03-02 رسائل فارسی جلد سوم – رساله موضح ـ مقابله

موضـح

 

از مصنفات:

عالم ربانی و حکیم صمدانی

مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی

اعلی‌الله مقامه

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 82 *»

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و الصلوة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین

و لعنة اللّٰه علی اعدائهم ابد الٰابدین.

اما بعـد؛ مخفی نماند که چون خداوند عالم جلّ‏جلاله و عمّ‏نواله نعمت خود را عامّ و حجت خود را تمام و امر خود را بالغ و راه به سوی خود را واضح قرار داده در میان خلق خود، به طوری‏ که هیچ نقصی در حکمت او نیست، و هیچ ناتمامی و نارسایی در حجت و امر او نیست، و هیچ خفائی از برای راه به سوی او معقول و منقول نیست؛ پس در زمان حضور معصومین؟عهم؟ حجت خود را به واسطه ایشان بر خلق تمام کرد و به حدّ کمال رسانید و الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا را نازل فرمود، اگرچه منافقان در میان خلق بودند و کردند آنچه کردند و ندانستند که چه کردند. چنان‌که سلمان علیه‏الرحمة به زبان فارسی گفت، و دست بر

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 83 *»

دست زده این دُرّ را می‏سفت. و چون منافقان دیدند که راه احتجاجی بر اهل حق ندارند و خواستند گِلی بر روی آفتاب تابان بمالند، چاره‏ای جز این ندیدند که باب افترای بر خدا و رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ را بر روی خود مفتوح کردند. به رسول خدا؟ص؟ بستند که چنین گفته و به ولیّ او؟ع؟ بستند که چنان کرده؛ تا به این سرحد رسانیدند که حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه غسل جنابت نمی‏کند و شب‌ها دزدی می‏کند. و در عاقبت کار از برای تابعان ایشان هم معلوم و آشکار شد افتراهای بزرگانشان، به طوری ‏که بسا آنکه در این زمان انکار کنند آن افتراها را و نسبت دهند که خود شیعه این افتراها را از زبان بزرگان ایشان بسته‏اند.

باری، بر همین منوال به اتفاق عقل و نقل سنة اللّه التی قدخلت من قبل فلن‌تجد لسنة اللّه تبدیلا و لن‌تجد لسنة اللّه تحویلا خداوند عالم جلّ‏شأنه حجت خود را بر خلق تمام فرمود و به حدّ کمال رسانید، و راه به سوی خود را واضح کرد به وجود راویان اخبار و ناقلان آثار در قرون و اعصار رحلت و غیاب حجج؟عهم؟.

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 84 *»

پس در هر عصری عدولی چند از جانب ایشان در میان خلق بودند که نفی کردند از دین ایشان تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را به طوری ‏که راه احتجاجی از برای غالین و مبطلین و جاهلین و سایر خلق باقی نماند.

و از جمله آن عدول، مرحوم شیخ احمد احسائی و مرحوم سید و مرحوم آقای کرمانی اعلی‌اللّه‌مقامهم و انار برهانهم و رفع فی دار الخلد اعلامهم و سایرین بودند، که نفی کردند از دین مبین ائمه طاهرین صلوات‏اللّه علیهم اجمعین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را، به طوری ‏که احدی از ایشان نتوانستند خدشه‏ای بر آن عدول بگیرند و راه احتجاجی از برای ایشان باقی نماند. و خواستند گِلی بر روی آفتاب بمالند و آبی گل کنند تا بتوانند ماهی بگیرند، پس اقتدا کردند به پیشوایان خود و «کم ترک الاول للآخر»، پس ناچار شدند تا آنکه باب افترای بر آن عدول را بر روی خود مفتوح کردند. پس بعضی از ایشان گفتند که آن عدول غلو کرده‌اند در دین و حضرت امیر؟ع؟ را خدا می‏دانند. و بعضی گفتند که آن عدول به معاد

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 85 *»

جسمانی قائل نیستند. و بعضی گفتند که به معراج جسمانی قائل نیستند. و به بعضی گفتند مال مردم را بر خود حلال می‏دانند. و به بعضی گفتند که زن مردم را بر خود حلال می‏دانند. و به بعضی چیزهای دیگر گفتند که یک‏وقتی آن افتراها جمع شد و شمرده شد سی ‌افترا بود، و از مرحوم آقای بزرگوار­ سؤال شد و ایشان رساله‏ای در رفع آن شبهات مرقوم داشتند و اسم آن را «سی‌فصل» گذاشتند و تبری از آن افتراها فرمودند و راه حق را به مردم نمودند.

و از جمله افتراهایی که مخالفین بسته بودند این بود که آن عدول می‏گویند که بعد از ائمه طاهرین؟عهم؟ حاکم شرع و ناطق در میان خلق باید یک‏نفر باشد، که اهل شرق و غرب عالم باید رجوع کنند به آن یک‏نفر، و امر شرع منحصر باشد به او و حکومت و امر و نهی جمیع مردم باید منحصر به او باشد، و باقی مردم باید صادر از امر آن یک‏نفر باشند. نهایت بعضی روایت بايد کنند قول او را از برای بعضی دیگر، و بعضی باید روایت بعض را بشنوند و اطاعت کنند. و این افترا هم مانند سایر افتراها رسید به مشایخ+ و تبرّی کردند از آن مانند

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 86 *»

تبرّی از سایر افتراها، و در کتب ایشان ثبت و ضبط بود، تا در این زمان محنت‌توأمان که رساله‏ای به نظر رسید که در آن رساله، این افترا را خواسته بود اثبات کند در حق خود که قائل به این قول است.

پس این خاکسار به یکی از کسانی که در لباس اهل علم بود گفتم که این قول قول مشایخ ما+ نیست، و به حسن ظنی که به شعور و انصاف او داشتم گمان می‏کردم که تصدیق مرا خواهد کرد. او در مقابل عرض من گفت که این مطلب افترای بر آن عدول نیست و در کتاب خود، همین مطلب را اثبات کرده‏اند به زبان عربی. و بعضی می‏گویند که صاحب این رساله فارسی، عمداً همان عبارت عربی ایشان را بعینها ترجمه کرده به زبان فارسی، و ننوشته است که من ترجمه کرده‏ام عبارت عربی مشایخ را به جهت امتحان مردم، تا بعضی انکار کنند او را و بعد معلوم شود که انکار بر او انکار بر عبارت عربی مشایخ است.

باری، آن شخص و امثال او در مجالس و محافل آن افترا را گفتگو کرده و نسبت به مشایخ+ دادند، تا آنکه به تدریج اين افترا منتشر شد در اطراف و رسید به بلاد بعیده، به طوری ‏که بعضی از اهل بلاد

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 87 *»

بعیده از این حقیر سؤال کردند و جواب نوشتم، و از قول بعضی از مشایخ+ شاهد آوردم و عبارت ایشان را بعینها نوشتم و جای آن عبارت را نمودم که در کدام موضع از کدام کتاب است. و از آن‌جمله رساله‏ای نوشتم و مطلب حق را در آن واضح کردم و آن را به «ایضاح» نامیدم، پس دوست داشتم که رساله‏ای دیگر بنویسم و عبارت عربی بعضی از مشایخ+ را بعینها در آن نقل کنم، و حاصل معنی آن عبارات را به فارسی ترجمه کنم و آن را «موضح» آن ایضاح بنامم، تا آنکه هرکس عربی می‏داند عبارت عربی را مطالعه کند و هرکس عربی نمی‏داند عبارت فارسی را ملاحظه کند، و بداند که حکومت شرعیه انحصاری در فرد ندارد، و این قول قول عدول نافین نیست و افترائی است به ایشان بسته شده، و ساحت ایشان منزّه و مقدس و مبرّا است از این قبیل نسبت‌ها.

چنان‌که بعضی از اجلّاء همین مطلب را از بعضی مردم شنیده و به مرحوم نظام‏العلماء حاج میرزا محمود; نوشته و از ایشان دفع این فساد را خواسته، و ایشان همان نوشته او را فرستاده‏اند خدمت یکی از مشایخ

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 88 *»

اعلی‌اللّه‌مقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه و انار برهانه و رزقنا اذعانه و از ایشان رفع این غائله را خواسته‏اند. پس آن بزرگوار­ عبارت آن شخص را بعینها نقل فرموده، و در تلو هر فرقه جوابی فرمایش فرموده‏اند با دلیل و برهان. پس عبارتی که فرمایش فرموده‏اند این است که می‏فرمایند: «و قدبعث الیّ کتاباً  آخر لبعض السّادة و قدتعرّض علیّ او علی اخوانی و اصحابی احبّ الجواب عنه.» یعنی: جناب نظام‏العلماء فرستاد از برای من نوشته‏ای دیگر را که بعضی از آقایان به او نوشته بود، و به تحقیق ‏که متعرض من یا متعرض برادران و اصحاب من شده بود در آن نوشته، دوست داشتم که جواب او را بنویسم.

باری، پس عبارت آن بزرگوار­ که مشتمل است بر نقل از نوشته آن شخص و جواب خود ایشان با ترجمه آنها نقل می‏شود، و ابتدای آن این است که می‏فرمایند: «و قدبعث الیّ کتاباً  آخر لبعض السادة و قدتعرّض علیّ او علی اخوانی و اصحابی احبّ الجواب عنه هنا فی‌الجملة. قال مکاتباً مخاطباً له ایّده

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 89 *»

اللّه: یا نظام‏العلماء و معلّم الفضلاء قداشتهر بین اجلاف الطلاب و یزعم البعض انهم من المنتسبین الی اتباع السید السند و العالم الربانی المعتمد حاج سیدکاظم المرحوم­ قول باطل و کاسد و کذب و افتراء و غلط علی ما ینقل عن بعضهم انّه یجب ان‏یکون فی زمان الغیبة عالم عارف یأخذ و یستفیض کلّ ما وصل الی الامام؟ع؟ من العلوم و الاحکام و سائر الفیوضات بالتمام ثم یفیض هو الی ما دونه من الرعیة و المکلفین حسب استعدادهم.»

حاصل معنی بعضی از این عبارات که مدخلیت به اصل مقصود سائل دارد این است که: مشهور است در میان بعضی از طلاب که گمان می‏کنند خود را از منتسبین تابعین سیدمرحوم­ قولی باطل و کاسد و دروغ و افترا و غلط بنابر آنچه نقل می‏شود از ایشان، و آن قول باطل این است که می‏گویند واجب است که در زمان غیبت امام؟ع؟ عالمی باشد عارف که اخذ کند و مستفیض شود جمیع آنچه می‏رسد به امام؟ع؟ از علم‌ها و احکام و سایر فیض‌ها بالتمام. پس آن عالم افاضه کند به کسانی که پست‏ترند از او از مکلفین

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 90 *»

به حسب استعداد و قابلیتشان.

«اقول: بعد الاغماض عن اعجمیة عباراته و رکاکة الفاظه یظهر من عباراته انه سمعه بالنقل عنهم و اشتهر بین الناس و رب مشهور و لا اصل له لاسیما فی هذا الاوان الذی قدکثـر فیه الافتراء و الکذب و البهتان و شهادات بالزور و عدم العیان و وقع بین المسلمین التخاصم و التشاجر و التنازع و التحاور و استحل بعض الافتراء علی البعض استیصالاً له و اطفاءً لنائرته فکیف یجوز مع هذه الاحوال القبول للاقوال و الاصغاء الی قیل و قال.

ثم ان هذا القول من ایّ رجل کان غلو قطعاً فی حق الشیعة و اصعاد للشیعة الی مقام الامامة. و کیف نقول بهذا القول و نحن الذین نروی انه لم‌یظهر من فضائلهم و علومهم الی جمیع الشیعة الّا الف غیرمعطوفة و نروی عدة اخبار ان الامام لایوصف و نقول ان حقیقة الشیعة من شعاع اجسادهم الشریفة فکیف یمکن ان‏نقول ان واحداً من الشیعة یصل الیه کل ما وصل الی الامام فضلاً عن الرعیة فان هذا القول الّا غلو فی الدّین و تجاوز عن الحد بالیقین فان صدق الرواة

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 91 *»

فالمروی‌عنه قدغـلا و کفر و ان کذب الرواة فحسابهم علی اللّه لو یشعرون.»

حاصل جواب آن بزرگوار­ این است که از عبارات این معترض چنین معلوم می‏شود که آنچه را که نسبت داده، از مردم شنیده نه آنکه در کتاب مشایخ یا غیر ایشان دیده، و گفته که در السنه و افواه چنین مشهور است. پس جواب فرموده که بسا مشهوری که اصل نداشته باشد و کذب باشد بخصوص مشهوری که در این زمان مشهور شود که افترا و کذب و بهتان و شهادت‌های دروغ بدون مشاهده در آن بسیار شده، و واقع شده در آن زمان در میان مسلمانان تخاصم و تشاجر و تنازع و گفتگو، و حلال می‏دانند در آن زمان بعضی از مردم افترا و بهتان را بر طرف مقابل به جهت ضایع‏کردن و بی‏پاکردن و خاموش‏کردن ذکر او. پس چگونه جایز است با این احوال قبول‏کردن اقوال مردم درباره یکدیگر؟ و چگونه جایز است گوش‏دادن و اعتناکردن به قیل و قال این مردم؟

پس بعد از همه این حرف‌ها جواب این است که این قولی را که این معترض نسبت داده غلو است قطعاً درباره شیعه از هرکس باشد و

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 92 *»

بلندبردن و بلندکردن شیعه است به مقام امامت. و چگونه ما قائل به این قول می‏شویم و حال آنکه ماییم کسانی که روایت می‏کنیم که ظاهر نشده از فضائل و علوم ائمه طاهرین؟عهم؟ از برای جمیع شیعه مگر یک الف ناتمام. و روایت می‏کنیم بسیاری از اخبار را که مقام امام به وصف درنیاید. و می‏گوییم که حقیقت شیعه خلق شده است از شعاع بدن‌های شریف ائمه؟عهم؟. پس چگونه ممکن است که بگوییم که می‏رسد به یکی از شیعیان جمیع آنچه رسیده است به امام؟ع؟، چه جای آنکه بگوییم از او سرریز می‏کند و به رعیت می‏رسد. پس نیست این قول مگر غلو در دین و تجاوز از حدّ به یقین.

پس اگر حکایت‏کنندگان صدق گفته‏اند و صدق روایت کرده‏اند از آن کسی که روایت کرده‏اند، پس آن‏کس غلو کرده و کافر شده؛ و اگر به دروغ حکایت کرده‏اند حساب ایشان با خداست.

«قال و لابد و ان‏یکون هذا العالم معلوماً مشخصاً بعینه و لایجوز لاحد ان‏یأخذ الاحکام و المسائل الّا عن هذا العالم بواسطة او غیر واسطة و یجب علی کل احد ان‏یعرفه و یأخذ عنه فمن

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 93 *»

لم‏یعرفه او لم‏یأخذ عنه فلیس له دین و سمّوه بالرکن الرابع.»

حاصل ترجمه آنکه آن شخص معترض نسبت داده که آن جماعت می‏گویند که آن عالمی که جمیع فیض‌ها به او می‏رسد و از او باید به غیر او برسد، باید لامحاله معلوم باشد و مشخص باشد بعینه، و جایز نیست از برای احدی اینکه اخذ کند احکام و مسائل خود را مگر از آن عالم، به واسطه یا بدون واسطه. و واجب است بر جمیع مردم که او را بشناسند و از او اخذ کنند. پس کسی که او را نشناخت یا از او اخذ نکرد، پس دینی از برای او نیست؛ و نامیده‏اند آن شخص عالم را به رکن رابع.

«اقول ایضاً فی جوابه ان صدق الرواة فالقائل بهذا القول مبطل و عن حلیة العقل عاطل و ان کذب الرواة فحسابهم علی اللّه و کیف یعقل صحة هذا القول و لیس الیوم فی جمیع الشیخیة من یدّعی هذا المقام فعلی هذا هم بانفسهم یکفّرون انفسهم فانّا واللّه لم‏نعرف شخصاً یجب الرجوع الیه دون غیره غیر مولانا الحجة محمد بن الحسن صاحب‏الامر

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 94 *»

صلوات اللّه علیه و لانعرف رجلاً من الشیعة یجب رجوع الکل الیه دون غیره فعلی هذا کل معاشر الشیخیة کفار بفتوی انفسهم.

و هذا القول محال من وجه آخر؛ فان ذلک العالم لایخلو اما ان‏یفتی بالکتاب و السنّة و هما حجة علی ما یفتی به فذلک لیس بخاص برجل دون غیره و جمیع فقهاء الشیعة یفتون بالکتاب و السنّة و یجوز الاخذ عنهم و لیس فی الکتاب و السنّة تعیین شخص خاص فی زمان خاص بل امروا بالاخذ عن الرواة الثقات عموماً. قال الحجة؟ع؟ وــ‌اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة اللّه و فی الحنظلیة المقبولة انظروا الی رجل منکم قدروی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حکماً فانی جعلته علیکم حاکماّ الخبر. فالرجل الخاص لیس حجة فیهما علی وجوب طاعته بخصوصه فی زمانه فاذ لم‏یکن حجة من کتاب و سنة فلابد و ان‏یکون من معجزة و من الذی له المعجزة الیوم علی وجوب طاعته ثم لماذا یأتی بالمعجز

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 95 *»

أیأتی بالمعجز علی وجوب تقلیده فمایفتی من کتاب و سنة و اجماع فذلک لایحتاج الی معجز و کل من یفتی بها یجوز الاخذ عنه و لا خصوصیة لواحد خاص دون غیره و ان کان یأتی بمعجز علی وجوب طاعته فی جمیع الامور و ان لم‏یکن فی کتاب و لا سنة فان کان یتمشی هذه الطاعة فی هذا الزمان فما بال صاحب‏العصر عجل‏اللّه‌فرجه لایظهر بنفسه و یملأ الارض عدلاً و قسطاً  کما ملئت ظلماً و جوراً و ان کان لایتمشی فما ثمرة المعجزة و اظهار الشخص وجوب طاعته هذا و لو ادّعی رجل هذا المقام و لم‏یأت بمعجز لم‏یثبت حقیّته ولو اتی به لاجتمع علیه الخلق من کل ناحیة و لامحالة ینازعه السلاطین فان لم‏یغلب علیهم قتل من یومه کماقتل الباب المرتاب و اعوانه و ان غلب علیهم و یقدر علی ذلک فما بال صاحب ‏الزمان؟ع؟ لایظهر و واللّه لایرتفع رایة قبل ظهوره الّا و نکست و لایأخذ احد بیعة قبل بیعته الّا و کانت بیعة کفر و نفاق و قدفصّلنا حرمة الجهاد فی زمان الغیبة فی کتابنا «ازهاق‏الباطل» و لایحلّ لاحد خروج و لا بیعة و لا رفع رایة و لا جهاد حتی یخرج

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 96 *»

القائم المنتظر عجّل‏اللّه‌فرجه حتی ان بعض الفقهاء ترکوا کتاب الجهاد فی تصنیفهم الفقه لعدم الفائدة فی تحقیق مسائله.

فتبین و ظهر انّ هذا القول محال ان‏یصدر من عالم هذا و هل یتفوّه بذلک ذو مسکة ان رجلاً واحداً فی طهران او اقصی بلاد الهند مثلاً فی بیت لایعرفه احد و لم‏یقـم علی خصوصیته نص و لا اثر و لا معجز و لا دعوة ظاهرة یجب علی کل احد ان‏یأخذ عنه هل کلّف العباد بعلم الغیب او یجب علیهم ان‏یجدوه بعلم الجفر و الرمل و لایکلف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها فهل هذا الّا خبط عشواء و هل هذا الّا زور و بهتان و هل یتفوّه بهذا عاقل و هل محض وجود رجل فی اقصی بلاد الهند غیرمعروف باسم و لا نسب و لا حسب سلب الدین عن کل من لم‏یعرفه او من لم‏یأخذ عنه نعوذبالله من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعین.

و الذی نقوله ان وجود اکابر الشیعة فی کل عصر مما نطـق به الکتاب و السنة و دلیل العقل القاطع و اجماع المذهب کماشرحنا فی «الزام‏النواصب» فوجب علی کل من اطلع علی دلیله الاعتقاد به و تولّیهم و التبرّی

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 97 *»

من اعدائهم علی جهة الاجمال و اصطلحنا علی ذلک بالرکن الرابع و لا مشاحّة فی الاصطلاح.

و الذی قلنا فی اول «الزام‏النواصب» ان معرفة الارکان لازمة و جاحدها بعد البیان کافر و جاهلها ضالّ فانما عنینا به ان لم‏یعرف الاربعة ضالّ سواء جهلها معاً او جهل واحداً منها. اما الجهل بالثلاثة فظاهر و اما الجهل بالرابع فان غرضنا من جهله نوعاً کماصرحنا به فی جملة کتبنا و سجّلنا علیه فی مباحثاتنا. و المراد بالنوع ان فی شیعة آل‏محمد؟عهم؟ فی کل عصر خیار بهم یدفع اللّه عن العباد و یعمر البلاد و ینزل الارزاق و ببرکاتهم و دعائهم یلطف اللّه بسائر الخلق فانهم المطیعون للامام فی امر و نهی و هم المتقون الصالحون الخیّرون الفاضلون المنقادون لساداتهم المتبعون فهم المستحقون لاسم الشیعی و المشایعة التامة الذین منهم الانبیاء الاحیاء الاربعة و النقباء و النجباء فمن لم‏یعرف ان فی الشیعة فی کل عصر مؤتمّاً حقیقیاً بالامام و هو مشایع حقیقی له فقدضـل فی معرفة امامه اذ قال

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 98 *»

بامام بغیرمأموم و بمنیر بلاشعاع و لم‏نقـل انه کافر او مشرک بل هو من ضعفاء المسلمین الضالین فی معرفة هذه المسألة بخصوصها لا فیما یعرفه من امور دینه و لیس هذا الضلال یخرجه عن الدین و الضلال هو فقدان السبیل فالجاهل بایّ سبیل کان، ضالّ من ذلک السبیل و انما قلنا ذلک لادلة ذکرناها هناک و لم‏نرد شخصاً بخصوصه معاذ اللّه ان‏اکون من الجاهلین و ان اوجب علی العباد ما لم‏یوجبه اللّه سبحانه و الدلیل علی عدم معرفة شخص بخصوصه عدم بعثه داعیاً یدعو الی نفسه و یظهر علی یده آیة و معجزة.

فمن اوجب الیوم علی الناس معرفة شخص بخصوصه فقد ابدع فی الدین و حکم بغیر حکم رب العالمین و غیّر سنة خیر النبیین و آله الطاهرین علیهم صلوات المصلّین و من لم‏یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون لقدصدق الرجل ان هذا الاعتقاد کفر و شرک.»

حاصل معنی فرمایش آقای مرحوم اعلی‌اللّه‌مقامه و رفع فی دار الخلد اعلامه و انار برهانه و رزقنا اذعانه این است که در جواب آن معترض می‏فرمایند

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 99 *»

که اگر حکایت‏کنندگان صادقند در اینکه کسی اعتقادش این باشد که لابد یکی از شیعیان باید مشخص و معلوم باشد بعینه، و جایز نباشد از برای احدی اخذکردن مسائل و احکام دین را مگر از آن شخص معین به واسطه یا بدون واسطه، و واجب باشد بر جمیع مردم شناختن او و اخذ مسائل از او و هرکس او را نشناسد یا اخذ مسائل از او نکند بی‏دین باشد، و آن شخص معین رکن رابع دین باشد؛ پس اگر حکایت‏کنندگان صادق باشند پس هرکس به این اعتقاد باشد باطل است و از زیور عقل و دانش عاطل و بی‏بهره است. و اگر حکایت‏کنندگان کاذبند و دروغگو، پس حساب ایشان بر خداست. و چگونه معقول است صحت این قول و این اعتقاد نسبت به طایفه شیخیه؟ و حال آنکه در میان جمیع ایشان یافت نمی‏شود احدی از علماء که ادعا کند که من آن کسی هستم که باید جمیع مردم از من اخذ مسائل و احکام دینیه خود را کنند به واسطه یا بدون واسطه، و جایز نیست اخذ مسائل و احکام از غیر من.

پس بنابراین نسبتی که این شخص معترض به افترا

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 100 *»

به شیخیه نسبت داده شیخیه باید به فتوای خود ایشان، خود ایشان کافر باشند و فتوای خود ایشان تکفیر خود ایشان کند؛ چرا که در میان ایشان یافت نمی‏شود عالمی که بگوید جمیع مردم باید از من اخذ مسائل کنند نه از دیگری. پس بنابراین که یافت نشد مدعی این مقام جمیع شیخیه باید بی‏دین باشند به فتوای خودشان. و ما واللّه نشناخته‏ایم شخصی را که واجب باشد رجوع به او و جایز نباشد رجوع به غیر او، غیر از مولای خود حجت خدا بر جمیع خلق محمد بن الحسن صاحب‏الامر صلوات‌اللّه‌علیه. و نمی‏شناسیم کسی را در میان شیعه که واجب باشد رجوع‏کردن جمیع مردم به او نه به غیر او. پس بنا بر این افترائی که بسته‏اند جمیع مَعاشر شیخیه کفارند به فتوای خودشان.

و این قول و این اعتقاد محال است از وجهی دیگر و آن وجه این است که آن عالم مشخص معین خالی از این نیست که حکم کند به کتاب و سنت، یا آنکه حاکم‏بودن خود را باید به معجزه‌ای اثبات کند. پس اگر به کتاب و سنت حکم می‌کند و تمسک حکم‌های او کتاب و سنت است، و کتاب و سنت حجت خداست و آن شخص به تمسکش به کتاب و سنت حاکم

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 101 *»

بر مردم شده؛ پس هرکس که تمسک کرد کتاب و سنت را، قول او حجت است. و تمسک‌جستن به کتاب و سنت اختصاصی به عالم معینی ندارد، و معقول نیست که تمسک‌جستن شخصی معین به کتاب و سنت حجت باشد و تمسک‌جستن شخصی دیگر حجت نباشد، و حال آنکه طور و طرز تمسک‌جستن اشخاص عدیده مانند یکدیگر باشد. و جمیع فقهای شیعه فتوی می‏دهند به کتاب و سنت، و جایز است اخذ مسائل و احکام از ایشان، و یافت نمی‏شود در کتاب و سنت تعیین شخص خاصی در زمان خاصی. بلکه ائمه؟عهم؟ امر کرده‏اند مردم را که اخذ کنند مسائل و احکام دینیه خود را از راویان امین به طور عموم. حضرت حجت؟ع؟ فرموده «و اما حادثه‏هایی که واقع می‏شود که در آن حادثه‏ها مسائل و احکامی است دینیه، پس رجوع کنید در آنها به راویان حدیث ما، به جهت آنکه ایشان حجت من هستند بر شما و من حجت خدا هستم.» و در حنظلیه مقبوله است که فرموده «نظر کنید به سوی کسی که از شیعه باشد و از جمله شما شیعیان باشد که روایت کرده حدیث ما را و فکر و نظر کرده در حلال ما و حرام ما و دانسته

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 102 *»

احکام ما را، پس راضی باشید به او که حَکم باشد از برای شما، پس به درستی‏که من قرار داده‏ام او را حاکم بر شما.» تا آخر حدیث. پس شخص خاص نیست حجتی در کتاب و سنت بر وجوب طاعت او بخصوصه در زمان او. پس در صورتی که حجتی نباشد در کتاب و سنت بر وجوب طاعت شخص خاصی، پس لابد است که معجزه‌ای داشته باشد که معجزه او دلالت کند که او بخصوصه حاکم است بر جمیع مردم نه دیگری. و کیست امروز صاحب معجزه‌ای در میان شیعه که معجزه او دلالت کند که او حاکم است بر جمیع مردم نه دیگری؟ و با قطع نظر از این مطلب می‏گوییم که معجزه را از برای چه امری بیاورد؟ آیا معجزه اظهار کند از برای وجوب تقلید او؟ که بسی واضح است که چیزی که دلیل آن کتاب خدا و سنت ائمه هدیٰ؟عهم؟ و اجماع شیعه باشد که چنین چیزی محتاج به معجزه نیست، و هرکسی که فتوی دهد به کتاب و سنت و اجماع جایز است اخذکردن مسائل و احکام از او، و هیچ خصوصیتی ندارد این امر به یک‏نفر خاصی نه غیر او. و اگر می‏آورد معجزه را از برای اینکه اثبات کند

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 103 *»

وجوب طاعت خود را بر مردم در جمیع امور اگرچه احکام آن امور در کتاب و سنت نباشد؛ پس اگر چنین طاعتی در این زمان‌ها ممکن است و اظهار معجزه روا است و باید کرد در این زمان‌ها، پس چه شده است صاحب‏العصر را عجل‏اللّه‌فرجه که به نفس نفیس خود ظاهر نشده که معجزه اظهار کند و مملوّ  کند زمین را از عدل و قسط چنان‌که مملو شده است از ظلم و جور؟ و اگر روا نیست که چنین باشد، پس چه فایده‏ای است در اظهار معجزه و اظهارکردن آن شخص مفروض وجوب طاعت خود را بر مردم؟

و بعد از آنچه گفته شد می‏گوییم که اگر آن شخص ادعا کند وجوب طاعت خود را بر جمیع مردم و نیاورد معجزه‌ای را، که حقیت او ثابت نخواهد شد. و اگر معجزه را اظهار کند البته جمع شوند در نزد او جماعتی از هر ناحیه‌ای، و لامحاله سلاطین با او منازعه خواهند کرد. پس اگر غالب نشود بر سلاطین که همان روز اول، او کشته خواهد شد چنان‌که باب مرتاب و اعوان آن ناباب کشته شدند. و اگر غالب شود بر سلاطین و می‏تواند غالب شود، پس چه شده است صاحب‏الزمان را؟ع؟

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 104 *»

که ظاهر نمی‏شود؟ و واللّه بلند نمی‏شود عَلَمی قبل از ظهور او مگر آنکه سرنگون خواهد شد. و نمی‏گیرد احدی بیعتی را از مردم قبل از ظهور او، مگر آنکه آن بیعت، بیعت کفر و نفاق خواهد بود. و به تحقیق‏که تفصیل دادیم ما حرام‏بودن جهاد را در زمان غیبت، در کتاب خود «ازهاق‏الباطل»؛ و حلال نیست از برای احدی خروج‏کردن و بیعت‏گرفتن و بلندکردن عَلم و جهادکردن تا آنکه بیرون بیاید قائم منتظر عجل‏اللّه‌فرجه. حتی آنکه بعضی از فقهاء ننوشته‏اند مسائل جهاد را در کتاب‌های خود به جهت بی‏فایده بودن تحقیق مسائل جهاد در زمان غیبت.

پس آشکار و ظاهر شد اینکه این قول محال است که صادر شود از عالمی از علمای شیعه. پس این مطلب را نگاه دار و فراموش مکن. و بعد از آنچه گفته شد فکر کن که آیا تفوّه می‏کند به این قول باطل هیچ صاحب‏شعوری که اندک شعوری داشته باشد؟ که شخص واحدی در تهران یا در اقصی بلاد هند باشد مثلاً در خانه‏ای، و هیچ‏کس او را نشناسد و دلیلی قائم نشده باشد بر

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 105 *»

خصوصیت او و معجزی و دعوتی ظاهر نکرده باشد، و مع‏ذلک واجب باشد بر جمیع مردم که از او اخذ مسائل و احکام دینیّه خود را کنند نه از غیر او؟ آیا مردم مکلفند که به علم غیب تمکین از او کنند؟ و آیا واجب است بر ایشان که به علم جفر یا به علم رمل او را پیدا کنند؟ و حال آنکه تکلیف نکرده است خداوند عالم نفسی را مگر به چیزی که به او داده. پس خبط صاحب این قول نیست مگر مثل خبط عشواء و مثل خبط شتری که به زیر پای خود نظر نمی‏کند و راه می‏رود بر بلندی‌ها و پستی‏ها و سرنگون می‏شود. و نیست این قول و این اعتقاد مگر زور و دروغ و بهتان. و آیا تنطّق می‏کند به این قول هیچ عاقلی؟ و آیا محض وجود شخصی در اقصی بلاد هند غیرمعروف به اسم و حسب و نسب، سلب می‏شود دین از هرکسی که او را نشناسد، یا از او اخذ مسائل و احکام دینیّه نکند؟ پناه می‏بریم به خدا از زایل‏ شدن عقل و قباحت لغزش در دین و به او استعانت می‏جوییم و بس از این نسبت‌ها.

و آن چیزی که ما می‏گوییم این است که بزرگان شیعه در هر عصری موجودند به دلیل کتاب و سنت و

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 106 *»

دلیل عقل و اجماع مذهب، چنان‌که شرح دادیم در «الزام‏النواصب». پس واجب است بر هرکس که مطلع شود بر دلیلی، اعتقاد کند به آنچه آن دلیل دلالت کرده، و واجب است دوستی با بزرگان شیعه و دشمنی با دشمنان ایشان به طور اجمال. و اصطلاح کردیم و این مطلب را رکن رابع نامیدیم، و لامشاحّة فی الاصطلاح. و چیزی که گفتیم در اول کتاب «الزام‏النواصب» که معرفت ارکان لازم است و منکر آن بعد از بیان کافر است و جاهل به آن ضالّ است و گمراه؛ پس این است و جز این نیست که مراد و مقصودمان از این عبارت این است که هرکس نشناسد این چهار را که اول معرفت خدا و دویّم معرفت رسول‌خدا؟ص؟ و سیّم معرفت ائمه هدیٰ؟عهم؟ و چهارم معرفت بزرگان شیعه، گمراه است، خواه این چهار را هیچ‏یک نشناسد یا بعضی از این چهار را نشناسد. اما جهل به سه رکن از این ارکان که معلوم است که ضلالت و گمراهی است. و اما جهل به رکن چهارم، پس به درستی‏که غرض ما این است که هرکس بزرگان شیعه را نشناسد نوعاً گمراه است

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 107 *»

چنان‌که تصریح کرده‏ایم در کتاب‌های خود و مسجّل کرده‏ایم در مباحثه‏های خود. و مراد ما از نوع این رکن این است که شخص بداند که در میان شیعیان در هر زمان هستند جمعی از بزرگان و نیکان، که به واسطه ایشان خداوند عالم دفع می‏کند از عباد فساد را، و به واسطه ایشان تعمیر می‏کند بلاد را، و نازل می‏کند ارزاق را، و به برکت‌های ایشان و دعا و استغفار ایشان خداوند عالم لطف خود را به سایر خلق شامل می‏کند، به جهت آنکه ایشانند مطیعان امام؟ع؟ در امر و نهی او، و ایشانند متّقی و صالح و خیّر و صاحب‌فضل، و ایشانند منقاد سادات خود و تابعان حقیقی ایشان و مستحق اسم شیعه به طور حقیقت، و مشایعت را به طوری ‏که شاید و باید کرده‏اند از برای امام؟ع؟. و از جمله این بزرگان و شیعیان، پیغمبران چهارگانه‏اند که زنده‏اند که عیسی و ادریس و الیاس و خضر علیهم‌السلامند، و از جمله ایشان نقباء و نجباء هستند. پس کسی که نداند که در میان شیعیان در هر زمان هستند کسانی که پیروی کرده‏اند امام؟ع؟ را در هر جهت، و مشایعت کرده‏اند او را حقّ مشایعت،

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 108 *»

پس گمراه است در معرفت امام؟ع؟. چرا که قائل شده به امامی که مأموم حقیقی ندارد و قائل شده به منیری که نور ندارد. و نگفتیم که او کافر است یا مشرک است، بلکه او از جمله ضعفای مسلمین است که گمراهند در دانستن این مسأله بخصوص، نه اینکه گمراهند در آن مسائلی که می‏دانند. و این گمراهی که مسأله‏ای بخصوص را نداند او را خارج نمی‏کند از دین. و معنی این گمراهی، نیافتن راه این مسأله است؛ پس هرجاهلی به هرمسأله‏ای گمراه است از راه آن مسأله. و گفتیم آنچه را که گفتیم به دلیل‌هایی که ذکر کردیم آنها را در آن کتاب، و اراده نکردیم از رکن رابع شخص مخصوصی را. پناه می‏برم به خدا اینکه از جاهلان باشم و سخن جاهلانه بگویم، و اینکه واجب کنم بر مردم چیزی را که خدا واجب نکرده بر ایشان.

و دلیل بر اینکه واجب نیست معرفت شخص مخصوصی، مبعوث‌نکردن خداست شخص مخصوصی را که دعوت کند مردم را به نفس خود، و ظاهر کند معجزه‌ای را بر دست او. پس کسی که امروز واجب کند بر مردم شناختن شخص مخصوصی را پس به تحقیق‏ که بدعت

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 109 *»

کرده در دین و حکم کرده به غیر حکم ربّ العالمین و تغییر داده سنت خیرالنبیّین و آل طاهرین او را علیهم صلوات المصلّین. و من لم‏یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون و کسانی که حکم نکنند به آن حکمی که خدا نازل کرده پس آن جماعت کافرانند. هرآینه به تحقیق‏ که راست گفته این شخص معترض که این اعتقاد کفر و شرک است.

«قال العیاذباللّه هو نازلة منزلة الولی و الامام؟ع؟ کما لایقبل شهادة التوحید و الرسالة الّا بالولایة کذلک لایقبل الشهادة و المعرفة بالولایة الّا بمعرفة هذا الذی ینحتونه و یقولون به و یفهم من بعضهم انه ینحصر فی واحد و من بعضهم لاینحصر بل یتعدّد بقدر الحاجة.»

حاصل معنی سخن این شخص معترض این است که: آن شخصی را که می‏گویند باید شناخت، نازل منزله ولی و امام؟ع؟ می‏شود. چنان‌که قبول نمی‏شود شهادت به توحید و رسالت مگر به ولایت، همچنین مقبول نمی‏شود شهادت و معرفت به ولایت مگر به معرفت این شخصی را که می‏تراشند و اعتقاد به او می‏کنند. و فهمیده می‏شود از بعضی از ایشان که آن

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 110 *»

شخص منحصر است به یک‏نفر، و بعضی می‏گویند منحصر به واحد نیست بلکه متعدد می‏شود به قدر حاجت.

«اقول اذا ثبت عدم جواز القول بوجوب المعرفة الشخصیة لشیعیّ کامل فجواب هذا القول ظاهر ولکن لاشکّ فی انه کما لايقبل شهادة التوحید و الرسالة الّا بالولایة کذلک لاتقبل الشهادة بالولایة الّا بولایة اولیائهم و البراءة من اعدائهم کماقال امیرالمؤمنین؟ع؟ محبّک من احبّک و احبّ من احبّک و ابغض من ابغضک و مبغضک من ابغضک و ابغض من احبّک و احبّ من ابغضک و قدمـرّ الاخبار الدالّة علی وجوب ولایة اولیائهم و البراءة من اعدائهم و ان العدوّ للشیعیّ مع العلم بانه شیعیّ موال‌ٍ لآل‏محمد؟عهم؟ ناصب فعدم النصب من شروط التشیع. ثم لاشکّ ان اولی الاولیاء بالولایة الصلحاء و الاتقیاء و العلماء و العرفاء ثم اصلح الصلحاء و اتقی الاتقیاء و اعلم العلماء و اعرف العرفاء اولی بالولایة ممن هو انزل منهم بدرجة و قدثبت بالکتاب و السنة ان اشرف الشیعة من کل جهة الارکان و النقباء و النجباء نوعاً و ان لم‏نعرف اعیانهم فنحن نقول

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 111 *»

یاربّ انا نوالی اولیاء آل‏محمد؟عهم؟ جمیعهم ولکن نوالی خواص الشیعة و خصّیصیهم کسلمان و ابی‏ذر و المقداد و عمّار و اضرابهم فی کل عصر اکثر من الباقین لشدة خلوصهم فی آل‏محمد؟عهم؟ فمن لم‏یوال الاولیاء کماذکرنا لایقبل ادعاؤه الولایة لآل‏محمد؟عهم؟.

و اما وجوب معرفة الشخص الخاص فلا و ربّ محمد ربّ العزة فانا لانوجب ما لم‏یوجبه اللّه و لم‏یرد به کتاب و لا سنة و لم‏یرد کتاب و لا سنة فی تعریف اشخاص خاصة باعیانهم فی کلّ عصر. ان افتریته فعلیّ اجرامی و انا بری‏ء مما تجرمون.

و اما عددهم فانّا لم‏نقل بتفرد الشیعی الکامل و لم‏یقل به مشایخنا نعم روی فی العوالم ان النقباء مع کل امام اثنا‌عشر و العلماء سبعون و روی نعم المنزل طَیْبَةُ و ما بثلثین من وحشة فنحن نقول بتعددهم ولکن لانعرفهم و لانعلم مواضعهم و لانوجب معرفة اشخاصهم فان عرف احد واحداً منهم احیاناً فبفضل اللّه و الّا فلایجب شرعاً بل الرکن الرابع هو ولایة الاولیاء و یدخل فیهم هذه الفقهاء

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 112 *»

ایضاً و یجب تولاهم و البراءة من اعدائهم نعم افقه الفقهاء هم النجباء و النقباء فنعرف نوعهم بالصفة و لانعرف شخصهم بالتعیین و اللّه علی ما نقول وکیل و صفاتهم ما روی فی الکافی فی باب صفات المؤمن فی حدیث همّام فمن شاء فلیراجع.»

حاصل معنی فرمایش آن بزرگوار اعلی‌اللّه‌مقامه و انار برهانه و رزقنا اذعانه این است که: در وقتی که ثابت شد جایزنبودن اعتقادکردن به وجوب معرفت شخصیه از برای شیعه کامل، پس جواب این شخص معترض ظاهر و معلوم است. چرا که ایراد او در صورتی وارد بود که کسی واجب داند شناختن شخص کاملی را یا جمعی از کاملین را، و در صورتی که ما واجب ندانیم شناختن احدی از کاملین شیعه را به اشخاص و اعیان ایشان، ایرادی وارد نخواهد آمد بر ما. ولکن شک نیست در اینکه چنان‌که مقبول نبود شهادت به توحید و رسالت مگر به ولایت و دوستی اهل‌بیت؟عهم؟ همچنین مقبول نخواهد بود ادعای دوستی ایشان مگر به دوستی دوستان ایشان و بیزاری از دشمنان ایشان. چنان‌که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرموده که

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 113 *»

دوست تو آن‌کسی است که تو را دوست دارد و دوست دارد کسی را که تو را دوست دارد و دشمن دارد کسی را که تو را دشمن دارد، و دشمن تو کسی است که تو را دشمن دارد و دشمن دارد کسی را که تو را دوست دارد و دوست دارد کسی را که تو را دشمن دارد. و به تحقیق که گذشت اخباری که دلالت می‏کرد بر واجب‏بودن دوستی با دوستان ائمه طاهرین؟عهم؟ و بیزاری از دشمنان ایشان، و گذشت حدیثی که دلالت داشت بر اینکه دشمن شیعه ناصب است با اینکه بداند که او دوست آل‏محمد؟عهم؟ است. پس نبودن نصب از جمله شروط تشیع است چرا که شیعه ناصب معقول نیست.

پس شک نیست که سزاوارتر به دوستی و لایق‏تر، صلحاء و اتقیاء و علماء و عرفای شیعه هستند. و سزاوارتر به دوستی صالح‌ترین صالحین و متقی‏ترین متقین و عالم‌ترین علماء و عارف‌ترین عرفاء هستند، و لایق‏ترند به دوستی از کسانی که یک‏درجه پست‏ترند از ایشان. و به تحقیق که ثابت شده به کتاب و سنت که اشرف شیعیان از هر جهت پیغمبران چهارگانه‏اند که

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 114 *»

زنده‏اند و نقباء و نجباءاند نوعاً، اگرچه نشناسیم اشخاص پیغمبران چهارگانه و نقباء و نجباء را به اعیان ایشان. پس ما می‏گوییم یا ربّ ما دوست می‏داریم جمیع دوستان آل‏محمد؟عهم؟ را ولکن خواص شیعیان و خصّیص ایشان را مثل سلمان و ابی‏ذر و مقداد و عمار و امثال ایشان را در هرعصری بیشتر دوست می‏داریم به جهت شدت خلوص ایشان در دوستی آل‏محمد؟عهم؟. پس کسی که دوست ندارد دوستان ایشان را چنان‌که ذکر کردیم مقبول نخواهد بود ادعای دوستی را که به آل‏محمد؟عهم؟ می‏کند.

و اما واجب‏دانستن معرفت شخص خاصی از شیعیان، پس چنین نیست که به ما نسبت داده‏اند مفترین به ربّ محمد ربّ عزت؟ص؟ قسم، به جهت آنکه ما واجب نمی‏کنیم چیزی را که خدا واجب نکرده و وارد نشده به وجوب آن کتابی و نه سنتی، و وارد نشده کتابی و نه سنتی در شناسانیدن اشخاص معین به اعیان ایشان در هرزمان. ان افتریته فعلیّ اجرامی و انا بری‏ء مما تجرمون.

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 115 *»

و اما عدد آن اشخاص بزرگوار نوعاً، پس به درستی‏که ما اعتقاد نکرده‏ایم و نگفته‏ایم و قائل نیستیم به تفرد شیعه کامل و یک‏نفر بودن آن و قائل نشده‏اند به تفرد شیعه کامل مشایخ ما. بلی در کتاب عوالم روایت شده که نقباء با هر امامی دوازده نفرند و علماء هفتاد نفر. و روایت شده که خوب منزلی است طیبه و نیست در میان سی‌نفر وحشت. پس ما قائلیم و معتقدیم به تعدد ایشان ولکن نمی‏شناسیم ایشان را و نمی‏دانیم در کجا هستند، و واجب نمی‏کنیم و واجب نمی‏دانیم شناختن ایشان را. پس اگر احدی یکی از ایشان را احیاناً شناخت پس به فضل خدا بوده و الّا واجب نیست شرعاً شناختن ایشان.

بلکه مراد ما از رکن رابع، همان دوستی دوستان آل‏محمد؟عهم؟ است. و داخل دوستان ایشانند همین فقهای معروف، و واجب است دوستی ایشان و بیزاری از دشمنان ایشان.

بلی افقه فقهاء نجباء و نقبايند، پس می‏شناسیم نوع ایشان را به صفت و نمی‏شناسیم اشخاص ایشان را معیناً. و اللّه علی ماـ‌نقول وکیل. و صفات ایشان آن است که روایت شده در

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 116 *»

کتاب کافی در باب صفات مؤمن در حدیث همّام پس هرکس بخواهد به آن رجوع کند.

«قال و تتبّعت و اطلت النظر لیس لهذا القول عین و لا اثر فی کلام الشیخ‌المرحوم و لا السیدالمرحوم و المراد من النفی من کلامهما بطلان الاسناد الیهما لا انه ان کان فی کلامهما یکون القول به جائزاً و صحیحاً فان هذا القول باطل و غلط و کفر و ان بالفرض المحال یکون فی کلامهما و الحمدللّه و لیس فی کلامهما هذا الغلط و الفاسد الکاسد.»

حاصل معنی سخن معترض این است که من تتبع کردم و بسیار دقت کردم در کتب شیخ‌مرحوم و سیدمرحوم! و نیافتم اثری در کلمات ایشان که دلالت کند بر اینکه معرفت شخصیه شخص معین یا اشخاص معینه واجب باشد. و مراد من از نفی‏کردن و نیافتن چنین مطلبی در کلام ایشان این است که ایشان چنین چیزی را نگفته‏اند و هرکس نسبت به ایشان بدهد دروغ گفته، و مراد من این نیست که اگر در کلام ایشان چنین چیزی بود صحیح بود، به جهت آنکه آن قول باطل و غلط و کفر است اگرچه بر فرض

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 117 *»

محال در کلام ایشان هم باشد. و الحمدللّه که نیست در کلام ایشان چنین غلط فاسد کاسدی.

«اقول صدق الرجل لیس فی کلامهما اعلی‌اللّه‌مقامهما و انار فی العالمین برهانهما فمن نسب الیهما القول بوجوب المعرفة الشخصیة فقدافتری علیهما و بهتهما کما افتری علیهما البابیّون الفجرة الکفرة فهذا القول لیس منهما و لا الیهما و قداساء الرجل بهما انار برهانهما و قدس ساحتهما حیث اشعر بانه لو صدر عنهما کان کفراً و کان الحریّ ان‏یکتفی بانه لیس منهما و ساحتهما اقدس من صدور هذا القول عنهما.»

حاصل معنی کلام آن بزرگوار­ این است که می‏فرمایند: این معترض در این قول صادق است و راست می‏گوید که در کلام شیخ‌مرحوم و سیدمرحوم! نیست اثری که دلالت کند بر وجوب معرفت شخصیه کاملین. و به تحقیق ‏که افترا بستند به آن دو بزرگوار و تهمت زدند به ایشان جماعت بابیّه فجره کفره، پس این قول صادر نشده از ایشان و راجع نیست به سوی ایشان. و به تحقیق که سوء ادب

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 118 *»

کرده این مرد نسبت به ایشان که به فرض محال گفته که اگر چنین قولی از ایشان هم بود کفر بود، چرا که ساحت ایشان مقدس است از اینکه چنین قولی را بر فرض محالی هم نسبت به ایشان دهند. پس سزاوار بود که اکتفا کند به همین و بگوید که ساحت ایشان اقدس است از صدور این قول فاسد از ایشان.

«قال و دلیل بطلان هذا القول انه ان کان اهمّ و انفس و اعلی و اغلی من الاعتقاد بالولایة لان هذا مناط صحته لابد ان‏یشتهر ازید من اشتهار الولایة.»

حاصل معنی سخن این مرد این است که دلیل بطلان این قول این است که اگر این اعتقاد مهم‌تر و نفیس‏تر و بلندتر و عزیزتر بود از اعتقاد به ولایت چرا که مناط صحت ولایت بود لابد مشهورتر می‏شد در میان شیعه از اشتهار خود ولایت.

«اقول لقدجادل بالتی هی اسوء فان المجادلة بالتی هی احسن ان‏یـردّ الانسان الباطل بالحق لا بباطل آخر فیکون مثل ذلک المبطل و الوجه فی بطلان دلیله انه لایلزم من کونه شرط

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 119 *»

صحة الولایة ان‏یکون اهمّ و انفس و اعلی منها فان معرفة النبی شرط صحة التوحید و لیست باعلی من التوحید و لا بأهمّ منه و انفس و معرفة الولایة شرط صحة معرفة التوحید و النبوة و لیست بأهمّ و لا اعلی و لا انفس منهما نعم هی شرط صحتهما کما ان الوضوء شرط صحة الصلوة و لیس بأهمّ منها و طهارة الثیاب شرط صحتها و لیست بأهمّ منها و لا اعلی و اشرف فلیس الشرط اهمّ من المشروط بل الشرط ابداً فرع المشروط و المشروط هو المقصودبالذات فقدردّ باطلاً بباطل. و کذا قوله و لابد ان‏یشتهر ازید من اشتهار الولایة فان الشرط ابداً اخفی من المشروط فانه المقصودبالتبع و الاعتناء بالمشروط اکثر من کل نفس و ذلک بیّن و لو قال کان لابد و ان‏یشتهر بین الشیعة حتی یعرفه جمیع الموالین کان صدقاً و حقاً ولکن بطلان ذلک المذهب واضح و الحمدللّه غنی عن الدلیل. و لاشک ان وجوب معرفة الشخص الشیعیّ الکامل لیس من الدین و لا من المذهب و هو خلاف ضرورة الاسلام و المذهب و کفی فی بطلان قولٍ عدم قیام دلیل علیه

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 120 *»

فی المذهب و عدم قائل به مع بقاء الحق فی اهله.»

حاصل معنی فرمایش آن بزرگوار­ این است که این مرد دلیلی که آورده بر ردّ این قول باطل دلیل باطلی است و دلیل باید حق باشد تا باطل را باطل کند، و اگر دلیل باطل باشد بر مطلب باطلی هردو در باطل‏بودن مانند یکدیگرند، پس این مرد باطلی را به باطلی ردّ کرده. و راه بطلان دلیل او این است که لازم نیاید از بودن چیزی شرط صحت ولایت اینکه آن‏چیز اهمّ و انفس و اعلی باشد از ولایت، به جهت آنکه معرفت پیغمبر شرط صحت توحید است و اشرف از توحید نیست، و معرفت ولایت شرط صحت توحید و نبوت است و اشرف از توحید و نبوت نیست و شرط صحت آنها است چنان‌که وضو شرط صحت نماز است و اشرف از نماز نیست، و پاک‏بودن لباس شرط صحت نماز است و اشرف از نماز نیست. پس شرط مهم‌تر از مشروط نیست بلکه شرط همیشه فرع مشروط است، و مشروط مقصودبالذات است. پس این مرد باطلی را به باطلی ردّ کرده. و همچنین دلیل باطلی آورده که گفته که اگر چنین بود مشهورتر باید باشد از اشتهار

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 121 *»

ولایت، به جهت آنکه شرط همیشه مخفی‏تر است از مشروط، چرا که آن مقصودبالتبع است و اعتناء به مشروط بیشتر است در نزد هر نفسی، و بسی واضح است این مطلب.

ولکن اگر گفته بود اگر این قول مطلب حقی بود باید مشهور شود به طوری ‏که همه دوستان بدانند، قول صدقی و دلیل حقی آورده بود بر ردّ باطل. ولکن باطل‏بودن آنچه را که خواسته ردّ کند واضح است الحمدللّه که محتاج به دلیل‏آوردن نیست. و شک نیست که وجوب شناختن شخص شیعه کامل نه از دین است و نه از مذهب، و واجب‏دانستن شناختن شخص کامل شیعی خلاف ضرورت اسلام و خلاف ضرورت مذهب است. و کفایت می‏کند در بطلان این اعتقاد، نبودن و یافت‏نشدن دلیلی بر آن در مذهب شیعه، و یافت‏نشدن قائلی به این قول در میان شیعه، با اینکه همیشه حق در میان اهل حق باید باقی باشد.

باری، به انتها رسید فرمایشات آقای مرحوم اعلی اللّه مقامه و انار برهانه. پس امید است که متذکر شوند بی‏غرضان از فرمایش آن بزرگوار و شهادت صریح

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 122 *»

ایشان، که در کتاب و سنت و در کتب مشایخ سابق بر خود+ یافت نمی‏شود آیه‏ای یا حدیثی یا کلامی که موهم این باشد که در هر زمان امر حکومت شرعیه باید منحصر باشد به یک نفر از شیعیان، و همان یک نفر باید ناطق باشد و بس، و باقی مردم باید صامت و ساکت باشند، خواه راوی از آن یک‌نفر باشند یا نه.

پس نطق را به هرطور که معنی کنند و صمت را به هرطور معنی کنند و با هر سرشی بخواهند بچسبانند، با این فرمایشات این بزرگوار و تصریح ایشان که در کتاب و سنت نیست و در کلام مشایخ نیست، نخواهد چسبید.

و بعد از این‏همه تأکیدها و لعن‌ها به صاحب این مذهب شکی از برای احدی باقی نخواهد ماند. چنان‌که در اواخر همین رساله می‏فرمایند: «اللّهم العن من ابدع فی الدین او غیّر شرعاً من الشرع المبین.» تا اینکه می‏فرمایند: «و العن من اوجب علی المؤمنین الیوم الرجوع الی واحد دون غیره من الفقهاء العالمین العاملین و العن من زعم ان من لم‏یعرفه و لم‏یأخذ عنه لیس من اهل الدین.» یعنی: خداوندا لعنت کن کسی را که در دین بدعت کرده یا آنکه تغییر داده شرعی را از شرع مبین، و

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 123 *»

لعنت کن کسی را که واجب کرده بر مؤمنین در این زمان رجوع‏کردن به شخص واحدی را نه غیر او از فقهاء عالمین عاملین، و لعنت کن کسی را که گمان کرده که هرکس نشناسد آن شخص واحد را و اخذ مسائل از شخص واحد نکند از اهل دین نیست.

پس همانا که می‏خواهند افترائی را که دشمنان به ایشان بستند به دشمنی، اینها به دوستی ببندند،

به طوری ‏که از هر راهی عاجز بمانند بگویند ما از لحن‏القول ایشان چنین فهمیده‏ایم که در همه زمان‌ها امر شریعت منحصر بوده به یک‌نفر و باقی مردم یا تابع و مقلد بوده‏اند یا صامت و ساکت، یا از حال بزرگان چنین فهمیده‏ایم. حالِ چنین اشخاص بسیار شبیه است به حال بعضی از صوفیان که چون از جهالت خود از اقامه دلیل و برهان عاجز بمانند آهی می‏کشند و به سقف خانه نگاهی می‏کنند و می‏خوانند که:

ما درون را بنگریم و حال را   نی برون را بنگریم و قال را

پس اگر این دلیل، دلیل است که ما از حال و رفتار و گفتار فلان‏بزرگ نوعاً روی هم‌رفته مسأله را فهمیده‏ایم،

 

 

«* رسائل جلد 3 صفحه 124 *»

اگرچه ظاهر کلام او در کتاب‌های او برخلاف آن مسأله باشد، طرف مقابل هم می‏توانند بگویند که ما هم از حال و رفتار و گفتار او نوعاً روی هم‌رفته چنین فهمیده‏ایم که همان بزرگ کلامی را که در کتاب‌های خود نوشته با دلیل و برهان، ظاهر او با باطن او یکی بوده، و ظاهر و باطن او برخلاف مسأله شما بوده. باری،

علم المحجّة واضح لمریده
  و اری القلوب عن المحجّة فی عمیٰ
و لقدعجبت لهالک و نجاته
  موجودة و لقدعجبت لمن نجیٰ

و السلام علی من اتبع الهدیٰ.

تمام شد در عصر روز پنجشنبه نوزدهم ماه ذی‏حجة الحرام

از شهور سنه هزار و دویست و نود و شش

حامداً مصلیاً مستغفراً.