اشاره: نوشتاری را درباره عقل ابزاری و مسئله تکنولوژی تنظیم میکردم. به خاطرم رسید به جای بخشی از این نوشتار، قسمتی از سخنرانی 24جمادیالاخره سال 1410قمری را تایپ کرده و ارائه کنم. در این فرمایشها، علاوه بر تبیین دیدگاه ما دراینباره به مطالب متنوع و جالب دیگری در این باب اشاره و گاهی تصریح شده است. در ویرایش متن زیر تأکید بر ویرایش صوری بوده و از تبدیل زبان گفتاری به نوشتاری به علتهایی صرفنظر شده است. آنچه خودْ مرتبط با این موضوع نگاشتهام را در مطلبی مستقل ارائه خواهم کرد؛ انشاءالله.
—-
…این پیشرفت علم، این ترقی علم، عرض کردم علم هم نگوییم بهتر است همین فن، این همه فنون که ترقی کرده پیشرفت کرده دنیای ما را به این رفاه رسانیده، البته نه رفاه اسمش رفاه شده، مشکلاتش که بیشتر شده، هرچه دانش ترقی کرده باز هم دانش نگوییم، هرچه این فنون ترقی کرده که مشکلات را شدیدتر کرده، بلاها را که بیشتر کرده، فتنهها را که شدیدتر کرده، آسایشها را که برده، بشر را دارد به هلاکت میکشاند، ما نمیگوییم خودشان دادشان درآمده است. نالههای الکسیس کارل را نگاه کنید چقدر مینالد، چقدر فریاد میزند از پیشرفت همین علوم و میگوید هرچه پیشرفت میکند این فنون یا به قول مشهور این علوم، اخلاق بشر دارد تهدید میشود، دیانت بشر دارد تهدید میشود، معنویات بشر دارد تهدید میشود، تازه او دین ندارد. تازه الکسیس کارل دین ندارد چون اسلام ندارد. چون اسلام ندارد، دین ندارد و حقیقت دین را ندانسته و مزه دین حق به مذاقش نرسیده، اصلاً نمیداند دین خدا چیست، چون دینی که دست او است دین خدا نیست، او خدایی که او میپرستد خدا نیست، او پیغمبری که او میپرستد پیغمبر نیست. دین خدا تازه اگر دستش بود و آشنایی با دین خدا داشت چه میگفت؟! حالا که یک دین ناقص تحریفشده بیاساسی در دست دارد ببینید چقدر مینالد از همین پیشرفتها؟ چقدر فریادش درآمده است؟ از وضع رفتار اروپا با زنها و کشیدن زنها به مجامع مردها، به کارخانهها، به دانشگاهها، به دانشکدهها، به دبیرستانها و دبستانها و اینطور زن را در معرض این همه مصیبتها و بلاها قرار داده، از این پیشرفت علوم دارد فریاد میکند، مینالد. و امثال او زیادند ولی او در این زمینه از همه بهتر نوشته و گفته و میگوید نه تنها من میگویم و نه این کتاب را تنها من نوشتم، میگوید ما در زیر نظر انواع دانشمندان در رشتههای مختلف این کتاب را جمعآوری کردیم نمیگوید من رفتم در یک قلعه و یا یک دهکده کوچک از اروپا نشسته باشم و نوشته باشم این کتاب را، نه در مرکز پیشرفت این علوم، نیویورک، نشستم و نوشتم این کتاب را. او دارد مینالد.
در یک چنین جامعهای با این همه پیشرفت صنعت و فکر و علم، به قول آنها و به قول ما فن، با پیشرفت این فنون اگر بنا است که جاهلیت نباشد و این عین تمدن و انسانیت باشد، نباید بگوییم آنها در اشتباهاند، در خطا هستند، جامعهشان جامعه مورد رضای خدا نیست، نه، باید اینطور بگوییم جامعه ترقیکرده متعالیِ دعوت انبیا همین بوده که بیایید همین برنامهها را داشته باشید! من میگفتم و عرض کردم نه، در عین حال پیشرفت فنون، میشود که جاهلیت حاکم باشد و انبیا که بیایند از جاهلیت نجات میدهند؛ یعنی متابعت هوای نفس. متابعت جهل در مقابل عقل، از آن ما را انذار میفرمایند. ممکن است دارای پیشرفتهای علمی و صنعتی و فکری باشند و ممکن است نباشند.
عصرهای جاهلیت را شما در قرآن مطالعه بکنید. ببینید امتهایی که انبیا میآمدند و امتها را میترساندند و آنها نمیترسیدند و عذاب خدا بر آنها نازل میشد، ببینید آنها چطور بودند. قرآن نقل میکند جمعیتشان روی حساب و کتاب، روی سخن با جاهلیت عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله است، میفرماید جمعیتشان از شما بیشتر بود، خیلی بیشتر از شما. پس نیروی انسانیشان خیلی بیشتر از شما بود، پس اسباب و ابزار برای حفظ نیروی انسانی زیاد بوده از بهداشت، از حفاظتها، حراستها و نوع اموری که باعث نگهداری و تکثیر نیروی انسانی بوده که حالا خیلی دنبالش هستند. میفرماید از شما بیشتر بود جمعیتشان.
همچنین آنها بیشتر از شما زمین را آباد کردند، زمین را آباد کردند یعنی چه؟ یعنی انواع ابزارها برای آبادانی در اختیارشان بوده و داشتهاند، پس مغز داشتهاند، پس تفکر داشتهاند، پس ابزار ساختهاند و با آن ابزار و اسباب آباد کردند دنیا را؛ یعنی شما اگر کم دنیا را آباد کردید، آنها خیلی بیشتر از شما دنیا را آباد کردند. اما باز هم ما انبیامان را فرستادیم آنها را دعوت کردند، انذار دادند، ترسانیدند از عمل کردن به مقتضای نفس اماره بالسوء، قبول نکردند ما هم آنها را هلاک کردیم. یعنیچه؟ یعنی هدف ما این نیست که زمین آباد شود به این برنامهها. زمین باید آباد شود به طاعت خدا، زمین باید آباد شود به صلاح بشر، به خیر، نه به فَساد، نه به اتباع هوا، نه به اینکه واقعا خانههای گلی تبدیل شود به خانههای خشتی حالا این هدف انبیا باشد، یا خانههای خشتی تبدیل بشود به خانههای سنگی، نه، این هدف انبیا نیست.
خانه، خشتی باشد یا آجری باشد یا سنگی باشد یا جنس عالیتری باشد، خانه هرچه هست باشد آن کسی که در این خانه به سر میبرد او باید ایمان داشته باشد او باید تابع عقلش باشد او باید دارای صفات حمیده باشد او مؤمن باشد، توحید داشته باشد، او باید در طاعت خدا به سر ببرد در هر حال. در حال کسب است در طاعت خدا باشد، در حال علم است در طاعت خدا باشد در حال ذکر است در طاعت خدا باشد در حال خدمت است در طاعت خدا باشد، خلاف رضای خدا نکند خلاف قانون خدا رفتار نکند. این هدف انبیا است. از خلاف قانون خدا رفتار کردن که اسمش را میگذارند جهل و متابعت اقتضاءات نفس اماره بالسوء میترسانند بشر را، میترسانند بشر را. میگویند بشر، تو برای خاطر رضای نفْست و خشنودی نفست حق نداری کاری انتخاب کنی، برنامهای داشته باشی که نفست خشنود شود از تو و یا نفوس دیگران خشنود شود از تو، چون نمیپسندند بر تو هیئتی را، این هیئت را بگذاری کنار و هیئتی را انتخاب کنی که نفست میپسندد یا نفوس سایرین میپسندند.
توجه میکنید؟ توجه میکنید؟ میگوید ای انسان، تو در هر حالی فکر کنی و ببنیی خدا چطور میپسندد، آن را انتخاب کن، نه چطور نفس میپسندد یا سایرین و نفوس دیگر. فرق که نمیکند. آیا یک نفس اماره بالسوء یک چیز را پسندید ما بد بدانیم؛ اما صد نفوس اماره بالسوء یک چیز را پسندید بگوییم خوب است دیگر حالا؟! چون صد تا شدند؟!چون صد تا شدند خوب است؟!چون یک مملکت شدند خوب است؟! چون یک دنیا شدند خوب است؟!اینکه ملاک نیست. آنچه را که نفس میپسندد و ما را به آن دعوت میکند میدانیم قطعاً ضد عقل است، یعنی ضد خدا است، ضد دین خدا است، ضد خدا نه به معنای ضد ذات خدا یعنی ضد رضای خدا.
هرچه را که نفس اماره بالسوءِ ما از آن راضی است، یک قانون کلی آقای مرحوم کرمانی اعلی الله مقامه میفرمایند. میفرمایند حتی طاعتهایی که میخواهی انجام بدهی عرضه بدار به نفس اماره، عرضه بدار به نفست. ببین اگر نفست میپسندد بدان طاعت خدا نیست. این قدر ضدیت است! ببین اگر نفست میپسندد بدان طاعت خدا نیست، رهایش کن، اگرچه به صورت طاعت است. مثل نمازِ ریا، نماز ریائی، این را نفس می پسندد اما خدا نمیپسندد. این نماز ریائی را چون شریک کردی خدا را با غیر خدا، میخواهی بنمایانی به دیگران، هیچچیزیش را خدا قبول نمیکند. فردای قیامت صدا میزنند ریاکار را: یا کافر، یافاسق. بعد هم به او میفرماید خدا من بین شریکها، یک شریک خوبی هستم. شریکهای دیگر سعی میکنند هی منفعت به طرف خودشان بیاید؛ اما من نه، اینطور نیستم من همیشه میخواهم منفعت به طرف شریکم برود، تعبیر من است. اگر کسی در عملی مرا و غیر مرا شریک کند، من همه آن عمل را میدهم به آن غیر، برو از او بگیر نتیجهاش را، جزایش را. یکوقت نفس میپسندد، طاعت هم هست. ملاک این است.
دقت بفرمایید. ما نمیخواهیم بگوییم مثلاً این امور الآن نباید از آن استفاده بشود، نه، خدا خواسته برای راحتی مؤمنین چون مؤمنین نمیتوانند بروند دنبال این کارها. اصلاً وضع ساختمان مغزیشان اجازه نمیدهد مؤمنین بروند دنبال این برنامههای پیشرفت فنون دنیوی و رفاه زندگی. نمیشود. شما ببینید مسلمین از همین جهت است که عقباند. از همین جهت است که عقباند و باید از آنها بگیرند، خدا قرار داده. این یک قانونی است، عرض میکنم حدیثش را. از این حدیث من استفاده کردم. خداوند خطاب فرمود به دنیا و این خطابشان را الان ببینید کاملاً محسوس است، همه مشاهده میکنیم؛ یعنی دستوری را صادر کرده به دنیا ای دنیا، «یا دنیا اخدمی من رفضک و اتعبی من طلبک.» یک قانون است، یک دستور عجیب است. ای دنیا خدمت کن به آن کسی که تو را رها کرده، خدمتگذارش باش، و به زحمت و تعب بینداز آن کسانی را که طالب تو هستند. الآن انصاف بدهید شما در استفاده کردن از این روشنی، شما و فرزندان بعد از این، الان مسلمانها راحتتر از این نیرو استفاده میکنند یا کسانی که چقدر زحمت کشیدند تا این نیرو را استخراج کردند؟ معلوم است دیگر آنها که راحتی نمیبینند به خودشان دائماً در تلاشاند، دائماً در زحمتاند، خدا شما را راحت قرار داده راحتِ راحت، از این همه نیروها استفاده میکنید اما آنها در تعباند. فکر نکنید در رفاهاند اینقدر مشکلات دارند.
یکی از دوستان ما رفته بود آلمان. وقتی که آمده بود نقل میکرد میگفت سرعت کار و شدت فعالیت و نبودن آسایش اینقدر شدید است در آلمان که وقتی که پیادهروها ناچارند پیاده در خیابانها راه بروند و نمیشود از ماشین استفاده کنند، اینقدر با سرعت حرکت میکنند که کفشهایشان که صدا میکند، درست مثل سوزن چرخ خیاطی، همینطور حرکت میکنند. نمیتوانند. حالا آن آسایش است یا اینکه شما با خیال راحت الآن یک ساعت، دو ساعت شبها اینطور آسایش روزها اینطور؟ «اخدمی من رفضک.» هر کس تو را رها کرده خدمتش کن، خدمتگذارش باش. «و اتعبی من طلبک» هر کس هم طالب تو است، تو به زحمت بیندازش. خدا خواسته اینطور. نیروها را در اختیار شما دربیاورد به خدمتگذاری آنها.
آن کسانی که میگویند نه، نمیشود ما خودمان هم باید مثل آنها بشویم، باید اصلاً ساختمان مغز را عوض کنیم. ساختمان مغز مسلم، مؤمن باید عوض بشود. نمیشود با فکر آخرت، نمیشود با فکر دیانت و ایمان و تقوا انسان برود دنبال این کارها، نه، آنها همانها باید بروند دنبالش و شما بهرهمند بشوید از زحمات آنها و نتیجه بگیرید از کارهای آنها، خدا چنین خواسته برای اهل ایمان. و حالا که آنها می روند شما چرا حسادت کنید بروید؟! آنها دارند انجام میدهند دیگر، دارد کار انجام میشود دیگر، شما هم بهرهمند میشوید. میگویید منابع ما را میبرند، خوب ببرند، منابع برای همین است دیگر! آخر وقتی که، یک وقتی مثالی من عرض کردم در همین بحث. آخر وقتی که الاغ مثلاً خلق کرده برای اینکه بار شما را بکشد و شما از جیبتان زحمت بکشید کاه بخرید و به الاغ بدهید و الاغ کاه بخورد از جیب شما، ولی بار شما را بکشد، حالا اینجا باید حسادت کنید با الاغ؟! بگویید نه، من این کاه را صرف او نمیکنم میروم چلوکباب میخورم و خودم بار خودم را میکشم! نه، خدا خلق کرده الاغ را برای اینکه بار شما را بکشد پول هم به شما داده برایش کاه بخرید، کاه بخرید بدهید بخورد و بارتان را بکشد شما با خیال راحت، به منزل برسید.
حالا ما برق لازم داریم، بله، گرچه ضرر است، همه اینها ضرر است، اگر ضرر نبود، در آن منفعت محض بود، انبیا این کارها را میکردند. بلد نبود پیغمبر ما؟ ائمه ما بلد نبودند این کارها را یادمان بدهند؟ نه، میدانستند. کاملا میدانستند، هر کس هم بگوید پیغمبر ما نمیدانست که چطور این برق را اختراع کند و استخراج کند این نیرو را، نعوذ بالله، آن پیغمبر همانی است که وصیش هم ابوبکر است. آن پیغمبر خلیفهاش ابوبکر است. پیغمبر ما که تمام عوالم امکانی در دست قدرتش است، مگر دست نمیکرد امام علیهالسلام سنگ را بر میداشت طلا میشد؟! سنگ را برمیداشت میشد طلا. سنگ را بر میداشت میشد طلا.
منصور دوانیقی حضرت صادق را خواست، خواست اذیتشان کند. راوی میگوید در خدمت حضرت وارد شدیم همین که قدم مبارکش را گذاشت داخل قصرِ منصور دیدم من که سقف قصر مثل کشتی در حرکت است، دارد میچرخد. این امام این است. سقفِ تنها دارد مثل کشتی در حرکت میچرخد که منصور وحشتزده از تختش آمد پایین افتاد به پای حضرت: آقا چرا آمدید شما؟ تو من رو احضار کردی. نه اشتباه کردم، به شما کاری ندارم. با احترام و اجلال حضرت را برگرداند. پس این کارها که برای ائمه ما چیزی نیست. خوب این حرکت سقف مثلاً مثل کشتی حرکت کند غیر از این است که تصرف در همین اتمها کردند حضرت و این حرکت اتمها را ظاهر کردند و نمودند به او؟ بعد میگوید به منصور گفتم چه شد؟ تو که قصد کشتن حضرت را داشتی؟ چرا منصرف شدی؟ گفت مگر ندیدی تو که چطور سقف مثل کشتی در حرکت بود؟ و من وحشت کردم الان بر سر ما خراب میشود سقف. و همینطور امور دیگری که به او نشان داده بودند. اینها مسائلی نیست که ما شک کنیم درباره آن.
ائمه ما میدانستند، انبیا هم میدانستند. تمام تصرفات انبیا مگر نبوده با اسم اعظم؟ یک وصی سلیمان چه کار کرد؟ وصی سلیمان، آصف بن برخیا، قصر بلقیس را از شهر خودش، شهر سبا، احضار کرد به یک چشم به هم زدن، کمتر از چشم به هم زدن، از زیر تخت سلیمان احضار کرد. خوب این تصرفات است کسانی که این تصرفات را داشتند نمیدانستند که در دل اتم چه خبر است؟ نمیدانستند؟ نمیدانستند که انرژیها در این اجسام مادی موجود است؟ کاری نداشته برای آنها ولی به نفع بشر نبوده اینها، به ضرر بشر بوده برای بشر نیاوردند. و فرمودند: به همین امور ظاهر و سطحی بگذرانید این دنیا جای گذشتن است، جای ماندن نیست که احتیاج به این حرفها باشد.
حالا بشر رفته دنبالش، رسیده به اینها و بیشتر از اینها برسد، خوب آنها دارند انجام میدهند، کارها را انجام میدهند. چرا ما حسادت کنیم؟ چرا ما حسادت داشته باشیم و بخل؟ که نه، نه، نه برق را باید خودمان تولید کنیم. شما بروید کنار ما خودمان این کار را میکنیم. خوب میدانی بیچاره چقدر باید زحمت بکشی؟ از آخرتت بمانی؟ چقدر جرم مرتکب بشوی؟ چقدر مظالم مرتکب بشوی تو؟ با بشرهای ضعیف کردند؟ چه کردند آنها تا یک نیروی برق را استخراج کردند؟ خدا میداند چقدر ظلم کردند. چقدر حقوق بشر را ضایع کردند. مؤمن نمیتواند این کارها را بکند، مؤمن نمیتواند قدمی بردارد که در آن قدم یک مورچه بیجهت صدمه ببیند. امیرالمؤمنین فرمود من حاضر نیستم تمام دنیا را به من بدهند به اینکه بیایم از روی ظلم و جور و بیجا یک ران ملخ را از دهان مورچه بگیرم. این علی است پیشوای ما، امام ما. اما اینها ببینید چه کردند با بشرها، با جوامع بشری، با حقوق بشری تا توانستند این برنامهها را اجرا کنند؟
بروید مطالعه کنید که اگر یک سفینه اینها به فضا میفرستند چقدر مخارج دارند و این مخارج را از کجا تأمین میکنند؟ از ظلم کردنها. چقدر ظلم میکنند بر بشرها، چقدرها از گرسنگیها میمیرند که اینها میخواهند یک سفینه به فضا بفرستند. نه، اینها را باید آنها انجام بدهند این مظالم را هم مرتکب بشوند اما شما از این نتایج بهرهمند میشوید، مانعی ندارد. مگر خود ما از این نتایج بهرهمند نمیشویم؟ ولی راضی هم نیستیم، نمیخواهیم، نمیخواهیم. ما نمیخواهیم این پیشرفتها را که در این پیشرفتها مفاسد اخلاقی و ایمانی بشرها است. ما نمیخواهیم این پیشرفتها را که ظلم بر بشرها بشود، راضی نیستیم. ولی حالا که شده، دور هم نمیریزیم، استفاده میکنیم تا جایی که احتیاج زندگی است. دیگر حالا بر نمیخیزیم ما با الاغ مسافرت کنیم، نه، با همین اسبابی که تهیه شده مسافرت میکنیم چرا؟ به کارمان میرسیم، برای امور آخرت از اینها استفاده میکنیم و انشاء الله برای ما خیر است گرچه برای آنها شر است. این امر دیگری است ولی ما نباید حسادت بورزیم، بگوییم حالا شما چرا بکنید؟ بگذارید ما بکنیم. نه، وظیفه آنها است، باید بکنند، دنیا را چسبیدهاند، باید زحمت بکشند و این بار گران مشکلی که خود فراهم کردهاند به دوش بکشند، ما هم بهره میبریم. حالا کاه و علف میخواهند، میدهیم مانعی ندارد، باید بدهیم.
و همچنین در دائره اهل حق و اهل بصیرت باز باید یک تفکر اساسی باشد. این دائره اهل حق و اهل بصیرت باز خودشان را باید در برابر دیگران و در جامعه، درست مثل مسلمین در برابر کفار حساب کنند. چون خدا بصیرتشان داده، اینها هم باید مرتکب مظالم نشوند برای خاطر تأمین دنیای دیگران. اینها هم نباید آخرت خود را فاسد کنند برای خاطر تأمین دیگران که دنیای دیگران خوب باشد. دنیای دیگران را خودشان متعهدند، بگذارید آنها، هم دنیای خودشان را خوب کنند هم دنیای شما خوب میشود دیگر، چرا شما به زحمت بیفتید؟ چرا شما مرتکب معاصی بشوید؟
یک برادری در مشهد داشتیم، یک روز آمد پیش من گفت خانم من تصمیم دارد برود و درس بخواند و جراح بشود. برای خاطر اینکه زنهای مسلمان، زنهای شیعه گاهی احتیاج به جراحی دارند و مرد مرتکب میشود این عمل جراحی را، بهتر این است که زنها این کار را بکنند، این درس را بخوانند، این کار به دست زنها انجام بشود، مَحرم باشند. گفتم خوب فکری است، اما خانم شما در مشهد تنها اقدام کرده به این کار؟ کسی دیگر نیست؟ گفت نه، خیلی دخترها هستند که درس میخوانند برای این کار. گفتم خوب الحمدلله، پس این بار را از دوش خانم شما برداشته خدا، آیا در این راه معصیت نمیکند؟ گفت چرا، دارد دیگر، نمیشود که بی معصیت. گفتم ظلمی، جوری، خلافی، پامالشدن حقی، چیزی، مسئولیت اخروی، هیچی ندارد؟ گفت چرا، نمیشود که نداشته باشد. اولش گفت شروع درس و بحث و گذشتن از خیلی امور دینی، پرداختن به امور درس و بحث، زندگیش، شوهر و فرزندش همه اینها باید حقوقشان پایمال بشود تا این میخواهد درسش را بخواند. بچهاش را هم من باید نگهدارم. خوب دیگر چه؟ گفت نه، خوب درسهای بالاتر که میرود تماس با مردها و مردها با او و و باید بالاخره گفتوگو و دیدن و اینها باشد در کار.
گفتم اگر واجب کفایی هم بود، فرض کنیم، جراحشدن اگر واجب کفایی هم باشد. میدانید واجب کفایی چیست؟ واجب کفایی این است که اگر یک امر واجبی پیش آمد، بر عهده همه واجب میشود، یک دو سه نفر که عهدهدار شدند یا تعدادی که لازم است عهدهدار شدند، از بقیه ساقط است این وجوب، دیگر واجب نیست بر دیگران. مثل دفنکردن یک مرده، مرده مسلمان واجب است دفنش کنند بر همه مؤمنین و مسلمین واجب است. اما دو نفر و سه نفر که متصدی شدند و دفن کردند، دیگر از عهده دیگران ساقط میشود و واجب نیست. گفتم اگر واجب کفایی هم باشد، شما میگویید این همه دخترها مشغول این درس هستند، از دوش خانم شما برداشته شد این واجب دیگر، خیالش راحت باشد، چرا این برود دنبال معاصی برای اینکه بخواهد تأمین کند این امر را، دیگران رفتهاند، خدا خیرشان بدهد، خدا کمکشان کند، تو دیگر راحت باشد خیالت.
حالا عزیزان من، امر، امر بصیرت در دین است. درست است که ممکن است که این گفتههای من خیلی سنگین باشد، خیلی سنگین باشد. عیبی ندارد، هرچه سنگین است انشاء الله درست است. هرچه سنگین باشد. وضع جامعه طوری است که شما هم باورتان نمیشود! همین است، درد اینجاست. درد اینجاست که برنامه جوری پیاده شده که شما هم باورتان نمیشود حرف من. اما من میگویم. باورتان بشود یا نشود. توقع هم ندارم که همهتان هم بگویید درست است، صدّقنا، تصدیق داریم. نه، هر کس میخواهد قبول کند، هر کس میخواهد قبول نکند.
مطلب این است. شما جامعه مستبصر و با بصیرت شما نباید حسادت بورزید درباره این امور. به عهده دیگران گذارده شده از عهده شما برداشته شده. اگر خداست نظرتان و برای خداست و برای دین خداست، که خوب بروید ولی معصیت توش نباید باشد، ظلم نباید باشد، جور نباید باشد، خلاف رضای خدا یکقدم برداشتن نباید باشد، خلاف رضای یکسخن گفتن نباید باشد، حقی از حقوق دین پایمال نباید بشود، حقی از حقوق الهیه نباید ضایع بشود. اگر اینطور است بروید. زنها بروند، دخترها بروند، مردها بروند، جوانها بروند. بروند دنبالش تا پیر بشوند ولی با این شرط. یکقدم خلاف رضای خدا و خلاف دین خدا برداشته نشود. امری از امور دین تعطیل نشود. اما اگر میبینید نه، نمیشود پس بدانید خدا نیست هدف شما. بلکه هوای نفس است، همچشمی است، عجب! مگر میشود پسر من دیپلم نباشد! عجب مگر میشود پسر من لیسانس نباشد! عجب! مگر پسر من در این جامعه، نه به او زن میدهند، نه به او کار میدهند، نه هیچی. باید چه باشد چه باشد و چه باشد که احترام داشته باشد در جامعه، لااقل آقای فلان فلان به او بگویند! دختر من همینطور، اگر نرود درس بخواند چه نشود چه نشود کسی نمیآید بگیرش، در خانه میماند، پس برود درس بخواند که بیایند بگیرنَش در خانه نماند. خوب او هم در خانه بخواهد بماند یا نماند، مشکل میشود برایش. او هم به هر کس راضی نمیشود وقتی که دیپلم شد و لیسانس شد و چه شد و چه شد، با هر کس هر کس وصلت نمیکند، او حاضر نیست ازدواج کند با یک جوان مؤمن کاسب متقی و با تقوا. حاضر نیست، میگوید این به درد من نمیخورد! باید کسی باشد مثل من بتواند راحت مرتکب معاصی بشود، راحت، هیچ بند و گیری نداشته باشد. این است نتیجهاش.
پس بدانید به خدای خودمان سوگند که برای خدا نیست، دروغ میگوییم. برای هوای نفس است، برای پسند جامعه است، برای همچشمیها است؛ نه برای خدا. خدا راضی نیست به اموری که انجام میشود و برنامههایی که انجام میشود. خدا راضی نیست.
کسب حلال مردها باید داشته باشند، زندگی بگذرد به آخرت برسند. زنها همینطور، تقواشان، عفتشان، عصمتشان حفظ بشود، کار داشتند، داشتند نداشتند، نداشتند. خداوند متکفل کرده شوهر را برای نفقه زن. باید نفقهاش را بدهد، لباسش را بدهد، غذایش را بدهد، زندگی برایش تأمین کند. زندگانی آبرومندانه در حد خودش. مؤمن کفو مؤمن است و باید او را حفاظت کند. امیرالمؤمنین وقتی که دامادشان میآمد خدمت حضرت از جا بر میخاستند ردای مبارکشان را تا میکردند و میانداختند زمین و می فرمودند: «مرحباً بمن ستر العورة و کفی المعونة» خوش آمد کسی که کمک کرد مرا در ناندادن به فرزند. فرزند نانش به عهده پدر و مادر است، به عهده پدر است وقتی که دختر به خانه شوهر رفت، به عهده شوهر میشود، «کفی المعونه» خرج من را کفایت کرد، دیگر من نباید خرج به او بدهم «و ستر العورة» و پوشانید این دختر را، یعنی این زن همهاش، وجودش باید پوشیده باشد و محترم بماند و هتک حرمتش نشود در جامعه و شوهر است که باید حفاظت کند او را و هتک حرمت او نشود. نامحرم نبیند او را، بیجهت در معرض دید نامحرمان قرار نگیرد، توهین به مقام و حرمت او نشود، وظیفه شوهر است.
مطلب این است که ما را از اقتضاءات نفس اماره بالسوء ترسانیدهاند که ما رفتار نکنیم به مقتضای نفس؛ بلکه رفتار کنیم به مقتضای عقل که دین خدا همان عقل خارج است که برای ما بیان شده چون عقل ما ضعیف بود ناقص بود، مشوب بود، خالص نبود، خدا فرستاد انبیا را دین را آوردند. این دین همان عقل است ولی عقل خارج. «کلما حکم به الشرع حکم به العقل و کلما حکم به العقل حکم به الشرع.» عقل چون خالص شود همان شرع است، همان دین است. راحت کرده خدا ما را، ما باید مطابق دین رفتار کنیم و مطابق رضای خدا سلوک کنیم… .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین