رساله
در جواب سؤالات
مرحوم عبدالعلي خان
از تصنيفات:
عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۵۸ *»
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
و بعــد؛ چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابرهيم كه چندي قبل از اين تعليقهاي رسيد از سركار مخدوم مكرم و مطاع معظم جلالتآثار عظمتمدار مقربالخاقان سركار عبدالعلي خان ولد صدق سركار عظمتبنيان جلالتتوأمان مقربالخاقان اعتمادالسلطنة العلية حاج علي خان لازالا محفوظين بحفظ الله الملك المنان و مشتمل بود بر مسألهاي و حقير را فرصت جواب از آن مسأله نشد به جهت آنكه در جناح حركت به ارض اقدس رضوي علي مشرفها السلام بودم و پس از نيل مقصود و تشرف به عتبه عليه متذكر جواب ايشان شدم به اين چند كلمه در جواب مسأله ايشان مبادرت شد اميد كه حقيقت جواب بر رأي آن صافي طويت واضح و آشكار گردد.
در طي تعليقه فرموده بودند كه حكماي سابقين و لاحقين آنچه مسموع شده خلأ را محال ميدانند اين اوقات اسبابي از تتبعات حكماي طبيعي فرنگستان به ايران آوردهاند و در اسباب مخصوص نمودهاند كه خلأ محال نيست مثلاً قنديلي از بلور و اسبابي بر او تعبيه نمودهاند به حركت آن اسباب هوا را از آن قنديل خارج ميكنند جوجه مرغي يا عصفوري كه پيش از خارجنمودن هوا در زير قنديل گذاشتهاند حيات دارد بعد از كشيدن هوا ميميرد و سرب كه مثلاً يك مثقال باشد با پر كاه از بالاي قنديل مياندازند هردو با هم به زمين ميآيد به اين دليلها مدعي اين هستند كه خلأ ممكن است و محال نيست. در اين مسأله رأي جناب آقايي مد ظله العالي هرچه باشد استدعا دارم به زبان عاميانه كه امثال اين ارادتشعار بدون
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۵۹ *»
دلايل زبان حكمي و عبارات مغلقه مرقوم بفرماييد كه همه بهرهور شويم.
عرض ميشود: كه اشكالي كه در اين زمان پيدا شده است اين است كه بسياري از كتب علوم به دست جهال افتاده است و از روي جهالت در آن كتابها تدبر ميكنند و فهم هريك از آن كتب موقوف به علوم عديده است كه تا انسان آن علوم را نداند و در آنها ماهر نباشد آن كتب را به حقيقت نميفهمد پس آن جهال از روي جهالت آن كتب را به خيال خود فهميدهاند و استاد ديگري ميشوند و جاهلي ديگر را تعليم ميكنند و جاهل دويمي به گمان خود پيش استاد آن كتاب را خوانده و از عالم اخذ كرده و حقيقتاً از جاهلي مثل خود اخذ كرده و هيچيك نفهميدهاند و از اينگونه جهال در عالم پر شدهاند و مجالس را پر كرده و جلالي پيدا كرده و تصرف در معقولات و تخطئه علماي رباني و حكماي صمداني را مينمايند و علماي رباني هم خود را اجل از مكالمه جهال و مباحثه اهل جدال ميدانند از اين جهت اينگونه سخنان بيمغز در دنيا پيدا شده است و كار به جايي رسيده كه كلام علما را گوش نميدهند و اگر گوش هم بدهند نميفهمند.
و عيب بزرگي ديگر كه پيدا شده است در اين ايام آن است كه از دول خارجه آمد و رفت در ايران زياد شده است و بديهي است كه علماي ماهري كه در بلاد بعيده و آن دول پيدا ميشوند آنها از بلاد خود بيرون نميآيند و سلطان و اهل آن بلد نميگذارند كه آنها بيرون آيند و خودش رغبت مفارقت بلاد خود را ندارد به جهت عزت و حرمتي كه در بلاد خود دارد و كساني كه ميآيند يا سياحانند كه جاهل و نادان و بيكارند و در اطراف ميگردند كه تازهاي پيدا كنند و امر غريبي ببينند و به بلاد خود بروند و آن امر جديد را به سلطان خود عرضه كنند و انعامي بگيرند پس آنها به مقتضاي ٭جهانديده بسيار گويد دروغ٭ در هر بلدي از ساير بلاد چيزي نقل ميكنند و تصرفي در معقولات ميكنند و نسبتها به علماي ساير بلاد و عقايد و آراء ايشان ميدهند كه ايشان بريند از آن نسبتها و يا آنكه صاحب منصبي به سفارت ميآيد كه يا سرهنگ است و يا سرتيپ و يا منصبي ديگر دارد و عامي است و چهار كلمه چيزي ناقص آنجاها ديده و شنيده و ميآيد اينجاها و اظهار كمال ميكند و
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۶۰ *»
تصرف در معقولات مينمايد و مردم هم از آنها ميشنوند به حسن ظني كه به امم خارجه و فهم آنها دارند و آن علما كه در آن بلاد هستند از آن حرفها مبرا هستند و آن رأيها را ندارند ابداً. و يا آنكه بعضي ملامكتبيها در آن بلاد هستند يا طبيبان جاهل نادان و يا جراحان ناقص نافهم و يا ملاي فوج و مهندس فوج كه آنها را آن صاحب منصبان به همراه خود ميآورند و حال آنكه در بلاد خودشان بيمصرف بوده و محل اعتنا نبوده و در اينجاها اظهار فضل و فهم و تصرف در معقولات ميكنند و مردم به حسن ظن به فرنگان و آن ملتها حرفهاي اين جهال را سند ميكنند و پيش اينها درس ميخوانند و به حرفهاي اينها اعتقاد ميكنند. و بديهي است كه عالم ماهر كامل در هر ولايت آنقدر عزيز و كمياب است كه ممكن نيست كه به همراه صاحب منصبي برخيزد و به اين بلاد بيايد و اگر از كتب آن علما را هم جهال به همراه بياورند و بخواهند اينجا ترجمه و شرح كنند و درس دهند نميفهمند و شك نيست كه كتب طب فارسي بسيار است نه هر ملامكتبي آنها را ميفهمد و كتب نجوم فارسي بسيار است و نه هر فارسي زباني آنها را ميفهمد وهكذا ساير علوم پس نه هركس زبان فرانسه مثلاً ميداند كتب علمي فرانسه را ميتواند ترجمه كند و آنها را درس دهد.
باري، از روايت و درايت چنان روات سخن ميافتد به دست بعضي شاهزادگان و صاحب منصبان ايران و پسرهاي ايشان كه در مدارس دارالفنون و غيرها درس ميخوانند و غلط اندر غلط ميشود و براي آن غلطها حميت ميكشند و با اهل اسلام از جانب فرنگ مجادله ميكنند و ايران را ميبينم مثل دهكدهاي كه يك ملامكتبي از شهر آنجا ميرود مجتهد آنجا ميشود و يك پاكار كلانتر آنجا ميشود و يك سرباز سرتيپ آنجا ميشود وهكذا هر جسته و گريختهاي كه از شهر ميرود در آن ده ادعاهاي بزرگ ميكند و آن ضعفا هم باور ميكنند و از آن ميترسند. حال اين پينهدوزهاي فرنگ و عوام و جهال ايشان در ايران آمدهاند و اعلمالعلماي ايران شدهاند باري، لا لامر الله يعقلون و لا من اوليائه يقبلون حكمة بالغة فماتغن النذر و الايات عن قوم لايؤمنون.
باري، اولاً عرض ميشود كه حكماي بالغ كامل براي هر امري دليل عقلي
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۶۱ *»
طلب كردند تا يقيني بشود و مرادشان از دليل آن چيزي است كه بعد از حصول آن يقيناً تخلف نتيجه از آن محال باشد تا يقين كنند كه در خارج امر چنين است و يقين آن است كه خلاف آن ممتنع باشد عقلاً و از اين جهت حكماي ماهر اعتنا به رؤيت چشم و سماع گوش و چشيدن دهان و استشمام بيني و احساس به لامسه نكردهاند و مدركات اينها را داخل يقينيات نشمردهاند چراكه بسا آنكه چشم غلطها در رؤيت كند و ساير حواس اشتباهها در احساس كنند. و مثلهاي آنها ظاهر است و از اين جهت اعتباري به رؤيت دوربينها و آلات نكردهاند و آنچه به آلات فهميده شود آن را ظني دانستهاند حتي آلات رصديه و اسطرلابها و منظرهها و امثال آنها اينها را اسباب ظنيه دانستهاند چراكه احتمال خطا و اشتباه در آن آلات بسيار ميرود و دوربين در كار خود از چشم در كار خود معتبرتر نيست و حكماي ماهر همه را اسباب حصول ظن دانستهاند حتي آنكه در اثبات مسائل هندسه اعتماد به پرگار و مسطره و قلم نكردهاند كه اينها همه عقلاً جايزالخطاست و آنچه به اينها اثبات شود دليلي بر امتناع اشتباه آنها نيست لهذا بر جميع مسائل هندسه ادله عقليه ميخواهند به قدر امكان. و اين معاني بر اهل اين زمان و جهال ايران مخفي مانده حتي آنكه بسا آنكه ميگويند اعتقاد بعضي فرنگيان اين است كه فلك شمس ساكن و زمين متحرك است و غافلند از اينكه اعتقاد آن است كه خلاف آن ممتنع باشد و نهايت دليل فرنگي اين است كه ممكن است چنين فرضي هم بكنيم و حال آنكه ده قسم ديگر هم ميتوان فرض كرد و دليل بر وجوب سكون شمس و امتناع حركت آن و وجوب سكون زمين و امتناع حركت آن ندارند حتي آنكه اگر اهل ايران هم عاجز شوند از دليل بر امتناع سكون شمس و حركت زمين دلالت بر آن نكند كه حرف فرنگي موافق واقع باشد زيرا كه ده قسم ديگر هم ميتوان فرض كرد كه همين اوضاع فلكيه و ارضيه پيدا شود و به اينطور هم نباشد پس معلوم شد كه فرنگي عاقل ادعاي اعتقاد نميتواند بكند نهايت ميگويد ممكن است چنين باشد و بعضي محسنات و ظنيات هم ذكر ميكند ولكن چون سخن اينها به دست ايراني افتاد قطعي و يقيني شد از باب حب امر جديد و مذهب
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۶۲ *»
جديد كه در مزاج كل مردم هست و خود آن فرنگيان عاقل ادعاي قطع در اين دعواها نميتوانند بكنند مضايقه نيست كه يك صاحب منصب نادان آنها كه بيايد او به غلط بگويد كه اعتقاد ما اين است و نه معني دليل را ميفهمد و نه معني اعتقاد ميداند.
و اعتقاد ايراني اين شده است كه پينهدوز فرنگ حكماً بايد ساعت هم خوب بشناسد و طبيب خوب هم باشد و جراح كامل هم باشد و از دين و مذهب و ملت فرنگ هم مهارت داشته باشد و اگرچه فاسقترين فرنگ هم باشد قول او را صدق لاكذب فيه و وعد او را لاخلف فيه و اخبار او را لاخلاف فيه و علم او را لاجهل فيه و تدبير او را لاخطاء فيه ميدانند و بالطبع مايلند به تصديق آنچه خلاف مذهب اسلام است اگرچه مذهب مجوس و مهاباديان باشد.
پس از تمهيد اين مقدمه كه عقدهاي در دل اين حقير بود و،
اندكي با تو بگفتم غم دل ترسيدم | كه دلآزرده شوي ورنه سخن بسيار است |
عرض ميشود كه اولاً اين عناصر كه هستند اجساميند كه قابل آنند كه متلزز شوند و متراكمتر گردند و قابل آنند كه رقيقتر شوند و اين معني بديهي است كه ميتوان در ظرفي معين مقداري از آب كرد اولاً و ميتوان به قوت آلات و اسباب در او آب بيشتر كرد و همچنين در ظرفي معين مقداري از هوا هست و ميتوان به آلات و اسباب هوا در آن بيشتر كرد و هواهاي بسيار در همان ظرف جا داد و همچنين است امر ساير عناصر هريك از آنها ميشود در فضاي معيني عنصري را متراكمتر و متلززتر كرد و ميتوان به اندازه متعارف گذارد و چنانكه ميتوان به اندازه متعارف گذارد ميتوان آن را رقيقتر كرد. پس اگر شيشهاي باشد كه سر آن باز باشد قدري از هوا دارد و چون آن را بمكي و قدري از هواي آن را بگيري هواي آن نازكتر ميشود و در اينها شبهه نيست و كسي سخني ندارد.
و باز عرض ميكنم كه خاك اگر موجود باشد مرئي ميشود بالتمام و اگر مرئي نشد نيست و اما آب مرئي نميشود و هوا از آن لطيفتر است و آتش ديگر از آن لطيفتر. و به رؤيت نميتوان فهميد كه هوا در اين ظرف هست يا نيست و بايد دليلي ديگر داشته
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۶۳ *»
باشد قطعي كه هوا در اين ظرف نيست. و مردن حيوان در آن ظرف دليل عدم هوا نميشود زيرا كه آلات و اسباب چنانكه هوا را بيرون ميكشد روح بخاري را هم از تن حيوان بيرون ميكشد و از اين جهت حيوان ميميرد و هيچ دلالتي بر اينكه هوا در ظرف نيست ندارد. و اگر پس از اخراج و رفع آلات حيواني را در آن ظرف به تدبيري داخل ميكنند و ميميرد آن هم هيچ دلالت ندارد زيراكه همينكه قدري هواي ظرف كم شد هر جسم ناعم رقيقي را به خود ميكشد چنانكه هواي محجمه را كه به مكيدن قدري بيرون كردي گوشت و پوست تن را به خود ميكشد. حال كه آن حيوان را داخل كردي به تدبيري فضاي آن ظرف گرسنه شده است و طالب آن است كه چيزي را به خود كشد چون آن حيوان در آن داخل شود بخارات بدن آن را بيرون ميكشد كه به قسط لايقي از جسم برسد حيوان ميميرد به اين واسطه پس مردن حيوان هيچ دلالتي بر نبودن و عدم هوا در ظرف ندارد و دليل باطلي است اگر به اين استدلال كنند.
و اما فرودآمدن سرب و كاه يكسان، آن هم هيچ دلالت بر عدم هوا ندارد زيراكه چون فضاي آن ظرف گرسنه و طالب جسم شده است به نهايت شدت، سرب در هرجاي آن فضا باشد جاذبه فضا آن سرب را به خود ميكشد بلكه اگر قوت ميداشت و سرب مطاوعه ميكرد آن جاذبه آن را رقيق ميكرد و جثه آن را بزرگ ميكرد. باري به جهت شدت جذب اطراف، سرب و كاه و پنبه و هرچه باشد در آن ظرف متحير ميشود و يكسان نزول ميكند. و چه دلالت در يكسان نزولكردن بر عدم هواست؟ و كي شرط نزول ثقيل هوا بوده؟ بلكه اگر كسي بگويد كه هوا مانع نزول شئ ثقيل است به اقتضاي طبع خود به جهت احتياج به خرق هوا چنانكه ميبيني كه شئ ثقيل در آب دورتر فرود ميرود پس اگر جاذبه نبود در بيهوايي ثقيل زودتر فرود ميآمد به جهت عدم مانع و البته در اعالي هوا سنگ زودتر فرود ميآيد تا اسافل هوا و در كره نار البته زودتر فرود ميآيد تا كره هوا به جهت سهولت خرق لطيف و قلت مانعشدن شئ ثقيل پس هوا هرچه رقيق شود ثقيل زودتر فرود ميآيد و هرچه غليظتر شود دورتر پس مساوي فرودآمدن
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۶۴ *»
سرب و كاه هيچ دلالت بر عدم هوا ندارد بلكه دلالت بر گرسنگي فضاي ظرف و احتياج به هوا به قدر قسط لايق دارد.
و همچنين دليل ديگر ميگويند كه ساعت زنگ در آن گذارند و چون هوا بيرون رفت ديگر ساعت زنگ صدا ندارد. گوييم اين هم دلالت ندارد چراكه صدا اثري است از دو جسم در هوا پيدا ميشود و هوا به موج درميآيد و آن موج به گوش ميرسد و انسان صدا را ميفهمد و هوا موج ميزند چنانكه آب موج ميزند و در يك سر حوض دست به آب ميزني و موج تا سر ديگر حوض ميآيد و معني موج و سبب آن آن است كه چون دست به آب زني از جاي خود بيرون شود به آبي ديگر صدمه زند و آن آب را از جاي خود بيرون كند و خود در جاي آن نشيند وهكذا هرآبي از جاي خود برود و مجاور خود را از جاي خود بيرون كند و خودش غصب جاي مجاور را كند و به اين واسطه موج حاصل شود و تا راه دور رود و همچنين موج هوا و باد از آن است آن هم هر قطعهاي از آن صدمه به قطعه مجاور زند و آن مجاور به مجاور وهكذا تا به گوش رسد حال هرگاه به جهت شدت گرسنگي فضا هر جزوي از فضا آنقدر از هواي رقيق را كه در آن است نگاه دارد به قوه ماسكه خود و رها نكند تا آنكه برود و به جزو مجاور خود صدمه زند موج محال شود و از اين جهت صدا بيرون نيايد.
و معني گرسنگي فضا آن است كه در فضاي ظرف چون به قدر متعارف هوا باشد به آن مكتفي و سير است و فضاي آن چندان مشتاق هوا نيست و ممكن است كه از مكان خود قدري حركت كند و صدمه به مجاور زند و در آنجا منزل كند و آن قسط لايق هواست كه فضا به آن اكتفا ميكند و سير ميشود و اما چون هوا رقيق شد اجزاء متعدده فضا بايد به يك ذره هوا اكتفا كنند همه آن هوا را به خود ميكشند و گرسنه و مشتاق ميشوند و او را رها نميكنند و قوت محاليت خلأ چيزهاي گران را به خود ميكشد حتي آنكه اگر ريسماني در وسط پوستي داخل كني و آن پوست را تر كني و بر روي آجري بچسباني با همان تري آب پس آن ريسمان را با همان تري پوست بالا كشي آن آجر برداشته شود پس آن فضاي ظرف به جهت محاليت خلأ بسيار گرسنه و مشتاق هوا ميشود و اجزاء بسيار از فضا يك ذره هوا
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۶۵ *»
را به خود ميكشند و نگاه ميدارند به نهايت قوت پس نميگذارند كه از جاي خود حركت كند و به جزوي ديگر بخورد تا موج حاصل شود و صدا آيد و هيچ دلالت بر عدم هوا ندارد پس اين دليل هم بيمعني است و دلالتي ندارد.
پس اينها دليل نشد كه هوا نيست در ميان قنديل مطلقاً و مكيدن آلات و اسباب هم دليل نيست چراكه آلات ميمكند هوا را تا ممكن است و همينكه به حدي رسيد كه اگر يك ريزه ديگر هوا بيرون رود خلأ لازم آيد ديگر هوا بيرون نخواهد رفت و محال است و هوا هم كه به چشم نميآيد كه ببينند كه هست يا نيست بلي حكايت آلات مكيدن اسباب تماشايي است بر كيفيت ترقيق هوا و شاهدي است براي ترقيق هوا و هيچ دلالت بر عدم هوا و وجود خلأ ندارد در نزد عقلا. و حكما گفتهاند: «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» چه جاي آنكه انسان سخني موافق حكمت در مقابل داشته باشد.
بلي اعظم شواهد ايشان بر امكان خلأ لولهايست كه از بلور ميسازند كه يك سر آن گرفته است و از سر ديگر در آن جيوه پر ميكنند و بر سر باز آن قوطي نصب ميكنند كه در آن هم جيوه ميكنند و سر آن قوطي را از پوست ميگيرند بعد آن لوله را سرنگون ميكنند كه آن قوطي پايين باشد و سر بسته لوله بالا پس جيوه در آن لوله فرود ميآيد و قدري از آن لوله خالي مينمايد و آن را خلأ گمان ميكنند و حال آنكه ما ميگوييم كه جسم زيبق و ميان زيبق و بلور خالي از اجزاي هواييه لطيفه نيست و همان اجزاي لطيفه شاغل آن فضا ميشود و از خلل جيوه بيرون ميرود و آن فضا را شاغل ميشود و آن هوا هم بسيار رقيق است كه آن فضا را سير نميكند و به اين جهت آن جيوه به اندك انحنا سر لوله بالا ميجهد و باز آن هواي لطيف به خلل زيبق و ميان زيبق و شيشه داخل ميشود.
و اما دليل بر محاليت خلأ آن است كه اين شيشه يا اين لوله يا اين قنديلي كه هواي آن را گرفتهاند آيا ميان آن قنديل يا لوله فضايي هست يا نيست؟ اگر بين دو پهلو عدم محض است پس دو پهلو به هم چسبيده خواهد بود و بيني نخواهد بود و اگر بيني و فاصلهاي هست پس ميان اين دو پهلو امر وجودي است حال آن امر وجودي ماده بيصورت است يا صورت بيماده يا ماده باصورت اگر ماده
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۶۶ *»
باصورت است كه جسم است زيراكه جوهري است صاحب ابعاد ثلث و قابل قسمت از جميع اطراف و اگر ماده بيصورت است پس اين ابعاد محسوسه كه قابل انقسام است چيست؟ و اگر ابعاد بيماده است عرض محلي ميخواهد و جوهري لازم دارد بالبداهه و طول و عرض و عمق بلاماده معني ندارد و اينها نهايات ماده و جوهرند و اگر جوهر با عرضي است پس جسمي در آن فضا هست و آن جسم تراب و ماء كه مسلماً نيست و اگر نار محض هم ميبود بايستي حار و محرق شود پس لامحاله جسم هواست كه رقيق شده و به قدر سيري آن فضا نيست.
بلي اشكالي كه هست در فهم معني آن جاذبه است كه در آن فضا پيدا ميشود آيا از كجاست؟ اطراف شيشه كه جاذبه ندارد و آن مكان فضا هم كه جاذبه ندارد و هوا هم كه بعض آن جاذب بعض نيست پس آن جاذبه از كجاست كه جذب جسمي را ميكند كه آن فضا را پر كند و سير كند؟ جواب گوييم كه براي اين اجسام مادهايست كه جهت وحدت كل است و صورتي است كه جهت تعدد و امتياز است آن ماده قسمت نپذيرد و نميتوان آن را دو قسمت و سه قسمت مثلاً كرد و اما آن صور قسمت ميپذيرد مثلاً صورت آبي قسمت ميپذيرد و ميتوان آب را دونيم كرد كه ميانه فصلي باشد ولي آن فاصل هوا ميشود و آن هم جسم است پس جسم تقسيم نشد و قسمت بر آن واقع نشد ولكن بر آب واقع شد و اصل جسم قسمت نپذيرد كه مابين دو قسمت آن لاشئ شود و لاجسم باشد و ممتنع است انقسام آن زيراكه انقسام معني است كه از عالم صورت و ابعاد و كميت است و ماده تقسيم نميشود.
پس چون اين را دانستي اگر قدري از هواي قنديلي را گرفتي اگر قطعهاي از هواي آن از باقي كنده شود و مابين آن دو لاشئ شود لازم آيد كه ماده قسمت شده باشد و جوهر عرض باشد پس هرگز قطعهاي از آن كنده نميشود ولي قطعهاي از صورت كنده ميشود و بايد شئ جسماني ديگر در آنجا آيد كه ماده انقسام نپذيرد پس جسم ديگري كه ممكن باشد بايد داخل شود كه ماده جسم انقطاع نپذيرد و اگر جسمي ديگر مطاوعه نكرد و نيامد خود هوا بايد رقيق شود تا آن فضا را باز پر نگاه دارد تا ماده منقطع نشود پس رقيق ميشود
«* مکارم الابرار فارسی جلد ۱۵ صفحه ۲۶۷ *»
ولي دائم آن اجزاي هوائيه طالب اجتماع ميباشند تا به حال طبيعي خود برگردند و باعث آن باشند كه جسمي داخل آنها شود تا آنها به غلظت طبيعي خود عود كنند و صدمه بر ماده لازم نيايد و قريب التقسيم نشود.
باري تجويز خلأ تجويز استحاله جوهر است به عرض و تجويز تقطع ماده است و حال آنكه ماده جسمانيه كه فضاي عالم اجسام را پر كرده است تقطع نميپذيرد و واحديت دارد و آيت واحد است و جميع تقسيمات بر صور وارد ميآيد نه بر ماده.
باز سركار سائل فرموده است: و اينكه ميگويند ما به دوربين دوازده ستاره سياره و بيست و چهار ماه ديدهايم و حال اينكه اين مسأله نقل و قول حكماي سابقين از اهل اسلام است منظور چيست؟
عرض ميشود: كه بيشتر نبودن سياره از هفت از شرع نرسيده و حكماي سابق هم كه گفتهاند به جهت آن گفتهاند كه اينها را ديدهاند و زياده نديدهاند با چشم خود يا با آلاتي كه داشتهاند و حال آلات عجيبه ساخته شده و كواكب خفيه از انظار ديده ميشود و نه منافاتي با شرع و كتاب و سنت دارد و نه منافاتي با عقل و تكذيب نميتوان كرد و نديدن حكماي اسلام حجت خدايي نيست و واجبالاطاعه نيست.
باز فرمودهاند: و اينكه ميگويند از آسمان آهن و سنگ و غيره باريده يعني چه؟ حكمت چيست؟ و اين حرفهاي ايشان چه معني دارد؟
عرض ميشود: كه صاعقه از آسمان بسيار نازل شده و امري است ممكن و عذابي است از خداوند و تولد آن در هوا ميشود از ابخره غليظه و ادخنه غليظه كه متصاعد ميشود و رياح اطراف آنها را به هم جمع ميكند و متراكم ميسازد و به مجاورت كره نار كه رسيد ذائب ميشود پس آن بخارها و دخانها به مجاورت آتش ذائب ميشوند و به هم پيوسته شده ثقيل شده فرود ميآيد و در عرض راه به برد ميرسد منعقد ميشود و مانند جرم آهن فرو ميافتد و بسيار شده است كه مثل باران صاعقه نازل ميشود و از آنها شعله آتش هنوز بيرون ميآيد و چند سال قبل از آن در راه مكه شد و مانند دسته هاون يك سر آن دو شعبه و يك سر يك شعبه و از سر
آنها شعله آتش بيرون ميآمد و بوي بدي ميداد و مثل باران اينگونه صاعقه باريد نعوذبالله و از آهن سختتر است و ديگر گداخته نميشود. و گاه باشد كه سنگ يا جانوري افتد و آن ميشود كه ابر در هنگام بالارفتن ماهي يا قرباغه يا سنگي يا تخمها و حبوب از زمين بردارد و در هوا رفته از آنها فرو افتد و لاحول و لاقوة الا بالله.
كتبه العبد الاثيم كريم بن ابرهيم في المشهد الرضوي علي مشرفه السلام في الثاني و العشرين من شهر ذيالقعدة من شهور السنة التاسعة و السبعين من المأة الثالثةعشرة حامداً مصلياً مستغفراً.