ميزان
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* ميزان صفحه 1 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد مخصوص حكيمي است كامل كه نور هدايت او روشنتر از آن است كه طالبان آن، آن را نبينند و ظهور او ظاهرتر از آن است كه آن را نشناسند و نداي او بليغتر و فصيحتر از آن است كه آن را نشنوند و نفهمند و راه او واضحتر از آن است كه آن را گم كنند و امر او آسانتر از آن است كه نتوانند از عهده برآيند اگرچه در مشاعر و افهام خود در نهايت ضعف باشند چرا كه تكليف نكرده احدي را مگر به همان قدر كه قدرت به ايشان عطا كرده.
و صلوات با بركات از او و ساير انبيا و مرسلين و اولياي مكرمين و ملائكه مقربين او مخصوص اول موجودات و اشرف كائنات و عترت طيبين و آلطاهرين اوست كه كوتاهي در رسانيدن اوامر و نواهي او نكردند تا آنكه ظاهر كردند دعوت او را و بيان كردند فرائض او را و برپا داشتند حدود او را و منتشر كردند شرايع
«* ميزان صفحه 2 *»
او را و احكام او را از واجبات و محرّمات و مستحبات و مكروهات و مباحات و صحيح و فاسد و حق و باطل و اصل و فرع هر چيزي را به حدي كه خداوند ميخواست و راضي بود چرا كه ايشان را معصوم و محفوظ از مخالفت خود آفريده بود.
و لعنت ابدمدت او و ساير خلق او بر كساني كه ايشان را شناخته و نشناخته انكار كردند و در هر زمان درصدد آزار و اذيت ايشان برآمدند و خواستند اطفاء نور ايشان كنند و يأبي اللّه ا÷ انيتمّه.
و بعـد؛ چنين گويد اين حقير خاكسار و ذرة بيمقدار محمّدباقر بن محمّدجعفر غفراللّهله و لوالديه و اخوانه المؤمنين كه اگرچه واللّه خود را كوچكتر از آن ميدانم كه در شمار علماي ابرار درآيم و تأليف و تصنيفي نمايم بلكه در عداد زهّاد و عبّاد خود را گمان نكردهام چه جاي علماي اخيار و بسي اين معني واضح و هويداست كه ٭گدا گر تواضع كند خوي اوست٭ و اگر من هم اظهار اين بديهي را نكنم كساني كه مرا شناختهاند ميدانند ولكن چون فتنههاي اختلافها و فسادهاي بياندازة آنها در اين آخرالزمان بالا گرفته، به حدي كه جاي آن دارد كه مؤمن متقي تمنا كند كه در دنيا نباشد، و بسي واضح است كه اين اختلافها و افسادها از جانب خدا و رسول او9 و آل او: نيست پس اين اختلافها و افسادها
«* ميزان صفحه 3 *»
از خود اين خلق است كه از راه غرض و مرض و عادت و طبيعت و شهوت و غضب و الحاد و شقاوت و ساير مقتضيات انحرافات خود را به مهلكه انداختهاند و نزديك به اين شده كه در طايفة اثنيعشريه وفقهم اللّه لاطاعة مواليهم: طوايف بسيار پيدا شوند و مانند ساير طوايف هفتاد و سه فرقه هريك ديگري را لعن كنند و تولي موافق و تبري مخالف را لازم دانند.
و هر طفلي كه در ميان طايفهاي متولد شد مثل ساير طوايف بايد ملحق به طايفه خود باشد و فكري و رويهاي به كار نبرد كه من چرا چنين باشم و با بعضي از مردم دوست باشم و با بعضي دشمن. و معلوم است كه چون بناي مردم روزگار غالباً جاريشدن بر عادات و طبايع و ساير موانع وصول به امر واقع است بر هر عادتي و طبيعتي كه بيشتر جاري شوند در آن عادت ثابتتر و محكمتر ميشوند و چون پسران اين ارث را از پدران بردند ثابتتر و محكمتر ميشوند تا آنكه كار به جايي خواهد انجاميد يا انجاميده كه بدون تأمل باشد دوستي ايشان با هركه با ايشان دوستند و دشمني ايشان با هركه دشمنند.
و اگر شخص عاقلي در اين دوستي و دشمني فكر كند سبب آنرا نخواهد يافت مگر محض عادتي يا طبيعتي يا حسدي يا كبري يا
«* ميزان صفحه 4 *»
امثال اينها و ميداند كه اينها نبايد سبب دوستي و دشمني ديني و مذهبي شود و بعضي بعض را نجس و كافر دانند. واللّه محل عبرت است كه شيطان به چه سهل و آساني سوار شده بر گردنهاي مردم و عنان ايشان را به هر سمت كه ميل دارد ميل ميدهد و ايشان بالطوع و الرغبة مطيع و منقاد او شده كه هرگز مخالفت او را نميكنند و در اطاعت او به حد عصمت كليه رسيدهاند.
فرقهاي نام خود را حيدري و طايفة ديگر نام خود را نعمتي گذاردهاند و با يكديگر كينهها در دل دارند و عداوتها اظهار ميكنند به حدي كه پاي جان يكديگر ايستاده خون يكديگر را ميريزند. و عداوت و كينه را پسران از پدران به ارث ميبرند و نزاع و جدال و قتال در ميان است و سببي از براي آن مطلقا نيست مگر آنكه شيطان بر دوش ايشان سوار شده و بيآنكه سبب اختلافي به دست ايشان بدهد و چيزي از خود مايه گذارد و سرمايه به ايشان دهد ايشان را تسخير كرده كه بالطوع و الرغبة اطاعت او را ميكنند و اوقاتها صرف ميكنند و مالها خرج ميكنند و هريك در تقويت خود كه تقويت شيطان است خود را به بزرگي ميبندند و پيشكشها و رشوهها ميدهند كه تقويت شيطان كرده باشند و هريك كه در تقويت آن خبيث غالب شدند و خود را در راه آن خبيث هلاك
«* ميزان صفحه 5 *»
كردند شاديها ميكنند و فخرها اظهار ميكنند كه ما آن كسانيم كه در خدمت شيطان امري را فروگذاشت نكرديم و با جان خود دشمني كرديم و او را از خود راضي كرديم و به خواهش او دشمني كرديم با دوستان اميرالمؤمنين7 و با ايشان جنگ كرديم و چهبسيار سرها و دستها و پاها كه شكستيم و چهبسيار زخمها و جراحتها كه به ايشان وارد آورديم و بعضي از ايشان را كشتيم و بر ايشان غالب شديم و حال آنكه ايشان با گريبانهاي چاك شده روضه ميخواندند و از براي جگرگوشة محمّد مصطفي و علي مرتضي و فاطمة زهرا، شهيد كربلا عليهمالتحية و الثناء به سر و سينه ميزدند و گريه و زاري ميكردند و نوحه و بيقراري مينمودند پس تكية ايشان را خراب كرديم و منبر ايشان را شكستيم و روضهخوان را از منبر كشيديم و علم و نخل ايشان را بر زمين انداختيم و شكستيم و اسباب عزاداري سيدالشهداء7 را از هم پاشيديم و جمعيت عزاداران او را متفرق كرديم.
و اگر عاقلي از ايشان بپرسد كه نزاع شما با ايشان از براي چيست و اين كينهها و عداوتها براي چه؟ جواب ميدهند كه از براي آن است كه ماها حيدري هستيم و آنها نعمتي بودند و بيش از اين دليلي و برهاني و جوابي از براي ايشان نيست.
«* ميزان صفحه 6 *»
پس اگر آن شخص عاقل بپرسد كه معني حيدري چيست و مراد از نعمتي كدام است؟ ديگر جوابي در ميان نيست.
پس ميپرسد كه آيا خداي شما دوتاست؟ ميگويند نه. آيا از براي هريك پيغمبري است جدا كه امر كرده كه با يكديگر نزاع كنيد؟ آيا به امامهاي مختلف قائل هستيد كه شما را امر به اينجور سلوك كردهاند؟ آيا شماها قائل نيستيد كه جميع دوازده امام: و پيغمبر9 و خداي سبحانه همگي امر كردهاند كه دوستان خدا و رسول و ائمه: را دوست بداريد؟ آيا حيدري دوست ايشان نيست؟ اگر هست پس چرا نعمتي با او دشمني ميكند؟ و آيا نعمتي دوست ايشان نيست؟ و اگر هست پس چرا حيدري با ايشان دشمن است؟ آيا نه اين است كه هر دو طايفه خدايتان يكي است و پيغمبرتان شخص معيني است9 و امامانتان اشخاص معيّنياند سلاماللّه عليهم اجمعين؟ آيا نه اين است كه هر دو طايفه يكطور نماز ميكنيد و يكطور روزه ميگيريد. و همچنين هر دو اقرار داريد به وجوب حج و جهاد و خمس و زكات با شرايط آنها. و هر دو ميگوييد ما دوست ائمه هستيم و دوست دوستان ايشان و دشمن دشمنان ايشان هستيم. وهر يك ميخوانيد كه: سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و وليّ لمن والاكم و عدوّ لمن عاداكم يعني ما
«* ميزان صفحه 7 *»
صلحيم با كسي كه با شما اي امامان ما صلح بود و جنگ ميكنيم با كسي كه با شما جنگ كرده و دوستيم با كسي كه با شما دوستي كرد و دشمنيم با كسي كه با شما دشمني كرد.
پس شخص عاقل از حماقت اين جهال تعجب ميكند و عبرت ميگيرد و ميگويد اي مردمان احمق شما كه در اعتقادات موافق هستيد و در اعمال هم متفقيد. گريبانها چاك كرده و بهسر و سينه ميزنيد و گريه و زاري و نوحه و بيقراري ميكنيد كه به سيدالشهداء7 از دشمنان ايشان بر ايشان مصيبت وارد آمده، و گريه ميكنيد كه فلان غلام سياه در صحراي كربلا زخم خورده. و اگر بپرسند كه بعد از هزارسال چرا از براي غلام سياهي كه زخم خورده گريه ميكنيد و حال آنكه از اينجور صدمات به بسياري از مردم در حضور شما ميرسد و بنا نيست كه شما گريه و زاري كنيد و آه بكشيد و ناله كنيد، جواب ميگويند كه چون دوست سيدالشهداء7 بود و نوكر ايشان بود ما از براي او بعد از هزارسال فغان و زاري ميكنيم و زخمزننده او را لعن ميكنيم و از او بيزاريم و به واسطه گريه بر او و لعن بر ظلمكنندة او تقرب ميجوئيم به خداي عزّوجلّ و به اين واسطه دفع بلاها و رفع اعدا از خود ميكنيم و به اين واسطه عمرهاي ما دراز ميشود و رزقهاي ما
«* ميزان صفحه 8 *»
وسعت ميگيرد و اولاد ما زياد ميشود و گناهان ما آمرزيده ميشود، اگرچه به قدر كف درياها و ريگ بيابانها و به عدد قطرات باران و سنگيني زمين و آسمان باشد.
پس حيرت آن شخص عاقل افزوده ميشود كه اگر چنين است پس چرا خود شماها با خودتان چنين ميكنيد و يكديگر را فحش و ناسزا ميگوييد و زخم به يكديگر ميزنيد و سر و دست و پاي يكديگر را ميشكنيد و يكديگر را ميكشيد؟ آيا همة شما دوست سيدالشهداء7 نيستيد؟ آيا همه ادعاي نوكري او را نميكنيد؟ آيا به قدر يك غلام سياه رعايت امام خود را نميكنيد؟ پس چرا با يكديگر اينجور رفتارها روا داريد؟
جواب آن احمقان نيست مگر همين كه طايفهاي بگويند ما حيدري هستيم و طايفهاي ديگر بگويند ما نعمتي هستيم.
آيا حيدر و نعمت دو شخص بودند كه در دين و مذهب بر خلاف يكديگر بودند؟ پس شماها چرا دو دين و دو مذهب نداريد و هر دو در اعتقادات و اعمال به يكطور ميگوييد و عمل ميكنيد؟ باز جوابي از آن احمقان نخواهي شنيد مگر آنكه فرقهاي بگويند ما حيدري هستيم و فرقهاي بگويند ما نعمتي هستيم پس شخص عاقل البته نزاعها و جدالها و كشت و كشتارها را ميبيند كه از روي
«* ميزان صفحه 9 *»
نافهمي و محض آن است كه شيطان پنبه غفلت را در گوشهاي آنها طپانده كه يا مثل دو قاطر چموش به يكديگر لگد زنند بدون سببي و جهتي يا يكي از آنها مثل قاطر چموشي ميكند و آن ديگري انساني است لگدخور مظلوم و مقهور؛ تا فكر كند و عاقبتانديشي نمايد و بفهمد كه از كدام قسم است.
حال بيا و تعجب كن از حال مردم در آخرالزمان و رفتار ايشان با يكديگر تا حيرتت بر حيرت افزايد و آرزو كني كه كاش سلوكشان با يكديگر مثل سلوك حيدري و نعمتي بود با يكديگر، اگرچه حيدري و نعمتي از روي غفلت و بيشعوري نزاعها كردند با يكديگر و سر و دست و پاها شكستند و خونها ريختند و خود را به زحمتهاي بيجا انداختند و مالهاي بيجا صرف كردند به طورهايي كه شنيدهاي و ديدهاي ولكن كجا ديدي و شنيدي كه حيدري و نعمتي يكديگر را كافر و نجس دانند و ريختن خون يكديگر را حلال بلكه واجب دانند و تهمت و افترا و غيبت و ناسزا را هريك جزء دين خود قرار دهند؟ و آيا كسي سراغ دارد كه سركردة حيدري و نعمتي علما و پيشوايان و صلحا و مقدسين باشند؟ و به افتراها و تهمتها كتابها بنويسند؟ و اول تجويز تهمت را در حق طرف مقابل بكنند و بعد تهمت بزنند و بعد بر آن تهمتها كه خود بستهاند احكام شرعيه جاري كنند؟
«* ميزان صفحه 10 *»
و چون شخص عاقل تدبر كند سبب نزاعي و جدالي و تكفيري و لعني در ميان نيابد.
پس تعجب كن اي شخص عاقل كه چقدر غافل شدند اين مردم در آخرالزمان در كار و بارشان و بپرس از اين جماعت مختلفين كه به اين سرحد اختلاف دارند كه آيا يكي از شما به دو خدا قائليد؟ و آيا يكي از شما به غير از محمّد بن عبداللّه9 به پيغمبر آخرالزماني قائل شدهايد؟ آيا يكي از شما به غير از دوازده امام: كه معروفند به امامي ديگر كه مفترضالطاعة باشد قائل شدهايد؟ آيا در عدد ايشان اختلافي داريد كه كمترند از دوازده يا زيادترند؟ نخواهي يافت كسي را در ميان شيعة اثنيعشريه كه در آنچه عرض شد اختلافي بيابد. آيا نه اين است كه اختلافي نيست كه همة اين چهارده، معصوم و مطهرند؟ و آيا نه اين است كه در اصول دين و فروع دين آنچه را جماعتي ميگويند آن جماعت ديگر هم ميگويند؟ پس در نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكات و ساير امور كه به حد ضرورت اسلام يا ضرورت مذهب رسيده همه مختلفين به آن قائل هستند. پس چرا نزاع داريد و هريك ديگري را كافر و نجس ميدانيد؟ و صاحب بدعت و خارج از اسلام يا مذهب ميخوانيد؟ جواب موافق صواب از ايشان استماع نميشود.
«* ميزان صفحه 11 *»
و بسا آنكه جمعي در جواب بگويند كه مخالفين ما چون به فضائل آلمحمّد: قائل نيستند و منكر فضائل ايشانند ما ايشان را كافر و ناصب ميدانيم.
و چون ميپرسي از مخالف اين جماعت كه آيا راست ميگويند مدعيان شما كه شما قائل به فضائل ائمه: نيستيد بلكه منكر فضائل ايشانيد؟ وحشت ميكنند و ميگويند كسي كه قائل به فضائل ايشان نباشد گمراه است و هركس منكر فضائل ايشان باشد كافر و ناصب است و ما لعن ميكنيم منكرين فضائل ايشان را.
و اگر بپرسي از اين جماعت پس چرا شما بد ميدانيد جماعتي را كه شغل خود را منحصر كردهاند در ذكركردن فضائل آلمحمّد:؟
جواب ميگويند كه ما به جهت ذكر فضائل ايشان را بد نميدانيم بلكه ايشانرا بد ميدانيم از اين جهت كه ايشان غلو كردهاند و ائمه يا حضرت امير را: خدا ميدانند، و حضرت امير7 را خالق و رازق و محيي و مميت ميدانند، و منكر معاد جسماني و منكر معراج جسماني ميباشند و هركس چنين باشد كافر است. و بعضي از ايشان علماي خود را مفترضالطاعة ميدانند و هركس تقليد از ايشان نكرد او را بيدين ميشمارند و با ايشان وصلت
«* ميزان صفحه 12 *»
نميكنند و زن به ايشان نميدهند و از ايشان زن نميگيرند و خمس و زكات را به ايشان نميدهند و ايشان را نائب در عباداتي كه نيابت در آنها جايز است نميكنند مثل نماز استيجار و روزه و زيارت و حج و امثال اينها پس به اين جهتها ما ايشان را بد ميدانيم.
حتي آنكه ملاهاي ما كه از ما بهتر ميدانند و بهتر ميفهمند بعضي از اين نسبتها را در كتابهاي خود نوشتهاند و به اين جماعت نسبت دادهاند و ما را امر كردهاند كه از اين جماعت كناره كنيم، و ايشان را بد بدانيم، و با ايشان وصلت نكنيم، و خمس و زكات به ايشان ندهيم، و ايشان را نائب در عبادات خود قرار ندهيم، و چون ايشان اهل بدعت در دين و مذهب هستند تهمت به ايشان بزنيم، پس اگر ببينيم كه ايشان نماز ميكنند تهمت بزنيم و در مجالس و محافل از براي كساني كه خبر از حال اين جماعت ندارند بگوييم كه ايشان زنا ميكنند و اگر ببينيم كه اين جماعت روزه ميگيرند بگوييم كه ما ديديم شراب ميخورند و اگر ديديم نماز شب ميكنند بگوييم كه ما ديديم كه دزدي ميكنند و ملاهاي ما، ما را امر كردهاند كه در هر مجلس هركس از حقيقت واقع خبردار نباشد از هر عمل بدي و هر اعتقاد باطلي كه وحشت زياد دارد آن عمل ناشايست را و آن اعتقاد باطل را نسبت به اين جماعت بدهيد و
«* ميزان صفحه 13 *»
بگوييد خودمان ديديم كه اين جماعت فلان معصيت را كردند، و خودمان با گوش خود شنيديم از ايشان كه فلان اعتقاد باطل را ميگفتند تا مردم از اين جماعت كناره كنند و ايشان را از اهل دين و مذهب ندانند، و مطلقا گوش به سخن ايشان ندهند، و از ايشان برحذر باشند، و پيرامون ايشان گذر نكنند، چرا كه ايشان زباني چرب و نرم و شيرين دارند و هركس گوش به سخن ايشان داد لامحاله او را از راه حق بيرون ميبرند و حق را بر او مشتبه ميكنند و ايشان زبانشان با قلبشان دوتا است، بسا آنكه به زبان بگويند كه ما حضرت امير يا ساير ائمه: را خدا نميدانيم و ايشان را خالق و رازق و محيي و مميت نميدانيم.
و بسا آنكه قسم ياد كنند كه ماها اين اعتقادها را دربارة ائمه: نداريم و صاحب اين اعتقادها كافر است و مشرك است و نجس و ماها از صاحب اين اعتقادها بيزاريم. مبادا كه به اين سخنها فريب ايشان را بخوريد كه ايشان به زبان، قسم دروغ ميخورند و انكار اين اعتقادهاي فاسده را ميكنند كه شما را فريب دهند و از دين برگردانند.
و بسا آنكه قسم ياد كنند كه ماها منكر معاد جسماني يا معراج جسماني را كافر ميدانيم و علماي خود را مفترضالطاعة نميدانيم
«* ميزان صفحه 14 *»
مگر در آنچه روايت كنند از امامان معصوم كه چهاردهتن مخصوصند ما روايت ايشان را قبول ميكنيم و اين امر اختصاص به ماها ندارد از صدر اسلام تا حال تا بعد از اين راويان اخبار و ناقلان آثار از ائمة اطهار از براي مردم روايت ميكنند و هركس، هركس را متدين و راستگو دانست حكايت او را قبول ميكند و اين امر مخصوص ماها و علماي ما نيست. مبادا از ايشان، اين سخنان نرم را قبول كنيد كه خوردهخورده فريب ايشان را خواهيد خورد و ايشان آنچه در دل دارند همه كفر است و اين شيرينزبانيها را از براي فريبدادن شما ميكنند و قسم دروغ ميخورند و به دروغي وحشت ميكنند.
و چون اين نسبتها را از براي خود آن جماعت ذكر ميكني همه را انكار ميكنند و ميگويند ملاهاي شما كه در كتاب خود نوشتهاند كه شماها تهمت به ما بزنيد، و شما را امر كردهاند كه اگر ماها نماز كنيم در حضور شماها شما بگوييد كه با چشم ديديم كه ايشان زنا كردند، و اگر ماها روزه بداريم بگوييد كه ما ديديم شراب خوردند، و اگر ما اعتقادات حقه را بيان كنيم بگوييد كه با گوش خود شنيديم كه اعتقادات باطله را ميگفتند، البته خود آن ملاها اصرار بيشتر دارند در افتراگفتن و تهمتزدن بر ما.
«* ميزان صفحه 15 *»
پس آنچه در كتابهاي خود نوشتهاند كه ماها حضرت امير7 را خدا ميدانيم، و خالق و رازق و محيي و مميت ميدانيم، و آنچه نسبت به ماها دادهاند كه شماها را به وحشت اندازند همة آنها افتراي محض و تهمت است و دروغ نوشتهاند، و از اينجهت اگر ماها اخلاصي هم به اينجور از ملاها نداشته باشيم انصافاً نبايد خلاف توقع شما باشد.
و اما كسانيكه ساكتند و افترا و تهمتي را بر ما روا ندارند و به قواعد اسلام و دين و مذهب با ما و علماي ما جاري ميشوند ايشان بزرگان دين ما هستند و پيشوايان و پيشقدمان در دين و مذهب ما هستند و محبت ايشان بر ما لازم است مثل محبت آن علمائي كه ما تقليد از ايشان ميكنيم بدون تفاوت.
و بسا آنكه شخصي جاهل كه خود را نسبت به ما ميدهد و سلوك بعضي از ملاهاي شما را ميبيند كه جايز دانستهاند كه به ما و علماي ما تهمت زنيد، چنين خيال كند كه همة ملاها عادتشان چنين است و به اينواسطه به همة آنها اظهار بياخلاصي كند يا نعوذباللّه ناسزايي به همه بگويد، شما چنين خيال نكنيد كه اعتقاد همة ماها مثل خيال آن جاهل است و بدانيد كه اگر ما فهميديم كه جاهلي از ماها چنين كاري را كرده و تسلطي بر او داشته باشيم او را
«* ميزان صفحه 16 *»
منع ميكنيم و اگر تسلطي بر او نداريم اقلاً اظهار كراهت خود را از كردار او ميكنيم و از كردار او بيزاريم.
خلاصة كلام آنكه چون بناي غالب مردم در آخرالزمان در خوبدانستن چيزي و كسي و بد دانستن چيزي و كسي بر طبع خودشان است و بر عادتهاي خودشان جاري ميشوند در امور دين و مذهب بعضي چنين ميل دارند كه با جماعتي معاشرت كنند و بعضي چنين ميل دارند كه با مخالف اين جماعت معاشرت كنند و هريك بر حسب طبيعت و عادت جاري شوند در اعتقادات و اعمال و رجوعي به قواعد اسلاميه و ايمانيه نكنند هريك چيزي را و كسي را اختيار كردهاند،
متاع كفر و دين بيمشتري نيست
|
||
گروهي اين گروهي آن پسندند
|
||
لازم شد كه قواعد اسلاميه و ايمانيه را به قدري كه امر از آنها واضح شود به رشتة تحرير درآورم كه اگر احياناً متحيري در اين آخرالزمان يافت شود كه واقعاً طالب فهم حقيقت امر باشد، و بخواهد كه واقعاً حق را از باطل تميز دهد، و صاحب علم و عمل گردد، به آنطور كه خداوند عالم خواسته و رسول او9 خبر داده و ائمة هدي: هدايت فرمودهاند از تحير درآيد و چنين گمان نكند كه واقعاً امر دين
«* ميزان صفحه 17 *»
و مذهب و فهم حقيقت آنها در اين روزها مشكل شده و نميتوان تميز داد حق را از باطل و مُحلّي4 را از عاطل.
و اگر چنين باشد كه بعضي گمان كردهاند بايد كه اولاً بگويند كه خداوند قادر حاضر ناظر شاهد هادي، امر را به اشتباه گذارده و حجت خود را بر خلق آخرالزمان تمام نكرده و خلق را بر خداوند كامل حجت است كه راه خود را بر ماها ننمودي و واضح نكردي و ما نتوانستيم از پيش خود راه به سوي تو پيدا كنيم پس متحير مانديم و زندگاني خود را به تحيّر گذرانيديم، مدعيان حق را مختلف ديديم كه همه ادعاي رسيدن به حق را ميكردند و با وجود اين بعضي بعضي را باطل ميدانستند، و ما نتوانستيم بفهميم كه كدام راستگو و كدام دروغگويند.
يا آنكه بايد بگويند كه خداوند كامل قادر شاهد هادي، نقصي در صفات خود ندارد ولكن رسول او9 بايد ابلاغ كند حجتهاي او را و او نعوذباللّه با عصمت كليه تقصير كرده در رسانيدن و واضحكردن راه خداوند عالم در اين آخرالزمان.
يا آنكه بايد بگويند رسول هم9 تقصير در بيان و ابلاغ و ايضاح نفرموده ولكن چون امور دين و مذهب را به اوصياي خود سپرده كه ايشان به خلق عالم برسانند ايشان نعوذباللّه با اينكه
«* ميزان صفحه 18 *»
معصومند و مأمورند از جانب خدا و رسول9 كه امر را واضح كنند كه اشتباهي از براي طالبين حق باقي نماند، تقصير كردهاند و به تكليف خودشان عمل نكردهاند و حال آنكه در زيارت ايشان ميخواني و خودشان امر كردهاند كه بخواني و اعتقاد كني كه ميفرمايد: و جاهدتم في اللّه حق جهاده حتي اعلنتم دعوته و بيّنتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرايع احكامه و سننتم سنته و صرتم في ذلك منه الي الرضا يعني اي امامان ما مجاهده كرديد در راه خدا به همانطوري كه خدا خواسته بود تا آنكه ظاهر و واضح كرديد آنچه را كه خدا از اين خلق خواسته بود و بيان كرديد حدودي را كه از براي اين خلق قرار داده بود و منتشر كرديد در ميان خلق و نموديد به ايشان راههاي حكمهاي او را، از واجبات و مستحبات و محرمات و مكروهات و مباحات و محكم كرديد سنتهاي او را و سنتهاي او جميع احكام اوست و مراد از اين سنتها همان سنتي است كه در قرآن ميخواني كه: لنتجد لسنة اللّه تبديلاً و لنتجد لسنة اللّه تحويلاً و مراد سنتي كه در مقابل واجب است نيست، مقصود آنكه ايشان كوتاهي در رسانيدن آنچه خداوند از اين خلق خواسته نفرمودهاند ولكن چون خلق از ايشان و قواعد ايشان اعراض كردند، خودشان راه خود را دور كردند و از ديدن
«* ميزان صفحه 19 *»
نور هدايت ايشان كور شدند و بعد از كورشدن حيران شدند و گفتند ما نور هدايت ايشان را مشاهده نميكنيم پس معلوم است كه نوري نيست و غافل از اينكه خود اعراض كردهاند نه اينكه نور در عالم نيست.
گر نهد خفاش بر خورشيد عيب |
|||
عيب خفاش است اين مِن غير ريب |
|||
و در اشعار منسوبه به امام7 است كه ميفرمايد:
علم المحجة واضح لمريده |
||
و اري القلوب عن المحجة في عمي |
||
و لقدعجبت لهالك و نجاته |
||
موجودة و لقدعجبت لمن نجي |
||
يعني علامت راه هدايت واضح است از براي طلبكنندة آن و حال آنكه ميبينم دلهايي چند را كه كور و نابينا است آن علامت را و به تحقيق كه تعجب كردم از كسي كه هلاكت را اختيار كرد و حال آنكه نجات او موجود بود و به تحقيق كه تعجب كردم از كسي كه نجات يافت.
و سبب تعجبكردن از كسي كه نجات يافته اين است كه چون بناي خلق روزگار بر خودسري باشد و رجوع نكنند به خدا و
«* ميزان صفحه 20 *»
رسول و ائمه: اگر شخصي در ميان اين خلق بسيار بههم رسيد كه پا بر روي خودسري گذاشت و به راه هدايتكنندگان الهي رفت خلاف عادت و رفتار جمعي بسيار كرده و جاي تعجب است.
القصه كه هرچه ميخواهم شروع در اصل مقصود كنم باز به چيزي متذكر ميشوم و كلام به كلامي ديگر ميكشاند و حرفي حرفي ديگر ميآورد به مناسبتهايي كه ميبيني.
پس چون بناي اغلب خلق در آخرالزمان به خودسري است و رجوعنكردن به قواعد اسلاميه و مذهبيه، پس هركس هر طوري كه طبع او اقتضا كرد بر حسب آن طبع جاري شد و البته طبيعتها چون مختلفند به راههاي مختلف ميروند و چيزهاي مختلف را اختيار ميكنند.
همه از جرعة پندار مستند |
|||
خيال خويش چون بت ميپرستند |
|||
پس خدايا تو رحم كن و؛
بر افكن پرده تا معلوم گردد |
كه ياران ديگري را ميپرستند |
پس بنا بر خودسري چهبسيار از مردم كه از هيچ سمت طبعشان اقتضا نكرده كه بروند و بالطبع از نزاع و جدال و گفتگو اِبائي دارند و مشغول خود و خورد و خواب و نكاح خودند و مانند
«* ميزان صفحه 21 *»
حيوانات همتي به غير از اينجور كارها ندارند و بالطبع اگر اسم ديني و مذهبي و اختلافي و حبّي و بغضي هم بشنوند منزجرند و ميخواهند به آسودگي تمام به خورد و خواب و نكاح خود مشغول باشند و چون مشغولشدن به ديني و مذهبي و دوستي با كسي و دشمني با كسي لامحاله مانع كارهاي ايشان است پيرامون اختلافها نميگردند و بيزارند از شنيدن لفظ اختلاف چه جاي پا گذاردن در معني آن و رفعكردن آن و حق را از باطل تميزدادن. شريعت ابوموسي را كه مثل او مثل حمار است كه بار آن كتابها است در اخبار آلاللّه اطهار سلام اللّه عليهم اختيار كرده. و دأب آن سالوس مأيوس از خدا بيخبر اين بود كه بر منبر بالا ميرفت و مردم را به شريعت خود ميخواند و ميگفت اي بندگان خدا مشغول به كار و بار خود باشيد و عبادات شما معلوم است مشغول باشيد به نمازكردن و روزهگرفتن و خمس و زكاتدادن به طوري كه خدا گفته و به استراحت تمام در خانههاي خود باشيد شما را چهكار است با علي و معاويه، اين هردو طالبان دنيا هستند و هريك ميخواهند دنياي خود را معمور كنند و شما را اسباب جمعكردن دنياي خود ميخواهند بكنند و ميخواهند شماها را به كشتن دهند و زنهاي شما را بيشوهر كنند و اطفال شما را بيپرستار نمايند و
«* ميزان صفحه 22 *»
مالهاي شما را تلف كنند و شما را به فقر و فاقه و پريشاني گرفتار كنند اگر زنده بمانيد و الا كه كشته ميشويد و عيال شما بعد از شما به فقر و فاقه و پريشاني مبتلا خواهند شد. الحذر الحذر كه پيروي هيچيك را مكنيد. رسول خدا از براي شما شريعتي آورد و آن شريعت نماز و روزه و حج و خمس و زكات است و تا خودش بود جهادي هم ميكرد از براي آنكه شما بتوانيد نماز كنيد و روزه بگيريد و حج برويد و خمس و زكات بدهيد و بگيريد. حال مشغول كار خود باشيد و به مسلماني خود مشغول باشيد و علي و معاويه ميخواهند خونهاي مسلمانان را بريزند و تابعان علي مسلمانانند و تابعان معاويه مسلمان و از هر طرف كه كشته شد مسلمان كشته شده و اين جايز نيست و حرام است و خلاف فرمايش رسولخدا است و رسول خدا جهاد را با كفار ميكردند نه با مسلمانان. پس از اين قبيل مزخرفات از براي پيروان و همطبعان خود ميگفت و ايشان هم بهتر از اين چيزي را طالب نبودند و جانشان را فداي ابوموساي حمار ميكردند چرا كه خودشان خر بودند، پس خرپرست شدند و دست از ياري ياريكنندة خدا و رسول9 كشيدند و چشيدند آن زقّومي را كه چشيدند و ثمرة نيكي از نماز و روزه و حج و خمس و زكات خود نديدند بعد از اعراضكردن از ياري حق و اهل حق.
«* ميزان صفحه 23 *»
و چهبسيار از خلق روزگار بايد ترسيد و دم از رفتار ابوموسي و تابعان او بايد دركشيد، كه بسا آنكه ابوموسائيها بگويند كه از اين حرفها و حكايتها چنين معلوم ميشود كه شما هم اگر ياوري داشته باشيد چون خود را از پيروان حضرت امير7 گمان ميكنيد با مسلمانان جنگ ميكنيد و ايشان را در واقع مسلمان نميدانيد، چنانكه كساني كه ياري جناب امير7 نكردند در واقع آنها را مسلمان نميدانيد.
پس عرض ميكنم كه كسيكه خود را تابع حضرتامير7 دانست ادعاي امامت نميكند و در جميع چيزها تابع اوست و او جهاد و جنگ را در ركاب خود و امامان مثل خود واجب كرده بر تابعان خود و حرام كرده جهاد را در ركاب غير امام7 به اعتقاد ما.
و علاوه بر اين، اين گمان دربارة اين فقراي خاكسار كه نان شب ندارند نميرود بر فرضي كه بيدين باشند و بخواهند فسادي در ملك خدا بكنند.
و سؤال ميكنم از خداي خود به بركت ائمة هداي خود: كه هرگز اسباب فساد را در ملك از براي ما مهيا نكند و ما را بدارد به رضاي خود و باز دارد از غضب و سخط خود و ما را مشغول
«* ميزان صفحه 24 *»
كند به عيبكردن خودمان در نزد او و بيامرزد ما را به جهت اقرارمان به معصيتهاي خود.
و چون سخن به اينجا كشيد عرض ميكنم كه چون بناي اغلب خلق در آخرالزمان بر اين شده كه به هوي و هوس خود راه روند، هرچه را پسندند همان خوب باشد و هرچه را پسند نكنند بد باشد و هر راهي را كه ميل داشته باشند حق و مستقيم باشد و هر راهي را كه ميل نداشته باشند باطل و معوجّ باشد بعضي از مردم هم طبعشان چنين اقتضائي كرده كه ادعاي امور باطنيه كنند و خود را از بالاروندگان در مراتب عاليه بنامند و ادعاي رسيدن به آن مقامات كنند. پس شنيده بودند كه خدايي هست و مراتب توحيد و صفاتي از براي او هست و او پيغمبري به سوي اين خلق فرستاده و آن پيغمبر مشاهدة انوار جمال و جلال و عظمت او را كرده و به دار قرب او رسيده و كلام او را شنيده و تلقي وحي از ملائكة او كرده و متحمل اسرار و انوار او شده و از جانب او آنچه بايد به اين خلق برساند رسانيده و خليفه و جانشينان و قائممقامان از براي خود تعيين كرده و اسرار خود را به ايشان آموخته و ايشان متحمل اسرار و انوار الهيه گرديدهاند و به واسطة او چون چراغي شدهاند كه از چراغي درگير شده و ايشان را مقتداي ساير خلق و امام ايشان قرار داده.
«* ميزان صفحه 25 *»
و شنيدند كه از براي اين امامان: هم مقربان و خاصاني چند هست كه حاملان اسرار و واصلان انوار و روايان اخبار و ناقلان آثار و حاكيان رخسار و خاليان از اغيارند، به مقتضاي طمع خام و طبع هوي و هوس از حقيقت امر دين و مذهب عري و بري به خيالاتِ شعري از براي خود خيالي كردند كه ادعا كنند كه ما نايبان خاص امامعصر عجلاللّهفرجه هستيم. و چند روزي كه گذشت ديدند كه خيال خود امام را هم به گمان خود ميتوانند كرد چنانكه خيال نيابت خاصه را توانستند كرد و چون از حقيقت امر تقرب به امام7 بالمرة غافل بودند ملتفت اين معني نشدند كه رسيدن به هر مقامي را علامتي است كه همراه آن مقام است و محال است كه از آن مقام منفكّ شود چرا كه از براي هر چيزي اثري خداوند قرار داده است كه لازم آن است لازم آتش گرمي است و لازم آب تري است و لازم خاك خشكي است و لازم آفتاب نور است و لازم روكردن به آفتاب نورانيشدن و لازم پشتكردن ظلمانيشدن و هكذا از براي هر چيزي اثري است كه همراه آن است فرمودند: علي كل حق حقيقة و علي كل صواب نور.
و حضرات از اين معني به كلّي غافل بودند و خيال كردند كه محض خيالكردن مقامي به آن مقام ميتوان رسيد و رسيدهاند. مثل
«* ميزان صفحه 26 *»
خيال بنگيان كه اول خيال ميكنند كه به آسمان اول بروند چون محض خيال است ميبينند كه رسيدند به آسمان اول به جهت تجميد بنگ خيال ايشان را، آنوقت باز خيال ميكنند كه از اينجا بالاتر ميرويم و به آسمان دويم ميرسيم. و باز چون محض خيال است نه رسيدن به آسمان واقعي باز ميبينند كه به آسمان دويم هم رسيدند. باز خيال ميدارد ايشان را كه به آسمان سيّم ميرويم و به خيال خود ميروند تا آنكه به خيال به عرش ميرسند و به سرادقات داخل ميشوند و سراپردة سرادقات را ميدرند و از عالم كثرات ماديه تجاوز ميكنند و به عالم تجرد پاي ميگذارند و به مقام نفس مجرد داخل ميشوند و نفس متلألئ را مشاهده ميكنند و از آنجا باز خيال ميكنند كه بالاتر ميرويم و به خيال ميروند و از جزيرة خضرا ميپرند و به ارض زعفران ميرسند و مقام حيات كل را مشاهده ميكنند و خود را زنده و باقي و خلق را مرده ميبينند و از آنجا باز خيال ميكنند كه بالا ميرويم و خيال ميكنند كه بالا رفتند و به مقام قابقوسين رسيدند و باز خيال ميكنند كه ميرويم بالاتر و خيال ميكنند كه رفتند و به مقام اَواَدني4 رسيدند و چون محض خيال است باز خيال ميكنند كه از عالم كيف بايد بالاتر پريد و پردههاي چند و چون را بايد دريد، نه كيفي ميداند چيست و نه
«* ميزان صفحه 27 *»
چند و چون كدام. محض خيالي كرده و اسم خيالي بياصل بر سر آن گذارده و از عالم كيف خيالي بالا ميرود و نميداند بيچاره كه كيف بنگ است كه او را ميخواهد بيكيف كند، بيچاره كيف و بيكيفي بنگ را از كيف تميز نداده به عالم لاكيف پا ميگذارد و از لاكيف هم به كيف بنگ بالا ميرود و به صبح ازل ميرسد و به اسم صبح ازل خود را مينامد و باز به كيف بنگ به شمس ازل بنگي ميرسد تا باز كيف بنگ او را به كجا ببرد.
ولكن بيچارة بنگي همينكه از كيف بنگ به حال خود آمد و به مقام لاكيف بنگ داخل شد ميفهمد كه در همان طويله كه منزل داشت در پِهِن و سرگين دست و پا ميزند و ميداند كه عروج او در همان بخارات سرگين بوده بلكه از بخارات نجاسات شكم او بوده به خلاف اين بنگيان كه بنگ رياست و بيديني را زهرمار كرده اول ادعاي مقام كمال كردند كه از جملة شيعيان كامليم و خدمت امام عصر ميرسيم و از جانب او آمدهايم كه شما را به دين او بخوانيم.
چون در عالم خيال خودشان به خيال خام به آسمان مقام كاملان بالا رفتند و ديدند كه مقام امامت را ميتوانند خيال كنند خيال كردند كه ميرويم و به آن مقام ميرسيم. پس به خيال خود رفتند و رسيدند و گفتند كه آن كسي كه هزارسال است انتظار او را
«* ميزان صفحه 28 *»
داريد ما هستيم و رأيمان چنين قرار گرفته كه از راه مخصوصي بياييم. پس از نسل اين اشخاص و از رحم اين زنان بيرون آمديم.
و چون به اين مقام خيالي هم رسيدند و ديدند كه خيال مقام نبوت را هم ميتوانند بكنند گفتند حال بالا ميرويم و به مقام نبوت ميرسيم و به خيال رفتند و رسيدند. و ديدند كه از آنچه رسيدهاند باز بيشتر ميتوانند خيال كنند گفتند كه محمّد9 در مقام كيف سير كرد و به مقام اوادني رسيد ما در مقام لاكيف سير ميكنيم و فوق مقام اوادني ميرويم و نازل كردند از خيالي به خيالي اين آية خياليّه را «و لقدارفعناك فوق مقام اوادني» و اينقدر هم شعور نداشتند كه اَرفَعَ غلط است و رَفَعَ بايد استعمال كرد.
چون ديدند كه باز بيشتر ميتوانند در خيال خود خيالي بالاتر كنند و بروند و به آنجا برسند رفتند و رسيدند و صبح ازل و شمس ازل را دريافتند و آنچه لفظ آن را شنيده بودند كه در عالم يافت ميشود به خود نسبت دادند و ادعاي وصول به آن را نمودند و فقرات قرآن و ادعيه و زيارات هم كه در عالم بسيار بود بدون اينكه چيزي از آنها را بفهمند آنها را حفظ كرده و چون در خيال ادعاهاي خود بودند ملكه هم براي ايشان حاصل شد در بافتن نامربوطهاي بيمعني و اسم آنها را نعوذباللّه قرآن و صحيفه گذاشتند.
«* ميزان صفحه 29 *»
و اگر كسي گفت كه اينها مزخرف است و معني ندارد! گفتند تو كلام خدا را نميفهمي! و اگر گفت چه حجتي دارد چيزي كه من نميفهمم؟ گفتند از روي اخلاص نيامدهاي! و اگر گفت غلطهاي آن را ميفهمم و ميبينم كه اولاً املا ندارد و چيزي كه بايد مثلاً به الف باشد به عين نوشته و چيزي كه بايد به ذال باشد به زاي اخت الراء چنانكه ديده شده از خط منحوس خودشان كه نوشته بودند «من از تو متعزي شدم» و خواسته بود بنويسد من از تو متأذي شدم و امثال اينجور بياملائيها در كلامشان بسيار بود كه به جاي سين ثاء مثلثه و به جاي ثاء صاد و به جاي ذال زاء و ضاد و ظاء و به جاي طاء تاء استعمال كرده بودند و فاعل را منصوب يا مجرور و مفعول را مرفوع يا مجرور و مضافاليه را مرفوع يا منصوب نوشته بودند و همچنين به جاي فعل متعدي فعل لازم و به جاي فعل لازم فعل متعدي و فعل متعدي را مثل رَفَعَ به باب افعالبردن بسيار بسيار در كلمات نامربوط خود داشتند و از اين غلطها در كتابهايشان يافت ميشد كه قابل اصلاح نبود و از حد ميگذشت و علاوه بعد هم باز بناي نوشتن داشتند و باز هم غلط ميشد و رسوا ميشدند جان خود را فارغ كردند و گفتند حروف و كلمات در نزد ما به سجده افتادند و از براي ما تواضع كردند ما اذن داديم كه هر حرفي معني حرف
«* ميزان صفحه 30 *»
ديگر را داشته باشد و هر كلمهاي عمل كلمة ديگري بكند.
و باز گفتند كه خلق بايد حروف و كلمات خود را از خدا بياموزد نه آنكه خدا از خلق چيزي بياموزد و اين كلمات از خداست تعجب آنكه شما كه مخلوق هستيد با خدا بحث ميكنيد كه چرا مثل شما تكلم نميكند! بلكه شماها بايد مثل خدا تكلم كنيد و املا و معني حروف و عمل كتاب بياموزيد.
و بعضي به جهت آنكه مغالطهاي خواسته بكند گفته كه با پيغمبر هم9 در بعضي از كلمات بحث كردند پس حالت كساني كه با اين بنگيان بحث ميكنند حالت كساني است كه با پيغمبر بحث كردند و اين هم باز يكي از آن خيالات خام ايشان است چرا كه منافقان و كفّاري كه بحث كردند در بعضي از كلمات قرآن مثل لفظ استهزاء و لفظ كُبّار و امثال اينها پيغمبر9 از خود ايشان شاهد آورد و ثابت فرمود كه اينجور كلمات در كلام عرب هست نهايت در ميان شما چند نفر معروف نيست و اگر بحثي در معني كلمات داشتند با دليل و برهان جواب آنها را ميدادند كه در احتجاجات اليالآن مذكور است كه جميع عقلاي عالم تصديق ميكنند كه آن بحثها بيجا بوده.
القصه مقصود رد و بحث با شخص معيني در اين مختصر
«* ميزان صفحه 31 *»
نيست و خود را داخل زمرة علماي ابرار نميدانم كه درصدد رد و بحث و اثبات و نفي باشم لكن اميدوارم كه خداوند از فضل و كرم خود به بركت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعليهم مرا از جملة مسلمانان محسوبدارد و با دوستان محمّد و آلمحمّد: محشور كند و قواعد اسلاميّه و مذهبيّه آشكار است كه متمسكشدن به آنها احتياج به علمي و فضلي و كمالي ندارد با عدم علم و فضل و كمال، آنها را به قدري كه احياناً به كار متحيري غافل بيايد ايراد مينمايم بلكه كسانيكه غافل و متحيرند و واقعاً طالب فهم منشأ اختلافات هستند و ميخواهند رفع شكوك و شبهات خود را بكنند اگر رجوعي به اين مختصر كنند رفع آنها بشود و ثواب آن عايد اين عاصي بشود اگرچه به كار صاحبان اغراض و اعراض نيايد.
آنكه را روي به بهبود نبود |
ديدن روي نبي سود نبود |
چه جاي اين كلمات خالي از بلاغت و فصاحت بيسجع و انشاء و انشاءاللّه اميد است كه صاحبان ادب را نكته نباشد چرا كه اظهار بيكمالي خود را كردم پس به عون خداوند و به واسطه توجه محمّد و آلمحمّد: شروع ميكنم در اصل مقصود و در ضمن فصولي چند عرضها ميكنم و اگر احياناً كسي برخورد و خواست تمام مطلب را بفهمد و رفع شكوك و شبهات او بشود به تمام اين
«* ميزان صفحه 32 *»
مختصر رجوع كند و فصول آن را بههم وصل كند و اگر به كلام بسيار واضحي برخورد ملول نشود و بياعتنائي نكند شايد كه همان كلام واضح رفع شبهات او را بكند اگرچه در فصل بعد ثمرة آن معلوم شود انشاءاللّه تعالي.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 33 *»
فصل
از جمله واضحات و بديهيات اين است كه اگر چند نفر در چيزي اختلاف كنند و تا قيام قيامت مباحثه با يكديگر كنند تا ميزاني در ميان ايشان نباشد كه همة ايشان آن ميزان را قبول داشته باشند و به آن ميزان اختلافات خود را بسنجند رفع اختلافات ايشان نخواهد شد، مثل آنكه چيزي در ميان جماعتي باشد و بعضي بگويند اين چيز دهمثقال است و بعضي بگويند پنجمثقال است پس اگر ميزاني معين در ميان باشد مثل مثقال صيرفي كه جماعت مختلفين آن را قبول دارند و آن چيز را با آن مثقال سنجيدند معلوم ميشود كه حق با كدام بوده و كدام بيجا ادعا كردهاند.
پس اگر مثقال متفقٌٌُعليه در ميان نباشد البته رفع نزاع ايشان نخواهد شد و هريك بر ادعاي خود باقي خواهند ماند و حاكمي در ميان ايشان نميتواند حكم كند.
و همچنين اگر از براي هريك از جماعت مختلفين ميزاني و مثقالي معين باشد كه هريك مخصوص فرقهاي باشد كه فرقة ديگر آن را قبول نداشته باشند باز رفع نزاع ايشان نخواهد شد مگر آنكه شخص حاكم مطلع باشد بر همة مثقالها و ميزانها و نسبت آنها را
«* ميزان صفحه 34 *»
بداند پس اگر خود آن شخص را قبول داشتهباشند همة مختلفين، ميتواند كه بگويد نزاع شماها لفظي است و در واقع نزاعي نداريد بالجمله و در اين صورت باز امر برگشت به آنكه در رفع هر اختلافي ميزان مقبول بين المختلفين ضرور است و ا÷ هر مدعي بر ادعاي خود باقي خواهد ماند.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 35 *»
فصل
بعد از آنكه اين قاعدة واضحه را متذكر شدي كه از براي رفع هر اختلافي ميزاني ضرور است كه آن ميزان را جميع مختلفين قبول داشته باشند و ا÷ رفع اختلاف نخواهد شد باز اين معني را ملتفت باش كه از براي رفعكردن هر اختلافي هر ميزاني به كار نيايد بلكه در رفع هر اختلافي ميزاني مناسب ضرور است مثل آنكه اگر اختلاف در وزن چيزي شد ميزان وزني ضرور است چنانكه گذشت و اگر اختلاف در قد و پهناي چيزي شد يكي گفت اين كرباس مثلاً ده ذرع است و يكي گفت پنج ذرع در رفع اين اختلاف سنگ مثقال به كار نيايد پس ذرعي ضرور است كه جميع مختلفين آن را قبول داشته باشند تا رفع نزاع شود.
و واضح است كه اگر كسي در رفع نزاع دهذرع و پنجذرع سنگ مثقال آورد و آن كرباس را مثقال كرد و حكم كرد در ميان مختلفين در ذرع مغالطه كرده.
و اگر مختلفين برنخورند مغرور به حكم او شده و فريب خوردهاند و اين حكم بخلاف ما انزل اللّه است و حكم جبت و طاغوت است.
«* ميزان صفحه 36 *»
و همچنين در رفع اختلاف در ميان معدنيها وزنهاي ضرور است كه متفقٌعليه باشد و محكي ضرور است و استاد بالغي ضرور است كه عيار هريك را بداند و امانت و ديانت او محل سخن نباشد.
و در رفع نزاع در بناء و عمارات معمار ماهر متدين امين ضرور است.
و در رفع نزاع در اسباب و آلات نجاري و در و پنجره و چوب مناسب آنها نجار كاملي ضرور است كه اولاً دانا و بينا و ثانياً امين و بيغرض و مرض باشد كه جميع مختلفين در چوب و پنجره و آلات و اسباب او را قبول داشتهباشند. پس نه هركس ميتواند شهادت دهد كه فلان چوب از براي فلانچيز مناسب است و نه هر حاكمي ميتواند چنين حكمي كند مگر نجار كامل كه ميداند كه چوب چنار از براي در و پنجره مناسب است و با آنكه قيمت او از همة چوبها زيادتر است مناسب دندانه آسيا نيست و چوب زردآلو مثلاً مناسب است اگرچه قيمت آن كمتر باشد و ميتواند در اختلاف در چوب و آلات مصنوعة از آن شهادت دهد يا حكم كند.
پس از اين است كه شهادت اهل خبره در شريعت پيغمبر9 به كار است و هركس اهل خبرة هركار نيست.
پس در رفع اختلاف ميان اطباء طبيب حاذق امين ضرور است
«* ميزان صفحه 37 *»
كه متفقعليه باشد نه منجم اگرچه در علم نجوم استاد باشد و نه اديب اگرچه صرف و نحو و معاني و بيان را بداند و نه فقيه محض اگرچه عالم و عامل باشد مگر آنكه از روي شهادت اهل خبره بر امري حكم جاري كند.
و اگر بنابراين ميشد كه شهادت اهل خبره قبول باشد لاغير البته در قضايا بسيار بسيار كم اشتباهات واقع ميشد و لكن عيب كار اين است كه از اين بسياري غافل شده همينكه كسي اعتكاف در مساجد كرد و نماز و روزة استيجار كار او شد ديگر شهادت او در همة قضايا بايد مقبول باشد.
و بسا آنكه اين مقدس رفت در مدرسه و ديد دونفر عالم مباحثه ميكنند در تركيب نحوي و اشتقاق صرفي «اُعبُدِ اللّه» پس ميگويند «اعبد» فعل است و فاعل «انت» است و «اللّه» مفعول است پس اين شخص مقدس بسا آنكه به فغان آيد كه چطور باشد كه اللّه مفعول باشد و تو فاعل باشي پس تو ادعا ميكني كه تو خالقي و اللّه مخلوق تو است! چرا كه «تو» و «انت» يك معني دارد پس تو كافري تو نجسي.
و بسا آنكه اين مقبول الشهاده شهادت داد در نزد فقيهي كه من با گوش خود شنيدم كه فلان عالم به فلان عالم ميگفت كه تو فاعلي و اللّه مفعول تو است.
«* ميزان صفحه 38 *»
يا بسا آنكه در تركيب «عليٌ عَبَدَ اللّه» تكلم كنند و يكي بگويد «علي»7 مبتدا است و «عبد اللّه» خبر «علي» و مبتدا كه «علي» است مقدم است و «عبد اللّه» كه خبر است مؤخر است و يكي بگويد كه «علي»7 فاعل مقدم است و «عبد» فعل او است و «اللّه» مفعول فعل او است و مفعول از فعل پستتر است و فعل از فاعل كه «علي» است پستتر است.
و بسا آنكه تكلم در اشتقاق «اللّه» كنند و بگويند كه «اللّه» مشتق است يعني «اللّه» اصلي دارد كه از آن اصل ساخته شده آنوقت آن معتكف به فغان آيد و گريه و زاري كند و آندو را لعن كند و كافر و نجس خواند و برود نزد فقيهي شهادت دهد كه من به گوش خود شنيدم كه اين دو نفر گفتند كه علي7 به دو مرتبه از خدا بالاتر است و خدا به دو مرتبه از علي7 پستتر است و گفتند كه خدا از اصلي ساخته شده پس اگر آن فقيه غافل باشد كه آن دو نفر عالم بودند و اين معتكف جاهل است و اهل خبره نيست و شهادت او بيمصرف است بسا آنكه مغرور شده حكم ارتداد را جاري كند و بسا آنكه رأي او چنين باشد كه توبة مرتد هم قبول نيست اگر توبه از ايشان بشنود قبول نكند و تا آخر عمر ايشان را مرتد داند.
«* ميزان صفحه 39 *»
مقصود آنكه ميزان در هر امري از جنس آن امر بايد باشد نه هر ميزاني را در هر امري بايد به كار برد اگرچه در سر جاي خود ميزاني عدل باشد پس از براي هر امري كه در نظر داري بفهمي اول ميزان آن را تحصيل كن تا اختلافات را به آن ميزان بسنجي چرا كه در آخرالزمان صاحبان ادعاها زياد شده و زياده بر اين خواهد شد و روز به روز فساد عالم زياد خواهد شد تا آنكه تمام عالم در ظلم و جور فرو رود تا بعد كه صاحبالامر عجلاللّهفرجه ظهور فرمايد.
و عجالتاً همينقدر ميخواستم عرض كنم كه در رفع انواع اختلافات انواع موازين ضرور است تا بعد انشاءاللّه برويم بر سر مطلب. پس به اندك فكري خواهي يافت كه ميزان رنگها چشم است و ميزان صداها گوش است و ميزان بوها بيني است و ميزان طعمها زبان است و ميزان سردي و گرمي و تري و خشكي و نرمي و درشتي، پوست اعضا است و ميزان هيچيك به كار ديگري نيايد اگرچه در سر جاي خود محكم و عدل باشد پس از اين معني اگر غافل نشوي و خدا بخواهد زود به مطلب ميرسي.
پس بدان كه اهل خبرة رنگها صاحب چشم است اگر امين و بيغرض باشد پس بدانكه به شهادت كور مادرزاد در شبهات رنگها اعتباري نيست نه به تصديق او اعتنائي است نه به تكذيب او اگرچه
«* ميزان صفحه 40 *»
گوش بسيار تندي از براي او باشد. پس اگر در امر رنگ فكري كردي و تمامي عالم را كور مادرزاد مثلاً يافتي مگر جماعت بسيار كمي را صاحب چشم يافتي اگر آن جماعت بسيار برخلاف آن جماعت معدود در رنگها سخنها گفتند و آن جماعت كم برخلاف ايشان چيزي گفتند اگر تو عاقل باشي البته اعتنائي به آن كوران نخواهي كرد اگرچه بسيار باشند و تمام اعتناي تو بهبينايان است اگرچه بسيار كم باشند. حضرتامير7 فرمودند: لايستوحشنّك في طريق الحق قلة اهله فان الناس اجتمعوا علي مائدة جوعها طويل و شبعها قليل يعني البته به وحشت نيندازد تو را در راه حق كمي اهل حق چرا كه مردم اجتماع كردهاند بر متاعي كه گرسنگي آن طولاني است و سيري آن كم است.
و از اين است كه در اخبار واقع شده كه اگر علي7 در طرفي بايستد و تمام خلق در طرفي ديگر تو بر طرف علي7 برو.
و همچنين اگر فرض كني جميع عالم كر باشند مگر جماعت معدودي شنوا وحشت مكن اگر همة كرها بر خلاف صاحبان گوش بگويند در اختلاف صداها چرا كه اهل خبره نيستند اگرچه بسيار باشند و صاحبان گوش اهل خبرهاند اگرچه بسيار كم باشند و به اين قاعده انشاءاللّه جاري شو تا هدايت يابي.
«* ميزان صفحه 41 *»
و از اين جور سخنها چنين گمان مكن كه ميگويم هرجا كه جمعيت بسيار است اعتنا مكن و هرجا كه جمعيت كم است به آنها ملحق شو. حاشا! ميگويم هركه چشم دارد در اختلاف رنگها تصديق او كن اگر او را امين بداني و هركه گوش دارد در اختلاف صداها تصديق او كن اگر او را راستگو بداني ميخواهند كم باشند يا بسيار.
و باز گمان مكن كه مرادم از اين جماعت قليل صاحب چشم و گوش خودمان است و از كوران و كراني كه گفتم هركس بر خلاف ما است. حاشا تو عجالتاً تعجيل مكن و حرفهاي مرا به خواهش و هواي خود و بدگماني معني مكن و در همان جايي كه هستي باش و ظاهر همين حرفها را كه ميبيني راست است تصديق بكن بعد هم اگر حرف مربوطي شنيدي و معني آن را فهميدي تصديق كن و اگر نامربوطي شنيدي و نفهميدي تكذيب كن.
آنچه عرض ميكنم از اول اين مختصر تا آخر آن واللّه هيچ كنايه به جايي به خصوص نيست نه از طرف حرفهايي كه گمان ميكني از براي خودمان گفتهام و نه از طرف حرفهايي كه گمان ميكني به مخالفين خودمان ميگويم هيچ كنايه از سمتي واللّه
«* ميزان صفحه 42 *»
مقصود نيست. تو گوش و هوش خود را جمعكن و محكم بايست كه فريب نخوري ولكن اگر حقي فهميدي تصديق كن و اگر نعوذباللّه به باطلي برخوردي تكذيب كن به شرط آنكه حرفهاي مرا به طور كنايه معني نكني.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 43 *»
فصل
چون دانستي كه از براي رفعكردن هر اختلافي ميزاني ضرور است كه آن ميزان را جميع اختلافكنندگان قبول داشته باشند و باز دانستي كه از براي رفعكردن هر اختلافي ميزاني مناسب آن ضرور است،
پس هوش خود را جمع كن كه آيا ميزان خوبي و بدي و كفر و ايمان و عدل و فسق چهچيز بايد باشد؟ آيا هركس در اين دنيا سلطان است خوب است؟ پس چرا فرعون بد بود؟ و آيا هركس در اين دنيا سلطان است بد است؟ پس چرا سليمان7 خوب بود؟ و آيا هركس تابع و رعيت است خوب است؟ پس چرا تابعان فرعون بد بودند؟ و آيا هركس تابع است بد است؟ پس چرا تابعان سليمان خوب بودند؟ و از اين قبيل فكر كن كه آيا هركس از عرب است خوب است؟ پس چرا ابوجهل بد بود؟ و آيا هركس از عرب است بد است؟ پس چرا رسول خدا9 از عرب بود و خوب بود؟ و آيا هركس از عجم است خوب است؟ پس چرا كسري44 بد بود؟ و آيا هركس از عجم است بد است؟ پس چرا سلمان سلاماللّه عليه و علي امثاله خوب بود؟ و آيا هركس در اين دنيا پدرش خوب است
«* ميزان صفحه 44 *»
خوب است؟ پس چرا پسر نوح بد بود؟ و آيا هركس پدرش خوب است بد است؟ پس چرا ساير پسران نوح خوب بودند؟ و آيا هركس پدرش بد است بد است؟ پس چرا علي بن يقطين خوب بود؟ و آيا هركس پدرش بد است خوب است؟ پس چرا مأمون بد بود؟ و آيا هركس خوشصورت است خوب است؟ پس چرا خضراءالدمن بد است؟ و آيا هركس خوشصورت است بد است؟ پس چرا يوسف7 خوب بود؟ و آيا هركس كريهالمنظر است بد است؟ پس چرا لقمان7 خوب بود؟ و آيا هركس كريهالمنظر است خوب است؟ پس چرا دجال بد است؟
و از اين قبيل اگر فكر بكني خواهي دانست به اندك فكري كه مناط خوبي و بدي و كفر و ايمان و عدالت و فسق و سعادت و شقاوت تسلط و عجز و عرببودن و عجمبودن و غنيبودن و فقيربودن و صاحب ايل و قبيله بودن و بيياور و معين بودن و آقازاده بودن و نبودن و جمعيت داشتن و نداشتن و صحيح بودن و مريض بودن و سياه بودن و سفيد بودن و بلندبودن و كوتاه بودن و بلغمي بودن و دموي بودن و صفراوي بودن و سوداوي بودن نيست.
بلكه اگر فكر كني خواهي دانست كه زيركيهاي ظاهري و داناييهاي ظاهري و نافهميهاي ظاهري هم مناط كفر و ايمان و عدالت
«* ميزان صفحه 45 *»
و فسق كسي نيست چرا كه معاويه با همة آن نكرائي كه داشت با حضرت امير7 عداوت داشت و بسياري يافت ميشوند كه فهم ظاهري كم دارند و مردمان خوبي هستند و همچنين نافهمي دليل خوبي نيست چراكه ابوموسي نافهم بود به قدري كه مَثَل او مَثَل حمار بود و بد بود. و از اين قبيل اگر فكر بكني به اندك فكري خواهي يافت كه نه هرچه شيرين است خوب است از براي هركس و نه هرچه تلخ است بد است براي هركس و نه هر شيريني از طيبات است و نه هر تلخي از خبيثات است و نه هر سمتي خوب است از براي هر كسي و هر كاري و نه هر سمتي بد است از براي هر كسي و هر كاري و نه هر كاري خوب است و نه هر كاري بد است و نه هر حركتي خوب است و نه هر حركتي بد است و نه هر سكوني خوب است و نه هر سكوني بد است و نه هر هيئتي خوب است و نه هر هيئتي بد است و نه هر جوهري خوب است و نه هر جوهري بد است و نه هر عرضي خوب است و نه هر عرضي بد است و نه هر ظاهري خوب است و نه هر ظاهري بد است و نه هر باطني خوب است و نه هر باطني بد است و نه هر جسمي خوب است و نه هر جسمي بد است و نه هر روحي خوب است و نه هر روحي بد است و نه هر نظيفي خوب است و نه هر كثيفي بد است و نه هر گرمي خوب و نه
«* ميزان صفحه 46 *»
هر سردي بد و نه هر تري خوب و نه هر خشكي بد و نه هر نرمي خوب و نه هر درشتي بد و نه هر سفيدي خوب و نه هر سياهي بد و نه هر صدايي خوب و نه هر صدايي بد و نه هر بويي خوب و نه هر بويي بد و نه هر طعمي خوب و نه هر طعمي بد.
و اگر به دقت فكر كني و مثل بسياري از مردم روزگار لاعن شعور چيزي نگويي و پيرو جهال روزگار نباشي خواهي دانست كه آنچه خداوند عالم خلق فرموده همه در سرجاي خود ضرور بوده و وجود آن بيحاصل و لغو نيست و اگر چيزي بيحاصل بود خداوند حكيم خلق نميفرمود ولكن مردم روزگار به اغواي شيطان و مَرَدة او چيزها را از جاهاي خود تغيير ميدهند و چون چنين كردند بد ميشود چنانكه حكايت از شيطان است و لآمرنّهم فليغيّرنّ خلقاللّه.
بالجمله پس در ملك مثلاً آتش ضرور بود و بد نبود و اگر نبود ملك منتظم نميشد و غذاها طبخ نميشد و آجرها پخته نميشد و اطاقها روشن نميشد و معدنها طلا و نقره نميشد پس اگر آن را به كار بردي در همان كارها كه خداوند عالم جلشأنه آن را از براي آن كارها آفريده نعمت خداوند جلشأنه را در جاي آن صرف كردهاي و منفعت بردهاي از نعمت او و اگر خود را در آن افكندي و سوخته شدي خودت به جان خود آتش افروختي و به
«* ميزان صفحه 47 *»
عذاب خدا خود را گرفتار كردي و به غضب او مبتلا شدي و از همين قبيل است جميع ملك خداوند عالم كه همه نعمتي است از او و كرمي و جودي كه به بندگان خود فرموده و طرز و طور استعمال آنها را بيان فرموده كه عذري از براي احدي باقي نماند مثل استعمال آتش بدون تفاوت.
پس هركس به راه هدايت او رفت در نعمت او قرار گرفت و هركس تخلف كرد هلاك شد خدا ميفرمايد: مايفعل اللّه بعذابكم ان شكرتم و شكر آن است كه نعمت را در جاي آن صرف كني و كفر آن است كه در جاي خود صرف نكني پس اگر احسان كردي و نعمت آتش را در بيرون آوردن طلا و نقره و مس و آهن و سرب و روي و برنج صرف كردي خود منفعت بردي و اگر در و پنجره و اسباب و آلات و رخوت و فروش خود را سوزانيدي خود ضرر كردي ملامتي بر خداي عزّوجلّ نداري و همة ملامتها بر خود تو جاري است و خداوند ميفرمايد: انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً و ميفرمايد: ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها پس انشاءاللّه از روي مثلي كه عرض شد فكر كن تا بيابي كه جميع ملك خداوند بر يك نسق است و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت را مشاهده كن و مباش مثل جهالي چند كه چون اظهار فهم
«* ميزان صفحه 48 *»
خود را ميكنند خود را در نزد عقلاي عالم رسوا كرده بحث ميكنند كه چرا خداوند عالم بد را آفريده تا آنكه مردم را به بدي مبتلا كرده و مقتضاي جود و كرم آن بود كه خلق را بر نظم حكمت خلق كند. و بر اين نظم خلق كرده و هر چيز را در جاي خود قرار داده و اين فهمي را كه دقت خيال كردهاند و بحث كردهاند در نزد عقلاي عالم نهايت نافهمي و حمق است.
پس در آنچه عرض شد فكر كن تا به زودي تصديق كني كه در هر چيزي خوبي هست و در هر چيزي بدي هست و آن خوبي و بدي را نميتوانيم فهميد مگر به ميزان مناسب كه همگي آن ميزان را قبول داشته باشيم در دست باشد و به آن ميزان بسنجيم و خوبي را از بدي و خوبها را از بدها و خوبان را از بدان تميز دهيم.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 49 *»
فصل
حال بيا و فكر كن كه آيا آنچه را كه تو به عقل خود ميپسندي همان خوب است؟ و آنچه را كه نپسندي بد است؟ و صلاح تو و ساير خلق در اين است كه آنچه را كه تو پسند كردهاي عمل كنند و از آنچه پسند تو نشده احتراز كنند؟ و اگر چنين باشد بايد تو مطاع كل باشي و همة خلق مطيع تو باشند و اگر چنين ادعائي داري جميع مردم اين ادعا را ميتوانند بكنند و تو اولي نيستي به آنكه مطاع كل باشي و كل، مطيع تو باشند.
و اگر بگويي كه من چنين ادعائي ندارم كه آنچه را پسنديدم خوب باشد از براي كل خلق و آنچه را كه پسند نكردم بد باشد از براي همة خلق و من ادعاي مطاعيت ندارم ولكن مطيع كسي هم نيستم هركس هرچه را كه پسنديد از براي خودش خوب است و آنچه را كه پسند نكرد از براي خودش بد است پس هركس هرطور كه بخواهد رفتار كند همان خوب است.
پس اگر چنين خيالي كردي فكر كن كه اولاً تو ميتواني خود به خود اكتفا كني و مصالح و مفاسد خود را بداني و عقل تو ميزاني باشد از براي تو كه حكم كند به مصالح و مفاسد تو؟ و آيا ميداني
«* ميزان صفحه 50 *»
تأثير جميع چيزها را در بدن تو و روح تو كه به مصالح خود نسبت به جميع چيزها عمل كني و از چيزهايي كه ضرر به تو ميرساند در بدن و روح احتراز كني؟
و ثانياً فكر كن كه اگر چنين باشد كه هركس هرطور كه بخواهد رفتار كند ملك منتظم نخواهد شد و تو باقي نخواهي ماند كه رفتار نمايي. بسا آنكه كسي چنين فهميده و پسنديده كه اموال تو را از دست تو بگيرد و خدم و حشم و اهل و عيال تو را ضبط كند و در خانة تو مسكن كند و تو را بكشد يا يكي از خدام خود محسوب دارد. آيا تو تمكين او ميكني در آنچه فهميده و پسنديده؟ يا البته راضي نيستي.
و چون در وجود خود يافتي كه نميتواني به خود و عقل خود اكتفا كني بدان كه كساني هم كه مانند تو هستند نميتوانند به خودشان و عقلهاي خودشان اكتفا كنند و عقلهاي خود را ميزان خود قرار دهند پس تو و كساني كه مانند تو هستند همگي محتاجند به ميزاني كه همگي آن ميزان را قبول داشته باشند و همگي از روي حكم آن ميزان حركت كنند.
و اگر بگويي كه امر در آنچه گفتي واضح است ولكن اگر عقلهاي ما ميزان ما نيست پس چهچيز ما را بر اين داشت كه
«* ميزان صفحه 51 *»
ميزاني ضرور است در رفع اختلافها و آن ميزان خود ماها و عقل خود ماها نيست.
عرض ميكنم كه اگر عقل ماها به هيچ وجه ميزان نبود ما هيچ حقي و باطلي را نميتوانستيم تصديق و تكذيب كنيم. پس در امور كلية واضحه ميزان است بلاشك چنانكه در آيات و اخبار بسيار وارد شده اما در امور خفية جزئيه ميزان نيست بلاشك چنانكه باز در آيات و اخبار بسيار منع از اتباع رأي و هوي4 و مستبد به رأي خودشدن وارد شده و در اين مختصر مقصود اصلي شرح اين مطالب نيست كه آيات شاهده را ايراد نمايم. پس عقل مثلاً همينقدر حكم ميكند كه اگر ناخوش شدي بايد دوائي به كار بري و حكم ميكند كه چون خود دانا نيستي كه كدام دوا مناسب مرض تو است بايد رجوع كرد به كسي كه دانا باشد. پس عقل تو ميزان و حاكم است در رجوعكردن به طبيب بلاشك و اما اگر بخواهد خود از براي خود دوائي اختيار كند ميزان نيست و البته خطا خواهد كرد.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 52 *»
فصل
چون روي سخن در اين مختصر با مسلمانان بلكه با شيعيان اثنيعشري است فارغيم از آنكه اثبات رسالت و امامت از براي كسي بكنيم، چرا كه رسول خدا و ائمة هدي صلواتاللّه عليهم را جميع اثنيعشري قبول دارند به طوري كه اگر احياناً كسي در ميان ايشان يكي از ايشان را قبول نكرد سايرين او را مرتد ميدانند و حكم به كفر او ميكنند الحمدللّه رب العالمين.
پس در ميان شيعيان اثنيعشري ميزاني كه در رفع اختلافها همگي قبول دارند رسول خدا و ائمه هدي سلاماللّهعليهم ميباشند كه در هر اختلافي كه در ميان ايشان اتفاق بيفتد بايد رجوع كنند به ايشان و هر طور كه ايشان حكم فرمودند مطيع و منقاد شوند در ظاهر امر و باطن آن چنانكه خداي عزّوجلّ فرموده: ماكان لهم الخيرة من امرهم و ميفرمايد: فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليماً.
در آية اول ميفرمايد كه نيست از براي مردم اختياري در امر خودشان كه خودشان چيزي را حلال كنند يا حرام دانند يا خوب
«* ميزان صفحه 53 *»
دانند يا بد دانند يا كسي را از پيش خود خوب دانند يا بد دانند بلكه بايد هرچه را هرطور خداي سبحانه از براي ايشان اختيار فرموده همان را اختيار كنند پس هرچه را او حلال كرده بر ايشان حلال دانند و آنچه را او حرام كرده حرام دانند و هرچه را خوب گفته خوب دانند و هرچه را بد گفته بد دانند و هركه را فرموده مؤمن است مؤمن دانند و هركه را گفته مسلم است مسلم دانند و هركه را گفته كافر است كافر دانند و هركه را فرموده عادل است عادل دانند و هركه را فرموده فاسق است فاسق دانند و هكذا در جميع چيزها و در جميع اشخاص و در جميع كارها بايد مردم تابع خدا باشند و خودسري نكنند و به رأي و هواي خود راه نروند.
پس چون چنين حكم محكمي دربارة مردم فرمود در آية دويم به طور تأكيد و قسم فرمود كه چنين نيست كه گمان كردهاند كه خودشان از پيش خود ميتوانند چيزي را از براي خود اختيار كنند قسم به پرورنده و سيد تو اي محمّد9 ايمان نميآورند تا تو را حَكَم قرار دهند در ميان خود و حاكم دانند از براي خود در آنچه واقع شده در ميان ايشان از نزاعها و اختلافها پس هر طور كه تو حكم كردي قبول كنند پس در نفسهاي خود تنگي نيابند از حكم تو و دلتنگ نشوند از فرمان تو بلكه اگر ميخواهند كه واقعاً
«* ميزان صفحه 54 *»
مؤمن باشند به آنچه گذشت اكتفا نكنند بلكه تسليم كنند از براي حكم تو تسليم كردني.
پس كسيكه بخواهد واقعاً از شيعيان ائمة هدي سلاماللّه عليهم باشد بايد اول از پيش خود چيزي را از براي خود اختيار نكند و اگر نزاعي و اختلافي با احدي در ميان آمد رجوع كند به خدا و رسول خدا9 و او را حكم قرار دهد در ميان خود و كسي كه با او اختلاف دارد و راضي باشد به حكومت او و اگر حكم فرمود بر ضرر او دلتنگ نشود و در نفس خود تنگي نيابد از حكم او و تسليم كند در ظاهر و باطن مر حكم او را نهايتِ تسليم چنانكه اگر حكم ميفرمود بر نفع او دلتنگ نميشد و تنگي در خود نمييافت و مسرور بود و سينه او منشرح بود و قلب او منبسط بود. هركس در اين اموري كه ذكر شد در همگي يا در بعضي از آنها سرپيچي كرد و در خود تنگي يافت و دلتنگ شد و تسليم نكرد به همان قدر در نزد خداي عزّوجلّ و رسول او9 و خلفاي او: از ايمان او كاسته بلكه به اين تأكيدي كه خداوند قسم ياد فرموده كه ايمان ندارند تا آنكه چنين باشند، از براي مؤمن شكي باقي نميماند كه مطلقا ايمان ندارد و از عرض مسلمين است كه ايمان در دل او ثبت نشده چنانكه فرمود: قالت الاعراب آمنّا قل لمتؤمنوا ولكن قولوا
«* ميزان صفحه 55 *»
اسلمنا و لمّايدخل الايمان في قلوبكم يعني گفتند اعراب ايمان آورديم بگو اي پيغمبر به ايشان ايمان نياوردهايد ولكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز داخل نشده ايمان در دلهاي شما.
و اسلام آن است كه ظاهراً كسي بگويد من قبول دارم فرمودة پيغمبر9 را و در دل قبول نداشته باشد و در دل از براي خود امري را معتقد باشد كه از پيغمبر9 به او نرسيده باشد و از براي خود در دل اختياري قرار دهد و در دل پيغمبر9 را حَكَم قرار ندهد در ميان خود و كسي كه با او اختلاف دارد و دلتنگ شود از حكم او اگر ضرري از براي او داشته باشد و تسليم حكم او را در دل نكند پس خون او محفوظ و مال او محفوظ و عيال او محفوظ است در نزد مؤمنان به جهت اقرار ظاهر او و او را به حكم خداوند بيايمان ميدانند در واقع و در اين قدر از سخن اختلافي در ميان كساني كه ادعا ميكنند كه ما مسلمانيم نيست كه پيغمبر9 ميزاني است كه همة مسلمانان در اختلافهايي كه در ميان خود دارند بايد رجوع به او كنند و او حَكَم باشد و حكم كند در ميان ايشان كه حق با كيست و كدام بر باطلند.
و باز اختلافي در ميان كساني كه ادعا ميكنند كه ما شيعة اثنيعشري هستيم نيست كه ائمة اثنيعشر سلاماللّهعليهم موازين
«* ميزان صفحه 56 *»
قسط هستند و جانشينان و خلفاي پيغمبرند صلواتاللّهعليهم و خلفاي خداي عزّوجلّاند و حاكمان از جانب اويند كه بايد جميع مدعيان تشيع ايشان را حَكَم و حاكم قرار دهند در ميان خود در جميع اختلافهايي كه در ميان ايشان هست در كليات امور و جزئيات آنها از توحيد خداوند عالم گرفته تا ارش خدش و دية خراشي كه در چيزي اتفاق افتد پس ايشان سلاماللّهعليهم موازين قسط و ترازوهاي عدل خداوند عالميان هستند كه خداوند امر فرموده و واجب و حتمكرده كه اختلافها و نزاعهايي كه مردم در ميان دارند با ميزان ايشان بسنجند چنانكه فرموده: و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير در اين قدر از بيان هم انشاءاللّه اختلافي و نزاعي در ميان مدعيان تشيع نيست.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 57 *»
فصل
پس چون در اينقدر از بيان اختلافي در ميان مدعيان تشيع نيست حال بياييم و فكر كنيم كه آيا در مثل اين زمانها كه بيشك و شبهه يازدهنفر از ائمة اثنيعشر سلاماللّهعليهم از دار دنيا رحلت فرمودهاند و امام دوازدهم عجلاللّهفرجه هم به جهت حكمتهايي كه خداوند ميداند در پردة غيبت تشريف دارند و دست اين كساني كه با يكديگر اختلاف دارند به دامانشان نميرسد آيا در مثل اين زمانها مردم اختلاف ندارند يا دارند؟ و اگر اختلاف دارند آيا همه بر حقند و احتياجي نيست كه رفع اختلاف از ميان ايشان بشود يا احتياجي هست كه معلوم شود كدام بر حقند و كدام بر باطل؟ اگر احتياجي نيست كه رفع اختلاف بشود و حال اينكه بعضي از مختلفين هستند كه حكم ميكنند كه فلان طايفه از دين و مذهب خارجند و نجس و كافرند و اجتناب و دوري از ايشان از دين و مذهب است و معلوم است كه كسي كه چنين حكمي ميكند اگر اسباب اجراي حكم خود را بيابد البته حكم خود را جاري خواهد كرد و ريختن خون مخالف خود را و خوردن مال او را حلال خواهد كرد و آيا طرف مخالف، چنينكسي را حاكم از جانب خدا ميدانند و مطيع و منقاد او ميشوند
«* ميزان صفحه 58 *»
در حكمكردن او در ريختن خون ايشان و غارت مال ايشان يا آنكه در مقابل او ايشان هم حرفها دارند؟ و آيا ساير مردم بايد چه كنند؟ بيدليل و برهان جمعي حيدري شوند و جمعي نعمتي؟ يا دليل و برهان ضرور است؟ و آيا آن دليل و برهان چيست؟ دليل و برهاني است كه هريك از براي خود دارند و مخالف آن را قبول ندارند؟ پس چه ثمري بخشيد؟ طرف مقابل هم دليلي دارد كه او قبول ندارد و باز اختلاف بر حال خود باقي است و فساد در ملك خداوند برپا است و دنيا و آخرت مردم خراب است.
پس اگر اختلاف هست و رفع اختلاف لازم است آيا خداوند ميزاني قرار داده يا نداده؟ و اگر قرار داده آيا پيغمبر و ائمه سلاماللّهعليهم آن ميزان را به خلق شناسانيده و رسانيدهاند يا با عصمت كليه خلاف كردهاند؟ و اينقدرها معلوم است كه ايشان معصوم و مطهرند و خلاف نكرده و نميكنند. پس بايد كه ائمة هدي: ميزاني در ميان تابعان خود نصب كرده باشند كه همگي آن ميزان را قبول داشته باشند تا آنكه ادعاي مدعيان از هر طرف به آن ميزان سنجيده شود پس هركس در ادعاي خود صادق است معلوم شود و هركس كاذب است رسوا گردد.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 59 *»
فصل
و اگر تصديق كردي كه بايد در عالم، خداوند جلشأنه ميزاني قرار داده باشد كه رفع اختلافها به آن ميزان بشود فكر كن و دقت خود را به كار بر كه آيا آن ميزان كه بايد در ميان باشد از براي رفعكردن اختلافها، بايد ميزاني باشد كه اهل علم و ملاها آن ميزان را بشناسند؟ يا بايد آن ميزان مثل ميزان اصل كه پيغمبر و ائمه سلاماللّهعليهم باشند باشد كه عالم و جاهل و ملا و غير ملا آن ميزان را بشناسند؟ پس اگر شناختن آن ميزان مخصوص ملاها باشد و عوامالناس آن ميزان را نشناسند باز ثمري بر آن ميزان مترتب نخواهد شد چرا كه هريك از ايشان مدعي هستند كه حق با ما است و باز عوامالناس بايد سرگردان و حيران باشند يا اعتنا به هيچيك نكنند و مشغول به كار خود باشند و حلالي و حرامي و مستحبي و مكروهي و مباحي و معاملة صحيحي و فاسدي و اعمال و اقوال و عبادات صحيحي و فاسدي ندانند و بيدين و بيمذهب باشند و خداوند رسولان خود را و هاديان خود را فرستاده باشد از براي غير عوامالناس، و بسي واضح است كه رسولخدا و ائمة هدي صلواتاللّهعليهم مخصوص بعضي از خلق نيستند و خداوند
«* ميزان صفحه 60 *»
از همة خلق عبادت و بندگي خواسته در همة زمانها، يا بايد بيدليل و برهان بدون ميزان حيدري و نعمتي شوند و لاعن شعور عصبيت جاهليت را شعار خود كنند و بيسبب و جهت دنيا و آخرت خود را به باد دهند، و در اين امر هم شكي نيست كه چنين نيست بلكه چنانكه رسالت رسول خدا و امامت ائمة هدي: را خود عوامالناس ميفهميدند و مكلف بودند كه خودشان بفهمند و تصديق كنند و ايمان آورند و مطيع و منقاد شوند و عمل كنند و نجات يابند و گوش به سخن ملاهاي خود ندهند اگر آنها بر خلاف رسولخدا و ائمة هدي سلاماللّهعليهم سخن گويند، همچنين در مثل اين زمانها هم لازم است كه ميزاني در ميان مردم باشد كه خود عوامالناس آن ميزان را بفهمند و بشناسند و يقين كنند و به مقتضاي آن اگر طالب نجاتي باشند عمل كنند و هركس كه با ميزان ايشان مطابق آمد تصديق كنند، و هركس كه با آن ميزان مخالف باشد تكذيب نمايند، و عظم شأن ظاهر كسي ايشان را مغرور نكند و بيشأني ظاهر كسي ايشان را بياعتنا نكند، چنانكه بعد از آني كه بر عوامالناس معلوم شد كه ائمة هدي سلاماللّهعليهم بر حقند لازم است بر ايشان كه تصديق كسي را كنند كه به امامت ائمة هدي سلاماللّهعليهم قائل است اگرچه
«* ميزان صفحه 61 *»
اسباب و اوضاع ظاهر دنيا از براي او نباشد. و واجب است تكذيب كنند كسي را كه قائل به امامت ائمة هدي سلاماللّه عليهم نيست اگرچه اسباب و اوضاع دنياي او مهيا باشد و اگرچه ملا باشد و صاحب كتاب و تصنيف و تأليف باشد و اگرچه از رسول خدا9 روايت كند و خود را داخل مسلمين داند و احاديث پيغمبر9 را بخواند و معني كند و قرآن بخواند و معني كند و تفسير بر قرآن بنويسد و صرف و نحو و معاني بيان و رموز اعداد را در آيات قرآن به كار برد چنانكه بسياري از كساني كه به امامت ائمة هدي سلاماللّهعليهم قائل نيستند اين كارها را كردهاند. حال نبايد عوام شيعة اثنيعشري بگويند كه ماها بايد پاي از گليم خودمان بيشتر دراز نكنيم فلانشخص ملا است و صاحب كتاب و صاحب تصنيف و تأليف است و تفسير بر قرآن نوشته و اين همه علوم را ميداند و ماها نميدانيم، پس معني ندارد كه ماها قول او را قبول نكنيم و به او بد بگوييم. شايد او چيزي فهميده باشد كه ماها نفهميدهايم. چنانكه بسياري از چيزها را ما ميدانيم كه او ميداند و ماها نميدانيم.
و همچنين بعد از آني كه عوامالناس به دليلهاي واضحة الهيه و معجزات فهميدند كه پيغمبر9 بر حق است واجب است بر ايشان
«* ميزان صفحه 62 *»
كه تصديق كنند كسي را كه اقرار به رسالت آن بزرگوار دارد و بايد تكذيب كنند كساني را كه اقرار به حقيت آن بزرگوار ندارند اگرچه ملاهاي صاحبان كتاب باشند و تصنيف و تأليف داشته باشند و معني تورات و انجيل را بدانند و بر آنها شرحها بنويسند و نبايد عوام مسلمانان بگويند كه ما را نميرسد در امر حقيت پيغمبر9 با اين احبار يهود و كشيشان نصاري مكابره كنيم و حال آنكه از تورات و انجيل خبر نداريم و ايشان خبر دارند و معني آنها را ميدانند. شايد در كتابهاي خود چيزي فهميدهاند و حق دارند كه اقرار به حقيت پيغمبر9 ندارند و جاهل را بر عالم نبايد بحثي باشد. از بسياري چيزها اين احبار و كشيشان و پادريان خبر دارند كه ماها نداريم، پس بيادبي است كه ماها ايشان را قبول نداشته باشيم و بگوييم شماها با اين همه علوم نفهميدهايد و با اين همه كمالاتي كه داريد فهميدهايد كه پيغمبر ما9 بر حق است و عمداً از روي غرض و مرض اقرار نكردهايد و انكار كردهايد، با آنكه ماها ملا نيستيم و از تورات و انجيل و كتابهاي آسماني خبر نداريم و كمالي از براي ماها نيست و رهبانيت و رياضتي به كار نبردهايم.
پس اگر عوامالناس از مسلمين يا مؤمنين بنا باشد كه به جهت بيخبري خود اينگونه حرفها بزنند و از روي حرفهاي خود عمل
«* ميزان صفحه 63 *»
كنند و بر شك و شبهه باشند بايد بيدين و بيمذهب باشند، يا بگويند كه خداي ما ديني و مذهبي مطلقا از ماها نخواسته! و اين معني هم بسي واضح است در نزد عوام و خواص كه بايد جميع عوام بر يقين باشند در دين و مذهب خودشان و هركس بر خلاف دين و مذهب ايشان قائل باشد بايد او را بد بدانند و از او اعراض كنند و اعتنائي به قول او و فعل او و دليل و برهان او نكنند. و سبب اين است كه دليل و برهان و معجزات پيغمبر9 واضحتر از آن بود كه از براي كسي شكي باقي بماند و عوام و غير عوام در فهميدن بسياري از معجزات او يكسان بودند و مثل روز روشن بود معجزات او كه اگر كسي غرضي و مرضي نداشت و طالب نجات خود بود شكي از براي او باقي نميماند.
و چنانكه نبايد عوامالناس در روز روشن شك كنند اگر كسي بگويد حال روز نيست اگرچه ملا باشد و صاحب تصنيف و تأليف باشد و تورات و انجيل خوانده باشد يا آنكه از ظواهر قرآن اطلاعي داشته باشد و تفسير ظاهر نوشته باشد همچنين نبايد شك كنند در حق بودن پيغمبر9 يا ائمة هدي سلاماللّه عليهم يا حقي ديگر اگرچه منكرين بسيار باشند و اگرچه صاحب كتاب و تصنيف باشند.
پس خداوند عالم در هر زماني بايد حجت خود را بر خلق
«* ميزان صفحه 64 *»
تمام كرده باشد و ميزاني از براي ايشان نصب كرده باشد كه همة خلق آن ميزان را بفهمند و بشناسند و آن ميزان را طوري بايد نصب كند كه جميع مختلفين آن را قبول داشته باشند تا معقول باشد كه رافع نزاع باشد و مميّز ميان حق و باطل باشد.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 65 *»
فصل
پس چون فكري كردي و دانستي كه در هر زماني بايد حجت خداوند عالم بر خلق تمام باشد و حجت تمام نخواهد شد مگر به نصبكردن ميزان مناسب كه همة مختلفين آن را قبول داشته باشند و ا÷ رافع نزاع و اختلاف نخواهد بود به دليلهايي كه گذشت، حال بايد فكر كرد كه آيا آن ميزاني كه رفع اختلاف بايد بكند به طوري بايد باشد كه مختلفين مطلقا نتوانند با وجود آن اختلاف كنند يا آنكه بايد طوري باشد كه سلب اختيار از ايشان نكند و بتوانند اختلاف كنند؟ ولكن اگر بناي مختلفين بر اين باشد كه حقيقت امر را بفهمند و رجوع به آن ميزان كنند آنوقت اختلافي در ميان ايشان باقي نماند و همگي تصديق يكديگر كنند؟
پس اگر ميگويي كه حجت خداوند جلشأنه بايد طوري باشد كه مختلفين نتوانند اختلاف كنند و به قهر و غلبه سلب اختيار از ايشان بشود، مثلاً طوري بايد باشد كه هرگاه كسي ادعاي حق كرد زبان كساني كه ميخواهند انكار او را بكنند لال شود و از حركت بيفتد! يا آنكه خيال ايشان طوري بشود كه نتوانند خيال انكار او را بكنند! يا آنكه فيالفور عذابي از آسمان نازل شود و
«* ميزان صفحه 66 *»
ايشان را كور و كر و بيحركت كند! يا ايشان را بكشد كه زنده نباشند كه مخالفت كنند! يا آنكه زنده باشند و امور دنياي ايشان فاسد شود، پس همگي گدا و فقير و بيخانمان شوند! يا همگي به امراض مزمنه گرفتار شوند يا به ساير عذابها كه ميتوان خيال كرد مبتلا شوند، شك نيست كه از زمان آدم7 گرفته تا خاتم9 بناي انبيا و اوليا و اوصيا چنين نبوده به حكمتهايي چند كه در اين مختصر جاي ذكر آنها نيست.
پس آن ميزان الهي بايد طوري باشد كه مردم بتوانند آن را بفهمند و يقين حاصل كنند كه امر چنين است و حق همين است و هرچه مخالف اين است باطل است، بعد اگر از روي غرض و مرضي كه دارند بخواهند انكار كنند بتوانند انكار كنند و بتوانند كافر شوند و هلاك شوند و به جهنم روند.
پس شك نيست كه حجتهاي خداوند در همة زمانها بر خلق هر زماني تمام بوده و هست و هركس طالب فهم حقيقت امر بوده به طور واضح با دليل و برهان فهميده و تصديق كرده و نجات يافته و هركس غرضي و مرضي داشته بعد از فهم از روي عمد انكار كرده و كافر شده، پس در جميع زمانها ميزانهاي خداوند طوري است كه خلق بتوانند از روي حقيقت تصديق كنند و نجات يابند و بتوانند از روي
«* ميزان صفحه 67 *»
غرض تكذيب كنند و هلاك شوند، ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حيّ عن بينة و اين است سنت خداوند و امر محكم او در هر عصري، لنتجد لسنة اللّه تبديلاً و لنتجد لسنة اللّه تحويلاً.
پس بايد ميزان رفع اختلاف كند اگر رجوع به آن بكنند و طالب اصل امر واقع حق باشند نه آنكه اگر هم به آن رجوع نكنند يا طالب حق نباشند يا به خصوص بخواهند انكار حق كنند آن ميزان نگذارد كه ايشان خلاف كنند چرا كه ميزاني محكمتر و راهي روشنتر و صراطي مستقيمتر و بيانكنندهاي بليغتر و فصيحتر از پيغمبر آخرالزمان9 در عالم امكان سراغ نداريم و به طوري بود كه مشابه معجزات جميع انبيا و مرسلين بلكه بهتر و واضحتر از آنها از او ظاهر شد و به علاوه معجزاتي چند از او ظاهر شد كه از هيچ پيغمبري ظاهر نشده بود و معذلك كله اين همه كفار و منافقين در عالم باقي ماندند چنانكه ظاهر است.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 68 *»
فصل
پس چون اين معني را هم متذكر شدي كه ميزان الهي بايد واضح باشد و متفقعليه در ميان مختلفين باشد به طوري كه اگر مختلفين به آن رجوع كنند و غرضي نداشته باشند و بخواهند حق واقع را بفهمند بتوانند به آن واسطه بفهمند نه آنكه ايشان را به جبر و قهر و غلبه نگذارد كه انكار كنند و كافر شوند و هلاك گردند،
حال گمان مكن كه در امثال اين زمانها امر چنين نيست و ميزان واضحي در دست مردم باقي نيست و اين دليلها و اينجور امرها مخصوص زمان پيغمبر9 بود، يا مخصوص زمان حيات و حضور ائمة هدي سلاماللّهعليهم بود و حال مردم بايد حيران باشند در دين و مذهبشان و حقيقت دين و مذهب مخفي است! و الحال بايد مردم يا لاعن شعور حيدري و نعمتي باشند يا اعتنا به احدي از علما نكنند و حلالي و حرامي و مسائلي در دين و مذهب ندانند! و اگر چنين باشد به طورهايي كه گذشت بايد از براي خلق بر خداوند عالم حجتي باشد و اقلاً بتوانند بگويند كه اگر ماها در زمان حضور پيغمبر9 يا در زمان حضور ائمة هدي: بوديم بهتر حق را ميفهميديم و در اين زمانها هم اگر يكي از ايشان سلاماللّهعليهم
«* ميزان صفحه 69 *»
حضور داشتند ماها تصديق حق ميكرديم و در ميان ماها اختلاف نبود، يا آنكه اگر اختلافي هم بود ماها معلوم ميكرديم كه كدام از مدعيان صادقند و كدام كاذبند و حال آنكه در همة زمانها اختلاف بوده و هميشه امر حق بر طالبان آن واضح بوده و صادق را از كاذب تميز ميدادند و اين زمانها و بعد از اين هم همينطور خواهد بود و سنت خداوند را در ابلاغ و ايضاح و افصاح تبديلي و تحويلي نيست و نخواهد بود.
و چنين گمان مكن كه فلان شخص كه در اين زمانها متحير است در امر حق واقع، يا تكذيب ميكند حق را اگر در زمان حضور ائمة هدي سلاماللّهعليهم بود متحير نبود يا تكذيب حق نميكرد، حاشا، بلكه در زمان حضور ايشان هم سلاماللّه عليهم متحيران بودند كه گمانشان اين بود كه خفائي در اصل حق هست و مكذّبان بسيار بودند.
پس يقين كن كه خداوند عالم در اظهار حق و دين و مذهب و ابلاغ و ايضاح و افصاح آن در هيچ زماني كوتاهي نكرده و پيغمبر9 و ائمة هدي: در رسانيدن حق و ابلاغ و ايضاح و افصاح كوتاهي نكردهاند و كوتاهي همه از اين خلق منكوس است.
پس اگر شخصي را ديدي كه اظهار خفاي امر حق و دين و
«* ميزان صفحه 70 *»
مذهب ميكند و آه ميكشد كه كاش راه حق واضح بود و كاش امامعصر عجلاللّهفرجه ظاهر بود و حق را علانيه اظهار ميفرمود كه ماها از تحير بيرون بياييم! حاشا كه تصديق او كني و خيال كني كه او مجاهده در راه حق كرده و واقعاً طالب حق است و راه حق بر او مخفي شده، حاشا و كلا، بلكه امر حق هميشه از براي طالبان حق واضح است و واضح بوده و واضح خواهد بود خداوند جلشأنه ميفرمايد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا يعني كساني كه مجاهده كنند در راه ما البته ما ايشان را هدايت ميكنيم به راههاي خودمان پس تصديق كن خداي خود را و اگر مردد شدي ميان تصديق خداي خود و كسي ديگر از بندگان او كه بر خلاف او اظهار مطلبي ميكند البته اگر راست ميگويي در تصديقكردن خود خدا را، بايد تصديق كني خدا را و تكذيب كني كسي را كه بر خلاف او مطلبي اظهار ميكند، پس يقين كن كه هميشه خلق در حق كوتاهي ميكنند و حق كوتاهي نكرده و پردهاي بر روي حق قرار نداده.
و گمان مكن كه اگر هدايتيافتن طالب حقي موقوف به خارق عادتي و كشف و كرامتي باشد و جميع راههاي ديگر مسدود باشد خداوند قادر عالم بما في الضماير هدايتكننده بخل
«* ميزان صفحه 71 *»
ميكند، با وجودي كه بنده طالب هدايت باشد واقعاً و او بر قلب او مطلع و بداند كه جميع راههاي هدايت بر او مسدود است يا او فهمي ندارد كه از ساير راهها حق را بيابد، يا آنكه راهي ديگر به او ننمودهاند و موقوف باشد هدايتيافتن او به خارق عادتي خداوند منع كند او را، حاشا و كلا، بلكه خداوند ميفرمايد: لو علم اللّه فيهم خيراً لاسمعهم و لو اسمعهم لتولّوا يعني اگر خدا ميدانست خيري را در كفار و منافقين كه ظاهرشدن آن خير موقوف بود به شنيدن بياني هرآينه شنوانيده بود ايشان را به آن بيان تا آن خير از مكمن غيب ايشان به عرصة ظهور آيد و چون خيري در ايشان نديد به ايشان نشنوانيد و اگر شنوانيده بود آن بيان را به ايشان هرآينه اعراض كرده بودند.
پس تصديق خداي خود كن و بدان كه اگر كسي واقعاً طالب حق باشد البته خداوند او را هدايت خواهد كرد به فضل و كرم خود و نداي حق را به گوش هوش او خواهد رسانيد ولكن به مضمون آية مباركه كه ميفرمايد: و يحبون العاجلة و يذرون وراءهم يوماً ثقيلاً چون حبّ دنيا دامنگير مردم شده و اغراض و امراض ايشان باعث اعراض ايشان گرديده و خداوند هم محتاج به ايشان و ايمانآوردن ايشان نيست ايشان را خذلان
«* ميزان صفحه 72 *»
كرده و ايشان را به خود ايشان واگذارده پس چون شيطان ايشان را مثل حيوان بيصاحب حيران ديده ايشان را افسار كرده و بهر راهي كه خواسته ايشان را گمراه كرده و در بوادي حيرت سرگردان دارد خداوند ميفرمايد: و من يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين يعني كسي كه اعراض كند از ذكر خداوند رحمن بگماريم از براي او شيطاني را پس آن شيطان قرين و همنشين و همراه او است. و معلوم است كه شيطان قرين هركس شد البته او را اغوا ميكند و او را از راه خداوند اعراض خواهد داد.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 73 *»
فصل
چون متذكر شدي كه عَلَم هدايت خداوند هميشه بايد بلند و ظاهر باشد و نور آفتاب آن بر جميع خلق كه طالب باشند واضح و روشن باشد مبادا گمان كني كه همة اين داعيان و مدعيان اين ادعا را ميكنند و هركس قبول ادعاي يك مدعي را كرد ميگويد حق همين است و بس و هركس غير از اين ادعائي كند باطل است پس باز اختلاف برجا است و نزاع و جدال برپا است پس چه بايد كرد؟
و اگر چنين گماني كردي عرض ميكنم كه محال است كه راه حق بر طالبان حق مخفي شود و اگر مردم بنا گذارده بودند كه با دليل و برهان ديني و مذهبي اختيار كنند اختلافي در ميان ايشان باقي نميماند چرا كه حق هميشه يكي بوده و خواهد بود پس به غير از حق هرچه باشد باطل است خداوند ميفرمايد: ماذا بعد الحق ا÷ الضلال يعني چيست بعد از حق مگر گمراهي؟ پس محض ادعاي هر مدعي به اين گمانها خود را مينداز و هميشه با دليل و برهان دين و مذهب اختيار كن. خداوند ميفرمايد: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين يعني بگو اي پيغمبر9 كه بياوريد برهان خود را اگر صادقيد در ادعاي خود. پس دليل صدق و راستي برهان است.
«* ميزان صفحه 74 *»
و اگر بگويي كه اين حرف را هم همة مدعيان ميگويند و دليلي ميآورند.
پس عرض ميكنم كه وضع اين مختصر از براي همين است كه طالب واقعي واقعاً راه حق واقع را پيدا كند و از همين جهت بود كه اصراري كردم و ميكنم كه ميزاني كه رفعكنندة خلاف و اختلاف است در ميان مختلفين بايد ميزاني باشد كه جميع مختلفين آن ميزان را قبول داشته باشند و چون چنين ميزاني به دست آمد از براي طالب حق واضح خواهد شد كه كدام از مختلفين بر حقند و كدام بر باطلند. پس اگر چنين ميزاني به دست آمد كه جميع مختلفين آن ميزان را قبول داشته باشند معلوم خواهد شد كه كدام از مختلفين مطابق آن ميزان جاري ميشوند و كدام اعراض كردهاند. بلي در آنچه گفتي شك نيست كه در جميع روي زمين هركس ادعاي ديني و مذهبي ميكند نميگويد كه من بر باطلم و با وجودي كه حق با من نيست بايد مردم تصديق من كنند. بلكه در نزد هر طايفه كه بروي شك نيست كه ميشنوي از ايشان كه ميگويند ما بر حقيم و بيغرض و مرض تصديق حق را كردهايم. و شك نيست كه ميگويند به تو همگي آنها اگر ميخواهي حق را بفهمي غرض و مرض را به كنار بينداز، و للّه و فياللّه طالب حق باش و انصاف را
«* ميزان صفحه 75 *»
پيشه خود كن و از روي هوي و هوس حركت مكن و از ماسواي حق اعراض كن و تقوي و پرهيزگاري را شعار خود كن و عمدة پرهيزگاري اعراض از ماسواي حق است و پرهيزكردن از معاشرت با دشمنان دين و آئين است.
و شك نيست كه همگي ميگويند و نصيحت ميكنند كه از براي دنياي دني بقائي و دوامي و وفائي نيست و دنيا در گذر است و آخرت دار قرار است و بايد شخص، طالب دنيا و رياست چهار روزة دنيا نباشد و بايد شخص، اصل همت خود را صرف آخرت كند كه همة خيرات در آنجا است و نعمت در آنجا بادوام است و عذاب آنجا سخت است و اگر تصديق ما كني به نعمت جاويد متنعم خواهي شد و از عذاب سخت رهايي خواهي يافت. و اگر تصديق ما را نكني به عذاب اليم گرفتار و از نعمتهاي ابدي محروم خواهي ماند. پس مغرور مشو به متاع اين دنياي دني و اين دنياي فاني قابل نيست كه تو آخرت باقي را از دست بدهي از براي اين چهار روزه. بلي شك نيست كه همة مدعيان هر ديني و مذهبي اينجور حرفها را ميزنند.
و عجالتاً عرض ميكنم كه تو در اين شك مكن كه امت پيغمبر9، يعني كسانيكه ادعاي امت بودن خود را از براي آن
«* ميزان صفحه 76 *»
بزرگوار ميكنند، هفتاد و سه گروه هستند و هفتاد و دو گروه بر باطلند و در اين ميان يك گروه بر حقند و به غير از يك گروه همگي هالكند و همان يك گروه ناجي هستند. و در اين حرف اختلافي در ميان شيعه نيست بلكه مخالفان هم همگي اين حرف را قبول دارند و روايت ميكنند همان حديثي را كه شيعه روايت ميكند كه پيغمبر9 فرموده كه امت من هفتاد و سه گروه خواهند شد و يك فرقه از ايشان ناجي است و باقي هالكند.
و راه اينكه اهل باطل سخنهاي اهل حق را ميگويند اين است كه شيطان از حيلههاي بزرگ او يكي همين است كه دانسته كه راه دعوت مردم راه اهل حق است و اگر كسي از راه اهل حق و رسم دعوت ايشان بخواهد تخلف كند مردم قبول دعوت او را نخواهند كرد از اين جهت راه و رسم اهل حق را در دست گرفته و از دست و زبان اولياي خود در ميان مردم جاري ميكند و دامهاي شيطان راه و رسم اهل حق است و بدون دام هرگز نتوانسته كسي را گمراه كند ولكن:
ثوب الرياء يشفّ عماتحته |
و ان التحفت به فانك عاري |
يعني:
نازك و حاكي بود ثوب ريا |
آنچه در زير است سازد بر ملا |
«* ميزان صفحه 77 *»
اگر باطل طوري بود كه با حق واقعاً مشتبه ميشد، اگرچه شخص، طالب حقيقت امر واقع باشد، خداوند داناي عادل را بحثي با گمراهان نبود، و حاشا كه چنين باشد. ميفرمايد: هل يستوي الظلمات و النور و الظلّ و الحرور و ميفرمايد: هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون انّما يتذكّر اولوا الالباب. كجا نور با ظلمت مشتبه شده و كي گرمي با سردي تميز نيافته و كجا دانا با نادان يكسان است، ولكن صاحبان عقل و هوش ميدانند كه امر مشتبه نيست، ولكن ساير خلق خرمگسانند و اتباع هر داعي و فريادكنندهاي هستند و از هر سمتي صدايي بلند شد ميروند و از هر راهي بادي آمد ميل ميكنند.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 78 *»
فصل
اميدوارم كه از امثال اينجور بيانها گمان نكني كه من ميخواهم اين معني را اثبات كنم كه من حق ميگويم و بس، يا آنكه مرادم اين است كه شخصي به خصوص حق ميگويد و بس و ساير علماي اثنيعشري كثّراللّه امثالهم همگي ادعاي تشيع ميكنند و در واقع در ادعاي خودشان صادق نيستند و ايشان و مقلدين ايشان هالكند و علماي به خصوصي كه گمان داري كه ما تابع ايشان هستيم ناجي هستند و بس و تابعان ايشان ناجي هستند و بس و سايرين همگي داخل گروه هفتاد و دو فرقهاند و علماي مخصوص و تابعان ايشان داخل همان يك فرقة حقه هستند و بس.
پس عجالتاً عرض ميكنم كه هركس چنين ادعائي بكند يا در باطن قلب خود چنين معتقد باشد لعنتي كه خداوند بر نمرود و فرعون و اول و ثاني و ثالث و رابع و يزيد و شمر و جميع خلفاي جور از اول دنيا تا آخر كرده و ميكند و لعنت جميع انبيا و اولياي خدا و جميع ملائكه و جن و انس و جميع خلق بر او باد برب العباد. پس عرضهاي مرا حمل مكن بر افتراهايي كه بر ما روا داشتند و هيچ افترائي را دربارة ما فرو نگذاشتند و كردند آنچه كردند و ندانستند
«* ميزان صفحه 79 *»
كه چه كردند. اللّهم انا نشكو اليك فقد نبينا صلواتك عليه و آله و غيبة ولينا و كثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بنا و تظاهر الزمان علينا فصلّ علي محمّد و آلمحمّد و اعنّا علي ذلك بفتح منك تعجّله و بضرّ تكشفه و نصر تعزّه و سلطان حق تظهره و رحمة منك تجلّلناها و عافية منك تلبسناها برحمتك يا ارحم الراحمين پس قدري صبر كن و تا آخر اين مختصر مروري بكن اگر ديدي مطلب باطلي را قبول مكن و هرچه تكليف خود را در آن دانستي عمل كن و اگر حقي ديدي تصديق كن.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 80 *»
فصل
چون دانستي كه ميزان مناسب از براي رفع هر اختلافي ضرور است و آن ميزان هم بايد مقبول جميع مختلفين باشد و الا بيثمر خواهد بود و باز دانستي كه چنين ميزاني را خداوند نصب فرموده و در حكمت اخلالي نفرموده و رسول خدا و ائمة هدي: هم تقصيري در رسانيدن و شناسانيدن آن ميزان نفرمودهاند چرا كه معصومند از مخالفت خداي عزّوجلّ و مأمورند كه برسانند و بشناسانند،
حال فكر كن كه آيا آن ميزاني كه همة مختلفين بايد قبول داشته باشند او را كساني هستند كه همگي به لباس علم ظاهرند پس چرا خودشان با هم اختلاف دارند؟ و آيا بعضي از آنها هستند پس چرا آن مابقي آنها را قبول ندارند؟ و حال آنكه شرط ميزاني كه رفعكنندة اختلاف است اين است كه مقبولالطرفين باشد، به طورهايي كه اگر اندكي در آنچه گذشت فكر كرده باشي از آفتاب روشنتر و واضحتر اين معني را يافتهاي. پس بعد از رحلت پيغمبر9 و رحلت و غيبت ائمة هدي سلاماللّهعليهم آن ميزان مقبولالطرفين بل مقبولالاطراف چيست؟ همة متلبسين به لباس علم
«* ميزان صفحه 81 *»
كه نشدند و بعض ايشان هم كه نشدند به طوري كه يافتي، آيا آيات كتاب است يا احاديث است؟
پس فكر كن كه كتاب و سنت الفاظ است و اگرچه خود آن الفاظ مقبول الكل باشد از براي آن لفظها معنيها است و در هر لفظي احتمال معنيهاي بسيار است، خصوص در نزد كساني كه تأويلها و حيلهها در تأويلها ياد گرفتهاند، پس هركس ادعائي كند لفظي از لفظهاي كتاب و سنت را ميگيرد و آنطوري كه خودش ميل دارد معني ميكند و طرف مقابل هم ميگويد همين لفظ را من قبول دارم ولكن معني اين لفظ اين نبود كه تو گفتي بلكه معني اين لفظ اين است كه من ميگويم پس باز نزاع و اختلاف برجا است.
و اگر بگويد كه هر سمتي كه جمعيت ايشان بيشتر است و بر معني لفظي اتفاق كردهاند آنها ميزانند، يا آنكه سمتي كه جمعيت ايشان كمتر است آنها ميزانند، ميبينيم كه محض جمعيت كم و زياد هم رفع شبهه و اختلاف از براي طالب فهم حقيقت امر واقع نميكند. بسا طايفهاي كه جمعيتشان بسيار است و ميدانيم بر باطلند مثل بتپرستان و بسا طايفهاي كه جمعيتشان كم است و باز ميدانيم كه بر باطلند مثل يهوديان و علاوه بر اينها ميزاني كه ضرور بود ميزاني بود كه همة مختلفين آن را قبول داشته باشند و علاوه بر اينها
«* ميزان صفحه 82 *»
معنيهاي الفاظ كتاب و سنت مطالبي است علمي كه عوام از آنها بهرهاي ندارند آن بيچارهها چه كنند؟ بيدليل و برهان حيدري و نعمتي شوند؟ و دنيا و آخرت خود را صرف مردم كنند؟ يا مطلقا از همهكس و از همة علما اعراض كنند و بيدين و بيمذهب بمانند؟ و اگر بايد ديني و مذهبي اختيار كنند آيا ميزان و برهاني ضرور ندارند؟ و اگر ضرور دارند بايد آن را بفهمند و بشناسند يا نه؟ و مطالب علمي را نميفهمند و ميزاني كه ضرور بود ميزاني بود كه همگي قبول داشته باشند. آيا يك چيزي نفهميده را قبول داشته باشند؟ اينكه بيمعني است پس ميزان بايد طوري باشد كه عالم و عامي همگي آن را قبول داشته باشند نه آنكه مخصوص باشد فهم آن به جماعتي مخصوص.
پس آن ميزان مطلوب ضروريات دين و ضروريات مذهب است كه عالم و عامي آنها را قبول دارند و چون مقبولالكل است بايد كلاً گردن انقياد و اطاعت را در نزد آن خم كنند. و چون مقبولالكل است و همگي عالم و عامي فهميدهاند و آن را شناختهاند نه عالم ميتواند انكار آن ميزان كند و نه عامي. پس اگر عامي به مقتضاي آن ميزان حركت نكرد و ميخواهد مخالفت كند بر عالم است كه او را منع كند و انكار او نمايد. و اگر عالم به
«* ميزان صفحه 83 *»
مقتضاي آن حركت نكرد و خواست مخالفت كند بر عامي است كه او را منع كند و انكار او نمايد. مثل ميزانهاي ظاهري كه عالم و عامي همگي آن را قبول دارند و اگر عامي بخواهد از آن ترازوي معروف تخلف كند جميع اهل بلد آن را انكار كنند و او را منع نمايند و در نزد همگي خود را رسوا ميكند و همگي خواهند گفت فلاني بيحيائي ميكند و مرد لاابالي طمّاع بيدين و بيمذهبي است و اگر عالمي خواست كه به مقتضاي آن ترازوي معروف راه نرود و تخلف كند، باز جميع اهل بلد او را منع كنند و توبيخ و سرزنش كنند و به اين عمل خود را رسواي خاص و عام كند. مثل آنكه اگر كسي در ميان شيعه بگويد شراب حلال است يا بگويد سركه حرام است جميع شيعه او را منع ميكنند، عالم و عامي ايشان، اگرچه آن كسي كه گفت شراب حلال است عالم باشد و اگرچه استدلال كند كه خداوند در قرآن فرموده كه: خمرٍ لذة للشاربين پس عامي نبايد بگويد كه اين شخص عالم است و من عامي هستم، من چه ميدانم او بهتر ميداند، او قرآن خوانده و معني قرآن ميداند و من قرآن نخواندهام و معني آن را نميدانم، مرا نميرسد كه بيادبي با مرد عالمي بكنم.
و بسا آنكه اگر آن عامي به آن عالم بگويد كه اگر شراب
«* ميزان صفحه 84 *»
حلال است پس چرا ساير ملاها ميگويند حرام است؟ آنها هم قرآن خواندهاند و معني قرآن را ميدانند، بگويد چون هركس شراب خورد مست ميشود و چون مست شد فساد ميكند و در حال مستي زخم به مردم ميزند و زن و بچة مردم را اذيت ميكند و فحش و ناسزا ميگويد و پيغمبر و ائمه: مردماني بودند حكيم خواستند نظم و نسقي در كار مردم باشد و فساد و فتنه و آشوب نباشد، از اين جهت منع فرمودند در بعضي از احاديث كه مردم شراب نخورند. و اگر كسي به اندازه صرف كرد و حكيمانه خورد كه زياد بيهوش نشد، يا در مكاني خورد كه خلوت است و آزار و اذيت به كسي نرسيد و فسادي مترتب نشد بر آن، هرگز پيغمبر9 چنين شراب خوردني را حرام نكرده، بلكه بسا آنكه مستحب هم باشد. و بسا آنكه اگر عادت كرد كه اگر نخورد متضرر شود واجب هم باشد، به جهت آنكه حفظ نفس محترمه واجب است و شخص معتاد اگر ترك كند متضرر خواهد شد و بسا آنكه خوردهخورده هلاك خواهد شد پس در هر جايي كه فسادي راهبر نيست حلال است بلكه مستحب است بلكه واجب است استعمال آن.
پس قدري فكر كن كه اگر بناي دين و مذهب بر اينجور حرفهاي كفرآميز شد كار را به كجا ميكشاند كه خوردن شراب
«* ميزان صفحه 85 *»
واجب ميشود و تقرب به خدا از آن خوردن حاصل ميشود. نعوذباللّه كه اگر كسي اعتنا به ضرورت اسلام و ايمان نكرد كارش به كجا ميانجامد.
پس جواب چنين ملحد كافري اين است كه من به يك آيه و حديثي و دليل عقلي شراب را حرام ندانستهام كه تو بتواني آيه و حديثي از براي من بخواني در جواب من و با دليلي از پيش خود انكار تو را نكردهام كه به يكپاره حيلههاي شيطاني كه آنها را دليل عقلي مينامي جواب مرا بدهي، بلكه دليلهاي عقلي تو دليل جهلي است نه دليل عقلي و عقل من حكم ميكند كه رسول خدا9 شراب را حرام كرده و حرمت آن را به ضرورت اسلام و ايمان به من رسانيده و به ضرورت اسلام و ايمان به من رسانيده كه تو را نجس و كافر بدانم. و اعتقاد يقيني از ضرورت اسلام و ايمان تحصيل كردهام كه تو در آتش جهنم مخلد خواهي بود اگر از اين اعتقاد كه تو داري توبه نكني و برنگردي.
و مثل آنكه كسي بگويد و اعتقاد كند كه اين شريعت محكمه كه به ضروريات اسلام و ايمان در دست مسلمين و مؤمنين است همه از براي نظم دنيا است و بس، پس اگر در حالي و جايي و طوري باشد كه فسادي مترتب بر قولي يا عملي نشود كسي ميتواند
«* ميزان صفحه 86 *»
خلاف كند مثل آنكه زن شوهردار بر غير شوهرش حرام است از جهت آنكه اولادها بيصاحب نمانند و شوهر بداند كه ولد از او است كه پرستاري آن كند. پس اگر در جايي يقين داشته باشد كه امري مشتبه نخواهد شد نكاح زن مردم عيب ندارد! يا آنكه خواهر بر برادر حرام است به جهت آن است كه اولاد شخص هميشه با هم هستند و اگر مرخص بودند در نكاح با يكديگر امر مشتبه ميماند و برادران نميدانستند كه كي با كدام خواهر مقاربت كرده و طفل متولد بيصاحب ميشد و تربيت نميشد و كار و كسبي ياد نميگرفت. پس اگر اتفاق افتاد كه در ميان جماعت مخصوصي دانستيم كه تربيتكردن را از دست نميدهند چه عيب است كه برادر با خواهر جمع شود. نعوذباللّه از اين جور كفرها!
و ديدم كسي از حضرات بابيه را لعنهماللّه بعدد ما في علمه من شيء كه استدلال ميكرد بر حلالبودن خواهر بر برادر به اينطور كه اشياء هرقدر همطبع و هممزاج باشند بهتر ممزوج و مخلوط و متحد ميشوند و اثر آنها زياده ميشود مثل اينكه آبي را داخل آبي كني يا آتشي را بر روي آتشي بريزي، يا مثل اكسير كه چون روح و نفس و جسد در آن متناسب شدند و يك حيّز اقتضا كردند و ممزوج شدند و تعانق كردند و متحد شدند اثرشان
«* ميزان صفحه 87 *»
چقدر زياده شد كه روح به تنهايي مس را نقره نميتواند كرد و همچنين نفس به تنهايي و جسد به تنهايي تا آنكه همطبع و با هم شدند و همه يك حيّز اقتضا كردند، تا آخر كه متحد شدند، حال با هم همه فعال شدهاند و يكمثقال از آنها صدمثقال مس را يا بيشتر نقره ميكند.
پس كدام تناسب از اين بيشتر و بهتر كه خواهر و برادر از يك پدر و يك مادر به عمل آمدهاند و در يكجور غذا پرورش يافته و در يك آب و هوا زيست كرده و به تربيت يك پدر و مادر مربّيå شده هردو با هم در نهايت اتحاد هستند و همطبع و هممزاج و همخلق و نهايت محبت را با يكديگر دارند چه بهتر از اين كه با هم باشند و هريك را با نامناسبي جمع نكنيم! پس اگر اولادي به عمل آمد در نهايت فطانت و زيركي و قوت و قدرت خواهد شد. بالجمله از اينجور كفرها ميگفت و از وحشتهاي من استهزاء ميكرد. و هرچه ميگفتم اين خلاف كتاب و سنت و ضرورت است، ميگفت اصل كتاب و سنت و ضرورت را من حرف دارم، گفتم اگر استدلال تو را اثري مترتب ميشود قطع نظر از دين و مذهب بايد مجوسان از قرار تقرير تو در نهايت ادراك باشند، چرا كه نكاح خواهر را جايز ميدانند و ميكنند، پس ولدي كه از ايشان
«* ميزان صفحه 88 *»
به عمل ميآيد بايد در نهايت دانايي باشد! و حال آنكه تمام ايشان اينقدر شعور ندارند كه بفهمند دو خدا معقول نيست موجود باشد! يكي يزدان و يكي اهريمن، كه يزدان را خالق انوار و طيبات ميدانند و اهريمن را خالق ظلمات و خبائث و هيچ شرعي و آدابي به جز احترام آتش و سلام به چراغكردن و امثال اينها ندارند.
بالجمله مقصود آنكه هركس كه از خداوند عالميان اعراض كرد البته رو به شيطان است فماذا بعد الحق ا÷ الضلال و چون رو به شيطان شد هرچه شعور ظاهري زياد كرد شيطنت زياد خواهد شد و گمان مكن كه اهل ضلال و مدعيان باطلي كه در دنيا شنيدهاي كه بودهاند يا هستند الآن مردماني هستند كه سواد ندارند و خط نميتوانند بخوانند يا شعور ظاهري و دقتها ندارند. حاشا كه چنين گماني كني چرا كه به اندك فكري خواهي فهميد كه هرگز عامي محض نميتواند مدعي ديني شود و به خاطرش خطور نميكند كه ميتوان ديني اختراع كرد و مردم را به آن دين دعوت كرد، يا ديني را كه سابق بوده بهانه كرد و خود را رئيس اهل آن دين قرار داد و رياستها و مداخلها كرد. پس شيطان هميشه ميگردد و هيكلي مناسب تحصيل ميكند كه زباني داشته باشد كه مناسب علوم او باشد و قلبي داشته باشد كه مناسب وساوس و وحيهاي او
«* ميزان صفحه 89 *»
و حيلهها و مكرهاي او باشد، آنوقت از پس آن حجاب درآمده و دعوت ميكند به سوي خدا، اگرچه به اسم خدا و رسول باشد و اگرچه به اسم لعنتكردن بر او باشد و اگر چنين نكند نميتواند گمراه كند كسي را.
پس داعيان به سوي او هميشه صاحبان سواد بودهاند و كتابها خواندهاند و نوشتهاند و تصنيف و تأليف و تفسيرها دارند. اگر فكر كني خواهي دانست كه رؤساي هفتاد و دو گروه از امت ظاهري پيغمبر9 كه هستند يقيناً و غير شيعه اثنيعشري هستند، همگي قرآن ميخوانند و معنيهاي ظاهري آن را ميدانند و هركس بر قرآن ردّي و بحثي داشته باشد جواب ميگويند، به قواعد نحو و صرف و معاني بيان به علم فصاحت و بلاغت و كتابت و اشارات و استعارات و مجازات و حقايق و همگي صاحب تصنيف و تأليف در علوم مختلفه از فقه و اصول فقه و تفسير و تأويل و كلام و حكمت و تصوف و عدد و رمز و حساب و هيئت و در جميع علوم رياضيه استادان ماهر بوده و هستند و بسا آنكه صاحبان علوم خفيّه و كيميا و ليميا و هيميا و سيميا و ريميا و سحرها و شعبدهها هستند و بودهاند، پس نبايد عوام شيعه اعتنا به ايشان كنند و بگويند آنها علما هستند و ماها عوام هستيم شايد آنها بهتر بدانند.
«* ميزان صفحه 90 *»
و اين شبهات اگر از براي كسي آمد بداند كه نيست مگر از جانب شيطان و اولاً كه بگويد در شيعيان هم علماي كبار صاحب تصنيف و تأليف هستند در علوم مختلفه و معذلك انكار آنها را دارند، و ثانياً آنكه به طورهايي كه گذشت بايد فكر كند كه اين ملاها و رؤساي هفتاد و دو فرقة باطله هرچه باشند كه يقيناً خداي ماها نيستند، و يقيناً پيغمبر ماها نيستند و ادعاي پيغمبري هم ندارند و يقيناً امامان منصوب از جانب پيغمبر نيستند و ماها بايد تابع پيغمبر9 باشيم و معجزات آن جناب و فضائل و علوم آن جناب به اقرار خود آن رئيسان از ايشان بيشتر بود پس ماها بايد تابع او باشيم اگر طالب فهم رضاي خداوند و غضباو هستيم و او9 امامان معروف سلاماللّهعليهم را ازبراي ما معين فرموده و ضرورياتي چند از ايشان به ما رسيده، پس هركس ادعائي كرد چه در ظاهر چه در باطن كه با ميزان ضروريات مطابق آمد حق است و اگر مخالف شد باطل و آن مدعي ميخواهد عامي باشد يا ملا . پس از اينجور فكرها بكن و دست از ضروريات برمدار، تا هرگز از صراط مستقيم منحرف نشوي.
پس اگر كسي گفت مثلاً شراب حلال است همين حرف و همين ادعا در كفر و شقاوت او كفايت ميكند ديگر ضرور نيست
«* ميزان صفحه 91 *»
كه تو متحير شوي و بگويي برويم او را ببينيم و دليلهاي او را بشنويم شايد دليل و برهاني داشته باشد.
و همچنين هركس گفت كه نكاح خواهر بر برادر جايز است يا نماز واجب نيست يا يكي از ضروريات آن طوري كه هست بگويد نيست كافر است و نجس و از دين خدا و رسول9 و مذهب ائمة هدي: خارج است و عامي بايد او را و ادعا و دليل و برهان او را و مايل به او را لعنت كند اگر ديني و مذهبي دارد و اگر ندارد كه خودش داخل اصحاب باطل است.
و چون ميزان حقيقي كه متفقعليه است در اين زمان ضروريات است و نجات دنيا و آخرت و علم اصول و فروع و اقوال و اعمال همه بسته به آنها است و دسترسي به خدا و رسول و ائمة هدي سلاماللّهعليهم به جز به واسطة آنها نيست و آنها در مثل اين زمان قائمان مقام خدا و رسول و ائمة هدي سلاماللّهعليهم ميباشند و جانشينان ايشان و زبان بيان ايشان و حاكم عدل منصوص از جانب ايشان و ميزان عدل و قسط منصوب از جانب ايشانند كه تمامي شيعيان از كامل و ناقص و عالم و عامي و اهل ظاهر و باطن بايد به آنها رجوع كنند و هرطوري كه آنها حكم فرمودند جاري شوند، مثل آنكه اگر رسول خدا9 يا يكي از ائمه
«* ميزان صفحه 92 *»
سلاماللّهعليهم در دنيا بودند، يا صاحبالامر عجلاللّهفرجه ظاهر بودند، بايد تمام شيعيان مطيع و منقاد ايشان باشند، پس چون امر چنين است بسيار بجا است كه قدري در اين مقام تفصيل عرض كنم تا آنهايي كه ملتفت نيستند متذكر شوند كه چرا هركس مخالفت ضروريات اسلام يا ضروريات مذهب ميكند كافر است و مخلد در آتش جهنم خواهد بود اگر از خلاف خود برنگردد اگرچه در يك امر جزئي باشد و اگرچه به جميع شريعت مقدسه عمل كرده باشد مگر همان يك امر جزئي را كه خلاف كرده.
پس عرض ميكنم خدمت شيعيان كه آيا اگر كسي در زمان حضرت رسول9 به جميع فرمايشات او عمل كند و هيچ خلافي از او سرنزند مگر همينكه بگويد در وضو كه پيغمبر9 فرموده است كه دست راست را پيش از دست چپ بشويند من دست چپ را پيش از دست راست ميشويم و اينطور بايد وضو ساخت و هرچه پيغمبر9 به او بفرمايد كه من از جانب خدا آمدهام و من گفتهام كه وضو بايد ساخت و من نميگويم اينطور بايد ساخت، تو به چه دليل ميگويي آنطور بايد وضو گرفت؟ آيا پيغمبري؟ يا از جانب پيغمبري غير از من اين حرف را ميزني؟ باز بگويد كه من چنين ميدانم كه وضو را بايد به طور من ساخت، يا بگويد حكم ظاهر تو از براي عامة
«* ميزان صفحه 93 *»
مردم اين است كه دست راست مقدم باشد و حكم باطني تو اين است كه دست چپ مقدم باشد. و هرچه پيغمبر9 اصرار كند كه حكم باطن من هم همين است كه دست راست مقدم باشد بگويد اين هم حكم ظاهر است كه تو ظاهر ميكني ولكن من اهل ظاهر نيستم و من اهل حال و اهل باطنم و ميدانم كه از اسرار تو يكي همين است كه دست چپ مقدم باشد. آيا تويي كه عامي هستي در آنوقت چه ميفهمي؟ آيا ميگويي كه من عامي هستم و آن شخص كه انكار اين قول پيغمبر9 را ميكند شخص عالمي عابدي زاهدي است، شايد در واقع چيزي دانسته كه من ندانستهام و شايد كه حق با او باشد و پيغمبر9 ظاهراً به جهت مصلحتي چنين ميفرمايد. چرا كه اين مرد اگر منكر پيغمبر9 بود در هيچ امري اطاعت نميكرد پس چون در همهجا اطاعت كرده معلوم است حق با او است؟ و اگر پيغمبر9 حكم به كفر او فرمودند يا حكم به قتل او فرمودند و او را كشتند باز تو او را مؤمن ميداني؟ و ميگويي اين حكم ظاهر بود كه پيغمبر9 فرمودند؟ و آن شخص در باطن مؤمن است و خودت هم اهل حال ميشوي و دست چپ را بر راست مقدم ميداري يا آنكه تابع پيغمبر9 ميشوي و آن كافر را كافر و از اهل جهنم ميداني؟ پس هر كدام را اختيار ميكني بكن.
«* ميزان صفحه 94 *»
و باز فكركن كه اگر در حضور يكي از ائمه سلاماللّهعليهم حاضر باشي و بفرمايند كه روي پا را بايد مسح كرد و كسي در همة اعمال و اقوال مطيع باشد ولكن بگويد اين حكم ظاهر شما است و من زير پا را مسح ميكنم و ميدانم كه حكم باطني شما همين است و هرقدر امام7 اصرار بفرمايند كه حكم ظاهر و باطن همين است او انكار كند تا آنكه او را بكشند، يا بفرمايند كافري و نجسي، تو دربارة چنين شخصي چه ميفهمي و چه ميگويي؟
يا آنكه كسي بگويد من اهل باطن و اهل حال هستم و اين احكام ظاهري از براي اهل ظاهر است و مراد از نماز همين است كه من دائماً به ياد خدا باشم و مراد از وضو اين است كه دست از ماسواي او بشويم و مراد از مقدم داشتن دست راست بر چپ اين است كه عقل را بر نفس ترجيح دهم. و نماز نكند و روزه نگيرد و هرقدر امام7 اصرار بفرمايند كه من اهل باطنم و ميگويم نماز كن و وضو بساز و تو از من كاملتر نيستي و من نماز ميكنم و وضو ميگيرم، بگويد تو از براي اهل ظاهر چنين ظاهرسازي ميكني و من اهل باطنم و خدا فرموده: و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين عبادت از براي رسيدن به يقين است و من عبادت خود را كردهام و به يقين رسيدهام و بالاتر از يقين ديگر چه ميخواهم. و هر قدر امام7
«* ميزان صفحه 95 *»
اصرار بفرمايند كه من هم از اهل يقينم و باز عبادت ميكنم، بگويد تو مأموري از جانب خدا كه مردم را تربيت كني و تا به شكل و رنگ ايشان درنيايي، نميتواني تربيت كني. و اگر امام7 فرمود كه تو كافري و نجسي، بگويد همين هم از احكام ظاهر است و تو بايد چنين فرمايشات بفرمايي. پس آنچه فرمايش ميفرمايي، مأموري در ظاهر و بجا فرمايش ميكني ولكن من از اهل باطنم.
و هر قدر امام7 اصرار بفرمايند كه از اهل باطني يعني چه؟ آيا تو بدن ظاهر نداري و بدن تو پشت و رو ندارد و راست و چپ ندارد و در دنيا نيستي و با اهل دنيا نبايد راه بروي؟ و آيا آداب جسماني ضرور نداري؟ و آيا اين بدن تربيت ضرور ندارد؟ و آيا اكل و شرب ضرور ندارد؟ و نه اين است كه بعضي از چيزها نافع است از براي تو و بعضي از چيزها ضرر دارد؟ و اين بدن تو كه در عالم باطن نيست. تا در دنيا است بايد او را تربيت كني و منافع را در آن به كار بري و از مضار اجتناب كني و تو جاهل و ناداني خود را علانيه محتاج به طبيب ميبيني از ناداني كه داري چطور خود را محتاج به شريعت و عبادت نميداني كه طبي است جامع و علاج باطن و ظاهر هر دو به آن ميشود؟ و آيا تو زن نداري و اولاد ذكور و اناث نداري و خانه و اثاثالبيت و اسباب و اساس نداري؟ و تا
«* ميزان صفحه 96 *»
نظمي در اين دنيا نباشد تو نميتواني يكروز زيست كني. اگر كسي هر روز تو را ببرد و حبس كند متأذي نميشوي؟ و اگر مال تو را به تاراج ببرند متألم نيستي؟ و اگر مردم زن تو را از دست تو بگيرند مبالات نداري؟ و اگر هر روز لوطيها در حضور تو با اولاد تو لواط كنند و با دختران تو در حضور تو جماع كنند باك نداري؟ و اگر تو همة اينها را بر خود هموار كردي و ديوانگي را شعار خود ساختي خداوند حكيم هم تابع تو بشود و نظم و نسقي قرار ندهد و ساير عقلاي عالم هم مثل تو مجنون بشوند كار عالم يك روز ميگذرد؟ و همچنين از اينجور فرمايشات بفرمايد و آن شخص بگويد اينها همه حكم ظاهر است و من از اهل باطنم. و اگر تو متردد شدي ميان تصديق امام كامل معصوم7 و چنين شخص بيعقلي تصديق كدام را خواهي كرد؟ پس معلوم است كه تصديق امام كامل7 را خواهي نمود اگر عاقل باشي.
پس انشاءاللّه ميداني كه جميع مردم از عالم و عامي بايد مطيع و منقاد حكم خدا و رسول و امام8 باشند در كلي امور و جزئي آن و نبايد امور جزئيه را سهل گرفت مثل آنكه بگوييم مسحكشيدن امري است سهل و امري است كوچك، كسي اگر به كف پا كشيد سهل است كافر نميشود ولكن نماز را نبايد
«* ميزان صفحه 97 *»
ترك كرد. حاشا كه چنين تسويلات را از شيطان قبول كني امرهاي خداوند عظيم همه بزرگ است و همه عظيم است چه نماز را ترك كني، چه مسح را زير پا بكشي و اعتقاد كني كه بايد چنين باشد، كافر ميشوي. پس هميشه تابع حكم خدا باش آنچه را كه او بزرگ فرموده تو هم بزرگ بدان و هرچه را بزرگتر كرده تو هم آن را بزرگتر بدان تا گمراه نشوي و كم كسي است كه چنين باشد.
فكر كن كه خداوند غيبت را از زنا عظيمتر شمرده و عذاب آن را از زنا عظيمتر قرار داده و مردم از غيبتكردن وحشت ندارند و از زنا وحشت دارند و بهتان را عظيمتر از غيبت قرار داده و فرموده: ان الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقداحتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً.
و مردم وحشت از بهتان ندارند و از زنا وحشت دارند و به تعدي و جبر مال كسي را از دست كسي بگيري عظيمتر قرار داده از دزدي، چرا كه در تعدي اذيت بدني هم هست و مردم از دزدي وحشت دارند و هركس دزدي كرد او را خوار ميشمارند ولكن متعدي را خوار نميشمارند. و افترا و دروغبستن بر خدا را خدا از همة ظلمها بالاتر قرار داده و فرموده: و من اظلم ممن افتري علي
«* ميزان صفحه 98 *»
اللّه كذباً يعني كيست ظالمتر از كسيكه دروغ و افترا بر خدا ميبندد؟ و مردم از كساني كه ظلمهاي ظاهري ميكنند وحشت دارند و از كسي كه حكم بغير ماانزل اللّه ميكند و افترا به خداي عزّوجلّ و رسول او9 و ائمة طاهرين سلاماللّهعليهم ميبندد وحشتي ندارند. و اگر كسي حكّام عرف را مذمت و غيبت كرد تحسين و تصديق ميكنند و اگر حكّام بغير ماانزل اللّه را كسي بيادبي بكند نعوذباللّه هتك شريعت كرده و قدح در بزرگان و ادني حكمي كه دربارة او است تفسيق است و اگر ممكن باشد تكفير است و اگر ممكن باشد اخراج بلد است و اگر ممكن باشد بيشتر و بيشتر تا جايي كه اكتفا شد ممكن نبوده بيشتر.
بالجمله سخن در اين چيزها نيست و مقصود آن است كه مردم از عامي و عالم كلاً بايد تابع حكم خدا و رسول و ائمة هدي سلاماللّهعليهم باشند به طورهايي كه گذشت. و گمان ندارم شيعة اثنيعشري در اين عرضها اشكالي داشته باشد. و از بس كه اين حرفها ظاهر است انسان خجالت ميكشد به جهتي از جهات كه بنويسد ولكن چون بنا شد كه ميزان رفعكنندة اختلاف از براي طالب امر واقع چيزي باشد كه جميع مختلفين آن را قبول داشته باشند و آن چيز بعد از پيغمبر9 و بعد از ائمة اثنيعشر صلواتاللّهعليهم
«* ميزان صفحه 99 *»
ضروريات دين و ضروريات مذهب بود و خواستم به قدر وسع سعي كنم در تشييد آنها سخن كشيد به آنچه كه گذشت.
پس عرض ميكنم كه فرض كن كه تو خودت در حضور پيغمبر9 و در حضور امام7 نيستي و جماعت بسياري به تو خبر دهند كه پيغمبر9 يا امام7 چنين حكمي فرمودند و ماها همه آنجا بوديم و آن جماعت را تو بشناسي كه مردماني نيستند كه همه با هم توطئه كنند و دروغ به ايشان ببندند. يا آنكه اگر در ميان ايشان كسي هم باشد كه اين احتمال را دربارة او گمان كني، آن جماعت آنقدر بسيارند كه تو احتمال دروغ به ايشان گمان نكني. مثل آنكه بسا يكنفر يا دونفر كه با ايشان شب و روز با هم بودهايد و از حالات ايشان چنين يقين كردهاي كه دروغ نميگويند اگر به تو بگويند كه ما در فلانمجلس بوديم كه فلانشخص چنين گفت، تو احتمال نميدهي كه دروغ باشد و اگر چنين كساني خبر ندهند ولكن جماعت بسياري از كساني كه احتمال دروغگفتن در حق ايشان بدهي، خبري بدهند، از بسياري كه دارند، تو يقين ميكني كه در فلان مجلس فلان شخص چنين گفته. و بسا آنكه تو ايشان را مطلقا نشناسي كه مؤمنند يا كافر و بسا آنكه بداني كه كافرند ولكن از بس زياد هستند و خبر ميدهند، تو يقين ميكني كه خبرشان
«* ميزان صفحه 100 *»
صدق است. چنانكه بسياري از بلادي كه نديدهاي و احدي از مسلمين آنها را نديدهاند و كفار خبر دادهاند كه آن بلاد هست، يقين داري كه خبرشان صدق است و آن بلاد موجود است.
پس اگر آن جماعت مسلمين باشند تو از خبر ايشان بهتر و آسانتر يقين ميكني.
و اگر آن جماعت مؤمنين باشند بهتر و آسانتر يقين ميكني.
و اگر از كسي خبر بدهند كه آن كس را مطاع لازمالاتباع خود ميدانند و او حرام كرده باشد بر ايشان دروغگفتن و افتراگفتن بر او را تو بهتر و آسانتر يقين ميكني.
و اگر افترا بستن بر خدا را از جميع معصيتها بدتر دانسته و عذاب آن را بيشتر قرار داده باشد و فرموده باشد: و من اظلم ممن افتري علي اللّه كذباً يعني كيست ظالمتر از كسي كه افترا و دروغ ببندد بر خداي عزّوجلّ؛ بهتر و آسانتر يقين ميكني كه اين جماعت همگي با اين همه چيزها توطئه بر دروغ و افترا نكردهاند. چرا كه دين و مذهبشان اين است كه دروغ و افترابستن بر خداي عزّوجلّ از زنا و لواطه و دزدي و شربخمر و قتل نفس و عقوق و ترك حقوق و ترك نماز و روزه و حج و جهاد و منع خمس و زكات و جميع گناهان بدتر است.
«* ميزان صفحه 101 *»
پس اگر چنين جماعتي خبر دادند به تو كه ماها حاضر بوديم كه رسول خدا9 يا ائمة هدي: چنين فرمودند و اگر همگي هم متفق باشند و هيچ اختلافي هم در قول ايشان مطلقا يافت نشود البته بهتر و آسانتر يقين ميكني كه چنين حكمي فرمودهاند. پس چنين جماعت با اين حالت كه عرض شد و بالاتر اگر به تو خبر دادند كه رسول خدا9 يا ائمة هدي سلاماللّهعليهم فرمودند كه نماز واجب است و روزة ماه رمضان واجب است و همچنين حج و جهاد و دادن خمس و زكات واجب است و هركس ترك كند فاسق است و معذب در آتش جهنم است و اگر كسي بگويد اينها واجب نيست كافر و نجس است و در آتش جهنم مخلد خواهد بود و هرگز خلاصي از آن آتش نخواهد داشت. و نماز در هر شبانهروزي واجب است و نماز ظهر چهار ركعت و نماز عصر چهار ركعت و مغرب سه ركعت و عشاء چهار ركعت و صبح دو ركعت است. و بايد اول وضو ساخت مثلاً و اول بايد صورت را شست و بعد دست راست را و بعد دست چپ را و بعد مسح سر را و بعد مسح پاها و هركس غير از آن طوري كه من گفتهام عمل كند عمل او باطل است. و اگر اعتقاد كند و بگويد غير از آن طوري كه شماها گفتيد كافر و نجس است و هيچ اختلافي فرض كن كه در تقرير
«* ميزان صفحه 102 *»
ايشان از ايشان نشنوي، آيا يقين نميكني كه ايشان صادقند؟ و اگر كسي ماليخوليا در او نباشد گمان نميكنم كه احتمال دروغ در ايشان بدهد، با آن حالاتي كه ذكر شد و نشد.
پس چنين خبرها كه مطلقا احتمال دروغ و احتمال اشتباه و احتمال فراموشي در آنها نميرود آنها را ضرورت مينامند.
پس اگر در ميان اهل اسلام تماماً متداول باشد آن را ضرورت اسلام ميگويند.
و اگر در ميان مذهب اثنيعشري متداول باشد آن را ضرورت مذهب ميگويند.
و اگر در ميان اهل حلّ و عقد متداول باشد نه در نزد عوام بياعتنا آن را ضرورت عقلا مينامند.
و اگر در ميان علما متداول باشد نه در ميان همة عقلا آن را اجماع ميگويند.
پس هركس از علما كه از مجمعٌعليه ميان خودشان خارج شود كافر ميشود اگرچه عقلا اگر خارج ميشدند كافر نميشدند چرا كه خبر نداشتند مگر آنكه خبر شوند و انكار كنند بعد از آن، آنوقت كافر ميشوند.
و هريك از عقلا و اهل حلّ و عقد اگر از ضرورت در ميان
«* ميزان صفحه 103 *»
خودشان خارج شوند كه آن ضرورت منسوب به دين و مذهب باشد كافر ميشوند اگرچه عوام اگر انكار كنند كافر نشوند چرا كه جاهلند به آن ضرورت، مگر بعد از خبرشدن و انكاركردن كه آنوقت كافر ميشوند.
و از ضرورت تمام شيعه هركس از عوام و خواص و علما خارج شد و انكار كرد كافر ميشود و اگر اهل اسلام انكار كنند كافر نشوند مگر بعد از خبرشدن و انكاركردن كه آنوقت كافر ميشوند.
بالجمله باز اينها عجالتاً مقصود نبود و به بيان واضحي اگر خدا خواست بعد از اين عرض ميشود و مقصود آن است كه عرض كنم كه از ضروريات يقين حاصل ميشود. از اين جهت ضروريات حجتهاي خدا و رسول خدا9 و ائمة هدي سلاماللّه عليهم هستند و هركس در هر رتبه خلاف آنها كند و امر بر خلاف كند كافر شود. بالجمله برويم بر سر مطلب.
حال فكر كن و فرض كن كه آن جماعتي كه عرض كردم، با آن حالات كه عرض شد، از آن شهري كه پيغمبر9 در آنجا است يا يكي از ائمة هدي سلاماللّهعليهم در آنجا تشريف دارند بيايند به شهري كه تو در آن هستي و تو بحسب الاتفاق در شهر پيغمبر و امام8 نباشي و تو را خبر بدهند كه پيغمبر9 يا امام7
«* ميزان صفحه 104 *»
فرمودند كه نماز مثلاً واجب است. نه اين است كه تو و جميع اهل شهر تو يقين ميكنند كه اين حرف راست است؟ خصوص اگر اين جماعت بروند و جماعتي ديگر وارد شوند و آنها هم موافق جماعت اول خبردهند و باز آنها بروند و جماعتي ديگر مثل آنها وارد شوند و باز مثل همان دو جماعت خبر دهند و همچنين تا ايشان در دنيا هستند هر سالي جماعتي چند دفعه بيايند و خبر دهند و هيچ اختلافي در خبرهاي ايشان مطلقا نباشد البته تو و اهل شهر تو از خبر آنها يقين كنند كه خبر ايشان صدق است.
حال فرض كن جماعت اول را كه خبر به تو داده بودند همگي مردند آيا يقين تو كم خواهد شد به واسطه مردن آنها يا نه؟ و همچنين فرض كن كه جماعت دويم هم مردند و همچنين تا آنكه همة آنها مردند و همچنين پيغمبر9 و امام7 هم از دنيا رحلت فرمودند، آيا يقين تو و يقين اهل شهر تو كم خواهد شد؟ و گمان نميكنم كه بگويي كم شود. پس تو و اهل شهر تو تماماً بر يقين خواهند بود كه نماز واجب است.
پس فكر كن كه از براي اهل اين شهر تو اولادها متولد شوند و بعضي از اين اولاد در زماني كه شماها آن خبر را شنيديد بودند و خود ايشان مثل شماها شنيدند و بعضي بعد متولد شدند و از شما و
«* ميزان صفحه 105 *»
برادران و خواهران خود آن خبر را شنيدند كه مثلاً نماز واجب است. نه اين است كه همة آنها هم يقين ميكنند كه امر چنين بوده؟ به خصوص كه اگر از شهرهاي ديگر هم متصل واردين وارد شوند و همين خبر را به همانطور بدون تفاوت از پدران خود روايت كنند، يا شما برويد به شهرهاي بسيار و همان خبر را به همانطور بشنويد، آيا احتمال سهوي و نسياني و خطائي و دروغي راهبر است در چنين خبري كه مثلاً نماز واجب است؟
حال فرض كن كه همة پدران به تدريج مردند و اولاد باقي ماندند، آيا از براي ايشان شكي بههم ميرسد به واسطة مردن پدران كه نماز واجب است؟ و باز به همينطور فكر كن كه باز از براي آن اولاد، اولاد ديگر بههم رسد به تدريج، و همگي بشنوند كه نماز واجب است و ببينند كه زن و مرد و عالم و عامي متصل مشغول نمازكردن هستند و ايشان را به نماز ميدارند و اگر ترك كنند ايشان را ميزنند، و اگر احياناً يكي از اولاد گفت كه نماز واجب نيست او را نجس و كافر ميدانند و بسا آنكه او را بكشند، آيا اولاد طبقة دوم يقين نميكنند كه نماز واجب است؟ و آيا شكي و شبههاي از براي ايشان حاصل ميشود به مردن طبقة اول؟ حاشا.
پس بدان كه امور ضرورية دين و مذهب به اينطورها كه
«* ميزان صفحه 106 *»
عرض شد، خلف از سلف گرفتهاند و به خلف خود رسانيدهاند تا آنكه آن ضروريات به ماها رسيده و ماها يقين كردهايم كه اين ضروريات از زمان حجت7 چنين بوده و حال هم چنين است و بعد از اين هم باز اخلاف از اسلاف خود طبقاً عن طبق اخذ خواهند كرد اين ضروريات را و در هيچ طبقه شكي و اضطرابي راهبر نيست به طوريكه فهميدي. و اگر شخص طالب حق، صاحب سواد هم باشد و به كتابهايي كه در هر طبقه از طبقات نوشته شده رجوع كند و بيابد كه در هر طبقه امر چنين بوده كه مثلاً نماز ظهر واجب است و رجوع كند به كتابهايي كه در هر شهري و بلدي در هر عصري نوشته شده و بيابد كه امر اينچنين بوده كه الحال هست يقين او بر يقين خواهد افزود كه مطلقا شك نميكند كه نماز ظهر واجب است و واجب بوده هميشه و واجب خواهد بود هميشه، مثل آنكه در وجود خود حجت7 شكي و اضطرابي معقول نيست كه در فلانعصر در دنيا بودند، در امورات ضرورية اسلاميه و ايمانيه هم بدون تفاوت شكي و اضطرابي راهبر نيست از براي شخص عاقل طالب فهم حقيقت امر واقع، چنانكه شكي و اضطرابي راهبر نيست كه پيش از ظهور ائمه: و پيش از ظهور پيغمبر9 عيسي7 در دنيا بوده و پيش از او موسي7 در دنيا بوده و قبل از او ابراهيم7
«* ميزان صفحه 107 *»
در دنيا بوده و قبل از او نوح7 در دنيا بوده و قبل از او آدم7 بوده و در هر عصري فلان سلطان در دنيا بوده، بدون تفاوت ضروريات اسلاميه و ايمانيه به همين نسق از اسلاف به اخلاف رسيده و خواهد رسيد و شكي و اضطرابي راهبر نيست از براي شخص عاقلي كه واقعاً بخواهد حقيقت امر را بداند و نخواهد الحادي در دين و مذهب بكند و نخواهد پا بر روي عقل خود گذارد و به غرض نفساني خود را هلاك كند و باعث هلاكت جمعي ديگر شود و گمراه شود و گمراه كند.
پس بر عاقل طالب فهم حقيقت امر لازم است كه از راه فكر داخل شود و در آنچه طالب است فكر كند، تا به حقيقت امر راه يابد. نه آنكه غافل شود از راه مسأله و يكدفعه خود را در عصري بيابد و بشنود كه هزارسال قبل از اين يا بيشتر يا كمتر فلان شخص آمده در دنيا و ادعائي چند كرده و قواعد و قوانيني و آداب و رسومي و شريعت و طريقت و حقيقتي قرار داده. پس بنشيند و فكر كند كه من آن شخص را نديدهام و عالمالسرّ و الخفيات هم كه نيستم پس از كجا بدانم كه فلان شخص در فلان عصر بوده و قواعد و قوانيني قرار داده و فرموده؟ پس بايد من در شك و اضطراب باشم، نهايت آنكه انصاف را پيشة خود كنم و انكار نكنم كه چنين
«* ميزان صفحه 108 *»
شخصي در دنيا بوده و قواعد و قوانيني و آداب و رسومي قرار داده و شايد كه بوده و قواعدي قرار داده و شايد كه نبوده و رسومي قرار نداده و اين حرفها جميعاً دروغ است، چنانكه بعضي از صاحبان ناخوشي ماليخوليا و بنگيها اين حرفها را ميزنند.
پس اگر تو ناخوشي ماليخوليا نداري و ديوانه نيستي و غرض و مرض نداري و الحادي در دين و مذهب نميخواهي بكني و واقعاً طالب حقيقت فهم امر واقع هستي، در راهي كه عقلاي عالم رفتهاند برو و به طوري كه طالبان حق به حق رسيدهاند و شكي و اضطرابي از براي ايشان باقي نمانده يقين تحصيل كن و به اقتضاي آن عمل كن و خلاف آن را ترك كن و دشمني با جان خود مكن و تحصيل شك و اضطراب در دين و مذهب مكن، تا نجات يابي اگر طالب نجات هستي. و اگر طالب نجات نيستي و غرض و مرض داري و ميخواهي الحادي در دين و مذهب بكني و گمراه شوي و گمراه كني جمعي ديگر را، يا آنكه به ناخوشي ماليخوليا گرفتاري، كه بسي واضح است كه اين حرفها چارة تو را نميكند. و اين حرفها كه سهل، زبان معجزبيان انبيا و اوصياي ايشان: چارة تو را نميكند. آنها كه سهل، معجزات جميع انبيا و اوصياي ايشان: و خوارق عادات ايشان چارة درد تو را نميكند چنانكه در جميع قرون و
«* ميزان صفحه 109 *»
اعصار اهل انكار بودهاند و انكارميكردهاند و حال آنكه نقصاني در حجتهاي ايشان نبوده و نخواهد بود. و ميفرمايد: و ما علي الرسول الا البلاغ و ميفرمايد: انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً و ميفرمايد: انك لاتهدي من احببت و ميفرمايد: لاتسمع من في القبور ان انت الا نذير و امثال اين آيات در كتاب خدا بسيار است و معني آنها در سنت رسول خدا9 و احاديث ائمة هدي: زياده از حد شمار است.
پس اگر طالب فهم حقيقت امر واقع هستي وسوسة شيطان را به خود راه مده و خود را به ناخوشي ماليخوليا خوردهخورده گرفتار مكن، و فكر كن كه آنچه از امور گذشته هست همه را تو ميشنوي و در بسياري از آنها يقين كردهاي كه فلان امر واقع شده و به خصوص اگر ملتفت اين معني باشي چهبسيار از امور گذشته را كه از بسياري شنيدن از جماعت بسيار يقين كردهاي و حال آنكه آن امور، امور دينيه و مذهبيه نبوده و مكلفٌبه تو نبوده و خداوند عالم جلشأنه و انبياي او و اوصياي ايشان: درصدد ابلاغ و افصاح و ايضاح نبودهاند چرا كه دانستن آن امور با ندانستن آنها در نزد مكلفين عليالسوي بوده و از دانستن آنها بر ايمان ايشان نميافزوده و از ندانستن آنها چيزي از ايمان ايشان نميكاسته، پس
«* ميزان صفحه 110 *»
چه خواهد بود امر در اموري كه پيغمبر آخرالزمان9 با اهتمام تمام و اوصياي او سلاماللّهعليهم با اهتمام تمام درصدد ايصال و ابلاغ و افصاح و ايضاح آنها بوده و هستند و از وراء ايشان خداوندي كه ايشان را به نهايت اهتمام در اين امور مأمور فرموده و خود شاهد حال و قادر بر ايصال آن امور است و هادي خلق خود به سوي خود هست و رؤف و رحيم به ايشان است و صاحب فضل و جود و كرم است و ظلمي و ستمي در فعل او راهبر نيست و از خلق ضعيف معرفت و عبادت خواسته، آيا چيزي را كه باب آن را بر روي ايشان مسدود كرده از ايشان خواسته؟ و امري را كه در ميان اين خلق به اشتباه گذاشته و نخواسته كه ايشان آن را بدانند همان امر را فرموده كه اين خلق ضعيف يقين كنند؟ حاشا و كلا ! بلكه امري را كه از ايشان خواسته به ايشان رسانيده و اگر خواسته كه اختلافي در آن امر نداشته باشند آن را بدون اختلاف به ايشان رسانيده، اگر ايشان طالب فهم حقيقت امر بلااختلاف باشند و نخواهند خود خود را هلاك كنند.
پس آن امر بلااختلاف را در هر عصري و هر قرني ضروريات قرار داده و اگر آن ضروريات از جانب او نبود او آنها را ثابت و دائم قرار نداده بود و اگر راضي به آنها نبود و چيزي غير از آنها را
«* ميزان صفحه 111 *»
از خلق خود خواسته بود عاجز نبود كه اين ضروريات را از ميان خلق بردارد و آنچه را كه از خلق خواسته در ميان ايشان بگذارد. پس چون ديديم كه انبيا و اوليا و پيغمبر9 و اوصياي او سلاماللّهعليهم اين ضروريات را در ميان اين خلق گذاردهاند و خداوند قادر عليالاطلاق كه مانعي از براي او و فعل او معقول نيست و حال آنكه امر بياختلاف را از خلق خواسته و از وراء ايشان: شاهد است اين ضروريات را بر اينطوري كه ميبينيم برقرار گذاشته و تغيير نداده به خاطر جمع و يقين ثابت جازم قطع و يقين داريم كه همين ضروريات كه در ميان است مكلفٌبه خلق است و مرضيّ خدا است و آنچه خلاف آنها است مسخوط او است أولميكف بربك انه علي كل شيء شهيد الا انهم في مرية من لقاء ربهم الا انه بكل شيء محيط أليس اللّه بكافٍ عبده و كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم پس بدان كه اين ضروريات محكمتر دليلي است از دليلها در ميان خلق بعد از غياب حجتهاي خداوند سلاماللّه عليهم و واضحتر برهاني است از برهانهاي او و هيچ سهوي و نسياني و خطائي و غفلتي در آنها راهبر نيست مطلقا.
و بسا آنكه جاهل غافلي چنين گمان كند كه به غير از پيغمبر9 و به غير از ائمة طاهرين سلاماللّهعليهم معصومي نيست
«* ميزان صفحه 112 *»
پس اين خلق هرقدر باشند و هرطور كه گمان رود متدين باشند و صاحبان عقل و شعور باشند باز احتمال خطا و سهو و نسيان در ايشان راهبر است و چون اين ضروريات به واسطة ايشان رسيده مصون و محفوظ از خطا و سهو و نسيان و ساير موانع اطمينان نيست. حاشا و كلا كه چنين باشد كه اين جاهل غافل گمان كرده بلكه علانيه ميبينيم كه چهبسيار از امور اين عالم را يقين ميكنيم از شنيدن و از بسيار شنيدن به طوريكه احتمال خلاف در آنها نميدهيم اگرچه از معصوم نشنيدهايم و بعد از آنكه خداوند جلشأنه را شاهد حال و قادر بر ايصال و امركننده به عباد خود، عبادت و معرفت را بدانيم، و به غير از ضروريات چيزي در ميان ما نگذارده كه اختلافي در آن نباشد، احتمال نميرود كه در اين ضروريات سهوي و خطائي و غفلتي راهبر باشد. پس اگر از روي فهم و شعور در آنها فكر بكني خواهي يافت كه پيغمبر9 و ائمة اطهار سلاماللّهعليهم معصوم حقيقي هستند و به غير از ايشان كسي معصوم نيست ولكن بايد ايشان فرمايشي بفرمايند يا نه؟ و اگر بايد فرمايش بكنند در فرمايش ايشان سهوي و خطائي و نسياني و غفلتي نيست. و مثل آنكه در زمان حضور ايشان سلاماللّهعليهم كساني كه مشافهةً از لفظ مبارك ايشان ميشنيدند احتمال سهوي و خطا و نسياني و غفلتي در
«* ميزان صفحه 113 *»
آن لفظ نميدادند و اگر از جماعت بسياري كه معصوم نبودند فرمايش ايشان را ميشنيدند احتمال خلاف نميدادند، چرا كه بناي عالم را بر همين نسق يافته بودند و خداوند را شاهد حال خود ميدانستند. پس بعد از تصديق و تقرير خداوند شاهد قادر بر تغيير هر چيزي و تغيير ندادن او اين ضروريات را به اطمينان تمام دانستند كه در آنها احتمال خلاف و خطا و سهو و نسياني راهبر نيست و به همينطور انبياي خدا استدلال بر حقيّت خود كردهاند چنانكه در قرآن در بسياري جاها به اين مضمون خداوند فرموده چنانكه ميفرمايد: قل كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم و امثال اين آية شريفه به حسب اصل مطلب بسيار است.
و اگر كسي به اطمينان خداوند شاهد داناي قادر عليالاطلاق مطمئن در امري از امور ظاهره و باطنه نشد هيچ دليلي و برهاني او را مطمئن نخواهد كرد حتي آنكه معجزات صاحبان معجز اگر به اين دليل منضمّ نشود موجب اطمينان شخص صاحب شعور نخواهد شد مگر آنكه شخص صاحب شعور نباشد و ذهن او مسبوق به شبهات نباشد و از تأثيرهاي عجيبة غريبه كه خداوند در ملك و ملكوت قرار داده غافل باشد و با غفلتي كه دارد تصديق كند قول كسي را و برهان او را قبول كند تا به كاري از كارهاي او مغرور شود. پس
«* ميزان صفحه 114 *»
مناسب است كه از براي اين مطلب عظيم فيالجمله اشارهاي به قدر كفايت صاحبان شعور در فصلي جداگانه عرض كنم كه بهتر ملتفت شوند و بسا آنكه در ضمن سخن از آن دليل محكم تجاوز كنند و ملتفت نشوند استحكام آن را.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 115 *»
فصل
بدان كه چون شخص عاقل نظر كند در عالم و ببيند كه در اشياء آثار غريبه هست كه مخفي است از فهم و ادراك عامة خلق خصوص در كلمات و حروف كه علم طلسمات و بيشتر از سحرها و بيشتر از شعبدهها و بيشتر از تسخيرات ارواح و تسخير ملائكه و تسخير جن و تسخير آفتاب و ماه و ساير كواكب به آن حروف و كلمات حاصل ميشود و چهبسيار تأثيرها كه در اجزاي اين عالم است از بخورات و تركيب چيزي با چيزي، بلكه چهبسيار تأثيرها كه در رنگها است كه صاحبان علوم غريبه به مناسبت حاجات خود لباس خود را به همان رنگ مناسب ميكنند، چنانكه در تسخير زحل جامة سياه تيره ميپوشند. و چهبسيار اثرها كه در تاريكي و روشني است كه عامة خلق خبر ندارند كه مثلاً در تسخير زحل در جايي ظلماني مينشينند. و چهبسيار اثرها در غذاهااست كه صاحب تسخير زحل بخصوص همان غذاها را ميخورد. و چهبسيار اثرها در سمتها است كه صاحب تسخير زحل همان سمت مناسب مزاج زحل را اختيار ميكند. و چهبسيار اثرها كه در هيئتها است كه صاحب تسخير زحل هيئت مناسب زحل را از براي خود اختيار
«* ميزان صفحه 116 *»
ميكند در طور نشستن. و چهبسيار اثرها در روز و شب است كه صاحب تسخير زحل در وقت ذكركردن ملاحظة مناسبت ميكند. و چهبسيار اثرها در ساعات شب و روز است كه صاحب تسخير زحل همان ساعت مناسب را اختيار ميكند. و چهبسيار اثرها كه در مكانها است كه مكان مناسب را اختيار ميكند. و همچنين ساير مناسبات زحل را كلاً ملاحظه ميكند و اگر تأثير در اين چيزها نبود، ملاحظهكردن آنها ضرور نبود، اگرچه آن اثرها را عامة خلق خبر نداشته باشند.
پس اگر شخص عاقل همينقدر بداند كه در عالم علوم غريبه هست يقيناً مثل ليميا و هيميا و سيميا و ريميا كه به واسطة آنها ميتوان اظهار خارق عادات كرد و ميتوان عصاي چوبي را انداخت كه به صورت اژدها ظاهر شود و حركت كند، بلكه ميتوان كاري كرد كه بگزد و زهر بزند و بكشد و به آن علوم ميتوان كه كوه را حركت داده و حيوانات را به سخن درآورد و ميتوان كه به چشم مردم داد چيزي را كه در خارج نيست و بسيار واضح است كه صاحبان حيلهها چه چيزهاي عجيب و غريب نشان ميدهند به مردم و اغلب مردماني كه در شهرها هستند در ميدانها به تماشا رفتهاند و ديدهاند آن بازيها را و راه حيلة آنها را نميدانند و آن اثرها را
«* ميزان صفحه 117 *»
نميدانند كه از كجا است و همين بازيها است كه وقتي بزرگتر شد صاحب آن علم غريب چوب را مياندازد و اژدها ميشود و اگر بزرگتر شد ميگزد و اگر بزرگتر شد زهر هم ميزند و اگر بزرگتر شد ميكشد.
و چنين گمان نكني كه اينها در حقيقت چنين نيست و خارجيت ندارد ولكن به نظر مردم چنين مينمايد. و عجالتاً عرض نميكنم كه اگر بازي بزرگ شد بسا آنكه خارجيت هم پيدا كند مثل آنكه ساحر سحر ميكند و دو نفر را واقعاً با هم چنان دوست ميكند كه بياختيار تاب مفارقت يكديگر را ندارند و واقعاً دو دوست را با هم دشمن ميكند به حدي كه كمر قتل يكديگر را ميبندند. پس سحر واقعيت ندارد يعني چه؟ و اين بسيار حرف عاميانهاي است. و بر فرض آنكه واقعيت ندارد و به نظر مردم چنين مينمايد كه اژدها است و حركت ميكند و زهر ميزند و كسي را ميكشد و در واقع كسي كشته نشده، اين فرض چه فايده بخشيد از براي بينندگان؟ و از كجا بدانند كه اين امر واقعيت ندارد؟ دو نفر عصاي خود را انداختند و هر دو اژدها شد و در واقع يكي از آنها به معجزه بوده و واقعيت داشته و يكي ديگر به سحر بوده و به گمان تو واقعيت نداشته، بينندگان از كجا بدانند كه كدام واقعيت دارد و
«* ميزان صفحه 118 *»
كدام ندارد؟ پس فرض كن كه موسي7 عصاي خود را اژدها نكرده بود و ساحران كرده بودند و مردم ديده بودند. آيا به محض ديدن ميفهمند كه اينها اژدها نيستند و واقعيت ندارد؟ و يا آنكه نميفهميدند؟ و اگر ميفهميدند كه ضرور نبود كه موسي علي نبينا و آله و عليهالسلام زحمت بكشد و در مقابل عصايي اژدها كند.
پس اگر قدري از روي شعور فكر كني خواهي دانست كه بحثكردن در اينكه آيا سحر حقيقت دارد يا ندارد ثمري ندارد چرا كه سحر و معجز به يكطور به نظر مردم ميآيد. پس بايد اينطور اعتقاد كرد كه معجز از جانب خداوند عالم است جلشأنه و سحر از جانب شيطان است يعني از اثر بعضي چيزها است كه در ملك خدا است و آن اثر بر عامة خلق مخفي است و گاهي به جهت امتحان خلق آن اثر را بعضي از مفسدين پي ميبرند و عمل ميكنند و آن اثر مانند گرمي آتش است كه لازم آن چيزها است و چنانكه اگر كافري آتشي به جايي انداخت خواهد سوخت، آن خارقعادت را هم اگر كافريكرد اثر خواهد كرد و چنانكه در سوزانيدن آتش شرط نيست كه مؤمني آن را برافروزد در خارق عادت هم شرط نيست كه آن را مؤمني بكند.
پس اگر اندك فكري به كار بردي خواهي يافت كه چون
«* ميزان صفحه 119 *»
معجز از جانب خداوند عالم است بر او است كه آن را ثابت بدارد و چون سحر از جانب او نيست بر او است كه آن را باطل كند چنانكه خود او فرموده: ليحقّ الحق بكلماته و يبطل الباطل و فرموده: ماجئتم به السحر ان اللّه سيبطله ان اللّه لايصلح عمل المفسدين پس امورات غيبيه آنچه باشد كه از ادراك عامة خلق برتر است بر خدا است كه هريك از آن امور كه از جانب او است آن را ثابت بدارد و بر او است كه هريك از آنها كه از جانب او نيست آن را باطل كند و معني ثابتكردن حق اين است كه بر خلق واضح كند كه بدانند كه آن حق است و معني باطلكردن باطل اين است كه بر خلق واضح كند كه باطل باطل است و اگر اين معني منظور نباشد ثمري نخواهد داشت كه خداوندعالم در نزد خودش بداند كه چهچيز حقاست و چهچيز باطل است. پس اگر خلق بايد بدانند كه كداميك از امور غيبيه از جانب خدا است و كداميك از جانب شيطان است آيا چگونه اين معني را بفهمند؟ و حال آنكه نميتوانند خدا را مشاهده كنند و از او بپرسند كه اين امور غيبيه كداميك از جانب تو است و كداميك از جانب دشمن تو است. پس چون راه به سوي او بر جملة خلق مسدود شد و با وجود اين بايد او ثابت كند حق را به طوري كه اين خلق بفهمند كه خدا اين
«* ميزان صفحه 120 *»
امر را ثابت كرده و بايد او باطل كند باطل را به طوري كه اين خلق بفهمند كه اين امر را او باطل كرده با وجودي كه راه به سوي او مسدود است. پس در اين ميان بايد فكر كنيم و به توفيق او راه فهم اين مسأله را پيدا كنيم.
پس راه مسأله اين است كه اگرچه ما نميتوانيم او را ببينيم و از او سؤال كنيم كه كداميك از امور حق است و كداميك باطل است و نميتوانيم از او بشنويم تصديق او را از براي حق و تكذيب او را از براي باطل ولكن چون يقين داريم كه اين ملك يك خدايي دارد كه آن را آفريده و چون او تمامي ملك را آفريده بسي واضح است كه توانسته اين كار را بكند پس يقين داريم كه بر هر كاري توانا است ميتواند هرچه را بخواهد تغيير بدهد و ميتواند برقرار خود گذارد و يقين داريم كه چون هر چيزي كه هست همه خلق او است هر قوتي و هر حولي كه در خلق هست همه از حول و قوة او است و يقين داريم كه چون همه را او آفريده خبر دارد كه چگونه آفريده و خبر دارد هر چيزي را در كجا آفريده و ميداند كه مثلاً آتش را گرم و خشك آفريده و آب را سرد و تر آفريده و هوا را گرم و تر آفريده و خاك را سرد و خشك آفريده و هكذا ميدانيم كه همة ملك خود را ميداند كه هر
«* ميزان صفحه 121 *»
چيزي در كجا است و بر چه صفت و خصلت و خاصيت است. پس ميداند كه كيست راستگو و ميداند كه كيست دروغگو و ميداند كه كيست مصلح و ميداند كه كيست مفسد و هكذا عالم است به همهچيز و هيچچيز از حضور او مخفي نيست ألا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير. لايعزب عنه مثقال ذرة في السموات و لا في الارض و چون يقين داريم كه او هر چيزي را در جاي خود آن چيز آفريده پس خاك را در جاي خود آن آفريده و آب را در جاي آن و هوا را در جاي هوا و آتش را در جاي آن و عناصر را در جاي آنها و آسمانها را در جاي آنها و غيب را در عالم غيب و شهاده را در عالم شهاده آفريده، ميدانيم كه او حكيم است و حكيم آن كسي است كه هر چيز را در جاي لايق آن بگذارد پس چون او حكيم است كار لغو و بيفايده نميكند پس هر چيزي را از براي كاري و هر چيزي را از براي فايدهاي آفريده پس آتش را از براي سوزانيدن آفريده و آب را از براي تر كردن آفريده و آسمانها را از براي گشتن آفريده و زمين را از براي سكون آفريده و آفتاب را از براي روشنكردن آفريده و زمين را از براي تاريككردن آفريده و همچنين هر چيزي را از براي فايدهاي آفريده و هر قدر كه دانستهايم دانستهايم و هر قدر را ندانستهايم ميدانيم
«* ميزان صفحه 122 *»
كه يك فايدهاي دارد نهايت آنكه ما نميدانيم و يقين داريم از اين قرار كه انسان را هم از براي كاري آفريده و به سبب حكمتهايي چند كه اين مختصر گنجايش ذكر آنها را ندارد او را مختار آفريده كه بتواند بعضي از كارها را بكند و بعضي از كارها را نكند. پس ميتواند رو به مشرق رود و ميتواند نرود و ميتواند رو به مغرب رود و ميتواند نرود، ميتواند رو به آسمان كند و ميتواند نكند و ميتواند نظر به جايي كند و ميتواند نكند و ميتواند گوش به سخني دهد و ميتواند ندهد و ميتواند سخني بگويد و ميتواند نگويد و همچنين در باقي كارها كه خداوند جلشأنه قدرتي در آنها از براي انسان قرار داده.
و چون مجملاً دانستيم كه در چيزها اثر قرار داده كه بعضي از آن اثرها را ما ميفهميم و بعضي را نميفهميم پس نميدانيم كه اگر رو به مشرق رفتيم آيا صلاح ما در رفتن است يا نيست؟ اگرچه اثر ظاهر رو به مشرق رفتن را هم بدانيم كه نورانيشدن است و لكن اثر باطن او را نميدانيم كه آيا ضرري از براي ما دارد يا ندارد؟ و آيا نفعي از براي ما دارد يا ندارد؟ پس اگر نفعي در واقع دارد ما خبر نداريم و اگر ضرري دارد ما خبر نداريم و در ترك رفتن رو به مشرق هم لامحاله اثري هست كه يا نفع دارد يا ضرر و همچنين در
«* ميزان صفحه 123 *»
هر كاري كه از براي ما قدرتي در آن قرار داده و احتمال نفع و ضرر باطني ميرود چه نفع و ضرر ظاهري آنها را بدانيم يا ندانيم. پس در حركتكردن خود نميدانيم كه ضرراست يا نفع و در ساكنشدنمان نميدانيم كه نفع است يا ضرر چه نفع و ضرر ظاهر را بدانيم يا ندانيم و لابد هم هستيم كه يا حركت كنيم يا ساكن باشيم و نميتوانيم كه نه متحرك باشيم و نه ساكن.
پس آنچه در واقع از براي ما نفع دارد در ظاهر و باطن و در روح و بدن و در دنيا و آخرت اسم همانها رضاي خدا است و آنچه ضرر دارد از براي ما در ظاهر و باطن و روح و بدن و دنيا و آخرت اسم همان غضب خدا است و به غير از اين معني، خدا را رضا و غضبي نيست چرا كه خداي خالق چيزها جلشأنه مناسبتي با چيزي ندارد كه آن چيز مرضيّ او باشد و ضدّيتي و منافرتي با چيزي ندارد كه آن چيز مسخوط او باشد و از آن گريزان باشد و از اين جهت است كه ميگوييم فايدة خلق عايد خود خلق ميشود نه عايد خداي بينياز و ميگوييم كه نفعي به او نميرساند طاعت مطيعان پس خودشان نفع كردهاند و ضرر به او نميرساند معصيت گناهكاران پس خودشان ضرر كردهاند ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها.
«* ميزان صفحه 124 *»
بالجمله پس نفع و ضرر چيزها نسبت به انسان محسوس است و همين نفعها رضاي خدا است و همين ضررها غضب خدا است. پس بسي واضح است كه از براي خداي قادر عالم حكيم رضائي و غضبي هست و اگر رضا و غضب خود را به خلق نرساند خلق خودشان از پيش خود نميتوانند راه به سوي آنها پيدا كنند.
پس چون ما او را قادر دانستيم و يقين كرديم كه او قادر است به طوريكه هرچه را بخواهد زير و رو كند و تغيير دهد ميتواند و دانا هم هست به احوال ما و ميداند كه چهچيز ضرر دارد از براي ما و چهچيز نفع دارد و ميداند كه ما نميدانيم نفع و ضرر خود را و يقين داريم كه حكيم هم هست و ما را آفريده از براي نفعبردن اگر به مقتضاي رضاي او عمل كنيم و از براي هلاكشدن اگر به مقتضاي غضب او عمل كنيم پس اگر ما از راهي رفتيم و او ما را منع نكرد ميدانيم يقيناً كه از براي ما ضرر ندارد كه اگر ضرر ميداشت ما را منع ميفرمود و به ما ميفهمانيد ضرر آن را چرا كه ميتواند به ما بفهماند و اگر آن راه از براي ما ضرر دارد و حال آنكه ميتواند ضرر آن را به ما بفهماند ما را منع ميكند چرا كه قادر است بر منعكردن ولكن نه اين است كه بايد ما را جبر كند كه منفعتهاي خود را به كار بريم يا آنكه جبر كند و به طوري منع كند كه نتوانيم
«* ميزان صفحه 125 *»
به مضرتها عمل كنيم چنانكه خود فرموده: انّا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً و فرموده: فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر.
پس هرگاه شخصي برخاست در حضور چنين خداي قادر عالم حكيم صاحب رضا و غضب و گفت كه من از جانب اين خداي قادر داناي حكيم هدايتكنندة صاحب رضا و غضب آمدهام و پيغامهاي او را از براي شما آوردهام و چون علامت اين ادعائي كه ميكنم در ظاهر بشرة من نيست كه به آن علامت بفهميد كه من راست ميگويم يا دروغ بعضي از كارها كه عاجزيد از كردن آنها، آنها را بر دست من جاري كرده كه شماها بفهميد كه من از جانب او آمدهام و اگر من در اين ادعائي كه كردم دروغگو باشم چون او ميداند كه من دروغ گفتهام و خود را نسبت به او دادهام و ميتواند كه منع كند مرا پس مرا منع كند به هر طوري كه شماها بفهميد كه من دروغ گفتهام. پس چون من خارق عادت شما را اظهار كردم و او تصديق مرا كرد به اينطور كه به شما نفهمانيد از هيچ راهي كه من دروغگويم شماها به تصديق او مطمئن شويد و خاطرجمع باشيد كه من راست ميگويم و از علامات صدق من اين است كه اگر شما اطاعت من نكنيد او به من گفته كه شما را اذيت كنم و بلاها بر شما وارد آورم و خانههاي شما را خراب كنم و زنها و اطفال شما را
«* ميزان صفحه 126 *»
اسير كنم و اموال شما را غارت كنم و خود شما را خدم و حشم خود و ساير مصدّقان خود قرار دهم و اگر بخواهم بر شما منت گذارم و رها كنم يا چيزي از شما بگيرم و شما را چند صباحي مهلت دهم يا از اول امر شما را بكشم و آن كه را كه نكشتم ذليل و خوار كنم و او به من وعده كرده كه من تو را نصرت ميكنم در ظاهر به واسطة مصدّقان و در باطن به امرهاي باطني و ارواح باطنه مثل ملائكه و جن و ساير اسباب پس اسباب ظاهره و باطنه از براي تو مهيا ميكنم.
پس مردم نظر كنند و ببينند كه بر طبق ادعاي خود جاري شد و آنچه را كه خواست در حضور خداوند قادر عالم حكيم هادي رؤف رحيم به عمل آورد پس همة اين مصيبتها را به منكران وارد آورد و اين خداي رحيم رحمي به آنها نكرد با وجودي كه قادر عليالاطلاق بود و ميتوانست رحم كند و نگذارد آن شخص اين همه مصيبتها را بر بندگان او وارد آورد پس يقين ميكنيم كه به عمل اين شخص راضي است و خود او را فرستاده و قوت و قدرت بر اين كارها به او عطا كرده و دائماً تسديد و تأييد او را كرده. پس ماها به تصديق چنين خدايي يافتيم كه آنچه اين شخص از امورات غيبيه اظهار كرده از جانب او است و اگر ما به او مطمئن نبوديم و
«* ميزان صفحه 127 *»
سبب اطمينان خود را تصديق او قرار نميداديم البته نميتوانستيم پي ببريم كه اين كاري كه اظهار كرد از جانب خدا است و از جانب شيطان نيست. پس چون اظهار كارهاي غيبي را هم خدا ميكند و هم شيطان، نفس ظهور آن امور حجت نيست و همة حجت در تصديق خدا است و چون خدا غالب است بر شيطان، شيطان نميتواند در مقابل او آنچه را كه بر دست انبياي خود اظهار ميكند، او هم بر دست اولياي خود اظهار كند.
بالجمله همة مقصود اين است كه فكر كني و بداني كه هر دليلي و برهاني و معجزه و كرامتي كه به آن ضم نشود تصديق خدا به هيچوجه مورث يقين نيست از براي شخص عاقل، پس هر دليلي و برهاني و معجزه و كرامتي به انضمام تصديق خدا مورث يقين است نه به تنهايي، چرا كه حيلهها در عالم بسيار است كه عامة خلق خبر ندارند از آنها و انسان هر امري كه از آن بزرگتر نباشد و ظهور آن را از شخصي مشاهده كند احتمال ميدهد كه به يكي از حيلهها، اظهار اين امر را كرده ولكن چيزيكه رفع جميع احتمالات را ميكند و سبب يقين و اطمينان تمام ميشود، تصديق خدا است و بس الا بذكر اللّه تطمئن القلوب و قلب را خداوند چنين مجبول كرده كه مطمئن به غير خدا نشود و اگر كسي خيال
«* ميزان صفحه 128 *»
كند كه به چيزي مطمئن شد و يقين كرد بدون تصديق خدا واللّه بر خطا رفته و گمان خود را يقين نام نهاده و در واقع خدا ميداند كه اين شخص صاحب يقين نيست و صاحب مظنه و تخمين است و ادعاي بيجا ميكند.
و اگر خدا چنين قراري در ملك خود داده بود كه كسي بتواند بر امر خلاف واقع يقين كند حجتي از او باقي نبود بر شخصي كه ميگفت من يقين داشتم بر اينكه پيغمبر9 نعوذباللّه صادق نبود و يقين داشتم كه ابوجهل العياذباللّه راستگو بود، پس خدا قرار نداده كه احدي بتواند بر خلاف امر واقع يقين كند و چون امور غيبيه را شخص خبر ندارد كه از چه باب و به كدام از اسباب اظهار ميشود و نميتواند به محض ديدن آنها يقين كند كه در واقع چنين است مگر آنكه خداوند تصديق كند و راه تصديقكردن او را عرض كردم و اگر در آن امور بخواهي از غير تصديق خداوند يقين تحصيل كني محال است، مگر آنكه گماني كردهاي و اسم آن گمان را به غلط يقين گذاردهاي. اين است كه ميفرمايد: فبأيّ حديث بعد اللّه و آياته يؤمنون و ميفرمايد: كفي باللّه شهيداً بيني و بينكم وميفرمايد: أليس اللّه بكافٍ عبده و ميفرمايد: أولميكف بربك انه علي كل شيء شهيد الا انهم في مرية من لقاء ربهم الا انه بكل
«* ميزان صفحه 129 *»
شيء محيط و ميفرمايد: الا بذكر اللّه تطمئن القلوب و امثال اين آيات بسيار است و اينجور دليل را دليل تصديق خدا مينامند و گاهي دليل تقرير ميگويند و معروف است در نزد فقها كه ميگويند فعل معصوم و قول او و تقرير او از براي مكلفين حجت است و مراد از تقرير معصوم آن است كه شخصي در حضور او عملي بكند و او ساكت شود و منع او را نكند، پس چون در حضور او اين عمل شد و او منع نفرمود با وجودي كه اگر اين عمل مرضيّ او نبود بايد منع كند و منع نكرد و ساكت شد، آن سكوت را تقرير او گفتهاند. پس چون در حضور خداي آفرينندة معصومين: امري اتفاق افتاد و او ساكت شد و منع نكرد، تقرير كرده آن امر را و تقرير او حجت است و گاهي اينجور دليل را دليل تسديد ميگويند به مناسبتي.
بالجمله پس چون دانستي كه در نفس ظهور امري غيبي، شخص عاقل صاحب شعور نميتواند يقين كند كه آيا به چشم او چنين آمده يا در واقع هم چيزي بوده و اگر در واقع هم بوده آيا از جانب خدا است يا از جانب شيطان است؟ و يافتي كه تمام اطمينان بر خدا و تصديق او بايد باشد، پس خواهي دانست كه تصديق او محكمتر است از جميع معجزات و كرامات كه از آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و ساير انبيا و اوليا صادر شده
«* ميزان صفحه 130 *»
بلكه محكمتر است از جميع معجزاتي كه از پيغمبر آخرالزمان9 و از ائمة طاهرين سلاماللّهعليهم ظاهر شده چرا كه جميع آن معجزات را ما دانستيم كه از جانب او است و از جانب غير او نيست به دليل تصديق و تقرير و تسديد و تأييد او. پس بايد نهايت اعتناي شخص عاقل طالب حق به اين دليل تصديق و تقرير باشد و بس و اين دليل به تنهايي حجت است و به تنهايي كافي است و هيچ دليلي به تنهايي حجت نيست و كفايت نميكند مگر به انضمام دليل تقرير خداوند بر آن.
پس اگر يافتي كه دليل تقرير بالاترين جميع دليلها است از اول دنيا تا آخر آن در دنيا و آخرت پس بدانكه در ميان شيعة اثنيعشري بلكه در ميان اهل اسلام خلافي نيست كه خداوند عبادت و بندگي را از مردم خواسته در هر زماني و در هر عصري و در هر شهري و باز خلافي نيست كه معني عبادتي كه او از مردم خواسته اين است كه مردم به رضاي او عمل كنند و از غضب او پرهيز نمايند و از جملة امور بديهية واضحة ظاهره اين است كه به غير از پيغمبري كه از جانب او ميآيد كسي مطلع به رضا و غضب او نيست چرا كه كسي ديگر از نزد او نيامده پس بايد جميع رضا و غضب او را در اصول دين و فروع دين، از امور دنيا و آخرت در
«* ميزان صفحه 131 *»
كلية امور و جزئية آنها از او بياموزند و بس و چون بنا نشده كه پيغمبري كه از جانب خدا ميآيد در دنيا باقي بماند لابد است كه اقوال او را و تمام رضا و غضبي كه از جانب خداوند آورده به روايت و حكايت باشد كه سابقان آن امور را بگويند و لاحقان بشنوند و يقين كنند. پس اگر پيغمبري وصيي و خليفهاي از براي خود تعيين كرد يا وصيتي ديگر كرد به غير از آنكه لاحقان از سابقان بشنوند و قبول كنند راهي ديگر نيست و اين امر مخصوص به زمان ماها و غير ماها نيست در همة زمانها چنين بوده و الآن چنين است و بعد از اين چنين خواهد بود و خداي قادر عالم هادي صاحب رضا و غضب هم تصديق و تقرير كرده اين راه و رسم را و اگر راضي به اين رسم نبود تغيير ميداد اين رسم را چرا كه قادر بود و ميدانست رسم ماها را پس چون تغيير نداد اين رسم را دانستيم يقيناً كه او راضي است به اين رسم در هر زماني و در هر عصري و در هر شهري فلنتجد لسنة اللّه تبديلاً و لنتجد لسنة اللّه تحويلاً پس يافتيم به طور يقين به دليل تقرير او كه از جميع دليلهاي اولين و آخرين محكمتر است كه او راضي است به اين رسم و اين رسم از جانب او است بدون شك و شبهه پس چون يقين كرديم به اين رسم كه رسم خدا است و تغيير و تبديلي در اين رسم خدايي نيافتيم
«* ميزان صفحه 132 *»
هرگز در هيچ زماني و ديديم در نزد خودمان ضرورياتي چند را كه از سابقين ما به ما رسيده به طوريكه نيافتيم در آنها خلافي در هيچ طبقه از طبقات، دانستيم كه اين ضروريات مصدَّق و مقرَّرند به تصديق و تقرير خداوند عالم و هيچ سهوي و خطائي و نسياني در آنها راهبر نيست چرا كه سهو و نسيان در خداوند عالم جلشأنه راهبر نيست. پس اين ضروريات حجت خدا است و حجت رسول او است و حجت اوصياي او است صلواتاللّهعليهم، بدون شكي. پس بايد دست طالبان حق به دامان اين ضروريات برسد و چنگ حاجات وصول به حق به اين عروةالوثقي بند شود و همين است عروةالوثقي لاانفصام لها كه هرگز گسيخته نخواهد شد مطلقا و اينها است كشتيهاي نجات كه هركس بر آنها سوار شد نجات يافت و هركس تخلف كرد هلاك شد و هركس هر وقت هلاك شده به جهت تخلف از تقرير خداوند هلاك شده و هركس نجات يافته به جهت تمسك او به تقرير خداوند نجات يافته و السلام علي من اتبع الهدي فبأي حديث بعد اللّه و آياته يؤمنون و بأي شيء بعده يتمسكون و بأي شيء يتيقنون فما لهم لايؤمنون باللّه العظيم حسبنا اللّه و نعم الوكيل نعم المولي و نعم النصير.
پس چون ديديم كه به غير از اين ضروريات چيزي در دست
«* ميزان صفحه 133 *»
ما نيست كه متفقٌعليه باشد و تقرير خداوند عالم جلشأنه بر روي آنها است به اطمينان خداوند جلشأنه خاطرجمع شديم و دانستيم كه اين ضروريات، قائمان مقام خدا و رسول خدا9 و ائمة هدي سلاماللّهعليهم هستند در اداي رضاي خدا و بيان غضب او ربنا اننا سمعنا منادياً ينادي للايمان ان آمنوا بربكم فآمنّا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفّر عنا سيئاتنا و توفّنا مع الابرار ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب.
و چهبسيار غافلي كه تمنا ميكند كه كاش در زمان يكي از معصومين: بودم و معجزات ايشان را ميديدم و يقين و اطميناني تحصيل ميكردم و غافل است از اينكه اين زمان هم صاحبي دارد و امامعصر عجلاللّهفرجه، صاحب اين زمان است و اين ضروريات را تقرير كرده و دليل تقرير را همة فقها گفتهاند كه اگر شخصي در حضور معصوم كاري كرد و معصوم7 ساكت شد و منع او را نكرد، اين سكوت او حجت است، مثل قول و فرمايش او بدون تفاوت و مثل فعل او كه حجت است بدون تفاوت.
و اگر كسي خيال كند كه شايد از راه تقيه سكوت فرموده پس سكوت او حجت نيست.
عرض ميكنم كه اين احتمال در فرمايش و قول و فعل او هم
«* ميزان صفحه 134 *»
هست بدون تفاوت، هرطور كه در قول و فعل او ميكني در سكوت و تقرير او هم بكن. آيا امام اين زمان معصوم نيست كه سكوت او را و تقرير او را حجت نميداني؟ يا غافل شدهاي؟ يا نعوذباللّه غرضي داري و اين حرفها را بهانة خود كردهاي؟ و اگر در امامعصر عجلاللّهفرجه حرفي داري در خداي امام عصر7 نميتواني حرفي داشته باشي و حجت او بر تو تمام است، تقرير او را حجت كن.
و باز گمان نكني كه اگر تقرير امام7 يا تقرير خداوند جلشأنه حجت باشد پس اهلعصيان معصيت ميكنند و خداوند جلشأنه و امام7 ساكت هستند و فريادي بر سر كسي نميزنند كه چرا معصيت ميكني؟ پس اگر كسي معصيت كرد و صدايي از خداوند جلشأنه و امام7 به گوش او نرسيد بنا بر آنچه تو گفتي پس معلوم ميشود ايشان راضي بودهاند كه اين شخص چنين عملي بكند و چون راضي هستند پس معصيت نيست پس طاعت است. پس هركس هر كاري و معصيتي بكند و هر اعتقاد باطلي كه ميخواهد تحصيل كند يا در تحير باشد و يقيني نداشته باشد يا بهر مذهبي كه ميل دارد اختيار كند مادامي كه صدايي به گوش او نرسد معلوم است كه خداوند جلشأنه يا امام7 تصديق و تقرير كردهاند.
«* ميزان صفحه 135 *»
حاشا و كلا كه چنين غافل شوي و چنين گماني كني اگر طالب حق باشي. پس فكر كن كه كدام صدا از صداي ضروريات رساتر است و كدام ندا از نداي آنها فصيحتر و بليغتر كه هيچ اختلافي در آنها راهبر نيست هر دليلي و برهاني كه غير از اينها است محل خلاف است كه بعضي ميگويند بكن و بعضي ميگويند مكن مگر اين ضروريات كه اگر ميگويند بكن همگي ميگويند بكن و اگر ميگويند مكن همگي ميگويند مكن و در هيچ زمان و هيچ عصري فرياد ظاهري از جانب خداوند جلّشأنه يا از جانب حجت زمان7 به گوش كسي نميرسد كه بكن يا مكن مگر آنكه در حضور ظاهري باشي و الآن هم اگر در حضور ظاهري امركنندگان به معروف و نهيكنندگان از منكر كاري بكني خواهند گفت كه خوب كردي يا بد كردي پس بدانكه حجت خداوند جلشأنه در همة زمانها بر خلق تمام است و احدي را عذري باقي نيست و چون سخن به اينجا رسيد مناسب شد كه دقيقهاي ديگر را در ضمن فصلي جداگانه عرض كنم تا طالبان حق بر بصيرت باشند به توفيق خداوند جلّشأنه.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 136 *»
فصل
پس متذكر باش اين دقيقه را كه اگر گفتيم بر خداوند عالم است كه احقاق حق كند و بر او است كه ابطال باطل نمايد مراد چيست. آيا مراد اين است كه اگر مدعي بر حق است او را باقي بگذارد و المي به او وارد نياورد از ناخوشيها و بلاها و فقر و فاقه و پريشانيها؟ و بايد او هرگز نميرد و اهل و عيال و خدم و حشم و خانه و املاك و مزارع و راه مداخل و تجارات و منافع او محفوظ باشد از جميع آفتها و بلاها؟ و اگر مدعي بر باطل است بايد خداوند جلشأنه نگذارد كه او تكلم كند و ادعائي نمايد و مردم را كر كند كه نتوانند از او بشنوند يا او را فيالفور بكشد؟ يا صورت ظاهر او قبيح و معوجّ شود؟ يا اهل و عيال او ناخوش شوند و بميرند؟ يا خانة او خراب شود و اوضاع و اسباب او از هم بپاشد و راههاي مداخل او سد شود و املاك و مزارع او به زمين فرو رود و به فقر و فاقه و پريشاني گرفتار شود و خوار و ذليل شود و سائل به كف گردد؟ يا مراد اينطورها نيست؟
و اگر مراد از احقاق حق و ابطال باطل اينطورها ميبود، در روي زمين هرگز مدعي باطلي بههم نميرسيد مطلقا و هميشه دولت
«* ميزان صفحه 137 *»
دولت حق بود و از زمان آدم تا به حال چنين امري اتفاق نيفتاده بلكه در اين بلاهاي ظاهري امر به عكس است چرا كه خداوند جلشأنه به جهت تنبيه مؤمنين و به جهت كفارة گناه ايشان و به جهت رفع درجات ايشان چهبسيار بلاها كه بر ايشان وارد ميآورد و كفار و منقطعين از خود را به خودشان واميگذارد و خذلان ميكند چنانكه ميفرمايد: و لولا انيكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفاً من فضة و معارج عليها يظهرون و لبيوتهم ابواباً و سرراً عليها يتكئون و زخرفاً و ان كل ذلك لمّا متاع الحيوة الدنيا و الآخرة عند ربك للمتقين و ميفرمايد: لايغرّنّك تقلّب الذين كفروا في البلاد متاع قليل ثم مأويهم جهنم و بئس المهاد و ميفرمايد: ولايحسبنّ الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين.
پس در معني اينجور آيات فكر كن و در احوال كفّاري كه پيش بودهاند و حال هستند فكر كن و در احوال مؤمنين گذشته فكر كن، پس بياب كه مراد از احقاق حق زيادكردن اسباب و اوضاع دنياي فاني نيست و مراد از ابطال باطل كمكردن متاع قليل اين دنياي دنيّ نيست. بلكه مراد از احقاق حق اين است كه خداوند دليل و برهان اقامه كند از براي طالب حق به طوري كه
«* ميزان صفحه 138 *»
راهي از براي شك و شبهه باقي نماند از براي او، و مراد از ابطال باطل اين است كه دليل و برهان يقيني خداوند اقامه كند از براي طالب حق به طوري كه راه شكي از براي او باقي نماند در بطلان باطل، پس بر خداوند عالم جلشأنه است كه دليل و برهان اقامه كند بر حق به طوري كه طالب حق در نفس خود احتمال ندهد كه آن باطل است و دليل و برهان اقامه كند در ضايعكردن باطل به طوري كه طالب حق احتمال ندهد كه آن حق است مثل آنكه نور را از ظلمت تميز داده كه احتمال نميرود كه آن ظلمت است و ظلمت را از نور تميز داده به طوري كه احتمال نميرود كه آن نور است بلكه بايد حق از نور واضحتر باشد و باطل از ظلمت تاريكتر باشد به اين معني كه در نور و ظلمت شايد گاهي كسي شك كند و بگويد شايد در چشم من چيزي هست يا شايد من خواب ديدهام و نور و ظلمتي خيال كردهام كه مطابق با خارج نيست و در حق و باطل چنين احتمالي بايد نرود و معني يقين همين است كه احتمال خلاف در آن راه نيابد. پس در جايي كه نور با ظلمت مشتبه نشود با احتمال اشتباه، چه خواهد بود حال حق و باطل كه احتمال اشتباه در آنها راه ندارد، چنانكه ميفرمايد: ومايستوي الاعمي و البصير و لا الظلمات و لا النور و لا الظلّ و لا الحرور و مايستوي
«* ميزان صفحه 139 *»
الاحياء و لا الاموات اما در نزد طالب بيغرض مساوي نيست حق با باطل و كور با بينا و ظلمات با نور و سايه با آفتاب و مردگان با زندگان و اگر غرض آمد البته تحريف ميكند و هر چيزي را از جاي خود تغيير ميدهد و اسم حق را بر سر باطل و اسم باطل را بر سر حق ميگذارد و اسم نور را بر ظلمت و اسم ظلمت را بر نور ميگويد چنانكه ميفرمايد: و يحرّفون الكلم عن مواضعه و ميفرمايد: و ذروا الذين يلحدون في اسمائه و آنها كه تحريف و الحاد ميكنند دانسته و فهميده ميكنند چنانكه ميفرمايد: و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلماً و علوّاً يعني انكار كردند آن امور حقه را و حال آنكه در دلهاي خود يقين داشتند بر حقيت آنها.
پس چون از روي ظلم و تكبر دانسته و فهميده كسي انكار حق بكند بر خداوند جلشأنه نيست كه او را منع كند جبراً و قهراً و نگذارد كه او انكار كند اين است كه ميفرمايد: لتنذر من كان حياً و ميفرمايد: انك لاتسمع من في القبور يعني كسي كه خود را هلاك كرده و از روي عمد ميخواهد خود را در قبر هلاكت و جهالت و كفر مستور كند تو نميتواني به جبر به آنها بشنواني حق را و مراد از شنيدن قبول كردن است نه شنيدن ظاهري چرا كه در ظاهر ميشنيدند لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم آذان
«* ميزان صفحه 140 *»
لايسمعون بها پس چون مراد از احقاق حق و ابطال باطل را فهميدي پس بعد از آن مغرور نكند تو را آمد و شد كفار و انكار ايشان مر حق را بعد از بيان و زيادتي عمر و دولت ايشان و مهيابودن اسباب و اوضاع و خدم و حشم و ساير متاعهاي دنيا چرا كه نيست اينها مگر متاع حيات دنيا و آن متاع قليل است و حق و آخرت باقي بينهايت نزد خدا است و آن را از براي طالبان آن آماده كرده.
پس اميد است كه طالبان حق متذكر باشند كه معني تقرير و تصديق و سكوت خداوند جلشأنه، تقرير دليل و برهان است و معني آنكه خدا بايد باطل كند باطل را، اين است كه دليل و برهاني را از براي آن باقي نگذارد، بلكه دليل و برهان به ردّ آن بيان فرموده. پس همينكه مراد معلوم شد بدانكه اهل باطل نميتوانند استدلال كنند بر ادعاي خود به دليل تقرير به اينكه اگر ما باطل بوديم خدا ما را مهلت نميداد كه زنده باشيم بلكه خداوند مهلت داده ايشان را كه كفر و زندقه و فسق و فجور ايشان زياد شود تا مستحق عذاب ابد شوند چنانكه فرموده: انما نملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين و اما مهلت حقيت و دليل و برهان حق را مطلقا به ايشان نداده و نداي خود را از زبان انبيا و اولياي خود در هر عصري به آواز بلند فصيح و بليغ به گوش خلق رسانيده كه
«* ميزان صفحه 141 *»
اهل باطل بر باطلند به دليل و برهان و استدلالي كه اهل باطل نتوانند رد كنند اگرچه انكار كنند و معني باطل همين است كه دليل در دست نداشته باشد و بيدليل انكار حق كند و اگر دليل داشت كه باطل نبود و اگر انكار حق را بيدليل نميكرد كه باطل نبود، پس بايد زنده باشد و متاع دنياي فاني به او برسد و انكار حق را بدون دليل كند و از اين است كه خداوند جلشأنه علامت صدق و راستي را برهان قرار داده و فرموده: قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين و برهان آن ميزاني است كه همة مختلفين آن را قبول داشته باشند و نتوانند بگويند ما آن را قبول نداريم اگرچه اهل غرض و مرض به مقتضاي آن عمل نكنند و از روي عمد دانسته و فهميده هلاك شوند و چون وضع اين مختصر از براي رفع نزاع در ميان شيعة اثنيعشري است و بس، اكتفا ميشود به ذكر آن ميزانها كه همة ايشان قبول دارند و كاري با ساير فرقههاي هفتاد و دو گروه هالكه نيست پس هركس به مقتضاي آن ميزانهاي قبولي خودشان عمل كرد حق با او است و هركس تخلف كرد خود داند با خداي خود، مهياي جواب باشد در وقتي كه خداوند قهار به او بگويد: آللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 142 *»
فصل
پس چون دانستي كه تمامي برهان در تقرير خدا است و بس به طورهايي كه گذشت نه چيزي ديگر مگر آنكه آنچيز را هم خداوند تقرير فرمايد، پس بدان كه اگر كسي دليلي آورد يا خارق عادتي اظهار كرد اگر آن دليل و آن خارق عادت منافاتي با حقي كه پيش به تقرير خدا ثابت شده ندارد آن دليل و آن خارق عادت از جانب خداوند مقرر خواهد بود و لازم است تصديق آن به تقرير خدا جلشأنه و اگر آن دليل و آن خارق عادت منافاتي با حقي دارد كه پيشتر مقرر بوده ازجانب خداوند جلشأنه آن دليل و آن خارق عادت از جانب شيطان است و خداوند نفس همان دليل و نفس همان خارق عادت را دليل بطلان مدعي قرار داده و اگر او را مهلت داد بعد از آن، مهلتِ خسران است نه مهلتِ تقرير و تسديد پس لازم است بر كساني كه مطلعند بر آن حق سابق مقرّر من عنداللّه كه او را تكذيب كنند اگرچه عامي باشند و آن شخص مدعي ملا باشد و اگرچه آنها عاجز باشند از اظهار خارق عادت و آن شخص مدعي قادر باشد مثل آنكه اگر شخص ملايي استدلال كند به آية قرآن يا چيزي ديگر كه مثلاً خوردن شراب حلال است از براي شيعيان و
«* ميزان صفحه 143 *»
كسي ديگر به ضرورت اسلام دانسته باشد كه شراب حرام است اگرچه عامي باشد بايد او را رد كند و بگويد اين دليل كه تو آوردي منافات دارد با آن حق ثابت سابق كه حرمت شراب بود به ضرورت اسلام و نبايد مغرور شود كه شخص مدعي ملا است و من عامي هستم شايد او چيزي دانسته كه من ندانستهام پس نفس ادعاي او را خداوند دليل بر بطلان او قرار داده به سبب حق سابق ثابت يقيني به ضرورت اسلام.
و همچنين اگر شخص صاحبتصرفي مدعي شد كه من امام و معصوم هستم از جانب خدا و امام بايد سيزدهنفر باشند و بر طبق ادعاي خود كوهي را از جاي خود كند يا دليل حقيت خود قرار داد شقالقمر را و به نظر تو چنان نمود كه قمر پاره شد پس چون نفس ادعاي اين مدعي و نفس عمل او منافات دارد با اينكه به دليلهاي يقيني سابق و به ضرورت مذهب شيعة اثنيعشري معلوم شده كه ائمة بر حق سلاماللّه عليهم دوازده نفرند و بيشتر نيستند خداوند جلشأنه بطلان اين مدعي را به نفس ادعاي خودش ظاهر كرده و به نفس عمل او فرموده كه اين شخص بر باطل است چرا كه دوازدهبودن امام يقين بود مگر كسي كه يقين اول را نداشته باشد و چنين شخصي اثنيعشري نيست و سخن در اثنيعشري بود كه يقين
«* ميزان صفحه 144 *»
داشته باشد كه امام بر حق دوازده نفرند و بس. پس در اين هنگام لازم نيست در حكمت كه خداوند نگذارد كه اين مدعي كوه را حركت دهد يا نگذارد كه به مردم بنماياند پارهشدن قمر را چرا كه اگر مقصود واضحكردن بطلان او بود كه به نفس ادعاي خودش بطلانش را خداوند واضح فرموده به ضرورت مذهب و ساير دليلهاي يقينيه و اگر مقصود اين است كه شخص گمراه نشود و گمراه نكند كه گمراه و گمراهكننده هميشه در عالم بودهاند و از روي عمد دانسته و فهميده گمراه شدهاند پس نبايد كسي كه عاجز است كه كوه را حركت دهد يا عاجز است كه به مردم بنماياند پارهشدن قمر را كه متحير شود يا تصديق كند اين شخص مدعي را و بگويد من كه عاجزم از تصرفكردن در ملك و ملكوت نبايد بيادبي كنم به كسي كه قادر است بر تصرف در آنها پس بايد تصديق او كنم يا اقلاً ساكت باشم و او را رد نكنم پس عرض ميكنم كه آيا آنها كه سابقاً اقرار داشتي قادر بر تصرف در ملك و ملكوت نبودند؟ و آيا خبر ندادند كه هركس چنين ادعائي بكند قبول مكنيد؟ پس شككننده در باطل بودن اين مدعي، در واقع شككننده است در حقيت آن صاحبان تصرف يقيني و چنين شخصي اثنيعشري نيست و سخن در اثنيعشري است.
«* ميزان صفحه 145 *»
و مبادا گمان كني كه پيغمبر9 آمد و اظهار خارق عادت فرمود و بسياري از چيزهاي يقيني سابقين را منسوخ فرمود پس از چه راه بايد تصديق او را كرد.
و اگر چنين گماني كردي غافل مشو و هوش خود را جمع كن كه آيا موسي و عيسي علينبينا و آله و عليهماالسلام خبر داده بودند و به طور ضرورت دين خودشان به خلق رسانيده بودند كه بعد از ما پيغمبري نخواهد آمد و پيغمبري به ما ختم شد؟ يا آنكه خبر داده بودند و به ضرورت خودشان به خلق رسانيده بودند كه ما پيغمبر آخرالزمان نيستيم و پيغمبر آخرالزمان خواهد آمد؟ و آيا پيغمبر9 انكار حقي كه سابقاً ثابت بود فرمودند يا آنكه اقرار به حقيت جميع انبياء سلف كه ثابت بودند داشتند؟ و شرايع ايشان را از براي امتهاي ايشان حق ميدانستند و تصديق ميفرمودند؟ بلي بعد از آنكه حق سابقي را انكار نفرمودند و اثبات پيغمبري خود را كه منافاتي با آن حقهاي سابق نداشت فرمودند آنوقت شريعت ايشان را از براي امت خود منسوخ كردند چنانكه بسياري از شريعت خود را هم منسوخ فرمودند مثل عدّة وفات كه در اول اسلام تا يكسال بود بعد منسوخ فرمودند و چهارماه و دهروز قرار دادند.
بالجمله پس انشاءاللّه معلومشد كه اين ضروريات اسلاميه و
«* ميزان صفحه 146 *»
ايمانيه حقهاي ثابت سابق هستند در ميان شيعة اثنيعشريه و هركس هرادعائي كه ميكند چه عالم و چه عامي و چه صاحبان تصرف و چه عاجزان از تصرف، بايد طوري باشد كه منافاتي با آن ضروريات نداشته باشد و اگر منافات دارد همان منافات را خداوند دليل بطلان مدّعي قرار داده و بايد عالم و عامي و صاحبان تصرف و عاجزان كلاً رد بر او كنند و تحيري به خود راه ندهند و اگر متحير شدند و شك كردند يا غافل بودهاند يا خودشان اهلغرض بودهاند يا درحقيت سابقين در شك بودهاند. و السلام علي من اتبع الهدي و اجتنب سبيل الردي.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 147 *»
فصل
چون دانستي و متذكر شدي كه اين ضروريات اسلاميه و ايمانيه كلاً ميزانهاي عدل خدا است و مصدَّق و مقرَّر از جانب او است كه جميع شيعة اثنيعشريه آنها را قبول دارند مناسب است كه درجات آنها را به قدر كفايت عرض كنم كه موجب تذكر خود و ساير طالبان حق شود به توفيق خداوند عالم جلشأنه.
پس عرض ميشود كه از براي ضروريات درجات است پس بعضي از آنها ضروريات اسلام است مثل وجوب نماز پنجگانه و روزة ماه مبارك رمضان و حج و دادن خمس و زكات و جهاد در راه خدا با شرايط آنها و حرمت شراب و زنا و امثال اينها و بودن آخرتي پس از اين دنيا و جنتي و ناري و معادي جسماني و حشري و نشري و امثال اينها.
و بعضي از ضروريات، ضروريات مذهب است مثل وجوب اعتقاد به عصمت انبيا: با جواز ترك اولي از ايشان و وجوب اعتقاد به عصمت پيغمبر آخرالزمان9 و عصمت ائمة اثنيعشر صلواتاللّهعليهم و عدم ظهور ترك اولي از ايشان و اينكه ايشان اشرف كاينات و خلاصة موجودات ميباشند و مثل وجوب گرفتن
«* ميزان صفحه 148 *»
وضو به اينطور كه آب را از بالاي رو بريزند و در شستن دستها از مرفق شروع كنند و به سر انگشتان ختم كنند و پاها را مسح كنند.
و بعضي از آنها اتفاقات علماي شيعه است كه آنها را اجماعات ميگويند و مراد از اجماعي كه خروج از آن جايز نيست در ميان علما آن چيزي است كه همة علماي شيعه يكطور فتوي داده باشند اگرچه ساير شيعيان از آن خبر نداشته باشند و محتاج باشند كه از يكي از علما سؤال كنند مثل آنكه در حال اختيار در نماز بايد سورة حمد خواند و سورة ديگر عوض آن نميتوان خواند و ترك ركوع عمداً و سهواً نماز را باطل ميكند.
پس هر چيزي كه در طبقة اعلا به حد ضرورت رسيده طبقات اسفل بايد از آن تخلف نكنند چرا كه خودشان جزء طبقة اعلا هستند و اگر تخلف كنند از روي عمد كافر شوند به خلاف طبقة اعلا كه اگر مخالفت ضرورت طبقات اسفل كند كافر نشود چرا كه جزء طبقة اسفل نيست مگر بعد از آنكه طبقات سافله اقامة حجت كنند بر طبقة اعلا آنگاه اگر انكار كند كافر شود مثل آنكه چون وجوب نماز پنجگانه داخل ضروريات اسلام است چونكه جميع شيعه از عامي و عالمشان جزء اهل اسلامند بايد جميع شيعه اقرار و اعتقاد به وجوب آن بكنند مثل آنكه جميع فرق اسلام بايد اقرار و
«* ميزان صفحه 149 *»
اعتقاد به وجوب آن كنند و اگر كسي از اهل اسلام انكار وجوب آن را بكند كافر شود. اما اگر ساير فرق اسلام انكار كنند ضرورتي را كه آن ضرورت مخصوص است به شيعة اثنيعشري كافر نشوند چرا كه آنها جزء شيعه نيستند و چيزي كه مخصوص ايشان است دخلي به آنها ندارد مثل وجوباعتقاد به عصمت انبيا و عصمت ائمةهدي سلاماللّهعليهم كه اگر ساير فرق انكار كنند كافر نشوند و اگر شيعة اثنيعشري انكار كند كافر شود مگر آنكه شيعه اقامة دليل و برهان كند از براي ساير فرق بر مطلب مخصوص به خود پس اگر بعد از اثبات انكار كردند كافر شوند.
و همچنين آن ضرورتي كه مخصوص به شيعه است مثل عصمت انبيا: بايد جميع شيعه اقرار به آن كنند و عامي و عالم در آن مساويند پس عالم نميتواند انكار آن را كند يا شبههاي از براي خود تحصيل كند به سبب رجوعكردن به كلمات ساير فرق پس اگر انكار كند كافر شود چرا كه خودش جزء اين طبقه بود و نبايد عامي تمكين آن عالمي كند كه انكار عصمت انبيا ميكند يا انكار عصمت ائمة هدي سلاماللّهعليهم ميكند و بايد عامي شيعه انكار چنين عالمي را بكند و بايد آن را كافر و نجس داند چرا كه ضروريات مذهب شيعه در نزد جميع آنها ظاهر است و هيچ دليلي
«* ميزان صفحه 150 *»
مقابلي نميكند با آن چنانكه اگر عالمي از فرق اسلام انكار وجوب نماز پنجگانه كند به جهت رجوعكردن آن به كتب يهود و نصاري نبايد عامي اهل اسلام تمكين او كند بلكه بايد انكار او كند و او را كافر و نجس داند چرا كه سبب وجوب نماز را از اهل اسلام بايد گرفت نه از يهود و نصاري و بعد از آنكه اهل اسلام يقين كردند كه پيغمبر9 بر حق است و او فرموده نماز پنجگانه واجب است و خلافي در اين نيست كه او فرموده چنين سخني را پس ديگر راهي از براي عالمي باقي نخواهد ماند در انكار وجوب اين به سبب رجوعكردن آن به كتابهاي يهود و نصاري و ملاهاي ايشان.
پس همچنين بعد از آنكه شيعة اثنيعشري يقين كردند كه ائمة هدي سلاماللّهعليهم بر حق و مفترضالطاعه هستند و شكي باقي نماند از براي شيعه كه ايشان فرمودهاند كه انبيا: معصومند راهي از براي انكار عالم باقي نخواهد ماند در انكار عصمت ايشان به سبب رجوعكردن به كتابهاي منافقين و دليل و برهان ايشان و نبايد عامي شيعه تمكين كند چنين ملايي را كه اسم خود را شيعه گذارده و قائل به قول غير شيعه شده و گفته كه پيغمبران خدا معصيت ميكنند بلكه بايد انكار او كند و او را كافر و نجس داند چرا كه ائمه: فرمودهاند كه: كذب من زعم انه من شيعتنا و هو متمسك
«* ميزان صفحه 151 *»
بفروع غيرنا يعني دروغ گفته است كسي كه گمان كرده كه او از شيعيان ما است و حال آنكه او متمسك است به فروع مسائلي كه از غير ما است پس اين قول كه پيغمبران خدا معصيت ميكنند از فروع سنيان است و شيعه نبايد به فروع آنها متمسك شود.
پس ضرورتي كه در ميان شيعه هست كه كل ايشان به آن قائلند بعد از ضرورتي است كه در ميان اهل اسلام است و همه به آن قائلند و تمام شيعه بايد به آن قائل و معتقد باشند و هركس از شيعه كه انكار كند كافر و نجس شود و بعد از ضرورت تمام شيعه اتفاقيات و اجماعات علماي شيعه است كه آن اجماعات مخصوص طبقة علما است پس هريك از علما كه انكار آنها كند كافر شود اگرچه سايرين از اهل طبقة بالاتر كه عوام شيعه باشند انكار كنند و كافر نشوند به جهت آنكه اطلاعي بر اجماعات مخصوصة به علما ندارند مگر آنكه علما دليل و برهان از براي ايشان بياورند كه ايشان مطلع شوند و بفهمند كه فلان مسأله جزء دين و مذهب ايشان است پس اگر بعد از بيان كسي انكار كند كافر شود.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 152 *»
فصل
پس چون متذكر شدي كه از براي ضروريات درجات هست و اهل درجة اسفل بايد بگويند و اعتقاد كنند آنچه را كه اهل درجة اعلا ميگويند و اعتقاد دارند پس بايد علما به ضروريات تمام شيعه قائل باشند و اعتقاد داشته باشند كه اگر كسي تخلف كند كافر شود چه عامي باشد چه ملا و همچنين بايد تمام شيعه چه عامي و چه ملا بگويند و اعتقاد كنند آن ضروريات را كه در طبقة بالاتر است كه طبقة اسلام باشد. پس ملتفت باش كه اين ضروريات در هر طبقه از طبقات چون محل اتفاق است بايد بناي استدلال در رفع نزاع و اختلاف در هر طبقه، ضروريات آن طبقه يا ضروريات طبقة بالاتر باشند. پس بعد از استدلال معلوم خواهد شد كه كدام از مختلفين موافق ميزان مسلم خود سخن ميگويند و كدام دست از ميزان مسلم خود برداشته. و نميدانم كه اگر كسي از ضروريات و مسلمات دست برداشت ديگر ميتواند اثبات مطلبي بكند؟ و آيا بايد از او قبول كرد؟ و اگر بايد قبول كرد، از طرف مخالف چرا نبايد قبول كرد؟ اگرچه قبولكردن از هر طرفي بيجا است مادام كه دليل و برهان يقيني از براي خود نداشته باشند و دليل و برهان يقيني نيست
«* ميزان صفحه 153 *»
مگر در نزد خداوند عالميان و آنچه در نزد او است، نيست مگر در نزد پيغمبر او و آنچه در اين زمانها از جانب خدا است، نيست مگر در نزد پيغمبر9 و آنچه در نزد او است، نيست مگر نزد ائمة هدي: و آنچه در نزد ايشان است كه از مردم خواستهاند، نيست مگر در همين ضروريات كه در طبقات است و بس.
اگر بگويي كه بعضي مسائل يقيني هست كه در غير ضروريات است و جزء دين و مذهب است مثل مسائل فروع كه علما هميشه با هم اختلاف داشتهاند و دارند پس چرا امر را منحصر كردي به ضروريات، عرض ميكنم كه آن فروعي كه هميشه علما با هم اختلاف داشتهاند و دارند موجب كفر و فسق كسي نيست پس يك عالمي ميگويد نماز جمعه در غيبت امام7 واجب است و عالمي ديگر ميگويد در غيبت امام7 حرام است پس هريك به فتواي خود عمل ميكنند و هركس مقلد هركس هست تقليد از او ميكند و نزاعي و اختلافي در كفر و اسلام و در فسق و عدالت كسي نيست. اين عالم تقليد او را و او تقليد اين را جايز ميداند و هر دو همديگر را مسلم و مؤمن و عادل ميدانند و هريك دوست ديگري هستند چرا كه هر دو دوست ائمة هدي سلاماللّهعليهم ميباشند و رفع چنين اختلافي هم لازم نيست و اينجور اختلاف در
«* ميزان صفحه 154 *»
زمان حضور امام7 هم بوده و فرمودهاند كه: نحن اوقعنا الخلاف بينكم و در مجلس واحد از مسألة واحده به طورهاي مختلف جواب ميفرمودند و لكن اختلافي را كه بايد فهميد كه كدام از مختلفين راست ميگويند و كدام دروغ آن اختلاف اختلافي است كه بايد معلوم شود كه حق با كدام است و ميزان ميخواهد و ميزان بايد متفقعليه باشد تا رفع نزاع كند و طالب حق بفهمد كه حق با كيست و آن ميزان متفقعليه ضروريات است و بس.
و باز به ضرورت مذهب اثنيعشري بلكه به ضرورت اسلام در مسائل جزئيه هميشه علماي اسلام و ايمان از صدر اسلام تا به حال و بعد از اين خلاف با يكديگر كردهاند و ميكنند و موجب فسق و كفر هيچيك از مختلفين نيست و خلافكننده يا از ضرورت اسلام يا از ضرورت ايمان خارج و كافر است.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 155 *»
فصل
چون دانستي كه ضروريات ميزان متفقعليه است و در هر طبقه از طبقات حكم ميكند در ميان مختلفين كه اختلاف در كفر و ايمان دارند متذكر اين معني باش كه بعضي از ضروريات هست كه لفظ و معني آن لفظ هر دو ضروري شده و بعضي از ضروريات هست كه لفظ آن ضروري شده و معني آن لفظ ضروري نيست مثل آنكه لفظ نماز پنجگانه و معني آن هر دو ضروري شده پس احدي از اهل اسلام و ايمان نميتواند كه خلاف كند در لفظ نماز و نه در معني آن چرا كه هر دو ضروري شده پس احدي از اهل اسلام و ايمان نميتواند بگويد كه معني نماز غير از اين است كه در ميان اهل اسلام و ايمان متعارف است كه عملي است مركب شده از تكبيرةالاحرام و قرائت و قيام و ركوع و سجود و تشهد و سلام.
پس هركس تأويل كرد معني نماز را و گفت مراد اين عمل مخصوص نيست بلكه مراد مثلاً اين است كه انسان بنشيند و به ياد خدا باشد و خضوع و خشوع در دل از براي خدا داشته باشد و لفظي نبايد به زبان جاري كند و نبايد ظاهراً بايستد و نبايد ركوع و سجود و تشهد و سلام ظاهري بجا بياورد البته از ضرورت مسلمين
«* ميزان صفحه 156 *»
و مؤمنين خارج شده و به اين سبب كافر و نجس شده.
يا آنكه بگويد مراد از نماز ولايت ائمه: است و كسي كه ولايت ايشان را دارد ديگر نبايد اين نماز صاحب اركان مخصوصه را بجا بياورد البته از ضرورت اسلام و ايمان خارج است و كافر و نجس است.
بلي اگر كسي گفت كه اين عمل صاحب اركان مخصوصه متعارفه ظاهرِ نماز است و باطن آن خضوع و خشوع و ياد خداوند عالم است و ولايت ائمة طاهرين است و اگر كسي اين عمل صاحب اركان مخصوصه را به عمل بياورد و در باطن خضوع و خشوعي از براي خداوند عالم نداشته باشد و به ياد او نباشد و توجه به او نداشته باشد و ولايت ائمة طاهرين سلاماللّه عليهم را نداشته باشد نماز او مقبول درگاه خداوند نيست موافق اسلام و ايمان سخن گفته.
و همچنين ساير اعمالي كه لفظ و معني آنها هر دو به حد ضرورت رسيده بايد جميع مسلمين و مؤمنين مطيع و منقاد باشند و هيچ تحريف و تأويل در لفظ و معني آنها نكنند كه اگر تغيير در لفظ يا معني آنها دادند البته خارج از ضرورتند و كافرند و اينجور ضروريات مثل وجوب نماز و روزة ماه رمضان و حج و جهاد و خمس و زكات با شرايط آنها است.
«* ميزان صفحه 157 *»
و اما آنچه از ضروريات كه لفظ آنها به حد ضرورت رسيده ولكن معني آنها به حد ضرورت نرسيده پس اگر كسي انكار آن الفاظ را كرد از ضرورت خارج شده و اما معني آنها چون به حد ضرورت نرسيده كه آيا مراد چيست؟ اگر كسي از اين لفظ مسلّم معني خاصي فهميد و شخصي ديگر از همين لفظ مسلّم معني ديگر فهميد غير معني شخص اول هيچيك را نميرسد كه تكفير يكديگر را كنند چرا كه معني خاصي مسلّم نبود كه به حد ضرورت رسيده باشد كه شخص مخالف، مخالف ضرورت باشد مثل لفظ ميزان كه لفظ آن به حد ضرورت رسيده كه در آخرت نصب خواهد شد و اعمال مردم را به آن ميزان ميسنجند و زياد و كم اعمال را معلوم ميكنند حال اگر كسي از اهل اسلام يا ايمان انكار كند كه در قيامت ميزاني نصب نخواهد شد كافر ميشود ولكن اگر همه اقرار كنند كه ميزاني نصب ميشود ولكن كسي بگويد كه مراد از آن ميزاني كه در قيامت نصب ميشود حضرت امير است7 به اين حرف از ضرورت اسلام و ايمان خارج نميشود پس كسي نميتواند او را تكفير كند و نسبت دهد كه تو به سبب اين معني كه اعتقاد كردهاي كافر شدهاي به جهت آنكه اصل در استعمال الفاظ حقيقت است و دليل بر حقيقت تبادر است و ما ميبينيم كه اگر
«* ميزان صفحه 158 *»
كسي لفظ ميزان شنيد متبادر به ذهن او نميشود حضرت امير7 بلكه هركس بشنود ميزان همين ترازوي پيزري به ذهن او ميرسد پس بايد اعتقاد كرد كه در آخرت با ترازوي پيزري اعمال مردم را ميكشند و هركس گفت كه با حضرت امير7 اعمال را مشخص ميكنند كافر است چرا كه از معناي متبادر كه ترازوي پيزري است اعراض كرده و به مجاز قائل شده و كتاب و سنت را به مجاز معني كرده كه گفته مراد حضرت امير7 است.
پس به هوش باش كه آنچه از ضروريات كه معني آنها به حد ضرورت نرسيده، به متبادرات بعضي از خيالات و اذهان اگر معني نشد و طوري ديگر معني شد معنيكننده خارج از ضرورت اسلام و ايمان نيست كه به طور تبادر معني نكرده. آيا نه اين است كه در مثال مذكور در هر شهري و نزد هر طايفهاي از لفظ ميزان معني خاصي ميفهمند كه بسا آنكه آن معني خاص متبادر به ذهن همة طوايف نيست پس بسا آنكه در قريهاي از قري به جز ترازوي پيزري نديده باشند و همين كه ترازو ميشنوند همان ترازوي پيزري ميفهمند و بس و بسا آنكه اگر قپاني ببينند ندانند كه اين هم ترازو است و اهل شهرها بيشتر ترازويي كه به كار ميبرند همين قپان است و متبادر به ذهن اهل شهرها از لفظ ميزان قپان است پس آن
«* ميزان صفحه 159 *»
آخوند دهاتي اگر فيالجمله شعوري داشته باشد نبايد رد كند بر علماي شهري كه شماها يكچيز آهني درازي را چرا ميزان ميگوييد؟ و ميزان بايد به حقيقت معني شود و دليل حقيقت تبادر است و تبادر در نزد ما اين است كه ميزان ترازوي پيزري است و چقدر رسوا است اين آخوند دهاتي در نزد عقلاي عالم كه ميزانهاي مختلف در شهرها و قريهها ديدهاند و ميدانند كه همة آنها واقعاً ميزانند و لفظ ميزان در همة آنها به طور حقيقت است اگرچه متبادر به ذهن اين آخوند دهاتي به غير از ترازوي پيزري نباشد و ميدانند كه اين آخوند از بيخبري و از جهلي كه خودش دارد ميزان را به معني متبادر به ذهن خودش معني ميكند و اگر اين آخوند كسي از اهل شهرها را تكفير كرد به جهت مخالفتشان مر ترازوي پيزري متبادر به ذهن او را، ميدانند كه از حمق او است و علماي شهرها كافر نيستند نعوذباللّه به سبب حمق او و اين آخوند اگر بيشعور نبود بايد بگويد كه متبادر به ذهن من از ميزان ترازوي پيزري است و همة مردم كه ساكن در قرية من نيستند شايد در نزد ايشان معني ديگر هم از براي ميزان باشد كه منافاتي هم با اين معني من نداشته باشد و اين معني كه من خبر ندارم كه آيا در همة شهرها جاري است يا نه از براي خودم باشد و معني اهل شهرها از براي خودشان
«* ميزان صفحه 160 *»
باشد و آنها به سبب معني خودشان كافر نيستند و ايشان برادران ايماني منند و خداوند هم مرا موفق كند كه بفهمم كه چرا گفتهاند ميزان يك ميل آهني درازي است يا آنكه يك چوب درازي است كه صاحب دو كفه است ولكن از پيزر نيست و بعضي گفتهاند از آهن است و بعضي گفتهاند كه از مس است و بعضي گفتهاند كه از برنج است و هكذا.
بالجمله مراد آنكه آن ضرورياتي كه لفظ آنها در ميان مسلمين و مؤمنين مسلّم است و معني آنها متبادر به ذهن همه نيست آن معنيها محل اختلاف است و نبايد در آن معنيها مثل آخوند دهاتي شد و تكفير كرد كسي را كه چرا مثل كسي ديگر معني نكرده؟ و اينجور ضروريات در ميان اهل اسلام و ايمان بسيار است مثل زندهشدن در قبر كه آيا چطور مردگان در قبر زنده ميشوند. آنچه به حد ضرورت رسيده اين است كه مردگان در قبرشان زنده ميشوند و هركه گفت كه زنده نميشوند كافر است ولكن اگر كسي گفت كه زنده ميشوند و سؤال و جواب ميشوند و نكير و منكر ميآيند و زمين را با موهاي خود ميشكافند ولكن طوري است كه اگر قبر را بعد از آمدن نكير و منكر بشكافند علامت شكافتن نكير و منكر بسا آنكه در قبر ظاهر نباشد يا آنكه خداوند دومرتبه زمين را به
«* ميزان صفحه 161 *»
حالت اول برميگرداند يا آنكه قبري ديگر در باطن اين قبر ظاهري است كه نكير و منكر همان قبر باطني را شكافتهاند و آمدهاند و هنوز هم شكاف آن باقي است و آن شكاف شكافي است كه اگر شخص ميت از اهل بهشت است آن شكاف راه به بهشت دارد و رَوح و ريحان بهشتي بعد از رفتن نكير و منكر به آن شخص مؤمن از همان شكاف ميرسد و اگر شخص ميت از اهل جهنم است شكاف قبر او راه به جهنم دارد و حرارت و لهب و گندها و دودهاي جهنم بعد از رفتن نكير و منكر به آن شخص كافر ميرسد و اگر قبر ظاهري را بشكافند چشم اين مردم بسا آنكه آن شكافها را نبيند. بالجمله الفاظي كه در احوال قبر و اهوال آن و احوال برزخ و آخرت و صراط و ميزان و حساب و حشر و نشر و تطاير كتب و شفاعت و بهشت و جهنم و حور و قصور و غلمان و اشجار و طيور بهشت و الحان آنها و بوادي جهنم و دركات و مارها و عقربها و حميم و صديد و آنچه به حد ضرورت رسيده اعتقاد به آنها از واجبات است و هركس منكر آنها شود البته كافر است اما اگر احياناً عالمي از علماي اسلام و ايمان يكي از آن ضرورتها را معني كرد نبايد سايرين بر آن ايراد كنند كه چرا معني كردي؟ يا آنكه اين معني متبادر به ذهن ما نيست پس از اين سبب
«* ميزان صفحه 162 *»
تو كافري و اگر كسي از آن معني كه خبر ندارد و متبادر به ذهن او نيست كسي ديگر را به سبب آن معني تكفير كند حكم بغير ماانزلاللّه كرده و آيات ثلثه دربارة او جاري است و تكليف كسي كه خبر ندارد و نميفهمد اين است كه اگر استكباري دارد از رفتن و يادگرفتن به همان معصيت استكبار كفايت كند و بگويد من نميدانم كه فلانشخص كه معني كرده درست معني كرده يا نه و تكفير نكند آن شخص را كه خود را كافر كند.
و همچنين آنچه به حد ضرورت رسيده كه جميع اهل اسلام و ايمان بايد اعتقاد كنند مثلاً اين است كه شخص در آخرت با روح و بدن محشور خواهد شد و اگر مؤمن است چون طاعات را با روح و بدن هر دو كرده ثواب را خداوند بههر دو خواهد داد و اگر كافر است چون معصيت را با روح و بدن هر دو كرده هر دو مستحق عذاب شدهاند. بالجمله مقصود آنكه مردم محشور ميشوند با روحها و بدنها و هركس پا به دايرة اسلام و ايمان گذارده بايد اين اعتقاد را داشته باشد و هركس انكار حشر هر دو را يا انكار يكي از آنها را كند عالم و عامي بايد او را رد كنند و بر او انكار كنند و او را كافر دانند و اگر او را كافر ندانند خود كافر خواهند شد.
ولكن اگر عالمي از علما گفت كه اين بدن و روحي كه در
«* ميزان صفحه 163 *»
دنيا است مخلوط است به اعراضي چند كه آن اعراض دخلي به بدن آخرتي ندارد مثل آنكه اتفاقي اطبا است كه در اين بدن خون و بلغم و صفرا و سوداي غريزي هست كه صحت بدن به آنها است و خوني و بلغمي و صفرا و سوداي غريبي در اين بدن هست كه مرض بدن به واسطة غلبة آنها است و مادام كه اخلاط غريزيه غالبند بر اخلاط غريبه بدن سالم است و صحت بر مرض غالب است و چون اخلاط غريبه غالب شد بر اخلاط غريزيه مرض بر صحت غالب ميشود و بدن مريض ميشود پس طبيب ادوية چند تركيب ميكند و به مريض ميخوراند كه اخلاط غريبه را از اخلاط غريزيه جدا ميكند و به طور اسهال از انسان دفع ميشود و انسان همان انسان اول است و چيزي از او كم نشده ولكن اخلاط غريبه كه مورث مرض او بود از او دفع شد و چون انسان در آخرت بايد دائم باشد و عالم عالمي است كه هر چيزي بايد به اصل خودش برگردد چنانكه در حديث مسح بر روي چكمه كه عامه جايز ميدانند امام7 بر ايشان رد ميفرمايد كه چون پوست آن حيوان را برگردانيدند در آخرت به آن حيوان مسح اين حضرات ميرود نزد آن حيوان و دخلي به ايشان ندارد پس نماز بيطهارت كردهاند و قبول نخواهد بود. همچنين اخلاط غريبه آنچه در بدن انسان است از آن بدن بيرون ميكنند و با اخلاط غريزية صرفة
«* ميزان صفحه 164 *»
خالصه محشور ميكنند و انسان همان انسان اول است كه در دنيا بود و بدن او همان بدني است كه در دنيا بود فرقي كه هست اين است كه در دنيا اخلاط غريبه با اخلاط غريزيه ممزوج بود و در آخرت او را مسهل دادهاند و اخلاط غريبه را از بدن او بيرون كردهاند. بالجمله اگر عالمي چنين گفت نبايد ساير مسلمين و مؤمنين او را تكفير كنند به بهانة آنكه تو از ضرورت اسلام و ايمان دست برداشتهاي بلكه چنين كسي را بايد تصديق كرد اگر بفهميم كه مرادش چيست و اگر نفهميديم بايد گفت ما نميفهميم كه مقصودش چيست ولكن چون از او ميشنويم و در كتابهاي او ميبينيم كه كيفيت تركيب بدن آخرتي را بيان ميكند و كيفيت پاكشدن آن بدن را از اخلاط غريبه ذكر ميكند اگر مرادش هم كماينبغي معلوم ما نباشد مجملاً ميفهميم كه انكار حشر بدن را ندارد و داخل در فرقة مسلمين و مؤمنين است.
و اگر كسي گفت كه من از كلام او چنين ميفهمم كه لازم قول او انكار حشر بدن است اگرچه خودش انكاري تصريح نكرده.
به اين شخص ميگوييم كه اولاً اگر كسي قولي گفت كه لازمة آن قول كفري باشد و مقصود او كفر نباشد كافر نميشود و اگر كسي چنين كسي را تكفير كند خودش كافر ميشود چرا كه هرگز بناي علماي اولين و آخرين از صدر اسلام تا به حال چنين
«* ميزان صفحه 165 *»
نبوده كه به لازم قولي كسي كسي را تكفير كند چنانكه در كتب فقهيه معنون است كه اگر شخصي به سيدي فحش بگويد به اينطور كه بايد هفتاد پشت تو مثلاً نوكر در خانة من باشند و چون حساب طبقات آباء او را بكنيم امام7 در ميان همين طبقات هفتاد باشد ولكن آن شخص مقصودش بيادبي به امام7 نيست اگرچه لازم قول او افتاده باشد كه امام داخل در هفتاد باشد آن شخص كافر نميشود و اگر بنا باشد كه كسي لازمة قولي را بگيرد هركس كه غير معصوم حقيقي است بايد تكفير كند چرا كه يك خطائي در قول خود كرده و ميتوان استدلال كرد كه چون خداوند اينچيز را طوري ديگر وضع كرده و تو خلاف وضع الهي كردهاي پس كافري.
و ثانياً در جواب چنين شخصي بايد گفت كه اين كفري كه از كلام فلان شخص ميفهمي همة مسلمانان چنين ميفهمند و همة مؤمنين چنين ميفهمند و همة علما كه در روي زمين هستند چنين ميفهمند كه تو فهميدهاي؟ و نميتواند بگويد كه همة علماي روي زمين و همة مؤمنين و همة مسلمين چنين ميفهمند پس اگر اين فهم مخصوص تو است پس آن شخص گوينده خلاف فهم مسلمين و مؤمنين و همة علما نكرده پس به خلاف ضرورتي و به خلاف اجماعي قائل نشده نهايت امر آنكه بر خلاف فهم تو فهميده و تو
«* ميزان صفحه 166 *»
چنين گمان كردهاي كه حق با تو است اين گمان موجب تكفير تو نبايد باشد نهايت بگو به گمان من او اشتباه كرده و هركس اشتباهكننده را تكفير كند خودش كافر ميشود.
و اگر كسي گفت كه بنابراين كه به اشتباه كسي كافر نميشود اين شخص هم كه تكفير كسي را كرده به گمان خود نهايت امر اين است كه اشتباه كرده پس اين هم نبايد كافر شود.
جواب اين است كه چيزي كه موجب كفر كسي است يا خلاف ضرورتاسلام است يا خلاف ضرورتمذهب اثنيعشري است يا خلاف اتفاق و اجماع كل علما است و اگر كسي خلاف يكي از اين طبقات را كرده بر احدي از اهل اين طبقات مخفي نيست كه محل اشتباه باشد پس چون يكي و دويي مدعي شدند معلوم ميشود كه از راه غرض نفساني بوده نه از راه اشتباه پس خودش كافر ميشود مثل كسي كه ادعا كند من چنين فهميدهام كه پيغمبران معصيت ميكنند و معصوم نيستند به دليل اينكه خداوند در قرآن فرموده كه: عصي آدم ربه فغوي كه ترجمة فارسي آن اين است كه معصيت كرد حضرت آدم رب خود را پس گمراه شد. پس دربارة چنين كسي نبايد گفت كه اشتباه كرده در اين مسأله كه حضرت آدم7 را عاصي دانسته به سبب آنكه ضرورت مذهب
«* ميزان صفحه 167 *»
شيعة اثنيعشري بر احدي از اهل حل و عقد مخفي نيست و اجماع جميع علما از عالمي مخفي نيست و ضرورت شيعه و اجماع علماي اثنيعشري بر اين است كه آدم7 پيغمبر خدا بود و معصوم و مطهر از گناه بود. پس شخص مدعي بر گناه آدم7 اگر از ضرورت شيعة اثنيعشري و از اجماع علماي اثنيعشري خبر ندارد كه هنوز از علما محسوب نيست بلكه هنوز داخل اهل حل و عقد هم نشده كه از ضرورت مذهب خبر ندارد پس به كدام دليل حاكم شرع شده و حكم جاري ميكند پس حكم او حكم بغير ماانزلاللّه است و آيات ثلثه دربارة او جاري است و اگر خبر از علماي اثنيعشري دارد و خبر از ضرورت مذهب اثنيعشري دارد كه راه اشتباهي از براي او نيست و بايد بداند كه فهمي كه تمام اهل حل و عقد اثنيعشري و تمام علماي اثنيعشري با آن شريك نيستند در چنين مقامي حجت نيست. و اگر با اين حالت تكفير كرد كسي را كه تصريح ميكند كه منكر عود بدنها در آخرت كافر است و من او را كافر ميدانم به اين بهانه كه من از فحواي كلام او ميفهمم كه او منكر عود بدن است در آخرت البته از روي غرض چنين ميگويد چرا كه تصريح كلمات كسي، محكم كلام او است كه شكي در آن نيست و فحواي كلام كسي، متشابه كلام او است و در كلام خدا
«* ميزان صفحه 168 *»
هم محكم هست و متشابه هست و مسلمين و مؤمنين و علما بايد به محكمات كلام احكام جاري كنند و اگر متشابهات را نفهميدند به حال خود بگذارند و حكم جاري نكنند و اگر به متشابهات حكم جاري كردند داخل مفسدين و اهل فساد و فتنهاند و حاكم بغير ماانزلاللّهاند چنانكه خداوند از حال ايشان خبر داده و ميفرمايد: منه آيات محكمات هنّ امّالكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله.
و ترجمة فارسي آن و مجمل مقصود اين است كه بعضي از آيات قرآن محكمات است كه صريح است كه مقصود چيست و آنها اصل كتاب است و ميشود كه مراد از كتاب مكتوب باشد يعني آنها اصل واجبات و مفروضات الهي است كه مردم بايد به آن عمل كنند و بعضي آيات ديگر متشابهات است كه صريح در معني مقصود نيست پس كسانيكه در دلهاي ايشان ميل به باطل است پس تابع ميشوند متشابهاتي را كه مقصود از آنها معلوم نيست و به حسب ميل خودشان ميگويند كه مقصود اين است كه ما ميگوييم با وجودي كه معني ايشان مخالف محكمات است و اين معني را بهجهت طلب فتنه و فساد در دين ميكنند و ميخواهند بگويند كه معني آنها همين است.
«* ميزان صفحه 169 *»
بالجمله همة مقصود در اين فصل اين بود كه بعضي از ضروريات هست كه لفظ و معني آن هر دو به حد ضرورت رسيده پس هركس در هر دو يا در يكي از آنها خلاف كرد كافر ميشود مثل نماز و روزه و امثال اينها چنانكه گذشت و بعضي از ضروريات هست كه لفظ آنها به حد ضرورت رسيده و معني آن به حد ضرورت نرسيده مثل الفاظ و كلمات و آيات متشابه قرآن پس اگر كسي مثلاً گفت كه اين آيات متشابه از قرآن نيست كافر ميشود ولكن اگر كسي آية متشابه را معني كرد به طوري كه متبادر به اذهان بعضي از مردم نباشد و منافاتي هم با محكمات نداشته باشد او را نسبت به كفر نميتوان داد چرا كه آيات متشابه نسبت به اشخاص تفاوت ميكند و بسا آنكه آيهاي در نزد شخصي متشابه باشد و معني آن را نداند و نزد شخصي ديگر محكم باشد و معني آن را بفهمد چنانكه بر صاحبان شعور اين معني بسي ظاهر است.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 170 *»
فصل
پس چون سخن به اينجا رسيد مناسب شد كه عرض كنم كه چون يافتي كه ضروريات محكماتي هستند كه بايد جميع متشابهات به آنها رجوع شود پس چهبسيار آيات متشابه در قرآن هست كه بايد راسخان در علم آنها را برگردانند به محكمات به طوريكه با آنها مطابق آيد و هركس راسخ در علم نيست تكليف او همين است كه بگويد من معني اينها را نميدانم و اعتقاد من اين است كه يك معني حقي دارد و من ايمان دارم به همان معني كه خداوند عالم اراده كرده اگرچه معني آن را ندانم و بيشتر از آيات قرآن متشابهات است از براي غيرراسخين در علم مثل اين آية شريفه كه ميفرمايد: الرحمن علي العرش استوي كه ترجمة فارسي آن اين است كه خداي بخشاينده بر عرش ايستاده پس كسي كه مراد را نميداند بايد به ضرورت اكتفا كند و اين ضرورت اين است كه خداي عزّوجلّ مكان ندارد و بر روي چيزي قرار نميگيرد و نميايستد و اعضا و جوارح ندارد و بگويد من معني اين آيه را نميدانم و هر معني كه خداي عزّوجلّ اراده كرده من ايمان دارم و نبايد كه دست از اين ضرورت يقيني بردارد و متمسك شود به اين آية متشابه كه معني آن
«* ميزان صفحه 171 *»
را نميداند و مثل بعضي از سنيان شود و بگويد كه خداوند بر عرش قرار ميگيرد ولكن چون خدا بايد بزرگتر باشد از هر چيزي بايد از جميع اطراف عرش به قدر چهار انگشت از عرش گذشته باشد پس اگر دست از ضرورت يقيني بردارد و متمسك به ظاهر اين آيه شود البته كافر خواهد شد اگرچه به گمان خود به آية قرآن متمسك شده چرا كه خدا را محدود كرده و او را مانند جسمي خيال كرده كه بر روي جسمي ديگر بگذارند و آن جسم بالا از جسم زيري قدري بزرگتر باشد و چنين شخصي در واقع اعتقاد به قرآن ندارد چرا كه در همين قرآن است كه ميفرمايد: منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله ا÷ اللّه و الراسخون في العلم و ترجمة فارسي اين آيه در فصل سابق گذشت پس چنين شخصي كه دست از ضرورت ايمان برداشته و به آية متشابه الرحمن علي العرش استوي استدلال ميكند بر اينكه خداي عزّوجلّ در مكاني قرار گرفته و او مثل جسمي است كه از جسمي بزرگتر است و حال اينكه خداوند در همين قرآن فرموده: ليس كمثله شيء يعني هيچچيز مانند خداي عزّوجلّ نيست، قرآن را دام خود قرار داده و ميخواهد ظاهراً قرآني خوانده باشد كه
«* ميزان صفحه 172 *»
ضعيفان از مسلمانان وحشت نكنند و مغرور به او شوند كه آية قرآن خوانده و به دام او گرفتار شوند و اگر واقعاً اعتقاد به قرآن داشت از صاحبان قرآن اعراض نميكرد و همچنين ساير آيات قرآن را هم ميخواند و فكر در معني آنها هم ميكرد و رجوع به تفسير اهلبيت رسالت هم ميكرد و ميفهميد كه اين معني منافات دارد با ساير معنيها كه در توحيد بايد كرد و اهل توحيد بيان كردهاند و مستبد به رأي خود نميشد. پس چون از ساير آيات و از ساير معنيهاي اهل توحيد اعراض كرده و مستبد به رأي خود شده معلوم ميشود كه به جهت دام ضعيفان متمسك به آية قرآن شده و اگر بدون دام كسي قول او را قبول ميكرد استدلال هم نميكرد.
و همچنين در صريح قرآن است كه ميفرمايد: و عصي آدم ربه فغوي كه ترجمة فارسي آن اين است كه حضرت آدم مخالفت و عصيان كرد خداي خود را پس گمراه شد و در مذهب شيعة اثنيعشري معصومبودن آدم و ساير انبيا: به حد ضرورت رسيده پس اگر كسي در ميان شيعه خواست كه دست از ضرورت مذهب بردارد و بگويد كه آدم7 گناهكار بود به صريح آية قرآن آيه را دام خود قرار داده كه ضعيفان شيعه از او وحشت نكنند و بگويند به آية قرآن استدلال ميكند بلكه به دام او گرفتار شوند و قول او را قبول
«* ميزان صفحه 173 *»
كنند به اينكه آية قرآن خوانده و معني كرده و چون ضعيفان شيعه ملا نيستند و قرآن نميتوانند بخوانند يا ترجمة قرآن نميتوانند بكنند بگويند اين شخص عالمياست و احترام علما لازم است و ماها كه عوام هستيم بايد حرمت او را بداريم پس آية قرآن را دكان نانوايي و آشپزي و ساير راه مداخل خود قرار داده كه در دنيا به آسايش تمام بخورد و بياشامد و بخوابد و اگر اعتقادي به قرآن داشت آن را دكان مداخل خود قرار نميداد و ميدانست كه اين چهار روزة دنياي دنيّ تمام خواهد شد و آخرتي هست و اهل آخرت گفتهاند كه انبيا: معصوم از گناهند و اين آيه داخل متشابهات است و راسخان معني آن را ميدانند و كسي ديگر خبر ندارد.
و همچنين در قرآن ميفرمايد كه: لايعلم الغيب الا اللّه كه ترجمة فارسي آن اين است كه غيب را كسي به غير از خدا نميداند پس بسا آنكه منكر فضائل آلمحمّد: به اين آيه متمسك شود از براي اغواي بعضي از ضعيفان شيعيان و اين آيه را دام خود قرار داده كه بتواند انكار علم محمّد و آلمحمّد سلاماللّهعليهم را بكند و اگر غرض او انكار فضل ايشان نبود دست از ضرورت مذهب شيعة اثنيعشري برنميداشت كه آية قرآن را به رأي خود معني كند چرا كه در اينكه پيغمبر9 و ائمه سلاماللّهعليهم در بسياري از مواضع
«* ميزان صفحه 174 *»
اخبار به غيبها ميفرمودند شكي درميان جماعت شيعه نيست و اگر نميدانستند چطور خبر ميدادند پس ايشان يقيناً عالم به غيب بودند.
ولكن آيا اين علم غيبي كه دارند از نزد خدا نيست و ايشان در دانستن غيب مستقلند؟ حاشا بلكه معقول نيست كه مخلوقي از مخلوقات خداوند در علمي و قدرتي و فهمي و شعوري يا چيزي از چيزها مستقل باشد بلكه همه محتاجند در آنچه دارند به خداي خود. پس علم غيب را كسي نميداند مگر خداوند عالم ولكن خداوند تعليم فرموده به ايشان بسياري از علوم غيب خود را كه از ساير مردم محجوب است پس ايشان به تعليم خداوند ميدانند غيوبي چند را و خبر به بعضي از آنها دادهاند. پس آية شريفة: لايعلم الغيب الا اللّه صحيح است و اگر خداوند غيب را تعليم كسي نكرده بود كسي خبر نداشت ولكن تعليم فرموده آن را به بعض خلق چنانكه صريح قرآن است كه ميفرمايد: عالم الغيب فلايظهر علي غيبه احداً الا من ارتضي من رسول پس مرتضاي از رسول را خداوند علم غيب آموخته و اظهار غيب را از براي او كرده و در حق عيسي7 ميفرمايد: و انبّئكم بما تأكلون و ما تدّخرون في بيوتكم كه عيسي7 ميگويد كه من خبر ميدهم شما را به آنچه ميخوريد و به آنچه ذخيره ميكنيد در خانههاي خود و از اينها گذشته ميفرمايد:
«* ميزان صفحه 175 *»
لارطب و لايابس الا في كتاب مبين و ميفرمايد: و كل شيء احصيناه في امام مبين و ميفرمايد: تبياناً لكل شيء و ميفرمايد: و كل شيء احصيناه كتاباً و ميفرمايد: مافرّطنا في الكتاب من شيء و امثال اين آيات كه دلالت ميكند كه علم هر چيزي در قرآن هست و از جملة چيزها علم غيب است و در قرآن هست و به ضرورت مذهب آنچه كه در قرآن هست خداوند آن را تعليم پيغمبر9 فرموده و جميع صاحبان شعور ميفهمند كه خداوند اگر لفظ بيمعني را از براي پيغمبر9 نازل فرموده بود بيحاصل و بيفايده بود و خداوند لغوكار نيست به ضرورت اسلام. پس معنيهاي قرآن را كلاً و طرّاً به پيغمبر خود9 تعليم فرموده چرا كه به ضرورت اسلام لغوكار نيست و به ضرورت مذهب جميع معنيهاي آن را حضرت پيغمبر9 تعليم فرمودند به حضرت اميرالمؤمنين صلواتاللّه عليه و همچنين حضرت امير7 جميع آنها را تعليم فرمودند به حضرت امام حسن7 و همچنين هر امام سابقي جميع آنها را تعليم فرمودند به امام لاحق تا امر منتهي شده به امام دوازدهم عجلاللّهفرجه پس به ضرورت مذهب شيعة اثنيعشري جميع معنيهاي قرآن را جميع ائمه: ميدانند و تبيان جميع چيزها در قرآن هست پس جميع چيزها را ايشان ميدانند. و
«* ميزان صفحه 176 *»
آنچه در اخبار ايشان وارد شده كه معني آنها از حد تواتر گذشته اين است كه مصحف فاطمه3 نزد ايشان است و جفر جامعه در نزد ايشان است و علوم جميع انبيا و اولياي سابقه در نزد ايشان است و علوم جميع ملائكه در نزد ايشان است. بعد از همة اينها و غير اينها آيا جايز است در ميان شيعة اثنيعشري كه شخصي متمسك شود به آية شريفه و آن را به ميل و رأي خود معني كند؟ و بعد از آنكه به ميل خود معني كرد آنوقت بگويد به اين دليل ائمه: علم غيب ندارند و از همة ضروريات دست بردارد و از همة احاديث متواترالمعني چشم بپوشد آنگاه آيه را به ميل خود معني كند؟
و بسا ملحدي كه جميع ضروريات دين و مذهب و آئين علماي ظاهر و باطن و شريعت و طريقت و حقيقت را از دست داده و استدلال به آية قرآن را دام خود قرار داده كه بعضي از ضعفاي بيچاره را گمراه كند كه اقرار به عبوديت از براي او بكنند و مال و عيال و اطفال خود را مملوك او دانند و ميخواند آية قرآن را كه: و اعبد ربك حتي يأتيك اليقين كه ترجمة ظاهر آن اين است كه عبادت كن پروردگار خود را تا بيايد تو را يقين پس ميگويد كه عبادت بايد كرد مادام كه يقين حاصل نشده و اگر يقين حاصل شد ديگر عبادت معني ندارد و ميگويد من يقين كردهام به خداي خود
«* ميزان صفحه 177 *»
و مرادش اين است كه من رسيدهام به خدا و واصل شدهام و در درياي وحدت غوطهورم و از عالم كثرت گذشتهام و به مقام تكليفكننده رسيدهام و شماها كه در عالم كثرت و در بوادي بُعد و دوري واقع هستيد بايد سير كنيد و بياييد و به جايي كه من رسيدهام برسيد. پس سيركردن عمل كسي است كه به منزل نرسيده و همين سيركردن عبادت است و عبادت قدمهاي سير به سوي مقصود است و كسي كه به مقصود رسيد ديگر معني ندارد كه سير كند و عبادت كند و من به مقصود اصلي كه بحراحديت است رسيدهام پس بايد شماها را تكليف كنم بياييد و من تكليفي ندارم و امثال اين مزخرفات كه مخالف ضروريات است از بعضي ملحدين هست. آيا نميدانم معصوميني كه بالاتفاق معصوم بودند به يقين نرسيده بودند و عبادت نميكردند؟ و آيا اين شخص واصل به گمان خودش در دنيا نيست و غذا نميخورد و تغوط نميكند و زن و اولاد ندارد و جماع نميكند و بدن او سست نميشود و گند و عرق و چرك نميگيرد و نبايد اين كثافات را از خود دور كند؟
و اگر ميگويد كه آن مقامي كه واصل شدهام دخلي به اين مقام جسماني ندارد و آن مقام غذا نميخورد و خواب نميكند و زن ندارد و جماع نميكند لميتخذ صاحبة و لا ولداً و لاتأخذه سنة
«* ميزان صفحه 178 *»
و لانوم پس عجالتاً به او بگو پس در اين مقامي كه ميخوري و ميآشامي و خواب ميكني و زن داري و جماع ميكني و اولاد داري و معاملات با خلق داري لابدي كه معامله با خود و زن و فرزند و خدم و حشم و ساير خلق داشته باشي بدون معامله كه محال است در اين بدن جسماني بتواني زيست كني و يكطوري بايد نظمي و نسقي در كار داشته باشي و آمد و شدي و گفتوگويي داشته باشي همين نظم و نسق و آمد و شد و گفتوگوها اسمش شرع است و اسمش عمل است و اسمش عبادت است پس از راهي كه پيشينيان مسلّم معصوم از خطا گفتهاند برو پس معني ندارد كه تو در اين عالم عملي نداشته باشي حال كه عمل داري يا موافق نظم حكمت است كه نظم معصوم بيخطا است يا مخالف حكمت است كه نظم غيرمعصوم است و خطا است پس معني ندارد كه تو عبادتي نداشته باشي در اين عالم چرا كه عبادت حركتكردن از روي نظم و حكمت است. و اما ادعاي وصولي كه ميكند از همين نظم و نسقي كه دارد و همين تكلم لاعن شعوري كه ميكند و ميگويد مكلّف غير مكلّف است و من نبايد عملي بكنم معلوم شد و حال آنكه محال است كه در اين عالم كسي بيعمل باشد نهايت اگر عمل از روي حكمت حكيمان معصوم نشد از روي لهو و لعب
«* ميزان صفحه 179 *»
سفيهان خواهد بود. عجب واصلي است كه هيچ فكري هم در كار خود نكرده و دام از براي ضعيفان بيچاره انداخته پس همانا كه واصل به درك اسفل شده نه به عالم وحدت و بحر احديت.
بالجمله پس معني آيه اين است كه عبادت كن تا بيايد تو را مرگ و مرگ يقيني است كه شكي در آن نيست يا آنكه عبادت كن تا برسي به يقيني بالاتر از آنچه اول داشتي چرا كه درجات يقين بسيار است خدا ميفرمايد: ليزدادوا ايماناً مع ايمانهم و علماليقين درجهاي از يقين است و عيناليقين درجهاي ديگر است و حقاليقين درجهاي ديگر است و نهايت از براي درجات يقين نيست. ميفرمايد: كلما رفعت لهم علماً وضعت لهم حلماً ليس لمحبتي غاية و لا نهاية.
پس مبادا كه اين ضروريات را از دليلهاي ظاهري گمان كني و اعتنا به آنها نكني و از عقب متشابهات بروي چرا كه دليل باطن و ظاهر تمام از همين ضروريات بايد برداشته شود. از همين ضروريات تو فهميدهاي كه خدايي هست چرا كه اگر انبيا از جانب او نيامده بودند تو نميدانستي كه خدايي داري يا نداري و خبر آن انبيا: از راه ضرورت به تو رسيده و هر سرّي كه هست از راه ضرورت بايد برسد و چهبسيار كساني كه ادعاي فهم ميكنند، خيال
«* ميزان صفحه 180 *»
ميكنند كه اگر انبيا نيامده بودند مردم ميتوانستند كه خدا را بشناسند و چهبسيار كه استدلالي ميكنند كه «العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث و لامعني لحادث الا احدثه غيره و ذلك الغير هو المحدث بلامحدث و هو اللّه تعالي» و چه فايده كه اين رساله گنجايش شرح و بسط را ندارد اگر نه ميديدي كه اينها اولاً از انبيا به اوليا و از اوليا به حكما و از حكما خلفاً عن سلف آمده و در دست مردم افتاده و راه استدلالي ياد گرفتهاند كه منتهي است به انبيا و ثانياً اگر اينجور استدلال رفع اضطراب را ميكرد و مردم يقين داشتند به آنچه ميگويند در حضور خداوند قهار داناي بينا مستمراً مخالفت نميكردند فيقولون بألسنتهم ما ليس في قلوبهم پس استدلال ثابت حق هماني است كه حضرتاميرالمؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه به حضرت امامحسن7 فرمايش ميفرمايد و مضمون آن اين است كه دليل بر وحدت خداوند اين است كه همة انبيا: آمدند از جانب او و گفتند كه خدا يكي است و اگر خداي ديگر غير خداي انبيا: ميبود هرآينه رسولان او هم آمده بودند نزد خلق او پس چون رسولي از جانب كسي نيامد دانستيم كه كسي نيست و بيش از اين، اين مختصر اقتضا نميكند كه عرض كنم. مقصود آنكه جميع آنچه تو از سابق ميشنوي كه
«* ميزان صفحه 181 *»
بوده از انبيا و اوصيا و اوليا و حجتها: و سِرّها و علانيهها و ظاهرها و باطنها همه به واسطة ضروريات به تو رسيده پس اگر كسي اعتنا نكرد بايد هيچكدام را نكند پس چنين كسي ادعاي چه دارد و چطور ادعاي خود را از براي غير اثبات ميكند و اگر اعتنا ميكند همه را بايد اعتنا كند نه آنكه هر كدام از براي الحاد او صرفه دارد اعتنا كند و داخل اسرار باشد و هر كدام كه ضرر دارد از براي الحاد او دليل ظاهري باشد بلكه اگر در آنچه گذشت فكري كرده باشي ميداني كه تمام اعتنا و تمام دين و مذهب و آيين و تمام برهان و برهان تمام در ظاهر و باطن همين ضروريات مقرّر مصدّق از جانب خداوند عالم است كه هيچ دليلي از اول روزگار تا آخر آن به آن استحكام نيست.
پس در هر لفظي كه در كتاب و سنت است كه در آن لفظ معنيهاي بسيار احتمال رود و در هر عبارتي از عبارات كه به حسب لغت يا به حسب عرف محتمل معنيهاي بسيار باشد بايد در آن لفظ و در آن عبارت فكر كنيم كه آيا معني موافق با ضروريات از آن ميفهميم و ساير معنيها را هم محتمل است با قطع نظر از ضروريات؟ پس يقين كنيم كه آن معني كه مراد خدا و رسول و ائمة هدي صلواتاللّه عليهم است همان معني مطابق با ضروريات است
«* ميزان صفحه 182 *»
و بس و احتمال نميرود كه مراد ايشان ساير معنيها باشد و اگر معني مطابقي با ضروريات در آنها نيافتيم خودمان به رأي و عقل خود معني نكنيم آنها را و اعتقادمان اين باشد كه معني حقي در آنها هست ولكن ما آن را نميدانيم و آن آيه و حديث داخل متشابهات يا مجملات است و اذن ندادهاند ما را كه از پيش خود به عقل خودمان آن را معني كنيم از اين جهت در احاديث بسيار كه معني آنها از حد تواتر ميگذرد منع فرمودهاند از عملكردن به رأي و از تفسيركردن كلمات ايشان به رأي و از تفسيركردن قرآن به رأي و فرمودهاند: من فسّر القرءان برأيه فليتبوأ مقعده من النار.
پس فكر كن كه اگر بنا باشد كه ضرورت متفقعليه و ميزان مقبولالاطراف در عالم نباشد كه مختلفين به آن رجوع كنند آيا نظمي در اين عالم باقي خواهد ماند كه هر يك از مختلفين متمسك شود بهمان معني كه خودش ميل داشته و از روي غرض آن معني را به عبارتي انداخته و كسي ديگر كه در طرف مقابل است او هم به حسب غرض و ميل خود همان عبارت را بر خلاف معني ميكند پس اين يك به آن بگويد تو كافري و قتل تو واجب است و آن ديگري بگويد تو كافري و قتل تو واجب است؟ آيا ساير مسلمانان چه كنند دعواي حيدري و نعمتي را راه اندازند يا اعتنا بهيچيك نكنند!؟
«* ميزان صفحه 183 *»
بالجمله اگر كسي در آنچه گذشت تا به حال نظر عبرتي كرده باشد و واقعاً طالب ديني و مذهبي باشد و خودش از اهل اغراض نفسانيه و از ملحدين در دين خدا نباشد يقين ميكند كه بههر احتمالي در هر عبارتي نميتوان متدين شد و هر چيزي كه صاحب احتمالات بسيار است و معنيهاي بسيار را محتمل است به چيزيكه يك معني متفقعليه دارد بايد سنجيد و موافق آن را گرفت و باقي را ترك كرد.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 184 *»
فصل
چون متذكر شدي كه ضروريات، مرجع كل طالبان حقيقت است و مقرر از جانب خدا و رسول9 و ساير حجج الهي: است اين معني را متذكر باش كه بعضي از آنها ظاهرتر است و بعضي از آنها قدري خفائي در آن هست و باز آن ضروريات نسبت به زمانها و شهرها و اشخاص مختلف است اما آنها كه ظاهرتر است چيزهايي است كه مردم زيادتر به آنها محتاج بودهاند و در هر شبانهروزي به آنها بايد عمل كنند مثل وجوب نماز پنجگانه و آنها كه قدري خفائي نسبت به نماز پنجگانه دارند مثل حرمت عملكردن به قياس است در دين خدا و بسي واضح است كه در ضرورتي كه واضحتر است غفلت كمتر راهبر است و احكام مترتبة به آن نسبت به عاملين به آن و تاركين آن شايعتر است پس اغلب مردم ميدانند كه واجب است اعتقادكردن به وجوب نماز و اغلب ميدانند كه هركس ترككردن آن را از روي اعتقاد جايز دانست كافر است. پس شخص متدين در آن ضرورياتي كه قدري خفائي در آنها هست و احتمال غفلتي در آنها راهبر است بايد بيشتر سعي كند كه مبادا از آنها غافل شود و خلاف آنها را بكند يا خلاف آنها را اعتقاد كند به
«* ميزان صفحه 185 *»
خصوص اگر اين شخص محل نظر خلق باشد و محل اعتناي آنها باشد كه به واسطه غفلت او جمع كثيري به اشتباه خواهند افتاد.
و همچنين شك نيست كه ضروريات نسبت به زمانها تفاوت ميكند بسا آنكه در زمان سابق كه شيعه و سني در شهرها با يكديگر مخلوط بودند بسياري از ضروريات شيعه به جهت ترس و تقيه از عامه و متداول نبودن آنها علانيه، مخفي بوده و ضروريبودن آن در آن زمان مخفي بوده يا مطلقا به حد ضرورت نرسيده از راه تقيه و عدم تداول آن در ميان اهل آن زمان يا به جهت آنكه حكم آن تازه نازل شده مثل حرمت شراب كه مدتها بود كه اگر كسي شراب ميخورد او را حد نميزدند و تفحص ميكردند كه آيا كسي به او گفته حرام است و خورده يا جاهل به حرمت آن بوده و در اين زمانها به حد ضرورت رسيده و همچنين شك نيست كه جميع ضروريات در اول نزول آنها اول اهل مجلس پيغمبر9 خبردار ميشدند بعد اهل محله بعد اهل هر شهري كه زودتر خبر به آنها ميرسيد و همچنين اول اهل زمان سابق بعد اهل زمان لاحق خبردار ميشدند.
و همچنين چهبسيار ضروريات را كه علما ميدانند و ساير شيعه خبر ندارند مثل آنكه عملكردن به قياس و فتواي به رأي و هوي را
«* ميزان صفحه 186 *»
همة علماي شيعه ميدانند كه حرام است و بدعت است و بسا آنكه بسياري از اهل حل و عقد ندانند و چهبسيار از ضروريات را كه اهل حل و عقد ميدانند و كسانيكه اعتنائي به دين و مذهب ندارند و با علما و عقلاي اهل ايمان كم معاشرند و اگر معاشرتي هم دارند در باب معاملات دنياوي است خبر ندارند و چهبسيار از ضروريات را كه اهل ايمان ميدانند و اهل اسلام نميدانند و چهبسيار جاهلان به ضروريات كه در دهات و قريهها يافت ميشوند اگرچه شيعه باشند و چهبسياري اهل كسب و كار و تجارت كه همّشان به جز شغل دنياي خود نيست كه از بسياري ضروريات خبر ندارند با وجود آنكه در شهرها ساكنند و با وجود اين حال شيعة اثنيعشري هستند و چهبسيار زنان كه معني واجب را نميدانند چهچيز است تا برسد به ضرورت و غير ضرورت و با اين حال دوست ائمة طاهرين سلاماللّهعليهم هستند و دوست دوستان ايشان و دشمن دشمنان ايشانند و چهبسيار اطفال كه تازه به حد تكليف رسيده و واجب و غير واجب و حرام و غير حرام نميدانند و با وجود اين حال شيعة اثنيعشري هستند و چهبسيار از اهل حل و عقد و علما و عقلا كه مسائل ضروريات خفيه كه زياد متداول نيست ميدانند و معذلك در وقت استدلال بر مطلبي غافلند از آنها و به ياد ايشان نيست كه راه استدلال اين است كه ملاحظة آنها را بايد كرد و اگر ملاحظة
«* ميزان صفحه 187 *»
آنها نشد لامحاله خطا واقع خواهد شد و خطا هم واقع ميشود از ايشان و لازم خطاي ايشان افتاده كه به خلاف ضرورتي كه خودشان معتقد بودند رفتهاند و خودشان از اين معني غافلند و عالمي ديگر و عاقلي ديگر كه به قول او برميخورد ميفهمد كه قول او منافي مذهب و ملت خود او است مثل آنكه اين معني در ميان علماي اثنيعشري واضح است كه در مذهب ايشان قياسكردن حرام است و حرمت عملكردن به قياس در نزد ايشان از حرمت خمر واضحتر است و اينقدر احاديث متواترةالمعني كه در حرمت عملكردن به قياس وارد شده در حرمت خمر وارده نشده به حديكه در ميان علماي اثنيعشري اتفاقي است كه عملكردن به آن جايز نيست و معذلك كلّه در ميان ايشان بسياري از روي غفلت عمل به بعض افراد آن كردهاند يا از جهت اينكه اين فرد از نوع قياس نيست يا آنكه اين فرد از قياس منهيعنه نيست و عالمي ديگر برخورد كه اين فرد از نوع قياس است و جميع اصناف قياس منهيعنه است و ملتفت اين معني شده كه كساني كه عمل به آن كردهاند لازم قول ايشان افتاده خلاف اجماع و خروج از آن و اين اجماع هم اجماعي است كه خلاف آن جايز نيست و معذلك كلّه تكفير نميكند آن اشخاص را كه عمل به آن كردهاند و ايشان را خارج از اجماع نميداند و ايشان را عادل و عالم و نافذالحكم و
«* ميزان صفحه 188 *»
جايزالتقليد ميداند با وجود آنكه قول ايشان را رد ميكند و خود آن قول را خلاف اجماع ميداند و بسا آنكه چنين شخصي خودش هم غافل بشود و در مسألهاي از مسائل به يك فردي از افراد قياس عمل كند و شخصي ديگر به قول او برخورد و با او بحث كند كه تو رد ميكني قول قائل به قياس را و اينك خودت عمل كردهاي به آن و غافل شدهاي و باز او را تكفير و تفسيق نميكند و او را جايزالتقليد و نافذالحكم ميداند بلكه عرض ميكنم كه اگر كسي به سبب قولي كه مخالف ضروريات است و صاحب آن قول از روي غفلت يا از روي جهل به آن قول قائل شده تكفير كند خود او كافر ميشود چرا كه ضرورت اسلام و ايمان حاكم است كه جاهل در حين جهلش و غافل در حين غفلتش معذور است و اگر تكليفي از براي او باشد و بايد تداركي بكند بعد از عالمشدن و متنبهشدن به امري جديد از جانب شارع مكلف است و در حين غفلت و جهل معقول نيست كه معذور نباشد مگر آنكه اين شخص هم از روي غفلت و جهل چنين حكمي بكند و باز او هم در حال جهل و غفلت معذور است ولكن علامت آنكه كسي از روي جهل و غفلت حكمي جاري ميكند نه از روي عمد و الحاد و غرض و فساد اين است كه اگر كسي او را عالم كند به جهل او و متذكر كند او را كه غفلت كرده چون غرض و مرضي ندارد
«* ميزان صفحه 189 *»
و متدين است و از خدا ميترسد و از رسول او9 شرم ميكند برميگردد از جهل و غفلتي كه داشته و اما كسيكه از روي عمد و الحاد و غرض و مرض و فساد در دين و مذهب حكمي جاري ميكند كه آن حكم بغير ماانزلاللّه است و خلاف ضرورت اسلام و ايمان و اتفاق علماي اثنيعشري است البته از فساد خود دستبردار نيست چرا كه غفلتي نداشته و عمداً طالب الحاد است پس پردهها بر روي خود ميپوشاند و طفرهها ميزند و بسا آنكه اول تهمتي از براي طرف مقابل ميگويد و آنوقت حكم سابق را جاري ميكند كه بهانه در دست داشته باشد در نزد عوام و خواص پس چنين كسي كافر است كه حيلهها و مكرها و الحادها در دين و آيين و رسم خود قرار داده كه فرياد ميكنند مؤمنان در نزد خداوند عالميان از جور او و داد ميزنند مسلمانان از طور او و به فغان ميآيند خونهاي به ناحق ريختهشده از دست او و ناله ميكنند ارثها و حقوق پامال شده از قلم و دست او و زاري ميكنند فروج و ارحام از حكم او و ارزاق و اقسام از جرم او پس بر خداوند عالميان است دفع شر او از مسلمانان و مؤمنان و طالبان حق و هاديان به آن. حسبنا اللّه و نعم الوكيل نعم المولي و نعم النصير.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 190 *»
فصل
بعد از آنكه در فصلهاي گذشته فكر كردي و به مضمون فصل سابق متذكر شدي پس بدانكه از جملة ضروريات دين و مذهب و آيين اين است بلكه غير از اين معقول نيست كه جاهل در حين جهل و غافل در حين غفلت و خطاكننده در حال خطا و مضطر در حال اضطرار و فراموشكننده در حال فراموشي در هر چيزي كه تقصير در آن معقول نباشد از امثال آنچه ذكر شد معذورند و حديث حضرترسول9 كه فرمودند: رفع عن امتي تسعة معروف است پس كسي كه عالم باشد كه چيزي از دين خدا است و انكار كند عمداً كافر ميشود نه غير آن، چه آنچيز در اصول دين و مذهب باشد يا در فروع يا در متفقعليه باشد يا در مختلففيه و به جهت تيمن و تبرك در اين فصل بعضي از احاديث را عرضه ميدارم كه باعث اطمينان طالبان حق باشد و بدانند كه انكار هر حقي كفر است و اين امر را سهل نپندارند چه در اصول دين باشد چه در فروع، چه در ذوات باشد چه در افعال چه در غير اينها و بر خداي عزّوجلّ است توفيق و هدايت.
شيخ حرّ عليهالرحمه در كتاب وسائل در باب ثبوت كفر و
«* ميزان صفحه 191 *»
ارتداد از حضرت امام محمّدباقر7 روايت ميكند كه فرمودند «هر چيزي را كه اقرار و تسليم جاري ميكند پس آن ايمان است و هر چيزي را كه انكار و جحود جاري ميكند پس آن كفر است».
و باز روايت ميكند از داود بن كثير رقي كه گفت عرض كردم به حضرت ابيعبداللّه7 كه آيا سنتهاي پيغمبر9 مثل واجبات خدا است پس فرمودند: «به درستي كه خداي عزّوجلّ واجب فرموده واجباتي چند را بر بندگان پس هركس ترك كند واجبي از آن واجبات را پس عمل نكند به آن و انكار كند وجوب آن را كافر است» تا آخر حديث.
و باز از حضرت باقر7 روايت ميكند كه فرمودند: «كفر بزرگتر است از شرك پس كسيكه اختيار كند بر خداي عزّوجلّ و ابا كند طاعت او را و مشغول گناه كبيره شود پس او كافر است و كسي كه نصب كند ديني را غير از دين مؤمنين پس او مشرك است».
و ايضاً از آن حضرت7 روايت ميكند در حديثي كه «مقدم است كفر بر شرك» پس ذكر فرمودند ابليس را پس فرمودند: «پس هركس كه جرأت كند بر خدا پس ابا كند طاعت را و اقامه كند در گناهان كبيره پس او كافر است».
و ايضاً از حمران بن اعين روايت ميكند كه گفت: سؤال
«* ميزان صفحه 192 *»
كردم از حضرت صادق7 از قول خداي عزّوجلّ انّا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً فرمودند: «يا اخذكننده است پس او شاكر است و يا تارك است پس او كافر است».
و ايضاً از حضرت صادق7 روايت كرده كه فرمودند: «اگر اينكه بندگان جاهل باشند و توقف كنند و انكار نكنند كافر نشوند».
و ايضاً از عبداللّه بن سنان روايت ميكند كه گفت سؤال كردم از حضرت صادق7 از مردي كه مرتكب ميشود گناهان كبيره را پس ميميرد آيا بيرون ميكند آن گناهان او را از اسلام؟ و اگر عذاب شود عذاب او مثل عذاب مشركين است يا از براي عذاب او مدتي و انقطاعي هست؟ پس فرمودند: «كسي كه مرتكب گناهي از گناهان كبيره بشود و گمان كند كه حلال است بر او گناهكردن بيرون كند اين گناه او را از اسلام و عذاب ميشود به اشدّ عذاب و اگر معترف است كه آن گناه حلال نيست بر او و آن گناه را كرده و مرده بيرون برده او را از ايمان و بيرون نبرده او را از اسلام و عذاب او خفيفتر است از عذاب اولي».
و ايضاً از حضرت صادق7 روايت كرده كه گفته شد به آن حضرت كه خبر بده كه مرتكب گناه كبيره ميميرد بر آن گناه آيا بيرون نميبرد او را از ايمان؟ و اگر عذاب شد به سبب آن گناه
«* ميزان صفحه 193 *»
پس ميباشد عذاب او مانند عذاب مشركان يا از براي آن عذاب انقطاعي هست؟ فرمودند: «بيرون ميبرد او را از اسلام اگر گمان كند آن كبيره حلال است و به اين سبب معذب ميشود به اشدّ عذابها و اگر ميداند كه كبيره است و بر او حرام است و او معذب ميشود به آن گناه و آن گناه حلال نيست بر او معذب ميشود و عذاب او خفيفتر است از عذاب اول و بيرون ميبرد او را از ايمان و بيرون نميبرد او را از اسلام».
و ايضاً از حضرت صادق7 روايت ميكند در حديثي طولاني تا اينكه ميفرمايد: «كسي كه از جماعت شما شيعيان باشد و به تحقيق كه روايت كرده باشد حديث ما را و نظر كرده باشد در حلال و حرام ما و فهميده باشد احكام ما را پس بايد راضي شويد به حكومت او پس به درستي كه و به تحقيق كه من او را حاكم قرار دادهام بر شما پس اگر حكم كرد به حكم ما پس قبول نشد از او آن حكم پس به درستي كه استخفاف شده به حكم خدا و بر ما رد شده و ردكنندة بر ما ردكنندة بر خدا است و آن رد در حد شرك به خدا است».
و ايضاً از حضرت امير7 روايت ميكند تا آنجا كه ميفرمايد: «كسي كه انكار كند فرايض را كافر است».
و ايضاً از حضرت صادق7 روايت ميكند در حديثي كه
«* ميزان صفحه 194 *»
فرمودند كه: «بيرون ميرود شخص از ايمان به پنج جهت كه كل آنها مانند يكديگر است و معروف، و آن پنج كفر است و شرك است و گمراهي است و فسق است و مرتكبشدن به گناهان بزرگ است پس معني كفر هر معصيتي است كه عصيان شود خدا به آن معصيت از روي جحد و انكار و استخفاف و اهانت در هر امر كوچك و بزرگي و فاعل آن كافر است و معني آن معني كفر است از هر ملتي كه بوده و از هر فرقهاي كه بوده بعد از آنكه به آن صفات متصف باشد پس او كافر است» تا آنكه فرمودند: «پس اگر او كسي است كه ميل كرده به هواي خود به سوي وجهي از وجوه معصيت به جهت انكار و استخفاف و تهاون پس به تحقيق كه كافر شده و اگر ميل كرده به هواي خود و خود را به ديني بسته به جهت تأويل و تقليد و تسليم و رضا به قول آباء و اسلاف پس به تحقيق كه مشرك شده».
و ايضاً از حضرت ابيعبداللّه7 روايت ميكند در حديثي كه فرمودهاند: «اسلام قبل از ايمان است و ايمان مشارك اسلام است پس اگر اتيان كند كسي به گناه بزرگي يا به گناه كوچكي كه خداوند نهي فرموده از آنها خارج ميشود از ايمان و ثابت است بر او اسم اسلام پس اگر توبه و استغفار كرد برميگردد به سوي ايمان
«* ميزان صفحه 195 *»
و بيرون نميبرد گناه او، او را به سوي كفر و جحود و استحلال پس اگر گفت حلالي را كه اين حرام است و حرامي را كه اين حلال است و اين را دين خود قرار داد پس آن وقت خارج ميشود از ايمان و اسلام به سوي كفر» و احاديث در اين مقام بسيار است و در اين زمانها از بركت اسلام و ايمان مضامين اغلب اين احاديث و امثال آنها به حد ضرورت رسيده و بر اغلب كساني كه فيالجمله اعتنائي به ديني و مذهبي داشته باشند مخفي نيست خصوص بعد از متذكرشدن پس رجوع كنيم به اصل مقصود.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 196 *»
فصل
بعد از آنكه متذكر شدي كه ميزان متفقعليه ضرورت است در رفع اختلاف از ميان مختلفين و آن ميزان در ميان شيعيان اثنيعشري يا ضروريات اسلام است يا ضروريات مذهب و ايمان است يا اتفاقيات علماي اثنيعشري است كه مقرر است از جانب خداوند عالميان و رسول او9 و اوصياي او سلاماللّه عليهم و دانستي كه دليل تقرير محكمترين دليلها است و هر دليلي به انضمام آن صحيح است و بدون انضمام به آن هيچ اعتباري در آن نيست در نزد عاقل هوشيار مگر آنكه غافلان روزگار به آن مغرور شوند به طورهايي كه انشاءاللّه دانسته باشي و اگر در اينجا متذكر نيستي رجوع كن به آنچه گذشت تا شكي از براي تو باقي نماند. پس بعد از متمسكشدن به آن دليل محكم دانستيم كه ضروريات حجت خدا است در ميان خلق و حجت رسول خدا است9 و حجت ائمة هدي است سلاماللّه عليهماجمعين پس فصلهايي چند عنوان ميكنم و در ضمن هر فصلي ضرورياتي چند را عرضه ميدارم كه طالبان حق از آن بهرهمند شوند به توفيق خداوند و بركت ائمة طاهرين سلاماللّهعليهماجمعين.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 197 *»
فصل
از جمله ضروريات دين و مذهب و آيين علماي اثنيعشري بلكه علماي خارج از مذهب اين است كه خداوند عالم جلشأنه متفرد است در ذات خود و در جميع صفات خود پس در ذات خود شريكي ندارد و در صفات خود بيشريك و نظير و مثل و مانند است پس او است سبوح و قدوس و عالم و قادر عليالاطلاق و او است سميع بصير خالق رازق محيي مميت و جميع صفات و اسمائي كه مانند اينها است و معروف و مشهور است در ميان اسلاميان بلكه در ميان اهل ساير اديان كه ديني آسماني دارند همگي مخصوص او است و احدي در ذات او شريك او نيست و احدي در صفات شريك او نيست و احدي در افعال شريك او نيست و احدي در پرستش شريك او نيست پس هركس به غير از خداوند يكتا معبودي و خالقي و رازقي و زندهكنندهاي و ميرانندهاي اعتقاد كند كافر است و از زمرة اسلاميان خارج است و مخلد در آتش جهنم است هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء سبحانه و تعالي عما يشركون. پس
«* ميزان صفحه 198 *»
هركس احدي از خلق را شريك او قرار دهد چه در ذات و چه در صفات و چه در افعال و چه در عبادت كافر است چه آن خلقي را كه شريك قرار داده انبيا باشند يا پيغمبر آخرالزمان9 باشد يا ائمة طاهرين سلاماللّهعليهماجمعين باشند يا ساير خلق باشند از كاملان ايشان يا ناقصان ايشان يا صاحبان شعور ايشان يا بيشعور آنها يا آسماني آنها مثل ستارگان يا زميني آنها مثل آب و آتش و گاو يا ساير چيزها كه از معادن و غير آنها ميسازند مثل بتها و صليبها و زُنّارها و غير آنها. و همچنين هركس احدي را از خلق از اعلي گرفته تا ادني وكيل خدا داند در اين امور يا وزير او داند يا كمك و معين او داند كافر است و مخلد در آتش جهنم است اگر ظاهر كند اعتقاد خود را بايد ساير مسلمين او را تكفير كنند و نجس دانند و اگر در دل داشته باشد و از ترس مسلمين نتواند اظهار كند خداوند عالم السرّ و الخفيات او را مخلد در آتش جهنم خواهد كرد.
پس چون اينجور از ضرورت را متذكر شدي بدانكه باز از جملة ضروريات اسلام و مذهب اثنيعشري و اتفاق جميع علماي اعلام اين است كه هركس خدا را به اين طورها كه عرض شد وصف كرد ساير مسلمين بايد از او قبول كنند و نگويند كه اين شخص در دل
«* ميزان صفحه 199 *»
شريكي از براي خدا قائل هست ولكن در ظاهر اينطورها اظهار ميكند و حال آنكه خداي عزّوجلّ ميفرمايد: و لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمناً تبتغون عرض الحيوة الدنيا.
پس هركس گفت كه اين شخص در دل مشرك است و به ظاهر كلمات توحيد را اظهار ميكند پس اگر كسي چنين گفت خود او كافر است و مخلد در آتش جهنم است چرا كه خلاف ضرورت اسلام و مذهب و اتفاق علماي اثنيعشري كرده و در جميع مراتب سهگانه، ضرورت حكم ميكند كه اين شخص كه شخص اول را مشرك ميداند كافر است. و از اينها همه گذشته بايد از او سؤال كرد كه آيا تو عالم السرّ و الخفيات هستي كه خبر ميدهي از دل اين شخص؟ يا پيغمبري از جانب عالم السرّ و الخفيات و بتو وحي شده كه اين شخص در دل مشرك است؟ يا وصي پيغمبري هستي كه آن پيغمبر به تو خبر داده كه اين شخص مشرك است در دل خود؟ و از ترس شمشير اسلام نميتواند هيچيك را ادعا كند. پس معلوم ميشود كه خود او از اهل غرض است كه خلاف ضرورت دين و مذهب و آيين علما ميكند. و بسا آنكه بگويد من در كتاب اين شخص ديدهام كه شريك از براي خدا قائل شده پس اين قول صحيح را از روي ترس اظهار ميكند بايد از او مطالبه كرد كه در
«* ميزان صفحه 200 *»
كجاي از كتاب خود چنين گفته و آيا صريح در كتاب خود نوشته كه از براي خدا شريكي هست پس نشان بده تا مردم بخوانند و تكليف خود را بدانند يا اينكه صريح ننوشته و تو ميگويي كه از فحواي كلام او چنين ميفهمم. پس بايد به او گفت پس چون صريح ننوشته و تو از فحواي كلام او يا لازم قول او چنين ميفهمي شايد آنچه را كه تو ميفهمي او قصد نكرده باشد تو چرا صريح كلام او كه احتمال خلاف در آن نيست كه ميگويد خدا شريك ندارد از دست ميدهي و از كلامي كه احتمال ميرود كه تو مقصود او را نفهميده باشي حكم ميكني كه او مشرك است و به اتفاق ضرورت دين و مذهب و آيين علماي اعلام اگر لازم قول كسي كفر باشد و آن شخص قصد نكرده باشد كافر نشود و به اتفاق همة ضروريات قول متشابه و قول مجمل شخص را بايد حمل كرد به قول صريح او كه آن قول صريح قول محكم او است پس به ضرورت دين و مذهب و آيين علما يافتي كه هركس شريكي از براي خداوند قرار دهد كافر است و هركس مقرّ به توحيدي را تكفير كند كافر است چرا كه هر دو از ضروريات دين و مذهب و آيين علماي اعلام خارج شدهاند.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 201 *»
فصل
از جمله ضروريات دين و مذهب و اتفاق علما اين است كه محمّد بن عبداللّه9 خاتم انبيا است و بعد از آن جناب پيغمبري مبعوث نخواهد شد و بايد شهادت داد در ظاهر و باطن كه او عبد و بندة خدا است كه او را آفريده و رسول او است كه به سوي خلق آخرالزمان فرستاده و حلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت و او صادق و مصدّق است و مقرّر و مؤيّد و مسدّد است از جانب خداوند عالم و آنچه را كه خبر داده در جزئي امور و كلي آنها چه در امور ظاهره باشد كه مردم ميفهمند و چه امور غيبية باطنه باشد كه مردم آن را نفهمند مثل خبردادن به قيامت و جنت و نار و ثواب و عقاب و مبعوثشدن از قبرها با جسمها و روحها و آنچه را كه خبر داده همه صدق است و احتمال دروغي در آنها نيست و از جملة ضروريات مذهب اين است كه او معصوم و مطهر است كه خلاف رضاي خدا را در هيچ حالي و در هيچ عالمي نميكند و شيطان رجيم در وجود مبارك او راهي ندارد فماينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي علّمه شديد القوي ذو مرّة فاستوي و هو بالافق الاعلي ثم دني فتدلّي فكان قاب قوسين او ادني تا آخر اوصاف او9.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 202 *»
فصل
از جملة ضروريات مذهب اثنيعشري اين است كه از براي او9 دوازده خليفه است كه همگي قائمان مقام او هستند در اداي آنچه خداوند جلشأنه از خلق خواسته و ايشان معصوم و مطهر از هر گناهي و عيبي و نقصي هستند و آية تطهير مخصوص به ايشان است و احدي از خلق اولين و آخرين به مقام ايشان نرسيده و نخواهد رسيد مگر پيغمبر آخرالزمان9 كه آقا و سيد و بزرگ كل ايشان است در ظاهر و باطن و ايشان از يك نور و از يك روح و از يك طينت هستند مگر آنكه خواص پيغمبر9 مخصوص او است و ايشان آن چيزهايي را كه مخصوص پيغمبر9 است در ظاهر و باطن دارا نيستند و از همين جهت پيغمبر9 اشرف از كل ايشان است سلاماللّه عليهماجمعين و در مثل اين زمانها ضرورت مذهب به حدي رسيده كه ايشان از جميع انبياي گذشته اشرفند و جميع علوم و اسرار پيغمبران: و علوم و اسرار پيغمبر9 را به ارث بردهاند و در ميان شيعة اثنيعشري هركس بگويد و اعتقاد كند كه عدد ايشان از دوازده كمتر است كافر است و هركس بگويد و اعتقاد كند كه عدد ايشان زياده از دوازده است كافر است و مخلد در آتش
«* ميزان صفحه 203 *»
جهنم است چه اظهار بتواند بكند به آنچه قائل است يا از ترس در دل داشته باشد پس اول ايشان علي بن ابيطالب است صلواتاللّهوسلامهعليه و بعد از او فرزند او امام حسن است7 و بعد از او برادر او حضرت امام حسين است7 و بعد از او فرزند او علي بن الحسين است8 و بعد از او فرزند او محمّد بن علي8 است و بعد از او فرزند او جعفر بن محمّد8 است و بعد از او فرزند او موسي بن جعفر8 است و بعد از او فرزند او علي بن موسي8 است و بعد از او فرزند او محمّد بن علي8 است و بعد از او فرزند او علي بن محمّد8 است و بعد از او فرزند او حسن بن علي8 است و بعد از او فرزند او محمد بن الحسن8 است كه آخر دوازده امام است و زنده است و غايب است و ظهور خواهد فرمود و هنوز غايب است و ظهور نفرموده و او است قائم آلمحمّد عجلاللّهفرجه كه در ظهور خود زمين را پر از عدل خواهد فرمود چنانكه در غيبت او پر از ظلم و ستم است. پس هركس غير از ايشان را امام و خليفه و معصوم داند در مذهب اثنيعشري كافر است و مخلد در آتش جهنم خواهد بود و هركس عدد ايشان را زياده و كم كند كافر است و مخلد در آتش جهنم خواهد بود و هركس ايشان را به مقام پيغمبر9 برساند و
«* ميزان صفحه 204 *»
خصوصيات پيغمبر9 را از براي ايشان بداند غلو كرده و كافر است و هركس ايشان و پيغمبر را صلواتاللّهعليهم به مقام الوهيت و خدايي برساند غالي است و كافر و مخلد در جهنم است و همة ايشان مخلوق خداوند يكتا هستند و خاصان و مقربان درگاه اويند و اشرف كاينات و خلاصة موجودات و اول ماخلقاللّه هستند و رتبة ساير خلق در زير رتبة ايشان است از انبيا: گرفته تا آخر خلق.
و بعد از رتبة ايشان رتبة پيغمبران سلف است و آن رتبه مقام انبيا است و احدي در آن مقام با ايشان شريك نيست و هركس غير از پيغمبران را كه معروف است كه يكصد و بيست و چهار هزارند به مقام ايشان برساند غلو كرده و همة ايشان معصوم و مطهرند ولكن خلاف اولي از ايشان به ظهور ميرسد به خلاف چهارده معصوم مطهر صلواتاللّهعليهم كه خلاف اولي هم از ايشان سرنزند بنا بر مذهب حق پس ايشان خلاف رضاي خداوند نميكنند و خلاف رضاي او نميخواهند و خلاف رضاي او امري و نهيي نميكنند و در همة احوال در جميع مراتب و مقامات معصومند و محفوظند به عصمت و حفظ خداوند جلّشأنه مايشاؤن الا انيشاء اللّه و مايريدون الا ما اراد اللّه لايعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون.
و اگر كسي خيال كند كه ايشان در مناجاتها و عرض حاجات
«* ميزان صفحه 205 *»
خود در نزد خداوند جلّشأنه اقرار به گناه خود كردهاند قبل از اينها گذشته كه نبايد ضروريات يقيني را از دست داد و به متشابهات كلام استدلال كرد پس اگر بخواهي برگرد و در آنچه گذشت فكر كن تا بر بصيرت باشي انشاءاللّهتعالي و از عقب متشابهات مرو كه هلاك ميشوي.
و از جملة ضروريات مذهب اثنيعشري اين است كه اگر كسي اظهار كرد و تصريح نمود كه خلفاي پيغمبر9 دوازده هستند نه كمتر و نه زيادتر به طورهايي كه در ميان شيعيان معروف است بايد از او قبول كرد و نبايد گفت كه تو در دل به زياده از دوازده امام يا كمتر قائلي و اگر كسي چنين گفت خلاف ضرورت مذهب شيعه بلكه خلاف ضرورت دين كرده و خلاف اتفاق علماي اعلام كرده و كافر شده و مخلد در آتش جهنم خواهد بود به همانطور كه در فصل توحيد گذشت اگر خواهي رجوع كن.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 206 *»
فصل
از جملة ضروريات مذهب اثنيعشري اين است كه بعد از غيبت حضرت قائم آلمحمّد كه امام دوازدهم است عجلاللّهفرجه و بعد از وكلاي معين كه در سابق بودند در اين زمانها علماي ابرار و فقهاي اخيار كثّراللّهامثالهم و شيّداللّه اركانهم و اهلكاللّهاعداءهم در هر زماني بعد از زمان وكلاي خاص، نايبان عام امامان هدي: هستند و عدد ايشان معين نيست گاهي در زماني بسيارند و در زماني كمترند و بايد ايشان از ضرورت اسلام و ايمان و اتفاق سابقان از ايشان تخلف نكنند و ايشان معصوم از سهو و خطا و لغزش نيستند و آنچه ميگويند در امر دين و مذهب و در اصول دين و فروع آن بايد متمسك باشند به ضروريات و به كتاب خدا و سنت رسول9 و احاديث ائمة هدي: و تخلف نكنند و هيچيك از ايشان پيغمبر نيستند كه وحي شود به ايشان چيزي و هيچيك امام و معصوم نيستند كه سهو و خطا و غفلت و جهلي از براي ايشان نباشد و هركس يكي از ايشان را يا همة ايشان را به مقام ائمة هدي سلاماللّهعليهم برساند در حق ايشان غلو كرده و بيش از دوازده امام معروف سلاماللّهعليهم به امامي قائل شده و كافر و مخلد در آتش جهنم خواهد بود.
«* ميزان صفحه 207 *»
و از جملة ضروريات مذهب اين است كه اگر كسي تصريح كرد كه احدي از علماي اولين و آخرين از صدر اسلام گرفته تا به حال و تا بعد از اين به مقام عصمت نميرسند و سهو و خطا و غفلت و جهل در ايشان راهبر است و ايشان عالم بهماكان و مايكون نيستند، جايز نيست كه بگويند تو به زبان خود اينها را ميگويي و اين حرفها راست است ولكن تو در دل خود اعتقاد داري كه بعضي از علما مثلاً معصومند و امام سيزدهم هستند و اگر اعتقاد چنين شد كه به غير از چهارده معصوم: ساير علما هم معصوم باشند يا بعضي از ايشان معصوم باشند عدد ايشان از سيزده و چهارده و بيست و سي و صد و هزار خواهد گذشت و هر قدر شخص اول اظهار برائت از اين قول باطل سخيف كند كسي جواب او را بگويد تو در دل به امامان بسيار قائل هستي و بعد از چهارده معصوم: به معصومهاي بسيار قائلي و به اين سبب كافري ولكن ميترسي اظهار كني اعتقاد خود را. پس اگر كسي چنين بنائي گذارد به ضرورت مذهب بلكه به ضرورت اسلام از دين و ايمان خارج است و خلاف آنها را كرده و كافر شده و بسا آنكه كلامي هم از كسي شنيده باشد كه مثلاً گفته امام جمعه چنين كرده و چنين گفته يا شنيده كه او گفته در نزد امام بودم و امام چنين فرمايشي فرمودند و
«* ميزان صفحه 208 *»
مقصود او اين بوده است كه در خدمت فلان پيشنماز بودم و چنين فرمايشي كرد پس اگر از او بپرسي كه مگر تو به امام سيزدهم قائلي و به غير از دوازده امام: كسي را امام ميداني بگويد حاشا و كلا خدا لعنت كند كسي را كه امام را و خليفة رسول9 را به معني خاصي كه معروف است كه ايشان معصوم و مطهرند از هر عيبي و نقصي به غير از امامان دوازدهگانة معروف قائل باشد. ولكن اگر غرض و مرض را كسي پيشنهاد خود كرد كه من خودم از خود او شنيدم كه گفت خدمت امام بودم و مرادش فلان آخوند بود پس كافر است چرا كه فلان آخوند البته امام نيست و اين شخص به امامت او قائل شده پس كافر شده يا بگويد من در كتاب او ديدم كه نوشته و فلان عالم را امام ناميده پس كافر است.
بالجمله اگر كسي انصاف دهد و غرض را كنار اندازد ميداند كه مقصود آن بيچاره اين افتراها كه به او ميبندند نبوده و اينجور افترا بستن و اينجور لوازم از كلام كسي گرفتن از ضرورت اسلام و ايمان و از عادت و سيرت علماي اسلام و ايمان و اتفاقيات ايشان خارج است.
ولكن در آخرالزمان امر به اينجاها كشيده كه اگر كسي را بخواهند ضايع كنند اگرچه لازمة تضييع او خروج از ضرورت را هم
«* ميزان صفحه 209 *»
لازم داشته باشد باكي از آن ندارند چنانكه از براي خود اين فقير اتفاق افتاده كه كسي پرسيد از من اين حديث را كه من مات و لميعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية پس گفت كه مراد از لفظ امام زمان كه در اين حديث است چيست؟ عرض كردم كه اين امام زماني كه در اين حديث است اختصاص به امام دوازدهم ندارد چرا كه در عصر هر امامي هركس آن امام زمان خود را نميشناخت و ميمرد به مردن جاهليت مرده بود پس مراد از امام زمان امام زمان عام است كه در حق همة ائمه: جاري است و در حق پيغمبر9 هم جاري است كه هركس ايشان را نشناسد و بر حال جهل خود بميرد به مردن اهل جاهليت مرده و اهل زمان جاهليت چون حجت خدا را نميشناختند از همين جهت اسم ايشان جهال شده و زمان ايشان زمان جاهليت شد پس هركس جاهل باشد به امام مفترضالطاعة از جانب خداوند البته جاهل مرده و اين امر داخل بديهيات است كه همهكس اين امر را ميفهمد.
و عرض كردم كه اين لفظ امام زمان كه در اين حديث است اختصاصي به پيغمبر9 و ائمة اثنيعشر هم: ندارد چرا كه هركس در زمان حضرت عيسي7 هم اگر حضرت عيسي را نميشناخت كه پيغمبر خدا است و بر حال جهل و ناداني ميمرد
«* ميزان صفحه 210 *»
البته نادان و جاهل مرده بود و هركس در زمان موسي و ابراهيم و نوح و آدم و در زمان هر نبيي و رسولي: كه ميمرد اگر رسول خود را نشناخته مرده بود بسي واضح است كه جاهل مرده بود به حجّت خداي خود و حال آنكه در ميان انبياي سلف به غير از ابراهيم7 كسي امام به معني خاص نبود اگرچه همة آنها پيشواي خلق بودند و امام به معني عام بودند و هركس نميشناخت ايشان را و بر آن حال ميمرد جاهل مرده بود.
و عرض كردم بلكه اين امام زماني كه در اين حديث است اختصاص به معصومين هم ندارد بلكه در هر زماني بايد شخص مكلف بشناسد عالمي از علماي اهلبيت: را كه آن عالم ثقه و امين و عادل باشد كه روايت كند از براي او حلال و حرام خداوند جلّشأنه را حتي در زمان حضور ائمة طاهرين سلاماللّهعليهم چنين اشخاصي بودند و ممكن نبود كه جميع مكلفين در جميع مسائل در جميع اوقات خودشان خدمت امام7 برسند نهايت در زمان حضور به نص خاصي خود ايشان: ميفرمودند كه مثلاً زراره و محمّد بن مسلم و ابوبصير امناي ما هستند و از ايشان اخذ كنيد حلال و حرام را و در آنچه محتاج شديد به ايشان رجوع كنيد و در زمان غيبت علما را نايب عام خود قرار دادهاند و به اسم شخص
«* ميزان صفحه 211 *»
خاص تصريح نفرمودهاند چنانكه فرمودند: من كان منكم ممن قدروي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكماً فاني قدجعلته عليكم حاكماً فاذا حكم بحكمنا فلميقبل منه فانما استخف بحكم اللّه و علينا ردّ و الرادّ علينا الرادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه پس در زمان غيبت ايشان بايد شناخت كسي را كه از شيعيان باشد و نظر كرده در حلال و حرام ايشان و فهميده باشد احكام ايشان را و بايد راضي شوند ساير مكلفين به حكم او و اگر كسي راضي نشد به حكم او و رد كرد حكم او را رد كرده است بر ائمه: و ردّ بر ايشان ردّ بر خدا است و ردّ بر خدا شرك به خدا است پس ردكنندة بر علمائي كه نايب عام امام عليهالسلاماند كافر است و مشرك است و اگر كسي ايشان را نشناسد و اخذ حلال و حرام و احكام را از ايشان نكند و بر اين حال بميرد آيا جاهل به دين و مذهب و جاهل به احكام شرعيه نمرده؟ و اگر انصافي باشد قول اين مدّعي از جملة ضروريات دين اسلام و مذهب و ايمان است و هركس بر اين ادعا ردّ كند ردّ بر اسلام و ايمان و اتفاقيات علماي دين و مذهب كرده و كافر شده.
بالجمله بعد از آني كه آن شخص سائل اينجور عرضها را از حقير شنيد رفت و منتشر كرد كه فلاني به امام زمان نوعي قائل
«* ميزان صفحه 212 *»
است و به امام دوازدهمي قائل نيست و بعضي ديگر هم كه اين سخن را از او شنيدند گفتند كه اگر مقصود فلاني انكار امام دوازدهم7 هم نباشد لازم قول او انكار افتاده، خداوند انصاف عنايت كند به همة دوستان كه اينجور خدشهها را بر يكديگر نگيرند و اگر انصافي باشد انكاري از امامعصر عجلاللّهفرجه لازم قول من نبوده و نيست نهايت آنكه من عرض كردهام كه لفظ امام بر غير ائمة طاهرين: هم استعمال ميشود و همة مردم استعمال ميكنند و امام جماعت ميگويند و امام جمعه ميگويند و استاد در هر علمي را امام آن علم ميگويند پس فقها را ائمة فقه و اصوليين را ائمة اصول و نحويين را ائمة نحو ميگويند و از عرف عام گذشته كه در كتاب خدا و احاديث ائمة هدي سلاماللّهعليهم لفظ امام از براي غير ائمة هدي: استعمال شده چنانكه بر بيغرضان مخفي نيست و ارباب غرض را كه چاره نميتوان كرد خداوند ما و ايشان را به رضاي خود موفق بدارد و السلام علي من اتبع الهدي.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 213 *»
فصل
و از جملة ضروريات مذهب اثنيعشري و اتفاقي جميع علماي اثنيعشري اين است كه هريك از عوام شيعيان كه عالمي از علماي شيعه را كه ثقه و امين و عادل شناخت و او را ناظر در حلال و حرام ائمة انام: و عارف به احكام ايشان يافت ميتواند كه او را تقليد كند در آنچه از ايشان روايت ميكند و اگر شخصي كسي ديگر را به اين صفات مذكوره يافت ميتواند تقليد او كند و اگر ثالثي شخص سيومي را به اين صفات متصف يافت ميتواند او را تقليد كند و بر همين نسق هركس هركس را متصف به اين صفات يافت ميتواند تقليد او كند مادام كه اختلاف در ميان ايشان در كفر و ايمان نباشد و معلوم شد از آنچه گذشت كه سبب كفر، مخالفت ضرورت اسلام يا ضرورت مذهب شيعة اثنيعشري يا مخالفت اتفاقي جميع علماي متقدمين و متأخرين است به شرط آنكه مخالفت از روي غفلت و سهو و نسيان و جهل نباشد چنانكه گذشت و اگر سبب مخالفت يكي از امثال اين عذرها باشد علامت آن را عرض كردم پس رجوع كن و متذكر باش و سبب ايمان موافقت با ضروريات اسلام و ايمان و اتفاق جميع علما است.
«* ميزان صفحه 214 *»
پس شخص عامي اگر فيالجمله شعوري داشته باشد و طالب فهم حق و باطل باشد به آساني ميتواند فهميد كه كدام از مدعيان حق، حق ميگويند و كدام بر باطلند و شخصي كه اينقدر شعور دارد ميپرسد از آن مدعي كه ابتدا به تكفير مدعي ديگر كرده كه تو چرا او را كافر ميداني؟ اگر گفت به جهت آنكه اين شخص خلاف ضرورت اسلام و ايمان و خلاف جميع علما كرده ميپرسد كه خلاف او چهچيز است؟ اگر گفت كه مثلاً خلاف او اين است كه ترك نماز را جايز ميداند كه از جملة ضروريات اسلام است يا گفت مثلاً به عصمت يكي از ائمه: قائل نيست كه از جملة ضروريات مذهب است يا گفت كه يكي از ائمه يا همة ايشان را خدا ميداند كه از جملة ضروريات اين است كه احدي از خلق خدا نيست يا گفت مثلاً كه خلاف او اين است كه عملكردن به قياس را جايز ميداند كه از اتفاقيات جميع علماي شيعه است كه عمل به آن در دين خدا جايز نيست پس آن شخص طالب حق ميپرسد از مدعي طرف مقابل كه آيا تو اينطورها كه فلان شخص دربارة تو ميگويد قائل شدهاي؟ يا اين است كه ميگويد قائلم يا انكار ميكند. اگر ميگويد قائلم در كفر او همين كفايت ميكند و اگر انكار ميكند پس در ايمان او همين كفايت
«* ميزان صفحه 215 *»
ميكند و اگر انكار كرد و مدعي او گفت كه او به ظاهر انكار ميكند و در باطن قائل است به آنچه من دربارة او گفتم پس در اين قول، قول مدعي مسموع نيست چرا كه به خلاف ضرورت دين و مذهب و آيين علماي مذهب رفته و همين در كفر خودش كفايت ميكند اگر غفلتي نكرده باشد و معلوم است كه اگر از روي غفلت چنين نسبتي داده بعد از تنبيه و تذكير از قول خود برميگردد و اقرار به غفلت خود ميكند پس نزاع مرتفع ميشود. و اگر بعد از تنبيه و تذكير از قول خود رجوع نكرد در كفر او همين كفايت ميكند.
و اگر گفت كه تو مقلدي تو را نميرسد كه از من دليل و برهان مطالبه كني من از كلام او چنين ميفهمم كه او كافر است و تو عامي هستي و كلام او را نميفهمي، در جواب بگو كه او هم دربارة تو همين سخن را ميگويد بلكه دليل و برهان هم از براي من بيان ميكند به طوريكه من ميفهمم و ميگويد كه من ابتدا به تكفير او نكردهام و او ابتدا به تكفير من كرده و چون من اقرار دارم كه ضروريات اسلام و ضروريات مذهب و اتفاقيات علما همگي بر حق است و من اعتقاد به آنها دارم پس هركس مرا به اين اعتقاد كافر ميداند چون خلاف ضرورت دين و مذهب و
«* ميزان صفحه 216 *»
آيين علما كرده من او را كافر ميدانم. و بسي واضح است كه كفر و ايمان علامتي نيست در ظاهر بشرة انسان كه با چشم ديده شود بلكه ايمان و كفر بايد از قول و فعل انسان معلوم شود و قول من اين است كه خدا يكي است و او عالم و قادر است و سميع و بصير و خالق و رازق و محيي و مميت و همچنين صاحب ساير صفات خود هست و احدي در ذات او و صفات او شريك نيست و پيغمبر آخرالزمان9 محمّد بن عبداللّه است و او است خاتم پيغمبران و بعد از او پيغمبري نخواهد آمد و او معصوم و مطهر است از هر عيبي و نقصي و اوصياي او ائمة دوازدهگانهاند صلواتاللّهعليهماجمعين كه ايشان هم معصوم و مطهرند از هر عيب و نقصي و هيچيك از ايشان خدا نيستند ولكن مقربان درگاه اويند و به واسطه ايشان رضاها و غضبها و امرها و نهيهاي او به ما رسيده.
پس چون ايشان معصومند و صادقند در خبرهايي كه به ما رسانيدهاند آنچه فرمايش فرمودهاند همه راست است چه آنها را و معني آنها را من فهميده باشم يا نفهميده باشم پس چون ايشان فرمودهاند كه آخرتي هست و در آنجا بهشتي و جهنمي هست و مردم بعد از مردن و پوسيدن بدنهاي ايشان دوباره اجزاي آنها به
«* ميزان صفحه 217 *»
همديگر متصل ميشود و ميسازند آنها را و روحهاي ايشان برميگردد به بدنهاي ايشان و مؤمنين ايشان به بهشت ميروند و مخلدند در آنجا و كافرين ايشان به جهنم ميروند و مخلدند در عذاب آن و در ميان دنيا و آخرت عالمي ديگر هست كه برزخ است در ميان آن دو عالم و اول آن عالم متصل است به دنيا كه در شب اول قبر در قبر مردگان زنده ميشوند و سؤال و جوابي در قبر خواهد شد و نعمت و عذابي در آنجا خواهد بود و آخر آن عالم متصل است به آخرت كه نفخ صور در آنجا ميشود و جميع مردم ميميرند و باز نفخي ديگر ميشود و مردم زنده ميشوند و روحهاي ايشان به بدنهاي ايشان ملحق ميشود و از قبرها بيرون ميآيند و به آخرت پا ميگذارند.
و از جملة خبرها كه از راه ضرورت به ما رسيده اينكه پيغمبر9 به معراج تشريف بردند با همين بدن ظاهري كه مردم او را ميديدند و همة آنچه از امورات غيبيه خبر دادهاند همه حق است و واقع خواهد شد چه معني آنها را بدانيم يا ندانيم.
و همچنين نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكات همگي به طوري كه رسيده اعتقاد دارم و معني آنها را ميفهمم و عمل ميكنم و به قول مطلق آنچه را ائمة هدي: فرمودهاند همه
«* ميزان صفحه 218 *»
حق است و اعتقاد دارم و به آنچه امر كردهاند عمل ميكنم و اگر عمل نكردم خود را گناهكار ميدانم و توبه ميكنم. پس من خود را به واسطة اين اعتقادها مؤمن ميدانم. پس كسي كه مرا كافر ميداند با اين اعتقادات معلوم است كه بعضي از ضروريات را قبول ندارد و اگر قبول داشت فرقي در ميان من و او نبود و مرا كافر نميدانست و معلوم است كه هركس يكي از ضروريات را انكار كند بعد از دانستن كافر است.
و اگر شخص عامي شعوري دارد كه به آساني ميفهمد كه حق با كدام است و اگر شعوري از براي او نيست و معني اختلاف را نميفهمد و اضطرابي در اختلافها كه به حد كفر و ايمان رسيده از براي او حاصل نميشود كه چنين شخصي به اصطلاح مستضعف است و تكليفي ندارد و نبايد تميز حقي از باطلي دهد و علامت مستضعف بودن عدم اضطراب است در اختلافها و علامت آنكه شخص ميتواند تميز حق از باطل دهد و راستگو را از دروغگو جدا كند اضطراب او است پس همينكه در ميان دو قول و در ميان دو شخص مضطرب شد كه آيا كدام از اينها حق است و كدام باطل است معلوم ميشود كه چيزي فهميده كه باعث اضطراب او و تحير او شده و اگر بعد از اضطراب تحقيق امر را نكرد معلوم است كه
«* ميزان صفحه 219 *»
بياعتنائي به دين و مذهب خود كرده و البته بيدين و بيمذهب است و از او مؤاخذه خواهد شد و اگر از باب حيدري و نعمتي و عصبيت و جاهليت و عادت و طبيعت يكي را اختيار كرد و بيزاري از ديگري كرد البته از او مؤاخذه خواهد شد كه چرا بدون دليلي از خدا و رسول9 و ائمة هدي سلاماللّهعليهم محض خويشي و همشهري بودن و محض صرفة دنيايي كه فلان نفع به من ميرساند يا اگر تصديق او نكنم ضرري به من ميرساند تصديق كردي يكي از ايشان را و دشمني كردي با ديگري.
و بسا آنكه به تسويلات شيطان كسي مغرور شود و بگويد مرا چهكار با اين دو نفر كه با هم اختلاف دارند و يكديگر را كافر ميدانند. من شخص ثالثي را اختيار ميكنم كه ساكت است و تكفير هيچيك را نميكند و تصديق هيچيك را ندارد. وچهبسيار مردم كه مغرور شدهاند به امثال اينجور از تسويلات شيطان و غافلند كه آيا آن شخص ثالث مطلقا نميشناسد آن دو را و اختلاف ايشان را نشنيده و اسم ايشان و رسم ايشان به گوش او نخورده؟ اگر چنين كسي است و تو او را ثقه و امين و عادل و راوي از اهلبيت اطهار: ميداني و او را عارف به احكام ايشان ميداني تصديق بكن و رجوعي به آن دو كه يكديگر را تكفير ميكنند مكن و اگر آن
«* ميزان صفحه 220 *»
شخص ثالث آن دو را ميشناسد و اختلاف ايشان را شنيده و فهميده و از علما است و راوي احاديث اهلبيت اطهار است و ناظر در حلال و حرام ايشان است و عارف به احكام ايشان است كه البته از او مخفي نيست ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات علماي فرقة ناجيه پس لامحاله بايد يكي از آنها را كه موافق ضروريات رفته تصديق كند و هريك كه خلاف كرده تكذيب كند. پس امر بازميگردد به همان اختلاف اول كه در ميان بود و تو بايد بفهمي كه كدام موافق ضروريات ميگويند و كدام مخالف ميگويند. و بسا شخص ثالث به سبب بعضي از مصالح خود، خود را به صورت توقف جلوه دهد و اين توقف در واقع بيمعني است يا از روي غفلتي است كه كرده يا مصلحت خود را چنين ديده و اگر نه كسي كه در ولايت شيعة اثنيعشري تولد كرده و پدر و مادر او شيعه بودند و بعد بزرگ شد در ميان شيعيان و به راه و رسم ايشان حركت كرد و به حد بلوغ و رشد رسيد و اعتقادات و اعمال و افعال و اقوال را از ايشان فراگرفت و خود عامل به آنها شد معني ندارد كه كسي توقف در تشيع او كند.
و اگر بگويي كه اينجور انتساب و اتصاف در حق هر دو جاري است، عرض ميكنم كه اگر اختلافي كه به حد تكفير
«* ميزان صفحه 221 *»
برسد نداشتند جاي تصديق هر دو بود و توقف در حق هيچيك معني نداشت مگر در بعض امور كه آيا اهليت از براي حكم دارند يا نه و آيا عادلند يا نه؟ و اما در اصل كفر و ايمان مقام توقف نيست و چون يكديگر را تكفير ميكنند لامحاله به طور حصر عقل يا هر دو راست ميگويند و اين در وقتي است كه هر دو مخالفت ضروريات را عمداً كرده باشند پس هر دو كافرند چون اختلاف به خصوص در كفر و ايمان است يا هر دو دروغ ميگويند و اين صورت هم وقتي متصور است كه هر دو مخالفت ضروريات را عمداً كرده باشند باز هر دو كافرند يا آنكه يكي راستگو است و اين كسي است كه مخالفت ضروريات را عمداً نكرده باشد و يكي دروغگو است و آن كسي است كه مخالفت ضروريات را عمداً كرده باشد و در هيچيك از اين صورتهاي چهارگانه توقف معني ندارد چرا كه ضروريات بر احدي از علما مخفي نيست خصوص علماي كبار.
بالجمله راه حق و باطل واضح است و حق از آفتاب روشنتر است و باطل از شب تاريكتر است ولكن از براي بيغرضان و طالبان حق چنانكه خداوند در فرق ميان حق و باطل به همينطور فرموده: هل يستوي الظلمات و النور و الظلّ و الحرور تا آخر آيه و
«* ميزان صفحه 222 *»
امام7 ميفرمايد:
علم المحجة واضح لمريده |
|||
و اري القلوب عن المحجة في عمي |
|||
و لقدعجبت لهالك و نجاته |
|||
موجودة و لقدعجبت لمن نجي |
|||
و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و من جاهد فانما يجاهد لنفسه و من عمي فعليها و السلام علي من اتبع الهدي.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 223 *»
فصل
از جملة ضروريات دين و مذهب و اتفاقيات علماي ابرار اين است كه ايذاي مؤمنين و مؤمنات و آزار ايشان به چيزي كه مستحق نيستند از جانب شرع جايز نيست چنانكه خداوند ميفرمايد: ان الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقداحتملوا بهتاناً و اثماً مبيناً و ايذاي ايشان ايذاي خدا و رسول است9 چنانكه در اصول كافي در بابي به خصوص معنون است در احاديث بسيار كه خداوند در قدسي ميفرمايد: من آذي لي ولياً فقدارصدني بالمحاربة و دعاني اليها و در احاديث بسيار واقع شده كه اذيت مؤمن اذيت ايشان است سلاماللّهعليهم و حزن او حزن ايشان است و سرور او سرور ايشان است پس اگر اذيت مؤمن اذيت خداي عزّوجلّ است و اذيت پيغمبر است9 بسي واضح است كه اذيت ايشان كفر است چنانكه خداوند ميفرمايد: ان الذين يؤذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه في الدنيا و الآخرة و اعدّ لهم عذاباً مهيناً و معلوم است كه خداوند لعن نميكند مگر كافر را و اذيتكننده را در دنيا و آخرت لعنت كرده پس او كافر است در دنيا و آخرت چنانكه صاحب وسائل در باب ثبوت كفر و ارتداد از حضرت ابيجعفر7
«* ميزان صفحه 224 *»
روايت ميكند در حديث طويلي تا آنجا كه ميفرمايد لعنت نميكند خداي عزّوجلّ مؤمني را و شاهد از قول خداي عزّوجلّ ميآورند كه فرموده: ان اللّه لعن الكافرين و اعدّ لهم سعيراً خالدين فيها ابداً لايجدون ولياً و لا نصيراً . واز آنچه گذشت يافتي كه هركس كه اقرار به ضروريات اسلام و ضروريات مذهب اثنيعشري و اتفاقيات علماي اثنيعشري دارد و تصريح ميكند كه هركس خلاف اين ضروريات كند كافر است ظاهراً و باطناً چنين شخصي مؤمن است و اذيتكردن او بدون استحقاقي به سبب اكتسابي، اذيت خدا و رسول9 و اذيت ائمة طاهرين: است و موذي ايشان ملعون است به لسان خداي عزّوجلّ و ملعون به لسان اللّه كافر است.
و از آنچه گذشت دانستي كه نبايد بگويي من چه ميدانم مؤمن كيست بلي اگر مؤمن را ميشناختم همينطور بود امر او كه گفتي ولكن همة مدعيان ادعاي ايمان ميكنند و يكديگر را لعن و تكفير ميكنند و كدام اذيت از لعن و تكفير بدتر است پس بايد ضروريات را از دست ندهي و مدعيان را به ميزان آن ضروريات بسنجي هركس موافق آمد مؤمن است و هركس مخالف آمد اگر از روي عمد و علم مخالفت كرده كافر است و اين ضروريات علامتهاي واضح و آيات بينات خدا است كه در ميان خلق قرار داده
«* ميزان صفحه 225 *»
كه احتمال خلافي و خطائي و سهوي و نسياني و اغماضي و اجمالي و تشابهي در آنها نميرود و آنها است آيات محكمات كه اصل كتاب خدا است و آنقدر واضح است كه براي احدي از اهل حل و عقد و صاحبشعوران مخفي نيست و اگر كسي اندك شعوري داشته باشد و اعتنائي به ديني و مذهبي داشته باشد بر او ضروريات دين و مذهب و آيين علماي اخيار مخفي نيست چه جاي كساني كه سوادي دارند و درسي خواندهاند. پس هركس بگويد امر دين و مذهب بر من مشتبه مانده همانا كه طالب نبوده و دروغگو است چرا كه خداوند امر را به اشتباه نگذارده و واضح فرموده و چهچيز واضحتر از ضروريات است كه هيچ اختلافي در آنها نيست. پس هركس موافق با آنها تكلم كرد و مخالفتي از آنها نكرده ميدانيم يقيناً كه مؤمن است و هركس دربارة چنين كسي اظهار توقف كند كه من نميدانم مؤمن است يا كافر است خود او اگر جاهل و غافل نباشد كافر است چرا كه كتمان بينات واضحات كرده كه ضروريات لائحات باشد چنانكه خداي عزّوجلّ ميفرمايد: ان الذين يكتمون ما انزل اللّه من البينات و الهدي من بعد ما بيّنّاه للناس في الكتاب اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون الا الذين تابوا و اصلحوا و بيّنوا فاولئك اتوب عليهم و انا التوّاب الرحيم ان الذين كفروا و
«* ميزان صفحه 226 *»
ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة اللّه و الملائكة و الناس اجمعين خالدين فيها لايخفّف عنهم العذاب و لا هم ينظرون ترجمة آية شريفه اين است كه به درستيكه كساني كه كتمان ميكنند و ميپوشانند چيزي را كه خدا نازل كرده و فروفرستاده از آيات و علامات واضحه و هدايت از بعد آن چيزي كه نمايان كرديم او را از براي مردم در كتاب ايشانند كه لعنت ميكند ايشان را خدا و لعنت ميكنند ايشان را جميع لعنتكنندگان مگر كساني كه از كتمان خود توبه كردند و اصلاح كردند آنچه را كه افساد در آن كرده بودند و بيان كردند و تصريح كردند كه ما كتمان كرده بوديم و افساد منظور ما بود پس ايشانند كه توبه ميكنيم بر ايشان و قبول ميكنيم توبة ايشان را و منم بسيار قبولكنندة توبه و بسيار رحمكننده. به درستيكه كساني كه كافر شدند و مردند و حال اينكه كفار بودند ايشانند كه بر ايشان است لعنت خدا و ملائكه و جميع مردمان، مخلدند ايشان در جهنم، خفيف و سبك نميشود عذاب ايشان و مهلت داده نميشوند و نظر رحمت به ايشان نميشود.
و اگر در فصلهاي گذشته فكري كرده باشي و فراموش نكرده باشي مضمون آنها را ميداني كه اين ضروريات مقررة مسددة مؤيدة از جانب خداي عزّوجلّ و رسول او9 و حجج او صلواتاللّهعليهم
«* ميزان صفحه 227 *»
از جميع معجزات انبيا و مرسلين و اولياي مكرمين بالاتر است چرا كه اصل آن معجزات را از براي اثبات اين ضروريات آوردهاند و اين ضروريات نتيجه و خلاصة كل آنها است و آنها را به عمل آوردهاند از براي اثبات همين ضروريات و اين ضروريات مقرّرند و مصدّقند و مسدّدند و مؤيّدند از جانب او كه هيچ شك و شبههاي در آنها راهبر نيست نزد شيعيان اثنيعشري پس چنين امر واضحي را كسي كه كتمان كند و بپوشاند بدتر است از كسيكه ميپوشاند معجزات فردـفرد را در زمان حضور صاحب معجز7 و ملعون است و كافر است و دليل بر اينكه ملعون به لسان خداوند كافر است علاوه بر احاديثي كه در اين باب وارد شده صريح آية ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة اللّه است و خداوند تصريح فرموده و حصر فرموده لعنت خود را بر كفار پس هر كه را كه خداوند لعن كرد البته كافر است.
پس كتمانكننده و پوشانندة ضروريات واضحات ملعون و كافر است مگر آنكه پيش از مردن از كتمان خود برگردد و كساني را كه به سبب كتمان خود گمراه كرده بود و اموري را از شريعت كه به سبب كتمان خود فاسد كرده بود اصلاح كند و گمراهان را برگرداند و بدون تدليس به طور واضح و آشكار بگويد كه من
«* ميزان صفحه 228 *»
كتمان كرده بودم و فلان امر را فاسد كرده بودم و مردم را گمراه كرده بودم و حال توبه ميكنم و پشيمانم و اگر تمام آنچه كه خداوند عالم فرموده به عمل نياورد مثل اينكه پشيمان شد و توبه كرد ولكن اصلاح نكرد آنچه را و آنكه را كه فاسد و گمراه كرده بود يا اين كار را هم كرد ولكن به طور تدليس در امر خود كه من سابقاً هم انكاري نداشتم از حق ولكن امري بر من مشتبه شده و در واقع مشتبه نشده باشد و به اينطوري كه در آية شريفه ميبيني عمل نكند و بميرد پس او در نزد خداوند تائب واقعي نيست و كافر است و مرده است بر كفر و ملعون خداي عزّوجلّ و جميع ملائكه و جميع مردم است و مخلد است در آتش جهنم و تخفيفي از براي عذاب او نيست و هرگز او را مهلتي نميدهند كه آسوده شود از عذابي كه بعد او را عذاب كنند و بر او نظر رحمت نكنند.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 229 *»
فصل
از جملة ضروريات دين و مذهب و آيين علماي متقدمين و متأخرين اين است كه عبادت و بندگي بندگان، مخصوص ذات خداوند عالميان بايد باشد پس او است معبود بر حق و هر معبودي از مادون عرش او گرفته تا منتهاي زمين او آنچه باشد باطل است مگر وجهي را كه قرار داده كه تخلف از آن نكنند و او را به تنهايي و يگانگي عبادت كنند و هركس غير او را عبادت كند كافر است و او است عادلي كه هيچ ظلمي از براي او روا نيست و محتاج به ظلمكردن كسي نيست و او است صاحب فضل كه با مؤمنان به فضل و رحمت خود معامله ميكند در دار آخرت و جميع خلق در محشر محشور ميشوند با روح و بدن و هركس انكار بعث يكي از اينها را بكند يا حشر هر دو را انكار كند كافر است و با روح و بدن در آتش جهنم مخلد خواهد بود و همچنين از جملة ضروريات اين است كه پيغمبر9 با بدن مبارك خود تشريف بردند به معراج و هركس معراج او را يا جسمانيبودن معراج او را انكار كند در ظاهر يا اعتقاد كند در دل كه جسماني نبوده يا مطلقا نبوده كافر است و مخلد در آتش جهنم خواهد بود با جسم و بدن و روح خود.
«* ميزان صفحه 230 *»
و از جملة ضروريات اين است كه اگر كسي به اينها و ساير ماجاء به النبي9 اقرار كرد و مخالف آنها را كافر دانست و كسي گفت كه اين شخص آنچه در دل دارد انكار اينها است يا انكار بعضي از اينها است ولكن به ظاهر اينطور ميگويد به ضرورت دين و مذهب و آيين علماي اثنيعشري خود آن شخص دويمي كافر است كه خلاف ضروريات را كرده كه از دل خبر داده و حال آنكه حكم اسلام و ايمان و كفر و تكفير و غير اينها همگي بر ظاهر است مگر جاهل يا غافل باشد يا عذر موجهي داشته باشد و علاوه بر اين، اين سخن را طرف مقابل هم ميتواند به تو برگرداند و بگويد تو در دل يهودي هستي و كلمات اسلاميه را بر زبان جاري ميكني و اعتباري به ظاهر اين كلمات تو نيست اگر اينجور حرفها دليل است چرا از هر دو سمت دليل نيست و اگر دليل نيست كه چرا دليل خود قرار دادهاند.
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
«* ميزان صفحه 231 *»
فصل
و از جملة خلاف ضرورتها اينكه شخص معيني خلافي از او ظاهر شود پس آن خلاف را نسبت به كسي ديگر دهند يا به كل طايفه نسبت دهند و اين قاعده در هيچ ديني و مذهبي نيست بلكه در دولتهايي كه نظمي داشته باشد سلطان با نظم چنين حكمي نميكند و كسي را به خلاف ديگري نميگيرد ولكن در آخرالزمان اين قاعده را در حق مؤمنان جاري كردند و ميكنند كه خلاف شخص معيني را نسبت به كل طايفه ميدهند بلكه نسبت به آن عالمي ميدهند كه اين طايفه تقليد از او ميكنند و حال اينكه به ضرورت دين و مذهب و اتفاق جميع علماي ابرار و عقلاي اخيار اينجور سلوك خلاف قواعد اسلام و ايمان و خلاف متعارفات ميان انام است و يهود و نصاري و مجوس از اين قاعده وحشت ميكنند چه جاي مسلمين و چه جاي مؤمنين پس اگر جاهلي يا غافلي از ما خلافي گفت يا خلافي كرد ميگويند ما خودمان ديديم و شنيديم از خودشان كه فلان خلاف را گفتند و فلان خلاف را كردند و عمل و قول يك جاهل غافلي را حجت و تمسك خود قرار ميدهند در قدح علماي ما و اينقدر شعور به كار نميبرند كه اگر اين قاعده بايد
«* ميزان صفحه 232 *»
متبع باشد چرا در حق خودشان جاري نميكنند و اگر متبع نيست چرا در حق ما جاري ميكنند و حال آنكه خداوند در كتاب خود فرموده: و لاتزر وازرة وزر اخري آيا در ميان جماعتي كه تقليد يكنفر عالمي را ميكنند اگر كسي گناهي كرد آن گناه را همة مقلدين كردهاند يا آن گناه را عالم ايشان كرده؟ و آيا در ميان جماعت شيعه اگر كسي گناهي كرد همة شيعه آن گناه را كردهاند و ائمه: آن گناه را كردهاند؟ و اگر در ميان جماعت مسلمين كسي گناهي كرد آيا همة مسلمين آن گناه را كردهاند و پيغمبر9 آن گناه را كرده؟ و اگر در ميان خلق خداوند عالميان كسي گناه كرد آيا همة خلق آن گناه را كردهاند و خداي عزّوجلّ آن گناه را كرده؟ ولكن اين قاعده در همه متروك و غيرمعقول است تا آنكه نوبت به ما فقراي ضعفا برسد پس چون نوبت به ما رسيد اينجور قواعد دربارة ما جاري است كه اگر با يكي از ماها بد باشند همه را به آن واسطه بد ميدانند و شايد كه سبب عداوت هم همين بوده كه فلان شخص از در دكان او گذشته و از او گوشت نخريده يا نان نخريده و امثال اينها، مثل آنكه كسي در كار خود حوزه داشته فلان شخص در حوزة او داخل نشده پس بايد همة مقلدين بد باشند و عالم ايشان هم بايد بد باشد. يا احدي از ما نسبت به كسي دشنامي داده
«* ميزان صفحه 233 *»
مثلاً و بيادبي به شخص بزرگي كرده پس بايد همه را نسبت داد كه اعتقادشان اين است كه به فلان شخص بزرگ بايد بيادبي كرد پس چون فلان شخص بزرگ مسلّم بوده كه خوب آدمي است پس همة اين جماعت بد شدند به جهت آنكه يكنفر از ايشان به آن شخص خوب بيادبي كرده.
و كاش اينجور قواعد را جهال و عوام جاري ميكردند خداوند صبري دهد كه كساني كه محل اعتناي جهال هستند اينجورها جاري ميشوند حتي آنكه كتابي از علماي ما را از كساني كه اعتنائي به او هست ديده بود و به زعم خود ردّ نوشته بود كه اولاً آن ردّها ردّ بر خيالات خودش بود و دخلي به آنچه در كتاب عالم ما نوشته شده بود نداشت پس چون به خيال خودش ردّهاي خود را به آن كتاب وارد آورده بود بعد حكمي جاري كرده بود كه از اين جماعت بايد اجتناب كرد و به اين جماعت تهمتزدن حلال است پس اگر نماز ميكنند و شما ببينيد بگوييد كه ما ديديم زنا ميكنند و اگر ديديد كه روزه ميگيرند بگوييد كه ما ديديم شراب ميخورند و اگر ديديد نماز شب ميكنند بگوييد كه ما ديديم كه دزدي ميكردند.
پس شما را به خدا نظري در اين فتوي بكنيد كه اولاً صاحب
«* ميزان صفحه 234 *»
كتاب داد ميكند و قسم ياد ميكند كه آنچه كه تو خيال كردهاي از كتاب من، خيال تو است و من چنين چيزها را قصد نكردهام و اگر معني كلام من آن باشد كه تو خيال كردهاي مردود است و من هم از آن معنيها بيزارم و ثانياً اينكه تو كتاب يكنفر را ديدي و ردّ كردي و به خيال خام خود صاحب كتاب را بر باطل دانستي با ساير علماي اين طايفه چكار داري؟ و چرا حكم بغير ماانزلاللّه را دربارة همه جاري ميكني؟ و حال آنكه كتابهاي همه را نديدهاي و بسياري از علماي ايشان با يكديگر در مسائلي چند اختلاف دارند بلكه ساير علماي اين طايفه مثل صاحب كتاب نگويند آن بيچارهها را از اسلام و ايمان خارج دانستي بدون قواعد اسلام و ايمان و ثالثاً كه تو ميداني كه مقلدين او چون او را خوب دانستهاند تقليد از او ميكنند و آنها از آن خيالي كه تو دربارة عالم ايشان گمان كردهاي كه همة آن كفر است خبر ندارند و همه شيعة اثنيعشري هستند و چون عالم خود را ناظر حلال و حرام و عارف به احكام اهلبيت: ميدانند از اين جهت تقليد از او ميكنند چرا بايد خارج از اسلام و ايمان باشند بدون برهان اسلام و ايمان؟ و اصل مسألة تقليدكردن تقليدي نيست بيچارة مقلدين چه كردهاند اجتهاد و كوشش كردند چنين يافتند كه فلان عالم جايزالتقليد است نهايت به گمان تو اشتباهي
«* ميزان صفحه 235 *»
كرده باشند و اشتباه در ميان كساني كه معصوم نيستند مقسوم است و همة علما هم اشتباه كردهاند و ميكنند و به سبب اشتباه كافر نميشوند به اعتقاد جميع مخطّئه تو اگر از جماعت مخطّئه خود را محسوب ميكني نهايت خطاي كسي را كه فهميدي بيان كن چرا او را تكفير ميكني و فحاشي را شيوة خود قرار دادهاي. همة علما خطاي علمي را برخوردهاند و تكفير نكردهاند و ايشان را نافذالحكم و جايزالتقليد ميدانند تو چرا از جماعت و اجماع علما خارج شدهاي؟ و دست از ضروريات دين و مذهب برداشتهاي؟ و اگر خود را از جماعت مصوّبه محسوب ميكني چرا تصويب خود را ميكني و تصويب غير را نميكني.
بالجمله در آخرالزمان كار به اينجاها انجاميده و بسياري از مردم كه از روي طبايع خود رفتهاند و حيدري و نعمتي شدهاند و بسياري هم مشغول به كار و بار دنياي خود هستند و كرندي هستند چنانكه از كسي پرسيدند كه تو شيعهاي يا سني گفت من كرندي هستم نه شيعهام و نه سني و بسياري هم اظهار تحير ميكنند كه ما نميدانيم حق با كيست و كاش ميدانستيم و پيروي ميكرديم و بسياري هم چنين خيال كردهاند كه اين اختلافها از جانب جهال مريدان هر سمتي است و خود علما اختلافي ندارند و بسياري هم
«* ميزان صفحه 236 *»
كه خودشان اهل غرض و مرضند و الحادها ميكنند. حال تو هم هريك را كه ميخواهي اختيار كن اما حق و اهل حق كه به اتفاق كل در عالم هست حال فكر كن كه آيا خداي عزّوجلّ پرده بر روي آن پوشيده يا آنكه آن را از آفتاب روشنتر و از روز ظاهرتر قرار داده؟ و خيري در مردم نيست كه چشم خود را بر هم ميگذارند و ميگويند ما متحيريم يا از راهي كه قرارداد خدا است نميروند و نميرسند و اگر در آنچه گذشت فكر بكني خواهي يافت كه از براي طالبان حق، حق از آفتاب روشنتر است و خداوند محل تحيري در دين خود باقي نگذارده و حجت خود را بر خلق تمام كرده و از گفتن اينكه ما متحيريم و حجت خداوند تام نيست حجت خداوند ناقص نخواهد شد.
پس به همينقدر اكتفا ميشود كه مورث ملال حال دوستان نشود و السلام علي من اتبع الهدي.
و صلي اللّه علي محمّد و آله خير الوري
و علـي اشياعهم سبل الهـدي و اولـي النهـي
و لعنة اللّه علي اعدائهم و اتباعهم في الاخرة و الاولي
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
فهرست مطالب
مقدمه: مقصود از تصنيف كتاب ……………………………………………………………………………………………………………………………1
فصل: براي رفع هر اختلافي ميزاني كه مورد قبول طرفين باشد لازم است …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..33
فصل: ميزان در هر اختلافي بايد با آن تناسب داشته باشد ……………………………………35
فصل: ميزان خوبي و بدي و كفر و ايمان و عدالت و فسق ………………………………43
فصل: عقل در چه اموري ميزان است؟ …………………………………………………………………………………………………49
فصل: در بين شيعه اثنيعشري رسولاللّه و ائمه هدي: ميزان ميباشند ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..52
فصل: آيا در زمان غيبت براي رفع خلافها ميزاني در دست هست يا نه و اگر هست چيست؟ …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..57
فصل: ميزان در اين زمان بايد همگاني بوده و ويژه جمعي خاص نباشد ………..59
فصل: ميزان هنگامي نتيجهبخش است كه طرفين از اغراض و امراض خويش چشم بپوشند …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….65
فصل: ميزان اين زمان هم مثل ساير زمانها رافع خلاف ميباشد ……………….68
فصل: نظر به اينكه هر مدعي خود را حق و مخالف خويش را باطل قلمداد ميكند، لازم است كه حق واضح و براي طالبان آن مخفي نباشد ..73
فصل: مطالب اين كتاب كاملاً كلي بوده و به منظور اثبات حقيت طائفه و يا شخص معيني نوشته نشده است ………………………………………………………………………………………………………..78
فصل: امروز ميزان ضروريات دين و مذهب است كه همگاني بوده و عالم و عامي طائفه حقه آن را قبول دارند …………………………………………………………………………………………..80
فصل: احقاق حق و ابطال باطل با خداوند است و به وسيله تسديد و تقرير خداوند معجزه از سحر ممتاز ميگردد …………………………………………………………………………..115
فصل: توضيحي در مطلب فصل پيش و اينكه خداوند به وسيله برهان يقيني حقانيت حق و بطلان باطل را چنان واضح مينمايد كه راههاي شبهه و شك را در هر يك مسدود ميسازد ……………………………………………………………………………..136
فصل: تقرير و تسديد خدا برهاني است تامّ كه خدشهبردار نيست …………..142
فصل: درجات ضرورت و اقسام آن (ضرورت اسلام و مذهب و علما) ..147
فصل: نتيجه اين درجات اين است كه بايد علما معتقد به ضرورت شيعه بوده، و علما و شيعه بايد معتقد به ضرورت اسلام باشند. اختلاف در فروع كفر و فسق نبوده و ميزاني هم براي رفع آن در دست نيست ……………………………….152
فصل: ضرورت گاهي لفظ و معنايش هر دو ضروري است و گاهي لفظ آن ضروري ميباشد ……………………………………………………………………………………………………………………………………………155
فصل: ضروريات محكمات است و بايد همه متشابهات را به آنها ردّ نمود چنانكه قانون در متشابهات و محكمات قرآن چنين است ……………..170
فصل: مراتب ضروريات در وضوح و خفاء و نسبت به امكنه و ازمنه و اشخاص مختلف ميشود و به طور كلي ضروري به تدريج به حد ضرورت ميرسد …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….184
فصل: معذوريت جاهل و غافل و ناسي و ميزان كلي در اين نوع معذوريتها ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………190
فصل: امروز ميزاني كه از طرف خدا و رسول و ائمه: مقرّر گرديده ضروريات اسلام و مذهب و علماء اثنيعشري ميباشد و هر دليلي به ضميمه تقرير معتبر ميگردد …………………………………………………………………………………………………………………………………196
فصل: يكتايي خدا در ذات و صفات و افعال و عبادت ضروري مذهب و اسلام بلكه ضروري اديان است ………………………………………………………………………………………………………………197
فصل: نبوت و خاتميت و عصمت و طهارت و عبوديت محمّد بن عبداللّه9 و ابديبودن شريعت او ضروري اسلام و مذهب و اتفاقي علما است …………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….201
فصل: دوازدهبودن خلفاء حضرت محمّد9 كه معصوم و مطهرند و همه از نور و طينت او ميباشند از ضروريات مذهب اثنيعشري است …………….202
فصل: از ضروريات مذهب شيعه است كه در غيبت صغري وكلاي معيني بودند و در غيبت كبري علماي ابرار و فقهاي اخيار نواب عام ائمه هدي: ميباشند ………………………………………………………………………………………………………………………………………………206
فصل: ضروري مذهب و اتفاقي علما است كه عامي ميتواند تقليد كند هر عالمي از علماي اثنيعشري را كه ثقه و امين و عادل و ناظر در حلال و حرام ائمه هدي: و عارف به احكام ايشان باشد ………………………213
فصل: ضروري دين و مذهب و اتفاقي علما است حرمت اذيت مؤمنين و مؤمنات بدون استحقاق و ملعونبودن اذيتكنندة ايشان به زبان خدا و ملعون و كافربودن كسي كه ضروريات واضحه را كتمان نمايد ……………….223
فصل: از ضروريات دين و مذهب جسماني بودن معاد و معراج است و هر كس آن را انكار نمايد يا غير اين اعتقاد داشته باشد كافر بوده و در جهنم مخلّد خواهد بود و نيز اگر كسي موافق با ضروريات را كافر بداند خود كافر ميباشد ……………………………………………………………………………………………………………………………………………….229
فصل: ضروري دين و مذهب و اتفاقي عقلا و علما و اهل اديان است كه اگر شخصي خلافي كرد خلاف او را نبايد به ديگري يا به جمعيتي كه آن شخص بسته به آنها ميباشد نسبت داد ……………………………………………………………………….231
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
٭٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭٭
٭٭ ٭ ٭ ٭٭
٭٭٭