مـــدرســــه
آ: مثل آب. مثل: آفرینش. آ: مثل آشنا؛ مثل آفاق. آ: مثل آداب؛ مثل آفاق و انفس. آ: مثل آفات، آ: مثل آیینه. آ: مثل آخرت.
نخستین روزِ نخستین کلاس بود و ایستاده بودم پشت در خانه، در انتظار رسیدن سرویسی که ما را به مدرسه خواهد برد. پدر و مادرم مثل همیشه مسافرت بودند و من، تنها، فقط سرم بیرون بود. گفته بودند روز اول کلاس اول، روز مهمی است. گفته بودند مدرسه از درس مشتق شده است و واژهای است بر وزن مفعله، جایی است برای تدریس و تدرَس. گفته بودند الف-باء فرا میگیرید و واژهها خواهید ساخت و جملهها خواهید نوشت؛ صفحهها را سیاه و روی ما را سفید خواهید کرد؛ کتابها خواهید خواند و چیزهایی خواهید فهمید.
فکر میکردیم مدرسهرفتن، به آسانی آشامیدن یک شربت تلخ است و نوشتن همچون بازی لگو است. گمان میکردیم فقط خواندن است و نوشتن و فهمیدنی در کار نیست. و هرگز فکر نمیکردیم عبارت ارادة الله فی مقادیر اموره ، وجود خارجی داشته باشد. تمام فکرمان متمرکز بود تا الفی که مینویسیم سه نقطه بیشتر نشود و واژههایی که میگوییم پُر الف باشد.
الف-باء شروع شد. آ: مثل آب؛ آب حیات. مثل: آفرینش؛ کنت کنزاً مخفیاً فخلقت الخق… . آ: مثل آشنا؛ مثل آفاق. آ: مثل آداب؛ آ: مثل آفات، آ: مثل آیینه و چه گویم از آینه… . آ: مثل آخرت و معاد. مثل آیات؛ آیاتِ تعریف و تعرف:
دیدم از قد تو بر لوح دل و جان الفی، شد مصور به نظر معنی آیات مرا.
آ: مثل آل: و فضلنا آل عمران علی العالمین. و یکی از بچهها به اشتباه نوشت: آ: مثل آلَم ذر.
هنوز در خمِ الفِ یاریم. هنوز الف-بای ما، به باء نرسیده است: زد کلک مصور پی تصویر خط تو، مشکین الفی چند رقم بر ورق سیم. هنوز با الف کارها داریم. هنوز شیرینی معرفت الف را نچشیدهایم.
الف، مثل الفِ ازل و ابد. الف؛ الفِ ائمه (ع). الفِ ابواب؛ مقام ابواب: اللهم انی اسئلک بمولودین فی رجب… . الف: مثل احدیت، . مثل الفِ احرام و احکام. الف، الفِ اختیار: بل امر بینالامرین. الف، مثلِ اخلاص، ادب.
شاگردان مبهوت این عظمتها. خدایا؛ پایان رسد این طریق آخر به کِی؟ هنوز کلاس اولیم و این همه معانی؟ اما ادامه دارد:
الف، الفِ احوال: الحقیقة احوالی. الف:مثل اخوان: فأصبحتم بنعمته اخوانا. الف: الفِ ارض قابلیتها. مثل: ارواح ملکوتی. الف مثل اسباب: ابی الله ان یجری الاشیاء الا بالاسباب. الف مثل اسماء الله: نحن والله الاسماء الحسنی. الف، الفِ اَسرار. مثل اِسرافیل.
کافیست؛ بارالها خوشا به حال ما که چشاندی لذت عسل شناخت این الفاظ را؛ اما هنوز تا معانی راه زیادی مانده است. استاد، میآموزد باز الفها را:
الف، مثل اسلام ناب احمدی. الف، الفِ اسم اعظم. الفِ اسم ذات، اسم صفات، اسم افعال. الف، الفِ اصطناع: و اصطنعتک لنفسی. الف مثل اعتدال و اعتکاف و اعراف. الف، مثل توحید افعال.
آه، این لذتهای معنوی تمامی ندارد. در اندیشهایم که ما هنوز در الفیم و از لذت و شوق در حال جانکندنیم. وقتی به باء برسیم، چه شود. استاد، استادِ الفشناس میگوید:
الف مثل: اقلیم؛ اقلیم هشتم. الف مثل: الله. مثل القاء: القی فی هویتها مثاله… مثل: الوهیت. الف: الفِ اِله. مثل الهام به مؤمن. الف، الف امام: یزار و لایزور. الف مثل: ام الکتاب. مثل امناء: السلام علی امناء الله… .الف، الفِ «الفلینه». مثل: انیت. الف، مثل انذار: نذیرا للبشر.
الف، الف، الف. خدایا؛ کِی به باء میرسیم؟
پیش الف بس که فتادم چو باء، هاء شدم بس که بغلتیدهام
استاد معانیشناس گوش نمیدهد. میخواهد آنقدر شهد معرفت و لذت معنوی پخش کند که جایی برای لذت نفس باقی نماند و: «دگر لذت نفس، لذت نخوانی» شود:
الف، الفِ اشتقاق؛ علم اشتقاق: و هو المکنون المخزون المقصود الذی به یفرق بین العابد و المعبود و به یوصل الساجد بالمسجود و به یکشف المستور… . الف، مثل: انسان کامل. مثل: انسان کبیر؛ و باز یکی از بچهها به اشتباه مینویسد: الف، مثل آلَم صغیر؛ انسان: و فیک انطوی العالم الاکبر.
استاد میگوید: این اصطلاحها را فراگیرید. ممکن است اشخاص دیگر، مدعیان ناراستگو، اینها را به کار برند؛ اما آنچه در این مدرسه میآموزید، با آنها تفاوت دارد. واژههایش یکی است؛ اما در معانی است: «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»:
الف مثل: اتصال و انفصال. مثل انوار. الف، الفِ اوصیاء و اولیاء: و اولیائهم (ع) ما یأملون… .الف مثل: اول؛ اول ما خلق الله نور نبیک یا جابر.
اینجا مدرسه است و ما هنوز اندر خم یک حرفیم: حرف الف. هیچ کلاس اولی دیدهاید که اینها را بخواند؟ آری؛ کلاس اول مکتبِ ما از همین شهد و شکرها آغاز میشود. نمیدانیم کلاس دوم چه خبر خواهد بود: هنوز امتحان نشدهایم و به کلاس دوم نرفتهایم.
الف: مثل اهل و نااهل. مثل اهل: و اسألوا اهل الذکر. مثل: اهل ذوق؛ آنکه تذییل فؤادی داشت. الف: مثل اشخاص فؤادی. الف: مثل ابداع اول و ثانی. الف: مثل الفِ نیمهتمامِ فضائل.
عربِ امروز، این را خوب آمده است؛ به مکتب میگوید: مدرسه. به مکتب شیخ میگوید: مدرسة الاحسائي. و ما، کلاسِ اول این مدرسه هستیم.
الف: الفِ ایمان و کفر. الف:الفِ أیام الله:فذکرهم بایام الله.
ما کلاس اولیها، هنوز در الفیم؛ اما علاف نیستیم. الف، وسیلهای است برای فیضی کلی در عالَم: چون ز الف شد همه حرفی پدید، من همه دیدم چو الف دیدهام. دلخوشیم به این رایحههای خوشبویی که از الف استشمام میکنیم. احساس تنهایی نمیکنیم؛ چراکه اگر روح هم بخواهد در عالم تجسد پیدا کند، به شکل الف خواهد بود. دلخوشیم به اینها و دلنگرانیم که کِی به کلاس دوم خواهیم رفت؟ آیا خواهیم رفت؟! الان هم که موها سفید شده است؛ هنگامی هست که به هاء برسیم … به هورقلیا؟! نمیدانیم. آنچه میدانیم این است که: باید نالید و گفت:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار، چه کنم؟ حرف دگر یاد نداد استادم.
معتقد-رجب1432
————–
هدف از ذکر اصطلاحات مکتبی، فقط وجود حرف الف در ابتدای آن است. معنای آن مقصود اصلی نیست.
پ.ن: سپاسگزارم از دوست بسیار عزیزم م.م.ع که زحمت طراحی هـــــیــــدر را متحمل شد.