودم از پیغمبر شنیدم که درباره حضرت امیر فلان و فلان فرمود، و هرکس خودش به خدمت پیغمبر مشرف نشده بود و حدیثی داشت می‌گفت که از آباء و اجداد خود شنیدم که پیغمبر درباره حضرت امیر فلان فلان فرمود. از جمیع اصحاب سؤال می‌کردند و می‌فرمودند که یا فلان تو چه شنیدی؟ هرچه می‌دانست عرض می‌کرد، تا اینکه هرکس هرچه می‌دانست عرض کرد. بعد فرمودند در

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 78 *»

احادیث کسی شکی دارد؟ همه عرض کردند خیر، ما یقین داریم که خلافت و ریاست مال شماست و معاویه ملعون حق شما را غصب کرده. بعد فرمودند حالا من توقعی که از شما دارم این است که بعد از آنی که شما مراجعت کردید به شهرهای خود، هرکسی در شهر خود به اهل و عیال و اهل قبیله خود این واقعه را حکایت کند و فضائل ما را منتشر کند. بعد از اینکه اصحاب این حکایت را منتشر کردند عمّال و حکّام معاویه ملعون این خبر را به آن ملعون رساندند، معاویه ترسید و با وزراء و امنای دولت خود مشورت کرد که حسین بن علی امسال در منا چنان کاری کرده، و اگر با من در صدد مخاصمه و نزاع و جدال برآید امر سلطنت من ضایع خواهد شد. هر یک از اصحاب او یک چیزی گفتند، یکی گفت باید او را گرفت و کشت، یکی گفت باید وظیفه او را قطع کرد. تا اینکه خودش از همه حرامزاده‌تر بود فکر کرد گفت نه می‌توانم او را بکشم و نه می‌توانم وظیفه او را قطع کنم، به‌جهت آنکه فرزند پیغمبر است و خلافت و بزرگی مال او است، حالا امر را بر مردم مشتبه کردم و حق آنها را غصب کردم، اگر او را بکشم مردم یک‌باره می‌شورند به من و مشتم باز می‌شود، می‌گویند حق پیغمبر را غصب کرد و از همه بدتر آخر فرزندش را هم کشت، پس هیچ چاره‌ای بهتر از این نیست که حالا با او مدارا کنم تا وقتش برسد، حالا نه وظیفه او را قطع می‌کنم و نه با او جنگ می‌کنم. از آن تزویر و شیطنتی که داشت کاغذی به حضرت به این مضمون نوشت که مردم مفسدند و می‌خواهند میان من و تو نزاع و جدال بیندازند افتراء به

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 79 *»

تو می‌بندند می‌گویند که تو امسال در منا چنین و چنان گفته‌ای، و من یقین دارم که شما چنین کاری را نکرده‌اید و شما اجل و اعظم از آن هستید که نزاع و جدال و خلاف و تفرقه میان مسلمانان بیندازید و دین جدّ خود را ضایع کنید، البته خلاف است و شما گوش به حرف مردم نمی‌دهید، و بعد از رسیدن کاغذ من البته این افتراء و تهمت را از خود رفع می‌کنید. چون کاغذ او به حضرت رسید خواندند و برداشتند کاغذی در نهایت شدّت و حدّت در جواب آن ملعون به این مضمون نوشتند که بله من چنین کاری کرده‌ام و مردم افتراء به من نبسته‌اند و من خودم رفتم به منا و چنین و چنان گفتم، به جهت اینکه تو دیگر دین جدّی باقی نگذاشتی و دین و اسلامی باقی نمانده، دین و اسلام لعن و سبّ پدر من شده، و تو  با من شرط‌ها و وعده‌ها کردی، گفتیم که تو سلطان هستی به شرطی که خود را امیرالمؤمنین نگویی و مردم تو را امیرالمؤمنین نگویند، حالا جمیع مردم تو را امیرالمؤمنین می‌گویند، و شرط کردی که لعن و سب پدرم را نکنند و حالا می‌کنند. بله من چنین و چنان گفتم و باز هم می‌گویم، و خلافت حق ماست و آل ابوسفیان ملعون و مردودند. چون کاغذ حضرت به آن ملعون رسید بدتر  بر خود ترسید و لرزید. پس منشأ خلاف و نزاع خود حضرت شد و خودش اسباب شهادت و قتل خود را فراهم آورد.

باری، معاویه ملعون کاغذ حضرت را خواند گفت حالا نمی‌توانم او را بکشم چاره‌ای به جز این ندارم که حالا تعظیم و تکریمش کنم. برداشت

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 80 *»

در جواب نوشت که بله راست می‌گویی و حق به جانب شماست اما طوری بکنید که فساد و نزاع نشود و با مردم مدارا کنید، و وظیفه حضرت را اضعاف مضاعفِ سال‌های دیگر کرد و پول زیادی از برای آن حضرت همراه جواب کاغذ فرستاد. ولکن در دل نحسش کینه و عداوت آن حضرت آناً فآناً زیاد می‌شد و در فکر بود که هر وقت که اسبابش فراهم آید حضرت را به قتل رساند تا اینکه در همان سال به درک واصل شد و سفارش کشتن را به یزید ملعون کرد.

و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرین

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 81 *»

مـوعظه هشتم

 

(دوشنبه / بيستم صفرالمظفر  1289)

 

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 82 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولین و الآخرین الى یوم الدین.

خداوند عالم در كتاب محکم خود مى‌فرماید:

 

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

ترجمه فارسی این آیه شریفه این است که خداوند فرموده که خدا خریده است از جمیع مؤمنان جمیع جان‌ها و جمیع مال‌ها و جمیع مایتعلّق ایشان را و ثَمَن این خرید را بهشت و نعمت جاوید خود قرار داده، و این معامله را خداوند از جمیع مؤمنین اولین و آخرین خواسته. از این جهت جمیع انبیاء آمدند و از امّتان خود بیعت گرفتند، یعنی جان و مال آنها را خریدند. و تو می‌دانی ان‌شاء‌الله که فروختن چیزی را به خدا هیچ معنی ندارد، به جهت اینکه خداست خالق هر چیزی و مالک جمیع چیزها خداست و کسی مالک چیزی نیست که به خدا بفروشد، چنان‌که غلام مالک چیزی نیست که به آقا بفروشد آنچه مال آقاست. پس چون بندگان مالک چیزی نیستند معقول نیست که بفروشند. پس خداوند قرار

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 83 *»

داد که کسی مالک چیزی نباشد و هرکس هرچه دارد بفروشد. و برگزید جماعتی چند را که بعضی از آنها انبیاء هستند و بعضی از آنها اوصیاء و امامان هستند و معامله با آنها را معامله با خود قرار داد، چرا که با ذات خدا نمی‌توان معامله کرد، به جهت آنکه دو طرف می‌خواهد، تا دو نفر  نباشند و چیزی نباشد و تراضیٖ مابین دو نفر نباشد و صیغه بیع جاری نشود معامله واقع نمی‌شود، و تو می‌دانی که در ذاتْ دو نفر نیست و چیزی در آنجا نیست و کسی نمی‌تواند ذات خدا را ببیند و بفهمد، و خداوند خود را به دو کلمه توصیف کرده که لیس کمثله شیء یعنی شما متعددید بدانید که خدا متعدد نیست، شما یکدیگر را می‌بینید و چیزها می‌فهمید پس بدانید که خدا مثل شما نیست و نه دیده می‌شود و نه فهمیده می‌شود، شما در جهات قریب و بعید و فوق و تحت واقعید بدانید که خدا این‌طور نیست، پس آنچه را که در عالم خلق می‌بینید [بدانید] که ذات خدا آن‌طور نیست.

پس فکر کنید و ببینید که آیا معامله باید در چه عالمی باشد؟ می‌بینی که باید مبایعه در جایی باشد که دو نفر باشند و هر یک در مکانی باشند و غیر یکدیگر باشند و هر یک مجزّا و محدود و مرکب باشند، و تو می‌دانی که ذات در مکانی و سمتی نیست و غیر ندارد و محدود و مرکب نیست و اجزاء ندارد، و تو می‌دانی که عالم خلق محدود است یعنی صاحب دیوار است یعنی در صورت خود محبوس و محدود است. پس بدان که ذات خدا مثل خلق نیست. اول دین معرفت خداست چنان‌که

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 84 *»

حضرت امیر می‌فرماید، و معرفت هر چیزی را تو می‌دانی که هر چیزی را همان طوری که هست اگر شناختی [شناخته‌ای] و اگر آن‌طوری که هست نشناختی نشناخته‌ای. مانند آنکه نقره به آن طوری که در لون و وزن و طبع و قیمت و سختی و سستی هست باید بشناسی، اگر به این صفات نشناختی قلع یا مس را شناخته‌ای، نقره را به جمیع خواصی که دارد باید بشناسی و الّا محض ادعاست. هر چیزی را و هر کسی را هر طوری که هست باید بشناسی. حالا خداوند عالم را اگر به آن طوری که هست شناختی معرفت خدا را داری و اگر آن طوری که هست نشناختی معرفت نداری اگرچه لفظ خدا را به زبان جاری کنی محض ادعاست، مانند یهود و نصاریٰ که محض ادعا می‌گویند که ما خدا را شناخته‌ایم. و تو می‌دانی که معرفت خدا بهترین معرفت‌ها و بهترین اعتقادها است، اگر یهود و نصاریٰ معرفت به خدا داشتند بایست بهترین ثواب‌ها را داشته باشند، و ضروری مذهب تو است که دین و مذهب و توحید ندارند و باید تو آنها را کافر و مرتد بدانی. پس جمیع مذاهب باطله عارف به خدا نیستند و هالکند. و عرض کردم که فرقه‌های هالکه هفتاد و دو فرقه‌اند و فرقه ناجیه یکی، و حضرت امیر فرمودند که فرقه ناجیه کسانی هستند که معرفت به حق ما دارند و اقرار به فضائل و مقامات ما کرده‌اند.

باری، برویم بر سر مطلب و آن این بود که خدا مثل خلق نیست و لیس کمثله شیء و معامله باید بین اثنین باشد و هر یک از آن دو نفر باید در سمتی باشند و خدا در سمت نیست چرا که مثل خلق نیست. پس

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 85 *»

چون چنین بود خداوند خلق کرد خلقی را که جمیعاً صاحب سمت و صاحب صورت هستند و جمیعاً محدود و مرکبند، و برگزید در میان خلق پیغمبران را و مبایعه با آنها را مبایعه با خود قرار داد و فرمود ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله، و خطاب فرمود به پیغمبر که کسانی که تو را مالک دانستند و جان و مال خود را به تو فروختند و خود را بنده تو دانستند و اقرار به آقایی تو کردند و مؤمن شدند آنها با من معامله کرده بودند. و فرمود من یطع الرسول فقد اطاع الله. پس خداوند معامله جمیع پیغمبران خود را معامله خود قرار داد، و به این‌طور خدا جان و مال مردم را خرید. پس هرکس اقرار به بندگی و اطاعت و زرخریدی پیغمبر نکرد و پیغمبر را اولیٰ از خود ندانست بداند که بنده خدا نیست، بنده اسمش نیست بلکه مخلوق خداست، بنده کسی است که بندگی کند یعنی عبد باید عبادت مولا کند، پس عبد تا عبادت نکند عبد نیست بلکه آبق است.

مَثَل عرض کنم، ببین پادشاهی داریم و رعیتی داریم، ببین پادشاه کجاست و رعیت کجا! و این دو مخلوق خدا هستند، پادشاه وقتی از مادر متولد شد ناصرالدین بود و مردم هم وقتی متولد شدند زید و عمرو و بکر اسمشان بود، نه آن پادشاه بود و نه اینها رعیت. وقتی ناصرالدین قهر و غلبه و سلطنت پیدا کرد پادشاه شد، بعد هرکس از مردم که اطاعت او را کرد رعیت پادشاه شد و هرکس اطاعت نکرد یاغی پادشاه شد. همچنین پیغمبر  و امت هر دو مخلوقند، وقتی که پیغمبر مبعوث شد و مردم را به‌سوی خدا دعوت کرد هرکس اطاعت پیغمبر کرد آن وقت امت پیغمبر

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 86 *»

می‌شود و مؤمن می‌شود و هرکس اطاعت نکرد امت نیست و مؤمن هم نیست. قبل از اینکه پیغمبر بیاید در میان مردم، نه آن پیغمبر بود و مردم هم نه مؤمن بودند و نه کافر؛ ولکن بعد از آنی که پیغمبر آمد، به اطاعت و مخالفت پیغمبر مردم مؤمن و کافر شدند.

و ایمان باید از روی حقیقت باشد و شخص خودش فهمیده باشد و به تقلید مردم و پدر و مادر نباشد. پس عرض می‌کنم که کسانی که اهل حق و اهل توحیدند کسانی هستند که خدا را آن طوری که هست شناخته باشند. و این تکلیفی است که در وسع مردم است و امر مشکلی نیست. اگر مشکل بود خداوند عوام و جهال و دخترهای نه‌ساله را مکلف به معرفت توحید نمی‌کرد. و تو تعجب مکن که چه بسیار کسان که بزرگ شده‌اند و هنوز چیزی نفهمیده‌اند، ولکن اغلب اطفال هم هستند که در سن طفولیت که به حد تکلیف نرسیده‌اند علوم و صنایع و مکاسب غریبه عجیبه مشکله یاد می‌گیرند، چه بسیار از اطفال که در طفولیت علم نحو و صرف و منطق و فقه یاد می‌گیرند و مجتهد می‌شوند، مانند علّامه که در هفت‌سالگی مجتهد شد و پدرش اجازه به او داد، و توی کوچه نَـفْس خود را به دست می‌گرفت و دور خود می‌گشت و می‌شاشید، مردم به او می‌گفتند که این چه کاری است می‌کنی؟! تو مرد عالمی هستی. می‌گفت چون عالم هستم این‌طور می‌کنم، به جهت آنکه می‌دانم که مکلف نیستم. پس مردم در قبل از تکلیف هم می‌توانند خدا را بشناسند، و معرفت خدا در معرفت و اطاعت آل‌محمد است؟عهم؟

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 87 *»

چنان‌که در زیارت می‌خوانی السلام علی الذین من عرفهم فقد عرف الله و من جهلهم فقد جهل الله. و بدانید که معرفت ایشان معرفتی است که مخصوص مؤمن است و جمیع مردم در آن شریک نیستند، مثل معرفت چشم و گوش و دست و پا و پدر بودن و پسر بودن و مال‌داشتن و پیر و جوان بودن، اینها معرفت ایشان نیست، در اینها سنی‌ها هم شریکند و همه می‌دیدند. پس معرفتی که معرفت خداست آن معرفتی است که مخصوص مؤمن است، و آن معرفت نورانیت است چنان‌که حضرت امیر به سلمان و ابوذر فرمود که یا سلمان و یا جندب ان معرفتی بالنورانیة هی معرفة ‌الله عزوجل. و معرفت ایشان به نورانیت در وقتی است که در ایشان که نظر کنی صفات خدا را در ایشان ببینی. پس خدا را معرفتی نیست مگر معرفت ایشان چنان‌که خدا را معامله و بیعتی و اطاعت و مخالفتی نیست مگر معامله و بیعت و اطاعت و مخالفت با ایشان. پس هرکس ایشان را به آن‌طوری که بایست و شایست شناخت امام دارد و هرکس امام دارد پیغمبر هم دارد و هرکس پیغمبر دارد خدا دارد، و اما هرکس امام را نشناخت نه پیغمبر  دارد و نه امام. پس هرکس عارف به ایشان شد عارف به خدا شد و هرکس عالم به ایشان شد عالم به خدا شد و هرکس نزدیک به ایشان شد نزدیک به خدا شد و آن وقت قربةً الی الله گفته، وهکذا سایر صفات خدا از علم و قدرت و سمع و بصر و جلال و کمال. اگر موقع جمیع صفات خدا را ایشان دانستی آن وقت به آن صفات رسیده‌ای و شناخته‌ای، زیرا که ایشانند اسم خدا، و اسم در وقتی اسم است که

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 88 *»

مسمّیٰ را بنماید و اسم وقتی اسم است که او را نخوانی و او را نبینی بلکه صاحب اسم را ببینی و بخوانی. محمد اسم خداست و نبی خدا و رسول خداست، و نبی وقتی نبی است که خبر از مسمّی بدهد، اگر در محمد نظر کنی و میم و حاء و میم و دال ببینی خدا را ندیده‌ای، و اگر محمد را دیدی و میم و حاء و میم و دال را ندیدی و پسر عبدالله را ندیدی آن‌وقت نبی‌الله و رسول‌الله را دیده‌ای، آن وقت خبر  از خدا داده. پس محمد اسم خداست و آمده از برای خلق خبر خدا را آورده. خبر خدا را چطور آورده؟ به این‌طور که علم و قدرت و سایر صفات خدا را به وجود مبارک خود از برای تو بیان کرده.

پس معرفت ایشان به نورانیت معرفت خداست، و معرفت نورانیت در وقتی است که ایشان را محل اسماء و صفات خدا بدانی. پس علم پیغمبر علم خداست و قدرت پیغمبر قدرت خداست و قول و حکم و امر پیغمبر قول و حکم و امر خداست و زبان پیغمبر زبان خداست، و چگونه چنین نباشند و حال آنکه خدا در قدسی در حق مؤمنین و شیعیان خالص می‌فرماید که بنده به واسطه نوافل‌کردن نزدیک به من می‌شود و از نزدیک هم نزدیک‌تر می‌شود تا اینکه او را دوست می‌دارم، و چون او را دوست داشتم چشم بینای او و گوش شنوای او و زبان گویای او و پای پویای او می‌شوم. پس زبان مؤمن زبان خدا و چشم و گوش و دست و پا و اعضاء و جوارح مؤمن جمیعش مال خداست و حکم مؤمن حکم خداست، چنان‌که علانیه در میان مردم می‌گویند که حکم فلان فقیه

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 89 *»

حکم خداست، و همچنین اذیت مؤمن اذیت خداست چنان‌که خدا می‌فرماید من آذیٰ لی ولیاً فقد بارزنی بالمحاربة و دعانی الیها.

باری، پس معرفت پیغمبر به نورانیت معرفت خداست چرا که منسوب به خداست و جمیع پیغمبران و حجت‌های خدا منسوب به خدا هستند و به همین نسبت‌ها است که صفات خدا را بیان می‌کنند. پس جمیع کارهای ایشان کار خداست. پس بدان که ائمه طاهرین بلکه هیچ‌یک از انبیاء و مرسلین عاجز  نبودند که به عجز  مصیبتی و بلائی کسی به آنها وارد آورد، زیرا که ایشانند محل قدرت خدا. پس بدان که ایشان به عمد جمیع بلاها و مصائب را به جان خود می‌خریدند. پس سیدالشهداء عاجز نبود، و مانند جهّال مباش و بدان که حضرت به عمد شهادت را قبول کرد، و وقتی که به کربلا آمد خیال این را نداشت که در آنجا سلطان باشد و خبر از شهادت خود نداشت؛ بلکه می‌دانست و عمداً به جهت نجات دوستان و شیعیان، خود را و جمیع اصحاب و انصار و جوانان خود را در معرض هلاکت درآورد. و والله که جمیع صاحبان جان پیش اولیای خدا و حجت‌های خدا مانند مار و عقرب هستند و اگر بخواهند به یک منتری و به یک دعائی جمیع آنها را می‌کشند و هلاک می‌کنند. پس ایشان عمداً با وجود قدرت خلافت را به منافقین و کفار واگذاشتند و به جهت امتحان آنها با آنها صلح کردند. و حضرت سیدالشهداء به جهت انتشار دین به همان طورهایی که دیروز عرض شد از روی اختیار کاری کرد و به طوری خود را شهید کرد و راضی شد که

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 90 *»

عیال او اسیر شوند تا اینکه دین خدا ظاهر و حقیت خودش و بطلان یزید واضح شود، و علانیه آمد در صحرای کربلا تا اینکه چهارصد هزار لشکر جمع شوند و او را علانیه بکشند تا اینکه صدا در عالم بپیچد. و عمداً  آمد در کنار فرات منزل کرد تا اینکه به عیال او آب ندهند و صدا در عالم بپیچد و حالی جمیع مردم شود که اینها بی‌دین بودند. پس جمیع این مصیبت‌ها را عمداً به خود خریدند تا اینکه صدا در عالم بماند، و مردم هر چند بی‌مذهب و بی‌دین باشند بدانند اینها بر حق بودند و یزید بر باطل بود، و پدر ملعونش هم که او را نصب کرد او هم بر باطل بود، و همچنین عثمان و عمر  و ابوبکر هم بر باطل بودند. پس مبدء و باعث قتل سیدالشهداء ابوبکر و عمر بودند. اگر ابوبکر غصب خلافت نکرده بود، عمر طناب به گردن حضرت امیر نمی‌انداخت و در به پهلوی حضرت فاطمه نمی‌خورد و امام حسن شهید نمی‌شد و حضرت سیدالشهداء شهید نمی‌شد.

و چنان‌که مکرر عرض می‌کنم بدانید که حضرت سیدالشهداء و سایر ائمه از برای انتشار نماز و روزه و سایر فروعات کشته نشدند، بلکه جمیع مصائب را به جان خود خریدند از برای اینکه فضائل و مناقب خود را ظاهر کنند و مثالب و قبایح اعدای خود را ظاهر کنند. پس سیدالشهداء از برای نشر فضائل خودش کشته شد. حالا کاری را که سیدالشهداء از برای او شهید شد منع می‌کنند. جمیع تقیه‌هایی که ائمه می‌کردند و بلاهایی که به جان خود می‌خریدند از برای این بود که فضائل

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 91 *»

علی گفته شود. ببین خدا می‌فرماید یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متمّ نوره و لو کره الکافرون جمیع کفار و منافقین همیشه در فکر این بودند که نور خدا را یعنی فضائل علی را خاموش کنند و همیشه خدا خواسته که نور آنها را ظاهر کند. ببین ائمه طاهرین با وجودی که همیشه از ترس منافقین تقیه می‌کردند و در دست آنها گرفتار و محبوس و دستگیر بودند و همیشه درصدد این بودند که فضائل آنها را مخفی کنند، چقدر فضائل زیاد شده که جمیع عالم را پر کرده! ببین تقیه دیگر از این بیشتر که حضرت امام موسی کاظم مدت هفت سال در زندان هارون ملعون محبوس و مغلول بود و هر وقت تشریف می‌آورد در مجلس آن ملعون در حضور او می‌ایستاد و تا اذن نمی‌داد حضرت نمی‌نشست، حضرت می‌فرمود که بدن من سنگین است اگر اذن می‌دهی بنشینم، اگر اذن می‌داد می‌نشست و الّا فلا. ببین مصیبت از این بیشتر و تقیه از این بیشتر که امام در مقابل کافر فاسق فاجر بایستد و بی‌اذن او نتواند بنشیند. و همچنین حضرت امیر  را طناب به گردنش کردند و به مسجد بردند این‌طور او را ذلیل کردند، و فضائل او را دوستان او از ترس و دشمنان او از عداوت مخفی کردند باز میان اين دو، عالم را پر کرده. و دشمنان ایشان همیشه ایشان را خوار و ذلیل و شهید می‌کردند که خودشان ممدوح و معزّز و محترم باشند، می‌بینی که باز جمیع مذاهب حتی سنی‌ها فضائل اینها را می‌گویند و مثالب و قبایح آنها را. یزید سیدالشهداء را شهید کرد که خودش معزّز و محترم و سلطان باشد، می‌بینی که جمیع مردم لعن به

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 92 *»

یزید می‌کنند لعن به عمر می‌کنند لعن به معاویه می‌کنند و از این طرف فضائل سیدالشهداء را می‌گویند. پس خدا می‌خواهد که نور خود را تمام کند و دین خود را ظاهر کند، می‌فرماید لیظهره علی الدین کلّه، و کلّ دین و اصل دین این است که مردم اقرار به فضائل علی بن ابی‌طالب صلوات الله علیه بکنند. حالا همین‌طور این منکرین فضائل هرچه بخواهند که فضائل را مخفی کنند و ناشرین فضائل را از روی زمین براندازند نمی‌توانند، این را کشتند خدا یکی دیگر را می‌فرستد، آن یکی را کشتند یکی دیگر را می‌فرستد، آن یکی را هم کشتند خدا باز یکی دیگر را می‌فرستد که فضائل علی را بگوید. پس هر کار بکنند نمی‌توانند نور خدا را خاموش کنند و نمی‌توانند بر خدا غالب شوند، بلکه خداست غالب بر آنها و ناشرین فضائل را نصرت و محافظت می‌کند که شب و روز فضائل علی را بگویند، و لو کره المشرکون.

و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرین

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 93 *»

مـوعظه نهـم

 

(سه‌شنبه / بيست‌ويکم صفرالمظفر  1289)

 

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 94 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولین و الآخرین الى یوم الدین.

خداوند عالم در كتاب محکم خود مى‌فرماید:

 

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

ترجمه فارسی این آیه شریفه این است که خداوند عالم در قرآن فرموده که خدا خریده است از جمیع مؤمنان جان‌ها و مال‌های ایشان را، و در عوض این جان و مال بهشت خود را قرار داده. و کسانی که این معامله را [کرده‌اند] تعریف فرموده که کسانی هستند که بعد از نزول قرآن جنگ می‌کنند در راه خدا و جمعی را می‌کشند و کشته می‌شوند در راه خدا و مال آنها به غارت برده می‌شود. و این امر را خداوند از برای هر پیغمبری بیان فرمود و خبر داد که بعد از نزول قرآن جماعتی در آخرالزمان می‌آیند و جان و مال خود را در راه خدا می‌دهند. و خداوند این واقعه را در تورات به موسی خبر داد و در انجیل به عیسی خبر داد. پس آن جماعتی که وفا به عهد خود کردند و جان و مال خود را در راه خدا دادند بشارت باد آنها را که

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 95 *»

خدا هم به وعده خود وفا خواهد کرد و بهشت خود را به ایشان به عوض خواهد داد. و من اوفیٰ بعهده من الله پس حالا که خدا وفا کننده‌تر است از هر وفاکننده‌‌ای و بهشت خود را می‌دهد، فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به بشارت باد شما را به بهشت عظیم و نعمت جاوید. این بود ترجمه فارسی این آیه شریفه.

و اگر فکر کنی خواهی یافت که بعد از نزول قرآن کسی نبود که جنگ کند در راه خدا و جان و مال‌های خود را در راه خدا بدهد مگر حضرت سیدالشهداء. چرا که بعد از نزول قرآن حضرت پیغمبر و حضرت امیر و امام حسن هیچ‌یک چنین کاری نکردند، پس آیه درباره حضرت سیدالشهداء وارد شده. پس فوز عظیمی که خداوند در این آیه فرموده محزون و مغموم‌شدن و گریه‌کردن بر آن حضرت است و نجاتی از برای احدی نیست مگر در این فوز عظیم. و عزاداری آن حضرت اعظم و اوجب واجبات و عبادات است. و مردم خیال می‌کنند که گریه بر سیدالشهداء از جمله مستحبات است و امری است که اگر کسی نکند نهایت ثواب ندارد، دیگر عذاب ندارد. و امر چنین نیست که گمان کرده‌اند بعضی از بی‌معرفتان. و این جماعت دیدند حدیثی را که حضرت سجاد مدت چهل‌سال در مصیبت پدر بزرگوارش گریه می‌کرد و هر وقت آب از برای او حاضر  می‌کردند چشم مبارکش به آن آب که می‌افتاد می‌فرمود قتل ابن رسول‌الله عطشانا و وقتی که غذا از برای او حاضر می‌کردند بنا می‌کرد فریاد و فغان کردن که قتل ابن رسول‌الله جَوعانا و همیشه مشغول گریه و

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 96 *»

زاری بود. و غلام حضرت می‌گوید که یک‌وقتی دیدم که حضرت در بیابان خلوتی در سجده بود و هزار مرتبه این کلمات را می‌گفت که لا اله الّا الله حقّاً حقّا  لا اله الّا الله عبودیّـةً و رقّا و این‌قدر گریه کرده بود که زمین از اشک چشم او تر شده بود. عرض کردم یا سیّدی هنوز وقت آن نشده که گریه شما تمام شود؟! فرمودند که یعقوب یک پسر از او گم شد و حال آنکه می‌دانست که پسر او زنده است و مدت چهل سال در فراق پسرش گریست؛ و من چگونه از گریه آرام بگیرم که به چشم خودم دیدم پدرم را در برابر  روی خود که او را از قفا به دوازده ضربت سر بریدند، و جمیع برادران و عموها و عموزاده‌های مرا پیش چشمم شهید کردند؛ و چهل منزل عیال پدرم را اسیر کردند. با وجود این چگونه از گریه آرام بگیرم؟!

باری، چون این احادیث را دیدند گفتند که گریه حضرت سجاد از روی طبیعت بود و مردم پدرهاشان می‌میرند و این‌قدر گریه نمی‌کنند، پس حضرت چون پدرش را خیلی دوست می‌داشت دلش می‌سوخت این‌قدر گریه می‌کرد و الّا واجب نیست. پس عرض می‌کنم که والله نجاتی نیست مگر در گریه‌کردن بر مصیبت حضرت سیدالشهداء، و مؤمن مؤمن نمی‌شود مگر  اینکه در مصیبت آن حضرت گریان و نالان باشد. پس گریه در مصیبت آن حضرت اعظم عبادات [است.] و چون اعظم عبادات است حضرت سجاد هم می‌خواستند که به‌جا آورده باشند. پس اعظم عبادات و اوجب واجبات است. و این مردمی که گریه بر حضرت سیدالشهداء را مستحب می‌دانند مانند اصحاب خوارج می‌مانند که بعد

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 97 *»

از آنی که معاویه با حضرت نزاع داشت، عمروعاص فکر کرد و تزویر کرد و گفت به لشکر معاویه که قرآن‌ها را سر نیزه‌ها کنید تا لشکر علی حرمت قرآن را بدارند و جنگ نکنند و متفرق شوند. و همین‌طور هم کردند. حضرت امیر فرمودند که بکشید، کلام الله ناطق منم و آیات قرآن را باید به امر من عمل کنید. و نشنیدند و از امر حضرت خارج شدند و از این جهت آنها را خوارج گفتند. پس بهترین اعمال امتثال امر ایشان است و ایشان فرموده‌اند که افضل و اشرف و اعظم اعمال گریه بر مصیبت آن حضرت است، که اگر کسی بر آن حضرت گریه کرد سایر اعمال او قبول است و الّا فلا.

و چون در ایام قبل این‌جور عرض‌ها را کردم بعضی ایراد کردند که پس گریه بر سیدالشهداء بهتر از نماز است، پس انسان همیشه بنشیند گریه کند و نماز نکند، و از این گذشته حدیث است که الصلوة عمود الدین ان قبلت قبل ماسواها و ان ردّت ردّ ماسواها. پس عرض می‌کنم که هر عملی باید به اذن ایشان باشد، و هر عملی وقتی دارد. ایشان اذن نداده‌اند که نماز را ترک کنی و همیشه گریه کنی، بلکه تو بنده‌ای و در هر وقتی از اوقات مأمور به عملی هستی و به امر ایشان باید در هر وقتی مأمور به هر عملی که هستی بکنی. پس در وقت نماز باید نماز بکنی و در وقت روزه باید روزه بگیری و در وقت گریه باید گریه کنی. و گریه بر سیدالشهداء چون اوجب واجبات است از این جهت وقت بخصوصی ندارد؛ بلکه هر وقت که مصیبت آن حضرت را از برای تو  ذکر کنند باید بنشینی و گریه کنی.

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 98 *»

پس نجاتی نیست مگر در  گريه بر مصیبت آن حضرت، و بر تو واجب است که خود را از آتش نجات بدهی، پس باید گریه کنی. پس نجاتی نیست مگر در ولایت و محبت ایشان چنان‌که در دعای اعتقاد می‌خوانی که من لا اثق بالاعمال و ان زکت و لا أراها منجیة لی و ان صلحت الّا بولایته و الایتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسلیم لرواتها پس نجاتی به‌واسطه اعمال نیست اگر موافق شرع باشد مگر به ولایت ایشان و محزون شدن در مصیبت ایشان و اقرار کردن به فضائل ایشان. و فضائل را هم باید از شیعیان ایشان که حامل فضائل ایشانند قبول کنی.

پس بدانید که افضل اعمال گریه بر سیدالشهداء است و نجاتی نیست مگر در شفاعت ایشان، و شفاعت ایشان در این است که در سرور ایشان مسرور و در حزن ایشان محزون باشید. پس افضل و اشرف اعمال است و باید به‌جا بیاوری، و سایر اعمال را هم باید به‌جا بیاوری. گریه بر سیدالشهداء که روح اعمال و افضل اعمال است باید به‌جا بیاوری، و نماز و سایر اعمال را هم باید به‌جا بیاوری. چرا که نماز و سایر اعمال را هم حضرت سیدالشهداء امر فرموده و باید بکنی. پس شرط قبولی جمیع اعمال و تأثیر جمیع اعمال به واسطه روح است، و روح اعمال گریه بر آن حضرت است که به واسطه او گناهان گذشته و آینده تو آمرزیده می‌شود.

و بعضی خیال می‌کنند که سیدالشهداء از شهادت خود خبر نداشت و از مدینه به این نیت بیرون آمد که در کوفه سلطان بشود و عزت داشته باشد، و اتفاق آنجا دور او را گرفتند و به زور و قهر و غلبه او را لابد و

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 99 *»

ناچار شهید کردند. و عرض کردم که ایشان اولاً مستجاب‌الدعوه هستند و به قدر مارگیرها و صاحب منترها منتر می‌دانستند. و حال آنکه جمیع آسمان و زمین را خدا مسخّر ایشان کرد و جمیع امراض و ملائکه به اذن ایشان حرکت می‌کردند، جمیع اشیاء مسخر ایشانند چنان‌که خدا می‌فرماید و سخّر لکم ما فی السموات و الارض چنان‌که حدیث است که به تب خطاب می‌کردند که یا امَّ ملدم و یا کبّاسة از بدن شیعیان ما بیرون برو. پس جمیع اشیاء مسخر خود ایشان بودند و ایشان مضطر نبودند. پس ایشان عمداً از روی اختیار شهادت را از برای خود قبول کردند تا اینکه جمیع خلق اولین و آخرین را نجات بدهند و اعمال ناقصه مردم را کامل کنند. پس والله اگر شهادت و مصیبت سیدالشهداء نبود جمیع اعمال مردم ناقص بود و نجاتی از برای احدی نبود. ببین عمود جمیع اعمال این نماز است، حالا ببین از خودت از اول تا آخر عمر دو رکعت نماز سراغ داری که از اول نماز تا آخر نماز توجه به خدا کرده باشی و مشغول تجارت و زراعت و سایر خیالات دنیا نباشی؟! پس اگرچه نماز عمود دین است ولکن کی نماز کرده؟! و کیست که بتواند دو رکعت نماز خالص بکند؟! و خدا نخواسته از مردم مگر عمل خالص را، می‌فرماید الا لله الدین الخالص. جمیع اعمال ما مشوب به اعراض و اغراض و امراض و مشوب به ریا و سمعه است و خدا از این‌جور اعمال بیزار است. پس ایشان چون بر ما رئوف و مهربان بودند و می‌دانستند که در قوه ما [نیست] که دو رکعت نماز خالص و با توجه بکنیم محض جود و کرم کاری کردند که نمازها و

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 100 *»

روزه‌ها و سایر اعمال ناقصه ما را خالص کنند. و هر عملی را که می‌خواهی امتحان کنی که از برای خداست یا غیر خدا، در حین عمل خود را امتحان کن که اگر آن عملی را که می‌کنی ببین اگر از خوف مردم یا سلطان است یا به جهت این است که از آتش می‌سوزی یا اگر مثلاً اگر نماز نکنی پیش مردم بی‌اعتبار می‌شوی، اگر در وقت نماز این خیال‌ها پیش تو می‌آید بدان که آن عمل از برای خدا نیست. و اما اگر در حین هر عملی متذکر خدا شدی و از خدا می‌ترسی نه از جهنم، و امید به خدا داری نه بهشت، و به امر خدا می‌کنی و می‌گویی که چون خدا مرا امر کرده این کار را می‌کنم بدان که آن عمل به امر خداست.

باری، چون مردم عمل خالص نمی‌توانستند بکنند، خداوند برگزید سیدالشهداء را و او را محبوب و مظلوم قرار داد و او را طوری کرد که اگر کسی متذکر او هم نباشد در حین غفلت، همین‌که متذکر مصیبت آن حضرت می‌شود و اسم آن حضرت را می‌شنود بی‌خود قلب او مجذوب می‌شود و بی‌اختیار اشک او جاری می‌شود. چنان‌که خودش فرمود انا قتیل العبرة ما ذُکرتُ عند مؤمن و لا مؤمنة الّا بکیٰ و استعبر  لمصابی پس خداوند او را جذّاب قلوب مؤمنین آفریده، و چنین جذّابیتی و چنین تأثیری در حضرت پیغمبر و سایر ائمه نیست. چنان‌که از اخبار انبیاء سلف منقول است که بعد از آنی که حضرت آدم به واسطه ترک اولایی که کرد و از حوّا جدا شد و در بیابان‌ها می‌گشت خطاب به او شد که اگر می‌خواهی که خدا تو را نجات بدهد، خدا را بخوان به پنج‌تن. و هر یک از

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 101 *»

پنج‌تن را که می‌خواند قلب او مسرور می‌شد و وقتی که به اسم حضرت سیدالشهداء می‌رسید و متذکر  اسم آن حضرت می‌شد بی‌اختیار قلب او می‌شکست و اشک او جاری می‌شد. عرض کرد که خدایا این چه سرّی است که وقتی که متذکر اسم آن چهار می‌شوم قلبم مسرور می‌شود و هر وقت متذکر اسم حسین می‌شوم و اسم مبارک او را بر زبان جاری می‌کنم قلبم محزون و اشکم جاری می‌شود؟! این حسین کیست که اسم مبارکش‌ این‌قدر مؤثر است؟! خطاب رسید که این حسین ولد تو است که فرزند پیغمبر آخرالزمان است، و در آخرالزمان به دنیا می‌آید و در صحرای کربلا  امّتان جدّ او او را وحید و فرید و غریب با جمیع اصحاب و یاران او با لب تشنه و شکم گرسنه می‌کشند. و به حدی تشنگی بر او غلبه می‌کند که از شدت عطش مابین او و آسمان مانند دودی می‌شود و آسمان به نظر او مانند دودی می‌نماید، و اهل و عیال او را بعد از شهادت او اسیر می‌کنند و شهر به شهر و دیار به دیار می‌گردانند. و چون آدم این واقعه را شنید بنا کرد زار زار گریستن. و خداوند به واسطه گریه او بر حضرت امام حسین او را نجات داد و از سر تقصیر او درگذشت و او را به حوّا ملحق ساخت.

پس نجاتی نیست مگر در گریه بر سیدالشهداء. از این جهت خداوند جمیع پیغمبران را به واسطه ترک اولایی که کرده بودند به واسطه گریه بر سیدالشهداء نجات داد. پس نجات آدم به واسطه گریه بر حسین بود و خطاب به او شد که اگر می‌خواهی نجات بیابی باید این اسم مبارک را بخوانی. نجات تو در اسم حسین است. پس والله نجاتی نیست در این

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 102 *»

اعمال ناقصه ما مگر به واسطه فضل ایشان و اقرار به فضائل ایشان و مسروربودن در سرور ایشان و محزون بودن در حزن ایشان، چنان‌که خدا می‌فرماید قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون یعنی بگو ای پیغمبر به مردم که به فضل خدا یعنی به محبت علی و اقرار به فضائل علی شاد و خورسند باشید و متوسل به ولایت علی و فضل علی باشید که او بهتر از اعمال ناقصه‌ای است که جمع کرده‌اید.

پس چون خدا نخواسته از بندگان خود مگر عمل خالص را و نجاتی از برای احدی نیست مگر در عمل خالص، و عمل خالص آن است که از برای خدا باشد و از ترس جهنم و به طمع بهشت نباشد و مشوب به اعراض و اغراض و ریا و سمعه و آراء و اهواء و خیالات و اعتبارات دنیاویه نباشد؛ و چنین عملی در قوه احدی نبود. لامحاله هر کسی به قدر خودش اعمال او به واسطه یک خیالی و یک اعتباری ناقص است. مثلاً اگر دروغ بگویم به دنیای من ضرر می‌خورد و فلان جایش عیب می‌کند پس باید راست بگویم که به دنیای من ضرر نرسد. پس [نه اينکه] دروغ را از برای خدا نمی‌گوید، بلکه از برای منفعت دنیای خود دروغ نمی‌گوید، و اگر بداند که به دنیای او ضرر نمی‌رسد دروغ می‌گوید. یا اینکه به جهت اعتبار خود که مردم وثوقی و اعتمادی به او داشته باشند و بگویند آدم خوبی است مال مردم را نمی‌خورد، نه به جهت اینکه چون خدا گفته مال مردم را نخور من نمی‌خورم. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه اگر بداند که ضرری به دنیای او نمی‌رسد می‌خورد. و هکذا نماز می‌کند به جهت اینکه مردم

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 103 *»

نگویند فاسق و فاجر است و شهادت او را قبول کنند، نه به امر خدا.

باری، خدا نخواسته است از عباد خود مگر عمل خالص را، الا لله الدین الخالص. و چنین عملی در قوه احدی نبود، پس خداوند در حکمت بالغه خود تدبیری فرمود و اسبابی فراهم آورد که عمل مردم را یعنی مؤمنان را خالص کند که در وقتی که مشغول آن عمل می‌شوند اصلاً به یاد بهشت و جهنم نباشند و به یاد خیالات فاسده و منافع و مضارّ دنیاوی نباشند، همین‌طور آن عمل بالطبع و بالفطره از روی خلوص از آنها صادر شود و سبب نجات آنها شود. پس در میان مخلوقات برگزید حضرت سیدالشهداء را و او را محبوب و مجذوب قلوب مؤمنین آفرید و او را با نهایت مظلومیت و مقهوریت در معرض بلا درآورد و آن‌همه بلاها و مصائب را به جان شریف او و اهل و عیال او آورد که چون مؤمنین محبوب خود را در معرض بلا ببینند یا بشنوند که مصیبتی به او وارد آمد نتوانند خودداری کنند، بدون اینکه ملتفت ریائی، سمعه‌ای، نفعی و ضرری و ترسی و خوفی و خیال فاسدی باشند بی‌اختیار همین بالطبع اشک آنها جاری شود تا اینکه جان خود را داده باشند و بهشت و نجات ابدی را خریده باشند. و والله که مؤمن گریه او از ترس جهنم نیست و به‌طمع بهشت نیست، به خیال چیزی دیگر نیست، همین‌طور بالطبع دلش به حال امامش می‌سوزد محبوبش است و دوست نمی‌تواند دوست خود را در بلا ببیند. و خداوند انسان را طوری آفریده که نمی‌تواند محبوب خود را در معرض بلا ببیند. دوست همین‌که دوست خود را در معرض بلا

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 104 *»

دید و دید که در چنگ دشمنان گرفتار است بی‌اختیار بدون خیال ترسی یا طمعی خود را می‌خواهد فدا کند و تا بتواند می‌خواهد دفع بلا را از جان محبوب خود بکند، و اگر خودش نباشد و نتواند که بلا را از جان او دفع کند همین‌که بشنود که مصیبتی به جان یا مال یا اهل و عیال محبوب او رسید بی‌اختیار اشک او جاری می‌شود. و والله که حسین محبوب مؤمنین است و مؤمنین محبوب حسینند، از این جهت مؤمنین در صحرای کربلا جان خود را فدای حسین کردند و حسین جان خود را فدای آنها کرد. پس والله شهدای کربلا اصلاً به یاد جهنم نبودند و به یاد بهشت نبودند، جمیع توجهشان به سوی امام بود و امام را می‌دیدند و نصرت امام را می‌خواستند بکنند، از کشته شدن نمی‌ترسیدند از این جهت بی‌اختیار و بی‌محابا جان خود را فدای امام کردند. و شماها چون در آن صحرا نبودید که جان و مال خود را در نصرت آن حضرت فدا کنید حال اگر  می‌خواهید مؤمن باشید و جان و مال خود را در راه خدا که یاری حسین است داده باشید باید در خود که نظر کنید در خود بیابید که اگر ما در آن صحرا بودیم یقیناً نمی‌توانستیم ببینیم که ما آنجا بایستیم و امامِ ما را شهید کنند؛ البته جان خود را فدای او می‌کردیم و ما می‌توانستیم دفع بلا را از جان او می‌کردیم و مال و اهل و عیال خود را به غارت و اسیری می‌دادیم که مال و اهل و عیال آن حضرت به غارت و اسیری نرود.

پس اگر در خود چنین چیزی و چنین حالتی را دیدید بدانید که جان و مال خود را در راه خدا داده‌اید و از جمله مؤمنین و شهدای آن

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 105 *»

حضرت محسوب هستید. و خدا هیچ محتاج به این نیست که جمیع مؤمنین در خاک و خون بغلطند و مال آنها به غارت برده شود و اهل و عیال آنها به اسیری رود، همین‌که کسی در قلب خود دید که اهل و عیال و جان و مال پیغمبر را از جان و مال و اهل و عیال خود دوست‌تر  می‌دارد و راضی هست که مصیبتی به جان او وارد بیاید تا اینکه جان و مال آنها محفوظ باشد و راضی نیست که یک مویی از سر نوکران ایشان کم شود، این دیگر مؤمن است و جان و مال خود را در راه خدا داده.

باری، پس چون شما در آن صحرا نبودید و جان و مال خود را فدای آن حضرت نکردید، اگر می‌خواهید مؤمن باشید و جان و مال در راه خدا داده باشید باید این حالت را در خود ببینید و جان و مال خود را مال خودتان ندانید مال پیغمبر  بدانید. و اگر یک وقتی اتفاق افتاد که جان و مال خود را بدهی باید از روی اشدّ رضا و رغبتِ تمام تسلیم ایشان کنی. پس چون در روز عاشورا در رکاب محبوب خود حاضر نبودی که جان و مال خود را فدا کنی حالا اگر می‌شنوی که در روز عاشورا آب را بر روی او بستند و خیمه‌های او را آتش زدند و شمشیر بر فرق مبارک علی اکبرش زدند باید بی‌اختیار اشک تو جاری شود، و از ترس جهنم و به طمع بهشت گریه نکنی بلکه دلت به حال امامت بسوزد. و والله که مؤمن اصلاً به یاد بهشت و جهنم نیست. پس گول روضه‌خوان‌ها را نخورید که به جهت بازارگرمی خودشان که می‌خواهند گریه بگیرند می‌گویند که خدا کند که عزیز مرده‌ای در مجلس نباشد، و هرکس حاجتی دارد بخواهد. خدا

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 106 *»

می‌داند که اینها کفر است، این حرف‌ها را می‌زنند که به یاد عزیز خودت بیفتی و دلت بسوزد و گریه کنی. و لامحاله عزیزمرده در مجلس هست و حاجتمند در مجلس هست. و هرکس در مصیبت سیدالشهداء از برای عزیز خودش گریه کند عزیز خودش را از عزیز فاطمه دوست‌تر داشته و چنین کسی کافر است. و اگر کسی در مصیبت حسین به طمع بهشت گریه کند بهشت را از حسین بیشتر دوست داشته و کافر است. پیغمبر  می‌فرماید بنده مؤمن نمی‌شود تا اینکه جان و مال و اهل و عیال و عترت مرا از جان و مال و اهل و عیال و عترت خود دوست‌تر بدارد. پس چه عزیزی است از عزیز فاطمه عزیزتر؟! و کدام جان است که از جان حسین عزیزتر باشد؟! هرکس جان خودش را از جان حسین عزیزتر بداند والله کافر است. کدام جوانی است که از جوان حسین عزیزتر باشد؟! کدام دختری است که از فاطمه و سکینه حسین عزیزتر باشد؟! و کدام طفل شیرخواری است که از علی اصغر حسین عزیزتر باشد؟! کدام خواهری است که از خواهران حسین عزیزتر باشد؟! کدام برادری است که از برادران حسین عزیزتر باشد؟! پس باهوش باش و گول روضه‌خوان‌ها را مخور و در مصیبت حسین از برای حسین و اصحاب و اهل و عیال حسین گریه کن تا مؤمن باشی، نه از برای مرده‌های عزيز خودت که کافر شوی. و از برای حسین گریه کن نه از ترس جهنم و به طمع بهشت که اگر مثلاً  گریه نکنم به جهنم می‌روم و اگر گریه کنم به بهشت می‌روم، دلت به حال امامت بسوزد. من می‌خواهم گریه‌ای که از برای بهشت باشد درِ آن بهشت را گل بگیرند،

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 107 *»

بهشت می‌خواهم چه کنم؟! حاجت می‌خواهم چه کنم؟! گریه‌ای که از برای این باشد که حاجت من برآورده شود که خدا پول به من بدهد یا عزت بدهد، می‌خواهم آن حاجت برآورده نشود.

پس سعی کنید که این گریه شما از روی معرفت و محبت به حسین باشد و این عملی که اعظم اعمال و عبادات شماست او را به طمع بهشت و ترس جهنم و سایر اعراض و خیالات فاسد نکنید که والله نجاتی ندارید مگر به این گریه. و این گریه را هم سعی کنید که از روی معرفت باشد. والله اگر به این شروطی که عرض کردم گریه کنید اگر به قدر بال مگسی از چشم شما اشک بیرون آید جمیع گناهان گذشته و آینده شما آمرزیده است، و شکی نداشته باشید که بهشت را به واسطه این گریه از برای خود خریده‌اید و ابداً روی جهنم را نخواهید دید.

و اگر کسی شکی داشته باشد که چطور می‌شود که این یک قطره گریه که به قدر بال مگس است این تأثیر را داشته باشد والله کافر می‌شود، به جهت اینکه خون حسین را خوار و ضعیف شمرده و قدرت خدا را کم دانسته. پس شکی نداشته باشید که اگر چنین گریه‌ای کردید و از روی معرفت و محبت بر امام خود گریستید گناهان شما مغفور و سعی شما مشکور است. و اگر چنین گریه‌ای کردید آن وقت است که روح در بدن اعمال ناقصه شما دمیده می‌شود و همین نمازهای با سمعه و ریا مقبول می‌شود و همه صحیح و درست می‌شود، و روزه‌هایی که با جان‌کندن گرفته‌اید همه قبول می‌شود و جمیع اعمال ناقصه شما کامل می‌شود. و اما

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 108 *»

اگر از روی معرفت گریه نکردی و اقرار به فضائل ایشان نکرده باشی، اگر عبادت جمیع ثقلین را کرده باشی بی‌ثمر خواهد بود، نه گریه تو ثمر دارد نه نماز تو ثمر دارد، جمیع اعمال تو چنان‌که خدا فرموده مانند خاکستر و غبار به باد شدیدی پراکنده می‌شود چنان‌که می‌فرماید اعمالهم کرماد اشتدّت به الریح فی یوم عاصف و جعلناه هباءً منثورا. پس نجاتی نیست مگر در اقرار به فضائل ایشان و گریه در مصیبت ایشان از روی معرفت و محبت.

حالا کسی خیال نکند و باز فردا ایراد نکند که اگر این طور است که اگر  به قدر بال مگسی در مصیبت ایشان کسی گریه کند پس جمیع گناهان مغفور است، دیگر کسی نماز نکند و روزه نگیرد و سایر اعمال را نکند، بلکه مرتکب معاصی هم بشود، چرا که یقین دارد که خدا گناه او را می‌آمرزد! پس به جهت اینکه مبادا کسی چنین خیالی بکند عرض می‌کنم که بنده باید جمیع اعمالش به امر امام او باشد و به دستورالعملی که او داده باید رفتار کند. پس این نماز را هم سیدالشهداء فرموده و امام تو فرموده و باید به‌جا بیاوری، و گریه را هم سیدالشهداء فرموده و باید بکنی، و روزه را هم سیدالشهداء فرموده و باید بگیری. اگر بنده‌ای، هر کاری را که فرموده در وقتش باید بکنی، هر کاری را که امر کرده باید بکنی و هر کاری را که نهی کرده باید نکنی. پس باید اعتقادت این باشد که چون امامم فرموده که نماز بکن من از این جهت نماز می‌کنم، و چون امامم فرموده که گریه بکن می‌کنم، و چون امامم فرموده که دروغ مگو و مال مردم را مخور به‌جهت امتثال امر او دروغ نمی‌گویم و مال مردم را نمی‌خورم. پس باید

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 109 *»

جمیع افعال و اقوال و حرکات و سکنات و اعتقادات تو به امر امام تو باشد. و اگر مخالفت امام خود را بکنی کافر می‌شوی، پس اگر به این خیال نماز نکردی که مثلاً چون امام فرموده نماز بکن من مخالفت او را می‌کنم و نماز نمی‌کنم، اگر چنین خیال بکنی و به این اعتقاد ترک نماز بکنی والله کافر می‌شوی و آن وقت مانند سنّی می‌شوی و گریه‌های تو ثمر ندارد. پس مؤمن جمیع کارهای او به امر و نهی امام است و تا بتواند می‌خواهد اوامر او را امتثال کند و از نواهی او اجتناب کند. و مؤمن مادامی که متذکر امام خود است و او را حاضر و ناظر می‌بیند مرتکب معصیت نمی‌شود. معاصی مؤمن از روی تذکر  و اختیار نیست بلکه از روی اضطرار یا غفلت یا شهوت یا غضب است، از امام خود غافل می‌شود اتفاق یک دروغی می‌گوید، شهوتی بر او غالب می‌شود از روی غفلت مثلاً  زنا می‌کند، غضبی بر او غلبه می‌کند جانش آتش می‌گیرد فحش می‌دهد، وقتی آن غضب یا شهوت از جان او رفت و متذکر امام خود شد خاضع و خاشع و کوچک می‌شود و توبه و انابه و گریه و زاری می‌کند که این چه کاری بود کردم؟! پس معاصی مؤمن از روی غفلت است و الّا محال است که مؤمن ملتفت این باشد که پیغمبر  و امام او حاضر  است و مثلاً  زنای او را می‌بینند و با وجود این در حضور آنها مشغول زنا بشود. محال است که بنده مؤمن ملتفت باشد که امام او حاضر است و دروغ او را می‌شنود و مع‌ذلک در حضور او بایستد و دروغ بگوید، این محال است. پس مؤمن اگر نمازی را ترک کرد یا معصیتی را مرتکب شد از روی غفلت است و گناه

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 110 *»

او را خداوند به فضل خود که اقرار به ولایت علی بن ابی‌طالب است و به‌واسطه اقرار به فضائل ایشان و گریه کردن در مصیبت ایشان می‌آمرزد. و این فضلی است از خدا که یؤتیه من یشاء و الله ذو الفضل العظیم.

و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرین

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 111 *»

مـوعظه دهـم

 

(چهارشنبه / بيست‌ودوم صفرالمظفر  1289)

 

 

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 112 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلوة و السلام على سیدنا و نبینا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

و لعنة اللّٰه على اعدائهم و مخالفیهم و مبغضیهم و غاصبى حقوقهم و ناصبى شیعتهم

و منكرى فضائلهم من الجن و الانس من الاولین و الآخرین الى یوم الدین.

خداوند عالم در كتاب محکم خود مى‌فرماید:

 

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التورية و الانجيل و القرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.

مکرّرها عرض شد ترجمه فارسی این آیه، که خداوند حتم کرد در جمیع ممالک خود که مردم جانشان و مالشان را به خدا بفروشند و خود را مالک هیچ چیز  ندانند و اقرار کنند که خداست مالک جان و مال ایشان. پس هرکس اقرار و اعتقاد کند که خودش مالک چیزی است از جمله کافران است. پس خداوند این معامله را به نام نامی حضرت سیدالشهداء ختم فرمود و آن بزرگوار این معامله را چنان به‌جا آورد که دیگر مافوق آن را تصور نمی‌توان کرد. و این معامله را که آن جناب فرمود و این مصیبت را به جان خود وارد آورد شما می‌دانید ان‌شاء‌الله که ایشانند اول ما خلق الله و ایشانند منیر کاینات و جمیع مردم از نور ایشان و فرع وجود ایشانند، و می‌دانید که اگر خدشه‌ای به آفتاب رو بدهد نورهای او کدر و مغشوش

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 113 *»

می‌شود و اگر آفتاب منجلی باشد انوار او منجلی خواهد بود، پس نور تابع منیر است. پس چون ایشانند منیر کاینات از این جهت مصیبت ایشان سرایت کرد بر انوار ایشان. و در هر سال اقامه عزای آن حضرت تازه است و خداوند هر سال و هر روز مصیبت ایشان را تازه می‌کند تا اینکه مؤمنان در مصیبت ایشان تازه به تازه باشند. و خداوند چنان قرار داده که مصیبت ایشان جاذب قلوب مؤمنان باشد و قلوب مؤمنان منجذب به ایشان باشد، و مؤمنان راضیند که مصیبتی به جان و مال ایشان برسد تا جان و مال مولای ایشان محفوظ باشد. پس خداوند از این جهت همیشه مصیبت ایشان را از برای مؤمنان تازه دارد تا اینکه مؤمنان همیشه از روی اختیار راضی باشند که بلائی به ایشان برسد و به مولای ایشان نرسد چنان‌که مولای ایشان از روی رضا جان و مال خود را فدای مؤمنان کرد، و مؤمن همیشه راضی است که بلائی به او برسد و به مولای او نرسد. و خداوند این امر را حتم فرموده که هرکس نیت عملی را داشته باشد و به ظاهر  به‌جا نیاورد جزای آن را به او بدهند، چنان‌که از امام سؤال کردند که چرا مؤمنان همیشه در آخرت متنعّمند و کفار همیشه معذب؟ فرمودند بنیاتهم خلدوا به جهت اینکه نیت مؤمن این است که اگر همیشه توی دنیا بود اطاعت کند و نیت کافر این است که اگر همیشه توی دنیا بود مخالفت خدا را کند از این جهت ثواب و عذاب آنها ابدی است. پس هر کسی را به نیت او جزا می‌دهند و می‌گیرند. و خداوند چنین قرار داده که هرکس به قتل کسی راضی باشد در خون او شریک است، چنان‌که در

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 114 *»

ظاهر شرع چنین است که اگر یک نفر کسی را بکشد و ده نفر راضی باشند آنها را هم [باید] بکشند. چنان‌که از امام سؤال کردند که سبب چیست که وقتی که امام زمان ظاهر می‌شود کسانی را که در صحرای کربلا نبودند می‌کشند و تقاص خون سیدالشهداء را از آنها هم می‌کنند؟ فرمودند که چون به فعل یزید و قاتلان سیدالشهداء راضی هستند از این جهت آنها را هم به قصاص می‌رسانند. از این است که امامِ زمان به خونخواهی حضرت سیدالشهداء بر می‌خیزد و در ظاهر شرع هم چنین بوده که هر کس به فعل قاتل راضی بوده در خون مقتول شریک است. چنان‌که حضرت امیر در بصره هرکس اصحاب او را نکشته بود و راضی بود به قتل اصحاب او فرمودند که هرکس که به قتل اصحاب من راضی بوده اگر گیر من بیاید می‌کشم. پس در ظاهر شرع هم سابقاً این حکم بوده اگرچه حالا به واسطه کفار و منافقین مخفی شده. پس هر کسی که راضی به فعل فاعلی باشد، دیگر می‌خواهد آن فعل خوبی باشد یا بد، در فعل او شریک است. پس هرکس حالا به قتل حضرت سیدالشهداء راضی باشد از اصحاب یزید است و در خون حضرت شریک است، و هرکس امروز راضی به قتل حضرت نباشد و نیت او این باشد که اگر در صحرای کربلا بودم جان و مال خود را فدای مولای خود می‌کردم، چنین کسی از جمله شهدای کربلا است و جان و مال خود را در راه خدا داده. و خدا احتیاج به این ندارد که جمیع مؤمنان جان و مال خود را فدا کنند، همین‌که شخص راضی شد که فدای سیدالشهداء بشود و بگوید یا لیتنی کنت معک فافوز

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 115 *»

فوزاً عظیما جان و مال خود را داده. از این جهت حضرت سیدالشهداء چون جان و مال خود را [داد] جمیع مؤمنان جان و مال خود را داده‌اند. و چه جانی است که از جان حسین عزیزتر باشد؟! و چه مالی است که از مال آن حضرت عزیزتر باشد؟! و چه عیالی است که از عیال آن حضرت عزیزتر باشد؟! پس خداوند از جمیع مؤمنان فدا کرد، و وجود مبارکی که از آن شریف‌تر و عزیزتر نمی‌شود فدای مؤمنان کرد تا اینکه اعمال جمیع مؤمنان را خالص کند. پس حضرت سیدالشهداء به جهت خالص کردن عمل مؤمنان انواع و اقسام بلاها را به جان شریف خود خرید. و چون مؤمنان طبایع آنها مختلف بود و هر کسی به یک جور مصیبتی متألم و متأثر می‌شد از این جهت انواع بلاها و مصیبت‌ها را از برای خود خرید تا اینکه هرکس از هر مصیبتی که دلش می‌سوزد حاضر باشد و دلش بسوزد و به آن واسطه نجات بیابد. بعضی از مردم هستند که جنگ و دعوا خیلی دیده‌اند و از کشته‌شدن پروا ندارند و از شنیدن اینکه کسی کشته شد چندان متألم نمی‌شوند و دلشان به هیجان نمی‌آید، اما همیشه در ناز و نعمت بوده‌اند و نمی‌توانند بد بگذرانند، از اینکه یک‌دفعه فقیر بشوند یا دست‌تنگ بشوند و نان و آب به آنها دیر برسد متألم می‌شوند، از اینکه همیشه معزّز و محترم بوده‌اند اگر یک‌دفعه بغتةً ذلیل بشوند متألم می‌شوند. پس آن بزرگواران به جهت متألم‌کردن این‌جور طبایع و این‌جور مؤمنان این‌جور مصیبت را به جان خود خریدند. در روز نهم محرّم همه معزّز محترم، نان غذا آب، هرچه می‌خواستند همه موجود و مهیا، جوانان

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 116 *»

زنده، اصحاب زنده، خیمه‌ها برجا، سایه سیدالشهداء بر سرشان؛ اما روز عاشورا همه گرسنه همه تشنه همه بی‌کس و بی‌یاور، خیمه‌ها آتش‌زده، همه توی بیابان گریه‌کنان ناله‌کنان زیر پای اسبان وامحمدا گویان واعلی گویان، بدن‌های آنها از ضرب سیلی و تازیانه مجروح؛ شب که شد نه شمعی نه چراغی نه رختخوابی نه زیرانداز و رواندازی، مال‌های آنها به غارت رفته، در میان یک بُر([2]) دشمن خونخوار، همه شادی می‌کنند دف می‌زنند لوطی‌گری می‌کنند که فتح کرده‌اند پسر پیغمبر کشته‌اند امام کشته‌اند. پس ببین بر آنها چه گذشت؟! و بعضی از مردم هستند که گرانی و تنگ‌دستی خیلی دیده‌اند و از این‌جور مصیبت متألم نمی‌شوند، ولکن اگر بشنوند یا ببینند که عیال آنها به اسیری برود غیورند و طاقت نمی‌آورند. پس به جهت سوزش این‌جور‌ دل‌ها این مصیبت را هم به جان خود خریدند و راضی شدند که اهل و عیال آنها با روهای باز بی‌چادر و معجر اسیر شوند و آنها را شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند. و بعضی از طبایع هست که از اینها هم متأثر نمی‌شوند ولکن از کشته‌شدن جوان می‌ترسند و متألم می‌شوند. از برای نجات این اشخاص مانند حضرت علی اکبر و قاسم را فدا کردند. و بعضی از اشخاص هستند که از کشته‌شدن طفل شیرخوار دل آنها به درد می‌آید، از برای منجذب کردن این قلوب، حسین راضی شد که علی اصغرش را به دم تیر بدهد.

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 117 *»

و هکذا چون طبایع مؤمنین مختلف بود آن بزرگوار انواع و اقسام بلاها را به جان خود و اهل و عیال و اصحاب خود خرید تا اینکه جمیع مؤمنین اولین و آخرین را نجات [بدهد.] و در هر عصری هر مؤمنی به‌حسب طبع خودش هر جور مصیبتی را که بشنود دلش سوزان و اشکش ریزان شود و نجات بیابد.

و اما از جمله مصیبت‌هایی که خیلی به من تأثیر کرده و دل مرا به‌درد آورده همین است که کسی همیشه عزیز  و محترم باشد و یک‌دفعه بلافاصله ذلیل و خوار شود و یک‌دفعه بلا و مصیبت بر او وارد آید. و این حکایت و این مصیبت عظیم در روز نهم محرم از برای ایشان اتفاق افتاد که ابن‌زیاد ملعون شمر ولدالزنا را سرکرده چهار هزار لشکر کرد و کاغذی برداشت به این مضمون نوشت به ابن‌سعد ملعون که شنیده‌ام در کربلا با حسین مدارا می‌کنی و شب‌ها با هم صحبت می‌دارید، البته به‌مجرّد رسیدن کاغذ من باید آب را بر روی حسین ببندی و آنی او را مهلت ندهی. به‌مجرّد رسیدن کاغذ من یا از او بیعت می‌گیری یا او را به قتل می‌رسانی. و اگر این کار را نمی‌توانی بکنی سرکردگی لشکر را باید به شمر واگذاری.

بعدازظهر نهم محرم بود که شمر ولدالزنا با چهار هزار لشکر وارد شد. بعد از آنی که ابن‌سعد کاغذ ابن‌زیاد را خواند گفت از برای حسین و اصحاب او مهلتی نیست، حکم کرد که جمیع لشکر رو به خیمه‌های حرم بروند و آنها را به قتل برسانند. وقت عصری بود حضرت سیدالشهداء سر به زانوی غم گذارده بودند و به خواب رفته بودند، زینب دید که لشکر

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 118 *»

هجوم کرده‌اند و رو به خیمه‌ها می‌آیند، حضرت را بیدار کرد گفت برادر این چه اوضاعی است لشکر بی‌خبر رو به خیمه‌های ما می‌آیند، بنای جنگی نبود حرفی نبود، چه شده که بی‌خبر هجوم کرده‌اند؟! حضرت فهمیدند فرمودند خواهر، عباس را بگو بیاید. حضرت عباس چون یک خویشی با آنها داشت از این جهت او را طلبیدند که بلکه آنها را راضی کند که یک شب مهلت بدهند. به حضرت عباس فرمودند برو به اینها بگو چه شده چه خبر است و چه خیال دارند؟ اگر بنای جنگ است که جنگ این‌طور نیست، باید خبر بکنند، تا به حال کسی بی‌خبر جنگ نکرده. برو ببین منظور آنها چیست؟ حضرت عباس پیغام امام را رسانید، گفتند که تازه خبر رسیده و بنای جنگ است و الآن باید جنگ بکنیم و دیگر مهلتی نیست. عباس آمد خدمت امام و عرض کرد که می‌گویند که بنای جنگ است و مهلت نیست. فرمود برو بگو حالا که خیال جنگ دارید بنای جنگ را به فردا قرار بدهید و یک امشبی را به جهت مناجات و وداع با حضرت پروردگار ما را مهلت بدهید. حضرت مناجات خیلی کرده بود ولکن مناجاتِ وداع نکرده بود، فرمودند امشب می‌خواهم با خدای خود مناجات و وداع بکنم، برو بگو امشب را مهلت بدهید و بنای جنگ فردا باشد. رفت و به آن لشکر فرمود که امام می‌فرمایند که یک امشبی را توقع دارم که به جهت وداع با خدای خود مرا مهلت بدهید. آن سرکرده‌ها و رؤسای لشکر گفتند که امان و مهلتی نیست، الآن حسین یا بایست بیعت بکند یا الآن جنگ می‌کنیم. لشکر چون این سخن را شنیدند رو کردند به

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 119 *»

رؤساء و بنا کردند به فریاد کردن که ای بی‌انصاف‌ها و ای بی‌مروت‌ها، فرزند پیغمبر  یک شب از برای عبادت مهلت می‌خواهد چرا مهلت نمی‌دهید؟! شما که او را می‌کشید یک روز بعدتر باشد. ابن‌سعد و سایر رؤساء ترسیدند، یعنی از این ترسیدند که مبادا لشکر  برگردند و شورش کنند و اطاعت آنها را نکنند. پس از لشکر ترسیدند که اگر آنها اطاعت نکنند نمی‌توانند جنگ کنند، دیدند چاره‌ای ندارند گفتند جنگ فردا باشد، فریاد کردند که ما امشب حسین و اصحاب حسین را مهلت دادیم. حضرت عباس آمد خدمت امام و عرض کرد که مهلت دادند.

پس شما متذکر باشید و بدانید که لشکر هم تقصیر داشتند، بلکه تقصیر و گناه لشکر  بیش از رؤساء است. و مانند بعضی از جهال خیال نکنید که لشکر تقصیر نداشتند، جمیع تقصیر از رؤساء بود. والله در هر عصری تا لشکر نباشند رؤساء نمی‌توانند حکمی را جاری کنند. و به همین‌طور خدا در روز قیامت بر همان لشکر احتجاج می‌کند که چنان‌چه تا شما مهلت ندادید رؤساء نتوانستند مهلت بدهند و به حول و قوه شما مهلت دادند، همین‌طور اگر شما اطاعت آنها را نمی‌کردید نمی‌توانستند آن حضرت را شهید بکنند، پس به نصرت و یاری شما آنها قوت پیدا کردند و فرزند پیغمبر را کشتند. و در هر عصری همین‌طور بوده، تا عوام‌الناس جمع نشدند و دور رؤساء را نگرفتند و آنها را متشخص نکردند آنها خودشان به تنهایی نمی‌توانستند اجراءِ حکمی و اخفاءِ حقی بکنند. اگر همین عوام‌الناس و اراذل و اوباش دور ابوبکر را نمی‌گرفتند

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 120 *»

نمی‌توانست غصب خلافت بکند. ابوبکر رذل‌تر  و احمق‌ترین مردم بود، ابن ابی‌قحافه بود. و قحافه در عرب کاسه‌لیس را می‌گویند. هرکس و هر بزرگی که چیزی می‌خورد این گداها و اراذل که می‌روند که ته کاسه او را پاک کنند، آن کاسه‌لیس را عرب قحافه می‌گوید. پدر ابوبکر هم در آن زمان قحافه بود، دور خانه‌ها می‌گشت که هرکس که چیزی می‌خورد ته کاسه او را بگیرد و پاک کند. و این ابوبکر  پسر آن بود و اصلش ملّامکتبی بود و به قدر خری هم چیزی راه نمی‌برد، همین اراذل و اوباش که دور او را گرفتند قوت پیدا کرد و غصب خلافت کرد. همچنین عمر  رذل‌تر و جاهل‌تر و احمق‌ترین مردم بود و داخل آدم نبود که کسی او را خلیفه کند، مسائل فقهی از او می‌پرسیدند راه نمی‌برد. توی مسجد یک مسئله از او می‌پرسیدند مانند خر به گل می‌ماند و نمی‌توانست جواب بدهد و می‌گفت نمی‌دانم، تا آنکه توی صف زن‌ها یک زنی راست می‌شد و جواب می‌داد، آن وقت فریاد می‌کرد که «کل الناس افقه من عمر حتی المخدّرات فی الحجال» جمیع مردم داناتر و فقیه‌تر از عمرند، حتی عروس‌های در حجله‌ها از من بهتر می‌دانند. ببین جمیعش هرزگی و لوطی‌گری بود، دلیل و برهانی بر حقیّت خود نداشتند به جز اینکه آنها اجماع کرده‌اند و عمر را خلیفه کرده‌اند، یا اینکه جمعیت آنها بیشتر است، یا آنکه مال آنها بیشتر است یا عزت آنها بیشتر است. ولکن شما بابصیرت باشید و فکر کنید که در هیچ عصری دلیل حقیّت، جمعیت و مال و عزت نبوده. اگر دلیل حقیّت، جمعیت باشد، یهود و نصاریٰ جمعیتشان خیلی

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 121 *»

بیشتر از اهل اسلام است، اگر دلیل حقیّت مال و عزت باشد فرنگی‌ها خیلی مال دارند، همه معزّز و محترمند.

در همین کارهای سیدالشهداء فکر کنید، خدا می‌داند که جمیع کارهای او تعلیم است. اگر خداوند این بندگان را از برای این آفریده بود که توی این دنیا همه بخورند و بیاشامند و عزت و دولت داشته باشند، خود حضرت سیدالشهداء که عزت و دولتش از همه‌کس بیشتر بود، خود یزید و معاویه مثل سگ از حضرت می‌ترسیدند و سالی صدهزار تومان از ترس از برای او می‌فرستادند. از ترسشان بود که پول می‌فرستادند، از ترسشان بود که او را شهید کردند. پس دیگر عزت از این بیشتر؟! دولت از این بیشتر؟! اگر عزت و دولت و استراحت دنیا را می‌خواست و خدا او را از برای همین کارها آفریده بود صد هزار تومان خیلی پول خوبی بود، بنشیند در نهایت عزت و استراحت و خوش بگذراند. چرا این‌همه مصائب و بلا را به جان خود می‌خرید؟! پس می‌خواست تعلیم شما بکند که خدا شما را از برای عزت و دولت و اکل و شرب نیافریده، و دلیل حقیّت جمعیت نیست، و خدا شما را از برای اینها نیافریده. بلکه شما از برای این خلق شده‌اید که عبادت کنید، و عبادت حقیقی آن است که خود را مالک چیزی ندانید و بدانید که خداست مالک جان‌ها و مال‌های شما و هر وقت که می‌خواهد باید از روی رضا و رغبت تسلیم کنید. و باید مؤمن همین‌طور باشد و اعتقاد او این باشد که هر وقت اتفاق افتاد که بایست جان و مال خود را در راه خدا بدهم بایست بدهم، و اگر یک وقتی اتفاق افتاد که اهل و عیال تو

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 122 *»

بایست در راه خدا به اسیری بروند اگر مؤمنی باید راضی باشی. پس آن بزرگوار تعلیم شما کرد که خدا شما را از برای این آفریده که مؤمن باشید و جان و مال خود را در راه خدا بدهید، نه از برای اکل و شرب و عزت و ثروت. و اگر می‌خواهید طریقه سربازی و رویه جان‌فشانی را یاد بگیرید این‌طور یاد بگیرید، ببینید من چطور جان و مال و اهل و عیال خود را در راه خدا دادم و تعلیم بگیرید.

باری، در هر عصری همین عوام، بزرگ را بزرگ کردند. حال هم این عوام اگر نباشند و دور آقا را نگیرند و او را متشخص نکنند، آقا آقا نمی‌شود و حکم بغیر ما انزل الله کرده نمی‌شود و رشوه خورده نمی‌شود. حالا نمی‌گویم که همه‌کس این‌طور است، هرکس که این صفات را دارد ما با او حرف داریم. پس گناه این عوام بیشتر از آقایان است، و روز قیامت اول اینها را عذاب می‌کنند که شما باعث شدید، و دور آقایان را گرفتید و آنها را بزرگ کردید تا اینکه جرأت کردند و اخفاء حق کردند. و اگر فکر کنید خواهید یافت سرّ این را که چرا در هر عصری که بلائی و عذابی نازل می‌شود این گداها و عوام و اراذل و اوباش بیشتر  هلاک می‌شوند و آن مردمان متشخص معزّز محترم بادولت همه صحیح و سالمند و عیب نمی‌کنند. سرّش همین بود که عرض کردم که همین گداها دور آقا را می‌گیرند و او را متشخص می‌کنند تا اینکه قوت و جرأت پیدا می‌کند و حقّی را مخفی می‌کند. از این جهت هر وقت یک وبائی طاعونی گرانیی هر بلائی که آمد خداوند این عوام و اراذل را بیشتر می‌کشد تا آنکه دور

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 123 *»

آقایان را نگیرند و آنها بی‌یاور باشند. پس حالا دیگر بعضی از جهال نگویند که این عوام چه تقصیر دارند؟! اینها عوامند، تقصیر بزرگان است. همیشه چه در دنیا و چه در آخرت عذاب این عوام بیشتر است.

باری، منظور اینها نبود، منظور این بود که بعد از آنی که آن لشکر شقاوت‌اثر حضرت را مهلت دادند، امر فرمود که خیمه‌ها را به هم متصل کنند تا اینکه شب همه مشغول مناجات و وداع باشند. خیمه‌ها را به هم متصل کردند و طناب‌های آنها را به هم بستند. و چون شب به سر  دست درآمد بعد از ادای نماز مغرب و عشاء حضرت رو کردند به آنها و خطبه‌ای در نهایت فصاحت و بلاغت اداء نمودند؛ و تا به حال هنوز خیلی خبر نداشتند که چه خبر است و فردا کشته می‌شوند، بعد از ادای خطبه فرمودند که شما خوب اصحابی بودید و خدایا شاهد باش که من اصحابی بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم، و ای اصحاب من بدانید که ماها یعنی ما جماعت امامان و پیغمبران فریبنده و گول‌زن نیستیم و دأب ما این نیست که با کسی مکر  بکنیم، شما این را بدانید که فردا من کشته می‌شوم و این جماعت با من کار دارند و مرا می‌خواهند بکشند و شما اگر متابعت مرا نکنید کسی با شما کاری ندارد و اگر شما را هم بکشند به‌واسطه این است که متابعت من کرده‌اید. حالا من بیعت خود را از گردن شما برداشتم و اینک تاریکی شب عالم را فرا گرفته و خدا شب را از برای همین آفریده که هر کس هر کجا بخواهد فرار کند بتواند، هرکس می‌خواهد کشته نشود برود. چون حضرت این فرمایشات را فرمود آنهایی

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 124 *»

که خویش و اقارب حضرت بودند، و اغلبشان خویش و اقارب بودند، آنها از شدت خجالت و حزن سر به زیر انداخته بودند و سر بالا نکردند. راوی می‌گوید که مانند شتری که مرغ روی کلّه او نشسته باشد و سر او به زیر باشد و نتواند حرکت بدهد همین‌طور سر به زیر انداخته بودند و از شدت خجالت و حزن سر بالا نمی‌کردند. و چون که شتر هر وقت مرغی به کلّه او می‌نشیند سر خود را حرکت نمی‌دهد، از این جهت اصحاب حضرت را به شتر تشبیه کرده. پس آنها که خویش و اقارب بودند از خجالت نفس نکشیدند و فکر می‌کردند که امام حسين با وجود اینکه می‌داند که کشته می‌شود و بی‌کس و بی‌یاور مانده باز فکر این است که اذیتی و مصیبتی به ما نرسد. و اما چند نفری از اصحاب که بیگانه بودند آنها طاقت نیاوردند و هر یک به قدر معرفت و محبت خود جوابی دادند، یکی از آنها این‌طور جواب داد و چه جواب شیرینی داد! عرض کرد ای آقای من، تو را تنها بگذارم و بروم سر راه‌ها بنشینم و انتظار بکشم که هر کس از کربلا بیاید سراغ بگیرم که بر سر آقا و آقازاده‌های من چه گذشت؟! آیا آنها را کشتند یا فرار کردند؟ و هرکس می‌آید احوال کربلا را بپرسم؟! من چنین کاری نخواهم کرد، و والله که دست از تو برنمی‌دارم تا آنکه آنچه بر سر شما وارد آید بر سر من هم وارد آید، یعنی من تو را می‌خواهم، امام می‌خواهم و می‌خواهم جانم را فدای تو کنم و اصلاً به یاد بهشت و جهنم نیستم و از کشته‌شدن نمی‌ترسم. این این‌طور جواب داد. یکی دیگر  برخاست و عرض کرد که ای آقای من، والله در خود می‌بینم که راضی هستم که

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 125 *»

درندگان صحرا مرا بدرند و دو دفعه زنده شوم و دو دفعه مرا بدرند تا هفتاد دفعه راضی هستم که زنده شوم و کشته شوم و اذیتی به شما نرسد. یعنی راضی هستم که هفتاد مرتبه زنده شوم و کشته شوم و در هر کشته‌شدنی دفع بلائی از شما بکنم و اذیتی و بلائی به شما نرسد. پس راضی هستم که هفتاد مرتبه کشته شوم و یک مویی از شما کم نشود، و حال آنکه یک کشته‌شدن است و بعدش همیشه در بهشت در خدمت شما در نعمت ابدی. هر یک از اصحابی که بیگانه بودند از این‌جور جواب‌ها دادند.

بعد آخر  شب و نزدیک نصف شب که شد حضرت به اصحاب خود امر فرمودند که هرکس در خیمه خودش مشغول عبادت و مناجات و وداع باشد. ولکن تا حالا باز هنوز این اطفال و زن‌ها خبر  ندارند که چه اوضاع است و فردا کشته می‌شوند. هر یک در خیمه خود مشغول مناجات و گریه و زاری شدند. و حضرت هم چون سلطان بود خلوتگاه داشت و خیمه‌ای علی‌حده از برای آن بزرگوار زده بودند، تنها مشغول مناجات و وداع بود. و از فقرات مناجات چنان معلوم می‌شد که فردا کشته می‌شود. حضرت سجاد می‌فرماید که من چون بیمار بودم خیمه‌ای علی‌حده داشتم، و این هم که می‌گویند حضرت تب داشت دروغ است، حضرت ناخوش بود و ناخوشی او هم ناخوشی اسهال بود. دیگر  فکر کن ببین در راه شام با وجود این ناخوشی بر آن مظلوم چه گذشت که هی باید سوار شود و پیاده شود.

باری، حضرت سجاد می‌فرماید که من چون بیمار بودم عمه‌ام

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 126 *»

زینب مشغول پرستاری من بود، در حینی که پدر بزرگوارم مناجات می‌فرمود من از فقرات مناجات او فهمیدم که بلا بر ما نازل شده و فردا کشته می‌شود، ولکن به روی خود نیاوردم که مبادا عمه‌ام ملتفت شود. که در این اثنا عمه‌ام فهمید که برادرش از این‌جور مناجات می‌کند و فهمید که فردا برادرش کشته می‌شود، پیراهن طاقت درید و چادر به سر کرد و چادر او بر روی زمین کشیده می‌شد و مضطربانه رفت در خیمه برادر و عرض کرد که ای برادر، این چه کلماتی است که می‌گویی و این چه خبری است که می‌دهی؟! حضرت صریحاً فرمودند که بله فردا من کشته می‌شوم. چون این کلام را شنید صیحه‌ای زد و بیهوش شد و غش کرد. حالا ببین زینبی که می‌شنود که فردا برادرش کشته می‌شود غش می‌کند و طاقت نمی‌آورد، آیا فردا چه می‌کند که پیش روی او یک یک جوانان می‌روند و کشته می‌شوند؟! یکی را نعشش را می‌آورند، یکی را خبرش را می‌آورند، و بایست این‌همه مصیبت را ببیند و نفس نکشد و همه را صبر کند و صورت نخراشد. ببین چقدر قوت و طاقت پیدا کرده؟! بعد از آن حضرت آب سرد آوردند و بر روی او پاشیدند و او را به هوش آوردند. بعد از آنی که او را به هوش آوردند بنا کردند او را موعظه و نصیحت کردن و تسلی‌دادن. حالا توی این تسلّی‌ها فکر کن که هر تسلی هزار مصیبت است، و توی این تسلی‌ها خبر مرگ خود را می‌دهند و باید زینب بشنود و صبر کند. فرمودند ای خواهر من چنین توقعی از تو نداشتم، تو چرا کم‌طاقتی؟! جدم از من عزیزتر بود از دنیا رفت، پدر و مادر و برادرم از من

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 127 *»

عزیزتر بودند از دنیا رفتند، جمیع اهل آسمان و زمین می‌میرند و احدی در روی زمین باقی نمی‌ماند و هر صاحب حیاتی باید شربت ناگوار مرگ را بچشد و من هم باید بمیرم، خدا و رسول می‌خواهند مرا کشته ببینند و تو باید به رضای آنها راضی باشی، صبر کن بی‌طاقتی مکن، اگر این واقعه اتفاق افتاد گریان چاک مکن صورت مخراش صدا به گریه بلند مکن، من حالاها به دست تو کار دارم، تو حالا غش می‌کنی پس فردا چه می‌کنی که باید مرا برابر رویت شهید کنند؟! تو باید پرستار اطفال یتیم من باشی و نگذاری که صدا به گریه بلند کنند، باید آنها را به صبر بداری و همه‌جا آنها را تسلی بدهی. بنا کردند از این‌جور موعظه‌ها کردن، و به واسطه همین موعظه‌ها بود که فردا که شد همه پیش رویشان کشته می‌شدند و صبر می‌کردند و همین نگاه می‌کردند، و همان طفل‌های کوچک آنها هم صبر می‌کردند، و اگر می‌خواستند نفرین می‌کردند و همه را فانی می‌کردند. همین سکینه دختر سیدالشهداء چهار سال بیشتر نداشت، و اگر می‌خواست نفرین می‌کرد و جمیع کفار و منافقین را به درک واصل می‌کرد، ولکن صبر  می‌کرد و نفرین نمی‌کرد. حضرت او را روی زانوی خود می‌نشاندند و تسلی می‌دادند که صبر کن و جزع و فزع مکن.

پس آن بزرگواران چه خوردشان و چه بزرگشان قادر بودند که دعا کنند و بلا را از خود دفع کنند ولکن عمداً صغیر و کبیرشان این‌همه بلا و مصائب را به جان خود خریدند و در جمیع آن بلاها صبر کردند تا صبر را تعلیم کنند، تا اینکه در مصائب و بلاها و تنگدستی و فقر  و فاقه صبر

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 128 *»

کنی و تأسی به ایشان کنی و به یاد ایشان بیفتی و جزع و فزع نکنی.

و عمداً از روی اختیار این‌همه مصیبت را به جان خود خریدند تا اینکه حق را ظاهر کنند. یعنی در هر عصری یک و دویی که طالب حقند این صدا به گوش آنها بخورد و بدانند که یزید و معاویه و عثمان و عمر  و ابوبکر  بر باطل بوده‌اند که این‌طور بی‌تقصیر  و گناه فرزند پیغمبر  را شهید کرده و اهل و عیال او را اسیر کرده و شهر به شهر و دیار به دیار گرداندند. هرکس مؤمن باشد و طالب حق باشد می‌فهمد که این جماعت بر باطل بوده‌اند، و آن کسانی که به این طور مظلومیت و مقهوریت بی‌گناه و بی‌تقصیر کشته شده‌اند بر حق بوده‌اند. پس این کارها را کردند تا اینکه هر عصری اگر یک و دویی طالب حق باشد بفهمد که یک حقی توی دنیا هست. جمیع این مصیبت‌هایی که حضرت سیدالشهداء بر خود خرید از برای این بود که حق را ظاهر کند، و در هر عصری اگر یک و دویی طالب حق باشند بیدار شوند و بفهمند که اهل حقی توی دنیا هست.

و دلیل حقیت چنان‌که عرض کردم جمعیت و عزت و دولت نیست. دلیل حقیت اهل حق دلیل و برهان است، هرکس که بر قول خود دلیل و برهان از روی کتاب خدا و سنت رسول و ضرورت اسلام دارد بر حق است. چنان‌که حضرت سیدالشهداء در روز عاشورا بعد از آنی که جمیع اصحاب و یاوران و فرزندان و برادران او را در خاک هلاک انداختند، آن بزرگوار به جهت اتمام حجت آمدند در مقابل لشکر مخالف ایستادند و دلیل و برهان بر حقیت خود اقامه کردند. جمیع

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 129 *»

کارهای آن حضرت ارشاد و تعلیم است. به جهات و ملاحظاتی چند بنا کردند با آنها مکالمه کردن، یکی آنکه اتمام حجت بر آنها کنند که روز قیامت حجتی بر خدا نداشته باشند که او را نشناختیم و کلام او را نشنیدیم و ادعای او را نفهمیدیم. و یکی آنکه می‌خواستند که اگر یک و دویی در لشکر  آنها باشد مانند حر و اصحاب حر، آنها را بیرون بیاورند و از آتش جهنم نجات بدهند.

باری، مقصود اینکه حضرت سیدالشهداء اقامه دلیل و برهان بر حقیت خود می‌فرمود. فرمود ای قوم آیا من فرزند پیغمبر شما نیستم؟ در این شکی دارید؟ یعنی اگر شما ادعا می‌کنید که امت پیغمبرید و به شرع پیغمبرید، در شرع او این نیست و او نفرموده که فرزند او را بکشید. همه گفتند بلی می‌دانیم که تو فرزند پیغمبری. فرمود آیا فرزند علی‌بن‌ابی‌طالب نیستم و آن بزرگوار پدر من نیست؟ و آیا فاطمه زهرا مادر من، و آیا جعفر طیّار عموی من، و آیا حمزه سیدالشهداء عموی پدر من نیست؟ و آیا خدیجه کبری که اول زنی است که به شرف اسلام مشرّف شد جدّه من نیست؟ همه را گفتند بلی می‌دانیم و در اینها شکی نداریم، در حسب و نسب تو کسی حرفی ندارد. فرمود این عمامه پیغمبر نیست که بر سر من است؟ عرض کردند چرا. فرمودند آیا این شمشیر  پیغمبر نیست که من حمایل کرده‌ام؟ و آیا این اسب پیغمبر نیست که من سوارم؟ گفتند چرا. حالا حماقت آن احمقان را ببین، همین‌که حضرت حسب و نسب خود را بیان می‌فرمود و می‌فرمود جد من پیغمبر است و پدرم علی است هیچ‌کس

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 130 *»

حرفی نداشت، ولکن همین‌که حضرت فرمود آیا این عمامه و شمشیر  و اسب پیغمبر نیست همه بنا کردند به گریه کردن، که یعنی ما را به یاد پیغمبر  انداختی. پس ببین چقدر خبیث و احمق بودند که از برای عمامه و شمشیر و اسب پیغمبر گریه می‌کردند، و فرزند او را که مکرّرها بر دوش مبارک او دیده و مکرّر شنیده بودند که پیغمبر می‌فرمود حسین ریحانه من است هر وقت به یاد بهشت و گل‌های او می‌افتم حسین را می‌بویم، حسین میوه دل من است و سرور قلب من است، گوشت حسین از گوشت من است و خون حسین از خون من است، حسین منی و انا من حسین حسین از من است و من از حسینم، هرکس حسین مرا اذیت کند مرا اذیت کرده و هرکس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده؛ مکرّرها با گوش خودشان از پیغمبر این‌جور کلمات را درباره حضرت سیدالشهداء شنیده بودند، حالا به محضی که به یاد اسب و عمامه و شمشیر  پیغمبر می‌افتند گریه می‌کنند و همین حسین را با آن التفات‌های پیغمبر  با لب تشنه شهید می‌کنند.

بعد از آنی که حضرت حسب و نسب خود را بیان فرمودند، عرض کردند اینها همه را می‌دانیم. فرمود خوب، پس چه کرده‌ام که قتل مرا واجب می‌دانید؟! آیا حلالی را حرام کرده‌ام حرامی را حلال کرده‌ام؟ بدعتی گذارده‌ام تغییر شرعی داده‌ام؟! عرض کردند نه. فرمودند پس چرا مرا می‌خواهید بکشید؟! دیگر جواب نداشتند، دلیل و برهانشان همه این بود که باید با یزید بیعت کنی. آخر چرا با یزید بیعت کنم؟! من پسر

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 131 *»

پیغمبرم و یزید پسر معاویه فاسق فاجر است، چرا باید من با او بیعت کنم؟! جوابی نداشتند به جز هرزگی و لوطی‌گری که پسر هرکه می‌خواهی باش! ما اینها را نمی‌دانیم باید با یزید بیعت کنی. پس ببین دلیل نداشتند. این‌همه دلیل که حضرت سیدالشهداء آورد آنها یک جواب نداشتند.

حالا هم همین‌طور برو از مخالفین بپرس که آیا ما شیعه نیستیم و پدر ما شیعه نبوده و مادر ما شیعه نبوده؟ آیا ما در تشیع تولد نکرده‌ایم؟ آیا حلالی را حرام کرده‌ایم حرامی را حلال کرده‌ایم؟ گفته‌ایم نماز ظهر سه رکعت است؟ گفته‌ایم نماز مغرب چهار رکعت است؟ منکر ضرورتی از ضروریات شده‌ایم؟ همه را می‌گویند نه، و جوابی ندارند به جز لوطی‌گری و هرزگی و جواب‌های خنک، مثل جواب‌هایی که کفار و منافقین در عصر حضرت امیر می‌دادند، اینها هم همان جواب‌های خنک بی‌مزه آنها را می‌دهند. «کم ترک الاول للآخر» آن اولی‌ها افتراء می‌بستند به حضرت امیر که بله علی غسل جنابت نمی‌کند و شب‌ها دزدی می‌کند، حضرت نان و آذوقه توی همیان می‌کردند و به دوش مبارک می‌کشیدند و نصف شب که می‌شد به در خانه فقیرها و یتیم‌ها می‌دادند، آن منافقین در بین راه حضرت را می‌دیدند می‌گفتند دزدی می‌کند. خودشان می‌دانستند که اینها دروغ و افتراء‌ است، و مع‌ذلک می‌گفتند. اینها هم همین‌طور جوابی ندارند مگر جواب‌های خنک که بله این شیخی‌ها غلو کرده‌اند و علی و پیغمبر را خدا می‌دانند. بله، اینها صلوات را قبول ندارند چرا که صلوات نمی‌فرستند. جمیعش محض

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 132 *»

دروغ و افتراء، ما کی صلوات نفرستاده‌ایم؟! ما که شب و روز کارمان صلوات فرستادن است، ما کی علی را خدا دانسته‌ایم؟! کی پیغمبر را خدا دانسته‌ایم؟! ما که در اذان و اقامه هر نمازی روزی پنج‌دفعه فریاد می‌زنیم که اشهد ان لا اله الا الله، می‌گوییم خدایی به جز خدای یگانه نیست، می‌گوییم اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علیاً ولی الله، می‌گوییم محمد رسول خداست و علی ولی خداست. ما کی گفته‌ایم که محمد و علی خدا هستند؟! جواب ندارند به جز افتراء و دروغ که بله مردم می‌گویند و علماء می‌گویند که اینها بدند. در روز عاشورا هم لشکر ابن‌سعد به امر علماء حضرت را شهید کردند. یزید و ابن‌زیاد و ابن‌سعد و شمر، اینها همه ملّا و فقیه بودند و از علماء بودند، و آن عوام کالانعام هم به حکم علماء حضرت را شهید کردند.

باری، بعد از آنی که حضرت به جهت اتمام حجت اقامه دلیل و برهان از برای اشقیاء فرمود، جواب دادند که ما دست از تو  برنمی‌داریم و آبی را که سگ و خوک و درنده‌های صحرا از آن می‌آشامند به تو نمی‌دهیم، تا اینکه با لب تشنه شربت ناگوار مرگ را چشیده از دنیا بروی. بعد از آنی که حضرت این کلمات را فرمود قلب احدی از جا کنده نشد و ایمان نیاورد مگر حرّ، که با وجودی که کافر بود و گناه او از جمیع گناهان عظیم‌تر بود چرا که سر راه را بر حضرت گرفت و نگذاشت که حضرت فرار کند، پس گناه او از گناه زنا و دروغ و مال مردم خوردن و سایر گناهان عظیم‌تر بود؛ چرا که در ظاهر باعث قتل حضرت شده بود و سر راه را بر آن

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 133 *»

حضرت گرفته بود و حضرت را در کربلا فرود آورده بود. ولکن امام چون می‌دانست که قلب او مؤمن است و شقی نیست این‌همه موعظه و نصیحت را از برای همان یک نفر  و دو نفر فرمود که آنها را از لشکر آنها بیرون آورد و منجذب به خود کند و نجات بدهد. پس در میان آن‌همه لشکر قلب حرّ از جا کنده شد و آمد خدمت حضرت و عرض کرد که «هل لی من توبة؟» آیا از برای من توبه‌ای هست؟ فرمودند: بلیٰ، تاب الله علیک خدا توبه تو را قبول کرد. عرض کرد که حالا که توبه من قبول است التماس من این است که مرا اذن بدهید که بروم جان خود را فدای شما کنم. فرمودند تو مهمان ما هستی، عرض کرد چون اول کسی که سر راه را بر شما گرفت و دل شما را به درد آورد من بودم می‌خواهم اول کسی که جان فدای شما کرده باشد من باشم. حضرت او را اذن دادند و رفت و جمعی را به درک فرستاد و آخر کشته شد.

باری، منظور اینکه آن بزرگواران آن‌همه مصیبت‌ها را به جان خود خریدند تا اینکه حق را ظاهر کنند، و در هر عصری اگر  یک و دویی طالب حق و ایمان باشد این حکایت را بشنود و منجذب بشود به سوی آن حضرت و نجات بیابد. و عرض کردم روزهای پیش که آن حضرت شهادت را از برای این قبول نکرد که مردم نماز کنند و روزه بگیرند و خمس و زکات بدهند، اینها را ابوموسای اشعری هم یاد مردم می‌داد، این دلیل‌ها را عمر  و ابوبکر و عثمان و معاویه و یزید و سایر کفار و منافقین هم می‌توانستند بیاورند. این دلیل‌های ابوموسی است که می‌گفت ای مردم

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 134 *»

شما چه کار دارید به این جنگ و دعواها؟! پیغمبر  این‌همه جنگ و دعوا کرد و شمشیر کشید که شماها نماز کنید و روزه بگیرید حج بکنید خمس بدهید زکات بدهید، و شما هم که این کارها را می‌کنید، دیگر چه کار دارید به علی و چه کار دارید به معاویه؟! علی می‌خواهد شما را به کشتن بدهد معاویه هم می‌خواهد شما را به کشتن بدهد، اینها می‌خواهند خودشان پادشاه باشند. پیغمبر  به این کارها راضی نیست، پیغمبر می‌خواهد شما نماز بکنید، و شما هم که می‌کنید، بروید مشغول کار خودتان باشید و نه اطاعت علی را بکنید و نه اطاعت معاویه را. پس اینها دلیل‌های ابوموسی و اتباع ابوموسی است لعنهم الله که چقدر اتباع دارد.

پس شماها بدانید که حضرت سیدالشهداء از برای نماز و روزه خودش را به کشتن نداد بلکه از برای این کشته شد که حق را ظاهر کند. و حق این است که مردم بدانند که ایشانند فضل‌الله و ایشانند کمالات‌الله و ایشانند یدالله و روح‌الله و نفس‌الله و عین‌الله و اذن‌الله و جنب‌الله و علم‌الله و قدرة‌الله و جمال‌الله و جلال‌الله و کبریاء‌الله و عظمة‌الله. پس از برای این کشته شد که مردم معرفت به این‌جور صفات و این‌جور فضائل پیدا کنند، نه اینکه کسی صفات ظاهری و لباس دنیایی ایشان را بشناسد که مثلاً علی پسر  ابوطالب و ابن‌عم رسول و زوج بتول و پدر حسن و حسین بود یا داماد پیغمبر بود، اینها معرفت نیست و حسین از برای معرفت این چیزها کشته نشد، اینها را یزید و اصحاب یزید هم می‌دانستند. و از این گذشته می‌شود که بعد از حضرت امیر  یک کسی پیدا بشود و اسمش علی باشد و

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 135 *»

اتفاقاً داماد محمدنامی هم باشد و زنش هم اسمش فاطمه باشد و اگر اولاد داشته باشد اسم اولادش هم حسن و حسین باشد؛ پس حالا اگر اتفاق چنین کسی پیدا شد اسمش حضرت امیر است؟! پس اینها فضائل نیست و حضرت سیدالشهداء از برای اینها کشته نشد، از برای شیوع و انتشار نماز و روزه و سایر  فروعات کشته نشد، بلکه از برای فضائل خودش کشته شد. و فضائل خودش آن فضائلی است که کفار و منافقین و یزید و اصحاب یزید قبول ندارند، و مؤمن و اهل حق کسی است که اقرار به این‌جور فضائل داشته باشد. حالا میان خود و خدا بیا از روی انصاف فکر کن ببین در میان مردم کیست که اقرار به این‌جور فضائل دارد؟ و کیست که شب و روز در درس و موعظه گفتن این‌جور فضائل را می‌گوید؟ به جز ما که شب و روز همّمان و شغلمان این کار است، توی درسمان توی موعظه‌مان توی کتاب‌هامان در مجالس در محافل کارمان ذکر  فضائل ایشان است و دیگر کاری نداریم به جز نشر فضائل ایشان، و این‌قدر می‌گوییم که می‌گویند اینها غلو کرده‌اند. شب و روز عمرمان را صرف این کار کرده‌ایم و نه طمعی از کسی داریم و نه رشوه‌ای می‌گیریم و نه حکم بغیر ما انزل اللّهی می‌کنیم، نه عزت می‌خواهیم نه دولت می‌خواهیم، هیچ نمی‌خواهیم به جز نشر  فضائل ایشان. حالا اگر کسی بگوید ما نیستیم آن یک طایفه اهل حق که باید مشغول این کار باشند؛ لامحاله باید باشند، حالا ما نیستیم آخر  یک حقی که باید توی دنیا باشد، نمی‌شود که نباشد، «لو خُلّیت لساخت الارض باهلها»، لامحاله باید در

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 136 *»

هر عصری یک حقی باشد که این آسمان و زمین به واسطه او برپا باشد و حافظ دین باشد، حالا آن حق ما نیستیم کیست؟ آیا آن طایفه فلّاحین و زارعین هستند؟ آیا اهل کسبه بازار و دکاکین هستند؟ آیا اینها حافظ دینند؟ اینها که کاری به جز کسب و غل و غش ندارند. از این طبقه هم که گذشتی بعضی از مردم هم هستند که آخوند و ملّا و فقیه شده‌اند و می‌گویند که حکم ما حکم خداست و رد بر ما رد بر خداست، و راست هم می‌گویند ولکن به شرطی که حکم خدا را جاری کنند و از رأی و هوای خود نگویند و رشوه نخورند و حکم بغیر ما انزل الله نکنند. نمی‌گویم که همه این‌طورند، در میان آنها یک و دویی پیدا می‌شود که احکام الهی را جاری کند و رشوه نگیرد، و ما با آنها حرفی نداریم، حرف ما با آنها است که دین را دکان خود قرار داده‌اند. حالا با آنها هم کاری نداریم می‌خواهیم بدانیم حافظ دین کیست؟ حالا آنهایی که خوبند و رشوه نمی‌خورند و حکم حق را جاری می‌کنند، بیا در میان آنها فکر کن، اگرچه مجلس طول کشیده و روضه هم خوانده شد و گریه هم کردید ولکن روز آخر است درست گوش بدهید که در دین خود بابصیرت شوید و مؤمن شوید. در این جماعت که فکر می‌کنی جمیع علم و فضلشان این است که دو نفر منافق یک مرافعه‌ای داشته باشند یکی از آنها مدعی باشد یکی منکر، می‌آیند پیش سرکار آقا می‌گوید «البینة علی من ادّعیٰ و الیمین علی المُنکِر» دو نفر می‌آیند نزاع دارند یکی از آنها می‌گوید من ده تومان طلب دارم از این، این می‌گوید دروغ می‌گوید طلب ندارد. حالا آقا حکم می‌کند

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 137 *»

می‌گوید شاهد داری؟ می‌گوید نه می‌گوید قسم بخور. جمیع علمش و فضلش این که شاهد داری؟ نه، پس قسم بخور. بر فرض که رشوه نگیرد و حکم را به یک طرف میل ندهد و به حق بگوید، نهایت فضلش این است. حالا از چنین آقایی برو بپرس که خدا یعنی چه؟ پیغمبر یعنی چه؟ امام یعنی چه؟ مسأله قبر و برزخ و آخرت و جهنم و بهشت یعنی چه؟ اصلاً راه نمی‌برد. می‌گوید تو چه کار داری به خدا؟! برو نمازت را بکن. چه کار داری به آخرت؟! برو روزه‌ات را بگیر. تو را به خدا این فضل شد؟! این علم شد؟! چنین کسی حافظ دین است؟! خوب، این را تو هم راه می‌بری که اگر شاهدی [داری] بیار و الّا قسم بخور. پس اینها هم حافظ دین نیستند.

حالا بیا در میان دو نفری که نزاع و مرافعه دارند فکر کن، وقتی خوب نگاه می‌کنی می‌بینی آن دو نفر منافقند، اگر اینها هر دو مؤمن بودند راست می‌گفتند و مرافعه‌ای نداشتند، آن‌که مدّعی طلب است اگر در واقع طلب ندارد اگر مؤمن باشد می‌گوید من طلب ندارم، و آن‌که منکر است اگر در واقع عند الله بدهکار است از خدای حاضر  و ناظر حیا می‌کند و راست می‌گوید که من بدهکارم و می‌دهم. پس اینها منافقند، اگر مؤمن بودند نزاعی نداشتند. پس چنین آقایی بعد از آنکه به عدل هم حکم بکند و رشوه نگیرد نهایت فضلش این است که کار دو منافق را اصلاح می‌کند. حالا بیا در شهودش فکر کن، می‌بینی که آنها هم منافقند و اگر منافق نبودند و مؤمن بودند یک شاهد هم کفایت می‌کرد، چرا که اگر  یک امر

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 138 *»

محکمی باشد خدا حکم کرده که باید چهار شاهد باشند. معلوم است که اینها هم منافقند که بایست چهار تا باشند که شاید یکیشان راست بگوید و حق کسی مخفی نشود. پس اینها فضلی نیست، چنین آقایی را خدا قرار داده که در ظاهر چهار روز امر جمعی از منافقین اصلاح شود.

از این طبقه هم که گذشتی بعضی هستند که روضه‌خوانند، اینها را هم می‌بینی که همّی و شغلی به جز جمع کردن پول ندارد، پول به آنها مده اگر یک مجلس مفت خواندند! و بعضی هستند که واعظند که از برای تحصیل دنیا وعظ می‌کنند، در فلان مسجد وعظ می‌کنند که آخر ماه مبارک که می‌شود اهل آن مسجد زکات فطرشان را به او بدهند. پس اینها هم حافظ دین و اهل حق نیستند. حالا آیا حافظ حق کیست؟ آخر یک حقی که بایست باشد، آن کیست و کجاست؟ آیا حق و اهل حق کسانی هستند که نهایت علم و فضلشان این است که به طاق نگاه کنند و آه بکشند؟! آه را که تو هم می‌توانی بکشی. یا اینکه بگوید یا هو، اینکه فضلی نیست، همه کس می‌تواند بگوید یا هو. به محضی که کسی [ گفت] یا هو،  ولیّ‌الله می‌شود و باید کرنش به او کرد؟! این چه ولی‌اللّهی است که توی طویله‌ها و خرابه‌ها افتاده، و از بس سنگ به او زده‌اند بدن او زخم شده و تعفّن کرده و به بدن او کرم افتاده؟! پس اینها هم اهل حق نیستند.

حالا بسا آنکه کسی خیال کند که تو جمیع اینها را وا زدی و ادعای حقیت از برای خودت داری. تو هم که مثل آنها طالب عزت و ثروتی، فکر  این هستی و این حرف‌ها را شاید از برای این می‌زنی که امور

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 139 *»

دنیای تو بگذرد، و تو هم مثل آنها هستی. نهایت آنها آن‌جور حرف‌ها را می‌زنند و رشوه می‌گیرند، تو هم فضائل می‌گویی که مردم پولت بدهند، پس تو هم فرقی با آنها نداری. خانه خوب داری زن خوب داری آجیل خوب می‌خوری.

پس چون که شاید کسی چنین خیالی بکند، عرض می‌کنم که شکی نیست که باید یک کسی توی دنیا باشد که از این‌جور حرف‌ها را بزند و مردم را از معرفت قبر و برزخ و آخرت و جنت و نار و توحید و نبوت و امامت و سایر علوم حقه خبر  بدهد. چنین کسی که لامحاله باید باشد، حالا آن کس من نیستم، هرکس هست آیا علامت اهل حق این بود و این است که خانه نداشته باشد و شب‌ها توی مسجدها بخوابد؟! و آیا باید یک لقمه نان نداشته باشد؟! باید دور خانه‌ها گدایی بکند؟! و آیا آن‌که حق است و باید این‌جور حرف‌ها را [بگوید] آیا باید لباس‌های کهنه و مندرس پوشیده باشد؟! اگر این‌طور باشد که مردم اصلاً  اعتنا به او نمی‌کنند و دیگر نمی‌تواند این حرف‌ها را بزند. حالا وضع زمان این شده که هرکس بایست معتنیٰ‌به باشد و بتواند چهار کلمه حرف بزند باید اوضاع ظاهر او درست باشد، اگر به لباس گدایی باشد مردم دیدن او نمی‌روند و حرف او را نمی‌شنوند. من این حرف‌ها را می‌زنم ولکن دیگر رشوه که نمی‌گیرم و دین را و فضائل‌گفتن را دکان خود قرار نداده‌ام، کار من و فکر من فضائل‌گفتن است و از برای پول نمی‌گویم و توقعی هم از کسی ندارم، ولکن مع‌ذلک هر کس خودش به میل خودش چیزی هم به من

 

«* مواعظ صفر المظفر 1289 صفحه 140 *»

بدهد می‌گیرم. پس اینها دلیل حقیّت نیست، دلیل حقیّت علم است و عمل و دلیل و برهان از کتاب خدا و سنت رسول و ضرورت اسلام. هرکس به این صفت و قواعد است حق است. و اگر طالب حق هستی این صفات را به دست بگیر  و بگرد و پیدا کن، هر کس را متصف به این صفات دیدی حق است.

و صلی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهرین

 

S    S    S    S    S    S    S

S    S    S    S

S    S

S

 

([1]) جريان فوق با منابع تاريخى تفاوت‌هايى داشت که تغيير داده شد.

([2]) يک بُر: در تداول يک گروه کثير،  يک دسته بزرگ؛ و در آن نفرت و کراهت هست. (دهخدا)