كليات عرايض معتقد در شام ولادت شيخ احمد احسائي، 14 رجب المرجب 1431 (6 تيرماه 1389).
————————————-
زندگي
شيخ اوحد – اعلي الله مقامه الشريف – را مي توان از ديدگاه هاي گوناگوني بررسي
كرد. دليل آن هم مشخص است؛ زندگي آن بزرگوار همچون خود آن بزرگوار كامل است،
فراگير است، كلي است. از اين جهت ديدگاه هاي مختلف و دريچه هاي تازه اي را مي توان
گشود. اما در اين شب عزيز، به بررسي اي كوتاه اكتفا مي كنم. محور اصلي اين بررسي، زندگي
نامه آن جناب است كه به قلم خودشان نگاشته شده است.
اين
زندگي نامه كه رساله اي در 10 صفحه است، گذشته از آن كه تاريخ زندگي اين كامل دين
را در دوران كودكي و نوجواني تا بيست سالگي براي ما مشخص مي كند، منهج و روش
طريقتي و اخلاقي ايشان را نيز براي ما روشن مي سازد. با توجه به اين رساله، گوشه
هايي از اخلاقيات آن عالم فقيه را درمي يابيم. در اين شب، به جمله هايي از اين
زندگي نامه مي پردازم.
نكته
مهمي كه بايد به آن توجه داشت اين است كه آن بزرگوار اين حالت هاي روحاني را در
كودكي داشته است و اينك ما در بزرگسالي مي خواهيم به آنها دست يابيم! ان شاءالله.
حالت هاي كودكي ايشان را ما در بزرگي تجربه خواهيم كرد. ديگر حالت هاي اخلاقي و
روحاني سن بزرگسالي ايشان جاي خود. اگر بتوانيم همين حالت هاي ايشان را كه در
كودكي داشتند تحصيل كنيم، براي ترقي قدم محكم و بزرگي برداشته ايم.
نخستين
جمله اي كه از اين زندگي نامه انتخاب كرده ام، اين جمله است: قرأت القرآن و عمري
خمس سنين.
شيخ
اوحد پس از ذكر آن كه انگيزه ي نگاشتن اين رساله را بيان مي فرمايند (كه به خواهش
فرزند ارشدشان؛ محمد تقي اين زندگي نامه را مرقوم فرموده اند)، مختصري از احوالات
مردم روستاي مطيرفي (زادگاه ايشان، از قريه هاي احساء) را مي نويسند و سپس از حالت
هاي خود مي نويسند. مي فرمايند: قرأت القرآن… قرآن را خواندم در وقتي كه پنج
ساله بودم.
در
ترجمه قرأت چند احتمال وجود دارد…..
كليات عرايض معتقد در شام ولادت شيخ احمد احسائي، 14 رجب المرجب 1431 (6 تيرماه 1389).
————————————-
زندگي
شيخ اوحد – اعلي الله مقامه الشريف – را مي توان از ديدگاه هاي گوناگوني بررسي
كرد. دليل آن هم مشخص است؛ زندگي آن بزرگوار همچون خود آن بزرگوار كامل است،
فراگير است، كلي است. از اين جهت ديدگاه هاي مختلف و دريچه هاي تازه اي را مي توان
گشود. اما در اين شب عزيز، به بررسي اي كوتاه اكتفا مي كنم. محور اصلي اين بررسي، زندگي
نامه آن جناب است كه به قلم خودشان نگاشته شده است.
اين
زندگي نامه كه رساله اي در 10 صفحه است، گذشته از آن كه تاريخ زندگي اين كامل دين
را در دوران كودكي و نوجواني تا بيست سالگي براي ما مشخص مي كند، منهج و روش
طريقتي و اخلاقي ايشان را نيز براي ما روشن مي سازد. با توجه به اين رساله، گوشه
هايي از اخلاقيات آن عالم فقيه را درمي يابيم. در اين شب، به جمله هايي از اين
زندگي نامه مي پردازم.
نكته
مهمي كه بايد به آن توجه داشت اين است كه آن بزرگوار اين حالت هاي روحاني را در
كودكي داشته است و اينك ما در بزرگسالي مي خواهيم به آنها دست يابيم! ان شاءالله.
حالت هاي كودكي ايشان را ما در بزرگي تجربه خواهيم كرد. ديگر حالت هاي اخلاقي و
روحاني سن بزرگسالي ايشان جاي خود. اگر بتوانيم همين حالت هاي ايشان را كه در
كودكي داشتند تحصيل كنيم، براي ترقي قدم محكم و بزرگي برداشته ايم.
نخستين
جمله اي كه از اين زندگي نامه انتخاب كرده ام، اين جمله است: قرأت القرآن و عمري
خمس سنين.
شيخ
اوحد پس از ذكر آن كه انگيزه ي نگاشتن اين رساله را بيان مي فرمايند (كه به خواهش
فرزند ارشدشان؛ محمد تقي اين زندگي نامه را مرقوم فرموده اند)، مختصري از احوالات
مردم روستاي مطيرفي (زادگاه ايشان، از قريه هاي احساء) را مي نويسند و سپس از حالت
هاي خود مي نويسند. مي فرمايند: قرأت القرآن… قرآن را خواندم در وقتي كه پنج
ساله بودم.
در
ترجمه قرأت چند احتمال وجود دارد. احتمال نخست آن كه قرأت به معني يادگيري روخواني
قرآن باشد. اين ترجمه به جا است و صحيح. معناي ديگري كه براي واژه قرأت وجود دارد
و البته شهرت هم دارد، حفظ قرآن است. يعني در پنج سالگي قرآن را حفظ كردند. البته
اين نيز صحيح است چرا كه با آن حافظه و آن استعدادي كه ايشان داشته اند، چنين امري
بعيد نيست. گذشته از آن كه مي بينيم كودكان چقدر زود اصطلاحات و تعابير و حتي
اشعار مشكل را حفظ مي كنند – ممكن است معناي آن را نفهمند اما لفظ را مي توانند
حفظ كنند -. با ديدي ژرف تر، براي واژه قرأت معناي سومي هم مي توان گفت و آن فهم
قرآن است. يعني در پنج سالگي قرآن را روخواني كردند، حفظ كردند و فهميدند چه حفظ
كرده اند. اين نيز صحيح است.
ممكن
است اشكالي مطرح شود كه مگر درك يك كودك پنج ساله از قرآن چه مقدار است؟! اين
اشكال برطرف مي شود به اين كه ساير احوالات آن بزرگوار را در كودكي مورد پژوهش
قرار دهيم: آن همه هوش، ذكاوت، فراست، زيركي و هوشياري و آن جولان فكري ايشان و
همچنين وجود فكرهاي بزرگ بزرگ در مغز آن بزرگوار – همان گونه كه خود ايشان در همين
زندگي نامه به اين ويژگي ها تصريح كرده اند و در عبارت هايي كه بعد عرض خواهم كرد
كاملا مشهود است – ؛ اين همه ويژگي هاي بارز، بي شك سبب فهميدن قرآن است البته باز
هم با توجه به شرايط فكري ايشان در آن زمان.
ما
امروز، در اين سن، در بزرگسالي بايد اين صفت ايشان را كه در كودكي حائز بودند به
دست آوريم. وقتي درباره يادگيري خواندن قرآن چه ثواب ها ذكر كرده اند، فهم قرآن چه
خواهد بود. حضرت رسول – صلي الله عليه و آله – در حديثي فرمود: خيركم من تعلّم
القرآن و علّمه. بهترين شما شخصي است كه قرآن را بياموزد و ياد دهد. اين حديث
درباره همين ظاهر قرآن است و همين حروف و كلمات. فهم قرآن چه خواهد بود؟! حضرت سيد
الشهداء – عليه السلام – فرزند خود را نزد معلمي كه قرآن تدريس مي كرد به نام عبد
الرحمن فرستادند. اين معلم به فرزند آن حضرت الحمد لله رب العالمين را ياد دارد.
اين كودك نزد پدر – عليه السلام – آمده و آنچه ياد گرفته بود خواند: الحمد لله رب
العالمين. حضرت آن معلم را طلبيد و به او هزار دينار هديه داد و فرمود: در قبال
اين تعليمي كه تو داده اي، اين هديه ناچيز است! اين ها همه فضائلي براي يادگيري
ظاهر قرآن است. فهم قرآن – ببينيد – چه جايگاهي دارد. امروزه به اين نتيجه رسيده
اند كه قاري قرآن، علاوه بر صوت زيبا بايد از محتوا نيز اطلاعاتي داشته باشد.
بفهمد چه مي خواند، مقداري از فهم قرآن را داشته باشد. امروز به اين نتيجه رسيده
اند. آن وقت بييند كتاب هايي همچون كتاب ارشاد العوام را، كه هدف اصلي آن فهمانيدن
قرآن است. نه فقط ظاهر قرآن بلكه فهم معنا و مراد و مفهوم و تفسير ظاهر و باطن.
بايد شكر خدا كرد كه آنها كه اهل نبودند نيامدند و اين گونه گنجينه ها براي اهلش
سالم باقي ماند. واقعا هرچه در وصف اين گونه كتاب ها بگوييم كم گفته ايم.
در هر
صورت، بايد اين حالت شيخ اوحد را در خود زنده كنيم و گذشته از روخواني، حفظ – به مقداري
كه ميسر است -، به دنبال فهم قرآن نيز باشيم. بايد كودكان خود را نيز به اين كار
تشويق كنيم. الحمد لله مدرسه اي هست، كلاسي داير است و در كنار آموزش روخواني
قرآن، به كودكان از همان سنين كودكي – اول دبستان -، مباني علمي مكتبي قرآني آموزش
داده مي شود. اصول عقايد و احكام آموزش داده مي شود. – اصول عملي به عهده والدين
است اما اصول و مباني علمي را مدرسه كار مي كند -. بايد قدرداني كرد.
عبارت
ديگري كه از رساله آن بزرگوار انتخاب كرده ام، حالتي ديگر از حالت هاي معنوي آن
جناب است. مي نويسند: . . . اخذت في النظر و التدبر، و انظر في الاماكن الخربة و
الجدران المندهمة، اتفكر فيها و اقول في نفسي هذه كانت عامرة ثم خربت و ابكي اذا
تذكرت اهلها و عمرانها بوجودهم و ابكي بكاء كثيرا.
مي
فرمايد: وقتي كه با كودكان ديگر همراه نبودم – چون اگر با ديگر كودكان بودند با
آنها همراهي مي كردند – وقتي تنها بودم، نگاه عبرت آموز و تفكر و وتدبر داشتم. به
جاهايي كه خراب شده بود و ديوارهايي كه نابود شده بود نگاه مي كردم و با خود مي
گفتم كه اين ها زماني آباد بودند و اكنون خراب شده اند و گريه مي كردم وقتي ياد
اهل اين خانه ها و ياد آباداني اين خانه ها به وسيله اهل آنها مي كردم و بسيار
گريه مي كردم.در احساء حاكمي دفن شده بود. سر قبر او مي رفتم و مي گفتم: أين ملكك؛
أين قوّتك؛ أين شجاعتك. مي گفتم: پادشاهي تو كجاست؟ قوت تو كجاست؟ شجاعت تو
كجاست؟!
اين
گونه طرز تفكر، يكي از راه هاي ترقي است. تمام علما، بزرگان، انبياء، ائمه، همه و
همه به اين مهم توجه داده اند. يكي از اسباب ترقي است. اين كه انسان در تاريخ
بينديشد و از اشخاصي كه بوده اند و اكنون نيستند عبرت بگيرد. از آنچه بوده و اكنون
نيست عبرت بگيرد. آن بزرگوار – اعلي الله مقامه – در كودكي روش ترقي را مي دانست.
روش و كيفيت تفكر را مي دانست؛ همان تفكري كه فرموده اند تفكرُ ساعة چقدر ثواب
برايش ذكر كرده اند. يكي از روش هاي تفكر همين است كه انسان در احوالات گذشته فكر
كند. چقدر ائمه به اين مهم توجه داده اند. نهج البلاغه پر است از اين دستور
اخلاقي. در زمان حضرت هادي – عليه السلام – حاكم آن وقت، متوكل – خدا او را لعنت
كند – آن حضرت را خيلي اذيت مي كرد. از جمله روزي ايشان را به مجلس خود دعوت كرد.
مجلسي كه او داشته مشخص است كه در آن خلاف شرع صورت مي گرفته از نوشيدن شراب و. .
. آن حضرت را دعوت كرد و ايشان خواست كه براي او شعر بخوانند! شعر بخوانند تا عيش
او كامل شود. حضرت فرمودند مرا معاف دار. گفت نمي شود بايد بخوانيد.
حضرت
هم شروع به خواندن اشعاري كردند كه به همين مضمون اشاره دارد كه بايد به گذشتگان
فكر كرد و از تاريخ و سرگذشت آنها عبرت گرفت. حضرت خواندند:
باتوا
علي قلل الاجبال تحرسهم
غلب الرجال فلم
تنفعهم القلل
گردن
كلفتان روزگار بر بالاي برج ها مسكن گزيدند اما برايشان فايده بخش نبود
و
استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
الي
مقابرهم يا بئس ما نزلوا
از
آن بالا، از آن بالاي مَعقل ها و جايگاه هاي رفيع به تَهِ قبر افتادند. – وقتي به
اينجا رسيدند متوكل ديگر شراب زهر مار نكرد! از خود بي خود شد اما حضرت رهايش نكردند؛ چون مي خواستند آن فطرت
اوليه اش را تكان دهند، باز ادامه دادند: –
ناداهم
صارخ من بعد ما دفنوا
أين الاسرة و
التيجان و الكلل
أين
الوجوه التي كانت منعمة
من دونها تضرب
الاستار و الحلل
منادي
ندا داد – بعد از آني كه آنها دفن شدند – كه كجاست آن تشكيلات و اوضاع! كجاست آن
تاج ها و طلا و نقره ها. كجاست آن رخساره ها كه در زير پرده ها محافظت مي شد –
منظور يا از آفتاب است يا كلا از هرگونه خلاف آرامش -.
فأفصح
القبر عنهم حين خاطبهم
تلك الوجوه عليها
الدود تننقل
قد
طال ما أكلوا فيها و قد شربوا
فأصبحوا
بعد طول الأكل قد أُكلوا
آنها
مرده بودند جوابي ندادند. اما قبر از جانب آنها گفت: بر آن رخساره ها كِرم ها به
حركت درآمدند. آنها در دنيا خيلي زندگي كردند و خوردند و آشاميدند ولي بالاخره بعد
از خوردن بسيار، خودشان خورده شدند!
وقتي
كه به اينجا رسيدند متوكل ديگر كاملا از خود بي خود شد و مجلس به هم ريخت. آن حضرت
هم از مجلس خارج شدند. البته فردا باز روز از نو و روزي از نو!. و همان اشعار بود
كه تصميم متوكل را براي كشتن حضرت قطعي كرد.
خلاصه
آن كه اين دستور اخلاقي – تفكر در امر گذشتگان – يكي از پلكان هاي ترقي است. شيخ
اوحد – اعلي الله مقامه – در كودكي اين دستور را انجام مي داند و اميدواريم ما در
بزرگي لا اقل به مقداري كه ميسر است به اين مهم بپردازيم.
عبارت
ديگري كه از زندگي نامه ايشان انتخاب كرده ام، عبارتي عجيب است. اين عبارت به چند
شكل در زندگي نامه ايشان ذكر شده است كه پر از مفهوم و پر معنا است. در اين عبارت
مي فرمايد: بقيت مع الناس بجسدي.
يعني
فقط با تَنَم با مردم بودم. يعني فقط همين پيكره ظاهريم ميان مردم بود. روحم، دلم،
جانم، عقايدم، جداي از آنها بود. اين مسئله بسيار مهمي است. در حديث است كه: ميان
مردم باش اما با مردم مباش. يعني از نظر عقيده، از نظر سلوك مثل ايشان نباش:
هرگز
حديث حاضر و غائب شنيده اي
من در ميان
جمع و دلم جاي ديگر است
اين
شعر در همه جا صدق نمي كند بلكه در همين موضوع مورد بحث صدق مي كند. در ميان مردم
و جمع باش اما دل بايد جاي ديگر باشد. دل بايد از آنجا كه تعلق دارد، تعلقش را بر
ندارد. چرا مي فرمايند ميان مردم باش ولي با مردم مباش؟ چون معاشرت تأثير مي
گذارد. قانون مجانست استثناپذير نيست. مگر براي بزرگان و اشخاصي كه ورزيده شده
اند. براي امثال من، بايد در معاشرت كمال احتياط را داشت. ركون و اعتماد به هر
كسي، سبب مي شود در انسان تأثير منفي بگذارد. تنها اشخاصي كه دل و تن بايد با
ايشان باشد، برادران ثقه هستند. اما غير ثقه، فقط همين كه با ايشان به حكم وضع
بشري، به حكم گذشتن امر دنيا بايد در رفت و آمد بود ولي دل، عقيده، جاي ديگري بايد
باشد. دِل دادن، سبب مي شود عقيده سست شود. اين نكته نيز بايد مد نظر باشد تا ترقي
فراهم شود. از خداوند خواهانيم كه به بركت آقا بقية الله و بزرگان زمان به ما
توفيق عنايت فرمايد و لااقل درصدي از اين صفات اخلاقيِ كودكيِ شيخ اوحد را كه
برگرفته از متن آيات و روايات است، در ما آشكار شود. در پايان به اين سه عبارت از
زندگي ايشان مروري دوباره داشته باشيم:
– قرأتُ
القرآن و عمري خمس سنين (قرآن را خواندم در وقتي كه پنج ساله بودم).
– .
. . اخذت في النظر و التدبر، و انظر في الاماكن الخربة و الجدران المندهمة، اتفكر
فيها و اقول في نفسي هذه كانت عامرة ثم خربت و ابكي اذا تذكرت اهلها و عمرانها
بوجودهم و ابكي بكاء كثيرا. (وقتي تنها بودم، نگاه عبرت آموز و تفكر و وتدبر
داشتم. به جاهايي كه خراب شده بود و ديوارهايي كه نابود شده بود نگاه مي كردم و با
خود مي گفتم كه اين ها زماني آباد بودند و اكنون خراب شده اند و گريه مي كردم وقتي
ياد اهل اين خانه ها و ياد آباداني اين خانه ها به وسيله اهل آنها مي كردم و بسيار
گريه مي كردم).
-بقيت
مع الناس بجسدي. (فقط با تَنَم با مردم بودم).
و السلام
عليكم و رحمة الله و بركاته.