هدایة الطالبين
از تصنيفات:
عالم ربّاني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمّدكريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 84 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
ثناي بيمنتهي خداوندي را سزاست جلّت عظمته كه ما را از تنگناي عدم به عرصه وجود رساند و بر ما حليه عقل و دانش پوشاند كه تميز حق و باطل دهيم و تحصيل معرفت زشت و زيبا كنيم و ستايش لايحصي حكيمي را رواست عزّت قدرته كه پس از ايجاد و دانش خلق را به حرم كبرياي خود بار داد و پيغمبران به سوي ايشان فرستاد و ائمه و اولياء در ميان ايشان آفريد و حجت خود را بر خلق تمام گردانيد و صلاح و فساد ايشان را بر ايشان ظاهر فرمود. پس حجت از او برپا و ستايش او را سزاست. هر چيزي را در موضع خود نهاد و حق هر چيزي را داد.
و درود نامعدود بر خداوندان نبوت و رسالت كه به حق فرود آمدند و بسوي حق خواندند به خصوص بر مهتر ايشان و بهتر اهل زمين و آسمان اعني محمد9 كه به او افتتاح وجود بود و به او آفرينش را ختم فرمود، آنكه به جسم شريفش افلاك را خرق نمود و به نعلين خود سدرة المنتهي را مشرف فرمود و بر اهل بيت طيّبينش سلام اللّه عليهم كه از طينت اويند و خوانندگان به آن سو و بر آل اطهارش كه برپا دارندگان كيش و آيينند و حافظان دين صلوات اللّه عليهم اجمعين.
و لعنت آفريدگار بر معاندان بدكردار كه دشمن دين مبين و مخرب آيين انبيا و مرسلينند ابد الابدين و دهر الداهرين.
اما بعــد؛ چنين گويد بنده اثيم كريم بن ابراهيم كه باعث بر تحرير اين رساله آن شد كه پس از آنكه در سنه هزار و دويست و شصت و يك هجري از دارالامان كرمان هواي زيارت امام انس و جان علي بن موسي الرضا عليه التحية و الثناء بر سرم افتاد قصد سفر از طريق معروف به آن سامان مألوف نمودم پس از تهيه اسباب
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 85 *»
اخبار غلبه بلوچ طغيانمآب رسيد بنابر نهي خداوندي از القاء نفس به تهلكه از راه يزد قصد زيارت نمودم و استخاره مساعدت و قضا و قدر معاضدت نمود مصمّم بر آن شدم كه به دارالعباده آيم و از آنجا از راه رباطات سفر نمايم همهجا پويان پويان بسوي اين سامان آمدم نظر به بعضي مصالح و علم به احوال اهل زمان و خيال اهل اين مكان در خارج شهر منزل گزيدم بعد به خواهش جمعي از اعزّه و اعيان و اصرار فوجي از آشنايان قصد اقامت در اندرون آن ولايت كرده چون ماه رمضان حاضر شد علي حسب العاده در نشر فضايل شدم و ايامي چند مشام شيعيان را به عطرهاي گوناگون فضايل اهل عصمت و طهارت: معطر ساختم و جمعي كثير از شيعيان محبتهاي كامنه ايشان به هيجان آمده اجماعي در استماع آنها مينمودند الحق در همان زمان قليل قلوب جمّي غفير منجذب به سوي آل محمد:شده اقبالي تام ايشان را دست داد از آنجا كه فضايل آل محمد:محكي است جدا كننده خالص و صاحب غش و نوري است نماينده هر قبيح و دلكش بعضي حسدهاي كامنه در صدور از آن به هيجان و اسرار ولايت نهاني جمعي ديگر نمايان شد جمعي از روي اذعان و ايمان سر تسليم پيش آورده و برخي از روي عناد و لجاج در صدد اطفاء نور خدا برآمده فوجي در هر محفل از نشر طيب فضايل مشام جان حاضرين را معطر ساخته و گروهي در هر مجلس از انكار مقامات و محامد سنيّه اشباه خود را از آثار محبت پرداخته تا آنكه جمعي از اشرار به خدمت بعضي از علماي عاليمقدار شتافته و كلمات نالايقي چند بهم بافته ايشان را به هيجان آورده و ايشان هم تحقيق نفرموده و رسم قضيه را از دست داده بيحضور مدعيعليه آنچه خود به او اعلمند كردند. بالاخره بر حسب مصالح خود كه لايق ذكر نيست به اين حقير فقير نوشتند كه يا نشر فضايل را موقوف دار يا پا به مجلس مخاصمه گذار تا اين فتنه بخوابد و مقصد اصلي آنكه روي جمعي از جمعي نتابد و بعضي ديگر بواسطه بعضي از اعيان جليلالشأن از همين پيغامها دادند و در بحث و جدل را گشادند.
من در جواب عرض كردم كه اگر مقصود انصاف دادن باشد امر به جدال و نزاع نخواهد انجاميد طريقه علما
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 86 *»
اين است كه كبر در مزاج ايشان نيست. نهايت اگر از من به ايشان امري خلاف قاعده رسيد ايشان بايد از راه شفقت و مرحمت يا تشريففرماي منزل من شوند يا مرا به گوشهاي بطلبند و بفرمايند كه يا فلان از تو به ما چنين و چنان رسيده راست است يا دروغ اگر ميگفتم دروغ است و تبري ميكردم باز همان باب ملاطفت را مفتوح داشته باشند و نهي از غيبت من و افتراي بر من نمايند و جمعي از مفسدين را كه طالب افساد دينند برانند نه آنكه غيبت مسلمي را گوش دهند و به واسطه استنباط رضاي ايشان عوام نيز شورش كنند. اين مسأله را همهكس ميدانند كه غيبت مسلم گوش دادن حرام است و اقل غيبت آن است كه بگويي مسلمي كج راه ميرود، پس نسبت كفر چگونه خواهد بود وانگهي نسبت به عالم وانگهي نسبت به عالم به فضايل اهل بيت سلام اللّه عليهم و ايشان مرا هرگز نديده و كلام مرا نشنيده چگونه به گفته بعضي از عوام كالانعام در مسائل علمي كه عوام نميفهمند غيبت من و بهتان و افتراي بر من را جايز دانستهاند پس به اين قرائن معلوم ميشود كه بناي انصاف نيست و بناي جدال و مخاصمه است نهايت امروز جواب بحثهاي آنها را دادم باز ميگويند كه بحثي ديگر داريم و آنروز نشد كه ابراز كنيم باز شر و شوري ديگر كنند و فتنهاي ديگر اندازند بحث بيانصافي بياندازه و فتنه هر روز تازه خواهد شد. وانگهي هرگاه به جهت اطفاء اين نايره مجلسي آرايند از خواص و عوام شورشي عام خواهد شد و كلام به انجام نخواهد رسيد. هر كسي حرفي گويد و سخني سرايد كه انسان نداند كه جواب كه بگويد و اين نه لايق ماست و نه مصلحت شما و اگر محفلي برپا سازيد كه از اجانب و اوباش پردازيد و در خلوت با هم سخن گوييم چون بناي بيانصافي است در بيرون آمدن هركسي گويد كه حق با من است و اين عمل زنگ فتنه را از خاطرها نخواهد زدود بلكه اشتعال اين نايره فزونتر شود و طوفانش به آسمان رود و حَكمي هم كه انصاف دهد و او را قدرت ابطال باطل و احقاق حق باشد در ولايت نيست. پس همان خوشتر كه جميع بحثهاي خود را بر صفحهاي بنگاريد و به خواتيم خويش مزين فرماييد و مرقوم فرماييد كه بحثهاي ما همين و مطلب ما جواب شافي از اين تا من شرحي شافي
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 87 *»
براي آن مسائل بنگارم و خاطر جمعي را از اين همّ و غمّ بيرون آرم شرحي كه به زبان فارسي باشد و تخم معرفت حق و باطل در دل عوام هم پاشد مطلب اهل ايمان به انجام رسد و حجت بر اهل عدوان تمام گردد. و نوشته را خاصيتي ديگر است كه هرچند ناظر از اهل عداوت باشد در هنگام نظر از عداوت غافل است و از بحث و لجاج ذاهل احتمال آن دارد كه حق در قلبش جا گزيند و قبح باطل را علانيه ببيند و حب اهل حق در دلش نشيند و ديگر نوشته از نظر علما و حكماي هر ديار خواهد گذشت و حق و باطل بر هركس معلوم خواهد گشت. بعضي از منصفين صداقتكيش و مؤمنين عاقبتانديش ايشان از اشعال اين نايره نادم گشته زبان ملاطفت و مصادقت گشودند و ابواب تصديق را مفتوح فرمودند و رجوع به شيوه ساير علماي رباني نمودند احسن اللّه له الجزاء و لكن برخي از ايشان اين مطلب را بر خود نيكو پنداشتند و مطالب و بحثها را به كِلك خويش نگاشتند اينك غرض از اين رساله شرح مطالب ايشان است و بيان مراتب كفر و ايمان، مطالب ايشان را عنوان نموده و جواب آنها را در ذيل آنها سرودهام. پس بر بحث و جواب به عبرت نظري گماريد و به مقتضاي ايمان انصافي به كار بريد هريك كه موافق ضرورت اسلام است بگيريد و هريك كه خلاف كتاب و سنت و عقل و ضرورت است بگذاريد. خدا را در مابين خود و ناظرين حاكم كردم و بر نوشتن اين رساله عازم گشتم و آن را «هداﻳ[ الطالبين» ناميدم و اين است سؤالات آن جنابان و جوابهاي اين خادم اهل ايمان ما شاء اللّه كان و ما لميشأ لميكن و لا حول و لا قوة الاّ باللّه و منه المستعان.
صورت نوشتهاي كه به خط شريف جناب مستغنيالالقاب علاّم فهّام صاحب فضل و دانش و مالك مقام معرفت و بينش اعني جناب فضايل اكتساب آخوند ملاّ علياكبر كرماني شهير به زمان سلّمه اللّه است و در نزد حقير است اين است:
مطالبي كه حضرات طلاب و علما وفقهم اللّه بالفعل بر آن مطلع شدهاند و سخن دارند و حسبالخواهش جناب حاج محمدعلي از قبل سركار حاج ايّده اللّه تعالي قرار شد كه به داعي بگويند و ايشان در مقام تصحيح آن برآمده جواب
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 88 *»
به ايشان برسد. حال اين سه مطلب است:
شــرح: خداوند جناب آخوند را توفيق خير دهد كه نه چنان عبارتي نوشتهاند كه هركس به كنه آن تواند رسيد يا اصل مراد را تواند فهميد. چون اشارات كلام شريفشان دقيقتر از فهم عوام است لابدم كه شرح بعضي اشارات آن را كه عقول ماها به عمق آن ميرسد عرض كنم تا بر همهكس واضح گردد چون حضرت صادق7 فرمودند كه ما شيعه خود را دانشمند نميشماريم تا لحن سخن را نفهمد و بايد لحن كلام را بيان كرد تا بر شيعيان پوشيده و پنهان نماند.
اول: آنكه نسبت مطالب را به حضرات طلاب و علما دادهاند و خود را بري فرمودهاند چنانچه هستند.
دويـم: آنكه اين مطالب را طلاب و علما سؤال كردهاند نه حرفي است عاميانه و بيمغز و چون عالم سخني گويد معلوم است كه محل اعتنا و اعتماد است و الاّ عالمي كه با ما بحثي داشته باشد نيست دو سه نفر كه حقيقةً ايشان را مقامي است با ما كلامي نيست همچون جناب علاّم فهّام ذوالعز و الاحترام صاحب فروع و اصول حاوي معقول و منقول جناب عالم صفي جناب ميرزا علي سلمه اللّه و جناب سلالة الاطياب و فخر الانجاب وحيد الدهر فريد العصر افضل الفضلاء جناب عالم ولي ميرزا محمد علي شهير به مدرس و جناب صاحب علم و عمل و مالك مقامات اواخر و اول الجناب الاعز الاكرم الافخر جناب ملاّ علياكبر زارچي و همچنين جمعي كثير و جمّي غفير از طلاب معارفانتساب كه هريك صاحب تأليف و تصنيف و قريبالاجتهادند بلكه صاحب مقام اجتهادند و به جهت حوادث زمان گوشهگيري را اختيار فرمودهاند و ايشان همگي ابواب صداقت را مفتوح دارند و مقرّ و معترف به حقيت اقوال اين حقير فقير هستند و در مجالس و محافل حمايت و رعايت جانب اين ناچيز را به كرامت نفس خود ميفرمايند و اگر معدودي ديگر از طلاب باشند كه ايشان را خيالي چند پيش آمده باشد و حرفي زده باشند ايشان را از جرگه علما خود جناب آخوند و ساير علما پيش از اين و در
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 89 *»
مقامات ديگر نشمردهاند. پس اينكه فرمودهاند كه طلاب و علما بحث دارند از كمال اشارات و دقايق عبارت ايشان است كه در همين دم ايشان را به سمت علما مسمّي و به حليه تمجيد محلّي فرمودهاند.
و سيوم: لفظ «وفقهم اللّه» است كه مراد ايشان آن است كه بلكه به بركت دعاي ايشان خدا آن علما را توفيق بر ردّ فضايل اهل بيت به جهت آنكه حقير ذكر ميكنم دهد.
چهارم: لفظ «بالفعل» است كه خواستهاند كه با وجود اصرارهاي من كه جميع بحثهاي خود را بنگارند مفرّي از براي بحثهاي بعد از اين باشد و باب فتنه و فساد بسته نگردد و اگر جواب شافي از اين مسائل رسيد باز ادعاي بحثي ديگر كه موجب شر و شوري باشد بتوان كرد.
پنجـم: لفظ «بر آن مطلع شدهاند» است و اين اشاره به آن است كه اين الفاظ كفرآميز صادر شده است و واقعيت دارد و ايشان مطلع شدهاند و اگر مقصود نه اين بود ميفرمودند بحثهايي كه بالفعل دارند يا مطالبي كه دارند.
ششــم: لفظ «حسب الخواهش جناب حاج محمدعلي» است يعني ايشان خود اقدام به اينگونه سؤالات نميفرمايند و از جاده انصاف پا بيرون نمينهند و ان شاءاللّه چنين هم هست.
هفتـم: لفظ «از قبل سركار حاج» يعني اگر به گفته خود جناب حاج محمدعلي هم بود من اقدام نميكردم ولي چون از قبل خود فلاني بوده و خودش رخصت داده من گفتهام و نوشتهام و الاّ خلاف تعارف نمينمودم.
هشتـم: لفظ «قرار بر آن شده است» كه در اين خصوص سخنها در ميان آمده و سخنها بوده است و قرار چنين شده است و بيهوده سخن به اين درازي نبود.
نهــم: لفظ «كه به داعي بگويند» يعني حضرات طلاب به ايشان عرض كنند چراكه ايشان لطفي به من دارند و ارسال و مرسول و پيغامها در مابين ميشود و من عرضي نكرده بودم و قراري نداده بودم كه طلاب به ايشان عرض كنند بلكه عرض كرده بودم كه چه خود ايشان و چه ساير طلاب و عوام هركسي بحثي دارد بنويسد و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 90 *»
به مهر خود مزين نمايد.
دهــم: لفظ «در مقام تصحيح برآيند» يعني كه سخنها را عيوبي چند هست و محتاج به تصحيح است و تصحيح البته امر مغشوش و معيوب را بايد كرد و اگرنه مقصود اين بود ميفرمودند كه جواب گويد.
يازدهـم: لفظ «حال اين سه مطلب است» كه تاكيد «بالفعل» اول است كه بعد از اين باز بحثها است و ابواب فتنه نبايد بسته شود و شقّ عصاي مسلمين بايد برجا باشد و احتمال هم ميرود كه تاكيد نباشد بلكه مراد آن باشد كه از مطلبهايي كه بالفعل دارند حال اين سه مطلب را ذكر كردهاند و خواهش تصحيح دارند و از آنچه بالفعل مطلعند هنوز باقي و بعد هم هرچه مطلع شوند خواهد آمد و باز زمام اختيار كلام در دست ايشان است و قطع بحثها نشده است.
خدا را در متانتهاي اين عبارت نظري گماريد و در اشارتهاي آن تعمقي به كار داريد و هنوز احتمال ميرود كه ما ده يك اشارات آن را بر نخورده باشيم و جناب آخوند خود اعلمند به مطالب خود. باري، توكلت علي اللّه و ليس اعتمادي الاّ علي اللّه.
مطلب اول: اين است كه ميگويند كه در منبر موعظه جناب حاج فرمودهاند كه فرقه ناجيه كه شيعه اثناعشريه باشند دو فرقه شدهاند يكي شيخيه و يكي بالاسريه و ناجيه يكي از اين دو فرقه است و هريك ديگري را بايد بد و نجس و كافر بدانند. اگرچه داعي كمال تعجب كردم كه امثال اين كلامها را نسبت به ايشان بدهند لكن ايشان مصرّ ميباشند كه چنين فرمايش شده حتي اينكه مريدهاي ايشان علماي اعلام را كه مدار اسلام ظاهري در اعصار و امصار بوده از قدما تا متأخرين سيّما از زمان مرحوم مغفور آقا باقر بهبهاني و من بعد الي الآن لعن و طعن مينمايند و ايشان را نسبت به كفر و ضلال و زندقه ميدهند چنانچه چنين عبارتي صادر نشده جناب حاج مرقوم فرمايند والاّ وجه صحت آن را بيان فرمايند.
جــواب از اين مطلب، اولاً به طور اجمال عرض ميكنم كه چه كلام حرف من است و چه كلام افترا، بعد درصدد بيان حق و باطل برميآيم و دليل و برهان
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 91 *»
حرف خود را ذكر ميكنم تا بر اصحاب دانش و بينش و انصاف پوشيده نماند. اما آنكه من گفتهام آن است كه يومنا هذا فرقه شيعه به طور معاينه دو فرقه شدهاند يكي شيخيه و يكي بالاسريه و بعضي بعضي را بد دانستهاند و درباره يكديگر سخنان ميگويند و الحمد للّه كه در اين ولايت و كرمان اختلاف به اين سرحد كه يكديگر را تكفير كنند و نجس بدانند نرسيده و اما در آذربايجان و غيره باين سرحد رسيده پس بايد انسان كه تقليد آباء و خويشان خود را نميكند درصدد حقيقت اين امر برآيد و تحقيق حق از باطل نمايد، زيراكه دو كلام ضد هر دو راست نيست و هر دو دروغ نه لامحاله يكي راست ميگويند و يكي دروغ و آنكس كه ميخواهد دين خود را از روي بصيرت و اجتهاد بداند ترك هر دو و تصديق هر دو نتواند چراكه هست و نيست هر دو دروغ نيست و هر دو هم راست نيست و از تصديق يكي هم گزيري نه، اين است كلام من و كلامي كه در حضور چهار پنج هزار كس انسان بگويد از عالم و اعيان و غير ايشان الحال در كتاب خود كه باز به دست ايشان خواهد افتاد نميتواند تحاشي نمايد و خود را مفتضح نمايد كلام همين است و بس.
و اما آنكه نوشتهاند كه من گفتهام كه بايد يكديگر را نجس و كافر بدانند عين كذب و افتراست لعن اللّه من ادّعي و خاب من افتري بلي اگر كسي ما را تكفير كند ما به جهت يقين داشتن بر مذهب خودمان او را كافر ميدانيم البته و ما به جز كسي كه ما را كافر داند او را كافر نميدانيم و تبري از او نميكنيم و هريك از بالاسريان كه ما را كافر دانند ما او را از مذهب اماميه خارج ميدانيم و تكفير هم ميكنيم مادام كه ما را تكفير ميكند و اگر باز ايستد ما هم باز ميايستيم چراكه راه عداوتي به جز تكفير در ميان ايشان نيست ما مذهبي داريم موافق مذهب اماميه و مخالف خود را مخالف طريقه اماميه ميدانيم فليبلغ الشاهد الغايب و خصوصيت لفظ «شيخي» مناط دين نيست غرض عمل به طريقه اماميه است و شيخ هم چون بر طريقه اماميه بود اطاعت و محبت او را واجب دانستهايم و هركس هم كه بر طريقه اماميه حركت كند او را ما خوب و تولاّي او را واجب و موافق با طريقه شيخ ميدانيم خواه لفظ شيخي بر او گفته شود و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 92 *»
خواه گفته نشود. مجملاً هركس بر طريقه اماميه است از قدما و متأخرين ما او را خوب و تولاّي او را واجب ميدانيم و هركس كه از طريقه اماميه بيرون رود ما او را بد ميدانيم و من بعد بيان خواهد شد كه از طريقه اماميه كه خارج شده است. و اما برهان بر آنچه من گفتهام به تفصيل خواهم ذكر كرد بحول اللّه و قوته.
و اما آنچه نوشتهاند كه مريدهاي ايشان تا آخر، پس مخفي نماناد كه من مريدي ندارم و مريدساز و مريدنواز نيستم نه دعوي ارشادي دارم كه مريدي گيرم نه طبل قضاوت و اجتهادي ميكوبم كه مريدي جويم مرا مريدي نيست بلي چنانكه كلّ اشراف و اعيان با خلق آشنايند و هركسي دوستاني دارد من هم خادم دوستان اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين هستم. و ديگر آنكه اگر جمعي هستند كه آشناي منند و چنين حرفي زدهاند پس من به سوي خدا و رسول و ائمه: از ايشان بيزاري ميجويم و آشنايي من با ايشان منقطع است و ثانياً آنكه آنها چنانكه آشناي منند امت پيغمبر هم هستند بحثي بر پيغمبر از معصيت امت ميرود؟ و شيعه مولاي متقيان هم هستند از خلاف قاعده شيعه خدشه در اميرالمؤمنين7 ميشود؟ آشناي من كفري بگويد چه بحث بر من و اگر اين بحث است آشنايان ايشان هم قدح در علماي ديگر ميكنند چه بحث بر ايشان است و چه نقص؟ و ثالثاً آنكه در حكم كدام مذهب است كه بحث بر آشنا به سبب عمل آشنا رود. وانگهي ثابت نشده وانگهي در غياب مدّعيعليه. بلي آشناي من اگر چنين حرفي زده باشد از ربقه اسلام خارج است و ناصب دين خداست و من از او بيزارم چنانچه از نواصب نهروان بيزارم و همچنين اگر غير آشناي من كسي ديگر هم چنين حرفي نسبت به علماي شيعه بزند من از او بيزارم و او را ناصب ميدانم. پس معلوم شد كه حرفي كه بايد از عهده دليلش من برآيم همان كلام اول است كه شيعه دو فرقه شدهاند و بايد شخص يكي را اختيار كند. شرح اين كلام بر ذمّه من است و آن را با متعلقات آن از اثبات حقيت طريقه شيخيه و ابطال طريقه منكرين ايشان در چندين فصل بيان ميكنم.
ور بگويم شرح آن بيحد شود | مثنوي هفتاد من كاغذ شود |
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 93 *»
ولكن به قدر فرصت و وسعت عرض خواهد شد.
فصــل: بدانكه شبهه در اين مطلب از براي هيچكس از آگاهان بلكه قاطبه مردم ايران نيست كه فرقه شيعه يومنا هذا كه سنه يكهزار و دويست و شصت و يك هجري است دو فرقه شدهاند، يكي مسمي به شيخي و يكي مسمي به بالاسري مگر جمعي از غافلان و سفها و اطفال و نسوان كه اين مطلب به گوش ايشان نخورده يا آنكه اصل بودن دو فرقه به گوش ايشان خورده و نميدانند بر سر چه مطلب نزاع دارند و هريك چه ميگويند يا آنكه به گوش ايشان خورده ايشان را فهم خلاف و درك آن نبوده چنانچه ساير مذاهب به گوش جمعي نخورده و به تقليد آباء و اجداد اكتفا نمودهاند و يا آنكه شعور معني خلاف و شعور تكليف و واجب و غير واجب نكردهاند و به همان وتيره آباء و اجداد عمل نموده پس كلام ما در اين جماعت نيست بلكه كلام ما در جماعتي است كه خلاف به گوش ايشان خورده است به تفصيل و از راه ايمان و تقوي يكي احد شقّين را اختيار كرده و ديگري از راه عداوت و لجاج و عناد و جحود شق ديگر را يا آنكه اعتناء به دين ننموده و از باب تقليد از پي ايشان رفته است. پس اين جماعت بر دو قسم ميباشند شيخي و بالاسري و بودن اين دو فرقه قطع نظر از حقيت و بطلان احدهما در غالب بلاد ايران بر ذيشعوري مشتبه نيست كه نوع اين دو فرقه هستند و گمان نميكنم كه در غالب بلاد اين دو فرقه يا ذكر ايشان نرفته باشد چنانچه در بلاد آذربايجان جناب فضائلاكتساب جامع معقول و منقول و حاوي فروع و اصول اعني جناب اكرم امجد آخوند ملا محمد ممغاني و جناب سيادتانتساب علاّم فهّام عارف رباني جناب علاّمي آقا سيد علي زنوزي و جناب فضائلانتساب معارفاياب جناب علاّمي ملاّ مرتضي قلي و جناب رفيعالشأن صاحب اخلاق زكيه و فضائل جليه صاحب قدر رفيع ميرزا شفيع سلمهم اللّه تعالي و غيرهم از تلامذه مرحومين سندين جناب شيخ و سيد اعلي اللّه مقامهما و رفع في الخلد اعلامهما ناشر اين علوم و رافع لواي اين رسوم بودند و تعريف اين خلاف در آن مرز و بوم اوضح من الشمس في رابعة النهار نمودند به طوري كه كم قريهاي از قراي آن سامان مانده
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 94 *»
است كه ذكر اين داستان در آنجا نشده باشد بلكه گفتگو در آنجا به كوفت و كو رسيده است و بر وضيع و شريف اين بلدان اين امر پوشيده و پنهان نمانده است و در صفحه خراسان جناب صاحب اخلاق حميده و صفات پسنديده اعني جناب علاّم فهّام ذو العز و الاحترام جناب راتق فاتق ملاّ عبدالخالق يزدي و جناب سيادت و سعادتانتساب لب الالباب سليلالانجاب جناب اكرم امجد حاج سيد محمد بن المرحوم المبرور الحاج سيد حسن رفع اللّه شأنه و غيرهما از تلامذه جنابين مقدسين شيخ و سيد اعلي اللّه مقامهما و رفع في الخلد اعلامهما در افشاي اين امر ساعي و اظهار اين حكايت را مراعي بودند به طوري كه هيچ گوشي نماند كه اين داعيه را نشنيد و هيچ چشمي نماند كه اين دو فرقه را نديد و هيچ ضعيف و قوي نماند كه منشأ اين داستان را نفهميد بلكه چون آن سامان مزار جميع مؤمنان و مرجع جميع خلايق از اطراف و جميع عباد را بوسهگاه و مطاف بود پس از مراجعت به بلاد خويش صورت اين وقايع را در اطراف منتشر ساختهاند و ميسازند و لواي قصص آن را در هر شهر و ديار ميافراختهاند و ميافرازند و بدين واسطه در غالب بلدان اين داستان به گوش اهل جهانيان رسيده و در دارالعباده يزد كه حقيقةً قبة الاسلام است كه اصل و منشأ اين حكايت در آنجا بود زيراكه شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه به نفس نفيس خود در آنجا بود و بيان اين مطالب را فرمود و پس از رفتن آن بزرگوار از آن ديار علماء آن مرز و بوم در نشر اين علوم و رسوم نهايت جدّ و جهد مبذول ميداشتند چنانكه بر صاحبان گوش و ديده اين امر پوشيده نيست و تا اين ازمان متقيان و شيعيان آن سامان بر همان وتيره اخلاص كيش و ارادت انديش آن بزرگوار بودند تا در اين ايام بعضي از غرباي ساير بلاد به اين بلد قدم رنجه فرمودهاند و بناي اختلاف و شقّ عصاي مسلمين را نمودهاند و اين شيوه هرگز در مابين علماء نبوده و هيچكس از مقتدايان دين ابداً اين نوع سلوك نفرمودهاند چنانچه در فصلي بخصوصه بيان ميكنم كيفيت سلوك علما را با مرحومين مبرورين شيخ و سيد اعلي اللّه مقامهما تا بداني كه اصل خلاف را حضرات معاندين اين سلسله گذاشتهاند و تخم شقاق
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 95 *»
و نفاق در بلاد مسلمين ايشان كاشتهاند والاّ ما بر وتيره علماي سابق اعلي اللّه مقامهم و رفع اللّه في الخلد اعلامهم عمل نمودهايم و مينماييم.
باري و اما كرمان كه امرش اوضح از آن است كه حاجت به بيان باشد بلكه اطفال دبستان اين داستان را ميدانند با وجود آنكه اول كفر و آخر ايمان و سرحد بلاد ايمان و ايران است و بحمد اللّه سبحانه چون روضه رضوان پر از گلهاي ايمان گرديده و فضائل سادات انس و جان در آن شهر اوضح از شمس در آسمان گرديده و منشأ خلاف در آنجا هم معدودي از غربا كه به جهاتي چند لواي خلاف را برپا نمودهاند ميباشند والاّ از اهل بلد مگر قليلي از جهال تصديق ايشان ننموده و بودن دو فرقه و اصل و منشأ و مبدأ آن در آن بلد و جميع بلوكات اوضح من الشمس في رابعة النهار است.
و اما عراق عرب كه اصل و منشأ اين خلاف از آنجا به اطراف رفته و بودن خلاف در آنجا اوضح از آفتاب است چراكه نسبتش با ساير بلدان چون مدينه رسول ختميمآب است مهاجَر شيخ جليل است و منقلَب سيد نبيل و مجمع هر عزيز و ذليل و پناه اشراف و اصيل، نسبتش با ساير بلدان چون قلب و اعضاست و روح اين صيحه از آنجا در همهجا ساري و برپاست و جميع خلايق به آنجا پويانند و روي مذلت به آن عتبات عرش درجات سايان، همهكس آنجا از پي تحصيل دين برآيند و از وقوع اين واقعه و حدوث اين فرقت آگاهي يابند در بازگشتن اخبار را در ديار خود منتشر سازند و لواي ذكر اين دو گروه را برافرازند.
و اما اهل بلاد نجد و لحسا و قطيف كه از وضيع و شريف صيحه اين داستان نزد ايشان نقل هر محفل است و صحبت هر منزل وانگهي كه مسقط الرأس گوهر والا و لؤلؤ لالاي مظهر انوار ائمه هدي اعني شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه بوده و آن صفحه را با ساير ربع مسكون در خصوص اين حادثه نسبت امالقرائي است، اصل اين داستان از آنجا برخاست و مقدار عالمي را كاست.
و همچنين در بلاد گيلان كه حاجت به بيان نيست چراكه منشأ و مولد سيد جليل است و در آنجا اين واقعه گوشزد هر عزيز و ذليل، حدوث اين حادثه بر كسي مخفي نيست و همه دانند كه منشأ خلاف كيست.
و اما بلاد
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 96 *»
هندوستان وقوع اين واقعه گوشزد غالب شيعيان آن سامان گشته است و هر ساله از عتبات عاليات كتب اين فرقه سعادت آيات را ميبرند لاسيما كه جناب مستغني الالقاب صاحب صفات زكيه و اخلاق عليه جناب اكرم احشم المولي المؤتمن ميرزا حسن عظيمآبادي در آن سامان وقوع اين فرقت را گوشزد جميع اهل آن سامان نمودهاند.
و در بلاد حجاز و شامات غالب شيعيانش با اين واقعه هر ساله دمسازند و به جهت كثرت تردد حاج و زوار از اطراف ديار ظهور اين انوار اوضح من الشمس في رابعة النهار و شيعيان آنجا اعلم ناسند بوجود اين دو فرقه بلكه غالب ايشان مصدق اين سلسله جليله و فرقه نبيله هستند و مدتي در شام بودم و اختلاف ايشان را ملاحظه نمودم و هركس كه رفته است ديده است و الآن مدتي است كه جناب علاّم فهّام جناب حاج ملاّ شريف و غيره از تلامذه شيخ و سيد اعلي اللّه مقامهما هر ساله زائر مكهاند و ذكر اين داستان را در آنجا ناشر و بعضي از شرفا كه نيز شيعه شدهاند مؤيد اين سلسله و مقوي اين فرقهاند.
و اما در همدان كه جناب علاّم فهّام ذو العز و الاحترام فاضل اكرم امجد آقا عبد الصمد و جناب سعادتاياب سلالة الاطياب علاّم فهّام ميرزا رحيم سلمهما اللّه ناشر اين مراتب هستند و بيان اصل و منشأ اين خلاف را ميفرمايند.
و همچنين در قزوين جمعي از تلامذه سيد جليل اعلي اللّه مقامه هستند و نشر لواي اين داستان را در آنجا مينمايند. حتي آنكه ايلچيان فرنگ كه در بغداد و ساير بلاد بودند صورت اين خلاف را به بلاد خود فرستادهاند و بعضي از ايشان نهايت تكريم و تمجيد از شيخ جليل و سيد نبيل مينمودند و همچنين در هريك از بلدان ذكر اين داستان هست.
و در مقابل بانين اين بنيان جمعي ديگر هستند كه درصدد اطفاء اين انوار و انطماس اين آثار برآمدهاند و در جميع ليل و نهار اوقات اعمار خود را صرف مينمايند و در هريك از بلدان صيحه اين داستان گوشزد صغير و كبيرشان شده است. مجملاً گمان نميكنم كه بلدي از بلاد شيعه مانده باشد كه خنگ شهرت اين دو گروه در آنجا دوانده نباشد و گوشزد عوام و خواص آنجا نگرديده باشد، پس بر صرف اين قول كه شيعه امروز دو فرقهاند چگونه بحثي آيد و تكذيب
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 97 *»
اين دعوي چگونه شايد؟ پس اينكه امروز شيعه دو فرقهاند از ضروريات است و منكرش منكر بديهيات. جز اظهار بديهي نكردهام و حرفي جز حكايت واقع نگفتهام. پس اگر بحثي شود در حقيت و بطلان احدهما رود و كلام در اين مطلب نيز به تفصيل خواهد آمد به طوري كه بر عامي و خاص عيان گردد. پس بر اصل ادعاي بودن اين دو فرقه چه بحث است و منكر اصل اين سخن كيست و سبب وحشت جز شقّ عصاي مسلمين چيست ؟و خود انكار ايشان بر ما عين مدعاست آيا از خود غافلند يا به احوال ما جاهل؟ و اگر دو فرقه نيست پس بحث ايشان چيست و اگر هست پس مكذب ما كيست؟
فصــل: بدانكه بعد از اينكه شخص عاقل نظر كند كه در اعصار سابقه اين فرقه محقه همه بر يك امر مجتمع و يك طريقه را متبع بودند همه با يكديگر مؤالف و محسود همه مخالفين بودند و هميشه طعن علماي شيعه بر مخالفين اين بود كه شماها بر مذاهب مختلفهايد و آراء متشتته و در دين خدا اختلاف نشايد و در دين رسول9 تفاوت نبايد. اگر مذهب شما بر حق ميبود اختلاف در ميان علماي شما نبود اينك ما كه شيعيان مولاي متقيانيم همه اخوانيم همه پوياي يك راهيم و جوياي يك شاه، تابع اهل بيت رسالتيم و پيرو شاه ولايت، خداوند جهان يك است و سيد مرسلان يك و دين ايشان هم يك، پس اختلاف از جانب خدا و رسول نيست و اين مطلب از بديهيهاي اولي است؛ و الحال چون عاقل نظر كند ميبيند كه اين ننگ كه هميشه بر مذهب سنيان وارد بود و اين عار كه هميشه در جبهه ايشان مينمود الحال در مذهب شيعه پيدا شده و آن عيوب بر ايشان وارد بلكه بدتر و عظيمتر زيراكه سنيان با اختلاف آرائشان امرشان به عداوت و شقاق در مابين خودشان نكشيده و به الحاد و نفاق نينجاميده نهايت صاحب آراء مختلفه و اهواء متشتته گشتهاند و الحال اين فرقه خلافشان عالمگير و باعث حيرت هر برنا و پير شده به طوري كه مادر از فرزند تبري ميكند و برادر از برادر بيزاري ميجويد زن از شوهر دوري ميكند و خواهر از خواهر كناره مينمايد علماء امر به تبري از يكديگر مينمايند و غيبت و بهتان بر يكديگر را حلال
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 98 *»
كردهاند مجلس هريك از علما كه سابقاً به جز ذكر مسائل علميه نبوده الحال جز غيبت و بهتان نيست و شبها كه پيش از اين به مطالعه و تهجد ميگذراندند الحال به تدبير و كوشش در اذلال و اهانت و اخراج ديگري است آخر نه واجب است كه مردم بفهمند كه آشوب چيست و منشأ شقّ عصاي مسلمين كيست اين بدعت را كه انداخته و علم اين فتنه را كه افراخته جز آنكه ما ميگوييم كه بر مردم صاحب شعور واجب است كه فحص از دين خود نمايند چه گفتهايم و در ضمير خود غير لزوم معرفت چه نهفتهايم. گذشتيم از لزوم معرفت اصول دين، آخر نه بر اين مردم معرفت فروع دين لازم است و نه آنكه معرفت فروع يا بايد بر وجه اجتهاد باشد يا تقليد و نه اينكه مجتهدان الحال علم اين اختلاف را افراختهاند و اين تفريق را انداختهاند پس ساير مردم كه ميشنوند كه اين عالم غيبت آن عالم را حلال ميداند و بهتان بر آن را جايز ميداند هريك ديگري را نسبت ميدهند كه خلاف ضرورت اسلام گفته است و كفر و فسوق در دل خود نهفته است آن مرد عامي كه خود فقيه نيست و در دين خدا نبيه نه آيا بايد كه بفهمد تقليد كه بايد بكند تقليد مسلم كند يا كافر تقليد عادل كند يا فاسق تقليد مؤمن كند يا منافق. آيا خواهش دارند كه ما مردم را آگاه نكنيم از تكليف خود تا آنكه از هرطرف كه بخواهند ايشان را بكشند؟ جز آنكه ما مردم را از وقوع اين حادثه اطلاع دادهايم كاري ديگر نكردهايم و حرفي ديگر نزدهايم. شنيدي كه همه بحث ايشان بر ما همين بود كه چرا اين قصه جانگداز را بر مردم خواندهاي و ايشان را از خواب غفلت بيدار كردهاي؟ بگذار تا از هر راه كه ميخواهيم ايشان را ببريم و آنچه ميخواهيم حاصل كنيم اگر غرضي در ميان نيست ايشان هم مردم را امر به طلب دين كنند و از وقوع اختلاف آگاه سازند تا هركس خود به قدر تكليف و شعور خود راهي پيش گيرد و كسي را اختيار كند چنانچه ما مردم را خبر كرديم و ريسماني هم به گردن ايشان نكردهايم كه به راه ما آيند و در حضور چهار پنجهزار نفس گفتم كه حضرات آن علما كه تا حال متفق بودند و شما حسن ظن به همه داشتيد و همه مصدق هم بودند رفتند الحال كار به اينجا رسيده و به حسن ظن سابق از پي من يا
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 99 *»
عمرو يا زيد نرويد ببينيد به قدر عقل خود كه حق با كيست و سخن آن چيست شما به قدر عقل خود مكلفيد و در شناختن اشخاص تقليد جايز نيست چه اول بايد شخص را شناخت كه از جانب شيطان سخن گويد يا از جانب خدا كلامي سرايد. بعد از آنكه يافتيد حق است تمكين كنيد. نميدانم مخالفت اين قول با ضرورت اسلام بلكه بداهت عقول چيست و آنكس كه گفته است كه اين حرف خلاف اسلام و ايمان است كيست؟
و اگر كسي گويد كه اختلاف مابين علما هميشه بوده است جواب گوييم كه اختلافي كه سابقاً مابين علما بود اختلاف در فروع دين بود و اختلاف در فروع دين موجب كفر و نفاق و عداوت و شقاق نميشود، بلكه آن عين ايمان و اتفاق است، چراكه مردم مريضند و هر مرضي را يكنوع معالجهايست و امام7 عالم به امراض خلق و مالك قلب علماي رباني است هر طور كه معالجه او و مقلدين او را ميداند زمام قلب او را به آن جانب ميكشاند و آنطور به قلبش القا فرمايد و خود ايشان فرمودند كه ما اختلاف در ميان شيعه انداختهايم و ما در اين مسأله بخصوصه رساله نوشتهايم كه اين اختلاف علماي شيعه از جانب ائمه است و ضرري ندارد بلكه عين مصلحت ايشان است و اگر اين اختلاف نبود امر شيعه به كلي مختل ميشد و از اين جهت جميع علماي متقدمين با هم هميشه در فروع مختلف بودهاند و همه يكديگر را عادل و ثقه و امين و متقي دانستهاند و تمجيد و تكريم يكديگر فرمودهاند و تقليد يكديگر را جايز دانسته و هرگز نزاع بر سر فروع ننمودهاند مگر اين جماعت كه آيينهاي تازه نهادهاند و يكي از آنها آن است كه به واسطه فروع و اختلاف در آن غيبت و تهمت بر مسلمين را جايز كردهاند و فتنه و فساد بدين واسطه برپا ميسازند و شقّ عصاي مسلمين مينمايند.
بالجمله اختلاف در فروع هميشه بوده است و الحال خود منكرين ما هم در فروع با هم مختلفند و جدالي با هم ندارند و با ما به واسطه اختلاف فروع حرف دارند، همانا غرض ايشان چيزي ديگر است و اين دستآويز است كه در نزد عوام عذري داشته باشند. الحاصل اختلاف در فروع امري است سهل ولي چون امر به تكفير رسد و كار به تبري انجامد كار بالا خواهد
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 100 *»
گرفت و به حقيقت مذهب بايد رسيد چراكه يكي كه ديگري را كافر خواند از مذهب او تبري و بيزاري خواهد كرد پس اگر مذهب مدعيعليه حق باشد آنكه او را كافر خوانده از حق بيزاري جسته است و هركه از حق بيزاري جويد كافر شود و اگر مدعي راست گفته است پس مدعيعليه كافر است. به هرحال حقيقت مذهب مختلف ميشود و امروز امر بدينجا انجاميده و اين حضرات فروع دين ما را نسبت به خلاف ضرورت ميدهند و اصول دين ما را نسبت به مخالف حق ميدهند و ما را تكفير ميكنند و نجس ميدانند و غيبت و تهمت بر ما را حلال ميدانند و اذيت ما را روا ميدانند و نفي ما را از بلدان جايز ميدانند پس مقتضي دينداري ما آن است كه هركس ما را كافر داند ما او را باطل و كاذب و كجاعتقاد دانيم كه اگر او را درست اعتقاد دانيم او را بايد بر كافر بودن خود تصديق كنيم پس اگر ما خود را حق دانيم لابد هركس مخالف ماست او را باطل بايد بدانيم و ما ابتدا به باطل دانستن ايشان نكردهايم تا ايشان ما را باطل خواندهاند.
نميبيني كه احدي از علماي سابق را ما بد نميدانيم چراكه ما را بد ندانستهاند و احدي از علماي مصدقين شيخ مرحوم و سيد مبرور را بد ندانستهايم چنانچه اسماء شريف ايشان خواهد آمد و همه كلام ما با كسي است كه ما را بد ميداند پس ما او را مخالف دين اماميه و فرقه ناجيه اثناعشريه ميدانيم حقيقةً چراكه ما بر وتيره ساير اماميه و فرقه اثناعشريه هستيم و خود را در اقوال و افعال و احوال تابع ايشان ميدانيم و بيزاريجوينده از خودمان را بيزاريجوينده از مذهب اماميه ميدانيم چنانچه ان شاءاللّه در يك فصلي بخصوصه بيان مذهب خود را خواهم كرد بلكه بر منبر در حضور چهار پنج هزار خلق بيان كردم ولي كسي كه انصاف نميدهد و غرضش فتنه در مابين عباد است و فساد در بلاد، دست از بيانصافي خود برنميدارد. پس وقتي كه كار به تكفير و تفسيق و لعن و تبري انجاميد و در جميع بلاد شيعه اين امر منتشر و جميع علما اين بنا را گذاردند، بر عوام و سايرين لازم است كه تفتيش از دين خود نمايند و حق و باطل را تميز دهند تا بفهمند كه فروع دين خود را از كه اخذ كنند و تولاّي كه را جويند و راه كه را پويند والاّ بياعتنايي به مذهب
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 101 *»
خود كردهاند و نصرت باطل و خذلان حق نمودهاند. پس به اين جهت ما در ملأ عام بيان كرديم كه اي معاشر شيعه امروز امر به اينجا انجاميده است اگر هردو طايفه را ترك كنيد بهكلي از مذهب بيرون ميرويد چراكه علما امروز به اين نهج اختلاف كردهاند و ثالث نداريد و مابين هست و نيست ثالثي نيست و هست و نيست هردو راست نيست و هردو دروغ نيست و اگر شما به هردو بگرويد و هردو را خوب و راستگو دانيد بايد هردو را كافر دانيد چراكه هردو تكفير هم ميكنند و شما هردو را راستگو گرفتهايد و اگر هردو را دروغگو دانيد ديگر كسي را نداريد كه تقليد و اخذ دين خود از او نماييد و اگر يكي را عمياناً بگيريد بيدين خواهيد بود كه از روي جهالت به طرفي رفتهايد پس سعي كنيد كه بفهميد كه كداميك بر حقند و كداميك بر باطل تا در امر خود ثابتقدم باشيد و شكي نيست كه طريقه اماميه بر حق است و دين خدا امروز منحصر در مذهب اماميه اثناعشريه متمسكين به اهلبيت عصمت و طهارت است و آن ديني است معين و معلوم پس دو نفر كه يكديگر را كافر دانند در خصوص امر دين لامحاله يكي از آندو موافق مذهب اماميه خواهد بود و يكي مخالف و چون شما دين اماميه را حق ميدانيد بايد وقتيكه فرقه اثناعشريه دو فرقه شدند در دين خود يكي را از روي بصييرت اختيار كنيد و اين عرضي كه من كردهام جميع اماميه بلكه عقلاء اتفاق بر آن دارند و داخل ضروريات است. پس منكر اين حرف از زمره اماميه بيرون باشد بلكه از جمله عقلا هم محسوب نخواهد شد.
فصـل: بدانكه اختلاف در مابين علما دوگونه است يكي اختلاف در فروع دين و يكي در اصول دين. اما اختلاف در فروع دين آن نيز دو گونه است. يكي در غير ضروريات و بديهيات و يكي در ضروريات. اما اختلاف در غير ضروريات آن نيز دو قسم است. يا آنكه انسان قطع دارد كه حكم خدا و رسول و ائمه: در اين مسأله چيست يا آنكه قطع ندارد. پس اگر مسأله مشكوك يا مظنون باشد و يقيني نباشد پس اختلاف در آن موجب كفر نميشود يقيناً و اين اتفاقي علماست. و كسي از شيعه و سني گمان ندارم كه در اين مسأله
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 102 *»
خلاف كرده باشد بلكه ميتوان گفت كه از ضروريات مذاهب و ملل است، چراكه انسان مادام كه چيزي را يقين ندارد كه گفته خداست تكليفي بر او نيست و هرطور ميفهمد ميگويد. پس كسي در آن مسأله اگر مخالف كسي ديگر باشد باعث كفر نميشود بالاتفاق و اما آنكه انسان قطع كرده است كه دين خداست ولكن مسأله به حد بداهت و ضرورت نرسيده باشد مخالف آن كافر نميشود نهايت آنكه خودش يقين كرده تكليف خود اوست كه به آن اعتقاد كند بلي اگر خودش با وجود اعتقاد صدورش از معصوم انكار كند عند اللّه كافر ميشود ولكن به حكم ظاهر شرع كافر نيست مگر آنكه اقرار كند كه يقين به صدورش از معصوم دارم و معذلك منكرم آنگاه كافر ميشود.
و اما ضروري مذهب، پس هركس منكر او شود يقيناً كافر ميشود چراكه منكر پيغمبر شده است يقيناً. پس در شرع ظاهر هم او كافر است و مكذّب خدا و رسول و معني ضروري آن است كه هركس از مسلمين كه در دايره اسلامند آن را از مذهب و دين دانند و بر همه معلوم باشد كه اين قول قول پيغمبر است9 يا قول امام است7 . پس هرگاه كسي در مذهب شيعه نشو و نما كرده باشد و يكي از ضروريات را انكار كند بلاشك مكذّب خدا و رسول است و انكار خدا و رسول بلااشتباه كفر است مثل آنكه كسي از شيعه منكر نماز يوميه شود يا منكر حرمت خمر شود مثلاً يا چيزي ديگر از بديهيات دين پيغمبر9 پس او يقيناً كافر است.
و اما اختلاف در اصول دين آن سه قسم است: اول آنكه اختلاف كنند در اصل اصول دين مثل آنكه اختلاف در اصل توحيد يا اصل عدل يا اصل نبوت يا اصل امامت يا اصل معاد كنند پس اگر اختلاف به ضدّين رسد در اين اصول خمسه بلاشك يكي كافر است و آن كسي است كه مخالف طريقه اماميه باشد و بر حق از آنها كسي است كه در اين اصول خمسه مطابق مذهب اماميه است. و دويم آنكه در فروع اصول دين اختلاف كند ولي آن فروعي كه از بديهيات مذهب اماميه و مسلّمات ايشان است پس در فروع توحيد اختلاف كنند مثل آنكه يكي گويد خدا عالم است يكي گويد جاهل است و يكي گويد حي است يكي گويد ميت است يكي
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 103 *»
گويد قادر است و يكي گويد عاجز و در فروع عدل اختلاف كند يكي گويد كه خدا عدوان نميكند يكي بگويد ميكند يكي بگويد وضع شيء در غير موضع نميكند يكي بگويد ميكند يكي بگويد كه عذاب به غير استحقاق نميكند يكي بگويد ميكند. پس بلاشك هركس كه منكر مذهب اماميه باشد كافر است و از مذهب ايشان خارج است. و در فروع نبوت مانند آنكه يكي گويد پيغمبر معصوم است و يكي گويد معصوم نيست يكي گويد طيبالذات است يكي نعوذ باللّه گويد نيست و يكي اثبات فضايل ظاهره كند يكي انكار كند و همچنين در فروع امامت. پس هرگاه اختلاف به اين سرحد رسيد البته آنكه مخالف مذهب اماميه است و مسلّمات و بديهيات اماميه را انكار ميكند كافر است البته. و همچنين رعيت را به مقام امامت برد و صفات خاصه امامت را براي رعيت اثبات كند يا آنكه امام را به مقام پيغمبر9 برد و صفات خاصه او را براي امام ثابت كند يا امام را و پيغمبر را به رتبه خداوند رساند و صفات الوهيت براي ايشان اثبات كند بلاشك چنين كسي غالي است و كافر و نجس و مخلد در آتش جهنم است. و همچنين هرگاه خدا را به صفت پيغمبر وصف كند و صفات نبوت براي خدا اثبات كند لاغير يا پيغمبر را به رتبه امامت رساند و صفات امامت بر او اثبات كند لاغير يا امام را به رتبه رعيت آورد و صفات رعيت برايش اثبات كند لاغير آن هم كافر و از مذهب اماميه خارج است چراكه بديهي مذهب اماميه آن است كه از براي هريك مقامي است خاص. و همچنين اگر در فروع معاد اختلاف كنند كه يكي گويد جسماني است يكي منكر شود يكي جنت و نار اثبات كند و يكي انكار كند و يكي صراط و ميزان اثبات كند و يكي انكار كند و يكي انطاق جوارح اثبات كند و يكي انكار كند و همچنين باقي فروع اصول دين پس هرگاه دو نفر شيعه اختلاف كنند در فروع اصول دين كه در مذهب شيعه آن مسأله بديهي باشد لامحاله مخالف ايشان كافر است و از ربقه اسلام خارج است.
و سوم اختلاف در مسألهاي است كه خود آن مسأله از جمله بديهيات نيست ولي علماي مدقّقين ميفهمند كه از آن لازم ميآيد به ملازمه دقيقي كه اين مثلاً منافات
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 104 *»
با توحيد دارد يا منافات با عدل يا نبوت يا امامت يا معاد يا فروع آنها به ملازمهاي كه اصل ملازمه محل خلاف و فهميدن آن كار علما و حكماست نه قاطبه مسلمين پس اختلاف در چنين مسأله باعث كفر كسي نميشود چراكه منكرش منكر بديهي نيست و تكذيب امام و رسول8 و خداوند عالم بعمل نيامده و اگر اين باعث كفر ميشد بايستي كه نصف علماء ماضين ما رضوان اللّه عليهم كافر باشند، چراكه چهبسيار اختلاف در مسائل حكمت و كلام با هم كردهاند و لامحاله يكي موافق حق است و ديگري باطل است. چراكه در مسائل عقليه يكي از قولين ضدين حق است و يكي باطل. پس وقتي كه اختلاف آمد لامحاله يكي باطل گفته است و اگر اينطور بود بايستي كه نصف علماي ما كافر باشند نعوذ باللّه و حال آنكه اجماعي است كه اينگونه مسائل باعث كفر نميشود.
چون اين مسائل را دريافتي بدانكه آنچه ذكر شد از جمله اجماعيات شيعه است و خلافي در اينها نيست و ساير علما هم اين مسائل را ذكر فرمودهاند. پس اگر در دين خود كسي صاحب تقوي است بدون سبب و جهت نبايد كسي را تكفير كند و بيزاري از او جويد و تدبر كند كه اين شخص مدعي چه مطلب است و اين مطلب از چه مقوله است مستحق تكفير هست يا نه؟ آنگاه اگر مستحق تكفير است تكفير كند و اگر مستحق تبري است تبري. پس هرگاه كسي كسي را تكفير كند و آن مدعيعليه مستحق نباشد و در واقع از اهل ايمان باشد مدعي كافر خواهد شد و از مذهب اماميه خارج خواهد گرديد چراكه مدعيعليه اگر برحق است مدعي حق را كفر دانسته است و محقّ را كافر خوانده است و اگر او را كافر و دين آن را كفر ميداند معلوم است كه از آن دين تبري ميكند و تارك آن است و اگر مدعيعليه در واقع برحق باشد مدعي از حق تبري كرده و حق را باطل دانسته و كافر ميشود البته. پس به احتياط آنكه مبادا خود كافر شويد احتياط در تكفير مردم كنيد و بدون جهت و سبب شق عصاي مسلمين ننماييد و فتنه برپا نسازيد و فساد در ملك خدا منتشر ننماييد و در اين فصل هم آنچه ذكر شد از حدّ كفر كفايت ميكند براي ارباب انصاف و بينش.
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 105 *»
فصـل: در اثبات جلالت شأن شيخ بزرگوار و مولاي عاليمقدار اعني شيخ جليل و سيد نبيل آفتاب فلك رفعت و جلالت و عرش عالم علوّ و عظمت موضح اسرار كتاب و سنت و آيينه سرتاپاينماي اهل عصمت و طهارت مقتداي اهل ايمان و مفخر زمين و آسمان و عماد و سناد اهل جهان مركز دايره ايقان و شرف اهل زمين و زمان، آنكه بحار موّاج در پيش عمان علمش قطرهاي و آفتاب عالمتاب در نزد انوار ضميرش ذرّهاي و معادن برّ و بحر در نزد جودش بدرهاي، آنكه عنقاي اوهام اگر مديالدهر پرواز كند به عتبه قصر قدرش نرسد و هماي عقول اگر تا آخر ابد بپرد پي به عشري از معشار مسافت ارتفاع مقامش نبرد آنكه علماي عاليمقدار در دبستان تعليمش ابجدخوان و فضلاي روزگار در مضيف افادتش ريزهخور خوان وحيد العصر و فريد الدهر ناموس العالمين و افضل المتقدمين و المتأخرين الشيخ الاكرم الاحشم الافخم الاعظم الشيخ الاوحد الامجد الاحمد الشيخ احمد بن الشيخ زينالدين بن ابرهيم بن صقر بن ابرهيم بن داغر بن راشد بن ابرهيم بن شمروخ بن صقر المطيرفي الاحسائي اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه اگرچه امري را عنوان كردم كه اگر جميع فصحاء جمع شوند عشري از معشار آن را نتوانند احصا نمود و اگر كل بلغاء متفق گردند حرفي از ديوان فضلش نتوانند بيان نمود ولي من باب «ما لايدرك كلّه لايترك كلّه» و از جهت آنكه وضع اين رساله از براي اثبات حقيت اين سلسله جليله كه بر طريقه اماميه اثناعشريه ثابت ماندهاند ميباشد، لابدم كه مشتي از خروار و قطرهاي از بحار فضايل آن بزرگوار را به ذكر درآورم تا بر طالبان حق امر مشتبه نگردد و متمسكان به حبل دين به واسطه حق و يقين از چاه حيرت برآيند. پس اول تصديق علماي جليلالشأن كه در عصر خود مناط ايمان و ايقان بودند به رشته تحرير در ميآورم تا هركس كه بر طريقه اماميه است و آن علماي رفيعالمقدار را از اكابر اماميه ميداند به مقتضاي قوله تعالي اولئك الذين هدي اللّه فبهديهم اقتده پيروي ايشان نمايد و بداند كه ما كه تصديق شيخ جليل را كردهايم از پيروان علماي سابقيم و اما آن كسان كه مخالفت علماي سابق را مينمايند آنها مخالفت طريقه اهل دين و دانش و يقين را
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 106 *»
نمودهاند.پس عرض ميشود كه بعد از اينكه آن بزرگوار يعني شيخ عاليمقدار از مسقط الرأس شريف كه لحسا است به جهت نشر علوم آلمحمد:بيرون آمدند اول به دارالعباده يزد تشريففرما شدند و اين بلده طيبه را رشك روضه رضوان از انوار فضايل آل سيد مرسلان صلوات اللّه عليهم فرمودند. در آن زمان سعادتبنيان علماي موجودين در آن بلد خلدآيين جناب فاضل كامل و مجتهد واصل مرجع كافّه انام آن مرز و بوم و محيي علوم و رسوم و منفذ اوامر و حكوم و مجري تعزيرات و حدود جناب جليل نبيل ملاّ اسمعيل عقدائي قدس اللّه روحه و عالم فاضل و كامل واصل جامع معقول و منقول عالم به فروع و اصول مالك زمام تحقيق و تدقيق مولاي ولي حاج رجبعلي قدس اللّه رمسه و فاضل مدقق و كامل محقق صاحب نسب و حسب الاديب الاريب المولا ميرزا علي رضا قدس اللّه نفسه و سيد جليل و سند نبيل جناب آقا سيد حيدر نوّر اللّه مضجعه و عالم جليل و سيد نبيل صاحب صفات حميده و اخلاق پسنديده ميرزا سليمان قدس اللّه نفسه و جناب عالم عامل كامل فاضل فخر المحققين و قدوة المدققين جامع المعقول و المنقول الحبر النحرير الاديب الاريب آخوند ملاّ محمدحسين و جناب فاضل كامل علاّم فهّام آخوند ملاّ عليرضا خراساني و جناب مستطاب علاّم فهّام عالم عامل نحرير آخوند ملاّ علياكبر زارچي و جناب عالم فاضل و واصل كامل المولي الولي ميرزا محمدعلي سلمه اللّه تعالي كه امروز حيّند و ساير طلاب علوم دينيه كه هريك قريبالاجتهاد بودهاند و جمعي از آنها حيّند و حاضر و بعضي از آنها متوفي شدهاند و به رحمت ايزدي واصل گشتهاند، همگي تصديق علم و فضل و جلالت شأن ايشان را نموده و نهايت اعزاز و تمكين و تعظيم و تمجيد بهعمل ميآوردهاند و به مجلس درس ايشان حاضر ميشدند و از ايشان استفاده ميفرمودند و احدي انكار فضل و جلال و علم و كمال ايشان را نمينمود و در علم و عمل آن جناب احدي را قدرت خلاف نبود و ايشان را بر خود در هر باب مقدم ميداشتند و در امثال نماز جمعه و اعياد و ساير جماعات و جنايزي كه همه حاضر بودند ايشان را پيشوا و مقتداي خود ميساختند. اگر
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 107 *»
مختلف در امري ميشدند آن بزرگوار حكم بود و اگر امري بر آنها مشتبه ميشد قول ايشان محكم.
پس از بلد خلدآيين روانه طهرانزمين شدند و علماي آن بلد همه در نهايت اعزاز و اكرام و اجلال و اعظام آن رفيعالقدر و المقام برآمدند و تمناي ماندن آن جناب را در آن مرز و بوم و نشر علوم و رسوم را نمودند. از جمله آنها جناب علاّم فهّام رفيع المقام ميرزا محمد شهير به اخباري بود و نهايت تمجيد و تكريم از ايشان نمود و خاقان مغفور فتحعلي شاه نهايت اصرار در نگاه داشتن ايشان فرمودند و راضي به ماندن آن ولايت نشده مراجعت به يزد را اختيار فرمودند و مدت پنج سال در اين بلد ماندند و نشر مقامات و علوم آلمحمد سلام اللّه عليهم را فرمودند و همه علما نهايت توقير و تكريم و تمجيد و تعظيم از ايشان ميكردند و اين معني اگر بر جهّال و جوانان مخفي است كساني كه آنروز بودند بسيار و جماعتي كه مراتب معروضه را مشاهده كردند بيشمارند حتي آنكه غالب آنها امروز زنده و متذكر اين مطالب هستند.
بعد از آنجا به زيارت مشهد مقدس علي مشرّفه السلام مشرف شدند و علماي آن مرز و بوم بر گرد آن قطب علوم و رسوم جمع آمدند و در آنوقت آن بلد شريف مجمع علما و فضلا بود. از آنجمله جناب علاّم فهّام ميرزا هداية اللّه و برادر جليلالشأن ايشان ميرزا داود و اخ اكرم امجد ايشان ميرزا عبدالجواد و خالوي جليلالقدر و الشأن ايشان اعلم العلماء آقا ابو محمد و سيد جليل و مولاي نبيل عالم فاضل زاهد عابد جناب ميرزا معصوم رضوي قدس اللّه نفوسهم جميعاً و مثل جناب علاّم فهّام مقتديالانام آخوند ملاّحمزه طبسي و جناب مستطاب ذي الحسب الرفيع و النسب المنيع العالم العامل المتقي الحاج سيد محمد الرضوي و غير ايشان از علماء و اعيان همگي از آن بزرگوار نهايت احترام و اعظام نمودند و آن بزرگوار را در علم و عمل بر خود مقدم ميداشتند و همچنين ساير مجاورين از علما و غيرهم كه در آن بلده مجاور بودند از علماء و حكماء و فضلاء و فقهاء همگي تمكين و توقير و تمجيد از آن بزرگوار نمودند و هركس در اينها شكي داشته باشد اهل مشهد كه در هر بلدي منتشرند از او استفسار نمايد، بلكه كساني كه همان سفر در خدمت آن بزرگوار
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 108 *»
مشرف شدند و به زيارت رفتند از اهل يزد بسيارند از ايشان بپرسند و بر تصديق مراتب معروضه اطلاع يابند.
پس از آن به يزد مراجعت فرمودند و از آنجا چون خورده خورده بزرگان ايشان قدر آن بزرگوار را ندانسته در خدمتگذاري ايشان كوتاهي كردند روانه عراق عرب به زيارت عتبات عرش درجات گشتند و هرچند بعضي از اهل يزد اصرار در نگاه داشتن آن بزرگوار نمودند ايشان راضي نشده به جهت حكمي كه از حضرت امير7 در عالم رؤيا به آن بزرگوار شده بود و اگر اهل يزد به عبرت نظر كنند از وقتيكه آن بزرگوار از يزد تشريففرما شدند جميع بركات ايشان روز به روز تمام شد و عزت ايشان روز به روز مبدل به ذلت شد و ظلم و تعدي بر ايشان فراوان شد و خاندان كهن ايشان ويران گشت و علماي ايشان رو به انقراض گذاردند و نفاق در ميان ايشان پديد آمد و امراض متواتره و بلاياي متكاثره بر ايشان نازل شد تا آنكه امروز امرشان به اينجا كه مشهود است كشيده؛ و چنين نشدند مگر آنكه آن جناب از بعضي از اكابر ايشان دلگران تشريف بردند و ايشان اتفاق عام در استدعاي ماندن از ايشان نكردند و قدر ايشان را ندانستند. پس از حضرت امير7 در عالم رؤيا مأمور شدند به مهاجرت از آن بلد و به مقتضاي ان اللّه لايغيّر ما بقوم حتي يغيّروا ما بانفسهم اوضاع اهل يزد بدين واسطه تغيير كلي كرد اگرچه مردم از روي غفلت متنبه نشوند و اگر كوتاهي اول ايشان و آنچه ذكر شد ايشان را كم است باز بكنند آنچه ميتوانند كم ترك الاول للآخر و تدارك كنند آنچه پيشينيان ايشان كردند و ثمرش را دارند ميبينند. زيراكه اين امر نيست مگر امر ايشان و اين حكم نيست مگر حكم ايشان و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.
به هر حال پس از آن، آن بزرگوار روانه اصفهان شدند و جميع علماي اصفهان آن جليلالشأن را استقبال نموده با نهايت اعزاز و اجلال ايشان را وارد شهر نمودند و آنروز بلده اصفهان از بسياري علماي اعيان مثل روضه رضوان بود و از هر فنّي عالمي در آنجا بود كه وحيد و فريد عصر خود بود. از آنجمله جناب سيّد اجل و سند انبل مرجع انام حجهاسلام العالم العامل و الفاضل الكامل و الواصل الكافل مآب الاكابر و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 109 *»
الاصاغر مولانا و سيدنا الحاج سيد محمد باقر تغمده اللّه بانواره و جناب العالم الكامل و الواصل الفاضل علامه دهر و وحيد عصر جناب عظيم فخيم الحاج محمد ابرهيم الكلباسي قدس اللّه روحه الشريفة و جناب عالم عامل و فاضل كامل الورع التقي الشيخ محمد تقي قدس اللّه نفسه و جناب عالم متقن و فاضل مؤتمن قدوه علماي اطياب ميرزا باقر نواب قدس اللّه روحه و حكيم عظيم و عالم فخيم صاحب علم راسخ و مالك فضل باذخ العلي الولي الملاّ علي النوري قدس اللّه روحه و جناب عالم كامل الولي الصفي الملاّ محمدعلي نوري طيب اللّه رمسه و فاضل جليل و كامل نبيل جناب ملاّ اسمعيل الملقب بواحد العين و عالم اجل اكبر الملاّ علياكبر و المولي الاولي صاحب الرياسة الكبري الآقا مير محمدحسين طيب اللّه نفوسهم جميعاً و غير ايشان از علماي عظام و فضلاي فخام و طلاب علوم ذوي العز و الاحترام كه هريك قريبالاجتهاد بودند، در آن بلد بودند و همگي با آن جناب نهايت ادب را مسلوك داشته در مجالس و محافل آن بزرگوار را به مسائل و غيره مصدع ميشدند و ايشان هريك هريك را به اجوبه شافيه و بيانات كافيه جواب ميفرمودند تا آنكه همگي اذعان جلالت و عظمت آن جناب را فرمودند و كتب آن بزرگوار كه در هر علم تصنيف فرمودند از ايشان گرفته نسخه برداشتند و با وجودي كه آن بزرگوار مخرّب بنيان حكمت يونانيين از مشائين و اشراقيين و رواقيين بودند و مذاهب صوفيه را باطل ميفرمودند احدي از حكما و عرفاي آن بلاد جسارت بر ردّ آن بزرگوار ننموده آنچه از ايشان در آن صفحه بروز كرد و در كتب ايشان ديدند همه متلقي به قبول كل گرديد و همه روي ضراعت به عتبه تصديق گذاردند و چهل روز آن بزرگوار در آن بلده ماندند و چنان احترامي از ايشان منظور داشتند كه از احدي از علما آنگونه احترام كسي منظور نداشته حتي آنكه از جناب ملاّ علي نوري پرسيدند كه جناب شيخ با مرحوم آقا محمد بيدآبادي چه نسبت دارند؟ جناب آخوند فرمودند كه اين تميز را كسي ميتواند بدهد كه به مقام ايشان رسيده باشد من را حد تميز ايشان نيست. و خواستند كه آن بزرگوار را در آنجا نگاه دارند و چون بر امر
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 110 *»
خواب آن بزرگوار مطلع شدند از اصرار خود باز ايستادند. وانگهي مرحوم شاهزاده محمد علي ميرزا كساني چند به استقبال ايشان فرستاده بود تا اصفهان و ايشان اصرار بر رفتن سركار شيخ داشتند.
پس از آن، آن بزرگوار به سمت كرمانشاه تشريففرما شدند و شاهزاده مرحوم با جميع عسكر خود و رعيت كرمانشاه ايشان را استقبال فرموده و ايشان وارد شهر گرديدند و شاهزاده تمناي ماندن كردند و چون مأمور به زيارت بودند وعده برگشتن دادند و به عتبات مشرف شدند. پس از آنكه برگشتند باز استقبال عجيبي غريبي كردند و آن بزرگوار در كرمانشاه مقام گزيدند و سالها در آنجا مانده و علماي آن بلد همه آن بزرگوار را در آن مدت نهايت اجلال و احترام ميكردند و احدي كلامي درباره ايشان كه موجب نقص نعوذ باللّه باشد نگفت و آن بزرگوار كتب و علم خود را در آنجا منتشر ميفرمودند و همه ميدانند كه آن بلده معبر جميع فضلا و علما و طلاب ايران بود كه همه از آنجا به كربلا ميرفتند و همه به خدمت آن جناب مشرف ميشدند و رسائل و كتب آن بزرگوار به اطراف بلاد شيعه ميرفت و در آن زمان در آن ولايت از علماي عاليمقدار چهار برادر بزرگوار كه چون اربعه متناسبه بودند كه هريك از علم و فضل خود عالمي را منور ميفرمودند كه ايشان جناب عالم جليل انور ازهر آقا محمد جعفر و عالم كامل ممجد مؤيد آقا احمد و عالم جليل و فاضل نبيل آقا اسماعيل قدس اللّه نفوسهم و عالم كامل و فاضل عامل و واصل فاصل آقا محمود سلمه اللّه كه همگي اولاد عالم مولاي اولاي صفي ولي آقا محمد علي خلف الصدق استاد الكل و مرجعالعلماء في الجل و القل صاحب المزايا و المفاخر الآقا محمد باقر البهبهاني قدس اللّه نفوسهم الزكيّه بودند و همچنين ساير علما و طلاب كه ساكن آن بلد بودند همگي نهايت اجلال و اعظام از ايشان مينمودند.
و در آن مدت كه ساكن كرمانشهان بوده چندين مرتبه به عراق عرب رفتند به زيارت عتبات عرشدرجات و با علماي آن صفحات ملاقات فرمودند و در آن عصر از علماي جليلالشأن در آن صفحه جمعي كثير بودند. از آن جمله سيد سند جليل و مولاي اولاي نبيل و عارف به معارف تنزيل مجتهد
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 111 *»
مطلق المؤيد بلطف اللّه الخفي آقا سيد علي طباطبائي و سيد اوحد مؤيد ممجد سيد علي محمد و شيخ مولاي اولاي مؤتمن و عالم متقن الشيخ حسن بن الشيخ محمد علي شهير بسلطان و شيخ افخر و عالم اطهر الشيخ خلف بن عسكر و اين جماعت مجاور كربلاي معلي بودند و همگي نهايت اجلال و اكرام ايشان را ميفرمودند و مقرّ به فضل و جلالت و كرامت آن بزرگوار بودند. حتي آنكه شخصي روزي به تهمت خدمت جناب آقا سيد علي قدس اللّه نفسه عرض كرد كه شيخ ميگويد من خدمت امام عصر ميرسم آن بزرگوار در پيش قبر حبيب بن مظاهر ايستاده بودند. فرمودند اي مرد نهايت دليلي كه ما داريم كه امام عصر را نميتوان ديد حديثي است در كتابي كه ما صاحب آن كتاب را نديدهايم و راويان آن حديث را نديدهايم و از ايشان نشنيدهايم سياهي بر روي سفيدي در آن كتاب هست. ما به آن حديث بگيريم و اعتقاد كنيم و اين شيخ جليل و مولاي نبيل كه او را به چشم ميبينيم و جلالت او را مشاهده ميكنيم اگر اين بگويد كه من امام را ميبينم قول ايشان را ترك كنيم و به آن سياهي كه بر روي سفيدي كشيده است ايمان بياوريم؟ و آن شخص را راندند و ديگر بار سخن ندادند. و باز كسي ديگر كتابي از جناب شيخ خدمت مرحوم آقا سيد علي برد و عرض كرد كه شما در اين نظري گماريد. فرمودند كه ما فقيهيم و صاحب علم ظاهر، و فهم كلام ايشان فوق علوم ظاهره است و از ما نميآيد. آن شخص اصرار كرد كه سركار شما امشب در اين نظري فرماييد. گرفتند و چون صبح سوم شد دستهاي خود را به آسمان بلند فرمودند و خدا را شاهد گرفتند و فرمودند به حق خدا كه نفهميدم به حق رسولاللّه نفهميدم به حق علي بن ابيطالب نفهميدم به حق امام حسن نفهميدم و همچنين امامي پس از امامي اسم بردند تا آخر. بعد فرمودند حال دست از من بداريد و همچنين مدحهاي عجيب و غريب و اكرامها و اعظامها ميفرمودند كه مافوق نداشت. و در نجف اشرف در آن زمان جناب الشيخ الاجل الاكرم الاعظم الاحشم صاحب النور الانور الشيخ جعفر قدس اللّه نفسه و اولاد اجلّه آن بزرگوار كه در آن اعصار بودند به طوري با ايشان سلوك مينمودند كه مافوق آن متصور نبود و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 112 *»
مرحوم شيخ جعفر در يزد بودند و سلوك ايشان را با شيخ جليل همهكس مشاهده مينمودند به طوري كه بر احدي مخفي نيست و به طوري تبجيل و تعظيم و تكريم شيخ ميفرمود كه هيچكس آنطور سلوك ننموده حتي آنكه اگر در يكي از خانهها ايشان را به ميهماني ميطلبيدند كه شيخ جليل حضور نداشت مرحوم شيخ با آن عزت و احترام به دست مبارك خود از اطعمه آن خانه بر ميداشتند و به در خانه شيخ جليل ميبردند به هديه و همچنين فرزند جليل الشأن مرحوم شيخ جناب مولاي اولي جناب شيخ موسي قدس اللّه نفسه كه ميفرمودند كه اگر بعد از جناب پيغمبر9 جايز بود آمدن پيغمبري و جناب شيخ اوحد شيخ احمد ادعاي نبوت ميفرمودند اولكسي كه اقرار ميكرد من بودم و ديگر از علماي نجف جناب علم جليل المبري من كل شين الشيخ حسين نجف و شيخ جليل و عالم نبيل حسن الاحوال الشيخ خضر سلال و سيد اطهر و نور ازهر و بدر انور جامع فضل جليل و علم نبيل جناب سيد باقر قزويني تغمد اللّه نفوسهم بالرحمة همگي ايشان را اعزازي ميفرمودند كه مافوق آن متصور نبود.
و اما در كاظمين علي مشرفيها السلام جناب سيد انور السيد رضا شبّر و سيد جليل و عالم نبيل الناشر لآثار آل اللّه السيد عبداللّه شبّر و سيد عالم و فاضل ذوالمكارم المولي الولي السيد لطفعلي و سادات جليلالشأن و علماي رفيعالمكان السيد حسن و السيد محمد اولاد جناب سيد جليل و سند نبيل سيد محسن و السيد العالم السيد هاشم بن راضي و شيخ اجل و مولاي انبل و عالم افضل المولي الاوّاه الشيخ اسد اللّه و همچنين هر يك از علماي آن سامان در مدت تشرف آن بزرگوار به آن عتبات عرشبنيان به طوري تكريم و تبجيل و تعظيم از ايشان ميفرمودند كه احدي بر ايشان مقدم نميشد و در رواق مقدس حسيني علي مشرفه السلام درس ميفرمودند و احدي را ياراي آن نبود كه شايبه خطا نسبت به آن جناب دهد و كمال كوچكي و تصديق از آن بزرگوار همگي ميكردند وانگهي كه در آن اعصار كربلا محل اجتماع علما و طلاب از بلدان و امصار بود چنانكه در بعضي از سالها جناب سيد جليل و مولاي نبيل الحبر القمقام و العامل العلاّم فخر المحققين و قدوة
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 113 *»
المجتهدين مولي الافاخم ميرزا ابوالقاسم قمي قدس اللّه نفسه مشرف به زيارت شدند و نهايت اكرام و اعظام از شيخ علاّم نمودند و بعضي از رسائل فقهيه آن جناب را گرفتند و شهادت به جلالت و رفعت منزلت آن جناب دادند. و همچنين جناب شيخ جليل و فاضل نبيل رئيس المحدثين الشيخ حسن بن المرحوم الشيخ حسين بن آل عصفور و همچنين عالم مدقق و فاضل محقق عالم رباني و فاضل صمداني والد ماجد ايشان شيخ حسين آل عصفور و همچنين سيد سند و مولاي معتمد المولي الاولي جناب الولي المهتدي جناب السيد مهدي الطباطبائي بحرالعلوم و فاضل نبيل و سيد جليل عالم رباني آقا سيد مهدي شهرستاني و همچنين غير ايشان از علماي جليلالشان از اهل لحسا و قطيف و بحرين و ساير بلاد نجد كه سؤالات ايشان از جناب شيخ معلوم و رسائلي كه در جواب ايشان مرقوم فرمودهاند موجود است. احدي از اين علما كه ذكر شد از آن علمائي كه ما اطلاع داريم و شنيدهايم و به تواتر معلوم شده است احدي بر آن بزرگوار نكته نگرفته و شايبه منقصتي نگفته و همگي اعتراف به علم و تقوي و جلالت و عظمت و وسعت علم و حلم آن بزرگوار نموده. آه آه چگونه علماي متقين و فضلاي راشدين بودند و چگونه از راه تقوي و تقدس ذاتي خود با آن بزرگوار سلوك نمودند و چگونه همه رفتند و زمين را خالي از وجود شريف خود گذاشتند و خاك ذلت بر فرق عالم بيختند. بلي والله * قدر زر زرگر شناسد قدر جوهر جوهري * چون خود صاحب بزرگي و جلالت و مجدت و عزت و صاحب تقوي و بزرگي بودند احترام از بزرگان ميفرمودند خدا گواه است كه از كثرت حزن و اندوه از فقد آن بزرگان و وقوع خود در آخرالزمان و گرفتاري به دست اطفال نادان نميدانم چه بگويم و چه نگارم؟ بناي علم را به بچهبازي گذاردند و آخرت را گذارده راه دنيا را سپارند مقصود از چهار كلمه علم را كه اظهاري ميكنند به جهت طلب رياست و قضاوت و حكومت و عوامفريبي و مداخل قرار دادهاند. هريك ميبيني به زمان قليلي كه بناي مرافعه و حكومت شرع ميگذارند صاحب آلاف الوف اموال ميگردند افشره ايشان از اشك چشم يتيمان و خورش ايشان از
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 114 *»
گوشت جگر بيوهزنان و نان ايشان از پاره تن غايبان است. هيهات! نه كسي كه به نظر عبرت بنگرد و نه انساني كه به چشم انصاف نظر كند. چه خوب گفته است شاعر:
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر | كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست | |
گفتم كه يافت مينشود گشتهايم ما | گفت آنچه يافت مينشود آنم آرزوست | |
از همرهان سست عناصر دلم گرفت | شير خدا و رستم دستانم آرزوست |
باري، خوش دنيا را آن بزرگوار ديد اگرچه از راهي ديگر صدمه و محنت بسيار كشيد و ما را به بلا و محنت معاشرت با جمعي از اهل دنيا گذارد. انا للّه و انا اليه راجعون رضاً بقضاء اللّه و تسليماً لامره.
خلاصه مطلب آنكه حسرت ميخورم بر آن ايام و بر آن علماي اعلام كه همه صاحب تقدس و دانش و تقوي و بينش بودند و همه معرض از دنيا و مقبل به اخري و اعمال ايشان محض رضاي خدا بود. كجايند آن آمران به معروف و ناهيان از منكر؟! كجايند آن صاحبان فضل و هنر؟! كجايند آن حاملان دين متين؟! كجايند آن مبيّنان شرع مبين؟! كجايند آن صاحبان جلالت و نجدت؟! كجايند آن مالكان مقام عزت و مجدت؟! كجايند آن راعيان اغنام؟! كجايند آن سايسان اين عوام كالانعام؟! كجايند آن دليلان راه هدايت؟! كجايند آن مبطلان طرق ضلالت؟! كجايند آن دافعان از راه خدا؟! كجايند آن برطرفكنندگان قاطعان طريق هدي؟! خدايا بسوي تو شكايت ميكنم رحلت پيغمبرت را و غيبت وليت را و انقراض حاملان دينت را و ابتلاي خود را در دست مشتي از اهل دنيا و مكابده خود را با فوجي از اعداء كه نه امر تو را خود تعقل ميكنند و نه از اولياي تو قبول ميكنند پس مرا درياب اي فرياد رس درماندگان و اي كس بيكسان به حق خاصان درگاهت و مقربان بارگاهت و واقفان پيشگاهت و حمله خرگاهت آمين يا رب العالمين.
به هر حال مقصود آن بود كه چنين بزرگواران جليل الشأن بودند و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 115 *»
قدر علما را ميدانستند و اينطور كه عرض شد با شيخ جليل معامله كردند و جمعي از ايشان اجازه به آن بزرگوار دادند مثل جناب آقا سيد مهدي بحرالعلوم قدس اللّه نفسه و در آن اجازه شيخ جليل را به اينطور ذكر كردهاند كه زبده علماي عاملين و نخبه عرفاي كاملين اخ اسعد امجد شيخ احمد بن زينالدين الاحسائي زيد فضله و مجده و اعلي في طلب العلي جده. و مثل جناب ميرزا مهدي شهرستاني قدس اللّه نفسه و در اجازه خود به اين نحو شيخ را ذكر فرمود كه شيخ جليل و عمده نبيل و مهذب اصيل و عالم فاضل و باذل كامل مؤيد مسدد شيخ احمد احسائي اطال اللّه بقاه و اقام في معارج العز و ادام ارتقاه. و مثل جناب شيخ جعفر نجفي قدس اللّه نفسه به اين نحو شيخ را ذكر فرمود عالم عامل و فاضل كامل زبده علماي عاملين و قدوه فضلاي صالحين الشيخ احمد بن المرحوم المبرور الشيخ زينالدين. و مثل جناب شيخ حسين آل عصفور قدس اللّه سرّه كه در اجازه خود نوشتهاند كه شيخ از من خواهش اجازه كرد و حقيقةً ايشان بايد به من اجازه بدهند ولكن به جهت اخوت الهيه اجابت ايشان را بر خود واجب دانستم از اين جهت اجازه دادم. و مثل مرحوم آقا سيد علي طباطبائي تغمده اللّه بغفرانه كه در اجازه خود ذكر فرمودند كه از غلط اندازيهاي زمان و نيكيهاي دهر خوّان اجتماع من است با برادر روحاني و دوست صمداني عالم عامل و فاضل كامل صاحب فهم صائب و ذهن ثابت بالارونده بر درجات ورع و تقوي و علم و يقين مولانا الشيخ احمد بن زينالدين الاحسائي دام ظله العالي پس سؤال كرد از من بلكه فرمايش كرد به من اينكه براي آن بنويسم. بعد تا آخر عبارت كه ذكر آنها طولي دارد.
به هر حال اين علماي بزرگوار و اين فضلاي عاليمقدار به اين منوال با آن جناب متعال سلوك نمودند و هريك از ايشان مسلّمي عصر خود بودند و فعل ايشان مسلّم عصر بود و هريك را استادان ايشان كه در عصر سابق بودهاند برگزيده و خلعت اجازت پوشانيدهاند و همچنين آن استادان رضوان اللّه عليهم در عصر خود مسلّم و افعال ايشان مسلّم و استادان سابق ايشان ايشان را برگزيده و اجازت بخشيدهاند و همچنين تا عصر معصومين: . پس كسي كه جميع اين علماي مسلّم
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 116 *»
عصر كه همه از اهل خبره و فهم ميباشند تصديق او را كرده باشند چگونه ميشود كه نعوذ باللّه بر باطل باشد؟ و چگونه عقلي احتمال ميدهد كه جميع اين علماي صاحب علوم و زهد و تقوي بر اشتباه رفته باشند و بعضي اطفال تازهچرخ كه هنوز ايشان حظّي از علم نبردهاند و كسي از علما تصديق ايشان را نكردهاند بعد از وفات شيخ جليل فهميده باشند كه شيخ نعوذ باللّه بر باطل بوده؟ آنها كه سالها معاشرت كردهاند و علانيه از ايشان شنيدند و هريك در علم دريايي بودند موّاج، آنها نفهميده باشند و بعد از بيست سال اين طلاب فهميدهاند كه كل اين علماي عاليمقدار تعريف باطل كردهاند و مردم را به راه باطل خواندهاند كه باطلي را مدح كردهاند. نعوذ باللّه؟ مخالف اجماع علما اين طلاب عمل كردهاند يا ما كه متابعت ايشان كردهايم، تصديق شيخ جليل را نمودهايم؟ ما قدح علما كردهايم يا آنها؟ و همين انكار ايشان بر شيخ قدح جميع علماست كه نام شريف ايشان را بردم به جهت آنكه آنها كه ميگويند كه شيخ جليل نعوذ باللّه باطل بوده است معني سخن ايشان اين است كه كل اين علما رواج باطل دادهاند و بديهي است كه رواج دادن باطل فسق ميباشد. پس همه را نسبت به فسق دادهاند نعوذ باللّه و وقتي كه نعوذ باللّه فاسق شدند پس حاكم شرع هم نبودند پس هرچه حكم كردهاند حكم جبت و طاغوت بوده است، چراكه حاكم فاسق جبت و طاغوت است به نص احاديث. پس نعوذ باللّه لازم كلام ايشان آن است كه همه علماي اماميه جليلالشأن نعوذ باللّه چنينند و همه ميدانيد كه خدا در قران حاكم به غير ماانزل اللّه را كافر و فاسق و ظالم خوانده. پس اگر حكم اين جماعت و تصديق اين جماعت بغير ماانزل اللّه بوده و كسي را كه خدا باطل فرموده اينها حق گفتهاند پس نعوذ باللّه صاحب آن صفتها بودهاند كه ذكر آنها لايق نيست.
پس به چشم عبرت نظر كن كه قدح علما آنها ميكنند يا ما كه تصديق ايشان كردهايم؟ و به طوري كه خدا فرموده اولئك الذين هدي اللّه فبهديهم اقتده ما عمل كردهايم يا آنها؟ نه اينكه اين علما همه تصديق كردهاند و نه منكرين را لازم ميشود كه همه علما را نسبت بدهند به يكي از چند امر؟ يا ميگويند كه ميدانستند كه شيخ بر باطل بود و عمداً تعريف و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 117 *»
مدح كردند و تصديق نمودند پس بايد همه را نسبت به بيديني بدهند و چون بيدين شدند به جهت آنكه همه حاكم شرع بودند اگر نعوذ باللّه بيدين باشند آن عيبها كه گذشت و نميتوان اسم برد لازم ميآيد و اگر آنكه عمداً نگفتند و لكن نفهميده بودند بطلان شيخ را و اينها حالا فهميدهاند، پس نعوذ باللّه بايد بگويند كه آنها آنقدر علم نداشتند كه كفر و ايمان را از هم تميز بدهند. پس كسي كه اينقدر نفهمد چگونه در مابين بلاد و عباد حكم ميكند و اين هم اعظم قدحهاست كه جمله علماي شيعه كه مدار حل و عقد مذهب شيعه بر ايشان بوده و جميع اهل تشيع مقلد ايشان بودهاند هيچيك آنقدر فهم نداشتند كه كفر و ايمان را از هم تميز بدهند. پس ببينيد كه آنها قدح در جمله علماي شيعه ميكنند و نسبت كفر و فسق و حكم بغير ماانزل اللّه به علماي خود ميدهند يا ما كه متابعت كرديم ايشان را و تصديق كرديم همه را؟ و هر انكاري كه بر شيخ جليل كنند همان انكار و عيب بر جميع علماست نعوذ باللّه و عيب بر اين علما عيب بر علماي سابق است كه چنين اشخاص را تصديق كردهاند و اجازه دادهاند و عيب بر آنها عيب بر ساير علماي پيشتر از ايشان است كه چنان اشخاص را تصديق كردهاند و اجازه دادهاند وهكذا. پس آنهايند عيبكننده بر جميع علماي متقدمين و متأخرين نه ما و ماييم تصديقكننده جميع علماي متقدمين و متأخرين نه ايشان. پس ببين كه چگونه از راه عوامفريبي و طلب رياست و دنيا امر خود را مخفي ميكنند و اسم خود را بر سر مؤمنين ميگذارند و عمل خود را نسبت به ايشان ميدهند ميخواهم بدانم كه اگر اينهمه علما اهل خبره نيستند پس كه بايد تميز عالم و جاهل و حق و باطل دهد؟ آيا دو نفر طلبه كه امر ايشان بر هيچكس مخفي نيست و اعمال و اخلاق ايشان بر همهكس واضح است آنها بايد تميز بدهند؛ وانگهي بعد از بيست سال؟ اگر ميگويند از كتابهاي شيخ فهميدهاند كه شيخ بر باطل بوده است بر اين قول دو عيب بزرگ لازم ميآيد يكي آنكه اين كتابها را شيخ در زمان همان علما نوشته است و بسياري از آنها را در جواب همان علما نوشته است و كتابهاي او در زمان او مثل آفتاب مشهور شد و نسخه شد و به اطراف عالم رسيد و علماي آن روز اين
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 118 *»
را نفهميدهاند با وجودي كه هريك درياي علم بودند و همه صاحب تأليف و تصنيف بودند و كتابهاشان در همه بلاد پهن بود و اين طلاب كه هنوز يك صفحه كاغذ تأليف ندارند و هنوز يك صفحه عبارت عربي نميتوانند درست بنويسند يا بخوانند و هيچكس از علما تصديق ايشان نكرده اينها فهميدهاند كه كتاب شيخ بر باطل است! وانگهي كه بوي علم او به مشام ايشان نرسيده و يك سطر از كتاب او را نميتوانند بفهمند نه واللّه نه باللّه يك كلمه از كتاب او را نميفهمند اينها چگونه فهميدند كه كتاب شيخ غلط بوده است يا باطل، علم كداميك به قدر مرحوم آقا سيد علي بوده است؟ و جناب آقا سيد علي دست خود را به آسمان بلند كرد و خدا را شاهد گرفت و به خدا و پيغمبر و ائمه قسم خورد كه من فقيهم و از علم شيخ هيچ نميفهمم. حال اين طلاب فهميدند كه شيخ بر باطل بوده است نعوذ باللّه. گذشتيم از آن بر فرضي كه اينها بفهمند، آنها شيخ را ديدند و تصديق كردند و اينها بعد از بيست سال كتابي ديدند. آيا در كدام مذهب است كه به كتابي كه احتمال غلط و تحريف در آن ميرود حكم به كفر كسي يا بطلان كسي بكنند؟ هرگز شافعي و حنفي و مالكي و حنبلي چنين حكمي نكردهاند كه به كاغذ حكم كنند به قبض كسي كه به خط آنكس و مهر آنكس باشد و همه دو ريال حاصلش باشد در اسلام كسي حكم نميكند تا مدعي عليه اقرار نكند. آيا نه اين خلاف ضرورت اسلام است كه بدون بيّنه در حضور مدعي عليه به كاغذي و نوشتهاي كسي حكم كند وانگهي كه از آنطرف جمعي باشند كه آن نوشته را معني كنند به طور حقيقت اسلام. پس به عبرت نظري گماريد كه مخالفت ضرورت اين جماعت ميكنند يا ما؟ و مخالفت علماي شيعه اينها كردهاند يا ما؟ و تا حال در كتابهاي خود علماي شيعه نوشتهاند در بيان آنكه از اجماع طايفه قطع به قول رئيس آن طايفه حاصل ميشود، به اينطور كه هركس داخل مدرسهاي شود و اهل آن مدرسه علما باشند و همه مقلد ابوحنيفه مثلاً هرگاه يك مسأله از ايشان بپرسي همه متفقالقول بگويند كه اين مسأله چنين است البته قطع خواهي كرد كه مذهب ابوحنيفه در اين مسأله چنين است يا آنكه از گبرهاي ولايتي بپرسي مسألهاي را همه به يكطور جواب بگويند البته
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 119 *»
يقين ميكني كه مذهب زردشت چنين است و همچنين از اتفاق هر جماعتي يقين ميكني كه مذهب رئيس آن طايفه چنان است كه اتباع او ميگويند. پس به اين دليل هرگاه جمعي از متقيان و دانشمندان شيعه بر چيزي اتفاق كنند معلوم ميشود كه آن مذهب رئيس اين طايفه است و چون به اين دليل شريف نظر كني خواهي يافت كه شيخ حق محض بوده است در مذهب ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم. چراكه جميع علمائي كه در عصر آن بزرگوار بودند و بناي حل و عقد مذهب شيعه بر ايشان بوده است و تقليد جميع شيعه كلاًّ بر قول ايشان بوده است و همه ايشان را عادل و عالم و ثقه و امين ميدانستهاند، ايشان همه اذعان به حقيت شيخ جليلالشأن نمودهاند، پس ايشان چون چنين اتفاقي كردند و كل شيعه از طلاب و غيره كه مقلد ايشان بودند و تصديق آن علماي جليلالشأن را داشتند ايشان هم اذعان و اقرار به حقيت و عدالت و صحت علم و عمل و خبرت و ايمان آن علما دارند پس جميع شيعه در عصر آن بزرگوار متفق بر حقيت آن بزرگوار بودند و كدام اجماع از اين قويتر و چگونه از اتفاق اين همه شيعيان علم حاصل نكني كه طريقه شيخ طريقه ائمه بوده است والاّ اين همه علماي شيعه تصديق ايشان نميكردند و امر طريقه ائمه بر علماي شيعه وانگهي چنين علما وانگهي اينقدر مشتبه نميشود. پس اگر كسي علم به حقيت شيخ حاصل نكند مثل آن عالم سني است كه گفت به چهارصد روايت حكايت نصب علي در غدير خم به من رسيده است و من هنوز شك از برايم حاصل نشده است! آيا نه اين است كه اين از راه عناد با خدا و رسول است؟ تو اگر ريالي داشته باشي و نشان ده صرّاف بدهي همه بگويند خالص است علم حاصل ميكني چراكه اهل خبرهاند و اهل خبره علم علما هستند و اينهمه علما با آنهمه زهد و ورع و تقوي و فضل كه شهادت بر حقيت كسي بدهند راه قبول نكردن جز عناد چيست؟ وانگهي كه مثل اين حكايت آن است كه ريالي را در بيست سال پيش از اين كلّ صرّافان ايران و عراق عرب و خراسان حكم كرده باشند كه خالص است و بعد از بيست سال كه آن ريال مفقود شده و در ميان نيست چهار نفر كه خودشان به صرّافي يكديگر را قبول ندارند آنها بيايند و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 120 *»
بگويند كه آن ريال بيست سال قبل از اين قلب بوده است اين حكايت به عقل كه راست ميآيد؟! وانگهي كه اين منكرين شيخ را هرگاه بپرسي كه شما يكديگر را چگونه ميدانيد خواهند گفت آنچه خواهند گفت كه بر احدي مشتبه نيست و اهل ولايت ميدانند كه منكرين ما به يكديگر چه نسبتها ميدهند. وانگهي اهل اين ولايت به گوش خود شنيدهاند كه آن حضرات در بالاي منبر تكفير و تفسيق يكديگر را ميكنند و يكديگر را فقيه نميدانند و حكم يكديگر را ممضي نميدارند و يكديگر را حاكم بغير ماانزل اللّه ميدانند و آيههاي قرآن براي يكديگر در اين باب ميخوانند. اگر اينها راستگو نيستند چگونه انكار اينها بر شيخ راست است و ساير حرفهاشان دروغ و اگر راستگويند و نسبتي كه به يكديگر ميدهند راست است نعوذ باللّه، پس شهادت اين جماعت درباره شيخ چه اعتبار دارد؟ خلاصه چنين جماعتي كه ميبينيد كه به هم چه ميگويند وقتي كه مقابل علماي رباني سابق ميگذاري حق مقام اين است كه باعث اشتباه نميشود و نميتوان حرف اينها را گرفت و حرف علماي سابق را گذارد. پس بر هر عاقلي واضح شد كه حقيت شيخ محل اجماع علماست و حق دانستن ايشان از مذهب ائمه هدي: و قادح بر آن بزرگوار قادح بر علماي اخيار است و قدح در آنها موجب آن چيزهايي ميشود كه پيش به اشاره عرض شد و تكرارش لايق نيست. مراجعه كن و بفهم و قدح در علمايي كه عرض شد قدح در مذهب كل شيعه است. چراكه همه دين خود را از ايشان ميگرفتند و الي الآن جمعي بر تقليد همان علما باقيند و قدح در مذهب كل شيعه قدح در رئيس ايشان است كه امام عصر باشد عجل اللّه فرجه و قدح در ايشان خود ببين چه ميشود. پس ببين كه مآل امر ايشان به كجا انجاميده و ميانجامد و كارهاي خود را و اقوال و احوال خود را نسبت به ما ميدهند كه ما متابعت كل علما كردهايم و تصديق كل را در علم خودشان و تصديق شيخ جليل كردهايم و همه را دوست ميداريم و عدوّ همه را ناصب ميدانيم و قدح در ايشان را قدح در ائمه ميدانيم و ردّ بر ايشان را ردّ بر ائمه به جهت عوامفريبي و مريد گولكردن كارهاي خود را پنهان كردهاند و نسبت خود را به ما ميدهند. نه واللّه نه
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 121 *»
باللّه حق پنهان نميماند و باطل دوام نميكند و اگر هزار پنهان كنند امر خود را كه آشكار ميشود مگر كسي كور باشد يا خودش هم غرضي داشته باشد و شريك اهل غرض باشد. نميبيني كه هرچه سعي ميكنند در خاموشكردن نور خدا روز به روز ساعت به ساعت روشنتر ميشود تأمل كن كه در اين مدت سي سال چگونه علم و طريقه اين مرد جليل عالمگير شده و بلدي از بلاد شيعه نمانده كه علم و كتب و صيت و تلامذه او نرفته باشد. اگر اين امر خدايي نبود چگونه در اين مدت قليل كل عالم را دو فرقه ميكرد و علمش به كل بلاد شيعه ميرفت؟ مردم ديگر بسا آنكه چهل سال است كه مجتهدند و هنوز رفيقش تصديقش را نكرده و اسمش از شهر به بلوك نرفته و يك ورق تأليفش و تصنيفش را كسي نديده و اگر هم نوشته چهار كلمه در فقه نوشته است آن هم به طورهاي چند و جهاتي چند. وانگهي كه فقه نوشتن اين طلبهها كه بسيار آسان است زيراكه كتب علما بسيار است يك مسأله از اين و يكي از آن برميدارند و جمع ميكنند و ميگويند اين رأي ماست و كيست كه ديگر تحقيق از ايشان بخواهد و سؤالي از ايشان نمايد. به اين علم و اين تصنيف خود را عالم ناميده و آن نسبتها بر سر منابر و در مجالس و محافل به هم ميگويند و انكار كسي را ميكنند كه علمش عالم را فرو گرفته است و از هر علمي تحقيقي چند كرده كه كساني كه سالها در آن علم كار كردهاند حيران ماندهاند و الآن در نزد من قريب سيصد كتاب در علوم متفرقه از آن جناب است و در همين يزد الآن قريب سيصد كتاب از ايشان است در پيش اشراف و اعيان، بلكه در نزد مخالفان ايشان منتشر است و از علوم ايشان چيزي به مردم هنوز نرسيده و در نزد حاملان علم ايشان سپرده است كه خورده خورده اظهار ميكنند و آنچه از ايشان بروز كرده هزار يك علم ايشان نيست و كتبي كه از ايشان هست در علومي چند است كه بر اهل اين زمان مشكل بوده است و حل فرمودهاند.
و آنچه از ايشان بروز كرد از آن جمله علم عروض بود كه در آن علم بيمثيل بودند و علم موسيقي بود كه حقيقت آن را از افلاك و موازين سته بيان فرمودند. و علم نحـو بود كه سيبويه ادني شاگردي از ايشان نميشد و علم صرف بود كه خليل
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 122 *»
ابجدخوان مدرسش بود و علم معاني و بيان بود كه مؤسس قواعد و مبين نكات در آن بودند و علم نجوم بود كه رئيس در آن علم بودند و چيزي چند از نجوم كه بر همه منجمين تا حال مشكل مانده بود بيان فرمودند و علم هندسه بود كه اوقليدوس به كمترپايه او نميرسيد و علم هيأت بود كه كشّاف رموز آن بودند و حلاّل مشكلات آن و علم حساب بود كه مسائل و مجهولات لاينحل آن را واضح فرمودند و علم اكسير و كيميا بود كه عجائب و ظاهر و باطن آن را ايضاح فرمودند به طوري كه جابر و جلدكي ادني خادم ايشان ميشدند و در علم اعداد و اوفاق رئيس اهل خلاف و وفاق بودند و در علم حروف كه تصرفش معروف بود و در علم بسط و تكسير بيعديل و نظير بودند و در علم جفر كه از جمله استادان ماهر و كشّاف باطن و ظاهر آن بودند و در علم طب كه استاد افلاطون و ارسطو بودند و عجايبي چند در آن علم ابراز فرمودند كه هرگز در هيچ كتاب عنوان نشده بود همچون حقيقت ضم و استنتاج كه ابداً به خاطر هيچيك از اطبا نرسيده بود بيان فرمود و در علم تفسير كه بيعديل و نظير بودند و چنان كشف از ظاهر و ظاهر ظاهر و باطن و باطن باطن و تأويل و باطن تأويل فرمودند كه ابداً هيچيك از مفسرين به متخيله ايشان نميرسيد و همين بس كه شرح مشكلات قرآن و مشكلات ربط كلمات و آيات و سور قرآن جز ايشان و به علم ايشان الي الآن كسي حل آنها نكرده است. و در علم حديث كه رئيس محدثين بودند و در علم درايت كه مافوق ايشان تصور نميشود و در علم رجال كه بيمثال و اعلم علماء به انساب و احوال ايشان بودند و در علم اصول كه استاد كل في الكل بودند و عنوانات كه هيچ عالمي عنوان نفرموده ايشان بيان فرمودند و در علم فقه كه اعلم فقها و مجتهدين بودند به طوري كه جميع مسائل را با حديث و رجال و اختلاف علما حاضر داشتند و همه در ذهن مباركشان حاضر بود و در علم كلام كه سيد علماي اعلام بودند و نظيري از براي ايشان مشاهده نشده بود و در حكمت عملي كه از جمله غرايب روزگار و حكماي عاليمقدار بودند و در تواريخ و سير كه از عجايب بشر بودند و آنقدر عالم به قرون ماضيه و امم سابقه بودند كه احدي عالم
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 123 *»
نبود و در علم عجايب البلدان اعلم ناس به خواص هرجا و هر مكان بودند و در علم هيميا كه افضل علما بودند و در علم ليميا استاد حكما بودند و در علم ريميا سرور فضلا بودند و در معرفت سيميا كه رئيس استادان متأخرين و قدما بودند و در علم طلسمات كاشف معضلات و حلاّل مشكلات بودند و در علم تجويد كه وحيد و فريد بودند و در علم كتابت قرآن و رويه كتابت و خطّاطي و متعلقات آن كه رئيس كتّاب زمان بودند و در علم تطبيق كتب كه از جمله متفردان روزگار بودند و در علم رمل و قرانات كه اشرف علماي كثير البركات بودند و در علم تكلمات و لغات كه اعظم علما بودند و در حفظ اشعار كه اعظم شعرا و ادباي روزگار بودند. نميدانم چه بگويم از صفات و علوم آن بزرگوار و اينها چيزهايي است كه به ماها رسيده است و آنچه كتمان فرمودند اضعاف اضعاف اينها بوده است و اگر كسي اينها را انكار كند كتب آن بزرگوار حاضر است كه حل همه آنها را فرمودند و فضلاي هر فني به جهت اختبار از مشكلات علوم خود از ايشان سؤال كردهاند و ايشان جواب فرمودند و عجبتر آنكه كل اين علوم را از قرآن بيرون آوردند و به محكمات قرآن و احاديث استدلال كردند و دليل عقل بر آنها اقامه فرمودند و منطبق با مثلهاي آسمان و زمين كردند. و باز اگر نفهمند كتب ايشان را تلامذه ايشان هستند كه حلّ آنها را بكنند از ايشان كبر نكرده استفسار كنند. حال چنين عالمي كه حلاّل اينهمه علوم از قرآن باشد بر خطا و اشتباه است و اين طلاب كه يك آيه قرآن را به طور ظاهر ربط به هم نميتوانند داد فهميدند كه شيخ جليل بر باطل بوده؟ و حيا از اين نكرده جمعي حمامي و تونتاب و بنّا و بقال را جري كرده و بر ردّ آن بزرگوار و حرفهاي نالايق ميدارند. انصاف دهيد مروت است و انصاف دهيد كه از تدين است كه كسي چنين عمل كند و حال آنكه خودشان يكديگر را بر رؤس منابر بيسواد و بيدين ميخواندند؟ بلي واللّه همينطور اشخاص انكار شيخ عظيمالشأن را بايد بكنند و قدر او را نشناسند. بلي واللّه قدر زر زرگر شناسد قدر جوهر جوهري. نميبيني كه علماي جليلالشأن سابق چگونه قدر ايشان را دانستند و تمكين از ايشان كردند و هركس منكر
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 124 *»
سلوك علماي سابق با ايشان باشد اهل بلاد حاضرند الحمد لله بيست سال از فوت ايشان بيش نگذشته و كسانيكه هم سي چهلسال داشته باشند در هر بلدي بسيار بلكه از اهل هر بلد در يزد بسيارند، از آنها بپرسند كه علماي هر بلد با ايشان چگونه سلوك كردند و كتب ايشان هم حاضر و شارح آن كتب هم به قدر ضرورت حاضر.
پس به اين دليلهاي شافي كافي كه عرض شد براي شخص متدين حقيت آن بزرگوار واضح ميشود اگر غرضي نداشته باشد و خدا بر نيت همهكس آگاه و مرگ نزديك و قيامت حق و جنت و نار راست و خدا حاكم عادل و لا قوة الاّ باللّه العلي العظيم الحمد لله الذي هدانا لهذا و ماكنّـا لنهتدي لولا ان هدانا اللّه و اين فصل براي آنها ذكر شد كه انكار شيخ داشتند يا آنكه معرفت به آن جناب نداشتند و همينقدر كافي است.
فصـل: بدانكه جمعي از مفسدين اشرار بعد از آنيكه ديدند كه جمعي از متدينين و ابرار اقرار به شيخ بزرگوار دارند و ممكن نيست كه در نزد آن جماعت قدح شيخ را نمايند ملجأ شدند كه اظهار كنند كه شيخ جليلالشأن و رفيعالبنيان بودند ولي اين جماعت كه خود را نسبت به شيخ ميدهند اينها از شيخ نيستند و طريقه ايشان مخالف طريقه شيخ است و هرجا كه بتوانند كه قدح در خود شيخ بكنند كوتاهي نميكنند ولي هرجا كه نميتوانند تصديق شيخ ميكنند و ميگويند كه اين شيخيه منحرف از طريقه شيخ ميباشند و به طريقه آن بزرگوار نرفتند. و اين طريقه حيله چهبسيار شبيه است به طريقه آن سنيان كه بعد از اينكه از پيغمبر9 به حدّ تواتر تعريف ائمه به ايشان رسيد و در قرآن محبت ايشان نازل گرديد ديدند كه اگر قدح در ائمه ما كنند در مذهب اسلام ناصبي ميشوند و كافر و نجس ميگردند و علانيه نميتوان بغض آلمحمد را ابراز كرد بلكه نميتوانند تكذيب آنها كنند و در احاديث خود يافتند كه شيعيان علي7 از اهل بهشتند و حب علي ثوابي است كه هيچ گناه به آن ضرر ندارد؛ حيلهاي به خاطر ايشان رسيد و در كتابهاي خود نوشتند كه اين رافضيها شيعه و محب علي نيستند و اينها بر طريقه آلمحمد: نيستند شيعه علي ما هستيم و محب
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 125 *»
علي ماييم. اين رافضيان مرتدند و دروغ ميگويند كه علي با ابوبكر بد بود بلكه با هم بسيار دوست بودند و دروغ ميگويند كه باقي آلمحمد ادعاي امامت كردند هرگز ادعاي امامت نميكردند. جمعي لوطي دور ايشان را گرفتند و لوطيبازي كردند و تقصير مريدها بود والاّ خود حضرت باقر و صادق8 مثلاً بسيار آدمهاي خوب مؤمن متقي بودند هرگز ادعاي امامتي نكردند و اگر كرده بودند بايستي كه پيشينيان ما براي ما روايت كنند و در تواريخ به ما رسيده باشد و چون نرسيده پس معلوم شد كه جمعي از الواط براي خود سردمي خواستند و امامت را به پاي ايشان بستند و شيعه علي ماييم و دوست علي ما و بر طريقه علي ما حركت ميكنيم. بعد علماي ما جواب گفتند كه شكي نيست كه ماها را از روز اول تا حال شيعه ميگفتند و همهجا نوشتهاند كه شيعه كساني هستند كه تقليد آلمحمد كردند چنانكه شافعي كساني هستند كه تقليد محمد بن ادريس شافعي كردند و حنبلي كسانيند كه تقليد احمد حنبل كردند و ماها هم هميشه معروف به اين بودهايم كه مقلد آلمحمد: بودهايم و دليل بر اين مطلب اينكه علوم آلمحمد: در نزد ماست و اخبار و كتب ايشان پيش ماست. چنانكه به تواتر مسلمين دين پيغمبر و معجزات او معلوم شده است، همچنين به تواتر ما دين آلمحمد: و معجزات و آيات و ادعاي امامت ايشان به ما رسيده و به هر برهان كه شما اثبات ميكنيد از براي يهود، بودن خود را از امت پيغمبر صلواتاللّه عليه و آله ما هم به همان برهان بودن خود را از اتباع و شيعيان آلمحمد: اثبات ميكنيم پس شما دليل خواهيد آورد براي يهود اگر انكار كنند بودن شما را از امت پيغمبر به اينطور كه كتاب پيغمبر و دين او و اخبار و آثار او همه در نزد ماست و ما به آنها عمل ميكنيم به اين دليل ما از اتباع پيغمبريم و به غير از اينطور احدي نسبت خود را به پيغمبر گذشته نميتواند ثابت كند و اگر كسي بر يهود هم انكار كند كه شما از امت موسي نيستيد به همينطور دليل خواهند آورد و اين بديهي است. پس بهمين دليل ما از شيعيان آلمحمد: هستيم. پس شيعه به اينطور دليل از براي سني آوردند و اثبات آنكه ما از اتباع
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 126 *»
آلمحمديم كردند و كسيكه بر اين دليل خدشه بگيرد خودش در خواهد ماند در اثبات بودن خود از شيعيان آلمحمد: و از امتان پيغمبر9 .
پس ما هم كه خود را شيخي ميدانيم به همين دليل خود را از اتباع شيخ ميدانيم و بودن خود را از پيروان او به همين نهج ثابت ميكنيم كه علم شيخ از ايام حيات او الي الآن در نزد ماست. و مؤالف و مخالف از آن روز تا حال ما را شيخي خواندهاند و فهم علم او و حلّ مسائل او پيش ماست و سينه به سينه از او به ما رسيده و به غير از ما كسي ذكر ايشان را نميكند و به غير از ما كسي درك مسائل ايشان را نميكند و به غير از ما كسي يك سطر از كتابهاي ايشان را بلكه يك كلمه از كتابهاي ايشان را درك نميكند مگر آنكه باز از خود ما شنيده باشد. و اگر اين را كه عرض شد امتحان ميخواهند بكنند بگويند تفسير يك كلمه از كتاب ايشان را در حضور ماها تا صحت كلام از سقم آن معلوم شود و اگر بيحرمتي به ايشان ميشود كه در جايي كه ماها باشيم تشريففرما شوند زحمت كشيده يك كلمه از كتاب ايشان را شرح كنند و بنويسند تا ما عيوب آن را شرح كنيم. پس وقتي كه علم ايشان در نزد ماست و شارح كلام و عامل به طريقه ايشان ماييم و نشر علم ايشان را ما ميكنيم و از منكر ايشان تبري ميكنيم و با دوست ايشان اخوت ميكنيم وانگهي كه رئيس اين سلسله جليله بعد از ايشان سيد سند و مولاي معتمد حاج سيد كاظم بوده و به تواتر در يزد معلوم است كه شيخ جليل فرمودهاند كه «سيد كاظم يفهم و غيره مايفهم» و در ميان ما معلوم و آشكار است كه به شيخ عرض كردند كه اگر دست ما به شما نرسد اخذ اين علم را از كه بكنيم؟ فرمودند بگيريد از سيد كاظم چراكه او از من علم را مشافهه آموخته است و من از ائمه خود مشافهه آموختهام و ايشان بيواسطه كسي از خدا آموختهاند. و باز معلوم است كه شيخ جليل به خط خود نوشتهاند و استغفار فرمودهاند از براي سيد سند و والدين ايشان و از براي هركس كه تصديق ايشان را كند و با ايشان به راستي سلوك كند. و بودن اين سلسله بعد از شيخ از تلامذه سيد سند از جمله بديهيات ميباشد كه بر دوست و دشمن اين مطلب پوشيده نيست و منكر اين معني مثل منكر آفتاب است در
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 127 *»
وقت زوال. و اما اين نصوص بر سيد سند البته بايد پيش شيخيه معلوم باشد اگر منكرين نشنيده باشند نقلي نيست چنانكه نصّ عيد غدير و نص بر ائمه پيش ما متواتر و معلوم است و پيش سنيان نيست. پس ما به نص شيخ جليل پيرو سيد سند بودهايم و هستيم و انكار اين معني مثل انكار آفتاب است. «و قد ينكر العين ضوء الشمس من رمد». و وقتي كه جلالت و حقيت شيخ به اجماع علماي شيعه كه معاصر بودهاند معلوم شد جلالت و حقيت سيد سند هم به نص شيخ ثابت ميشود چنانكه نبيبودن حضرت پيغمبر به معجزه و وحي معلوم شد و بودن حضرت امير7 وصي به نص پيغمبر معلوم شد و بودن هريك از ائمه وصي و امام عصر به نص امام سابق معلوم شد و نص بر ايشان در نزد ما معلوم است نه نزد سني. وانگهي كه ديديم كه سيد سند شارح علم شيخ و حلاّل مشكلات كتب ايشان و بيانكننده مقامات ايشان بودند و جميع علم شيخ از ايشان بروز كرد لا غير. پس به اين دليلها اتباع سيد اتباع شيخ ميباشند و به اجماع علماي مذكورين طايفه شيخيه بر حقند و همه بر راه هدايت ميباشند و منكر حقيت اين سلسله جليله منكر تقوي و پرهيزگاري جميع علماي سابق ميباشد و قادح در همه آنها هست و قدح و ردّ بر علماي سابق قدح و ردّ بر ائمه هدي است:چنانكه در حديث مقبوله عمر بن حنظله است كه همه علماي شيعه اجماع بر صحت اين حديث دارند و به مضمون آن عمل كردهاند و اين حديث اجماعي است و در آن حديث ميباشد كه هرگاه حاكم شرع شيعه كه راوي حديث ائمه: باشد و ناظر در حلال و حرام ايشان باشد و عارف به احكام اهل بيت باشد و حكمي كند بايد به حكم او راضي شد، چراكه او را اهلبيت نصب كردهاند. پس فرمودند كه هرگاه حكم كند در مسألهاي و از او قبول نكنند چنان است كه حكم آلمحمد را خفيف شمرده است و بر ايشان ردّ كرده است و ردّ كننده بر آلمحمد ردّ كننده بر خداست و حدّ شرك بر او جاري ميشود. آيا هيچيك از علماي گذشته حاكم شرع جامعالشرايط نعوذ باللّه نبودهاند؟ بلي واللّه بودهاند و ايشان حكم كردهاند به جلالت شيخ جليل و حقيت ايشان. چراكه قول مفتي فتواي اوست و حديث
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 128 *»
است كه هركس فتوايي داد حكم كرده است. پس به حكم علماي سابق شيخ بر حق بوده است و خفيفشمردن حكم ايشان خفيفشمردن حكم خداست و ردّ بر ايشان ردّ بر خدا و حدّ شرك بر او جاري ميشود. پس بر منكر حقيت شيخ حكم شرك جاري ميشود موافق حديث اجماعي كه ذكر شد و به حكم كل آن علما شيخ بر حق بوده و حاكم شرع بوده و جامعالشرايط هم بوده است و ايشان حكم به حقيت و جلالت سيد فرمودهاند، پس ردّ بر سيد سند و انكار ايشان انكار و ردّ شيخ است و ردّ بر شيخ به اتفاق علماي سابق ردّ بر خداست و در حد شرك است و همچنين به اتفاق علماي سابق شيخ كه بر حق شد معتقدان به اعتقاد ايشان و پيروان ايشان هم بر حقند و انكار حقيت ايشان انكار سيد و شيخ و انكار كل علماست و انكار بر ايشان و ردّ بر ايشان ردّ بر خداست و ردّ بر خدا حكم شرك دارد. پس منكرين اين طايفه منكر بر خدا و رسولند. و اگر از بعضي از شيخيه بعضي اعمال ناشايست سر زند منافات با حقيت ايشان ندارد و همان عمل قبيح است و معصيت، و اعتقاد صحيح است چنانكه معصيت ماها منافات با حقيت شيعهبودن ندارد چراكه اعتقاد صحيح است و تابع اماميم و همان عاصي هم همان معصيت را كه مرتكب شده بد ميداند. بلي اگر آن معصيت را خوب داند از تشيع بيرون ميرود و همچنين اگر يكي از شيخيه معصيت را خوب داند نه شيخي است و نه شيعه و ضرر به باقي نميرساند و عيب طريقه و استادان ايشان نميشود.
مجملاً در اين فصل ثابت شد از براي طالبان حق كه اين فرقه محقه و اين سلسله جليله شيخيه از اتباع شيخند و به اتفاق علماي رباني و حكماي صمداني بر حقند و انكار حقيت ايشان انكار خداست و در حدّ شرك به خداست به طوريكه شبهه بر منصف نماند و از آنچه در اين فصل خواندي تعجب مكن و فصل بعد را بخوان تا يقين كني كه منكر شيخيه كافر است و تعجب نداشته باشي.
فصـل: بدانكه ميخواهم در اين فصل بيان كنم اعتقاد شيخيه را تا بر كسي مخفي نباشد. پس اول خداوند آگاه بر هر سرّ و عيان را شاهد ميگيرم. بعد از اين پيغمبر آخرالزمان را ـ كه گواه است به نص آيه قرآن بر خلق ـ گواه ميگيرم. بعد ائمه
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 129 *»
طاهرين را: كه به نص قرآن گواه مردم ميباشند گواه ميگيرم. بعد جميع ارواح انبياي صد و بيست و چهار هزار گانه و اوصياي صد و بيست و چهار هزار گانه را گواه ميگيرم. بعد جميع مؤمنين مطلعين بر اين نوشته و گفتار را گواه ميگيرم. بعد جميع جن كه مطلع بر اين كتاب شده باشند گواه ميگيرم. بعد جميع آسمان و زمين و آنچه در آسمان است از ملائكه و حمله عرش و آنچه در زمين است از جماد و نبات و حيوان گواه ميگيرم بر اينكه آنچه در اين فصل ذكر ميكنم از اعتقادات اعتقاد ما جماعت شيخيه است و آن اين است كه:
اول: خداوند عالم يگانه و واحد و احد است در ذات خود و قديمي ديگر جز خداوند يگانه نيست و خداوند عالم واحد و يگانه است در صفات خود كه هيچكسي ديگر صاحب صفات او نيست و خداوند عالم يگانه است در افعال خود و هيچكس ديگر با او در افعال او شريك نيست و كسي كارهاي او را نميكند نه به شراكت نه به وكالت نه به مأذون بودن و كننده جميع افعال خداست و او به وحدانيت خود خالق و رازق و ميراننده و زندهكننده است و هيچكس در مشيت و اراده و قدر و قضاي او با او شريك نيست نه نبي مرسلي نه ملك مقربي نه مؤمن ممتحني نه كسي ديگر از ساير خلق و خداوند عالم به يگانگي خود معبود است و هيچ معبودي از عرش تا فرش جز خدا نيست و هيچكس جز خداي يگانه شايسته پرستش نيست نه نبي مرسلي نه ملك مقربي نه مؤمن ممتحني نه احدي از ساير خلق و منكر هريك از اين چهار توحيد مشرك است به خداي عزوجل. و ديگر آنكه خداوند عالم عادل است و ظلم بر او روا نيست و اينكه او بندگان را جبر نكرده بر طاعتي يا معصيتي و تفويض امور خود را به احدي از خلق نكرده نه تفويض خلق به كسي كرده نه تفويض رزق به احدي فرموده نه تفويض زندهكردن به كسي نموده نه تفويض ميراندن به مخلوقي فرموده و كسي كه به جبر بگويد كافر و كسي كه به تفويض بگويد مشرك است و خدا زمام تصرف در خلق را از دست نداده و بدا از براي خدا ممكن است نه آنكه جاهل بوده باشد به آنچه بدا ميشود بلكه عالم بوده ولكن اظهار امري پس از امري مينمايد كه خلق آن امر ثاني را نميدانستند پس از
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 130 *»
اظهار فرمودن خدا آن را بدا ناميده ميشود. و اينكه خدا از همه صفات مخلوقات منزه و مبراست و همه صفات خلقي از خدا مسلوب ميشود و همه صفات كمال كه لايق خلق نيست براي خداي واحد احد ثابت است و او ازلي و ابدي و قديم و واجبالوجود است.
و بعد از آن پيغمبران گذشته ـ صد و بيست و چهار هزار پيغمبر ـ همه از جانب خدا بودهاند و بسوي خدا خواندند و همه بر حق واوصياي ايشان همه بر حق و همه معصوم و مطهر بودند و پيغمبر ما پيغمبر آخرالزمان محمد بن عبداللّه است9 و معصوم از سهو و خطا و نسيان و معصيت صغيره و كبيره قبل از بعثت و بعد از بعثت بود و بسوي خدا خواند و معراج فرمود به آسمان به جسم شريف خود و لباس خود و قائل به معراج روحاني و صوري كافر است و منكر ضرورت اسلام است. به همين جسمي كه در زمين بود و معاشرت ميفرمود به آسمانها بالا رفت و به سدرة المنتهي رسيد و قرآن كتاب اوست محكم و متشابه او بر حق است به محكم او بايد گرفت و متشابه او را به خدا و رسول9 بايد برگردانيد و علم هر چيزي در قرآن است و معجز است و اگر جن و انس جمع شوند مثل يك سوره از سورههاي قرآن نميتوانند آورد. و سنت آن بزرگوار آنچه ضروري دين يا ضروري مذهب باشد حق است و واجبالاطاعه و منكر يكي از آندو مكذّب خدا و رسول است و كافر است و آنچه از سنت او محل اختلاف در مابين فرقه ناجيه باشد موقوف به نظر فقيه جامعالشرايط است آنچه از كتاب و سنت و اجماع فهميد عمل به آن لازم است و انكار آن بعد از معرفت آنكه آنطور گفته پيغمبر است كفر است و اختلاف علما در مسائل خلافيه موجب كفر و فسق نميشود بلكه هرچه بعد از جدّ و جهد فهميدند تكليف همان است بلكه عدول از آن بدون دليل شرعي ديگر فسق ميشود و ردّ بر فقهاي شيعه بعد از اعتراف به وثاقت و اجتهاد او موجب كفر و شرك ميشود.
و پس از پيغمبر اوصياي اطهارش دوازده نفرند اول ايشان علي بن ابيطالب است و بعد از او حسن بن علي و حسين بن علي و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 131 *»
محمد و حسن بن علي و محمد بن الحسن: . اين بزرگواران آنچه در پيغمبر ذكر شد در ايشان جاري و همه صفات پيغمبر را ايشان دارند مگر نبوت و خصوصيات نبي را كه اجماعي است و از آنها گذشته ديگر همه فضايل پيغمبر از براي ايشان جاري است و ايشان همه اشرف خلق خدايند و اول كاينات ميباشند و جز ربوبيت صاحب همه كمالات و فضايل هستند چه به عقل خلق برسد و چه نرسد كه هرچه جز ربوبيت است شايسته ايشان هست مگر نبوت كه شايسته ائمه:نيست و خصوصيات نبوت را ندارند و همه معصوم و مطهر از سهو و نسيان و خطا و لغزش و معاصي صغيره و كبيره هستند و معجزات كه از پيغمبر و ايشان سر ميزند همه فعل خداست كه از دست ايشان و بر دست ايشان جاري ميكند چنانكه بر دست ملائكه جاري ميكند و فعل فعل خداست و ايشان نه شريك نه وكيل نه وزير خدايند و نه به اذن خدا منقطعاً عن اللّه كاري ميتوانند بكنند بلكه خدا خود كننده همه كارهاست و بر دست ايشان جاري ميكند بدون شركت يا استقلال ايشان.
و معاد يعني عود ارواح به اجسام حق است و معاد جسماني است و معاد روحاني و صوري خلاف ضرورت اسلام است و قائل به آن كافر است بلكه همين جسم دنيايي انسان عود ميكند و اگر در آخرت بكشند آن را و در دنيا بكشند آن را نقير و قطميري تفاوت نميكند و عذاب بر روح و جسم هردو ميشود و نعمت بر روح و جسم هردو جاري ميشود و جنت و نار الآن موجود است و آنها تأويلي نيست به طوري كه بعضي از جهال تأويل ميكنند بلكه حقيقةً آتش است و سوزنده و دركات دارد و غسلين و غسّاق و آنچه در قرآن و سنت وصف آن شده حق است و بهشت هم حقيقةً انهار و قصور و حور و اشجار و طيور و آنچه نفس بخواهد دارد واقعاً و حقيقةً و تأويل در كار نيست و وعد و وعيد و خلود كفار در نار و خلود ابرار در جنت حق است و عذاب اهل جهنم عذب نخواهد شد و مخلدند و معذب و نعمت اهل جنت قطع نخواهد شد و مخلد و منعم و باقي ميباشند و آنچه در كتاب و سنت ذكر شده است از مردن و سؤال منكر و نكير و جنت و نار برزخ و نفخه صور نفخه صعق و نفخه احيا و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 132 *»
حشر و نشر و صراط و ميزان و تطاير كتب و منبر وسيله و حساب و نشر ديوان و پنجاههزار سال بودن قيامت و باقي آنچه در كتاب خدا و سنت رسول و ائمه هدي: ذكر شده همه حق است و منكر ضروريهاي آنها كافر است و بعضي مسائل جزئيه آنها كه به حد ضررت نرسيده است و تفصيل آن در كتاب و سنت نيست اختلاف در آنها موجب كفر نميشود و مجملاً در آنها هم ميگوييم كه آنچه آلمحمد: در آنها ميگويند ما هم ميگوييم و آنچه ايشان دين ميورزند ما هم ميورزيم. و اينكه امروز امام حي محمد بن الحسن صاحبالامر است و حجت خدا و شاهد خدا بر خلق است و ظهور او و دولت او حق است و خواهد آمد و عالم را پر از عدل و داد خواهد كرد و رجعت آلمحمد: در دنيا حق است و جزئيات احوال رجعت آنچه به حدّ ضرورت رسيده باشد لازم است اعتقاد به آن و آنچه به آن حدّ نرسيده باشد مجملاً ميگوييم كه آنچه آلمحمد: در آن ميگويند ما هم ميگوييم و آنچه ايشان به آن دين ميورزند ما هم ميورزيم و آنچه فرمودهاند كه ميشود و بدا ندارد خواهد شد و آنچه فرمودهاند كه بدا در آن احتمال دارد در تحت مشيت است اگر خدا بخواهد ميشود والاّ فلا.
و فروع دين آنچه عموم دارد صلوة و صوم و زكوة و خمس و حج و جهاد است و همه فرض است با شرايط و آداب مقرّره در كتاب و سنت و ساير فرايض و سنن و آنچه به حدّ ضرورت دين يا مذهب رسيده باشد يا اجماعي كل علماي شيعه باشد و دخول امام در آن معلوم باشد همه حق است و منكر دو تاي اول كافر است مطلقاً و منكر آخري بعد از علم و اطلاع كافر است و مشرك است به خداي عزوجل و آنچه به سر حد ضرورت و اجماع نرسيده باشد موقوف به نظر فقيه است آنچه از كتاب و سنت فهميد عمل به آن واجب و معاصي كه به حد ضرورت يا اجماع رسيده باشد همه حرام است و مستحلّ آنها كافر است و آنچه خلافي باشد موقوف به نظر فقيه است در كتاب و سنت آنچه فهميد كه حرام است ترك آن لازم است.
و ديگر آنكه علماي شيعه همه بر حق بودهاند و علماي شيعه كه حي ميباشند همه بر حق ميباشند و ردّ بر ايشان بعد از معرفت وثاقت و روايت ايشان ردّ بر خداست و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 133 *»
ولايت اولياءاللّه واجب است و عداوت اعداءاللّه و برائت از جبت و طاغوت و اولياء ايشان لازم است و عداوت اولياءاللّه و اولياء ائمه: به جهت اعتقاد ايشان نصب است و عدوّ ايشان به جهت اعتقاد ايشان ناصب است و كافر و دوست اعداءاللّه به جهت اعتقادشان ناصب است و كافر و منكر فضايل ظاهره ائمه كه ضروري شيعه است كافر است و فضايلي كه ضروري نيست ولي به برهان كتاب و سنت در عصري واضح ميشود به طوري كه عوام و خواص همه ميفهمند منكر آنها در آن عصر كافر است اگرچه منكر آنها در عصري كه بديهي نبود كافر نبود چنانچه بسياري از فضايل ائمه در زمان خود ايشان به جهت تقيه مخفي بود و منكرش كافر نبود و بعد بديهي شد و منكرش كافر شد مثل بسياري از واجبات دين كه در اول صدور از شارع بديهي نبود بعد خورده خورده بديهي شد چنانكه مثلاً عصمت ائمه در اول نصب خلافت بديهي نبود و منكرش كافر نبود بعد خورده خورده بديهي شد و منكرش كافر است حالا. و عدم جواز سهو نبي تا مدتي بديهي نبود و منكرش كافر نبود بعد خورده خورده بديهي شده است و منكرش امروز كافر است و وجوب روزه مثلاً در اول صدور از پيغمبر بديهي در نزد همهكس نبود و منكرش قبل از بديهي شدن كافر نبود بعد بديهي شد و منكرش كافر شد وهكذا فضايلي كه در هر عصري واضح ميشود بر هركه واضح شد اگر منكر شود كافر ميشود اگر بديهي كل شد هركس منكر شود كافر ميشود. اين است اعتقادي ما در جميع امور دين.
خدايا تو را به حق خودت و به حق انبياء و اولياء: كه ما را به اين اعتقاد زنده بدار و به اين اعتقاد بميران و به اين اعتقاد محشور كن و بر اين اعتقاد حساب كن و خدايا گواه باش كه هركس اعتقادي او اين است ما او را بر حق ميدانيم خواه اسم او شيخي باشد خواه نباشد و شيخ را ما خوب ميدانيم به جهت آنكه از او اينگونه اعتقاد فهميديم و سيد را هم ما خوب ميدانيم به جهت آنكه از او اينگونه اعتقاد فهميديم. پس هركس اعتقادي او اين است ما او را دوست ميداريم و برادر ديني خود ميدانيم و هركس اعتقاد ما را فاسد ميداند خدايا تو گواه باش كه ما او را كافر ميدانيم و از او و طريقه او
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 134 *»
بيزاريم خواه اسم شيخي بر سر او باشد يا نباشد و اصطلاح ما در شيخي كسي است كه اعتقاد او اينطور است و شيخ را و ما را به جهت اين اعتقاد دوست ميدارد و هركس كه ما را و شيخ را و سيد را به واسطه اين اعتقاد بد ميداند ما او را بالاسري ميدانيم.
و وجه اين اصطلاح اما شيخي كه واضح است كه چون اتباع شيخ مرحوم ميباشند ايشان را نسبت به ايشان دادهاند و زهي سعادت اگر نسبت صدق شود و اما بالاسري سببش آن است كه چون شيخ مرحوم مادام كه در كربلا بودند نماز را به جهت حرمت امام7پشت سر امام ميكردند و امام را در حال وفات حرمت ميداشتند چنانچه در حال زندگي حرمت داشتند و چنانچه در حال زندگي امام كسي مساوي او و پيش روي او جايز نبود بايستد ايشان هم همان حرمت را در حال وفات منظور ميداشتند و به جهت آنكه حديث است كه بر امام نبايد كسي مقدم شود يا مساوي شود و ايشان به حديث عمل ميكردند و مخالفان ايشان برعكس ايشان مساوي با امامايستادن را تجويز كردند بلكه پيش روي قبر امام نماز كردن را تجويز كردند، حتي آنكه يكي از فقهاء ايشان كتابي نوشته بود در مسائل ضروريه عامالبلوي و اغلب فروع را ترك كرده بود ولي بخصوصه خلافاً علي الشيخ نوشته بود كه نماز پيش روي قبر كه قبر را پشت سر بكني و رو به قبله كني جايز است به جهت باطلكردن حرف شيخ و هركس فطرتش شيعه است اين مطلب را ميداند كه امام را پشت سر انداختن بيحرمتي است و مساوي امام شدن بيحرمتي است و همين حركت ايشان دليل بياعتنايي ايشان است به امام خود. گيرم كه نماز پيش روي قبر و برابر سر جايز است واجب كه نيست كه شخص آن را مداومت كند و فقهاء در كتاب بنويسند. كار جايز در دنيا بسيار است چرا چيزهاي ديگر را ننوشت و چرا كارهاي ديگر را نميكنند؟ خلاصه چون شيخ جليل پشت سر نماز ميكرد و امام را پيشواي خود قرار ميداد حضرات بنا را بر بالاي سر قبر و پيش رو گذاردند و بالاي سر و پيش رو نماز ميكردند و چون اين امر بسيار شنيع بود خدا ايشان را به اين اسم مسمي كرد تا به همين اسم در روز قيامت خوانده شوند و جواب اين معانده را بدهند و چون چشمشان به چشم امام
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 135 *»
7 افتد متذكر شوند كه ما خود را در دنيا بر تو مقدم داشتيم و مساوي تو كرديم و نتوانند حاشا كنند. پس به اين سبب آنها را بالاسري گفتند و هركس هم از بلاد بعيده ميآمد كه با شيخ عناد داشت البته در صفوف شيخ نميايستادند و بالاي سر نماز ميكردند اين است وجه تسميه نام آنها. و اما حال در ساير بلاد هركس كه بر وتيره ايشان است و تصديق ايشان ميكند بر انكار شيخ جليل و سيد نبيل مسمي به همان اسم ميشود چنانچه جميع قبايل و امم كه مسمي ميشوند به اسمي به همين سبب است چنانچه اصحاب عيسي گفتند نحن انصار اللّه و نصاري ناميده شدند و ساير نصرانيان بعد را هم همه را نصاري گفتند به جهت آنكه بر طريقه آنها رفتند و يهود خود را تائب گفتند و گفتند انا هدنا اليك مسمي به يهود شدند و من بعد از ايشان هم همه يهود ناميده شدند به همين جهت كه هركس تصديق كسي ميكند اسم آن بر سرش گذارده ميشود. ساير بالاسريان بلاد را هم به جهت تصديق آن بالاسريان بالاسري گفتند. و حاصل آنكه بالاسري كسي است كه شيخ را و سيد را و اتباع ايشان را در اعتقاد كافر ميداند و چون لازم است كه منكر ضرورت اسلام را ما كافر دانيم هركس اين عقايدي كه ذكر شد بد ميداند ما او را مخالف با ضرورت اسلام ميدانيم و مخالف با ضرورت اسلام و حال آنكه خود پيشتر از مسلمين بوده و در اسلام تولد شده كافر است به ضرورت اسلام و تكليف شرعي ما همين است و اجماعي همه علماء رضوان اللّه عليهم همين. پس ما موافق با همه علما ميگوييم و همه علماء با ما شريك ميباشند در اين قول. حال هرگاه كسي با ما در اين اعتقادات مخالفت ندارد فنعم الوفاق ما او را مؤمن ميدانيم و تولاّي او را واجب و هرگاه كسي با ما به جهت اين عقايد بد است ما او را كافر ميدانيم بلكه همه مسلمين او را كافر ميدانند و ما تعيين شخصي نكردهايم كه كه منكر ماست و كه كافر است؛ اصل مسأله اين است.
حال هركس كه بر اين نوشته مطلع شد و صاحب تقوي است و ما را تصديق كرده او از برادران ديني ماست و او شيخي است و هركس كه مطلع شد و با وجود اطلاع ما را تكفير كرد تكليف شرعي ما آن است كه ما او را بد بدانيم و ما هرگز نگفتهايم و نخواهيم
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 136 *»
گفت كه بدون ظهور تكفير ما بايست كسي را تكفير كرد يا آنكه قبل از اطلاع كسي بر عقايد ما اگر كسي درباره ما حيران باشد او را بايد تكفير كرد و نگفتهايم كه مطلقاً هركس با ما نيست بايد او را تكفير كرد، بلكه هركس كه مطلع شد بر عقايد ما و دانست كه ما موافق ضرورت اسلام اعتقاد داريم بعد از آن گفت اين اعتقاد كفر است ما آنگاه آن را كافر ميدانيم موافق فتواي كلّ فقهاي شيعه. چنانكه خود همين علماي حاضر اگر كسي از ايشان استفسار كند و استفتا نمايد كه كسي كه ضرورت اسلام را كفر داند چگونه است جواب خواهند داد كه كافر است، پس به فتواي كل و به كتاب خدا و سنت رسول9 عمل كرديم. پس بر اين گفته چه بحث است و بر اين عمل چه نكته؟ اگر بر اين عمل و بر اين گفته قدحي كنند در جميع علماي شيعه بلكه بر جميع علماي اسلام قدح كردهاند در اتفاقي ايشان و اين عمل موجب قدح در امام و رسول9و خداست چنانكه بديهي است و عجب است كه كسي از ما توقع كند كه شما مخالف دين خود را بد ندانيد و بحث كند، يهود و نصاري بر اين بحث ميخندند بلي اگر ما تعيين كسي را بكنيم و آنكس چنين نباشد و ما را كافر نداند كسي بحث كند كه اين مرد با شما در دين مساوي است چرا او را كافر ميخوانيد حسابي است و بحث بجاست. حال اگر اين جماعت عقايد ما را صحيح ميدانند پس چه بحث دارند و اگر عقايد ما را صحيح نميدانند اگر بعد از اطلاع است ما آن را از فرقه ناجيه شيعه نميدانيم. فاش و علانيه گفتم هركس ميخواهد بداند بداند و واللّه العلي الغالب كه از راه تعصب نيست و از راه حميت نيست طلب و تنخواهي با كسي نداريم محض يقيني است كه در دين خود داريم و دين خود را حق و مخالف آن را كافر ميدانيم و ابتدا به تكفير مسلمي نميكنيم و غير تلامذه شيخ را مطلقاً بد نميدانيم افترا بر ما ميگويند. بلكه هركس كه ابتدا كرد و ما را تكفير كرد و مطلع بر عقايد ما شد ما او را كافر ميدانيم و بس، باقي مردم را ما تكفير نميكنيم و نگفتهايم كه بايد كافر دانست مردم را يا نجس دانست حاشا و كلاّ. كلامي گفتهايم كه همه علما گفتهاند و نوشتهاند هركس هرچه ميخواهد بگويد. و لا قوة الاّ باللّه العلي
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 137 *»
العظيم ما شاء اللّه كان و ما لميشأ لميكن و اعتصمت باللّه و فوّضت امري الي اللّه انّ اللّه بصير بالعباد.
فصـل: در شكايت از جمعي طلاب و عوام كه بدون جهت و سبب در اذيت طايفه عليّه شيخيه ميكوشند. بدانكه هرچه به شيخ مرحوم و سيد مغفور و تلامذه ايشان نسبت دهند از اين قبيل نسبت نميتوانند داد كه شيخ و سيد مثلاً مال كسي را خوردند يا خون كسي را به گردن گرفتند يا آنكه به سوء ادب با كسي سلوك كردند يا آنكه به طور جهالت جهال و هوي و هوس با كسي عمل نمودند بلكه مؤالف و مخالف با ايشان اقرار دارند به حسن طويّت و صفاء سريرت و اخلاق حسنه و صفات زكيه و آداب پسنديده ايشان و اينكه ايشان در همه صفات و اخلاق اجل و اعظم و اكرم و افخم از همه بودند و هيچكس بدي در خصوص امور دنيا از ايشان نديده پس راه بد دانستن و تكفير ايشان چيست؟ براي اعتقاد است يا براي اعمال يا براي اخلاق؟ اگر براي اعمال است دوست و دشمن كسي نيست كه بگويد از ايشان عمل حرامي يا مكروهي ديدهام. پس چگونه بر اعمال ايشان به اين حد با ايشان عداوت ميكنند و شق عصاي مسلمين مينمايند و به اطراف بلدان مينويسند و تكفير مينمايند؟ وانگهي كه بر فرض آنكه كسي فسقي در اعمال كسي از كسي ديده باشد مقتضي اين نيست كه اينطور عداوتها بكنند و غيبتها حلال بدانند و تهمتها بزنند و تكفيرها بكنند و اگر تكليف اين است همه مسلمين بايد از هم تبري كنند به جهت آنكه كمكسي است كه از معصيت پاك باشد. حال صاحبان تقوي خود انصاف دهند كه اگر اينها به جهت عملي است كه از آنها ديدهاند اينطور بايد شق عصاي مسلمين كرد و عباد و بلاد را به تزلزل انداخت و زنها را از شوهرها و پدرها را از فرزندها و برادرها را از برادرها و خواهرها را از خواهرها و آشناها را از آشناها جدا كرد؟ براي اينكه شيخ را يا سيد را نعوذ باللّه يكروزي ما ديدهايم كه عملي خلاف ظاهر شرع از ايشان سر زده اينطور بايد كرد؟ آيا نعوذ باللّه اگر فقيهي روزي معصيتي كرد و يككسي فهميد بايد كل شاگردها و آشناها و دوستان او را كشت كه فلان فقيه معصيتي كرد؟ پس اينكه
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 138 *»
نيست چراكه هيچ عاقلي در هيچ مذهبي اينطور نميكند و به معصيت برادري خون برادري ديگر را حلال نميكند و او را كافر نميداند و حال آنكه دوست و دشمن هيچكس نيست كه عمل مكروهي از ايشان ديده باشد و همه علماي سابق كه شنيدي همه آن بزرگوار را تمجيد و تعظيم از باب علم و تقوي كردهاند. بلكه ايشان مشهورند به كثرت زهد و ورع و تقوي در پيش همهكس. و اگر از باب آنكه خلقي از خلقهاي ايشان بد بوده نعوذ باللّه باز مورث اينطور شق عصاي مسلمين كردن و عباد و بلاد را فاسد كردن نيست چنانكه در عمل دانستي. وانگهي كه اگر عداوت براي اخلاق بود چنانكه غالب عداوتهاي دنيا براي اخلاق است نه اعمال مثلاً كسي طالب رياست شود لامحاله رئيس ديگر او را خوش ندارد كسي متكبر شود متكبر ديگر او را دوست نميدارد لامحاله كسي حريص باشد حريص ديگر او را نميخواهد و همچنين، و غالب نزاع دنيا بر سر اخلاق است. پس اولاً صاحبان تقوي نبايستي كه چنين نزاعي با كسي بكنند كه تو چرا حريصي يا چرا حب رياست داري يا غير، به جهت آنكه با حريص حريص دشمن ميشود و با متكبر متكبر؛ و صاحبان تقوي نبايستي كه اينطور عداوتها كنند و بر فرض آنكه سلب تقوي از خود بكنند و اقرار كنند كه ما مردم دنياييم آيا با كدام دين ميسازد كه انسان براي دو روزه دنيا و اين رياستهاي دو روزه دنيا اينطور عباد و بلاد را فاسد كند و ايمان چندين هزار نفس را به گردن بگيرد و مردم را از حق منع كند به جهت آنكه در يك ولايتي سه روز مرافعه آن ولايت را او بكند يا در مجلسي او بالا بنشيند يا آنكه اول او دست بشويد و طعام او پيشتر بخورد يا مردم آن ده يا آن شهر حرمت به او بيشتر بگذارند. اين مروت است كه اين خلاف را به جهت اين امرهاي جزئي در ميان مسلمانان بيندازند بلكه كساني را كه هنوز در رحم مادرند و در صلب پدر آنها را هم ضايع بگذارند و گمراه كنند و مذهب شيعه كه رشك مذهبهاي عالم است تفريق كنند و مابين علما و جهال اين بحثهاي جاهلانه افتد براي آنكه در يزد يا فلان شهر يكروز يا دو روز او را آقا بگويند و براي دو روز كه نميداند كه نفس ديگرش زنده هست يا نيست
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 139 *»
تا روز قيامت اين آشوب را در ميان مسلمانان بيندازند و خونها به اين واسطه ريخته شود و عداوتها بيفتد و مالها تلف شود و خانوادههاي كهن به اين واسطه ويران شود و اعزّه ذليل بشوند و اذلّه عزيز بشوند و مؤمنين كافر خوانده شوند و كافرين مؤمن خوانده شوند به اين جهت كه دو روز به احتمالي به كسي آقا بگويند آن هم مانعي آيا از جاي ديگر پيدا بشود يا نه. يا به اينكه چرا فلانكس بالاي دست نشست يا چرا فلانكس به من سلام نكرد آيا بعضي اخلاق كسي كه فيالمثل بد باشد بايد با دين و ايمان و ساير مسلمين اينطور سلوك كنند و حال آنكه موافق و مخالف در زهد و ورع و تقوي و وارستگي ايشان احدي سخني ندارد و تا حال كسي اين بحث را به ايشان نكرده كه صاحب زهد و ورع و تقوي نبودهاند. از اينها گذشتم انصاف دهيد گيرم كه براي عمل يا خلق ايشان اين فتنه را انگيختهاند حال كه بيست سال است كه شيخ فوت شدهاند و سيد دو سال است كه فوت شده است عداوت به چه حد كه بعد از فوت كسي دست برندارند و باز فتنه در مابين عباد و بلاد اندازند و آن كساني كه در اصلاب پدران و ارحام مادرانند گمراه كنند و ضايع بكنند كه شيخ يا سيد مثلاً نعوذ باللّه يكروزي يك كسي ديده كه يك معصيتي كرده يا خلق بدي داشته از كدام تدين است كه اينقدر عداوت كنند اگر خلق بدي بود كه گذشت و مردند و رفتند و دنيا را به اينها گذاردند تا كي و تا چند؟ وانگهي به اين سر حد كه ربع مسكون را چنانكه شنيدي فاسد كنند به جهت اين به نظر عبرت نظر كنيد كه دو سلطان جابر كه بر سر ملك با هم نزاع ميكنند و دههزار نفس از طرفين كشته ميشود فسادش در اسلام به قدر عداوت اينها هست؟ آن دو پادشاه كه دعوا ميكنند نهايت بر سر دنيا دعوا ميكنند و چند روزي است و ميگذرد و بعد از مردن يا صلحكردن ايشان آن فتنه ميخوابد، و اين فتنه در حيات و ممات ايشان باقي مانده است و هركس تازه هم به دنيا ميآيد و به شعور ميرسد اين فتنه به او هم ميرسد و اين شقاق و نفاق تا روز قيامت ميماند و به دعواي دو سلطان شق عصاي ايمان نميشود و به فتنه اينها بناي دين و ايمان از هم ميپاشد. تا كي به دين بياعتنايي ميكنيد و اين امر را كوچك ميشمريد واللّه كه
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 140 *»
هفتاد هزار مرتبه اين فتنه عظيمتر از فتنه و قتال سلم و تور و فارس و روم است. قصه و فتنه آنها گذشت و به ايمان كسي دخل نداشت و اين فتنه دين شيعه را بر هم زد و ربع مسكون را متغير كرد. آخر براي چه؟ براي حب دنياست يا براي دين؟ اگر حب دنياست تا كي و تا چند و چقدر؟ و اگر براي دين است كه خود ميدانند كه كسي كه معصيتي كند متدين عقوبت آن را از ساير مسلمين و كساني كه از اصلاب يا ارحام ميآيند به دنيا نبايد بكشد. انصاف دهيد و ببينيد كه ظلمه و سلاطين جور و قطّاعان طريق و جميع اهل دنيا فتنه ايشان مساوي اين فتنه ميشود و گناهان ايشان مساوي اين گناه ميشود؟ آنها نهايت ظلم به نفس خود كردند و مال جمعي را بردند و جمعي را كشتند آنها كه مال ايشان را بردند يا كشته شدند در دار دنيا متضرر شدند و در آخرت درجات رفيعه تحصيل كردند و گناهان ايشان آمرزيده شد و اما صاحبان اين فتنه دنياي مردم را فاسد كردند و مال و جان مردم را تلف نمودند و تا روز قيامت همين خلاف و شقاق و نفاق برپا هست و علاوه بر اين در قيامت هم ايمان از آنها برطرف ميشود و مخلد در آتش جهنم ميگردند. حال انصاف دهيد كه ضرر سلاطين جور بلكه سلاطين فرنگ و سني بر اسلام بيشتر است يا ضرر اين جماعت كه اين فرقه را انداخته و علم اين خلاف را افراختهاند و اين را كه عرض كردم بعينه حضرت صادق7 فرمودند در حديثي كه امامحسن عسكري7 روايت ميفرمايد از ايشان و چون حديث شريفي است خوش دارم كه جميع آن را فارسي كنم تا همهكس آن را بفهمند.
شخصي به حضرت صادق7 عرض كرد كه عوام يهود را كه تورات نخوانده بودند و تقليد علماي خود ميكردند از چه خداوند عالم مذمت فرموده است و نه اينكه عوام ما هم تقليد علماي خود ميكنند و خبر از قرآن ندارند پس اگر براي يهودان جايز نبود كه تقليد علماي خود كنند بايد جايز نباشد كه عوام ما هم تقليد علماي ما را بكنند. پس حضرت فرمودند كه در يك صورت مثل هم ميباشند و نبايد تقليد كنند و در يك صورت مثل هم نيستند و جايز است كه تقليد كنند. اما آن صورت كه مثل هم ميباشند پس عوام ما را هم خدا مذمت كرده است چنانكه
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 141 *»
يهوديان را مذمت فرموده است و اما در آن صورت كه مثل هم نيستند مذمتي ندارند. سائل عرض كرد كه ياابنرسولاللّه بيان بفرماييد حضرت فرمودند كه عوام يهود علماي خود را به دروغگويي فاشا فاش و خوردن حرام و رشوه و تغيير دادن حكم خدا به سبب واسطهشدن مردم و شفاعت كردن و عنايتها و ساختگيها شناختند و دانستند كه علماشان تعصبكشند به حدي كه به سبب تعصب دست از دين خود برميدارند و به واسطه تعصب حكم به ناحق ميكنند و دانستند كه علماشان مرتكب معصيت ميشوند و ميدانستند كه هركس آن كارها را بكند فاسق است و جايز نيست باور كردن فتواي او و با وجود اين به گفته آنها عمل ميكردند لهذا خدا آنها را مذمت كرد و همچنين ميباشند عوام امت ما هرگاه بشناسند از فقهاي اين امت فسق ظاهر و عصبيت شديد و حرص بر مال دنيا و حرام آن و هلاككردن هركس كه به عصبيت او را ميخواهند ضايع كنند اگرچه مستحق كرامت باشد و نيكي بر آن كسي كه تعصب او را ميكشند اگرچه مستحق خوار كردن باشد. پس هركس از عوام ما اين اعمال را از علماي خود ببينند و با وجود اين تقليد آنها را بكند و دين خود را از ايشان بگيرد ايشان هم مثل يهود ميباشند. و اما آن فقيهي كه نگاهدارنده نفس خود باشد و حفظكننده دين خود باشد و خلاف هوي و هوس خود كند و اطاعت امر مولاي خود كند پس بر عوام جايز است كه تقليد او را كنند. و صاحب اين صفات نيستند مگر بعضي از فقهاء شيعه نه همه آنها و اما كسي كه مرتكب كارهاي قبيح و فاحشهها شود مثل سنيان پس روايت آنها را قبول نكنيد و سبب آنكه اختلاف در ميان علماي شيعه بسيار شده است آن است كه فاسقان حديثي ميشنوند و آن را تغيير ميدهند و در جاي خود نميگذارند به جهت نافهمي ايشان و بعضي ديگر هم هستند كه عمداً دروغ بر ما ميبندند به جهت تحصيل دنيايي كه ايشان را به جهنم خواهد برد و بعضي ديگر هم ناصبي ميباشند در باطن نميتوانند علانيه عيبجويي ما را بكنند پس بعضي از حديثها و علمهاي ما را ياد ميگيرند كه رئيس شيعه بشوند و در نزد ساير ناصبيان ظاهري خوار ميشوند. پس آنقدري را كه ياد گرفتند چند برابر آن دروغ بر او ميافزايند كه ما از
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 142 *»
آن دروغها بيزاريم و شيعيان ما كه از حقيقت آن خبر ندارند از راه تسليم امر ما آن را قبول ميكنند به خيال آنكه آن علم ماست و حديث ماست. پس گمراه شدند آن ناصبيان باطني و گمراه كردند باقي شيعيان ما را و ضرر ايشان بر ضعيفان شيعه بيشتر است از لشكر يزيد بر امامحسين و اصحابش به جهت آنكه لشكر يزيد جان و مال امامحسين و اصحابش را گرفتند و در آخرت صاحب درجات شدند به جهت آنكه شهيد شدند و اين علماي بد كه ناصبي هستند و خود را چنان نمودهاند كه دوست ما و دشمن دشمنان ما هستند شك و شبهه داخل دلهاي ضعيفان شيعه ميكنند و گمراه ميكنند ايشان را و از راه راست ايشان را باز ميدارند پس لامحاله هركس از شيعيان ما كه خدا بداند كه طالب حق است و دين خود را ميخواهد نگاه دارد و امام خود را ميخواهد بزرگ كند او را خدا نميگذارد در دست اين خودساز كافر بماند و مؤمني را از براي او ميرساند كه او را به راه راست هدايت كند و توفيق به او ميدهد كه قبول كند از آن مؤمن و دنيا و آخرت او را معمور ميكند و لعنت دنيا و آخرت را بر آن عالم ناصبي خدا قرار خواهد داد. تمام شد حديث شريف و شما را به خدا كه در اين حديث شريف به عبرت نظري كنيد و ببينيد كه همه عقلها تصديق اين حديث را ميكند يا نه.
و همچنين حديثي ديگر؛ به حضرت امير7 عرض كردند كه كيست بهترين خلق خدا بعد از ائمه هدي؟ فرمودند علما اگر خوب باشند. عرض كردند كه كيست بدترين خلق خدا بعد از شيطان و فرعون و نمرود و بعد از غاصبان حق شما؟ فرمودند علما اگر بد باشند و باطل را ظاهر كنند و حق را بپوشانند خدا در شأن ايشان فرموده است كه اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون الاّ الذين تابوا يعني ايشان را خدا لعنت ميكند و همه لعنتكنندگان هم ايشان را لعنت ميكنند مگر كساني كه توبه كنند. در اين حديث هم به عبرت نظري كنيد و قدر هركس را بدانيد.
و دوست ميدارم كه حديثي هم كه از حضرت امام زينالعابدين7روايت شده است عرض كنم تا طالبان حق بر بصيرت باشند: حضرت سجاد فرمودند كه هرگاه مردي را ببينيد كه طور خوشي دارد و آرام است و كلام خود را طول ميدهد و در حركات
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 143 *»
خود فروتني ميكند، پس آرام باشيد مغرور نكند شما را كه چهبسيار كسي كه عاجز است از تحصيل دنيا و مرتكب حرامشدن به جهت ضعف بنيه و خواري خود و ترس دلش، پس دين را دام خود قرار ميدهد. پس دائماً مردم را به دام مياندازد به ظاهر خود و اگر بتواند كار حرامي بكند ميكند. و اگر ديديد كه از مال حرام پرهيز ميكند، پس آرام باشيد گول نزند شما را به جهت آنكه شهوتهاي خلق مختلف است چهبسيار كسي كه از مال حرام ميگريزد ولي اعمال شنيعه ديگر ميكند. و اگر ديديد كه عمل شنيع هم نميكند، هوشيار باشيد گول نخوريد تا ببينيد كه عقل او چطور است چهبسيار كسي كه آن كارها را ترك ميكند ولي نادان است و از ناداني خرابيهاي بسيار ميكند و اگر ديديد كه عقلش هم متين است هوشيار باشيد و گول نخوريد تا ببينيد كه عقل را تابع هوي و هوس كرده يا هوي و هوس را تابع عقل كرده و ببينيد كه چطور است با رياست باطل، ميخواهد يا نميخواهد به جهت آنكه بسياري از مردم هستند كه از دنيا و اموال و لذتها همه دست برميدارد به جهت رياست و لذت رياست را از هر چيز بيشتر ميداند پس همه را به جهت رياست ترك ميكند پس حلال ميكند حرام خدا را و حرام ميكند حلال خدا را هيچ باك ندارد كه از دينش چيزي ضايع شود اگر رياستش برجا باشد. پس آنها جماعتي هستند كه خدا بر ايشان غضب كرده است و لعنت كرده است ايشان را و از براي ايشان مهيا كرده عذاب خواركننده ولكن مرد همه مرد، مرد خوب كسي است كه هواي خود را تابع امر خدا كرده باشد و قوه خود را در راه رضاي خدا خرج كند، بر حق باشد و ذليل خوشتر دارد تا آنكه بر باطل باشد و عزيز و ميداند كه زحمت دنيا كم است و او را به نعمت ابدي ميرساند در خانه آخرت و بسياري خوشي دنيا اگر متابعت هوي و هوس كند او را به عذاب هميشه ميرساند. پس آن مرد است و خوب مرد است، پس به او متمسك شويد و به راه او اقتدا كنيد و او را وسيله مابين خود و خدا قرار دهيد كه دعاي او ردّ نميشود و طلب او ضرر نميكند. پس در اين حديث شريف نظري گماريد و عبرتي بگيريد و فكر دين خود كنيد.
حضرت امير7 فرمودند كه ملاّها دو نوعند: يكي ملاّيي
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 144 *»
كه به علم خود عمل ميكند اين نجات مييابد و يكي ملاّيي كه علم خود را ترك ميكند اين هلاك ميشود. و اهل جهنم متأذي ميشوند به گند آن ملاّيي كه علم خود را ترك كرده باشد. و فرمودند كه پشت مرا در دنيا دو نفر شكستند. يكي مردي كه زبانش عالم است و خودش فاسق است و يكي ديگر مردي كه نادان است و عابد. آن يك فسق خود را به زبان خود پنهان ميكند و اين يك ناداني خود را به عبادت خود. پس بپرهيزيد از فاسق دانا و از جاهل عابد كه آندو فتنه هر مفتوني هستند. پس بدرستي كه شنيدم كه پيغمبر ميفرمود كه هلاك امت من بر دست منافقي است كه زبانش داناست. و روزي ديگر فرمودند كه در جهنم آسيايي است كه آرد ميكند. آيا نميپرسيد كه آرد آن چيست؟ عرض كردند كه آرد آن چيست؟ فرمودند علماي فاجر و قاريان فاسق و جابران ظالم و وزيران خائن و معرّفان كاذب. و در حديثي ديگر فرمودند كه هرگاه عالم را دوست دنيا ديديد به او در دين خود خاطرجمع نشويد و بگوييد كه او دين ما را ميربايد چراكه هر دوستي دوست خود را ميخواهد و او دوست دنياست.
بالجمله اين احاديث را ذكر كردم تا بداني كه غير حديث عرض نكردم و ضرر كسانيكه اين فرقه را در مذهب شيعه انداختهاند بدتر است در اسلام از ضرر پادشاه جابري كه لشكر بكشد بر سر شهري از شهرهاي شيعه كه اهل او همه سادات علوي باشند و جميع مردان آنها را قتل كند و مال آنها را تاراج كند و زن و بچه آنها را اسير كند و خانههاي آنها را خراب كند. چراكه آنوقت آن سادات مقتولين و آن اسيران به بهشت جاويد خواهند رفت و اضعاف آنچه در دنيا از ايشان تلف شده خواهند يافت و اين كساني كه به واسطه اين اصحاب فتنه گمراه ميشوند خسر الدنيا و الآخره ميشوند چراكه در دنيا مورد غضبهاي الهي خواهند شد چنانكه بعد خواهي شنيد كه چه بلاها به اين واسطه نازل شد و مردم نميدانند كه از كجا خوردند و در آخرت داخل جهنم شوند به جهت آنكه در دين خود شكّاك و حيران شدند و مثل عذاب اينها همه بر آن جماعتي است كه بندگان خدا را شكّاك و حيران كردند و از راه انداختند. اندكي تأمل كنيد و ببينيد كه اين فتنه را كسي انداخته كه بر طريقه
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 145 *»
علماي سابق رفته و در دين خود موافق ضرورت اسلام رفته يا كسي كه مخالف علما رفته و خلاف ضرورت ميگويد. بديهي است كه كسي كه مخالفت علماي سابق ميكند و خلاف ضرورت اسلام ميگويد آن سبب فتنه شده است و اين عقوبتها كه عرض شد براي آن است. حال به عبرت نظري كنيد اينهمه علماي شيعه از كرمان و يزد و خراسان و كاشان و اصفهان و طهران و قم و كرمانشاه و همدان و عراق عرب و همه اهل ايران و عربستان كه تقليد اين علما كردند و همه شيعه بودند همه تصديق شيخ را كردند و ما هم كه تصديق شيخ كردهايم موافق علماي شيعه حركت كردهايم و به قول آنها عمل كردهايم پس ما به شيوه ساير علما حركت كردهايم و به طريقه كل شيعه كه همه در عصر آنها بودند و مقلد آنها بودند عمل كردهايم. پس كسي كه شيخ را و سيد را يا تلامذه ايشان را كه بر طريقه آنها هستند و بيزار از غير طريقه آنها هستند كافر داند نه آنكه او مخالف علماي شيعه و عوام ايشان عمل كرده است و نه آنكه اين فتنه را راست كرده است؟ نهايت ما بعد از فتنه راستكردن آنها ثابت ميكنيم كه آنها خلاف ميكنند و قلوب شيعيان را نگاه ميداريم كه هركس در عالم ذر قبول ولايت كرده است ثابت بماند و اما عقايد ما را هم كه موافق ضرورت اسلام است در فصل سابق خواندي و شنيدي و فهميدي. پس كسي كه اين طريقه را كفر داند و از آن بيزاري جويد نه آنكه او از ضرورت اسلام روگردان شده است و او پشت به حق كرده است؟ و نه آنكه او سبب برگردانيدن مردم شده است از راه خدا؟ و نه آنكه او شق عصاي مسلمين كرده است؟ و نه آنكه مستحق آن صفتهاست كه گفتم؟ و نه آنكه صاحب آن گناهان است كه شمردم؟ ابداً تا حال سيرت علما چنين نبوده كه عالمي كه متمسك به كتاب خدا و سنت رسول و ائمه: شود او را اينطور ايذا كنند و تكفير و لعن كنند و مردم را منع از طريقه او كنند. يا سبحاناللّه! بر رؤس منابر مشايخ ما فرياد كردند به اعلي صوت خود و فرياد كرديم به اعلي صوت خود و اين عقايد را كه عرض شد ذكر كرديم و فرياد كرديم كه حضرات آنچه از ما ميشنويد اگر براي آن پنج دليل داريم حق است و بشنويد و اگر نياورديم از ما
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 146 *»
نشنويد و بدانيد كه آن حرف بيمأخذ است و از شما توقع نداريم كه بياين پنج دليل حرف ما را قبول كنيد. اول آيه صريحي از كتاب خدا كه همه ملاّها تصديق كنند كه معني اين آيه اين است و دوم حديث صحيحي صريحي از ائمه: به طوري كه همه ملاّها بگويند اين حديث صحيح و صريح است. سوم دليل عقلي كه عقلهاي شما همه قبول كند كه همينطور است و غير از اين نيست. چهارم مثلي از عالم كه آنچيز را به چشم خود ببينيد و آن مطلب را آشكار به چشم خود ببينيد كه اگر كسي هم عقلش به چشمش باشد آن مطلب را به چشم خود ببيند و عذري نداشته باشد. پنجم آن حرف را به طوري بيان كنيم كه با ضرورت اسلام و آنچه مسلمين در كوچه و بازار و مساجد خود ميگويند درست باشد و مخالفت نداشته باشد. حال اي شنوندگان و اي خوانندگان شما را به حق خدا و به حق رسول و ائمه هدي: قسم ميدهم كه انصاف دهيد و از چشم اسلام بنگريد كه اين از اسلام است كه مردي كه اينطور ادعا كند و بر سر منبرها فرياد كند به اين كلام كسي كلام او را گوش نداده و نشنيده تكفير او كند و بيزاري از او جويد و مردم را از طريقه او منع كند و شق عصاي مسلمين به اينطور كند و اتباع اينكس را كافر داند و در هر بلد ايشان را قتل و نهب و غارت و اخراج بلد كنند؟ و خدا در قرآن ميفرمايد و اذ اخذنا ميثاقكم لاتسفكون دماءكم و لاتخرجون انفسكم من دياركم ثم اقررتم و انتم تشهدون ثم انتم هؤلاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقاً منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان يأتوكم اساري تفادوهم و هو محرم عليكم اخراجهم أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الاّ خزي في الحيوة الدنيا و يوم القيمة يردون الي اشد العذاب و ما اللّه بغافل عماتعملون يعني ياد كنيد وقتي را كه عهد از شما گرفتم در عالم ذر يا بر زبان پيغمبر كه خون خود را نريزيد و همديگر را اخراج نكنيد از شهرهاي خود پس اقرار كرديد و حال آنكه مشاهده ميكرديد. پس شما ميكشيد خود را و پارهاي را اخراج ميكنيد از شهرهاشان و اعانتِ هم ميكنيد در بدي كردن و تعدي كردن بر آنها و اگر اسيران بيايند پيش شما شما آنها را ميخريد و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 147 *»
حرام است بر شما اخراج آن طايفه. آيا ايمان به بعض آيههاي قرآن ميآوريد و كفر به بعضي ديگر ميورزيد؟ پس چهچيز است جزاي كسي كه اين كارها را بكند از شما مگر رسوايي در دنيا و روز قيامت برميگردند به بدتر عذابي و خدا غافل نيست از آنچه شما ميكنيد.
حال بعبرت نظري كن كه گروهي كه فتوي به قتل مؤمنين ميدهند بلكه در بعضي بلاد ميكشند و در بعضي بلاد اخراج بلد ميكنند از اهل اين آيه هستند يا نيستند؟ و اگر ميگويي فتوي نميدهند در اين فصلهاي بعد خواهي شنيد كه چه فتواها ميدهند و اگر ميگويي كه شيخيه مؤمن نيستند كسي كه اعتقادش اين باشد كه شنيدي و اطاعت همه علماي شيعه كرده باشد چنانكه ديدي و همه اعتقادش را از كتاب و سنت و دليل عقل و مثل آفاق و انفس و اجماع مسلمين بيرون بياورد مؤمن نيست؟ پس كه مؤمن است؟ حال آنها اهل اين آيه ميباشند يا ما و آنها سبب فتنه شدهاند در ميان مسلمين يا ما؟ آنها مخالف علما شدهاند يا ما؟ آنها خلاف ضرورت رفتار كردهاند يا ما؟ با وجود اينها همه كه ديدي و شنيدي اسم خود را بر سر ما ميگذارند از راه عوامفريبي و دنياداري و صفات خود را نسبت به ما ميدهند از راه تلبيس؛ و عوام بيچاره كه هميشه قرارشان اين بود كه چشمشان به دهن علما بود و گوششان به سخن ايشان حيران و سرگردان ماندهاند. ميبينند كه همه با هم مختلف و همه تكفير هم ميكنند و همه يكديگر را نسبت به خلاف ضرورت اسلام ميدهند. پس ريسمان ايشان بر سر دوش خودشان افتاده راست را از چپ گم كرده نه كتاب خدا را ميفهمند نه سنت رسول را ادراك ميكنند. اين يكي ميگويد كه حق با من است آن يكي ميگويد حق با من و بيچاره عوام را در شك و شبهه انداختهاند و اگر آنها از دنياداري دست برميداشتند و تصديق حق را ميكردند و همه متفق ميشدند عوام هم مطمئن ميشدند و به راه خود ميرفتند. پس هوش خود را جمع كن و دشمن دين را از دوست دين بشناس و حال كه كارت به خودت افتاده كوشش درباره دين خود بكن و به عبث دين خود را به كسي مده و دين خود را از مال خود عزيزتر بدار و چنانكه مال خود را به كسي نخواهي داد تا از او خاطرجمع شوي و امانت و ديانت او را يقين كني همچنين
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 148 *»
دين خود را به كسي مده تا او را بشناسي و بداني كه او دزد دين نيست، آنگاه پيروي او كن چنانچه در احاديث پيش دانستي. و مپندار كه اگر طالب دين حق باشي و چشم از حق نپوشي و در دل خود غرضي و مرضي نداشته باشي امر بر تو مشتبه شود و مرد و نامرد را از هم تميز ندهي؛ چراكه خدا بر خود در حكمت لازم كرده است كه امر مفسد را آشكار كند تا همهكس فساد او را بشناسند و اگر ميروند دانسته به راه باطل روند و حق را آشكار كند تا آنكه همهكس حقيت او را بشناسند تا هركس انكار او را بكند دانسته انكار كرده باشد. از اين است كه فرموده است ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة يعني تا آنكه هلاك شود هركس هلاك ميشود از آشكاري و زنده شود هركس كه زنده ميشود از آشكاري و امر بر كسي مشتبه نماند و خدا فرموده انّ اللّه لايصلح عمل المفسدين يعني خدا كار مفسد را اصلاح نميكند و امر او را فاسد ميكند تا فساد او آشكار شود و در جايي ديگر ميفرمايد و كان حقاً علينا نصر المؤمنين يعني ياري مؤمنين بر ماست، الي غير ذلك از آيات و اخبار. پس اگر طالب حق باشي خدا حق و باطل را به تو ميشناساند چنانچه در آخر حديثي كه در اول فصل ذكر كرديم گذشت. پس قدري تأمل كن در اين چند فصل كه بعد ذكر ميكنم و بفهم كه اصل اين خلاف چگونه پيدا شد و چگونه معامله كردند و چگونه معامله ميكنند تا حق و باطل را خوب بفهمي.
فصـل: در منشأ اين خلاف كه روز اول چگونه اين خلاف افتاد و سبب چه بود. بدانكه در آن ايام كه شيخ جليل در كرمانشاه تشريف داشتند و به طور زيارت به عتبات تشريف ميبردند احدي از علما و طلاب كربلا و مقدسين درباره ايشان حرفي نداشتند و همگي تعظيم و تكريم ايشان مينمودند به طوري كه پيش شنيدي كه همه اجماع بر حقيّت آن جناب داشتند و بر همان نهج بودند تا آنكه آن جناب به عتبات عاليات مشرف شدند در آخر عمر خود و در سن پيري و به اميد آنكه در آن ارض اقدس اجل حتمي ايشان برسد و در آنجا مدفون شوند قصد ماندن كردند. پس بعد از آنكه ايشان بناي توطن در كربلا گذاردند و چندي ماندند و مردم
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 149 *»
اقبال به ايشان كردند و از هرجا مسائل بر ايشان وارد آمد و اجوبه شافيه كافيه نوشتند و علما و طلاب همه به درس ايشان حاضر شدند و مطالب عاليه شنيدند و قلوب شيعيان به فضائل آل خاتم پيغمبران صلواتاللّه و سلامه عليه روشن شد جمعي از طلاب و اهل شقاق و نفاق كه طينت ايشان از طينت آلمحمد سلاماللّه عليهم نبود از استماع آن سخنها و دانستن آنكه حال آن جناب ماندني شده است و اين رشته سري دراز دارد و امر فضائل آلمحمد: شيوع خواهد گرفت و ايشان چيزي از اين علوم نميدانند و بالطبع جاهل كه ميخواهد به خود علم ببندد دشمن عالم است كه حقيقةً علم دارد چنانكه اين عداوت در اهل هر صنعتي آشكار است و يافتند كه به اين واسطه احتمال ميرود كه بناي رياست ايشان منهدم گردد و آن مداخلها كه از اطراف براي ايشان ميرسيد نقصاني پذيرد و حال آنكه نسبت آن بزرگوار به مال دنيا و حبّ جاه نسبت انسان بود و جيفه گنديده كه احتمال نميرفت كه ايشان طلب دنيا و جاه كنند ولكن طبع آن جماعت بالذات از اين مطلب خائف بود. جمع شدند در نزد آقا سيد مهدي رحمهالله و امر را بر ايشان مشتبه كردند و نسبتهاي باطل به آن بزرگوار دادند و بعضي عبارات ساختند و در خدمت جناب آقا سيد مهدي عرض كردند كه اين مذهب شيخ است و ايشان هم از كثرت سادگي و عدم انس به شيخ جليل و كمرسيدن ايشان به خدمت آن بزرگوار امر بر ايشان مشتبه شد و گوش به سخنهاي ايشان دادند و خورده خورده گفتند در مجالس و محافل كه امر شيخ بر من مشتبه شد و به اين واسطه اهل شقاق و نفاق غيبت شيخ جليل را و تهمت بر ايشان را حلال كردند و ايشان هم گوش دادند چراكه آن منافقين كه از شدت نفاق خود را ثقات اظهار كرده بودند آن خبرها را براي آن جناب نقل كرده بودند و ايشان هم غافل شدند از آنكه شهادت در غياب مدّعيعليه مسموع نيست. وانگهي شهادت كساني كه از علم شيخ بيخبرند در علم او سخني گويند يا تميز حق و باطل دهند. و اين بديهي است كه شاهد در آنچه شهادت ميدهد بايد آگاهي داشته باشد نميبيني كه شهادت عامي قبول نيست كه بگويد فلانكس فقيه و مجتهد هست يا نيست و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 150 *»
بايد از اهل خبره باشد تا شهادت او قبول باشد. پس آنها كه بوي حكمت به مشام عقلشان نرسيده بود چگونه شهادتشان معتبر بود؟
باري، جمعي از مقدسين قوم شهادت در خدمت جناب آقا سيد مهدي دادند و ايشان هم غافل از اين مسائل شدند و شهادت ايشان را در غياب مدّعيعليه شنيدند، وانگهي در چيزي كه نه خود و نه شهود از اهل خبره آن بودند. به هر حال چون اين شهادات داده شد و جناب فرمودند كه امر بر من مشتبه شد حضرات اطرافيان باب غيبت و تكفير و تهمت بر شيخ را مفتوح كردند و حال آنكه مرحوم مغفور جنتمكان آقا سيد علي به اجماع علما اعلم از ايشان بودند و ايشان چنانكه شنيدي اقرار فرموده بودند كه من كلام شيخ را نميفهمم و قسمهاي غلاظ و شداد خوردند و شيخ را برادر روحاني و دوست صمداني ناميدند و جناب آقا سيد مهدي كه عشري از معشار مرحوم سيد در علم نبودند بلكه تفقه نميكرد و ميگفت كه من احتياط ميكنم و اجتهاد نميكنم و به واسطه خرابي چشم سالها تارك علم بودند و درس و بحث نميكردند و از مطالعه كتب علمي وا مانده بودند چنانكه كل اهل كربلا ميدانند، بلكه غالب طلاب كه مجاور بودند در آنجا و حال در ساير بلادند اين مطلب را ميدانند كه ايشان تارك علم بودند. خلاصه ايشان چنين كردند و امر بر ايشان مشتبه شد و اظهار اشتباه كردند و سيرت والد ماجد را فراموش فرمودند و سيرت كل علماي بلاد شيعه را از ياد دادند و در هر مجلس فرمودند كه امر شيخ بر من مشتبه شده است و حال آنكه نهايت امر آن است كه بر ايشان مشتبه شد به مردم ديگر چه؟
باري همينكه ايشان كه آقازاده بودند چنين گفتند و مردم عوام هم كه عادتي كرده بودند كه از آن خانواده علم اخذ ميكردند و هميشه علما و فضلا از آن خانه برخاسته بود و مرجع عوام و خواص بود از ايشان پذيرفتند و همهجا گفتند كه امر شيخ بر آقا مشتبه شده است و معلوم است كه تا چيزي نباشد بر آقا امر مشتبه نميشود و آن مفسدين هم جري بر تهمت و افترا شدند و خورده خورده ماده غليظ شد و از كثرت گفت و شنيد خودشان و جري شدن مردم خورده خورده امر آن تهمتها به تواتر انجاميد و سركار آقا بناي اعراض تام گذاردند
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 151 *»
و غافل شدند كه اين تواتر از همان كلمه اول سركار آقا برخاست و كلمه اول سركار آقا هم از قول همان دو سه نفر مفسد صادر شد. خورده خورده اعراض به طول انجاميد و ندانستند كه عاقبت آن به كجا ميانجامد و اينكه آن ولايت مرجع خواص و عوام است از اطراف بلاد و خانه ايشان مرجع كل انام و همينكه از آن خانه اينگونه سخن برآيد خورده خورده امر انتشاري پيدا ميكند.
باري يا غفلت از اينها كردند و آنچه كردند كردند و ندانستند كه چه كردند خورده خورده مفسدين شهرت دادند در ميان عوام كه شيخ احمد را سركار آقا كافر ميدانند و جمعي از عوام هم كه به آن مقدسين اعتماد داشتند و تقدس را در مكر و خدعه گمان كرده بودند باور كردند و چون سؤال ميكردند كه به چه سبب شيخ كافر شده است جواب ميدادند كه سركار آقا فرمودند و چون از سركار آقا ميپرسيدند تمجمجي ميفرمودند تا آنكه مردم به سبب آن تمجمج در شبهه قوي افتادند و در اضطراب شديد ماندند و كساني كه در دل ايشان مرضي بود اسباب ابراز آن امراض را يافتند و همهمه در ميان مردم افتاد تا آنكه آخر مجلسي منعقد كردند شبي در خانه يكي از آن مفسدين بلاد و عباد و خواستند سجلي تمام كنند بر آنكه شيخ احمد اعلي اللّه مقامه كافر است و جمعي از اهل امراض و اغراض در مجلس جمع شدند. پس چون در آن مجلس سخن را ابراز دادند ناگاه زلزله شديدي واقع شد و جماعت ايشان را متفرق كرد و قبل از آن شب ابداً هيچكس از معمرين و پيران آن مرز و بوم زلزله در كربلا نديده بودند و كسي حكايت نكرده بود و چون خواستند كه آن عالم ربّاني و فاضل عامل صمداني را تكفير كنند آن زلزله واقع شد و جمع ايشان را متفرق كرد. الحمد للّه رب العالمين و همين زلزله در عراق عرب كرامتي از آن بزرگوار بود اگر چشم عبرتبيني كسي ميداشت.
باري به كام خود نرسيدند و معذلك متنبه نشدند و از ضلالت و جهالت خود دست برنداشتند و باز ضلالت و جهالت خود را در دل عوام كالانعام و زنان و جهال داخل كردند و اين فتنهاي بود از خداوند عالم تا مؤمن و منافق از هم تميز يابد چنانچه خداوند عالم ميفرمايد كه أحسب الناس انيتركوا انيقولوا امنّا
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 152 *»
و هم لايفتنون يعني آيا مردم گمان ميكنند كه ما ايشان را وا گذاريم كه بگويند ايمان آورديم و ايشان آزمايش نشوند؟
باري، آن مفسدين دست از فتنه خود برنداشتند حتي آنكه يكي از آنها كه خدا نيامرزد او را كتابي رفت و نوشت و جميع مذهبهاي ملحدان و گمراهان و زنديقان و صوفيان و غاليان و اهل تفويض و نصاري را در آن كتاب نوشت و سر آن كتاب را به اسم شيخ جليل كرد و عصرها مجلسي ميآراست و مردم جمع ميشدند و آن كتاب را بر مردم ميخواند و ميگفت اين عقايد شيخ احمد است! پس آن مردم احمق هم از هر طرفي از مجلس صدا به لعن و طعن بلند ميكردند و بيزاري از شيخ ميجستند و حال آنكه آن بزرگوار در درسها و موعظهها و كتابهاي خود دايم در صدد ابطال آن حرفها بر ميآمدند و مذاهب آنها را باطل ميفرمودند و بنيان مذهب نصاري و حكمت فلاسفه را آن بزرگوار منهدم فرمود و همه مذاهب باطله را در عالم به طوري واضحالبطلان فرمود كه بر احدي مخفي نگذاشت و با وجود اين آن اخابيث اينطور نسبتها به آن بزرگوار ميدادند. نميدانم در كدام مذهب اينگونه حركات جايز است و چگونه كسي كه عِرقي از اسلام در تن او باشد اينطور با علماي رباني و فضلاي صمداني و مؤسسين اسلام و ماسكين زمام قلوب انام سلوك ميكند؟ به عبرت نظري گماريد؛ نه اينكه اينگونه نسبتها قدح علماي سابق است كه آن بزرگوار را تصديق كردند و همه تبرك به اجازه او جستند؟ نه اينكه اين اضلال مسلمين است؟ نه اينكه اين عمل بدتر از عمل قشون يزيد است؟ قشون يزيد كسي را گمراه نكردند و آخرت اصحاب امام حسين7 را نگرفتند و اينها دنيا و آخرت مردم را ضايع كردند و همه را گمراه كردند و تا قيام قائم عجلاللّه فرجه مردم را مضطرب و متحير كردند. و ببين كه كسي كه تصديق اين مفسدين را كند و عمل ايشان را تقويت كند و بعد از ايشان فتنه ايشان را قوي كند و آتش ايشان را مشتعل كند و آنچه آنها نكردهاند ديگر اين كند آيا چگونه است و ضرر او بر اسلام و مسلمين چقدر است؟ اين بود سبب حدوث اين فرقه در ميان مذهب شيعه. و تعجب مكن از حدوث اين حادثه به واسطه چهار پنج نفري چراكه بعد از فوت پيغمبر صلواتاللّه عليه و آله
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 153 *»
نيز اسباب فتنه چهار پنج نفري بودند مثل ابوبكر و عمر و عثمان و عبدالرحمن و ابوعبيده جرّاح. اين چند منافق به هم شدند در سقيفه بنيساعده و توطئه غصب خلافت كردند بعد رئيس خزرج با ايشان بيعت كرد طايفه او ديدند كه او بيعت كرد به مقتضاي الناس علي دين ملوكهم آنها هم هجوم كرده بيعت كردند. رئيس اوس ديد كه خزرج كه همكفو ايشان بودند بيعت كردند گفتند كه خزرج بيعت كند ما چرا نكنيم و فردا ذليل شويم آنها هم بيعت كردند و خورده خورده فتنه عالمگير شد به حدي كه حالا شيعه صد يك سني نميشود و همچنين آن روز رئيس اين داستان دو سه نفر منافق بودند و خورده خورده كار به جايي رسيد كه عالمگير شد و جميع بلاد حالا دو فرقه شدند اگر يكنفر حاكم ولايتي از راه مرضي دشمن شيخ شود غالب رعيت و ارباب طمع آنها هم اظهار عداوت ميكنند و تهمتها و غيبتها را مباح ميكنند و در هر مجلس و محفلي اساس فتنه را راست ميكنند. اللّهم العن اول ظالم ظلم آلمحمد و آخر تابع له علي ذلك اللهم العن العصابة التي جاهدت الحسين7 و شايعت و بايعت و تابعت علي ذلك اللّهم العنهم جميعاً.
باري، اين چند كلمه را هم در اين فصل از براي مبدأ اين فساد نوشتم و حجت خدا را آشكار كردم. فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر.
فصــل: در محنت و ابتلاي شيخ جليل و مولاي نبيل به واسطه اين خلق منكوس و منافقين منحوس. بدانكه اول محنتهاي ايشان كه حقيقةً اعظم از همه محنتها بود براي ايشان معاشرت با اين خلق بود چراكه محبوبترين امور عالم در نزد ايشان خلوت و انزوا و تفكر كردن در ملكوت آسمان و زمين و آثار قدرت خدا بود و ايشان تا توانستند در ميان خلق نيامدند و از دنيا و مال و جاه دنيا اجتناب فرمودند و قريب به پنجاهسال در گوشه انزوا نشستند و بسياري از عمر خود را در بيابانها و كوهها و گوشهها گذرانيدند و احبّ چيزها در نزد ايشان نماز بود در بيابانها و تفكر در آسمان و زمين و رياضتهاي شرعيه بسيار دشوار ميكشيدند تا آنكه خداوند عالم از حكمتهاي بالغه خود قدري اسباب دنيا براي ايشان فراهم آورد آن را با يكي از مؤمنان بلاد خود مواسات فرمودند و نصف كردند حتي
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 154 *»
آنكه كفش اگر دو زوج داشتند زوجي را به آن مؤمن دادند و گويا دو دفعه تمام مال خود را مواسات فرمودند باز از براي ايشان مال بسيار جمع شد. روزي زنهاي خود را امر فرمودند كه در اطاقي رفتند و فقرا را طلبيدند و امر فرمودند كه جميع مال خود را بر شما مباح كردم همه را ببريد و شما را بر خود ايثار كردم به مقتضاي قوله تعالي و يؤثرون علي انفسهم ولو كان بهم خصاصة تا آنكه نقيري از مال دنيا بر خود نگذاردند تا آنكه شب حضرت صاحبالامر را عجلاللّه فرجه در خواب ديدند كه فرمودند چرا مال خود را متفرق كردي ما به جهت مصلحتي اين اسباب را براي تو مهيا كرديم و بعد از اين ما از براي تو اسباب ميفرستيم آنها را متفرق مكن و نگاه دار و چون بيدار شدند خداوند عالم از جاها كه هيچ گمان نبود براي ايشان اسباب حاضر كرد و يوماً فيوماً از جاهاي بيگمان اسباب دنيا از براي ايشان ميرسيد و چيزهاي نفيس هركس براي ايشان به هديه ميآورد تا آنكه شب حضرت پيغمبر را صلواتاللّه عليه و آله به خواب ديدند كه فرمودند بايد بروي و علم خود را كه ما به تو انعام كردهايم در ميان خلق آشكار كني كه مذاهب باطله در عالم شيوع گرفته است و بايد بروي و آن باطلها را براندازي. چون بيدار شدند بسيار از اين خواب غمگين شدند كه بايد صبر بر مكابده انذال و معاشرت ارذال كنند. با خود خيال كردند كه متوسل ميشوم به حضرت اميرالمؤمنين7 كه حلاّل مشكلات است كه اين خدمت را از عهده من بردارند و مرا به رياضت و مجاهده خود باز گذارند. پس متوسل شدند و حضرت امير را در خواب ديدند كه فرمودند كه آنچه برادرم پيغمبر9 فرمودهاند از آن گزيري نيست بايد بروي و علم ما را به مردم برساني و اصلاح اين امور فاسده را نمايي. بيدار شدند غمگين و حيران؛ با خود خيال كردند كه صاحب سماحت و حلم و جود حضرت امامحسـن است7 ، متوسل به آن بزرگوار ميشوم و از ايشان درخواست ميكنم كه ايشان شفاعت كنند و اين خدمت را از عهده من بردارند. متوسل شدند و خوابيدند حضرت امامحسـن را7در خواب ديدند كه فرمودند كه آنچه جد و پدرم8 فرمودهاند از آن چارهاي نيست و بايد
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 155 *»
بروي و امر را به انجام رساني. باز غمگين و سرگردان از خواب بيدار شدند با خود گفتند كه شفيع جميع خلايق حضرت امامحسيـن7 است و جميع امر عالم به واسطه ايشان به انجام ميرسد متوسل به ايشان ميشوم شايد ايشان چارهاي از براي من كنند. متوسل به ايشان شدند در خواب به خدمت حضرت امامحسيـن7 رسيدند فرمودند كه آنچه جد و پدر و برادر بزرگوارانم فرمودهاند تخلف ندارد و چاره از آن نيست بايد بروي و امر را به انجام رساني و دين را اصلاح كني. باز پريشان و حيران از خواب بيدار شدند و ديگر نميدانم كه به هريك هريك از ائمه: اينطور ملتجي شدند و اين جواب را شنيدند يا آنكه بعد به همان صاحب عصر عجلاللّه فرجه متوسل شدند. خلاصه باز ايشان را در خواب ديدند و ايشان هم فرمودند كه آنچه اجداد طاهرين فرمودهاند همان است و گزيري از آن نيست بايد بروي و امر را به انجام رساني و تحريف غالين و دعوي مبطلين و كلمات جاهلين را برطرف كني. خلاصه اجازه به او عطا فرمودند به مهر همه ائمه: كه امر تو ممضي است و حكم تو نافذ، برو و امر را به مردم برسان. اين بود كه آن بزرگوار محنت معاشرت خلق را بر خود گذاردند و صدمه اين منافقين را بر خود هموار كردند و در ميان خلق علم و امر خود را آشكار كردند و همين بود كه يكي از اشباه علما درباره ايشان سخن ميگفت براي او پيغام دادند كه از من ساكت شو والاّ دست خود را داخل ميكنم و جميع امور شما را فاسد ميكنم و آن مانند علما گوش نكرد و ساكت نشد و آن بزرگوار هم كرد آنچه كرد و جميع بطلان آنها را آشكار فرمود كه چنانكه ميبينيد كه بطلان امر ايشان در نزد خواص و عوام مؤمنين آشكار شده است مگر در چشم بعضي از كوران صاحبغرض.
خلاصه اين اولمحنت و اعظممحنت ايشان بود و اين محنت را درك نميكند كسي مگر آنكه محبوبي داشته باشد كه جان از براي او بدهد و جمعي او را از وصال او منع كنند او ميداند كه چه بر ايشان گذشته است.
يقولون ان الموت صعب و انما | مفارقة الاحباب واللّه اصعب |
باري، و ديگر از جمله محنتهاي ايشان اين بود كه بعد از صدمه معاشرت
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 156 *»
از ايشان قبول نكرده بلكه تكفير ايشان كردند و بر ايشان ردّ كردند و باز اينكه انكار فضائل آلمحمد هم كردند و مردم را از اقرار به فضائل باز داشتند چراكه ايشان چيزي از خود نميگفتند و فضل كسي ديگر را ذكر نميفرمودند بلكه علم آلمحمد را: و فضل ايشان را ميگفتند و انكار فضائل و اضلال امت و شق عصاي مسلمين بسي بر ايشان صعب بود كه راضي بر همه محنت خود ميشدند و اين يكي را بر خود هموار نميتوانستند بكنند. و محنت ديگر آنكه آن مجلس را برپا كردند و آن كتاب را تأليف كردند و در عصرها در آن مجلس جهنمآيين ميخواندند و ايشان را لعن و طعن و تكفير ميكردند و محنت ديگر آنكه به هركس ميرسيدند آن منافقين ميديدند كه طبع او از چه بسيار منافرت دارد همان را نسبت به آن بزرگوار ميدادند تا او خوب وحشت كند و از محض قلب و طبع ايشان را تكفير كند. پس به يكي ميگفتند كه شيخ جميع علماي اولين و آخرين را از مفيد اعلياللّه مقامه تا آقا سيد علي رفع اللّه شأنه همه را بد ميداند و طريقه كلّ مجتهدين و علما را طريق ضلالت ميداند نعوذ باللّه و خلاف اجماع كلّ علما ميگويد و به بعضي ديگر ميگفتند كه شيخ در اميرالمؤمنين7 غلوّ كرده است و علي را خالق و رازق و محيي و مميت ميداند و كلّ خلق را مفوض به علي7 ميداند و از مفوّضه لعنهم اللّه ميباشد و به بعضي ديگر ميگفتند كه شيخ گفته است كه كلّ ضميرهاي قرآن به علي برميگردد و گفته كه وقتيكه ميگويي اياك نعبد و اياك نستعين بايد علي را قصد كني و بگويي كه اي علي تو را عبادت ميكنيم و از تو ياري ميجوييم و به بعضي ميگفتند كه شيخ به معاد جسماني قائل نيست و ميگويد كه بدنها به آخرت نميآيد و مردهها زنده نميشوند و به بعضي ميگفتند كه شيخ ميگويد پيغمبر9 با جسم خود به معراج نرفتند بلكه به روح خود رفتند و به بعضي ميگفتند كه شيخ ميگويد كه خدا عالم به جزئيات مخلوقات خود نيست و به بعضي ميگفتند كه شيخ ميگويد امام حسين شهيد نشده است و بر مردم مشتبه شده است و امثال اين مزخرفات را كه هر عاقلي و سفيهي از آنها تبري ميكند و ميداند كه اينها زندقه و كفر است به آن عالم رباني
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 157 *»
فاضل صمداني و نور سبحاني نسبت ميدادند و هرچند آن بزرگوار در مجالس و محافل ميفرمودند اي قوم من از اين عقايد بيزارم و هرگز اينها را ننوشتهام و نگفتهام و عقايد من عقايد مسلمين است و بيزاري ميجويم از هر اعتقادي كه مخالف اجماع و ضرورت شيعيان باشد و عقايد خود را به طوري كه سابق عرض كرديم در فصلي بخصوصه بيان ميفرمود و ميفرمود اين است عقايد من از خدا بترسيد و شق عصاي مسلمين نكنيد و تفريق در ميان شيعيان نيندازيد كسي از ايشان نميپذيرفت. بالاخره ميگفتند كه شيخ در دلش غير از اين سخنها است خدايا نميدانم كه اينها علم غيب داشتند يا از طريقه اسلام است كه كسي اقرار كند اقرار او را نشنوند و بگويند تو در دل غير اينها را اعتقاد داري. آيا نخواندهاند قول خدا را كه ميفرمايد و لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمناً تبتغون عرض الحيوة الدنيا و آيا اگر اين باب مفتوح شود كه كسي به كسي بگويد تو مؤمن نيستي كار به كجا خواهد انجاميد و كسي بعد از اين چگونه ميتواند اثبات ايمان كند و خلاف مذهبي چگونه ميتواند مسلمان شود؟ آيا بايد وحي از آسمان بياورد كه من مسلمم يا بايد انبيا و اوليا را بياورد كه شهادت دهند يا از ساير مردم كه علم غيب ندارند بايد شاهد بياورد يا بايد قسم بخورد و آنوقت بگويند كه تو در دل مؤمن نيستي قسم تو چه اعتبار دارد. به هر حال خدا ميداند كه آنقدر از حركات لغو اين اشباه مسلمين مشمئز و دلگير شدهام كه رغبت به ردّ بحث آنها ندارم زيراكه كسي كه امري بر او مشتبه شده باشد بايد براي او دليل آورد تا حق برايش آشكار شود و كسي كه حق را علانيه انكار ميكند دليل به او چه نفع دارد؟ معجزه پيغمبري نفع به ابيجهل و ابيلهب نكرد.
باري، محنت ديگر آن بزرگوار اينكه به اينكه كربلا محل اجتماع زوار از اطراف ديار بود و فتنه ايشان در همه عالم منتشر شد و هركس از زوار كه ميآمد پيشواز او ميرفتند و اول او را ديدن ميكردند و او را تحذير از رسيدن خدمت شيخ ميكردند و آن حرفهاي كفرآميز را به او ميگفتند اكتفا نكردند و بناي نوشتن به اطراف گذاردند كه شيخ احمد كافر است نعوذ باللّه و عقايدش اينها است و جميع مستعارين بلاد را هم مشوش كردند
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 158 *»
و دل مجموع مردم ايران را به شبهه انداختند مگر جمعي از مؤمنين خالصين را كه به شبهه مشبّهين متزلزل نميشدند و هر وقت تعجب كني كه چگونه چند نفر آدم اينهمه فتنه را سرپا ميكنند تفكر كن در صدر اول كه چگونه چهار نفر آدم اينهمه فتنه را انداختهاند كه تا آخرالزمان خواهد طول كشيد و جميع اسلام را ضايع كردند سهل است كساني را كه در اصلاب رجال و ارحام نسائند خراب كردند.
محنت ديگر كه به اينها اكتفا نكردند كتاب شيخ را كه در او ذمّ خلفا بود آن را برداشته بردند نزد پاشاي بغداد ناصبي كافر متعصب و گفتند ببين كه شيخ احمد مذمت خلفا را كرده و قدح در ابيبكر و عمر و عثمان ميكند. آه آه قلم اينجا رسيد و سر بشكست ببينيد كه هيچ شيعه اين عمل ميكند و سعايت شيعه ديگر وانگهي عالمي را كه همه علما اجماع بر حقيت او كردهاند در نزد پاشاي سني ناصبي ميكند كه او بد عمر را گفته است؟ آيا فردا جواب امير المؤمنين را چه ميدهند؟ آيا فردا به روي پيغمبر چگونه مينگرند؟ آيا فردا جواب ائمه را چه ميدهند؟ نه اينكه پشت اسلام را به اين عمل شكستند؟ نه اينكه كمر دين را به اين واسطه شكستند؟ آيا رگي از اسلام در بدن چنين اشخاص هست؟ و ببين كه در آن كتاب چه نوشته بود و ايشان چطور امري را بردند به دست سني دادند و آن حكايت حسن بن هاني است كه نقل ميكند سخنهاي ديكالجن را با متوكل. و آن روايت اين است كه سيد هاشم توبلي بحراني در كتاب معالم الزلفي نقل ميكند كه:
متوكل شبي از پي ديكالجن فرستاد ديكالجن حدس زد كه اينوقت شب از عقب من نفرستاده است مگر آنكه ميخواهد از فضائل علي از من بپرسد و اگر من براي او بگويم از راه عداوت با اهل بيت مرا خواهد كشت. پس غسل كرد و كافور به خود زد و وصيت به كسان خود كرد و رفت و بر متوكل داخل شد. ديد تنها نشسته است و شمعي پيش روي اوست. چون ديكالجن را ديد مرخص كرد كه بنشين. بعد گفت از پي تو فرستادم كه از تو بپرسم معني شعرت را اگر راست گفتي يك بدره طلا به تو بدهم و اگر دروغ گفتي گردنت را بزنم. ديكالجن گفت كدام شعر؟ متوكل گفت آنكه گفتهاي:
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 159 *»
اَصْبَحْتُ جَمَّ بَلابِلُ الصَّدر | وَ اَبَيتُ مُنطَوياً عَلي جَمْرٍ |
روز ميكنم و حال آنكه اضطراب سينهام بسيار شده است. و شام ميكنم گويا آتش در دلم ميباشد.
اِن بُحت يوماً طلّ فيه دمي | و اِن كتمتُ يضيق به صدري |
اگر بروز دهم ريخته ميشود خونم. و اگر بپوشانم تنگ ميشود سينهام.
چه قصد كردهاي از اين شعر و چه چيز در سينه تو است كه سينهات تنگ شده است؟ ديكالجن گفت اي اميرالمؤمنين اگر امانم ميدهي راست ميگويم. گفت تو را امان دادم خاطرجمع باش تو را اذيت نميكنم. گفت دلم تنگ شده است از آنچه بر علي بن ابيطالب گذشته و از آنكه به او اذيت كرده. متوكل گفت چه ميگويي درباره يزيد؟ ديكالجن گفت رجس و نجس و كافر و ملعون است. متوكل گفت اگر شاهدي از قولش نياوري سرت را از تنت جدا خواهم كرد. ديكالجن گفت كه يزيد وقتيكه سر حسين را پيش رويش گذاردند اين شعر را خواند:
ليتَ اشياخي ببدرٍ شهدوا | وقعة الخزرج مع وقع الاسل |
كاشكي بزرگان من كه در بدر با پيغمبر جنگ كردند و كشته شدند مشاهده ميكردند جنگ طايفه خزرج را با افتادن تيرها و نيزهها.
لاهلّوا و استهلّوا فرحاً | ثم قالوا يا يزيد لاتشل |
هرآينه از خوشحالي فرياد و غوغا ميكردند پس ميگفتند اي يزيد دستت شل نشود.
لست من خندف ان لمانتقم | من بني احمد ما كان فعل |
از نسل خندف نباشم اگر انتقام نكشم از اولاد احمد آن كارها كه كرده.
لعبت هاشم بالملك فلا | خبر جاء و لا وحي نزل |
بازي كرد هاشم در مملكت نه خبري از آسمان آمده و نه وحي نازل شده.
و از اين اشعار پيغمبر را اراده كرده است و منكر وحي شده است كه بر پيغمبر نازل شده باشد. متوكل گفت خدا او را لعنت كند از كجا اين كفر را فرا
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 160 *»
گرفته است و به قول چهكس اعتماد كرده است در اين مذهب باطل؟ ديكالجن گفت به قول پدرش معاويه. متوكل غضب كرد و گفت خدا دهنت را بشكند و بلاي تو را سخت كند معاويه كاتب وحي بود و خالوي مؤمنين بود اگر بر اين مدّعي شاهدي از قول معاويه نياوري سرت را خواهم از تنت جدا كرد. ديكالجن گفت وقتي كه معاويه محتضر شد زنش پيش او آمد و گفت بعد از تو شوهر نخواهم كرد. پس معاويه رو به زنش كرد و گفت:
اذا متّ يا امّ الحميراء فَانكحي | فليس لنا بعد الممات تلاقيا |
وقتيكه مردم اي مادر عايشه شوهر كن، كه بعد از مردن ما يكديگر را نخواهيم ديد.
فان كنتِ قد اُخبرتِ عن مبعثٍ لنا | احاديث لهوٍ يجعل القلب قاسيا |
اگر به تو خبر دادهاند كه قيامتي براي ما هست، حرفهاي غفلت است و دل را قساوت ميدهد.
متوكل گفت خدا معاويه را لعنت كند آن ملعون از قول چهكس گرفته است و بر رأي كه اعتماد كرده است؟ ديكالجن گفت بر رأي عمر خطّاب. پس متوكل غضب كرد غضب شديدي و گفت اگر شاهدي از كلام عمر نياوردي سرت را خواهم از تنت جدا كرد. ديكالجن گفت كه عمر روزي شراب خورد و زني پيش او آمد و او را نهي كرد از شراب خوردن و او را از خدا ترساند. پس عمر اين ابيات را خواند:
اَيوعدني الاله بشربِ خمرٍ | و اُنهَي الان عن ماءٍ و تمرٍ |
آيا وعده ميكند مرا خدا به شرب خمر؟ و مرا نهي ميكند از آب و خرما كه شراب ساختهام؟
اَ بعثٌ ثم حشرٌ ثم نشرٌ | حديثُ خرافةٍ يا امّ عمروٍ |
آيا مردم زنده ميشوند و جمع ميشوند و پراكنده ميشوند در قيامت؟ حرفهاي خرافت است اي مادر عمرو.
پس متوكل گفت به قول كه گرفته است عمر و بر رأي كه اعتماد كرده
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 161 *»
است؟ ديكالجن گفت به قول ابوبكر. پس متوكل برافروخت از شدت غضب و رگهاي گردنش باد كرد و گفت اگر شاهدي از كلامش نياوري سرت را خواهم از تنت جدا كرد. ديكالجن گفت روزي از روزهاي ماه مبارك رمضان ابوبكر شراب خورد پس زني پيش او آمد و گفت محمد9 مباح كرده است خون كسي را كه روزي از ماه مبارك را بخورد، به خصوص اگر شرب خمر باشد. پس ابوبكر اين ابيات را انشا كرد:
دعينا نصطبح يا امّ بكر | فانّ الموتَ نقب عن هشام |
بگذار تا صبوحي بزنيم اي مادر بكر. مرگ راهي است كه هشام رفته.
و نقب عن ابيك و كان قرماً | شديد البأس في شرب المدام |
و راهي است از پدرت و مرد بزرگي بود. سخت تسلط داشت در شرب خمر.
و يخبرنا ابن كبشة سوف يحيي | و كيف حيوة اشلاء و هام |
و به ما خبر ميدهد محمد كه عماقريب زنده ميشود. و چگونه زنده ميشود اعضاي پوسيده و سرهاي پوسيده؟
الا هل مبلغ الرحمن عني |
بانّي تارك شهر الصيام |
آيا كسي هست كه از من به خدا برساند، كه من ترك كردهام ماه روزه را؟
و تارك كلّ ما اوحي الينا | محمد من زخاريف الكلام |
و ترك كردهام هرچه گفته است محمد از كلامهاي خوشصورت.
فقل لله يمنعني شرابي |
و قل لله يمنعني طعامي |
برو به خدا بگو كه شراب را از من ببرد، و بگو به خدا كه طعام را از من ببرد.
ولكن الحكيم رأي حميراً | فَالجمها فتاهتْ في اللجام |
ولكن محمد حكيم بود و جمعي خر را ديد، ايشان را افسار كرد و آنها هم گمراه شدند در افسار.
پس چون متوكل اينها را شنيد بدرهاي زر به او انعام كرد و او را مرخص كرد و گفت برو به سلامت.
حال به نظر عبرت نظري گماريد آيا كسي كه رگي از ايمان در دلش باشد و حفظ و حمايت دين شيعه را بخواهد و بر خون
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 162 *»
و مال شيعه ترحم كند اين حكايت را ميبرد به داود پاشاي سني نشان بدهد و خون و مال شيعه را بر باد دهد؟ و سني در مذهبش خون كسي كه اينگونه حرفها بگويد حلال ميداند. آخر نه اينكه داود پاشا ميگفت كه اين مرد از علماست وقتي كه علماي ايشان چنين بنويسند معلوم است كه باقي شيعه همينطور ميگويند. شما را به خدا انصاف دهيد حالا متوكل بهتر بود يا اينها؟ متوكل يك بدره زر هم داد به ديكالجن و او را نبرد كه رسوا كند در ملأ عام كه تو قدح مشايخ كردي و سبّ خلفا كردي و تو را بايد اذيت كرد؛ و اينها اين كتاب را بردند پيش پاشاي بغداد كه ببين كه شيخ احمد چگونه مشايخ و خلفا را سبّ كرده. انصاف دهيد و قدري بر حال ما ترحم كنيد كه چگونه در دست قومي ناصب گرفتار شدهايم كه نه بر اسلام رحم ميكنند و نه بر مسلمين و نه بر عالم و نه بر جاهل و در همان ايام داود پاشا خالوي شيخ جليل و مولاي نبيل شيخ جعفر را كه شيخ يونس نام داشت به تهمت جزئي كشته بود و اين حرف را كه ميشنيد و اين كتاب را كه ميديد چه ميكرد و ديگر ورقي ديگر كه خود ساخته بودند نشان داود پاشا دادند كه نوشته بودند كه شيخ ميگويد كه علي خالق و رازق و محيي و مميت است. حال انصاف دهيد كه سني كه خلافت بلافصلي علي را نميتواند شنيد چگونه اين حرف را طاقت ميآورد و البته كسي كه چنين حرفي بزند آن را كافرتر از همه كافران ميداند و خون او را و غارت اموال و اسيري اهل او را جايز ميداند. حال ببين كه متوكل بهتر بود يا اينها؟ ببين اين ضرر به كجا رسيد و اين عقده دل داود پاشا كجا باز شد. همين عقده در دلش بود تا بالاخره به چند ماهي فاصله ميرآخور خود را فرستاد و كربلا را محاصره كرد و يازده ماه كربلا را محاصره كرد و قحط شديد افتاد و آنچه نقل كردند دوازده هزار گلوله توپ و قنباره به كربلا زد و كفشكن مقدس حضرت امام حسين را خراب كرد و گلوله از شبكه قبه مطهره داخل قبه و حرم شد و آنجا به آدمي خورد و بسياري خانههاي كربلا خراب شد و جمع كثيري كشته شدند. ببين كه فتنه چه ميكند و خون و مال و عيال چقدر مسلمين را ضايع كردند.
باري، همينكه اين حكايت كتاب به داود پاشا نشان دادن به شيخ رسيد بسيار
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 163 *»
بسيار دلگير شدند و ديدند كه ديگر ماندن به كربلا ممكن نيست و آخر متعرض ايشان خواهند شد. به مقتضاي ففرّوا الي اللّه فرار بر قرار اختيار كردند و رو به مكه معظمه رفتند. با وجود آنكه چيزي نداشتند لكن قدري اسباب داشتند آنها را فروختند و قدري اسباب زنانه داشتند آنها را فروختند و چنانچه سيدالشهداء در مدينه كه مهاجر ايشان بود نتوانستند تاب بياورند و فرمودند كه بنياميه مال مرا خوردند صبر كردم و عرض مرا دشنام دادند صبر كردم خون مرا كه خواستند فرار كردم و به سوي بيت اللّه با اهل و عيال رفتند. همچنين آن بزرگوار مادام كه كار به شتم عرض و تضييع مال بود صبر كردند وقتيكه كار به جان رسيد اسباب خود را فروختند و با اهل و عيال و فرزندان پسران و دختران به سفر مكه رفتند شايد كه از دست بقاياي بنياميه نجات يابند و همهجا رفتند تا به سهمنزلي مدينه رسيدند به منزلي كه آن را هديه مينامند آنجا به واسطه باد سام روح پرفتوحشان از اين عالم تنگ به فضاي عالم باقي رحلت فرمود و حج بيتاللّه سماوي را كه بيتالمعمور است بر بيتاللّه ارضي اختيار فرمودند. پس از مردن آن بزرگوار با دل پر هم و غم از رفتار اين خلق منكوس فتوري و رخنهاي در اسلام پيدا شد كه نهايت ندارد و مردم ندانستند كه از كجا خوردند و اين مصائب از كجا به ايشان رسيد. در همان سال ضعفي به مذهب تشيع رسيد كه هرگز نرسيده بود و آن حكايت غلبه طايفه روسيه بود بر بلاد شيعه و در همان سال خون مسلمين در آن دعوا بلا احصا ريخته شد و هفت كرور از دولت شيعه يكدفعه واصل دولت روس شد علاوه بر آنچه صرف جهاد كردند و از اموال و اعراض و اهل و عيال ايشان تلف شد و بلاد ايشان خراب شد و به همان واسطه روسيه بر دولت روم كه صورت اسلام داشتند غالب شدند و بسياري از بلاد ايشان را گرفتند و رسم و رويه و لباس و سيرت خود را در بلاد مسلمين شيوع دادند و احكام خود را نافذ و جاري ساختند و داود پاشا بر كربلا مستولي شد و يازده ماه به طوري كه شنيدي محاصره كرد و قحط انداخت و علماي بسيار در همان سال تلف شدند و طلاب و علما كه به اصطلاح به جهاد رفته بودند همه خوار شدند چه در عراق و چه در آذربايجان و چنان ذلت
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 164 *»
بر اسلام چه روم و چه ايران روي داد كه بر احدي مخفي نيست و بعد از مدتي قليل بناي طاعون در عراق عرب و عجم شد و شط بغداد طغيان كرد و خانهها را خراب كرد و طاعون در كربلا و نجف و كاظمين و بغداد و كرمانشاه و طهران و مازندران و ساير بلاد چنان افتاد كه در بعضي از آن بلاد ثلث مردم را باقي گذاشت و همه هلاك شدند.
باري، چه بگويم كردند آنچه كردند و ندانستند كه چه كردند و از كجا خوردند و به خيال ايشان كه به همان شيخ بد كردند ببين بدي ايشان به كجاها سرايت كرد. اين است معني آنكه روايت شده است كه اگر عالمي بميرد رخنهاي در اسلام ميافتد كه تا روز قيامت سد نميشود. ببين چگونه رخنهاي در اسلام افتاد كه هرگز سد نميشود.
باري، اين بود مجملي از احوال مصائب و محنتهاي شيخ جليل كه به حسب صورت اسمي داشت و ميتوان ذكر كرد و اما آن مصائب جزئيه كه ذكرش در لفظ بيعظم است و اثرش در دل عظيم كه نهايت نداشت و هركس ميداند كه آن مصائب كه در لفظ كوچك است و اثرش بزرگ چگونه چيزهاست مثل اشارات و كنايات و حركات و سكنات و الفاظي چند كه از بعضي اشخاص ناشي ميشود كه خبر ميدهد از حقد و حسد عظيم و انسان درد به دلش از آنها ميگيرد و در هنگام تعبير در دل سامع عظمي ندارد و از اين قبيل مصائب كه نهايت نداشت. باري، اين مجملي بود از مصائب آن بزرگوار كه در راه نشر فضائل آلمحمد: به ايشان رسيد. پس بشنو از مصائب و محنتهاي سيد جليل اعلي اللّه مقامه و رفع في الخلد اعلامه.
فصـل: در ابتلاهاي سيد جليل و مولاي نبيل بعد از شيخ بزرگوار. پس بدانكه بعد از آنكه شيخ جليل دار فاني را وداع كرد و به جوار رحمت ايزدي رفت معاندين چنان پنداشتند كه نور خدا خاموش شد و آثار فضائل از عالم منقطع شد و اين مصائب و محن هم كه بر اسلام وارد آمد چندي به خود مشغول شدند و آرام گرفتند تا آنكه ديدند كه روز به روز اين نور روزافزون در تزايد است و خورده خورده حاملي باز براي آن علم لدنّي پيدا شد و باز بناي نشر فضائل و علوم است، دو مرتبه احقاد ايشان به مقتضاي ولو ردّوا لعادوا لمانهوا عنه به حركت درآمد و عنان
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 165 *»
ايذاء و اذيت را منصرف به جانب سيد جليل كردند و از هر طرفي سخني راندند تا آنكه پيغام كردند به آن بزرگوار كه اين نشر علوم شيخ را موقوف كن و از اين فضائل سخن مگو كه مردم گمراه ميشوند. آن بزرگوار در جواب فرمودند كه اگر علمي كه در آن بحث از معرفت خدا و صفات و اسماء و افعالش و از معرفت انبياء و رسل و اولياء و فضائل ايشان ميشود سبب گمراهي است پس بناي اسلام بر چهچيز است و خلق براي چه خلق شدهاند و پيغمبران به چه مبعوث شدهاند و خدا خلق را خلق نكرده است مگر به جهت معرفت. اگر شما از لفظ حكمت متنفريد كه خدا در قرآن حكمت را مدح كرده اگر از معني آن متنفريد كه معني آن معرفت خدا و رسول و ائمه و مبدأ و معاد و سياست انفس است و اگر از جهت آن است كه بعضي گمراهان حكمت خواندهاند و نوشتهاند بعضي گمراهان هم فقه خواندهاند و نوشتهاند و اين سبب ترك نميشود. بالاخره گفتند كه ما تو را نهي ميكنيم از حكمت به جهت آنكه به طريقه شيخ رفتهاي و به مذهب او اعتقاد كردهاي. در جواب فرمودند كه اين بحث شما بر جميع علماي شيعه كه معاصر آن بزرگوار بودند وارد ميآيد نه اين بود كه همه اتفاق بر جلالت شأن آن بزرگوار و رفعت مكان آن عاليمقدار نموده بودند و چه نقصي بر من وارد ميآيد اگر من شهادت اينهمه علما را قبول كرده باشم و حال آنكه خود در سفر و حضر و شب و روز با آن بزرگوار بودم و بهجز حق از او نشنيدم و بهجز حق از او نديدم. پس من اگر تقليد كنم آنهمه عالم عامل و فاضل كامل را نميگذارم و اطاعت يكنفر بيخبر را كنم و اگر اجتهاد كنم خود آن بزرگوار را مشاهده كردهام و حق را در او ديدم. در جواب گفتند كه ما از شيخ فهميديم چيزي چند كه علماي سابق نديده بودند ما مكلّف به قول آنها نيستيم و اين جواب بعينه قول آن جماعت بود كه بريده اسلمي به ايشان گفت كه رسول خدا علي را نصب كرد از براي خلافت چرا او را گذارديد و ابوبكر را گرفتيد؟ گفتند ما حاضر بوديم و تو غايب و حاضر ميبيند چيزي چند را كه غايب نميبيند و بعينه مثل آن ميماند كه شخصي سفر كرد و قاضي زن او را به كسي ديگر عقد كرد. چون شوهر اول برگشت از قاضي سبب پرسيد. گفت
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 166 *»
شهادت دادند كه تو مردهاي گفت اينك من زندهام. قاضي گفت برو اي ملعون آن شهود اوثق از تو بودند البته شهود اين جماعت از خود شيخ كه انكار مزخرفات ميفرمودند اوثق بوده است!
بالجمله؛ آخر سركار سيد استفسار فرمودند كه شما از شيخ چه ديدهايد و چه فهميدهايد؟ گفتند چهار عبارت در چهار مطلب. يكي در معراج كه حاصل آن به طور فهم ما آن است كه معراج جسماني نبوده و ديگري در معاد كه حاصل آن به طور فهم ما آن است كه معاد جسماني نيست و ضرورت اسلام است كه معاد و معراج جسماني ميباشند. و ديگري در علم خدا كه شيخ ميگويد كه خدا دو علم دارد يكي علم ذاتي و يكي حادث و آنچه ما ميفهميم لازم ميآيد كه علم خدا حادث شود و پيشتر جاهل بوده باشد. و ديگري آنكه شيخ امام را علت فاعلي ميداند و خالق و رازق ميگويد و اين چهار مسأله خلاف ضرورت اسلام است و از اين جهت ما تو را از متابعت او نهي ميكنيم. سيد جليل در جواب فرمودند كه نه اينكه همين مسائل را در حيات ايشان بحث كرديد و شيخ انكار فرمودند و فرمودند كه منكر معاد جسماني و معراج جسماني كافر است و خداوند هميشه دانا به خلق بوده و هست و علم تازهاي استفاده نميكند و خدا خود به وحدانيت خود خالق و رازق و محيي و مميت است و كسي وكيل او نيست و شريك او نيست و كسي غير از او كننده اين كارها نيست. آيا از اسلام است كه مردي تصريح كند به مطلب خود و شما بگوييد مطلب دل تو غير از اين است. آخر شيخ حكيم بوده و عالم بوده و اصطلاح و لغتي دارد، شما از اصطلاح و لغت او آگاه نيستيد و به فهم خود اين بحثها را ميكنيد و ضروري مسلمين است كه به نوشته اعتبار نكنند و به قول انسان و اعتراف او بروند و شما به نوشته نظر ميكنيد و به فهم خود معني ميكنيد و گوش به تصريح او نميدهيد و جمعي از مسلمين را به اين واسطه تكفير ميكنيد و شق عصاي مسلمين مينماييد و شك و شبهه تا قيام قائم7 در دل عباد مياندازيد و اهل بلاد را مضطرب مينماييد آيا جواب خدا را چه ميدهيد؟
ماذا تقولون اذ قال النبي لكم | ماذا صنعتم و انتم آخر الامم |
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 167 *»
و اگر از شما بپرسد كه اممي را كه بر طريقهاي مختلف بودند و من سعي كردم و آنها را بر يك طريق مستقيم كردم و همه را اخوان نمودم شما چرا باز ايشان را قهقرا برگردانديد در جواب چه ميگوييد؟ و اگر امير المؤمنين7 بر منبر وسيله به شما بگويد كه آيا خدا به شما اذن داد كه تفرقه ميان شيعيان من اندازيد يا از پيش خود كرديد چه ميگوييد؟ مجملا ًابداً به ايشان سودي نبخشيد و كردند آنچه كردند و ندانستند كه چه كردند. و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.
به اين پيغامها اكتفا نكردند و مجلسي آراستند در روز جمعه اول ماه رجب و چندين هزار نفر جمع شدند از اهل عناد و لجاج كه يكي مصدق آن بزرگوار نبودند و سيد جليل را تنها و وحيد به آن مجلس شديد بردند و همه مستعد قتل آن سيد جليل بودند كه به محضي كه آقايان حكم به قتل دهند آن بزرگوار را خورده خورده كنند. در اين اثنا شخصي به آن بزرگوار رسانيد كه ان الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج اني لك من الناصحين. يعني من از راه نصيحت ميگويم اينها ميخواهند تو را بكشند بيرون رو و چگونه ممكن بود كه از ميان چندين هزار نفس مستعد بگريزد و همگي با اسلحه خود كه در زير عباهاي خود مخفي كرده بودند ايستاده بودند كه به حكم آقايان جهادي كنند و آن بزرگوار غريب و وحيد در ميان آن قوم عنيد مانده بودند و آقايان گوشه تا گوشه مجلس را گرفته نشسته بودند و آن مجلس مجلسي بود كه درهاي آن مجلس رو به صحن مقدس باز ميشد. سيد فرمودند كه چون وارد آن مجلس شدم ديدم كه آقايان همه پشت به قبّه مطهره سيدالشهداء كردهاند و نشستهاند و ابداً اعتنائي به آن حضرت نكردهاند من دانستم كه ظفر با من است و من به طوري نشستم كه پشت به قبّه نشود. پس چون مجلس مستقر شد سؤال كردم كه اين اجتماع از بهر چيست و سبب اين غوغا كيست؟ آيا از من خلاف شرعي يا خلاف عرفي ديدهايد و خلاف ضرورتي شنيدهايد كه ميخواهيد بر من ثابت كنيد و حدي جاري كنيد؟ گفتند نه گفتم پس سبب اين غوغا چيست و مايه اين فتنه كيست؟ گفتند ميخواهيم از چند عبارت شيخ از تو سؤال كنيم و ظاهر كنيم كه آن كفر است. گفتم تا خود او زنده بود چرا
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 168 *»
از او نپرسيديد و حال آنكه از شما خواهش كرد كه هر بحثي داريد با من بگوييد و در حال حيوتش اين بحث را نكرديد تا مطلب دل خود را بگويد، حالا كه مرده است و دار فاني را وداع كرده است و عالم را به شما گذارده بحث با او ميكنيد و به شما چه ضرر دارد كه كافر باشد؟ هرچه ميخواهد باشد و اين مطلب محتاج به اين غوغا نيست اگر با خود من بحثي نداريد. گفتند لابد بايد اين را از تو بپرسيم. گفتم ضلاّل كه مرده باشند بسيارند چرا براي عبارت آنها اجماع نميكنيد؟ گفتند شيخ تابعان دارد و ميترسيم گمراه شوند. گفتم آن مضلين ديگر هم تابعان دارند چرا تابعان آنها را حاضر نميكنيد تا بطلان مذهب و رأيشان را ثابت كنيد؟ گفتند تو را گزيري از اين نيست بايد اين عبارات را بيان كني. سيد فرمودند انا للّه و انا اليه راجعون پس بيرون آوردند عبارتي از شيخ كه «ان الجسد العنصري لايعود» گفتند بگو اين عبارت كفر است يا نه؟ سيد فرمودند به طوري كه من ميفهمم و دين ميورزم كفر نيست ولكن شما كه بحث داريد بگوييد جسد در لغت عرب چند معني دارد؟ گفتند نميدانيم، سيد فرمودند يا سبحاناللّه شما اگر معني جسد را نميدانيد چگونه انكار اين عبارت را ميكنيد بلكه يك معني داشته باشد كه اگر به عود آن قائل شويد كافر شويد. گفتند ما فهم عوام را ميخواهيم. سيد فرمودند فهم عوام چه دخل به اين مقام دارد و اگر هرچه عوام نميفهمند باطل باشد پس بايد همه مسائل اصول شما باطل باشد چراكه عوام نميفهمند. گفتند حكماً بايد بنويسي كه اين عبارت كفر است. سيد گفتند چهبسيار آيه قرآن كه اگر به فهم ظاهر نظر كني كفر ميشود مثل قول خدا وجوه يومئذ ناضرة الي ربها و شكي نيست كه خدا در قيامت و در دنيا هيچيك ديده نميشود. گفتند حكماً بايد بنويسي. سيد هم نوشتند كه اين عبارت اگر بياني نداشته باشد و پيش و پس آن را اگر كسي نگاه نكند و حذف نكرده باشد از اول او و آخر او چيزي را، به حسب فهم عوام كفر است. چون اين نوشته را گرفتند گفتند بيا اجتهاد خود را ثابت كن. چون صاحب مجلس كه يكي از بزرگان كربلا بود اين قباحت را از آقايان ديد گفت قدتبيّن الرشد من الغي تا حال شما ادعا ميكرديد كه اين مرد اعتقادش فاسد است
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 169 *»
حال كه صحت اعتقاد او واضح شد و اگر اجتهاد بايد ثابت كرد هر وقت شما اجتهاد خود را به اجلاس ثابت كرديد ما مجلسي ديگر ميآراييم و اجتهاد او را ثابت ميكنيم و در اين اثنا مؤذن اذان گفت از براي ظهر و مجلس بر هم خورد و به مراد خود نرسيدند و در اندك زماني جميع اهل حل و عقد آن مجلس تلف شدند كه كسي از ايشان نماند. چون ديدند كه به اينطورها نشد روزي ديگر اجماع كردند در حضرت عباس7 و علمها راست كردند و به اجماع و اتفاق خواستند كه جناب سيد را از شهر اخراج كنند و مرحوم آقا سيد مهدي بالاي منبر تشريف بردند و مردم را دعوت كردند به اخراج سيد و به هيأت اجتماع تشريف آوردند تا قريب به دولتسراي سيد جليل و بدون سبب ظاهري همانجا از هم پاشيدند و هريك از پي كار خود رفتند و آن بزرگوار در حال درس ميبودند هركس ميآمد و ميگفت جماعت آمدند و رسيدند ميفرمودند بنشين و مينشست تا آنكه چنانكه شنيدي از هم پاشيدند.
و محنت ديگر داستان علماي نجف است كه در اول همه بر جناب سيد مهدي ردّ ميكردند و ميگفتند كه سيد مهدي بر طريقه شرع حركت نكرده و اين فتنه را عبث انداخته و ميگفتند كه خلاف ضرورت مسلمين كرده و در دين ما به كاغذ اعتباري نيست و خلاف تصريح مؤمن نبايد به او گمان برد سيّما اگر شخص از اهل علم آن عالم نباشد و گاهي ميگفتند كه سيد مهدي در مزاج شريفشان مرّه سودا به هيجان آمده كه چنين حركات ميكنند و سالها به همين روش بودند و هر وقت كه به كربلا مشرف ميشدند در خانه سركار سيد منزل ميكردند و هميشه كتب و مصنفات سركار سيد را ميديدند و تصديق ميكردند و بر فتاوي ايشان تصديق ميكردند تا آنكه خورده خورده ايشان هم بناي فتنه گذاردند و سبب آن شد كه يكي از رفقاي ما در كربلا خانهاي داشت و فوت شد سركار سيد را وصي خود كرد و صغار هم داشت. جناب شيخ علي خلف مرحوم مغفور شيخ جعفر از سركار سيد خواهش كردند كه آن خانه را به من بفروش. سيد هم فروختند موعد وجه كه رسيد سيد مطالبه فرمودند. جناب شيخ فرمودند كه وجه اين را از ما
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 170 *»
مگير و اگر كسي مالي بياورد كه به فقرا بدهي از آن بابت بردار. سيد در جواب فرمودند كه كسي مالي از براي من نميآورد و اگر فرضاً هم بياورد به مصرف خودش بايد برسد و اين خانه مال صغير است و من نميتوانم به شما گذشت كنم و از خود هم مالي ندارم. بالاخره سيد مطالبه فرمودند و ايشان خلاف توقعشان بهعمل آمد تا آنكه رنجش در خاطرشان پيدا شد. خورده خورده رفتند به نجف اشرف و بناي اظهار رنجش شد و اظهار رنجش ايشان باعث جرأت اهل عناد و فساد گرديد و جري بر غيبت و تهمت در حضور ايشان گرديدند. خورده خورده ايشان هم اظهار كراهت و احتياط نمودند و چون متمسكي نداشتند ناچار متمسك به اين عبارت سيد كه در كتاب اخلاق نوشتهاند شدند و آن عبارت اين است كه «و اعرض عن كتب القوم لاسيما العامة العمياء» يعني اعراض كن از كتب قوم بخصوص سنيان. پس اين عبارت را در دست گرفتند و فرياد و فغان كردند كه فلانكس منكر طريقه مجتهدين شده است و منكر كتاب و سنت گرديده است و مخترع مذهبي ديگر شده است و اين سخنان را در ميان مردم شهرت دادند و مردم را در وسواس و لوث التباس انداختند و دل مردم را مشوش كردند. پس سركار سيد براي ايشان كاغذي نوشتند و او را متذكر كردند كه تو هماني كه اين حركات را بر سابقين انكار ميكردي تو را چه شده است كه عمل ايشان را پيش گرفتي و به عبارت كاغذي بناي تفريق گذاردي؟ جواب پس نداد و بر همان عناد باقي ماند. بعد سيد آن فقره را شرحي نوشتند و پيش و پس آن را نوشتند و مطلب را بيان فرمودند و پيشش فرستادند اصلاً نفع نكرد و غوغا برپا كرد و حال آنكه يك ماه قبل از اين غوغا در نهايت دوستي و خلطه و آميزش بود. همينكه به نجف رفت اين اوضاع را برپا كرد. به هرحال نميدانم چه قاعده و چه اصل در نظر ايشان ترجيح گرفت كه عمل به قرطاس لازم شد و حال آنكه رويه علما آن است كه اگر نهي از منكري خواهند بكنند اول در خفيه صاحب منكر را بطلبند و او را هدايت كنند، اگر نشنيد جهاراً بگويند شايد خجالت بكشد، اگر نشنيد تهديد بكنند شايد بترسد و اگر نشنيد او را تعزير كنند. نميدانم اين چه قاعده بود كه
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 171 *»
اقتضايش اين بود كه به محض ديدن عبارتي در كتاب و عدم رجوع به پيش و پس آن عبارت و عدم سؤال از صاحب آن عبارت شق عصاي مسلمين كنند و تفريق ميان مؤمنين اندازند. به هرحال بناي نوشتن به اطراف گذارد و به هر سمت كاغذ نوشت كه من به هيچ وجه جايز نميدانم كه كسي رجوع به سيد كاظم كند در هيچ امري از امور نه اصول دين و نه فروع دين و بناي ايذاي آن بزرگوار را قولاً و فعلاً گذاردند و بناي اذيت اصحاب آن بزرگوار را در اطراف گذاردند و اعجب آنكه برادرش كه عديل و مثيلش بود علانيه ميگفت كه من چيزي از سيد نديدهام و خلافي نشنيدهام ولي برادرم فقيه جامعالشرايط است او حكم كرده است به عدم جواز اعتماد به سيد من هم حكم آن را ممضي ميدانم. ببين چگونه حرفهاي عوامفريبي ميگفتند. حكومت وقتي است كه مدعي و مدعيعليه در محضر حكم جمع شوند و اقامه بيّنه و جرح و تعديل شود آنگاه حكم كنند. كي برادرش راضي به حضور شد و ثانياً آنكه تا مرد ميگفت من در شبهه ميباشم از امر فلاني. چنين حكمي چنين امضائي ميخواهد.
باري، عقلا بناي ملامت حضرات را گذاردند كه شما به اطراف بلاد مينويسيد و اشاعه فاحشه براي مؤمني ميكنيد و خود آن مرد در بلد شماست. آخر از خود او دو كلمه بپرسيد بلكه عبارت كتاب غلط باشد بلكه مقصود او را نيافتهايد يا آنكه شايد مردي اشتباه كرده باشد و برگردد چون حق براي او ظاهر شود. به هيچوجه اين ملامتها سودي نداد و ماده روز به روز غليظتر شد و ميدانستند كه اگر مواجهه اتفاق افتد ابداً راهي براي اين فساد ندارند، وانگهي كه جميع ولايات را به مراسلات خود پر كرده بودند حتي آنكه به هند و سند نوشتند از آن جمله مضمون كاغذي كه به هند نوشته بودند و صورتش را آوردند اين بود كه «سيد كاظم رشتي از دين بيرون رفت و از مذهب مسلمين خارج شد و جميع علما از او اعراض كردند و جميع مؤمنين ازكيا از تقليد او برگشتند. پس واجب شد بر ما كه شما را اعلام كنيم به اينكه جايز نيست تقليد او و اخذ مسألهاي از مسائل دينيه از او. پس هركس چنين كاري كند خدا او را نخواهد آمرزيد و توبه او را قبول نخواهد كرد». چون ولايات را به اينگونه مراسلات پر
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 172 *»
كرده بودند ديگر روي بازگشت نداشتند و صبر بر ملامت ميكردند و به مضمون «النار و لا العار» عمل فرمودند تا آنكه در عيد غديري سيد جليل به زيارت امير7 مشرف شدند. روز دوم ورود ايشان شخصي آمد كه جناب شيخ ميخواهد كه يك مجلس با شما بنشيند و قول شما را بشنود. سركار سيد فرمودند به رسول كه مقصود شيخ از اين اجتماع چيست قطع نايره فساد است يا زيادتي عناد؟ عرض كرد قطع فساد را طالب است. سيد فرمودند كه ما و شيخ مختلفيم يا متفق؟ عرض كرد مختلف. فرمودند هرگاه بنشينيم مختلف و برخيزيم مختلف او بگويد حق با من بود من بگويم حق با من بود نه اينكه نزاع اعظم خواهد شد و فتنه اكثر و آنوقت به اطراف خواهد نوشت كه با فلاني هم نشستيم و قطع عذر او را كرديم و ابطال او را كرديم. اگر فيالحقيقه شيخ رفع فساد ميخواهد حَكَمي در مابين قرار دهد و قرار ميدهيم كه هركس را كه حكم تصديق كرد حق با او باشد و من مينويسم كه آنچه حَكَم حكم كند بر من لازم است كه عمل كنم و مهر ميكنم ايشان هم بنويسند و مهر كنند و هردو كاغذ را ميدهيم به اميني مسلط كه آنچه اين حَكَم حكم كند ما را بر آن بدارد تا مختلف بنشينيم و متفق برخيزيم و نزاع برطرف شود و يا من تابع شما شوم يا شما تابع من شويد و حاكم هم از اهل عراق نباشد كه متهم به دوستي شما يا من باشد بلكه از غير اهل عراق باشد و نگوييد كه اين امر ميسر نيست و عذر است اينك همين غدير علما از اطراف بلاد احسا و بحرين و جزاير آمدهاند مثل عالم ممجد مسدد مؤيد شيخ محمد آل عبدالجبار و مثل سيد جليل و عالم نبيل السيد الطاهر السيد حسين بن السيد عبدالقاهر البحراني و شيخ ممجد و ولي مؤيد مسدد شيخ احمد بن الشيخ خلف آل عصفور و غير ايشان از علماي آن سامان كه امسال به زيارت آمدهاند نه متهم به متابعت من ميباشند نه متهم به متابعت شما و معروف و مشهورند به تدين و انصاف و كثرت علم و تقوي و نسبت ما و شما به ايشان عليالسوي است و مقبولالقول و مسموعالكلمه ميباشند بلكه به لحاظي چند نسبت ايشان به شما بيشتر است. من به حكومت ايشان با وجود اين راضيم شما هم راضي شويد و ايشان را حكم كنيد خواه با هم باشند
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 173 *»
خواه بعضي از ايشان باشند. پس رسول جناب شيخ علي برگشت و خبر به ايشان داد و جناب سيد جليل هم رسولي فرستادند به همراهي آن رسول كه تغيير و تحريفي ندهند. و راضي نشدند كه اين بزرگواران را حكم كنند و گفتند كه اينها قابليت حكومت ندارند و نميدانم اين عبارتي كه دستاويز خود كرده بودند چقدر غامض بود كه اين علماي اعلام و فضلاي بااحترام از حلّ آن عاجز باشند. چون رسولان خبر آوردند سيد فرمودند كه اگر بحث شما در امور غير ضروري است كه باعث كفر و حليت غيبت و تهمت من نميشود و اگر در امور ضروري است پس چگونه اين علماي اعلام كه همه صاحب تصانيف و تآليف هستند آن ضروري را نيافتهاند و حال آنكه ضروري آن است كه عالم و جاهل و زن و مرد و بزرگ و كوچك همه آن را يافتهاند. پس براي همهكس معلوم شد كه مراد جناب شيخ قطع فساد نيست و مقصود عين عناد و لجاج است و معذلك شهرت دادند در نزد زوار كه از اطراف آمده بودند كه ما نوزده نفر رسول فرستاديم پيش سيد كاظم كه به محضر حكومت حاضر شود و حاضر نشد. پس چون سيد جليل اين حكايت را ديدند فرمودند كه در صحن مقدس امير7 منبري نصب كردند و وقت عصري كه همه مردم در صحن مقدس بودند بر آن منبر برآمدند پس حمد و ثناي خدا گفتند. بعد فرمودند «ايها الناس امروز روزي است كه دو حرمت دارد يكي حرمت غدير و يكي حرمت جمعه و حرمتي ديگر آنكه در حضور حضرت اميريم7 و بعد خطبهاي در كمال فصاحت و بلاغت انشا فرمودند و در آن خطبه فرمودند كه ائمه: وكلاي خدا و شركاي او نيستند و امور مفوّض به ايشان نيست و معراج به جسم شريف پيغمبر بود بلكه با لباسهاي مبارك و نعلين ايشان و معاد به همين ابدان دنياوي است و محسوس و ملموس است و خداوند عالِم به همه چيزها بوده قبل از ايجاد آنها و عالم به آنهاست بعد از ايجاد و افناء آنها پيش خدا تفاوتي نميكند. اين است اعتقاد صحيح و اعتقاد ما همين است و در كتب ما هم همين است و علماي بلد با من ميبينم نزاعي دارند اگر در خلاف اين اعتقاد با من نزاعي دارند من بيزارم از خلاف اين اعتقاد و از من
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 174 *»
طلب كردند كه يك جا جمع شويم و مباحثه كنند من از ايشان طلب حَكَم كردم تا نزاع رفع شود و گفتم كه نزاع رفع نميشود مگر به وجود حكمي خارج از عراق كه متهم به دوستي من و دوستي ايشان نباشد و اينك علماي اطراف اين موسم حاضرند و من امروز و فردا در ولايت شما هستم و حكم هم حاضر است اگر حرفي دارند بسم اللّه.» و خطبه را تمام كردند و از منبر به زير آمدند و ديگر كسي پيش نيامد تا شام. چون شام شد دو نفر تاجر و يك نفر از طلاب آمدند كه شيخ علي ميخواهد با شما بنشيند و سخن بگويد. جناب سيد همان جواب اول را دادند آن دو تاجر گفتند كه پيش تو مينشينيم تو از خود كسي را بفرست كه خبر ببرد كه ما ميترسيم زياده و نقصاني در كلام حاصل شود. پس جناب سيد، عالم كامل و فاضل عامل جناب زكي مؤتمن ملا حسن شهير به گوهر را فرستادند و فرمودند كه شيخ را مخير كن ميان سه امر: اول حضور و اجتماع به شرط وجود حكم به طوري كه گفتهام و اگر اين مطلب را قبول نكرد بگو فلاني ميگويد كه از اين دو قسم بيرون نيست كه يا امر من بر تو مشتبه است يا يقين داري كه من بر ضلالت ميباشم در دل و ظاهراً اسلام اظهار ميكنم. اگر امر بر تو مشتبه است اينك اعتقادات من كه همه موافق ضرورت اسلام است و خدا ميفرمايد كه لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمناً يعني كسي كه اظهار اسلام ميكند به او نگوييد تو مؤمن نيستي و اگر ميگويي تو در دل كافري و زبانت برخلاف دل تو است مبناي شريعت پيغمبر بر ظاهر است و كسي مكلف به دل نيست و خدا ميفرمايد و لاتكن للخائنين خصيماً يعني با كساني كه با تو به طور خيانت سلوك ميكنند خصمي مكن و تو معترفي كه كسي از من ابداً در افعال و اقوال خلاف شرع نديده و نشنيده پس اين اصرار چيست و برانگيختن اين فتنه چرا؟ پس چيزي را كه خدا حكم فرموده كه مخفي باشد اظهار مكن و مردم را بگذار به حال خود عليكم انفسكم لايضرّكم من ضلّ اذا اهتديتم و اگر دست از اين فتنه برنميداري و شعله اين غوغا را خاموش نميكني و به باطن ميخواهي حكم كني عالم به باطن و ظاهر خداست. بيا بناي مباهله ميگذاريم ميخواهي در حرم اميرالمؤمنين7 ميخواهي در
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 175 *»
حرم امام حسين7 ميخواهي در حرم عباس7 يا در صحنها كه مردم همه باشند يا در خلوت و خدا را حكم ميكنيم و دست يكديگر را ميگيريم و بر كاذب نفرين ميكنيم اگر اين را قبول نكرد و هرگز نخواهد كرد پس امر ثالث را به او بگو كه آيا در دنيا حَكَمي هست يا نيست؟ اگر ميگويد نيست دروغ گفته است و نميتواند بگويد نيست و اگر ميگويد هست هركس را كه او ميخواهد اختيار كند و مطالب خود را بنويسد و همه بحثهاي خود را بنويسد و عبارات مرا كه بحث دارد بنويسد و معني آنها را بكند كه معني اين عبارتها اين و عيب آنها اين و بدهد بياورند پيش من. من هم همان عبارات را شرح ميكنم و ميدهيم به دست اميني از او و اميني از من و ببرد در هرجا كه او ميگويد آنچه آنكس حكم كند مطاع است و عمل به قول او ميكنم. پس چون سفارش سركار سيد تمام شد و جناب مؤتمن آخوند ملا حسن تشريف بردند و با شيخ سخن گفتند بعد از قال و قيل به شقّ ثالث راضي شدند و آن دو را وا زدند و تا زنده بود به شقّ ثالث عمل ننمود و همان نايره فساد را مشتعل ميفرمود و شقّ عصاي مسلمين ميكرد. و چه گويم كه چه كردند و نايره فساد را به كجا رساندند و چه محنتها بر آن بزرگوار وارد آوردند.
از آنجمله شبي با آن بزرگوار از حرم محترم بيرون آمديم و چون آن بزرگوار به محاذي ركني كه به طرف باب سدر است رسيدند سيدي از آن حضرات معاندين طپانچه به روي مقدس آن سيد جليل خالي كرد و حرمت سيد شهداء را ملاحظه ننمود و حرمت فرزندش را نگاه نداشت و حرمت علم و فضائل اهل بيت: را منظور ننمود و از محافظت الهي و بركات صاحب قبر7 از ايشان گلوله رد شد و به لباسهاي آن آدمي كه فانوس جلو آن جناب ميكشيد خورد و ايشان به همان طمأنينه و وقار تشريففرماي منزل بنده خود شدند و ميهمان حقير بودند. و اتفاقاً دفعه ديگر در حرم محترم كربلا بودند كه اشرف امكنه عالم است و در حاير مقدس كه اشرف امكنه حرم است و در پشت سر كه اشرف امكنه حاير است و در روز جمعه كه اشرف ايام هفته است و روز نوروز كه اشرف ايام سال است و وقت زوال كه
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 176 *»
اشرف اوقات روز است در حال نماز كه اشرف احوال است و اعظم عبادات است و در حال سجود كه اشرف احوال نماز است جميع اين حرمتها جمع بود و در حضور امام7 و خود آن بزرگوار جامع حرمت سيادت و حرمت علم و حلم و عدل و اخلاق و حرمت بزرگي و نجابت بودند. با وجود اينهمه حرمتها شخصي را انگيختند كه آمد در حرم و در حال سجود آن بزرگوار عمامه مطهر ايشان را از سر مباركشان برداشته نه حرمت مكان را مراعات كردند نه حرمت زمان را و نه حرمت ايشان را و نه حرمت عبادت را و نه حرمت امام7 را و ساير معاندين كه در حرم بودند صداهاي خود را در حرم آن شهيد غريب7 به خنده بلند كردند و حرمت امام را شكستند و آن سيد جليل را به گمان خود به اينطور اهانت كردند و ندانستند كه اين عمل حقيقةً در اين احوال اهانت امام بود و ايمان خود را بدينواسطه از دست دادند.
نميدانم چه بگويم و جزئيات در بيان كه حقيقةً كليات عند اللّه ميباشد زياده از حد و احصاء است ولي به جهت آنكه در بيان و نوشتن كوچك ميآيد و در نظر اهل زمان هاي و هويي در بيان نيست ازاين جهت ترك شد در نوشتن والاّ اذيت بسيار در هر آني از آن اشرار بر آن بزرگوار وارد ميآمد كه هريكي جگرشكاف ميبود و آن بزرگوار صبر مينمودند تا آنكه يكسال قبل از وفات آن بزرگوار از بس بناي بيانصافي و هرزگي آن اعادي دين مبين گذاردند خداوند را به غضب در آوردند و رسول خدا را صلواتاللّه عليه و آله به خشم آوردند و ائمه طاهرين را سلاماللّه عليهم به انتقام داشتند و حكم از مصدر قضا و قدر به نزول بلا بر آن قوم پرشور و شر صادر شد و نجيبپاشايي انگيخته شد و كربلا را محاصره كرد و مدتي مديد قريب چهار ماه و ده روز آن بلد را محاصره كرد و از قرار مذكور قريب به سي هزار توپ به آن بلد زدند و بسياري از آن بلد را خراب كردند و هرچند سيد جليل از راه رأفت و حلم خواستند نايره آن فتنه را بخوابانند حضرات معاندين گفتند كه راضي هستيم كه زن و بچه ما اسير به دست رومي شود و رفع اين فتنه بر دست تو نشود و نام تو بلند نگردد! خداوند هم غضب خود را بر ايشان محكم كرد و قشون يهود را
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 177 *»
بر ايشان مسلط كرد و طايفه سني را بر ايشان غالب فرمود در شب يازدهم ماه ذيحجه سنه 1258 هزار و دويست و پنجاه و هشت قريب به صبحي ولايت را تسخير كردند و قريب سه ساعت اذن به قتل دادند و آن قشون كه برخي از ايشان سني و برخي ديگر يهود بودند بناي قتال گذاردند و در هر كوچه و برزن و خانه و مكمن كه كسي را ديدند قتل كردند تا آنكه قريب به ده دوازده هزار نفر از قرار آنچه تخمين كرده بودند از آن بلد به قتل رسيد و اموال اهل آن ولايت به كلي به غارت رفت و زن و بچه ايشان غالباً اسير شد و به بلاد برده شد و مردم هركس كه ميتوانست كه خود را به دولتسراي سركار سيد رساند از دوست و دشمن خود را به آن خانه رساندند و قريب به ده هزار نفس در آن خانه پناه بردند و از خانههاي حول و حوش آن خانه راه به آن خانه كردند و هركس توانست اموال خود را به آن خانه برد و به حول و قوه الهي احدي از اصحاب آن بزرگوار در اين فتنه به قتل نرسيد و همه صحيح و سالم در رفتند با وجود آنكه كسانيكه در روضه مقدسه حضرت عباس بودند ايمن نبودند از قتل حتي آنكه در رواق و حرم هركه بود كشتند حتي آنكه كسي در اندرون ضريح پناه برده بود و در همان اندرون ضريح او را گلوله زدند و كشتند و پاشا خود از قرار مذكور با اسب داخل رواق مطهر سيدالشهداء شده بود. خلاصه احدي در آن نايره ايمن نشد مگر آنكه هركس كه به خانه آن بزرگوار پناه برده بود به هيچوجه آسيبي به او نرسيد و اين فضلي بود ظاهر و دليلي بود باهر بر جلالت شأن آن بزرگوار كه ائمه: خواسته بودند كه از آن عاليمقدار بروز كند و بروز دادند و اين فتنه نسبتي به آن فتنه كه در زمان شيخ جليل بر كربلا از صدمه داود پاشا وارد آمده بود نداشت و هزار دفعه اعظم و اعظم بود و سبب آن بود كه حجت خدا واضحتر شده بود و غضب خدا محكمتر گشته و پس از اين قصه تقيه در كربلا آشكار شد و قُضات سني منصوب شد و قشون در آنجا مانده و امر تقيه بالا گرفت و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون و آن سيد جليل از كمال رأفت و حميت بر حفظ پناهآوردگان به ايشان چنان هم و غمي بر ايشان رخ داد كه موي تن ايشان سفيد شد و بنيه مقدسه ايشان از هم
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 178 *»
پاشيد و عليل و رنجور گرديدند تا آنكه از همان رنجوري در سال آينده آن سال كه سال هزار و دويست و پنجاه و نه باشد در شب سهشنبه قريب به دو ساعت و نيم از شب گذشته اين خاكدان فاني را وداع كرده به اهلش گذاردند و دار باقي را اختيار فرمودند و؛
جاورت اعدائي و جاور ربه | شتان بين جواره و جواري |
انا للّه و انا اليه راجعون و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.
و احتمال شهادت ظاهري هم درباره آن بزرگوار بسيار قوي است. چراكه در بغداد همان نجيب پاشاي خبيث شربتي از براي ايشان از قرار مروي آورده بود و پس از آن مجلس عطش بر ايشان بسيار غالب آمده بود و رنجوري شدت كرده تا به چند روزي فاصله رحلت از دنيا فرمودند و العلم عند اللّه اگرچه ايشان به هرحال شهيد بودند چراكه خدا ميفرمايد الذين آمنوا باللّه و رسوله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم وانگهي در غربت وانگهي في سبيلاللّه وانگهي در كربلاي معلي و خداوند عالم مدفني به ايشان روزي كرد كه به احدي از آحاد روزي نكرد و سبب آن بود كه در پشت پنجره رواق در زير پاي مقدس قبري حفر كردند و اتفاقاً كندند تا به زمين بكر رساندند و از آن ته قبر آنقدر كندند كه داخل حرم مقدس شدند و در نزد شهداء مدفون شدند. اللّهم احينا حيوتهم و امتنا مماتهم و توفّنا علي محبتهم و ولايتهم و احشرنا معهم آمين يا رب العالمين.
اين جزئي بود
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 179 *»
از محن ايشان كه ميشد بنويسم و آنچه به قلم راست نميآيد و در سينهها كامن است ان شاء اللّه محل ابراز آن در نزد پيغمبر است در رجعت و همينقدر براي عبرت كافي است.
فصـل: در محنت اين حقير فقير سراپا تقصير ناچيز است اگرچه لايق آن نيستم كه نام خود را بعد از نامهاي مقدس ايشان ذكر كنم و محنت مرا آن عظم نيست كه پس از محنتهاي ايشان به رشته تحرير درآورم و مَثَل محنت من و ايشان مثل آن است كه اگر هزار خار در پاشنه پا خلد با آنكه خاشاكي در چشم افتد مقابل نشود و از اين جهت بوده است كه پيغمبر9 فرمودند كه مااوذي نبي مثل ما اوذيت با وجود آنكه ارّه بر فرق زكريا گذاردند و پوست سر و روي اسماعيل را زنده كندند و ابراهيم را در آتش انداختند و نسبت به آن بزرگوار به ظاهر اينگونه محنت واقع نشد ولي نسبت آن بزرگوار با آنها مثل چشم بود و پاشنه، چشم از خاري مقابل صد هزار خار پاشنه متأذي ميشود و «اين التراب و ربّ الارباب» و اگرنه آنكه لزومي داشت اشاره به محنتهاي خود هرآينه اين جسارت را نميكردم و پس از مصايب ايشان محنتي از خود ذكر نميكردم ولكن به جهت عبرت مسلمين هر قدر كه ميتوان در كتاب نوشت عرض ميشود و باقي آن ان شاء اللّه در رجعت در محكمه عدل در روز قضاي فصل عرض خواهد شد.
پس الحال عرض ميشود كه پس از آنكه مدتي در خدمت آن بزرگوار زيست كردم و آن محنتها را كه بر ايشان وارد ميآمد شريك شدم، مرا رخصت انصراف به كرمان كه براي اين حقير مانند ربذه بود به جهت مفارقت ايشان روانه فرمودند. چون در آن بلد رسيدم آقايان بلده همه اظهار محبت و تعارفات نمودند و حقير هم با هريك به مقتضاي انسانيت سلوك كردم و آمد و شد در ميان ميشد و چون والد اين حقير در كرمان به جهت ترغيب اين فقير مدرسهاي ساخته بودند و قريب به ده هزار تومان در آن مدرسه و متعلقات آن خرج كردند و از املاك قريب به بيست هزار تومان بر آن مدرسه و باقي مصارف معلومه وقف فرمودند و مرا متولي آن اوقاف كردند و مداخل آن املاك به قدر دو هزار تومان به رواج اين ايام
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 180 *»
ميشود و گاهي اندكي زياده و گاهي اندكي كمتر و مصارفي چند براي اين منافع قرار دادند. يكي آنكه دو عشر حق التوليه باشد و دو عشر حق النظاره باشد و ناظر هم حاكم بلد را قرار دادند كه شايد به استيلاي او املاك از شر آقايان ايمن شود و قرار دادند كه بعد از اينها اول تعمير اعيان موقوفه شود و بعد به طلاب مدرسه ششصد تومان قسمت شود و به مدرس صد تومان بدهند وهكذا الي آخر الشروط. و چون حقير به كرمان آمدم و علي حسب التوليه متوجه املاك گرديدم و جناب علاّم فهام ملاّعلي خراساني در آن مدرسه مدرس بودند و جناب علاّم فهام حاج سيد جواد شيرازي هم مدرس شده بودند در آن مدرسه و چون حقير نظر كردم به وقفنامه ديدم شروطي چند براي مدرس قرار دادهاند كه در آن دو بزرگوار نيست نه به ادعاي خود ايشان و نه به مظنه خلق زيراكه نوشته بودند كه بايد در جميع فنون مصطلحه متناً او استدلالاً كمال مهارت داشته باشد و آن دو جناب علاّم چنين نبودند و حقير خواستم كه به مقتضاي حديث الوقوف علي حسب مايوقفها اهلها به طور وقف عمل كنم، اظهار آن كردم كه شما را اين ادعا نيست و اين شرط معلوم و ثابت است و خود هم اقرار داريد و علاوه بر اين چندين سال كه من نبودهام و شماها سالي صد تومان از اين منافع بردهايد بايد ردّ بفرماييد و جناب آخوند دوازده سال بردهاند و سركار حاج سيد جواد هم چهار پنج سال و اين مبلغي خطير ميشود از مال وقف، بايد ردّ نماييد كه به مصارف وقف برسد و همه طلاب مدرسه هم كه اهل خبره بودند شهادت دادند كه بلي ايشان محلّي به شروط تدريس نيستند و مال وقف را چندين سال بيجا بردهاند چون درِ اين فتنه باز شد ابواب اخوت مسدود شد و آمد و رفت موقوف و بناي گفتگو شد. چون حقير در وقفنامه نظر كردم ديدم نوشته است كه اول تعمير بايد كرد و پس از آنكه حفظ اعيان شد به طلاب و سكنه آن اعيان سهمي بدهند و تا حال آقايان به مقتضاي «نصفٌ لي و نصفٌ لك و اللّه خير الرازقين» قدري خود ميبردند و قدري هم به طلاب ميدادند كه ساكت باشند. به طلاب عرض كردم كه شما هم تا حال آنچه بردهايد قبل از تعمير بردهايد و هنوز مبالغ كلي اعيان تعمير ميخواهد و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 181 *»
بايد شما ديگر هيچ نگيريد تا تعمير تمام شود. حضرات طلاب هم رنجيدند و بناي گفتگو گذاردند و چون جمعي از ايشان امام مساجد و جماعت بودند از رنجش ايشان و گفتگوي ايشان بناي عداوت با حقير در ميان مَرَده ايشان پيدا شد و در سر وظايف بناي جدال و نزاع با حقير گذاردند. به هر حال كه اين باعث آن شد كه حضرات راه عداوت را پيشنهاد خود كردند و چون تصريح به اينها در سر منابر و در مجالس و محافل از ايشان پسنديده نبود بناي قدح و تكفير و انكار سخنهاي حقير گذاردند و بعضي از طلاب متمسك به جناب سائل مسائل يعني جناب علاّم فهّام آخوند ملاّعلياكبر شدند و جناب آخوند هم حمايتي فرمودند به قدري كه ممكن بود و بناي ايذاي حقير را به زبان گذاردند و درست نيست كه عرض كنم كه حقير به ازاي بدي ايشان چه نيكيها به ايشان كردم و چه حمايتها از ايشان كردم و از چه مهالك ايشان را رهاندم تا به عزت ايشان از كرمان بيرون رفتند و ماندم در ولايتي تنها و غريب با جمعي اعادي و قليلي از انصار و اصحاب. و جنابين علاّمين سابقالذكر بناي عناد و لجاج را گذاردند و در هر امري جزئي متمسك به حكام و عمال ميشدند و آنها هم هر روز درصدد اذيت يكي از اصحاب حقير بر ميآمدند و من در هرحال توكل بر خدا ميكردم و استعانت از او ميجستم حتي آنكه روزي به ايشان عريضه نوشتم كه شما عليالاتصال متمسك به حكام جور ميشويد و من به ازاي آن متوسل به خدا هستم و از او ياري ميخواهم شما چنان كنيد و من چنين تا ببينيم فرج از براي كيست. همان كاغذ را فيالفور برداشتند و بردند و به نظر حاكم بلد رساندند كه ببين فلاني به ما چه نوشته است و او را به غضب انداختند و او هم آنچه خواست گفت و آنچه خواست كرد و در همه حال ناطق به اين اشعار بودم كه:
وقاية اللّه خير من توقينا | و عادة اللّه في الاعداء تكفينا |
|
كاد الاعادي فماابقوا و ماتركوا |
لعناً و طعناً و تقبيحاً و تهجينا |
|
فكان ذاك و ردّ اللّه حاسدنا |
بغيظه لمينل مأموله فينا |
|
و لمنزد نحن في سرّ و في علن |
علي مقالتنا اللّه يكفينا |
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 182 *»
و خداوند هم آنچه ميخواست با او كرد. به هر حال و هر روز جناب ايشان به محض آنكه كسي نسبتي به يكي از اصحاب ما ميدادند فيالفور شاهد نطلبيده و مدعيعليه را نديده بر ميخاستند و به خدمت حكام مشرف ميشدند و آن شخص بيگناه را به انواع سياستها مبتلا ميفرمودند و اخراج بلد مينمودند. نميدانم اينطورها سلوككردن آيا طريقه كدام فقيه است و شيوه كدام عالم. به هر حال به اينها اكتفا نكرده كاغذها به اطراف بلاد نوشتند به حضرات علماي ديگر و از قرار مذكور به حضرات امناي دولت قاهره هر روز چيزها نوشتند كه فلاني ادعاي سلطنت دارد و بناي رياست گذارده است و مفسد است و استشهادها از قرار مذكور تمام ميفرمودهاند. به هر حال و در جميع اين احوال صابر بودهام و هر وقت كه به مسجد جامع تشريففرما ميشدند كه حقير هم در آنجا بودم متوسل به سرهنگان و سربازان ميشدند و جمعي كثير از سربازان به همراهي ايشان به مسجد ميآمدند و دوستان حقير را به انواع اذيتها و سياستها اذيت ميكردند و بر همه اينها صبر ميكردم و ابداً عرض حالي به احدي به جز خداي احد نميكردم تا در اين اواخر جانم به لب آمد مدرسه جيفه را به ايشان واگذاردم و تمام منافع را بر حسب خواهش خود عمل ميكردند و روز به روز آتش عناد و لجاج ايشان بيشتر ميشد تا آنكه روزي بر منبر به ايشان خطاب كردم كه اي قوم من از همه سخنها گذشتم آخر نه آنكه اولاً حقير در اين ولايت از اراذل و اوباش نبودهام و لقمه ناني داشتهام و ثانياً آنكه نه آنكه هريك از شما كه وارد اين ولايت شديد لباس تن نداشتيد چه جاي نان خوردن. نه آنكه ما شما را لباس داديم و نان خورانديم و منزل داديم و شما را معزّز و مكرّم كرديم و به شما زن داديم و دولت رسانديم و بر شما اوقاف قرار داديم و هريك از شما را صاحب الوف دولت كرديم و الحال شما اگر از اهل دنياييد حق دنياوي ما را ملاحظه كنيد و حق نعمت را مراعات نماييد و اگر از اهل آخرتيد خدا را درباره ما به نظر آوريد و ملاحظه آن نماييد و من ناشر فضايل آل اللّه و آل الرسول: ميباشم و اگر در جرگه علما نباشم ان شاء اللّه در جرگه جهال نيستم و من جز آنكه خلق را به خدا ميخوانم و به ولايت آل اللّه:
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 183 *»
ميدارم كاري ديگر نكردهام. خدا را به نظر آوريد و اطفاء نور فضايل اهل بيت: ننماييد. آنچه از اين سخنان گفتم به جايي نرسيد. به هر حال روز به روز در حقد و عداوت و اطفاء نور فضايل كوشيدند تا آنكه يكي از اشباه ايشان بر منبر شد و گفت كه حضرات، محبت اميرالمؤمنين بسيارش حرام است و پيغمبر فرموده است كه خير الامور اوسطها و حضرات كمتر از يهود نباشيد موسي آنهمه معجز آورد و يهود قبول نكردند و فلاني نه معجزي دارد و نه كرامت، به اين زودي تصديق او را ننماييد و از او قبول نكنيد. باري، كردند آنچه كردند و ندانستند كه چه كردند و با كه مكابره كردند و اطفاء نور چهكس را نمودند.
خلاصه چندي به همين نهج بود تا آنكه امر ايشان را خداوند بر عوام و خواص ظاهر فرمود و همهكس دانستند كه ايشان از محض عناد و لجاج اين سخنها را ميگويند و غالب خلق آن بلد يافتند كه راه حق كدام است و راه باطل كدام. به هر حال بعد از تعمير آن ولايت و اِحكام مباني ولايت آل اللّه: در ميان ايشان عزم سفر مشهد مقدس رضوي علي مشرّفه السلام را نمودم كه بلكه نشر فضايل اهل بيت:را در آن ولايت نمايم. چون قدري راه مشهد از آن سمت اغتشاشي داشت به واسطه بلوچ عزم سفر را از دارالعباده نمودم و چون حضرات آقايان آن بلد اين حكايت را ديدند كاغذها به علماي يزد نوشتند كه فلاني به يزد ميآيد كه حكومت شرع را از دست شما بگيرد و تا بتوانيد او را در ولايت راه ندهيد و من غافل از اين حكايتها وارد يزد شدم و در خارج شهر منزل كردم كه چند روزي بمانم و از آنجا به طرف مشهد مقدس روم و چون دو روزي ماندم شنيدم كه حضرات آقايان يزد مساجد را سپردهاند و در هر مسجدي كسي را وا داشتهاند كه چون من وارد شدم مسجدي نباشد كه در آن مسجد نماز كنم و همه آقايان با عمّال آن ولايت متفق شدند كه حقير را مانع از دخول بلد شوند. به هر حال چون نجبا و اكابر آن بلد مرا ملاقات كردند بر حسب پاكي طينت و صافي طويّت خود اصرار كردند كه اين ماه مبارك را در اين بلد بمان و نشر فضايلي بنما و چون اداي حق ايشان بر من لازم بود و هريك بزرگ در ظاهر و باطن بودند و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 184 *»
اطاعت ايشان ظاهراً و باطناً لازم بود اجابت ايشان نمودم و داخل بلد گرديدم و چون حضرات آقايان مساجد را سپرده بودند و نميخواستم كه متعرض ايشان شوم تا حجتي بر من نداشته باشند و راه عداوتي از براي ايشان پيدا نشود و من ابتدا به اكراه ايشان نكرده باشم، التماس كردم به حضرات اعيان و نجبا كه من را به مساجد نخوانيد و من ميخواهم متعرض حضرات نشوم ايشان هم اين مطلب را پسنديدند. بالاخره چادري بر مدرسه شاهزاده زدند و من در مدرسه نماز كردم و در آنجا آن ماه مبارك را در نشر فضايل كوشيدم و چنانكه بايست و شايست ذكر اوصاف و محامد شاه ولايت را نمودم. ناگاه در اثناي ماه مبارك احقاد آقايان بدون سبب و جهت بروز كرد و ازدحام عجيبي غريبي كردند كه فلاني تغيير مذهب و ملت ميدهد و خلاف ضرورت اسلام حركت كرده و اين بحثها كه حضرت آخوند سؤال فرمودهاند عنوان كرده و غوغايي برپا كرده و خيال فسادي و غوغايي كردند تا آنكه خداوند عالم كيد ايشان را ردّ فرمود و نايره فساد ايشان بيخود فرو نشست و هريك در گوشهاي آرام گرفتند تا آنكه بالاخره آقايان كه اصرارشان بيشتر بود مصدع يكي از اعزّه و اجلّه آن بلد شدند و عرضي به ايشان كردند كه ايشان به من بفرمايند كه ما را با فلاني بحثي است و لامحاله بايد كه مجلسي آراسته شود و فلاني حاضر شود و ما بحثهاي خود را با او بكنيم. چون آن بزرگوار به من آن فرمايش را فرمودند عرض كردم كه چه مضايقه از نشستن و مباحثهكردن ولي حاصل اين عمل رفع نايره فساد است نه چيزي ديگر و البته ايشان با من مخالفتي دارند كه از سخنهاي من برآشفتهاند و من با ايشان بنشينم مختلف و ايشان بگويند و من بگويم و آخر من برخيزم و بگويم حق با من و ايشان برخيزند و بگويند حق با ما بود و بعد بگويند كه ما تا حال با او ننشسته بوديم و سخن او را نشنيده بوديم الحال نشستيم و كلام او را شنيديم و او چنين و چنين است فساد به اين واسطه اعظم خواهد شد و بعد عوام هم خواهند گفت كه تا حال آقايان خود نشنيده بودند و الحال خود نشستند و شنيدند البته آنچه ميگويند حق است. چنين عملي فايده ندارد اگر ميخواهند فيالواقع كه حقي ظاهر شود حَكَمي در مابين
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 185 *»
من و خود قرار دهند كه نه با من باشد و نه با ايشان و آنچه او حكم كند عمل كنيم و عرض كردم كه جناب علاّم فهّام جناب ملاّعلياكبر زارچي يزدي با وجودي كه از اهل ولايت شماست و با من مراوده هم ندارد آن را حكم كنيد و حكم او را قبول دارم و او اگر با شما نباشد با من نيست ولي شرطي ديگر دارد كه يكي از حكّام و عمّال ولايت در آن مجلس باشد كه جلو عوامي كه به همراهي آقايان ميآيند براي هرزگي بگيرد كه فسادي نشود و ايشان غوغايي نكنند تا به طور قاعده علما با حضرات سخن گوييم و اگر در مجلس خلوتي اجتماع را طالبند بايد در آن مجلس جمعي از اعيان باشند كه شاهد باشند كه حق با كه خواهد شد و اگر يكي از ما بخواهيم كه بيانصافي كنيم آن بزرگ منع او نمايد ولي قرار بر آن باشد كه حق با هركس شد آن كه بر باطل بوده روز بعد برود بر منبر و بگويد حضرات من تا حال بر اشتباه بودم و بيجا ردّ بر آن شخص ديگر ميكردم و الحال با او نشستم و فهميدم كه حق با فلاني بود هركس به واسطه سخنهاي سابق من عداوتي با آن ديگري كرده است برگردد و گمراه نشود. بالاخره بناي ايشان به اينها قرار نگرفت تا آنكه بناي آن شد كه ايشان بحثهاي خود را بنگارند و حقير بر آن بحثها شرحي بنويسم و به نظر ايشان برسد شايد ايشان از آن شبههها برگردند سركار آخوند اين بحثها را نوشتند و حقير جواب مختصري بر آنها نوشتم و به خدمت ايشان فرستادم و الحمدللّه ساكت شدند و هريك آرام گرفتند ولي باز ابواب مراوده و تصديق را نگشودهاند. بعد خواستم كه شرحي مطول بر آن بحثها بنويسم كه اقلاً به اطراف بلاد برسد و ساير خلق بدانند كه سبب بحثهاي ايشان چه بوده و سلوك ايشان چه نحو بوده. لهذا به نوشتن اين رساله شروع كردم و اين است كه به نظر دوستان ميرسد.
و ديگر اذيتهاي ديگر كه در نوشتن كوچك است ولي اثرش در قلب عظيم است و جگر انسان را ميشكافد زياده از احصاء است الي الآن به حقير رسيده است با وجودي كه هنوز چندي از فوت سيد جليل نگذشته است و امشب كه شب يازدهم ذيحجه است دو سال تمام است كه بعد از سيد جليل ماندهام و اين مدت هنوز قابل آن نيست كه مصائب بيش از اين به حقير رسيده باشد و هنوز منتظر
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 186 *»
مصائب و محن بسيار هستم و از خداوند عالم طالب صبرم نه رفع محن چراكه چنان دانستهام كه درجات عاليه عند اللّه حاصل نميشود مگر به محنت و از خداوند عالم آمل و سائل صبرم زيراكه انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب. اللهم ارزقنا الصبر علي بلائك و الرضا بقضائك و التسليم لامرك انك انت ذوالفضل العظيم و المنّ الكريم برحمتك يا ارحم الراحمين.
مطلب ثاني آنكه ايشان فرمودهاند كه اصول دين چهار است و چهارم آن ركن رابع است. مراد به آن چيست و كيست و دليل بر آن چيست؟
جواب: اگرچه آن بيانها كه سابق بر اين كرده شد از بيان عقايد كفايت از جواب اين مطلب ميكند ولي به جهت زيادتي توضيح نوشته ميشود تا بر احدي از عالم و جاهل مخفي نباشد و همهكس بر حقيقت مطلب آگاه شوند. پس بدانكه اولاً دين را اصولي است و فروعي و اصول دين به حسب اصطلاح متعارف آن چيزهايي است كه مكلّف بايد خود از روي اجتهاد و دليل و برهان به حسب عقل خود بفهمد و تقليد غير در آن جايز نيست و فروع دين آن چيزهايي است كه تقليد در آنها جايز است و ميتوان از غير اخذ كرد و چون اصول دين اعتقاديات است و برحسب اجتهاد هركس است هر قومي كه عقول ايشان ايشان را به يكجايي كشانيده از طريق انبياء مرسل: آنها اهل ديني شدند و اصول دين ايشان آن چيزهايي شده است كه به آنها ممتاز از طايفه ديگر شدهاند حال اگر آن دين موافق واقع آن عصر بوده برحق بودهاند والاّ بر باطل مجملاً در اين دين كه دين اسلام است چند چيز است كه لازم است بر اهل اين دين كه آنها را به اجتهاد و دليل عقلي بفهمند و تقليد احدي در آنها ننمايند.
اول توحيد خداست و شكي در اين نيست كه واجب است كه شخص توحيد خدا را به عقل خود بفهمد و تقليد غير در اين روا نيست.
و دوّيم معرفت پيغمبران است و اين هم از جمله لوازم است كه شخص به عقل خود بفهمد چراكه اگر تقليد غير بخواهد بكند ترجيح بلا مرجح لازم آيد و بدون ترجيح تقليد يكي كردن و تقليد يكي نكردن كار عاقل نيست.
و سيّم معاد است و شكي نيست كه لازم است تصديق به معاد
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 187 *»
كردن به طوري كه انبياء: فرمودهاند و در كتب سماوي نازل شده است و اين سه اصل را جميع پيغمبران آوردهاند و لازم دانستهاند كه شخص اقرار و اذعان به آن بكند و شبهه در آن نيست و در اين سه اصل همه اديان شريك ميباشند و اقرار به نبي شخصي كه محمد بن عبداللّه9باشد از خواص اين دين است كه دين اسلام باشد.
و گفتهاند كه اصول مذهب شيعه كه از خواص مذهب است امامت و عدل است اما امامت پس به آن امتياز دارند از سنيان و اما عدل پس به آن امتياز دارند از جبريان. اين است تفصيل آنچه ذكر كردهاند و ذكر ميكنند.
و ديگر فروع ديني است و آن را نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكوة شمردهاند و تقليد كردن در اينها را لازم دانستهاند و اين طريقه معروف مابين علما و عوام است و ما ميگوييم كه هركس به توحيد خدا يا به عدل يا به نبوت انبياء يا به معاد اقرار نكند كافر است و اگر به امامت ائمه: اقرار نكند اگر بعد البيان است آن هم كافر است و اگر مستضعف است كافر نيست و در حيّز ضلاّل مسلمين محسوب است و حساب او بر خداست و اما در مذهب شيعه شكي و ريبي در وجوب اعتقاد به اين پنج مطلب نيست و بايست شخص شيعه مكلف معتقد به اين پنج چيز باشد و هيچكس در اين كلامي ندارد و هركس از شيعه اين را انكار كند كافر است و از درجه اسلام ساقط است.
بلي آنچه ما گفتهايم و ميگوييم آن است كه آنچه لازم است كه مكلف اعتقاد كند از خدا اختصاصي به توحيد و عدل ندارد و ايندو دو صفتند از جمله صفات خدا و خدا حي هم هست و واجب است اعتقاد آن و اگر كسي اعتقاد به حيات خدا نياورد كافر است و خدا عليم هم هست و اعتقاد به آن هم لازم است و انكار آن كفر است و خدا سميع هم هست و اعتقاد به آن هم لازم است و انكار آن هم كفر است وهكذا و توحيد و عدل دو صفتند از متعلقات معرفت خدا پس بدل كرديم لفظ توحيد را به معرفت خدا و گفتيم اول از اصول دين معرفت خداست و واجب است بر مكلف كه خداي خود را بشناسد و مقصود جميع مسائل معرفة اللّه است كه بر مكلف لازم است اعتقاد به آن و گفتيم كه اگر عدل را ذكر ميكنيد به جهت خصوصيتي در نفس
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 188 *»
صفت عدل كه در ساير صفات نيست كه نيست و خصوصيتي ندارد و اگر به جهت امتياز از جبريه است همچنين جمعي كلام را ذاتي ميدانند پس آنها از جمله اصول دين بگويند قدم كلام است و جمعي كلام را حادث ميدانند پس آنها هم از جمله اصول دين حدوث كلام را بشمرند و جمعي اراده را قديم ميدانند و جمعي حادث و جمعي صفات را در ذات ميدانند جمعي در خارج ذات جمعي تركيب عقلي در خدا جايز ميدانند و جمعي نميدانند. اگر بنا اين است كه مسائل مختلفٌ فيها را داخل اصول دين بشمرند مسائل مختلفه در معرفت خدا بسيار است و هركس كتب متكلمين را ديده بر خلاف آنها برخورده كه گمان نميكنم مسألهاي مانده باشد كه خلاف در آن نشده باشد؛ پس هركس اصلي براي دين خود بگذارد و تفصيلي بدهد و چنين ضرور نيست و چنين نكردهاند. و از جمله آن مسائل است عدل پس آن هم جزو معرفت خداست و شمردن آن بخصوصه و ترك باقي صفات اختصاصي ندارد نه آنكه معرفت عدل از اصول نيست يا واجب نيست معرفت آن بلكه از اصول است و واجب است معرفت آن مثل ساير صفات خدا. نهايت كلامي كه هست در حسن تقسيم و بدي تقسيم و اختصار بيان و تطويل بلاطايل است والاّ كلامي در وجوب اقرار به عدل و بودن آن از اصول دين نيست و منكر عدل كافر و از زمره اسلام بيرون است و منكر كتاب خدا و سنت رسول است.
و اما معاد پس گفتيم كه لازم نيست كه شخص آن را به دليل عقل بفهمد كه اگر نفهمد كافر است بلكه اگر كسي اقرار به خدا و پيغمبر بكند و معاد را به واسطه تصديق خدا و پيغمبر قبول كند و يقين كند ضرري به ايمانش نميرسد پس اگر تسليم خدا و رسول كند از فروع تصديق و صدق نبي است و اگر به عقل بفهمد از فروع عدل و حكمت است و از لوازم عدل و حكمت است. به هرحال واجب است اعتقاد به آن و منكر آن كافر است ولكن همينكه شخص نبي را صادق دانست و اخبار به قيامت كرد و خدا را صادق دانست و اخبار به قيامت كرد و آن هم تسليم كرد كافي است پس ذكر خاصي نميخواهد مثل صراط و ميزان و برزخ و غير ذلك. اگر ميگويي كه اينها از فروع معاد است همينطور ميگوييم كه معاد هم
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 189 *»
از فروع تصديق به نبي است و لازم تصديق نبي است و واجب است اقرار به آن، ولي ذكر خاصي نميخواهد در اينجا و تطويل بلاطايل است. معاد از جمله ضروريات همه اديان است و بديهي است كه قول انبياست و تصديق به آن لازم است پس گفتن آنكه اول از اصول دين معرفت خداست كافي از ذكر عدل هست و دوّيم از اصول دين معرفت پيغمبر است و از لوازم اوست اقرار به عصمت و صدق و علم و تقوي و حلم و شجاعت و سماحت و طهارت آن اگرچه در لفظ به اختصار گفته شده است و گمان نميكنم كه كسي از شيعه اقرار به پيغمبر بكند و منكر عصمت و صدق آن بشود كسي بگويد كه آن مؤمن است پس چنانكه اقرار دارند به وجوب اقرار به اينها و اينها را از فروع نبوت ميشمرند صدق هم از فروع نبوت است پس شخص كه نبي را صادق دانست كفايت ميكند از ذكر معاد و برزخ و صراط و جنت و نار وهكذا. پس اينها هم از فروع صدق نبي است و ذكر معرفت نبي كفايت از اينها ميكند. و به همين نهج است سيّم از اصول دين كه آن امامت است و كفايت ميكند ذكر معرفت امام از باقي فروع آن پس اختلاف در اينها اختلاف در نوعِ شمردن شد و اختلاف در نوع شمردن مورث بحثي نميشود چراكه فرقي نيست مابين آنكه بگويي دو بيست يا چهار ده يا آنكه پنج هشت يا آنكه هشت پنج يا ده چهار. اينها همه چهل است و مقصود يكي و عاقل بحثي در اين نميكند.
و اما ركن چهارم كه ما گفتهايم نظر به اصطلاح آنكه اصول دين آن است كه شخص تقليد نكند و به عقل خود بفهمد گفتيم كه چهارم چيزي كه واجب است كه شخص خود بفهمد و به دليل عقل اثبات آن كند يا خود از كتاب و سنت استخراج كند يا به سماع استفاده كند از معصوم كه همه راجع به تحصيل يقين خود شخص است از غير تقليد؛ معرفت فقيه عدل امامي جامع شرايط فتوي است پس بايد كه شخص اگر خود صاحب اين مقام نيست در زمان غيبت به برهان بايد بفهمد كه بر اوست كه تقليد كند از كسي و مسائل دين خود را از او بگيرد و آن را هم فروعي است چون مؤمنبودن و عادلبودن و عالمبودن و جامع شرائط فتوي بودن و حي بودن يا جواز ميت هم و اعلمبودن يا جواز تقليد عالم با وجود
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 190 *»
اعلم هم و افضلبودن و اتقيبودن و اورعبودن وهكذا. پس معرفت اين چيزها را گفتيم لازم است كه مكلف به فهم خود تحصيل كند و تقليد در اين امور جايز نيست و قول به اينكه تقليد در اين امور جايز نيست قول جميع علماست نهايت اگر خلافي باشد در فروع مسأله اجتهاد و تقليد است نه اصل آن. پس گفتيم به اين اصطلاح كه اصول دين آن چيزهايي است كه تقليد در آن جايز نيست معرفت فقيه عدل جامع شرايط هم اجتهادي است و اين ركن چهارم است و چون شرطش ايمان است گفتيم از راه اختصار كه ركن چهارم معرفت شيعه است مقابل معرفت پيغمبر و امام. پس گفتيم كه اصول دين چهار ركن دارد ركن اول معرفت خدا و ركن دوّم معرفت پيغمبر و ركن سوّم معرفت ائمه: و ركن چهارم معرفت شيعه و اين را برداشتيم از حديث مروي كه اركان اسم اعظم چهار است اول لا اله الاّ اللّه و دوّم محمد رسولاللّه و سوّم نحـن فرمودند يعني ما و چهارم شيعتنا يعني شيعيان ما.
به هر حال كه مقصود از ركن چهارم معرفت فقيه است به شروط مقرّره در كتب اصول از ايمان و عدالت و علم به فنون معروفه و وجوب اين معرفت اتفاقي شيعه و سني است بلكه اتفاقي جميع ملتها است حتي يهود و نصاري اتفاق بر اين دارند پس اگر كسي منكر وجوب اين شود منكر اجماعي جميع علما شده است و اخباريين هم اين مطلب را معناً مقرند اگرچه لفظاً بصير و مستبصر گفتهاند و معني كلام فريقين آن است كه هركس مسائل دين را نميداند از آنكه ميداند بايد اخذ كند خواه اسمش مقلد و مجتهد باشد يا بصير و مستبصر باشد فرقي در معني نميكند و به هر لفظ كه بگويي در وجوبش خلافي نيست و چونكه ما خود صاحب علم و اصطلاح خاص هستيم ركن رابع اصطلاح كردهايم و اصطلاح ما در اصول دين آن چيزهايي است كه مكلف بايد خود به دليل عقل بفهمد و آن اين چهار است و از براي هريك فروع كثيره است و منكر اصول خمسه معروفه نيستيم و هركس از شيعه منكر آنها شود يا منكر يكي از آنها شود كافر است.
و من اين مراتب را به تفصيل هرچه تمامتر بر منبر گفتهام به طوري كه از براي احدي كلامي نگذاشتم ولي ارباب غرض و اصحاب فتنه كه
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 191 *»
شق عصاي مسلمين را ميخواهند تحريف در كلام ميدهند و در هر محفل و مجلس ميگويند كه فلاني عدل را از اصول دين نميداند و معاد را از اصول نميشمرد و شكي در آن نيست كه حرف باطل دوام نخواهد پذيرفت و هر وقت باشد كذبش و بطلانش آشكار ميشود چنانكه آنقدر بر منبر گفتيم كه از براي احدي حجتي نگذاشتيم و به عوام و خواص مطلب را حالي كرديم و منبعد هركس بگويد خلاف آنچه را كه ما شرح و بسط كرديم هر عاقل كه بشنود تسفيه آن خواهد كرد و اگر كلام ما در موعظهها به اطراف عالم نميرسيد ان شاء اللّه اين كتاب به اطراف عالم خواهد رفت و بخصوصه فارسي و عاميانه نوشتهام كه هركسي بهرهاي از آن ببرد و مطلب مثل آفتاب بر آن روشن بشود و روز قيامت از هركس كه اين كتاب را ديده و خوانده شهادت بر مذهب خود خواهم خواست و اين كتاب را نه همين بر مردم مينويسم بلكه بر ملائكه كرام كاتبين كه همراه من هستند املا ميكنم و آنها هم اين كتاب را نسخه كردهاند بلكه هركس هم ميخواند ملائكه او هم نسخه ميكنند و روز قيامت بيرون خواهد آمد و محقّ از مبطل آشكار خواهد شد.
پس مختصر دين من در اصول دين اين است كه اصول خمسه معروفه از اصول دين و مذهب است به تفصيلي كه عرض شد و ما معتقد به آن هستيم و اصطلاح ما در تقسيمي ديگر اين است كه ذكر شد و معرفت مجتهد را ركن رابع مايلزم معرفته لكل نفس ميدانيم اگر خودش مجتهد نباشد يا در بعضي باشد و در بعضي نباشد و اگر خودش مجتهد است و در هيچ مسألهاي محتاج به غير نيست تقسيم آن سه است چنانكه شنيدي و آنچه ذكر شد مؤمن بيغرض را كافي است و صاحب غرض را چاره نميتوان كرد اگر هزار مساوي اين بنويسم و السلام علي من اتبع الهدي و اجتنب عن الضلالة و الغوي.
مطلب ثالث: حكايت عدد را در صوم و افطار مراد چيست و مأخذ فقاهتي آن چيست و قائل به آن از صدر اسلام الي الآن كيست و بناي آن بر چه حساب است؟ جمعي را سخن اين است كه اين مخالف ضرورت و جمعي را سخن اينكه اين مخالف مجمعٌعليه است و نسبت اين قول به جمعي از حشويه دادهاند.
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 192 *»
جواب از اين مطلب عرض ميشود كه مراد از عدد در صوم آن است كه ماه رمضان سي روز است و از روزي كه خداوند عالم خلقت آسمان و زمين را فرموده است ماه رمضان كمتر از سي روز نشده است و كمتر نخواهد شد تا روز قيامت و مأخذ فقاهتي آن كتاب خدا و سنت رسول9 چنانكه در رساله جداگانه مخصوصه ادله آن را از كتاب و سنت نوشتهام بلكه در خصوص اين مسأله الي الآن سه رساله نوشتهام يكي از كوهبنان كه يكي از قراي كرمان است سؤال كرده بودند كه دليل بر عدد از قرآن چه داري؟ حقير رساله بخصوصه نوشتهام و از كتاب خدا بيرون آوردهام و آن رساله شريفي است كه تا حال به آنطور رسالهاي نوشته نشده است و دو رساله ديگر نوشتهام يكي مفصل و يكي مختصر و هرسه حاضر است و جمعي نسخه از آن رساله كوهبنانيه و آن رساله مفصل برداشتهاند هرگاه خواسته باشيد بسيار است.
و اما قائلين به آن يكي از آنها صدوق است كه در حفظ اخبار و ورع و زهد و صدق او كسي را در ميان شيعه سخني نيست و به دعاي حضرت صاحبالامر تولد شده است و افتخار ميكرده كه منم آنكسي كه به دعاي امام عصر متولد شدهام و مقارن غيبت صغري بوده و ايشان فرمودهاند در كتاب خصال كه مذهب خواص شيعه و اهل بينش ايشان آن است كه ماه رمضان كمتر از سيروز نميشود و اخبار اهلبيت در اين خصوص وارد شده است و همه موافق قرآن است و مخالف با مذهب سنيان است پس هركس از شيعيان ضعيفالايمان برود به اخبار رؤيت كه موافق قول سنيان است و از روي تقيه ائمه فرمودهاند و عمل كند بايد از او تقيه كرد چنانكه از سني تقيه ميكني و بايد با او سخن نگويي مگر مثل آنكه با سني سخن ميگويي.
پس از اين فقرات معلوم شد كه خود آن بزرگوار ماه رمضان را سيروز ميدانند و خبر هم دادهاند كه خواص شيعه و اهل بينش ايشان همه به همين قول بودهاند و آن قول كه ماه رمضان بيستونه هم ميشود قول سنيان است و از هركس چنين بگويد بايد تقيه كرد.
و يكي ديگر شيخ سديد مفيد است كه صاحبالامر7 به او نوشتند ايها الاخ السديد و الشيخ المفيد و حضرت صاحبالامر او را برادر
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 193 *»
خواندند و وقتي كه شيخ مفيد مردند حضرت بر سر قبر او نوشتند:
لا غرّد الناعي بموتك انه | يوم علي آل الرسول مشوم |
|
ان كان شخصك في التراب موسّدا |
فالعدل و التوحيد فيه مقيم |
يعني هيچكس خبر مرگ تو را نياورد كه آن روز بر آل رسول شوم است. اگر تو در خاك خوابيده باشي عدل و توحيد در خاك قرار دارد. باري، آن بزرگوار كتابي نوشتهاند آن را «لمح البرهان» نام كردهاند براي اثبات آنكه ماه رمضان سيروز است و كم نميشود و آن بزرگوار خود در زمان غيبت صغري بودند و تعليقه حضرت به ايشان ميرسيد و ايشان در آن كتاب فرمودهاند بعد از اينكه طعنه زدهاند بر كسي كه گفته است كه اين قول يعني عدد تازه اختراع شده است ميفرمايند از جمله چيزهايي كه دلالت ميكند بر دروغگويي آنكه عدد را بياصل ميداند و اينكه بهتان عظيمي زده است آن است كه فقهاء عصر ما كه سنه سيصد و شصت و سه است و راويان اين عصر و فضلاء اين عصر اجماع كردهاند و دين خود قرار دادهاند و فتوي دادهاند به صحت عدد و مردم را خواندهاند به اين راه راست مثل آقاي ما و بزرگ ما شريف زكي ابيمحمد حسيني ادام اللّه عزه و مثل شيخ فقيه ما ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين و شيخ ما ابيعبداللّه الحسين بن علي بن الحسين ايدهما اللّه و شيخ ما ابيمحمد هارون بن موسي. پس اين بزرگوار خود قائل شدهاند به عدد با آنهمه فضل و فرمودهاند كه علماي عصر ايشان همه اجماع بر عدد كردهاند و اسم جمعي را هم بردهاند چنانكه شنيدي.
و يكي ديگر از علما كه قائل به عدد شده است شيخ كليني است رحمه اللّه و يكي ديگر از علما كه قائل به عدد شده است شيخ كراجكي است و ايشان كتابي در اين خصوص نوشتهاند و يكي ديگر از علما شيخ حسن بن ابيعقيل اسكافي است و يكي ديگر از علما كه به اين قول عمل كردهاند چنانكه از كتابشان بر ميآيد ابن طاوس است در اقبال اگرچه ظاهراً به طور اصحاب رؤيت نوشتهاند ولي عبارتي ديگر دارد كه صريح به آن است كه ايشان در رؤيت تقيه فرمودهاند و آن فقرهاي است كه بعد از قاعده پيدا كردن اول ماه رمضان در فقه نوشتهاند و از جمله كساني كه قائل به عدد شدهاند
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 194 *»
ابنجنيـد قاضي است و از جمله كساني كه به عدد قائل شدهاند شيخ طريحي است.
حال به عبرت نظري گماريد مسألهاي كه اينهمه علماي اعلام ذوالعز و الاحترام قائل به آن شده باشند و كتابها در آن تأليف فرموده باشند و ادعاي اجماع كرده باشند چنين مسألهاي چگونه خلاف ضرورت اسلام ميشود؟ آيا همه اين علما خلاف ضرورت اسلام كردهاند؟ آيا همه اين علما كافر بودهاند؟ اگر اين مسأله خلاف ضرورت اسلام است پس شيخ صدوق و شيخ مفيد و غير ايشان كه ذكر شد همه كافر بودهاند حال ببينيد كه آنها علماي سلف را كافر خواندهاند يا ما كه پيروي ايشان كردهايم و ميكنيم و اگر مسأله خلاف ضرورت اسلام نيست و خلاف اجماع شيعه است پس همه علما از اين قرار سني بودهاند نعوذ باللّه و اگر نه خلاف ضرورت است و نه خلاف اجماع پس چه بحث با ما دارند و كساني كه اينقدر فقاهت و تتبع در اقوال فقها ندارند و نفهميده حرف ميزنند چرا از خدا شرم نميكنند و از پيغمبر حيا نميكنند و بدون سبب مردم را نسبت به كفر ميدهند و قول ايشان را خلاف ضرورت ميخوانند. و اگر بعضي از جهال باز بگويند كه فلان عالم مثلاً از رأي خود برگشته ميگويم كه آيا وقتي كه قائل به عدد بود كافر بود يا مسلم؟ اگر او كافر بوده ـ و كسي را ياراي آن نيست كه چنين حرفي بزند ـ پس ما هم سهل است كه كافر شويم و اگر مسلم بوده چه بحث بر ما؟ و اگر در اين نسبتها كه من عرض كردم شكي است كتب علما حاضر است رجوع كنند و ببينند و اگر نقص اين قول اين است كه حشويه هم به اين راه رفتهاند پس قول به رؤيت هم اين نقص دارد كه كلّ سنيها به آن راه رفتهاند و حال آنكه علما نوشتهاند كه حشويه كه اين قول را اختيار كردهاند متمسك به احاديث اهل بيت سلاماللّه عليهم شدهاند و اما سنيان كه به رؤيت گفتهاند به اهل بيت متمسك نشدهاند و ما مأموريم از جانب اهل بيت كه هرگاه دو حديث مختلف وارد شود هريك كه موافق قول سني است ترك كنيم و آن كه مخالف است بگيريم و جميع علما ميدانند كه جواز كمشدن ماه رمضان قول سنيان است و احاديث بسيار هم به اين مطلب شهادت ميدهد و اگر نه اين بود كه اين كتاب فارسي بود هرآينه ذكر ميكردم
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 195 *»
ادله اين مطلب را به تفصيل تا بر هيچكس مشتبه نماند ولكن حال چاره از آن نيست كه حواله به آن كتابهاي عربي كه نوشتهام و اقوال علما و آيات و اخبار را در آنجا ذكر كردهام كنم و طالب استدلال اگر از علماست خود از كتب عربي ميتواند بفهمد و اگر از عوام است او را به استدلال راهي نيست و به فهم او هم در نميآيد ولكن بعضي از اخبار را فارسي كرده ذكر ميكنم تا به كلي بيبهره نباشند.
شيخ عاملي كه شيخ حـرّ باشد از شيخ طوسي روايت ميكند به اسنادش از معاذ بن كثير كه گفت عرض كردم به ابيعبداللّه7 كه مردم ميگويند كه رسول خدا بيست و نه روز بيش از سي روز روزه گرفت يعني ماه بيست و نه بيش در زمان ايشان اتفاق افتاد از سي روز. فرمودند دروغ بستهاند بر پيغمبر روزه نگرفت پيغمبر9 از وقتي كه مبعوث شد تا وقتي كه از دنيا رفت كمتر از سي روز و كم نشده است ماه رمضان از وقتي كه خدا آسمان و زمين را خلقت كرده از سي روز و سي شب.
و از حذيفة بن منصور روايت شده است كه حضرت صادق فرمودند كه ماه رمضان سي روز است كم نميشود هرگز.
و از يعقوب بن شعيب روايت كرده است از پدرش كه گفت عرض كردم به حضرت صادق7 كه مردم ميگويند كه پيغمبر9ماه بيست و نه روز بيشتر روزه گرفته است از ماه سـي. فرمودند دروغ ميگويند روزه نگرفت پيغمبر9 مگر تمام و اين است كه خدا فرموده و لتكملوا العدة پس ماه رمضان سـي روز است و شوال بيست و نه و ذيقعده سي روز است كم نميشود هرگز به جهت آنكه خدا ميگويد و واعدنا موسي ثلثين ليلة و ذيحجه بيست و نه روز است و ماهها به همينطور است يكماه سـي و يكماه بيست و نه و شعبان سـي نميشود هرگز.
و از شيخ كليني روايت ميكند به سندش از محمد بن اسماعيل از بعضي اصحاب از حضرت صادق7 كه فرمودند كه خداي تبارك و تعالي خلق كرد دنيا را در شـش روز. پس آن شش روز را از ايام سال كاست و سال سيصد و پنجاه و چهار روز است شعبان تمام نميشود هرگز و رمضان ناقص نميشود واللّه هرگز و فريضه خدا ناقص نميشود. خداي عزّوجلّ ميفرمايد و
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 196 *»
لتكملوا العدة و شوال بيست و نه روز است و ذيقعده سـي روز است. خدا ميفرمايد و واعدنا موسي ثلثين ليلة و اتممناها بعشر فتم ميقات ربه اربعين ليلة و ذيحجه بيست و نه روز است و محرم سي روز. پس ماهها بعد از اين، ماهي تامّ است ماهي ناقص.
و از ياسر خادم مروي است كه گفت عرض كردم به امام رضا7آيا ميشود كه ماه رمضان بيست و نه شود؟ فرمودند كه ماه رمضان از سي كمتر نميشود هرگز.
و از ابن ابيعمير مروي است از مردي كه خدمت حضرت صادق7عرض كرد كه اين حديثي كه مردم ميگويند پيش ما كه پيغمبر ناقص بيشتر روزه گرفت از تمام آيا حق است اين حديث؟ فرمودند كه خدا يك حرف از اين حديث را خلقت نكرده پيغمبر روزه نگرفت مگر سـي روز تمام به جهت آنكه خدا ميگويد و لتكملوا العدة پس چگونه ميشود كه رسول خدا ناقص روزه بگيرد؟ الي غير ذلك و پنجاه حديث در مسأله حقير روايت كردهام در آن كتاب كه بخصوصه نوشتهام. پس انصاف دهيد كه مسألهاي كه پنجاه حديث داشته باشد و آيات قرآن بر آن دلالت كند و جمعي از علماي كبار به آن طريقه رفته باشند و ادعاي اجماع كرده باشند چنين مسألهاي را خلاف ضرورت بنامند و بر سر منبرها و در محرابها و مجلسها بگويند كه فلاني خلاف ضرورت اسلام حكم كرده است و خلاف اجماع شيعه گفته است، نه اينكه اين عوامفريبي است؟ و نه اينكه اين تهمت خلاف تدين است؟ نه اينكه اين مسأله را خلاف ضرورت گفتن تكفير علماي سابق است؟ اولاً تعجب ميكنم از آن جماعت كه چنين حرفي زدهاند و ثانياً از سركار آخوند كه سؤال فرمودهاند و جواب آنها را ندادهاند كه اين مسأله خلاف ضرورت نيست و خلافي است. يا سبحاناللّه! پيش از آنكه معني ضرورت و غير ضرورت را بيابند و پيش از آنكه مسأله ضروري و غير ضروري را بفهمند تكفير مؤمني ميكنند و غيبت او را حلال ميدانند تا بعد بفهمند كه اين مسأله ضروري بوده يا نبوده. آخر ميبايست رجوعي به كتب علما و فقها بكنند و رجوعي به اخبار بكنند و فكري در ضرورت اسلام بكنند آنگاه سخن گويند به محض آنكه چيزي به خاطر انسان رسيد كه نبايد حكم كند. باري، حق مخفي نميماند و باطل
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 197 *»
دوام نخواهد گرفت. پس به حول و قوه خداوند اين مسأله هم خلاف ضرورت و اجماع نشد و حرفهاي ايشان ظاهر شد كه از كجاست.
و اما مبناي آن بر چه حساب است مبناي آن بر رؤيت هلال است هلال ماه كه ديده شد اگر تا هلال ديگر سـي روز شد فبها و اگر نشد معلوم ميشود كه روز اول ماه هلال ديده نشده است و آن كه ديده شده روز دوم بوده و به اينطور ماه رمضان را تميز ميدهند و ايام آن را حساب ميكنند و الي الآن قاعده در كليه شهور و سنين كه بيتخلف باشد از اخبار اهل بيت به دست ما نيامده است. بلي منجمين بعضي حسابها دارند و ابنجنيـد به آن حساب اعتبار كرده است ولي حقير چون حديثي نديدهام عمل به آن حسابها نميكنم و مدارم بر رؤيت است در ماهها و ماه سـي را سـي ميگيرم و ماه بيست و نه را بيست و نه و سابقاً چند سال به حديث محمد بن فرج عمل ميكردم و در آن چند سال الحمد للّه تخلف نكرد ولي ديدم كه منبعد تخلف خواهد كرد عمل به آن خبر را ترك كردم و از تسديد و تأييد الهي آن چند سال كه عمل به آن خبر كردم با رؤيت هم موافق آمد اولاً و آخراً و چون ابتداي تخلف شد خداوند مسدِّد قلبم را منحرف كرد و از آن عدول كردم و مدارم حال بر رؤيت است به هر قسم كه اتفاق افتد و اگر ماه رمضان بيست و نه شود يكروز را قضا ميكنيم و اين مسأله فقهي است و ما چنين فهميدهايم هركس ميخواهد عمل ميكند و هركس نميخواهد به قول ساير فقها عمل كند و عمل او را نيز خطا نميدانيم و او را مصيب و مثاب و مأجور هم ميدانيم و حميّتي و عصبيتي در كار نيست ان شاء اللّه و همين حال جمعي از رفقا و دوستان كه از سلسله جليله شيخيهاند به رؤيت و جواز نقص ماه رمضان قائلند و معذلك ما با ايشان دوست و ايشان با ما دوست و شيخ مرحوم و سيد مرحوم در مسائل فقهي با هم خلاف داشتند و مصدق يكديگر بودند و جميع علما با هم مختلفند به طوري كه گمان نميكنم كه دو عالم يافت شود كه در همه مسائل با هم موافق باشند و معذلك تعظيم و تكريم يكديگر ميكردهاند و هرگز تكفير و تفسيق يكديگر نكردهاند و اين مسأله هم از همان مسائل است و بر فرضي كه من در مسأله اشتباه كرده باشم نه اينكه كل شيعه مذهب مخطِّئه را
«* مکارم الابرار فارسي جلد 8 صفحه 198 *»
دارند و مذهب مصوِّبه را مذهب سني ميدانند نهايت من در مسألهاي خطا كردهام، حال بايد كسي كه خون جگر خورد و سعي كرد كه كلام ائمه را بفهمد و در قرآن و حديث فكر كرد و چيزي فهميد و همتش فهم طريقه اميرالمؤمنين و شرع رسول امين است صلوات اللّه عليهم بايد چنين كسي را تكفير كرد؟ آيا اين از كدام دين است و از كدام آيين؟ عمل ايشان خلاف ضرورت است يا فهم حقير و ضروري اسلام آن است كه جميع سياه و سفيد و شهري و بياباني و بزرگ و كوچك و زن و مرد مسلمين آن را بدانند. حال ببين قباحت عمل ايشان ضروري است يا آنكه اين مسأله كه جمعي از علما تصديق كردهاند. باري، سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. در خانه اگر كس است يك حرف بس است. لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلي العظيم و صلّي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين.
تمام شد بر دست مصنفش كريم بن ابراهيم حامداً مصلياً مستغفراً
در سوّم ماه ذيحجه سنه هزار و دويست و شصت و يك هجري
تمــت.
بسم الله الرحمن الرحيم
فهرست مطالب
در بيان علت تصنيف كتاب···
شرح عبارات سؤال آخوند ملاعلياكبر كرماني
مطلب اول: آيا صحيح است كه فرمودهايد شيعه دو فرقه شدهاند شيخيه و بالاسريه و هريك ديگري را بايد بد و نجس و كافر بدانند.···
فصل: در اينكه آوازه تقسيم شيعه به شيخي و بالاسري به همه بلاد ايران و عراق عرب و بحرين و هندوستان و حجاز و شامات رسيده و همه دانستهاند.···
فصل: در اينكه اختلاف در فروع دين مابين علماء هميشه بوده و باعث تكفير نميشود و بيان انحصار حق در مذهب اماميه اثناعشريه و لزوم بصيرت مكلف در دين خود.···
فصل: در بيان وجود اختلاف بين علما و اينكه انكار ضروريات و بديهيات مذهب اماميه كفر است و اختلاف در غير بديهي باعث كفر نميشود و بدون سبب نميتوان كسي را تكفير كرد.···
فصل: در اثبات جلالت شأن شيخ جليل اوحد مرحوم شيخ احمد بن زينالدين الاحسايي اعلي الله مقامه و ذكر علماي بزرگ معاصر كه همه مصدق آن بزرگوار بودند و علومي كه اظهار فرمودهاند.···
فصل: در بطلان قول كساني كه تلامذه و پيروان سيد امجد مرحوم سيد كاظم رشتي اعلي الله مقامه را شيخي نميدانند.···
فصل: در بيان اعتقاد سلسله جليله شيخيه.···
فصل: در شكايت از جمعي طلاب و عوام و اينكه تكذيب مشايخ بزرگوار سبب تكذيب علماء ماضين رضوان الله عليهم است.···
فصل: در بيان منشأ اختلاف كه روز اول چگونه اختلاف افتاد.···
فصل: در محنت و ابتلاي شيخ جليل اعلي الله مقامه به واسطه منافقين.···
فصل: در محنت و ابتلاي سيد نبيل اعلي الله مقامه بعد از شيخ بزرگوار.···
فصل: در محنت و ابتلاي مصنف بزرگوار اعلي الله مقامه.···
مطلب دوم: مراد از اينكه فرمودهاند اصول دين چهار است و چهارم آن ركن رابع است چيست؟···
جواب: در استدلال بر مطلب فوق و اينكه مأخذ چهار ركن حديث مروي از امام7 است.···
مطلب سوم: حكايت عدد را در صوم و افطار مراد چيست و مأخذ فقاهتي آن چيست و قائل به آن از صدر اسلام الي الان كيست؟···
جواب: در استدلال بر تام بودن ماه مبارك رمضان به آيات قرآن و اخبار آلمحمد: و ذكر اسامي و اقوال علمايي كه قائل به آن بودهاند.···