میرزا محمدعلی پسر مرحوم محمدباقر طباطبایی؛ یکی از مظلومان واقعه همدان

همان گونه که اهل مطالعه آگاهند، در واقعه همدان، مصائب فراوانی بر اهل ایمان وارد آمد. روز نخست واقعه، به غارتِ خانه های شیخیه گذشت و اخراجِ ناحقِ عالم ربانی مرحوم حاج میرزا محمدباقر شریف طباطبائیی از همدان. روز دوم به کشتار سپری شد و نُه نفر از شیخیه به شهادت رسیدند. روز سوم واقعه، به توبه دادن شیخیه گذشت و هر کس را که در آن روز دستگیر کردند، بالإجبار او را به مجلس رئیس خود برده و شهادت های اسلامی و ایمانی (أشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و أن علیا ولی الله) را به وی إلقاء‌ می کردند و هرچه می گفت تا به امروز هم همین ها را می گفتم، باز هم فایده ای نداشت. این دستگیری ها، همراه صدمه زدن های مکرر و توهین ها و توبیخ ها بود.
آنچه عجیب است این است که برخی از اهل ایمان و مستبصران، از همدان بیرون رفتند؛ ولی آنها را در دِهات نزدیک همدان دیده و بر ایشان صدمات فراوان رسانیدند.
آنچه باعث نگارش این وجیزه شد، یافتن سندی مخطوط مربوط به یکی از مظلومانِ سومین روز واقعه است: مرحوم میرزا محمد علی طباطبائی.
مرحوم محمدعلی، پسر مرحوم «سید محمدباقر طباطبائی جندقی» از علماء مکتبی است.
شرح حال مفصل و معرفی و ارائه آثار مرحوم محمدباقر طباطبائی، فرصت دیگری می‌طلبد؛ ولی همین مقدار اشاره می کنیم ایشان وسیله آشنایی اهل پوده و جندق با اندیشه عالم ربانی مرحوم شیخ احمد اَحسائی أع بوده است.
آن‌گونه از برخی مُعَمّرین و ثِقات شنیده‌ شده و برخی از اهل فضل برای ما نقل کرده‌اند، شخصی از اهالی شهرضا به کرمان رفته و با مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی أع آشنا شده و پس از مدتی اقامت در کرمان، به شهرضا بر می‌گردد و کتاب مبارک ارشادالعوام را به همراه می‌آورد. در شهرضا با مرحوم سیدمحمدباقر آشنا شده و پس از شرکت در مجلس وعظ و منبر او، جریان ملاقاتش با مرحوم آقای کرمانی أع را به وی می‌گوید و کتاب ارشادالعوام را ارائه می‌کند. مرحوم طباطبائی به کرمان رفته و پس از مدتی به پوده بر می‌گردد و با تسلطی که بر فن بیان و خطابه داشته، با دلیل و برهان به منبر می‌رود.
درباره ایشان کرامت‌هایی نقل شده و جریان‌های متعددی از زندگی ایشان و عملکرد و سلوک ایشان به دست ما رسیده است که در این مختصر نمی‌گنجد. ایشان کتاب‌هایی نیز تألیف کرده است که از جمله آنهاست کتاب صفائیه، کتاب مجالس الواعظین، کتاب برهان المحقین و کتابی در پاسخ برخی شبهات (نگارش در سال 1293.)
به شرح حال فرزند این مرحوم باز گردیم. این فرزند، در سال وقوع واقعه، نوجوان یا جوان بوده است. او را در روز سوم گرفته و توبه می‌دهند و اذیت‌ها می‌کنند. پس از مدتی به همراهی میرزا مصطفی نائینی و میرزا علیرضا کرمانی (قوام العلماء) به گمان خود آسوده خاطر از گزند اعدا، از شهر خارج می شوند؛ ولی در همان روستای اول دچار اعداء می شوند. جریان از این قرار است که اتاقی را در منزل کدخدای محل اجاره کرده تا شب را به صبح بیاورند، پسرِ کدخدا در اموال آنها طمع کرده و به همدستی بعضی از اشرار، به آنها حمله کرده و ایشان را غارت می‌کنند و مصائب دیگری بر ایشان وارد می‌کنند که در تفصیل مسئله در تاریخ آمده است و عبارات را از کتاب تاریخ عبرة‌لمن اعتبر در پایان این وجیزه نقل خواهیم کرد.
جز متن تاریخ عبرة‌ لمن اعتبر، از زندگی این پسر چیزی در دست نیست. اما اخیرا در مراجعه به نسخه‌ای خطی از کتاب «علاج الأرواح» نگاشته مرحوم حاج محمدکریم کرمانی أع، مشخص شد کاتب این نسخه از رساله، همین فرزند بوده است.
این نسخه و عبارات پایانی آن، گویای خط زیبای این فرزند برومند، مرحوم میرزا محمدعلی است و روشن‌کننده بعضی خصوصیات زندگی اوست.
این سند، اولاً نام اجداد وی را مشخص می‌کند و ثانیاً محل ولادت این فرزند و اقامت او را و ثالثاً نشان می‌دهد این فرزند که در سال واقعه همدان (1315) سیّدی «نورس» و جوان بوده است، تا سال 1337ق و چه بسا سال‌هایی پس آن زیسته و داغ آن واقعه بی شک بر دلش سنگینی می کرده است.
آنچه عجالتا از زندگی این مظلوم واقعه همدان در دست است، همین دو متن است: نخست عبارات کتاب تاریخ عبرة لمن اعتبر و دیگر این نسخه خطی از کتاب مبارک علاج الأرواح. دست یازیدن به این نسخه، مناسبتی شد برای یادکردن این مرحوم مظلوم؛ رحمة الله علیه و حشره مع أولیائه.

نسخه ای از کتاب علاج الأرواح، نگاشته مرحوم میرزا محمدعلی طباطبائی

عبارات کتاب تاریخ عبرة لمن اعتبر (واقعات چهارم؛ روز پنجشنبه سيم شهر شوال 1315 و گرفتاري جمعي از شيخيه به دست اشرار براي تجديد مسلماني)

«و چند نفر ديگر مانند ميرزا محمدعلي زاده آقا سيد محمدباقر جندقي است كه بسي معروف و مشهور بوده. و اين سيدِ نورسِ بيچاره را از فرار گرفته و با صدماتي كه نوعش ذكر شد به مجلس سيد عباسي برده و بعد از تجديد مسلماني چندي به سختي تمام زيست نموده تا آنكه راهها قدري نمايان و قافله‏ها گاهي روان مي‏گشته، پس به همسفري ميرزا مصطفي نائيني و ميرزا عليرضاي كرماني معروف به قوام‏العلماء كه مجموعه علوم و رسوم و در فن شاعري مشهور و معلوم بوده هر سه نفر به اطمينان امنيتِ ولايت پالكيها بسته و با عيال و اطفال خود در آنها نشسته و به عزم اوطان مألوفه خود رهسپار گشته. و در همان اول منزل كه باربند و مِلك ذوالرياستين است در خانه كدخداي بي‏خبر از خدا اطاقي را گرفته و عيال و اطفال بيچاره را از سردي هوا به پناهي برده و شب را بعد از اداي نماز سلام و صرف غذا و شام، خوابي نيم‏تمام كرده، كه پسر شرير كدخدا را طمع غارت آن مظلومانِ آواره، به هيجان آورده، پس چند نفر از اشرار آبادي را همداستان كرده و هلهله كنان با حربه‏هاي برهنه يكدفعه بر سر آن بي‏كسانِ دلخون شبيخون آورده. و بيچاره‏ها فورا كبريتي كشيده و چراغي روشن نموده و هنگامه‏اي غريب ديده، پس به زاري و التماس و هول و هراس محضِ پرستاري عيال و اطفال دست و دامان آن بي‏همّتان را بوسيده كه از اين اجماع و اتحاد مقصود و مراد چيست؟ آخر ماها ميهمان و رسيده شما هستيم و اگر به زعم شما كافر هم باشيم و بر ماها رحم نبايد كرد، پس خدا را به ملاحظه حالِ اين عيال و اطفالِ پريشانِ لرزان رحم نمائيد. و آن اشرار بي‏مروت به جز اينكه شماها كافريد و همه را بايد كشت ديگر هيچ ذكري از مرشد خود آموخته نداشتند. و آخر الامر كدخدا رسيده و به هزار زبان بازي و چاپلوسي مرافعه را به اصلاح گذرانده و ساعت و نقدينه خرجي آنها را علانيه گرفته و بعضي اسباب آنها را هم به سرقت و غارت برده و بيچاره‏ها به هزار خيال و تشويش با دلِ بريان و ريش، شب را به نيمه رسانده، و به التماس و تلواس زبان كدخداي نسناس را به تعارفي دستي بسته، و بارها را بر بسته و تا ظالمان خفته بودند فرسنگي راه پيموده بودند.
و آنچه ذكر شد از معامله و رفتارِ اراذل و اشرارِ قراء و مزارع و مكاريان در بيابان با اين چند نفر معدودِ پريشان اندكي از بسيار بود و مشتي از خروار و كفايت است از نوع بليات وارده بر سايرين از اين جماعتِ آواره بيچاره كه در هر منزلي به چه عقوبتها و اذيتها گرفتار بودند، و نمونه‏اي است از حال ظالمين و مظلومين در هر مكاني. و شرح حال و گرفتاريهاي هريك هريك را اگر بگويم سبب طول مقال و باعث ملال و كلال خواهد بود. اگر چه ملال از مذاكره حال مظلومين البته خود عمده غرض خداي متعال است. و ذلك عبرة لمن اعتبر.»

عبارات پایانی نسخه ای خطی از رساله «علاج الأرواح»
«قد فرغ من استنساخ هذا الکتاب المبارک محمدعلی بن محمدباقر بن زین العابدین بن محمدصادق بن محمدباقر بن ابوالحسن الطباطبائی موطناً الجندق و مولداً القاشان و مدفناً ان شاء الله فی تربة الحسین علیه السلام اللهم اجعل مدفنی فی تربته صلوات الله و سلامه علیه و لاتفرق بینی و بینه انک علی کل شیء قدیر و بالإجابة جدیر و اجعل خاتمة أمری خیراً و کان ذلک فی یوم الأربعاء لسبعة خلت من شهر جمادی الثانیة من شهور هذه السنة 1337 سبعة و ثلاثین و ثلاثمائة بعد الألف من الهجرة النبویة المصطفویة علی مهاجرها و آله الطاهرین أفضل الصلوة و أکمل التحیات.»

حاصل معنی: از نوشتن این کتاب مبارک فراغت جست محمدعلی بن محمدباقر بن زین العابدین بن محمدصادق بن محمدباقر بن ابوالحسن طباطبائی که ساکن جندق و متولد کاشان است و مدفن او ان شاء‌الله در کربلاء معلی است. بارالها محل دفن مرا در تربت سیدالشهدا صلوات الله و سلامه علیه قرار بده و میان من و او فاصله نینداز که تو بر هر چیزی قادری و اجابت کننده‌ای. عاقبت امرم را ختم به خیر بفرما. نوشته شد در روز چهارشنبه، هفتم ماه جمادی الثانیة 1337 هجری نبوی مصطفوی که بر محمد و ال طاهرین برترین درودها کامل ترین تحیت ها باد.

جمعه، 10 شوال المکرم 1437