02 کلیات جلد دوم – مقابله

کلیات – جلد دوم

 

گزیده دروس

عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم

حاج میرزا محمد باقر شریف طباطبائی اعلی الله مقامه

 

اثر: مرحوم میرزا کریم کرمانی

 

 

الحمد للّه و سلام علي عباده الذين اصطفي

كتابي كه پيش رو داريد همان طور كه از نامش پيداست كلياتي است از مسائل حكمت حقه آل‌محمد: كه مؤلف شريف آن رحمة اللّه عليه حدود يك‏صد و بيست سال قبل (بين سال‏هاي 1295 تا 1315 هجري قمري) كه برق، با توسعه فعلي آن و وسائل نگارش از قبيل خودنويس و خودكار و كاغذ و وسائل ضبط صوت و غيره معمول نبوده است با وسايلي ابتدائي و مشقت زياد در مجالس درس استاد حاضر مي‏شده و فرمايشات ايشان را به طور تندنويسي و يا خلاصه‏نويسي بر صفحه كاغذ نقش مي‏نموده و سپس با نگرش دوباره‏اي به آنها كلياتي از دروس استاد بزرگوار (حكيم الهي مرحوم حاج محمد باقر شريف طباطبايي­) را گزيده و يادگاري براي ما باقي گذارده است.

اينك ما با برخورداري از همه امكانات آن زحمات را ارج نهاده و از اين مخزن اسرار و علوم رباني بهره‏مند مي‏شويم. اميدواريم خداوند وي را غريق بحار رحمت خويش بفرمايد.

õ  õ  õ  õ  õ  õ  õ

 

 

 

 

 

كلّيّه(613)

خدا همين‌طور كه مقيدات را ساخته همين‌طور هم مطلقات را ساخته و همين‌طور كه كليات را ساخته و همين‌طور جزئيات را ساخته و كساني كه گفته‌اند خدا علم به جزئيات ندارد چقدر غافل بوده‌اند كه چنين مزخرفي گفته و در كتاب خود هم نوشته‌اند شما دقت كنيد كه غافل نباشيد و بدانيد كه كومه‌هاي ثمانيه كه مراتب امكان است از كومه عقل گرفته تا كومه جسم نه مطلقي در آنها هست و نه مقيدي و مطلق و مقيدات هر كومه را صانع بايد بسازد و خدا است خالق كل شيء و هر چيزي را كه ساخته هر ذره ذره‌ آن را از روي علم و حكمت و تعمد ساخته و صنع صانع به حسب اتفاق نبوده و نيست و هر چيزي را از روي عمد ساخته و علم و حكمت خدا مطبوع است و فعل خدا تابع علم و حكمت او است و عقل سليم حكم مي‌كند كه در كارهاي اين صانع بحث وارد نيست و هركس در كارهاي اين صانع نعوذ بالله بحث داشته باشد اگرچه در يك امر جزئي باشد معلوم است كه چنين كسي از تخمه آن خر بزرگ بزرگ كه شيطان است مي‌باشد و بدانيد كه شيطان خيلي خر بود كه بحث بر خدا كرد كه چرا مرا امر به سجده آدم مي‌كني و حال آنكه خودش اقرار داشت كه خدا او را خلق كرده و گفت خلقتني من نار و خلقته من طين پس كارهاي اين صانع چه جزئي باشد چه كلي باشد تمامش از روي علم و حكمت است و همه از روي تعمد است و بدانيد كه محال است شخص جاهل بتواند صنعتي بكند و اگر مي‌بينيد كه بعضي حيوانات ضعيف مانند زنبور عسل يا عنكبوت يا بلبل و امثال آنها بعضي صنايع عجيبه از آنها ظاهر مي‌شود كه آن‌جور خانه‌ها براي خود مي‌سازند بدانيد كه اينها صنعت آن حيوان بي‌شعور نيست بلكه صنعت آن صانع عليم حكيمي است كه از روي قدرت اين صنعت عجيب را به واسطه آن حيوان ضعيف بي‌شعور ابراز داده.

كلّيّه(614)

نفس انساني تمام اكتسابات خود را داراست و تمامش در لوح نفس ثبت است به طوري كه لايغادر صغيرة و لاكبيرة الا احصيها و نفس انساني از عالم آخرت و نمونه آخرت است و هركس فكر كند اين رتبه را در خودش موجود مي‌بيند و مي‌فهمد كه چنين رتبه‌اي دارد كه آنچه اكتساب كرده در آن رتبه مثبت است و همه را در آن رتبه بالفعل و موجود دارد و چون بخواهد علوم نفساني خود را در اين عالم اظهار كند لابد است كه به طور تدريج كلمه به كلمه بر زبان جاري كند چرا كه اين عالم عالم تدريج و عالم زمان است همچنين عالم خيال عالم تدريج است و بايد به مرور خيال كرد و عالم نفس ديگر مرور ندارد و اين تدريجات خيالي و زماني در آنجا نيست و چقدر غافلند كساني كه اين رتبه نفس را در خود موجود و محسوس مي‌فهمند و مع‌ذلك منكر معاد و منكر عالم آخرت گشته‌اند و همچنين در اناس عقلي است كه فوق عالم نفس است و تمام اين مراتب را آن عقل از يكديگر تميز مي‌دهد و تمام مراتب انسان حرفهاي خود را از زبان همين بدن ابراز مي‌دهند و اينجا است كه منافقين انكار مقامات حجج الهي را مي‌كنند و مي‌گويند اين هم بشري است مثل ما مي‌خورد و مي‌خوابد و نكاح مي‌كند و متولد شده و مي‌ميرد اين ادعاهاي او نعوذبالله دروغ و معجزات او سحر است و شما فكر كنيد و دين خود را محكم بگيريد و بدانيد كه همين ابدان بشري حجج الهي همه صادر از خدا است كه مي‌فرمايد ان ربك لبالمرصاد و بدانيد كه خدا همه جا چه در دنيا و چه در برزخ و چه در آخرت همه جا از زبان حجج خود حرف مي‌زند و همه جا معامله با خدا معامله با حجج او است و هيچ جا كسي به ذات خدا نخواهد رسيد من يطع الرسول فقد اطاع الله تمام معاملات و تمام دوستي‌ها همه با حجج الهي است چرا كه ايشانند ظاهر خدا و اين است كه در زيارتشان مي‌خواني و الباب المبتلي به الناس من اتاكم فقد نجي و من لم‌يأتكم فقد هلك و بدانيد كه دين و مذهب اغلب اغلب اين مردم از روي عادت نفساني است و هيچ از روي عقل و دليل و برهان نيست مگر اهل حق كه تمام دين و مذهبشان با دليل و برهان و از روي فكر و شعور و عقل است و هيچ از روي عصبيت و ايل و قبيله‌داري نيست دوستند با دوستان خدا اگرچه كشنده پسر و پدرشان باشد و دشمنند با دشمنان خدا اگرچه پدر يا پسرشان باشد و بدانيد كه اهل حق همچون داراي مراتب حيواني و نباتي و جمادي هستند و در هر مرتبه مقتضيات آن مراتب را دارند و به واسطه اقتضاي حيواني البته به اولاد و اقرباي خود انس دارد و البته آنها را دوست دارد و نجات آنها را طالب است ولي تا جايي كه رضاي خدا است اين است كه در حكايت حضرت ابراهيم7 خدا خبر داده كه و ماكان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرأ منه ان ابراهيم لاواه حليم و مردم ديگر كه به عبادات نفساني گرفتارند اولاد و عيال و اقرباي خود را همين‌طور لايشعر دوست مي‌دارند خواه دوست خدا باشند خواه دشمن خدا همچنين اهل حق به مقتضاي رتبه نباتي هم راه مي‌روند و توجه از اين بدن خود مي‌كنند و او را از برهنگي و گرسنگي و تشنگي و سرما و گرما حفظ مي‌كنند ولي به قدري كه لازم است ديگر عمر خود را تمام صرف شكم و بدن نمي‌كنند همين كه اين شكم خالي شد قوت لايموتي به او مي‌رسانند كه آرام باشد و مشغول كارهاي انساني خود مي‌شوند و مردم ديگر تمام همتشان مصروف همين شكم است و بس.

كلّيّه(615)

بسيط صرف صرف آن است كه ماسواي ندارد و اين حرفي است كه تمام حكما زده‌اند مشايخ ما همه تعريف بسيط را همين‌جورها كرده‌اند و واقعاً همين‌طور است صرف صرف ماسواي ندارد چرا كه هرچه هست كه هست نيست هم كه نيست و نيست نيست تعبيري هم از او نيست كه مقابل هست باشد پس هست صرف بسيط است و ماسواي ندارد و تمام اشتباه حكما و صوفيه از همين است كه اين هست را خدا گرفته‌اند و چون تمام موجودات هستي را دارند گفتند خدا است كه به اين صورت بيرون آمده مشايخ ما رد كرده‌اند صوفيه را گفتند بسيط هيچ خدا نيست چرا كه خدا يقيناً عالم است به همه چيز و قادر است بر همه چيز و اين بسيطي كه به صورت اشياء و تمام اشياء بيرون آمده اولاً اينكه عالم به همه چيز نيست چرا كه از جمله ظهورات او خود آن مرشدي است كه اين حرف را زده و خودش عالم به وضع خلقت وجود خودش نيست تا چه رسد به وضع خلقت ساير موجودات خارج از وجود خودش و حال آنكه هيچ از هستي كم ندارد و ديگر آنكه اين بسيط و هست صرف قادر بر همه چيز نيست چرا كه هر ماده‌اي كه به صورتهاي مختلفه بيرون آمد عقل حكم مي‌كند كه هيچ ماده‌اي خودش نمي‌تواند به صورتهاي مختلفه بيرون بيايد و يك صانعي خارج از وجود آن ماده بايد باشد كه آن ماده را به صورتهاي مختلفه بيرون آورد و خود آن مرشد كه به اين حيله دعوي خدايي كرده يكي از ظهورات بسيط است و از هستي هيچ كم ندارد و قادر بر دفع يك ضرري از خود نيست و يك مگسي را نمي‌تواند خلق كند و ان يسلبهم الذباب شيئاً لايستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب و خدايي كه انبياء را فرستاده احتجاج كرده و فرموده أفمن يخلق كمن لايخلق و اين دليل عقل است كه در نقل است.

كلّيّه(616)

خلقت عالم امكان براي اكوان است و اگر مقصود صانع خلقت اكوان نبود هرگز امكان را خلق نمي‌كرد و امكان هرگز نبوده كه نباشد و امكان هميشه بوده و هميشه مسخر دست صانع بوده و هميشه محتاج به صانع بوده و هست و مع‌ذلك تعدد قدما هم نمي‌شود چرا كه اگر بر فرض محال يك وقتي يك آني صانع دست از اين امكان بردارد و او را به خود واگذارد و تصرف در آن نكند امكان نيست و نابود خواهد شد.

كلّيّه(617)

در تمام ملك خدا اگر فواعل نباشد افعال آنها نخواهد بود و هكذا اگر فواعل نباشد مفاعيل نخواهند بود و مع‌ذلك هيچ فاعلي خالق نمي‌شود و خالق تمام فواعل از اعلاي ملك تا ادناي ملك خدا است وحده لاشريك له و تمام فواعل و افعال آنها را و مفعولات آنها را خدا خلق كرده چنان‌كه فرموده خلقكم و ماتعملون و شما سعي كنيد فرق ميان خالق و فاعل را بگذاريد پس خالق دو معني دارد يك معني آن به معني فاعل است و به اين معني در خلق هم استعمال مي‌شود خدا مي‌فرمايد تبارك الله احسن الخالقين و اغلب جاها در كارهاي فواعل به لفظ خلقت تعبير آورده‌اند و اما معني ديگر خالق غير از فاعل است و آن مخصوص خدا است كه تمام فواعل و افعال آنها را و مفعولات آنها را خلق كرده حالا خدا يك فاعلي خلق كرده مثل اميرالمؤمنين7 و تمام كارها را بر دست او جاري كرده در تمام ملك خودش و اميرالمؤمنين والله خدا نيست و شريك خدا نيست و وكيل خدا نيست و خدا كسي است كه خالق اميرالمؤمنين و خالق تمام كارهاي اميرالمؤمنين است و بدانيد كه تمام فواعل در ملك خدا علت فاعلي هستند براي افعال خودشان بعينه مثل اينكه نجار علت فاعلي براي كارهاي نجاري و حداد علت فاعلي براي كارهاي حدادي و زرگر علت فاعلي است براي مايصنع من الذهب و الفضة و هيچ كدام خدا نيستند بعينه والله بدون تفاوت محمد و آل‌محمد: علت فاعلي براي تمام كارهاي ملك خدا و تمام ملك خدا را آنها ساخته‌اند و فاعل تمام كارهاي ملك هستند و مع‌ذلك خدا نيستند و خدا كسي است كه خالق محمد و آل‌محمد: است و خالق تمام كارهاي ايشان است مثل اينكه ملك الموت فاعل است براي كار خودش كه اماته باشد و تمام خلق را مي‌ميراند و مميت است مع‌ذلك مميت اسم خدا است چرا كه ملك الموت و موت و اموات را همه را او خلق كرده و اگر خدا خلق نكرده بود آنها را هيچ كدام نبودند پس تمام فواعل از ادناي ملك تا اعلاي ملك همه در كارهاي خودشان علت فاعلي هستند و هيچ يك خدا نيستند و عجب اينكه شيخ مرحوم فرموده ائمه طاهرين: علت فاعلي ملك خدا هستند و جمعي نفهميده نسنجيده انكار كردند و عداوت‌ها نمودند و همه از اين جهت است كه فرق ميان فاعل و خالق را نگذارده‌اند كساني كه تصديق آن بزرگوار را هم كردند چون اغلب لايشعر تصديق كردند نتوانستند جواب منكرين را بدهند شما سعي كنيد كه از روي بصيرت مطلب را بفهميد.

كلّيّه(618)

خداوند عالم در تمام ملك هميشه كارش اين است كه در همه جا اول فواعل را خلق مي‌كند بعد افعال فواعل را از دست آن فاعل جاري مي‌كند و عادت الله بر همين جاري شده و غير از اين محال است اگر همين دو كلمه مختصر آسان را كه از هر علمي آسان‌تر است محكم بگيريد از خيلي شكوك و شبهات آسوده خواهيد شد و بدانيد كه هرچه نفهميده در دين و مذهب مي‌گوييد خودتان در دين و مذهبتان علي العميا مي‌رويد و هيچ مطمئن نمي‌توانيد باشيد مگر از راه غفلت آسوده باشيد اين است كه اگر كسي الحادي يا ايرادي بر دين و مذهبتان وارد بياورد از عهده جوابش نمي‌توانيد بيرون بياييد و همه از همان باب است كه مطلب را نفهميده‌ايد پس بدانيد كه هر فاعلي علت فاعلي است براي فعل خودش و فاعل و فعل فاعل را خدا خلق كرده اين است كه شيخ مرحوم از همين قاعده كليه محكمه دو كلمه فرمودند كه هر دو را ائمه طاهرين علت فاعلي بودند و جمعي نفهميده تصديق كردند و جمعي نفهميده و نسنجيده غوغاها و فتنه‌ها برپا كردند و عداوتها نمودند كه حضرات شيخي ائمه را خدا مي‌دانند نعوذبالله و كسي كه اندك شعوري داشته باشد از همين دو كلمه كه عرض كردم يقين مي‌كند كه همان‌طور كه نجار علت فاعلي است براي در و پنجره و كرسي و اگر نجاري نباشد ابداً در و پنجره و كرسي درست نخواهد شد پس نجار فاعل است و علت فاعلي است براي فعل خودش و هيچ ابداً نجار خدا نمي‌شود و فعل نجار هم ابداً فعل خدا نمي‌شود به همين طريق بفهميد و يقين كنيد كه ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين فاعل و علت فاعلي تمام ملك خدا هستند و مع‌ذلك والله خدا نيستند و خدا كسي است كه ائمه طاهرين و افعال آنها را همه را خلق كرده و اگر ايشان نبودند هيچ چيز خلق نمي‌شد بعينه مثل اينكه اگر شما نباشيد ديدن شما محال است كه خلق شود و هركس ديگر ببيند خودش ديده و ديدن او را نمي‌شود به شما بدهند و محال است كه بشود داد و چون خدا شما را خلق كرد و چشم براي شما خلق كرد و روشنايي را خلق كرد شما ديديد روشنايي و ديدن فعل شما است و بسته به شما است و خالق شما و ديدن شما هر دو خدا است وحده لاشريك له.

كلّيّه(619)

از براي خداوند عالم هيچ انتظار معقول نيست چرا كه وقت بر خدا نمي‌گذرد كه منتظر باشد فردا بيايد و كار فردا را بكند و خدايي كه انبياء را فرستاده وقت خلق كرده مثل اينكه مكان را خلق كرده و خدا نه در وقت نشسته و نه در مكان نشسته لايجري عليه ما هو اجراه و خدا عمر ندارد كه وقت بر او بگذرد بلكه عمر را براي معمرين آفريده اغلب كساني كه خدا را ازلي و ابدي مي‌خوانند بدانيد كه يك عمر دراز خيلي درازي براي خدا تصور مي‌كنند و شما بدانيد كه اين‌طورها كه مردم خيال مي‌كنند نيست و بر خدا عمري نمي‌گذرد و عمر را خدا خلق مي‌كند مثل اينكه معمرين را خلق مي‌كند پس اين را محكم بگيريد كه خداوند عالم هيچ انتظار نمي‌كشد و انتظار بر خدا معقول نيست همچنين قلم هيچ انتظار بر او معقول نيست و كساني كه بودند و هنوز هيچ لوحي و قلمي نبود بدانيد كه هيچ انتظار بر آنها نمي‌شود تعقل كرد و اينكه مي‌فرمايند بوديم و هيچ چيز نبود و تسبيح مي‌كرديم و تحليل مي‌كرديم و در چندين دريا فرو رفتيم بدانيد كه همه اينها در همان مقامات خودشان است و افعال لازمه است و متعدي نيست و هيچ دخلي به امكان ندارد و در آن مقام علل اربعه هستند براي عالم امكان و عالم خلق واين دو مقام است در مقام اول افعالشان لازم است و متعدي نيست و در مقام دوم افعالشان متعدي است و اين دو مقام در همه صانعين جاري است.

كلّيّه(620)

حركت و سكون زيد كار زيد است و خالق زيد و حركت و سكونش خدا است و حركت و سكون فعل زيد است نه فعل خدا دقت كنيد كه فرق ميان فعل خدا و فعل خلق را تميز بدهيد تا يقين كنيد كه نه جبر است و نه تفويض پس يقين كنيد كه اگر خدا زيد را خلق نكرده بود افعال زيد هيچ نبود و چون خدا زيد را خلق كرده و چشم او را روشنايي داد و الوان را خلق كرد و حول و قوه ديدن را به زيد داد زيد هم ديد و ديدن كار زيد و فعل زيد است و فعل زيد مال خود زيد است ديگر مال احدي از آحاد نيست و اگر زيد نبود فعل زيد ابداً نبود و حال كه زيد هست و نگاه كرده ديده و خالق زيد و ديدن زيد هر دو خدا است و خدا نه زيد است و نه فعل زيد پس فاعل هر فعلي علت فاعلي است و خدا علت فاعلي مخلوقات نيست و علت فاعلي تا هرجا برود خلق است نه خالق و اسم خالق هرجا كه در خلق استعمال شده مثل اينكه تبارك الله احسن الخالقين مراد به معني فاعل و علت فاعلي است و خالقي كه اسم خدا است هيچ دخلي به فاعل ندارد چرا كه خدا فاعل و افعال مخلوقات نيست بلكه خالق مخلوقات و افعال تمام مخلوقات است پس اگر در كلمات حكماي الهي لفظ اثري ديدي بدانيد كه مي‌رود تا مؤثر خودش و مؤثر هر اثري علت فاعلي آن اثر است و خدا مؤثر آثار در هيچ جا نيست بلكه خدا خالق مؤثرات و تمام آثار آنها است و اثر هر مؤثري و فعل هر فاعلي هر دو بدئش از مؤثر و فاعل خودش است و عودش به سوي همانها و هيچ مؤثر و اثري و هيچ فاعل بدئش از خدا نيست و عودش به سوي خدا نيست و خالق تمام آنها خدا است وحده لاشريك له پس تمام افعال از نيك و بدش مال فواعل آنها است و هيچ راجع به خدا نيست و اگر فواعل نبودند افعال آنها هرگز نبود و هيچ فاعلي در فعل خودش خالق نيست يعني خالقي كه مخصوص خدا است و در امر خلقت فعل خودش نه شريك خدا است نه وكيل خدا است و نه كمك خدا كرده و خدا است خالق وحده لاشريك له و فاعل فاعل فعل خودش است وحده لاشريك له دقت كنيد كه اصطلاحات را داخل يكديگر نكنيد كه تمام كساني كه گمراه گشتند به همين جهت گمراه گشتند كه اصطلاحات را نفهميده داخل هم كردند پس بدانيد كه خالق به طور حقيقت مخصوص خدا است و فاعل به طور حقيقت مخصوص خلق است و خدا در هيچ جا فاعل نيست و خلق در هيچ جا خالق نيستند پس در هر جا كه ديديد لفظ فاعل را نسبت به خدا داده‌اند اهل حق بدانيد كه مرادشان از لفظ فاعل به معني خالق است و در هر جا كه ديديد اهل حق لفظ خالق را نسبت به خلق داده‌اند باز بدانيد كه مرادشان از لفظ خالق به معني فاعل است اين را محكم بگيريد كه اهل باطل در نفهميدن همين اصطلاحات باطل و گمراه شدند.

كلّيّه(621)

علل اربعه در تمام ملك خدا در هر چيزي هست و هيچ چيز در ملك خدا نيست كه بدون اين چهار علت موجود باشد و محال است بدون يكي از اين چهار علت موجود شود و هر چيزي اين چهار علتش در خودش موجود است و هر چيزي اين علتش از عرصه خودش است پس علت فاعلي ملك خدا كه علت اول است آن هم از عرصه ملك است و هيچ خدا نمي‌شود و خدا كسي است كه خالق آن علت اول و خالق تمام كارهاي او است لكن خدا فاعل آن كارها نيست مكرر عرض كرده‌ام كه سعي كنيد فرق ميان خالق و فاعل را بگذاريد و كسي كه اين فرق را گذاشت و فهميد به حاق مسأله جبر و تفويض به آساني هرچه تمامتر مي‌رسد و هركس اين فرق را نگذاشت و نفهميد بدانيد كه هيچ مسأله جبر و تفويض را ابداً نخواهد فهميد اگرچه اسمش عالم باشد و صاحب تصنيف و تأليف باشد و من نديده‌ام از غير مشايخ خودمان كه يكي از علما ملتفت اين فرق شده باشد و اين فرق را گذاشته باشد و شما سعي كنيد كه از روي بصيرت اين فرق را بفهميد و بدانيد كه فعل هر فاعلي حتم است كه از خود آن فاعل صادر شود و بدانيد كه هر فاعلي كائناً ماكان از عرصه خلق است و ذات خدا فاعل هيچ كاري و مباشر هيچ كاري نمي‌شود و بدانيد كه آن فاعل اول كه علت فاعلي اين ملك باشد والله خلق است و خدا نيست و شيخ مرحوم يك كلمه فرمود كه ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين علت فاعلي اين ملك هستند و جمعي نفهميده و نسنجيده ردها بر ايشان كردند و تكفيرها كردند و تمام آنچه نفهميده گفتند و كردند همه از همين جهت بود كه فرق ميان خالق و فاعل را نگذاردند و حال آنكه اين‌قدر مسأله آساني است كه اگر كسي بخواهد بفهمد مي‌بيند بعينه مثل اينكه نجار فاعل كارهاي نجاري است و هيچ خدا نيست و خدا خالق نجار و تمام كارهاي نجار است والله به همين آساني مي‌بيند كه اميرالمؤمنين7 علت فاعلي است و تمام كارهاي اين ملك را او درست مي‌كند و مع‌ذلك هيچ خدا نيست و هيچ شريك و وكيل خدا نيست بلكه مخلوقي است از مخلوقات خدا و خدا اين‌جور خلقش كرده كه از هيچ كاري عاجز و جاهل نيست و خدا كسي است كه اميرالمؤمنين را خلق كرده و افعال او را بر دست او جاري كرده پس خالق تمام فواعل و افعال آنها خدا است وحده لاشريك له چنان‌كه فرموده خلقكم و ما تعملون.

كلّيّه(622)

تمام مخلوقات خدا در تمام ملك خدا از غيب گرفته تا شهاده تمامشان علت فاعلي هستند براي كارهاي خودشان ديگر خواه افعالشان لازم باشد خواه متعدي باشد و خدا هيچ شباهت به مخلوقات خود ندارد پس خدا علت فاعلي نخواهد بود بلكه خدا خلق مي‌كند هر فاعلي را بعد فعل آن فاعل را به دست آن فاعل جاري مي‌كند.

كلّيّه(623)

مكرر عرض كرده‌ام و اصرار كرده‌ام كه سعي كنيد در تمام علوم يك چيزي را كه فهميديد و يقين كرديد بعد در جايي ديگر يك چيزي ديگر را نفهميديد به واسطه آن چيز نفهميده دست از آن چيز فهميده خود برنداريد و آن فهميده را محكم بگيريد آن وقت برويد آن چيز نفهميده را فكر كنيد تا بفهميد و تمام كساني كه گمراه شدند بدانيد كه به همين واسطه است كه به واسطه چيزها كه نفهميدند دست از فهميده‌هاي خود برداشتند و هيچ اعتنا به آنها نكردند گمراه گشتند پس دقت كنيد و اين دو كلمه يقيني بديهي را كه اگر دل بدهيد خوب خواهيد فهميد محكم بگيريد كه فعل هر فاعلي حتم است و حكم كه از خود آن فاعل صادر شود و محال است كه از غير آن فاعل صادر شود و از همين دو كلمه غافل گشتند كرور اندر كرور اين مردم و آخرش جبري و تفويضي شدند و به راه‌هاي باطل ديگر رفتند و والله همه‌اش از همين بود كه به همين دو كلمه خيلي خيلي آسان بديهي يقيني اعتنا نكردند و چون مي‌بينم كه شما هنوز نمي‌دانيد كه نتيجه‌هاي اين دو كلمه چقدر است هي اصرار مي‌كنم و مكرر مي‌كنم كه شايد بيدار شويد و متذكر گرديد كه هر فعل هر فاعلي واجب است كه از خود آن فاعل صادر شود و غيري نمي‌تواند فعل آن فاعل را به عمل آورد و نه به زور و نه به التماس پس هر مرتبه‌اي از مراتب انسان فعل خودش را بايد خودش بكند كه آن فعل را داشته باشد پس عقل بايد فعل عقلاني از خودش صادر بشود و نفس بايد فعل نفساني از خودش بايد صادر بشود و هكذا تا اينكه بدن بايد كارهاي بدني از خودش صادر بشود و محال است كه فعل رتبه ديگر را به رتبه ديگر بتوان داد عبرت بگيريد كه شنيدن صدا فعل گوش است و فهميدن و تميز دادن صدا كار نفس است و بسا آنكه ساعت كنار گوش آدم است و زنگ مي‌زند و آدم مشغول فكري و محاسبه‌اي است صداي زنگ ساعت به گوش آدم مي‌خورد و آدم هيچ ملتفت نمي‌شود و هيچ صدا را نمي‌فهمد پس صداي ساعت به گوش اين بدن خورده و به اين رتبه بدني رسيده ولي به رتبه نفساني آدم نرسيده و آدم هيچ خبر نشده بر همين منوال است ساير حواس ظاهر اين بدن پس فعل هر رتبه مال همان رتبه است و به رتبه ديگر نمي‌توان داد و محال است كه بتوان داد.

كلّيّه(624)

اسماء الله تمامشان مركبند از موصوفي و صفتي و ذات خدا منزه است از تركيب اين است كه حضرت امير7 مي‌فرمايد كمال التوحيد نفي الصفات عنه و اسماء الله صفاتشان زايد بر ذات است و ذات خدا صفت زايد بر ذات ندارد از اين است كه تعبير مي‌آورند كه ذات به كلش سميع است به كلش بصير است و هكذا مي‌فرمايند سمعش عين بصير است و بصرش عين سمع است و قدرتش عين حكمت است و اسماء الله كه صفاتشان زايد بر ذات است از اين است كه اكتساب مي‌كنند و تمام اكسابها و اكتسابها از آن ذاتي است كه مي‌فرمايد تنزه عن مجانسة مخلوقاته كه اگر بر فرض محال نعوذبالله ذات نبود ديگر نه اسماء‌ـ‌اللّهي بود كه اكتساب@اکساب ظ@ كنند و نه خلقي بود كه اكتساب كنند.

كلّيّه(625)

تمام موجودات در تمام عوالم غيب و شهاده مركبند از ماده و صورتي و موصوف و صفتي نهايت عقل ماده‌اش عقلاني است و صورتش هم عقلاني است و نفس ماده‌اش ملكوتي است و صورتش هم ملكوتي است و خيال ماده‌اش مثالي است و صورتش هم مثالي است و جسم ماده‌اش جسماني است و صورتش هم جسماني است اين است كه مي‌فرمايد و من كل شيء خلقنا زوجين پس هرجا كه ماده و صورتي يا صفت و موصوفي يا فعل و فاعلي مي‌فهميد بدانيد كه آن چيز خدا نيست بلكه خلقي است از مخلوقات و اسماء الله را كه گاهي اسم خلق بر آنها جاري مي‌كنند به همين ملاحظه است كه تمامشان مركبند از صفت و موصوفي القادر ذات ثبت له القدرة و العالم ذات ثبت له العلم و هكذا ساير اسماء همه بر همين نسق است و از همين جهت كه مركبند از صفت و موصوف مخلوقند اما خلقي هستند كه هيچ اكتساب نمي‌كنند بلكه هميشه اكتساب@اکساب ظ@ مي‌كنند اين است كه در دعاي رجب در صفت محمد و ال‌محمد: كه مي‌خواني لافرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك پس مراد از خلق بودن آنها همين است كه مركبند از صفت و موصوفي و علت فاعلي همه جا مركب است از غيبي و شهاده‌اي يك غيبي كه به يك شهاده‌اي تعلق گرفت علت فاعلي مي‌شود براي ساير اهل آن عالم شهاده و تا غيب به شهاده تعلق نگيرد نمي‌تواند علت فاعلي باشد و محال است كه علت فاعلي بشود.

كلّيّه(626)

لفظ اقتضاء در كلمات حكما بسيار است حتي در كلمات حكماي اهل حق هم بسيار است كه مي‌گويند در ذات خدا اقتضايي نيست و تمام اقتضاها از قوابل خلقي است و شما عجالةً همين‌قدر بدانيد و ملتفت باشيد كه مراد اهل حق اين متبادرات به اذهان نيست كه خلقي كه نبودند اقتضاي آنها كجا بود كه اقتضا كنند و خيلي فهمش مشكل است ديگر اگر خدا خواست خوب ان شاء الله به طور آساني عرض خواهم كرد شايد كسي طالب باشد و بفهمد.

كلّيّه(627)

علل اربعه كه علت فاعلي و علت مادي و علت صوري و علت غائي باشد تمامش در خلق است و خدا هيچ يك از اين علل نيست و خدا خالق تمام علل و تمام فواعل و افعال آنها است و حتم است و حكم كه تمام افعال از فواعل خودشان صادر شوند پس نشستن زيد صادر از زيد است و اگر زيد ننشيند نشستن زيد محال است كه موجود شود و همين كه زيد نشست نشستن زيد موجود مي‌شود و فاعل نشستن زيد است و خالق زيد و نشستن زيد هر دو خدا است و فاعل نشستن زيد خدا نيست و صوفيه از راه باطل و كجي كه رفتند به اين‌جور مزخرفات گرفتار شدند و گفتند خدا است كه به اين صورتهاي خلقي بيرون آمده چنان‌كه نظم و نثرشان حاضر و شاهد است پس خدا خالق تمام فواعل و افعال آنها است و افعال نيك را جزاي خير مي‌دهد به صاحبان و فواعل آن افعال و افعال بد را از هر كس صادر مي‌شود جزاي بد مي‌دهد به فاعل آنها و عذاب مي‌كند صاحب آنها را و فاعل آنها را و اگر خدا خودش نعوذبالله فاعل و علت فاعلي افعال و مخلوقات بود معقول نبود كه خودش از كار خودش مؤاخذه كند و عذابي براي كارهاي خودش معين كند.

كلّيّه(628)

هر چيز صرف صرف محال است كه متخصص شود و مراتب پيدا كند مگر آنكه از خارج آن چيز يك چيزي داخل آن چيز كنند تا متخصص شود و مراتب پيدا كند و اگر اين كليه را محكم بگيريد بطلان قول صوفيه را از روي دليل و برهان خواهيد فهميد كه گفته‌اند خدا است كه تنزل كرده در مراتب مخلوقات و به صورت مخلوقات بيرون آمده و حال آنكه خودشان مي‌گويند غير از خدا چيزي نبود و تا يك چيزي از خارج داخل چيزي نكنند محال است كه مراتب پيدا شود و مقامات تشكيكيه تا دو چيز غير از يكديگر نباشد كه داخل يكديگر بنمايند محال است كه پيدا شود سفيدي بايد باشد و سياهي بايد باشد آن وقت مقدار معيني سياهي را داخل هم مي‌كني رنگ مخصوصي پيدا مي‌شود مقدار معيني ديگر را داخل يكديگر مي‌كني رنگ ديگر پيدا مي‌شود و هكذا پس مراتب رنگها از اين است كه اقلاً دو رنگ غير يكديگر باشد تا مراتب پيدا شود.

كلّيّه(629)

نشسته اسم زيد است و ايستاده هم اسم زيد است و هيچ فرقي به اين نشسته و ايستاده با خواست زيد نيست الا اينكه ذات زيد يكي است و نشسته و ايستاده متعدد است و ايستاده و نشسته مقام بيان را دارند نسبت به ذات زيد و نشستن و ايستادن مقام معاني را دارند نسبت به ذات زيد و محال است كسي زيد را بشناسد مگر آنكه يكي از اسماء زيد را بشناسد و والله اگر فكر كنيد به همين آساني مي‌بينيد كه محمد و آل‌محمد: اسماء خدا مي‌باشند و محال است كسي خدا را بشناسد مگر آنكه محمد و آل‌محمد: را بشناسد و هركس غير از راه ايشان بخواهد به خدا برسد بدانيد كه خدا ندارد اگرچه لفظ خدايي بر زبان ببرد و مقام بيان و معاني ايشان در غيب است و مقام ابواب و امامت ايشان در شهاده است كه دست‌رس خلق باشند چرا كه واسطه‌اند ميان خدا و خلق و همان مقام بيان و معاني ايشان كه در غيب است در غيب همين مقام ابواب و امامت ايشان است كه آمدند در ميان خلق و لباس بشري از جنس خلق پوشيدند كه دست خلق به آنها برسد پس كساني كه همين ابدان ظاهر ايشان را ديدند و از مقامات بالاتر ايشان بي‌خبر بودند ايشان را نشناختند و هركس كه در همين ابدان ظاهر ايشان مقامات بالا را ديد و فهميد ايشان را شناخت و خاضع و خاشع گشت براي ايشان پس همچنان‌كه شما اسماء داريد و معرفت شما بدون معرفت اسماء شما محال است چنان‌كه فرمود و لله الاسماء الحسني و در حديث مي‌فرمايند نحن والله الاسماء الحسني التي امر الله ان تدعوه بها پس يقين كنيد و خودتان را بيدار كنيد كه معرفت خدا بدون معرفت محمد و آل‌محمد: محال است و هركس اين بزرگواران را نشناخت و اسماء الله را ندانست بدانيد كه خدا ندارد.

كلّيّه(630)

مقام قطبيت و امامت همه جا از عالم شهاده است كه مي‌فرمايد انما انا بشر مثلكم و بدانيد كه از جانب اين خداي خالق اين ملك هميشه بايد يك روزني و يك قطبي در روي اين زمين باشد كه كارهاي خدايي از دست او جاري شود و اين راه محكمي است كه مخصوص شيعيان ائمه طاهرين است كه از عهد آدم تا خاتم تا اين زمان كه امام زمان عجل الله فرجه را كه محمد بن الحسن العسكري باشد زنده و حاضر و ناظر مي‌دانند و بشريت آن بزرگوار را قطب و امام مي‌دانند.

كلّيّه(631)

حجج الهي هر كدام كه به حسب ظاهر مردند از اين عالم جسم بيرون رفتند و به عالم برزخ رفته‌اند و نه در روي زمين اين دنيا هستند و نه در آسمان دنيا هستند و كارها مي‌كنند و در زمان ظهور امام زمان عجل الله فرجه برمي‌گردند روي اين زمين و كارها مي‌كنند و ايشان لباس زميني را كنده‌اند ولي لباس آسماني را نكنده‌اند و حججي كه مرده‌اند هم لباس زميني اين دنيا را كنده‌اند و هم لباس آسماني اين دنيا را كنده‌اند ديگر بعضي احاديث كه بعضي فرمايشات فرموده‌اند كه فلان امام مثلاً در آسمان نشسته يا بدن امام بعد از سه روز به آسمان مي‌رود بدانيد كه معنيش اين متبادرات به اذهان مردم نيست شما سعي كنيد كه آن كليه محكم را محكم بگيريد كه از حجج الهي كه اين بدن ظاهر را انداختند و مردند به عالم برزخ رفتند نه در آسمان اين دنيا هستند و نه در زمين اين دنيا هستند بعد فكر كنيد تا معني اين‌جور احاديث را بفهميد و بدانيد كه امام زمان كه امام دوازدهم باشد بعد از غيبتش تاكنون تا وقتي كه ان شاء الله ظهور كند با همين بدن بشري جمادي در روي اين زمين بوده و هست نهايت كسي او را نمي‌بيند و او همه كس را مي‌بيند و به كارهاي امامت خود مشغول است همچنين حضرت خضر7 كه زنده است مثل امام زمان زنده است و با همين بدن جمادي بشري زميني زنده است و در روي زمين راه مي‌رود و كارها مي‌كند و كسي او را نمي‌بيند يعني بسا ببيند او را لكن نمي‌شناسد او را و فرق زندگي حضرت خضر با حضرت عيسي و ادريس و الياس: همين است كه آنها لباس زميني را يعني عنصري را انداخته‌اند و لباس آسماني را دارند و در آسمان كارهاي خود را مي‌كنند و حضرت خضر7 لباس زميني عنصري را نينداخته و در روي زمين خدمت امام زمان عجل الله فرجه مشغول خدمت است.

كلّيّه(632)

الاسم ما انبأ عن المسمي و بدانيد كه اسمي كه خبر از مسمي مي‌دهد غير از مسمي است و مسمي غير از اسم است اسمي كه خبر از مسمي مي‌دهد مقامش مقام بيان است و اسماء حسني خدا همه خبر از خدا مي‌دهند و همه مقامشان مقام بيان است و محال است كسي به خدا بتواند برسد مگر اينكه برود پيش يكي از اسمهاي خدا و بدانيد كه اسمهاي خدا آمدند توي ملك خدا و ذات خدا نمي‌آيد توي ملك و توي عالم خلق و اسمهاي خدا مكان دارند توي دنيا آمدند توي قبر مي‌آيند توي بهشت مي‌آيند و همه جا معاملات با اسماء خدا است و اسماء خدا خدا نيستند ولي هرجا كه اسماء خدا هستند خدا هم در اسماء خودش ظاهرتر از آن اسماء است و اسماء حسني خدا محمد و آل‌محمد مي‌باشند سلام الله عليهم اجمعين و جايي نيست كه اين اسماء نباشند چرا كه ايشانند قدرت خدا و علم خدا و ساير صفات خدا و جايي نيست كه علم و قدرت خدا نباشد چرا كه هرچه موجود است به علم و قدرت خداوند عالم موجود است پس ايشان منزلشان در عرش است و عرش منتهي‌اليه تمام خلق است يعني آن طرف عرش ديگر هيچ خلقي نيست و آن طرف عرصه الوهيت است كه الرحمن علي العرش استوي پس خدا مستولي است بر محمد و آ‌ل‌محمد يعني خدا ظاهرتر است در ايشان از خود ايشان صلوات الله عليهم اجمعين.

كلّيّه(633)

مقام بيان و معاني و ابواب و امامت دو قسم است و دو قسمش براي ائمه طاهرين ثابت است و يك قسمش اعلي است و يك قسمش ادني است و در مقام اعلي تمام خلق در نزد ايشان خاضع و خاشع هستند و تمام مخالفتها در مقام ادني است پس در مقام اعلي كه نماينده صفات و اسماء خدا هستند تمام موجودات به قدرت و علم و مشيت خدا موجود گشته‌اند و هر طور كه مشيت خدا قرار گرفته به قدرت و علم خودش اشياء را ساخته و اشياء هم همان‌طور كه خدا خواسته موجود گشته‌اند و در آن مقام كه ائمه طاهرين علم و قدرت و مشيت و ساير صفات و اسماء خدا هستند احدي مخالفت ايشان را نتوانسته بكند و در آن مقام است كه در زيارتشان مي‌خواني طأطأ كل شريف لشرفكم و بخع كل متكبر لطاعتكم و خضع كل جبار لفضلكم الي آخر و چون خلق را هر طور كه خواست خلق كرد آنها هم بدون مخالفت همان‌طور خلق شدند آن وقت اين بزرگواران را به لباس بشريت فرستاد در ميان خلق به جهت امتحان خلق و اين مقام ادني است كه كمين‌گاه خدا است كه مي‌فرمايد ان ربك لبالمرصاد و در اين مقام كه مدارا كردند تا هركس هرچه غرض دارد بدون مانع ابراز بدهد و هركس بي‌غرض است صدقش ظاهر شود و اين مقام ادني كه كمين‌گاه خدا است باب امتحان خدا است كه مي‌فرمايد الباب المبتلي به الناس من اتيكم فقد نجي و من لم‌يأتكم فقد هلك و اين مقام ادني كه سفلي باشد علت غائي مقام اعلي است و در واقع بالاتر از مقام عليا است چرا كه علت غائي و نتيجه مقام عليا است و چون در ظهور مؤخر است از اين جهت اسمش را مقام ادني و سفلي گذارده‌اند و براي اين دو مقام اصطلاحي ديگر هم كرده‌اند كه آن مقام اعلي را عالم كون مي‌گويند و اين مقام سفلي را عالم شرع مي‌گويند و تمام افتخار در ايمان عالم شرع است كه مقام سفلي باشد كه حجج الهي به لباس بشريت آمدند در ميان خلق و همه كس اطاعت ايشان را نكرد بعضي از مردم تصديق ايشان را كردند و مؤمن شدند و بعضي تكذيب كردند و كافر شدند و بدانيد كه مقام اعلي آن بزرگواران همه از رتبه امكان است و دست‌رس خلق بوده‌اند و از جنس مخلوقات بوده‌اند كه تمام خلق خاضع و خاشع بوده‌اند نزد ايشان و اين مقام مقام اول ماخلق الله بودن ايشان است كه از امكان است ولي امكاني است كه نماينده تمام اسماء و صفات خداوندي است و به غير از اين چهارده نفس مطهر ديگر احدي از خلق به اين رتبه و مقام نيستند و نخواهند به اين مقام رسيد.

كلّيّه(634)

اين كلمه را محكم بگيريد و حفظ نماييد كه تمام حكماي صوفيه از اين كلمه غافل شده‌اند و گمراه گشتند و آن كلمه اين است كه خداوند عالم همه جا اول امكانات را مي‌سازد و خود همان امكانات بعد از هر امكاني مخلوقات آن امكان را مي‌سازد و هيچ امكاني صادر از خدا نيست و به خدا برنمي‌گردد و معني انا لله و انا اليه راجعون اين‌جورها كه حكماي صوفيه خيال كردند و خلق را صادر از خدا و راجع به خدا پنداشتند شما بدانيد كه نيست و خلق هيچ چيزشان و هيچ جاشان صادر از خدا و راجع به خدا نيست و به قول مطلق بدانيد كه آنچه خدا دارد هيچ چيزش در خلق نيست و آنچه از خلق هست ابداً در خدا نيست و خدا لايشغله شأن عن شأن و تمام خلق يشغلهم شأن عن شأن و خدا عالم بكل شيء و قادر علي كل شيء است و خلق به همه چيز جاهل و از همه چيز عاجزند مگر هر قدر كه خدا علمي و قدرتي به آنها عطا كند و اين را هم بدانيد كه هرگز خدا و هيچ خلقي از علم و قدرت خودش نمي‌دهد و نمي‌شود كه بدهد بلكه همه جا علمي و قدرتي كه به كسي داده در عالم خود خلق علمي و قدرتي براي آنها خلق كرده و به خلق داده و اين علم و قدرتي كه در خلق هست هيچ دخلي به علم و قدرت خدا ندارد و بلكه اين علم و قدرتي كه در خلق است مخلوق است چنان‌كه صاحبان اين علم و قدرت همه مخلوقند و بر همين طريق است تمام صفاتي كه در مخلوقات است و بدانيد كه تمام مخلوقات بدون استثناء تماماً از امكانات خلق شده‌اند و بدانيد كه ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين از هيچ امكاني خلق نشده‌اند و اين بزرگواران صادر از خدا هستند بدئشان از خدا است و عودشان به سوي خدا است و ايشان بودند و هيچ امكاني و هيچ خلقي نبود بودند و هيچ لوحي و قلمي نبود بودند و هيچ عرشي و آسماني و زميني نبود و ايشان اسماء حسني خدايند و هرگز نبوده كه خدا بي‌اسم باشد و هرگز نبوده كه خدا بي‌صفت باشد پس ايشان بودند و هيچ خلقي نبود بعد كه خدا خلق را به مشيت خودش خلق كرد و مشيت خدا هم خود ايشان بودند آن وقت ايشان را نزول داد در عالم خلق در هر عالمي لباسي از جنس همان عالم پوشيدند و اهل آن عالم را دعوت كردند تا آنكه در اين عالم جسم و عالم خاك و جماد نزول كردند و اين لباسهاي بشري را پوشيدند و اين ابدان مطهر مشخص را به خود گرفتند پس مقامات ايشان را سعي كنيد تميز بدهيد تا نه غالي باشيد و نه مقصر.

كلّيّه(635)

بعد از آنكه دانستيد كه از براي ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين در مقام بيان و معاني دو رتبه است يك رتبه را عليا گفته‌اند و ديگر رتبه را سفلي ملتفت باشيد كه رتبه عليا در غيب است و رتبه سفلي در شهاده و تمام معاملات با رتبه علياي ايشان همان معامله با رتبه سفلي ايشان است بعينه مثل نسبت روح شما است با بدن شما كه تمام كارهاي بدن به واسطه روح است و هركس بخواهد با روح شما معامله بكند لابد است كه با بدن شما آن معامله را بكند پس بدن هم واسطه است براي روح و همان داراي روح است و روح شما در هيچ جا نيست مگر در بدن شما همچنين اين ابدان ظاهر جسماني اين چهارده نفس مقدس كه آمدند و در ميان خلق راه رفتند همين ابدان داراي تمام مقامات اعلي ايشان است و هركس معامله با ابدان ظاهر ايشان كرد آن معامله را با تمام مقامات اعلي ايشان كرده و اين مقامات همان مقامات و علامات است كه در دعاي رجب مي‌خواني و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك و اگر اين بزرگواران از پيش خدا نيامده بودند هيچ كس هيچ خبر از خدا نداشت و همه جا صاحب مقامي را به مقامات و علاماتش بايد شناخت و تمام كارهاي اين مقامات كار خدا است و اين مقامات والله خدا نيستند و آيت و صفت خدا هستند لكن آيت و صفتي هستند كه در همان دعاي رجب مي‌خواني لافرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك پس من يطع الرسول فقد اطاع الله و اطاعت رسول همان اطاعت خدا است نه اينكه مثل اطاعت خدا است بلكه همين اطاعت اطاعت خدا است و خدا را اطاعتي غير از اطاعت رسول نيست و والله خدا رسول نيست و رسول خدا نيست بلكه خدا خدا است و رسول بنده و مخلوق خدا است و اطاعت غير از عبادت است و عبادت مخصوص خدا است وحده لاشريك له اطاعت را بايد از رسول كرد و همان اطاعت خدا است.

كلّيّه(636)

خدا است مالك و تمليك كرده افعال عباد را به عباد و تمليك خدا به معني تفويض نيست و تمام موجودات را خدا فاعل آفريده و هر فاعلي لامحاله فعلي و اثري دارد چرا كه فواعل را خدا محض فعلشان آفريده و اگر افعال منظور نبود فواعل را هيچ ابداً خلق نمي‌كردند و فعل هر فاعلي مال همان فاعل است و خدا است خالق آن فعل و خالق آن فاعل و فعل هيچ فاعلي را تفويض به آن فاعل نكرده و مع‌ذلك فعل هر فاعلي را خود آن فاعل بايد به عمل بياورد لكن به حول و قوه و توفيق خدا و بدون حول و قوت خدا هيچ فعلي از هيچ فاعلي صادر نمي‌شود و اگر فاعلي فعلي به عمل نياورد آن فعل هيچ موجود نخواهد شد چرا كه فعل هر فاعلي را خود آن فاعل بايد به عمل بياورد و اين نه جبر است و نه تفويض.

كلّيّه(637)

تمام آنچه موجود گشته و خدا خلق كرده همه به علم و قدرت خدا خلق شده و نيست جايي كه موجودي باشد و علم قدرت خدا آنجا نرفته باشد و علم بي‌عالم و قدرت بي‌قادر محال است و علم همه جا به عالم چسبيده و قدرت همه جا به قادر چسبيده و عالم و علم و قادر و قدرت هيچ كدام ذات خدا نيستند بلكه اسماء و صفات خدا مي‌باشند و اين اسماء و صفات متعددند و خدا يكي است و اين اسماء و صفات هميشه با خدا بوده‌اند و صادر از خدا مي‌باشند و عودشان به سوي خدا است چنان‌كه فرموده‌اند اخترعنا من نور ذاته و اين نور همان نوري است كه در آيه نور مي‌فرمايد الله نور السموات و الارض بعد مي‌فرمايد مثل نوره كمشكوة يعني طور و طرز نور خدا مثل مشكوتي است كه در آن چراغي است تا آخر آيه و هركس ادعاي مسلماني كرده و مي‌كند و مي‌داند كه مراد از اين مشكوة وجود مبارك رسول خدا است6 و چون خداي خالق اين خلق مي‌شناخت اين مردم را كه اگر بگويد همين رسول كه در ميان شما است چنين و چنان است اين مردم تمكين نمي‌كنند مي‌گويند اين رسول كه در ميان خودمان تولد كرده و مي‌خورد و مي‌خوابد اين چگونه نور آسمان و زمين و خالق آسمان و زمين است از اين جهت خدا اين مطلب را تعبير به مشكوة آورده تا اهلش بفهمند و از نااهل مخفي بماند و شما سعي كنيد كه مقامات آن بزرگواران را تميز بدهيد و بدانيد كه اين بدن ظاهر ايشان كه در فلان سنه تولد كرد اين نور آسمان و زمين نيست بلكه آن مقامي كه نور آسمان و زمين است در همين بدن است از اين جهت بود كه تصرف در آسمان و زمين داشتند و كسي كه تميز مقامات را نمي‌دهد يا غالي مي‌شود يا مقصر و هركس تميز مقامات و مراتب آن بزرگواران را داد نه غلو خواهد كرد و نه تقصير.

كلّيّه(638)

يك‌صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و يك‌صد و بيست و چهار هزار وصي پيغمبر و تمام متابعان ايشان تمام اين جماعت آمدند فرياد زدند كه خداي شما از شما دين خواسته و اول دين را معرفت خدا گفتند و شما بدانيد و ملتفت باشيد كه معرفت خدا محال است مگر از جايي كه خودش گفته و خودش قرار داده و جايي كه خودش قرار داده وجود مبارك اول ماخلق الله مي‌باشد و آن بزرگوار فاعل ملك خدا است و علت فاعلي است و خدا كسي است كه خالق آن فاعل و كارهاي او است و خالق هرگز فاعل نخواهد بود و فاعل هرگز خالق نخواهد شد و شما سعي كنيد اين مطالب را كه من به اين آساني عرض مي‌كنم محكم بگيريد و فرق ميان خالق و فاعل را بگذاريد كه اشخاص بزرگ بزرگ از اين فرق غافل گشتند و بدانيد كه همه افعال در همه جا بدئشان از فواعل است و عودشان به سوي فواعل است و هرگز هيچ فعلي بدئش از خدا نبوده و عودش به سوي خدا نخواهد بود و اين را هم ملتفت باشيد كه فواعلي كه در ملك هستند و افعالي كه از ايشان صادر مي‌شود بسا هيچ خبر از افعال خود ندارند مثل اينكه شما مي‌ايستيد و ايستادن فعل شما است و شما هيچ نمي‌دانيد كه كدام رگ و كدام عصب چه جور حركت مي‌كند كه شما مي‌ايستيد و تمام حكما از فهم اين حكمتهاي غريب عجيب عاجز مانده‌اند و خدايي كه خالق شما و ايستادن شما است البته عالم است به ذره ذره رگها و عصبهاي شما و مي‌داند كه چه جور بايد آنها حركت كنند كه شما بايستيد چنان‌كه خودش فرموده الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير و بدانيد كه آن فاعل اول كه اول ماخلق الله است نمي‌شود كه عالم به كارهاي خودش نباشد و البته عالم است به ذره ذره آنچه ساخته و مي‌سازد و قادر است و حكيم است و مع‌ذلك والله خدا نيست و خدا كسي است كه خالق آن فاعل و علم آن فاعل است و قدرت و حكمت آن فاعل است و خالق تمام مصنوعات و افعال آن فاعل است و به ضرورت اسلام و ايمان اول ماخلق الله وجود مبارك محمد و آل‌محمد است9 كه ايشان بودند و هيچ خلقي نبود پس ايشان فاعل اول و علت فاعلي ملك خدا مي‌باشند و خدا خالق ايشان و تمام افعال ايشان است و هرگز خالق فاعل نخواهد شد و هرگز فاعل خالق نخواهد شد و بدانيد همين‌طور كه ديدن شما فعل شما است و مع ذلك ديدن شما تفويض به شما نشده چرا كه اگر خدا خواست شما مي‌بينيد و اگر نخواست محال است كه شما ببينيد والله آن فاعل اول هم كه اين ملك را درست كرده هيچ فعل او تفويض به او نشده و خدا است خالق آن فاعل و خالق كارهاي آن فاعل و همين‌طور كه هيچ جاي اين ملك خدا نيست همين‌طور آن فاعل اول هم كه علت فاعلي اين ملك است خدا نيست و خدا سبوح و قدوس است از تمام اينها.

كلّيّه(639)

عبادت دو قسم است يك قسم كه به معني پرستش است مخصوص خدا است وحده لاشريك له ديگر از خلق اول گرفته تا هرجا و هر چيز را كه پرستي مشركي كل ما يشغلك عن الله فهو صنمك و يك قسم عبادت به معني خدمت است و اين قسم را براي هر يك از انبياء و اولياء و مؤمنين به عمل بياوري عبادت خدا است و ممضي است حال دقت كنيد كه آن قسم اول كه به معني پرستش است راهش را به دست بياوريد و همان‌طور كه خدا خودش خواسته و از همان راهي كه خواسته او را بپرستي و راهي كه خدا خواسته وجود مبارك حجج او است كه هركس از غير وجود حجج الهي بخواهد به سوي خدا برود به سوي خدا نرفته بلكه به سوي خيال و هواي خودش رفته كه هيچ دخلي به خدا ندارد و بدانيد كه پرستش خدا از وجود حجج الهي وقتي ممضي است كه خودي وجود ايشان را نبيني و خدا را در ايشان ببيني چرا كه خدا در وجود ايشان ظاهرتر است از خود ايشان و كشف سبحات جلال كه حضرت امير مي‌فرمايند مراد همين است كه در مقام پرستش خدا توجه به سوي حجج الهي بايد كرد و محال است كه به غير از وجود حجج الهي بتوان توجه به خدا كرد و خدا خودش محال قرار داده ولي توجه به سوي يكي از حجج الهي بايد كرد و قطع نظر از تمام مراتب وجود خودي آن حجت بايد كرد و خدا را در وجود مبارك او بايد ديد و پرستيد كه اگر مراتب وجود خودي او را پرستي و خدا بگويي همان حجت گردنت را مي‌زند و به جهنمت مي‌برد چنان‌كه حضرت امير7 همين معامله را با آن اشخاص كه غلو كردند و او را خدا گفتند كرد و آنها را سوخت در آخرت هم آنها را به جهنم خواهد فرستاد و مثال اين مطلب را خدا خودش به شعله و مراتب شعله بيان فرموده كه مي‌فرمايند الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح تا آخر آيه مباركه پس در شعله يك وقت انسان دود مي‌بيند و يك وقت دود درگرفته به آتش مي‌بيند و يك دفعه آتش مي‌بيند به طوري كه هيچ ملتفت دود نمي‌شود و حال آنكه اگر دودي نباشد جسماني آتش غيبي هيچ ظاهر نمي‌شود پس راه آتش غيبي همين دودي است كه به آتش درگرفته و شعله گشته و دود هرگز آتش نمي‌شود و آتش هرگز دود نمي‌شود آتش آتش است و دود دود و حال آنكه آتش از همين دود براي ما ظاهر گشته و هركس طالب آتش است چاره ندارد جز اينكه رو به همين دودي كه شعله گشته بياورد و آتش را ببيند و همچنين والله حجج الهي به طوري خدا از آنها ظاهر است كه وجود و خودي ايشان هيچ پيدا نيست و جميع مراتبشان جلوه و ظهور خدا است و خدا در ايشان ظاهرتر است از وجود خود ايشان صلوات الله عليهم اجمعين.

كلّيّه(640)

مابه الامتياز اين چهارده نفس مطهر كه محمد و آل‌محمد باشند از تمام خلق حتي انبياء حتي ملائكه به اين است كه ايشان صادر از خدا هستند بدئشان از خدا است و عودشان به سوي خدا است و ايشان بودند و هيچ خلقي نبود و ساير مخلوقات حتي انبياء و ملائكه همه از مواد خلقي خلق شده‌اند و هيچ كدام صادر از خدا نگشته‌اند و بدئشان از خدا و عودشان به سوي خدا نيست و اين چهارده نفس مقدس صادر از خدا مي‌باشند و معرفت نورانيت ايشان اين است كه صادر از خدا هستند و خودشان فرمودند اخترعنا من نور ذاته و در دعاي رجب است كه فرموده‌اند بدئهم منك و عودهم اليك و اين كلمه را سخت بگيريد كه كار به دستش داريد در دنيا و آخرت و در برزخ در قبر همه جا كار به دستش داريد و آن كلمه اين است كه تمام موجودات هر كدام و هر صنفي از ماده خلق گشته‌اند و محمد و آل‌محمد: صادر از خدا هستند و امتياز ايشان از تمام موجودات همين است كه ايشان صادر از خدا مي‌باشند و شما سعي كنيد خداي خود را درست بشناسيد و بدانيد كه هركس به خداي غيب الغيوب كه در همه جا هست حاجتي و مطلبي دارد اگر توجه به محمد و آل‌محمد كرد رو به خداي غب الغيوب كرده و الا هرچه بگويد و رو به هر طرف بكند او رو به خدا نكرده بلكه رو به خلقي كرده و اسمش را خدا گذارده اين است كه هر يك از انبياء در مقام انابه و استجابت دعا توجه به محمد و آل‌محمد كردند و خدا را خواندند زيرا كه ايشان مي‌دانستند كه توجه به خدا نمي‌شود مگر اينكه توجه به اسماء خدا بكنند و مي‌دانستند كه اسماء حسني خدا ايشانند و مي‌دانستند كه اين بزرگواران صادر از خدا هستند و بدئشان از خدا است و عودشان به سوي خدا است اين بود كه خدا را به محمد و آل‌محمد9 مي‌خواندند و دعاي ايشان مستجاب مي‌شد و توبه ايشان قبول مي‌گشت و هركس در ميان شيعه اندك شعوري داشته باشد اين مطلب را زود مي‌فهمد و تصديق مي‌كند چرا كه مي‌داند لامحاله از خدا يك چيزي صادر گشته كه اين ملك و اين اوضاع را برپا كرده و ائمه طاهرين: ادعاي اين مقام را كردند و فرمودند ما صادر از خدا هستيم و به معجزات ادعاي خودشان را ثابت كردند.

كلّيّه(641)

ائمه طاهرين شما حجت خدا هستند بر تمام اهل آسمان و زمين و البته علم دارند به تمام ذرات موجودات و اگر نعوذبالله به ذره‌اي از ذرات عالم نباشند حجت بر آن ذره نخواهند بود پس عالمند به تمام ذرات موجودات چرا كه حجتند بر تمام ذرات موجودات و اينكه در بعضي احاديث مي‌فرمايند چيزي را خبر نداريم و در احاديث ديگر مي‌فرمايند عالم هستيم به ماكان و مايكون شما سعي كنيد كه از روي حكمت معني احاديث را بفهميد و بدانيد كه نمونه اين دو مطلب نزد خود شما هم هست و آن اين است كه شما يك ساعت به صبح مانده از روي ساعتهاي معتبر و قاعده‌هاي معتبر كه در دست داريد يقين داريد و علم داريد كه يك ساعت ديگر البته صبح طالع خواهد شد به طوري كه وقتي كه صبح طالع شد و عكس صبح در اين چشم جسماني شما افتاد با اين چشم صبح را ديديد هيچ بر آن علمي كه از روي آن ساعتها و قاعده‌هاي معتبر به صبح داشتند نمي‌افزايد لكن قبل از طلوع فجر چشم شما صبح را نديده و حال آنكه عقل شما از آن قاعده‌ها يقين دارد كه يك ساعت ديگر صبح طالع خواهد شد و اين چشم جسماني آن چيز را نمي‌بيند پس ائمه طاهرين در آن مقام كه حجت خدا هستند و عالم به ماكان و مايكون مي‌باشند عالمند به تمام ذرات موجودات و هيچ چيز از ايشان پوشيده نيست و لكن با چشم جسماني اين بدن هر چيز كه عكسش در اين چشم افتاد مي‌بيند اين چشم به هر چيز كه عكسش در اين چشم نيامده و نيفتاد اين چشم نمي‌بيند يعني عكسش در اين چشم نيامده و كسي كه اين قاعده را محكم بگيرد اختلاف احاديث را درست ملتفت خواهد شد و خواهد فهميد كه آنچه فرمايش فرموده‌اند همه درست و صحيح است و اختلافي در فرمايشاتشان نبوده و نيست وقتي كه فرموده‌اند ما عالميم به هر چيز و به همه چيز و قادريم به همه چيز ملتفت باشيد كه كدام مقامشان را فرموده‌اند و جايي كه فرموده‌اند ما چيزي را نمي‌دانيم ملتفت باشيد كه كدام مقامشان را فرموده‌اند.

كلّيّه(642)

اين معرفتهاي متداول ميان شيعه كه ائمه را عالم مي‌دانند و معصوم و مقدس و متقي و مستجاب الدعوة و بهتر از تمام مردم مي‌دانند و هكذا شجاع بودند و سخي بودند و صاحب معجزات بودند تمام اين معرفتها را سنيان قبول دارند و در كتب خودشان همه اين‌جور فضايل را نوعش را نوشته‌اند پس اين‌جور معرفتها شيعه را از سني جدا نمي‌كند چرا كه هر دو طايفه اين‌جور معرفتها را قبول دارند شما سعي كنيد و آن معرفتي كه مخصوص شيعه است و سنيان خبر ندارند آن معرفت را به دست بياوريد و آن معرفت معرفت مابه‌الامتياز ائمه طاهرين است از تمام موجودات و آن امتياز اين است كه تمام موجودات از ماده امكان ساخته شده‌اند حتي پيغمبران اولواالعزم كه همه را از عالم امكان آفريده‌اند و محمد و آل‌محمد: از عالم امكان ساخته نشده‌اند بلكه اين بزرگواران از عرصه الوهيت آمده‌اند و بشناسيد ائمه خود را كه ايشان بودند و هيچ خلقي نبود حتي لوحي نبود و قلمي نبود و ائمه شما بودند چرا كه خدا بود و صاحب علم و قدرت و حكمت و ساير صفات الوهيت بود و خداي شما صفات الوهيت را از جايي ديگر اكتساب كرده@ بلكه صفات الوهيت از عرصه الوهيت صادر گشته و دخلي به عالم امكان ندارد پس ائمه شما كه صفات و اسماء خدا مي‌باشند حقيقتشان از عالم امكان ساخته نشده بلكه بدئشان از خدا است و عودشان به سوي خدا است و خدا با چنين علم و قدرتي كه فوق تمام عالم امكان است دست زده به امكان و اين موجودات را از امكان بيرون آورده.

كلّيّه(643)

اغلب اغلب اين مردم به غير از اهل حق حالت اين مردم اين است كه به چيزهاي آسان و به چيزهاي بديهي هيچ اعتنا نمي‌كنند و هميشه طالب يك چيزي كه هيچ نفهمند و مشكل باشد هستند بر خلاف اهل حق و انبياء كه رسمشان اين بود كه هميشه مي‌آمدند در ميان مردم و چيزهاي بديهي مردم را از خود مردم مي‌گرفتند و مسائل نظري را از همان بديهيات مردم استخراج مي‌كردند و تحويل مردم مي‌كردند و حجت خدا را تمام مي‌كردند ان شاء الله شما سعي كنيد كه هميشه مطالب بديهي را سخت بگيريد و هي فكر كنيد تا نظريات را از همان بديهيات بفهميد پس فكر كنيد كه تمام عالم امكان بعينه مثل همين قلمي است كه در دست كاتب است كه اگر كاتب او را حركت داد حركت مي‌كند و اگر كاتب او را ساكن كرد ساكن مي‌شود و قلم هيچ از خودش نه حركت دارد و نه سكون و بعضي از حكما حركت را قبول دارند كه لامحاله محركي دارد و سكون را گفته‌اند بالطبع ساكن ساكن است و كسي نبايد او را ساكن كند و شما بدانيد كه اشتباه كرده‌اند و بدانيد كه هر چيزي كه در ملك در هر عالمي حركت مي‌كند يك كسي يا يك چيزي خارج از آن چيز او را حركت داده و هرچه در ملك در هر عالمي ساكن مي‌شود بدانيد يك كسي يا چيزي خارج از آن چيز او را ساكن كرده و بدانيد كه همين بديهي دليل توحيد است و انسان يقين مي‌كند كه يك صانعي و خدايي غير از اين عالم و خارج از اين عالم امكان است كه دست‌زده به اين عالم امكان و بعضي اجزاء اين ملك را حركت داده و بعضي را ساكن كرده و اين اوضاع را برپا كرده و بدانيد كه ائمه طاهرين شما هستند كه تمام متحركات را حركت داده و تمام سواكن را ساكن كرده‌اند چرا كه ايشانند مشيت خدا و مشيت خدا پيش از امكان و خارج از امكان است و اينكه در احاديث فرموده‌اند خداوند طينت ما را از زير عرش آفريد مراد از اين طينت لباس بشري ايشان است كه به خود گرفتند و در ميان مردم آمدند كه خلق را هدايت نمايند.

كلّيّه(644)

مكرر عرض كرده‌ام كه مطالبي كه خدا از خلق خواسته آسان قرار داده و خيلي آسان قرار داده و انسان را جوري آفريده كه به طور خيلي آسان مطالب الهي را بفهمند ولي مردم حالا خير در ايشان نيست و عمداً كج مي‌روند مطالب را مشكل مي‌بينند از اين است كه مراد خدا را نمي‌فهمند و شما سعي كنيد كه مثل اين مردم نباشيد و بدانيد همچنان‌كه آتش غيبي در تمام عالم جسم هست و ريخته شده در تمام اجسام ولي بايد تدبيري كرد كه آتش را به شهود آورد و تا آتش پا به عرصه شهود نگذارد كسي خبر از آتش غيبي نمي‌شود و آتش كه به درد مي‌خورد و رفع حوائج را مي‌كند همين آتشي كه پا به عرصه شهود گذارده همچنين تمام غيوب از عقل گرفته تا نفس و مثال تا اين پايينها تمام غيوب در عالم جسم ريخته شد و در غيب عالم جسم تمام غيوب فرو رفته ولي هر كدام تا پا به عرصه شهود نگذارند كسي خبر از آنها ندارد و هر غيبي همين كه پا به عرصه شهاده گذارد به درد مي‌خورد و رفع حوائج را مي‌كند و هر غيبي تا تعلق به شهاده نگرفته دو تا است و همين كه تعلق به شهاده گرفت ديگر كأنه دو تا نيست و كأنه يكي است بعينه مثل ذغالي كه به آتش درگرفته كه قبل از تعلق آتش به ذغال آتش جدا است و ذغال جدا است و دخلي به يكديگر ندارند و همين كه آتش تعلق گرفت به آن ذغال ديگر كأنه همان آتش است و كأنه هيچ ذغالي در ميان نيست و تمام معاملات با آن ذغال سرخ شده معامله با آتش است چرا كه ذغال در جنب آتش فاني شده و معني فاني شده را هم بدانيد كه اين نيست كه معدوم بشود بلكه فنايي كه در چنين مقامات گفته مي‌شود معنيش اين است كه هست ولي از خود هيچ ندارد يعني صفات خودي خود را پوشانده و صفات غير را ابراز داده به طوري صفات خود را پوشانيد كه گويا خودش هم در ميان نيست مثل دود درگرفته به آتش كه واقعاً دودي در ميان شعله هست و اين‌قدر خودي خود را يعني صفات دودي خود را كه سياهي و سردي باشد پوشانده و صفات آتش را كه روشن و حرارت باشد ظاهر كرده كأنه هيچ دودي در ميان نيست و حال آنكه هست و اگر دودي نبود دست ما به آتش نمي‌رسيد و آتش براي ما ظاهر نمي‌شد همچنين ائمه طاهرين والله خدا نيستند ولكن آن‌قدر خودي خود را پوشانده‌اند و خدا را ظاهر كرده‌اند كأنه خودي خودشان از ميان رفته و تمام ظهور خدا گشته‌اند اين است كه مي‌فرمايد در آيه نور يكاد زيتها يضيء و لو لم‌تمسسه نار.

كلّيّه(645)

از براي ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين يك مقامي هست كه علت فاعلي تمام مخلوقات هستند و يك مقام قطبيت و امامتي هست كه دست‌رس خلق است و اين مقام پايين غير از آن مقام بالا است اگرچه آن مقام بالا هم در اين مقام پايين هست و فرق اين است كه اين مقام قطبيت ايشان كه اين ابدان ظاهر ايشان بود اگر نبود خلق همه در سر جاي خود بودند ولي خبري از رضا و غضب خدا و مراد خدا نداشتند و لكن آن مقام بالا كه علت فاعلي تمام ملك خدا هستند اگر بر فرض محال نبود هيچ خلقي هم نبود و تمام اين مخلوقات و موجودات به واسطه ايشان موجود و مخلوق گشته‌اند چرا كه ايشانند فاعل ملك خدا و والله خدا نيستند چرا كه فعل ايشان آمده پيش ما و مي‌بينيم كه يك كسي اين آسمان و زمين و اين مخلوقات را ساخته اگرچه خودش را نمي‌بينيم ولي كارش را و صنعتش را مي‌بينيم و مي‌دانيم كه فعل غير از فاعل است و فعل به فاعل چسبيده و فاعل مركب است و ذات خدا مركب نيست و تبارك آن خدايي كه چنين فاعلي را آفريده كه عالم است به همه چيز و قادر است بر همه چيز و چنان حكيمي است كه فرموده در وصف او و انه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم و اين فاعل چنان فاعلي است كه هرچه دارد هيچ اكتساب نكرده و همان اول كه خدا او را خلق كرده عالم و قادر و حكيمش خلق كرده و هيچ محتاج به اكتساب نيست و تمام خلق ديگر بايد اكتساب كنند و آن فاعل اكتساب نمي‌كند پس به قول مطلق بدانيد و فراموش نكنيد كه هيچ چيز به ذات خدا نمي‌چسبد و ذات خدا به هيچ چيز نمي‌چسبد و ذات خدا مباشر هيچ كار نمي‌شود و تمام كارها را در ملك اسم خدا مي‌كند و اسماء حسني خدا محمد و ال‌محمد: مي‌باشند و نه اينكه ذات در گوشه‌اي نشسته و كارها را تفويض به ايشان كرده نعوذبالله بلكه تمام كارها را خدا مي‌كند و تمام كارها را به اسم خودش مي‌كند و اسم خدا همين بزرگوارانند صلوات الله عليهم اجمعين.

كلّيّه(646)

خداوند عالم در تمام ملكش چنين قرار داده كه تمام اشياء فاعل باشند و چنين قرار داده كه هر فعلي صادر از فاعل خودش باشد و علت فاعلي هر فعلي فاعل آن فعل است و خدا فاعل فعل هيچ فاعلي نيست پس حرارت فعل آتش است و رطوبت فعل آب است و خداي ما نه آتش است و نه آب بلكه خالق آب و آتش و رطوبت و حرارت آنها است و اگر كسي بگويد خدا علت فاعلي اشياء است كفر است و زندقه و تمام خلق در آن صورت به طوري كه خدا آنها را خلق كرده مضطرند كه در همان صورت و آن‌طور باشند و همه عاجزند كه از آن صورتي كه خدا آنها را خلق كرده به صورتي ديگر بروند مگر خدا بخواهد به صورتي ديگر آنها را ببرد و كسي كه هيچ مضطر نيست خدا است و بس و هيچ عجز در عرصه الوهيت راه‌بر نيست و خداي سبوح است و قدوس است و ليس كمثله شيء پس خداي ما علت فاعلي هيچ خلقي نيست و خداي ما هيچ صورتي به او نمي‌چسبد حتي صورت علم و قدرت و حكمت و صورت علم به عالم چسبيده و حكمت به حكيم چسبيده و قدرت به قادر چسبيده و كمال التوحيد نفي الصفات عنه پس عالم و قادر و حكيم همه اسماء خدا هستند و هيچ كدام خدا نيستند و همه مركبند چرا كه علم با عالم تركيب شده و قدرت و حكمت با قادر و حكيم تركيب شده و خداي ما مركب نيست و سبوح و قدوس است و بدانيد و باور كنيد كه به غير از اهل حق تمام مردمي كه هستند همين فاعل ملك خدا را خدا مي‌دانند و حال آنكه والله هم مقصرند هم غالي چرا كه اين فاعل را خدا مي‌دانند و غلو است و انكار فضايل اين فاعل را مي‌كنند و تقصير است پس بدانيد كه تمام صفحه اين ملك را از ماكان و مايكون قلم نقش كرده همان قلمي كه عزيز خدا است و خدا قسم به حقش خورده و فرموده ن و القلم و مايسطرون و والله اين قلم يكي از مقامات ائمه طاهرين شما است پس بشناسيد امامان خود را كه از كجا آمده‌اند و والله همين اميرالمؤمنين است كه فاعل ملك خدا است و تمام اين اوضاع را او درست كرده و والله بنده خدا است و بناي ملك خدا است و خدا است خالق اميرالمؤمنين و خالق تمام بناهاي او است و كارهاي او و خالق غير از فاعل است و كساني كه از روي نفهمي و لجاج و عناد رد شيخ مرحوم را كرده و دشمني با چنين عالمي كردند ملاحظه كنيد كه چقدر احمق و نفهم بودند كه هنوز فرق ميان خالق و فاعل نگذارده‌اند با چنين عالم حكيمي عداوت كردند گمراه شدند و مردم را گمراه كردند و به جهنم بردند.

كلّيّه(647)

تمام كساني كه به دليل دور و تسلسل اثبات صانعي كرده‌اند و به اين دليل به خيال خودشان توحيد به دست آورده‌اند شما بدانيد كه هيچ توحيد واقعي ندارند اگر از بي‌غرضانشان خدا همان توحيد را ممضي داشته و بدانيد كه آن دانه زنجير اول كه به دليل تسلسل خدا پنداشته‌اند خدا نيست بلكه خلقي است مثل ساير دانه‌هاي زنجير و او را ساخته‌اند نهايت خلق اول است كه علت فاعلي است براي تمام مخلوقات و اشرف موجودات است و تمام سلطنت با اين خلق اول است و والله خدا نيست و خلق خدا است و خدا خالق اين خلق اول و خالق تمام ذره ذره موجودات است و غيب الغيوب است و به هيچ مشعري او را نمي‌توان ادراك كرد و تمام معاملات با اين خلق اول معامله با خدا است و خدا ديگر به غير از همين‌جور معامله ندارد ملتفت باشيد و آنچه عرض مي‌كنم به طور جد بگيريد كه بعد از بيان ديگر حجت تمام است و از شما توحيد مي‌خواهند يعني توحيد واقعي مي‌خواهند و همه جاي ملك خدا كار به دست اين خلق اول كه علت فاعلي است داريد در دنيا در قبر در برزخ در آخرت در همه جا چرا كه در همه جا همه كاره همين بزرگوارانند و ذات خدا مباشر و معاشر كاري و كسي نمي‌شود و بدانيد كه معرفت ائمه طاهرين بر دو قسم است يك قسمش اين است كه جمعي دوست مي‌دارند ايشان را و دليلي و برهاني هم به قدر خودشان دارند و مي‌گويند امام را خدا بايد نصب كند و خدا هم البته بر زبان پيغمبر خودش مرادش را جاري مي‌كند و پيغمبر حضرت امير را منصوب كرد و هكذا ساير ائمه را هم پيغمبر خبر داد كه بعد از من امام شما و خلفاي خدا هستند از اين قبيل دلائل دارند دليلشان هم درست است و اهل نجات هم هستند و اهل بهشت هم هستند ولي شرط نجات اين جماعت و شرط تشيع اين جماعت اين است كه با ادعاي دوستي ايشان انكار فضايل ايشان را نكنند كه والله انكار فضايل ايشان كفر است و از هر كفري بدتر است و ادعاي دوستي اين بزرگواران با انكار فضايلشان هيچ حاصلي ندارد جز اينكه درك انسان پايين‌تر خواهد بود.

كلّيّه(648)

خداوند عالم ماده هيچ چيز نيست و صورت هيچ چيز نيست تمام خلق ديگر يا ماده چيزي هستند يا صورت چيزي و تمام مشاعر خلق يا ماده مي‌فهمند يا صورت و تمام مواد و صور مخلوقي است از مخلوقات و هيچ خدا نيست و آنچه مشاعر خلق ادراك مي‌كنند از اين خلق اول كه علت فاعلي است نمي‌گذرد و نمي‌شود كه بگذرد چرا كه خدا از جنس هيچ يك از مدركات مشاعر نيست كه به يك مشعري ادراك شود.

كلّيّه(649)

از براي ائمه طاهرين: در مقام و وساطت ميان خدا و خلق نوعاً دو مقام است يكي مقام قطبيت و وساطت ظاهر و يكي مقام قطبيت و وساطت باطن اگرچه از پيش خلق تا پيش خدا نوعاً هزار مقام بلكه دو هزار بيشتر است چنان‌كه احاديث به اين مضمون بسيار وارد است كه از براي خدا هزار حجاب است و هكذا و بدانيد كه تمام اين مقامات مقامات ائمه شما است و اينكه عرض كردم از براي ايشان نوعاً دو مقام است همين دو نوع را كه از روي فهم و شعور فهميديد نوع تمام مقامات به دست شما خواهد آمد و بدانيد كه همه جا واسطه بايد به دو طرف ربط داشته باشد و بدانيد كه هر غيبي تا بدني از عالم شهاده براي خود نگيرد محال است كه پا به عرصه شهاده بگذارد تا اهل عالم شهاده از آن غيب خبردار شوند پس لامحاله بدني شهادي براي خود بگيرد تا به عرصه شهاده بيايد و آن غيب همين كه نفخ شد در بدن شهادي حالا كارهاي خود را از اين بدن شهادي جاري مي‌كند و تمام كارهاي بدن بدئش از بدن است و عودش به سوي بدن است و اگر غيبي نبود كه نفخ شود در بدن شهادي بدن هيچ نمي‌توانست كاري بكند پس تمام كارها مال روح غيبي است ملتفت باشيد كه چه عرض مي‌كنم پس آن دو مقامي كه براي ائمه طاهرين است در هر دو مقام واسطه هستند ميان خدا و خلق ولي آن مقام باطنشان اول ماخلق الله است و اين مقام ظاهرشان اگرچه اول ماخلق الله نيست اما آن مقام باطنشان در همين مقام ظاهرشان نشسته و آن مقام باطنشان علت فاعلي ملك است چرا كه بودند و هيچ چيز نبود و آنچه موجود گشته در ملك خدا فاعلش ائمه شما مي‌باشند اين است كه مي‌فرمايد الله نور السموات و الارض يعني خدا است خالق آسمان و زمين بعد مي‌فرمايد مثل نوره كمشكوة فيها مصباح يعني مثل نور يعني صفت نور خدا يعني طور و طرز نور خدا يعني خالق بودن خدا مشكوتي است كه در آن مصباحي است تا آنكه تصريح مي‌فرمايد اين مشكوة و اين مصباح و اين زجاجه رجالي هستند و اگر از سنيان بپرسيد كه آن آيه نور درباره كيست كه نازل شده همه مي‌گويند كه درباره محمد و آل‌محمد: نازل گشته و مخصوص ايشان است.

كلّيّه(650)

معقول نيست كه كسي از جايي خبر داشته باشد و خودش از آنجا نيامده باشد دقت كنيد و بيدار شويد كه امام خود را بشناسيد و معني امامت را بفهميد پس بدانيد كه امام كسي است كه از خدا خبر دارد و متصل به نور خدا است و از پيش خدا آمده و از رضا و غضب خدا و مرادات خدا خبر دارد و سبب خلق خلق مي‌باشند و ساير خلق از پيش خدا نيامده‌اند و از مرادات خدا خبر ندارند از اين جهت بايد اطاعت كنند امام را.

كلّيّه(651)

خداوند عالم با اسماء و صفت خودش به يك جور نسبتي دارد و به ساير مخلوقات كه از امكان آفريده كه ممكنات باشد يك جور نسبتي ديگر دارد كه هيچ دخلي به يكديگر ندارد دقت كنيد كه تمام حكماي صوفيه در همين مسأله گمراه گشته‌اند و تمام ممكنات را ظهور خدا گرفته‌اند و شما بدانيد كه ممكنات و مخلوقات هيچ چيزشان از نزد خدا نيامده و همه را خدا از امكان ساخته و امكان را خودش را به خودش ساخته و امكان هيچ از پيش خدا نيامده لكن اسماء الله همه صادر از خدا هستند و همه از پيش خدا آمده‌اند و همه از خدا خبر دارند و همه ظهور خدا مي‌باشند و بدانيد كه ذات خدا را نمي‌توان ديد ولي اسماء و صفات خدا را مي‌توان ديد چرا كه آمدند در ميان خلق و مباشرت كردند با مردم و معاملات كردند با مردم در دنيا كه ديديد همين‌جور بود قرآن كلام خداست از كجا به ما رسيد از زبان رسول خدا9 رسيد در آخرت و هرجا كه برويد آنجاها هم همين‌طور است در هيچ جا هرگز كسي ذات خدا را نخواهد ديد و همه جا خدمت اسماء خدا بايد رسيد و تمام معاملات با اسماء خدا است چه در دنيا چه در آخرت چه در همه جا اين است كه مي‌فرمايد ان الينا ايابهم و ان علينا حسابهم و در زيارت همين اسماء الله مي‌خواني اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم و فصل الخطاب عندكم كه مطابق است با آيه قرآن و تفسير آيه قرآن است.

كلّيّه(652)

هر فاعلي كائناً ماكان با فعل خودش مقترن است و به هم چسبيده‌اند و مركبند و ذات خدا مقترن به چيزي نيست پس مركب نيست پس ذات خدا علت چيزي نيست پس علت فاعلي و فاعل و صانع اين ملك ذات خدا نيست و اين مردمي كه مد نظرش هستند از حكيمشان گرفته تا عاميشان تماماً اين فاعل ملك را ذات خدا مي‌دانند و خوبانشان توحيدشان همين است و شما شكر كنيد خدا را كه توحيد واقعي را فهميديد و يقين كرديد كه ذات خدا سبوح است و قدوس است و مقترن به چيزي نمي‌شود و آن فاعل و صانعي كه دست زده و اين ملك را معماري كرده و ساخته با فعل خودش اين كارها را كرده پس با فعل خودش مقترن است و مركب است و ذات خدا مقترن به چيزي نيست و مركب نيست و كساني كه ذات خدا را علت فاعلي مي‌دانند هم غلو كرده‌اند و هم تقصير اما غلو كرده‌اند به جهت اينكه فاعل و صانع اين ملك را كه اول ماخلق است ذات خدا گرفته‌اند و اما تقصير كرده‌اند به جهت اينكه همين كه گفتي اين فاعل و صانع ملك كه اول ماخلق الله است همين محمد و آل‌محمد صلوات الله عليهم اجمعين مي‌باشند فرياد واعمرا بلند مي‌كنند و منكر فضايل ايشان مي‌شوند و در تقصير واقع مي‌گردند پس ائمه طاهرين شما هستند كه علت فاعلي ملك مي‌باشند و آن علت العلل كه حكما ذات خدا پنداشتند همين بزرگوارانند چرا كه علت العلل هم اسم خدا است نه ذات خدا و اسم خدا ايشانند و موقع تمام اسماء و صفات خدا ايشانند و هيچ چيز از ايشان نمي‌گذرد و هر مقامي كه هست از مقامات در تحت رتبه ايشان است و آن طرف ايشان ديگر رتبه‌اي نيست و مقامي نيست و آن طرف ايشان ديگر ذات خدا است كه خالق ايشان و خالق تمام افعال ايشان است و والله ايشان ذات خدا نيستند بلكه علت فاعلي و معمار ملك خدا مي‌باشند و مواقع صفت ايشانند كه مي‌فرمايد من عرف مواقع الصفة بلغ قرار المعرفة و مواقع صفات مركبند همچون قادر كه با قدرت مركب است و عالم كه با علم مركب است و حكيم كه با حكمت مركب است و هكذا پس ايشان مركبند و چون مركبند ذات خدا نيستند چرا كه ذات خدا مركب نيست و چون متعددند ذات خدا نيستند چرا كه ذات خدا متعدد نيست و ذات خداوند عالم احد است و يك است و خالق اينها است.

كلّيّه(653)

تعلق هر غيبي را به شهاده اگر بخواهيد درست بفهميد در خودتان فكر كنيد كه روح شما غيب است و همين كه مي‌آيد به بدن شما تعلق بگيرد لامحاله واسطه ضرور دارد كه مناسب عالم غيب باشد و آن واسطه قلب است باز قلب كه مي‌شنويد اين تكه گوشت سخت را كه تمام حيوانات هم دارند بدانيد كه قلب نيست بلكه محل منزل قلب است و قلب همان روح بخاري است كه منزلش در اين قلب ظاهري است و روح بخاري اگرچه جسم است و با ساير اجسام در جماديت اشتراك دارد لكن اين‌قدر لطيف گشته كه مناسب تعلق روح غيبي شده در لطافتش هم فكر كنيد كه هيچ دخلي به اين لطافت‌هاي ظاهري ندارد و مراد حكيم از لطافت و اعتدال لطافت و اعتدال حقيقي است كه در همه جا واسطه غيب است براي اهل عالم شهاده پس معتدل حقيقي آن است كه اجزاي آن در يكديگر حل و عقد شده باشد و به اصطلاح صمغيت پيدا كرده باشد تا غيب به او تعلق بگيرد مثل روح بخاري كه بس كه متشاكل‌الاجزاء گشته حيات به او تعلق گرفته و اين سري است كه در همه جا و هر عالمي در واسطه غيب و شهاده ساري و جاري است پس روح بخاري اگرچه حاصل گشته از همين اجزاء بدن حاصل گشته از همين غذاها و جسمي است مانند ساير اجسام بدن و عضوي است مانند ساير اعضاء بدن ولي چون لطيف و معتدل حقيقي گشته حيات غيبي به او تعلق گرفته و عرش استواي حيات شده و حيات در او نشسته و در مملكت بدن تصرف مي‌كند و همچنين والله قلب اين عالم كه وجود مبارك امام است مخلوق است و مانند ساير مخلوقات از امكان حاصل گشته و بشري است مانند ساير بشرها ولي چون از تمام اجزاء ملك لطيف‌تر و معتدل‌تر بلكه معتدل حقيقي گشته مشيت خداي غيب الغيوب به او تعلق گرفته كه الرحمن علي العرش استوي وجود رحمن قلب امام است كه مي‌فرمايد ماوسعني ارضي و لاسمائي ولكن وسعني قلب عبدي المؤمن و اين مقام قلب و قطب‌بودن ايشان مقام ابواب و امامت ايشان است و اگر حكيم شديد خواهيد فهميد كه همچنان‌كه اين قلب ظاهري شما كه محل روح بخاري شما است در سر واقع نشده در وسط بدن واقع شده است كه فيض او هم به اعالي بدن مي‌رسد هم به ادني بدن و به تمام بدن بايد فيض از او برسد از اين جهت او را در زير پستان كه وسط است قرار داده‌اند و به همين‌طور وجود مبارك امام7 بايد در روي اين زمين باشد و در حكمت حتم است كه روي همين زمين باشد تا هم تصرف در آسمانها بكند و هم در زمينها و همان‌طور كه تا روح در بدن هست بدن عيب نمي‌كند و همين كه روح از بدن رفت بدن خراب مي‌شود والله اين‌طور اين ملك ما برپا است وجود مبارك امام در روي اين زمين است و همين كه امام7 توجه از اين ملك برداشت عالم حرج و مرج مي‌شود و آسمانها و زمين خراب مي‌شود و اين ملك و اين اوضاع برچيده مي‌شود.

كلّيّه(654)

هر غيبي كائناً ماكان اگر تعلق به شهاده نگيرد و نزول نكند در عالم شهاده و شهاده اگر نماينده غيب نشود خلقت هر دو لغو و بي‌حاصل است و لغو از خداي حكيم صادر نمي‌شود پس عالم ذر و نزول و صعود اشياء در ملك واجب است و اگر اشياء نزول نكرده بودند صعود نداشتند و تمام بي‌حاصل بود و هيچ چيز از چيز ديگر خبردار نمي‌شد بلكه هيچ چيز خودش واجد خودش نبود و از خداي خود خبر نداشت از اين است كه عقل كه اشرف از تمام است و اول ماخلق الله است در هر رتبه و محبوب‌ترين اشياء است عند الله او را امر فرموده نزول در مراتب ملك و خطاب شد نزول كن گفت تا كجا بروم خطاب شد تا هرجا جا هست برو آن هم تا جايي كه جا هست آمد به طوري كه هم در جواهر فرو رفته و هم در اعراض رفته و اين عقل خلقت عجيب و غريبي است و مع‌ذلك اگر نزول نكرده بود عقل و به اين بدن تعلق نگرفته بود در عالم خودش مثل كلوخ افتاده بود هم خلقت عقل لغو بود و هم خلقت بدن لغو بود و آن حكمايي كه گفتند عقل در اكتسابات خودش محتاج به بدن نيست بدانيد كه حكيم نبودند بلكه سفيه بودند.

كلّيّه(655)

تمام كارهاي بدن به واسطه روح است و اگر روحي نباشد بدن به خودي خودش هيچ كاري از او برنمي‌آيد حتي در خوردن و آشاميدن كه اگر روحي نباشد در بدن بدن گرسنگي و تشنگي ندارد پس احساس گرسنگي و تشنگي از روح است ولي اين غذاهاي جسماني و آبهاي جسماني بايد به اين بدن برسد همين كه به اين بدن رسيد احساس سيري و سيرابي را روح مي‌كند و روح تمام افعال خودش را از اين بدن ظاهر مي‌كند همچنين والله روح الله كه در بدن انبياء و حجج الهي مي‌نشيند تمام مرادات خود را به واسطه ايشان ظاهر مي‌كند چنان‌كه فرمودند القي في هويتها مثاله و اظهر منها افعاله پس هياكل توحيد كه آمدند در ميان خلق تمام مرادات الهي را به خلق رساندند مثل اينكه روح شما تمام مرادات خود را به واسطه بدن شما ظاهر مي‌كند و خداوند عالم آيت خود را در نفس خود شما نمايانده تا شما پي به توحيد ببريد ماتري في خلق الرحمن من تفاوت ولي آن نكته‌ها كه بايد ضبط كنيد و بدانيد اين است كه روح شما چون امورش به خودش تفويض نشده و مختار حقيقي نيست مي‌شود كه بدن شما را مطاوعه نكند روح شما مي‌خواهد بنويسد بدن شما رعشه دارد دست مطاوعه نمي‌كند لكن هياكل توحيد تمام مرادات الهي را بدون اينكه يك سر مو كم و زياد شود ظاهر مي‌كنند چرا كه خدا مختار حقيقي است و هرچه را كه بخواهد ظاهر كند هيچ چيز مانع او نمي‌تواند بشود پس تمام مرادات خود را به واسطه هياكل توحيد خودش ظاهر مي‌كند.

كلّيّه(656)

امر خداوند عالم مختلف نيست چرا كه مركب نيست دقت كنيد كه از روي فهم بفهميد نه اينكه الفاظش را ياد بگيريد لفظ بي‌معني بي‌حاصل است پس معجوني كه مركب است از اجزاء عديده آثار عديده هم از او ظاهر مي‌شود يا صادر مي‌شود لكن خدايي كه هيچ تركيب در او نيست امرش واحد است فعل او هم واحد است و هيچ تركيب در امر و فعل خدا هم نيست چنان‌كه در خدا هيچ تركيبي نيست و اين خداي بي‌اسم و رسم اسمهاي خود را براي مخلوقات آفريده و چون مي‌دانست مخلوقات محتاجند به او و محتاجند به اسم او پس اول اسمي كه براي خودش آفريد علي عظيم بود و فعل صادر از اين اسم است و والله همين اسم علي عظيم اميرالمؤمنين است كه فاعل ملك و معمار ملك و بنّاي ملك خدا است و علت فاعلي است و اسم خدا است و خدا نيست و تمام غلوها و تمام تقصيرها درباره همين اسم است و اغلب اغلب اغلب كه هي بايد شمرد كه خود را موحد مي‌دانند و دليلشان اين است كه اين عالم حادث است و لامحاله محدثي دارد و آن محدث خدا است والله همين محدث و همين فاعل را خدا پنداشته‌اند و غالي هستند و همين غاليها هستند كه مقصرند چرا كه همين كه گفتي اين فاعل خدا نيست و خدا سبوح و قدوس است و خدا بي‌اسم و رسم است و اين مركب است يا فعل خودش و اين فاعل اميرالمؤمنين است منكر فضائل آن بزرگوار مي‌شوند و مقصرند پس تمام غاليان هم غاليند و هم مقصرند اين است كه فرمود حضرت امير خودش كه غالي و مقصر درباره من هر دو هلاك شدند.

كلّيّه(657)

تمام غيوب در تمام شهاده هست و خوابيده لكن علاجي بايد كرد و مخضي بايد كرد كه آن غيب ظاهر شود بعينه مثل اينكه آتش در تمام ذره ذره اين آسمان و زمين هست و خوابيده و كأنه مرده و كاري از او برنمي‌آيد چون علاجي كردي دودي لطيف ساختي آتش در او درمي‌گيرد و ظاهر مي‌شود و همين كه ظاهر شد كارها مي‌كند مي‌سوزاند روشن مي‌كند و تا تعلق نگيرد به دود لطيفي كه از جنس عالم شهاده است و از جسمي است از اجسام آثار و افعال آتش ظاهر نمي‌شود و لامحاله هر غيبي بايد به بدن شهادي تعلق بگيرد تا آثار و افعالش ظاهر شود و همين‌طور روح نباتي و حيواني و انساني و عقل و هر غيبي در تمام اين آسمان و زمين ريخته و خوابيده و هر يك را به يك جور علاجي و يك جور مخضي بايد بيرون آورد و علاجش اين است كه بدني مناسب از عالم شهاده براي آن غيب درست كنند تا آن غيب در عالم شهاده ظاهر شود.

كلّيّه(658)

هيچ نافعي و هيچ ضاري خودش براي خودش نافع و ضار نيست بلكه نسبت به ديگران نافع است و ضار است و حرام براي خودش حرام نيست و نجس خودش براي خودش نجس نيست بلكه حرام حرام است نسبت به ديگران و نجس نجس است براي ديگران و اگر درست فكر كنيد خواهيد فهميد كه آنچه خداوند عالم خلق كرده هيچ چيز خودش به خودش براي خودش اسمي ندارد و رسمي ندارد و نفعي ندارد و ضرري ندارد و تمام اسمها و رسمها و ضررها و نفعها همه در نسبت و اقتران اشياء است به يكديگر چرا كه هيچ شيء از اشياء بي‌اثر نيست و اگر چيزي بي‌اثر باشد خلقتش لغو است و خداي ما لغو كار نيست پس در حكمت حتم است كه اشياء اثر داشته باشند و چون هر يك اثري دارند چون مقترن به يكديگر مي‌شوند لامحاله در يكديگر اثر مي‌كنند و لامحاله اثرشان در يكديگر يا نافع است يا ضار است.

كلّيّه(659)

نور چراغ فعل چراغ است و محال است كه از چراغ جدا شود بعينه مثل اينكه حركت فعل متحرك است و سكون فعل ساكن است و حتم است و حكم كه فعل هر فاعلي از خود آن فاعل صادر شود و هر فعلي چسبيده به فاعل خودش و محال است كه از فاعل خودش جدا شود و ليس للانسان الا ما سعي دليل عقل است كه خدا فرموده و اين مردمي كه در مد نظرتان هست از سلطانشان تا رعيتشان و از مجتهدشان تا مقلدشان حكيمشان و غير حكيمشان تماماً غافلند و تماماً خوابند و آسوده و مطمئن گشته‌اند به چيزهايي كه هيچ دخلي به آنها ندارد و مغرور شده‌اند به متاع دنيا و متاع دنيا تمامش غرور است و گول است و هيچ دخلي به انسان ندارد و انسان تمام اعمالش و افعالش بدئش از انسان است و عودش به سوي انسان است و تمام دنيا بدئش از انسان نيست و عودش هم به سوي انسان نيست و انسان بيچاره مغرور گشته و گول خورده و خيال مي‌كند كه آن مزرعه و آن ملك خانه و انبار و گندم مال او است و حال آنكه اينها هيچ دخلي به انسان ندارد چرا كه انسان مي‌ميرد و خانه و ملك و مزرعه و عيال او را ديگران مي‌برند پس دنيا دار غرور است يعني دار گول است و غرور يكي از اسمهاي شيطان است و تعجب اين است كه انسان بايد در همين دار غرور كسب حقيقت كند و تمام اكتسابات انسان بايد در همين دنيا حاصل شود و انسان را از عالم خودش نزول داده‌اند و آورده‌اند در اين دنيا محض اكتساب و چون صعود كند و برود به آخرت كه دار حقيقت است در آنجا هرچه در اين دنيا اكتساب كرده تمام را دارد و تمامش فعل خود انسان است و از انسان جدا نمي‌شود و محال است كه جدا شود چه اعمال خير چه اعمال شر من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره و كساني كه از روي غفلت عذاب را منقطع مي‌دانند از اين مطلب غافلند پس چون يقين كرديد شما كه فعل هر فاعلي بايد از خود آن فاعل صادر شود و چون صادر شود فعلي از فاعل آن فعل مال خود آن فاعل و ملك و مملوك خود آن فاعل است پس بشناسيد مالك خود را و صاحب خود را و آقايان و موالي خود را و يقين كنيد كه محمد و آل‌محمدند سلام الله عليهم اجمعين كه تمام اين ملك را ساخته‌اند و تعمير كرده‌اند ملك خدا را و كار دست آنها است و چون كار خودشان است و فعل خودشان است پس ملك خودشان است اين است كه در زيارتشان مي‌خواني انا عبدك و ابن عبدك المقر بالرق پس همچنان‌كه كار هر كسي را خدا تمليك خود آن كس كرده و ملك آن كس است والله همين‌طور اين بزرگواران هم كه فاعل ملك و علت فاعلي ملك هستند كار خودشان مال خودشان است اين است كه در قرآن مي‌فرمايد يفجرونها تفجيراً و همين‌طور كه كار هر كس و فعل هر كس صادر از همان كس است و محال است كه از كس ديگر صادر شود و مع ذلك هيچ كس خدا نيست و خدا خالق تمام فواعل و افعال آنها است و همين‌طور والله اميرالمؤمنين7 فاعل ملك و علت فاعلي اين ملك است و والله خدا نيست و خدا خالق اميرالمؤمنين و خالق تمام افعال او است پس فرق است ميان خالق و فاعل و كسي كه فرق نگذارد هم در غلو است هم در تقصير.

كلّيّه(660)

دنيا خلقت خدا است و آخرت هم خلقت خدا است و مجردات خلقت خدا است و ماديات هم خلقت خدا است ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و حكيم كسي است كه از خلقتهاي جزء و ظاهري پي ببرد به خلقتهاي كلي چون اعتنا دارد و به صنعت صانع اول در همين عالم شهاده فكر مي‌كند و هي حكمتهاي خلقت را مي‌فهمد آن وقت پي مي‌برد به عوالم غيب و وضع عالم غيب را به دست مي‌آورد و مكرر عرض كرده‌ام كه شما سعي كنيد هميشه در بديهيات اول فكر كنيد كه همين بديهيات كه حكما هيچ اعتنا نكرده‌اند به آنها اگر برويد عقب آنها و فكر كنيد آن وقت مي‌بينيد كه تمام بديهيات لاينحل مانده و تمامش مسائل نظريه نظريه خيلي مشكل است و چون مردم هميشه طالب مغلقات بوده‌اند اعتنا به اين بديهيات نكرده‌اند از اين جهت از فهم بديهيات محروم گشته‌اند مغلقات و مشكلات را هم به طور حقيقت نفهميده‌اند اگر بوي حكمتي هم به آنها رسيد مزخرفاتي را بهم بافتند و اسمش را حكمت گذاشتند و حكماي الهي چون به اقوال آنها برخوردند ديدند كه تمامش بر خلاف فرمايش خدا و رسول خدا9 و فرمايشات حجج الهي است و ديدند كه تمامش سفاهت است نه حكمت پس عرض مي‌كنم كه وضع خلقت صانع اين است كه هرجا غيبي را به شهاده تعلق داده و نسبت داده آنها را بهم همه جا اول از عالم شهاده و از جنس عالم شهاده قلبي مي‌سازد و نطفه مي‌سازد و تخمه‌‌اي مي‌سازد كه قابل تعلق غيب است به او آن وقت غيب به آن قلب شهادي تعلق مي‌گيرد و در آن قلب مي‌نشيند و كارهاي خود را از دست آن قلب و به واسطه آن قلب جاري مي‌كند و هرچه از هر عالم اعلايي نزول كرد و مرور كرد آمد به عوالم دانيه آن چيز مي‌تواند صعود كند و برود به عالم خودش و هرچه از عالم خودش نزول مي‌كند به عالم ديگر مانند ذرات در اجزاء عالم پايين ريخته مي‌شود و اعراض عالم پايين اطراف آن ذرات را گرفته از اين جهت نمي‌تواند اثر خود را بكند و چون عالم را مخض مي‌كند خداوند عالم بناي مخض كه شد ذرات عالم بالا و ذرات هر عالمي كه مناسب بهم دارند بهم جمع مي‌شود و بناي صعود را مي‌گذارد و بناي اثر خود را مي‌گذارد پس يقين كنيد كه تا چيزي از بالا نيايد نمي‌تواند بالا برود و لامحاله هر صعودي نزولي داشته و صعود بي‌نزول محال است و هرچه از هر عالمي نزول كرده صعودش هم به همان آنجا خواهد بود كما بدأكم تعودون اين يكي از كليات حكمت است كه شيخ مرحوم فرموده و واقعاً چقدر فرمايش بزرگ است كه فرموده «كل شيء لايتجاوز ماوراء مبدئه» و اين بر خلاف مشي تمام حكماي صوفيه است كه مي‌گويند:

از جمادي مردم و نامي شدم وز نما مردم ز حيوان سر زدم

و شما بدانيد كه هيچ چيز از پايين نمي‌تواند بالا برود و محال است كه برود بالا مگر آنكه چيزي از بالا آمده باشد پايين پس مي‌رود بالا و چيزي كه از عالم پايين است محال است كه به رياضت و سير و سلوك بتواند به عالم بالاتر برود پس جماد هرگز نبات نخواهد شد و نبات هرگز حيوان نخواهد شد و هرگز جسم مثال نخواهد شد و مثال نفس نخواهد شد و نفس عقل نخواهد شد و هكذا پس اين جمله خلق از اعليشان تا ادنيشان و از غيبشان و شهاده‌شان هرچه سير كنند و هرچه سلوك كنند هرچه رياضت بكشند هرگز مشيت و فعل خدا نخواهند شد و هرگز خدا نخواهند شد و حكماي صوفيه تماماً چون سير و سلوك را از پايين برداشتند و بردند بالا اين گونه مزخرفات را بهم بافته به دست احمقان دادند كه از رياضت مي‌توان موسي كليم الله شد و گفتند مي‌توان الله شد و از همين مشي و سلوك بود كه گفتند خود او است ليلي و مجنون وامق عذرا پس شما فكر كنيد و بر خلاف آنها از طريق انبيا و اوليا مشي خود را قرار دهيد و بدانيد هيچ چيز از عالم خودش تجاوز نمي‌كند مگر آنكه چيزي از عالم خودش نزول كرده باشد به عالم پايين آن وقت از عالم پايين صعود مي‌تواند بكند و برود به عالم بالا كه عالم خودش است بلكه هر چيزي را كه نزول داده‌اند محض صعود نزول داده‌اند پس جسم را هرچه تلطيف بكني و هرچه تدبير بكني در او كه روح بشود هرگز نخواهد شد و محال است كه جسم روح بشود لكن جسم را مي‌توان تلطيف كرد و تدبيري در او كرد كه نماينده روح بشود و روح به او تعلق بگيرد همين‌طور كه مي‌بينيد خدا كرده و ارواح را به ابدان جسماني تعلق داده پس تمام عوالم دانيه محال است كه عوالم عاليه بشوند و هر رتبه ادنايي محال است كه به رياضت كشيدن به رتبه اعلي برسد و خودش رتبه اعلي بشود ولي هر رتبه‌ ادنايي مي‌شود كه نماينده رتبه اعلي بشود و رتبه اعلي از مقام خودش نزول كند و بيايد به آن رتبه ادني تعلق بگيرد و از آنجا و در آنجا اكتسابات بكند و صعود كند تا برود به سرمنزل خود ديگر بسا چيزي كه از يك رتبه بالا بيايد پايين و بسا چيزي كه از دو مرتبه بالا بيايد پايين و بسا چيزي كه از چندين رتبه بيايد پايين پس عقل از چندين رتبه كه نوعاً نفس و مثال و حيات باشد آمده پايين و به اين جسم تعلق گرفته به طور ترتيب و مع‌ذلك هر رتبه‌اي مشغول كار خودش است عقل هميشه مشغول كارهاي عقلاني است كه تكليف خودش است و نفس هميشه مشغول كارهاي نفساني است و خيال هميشه مشغول كارهاي خيالي است و جسم هميشه مشغول كارهاي جسماني است و انسان را خدا يك جهتي آفريده همين كه ملتفت جايي هست از تمام جاها غافل است مكرر عرض كرده‌ام كه انسان در كنار ساعت نشسته و مشغول فكري و كاري يا مطالعه كتابي است كه ساعت دوازده زنگ مي‌زند و انسان ملتفت نشده و حال آنكه صداي ساعت به گوش اين بدن رسيده و چون انسان در اينجا نبوده و مشغول جاي ديگر و كاري ديگر بوده و اين بدنش كنار ساعت بوده پس صداي ساعت به انسان نرسيده اگرچه به گوش اين بدن رسيده پس اي بسا بدني كه رو به قبله او را واداشته‌اند و نماز مي‌كند و اين زمان هم حركت مي‌كند و ذكر نماز مي‌كند ولي خيال دارد در بازار معامله مي‌كند اي بسا دزدي مي‌كند و مشغول كارهاي خودش است كه هيچ دخلي به نماز ندارد و همچنين نفس و عقل مشغول كارهايي هستند كه هيچ دخلي به نماز ندارد و اين بدن بيچاره زحمت مي‌كشد و راست و خم مي‌شود و زبانش حركت مي‌كند و ذكر مي‌كند و انساني كه در اين بدن نشسته و هيچ خبر از نماز ندارد و از اين است كه دعاها مستجاب نمي‌شود و اگر تمام مراتب انسان از عقل تا بدنش همه در دعا و توجه و نماز مطابق باشد و همه به يك كار مشغول شوند البته دعا مستجاب مي‌شود پس باز ملتفت اصل مطلب باشيد كه هر غيبي كه تعلق به شهاده مي‌گيرد تا از عالم شهاده و جنس شهاده قلبي مناسب آن غيب درست نشود محال است كه غيبي به شهاده تعلق بگيرد همين كه قلبي مناسب پيدا شد غيب تعلق به آن قلب مي‌گيرد و از آن غيب مرادات خود را به ساير اعضا مي‌رساند و نوع خلقت تا هرجا برويد بر همين نسق است تا برسد به صفات و اسماء الهي كه چون قلبي در عالم امكان و از جنس امكان مناسب اسماء و صفات الهي به آن قلب تعلق گرفت و يا آن قلب و از آن قلب در عالم امكان تصرف نمودند و همين مطلب است كه فرموده خدا ثم استوي الي السماء و هي دخان و قال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرهاً و فرموده الرحمن علي العرش استوي و اين مردم اين‌جور آيات را به همين ظاهر گمان كرده‌اند حتي جماعتي از اهل تسنن به همين آيه استدلال كرده‌اند كه خدا بر روي عرش نشسته و از اطراف عرش چهار انگشت از هر طرفي خدا بزرگ‌تر است چرا كه خدا اكبر من كل شيء است و شما بدانيد كه هركس بگويد خدا جايي نشسته كفر است و هركس هم بگويد خدا جايي ننشسته آن هم كفر است بلكه در ميان اين نفي و اثبات اگر كسي مطلب را فهميد ايمان است و معني اين‌جور آيات همان نسبت غيب است به شهاده و مراد از عرش و دخان همان قلبي است و همان قطبي است كه از عالم امكان و از جنس امكان است و به واسطه لطافت به جايي رسيده كه مناسب تعلق اسماء و صفات الهي گشته و اين همان زيتي است كه در آيه نور فرموده يكاد زيتها يضيء و لو لم‌تمسسه نار و در اين آيه مباركه نور وضع خلقت را بيان فرموده كه الله نور السموات و الارض حتي نور را بعضي به معني روشنايي گرفته و بعضي به معني خالق گرفته‌اند و همه هم درست است يعني خدا است خالق آسمان و زمين مثل نوره يعني طور و طرز خلقت خدا اين است كه چراغي خلق كرده و آن چراغ آسمان و زمين را روشن كرده يا آنكه آن چراغ آسمان و زمين و تمام مملكت خدا را درست كرده و تعمير كرده بعينه مثل اينكه كسي بگويد من اين اطاق را روشن مي‌كنم و چراغي روشن كند بگذارد در اطاق و اطاق روشن شود حال اگر كسي بگويد چراغ اطاق را روشن كرده و نوري كه در اطاق است به واسطه چراغ و مال چراغ است راست گفته و حال آنكه روشن كننده اطاق همان شخص است كه كبريت كشيده و چراغ را روشن كرده و به واسطه چراغ اطاق روشن گشته و تمام مفسرين شيعه و سني مصباحي كه خدا در اين آيه فرموده به وجود مبارك پيغمبر آخرالزمان9 تفسير كرده‌اند و شما بحمدالله مي‌دانيد كه اين چهارده نفس مقدس سلام الله عليهم اجمعين همه از يك نور و يك طينت آفريده شده‌اند و در همين آيه مباركه هم جمعي را تفصيل داده و فرموده كه مشكوة فيها مصباح الي آخر و باز ملتفت باشيد كه حقيقت اين بزرگواران فوق امكان ممكنات است و حقيقت ايشان اسماء و صفات الهي مي‌باشند و اسماء و صفات خدا از عالم امكان ساخته نشده بلكه اسماء و صفات خدا صادر از خدا است بدئشان از خدا است و عودشان به سوي خدا است چنان‌كه در دعاي رجب مي‌خواني بدؤها منك و عودها اليك و مقام عرش و دخان كه مثل استوي رحمن است يكي از مقامات ايشان است كه از عالم امكان گرفته‌اند براي خود لكن اشرف و الطف از تمام عالم امكان است و حقيقت ايشان كه اسماء و صفات الهي است تعلق گرفته به اين عرش و دخاني كه از عالم امكان است كه مقام اول ماخلق الله بودن ايشان است و اين مقام علت فاعلي هستند براي تمام ملك خدا و والله هيچ يك از اين بزرگواران خدا نيستند و فاعل و معمار ملك خدا هستند و خدا خالق ايشان و خالق تمام افعال ايشان است.

كلّيّه(661)

هركس عاقل باشد همين كه ديد بدني را كه حركت مي‌كند يقين مي‌كند كه در اين بدن روحي هست كه اين بدن را حركت مي‌دهد و تمام معاملات مردم با هركس معامله دارند معامله را با روح آن شخص مي‌كنند چرا كه اگر روح از بدن رفت و بدن بي‌روح شد كسي ديگر با بدن بي‌روح معامله نخواهد كرد و خدا همين را احتجاج كرده و فرموده هل يستوي الاحياء و الاموات و مردم هيچ اعتناء به اين‌جور آيات ندارند و حال آنكه همين الفاظ متداول كه فرموده دليل عقل است كه فرموده و مكرر عرض كرده‌ام كه هر چيزي را كه بخواهيد بفهميد اول در وجود خودتان فكر كنيد كه از همه چيز به خودتان نزديك‌تر است و هي فكر كنيد تا مسأله را در خودتان بفهميد آن وقت خارج را به طور آساني خواهيد فهميد و هركس در خودش فكر نكرد و از وجود خودش مطلب را نفهميد و هي در خارج فكر مي‌كند و به خيال خودش مي‌پندارد خارج را فهميده و بسا آنكه يقين هم دارد كه خارج را فهميده و بسا قسم هم بر يقين خودش مي‌خورد و شما بدانيد كه چنين كسي هيچ نفهميده و به سراب مغرور گشته و آب پنداشته وقتي که از اين دنيا رفت و مرد آن وقت بيدار مي‌شود و مي‌بيند که هيچ ندارد و هيچ نفهميده و به سراب مغرور بوده يك عمر پس عرض مي‌كنم كه در خودتان و بدن خودتان فكر كنيد و به طور كلي بدانيد كه آنچه را كه شما از آن خبر نداريد چه در بدن خودتان چه در خارج آن چيز كه شما از او خبر نداريد كائنا ماكان آن چيز به شما دخلي ندارد و مال شما نيست و هرگز مال شما نخواهد شد و محال است كه چيزي كه شما از او خبر نداريد مال شما بشود و انسان هميشه كارهايش از روي قصد و شعور است و از تمام كارهاي خودش خبر دارد پس در بدن شما روح نباتي هست كه كارهاي نباتي را مي‌كند جذب مي‌كند و هضم مي‌كند و شما هيچ خبر نداريد كه چطور جذب مي‌كند و چطور هضم مي‌كند چه شما قصد بكنيد و چه قصد نكنيد كه روح نباتي در بدن شما كارهاي خودش را مي‌كند و همچنين در بدن شما روح حيواني نشسته و كارهاي حيواني را مي‌كند مي‌بيند مي‌شنود ذوق مي‌كند و هكذا و هيچ شما خبر نداريد كه چطور مي‌شنود و چطور مي‌بيند پس روح نباتي و روح حيواني مال شما نيست و هيچ دخلي به شما ندارد پس تميز بدهيد انسانيت خود را از ساير مراتب و خودتان را پيدا كنيد كه اين مردم همه خودشان را گم كرده‌اند و غير خود را خود پنداشته‌اند.

كلّيّه(662)

آنچه در عرصه مخلوقات است همه مسخر مي‌باشند از عقل گرفته تا جسم همه مخلوقات نوعاً هر كاري كه بخواهند بكنند اگر خدا خواست آن كار را بكنند مي‌توانند بكنند و اگر خدا نخواست نمي‌توانند كاري بكنند اين است كه در هر كاري ان شاء الله كه گفتي به انجام مي‌رسد و اين است حالت تمام مخلوقات بر خلاف مشيت الله كه مشيت هر كاري بخواهد بكند مي‌كند و هر كاري نخواهد بكند نمي‌كند چرا كه خودش خواست خدا است از اين است كه مؤمنون هميشه توكلشان بر خدا است چرا كه يقين كرده‌اند كه تمام مخلوقات هيچ مالك هيچ كار خود و خيال خود و مالك هيچ چيز خود نيستند و هرچه خدا بخواهد مي‌توانند بكنند و هرچه خدا نخواهد نمي‌توانند بكنند و احدي در ملك مختار حقيقي نيست و مختار حقيقي خدا است وحده لاشريك له.

كلّيّه(663)

حقيقت هر چيزي مابه‌الامتياز آن چيز است از ساير چيزها و مابه‌الاشتراك در هيچ جا حقيقت چيزي نمي‌شود و ابتداي حقيقت اشياء ابتداي امتياز اشياء است از يكديگر پس حقيقت ائمه طاهرين مابه‌الامتياز ايشان است از تمام موجودات و مابه‌الامتياز ايشان اين است كه ايشان نور خدا و صادر از خدا هستند و ايشان بودند و هنوز امكان و ممكنات خلق نشده بودند پس كساني كه قبل از امكان و ممكنات بودند هيچ مابه‌الاشتراك با ممكنات ندارند پس ايشان را خدا خلق كرد قبل از تمام موجودات به چندين هزار سال و ايشان بودند و تسبيح مي‌كردند خدا را و هنوز لوحي و قلمي نبود و عرش و آسمان و زميني نبود و زمان و مكاني نبود و دنيا و آخرتي نبود و جماد و نبات و حيوان و انساني نبود و عقل و روح و نفس و مثال و جسمي نبود و ملائكه و جن نبودند و ايشان بودند و تسبيح مي‌كردند و تهليل مي‌كردند خدا را و حديث سبقت خلقت ايشان بحمدالله معروف است و احدي منكر آن نتوانسته بشود و حديث عجيب و غريبي است و مضمونش اين است كه اين بزرگواران بودند و هيچ موجودي نبود و چندين هزار سال تسبيح مي‌كردند خدا را بعد خدا از نور ايشان دوازده حجاب آفريد و امر كرد ايشان را حجاب اول حجاب دويم حجاب سيم حجاب چهارم حجاب پنجم و هكذا كه در آن حجابها سير كنند پس در حجاب اول دوازده هزار سال سير كردند و در حجاب دوم يازده هزار سال در حجاب سيم ده هزار سال و هكذا تا حجاب دوازدهم كه هزار سال سير كردند بعد از نور ايشان خداوند عالم بيست دريا آفريد درياي اول درياي دوم درياي سيم درياي چهارم درياي پنجم درياي ششم و هكذا امر كرد ايشان را كه در آن درياها فرو روند و ايشان به امر الهي در آن درياها فرو رفتند بعد حضرت پيغمبر9 به شكرانه اين نعمتها به سجده رفت و از سجده كه سر برداشت از حيا عرق كرد و از بدن مباركش يكصد و بيست و چهار هزار قطره عرق چكيد و از اين قطره‌ها يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر را خدا آفريد و معلوم است كه عرق بدن جزء بدن نيست بلكه فاضل بدن است و همچنين در همين حديث مي‌فرمايد كه خداوند ملائكه را از نور حضرت امير7 آفريده و قسم مي‌خورد كه حضرت بهتر است از ملائكه و مي‌فرمايد خدا آسمان و زمين را از نور دخترم فاطمه3 آفريد و قسم مي‌خورد كه فاطمه بهتر است از آسمان و زمين و مي‌فرمايد آفتاب و ماه را خدا از نور حضرت امام حسن7 آفريد و قسم مي‌خورد كه حسن بهتر است از آفتاب و ماه و مي‌فرمايد خداوند عالم بهشت را از نور فرزندم حسين7 آفريد و قسم مي‌خورد كه حسين بهتر است از بهشت و حورالعين پس اين بزرگواران بودند به بود خدا و هيچ چيز و هيچ موجودي نبود بعدها خداوند عالم از نور ايشان موجودات را آفريد پس ايشانند علت فاعلي ملك خدا و خدا است خالق ايشان و خالق تمام كارهاي ايشان و مكرر عرض كرده‌ام كه بسي فرق است ميان معني خالق و فاعل و اغلب اغلب فرقش را ملتفت نشده‌اند بلكه معني خلقت را نفهميده‌اند و خلق كردن خدا را هم مانند صنعت كردن صانعين خلقي پنداشته‌اند كه هر صانعي مباشر است با صنعت خود و فعل هر فاعلي چسبيده به فاعل خودش است و مركب است و شما عجالةً بدانيد كه معني خلقت ابداً اين‌جورهاي متبادر به اذهان نيست و فهمش خيلي مشكل است و مع‌ذلك مي‌توان فهميد و اگر خدا خواست بعدها شرح خواهم كرد همين‌قدر بدانيد كه اين‌جورها كه گمان كرده‌اند اين مردمي كه مد نظر شما مي‌باشند حتي علما و حكماي آنها اين‌طورها نيست چرا كه مي‌فرمايد لاكيف لفعله كما لاكيف له پس كسي كه خدا را علت فاعلي بداند كفر است چرا كه خدا را مباشر خلق دانسته پس علت فاعلي و اين صانع اين ملك محمد و آل‌محمد: مي‌باشند و خدا است خالق ايشان و خالق تمام كارهاي ايشان و همين‌طور كه اين عمارت كوچك را بنايي ساخته كه اگر بنا نساخته بود اين عمارت نبود والله بدون تفاوت اين عمارت بزرگ كه سقفش آسمان است و فرشش زمين و آنچه در آنها است اين را هم بنايي ساخته و كسي كه بناي اين عمارت بزرگ را خدا بداند كفر است بعينه مثل كسي كه بناي اين عمارت كوچك را خدا بداند و والله بدون تفاوت همين‌طور كه بناي اين عمارت كوچك خدا نيست و مخلوقي است از مخلوقات والله همين‌طور معمار و بناي اين عالم و اين عمارت بزرگ هم خدا نيست و مخلوقي است از مخلوقات و همين‌طور كه هر بنايي و نجاري و هر صانعي علت فاعلي صنعت خودش است همين‌طور اميرالمؤمنين7 علت فاعلي ملك خدا است و ملك صنعت او است و خدا است وحده لاشريك له خالق آن بزرگوار و خالق تمام كارهاي او چنان‌كه خالق نجار و در و پنجره او است و خالق بناي كوچك و عمارت كوچك او است بدون تفاوت و هيچ كدام در امر خلقت نه شريك خدا هستند و نه وكيل خدا هستند نه امر خلقت به آنها مفوض گشته و تمام كساني كه خود را اهل توحيد مي‌دانند همين علت فاعلي را خدا مي‌دانند و اين غلو است و كفر و همين غاليان چون بشنوند از اهل حق كه اين صانع و اين علت فاعلي خدا نيست بلكه خلقي است از مخلوقات و ائمه طاهرينند كه صانع و معمار اين ملك مي‌باشند فوراً منكر فضايل آل‌محمد: مي‌شوند مقصرند و كافر پس همين جماعت مي‌باشند كه هم غالي مي‌باشند و هم مقصر و اهل حق در هر زمان كه بودند نه غالي بودند نه مقصر چرا كه خالق و فاعل را از يكديگر تميز داده‌اند و دانستند كه خالق خدا است و علت فاعلي غير از ذات خدا است و علت فاعلي اسم خدا است و ائمه طاهرينند اسماء حسني خدا سلام الله عليهم اجمعين.

كلّيّه(664)

تمام فواعل را و تمام اشياء را خداوند به مشيت كونيه آفريده و در اين عرصه عاصي و مطيعي نيست بلكه تمام اشياء مطيع و منقاد امر خدا مي‌باشند و هر جور كه خدا خواسته آنها هم همان‌جور موجود گشته‌اند و تمام شرع و تمام منافع و مضار در آثار و افعال و نسبت ميان فواعل است به يكديگر و تا كسي فرق ميان فواعل و افعال آنها را ندهد و نداند يا در جبر واقع مي‌شود يا در تفويض و خدا است خالق تمام فواعل و تمام افعال آنها با اينكه هر فعلي كائناً ماكان حتم است كه از فاعل خودش صادر شود و محال است كه فعل كسي ديگر از دست كسي ديگر صادر شود و رضا و غضب خدا به ذات خدا نچسبيده و خدايي كه گاهي رضا دارد و گاهي غضب دارد البته متغير است و خداي ما متغير نيست پس رضا و غضب خدا در خلق خدا است يعني رضا و غضب خدا در قلوب اولياء خدا است.

كلّيّه(665)

هر صانعي كائناً ماكان كه صنعتي مي‌كند اول فعلي از خود آن صانع صادر مي‌شود بعد با فعل خود هر صنعتي كه بخواهد مي‌كند و اين امر در تمام صانعين بر يك نسق است پس صانع اين عالم هم كه صنعت كرده اول فعلي از او صادر گشته بعد با فعل خودش اين عالم را ساخته پس فعل خدا صادر از خدا است و امكان از خدا صادر نگشته و از عرصه الوهيت نيامده و فعل الله و قدرت الله صادر از خدا است و از عرصه الوهيت آمده و هيچ دخلي به عالم امكان و ممكنات ندارد و فعل الله دست زده به عالم امكان و اين صنعتها را كرده و مصنوعات هيچ از عرصه الوهيت نيامده‌اند و تمامشان از امكان ساخته شده و اين مطلب و اين تفريق را هيچ يك از حكماء نكرده و نگفته‌اند بلكه حكما تمامشان امكان را ظهور خدا پنداشته‌اند و حكماي الهي حتي مشايخ ما اعلي الله مقامهم كه اين مطلب را دانسته‌اند و اين تفريق را گذارده‌اند در كتب خود به طور صراحت ننوشته‌اند بلكه در زواياي فرمايشات خودشان اشاره فرموده‌‌اند و به مطالعه كتب به دست كسي نمي‌آيد و هركس به مطالعه قناعت كرده مغرور گشته بدانيد كه تماماً به همان طريق حكماي صوفيه رفته‌اند كه امكان را صادر از خدا پنداشته‌اند و اين‌قدر به فهم كج خود مغرورند كه اين مطلب را كه من مي‌گويم خيلي تعجب مي‌كنند بلكه قبول نمي‌كنند و شما سعي كنيد كه بفهميد و يقين كنيد كه امكان هيچ چيزش از خدا صادر نشده و فعل الله هيچ از امكان ساخته نشده و فعل الله صادر از خدا است و آمده در امكان تصرف كرده و ممكنات را ساخته و مكرر عرض كرده‌ام كه فعل با فاعل و صفت با موصوف همه جا مقترنند پس مركبند و قدرت با قادر بهم چسبيده و علم با عالم بهم چسبيده و چنان‌چه حضرت امير7 دستورالعمل داده‌اند و توحيد بيان فرموده‌اند تمام صفتها با موصوف خود فرياد مي‌كنند كه ما غير از يكديگريم و با يكديگر چسبيده‌ايم و ما مركب هستيم و متغيريم و همه فرياد مي‌كنند كه خداي ما مركب نيست و خداي ما متغير نيست و خداي ما سبوح و قدوس است پس بدانيد كه فاعل ملك و صانع ملك فعل خدا است و ذات خدا سبوح و قدوس است و خدا خالق آن فاعل و خالق تمام افعال آن فاعل است و اين را هم بدانيد كه از براي خدا صفاتي هست كه هرگز نبود نداشته و هرگز نبود نخواهد داشت مثل علم و قدرت حكمت و امثال آنها كه صفات ذاتي است و صفاتي هم هست كه صفات فعلي است مثل رحم و غضب و امثال آنها و بدانيد كه همه جا چه در دنيا و چه در آخرت معامله خدا با خلق همه جا با صفات فعلي است و با صفات فعلي خود با خلق معامله كرده و مي‌كند.

كلّيّه(666)

كيفيت نزول عقل همه جا بر يك نسق است همين‌طور كه عقل شما نزول كرده در ساير مراتب شما هم اين‌طور عقل كلي ملك خدا نزول كرده در مراتب ملك الا اينكه بعضي خصوصيات هست كه تفاوت مي‌كند و بايد آنها را ملتفت بود.

كلّيّه(667)

كمالات تمامش در صور است و تا صورتي عارض نشود بر ماده كمالي براي آن ماده نخواهد بود و عوارض را غافلين غرض پنداشته‌اند و حكيم مي‌داند كه تمام كمال در عرض و صورت است و شما بدانيد كه صورت را كه عرض گفته‌اند درست گفته‌اند عرض يعني غريبه يعني از عالمي ديگر آمده پس عوارض در عالم خودشان عرض نيستند و چون در اين عالم جسم مي‌آيند و بر روي جسمي مي‌نشينند در اينجا اسمشان عرض است يعني غريبه‌اند يعني به ديار غربت آمده‌اند و اين دنيا را كه دار اعراض مي‌گويند واقعاً از روي حكمت و حقيقت است.

كلّيّه(668)

تمام تقديرات از آسمان است و تمام صورتها در زمين است و همين است مسأله بدا كه از خواص مذهب شيعه است اي بسا بلايي كه از آسمان مقدر شده براي شخص بخصوصي و از آسمان نازل مي‌شود براي همان شخص حتي آنكه ملائكه آسمان هم آن بلا را نازل بر همان شخص مي‌دانند و بسا آن شخص در حين نزول آن بلا متذكر مي‌شود و رو به خدا مي‌كند و همان آن خدا آن بلا را از او رفع مي‌كند چرا كه خداي ما از روي طبيعت كار نمي‌كند مثل آتش كه كارش و طبعش سوختن است و جايي كه افتاد نمي‌تواند نسوزد بلكه خداي ما مختار حقيقي است و مختار يكي از اسمهاي بزرگ بزرگ خدا است و احدي از خلق مختار حقيقي نيست مگر همان‌قدر كه خدا او را مختار كرده باشد آن هم باز به حول و قوه خدا.

كلّيّه(669)

ترك اولاي انبياء: معنيش اين متبادرات به اذهان نيست چرا كه متبادر به اذهان اين مردم همين است كه دو كار بوده يكي خوب و يكي خوبتر و بهتر و خدا البته آن كار خوبتر و بهتر را بيشتر دوست مي‌داشته و پيغمبران آن كار خوبتر و بهتر را ترك نموده و آن كار خوب را به عمل آورده‌اند و شما عجالةً بدانيد كه اين معني كه متبادر به اذهان است مخالف عصمت انبياء است و انبياء جماعتي هستند كه خدا درباره آنها فرموده عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و بدانيد كه معني ترك اولاي انبياء اين‌جورها كه معني كرده و فهميده‌اند نيست اگر خدا خواست شرح داده خواهد شد.

كلّيّه(670)

تمام انبياء و حجج الهي بايد معصوم باشند از جميع نقايص تا امت يقين كنند كه آنچه ايشان مي‌گويند و امر و نهي مي‌كنند همه از جانب خدا است پس حجج الهي بايد بداند مراد خدا را تا از جهل معصوم باشد و بايد برساند حجت خدا را و تمام مكلفين و محجوجين بايد مطلع باشد تا اگر مرادات الهي را براي مكلفين بگويد و يكي از مكلفين مطلب او را بر خلاف مقصود او بفهمد او از قلب او مطلع باشد و بيان كند كه آنچه تو از مطلب من فهميده‌اي خلاف است و مطلب من چنين و چنان است چرا كه حجت خدا بالغ است يعني واضح است و ظاهر است و اگر كسي مراد خدا را نفهميد يا به گوشش نرسيد حجت خدا بر او تمام نشده و لايكلف الله نفسا الا وسعها و الا ما اتيها به شرط آنكه آن كسي كه مي‌گويد نفهميدم واقعاً قلباً نفهميده باشد و واقعاً حجت خدا به او نرسيده باشد و الا به زبان باشد تمام اهل باطلي كه هستند از دهريه و زنادقه و مجوس و يهود و نصاري و تمام هفتاد و دو فرقه باطل اسلام همگي به زبان مي‌گويند كه حقيت فلان حق را نفهميديم مثل تمام كفار خارج از مذهب اسلام همگي مي‌گويند كه ما حقيت پيغمبر آخرالزمان را نفهميديم و اگر فهميده بوديم البته او را تصديق مي‌كرديم حال شما فكر كنيد كه اگر تمام اينها راست مي‌گويند و قلباً نفهميده‌اند پس حجت خدا نعوذبالله بالغ و واضح نبوده پس حجج الهي تقصير كرده‌اند و مع‌ذلك شمشير كشيده مردم را کشته‌اند پس نعوذبالله با اينكه همه از ظلم منع نموده‌اند خود ايشان از همه ظالمين ظالم‌تر بوده‌اند و حال آنكه تمام نقلهاي آسماني و تمام عقول سليمه بر خلاف اين خيالات بي‌معني و نتايج بي‌اصل است و حجج الهي هميشه در هر زمان حجت خدا را بر تمام مكلفين بالغ و واضح نموده‌اند.

كلّيّه(671)

تمام حكما گفته‌اند و مسلمي ايشان است كه هر@هرگاه ظ@ وجود مقتضي و رفع مانع پيدا شد لامحاله آن چيزي كه بايد موجود شود البته موجود خواهد شد و محال است كه موجود نشود مثل اينكه مقتضي كه چشم است باشد و مانع هم كه تاريكي يا خرابي چشم باشد رفع شود البته ديدن موجود خواهد شد چرا كه ديدن نتيجه آنها است و شيخ مرحوم اعلي الله مقامه مي‌فرمايد اين مسأله كليه ندارد اي بسا جاها كه وجود مقتضي و رفع مانع هر دو پيدا شود و چيزي كه بايد به اين دو سبب موجود گردد موجود نشود مثل همين كه وجود مقتضي كه چشم است و الوان و اشكال موجود و مانع كه تاريكي و خرابي چشم باشد مفقود و مع‌ذلك اي بسا كه ديدن كه موجود نشود و هكذا وجود مقتضي كه گوش است موجود و مانع كه نبودن صدا باشد مفقود و مع‌ذلك اي بسا كه صدا به گوش رسيده و انسان هيچ نشنيده مثل اينكه بسا شخصي كنار ساعت نشسته و مشغول است به مطالعه و حسابي و ساعت بسا دوازده زنگ زده و آن شخص هيچ خبر نشده و از همين راه است كه شخص از پيش روي دشمن مي‌گذرد و دشمنانش به قصد كشتن جمع گشته‌اند و چشمشان باز است و همه چيز را مي‌بينند و مع‌ذلك آن شخص را نمي‌بينند و از پيش چشمشان مي‌گذرد چنان‌كه پيغمبر شبي كه كفار و منافقين آمدند دور خانه آن بزرگوار كه بكشند آن حضرت را حضرت امير را به جاي خود گذارد و از پيش چشم كفار و منافقين عبور فرمود و آنها نديدند آن بزرگوار را و اين از صفات بزرگ خدا است كه يا من تحول بين المرء و قلبه پس عاقل بايد به چنين خدايي توكل كند كه ميان شخص و قصدش حايل مي‌شود و همين است يكي از اسرار مسأله بدا كه مخصوص شيعه است چرا كه كارهاي خدا طبيعي نيست كه مجبور باشد بر فعل خود مثل اينكه آتش فعلش سوختن است و نمي‌تواند نسوزد پس خداي ما مختار حقيقي است و اين از اسمهاي بزرگ خدا است و مخصوص خدا است ديگر احدي از آحاد ملك خدا مختار حقيقي نيست و ائمه شما مي‌باشند اسم مختار خدا و مختار حقيقي ايشان مي‌باشند لا غير ديگر اختيار تمام خلق بسته به مشيت خدا است و ائمه شما مي‌باشند مشيت خدا صلوات الله عليهم اجمعين.

كلّيّه(672)

درجات تشكيكيه تمامش در صعود و نزول و خلط و مزج اشياء است در يكديگر و الا در ذوات اشياء هيچ مراتب تشكيكيه معقول نيست پس اشياء در ذوات خود بدون ملاحظه اقترانشان و اكتسابشان به يكديگر و در يكديگر هر يك حكمي دارند و در حال اقتران و اكتسابشان به يكديگر و در يكديگر حكم ديگر پيدا مي‌شود پس هر شيء به خودي خودش هر مزاجي و هر طبيعتي و هر خاصيتي كه دارد يك مثقالش همان خواص دارد كه خروارش دارد و اين قاعده كليه در تمام بسائط و مركبات ساري و جاري است پس شيء واحد كمش نمونه خروارش است مثل اينكه آب كه يكي از بسائط است يك قطره‌اش در هر درجه كه سرد و تر است تمام حوضها و نهرها و درياها همه به همان درجه سرد و تر است پس شيء واحد به صرافت و خودي خودش كه هست تا از خارج يك چيزي داخل آن نشود و در آن اثر نكند محال است كه آن شيء متغير شود بعينه مثل اينكه اگر از خارج يك سردي داخل آب نشود و اثر در آب نكند محال است كه يخ پيدا شود و تا گرمايي از خارج پيدا نشود و داخل نشود محال است كه يخ آب شود پس درجات تشكيكيه تمامش در صعود و نزول و خلط و مزج اشياء است در يكديگر و محال است كه بدون صعود و نزول و خلط و مزج درجات پيدا شود و تغيير پيدا گردد پس فراموش نكنيد كه شيء واحد كمش علامت بسيارش و مشتش نمونه خروارش است در همه جا و هر اثري و خاصيتي كه بسيارش و خروارش دارد همان اثر و خاصيت را كمش و نمونه‌اش دارد بدون تفاوت و تا چيزي از خارج داخل آن چيز نشود محال است كه خواص او تغيير كند حال اگر به قول حكما و صوفيه كه گفتند خدا است كه خودش به شكل تمام موجودات بيرون آمده و غير خدا ديگر چيزي نيست ملاحظه كنيد كه چقدر مزخرف گفتند اگر غير از خدا چيزي نيست يك چيزي صرف صرف مراتب پيدا نمي‌كند پس اين مراتب چيست و اگر غير از خدا چيزي هست كه داخل خدا و ممزوج با خدا گشته كه مراتب پيدا شده پس خدا مركب است ديگر بسيط يعني چه نعوذبالله من غضب الله پس از روي علم و حكمت بيابيد كه جماعت صوفيه چقدر گمراه مي‌باشند.

كلّيّه(673)

هر مرزوقي كائنا ماكان هرگز از رزق خودش سير نمي‌شود و خسته نمي‌شود و همين‌طور كه نباتات دايم جذب مي‌كنند و از رزق خود سير نمي‌شوند بلكه يك آن رزق آنها كه آب است به آنها نرسد فوراً پژمرده مي‌شوند نهايت نباتات خارج ريشه آنها به زمين بسته و دايم جذب رطوبت مي‌كنند و نباتات اناسي و حيوانات ريشه‌اش و نافش از زمين بريده شكمي و انباري از براي آنها درست كرده‌اند كه آب و غذاي آنها را در آنجا انبار مي‌كنند و يك روز مثلا محتاج به خارج نيست و از همان ذخيره‌اي كه دارد جذب مي‌كند همچنين والله انسان هرگز از رزق خود سير نمي‌شود و رزق انسان علم است حلم است نزاهت است نباهت است و حكمت است هرگز از آنها سير نمي‌شود و كسل و ملول نخواهد شد.

كلّيّه(674)

هر فاعلي كائناً ماكان روي فعل خودش نشسته و توي فعل خودش است و محال است كه فعلي از فاعلي جدا شود و مع‌ذلك براي خودش موجود باشد و اين مطلب حتم است و حكم است عقلاً و نقلاً در همه جا و در همه چيز از مشيت گرفته تا ادناي خلق و فعل هر فاعلي هم كائناً ماكان حتم است و حكم كه بايد از دست خود آن فاعل جاري باشد و غير از اين محال است و ممتنع پس ملتفت باشيد و فكر كنيد كه هر فاعلي كه از روي اراده و شعور كاري مي‌كند مثل انسان اين‌جور فواعل از فعل خودشان باخبرند و هميشه روي فعل خود و توي فعل خود نشسته‌اند پس افعال انسان هرگز از انسان جدا نمي‌شود و انسان از تمام افعال خود باخبر است چرا كه فعل خودش از خودش صادر گشته بدئش از خودش و عودش به سوي خودش است پس آنچه از انسان صادر مي‌شود كه انسان از آن چيز خبر ندارد فعل انسان و صادر از انسان نيست بلكه فعل حيوانيت يا نباتيت يا جماديت انسان است و هيچ مدخليتي به انسان ندارد اگرچه ظاهراً ترائي مي‌كند كه فعل انسان است و همين ترائي‌ها است كه كرور اندر كرور اين مردم را گول زده به طوري كه به كلي خودشان را گم كرده‌اند و اين بدن جمادي را خود پنداشته‌اند و افعال اين بدن را فعل انسان شمرده‌اند و بسا اين جماعت بشنوند كه حكيمي فرموده من عرف زيد قائم عرف التوحيد بحذافيره و اين قيام ظاهر بدن جمادي زيد را فعل زيد دانسته و پنداشته‌اند و مي‌بينند كه اين قيام گاهي هست گاهي خراب مي‌شود و زيد مي‌نشيند و هكذا پس تعرض مي‌كنند كه اين چه مطلبي است كه حكيم فرموده و حال آنكه ما مي‌بينيم كه قيام زيد كه فعل زيد است خراب مي‌شود و از زيد جدا مي‌شود و زيد مي‌نشيند و شما سعي كنيد بيدار شويد به اين ترائي‌ها حكم حتم يقيني را از دست ندهيد و فواعل و افعال آنها را از يكديگر جدا كنيد و تميز دهيد پس بدانيد كه فعل خدا فعل خدا است و صادر از خدا و هميشه با خدا است و هرگز از خدا جدا نمي‌شود و فعل خلق هميشه با خلق و صادر از خلق و با خلق است و هرگز از خلق جدا نمي‌شود و محال است كه فعل خدا از خلق جاري شود يا فعل خلق از خدا صادر گردد پس بشناسيد ائمه طاهرين خود را سلام الله عليهم اجمعين و يقين كنيد كه اين بزرگواران فعل خدا و صادر از خدا و هميشه با خدا مي‌باشند و از اين جهت مي‌باشند چرا كه حقيقت ايشان نور خدا و صادر از خدا است مشرقي نيستند مغربي نيستند آسماني و زميني نيستند جسماني و مثالي و نفساني و عقلاني و روحاني نيستند پس از مراتب امكان خلق نشده‌اند و نيامده‌اند و اگر از مراتب امكان ساخته شده بودند با ساير ممكنات در خلقت شريك بودند و مطاعيتي بر ساير خلق نداشتند پس چون حقيقت ايشان از امكان صادر نشده و از مراتب امكان ساخته نشده بلكه از عرصه الوهيت صادر گشته‌اند و اسم و صفت خدا مي‌باشند از اين جهت مطاع كل خلق گشته‌اند و سيد و اشرف كائنات مي‌باشند و تمام ممكنات مطيع و منقاد ايشانند و اينكه ساير انبياء و اولياء همه مطاع خلق مي‌باشند و حال آنكه همه از عرصه امكان خلق گشته‌اند جهت و سببش اين است كه هر يك بر حسب درجه خود اطاعت كردند امر محمد و آل‌محمد را: و راوي بودند احكام ايشان و فرمايشات ايشان را در هر عصري كه بودند و احاديث اين مطالب تمامش از حد تواتر گذشته و بحمدالله داخل ضروريات گشته پس خدا است مطاع تمام خلق و ايشانند حقيقت اسم مطاع خدا و مطاعيت در ايشان و از ايشان جلوه كرده پس سعي كنيد كه ائمه خود را بشناسيد به معرفت نورانيت كه حقيقت ايشان است.

كلّيّه(675)

حجج الهي به اتفاق عقلها و نقلها بايد از جميع نقصها و خطاها و سهوها و نسيانها و جهلها پاك و پاكيزه و معصوم باشند تا محجوجين يقين كنند كه قول ايشان قول خدا و حكم ايشان حكم خدا است باز به اتفاق تمام عقلها و نقلها رواتي كه از زمان معصومين بودند تا بعدها و در حضور و مجلس معصومين بودند يا در مجالس ديگر و شهرهاي ديگر تمامشان غير معصوم بودند و تمامشان نقصها و خطاها و سهوها و نسيانها و جهلها بلكه غرضها و مرضها داشته و دارند پس بر حسب ظاهر ميان اين دو مطلب تناقضي است و حال آنكه هر دو مطلب به حد ضرورت تمام اديان آسماني است و مع‌ذلك ترائي مي‌كند كه تناقض است شما ملتفت باشيد كه اهل مظنه از كجا گول خوردند از همين ترائي گول خورده‌اند كه تمام دين و مذهب به واسطه روات غير معصوم به ما رسيده و ما از خود معصوم چيزي نشنيده‌ايم پس از قول غير معصوم يقين حاصل نمي‌شود پس امروز به اين احاديث عمل مي‌كنيم از روي مظنه نه از روي علم و يقين و كرور اندر كرور اين مردم به همين راه رفتند چنان‌كه ملاحظه مي‌كنيد و شما بيدار شويد و فكر كنيد و دين خود را محكم بگيريد و محكم كنيد و بدانيد كه حجت خدا بالغ است و خداي عالم قادر حكيم ديني را كه از خلق خواسته توانسته برساند و رسانيده از كجا رسانيده از زبان انبياء و حجج خود رسانيده پس تبليغ دين خدا به محجوجين به عهده حجج الهي است كه معصومند از هر نقصي پس حجت كسي است كه مطلع بر قلوب است و اگر حكمي به كسي فرمود كه به ديگري برساند و آن راوي مطالب او را از فرمايش او بر خلاف مراد و مقصود الهي فهميد بايد حجت خلاف فهميدن او را بداند و او را آگاه كند كه آنچه تو از كلام من فهميدي مقصود الهي نيست و مقصود چنين و چنان است و اگر راوي از راه غرض و مرض فرمايش حجت را خواست تغيير دهد حجت بايد با قلب و خيال او متصرف و مطلع باشد و نگذارد تغيير دهد و اگر يك وقتي اتفاقاً مصلحت در تغير باشد آن تيير هم از تعمدات خود حجت است كه بر زبان اهل غرض جاري مي‌شود مثل اينكه بسا راوي اهل غرض هم نيست و ثقه و امين است و حجت محض مصلحت عمداً او را به اشتباه مي‌اندازد و همچون قافله‌اي كه در راه است راه را گم مي‌كند و مدتي در بي‌راه سير مي‌كند آن وقت داخل راه مي‌شود و بسا خود اهل قافله هم نمي‌دانند حكمت و سر راه گم‌كردن را و خدايي كه آنها را از بي‌راهه برده مي‌دانسته كه در راه دزدان نشسته بودند كه مال قافله را ببرند بلكه جانشان را هم تلف كنند لهذا محض حفظ جان و مالشان آنها را از راه بيرون مي‌برد تا از مقابل دشمن بگذرند آن وقت آنها را داخل راه مي‌كند پس ما امروز و اين عصر و در تمام اعصار حتي در زمان و عصر خود معصومين: به خاطرجمعي خداي عالم قادر حكيم هادي و حجج معصومين او سلام الله عليهم اجمعين كه تبليغ دين خدا به عهده ايشان است و در كار خود مسامحه و فراموشي ندارند از روي علم و يقين و همين احاديث كه به ما رسيده و در دست ما است كه عمل مي‌كنيم و هيچ تزلزل و مظنه هم در كار نداريم چرا كه يقيناً خدا از ما دين خواسته و يقيناً دين خود را رسانيده و خواسته و غير آنچه در دست داريم از راه ديگر چيزي به ما نرسانده پس همين است ديني كه خدا از ما خواسته يقيناً بلاشك و لاريب.

كلّيّه(676)

دو چيز تا مخلوط و ممزوج در يكديگر نشوند و در يكديگر اثر نكنند و از يكديگر متأثر نگردند محال است كه تركيب و مراتب پيدا شود و خدا چون ممزوج و مخلوط با خلق نشده و از خلق متأثر نگشته از اين جهت مركب نيست و از اين جهت افراد ندارد و ما الله عديده نداريم و خداي ما يك است و لكن اسماء عديده دارد و اسماء عديده غير از افراد عديده است و خداي ما واجب است و واجب محال است كه ممكن شود ممكن ممكن نيست كه واجب گردد پس ممكنات با يكديگر ممزوج و مخلوط و متأثر از يكديگر مي‌شوند و مراتب امكان از عقل گرفته تا جسم كه نوعش هشت مرتبه است تا در يكديگر اثر نكنند و ممزوج و مخلوط و تركيب نشوند محال است كه در هر مرتبه افراد آن رتبه پيدا شود و ممزوج و مخلوط و تركيب گردد حكيمي حقيقي غير از اين‌جور خلط و مزج و تركيب قرار نداده ظاهر است كه مثلاً از يك حوض آب چند ظرف را آب كني و از يك هوا چند خيك را باد كني و جدا جدا بگذاري ظرفهاي آب و خيكهاي باد متعدد افراد نشده‌اند و مزج و تركيب حكمي تركيب طبيعي است كه دو چيز در يكديگر عقد و حل طبيعي بشوند پس بدانيد و فكر كنيد و عبرت بگيريد از سر خلقت كه اگر صانع عقل را نزول نداده بود در عوالم دانيه و مخلوط و ممزوج و تركيب نكرده بود مراتب را در يكديگر ابداً عقول متعدده و نفس متعدده و افراد عديده در هر رتبه‌اي پيدا نمي‌شد و زيد با تمام مراتبش ممتاز از عمر با تمام مراتبش نمي‌شد و هكذا ساير افراد و ساير اشخاص و بدانيد كه اشياء عديده خودشان هرگز به خودي خود نمي‌توانند ممزوج و مخلوط و تركيب در يكديگر و با يكديگر بشوند و محال است مگر آنكه صانعي و فاعلي خارج از وجود خود اشياء عديده باشد كه آنها را با يكديگر تركيب نمايد و نزول دهد و صعود دهد مراتب را تا از افراد پيدا شوند و هرجا كه افراد پيدا شد لامحاله نوعي روي آن افراد خواهد نشست و همان‌طور كه صانع خارجي افراد را ساخته نوع را هم ساخته و هر فعل لازمي لامحاله فعل متعددي خارجي بوده كه آن فعل را لازم كرده و ذات خدا هرگز مقترن و متعلق به اشياء نخواهد بود و فعل خدا و مشيت خدا البته مقترن به اشياء خواهد شد و تعلق به اشياء خواهد گرفت و مع‌ذلك فعل خدا نه ماده اشياء است و نه صورت اشياء خواهد شد و هيچ تركيب با اشياء نخواهد شد و آنچه در خلق يافت مي‌شود از تنزيه و تركيب هيچ جورش در ذات خدا و فعل خدا جاري نيست و حكماي صوفيه از راه مطلق مقيدات چون به سوي راه توحيد سير كردند گمراه گشتند چرا كه ديدند هر مطلقي نسبت به مقيداتش بساطتي دارد و اسم و حد خود را به تمام مقيدات خود داده و مطلق عين مقيدي از مقيدات نيست چرا كه اگر همين يكي از مقيدات خود بود در ساير مقيدات خود ظاهر نمي‌شد پس منزه است و چون در تمام مقيدات غير از مطلق چيزي ظاهر نيست پس مطلق همين مقيدات است و به همين نهج سير كردند و بالا رفتند يعني قهقري سرازير رفتند تا رسيدند به وجود و هستي مطلق كه ساري و جاري در تمام موجودات است و گفتند بسيط الحقيقة ببساطته كل الاشياء و شما بدانيد كه تنزيه و تقديس ابداً دخلي به اين پستا ندارد و هيچ شباهتي به اين تنزيهات خلقي ندارد و لايجري عليه ما هو اجراه و تمام اين‌جور تنزيهات از خلق است و اين‌جورها در فعل خدا هم جاري نيست لاكيف لفعله كما لاكيف له.

كلّيّه(677)

تعينات و افراد همه جا به واسطه مابه الاختصاص و مابه الامتياز اشياء است از يکديگر و در مابه الاشتراک يقين و افراد معقول نيست و معرفت هر چيزي به مابه الامتياز آن چيز است از ساير اشياء و مابه الامتياز ائمه طاهرين: از تمام عالم امكان و تمام ممكنات اين است كه حقيقت ايشان فعل خدا است و صادر از خدا است و فعل هر فاعلي كائنا ماكان صادر از همان فاعل است و هر فاعلي از فعل خودش خبر دارد پس فعل الله كسي است كه از خدا خبر دارد و ساير ممكنات هيچ از خدا خبر ندارند مگر هرچه فعل خدا به آنها خبر دهد و از اين جهت است كه حضرت پيغمبر فرمود يا علي نشناخت كسي خدا را مگر من و تو و نشناخت كسي تو را مگر من و خدا و سرش همين است كه ايشان فعل خدا و صادر از خدايند پس از خدا خبر دارند و ساير ممكنات تمامشان حتي پيغمبران و ملائكه تماماً بدئشان از امكان است و عودشان به سوي امكان و هيچ يك صادر از خدا نيستند و اين بزرگواران مي‌باشند كه صادر از خدايند و خلق اولند سعي كنيد كه خود را بيدار كنيد و ايمان خود را محكم كنيد و مابه‌الامتياز ائمه خود را از ساير خلق به دست بياوريد كه معرفت ايشان معرفت حقيقت و مابه‌الامتياز ايشان است از ساير خلق و آن اين است كه ايشان فعل خدا و صادر از خدايند و هيچ خلقي ديگر از انبياء گرفته تا ادناي خلق هيچ‌يك از خدا صادر نگشته‌اند چرا كه هيچ يك فعل خدا نيستند و هيچ يك اسم خدا نيستند و اين بزرگواران اسماء حسني خدا مي‌باشند و ملتفت باشيد كه اسماء الله هر يك غير از ديگري است الله غير از رحمن و رحمن غير از رحيم است و دو لفظ مرادف نيستند چرا كه دو لفظ مرادف يكي ترجمه ديگري است مثل بطيخ و خربزه كه هر دو لفظ يك معني دارد و هر دو يكي است و اسماء الله تمامشان علل فاعليه هستند و هر يك كاري مي‌كنند و هر امامي در حين ولادت تمام كتب آسماني را به طوري كه نازل شده بود مي‌خواندند و قرآن هنوز به حسب ظاهر نازل نشده بود و حضرت امير تازه متولد شده بود كه فاطمه بنت اسد آن حضرت را آورد خدمت پيغمبر و شروع كرد به خواندن قرآن و سوره قد افلح المؤمنون را بنا كرد به خواندن پيغمبر فرمود به تو رستگار گشتند مؤمنون پس ايشانند كه يتلون حق تلاوته چرا كه خود منشأ و منزل كتب مي‌باشند و عجب است از اين مردم كه چون مي‌شنوند كه صور اسرافيل مي‌ميراند و زنده مي‌كند قبول دارند چرا كه اسرافيل فصل الخطاب نيست و حضرت امير چون اسم مباركش فصل الخطاب است منافقين فضايل او را قبول ندارند و انكار مي‌كنند و حال آنكه آن بزرگوار اشرف از تمام ملائكه است چرا كه او از نور خدا خلق شده و ملائكه از نور او خلق شده‌اند و حديث سبقت ايشان را تمام علماء نقل كرده‌اند و قبول دارند و اسماء ايشان هم مشتق از اسماء الله است چرا كه مي‌فرمايد الهي بحق محمد و انت المحمود و بحق علي و انت الاعلي و بحق فاطمة و انت فاطر السموات و الارض و مي‌فرمايد خدا آسمان و زمين را از نور حضرت فاطمه خلق كرده پس تمام اشياء مسخرند براي هر يك از اين بزرگواران و ديگران كه بخواهند چيزي را تسخير كنند اي بسا كه ضرر برايش داشته باشد از اين جهت تسخير را حرام كرده‌اند.

كلّيّه(678)

صانع كسي است كه مي‌فرمايد هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم و صانع نه ماده خلق است نه صورت خلق است نه ضد خلق است نه مثل خلق است نه علت فاعلي است نه علت مادي نه علت صوري است نه علت غائي بلكه خالق تمام موجودات است حتي آنكه متناهي و غيرمتناهي هر دو در خلق است و در ملك خدا و خدا منزه است از غير متناهي چنان‌كه منزه است از متناهي و خلق محتاجند در وجود خود به يكديگر عقل در عقل بودن خودش محتاج است به جسم و جسم در جسم بودن خودش محتاج است به عقل و تمام مراتب محتاجند به يكديگر و تمام محتاجند به كومه جسم و جسم محتاج است به ساير مراتب و استخراج تمام مراتب از جسم است و كساني كه مي‌گويند بعد از اينكه مراتب از جسم استخراج شدند ديگر محتاج به جسم نيستند بدانيد كه هذيان است اگر غلائظ نباشند صوافي از كجا پيدا شوند استمداد نباتات از جمادات است پس نبات محتاج است به جماد و حيوان محتاج است به نبات و انسان محتاج است به حيوان مثل اينكه شعله از روغن مذاب پيدا مي‌شود و بعد از پيدا شدن ديگر مستغني از روغن نيست و دايم شعله محتاج است به روغن و اگر يك آن روغن نباشد همان آن شعله فاني خواهد شد پس خيال دايم سير مي‌كند به شرط آنكه جسم زير پاي آن باشد و نفس دايم سير مي‌كند به شرط آنكه خيال زير پاي آن باشد و عقل دايم سير مي‌كند به سوي خدا به شرط آنكه نفس زير پاي آن باشد و هكذا و بدانيد كه اهل بهشت دايم استمدادشان از عالم بالا است و اهل جهنم دايم استمدادشان از پايين است و نه بالا خدا است و نه پايين خدا است بالا خلق خدا است پايين خلق خدا است هيچ يك ذات خدا نيستند پس عقل كارهاي عقلاني خود را مي‌كند در صورتي كه صانع او را تعلق به نفس و خيال و جسم بدهد و الا در عالم خودش كه باشد و تعلق به مراتب پايين نگيرد و نزول نكند هيچ كار از او برنمي‌آيد و هيچ چيز از هيچ جا ندارد پس نزول مراتب و صعود مراتب و تعلق هر رتبه و عالمي به رتبه و عالمي ديگر همه براي همين كه هر عالمي از عالمي ديگر و هر رتبه‌اي از رتبه‌اي ديگر خبردار شوند و صانع خود را بشناسند و از عجايب خلقت با خبر گردند.

كلّيّه(679)

مردم امكان كه مي‌شنوند خيال مي‌كنند مثل درياي آبي متشاكل الاجزاء يا هواي يك دست متشاكل الاجزاء شما بدانيد كه از يك شيء متشاكل الاجزاء محال و ممتنع است كه افراد و اشخاص عديده بسازند و بدانيد كه اصل معني خلقت به معني تركيب است كه چند چيز را به اندازه معيني تركيب مي‌كنند و فردي مي‌سازند و به اندازه ديگر تركيب مي‌كنند فردي ديگر مي‌سازند و هكذا پس تمام اشياء را خدا به همين‌طور خلق كرده و هر يك را در سر جاي خود گذارده و هر طور كه خواسته ساخته و اشياء هم همان‌طور كه خدا خواسته ساخته شده‌اند پس نسبتي دارند تمام اشياء به صانع خود و به فعل صانع خود كه هر جور خواسته اشياء را ساخته اشياء هم ساخته شده‌اند و در اين نسبت و در اين نظر كه خلقت اكوان اشياء باشد هيچ عاصي و مخالفي پيدا نمي‌شود و از اين نسبت كه گذشتي نسبتي ديگر هست كه نسبت اشياء است به يكديگر كه چيزي لامحاله اثري و فعلي دارد و لامحاله به واسطه مقارنه اشياء به يكديگر اثري در يكديگر خواهند داشت و اين اثر يا نافع است يا ضار است و تمام شرع انبياء در اين نسبت و در اين نظر است و چون خلق جاهل بودند به منافع و مضار اشياء و لابد بودند كه از عالمي تعليم بگيرند از اين جهت اول خلقت را نبي و عالم خلق مي‌كنند و حضرت آدم كه اول خلقت زماني و ظاهري بود نبي بود و نفع و ضرر اشياء را به او تعليم كردند كه به اولاد خود بياموزد كه جاهل نباشند و انسان را خدا عمداً به جهت مصالحي چند جاهل آفريده به طوري كه از هيچ مشعري از مشاعر خودش از مشاعر و حواس حيواني گرفته تا عقلاني از هيچ كدام نفع و ضرر اشياء را نمي‌تواند فهميد و انسان و اصل خلقت انسان از تألمات و اكتسابات بايد درست شود و پيدا شود و اعضاء و جوارح انسان علم است حلم است فكر است ذكر است نزاهت است نباهت است يعني هوشياري و انسان در اين بدن جمادي و نباتي و حيواني بايد از تألمات و اكتسابات پيدا شود و اين بدن جمادي و نباتي و حيواني قالبي است از براي حفظ انسان كه انسان در اين قالب از تألمات و اكتسابات پيدا شود و تألمات و اكتسابات را لامحاله بايد از عالمي تعليم بگيرد و از اين جهت خدا انبياء را عالم آفريد تا خلق از آنها تعليم بگيرند و اگر انبياء نيامده بودند اين خلق هيچ تميز منافع و مضار را نمي‌دادند بلكه از خداي خود خبر نمي‌شدند پس چون خدا خلق را خلق كرد و منافع و مضار از اثر اشياء بود و خلق جاهل بودند به مرادات الهي و جاهل بودند به منافع و مضار اشياء انبياء آمدند كه ما از جانب صانع شما آمده‌ايم و مرادات صانع و علم منافع و مضار اشياء نزد ما است اطاعت كنيد ما را تا رستگار گرديد يعني منافع به شما برسد و مضار از شما دور گردد.

كلّيّه(680)

روح در عالم خودش اين‌جور ايستادن ندارد و هكذا عقل و ساير مراتب هيچ يك اين‌جور ايستادن ندارند و مع‌ذلك بدن زيد كه در اين عالم مي‌ايستد عقل و روح و ساير مراتب زيد همه هر يك مي‌گويند من ايستادم دروغ هم نيست و ايستادن بدن همان ايستادن روح و عقل است و ساير مراتب است ملتفت باشيد و به همين طريق برويد تا بالا و بالاتر پس به طور حقيقت حمل مي‌شود ايستادن بدن بر روح چرا كه روح خبر دارد از او و موضوع و محمول هر دو بايد از همديگر خبر داشته باشند و محمول بايد از عرصه موضوع باشد تا حمل بر آن موضوع بشود پس صفات خدا از عرصه الوهيت آمده‌اند از اين جهت محمول بر خدا هستند و خدا در همه هست و همه از خدا خبر دارند و اين مردمي كه مد نظر شما هستند از حكيمشان و غير حكيمشان به جز اهل حق در هر زماني خدا و رسولان او را بعينه مثل سلطان ظاهري و حكام آن دانسته‌اند كه سلطانش مثلاً در طهران نشسته و حاكمش در همدان و هيچ سلطانش از حاكمش خبر ندارد كه الان در كجا است و به چه كار مشغول است همچنين بدون تفاوت خدايي در آسمان خيال مي‌كنند و رسولي در زمين و خيلي كه دقت مي‌كنند خدايي در عرصه الوهيت خيال مي‌كنند و رسولي در عرصه خلق و شما بدانيد و غافل نباشيد كه چنين خدايي از رسولش و چنين رسولي از خدايش هيچ خبر ندارد و سعي كنيد خود را بيدار كنيد كه مردم خيلي خوابند و همين كه مردند و در قبر گذاردند آن وقت بيدار مي‌شوند و مي‌بينند كه عمري به خواب و غفلت بوده‌اند پس بدانيد و يقين كنيد كه پيغمبر هميشه ممسوس في ذات الله است و علي ممسوس في ذات الله و اين بزرگواران هميشه با خدا هستند و خدا هميشه با آنها است و قلب پيغمبر كه مؤمن حقيقي است عرش خدا است و محل استوا و استيلاي خدا است و محل نزول جبرئيل است و جبرئيل به صورت اصلی خود اگر بخواهد جايي نازل شود هيچ جا گنجايش او را ندارد مگر قلب پيغمبر9 و بدانيد که تمام آنچه از عالم امکان ساخته شده از انبياء گرفته تا ادناي خلق هيچ کدام از خدا خبر ندارند و هيچ کدام محمول بر خدا و حمل بر خدا نمي‌شوند چرا که از عرصه الوهيت نيامده‌اند پس خبر از خدا ندارند و بشناسيد ائمه طاهرين را که از کجا آمده‌اند اسم خدا و فعل خدا مي‌باشند و از عرصه الوهيت آمده‌اند پس از خدا خبر دارند و خدا با آنها است و محمول بر خدا هستند و کارهاشان تماماً حقيقةً کار خدا است و ساير انبياء و ملائکه حتي روح القدس همه راويان از ايشانند و از خدا خبر ندارند مگر آنچه از ايشان خبر شوند چرا که همه از عالم امکان ساخته شده‌اند و عالم امکان محال است که از وجوب خبر داشته باشد از همين جهت ائمه طاهرين از مراتب عالم امکان براي خود لباس گرفتند و در هر عالمي با آن لباس آن رتبه که مرصاد بود با اهل آن عالم حرف زدند و مرادات الهي را رساندند پس زبان انبياء: ايشان حرف زدند اين است که حضرت امير7 مي‌فرمايد نذيران گذشته و آينده و نذيران آخرت و دنيا ماييم و تمام البته مراتب مرصاد است که رب در آنها نشسته و بايد چنين باشد.

كلّيّه(681)

از براي خداوند عالم کمالاتي است که هيچ دخل به خلق ندارد و هيچ يک از کمالات خدا اکتساب از خلق نشده از اين است که خدا متغير نيست چرا که هر چيزي که تغيير مي‌کند لامحاله شريک شيء خارجي در آن اثر کرده که تغييرش داده و هيچ يک از مخلوقات نمي‌توانند در خدا اثر کنند چرا که نبوده‌اند و همه را خدا ساخته و خدا به کمالات و صفات و اسماء خدا را کسي نساخته و اسماء خدا از خدا و از عرصه الوهيت صادرند و احدي از خلق عالم امکان ابداً چيزي از خدا ندارد به جز کساني که حقيقتشان و مابه‌الامتيازشان از تمام خلق اين است که ايشان اسماء حسني خدا هستند به جز ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين ديگر کسي داراي اين مقام و حقيقت نيست پس ايشانند که حقيقتشان نور خدا و صادر از خدا است و حاق مسأله معراج به طور اشاره اين است که قلب پيغمبر عرش خدا است و از خدا خبر دارد و ساير موجودات ديگر هيچ يک از خدا خبر ندارند حتي ساير انبياء مگر به وسيله پيغمبر از خدا خبردار شوند والله هرکس پيغمبر را نشناسد خدا را نشناخته اگرچه اسمي به زبان ببرد مرصاد خدا که کمينگاه خدا است پيغمبر است چه در دنيا چه در برزخ چه در آخرت همه جا هرچه از خدا به خلق مي‌رسد به واسطه پيغمبر است و او هميشه با خدا است پس هميشه در عرش است قلب آن بزرگوار عرش حقيقي است اين عرش ظاهري وسعت و گنجايش خدا را ندارد قلب مؤمن گنجايش خدا را دارد و قلب مؤمن قلب پيغمبر است و مؤمن حقيقي آن بزرگوار است و آل‌طيبين و طاهرين او که همه از يک نور خلق گشته‌اند و احاديث و آيات اين مطلب به حد ضرورت رسيده الحمدلله رب العالمين.

كلّيّه(682)

همه جا حل از گرمي است و عقد از سردي است و تا گرمي و سردي تو رو@ نکنند تخمه و نطفه ساخته نمي‌شود و بدانيد که خدا همه جا اول تخمه و نطفه مي‌سازد و هر چيزي را از تخمه و نطفه مناسب خودش مي‌سازد و هيچ خدا از شيء واحد صرف صرف اشياء و افراد عديده نساخته بلکه محال است از شيء صرف صرف افراد و اشخاص مختلفه بسازند و لامحاله اقلاً دو شيء مختلف بايد باشند که آنها را داخل يکديگر به ميزان و مقدار معيني بکنند تا افراد و اشخاص عديده ساخته شود و من هي اصرار دارم و هي مکرر مي‌کنم اين مطلب را که شماها بيدار شويد و بدانيد که جماعت کثيري در همين مطلب گول خوردند تا جايي که گفتند خدا است که به اين صورتهاي خلقي بيرون آمده اگر به غير از خدا چيزي نيست شيء صرف صرف به صورتهاي مختلفه و افراد عديده محال است که بيرون بيايد و اگر به غير از خدا چيز ديگر هست که با هم ترکيب شده که مراتب خلق پيدا شده هر مرکبي لامحاله مرکب سازي خارجي مي‌خواهد که مرکب را به هم ترکيب کند پس هر دو قول باطل است.

كلّيّه(683)

هر چيزي که ممکن است به دو صورت مختلف بيرون بيايد بدانيد که خودش نمي‌تواند به اين صورتها بيرون بيايد و يک فاعلي خارجي بايد باشد که آن چيز را به صورتهاي مختلف بيرون بياورد والله اين دليلي است که مي‌برد انسان را به توحيد مي‌رساند پس جمله عالم امکان از خود هيچ حرکتي و سکوني ندارند مگر هر طور که خدا خواسته اين است که خدا خودش دستورالعمل داده فرموده و لاتقولن لشيء اني فاعل ذلک غداً الا ان‌يشاء الله.

كلّيّه(684)

بدن زيد را تا در اين دنيا نسازند هيچ زيدي نيست اگرچه آب و خاک در عالم هست همچنين تا بدن زيد را نسازند هيچ يک از مراتب زيد از حيوانش گرفته تا عقل و فؤادش هيچ يک در مرتبه خود موجود و مشخص نيستند اگرچه کومه جسم بلکه عناصر و کومه حيات و مثال و نفس و عقل و فؤاد همه در مقام خود باشند مع‌ذلک هر شخصي را مخصوص بايد ساخت تا بدن زيد در اين دنيا ساخته نشود در هيچ عالمي زيد نيست.

كلّيّه(685)

حقيقت نبات جاذب است و دافع است و هاضم و ماسک چه چيز را جذب مي‌کند آن آب و خاک خارجي را چه چيز را دفع مي‌کند همان آب و خاک خارجي را پس آن آب خارجي قبل از جذب و در حين جذب و بعد از جذب که دفع مي‌شود در هيچ حال دخلي به حقيقت نبات ندارد و اگر غافل نباشيد حقيقت مسأله معاد را خواهيد فهميد پس هر چيزي که يک وقتي در اين دنيا نبود و يک وقتي پيدا شد لامحاله يک وقتي فاني خواهد شد و اين مردم والله هنوز معني مردن را نفهميده‌اند و خيال کرده‌اند که اعاده معدوم بايد بشود و هي قال قال کرده‌اند بعضي گفته‌اند مي‌شود و بعضي گفته‌اند محال است و شما بدانيد که مردن معدوم شدن نيست بلکه مردن بعينه مثل اين است که قند را بيندازي در قدح آب و قند آب بشود حالا قند که آب شده معدوم نشده بلکه در آب گم شده و هيکل قند از نظرها رفته ولي عقل مي‌فهمد که تمام قند به هر وزني که بوده الان در قدح موجود است تدبيري بايد کرد که آبهاي خارجي آن بخار شود و قندها بماند آنها را در قالب کرده به صورت اول درآورند پس معني مردن به طور واقع متفرق شدن اعضاء است از يکديگر نه معدوم شدن پس زيد را که در قبرش دفن مي‌کنند بعينه مثل اين است که قند را در آب غرق مي‌کنند يا خورده‌هاي طلا را در خاک مي‌ريزند و در خاک دفن مي‌شود و کساني که عقلشان به چشمشان است بسا گمان کنند که قند و طلا در آب و خاک فاني و معدوم گشته و کسي که چشم خود را تابع عقل خود کرده يقين دارد که قند و طلا در آب و خاک غرق و دفن گشته و معدوم نگشته تدبيري مي‌کند و آنها را احيا مي‌کند و اعاده معدوم هم نکرده.

كلّيّه(686)

تدريجات در تمام عوالم خلق هست و هرجا که اکتساب هست تدريج هست و در عالم خلق همه اکتساب هست و خدا اکتساب نمي‌کند و اسماء الله اکتساب نمي‌کند و صفات خدا همه جا بي‌نهايت است و قابل زياده و نقصان نيست از اين جهت همين است که صفات خدا اکتسابي نيست پس تدريجي نيست و در عوالم خلق تمامش اکتساب است پس در همه جا تدريج هست نهايت هر عالمي از عوالم تدريجش به حسب خود آن عالم است البته تدريجات زماني در عالم مثال نيست و تدريجات مثالي در عالم نفس نيست و تدريجات نفساني در عالم عقل نيست و هکذا اين است که در آخرت هي سير مي‌کنند و سيرشان هرگز تمام نخواهد شد چرا که عالم تدريج است و اوقات بر آن مي‌گذرد ولي اوقات آخرتي.

كلّيّه(687)

خيلي فرق است ميان علم و معرفت دقت کنيد که شما فرقش را به دست بياوريد که اهل حق هرگز به علم تنها قناعت و کفايت نکرده‌اند و هميشه علم را با معرفت جمع کرده‌اند و در همين امور ظاهر فکر کنيد و مطلب را در جايي که مأمور هستيد عمل نماييد کسي که عمارتي و بنايي مي‌بيند علم به وجود معمار و بناي آن عمارت پيدا مي‌کند و کسي که در و پنجره را مي‌بيند علم به وجود نجاري که آنها را ساخته پيدا مي‌کند و مي‌داند که يک بنايي و نجاري بوده که اينها را درست کرده ديگر آن بنا و نجار کيست و کجا است هيچ نمي‌داند و اگر حاجتي به آنها داشته باشد نمي‌داند کجا برود که آنها را ببيند و حاجت خود را برآورد بر خلاف معرفت که معرفت آن است که شخص معمار و نجار را مي‌شناسد و منزل آنها را مي‌داند اگر حاجتي و کاري دارد مي‌رود و آنها را مي‌بيند و حاجت خود را برمي‌آورد بدون تحير و سرگرداني پس علم به وجود نجاري که دري را ساخته و تو او را نمي‌شناسي و بسا مرده و به درد تو که نمي‌خورد و در و پنجره اطاق تو که درست نمي‌شود همچنين والله علم به وجود خدايي که معرفت او را نداري و خبر از او نداري مراد و مطلب و حاجت تو از او برآورده نمي‌شود از اين است که دعاها مستجاب نمي‌گردد و بدانيد و خود را بيدار نماييد که هرکس به غير از راهي که خدا گشوده مي‌خواهد به سوي خدا برود راه ضلالت و گمراهي است و لفظ خدايي بر زبان برده و هيچ از خدا خبر ندارد معروف است که لفظ حلوا بر زبان جاري کردن دهان را هرگز شيرين نخواهد کرد اگرچه مثلي است عاميانه ولي خيلي حکيمانه است و بدانيد که راه خدا محمد و آل‌محمد: مي‌باشند و معرفت خدا بلکه تمام معاملات با خدا معرفت و معامله با ايشان است ديگر خدا را از هيچ راهي و جهتي معامله با خلق نيست و نخواهد بود چه در دنيا و چه در برزخ و چه در آخرت همه جا تمام معاملات با خدا معامله با ايشان است صلوات الله عليهم اجمعين.

كلّيّه(688)

سعي نماييد که علم و وجدان را تميز دهيد و داخل هم نکنيد و از هم جدا نماييد و بدانيد که اهل الحاد علم و وجدان را داخل يکديگر و مخلوط بهم کردند از روي تعمد و الحاد و نفاق و جمع کثير کثيري را گول زدند آن بيچاره‌ها هم ندانسته مزخرفات آنها را معرفت و حکمت و دليل و علم پنداشته فريفته گشته آن مزخرفات را لايشعر اعتقاد نمودند و از همين راه مراشد حکما و صوفيه ادعاي مقام الوهيت و نبوت و امامت و ولايت را نمودند و گفتند معروف و مقصود هر عارفي فعل آن عارف است هر فاعلي هم اشرف است و محيط است بر فعل خود پس هر مقامي را که ما شناختيم فعل خودمان است پس همه آنها در خودمان است پس ما خودمان هم صاحب آن مقام هستيم و يکي از راه‌هاي حيله آنها که ادعاي خدايي و نبوت و امامت را کردند همين راه است که علم و وجدان را بهم مخلوط کردند.

كلّيّه(689)

لولاک لماخلقت الافلاک يعني اگر نمي‌خواستيم تو را به اين دنيا بفرستيم اين افلاک را نمي‌آفريديم و الا اصل خلقت پيغمبر9 او در جايي بود که هيچ احتياجي به اين افلاک و اين عناصر نداشت.

كلّيّه(690)

فرق انسان با ساير حيوانات به طور کلي اين است که انسان تمام کارهاي خود را از روي قصد مي‌کند و با نيت و شعور اقدام مي‌کنند و حيوانات قصد و نيت و شعور ندارند و کارهاي خود را بدون قصد مي‌کنند پس تميز دهيد کارهاي انساني خود را از کارهاي حيواني و نباتي خود و بدانيد که کارهاي حيواني و نباتي قصدبردار نيست و نيت ضرور ندارد و انسان هميشه کارهاي خود را از نيکش و بدش از روي قصد و اراده مي‌کند و انسان والله نمونه توحيد است چرا که خدا تمام کارها را از روي عمد و اراده جاري مي‌کند اي بسا کارها را که اراده مي‌کند و هنوز نکرده و تو دعا مي‌کني و التماس مي‌کني اراده که شده بلايي به تو برسد به واسطه آن دعا و التماس بلا رفع مي‌شود و آن اراده به ظهور نمي‌رسد و بدا مي‌شود و اين مسأله بدا الحمدلله از خواص شيعه است و از همين جهت است که واقعاً صدقه رفع بلا را مي‌کند.

كلّيّه(691)

حق غير معلوم حق نيست و باطل غير معلوم باطل نيست و حق و باطل هرگز ممزوج به يکديگر نبوده و نخواهد بود اگرچه به حسب ظاهر به نظر اغلب اغلب مردم مخلوط و ممزوج باشد.

كلّيّه(692)

در بعضي فرمايشات مشايخ ما اعلي الله مقامهم هست که مطلقات هر رتبه مقامات ائمه طاهرين است و اغلب شيخيه هم همين ظاهر الفاظ ايشان را مقصود گرفته‌اند و شما بدانيد که مقصود مشايخ ما اين ظواهر مطلقات نيست چرا که ايشان آمدند وحدت وجود و وحدت موجود را به دليل و برهان باطل کردند و بطلان آنها را واضح کردند و اگر مقصودشان همين ظواهر مطلقات باشد نعوذبالله خيلي بدتر از وحدت وجود و وحدت موجود خواهد بود چرا که همه را به دليل و برهان ثابت کردند پس دقت کنيد تا مقصود  ايشان را به دست بياوريد و بدانيد که حدود هر مطلقي در تمام مقيدات خودش محفوظ است بدون کم و زياد حال اگر مطلقات مراتب مقامات ايشان باشد ايشان مشيت خدا هستند و مشيت خدا عالم به همه چيز و قادر بر همه چيز است پس بايد تمام مقيدات عالم امکان در تمام مراتب عالم به همه چيز و قادر بر همه چيز باشند و حال آنکه مي‌بيني که خودت يکي از مقيدات عالم امکان هستي و عالم به همه چيز و قادر بر همه چيز نيستي و هکذا تمام مقيدات که جور تو از عالم امکان هستند همه جاهلند و همه عاجز مگر به قدري که خدا به آنها علمي و قدرتي داده باشد پس مطلقات مراتب مقامات ائمه طاهرين نيست مثل اينکه خدا مطلق خلق نيست و خدا هيچ از عالم امکان ندارد و امکان هيچ چيزش از عرصه الوهيت نيامده و اگر خدايي نبود والله امکان ممکن الوجود هم نبود بلکه ممتنع الوجود بود همچنين اگر مشيت خدا نبود باز والله امکان ممتنع الوجود بود و حقيقت ائمه طاهرين صادر از خدا است و مشيت خدا است قدرت خدا است علم خدا است و صفات خدا صادر از خدا است و از عالم امکان ساخته نشده و البته چون خواستند با خلق حرف بزنند و رضا و غضب الهي را بيان نمايند لباس از عالم امکان براي خود مي‌گيرند آن هم معصوم و مطهر که يک سر مو مخالفت با مشيت خدا ندارد از اين جهت تمام معاملات با او معامله با خدا مي‌شود و واقعاً حقيقةً خدا با خلق غير از اين‌جور ديگر معامله‌اي ندارد.

كلّيّه(693)

به اصطلاحي و نظري هر مطلقي نسبت به مقيدات خود دهريت دارد و هر مقيدي زمانيت دارد حکما اين را گفته‌اند و مشايخ ما هم فرموده‌اند مثل جسم مطلق و اجسام مقيده پس جسم مطلق و جامع دهريت دارد و ساير اجسام که هر يک غير از ديگري است زمانيت دارد چرا که نبوده و تازه پيدا شده و تمام عناصر را مي‌توان به يکديگر بدل کرد يعني آب را مي‌توان آتش کرد و آتش را مي‌توان آب کرد و هکذا پس جسم مطلق جامعيت دارد يعني دهريت دارد يعني جامع است تمام اضداد را و شما ملتفت باشيد که اين دهر دخلي به اين دهريت که عقل در عالم دهر نشسته ندارد پس روح دهريت دارد يعني مستولي است بر عالم زمان پس در عالم زمان يک ساعت که بر کسي گذشت همان ساعت بر تمام اشخاص و بر تمام عناصر و افلاک و بر تمام عالم جسم گذشته و بر مراتب غيبيه ساعاتي مي‌گذرد که آن ساعات بر عالم شهاده نگذشته مثل آنکه بدن شما در حال واقع است و از خوشيهاي گذشته و آينده و از صدمات گذشته و آينده هيچ متأثر نمي‌شود لکن خيال شما مي‌رود در گذشته و آينده و از خوشيها و صدمات گذشته و آينده خبردار مي‌شود به طوري که برمي‌گردد و در بدن شما اثر مي‌کند و حس مشترک هم في الجمله در گذشته و آينده مي‌رود ولي چون به اين بدن و اين عالم خيلي نزديک است کأنه بسته به اين بدن است و از اين جهت نمي‌تواند زياد در گذشته و آينده سير کند و في الجمله سيري مي‌کند مثل شعله جواله و خط مطر و به اين نظر دهري که مي‌گويند مراد هر عالم غيبي نسبت به عالم شهاده و هر عالم اعلايي نسبت به عالم ادني پس هر عالمي وقتي دارد مناسب خودش عقل وقتي دارد عقلاني نفس وقتي دارد نفساني و هکذا خيال وقتش خيالي است و روح وقتش روحاني است پس تدريجات هر عالمي مناسب همان عالم است اينکه مشايخ ما فرموده‌اند مقامات مطلقه مقام ائمه طاهرين است بدانيد که مقصود از اين حرف ظاهر مطلقات نيست چرا که اگر ظاهر مطلقات باشد تمام کفر است و زندقه و همان مطلب وحدت وجود و وحدت موجود است و مشايخ ما رد کرده‌اند آنها را چگونه مي‌شود خودشان به طريق آنها بروند عجالةً بدانيد که مقصود ايشان ظاهر مطلقات نيست تا بعد مراد ايشان را شرح نمايم.

كلّيّه(694)

صانع کسي است که تمام مخلوقات را آفريده و تمام مخلوقات هم همان‌طور که صانع خواسته آفريده شده‌اند و در اين عرصه هيچ عاصي يافت نمي‌شود و هيچ بحثي هم بر کسي نيست و کسي بحث هم ندارد و اين عرصه عرصه کون است و يسبح لله ما في السموات و ما في الارض در اين عرصه است و اين غير از عرصه شرع است و عرصه شرع عرصه‌اي است که اين صانع که خلق را تماماً آفريده بعضي از خلق را حاکم و سلطان آفريده و بعضي از خلق را رعيت و محکوم آفريده و البته رعيت و محکوم بايد اطاعت کنند سلطان و حاکم را و چون اطاعت کردند البته به نعمت مي‌رسند و اگر عصيان کردند البته به عذاب مي‌رسند و اين عرصه عرصه شرع است که خدا انبياء را فرستاده و آنها را سلطان و حاکم قرار داده و ساير خلق رعيت هستند که بايد اطاعت نمايند انبياء را مع‌ذلک خدا است خالق حاکم و محکوم و خالق انبياء و رعيت و اينکه مشايخ ما اعلي الله مقامهم مطلقات را مقامات ائمه طاهرين گرفته‌اند بدانيد که مراد اين ظاهر مطلقات نيست و بدانيد که جسم را روز اول که خلق کرده‌اند صاحب اطراف و وضع زمان و مکان آفريدند و اين صفات در تمام اجسام چه کوچک و چه بزرگ هرچه کوچک باشد و هرچه بزرگ باشد هست ولي حرکت و سکون در تمام اجسام نيست پس ما به الجسم جسم نيست چرا که بعضي اجسام متحرک است و بعضي ساکن پس متحرک را محرکي عمداً حرکت مي‌دهد و ساکني را مسکني عمداً ساکن مي‌کند پس افلاک که حرکت مي‌کنند لامحاله يک کسي هست که بعينه مثل چرخهاي ظاهري آنها را حرکت مي‌دهد و هکذا سکون زمين باز ملتفت باشيد که همه اجسام حيات ندارند و بعضي از اجسام صاحب حيات هستند و همه صاحبان حيات خيال ندارند و همه صاحبان خيال علم ندارند و همه صاحبان علم حکمت ندارند و همه صاحبان حکمت قدرت ندارند و هرکس که صاحب اين مراتب هست آنچه عرض کردم در خود محسوس و علانيه مي‌بيند اگر فکر نمايد و مي‌بينيد که هرکس روح دارد و مع‌ذلک بعضي خيالات را نمي‌تواند بکند و خيال دارد هر علمي را نمي‌تواند به دست بياورد و صاحب نفس هست و علم دارد و مع‌ذلک حکمت هر چيزي را نمي‌تواند به دست بياورد بسا کسي که حکمت چيزي را هم به دست بياورد و مع‌ذلک قدرت بر آن کار ندارد و هکذا پس کساني که به اقتضاي طبيعت قائلند خيلي اشتباه عظيمي کرده‌اند و شما بدانيد که اقتضاي طبيعت هيچ معني ندارد و همه را به هر جوري که هست خداي عالم حکيم قادر بايد بسازد و هر کدام را اقتضائي بدهد يفعل الله ما يشاء و يحکم ما يريد.

كلّيّه(695)

ملتفت باشيد و بدانيد که مقصود مشايخ ما از مطلقات که فرموده‌اند مقامات ائمه طاهرين است اين متبادرات به اذهان نيست چرا که اين متبادرات همه کفر است و زندقه و شما دقت کنيد که مقصود ايشان را به دست بياوريد پس عجالةً از اين راهي که عرض مي‌کنم فکر کنيد و بدانيد که جميع ماسوي الله فيوضشان بايد از جانب خدا برسد پس واسطه فيض بايد باشد که فيوض را گرفته برساند مثل اينکه زيدي وجود خارجي دارد و هنوز نايستاده يا ننشسته بعد که زيد ايستاد يا نشست ايستادن و نشستن هم وجود خارجي پيدا مي‌کند و وجود زيد سابق است بر وجود ايستاده و نشسته و زيد تا بوده يا متحرک بوده يا ساکن و حال آنکه حرکت و سکون فعل زيد است و اينجا است که محل لغزش اغلب حکما گشته که گفته‌اند کلي وجود خارجي ندارد بلکه وجود ذهني دارد و به همين غفلت رفته‌اند تا آنکه گفته‌اند امکان امکان وجود خارجي ندارد و ممکنات وجود خارجي دارند و شما بدانيد که معاني مصدريه همه جا فعل فاعل خود هستند پس حرارت فعل حار است و برودت فعل بارد است و هکذا نور و ظلمت و رحمت و انتقام و غير اينها پس امکان فعل ممکن است و همان‌جور که هيچ فعلي بي‌فاعل نيست و محال است همچنين امکان بي‌ممکن هم محال است و هر ذاتي کائناً ماکان در ظهورات خودش ظاهر است و در ظهورات غير خودش ظاهر نيست و تميز هر ذاتي را از غير خودش در ظهورات و از ظهورات خودش بايد داد حتي تميز وحدت آن ذات را به ظهوراتش بايد داد و هيچ صنعتي نسبت به ذات خودش شخص مباين از ذات نيست بلکه ذات در آن صفت اظهر از خود آن صفت است و هر ذاتي در ضمن تمام صفات خودش محفوظ است و هر صفتي و هر اسمي خبر از ذات خود و مسمي خود دارد و اي بسا که حجج الهي ادعا بکنند که ما صفت خدا و اسم خدا هستيم و بسا که همين عقيده را هم از مکلفين خواسته باشند چنان‌که فرمودند نحن والله الاسماء الحسني التي امر الله ان تدعوه بها پس امام بايد از خدا خبر داشته باشد و امامي که از خدا خبر ندارد امام شيعه نيست بلکه امام شافعي است پس هرکس و هر چيزي که از خدا خبر ندارد کائناً ماکان بدانيد که آن کس و آن چيز اسم خدا نيست و صفت ظاهر و ظهور خدا نيست و اين مطلب بر خلاف عقيده تمام صوفيه و وحدت وجوديها است چرا که آنها تمام موجودات را ظهور خدا گرفته‌اند و حال آنکه هيچ يک از موجودات ظهور خدا نيستند چرا که خبر از خدا ندارند مگر حجج الهي که کارهاي خدايي از آنها ظاهر بود و عالم به همه چيز و قادر بر همه چيز بودند چرا که ايشان اسم و صفت و ظهور خدا مي‌باشند و از عرصه خلق عرصه ممکنات نيامده بودند و بدانيد که اين مقام مخصوص محمد و آل‌محمد: است که از عرصه الوهيت صادر گشته‌اند و از خدا خبر دارند و ساير خلق از انبياء اولواالعزم گرفته تا ادناي خلق هيچ از خدا خبر ندارند مگر هرچه از اين بزرگواران تعليم گرفته باشند پس بدانيد که امکان از عرصه الوهيت نيامده و از عرصه الوهيت هرچه آمده تمام وجوب آمده و امکان و تمام علم آمده نه جهل تمام قدرت آمده نه عجز تمام حکمت آمده نه سفاهت و ظهورات هر ذاتي را که فرض کني که تمام را فاني کني آن ذات فاني خواهد شد و اگر ممکنات ظهورات خدا بودند به فناي ممکنات نعوذبالله بايد خدا فاني شود و حال آنکه خدا بود و هيچ خلقي نبود بعد خدا از روي علم و قدرت و حکمت خود هر خلقي را از ماده و صورت مناسب خودش آفريد و نه ماده خلق از عرصه الوهيت آمده و نه صورت خلق از عرصه الوهيت آمده و تمامش از امکان ساخته شده و باز ملتفت باشيد که مشايخ ما که فرمودند کلي وجود خارجي دارد نه آنکه کلي در جاي ديگر نشسته و ظهوراتش در جاي ديگر يا آنکه مثلاً نوع در عالم غيب نشسته و افراد در عالم شهاده و اگر چنين باشد آن نوع غيبي هم فردي است مثل اين فرد شهادي مثل جن که فرد غيبي است و انسان که فرد شهادي است بلکه مراد مشايخ ما اين است که کلي و نوع وجود خارجي دارند در افراد خود مثل اينکه زيد وجود خارجي دارد در ظهورات خودش و زيد يقيناً شخصي است ممتاز از عمرو و ديگر وجودش ظاهر است در ظهورات خودش مثل قيام و قعود و تکلم و سکوت و هکذا و زيد اگر هست يا قائم است يا قاعد يا متحرک است يا ساکن يا متکلم است يا ساکت و از همين راه است که معرفت خدا معرفت رسول و معرفت رسول معرفت خدا گشته بلکه معرفت خدا يعني معرفت رسول و ايمان به خدا يعني ايمان به رسول و محبت به خدا يعني محبت به رسول و عداوت با خدا يعني عداوت با رسول و اتمام حجت خدا يعني اتمام حجت رسول و هکذا تمام معاملات با خدا يعني همان معامله با رسول و غير از اين ديگر خدا را به هيچ نحوي از انحاء معامله با خلق نيست و نخواهد بود من يطع الرسول فقد اطاع الله و غير از اين راه ديگر تمام ادعاي بي‌دليل و برهان است و ادعاي بي‌دليل و برهان براي کسي حجت تمام نخواهد کرد.

كلّيّه(696)

کلمات و حروف را بسا حکيم فرموده که ظاهر کاتب و آثار کاتب و مظاهر علم و قدرت کاتب و صفت کاتب مي‌باشد و شما بدانيد که مقصود حکيم از ظاهر اين عبارات اين است و هيچ کاتبي نه خودش به صورت حروف و کلمات بيرون آمده و نه فعلش ولي مقصود و مطلب کاتب را از اين حروف و کلمات مي‌فهميم پس تمام جزئيات مکتوب دال است بر وجود کاتب و بر علم و قدرت و حکمت او پس علم و قدرت و صفات کاتب همه در مکتوب ظاهر است و افعال جزئيه هرکس دال است بر فعل کلي آن کس و فعل کلي هر کس دال است بر ذات آن کس و هر چيزي که خودش ديده نمي‌شود بدانيد که فعلش هم ديده نمي‌شود پس آن فعل مطلقي که اول از خداوند عالم صادر شده اول تعلق گرفته به عقل و عالم عقل را ساخته پس جسم مطلق جسم ائمه طاهرين نيست چنان‌که مقيدش هم جسم ايشان نيست و هکذا مطلقات و مقيدات ساير مراتب از عقل گرفته فمادون هيچ يک مقامات ائمه طاهرين نيست و بدانيد که محمد و آل‌محمد: با تمام مراتب خودشان در عالم خودشان که مخصوص خودشان و مابه‌الامتياز ايشان است قبل از تمام موجودات بوده‌اند و هيچ خلقي نبود نه زميني نه آسماني نه عرشي نه لوحي نه قلمي نه دنيايي نه آخرتي نه بهشتي نه جهنمي بعد خداوند از نور ايشان موجودات را آفريد و ايشان در هر عالمي لباس از جنس آن عالم گرفتند و آن لباس که در هر عالمي گرفتند بسا حکيم تعبير مي‌آورد از آن لباس به مطلق آن رتبه يا عرش آن عالم يا قطب آن عالم و بدانيد که هيچ صانعي و خالقي در تمام ملک غير از خداوند عالم نيست ولکن ابي الله ان‌يجري الاشياء الا باسبابها و اسباب هيچ کدام خدا نيستند ولي سبب هستند و سلسله طوليه که شيخ مرحوم فرموده‌اند بدانيد که مقصود شيخ اين‌جورها که اغلب شيخيه معني کرده‌اند و مي‌کنند نبوده و نيست و اين‌جورها تمامش کفر است پس بدانيد که اين صانع هرچه ساخته به قدرت خودش ساخته و قدرت صانع صادر از خود صانع است مثل هر صانعي که فعلش صادر از خودش است و مکرر عرض کرده‌ام که حتم است و حکم که فعل هر فاعلي بايد صادر از خود آن فاعل باشد که شايد شما بيدار شويد و بدانيد که تمام اين مردم مشغولند به کارهايي که هيچ دخلي به خودشان ندارد و چون مردم مي‌بينند که خودشان هيچ ندارند و زحمتها که يک عمر کشيده‌اند هباءً منثوراً بوده پس عرض مي‌کنم که مختار حقيقي خدا است و بس و مختار يکي از اسمهاي بزرگ بزرگ خدا است و مطلب به اين واضحي را حکما که چشم و چراغ عالم بودند نفهميدند و مثل ملاصدرا و ملامحسن حکيمي مي‌گويند ليس الله ان شاء فعل و ان شاء ترک و همچنين گفتند علم خدا عين معلومات است و حال آنکه خداي ما عالم است به مخلوقات قبل از خلقت مخلوقات و بدانيد که علم الله ذات خدا نيست و اگر حکيمي فرموده علم ذاتي بدانيد که مرادش اين است که هرگز نبوده که ذات بي‌علم باشد و تا خدا بوده عالم بوده و علم خودش را اکتساب نکرده و علم خودش را به احدي از مخلوقات نداده حتي به انبياء و فرموده لايحيطون بشيء من علمه الا بماشاء و بدانيد که الا در اين موضع مستثناي منقطع است نه آن‌طورها که اغلبي معني کرده‌اند پس علم خدا مکنون و مخزون عند الله است الا بماشاء و آنچه علم به خلق داده همه دال بر علم او و مطابق علم او است و فعل صانع اگر تعلق نگرفته بود به امکان عالم امکان پس هيچ چيزش ساخته نمي‌شد ولي تعلق فعل به هر عالمي به واسطه اسباب است بعينه مثل اينکه حرارت را مسلط مي‌کند بر يخ آب مي‌شود و برودت را مسلط مي‌کند بر آب يخ مي‌شود و خدا و فعل خدا نه حرارت است نه برودت و حکما که گفتند:

ذات نايافته از هستي بخش کي تواند که شود هستي‌بخش

گفتند تمام اين اوضاع در ذات خدا بود و مستجن در ذات بود چون اظهار کرد اين اوضاع برپا شد و گفتند زيد الهي و عمر الهي و گفتند «مااظهر الا نفسه و مااوجد الا ذاته» و شما ملتفت باشيد که مزخرفات گفتند و خود را حکيم و عارف ناميدند پس عرض مي‌کنم که فعل خدا که تعلق گرفته به عالم امکان اول به محدب عالم امکان تعلق گرفته که عرش عالم امکان باشد که الرحمن علي العرش استوي و عرش عالم امکان قلب مؤمن است که فرموده قلب المؤمن عرش الرحمن و فرموده ماوسعني ارضي و لاسمائي و لکن وسعني قلب عبدي المؤمن پس اول تعلق فعل صانع به قلب مؤمن است و اين مؤمن نه هر مؤمن رسمي است بلکه مؤمني است که قلبش عرش رحمن است پس در عالم امکان بايد قلبي باشد که عرش رحمن و محل استوي و استيلاي رحمن باشد و از هرجا که صانع حرف زده بدانيد که همانجا عرش و قلب است و سبب اول اول والله ائمه شما مي‌باشند و مؤمن حقيقي ايشانند و نمونه اين قلب در تمام عوالم رفته حتي در حيوانات که در حيوانات هم اگر قلبي نباشد که حيات اول به آن قلب تعلق بگيرد البته ساير اعضاء زنده نخواهند شد و بدانيد که مقام بيان و معاني اين بزرگواران در غيب است و چون لباس و بدني از جنس خلق گرفتند آن لباس و آن بدن قائم مقام و جانشين مقام بيان و معاني ايشان است و اين لباس خلقي ايشان مقام ابواب و امامت است اما از طرف بالا که باب خدا مي‌باشد مقام ابواب است و از طرف پايين که پيشواي خلق مي‌باشند مقام امامت است.

كلّيّه(697)

احتمال حق و باطل در چيزي اگر مساوي باشد نه حقيقت آن معلوم است و نه بطلان آن و اگر يک طرف احتمال رجحان دارد مظنه است مثلاً احتمال حقيقت رجحان دارد باز حقيقت آن يقين نيست و احتمال مي‌رود که باطل هم باشد و چنين حقي بدانيد که دين خدا نيست و اگر يک طرف يقين است پس يقين است ديگر مظنه معني ندارد و ارسال رسل کأنه مقدمه است و وضع و شرايع نتيجه است پس وضع شريعت اگر مخصوص زمان حضور معصوم باشد پس ما تکليف نداريم چرا که امروز خدمت معصوم نمي‌رسيم و حال آنکه به اتفاق تمام طوايف خلق هميشه مکلفند پس وضع شريعت مخصوص زمان حضور معصوم نيست و هميشه خلق مکلفند که عمل کنند به احکام خدا همان احکامي که يقيناً از جانب خدا است پس براي هر چيزي بايد حکمي يقيني باشد نه مظنه و ما به چنين خدايي اعتقاد داريم که خلق را هرگز مهمل نگذارده و تکليف مکلفين را در هر عصري به طور يقين رسانده و حجتش هميشه واضح و بالغ بوده و هست چه در زمان حضور معصوم چه در زمان غيبت معصوم و بدانيد که واسطه‌هاي ملک خدا بسيار است ولي اغلب وسائط نمي‌دانند چه مي‌کنند و اين‌جور وسائط در تمام ملک هست که اگر نبودند مقصود هم به عمل نمي‌آمد و مع‌ذلک بسا شعوري هم ندارند پس بدانيد نوعاً که تمام ملک خداوند عالم بعضي واسطه و سبب هستند براي بعضي ديگر و اين مسأله در تمام ملک جاري است در همين عالم جسم فکر کنيد که عرش واسطه و سبب است و سبب اول است در اين عالم پس او که حرکت کرد افلاک حرکت مي‌کنند تا مي‌رسد به زمين پس بدانيد که واسطه‌ها بر چند قسمند بعضي از آنها يعني اغلب اغلب بي‌شعورند و احترامي ندارند و بعضي واسطه‌ها از روي شعور واسطه‌اند مثل معلمان و استادان کسبها و کارها و عملها که نوعاً اين‌جور واسطه‌ها هر يک به قدر احترام صنعت و علم خودشان حرمت دارند و بعضي واسطه‌ها واسطه آموختن دين و مذهب و علم و معرفت هستند و البته اين‌گونه واسطه‌ها حقشان خيلي عظيم و احترامشان بيش از اين نقلها است چرا که ايشان واسطه مراد الهي هستند که فرموده ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون و بعضي واسطه‌ها واسطه‌اند ميان خدا و خلق و منبع امر و نهي الهي هستند و از خدا خبر دارند و از جانب خدا آمده‌اند و معصوم و مطهر مي‌باشند و ساير خلق هيچ از خدا خبر ندارند مگر هرچه از اين جماعت واسطه معصوم خبردار شوند و اين جماعت معصوم بعضي انبياء هستند و بعضي اوصياء و ايشانند که از روي عمد دين خدا را بايد به خلق و مکلفين برسانند و مي‌رسانند ديگر يا خودشان به نفس نفيس خود مي‌رسانند يا به واسطه‌ها مي‌رسانند اگرچه آن واسطه‌ها بعضي جاهل و غيرمعصوم باشند بلکه فساق و فجار بلکه اعدي عدو آن جماعت انبياء و اوصياء باشند لکن چون رساندن دين خدا به عهده رسول معصوم عالم قادر است او حفظ مي‌کند دين خدا را و بسا به واسطه همان فساق و فجار و اعادي هم دين را مي‌رساند و از شر همانها با اينکه واسطه‌اند حفظ مي‌کند دين را و مي‌رساند دين خدا را به مکلفين اگرچه آنها قصدشان خراب کردن دين خدا است پس بعضي واسطه‌ها هم قصدشان خراب کردن دين خدا است و آنچه از دستشان برآيد کوتاهي نمي‌کنند در خرابي دين خدا و مع‌ذلک و الله غالب علي امره و ان الله بالغ امره مثل اينکه خدا مي‌خواهد يوسف را ببرند و او را سلطان بکند و راه رسيدن او به سلطنت همين بود که برادران بر او حسد ببرند و او را به آن تمهيد ببرند در چاه بيندازند پس برادران حضرت يوسف اگرچه کارهاي خيلي بد کردند ولي خدا مي‌خواست يوسف به سلطنت برسد و رسيد و نوع اين جماعت که دشمن دين مي‌باشند و قصدشان از روي تعمد خرابي دين خدا است بدانيد که هميشه در هر عصري خود را ظاهراً به دين خدا مي‌بستند و اسم خود را دل‌سوز دين و حامل دين مي‌گذاردند و از قلب و باطن خود قصدشان خرابي دين خدا بود و اين وضع هميشه بوده و هميشه خواهد بود تا ظهور دولت حق پس عمر با آن کفر و نفاقي که داشت ناصر دين خدا بود و هزار شهر براي اسلام مفتوح کرد و بخت‌النصر با اينکه کافر نجس ملعوني بود نصرت دين خدا را کرد و يهود را کشت و هکذا آثار و علامات خيري که از ساير کفار و فساق و ظالمين برپا شده همين بناي مساجد اغلبش از خلفاي جور است و همه نصرت دين خدا است پس واسطه‌ها اقسام دارند تا مي‌رسد به آن واسطه و سبب اعظم اعظم اعظم که خدا درباره او مي‌فرمايد تبارک الذي نزل الفرقان علي عبده ليکون للعالمين نذيرا و اين بزرگوار است که به نفس نفيس خود دين خدا را به تمام مکلفين رسانده و مي‌رساند و از زمان تمام نذيران گذشته و آينده دين خدا را رسانده و مي‌رساند اين است که حضرت امير7 مي‌فرمايد الا و انا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و فرمودند ان لنا مع کل ولي اذنا سامعة و عيناً ناظرة و لسانا ناطقاً پس بدانيد که ائمه شما رسانندگان دانا هستند و هرچه به هرکس بايد برسد ايشان از روي علم و عمد به همان کس و همان شخص مي‌رسانند و رسانندگاني که غير از ايشان هستند اگرچه برسانند ولي خودشان نمي‌دانند که چه مي‌کنند پس ناصر و معين دين خدا تمام ملک خدا است حتي کفار و منافقين اگرچه به خيال خود دشمني بکنند و دشمني مي‌کنند ولي ناصر و معين و منيع دين خدا از روي عمد و علم و دانايي همان معصومين حقيقي مي‌باشند که در زيارتشان مي‌خواني بکم يمسک السماء ان تقع علي الارض پس بدانيد که تمام کارهاي ائمه شما همين نيست که بيايند مسائل شرعي ظاهري را تعليم مردم نمايند اگرچه اين هم يکي از کارهاي ايشان است ولي کارهاي عمده ديگر هم دارند که از آن جمله است که بکم يمسک السماء و بکم فتح الله و بکم يختم و هکذا تمام اين زيارات و ادعيه را و اين فضايل را تمام علماي بزرگ بزرگ حفظ کرده در کتب خود ثبت و ضبط نمودند پس تمام فيضها به واسطه ايشان است و تمام کارها بر دست ايشان جاري است و تمام ملک را ايشان حرکت مي‌دهند و همين است معني اينکه مي‌فرمايند کلاً نمد هؤلاء و هؤلاء پس تمام مؤمنين و کفار را همه را ايشان امداد مي‌کنند و کفار را ايشان مهلت مي‌دهند مي‌فرمايد درباره کفار انما نملي لهم ليزدادوا اثماً و شما فکر کنيد که کفار را مهلت مي‌دهند همان کسي که خدا او را امر کرده که مهلت بدهد و فرموده مهّل الکافرين امهلهم رويدا يعني اي پيغمبر مهلت بده کفار را مهلت خيلي کمي معلوم است که عمر دنيا خيلي کم و کوتاه است.

كلّيّه(698)

عالم خلق عالمي است که بايد او را ساخت و تا او را نسازند نيست بعينه مثل کتابتي که تا کاتب قلم به دست نگيرد و ننويسد کتابتي نيست و بدانيد که خدا هم قلمي به دست گرفته و نقشه تمام عوالم را کشيده و اين قلم قلم عجيب و غريبي است که از بس خدا او را دوست مي‌داشته قسم هم به او خورده و فرموده ن و القلم و ما يسطرون و عمداً اين‌جور چيزها را به رمز فرموده و چون قلم فرموده کسي هم باکش نيست و خيلي هم حرمتش را مي‌دارند و او را اول ماخلق الله مي‌دانند و چون معني کني قلم را که همين قلم يکي از مقامات محمد و آ‌ل‌محمد: است چرا که اول ماخلق الله ايشانند و غوغاها بلند مي‌شود که اين غلو است ولي چون به لفظ قلم قلم مي‌گويي همه صلوات مي‌فرستند و قبول مي‌کنند پس بدانيد تمام کارها را خدا مي‌کند لکن با اسباب و هر اسبابي علت فاعلي کار خودش است و هيچ اسبابي خدا نيست و شريک خدا نيست و کمک خدا نمي‌کند و وکيل خدا نيست و خدا است خالق تمام اسبابها و کارهاي آنها وحده لاشريک له همچنين والله بدون تفاوت سبب اعظم اعظم اعظم که محمد و آ‌ل‌محمد باشند علت فاعلي تمام ملک خدا مي‌باشند و هيچ خدا نيستند و شريک و وکيل و کمک خدا نيستند در امر خلقت و خدا است وحده لاشريک له خالق ايشان و خالق تمام کارهاي ايشان و چون ايشان هيچ مخالفت با خداي خود ندارند و معصوم و مطهرند چنان‌که خدا درباره ايشان فرموده عباد مکرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون پس تمام معاملات با خدا همان معامله با ايشان است و تمام معاملات با ايشان همان معامله با خدا است هيچ جور ديگر با خدا معامله نمي‌توان کرد مگر همين که با ايشان معامله کني من يطع الرسول فقد اطاع الله و من احبکم فقد احب الله و هکذا مکرر عرض کرده‌ام که انسان تا کاري را نکند مالک آن کار نيست و اصل خلقت انسان از اکتساب است و انسان هرچه را فهميد آن چيز را دارد و هرچه را نفهميد آن چيز را ندارد اگرچه آن چيز در خارج موجود باشد و اين مطلب در همه جا جاري است بدون استثناء از عرصه الوهيت گرفته تا عالم خلق مثل اينکه روشنايي آفتاب در عالم موجود است و همه کس در روشنايي غرق مي‌باشد و اگر کسي چشم خود را بهم بگذارد از روشنايي خبري ندارد و روشنايي به آن کس نرسيده اگرچه بدنش در روشنايي غرق باشد پس انسان اگر توجه به خدا و رسول و امام دارد و معرفت آنها را دارد خدا و رسول و امام دارد و اگر توجه و معرفت ندارد خدا و رسول و امام ندارد اگرچه خدا در همه جا هست و رسول و امام در همه جا حاضر و ناظرند پس کارهاي انساني همه از روي قصد و نيت و شعور و فهم است و کارهاي بي‌قصد و نيت بدانيد که آن کار انسان نمي‌باشد و کار حيوان است يا کار نبات.

كلّيّه(699)

مطلق فعل خدا که عالم امر است تعلق گرفته به مطلق عالم امکان و تحريک کرده عالم امکان را و تحريکش بي‌پستا هم نيست پس مشيت خدا اول تعلق گرفته به عالم عقل که قلب عالم امکان است و مراد حکيم از قلب آن چيزي است که در هر عالمي از غيب آن عالم خبردار شده پس مطلق مشيت تعلق مي‌گيرد به مطلق هر عالمي و مطلق هر عالمي به اصطلاح قلب آن عالم است که از غيب خبردار شده و به غيب درگرفته و ساير اجزاء آن عالم به منزله اعضاء و جوارح آن قلب است و اين را هم شما ملتفت باشيد که روح را که مي‌گويند دميده شده در بدن معنيش اين است که تعلق گرفته به بدن نه آنکه مثل باد در خيک باشد مثل اين نفسهاي ظاهري و اغلب اين مردم همين‌جورها خيال مي‌کنند همچنين تعلق عقل به بدن همين‌جور است به همين نسق برويد تا مشيت خدا که مشيت خدا هم تعلق گرفته به هر چيزي و آن چيز را درست کرده و تعلقش در هر عالمي به قلب آن عالم و مطلق آن عالم است که همان قلب باشد نه آن مطلقي که مطلق مقيدات است و مراد مشايخ ما اعلي الله مقامهم که مي‌فرمايند مطلقات مراتب مقامات ائمه طاهرين است اين مطلق است که در هر عالمي قلب آن عالم است و از غيب خبردار شده و مشيت به آن تعلق گرفته ساير چيزها را درست کرده است.

كلّيّه(700)

يکي از اصول فقها حتي اخباريين اين است که گفته‌اند خبائث آن چيزهايي است که طبايع از آن نفرت دارد و از اين جهت آنها حرام گشته و شما بدانيد که خيلي اشتباه کرده‌اند پس اي بسا چيزها که حرام و نجس است و خيلي از طبايع نفرت از آنها ندارند و اي بسا چيزها که طبايع از آنها نفرت دارد طيب و حلال است پس شما بدانيد که حلال و حرام و طيب و نجس را همه را بايد خدا حکمش را برساند و به زبان انبياء بايد برساند پس طبايع و عقول خلق نمي‌توانند حلال و حرام را از پيش خود به دست بياورند از طعم و رنگ و شکل و وزن و بوي اشياء نمي‌توان حلال و حرام فهميد از اين جهت وضع شرع تمامش کار نبي است که خدا او را مطلع گردانده بر نفع و ضرر تمام اشياء و تا کسي مطلع بر نفع و ضرر تمام اشياء نباشد نمي‌تواند وضع شرع نمايد پس کسي مي‌تواند وضع شرع نمايد که روح وحي در او دميده شده مي‌فرمايد و کذلک اوحينا اليک روحاً من امرنا و چنين کسي نبي است که از اصلاب شامخه و ارحام مطهره بايد ظاهر شود پس تخمه نبوت را اول مي‌سازند آن وقت روح نبوت را در آن مي‌گذارند و نه هر روح نبوتي را در هر تخمه‌اي مي‌گذارند بلکه هر روح نبوتي را در تخمه مناسب خودش مي‌گذارند پس روح نبوتي که بايد پيغمبر آخرالزمان9 بشود در تخمه موسي و عيسي و ساير انبياء: نمي‌توان گذارد و اين بر خلاف مشي تمام عرفا و صوفيه است که مي‌گويند از رياضت مي‌توان موسي کليم الله شد و اعتقادشان اين است که رعيت مي‌شود از رياضت نبي بشود امام بشود از اين است که مراشد صوفيه هيچ باک ندارند که ادعاي امامت و نبوت بلکه الوهيت را بکنند و همه اين ادعاها را کرده‌اند و شما سعي کنيد که مقامي را بشناسيد و تميز دهيد و از جمله مزخرفات گويان نباشيد.

كلّيّه(701)

کلي و مطلق هيچ مؤثر جزئيات و مقيدات خود نيستند چرا که همه جا تا صانعي عالم و قادر و حکيم نباشد که جزئيات مقيدات را بسازد کلي و مطلق آنها ساخته نمي‌شود پس کلي و مطلق را بايد ساخت چنان‌که جزئيات و مقيدات را بايد ساخت و اگر همين قاعده را محکم بگيريد مي‌رساند شما را به توحيد واقعي و يقين مي‌کنيد که اين ملکي که آراسته شده صانعي دارد و عالم و قادر و حکيم و مکرر عرض کرده‌ام که هيچ فاعل جاهل بي‌شعوري کارهاي خود را از روي علم و حکمت نمي‌تواند جاري کند و همه جا علم مقدم است بر کليات عمل و جزئيات عمل و عمل همه جا تابع علم است چه کليات آن چه جزئيات آن در اين مسأله اغلب اغلب از حکما متحير گشته قاعده صحيح آن را به دست نياورده‌اند.

كلّيّه(702)

يکي از قاعده‌هاي کلي اهل حق در انتخاب هر مطلبي اين است که اول نهي مي‌کنند آنچه را که مدخليتي به آن مطلب ندارد تا مستمع از همه جا آسوده شود و مطلب را محکم بگيرد و اعتنا کند آن وقت اثبات مطلب را مي‌کند.

كلّيّه(703)

ما به الجسم جسم اگر اين اوضاعي است که ديده مي‌شود مي‌بايست هيچ چيز اين اوضاع تغيير نکند و صورتي فاني نشود و حال آنکه علانيه مي‌بيند که تمام اين اوضاع تغيير مي‌کند پس از اقتضاي جسم هيچ اين اوضاع نيست نه آسمانش نه زمينش نه عناصرش نه جمادش نه نباتش نه حيوانش نه انسانش نه کيفياتش نه کمياتش و تمام اين اوضاع و محسوساتي که به هر حواس ادراک مي‌شود بدانيد که هيچ کدام مابه الجسم جسم و از اقتضاي جسم نيست بلکه تمام اين اوضاع را صانعي عالم و قادر و حکيم هر کدام را از روي عمد درست کرده و سر جاي خود گذارده و هيچ‌کدام از چنگ آن صانع بيرون نمي‌توانند بروند و عاقل مي‌فهمد و يقين مي‌کند که لاحول و لاقوة الا بالله و يقين مي‌کند که تمام فواعلي که در ملک هستند از صاحب شعورشان و بي‌شعورشان و مديرشان و غير مديرشان از عالمشان و جاهلشان از عادلشان و ظالم و فاسقشان از مؤمنشان و کافر و منافقشان هر کدام هرچه مي‌کنند اگر خدا بخواهد مي‌توانند کار خود را بکنند پس ماشاء الله کان و ما لم‌يشأ لم‌يکن و مع‌ذلک فعل هر فاعلي از خيرش و شرش مال خود آن فاعل است مکرر عرض کرده‌ام که حتم است و حکم که فعل هر فاعلي بايد از خود آن فاعل صادر شود و محال است که فعل ديگري را و عمل ديگري را به ديگري بتوان داد نه به زور نه به اختيار.

كلّيّه(704)

هر خشتي را که خراب کنند و بعد گل آن را در قالب گذارده خشتي ديگر درست کنند اين خشت دوم خبر از خشت اول ندارد و کساني که در مسأله معاد و مرگ و عود اجسام مثل زده‌اند که بدن زيد را بعد از رميم شدن دو مرتبه درست مي‌کنند مثل خشتي که خراب کرده بعد همان را در قالب مي‌گذارند و خشتي ديگر درست مي‌کنند بدانيد که مسأله را نفهميده‌اند و اگر چنين باشد بايد آن بدن از اين بدن خبر نداشته باشد و حال آنکه چنين نيست و زيد در بدن آخرتي خبر دارد از تمام کارها که در دنيا با بدن دنيايي خود کرده بود.

كلّيّه(705)

يکي از کليات مسأله معاد اين است که نطفه هر انساني که منعقد شد در اين دنيا ابتداي ساختن آن انسان است که خدا شروع کرده به ساختن آن و هي مي‌سازد او را در اين دنيا و در برزخ و خلقت انساني او که تمام شد آن وقت انسان را داخل قيامت مي‌کنند و مکرر عرض کرده‌ام که اصل خلقت انسان از علم و اکتساب است و تمام اناس حتي بعضي مقامات ائمه طاهرين که از امکان ساخته شده خلقتشان وقتي تمام مي‌شود که وارد قيامت مي‌شوند و مردم چون هنوز انسانيت خود را از حيوانيت و ساير مراتب تميز نداده‌اند خود را گم کرده‌اند و حيوانيت و نباتيت و جماديت خود را انسان پنداشته‌اند و به کلي از انسانيت خود فراموش کرده و خود را اعراض مي‌دانند.

كلّيّه(706)

نسبت ذات و صفت را سعي کنيد به طور دقت درست به دست بياوريد که هر ذاتي در صفات خودش ظاهرتر از خود صفات مي‌باشد و بدانيد که عالم امکان هيچ چيزش و هيچ جايش و هيچ حالتش صفت خدا نمي‌شود و محال است که امکان صفت خدا بشود پس از تمام ممکنات و مخلوقات اگر کشف سبحه بکني و هرچه کشف سبحه بکني هرگز به خدا نخواهيد رسيد و از تمام موجودات که کشف سبحات بکني يعني چشم از مقيد بودن آنها بپوشي آخرش مي‌رسي به وجود و هستي صرف مطلق و وجود و هستي صرف مطلق خدا نيست به دليلهايي که مکرر عرض کرده‌ام پس حقيقت مخلوقات تمامشان اين است که تا آنها را نسازند و خلق نکنند آنها نيستند و خدا و صفات خدا را نبايد ساخت و خدا و صفات خدا ساختني نيست و اگر اين خلق ظهور خدا بودند از خدا و مرادات الهي خبر داشتند پس خلق هيچ چيزشان از پيش خدا نيامده پس هرچه از خلق کشف سبحه بکني آخرش مي‌رسي به عجز و احتياج و خداي ما عاجز و محتاج نيست و عجز و احتياج از پيش خداي ما نيامده پس مقام وساطت مقامي است که واسطه و ربطي به خدا بايد داشته باشد و ربطي هم به خلق بايد داشته باشد تا از خدا بگيرد و به خلق برساند پس ابتداي وساطت مقام خلقي است که خدا اول دست به آنجا زده و آن را ساخته و صانع ملک آنچه ساخته بي‌پستا نساخته و کارهاي خدا همه پستا دارد ابي الله ان‌يجري الاشياء الا باسبابها پس صانع که مي‌خواهد ملک را روشن کند آفتابي مي‌سازد نوراني و به واسطه آن آفتاب ملک را روشن مي‌کند و مع‌ذلک خدا است خالق آفتاب و نور آفتاب و خالق ملک و روشني ملک خود آفتابش را هم به واسطه اسبابي ديگر ساخته بعينه مثل اينکه شما کبريت مي‌کشيد و چراغي روشن مي‌کنيد و آن چراغ اطاق را روشن مي‌کند و خدا است خالق شما و خالق کبريت و چراغ و روشنايي چراغ پس غافل مباشيد که ماشاء الله کان و ما لم‌يشأ لم‌يکن و عقلي که مطابق تمام نقلهاي آسماني است حاکم است که تمام کارها را صانع اين ملک مي‌کند و باز همين عقل حاکم است که هر کاري که در ملک مي‌شود تمامش به واسطه علل فاعليه است و خداي ما اجل از اين است که به ذات خودش مباشر کاري بشود و تمام کارها افعال فواعل خود هستند و مع‌ذلک خدا است خالق کل شيء و در تمام ملک آنچه که مي‌شود همه به حول و قوه خدا است وحده لاشريک له و خدا کسي است که ليس کمثله شيء و بدانيد که توحيد خيلي آسان است و از تمام مسائل آسان‌تر است اگر از راهي که اهل توحيد مثل اميرالمؤمنين کسي تعليم شما کرده برويد که فرموده اول الدين معرفته و کمال معرفته توحيده و کمال توحيده نفي الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غير الموصوف و شهادة کل موصوف انه غير الصفة تا آخر و باز بدانيد که توحيد از هر مشکلي مشکل‌تر است اگر به آن خيالاتي که خود در سر داريد برويد که تمامش تقليد صرف است پس خدا کسي است که تمام ملک از غيب و شهاده و مجرد مادي و تمام آنچه در ملک مي‌شود همه به تقدير او است و تقدير او لايري است چرا که مقدرش لايري است لاتدرکه الابصار و هو يدرک الابصار تقدير مقدم است بر خلقت آنچه در ملک مي‌شود به تقدير خدا همه افعال فواعل@ خود هستند و خدا فاعل هيچ کاري نيست و هيچ چيز اين ملک از پيش خدا نيامده و عود هيچ چيز از اين ملک به سوي خدا نيست و بدانيد که آن جماعت مخصوص که بدئشان از خدا و عودشان به سوي خدا است که خودشان فرمودند اخترعنا من نور ذاته و فوض الينا امور عباده حقيقت آن جماعت از اين ملک و از عالم امکان ساخته نشده بلکه حقيقت ايشان نور خدا است بدئشان از خدا است و عودشان به سوي خدا است پس فعل تمام خلق فعل خلق است و هيچ چيزش فعل خدا نيست و تمام افعال خلق به تقدير خدا است و تقدير خدا هيچ فعل خلق نيست و مقدرش از خدا است و تمامش از خدا است و همان تقديرات که قسيم جنت و نار است و عجب آنکه سنيها اين فضيلت را براي حضرت امير قبول دارند و آيه مبارکه القيا في جهنم کل کفار عنيد را همانها تفسير کرده‌اند به محمد و علي8 و عجبتر اينکه بعضي هم اسم خود را شيعه گذارده‌اند و منکر فضيلت اين بزرگواران هستند پس خدا است خالق کل شيء و خدا فاعل هيچ کاري از افعال خلق نيست و افعال خلق تمامش کار خلق است و هيچ کار خدا نيست و تمام افعال عباد بسته به مشيت و تقدير خدا است.

كلّيّه(707)

انسان بدني دارد اصلي و بدني دارد عرضي و بدن اصلي انسان از اين آب و خاک ساخته نشده در حديث است که مي‌فرمايد نطفه مؤمن را از بحر صاد برمي‌دارند مي‌آورند در عرش و نازل مي‌کنند در آسمانها و در ابرها و بارانها تا آنکه مي‌آورند او را داخل نباتات و حبوب مي‌کنند پس بدن اصلي انسان از اين آب و خاک خلق نشده لکن بدن عرضي را در اينجا و از اينجا مي‌سازند و آن بدن اصلي در همين بدن عرضي است.

كلّيّه(708)

مقدر عالم و صانع عالم مي‌تواند که تمام کارهاي عالم را نسبت به خود دهد و مي‌تواند که تمام کارهاي عالم را از خود نفي کند و اين دو مطلب اگرچه به ظاهر منافي يکديگر است ولي شما بدانيد که هيچ منافاتي با هم ندارند و هر دو صدق است مثل اينکه آفتاب است که تمام طعوم و تمام الوان را درست کرده و اگر آفتاب نبود هيچ طعوم و الوان نبود و ساير کيفيات نبود مي‌فرمايد و في السماء رزقکم و ما توعدون پس تمام ارزاق از آسمان آمده و مع‌ذلک تلخي از پيش آفتاب نيامده و شيريني از آسمان نيامده بلکه تلخي فعل و اثر گياه تلخ است و شيريني فعل و اثر گياه شيرين است و هکذا پس تمام امور کائناً ماکان به تقدير خدا است و مع‌ذلک فعل هر فاعلي و اثر هر صاحب اثري کار همان فاعل و اثر همان صاحب اثر است از انسان گرفته تا حيوان تا نبات تا جماد تا هرجا برويد و مقدر تمام امور و خالق تمام امور خدا است وحده لاشريک له و اعمال عباد والله يک سر مو از تقدير خدا نمي‌تواند پيش بيفتد و يک سر مو نمي‌تواند پس بيفتد و تقدير خدا مال خدا است و افعال عباد مال عباد است و از اين بيان گمان نکنيد که جبري يا تفويض در کار است بلکه نه جبر است و نه تفويض پس تقدير خدا در آسمان است و آنچه در روي زمين است از آسمان نازل شده از اين است که هر يک از معادن را به کوکبي نسبت داده‌اند و نوع هر گياهي را به کوکبي نسبت داده‌اند و نوع هر يک از الوان را نسبت به کوکبي داده‌اند و نوع حيوانات و اناسي را هر صنفي از آنها را نسبت به کوکبي داده‌اند پس نطفه و تخمه هر چيزي از آسمان آمده و همه به تقدير خدا آمده مي‌فرمايد القدر في اعمال العباد کالروح في الجسد و شما ملتفت باشيد که فرموده‌اند کالروح في الجسد تا کسي گمان نکند که قدر واقعاً روح اعمال است و از جنس اعمال است و بدانيد که صور تقدير با صور اعمال عباد دو تا است و غير از يکديگر است ولي همچه دوتايي است که يک سر مو از يکديگر مخالفت ندارد و احدي نمي‌تواند مخالفت کند تقدير خدا را.

كلّيّه(709)

انبياء از هر آسماني که نزول کرده صعودشان هم به همان آسمان بود مثلاً موسي از آسمان ششم آمده بود و عيسي از آسمان چهارم آمده بود صعودشان هم به همانجا است و پيغمبر شما چون از فوق عرش آمده بود و ائمه طاهرين چون از فوق عرش يعني فوق عالم خلق آمده بودند صعودشان هم به همانجا بود اين است که مي‌فرمايد سيدالشهداء در بالاي عرش نشسته و نظر مي‌کند زوار خودش را و آنها را دعا مي‌کند.

كلّيّه(710)

خداوند عالم است متصرف در ملک خودش که آنچه مي‌خواهد مي‌کند و آنچه مي‌خواهد مي‌شود و خلق بعضي از روي شعور و اراده کار مي‌کنند مانند انسان و ملائکه و بعضي از روي بي‌شعوري کار مي‌کنند مانند حيوانات و نباتات و جمادات اگرچه کارهايي صادر شود که انسان متحير مي‌شود به هرحال چه صاحب شعوران چه بي‌شعوران هر کاري که مي‌کنند اگر خدا بخواهد مي‌توانند آن کار را بکنند و اگر خدا نخواهد نمي‌توانند کاري بکنند بعينه مثل کاتب با شعور عالمي که قلم برداشته و کتابتي نوشته اگرچه قلم بي‌شعور بوده و چون هرچه نوشته به قاعده نوشته مي‌فهميم که قلم در دست کاتب با شعوري بوده که نوشته پس کتابت به طور حقيقت اوليه کار کاتب است و به طور حقيقة بعد الحقيقة کار قلم است و هر دو حقيقتي است که هيچ مجاز در آن نيست پس تمام کارهاي خلق از صاحب شعوران گرفته تا بي‌شعورشان همه کار خدا است به طور حقيقت اوليه و واقعيه که فوق تمام حقيقتها است چرا که همه به حول و قوه و مشيت خدا ساخته شده يفعل ما يشاء بقدرته و يحکم ما يريد بعزته و تمام کارهاي خلق از صاحب شعورشان تا بي‌شعورشان به طور حقيقة بعد الحقيقة همه کار خود خلق است و هر فعلي کار فاعل خودش است و نيک و بد هر فعلي راجع به فاعل خودش است پس مشيت خدا آنچه خواسته که خلق بکند خلق يک سر مو نمي‌توانند از مشيت خدا زياد بروند يا کم بروند و تمام کارهاي مشيت همه از روي عمد و قصد و اراده است اگرچه فواعل کارها را از روي بي‌شعوري بکنند پس تمام کارهاي خلق به تقدير الهي است و هر کاري تقدير خدا روي آن کار است و روي آن نشسته به طوري که يک سر مو از تقدير خدا نمي‌تواند پيش برود يا پس برود پس لاحول و لاقوة الا بالله العلي العظيم پس تمام کارها که از روي شعور و حکمت واقع شده خواه از دست صاحب شعوران صادر شود خواه از دست بي‌شعوران بدانيد که همه به طور حقيقت اوليه کار مشيت خدا است و همه به تقدير خدا است و جمعي از حکما منکر تقدير خدا گشته‌اند و شما بدانيد و يقين کنيد که تمام کارهاي خلق به تقدير خدا است پس هرچه و هرکس حرکتي کرده به مشيت خدا حرکت کرده و هرچه و هر کس ساکن شده به مشيت خدا ساکن شده و والله مشيت و تقدير خدا همان جماعتي هستند که در زيارتشان مي‌خواني بکم تحرکت المتحرکات و سکنت السواکن پس اسباب و آلات کارکن است و صاحب اسباب و آلات هم کارکن است لکن صاحب اسباب کارکن است به حقيقت اوليه و اسباب کارکن است به حقيقت ثانويه پس مسبب الاسباب خدا است و سبب کساني هستند که فرمودند نحن سبب خلق الخلق و بدانيد که مسبب الاسباب هم خدا نيست و اسم خدا است و اول و آخر خدا نيست بلکه اول اسم خدا است و آخر اسم خدا است و اسم خدا محمد و آل‌محمد مي‌باشند: که در زيارتشان مي‌خواني بکم فتح الله و بکم يختم پس تمام کارها به مشيت و تقدير خدا است و ابي الله ان‌يجري الاشياء الا باسبابها پس کارهاي خلق تماماً کار مشيت است به طور حقيقت اوليه و تماماً کار خلق است به طور حقيقت ثانويه پس شما که آتش زديد به جايي سوختن کار آتش است و آتش سوخته به طور حقيقت و شما هم سوخته‌ايد به طور حقيقت و خدا هم سوخته به طور حقيقت لکن سوختنها تفاوت مي‌کند و بدانيد که افعال خلق تمليک خلق شده لکن با تقدير خدا و بدون تقدير خدا هيچ‌کس هيچ کار نمي‌تواند بکند پس تفويض باطل است چنان‌چه جبر هم باطل است و بدانيد که اين مسأله تقدير و جبر و تفويض از تمام مسائل بدون استثناء مشکل‌تر است و فهم آن مخصوص ائمه طاهرين است و هرکس از انبياء و اولياء و شيعيان بزرگ کامل که ائمه طاهرين به تعليم خاصي به آنها تعليم کرده باشد و ديگر احدي بر سرّ مسأله تقدير مطلع نخواهد شد و هرکس تسليم کرد نجات يافت و از اين جهت تعمق در آن را نهي فرموده‌اند و حضرت امير7 در همين مسأله مي‌فرمايد بحر عميق فلاتلجه و طريق مظلم فلاتسلکه و بدانيد که خداوند عالم اين خلق را عمداً جاهل آفريده و انبياء را خداوند عمداً عالم آفريده و به شما که جاهليد امر کرده برويد نزد نبي عالم تا عالم شويد از کجا امر کرده از زبان همان نبي عالم پس اگر رفتيد و امتثال کرديد عالم مي‌شويد و به نعمت مي‌رسيد و اگر امتثال نکرديد و نرفتيد جاهل مي‌مانيد و به عذاب گرفتار مي‌شويد کي نعمت مي‌دهد و کي عذاب مي‌کند همان نبي که حاکم خدا است و تمام کارها باز به حول و قوه خدا است آمدن نبي و عالم بودن نبي و امتثال و غير امتثال شما و نعمت و عذاب هم همه به حول و قوه خدا شده و خدا است وحده لاشريک له خالق تمام اينها و تقدير خدا است.

كلّيّه(711)

توحيد اشرف مسائل و فوق تمام مسائل است و مع‌ذلک از تمام مسائل اين مسأله را خدا آسان‌تر قرار داده چرا که تکليف تمام خلق است که صانع خود را بشناسند و بسا مسائلي که خيلي مشکل است و زير توحيد افتاده مثل مسأله جبر و تفويض که خيلي مشکل است و اين‌قدر مشکل است که نهي فرموده‌اند از تعمق در آن و کسي که نفهميد مسأله جبر و تفويض و سر قدر را از او انتقام نمي‌کشند لکن توحيد را که کسي نفهميد و موحد نباشد از او انتقام مي‌کشند و بدانيد آنچه خدا تکليف کرده تمامش در وسع خلق بوده و وسع دون طاقت است و لايکلف الله نفساً الا وسعها و باز ملتفت باشيد که اغلب تکاليف فوق طاقت است و مع‌ذلک ظلم نيست مثل اينکه مرگ را هيچ کس طاقت ندارد و خدا وارد مي‌آورد و هکذا حدود و جهاد کشته شدن فوق طاقت است و خدا امر کرده و هکذا و شما سعي نماييد که مسائل را از هم جدا کنيد که چون مسائل توي هم ريخته اغلبي که فکر نمي‌کنند و غرض و مرض هم دارند بي‌دين صرف مي‌شوند و بدانيد که در هر حال تمام تکاليف خدا چه طاقت داشته باشد چه نداشته باشد در همه تکاليف خدا خير خلق را خواسته.

كلّيّه(712)

هر چيزي که در ملک خدا هست چيزي است که از چيزي ديگر صادر گشته مثل حرارت که از آتش صادر گشته و برودت و سردي که از آب صادر شده و هکذا تمام ملک بر همين نسق است و هيچ چيز از اشياء ملک خدا از خدا صادر نگشته و خدا آتش نيست که حرارت از او صادر شده باشد و خدا آب نيست که سردي و برودت از او صادر شده باشد و هکذا پس خدا فاعل هيچ چيز نيست که اشياء فعل او باشد بلکه خدا خالق تمام اشياء است و چون مردم فرق خالق و فاعل را تميز نداده‌اند فرياد واعمرا بلند کردند که چرا شيخ مرحوم فرموده همه ائمه طاهرين علت فاعلي ملک خدا هستند و شما بدانيد که فعل هيچ فاعلي مفوض به خود آن فاعل نيست پس حرارت اگرچه فعل آتش است لکن مفوض به آتش نيست اگر خدا بخواهد آتش مي‌سوزاند و اگر خدا نخواهد پس نمي‌تواند بسوزاند مثل اينکه براي حضرت ابراهيم7 آتش را برد و سلام کرد و بر همين نسق تمام ملک را فکر کنيد تا بيابيد پيش خودتان و بدانيد افعال خود شما هم اگرچه فعل شما است لکن مفوض به شما نيست چشم شما صحيح و سالم است و کارش ديدن است و مع‌ذلک ديدن چشم شما مفوض به شما و چشم شما نشده اگر خدا بخواهد چشم شما مي‌بيند و اگر خدا نخواهد با اينکه چشم هيچ عيب ندارد و هيچ مانع خارجي هم نيست چشم نمي‌بيند چيزي را که خدا نخواهد ببيند و هکذا گوش و ساير حواس شما پس آنچه در اين ملک هست افعال است يا فواعل افعال و نه افعال و نه فواعل هيچ کدام از پيش خدا و از عرصه الوهيت نيامده‌اند بلکه هر چيزي از چيزي ديگر صادر گشته از جسم گرفته تا عقل که اشرف اشياء است و همين‌طور که آتش و آب و اثر و فعل آنها از پيش خدا نيامده به همين نسق بدون تفاوت عقل و فعل عقل که علوم عقلاني است از پيش خدا نيامده و صادر از خدا نيست که اغلب اغلب از حکما هيچ ابداً شبهه آن را ندانسته و نفهميده‌اند تا چه رسد که تفريق بگذارند و رفع شبهه آن را بنمايند و شما عجالةً بدانيد که علوم نفساني هيچ مدخليتي به علوم عقلاني ندارد پس هر جا که فعل و فاعلي و صفت و موصوفي است کائناً ماکان بدانيد که هيچ کدام خدا نيست چرا که هر فعلي با فعلش مرکب است و هر صفتي با موصوفش مرکب است و خداي ما مرکب نيست پس آنچه در عالم خلق هست حتي عقل و فعل عقل هيچ کدام از پيش خدا نيامده و صادر از خدا نيست و تمام اين ملک اگر پشت بر پشت يکديگر بگذارند که يک گياهي بلکه يک برگ گياهي بسازند عاجزند تا چه رسد به حيوانش و انسانش و بشناسيد آن جماعتي را که از پيش خدا آمده‌اند عالم بودند به همه چيز و قادر بودند بر همه چيز و معجزات عجيب و غريب بر دست آنها جاري شد و از سنگ شتر و ساربان بيرون آوردند و چوب خشک را في الفور سبز کرده ثمر آن را به مردم دادند و در آسمان و زمين و جمادات و نباتات و حيوانات و جن و انس تصرفها نموده و سعي کنيد راهش را به دست بياوريد و بدانيد که چون خدا با اين جماعت بود و اين جماعت صادر از خدا و اسماء حسني خدا بودند پس بر همه چيز قادر و به همه چيز عالم بودند صلوات الله عليهم اجمعين.

كلّيّه(713)

خدا است خالق تمام خلق و خالق تمام افعال خلق چنان‌که فرموده خلقکم و ماتعملون و افعال خلق تمامش کار خلق است و هيچ کار خدا نيست و کسي که بگويد افعال خلق کار خدا است چنين کسي کافر است پس زيد فاعل ديدن خودش هست و خالق ديدن خودش نيست چرا که اگر خالق ديدن خودش بود اختيار چشم و ديدنش با خودش بود و حال آنکه علانيه مي‌بينيد که اختيار ديدن هيچ کس با خودش نيست اگر خدا بخواهد مي‌بيند و اگر خدا نخواهد نمي‌بيند و اگر زيد خالق ديدن خودش هست چرا خبر ندارد که چه جور مي‌شود که مي‌بيند و تمام حکما عاجزند که حکمتش را به دست بياورند که چه جور مي‌شود که اين سوراخ چشم مي‌بيند و همچنين فکر کنيد در ساير حواس حيواني و مشاعر خيالي و مشعر نفساني و عقلاني که خالق تمام مشاعر خدا است چنان‌که خالق تمام صاحبان مشاعر خدا است پس تمام فواعل علت فاعلي فعل خود هستند و علل اربعه تمامش در خلق است و خدا هيچ علتي نيست بلکه خالق تمام ملک و معلومات است و ليس کمثله شيء و فعل خدا هم مثل فعل خلق نيست لاکيف لفعله کما لاکيف له پس از ملک خدا از جزئيات و کليات ملک پي مي‌بريم به علم و قدرت و حکمت خدا و يقين مي‌کنيم که همان‌طور که حرکت و سکون و رزق و حيات و ممات پشه و مورچه به تقدير خدا است همين‌طور حرکت و سکون و رزق و حيات و ممات فعل هم به تقدير خدا است به همين نسق برويد تا اول ماخلق الله که سبب اول اول است و خلق غريبي است که عالم است به تمام ماسوي الله و قادر است بر تمام ماسوي الله و خدا است خالق آن سبب اول و خالق تمام علم و قدرت او و تبارک آن خدايي که چنين خلقي خلق کرده و او را علت فاعلي تمام ملک قرار داده و به ضرورت تمام مسلمين اول ماخلق الله است و سبب اول اول محمد است و آل‌محمد صلوات الله عليهم اجمعين و ايشانند که فاعل ملک خدا هستند و خدا است خالق ايشان و خالق تمام ملک و تمام ملک عامل عمل خودشان هستند قل کل يعمل علي شاکلته و هيچ کدام خالق نيستند و خالق همه خدا است وحده لاشريک له.

كلّيّه(714)

مکرر عرض کرده‌ام که فعل هيچ فاعلي را نمي‌توان از آن پس گرفت نه به طور جبر نه به طور التماس و شما سعي کنيد که دين و ايمانتان از روي فهم باشد نه از روي تقليد که تقليد و نفهميده تصديق کردن هيچ دخلي به عمل و فعل انسان ندارد و فعل و عمل انسان که از انسان جدا نمي‌شود و محال است که جدا بشود و فهم و حکمت است و انسان هر امري را از حق و باطل که از روي حکمت و دليل و برهان به دست آورد و فهميد همان فعل او است و اين فعل را از او نمي‌توان گرفت پس سعي کنيد که تا زنده‌ هستيد و فرصت داريد عقايد خود را از روي حکمت و دليل و برهان به دست بياوريد و سعي کنيد که ايمان را به دست بياوريد و به اسلام تنها مغرور نگرديد که اسلام تنها تا لب قبر همراه شما هست و چون داخل قبر شديد ايمان از شما مي‌خواهند و ايمان عقايد قلبي است که از روي حکمت و دليل و برهان حاصل مي‌شود قالت الاعراب امنا قل لم‌تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لمايدخل الايمان في قلوبکم و کسي که اکتساب ايمان کرد اگر هزار عديله در وقت مرگ بر سر او حاضر شوند هيچ ضرر به او نمي‌توانند برسانند و نمي‌توانند ايمان او را ببرند و بدانيد که عديله به پيرامون مؤمن نخواهد گشت چرا که مي‌شناسد مؤمن را و مي‌داند که مؤمن ايمانش قلبي است و از روي حکمت و فهم و دليل است و مي‌داند که ايمان مؤمن فعل و عمل او است و فعل او را نمي‌تواند از او پس گرفت پس بدانيد که اعمال ظاهر هرچه صحيح و صالح باشد اگر با عقيده قلبي و از روي فهم است باعث نجات انسان مي‌شود و الا هيچ حاصلي ندارد جز خسران و زيادتي عذاب و بدانيد و يقين کنيد و جزو اعتقاد و اصل اعتقاد خود نماييد که هيچ عملي باعث نجات نخواهد شد مگر به ولايت محمد و آل‌محمد: پس اسلام اعمال و عبادات ظاهر است و ايمان ولايت آل‌محمد است و اسلام وقتي حاصل مي‌بخشد که با ايمان باشد و اگر فکر نماييد تمام اين مطالب در همين دعاها و زيارات و عبادات ظاهره واضح است و بدانيد که تا داخل عرصه ايمان نشويد و عقايد خود را به معرفت و مقامات ائمه طاهرين: صحيح نکنيد داخل بهشت نخواهيد شد و بدانيد که بهشت منزل طيبين و طاهرين است و تا کسي طيب و طاهر نشود در اعمال و عقايد اهل بهشت نخواهد شد و بدانيد که شيطان داخل بهشت نمي‌شود و محال است که داخل بشود و آن بهشتي را هم که شنيده‌ايد شيطان داخل شد حضرت آدم را گول زد بدانيد که بهشت دنيا بود و هيچ دخلي به بهشت اصل و بهشت آخرت ندارد و بهشت اصل در آخرت است و حضرت آدم هم هنوز داخل آن بهشت نشده و هيچ يک از اناس هنوز داخل آن بهشت نشده‌اند و هرکس از مؤمنين که اهل بهشت است در آخرت و قيامت داخل آن بهشت خواهد شد حتي حضرت آدم و ساير انبياء همه در آخرت داخل آن بهشت خواهند شد و شيطان هرگز داخل آن بهشت نشده و نخواهد شد و کمتر کسي ملتفت اين مطلب است و اغلب اغلب خيال کرده‌اند که شيطان در آن بهشت اصل حضرت آدم را گول زد و اين اشتباه است و عصيان حضرت آدم را هم بفهميد که عصيان نيست و حضرت آدم معصوم بود به ضرورت دين و مذهب و هرگز عاصي نبود و عاصي نشد بلکه مراد از اين عصيان همان گول خوردن است و کسي که گول خورد بيچاره مظلوم است نه عاصي و کسي که گول زد او ظالم است پس شيطان ظالم بود که حضرت آدم را گول زده و آدم هم گول خورد حالا که گول خورد و گندم را تناول نمود البته گندم در او اثر مي‌کند و گندم هم که سکر دارد پس به واسطه سکر گندم آدم سنگين شد و البته سکر غفلت مي‌آورد و اثر سکر غفلت و فراموشي است از اين جهت فراموشي بر آدم مسلط شد فنسي و لم‌نجد له عزما و چون غفلت کرد سنگين شد با حوا از بهشت بيرون آمدند و پايين آمدند و مصلحت هم در همين بود که بيايند در اين دنيا و آمدند و هيچ عصيان هم نکردند اگرچه خوردن گندم در آنها اثر کرد و غفلت آورد و مع‌ذلک عاصي نبودند مثل اينکه شخص صالح مقدس را جمعي از اشرار به زور و جبر بگيرند و ببندند و بيندازند و شراب به حلق بريزند البته اثر شراب سکر و مست شدن و اثر مستي بي‌قاعده حرکت کردن بلکه زخم زدن بلکه قتل نفس است اگرچه همه اينها از آن مؤمن در حالت مستي به ظهور برسد مع‌ذلک آن مؤمن بيچاره عند الله مؤاخذ نيست و به همين ظاهر شرع هم کسي از او مؤاخذه نمي‌کند و تمام مؤاخذه از آن اشرار است که براي مؤمن بيچاره ظلم کرده‌اند و به جبر و به زور شراب به حلق او ريختند و به خورد او دادند که او را مست نمودند پس شيطان حضرت آدم و حوا را گول زد پس ظالم شيطان بود و حضرت آدم مظلوم بود و مظلوم واجب الترحم هم هست چرا که ظلم به او شده پس بدانيد که به ضرورت ايمان تمام انبياء معصوم بوده‌اند و هرگز عصيان خدا را نکرده‌اند و معني عصي آدم ربه فغوي اين‌جورها که مردم مي‌فهمند و خيال مي‌کنند نيست بلکه نوعش همين‌طورها است که عرض شد و بشناسيد آن جماعتي را که بهشت اصل که بهشت آخرت است و احدي از اناس حتي انبياء تا قيامت و آخرت برپا نشود داخل آن بهشت نخواهند شد چنين بهشتي را خداوند از نور آن جماعت آفريده چنان‌که حضرت پيغمبر در حديث سبقت خلقت مي‌فرمايد که بهشت و حورالعين را خداوند از نور فرزند حسين آفريد و والله حسين اشرف است از بهشت و حورالعين چرا که بهشت و حورالعين از نور حسين آفريده شده و خود حسين از نور خدا آفريده شده و حديث عجيب و غريبي است و تمام علماء آن را در کتب خود ثبت و ضبط نموده‌اند حال ببينيد که مقام ائمه شما چه مقامي است پس بدانيد که سلطان دنيا و آخرت و همه جا محمد و آ‌ل‌محمد: مي‌باشند و هرکس غير ايشان است از انبياء گرفته تا علماي ظاهر در هر عصري همه بايد راوي از اين بزرگواران باشند و حجت عصر همه جا در همه وقت ايشانند و ساير حجج تماماً راوي از ايشانند و اين است معني فرمايش حضرت امير7 که فرمود الا و انا نحن النذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر کل زمان و اوان.

كلّيّه(715)

مکرر عرض کرده‌ام که مطلب حکيم را از ظاهر عبارات که در يک صفحه و ورق نوشته‌اند نمي‌توان فهميد و به مطالعه کتب نمي‌توان حاق مطلب را به دست آورد پس بدانيد که واسطه همه جا چيزي است که از عالي چيزي داشته باشد و از داني هم چيزي داشته باشد تا مراد عالي را گرفته به داني برساند و حاجات داني را گرفته به عالي برساند و في انفسکم أفلاتبصرون ملاحظه نماييد که بدن شما واسطه روح شما است و تمام مرادات روح شما به واسطه بدن ظاهر مي‌شود و بدن شما اگر نبود هيچ از روح شما و مرادات و کمالات روح شما هيچ‌کس خبر نداشت و چون بدن شما را کسي ديد پي مي‌برد به روح شما و مي‌فهميد که روح غير از بدن است و تمام کارهاي بدن شما کار روح شما است و اگر روح نبود اين بدن مثل کلوخ بود و هيچ کاري از او برنمي‌آمد و بدانيد که هر فعلي کائناً ماکان دليل است بر وجود فاعلي و عاقل از تمام تأثيرات و کارهاي اين ملک پي مي‌برد که اين افعال تماماً فواعلي دارند و آن فواعل هيچ‌کدام خدا نيست چرا که خدا خودش فرموده ليس کمثله شيء و بدانيد که خدا آتش نيست که فعلش سوختن باشد و آفتاب نيست که فعلش نور باشد و سوختن فعل آتش و نور فعل آفتاب است و هکذا و تمام افعال و تمام فواعل به حول و قوه و مشيت خدا است و خدا فاعل هيچ فعلي نيست بلکه خالق تمام فواعل و افعال است و نوع تمام فواعل يا متحرک است يا ساکن و نوع تمام افعال يا حرکت است يا سکون و هيچ حرکت و سکوني نيست مگر به حول و قوه و مشيت خدا و تقدير خدا روي هر چيزي و هر فعلي هست پس همه جا تقدير و خلقت کار صانع است و افعال کار خلق و شما سعي کنيد که خلقت صانع و فعل خلق را از يکديگر جدا کنيد و داخل هم نکنيد که تمام اهل باطل از وحدت وجود و وحدت موجود و جبريه و مفوضه که همه گمراه گشتند به جهت همين بود که فرق ميان خالق و فاعل را نگذاردند و بدانيد که تمام اهل باطل هر مطلب باطلي را که ادعا کردند آيه و حديثي هم از متشابهات براي مطلب خود مي‌خوانند مثل اين حديث که مي‌فرمايد لايري فيها نور الا نورک و لايسمع فيها صوت الا صوتک و هکذا شما بدانيد که تمام موجودات واسطه ميان خدا و خلق نيستند و مغرور به اين اشعار آبدار و حال نمودن و آه کشيدن عرفا نشويد که گفتند ٭در هرچه نظر کردم سيماي تو مي‌بينم٭ و گفتند ٭يا من بدا جمالک في کل ما بدا٭ و بدانيد و يقين کنيد که واسطه ميان خدا و خلق جز محمد و آل‌محمد: ديگر احدي نيست و مقام وساطت ايشان را به دست بياوريد و در نفس خودتان فکر کنيد من عرف نفسه فقد عرف ربه پس فکر کنيد که ذات زيد نه متحرک است و نه ساکن چرا که اگر ذات زيد متحرک بود بايست هميشه متحرک باشد و اگر ذات زيد ساکن بود بايست هميشه ساکن باشد و مي‌بينيد که زيد گاهي ساکن است گاهي متحرک پس حرکت و سکون ذات زيد نيست بلکه دو فعل و دو صفت هستند که از زيد صادر شده‌اند و ذات زيدي که نه متحرک است و نه ساکن هرکس او را ديده و شناخته يا او را در متحرک ديده يا در ساکن و متحرک و ساکن غير از زيد است لکن نه مثل غير بودن زيد از عمرو پس بينونيت متحرک با زيد يا ساکن با زيد بينونيت عزلت نيست که زيد از متحرک و ساکن بي‌خبر باشد و متحرک و ساکن از زيد بي‌خبر باشند بلکه بينونيت اينها بينونيت صفت و موصوف است پس متحرک و ساکن دو اسم و دو صفت و دو فعل زيد هستند و مقام وساطت اين مقام است و اگر اين مطلب را درست فهميديد و يقين کرديد بدانيد که والله ذات خدا سبوح و قدوس است و هيچ کس به ذات خدا نمي‌رسد و لله الاسماء الحسني پس هرکس بخواهد خدا را بشناسد بايد اسماء و صفات خدا را بشناسد و هرکس هر جور معامله با خدا بخواهد بکند بايد معامله با اسماء خدا بکند و عرض کردم که تمام موجودات اسماء و صفات خدا نيستند و اسماء و صفات خدا جماعت مخصوصي هستند که در زيارتشان مي‌خواني من عرفکم فقد عرف الله و من جهلکم فقد جهل الله و من احبکم فقد احب الله و من ابغضکم فقد ابغض الله و من اعتصم بکم فقد اعتصم بالله پس اسماء حسني خدا اين جماعت مي‌باشند که خودشان فرمودند نحن والله الاسماء الحسني التي امر الله ان تدعوه بها پس ذات خدا ارحم الراحمين نيست چنان‌که اشد المعاقبين هم نيست و ارحم الراحمين اسم خدا است چنان‌چه اشد المعاقبين هم اسم خدا است و معرفت ذات از هيچ راهي ممکن نيست مگر از راه صفات پس والله از هيچ راهي به خدا نمي‌توان رسيد مگر از راه محمد و علي8 و آل طيبين طاهرين ايشان صلوات الله عليهم اجمعين و والله خدا به کلش در اين بزرگواران است و والله محمد و آل‌محمد خدا نيستند و والله از خدا هم جدا نيستند چرا که اسم خدا هستند و صفت خدا هستند و هر مسمائي در اسماء خودش و هر موصوفي در صفات خودش اظهر از خود اسماء و صفات است پس مقام اسم بودن اين بزرگواران براي خدا مقام ايشان است و مقام فعل بودن ايشان براي خدا مقام معاني ايشان است که فرمودند اما المعاني فنحن معانيه و ظاهره فيکم پس ملتفت باشيد و خود را بيدار کنيد و بدانيد که آن خدايي که تمام کفار و منافقين اسم مي‌برند و مي‌خوانند و مي‌پرستند خدا نيست بلکه سرابي است که يحسبه الظمآن ماء و والله هيچ از خدا خبر ندارند و اسم خدايي بر زبان مي‌برند که خودشان هم هيچ نمي‌فهمند پس اهل توحيد کساني هستند که خدا را مي‌خوانند به همان‌طوري که خدا خودش دستورالعمل داده و فرموده لله الاسماء الحسني فادعوه بها و مي‌خوانند خدا را به واسطه محمد و آل‌محمد: که اسماء حسني خدا مي‌باشند و منحصر است راه خدا به اين بزرگواران چرا که ايشان از پيش خدا آمده‌اند و صادر از خدا مي‌باشند و ديگر هيچ يک از موجودات حتي انبياء هيچ کدام از پيش خدا نيامده‌اند و صادر از خدا نيستند و اسم خدا نيستند ان مثل عيسي عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فيکون پس عيسي که آخري انبياء است و آدم که اول انبياء است و تمام پيغمبران که ميان زمان اين دو نفر که از زمان آدم تا زمان عيسي مبعوث شدند همه از خاک آفريده شده‌اند و همه از امکان ساخته شده‌اند و والله حقيقت محمد و آل‌محمد: از امکان ساخته نشده بلکه حقيقت ايشان نور خدا صادر از خدا است چنان‌چه حضرت امير مي‌فرمايد ان معرفتي بالنورانية هي معرفة الله عزوجل و معرفة الله عزوجل معرفتي و معرفت نورانيت همان معرفت حقيقت ايشان است که فعل خدا و صادر از خدا هستند و فعل خدا البته بدئش از خدا است و عودش به سوي خدا است و فعل هر فاعلي همين‌طور است و هر ظاهري در ظهور خودش اظهر از نفس آن ظهور است يکي از فرمايشات کليه شيخ مرحوم است پس کساني که قدرت الله و علم الله مي‌باشند الله در وجود ايشان اظهر از خود ايشان است پس عالم در علم اظهر از خود علم است و قادر در قدرت اظهر از خود قدرت است و عالم و قادر مقام بيان است و علم و قدرت مقام معاني است و مقام معاني ظاهر مقام بيان است و مقام بيان در معاني اظهر از نفس معاني است و مقام بيان با معاني مرکب است لشهادة کل صفة انها غير الموصوف و شهادة کل موصوف انه غير صفة و اين هر دو با هم شهادت مي‌دهند که ما را يک کسي با هم ترکيب کرده که او مرکب نيست و او سبوح و قدوس است و کمال التوحيد نفي الصفات عنه و صفات ذاتي هر مؤثري در ضمن تمام آثار آن مؤثر محفوظ است باز يکي از کليات فرمايشات شيخ مرحوم است و عجب عالم بزرگي بوده و چقدر حق به گردن مؤمنين و مسلمين دارد جزاه الله عن الاسلام و المسلمين و الايمان و المؤمنين خير جزاء المحسنين و عجبتر اينکه اين مردم چقدر بي‌انصافي در حق چنين عالمي نمودند و پا به بخت خود زدند و شما ملتفت باشيد که چقدر علم را واضح فرموده و هر مطلبي را به بديهيات ثابت کرده پس ملتفت باشيد که صفات ذاتي آتش حرارت است و اين حرارت در تمام آتشهاي عالم و چراغهاي عالم که همه آثار آتش است محفوظ است پس اگر چيزي حرارت ندارد و نمي‌سوزد آتش نيست اگرچه جمع کثيري او را آتش بنامند و به دروغ اسم آتش بر سر او بگذارند و بدانيد که حکمت تمامش صدق و راست است و مجاز و دروغ هيچ در حکمت نيست پس عرض مي‌کنم که از جمله صفات ذاتي خدا است که عالم بکل شيء و قادر علي کل شيء است و هرکس که آيت خدا و علامت و نمونه خدا و ظهور خدا و ظاهر خدا است بايد عالم به کل شيء و قادر علي کل شيء باشد پس هر مرشد جاهل عاجزي که ادعا دارد که من آيت خدا و ظهور و ظاهر خدا هستم يقين کنيد که دروغ مي‌گويد و باز از روي دليل و برهان يقين کنيد که احدي از آحاد ملک خدا علامت و آيت و نمونه و ظاهر و ظهور خدا نيستند و تمامشان از عالم مطلق ساخته شده‌اند و هيچ کدام اثر خدا و صادر از خدا نيستند و از پيش خدا نيامده‌اند پس هيچ کدام عالم به کل شيء و قادر علي کل شي‌ء نيستند و والله حقيقت محمد و آل‌محمد: از امکان ساخته نشده بلکه صادر از خدا مي‌باشند بدئشان از خدا و عودشان به سوي خدا است و صفات ذاتي الوهيت در همه و از همه ظاهر است پس همه عالمند بکل شيء و قادرند علي کل شيء چرا که خدا مؤثر است ايشانند آثار خدا پس ايشان هستند واسطه ميان خدا و خلق و حديث سبقت خلقت ايشان بحمدالله معروف و مشهور است پس ايشانند اسماء خدا و بدانيد که خدا متعدد و مختلف هم هست و خدا به کلش در هر يک از اسماء خودش هست و بدانيد که خدا همه جا هست ولکن همه کس پيش خدا نيست مگر کسي که توجه به خدا بکند و از تمام ماسوي الله اعراض کند چنين کسي پيش خدا است و اين مطلب بر خلاف مطلب صوفيه و وحدت وجود است که جمله موجودات را خدا يا ظهور خدا مي‌دانند نعوذبالله من خذلان الله.

كلّيّه(716)

مختصري در معرفت مقامات عرض کنم که کليه به دست شما باشد در تمام ملک خدا پس ملتفت باشيد که زيد يک مقامي دارد که مي‌تواند بنويسد و قادر است بر نوشتن اين مقام مقام بيان او است و مقامي ديگر دارد که مقام نوشتن باشد و مقام فعل باشد اين مقام مقام معاني او است و يک مقامي دارد که قلم برمي‌دارد و مي‌نويسد اين مقام مقام بابيت و امامت او است که تمام مقامات بالا را از اين مقام مي‌فهميم و راه تمام آن مقامات اين مقام است و تمام معاملات با اين مقام ظاهر زيد تمامش معامله با مقامات بيان و معاني زيد است و بدانيد که انسان حدودي دارد انساني و حيوان حدودي دارد حيواني و نبات حدودي دارد نباتي و جماد حدودي دارد جمادي و انسان اگر گفت من مي‌بينم و مي‌شنوم مرادش اين است که حيوانيت من مي‌بيند و مي‌شنود و اگر گفت من گرسنه شده‌ام و سير شدم مرادش اين است که نباتيت من گرسنه شده و سير شده و هکذا و خود انسان بدئش از عالم عقل است و عودش به سوي عالم عقل و انسان حدودش علم و حلم و فکر و ذکر و نباهت و نزاهت و حکمت است پس مقامات اربعه در تمام ملک خدا هست و اگر شما طالب خدا هستيد بايد باب خدا را پيدا کنيد و اگر طالب کسي ديگر هستيد باب او را بايد پيدا کنيد پس اگر طالب زيد هستيد بايد بدن زيد را پيدا کنيد که باب زيد است ديگر از هيچ راهي سواي راه بدن زيد به زيد نخواهيد رسيد همچنين والله اگر کسي طالب خدا هست بايد برود پيش حجج الهي و عرض حال خود را پيش ايشان بنمايد و والله غير از راه حجتهاي خدا ديگر راهي به سوي خدا نيست و ظاهر حجتهاي خدا مقام امامت و بابيت ايشان است و مقام بيان و معاني ايشان در همين ابدان ظاهر ايشان نشسته و خدا هرجا حرف زده و با هرکس حرف زده از زبان حجج خود حرف زده و مرادات خود و تکاليف تمام خلق را همه را از زبان حجج خود جاري کرده پس خلق هم بايد حاجات خود را از حجج الهي بخواهند و اگر حاجتي به خداي خود دارند و حال آنکه تمام حاجتها به خدا است بايد تمام عرض حال خود را و حاجت خود را به حجج الهي بنمايند چرا که ايشان عباد مکرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و بدانيد که حجج الهي معصومند و مسخر خدا مي‌باشند و از خود هيچ خلاف ندارند و ساير خلق چون معصوم نشده‌اند و تمام مؤاخذه‌ها و عذابها براي همين است که چرا مسخر خدا نشده‌اند پس نبي چون معصوم است از خود هيچ ندارد و هرچه مي‌گويد و هرچه مي‌کند همه به وحي خدا است و وحي خدا همان است که به قلب نبي خطور مي‌کند چرا که نبي مسخر خدا است و از خود هيچ ندارد مگر رضاي خدا و علي ممسوس في ذات الله مثل دودي که ممسوس به آتش است و آتش سرتاپاي دود را فراگرفته و دود آتش نيست و آتش دود نيست پس علي ممسوس في ذات الله است و والله علي خدا نيست و خدا علي نيست و علي از خود هيچ ندارد و تمام معاملات با آن بزرگوار معامله با خدا است پس ظاهر اين بزرگواران مقام امامت دارد نسبت به خلق و براي خلق و مقام بابيت دارد نسبت به خدا و براي خدا و خدا تمام کارهاي خود را از اين باب جاري مي‌کند و مرادات خود را از اين زبان بيان مي‌کند و بدانيد که رسانيدن دين خدا به عهده اين بزرگواران است که بايد در هر زمان دين خدا را به مکلفين برسانند و شما سعي کنيد که از غفلت بيدار شويد و ائمه خود را بشناسيد و امام خود را مرده گمان نکنيد مثل آن نواصب که گفتند اميرالمؤمنين که هزار سال قبل از اين مرده و او را در قبر گذارده‌اند نعوذبالله چه کار از او ساخته مي‌شود و غافل شدند و اعتنا نکردند به فرمايش خدا که فرموده و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء و بدانيد که حجج شما که محمد و آل‌محمد: مي‌باشند نبود نداشته‌اند و حقيقت ايشان نور خدا و صادر از خدا است و هميشه بوده‌اند و هميشه خواهند بود و حضرت امير فرمود کنا بکينونته قبل مواقع صفات التمکين التکوين کائنين غير مکونين موجودين ازليين ابديين و فرموده انا مع الدور قبل الدور انا مع الکور قبل الکور و بدانيد که اين بزرگواران که به ظاهر از اين دنيا رفته‌اند همه در عالم جابرسا و جابلقا منزل دارند و هنوز مردم معني جابرسا و جابلقا را نمي‌دانند و شما بدانيد که مراد از جابرسا و جابلقا پرده غيبت است و اين بزرگواران در زمان حضور خودشان هم که بودند تصرفاتي که داشتند و مي‌فرمودند که در پرده غيب تصرف مي‌فرمودند الان هم در پرده غيب نشسته‌اند و تصرف مي‌کنند و امام زمان هم که الان زنده و حاضر است الان تصرفاتش در پرده غيب است و در جابرسا و جابلقا نشسته و تصرف مي‌کند و تمام خلق در محضر او مي‌باشند و خلق او را نمي‌بينند و آن بزرگوار همه را مي‌بيند و تصرف مي‌کند و هر جور مصلحت مي‌داند اين خلق را حرکت مي‌دهد.

كلّيّه(717)

هرجا که جاي واسطه است کليةً بدانيد که سه نفر بايد باشد يک نفر کسي که واسطه از آن مي‌گيرد و يک نفر خود واسطه يک نفر هم کسي که واسطه براي آن مي‌گيرد پس واسطه ميان خدا و خلق هم همين‌جور است و جماعتي هستند که خدا درباره ايشان فرموده و من عنده لايستکبرون عن عبادته و اين جماعت والله محمد و آل‌محمد سلام الله عليهم اجمعين مي‌باشند و ايشانند که نزد خدا هستند و از خدا خبر دارند و از پيش خدا آمده‌اند و اول ماخلق الله مي‌باشند و مکرر بر مکرر عرض کرده‌ام که شما سعي کنيد که معني اول ماخلق الله بودن ايشان را به دست بياوريد و بدانيد که معنيش اين متبادرات به اذهان مردم نيست و اين مردم از حکيمشان و غير حکيمشان اين‌جور فهميده‌اند که اول ماخلق الله بودن ايشان مثل کوزه‌اي است که کوزه‌گر ساخته که يکي را اول ساخته و دويمي را دويم ساخته و سيمي را سيم ساخته و هکذا و همه را هم از يک گل و از يک طينت ساخته و همين‌جورها خيال کرده‌ و مي‌کنند و بدانيد که اگر نعوذبالله اين‌جورها باشد فخري و فضيلتي براي آن بزرگواران نخواهد بود مثل اينکه براي کوزه اول فخري نيست و اگر کوزه اول بشکند ساير کوزه‌ها سر جاي خود هستند بلکه به اين‌جور بسا کوزه دويم و سيم خيلي بهتر از کوزه اول هم ساخته شود پس اگر خلقت خلق اول از اين‌جور باشد اينکه فضيلتي و فخري ندارد پس شما خود را بيدار کنيد و بشناسيد ائمه طاهرين خود را و بدانيد که اول ماخلق الله بودن ايشان اين‌جورها نيست و اول بودن ايشان همان است که خودشان فرمودند اخترعنا من نور ذاته و خلقت ايشان از امکان نيست که با ساير ممکنات همجنس باشند مثل کوزه اول که با ساير کوزه‌ها از يک گل ساخته شده‌اند پس عجالةً بدانيد که اول بودن ايشان اين‌جورها نيست که خيال کرده‌اند بلکه مثلش به جهت تقريب ذهن شما مثل زيد است و ا فعال او که زيد را خدا اول خلق مي‌کند بعد قيام زيد را به واسطه زيد خلق مي‌کند بعد راه رفتن زيد به واسطه قيام زيد است بعد سرعت در راه رفتن به واسطه راه رفتن است و اگر زيد اول نبود نه قيامي بود نه راه رفتني بود نه سرعتي بود بر خلاف ساختن کوزه‌ها که اگر کوزه اول را بشکني ساير کوزه‌ها سر جاي خود خواهند بود پس معني اول ماخلق الله بودن ايشان را سعي کنيد به دست بياوريد و بدانيد که ايشان از نور ذات آفريده شده‌اند که نزد خدا هستند و از پيش خدا آمده‌اند و ساير خلق حتي انبيا نزد خدا نيستند و خبر از خدا ندارند و از پيش خدا نيامده‌اند پس تمام مرادات الهي را ساير خلق بايد از ايشان و به واسطه ايشان تعليم بگيرند حتي انبياء سلف از آدم که اول انبيا است تا عيسي که آخر آنها است و جميع ملائکه مقربين همه بايد از ايشان و به واسطه ايشان از مراد خدا مخبر شوند اين است که حضرت امير را معلم جبرئيل مي‌خوانند پس ايشان صادر از خدا هستند و ايشانند علم خدا و قدرت خدا و حکمت خدا و علم و قدرت و حکمت خدا غير از ذات خدا است چرا که همه تعلق گرفته به مخلوقات و مخلوقات را ساخته‌اند پس ايشان اين‌جور اول ماخلق الله مي‌باشند که خودشان تمام مخلوقات را ساخته‌اند و کساني که تمام خلق را ساخته‌اند کوزه اول نيستند نسبت به ساير کوزه‌ها بلکه اول بودن ايشان يعني اول صادر از خدا هستند و بدئشان از خدا و عودشان به سوي خدا است اين است که حضرت امير7 مي‌فرمايد انا مع الدور قبل الدور انا مع الکور قبل الکور و ملتفت باشيد که بعضي از فواعل ملک خدا کاري مي‌کنند خودشان هم خبر ندارند که چه جور آن کار را کردند مثل حيوانات و نباتات و بعضي فواعل هستند که خبر دارند چه جور کار مي‌کنند مثل اناس و بدانيد که تمام اين فواعل و تمام افعال آنها واقع هستند در زير مشيت خدا و مشيت خدا هر کاري را از روي عمد و از روي علم و حکمت مي‌کند و ايشانند مشيت خدا و بدانيد که لفظ اول ماخلق الله بودن ائمه طاهرين الحمدلله ضرورت تمام شيعه شده و لفظ اول ماخلق الله بودن حضرت پيغمبر ضرورت تمام مسلمين گشته و لفظي را هم قبول دارند ولکن معنيش بدانيد که در نزد هيچ‌کس نيست مگر در نزد اهل حق که عددشان در هر زماني خيلي کم و خيلي خيلي کم و معدود است.

كلّيّه(718)

از براي ائمه طاهرين در مقام خلق طينتي آفريدند که دخلي به طينت اصلي ايشان ندارد و اين طينت که در مقام خلق است همان طينتي است که مي‌فرمايند طينت ما را از عرش گرفتند و ساختند و نور ما را آوردند در آن طينت گذاردند و مي‌فرمايد از فاضل آن طينت شيعيان ما را ساختند و بدانيد که اين طينت ظاهر هيچ دخلي به طينت اصلي و حقيقت ايشان ندارد و اين طينت عارضي است و هر چيزي که در اين دنيا ساخته مي‌شود کائناً ماکان بدانيد که وقايع و ظرفي دارد که اين چيز را در آن بايد بگذارند و مظروف غير از ظرف است و ظرف و وقايع هر چيزي عارضي است و هيچ دخلي به مظروفش ندارد مثل اينکه حقيقت فلفل و بنگ هر دو قرمز است وقايع و ظرف آنها بنگ سفيد است و فلفل سياه است و پشه اولش گرمي است در آب که هيچ دخلي بهم ندارد يک دفعه سرش شکافته مي‌شود و پشه از توي آن بيرون مي‌آيد پرواز مي‌کند و همچنين کرمهاي ابريشم از اول تا آخرش چند صورت بيرون مي‌آيد که هيچ صورتش دخلي به صورتي ديگر ندارد و بدانيد که مردم هي پوست مي‌اندازند و هي عوارض را مي‌ريزند تا وارد قيامت مي‌شوند و آنجا بر صورت اصلي خود مبعوث و محشور خواهند شد و بدانيد که علم حکمت معرفت حقايق اشياء است و علم راست و درست علم حکمت است و علم اعراض علم حقيقت نيست پس راست و درست نيست و احکام اوليه مطابق علم حکمت است و احکام ثانويه مطابق علم اعراض است و احکام اوليه همان روز که قابيل هابيل را کشت برچيده شد مگر گاه‌گاهي که انبيا و حجج الهي مطابق حقيقت و احکام اوليه رفتار مي‌فرمودند مثل کارهاي خضر7 و کارهاي خضر همه مطابق احکام اوليه است و کارهاي موسي7 مطابق احکام ثانويه است و تمام انبياء و حجج الهي نوع کارها و رفتارشان مطابق احکام ثانويه است و احکام اوليه نزد امام زمان عجل الله فرجه سپرده است و آن بزرگوار که تشريف مي‌آورد ابتداي اجراي احکام اوليه است و بدانيد که معاصي مؤمنين و طاعت کفار و منافقين همه از احکام ثانويه است و همه بالعرض است و در احکام اوليه  که حقيقت هر چيزي به دست مي‌آيد آن وقت تمام مؤمنين مطيع مي‌باشند و تمام کفار و منافقين عاصي خواهند بود.

كلّيّه(719)

اغلب اغلب حکما به جز اهل حق خدا و خلق را مثل موم و مثلث و مربع خيال کرده‌اند و گفته‌اند که صور در موم کائن است و صورتها که از شکم موم بيرون مي‌آوري همه صورتها از مثلث و مربع و هر صورتي که بيرون مي‌آوري خواص مومي در همه هست و همه موم است اگرچه صورتها غير از يکديگر است ولي همه موم است همچنين که گفتند صور خلقيه همه مشخص در ذات خدا بوده چون بيرون آمدند هر صورتي غير از ديگري شد و موسي و فرعوني پيدا شد،

چون به بي‌رنگي رسي کان داشتي موسي و فرعون دارند آشتي

و بر اين خيالات واهي خود شعرها و نثرها گفتند ورقي کاغذ ترمه نوشته طلاکاري هم نمودند به طوري که انسان عاقل جرئت @نمي‌کند ظ@ اسم آنها را به طور بي‌احترامي ببرد و شما فکر کنيد که مطلب حق را به دست بياوريد تا گول اين مزخرفات را نخوريد که مردمان خيلي هوشيار فکر نکردند و گول خوردند پس به طور کلي بدانيد که هر چيزي را که به صورتهاي مختلفه بيرون بياورند يا به طور مسامحه خودش به صورتهاي مختلفه بيرون بيايد و حال آنکه محال است که چيزي خودش بتواند به صورتهاي مختلفه بيرون بيايد بايّ حال هر چيزي و هر ماده‌اي که به صورتهاي مختلفه بيرون بيايد صفت ذاتي آن ماده در ضمن تمام صور مختلفه محفوظ است مثل اينکه همان مومي که گفته‌اند ملاحظه کنيد که چربي که صفت ذاتي او است در تمام صورتها از مثلث و مربع و غيره در همه چربي و خواص مومي هست حال اگر به قول آنها خدا است که به اين صورتهاي خلقي بيرون آمده علم و قدرت که از جمله صفات ذاتي خدا است در تمام خلق بايد باشد و تمام خلق هر يک بايد عالم بکل شيء و قادر علي کل شيء باشند و حال آنکه علانيه مي‌بينيد که هيچ خلقي عالم بکل شيء و قادر علي کل شيء نيست حتي خود آن مرشد که به اين حيله ادعاي خدايي دارد علانيه در نفس خودش مي‌بيند که چقدر جاهل است و چقدر عاجز است.

كلّيّه(720)

افراد هر نوعي با يکديگر بينونيت دارند و بينونيت آنها همه بينونيت عزلت است و هيچ فردي از افراد ديگر خبر ندارد بر خلاف اسماء عديده شخص واحد که بينونيت دارند ولي بينونيت آنها بينونيت عزلت نيست چرا که اسماء شخص واحد همه از يکديگر خبر دارند.

كلّيّه(721)

هر نوعي آنچه دارد در تمام افرادش آن چيز ساري و جاري است و اگر ديديد که در فرد يک نوعي يک چيزي هست که در ساير افراد آن نوع آن چيز نيست بدانيد که آن صفت بخصوص از نوع نيامده پيش آن فرد و آن فرد آن صفت را خودش اکتساب کرده از جاي ديگر و هيچ مدخليتي به نوع ندارد از اين جهت آن صفت مخصوص همان فرد است و در ساير افراد نيست.

كلّيّه(722)

صانعين خلقي صنعتي که مي‌کنند ديگر دست آن صانع روي آن صنعت نيست مثل بنايي که عمارتي مي‌سازد و مي‌رود براي خودش و بسا آنکه بنا مرده و عمارت او به حال خود باقي است و کاتبي که خطي مي‌نويسد خط باقي مي‌ماند و کاتب رميم في التراب و بدانيد که صانع عالم چنين نيست بلکه همان‌طور است که خودش فرموده ان الله يمسک السموات و الارض ان تزولا و اگر آني خدا حفظ نکند آسمان و زمين را همه فاني مي‌شوند پس دقت کنيد و بدانيد که همان بنا و کاتب در همان حالي که عمارت مي‌سازد و کتابت مي‌کند در همان حال خدا دارد عمارت را از دست بنا و کتابت را از دست کاتب خلق مي‌کند و اگر خدا آنها را حفظ نکند و قدرت و علم ندهد نه بنا مي‌تواند عمارت را بسازد و نه کاتب مي‌تواند خط را بنويسد پس تمام افعال عباد به تقدير خدا است و ان القدر في اعمال العباد کالروح في الجسد پس کارهاي خلق در حقيقت اوليه همه به تقدير خدا است يضل من يشاء و يهدي من يشاء پس هرکس افعال نيک از او صادر مي‌شود به هدايت الله است و هرکس افعال بد از او صادر مي‌شود به خذلان الله است و هدايت و خذلان خدا هر دو به اسباب است و اسباب هدايت خدا وجود انبياء و اولياء است و اسباب خذلان خدا وجود شيطان و اتباع او است و هدايت نمي‌کنند انبياء و اولياء مگر کسي که خدا بخواهد و گمراه نمي‌کند شيطان مگر کسي را که خدا بخواهد پس توفيق خدا توي هدايت انبياء است و خذلان خدا توي اضلال شيطان و اهل باطل همه حقيقة بعد الحقيقة است و هميشه حجت اهل حق واضح و بالغ است و خدا غالب است بر امر خودش و شيطان ترسان و هراسان و گريزان است از اهل حق پس حجت خدا هميشه تمام است هم براي تمام اهل حق و هم براي تمام اهل باطل و اهل حق تصديق مي‌کنند حجت خدا را و اهل باطل تکذيب مي‌کنند حجت خدا را و خدايي که فرموده ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون البته اسباب عبادت و هدايت را خيلي خوب و واضح قرار داده والله احقاق حق و ابطال باطل هر دو کار خدا است و حق را از روز روشن‌تر مي‌کند و باطل را از شب تاريکتر مي‌کند براي کسي که طالب باشد پس خدا است خالق افعال تمام عباد به طور حقيقت و عباد هم فاعل افعال خود هستند به طور حقيقت و فعل هر فاعلي مال آن فاعل است و خدا چنان مسلط است بر ملک خودش که يحول بين المرء و قلبه و حايل مي‌شود ميان انسان و عقل انسان و تمام مدرکات انسان و عجب تسلطي است که لاحول و لاقوة الا بالله و بشناسيد ائمه خودتان را که از کجا آمده‌اند که در زيارتشان مي‌خواني ارادة الله في مقادير اموره تهبط اليکم و تصدر من بيوتکم و مي‌خواني بکم تحرکت المتحرکات و سکنت السواکن.

كلّيّه(723)

کتاب الفاظ است و حکمت معني الفاظ است و معني الفاظ را خدا بايد تعليم کند و خدا اين‌جور تعليم مي‌کند که رسول مي‌فرستد و او را عالم مي‌کند و رسول معاني الفاظ را تعليم ساير خلق مي‌کند اين است که مي‌فرمايد و يعلمهم الکتاب و الحکمة پس کتاب الفاظ است و حکمت معني کتاب و کتاب را بايد از پيغمبر آموخت و هرکس قرآن را به رأي خود از پيش خود تفسير کند جايگاه او آتش است پس حکيم واقعي و حکيم الهي انبياء هستند و بس و هرکس از ايشان آموخت حکيم است ديگر غير از اين راه هرکس ادعاي حکمت بکند بدانيد که سفاهت است اگرچه مردم کثيري کثيري او را حکيم الهي بنامند پس شما متذکر باشيد که نوع معاني کتاب و مقصود کلي خدا از اين الفاظ کتاب اين است که جميع ماينسب الي الله تمامش ما ينسب الي محمد و آل‌محمد: مي‌باشد دقت کنيد که خدا مي‌فرمايد و اشرقت الارض بنور ربها و در زيارتشان مي‌خواني اشرقت الارض بنورکم و خدا مي‌فرمايد ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم و در زيارتشان مي‌خواني اياب الخلق اليکم و حسابهم عليکم و خدا مي‌فرمايد ان الله يمسک السموات و الارض ان‌تزولا و در زيارت ايشان است که مي‌خواني بکم يمسک السماء ان‌تقع علي الارض و هکذا پس تمام معاملات با ايشان همان معامله با خدا است و خدا را غير از اين ديگر معامله نخواهد بود.

كلّيّه(724)

عقل به هيچ چيز و هيچ جا آرام نمي‌گيرد و مطمئن نمي‌شود مگر برود به سوي خدا و از پيش خدا اطمينان حاصل کند الا بذکر الله تطمئن القلوب و قلب يعني عقل و هرکس را ديديد به غير خدا اطمينان پيدا کرده و آرام گرفته بدانيد که از روي عقل و دليل عقل اطمينان ندارد بلکه به انسهاي حيواني مطمئن گشته و بدانيد که تمام دين و مذهب اين مردمي که مد نظرتان هستند از هر طايفه همان انس حيواني است که انا وجدنا آبائنا علي امة و انا علي اثارهم مقتدون و شما غافل نباشيد که دين خدا را بايد از روي دليل عقل گرفت يعني عقلي که مطابق نقل است و چنين عقلي به هيچ چيز مطمئن نخواهد شد مگر برود پيش خدا و هر چيزي را حق و باطلش را از پيش خدا و قول خدا قبول مي‌کند و خلقت عقل را خدا اين‌جور کرده که هرجا برود مضطرب است مگر برود پيش خدا و برود پيش حجج الهي که خدا آنها را فرستاده و عقل به حجج الهي اطمينان دارد چرا که يقين دارد که آنها را خدا فرستاده و معصومند و مخالفت خدا را هرگز نمي‌کنند پس تمام تمسک عقل به محمد و آل‌محمد است: که قلب ايشان عرش رحمن است و قلب ايشان البته وسيعتر از آسمان و زمين است چرا که خدا فرموده ماوسعني ارضي و لاسمائي ولکن وسعني قلب عبدي المؤمن و قلب مؤمني را که خدا انتخاب کرده و گنجايش خدا را دارد عقل ايشان است و بس و عقل سليم حکم مي‌کند و يقين مي‌کند که مراد و مقصود خدا هرچه هست در فرمان محکم او است که اين قرآن باشد و عقل باز حکم مي‌کند که قرآن مفسر مي‌خواهد و مفسر مراد خدا کساني هستند که خدا خودش خبر داده و فرموده بل هو ايات بينات في صدور الذين اوتوا العلم و آن جماعتي که قرآن در سينه ايشان است به اتفاق شيعه و سني آل‌محمد: مي‌باشند نه کسي ديگر.

كلّيّه(725)

اغلب اغلب احمقهاي دنيا که اسم خودشان را هم حکيم گذارده مي‌گويند قدرت اذ لامقدور و علم اذ لامعلوم محال است و قدرت و مقدور و علم و معلوم متضايفان هستند مثل والد و ولد که متضايفان مي‌باشند پس علم خدا تابع معلومات است و شما بيدار شويد و بدانيد که همه اشتباه کرده‌اند و قدرت و مقدور و علم و معلوم هيچ متضايفان نيستند و قياس کردن آنها به والد و ولد غلط است و عجب اينکه صانعين خلقي هم تماماً قدرت اذ لامقدور و علم اذ لامعلوم دارند و هر کاتبي قدرت و علم بر کتابت دارد و بسا هنوز کتابت نکرده و بعدها برمي‌دارد کتابت مي‌کند.

كلّيّه(726)

مخلوقات تماماً امثال دارند و اقران دارند و اضداد دارند و خداوند عالم مثل ندارد و ضد ندارد و مخلوقات همه در ظرف مکان و ظرف زمان واقعند و خداوند نه مکان دارد نه زمان دارد و اوقات بر خلق مي‌گذرد نه بر خدا.

كلّيّه(727)

ملتفت باشيد که از جمله حيله‌هاي بزرگ اهل باطل اين است که هميشه چنگ مي‌زنند به متشابهات و مطلب باطل خود را به گمان خود مي‌خواهند اثبات نمايند مثل اينکه بسا اهل حق يک استدلالي بر اثبات مطلب حق خود مي‌کنند و اهل باطل و ملحدين همان استدلال را بر اثبات مطلب باطل خود مي‌آورند و جمع کثيري را گمراه مي‌کنند و مکرر عرض کرده‌ام که خداي شما خدايي است که به اتفاق عقل و نقل تمام اهل اديان حجتش بالغ است و امرش واضح است و هميشه بالغ و واضح بوده و هميشه خواهد بود و اختصاص به زماني دون زماني ندارد چه در زمان ظهور حجج الهي چه در زمان غياب ايشان و به طوري هم بالغ و واضح و تمام است که دختر نه ساله و پسر چهارده ساله از هر ملتي از صاحب شعورشان گرفته تا بي‌شعورشان مکلف است که دين داشته باشد از روي يقين و دلايل و براهين و به طوري بايد حجت خدا بالغ باشد و واضح و تمام باشد که مؤمن و کافر و منافق همه يقين داشته باشند که اين امر خدا و از جانب خدا است آن وقت مؤمنين از روي فهم ايمان بياورند و کفار و منافقين از روي فهم انکار مي‌کنند و کافر و منافق مي‌گردند.

كلّيّه(728)

هر صانعي هر طور و هر جور هست خودش مي‌داند که چه کاره است و هر قدر که از صنعت خودش اظهار کرد ديگران هم مي‌فهمند که او چه کاره است يعني به همان قدري که او اظهار کرده و هر قدر هم که اظهار نکرده کسي نمي‌داند اگرچه داراي خيلي چيزها باشد و کسي هم مکلف نيست که اعتقاد کند به آن چيزها که اظهار نکرده همچنين والله صانع اين عالم هر قدر از صنعت خودش اظهار کرده خلق به قدر مراتب خودشان چيزي از آن صنعت فهميده‌اند و بدانيد که والله انبياء مطلع بر سر خلقت و حکمت هر چيزي نيستند مگر همان قدري که خدا به تعليم خواص تعليم آنها کرده باشد حضرت ابراهيم عرض کرد خدايا ايمان دارم به تو لکن کيفيت زنده کردن مردگان را مي‌خواهم بفهمم و مردم هيچ فکر در آيات قرآن نمي‌کنند و به همين ترجمه ظاهر اکتفاء کرده‌اند و شما بدانيد که مراد حضرت ابراهيم از اين سؤال ياد گرفتن بود يعني مي‌خواست خودش ياد بگيرد زنده کردن مردگان را اين است که عرض کرد رب ارني کيف تحيي الموتي يعني به من بنمايان و تعليم کن اين کيفيت را که خودم استاد بشوم و بتوانم مرده را زنده کنم اين بود که وحي شد چهار مرغ را که کبوتر و طاوس و خروس و غراب باشد بگير و همه را درهم بکوب و چهار حصه کن و سر چهار کوه بگذار آن وقت هر يک را طلب کن به همين طريق رفتار کرد به طورهايي که شنيده‌ايد نوشته‌اند و بدانيد که اين غير از آن است که ناقه از سنگ براي صالح بيرون مي‌آورند در آنجا کيفيت خلقت ناقه را نمي‌خواستند تعليم حضرت صالح بکنند بلکه مقصود همه همين بود که ناقه را بيرون بياورد جهت معجزه که قومش ايمان بياورند و در حکايت حضرت ابراهيم مقصودش ياد گرفتن کيفيت زنده کردن و خلقت بود و خدا او را به اين طريق تعليم فرمود و ابراهيم هم ياد گرفت و بدانيد که زنده کردن راهش ميراندن است از اين جهت وحي شد به ابراهيم که مرغها را درهم بکوب و بميران به اين کيفيت و بعد آنها را به اين کيفيت صدا زن و زنده کن ابراهيم هم ياد گرفت و خودش مرغها را ميراند و زنده کرد.

كلّيّه(729)

آنچه از انسان صادر نگشته کائناً ماکان بدانيد که مال انسان نيست اگرچه انسان به آنها انس گرفته و بيچاره گول خورده که به چيزي که از خودش نيست مغرور گشته و بدانيد که هيچ نعمتي از حکمت بزرگ‌تر نيست که مي‌فرمايد و من يعطي الحکمة فقد اوتي خيرا کثيرا و حکمت نعمتي است که از خود شخص صادر مي‌شود و هرگز از شخص مفارقت نمي‌کند و همراه شخص همه جا مي‌رود و بدانيد که زاهد در اين دنيا حکيم است و غير حکيم کسي زاهد نيست اگرچه ظاهرا گوشه‌نشين و کناره‌گزين باشد و حکيم آن است که از روي حکمت يقين دارد که اين دنيا از آسمانش گرفته تا زمينش و آنچه در آنها است هيچ چيزش صادر از انسان نيست و هيچ چيزش مملوک انسان نيست و همراه انسان نمي‌رود پس گول و فريب اوضاع دنيا را نمي‌خورد و دل به دنيا نمي‌بندد پس زاهد واقعي حقيقي انبياء و اولياء و شيعيان بزرگ ايشان هستند چرا که يقين دارند که دنيا جيفه است و طالب آن سگها هستند و بدانيد که طالب دنيا هرگز حجت خدا نخواهد شد و بدانيد که انسان اهل اين عالم نيست و نفس انساني را از عالم انساني آورده‌اند در اين دنيا و به ديار غربت آورده‌اند و اکتساب بکند و برود به عالم خودش پس آنچه اکتساب کرده صادر از او است و مال او است خواهد اکتسابات خير باشد خواهد شر باشد هرچه هست صادر از انسان است و همراه انسان است و هرگز از انسان مفارقت نخواهد کرد.

كلّيّه(730)

هوا و هوس فعل شيطان است که در ميان خلق آورده و چنان مطاعي گشته که تمام اين خلق او را مي‌پرستند و شب و روز بدون منت و بدون خستگي در اين هوا و هوس به سر مي‌برند و بدانيد که اين هوا و هوس مطاعي است تا زمان ظهور امام7 بلکه تا زمان رجعت که دولت حق است و بدانيد که همين‌طور که اين مردم بنده و پرستنده هوا و هوس خود هستند و هرچه مي‌کنند براي رضاي خداي خود مي‌کنند اگرچه خوردن و آشاميدن و نکاح کردن ظاهري باشد و چون چنين هستند معصوم گشته‌اند و تمام معاملات با آنها همان معامله با خدا گشته چرا که خدا جايي ديگر نيست مگر نزد حجج خودش مي‌فرمايد ماوسعني ارضي و لاسمائي ولکن وسعني قلب عبدي المؤمن و بدانيد که قلب عبد مؤمن که خدا فرموده والله قلب محمد و آل‌محمد است که ارکان توحيد مي‌باشند و راه حکمتش را به دست بياوريد که از روي دليل يقين کنيد اين مطلب را و حکمتش اين است که هر فاعلي جاي آن توي فعل خودش است و ديگر هيچ جا آن فاعل نيست و في انفسکم أفلاتبصرون زيد در کجا است زيد يا توي قيام خودش است يا توي قعود خودش و هرجا هست توي افعال خودش است و بدانيد که جاي خلق توي خلق است و جاي خدا توي خلق نيست و خلق ابداً وسعت جاي خدا را ندارد از آسمانش گرفته تا زمينش تا مواليدش هيچ خلقي گنجايش خدا را ندارد پس خدا کجا است خدا هم توي افعال و صفات خودش است که قلب عبد مؤمن است و بدانيد که افعال و صفات خدا گنجايش و وسعت خدا را دارند و صفات خدا مکان خلقي نيست و از امکان ساخته نشده که گنجايش خدا را نداشته باشد بلکه صفات خدا از عرصه الوهيت صادر گشته اين است که در حديث مفضل که حديث غريب و عجيبي است مي‌فرمايد که کسي که بگويد ميم مخلوق است فذلک هو الکفر الصراح و ميم محمد است9 که حقيقت آن بزرگوار فعل خدا و صفت خدا و صادر از خدا است اين است که ائمه شما مي‌فرمايند اخترعنا من نور ذاته و فوض الينا امور عباده و بدانيد که ذات خدا غيب الغيوبي است که هيچ کس به کنه او نخواهد رسيد و هيچ‌کس از کنه ذات او خبر ندارد مگر هر قدر که خودش خبر داده باشد و اظهار کرده باشد و به جز صفات و اسماء خدا که آيت و علامت و نمونه خدا بودند ديگر احدي از خلق اولين و آخرين ظهور خدا نيستند و خدا شناخته نخواهد شد مگر به محمد و آل‌محمد9 که از پيش خدا و از عرصه الوهيت آمده‌اند و از خدا خبر دارند و هرکس از هر راهي که غير از راه اين بزرگواران است خدا را خواند و مي‌خواند بدانيد که تمامش بت‌پرستي است و هيچ دخلي به خداپرستي ندارد و بدانيد که اين مطلب به گوش اين خلق نمي‌رود تا وقتي که بميرند و توي قبر بروند آن وقت بيدار شوند و من مکرر بر مکرر اين مطلب را به دلايل و براهين حکمت به طورهاي مختلف عرض کرده‌ام و اصرارها نموده‌ام که شايد شماها پيش از مرگ و قبر ان‌شاء‌الله بيدار شويد و غافل نباشيد تا بميريد پس سعي کنيد که اول توحيد را به دست بياوريد که اول دين شما است و خدا توحيد خود را از خلق خود خواسته و از همان راهي که خودش خواسته شما هم بايد برويد و راه معرفت خودش را منحصر کرده به معرفت محمد و آل‌محمد: و محال است که کسي از راهي ديگر به توحيد برسد پس معرفت ايشان معرفت خدا است چرا که ايشانند آيات و علامات خدا و اسماء و صفات خدا که صادر از خدا هستند که مي‌فرمايد بدؤها منک و عودها اليک و بدانيد که معرفت هر چيزي و هر حقيقتي به آيت و علامت و نمونه آن چيز است و اين سري است که خدا در تمام آفاق و انفس خلق جاري کرده به جهت اتمام حجت و احتجاج هم خواهد کرد که چطور شد که همه چيز را به نمونه و علامت و آيت او شناختيد و مرا از غير راه آيات و علاماتي که خود اظهار کردم و در ميان شما آوردم خواستيد بشناسيد انتم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم و شما سعي کنيد که از روي دليل و حکمت و معرفت پيدا کنيد و بدانيد که ائمه شما اول ماخلق الله هستند و صادر از خدا هستند چرا که فعل خدا هستند و فعل هر فاعلي کائناً ماکان از خود آن فاعل صادر است و عودش به سوي همان فاعل است و مکرر اصرار کرده‌ام و عرض نموده‌ام که اول ماخلق الله بودن ايشان را شما مثل اين مردم خيال نکنيد و اين مردم از عامي و عالمشان اگر اقرار به اول ماخلق الله بودن ايشان داشته باشند اين‌جور خيال کرده‌اند که مثل کوزه‌گري که از يک کومه گل کوزه‌ها مي‌سازد و اول کوزه‌اي که مي‌سازد آن کوزه کوزه اول است و کوزه دوم دوم و کوزه سيم سيم و هکذا بدانيد که از اين راه کوزه اول هيچ فضيلتي بر کوزه ديگر ندارد و بسا کوزه‌هاي بعد بهتر هم ساخته بشود پس اگر اول ماخلق الله بودن ايشان اين‌طورها است که خدا اول ايشان را ساخته و بعد خلق دوم و سيم و چهارم را ساخته اينکه هيچ فضيلتي نيست پس شما خود را بيدار نماييد و بدانيد که اول ماخلق الله بودن ايشان اين است که حقيقت ايشان فعل خدا است و از عرصه الوهيت آمده‌اند و صادر از خدا هستند بدئشان از خدا است و عودشان به سوي خدا است و هيچ شرکتي در ماده امکاني با احدي ندارند از خلق چرا که ايشان از امکان ساخته نشده‌اند و تمام خلق از انبياء گرفته تا ادناي خلق همه بدئشان از امکان است و عودشان به سوي امکان ان مثل عيسي عند الله کمثل آدم خلقه من تراب و اين نکته‌اي است که خدا از روي عمد گفته که عيسي که آخري انبياء است و آدم که اولي انبياء است و آنچه انبياء در وسط اين دو نفر بودند همه را از امکان ساخته‌ام و تو که پيغمبر آخرالزماني و آل‌ طيبين طاهرين تو را از امکان نساخته‌ام بلکه حقيقت شما را از نور خودم ساخته‌ام پس از روي دليل و برهان و يقين بدانيد که محمد و ال‌محمد: اسماء حسني خدا و صفات علياي خدا مي‌باشند پس اول ماخلق الله بودن ايشان را از اين راه بدانيد نه آن طورهايي که اين مردم گمان کرده‌اند.

كلّيّه(731)

اغلب اغلب از حکما گمان کرده‌اند که اين خلق ظهور خدا هستند و از پيش خدا آمده‌اند و اعيان ثابته را در ذات همه گفته‌اند و شما بدانيد که همين ترتب خلق دليل است که اهل هيچ رتبه نمي‌توانند صعود کنند و به رتبه ديگر برسند و تمام مواد اين خلق مخلوق است چنان‌که تمام صور اين خلق مخلوق است و هيچ‌کدام ظهور خدا نيستند و از عرصه الوهيت نيامده‌اند و تمام اشياء اسباب است که خدا با اين اسباب کارها مي‌کند و مبدء اشياء تا منتهاي اين اشياء و اثر و فعل تمام اشياء همه خلق است و خدا است خالق تمام اسباب و کارهاي آن اسباب بدون شريک بدون معين بدون وکيل و اسباب را خلق مي‌بيند و خدا را هيچ‌کس نمي‌بيند و تمام خلق خميرمايه‌ها هستند و همه فعال مي‌باشند و تمام کواکب خميرمايه‌ها هستند و همه فعال هستند و همه اسباب مي‌باشند و خدا اين‌جورها فعال نيست لاکيف لفعله کما لاکيف له.

كلّيّه(732)

يکي از اسرار غيب@غيبت ظ@ حضرت حجت صلوات الله و سلامه عليه اين است که چون آباء کرامش صلوات الله عليهم اجمعين همه قول داده بودند به مخالفين عصر خود که دست بيرون نياورند مخالفين هم اگرچه اعتقادي به ايشان نداشتند ولي يقين داشتند که ايشان هر قولي که دادند خلاف قول خود را نمي‌کنند اين بود که هر ظلمي خواستند نسبت به ايشان کردند مثل اينکه حضرت امير اول وهله آنها را خاطرجمع نمود و فرمود اگر پيغمبر وصيت نفرموده بود که شمشير نکشم چه مي‌کردم چه مي‌کردم و هکذا ساير ائمه: ولکن حضرت حجت اگر قول مي‌داد به مخالفين و مثل آباء کرامش سلوک مي‌فرمود و در ميان مردم بود به همان جورها چهار روز نمي‌گذشت که جمع مي‌شدند و او را شهيد مي‌نمودند و ديگر حجتي در روي زمين نبود و اگر شمشمير مي‌کشيد و به طور غلبه غالب مي‌شد همه را مي‌بايست بکشد و به همان چهار نفري که تصديق او را داشتند به سر برد و اين هم موافق حکمت نبود چرا که مؤمنين در اصلاب همان مخالفين و منافقين بسيار بودند که تا زمان ظهور بلکه تا زمان رجعت مي‌بايست به دنيا بيايند و اگر پدران آنها را مي‌کشت مؤمنين بعد به وجود و ظهور نمي‌آمدند از اين جهت از انظار غايب شدند و باز شما ملتفت باشيد که غيبت آن بزرگوار اين‌جورها که اغلب خيال کرده‌اند که مثل جن و ملائکه غايب است يا در آسمان است و هکذا اين‌جورهاي ديگر که خيال کرده‌اند بدانيد که اين‌جورها نيست بلکه غايب است يعني کسي او را نمي‌شناسد و حال آنکه در ميان مردم است و در شهرها وارد مي‌شود و زن مي‌گيرد و اولادها دارد چرا که به سنت جد بزرگوارش عمل مي‌کند که فرموده النکاح سنتي و من رغب عن سنتي فليس مني و آن بزرگوار خلاف سنت پيغمبر را نمي‌کند پس غيبت آن بزرگوار اين‌جور است مثل حضرت يوسف7 که در ميان برادران خود نشسته بود و با آنها معامله مي‌کرد و او را نمي‌شناختند تا وقتي که خواست او را بشناسند قال انا يوسف و او را شناختند اين است که در وقت ظهور آن بزرگوار اغلب از اهل شهرها مي‌گويند اين همان شخصي است که ما او را در فلان شهر ديديم پس آن بزرگوار غايب است لکن در روي همين زمين راه مي‌رود و اگر نباشد روي اين زمين زمين ساکن نخواهد ماند و باز ملتفت باشيد که آن بزرگوار که در روي زمين است نه اينکه در آسمان نيست بلکه هم در آسمان است هم در زمين چرا که حجت بر اهل آسمان و زمين است.

كلّيّه(733)

حقيقت معراج و حاقش به طور اشاره اين است که پيغمبر هميشه با خدا بود و هرگز از خدا جدا نبود و بدانيد که خدا با همه چيز و همراه همه چيز هست لکن خدا هيچ چيز نيست يعني هيچ کدام از اشياء خدا نيستند و همراه بودن خدا را هنوز اين مردم نفهميده‌اند و مثل همراه بودن جسمي با جسمي خيال کرده‌اند و صوفيه از همين راه گول خوردند که تمام اشياء را خدا گفتند تا آنکه گفتند ٭خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا٭ و شما عجالةً بدانيد که همراه بودن خدا اين‌جورها نيست تا بعد اگر بخواهد تفصيل عرض خواهد شد.

كلّيّه(734)

حقيقت هر چيزي را سعي کنيد که درست به دست بياوريد که تا حقيقت آن چيز را به دست نياوريد او را نخواهيد شناخت و بدانيد که خيال هر کسي شخصي است واحد چرا که هيچ کس از خيال هيچ کسي اطلاع ندارد مع‌ذلک اين شخص واحد که خيال شما باشد در جايي نشسته که قريب و بعيد نزد او مساوي است و به همان آساني که خيال شما خيال پيش پاي خود را مي‌کند به همان آساني مشرق و مغرب و آسمان و زمين را خيال مي‌کند و باز ملتفت باشيد که از جمله مقدماتي که هيچ تأويل ندارد و شکي و شبهه‌اي در آن نيست و اگر محکم بگيريد به مطلب خواهيد رسيد اين است که ملک خدا مراتب دارد و هر مرتبه‌اي غير از مرتبه‌هاي ديگر است و اين را همه کس مي‌فهمد که مرتبه و عالم نبات غير از مرتبه و عالم جماد است و مرتبه و عالم حيوان غير از نبات است و مرتبه عالم انسان غير از مرتبه حيوان است و عالم انساني غير از تمام اين مراتب است و هکذا تا هرجا برويد مراتب غير از يکديگر است تا مي‌رسد به مرتبه و عالم معصومين حقيقي که غير از تمام مراتب و عوالم است و بدانيد که معصوم و عاصم و حافظش خدا است.

كلّيّه(735)

مرتبه و عالم عقل عالمي است که هيچ دخلي به مراتب مادون خودش ندارد و حال آنکه آنچه در اينجا هست در آنجا هم هست در اينجا مثلاً روشني و تاريکي هست سبکي و سنگيني هست درازي و کوتاهي هست و هکذا و تمام اينها در عالم عقل هست اما روشني و تاريکي و سبکي و سنگيني و ساير کيفيات عقل اين‌جورها نيست و بسا تاريکي آنجا سبب روشني اينجا است و روشني اينجا سبب تاريکي آنجا است پس بسا که اينجا تاريک است و شب است و انسان حواسش جمع است و عقل او سير مي‌کند و چه بسيار مطالبي که نمي‌فهميده در آنجا مي‌فهمد و براي عقل روشن مي‌شود پس تاريکي اينجا روشني آنجا است و بسا اينکه اينجا روز است و روشن است و چشم انسان به هر چيزي مي‌افتد و حواسش پريشان مي‌شود و عقلش چيزي نمي‌فهمد و براي عقل تاريک مي‌شود پس روشني اينجا تاريکي آنجا است.

كلّيّه(736)

ذات هيچ مرتبه‌اي محتاج به هيچ مرتبه ديگر نيست لکن فعل هر مرتبه محتاج است به مرتبه‌هاي ديگر تا آنکه اکتسابات بکند از اين است که عقل را که آفريدند امر کردند که از مرتبه خودت برو به ساير مراتب و سير بکن و اکتسابات بکن و برگرد و اغلب از حکما اشتباه کرده‌اند و تفريق عقل و نفس را اين‌جور کرده‌اند که عقل در ذات خودش و فعل خودش هيچ کدام محتاج به ساير مراتب نيست و اما نفس در ذاتش محتاج نيست ولي در فعل خودش محتاج است به ساير مراتب و شما بدانيد که ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و عقل هم در فعل خودش محتاج است به ساير مراتب و سبب نزولش و حکمت نزولش هم همين است که بايد در ساير مراتب و به فعل خودش اکتسابات بکند و عقل مطابق با شرع آنچه بفهمد و حکم کند درست است و حق است و اگر بر خلاف شرع چيزي فهميد و حکمي کرد يقين بدانيد که درست نيست و باطل است و اول اشتباهي که حکما کردند اين بود که گفتند عقل هرچه حکم کرد و فهميد خواه مطابق شرع باشد خواه نباشد درست است و شما بدانيد که خيلي اشتباه کرده‌اند و به همين اشتباه جاري شدند و به کفرها و زندقه‌ها گرفتار گشتند و بدانيد که اگر دليل عقل حکما محکم بود اختلاف نداشتند چرا که دليل عقل هيچ خدشه‌بردار نيست و احتمال خلاف در او نمي‌رود و چه بسيار مسائل مسائل که يکي از حکما به دليل عقل ثابت کرده و حکيمي ديگر آمده و به دليل عقل همان مسائل را بر خلاف آن حکيم اول ثابت کرده و حکيمي ديگر آمده بر خلاف همه آنها جوري ديگر ثابت کرده و قال قال‌ها کرده‌اند و شما بدانيد که دليل عقلشان دليل عقل نبوده و الا هيچ اختلاف نداشتند پس دليل عقل هيچ خلاف بردار و شبهه‌بردار نيست و مطابق است با شرع مطاع.

كلّيّه(737)

کساني که از مرتبه‌هاي بالاي ملک خدا پايين آمدند اگر بخواهند در مراتب پايين خبري از مرتبه و عالم خودشان که عالم غيب است بدهند لابد مي‌شوند که به طور متشابه حرف بزنند هرچه از احکام شهاده حرف بزنند همه بدون تشابه و تأويل است مثل احکام شرع ظاهر از حلال و حرام و مستحب و مکروه و واجب که در اينها هيچ تأويل و تشابهي نيست و هر کسي در اين‌جور احکام ظاهر بخواهد به طور تأويل چيزي بگويد و حکمي بکند بدانيد که کافر و منافق است و بي‌دين و بدانيد که قرآن نازل شده است به علم الله و لارطب و لايابس الا في کتاب مبين لکن تمام احکام را از قرآن کسي نمي‌تواند بفهمد و فهم احکام قرآن مخصوص پيغمبر آن@ است9 و کسي ديگر از امت اگر مي‌فهميد احکام قرآن را مي‌فرمود به کتاب خدا به فهم خود عمل نماييد و شما مي‌بينيد که به فهم خود مردم نگذارده و فرموده اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي اهل‌بيتي لن‌يفترقا حتي يردا علي الحوض پس کتاب با عترت است و بعد از پيغمبر هر کسي معاني کتاب را از عترت پيغمبر گرفت به مقصود صاحب کتاب راه رفته و معني کتاب را فهميده و الا فلا پس محکم و متشابه قرآن را بايد از پيغمبر و عترت او ياد گرفت و عجب اينکه در فرمايشات خود پيغمبر و عترت او هم محکمات و متشابهات هست حال آيا فهم محکم و متشابه را به فهم خود مکلفين واگذار نموده‌اند يا آنکه خودشان بيان محکم و متشابه را فرموده‌اند خودتان فکر کنيد و بدانيد که اگر نعوذبالله تميز محکمات و متشابهات را به فهم خود مکلفين گذارده‌ بودند که هرکس هرچه فهميد همان پسند و مراد خدا است اينکه ديگر ارسال رسل و انزال کتب و اين همه جنگ و جدل و حدود لازم نبود پس واجب است که ميزان محکم و متشابه را خود حجج الهي بيان کرده باشند چرا که حجت خدا هميشه بالغ و واضح است و بدانيد که حجج الهي يک سر مو در رساندن و واضح نمودن کوتاهي و تقصير نکرده‌اند و بدانيد که ميزان محکم و متشابه فرمايشات خدا و رسول و عترت او همين ضرورياتي است که به تمام مکلفين رسانده‌اند پس محکمات هميشه مطابق با ضروريات است و مؤمنان در هر زمان محکمات مطابق با ضروريات را محکم گرفته‌اند و معني متشابهات را اگر مطابق با محکمات فهميدند معني مي‌کنند و اگر نفهميدند هيچ معني نمي‌کنند و مي‌دانند که لايعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم و بدانيد که اهل الحاد هميشه تمسکشان متشابهات است.

كلّيّه(738)

بعضي از مرتبه‌هاي ملک خدا اصول است و بعضي اعراض مثل اينکه همين نمکهاي شما اصلي دارد و اعراضي دارد و حقيقت و اصل نمک رنگش قرمز است و طعمش ترش است در نهايت قرمزي و در نهايت ترشي و چون آن حقيقت روي اين آب و خاک عرضي مي‌نشيند رنگش سفيد يا خاکي و طعمش شور مي‌شود و حکيم مي‌فهمد که اين سفيدي و شوري ابداً حقيقت نمک نيست بلکه عارضي است و کسي که به دست حقيقت نمک کار دارد اين اعراض را مي‌گيرد دور مي‌ريزد و حقيقت که قرمز و ترش است به دست مي‌آورد پس اگر حکيمي گفت اعراض اصول نيست بيچاره حرف درستي زده و کساني که او را رد مي‌کنند اگرچه جمع کثير کثيري باشند اگرچه همان صاحبان عصا و عمامه باشند و عربي هم بگويند و بگويند تبادر دليل حقيقت است و متبادر به اذهان مردم از نمک همين است که سفيد و شور است و شما بدانيد که همه بي‌انصافي کرده‌اند و همه غرض و مرض دارند و عوام بيچاره کالانعام هم گول عصا و عمامه و لباس علمي آنها را مي‌خورند و لايشعر از روي تقليد با آن حکيم بيچاره که حرف درست زده عداوتها مي‌کنند و مثل شيخ مرحوم کسي را نعوذبالله تکفير مي‌کنند که فرموده «ان الجسد العنصري لايعود» خدا لعنت کند آن تکفير کننده اول را  که از روي غرض و مرضي که داشت نسبت به آن بزرگوار عداوتها کرد و افتراها گفت و باعث شق عصاي مسلمين گشت و ندانست که چه کرد و چه گفت.

كلّيّه(739)

يکي از مقدماتي که خدشه‌بردار نيست و هيچ تأويل ندارد اين است که از هيچ عالمي به هيچ عالمي چيزي پا نمي‌گذارد و محال است که چيزي از عالمي ديگر به عالمي ديگر برود يعني محال است که جسم روح بشود و روح جسم بشود و محال است که جسم مثال بشود و مثال نفس بشود و نفس عقل بشود و هکذا و مع‌ذلک مي‌بينيد که هر عالمي به عالمي ديگر پا گذارده و نزول و صعودي در کار هست عقل نزول کرده تا عالم جسم بلکه تا اعراض رفته و جسم صعود مي‌کند و به عالم عقل مي‌رود پس عجالةً بدانيد که اين نزول و صعود غير از آن است که عقل جسم بشود يا جسم عقل بشود يا مثال نفس بشود و نفس مثال بشود و هکذا.

كلّيّه(740)

صانع کسي است که هيچ محتاج نيست که کسي او را اعانت کند و کمک و ياري بکند و تمام خلق و تمام ماسواي صانع همه محتاج هستند که اين صانع آنها را ياري کند و کمک نمايد پس محال است که صانع مصنوع بشود و خدا به صورت مخلوقات بيرون بيايد و شما ملتفت باشيد که صوفي چقدر بي‌انصافي کردند که گفتند خدا است که نعوذبالله به صورت مخلوقات بيرون آمده و حکيمشان گفته: «بسيط الحقيقة ببساطته کل الاشياء» و شاعرشان گفته: «خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا» و عارف بزرگشان گفته:

«و لولاه و لولانا لماکان الذي کانا»

و اين‌گونه مزخرفات را بهم بافتند و گفتند.

كلّيّه(741)

کفن لباس است و لباس ساتر است و کفن مؤمن اعمال صالحه او است که فعل او است که فرمودند لباس التقوي ذلک خير و کفن کافر اعمال سيئه او است که فعل او است و فعل هر فاعلي دور فاعل خودش را گرفته پس کفن اصلي غير از اين کفن ظاهري است و کساني که تعجب کرده‌اند که فعل شخص چگونه سبب عذاب او است هيچ فکر نکرده‌اند و شما فکر کنيد که در همين دنيا کسي که کارد بردارد و بدن خودش را ببرد و بريدن فعل او است و خودش بريده و سوزش و درد هم به واسطه فعل او است و عذاب او است که به جان خودش افتاده.

كلّيّه(742)

اصل بعثت و ارسال پيغمبر به جهت نصب خليفه است و ساير احکام فرع اين اصل است چرا که اگر پيغمبر نيامده بود کسي از مراد و مقصود خدا مخبر نبود و از خدا خبر نداشت و چون پيغمبر آمد و مرادات خدا را بيان کرد اگر وصي و جانشين معصوم مطهري نداشت دين او به کلي از ميان مي‌رفت پس نصب خليفه اصل تمام اصول است.

كلّيّه(743)

نوع حقيقت معراج اين است تا خدا مراد خود را به کسي نرساند آن‌ کس مطلع بر مراد خدا نخواهد شد پس معراج رعيت اين است که بروند نزد پيغمبر و مراد خود را از پيغمبر تعليم بگيرند و رعيت تماماً بدون واسطه پيغمبر9 نمي‌توانند عروج کنند و مراد خود را بفهمند و معراج و عروج رعيت همين است که بروند از پيغمبر تعليم بگيرند چرا که همان فرمايش پيغمبر فرمايش خدا است و معراج خود پيغمبر بدون واسطه است و پيغمبر کسي است که از جانب خدا آمده و مراد خدا را چه درباره خودش و چه درباره غير خودش از خدا تعليم گرفته بدون واسطه و اين مقام عجيب و غريبي است که فوق تمام مراتب و مقامات است و مخصوص پيغمبر آخرالزمان است و بس و وصي همين پيغمبر که مي‌فرمايد انا مرسل الرسل انا منزل الکتب باز به واسطه همين پيغمبر از مراد خدا مطلع مي‌شود تا چه رسد به ساير انبياء و اولياء و ساير خلق و بدانيد که حضرت امير والله خدا نيست و والله مرسل رسل هست و منزل کتب هست و والله همان اشخاصي که او را خدا خواندند همان‌طور که در دنيا آنها را سوخت و عذاب کرد در آخرت هم آنها را عذاب خواهد کرد پس محمد و آل‌محمد که اول ماخلق الله هستند معنيش اين است که اقرب خلق هستند به خدا و از مراد خدا ايشان خبر دارند و بس.

كلّيّه(744)

از براي خداوند عالم عوالم عديده است که هيچ دخلي به يکديگر ندارند و هيچ مزاحم يکديگر نمي‌شوند و هيچ عالمي ديگر نمي‌شود و محال است که بشود و «کل شيء لايتجاوز ماوراء مبدئه» يکي از کليات حکمت شيخ مرحوم فرمايشات آن بزرگوار است پس جسم هرگز عقل نمي‌شود و به عالم عقل نمي‌رود و عقل هرگز به عالم جسم نمي‌رود و جسم نمي‌شود و مع‌ذلک عجب اين است که عقل از جسم اکتساب مي‌کند و جسم از عقل اکتساب مي‌کند و هر کسي از عالمي نزول کرده به همان عالم صعود مي‌کند و به همان عالم عروج مي‌کند و بدانيد که فهم غير از احساس است و ذائقه به جسمانيت خودش که اين زبان باشد صعود کرده و رفته به عالم طعوم و طعمها را فهميده و ساير حواس را هرچه رياضت بدهي که به عالم طعوم برسند محال است که برسند و باصره به جسمانيت خودش که اين چشم باشد صعود کرده و رفته به عالم ابصار و الوان و اشکال و روشنايي و تاريکيها را فهميده و ساير حواس را هرچه رياضت بدهي که به عالم مبصرات بروند محال است که برسند و سامعه به جسمانيت خودش که اين گوش باشد صعود کرده رفته به عالم مسموعات و اصوات را فهميده و ساير حواس را هرچه رياضت بدهي که به عالم اصوات بروند محال است که برسند و هکذا شامه و لامسه که به جسمانيت خود صعود کرده‌اند و محسوسات خود را فهميده‌اند پس از تمام اعضاء و جوارح بدن همين مقله چشم صعود و عروج کرده به عالم مبصرات و از آن عالم خبردار گشته و ساير اعضاء و جوارح بدن هيچ خبر از آن عالم ندارند و بدانيد و يقين کنيد که پيغمبر9 اول ماخلق و صادر از خدا و نور خدا است که از پيش خدا نزول کرده و آمده به اين عوالم پايين و صعود و رجوع و عروجش به سوي خدا است و اين مقام مخصوص محمد و آل‌محمد9 است و ديگر احدي از خلق حتي انبياء و ملائکه اگرچه در تمام عمر رياضت بکشند هرگز به اين مقام نخواهند رسيد و محال است که برسند اين بود که جبرئيل شب معراج در سدرة‌المنتهي که رسيد ايستاد عرض کرد اگر يک بند انگشت بالاتر بيايم خواهم سوخت و عرض کرد شما برويد و عروج نماييد تا جايي که از آنجا نزول فرموده‌ايد پس پيغمبر معراج کرد و به جسم شريف خودش هم معراج فرمود يعني صعود و عروج نمود به رتبه و مقام خودش که از آنجا نزول کرده بود و خدا با آن بزرگوار حرف زد و از مراد خدا درباره خودش و تمام موجودات مطلع شد اين است که مي‌فرمايد تبارک الذي نزل الفرقان علي عبده ليکون للعالمين نذيرا پس آن عالمين که خدا رب آن عالمين است پيغمبر ما پيغمبر آن عالمين است پس معراج پيغمبر به سوي خدا است و ساير خلق از انبياء گرفته تا ساير خلق هر کدام اطاعت پيغمبر را نمودند هر يک به قدر رتبه خود معراج نموده‌اند اين است که مي‌فرمايد الصلوة معراج المؤمن الحمدلله رب العالمين اللهم وفق المؤمنين بالصلوة.

كلّيّه(745)

سعي نماييد که اين سلسله‌هاي سه‌گانه را از يکديگر جدا نماييد و به طور کلي بدانيد که سلسله طول همه جا نسبت فواعل است به افعال خودشان و سلسله عرضه مرتبه همه جا نسبت غيب است به شهاده پس غيب که در شهاده اثر مي‌کند غيب فاعل است و فعل آن غيب از عرصه خودش آمده و تعلق گرفته به شهاده و شهاده مفعول‌به است و منفعل است و اثر غيب نيست و اثر غيب فعل خود آن غيب است پس نسبت غيب به غيب سلسله طول است و نسبت منفعل به آن غيب سلسله عرضه مرتبه است پس اثر و مؤثر و فعل و فاعل و ذات و صفت همه اينها در سلسله طول است و چون مؤثر از اثر و فاعل از فعل و ذات از صفت خود هرگز بيرون نمي‌روند گفته‌اند مؤثر در اثر اظهر از نفس خود اثر است و ظاهر در ظهور اظهر از نفس خود ظهور است و مؤثر آنچه دارد در اثرش ظاهر است و اثر همه جا نمونه مؤثر است و عقلاي عالم همه جا به نمونه اکتفاء کرده‌اند و تمام معاملات چه در دنيا چه در آخرت همه جا به نمونه است اين است که مي‌فرمايد سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم الي آخر و صفت ذاتي مؤثر در ضمن تمام آثارش محفوظ است و آيات همان نمونه و علامات است پس خدا را به همان طوري که خودش خواسته گفته بايد شناخت نه به طورهايي که خلق خواسته‌اند و گفته‌اند پس خدا در صفات خودش ظاهر است و خلق هم در صفات خودشان ظاهرند و چنان‌چه خدا سبوح است اسماء و صفاتش همه سبوح است و تمام اين خلق هيچ کدامشان نه ظهور خدا هستند و نه اسماء و صفات خدا هستند و هم بدانيد که تمام افعال تمام فواعل کائناً ماکان در همه جا و در هر عالمي بدء هر فعلي از فاعل خودش است و عودش به سوي فاعل خودش است و فعل هيچ فاعلي را از جايي ديگر نمي‌آورند به آن فاعل بچسبانند و محال است که بياورند يا بشود بياورند و همين است خلاصه و حاق سلسله طول که محکم بگيريد و داشته باشيد و مکررها به اصرارها عرض کرده‌ام که حتم است و حکم که فعل هر فاعلي بايد از خود آن فاعل صادر و جاري باشد و علي ذلک اجراي تمام افعال با خدا است و تقدير خدا همه جا همراه افعال است و چيزي در ملک خدا از چنگ خدا بيرون نيست و آنچه در ملک خدا مي‌شود هفت مرتبه مشيت خدا بايد به آن چيز تعلق بگيرد تا آن چيز موجود شود مع‌ذلک فعل هر فاعلي کار خود آن فاعل است و بدئش و عودش از آن فاعل و به سوي همان فاعل است و قدرت خدا که همراه آن فعل است بدئش از خدا است و عودش به سوي خدا است و لاکيف لفعله کما لاکيف له و جمله اشياء کائناً ماکان در کون هيچ مخالفت با خدا ندارند ما شاء الله کان و ما لم‌يشأ لم‌يکن و هر طور که خدا خواسته آنها را ساخته آنها هم همان‌طور که خدا خواسته ساخته شده‌اند و اگر حديث ديديد که فرموده‌اند خيرات و شرور را دو هزار سال قبل از مخلوقات آفريدند تا آنکه مي‌فرمايد چون خلق را آفريد بر دست هر کس خيري جاري کرد مي‌فرمايد طوبي لمن اجريت علي يديه الخير و بر دست هرکس شري جاري کرد مي‌فرمايد ويل لمن اجريت علي يديه الشر بدانيد که همه را درست فرموده‌اند آنکه معني اين‌جور احاديث آنچه متبادر به اذهان است نيست و اين متبادرات به اذهان جز جبر چيز ديگر نيست و اگر کسي معني اين‌گونه احاديث را مطابق اين آيه که مي‌فرمايد ليس للانسان الا ما سعي فهميد درست فهميده پس فعل هر فاعلي اثر آن فاعل است و از خود آن فاعل صادر است مثل قدرت کاتب که صادر است از کاتب حالا اين کاتب آلتي هم به دست مي‌گيرد که قلم باشد و کتابت مي‌کند قلم هر بر وفق اراده کاتب حرکت مي‌کند و از خود هيچ حرکت و سکون و اراده‌اي ندارد پس محفوظ است به دست کاتب و قلم و مکتوب هيچ چيزشان از عرصه کاتب نيامده و عودشان به سوي کاتب نيست بر خلاف علم و قدرت کاتب کتابت که علم و قدرت کاتب از عرصه کاتب آمده و بدء و عودشان به سوي کاتب است و معصومين: تمام مراتب ايشان به همين‌طور نسبت به خدا بعينه مثل قلم در دست کاتب‌اند و از خود هيچ ندارند و محفوظ و معصومند به حفظ خدا و از عرصه الوهيت نيامده‌اند و بدء و عودشان به سوي خدا نيست لکن در مقام ظهور و صفات خدا بودنشان علم و قدرت و اراده و تمام صفات خدايي از عرصه الوهيت آمده بدئشان از خدا و عودشان به سوي خدا است و چون افعال و اقوال معصومين به اراده خدا است و بر وفق مراد او است تمامش منسوب به خدا است عباد مکرمون لايسبقونه بالقول و تمام مخلوقات از اعلي تا ادني بدون استثناء تمامشان از عرصه امکان آمده‌اند بدئشان از امکان است و عودشان به سوي امکان است و امکان هيچ از عرصه الوهيت نيامده و صادر از خدا نيست ولي صفات خدا از عرصه الوهيت و عرصه وجوب آمده پس اين چهارده نفس مقدس مطهر را دو مقام است يکي مقام اسماء الله و صفات الله بودنشان که از عرصه الوهيت صادر گشته‌اند بدئشان از خدا و عودشان به سوي خدا است و يکي مقامات مراتب ثمانيه امکانشان است که بدء آن مراتب از امکان است و عودشان به سوي امکان و اين مراتب هيچ از عرصه الوهيت نيامده پس شما سعي نماييد تا تفريق اين دو مقام را از روي بصيرت به دست آوريد که تمام غالين و مقصرين که هلاک شدند به همين جهت است که تميز اين دو مقام را نداده‌اند پس به طور کلي بدانيد که هرکس اسماء و صفات خودش را خودش بايد بسازد و از عرصه خودش بايد صادر شود نه از خارج وجود خودش و باز اين مردم چون مي‌بينند که زيد مثلاً عالم نبود نجار نبود حداد نبود به مرور ازمنه اکتساب کرد و تحصيل نمود عالم شد نجار شد حداد شد و هکذا اين اسماء و صفات را براي خود به مرور درست کرد پس اسماء و صفات خدا را هم اين‌طور خيال مي‌کنند که به مرور زماني درست شده و شما بدانيد که چنين نيست و تا خدا بوده اسماء و صفات الوهيت با او بوده و هميشه ذات ذات بوده و واحد بوده و هميشه اسماء و صفات بوده و متعدد بوده از اين است که در احاديث هم در توحيد همين‌طورها مثل آورده‌اند که چراغ تا بوده نور داشته و چراغ چراغ است و نور چراغ نور چراغ است حال ملتفت باشيد که سلسله طوليه در جايي است که مرتبه داني اثر مرتبه بالا باشد و مرتبه بالا مؤثر مرتبه پايين باشد مثل فاعل و فعل فاعل که فعل آنچه دارد تمامش از عرصه فاعل آمده و فعل اثر فاعل است بر خلاف غيب و شهاده که روح غيبي مؤثر شهادي نيست و بدن شهادي اثر روح غيبي نيست پس غيب و شهاده در سلسله طول واقع نيست بلکه در سلسله عرضيه مرتبه واقع است چرا که مي‌شود روح برود در@ بدن بماند يا بدني را بسازند هنوز روح در آن دميده نشده باشد و اينکه مشايخ ما مراتب ثمانيه را تنزل يکديگر فرموده‌اند شما بدانيد و ملتفت باشيد تا مقصود ايشان را بفهميد که هيچ مرتبه اعلايي بذاته تنزل نکرده به مرتبه ادني چرا که اگر بذاته بيايد و داني بشود ديگر عالي نيست ولکن مراد اين است که هر مرتبه اعلايي فاعل است و مرتبه داني منفعل است نه فعل مرتبه اعلي هم بدانيد که تمام اشياء صاحب آثار هستند و اثر هر چيزي علت غائي آن چيز است چرا که خداي حکيم هيچ چيزي را بي‌فايده نيافريده و فايده و اثر هر چيزي فعل آن چيز است پس سلسله طول در هر عالمي در تمام موجودات هست و همه جا نسبت فعل است به فاعل خودش و نسبت اثر هر چيزي است به آن چيز پس ملتفت باشيد که جواهر ثمانيه يعني مراتب ثمانيه که گاهي تعبير از آنها به کومه مي‌آوريم هر يک سر جاي خودش به خودش ساخته شده و هيچ يک از جاي خود نه پايين مي‌آيد و نه بالا مي‌رود از اين است که هيچ يک اثر رتبه ديگري نيستند ولکن تنزل يکديگر هستند يعني مثلاً جسم پايين است و روح بالا و هکذا تا عقل که بالاتر از همه مراتب است و مراد از بالا و پايين باز اين متبادرات به اذهان نيست بلکه مراد از بالا مستولي بودن مرتبه بالا است و مراد از پايين مسخر بودن مرتبه پايين است مثل اينکه روح که چون در جسمي نشست مستولي است بر جسم و جسم مسخر او است و تمام حرکات و سکنات به واسطه همان روح است و به همين‌طور مي‌رود تا عقل و بالاتر تا هرجا برود و اما نسبت افراد هر مرتبه به يکديگر اين در سلسله عرضيه غير مرتبه واقع است مثل نسبت زيد و عمرو و بکر و خالد که افراد انسان مي‌باشند به يکديگر پس سلسله‌هاي سه‌گانه يکي سلسله طوليه است و يکي سلسله عرضيه مرتبه است ديگري سلسله عرضيه غير مرتبه است به طوري که خلاصه‌اش را به دست شما دادم.

كلّيّه(746)

اثر حقيقي هر چيزي و اسم حقيقي هر چيزي از نزد آن چيز آمده مثل قيام و قعود زيد که از عرصه زيد آمده پس زيد قائم است و زيد قاعد است و قائم و قاعد از پيش زيد آمده و اگر شما درست دقت کنيد مسأله معراج را خواهيد فهميد که هرکس از هرجا آمده به همان‌جا مي‌تواند برود و پيغمبر ما چون از پيش خدا آمده بود معراجش هم به سوي خدا بود و ديگر تمام مخلوقات حتي ملائکه حتي ساير انبياء هيچ يک از عرصه الوهيت نيامده بودند که مثل پيغمبر ما9 معراج کنند به سوي خدا.

كلّيّه(747)

هر صفاتي که هرگز از ذات خدا مفارقت نمي‌کنند به اصطلاح صفات ذاتي است مثل علم و قدرت و حکمت و هکذا و صفاتي که گاهي ثابت است براي خدا و گاهي نفي مي‌شود و صفات فعل است و اسماء افعال است مثل شاء و لم‌يشأ و اراد و لم‌يرد و هکذا و هم بدانيد که در همه جا چه در دنيا چه در آخرت تمام معاملات و سر و کار جميع مخلوقات خدا به اسماء افعال است و جاي بدا اينجا است که تمام بدءوات در اسماء و افعال است.

كلّيّه(748)

اسماء اگر تمامش غير متناهي است و نهايت از براي آنها نيست و معني غير متناهي بودن اسماء الله اين است که هيچ يک ضد ندارد پس علم خدا علمي است غير متناهي که جهل ضد او نيست و علم مخلوقات متناهي است چرا که جهل ضد او است و هرکس از مخلوقات هرچه مي‌داند تا جايي که مي‌داند مي‌داند و جايي که نمي‌داند جهل جلو علم او را گرفته و جهل ضد علم او است و هکذا قدرت و حکمت و ساير صفات الوهيت که همه غير متناهي است به همين معني است پس خدا قادر است بي‌نهايت يعني عجز جلو قدرت او را نمي‌گيرد و حکيم است بي‌نهايت يعني سفاهت جلو حکمت او را نمي‌گيرد و حي است بي‌نهايت يعني موت جلو حيات او را نمي‌گيرد و حيات خدا ضد ندارد و تمام مخلوقات تا هرجا برود حياتش ضد دارد و مرگ دارد و هکذا و کل شيء هالک الا وجهه و هم بدانيد که تمام مقصود و مراد خدا از خلقت تمام مخلوقات امکانيه خلقت مولودي بود که جامع و محل و مهبط اسماء الهي و تمام صفتهاي خدايي باشد و آيينه سرتاپانماي باشد و علت غائي و مقصود اصلي همين بود که چنين مواليدي را به وجود آورد ديگر خلقت تمام موجودات و مخلوقات اسباب مقدمه بودند براي وجود چنين مواليدي از ادني درجات تا اعلي و اعلي‌تر درجات مخلوقات که ساير پيغمبران مي‌باشند از آدم گرفته که اولي پيغمبران بود و حضرت عيسي که آخري پيغمبران بوده که مي‌فرمايد ان مثل عيسي عند الله کمثل آدم خلقه من تراب يعني آدم که اول پيغمبران است و عيسي که آخر پيغمبران است و تمام پيغمبراني که در ميان اين دو نفر آمدند همه را از خاک عالم امکان آفريده اما پيغمبر آخرالزمان و آل اطهارش را صلوات الله عليهم اجمعين از نور خودش آفريده پس اين چهارده نفس مشخص مطهر مواليدي بودند که علت غائي و مقصود و مراد خدا بودند و نماينده و داراي تمام اسماء و صفات خدا و منحصر است به همين چهارده وجود مبارک و بس و تمام آنچه گفته شد همه در تحت همين يک مطلب است که خود ضرورت تمام اسلام و اسلاميان و ايمان و ايمانيان است که آن بزرگواران اول ماخلق الله و اشرف ماخلق الله مي‌باشند و مباشيد مانند آن نصابي که منکر فضايل اين بزرگواران مي‌باشند و چون منکر صدور و ضرورت بودن احاديث سبقت خلقت آن بزرگواران را نمي‌توانند بکنند به اشتهاد@اجتهاد ظ@ و رأي خود معني مي‌نمايند که اول خلقت بوده فضيلت ندارد بر ساير مخلوقات مانند کوزه اولي است که استاد فخار و کوزه‌گر مي‌سازد بعد کوزه دوم را مي‌سازد و سيم و چهارم را مي‌سازد تا هرچه را که بسازد و هيچ کدام را فضيلت بر ديگري نيست اولي کوزه است آخري هم کوزه است و شما بدانيد که تمامش الحاد است و اول بودن آن بزرگواران غير از اين است و اول بودن آن بزرگواران اين است که خود نور خدا و اسماء و صفات خدا مي‌باشند و علت فاعلي و مادي و صوري و غائي بودند بر تمام موجودات و مي‌فرمايد نحن صنائع الله و الخلق بعد صنايع لنا.

كلّيّه(749)

خيلي الفاظ هست که در خدا و خلق هر دو استعمال مي‌شود و شما بدانيد که معني آنها هيچ دخلي به يکديگر ندارد مثل اينکه سميع و بصير در خدا و خلق هر دو استعمال مي‌شود لکن خدا مي‌شنود و مي‌بيند و هيچ محتاج به گوش و چشم هم نيست و سميع و بصير او را کسي برايش نساخته و خلق که مي‌شنوند و مي‌بينند محتاج به گوش و چشم مي‌باشند و سميع و بصير آنها را بايد خدا براي آنها بسازد و بعد از ساختن هم آن وقت اگر خدا خواست مي‌شنوند و مي‌بينند و اگر خدا نخواهد با اينکه چشم و گوشش باز است و هيچ عيب ندارد نخواهد ديد و نخواهد شنيد مکرر شده که ساعت در طاقچه دوازده زنگ زده و گوش تو هم هيچ عيب ندارد و هيچ نشنيده‌اي در فکري در حسابي بوده‌اي صداي زنگ ساعت هم به گوشت خورده و هيچ نشنيده‌اي و هکذا که چشمت هم مقابل بوده به اشخاص خارجي که عکسش هم توي چشمت افتاده و نديده‌اي و همچنين است لفظ بي‌نهايت که در خدا گفته مي‌شود در خلق هم گفته مي‌شود و هيچ دخلي به يکديگر ندارد مثل اينکه جسم مطلق نسبت به اجسام مقيده بي‌نهايت است و خود در همه اجسام ساري و جاري است پس عرش جسم است فرش هم جسم است اما عرش فرش نيست و فرش هم عرش نيست پس جسم مطلق بي‌نهايت است و اجسام مقيده و افراد همه متناهي است و اين‌جور بي‌نهايت و صاحب نهايتي در تمام ملک جاري است و شما دقت نماييد که بي‌نهايت بودن خدا اين‌جورها نيست و تمام حکما و صوفيه بي‌نهايت بودن خدا را هم از اين‌جورها گرفتند و خدا را بي‌نهايت گرفتند و خلق را افراد و صاحب نهايت گرفتند و اشعار هم گفتند و حالها کردند و مي‌کنند که:

خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا

به راه خويش نشسته در انتظار خود است

و از همين نظر بود که گفتند: «ليس في جبتي سوي الله» پس وجود صرف را خدا گرفتند که در تمام موجودات ساري و جاري است و موجودات را مقيدات و صاحب نهايت گرفتند و شما بدانيد که بي‌نهايت بودن خدا و بي‌نهايت بودن اسماء و صفات خدا هيچ دخلي به مخلوقات ندارد و تمام خلق نه خودشان نه صفاتشان ابداً هيچ يک صادر از خدا و اسماء و صفات خدا نيستند پس خدا مطلق و نوع نيست که مخلوقات مقيدات و افراد خدا باشند و اين قاعده را که مکرر عرض کرده‌ام محکم نگاه داريد و فکر کنيد تا مطلب را از روي فهم و شعور و دليل و برهان به دست بياوريد و آن قاعده دو کلمه است و اين است که صفات ذاتي هر چيزي در ضمن تمام ظهورات آنچه ساري و جاري است پس اگر نعوذبالله اين خلق ظهورات خدا بودند صفات ذاتي خدا که علم بر هر چيزي و قدرت بر هر چيزي است مي‌بايست در تمام موجودات ظاهر ساري و جاري باشد و علانيه مي‌بينيد که مخلوقات چقدرها که جاهلند و چقدرها که عاجزند پس مخلوقات ابداً ظهورات خدا نيستند و به جز چهارده نفس مطهر مقدس مشخص که محمد و ال‌محمد مي‌باشند صلوات الله عليهم اجمعين که خود عالم به همه چيز و قادر بر همه چيز بودند ديگر احدي از آحاد مخلوقات ظهور خدا عالم و قادر علي کل شي‌ء نبوده و نخواهد بود و احدي هم جرئت ادعاي اين مقام را نداشته و نکرده.

كلّيّه(750)

اهل اکسير عمل خودشان را دو قسم قرار داده‌اند بعضي را جوّاني گفته‌اند و بعضي را برّاني و مرادشان از جواني اين است که از ماده واحده بگيرند و اکسير بسازند و مرادشان از براني اين است که بعضي چيزها را بگيرند و به ميزاني درهم کنند و چيزي بسازند ولي شما بدانيد که جواني‌شان هم براني است و احدي از مخلوقات نمي‌تواند عمل جواني را بکند و عمل جواني مخصوص خدا است و بس و آنچه اهل اکسير جواني پنداشته‌اند آن هم تجربه‌اي است که به دست آورده‌اند مثل عمل براني و عمل جواني در حل و عقد طبيعي است که صانع ملک از همين عناصر به ميزان معيني در يکديگر حل و عقد مي‌کند و اشياء مختلفه مي‌سازد و احدي از مخلوقات نمي‌تواند اين‌جور صنعت را بکند مگر در جايي پيغمبري کاري بکند آن هم به وحي خاصي اين است که خدا احتجاج کرده و فرموده ان الذين تدعون من دون الله لن‌يخلقوا ذباباً و لو اجتمعوا له و ان ‌يسلبهم الذباب شيئاً لايستنقذوه ضعف الطالب و المطلوب ماقدروا الله حق قدره.

كلّيّه(751)

ملتفت باشيد و در پستاي دين و مذهب محکمات را به دست بياوريد و محکم نگاه داريد و هرچه متشابهات است چه در کتاب و چه در سنت و چه در فرمايشات علماي ابرار و مشايخ بزرگوار از خودتان اگر معني آنها را با محکمات فرمايشات آنها مطابق ديديد بدانيد که معني آيات و احاديث و کلمات متشابه را فهميده‌ايد و اگر در جايي متشابهي را معيني را مخالف محکمات کلامش فهميده‌ايد بدانيد که مقصود کلام را ابداً نفهميده‌ايد اين است که از محکمات فرمايشات به اصرار و ابرام مشايخ کبار شما که قاعده محکمه در علم حکمت خود فرموده‌اند املاً@ که بر خلاف تمام حکماي صوفيه و عرفا و مذهب وحدت وجوديه و مذهب موجوديه که گفته‌اند در تعريف حکمت خود که حکمت معرفت حقايق اشياء است سواء طابق الشرع ام لم‌يطابق و مشايخ کبار شما تعريف حکمت خود را اين‌طور گفته‌اند که حکمت معرفت حقايق اشياء است به شرط مطابق شرع انور که اگر در حکمت چيزي را فهميد و مخالف شرع انور است بدانيد و يقين نماييد که آنچه حکمت نيست بلکه سفاهت است و همين قول و فرمايش فصل ادعاي مشايخ با حقيقت شما است که مشايخ سلسله شيخيه مي‌باشند اعلي الله مقامهم که مي‌فرمايند در جاهاي عديده از کتب و مصنفات خود که ما آنچه در حکمت و حقايق و معارف مي‌گوييم اولاً ثابت مي‌کنيم به دليل عقل و دليل عقل را مطابق مي‌کنيم با محکمات کتاب اگر مطابق آمد مي‌گيريم و الا رد مي‌کنيم بعد دليل عقل را و کتاب را هر دو را مطابق مي‌کنيم با محکمات سنت سنيه اگر مطابق آمد هر دو را مي‌گيريم و الا هر دو را رد مي‌کنيم بعد دليل عقل و کتاب و سنت را هر سه را مطابق مي‌کنيم با ضروريات و مسلمات دين و مذهب اسلاميه و ايمانيه اگر مطابق آمد همه را مي‌گيريم و الا همه را رد مي‌کنيم تا محکماتش را به مطابقه جزئيات به دست آوريم چرا که ما دليل ضرورت را از تمام ادله محکمتر مي‌دانيم و تمام دلايل بايد به دليل ضرورت منتهي شود و ميزان سنجيدن محکمات کتاب و سنت از متشابهات آنها به مطابقه همين ميزان مستقيم که ضروريات دين و مذهب است ثابت است لاغير پس هرعلمي و هر صاحب علمي که موافق اين ضروريات و مسلميات است حق است و مقرر است و مسدد است من عند الله و هرچه مخالف است با اين ضروريات قائلش و قولش همه باطل است و هر دو عندالله من هي اصرار مي‌کنم که بلکه شما خواب نرويد و بيدار باشيد تا گول نخوريد و از پي متشابهات نرويد که هرکس در ملت و مذهب از پي متشابهات رفت و متمسک به محکمات مطابق با ضروريات نشد گمراه شد و باطل و عاطل گشت و شيطان به هر حيله او را مسخر خود کرد و بر او سوار شد تا به درک واصلش کرد.

كلّيّه(752)

تمام نسبتها در همه جا در هر عالمي در دنيا و آخرت به چهار نسبت است که ديگر نسبت پنجمي ندارد يکي نسبت هر مؤثري و هر فاعلي است به آثار و افعال خودش و يکي نسبت هر متکلمي است به متکلمات خودش و يکي نسبت هر غيبي است به شهاديات و يکي نسبت هر ماده‌اي است به صورت خودش که هرکس اين نسبتهاي چهارگانه را از يکديگر جدا نکرد و تميز نداد به وادي‌هاي سرگرداني و حيرت گرفتار گشت و غالب غالب شبهات و غلوها و تقصيرات در مقامات و مراتب همه از اين است که اين نسبتها را از يکديگر تفريق نکرده‌اند و تميز نداده‌اند اين است که چه بسيار جاها که تکميل و مکمل را تأثير و مؤثر پنداشته‌اند و به گمان خود علم تحصيل کرده بودند و هکذا تمام خرابيها همه از همين است که اصطلاحات حکمت مشايخ کبار را اعلي الله مقامهم تميز نداده‌اند و از پيش خود عبارات را قياس به يکديگر کردند به طوري که ابداً مقصود آن بزرگواران را نفهميده‌اند و ندانسته‌اند پس شما سعي نماييد که اصطلاحات و مقصود از آنها را به دست بياوريد تا مطالب را به طور حقيقت به دست بياوريد و السلام علي من اتبع الهدي.

 

@از اينجا تا آخر کتاب از روي نسخه خطي (س ـ 130) مي‌باشد که در آخر اين نسخه خطي مقداري کليات بود ولي مشخص نبود که از ميرزا کريم کرماني است يا غير ايشان ولي چون کليه کليه بود ضميمه اين پرونده گرديد.@

كلّيّه(753)

خداوند عالم جل شأنه تعمد کرده و بعضي از نقصها و عيبها در وجود ناقصين از انسانها گذارده مثل اين طبيعت معوج منحرف که ميل نمي‌کند مگر به کارهاي بد و تمام حالاتش بر خلاف رضاي خداوند و قرارداد او است جل‌شأنه به واسطه انحرافي که دارد به خلاف حيوانات که طبعشان را معتدل آفريده و نمي‌توانند برخلاف رضاي خداوند رفتار کنند آن طوري که خداوند خواسته مي‌خورند و مي‌آشامند و نکاح مي‌کنند از روي اعتدال طبيعي که خداوند عالم در طبعشان قرار داده و در مقام خودشان هيچ نقصاني و اعوجاجي در وجودشان نيست و تمام مايحتاج و لوازمشان را خداوند در وجودشان قرار @داده ظ@ و محتاج به غيرشان نيستند هر علفي که مناسب وجودشان است بالطبع ميل مي‌کنند و هر علفي که مناسب وجودشان نيست و برايشان ضرر دارد بالطبع ميل نمي‌کنند به خلاف انسان که محتاج است به ماسواي خود در تمام حالات و هيچ يک از لوازم وجودش را خداوند عالم در وجودش قرار نداده به علاوه يک طبع منحرف معوجي و يک عقل جاهل ناداني هم به آنها داده که به خودي خودشان به هيچ وجه من الوجوه علم به منافع و مضارشان ندارند و تعمد کرده خداوند عالم و چنين قرار داده که وقتي که در وجود خودشان فکر کنند پي ببرند که اگر خلقت خداوند منحصر به ايشان باشد خلقت لغو و بي‌فايده خواهد بود و يقين کنند که لامحاله خداوند عالم يک معتدلي عالم به منافع و مضاري آفريده که راه به صلاح و فساد خلق جاهل نادان ببرند و آن کس يقينا از جنس اين خلق و مثل اين خلق نخواهد بود و آن کس پيغمبر است که عالم است به منافع و مضار خلق و همچنين در فناي اين دنياي فاني و اوضاع آن که فکر کند يقين مي‌کند به عالم آخرت چرا که اگر خلقت منحصر باشد به خلق فاني لغو و بي‌فايده خواهد بود و يقيناً خداوند عالم خلق باقي آفريده که هرگز فنايي از براي آن نيست و انسان از عالم بقا خلق شده و خلقي است باقي همچنين عالم آخرت عالم نفس است و عالم انسانيت است هميشه باقي است و اهلش هم هميشه باقي هستند اهل بهشت هميشه در بهشت منعمند و اهل جهنم هم هميشه در جهنم معذب و اين فقره را هم انسان بايد ملتفت باشد که اگر انبيا نيامده بودند و فرضاً خدا پيغمبري خلق نکرده بود بهشت درست نمي‌شد و تمام مکلفين به جهنم مي‌رفتند چرا که ماده بهشت اعتقادات حقه و حالات ممدوحه و اعمال حسنه است و اگر فرضا انبيا نيامده بودند هيچ يک از اينها از مکلفين صادر نمي‌شد ولکن ماده جهنم و مايه جهنم که ظلمها و ستمها و فسقها و فجورها باشد بالطبع از آنها صادر مي‌شد و تماماً غير از اطفال و مجانين و مستضعفين تمام جن و انس به جهنم مي‌رفتند چرا که عملي که بهشت از آن درست شود و مستحق بهشت شوند از آنها صادر نمي‌شد مثل نماز و روزه و هکذا اعتقادات حقه و حالات ايماني و تمام اينها به واسطه انبيا است و اگر انبيا نيامده بودند هيچ کس خبر از خدا و مرادات و رضا و غضب او جل شأنه نداشت از اين جهت است که اول بشر و ابو البشر آدم علي نبينا و آله و عليه السلام پيغمبر بود.

باري برويم بر سر مطلب مقصود اين است که خداوند تعمد کرده و ناقصين را ناقص آفريده به جهت آنکه اگر يک پاره نقصها را نداشتند نه امور دنياشان اصلاح مي‌شد و نه امر آخرتشان و تعمد کرده و يک‌پاره غفلتها و سهوها و نسيانها و جهلها و عجزها در وجودشان قرار داده که وقتي که به حالتشان نگاه کنند و در وجود ناقص خود فکر کنند پي ببرند به وجود انبيا و يقين کنند که اگر خلقت منحصر باشد به ناقصين لغو خواهد بود که يک بُرّ مريضي خدا خلق کند و طبيب نيافريند جاهلين خلق کند و عالم نيافريند رعيت خلق کند و پيغمبر نيافريند و بعد از آنکه خدا اين‌طور خلق @کرد ظ@ آن وقت و خلق خود را محتاج به انبيا ديدند اگر پيغمبري آمد و ادعاي نبوت کرد مي‌روند ببينند راستگو است يا دروغگو و همچنين از اوضاع اين دنيا و فناي آن پي مي‌برند به عالم بقا چرا که اگر خلقت منحصر باشد به خلق فاني لغو و بي‌حاصل خواهد بود حالا راست است به اخبار انبيا انسان يقين مي‌کند که عالم آخرتي است ولکن اگر وضع دنيا همين‌طوري که هست نبود از روي فهم نبود يقين به آخرت و عالم بقا چرا که خداوند عالم حکيم است يقيناً و کار لغو و بي‌فايده معقول نيست از او صادر شود و هرگاه فرضا خلقت منحصر باشد به اين خلق فاني بي‌فايده خواهد بود چنان‌که در عرصه اناسي اگر خلقت انسانها منحصر باشد به ناقصين لغو و بي‌فايده خواهد بود اگر تمام مردم معصوم بودند حکمت خداوند عالم ناقص بود و اگر تمام مردم ناقص بودند و کاملي نيافريده بود حکمت ناتمام بود از اين جهت بعضي از مردم را خدا کامل آفريده و بعضي را ناقص بعضي را مريض و تک تکي را طبيب مرضي بايد بروند طبيب پيدا کنند ولکن ناقصين نبايد بروند در جستجوي کاملين خودشان مي‌آيند در خانه ناقصين انبيا را خدا مي‌فرستد به جانب مردم و در ميان مردم همچنين علماي عدول و بزرگان دين را بر خدا است که امر ايشان را واضح و ظاهر کند و به مردم برسانند انبيا را بايد به معجزه شناخت و علما را به صفت علم و عدالت واقعي.

باري مقصود اين است که صرفه ناقصين در اين بود که ناقص باشند و عيبها و نقصها در وجودشان باشد يک‌پاره علمها نداشته باشند يک‌پاره قدرتها نداشته باشند چرا که اگر جهال جهل نداشتند بسا مغرور مي‌شدند چنان‌که زياد ديده شده که بعضي به واسطه چهار کلمه ضرب ضربوا که ياد گرفتند و بعضي از علوم را که ياد گرفتند و بعضي تکه پاره‌هاي حکمت را که شنيدند بناي الحاد را گذاردند و هرگاه جاهل بودند نمي‌توانستند دين خدا را خراب کنند چنان‌که صريحا خداوند عالم خبر داده و مي‌فرمايد ان الانسان ليطغي ان رآه استغني و خداوند عالم تعمد کرده و مردم را جاهل آفريده که پي ببرند به وجود علما و معصيت‌کار آفريده که پي ببرند به وجود معصومين و ناقص آفريده که پي ببرند به وجود کاملين و وجود ناقصين دليل وجود کاملين است چنان‌که وجود عصاة دليل وجود معصومين است چنان‌که دنيا دليل وجود آخرت است و صلي الله علي محمد و آله‌ الطاهرين.

كلّيّه(754)

يک پاره‌اي نقصها است که خداوند عالم تعمد کرده در وجود ناقصين قرار داده مثل طبع حرص و طمع و حب دنيا و حب مال و اولاد که اگر يکي از اينها نباشد فرضاً هم کار دنياي ناقصين معوق مي‌ماند و هم کار آخرتشان انسان اگر طمع بهشت نداشته و به طمع نعمتهاي آخرتي نباشد نه به طور آساني نماز مي‌خواند و نه روزه مي‌گيرد و هکذا ساير عبادات به جهت ثوابهاي آخرتي است و هر عملي که همه‌اش از براي دنيا باشد هيچ فايده‌اي ندارد اقلاً يک خورده هم بايد به ملاحظه آخرت و براي آخرت باشد و عمل خالص حقيقي آن است که نه از براي نعمتهاي دنيوي باشد و نه از براي ثوابهاي آخرتي و بلکه محض محبت خداوند عالم و حباً لله جل شأنه باشد و اين عمل در قوه ناقصين نيست چون چنين بود خداوند عالم تدبيري کرد و حضرت سيدالشهدا صلوات الله و سلامه عليه را برانگيخت که محبوب قلوب جميع مؤمنين و مؤمنات است و مصيبت او آتش مي‌زند به قلوب مؤمنين معصيت‌کار و در حال گريه نه ملتفت نعمتهاي دنيا است و نه نعمتهاي آخرت از اين جهت عملي است خالص و عمل خالص معنيش همين است که در حين عمل انسان نه ملتفت دنيا باشد و نه ملتفت ثوابهاي آخرتي از اين جهت تدبير کردند به کشته شدن محبوب باري مقصود اين است که تا طمع نداشته باشد انسان محال است که عملي از او صادر شود همچنين طبع حرص و جمع مال دنيا را اگر نداشتند ابداً در بند نبودند و هم امر دنياشان معوق مي‌ماند و هم امر اخرتشان و همچنين حب اولاد و زن و بچه را خدا در طبع مکلفين قرار داده که به آساني متحمل امورات آنها مي‌شوند و نوع اين طبايع را خداوند عالم تعمداً در وجود مکلفين قرار داده که به سهولت به امر دنيا و آخرتشان برسند.

كلّيّه(755)

نقصها نوعاً بر سه قسم است يک قسم از آنها جهلها است و يک قسم ديگر سهوها و نسيانها و غفلتها و يک قسم ديگر معصيتها اما جهلها رفته تا عالم انبيا و سهوها و نسيانها و خطاها رفته تا عالم بزرگان دين ولکن معصيت عمدي و جهل و سهو و نسيان جايش در عرصه ناقصين هم جهل دارند جهلهاي زياد غفلت دارند غفلتهاي زياد معصيت دارند هم عمدي و هم سهوي به عرصه بزرگان دين که رفتي جهلها هست غفلتها و سهوها و خطاها هم هست ولکن تعمد بر معصيت در آن عرصه راه ندارد و معصيتهاي عمدي قاعده‌اش و رأس مخروطش هر دو جايش در عرصه ناقصين است ولکن غفلتها و سهوها و نسيانها رفته تا عالم بزرگان دين ولکن از آن عرصه تجاوز نکرده و يک‌خورده‌اش به عالم معصومين نرسيده چرا که سهو و نسيان و خطا با عصمت منافات دارد و نبي فراموش‌کار و خطاکار و معصيت‌کار معني ندارد لکن جهلها رفته تا عالم معصومين غير از معصومين خودمان محمد و آل‌محمد: که هيچ نقصي در آن عرصه راه ندارد چرا که ايشانند کاملين حقيقي عالمند بکل شيء قادرند علي کل شيء حکيمند بي‌نهايت و هکذا ساير صفات کماليه را بي‌نهايت دارا هستند و هيچ نقصي در آن عالم راه ندارد و نقص پس@ و پهن عريض طويل عالم خودمان است که عرصه ناقصين باشد همه جور نقصي هم جهلي و هم سهوي و هم غفلتي و خداوند تعمد کرده که ناقصين از نقصهاشان پي ببرند به وجود کاملين و وجود ناقصين دليل وجود کاملين است چرا که اگر خلقت منحصر باشد به ناقصين لغو خواهد بود و از آن طرف وجود کاملين هم دليل وجود ناقصين است به اين معني که اگر خدا مکملي خلق کند لامحاله متکملي هم خلق خواهد کرد و مکمل بدون متکمل حکمت ناقص است و باعث نقصان حکمت است مثل اينکه خدا اکسير خلق کند و چيزي نباشد و مسي نباشد که بر آن طرح برود حکمت ناقص خواهد بود و تمام حجتهاي خداوند عالم اکاسيرند و فعاليت دارند از معصومين حقيقي گرفته تا عرصه علماي عدول و کمالاتشان متعدي است نه لازم به اين معني که لطايف وجودشان زايد بر نفسهاي ايشان است به خلاف علماي ناقصين که کمالي ندارند اگر کمالي هم داشته باشند جزئي و ناقص و نمي‌توانند کسي را هدايت کنند ولکن هداتي که از جانب خداوند عالم آمده‌اند اگر تمام مردم خواسته باشند مؤمن شوند همچو قوه‌اي دارند که مي‌توانند تمام مردم را مؤمن کنند و مثل خودشان يا شبيه به خودشان به خلاف ناقصين که حالتشان مثل حالت اطباي جزئي است که حاذق نيستند در علم طب و نيم‌چه طبيبند يک مرض را معالجه مي‌کنند از آن طرف که مرض ديگر بسا عارض شود مثلا پا درد مي‌کند يک نوع دوايي مي‌دهند به جهت معالجه پا درد پا رفع مي‌شود درد سر عارض مي‌شود شقاق پا را معالجه مي‌کنند بواسير عارض مي‌شود بواسير را معالجه مي‌کنند ماليخوليا عارض مي‌شود و اگر بنا باشد که به واسطه رفع بواسير ماليخوليا عارض شود همان بواسير باشد بهتر است کسي که عمارتي را خراب کند و نتواند درست کند بهتر اين است که از اول دستش نزند و حالت ناقصين چنين است که يک جايي را خراب مي‌کنند ولکن نمي‌توانند بعد از خرابي اصلاحش کنند و آبادش اما حجتهاي خداوند يک قوه‌اي دارند که هرجا را که خرابش کردند مي‌توانند آبادش کنند اصلاحش کنند بلکه سهل است چيزي معدوم است در کمون است ظاهرش مي‌کنند مثلا طلا که در قوه مس است همين که اکسير در آن طرح رفت فوراً به ظهور مي‌رسد باري مقصود اين است که خلقت ناقصين هم لازم است در حکمت خداوند و اشاره به همين مطلب است که مي‌فرمايد لولا انکم تذنبون لذهب بکم و جاء بقوم يذنبون به همين پستا مي‌توان تعبير آورد که لولا انکم ناقصون لذهب بکم و جاء بقوم ناقصين به خلاف کفر کفار که هيچ حکمتي بر آن مترتب نيست اگرچه مهلت دادن خدا کفار را هزار حکمت دارد ولکن نقص ناقصين از عين حکمت است.

كلّيّه(756)

وجود ناقصين دليل وجود کاملين است لکن نمونه کاملين نيستند فرق است ميان آنکه يک چيزي دليل وجود چيزي باشد يا نمونه آن.

كلّيّه(757)

مراتبي که در عرصه اناسي است اينها را بايد از يکديگر جدا کرد و فرق گذارد بعضي از مراتب است که به حسب وضع الهي و قرارداد الهي پيدا شده و بعضي از مراتب است که به عمل مکلفين پيدا آنها را بايد از يکديگر جدا کرد چرا که تفاوت آنها به قدر تفاوت حيوان است با انسان و به قدر تفاوت جماد است با انسان نوعاً در عرصه اناسي چهار مرتبه و چهار مقام است که خدا قرار داده مرتبه اول مرتبه محمد و آل‌محمد است: مقام دويم مقام انبيا است سيم مرتبه اوصيا است چهارم مقام بزرگان دين است در عرصه رعيت و تمام اين مراتب خميره‌هاي مخصوصه دارند و بسته به عمل مردم نيست بلکه خداوند عالم تعمد کرده و چنين قرار داده پس بزرگان دين اگرچه رياضت بکشند به ادني درجات معصومين نخواهند رسيد و اوصيا با آنکه در نوع عصمت با انبيا تفاوتي ندارند هر قدر رياضت بکشند پيغمبر نخواهند شد و روح نبوت به ايشان تعلق نخواهد گرفت همچنين انبيا هرچه ترقي کنند به مقام محمد و آل‌محمد: نخواهند رسيد پس اين مراتب مراتبي است مخصوص به تخصيص الله ولکن از اين مراتب که تجاوز کرد عرصه عرصه ناقصين است و ناقصين هرچه ترقي کنند به ادني درجات مقام علما و بزرگان دين نخواهند و خداوند عالم آنها را ناقص آفريده و خميره‌شان خميره نقص است ولکن حالا که ناقص شدند نه اينکه هر غلطي که مي‌خواهند بکنند هر کفري که مي‌خواهند بورزند هر فسقي و هر فجوري که مي‌خواهند مرتکب شوند که ما را خدا ناقص آفريده امر چنين نيست چرا به جهت آنکه اگر چنين بود خداوند عالم ارسال رسل و انزال کتب نمي‌کرد و امر و نهي ديگر معني نداشت که هر غلطي هرکس بخواهد بکند و بگويد من توبه مي‌کنم و هرکس به اين نيت معصيت کند هرگز توبه‌اش قبول نخواهد شد ولکن کسي که به اين نيت معصيت نکند و لو اينکه هزار مرتبه هم توبه‌اش بشکند و آخر کار توبه درستي کند تمام گناهانش آمرزيده مي‌شود و ناقصين با وجود نقص مي‌توانند جوري راه بروند که در مقام خودشان کامل باشند به اين معني که هيچ گرفتاري نداشته باشند به طوري که ابداً محتاج شفاعت نباشند و شفاعت از براي کساني است که بي‌توبه از دنيا رفته‌اند و آنجا بايد شفعا کمري شوند تا آنها شفاعت کنند و شفاعت معالجه است بعينه طبابت حالا آيا نه اين است که طبيب هم که طبابت مي‌کند و معالجه مي‌کند مي‌بيني که يک عضوي را بايد بريد و يک جايي را بايد سوراخ کرد و همچنين دواهاي تلخ و تند مي‌دهد همين‌طور است شفاعت هزار پيسي بسا بر سر فساق و فجار و گناه‌کاراني که بدون توبه از دنيا رفته‌اند مي‌آورند آن وقت شفاعتشان مي‌کنند پاکشان مي‌کنند و داخل بهشتشان مي‌کنند و تمام زحمتهاي شفعا درباره ناقصين است و الا علماي عدول و بزرگان دين هيچ زحمتي ندارند همان طوري که هدايتشان زحمتي ندارد و به اندک اشاره ملتفت مي‌شوند و خيلي چيزها مي‌فهمند همين‌طور در آخرت هم زحمتي ندارند و محتاج به شفاعت نيستند مگر شفاعت وساطت آن را که انبيا هم لازم دارند باري مقصود اين است که مراتبي که در عرصه اناسي بعضي از آنها مراتبي است که خدا قرار داده . . . . . . . . .

كلّيّه(758)

. . . . . . . . آنها اولاً خواستن مکلفين است و اراده کردن ايشان و ثانياً فکر است اولاً بخواهند مطلبي را بفهمند و بعد از خواستن فکر کنند در اوضاع دنيا و آيات و اخبار و حالات انبيا و اوليا و فرمايشات ايشان بعد از اينکه انسان بخواهد دين حق را بفهمد و فکرش هم همراهي کند مي‌فهمد همچنين بطلان اديان و مذاهب باطله را به آساني مي‌فهمد به طوري که هيچ مشکلش نباشد چرا که يريد الله بکم اليسر و لايريد بکم العسر و بعد از اينکه فکر در کار آمد در هيچ موردي شک و شبهه و تحيري باقي نمي‌ماند و دواي تمام دردها فکر است تمام جهلها از بي‌فکري است يعني آن جهلهايي که رفع آنها ممکن است و همچنين آن عيبهايي که ممکن است رفع آنها و باقي است از بي‌فکري است از اين جهت است که مي‌فرمايد تفکر ساعة خير من عبادة ستين سنة او سبعين سنة و سبعين سنه مي‌فرمايند راهش اين است که عمر طبيعي يا شصت سال است يا هفتاد سال و عشره ميشومه بعد از شصت است يعني فکر کردن يک ساعت بهتر از عبادت کردن يک عمري يک عمر انسان عبادت کند با بي‌فکري و يک ساعت فکر اين ساعت فکر بهتر از عبادت يک عمر با عدم فکر. باري مقصود اين است که به فکر خيلي کارهاي مشکل آسان مي‌شود و خيلي از کارهاي آسان سهل مشکل مي‌شود چرا که خيلي از کارها است که خدا امر کرده و از براي طبيعت انسان مشکل است مثل جهاد در رکاب معصوم و کشته شدن در راه خدا ولکن وقتي که انسان فکر کرد آسان مي‌شود همچنان‌که شهداي کربلا به يک ساعت فکر کردن خيليها بودند که تا روز عاشورا سني بودند نصراني بودند به اندک فکري به اين درجه و مقام رسيدند و نردبان دين خدا فکر است و پله‌ها دارد مثل همين نردبانها که پله‌ها دارد و بايد انسان به تدريج بالا برود و خيلي از کارها است که بر طبيعت خيلي سهل است و خدا نهي کرده و به فکر مشکل مي‌شود مثل اينکه محبت پدر و مادر و اولاد فطري است و طبيعي انسان ولکن وقتي که پدر و مادر کافر شدند بايد انسان دشمن بدارد آنها را و حال آنکه مشکل است از براي طبيعت ولکن به فکر آسان مي‌شود باري مقصود اين است که اگر انسان بنايش بر اين شد که در هرچه مي‌بيند فکر کند و در هرچه مي‌شنود فکر کند در امر دنيا و آخرت آسوده مي‌شود و راحت دنيا و آخرت منوط به فکر است و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و سلم تسليما.

كلّيّه(759)

مابه‌الامتياز انسان با ساير حيوانات بسيار است از آن جمله فکر است که حيوانات قوه فکر ندارند و نمي‌توانند فکر کنند ولکن انسانها آنهايي که مکلفند غير از اطفال و مجانين و مستضعفين تماماً قوه فکر دارند و مي‌توانند فکر کنند ولکن اطفالي که به حد بلوغ نرسيده‌اند نمي‌توانند فکر کنند از اين جهت مکلف نيستند همچنين ديوانه‌ها قوه فکر ندارند و همچنين مستضعفين شرعي آنهايي که تکليف از آنها ساقط است قوه فکر ندارند و از اين سه طايفه که گذشت تمام مکلفين مي‌توانند فکر کنند ولکن نمي‌خواهند که فکر کنند تمام ساربانها چوپانها و اهل بيابانها مي‌توانند فکر کنند ولکن نمي‌کنند از اين جهت اينها را مستضعف مي‌گويند به جهت آنکه حالتشان در امر دين و مذهب شبيه است به حالت مستضعفيني که تکليفي ندارند ولکن عندالله مستضعف نيستند و معذور نيست آن مستضعفيني که خدا آنها را مستضعف کرده معذورند چنان‌که مجانين معذورند چنان‌که ديوانه‌ها معذورند همچنان‌که حيوانات تکليفي ندارند به دليل اينکه کلما غلب الله علي امرء فهو اولي بالعذر و فرق ديوانه‌ها و مستضعفين با حيوانات همين است که مجانين يک وقتي قوه فکر پيدا مي‌کنند ولکن حيوانات هرگز قوه فکر پيدا نمي‌کنند ولکن آنهايي که قوه فکرشان بالفعل شده و مي‌توانند فکر کنند و نمي‌کنند اينها مقصرند نه معذور و اين نمره هم بر دو قسمند بعضي از آنها کساني هستند که حالتشان حالت ايماني است و خدا مي‌داند که اگر يک وقتي به فکر بيفتد تصديق کند حق را از مؤمنين محسوب مي‌شود و بعضي برعکس است که اگر فرضا اسماع هم بشوند تصديق نمي‌کنند و لو اسمعهم لتولوا و قوه فکر را خداوند عالم در وجود تمام مکلفين قرار داده هرکس به کار نمي‌برد تقصير خود او است و در همه جا معطل است.

كلّيّه(760)

فکرها نوعاً بر دو قسم است بعضي از فکرها فکرهاي عوامانه است که منشأ اثري نيست و بعضي از فکرهاي عالمانه که تأثير دارند در نفس انسان و اثر فکر از هر چيزي زيادتر است بسا چيزي که نيست پيدا مي‌شود و يک چيزي است و به واسطه فکر رفع مي‌شود و يک چيزي هست و تغيير مي‌کند و منقلب مثل آنکه يهودي بعد از سالهاي دراز به فکر مسلمان مي‌شود مسلماني کافر مي‌شود مؤمني کافر مي‌شود کافري مؤمن مي‌شود فاسقي عادل مي‌شود و بخيلي که جواد مي‌شود کج‌خلقي خوش‌خلق مي‌شود خوش‌خلقي بدخلق مي‌شود اطميناني که نيست پيدا مي‌شود و بسا جايي که ظاهراً محال باشد که اطمينان پيدا شود و به فکر پيدا شود مثل اطمينان به خداوند عالم که غيب الغيوب است بدون اسباب محال است پيدا شود و اعظم اسباب فکر است ولکن شرطش اين است که انسان بخواهد توي راه فکر بيفتد و مجالس درس مشايخ شما مجالس فکر است با وجود اين اغلب اغلب کساني سالهاي سال در مجالس علما حاضر شده‌اند هي چيز نفهميده‌اند نخواسته‌اند بفهمند و حاضر شدنشان به جهت ياد گرفتن نبود بلکه به حسب عادت و علي الرسم و تا انسان نخواسته باشد چيزي بفهمد نخواهد فهميد اين است که اغلب شماها سر و پستاي يک مطلب جزئي از مطالب دين و مذهب در دستتان نيست با اينکه قريب شصت سال است که در مجالس علما حاضر شده‌ايد حالا به همين پستا اگر کسي فکر کند که خدايي داريم قادر و عالم و رؤف و مهربان مطمئن مي‌شود و توکل از برايش حاصل مي‌شود همچنين اميدواري به خداوند عالم و يأس از مخلوقات به فکر از براي انسان پيدا مي‌شود و هکذا نوع حالات خوب به فکر پيدا مي‌شود و صفات بد به فکر رفع مي‌شود چنان‌که محسوس است که آدم بخيلي در نهايت بخل يک دفعه سخي مي‌شود و آدم خيلي لئيمي لئامتش رفع مي‌شود کافر است مؤمن مي‌شود فاسق و فاجر است عادل مي‌شود و هکذا تمام اينها بسته به فکر است و برعکس بسا مؤمني که کافر شود و فکرها هم دو نوع است بعضي از فکرها است که اسباب هدايت است و بعضي از فکرها است که اسباب گمراهي است آن فکرهايي که اسباب هدايت است از جانب خداوند عالم است جل شأنه و آن فکرهايي که اسباب گمراهي است از جانب شيطان ملعون و هر دو بالفعل موجود است در انسان و انسان در اين ميانه فاعل مختار است هم مي‌تواند به مقتضاي فکرهاي الهي رفتار کند و هم به مقتضاي فکرهاي شيطاني و هرگاه معارضه کنند اين دو نوع فکر با يکديگر فکري که از جانب خداوند عالم است غالب است بر آن فکرهايي که از جانب شيطان است چرا که والله غالب علي امره پس هرکس مؤمن شد از روي بصيرت و اختيار مؤمن شده و هرکس کافر از روي اختيار کافر شده چنان‌که خداوند عالم صريحاً خبر داده و مي‌فرمايد ليهلک من هلک عن بينة ‌و يحيي من حي عن بينة و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين.

كلّيّه(761)

نوع امور بر دو قسم است از افعال و از اعمال و از حالات بعضي از آنها طبيعي است و بعضي اکتسابي و اما اعمال طبيعي آن چيزهايي است که به حسب طبيعت از انسان صادر مي‌شود و اعمال طبيعي هم يک‌پاره از آنها اعمالي است که خواهي نخواهي از انسان صادر مي‌شود مثل خوردن و آشاميدن و ديدن و شنيدن و محتاج به عزم و اراده انسان نيست ولکن يک پاره از اعمال طبيعي است که بسته به عادت است اگر عادت کرد به آساني صادر مي‌شود و عادت طبيعت ثانيه مي‌شود و بعضي از باب انس و اين‌جور اعمال مايه فضيلت و شرافت نيست بلکه شرافت و فضيلت در آن اعمالي است که اکتسابي است و بسته به تحصيل انسان است مثل معرفتها و اعتقادها و حالتهاي ايماني و هکذا اعمال شرعيه چنان‌که ظاهر است و محسوس که تا انسان نماز نکند اسمش مصلي نيست و تا زکوة ندهد مزکي نيست و تا حج نکند اسمش حاجي نيست و تمام اينها بسته به کسب انسان است اين است که مي‌فرمايد ليس للانسان الا ماسعي پس معرفت خداوند عالم در طبيعت مردم گذارده شده که به محض اينکه خلق شدند خداي خود را بشناسند و همچنين معرفت انبيا و اوليا و بزرگان دين در طبيعت مردم قرار داده نشده و بايد خود مکلفين تحصيل کنند و هکذا اختلافي که در دين و مذهب پيدا مي‌شود بعضي بعضي را بد مي‌دانند و لامحاله يکي حق خواهد بود و ديگري باطل نه هر دو حقند چرا که اهل حق با يکديگر اختلاف ندارند مگر در نظريات و احکام نظريه که هميشه در ميانه علماي به حق بوده از اين جهت فتواهاشان هم مختلف است و اختلاف در نظريات باعث خروج از دين نيست بلکه اختلافي که باعث خروج از دين است اختلاف در ضروريات است پس دو طايفه‌اي که مختلف شدند و يکديگر را بد مي‌دانند هر دو بر حق نخواهند و لامحاله يکي حق است و يکي باطل و مکلفين بايد حق را از باطل تميز بدهند و بفهمند از روي دليل و برهان حقيت حق را و بطلان باطل را مثل اختلافي که در ميانه مسلمانان شد بعد از رسول خدا9 و همچنين مذاهب باطله‌اي که در شيعه پيدا شده‌اند مثل زيدي و فطحي و کيساني و اسماعيلي و همچنين اختلافاتي که در شيعه اثني‌عشري بعد از غيبت امام دوازدهم عجل الله تعالي فرجه پيدا شده و همچنين اختلاف ميان شيخي و بالاسري را بايد نوع مکلفين از روي بصيرت بفهمند که حق با کدام طايفه است و همچنين اختلافي که بعد از آقاي مرحوم کرماني اعلي الله مقامه در ميانه طايفه شيخيه پيدا شده بعضي قائل شده‌اند به وجوب وحدت ناطق شيعي در عرصه شيعيان و علما و بزرگان دين و بعضي در مقابل آنها ايستاده و با ادله و براهين عقله نقليه بطلان اين قول و بدعت بودن آن را ثابت فرمودند به طوري که هرکس بخواهد بفهمد و کافر ماجرايي نکند به آساني هرچه تمامتر مي‌فهمد که حق با کدام طايفه است و کدام طايفه بر باطلند. باري مقصود اين است که معرفت هر حقي و هر باطلي را خدا تکليف عامه مکلفين قرار داده ولکن راهش فکر است که فکر کنند و بفهمند بعد از بيان انبيا و اوليا و حجتهاي خداوند عالم جل شأنه و نوع امور تکليفيه اموري است که در طبايع مکلفين نيست و بايد به تعليم انبيا و اوليا تحصيل کنند و به مقتضاي آنها عمل کنند پس در معرفتها به تعليم انبيا امور اعتقاديه را بفهمند از روي دليل و برهان عقلي يقيني و معني معرفت همين همچنين در حالات نفسانيه آن طوري که انبيا دستورالعمل داده‌اند بايد جاري شوند هرجا فرموده‌اند بخل به کار ببرد به کار برد و هرجا فرموده‌اند اظهار سخاوت کند سخاوت به کار برد نه اينکه هرجا که طبعش ميل دارد بخل نمايد و هرجا که بر خلاف طبيعتش است به کار نبرد همچنين در اعمال ظاهري مثل نماز و روزه و زکوة ‌و خمس و ساير اعمال شرعيه بر حسب قرارداد خدا و رسول جاري شوند نه به اقتضاي طبيعت و تمام اينها هم مقدور تمام مکلفين است و هم ميسورشان ولکن راهش و سببش فکر است به فکر تمام مشکلها آسان مي‌شود تمام جهلها رفع مي‌شود شکوک و شبهات زايل مي‌شود حالتهاي بد مبدل به حالتهاي خوب مي‌شود و آنچه که بر طبيعت سخت است و مشکل است آسان مي‌شود و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين و سلم تسليما.

كلّيّه(762)

يک‌پاره چيزها است که خداوند عالم از تمام مکلفين خواسته و آنها بعضي از اموري است که بايد اعتقاد داشته باشند و بعد يک پاره حالتهاي ايماني است مثل توکل بر خداوند عالم و يأس از مخلوقات و همچنين جبر بر طاعات و ترک معاصي و عفو و اغماض و خيرخواه مؤمنين بودن و هکذا ساير نيات خير و بعد از معرفتها و حالتهاي ايماني يک پاره‌اي عملها را هم بايد بجا بياورند خواهي نخواهي مثل نماز و روزه و زکوة اگرچه موافق طبيعت هم نباشد مثل زکوة که بر خلاف طبيعت است ولکن شرط قبول نماز است نماز بي‌زکوة مقبول نيست و همچنين روزه ماه مبارک رمضان برخلاف طبيعت است بخصوص در اين اوقات روزهاي بلند و هواي گرم ولکن خواهي نخواهي بايد گرفت و همچنين ترک معاصي بر خلاف طبيعت است ترک حرامها بر خلاف طبيعت است ولکن هرکس مسلمان است بايد ترک کند و هرکس نکرد لامحاله فاسق است اگرچه کافر نباشد مادام که حلال نداند ترک حرامها کافر نمي‌شود و اقل مؤمن آن کسي است که عقايدش صحيح باشد باري مقصود اين است که ايمان به خداوند عالم و ايمان به آخرت و ايمان به انبيا و اولياء و همچنين اعتقاد به وجوب واجبات و مستحب بودن مستحبات و مکروه بودن مکروهات و حرام بودن حرامها و همچنين نوع حالات نفسانيه و بجا آوردن نوع اعمال شرعيه و عدالت ظاهري را خداوند عالم تکليف عامه مکلفين قرار داده از زن و مرد و سياه و سفيد و عالم و عامي و با شعور و کم‌شعور و تمام اينها هم مقدورشان است و هم ميسورشان و اگر مشکل باشد از براي کسي از بي‌فکري است و الا اگر کسي خواسته باشد به تکليفش عمل کند مي‌تواند بلي توي راه فکر که انسان نيفتاد محال است که بتواند چيزي بفهمد يا کاري را به آساني بکند و هرچه را که خدا تکليف مردم قرار نداده لامحاله در قوه‌شان نبوده مثل عدالت واقعي که مخصوص به بزرگان دين است غير از ايشان هرکس فرضاً طمع هم داشته باشد بيجا است چرا که خميره بزرگان دين و علماي عدول خميره مخصوصي مثل اينکه خميره انبيا و معصومين خميره مخصوصي است و همان‌طور که محال است غير معصوم داراي عصمت باشد همين‌طور محال است که در عرصه ناقصين کسي داراي علم و عدالت واقعي شود و تفاوت ميان علماي عدول که کاملين شيعه هستند با ناقصين به قدر تفاوت انبيا است با رعيت و به قدر تفاوت معصومين است با غير معصومين به قدر تفاوت محمد و آل‌محمد است: با ساير معصومين ولکن عدالت ظاهري پيش‌نمازي را خدا از همه کس خواسته حتي از زنها زنها هم بايد عادله باشند که زنهاي ديگر بتوانند پشت سرشان نماز کنند اگرچه هرگز هم کار نيفتد و عدالت ظاهري نه همين از براي پيش‌نمازي است بلکه از براي شهادت است يک امري که اتفاق مي‌افتد بسا زنها بايد شهادت بدهند همچنين تمام ساربانها بايد عادل باشند و سهل توقعي است که انسان متجاهر به فسق نباشد و وعده‌اي که مي‌کند خلف نشود و خلف وعده نکند و در معاملات هم تقلب نکند همچو کسي عادل ظاهري است و اين که مي‌بيند در ميانه هزار نفر يک نفر عادل ظاهري اگر پيدا شود و باقي فساق و فجارند نخواسته‌اند عادل باشند نه اينکه نتوانسته‌اند همه کس مي‌تواند عادل باشد اينهايي که نيستند نخواسته‌اند چرا که همه کس مي‌تواند در حضور مردم معصيت نکند و در خلوت يک خاکي بر سر خودش بريزد و همه کس مي‌تواند اصرار بر معصيت نداشته باشد و اصرار بر معصيت در خلوت منافات با عدالت ظاهري ندارد بسا کسي که علانيه معصيت نمي‌کند ولکن در خلوت اصرار هم داشته باشد بر معاصي و همچنين همه کس مي‌تواند تقلب نکند و به وعده‌اي که مي‌کند وفا کند و اين را هم عرض کنم که غير از معصوم هيچ کس خالي از معصيت نيست و غير از علماي عدول نيست هيچ‌کس نمي‌تواند هيچ معصيت عمدي را مرتکب نشود تمام ناقصين معصيتهاشان همه از روي عمد است و هرکس بگويد در عرصه ناقصين که من از روي عمد معصيت نمي‌کنم دروغ گفته و ادعايش بي‌معني است و بيجا است و غلط و فلان خوردن زيادي است چرا که ناقص در قوه‌اش نيست که هيچ معصيت عمدي را مرتکب نشود حتي عدول ظاهري تمام معاصيشان عمدي است.

كلّيّه(763)

عقل ناقصين نمونه عقل معصومين و کاملين است ولکن طبيعتشان نمونه طبع معصومين نيست مگر در قوه به اين معني که قوه کارهاي بد و معاصي هم در معصومين است و هم در غير معصومين و اشاره به همين مطلب است مي‌فرمايد لئن اشرکت ليحبطن عملک و همچنين و لو عصيت لهويت و همچنين و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين ولکن قوه‌ايست که هرگز به فعليت نمي‌آيد و معقول نيست که معصومين يک وقتي معصيت کنند سهل است که هرگز ميل به معصيت هم نمي‌کنند.

كلّيّه(764)

نوع عقول از عقل اول ماخلق الله گرفته تا ضعفا و ناقصين يک‌جور است در فهم و ادراک و يقين و تفاوتي در ميان آنها در قوي و کيفيت نيست به خلاف طبيعت و اختلاف طبايع محسوس و مشاهد است که نوع اناسي طبايعشان مختلف است و هر کسي يک نوع طبع مخصوصي دارد يکي طبعش طبع حيا است و يکي بالطبع بي‌حيا است يکي سخي است و يکي بخيل يکي صاحب غيرت است و يکي بي‌غيرت و يکي با غيرت يکي بي‌عار و بي‌بند و بار و يکي صاحب عار و درد و هکذا و اختلاف طبايع بعضي به قرار داد خداوند عالم است و بعضي از اثر عمل آباء و امهات و بعضي به عمل خود مردم پيدا مي‌شود ولکن در ميان عقول مردم تفاوتي نيست در نوع ادراک و فکر بلي چيزي که هست بعضي از عقول دراز است و همه مطالب را مي‌فهمد و رسا است و بعضي کوتاه است و تمام مطالب را درک نمي‌کند ولکن بعضي از مطالب است که پايين آمده تا پيش ادناي ضعفاي مکلفين مثل توحيد خداوند عالم و معرفت او جل شأنه و معرفت انبيا و اولياء: و نوع حدود دين و مذهب چنان‌که مي‌فرمايد و نحن اقرب اليه من حبل الوريد و در نوع معرفت تمام عقول مساويند و امر مي‌آيد تا پيش دختر نه ساله و صلي الله علي محمد و آله.

كلّيّه(765)

يکي از فرقهاي ميان عقل و طبيعت اين است که طبيعت تا چيزي را به چشم نبيند يقين پيدا نمي‌کند ولکن عقل محتاج به ديدن و شنيدن نيست يقين به اموري که به هيچ وجه در عالم شهاده به اين مدارک شهاديه درک نمي‌شوند مثل خدايي خداوند عالم جل شأنه و نبوت انبيا و اعتقاد به آخرت و اوضاع بهشت و جهنم اگرچه ابتداءً بايد از چيز محسوس ملموس شهادي توي راه بيفتد بعد از اينکه توي راه افتاد ديگر لازم نيست که تمام چيزها را به چشم ببيند.

كلّيّه(766)

خداوند عالم تعمد کرده و طبيعت را در وجود مکلفين قرار داده چرا که اگر چنين نبود و چنين طبيعتي در وجود مکلفين قرار داده نشده امور تکليفيه مقدور جميع مکلفين بود ولکن ميسورشان نبود حالا به واسطه اين طبيعت هم مقدورشان است و هم ميسورشان و فرق ميان انسان با حيوانات اين است که حيوان نمي‌تواند بر خلاف طبيعتش رفتار کند ولکن انسان مي‌تواند چون چنين بوده ارسال رسل بر حيوانات نشده و حيوانات تکليفي ندارند اگرچه در نوع طبيعت با انسانها تفاوتي ندارند حيوانات مي‌خورند انسانها هم مي‌خورند حيوانات نکاح مي‌کنند انسانها هم نکاح مي‌کنند ولکن با وجود اين چون قوه خلاف طبيعت رفتار کردن ندارند از اين جهت تکليفي هم ندارند و کارهاي طبيعي ثمره‌اش معرفتها و عبادتها است چنان‌که مي‌فرمايد لولا الخبز ماصمنا و ماصلينا و هکذا ماوحدنا و مااسلمنا و ماامنا اگر انسان نخورد قوه عبادت و تحصيل معرفت ندارد و نوع اوضاع دنيا از براي معرفت است و عبادت نوع صنعتها و کسبها و کارها و صانعين و کارکن‌ها و زارعين وجودشان از براي معرفت است و دين و ايمان نوع استردارها و گله‌دارها و چاروادارها و ذغال‌سوزان‌ها بايد در ملک باشند که اگر يکي از آنها نباشند امر دين معوق مي‌ماند و ديگر لولا الخبز از باب مثل است نوع مايحتاج انسان از مأکولات و مشروبات و ملبوسات و خانه و مسکن و باغ و آب و ملک و شتر و گوسفند و انعام و مواشي وجود آنها و خلقت آنها مقدمه است از براي تحصيل آخرت و دين و مذهب و علوم و معرفت و تحصيل عقايد حقه و بجا آوردن عبادات و اعمال حسنه.

كلّيّه(767)

خداوند عالم تعمد کرده و طبايع را مختلف آفريده و اگر چنان‌که بر يک نسق آفريده بود هرآينه حکمت ناقص بود چرا که تعمير دنيا به واسطه طبيعتهاي مختلفه است چنان‌که واضح و آشکار و اين مطلب داخل بديهيات است.

كلّيّه(768)

کارهاي خوب و کارهاي بد نوعا بر چند نمره است و نمره‌ها را بايد از يکديگر چه در اشخاص اناسي و چه در کارها و حالات ولکن لازم نيست شناختن اشخاص هر نمره چرا که تفاوتي نيست در ميان آنها مگر تفاوتهاي عرضيه مثل تفاوت ميان عالم و جاهل و مؤمن و کافر و عادل و فاسق و نوعاً اشخاص هر نمره‌اي تفاوتشان عرضي است نه در ذات و طينت و خلقت و خميره اشهد ان ارواحکم و نورکم و طينتکم واحدة صريح زيارت است به همين نسق مي‌آيد تا عرصه علماي عدول از عرصه کاملين هم که پايين آمد و به عرصه ناقصين رسيد به همين نسق است ناقصين هم همه يک نمره‌اند به اين معني که همه ناقصند و تفاوت ميان اشخاص ناقصين از علماشان گرفته تا عوامشان تفاوت عرضيه است و در ذات و طينت همه مثل هم وجود هم و تفاوتي نيست در ميان آنها.

كلّيّه(769)

از جمله حدود معرفت شناختن نمره‌ها است و جداکردن آنها از يکديگر که اگر انسان نداند و از هم جدا نکند اقلش اين است که بصيرت ندارد چرا که تمام مخلوقات در يک درجه و يک نمره واقع نيستند چنان‌که محسوس است که انسانها بر چند نمره‌اند و نوعا بر دو قسمند يک نمره از اناسي معصومين هستند و يک نمره غير معصومين معصومين نمره‌اي هستند جدا و غير معصومين هر قدر ترقي کنند و رياضت بکشند معصوم نخواهند شد و روح عصمت به آنها تعلق نخواهد گرفت چرا که معصومين خميره‌شان و طينتشان خميره عصمت است و غير معصوم را خدا غير معصوم آفريده و چقدر مزخرف و باطل است قول کساني که گفته‌اند از رياضت مي‌توان موسي کليم الله شد و چقدر غافل شده‌اند از راه و رسم دين و آيين و منحرف شده‌اند از صراط مستقيم رب العالمين و شريعت مقدسه خاتم النبيين و آيا فکر نکرده‌اند که عيسي7 کجا رياضت کشيده بود که در گهواره فرمود اني عبدالله اتاني الکتاب و جعلني نبيا و جعلني مبارکا و در عرصه رعيت هم بعضي کاملين و بزرگان دينند مانند نقبا و نجبا و علماي عدول و بعضي ناقصين هستند و در اين عرصه تفاوت ميان کاملين و ناقصين به قدر تفاوت معصومين است و غير معصومين و به قدر تفاوت حيوان است با انسان و همان‌طور که حيوان هر قدر ترقي کند و رياضتش بدهند انسان نمي‌شود همين‌طور ناقصين هم هرچه ترقي کنند کامل نخواهند شد و به مقام کاملين نخواهند رسيد و اگر تفاوتي ديده شود در عرصه ناقصين و در ميان اشخاص ناقصين تفاوت عرضي است.

كلّيّه(770)

([1])شرافت و فضيلت انسان به واسطه اعتقادات حقه و اعمال صالحه که از خودش صادر شده چنان‌که مي‌فرمايد ليس للانسان الا ماسعي و ان سعيه سوف يري حتي اطفال و بچه‌هاي سقط شده به عملشان مستحق نعمت مي‌شوند اگر در نار فلق داخل شوند و اگر داخل نشوند مستحق عذاب مي‌شوند ديگر فرق نمي‌کند روح در آنها دميده شده باشد يا قبل از زنده شدن باشد و مخلقة و غير مخلقة اشاره به همين مطلب است مخلقه آنهايي هستند که روح دميده شده و انشاء خلق آخر در آنها شده و غير مخلقه آني است که روح در او دميده نشده علي اي حال تمام اينها در عالم برزخ نار فلق را بر آنها عرضه مي‌کند و نار فلق مثل نار نمرود سرد و سلامت است مانند همين شريعت که مثل آتش است ابتداءً تا کسي وارد آن نشده گمان مي‌کند که او را مي‌سوزاند ولکن همين که انسان وارد آن شد سرد و سالم مي‌شود چنان‌که محسوس است که کسي که عادت نکرده به نماز مشکلش است نماز خواندن ولکن وقتي که عادت کرد خيلي آسانش مي‌شود در نهايت آساني همچنين کسي که عادت نکرده به زکوة‌دادن مشکل است از براي او دادن زکوة‌ و سخت است ولکن وقتي که بناي انسان بر دادن زکوة شد سهل و آسان مي‌شود و نار فلق باطن همين شريعت است و از همين باب است که مي‌فرمايند امام زمان عجل الله تعالي فرجه شريعت را مثل آتش داخل خانه‌هاي مردم مي‌کند و تمام زنها به حد اجتهاد مي‌رسند باري مقصود اين است که انسان تا خودش کاري نکند داراي چيزي نيست چه خوب و چه بد من يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره.

كلّيّه(771)

نوع کارهايي که از انسان صادر مي‌شود هم براي خودش تأثيرات دارد و هم براي غير چه کارهاي خوب و چه کارهاي بد هر کاري که از انسان صادر مي‌شود اگر کار خوب است هم فايده و منفعت براي خودش دارد و هم براي غير اگر کار بد است هم براي خودش ضرر دارد و هم براي غير و نوع معصيتهاي انسان هم ضررش به خودش مي‌رسد و هم به غير خود انسان به واسطه معاصي در دنيا مبتلي و همچنين با عدم توبه در برزخ گرفتار تا قيامت و اوائل آخرت از براي غيرش ضرر دارد مي‌بيني اولاد صدمه مي‌خورد به واسطه معصيت پدر و مادر حيوانات صدمه مي‌خورند به واسطه معاصي صاحبهاشان نباتات و گياهها فاسد مي‌شوند به واسطه معصيت ماها باران نمي‌بارد به واسطه معاصي ماها تمام آفتها و فسادهايي که در بر و بحر پيدا مي‌شود به واسطه معاصي انسانها ظهر الفساد في البر و البحر بماکسبت ايدي الناس و ما اصابکم من مصيبة فبما کسبت ايديکم تمام انقلابات از خسوف و کسوف و بادهاي گرم و هواهاي منقلب مضره مهلکه از اثر معاصي است معصيت اگرچه پنهان هم باشد اين نوع تأثيرات را دارد آشکار که شد ضررش و گناهش زيادتر است چرا که مردم ديگر هم ياد مي‌گيرند و باعث جري شدن مردم ديگر هم مي‌شود ولکن معصيت پنهان عذابش کمتر است و اثرش و ضررش کمتر است از اين جهت است که زودتر خدا مي‌آمرزد ولکن باز اثر خود را دارد و به تمام مخلوقات ضرر مي‌رساند حتي به محمد و آل‌محمد: اين است که مي‌فرمايد قل اعملوا فسيري الله عملکم و رسوله و المؤمنون و مراد از مؤمنين ائمه طاهرينند: بسا اين‌قدر اسباب صدمه ايشان شود که مريض و ناخوش بشوند نمونه اين مطلب پدرها و مادرها مي‌بيني پدر و مادر از بدرفتاري اولاد اين‌قدر صدمه مي‌خورند که از غصه ناخوش مي‌شوند و کدام پدري است مهربان‌تر از محمد و ال‌محمد: نسبت به مؤمنين مي‌فرمايد انا و علي ابوا هذه الامة.

كلّيّه(772)

نوع کارهاي خوب هم براي صاحبانش منفعت و هم براي نوع ملک خدا مثل ايمان و تقوي و نماز و روزه و حج و زکوة و خمس و ساير کارهاي خوب براي ملک خدا فايده دارد از جمادات گرفته تا نباتات و حيوانات و اناسي حتي محمد و آل‌محمد: با اينکه احتياج به مادون خودشان ندارند باز از اعمال صالحه مؤمنين خوششان مي‌آيد و خوشحال مي‌شوند به غير از خداوند عالم که از اعمال بندگانش متأثر نمي‌شود تمام مخلوقات حتي خلق اول با اينکه سبب خلقند چنان‌که خودشان فرموده‌اند نحن سبب خلق الخلق و همچنين واسطه رزق خلقند چنان‌که واسطه بقاء خلقند مع‌ذلک اعمال خوب مؤمنين به ايشان نفع مي‌دهد به اين معني که اسباب سرور و خوشحالي و خوشنودي ايشان مي‌شود ديگر فرق نمي‌کند چه در خفا انسان کار خوب بجا بياورد يا علانيه و آشکار تمام برکات به واسطه اعمال صالحه است چنان‌که مي‌فرمايد و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم برکات من السماء و الارض الاية تمام برکات به واسطه ايمانها و عبادتها و تقواهاي اهل ايمان و تقوي نازل مي‌شود به واسطه همين نمازها و روزه‌ها و اعتقادات حقه اين است که مي‌فرمايد لو اجتمع الناس علي ترک الصلوة لهلکوا و هکذا ساير عبادات.

كلّيّه(773)

بهترين کارها و عملها آن عملي است که فايده از براي آخرت انسان داشته باشد و در قبر و برزخ و آخرت به کار انسان بخورد و نوع اعمالي که متعلق امر و نهي است آن عملهايي است که فايده‌اش در آخرت ظاهر مي‌شود اگرچه بالتبع و بالعرض فايده دنيايي هم داشته باشد ولکن ثمره حقيقي اصلي ايمانها و عبادتها در آخرت ظاهر مي‌شود چرا که دار جزا دار آخرت است و الدنيا مزرعة الاخرة و تمام اوامر الهيه را نوع مکلفين بايد بجا بياورند و بگذر ندارد حتي محمد و آل‌محمد: محتاجند به همين عبادتها که اگر فرضاً بر فرض محال بجا نياورد امرشان نمي‌گذرد جايي که اين بزرگواران اين‌طور باشند ساير مردم به طريق اولي چنين خواهند بود.

كلّيّه(774)

نوع کارها و عملهاي صادره از انسانها بر دو قسم است بعضي عملها و عبادتها و ايمانها و حالتهاي ايماني آن کارها و صفتهايي است که در غير انسان اثر نمي‌کند و سرايت نمي‌کند و آنها همين اعمالي است که از ناقصين صادر مي‌شود و يک قسم ديگر از آنها اکاسيرند يعني منقلب مي‌کنند چيزهاي ديگر را مانند اکسير که منقلب مي‌کند مس را به طلا و اين نوع از اعمال و صفات و حالتها در عرصه ابرار و اخيار و مؤمنين و صلحا مخصوص به حجتهاي خداوند عالم است مثل انبيا و اوليا بالاصاله و بزرگان دين و علماي عدول بالتبع و در عرصه اشرار رؤساي ضلالت و اتباع خاص ايشان که منقلب مي‌کنند حالت ضعفاي مؤمنين از ايمان به کفر و از عدالت به فسق و فجور و از خوبي به بدي و از نور به ظلمت و از هدايت به گمراهي و ضلالت اين است که مي‌فرمايد جالسوا من يذکرکم الله رؤيته از آن طرف مي‌فرمايند با کفار و منافقين و اهل بدعت و ضلالت و شک و شبهه و فساق و فجار معاشرت نکنيد و معاشرت با اهل باطل را حرام قرار داده‌اند باري مقصود اين است که ايماني داريم و اکسير ايماني نمازي داريم و اکسير نمازي و هکذا ساير اعمال و همچنين کفرها جدا است و اکاسير کفرها جدا تقواها جدا است و اکسير تقوي جدا چنان‌که مرضها جدا است و اکسير مرضها جدا صحتها جدا است و اکسير صحتها جدا است و اين سر کلاف است که بايد دست گرفت و نتيجه‌ها استخراج کرد و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين.

كلّيّه(775)

کمال صنعت در خلقت اکاسير است اول چيزي که خدا خلق کرده اکسير اعظم وجود مبارک محمد و آل‌محمد: است و همچنين افلاک و کواکب تماماً اکاسيرند و تمام معادن از گردش افلاک درست مي‌شوند و در ميان مواليد هم اکاسير مختلفند بعضي اکسير خلقتند بعضي اکسير صحتند بعضي اکسير ايمانند بعضي اکسير عبادت و تقوي و پرهيزکاري و خوف و خشيتند.

كلّيّه(776)

بعضي از کارها است که منافات دارد با خدايي خداوند عالم و بعضي از کارها است که منافي است با بعضي از صفات خداوند عالم و هر کاري که منافات داشته باشد با خدايي خداوند عالم يا منافي صفتي از صفات خداوند عالم باشد چنين کاري از خداوند عالم صادر نخواهد شد مثل اينکه خلقي کند نادار و فقير و محتاج و غني خلق نکند که رفع حاجت آنها را بنمايد خلقت فقرا لغو خواهد بود و کار لغو از خداي حکيم سر نزند پس اگر خلقت منحصر باشد به خلقت ناقصين يا کامليني که کمالشان به قدر وجود خودشان و به اندازه رفع حاجت خودشان است و مکملين نباشند که تکميل نمايند ناقصين را خلقت ناقصين لغو خواهد بود چنان‌که خيلي واضح است که اگر مرضي باشند و طبيبي نباشد که رفع مرض آنها را بنمايد خلقت مرضي خلاف حکمت است يا اينکه طبيبي خلق کند که طبابتش به اندازه وجود خودش باشد و مريضهاي ديگر را نتواند معالجه کند باز چنين طبيبي به در مرضي نخورد و همچنين طبيبي خلق کند که از عهده معالجه هر مرضي برنيايد و مرضهاي جزئي را معالجه کند باز چنين طبيبي به درد مريضها نخورد مثل علماي جزئي که در عرصه ناقصين هستند که بعضي تکه پاره را ياد گرفته‌اند و هر جهلي و هر شک و شبهه‌اي را نمي‌توانند رفع کنند و به اندازه‌ رفع حاجت خودشان هم علم ندارند و هکذا تقوي به اندازه رفع حاجت خودشان هم ندارند و هکذا توکلشان زهدشان به قدر خودشان هم نيست البته چنين اشخاصي مرجع و پيشوا و مقتداي ناقصين و جانشين خدا و رسول و ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين نخواهند بود چرا که جانشين حجتهاي اصل در عرصه رعيت کساني هستند که کار ايشان بکنند در مقام هدايت و هر شکي و شبهه‌اي را بتوانند رفع کنند و الا جانشين ايشان نخواهند بود و نايب کسي است که کار منوب‌عنه را بتواند بکند چنان‌که نوابي را که از جانب حکام و سلاطين مي‌فرستند به اطراف عالم اگر نتوانند کار حکام را بکنند نايب بودنشان معني ندارد زيرا که نايب هم منوب‌عنهي بايد کار او را بکند پس اگر کسي را فرضا تمام شکوک و شبهات را بتواند رفع کند و از عهده رفع يک شکي و شبهه‌اي نتواند برآيد باز چنين کسي جانشين خدا و رسول و ائمه طاهرين نخواهد بود. باري مقصود اين است که علاوه بر وجود کاملين که کمال به اندازه وجود خودشان دارند وجود مکملين در ملک ضرور است به جهت تکميل ناقصين و اگر نباشند خلقت ناقصين لغو خواهد بود و صلي الله علي محمد و آله‌ الطاهرين.

كلّيّه(777)

نوع اناسي بر سه قسمند ناقصين و کاملين و مکملين ناقصين که واضحند و آنها کساني هستند که سر تا پاشان نقص و احتياج و فقر و جهل است و سر تا سرشان محتاجند به وجود علما و مکملين و کاملين کساني هستند که به قدر رفع حاجت خودشان داراي صفات کماليه هستند از علمشان و زهدشان و توکلشان و صبرشان هر صفت کمالي را به اندازه وجود خودشان دارند و لطايف وجودشان زائد بر نفسشان نيست ولکن مکملين کساني هستند که لطائف وجودشان زائد بر نفوسشان است حتي بلاهاشان زياده از آنچه خودشان لازم دارند مي‌باشد چرا که يکي از اسباب هدايت بلاها است يک نمره از بلاها به جهت نجات يافتن است و يک نمره از براي نجات دادن ناقصين و کاملين مبتلي هستند به بلاها ولکن بلاي نجات يافتن نه بلاي نجات دادن ولکن حجتهاي خداوند عالم اين نمره بلا کفايت کارشان را نمي‌کند بايد بلاي نجات دادن هم بر سرشان وارد بيايد به حرف خشک و خالي مردم هدايت نمي‌شوند البته بايد بلاي فقر و فاقه و صبر بر اذيت دشمنان و هکذا ساير بلاها بر خود اختيار و هموار کنند تا مردم هدايت شوند ديگر تا نجات دادن و شفاعت کردن به چه اندازه باشد و آن کسي که شفاعتش کليه است مثل حضرت سيدالشهدا صلوات الله و سلامه عليه بلايش از تمام معصومين زيادتر و بزرگتر خواهد بود و اين بلاهاي جزئي کفايت نمي‌کند از اين جهت تمام مصائب را براي خود اختيار کرد و بر خود سهل و آسان شمرد باري مقصود اين است که وجود مکملين از کمال صنعت است و اگر چنان‌که فرضاً خداوند عالم ناقصين را آفريده بود و همچنين کاملين را و مکملي نيافريده بود خلقت ناقصين لغو و بي‌فايده بود چنان‌چه اگر مرضي را خلق کرده و طبيبي نيافريده بود خلقت مريضها لغو و بي‌فايده بود و لغو با حکمت منافات دارد پس وجود ناقصين دليل وجود مکملين است به دليل لمّ چنان‌چه وجود فقرا دليل وجود اغنيا است چنان‌چه وجود مريضها دليل وجود اطبا است از آن طرف برعکس وجود مکملين دليل وجود ناقصين است به دليل ان‌ّ به اصطلاح منطقيين و اگر خدا مکملين را آفريده و ناقصين را نيافريده بود حکمت ناقص بود و اشاره به همين مطلب است که مي‌فرمايد لولا انکم تذنبون لذهب بکم و جاء بقوم يذنبون به همين نسق مي‌توان گفت لولا الناقصون لذهب بهم و جاء بقوم ناقصين.

كلّيّه(778)

فرق ميان صنعت صانع حکيم علي الاطلاق جل شأنه و صنعت صانعين در عالم خلق، صانعين خلقي هر صنعتي که مي‌کنند محتاجند به صنعتشان و محتاجند به مصنوعشان و صنعتشان به جهت رفع احتياجشان است ولکن صانع ملک جل شأنه معقول نيست که صنعتي که مي‌کند از باب احتياج باشد بلکه از باب کرم است و جود از براي اينکه شناخته شود همه‌اش از براي لکي اعرف است و اگر فرضا هيچ‌کس را نيافريده بود ابدا ضرري به دستگاه الوهيتش نمي‌رسيد حتي اگر فرضا محمد بن عبدالله9 را هم نيافريده نقصاني در خدايي او جل شأنه نبود و باز از جمله مابه‌الاشتراک محمد و آل‌محمد: با ساير خلق همين است که همان طوري که اگر خدا ما را نيافريده بود ضرري بر خدايي خداوند عالم وارد نمي‌آمد همين‌طور اگر فرضاً محمد9 و ائمه طاهرين: را هم نيافريده بود ضرري به دستگاه الوهيتش وارد نمي‌آمد ولکن خلق را از باب جود و کرم خلق کرد از براي اينکه او را بشناسند همه‌اش لکي يعرف و حکمت چنين اقتضا کرد که بعضي را ناقص بيافريند و بعضي را کامل و از تماميت حکمت صانع است که ناقصين که آفريد کامليني چند خلق کند که تکميل کنند آنها و هرگاه خلق نکرده بود مکملين را خلقت ناقصين به تنهايي لغو بود و همچنين مکملين را که آفريد هرگاه متکملي نيافريده بود حکمت ناقص بود چرا که حکيمي است که قادر است بي‌نهايت و صلي الله علي محمد و اله.

كلّيّه(779)

تصرف بر چند قسم است يک قسم از تصرف اين است که چيزي را از جايي به جايي بگذارند و چيزي را که از جايي به جايي گذاشتند تغييري در او پيدا نشده و يک نوع از تصرف اين است که چيزي از حالتي که دارد تغييرش بدهند و حالي به حالي کنند مثل اينکه شراب را به تدبيري سرکه کنند حالا که سرکه شراب شده تغيير کرده همچنين شير را پنير کنند پنيرمايه که به شير زدند چيز تازه‌اي پيدا نشده همان شير است بسته شده مثل اينکه آب يخ مي‌شود يخ همان آب است که بسته مايه ماست که به شير زدي مي‌بندد ماست مي‌شود و يک نوع از تصرف اين است که انسان تصرف کند در خارج وجودش و چيزي را منقلب کند مثل اينکه اکسيري درست کنند همين که به مس آب شده زدند و طرح رفت مي‌بيني مس را منقلب مي‌کند به طلا حالا به همين پستا از روايت رواة و علماي جزئي تغيير حالت در مردم پيدا مي‌شود و اگر اثر نداشت و فايده نداشت ايشان را نمي‌فرستادند به جايي که بروند و حرف بزنند مسلم است که بي‌اثر نيست و تغيير حالت پيدا مي‌شود و همين نمازها و روزه که از ميان شما متروک نشده از اثر همين حرفها است ولکن تصرفشان تصرف انقلابي نيست که مردم را منقلب کنند ولکن تصرفات حجتهاي خداوند عالم از انبيا و معصومين گرفته تا علماي عدول تصرف انقلابي است که تصرف اکسيري باشد زيرا که وجودشان اکسير است و منقلب مي‌کنند کافر را به مؤمن، بي‌بصيرت را به صاحب‌بصيرت ولکن روات چنين نيستند و اگر احياناً از بيانات آنها کسي منقلب شد به واسطه تصرف حجتهاي خداوند عالم است به واسطه تصرف امام عصر است عجل الله تعالي فرجه که در غيب تصرف دارد و شاهد است بر خلق آسمان و زمين.

كلّيّه(780)

پستاي حکمت صانع را ملتفت باشيد خداوند عالم جل شأنه حکيمي است که معقول نيست کار لغو از او صادر شود و همچنين کاري که ضرر داشته باشد يا اينکه فايده‌اي چند صباحي داشته باشد بلکه صانعي است که هر کاري که کرده و هرچه را آفريده فايده دارد فايده و خاصيتش هم دائمي است ديگر فرق نمي‌کند نفس شيء فايده‌اش دائمي باشد يا اينکه عايد مخلوق دائمي شود مثل فايده‌ مادون انسان از جمادات و نباتات و حيوانات که اينها خودشان اهل عالم فنا هستند ولکن فايده‌شان عايد انسانها مي‌شود و اناسي اهل عالم بقايند پس حالا چون چنين فايده گياهها و حيوانات هم دائمي است لن ينال الله لحومها و لادمائها ولکن يناله التقوي منکم گوشت حيوانات را انسان مي‌خورد قوت بر نماز پيدا مي‌کند حالا چون نماز دائمي است فايده گوشت حيوان هم بالمآل دائمي مي‌شود باري مقصود اين است که کاري که ضرر داشته باشد خدا نکرده هر کاري کرده و هرچه آفريده همه‌اش از براي منفعت مردم است اگرچه بالعرض صادر شود مي‌بيني آتش را از براي طبخ غذاها و گرم‌کردن آفريده حالا اگر کسي دستي خود را در آتش بيندازد و بسوزد بالعرض ضار مي‌شود و هکذا آب را ميوه‌ها را هر چيزي را حتي سموم را گزنده‌ها را از براي منفعت مردم آفريده خيلي از مرضها است که به واسطه سموم بايد رفع شود حتي گزيدن گزنده‌ها خيلي مرضها را از بدن بيرون مي‌کند ولکن کارهاي خلق سفيه ناقص يا هيچ فايده ندارد اينکه از براي يک جايي فايده از براي يک جايي ضرر مال حرام فايده دارد اگر فايده نداشت حرام‌خوارها نمي‌خوردند البته حلواي حرام دهن انسان را شيرين مي‌کند ولکن فايده‌اش برعکس است به اين معني که همه‌اش ضررهاي آخرتي است چنان‌که صريحا مي‌فرمايد يسئلونک عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم کبير و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما چرا که منفعت آنها چند روزي است ولکن ضرر آنها طولاني است از اين جهت بزرگتر شده باري مقصود اين است که خداوند عالم کار ضرردار نمي‌کند همه‌اش کارهاي منفعت‌دار از او صادر مي‌شود پس هرچه را خلق کرده منفعت دارد ولکن نه هر جور منفعتي از براي همان جايي که خلق شده منفعت دارد ولکن در غير مواقع آن که استعمال شد ضار مي‌شود و چنين خداي حکيمي اگر ناقصين را آفريده بود و مکملين را خلق نکرده بود که خلقت ناقصين لغو بود و بعد از اينکه مکملين را آفريد با اينکه قدرت بر خلقت متکملين دارد و ضرري هم نداشته باشد سهل است که فايده هم داشته باشد اگر متکملي نيافريده بود حکمت ناقص بود و هر کاري را که صانع حکيم بتواند بکند و حکمت هم اقتضاء بکند و آن کار را نکند لکانت الحکمة ناقصة من الحکيم پس وجود ناقصين هم بعد از خلقت کاملين از عين حکمت و لازم بود در ملک اين است که مي‌فرمايند لولا انکم تذنبون لذهب بکم و جاء بقوم يذنبون به همين پستا لولا انکم ناقصين لذهب بکم و جاء بقوم ناقصين.

كلّيّه(781)

پستاي صنعت صانع حکيم جل شأنه اين است که اول مکملين خلق مي‌کند و بعد متکملين اول اغنيا را خلق مي‌کند بعد فقرا را اول اطبا آفريده بعد مرضي و اگر اول فقرا خلق کند بعد اغنيا خلاف حکمت خواهد بود چنان‌که اگر اول طفل خلق کند بعد شير خلاف حکمت خواهد بود بلکه اول مادر خلق مي‌کند و پيش از آنکه بچه به دنيا بيايد شير در پستان مادرش خلق کرده همين‌طور اول پيغمبر آفريده بعد رعيت چنان‌که اول بشر آدم7 پيغمبر بود. باري مقصود اين که خلقت ناقصين بدون کاملين لغو صرف است ولکن خلقت مکملين بدون خلقت ناقصين لغو نيست ولکن لطيفه‌ زيادي از وجودشان لغو مي‌شد اگر ناقصين نبودند که آنها تکميل کنند آنچه که زياده از وجودشان دارند لغو بود از اين جهت خداوند عالم ناقصين آفريد که آنها را تکميل کنند و اشاره به اين مطلب است که مي‌فرمايد لولا انکم تذنبون لذهب بکم و جاء بقوم يذنبون.

كلّيّه(782)

از براي تکميل شرايطي است که اگر آن شرايط نباشد تکميل صورت نخواهد گرفت و شرط عمومي که در همه جا و در تمام عوالم در کون و شرع همه جاري است اين است که متکمل بايد قابل باشد از براي تکميل چنان‌که واضح است سنگ تا قابل نباشد از براي حرکت نمي‌توان آن را حرکت داد و تا قابل نباشد از براي سکون نمي‌توان ساکنش کرد و هکذا آب و خاک تا قابل نباشد از براي گياه روح نباتي به آنها تعلق نخواهد چنان‌که زمين کوير هرگز گياه و نبات در آن پيدا نمي‌شود همچنين روح بخاري تا در بدن پيدا نشود روح حيوة به آن تعلق نمي‌گيرد و هر ماده‌اي که به صورتي بيرون مي‌آيد قابل است از براي تصور به آن صورت بعد از آنکه ماده قابل شد فعل فاعل هم به آن تعلق گرفت آن صورتها از آن بيرون مي‌آيد اين است که مي‌فرمايند مشيت با امکان منطبق است مثل سرپوشي که روي يک کاسه بگذاري که يک ذره تفاوت نداشته باشد در قد و پهنا و در عرض و طول و امکان همين قابليت اشياء است ولکن تکميل در عالم انسانها قابليت تنها کفايت نمي‌کند بلکه خواستن انسانها و متکملين هم بايد باشد و تمام مکلفين از زن و مرد و سياه و سفيد و عالم و جاهل در قابليت ايمان و کفر مساويند و در قوه هيچ تفاوتي ندارند همين که به حد تکليف رسيدند و نه سال دخترها به آخر رسيد و پسر چهارده ساله شد قابليت آنها تمام و بالفعل مي‌شود و عقلا صاحبان قابليتند از براي تکميل مکملين و انسان همين که به حد تکليف رسيد عقلش بالفعل مي‌شود و مي‌تواند بفهمد دين خدا را و همچنين وادارد طبيعت خود را به کارهاي خوب همچنين مي‌تواند جلو طبيعت خود را بگيرد از حرامها و خود را نگاه دارد از مرتکب شدن فعل حرام به آساني چرا که هرچه را که خداوند عالم تکليف عامه مکلفين قرار داده هم مقدورشان است و هم ميسورشان چنان‌که هر دو جورش را در قرآن خبر داده لايکلف الله نفسا الا ما اتيها اي جعل في قوتها و لايکلف الله نفسا الا وسعها اي ميسورا لها.

باري مقصود اين است که قابليت تنها کفايت نمي‌کند در عالم اناسي علاوه بر قابليت و قوه و قدرت و اختيار خواستن خودشان هم شرط تکميل است و اگر نخواسته باشند تکميل شوند نخواهند شد از اين جهت است که يک عمري در دامن انبيا و اوليا و بزرگان دين نشو و نما مي‌کنند و حرفهاي حق هم به گوششان مي‌خورد چون نمي‌خواهند چيزي بفهمند سر و پستاي دين و مذهب به دستشان نمي‌آيد و بعد از فهميدن چون نمي‌خواهند به مقتضاي آن عمل کنند همان جايي که ايستاده‌اند ترقي نمي‌کنند و واقف هستند و الا اگر خواسته باشند اسباب ترقي و تکميل را علماً و عملاً خداوند عالم مهيا کرده و فراهم آورده چنان‌که مي‌فرمايد الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و همچنين مي‌فرمايد من شاء فليؤمن و من شاء فليکفر.

كلّيّه(783)

بعضي از شرايط تکميل آن شرايطي است که بايد در متکملين باشد مثل قابليت در عالم اناسي خواستن و بعضي از شرايط تکميل شرايطي است که بايد در مکملين باشد و يکي از آنها اين است که هر مکملي که خواسته باشد صفت کمالي را از کمون کسي بيرون بياورد و استخراج نمايد بايد آن صفت را تمام و کمال خودش دارا باشد به علاوه صفت صفت بالاتري را دارا باشد مثلا از براي استخراج عدالت ظاهري بايد مکمل صاحب علم و عدالت واقعي باشد و اگر کسي عالم عادل واقعي نباشد نمي‌تواند کسي را تکميل عدالت ظاهري نمايد و نمي‌تواند جاهلي را عالم کند و فاسق و فاجري را عادل کند اگرچه خيلي از تکه‌ پاره‌هاي علم دين و مذهب را هم راه و رفع بعضي از جهلها را به طور جزئيت بتواند بکند و چنين کسي در اصطلاح خدا و رسول و ائمه هدي: مکمل نيست در عرصه رعيت و مکمل در عرصه رعيت کساني هستند که داراي علم و عدالت واقعي باشند به اين معني که تمام علومي که متعلق به دين و مذهب است دارا باشند به طوري که دين خدا را بتوانند به هر دختر نه ساله و پسر چهارده ساله و جاهل و بياباني و کم‌شعور بفهمانند اگر خواسته باشد بفهمد و همچنين تمام شکوک و شبهات را بتواند رفع کند و در امر هدايت هيچ کم و کسري نداشته باشد هم صاحب علم باشد و هم بتواند حالي مردم کند و بفهماند و همچنين از روي عمد هيچ معصيتي از او صادر نشود و هيچ واجبي را از روي عمد ترک نکند و هيچ حرامي را نه قولا و نه فعلا مرتکب نشود و اين شأن علما و بزرگان دين است که خداوند عالم خميره آنها را جوري خلق کرده که به نور هدايت درگرفته‌اند و روح علم و عدالت واقعي به آساني در آنها دميده شده و همچنين در تکميل اين نوع اشخاص علم و عدالت واقعي کفايت نمي‌کند بلکه عصمت ضرور دارد تا کسي عصمت نداشته باشد نمي‌تواند علم و عدالت واقعي را از کمون کسي استخراج نمايد همچنين شرط تکميل اوصيا نبوت است و شرط تکميل انبيا مقام محمد و آل‌محمد است: و شرط مقام محمديت اسم حميد خداوند عالم و شرط علويت اسم عالي و شرط مقام فاطميت تعلق اسم فاطر السموات است و تا اين اسماء مقدسه تعلق نگيرد به قبضات طيبه محمد و علي و فاطمه خلق نخواهند شد باري مقصود اين است که اگر محمد و ال‌محمد: را خداوند عالم نيافريده بود هيچ پيغمبري خلق نمي‌شد و اگر انبيا نبودند محال بود روح وصايت به اوصيا تعلق بگيرد و همچنين اگر اوصيا را خداوند عالم نيافريده بود روح علم و عدالت واقعي محال بود به بزرگان دين تعلق بگيرد و همچنين اگر علماي عدول نباشند محال است که عدالت ظاهري و ايمان پستايي در عرصه ناقصين پيدا شود و خداوند عالم پستاي تکميل چنين قرار داده که هر مکملي بايد صفت کمالي را که مي‌خواهد از کمون متکمل استخراج نمايد خودش آن صفت کمال را زياده از آنچه خودش ضرور دارد بايد دارا باشد مثل علم و تقوي و خشيت و قدرت و هدايت پس کساني که به قدر کفايت خودشان هم ندارند مانند علماي جزئي و روات که در دسته اهل حق هستند چنين اشخاصي مکمل نيستند چرا که علم به قدري که خودشان هم دارند ندارند و هکذا ساير صفات را اگر داشته باشند به طور جزئيت و به اصطلاح از يک گل بهار نمي‌شود و هادي کسي است که بتواند نوع مکلفين را هدايت و رافع جميع شکوک و شبهات باشد نه کسي که بعضي از مسائل را بداند و اغلبي را نداند و همچنين يک شکي را رفع کند و جواب بعضي از سؤالات را بتواند بدهد و از جواب اغلب مسائل عاجز باشد و خداوند عالم اجل از اين است که چنين اشخاصي را حجت قرار بدهد چرا که هيچ کس پيدا نمي‌شود در عرصه مخلوقات که قاصدي و کسي را به جايي بفرستد که نتواند پيغام را برساند و حال آنکه بداند هم که نمي‌تواند تبليغ رسالت او را بنمايد و کسي که نمي‌تواند هدايت کند او را هادي گمراهان قرار دهد و کسي که اصلا طبابت راه نمي‌برد او را طبيب مريضها قرار بدهد به اصطلاح کوري را عصاکش کوري ديگر قرار بدهد و چنين امري با خدايي خداي عالم قادر رؤف رحيم هادي منافات دارد چنان‌که خودش خبر داده و فرموده الله اعلم حيث يجعل رسالته پس کسي که نمي‌تواند از عهده نبوت برآيد او را پيغمبر خود قرار نمي‌دهد همچنين کسي که نمي‌تواند رفع جهل از جهال بکند چنين کسي عالم نيست و کسي که تقوي به قدر خودش هم ندارد او را مکمل غير متقين قرار دهد که ايشان را تکميل کند چنان‌که شاعر گفته:

ذات نايافته از هستي بخش کي تواند که شود هستي‌بخش

چرا که خداوند عالم نقصاني در کارهايش نيست به جهت اينکه نقصاني در علم و قدرت و حکمت او نيست و کسي که کارش را ناتمام مي گذارد يا از باب عجز است يا از باب بوالهوسي است يا از باب سفاهت و خداي ما خدايي است که نه بوالهوس است و نه سفيه و نه عاجز و نه جاهل بلکه صاحب تمام صفات کماليه است بي‌نهايت پس هر کاري که کرده ناتمام و ناقص نيست و چون چنين است پس هرکس را که مکمل قرار داده صفات کماليه را زياده از آنچه خودش ضرور دارد بايد دارا باشد که بتواند تکميل کند.

كلّيّه(784)

خداوند عالم جميع مخلوقاتش را قابل قرار داده از براي تکميل که صورتها از آنها بيرون @آورد ظ@ چرا که تماما از عالم امکان خلق شده‌اند و معني امکان همين است که صورتها از آن به کون بيايد ولکن لازم نيست که تمام صورتهايي که در کمون مخلوقات گذارده فعليت پيدا کند و در ميانه مخلوقات انسان را خداوند عالم برگزيده وجودي قرار داده که بايد بعضي از صورتها حتما و حکما از کمون او بيرون بيايد و آن صورتها صورت ايمان و تقوي و عدالت و خوف و خشيت از خداوند عالم @است ظ@ چنان‌که خودش خبر داده و فرموده ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون چرا که ثمره و نتيجه تمام خلق ايمان است و تقوي و اگر صورت ايمان از اندرون انسانها بيرون نيايد خلقت تمام مخلوقات لغو خواهد بود پس صورت ايمان و تقوي بايد از کمون مکلفين از انسانها بيرون بيايد ولکن بايد يک مکملي بيرون بياورد بعينه صورت ايمان مثل صورت در و پنجره است که در اندرون چوب است همان‌طوري که صورت در خودش از کمون چوب بيرون نمي‌آيد بايد نجار بيرون بياورد همين‌طور صورت ايمان را هم مکملين و حجتهاي خداوند عالم بايد از کمون انسانها بيرون بياورند اگر خواسته باشند مؤمن و متقي شوند و الا فلا.

كلّيّه(785)

ناقصين هرچه ترقي کنند مکمل نخواهند شد به طور حقيقت و تکميل مخصوص کاملين و حجتهاي خداوند عالم و در عرصه ناقصين به طور حقيقت و واقع محال است که مکمل يافت شود بلي تکميل مجازي به طور جزئيت و تکميلات جزئي اختصاص به مؤمنين ندارد بسا در عرصه کفار هم پيدا شوند کساني که بتوانند به طور جزئيت تکميل نمايند بسا يک حرفي بزنند که يک غافلي متنبه شود و يک جاهلي عالم شود و کاري که مشترک است ميان کفار و منافقين و مؤمنين مايه شرافت و فضيلت نخواهد بود و مايه شرافت و فضيلت تکميل حقيقي کلي است و آن مخصوص حجتهاي خداوند عالم از انبيا گرفته تا علماي عدول آن علمايي که علمشان تمام است و عدالتشان هم عدالت واقعي که محفوظند از تعمد بر معصيت و معصيت عمدي معقول نيست که از آنها صادر شود چنان‌که معصومين محفوظند از عصيان و خطا و سهو و نسيان و همان طوري که معقول نيست پيغمبري يا وصي پيغمبري معصيت از او صادر شود يا سهو نمايد يا امري را فراموش کند همين‌طور معقول نيست که علما و بزرگان دين تعمد کنند بر معصيت ولکن ناقصين نه محفوظند از سهو و نه از نسيان و نه از تعمد بر معصيت و نوعا معصيتهاي ناقصين همه عمدي است باري مقصود اين است که تکميل و هدايت و تعليم در عرصه ناقصين تمامش به طور جزئيت و مجاز است و مکمل حقيقي و شفيع حقيقي و هادي حقيقي حجتهاي خداوند عالم جل‌شأنه مي‌باشند و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

كلّيّه(786)

نوع اناسي بر دو قسمند يا خوبند يا بد يا مؤمنند يا کافر يا اخيارند يا اشرار و هر يک از اينها هم بر دو قسمند بعضي از مؤمنين هم مؤمنند و هم اکسير ايمان و بعضي از مؤمنين مانند ناقصين مؤمن هستند ولکن اکسير ايمان نيستند و اکاسير ايمان حجتها و هاديان و داعيان از جانب خداوند عالم مي‌باشند و ساير مؤمنين ناقصين ديگر اکسيريت ندارند خودشان مؤمنند مؤمن‌ساز نيستند و در عرصه کفار هم هر دو جورش پيدا مي‌شود بعضي کافرند و بعضي اکسير کفر مثل رؤساي ضلالت  که هم کافر بودند و هم اکسير کفر ولکن مطلبي را که انسان بايد ملتفت باشد اين است که کارهايي که از اناسي صادر مي‌شود چه از مکملين و چه از متکملين همه‌اش از روي اختيار است چه کارهاي خوب و چه کارهاي بد و اکراه و اجبار و زوري در کار نيست چيزي که هست اين است که انبيا و معصومين مي‌توانند مجبوراً تمام مردم را مؤمن کنند ولکن نمي‌کنند و اما رؤساي ضلالت نمي‌توانند مردم را به زور وادارند به کفر و نفاق و بي‌ديني حتي شيطان ملعون با اينکه اسم اعظم دارد همچو زوري ندارد که کسي را مجبوراً کافر کند و اغوا نمايد اين است که در جواب کفار و منافقين مي‌گويد فلاتلوموني و لوموا انفسکم ما انا بمصرخکم و ما انتم بمصرخي اني دعوتکم فاستجبتم لي باري مقصود اين است که مؤمني داريم و اکسير ايماني همچنين متقي و پرهيزکاري داريم و اکسير تقوايي زاهدي داريم و اکسير زهدي همچنين فاسقي داريم و اکسير فسقي ولکن چيزي که هست اين است که خميره اکاسير خير را خداوند عالم اکسير آفريده ولکن خميره اکاسير شر به عمل خودشان و سوء اختيار خودشان پيدا شده.

كلّيّه(787)

تمام نقصها و کفرها و ضلالتها جايش در عرصه ناقصين است و هدايتها و تکميلات در عرصه کاملين و هدايت حقيقي و تکميل حقيقي در عرصه ناقصين پيدا نمي‌شود چه مضايقه که تکميلات مجازي عرضي جزئي پيدا شود ولکن تکميل حقيقي محال است چرا که تکميل حقيقي انقلاب است مثل اينکه مس منقلب مي‌شود به طلا به تکميل اکسير.

كلّيّه(788)

بعضي از حالات و صفات را خداوند عالم تعمد کرده و در طبايع مردم قرار داده که اگر طبيعي آنها نبود از آنها سرنمي‌زد و امر ملک و نظم عالم مختل مي‌ماند مثل خوردن و آشاميدن و نکاح کردن و هکذا نوع افعال و اعمال را در طبايع مکلفين قرار داده و طبيعي است ولکن اندازه آنها و وقت بجا آوردن که در چه وقت بجا بياورند در طبع آنها قرار داده نشد که به حسب طبيعت بدانند از اين جهت است که انبيا را خلق کرده و ايشان را به سوي خلق فرستاده که به خلق تعليم کنند که چگونه بخورند و بياشامند و چگونه نکاح کنند و کي حلال است بر آنها و کي حرام است و هکذا و اين مطلب را نوع مکلفين واجدند و مي‌فهمند اگر عقل خود را به کار برند اين نوع خلقت بدون حاکم و فرمان‌فرما و بدون معلم بشري امرشان نمي‌گذرد از اين جهت خداوند عالم جل شأنه پيغمبران را به سوي خلق فرستاده ليعلمهم الکتاب و الحکمة و همچنين مي‌فرمايد  ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا و راه فهم نبوت خاصه فهم نبوت عامه است و تمام اينها دليل نبوت خاصه است که عقل از همين راه‌ها نبوت خاصه را مي‌فهمد و چقدر غافل و احمقند کساني که گفته‌اند که نبوت عامه را عقل مي‌فهمد ولکن فهم نبوت خاصه کار عقل نيست چرا که عقل مدرک کليات است و حال آنکه تمام اجزاء و حدود دين را عقل بايد بفهمد و مدار تمام تکاليف عقل است و العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان باري مقصود اين است که افعال طبيعي غير از افعال تکليفي است و اينها را بايد از يکديگر جدا کرد اعمال طبيعي آن افعالي است که محتاج به تعليم معلمين@ چرا که آنها از حيوانات بي‌شعور هم صادر مي‌شود و همين افعال طبيعي است که در کيفيت صدور آنها تکليفي مي‌شود که در چه وقت و چطور بايد صادر شود از اين جهت است که بايد سر به قدم انبيا و معصومين و حجتهاي خداوند عالم جل شأنه گذارد و بدون حجت معصوم و بدون رجوع به بزرگان دين نه امر دنيا مي‌گذرد و نه امر آخرت بلي چيزي که هست اين است که امر دنيا ظاهراً بدون رجوع به انبيا هم مي‌گذرد چرا که آنهايي که اعتقاد به وجود انبيا هم ندارند امر دنياشان يک جوري مي‌گذرد ولکن اگر دقت کني مي‌فهمي که امر دنيا هم بدون انبيا نمي‌گذرد و در اين که بدون رئيس و بزرگ امر دنيا هم مختل خواهد بود شکي و شبهه‌اي نيست و محل اتفاق جميع عقلاي اهل روزگار است و عقل هر عاقلي حکم مي‌کند که بدون بزرگ و رئيس امر هيچ کس نمي‌گذرد اگرچه بزرگ بي‌مصرفي باشد اگرچه رئيس ديوانه باشد و تمام مردم همان طوري که محتاجند به وجود صانعين مثل حداد و نجار و خباز و بنا و غيرهم همين‌طور محتاجند به وجود بزرگ و رئيس چيزي که هست اين است که صانعين بايد کامل باشند در صنعتشان و استاد باشند که بتوانند از عهده برآيند و رفع حوايج خلق را بنمايند ولکن حاکم و بزرگ هرچه باشد و هرکه باشد خواه عادل باشد يا ظالم کم‌تدبير باشد يا تدبير زياد داشته باشد هر قدر پفيوز و بي‌مصرف باشد رفع حاجت رعيت به او مي‌شود و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

كلّيّه(789)

پستاي دنيا يک پستايي است جدا و پستاي آخرت يک پستايي است جدا دخلي به هم ندارند در دنيا حکام و سلاطين و نواب هرکس باشد و هر طور باشند امر دنيا مي‌گذرد به خلاف آخرت که آن حکام و بزرگان دين که بايد رفع حاجات دينيه مردم به آنها بشود همه کس نيست و هر حاکم جابر بي‌انصاف و هر فاسق و فاجري پيشواي دين مردم نتواند بود بلکه حکام و نواب و پيشوايان دين انبيا هستند و اوصياي ايشان که معصوم و مطهرند و بعد از ايشان علماي عدول که داراي علم تمام و عدالت واقعيه هستند نه هر عالم ناقصي که نه علم تمام دارد و نه عدالت واقعي مثل اين علماي جزئي که بعضي تکه پاره‌ها را فهميده و ضبط کرده و مي‌توانند بيان کنند لکن امر آخرت به وجود اين نوع علما به تنهايي نمي‌گذرد بلکه بايد علماي عدول واقعي را شناخت و از ايشان اخذ دين نمود و مراد از رکن رابع که مشايخ ما اعلي الله مقامهم فرموده همين مطلب است که معاندين ايشان محض عداوت با ايشان منکر شده و افتري بسته‌اند که نعوذبالله شيخيها معتقد به امام سيزدهم هستند و علما را مثل ائمه مي‌دانند و حال آنکه مشايخ عظام اعلي الله مقامهم با اصرار و ابرام لعن کرده‌اند کسي را که نعوذبالله علما را قياس به معصومين: نمايد و ايشان را به درجه معصومين برساند و با اصرار و تکرار مي‌فرمايند که علماي عدول هرچه ترقي کنند به ادني درجات معصومين نخواهند رسيد و مراد ايشان از رکن رابع اين است که بعد از معرفت خدا و رسول و ائمه: معرفت علماي عدول بخصوص در زمان غيبت امام زمان عجل الله فرجه لازم و متحتم و جزو دين است چنان‌که صريحاً در توقيع خود آن بزرگوار عجل الله فرجه مي‌فرمايد اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليکم و انا حجة الله و همچنين صريح قرآن است که خداوند عالم جل‌شأنه مي‌فرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي بارکنا فيها قري ظاهرة سيروا فيها ليالي و اياما آمنين الآية و چنان‌چه خود ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين تفسير فرموده‌اند مراد از قراي ظاهره علماي عدول: مي‌باشند و قراي مبارکه ائمه طاهرين: مي‌باشند باري مقصود اين است که در زمان حضور معصومين: هم به واسطه علماء دين الهي به مردم مي‌رسيد چنان‌که مي‌فرمايند اگر نبودند و نباشند امثال زراره و محمد بن مسلم در هر زماني لاندرست آثار النبوة و در جاي ديگر مي‌فرمايد لمابقي دين جدي پس به صريح قرآن و احاديث معرفت علما که رکن چهارم ايمان است اختصاص به زماني دون زماني و طايفه‌اي دون طايفه‌اي ندارد و بدون رجوع به ايشان امر دين و امر آخرت معوق خواهد بود و پستاي آخرت چنين است ولکن پستاي دنيا پستايي است که بدون معرفت و بدون اعتقاد و بدون معرفت هم مي‌گذرد و به همين حکام ظاهري و علماي ناقص هم مي‌گذرد ولکن امر آخرت به خلاف اين است نمي‌توان اکتفا کرد به علماي ناقص و بدون رجوع به کاملين امر آخرت نمي‌گذرد.

كلّيّه(790)

پستاي دنيا غير از پستاي آخرت دنيا پستاش در بي‌پستايي است همين‌طوري که محسوس و مشاهد است و تا اين‌طور نباشد غرض الهي که آن کمالهاي آخرتي است به عمل نخواهد آمد و کمالهاي آخرتي از نقصهاي دنيايي پيدا مي‌شود چرا که غرض خداوند عالم از خلقت دنيا و مافيها ايمان است و دين و اگر غير از اين‌ طوري که هست و قرار داده شده طوري ديگر باشد آن اعتقادات حقه و حالتهاي ايماني و عملها و عبادتها است و تا اين‌طور نباشد اعتقادات حقه و حالتهاي ايماني خيلي جاها مقدور انسان نيست و اگر مقدور باشد ميسور نخواهد بود و يريد الله بکم اليسر و لايکلف الله نفسا الا وسعها چنان‌که واضح است که اگر بنابراين بود که تمام مردم غني باشند و فقيري پيدا نشود امر همه معوق خواهد بود چرا که هيچ کس از روي اختيار عملگي و کناسي نمي‌کند و تا انسان محتاج نباشد سارباني و شباني نمي‌کند پس بعضي از اين مردم بايد فقير باشند و واجب است در حکمت و بعضي بايد غني باشند به وجود اغنيا و رفع حاجات فقرا شود و به وجود فقرا رفع حاجات اغنيا شود در دنيا و آخرت از اين باب است که مي‌فرمايند لولا الفقراء لمافاز الاغنياز زکوة را بايد به فقرا داد همچنين صدقات بايد به فقرا برسد و هکذا پس اگر بنا باشد که همه مردم فقير باشند کار همه به زمين خواهد مي‌فرمايد المال مالي و الفقراء عيالي و الاغنياء وکلائي پس بعضي را فقير و بعضي را غني چنان‌که بعضي را زن و بعضي را مرد و مخصوصاً زنها را ناقص العقل آفريده و اگر غير از اين بود به کار مردها نمي‌آمدند و مخصوصاً طبع زنانه به آنها داده که مطيع شوهرها باشند و امر هر دو بگذرد پس اگر عقل زنها تمام بود مثل عقل مردها به کار شوهرها نمي‌آمدند و اطاعت نمي‌کردند و کارهاي زنانه‌اي نمي‌کردند و امر همه معوق بود پس مرد بايد کار مردانگي کند کارهاي بيروني با مردها و کارهاي اندروني با زنها باري مقصود اين است که نوع اين نقصانهايي که در امور دنياويه ديده مي‌شود از براي اين است که کمالهاي آخرتي از آنها بيرون آيد نوع فقرها و پريشاني‌هاي مؤمنين معطلي‌ها سرگرداني‌ها گراني‌ها و قحطي‌ها و نوع ابتلاءات از همين باب است يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر و اگر غير از اين باشد مردم خود را محتاج به انبيا نمي‌بينند بعد از آني که خود را محتاج ديدند به يک دانايي و به يک عالمي آن وقت يقين مي‌کنند که واجب است که خداوند عالم غير از اين نمره مردم يک حاکم دانايي خلق کند که مردم رجوع به او کنند و تعمدي است از جانب خداوند عالم اين نقصانهايي که در عرصه ناقصين يافت و اگر غير از اين‌طور باشد حکمت صانع حکيم ناقص خواهد بود چرا که علت غائي از خلقت که ايمان و نجات آخرتي است و تا اين نوع اعوجاج در عرصه ناقصين و اين نوع نقصانها و ناتمامي‌ها در پستاي دنيا نباشد ايمان حقيقي مغزدار در عرصه ناقصين پيدا نخواهد شد و غرض خداوند عالم ايمان واقعي حسابي است نه اين ايمانهاي هشلهف بي‌مصرف بي‌مغز حالا ديگر با وجود اين مردم در بند نيستند و جاي آن‌جور ايمان در اين عرصه خالي است تقصير خود مردم @است ظ@ از جانب خداوند عالم کوتاهي نشده باري مقصود اين است که مايه تمام کمالهاي آخرتي نقصانهاي دنيايي است و چون چنين است با حکمت صانع حکيم جل‌شأنه منافات ندارد و پستاي کارهاي خداوند عالم بهم نمي‌خورد اگرچه به حسب ظاهر ترائي کند که بي‌پستا است و ماتري في خلق الرحمن من تفاوت يعني بي‌پستايي در کارهاي خدا يافت نمي‌شود نه اينکه کارهاي جور به جور نمي‌کند بلکه صانع حکيم بايد کارهاي جور به جور بکند چنان‌که فاخور استاد بايد هم کاسه بسازد و هم کوزه و هم دوري و بشقاب در ميانه کاسه‌ها هم بعضي کوچک و بعضي بزرگ همين‌طور صانع ملک جل شأنه اگر همه صنعتهايش به يک پستا بود هرآينه حکمتش ناقص بود پس هر کاري که کرده از روي حکمت است هر که فقير کرده حکمت اقتضا کرده هر که غني کرده حکمت اقتضا کرده مي‌بيني بچه سر دو ماه سقط مي‌شود يک ماهه شد سقط مي‌شود در شکم مادر مي‌ميرد بعد از تولد بلافاصله تلف مي‌شود بعضي دو ساله مي‌ميرند بعضي سر ده سالگي مي‌ميرند بعضي ديوانه مي‌شوند ديگر حالا پستا و کليت هم ندارد اين نوع امور دخلي به ايمان و کفر هم ندارد مؤمن است در نهايت ابتلا و پريشاني محتاج به يک لقمه نان آه ندارد از آن طرف مردکه کافر است بلکه از اين بالاتر ادعاي خدايي دارد چقدر دولتش مي‌دهد عزتش مي‌دهد و آن مؤمن خداپرست مبتلي است به فقر و فاقه و عيال‌باري بسا از گرسنگي و برهنگي بميرد و با حکمت صانع حکيم هم منافات ندارد چرا که اين فقره مسلم که خداوند عالم جل شأنه حکيم است علي الاطلاق و چون حکيم است هر کاري که کرده از روي حکمت کرده حکمتي داشته اگرچه به حسب ظاهر از براي جاهل بي‌بصيرت محل تحير شود و بسا چون و چرا هم داشته باشد و غرغر هم بکند و توي دلش کمال دل‌تنگي هم داشته باشد ولکن خداوند عالم خدايي که هر کاري که حکمتش اقتضا کرده مي‌کند خواه بندگانش راضي باشند يا نباشند و خواه وجوه حکمتش بفهمند يا نفهمند لايسئل عما يفعل و هم يسألون، ماشاء الله کان و ما لم‌يشأ لم‌يکن لاحول و لاقوة الا بالله العلي العظيم.

كلّيّه(791)

عمداً خداوند عالم جل‌ شأنه امر دنيا را بي‌پستا قرار داده و هر کاري که در دنيا مي‌کند همه‌اش کج دار و مريز است گاهي عزت مي‌دهد گاهي ذلت گاهي وسعت مي‌دهد گاهي تنگ مي‌گيرد گاهي هم اين‌قدر تنگ مي‌گيرد که از قوت لايموت هم مضايقه مي‌کند به کفار راحت مي‌دهد بر مؤمنين سخت مي‌گيرد آنها را مبتلي مي‌کند منافقين را عزيز مي‌کند و به حسب ظاهر دولتشان مي‌دهد ثروتشان مي‌دهد جاه و جلالشان مي‌دهد روز به روز مالشان عزتشان را زياد مي‌کند آن اين طرف مؤمنين روز به روز فقيرتر و پريشان‌ترشان مي‌کند با اينکه رؤف بالمؤمنين است و ارحم الراحمين است و منافات با رحم هم ندارد چنان‌که معامله پدر و مادر هم نسبت به اولاد همين‌طور است با رحم کذايي و با وجود مهرباني و محبت مي‌بيني بچه‌اش ناخوش است گريه مي‌کند خرما مي‌خواهد خرما هم موجود است مع‌ذلک مضايقه مي‌کند نمي‌دهد چرا که خرما برايش ضرر دارد اگر خرما بخورد مي‌ميرد و هکذا دوا به حلقش مي‌ريزد و نوع بلاها دواهايي @است ظ@ که خدا به حلق مؤمنين گناه‌کار مي‌ريزد مي‌خواهد آنها را از امراض معاصي پاکشان کند و معامله خداوند عالم در دار دنيا با مؤمنين همه‌اش کج‌دار و مريز است مثل معامله پدر و مادر هرچه بر سرشان مي‌آورد خير آنها در آن @است ظ@ گوش مالشان مي‌دهد و هر وقتي هم يک اقتضايي دارد مي‌بيني @در ظ@ معصومين هم همين‌طورها ظاهر مي‌شد بعضي فقر را اختيار مي‌کردند مثل رسول خدا و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا سلام الله عليهم اجمعين که هيچ چيز در خانه‌شان پيدا نمي‌شد نه فرشي نه کارفرمايي نه لباس درستي چادر حضرت زهرا از کرباس آن هم پر از وصله وصله‌اش هم ليف خرما از آن طرف همين که نوبت به امام حسن رسيد وضع جوري ديگر شد به صورت غني و تجمل ظاهر شدند خود آن حضرت و اهل بيتش لباسهاي فاخر عمامه حضرت سيدالشهدا7 از کرک خز و قيمتي بود همچنين عيال و اهل‌بيت آن بزرگوار همه لباسهاي فاخر زيورشان همه‌اش طلا و نقره بود گوشواره‌شان طلا بود و اگر برنج بود اين همه اصرار نمي‌کردند که آنها را از ايشان بگيرند چادرها همه حرير بود قيمتي بود خيمه‌هاي حضرت پر از اموال نفيسه بود همان بند شلوار حضرت که آن حرامزاده طمع کرده بود قيمتي بود نفيس بود که به جهت آن آن عمل شنيع را بجا آورد و نوع حجتهاي خداوند عالم پستاشان همين‌طور است کج‌دار و مريز رفتار مي‌کنند باري مقصود اين است که چون انسان را خدا براي تحصيل ايمان آفريده به غير از اين طوري که قرار داده جوري ديگر نه مقدور بود نه ميسور و تخمه بهشت و آن اوضاع و نعمتهاي تمام آخرتي از اين ناتمامي‌هاي دنيايي درست مي‌شود.

كلّيّه(792)

هر عاقلي که نظر کند در اين عالم مي‌بيند که از براي همه کس همه جور نعمتي و همه جور راحتي فراهم به طوري که يک نفر پيدا نمي‌شود در اين عالم که من جميع الجهات آسوده و در راحت باشد چرا که دار دنيا دار راحت نيست و هر کسي از يک راهي صدمه و ناتمامي دارد چنان‌که محسوس و مشاهد است مگر همه چيز عرفي مثلا هر جايي به حسب خودش آن چيزهايي که متعارف است که اقل مايقنع بها در امر معاش هر کس دارد مي‌گويند فلان کس همه چيز دارد و مراد همه چيز عرفي است به يک اندازه که راحت دارد مي‌گويند هيچ غم و غصه‌اي ندارد و حال آنکه بسا هزار غم و غصه و گرفتاري داشته باشد و اوتيت من کل شيء که خداوند عالم در قرآن خبر داده و فرموده مراد همان مطلب است کل شيء عرفي است بلي مخلوقات و اشخاص را که نسبت به يکديگر مي‌دهي اين نوع فرقها پيدا مي‌شود فقرا به واسطه فقر در راحت نيستند نسبت به اغنيا اغنيا هم هزار ناتمامي در کارشان هست هزار جور گرفتاري دارند که فقرا ندارند هزار درد و مرگ دارند که فقرا ندارند هزار و عمداً خداوند عالم چنين قرار داده که هم يقين به عالم آخرت پيدا کنند و بفهمند که اگر خداوند عالم انسانها را از براي همين دنياي فاني آفريده بود آنها را متنعم مي‌کردند و تمام نعمتها و مايحتاجشان را به ايشان مي‌رسانيد و آنها را مبتلي به بلاها نمي‌کرد پس به اين وضع حالي انسان عاقل مي‌فهمد که لامحاله بايد يک عالمي ديگر وراي اين عالم باشد که از براي آن فنايي و زوالي و تغييري نباشد لان الدنيا دار فناء و زوال و تغير متغيرة باهلها من حال الي حال. و همچنين يقين پيدا کنند به وجود انبيا: و بفهمند که خلقت خداوند عالم منحصر به اين خلق جاهل معوج نيست و لامحاله يک مخلوق عالم معتدلي آفريده که او حاکم باشد ميان اين خلق مختلف الاراء و الطبايع چرا که معقول نيست که خدا مريض خلق کند و طبيب نيافريند جاهل غير معتدل خلق و عالم عادل و حاکم معتدلي نيافريند درد خلق کند و دوا نيافريند تشنه خلق کند آب نيافريند و هکذا و حال آنکه قادر است بي‌نهايت حکيم است بي‌نهايت عالم بکل شيء قادر علي کل شيء حکيم لايعقل ان‌يصدر عنه اللغو ابداً وصلي الله علي محمد و اله الطاهرين.

كلّيّه(793)

چون خلقت دنيا از براي آخرت است اگر ناتمامي در امري از امور دنيا ديده شود نقصاني در حکمت حکيم جل شأنه نخواهد بود چرا که علت غائي از خلقت دنيا نقصاني و ناتمامي ندارد که آن عالم آخرت باشد و اگر چنان‌چه خلق خداوند عالم منحصر بود به اين دنيا هرآينه لغو و بي‌حاصل بود ولکن چون فناي اينجا از براي بقاي آنجا است تغيرات اينجا از براي آن نعمتهاي غير متغيره و نقصهاي اينجا از براي کمالات آنجا است از اين جهت خلقت صانع حکيم لغو و بي‌فايده نيست چرا که بالمآل منتهي مي‌شود به يک امري که فايده‌اش دائمي است و انقطاعي ندارد.

كلّيّه(794)

چون خداوند عالم جل شأنه جن و انس از براي عبادت و معرفت هر دو آفريده چنان‌که صريحاً خبر داده و فرموده و ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون اي ليعرفون و ليعبدون پس آنچه که متعلق به امر هدايت و تحصيل معرفت و عبادت است از براي آنها فراهم آورده و در امر هدايت و ابلاغ و ايضاح امر دينش کوتاهي نکرده و مردم نبايد دست و پا کنند بلکه بر خداوند عالم است که حجت خود را بالغ کند و امر دينش را واضح کند به طوري که هرکس که بخواهد بفهمد بتواند بفهمد حتي دختر نه ساله پس آنچه متعلق به آخرت است تمام و کمال و هيچ نقصاني و کم و کسري در آن معقول نيست به خلاف دنيا که خيلي از نعمتها است که بايد دعا کرد تا خداوند عالم انعام و يک پاره‌اي از نعمتها است که بايد نماز کرد روزه گرفت و به تارک الصلوة محال است برسد خيلي از بلاها است که بايد به دعا رفع شود قل مايعبؤ بکم ربي لولا دعاءکم شاهد بر اين مطلب است و يک‌پاره بلاها است که به تصدق رفع مي‌شود و بدون تصدق محال است که رفع شود و بعضي از بلاها است که به واسطه عزاداري حضرت سيدالشهدا7 رفع مي‌شود يک پاره امور است که بدابردار است مثل همان فقره هيزم‌کن که در زمان حضرت رسول سلام الله عليه به هيزم مي‌رفت حضرت فرمودند اين شخص مي‌رود و برنمي‌گردد يک دفعه برگشت منافقين و بي‌بصيرتها متحير شدند عرض کردند يا رسول الله شما فرموديد اين شخص برنمي‌گردد فرمودند پشته‌اش را باز کنيد وقتي که باز کردند ديد يک افعي در ميان پشته‌اش سنگي در دهانش از آن شخص پرسيدند که تو چه کار کرده‌اي از وقتي که از اينجا گذشتي گفت من هيچ کاري نکرده‌ام جز اينکه سائل به من برخورد يک خورده نان به او دادم حضرت فرمودند مقدر شده بود که اين افعي تو را بزند و بميري به واسطه آن لقمه ناني که تصدق دادي بلا رفع شد يک پاره امور است که حتمي است و بايد واقع شود و بدابردار نيست کسي که اجل حقيش رسيده که حتما بايد بميرد اگر هزار تدبير کند چاره نيست نمي‌تواند چاره بکند نه دوا چاره‌اش را مي‌کند و نه طبيب و نه دعا و نه تصدق و نذر هيچ چيز چاره آن را نمي‌تواند بکند ولکن بلاهاي معلقي چاره‌بردار هست بعضي معلق است به دعاي خود انسان و هرکس بايد خودش هم دعا کند و نمي‌توان به دعاي غير قناعت کرد دعاي غير به تنهايي کفايت نمي‌کند حتي دعاي پيغمبر به تنهايي کفايت نمي‌کند چنان‌که استغفار پيغمبر به تنهايي کفايت@ هر کسي بايد خودش استغفار کند باري مقصود که ناتمامي‌هاي دنيا دليل است بر کمالهاي آخرت و عمداً خداوند عالم دار دنيا را بي‌پستا قرار داده که مردم از اين راهها توي راه يقين به آخرت بيفتند و نبوت عامه از براي طالبان معرفت واضح شود و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

بعضي ديگر از مطالب درس اين بود که خيلي از نعمتها است که رسيدن آنها به انسان معلق است به رضاي والدين و شرط قبول تمام اعمال و عبادات رضاي والدين است چنان‌چه شرط قبول شدن عبادات زن رضاي شوهر است و اگر شوهر راضي نباشد هيچ عبادتي از آنها قبول نيست.

كلّيّه(795)

دار دنيا دار تکليف است و دار آخرت دار جزا تمام تکاليف جايش توي دنيا است عالم ذر هم عالم تکليف است و بس ديگر جزا ابداً در آن عالم نيست ولکن دار دنيا هم دار تکليف است و هم دار جزا به طور جزئيت و عالم آخرت عالم جزا است و بس تمام ايمانها و عبادتهاي مؤمنين به طور حقيقت و واقع بايد جزاي در آخرت داده شود و از آن طرف جاي خرابي کفرها و نفاقها و فسقها و فجورهاي کفار و منافقين هم عالم آخرت است در اين ميانه معصيتهاي مؤمنين جزاي آنها بايد در دنيا داده شود چون عرضي است و طاعتهاي کفار و منافقين هم جزاي آنها به حکم عدل بايد در دنيا داده شود مگر به طور جزئيت که جزاي بعضي از طاعتهاي آنها برود تا عالم برزخ و اثرش همين اندازه است که عذاب امروزشان با عذاب فرداشان مثل هم است و همچنين جزاي معصيتهاي مؤمنين بايد در دنيا داده شود و همين بلاهايي که بر سر مؤمنين در دنيا مي‌آيد جزاي معصيتهاي آنها است و بسا مؤمني که در دنيا پاک شود از معاصي به واسطه همين بلاهاي دنيويه و بعضي از مؤمنين در دنيا پاک نمي‌شوند به واسطه عذاب قبر و عذابهاي عالم برزخ پاک مي‌شوند و بعضي هم که خيلي آلوده هستند مي‌رود اثر معصيتهاشان تا قيامت بعضي تا اوائل قيامت بعضي هم آخر کار بايد به شفاعت شفعا پاک شوند و آمرزيده شوند باري مقصودم اين چون چنين است اين است که خداوند عالم عمداً دنيا را بي‌پستا قرار داده و تا اين‌جور نباشد به تکاليف شرعيه به طور سهولت و آساني نمي‌توانند جاري شوند و عمل نمايند و تعمير آخرت بسته به خرابي دنياست.

كلّيّه(796)

تمام مخلوقات را خداوند عالم صاحب آثار قرار داده و هرچه را آفريده يک اثري و خاصيتي دارد و اشياء را نسبت به يکديگر که مي‌دهي بعضي ضارند و بعضي نافع و هر نافعي که انسان استعمال مي‌کند چه از روي عمد استعمال کند و چه از روي سهو نفع مي‌بخشد و هر چيز ضرر داري را هم که انسان استعمال کند چه عمدا استعمال کند و چه سهوا ضرر خود را مي‌رساند مثلا سم الفار کشنده است چه عمد انسان بخورد يا سهوا انسان را مي‌کشد از آن طرف جدوار را چه عمد انسان بخورد يا سهوا اثر زهر را برمي‌دارد و اين مردم جاهل به منافع و مضار به واسطه جهلشان بسا نافع را به جاي ضار استعمال کنند و ضار را به جاي نافع از اين جهت محتاجند به يک کسي که عالم باشد به منافع و مضار و تعليم کند به ايشان و بفهماند به ايشان منافع و مضارشان را و واجب است در حکمت وجود چنين کسي و همچو کسي پيغمبر است از جانب خداوند عالم جل شأنه که مرادات الهيه به او وحي مي‌شود و واسطه ميان او و خداوند عالم جل شأنه و امر اين مردم جاهل بدون شخص پيغمبر نمي‌گذرد حتي به اوصياي انبيا فرضا اگر انبيا نيامده بودند امر مردم نمي‌گذشت چرا که خود اوصيا هم محتاجند به انبيا: چنان‌که اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين به طور صراحت مي‌فرمايند که اگر پيغمبر9 نفرموده بودند که مسح پا را بايد پشت پا کشيد من گمان مي‌کردم که اگر کف بکشند بهتر است مي‌خواهند احتياج خود را به پيغمبر9 برسانند سهل است که اگر فرضاً خداوند عالم پيغمبر را خلق نکرده بود کسي نمي‌دانست که نمازي هست و روزه‌اي هست چه جاي احکام نماز و روزه. باري مقصود اين است که حاکمي از جانب خدا در ميان مردم بايد باشد که عالم باشد به منافع و مضار خلق و همچنين قادر باشد به تبليغ رسالت همچنين معصوم و مطهر باشد از سهو و نسيان و خطا و فراموشي و بدون چنين حاکمي امر آخرت مردم نمي‌گذرد اين است که خداوند عالم اول کسي که خلق کرده از بشر پيغمبر معصوم آفريده مثل آدم علي نبينا و آله و عليه السلام همچنين هر يک از انبيا: وصي جور خودشان و از جنس خودشان داشته‌اند که بعد از خودشان و در وقت نبودنشان در ميان امت کارهاي آنها را به انجام برسانند و رواج بدهند و وصي پيغمبر بايد خود پيغمبر باشد در علم و قدرت و عصمت و رساندن احکام الهيه و هدايت کردن و هکذا در ساير صفات الا نبوت که مخصوص پيغمبر است9 و لافرق بين الانبياء و الاوصياء الا ان الانبياء انبياء و الاوصياء ليسوا بانبيا بل هم اوصياء لهم و نائب حقيقي و وصي حقيقي کسي است که کار منوب‌عنه را بتواند بکند و بايد به تعيين منوب‌عنه باشد نه اينکه مردم بروند و يک وصي براي کسي معين کنند پس وصي پيغمبر را هم بايد خود پيغمبر معين کند نه اينکه مردم بروند به اجماع مثل سنيها وصي و خليفه از براي خود بتراشند و هلم جرا مي‌آييم در عرصه حجتهاي فرع در عرصه رعيت هم کسي که در زمان غيبت جانشين ائمه طاهرين: است کسي است که بتواند کار ايشان: را در مقام هدايت به انجام برساند داراي علم تمام و عدالت واقعي باشد به علم تکه پاره و عدالت ظاهري کسي جانشين معصومين نخواهد شد و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

كلّيّه(797)

ناقصين به واسطه انحرافي که دارند محتاجند به يک کامل و رئيس و حاکم معتدلي که بتواند رفع انحراف و بي‌اعتدالي‌هايي که مي‌توان و ممکن است که از آنها رفع شود رفع نمايد چرا که اين عرصه ناقصين عرصه‌اي است که اهل آن همه اسير طبايع خودند و کأنه به خودي خود نمي‌توانند جلو طبيعت خود را بگيرند و طبايع خود را وِل مي‌کنند از اين جهت محتاجند به کاملي که اسير طبيعت نيست و جلو طبيعت خود را دارد و خودش را داده دست خداوند عالم کالميت بين يدي الغسال جلو طبيعتش را ميلش داده به دست خداوند عالم ماشاء الله يشاء هر طور خداوند عالم حرکتشان داد حرکت مي‌کنند و هر طور ساکنشان کرد ساکن مي‌شوند و اين حالت حالت حجتهاي اصل است که صاحب عصمتند و اما حجتهاي فرع ميل دارند هوا دارند هوس دارند ولکن آن جاهايي که خداوند عالم جل شأنه نهي فرموده ميلشان به کار نمي‌برند از روي عمد حتي در مباحات هر مباحي را که استعمال کردند مستحبش مي‌کنند به اين معني که يک نوع استحبابي از برايش پيدا مي‌کنند و آن وقت استعمال مي‌کنند و هر مباحي را که ترک کردند مکروهش مي‌کنند و اجتناب از آن مي‌کنند مقصود اين است که علماي عدول و بزرگان دين هم جلو طبيعشان را دارند و به مقتضاي طبيعت هرگز رفتار نمي‌کنند چرا که کسي که به اقتضاي طبيعت رفتار مي‌کند حجت از جانب خداوند عالم جل شأنه بر ساير ضعفا و ناقصين نخواهد بود و اين فقره منافات دارد با حجيت ولکن از عرصه حجتها و کاملين که پايين آمدي و پا به عرصه ناقصين گذاردي از علماشان و عوامشان از عادلهاي ظاهري و فساق و فجارشان از ظاهر الصلاح‌هاشان و متجاهرين به فسقشان جميعاً طبايعشان را ول کرده و به اقتضاي طبيعت رفتار مي‌کنند چون چنين است لازم شد در حکمت که خداوند عالم يک حاکمي خلق کند که وادارد آنها را به آنچه مرضي و پسنديده او است و بدون حاکم اين‌جوري که ذکر شد امر ناقصين نمي‌گذرد.

كلّيّه(798)

احتياج اين مردم به وجود انبيا و اوليا: بيش از احتياج ايشان است به غذا و طعام و به آب و نان و لباس اگر کسي طالب نجات باشد و درد دين داشته باشد و از نوع مکلفين خداوند عالم چند چيز از نوع مکلفين خواسته اولاً معرفت خودش بعد از آن اعتقاد به نبوت انبيا و معرفت هر پيغمبري از امتش و معرفت پيغمبر آخرالزمان9 را از تمام مکلفين از زمان آدم گرفته تا زمان بعثت آن بزرگوار تا روز قيامت و همچنين اعتقاد به امامت ائمه طاهرين و معرفت آن بزرگواران و معرفت علما و بزرگان دين در اعصار غيبت امام زمان عجل الله تعالي فرجه و حب اولياء‌الله و بغض اعداء الله يعني دوستي دوستان خدا و دشمني دشمنان خدا اين چند فقره که درست شد کار ناقصين يک طوري مي‌گذرد اين چند فقره بگذر ندارد و بعد از آن در مقام عمل هم البته بايد به نوع واجبات و مستحبات عمل نمايند و از نوع حرامها اجتناب نمايند اگر آسودگي همه‌جايي را طالبند که هم در دنيا آسوده و هم در برزخ و هم در قيامت و اگر کسي خيلي دلش ضعف مي‌کند از براي عذاب برزخ و عذاب قبر و اوائل قيامت خودش مي‌داند هر کار مي‌خواهد بکند و اين آرزوهاي بيجا را از دل بايد بيرون معاصي لامحاله ضرر دارد از براي تمام مردم بدون استثناء چرا که اگر ضرر نداشت نهي نمي‌کردند و هرچه را که نهي کردند لامحاله ضرر داشته چنان‌چه هرچه را که امر فرمودند لامحاله منفعت چنان‌که صريحاً خداوند عالم خبر داده و فرموده ما اتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا.

كلّيّه(799)

هر عاقلي که اندک شعوري داشته باشد و فکر کند در عرصه انسانها و بي‌اعتدالي ناقصين يقين مي‌کند و مي‌فهمد که اين نمره مخلوق بدون حاکم و بدون رئيس امرشان نمي‌گذرد نه در دنيا و نه در آخرت و لامحاله يک حاکمي از خداوند عالم بايد در ميان خلق باشد و راه يقين به وجود انبيا: منحصر است به فکر کردن در وجود ناقصين از اناسي و غير از اين راه محال است که نبوت عامه را کسي بتواند بفهمد و از براي هر يک از مطالب دينيه راه مخصوصي بعضي دو راه دارند بعضي سه راه بعضي راههاي وسيع دارند که همه کس از آن راهها مي‌تواند بفهمد هرکس بخواهد و عقلش را به کار ببرد و اين مردمي که بي‌بصيرت مانده‌اند با وجود اين همه اصرارها و ابرامها کارشان سه عيب دارد اولا آنکه نمي‌خواهند بفهمند و اگر خواسته باشند هم فکر نمي‌کنند اگر هم به خيال فکر بيفتند راه فکر به دستشان نيست و راه فکر در هر مطلبي راه مخصوصي است و تا انسان از آن راه داخل نشود و فکر نکند محال است که بتواند بفهمد چنانکه راه توحيد و معرفت خداوند عالم راه مخصوصي است و آن راه فکر کردن در حدوث عالم و تغير آن و فکر کردن در آسمان و زمين و حرکت افلاک که انسان فکر کند مي‌فهمد که تمام اين متغيرات يک مغيري دارند غير خودشان که آنها را تغيير مي‌دهد و تمام حوادث محدثي دارند که آنها را احداث فرموده ولکن راه يقين به نبوت عامه که مردم محتاجند به وجود انبيا منحصر است به حالت و طور و طرز انسانها و بس و همچنين عصمتشان از همين راه معلوم مي‌شود چون اين نمره مخلوق سهو دارند يقينا پيغمبري که از جانب خداست بايد سهو نداشته باشد و همچنين نسيانشان دليل عدم نسيان انبيا است جهلشان دليل عقلي است بر علم انبيا ولکن اين پيغمبر بعد از خودش وصي هم بايد داشته باشد راه ديگري دارد و راه واضح همه کس فهمش اين است که پيغمبري که از دنيا مي‌رود و مي‌گويد دين من باقي است بعد از من تا روز قيامت لامحاله وصي و خليفه و جانشين از براي خودش تعيين مي‌کند اگر فرضاً پيغمبر هميشه در دار دنيا زنده بود ما کاري دست اوصيا نداشتيم همچنين اوصياي پيغمبر اگر هميشه ظاهر بودند کاري دست علما و بزرگان دين نداشتيم ولکن بعد از آنکه يازده نفر از ايشان از دنيا رحلت فرمودند و وصي آخري هم غايب شد لامحاله يک کسي بايد باشد که مردم رجوع به او کنند و مسائل حلال و حرام و احکام دينيه را از کتاب و سنت استخراج کند و به مردم برساند و شکوک و شبهات را رفع کند و چون امر چنين بوده رکن رابع هميشه از دين بوده و همين دليل عقلي است بر وجود علما و بزرگان دين در زمان خفا و حجت معصوم7 و راه يقين به وجود آخرت فناي دنيا است و اخبار معصومين: ديگر از هيچ راهي نمي‌توان يقين به عالم آخرت کرد و دليل عقلي بر وجود عالم آخرت فناي دنيا است و بس.

كلّيّه(800)

از جمله چيزهايي که تخلف‌بردار نيست وجود معصوم است در روي زمين و معقول نيست که يک وقتي زمين از وجود حجت معصوم خالي باشد ولکن ظهور معصومين تخلف‌بردار هست يک وقتي ظاهرند که همه کس ايشان را مي‌بيند و مشاهده مي‌ کند و در يک زماني غايب مي‌شوند از انظار مردم با وجود اين حجت خداوند عالم بر تمام مکلفين تام است و بالغ و هيچ‌کس معذور نيست چون چنين بود در زمان غيبت معرفت نوع علما و بزرگان دين واجب و از اصول دين شمرده‌اند آن را علماي ابرار و حکماي اخيار و آن را رکن چهارم دين قرار داده‌اند و بسا باشد که در زماني نه حجت اصل که معصومين: هستند ظاهر باشد و نه حجت فرع که علما و بزرگان دينند با وجود اين حجت خدا تمام است و نمي‌توان علماي جزئي را که در عرصه ناقصين‌اند و داراي علم تمام و عدالت واقعيه نيستند پيشواي دين قرار داد زيرا که کساني را که خدا مرجع و هادي و حجت بر بندگانش قرار نداده هرکس آنها را حجت و پيشواي دين و مبين شرع مبين قرار دهد بدعت کرده در دين خداوند عالم بخصوص کسي که خودش داد بزند مانند . . . . . که هي سرهم داد مي‌زنم که من از نمره علماي عدول و بزرگان دين نيستم و هرکس مرا صاحب آن مقام بداند غلو کرده در دين خدا و غالي کافر است و ملعون باري مقصود اين است که وجود حجت معصوم تخلف‌بردار نيست ولکن ظهورش تخلف‌بردار است.

كلّيّه(801)

اگر خلقت خداوند عالم منحصر است به خلقت جمادات و نباتات و حيوانات و آسمانها و زمين ديگري انساني خلق نشده بخصوص ناقصين وغير معصومين اگر غير از طور بود لازم نبود که انبيا و معصومين را خلق کند و ايشان در ميان خلق بفرستد ولکن چون خلقت منحصر به آنها نيست و مي‌بيني که اغلب از اناسي را جاهل آفريده و اغلب اغلب آنها را غير معصوم آفريده پس چون چنين است واجب است در حکمت که اشخاصي چند خلق کند که علمي داشته باشند که مردم ديگر را هم تعليم کنند و لطايف وجودشان بر نفسشان هم باشد و زيادتر از آنچه خودشان محتاجند داراي صفات کماليه باشند هم مهتدي باشند و هم هادي هم کامل باشند و هم مکمل که بتوانند تکميل کنند و شرط تکميل اين است که مکمل صفت کمال را زيادتر از خودش داشته باشد و متکمل هم قابل باشد و اين قابليت را بايد خدا در وجود خلق بگذارد و گذاردن قابليت در وجود مکلفين کار خدا است که به تمام مکلفين يک نوع قابليتي داده که به آساني مي‌توانند دين خدا را بفهمند و ياد گيرند از روي دليل و برهان و به مقتضاي آن عمل نمايند و صفات نفساني و حالتهاي ايماني را تحصيل نمايند و دار شوند از دختر نه ساله و پسر پانزده ساله و قبل از بلوغ قابليتشان تمام نيست و جوري است که نمي‌توانند خود را وادارند به کاري از کارهاي ايماني مي‌فهمند خيلي چيزها را و مي‌شد حالي آنها کرد ولکن جوري است که نمي‌توانند خود را وادارند و واداشتن دختر را بعد از نه سال و پسر بعد از پانزده سال پيدا مي‌کنيد پس تمام مکلفين قابلند از براي ايمان آوردن و عمل کردن و توکل بر خدا نمودن و اميدوار به خدا و مأيوس از خلق بودن از آن طرف اشخاصي چند آفريده که به نور ايمان خود مردم ديگر را هم مي‌توانند مؤمن کنند و صفت ايمان را از کمون مکلفين استخراج نمايند و فضيلت تمام که مايه شرافت و برتري و تفاضل است اين است که انسان کمالش به اندازه‌اي باشد که بتواند غير را هم تکميل کند پس ايماني داشته که به نور ايمان خود گمراهان را هدايت کند و به نور بصيرت خود بي‌بصيرتها را با بصيرت کند.

كلّيّه(802)

خداوند عالم جل شأنه نمونه تمام چيزها و تمام عوالم را در وجود انسان قرار داده حتي نمونه اسماء و صفات و افعال خودش را در وجود انسان قرار داده نمونه اول ماخلق الله و نمونه نبوت و امامت و وصايت و نقابت و نجابت و هکذا نمونه ملائکه و جنها از تمام عوالم قبضه‌اي در وجود انسان قرار داده اين معني آن حديث که مي‌فرمايد وقتي که خداوند مي‌خواست آدم علي نبينا و آله و عليه السلام را خلق کند به جبرئيل امر فرمود که از تمام روي زمين از تمام خاکها قبضه‌اي بردارد و طينت آدم بسازد ولکن نمونه دو جور است نمونه اصل و عکس و اين نمونه‌اي که از عوالم بالاي عالم انسان در وجود انسان قرار داده شده نمونه عکس است و بدل بعينه مثل عکس در آينه عکس با شاخص چقدر تفاوت دارد شاخص قدرت دارد علم دارد فهم دارد شعور دارد ولکن عکس هيچ يک از اينها را ندارد چيزي که دارد شکلش شکل شاخص است و بس ديگر نه اثر شاخص دارد و نه خاصيت او را و نه کار او از عکس برمي‌آيد از عکس عالم نمي‌توان علم آموخت چنان‌که عکس گل بويي ندارد عکس حلوا و قند شيريني ندارد چنان‌که عکس گوسفند در آيينه شير ندارد کرک و پشم ندارد حالا به همين پستا نمونه عوالم عاليه و مراتب متعاليه در وجود انسان نمونه عکسي است و اينکه مي‌فرمايند در ثواب عملها هرکس در فلان وقت دو رکعت نماز بجا آورد در درجه انبيا محشور مي‌شود در درجه ابراهيم خليل محشور مي‌شود مراد درجات عکسي است و اگر فرمودند خداوند عالم قصري به او مي‌دهد مثل قصر ابراهيم خليل يعني شبيه به قصر ابراهيم شباهتش به اندازه شباهت عکس در آينه است به شاخص مقصود اين است که در وجود انسان از تمام عوالم و از تمام مراتب خداوند عالم قبضه‌اي و حصه‌‌اي و نمونه گذاشته با وجود اين هيچ يک از اناسي غير از محمد و آل‌محمد: و غير از انبيا و اوصيا به قدر کفايت کار خودشان داراي صفات کماليه نيستند از اين جهت است که محتاجند به يک پيغمبر معصومي و حاکم دانا و رئيس و مؤسس و بزرگي که رفع حاجت ايشان را بکند در هدايت و نجات يافتن و زمين هرگز خالي از وجود چنين حجتي معصوم و مطهر نبود نهايت در اين زمانها حجت معصوم غايب است از نظرها ولکن متصرف در عالم دورها را نزديک مي‌کند نزديکها را دور مي‌کند و واجب است و حتم و حکم وجود حجت معصوم در روي زمين کيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردهم و ان نقصوا اتمه لهم چنان‌که صريحاً مي‌فرمايد ان الله لايخلي الارض من حجة اما ظاهر مشهود و اما خائف مغمور مقصود اين است که از روزي که آدم7 خلق شده تا روز قيامت هميشه معصوم روي زمين بوده و خواهد بود و امر مکلفين بدون حجت معصوم نمي‌گذرد.

كلّيّه(803)

اغلب اغلب اسبابي که خداوند عالم جل شأنه فراهم آورده از براي هدايت خلق به ملاحظه حالت ناقصين است چرا که ناقصين عقلشان به چشمشان است و اسير طبايع هستند از اين جهت امر دين خود را جوري واضح کرده که اگر خواسته باشند بفهمند و عقل خود را به کار برند تمام امور دين و مذهب را با دليل و برهان جوري مي‌فهمند و واجد مي‌شوند مثل اينکه طبيعت در امور ظاهره يقين مي‌کند و جوري مي‌فهمد که احتمال خلاف در آن نمي‌رود چنان‌که خداوند عالم جل شأنه خبر داده و فرموده هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون و هل يستوي الظلمات و النور و الظل و الحرور و هل يستوي الاحياء و الاموات الايه و اين آيات مثل است که خداوند عالم از براي مکلفين زده چنان‌که صريحا مي‌فرمايد و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم يتفکرون الايه و مراد اين است که همان طوري که امر زنده به امر مرده مشتبه نمي‌شود و همچنان‌که نور به ظلمت مشتبه نمي‌شود امر حق و باطل هم به يکديگر مشتبه نمي‌شوند و اين مثلها را خداوند عالم از براي ناقصين و ضعفا زده باري مقصود اين است که ناقصين تا اين‌جور اسباب هدايت فراهم نشود کفايت کارشان نمي‌کند و يک معجز کفايت کارشان را نمي‌کند به خلاف کاملين که به محض اشاره ملتفت مي‌شوند چنان‌که ابوذر مشغول شباني بود به محض اينکه گرگ به او گفت بي‌حياتر از من مردم مکه مي‌باشند که خداوند عالم پيغمبر خود را به سوي ايشان فرستاد و او را @رد ظ@ مي‌کنند و تصديقش نمي‌کنند به محض اينکه گرگ عنوان اين مطلب کرد يقين کرد به حقيت حضرت و آمد به جانب مکه بدون اظهار معجزي ديگر تصديق کرد خميره کاملين همچو خميره‌ايست که به اندک اسبابي و به اندک اشاره‌اي ملتفت خيلي از چيزها مي‌شوند و نبايد معصومين زور بزنند و کمري شوند و هي سرهم دعا در حق ناقصين و ضعفاي مؤمنين کنند و دعاي مؤمنين تنهايي چاره کارشان را نمي‌کند چنان‌که استغفارشان چاره کارشان را نمي‌کند تا پيغمبر استغفار نکند درباره ايشان گناهانشان آمرزيده نمي‌شود چنان‌که صريحا مي‌فرمايد ثم انهم اذ ظلموا انفسهم ثم جاؤک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً و اقلاً در هر روزي بيست و پنج مرتبه مي‌فرمود اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات سهل است که گناه مؤمنين و دوستانشان را نسبت به خودشان مي‌دهند و عرض مي‌کند اللهم اغفر لي و استغفر لذنبک دليل بر اين مطلب است و نوع گريه‌ها و دعاها و استغفارهاي مؤمنين از همين قبيل است دو نوع گريه و دو نوع استغفار دارند.

باري مقصود اين است که پستاي ناقصين در همه جا و جميع چيزها غير از کاملين است کاملين در هدايت اسباب زياد و اصرار و ابرام و زحمت زياد لازم ندارند چنان‌که حالاتشان در طفوليت هم غير از حالت اطفال ديگر است و هرگز در بچگي هم تقلب نداشته‌اند و از کارهاي بد و از معاصي و صفات رذيله منزجر بودند و بعد از بلوغ هم به محض اشاره ملتفت خيلي از مطالب و به اندک وسيله‌اي حقيت حق و بطلان باطل را مي‌فهمند و اين همه اسباب نه در هدايت و نه در نجات ضرور ندارند و اين همه اسباب و وسيله‌ها به ملاحظه حال ناقصين است و اگر چنان‌چه به اندازه‌اي که اصرار کرده‌اند کمتر مي‌کردند و اسباب کمتر فراهم مي‌آوردند حجت خداوند عالم تمام نبود و حجت خداوند عالم در تمام زمانها تمام است بر جميع مکلفين و معقول نيست که در يک زمان واضح باشد و در يک زمان مخفي يا اينکه در يک زمان در نهايت وضوح و در زماني ديگر آن طور واضح نباشد و آن جوري که بايد و شايد به مردم نرسيده باشد بلکه در جميع اعصار و قرون بر جميع حتي بر اهل ينگي‌دنيا بر يک نسق واضح و بالغ چنان‌که مي‌فرمايد قل فلله الحجة البالغة در تفسيرش مي‌فرمايد اي الواضحة حالا ديگر يک فرنگي بي‌ديني گفته من رفته‌ام ينگي‌دنيا اهل آنجا نه ديني سرشان مي‌شود نه مذهبي نه به خدايي اقرار دارند و نه به پيغمبري امر از دو حال بيرون نيست يا اينکه مستضعفند يا اينکه خيري در آنها نيست لو علم الله فيهم خيراً لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا در هر صورت الله و رسوله و انبيائه اولي بالتصديق مي‌باشند از اين مردم بي‌دين بي‌مبالات و به ضرورت اهل جميع اديان امر دين خدا در تمام زمانها بر يک نسق واضح و هويداست و معقول نيست که خفايي در آن باشد از براي طالبان دين حق و اما آنهايي که طالب نيستند فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

كلّيّه(804)

بعد از اينکه پستاي خلقت انسان به دست آمد و انسان فکر کند در حالت ناقصين مي‌فهمد و يقين مي‌کند که با اين همه بي‌اعتدالي‌ها و جهلها و سهوها و غفلتهايي که دارند و لابدند در اجتماع به دور يکديگر با اين طبايع معوجه معقول نيست که خداوند عالم پيغمبري به سوي آنها بفرستد که رفع نزاع و جدال و شرور از آنها بکند و از ضلالت و جهالت که مايه عذاب و هلاکت ابدي است نجات دهد و امر دينش را اين‌قدر واضح کرده که هر کم‌شعوري بفهمد و ملاحظه اضعف ناس را کرده چنان‌چه سفارش کرده به پيغمبر خود که امام جماعت در نماز ملاحظه اضعف مأمومين بايد بنمايد و نمازش را زياد طول ندهد ذکر رکوع و سجود را زياد طول ندهد و خدايي که سفارش به پيش‌نمازها فرموده که ملاحظه اضعف مأمومين را بنمايد البته خودش بيشتر ملاحظه اضعف مکلفين را مي‌نمايد در امر دين اما در امر دنيا لازم نيست بلکه خلاف حکمت است که آن طوري که مردم ميل دارند به حسب ميل مردم خداوند عالم با آنها رفتار نمايد با وجودي که ارحم الراحمين است چرا که بعضي از صفات است که نبايد همه جا به کار برد و به کار بردنش خلاف حکمت است در همه جا ايقنت انک انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبين في موضع النکال و النقمة الدعا در موضع رحم بايد رحم کرد و در موضع انتقام بايد انتقام کشيد و کسي که رحمش را همه جا نسبت به همه کس به مؤمن و کافر به خوب به يک نسق به کار ببرد حکيم نيست اقلش اين است که حکمتش ناقص پس حکيم علي الاطلاق معقول نيست چنين باشد خيلي از کارها است که مي‌تواند بکند متعلق قدرت واقع مي‌شود اما متعلق حکمت واقع نمي‌شود چرا که حکمت اقتضاء نمي‌کند باز اين مطلب هم يک نوع تشابهي دارد و بايد معنيش را فهميد حکمت اقتضا کرده نه اينکه اقتضايي در حکمت خدا باشد نه ذات خداوند عالم اقتضايي دارد و نه صفاتش جل شأنه بلکه اقتضاءات همه‌اش در عالم خلق است نه در عرصه الوهيت در عالم الوهيت هيچ اقتضايي نيست در عالم خلق اقتضاءات چند پيدا مي‌شود که اگر خداوند عالم قدرتش را به کار ببرد خلاف حکمت مي‌شود اين است که تعبير مي‌آورند حکمت اقتضاء کرده پس خداي ارحم الراحمين نبايد همه جا و به همه کس در همه اوقات رحم کند حتي نسبت به مؤمنين با اينکه رؤف است رحيم است بلکه ارحم الراحمين است نسبت به ايشان تا جايي رحم مي‌کند که ضرر به آخرتشان نداشته باشد هر وقت مي‌بيند که حالا ديگر اگر رحم کند حجتش ناتمام مي‌ماند جلو رحمش را مي‌گيرد که خلق در آخرت حجتي بر او نداشته باشند و بگويند خدايا ما جاهل بوديم تو که عالم بودي که ترحم ضرر دارد براي ما چرا ترحم فرمودي و ما را تأديب نکردي و مبتلي ننمودي به بلاها که کفاره گناهان ما بشود نمونه اين مطلب حالت پدر و مادر است نسبت به اولاد که با وجود رحم پدري و مادري که نمونه رحم خداوند عالم است نسبت به مؤمنين گاه‌گاهي جلو رحم را مي‌گيرند و ترحم نمي‌کنند از باب اينکه اگر ترحم کنند ضرر دارد براي اولاد بچه ناخوش است مثلا خرما برايش خوب نيست چون ضرر دارد مضايقه مي‌کنند و نمي‌دهند و هکذا دوا به حلقش مي‌ريزند اين بچه داد هم مي‌زند فرياد هم مي‌کند باري مقصود اين است که خداوند عالم ارحم الراحمين است لکن تا جايي رحم مي‌کند که ضرر به آخرت مؤمنين وارد نيايد و از بس در بند نجات مؤمنين است اين همه انبياي رحيم مهربان آفريده و اين همه اسباب فراهم آورده و اغلب اسبابها از براي ناقصين است حتي شهادت حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه از براي شفاعت و آمرزش گناه‌کاران مؤمنين است که خود را به آن بزرگوار بسته‌اند و اولا و بالذات از براي هدايت و نجات ناقصين است حالا ديگر کاملين و معصومين هم البته مسلم است که به اين وسيله درجاتشان بلند مي‌شود و نقصهاشان رفع مي‌شود و هکذا اغلب بلاهايي که معصومين: اختيار مي‌فرمودند از گرسنگي‌ها و فقرها و فاقه‌ها و ترک لذات و طعامهاي لذيذ و تناول فرمودند طعامهاي درشت و لباسهاي خشن و کسبها و کارها و زحمتها و مشقتها و پشم‌ريسي براي يهود به ملاحظه رعايت حال ضعفاي مؤمنين بود. باري مقصود اين است که تا اين‌طور که خداوند عالم قرار داده نباشد ناقصين مهتدي نمي‌شوند بعد از آنکه خود را محتاج ديدند يقين مي‌کنند که حتماً بايد پيغمبري را از جانب خداوند عالم بيايد نبوت عامه که ثابت شد آن وقت فهم نبوت خاصه آسان مي‌شود بعد اينکه معلوم شد که پيغمبري بايد از جانب خدا در ميان خلق جاهل غير معصوم باشد در زماني که ممکن است پيغمبري بيايد اگر کسي آمد و ادعاي نبوت کرد و اظهار معجز و خارق عادت نمود انسان يقين مي‌کند که از جانب خداوند عالم است و راست‌گو است نبوت پيغمبر که معلوم شد نبي معلوم النبوة هرکه را معين فرمود از براي خلافتش و خليفه و جانشين خود قرار داد خليفه حق است و هرکس از پيش خود يا به اجماع مردم ادعاي خلافت کرد باطل است و از دين خدا خارج و هکذا بعد از اثبات نبوت و امامت در عرصه علما هرکس متصف به صفت علماي عدول و صاحب علم تمام و عدالت واقعيه حجت است از جانب معصومين و جانشين آن بزرگواران است حکم او حکم امام و امر او امر امام7 و اطاعتش من حيث التابعية واجب و محبتش لازم و مخالفتش حرام و باعث خروج از دين خداوند عالم است جل شأنه چنان‌که خودشان فرموده‌اند فارضوا به حکماً فاني قد جعلته عليکم حاکماً و همچنين مي‌فرمايد فانهم حجتي عليکم و انا حجة الله.

كلّيّه(805)

غير معصومين را خداوند عالم جل شأنه جاهل به منافع و مضارشان آفريده با اينکه مي‌توانست مثل حيوانات آنها را جوري خلق کند که به حسب ظاهر راه به صلاح و فساد و منافع و مضارشان ببرند يا اينکه مثل معصومين آنها را عالم خلق کند با وجود اين نکرده و آنها را جاهل آفريده به حسب ظاهر سرسري که انسان نگاه مي‌کند خيال مي‌کند اگر آن‌طور بودند بهتر بود و حال آنکه بهتر همين‌طوري است که خلق شده‌اند راست است آسان‌تر بود ولکن بهتر نبود بهتر همين طوري است که خدا قرار داده که طبعي داشته باشند منحرف بر خلاف حيوانات و عقلي داشته باشند جاهل بر خلاف معصومين که لابد شوند به معرفت انبيا و پي برند به وجود انبيا و بفهمند و يقين کنند که خداوند عالم يقيناً يک پيغمبر معتدل معصوم عالم قادري خلق کرده که او عالم است به منافع و مضار خلق و حسن و قبح اشياء و مرادات الهيه به او وحي مي‌شود و ارادة الله في مقادير اموره تهبط اليه و چنين معصومي لازم است وجود او در خلقت که بي‌واسطه مرادات الهيه به او وحي شود و آن مخلوق اول و صادر اول بايد چنين باشد و الا اوليت معني ندارد و به ضرورت دين اسلام و مذهب شيعه اثني‌عشري اول ماخلق الله محمد و آل‌محمدند: آن بزرگواران پيش از همه مخلوقات خلق شده‌اند پيش از همه آسمانها و زمينها و افلاک و کواکب و عرش و کرسي و لوح و قلم و اول چراغي که روشن شد وجود مبارک محمد است9 و از چراغ وجود آن حضرت چراغ وجود اميرالمؤمنين سلام الله عليه همچنين ساير ائمه: چنان‌چه خود اميرالمؤمنين7 فرمود انا من محمد کالضوء من الضوء که هيچ منافاتي هم ندارد با اينکه با هم خلق شده باشند چنان‌چه دست من که يک چيزي را حرکت مي‌دهد حرکت دست با حرکت آن چيزي که حرکتش به واسطه دست من است مساوق است دست و عصا مثلاً با هم حرکت مي‌کنند ولکن حرکت عصا به واسطه حرکت دست است و حرکت دست به تحريک عصا نيست حالا به همين پستا محمد و آل‌محمد: يک مرتبه با هم خلق شده‌اند با وجود اين خلقت ائمه: به واسطه وجود مقدس حضرت پيغمبر است9 اول چراغ وجود مقدس آن بزرگوار که حقيقت محمديه است خلق شده و از آن چراغ مبارک چراغ وجود ائمه طاهرين: خلق شد و ايشانند معصوم حقيقي که نه جهل دارند و نه عجز از کاري و نه سهو و نه نسيان باري مقصود اين است که بهتر همين طوري است که خدا قرار داده  که مخلوقات بعضي معصوم باشند و بعضي غير معصوم بعضي کامل باشند و اغلب ناقص بعضي صفات کماليه را به قدر خودشان داشته باشند و بعضي زيادتر از خودشان و بعضي ناقص باشند که بروند نزد مکملين و سر به قدم کاملين بگذارند که هم خودشان تکميل شوند و هم آن زيادي و لطائف زائده وجود کاملين بر نفوسشان لغو نشود و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

كلّيّه(806)

بعد از اينکه شخص در وجود اناسي فکر کرد و پستاي خلقت انسان به دست آمد بخصوص در وجود ناقصين که همه جور نقصي از جهل و سهو و نسيان و تعمد بر معصيت و بي‌اعتدالي‌هاي بي‌اندازه ديد يقين مي‌کند و مي‌فهمد که اگر خلقت منحصر باشد به اين نوع مردم لغو و بي‌حاصل خواهد و يقينا خداوند عالم يک پيغمبر و حاکم و رئيس عالم قادر معصوم معتدلي آفريده و به سوي ايشان فرستاده که رفع جهل و بي‌اعتدالي از آنها بنمايد و منافع و مضار آنها را به آنها تعليم نمايد خلقت معصومين از براي غير معصومين واجب نيست ولکن فرستادن خداوند عالم معصومين را به سوي مردم و غير معصومين واجب است و لازم خداوند عالم معصومين را از براي خودش خلق کرده چنان‌که صريحاً مي‌فرمايد و اصطنعتک لنفسي غير معصومين را از براي معصومين آفريده چنان‌که حيوانات را از براي دو پاها آفريده نه از براي خودشان اگر خداوند عالم نمي‌خواست انساني خلق کند ابداً حيواني نمي‌آفريد گياهي خلق نمي‌کرد جمادي احداث نمي‌فرمود تمام مادون انسان از براي انسان آفريده شده و انسان از براي خودش خلق شده و علت غائي وجود انسانها معرفت است و عبادات و چون خودشان جاهل آفريده شده‌اند خداوند عالم پيغمبران را به سوي آنها فرستاده که راه و رسم معرفت و عبادت را به آنها تعليم نمايند و منافع و مضار آنها را به آنها بفهمانند.

باري مقصود اين است که وجود ناقصين دليل است بر وجود انبيا و معصومين: و تعمد کرده و اين همه نقصان و احتياج و فقر و فاقه در وجود آنها قرار داده و اگر غير از اين بود نمي‌توانستند يقين کنند به وجود انبيا: و راه اثبات نبوت عامه همين نقصانها است نبوت عامه که ثابت شد نبوت خاصه به آساني ثابت مي‌شود و نردبان معرفت انبيا پله‌هاي عديده پله اولش آن است که بعد از اينکه انسان در حالت ناقصين و جهل و سهو و تعمد بر معصيت و غرضها و مرضها در اين عرصه نيست يقين مي‌کند به وجود پيغمبر معصوم بي‌غرض و مرض عالم کاملي که نه سهو دارد و نه خطا و نه نسيان و نه معصيت‌کار است و نه ظالم بلکه رافع جهل و مانع از عصيان و خطا و منزه از تمام نقصهايي که در عرصه يافت مي‌شود و بعد از آن در وقتي که ممکن است پيغمبري از جانب خداوند مي‌آيد و کسي آمد و ادعاي نبوت کرد و بر طبق ادعايش معجزه‌اي اظهار کرد و خداوند عالم هم تقريرش کرد انسان يقين مي‌کند که راست‌گو است و همچنين پيغمبري که از دنيا مي‌رود و مي‌گويد دين من آخري دينها و شريعت من باقي است تا روز قيامت لامحاله خليفه مي‌خواهد و خليفه‌اش را هم خودش بايد معين کند هرکه را که خودش معين کرده او است خليفه پيغمبر و بعد از معرفت خدا و پيغمبر و امام کار آسان مي‌شود در جميع احکام و حدود دين و مذهب ميزان فرمايش پيغمبر است هرچه را پيغمبر واجب کرده واجب هرچه را حرام کرده حرام هرچه را پيغمبر مستحب قرار داده مستحب هرچه را پيغمبر مکروه کرده مکروه ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

كلّيّه(807)

خداوند عالم جل شأنه تعمد کرده و ناقصين را ناقص آفريده که از نقصهاي آنها ايمانها و کمالها بيرون آورد چنان‌چه از خيلي چيزهاي پست مثل خاکروبه‌ها و قاذورات ميوه‌هاي خوب شيرين خوش‌طعم بيرون مي‌آورد و اگر ناقصين نقصان نداشته ايمان حسابي مغز‌دار از وجود ايشان حاصل نمي‌شد و ايمان حسابي ايماني است که در مؤمنين انس است حتي ملائکه هم با عصمتي که دارند همچو ايماني ندارند از اين جهت است که خدام مؤمنين هستند ان الملائکة لخدامنا و خدام شيعتنا و تعمد کرده و ناقصين را ناقص آفريده و اگر اين‌طور نيافريده بود آن ايماني که غرض از خلقتشان است از وجودشان صادر نمي‌شد.

كلّيّه(808)

خداوند عالم تمام جن و انس را از براي ايمان آفريده و ايمان حسابي را از همه خواسته و اگر مؤمنين نبودند و به جهت خاطر آنها نبود کفار را ابداً خلق نمي‌کرد چنان‌که اگر معصومين نبودند غير معصومين را نمي‌آفريد سهل است از اين بالاتر غرض خداوند عالم از خلقت جميع مخلوقات وجود مقدس محمد و آل‌محمد است: تمام ماسواي ايشان به واسطه ايشان و به جهت خاطر ايشان آفريده چنان‌که خطاب به پيغمبر مي‌فرمايد لولاک لماخلقت الافلاک چنان‌چه بعد از خلقت و ظهورشان در اين دنيا اگر يک آن روي زمين نباشند خداوند عالم هيچ کس را مهلت نمي‌دهد و يومنا هذا تمام مردم از برکت وجود مقدس حضرت حجة بن الحسن صلوات الله و سلامه عليه زنده هستند و روزي مي‌خورند و خداوند عالم آنها را مهلت داده و خداوند عالم از تصدق سر آن بزرگوار اين همه مخلوقات را خلق کرده و روزي مي‌دهد چنان‌که غير مؤمنين را به واسطه مؤمنين روزي مي‌دهد چنان‌که تارک الصلوة‌ها را به واسطه مصليها و نماز‌گزارها باقي گذارده صريحاً مي‌فرمايد و لو اجتمع الناس علي ترک الصلوة لهلکوا به همين پستا ايمان از روي دليل و برهان را از همه خواسته تمام مکلفين بايد عقايدشان از روي دليل و برهان باشد ولکن حالا با وجود اين که همه اهل بصيرت نيستند و دليل و برهان در دست ندارند خداوند عالم قناعت کرده به وجود آن تک تکي از مردم که ايمانشان از روي دليل و برهان و فهم و بصيرت است به طوري که اگر فرض کني که اهل معرفت و بصيرت در عرصه ناقصين اگر منحصر باشد به يک نفر خداوند عالم از برکت آن يک نفر سايرين را مهلت مي‌دهد ولکن يک نفر بايد باشد و اگر آن يک نفر هم نباشد لساخت الارض باهلها.

كلّيّه(809)

هرکس نظر کند در عرصه ناقصين و بي‌اعتدالي‌ها و جهلها و سهوهاي آنها يقين مي‌کند که واجب است در حکمت خداوند عالم که يک پيغمبر عالم معصوم مطهري به سوي ايشان بفرستد و وجود ناقصين دليل وجود کاملين است وجود غير معصوم دليل وجود معصوم است چنان‌که ظلمشان دليل عدالت معصوم است همچنين جهلشان دليل است بر علم معصوم سهوهاشان دليل است بر اينکه پيغمبر معقول نيست سهو داشته باشد چنان‌که نسيانهاشان دليل بر اين است که پيغمبر نبايد نسيان و فراموشي داشته باشد چرا که اگر ما حاکم مي‌خواهيم از براي اينکه رفع ظلم از ما بنمايد پس حاکم بايد عادل باشد و خودش مثل حکام ظاهري ظالم بلکه اظلم از رعيت نباشد راست است امر دنيا به اين حکام ظالم هم مي‌گذرد حاکم ظالم باز از بي‌حاکمي بهتر است چرا که ظلم يک نفر را مي‌توان متحمل شد ولکن واي بر آن وقتي که همه مردم ظالم باشند و همه ياغي باشند نمي‌تواند انسان طاقت بياورد و همچنين اگر از براي رفع جهل حاکم ضرور داريم بايد عالم باشد و اگر فراموشي داريم حاکم بايد فراموشي نداشته باشد و هکذا در ساير صفات و حالاتي که لازمه مقام عصمت است بايد موجود و بالفعل باشد در وجود حاکمي که از جانب خدا بدون واسطه بشر خبر از مرادات الهيه مي‌شود و معني وحي همين است که واسطه همجنس در کار نباشد باري مقصود اين است که حالات ناقصين هم دليل است بر احتياجشان به وجود انبيا: و هم دليل صفات ايشان: و صفات انبيا تماماً بر عکس صفات ناقصين است در اين عرصه همه‌اش جهل است و در آن عرصه علم در اين عرصه سهو است و در آن عرصه تذکر و هوشياري در اين عصيانها است و در آن عرصه عصمت و هکذا ساير صفات و حالات تماما بر عکس است و مغاير يکديگر و تا اين‌طور نباشد هيچ‌کس خود را محتاج به پيغمبر نمي‌داند با وجود اين خيلي از احمقهايي که به خيال خودشان عالم بوده‌اند و کتاب هم نوشته‌اند و صاحب تصنيف هم بوده‌اند گفته‌اند که در احکام فرعيه مثل نماز و روزه و حج و جهاد و غيرها مردم محتاج به انبيا هستند ولکن در عقايد و اصول دين محتاج نيستند و خيلي خبط کرده‌اند چرا که توحيد را تا انبيا بيان نکنند و دليل آن را نشان مردم ندهند کسي نمي‌تواند بفهمد چنان‌که صريحاً مي‌فرمايد انا بشر مثلکم يوحي الي انما الهکم اله واحد و تمام انبيا اول حرفشان با مردم همين بود که بياييد اعتقاد کنيد به خداي يگانه چيزي که هست اين است که اصول دين اعتقادي و اجتهادي است و بايد از روي دليل و برهان انسان بفهمد و اعتقاد نمايد نه محض تقليد انبيا ولکن فروع دين تقليدي است و محتاج به دليل و برهان نيست دليلش همان فرمايش و قرار داد پيغمبر است مثلا نماز واجب است به دليل اينکه پيغمبر فرموده زکوة واجب است چرا به جهت اينکه پيغمبر فرموده نماز ظهر چهار رکعت است به دليل اينکه پيغمبر فرموده و هکذا روزه ماه رمضان واجب است به دليل قرارداد پيغمبر و هکذا در ساير اوامر و نواهي و واجبات و مستحبات دليلي جز فرمايش پيغمبر ضرور نيست مااتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا در جميع اصول و فروع دين ساري و جاري است.

كلّيّه(810)

هر عاقلي که فکر کند در حالت نوع مکلفين با اين همه نقصانها و طبايع منحرفه معوجه يقين مي‌کند که بدون پيغمبر و حاکم و رئيس معتدل امرشان نمي‌گذرد چرا که هر کسي به مقتضاي آن طبعي که غالب است در وجودش مي‌خواهد هميشه به مقتضاي آن طبيعت رفتار کند مثلاً صفراوي با همه کس مي‌خواهد به تهور و غضب رفتار کند بلغمي با همه مردم به ملايمت و نرمي و هکذا دموي با همه کس بگويد و بخندد و گرم و گيرا باشد سوداوي هميشه مي‌خواهد يک گوشه بنشيند و با هيچ‌کس معاشرت ننمايد و هکذا بخيل مي‌خواهد نسبت به همه کس بخل به کار برد آن کسي که طبعش طبع سخاوت است مي‌خواهد نسبت به همه مردم همه سخاوت به کار برد آن کسي که طبعش رحيم است و رحم طبيعي او است مي‌خواهد نسبت به همه کس رحم نمايد و حال آنکه ضرر دارد به دزد اگر ترحم کني و او را رها کني فوراً بناي اذيت و بي‌حسابي را مي‌گذارد و هکذا در ساير طبايع مختلفه اگر بنا باشد مردم خودسر باشند و به حسب آراء و هوا و هوس خودشان رفتار نمايند و راهنمايي نداشته باشند لامحاله هلاک مي‌شوند و امر دنيا و آخرتشان هر دو مختل خواهد شد اين است که به طور محکمي مي‌فرمايند که اگر انبيا نيامده بودند همه مردم به جهنم مي‌رفتند چرا که آن اعمالي که تخمه جهنم است بالطبع از آنها صادر مي‌شد ولکن تخمه بهشت بايد به آن اعمال صالحه‌اي که بعد از آمدن انبيا: از مکلفين صادر مي‌شود درست مي‌شود و لو اينکه اعمالي باشد که به حسب طبيعت هم صادر مي‌شود زيرا که افعال طبيعي مؤمنين آن کارهاي خوبشان عبادتهاشان همه به واسطه ايمانشان تعريف دارد و در آخرت همراهشان است و مايه فضيلت و بلندي درجاتشان است ولکن اگر انبيا نيامده بودند با وجود اينکه نه ايماني بود و نه کفري هيچ‌کس مستحق بهشت نمي‌شد باري مقصود اين است که هر طبعي را نمي‌توان همه جا به کار برد و انسان را خداوند عالم جوري آفريده که از تمام عوالم نمونه در وجودش قرار داده چنان‌چه صريح فرمايش اميرالمؤمنين است سلام الله عليه که مي‌فرمايد:

أتزعم انک جرم صغير
  و فيک انطوي العالم الاکبر

و يک نوع اختياري در وجود انسان قرار داده که به احدي از مخلوقاتش نداده حتي به جنها هم اين نوع اختيار عطا نفرمود و انسان در احسن تقويم آفريده شده معنيش همين است از اين جهت آنها را تکليف کرده و انبيا به سوي ايشان فرستاده ليعلمهم الکتاب و الحکمة و اگر انبيا نيامده بودند هيچ‌يک از انسانها راه به صلاح و فساد خود نمي‌بردند به واسطه جهلها و غفلتها و سهوها و نسيانهايي که دارند.

كلّيّه(811)

يقيني داريم و اطميناني يقين کار عقل است و اطمينان کار طبيعت و خداوند عالم جل شأنه از تمام مکلفين يقين خواسته در امور دين و مذهب تمام عقايدشان بايد از روي دليل عقلي يقيني که احتمال خلاف در آن نرود باشد چرا که مدار تکليف عقل است نه طبيعت طبيعت اسباب کارهاي طبيعي است و اطمينانها تمامش کار طبيعت است و يقينها کار عقل است اگرچه بعضي جاها اطمينان را هم يقين اسمش بگذارند به طور مجاز.

كلّيّه(812)

صفتها و حالتهايي که نسبت به اشياء مختلفه مي‌دهند به واسطه شباهتها است مثل اينکه مي‌گويند ماست بست دروازه هم بست و همچنين کتک خورد و غذا خورد و حال آنکه ماست دخلي به دروازه ندارد غذا دخلي به کتک ندارد و بسا يافت شود در کلمات خدا و رسول هم نوع اين تعبيرات که غبطه را تعبير به حسد مي‌آورند که يک حالتي را تعبير به شک مي‌آورند چنان‌که درباره آدم مي‌فرمايند حسد برد ايوب شک کرد يا اينکه متحير شد در امري حالا از همين باب بسا اطمينان را تعبير به يقين مي‌آورند.

كلّيّه(813)

انسان را جوري آفريده که امري را که فهميد هم مي‌توان به زبان اقرار کند و هم انکار و اغلب اهل باطل يقين به حقيت اهل حق دارند با وجود اين انکار مي‌کنند چنان‌چه خداوند عالم خبر داده و فرموده و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم هر چند که نخواسته باشند بفهمند و نخواهند يقين کنند خداوند عالم از باب اتمام حجت يک کاري مي‌کند که قهراً يقين کنند چنان‌چه ابوجهل يک وقتي عرض کرد خدمت پيغمبر9 که امري را که انسان نفهمد باز هم تکليف دارد فرمودند نه عرض کرد من گوش به فرمايشات شما نمي‌دهم و معجزات شما را نمي‌بينم که حقيت شما را بفهمم باز حضرت يک کار مي‌کردند همان وقت که قهراً يقين از برايش حاصل مي‌شد به هر وسيله‌اي باشد خداوند عالم حجتش را بر اهل باطل تمام مي‌کند چه فهميده انکار کنند و چه نفهميده خيلي از اهل باطل کساني هستند که نمي‌فهمند اهل حق چه مي‌گويند و نفهميده انکار مي‌کنند محض تقليد که مردم مي‌گويند فلان طايفه بر باطلند حالا اگر از ايشان بپرسي چرا جواب هم ندارند مي‌گويند ما نمي‌دانيم همين که تکذيب اهل حق مي‌کنند به جهنم مي‌روند و خيلي از اهل حق هم کساني هستند که نمي‌فهمند بسا که خدا و رسول چه فرموده‌اند و تصديق ايشان را دارند و ايشان را دوست مي‌دارند و خداوند عالم به بهشت مي‌برد آنها را مقصود اين است که فرق نمي‌کند کسي فهميده تصديق اهل حق را بنمايد يا نفهميده و همچنين کسي فهميده انکار نمايد يا نفهميده انکار کند چيزي که هست اين است که آنهايي از روي دليل و برهان تصديق اهل مي‌نمايند مقامشان بالاتر است از کساني که دليل و برهان راه نمي‌برند و در دنيا هم آن کساني که از روي بصيرت ايمان آورده‌اند شيطان نمي‌تواند آنها را بلغزاند و همچنين فرق نمي‌کند کسي فهميده انکار اهل حق نمايد يا نفهميده و هکذا ميان شاکين و منکرين و متحيرين در حقيت اهل حق و بطلان اهل باطل اينها نوعاً يک نمره هستند و تماما ملحق به اهل باطلند و به جهنم مي‌روند و آنهايي هم که ملحق به اهل حق هستند به بهشت مي‌روند فريق في الجنة و فريق في السعير.

كلّيّه(814)

از جمله امتيازات حق از باطل اين است که يقين مخصوص به حق است به باطل نمي‌توان يقين کرد و اهل باطل محال است که بتوانند يقين کنند به دين باطل و عقايد باطله‌شان بلي اطمينان به امر باطل مي‌توان پيدا کرد و راه گول و غرور بسيار است يکي از اسباب اطمينان اهل باطل غلبه اهل باطل است در دولت باطل و يکي نفوذ امرشان است به خيال خودشان و يکي ديگر مغلوبيت اهل حق و قلت آنها است و کثرت اهل باطل و حال آنکه اين نوع امور نه دليل حقيت است و نه دليل بطلان چرا  که هر دو جورش هم در اهل حق پيدا مي‌شود و هم در اهل باطل چيزي که دليل حقيت و علامت حقيت است محال است در اهل باطل پيدا مي‌شود و آن دليل و برهان عقلي يقيني است که در اهل باطل اصلاً يافت نمي‌شود و محال است که باطل دليل محکم يقيني داشته و هر امري از امور دين و مذهب که دليل و برهان عقلي يقيني دارد حق است نه باطل و هر امري که دليل محکم ندارد اگرچه از متشابهات بتوان يک دليل متشابهي بر آن اقامه کرد دليل بطلان آن است و هرکس که در اول امري را که ادعا مي‌کند دليلش متشابهات کتاب و سنت است همين دليل بطلان او است مثل قائلين به وجوب وحدت ناطق در عرصه شيعيان و علماي عدول که به آيه لو کان فيهما آلهة الا الله لفسدتا متمسک شده‌اند و حال آنکه در واقع به طور تشابه هم دلالت بر اين امر باطل و بدعت مخترعه ندارد.

باري مقصود اين است که اهل باطل هرچه زور بزنند که يک دليل عقلي يقيني اقامه کنند محال است که بتوانند چرا که باطل دليل يقيني ندارد نه از کتاب و نه از سنت و نه از آفاق و نه از انفس اگرچه به خيال خودشان دليل هم اقامه نمايند مثل همين ملحدي که قائل به وجوب وحدت ناطق شده دليلش از آفاق اين است که مارها چون دسته شوند يکي شاه مارها است و حال آنکه بسا شاه مار هم نديده باشد خيلي خوب فرضا چنين باشد مگر تمام ما را يک دسته مي‌شوند که چنين مطلبي دليل باشد بر مدعاي تو بکله دسته دسته مي‌شوند به قول خود تو و اين هم دليل بر تعدد ناطقين است نه دليل وحدت و هکذا ساير ادله‌اي که اقامه کرده به خيال خودش به همين پستا است که به هيچ وجه دلالت بر مدعاي او ندارد حتي به طور تشابه هم دلالت ندارد به خلاف ساير باطلهايي که در دنيا پيدا شده‌اند اغلب آنها يک نوع دليل متشابهي بسا داشته باشد ولکن اين قول به وجوب وحدت ناطق هيچ دليل متشابهي ندارد و قائلين آن هرچه دست و پا کردند نتوانستند يک دليل متشابهي از کتاب و سنت اقامه نمايند باري مقصود اين است که باطل چون از جانب شيطان است محال است يقين به آن پيدا کرد به اين معني که دليل يقيني که احتمال خلاف در آن نرود محال است که داشته باشد ولکن حق چون از جانب خداي بر حق يقيني و پيغمبر بر حق يقيني است مسلماً دليل عقلي يقيني دارد از براي هرکس که بخواهد حق را بفهمد ولکن هرکس نخواهد حق را بفهمد فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون.

كلّيّه(815)

از جمله مطالبي که تمام مکلفين بايد ملتفت باشند و بدانند و اگر چنان‌چه ندانند خيلي جاها در دين و مذهب اسباب ضلالت و گمراهي بر ايشان فراهم مي‌شود و متحير و سرگردان خواهند شد اين مطلب است که بايد بدانند که هر حقي که از جانب خداوند عالم است جل شأنه لامحاله دليل عقلي يقيني دارد و اهل حق در تمام زمانها کساني هستند که دليل عقلي يقيني همه جا در تمام امور در دست دارند چه اثبات کنند چيزي را و چه نفي کنند پس هرچه را که مي‌گويند از دين خداست دليل يقيني در دست دارند و همچنين هر امري را که مي‌گويند از دين خداوند عالم نيست باز دليل يقيني همه کس فهم در دست دارند و در تمام زمانها از زمان آدم گرفته تا خاتم انبيا: تا روز قيامت امر بر يک نسق است و در تمام زمانها دين خدا واضح است مثل هم ولکن از براي عقل و از براي عقل واضح و اوضح معني ندارد اگر يک جايي فرمودند که در يک زمان دين خدا واضح‌تر است به ملاحظه حال طبيعت است از براي طبيعت در يک زماني واضح است و در زماني ديگر واضح‌تر و به همين ملاحظه مي‌فرمايند نماز ظهر متعلق به حضرت پيغمبر است9 و نماز عصر منسوب به حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه و نماز مغرب متعلق به حضرت فاطمه سلام الله عليها و نماز عشا به حضرت امام حسن و نماز صبح متعلق به حضرت سيدالشهداء صلوات الله عليه از براي طبيعت اين‌طور است ولکن پيش عقل که مي‌روي امر حق و اهل حق در تمام زمانها مثل هم واضح است خواه در زمان حضور معصومين باشد يا در زمان غيابشان در زمان ظهور حجتها يا در زمان خفاي آنها مثل اين زمانها که نه حجت اصل ظاهر است و نه حجت فرع از براي عقل هيچ فرق نمي‌کند بعد از اينکه خداي يقيني و پيغمبر يقيني و امام يقيني را شناخت و محکمات ضروريه دين و مذهب را فهميد و اعتقاد کرد امر حقيت حق و بطلان باطلها در هر زمان مثل هم از براي او واضح است و آشکار ولکن از براي طبيعت چنين نيست در زماني که معصوم ظاهر است بسا حق را واضح‌تر مي‌بينيد و در زمان خفاي معصوم به آن واضحي نمي‌بيند در زماني که بزرگان دين ظاهرند در ميان مردم آرام است و هيچ اضطراب و تحيري ندارد ولکن در زماني که بزرگ دين ظاهر نيست مضطرب است و متحير و اين اضطراب و تحير کار طبيعت است نه کار عقل عقل بعد از اينکه يقين کرد از روي دليل و برهان به خدايي خداي احقاق کننده حق و باطل کننده باطل در هيچ امري از امور دينيه معقول نيست متحير شود و در تمام امور چشمش به قرارداد خداي يقيني و پيغمبر يقيني و امام يقيني است و ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا نصب العين او است.

كلّيّه(816)

مطلبي را که انسان بايد ملتفت باشد اين است خداوند عالم جل شأنه هر کاري کرده دليل عقلي يقيني دارد چه در کون و چه در شرع هرچه را که خلق کرده به هر طور و طرزي که آفريده دليل يقيني دارد اين مخلوقات را بعضي را باشعور آفريده و بعضي را بي‌شعور بعضي را حيوان آفريده بعضي را انسان و در ميانه انسانها هم بعضي را معصوم آفريده و اغلبي را غير معصوم و معصومين را هم مختلف آفريده بعضي را پيغمبر و بعضي را وصي پيغمبر پيغمبران را بعضي اولواالعزم آفريده بعضي را مرسل بعضي را غير مرسل و به هر يک از پيغمبران حروف اسم اعظم اعطا فرموده به آدم7 بيست و پنج حرف چون اول بشر بود و تمام کارها را بايد بکند از اين جهت و علم آدم الاسماء کلها چرا که يک نفر آدم هم بايد نجاري کند هم حدادي هم خبازي هم بنايي هم قنات جاري کردن و هکذا ساير صنايع و بدون اسم اعظم محال بود از اين جهت به آدم که از انبياي اولواالعزم نبود بيست و پنج حرف عطا فرمود و به عيسي با اينکه از اولواالعزم بود پنج حرف عطا فرمود چرا که در زبان ساير انبيا نوع کار و صنعتها پيدا شده به تعليم آدم و محتاج به اسم اعظم زياد نبودند و هم نوع کارهايي که خدا کرده چه کارهاي کوني و چه کارهاي شرعي هرچه خلق کرده به هر طوري که خلق کرده دليل عقلي دارد و هکذا اماته خدا دليل عقلي دارد اگر موت نبود هيچ کس متذکر آخرت نمي‌شد و در آلام دنيا و بلاها راحت نمي‌شد همچنين در شرع در نوع عملها و عبادتها جدا جدا دليل عقلي دارد چرا بايد در پنج وقت نماز کرد دليل عقلي دارد چرا بايد انسان با طهارت باشد دليل عقلي دارد چرا بايد کعبه قبله باشد دليل عقلي دارد چرا مردها نماز صبح و مغرب و عشا را بايد بلند بخوانند دليل عقلي دارد چرا زنها بايد اخفات کنند دليل عقلي دارد چرا بايد ماه رمضان را روزه گرفت دليل عقلي دارد و هکذا ساير تکاليف شرعيه ادله عقليه دارند علاوه بر دليل نقل.

كلّيّه(817)

دليل عقلي بر دو قسم است ضروري و نظري ضروري آن ادله‌ايست که تکليف عامه مکلفين است هرچه بخواهد بفهمد و عقلش را به کار برد مي‌فهمد و نظريه آن ادله‌ايست که خداوند عالم تکليف همه کس قرار نداده فهم آنها را مخصوص علما است عوام الناس نمي‌توانند بفهمند خيلي از آنها را و بعضي از آنها را مي‌توانند بفهمند ولکن اگر نفهمند هم ضرر به ايمانشان ندارد نهايت فضيلتي از جيبشان رفته خيلي از ادله است که مخصوص نجبا است و شرط نجابت است نجيب آن کسي است که هر مطلبي را به بيست و هفت دليل ثابت کند و الا نجيب نيست مقام نقبا از اين بالاتر است نقبا کساني هستند که علاوه بر اين صاحب تصرف هم هستند شرط مقام نقابت تصرف است.

كلّيّه(818)

مکرر ذکر شد که چون خداوند عالم اناسي را مدني الطبع آفريده يعني طوري آفريده که بايد به دور هم مجتمع باشند و اجتماع باعث نزاع و جدال است از اين جهت در امر دنيا و آخرتشان محتاجند به حاکمي که رافع نزاع و جدال ايشان باشد در امر دنيا به همين حکام و سلاطين امر دنياشان مي‌گذرد ولکن در امر آخرتشان محتاجند به حاکمي از جانب خداوند عالم جل شأنه و حکام از جانب خدا حجتهاي اويند جل شأنه که بدون حجت امر مکلفين نمي‌گذرد چرا که انسان جاهل به منافع و مضار محتاج است به يک عالمي که منافع و مضارش تعليمش نمايد حيوانات چون طبع معتدلي دارند و بالطبع آن طوري که خدا خواسته راه مي‌روند از اين جهت محتاج به ارسال رسل و انزال کتب و تشريع شرايع و تأسيس اساس نيستند مايحتاج ايشان را در وجود خودشان قرار داده به خلاف انسان که تمام مايحتاجش از خارج وجودش قرار داده شد از اين جهت محتاج است به همه چيز و چون چنين است لابد بايد به دور هم جمع باشند به دور هم که جمع شدند لامحاله نزاع و جدال مي‌کنند از اين جهت محتاجند به حاکم من عند الله.

كلّيّه(819)

امر دنيا و آخرت را خداوند عالم جوري قرار داده که بدون حاکم امر مکلفين نمي‌گذرد چرا که نه طبع معتدلي دارند مثل حيوانات و نه داراي عصمتند مانند معصومين: که به وحي الهي و تعليم خداوند عالم دانا و عارفند به منافع و مضار خود و محتاج به حاکم نباشند حيوانات محتاج به حاکم نيستند از براي آنکه مايحتاجشان در وجودشان گذارده شده طبعي هم خدا به آنها عطا فرموده که بالطبع منافع و مضارشان را از هم تميز مي‌دهند هر علفي که مناسب مزاجشان است مي‌خورند و هرچه براشان ضرر دارد نمي‌خورند از اين جهت محتاج به طبيب هم نيستند همچنين معصومين هم به علمي که خدا به آنها عطا فرموده آن طوري که خدا خواسته و اراده فرموده راه مي‌روند و مايشاؤن الا ان يشاء الله از اين جهت محتاج به معلم خارجي نيستند ولکن اين مخلوقاتي که در وسط واقعند در عرصه رعيت جميعشان محتاجند به حاکم عالم قادر عادلي که حکم کند ميان ايشان فيماشجر بينهم چنان‌که خداوند عالم جل شأنه صريحاً خبر داده و فرموده فلا و ربک لايؤمنون حتي يحکموک فيماشجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مماقضيت و يسلموا تسليما همچنين در جاي ديگر مي‌فرمايد ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا و همچنين مي‌فرمايد ماکان لهم الخيرة من امرهم و صلي الله علي محمد و آله.

كلّيّه(820)

تعمدي است از جانب خداوند عالم که انسانها را محتاج آفريده و بعضي را محتاج به بعض قرار و اگر غير از اين بود حکمت ناقص بود و غير از خداوند عالم که محتاج به هيچ کس نيست و احتياج به هيچ چيز ندارد و او است غني حقيقي علي الاطلاق ديگر از خداوند عالم که گذشت در عالم خلق تمامشان محتاجند نهايت اين است که احتياج هم تفاوت دارد بعضي از مخلوقات احتياج به همه چيز و به همه کس دارند و بعضي احتياجشان کمتر است رعيت محتاجند به سلطان سلطان هم محتاج است به رعيت سلطان بي‌رعيت معني ندارد فقرا محتاجند به اغنيا و به مال اغنيا اغنيا هم محتاجند به کار فقرا اگر فقرا نباشند امر اغنيا در همه جا هم در دنيا و هم در آخرت معوق است از اين جهت است که مي‌فرمايد لولا الفقراء لمافاز الاغنياء و احتياج مي‌رود تا در عالم محمد و آل‌محمد: حالا ديگر آن بزرگواران احتياج به کار مردم ندارند ولکن به مباهاتشان هستند چنان‌که حضرت پيغمبر9 مي‌فرمايند تناکحوا تناسلوا تکثروا فاني اباهي بکم الامم يوم القيمة و لو بالسقط خوششان مي‌آيد که امت زياد داشته باشند چنان‌که از تنهايي وحشت دارند و بدشان مي‌آيد مقصود اين است که خداوند عالم نه محتاج است به مخلوقات و نه از کارهاي خلق متأثر مي‌شود پس از طاعات خلق منتفع نمي‌شود چنان‌که از معصيتهاشان متضرر نمي‌شود از عبادات مؤمنين خوشش مي‌آيد دوست مي‌دارد مؤمنين را ان الله يحب المؤمنين يحب المحسنين يحب المتوکلين ولکن منتفع نمي‌شود تغييري در ذاتش پيدا نمي‌شود چنان‌که از کفر کفار و معصيت فساق و فجار بدش مي‌آيد ولکن متضرر نمي‌شود،

گر جمله کاينات کافر گردند بر دامن کبرياش ننشيند گرد

ولکن پيغمبران خدا هم از مؤمنين و طاعاتشان خوششان مي‌آيد و هم منتفع مي‌شوند از آن طرف هم از کفر کفار بدشان مي‌آيد و هم متضرر مي‌شوند چقدر صدمه که از دست کفار کشيدند و چه بلاها که بر سرشان وارد آوردند ولکن به کارهاي اين مردم ابداً احتياج ندارند نه به مالشان و نه به عملشان دوستشان مي‌دارند خيلي مهربانند به مؤمنين بعينه مثل پدر و مادر نسبت به اولاد هيچ احتياجي به اولاد ندارند اولاد محتاج است به پدر و مادر با وجود اين نهايت محبت و مهرباني را نسبت به اولاد دارند.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين

من الان الي قيام يوم الدين   

([1]) يکي از فتواهاي محکمه حکمت الهي اين است که اگر انبيا را خداوند عالم خلق نکرده بود فرضاً تمام مکلفين به جهنم مي‌رفتند و مستحق بهشت ابداً کسي نبود چرا که کارهايي که از آنها جهنم درست مي‌شود بالطبع از آنها صادر مي‌شد ولکن اعمال صالحه‌اي که بهشت از آنها درست شود از آنها صادر نمي‌شد.