03-2 نماز جلد سوم – چاپ – قسمت دوم

نماز اعظم ارکان دین

 

تصحیح و تنقیح نماز

اخلاص

 

جلد سوم – قسمت دوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* نماز جلد 3 صفحه 309 *»

 

مجلس 21

 

(شنبه 29 ماه مبارک رمضان 1414 هـ ق ــ  20/12/72)

 

 

 

t  عبادت وسیله ترقی انسان است

t  وجود و ماهیت هر دو اصالت دارند

t  کیفیت اصالت وجود و ماهیت

t  مراد از وجود و ماهیت از نظر حکمت

t  مراد از وجود و ماهیت از نظر عرفان

t  ترقی علیینی و همچنین انحطاط، غیر متناهی هستند

t  عوامل استخراج کمالات علیینی و عوامل استخراج فعلیت‏های سجینی

t  عبادات ناصبیان

t  عبادات مؤمنان

t  قوه و فعل همان حل و عقد است چه در خیر و چه در شرّ

«* نماز جلد 3 صفحه 310 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

سخن در این بود که دامنه «اخلاص» گسترده است به‌طوری که شامل تمام موارد و مراتب اخلاص می‏باشد، پس عباداتِ غیر از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هم عبادت است و تحصیل عبادت و اطاعت برای غیر ایشان هم ممکن است به‌طوری که باعث ترقی و تعالی هم باشد.

عرض شد اینجا ممکن است این اشکال پیش بیاید که چطور ممکن است عبادتی که ناقص است، باعث تکامل باشد و صاحب خود را ترقی بدهد؟! که خواه‌نخواه این اشکال پیش می‏آید که پس نتیجه این عبادات ناقصه چیست؟! و آیا اهل نقصان از عباداتشان بهره‏ای می‏برند یا نمی‏برند؟!

به‌طور کلی به‌حسب آیات و روایات و فرمایشات بزرگان که در تفسیر همین آیات و روایات است، هر کسی در هر درجه‏ای هست به‌واسطه عبادت ترقی می‏کند و عبادت باعث کمال او می‏شود، هر مقدار دارای درجه‏ای از درجات خلوص باشد، عبادت او موجب ترقی و تکامل او است. و در توضیح مطلب عرض شد که خداوند «وجودی» خلقت فرموده که آن وجود، «فعلیت محضه» است؛ یعنی برای آن وجود هیچ امری و هیچ کمالی بالقوه نیست، تمام کمالات برای آن وجود بالفعل است، از این جهت به‌واسطه شدت فعلیت و نبودن استعداد و قوه برای این حقیقت، از این وجود به «ذات» تعبیر آورده می‏شود که در مقابلش می‏توانیم «امکان» را در نظر بگیریم؛ در مقابل این وجود، امکان است که امکان، قوه محض است و برای امکان باز

«* نماز جلد 3 صفحه 311 *»

هیچ‌گونه فعلیتی نیست، هیچ کمالی بالفعل نیست، تمام کمالات بالقوه است.

اگر از این امکان بخواهد کمالی فعلیت بیابد و امر بالقوه‌ای بالفعل شود، نیازمند است به اینکه از آن وجود، ظل و عنایتی شامل امکان شود و به‌ فضل فعلیت او، فعلیتی از این امکان استخراج شود که همین فضل و ظل و عنایت را به «امر الهی» و «فعل‌اللّه» تعبیر می‏آورند که تعلق می‏گیرد و نور امر و مثال فعل حق متعال که همان ظل فعلیت این وجود است بر قابلیتی و امکانی می‏تابد و به‌واسطه آن فعلیت، از این امکان، مشابه آن بالفعل می‏شود. این یک مقدمه بود.

مقدمه دوم این بود که به‌طور کلی فعلیت از قوه اشرف است؛ معلوم است که کمال از نقصان اشرف است، پس هر فعلیتی در حد خود، کمال است و هر قوه‏ای در مقام خودش، نقصان است، اگرچه به‌حسب ظهور، فعلیت مؤخر از قوه است اما به‌حسب رتبه، فعلیت مقدم بر قوه و استعداد است. این هم مقدمه دوم.

مقدمه سوم این بود که خداوند موجودات را که آفریده، از وجودی و ماهیتی آفریده است، از جمله انسان‌ها، هر انسانی مخلوقی مرکب است، همچنان‌که هر موجودی مخلوق مرکب است. «کلُّ ممکنٍ زوجٌ ترکیبی» قاعده‏ای است که حکماء پیشین گفته‏اند و این قاعده حکمت را از انبیاء آموخته‏اند و کلام حق هم همین است که «کل ممکن زوج ترکیبی» نه‌تنها به‌حسب اعتبار و تحلیل عقلانی، بلکه هم به‌حسب واقع و هم به‌حسب تحلیل عقلی، هردو. این مقدارش را همه قبول کرده‏اند، بعدی‌ها هم قبول کرده‌اند که «کل ممکن زوج ترکیبی». از نظر این قاعده، واقع این است که هر ممکنی از دو چیز ترکیب شده و از دو چیز ــ  وجود و ماهیت ــ  مرکب است، ترکیب هم ترکیب حقیقی است.

بعد آمده‏اند و براساس مکتب‏های یونانی‏ها، به‌اصطلاح خودشان حکماء را به دو دسته تقسیم کرده‏اند: «اصالةالوجودی» و «اصالةالماهُوی»؛ و فعلاً به این نتیجه رسیده‏اند که یا باید وجود اصالت داشته باشد، ماهیت انتزاعی باشد و یا باید ماهیت

«* نماز جلد 3 صفحه 312 *»

اصالت داشته باشد و وجود انتزاعی باشد. و از طرفی خود را در برابر این قاعده حکماء دیده‏اند که «کل ممکن زوج ترکیبی»، گفتند این ترکیب به‌حسب تحلیل عقلی است و به‌حسب واقع ترکیبی در کار نیست، موجود در خارج ــ  خارج از ذهن ــ  بسیط است، مرکب نیست. حال یا اصلْ وجود است و ماهیت را از آن انتزاع می‏کنیم که اینها را «اصالةالوجودی» می‏گویند، یا اصل ماهیت است و وجود را از آن انتزاع می‏کنیم که اینها را «اصالةالماهوی» می‏گویند.

برخلاف این دو دسته، شیخ مرحوم/ فرمودند واقع همان‌طور است که حکماء گفتند و این قاعده حکمت را ذکر کردند و در واقع یک جهان‏شناسی و خارج‏شناسی براساس نظر انبیاء است، این یک مطلب حق است، هم به‌حسب واقع و خارج از ذهن، هم به‌حسب ذهن، «کل ممکن زوج ترکیبی» هم در خارج و در عالم واقع هر موجودی مرکب است، هم در عالم ذهن هر موجودی مرکب است، ما موجود بسیط نداریم. و این ترکیب، ترکیب حقیقی است نه اینکه ترکیب تحلیلی ذهنی باشد، ترکیبی است حقیقی که موجود چه در ظرف خارج از ذهن و چه در ذهن، به این دو امر منحل است؛ حالا از این دو امر و دو شیئی که ممکن را تشکیل می‏دهد، به «وجود» و «ماهیت» تعبیر می‏آورند.

و مقصود شیخ مرحوم از اصالت‌داشتن وجود و ماهیت نه این است که می‏خواهند هر دو را در عرض یکدیگر محقق بدانند تا اشکالاتی که بعضی ندانسته بر این فرمایش وارد می‏کنند، وارد باشد. این بزرگوار این دو را در عرض هم قرار نمی‏دهند بلکه می‏فرمایند در طول هم است مثل طولی‌بودن موصوف و صفت؛ چطور تحقق و واقعیت هم برای موصوف است و هم برای صفت؟! ولی به این کیفیت که تحقق موصوف، تحقق موصوفی است، تحقق صفت، تحقق وصفی است. مثلاً شما می‏گویید: «زیدٌ قائمٌ» پس یک قیام برای زید در نظر می‏گیرید و برای زید صفتی را اثبات می‏کنید که «قائم» باشد، هر دو در خارج محققند، هم زید در خارج است، هم

«* نماز جلد 3 صفحه 313 *»

قیام و قائمیت در خارج است و هیچ‏کدام اعتباری نیستند ولی اینها در عرض یکدیگر نیستند که اگر کسی گفت اینها هر دو در خارج موجودند و در خارج متحققند، معنایش این باشد که در عرض یکدیگر هستند و معنای اصالت‌داشتن هم به همین معنی باشد که در عرض یکدیگر باشند و آن‌وقت اشکال وارد شود. نه، اگر اصیل گفته شود به این معنی است که هر دو متحققند و هر دو دارای مرتبه‏ای از تحققند؛ ولی ایشان می‏فرمایند که وجود و تحقق زید، وجود و تحقق اصلی است و وجود و تحقق قیام و قائمیت برای زید، فرعی است. پس وجود و تحقق موصوف، موصوفی است و وجود و تحقق صفت، صفتی و وصفی است. اینها بحث‌هایی است که باید در جای خودش باشد و اینجا به‌عنوان مقدمه است و تذکری بود که عرض کردم.

پس به نظر این بزرگوار، هر ممکنی از وجود و ماهیت تشکیل شده و عرض شد این نظر مختص به ایشان نیست، بلکه انبیاء فرموده‏اند و حکماء هم این قاعده را گفته‏اند و همه هم این قاعده را از همه حکماء پیشین نقل می‏کنند که «کل ممکن زوج ترکیبی»؛ ولی در تفسیر و توجیهش بعدی‏ها اشتباه کرده‏اند و آن مباحث خودشان را عنوان کرده‏اند وگرنه اصل قاعده را همه قبول دارند، کسی نیست انکار کند که این فرمایش از فرمایشات حکماء پیشین است و به ‌فرموده شیخ مرحوم آنها هم از انبیاء گرفته‌اند، حکماء خودشان نمی‏توانستند این مطلب را بگویند، از انبیاء گرفته‌اند و به‌حسب آیات و روایات اسلامی هم این مطلب تأیید می‏شود و واقعش هم باید همین‌طور باشد و تمام فرمایشات شیخ مرحوم در زمینه شناخت وجود و ماهیت، بر همین قاعده مبتنی است و این ترکیب ترکیب حقیقی است.و آن بزرگوار­ می‏فرماید مراد من از وجود، مادّه و از ماهیت، صورت است و در حکمت هرگاه وجود و ماهیت به‏کار ببرم، همان مادّه و صورت را در نظر دارم؛ پس اگر می‏گویم «وجود و ماهیت هر دو واقعیت دارند و هر دو متحققند»، مقصودم این است که ماده و صورت هر موجودی تحقق دارند و واقعیت او را تشکیل می‏دهند.

«* نماز جلد 3 صفحه 314 *»

پس هر ممکنی از وجود و ماهیت تشکیل شده و حقیقةً از وجود و ماهیت مرکب است. وجود یعنی چه؟ چون ممکن می‏گوییم، پس وجودش هم وجود امکانی است و چون ممکن می‏گوییم، ماهیتش هم ماهیت امکانی است و اجمالاً معلوم شد که امکان در مقابل ذات و آن وجودِ محض در نظر گرفته می‏شود که آن وجود محض و ذات، فعلیت محضه است به‌طوری که امری از امور در او بالقوه و استعداد نیست. در مقابلش گفتیم امکان، به‌طور کلی قوه است که برایش فعلیتی نیست. پس ممکن که از وجود و ماهیت تشکیل شده، یعنی از یک وجود امکانی و یک ماهیت امکانی تشکیل شده است؛ وجودش امکان است یعنی همه‏اش قوه است، ماهیتش هم امکان است یعنی همه‏اش قوه است.

این بحث در قالب عرفان که می‏آید و در مقام سیروسلوک و عرفان که بررسی می‏شود، آن‌وقت این‏طور تعبیر آورده می‏شود که: وجود هر ممکنی، امکان او است برای ترقیات و تکاملات علیینی، و ماهیت هر موجودی، امکان او است برای ترقیات و تکاملات سجینی. در ظرف و قالب عرفان، مطلب این‏طور می‏شود. آن‌وقت از وجود به «جهت ربی» و از ماهیت به «جهت نفسی» تعبیر می‏آورند، همچنین از وجود به «نور» و از ماهیت به «ظلمت» تعبیر می‏آورند و در نتیجه به این بحث می‏رسیم که پس هر ممکنی از دو نقطه تشکیل شده، نقطه نور و نقطه ظلمت که اگر نقطه نور را گسترش دهد می‏شود علیینی و اگر نقطه ظلمت را گسترش دهد می‏شود سجینی. بالاخره هر دو گسترش است و توسعه‌یافتن است و ازدیادیافتن است، در هر دو صورت، چه نقطه نور و چه نقطه ظلمت.

در احادیث شیعه که از ائمه معصومین؟عهم؟ روایت کرده‏اند، به همین نقطه نور و نقطه ظلمت تعبیر آمده است که می‏فرمایند در قلب هر کسی دو نقطه وجود دارد، یک نقطه نور و یک نقطه ظلمت که اینها ابتداءً هر دو برابرند، هیچ‌کدام بر دیگری غلبه ندارند، اگر از داعیان به حق اطاعت کرد و تعالیم انبیاء؟عهم؟ را اجابت نمود، این نقطه

«* نماز جلد 3 صفحه 315 *»

نور انبساط پیدا می‏کند، وسعت پیدا می‏کند و به‌تدریج تمام قلب را فرا می‏گیرد، یعنی این نقطه نور تمام صحنه وجود را در این ممکن، پر می‏کند؛ و اگر نعوذباللّه داعیان باطل را اجابت کرد و از دعوت انبیاء ادبار کرد، آن نقطه ظلمت انبساط پیدا می‏کند و به‌تدریج تمام قلب را می‏گیرد؛ یعنی آن ظلمت، تمام صحنه وجود این ممکن را فرا می‏گیرد.([1]) این‏طور تعبیر آورده‏اند.

پس هر انسانی، مخلوق است و از وجود و ماهیتی موجود شده است که وجودش امکان جمیع اعمال صالحه است؛ امکان است یعنی قوه، یعنی وجود او بالاستعداد و بالقوه، تمام اعمال صالحه است، یعنی بالقوه است؛ و از آن‌طرف ماهیتش امکان جمیع اعمال ناصالح و خلاف و تباهی است. اینکه می‏گوییم «امکان» به این معنی است که ممکن است این انسان به جمیع اعمال صالحه متصف شود و ممکن است به جمیع اعمال ناصالح و طالحه متصف گردد.

حال اگر عنایت حق شاملش شد و نوری بر او تابید ــ  که این نور همان فضل و پرتو و ظل عنایت وجود بود که عرض شد ــ  به هر مقدار که این نور بتابد و این انسان در برابر این نور مطاوعه و پذیرش داشته باشد، به همان مقدار از وجود او، صفات حسنه، اعمال صالحه و خصال حمیده استخراج می‏شود و بالاخره ترقی می‏کند و همین نور انبساط پیدا می‏کند، رشد و رفعت پیدا می‏کند و به همان وجودی که عرض شد فعلیت محضه است شباهت می‏رساند، مرتب به آن وجود شباهت می‏رساند و لطافت پیدا می‏کند و محبوب حق متعال می‏شود.

همچنین اگر داعیان باطل را اجابت کرد که به فساد، به معصیت، به کفر، شرک، ضلالت و به تمام صفات قبیحه و اعمال طالحه و خصال ذمیمه دعوت می‏کنند، اینها هم همه در این موجود به‌طور امکان قرار دارد؛ یعنی در ماهیت این موجود قرار دارد و طوری هم هست که عرض شد بی‏نهایت است، در هر دو قسمت بی‏نهایت است.

«* نماز جلد 3 صفحه 316 *»

در قسمت امکان وجودی برای ترقیات علیینی نهایتی نیست؛ با اینکه به نقطه تعبیر آمده، همان نقطه که امکان است، نقطه نور است، امکان هر نورانیتی است، چقدر؟ قدر ندارد، بی‏نهایت است. در لسان احادیث تعبیر می‏آورند: فبالنیّات خُلِّدَ هؤلاء و هؤلاء([2]) در بهشت، خلود است ولی اعمالی که مؤمن در این دنیا کسب کرده، محدود است؛ چطور به اعمال محدود می‏خواهد به‌طور ابد در بهشت باشد که انتهاء برایش نیست؟! «ابد» در این‏طور موارد یعنی بدون نهایت؛ بدون نهایت می‏خواهد در بهشت باشد و به‌علاوه در بهشت متوقف نیست، بلکه باز هم در بهشت در ترقی است. در بهشت آنی توقف نیست، در جا زدن نیست، مرتب ترقی است، آنی با آنِ قبل مساوی نیست، مرتب در ترقی است، همچنان‌که در جهنم، تنزل و انحطاط همین‌طور است، غیر متناهی است.

این غیر متناهی بودن از کجا سرچشمه می‏گیرد؟ از همین که این دو نقطه نور و ظلمت، امکان خیر و شرند، امکان سعادت و شقاوتند، امکان ایمان و کفرند، امکان علیینی‌شدن و سجینی‌شدن هستند، از این جهت غیر متناهی هستند. پس وجود در هر مخلوقی از جمله انسان، امکانِ غیر متناهیِ خیر و نور و کمال و رشد علیینی است؛ و ماهیت ــ  این نقطه ظلمت ــ  امکان سجینی‌شدن و استکمالات سجینیه به‌طور غیر متناهی است. پناه به خدا می‏بریم.

آن‌وقت برای اینکه مسأله به ذهن ما تقریب شده باشد، در بعضی از احادیث که از ائمه؟عهم؟ سؤال شده که کافر و غیر مؤمن در مدت محدودی در دنیا، کفر ورزیده، معصیت کرده، چرا باید به‌طور ابد در جهنم مخلد باشد؟! آیا از عدل خدا است؟! این کافر مدت محدودی مثلاً سی سال، چهل سال، پنجاه سال، نهایت صد سال معصیت کرده، کفر ورزیده، حال همین اندازه در آخرت عذابش کنند، چرا باید در جهنم مخلد باشد؟! همچنین در مقابلش قابل اشکال است که مؤمن هم در مدت محدودی در دنیا

«* نماز جلد 3 صفحه 317 *»

ایمان آورده و طاعت و بندگی داشته، چرا باید در بهشت مخلد باشد؟!

آنگاه جواب می‏فرمایند به همین اجمال که: فبالنیات خلّد هؤلاء و هؤلاء، اینها به‌واسطه اینکه در نیتشان بوده که تا هر وقت در دنیا هستند (اگرچه به‌طور ابد باشد) مؤمن باشند، اطاعت کنند، بندگی کنند، آنها هم نیتشان این بوده که تا در دنیا هستند کفر بورزند و معصیت کنند، پس بهشت و جهنم اینها هم ابدی است؛ ائمه؟عهم؟ به این‏طور جواب این اشکال را بیان فرمودند.

ولی حقیقت مطلب همین است که این نقطه نور که فرموده‏اند، به‌اصطلاح حکمت و لسان اهل حکمت، امکان غیر متناهی هر خیری است و آن نقطه ظلمت امکان غیر متناهی هر شری است. کفر و معاصی همه شرّ است و ایمان و طاعات همه خیر است. حال مؤمن صد سال بماند، هزار سال بماند، تمام دهر را بماند و در تمام دهر ترقی کند، معلوم است که در ترقی همین نقطه نور است، کافر هم تمام دهر را بماند، باز هم از همان امکان او و از آن نقطه ظلمت او، به‌طور لایتناهیٰ این مفاسد و شرور استخراج می‏شود.

پس این مطلب هم الحمدللّه روشن است که از هر دو قسمت ــ  هم وجود هم ماهیت، ــ  به‌طور غیر متناهی، آنچه در آنها به‌طور قوه و استعداد است قابل استخراج است؛ ولی برای فعلیت‌یافتن، باید عاملی باشد که به‌واسطه تعلق، این کمالات و آن کمالات را بالفعل کند، هر دو کمال است اما آن کمال علیینی است و این کمال سجینی است. از این جهت می‏گوییم همان‌طور که بزرگان دین، در دین و دیانت و در قسمت نور، کاملانند، در قسمت ظلمت و سلسله ظلمت هم کسانی هستند که اصل در ظلمتند و در ظلمت کاملند و باعث استخراجند و از عواملِ استخراجند،
و جعلناهم ائمة یدعون الی النار([3]) این‏طور امامانی هستند، پیشوایانی هستند که به آتش دعوت می‏کنند و اَتباع خودشان را به آتش می‏برند و از همان ماهیت ایشان و

«* نماز جلد 3 صفحه 318 *»

امکان ظلمانی ایشان، تمام کفرها و معاصی و ضلالت‌ها را استخراج می‏کنند. خدا همه اهل ایمان را از شر آنها محافظت کند و از مفاسد آنها دور بدارد و همه را به اجابت داعیان خیر و داعیان حق موفق گرداند، همان امامانی که خداوند در حقشان فرموده است: یهدون بالحق و به یعدلون.([4])

بنابراین در انسان هرچه که از این وجود استخراج شود، که این وجود امکان هر خیری و امکان هر نوری است و خیرات و انوار به‌طور لایتناهیٰ و به‌طور غیر متناهی، در او وجود دارد اما بالقوه، و بعد از تعلق فعل خدا و مثال امر خدا که همان دعوت انبیاء و اولیاء؟عهم؟ باشد و با توجه به ایشان و به دعوت ایشان و اقبال به‌سوی ایشان و مطاوعه امر ایشان، کمالات استخراج می‏شود و همه باعث ترقی او است.

پس اینکه می‏گویند عبادات با اینکه ناقص است چطور می‏شود که باعث تکامل باشد؟ عرض می‏کنیم به همین بیان و به همین مطلب که خواه‌نخواه فعل و فعلیتِ خیر، خیر است، این را که نمی‏شود انکار کرد؛ فعلیتِ نور، نور است و وقتی نورْ نور است، کارش همین است که نورانی می‏کند و انسان را با «مشیةاللّهِ محبوبه» مشابه می‏کند که جمیع اوامر الهیه و عوامل خیر را، «مشیت محبوبه حق متعال» اسم می‏گذارند. پس به مشیت محبوبه خدا از این وجود و از این نقطه نور، تمام کمالات علیینی استخراج می‏شود، هر مقدار باشد؛ هرچه هم این کمال ضعیف باشد، بالاخره کمال است و علیینی است و مایه ترقی است، همچنان‌که ــ  نعوذباللّه ــ  به‌واسطه عواملِ استخراج معاصی، از امکان معصیت که همان ماهیت باشد و بالقوه وجود دارد، تمام معصیت‌ها و ظلمت‌ها که از آن استخراج می‏شود، شرّ است و باعث تنزل در جهنم است. این است که در واقع اگر برای کفار استخراج نشود، برایشان صرفه است، کسانی که سجینی هستند اگر شرور از ایشان استخراج نشود، برایشان صرفه است چون شر معدوم بهتر است از شر موجود و از این جهت است که عبادات

«* نماز جلد 3 صفحه 319 *»

ناصبیان برای ایشان اسباب ندامت است که مثلاً چرا همین نمازها را هم خواندند، چرا این روزه‏ها را گرفتند! چون اینها همه براساس بغض اولیاء بوده است و برای آنها عبادت نیست، شرّ است، صورتْ صورت عبادت است.

روزی رسول‌خدا؟ص؟ تصمیم گرفتند که از فضائل امیرالمؤمنین؟ع؟ اموری را اظهار کنند، شاید نزدیک ظهر بوده، سؤال فرمودند که: در میان شما اصحاب چه کسی امروز به شخصی، به بنده‏ای از بندگان خدا، برای خدا احسان کرده است؟ حضرت امیر؟ع؟ عرضه داشتند: من. فرمودند: چکار کردی؟ عرض کردند یک دینار داشتم می‏خواستم بروم گندم تهیه کنم، مقداد را دیدم که آثار گرسنگی در چهره‏اش دیده می‏شد، دانستم که او هم گرسنه است و در خانه چیزی ندارد و احوالش را پرسیدم همین‌طور بود، او را بر خودم مقدم داشتم، پول را به او دادم، گفتم من می‏خواستم بروم گندم تهیه کنم و آرد کنم، اما بیا تو برو گندم خریداری کن؛ انفاق کردم. آن‌وقت حضرت رسول؟ص؟ شروع کردند به ذکر فضیلت این عمل حضرت که چقدر خدا را از خودت راضی کردی، مقداد شأنش این است و فضیلت مقداد را بیان فرمودند.

یکی از کسانی که حاضر بود گفت: آقا من هم احسان کردم، هزار درهم احسان کردم. حضرت رو برگرداندند و به او اعتناء نکردند.

اصحاب گفتند که: علی؟ع؟  یک دینار انفاق کرده بود شما این‌همه فضیلت گفتید و درباره انفاق حضرت این‌همه فرمایش فرمودید که خدا را راضی کردی، ملائکه را راضی کردی و… اما این شخص این‌همه احسان کرده شما مدحش نکردید؟! فرمودند: بگویم چه کرده و به‌وسیله این انفاق چقدر برای خود عذاب تهیه کرده است؟! سؤال شد: چگونه؟! فرمودند: چون انفاق نکرد مگر به کسی که می‏دانست علی؟ع؟  را دوست ندارد، به کسی انفاق کرد که می‏دانست با علی دشمن است. آخر ظاهراً صورت انفاق است اما به کی می‏دهد؟ به کسی که می‏داند امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را دوست ندارد.([5])

«* نماز جلد 3 صفحه 320 *»

حال نوعاً این مخالفان شیعه، این نصّاب این‏طورند، هرچه از ایشان استخراج می‏شود شرّ است اگرچه به صورت عبادت باشد، به صورت اطاعت و بندگی باشد. نوع اعمالشان را می‏بینیم، اگر نماز می‏خواند، اگر نماز به جماعت می‏خواند، اگر روزه می‏گیرد، اگر انفاق می‏کند، همه‏اش براساس این است که با دشمنان دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در مُراوده باشد و از آنها احوالپرسی کند، نماز می‏رود برای اینکه یکی دو تا از آنها را ببیند، با آنها احوالپرسی کند، خوشحال شود. چون اساسْ خراب است، تمام اين اعمال در واقع شرّ است و اینها در قیامت می‏گویند ای کاش ما نماز نمی‏خواندیم، بیخود نماز خواندیم، ای کاش کارهای دیگر می‏کردیم، چرا رفتیم نماز خواندیم که با همین نماز در جهنم می‏سوزیم و بیشتر می‏سوزیم؟! به جای این کارها، کارهای دیگر می‏کردیم، خلاف‌های دیگری مرتکب می‏شدیم، زنا می‏کردیم، چرا نماز خواندیم؟!

اما مؤمنین به ‌برکت ایمان و به‌برکت آن نیت صالح می‏بینند که گناهانشان به حسنات بدل می‏شود، گناهانشان آمرزیده می‏شود، حسناتشان قبول می‏شود بلکه مضاعف می‏گردد، به‌فضل پروردگار و کرامت اولیاء؟عهم؟ حسناتشان نزد خدا در کفه میزان مضاعف می‏شود. پس اهل ایمان بدون تردید به‌واسطه انجام طاعات به‌برکت ایمان ترقی می‏کنند، در هر درجه‏ای از درجات ایمان که باشند. حال بگوییم چون آن عبادت‌ها درجه اخلاص محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را ندارد پس عبادت‌ها باطل است؟! نه، این‌چنین نیست؛ علاوه بر اینکه باطل نیست، تمام اینها مایه ترقی است، از این جهت اهل ایمان باید مسرور باشند و به‌برکت ایمان و ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ چشمشان روشن باشد که اینها برایشان ترقی است در هر درجه‏ای که هستند. بحث‏های اخلاص نباید خدای‌نکرده اسباب ناامیدی و سردی در عبادت و سست‌شدن در طاعات و بندگی باشد؛ خداوند این‏طور قرار داده است که به‌برکت ایمان و ولایت طاعات مؤمنان را بپذیرد.

با این بیانی که عرض شد، به‌برکت فرمایشات بزرگان سرّ و حقیقت عبادت و

«* نماز جلد 3 صفحه 321 *»

دعوت به عبادت روشن می‏شود که پس هرچه انسان بیشتر اطاعت کند و مطاوعه داشته باشد ــ  یعنی در برابر مشیت محبوبه حق متعال پذیرش داشته باشد، ــ  ترقیش بیشتر است و به مشیت محبوبه بیشتر شباهت می‏رساند. و همچنین هرچه بیشتر در شرّ مطاوعه داشته باشد ــ  یعنی هرچه بیشتر در مقابل مشیت مبغوضه پذیرش داشته باشد، ــ  تنزل می‏کند و انحطاط پیدا می‏کند. این مطلب مسلّم است و از این جهت این حالات را به حالات «حلّ و عقدِ» در ترقی و یا در تنزل، تفسیر و توجیه می‏کنند.

وقتی در شخص مؤمن، حالت امکان یعنی وجود را در نظر می‏گیریم، این وجودْ امکانِ ترقی و تکامل است، حالت مطاوعه دارد، می‏پذیرد، رنگ می‏گیرد، در قالبی که دربیاید به آن قالب تهیّؤ پیدا می‏کند، هیأت پیدا می‏کند؛ داعیان به‌سوی حق و حاملان مشیت محبوبه الهیه مؤمن را به اعمالشان دعوت می‏کنند، به صفات حسنه‏شان دعوت می‏کنند، به توجه و عنایتشان دعوت می‏کنند، مؤمن هم که حالت امکان را دارد و این امر در او ممکن است، اجابت می‏کند، آن حالت مطاوعه و پذیرش و امکان را «حلّ» می‏گویند که در این قالب وارد می‏شود، ساختمان پیدا می‏کند، هیئت پیدا می‏کند، وقتی که این هیأت را پیدا کرد «عقد» می‏گویند یعنی بر این حال منجمد می‏شود و برای او ثابت می‏شود.

حالا یک درجه بالا آمده، نسبت به درجه بالاتر باز برایش حالت امکان و پذیرش هست، از این حال به حل تعبیر می‏آورند، وقتی که مطاوعه کرد و پذیرفت و در قالب اطاعت و بندگی و دعوتِ آنها در آمد، باز عقد می‏شود یعنی بر آن درجه بسته می‏شود؛ مؤمن مرتب در این حل و عقد است و به درجات ایمانی ترقی می‏کند.

آن‌طرف هم همین‌طور است، ماهیت که امکان قبول هر شری است، در واقع مطاوعه در برابر مشیت‏های مبغوضه است؛ وقتی دعوت می‏کنند و این هم اجابت می‏کند، عقد می‏یابد و بسته می‏شود بر یک درک از درکات سجین و یک مرحله از مراحل تنزل. این مطلب مسلّم است و الحمدللّه روشن است. در آیات و روایات که

«* نماز جلد 3 صفحه 322 *»

وعده‏ها داده شده، البته برای اهل ایمان است، برای اهل ولایت است و این هم مسلم است که آن‌همه وعده‏ها که برای اعمال صالحه و اطاعت‌ها و بندگی‏ها داده شده و آن‌همه وعیدها که برای معاصی رسیده، اینها همه برای همین است که واقعاً هر عبادتی و هر طاعتی به هر درجه‏ای که باشد و برای صاحب هر درجه‏ای باشد، وسیله صعود و ترقی و استکمال در مراتب علیین است، همچنان‌که هر معصیتی هم به هر مقدار باشد و در هر درجه‏ای باشد، مسلماً باعث تنزل است.

حضرت رسول؟ص؟ به حضرت زهراء؟سها؟ فرمودند: ای فاطمه نگاه نکن به اینکه تو فرزند من هستی و چون فرزند من هستی فکر کنی و ــ  به‌تعبیر ما ــ  بر خدا حتم کنی که به این واسطه تو را به بهشت ببرد، لو عَصَیتِ لَهَوَیتِ([6]) اگر تو هم معصیت خدا کنی و نافرمانی کنی سقوط خواهی کرد، تنزل خواهی کرد؛ مطلب به‌طور کلی این چنین است.

پس هر طاعتی موجب ترقی و مُصَعِّد ما است که باعث صعود و ترقی و تکامل ما در علیین است، و هر معصیتی خواه‌نخواه ما را تنزل می‏دهد و منحط می‏کند و پایین می‏برد، از این جهت باید از این معاصی واقعاً نادم باشیم و از معاصی ترسان باشیم و به معصیت متمایل نباشیم.

اگر شخص به‌حسب غفلت دچار معصیت می‏شود، ــ  که خواه‌نخواه چون عصمت نداریم، در این رتبه‏ها به معاصی مبتلا می‏شویم ــ  اما بدانیم که همین معصیت‌ها اگر بنا باشد رسوخ پیدا کند و انسان با آنها انس پیدا کند به‌طوری که از معصیت وحشت نداشته باشد، دیگر کنده‌شدن از معصیت سخت و دشوار می‏شود، ولی ندامت، پشیمانی، استغفارها، توجه، اقبال به اولیاء؟عهم؟ با سرافکندگی و انکسار، معصیت‌ها را جبران می‏کند. از آن‌طرف طاعت هرچه باشد، به هر شکلی و به هر

«* نماز جلد 3 صفحه 323 *»

مقدار باشد، باعث ترقی و باعث صعود ما است.

حضرت صادق؟ع؟ فرمایشی دارند که به همین مقدار که فرصت داریم به‌عنوان تبرک و تیمن قسمتی از آن را قرائت می‏کنیم، فرمودند: و مادام العبدُ مشتغِلاً بطاعة اللّه تعالی و معرفةِ عیوب نفسِه و ترکِ ما یَشین فی دین اللّه عزوجل، فهو بمَعزِلٍ عن الآفات غائصٌ فی بحر رحمة اللّه عزوجل، یفوز بجواهر الفوائد مِن الحکمة و البیان، و مادام ناسیاً لذنوبه جاهلاً لعیوبه راجعاً الی حوله و قوّته، لایـُفلح اذاً ابداً.([7])

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 324 *»

 

مجلس 22

 

(سه‏شنبه 1 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  12/11/73)

 

 

 

 

 

 

 

 

t  اصلاح نیت، اخلاص است

t  شرک جلی و شرک خفی

t  آیا عبادت به‌نیت تحصیل نعمت‏ها و نجات از عذاب‏ها شرک است؟!

t  آیا عبادت به‌نیت تقرب به خداوند شرک است؟!

t  فرمایش امیرالمؤمنین؟ع؟ در تقسیم عبادت‌کنندگان

t  ارزش عبادت از جهت شکر و یا حب

«* نماز جلد 3 صفحه 325 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

بنا شد که در بعضی از قسمت‌های این رساله شریفه «ترجمة الصلوة» از جهاتی که به‌نظر می‏رسد بحث کنیم. تا به حال موفق بودیم در این قسمت بحث داشتیم که می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم، در همین قسمت بودیم که فرمودند تصحیح و تنقیح نماز لازم است. بحث در مورد تصحیح و تنقیح نماز بود که متوجه بحث اصلاح نیت شدیم و عرض کردم اصلاح نیت ــ  که اولِ همان تصحیح و تنقیح نماز است، ــ  عبارت است از اخلاص در نیت.

درباره اخلاص الحمدللّه تمام ماه مبارک سال گذشته را سخن گفتیم و به بعضی از روایات و مطالبی که به‌نظر می‏رسید اشاره شد. تمام فقهاء و همچنین کسانی که در بواطن و اسرار نماز سخن فرموده‏اند، این مطلب را لازم شمرده‏اند؛ حال از نظر فقهی و در مقام شریعت که لازم است، از نظر طریقت هم که معلوم است امری بسیار لازم و حتمی است. اصلاح نیت ــ  اخلاص ــ  بر هر انسان نمازگزار واجب است، بلکه در تمام عبادات، اصلاح نیت اول‌مطلب است و در مرتبه ابتداءِ عبادت قرار دارد ولی چون سخن در نماز است و این رساله شریفه هم درباره نماز مرقوم شده، از این جهت اخلاص در نماز مورد بحث قرار گرفت.

به‌طور کلی دانستیم که اصلاح نیت در واقع همان اصلاح باطن است و توجه خاص به حق متعال و خالص‌کردن نیت و عزم در عبادت برای خداوند است که از آن تعبیر می‏آورند به اینکه شخص نمازگزار و یا هر عبادت‌کننده‏ای، در عبادتش خدای متعال را وحده لاشریک له قصد کند که همان «توحید عبادت» است که در بیان

«* نماز جلد 3 صفحه 326 *»

مراتب توحید درباره آن بحث می‏شود، و آن همین بحث اخلاص در نیت است. وقتی که می‏فرمایند از مراتب توحید یکی توحید در عبادت است، مقصود همین است که انسان در عبادتش قصد نکند مگر خدای متعال را، و در موقع عبادت و اطاعت و بندگی، برای خدا شریک قرار ندهد. آیه‏ای که بر این مطلب دلالت می‏کند، همان آیه شریفه‏ای است که همه‌جا به آن استدلال می‏شود، می‏فرماید: فمن کان یرجو لقاءَ ربِّه فلیعملْ عملاً صالحاً و لایُشرکْ بعبادة ربِّه احداً.([8])

مسأله‏ای که در آن بحث می‏کردیم و سخن تمام نشده بود این بود که به مسأله شِرک خفی ــ  به‌اصطلاحِ بحث طریقت ــ  برخورد کردیم. در دین، شرک را دو شرک می‏گویند، شرک جلیّ یا ظاهری و شرک خفیّ یا باطنی. شرک جلی، هم در شریعت و هم در طریقت مسلّم است که حرام است و باید شخص در عبادت و اطاعت و بندگی از یک‌چنین شرکی اجتناب کند که آن شرک عبارت است از اینکه انسان عملی را انجام دهد و آن عمل برای ریاء و سُمعه باشد که حرمتش معلوم، عدم جوازش معلوم و نقصانش معلوم است و در آیات قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ وعید عذاب بر آن داده‏اند که همان فرمایشات فراوانی است که در مذمت ریاء و سمعه فرموده‏اند. در این زمینه بحث مفصل است و به بعضی از آن روایات در بحث‌های گذشته اشاره شده و این مسأله روشن است، احتیاج به بحث نیست.

در مواردی هم که اجازه فرموده‏اند که در عمل، دیگران در نظر گرفته شوند، مواردی است که باز به نوعی از خلوص در نیت برگشت می‏کند. مثل اینکه کسی برای تبلیغ مذهب بخواهد ارزش‌هاى مذهب و آداب و رسوم آن را به کسانی بنماياند تا آنها را ترغیب کند در ایمان‌آوردن، در مستبصرشدن، در محبت به ائمه؟عهم؟ پیداکردن، در محبت به مکتب حق پیداکردن و امثال این امور، چنين شخصى عبادت خود را آشکار مى‌سازد. این‏طور موارد استثناء شده و اینها به یک نوع خلوص برگشت می‏کند

«* نماز جلد 3 صفحه 327 *»

که بعضى از رواياتش را نقل کرديم.

اما آنی که مسلّم است و نیاز به بحث نیست و از هر جهت معلوم است و روایات زیادی دارد که شرک است، عبارت است از ایقاع عمل ریاءً و سمعةً، اینکه شخص عمل را از روی ریاء و سمعه انجام دهد ؛ یعنی عبادت خود را به دیگران بنمایاند و یا به گوش دیگران برسد و در عبادت شهرتی پیدا کند و از این راه نفس اماره بالسوءِ خود را راضی کند و عبادت را وسیله قرار بدهد برای اینکه در نزد دیگران محبوب باشد و مورد توجه باشد و به‌تعبیری «المُشار الیه بالبَنان» باشد که با انگشت به او اشاره کنند و برایش در عبادت رتبه‏ای قائل باشند؛ این نیت معلوم است که حرام است و مورد بحث نیست.([9])

مسأله اخلاص و اصلاح نیت، تصحیح و تنقیح عبادت در درجه اول است و حدیث شریف حضرت صادق؟ع؟ را در این زمینه می‏خواندیم که این مسأله چقدر اهمیت دارد و از نظر ارزش و اهمیت در درجه اول قرار دارد. یکی از مواردی که «شرک باطنی» و «شرک خفی» نامیده می‏شود این است که انسان عمل را انجام دهد برای رسیدن به نعمت‌هایی که خداوند وعده فرموده است و یا برای نجات‌یافتن از آتش و عذاب‌هایی که خداوند برای ترک عبادت و یا انجام معاصی به آنها وعید فرموده است. در اینکه این عمل شرک است شکی نیست، ولی در توجیهش نظرهایی بود و مباحثی بود که بعضی از آنها را بیان کردیم و در همین مسأله گفتگو داشتیم.

در این صورت هم باز دو جهت دارد، دو وجه دارد، یعنی دو طور قابل توجیه است؛ یک‌طور به همان اخلاص و خالص‌شدن برمی‏گردد که انسان مقصودش در عمل صِرفاً نجات خودش از آتش جهنم و رسیدن به نعمت‌ها و لذت‌های بهشت نباشد، ابتداءً و اصالةً این‏طوری نباشد، بلکه در واقع خدا را وحده عبادت کند و هیچ شریک برای او قرار ندهد، اگرچه توجه دارد به اینکه به انجام این عبادت، وعده

«* نماز جلد 3 صفحه 328 *»

بهشت و نجات از آتش جهنم داده شده است، اما این شخص چون مطلوبش رضای خدا است، مقصودش رضای خدا و اجتناب از سخط خدا است، و برایش ثابت شده که بهشت هم دار رضای خدا است، خدا بهشت را دوست دارد و خدا اهل بهشت را دوست دارد و خدا دوست دارد که بنده‏اش به بهشت برود، از این جهت برای حبّ خدا و آنچه خدا به آن محبت دارد، عبادت می‏کند.

خدا جهنم را کراهت دارد، دوست ندارد بندگانش به جهنم بروند، این شخص هم کراهت خدا را ناپسند می‏دارد و برای همین عبادت می‏کند که به جهنم نرود که آنجا دار سخط خدا است و هر کس در آنجا باشد مورد سخط خدا است و خداوند برای بندگانش نمی‏پسندد که داخل جهنم شوند؛ نیت این شخص به‌طوری است که حاقّ مقصود و نیتش و حاقّ عملش این باشد که اگر خدا بهشت را نمی‏پسندید ــ  فرض مسأله است ــ  اگر خدا بهشت را نمی‏پسندید، اگرچه پُر از نعمت است، با تمام این نعمت‌ها، اگر خدا از این خانه و از این‌همه نعمت‌ها راضی نمی‏بود، این شخص هم یک‏چنین نعمت‌هایی را اراده نمی‏کرد، این نمازگزار هم طالب یک‌چنین عبادت‌هایی نمی‏بود. و اگر خداوند جهنم را دار سخط خود قرار نمی‏داد و اهل جهنم را مورد سخط خود قرار نمی‏داد، این شخص هم رضای خدا را می‏خواست، او طالب رضای خدا است؛ بهشت را که می‏خواهد از جهت این است که مرضیّ خدا است، جهنم را که نمی‏خواهد از جهت این است که مسخوط و مبغوض خدا است.

در واقع این نیت به همان اخلاص برگشت می‏کند و دیگر هیچ‌گونه شرکی به این نیت نمی‏شود گفت، این شرک خفی نیست، در واقع شرک نیست، اگرچه ظاهراً شرک خفی نامیده می‏شود از جهت اینکه برای بهشت عبادت می‏کند، برای نجات از آتش عبادت می‏کند، به‌حسب ظاهر شرک گفته می‏شود اما شرکی است که قابل توجیه به توحید است و عین توحید است و از این جهت هیچ اشکالی پیدا نمی‏شود که حاقّ نیت بنده این باشد. معلوم است که این نیت هم به همان اصل توحید برگشت

«* نماز جلد 3 صفحه 329 *»

می‏کند و فرعی از فروع همان مباحث توحید و اخلاص در نیت است.

مشکل در این صورت است که شخص در عبادت، وقتی واقعاً حاقّ عبادتش را بررسی می‏کند و آن حقیقت نیتش را بررسی می‏کند، می‏بیند مقصودش از این طاعت و عبادت، نجات خودش است، می‏خواهد از آتش نجات پیدا کند و می‏خواهد واقعاً به نعمت‌های الهی برسد، مقصودش آنها است، در این صورت آن را اخلاص نام‌گذاردن خیلی مشکل است، این همان شرک خفی است که هیچ قابل توجیه به توحید نیست.

اینجا است که اگر این مقصود برای شخص بدون عبادت حق‌تعالی حاصل شود، عبادت نمی‏کند. فرض کنید این مقصود از راه دیگری حاصل شود، مثلاً  کسی تضمین کند که من تو را به بهشت می‏برم و تو را از عذاب جهنم حفظ می‏کنم، نمی‏خواهد تو خدا را عبادت کنی، نمی‏خواهد خدا را بندگی کنی؛ اگر بنده به وعده این شخص مطمئن باشد، در اینجا از عبادت دست بر می‏دارد، چون مقصودش رسیدن به همان نعمت‌های بهشت و نجات‌یافتن از عذاب‌های جهنم است.

اینجا کاملاً شرک خفی صدق می‏کند که به هیچ‌وجه قابل توجیه به توحید نیست. در اینجا تعبیر می‏آورند به اینکه معبود در واقع، خود شخص است؛ در اینجا باید بین مقصود اصلی در عبادت و مقصود تَبَعی در عبادت فرق می‏گذارد اما مقصود اصلی در عبادت و منظور اصلی در عبادت، خدا است. توحید، اخلاص و اصلاح نیت همین است. اگر کسی نیتش صالح است و اخلاص در نیت دارد، او مقصودش خدا است، نه بهشت و نعمت‌های بهشت و امثال اینها؛ مقصود در عبادتش خدا است، نعمت‌های بهشت مقصود تبعی عبادت است. مثل جهاتی که برای عبادات در عالم ظاهر قرار داده شده است؛ رو به کعبه می‏کنیم نه اینکه کعبه مقصود بالذات باشد، کعبه جهت عبادت است. مقصود بالذات در عبادت، خضوع در نزد حق‌تعالی است، حق‌تعالی فرموده به‌طرف کعبه رو کنید، کعبه جهت عبادت شما است، خضوع شما در نزد کعبه، خضوع در نزد خدا است. از این جهت بزرگان

«* نماز جلد 3 صفحه 330 *»

ما+ برای توضیح مطلب، بین مقصود در عبادت و جهت در عبادت تفریق کرده‏اند، و این تفکیک، مطلب را خیلی روشن می‏کند.

حال در این مطلب که مورد بحث ما است ــ  یعنی در این شرک خفی، ــ  در واقع معبود و مقصود اصلی انسان، خودش است، نجات خودش را طالب است، مطلوبش و مقصودش متلذذ شدن از نعمت‌های بهشت است. خدا در این‏طور نیت، مقصود تبعی در عبادت شده است. در واقع مقصود و معبود، خود انسان می‏شود و مقصود تبعی، اللّه می‏شود، اللّه وسیله شده، کسب رضای خدا وسیله شده برای رسیدن به مقصود که آن عبارت است از نجات از عذاب‏ها و رسیدن به نعمت‌های آخرت، پس مقصود خود شخص است.

پس در این صورت، اخلاص خالص‌کردن نیت است از این شرک و اصلاح نیت هم به همین معنی است. تعبیر دیگری که نوعاً در السنه است و مخصوصاً در السنه فقهاء است، «قصد قربت الی اللّه» است، یعنی بشر در عبادت باید قربت الی اللّه و تقرب به خدا را قصد کند که خود همین تعبیر  را هم که حتی در السنه فقهاء است به دو صورت می‏توان معنی کرد؛ مثل همانی که در عبادت برای نجات از آتش و رسیدن به نعمت‌های بهشت گفتیم، آن را به دو صورت می‏شد تصور کرد که یک صورتش، واقعاً اخلاص و توحید بود و یک صورتش واقعاً شرک بود که اسمش را «شرک خفی» می‏گذارند. در فقه این مبحث که کدام صورت جایز است یا جایز نیست و آیا چنین شرکی آمرزیده می‏شود یا آمرزیده نمی‏شود بحث نمی‏شود.

در فقه ــ  یعنی در شریعت ظاهره ــ  به همین مقدار اکتفاء می‏شود که می‏گویند عبادت برای نجات از آتش جهنم و رسیدن به نعمت‌های بهشت خوب است، این همان قصد قربت است و اشکالی ندارد. اما در طریقت است که مسأله شکافته می‏شود و عبادت شخصی که در سیروسلوک است مورد توجه قرار می‏گیرد که عبادت به این صورت را آیا می‏شود به آن توحید گفت یا نمی‏شود؟ و آیا می‏شود به آن اخلاص گفت یا

«* نماز جلد 3 صفحه 331 *»

نمی‏شود؟ در اینجا است که دو صورت در مسأله تفکیک می‏شود، دو وجه پیدا می‏شود.

عرض کردم به‌حسب اطلاقی که در کلمات فقهاء است، آنها همین اندازه می‏گویند در عبادت، قصد قربت لازم است، قصد قربت یعنی قصد تقرب به‌سوی خدا. خود همین هم به همین اطلاقش می‏شود دو صورت برایش تصور کرد، یک صورت آن به همان اخلاص و توحید برگشت می‏کند و یک صورتش به همان شرک خفی برگشت می‏کند. منتهی باید بحث شود که این شرک خفی چه حکمی دارد؟

اینکه همین قصد قربت هم به دو صورت ــ  یکی توحید و دیگری شرک ــ  برگشت می‏کند و به دو صورت قابل تصور است، معلوم است. چون وقتی انسان قصد قربت می‏کند به این منظور که کمال نفسانی پیدا کند و به‌واسطه تقرب به درگاه خداوند، صاحب علوّ و مقام شود. و معلوم است که به‌واسطه قرب، بر مادون خود استیلاء پیدا می‏کند و اراده‏اش قوی می‏شود و به‌واسطه قوت اراده، می‏تواند کارهایی انجام دهد. البته خدا از این هم راضی است و دوست دارد، خدا دوست دارد که بنده‏اش به او تقرب پیدا کند، ولی باز می‏بینیم مقصود اصلی در این قصد تقرب، همان کمالات قرب است که برای شخص فراهم می‏شود. پس در واقع، باز هم خودش را می‏خواهد، چون کمالات قرب به خودش برگشت می‏کند؛ و خدا و قرب به درگاه خدا، در اینجا مقصود تبعی در عبادت شده است. این همان شرک خفی است و تفاوت نمی‏کند، مثل همان است که انسان برای رسیدن به نعمت‌های بهشت عبادت کند، برای نجات‌یافتن از آتش جهنم عبادت کند که مقصود اصلی، خود انسان می‏شود، اما خدا و عبادت، مقصود تبعی و وسیله در عبادت می‏شوند.

یک صورت دیگر که در اینجا می‏شود تصور کرد که به توحید برگشت می‏کند و اخلاص می‌شود و نیت سالم و اصلاح‌شده می‏شود این است که شخص در قرب به‌سوی خدا، طالب رضای خدا است. چون خدا برای بنده، تقرب به درگاه خودش را دوست دارد و قرب را برای بنده می‏پسندد، از این جهت بنده هم پسند خدا را در نظر

«* نماز جلد 3 صفحه 332 *»

دارد و برای به‌دست‌آوردن پسند خدا، تقرب به درگاه خدا را تحصیل می‏کند و اسباب قرب، عبادات است هرچه که هست؛ در این صورت شخص در واقع محبت خدا را در نظر دارد. این نیت همان توحید می‏شود و همان اخلاص است و هیچ اشکالی ندارد و معلوم است که مقامی بسیار بسیار باارزش است.

حال مثل آنکه عبادت برای رسیدن به نعمت‌های بهشت و نجات از آتش جهنم، دو صورت داشت، همچنین این اصطلاح فقهاء که در تمام کتب عبادات و بیان احکام، در صحت عبادت و قبولی عبادت «قصد قربت» را شرط می‏کنند، قابل دو توجیه است؛ یک توجیهش، توحید و اخلاص می‏شود و یک توجیهش، شرک می‏شود، بدون هیچ تردیدی شرک است ولی شرک خفی است و عرض کردم این دو توجیه در بحث طریقت پیش می‏آید، در شریعت ظاهره مطرح نیست، در طریقت است که بین این دو صورت تفکیک می‏شود و انسان متوجه می‏شود که در این نیت، اخلاص و توحید کدام صورت است و شرک کدام صورت. آیا وظیفه انسان نسبت به این شرک در روایات مطرح شده؟ به آن اشاره‏ای شده؟ مطلب چطوری است؟ آیا قابل آمرزش است یا نه؟

البته با توجه به روایات زیادی که در اخلاص وارد شده، شکی نیست در اینکه برای امثال ما ناقصین، آن اخلاص و توحید در عبادت و قصد قربت فراهم نمی‏شود. شکی نیست که ما بر  اِتیان عبادت خالصاً لوجه اللّه قادر نیستیم به‌طوری که حتی منفعت خودمان و نجات خودمان و رسیدن به فوز و رستگاری هیچ در نظر نباشد، همچنین در قصد قربتمان به آن‏طور توحید و به آن شکل عبادت‌های خالص قادر نیستیم، آن عبادات مخصوص ابرار است و به تعبیر روایات مخصوص «اَحرار» است که بعضی از روایات را در این‌باره خواندیم.

حال نظر به اینکه اول این بحث است، برای تبرک و تیمن ــ  و امید است که باعث نورانیت دل‌هایمان شود ــ  حدیث شریفی را که مرحوم سید رضی در نهج البلاغه نقل می‏کند، ذکر می‏کنم. امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه فرمودند: انّ قوماً عبدوا اللّه رغبةً فتلک

«* نماز جلد 3 صفحه 333 *»

عبادة التجّار و انّ قوماً عبدوا اللّه رهبةً فتلک عبادة العبید و انّ قوماً عبدوا اللّه شکراً فتلک عبادة الاحرار([10]) این کلمه شکراً در اینجا خیلی جالب است! در بعضی روایات این تعبیر نیامده بلکه تعبیر حبّاً آمده است([11]) اما شکراً در این فرمایش حضرت رسیده است.

معنای این روایت معلوم است که عده‏ای هستند که خدا را عبادت می‏کنند از جهت رغبت و میلی که در دل آنها است به‌سوی نعمت‌ها؛ یعنی همان تحصیل بهشت و اجر و ثواب‌هایی که خداوند متعال وعده فرموده یا اولیائش؟عهم؟ وعده فرموده‏اند. پس هدف، مقصد و مطلوب بالذات در این عبادت‌ها، همان اجر و ثواب می‏شود که فرمودند این عبادت، عبادت تجار است، کسانی که در مقام دادوستد هستند و به‌اصطلاح خیلی اهل چُرتکه هستند، خیلی حساب دقیق دارند که در اینجا این عمل بهتر است یا آن عمل بهتر است، این اجرش بیشتر است یا آن اجرش بیشتر است، این عمل چندتا حوریه دارد، آن عمل چندتا حوریه دارد، و از این قبیل؛ این افراد خیلی دقیقند، حساب چرتکه‏ای دارند و حساب بازار است و دقیق است، اینها عبادت تجار است که معلوم است.

عده‏ای خدا را عبادت می‏کنند رهبةً به‌جهت ترس از عذاب، که اگر جایی مثلاً رخصتی برسد و همین‌قدر معلوم شود عذاب نیست، حتی کمتر هم باشد، مثلاً یک گوشمالی است، حاضر است که آن گوشمالی را ببیند و عبادت را ترک کند. نوع این اشخاصی که به‌واسطه ترس از عذاب و شدت عذاب، عبادت را انجام می‏دهند، این عبادتشان، عبادت عبید و بندگان است.

بعد فرمودند عده‏ای هم هستند که خدا را عبادت می‏کنند شکراً از جهت شکرِ خدای متعال، این عبادت، عبادت احرار است. معلوم می‏شود عبادت احرار، عبادتی است که انگیزه و نیت آن همان شکر پروردگار است. در تعبیراتی دیگر که در

«* نماز جلد 3 صفحه 334 *»

ردیف همین نوع احادیث است و در بیان تقسیم‌بندی عبادات به سه قسم است، تعبیر حبّاً له رسیده است؛ اما در اینجا امام؟ع؟ شکراً فرمودند، فتلک عبادة الاحرار این عبادت، عبادت احرار است که از بند خودی آزاد شده‏اند و دیگر پایبند نفس خود و تمنیات و خواسته‏های نفسانی خود نیستند، اینها نه به فکر منفعت خودند و نه به فکر ضرر خودند، این اشخاص آزادند و چون آزادند، در مقام بندگی خالص برمی‏آیند و عبادتشان، عبادت خالص خالص است.

این تعبیر شکراً  که در اینجا در فرمایش حضرت امیر؟ع؟ آمده، در واقع همان فرمایش رسول‌خدا؟ص؟  است که در چند حدیث رسیده است، از جمله از عایشه، وقتی که تعب حضرت را می‏بیند و مشقاتی را که حضرت در عبادت متحمل می‏شوند می‏بیند ــ  مخصوصاً در شب نیمه شعبان که عبادت‌های حضرت نقل شده و به حضرت اعتراض می‏شد، ــ  عایشه عرض می‏کند چرا با اینکه خداوند شما را رسول خود قرار داده و شفیع همه گنهکاران قرار داده مخصوصاً بعد از نازل‌شدن آیه شریفه اِنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفرَ لک اللّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر([12]) این آیه هم نازل شده، دیگر شما چه نگرانی دارید؟! چرا این‌قدر عبادت می‏کنید با اینکه آمرزیده شده‏اید؟!

می‏دانیم عبادات رسول‌الله؟ص؟ بی‏نهایت در شدت بود، در همین صلوات ماه شعبان خواندیم که حضرت راجع به خودِ احترام به این ماه شعبان چقدر زحمت می‏کشیدند! چقدر به تعب می‏افتادند! الذی کان رسول‌الله؟ص؟ یَدأَب فی صیامه و قیامه فی لیالیه و ایامه بُخوعاً لک فی اکرامه و اعظامه الی محل حِمامه.([13]) همچنین آیه نازل شد: بسم اللّه الرحمن الرحیم طه؟ص؟ ما انزلنا علیک القرءان لتشقیٰ([14]) قرآن را بر تو نفرستادیم که خودت را به مشقت بیندازی و خود را در عبادت این‌قدر زجر بدهی.

«* نماز جلد 3 صفحه 335 *»

الحمدللّه از عبادت‌های حضرت باخبرید، می‏دانید آن حضرت آن‏قدر روی انگشت‌های پا به عبادت ایستادند که پاهای مبارکشان ورم کرد و سوره مبارکه «طه» این مقدارش در این مورد نازل شد.

بر حضرت اعتراض می‏شد که چرا شما این قدر عبادت می‏کنید؟! آن‌وقت حضرت در جواب می‏فرمودند: أ فلا اکون عبداً شکوراً؟([15]) این فرمایش خیلی نکته دقیقی است؛ یعنی این فرمایش رسول‌خدا؟ص؟ با آن فرمایش حضرت امیر؟ع؟ مطابقت می‏کند. حضرت امیر در اینجا شکراً  آوردند، حبّاً نیاوردند، در احادیث دیگر حبّاً است ولی اینجا شکراً  فرمودند. شاید خواستند این عبارت حضرت رسول؟ص؟  را در اینجا اظهار بفرمایند که آن لفظ مبارک زنده بماند و تکرار شود. خیلی مسأله مهم است، همان‌طور که خود رسول‌الله؟ص؟ شرافت دارند، تعابیرشان هم شرافت دارد، حرمت دارد باید زنده بماند، احترام شود. از این جهت حضرت امیر شکراً فرمودند، شاید برای احترام این فرمایش حضرت رسول؟ص؟ بوده که فرمودند: أ فلااکون عبداً شکوراً؟ قال اللّه سبحانه حضرت استشهاد می‏فرمایند به این فرمایش خدای متعال که می‏فرماید: اِعمَلوا آلَ‌داودَ شکراً و قلیلٌ من عبادی الشَّکور([16]) ای آل‌داود شما عمل انجام بدهید، طاعت کنید، بندگی کنید خدا را شکراً؛ یعنی انگیزه شما در عمل و بندگی، شکر خدای متعال باشد، یعنی همان توحید خالص، خالصاً لوجه‌اللّه و کاملاً  اخلاص در عبادت.

از همین جهت است که در اینجا به شکل تمییز ذکر شده است، اعملوا آل‌داود شکراً. آل‌داود در اینجا مخاطَب و منادیٰ است به‌حذف حرف ندا، گویا «یا آل‌داود اعملوا» است. حال انگیزه عمل چه باشد؟ این عمل از چه نشأت بگیرد؟ شکراً از جهت سپاسگزاری باشد.

و قلیل من عبادی الشکور و از میان بندگان من کم هستند آن بندگانی که

«* نماز جلد 3 صفحه 336 *»

عبادتشان از جهت شکر باشد، یعنی خالص باشد، توحید خالص باشد، شرک جلی که هیچ، حتی شرک خفی هم برایشان نباشد، برای رسیدن به نعمت‌های بهشت و خلاصی از آتش جهنم نباشد، خالصِ خالص و فقط برای شکر باشد. و قلیل من عبادی الشکور باز بیان این مطلب است که این اخلاص در نیت و اصلاح نیت از همه‌کس بر نمی‏آید، خداوند هم اینجا تصریح فرموده است و قلیل من عبادی الشکور خیلی کم هستند آنانی که به یک‌چنین عبادتی موفق هستند و عبادت را خالصانه انجام می‏دهند؛ چرا؟ چون عمل و عبادت برای شکر همان عبادت برای محبت به خدا است، نه محبت به خود شخص، برای محبت به خدا است  که در احادیث دیگر در تقسیم‌بندی عبادات، راجع به نیت و علت عبادت احرار فرموده‏اند: و قوم عبدوا اللّه عزّوجلّ حبّاً له از جهت محبت به خدا است. و البته خیلی مقام بزرگی است و اهل معرفت و اهل طریقت همه تصریح دارند که این‏طور عبادت مخصوص خصّیصین و کُمَّلین از اهل ایمان است، ضعفاء از اهل ایمان نمی‏توانند به یک‌چنین عبادتی برسند و یک‌چنین مقامی را درک کنند. و بارها عرض کرده‏ایم که ضعفاء از اهل ایمان که گفته می‏شود، رتبه نقصان را شامل است، چه ملا و چه غیر ملا، عالم و غیر عالم، فقیه و غیر فقیه، فرق نمی‏کند؛ همین که ضعفاء از اهل ایمان گفتند، شامل تمام ناقصین از رعیت است و در مقابل ایشان، کاملین و کمّلین و اهل کمالند که از آنها این عبادات سر می‏زند، آنها برایشان میسر است.

آنگاه بحثی که اینجا هست که باید در همه‌جا مطرح شود و می‏شود این است که پس این شرک چاره‏اش چیست؟ آیا شرکی است که انسان به‌واسطه این شرک هلاک می‏شود یا نه آن‏چنان نیست که انسان را هلاک کند؟ این مطلب مورد بحث است. مقداری در این‌باره سال گذشته بحث کرده‏ایم که امروز به همین مقدار اکتفاء می‏کنیم که اول بحث است و ان‏شاءاللّه از فردا وارد بحث می‏شویم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 337 *»

 

مجلس 23

 

(پنجشنبه 2 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  14/11/73)

 

 

 

 

 

t  آیا عبادت از جهت رغبت و یا رهبت شرک است؟

t  آیا شرک خفی هلاک‌کننده است و یا قابل آمرزش است؟

t  گناهان شیعیان آمرزیده می‏شود

t  نقل خاطره‏ای از گفتگوی با مخالفان درباره محبت اهل‌بیت؟عهم؟

t  اثر شرک خفی

t  اقسام گناهان

t  تأویل آیه شریفه «معاذ اللّه ان‌نأخذ…»

t  استدلال به ترغیب و ترهیب در آیات و روایات

«* نماز جلد 3 صفحه 338 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

سخن در توضیح این قسمت از فرمایش سید مرحوم­ بود که می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

عرض شد اولین درجه در تصحیح و تنقیح عبادت، «اخلاص» است و اخلاص هم اجمالاً بیان شد که همان اصلاح نیت را اخلاص می‏گویند. بحث در این بود که انجام عبادت برای به‏دست‌آوردن و نائل‌شدن به نعمت‌های اخروی و نجات از آتش، آیا با اخلاص منافات دارد یا منافات ندارد؟ معلوم شد که شرک خفی که در السنه اهل طریقت اصطلاح شده، عبارت است از همین نیتِ این‌چنینی که آن را «شرک خفی» نامیده‏اند و در روایات هم که ائمه؟عهم؟ عبادات را تقسیم‌بندی فرموده‏اند، این نوع عبادت را از اخلاص و حقیقت عبودیت جدا کرده‏اند.

حضرت امیر؟ع؟ راجع به تقسیم‌بندی عبادت فرمودند: انّ قوماً عبدوا اللّه رغبةً فتلک عبادة التجار و انّ قوماً عبدوا اللّه رهبةً فتلک عبادة العبید و انّ قوماً عبدوا اللّه شکراً فتلک عبادة الاحرار. عبادت از این سه قسم خارج نیست، نمی‏شود یک قسم دیگری را تصور کرد، چون یا انسان صاحب مرتبه فؤادی است که عبادتش همین عبادتی است که می‏فرمایند: انّ قوماً عبدوا اللّه شکراً و در احادیث دیگر حبّاً فرمودند که این شکر و حبّ از مشعر فؤادی نشأت می‏گیرد. و انّ قوماً عبدوا اللّه رغبةً رغبت از مقام عقل نشأت می‏گیرد که انسان به‌واسطه داشتن مشعر عقلانی، به فضل پروردگار امیدوار است. و انّ قوماً عبدوا اللّه رهبةً این خوف هم که به مقام نفسانی مربوط است. انسان هم یا صاحب مشاعر نفسانی است، یا صاحب مشعر عقلانی است و یا صاحب مشعر

«* نماز جلد 3 صفحه 339 *»

فؤادی است، دیگر قسم چهارمی نداریم که در انسان حاکم باشد. یا نفس بر انسان غالب است یا عقل بر او غالب است و یا اینکه نور فؤاد بر انسان غلبه دارد، البته این بحث دیگری است که شاید بعدها اشاره کنیم.

یکی از عزیزان وضع چهارمی هم درست می‏کرد که غیر از این سه باشد، به‌حسب ظاهرِ بیان خیلی جالب بود، ولی عرض کردم که حضور اولیاء نمی‏شود لاف زد و انسان آن‏طوری که هست خودش را طور دیگری جلوه دهد، دوست داریم که طور دیگر باشیم. ایشان می‏فرمود که من نه برای بهشت کار می‏کنم ــ  این سخن خیلی ادعاء بزرگى است ــ  نه برای بهشت کار می‏کنم و نه اصلاً از جهنم ترس دارم؛ ــ  استدلال هم جالب است ــ  چون اگر ترس از جهنم می‏داشتم معصیت نمی‏کردم. اگر انسان یک شیر درنده ببیند می‏ترسد، یک ببر ببیند می‏ترسد، یک گربه ناگهانی ببیند می‏ترسد، چطور از عذاب آخرت نترسد؟! استدلال این است که اگر من از خدا، از آتش، عذاب می‏ترسیدم، معصیت نمی‏کردم ولی من چون اولیاء خدا را دوست دارم و این اعمال و عبادات محبوب ایشان است، از این باب دوست دارم عبادت را انجام بدهم، دوست دارم که به اولیاء شبیه شوم.

این وجه چهارمی است که درست می‏کرد. لزومی هم نداشت که عرض کنم ولی از باب اینکه تفریح و مزاحی شده باشد عرض کردم و اگر کسی احیاناً یک‌چنین فکرهایی به ذهنش بخورد مطلب را بداند. معلوم است که ائمه؟عهم؟ ما را از خودمان بیشتر و بهتر می‏شناسند، همچنین بزرگان ما را از خودمان بیشتر و بهتر می‏شناسند، اصلاً جلو ایشان خلق شده‏ایم، کاملاً می‏بینند ما چه هستیم، وقتی‏که تقسیم‌بندی‌ها و از این قبیل فرمایشات در زمینه انسان‏شناسی، موجودات‏شناسی و جهان‏شناسی دارند، اینها واقعاً حقائقی است؛ همان‌طور که بزرگان ما می‏فرمایند اینها همه براهین عقلیه است که به‌شکل نقل به ما رسیده، همه بیانات عقلیه است، دلائل عقلیه است، به‌اصطلاح مشهور اصلاً مو  لای درزش نمی‏رود، نمی‏شود به هیچ‌وجه در آن

«* نماز جلد 3 صفحه 340 *»

خدشه کرد یا به‌شکل دیگری یا بیان دیگری کم و زیاد کرد، واقعاً حقائقی عقلانی است آن هم از عقل کل و کل عقل این فرمایشات صادر شده است.

عرض می‏کردم که در این تقسیم‌بندی معلوم است که عبادت‌های مثل ماها را هم با عبادات احرار ردیف فرمودند، یعنی عبادت‌کنندگان را به سه دسته تقسیم کرده‏اند، پس همین عبادت‌های به‌اصطلاح رغبه و رهبه را، با شکر و حب از اقسام قرار داده‌اند، بالاخره عبادات ما مخلوط است به خواست‏های خودمان و توجه به منافع خودمان، معبود و مقصود در عبادت‌ها، خود ما هستیم که از آن به شرک خفی تعبیر آورده می‏شود. بحثی که اینجا هست این است که آیا این شرک خفی هلاک‌کننده ما است و ما به‌وسیله این شرک خفی به جهنم می‏رویم؟! و یا اینکه از آن شرک‌ها نیست که ما را به جهنم ببرد، بلکه شرک مغفور است؟ آیا آن شرکی است که فرمود: اِنّ اللّه لایغفر ان‏یُشرَک به و یَغفر ما دون ذلک لمن یشاء([17]) آیا شرکی است که باعث هلاکت ما است و یا شرک مغفور است؟ میان علماء اهل طریقت بخصوص گفتگو است.

ولی آنچه از خود روایات به‌دست می‏آید، از دعاها به‌دست می‏آید و بزرگان ما+ هم بر آن تصریح دارند این است که این شرک، شرکی است مغفور؛ شرک است، در شرک‌بودنش شکی نیست، اما آن شرک جلی نیست که بر آن وعده آتش داده شده و باعث هلاکت است ــ  نعوذبالله ــ ، بلکه شرک خفی است که وعده عفو و مغفرت داده شده است؛ اما شکی نیست در اینکه شرک است و در نتیجه برای کسی که عبادتش به این شکل باشد نقصان مقام است و در واقع نسبت به مقام بندگی قصور است. از این‌طرف علتش هم این است که عبادت خالص از عهده ما برنمی‏آید، پس از این جهت عنایت شامل حالمان شده و پای ما قصور حساب شده نه تقصیر، ما در این جهت مقصر نیستیم بلکه قاصریم، عبادت ما ناقص است، آن‌وقت به شفاعت شافعین، عبادت‌های ناقص ما، همین شرک‌ها به واسطه عنایت

«* نماز جلد 3 صفحه 341 *»

ایشان به کمال تبدیل می‏شود و بعد اگر به ما درجات داده می‏شود به‌برکت شفاعت است وگرنه ما به این عبادت‌ها مستحق درجات نیستیم، این عبادت‌ها باعث ترقی در درجات برای ما نیست.

در اینکه این اعمال شرکی است مغفور، روایات زیاد است و از آنها و همچنین از دعاها این مطلب استفاده می‏شود. یک‌مورد که خیلی صریح است و در ماه رمضان در دعاهای سحر وارد شده که بخوانیم این عبارت است که عرضه می‏داریم: اللّهم انّی اَستَغفرُک لِما تُبتُ الیک منه ثم عُدتُ فیه خدایا من از تو طلب آمرزش می‏کنم نسبت به آنچه که از آن توبه می‏کنم به‌سوی تو. معلوم است اول‌چیزی که ما توبه داریم و از آن نادم هستیم و پشیمانیم، شرک است، بعد معاصی دیگر است؛ معصیت‌های دیگر بعد از معصیت شرک است، معصیت شرک اعظم معاصی است که ما به آن مبتلا هستیم. ابتداءً عرض می‏کنیم که خدایا من از تو طلب آمرزش می‏کنم نسبت به آنچه که از آن به‌سوی تو توبه می‏کنم، ثم عدت فیه بعد باز دوباره به همان عود می‏کنم؛ یعنی حتی در همین توبه‏ام هم به‌سوی آن عود دارم، توبه‏ام برای چیست؟ برای خودم است، برای نجات خودم است، برای توجه به خودم است، باز هم در همین توبه، معبود، مقصود و مطلوب، نجات خودم است. پس خدایا باز هم توبه را من وسیله و مقصود تبعی عبادت قرار داده‏ام و تو را در این توبه‌کردن وسیله عبادت قرار داده‏ام، تو را معبود قرار نداده‏ام، از این جهت در واقع در خود همین توبه، عود به معصیتی است که اعظم معاصی است که همان شرک باشد.

صریح‏تر از این جمله آن است که بعد از همان عبارت باز عرض می‏کنیم: و استغفرک لکلّ خیر اردتُ به وجهَک فخالَطَنی فیه ما لیس لک این جمله تصریح به شرک خفی است، حتی می‏شود گفت که شرک اعظم را هم ــ  که ریاء باشد ــ  شامل است. و استغفرک لکل خیر اردت به وجهک خدایا من از تو طلب آمرزش می‏کنم نسبت به هر خیری که ابتداءً در آن خیر نیت من این است که برای تو انجام بدهم؛ یعنی در انجام

«* نماز جلد 3 صفحه 342 *»

آن خیر، خالص باشم و در آن خیر که وارد می‏شوم، نظرم وجه تو است، برای خاطر تو است، اما فخالطنی فیه ما لیس لک بعد با این نیت من، امور دیگری مخلوط می‏شود. این مطلب همان فرمایش است که فرمود: نیّة المؤمن خیر من عمله که در حدیث رسیده و از طرف ائمه؟عهم؟ تفسیر شده به اینکه در مقام نیت چه‌بسا انسان خالص است اما وقتی که در مقام عمل برمی‏آید مشوب می‏شود، حتی ممکن است به ریاء و سمعه و از این قبیل آلودگی‌ها مشوب شود،([18]) ولی عبادت در مقام نیت چه‌بسا خالص باشد، فخالطنی فیه ما لیس لک بعداً نیت من مشوب می‏شود و مخلوط می‏شود به‌طوری که برای تو خالص نخواهد بود؛ خدایا از عبادت این‌چنینی و خیر این‌چنینی که من انجام می‏دهم از تو طلب آمرزش دارم.

پس معلوم می‏شود که قابل آمرزش است، همین که استغفار و طلب مغفرت و آمرزش دستور داده شده، کشف از این می‏کند که قابل آمرزش است و حال آنکه بیش از این هم از ما بر نمی‏آید.

اللهم صلّ علی محمد و آل‏محمد و اعفُ عن ظلمی و جرمی در واقع ما همیشه در ظلم به‏سر می‏بریم، همیشه ظالمیم، ظالم به خودمان هستیم و به‌واسطه همین شرک خفی به خودمان ظلم می‏کنیم. برای ما جای این بحث‌ها وقتی است که علیه‌السلام شده‏ایم؛ یعنی کار ما از شرک اعظم که ریاء است گذشته باشد و مشکل ما همین شرک خفی باشد و در این درجه باشیم، اما اگر خدای نکرده به شرک اعظم مبتلا باشیم که اصلاً این‌گونه حرف‌ها را نباید بزنیم. ظلم و جرم که گفته شده در صورتی است که ما به شرک خفی مبتلا باشیم، و اعف عن ظلمی و جرمی بحلمک و جودک یا کریم([19]) دست توسل به حلم حق متعال و به جود حق متعال می‏زنیم که می‏دانیم حلم و جود خدا، محمد و آل‏محمدند؟عهم؟ در مقام رحمت واسعه الهیه؛ که از این‌همه مظالمی که

«* نماز جلد 3 صفحه 343 *»

ما داریم و از این‌همه جرائمی که مرتکب شده‏ایم عفو فرماید و همچنین به جود و کرمش بر ما تفضل فرماید به قبول‌کردن همین عبادات این‌چنینی و تبدیل همین‌ها به حسنات کامله و عبادات مقبوله. همه به فضل و جود و کرم خداوند است.

پس این نوع عبادات آن‏طوری که از روایات استفاده می‏شود و بزرگان ما هم تصریح دارند قابل عفو است و قابل آمرزش است، علتش هم این است که ما از انجام مثل عبادات احرار که همان عبادت شکراً للّه و حبّاً له باشد عاجزیم، قدرت نداریم؛ آن مقام، مقام خصّیصین و مقام اخیار و ابرار و احرار است، همان‌طور که در روایات تصریح شده که اگر برای آمرزش ما و تبدیل این عبادات ناقص به عبادات خالص، شفاعت شافعین و توجه به ایشان و نور ولایت و محبتِ ایشان نمی‏بود، قطعاً غیر از خصّیصین و کمّلین، بعد از سلسله معصومین؟عهم؟ و انبیاء؟عهم؟، می‏بایست همه هلاک شوند، همه باید جهنمی باشند، هیچ‏کس نباید نجات پیدا کند و حال آنکه تمام همّ اولیاء، تمام همّ معصومین، حتی می‏شود گفت ــ  دیگر این تعابیر عیبی ندارد و برای ما آسان است ــ  حتی همّ خدا، غم خدا، آنی که خدا خیلی به فکر آن است نجات ماها بوده است وگرنه آنها که وضعشان معلوم است، تمام همّ آن بزرگواران نجات ما بیچاره‏ها بوده است که از انجام عبادت کامل و عبادت خالص قاصریم؛ چون همّشان نجات ما بوده، باید راهی برای نجات ما باز باشد.

به‌علاوه روایات زیادی داریم که الحمدللّه تمام آن روایات بر نجات شیعیان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ دلالت می‏کند، از شیعیان کاملشان گرفته که انبیاء و نقباء و نجباء باشند تا شیعیان ضعیفشان که اهل رتبه نقصان باشند، روایات زیادی داریم که بر نجات ایشان و غفران جمیع گناهانشان دلالت می‏کند، مطلق گناهانشان از شرک خفی گرفته تا سایر معاصی، وعده غفران داده شده، وعده شفاعت داده شده است. حتی امام رضا؟ع؟ قسم یاد فرمودند که: واللّهِ لایـُریٰ منکم فی النار اثنان لا واللّه و لا واحد([20]) به‏خدا

«* نماز جلد 3 صفحه 344 *»

قسم یکی از شماها در جهنم دیده نمی‏شود؛ این کلمه منکم که فرمودند شامل جمیع دوستان است از بزرگان گرفته تا رتبه نقصان، قطعاً طبق اين روايات همه را شامل است. و البته بعضی از این روایات در طریق شیعه لفظاً متواتر است و اما معنیً هم از طرق اهل‌سنت و هم از طرق شیعه متواتر است، الحمدللّه معنیً حتی از طرق اهل‌سنت روایت شده، سنی‌ها هم به‌طور متواتر معنوی نجات شیعیان خاندان رسالت صلوات اللّه علیهم اجمعین را قبول دارند.

یادم هست در آن سال‌های اوّلی که ما زینبیه؟سها؟ مشرف بودیم، یک روز در حرم حضرت چند نفر سنی آمده بودند و مرشدی با ایشان همراه بود که عمامه سیاه بزرگی به سرش بسته بود و قبای گشادی داشت و هیأتش نشان می‏داد که از اهل سوریه است، اینها نشستند برای خواندن ذکرشان، ذکر می‏گفتند و من در آن‌طرف‏تر نماز می‏خواندم، نمازم که تمام شد همان مرشدشان یکی از آنها را فرستاده بود که من نزد او بروم، با من کار داشت، من هم رفتم نشستم؛ معلوم شد آنها از سنی‌هایی هستند که اهل طریقتی هم بودند و ذکرهایی داشتند و اهل حلب بودند، قدری صحبت کردیم معلوم شد از دراویش هستند.

قبلاً عرض کرده‏ام که نوعاً اهل‌سنت ــ  غیر از وهابی‌ها ــ  همچنان‌که در شریعت، مذهب دارند، در طریقت هم مسلک دارند، کم کسی است که سنی باشد و وهابی نباشد و در مسلکی از مسالک طریقت نباشد. همچنان‌که چهار مذهب دارند، طریقه‏های مختلف دارند و در طریقت مسلک‌های مختلف دارند. رسمشان هم این است، اول که می‏پرسد از مذهب می‏پرسد که تو مذهبت چیست؟ بعد هم می‏گوید طریقتت چیست؟ یعنی تابع کدام مرشد هستی؟ در کدام سلسله از سلسله‏های تصوف هستی؟ نمی‏شود مسلک نداشته باشند، همه‏شان در سلسله‏ای از سلسله‏های تصوف هستند.

متأسفانه در شیعه اصلاً این حرف‌ها نیست؛ یعنی در شیعه این حرف‌ها نیست

«* نماز جلد 3 صفحه 345 *»

که بعد از اینکه شخص شریعت داشت، طریقت هم باید داشته باشد، نه این روش‌های تصوف ــ  خدا لعنتشان کند ــ  این روش‌ها مقصود نیست؛ بلکه مراد آن است که شخص باید در طریقت هم استادی داشته باشد، کتابی داشته باشد. همچنان‌که در شریعت کتابی لازم دارد، چطور  وقتی خودش فقیه نیست در شریعت، فقیه لازم دارد، کتابی لازم دارد که به آن کتاب عمل کند، کتاب و ــ  به‌اصطلاح ــ  رساله عملیه می‏خواهد؟ نوعاً یک اسمی از تقلید می‏دانند و از تقلید یک نامی می‏برند و دلخوشند به اینکه مرجعی برای خود معین کنند، حالا تقلید می‏کند یا نمی‏کند، احکامش را می‏داند یا نمی‏داند، به همین دلخوش است که مرجع ما فلانی است و کتابش را هم داریم و یا می‏خواهیم بگیریم. تا آخر عمرش هم شاید نگیرد، چندتا ملا مرده‏اند، چندتا مرجع تقلید مرده‏اند، این شخص هنوز کتابشان را تهیه نکرده است، فقط همین اندازه گفته که به فلانی رجوع کردیم؛ دیگر تمام شد، دلشان به همین خوش است. طریقت که هیچ، اصلاً خبری نیست، حقیقت هم که معلوم است.

حال الحمدللّه رب العالمین از برکات بزرگان دین+ برای شما شریعت، طریقت و حقیقت مشخص است. حقیقت را می‏دانید، کتاب دارید، مثل کتاب مبارک «ارشادالعوام»، کتاب مبارک «فطرةالسلیمه»، استاد دارید که اساتید، مشایخ عظامند، در مقام حکمت ظاهره، حکیمند. در مقام طریقت، عالمند و طریقت را بیان فرموده‏اند، مثل کتاب مبارک «طریق‌النجاة» و سایر فرمایشات ایشان در طریقت که الحمدللّه رب العالمین رجوع ما به آنها است. در شریعت هم که الحمدللّه رب العالمین مثل کتاب مبارک «جامع» و «کفایةالمسائل» و سایر روایات که به آنها رجوع می‏شود و فرمایشاتی که موجود است. الحمدللّه فقیهِ ظاهر، عالم ظاهر، حکیم ظاهر، مرجع این سه علم را ــ  روشن است که ــ  دارید، از فضل و کرم و عنایات خداوند و از برکات وجود مبارک بقیةاللّه صلوات اللّه و سلامه علیه و عجل اللّه فرجه.

«* نماز جلد 3 صفحه 346 *»

مقصود این است بعد از آنکه مقداری با هم صحبت کردیم، آن‌وقت من در فضائل شیعه و فضائل اهل‌بیت؟عهم؟ احادیثی می‏خواندم و مطالبی می‏گفتم و اینها همه‏شان تصدیق می‏کردند. از جمله یک‌دفعه به ذهنم خورد، مفاتیح هم در دستم بود، این زیارت جامعه صغیره که در آخر مجالس می‏خوانیم، همین زیارت مختصر و کوتاه، این را عنوان کردم مخصوصاً برای ذکر فضائل و مقامات، تمام اینها را تصدیق می‏کردند و مخصوصاً  آن مرشدشان. وقتی که به محبت رسیدیم، از شیعیان و محبین صحبت شد، مخصوصاً  آنها به کلمه «محبّین» چسبیدند، می‏گفتند ما هم روایات زیادی در محبت به خاندان رسالت داریم. ما را شیعه می‏دانند اما محب را تعمیم می‏دهند، تمامشان به این محبت دلخوش بودند، اشک می‏ریختند که ما محب علی؟ع؟ هستیم، ما محب خاندان رسالتیم، ما محبت داریم، شیعه نیستیم، ما شیعه به‌اصطلاحِ در مقابل سنی نیستیم، سنی هستیم، اما می‏گفتند این احادیث را ببینید که در تمامش محبت، ملاک گرفته شده است، به همین کلمه «محبت» چسبیده بودند.

پس الحمدللّه رب العالمین از طریق سنی‏ها هم در مورد نجات دوستان اهل‌بیت؟عهم؟ به‌طور متواتر معنوی روایات رسیده، حتی می‏شود گفت از نظر تواتر لفظی، لفظ «محبت» بین آنها متواتر لفظی است و در نجات اهل محبت روایات نقل کرده‏اند. آنها هم محبت را خیلی قبول دارند و بعضی از آنها خیلی هم اهل محبتند.

یک‌وقتی در حرم حضرت رقیه؟سها؟، آن وقتی که حرم خیلی کوچک بود، جلو حرم مطهر مسجدی بود که از درون حرم ایشان هم در باز می‏شد و داخل آن مسجد می‏شدند، آنجا اهل‌سنت نماز جماعت می‏خواندند، ظهرها بعد از نماز شیعه‏ها، آنجا اقامه نماز می‏کردند. در یک ظهر جمعه من آمدم حرم که نمازم را آنجا بخوانم، دیدم سنی‏ها نماز جمعه دارند. آنها مثل شیعه نماز جمعه را همه یک‌جا نمی‏خوانند بلکه در هر مسجدی نماز جمعه اقامه می‏کنند، هر امام جماعتی در مسجدش نماز جمعه را هم اقامه می‏کند.

«* نماز جلد 3 صفحه 347 *»

دیدم نماز جمعه اقامه کرده بودند و من داخل حرم نشسته بودم صدای خطبه امامشان به گوش می‏خورد، در بین خطبه در مقامات حضرت رقیه؟سها؟ صحبت می‏کرد، فضائل حضرت رقیه را ذکر می‏کرد. با اینکه می‏دانیم درباره حضرت رقیه؟سها؟ از نظر روایات و سند تاریخی، حدیثی در دست نیست که مدرکی و سندی باشد مگر همان خوابی که نقل شده یا همان جریانی که درباره مرمت قبر مطهرش رخ داده است، همین اندازه رسیده است؛ ولی آن خطیب سنی درباره فضائل این بزرگوار و جلالت شأن این بزرگوار صحبت می‏کرد به‌عنوان اینکه یکی از اهل‌بیت اینجا است، این فرزند خاندان رسالت است، فرزند پیغمبر است، چرا ما از این مقام استفاده نمی‏کنیم؟! چرا این محل شریف و این حرم را احترام نمی‏کنیم؟! چرا اینجا ما یک حلقه ذکر تشکیل نمی‏دهیم؟! داد می‏زد، فریاد می‏کرد، که چرا ما اینجا حلقه ذکر تشکیل نمی‏دهیم؟! باید اینجا هم حلقه ذکر تشکیل بدهیم و به این مقام شریف متوسل شویم.

باز در همان شب شنبه به حرم رفتم، بعد از نماز مغربشان دیدم همان ملا با جمعیت زیادی آمدند داخل حرم مطهر حضرت رقیه بالای سر مبارک حضرت که قدری وسعت داشت، آنجا حلقه ذکر تشکیل دادند. و اینها رسمشان این است که اول دور هم می‏نشینند، بعد شروع می‏کنند به گفتن ذکرِ اللّه‌اللّه، گرم که می‏شوند برمی‏خیزند می‏ایستند و دیگر گویا مست می‏شوند، اللّه‌اللّه می‏گویند، اوضاعی دارند، خم می‏شوند، راست می‏شوند، بعضی از ایشان واقعاً حالشان به هم می‏خورد، اللّه‌اللّه می‏گویند، در میانشان هم کسی قصائدی در فضائل رسول‌الله؟ص؟ و خاندان رسالت با صدای زیبا و رسا می‏خواند.

مقصود این است که درباره محبت و توجه به این بزرگواران؟عهم؟، الحمدللّه روایاتش هم در میان شیعه و هم در میان اهل‌سنت متواتر است که به اهل محبتِ به ایشان وعده آمرزش گناهان داده‏اند، نه‌تنها به شیعیان بلکه به اهل محبت نسبت به این خاندان، در روایات بسیار وعده آمرزش داده شده؛ البته یک شرط دارد و آن شرط

«* نماز جلد 3 صفحه 348 *»

این است که در نوع روایات به آن تصریح شده که برای اهل محبت نسبت به خاندان رسالت نجات است اگر نیکوکار باشند، اهل احسان باشند. در این‌باره الحمدللّه روایات زیاد داریم که همین اندازه که اهل توحید است و به رسالت رسول‌الله؟ص؟ اقرار دارد و به خاندان رسالت محبت دارد، فقط ناصبی نباشد حال چه از شیعه باشد یا از اهل‌سنت باشد، همین اندازه ناصبی نباشد، یعنی با این بزرگواران؟عهم؟ و دوستان ایشان عداوت نداشته باشد، به شفاعت ایشان نجات می‏یابد؛ نجات به‌وسیله شفاعت تعمیم دارد.

از این جهت پس یک‌چنین عبادت‌های ما که عرض شد واقعش شرک خفی (باطنی) است، به‌برکت ولایت و محبت اهل‌البیت؟عهم؟ قابل آمرزش است، طبق این‌همه روایاتی که رسیده و وعده‏هایی که داده شده است. درست است که عبادتی نیست که انگیزه آن «حباً للّه و شکراً للّه» باشد، چون آن نوع عبادت اصلاً از ما سر نمی‏زند، از عهده ما برنمی‏آید، توقعش از ما بیجا است، انتظارش از ما بیجا است. خدای ما که ما را خلق کرده می‏داند ما چه هستیم، اولیاء ما که در دست آنها خلق شده‏ایم و به دست آنها پرورش یافته‏ایم و در دامن آنها بزرگ می‏شویم و رشد می‏کنیم، آنها که از حال ما خبر دارند و بر حال ما بصیرند، از ما چنین عبادتی نمی‏خواهند، می‏دانند از ما برنمی‏آید. از این جهت چون از ما برنمی‏آید، علاج کار ما را در این دیدند که اولاً قابل آمرزش قرار دادند و اسباب آمرزش را هم فراهم فرمودند که اعظم اسباب آمرزش، حزن در مصائب آل‌اللّه مخصوصاً مصیبت حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه و سلامه علیه است.

پس این شرک، شرک است اما نه مثل شرک جلیّ و ظاهری مثل ریاء و سمعه که قابل آمرزش نباشد و مشمول این آیه شریفه باشد که انّ اللّه لایغفر ان‌یشرک به. این آیه شاملش نیست، یعنی موجب دخول نار و خلود در جهنم نخواهد بود، اما نمی‏شود که اثرش را انکار کرد، اثرش موجود است، اثرش همان‌طور که عرض کردم عبارت است از

«* نماز جلد 3 صفحه 349 *»

نقصان درجه و قصور از عبادت کامل و نرسیدن به درجات، از این جهت ما به‌واسطه این شرک مؤاخَذ خواهیم بود و اخذی که خدا ما را فرموده همین است که ما را از درجات عالیه در بهشت محروم کرده است و حظّ ما را نسبت به آن درجات کم کرده است، اگر درجه‏ای در بهشت به ما داده شود، آن درجه به فضل است، آن درجه به شفاعت است، به عنایت است، پس ما مؤاخَذ هستیم. آن‏چنان نیست که شرکی باشد که مؤاخذ نباشیم، مؤاخذ هستیم اما به انحطاط درجاتمان، به انحطاط مقامات اخرویمان.

به‌طور کلی آنچه که از روایات استفاده می‏شود این است که انحطاط از هر درجه از درجات قرب، به‌واسطه قصور و تقصیر در بندگی و ارتکاب معصیت است وگرنه خداوند خلق را برای قرب و برای رحمت خلقت فرموده است، و لذلک خلقهم. در آیه شریفه که می‏فرماید: الّا مَن رَحِمَ ربُّک و لذلک خلقهم([21]) حدیث دارد که مُشارٌالیه «ذلک» همین رحْم است؛([22]) و لایزالون مختلفین الّا من رحم ربک و لذلک خلقهم در حدیث فرمودند که خداوند خلق را برای همین رحمت خلق کرده است. چون از نظر مفسرین، مشارٌالیه ذلک مورد اختلاف است که مشارالیه ذلک چیست؟ ولی در احادیث تصریح شده به اینکه مشارالیه ذلک، رحم است. و لذلک خلقهم برای همین که خداوند رحمشان کند خلقشان کرده است، پس خلقت برای قُرب به خدا است.

حال که خلقت برای قرب است، پس هر انحطاطی از درجه‏ای از درجات قرب به‌واسطه کوتاهی در بندگی و وجود معاصی است، چون چنین است پس در اینکه این شرک خفی موجب انحطاط درجات است شکی نیست و از همین‏جا کشف می‏شود که پس ما به این شرک مؤاخذه می‏شویم، آن‏چنان نیست که مؤاخذه نشویم، اما مؤاخذه ما همین است که همین نوع عبادت‌ها و انجام گناه، ما را از درجات قرب مانع می‏شود. پس گناه ــ  حال گناه که می‏گوییم از شرک گرفته تا سایر معاصی همه را شامل است ــ

«* نماز جلد 3 صفحه 350 *»

بعضی موجب دخول در جهنم است نعوذباللّه، بعضی از گناهان هم موجب خروج از بهشت است، فقط از بهشت خارج می‏کند، اما داخل جهنم هم نمی‏کند.

درجات گناهان مختلف است؛ بعضی موجب خلود در جهنم است. بعضی موجب خلود نیست بلکه باعث می‏شود که شخص مدتی در جهنم باشد، لابثین فیها اَحقاباً([23]) چند حُقُب در جهنم خواهد بود. بعضی از معاصی موجب خروج از بهشت است اما نه دخول در جهنم مطلقاً، نه کمش، نه زیادش و نه هم خلودش، فقط از بهشت خارج می‏کند که آن محلی که چنین اشخاصی در آنجا قرار می‏گیرند «اَعراف» نامیده شده و غیر از اَعرافی است که محل ائمه؟عهم؟ است.

«اعراف» دو اعراف است، یک اعراف محل ائمه؟عهم؟ است که آنجا یَعرِفون کلاً بسیماهم([24]) مقام حکومتشان، مقام تسلطشان بر بهشت و جهنم و داخل‌کردن اهل بهشت در بهشت و اهل جهنم در جهنم؛ نام این مقام «اعراف» است که آنجا خیلی مقام عالی و بلندی است، آنجا مقام ائمه؟عهم؟ است. یک اعراف هم هست که جای آنانی است که گناهانی انجام داده‏اند که آن گناهان، آنها را از بهشت خارج می‏کند اما مستحق دخول در جهنم مطلقاً نمی‏کند، این گناهان طوری نیست که آنها را مستحق جهنم کند، فقط از بهشت خارج می‏کند، چنین افرادی در اعراف قرار دارند؛ پس این گناهان هم یکی از انواع گناهان است.

بعضی گناهان موجب خروج از بهشت نیست، اما موجب انحطاط از درجات بهشت است که همین شرک خفیِ مورد بحث باشد. این عبادت‌هایی که تاجرانه است یا عبادت‌هایی که بردگانه است ــ  طبق تقسیمی که ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند، ــ  این‌گونه عبادات، موجب انحطاط درجات است. چون موجب انحطاط درجات است، از این جهت برای نیل به درجات، به شفاعت اهل شفاعت نیازمند می‏شوند

«* نماز جلد 3 صفحه 351 *»

که هر مقدار شفاعت شامل شود و به هر مقدار که انسان به اسباب شفاعت متوسل باشد، علو درجات می‏یابد. و چقدر خوب است که انسان بی‏خبر نباشد، از اسباب شفاعت غافل نشود، به عمل خود اعتماد نکند، به عمل خود ــ  همین عملی که وضعش معلوم است ــ  تکیه نداشته باشد، سعی کند در تحصیل اسباب شفاعت.

تحصیل اسباب شفاعت خیلی لازم است، همت‌کردن و سعی‌نمودن در این امر، خودش کشف از این می‏کند که انسان از خودش و خیر خودش ناامید است. توجه به اسباب شفاعت، واقعاً دل‌بستن به شافعین است و پناه‌بردن به ظلّ عنایت ایشان است. اینها خیلی خوب است، توجه به اهل ایمان، خدمت به اهل ایمان، به‌طورهایی انسان خودش را در معرض شفاعت شافعین قرار دهد، تحصیل اسباب شفاعت خیلی خیلی انسان را کمک می‏کند و خیلی مایه امید است. انسان باید واقعاً از عمل خودش چشم بپوشد؛ عمل را انجام بدهد، در عمل کوتاهی نکند ولی از اطمینان و چشم‌داشتن به یک‌چنین اعمالی چشم بپوشد و به اهل شفاعت چشم بدوزد و در تحصیل اسباب شفاعت همت کند که در مورد آن اسباب، وعده شفاعت داده شده است؛ آنها را تحصیل کند، سعی خود را داشته باشد.

از دلائلی که این مطلب را تأیید می‏کند که آن عبادت‌های خالص از عهده ما برنمی‏آید و خواه‌نخواه این عبادت‌های ما با این خصوصیتی که دارد و به این‏طوری که هست با همه این خصوصیات پذیرفته می‏شود، تأویل این آیه شریفه است که می‏فرماید: مَعاذَ اللّه اَن‌نأخذَ الّا مَن وجدْنا متاعَنا عنده([25]) این آیه به‌حسب تأویل، خیلی دامنه دارد، بزرگان ما هم بخصوص در این‏طور موارد به این آیه شریفه ــ  به‌حسب باطن و یا تأویل ــ  استشهاد فرموده‏اند.

حال وقتی که در نزد ما وسیله و سبب و انگیزه‏ای نیست که ما به‌واسطه آن بتوانیم عبادت خالص داشته باشیم، چطور بخواهند ما را به انجام‌ندادن عبادتِ

«* نماز جلد 3 صفحه 352 *»

این‌چنینی مؤاخذه کنند و مستحق جهنم شویم؟! اسبابش در ما نبوده، ابزارش در ما نبوده، چطور در عبادتْ خالص شویم؟! چطور عبادت ما عبادتِ للّه باشد؟! چگونه از ما عبادتِ شکراً و حبّاً للّه سر بزند؟! ما که عبید و بردگان نفوس خود هستیم و طالب لذت‌های خودمان هستیم و از هرگونه صدمه‏ای که به نفس و جان ما برسد فرار می‏کنیم، چطور از ما عبادت حبّاً للّه و شکراً للّه بر می‏آید؟

ظاهر این آیه کریمه در مورد حکایت حضرت یوسف؟ع؟ و برادران او و گرفتن بنیامین است؛ اما از نظر تأویل و باطن، شامل این موارد و این مصادیق است. پس خدای متعال اجلّ از این است که ما را مؤاخذه کند به آنچه که از عهده ما برنمی‏آید و از نوع آن در نزد ما متاعی ندارد.

همچنین باز دلیل بر اینکه این عبادت‌های ما، عبادت به‌حساب می‏آید و خداوند به فضل و کرمش و به شفاعت اهل شفاعت، این عبادت‌ها را از ما می‏پذیرد، این است که در آیات قرآنی و فرمایشات معصومین؟عهم؟ می‏بینیم که در مقابل همین عبادت‌ها به ما وعده می‏دهند. در خود وعده‌دادن به این عبادت‌ها امیدواریم. آخر اگر این کار، بد کاری است، چرا وعده‏مان می‏دهند؟! اگر عبادت برای نعمت بهشت، برای حوریه، برای قصور، برای مقامات و… واقعاً بد است، پس چرا وعده‏مان می‏دهند؟! چرا ما را به انجام آنها تحریص می‏کنند، ترغیب می‏کنند؟! یا اگر عبادت برای فرار از آتش جهنم بد است، پس چرا خدا ما را ترهیب فرموده و این‌همه عذاب‌ها را ذکر فرموده است؟!

پس خود ترغیب به عبادت برای اجر و مزد در آخرت و خود ترهیب و ترسانیدن از عذاب برای اجتناب از معاصی و رو آوردن به عبادات و طاعات، خود همین‌ها دلیل است بر اینکه پس عبادت به‌واسطه تحصیل اینها نباید شرک لایـُغفَر و در ردیف شرک جلی باشد و نباید به دخول جهنم و هلاکت منجر شود؛ باید غیر از این حرف‌ها باشد، طور دیگری باشد. خداوند این بنده‏ای را که سراپا طمع است می‏شناسد، معلوم است

«* نماز جلد 3 صفحه 353 *»

که این بنده همه‏اش طمع است، این بنده‏ای که برای درک لذت‌ها و به‌دست‌آوردن منافع نفسانی سراپا طمع است و همچنین این بنده سراپا هراس و ترس است از آنچه که با وجودش منافر است و آنچه که با خواسته‏هایش منافر است، یک بنده این‌چنینی که سراپا رغبت است و سراپا رهبت، سراپا میل به رحمت‌ها و سراپا ترس از عذاب‌ها است، یک‌چنین بنده این‏طوری را مرتب از عذاب بترسانند، وعده نعمت بدهند، بعد هم توقع کنند که باید عبادات تو خالص باشد، برای اینها نباشد؟! و حال آنکه حدیثی که مثلاً در نمازی یا روزه‏ای وارد شده، ما اول در فضیلت آن نگاه می‏کنیم ببینیم چندتا حاجت از حوائج دنیا را برمی‏آورد و یا چند قصر و یا حوریه پاداش دارد و یا مثلاً چه اندازه از گناهان را می‏آمرزد، بعد آن نماز را انجام می‏دهیم و یا آن روزه را می‏گیریم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 354 *»

 

مجلس 24

 

(شنبه 4 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  15/11/73)

 

 

 

 

 

t  شرح فقره‏ای از دعاء افتتاح «لایشرک بک شیئاً»

t  شرک مغفور

t  عاملی که مبرِّر شرک مغفور است

t  خود اعمال جزاهای آخرتی است با وجود آنکه نیت‏ها مشوب است

t  حدیث امام صادق؟ع؟ در تقسیم عبادات

t  جذبه و انجذاب بین حق متعال و بندگان

t  جذبه حق متعال به‌وسیله ظهور او و انجذاب بنده به‌وسیله
حیث ربی او می‏باشد

«* نماز جلد 3 صفحه 355 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

در بحث اخلاص که همان اصلاح و تصحیح نیت است، سخن به اینجا رسید که هر عبادتی که در آن عبادت، خدا به‌طوری مقصود تبعی در عبادت قرار بگیرد و حق متعال، معبود اصلی نباشد، شرک است.

از آیات و روایات و سایر فرمایشات کاملاً  این مطلب استفاده می‏شود که اگر چیزی، در عبادتْ مقصود اصلی قرار بگیرد ــ  اگرچه به اذن خدا باشد ــ  شرک است؛ به‌طور کلی هرچه با اخلاص منافات داشته باشد اسمش را شرک گذاشته‏اند، این نام‏گذاری از نظر وحی اصطلاح شده است.

در همین دعاء افتتاح که از ناحیه مقدسه رسیده، وقتی که درباره حضرت دعاء می‏کنیم، عرض می‏کنیم: اللّهم و صلّ علی ولیّ امرک القائم المؤمّل و العدل المنتظر تا اینکه عرض می‏کنیم: اِستَخلِفه فی الارض کما استخلفتَ الذین مِن قَبلِه، مکِّن له دینَه الذی ارتَضَیتَه له اَبدِله من بعد خوفه اَمناً یعبدک لایُشرک بک شیئاً یعنی خدایا آن بزرگوار را در زمین جانشین گردان، ولی با این تفاوت، ائمه پیشین هم در زمین مستخلف بودند، خلیفةاللّه بودند اما همه در تقیه به‏سر می‏بردند. درباره حضرت مهدی؟ع؟ خواهشمان این است که مکّن له دینَه دین حضرت را ــ  دینی که آن را برای آن بزرگوار پسندیدی ــ  برای حضرت آن‏چنان متمکن ساز که ایشان کاملاً در اجراء دین و احکام دین متمکن باشد.

ابدله من بعد خوفه امناً بعد از این خوفی که حضرت الآن در آن به‏سر می‏برند،

«* نماز جلد 3 صفحه 356 *»

برای حضرت امنیت قرار بده، آن‏چنان امنیتی که یعبدک لایشرک بک شیئاً حضرت تو را عبادت کند و به تو در هیچ امری شرک نورزد، چیزی را شریک قرار ندهد یا در چیزی شرک نورزد. این فقره شریفه متضمن مفاد آیه مبارکه و نُرید اَن‏نَمُنّ علی الذین استُضعِفوا فی الارض و نَجعَلَهم ائمّةً و نَجعَلَهم الوارثین([26]) است.

پس معلوم می‏شود با اینکه ائمه؟عهم؟ تقیه که می‏فرمودند به دستور خدا بود، تقیه به فرمان خدا بود، اما چون در آن، حفظ جان خودشان و حفظ جان شیعیانشان و… بوده، به همان مقدار شرک بوده است، اما شرکی که در این مقام لازم بوده است و اجرائش را هم خدا اجازه داده است، ولی شرک است؛ یعنی شرک مغفور است، شرک مُجاز است.

می‏خواهم این اصطلاح را عرض کنم که چگونه هرچه با اخلاص محض منافات داشته باشد، «شرک» اصطلاح شده است. لایشرک بک شیئاً. چون این عبارت، مفهومش این است که پس ائمه گذشته که در تقیه بودند و خود امام زمان هم خیلی از فرمایشاتشان در توقیعات شریفه، بر تقیه مبتنی است، از این جهت عرض کردم باعث شده که بعضی علماء توقیعات را ضعیف بشمرند و به توقیعات فتوی نمی‏دهند و دلیلشان هم این است که در این توقیعات خیلی تقیه است، امام؟ع؟ فتواهایی در این توقیعات فرموده‏اند و با اینکه حضرت غائب بودند، چه در غیبت صغری و چه در غیبت کبری چندان دسترسی که به خود حضرت نبوده است، در عین حال نوع فرمایشات این بزرگوار؟عج؟ در این توقیعات، همراه تقیه است.

پس با توجه به خود تقیه و با اینکه آن بزرگواران؟عهم؟ در تقیه مأذونند بلکه به تقیه مأمورند، ولی همین اندازه که شائبه حفظ جان است، شائبه حفظ جان شیعه است، به همین اندازه به آن شرک اطلاق شده است. لایشرک بک شیئاً، پس «مِنْ شَأنِه ان‌یُشرِک»، این‏طوری است، اگر تقیه کند شرک است ولی متوجه باشید که این شرک

«* نماز جلد 3 صفحه 357 *»

همان شرکی است که مجاز است، اجازه رسیده، خدا در حکم اولی دستور داده که این شرک را انجام ندهند اما خلاف کردند گرچه این خلاف‌کردن به دستور ثانوی می‏باشد و به آن مأمورند.

همچنین عرض می‏کنیم: اللّهم اَظهِر به دینَک و سُنّةَ نبیِّک؟ص؟ حتی لایـَستَخفِیَ بشی‏ء مِن الحقّ مخافةَ احدٍ من الخلق.([27]) استخفاء دین یعنی یک حکم از احکام دین را از جهت ترس از خلق مخفی کنند و اظهار نفرمایند؛ این معلوم است که نقصان در مقام تبلیغ است اما نقصانی است که اجازه داده شده، به این امر (اِخفاء، مخفی‌کردن) مأمورند ، نباید اظهار کنند و حال آنکه اصل در حکم اولی این است که این بزرگواران دین خدا را اظهار کنند، غیر از ایشان چه کسی دین خدا را می‏داند تا برای خلق اظهار کند؟!

پس خود استخفاء و مخفی‌کردن حکمی از احکام دین به‌واسطه ترس احدی از خلق، این به جهت تقیه پیش آمده است و یک جهت عَرَضی است. به همین سبب عرض می‏کنیم خدایا تقیه را برطرف کن، دینت را و سنت پیغمبرت را به‌وسیله آن بزرگوار؟عج؟ ظاهر ساز، به‌طوری که به‌واسطه ترس از خلق، هیچ امری از حق را مخفی نکند. اینها اموری است که این اصطلاح شرک را روشن می‏کند.

پس اگر در مورد عبادتی ــ  که انگیزه‏اش رسیدن به نعمت‌های آخرت است و خلاصی از آتش و عذاب است ــ  شرک گفته شود، هیچ اشکالی در آن نیست. شرک است اما شرکی است که طبق آیات و روایات و فرمایشات و وعده‏هایی که داده شده، مغفور است، یعنی خواه‌نخواه آمرزیده می‏شود؛ چون از قصور سرچشمه می‏گیرد نه از تقصیر و آیه شریفه معاذ اللّه ان‌نأخذ الّا من وجدنا متاعنا عنده هم تأویلاً شامل این مطلب است که کسانی که رتبةً از انجام عبادتِ خالص قاصرند، اینها مغفورند، آمرزیده می‏شوند و به‌واسطه این قصور هلاک نمی‏شوند.

«* نماز جلد 3 صفحه 358 *»

عرض کردیم خود وعده‏هایی که در مورد عبادت‌ها داده شده و خود وعیدهایی که در مورد معاصی داده شده، آن وعده‏ها خودش در واقع مرغِّب و مشوِّق است و آن وعیدها خودش مخوِّف است که اینها در انسان ناقص، در انسان ضعیف، این انگیزه‏های شرک‌مآب را قوی می‏کند، انگیزه‏هایی که در واقع با اخلاص منافات دارد. اگر بنا بود که عبادت از روى این انگیزه‏ها، باعث هلاکت باشد و ما را به جهنم ببرد، خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ این جهت را در ما تقویت نمی‏کردند. هر وعده‏ای که برای هر عبادتی داده شده، هر تخویفی که در مورد هر معصیتی انجام شده، مقوّی این انگیزه در ما شده است که ما را وادار می‏کند به عمل و طاعت برای خاطر آن وعده و به ترک معصیت برای خاطر خلاصی از آن عذاب. و البته خداوند هم شأنش اجلّ از این است که بنده‏ای را که می‏شناسد، خودش خلق کرده، می‏داند که طمع در وجود او تا چه حد است، خوف در وجود او تا چه حد است، به‌تعبیر دیگر می‏داند حبّ ذات و حبّ منافع ذات و بُغض و منافرت با منافرات ذات او در او چقدر است، خدا می‏داند که عالی‏ترین و قوی‏ترین و اصیل‏ترین غریزه‏ای که در هر موجودی قرار داده، حب ذات است که هر موجودی خودش را از همه‌چیز  بیشتر دوست دارد و منافع وجودیش را از همه چیز بیشتر دوست دارد، منافرات وجودیش را مبغوض دارد، اینها را خدا خودش غریزه قرار داده است، غریزه هم که در وجود هر موجودی حاکم است، مخصوصاً که بحث در مورد بشر است، آن هم بشر ناقص.

با توجه به این مطلب آنگاه خداوند در عبادت‌ها وعده بدهد و در معاصی وعید بفرماید که این انگیزه و این جهت شرک تقویت شود، پس قطعاً این شرکی است که باید مغفور باشد به دلیل آنچه که عرض شد. اما یک نکته هم هست که در عین حالی که شرک است ولی می‏بینیم شرکی است که این شرک ــ  یعنی این حب ذات، این حب منافع ذات، یا بغض نسبت به منافرات وجودی، اینها همه ــ  در کجا فعلیت پیدا می‏کند؟ در موقع عبادت و در موقع ترک معصیت، فعلیت پیدا می‏کند. عامل

«* نماز جلد 3 صفحه 359 *»

فعلیتش چیست؟ وقتی عامل فعلیت را توجه کنیم، می‏بینیم خود همان عامل موجب تَبریر این شرک می‏شود؛ یعنی این شرک را بر ما مَبرور می‏کند و نسبت به ما پسندیده می‏گرداند.

آن عامل این است که ما به خدا ایمان داریم، به آنچه که پیغمبر او و اولیاء او سلام اللّه علیهم اجمعین از طرف او برای ما بیان فرموده‏اند ایمان داریم، او می‏فرماید این‏چنین نماز بگزارید، این‌چنین روزه بگیرید، چون او فرموده و از قول او مبلِّغین از او برای ما بیان فرموده‏اند، همین ایمان ما به صدق این اولیاء و به صدور این فرمایشات از مقام قدس ربوبی، همین ایمان و همین تصدیق، در واقع مُبرِّر این شرک ما است؛ یعنی عامل فعلیت‌یافتن این انگیزه و این غریزه در ما است.

و با توجه به اینکه وقتی که خودمان در حال خودمان دقیق می‏شویم و خداوند توفیق می‏دهد که گاه‏گاهی به حال خودمان فکر کنیم و درباره خودمان فکر کنیم یا اعمال خود را بررسی کنیم، چنان‏که دستور فرموده‏اند: حاسِبوا انفسَکم قبل ان‌تُحاسَبوا([28]) در مقام محاسبه که برمی‏آییم، خودمان از این‏گونه عبادات خود و از این‏گونه ترک معاصیمان که بالاخره به توجه به خودی خودمان برگشت می‏کند، شرمنده هستیم. رنج می‏بریم که چرا ما باید در یک‌چنین قصوری باشیم و در یک‌چنین مرتبه قاصری باشیم که برای خاطر خودمان خدا را عبادت کنیم؟! با اینکه خدا را دوست داریم، اولیاء خدا را دوست داریم، دلمان می‏خواهد برای خدا خدا را عبادت کنیم، برای خاطر اولیاء، خدا را عبادت کنیم، چون آنها عبادت را می‏پسندند عبادت را انجام دهیم، ولی به حاقّ دلمان که می‏رسیم، می‏بینیم نمی‏توانیم، این‏طور نیستیم که برای خدا عبادت کنیم.

ممکن است ظاهراً بگوییم، ممکن است ادعائش را هم داشته باشیم، چه‌بسا به‌اصطلاح در عالم «خودآگاهی» این‏طور باشیم، به خودمان تلقین کنیم که اصلاً

«* نماز جلد 3 صفحه 360 *»

معنی ندارد که ما برای خودمان، خدا را عبادت کنیم، اصلاً قبیح است، زشت است، بد است، ما خدا را دوست داریم، اولیاء خدا را دوست داریم، عبادت برای خدا است. ممکن است در عالم خودآگاه، این‏طور حرف‌هایی را بزنیم، اما در عالم «ناخودآگاهِ» خودمان که حقیقت ما همان است، شخصیت ما همان است، آنجا واقعاً اولیاء ما را بهتر از خودمان می‏شناسند، از آنجا خبر داده‏اند و فرموده‏اند شما مشرکید و باید به گردن خود بگذارید، باید قبول کنید ولی در عین حالی که قبول می‏کنیم و می‏گوییم صدق است، درست است، همین‌طور است که شما ما را شناختید که یا تاجریم و یا برده هستیم، یا عبادت ما برای منفعت است که تجارت نامیده می‏شود یا برای ترس از عذاب است که بردگی است، در هر صورت خودی در میان است، توجه به خودی و منافع و دفع مضرات از خودمان است، با اقرار به این امر اما خودمان از خودمان بدمان می‏آید و از این عبادت‌ها و این ترک معصیت‌ها بدمان می‏آید، اینها به چه درد می‏خورد؟! چه ارزشی دارد؟! خود همین حالت که بدی این صفت را، بدی این نیت را، بدی این امر را در واقع درک می‏کنیم و از طرفی هم می‏بینیم طور دیگر نمی‏توانیم، نمی‏خواهیم این‏طور باشیم ولی نمی‏توانیم نباشیم، چون چنین هستیم از خودمان هم ناراحتیم؛ اینها همه عامل این خواهد شد که ان‏شاءاللّه این شرک‌ها مغفور باشد.

این «ان‏شاءاللّه» که می‏گوییم از باب تردید در مسأله نیست، ائمه؟عهم؟ هم در خیلی از روایات حکم خدا را که بیان می‏فرمودند، یک ان‏شاءاللّه هم می‏فرمودند. این ان‏شاءاللّه، غیر از آن ان‏شاءاللّه‏هایی است که اول رساله‏های عملیه می‏بینیم نوشته شده: «عمل به این رساله مُجزی است ان‏شاءاللّه» آن ان‏شاءاللّهِ تردید است، به جهت اینکه همه‏اش بر مظنه مبتنی است. رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند: ایّاکم و الظنَّ، فانّ الظنَّ اَکذَبُ الکَذِب.([29]) مبتنی بر مظنه است، می‏گوید ان‏شاءاللّه عمل به این رساله مجزی

«* نماز جلد 3 صفحه 361 *»

است؛ ولی ائمه؟عهم؟ این‏طور نبودند که براساس مظنه فرمایش بفرمایند و این ان‏شاءاللّه، نعوذباللّه بر تردید نسبت به حکم الهی دلالت کند. با اینکه قطعاً حکم خدا بوده اما ان‏شاءاللّه می‏فرمایند، این برای تردید نیست، برای تأیید است.

حال این عرض من هم که می‏گویم «ان‏شاءاللّه این شرک مغفور است»، تأییداً است نه تردیداً، مسلّماً این است و هیچ شکی در آن نیست که با اینکه شرک است اما مغفور است.

در آیه شریفه و ما منّا الّا و له مقامٌ معلوم([30]) که این فرمایش تأویلاً نسبت به اهل هر رتبه‏ای، برای اهل هر رتبه‏ای، زبان حال و قال است؛ «لکلٍّ منّا مقامٌ معلوم» مقام ما معلوم شده که چه مقامی است و روشن است، همین است که عرض شد.

وقتی که خداوند مراتب و مقامات را، درجات بهشت را و عنایاتش را نسبت به اهل ایمان بیان می‏فرماید، آن‌گاه می‏فرماید: لِمثل هذا فلیَعملِ العاملون([31]) ببینید وقتی خودش امر می‏فرماید و از وضع ما هم خبر دارد، خوب هم می‏داند که ما چطور هستیم، با وجود این می‏فرماید: لمثل هذا فلیعمل العاملون عبادت به این منظور را اسمش را عمل گذاشته و همین اعمالی که از این انگیزه‏ها سر می‏زند، اینها را صحیح شمرده و در واقع در برابر آنها این جزاها را قرار داده است.

لمثل هذا فلیعمل العاملون عمل‌کنندگان باید برای مثل این مقامات و درجات ــ  که مقصود خود همان‌ها است ــ  اعمال انجام دهند، برای مثل آنها یعنی مانند این درجات، سزاوار است که عمل‌کنندگان برای این درجات عمل کنند، «لـ » در لمثل این مطلب را روشن می‏کند، لمثل هذا فلیعمل العاملون برای همین‌ها عمل کنند. این درجات، درجاتی است که خدا اینها را خیلی دوست دارد، معلوم است که دار رضای او است، این مقامات دار رضای او است، نزد خدا ارزش دارد، نزد خدا شرافت دارد، خدا دوست دارد.

«* نماز جلد 3 صفحه 362 *»

حال می‏فرماید ما اجازه می‏دهیم عمل برای اینها باشد، دستور می‏دهیم عمل برای خاطر اینها باشد. صریح آیه شریفه لمثل هذا فلیعمل العاملون این است که پس اعمال برای خاطر اینها، اعمالی مجاز است؛ و شرک در این اعمال، مغفور و آمرزیده شده است، هیچ مؤاخذه ندارد مگر همانی که عرض کردیم که مؤاخذه‏اش، انحطاط درجه است نسبت به اهل خلوص، آن کسانی که عبادتشان عبادت شکر است و حباً للّه و شکراً للّه عبادت می‏کنند، آنها مقامات و درجاتشان عالی است؛ دیگران به هر مقدار که شرک دارند، انحطاط درجه دارند و مؤاخذه می‏شوند و بیش از این هم مؤاخذه در اینجا لزومی ندارد.

بعد می‏فرماید: أ ذلک خیرٌ نُزُلاً ام شجرةُ الزَّقّوم؟!([32]) نعوذباللّه، پناه به خدا می‏بریم، خدا خودش در مقام مقایسه بر آمده است، این درخت طوبی، این مقامات بهشت، این درجات بهشت، آیا اینها برای ورود و نزول و ساکن‌شدن و مأوا گزیدن خوب است یا شجره زقّوم؟! معلوم است که محاسبه‏ای است که خداوند فطرت سالم را به محاکمه کشیده، در اینجا محاکمه فطرت سالم، شخص سالم، عقل سالم است؛ مقصود از «عقل» همین عقل فطری است که خوب و بد را درک می‏کند. یعنی ای کسی که خوب و بد را می‏فهمی، أ ذلک خیر آیا این مقامات و درجات بهشت خوب است، نزلاً برای اینکه در آنجا وارد شوید و سکنی و مأوا بگیرید یا شجره زقوم؟! معلوم است عقل فطری به خوب‌بودن این درجات بهشت حکم می‏کند و از این جهت عمل هم برای خاطر آن مجاز است.

همچنین خداوند متعال در آیه دیگری می‏فرماید: یدعوننا رغباً و رهباً([33]) خود خدا دعاء را به‌طور اطلاق فرموده است، بنده ما دعاء می‏کند، ما را می‏خواند رغباً و رهباً؛ یعنی انگیزه او در دعاء و خواندن خدا، همان رغبت و میل او به نعمت‌ها و ترس او از

«* نماز جلد 3 صفحه 363 *»

عذاب‌ها است. همچنین باز دستور می‏فرماید: و اذکُر ربَّک فی نفسک تضرُّعاً و خیٖفةً([34]) خطاب اگرچه خاص است ولی مراد عموم بندگان می‏باشند، پروردگارتان را یاد کنید و به درگاه او بیایید، خدا را بخوانید، از او طلب کنید از روی تضرع، زاری و التماس، نعمت‌هایش را طلب کنید، بخواهید، به او پناه ببرید.

حدیثی است که آن را سال قبل خواندیم، جزء روایاتی است که ذکر شده اما برای اینکه امسال هم باز به آن استدلال شود، چون نحوه بحث در سال قبل در همین موضع غیر از این‏طور بود که امسال مطرح کردیم، نحوه بحث در سال قبل اقتضاء کرد طوری استدلال کنیم و روایاتی ذکر کردیم. از جمله روایات، این روایت بود که مرحوم شیخ حرّ عاملی در «وسائل‌الشیعه» از «کافی» نقل می‏کند: عن هارون بن خارجة عن ابی‏عبداللّه؟ع؟ قال: العبادة ثلاثة، قوم عبدوا اللّه عزّوجلّ خوفاً فتلک عبادة العبید، و قوم عبدوا اللّه تبارک و تعالی طلبَ الثواب فتلک عبادة الاجراء، و قوم عبدوا اللّه عزّوجلّ حبّاً له فتلک عبادة الاحرار و هی افضل العبادة.([35]) این حدیث را سال قبل خواندیم و بر همان اساس و آن‏طوری که بحث داشتیم استفاده‏هایی کردیم.

اما حال بحث در این است که این شرکی که مورد بحث ما است که شرک خفی باشد، اگر غیر مغفور باشد، شرکی باشد که مهلک باشد، ما را مستحق عذاب کند، ما را از بهشت خارج کند، بالاخره مستحق عذاب کند، ــ  عذاب، نه انحطاط درجه ــ  عذابی که ما را از بهشت خارج کند، اگر این باشد، نباید اسمش عبادت باشد، اصلاً نباید اسمش را عبادت بگذارند تا چه برسد که برایش فضل ثابت کنند، عبادت بافضیلت هم باشد. از این حدیث استفاده می‏شود که عبادتی که انگیزه‏اش خوف باشد یا انگیزه‏اش طلب ثواب باشد، این عبادت است و طبق این حدیث فضلیت هم دارد، اما افضل و بهتر، عبادت احرار است.

«* نماز جلد 3 صفحه 364 *»

هارون بن خارجه از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند که فرمودند عبادت سه قسم است؛ یعنی به‌حسب عبادت‏کنندگان تقسیم می‏شود، عبادت در اینجا به‌حسب عبادت‌کنندگان سه قسم است. عده‏ای هستند که خدا را عبادت می‏کنند خوفاً از ترس عذاب، فتلک عبادة العبید این عبادت، عبادت بردگان است. و عده‏ای هستند که خدای تبارک و تعالی را عبادت می‏کنند به‌منظور به‌دست‌آوردن ثواب ــ  یعنی به‏دست‏آوردن نعمت‌ها ــ  فتلک عبادة الاجراء این عبادت، عبادت مزدورها است که برای مزد کار می‏کنند. آنها برای خلاصی از عذاب کار می‏کنند که حالت برده این‏طوری است، برده از ترس عذاب مولا و شکنجه مولا بندگی می‏کند و خدمت می‏کند. «اُجراء» یعنی مزدورها که برای مزد و به‌دست‌آوردن ثواب، عبادت می‏کنند. عده‏ای هم هستند که خدای عزوجل را عبادت می‏کنند حبّاً له، محبت به خدا آنها را به عبادت خدا وا می‏دارد.

بعد فرمودند این عبادت، عبادت احرار است؛ یعنی کسانی که از بند خودی و متعلقات خودشان آزاد شده‏اند، برای خدا هستند، خالصند. در این بحث ببینید اولاً اینها را عبادت فرمودند، به‌علاوه می‏فرمایند: و هی افضل العبادة این عبادت اخیر، این قسم سوم، افضل است. معلوم می‏شود آنها هم فضل دارد و این عبادت سوم افضل است. چه خوب است عبادت انسان این‏طور باشد، روی عادت نباشد، از خوف باشد، واقعاً ترک معاصی و انجام طاعات از جهت ثواب باشد، برای طلب ثواب باشد. پس اینکه می‏فرماید افضل عبادت است، نشان می‏دهد که آن دو قسم اول هم عبادتند و فضیلت هم دارند، ولی این قسم افضلِ آنها است.

در این شکی نیست که عبادت واقعی و عبادت حقیقی و آن عبادتی که شایسته مقام قدس ربوبی است، آن است که خالص باشد، هیچ شائبه‏ای از غیر خدا در آن نباشد، خالص خالص باشد که می‏دانیم آن در درجه اول، شأن محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است و بعد شأن انبیاء است و بعد شأن اوصیاء است و بعد شأن

«* نماز جلد 3 صفحه 365 *»

کاملان به‌حسب مقاماتشان است. البته طبق مباحثی که مرحوم آقای شریف طباطبائی­ در اسرار شهادت امام حسین؟ع؟ دارند با آن طول و تفصیلی که در آن بحث‌ها می‏فرمایند، مشخص می‏فرمایند که جز محمد و آل‌محمد؟عهم؟ حتی انبیاء هم قادر نبودند و از ایشان بر نمی‏آمد که آن عبادت خالص خالص را داشته باشند، آن عبادت خالصی که خداوند می‏فرماید: الا للّه الدّین الخالص([36]) آن فقط از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ برمی‏آمد و بس و از غیر ایشان برنمی‏آید، می‏دانیم آن درجه عالی از عبادت است و حقیقت عبادت است، از ظلّ و شعاعش در انبیاء است و ظلّ بعد از ظلّ و شعاع بعد از شعاع آن در بزرگان است.

بحث در رتبه ما است و اینکه ما گرفتار این شرکیم و بحث در این است که ببینیم این چه شرکی است؛ ان‏شاءاللّه شرک مغفور است. همان‌طور که عرض کردم این «ان‏شاءاللّه» تأیید است، نه تردید. برای روشن‌شدن مطلب که تقریباً مسأله وجدانی باشد، عرض می‏شود که ببینیم آنچه انسان را به عمل وادار می‏کند در هر عملی و از هر کسی، چیست؟ منشأش چیست؟ انگیزه‏اش چیست؟ این مسأله را باید توجه کنیم که وقتی انسان در مقام عمل برمی‏آید، این در واقع یک جذبه و انجذابی در میان است. هر عاملی در عمل به یک مقصدی منجذِب شده، به یک مطلوبی منجذب شده که آن مطلوب، او را جذب کرده است، از طرف آن مطلوب، جذبه واقع شده و از طرف این عامل که در مقام عمل برآمده، آن انجذاب فراهم شده است که در واقع خودش را به‌شکل عمل نشان می‏دهد. آنهایی که خالصانه در مقام عبادت برمی‏آیند، چون مطلوبشان حق متعال است، خدا جاذب آنها است، خداوند جذبشان می‏کند و آنها منجذبند، جذبه از ناحیه خدا است و به‌سوی حق متعال منجذب می‏شوند، در مقام عمل و عبادت برمی‏آیند.

اینجا است که اسمش عبادت خالص می‏شود، عبادت خالص لوجه اللّه

«* نماز جلد 3 صفحه 366 *»

است؛ یعنی خداوند اینها را جذب کرده است، جذبه از طرف خدا به «جهت ربی» عبد تعلق می‏گیرد اگر جهت ربی در عبد فعلیت داشته باشد. جهت ربی تعبیر عرفاء است، بزرگان ما از آن به «فؤاد» تعبیر می‏آورند و اسمش را فؤاد می‏گذارند یا اینکه تعبیر می‏آورند به «ظهور خدا»، یا «نور خداوند»، یا «تجلی اسماء و صفات الهی» و از این قبیل تعبیرات که در فرمایشات مشایخ+ زیارت می‏شود.

جهت ربی یا «جنبه یَلِی‌الرّبی»، این تعبیراتی که عرفاء دارند، از نظر مکتب حق معلوم است که همان نوری است که مؤمن از آن نور خلقت شده است. جهت ربی منجذب می‏شود، حق متعال آن جهت را جذب می‏کند و خواه‌نخواه بین کسی که در او این نور فعلیت دارد و بین حق متعال، مناسبتی است، مجانستی است، البته در مقام ظهورِ حق، در مقام ظهور، نه در مقام ذات. ذات حق، متعالی است از اینکه بگوییم مجانس با خلق است یا مؤانس با خلق است یا مباشر با خلق است، تَنَزَّهَ عن مُجانَسَة مخلوقاته و جلَّ عن مُلائَمَة کَیفیّاته([37]) ذات حق متعال با مخلوق مجانس نیست بلکه ظهورش ــ  که آن ظهورِ کلی است ــ  با این ظهورهای جزئی مجانست دارد.

خدا با ظهور کلی خود بنده را به آن جهت ربی که در او است جذب می‏کند، به آن نوری که از حق متعال در او است جذبش می‏کند، این بنده هم به همین جهتش، به‌سوی حق متعال منجذب می‏شود. چون این انجذاب به‌شکل عبادت جلوه می‏کند، از این جهت اسمش را عبادت می‏گذارند. اگر از قلب باشد معرفت است، از نفس باشد صفات حمیده است، از بدن باشد اسمش عبادت و طاعت و خدمت حق متعال است؛ اینها تعابیری است که در واقع از همین انجذاب آورده می‏شود و همین انجذابی که برای بنده دست می‏دهد، به‌نام «عبادت» نامیده می‏شود. و چون رابطه، رابطه جذب و انجذاب بین حق‌تعالی و این جهت ربی است، اسمش را «اخلاص» می‏گذارند. این عبادت خالص است چون آنچه که جذب کرده، حق

«* نماز جلد 3 صفحه 367 *»

است، آنچه هم که منجذب شده، ظهور حق است، نور حق است، بینشان مجانست برقرار است و این تجانس و تشابه و سنخیت باعث شده که به عمل وادار می‏شود.

این جهت ربی را بزرگان ما هم بیان فرموده‏اند، تنها عرفاء نگفته‏اند؛ در روایات هم رسیده، ولی عرفاء در معنایش گرفتار همان اشتباهی هستند که همه‌چیز را تنزل ذات می‏دانند و در جهت تنزل ذات مقدس حق متعال، جنبه یلی‌الربی را پیاده می‏کنند. ولی بزرگان ما+ با تنزیه ذات مقدس حق متعال از هرگونه تنزلی و از هرگونه مجانست و سنخیتی با خلق، به این‏طور توجیه می‏فرمایند؛ که در خود آیات و روایات هم رسیده است مانند «وجه‌اللّه» که در قرآن آمده. همچنین در آیه شریفه وجوهٌ یومئذ ناضرةٌ الی ربّها ناظرة،([38]) این تعبیر الی ربها ناظرة معلوم است که آن «رب منظورٌالیه» ظهور کلی حق متعال است که وجود مبارک امام؟ع؟ باشد در مقامات نورانی که برای خلق ظاهر می‏شود. که البته بر همین دو مقام بیان و معانی، جهت ربی صدق می‏کند، بر مقام ابوابیت و مقام امامت، جهت ربی صادق نیست. مقام امامت جهت عبودیت ایشان است، مقام ابوابیت بین‏بین است و برزخ بین عبودیت و ربوبیت است، اما مقام معانی و مقام بیان، مقام ربوبیت ایشان است. العبودیّة جوهرة کنهها الربوبیة.([39]) این بزرگواران در مقام امامتْ عبدند، در مقام ابوابیت برزخند بین عبودیت و ربوبیت، از جهتی با مربوب مربوطند و از جهتی با رب ربط دارند؛ اما در مقام معانی و در مقام بیان، ربوبیت است.

یک‌وقتی این بحث را داشتیم، گویا در ماه رمضان در جندق بود، آنجا عرض می‏کردم که این چهار مقام رابطه‏شان با یکدیگر چطوری است. پس «رب منظورالیه» می‏شود همین ظهور کلی که جلوه خدا است به این بزرگواران برای خلق. اما وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة آن ناظر در واقع باز هم جهت ربی است، چون انسان با جهت ربی

«* نماز جلد 3 صفحه 368 *»

خودش می‏تواند به خدا نگاه کند، همان چشمی که بزرگان ما تعبیر می‏آورند که چشمی است که خدا خودش به‌طور عاریه به بندگانش داده تا با آن چشم، خدا را ببینند.

اذا رام عاشقُها نَظْرةً   فلم‌یستطعْها فمِن لطفها
 اَعارتْه طَرْفاً رآها بها   و کان البصير بها طرفها

پس آن چشمی هم که ناظر الی الرب است و به حق متعال نظر می‏کند، معلوم است که آن چشم هم همین جهت ربی است که با حق متعال مسانخت و مجانست دارد.

این سرّ مجانست بین رب و بین چنین بنده‏ای، عبادت خالص را اقتضاء می‏کند، عبادت خالص واقعاً همین است که در انسان یک‌چنین مرتبه‏ای فعلیت داشته باشد، یک‌چنین نوری و یک‌چنین جهتی فعلیت داشته باشد که بین حق و بین این بنده جذبه واقع شود که جهت رب را اثر رب می‏فرمایند و اثر بر هیأت مؤثر است، با مؤثرْ مشاکل است، با آن مناسبت دارد که در واقع همان مقامات ظهور حق متعال است ــ  که گاهی هم به مشیت محبوبه حق متعال تعبیر آورده می‏شود، ــ  با مشیت محبوبه مجانست دارد، با اسماءاللّه و صفات‌اللّه مجانست دارد.

در یکی از احادیث قدسیه است که خداوند در آن حدیث حدّ بندگان را مشخص می‏کند، می‏فرماید: یا آدم روحُک من روحی و طبیعتُک علی خلاف کینونتی.([40]) روحک من روحی به همین جهت ربی اشاره است. روح تو از روح من است؛ یعنی جهت ربی که در تو است، این شعاع من است، شعاع آن ربوبیت کلیه مطلقه الهیه است که در تمام ماهیات و قوابل امکانی عکس انداخته است و از هر قابلیتی که این اثر و این شعاع استخراج شده باشد و به فعلیت رسیده باشد، ارتباط و اتصال آن با حق متعال برقرار است.

و اما «طبیعت» که در اینجا فرموده: و طبیعتک علی خلاف کینونتی این همان جهات انّیّت است. و جهات انیت مختلف است، یک‌وقت هست عقل و یا قوای

«* نماز جلد 3 صفحه 369 *»

عقلانی حاکم است، یک‌وقت هست نفس غالب است؛ بالاخره همین اندازه که آن جهت ربی یعنی جهت فؤادی در کار نباشد، مقام طبیعت است یعنی مقام انیت است که علی خلاف کینونتی، یعنی برخلاف کینونةاللّه است و به‌واسطه اقتضاء آن، اخلاص به هیچ‌وجه دست نمی‏دهد، اصلاً میسر نیست، جذب و انجذاب ــ  که عرض کردیم ــ  اینجا تحقق پیدا نمی‏کند، اصلاً با جهت ربی و رب متعال مناسب نمی‏شود، تمام انجذاب‌ها خلقی می‏شود، انجذاب به‌طرف بهشت و جذبه از بهشت یا مراتب دیگر است. خلاصه رابطه رابطه خلقی می‏شود و در رابطه خلقی، دیگر اخلاص تحقق‏پذیر نیست.

پس این حدیث شریف که حدیث قدسی است، وضع را روشن می‏کند که انسان از جهت آن روح که معنویت و جهت ربّی است، با مشیت محبوبه خداوند مطابقت دارد. در اینجا مراد از روح، روح در مقابل بدن نیست، بلکه مراد همان منشأ فعلیت نورانیت است، چون «روح» مطلقاً به‌معنای منشأ اثر و منشأ فعلیت است و همیشه روح را این‏طور معنی کرده‏ایم، به‌طور کلی روح آن است که منشأ آثار و مبدأ فعلیت‏ها باشد، مبدأ  کمالات باشد.

پس این روح که در اینجا می‏فرماید، مراد همان جهت ربی است که کاملاً با مشیت محبوبه الهیه مطابقت دارد، اما خداوند در اینجا از نفس و نفسانیات به «طبیعت» تعبیر آورده است، فرموده: و طبیعتک علی خلاف کینونتی یعنی به‌طور کلی جنبه انیت و جنبه نفسیت، با نور خدا، با صفات خدا، با کمالات الهیه مخالفت دارد، از همین جهت هم انگیزه‏ها، جذبه‏ها و انجذاب‌ها، با حق متعال هیچ ربط پیدا نمی‏کند، پناه به خدا می‏بریم که وضع ما این است. این بحث مقدار و ارزش عبادت‌کننده‏ها را خوب روشن می‏کند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 370 *»

 

مجلس 25

 

(یکشنبه 5 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  16/11/73)

 

 

 

 

 

t  عبادت به نیت ترغیب دیگران به مذهب

t  دعوت به مذهب بدون سخن‌گفتن

t  اختلاف درجات خلق از دیدگاه طریقت

t  به‌حسب تقسیم عبادات به سه قسم، قسم دیگری عبادت نیست

t  خوف و رجاء صادق

t  توضیح جمله «یا آدم روحک من روحی» در حدیث قدسی

t  آثار و اقتضاء آن روح

t  جهت خلقی و اقتضاء آن

«* نماز جلد 3 صفحه 371 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

اجمالاً معلوم شد که در لسان وحی و اصطلاح وحی هرچه که با اخلاص منافات داشته باشد، «شرک» نامیده می‏شود در هر درجه‏ای که باشد، اگرچه در شرع مقدس، مجاز و مغفور باشد و حتی مأمورٌبه باشد مثل تقیه؛ که دیدیم از تقیه، به شرک تعبیر آمده است و اِخفاء حق در زمان تقیه، حتی از اولیاء و معصومین؟عهم؟ شرک نامیده شده است چنان‏که در دعاء افتتاح عرض می‏کنیم: اللهم اَظهِر به دینَک و سنّةَ نبیِّک؟ص؟ حتی لایَستخفِی بشی‏ء من الحق مَخافةَ احدٍ من الخلق، همچنین: و لایشرک بک شیئاً.

در شریعت اجازه رسیده درباره اموری که شرک می‏نماید و در عین حال مجاز است. یک موردش که مورد اتفاق فقهاء است این است که به‌حسب روایاتی که رسیده، نوع فقهاء به جواز تحسین عبادت در اَنظار برای تبلیغ مذهب فتوی داده‏اند؛ یعنی انسان خوب عبادت‌کردن را اظهار کند و به دیگران خوب عبادت‌کردن را نشان دهد، به چه منظور؟ به این منظور که به انجام‌دهنده این عبادت اقتداء شود و یا به منظور ترغیب در مذهب و ترغیب مردم در ولایت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ باشد. فقهاء نوعاً این نوع نیت‏ها را اجازه داده‏اند و حتی در کتب روایی برایش عنوان قرار داده‏اند.([41])

چون از روایات این مطلب استفاده می‏شود، یکی دو حدیث را قرائت می‏کنم.

«* نماز جلد 3 صفحه 372 *»

مرحوم نوری از «بشارةالمصطفی» نقل می‏کند از عمر بن یحیی بن بَسّام که می‏گوید: سمعتُ اباعبداللّه؟ع؟ یقول: اِنّ احقَّ النّاس بالورع آلُ‌محمد؟عهم؟ و شیعتُهم کی‌تَقتَدِیَ الرّعیةُ بهم.([42]) می‏گوید شنیدم حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمودند که سزاوارترین مردم به ورع  ـــ  «ورع» همان پرهیزکاری و اجتناب از محارم و اظهار قداست و نزاهت از ارتکاب محرمات و مکروهات است. ـــ  می‏فرماید سزاوارترین مردم به ورع؛ مقصود از این جمله چیست؟ یعنی اظهار ورع، نشان‌دادن ورع که ببینند، در شخص مشاهده کنند که چطور از محرمات اجتناب می‏کند، چطور از مکروهات اجتناب می‏کند؛ سزاوارترین مردم به ورع، آل‌محمدند؟عهم؟. یعنی ائمه طاهرین؟عهم؟ از همه خلق سزاوارترند به اینکه ورع را اظهار کنند، اجتناب از معاصی و محرمات را نشان دهند و بعد از ایشان، شیعیان ایشان هم سزاوارترین مردمند که به ورع متظاهر باشند، به اجتناب از محرمات تظاهر کنند، البته برای خدا باشد، اما بحث در تظاهر و نشان‌دادن ورع و اجتناب از گناهان، به دیگران است.

حالا به چه منظور این را اظهار کنند؟ به منظور اینکه رعیت به ایشان اقتداء کنند، دیگران ببینند و یاد بگیرند و بالاخره بدانند که باید ورع داشت و ورع خوب چیزی است و اجتناب از معاصی و محرمات امری است که شایسته بنده می‏باشد.

همچنین مرحوم نوری از «دعائم‌الاسلام» نقل می‏کند، عن ابی عبداللّه جعفر بن محمد؟عهما؟انه قال فی حدیث: اُوصیکم بتقویٰ اللّه و العملِ بطاعته و اجتنابِ معاصیه و اداءِ الامانة لِمَن ائتَمَنَکم و حُسنِ الصَّحابة لمَن صَحِبتموه و اَن‌تکونوا لنا دعاةً صامتین حدیثی است از حضرت صادق؟ع؟ که در این حدیث حضرت وصایایی ذکر می‏فرمایند، نصایحی به اصحابشان می‏فرمایند، از جمله این عبارات است که می‏فرماید: من توصیه می‏کنم شما را، وصیت می‏کنم، سفارش می‏کنم شما را به داشتن تقوای الهی، تقویٰ داشته باشید. معنای «تقوی» را اجمالاً عرض کرده‏ام، نوعاً

«* نماز جلد 3 صفحه 373 *»

معنی می‏کنند که بپرهیزید خدا را، این‏طور معنی می‏کنند؛ ولی چون از لغت «وقایه» است، معنایش این است که خدا را نگه دارید؛ یعنی حرمت الهی را، در احترام‌کردن به حدود دینش، نگهداری کنید و به بی‏احترامی‌کردن به حدود دین، حرمت خدا را از بین نبرید. وقتی که معصیت مرتکب می‏شوید، در واقع خدا را بی‏احترامی کرده‏اید. حال به‌حسب لفظ فارسی و ترجمه فارسی شاید مطلب از ذهن خیلی دور باشد اما به‌حسب اعتقاد و روشن‌بودن مسأله، این تعبیر بد نیست. خدا را نگه دارید، این معنی تقریباً مناسبتی ندارد، چطور خدا را نگه داریم؟ خدا که از دست نمی‏رود که ما او را نگه داریم ولی مقصود این است که رضای خدا را برای خود نگهداری کنید و او را به‌واسطه ارتکاب معصیت، بر خود به خشم نیاورید.

امام؟ع؟ می‏فرماید: شما را سفارش می‏کنم به تقوای خدا و عمل‌کردن به طاعت خدا و اجتناب و دوری و پرهیز کردن از معاصی خدا ــ  او را معصیت نکنید ــ  و همچنین شما را سفارش می‏کنم به اداء امانت نسبت به هر کسی که شما را امین بشمارد و در اختیار شما امانت قرار دهد، امانتش را اداء کنید، و سفارش می‏کنم شما را به خوش‏رفتاری و خوش‏معاشرتی با کسانی که با آنها معاشرت می‏کنید و مصاحبت دارید، رفت‌وآمد دارید، معاملات و دادوستد دارید، بالاخره با هرکس که به‌طوری برخورد دارید، با او خوش‏برخورد باشید، حُسن برخورد داشته باشيد. و باز شما را سفارش می‏کنم به اینکه برای ما یعنی به ‌نفع ما، به‌ نفع مکتب ما، به‌ نفع مذهب ما، به‌ نفع ولایت ما، شما دیگران را دعوت کنید، دعوت‌کننده باشید برای ما، به‌نفع ما، اما صامتین یعنی بدون سخن‌گفتن، بدون اینکه حرف بزنید، دیگران را به‌سوی ما دعوت کنید.

«فقالوا: یابن رسول‌الله؟ص؟ و کیف ندعو الیکم و نحن صُموت؟!» ما چطور دیگران را به‌سوی شما دعوت کنیم، به ولایت شما، به مذهب شما بخوانیم اما ساکت هم باشیم و حرف نزنیم؟! قال: تعملون بما امرناکم به من العمل بطاعة اللّه و تتناهَون عن معاصی اللّه و تُعامِلون الناس بالصدق و العدل و تؤدّون الامانة و تأمرون بالمعروف و

«* نماز جلد 3 صفحه 374 *»

تنهَون عن المنکر و لایطّلعِ الناسُ منکم الّا علی خیر، فاذا رَأَوا ما انتم علیه، عَلِموا افضلَ ما عندنا ــ  یا فضلَ ما عندنا، ظاهراً باید فضل باشد ــ  فتَنازعوا الیه.([43])

سؤال این بود که ما چطور مردم را به‌سوی شما دعوت کنیم و مردم را به‌سوی ولایت شما بخوانیم و حال آنکه ساکت هم باشیم، حرف نزنیم؟! امام؟ع؟ فرمودند: عمل کنید به آنچه که ما شما را به آن دستور می‏دهیم. دستورات ما چیست؟ این است که به طاعت خدا عمل کنید، و از معصیت‌های الهی متناهی شوید، دست بردارید، و با مردم ــ  در دادوستدها، در معاشرت‌ها ــ  معامله کنید با صداقت و عدالت، به مردم ظلم نکنید و با آنها با صداقت، معاملات داشته باشید؛ امانت را اداء کنید، امر به معروف کنید، نهی از منکر کنید؛ ــ  یعنی خود همین‏ها عملاً دعوت باشد ــ  و مردم از شما باخبر نشوند مگر بر خیر، یعنی هر امری از شما را که باخبر می‏شوند، ببینند که شما بر خیر هستید، نیت شر ندارید، نمی‏خواهید به کسی صدمه بزنید. وقتی که شما را ببینند بر آنچه که هستید، خواهند دانست فضیلت آنچه را که در نزد ما است از مذهب و امر ولایت ما، آن‌‌وقت به‏طور منازعه به‏سوی امر ما خواهند آمد؛ یعنی ممکن است دیگران مانع ایشان شوند اما خودشان خواه‌نخواه جذب می‏شوند و به‏دین شما تمایل پیدا می‏کنند و به‏مذهب شما معتقد می‏شوند و بالاخره در امر ما و ولایت ما داخل می‏شوند.

ما از این قبیل روایات داریم و عرض کردم همین روایات هم باعث شده که نوعاً فقهاء فتوی داده‏اند به جواز تحسین عبادت ظاهراً؛ یعنی انسان به خوبیِ عبادت تظاهر کند تا اینکه دیگران را به عبادت ترغیب کند و به مذهب و ایمان، به ولایت و آشنایی با مکتب حق توجه دهد. پس با اینکه می‏بینیم این امر اجمالاً منافی اخلاص

است، ولی در عین حال اجازه داده شده، بلکه مأمورٌبه است، دستور داده شده و سفارش شده است. از این موارد استفاده می‏شود این شرک ــ  که عرض شد شرک خفی

«* نماز جلد 3 صفحه 375 *»

است، با مراتب و مقاماتی که دارد ــ  اولاً مغفور است، گاهی هم مجاز است، به‌علاوه که مأمورٌبه هم هست.

بعد از توجه به این نکته، آن‌وقت آن مطلبی که عنوان کردیم این بود که به‌حسب روایاتی که به تعبیرهای مختلف رسیده است، برای ماها عبادت خالص میسّر نیست؛ در صورتی که نوعاً در مباحثی که علماء در طریقت دارند، به این نکته توجه نکرده‏اند و مسأله اخلاص را مطرح کرده‏اند و از همه اخلاص را خواستار شده‏اند، همه را به اخلاص دعوت می‏کنند و برای نوع بشر آن را یک امر میسّر و ممکن می‏دانند و حال آنکه در طریقتِ اهل‌بیت؟عهم؟ که مخصوصاً بزرگان ما+ آن را بررسی فرموده‏اند و جوانبش را حل کرده‏اند و مشکلاتش را روشن نموده‏اند، به‌حسب طریقت اهل‌بیت؟عهم؟ این‌چنین نیست که همه‌کس بر اخلاص قادر باشند، همچنان‌که خداوند می‏فرماید: مَعاذ اللّه اَن‌نأخذ الّا مَن وجدْنا متاعَنا عنده (که تأویل آیه مقصود است.)

در طریقت نباید از مراتب غافل بود همچنان‌که در حقیقت هم همین‌طور است؛ آن معرفتی که از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ خواسته شده، آن معرفت از انبیاء خواسته نشده است، آن معرفتی که از انبیاء خواسته شده، از بزرگان خواسته نشده است، آن معرفتی که از بزرگان خواسته شده، از رعیت خواسته نشده است؛ در معارف، مراتب دارند. و می‏دانیم همچنان‌که برای معرفت خدا مراتب است، برای ظهورات حق متعال هم مراتب است.

طریقت هم همین‏طور است، در طریقت هم امر یکنواخت نیست که از همه به‌طور یکسان اخلاص خواسته شده باشد و همه مأمور به اخلاص باشند به آن معنایی که مورد بحث است که عبادت، حباً للّه و شکراً للّه انجام شود.

شریعت هم همین‌طور است، می‏دانیم آن شریعتی که از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ خواسته شده، آن شریعت از انبیاء خواسته نشده است، آنی که از انبیاء خواسته شده از بزرگان خواسته نشده است، آنی که از بزرگان خواسته شده از

«* نماز جلد 3 صفحه 376 *»

رعیت خواسته نشده است. خلق حدودی دارند و روی همین حدود از نظر ابعاد دین، حکمشان مختلف می‏شود.

پس در طریقتِ اهل‌بیت؟عهم؟ این نکته روشن است که همه خلق در مسأله اخلاص یکسان نیستند و این حدیث شریف قدسی هم همین مطلب را نشان می‏دهد، خداوند می‏فرماید: یا آدم روحُک من روحی و طبیعتک علی خلاف کینونتی. خلق مراتب دارند، بعضی در آنها فؤاد و مشعر فؤادی فعلیت دارد، بعضی در آنها مشعر عقلانی فعلیت دارد، در بعضی مشاعر نفسانی فعلیت دارد و در بعضی اصلاً مشاعر نفسانی هم فعلیت ندارد، مراتب مادون مشاعر نفسانی فعلیت دارد.

پس خلق مراتبشان در طریقت تفاوت می‏کند و خواه‌نخواه درجه عبادتشان متفاوت می‏شود. کسانی که در آنها مشعر فؤادی فعلیت دارد که همان نوری است که خداوند در هویتشان القاء کرده، آن نور خواه‌نخواه به‌سوی حق متعال منجذب است و حق متعال آن نور را جذب می‏فرماید، برای آنها محبت خدا و شکر خدا خیلی راحت انجام می‏شود، آنها عبادتشان عبادت حباً للّه و شکراً للّه است، اخلاص حقیقی مال آنها است و اصل اخلاص از آنها است.

آنانی که در آنها این مشعر فعلیت ندارد و مشعر عقلانی فعلیت دارد، آنها فضل الهی را مشاهده می‏کنند و به واسطه توجه به فضل الهی، رجاء و طمع در آنها هست و از باب طمع و رجاء فضل، عبادت‌ها را انجام می‏دهند. آنها باز امرشان جدا است و درجه عبادتشان از اخلاص پست‏تر است و بالاتر از دیگران است. اینها عبادتشان به همان تعبیری که در احادیث فرموده‏اند، عبادت تجار است، عبادتشان، عبادت تاجرانه است، یعنی به فضل الهی توجه دارند و به رحمت حق متعال و رحمت خاصه، نظر دوخته‏اند و در عبادت‌های خودشان یک‌چنین اموری را طالب هستند.

اما آنانی که در آنها مشاعر نفسانی غالب است، آنها عبادتشان، به‏طور اطاعت «عبید» است. و به ‌تعبیرِ عبید فرمودند، چون از باب خوف و ترس است. در مقام نفس

«* نماز جلد 3 صفحه 377 *»

به عدل حق متعال ناظرند و ترسانند، از عذاب ترسانند، عبادت انجام می‏دهند، معاصی را ترک می‏کنند که مبادا عذاب شوند، از ترس عذاب عبادت دارند، اینها را می‏شود گفت که عبادتشان از عبادت‌های اخلاصی و طمعی پست‏تر است ولی باز هم قطعاً بالاتر است از عبادت‌های دیگران ــ  که از عادات باشد، از طبیعت باشد، از اُنس باشد، از جهات دیگر باشد که از درجات نفسانی هم پایین‏تر است، ــ  قطعاً بهتر است و از این جهت می‏بینیم عبادات را به سه قسمت تقسیم کردند و آنهای دیگر را اصلاً جزء عبادت نفرمودند؛ در طریقت، عبادت از مرتبه نفس به پایین اصلاً عبادت گفته نمی‏شود.

در شریعت ممکن است به‌حسب ظاهر عبادت گفته شود، از این جهت فقهاء بحثی دارند، در علم اصول هم بحث می‌کنند، می‏گویند الفاظ عبادات گاهی بر موارد فاسد استعمال می‏شود، در عین حالی که فاسد است امام؟ع؟ فرمودند: اَعِد صلوتَک([44]) این نمازت را اعاده کن. این «نمازت» را فرمودند. حال اگر در لسان شریعت عبادت اطلاق شده باشد ولی از نظر طریقت اصلاً عبادت به‌حساب نیامده است، به‌حسب همین تقسیم‌بندی که فرمودند: العبادة ثلاثة عبادت سه قسم است. پس معلوم می‏شود اگر پایین‏تر از درجه نفس انگیزه‏ای در عبادت باشد و مشاعری باشند که آن مشاعر در مقام عبودیت بربیایند، آنها عبادت نیست. العبادة ثلاثة عبادت سه قسم است ــ  به همان‌طور که فرمودند ــ  و هر سه قسم دارای فضل است، اما مراتب دارد، افضلش همان اخلاص است و حباً للّه است. در درجه بعد طمع است که عبادت تجار است و در احادیث دیگر عبادت اُجراء فرمودند که برای مزد کار می‏کنند، در بعضی روایات طمع فرمودند که همان عبادت تجار و از باب طمع باشد، پس تجار و اجراء ردیف است، فقط عبید جدا هستند که مرحله نفسانی است.

پس افضل عبادات که می‏فرمایند، عرض کردیم هم عبادت بر این سه مرتبه

«* نماز جلد 3 صفحه 378 *»

اطلاق می‏شود، هم فضل برای این مرتبه‏ها اثبات می‏شود با تفاوتی که در فضیلت دارند و همین‏ها نشان می‏دهد که پایین‏تر از درجه نفسانی عبادت نیست، خدا نکند که ماها این‏طور باشیم که نه عبادتمان از خوف باشد و نه عبادتمان از طمع باشد، آن اخلاص هم که هیچ، اصلاً مایه‏اش را نداریم تا اینکه خالصانه، حباً للّه و شکراً للّه باشد، خدا نکند عادات باشد، خدا نکند اُنسی باشد و از این قبیل که اصلاً عبادت گفته نمی‏شود و هیچ فضلی هم ندارد، هیچ فضیلتی ندارد.

مرحوم آقای کرمانى/ فرمایشی دارند، می‏فرمایند این دینداری‏ها و این احترام به ناموس الهی و دین همه برای این است که جامعه این‏طور اقتضاء می‏کند، در یک جامعه‏ای هستیم که می‏خواهیم ما را شخص خوبی بدانند تا با ما معاشرت کنند، با ما دادوستد کنند، ما را امین بشمرند؛ می‏فرمایند اگر یک‌روز از طرف داروغه یا کدخدا اذن برسد که امروز هرکس هر کاری دلش می‏خواهد بکند، هیچ مؤاخذه‏ای نیست، آن‌وقت معلوم می‏شود که همان کسانی که خیلی زاهد و عابد و مسلمانند چکاره هستند! حتی می‏فرمایند چه‌بسا آن موقع هم چون احتمال می‏دهد که این اذن و رخصت از طرف کدخدا یک‌روز است، فردا باز اوضاع به حال قبلش برمی‏گردد و باز همان‌طور بازار برقرار است و همان‌طور عدالت لازم است و همان‌طور آقا، آقای خوبی هستند و از این قبیل احتمال‌ها، ممکن است مرتکب کاری نشود، ولی اینها همه نشان می‏دهد که باطن‏ها، غیر ظاهرها است.([45])

این فرمایشات این مطلب را می‏رساند که پس غیر از این سه مرتبه از مراتب عبادت، عبادت‌هایی هم هست که آنها روح ندارد، معنی ندارد، اصلاً باطن ندارد، اصل ندارد، یک اعمالی ظاهر می‏شود و بندگان اظهار می‏کنند. امیدواریم ما ــ  من که از خودم ناامیدم ــ  امیدواریم که عباداتمان لااقل لااقل از این درجه نفسانی باشد که خوف باشد؛ خوفی هم که نداریم! یک‌وقتی یکی از برادران شعری را می‏خواندند، فکر

«* نماز جلد 3 صفحه 379 *»

می‏کنم از یکی دیگر از برادران بود که در آن شعر خیلی خوف و هراس از گناهان و بدی‏ها اظهار شده بود، از چه می‏ترسم، از چه می‏ترسم، از چه می‏ترسم. در آن شعر «از چه می‏ترسم» خیلی بود، ما احتمال دادیم که سروده یکی از برادران باشد. گفتم عجب ادعائی است! عجب مقامی است! خوشا به حال این شاعر که این‌قدر خائف است! «مناجاةالخائفین» و «مناجاةالراغبین» را نگاه کنید، معلوم می‏شود طبقه‏بندی هست.

خلاصه خدا کند که در این طبقه باشیم که خوفمان، خوف صادقانه باشد، دلیلش این است که اگر شرائط معصیت فراهم شد و شخص از ترس عذاب خدا، مرتکب معصیت نشد، آن خوف است که نزد معصیت، عذاب الهی را ببیند. خیلی موارد رسیده، حکایت‌ها نقل شده، از جمله آن مرد دزدی که در جزیره‏ای بود و در آنجا ناگهان با زنی برخورد کرد که تنها او از کشتیِ غرق‌شده نجات یافته بود، آن شخص دزد همین‏که آن زن را دید، پرسید جنیه هستی یا انسانی؟ گفت انسان هستم. آن شخص سخنی نگفت و برای انجام گناه آماده شد، «حتی جلس منها مَجلِسَ الرجل من اهله»، دید آن زن می‏لرزد. گفت چرا می‏لرزی؟! کسی که اینجا نیست، چرا می‏ترسی؟! گفت من از خدا می‏ترسم. لرزیدن این زن، آن جوان را متنبه کرد، از معصیت دست برداشت.([46]) این امور هست، داستان‌ها و مواردی از خوف صادق ذکر شده که این خوف منشأ عبادت عبید است. همچنین درباره رجاء صادق هم مواردی ذکر شده.

حضرت امیر؟ع؟ درباره کسانی که امیدواری اظهار می‏کنند، می‏گویند ما به فضل خدا امید داریم، می‏فرمایند: کَذَبَ والعظیم.([47]) کسانی که می‌گویند ما به فضل خدا امیدواریم، رجاء داریم، حضرت قسم یاد می‏کنند می‏فرمایند: کذب والعظیم به خدای بزرگ سوگند دروغ می‏گوید آن کسی که می‏گوید من به فضل خدا امید دارم اما

«* نماز جلد 3 صفحه 380 *»

امیدش به خلق خدا بیشتر است تا امیدواریش به فضل خدا. مواردش نشان می‏دهد که اگر امید به فضل باشد، در انسان، طلب را ایجاد می‏کند، به فکر برمی‏آید، نه اینکه اول وقت نماز شده، نماز اول وقت هم این‌قدر فضیلت دارد، این‌قدر وعده فضل داده شده، اگر تو طالب فضل هستی، به فضلْ امید داری، نباید نماز را بی‏جهت به تأخیر بیندازی و یا نماز جماعت را با این‌همه فضیلت، نباید بی‏جهت ترک کنی و همچنین سایر عبادات و بندگی‌ها. همین که انسان عمل خیری را بی‏جهت ترک می‏کند با این‌همه وعده فضل که داده شده، همین نشان می‏دهد که رجاء به فضل، صادقانه نیست وگرنه در انسان طلبْ ایجاد می‏کند. همچنان‌که حضرت امیر؟ع؟ فرمودند خوف هم، هَرَب ایجاد می‏کند؛([48]) یعنی کسی که صادقانه خائف باشد، قطعاً از معصیت فرار می‏کند، اقتضاء خوف، فرار از معصیت و فرار از موضع معصیت است وگرنه ما الحمدللّه شراب نمی‏خوریم، الحمدللّه دزدی نمی‏کنیم، زنا نمی‏کنیم اما غیبت که می‏کنیم، دروغ که می‏گوییم، دیگر کمش، زیادش تفاوت نمی‏کند، به مؤمنین سوءظن پیدا می‏کنیم و برادر مؤمن خود را متهم می‏کنیم و از این قبیل گناهان. حال مگر جرم اینها کمتر است از آن گناهان؟! می‏فرماید: الغیٖبة اشدُّ من الزّنا([49]) غیبت اشد است، بدتر است از زنا. خیلی راحت غیبت می‏کنیم؛ آخر اگر هارب باشیم، ترسان باشیم، خائف باشیم، در ارتکاب این‏گونه معاصی قدری بیشتر ملاحظه می‏کنیم، ترسی داریم.

خدا نکند که عبادت‌های ما از این سه درجه مُنحَط باشد و به درجاتی برسد که اصلاً اسمش عبادت نباشد و تقریباً هم همین‌طورها است، باید به خداوند پناه ببریم از تبریر حال خودمان که خودمان را خوب بدانیم یا سعی کنیم که خودمان را از خوبان به‏شمار بیاوریم، یا خودمان را تبرئه کنیم، خدا کند که همیشه خودمان را مقصر

«* نماز جلد 3 صفحه 381 *»

بدانیم، نه مقصر باشیم، همیشه خودمان را مقصر بدانیم و خودمان را در تقصیر بدانیم و از حال خودمان تائب باشیم و از حالتی که داریم منزجر باشیم.

در این حدیث شریف قدسی که خدا می‏فرماید: یا آدم روحک من روحی و طبیعتک علی خلاف کینونتی، ای آدم روح تو از روح من است؛ این کلمه «مِن» یعنی «از»؛ به‌حسب توضیحی که شیخ مرحوم/ در این‏طور موارد دارند، یعنی روح تو از فاضل روح من است، شعاع روح من است. «فاضل» را هم این بزرگوار «شعاع» معنی می‏فرمایند که با همین بیان ثابت می‏شود که بالاخره حقائق الهیه حقائقی است که دارای مراتبند، آن‏چنان نیست که یکسان باشند و وحدت داشته باشند، در جمیع مراتب یکی باشند. به‌حسب بحثی که اینجا داریم این روح که خداوند به خود نسبت می‏دهد، دارای مراتب است و هر مرتبه‏ای فضل مرتبه بالا است؛ یعنی شعاع مرتبه بالاتر است و شعاع را اثر می‏گیرند، اثر  نه ذاتش و نه صفاتش و نه ماده‏اش و نه صورتش هیچ‌کدام از خود ذات مؤثر و صورت مؤثر نیست. اثر موجودی است مستقل در نزد مؤثر و به مؤثر موجود است، چون چنین است از این جهت هیچ‏گونه سنخیت، تسانخ، تجانس و هم‌جنسی بین این مراتب نیست که بعد وحدت مراتب نتیجه‏گیری شود. اینها در واقع مرتبه‏هایی هستند که در این مرتبه‏ها انوار الهی و این حقائق الهیه تحقق پیدا می‏کند.

پس روحک من روحی یعنی ای آدم، روح تو، شعاع روح من است. و مقصود از «روح من» آن جلوه و تجلی اعظم است که حقیقت محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین باشد؛ یعنی روحی که در تو است، شعاع آن حقیقت مقدسه است و همچنین سایر مراتب، شعاع بعد از شعاع است و مرتبه بعد از مرتبه است، تمام این مراتب حتی آن ضعیف ضعیفش هم شعاع روح الهی نامیده می‏شود و معلوم است که شعاع روح الهی، همان «جهت ربی» است که عرض کردم و یا به‌قول عرفاء «جنبه یلی‌الربی» است که در همه موجودات هست، به‌حسب تکوین در همه موجودات هست.

«* نماز جلد 3 صفحه 382 *»

اما به‌حسب تشریع آن‏چنان نیست که در همه موجودات بالفعل باشد، از این جهت آنانی که در ایشان بالفعل نیست، باید به آن اشخاصی توجه کنند که در آنها این جنبه و این جهت بالفعل است. ما رعیت از کسانی هستیم که جهت ربی و جنبه یلی‌الربی در ما فعلیت نیافته است، ما باید به اشخاصی توجه کنیم که برای آنها آن جنبه بالفعل شده است، فعلیت یافته است، آنها وجه پروردگار ما هستند و ما باید به آنها توجه کنیم.

این فرمایش من عرف نفسه فقد عرف ربه([50]) را هم ما به همین معنی گرفتیم و گفتیم باید به بزرگان توجه کرد که ایشانند آن حقیقت الهیه که در میان ما متجلی شده‏اند؛ ما وقتی بزرگان را به مقامات نورانیت شناختیم، خدا را شناخته‏ایم. این مطلب معلوم است، اینجا جای بحثش نیست.

عرض کردم که این جهت ربی ـــ که همان تعبیری است که خداوند در حدیث قدسی می‏فرماید: روحک من روحی ــ  طوری است که با حق متعال مجانس است؛ مقصود ظاهر حق و ظهور حق است، نه ذات خدا. این مرتبه‏ها با یکدیگر مجانست دارند به همان معنی که بین اثر و مؤثر مشاکلت است، مجانست نه از آن باب است که عین یکدیگر و هم‌جنس هم باشند، مجانست به این معنی است که اثر با مؤثر مشابه است و شیخ مرحوم/ بیانی دارند و آن را اصلاً به‌طور قاعده‏ای اثبات می‏کنند که «الاثر علی هیأة المؤثر» و یا «علی صفة المؤثر».([51]) در حکمتشان این مطلب را اثبات می‏فرمایند که اثر بر هیأت و یا بر صفت مؤثر است و ما به همین سبب از این «بر هیأت و صفت مؤثر است»، به مجانست، مشاکلت و مشابهت تعبیر می‏آوریم.

پس تمام این مراتب که انوار الهی است و به‌تعبیر حدیث قدسی از «روح خدا» است و همه به روح خدا منتسب است و اصلش و حقیقتش در محمد و آل‏محمد؟عهم؟

«* نماز جلد 3 صفحه 383 *»

است، طوری است که مجانس هستند و مشابهت دارند با تمام اسماءاللّه و کمالات‌اللّه. که از خود روایات استفاده می‏شود و از بیانات حکیمانه مشایخ عظام+ استفاده می‏شود که این روح که همان جهت ربی است و منشأ نورانیت است و مبدأ و سرچشمه توجه به حق متعال است و منشأ اخلاص است، این روح که به تعبیر این حدیث روحک من روحی است، روح اصطلاحی نیست که در مقابل بدن است، و یا در مقابل نفس و عقل است؛ «روح» در این حدیث قدسی به معنی منشأ فعالیت خیر محض و توجه به حق متعال و نورانیت است، آنی که منشأ نورانیت در هر موجود است، و به‌اصطلاح مشهورش همان جهت ربی و نور الهی است. این روح در واقع خودش کمال‌اللّه است، در هرکس هست، به هر مرتبه‏ای هم که هست خودش اصلاً عبارت است از کمال‌اللّه، صفةاللّه، ظهوراللّه، مثال‌اللّه، آیةاللّه و هرچه از این قبیل تعابیر بگوییم که رسیده است، این روح عبارت از اینها است.

از این جهت اقتضاء خود یک‌چنین روحی این است که غیر از حق متعال را طلب نمی‏کند و جز به حق متعال رو نمی‏کند و مقصدی جز حق متعال ندارد ـــ‌  که همان ظهور حق است که اصل همین نور و حقیقت این نور است ـــ‌  و عملی از اعمال را انجام نمی‏دهد و اثری از او صادر نمی‏شود مگر برای حق متعال؛ و اصلاً با حق، غیر حق را نمی‏بیند، اصلاً دیدی غیر از این ندارد، فقط حق را می‏بیند و بس و توجه به حق دارد و بس، در نتیجه قصد نمی‏کند مگر حق متعال را و ما اسم همین را «اخلاص» می‏گذاریم. در شریعت هم که اخلاص گفته شده، در طریقت هم که اخلاص گفته می‏شود، تمامْ مراد یک‏چنین توجه خالصانه صددرصد برای خدا است که این خلوص و این توجه و این قصد صادر نمی‏شود مگر از همین روح، از همین جهت ربی.

این روح نوراللّه است، یعنی واقعاً مایه نورانیت است و انسان را از ظلمت‌های شرک حفاظت می‏کند و انسان را در نور توجه به حق متعال قرار می‏دهد، از این جهت در فرمایشات معصومین؟عهم؟ از آن به «نور» تعبیر آورده‏اند. قال رسول‌الله؟ص؟: اتّقوا

«* نماز جلد 3 صفحه 384 *»

فِراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللّه([52]) در اینجا «نور» تعبیر آمده، این همان روح است، «روح» گفته‏اند از جهت اینکه منشأ فعالیت نورانیت است و «نور» گفته شده از جهت اینکه واقعاً انسان را از ظلمات شرک حفاظت می‏نماید. شخص به‌برکت این روح و به‌واسطه این روح، در هیچ قدمی، در هیچ حالتی و در هیچ عملی، غیر حق متعال را قصد نمی‏کند. و چون از ظلمات شرک، محافظت می‏کند و انسان را در دریای نور غوطه می‏دهد، از این جهت فرمودند: فانه ینظر بنور اللّه و تفسیرش هم که در خود فرمایشات ائمه؟عهم؟ رسیده است، حضرت رضا؟ع؟ فرمودند: ینظر بنور اللّه الذی خُلِقَ منه([53]) این‏طور تفسیر فرمودند که به نور خدا نگاه می‏کند، یعنی به آن نوری که از آن نور خلقت شده است؛ زیرا مؤمن در مقام شخصیت ایمانی، از نوراللّه مخلوق است، انّ اللّه تبارک و تعالی خلق المؤمن من نور عظمته([54]) خداوند مؤمن را از نور عظمت خودش خلق کرده است، یا اینکه ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند: خُلِقَ شیعتُنا مِن شعاع نورِنا([55]) شیعیان ما از شعاع نور ما آفریده شده‏اند و از این قبیل فرمایشات در مورد نور و نورانیت مؤمن زیاد رسیده است.([56]) همچنین ماده ‌روح‌الایمان را همین نور معنی کرده‏اند و گفته‏اند که ماده روح‌الایمان و ماده ایمان از همین نور است و با بودن این نور، شخص مؤمن است و ایمان از اینجا سرچشمه می‏گیرد.

یک تعبیر مشهورش هم همان «فؤاد» است که شیخ مرحوم/ عنوان فرمودند به‌حسب آیه شریفه ماکذب الفؤاد ما رأی([57]) و روایاتی که در این زمینه رسیده که از ائمه؟عهم؟ نقل شده است. پس نام فؤاد هم به همین روح داده شده است. اینها اموری

«* نماز جلد 3 صفحه 385 *»

است که در فرمایشات با آن برخورد می‏کنیم.

خلاصه اخلاص مال این مقام است و از این امر سرچشمه می‏گیرد، ولی تعبیر
و طبیعتک علی خلاف کینونتی در آن حدیث قدسی، روشن می‏کند که غیر از این نور هرچه هست «طبیعت» است و مراد از طبیعت در این حدیث قدسی، انیت است، جهت خودی است، جهت خلقی است، به‌تعبیر عرفاء جهت نفسی یا جنبه یلی‌الخلقی است. جنبه یلی‌الخلقی یعنی آن جنبه‏ای که مربوط به خلق است و جهت خلق است که آن معلوم است تمامش علی خلاف کینونتی است، برخلاف کینونةاللّه است؛ یعنی برخلاف کیان الهی است، کاملاً با صفات‌اللّه، با کمال‌اللّه مخالفت دارد، نعوذباللّه با جمیع مرضات‌اللّه مخالفت دارد، اصلاً غیریت و مغایرت دارد به‌طوری که از این حقیقت ظلمانی هرگز نور صادر نمی‏شود، به هیچ وجه قربت، قصد قربت، قصد اخلاص، هیچ‌کدام از اینها از آن سر نمی‏زند بلکه اصلاً رضای خدا را طلب نمی‏کند. به‌حسب هویت و ذات طوری است که اقتضائش این است، طلب نمی‏کند مگر سخط خدا را و قصد نمی‏کند مگر غیر خدا را، رو نمی‏کند مگر به غیر خدا، توجه ندارد مگر به غیر خدا، محبت ندارد مگر به غیر خدا.

کاش به غیر خدا، فقط غیر خدا باشد؛ نه، به‌عنوان اینکه «انّ الغیر، مغضوبٌ للّه، مسخوطٌ للّه» چون در آن غیر غضب خدا است و آن غیر مبغوض خدا است، این به آن محبت دارد. این جنبه و این جهت اصلاً طالب اتصاف به صفات‌اللّه و انواراللّه نیست، به هیچ‌وجه عمل نمی‏کند مگر برای دورشدن از خدا، نعوذباللّه عمل نمی‏کند مگر برای دورشدن از اسماءاللّه و صفات‌اللّه.

خدا به لطف و کرم اولیائش؟عهم؟ همه ما را از یک‌چنین جهتی ـــ  که در ما بالفعل است ـــ  پناه بدهد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 386 *»

 

مجلس 26

 

(دوشنبه 6 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  17/11/73)

t  انگیزه‏های عبادات یا حُبّ است یا رجاء و یا خوف

t  در آیات و روایات هم همین سه نوع انگیزه مطرح است

t  فوائدی که بر عبادات مترتب است ـــ  مانند فوائد صوم ــ  بر هر سه قسم
از عبادات مترتب می‏باشد

t  نیازمندی شیعیان این زمان به دعاء و استغفار امام زمان؟عج؟ بیش
از زمان‏های پیش است

t  ابتلاء معصومین؟عهم؟ برای آمرزش گناهان شیعیان

t  ابتلاء امام زمان؟عج؟

t  حکم نیت‏های مشوب به‌واسطه تحصیل فوائد عبادات

t  ادامه بحث ابتلاء امام زمان؟عج؟ برای خاطر آمرزش شیعیان

t  روزه‏دار گویا بیماری است که انتظار شفاءیافتن دارد

t  ما نباید ناامید شویم

«* نماز جلد 3 صفحه 387 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

بحث در مسأله اخلاص به این تقسیم‌بندی رسید که ائمه؟عهم؟ می‏فرمایند: العبادة ثلاثة ــ  با همان اختلاف تعابیری که هست ــ  می‏فرمایند عبادت و یا عبادت‏کنندگان بر سه قسمند، یک‌دسته کسانیند که عبادت می‏کنند «طمعاً» که این دسته را «تجار» و یا «اُجراء» فرمودند. یک‌دسته دیگر هستند که «خوفاً»، از ترس عبادت می‏کنند که عبادت «عبید» فرمودند و یک‌دسته هم «حباً للّه» و یا «شکراً للّه» عبادت می‏کنند که عبادت «اَحرار» است.

عرض شد با توجه به این سه قسم معلوم می‏شود که مشاعر و مدارک خلق که در ایشان فعلیت یافته، سه قسم است؛ یک‌دسته کسانی هستند که در آنها مشعر فؤادی ــ  به‌تعبیر شیخ مرحوم/ ــ  و یا جنبه ربی و جهت ربی ــ  به‌تعبیر مشهور عرفاء ــ  بالفعل است. یک‌دسته، در آنها مشعر عقلانی فعلیت دارد، یک‌عده هم مشاعر نفسانی در آنها بالفعل است که بالاخره انگیزه‏ها سه قسم می‏شود، نیت‏ها به سه امر برگشت می‏کند.

کسانی که به‌واسطه داشتن نور و نورانیت ــ  که همان حیث فؤادی و حیث ربی باشد ــ  به‌سوی حق متعال منجذب هستند، اینها عباداتشان خالص است و اخلاصی که در روایات رسیده و در فرمایشات بیان شده و همچنین اهل سلوک گفته‏اند و طالب آن هستند، مخصوص این دسته است. و اما آنانی که به فضل الهی امید دارند و صادقانه در مقام رجائند، آنها کسانی هستند که مشاعرشان عقلانی

«* نماز جلد 3 صفحه 388 *»

است و عقل در آنها بالفعل است، فعّال است و عقل درجه‏اش پایین‏تر از فؤاد و نوراللّه است، از این جهت آنها را می‏فرمایند عبادتشان طمعاً است، یا از باب تجارت و یا از باب اجرت است؛ به هر حال اعمال و نیت‌های آنها، ناظر و متوجه فضل الهی است. عده‏ای دیگر که در آنها نفس بالفعل است و قوای نفسانی و جنبه نفسانی فعلیت دارد که پایین‏تر از عقل است، آنها انگیزه و نیتشان همه خوف است؛ چون به عدل الهی واقفند و از این جهت از عذاب الهی خائفند، عبادت‌های آنها از باب این است که از عذاب الهی خلاص شوند و رهایی یابند.

این سه قسم، عبادت است؛ بقیه اگر در آنها هیچ‏یک از این مراتب فعلیت نداشته باشد، آنها اصلاً عبادتشان عبادت نیست، یا باید بگوییم عادت است یا انس است يا اقتضاء محیط است یا از باب توارث است، عادت‌هایی است که بر آنها اسم عبادت صادق نیست. چون عبادت را به سه قسم تقسیم فرمودند، از این سه قسم هرچه خارج باشد، اسم عبادت بر آن صادق نیست، عبادت به‌حساب نمی‏آید.

به خود روایات و آیات قرآنی هم که مراجعه می‏کنیم، می‏بینیم بیاناتی که ائمه؟عهم؟ فرموده‏اند و فرمایشات خداوند بر همین سه امر دور می‏زند؛ یعنی یا بیان مربوط می‏شود به محبت خدا و شکر خداوند و آن را در دعوت به عبادت ملاک و محور قرار می‏دهند که این قسمت از آیات و روایات مخصوص همان اهل اخلاص است؛ یعنی «مخاطَب» به این خطابات و «مدعوّ» به این دَعَوات در واقع همان اهل فؤادند و کسانی هستند که در آنها فؤاد فعلیت دارد.

و همچنین آیاتی که در آن آیات ذکر ثواب‌ها و نعمت‌های اخروی است مثل آیه شریفه فلِمثل هذا فلیعملِ العاملون([58]) و از این قبیل آیات، در روایات هم همین‌طور، آنچه که از نعمت‌ها در مقابل انجام عبادات وعده داده‏اند و بیان فرموده‏اند، اینها به کسانی ناظر است که در آنها مشعر عقلانی بالفعل است؛ یعنی مخاطَب به این

«* نماز جلد 3 صفحه 389 *»

خطاب‌ها و مدعوّ به این دعوات در این عبادات آن کسانی هستند که مشعر درک فضل را دارند. تا کسی مشعر درک مطلبی را نداشته باشد دعوتش نمی‏کنند، تا معنای فضل الهی را نفهمد و در وجود او، رجاء به فضل ــ  که اثر عقل است ــ  بالفعل نباشد، او را به نعمت دعوت نمی‏کنند و ترغیب نمی‏نمایند. پس آنها به یک‌چنین کسانی ناظر است و مخاطب به آن خطابات و مدعوّ به آن دعوات اهل عقلند.

و آنچه در قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ رسیده که بر خوف دلالت می‏کند و بر محور خوف است و ذکر عذاب است، اگر این‏طور موارد را دیدیم، مخاطَب در این موارد در واقع کسانی هستند که در آنها نفس فعلیت دارد و هنوز به مرتبه عقل نرسیده‏اند و عقل در آنها فعلیت ندارد.

این عقل که می‏گوییم عقل اکتسابی است نه عقل طبعی و عقل مطبوع. عقل مطبوع به اندازه هر کسی که تکلیف متوجه او است، هست که ملاک توجهِ تکلیف است و ملاک صحتِ عذاب و عقاب است. ایاک آمُر و ایاک اَنهیٰ و ایاک اُثیب و ایاک اُعاقِب([59]) که در فرمایشات رسیده، به عقل فطری و عقل طبعی ناظر است و به‌فرموده امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه «علم مطبوع» چنان‌که فرمود: العلم علمان، مطبوع و مسموع.([60]) علم مطبوع همان عقل طبیعی است که در همه به‌حسب خودشان هست و ملاک تکلیف است.

این عقلی که اینجا مورد بحث است و می‏گوییم مشعر عقلانی بالفعل شده باشد، مراد همان عقل مسموع است، عقلی است که رشد یافته و به‌برکت تعالیم رسول‌الله و ائمه هدی سلام اللّه علیهم اجمعین بالفعل شده است و آثارش هم بروز می‏کند و بالاخره شخص از اولوا الالباب شده است. چون کسانی که در آنها نوراللّه غالب است، از اولوا الافئده هستند، آنهایی که در آنها عقل بالفعل است،

«* نماز جلد 3 صفحه 390 *»

از اولوا الالباب هستند و آنانی که در آنها نفس بالفعل است، اولوا العلم می‏باشند؛ به این تعابیر نامیده شده‏اند و از این سه دسته که بگذریم دیگر بقیه به‌حساب نمی‏آیند، نه عبادتشان، نه امورشان، نه جهاتی که دارند.

آن‌وقت در احادیث می‏بینیم که ائمه؟عهم؟ بعضی امور را خیلی صریح و محکم بیان می‏فرمایند که بر عبادات مترتب است و حال آنکه خالص لوجه‌اللّه نیست. برای بیان مطالب و فوائد و نتائج عبادات، فوائدی را بیان می‏فرمایند که بر عبادات مترتب است. در این مورد فرمایشات زیادی فرموده‏اند مثل فوائدی که بر نماز مترتب است و فوائدی که بر زکات، بر جهاد و بر حج مترتب است، از جمله فوائدی را که بر صیام مترتب است؛ و چون با این ایام مناسب است، امروز حدیثی را که از حضرت صادق؟ع؟ درباره فوائد صوم رسیده، قرائت می‏کنیم. این حدیث شریف بر این مطلب دلالت می‏کند که چطور فرمایش امام؟ع؟ در یک حدیث به جمیع جوانب و مراتب نام‏برده اشاره دارد.

قال الصادق؟ع؟: قال رسول‌الله؟ص؟: الصَّوم جُنّة. رسول‌الله فرمودند روزه سپر است. حال این عبارت را حضرت صادق توضیح می‏فرمایند: اَی سترٌ من آفات الدنیا و حجابٌ من عذاب الآخرة روزه سپر است از آسیب‏ها و آفت‌های دنیا و مانع است از عذاب آخرت. با این تفسیری که حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمایند ببینید این فرمایش متوجه اهل نفوس است که این دسته، از دسته اولوا الالباب بیشترند و اولوا الالباب از دسته اولوا الافئده بیشترند.

اولوا الافئده صاحبان فؤادند، آنانی که دارای نوری هستند که مِن ربّهم به ایشان افاضه شده است، اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه این نوراللّه همان فؤاد است که عرفاء از آن به جهت ربی یا جنبه یلی‌الربی تعبیر می‏آورند. با توجه به نظر مشایخ عظام+ ــ  که متّخَذ از وحی است ــ  نور خدا است نه اینکه با ذات خدا سنخیت داشته باشد، نوری است مخلوق و هیچ تنزل ذات نیست، تنزل ذات مقدس حق

«* نماز جلد 3 صفحه 391 *»

متعال نیست، مخلوق حق متعال است و ظهور خدا است که البته یک ظهور کلی است که حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است و برای این ظهور کلی، ظهورات جزئیه به تعداد مراتب خلق است که حق متعال به این انوار متجلی شده است و واسطه معرفت، آیه معرفت و دلیل معرفت خدا همین نور است، از این جهت ایشان را اولوا الافئده می‏نامند و ایشان خیلی کمند و قلیلٌ من عبادی الشکور.([61])

اینها کسانی هستند که عبادتشان، انگیزه‏اش شکر و حبّ است، طبق همان تقسیمی که حضرت امیر؟ع؟ فرمودند که قوم عبدوا اللّه شکراً. این شکراً همان فرمایش رسول‌خدا؟ص؟ بود که وقتی حضرت را عتاب می‏کردند، اشکال می‏کردند، اعتراض می‏نمودند که چرا شما این‌همه عبادت می‏کنید؟! چرا خودتان را در عبادت به زحمت می‏اندازید؟! و حال آنکه خداوند جمیع گناهان شما را آمرزیده است، طبق فرمایش خودش که در شأن شما فرموده است: لِـیَغفرَ لک اللّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر.(2) حضرت می‏فرمودند: أ فلا اکون عبداً شکوراً؟!(3) این أ فلا اکون عبداً شکوراً، همان فرمایش حضرت امیر است، این دو فرمایش یکی است، یعنی حضرت حباً للّه و شکراً للّه عبادت می‏فرمودند. این اشخاص خیلی کمند و قلیل من عبادی الشکور.

اما اولوا الالباب یعنی آنانی که دارای عقلند و عقل در آنها بالفعل است که همان عقل مسموع و عقل اکتسابی است. عرض کردم هر جا که سخن از فضل الهی باشد و جریان رجاء و طمع به فضل الهی در میان باشد، وعده‏ها براساس فضل و بیان فضل باشد، به این اشخاص ناظر است. و هر جا که سخن در مورد خوف باشد، به اهل نفوس ناظر است، آنانی که اولوا العلم هستند، عالمند. علم در اینجا به معنای همان بالفعل‌شدنِ نفس است و اثرش، خشیت و ترس از حق متعال است؛ فرمود: لا علم الّا خشیتُک(4) «العلم هو الخشیة» علم، خشیت است، یعنی ترس از خدا است.

«* نماز جلد 3 صفحه 392 *»

صاحبان مرتبه نفسانی که هنوز عقل در آنها به این حد نرسیده که عقل اکتسابی و مسموع، بالفعل باشد، آنها این‏طورند که خائفند، «العلم هو الخشیة».

حال این عبارت که حضرت می‏فرماید: الصوم جُنّة؛ چون اکثر عبادت‌کنندگان، اهل نفوسند، نه اهل عقول که آنها کمند، و کمتر از اهل عقول، اهل فؤادند. چون اکثر، اهل نفوس هستند، از این جهت فرمایش رسول‌الله؟ص؟ متوجه آنها است و روزه را برای آنها توجیه می‏فرمایند و جهتش را ذکر می‏فرمایند، الصوم جُنّة. حضرت صادق؟ع؟ هم همین فرمایش را باز می‏کنند، تفسیر می‏کنند به اینکه ای ستر من آفات الدنیا سپر است در برابر ضررهای دنیایی که خود اهل نفوس می‏دانند که به عدل الهی است. ضررهای دنیوی از عدل الهی است؛ یعنی آثار گناهان است و مؤاخذه حق متعال است که ما را به گناهانمان مؤاخذه می‏فرماید و آفات دنیوی در واقع برای آمرزش گناهان اهل ایمان است و تخفیف گناهان ایشان است.

گرفتاری‌های دنیا و آفات دنیا، برای انبیاء رفعت درجه است، چون آنها اهل عصیان نیستند، آنها مؤاخذه نمی‏شوند؛ البته برای آنها ترک اولیٰ هست و ترک اولیٰ برای ایشان مؤاخذه دارد و معاقب می‏شوند، اما از نظر و جهت اینکه معصیت نیست، همان هم برای رفع درجه‏شان است.

اما ما چون گرفتار معصیت هستیم، آفات دنیوی در واقع برای ما مکافات معاصی ما است، از این جهت به این معنی در ما رفعت درجه نیست، هر گرفتاری پیدا کنیم، رفعت درجه نیست. می‏فرمایند ببین چکار کردی که به بلاء گرفتار می‏شوی، ببین چه کردی، گذشته را نگاه کن، از معصیتی که مرتکب شدی و این‏طور مؤاخذه شدی استغفار کن تا آمرزیده شوی و آفت دنیوی از تو رفع شود.

پس صاحبان نفوسند که از آفت‌های دنیوی وحشت دارند، چون می‏دانند به عدل الهی ربط پیدا می‏کند و معاقب می‏شوند، مؤاخذه می‏شوند و آن‌قدر در این مورد عنایت شامل حال اهل ایمان است که می‏فرماید مثلاً یک‌شب تب‌کردن باعث

«* نماز جلد 3 صفحه 393 *»

آمرزش گناهان یک‌سال است،([62]) خداوند یک‌سال گناه را به یک‌شب تب‌کردن، به حرارت تب و شدت تب می‏آمرزد؛ این‏طور خداوند مؤاخذه می‏کند و یعفُو عن کثیر،([63]) از باب عنایت و فضلش یعفو عن کثیر از خیلی گناهان عفو می‏فرماید، و آن غیر گناهانی است که مؤاخذه می‏فرماید و انسان را به آنها مبتلا می‏کند.

البته برای عفوشان هم اسباب است؛ و یعفو عن کثیر این‌چنین نیست که بی‏سبب باشد، باز خودش تسبیب اسباب می‏فرماید که بدون مؤاخذه به ابتلاءات دنیوی عفو بفرماید، مثل اینکه استغفار رسول‌خدا و ائمه هدی؟عهم؟ را شامل می‏فرماید، انسان را در شرائطی قرار می‏دهد که مشمول استغفار اهل ایمان شود. رسول‌خدا؟ص؟ در مجلسی نمی‏نشستند و بر نمی‏خاستند مگر اینکه اقلاً بیست‌وپنج مرتبه می‏فرمودند: اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات الاحیاء منهم و الاموات.([64]) این دعاء رسول‌الله و این طلب مغفرت برای مؤمنین است.

الآن امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه به سنت جدشان رفتار می‏فرمایند، این سنت را که ترک نمی‏کنند؛ به‌علاوه الآن، استغفار برای مؤمنین خیلی بیشتر احتیاج است تا زمان رسول‌الله؟ص؟، چون آن زمان ابتلاءات کم بود، معاصی کم بود، اسباب معاصی کم بود. اما حالا این‌همه اسباب معاصی فراهم شده، این‌همه اسباب غفلت فراهم شده، خیابان‏ها پر است از اسباب معاصی، خانه‏ها پر است از اسباب معاصی، خود افکار پر است از اسباب معاصی. واقعاً حالا زمانی است که ما بیش از آن زمان به استغفار نیازمندیم و خلق به استغفار وجود مبارک بقیة اللّه صلوات اللّه و سلامه علیه خیلی نیازمندند که حضرت برای مؤمنین و مؤمنات، احیاء و امواتشان استغفار بفرمایند، گرفتاری‌هایشان به‌برکت استغفار حضرت تخفیف پیدا کند، گناهانشان مقداری آمرزیده شود که مؤاخذه نشوند.

«* نماز جلد 3 صفحه 394 *»

حتی طبق سنت و سیره ائمه معصومین گذشته؟عهم؟ چه‌بسا حضرت ــ  برای تحقق آیه و یعفو عن کثیر  ـــ ابتلاءات ظاهری هم پیدا کنند؛ چون خدا بی‏سبب کاری نمی‏کند، در ذات مقدس خدا که اقتضاء نیست که بخواهد بیامرزد، باید در خلق اقتضاء پیدا شود. اگر خدا بخواهد به گناهان مؤاخذه کند، احدی از مخلوقات روی زمین باقی نمی‏ماند؛ از این جهت یک‌وقتی عرض کرده‌ام که تمام حیوانات از شرّ بنی‌آدم به خدا پناه می‏برند و می‏گویند خدایا ما را به گناهان بنی‌آدم مؤاخذه نکن، وحشی‏ها در بیابان‌ها از گناهان ما به خداوند پناه می‏برند، حتی الحیتان فی البحر. می‏فرماید ماهی‌ها در دریاها دعاء می‏کنند خدایا ما را به معاصی بنی‌آدم مؤاخذه نکن و همین‌طور سایر حیوانات این دعاء را دارند.([65])

پس اقتضائی در ذات خداوند نیست و برای تحقق آیه شریفه یعفو عن کثیر، باید در خلق اقتضاء پیدا شود. یکی از اسبابی که خداوند تسبیب می‏فرماید برای اینکه بدون مؤاخذه از بندگان ضعیف گناهانشان آمرزیده شود، ابتلاء خود معصومین؟عهم؟ است؛ نعوذباللّه، پناه به خدا می‏بریم که این بزرگواران به‌خاطر ما مریض شوند.

مگر رسول‌خدا؟ص؟ تب نکردند و مگر تبشان شدید نشد؟ مگر حضرت چشم نشدند؟ مگر چشم در وجود مبارکشان اثر نکرد؟ مگر رسول‌خدا را سحر نکردند؟ این ابتلاءات برای چه بود؟ آن‌قدر در اثر سحر، تب در وجود مبارکشان اثر کرد که روی زمین افتادند، بیمار شدند، جبرئیل آمد، میکائیل آمد، سوره‏های «قل اعوذ برب الفلق» و «قل اعوذ برب الناس» را خدا برای رفع سحر از وجود مبارک رسول‌الله؟ص؟  نازل کرد.([66]) آخر چرا پیغمبر سحر شوند، چرا چشم شوند؟!

همچنین این آیه نازل شد: و اِن یکادُ الذین کفروا لَیُزلِقونک باَبصارهم لمّا سمعوا

«* نماز جلد 3 صفحه 395 *»

الذّکر و یقولون اِنّه ــ  نعوذباللّه ــ  لَمجنون و ما هو الّا ذِکرٌ للعالَمین([67]) که خداوند در این آیه شریفه خبر می‏دهد که حضرت را چشم می‏زدند و در وجود مبارک حضرت، چشم اثر می‏کرد. آخر وجود آن بزرگوار که خودش اکسیر هستی است، این وجود مطهر چطور باید از چشم رعیت متأثر شود؟! چرا او را چشم کنند؟!

سبب همین است که این وجود مبارک به تب و به آثار چشم مبتلا می‏شود تا به این واسطه خداوند بر امت ترحم کند و بلا را از امت رفع کند، آن بزرگوار بلاء را بکشد. مثل سایر اهل‌بیت؛ زندانی‌شدن حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟در آن مدت مدید برای چه بود؟! در حدیث می‏فرماید بنا بود شیعه هلاک شوند، آن‌وقت امر مردّد شد بین اینکه یا شیعه همه هلاک شوند و یا مثل وجود مبارک موسی بن جعفر صلوات‌اللّه‌علیهما آن‌همه سال در آن زندان‌های شدید و عجیب به‏سر ببرند، فی ظُلَم المطامیر([68]) و آن‌همه صدمه بکشند، پس حضرت پذیرفتند که آن صدمات را متحمل شوند.([69]) برای چه؟ برای اینکه امت سالم باشد، شیعه سالم بماند، به کارش مشغول باشد، بازار برود و به خانه‏اش بیاید، زن داشته باشد، فرزند داشته باشد، کار کند، زندگی کند، بخورد، بیاشامد، سرش را راحت روی بالین بگذارد، اما موسی بن جعفر؟عهما؟ در زندان شکنجه ببینند. این ابتلاءات اولیاء همه هست، دیگر جریان مصیبت کربلا که معلوم است.

عرضم در این بود که الآن، این زمان از آن زمان‌ها چه کم دارد؟! به‌علاوه که گناهان اضافه است. مقصودم فقط این بود که به وجود مبارک امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه توجه پیدا کنید و ابتلاءاتی که آن بزرگوار به آنها مبتلا می‏شوند و ما بی‏خبریم.

حالا یک درد اینکه آن بزرگوار ــ  برای آمرزش شیعیان، برای اینکه ما هلاک نشویم ــ

«* نماز جلد 3 صفحه 396 *»

به آلام و گرفتاری‌ها مبتلا می‏شوند، این یک درد. درد دیگر اینکه الآن ما بی‏خبریم، آن زمان‌ها شیعیان خبردار می‏شدند، در غم ائمه گذشته؟عهم؟، در حزن ائمه؟عهم؟، در ابتلائشان شریک بودند.

شنیده‏اید که حضرت موسی بن جعفر صلوات‌اللّه‌علیهما چهارده‌سال یا هفت‌سال در زندان بودند، شیعه همه‌جا باخبر بود که بر حضرت چه می‏گذشت، شریک غم بود، در غم می‏سوخت که الآن آقا در زندان به‏سر می‏برند، بر حضرت چه می‏گذرد! غصه‏شان بود، معلوم است که آقا بودند، مولای همه بودند، آن‏چنان نبود که شیعه آقا را نشناسد، می‏دانستند که امام معصوم، حجت خدا، ولی خدا در زندانِ مثل هارون به‏سر می‏برند، از ابتلائشان باخبر بودند.

حالا درد ما این است که می‏دانیم مولایمان به‌واسطه گناهان ما مبتلا هستند و از آن‌طرف نمی‏دانیم، خبردار نمی‏شویم؛ چه‌بسا این بزرگوار جوانی از جوانانشان را از دست بدهند و یا اینکه خودشان بیمار شوند، گناهان ما اقتضاء کند که آن حضرت بیماری پیدا کنند، مثلاً سردرد شوند، گرفتاری داشته باشند، مشکلات داشته باشند، اما ما بی‏خبریم؛ خود این بی‏خبر بودن باز یک غصه بزرگ‌تری است.

مقصود این بود که اهل نفوس به‌واسطه داشتن مشاعر نفسانی، اهل خشیتند، اهل خوفند که در اینجا امام؟ع؟ به همین مطلب اشاره می‏فرماید: ای ستر من آفات الدنیا و حجاب من عذاب الآخرة روزه پوششی است که انسان را از آفات دنیوی حفاظت می‏کند و حجابی می‏شود از عذاب آخرت. حال در فرمایش حضرت دقت کنید، می‏فرماید: فاذا صُمتَ فانْوِ بصومک کَفَّ النفس عن الشهوات هنگامی که روزه می‏گیری، در این روزه‌گرفتنت، نیت کن جلوگیری نفس را از خواسته‏ها و میل‏ها. ببینید در روزه، سخن از تمرین و از تقویت اراده و تحصیل یک‌چنین حالت‏ها در میان می‏آید که نیت خالص را مشوب می‏کند. بحث از اینکه حباً للّه روزه بگیر،
شکراً للّه روزه بگیر نیست، سخن از این نیست که در نیتی که داری باید برای خدا روزه

«* نماز جلد 3 صفحه 397 *»

بگیری، باید عبادتت قربةً الی اللّه باشد، پس ببینید نیت چقدر مشوب می‏شود! یعنی وسیله است برای اینکه انسان به این جهات توجه کند و این فوائد را در روزه در نظر بگیرد و وادار شود بر روزه با توجه به این فوائدی که بر روزه مترتب است.

معلوم است که در این صورت نیت خواه‌نخواه مشوب شده و این همان شرک خفی است که نیت مشوب می‏شود ولی اشکالی ندارد؛ به جهت اینکه از تو همین اندازه برمی‏آید، مخاطب به این خطاب و آن کسی که الآن این فرمایش را با او دارند و به او می‏فرمایند، از او بیش از این برنمی‏آید که از او بخواهند و بگویند هیچ اینها را در نظر نگیر ابداً، فقط حباً للّه و شکراً للّه عبادت کن، نمی‏تواند، مشعرش را ندارد، آن نورانیت، آن توجه به حق متعال و اقبال صددرصد و انجذاب به حق متعال برایش نیست.

از این جهت این جهات جلو می‏آید، می‏فرماید وقتی که روزه می‏گیری نیت کن، یعنی وقتی که می‏خواهی روزه بگیری، آن انگیزه‏ای که می‏خواهد تو را به روزه وادار کند این باشد که واقعاً بخواهی خودت را از شهوت‌ها محافظت کنی و از تمایلات نفسانی خودداری کنی؛ یعنی چون به مشاعر نفسانی مبتلا هستی، نفس در تو فعلیت دارد و اقتضاءِ نفس تمایلات است و همه‏اش هم خلاف رضای خدا است، تمایلات نفسانی همه‏اش خلاف رضای خدا است، حالا با روزه او را کنترل کن، با روزه، خود را وادار کن به اینکه از شهوات خودداری کنی؛ فانوِ بصومک، به این روزه خود نیت کن کفّ و حفاظت نفس را از شهوات.

و قطعَ الهمّةِ عن خُطُوات الشیطان و همچنین مقصودت در روزه‌گرفتن، تمرین این مسأله باشد که همت خود را از پیمودن راه‏های شیطان قطع نمایی. خود همین نیت تمرین برای این مقصود، با اخلاص منافات دارد؛ چون مشوب است و با آن نیت خالصاً لوجه اللّه الکریم نمی‏سازد. اما اجازه این نیت رسیده، دستور به آن هم داده شده است، پس معلوم می‏شود مخاطب به این مطلب، آن کسی است که اخلاص از عهده او برنمی‏آید که از او بخواهند. از او این‏طور بر می‏آید، می‏فرمایند این‏طور باش،

«* نماز جلد 3 صفحه 398 *»

حالا که در این مرحله هستی تمرین کن که عبادتت به این شکل باشد، از جمله روزه‏ات به این شکل باشد: قطع همت از پیمودن راه‌های شیطان؛ یعنی تمرین کن که خودت را محافظت کنی از اینکه تصمیم بگیری و عزم کنی بر پیمودن طرق و راه‌هایی که شیطان معین می‏کند.

در موقعی که تهلیلات و تعویذات قبل از طلوع آفتاب را می‏خواندیم، این نکته به ذهنم آمد که ادامه همان بحثی است که به‌شکل معترضه داشتیم و به‌اصطلاح در پرانتز بود، راجع به ابتلاء امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه که برای حضرت به‌واسطه گناهان ما این‏گونه ابتلاءات هست به دلیل این‌همه دعاهایی که رسیده است و ائمه؟عهم؟ به ما تعلیم داده‏اند که از خدا بخواهیم و درباره حضرت دعاء کنیم که و احفَظه مِن بینِ یدیه و مِن خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوقه و من تحته([70]) و همچنین سایر دعاهایی که در این زمینه رسیده است. اینها همه نشان می‏دهد که حضرت در معرض ابتلاء هستند، آخر بی‏جهت که این دعاها نرسیده است، در معرض ابتلاء هستند و از جلو رو، از پشت سر، از طرف راست، از طرف چپ، از پایین پا و از بالای سر صدمه می‏بینند که ما دعاء می‏کنیم که خدایا حضرت را از همه جوانب حفظ کن و همچنین حضرت را محافظت بفرما از شرّ هر کسی که درباره حضرت اراده کیدی دارد و می‏خواهد به حضرت صدمه‏ای بزند؛ این‏گونه دعاها درباره حضرت وارد شده است.

اولاً در ملک خدا ما ارزشی نداریم که برای امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه دعاء کنیم، ما را چه ارزشی است که برای آن بزرگوار دعاء کنیم؟! آن کسی که خودش محل و مصدر جریان تقادیر الهی است، ارادةُ الربّ فی مقادیر اموره تَهبِط الیکم و تصدُر من بیوتکم و الصّادرُ عمّا فُصِّلَ من احکام العباد([71])  کسی که خودش این‏طوری است، خودش محور هستی است، قطب هستی است، آن‌وقت ما برایش دعاء کنیم،

«* نماز جلد 3 صفحه 399 *»

دعاءکردن ما معنایش این است که خدایا من استغفار می‏کنم، من متوجهم که بلائی که من مستوجب آن هستم که از بالای سرم بر من نازل شود، یا از پایین پا به من برسد، یا از طرف راست، یا از طرف چپ، یا از پیش رو یا از پشت سر به من برسد و تو تقدیر کرده‏ای که ایشان متحمل شوند، که خود آن بزرگواران می‏فرمایند ما خطاهای شیعیان و گناهان شیعیانمان را به‌دوش می‏کشیم و متحمل می‌شویم([72]) ممکن است که امام من به‌واسطه تحمل گناه من آسیب ببیند.

خدایا اگر بنا است از ناحیه من و برای خاطر من بلائی که من مستحِق آن هستم، به آن حضرت برسد از بالای سرشان یا از پایین پایشان یا از طرف راستشان یا از طرف چپ یا پشت سر یا جلوی رو، یا به یکی از کسانی که به آن حضرت متعلق است برسد مثل اینکه کاملی مبتلا شود، فرزندشان مبتلا شود، دوست عزیزی از آن بزرگوار مبتلا شود، بالاخره هرچه به آن بزرگوار متعلق است، اگر بنا است طبق تقدیر حکیمانه تو این بلا را از طرف من حمل کنند، خدایا من با این دعايم، طلب مغفرت می‏کنم که مرا بیامرز و از طرف من بر آن حضرت بلا نازل نکن، کاری نشود و طوری نشود که آن بزرگوار از ناحیه من بلائی را متحمل شوند، من راضی نیستم آقای من برای خاطر من صدمه ببیند، چون جریمه عبد بر کیست؟ بر عاقله است؛ یعنی آن بزرگوار متحمل می‏شوند.

عرض کردم تمام بلاهایی که بر این بزرگواران؟عهم؟ وارد شده، از باب تحمل گناهان شیعیانشان بوده است وگرنه آن بزرگواران که معصیت ندارند، حتی ترک اولی ندارند که مستحق عذاب باشند، مستحق عقاب و بلاء باشند که بلاء بر آنها وارد شود، تمام از باب این است که خودشان به فضل و کرمشان، بار گناهان شیعیانشان و دوستانشان را حمل کردند، به دوش مبارکشان کشیدند و این بلاها را به جان مبارکشان خریدند که خدا را از شیعیانشان راضی کنند.

آن عبارتی که سید بن طاوس در سرداب مقدّس شنید ــ  حضرت را ندید اما

«* نماز جلد 3 صفحه 400 *»

شنید ــ  که آن بزرگوار به درگاه خدا عرضه می‏داشتند: اللّهم انّ شیعتَنا منّا، خُلِقوا من فاضل طینتنا و عُجِنوا بماء ولایتنا آن‌وقت طلب مغفرت کردند، اللّهم اغفر لهم من الذنوب ما فعلوه اِتّکالاً علی حبِّنا و ولائِنا یوم القیامة و لاتُؤاخذهم بما اقتَرَفوه من السیّئات اِکراماً لنا خدایا بیامرز گناهان اینها را که به‌واسطه اِتّکال بر ولایت ما مرتکب گناهان شدند. بعد عرضه می‏دارد: و لاتُقاصّهم یومَ القیامة مقابلَ اعدائِنا فان خَفَّتْ موازینُهم فثَقِّلها بفاضلِ حسناتِنا([73]) خدایا ما را به عذاب‌کردن دوستانمان، نزد دشمنانمان خجالت نده. راضی نیستند ما عذاب شویم که دشمنانشان خوشحال شوند، بگویند اینها که شیعه هستند پس چرا اینها مبتلا هستند، اینها چرا بلا می‏کشند، ابتلاء دارند؟!

در این قسمت از دعاها در واقع ما خودمان متذکر می‏شویم بلاهایی را که مستحق آنیم و از خدا آمرزش گناهانمان را می‏خواهیم که کیفر آنها شامل آن بزرگوار نشود و آن بزرگوار محفوظ بماند. چون در موقع ذکر تهلیلات و تعویذات قبل از طلوع خورشید متذکر این مطلب شدم، آن را عرض کردم که این قسمت هم ضبط شود.

امام صادق؟ع؟ در این حدیث می‏فرمایند: و اَنزِل نفسَک منزلةَ المرضیٰ لایَشتهی طعاماً و لا شراباً، متوقّعاً فی کل لحظة شفاءَک من مرض الذنوب در موقعی که روزه می‏گیری، در حال روزه خودت را به‌منزله یک مریض در نظر بگیر، چطور شخص مریض نه به غذا اشتهاء دارد، نه به آب اشتهاء دارد، نه آب می‏خواهد، نه غذا می‏خواهد. همین چند شب قبل به عیادت یکی از برادران رفتیم، خدا همه مریض‌ها را شفاء عنایت کند، مخصوصاً خدا به لطف و کرمش برادران و خواهران ایمانی ما را که مریضند، شفاء بدهد. این بنده خدا می‏گفت که وقتی چشمم به گوشت می‏افتد، گوشت مرغ باشد یا گوشت گوسفند یا گوشت ماهی، می‏گفت از شدت بی‌اشتهائی پشتم به لرز می‏آید، هیچ غذائی میل ندارم، نمی‏توانم بخورم، یک مقدار نان سوخته

«* نماز جلد 3 صفحه 401 *»

باشد برایم بهتر است تا اینکه یک ظرف چلوکباب جلویم بگذارند ببینم، گوشت ببینم، برنج ببینم؛ حالتم این‏طور است.

حال ببینید نعمت سلامتی چه نعمتی است! الحمدللّه موقع افطار می‏نشینیم، این‏طور از غذاهای سر سفره استفاده می‏کنیم و بلند می‏شویم، یا همین‌طور در سحرها سر سفره می‏نشینیم و سفره‏ها خالی می‏شود و بلند می‏شویم، هیچ توجه هم نداریم که خود این اشتهاء داشتن، هضم غذا و این‏طور سلامتی چه عنایتی است! خدا نعمت‌های ظاهری و باطنی را از همه اهل ایمان نگیرد، خدا نعمت‌ها را مستدام بدارد و این نعمت‌ها را متصل کند به نعمت‌های برزخ و نعمت‌های بهشت و نعمت ملاقات اولیاء و رضایت آل‏محمد؟عهم؟ و مجاورت بزرگان دین ان‏شاءاللّه.

پس شخص مریض حتی آب هم نمی‏خواهد، اصلاً  آب به دهانش مزه نمی‏دهد، نمی‏تواند آب بخورد، نمی‏تواند یک لقمه نان بخورد؛ می‏فرماید در موقعی که روزه‌دار هستی که از خوردن و آشامیدن امساک می‏کنی، خودت را مثل مریضی در نظر بگیر که اصلاً به غذا اشتهاء ندارد، ولی آن به آن، شفاء از طرف پروردگار را انتظار دارد، به فضل خدا امیدوار است که الآن شفاء داده می‏شود، مثلاً امشب خوب می‏شود، فردا خوب می‏شود، این دواء را بخورد خوب می‏شود، آن دواء را بخورد خوب می‏شود و بعد از روی میل غذاء می‏خورد، از روی میل آب می‏خورد؛ یک‌چنین لحظاتی را انتظار می‏کشد.

تو هم همین‌طور باش، در هر لحظه شفائت از مرض گناه را از خداوند متوقع و منتظر باش. این بیماری گناه و تمایل به معصیت و تعمد در معصیت، جزء ذاتی ما است نعوذباللّه، تمایل به عصیان جزء ذاتی ما است، لازمه رتبه ما است، تعمد در معصیت لازمه رتبه ما است، این رتبه چه رتبه عجیبی است! و ما چقدر از وضع خودمان و موقعیت خودمان غافلیم! می‏فرماید منتظر باش که هر لحظه خداوند تو را از بیماری گناه شفاء بدهد.

«* نماز جلد 3 صفحه 402 *»

و طهِّر باطنَک من کلّ کَدَرٍ و غفلة و ظلمة تَقطَعُک عن معنی الاخلاص لوجه اللّه تعالی.([74]) ببینید چقدر قواطع در میان است، چقدر حائل‌ها و حجاب‌ها در میان اهل نفوس و مرتبه نفوس است! حالا ما خودمان را لااقل در این مرتبه نفوس جا بزنیم، خودمان را اهل نفوس بنامیم، ولی عرض کردم ماها ــ  خودم را عرض می‏کنم ــ  که حتی جزء این دسته هم نیستيم، جزء دسته اول که مسلّم است نیستیم، همچنین جزء دسته دوم نيستيم که مسلّم است، جزء دسته سوم هم نیستیم، چون ما خائف هم نیستیم، یعنی خوف صادقانه هم نداریم که معصیت را مثل آتش ببینیم، معصیت را عیناً آتش بدانیم، همین‌طور که اگر شما آتش دیدید، به‌طرف آتش دست نمی‏برید، یک آهن گداخته بگذارند، به‌طرف آن دست نمی‏برید، چون می‏دانید می‏سوزاند، یقین دارید به اینکه تا دست بزنید، پوست دستتان رویش می‏ماند، گوشت دست را گداخته می‏کند، به محض اینکه دست به آهن گداخته بخورد دست را پخته می‏کند؛ دست نمی‏زنید.

این معنی خوف است. آیا ما معصیت را مثل آهن گداخته و شعله آتش دیده‏ایم که از آن اجتناب کنیم آن‏طور که از آهن گداخته و شعله آتش اجتناب می‏کنیم؟! اگر راست می‏گوییم پس چرا غیبت می‏کنیم؟! چرا دروغ می‏گوییم؟! چرا سایر معاصی را داریم؟!

البته این عرائض من نباید ما را از انجام عبادت ناامید کند، بگوییم پس این عبادت ما چیست؟! چه خاصیت دارد؟! چرا ما عبادت کنیم؟! ان‏شاءاللّه همین صورت بندگی برای ما عبادت به‌حساب می‏آید و امیدواریم روحش و معنایش را هم تفضلاً به ما عنایت بفرمایند وگرنه باید خودمان از این عمل ناامید باشیم، این عمل، عملی نیست که ما را به بهشت ببرد یا حتی از آتش جهنم نجات بدهد، این‏طوری نیست.

«* نماز جلد 3 صفحه 403 *»

در دعاء اعتقادیه می‏خوانیم: اللّهم اِن اعتقتَنی من النار کنتُ من الفائزین تازه اگر مرا از آتش جهنم خلاص کنی، من از فائزین هستم، و ان لم‌ترزقنی رَوحَ الجِنان اگرچه اصلاً بوی بهشت را هم نشنوم، که «اَعراف» می‏شود؛ نه مقام اَعرافی که ائمه؟عهم؟ دارند، اَعرافی که ائمه دارند، آن مقامِ عالی است، سخن در آن مقام نیست، اعرافی که جایگاه کسانی است که به‌واسطه گناهانی از بهشت رانده می‏شوند و اصلاً داخل بهشت نمی‏شوند و از طرفی هم طوری هست که داخل جهنم نمی‏شوند.

برای برکت، تمام این قسمت از دعاء اعتقادیه را بخوانیم: بسم اللّه الرحمن الرحیم و اَنقِذنی بهم من حرّ النیران خدایا مرا به‏برکت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ از حرارت آتش نجات بده، و ان لم‌ترزقنی رَوح الجنان اگرچه روزی من نکنی رَوح و آن راحتی بهشت و نعمت‌های بهشت‌ها را، فانّک اِن اعتقتَنی من النار کنتُ من الفائزین([75]) خدایا تو اگر مرا از آتش جهنم خلاص کنی، من از رستگاران هستم؛ یعنی بهشت هم نرفتم، عيبى ندارد، همین قدر مرا جهنم نبر، از آتش جهنم مرا خلاص کن؛ بهشت نرفتم و مرا بهشت نبردی عیبی ندارد، اگرچه در اعراف به‏سر ببرم یعنی نه در جهنم باشم نه در بهشت باشم، جایی باشم که عذاب نشوم.

البته فرمایش هست که یا بهشت است و یا جهنم است. بعضی نگویند ما قابل نیستیم بهشت برویم؛ می‏فرمایند پس برو به جهنم، اگر قابل نیستی بهشت بروی، برو جهنم، چون جای دیگری نیست، طویله دیگری نیست، ــ  این‏طور تعبیر دارند ــ  طویله دیگری نیست که بخواهی بروی؛ اگر قابل بهشت نیستی پس برو جهنم.([76]) این فرمایش سرجایش محفوظ است؛ یعنی دار خلود یا جهنم است یا بهشت است، دار خلود جای سومی نداریم، طویله سومی نیست، جای سومی نیست که بخواهی بروی. دار خلود یا جهنم است یا بهشت است که امیدواریم خداوند ما را از اهل بهشت قرار

«* نماز جلد 3 صفحه 404 *»

دهد. ولی کسانی هستند که اینها گناهانی دارند که این گناهان مُهلِکه نیست که آنها را به جهنم ببرد، اما برایشان انحطاط ایجاد می‏کند، حتی داخل بهشت هم نمی‏شوند، این اشخاص در اعراف قرار می‏گیرند که البته شفاعت شامل حالشان می‏شود و به‌برکت شفاعت داخل بهشت می‏شوند و جایشان آن ادنیٰ درجات بهشت است، بعد همین‌طور به‌تدریج عنایت مرتب شامل حالشان می‏شود، به‌حسب خودشان درجات را طی می‏کنند.

پس ما نباید از اعمالمان ناامید باشیم، همین صورت عمل را مطابق دستور و به‌عنوان اینکه فرمان است اجراء کنیم، ان‏شاءاللّه خودشان به فضل و کرمشان، روح عمل را ــ  که همین توجه به فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است ــ  عنایت خواهند فرمود.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 405 *»

 

مجلس 27

 

(سه‏شنبه 7 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  18/11/73)

t  تحصیل اخلاص برای همه میسّر است

t  توضیح جمله «الصوم لی و انا اجزی به» در حدیث قدسی

t  ادامه بحث فوائد روزه

t  صفاء قلب

t  طهارت جوارح

t  آبادی ظاهر و باطن

t  سپاسگزاری بر نعمت‏ها

t  احسان به فقراء و فوائد دیگر

t  اختلاف درباره پاره‏ای از فقرات کتاب «مصباح‌الشریعه»

t  اخلاص در درجه اعلی و معنای آن

t  خداوند از معصومین؟عهم؟ هم اخلاص خواسته است

t  معنای «من تقرب الیّ شبراً تقربت الیه ذراعاً»

«* نماز جلد 3 صفحه 406 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‌فرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

به‌مناسبت بحث از اینکه در شریعت در پاره‏ای موارد به نیت‌های مشوب و غیر خالص اجازه داده شده و مجاز است مخصوصاً در مورد کسانی که اهل عالم نفوسند و یا اهل عالم عقولند، حدیث شریف حضرت صادق؟ع؟ را در مورد روزه و فوائد آن می‏خواندیم، تا آنکه می‏فرمایند: و طهِّر باطنَک من کلّ کَدَر و غفلة و ظلمة تَقطَعک عن معنی الاخلاص لوجه اللّه تعالی.

قبل از اینکه این فرمایش را بفرمایند، حضرت فوائدی را برای روزه ذکر فرمودند و مشوب‌شدن نیت با آن امور، بدیهی است؛ فرمودند: فاذا صُمتَ فانوِ بصومک کفَّ النّفسِ عن الشهوات و قَطعَ الهمّةِ عن خُطُوات الشیطان و نیز فرمودند: و اَنزِل نفسَک منزلةَ المرضی لایشتهی طعاماً و لا شراباً، متوقعاً فی کل لحظة شِفاءَک من مرض الذنوب. خود همین توجه به این حالات و اموری که باید روزه‏دار به آنها توجه کند و برای خاطر آنها روزه بگیرد، معلوم است که خلاف اخلاص است، ولی این امور و توجه به آنها برای نکته‏ای است که می‏فرماید بعد از این امور، یعنی تمرین کن و این درجات را طی کن تا بتوانی به این نتیجه برسی: و طهّر باطنک من کل کَدَر و غفلة و ظلمة.

آری به‌واسطه آن امور، ترقی انسان باید به حدی برسد که به او بفرمایند طاهر کن باطن خودت را از هرگونه کدورت و غفلت و ظلمتی که تو را مانع می‏شود از معنی اخلاص و خالص‌کردن عبادت برای خدا؛ و این خودش نکته‏ای است که ان‏شاءاللّه جزء مباحثی است که خواهیم داشت که آیا با توجه به اینکه اخلاص از شأن کسانی

«* نماز جلد 3 صفحه 407 *»

است که در آنها جهت ربی بالفعل است و نور الهی در آنها متجلی است، با وجود این آیا یک امر اکتسابی است و برای سایرین هم میسّر است که در حد خودشان اخلاص طلب کنند و بالاخره برای به‌دست‌آوردن یک‌چنین نیتی جستجو و کوشش داشته باشند؟ و یا موهبتی است و اکتسابی نیست؟

این بحث را خواهیم داشت و بحث‌هایی هم در سال گذشته داشتیم و نوعاً هم در بعضی موارد که پیش آمده عرض کرده‏ایم که حتی در عرصه نقصان هم در حد خودشان اخلاص میسّر است، خلوص نیت میسر است و حتی از ما هم خواسته شده و نمونه‏ها و نشانه‏هایش را هم داریم که الحمدللّه مورد قبول واقع شده است، از قبیل مقام حضرت عبدالعظیم، مقام عمّار و از این قبیل صحابه برای ائمه؟عهم؟ بوده‏اند که صاحب مقام کمال نبودند و به‌اصطلاح بزرگان ما اهل فؤاد نبودند و مرتبه کمال در آنها بالفعل نبوده است ولی در عین حال در همین مرحله نقصان به حدی رسیدند، به مقامی رسیدند که تقریباً به صاحبان مقام فؤاد و کمال ملحق شده‏اند.

درباره عمار فرمایشاتی رسیده است مثل اینکه فرموده‏اند عمار مملوّ از ایمان است([77]) و حتی عمار را معیار حق قرار داده‏اند([78]) و همچنین درباره حضرت عبدالعظیم فرموده‏اند: من زار عبدَالعظیم بری کمن زار الحسین؟ع؟ بکربلاء([79]) و همچنین ناقصین از اصحاب امام حسین؟ع؟، که می‏دانیم در میان شهداء کربلا کسانی بودند که آنها به حد کمال نرسیده بودند و در رتبه نقصان بودند اما به‌واسطه اخلاص و خلوصی که داشتند، به اهل کمال ملحق شدند و صاحب شفاعت گردیدند. حتی غلام سیاه حضرت حسین؟ع؟، بلکه غلام سیاه عابس و همین‌طور سایر غلام‌هایی که با آقایان خود کربلا آمده بودند و در رکاب حضرت شهید شدند،

«* نماز جلد 3 صفحه 408 *»

اینها همه صاحبان مقام شفاعت شدند. حُرّ با اینکه یزیدی بود، بعد از شهادت، صاحب مقام شفاعت شده است.

اینها مواردی است که کاملاً نشان می‏دهد که کسانی که در آنها فؤاد و این نور بالفعل نیست، می‏توانند خلوص نیت و اخلاص را اکتساب کنند و به درجاتی برسند؛ این فرمایش و طهّر باطنک به این مطلب اشاره است. فعلاً به اشاره و اختصار می‏گذریم تا بعداً ان‏شاءاللّه بیشتر بحث کنیم.

می‏فرماید: و طهّر باطنک من کل کدر و غفلة و ظلمة تقطعک عن معنی الاخلاص لوجه اللّه تعالی، قال رسول‌الله؟ص؟: قال اللّه عزوجل: الصوم لی و انا اَجزیٖ به، یا اُجزیٰ به ــ  که هر دو وجه احتمال داده می‏شود ــ  روزه مخصوص من است، یعنی در میان عبادت‌ها آن عبادتی که بنده خالصاً برای خدا انجام می‏دهد روزه است، «خالصاً» در اینجا یعنی در آن ریاء نیست و انسان می‏تواند طوری انجام دهد که در آن ریاء نباشد، نه خالصاً در مقابل طمع و خوف، از آن قسم نیست.

خداوند در حدیث قدسی می‏فرماید: الصوم لی در میان عبادت‌ها روزه به من اختصاص دارد، مخصوص من است؛ این اخلاص که در اینجا گفته می‏شود، یعنی عبادت روزه خالصانه انجام می‏شود. در نماز می‏شود ریاء کرد، به دیگران نشان داد، سُمعه داشت، برای شهرت باشد؛ اما کسی که روزه می‏گیرد، در ظاهر و باطن، تنها هم که باشد، نزدیک افطار هم هست، تشنه هم هست، غذا، چای، آب گذارده شده، آماده است، هیچ‌کس هم الآن نیست، نمی‏خواهد ریاء کند و نشان بدهد که روزه‏دار است، اما نمی‏خورد، افطار نمی‏کند، منتظر است تا مغرب شود آن‌وقت افطار می‏کند، خلوص به این معنی‏ها است.

حال ممکن است انگیزه، خوف از عذاب و یا طمع به بهشت باشد، حباً للّه و شکراً للّه نباشد، ولی تا این مقدار خلوص است که در میان این‌همه عبادت‌ها خداوند می‏فرماید: الصوم لی روزه مخصوص من است، بنده روزه که می‏گیرد برای من است،

«* نماز جلد 3 صفحه 409 *»

حال یا از ترس از عذاب من است و یا به طمع در ثواب من است و یا حبّاً، از جهت محبت به من است که شأن مخلصین می‏باشد و یا حتی اهل عادت و آنهایی که عبادتشان از روی عادت است، روزه که می‏گیرند، واقعاً حالشان عجیب است که با همه مشکلات، با همه سختی‌ها، تنها هم هستند، هیچ‌کس کنارشان نیست که از آنها شرم داشته باشند، اما منتظر اذان مغرب هستند تا اذان گفته شود، شربت آبی بخورند.

یادم هست، من خودم در سنینی بودم که روزه بر من واجب نشده بود، اما روزه می‏گرفتم، تابستان هم بود، هوا خیلی گرم بود چون متولد 1319 هستم و موقعی روزه بر من واجب شد که در وسط تابستان و شدت گرمای هوا بود، چند سالی قبل از سن تکلیف بود، فکر می‏کنم کلاس اول یا دوم بودم که روزه می‏گرفتم. در خاطرم است که وارد خانه شدم و نزدیک غروب بود، می‏خواستند برای افطار، شامی‌کباب درست کنند، خدا لعنت کند شامی‌های عمری را که این کباب‌ها به آنها نسبت دارد، آنها نُخود آرد می‏کنند و کباب می‏پزند.

نُخود درست است؛ حالا نگویید دهاتی می‏گوید، چون آقای …. بعضی کلمات را خیلی دهاتی اداء می‏کنند، صحیح هم هست، مثل طِلا که می‏گویند و خیلی دهاتی است، تلفظ طِلا به کسره صحیح است، طَلا در عربی به معنای مالیدن چیزی بر بدن است؛ حالا ما صحیحش را می‏گوییم. اگرچه عرض کرده‏ام که صحیح‌گفتنش هم گاهی مشکلات فراهم می‏کند، به قول آن خان‏سالار دولت‌آباد که به ملای ده می‏گفت نگو عِطْر، بگو عَطِر؛ ــ  چون اهل دهات مشهد می‏گویند عَطِر ــ  می‏گفت چرا می‏گویی عِطْر، بگو عَطِر مثلاً؛ یا می‏گفت چرا عُمَر می‏گویی، همه ما عَمَر می‏گوییم، ــ  عُمَر را اهل دهات عَمَر می‏گویند ــ  می‏گفت تو چرا عُمَر می‏گویی؟! آن ملای ده صحیح تلفظ می‏کرد ولی خان می‏گفت این‏طور نباید بگویی، روی منبر هم هستی باید مانند ما بگویی عَمَر همان‌طور که ما می‏گوییم، چرا تو می‏گویی عُمر؟! خدا عمر را لعنت کند.

عرض می‏کنم که نُخود صحیح است، نَخود صحیح نیست. در هر صورت

«* نماز جلد 3 صفحه 410 *»

شامی‌ها نُخود آرد می‏کنند، خمیر می‏کنند، کباب می‏پزند، این مخصوص شام است که توی روغن زیتون یا روغن دیگر می‏پزند، مخصوصاً قالب‌هایی هم دارند که در آنها کباب درست می‏کنند. دیدم که آرد نخود گذاشته‏اند و می‏خواهند کباب‏شامی درست کنند، من هم خیلی آرد نخود دوست داشتم، یک قاشق از آن آرد نخودها را برداشتم و ریختم در حلقم، حالا دهانم خشک است، یادم هم نبود که روزه هستم، دهان خشک، در تابستان، آرد نخود داخل دهان، باید انسان آب بخورد تا پایین برود، رفتم به طرف آب، ظرف آب را برداشتم آوردم دم دهانم که بخورم، یادم آمد که روزه هستم، هیچ‌کس هم نبود که جریان را ببیند، یک حالی به من دست داد، آمدم آنها را از دهانم خالی کنم اما مگر خالی می‏شد، چسبیده بود به سَقف دهان و زبان و اوضاعی برای من درست شده بود، بالاخره رفتم کنار حوض و با آب مضمضه کردم و می‏ریختم. فکر کردند به‌واسطه روزه‌گرفتن حالت تهوع پیدا کرده‏ام و حالم به هم خورده و آن آردها به رنگ زرد هم که بود، اینها موجبات نگرانی همه را فراهم کرده بود.

پس واقعاً  آنی که شخص را مثلاً در سن هفت، هشت سالگی یا هشت، نُه سالگی وا می‏دارد که با آن محبتی که به آرد نخود دارد آن را قورت ندهد در صورتی که می‏داند واجبش هم نیست، به او می‏گویند روزه برای تو واجب نیست روزه نگیر، نوعاً به بچه‏ها گفته می‏شود روزه‏ات را بخور، رنگت پریده، گرسنه شده‏ای، تشنه شده‏ای، اینها را نوعاً می‏دانستم، در عین حال محبت به روزه و علاقه به انجام این عبادت، مرا به گرفتن روزه وادار می‏کرد، به‏طوری که به سختی آن آردها را از دهانم بیرون ریختم و آب نیاشامیدم و نگذاردم آن آردها از گلویم پایین برود و شما هم شاید این‏گونه موارد را در زندگی تجربه کرده‏اید.

این مثالی بود که عرض کردم؛ قاعده این است که خدای متعال فرموده است: الصوم لی، روزه خالص است برای من، مخصوص من است، این «لام»، لام اختصاص است یعنی در روزه هیچ‏گونه ریائی نمی‏شود باشد، خالص مال من است،

«* نماز جلد 3 صفحه 411 *»

چون راه ترک آن به‏طور مخفیانه هست و در عین حال شخص روزه‏دار نمی‏خورد و از این جهت به این معنی در روزه‌گرفتن نیت خالص وجود دارد. عرض کردم ــ  نه اخلاص در مقابل آن دو قسم دیگر ــ  به این معنی که روزه مخصوص خدا است و روزه‏دار برای خدا روزه می‏گیرد.

آن‌وقت خداوند می‏فرماید من خودم متصدی جزاء روزه می‏شوم؛ یعنی به دست عنایت خودم، که این نوع تعابیر را در روایات داریم مخصوصاً در احادیث قدسیه نوعاً داریم جاهایی که خداوند می‏خواهد در آن جاها عنایات خاص خودش را بفهماند، امور را به خودش نسبت می‏دهد. مثل اینکه درباره انبیاء و یا مؤمنانی که مشتاق لقاء خدا هستند می‏فرماید خودم قبض روحشان می‏کنم، خدا می‏فرماید خودم متصدی قبض روحشان می‏شوم.([80])

می‏دانیم که خدای متعال به ذات مقدسش، متصدی کاری نمی‏شود، تمام کارهایش با اسباب است، ولی در این موارد اسباب خاصی در کار است، با عنایت‌های خاصی است که آن اسباب خاص آن‏چنان نزد خدا شرافت دارند و کرامت دارند که به حق متعال انتساب پیدا می‏کنند که فعلشان، فعل خدا است. همه‌جا همین‌طور است، در تمام اسباب، فعل اسباب بالاصاله به حق متعال نسبت دارد و بالسببیه به اسباب کار خدا تعلق دارد اما در این‏طور موارد اختصاص است. حال می‏شود گفت که معنای این فرمایش خدا که فرموده: و انا اَجزیٖ به خودم متصدی جزاء ایشان می‏شوم، یعنی دیگر به ملائکه واگذار نمی‏کنم و یا به ملائکه عمومی که در حد عموم جزاء می‏دهند واگذار نمی‏کنم؛ بلکه ملائکه خاصی هستند، عنایت‌های خاصی است، خودم متصدی جزائشان می‏شوم؛ این یک معنی است.

یک معنای دیگر هم که احتمال داده می‏شود در صورتی است که اُجزیٰ به خوانده شود و بعضی این‏طور خوانده‏اند و انا اُجزیٰ به من خودم جزاء روزه هستم، من

«* نماز جلد 3 صفحه 412 *»

خودم جزاء روزه روزه‏دار هستم که چون روزه را برای خاطر من می‏گیرد، من هم خودم جزائش هستم، یعنی خودم را به او می‏دهم؛ معلوم است که مراد آن است که یعنی عنایات خاص و الطاف خاص الهی شامل حال روزه‏دار است.

در هر صورت امام صادق؟ع؟ این فرمایش را نقل می‏فرمایند، آن‌وقت دوباره حضرت می‏پردازند به ذکر فوائد روزه و جهاتی که بر روزه مترتب است و آثاری که بر روزه مترتب می‏شود، می‏فرمایند: فالصوم یُمیت هَوَی النّفسِ و شهوةَ الطّبعِ الحیوانی روزه، خواهش‌ها و تمایلات نفسانی و شهوات طبیعت حیوانیه را می‏میراند، یعنی نتیجه روزه در سیروسلوک این است. حال اگر کسی واقعاً متوجه این نکته نباشد و این نکته را به او بفهمانند، غیر از این است که نیتش مشوب خواهد شد؟! یعنی انگیزه پیدا می‏کند به اینکه بنابراین من در سیروسلوک که می‏خواهم نتیجه بگیرم، پس روزه بهترین کمک من است برای اینکه هواها و تمایلات نفسانیِ مرا بمیراند و شهوات و خواسته‏های طبیعت حیوانی را در من ضعیف کند.

همچنین امام؟ع؟ می‏فرمایند: و فیه صفاءُ القلب و طهارةُ الجوارح و عمارةُ الظاهر و الباطن و الشکرُ علی النِعَم و الاحسانُ الی الفقراء و زیادةُ التضرع و الخشوع و البکاء و حبلُ الالتجاء الی اللّه تعالی و سببُ انکسار الشهوة و تخفیفُ الحساب و تضعیفُ الحسنات. این‌همه فوائد بر روزه مترتب است، روزه این‌همه آثار دارد، اینها همه در انسان، برای انجام روزه انگیزه ایجاد می‏کند.

می‏فرماید در روزه صفاء قلب است، قلب صفاء پیدا می‏کند. علتش این است که صفاء قلب، یعنی صفاء روح که به صفاء این روح بخاری در بدن بستگی دارد. روح بخاری در بدن، قلب بدن است؛ چون وقتی مشایخ عظام+ به قلب در بدن تعبیر می‏آورند، مقصودشان این قلب صنوبری نیست، این را قلب می‏گویند به اعتبار اینکه در واقع محل قلب است، اصل قلب همان روح بخاری است، روح بخاری که محل تعلق روح عالی‏تر است. این روح بخاری هرچه صفاء پیدا کند، روحی که به این

«* نماز جلد 3 صفحه 413 *»

تعلق دارد صفائش آشکارتر می‏شود؛ روح بالا بالذات صافی است اما تمام کدورت‌ها اینجا است، خداوند روح ملکوتی را کدر نیافریده است، آن روح همیشه صافی بوده و هست، وقتی محل تعلقش صفاء نداشته باشد، اینجا کدر می‏نمایاند، از این جهت خداوند برای تصفیه روح بخاری اسبابی قرار داده است که وقتی روح بخاری تصفیه شد، آنگاه روح ملکوتی، راحت‏تر آثارش بروز می‏کند، و آن صفاء روح ملکوتی آشکار می‏شود.

آن‌وقت بهترین عامل برای تصفیه روح بخاری ــ  که می‏دانیم روح بخاری باز از همین بدن تهیه می‏شود ــ  بهترین سبب تصفیه و راه تصفیه آن، روزه است، از این جهت می‏فرماید: و فیه صفاء القلب و از این بابت است که در فرمایشات، زیاد وارد شده که فرموده‏اند: صوموا تصحّوا([81]) روزه بگیرید برای سلامتی بدن ــ  تا سلامتی داشته باشید ــ  که خود سلامتی بدن، نتیجه اعتدال بدن است، نتیجه اعتدال مزاج است، اینها همه باز به‌واسطه این است که آن روح بخاری، صافی باشد. در روزه صفای قلب است، وقتی که روح بخاری صافی شد، روح ملکوتی به صفاء خودش ظاهر می‏شود.

و طهارةُ الجوارح وقتی که روح ملکوتی در بدن ظاهر شد، باعث می‏شود که جوارح را هم پاکیزه کند. طهارة الجوارح را می‏شود دو طور معنی کرد، معنای اول اینکه طهارت به‌معنای سلامتی جوارح باشد، یعنی وقتی که قلب معتدل شد، در روح و قلب انسانی، در همین ماده حیات، در این روح بخاری صفاء پیدا شد، خواه‌نخواه جوارح هم معتدل خواهد بود، دیگر برای جوارح بیماری‌ها نخواهد بود؛ پس طهارت و پاکیزگی جارحه به این معنی باشد. همچنین می‏شود طهارت جوارح را به‌معنای شرعی گرفت؛ یعنی وقتی که صفاء روح بخاری فراهم شد، روح ملکوتی به صفای خودش مستولی می‏شود، آن‌گاه جوارح طهارت پیدا می‏کند طهارت شرعیه، از معاصی پاک و پاکیزه می‏شود؛ یعنی به معاصی تمایل ندارد، بلکه به طاعات می‏پردازد.

و عمارةُ الظاهر و الباطن عمارت و آبادی ظاهر و باطن بدن به روزه بستگی دارد.

«* نماز جلد 3 صفحه 414 *»

و الشّکرُ علی النعم در روزه شکر خداوند است بر نعمت‌هایش. وقتی که انسان روزه می‏گیرد، متوجه می‏شود که خداوند چقدر به او نعمت داده است. یکی از نعمت‌ها، نعمت اشتهاء به غذا است، نعمت هضم غذا است، نعمت فعالیت‌های سازمان‌های بدن است که هرکدام در هر قسمت به کار خودشان مشغولند و در غیر روزه ما به این امور کمتر توجه داریم، وقتی که روزه می‏گیریم، این حالات به ما نشان می‏دهد که بدن ما چه بدنی است که در آن دستگاه‌های مختلف مشغول فعالیت است! هر دستگاهی کار خودش را انجام می‏دهد بدون اینکه ما خبردار باشیم، آن‌وقت ما متوجه نعمت‌ها می‏شویم و خدا را شکر می‏کنیم.

و الاحسانُ الی الفقراء همچنین روزه باعث می‏شود که متوجه فقراء شویم و به فقراء احسان داشته باشیم، چون در احادیث دیگر فرموده‏اند که وقتی روزه می‏گیرید به یاد گرسنگی گرسنگان و تشنگی تشنگان بیفتید و در فکر رفع فقر آنها باشید.([82])

و زیادةُ التضرع و الخشوع و البکاء و حبلُ الالتجاء الی اللّه تعالی همچنین روزه، تضرع و خشوع و بکاء را زیاد می‏کند. انسان وقتی که قدری معتدل شد، خشوعش زیاد می‏شود، به درگاه خداوند تضرع خواهد داشت، گریه خواهد داشت. روزه ریسمان التجاء به‌سوی خدا است، روزه وسیله‏ای است که به آن واسطه انسان به درگاه پروردگار ملتجی می‏شود.

و سببُ انکسار الشهوة و تخفیفِ الحساب و تضعیف الحسنات روزه سبب شکسته‌شدن شهوت‌ها و خواسته‏های نفسانی است و همچنین باعث می‏شود که حساب در قیامت سبک انجام شود، باعث تخفیف حساب است؛ یعنی روزه انسان را وا می‏دارد به اینکه به کارهایش بپردازد، امورش را رسیدگی کند، کارهایش را محاسبه کند قبل از اینکه به آخرت برسد، همین‏جا برایش حساب تخفیف پیدا می‏کند. روزه تضعیف حسنات خواهد بود، یعنی حسنات را چند برابر می‏کند.

«* نماز جلد 3 صفحه 415 *»

بعد می‏فرمایند: و فیه من الفوائد ما لایُحصیٰ در روزه فائده‏های فراوانی است که قابل اِحصاء و شمارش نیست.

بعضی این‏گونه عبارات کتاب شریف «مصباح‌الشریعه» را به خود جمع‌آوری‌کننده این کتاب نسبت می‏دهند و می‏گویند اینها مضامینی است که خود نویسنده از احادیث دیگر یا آنچه در نظرش بوده آورده است، همه‏اش یکسره فرمایشات حضرت صادق؟ع؟ نیست؛ بعضی این‏طور احتمال داده‏اند و بعضی هم احتمال داده‏اند که مجموعه احادیث این کتاب از اول تا به آخر، فرمایشات امام صادق؟ع؟ باشد، هیچ مانعی هم ندارد، مرحوم نوری هم این جهت را تقویت می‏کند؛ چون زمانی که دوره امامت حضرت بود، اهل تصوف و اهل سیروسلوک ظاهری، زیاد بودند و آنها از این قبیل عبارات داشتند، از این قبیل سخنان می‏گفتند.

این کتاب یا انشاء و املاء حضرت است و یا آنکه راوی در پاره‏ای از جاها عبارتی از دیگران و یا احادیثی و یا عبارتی از خود افزوده است، هرچه بوده نوعاً راوی می‏گوید: «قال الصادق؟ع؟» پس از اصحاب حضرت است که فرمایشات حضرت را در این زمینه جمع‏آوری کرده است، مثل مفضّل که فرمایشات حضرت را در توحید جمع‏آوری کرده است. این کتاب هم تقریباً یک رشته عرفان، یک رشته سیروسلوک یا یک رشته ــ  به‌اصطلاح روز ــ  عرفان عملی است که حضرت ذکر فرمودند، سیروسلوکی بوده که ذکر می‏فرمودند و این نوع عبارات مشابه عبارات بشری است که آنها نقل می‏کردند، حضرت هم همان‏طور فرمایش دارند؛ و فیه من الفوائد ما لایحصیٰ، این عبارت خیلی به عبارات بشری مشابه است.

و کفی ما ذکرناه منه لِمن عَقَلَ و وُفّق لاستعماله([83]) آن مقدار که ما از فوائد روزه ذکر کردیم، کفایت می‏کند برای کسی که درک داشته باشد و واقعاً بخواهد بفهمد و موفق شود برای به‌کاربردن آنچه که گفته شد، او را این مقدار بس است، هر کس هر مقدار

«* نماز جلد 3 صفحه 416 *»

بخواهد ترقی کند، همین مقدار از بیان برایش بس است.

پس اصل سخن در این بود که در آیات و فرمایشات معصومین؟عهم؟ دیده می‏شود که اموری را ذکر می‏فرمایند که باعث ترغیب بندگان در عبادت می‏شود و یا باعث تخویف و ترسانیدن ایشان می‏شود و بندگان را به عبادت وا می‏دارد. بعضی جاها هم در بیان عبادت خالصانه است مثل آیه شریفه اعملوا آلَ‌داودَ شکراً.([84]) اینجا معلوم است، اعملوا یعنی ای آل‌داود عمل کنید که مراد در باطن و تأویل، آل‌محمد؟عهم؟ هستند،([85]) آل‌محمد؟عهم؟ آل‌داود هستند، و شکراً در اینجا تمییز است؛ یعنی از جهت شکر و از جهت حب الهی، یعنی عبادتشان و عملشان خالص خالص است. ولی در بعضی موارد می‏بینیم که می‏فرماید: فلمثل هذا فلیعمل العاملون(3)  که ترغیب به نعمت‌ها است و از باب طمع و تشویق به طمع است. بعضی موارد هم هست که می‏فرماید: و قلِ اعمَلوا فسَیَری اللّهُ عملکم(4) تخویف است و از باب اینکه خوف ایجاد می‏کند و احادیث زیادی است که از جمله این حدیث را هم خواندیم، و در فرمایشات هم از این قبیل موارد زیاد است.

عرض شد مطلبی که مسلّم است آن است که «اخلاص» ــ  به آن معنی که مورد بحث ما است که عبادت حباً للّه و شکراً للّه باشد، نه از طمع و نه از خوف ــ  فقط از کسانی برمی‏آید که در آنها جهت ربی بالفعل است که همان جهت نوری است که رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند: اتّقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه(5) و حضرت رضا؟ع؟ هم در حدیثی معنی فرمودند، یعنی ینظر بنور اللّه الذی خُلِق منه(6) مؤمن نگاه می‏کند با آن نوری که از آن نور خلقت شده است که از آن نور به فؤاد تعبیر آمده است و ماده روح‏الایمان در مؤمنین بیان شده است.

خلاصه اگر کسی در او این مقام و این نور بالفعل باشد، اخلاص برای او خیلی

«* نماز جلد 3 صفحه 417 *»

آسان است، یعنی تمام کارهایش و تمام عبادات و بندگی‌هایش براساس اخلاص است، چنین شخصی در عبادتی از عبادت‌هایش، هیچ‏گونه غیر وجه‌اللّه را اراده نمی‏کند، چون به تمام وجود به‌سوی حق متعال منجذب است و حق متعال به‌وساطت همین نور، به‌واسطه همین جهت ربی و نوری او را جذب کرده است و عرض شد او قصد نمی‏کند مگر حق متعال را و اراده نمی‏کند در هیچ فعلی از افعالش جز حق متعال را، هیچ‌چیزی غیر خدا را اراده نمی‏کند، نه جلب منفعتی که طمع باشد و نه دفع مضرتی که خوف باشد. اصلاً می‏شود گفت که طبع الهی او این است، طبیعت الهیه که در او وجود دارد، همین انجذاب به حق متعال است که دیگر هیچ جهتی غیر حق‌تعالی باعث و انگیزه او نیست، حبّش خالص است، عبادتش خالص است، سرّش هم همان انجذاب است.

چون خدای متعال او را به‌وسیله همین نور به‌سوی خود جذب می‏کند و او منجذب است و همین هم باعث می‏شود که دیگر نتواند بالطبع عمل کند، نه اینکه بگوییم مجبور است، نه اینکه بگوییم اختیار ندارد؛ با وجود همین از او اخلاص طلب می‏شود به جهت اینکه این انجذاب، اختیار او را دفع نمی‏کند، رفع اختیار او را نمی‏کند که بالاجبار منجذب باشد. با وجود اینکه طبیعتش یک طبیعتی است که به‌سوی حق منجذب است، با وجود این، اختیار دارد، می‏تواند که غیر حق را هم در نظر بگیرد. عصمت هست اما نه عصمتی که به این معنی باشد که بعضی فکر می‏کنند که به‌طور خودکار و اتوماتیک باشد که اصلاً نتواند غیر از این باشد، این‌چنین نیست بلکه با وجود این عصمت، اختیار هم هست، از آنها اختیار گرفته نمی‏شود، یعنی مختارانه در این عصمت قرار می‏گیرند.

شما در آیاتی که مخاطَبْ رسول‌خدا؟ص؟ هستند، در فرمایشاتی که خدا به رسولش دارد، دقت کنید؛ مثل اینکه می‏فرماید: و لاتُطِع من اَغْفَلْنا قلبَه عن ذِکرنا.([86])

«* نماز جلد 3 صفحه 418 *»

لاتطع نهی است، آیا رسول‌الله معصوم نیستند؟! می‏دانیم که معصومند به‌عصمت کلیه، آیا و لاتطع خطاب به آن بزرگوار نیست؟ چرا هست. البته خیلی جاها هم هست که خطاب به آن حضرت است و مقصود امت آن بزرگوارند ولی در عین حال در مواردی خطاب به خود آن بزرگوار است چنان‌که می‏فرماید: و لاتکن للخائنین خصیماً.([87]) و این‏طور موارد در قرآن زیاد داریم که خداوند حضرت را نهی می‏فرماید، خود نهی دلیل بر این است که پس عصمت در آن بزرگوار طوری نیست که او را به عمل و به عبادت خالص مجبور بدارد. چون آن حضرت می‏تواند بالاختیار عبادت غیر خالص هم داشته باشد، از این جهت از او عبادت خالص طلب می‏شود، از او ترک معصیت طلب می‏شود و واقعاً ترک معصیت می‏کند، نه اینکه اتوماتیک باشد و نتواند به‌واسطه عصمت، معصیت کند، بلکه مختار است و اختیارش هم خیلی قوی است، خیلی قوت دارد، فوق اختیار همه است، مختارانه عبادت خالص انجام می‏دهد.

از این جهت خودش؟ص؟ فرمود: لو عَصَیتُ لَهَویتُ([88]) اگر من هم معصیت کنم، از آن بالا بالا، پایین می‏افتم، دیگران از پایین‏ترها، پایین می‏افتند، ولی من از آن بالا بالا، پایین خواهم افتاد. اینها بیاناتی است که دلالت می‏کند بر اینکه عصمتِ این بزرگواران؟عهم؟، ایشان را در انجام عبادت و ترک معاصی مجبور و کَت‌بسته نمی‏کند، بلکه باز اختیارشان باقی است و اختیارشان در بی‏نهایت از قوت است و با وجود این در همان حدیثی که مشهور است حضرت؟ص؟ فرمودند: الا و لکل انسان شیطانٌ یُغویه هر انسانی، شیطانی دارد که آن شیطانْ او را اغواء می‏کند. یکی از صحابه که در نوع روایات نام او را ذکر نمی‏کنند که چه کسی است ولی ظاهراً باید عُمَر باشد چون در میان صحابه از عمر بی‏حیاتر و جسورتر و جری‏تر نسبت به حضرت کسی نبود، خدا لعنتش کند، نسبت به حضرت خیلی جری بوده، جرأت نشان می‏داده.

«* نماز جلد 3 صفحه 419 *»

بعد از آن فرمایش حضرت روایت شده که «قیل له؟ص؟»، خدمت حضرت عرضه شد، ــ  معلوم می‏شود آن کسی که این حرف را زده این ملعون بی‌حیاء باید باشد ــ  خدمت حضرت عرض شد که آیا برای شما هم شیطان هست؟! شما هم شیطان دارید که شما را اغواء کند؟! خدا لعنتش کند. حضرت فرمودند آری برای من هم شیطان هست ولکن اَسلَم علی یدی([89]) شیطان من اسلام آورده، به‌دست من مسلمان شده است؛ به این معنی که ببینید اراده و اختیار من چقدر باید قوی باشد که شیطان من، تسلیم من شده و به‌دست من اسلام آورده است، مسلمان شده است؛ مسلمان هم که شد، المسلم مَن سَلِمَ المسلمون من لسانِه و یدِه([90]) از این جهت چون اسلام آورده، حضرت هم خواه‌نخواه از دستش در امانند.

مقصود آن بود که از اهل اخلاص، از آنهایی که قادر بر اخلاص‌داشتن هستند، اخلاص طلب شده که می‏فرماید: اعملوا آلَ‌داودَ شکراً. اینجا اعملوا فرمان است، یعنی از شما که برمی‏آید، شما که می‏توانید عبادت خالص داشته باشید، پس عبادت خالص داشته باشید. اعملوا آل داود شکراً  یعنی حباً للّه و شکراً للّه عبادت خالص داشته باشید و انجام دهید. پس عبادت خالص از ایشان برمی‏آید که صاحب مقام فؤادند و دارای این نورند و مناسبتی کامل بین این نور و ظهور کلی حق متعال است و سنخیتی هست و همین سنخیت و مناسبت باعث می‏شود که تقریباً تغایر و تمایز کم شود، ارتباط و اتصال و عُلقه زیاد شود. هرچه تمایز و تغایر زیادتر باشد، مابه‏الاشتراک را کم می‏کند، ضعیف می‏کند. اما هرچه تمایز و جهت تغایر کم باشد، مابه‏الاشتراک قوت پیدا می‏کند، شدت پیدا می‏کند، اتصال و ارتباط زیاد خواهد شد، آن‌وقت هر دو طرف طالب یکدیگر می‏شوند.

علاقه به دوری و جدایی هرچه کمتر شود، تمایل به یکدیگر و ارتباط با یکدیگر

«* نماز جلد 3 صفحه 420 *»

بیشتر می‏شود، جاذب و مجذوب ــ  و یا به‌تعبیر دیگر جاذب و منجذب ــ  بیشتر طالب یکدیگر می‏شوند و یکدیگر را طلب می‏کنند و حتی یکدیگر را در حد یکدیگر قرار می‏دهند، با این تفاوت که آنی که قوی‏تر است، ضعیف‏تر را به‌طرف خودش می‏کشد و در حد خودش قرار می‏دهد و بلکه می‏توان گفت جذب و انجذاب طرفینی است، تمایل طرفینی است؛ چرا؟ چون سنخیت طرفینی است.

ضَعُفَ الطّالبُ و المطلوب([91]) که در آنجا می‏فرماید، در مقابلش هم این‏طوری است. طالب و مطلوب وقتی قوت پیدا کنند یکدیگر را جذب می‏کنند و انجذاب و جذب هر دو، طرفینی خواهد بود. خداوند می‏فرماید: من تقرّب الیّ شبراً تقرّبت الیه ذراعاً([92]) کسی که یک وجب به‌سوی من تقرب جوید، من یک ذراع به‌سوی او نزدیک می‏شوم و می‏توان به این‏طور تعبیر آورد که او هم مرا می‏کشد، خواه‌نخواه او که یک وجب نزدیک من می‏آید، مرا یک ذراع به‌طرف خودش می‏کشد ولی این از جهت فضل است نه اینکه انجذابِ مقهورانه باشد، انجذابِ توجه و عنایت است که او یک قدم بیاید، من صد قدم می‏آیم. اینکه من صد قدم می‏آیم به این معنی نیست که من مقهور او قرار می‏گیرم بلکه من از باب مضاعف‌کردن حسنات او، به‌طرف او اِقبال می‏کنم و رو می‏آورم. (این مطلب از دقّت در دو کلمه تقرّب و تقرّبت به‌دست می‏آید.)

پس جذبه و انجذاب، طرفینی خواهد بود و میل هر یک به دیگری شدید خواهد شد و رو به شدت است به‌طوری که اصلاً غیر یکدیگر و غير توجه به یکدیگر و اتصال به یکدیگر، هیچ امری را ملاحظه نمی‏کنند و در نظر نمی‏گیرند؛ هر دو، مقصود و مطلوبشان، طرف مجانس و مشابه و مسانخ خودشان است. این مطلب مسلّم است.

نظر به اینکه خداوند به ظهور کلی خود، تمام این انوار جزئیه را به‌سوی خود جاذب است، چون خداوند به آن ظهور کلی، قوی‏تر از همه آنها است، این ضعیف‏ها

«* نماز جلد 3 صفحه 421 *»

را بالاخره به‌سمت خودش می‏کشاند و با قوتی که در خود او هست، آنها را در رسیدن به مدارج کمال تقویت می‏کند. قوی در همه موارد استکمال، برنامه‏اش این است که در واقع مثال خودش را در هویت ضعیف القاء می‏کند و ضعیف را مشابه خودش می‏گرداند و به‌سمت خود جذب می‏کند و ضعیف هم به‌واسطه القاء مثال قوی در او، قوت پیدا می‏کند، کمال پیدا می‏کند، برایش استکمال فراهم می‏شود و بالاخره در واقع به‌واسطه همین استکمال و القاء مثال، به قوی ملحق می‏شود.

درباره ائمه؟عهم؟ همین مطلب را داریم که این بزرگواران به دوستانشان عنایت می‏کنند، دوستان ضعیف را قوی می‏کنند به‌حدی که به خودشان ملحق می‏کنند، و اَلحَقنا بهم ذُرّیَّتَهم([93]) تأویلاً یعنی تمام دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را([94]) حتی آن دوستانشان را که در نهایت ضعفند، به‌واسطه این القاء مثال در هویتشان و توجه‌نمودن به همان نور ضعیفی که در آنها است، آنها را جذب می‏کنند و این نور را در آنها کامل می‏کنند و آنها هم به‌تدریج منجذب می‏شوند، به‌تدریج انجذاب دست می‏دهد و بالاخره تمام دوستانشان اهل نجات می‏شوند، دوستی از ایشان نمی‏ماند که دوستیِ آن بزرگواران ــ  یعنی نورشان ــ  در او باشد و در عذاب قرار بگیرد.

از این جهت امام رضا؟ع؟ می‏فرمایند: واللّهِ لایُریٰ منکم فی النار اثنان لا واللّه و لا واحد([95]) به خدا سوگند که در جهنم یکی از شماها دیده نمی‏شود؛ ــ  این فرمایش شامل همه است، دوستان قوی و ضعیف همه را شامل است ــ  یک نفر از شماها در جهنم دیده نخواهد شد، به‌برکت همان شفاعتشان و جذبی که می‏فرمایند و دوستانشان را به‌طرف خودشان می‏کشانند، به‌سبب همان عنایتی که دارند.

همچنین درباره این مطلب، آیه شریفه دیگری هست: فیومئذ لایُسأَلُ عن ذنبِه

«* نماز جلد 3 صفحه 422 *»

ـــ  منکم ـــ  انسٌ و لا جانّ.([96]) در قرآن پاره‏ای موارد مثل این آیه شریفه است که اینجا یا قرائت ائمه؟عهم؟ بوده یا اصل تنزیل، منکم بوده است که اگر تنزیل این‏طور بوده، منکم را حذف کرده‏اند، یا اینکه مخصوصاً خدا این‏طور نازل کرده که مورد سؤال قرار بگیرد؛ یعنی واقعاً سؤال درست کند که با این‌همه آیات که درباره مسائل قیامت و حساب و کتاب رسیده، چطور در اینجا می‏فرماید در آن روز اصلاً  از انسی و جنی سؤال نمی‏شود؟! اینها با هم تعارض دارد، چطور می‏شود؟! تا ناچار شوند که به ائمه؟عهم؟ رجوع کنند و ائمه بفرمایند اینجا افراد خاصی مرادند، می‏فرمایند مراد منکم است، یک‌دسته از انس و جن که دوستان ما باشند سؤال نمی‏شوند، اینها بدون سؤال وارد بهشت می‏شوند.

خداوند به فضل و کرمش همه ما را از دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ قرار دهد و اگر عنایتشان شامل حالمان شود، با همین ضعفی که در ایمان داریم و با همین ضعفی که در محبت و ولایت این بزرگواران داریم، قطعاً مورد عنایت ایشان قرار می‏گیریم. به کمترین عنایتی انجذاب‌ها دست می‏دهد، سرعت در استکمال دست می‏دهد، خیلی سریع، به‌واسطه همین مقدار که مجانستی باشد، همین مقدار که ارتباط باشد، کشش هست. حال علائق و موانع دیگر، مانع می‏شود از اینکه این انجذاب سریع‏تر انجام شود، ولی به فضل و کرمشان امید می‏رود که این علائق هم کم شود و وسیله استکمال برای همه فراهم شود.

ما به امید فضل و کرمشان، ان‌شاءالله به شعائر الهی، به دین الهی، به آثار این بزرگواران اظهار علاقه و محبت می‏کنیم که ایشان هم به فضل و کرمشان ما را از خاطر نبرند و نظر رحمت داشته باشند، از ما تغافل نفرمایند، ما را به خودمان وا نگذارند؛ ان‏شاءاللّه ترقی و استکمال برای همه امید می‏رود.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 423 *»

 

مجلس 28

 

(چهارشنبه 8 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  19/11/73)

 

 

 

 

t  توضیح حدیث «بیان» از کتاب «مصباح‌الشریعه»

t  معنای «بیان» در این حدیث شریف

t  انگیزه عبادت‌ها یا حبّ است یا رجاء و یا خوف

t  نشانه‏های حبّ و خوف و رجاء صادق

t  فؤاد جای نور معرفت است

t  محبت فرع معرفت است

t  استقامت در عبودیت

t  مَثَل این اصول سه‏گانه(حبّ ــ  خوف ــ  رجاء)، حرم و مسجد و کعبه است

t  تکلیف کسی که در یکی از این حالات سه‏گانه نیست

«* نماز جلد 3 صفحه 424 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

اینکه هر روز این عبارت مبارک را تکرار می‏کنیم از جهت تیمّن و تبرّک است و تعظیم و تکریم از این فرمایشاتی که خداوند از برکات وجود مبارک امام زمان صلوات اللّه و سلامه علیه نصیب و روزی ما فرموده است.

به‌حسب روایات معلوم شد که «اخلاص» شأن اهل فؤاد است و «طمع» شأن اهل عقول است و «خوف» شأن اهل نفوس است؛ یعنی انگیزه در عبادت، اینها است.

مناسب است که متذکر این حدیث شریف شویم که اولین بحثی است از کتاب مبارک «مصباح‌الشریعه» که از حضرت صادق صلوات اللّه و سلامه علیه منقول است. این کتاب نسخه بدل خیلی دارد، ما فعلاً نسخه‏ای که «حسن مصطفوی» ترجمه کرده و مرکز نشر کتاب هم در تهران است، آن را انتخاب کرده‏ایم و از آن نسخه نقل می‏کنیم؛ چون نسخه‏های این کتاب اختلاف زیادی دارند.

الباب الاول فی البیان، قال الصادق؟ع؟: نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول، الخوفُ و الرجاء و الحب، فالخوفُ فرع العلم و الرجاءُ فرع الیقین و الحبُّ فرع المعرفة، فدلیلُ الخوف الهَرَب و دلیلُ الرجاء الطّلب و دلیل الحبّ ایثار المحبوب علی ما سواه. این حدیث شریف را الحمدللّه خوانده‏اید، مطالعه کرده‏اید و در بحث‌ها شنیده‏اید مخصوصاً در کتب مبارکه اخلاقی بزرگان+ و در مواعظ شریفه ایشان الحمدللّه شنیده‏اید و مطالعه دارید. تکرارش از جهت این است که برخورد بحث است و محور سخن است و ان‏شاءاللّه دل‌های ما با تکرار این فرمایشات که خداوند نصیب و روزی ما فرموده نورانی می‏شود.

«* نماز جلد 3 صفحه 425 *»

این باب در «بیان» است، «بیان» در اینجا مراد همان «هدایت» است، مثل آیه شریفه حتی‌یُبیِّنَ لهم ما یتّقون،([97]) یعنی حتی‌یعُرِّفَهم(2)  که در تفسیر این آیه رسیده است. و مثل آیه شریفه الم ذلک الکتاب لا ریبَ فیه هدیً للمتقین(3)  که حضرت در تفسیر آن می‏فرمایند: بیان و شِفاء للمتقین(4) و یا می‏فرمایند: بیان لشیعتنا.(5) «بیان» و «هدایت»، در این اصطلاح اهل‏بیت؟عهم؟ هر دو به یک معنی است. مقصود از «بیان» در اینجا آن مقام بیان در مقابل مقام معانی و ابواب و امامت نیست.

پس مراد از «بیان» در اینجا یعنی هدایت‌کردن به آنچه که شما خودتان راه نمی‏برید و باید به‌وسیله هادی به آن برسید، یعنی هدایت شوید به آنچه که در دل اولیاء است، آنچه که در غیب خزینه الهی است که باید به شماها ابلاغ شود؛ نوعاً «بیان» به این‏طور معنی می‏شود. هدیً للعالمین(6) بیان‌کننده است برای همه جهانیان آنچه را که باید بدانند از امور غیبی الهی که باید به آن معتقد شوند و یا به آن عمل کنند؛ زیرا رضا و سخط خدا از بندگان مخفی است و باید به آنها ابلاغ شود. همچنین معارفی که باید به آن معارف معتقد شوند، از بندگان مخفی است، باید به آنها ابلاغ شود و همچنین احکامی که باید به آنها عمل کنند. این امور نوعاً اموری است که نیازمند به این است که بیان شود و بندگان به آنها هدایت شوند.

پس «بیان» به این معنی است؛ از این جهت اینجا هم این باب اول به‌عنوان «بیان» انتخاب شده است، «الباب الاول فی البیان» یعنی هدایت‌کردن به آنچه که شناخت آن، در سیروسلوک الی‌اللّه، در معارف، در عبادت‌ها، در همه ابعاد، مبنا است و چون به‏طور کلی این کتاب «مصباح‌الشریعه» در مورد علم طریقت است، پس از این جهت «بیان» یعنی هدایت‌کردن شما است به اینکه بدانید که از کدام‌یک از این سه دسته هستید و دواء خود را در این کتاب بجویید، خود را به این میزان مقایسه

«* نماز جلد 3 صفحه 426 *»

کنید. وقتی که تشخیص دادید که شما اهل علمید یا اهل یقین هستید یا اهل معرفتید، همین که دانستید که از کدام دسته هستید، برنامه خود را در این کتاب مشخص کنید؛ به همین سبب ابتداءً این مطلب بررسی می‏شود.

می‏فرمایند: نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول تمام عبادت‌ها که مایه نجات است، چون هر عبادتی به‌حسب خودش، در واقع تقرب‌جستن به خدا است و گفتگوی با خدا است، مناجات با حق متعال است و قطعاً هر عبادتی مایه نجات است؛ از این جهت بعضی «نجویٰ» را از «مناجاة» گرفته‏اند و بعضی آن را به «نجاة» ارتباط داده‏اند و از آن ماده دانسته‏اند، در هر صورت هر دو معنی باشد منافاتی ندارد، مناجات عبادت است و مناجات و عبادت و توجه به حق متعال مایه نجات است.

نجوای عارفین بر سه اصل دور می‏زند، یعنی منشأ عبادت‌ها و انگیزه عبادت‌ها، سه امر است؛ یا خوف است، یا رجاء است، یا حبّ است که خوف فرع علم است و رجاء فرع یقین است و حبّ فرع معرفت است.

یعنی اگر انگیزه عبادت، خوف باشد، خوف از علم سرچشمه می‏گیرد؛ یعنی صاحب خوف، صاحب نفس است و از اهل نفوس است و در عالم نفس به‏سر می‏برد. رجاء فرع یقین است، یقین شأن عقل است و چنین اشخاصی اهل عقولند، کسانی که انگیزه‏شان رجاء باشد یعنی در عبادت‌ها به فضل الهی امید داشته باشند، معلوم می‏شود که اینها صاحبان یقین هستند. محبت فرع معرفت است، اگر انگیزه در عبادت حب باشد، حباً للّه، معلوم می‏شود که صاحب این عبادت، اهل معرفت است ــ  که مراد از معرفت در اینجا، یعنی معرفت نورانی ــ  صاحب مشعر فؤادی است.

فدلیل الخوف الهَرَب. حال اگر کسی بخواهد با علامت، خودش را یا دیگران را بشناسد که در چه درجه‏ای هستند، دلیل خوف یعنی راهنما و نشانه اینکه کسی صاحب مقام خوف است و از اهل علم است و در عرصه نفوس است و از عرصه نفوس ترقی نکرده است، هَرَب و فرار از معاصی است. اگر کسی از معاصی فرار می‏کند

«* نماز جلد 3 صفحه 427 *»

مثل فرارکردن از شیر، اگر آن‏طور فرار می‌کند، این شخص خائف است و همین هرب و فرارش دلیل و نشانه و راهنمای بر خوفش است.

و دلیل الرجاء الطلب. دلیل رجاء یعنی نشانه رجاء و امید به فضل الهی، طلب است که وقتی انسان به امری امید داشته باشد، در مقام طلب برمی‏آید. خیلی واضح است که اگر کسی به امر خیری، به منفعتی امید داشته باشد، در مقام طلب آن برمی‏آید. پس در واقع رجاء به فضل تعلق می‏گیرد، مربوط می‏شود به همان عنایات و خیراتی که خداوند برای بندگانش فراهم فرموده و مقرر و مقدر کرده و وعده فرموده است.

مثل اینکه اگر به ما بگویند که نیم‌ساعت یا سه‌ربع یا یک‌ساعت به اذان صبح اگر فلان‏جا باشید به شما مثلاً هزار تومان می‏دهیم، هزار تومان هم می‏گویم با اینکه الآن هزار تومان هیچ ارزشی ندارد اما انصافش این است که تا صبح چند مرتبه بیدار می‏شویم که حالا چقدر مانده به یک‌ساعت قبل از اذان صبح که خودمان را برسانیم برای هزار تومان؛ این معنای طلب است که انسان در مقام برمی‏آید که به‌دست بیاورد. حال اگر پنج‌هزار تومان باشد، ده‌هزار تومان باشد، بیست‌هزار تومان باشد که بیشتر و بهتر در مقام طلب برمی‏آییم، البته اگر یقین باشد؛ یعنی به وعده و به این فضل یقین باشد، آن وقت علامتش همان طلب است.

حُبّ را هم می‏فرماید فرع معرفت است؛ یعنی وقتی انسان خدای خود را، محبوب خود را شناخت، به او محبت پیدا می‏کند و در مقام انجام فرمان‏های او برمی‏آید. از این جهت می‏فرماید: و دلیل الحب ایثار المحبوب علی ما سواه دلیل محبت و نشانه محبت به محبوب این است که انسان او را بر غیر او حتی بر خود هم مقدم می‏دارد، انسان محبوب را بر خودش مقدم می‏دارد، بر غیر محبوب که جای خود دارد، انسان محبوب را بر خود هم مقدم می‏دارد؛ یعنی چه‏بسا برخلاف میل خودش رفتار کند، برای محبتی که به محبوب دارد و رضای او را طلب می‏کند. ایثار محبوب یعنی مقدم‌داشتن محبوب را بر غیر او.

«* نماز جلد 3 صفحه 428 *»

فاذا تحقق العلم فی الصدر خاف و اذا صحّ الخوف هَرَبَ و اذا هرب نجا. ــ  دلیل اینکه نجوی العارفین را هم به نجات ترجمه کرده‌اند، شاید از همین قسمت باشد. ــ  وقتی که علم در سینه تحقق پیدا کرد، معلوم می‏شود که اهل علم و اهل نفس، اهل صدر است، علماء صاحبان صدر هم نامیده می‏شوند، زیرا محل علم، صدر است، علم در سینه قرار می‏گیرد، از این جهت انسان در موقع اشاره به خودش، به سینه‏اش اشاره می‏کند و «من» می‏گوید، به سینه اشاره می‏کند چون سینه محل درک و علم است و انسان عبارت است از آنچه که درک می‏کند، انسانیتِ انسان همان درک انسان است، یعنی شخصیتی که برای انسان فراهم می‏شود از ناحیه درک او است، به هر مقدار که درک دارد، به همان مقدار انسانیت دارد، منش انسانی دارد؛ از این جهت «من» که می‏گوید، به منش انسانیت اشاره می‏کند که جایش سینه است.

حال مقصود این سینه ظاهری نیست، مقصود همان صدری است که در مقابل قلب است و محل درک است. «ای برادر تو همه اندیشه‏ای» آن‌وقت «مابقی را استخوان و ریشه‏ای» آنچه که اصل تو است و واقعیت تو است، همان اندیشه و درک تو است، از این جهت انسان به سینه اشاره می‏کند و «من» می‏گوید.

فاذا تحقق العلم فی الصدر خاف وقتی که علم در سینه تحقق پیدا کرد و شخص از اهل نفوس و اهل علم شد، خائف می‏شود، ترسان می‏شود. و اذا صحّ الخوف هرب وقتی که خوف، خوف راستین باشد، از معصیت فرار می‏کند. و اذا هرب نجا وقتی هم که از معصیت فرار کرد، نجات می‏یابد. تا به اینجا امام؟ع؟ حال اهل نفوس را به این شکل بیان فرمودند و همچنین انگیزه‏ای را ــ  در عبادت و مناجات و تقرب به پروردگار، ــ  که عبارت از خوف باشد.

و اذا اَشرَقَ نورُ الیقین فی القلب شاهَدَ الفضل و اذا تمکّن مِن رؤیة الفضل رجا و اذا وجد حلاوة الرجاء طلب و اذا وُفِّقَ للطلب وجد. این فرمایشات شرح و بسط زیادی دارد که مشایخ عظام+ در جای خود و در کتاب‌های مناسب شرح فرموده‏اند و نوعاً در

«* نماز جلد 3 صفحه 429 *»

هرجا در این زمینه‏ها مباحثی دارند، به‌مناسبت به این حدیث شریف استدلال می‏فرمایند؛ چون حدیثی است که در این زمینه خیلی پرمحتوا و پربار از معنی است. فعلاً نمی‏خواهیم این حدیث را شرح دهیم، فقط به‌عنوان ذکر شاهد و استشهاد برای مطلب، این حدیث شریف را ذکر می‏کنم و اینکه ترجمه می‏نمایم و قدری در ترجمه‏اش توضیح می‏دهم، از جهت این است که برادرانی که با زبان عربیت و بخصوص با این حدیث چندان آشنایی ندارند متذکر شوند وگرنه تضییع اوقات اهل فضل و اهل علم است، چه کنیم؟! از بابت اینکه مِن اِجلال اللّه عزوجل اجلالُ ذی‌الشَیبة المسلم([98]) من در اینجا می‏نشینم و شما هم روی زمین می‏نشینید و دو زانو می‏نشینید و به سخنان من گوش می‏دهید، از همان بابت است وگرنه الحمدللّه بی‏نیازید از اینکه من اوقات شما را به این وسیله تضییع کنم.

و اذا اشرق نور الیقین فی القلب شاهد الفضل وقتی که نور یقین در دل تابید، شخص فضل الهی را مشاهده می‏کند، به چشم می‏بیند. به‌برکت نور یقین، چشم آن‏قدر نورش زیاد می‏شود که فضل الهی را مشاهده می‏کند. فانظروا الی آثار رحمة اللّه([99]) به هرچه نگاه می‏کند فضل می‏بیند، فضل خداوند، بخشش خداوند، عنایت خداوند را می‏بیند، از این جهت وقتی تمکن یافت و او را رؤیت و دیدن فضل الهی و بخشش او ممکن شد، در دلش انگیزه رجاء پیدا می‏شود، یعنی امید پیدا می‏کند. و اذا وجد حلاوة الرجاء طلب و وقتی که شیرینی امید به فضل الهی را در دل یافت، در مقام طلب برمی‏آید.

و اذا وُفّق للطلب وجد اگر فضل الهی را دید و به‌واسطه رؤیت فضل و مشاهده عنایت خدا، در مقام طلب برآمد، به مقصد می‌رسد. آن‏چنان نیست که همیشه اسباب مهیا باشد و مطابق خواسته‏اش بتواند در مقام طلب بربیاید، بلکه باید دو مرتبه خداوند به فضلش و به عنایتش او را توفیق دهد، باید به او تفهیم کند که ببین باز

«* نماز جلد 3 صفحه 430 *»

هم فضل در کار است تا تو به طلب‌کردن موفق شوی، آن‏چنان نیست که خود انسان بتواند تسبیب اسباب کند و اسباب را فراهم کند به‌طوری که اوضاع مطابق خواست او در طلب‌کردن او، فراهم باشد. خود فراهم‌شدن اوضاع و اسباب و مهیاشدن آنها برای آسان‌شدن طلب، توفیق است.

معنی «توفیق» را عرض کرده‏ام، یعنی خداوند اسباب را طوری فراهم کند، طوری پیش بیاورد و تسبیب اسباب بفرماید که جریانات و وقایع با خواست انسان موافق شود. وگرنه خیلی‏ها هستند که طلب می‏کنند، طالب هستند، اما در واقع طلب نیست، خیال می‏کنند که طلب است؛ چون اسباب فراهم نیست، کاملاً با خواسته‌شان مخالف است. اينها دلشان می‏خواهد به بعضی از امور موفق باشند، می‏خواهند، اما اسباب فراهم نیست.

اگر خداوند بخواهد عنایتش را به چنین شخصی بیشتر تفهیم کند، چون مقام، مقام فضل است، به او بفهماند که حتی توفیقِ طلب هم از ما است، فراهم‌کردن اسباب رسیدن به مقصد هم از ما است، از این جهت فضل دیگری است از حق متعال بر او که هرگاه برای طلب‌کردن توفیق یافت، آن‌وقت به مقصد می‏رسد و می‏تواند قرب الهی را تحصیل کند.

و اذا تجلّیٰ ضیاءُ المعرفة فی الفؤاد هاج ریحُ المَحبّة و اذا هاج ریح المحبّة استأنس فی ظِلال المحبوب و آثَرَ المحبوب علی ما سواه و باشر اوامرَه و اجتنب نواهیَه و اختارهما علی کلّ شی‏ء غیرِهما.  نور و ضیاء معرفت، در فؤاد، در حقیقت و سرّ انسان تجلی می‏کند و جلوه‏گر می‏شود.  گفتیم قلب برای اهل عقول است که اولوا الالباب نامیده می‏شوند، قلب در اینجا به معنای لُبّ (مغز) می‏شود، به آنها اولوا الالباب و اولوا العقول گفته می‏شود. اما فؤاد در اینجا همان حقیقت انسان می‏شود که فوق قلب و عقل است و بالاترین مقام از مقاماتی است که در موجود سراغ داریم و مورد بحث قرار گرفته و این مقام مخصوصاً توسط شیخ مرحوم/ بررسی شده است وگرنه قبل از این بزرگوار به‌عنوان فؤاد و چنین مرتبه‏ای که نوراللّه در هر موجودی باشد، بررسی نشده

«* نماز جلد 3 صفحه 431 *»

بود، البته در آیات و روایات اجمالاً بیان شده بود ولی دیگران بی‏خبر بودند. آنانی که اهل بحث بودند و درباره این مراتب گفتگو می‏کردند، نوعاً عرفاء بودند که آنها نهایتش ــ  در مراتبی که از قلب و نفس و عقل و سایر مراتبی که ذکر می‏کنند ــ  سرّ و اَخفیٰ می‏گویند. اما تعبیر «فؤاد» که تعبیری وحیانی است و مستند به وحی است و بررسی و درک آنکه این مرتبه کدام مرتبه در انسان است، این به‌وسیله شیخ مرحوم/ انجام شد.

وقتی ضیاء معرفت تجلی کند، نسیم محبت به هیجان درمی‏آید. «ضیاء» نوعاً در مقابل «ظلمت» است. روشنایی که هیچ با ظلمتی مخلوط نباشد و «مِن شأنه ان لایکون مع الظلمة و ان لایکون مخلوطاً بالظلمة»، گاهى آن را به «ضیاء» تعبیر می‏آورند و در این وقت در کنار نور و ردیف نور می‏باشد. «نور» که گفته می‏شود، مراد از آن یک حدی است که می‏شود با غیر مخلوط شود و در اثر اختلاط با ظلمت ضعیف شود. اما «ضیاء» که گفته می‏شود می‏خواهند بفرمایند که آن نورانیتی است که در آن هیچ‏گونه ظلمتی نیست، هیچ به ظلمتی مشوب نیست، «نورٌ لا ظلمةَ فیه»؛ این را به کلمه «ضیاء» تعبیر می‏آورند.

حال در اینجا نور معرفت، ضیاء گفته شده و مقصود همان نور فؤادی است که در این نور اصلاً ظلمت نیست، به هر مقدار و هر کجا باشد، به ظلمت مشوب نیست، صرف نور است، حقیقت نور است؛ از این جهت است که آیه معرفت خدا است، هیچ‏گونه مشوب نمی‏شود و صرف ظهور حق است هرجا باشد و به هر مقدار باشد و اگرچه کم باشد؛ معنای کم‌بودن آن نه این است که با ظلمت مخلوط شده باشد، همان کمِ آن هم وجه‌اللّه است، همان کمش هم عین‌اللّه است که من عرفها یطمئن([100]) و غیر از آن هم راه معرفتی نیست، در هرکس هر مقدار بالفعل باشد این‏طوری است؛ پس ضیاء یعنی «نور لا ظلمة فیه».

وقتی ضیاء معرفت و نور معرفت در فؤاد که سرّ و حقیقت است و بالاتر از عقل

«* نماز جلد 3 صفحه 432 *»

است پیدا شود، هاج ریح المحبة باد و نسیم محبت به هیجان درمی‏آید و به وزیدن درمی‏آید، وقتی که نسیم محبت وزید، استأنس فی ظلال المحبوب چنین شخصی در سایه محبوب انس می‏گیرد.

چه دقت‌هایی است! چه تعابیر عجیبی است! در نظر بگیرید وزیدن باد را بر کسی که در گرمای سخت و حرارت سختی به‏سر برده باشد، حالا در زیر یک سایه بسیار خوب خوش‏گواری آرامش پیدا کند. واقعاً مطلب همین‌طور است، کسی که به درجه معرفت نرسیده باشد، این شخص گویا در برابر آفتاب سوزانِ بُعد از حق متعال قرار گرفته است، آفتاب سوزانِ دوری که خیلی سوزنده است و واقعاً در همه وجود حرارت ایجاد می‏کند، می‏سوزاند. دوری و هجران شخص را به ناله درمی‏آورد، به فریاد درمی‏آورد، نه روزش را می‏فهمد، نه شبش را می‏فهمد، نه آب می‏تواند بخورد، نه غذا می‏تواند بخورد، به هیچ‌چیزی آرامش ندارد؛ کسی که در آتش فراق، آتش هجران، آتش دوری از محبوب می‏سوزد، اصلاً قرار ندارد. یک‌چنین حالتی را در نظر بگیرید، در تابستان بسیار گرم، تشنگی، گرسنگی، وحشت، اضطراب، نگرانی، دلهره که هیچ‏گونه آرامش و جهت آرامشی برای کسی نباشد، در یک‌چنین وقتی و با این شرائط، یک‌باره نسیم بسیار خنکی بوزد که همه وجود این شخص را سرد کند و بهترین سایه برایش پیدا شود که زیر آن سایه هم قرار بگیرد، حال چقدر به این شخص خوش می‏گذرد! در چه آرامشی قرار می‏گیرد!

وقتی اهل معرفت به معرفت نائل می‏شوند، این حالت را دارند. ما هنوز سوز هجران و دوری از خدا و مفارقت از مقام قرب را احساس نکرده‏ایم تا طالب وزیدن نسیم محبت و اِستظلال در سایه محبوب باشیم تا بدانیم که لذت آن چه خواهد بود! و اذا هاج ریح المحبة وقتی نسیم محبت وزیدن بگیرد، استأنس فی ظلال المحبوب شخص در سایه محبوبش انس می‏گیرد، وقتی که انس گرفت معلوم است که اصلاً با چیز دیگر مأنوس نیست، هرگز به غیر محبوب توجه نخواهد داشت حتی خودش، به خودش هم توجه ندارد تا بخواهد در مقام اِرضاء و تحصیل رضای دیگران برآید و امر دیگری، شی‏ء

«* نماز جلد 3 صفحه 433 *»

دیگری، حتی خودش را در نظر داشته باشد. از این جهت طبیعی است، قهری است که و آثر المحبوب علی ما سواه  محبوب را بر غیر محبوب مقدم می‏دارد.

چون او را بر غیرش مقدم می‏دارد، در مقام تحصیل رضای او و دوری از سخط او برمی‏آید و در نتیجه باشر اوامره و اجتنب نواهیه به‌طور مباشرت یعنی به تمام وجود در مقام انجام اوامر محبوب و دوری از نواهی محبوب برمی‏آید، و اختارهما علی کل شی‏ء غیرِهما انجام اوامر و اجتناب از نواهی، این دو را بر هر چیز دیگر برمی‏گزیند؛ یعنی آنچه که انتخاب این شخص است در زندگیش و در ظاهر و باطنش، مباشرت اوامر الهی و اجتناب از نواهی الهی است.

و اذا استقام علی بِساط الانس بالمحبوب مع اداء اوامره و اجتناب نواهیه، وصل الی رُوح المناجاة و القرب وقتی که بر بساط انس مستقیم باشد؛ «استقامت» به‌معنایی که در این آیه شریفه است: فاستقمْ کما اُمِرتَ.([101]) رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: شَیَّبَتْنی … (2) چند مطلب مرا پیر کرد، یکی همین آیه در سوره مبارکه هود است: فاستقم کما امرت. «استقامت» به‌معنای پایداری نیست که نوعاً معنی می‏کنند، پایداری لازمه آن است؛ معنای استقامت و مرادفش در فارسی، منحرف‌نشدن است، اگرچه به اندازه یک مو و یک ذره باشد، به اندازه سر مویی انسان از این دین نباید انحراف پیدا کند.

این فرمایش خیلی عجیب است که مثل رسول‌الله؟ص؟  فرمودند مرا پیر کرد، با اینکه حقیقت آن بزرگوار استقامت است، اصلاً  استقامت از آن بزرگوار استقامت یافته است. حال بعضی لفظ استقامت را در خیلی عبارات که به‏کار رفته به‌معنای پایداری معنی می‏کنند، استقامت به‌معنای پایداری نیست، «مقاومت» به‌معنای پایداری است، ولی لازمه استقامت خواه‌نخواه مقاومت هم هست. پس معنای «استقامت» یعنی منحرف‌نشدن حتی به اندازه یک سر مو، انسان به مقدار یک سر مو به چپ و راست منحرف نشود، امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: الیمین و الشِّمال مَضَلَّة و

«* نماز جلد 3 صفحه 434 *»

الطریق الوسطی هی الجادّة.([102])

حال می‏فرمایند: اذا استقام اینها در خطرند که آیا برای ایشان استقامت باشد یا نباشد؟ اگر بر بساط انس با محبوب استقامت باشد، یعنی از این راه، ذره‏ای، به اندازه یک سر مویی انحراف نباشد، خدا می‏داند که چقدر امر دقیق می‏شود، و این مثال سرِ مو که ما می‏گوییم از ناچاری است. و اذا استقام علی بساط الانس بالمحبوب مع اداء اوامره و اجتناب نواهیه وصل الی روح المناجاة و القرب وقتی چنین شخصی بر بساط انس با محبوب، مستقیم بود و یک سر مو از این حالت انحراف نداشت؛ عرض کردم تعبیر به سر مو و کمتر یا ذره، از تنگی عبارات و الفاظ ما است وگرنه امر فوق اینها است؛ اصلاً نمی‏شود تصور کرد که استقامت چگونه است و منحرف‌نشدن چقدر دقیق است، آن هم در این مراتب که از این مراتب و مقامات اصلاً تعبیر نداریم. وقتی که بر بساط انس به محبوب برایش استقامت فراهم شد، همراه با اداء اوامر خدا و اجتناب و دوری از نواهی او، چنین شخصی به حقیقت مناجات و قُرب می‏رسد؛ یعنی در واقع عباداتش حبّاً للّه و اخلاص محض است.

وصل الی روح المناجاة و القرب اشاره است به همان مقام اخلاص که در مقام عبادت به چنین اشخاصی مخصوص است. آن‌وقت حضرت؟ع؟ مثال می‏فرمایند: و مثالُ هذه الاصول الثلاثة کالحرم و المسجد و الکعبة نمونه این اصول سه‌گانه ــ  یعنی این اصل‌ها و محورها در عبادات و مناجات با حق متعال، ــ  حرم و مسجد و کعبه است، حرم خدا و مسجدالحرام و کعبه که سه مقام است، کعبه در مسجد واقع شده و مسجد در حرم واقع شده است، حرم به مسجد محیط است و مسجد به کعبه محیط است. حال، حرمْ مقام اهل نفوس می‏شود و مسجد مقام اهل عقول و کعبه مقام اهل فؤاد می‏باشد.

فمن دخل الحرم اَمِنَ من الخلق کسی که وارد حرم شود، از خلق ایمنی پیدا می‏کند؛ چون دستور است که اگر کسی مجرم بود، مدیون بود، به‌طوری گرفتاریِ خلقی

«* نماز جلد 3 صفحه 435 *»

داشت، داخل حرم که می‏شود، ایمن است، دیگران حق ندارند که متعرض او شوند، باید صبر کنند تا از حرم بیرون بیاید آن‌وقت متعرضش شوند. پس کسی که داخل حرم شود، اول درجه ایمنی را پیدا می‏کند که اول درجه ایمنی، ایمنی از خطرات خارج از خودش است، دیگر خطرات خارج از خودش، متوجه او نیست؛ اگر قاتل است، صاحب دَم حق ندارد که او را در حرم دستگیر کند یا متعرضش شود و از این قبیل احکامی که هست.

تا در حرم است و هنوز داخل مسجدالحرام نشده، از اعضاء و جوارح خودش ایمنی ندارد؛ اما وقتی داخل مسجدالحرام شود، و من دخل المسجد اَمِنَتْ جوارحُه اَن‌یستعملَها فی المعصیة. خارج مسجدالحرام، می‏شود مرتکب معصیت شود و خطراتی و ضررهایی از ناحیه اعضاء خودش به خودش برساند که همان معصیت باشد اما داخل مسجدالحرام که شد، تمام جوارحش ایمن می‏شوند از اینکه شخصْ آنها را در معصیت استعمال کند و به‌کار ببرد، در مسجدالحرام حق ندارد از اعضاء و جوارح خود سوءاستفاده کند، حق ندارد متعرض شود. پس در مسجد دو ایمنی از دو خطر پیدا شد، خطر خارجی و خطر ظاهری از ناحیه خودش، دیگر هیچ در خطر نیست، در ایمنی است.

و من دخل الکعبة اَمِنَ قلبُه من اَن‌یَشغَلَه بغیر ذکر اللّه تعالی کسی که داخل کعبه می‏شود، دیگر قلبش هم ایمنی می‏یابد از اینکه به غیر مشغول شود یا آن را به غیر ذکر خدای متعال مشغول کند، داخل کعبه که شد قلب هم ایمنی پیدا می‏کند، سراسر وجودش ایمنی است؛ یعنی در خانه خدا خالص می‏شود، در کعبه که قرار می‏گیرد خالصاً للّه می‏شود، اما در آن مراتب قبل، آن خلوص و اخلاص و مشغول‌شدن به حق متعال نیست.

فانظر ایها المؤمن فان کانت حالتُک حالةً تَرضاها لحُلول الموت فاشْکُرِ اللّه تعالی علی توفیقه و عصمته پس نگاه کن ای مؤمن، ای شخصی که به حق متعال و به دار آخرت ایمان داری، اگر حالتت حالتی است که آن را برای حلول مرگ، آمدن مرگ می‏پسندی، یعنی اگر یکی از این حالات را داری، پس خدای تعالی را شکر کن که تو را توفیق داده و محفوظ نگه داشته است؛ چون هرکدام از این حالات باشد شخص

«* نماز جلد 3 صفحه 436 *»

بالاخره اهل نجات است.

نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول. استشهاد ما به این حدیث شریف برای این بود که عبادت از باب خوف یا عبادت از باب طمع و رجاء به فضل الهی، مایه نجات است و انسان را از جهنم نجات می‏دهد و به فضل الهی، مستحِقّ بهشت می‏کند، داخل بهشت هم می‏شود. حال اگر درجات فرق می‏کند، فرق کند، آن مطلب دیگری است، این دو مقامِ «رجاء» و «خوف» نسبت به «اخلاص» پست‏تر است؛ حتی دانستیم که مقام خوف، از مقام رجاء به فضل الهی، پست‏تر است، انحطاط درجات هست ولی آن‏چنان نیست که موجب هلاکت باشد بلکه موجب نجات است.

استشهاد ما به این حدیث شریف برای این بود که حالتی که انسان راضی است که به آن حالت، خدا را ملاقات کند و مرگ برسد، یکی از این حالات باید باشد و اگر کسی در خود یافت که عبادات او از یکی از این اصل‌ها سرچشمه می‏گیرد، باید خدا را بر توفیقی که داده شکر کند، اسباب را به‌طوری فراهم کرده که شخص به این درجه رسیده است و خود این عصمت الهی، فراهم‌کردن توفیق و هدایت‌کردن و رسیدن به این مقامات، از عصمت پروردگار است.

و ان کانت اُخریٰ فَانْتَقِلْ عنها بصحیح العزیمة و اگر حالتت غیر از اینها است، پس با تصمیم راستی، از آن به یکی از این حالات سه‏گانه منتقل شو. ــ  بدون تعارف معلوم است که شرح حال من و امثال من است! ــ  اگر حالتت، هیچ‌کدام از این حالات نیست و غیر این حالات است، فانتقلْ عنها از آن حالت منتقل شو. از خود همین دستور معلوم می‏شود که این مراتب، برای همه‌کس در حد خودش و نسبت به خودش، قابل اکتساب است، آن‏چنان نیست که موهبتی محض باشد، قابل اکتساب است؛ چون هر سه را فرمودند.

ولی عرض می‏کنم که اگر برای اهل رتبه نقصان، اخلاص فراهم شود، بدیهی است که این اخلاص با اخلاص مقام کمال هیچ برابری نمی‏کند. اخلاص مقام کمال

«* نماز جلد 3 صفحه 437 *»

برابری نمی‏کند با اخلاص مقام نبوت و هرگز اخلاص مقام نبوت با اخلاص مقام محمد و آل‌محمد؟عهم؟ برابری نمی‏کند، این مطلب در جای خودش معلوم است.

و ان کانت اخری فانتقل عنها از آن حالتی که می‏یابی راضی نیستی بر همین حال مرگ برسد ــ  یعنی اگر حالتت یکی از این حالات نبود، ــ  از آن حالت منتقل شو؛ بصحیح العزیمة یعنی راستی تصمیم بگیر برای منتقل‌گردیدن به یکی از این سه حالت.

و اندَم علیٰ ما قد سلف مِن عُمرک فی الغفلة این تصمیم‏گیری برای خلاصی از این حالت و رسیدن به آن حالات، همراه باشد با ندامت و پشیمانی از آنچه که از عمرت گذشته که از اکتساب این مقامات در غفلت به‏سر بردی. و اسْتَعِنْ باللّه و از خدا کمک بخواه؛ چون به‌تنهایی نمی‏توانی، باز هم باید خداوند مدد بفرماید و امداد کند، از این جهت از خدای متعال کمک بخواه علیٰ تطهیر الظاهر من الذنوب که اولاً ظاهرت از گناهان پاک شود، و تنظیفِ الباطن من العیوب و باطنت از عیب‌ها نظافت پیدا کند، و اقطَع رِباطَ الغفلة عن قلبک ریسمان غفلت را از دلت پاره کن، و اَطفِئْ نارَ الشّهوة من نفسک([103]) و آتش تمایلات را از نفست خاموش کن.

اینها راه‌هایی است که تو را به نجات می‏رساند؛ اگر نه، نجات نیست، راه خلاصی از این حالت نیست. اگر در این حالت و بر این حالت مردیم، نجاتی برای ما نیست. این سه حالت، راه‌های نجات است و باید بر انجام آنها تصمیم جدی بگیریم؛ اولاً بر آنچه که بر ما گذشته و در غفلت بوده‏ایم، پشیمانی داشته باشیم، و از خدای متعال کمک بگیریم؛ بر چه؟ بر چند چیز، یکی تطهیر ظاهر از گناهان و دیگر تنظیف باطن از عیب‌ها و پاره‌کردن بند غفلت از دل‌ها و خاموش‌کردن آتش شهوات و تمایلات از نفسمان. این امور را هم باز باید خدا عنایت بفرماید، ما فعلاً هیچ راهی نداریم به‏جز محبت محمد و آل‏محمد؟عهم؟.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 438 *»

 

مجلس 29

 

(پنجشنبه 9 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  20/11/73)

 

 

 

 

 

t  انگیزه‏ عبادات، یکی از این سه اصلِ خوف، رجاء، محبت باید باشد

t  آیا اخلاص اکتسابی است؟

t  اخلاص، جذبه و انجذاب طرفینی است

t  دعوت انبیاء؟عهم؟ سبب جذبه و انجذاب است

t  هیچ‏گاه زمین از وجود حجت خالی نبوده است

t  اجابت دعوت انبیاء؟عهم؟

t  اخلاص هم اکتسابی است و هم موهبتی

t  کیفیت اِلقاء مثال

«* نماز جلد 3 صفحه 439 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

به مناسبت بحث، حدیث شریفی از  «مصباح‌الشریعه» ذکر شد که امام صادق؟ع؟ مراتب بندگان را بیان فرمودند که سه مرحله است: نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول. در این فرمایش روشن شد که منشأ و انگیزه برای عبادت و مناجات و توجه به خداوند متعال، یا محبت است یا رجاء است و یا خوف است.

این فرمایش روشن می‏کند که آنچه عبادت نامیده می‏شود و منشأ صحیحی دارد که باعث صحت عبادت است، سه امر است؛ یا منشأش «خوف» است که انگیزه و نیت اهل نفوس است که دارای علمند و از اولوا العلمند. و یا اینکه «رجاء» است، رجاء به فضل و عنایت حق متعال که شأن اهل عقول و اولوا الالباب است. و یا اینکه «حبّ» است که از معرفت سرچشمه می‏گیرد و اخلاص ــ  در واقع ــ  در این مقام است و عبادت‌هایی که حبّاً للّه انجام می‏شود، مخصوص اهل فؤاد است.

پس اخلاص حقیقی و عبادت حقیقی حاصل نمی‏شود مگر به محبت و در این حدیث شریف فرمودند که محبت فرع معرفت است و به‌حسب بیاناتی که شیخ مرحوم/ درباره مقامات عارفان ذکر فرموده‏اند و به‌طور کلی در معرفت مباحثی دارند، می‏دانیم که معرفت را از شأن فؤاد می‏دانند و فؤاد همان است که در این آیه شریفه به آن اشاره شده است: ماکذب الفؤاد ما رأیٰ([104])  که این رؤیت همان شهود حق متعال است و مشاهده حق است به حق تجلی و تجلی حقیقی. این رؤیت و

«* نماز جلد 3 صفحه 440 *»

مشاهده، شأن فؤاد است و از غیر فؤاد هم برنمی‏آید.

پس چون معرفت شأن فؤاد است، محبت هم خواه‌نخواه به همین مرتبه مربوط است؛ از این جهت اخلاص و قصد خالص و عمل از باب حبّ و شکر حق متعال، از غیر این طبقه انجام نمی‏شود؛ یعنی مشعری و مدرکی برای انجام آن نیست، اخلاص به اولوا الافئده مختص خواهد بود، حتی از صاحبان مرتبه عقلانی هم انجام نمی‏شود ــ  که عرض کردیم اولوا الالباب باشند ــ  و همچنین از صاحبان مرحله نفوس هم ــ  که همان اولواالعلم باشند ــ  انجام نمی‏شود، نمی‏توانند اخلاص داشته باشند، قادر نیستند، متمکن نیستند؛ بلکه مخصوص اهل فؤاد است که به‌تعبیر دیگر و در اصطلاح این بزرگواران، حکماء و عارفان به خدا هستند و بالاخره از اخصّ خواصّند، آنها از انجام یک‏چنین عبادتی متمکن هستند.

این مجموعه فرمایشاتی است که از ائمه؟عهم؟ رسیده و تحقیقاتی است که بزرگان ما+ در زمینه اخلاص دارند و اینکه امکان صدور اخلاص از چه طبقه و تحقق اخلاص در مورد چه اشخاصی است.

عرض کردم طبق آیات قرآن و روایات معصومین؟عهم؟، ما نسبت به هر سه نیت دستورالعمل داریم؛ یعنی عمل را از ما خواسته‏اند که براساس یکی از این سه انگیزه باشد، یا از جهت حبّ باشد که فرمود: اِعمَلوا آلَ‌داودَ شکراً([105]) که «حبّاً» و «شکراً» در اینجا از نظر معنی و از نظر مصداق، مترادف است، شکراً للّه یا حباً للّه که در حدیث رسیده، بیان همان اخلاص است. اعملوا آل‌داود شکراً؛ اعملوا خطاب و دستور است؛ شما براساس این نیت عمل کنید. چون به‌حسب تأویل، مخاطَب به این خطاب، اولوا الافئده هستند؛ به‌حسب ظاهر هم طبق توجیهی است که بعداً خواهیم گفت. حال مخاطب را هرکس که حساب کنیم، چنین عبادتی از بندگان خواسته شده است. چون شکراً تمییز است، چنین عبادتی از بندگان خواسته شده است.

«* نماز جلد 3 صفحه 441 *»

همچنین موارد دیگری است مثل فلِمثل هذا فلیعمل العاملون([106]) که معلوم شد مربوط به رجاء است و نیت‌ها و انگیزه‏هایی است که برای اهل عقول است. و مثل و قل اعملوا فسیَری اللّهُ عملَکم و رسولُه([107]) و از این قبیل موارد که همراه با تخویف است، برای اهل نفوس است و کسانی که عبادت را براساس خوف انجام می‏دهند.

پس این سه امر است که مورد بحث ما است؛ از وقتی که به شرح این عبارت شریف از کتاب «ترجمةالصلوة» پرداخته‏ایم، درجات اخلاص مورد بحث ما است. اجمالاً تا اینجا مقصود از درجات اخلاص روشن شد.

حال یک بحث دیگری هست و آن بحث این است که آیا این درجات اخلاص اکتسابی است؟ و فعلاً هم اخلاص را مطلق می‏گوییم با توجه به تمام مراتبی که ممکن است اخلاص تحقق پیدا کند؛ نه اینکه تا اخلاص گفتیم، ذهن متوجه نیت‌های خالصانه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ شود. اخلاص به همان معنایی که در هر مرتبه‏ای پیدا شود، اگرچه ظل و شعاعی باشد، باز هم اخلاص است؛ از آن باب آیا اخلاص و تحصیل مقام اخلاص و عبادت براساس حب و شکر للّه، آیا یک امر اکتسابی است؟ قابل اکتساب است؟ که اگر قابل اکتساب است باید در مقام تحصیلش برآمد و در نتیجه به‌حسب احکام طریقت، تحصیلش واجب است، نه به‌حسب شریعت.

به‌حسب شریعت، قصد قربت، همه مراتب را شامل است، قصد قربت که در شریعت گفته می‏شود شامل همه مراتب است حتی شرک خفی را هم شامل است همان‌طور که قبلاً توضیح دادیم و شرکی مغفور بود که انسان برای نعمت و یا ترس از عذاب عبادت کند، این هم قصد قربت گفته می‏شود و اگر مستلزم شرکی است که شرک خفی باشد ــ  به‌اصطلاح طریقت، ــ  بالاخره مغفور است؛ این بحث‌ها گذشت.

حال آیا این اخلاص امری است که قابل اکتساب است و در نتیجه به‌حسب

«* نماز جلد 3 صفحه 442 *»

علم طریقت، تحصیل یک‌چنین مقامی بر ما لازم و واجب است؟ یا اینکه یک امری موهبتی است که قابل اکتساب نیست و تلاش هم هیچ فایده‏ای ندارد، تحصیلش هم امکان نخواهد داشت؟ این مسأله مورد بحث قرار گرفته، در این زمینه بحث شده است. آنچه که از فرمایشات بزرگان ما+ برمی‏آید و بلکه تصریح می‏فرمایند و کاملاً تحقیق می‏فرمایند این است که تحصیل آن به‌حسب مرتبه برای همه امکان دارد. چون این بزرگواران اصولاً در بحث نیت نظر خاصی دارند و شاید از آن بحث شده باشد، شاید اذهان شما هم متوجه است که نیت به هرحال یک عمل باطنی است؛ همچنان‌که ما به اعمال ظاهری مکلف هستیم، به اعمال باطنی هم مکلفیم و چون عملی است که از باطن سرمی‏زند، از این جهت مأمورٌبه است. حال ما بخصوص در مسأله اخلاص و تحصیل اخلاص بحث می‏کنیم.

در چند روز قبل عرض کردم که در واقع اخلاص همان جذبه و انجذاب است و عرض شد طرفینی است. حق متعال انوار خودش را، آثار نور خودش را جذب می‏کند. ظهورات جزئیهٔ ظهورِ  کلیِ خود را جذب می‏کند و این انوار و این ظهورات منجذب می‏شوند. از این جهت عرض شد که اخلاص در واقع همان انجذاب است که متفرع بر جذبه است و بنابراین امری است که در هر کجا نور خدا هست، قابل تحقق است و می‏شود که متحقق شود و روشن شد که جذبه و انجذاب طرفینی است؛ یعنی در واقع بین دو امر متناسب و متشاکل و متشابه، جذبه هست و جذبه طرفینی است و انجذاب هم طرفینی است و بسیار بسیار نکته شریفی است و مطلب خیلی خیلی دقیق است.

این حدیث شریف قدسی این مطلب را کاملاً روشن می‏کند، می‏فرماید: من تَقَرَّب الیّ شِبراً تقرّبتُ الیه ذراعاً. می‏دانیم تقرَّب از افعال مطاوعه است، خوب دقت بفرمایید «مَن قرّبه اللّه» نفرموده است، فرموده: من تقرّب الیّ شبراً. تقرَّب فرع بر «قَرَّبَه» است، می‏گویند «قرّبه فتقرّب». از جذبه حق متعال به «قرّبه» تعبیر می‏آید. وقتی که

«* نماز جلد 3 صفحه 443 *»

خدا بنده خود را به‌سوی خود جذب می‏کند، بنده هم منجذب می‏شود، از این انجذاب به تقرَّب تعبیر می‏آورند؛ پس تقرَّب از طرف بنده، متفرع بر «قرّبه» است که از طرف حق متعال است که همان «جذبه فانجذب» می‏شود.

از این‌طرف باز می‏فرماید: تقرّبت الیه ذراعاً من هم به او تقرب پیدا می‏کنم، نمی‏فرماید «قَرُبْتُ الیه». تقرّبت یعنی باز بنده هم مرا جذب می‏کند و «قرّبنی فتقرّبت الیه» می‏شود، یعنی بنده هم «قرّبنی»، من هم «فتقرّبت الیه».

پس در هر کجا اخلاص تحقق پیدا می‏کند، جذبه و انجذاب در آنجا طرفینی است و معنی این حدیث شریف عجیب است! واقعاً از معجزات احادیث است و الحمدللّه همه احادیث بر مقام کبریائیت این بزرگواران دلالت می‏کند که معجزات، همین‏ها است، کرامت‌ها همین‏ها است، فرمایشات عجیب است! از جمله اینکه جذبه و انجذاب طرفینی است، حق متعال هم منجذب می‏شود، حق‌تعالی به‌طرف بنده انجذاب پیدا می‏کند و بنده هم به‌طرف حق‌تعالی انجذاب پیدا می‏کند؛ به جهت همان سنخیتی است که بین نور کلّی حق متعال و این نوری است که در بنده است. گفتیم آن نور، نور فؤاد است که در تمام خلق موجود است، در همه مخلوقات این نور وجود دارد. هرکجا که بالفعل است، اثرش این است که چون مناسبت دارد، حق، او را جذب می‏کند و او هم حق را جذب می‏کند و به هر مقدار که این جذبه و انجذاب بیشتر شود، به همان مقدار درجه اخلاص هم ترقی می‏کند و مراتب قرب هم ترقی می‏کند، پس در قوه و امکان قریب همه بندگان است، نه قوه و امکان بعید؛ خداوند در امکان قریب هر موجودی قرار داده است.

حال صحبت در انسان‌ها است؛ خداوند در قوه و امکان قریب هر انسانی قرار داده است که می‏تواند این جذبه و انجذاب نصیبش شود و البته خداوند برای این امر اسبابی قرار داده و آن اسباب، دعوت انبیاء و دعوت اولیاء؟عهم؟ است. این دعوت یعنی همین دیانت، همین دستورات شریعت، طریقت و حقیقت، مجموعه دعوتی

«* نماز جلد 3 صفحه 444 *»

است که می‏فرمایند، تمام ابعادش را که در نظر بگیریم، اسمش را «دین» می‏گذارند و چون از ناحیه آنها انجام می‏شود اسمش را «دعوت» می‏گذارند. خود همین دعوت انبیاء و اولیاء در واقع دین می‏شود، عملاً و قولاً هم تفاوت نمی‏کند، عملاً و قولاً مجموعه دین است که برای ما اسمش را سنت قولی، سنت فعلی و سنت تقریری فرموده‏اند و مراد مجموعه دین است که دعوت انبیاء و اولیاء؟عهم؟ است.

پس این دعوت در واقع سبب است و سبب کلی برای استخراج یک‌چنین نوری از وجود انسان‌ها است، این نور از وجود تمام انسان‌ها به‌حسب مرتبه‏هایی که دارند قابل استخراج است، این نور به‌وسیله این دعوت استخراج می‏شود که در واقع طبق همان تعبیری است که حضرت امیر؟ع؟ دارند در مورد تعلق عوالم عُلویٖ به عوالم سُفلیٖ و استخراج آنچه که از کمالات در قوه آنها است؛ می‏فرمایند: اَلقیٰ فی هویّتِها مثالَه فاَظهَر عنها افعالَه([108]) در هرکجا که القاء مثال قابل وقوع است، استخراج کمال هم لازمه‏اش است.

حال همین دعوت انبیاء و اولیاء؟عهم؟ یا به‌طور کلی آمدن دین از طرف خدا به‌واسطه سُفَراء، به‌واسطه رسل، به‌واسطه خلفاءاللّه در میان بشر، خود همین القاء مثال است. یعنی نبی یا ولی یا کامل ــ  فرق نمی‏کند به هر تعبیری بگوییم ــ  آن کسی که الآن وساطت دارد و این نور در او فعلیت دارد، او با دعوت خود، با دعوت عملی خود، با دعوت قولی خود، در هویت رعیت القاء مثال می‏کند. همین القاء مثال و دعوت او، دلیل بر این است که استخراج کمال که لازمه این دعوت و لازمه این القاء مثال است امری است متحقق، امری است ممکن، امری است میسّر و در نتیجه تحصیل یک‌چنین مقامی واجب می‏شود و رسیدن به یک‌چنین کمالی، به اجابت دعوت انبیاء، به اجابت دعوت اولیاء و متمسک‌شدن به دین حق متعال، لازم و واجب می‏گردد.

«* نماز جلد 3 صفحه 445 *»

این مطلب مسلّم است؛ یعنی وقتی که ما می‏بینیم از طرف حق متعال این امر ابلاغ شد و مسلّم است که ارسال دین ــ  همان دعوت برای رسیدن به مدارج کمال ــ  از طرف حق متعال انجام شده و هیچ زمانی در این امر اهمال نشده است، ما زمانی را نمی‏توانیم پیدا کنیم که در آن زمان، تبلیغ و ابلاغ دین خدا نبوده باشد، یعنی زمین بدون حجت بوده باشد، خلق بدون حجت بوده باشند، ما نمی‏توانیم پیدا کنیم.

این حرف‌هایی که در کتاب‌های تاریخ می‏نویسند و متأسفانه در کلاس‌ها هم تدریس می‏شود و به‌دست بچه‏های مسلمان می‏رسد که دوره‏ها را تقسیم می‏کنند به دوره حَجَر و وحشیت و بربریت و چه و چه و بعد می‏رسانند به دوره تمدن و بعد تدین و این قبیل حرف‌ها، اینها همه سخنان پوچ و بیهوده است، مال بیگانگان از اسلام است، مال اروپا است، همه‏اش دروغ است، همه‏اش بی‏اساس است. اول کسی را که خداوند از نوع انسان خلق کرده، حجت بوده که آدم علی‌نبینا و آله و علیه السلام باشد که یک بچه، دو بچه داشته، یک نفر، دو نفر امت داشته، یک انسان، دو انسان بودند، دین خدا برایشان حاضر بود و در اختیارشان بوده است.

از نظر قرآن و احادیث ائمه؟عهم؟ و تاریخ صحیح انبیاء معلوم است که هیچ زمان نبوده که بشر باشد و این دعوت نباشد، البته به‌حسب استعدادها و تمکّنات، به‌حسب کمالی که داشتند، استکمال‌هایی که داشتند، نه اینکه همیشه یکسان بوده باشد، به‌حسب خودشان، به مقدار امکاناتی که از نظر قوای فکری و قوای درکی و مشاعر برای ایشان بوده؛ اما این‏طور نبوده که به‌طور کلی دین نباشد، بعدها پیدا شود. آنانی که این مباحث را دارند کاملاً با روش الهی بیگانه هستند، روی هواها و هوس‌ها و چه‌بسا بخصوص تعمد داشته‏اند برای نابودساختن ادیان و نعوذباللّه ضایع‌کردن زحمات انبیاء و از این جهات ممکن است این سخنان را دشمنان درست کرده باشند.

همین کتاب‏ها مطالعه‌نشده، ترجمه می‏شود و می‏آید کتاب درسی می‏شود و به

«* نماز جلد 3 صفحه 446 *»

بچه‏های مسلمان نه‌تنها ایران در تمام کشورهای اسلامی و مخصوصاً در ایران در میان فرزندان شیعه این حرف‌ها منتشر می‏شود و این‏طور عقیده‏ها درست می‏شود که زمانی بوده که بشر اصلاً نه از خدا خبری داشته و نه دینی داشته و نه آئینی و بعدها همین‌طور به‌تدریج این مسائل پیش آمده. وقتی مبنا این‏طور باشد، نتیجه‏های داروینیستی و مارکسیستی هم بر آن مترتب است و مستلزم آن حرف‌ها هم خواهد بود که توحید را نتیجه چه بگیرند و یا اینکه طرز تفکر فرویدی و این قبیل نتائج پیش بیاید، اینها همه بر یک‌چنین تفکرات باطل مبتنی است.

پس چون دعوت از طرف حق متعال همیشه بوده، از وقتی که انسان پیدا شده و حتی قبل از تحقق انسان مکلف(انسان تکلیفی)، حجت بوده است؛ یعنی آدم علی‌نبینا و آله و علیه السلام قبل از آنکه مبدأ نوع انسان باشد، مبدأ حجت‌های خدا بود و حجیتش و حجت خدا بودنش بر انسان‌بودنش مقدم است، اول آدم شد بعداً انسان شد، و یا به این تعبیر بگوییم که اول پیغمبر شد و نفخت فیه من روحی،([109]) بعد آمد روی زمین و یکی از موجودات این عالم و از موالید این عالم شد و مبدئی برای این نوع بشر شد و اسمش ابوالبشر شد.

پس ما وقتی دعوت خدا را ــ  که به‌وسیله انبیاء و اولیاء و سفراء انجام می‏شود ــ  عبارت بدانیم از القاء مثال و مثال مُلقیٰ در هویت انسان‌ها، چنان‏که می‏فرماید: القیٰ فی هویتها مثاله، اگر این مطلب را پذیرفتیم که همین‌طور هم هست، خواه‌نخواه باید بپذیریم که پس نتیجه این القاء مثال و مقصود اصلی از این القاء مثال، ظاهرشدن افعال همین مثال از هویت‌ها است، فاظهر عنها افعاله، پس این کمال باید از هویت‌ها سر بزند و استخراج شود، به همین جهت نتیجه می‏گیریم که پس استخراج این کمال، امری است ممکن و مطلوب و مقصود. پس از طرف حق متعال در هیچ زمانی نسبت به این القاء مثال در هویت انسان‌ها ــ  که همان دعوت انبیاء باشد ــ  کوتاهی نشده

«* نماز جلد 3 صفحه 447 *»

است و حق متعال تمام انسان‌ها را به این وسیله دعوت فرموده است؛ آنچه که بر بشر لازم است، در واقع اجابت این دعوت و مطاوعه (پذیرفتن این دعوت) است و در معرض قرارگرفتن است.

حال این امر (اجابت دعوت) در اختیار و در امکان انسان هست یا نیست؟ مسلّماً باید در اختیار و امکان انسان باشد. مراد از اینکه در اختیار انسان باشد یعنی خلقتش در هر درجه‏ای از درجات و در هر مرتبه‏ای از مراتب که هست اگرچه در نازل‏ترین مرتبه‏های نقصان باشد همین اندازه که دعوت شامل حالش است، پس این امر ممکنش است، به این امر مختار است، یعنی در امکانش هست. و البته اختیار که در اینجا می‏گوییم مراد همان اختیاری است که محفوظ است به حفظ الهی و خداوند این اختیار را برای بشر نگه می‏دارد، آن‏چنان نیست که از او سلب کند و مجبور باشد، مختار است به اختیاری که به حفظ الهی محفوظ است ولی با همین حال که اختیار برای او قرار داده شده و محفوظ به حفظ الهی هم هست، باز از دست خدا هم خارج نمی‏شود، یعنی «بحوله و قوته» است در تمام حالات، چه بپذیرد چه نپذیرد.

این بشر در تمام حالات این‌چنین است که به‌حسب خلقت الهی، قادر است بر اینکه دعوت انبیاء را قبول کند و خود را در معرض این القاء مثال در هویتش، قرار دهد، و یا اینکه سرپیچی کند و خودش را از معرض تعلق یک‌چنین القائی دور بدارد. اگر قبول کرد و خود را در معرض این القاء قرار داد، همان متابعت‌کردن از اوامر شارع است و مبادرت به انجام اوامر شارع است ــ  که در همین حدیث شریف «بیان» از کتاب «مصباح‌الشریعه» رسیده ــ  و نیز اجتناب‌کردن از نواهی حق متعال است به آن مقداری که برایش ممکن است در همان رتبه‏ای که قرار دارد.

وقتی این‏طور باشد، به‌وسیله این مطاوعه، پذیرش و در معرض قرارگرفتن، آماده می‏شود برای ترقی به درجه قرب و رسیدن به مرحله اخلاص. آن‏طوری که بزرگان

«* نماز جلد 3 صفحه 448 *»

ما+ این مسأله را تشریح فرموده‏اند، می‏فرمایند به‌واسطه این متابعت ظاهری که انسان در مقام امتثال بربیاید و اوامر را انجام دهد و از نواهی اجتناب کند، خود همین مطاوعه، در واقع ظاهر ایمان را درست می‏کند و بدن ایمان را می‏سازد و این مثالی را ــ  که القاء شده است ــ  در وجودش متحقق می‏کند؛ این مثال که نفوذ می‏کند، در واقع دارد بدن ایمان و صورت ایمان را می‏سازد.

وقتی که یک‌چنین حالتی در انسان فراهم شد، خواه‌نخواه از طرف حق متعال، آن معنویت و روحانیت ــ  که با این ظاهری که در وجود این انسان متحقق شده مناسبت دارد ــ  افاضه می‏شود. از این افاضه می‏شود تعبیر آورد که اخلاص موهبتی است؛ تا به اینجا اکتسابی بود. پس آنانی که قائل شده‏اند به اینکه درجه اخلاص اکتسابی است و تحصیل درجه اخلاص برای انسان ممکن است، به این جهت ناظرند. دیگران نتوانسته‏اند بین این دو امر تفکیک کنند، از این جهت بعضی به اکتسابی‌بودن آن قائل شده‏اند و بعضی به موهبتی‌بودن آن قائل شده‏اند. ولی با این تشریحی که بزرگان ما می‏فرمایند، از جهتی اکتسابی است و از جهتی موهبتی است.

فرض بفرمایید وقتی که با تدبیر، یک هیأت و صورتی درست شد، این تدبیر از ناحیه ما است و اکتسابی است و برای ما ممکن است، ولی القاء معنویت و روحانیت در این صورت و در این ظاهر، به فضل و کرم خداوند بستگی دارد؛ اگرچه به‌حسب قرار و نظام عام آفرینش، این‏طور قرار داده است که هرجا صورتی حاصل شد، بدنی مهیا شد و ظاهری درست شد، خود همین ظاهر و بدن و صورت، از خداوند می‏خواهد که در او معنویت القاء شود، در او روحانیت القاء شود؛ الاَشکال مقناطیسٌ لِاَرواحها([110]) و از این قبیل تعبیرات هست. به‌حسب نظام الهی این‌چنین است و خداوند از نظام خود تخلف نمی‏کند. ولی چون خدا را نمی‏توانیم محتوم و محکوم کنیم و امری را بر او حتم کنیم و او را محتومٌ‌علیه به نظام خودش قرار دهیم، از این جهت می‏گوییم القاء روح و

«* نماز جلد 3 صفحه 449 *»

معنویت در این ظاهری که مهیا شده، به فضل و کرم او بستگی دارد، از این جهت موهبتی است.

پس از جهتی تحصیل اخلاص و طلب اخلاص، اکتسابی است و از جهتی اخلاص‌داشتن و رسیدن به درجه قرب و رسیدن به درجه مخلصین، در واقع موهبتی است؛ روی این دو جهت، این دو تعبیر می‏آید. آنهایی که مطلقاً   گفته‌اند اکتسابی است متوجه نیستند، آنها هم که مطلقاً   گفته‌اند موهبتی است متوجه نیستند، مطلب به این شکل است که از جهتی اکتسابی است و از جهتی موهبتی است.

وقتی که بنده در مقام مطاوعه از اوامر و نواهی برآمد، با این مطاوعه و پذیرش ظاهر را درست کرده، بدنی مهیا کرده، صورتی را ترتیب داده است، ولی این صورت و ظاهر، معنی و روح ندارد، باید به او روح القاء شود، روح افاضه شود، معنویت افاضه شود؛ آن افاضه، موهبت الهی است.

پس خداوند به موهبت خود و عنایت خود، این روح را القاء می‏کند و این مرتبه کمال، تحقق پیدا می‏کند و از هویت این شخص مطاوع در مقابل دعوت انبیاء، روح اخلاص استخراج می‏شود. این مطلب مسلّم است و روشن است. از این جهت در فرمایشات این مطلب را به «تمکین قابلیت» تعبیر می‏آورند؛ یعنی حال که در زمینه این موجود، رسیدن به کمال هست، متمکن‌ساختن او را از تحصیل یک‌چنین امری، این همان تمکین قابلیت است که خداوند خود به فضل و کرمش عهده‏دار شده است. و ما کنّا معذِّبین حتی‌نَبعَثَ رسولاً([111]) قرار خدا این است که تمکین قابلیت کند و تمکین قابلیت به ارسال رسول و ابلاغ دعوت است که قابلیت‌ها از اکتساب یک‌چنین ظاهری متمکن شوند و بعد از ناحیه خداوند، روح القاء شود.

بزرگان ما مثال‌هایی که در مورد تمکین قابلیت می‏زنند، مثال‌های زنده‏ای است که خیلی خیلی مطلب را روشن می‏کند و حق مسأله را برای ما روشن می‏نماید.

«* نماز جلد 3 صفحه 450 *»

نوعاً مثال می‏زنند به آتش که به روغن تعلق می‏گیرد، در اینجا تمکین قابلیت روغن برای آتش‏شدن خیلی واضح است. در مثال‌هایی که در نوع فرمایشات و بخصوص در مواعظ دارند مخصوصاً آقای مرحوم کرمانی/ درباره این مسأله خیلی فرمایش دارند و هچنین مرحوم آقای شریف طباطبائی/ در فرمایشاتی که در تشریح آیه مبارکه نور برای توضیح مقامات توحید دارند، در این مسأله خیلی بیانات دارند و همچنین در نوع کتب عربی و فارسی این بزرگواران مذکور است. مرحوم آقای کرمانى/ در کتاب مبارک مثنوی بخصوص مسأله آتش و دود را خیلی تشریح کرده‏اند و اشعاری که در مورد شعله و نور و دخان و آتش دارند، همه بیان همین مطلب است. همچنین در فرمایشات شیخ مرحوم/ مثالِ «حدیده مُحماة» مورد توجهشان است، نوعاً به حدیده محماة مثال می‏زنند که چطور این آهن از قابلیتش آتش استخراج می‏شود به‌طوری که آن‏چنان گداخته می‏شود که «لافرق» هیچ فرقی بین آهن و بین آتش نمی‏ماند در اثر استخراج این امری که در غیب خود آهن بود، این آتشی‌شدن در غیب آهن بود ولی باید برایش تمکین قابلیت شود.

از همه واضح‏تر همان مثال روغن و دودشدن روغن و بعد آتش‌گرفتن و مشتعل‌شدن روغن است که واقعاً مثال خیلی واضحی است که می‏فرمایند: وقتی ما به خود روغن نگاه می‏کنیم، می‏بینیم به‌حسب اقتضاء اولی، طبع عادی و معمولی روغن سرد است و هیچ گرمی و حرارت و نورانیتی ندارد، اما وقتی که در مجاورت آتش قرار می‏گیرد، دعوت آتش شامل حالش می‏شود، آن‌وقت همین دعوت آتش، القاء مثال در هویت این روغن است.

«القاء مثال» به این‏طور است که قابلیت این روغن را برای درگیری متمکن می‏کند، به‌واسطه حرارت، برودتِ روغن را کم می‏کند، به‌واسطه حرارت، رطوبت‌های روغن را کم می‏کند؛ رطوبت روغن که به‌تدریج کم شد، کم‏کم آماده می‏شود، برای دودشدن آماده می‏شود، به دودشدن نزدیک می‏شود تا اینکه هرچه خشک‏تر می‏شود،

«* نماز جلد 3 صفحه 451 *»

هرچه به آتش شبیه‌تر می‏شود، هرچه به‌طرف آتش میل پیدا می‏کند و به‌طرف آتش منجذب می‏شود و هر مقدار نزدیک‏تر می‏شود و شبیه‏تر می‏گردد، آماده‏تر می‏شود تا به‌حدی می‏شود که دیگر دود خالص خالص می‏شود که از هرگونه آب و رطوبت و سردی پاک گردیده است، داغ می‏شود، به‌تدریج گرم می‏شود، بعد هم یک‌باره مشتعل می‏گردد.

این اشتعالی که برای این دود دست می‏دهد و حال آنکه الآن هم دود است اما چه شد که الآن مشتعل شد؟ استخراج همان آتشی بود که از غیب خود روغن است، چیزی در آن داخل نشد، چیزی از خارج و بیگانه با آن، همراه آن نشد، هرچه بود از ناحیه خودش بود و استخراجی شد که از خود آن واقع شد. فالقیٰ فی هویتها مثاله، آن‌وقت این مثالی که استخراج می‏شود فاظهر عنها افعاله آن مرتبه عالی، افعال خودش را از این دانی اظهار می‏کند، از این جهت به خواست عالی و مطابق میل آن رفتار می‏کند، هرچه بگوییم از آثار آن، برای این هم فراهم می‏شود، هر مقام و رتبه‏ای که برای آتش است برای این دود هم خواهد بود، در نتیجه همان ترقی، همان علوِّ درجه و از این قبیل امور همه‏اش برای این دود فراهم است.

این بحث اجمالاً روشن است. این حدیث شریف را هم می‏خواندیم که حضرت؟ع؟ در آخر فرمایش خود به این نکته اشاره می‏فرمایند که دیروز هم اجمالاً عرض کردیم، می‏فرمایند: فانظر ایها المؤمن فان کانت حالتُک حالةً ترضاها لحلول الموت فاشکر اللّه تعالی علی توفیقه و عصمته ای مؤمن اگر خودت را می‏بینی در حالتی هستی که راضی هستی مرگ بر تو وارد شود یعنی حالتت را می‏پسندی که یکی از این سه حالت را داری و چون یکی از این سه حالت در انسان باشد، نجات برای او قطعی است، مناجاتش با حق متعال واقعاً مناجات است، عبادت است، عبادت‌هایش عبادت است و مایه نجاتش است، مایه قُربش به حق متعال است. اگر یکی از این حالات در تو هست، خدا را بر توفیقش و بر عصمتش شکر کن که تو را معصوم کرده

«* نماز جلد 3 صفحه 452 *»

یعنی حفظ کرده است از اینکه از این درجه‏ای که در آن هستی منحطّ نشدی، به حفظ الهی در این درجه ماندی.

باز در اینجا مطلبی است و بعد از اینکه این سه مرتبه را ذکر می‏فرمایند، روشن می‏شود که ترقی برای هر کسی ممکن است. گویا به هر شخصی می‏گویند که ببین، دقت کن آیا می‏توانی از این حدی که هستی باز هم ترقی کنی؟ اگر می‏بینی در حدی هستی که هنوز می‏توانی ترقی کنی، باید در پی آن باشی. یعنی ممکن است کسی در مرحله نفوس باشد و این مقدار نیت برایش هست که «خوفاً من اللّه» عبادت می‏کند، اما در خودش هنوز کشش می‏بیند که قابل انجذاب است که اگر بیشتر در معرض قرار بگیرد، بیشتر منجذب می‏شود و می‏تواند به‌حدی برسد که عبادتش رجاءً باشد و مرحله عالی‏تری را به‌دست بیاورد، اینجا نباید توقف کند، باید باز در مقام بربیاید و باز منجذب شود تا به درجات عالی‏تر برسد.

اما و ان کانت اخری می‏فرمایند اگر این حالت در تو نبود که راضی باشی که مرگ برسد؛ یعنی می‏بینی که نه خوف صادق داری و نه رجاء صادق، محبت که جای خود؛ عبادتت نه خوفاً است و نه رجاءً است و نه حبّاً است، ــ  اگر انسان در واقع به خودش برگشت کند و در ذات خودش، در نیت خودش، در عبادات خودش، در حالات خودش مطالعه‏ای کند، به‌دست می‏آورد که در چه حال است ــ  اگر این حالت در تو نبود، فانتقل عنها. این عبارت فانتقل عنها کاملاً روشن می‏کند که پس اخلاص اکتسابی است، امکان دارد و باید در مقام تحصیل آن برآمد، بصحیح العزیمة و اندَم علی ما سلف من عمرک فی الغفلة و استَعِنْ باللّه این استعانت به حق متعال نشان می‏دهد که باز هم باید بحوله و قوّته باشد و باید عنایات شامل حال انسان شود.

از این عبارت اخیرِ این حدیث شریف (و ان کانت اخریٰ فانتقل عنها) برمی‏آید که آن‏چنان نیست که درجات اخلاص اکتسابی نباشد، رسیدن به این مدارج و این کمالات و مخصوصاً در مورد اخلاص و تحصیل اخلاص به‌حسب رتبه هر کسی

«* نماز جلد 3 صفحه 453 *»

ممکن و میسّر است. این عرضی را که داشتم، از فرمایشات استفاده می‏شود و نیز طبق این فرمایش حضرت امیر؟ع؟ است که بیان یک نظام کلی الهی است، فالقیٰ فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله. این فرمایشی است که به نظام الهی مربوط است، در کل نظام و در همه‌جا و در همه موارد، قابل تطبیق و قابل اجراء است؛ یعنی یکی از قوانینی که خداوند در خلقت قرار داده، این قانون است که تخلف‏پذیر نیست. خداوند خودش مقرر کرده و تقریر الهی همیشه با این قانون است که باید این‌چنین باشد؛ ترقی و کمال فراهم نمی‏شود مگر به‌واسطه القاء مثال از مرتبه بالاتر به مرتبه پایین‏تر و بعد این مرتبه پایین به‌واسطه استکمال و استخراج آنچه که در غیب او است، در مقام خودش دارای مقام کمال می‏شود و به همان مقام عالی ملحق است؛ در این مرتبه، احکامْ احکامِ او می‏شود، در این مرتبه، استحقاقْ استحقاق او می‏شود، همان‌طور که می‏بینیم آتش مستحِق آتش‏بودن و مستحِق علوّ و برتری و مقام بالاتر است، این دود هم به‌واسطه استخراج آتش از او، الآن مستحِق همان امور است، هیچ فرق نمی‏کند؛ از جهت استحقاق‌یافتن، اسم و احکام، مثل هم خواهند شد. از این فرمایشات کاملاً این مطلب روشن است.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 454 *»

 

مجلس 30

 

(شنبه 11 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  22/11/73)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t  معنای تقرب بنده به خداوند و نزدیک‌شدن خداوند به بنده

t  سرّ اینکه تعبیر از تقرب بنده به «شبراً» است

«* نماز جلد 3 صفحه 455 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

 ([112])می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

به مناسبت بحث اخلاص، حدیث شریف «مصباح‌الشریعه» را ذکر کردیم، اولین باب به‌عنوان «بیان» بود که فرمودند: نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول، الخوف و الرجاء و الحب که معلوم شد انگیزه اعمال ــ  به‌حسب درجات خلق که عبادتشان عبادت است و موجب ترقی است ــ  سه چیز است؛ یکی خوف است، خوف شأن اهل علم است، یعنی شأن طبقه عالم نفس است که داراى مشاعر نفسانی هستند که علم برایشان حاصل می‏شود و نتیجه علم، خشیت است، «العلم هو الخشیة» علم همان خشیت است، انما یخشی اللّهَ من عباده العلماءُ([113]) ثمر خوف هم فرار و پرهیز از معاصی و انجام طاعات است به‌جهت خلاصی از عذاب الهی. به‌تعبیر دیگر در روایات، «خوف» انگیزه عبادات عبید است.

بعد فرمودند رجاء فرع یقین است، یعنی کسانی که از اهل نفوس بالاتر رفته و مشاعر عقلانیشان بالفعل می‏شود، به فضل الهی یقین پیدا می‏کنند و طلب و رجاء صادق و طمع واقعی دارند.

و الحبّ فرع المعرفة و اما حبّ فرع معرفت است که مشاعر نورانی را لازم دارد. به‌واسطه تناسب ظهور کلی حق متعال با مراتب نازله آن در خلق، و یا به‌جهت مناسبت انوار خدا با فؤادها، جذبه و انجذاب دست می‏دهد و این جذبه و انجذاب

«* نماز جلد 3 صفحه 456 *»

طرفینی است؛ اگرچه طرف اعلیٰ، در جذب‌کردن اقویٰ و مقدم است و بعد به ‌طرف ادنیٰ و ضعیف منجذب می‏شود و طرف ادنیٰ در انجذاب اقویٰ و مقدم است بعد جذبه پیدا می‏کند، چنان‌که در حدیث قدسی فرمود: من تقرّب الیّ شبراً تقرّبت الیه ذراعاً. این تعبیر تقرّب، فرع «قرّبه» است، افعال مطاوعه فرع افعال ایجادی هستند، افعال انوجادی متفرع بر افعال ایجادی هستند.

پس اول باید از طرف حق متعال «قرّبه» دست دهد تا برای بنده تقرب فراهم شود، همین‌قدر که تقرب یافت قوی می‏شود، می‏تواند حق را به‌سوی خود جذب کند و مقصودْ ذات حق متعال نیست؛ زیرا ذات خدا نه جذب می‏کند و نه جذب می‏شود، همه اینها به‌وسیله ظهورات و تجلیات است و ظهورات و تجلیات ذات نیستند، برخلاف مکتب عرفاء که آنها ظهورات و تجلیات را هم تنزل ذات می‏دانند و تعینات ذاتی می‏شمرند. ذات حق متعال، از تمام این تعابیر منزه است، اینها همه در عرصه خلق است، خلق است که برای خلق آیه تعریف و تعرف می‏شود، لقد تجلّی اللّه لخلقه فی کلامه([114]) که همان انوار محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است که ارکان توحیدند و همه‏گونه تعریف و تعرّف در همین انوار است.

فرمودند: لولانا ما عُرف اللّه،([115]) لولانا ما عُبد اللّه(3) اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی‏شد، اگر ما نبودیم خدا عبادت نمی‏شد. بنا عرف اللّه و بنا عبد اللّه(4) خدا فقط به‌وسیله ما شناخته می‏شود و فقط به‌وسیله ما عبادت می‏شود. السلام علی الذین من عرفهم فقد عرف اللّه و من جهلهم فقد جهل اللّه.(5)

بحث‌های مفصلی داشته‏ایم که مشایخ عظام+ بین آیات اثبات وجود خدا و آیات معرفت خدا فرق گذاشته‏اند، تمام خلق از کوچک و بزرگ و ظلمانی و نورانی، همه آیات اثبات وجود خدا و آیات اثبات صفات کمالیه خدا هستند؛ اما آیات

«* نماز جلد 3 صفحه 457 *»

تعریف و تعرف مخصوص محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، در دعاء رجب عرض می‏کنیم: بآیاتک و مقاماتک التی لا تعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک.([116]) پس جذبه و انجذاب در اینجا همه به این آیات مربوط است، خدا به آیات و انوارش بندگان را جذب می‏کند.

پس خداوند «قرّب العباد»، آنگاه بنده «تقرّب الی اللّه»، بنده به‌واسطه مطاوعه دعوت انبیاء و اولیاء؟عهم؟ تقرُّب الی اللّه پیدا می‏کند، خداوند به‌واسطه انوار و جلوه‏های کلیه خود، محمد و آل‌محمد؟عهم؟، به‌سوی خود جذب و تقریب می‏فرماید ــ  یعنی به همان مقامات و شئونات توحیدی ــ  و بندگان تقرب می‏یابند. این جذبه و انجذابِ اول، جذبه از طرف حق و قوی، و انجذاب از طرف خلق و ضعیف است. بعد می‏فرماید: تقرّبت الیه ذراعاً پس در اینجا این تقرّبت متفرع بر «قرّبنی» است، باید بنده جذب کند، تا حق متعال به این انوار به‌سوی خلق جذب شود.

این همان فرمایش منسوب به حضرت امیر؟ع؟ است که چند چیز بین چند چیز خیلی خوب است، از جمله می‏فرمایند: الذکر بین الذکرین خدا را یادکردن بین دو یاد، خیلی لذت دارد، خیلی خوب است، ارزش دارد. یادکردن بندهْ خدا را، بین دو یاد است از حق متعال نسبت به این بنده، اول خدا باید به توفیق، عنایت و توجه خاص بنده را یاد کند، آن‌وقت بنده به یاد خدا می‏افتد، بنده که خدا را یاد کرد، خدا هم او را یاد می‏کند، فاذکرونی اَذْکُرْکم([117]) مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم. ذکر اول خدا ذکر توفیقی و امدادی است، بعد که بنده خدا را ذکر کرد، ذکر آخر خدا جزاء ذکر بنده است؛ پس بعد از توفیق ذکر، ذکر آخر خدا بنده را، عنایت و پاداش و مکافات و فضل و جزاء است.

در مورد ائمه؟عهم؟ هم همین‌طور است، ابتداءً باید آقا بقیة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه نظر خاص و مخصوص بفرمایند وگرنه نظر عام که به همه خلق دارند، «به اندک التفاتی

«* نماز جلد 3 صفحه 458 *»

زنده دارد آفرینش را» آن‌وقت «اگر نازی کند از هم بپاشد جمله قالب‌ها» عنایت قیومیت امام؟ع؟ که به‌طور عام هست، بیُمنه رُزِق الوَری و بوجوده ثَبتتِ الارضُ و السماء([118]) اگر نباشد هیچ موجودی زنده نخواهد بود، اسم «القیوم» حق متعال ایشانند، خدا که به ذات مقدسش نمی‏شود به خلق تعلق داشته باشد، خدا به اسم «القیوم» خود همه خلق را برپا دارد و این اسم در وجود امام ظاهر است، لولا الحجّة لَساختِ الارض باهلها.([119]) پس نظر عام حضرت که نظر عام خدا است بر همه خلق یکسان است اما اگر نظر خاص بفرماید می‏گوییم امام؟ع؟ دوستش را یاد کرد، آن‏وقت دوست می‏تواند به یاد حضرت باشد، عرض سلامی و ادبی داشته باشد و آنگاه باز حضرت جزاء و عنایتی بفرمایند و بعد از آن عنایتِ اول، جواب بفرمایند.

این است که ما هر توفیقی، هر یادی از خدا و اولیاء خدا داریم، یاد ما و ذکر ما «ذکر بین الذکرین» است، بین دو ذکر واقع می‏شود؛ و این چقدر لطف و عنایت است! و طبق فرمایش حضرت، چقدر کیف و لذت دارد! بنده می‏بیند که به‌واسطه ذکر بین الذکرین، به عنایتَین و ذکرَین محفوف شد، ظاهر و باطن و اول و آخر به عنایت اولیاء پیچیده می‏شود.

این مطلب کاملاً نشان می‏دهد که جذبه و انجذاب ــ  که همان معنی اخلاص است ــ  طرفینی است. وقتی ما ائمه؟عهم؟ را یاد کنیم و ایشان ما را از جهت لطف و آقایی جواب بدهند، به‌سوی ما جذب شده‏اند و این نقصان عالی نیست که به دانی توجه کند، انجذابشان به ذات مقدسشان که نیست، بلکه به عنایت است، و عنایت، اثر ایشان است و چه عیب دارد که در رتبه دانی، اثری از ایشان صادر شود، همه خلق از عنایت ایشانند، از انوار این بزرگواران خلق شده‏اند.

روایات خاص خاصش هم رسیده است مثل اینکه فرمودند خداوند از نور امام

«* نماز جلد 3 صفحه 459 *»

حسین صلوات‌اللّه‌علیه بهشت و حورالعین و قصور بهشت را آفرید و واللّه نور حسین از آنها افضل است.([120]) پس بهشت و حوریه آثار ایشان است و درجه پایین‏تر است. حال اگر اثری از ایشان در رتبه پایین حاصل شد، نقصان آن بزرگواران؟عهم؟ نیست؛ ــ  چون در کلمه انجذاب، قدری تنقیص و نقصان به خیال می‏رسد که جای خود را خالی می‏کند و به‌سوی جاذب جذب می‏شود، ــ  مقصود انجذاب به اثر و نور است. اگر کسی بتواند در این حدیث قدسی برای خدا نقص ثابت کند که «تقرّبت الیه ذراعاً» عیب دارد و بر خدا نقصی وارد است، بر این بحث هم می‏تواند نقص وارد کند. شکی نیست در اینکه «تَقرَّبَ» فعل مطاوعه است، فعل انوجادی است و فرعِ فعل ایجادی است و این قواعد در زبان عربی و در سایر زبان‌ها در همه‌جا جاری است، در همه‌جا فعل مطاوعه فرع فعل ایجادی است، هیچ‏جا استثناء ندارد، باید طوری توجیه شود که با مقام قداست ذات الهی منافات نداشته باشد؛ خدا با انوار و عنایتش به بنده تقرب می‏یابد، نزدیک می‏شود، و یا نزدیک‌شدن را می‏پذیرد.

پس چون انجذاب، انجذاب لطف و عنایتی است نه قهری و مغلوبی، از این جهت می‏فرماید اگر بنده یک‌وجب به من تقرب می‏جوید، من یک‌ذراع به او تقرب می‏جویم. بنده آن‌قدر گرفتار علائق است که یک عنایت برای او بس است که بی‏نهایت تقرب پیدا کند چون از طرف حق متعال حدی برای عنایت نیست؛ اما به‌واسطه منغمربودن در تعلقات و هواهای خلقی و موانع، آن عنایت ظرفیت بیشتر نمی‏یابد.

این فرمایشِ من تقرّب الیّ شبراً شدت بستگی خلق را و محصوربودن در اقتضاءات خلقی را می‏رساند همان‌طور که خداوند در قرآن درباره «بلعم باعورا» می‏فرماید: و لو شئنا لرفعناه بها ولکنّه اَخلَدَ الی الارض و اتَّبَع هواه.([121]) خدا بلعم باعورا را

«* نماز جلد 3 صفحه 460 *»

لعنت کند؛ با اینکه اسم اعظم داشت و به‌تسخیر آن اسم اعظم، چهار فرسخ در چهار فرسخ پای درسش می‏نشستند و همه صدایش را می‏شنیدند، همان تسخیرات و تصرفات او را مغرور کرد و خواست پنجه در پنجه حضرت موسی؟ع؟ بیندازد اما با وجودِ همان تسخیرات، می‏بیند که خرش را نمی‏تواند راه بیندازد که به جنگ موسی برود.

همان خر به بهشت می‏رود! حال آن چه بهشتی است؟! خلاصه مطلب آن است که هر حیوانی در هرجا که به معجزه و کرامت به‌نطق آمده است و نفسانیت ظلّی برایش فراهم آمده، به بهشت می‏رود. مثل اینکه اسب حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه که به «ذوالجناح» مشهور است یا هر اسبی که بوده، وقتی که داخل فرات شدند حضرت به او فرمودند تو آب بخور، قبول نکرد، سرش را بالا کرد، یعنی من آب نمی‏خورم، شما تشنه باشید من آب بیاشامم؟!([122])

یا همان شتری که حضرت رسول؟ص؟ داشتند، وقتی می‏خواستند وارد مدینه شوند، تمام زن‌ها و مردها از مدینه بیرون آمده بودند و چه حالاتی داشتند، چقدر خوشحال بودند، جوان‌ها سرود می‏خواندند، شعرها می‏خواندند، «طَلَعَ البدرُ علینا من ثَنِیّاتِ الوَداع»([123]) همه شوق داشتند، همه طالب بودند که حضرت به منزل آنها وارد شوند، حضرت فرمودند هرکجا ناقه من زانو زند آنجا وارد می‏شوم که ناقه حضرت رفت و جلو درب خانه ابوایوب انصاری زانو زد، حضرت هم به خانه ابوایوب وارد شدند و چه شرافتی برای او بود!([124]) این‏طور حالات یعنی ظلّ انسانیت در آنها پیدا شده است که محشری دارند و در آنجا محشور می‏شوند و بعد به بهشت می‏روند.

مقصود آن است که خر بلعم باعورا به حرف آمد که مرا می‏خواهی در راه جنگ با نبی خدا ببری؟! و نرفت، بلعم هر کاری کرد، نرفت؛ آخر زد و شکم خر را پاره کرد که

«* نماز جلد 3 صفحه 461 *»

چرا این حرف را زدی؟! خداوند می‏فرماید با اینکه ما می‏توانستیم او را بالا ببریم، ولکنّه اخلد الی الارض او به زمین چسبید و بالا نیامد.

عنایت از طرف حق متعال بی‏نهایت است، نهایت و تمامی برایش نیست پس شبراً، يک وجب تقرب چه معنى دارد؟! تعلقات رتبه مانع می‏شود، ظرفیت بنده کم است و گرفتاری او زیاد است. خداوند می‏فرماید من او را جذب می‏کنم، او با همه بدبختی، یک‌شبر به‌وسیله عنایت من راه به‌سوی مرا طی می‏کند اما همین‌قدر که او نزدیک شد، با همه ضعف و ناتوانی، مرا به‌اندازه یک‌ذراع به‌سوی خود می‏کشد و من عنایةً یک‌ذراع به او نزدیک می‏شوم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 462 *»

 

مجلس 31

 

(یکشنبه 12ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  23/11/73)

 

 

 

 

 

 

 

 

t  توضیح حدیث «بیان» از مصباح‌الشریعه

t  اخلاص همان جذب و انجذاب طرفینی است

t  اخلاص هم اکتسابی و هم موهبتی است

t  توضیح دعاء هر روز ماه رمضان

«* نماز جلد 3 صفحه 463 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

سخن در حدیث شریف «بیان» از کتاب مبارک «مصباح‌الشریعه» بود که امام؟ع؟ عبادتِ عبادت‌کنندگان را به سه قسمت تقسیم فرمودند؛ اهل نفوس انگیزه‏شان در عبادت، خوف است، اهل عقول انگیزه‏شان رجاء است و اهل فؤاد انگیزه آنها حبّی است که فرع معرفت است. بعد امام؟ع؟ برای شناخت اهل فؤاد، آثار محبت را بیان می‏فرماید: اذا تجلّی ضیاء المعرفة فی الفؤاد هاج ریح المحبة و اذا هاج ریح المحبة استأنس فی ظلال المحبوب و آثَرَ المحبوبَ علی ما سواه و باشر اوامرَه و اجتنب نواهیَه و اختارهما علی کل شی‏ء غیرِهما و اذا استقام علی بساط الانس بالمحبوب مع اداء اوامره و اجتناب نواهیٖه وصل الی رُوح المناجات و القرب. بعضی رَوح المناجات و القرب خوانده‏اند که منظور راحتی و آسایش و آرامش در مناجات است، ولی ظاهراً «رُوح» بهتر است، به‌معنای اینکه حقیقت مناجات و قرب برای اینها باشد، مناجات و قرب حقیقی برای اینها است و حق مناجات از آنِ ایشان است.

اینها به اصل عبادت نائل می‏شوند اگرچه خداوند منزه است از اینکه کسی حق عبادت او را انجام دهد. حتی مثل رسول‌الله؟ص؟ می‏فرمایند: ماعبدناک حق عبادتک همان‏طور که می‏فرمایند: و ماعرفناک حق معرفتک.([125]) چون اهل فؤاد هم دائماً در معرفت در ترقی هستند، حدِّ یَقِف برای معرفت نیست چنان‌که برای عبادت نیست، حق عبادت برای خلق میسر نیست و دائم در تزاید است. کلّما رفعتُ لهم علماً وضعتُ

«* نماز جلد 3 صفحه 464 *»

لهم حلماً لیس لمحبتی غایة و لا نهایة([126]) در حدیث معراج رسیده است که عارفان دائماً در معرفت در ترقی هستند، هرچه به‌مقتضای معرفت عمل می‏کنند برای ایشان بابی از ابواب معرفت گشوده می‏شود و ترقی می‏کنند؛ از این جهت نه برای معرفت حدّ یقفی است و نه هم برای عبادت نهایتی است.

اما به‌حسب بحث و بیان از حال این طبقات، ــ  چون باب، باب «بیان» است، یعنی امام؟ع؟ در این فرمایش، هدایت و راهنمایی می‏فرمایند به شناخت طبقات در عبادات و انگیزه‏ها ــ  از این جهت روح مناجات و قرب به این معنی می‏شود که اینها به روح و حقیقت قرب و مناجات نائل شده‏اند و رسیده‏اند، آن دو طبقه دیگر مناجاتشان در حکم ظاهر مناجات و قرب است.

بحثی که در این حدیث شریف شد و استفاده‏ای که شد دو مطلب بود، مطلب اول اینکه دانستیم «اخلاص» یعنی چه، که اخلاص همان جذبه و انجذابی شد که بین دو متجانس دست می‏دهد که یکدیگر را تقویت می‏کنند؛ اگرچه ابتداءً جذب از طرف قوی فراهم می‏شود ولی ضعیف هم می‏تواند قوی را جذب کند به‌واسطه همان هم‏جنسی که دارد، مخصوصاً از حدیث شریف قدسی این نکته بیشتر استفاده می‏شود که فرمود: من تقرّب الیّ شبراً تقرّبتُ الیه ذراعاً   که تعبیر به فعل‌های مطاوعه‏ای است و خیلی نکته دقیقی است و دلالت می‏کند بر اینکه پیش از این، فعل ایجادی است و بر آن فعل ایجادی متفرع است، یعنی اول «قرّبه اللّه» باشد بعد او تقرب بجوید.

ولی چرا یک‌شبر فرموده است؟ تقریب الهی غیرمتناهی است، برایش حدی نیست، اما نظر به اینکه بنده گرفتار این عالم طبایع و علائق شدید است، به‌واسطه تعلق بشر به علائق طبیعی و بندها و هواها و هوس‌ها ــ  به‌دلیل آیه شریفه‏ای که خداوند در مورد بلعم باعور لعنه‌اللّه فرموده است: و لو شئنا لرفعناه بها ولکنّه اَخلَد الی الارض و اتّبع هواه ــ  عنایت و تقریب حق‌تعالی محدود می‏شود. اِخلاد در ارض منظور همین

«* نماز جلد 3 صفحه 465 *»

علائق است وگرنه برای تقریب الهی حدی نباید باشد، از جهت تقریب حدی نیست، اما تقرب حد دارد، شبر است به‌واسطه بستگی بنده به لوازم رتبه و علائق طبیعی.

حال اگر اجابت کرد و مطاوعه‏اش یک‌شبر هم باشد، خدا می‏فرماید من یک‌ذراع نزدیک‌شدن به او را می‏پذیرم، تقرّبت الیه ذراعاً، یعنی بنده حق متعال را تقریب و جذب می‏کند و حق متعال انجذاب می‏یابد.

عرض کرده‏ایم چون اینها تعبیراتی است که با قداست ذات حق متعال نمی‏سازد، می‏بینیم در این تعبیرات مبنای شیخ مرحوم و مشایخ عظام+ جلوه‏گر می‏شود که واقعاً باید این فرمایشات بر مبنای ایشان توجیه شود. ذات مقدس حق‌تعالی نه جاذب است و نه منجذب، اما جاذبِ بنده است به ظهوراتش و به عنایت و لطف و احسان ابتدائی، و منجذب است به‌سوی بنده به ظهوراتش و به عنایت و لطف و احسان جزائی، مانند هل جزاء الاحسان الّا الاحسان.([127])

پس وقتی بنده هم حق متعال را جذب می‏کند، حق متعال به انوارش منجذب می‏شود، همان‌طور که در فرمایشات ائمه؟عهم؟ رسیده است که عنایاتشان باز به ذاتشان نیست بلکه به انوارشان و تجلیاتشان است حتی در رتبه ضعیف‏ترین دوستانشان، امام؟ع؟ به رُمَیله فرمودند به مریض‌شدن شما، ما مریض می‏شویم،([128]) و از روایات دیگر استفاده می‏شود که می‏فرمایند به سرور شما ما مسرور و به حزن شما ما محزون می‏شویم،([129]) همان‏طور که به سرور محمد و آل‌محمد صلوات‌اللّه‌علیهم خدا مسرور می‏شود. در حدیث قدسی فرمود بُرخ در روز سه مرتبه مرا می‏خنداند که در روز سه‌بار رسول‌خدا؟ص؟ را می‏خنداند،([130]) البته حضرت تبسم می‏فرمودند: کان

«* نماز جلد 3 صفحه 466 *»

ضِحْکُه التّبسم([131]) خنده حضرت تبسم بوده است.

پس این تعبیر در مورد حق متعال، با قداست شأن الهی منافات ندارد؛ ولی دقت در همین فعل مطاوعه‏ای است و روشن‌شدن اخلاص که خلاصه‏اش آن است که جذب و انجذاب بین حق متعال و خلق طرفینی است، هرکجا اخلاص دست می‏دهد آنجا نور فؤاد متجلی است که نشان تجانس است، این مطلب اول بود که روشن شد.

مطلب دیگر که از این حدیث شریف استفاده کردیم و بزرگان هم تصریح دارند و دیگران هم اکثر پذیرفته‏اند، آن است که تحصیل اخلاص امری اکتسابی است و موهبتی محض نیست، البته اکتسابی محض هم نیست. بعضی به این قائل شده‏اند و بعضی به آن؛ ولی حق در مسأله آن است که مقدمات کار از بنده اموری اکتسابی است ولی نتیجه‌گرفتن و به‌مقصدرسیدن، موهبتی است؛ نه خالصْ موهبتی است و نه خالص اکتسابی است، پس اکتسابی عین موهبتی است و موهبتی عین اکتسابی است.

این مطلبی است که از قسمت اخیر فرمایش حضرت استفاده کردیم، فرمودند: فانظر ایها المؤمن فان کانت حالتُک حالةً ترضاها لحلول الموت فاشکر اللّه تعالی علیٰ توفیقه و عصمته و ان کانت اخریٰ فانتقلْ عنها. این عبارت فانتقل عنها، نشانه اکتسابی‏بودن است و اینکه موهبتی صرف نیست.

این است که انسان در یکی از این سه حالت که باشد، آماده و مهیای مرگ است، یا قطعاً رجاء دارد یا در مقام خوف و خشیت است و صاحب نفس، متوجه عذاب الهی است، عبادتش مایه نجات است؛ و یا صاحب مقام حبّ است که معلوم است هم ناجی است و هم نجات‌دهنده است و شفاعت می‏کند.

آن‌قدر روایات در درجات اولیاء و ارزش آنها رسیده است که اگر این روایات

«* نماز جلد 3 صفحه 467 *»

نبود، ممکن بود این تشکیکات در شئون اولیاء پیش بیاید ولی با این‌همه آیات و روایات از رسول‌خدا؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ که حتی اهل‌سنت از رسول‌خدا روایت کرده‏اند و الی‌ماشاءاللّه از ائمه اطهار هم احادیث داریم، دیگر جای تشکیک نمی‏گذارد که «ولیّ» چه موقعیتی دارد.

می‏فرمایند: و ان کانت اخریٰ اگر حالتت بر یکی از این سه حالت نیست ــ  یعنی کسانی که هیچ‏یک از مشاعر این سه مرتبه در آنها بالفعل نیست ــ  فانتقل عنها پس از آن حالت که راضی نیستی مرگت فرا رسد منتقل شو به یکی از این سه حالت که برایت میسر است. لازمه این فرمایش این است که کسی که این‏طور باشد، پس می‏تواند در مقام اکتساب برآید. خواه‌نخواه اهل عقول به‌طریق اولی می‏توانند در مقام اکتساب اخلاص برآیند و همچنین طبق این فرمایش اهل نفوس هم وظیفه دارند به حال خود راضی نباشند و اخلاص در عبادت درجه بالاتر را اکتساب کنند. این فرمایش دلالت دارد بر اینکه آنها هم باید حال خود را به حال اهل فؤاد بسنجند و به حال خود راضی نباشند، طبق همان فرمایش حضرت باقر صلوات‌اللّه‌علیه به جابر بن یزید جُعفی که فرمودند: یا جابر لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر([132]) هیچ‏وقت راضی و قانع نباشی به درجه‏ای که داری، بلکه همیشه خود را مقصر ببینی و در مقام ترقی برآیی. از این‌جهت حتی خود صاحبان مقام اخلاص هم نمی‏توانند به مرتبه‏شان قانع باشند و مرتب در استزاده‏اند و درجات خلوص را به‌دست می‏آورند. پس نه برای معرفت حدّ یقف است و نه برای عبادت، و در نتیجه برای اخلاص هم نیست، کلما رفعتُ لهم علماً وضعت لهم حلماً لیس لمحبتی غایة و لا نهایة.

پس با توجه به قسمت اخیر این حدیث شریف «بیان»، همیشه ترقی برای اهل هر مرتبه‏ای میسّر است که فرمودند: و ان کانت اخریٰ فانتقل عنها بصحیح العزیمة و اندَم علی ما سلف من عمرک فی الغفلة فاستعن باللّه تعالی علی تطهیر الظاهر من

«* نماز جلد 3 صفحه 468 *»

الذنوب و تنظیف الباطن من العیوب و اقطع رِباط الغفلة عن قلبک و اَطفئ نار الشهوة من نفسک. پس نظر به اینکه ترقی برای همه میسر است، حضرت ــ  برای طلب اخلاص ــ  راه انتقال از حالتی را که غیر از این سه حالت باشد ذکر می‏فرمایند که اگر حالتت حالتی است که نمی‏پسندی که بر آن بمیری، منتقل شو از آن حالت به‌واسطه و به کمک این امور، یکی عزم و تصمیم جدی، یعنی به شوخی و هَزْل نگذرانی، برای رسیدن به یکی از مراحل سه‏گانه عبودیت از مراحل عارفین، تصمیم جدی داشته باشی؛ چون هر سه مرتبه را می‏توان به مراتب عارفین تعبیر آورد، می‏فرمایند: نجوی العارفین که در مورد هر سه مرتبه است.

و اندم علی ما سلف من عمرک فی الغفلة نادم و پشیمان باش، ــ  مخصوصاً تکرار می‏کنم که توجه به فرمایشات ایشان؟عهم؟ راه‏گشا است، به علاوه توسل به درگاهشان است. ــ  می‏فرمایند نادم باش بر آنچه که از عمرت در غفلت گذشته است و کمک بگیر از خداوند به پاکیزه‌کردن ظاهرت از گناهان و باطنت از عیوب، و اقطع رباط الغفلة عن قلبک بند غفلت را از دلت پاره کن، و اَطفئ نار الشهوة من نفسک و آتش شهوات و تمایلات را از نفست خاموش کن.

پس معلوم می‏شود نباید متوقف بود و باید در مقام اکتساب برآمد. هرکس می‏یابد که در یکی از این درجات سه‏گانه نیست، در مقام اکتساب برآید و حتی اگر در این درجات است باز هم باید اکتساب کند، در صدد ترقی باشد.

در این مورد خیلی احادیث هست، به ‌مناسبت در این دعاء شریف که در هر روز ماه مبارک رمضان عرض می‏کنیم: اللّهم انی بک و منک اَطلُبُ حاجتی و من طلب حاجةً الی الناس فانی لا اَطلُب حاجتی الّا منک وحدک لا شریک لک در اینجا توجه به همان مقام ابوابیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است و خضوع و خشوع در برابر انوار عظمت حق‏تعالی است. عرضه می‏داریم حاجت من جز از تو و به‌دست تو فراهم نخواهد شد و باید خدا را در این مقام توحید کنیم.

«* نماز جلد 3 صفحه 469 *»

در اینجا بعد از منک نباید وقف کرد، بلکه باید به‌طور متصل این‏طور خواند: منکَ وحدک لا شریک لک، باید با هم خواند، حفظ الوقوف و اداء الحروف باید داشت، آنچه باید در معنی فهمیده شود، با متصل‌خواندن درست درمی‏آید. یعنی خدایا من تو را توحید کردم در مقام ابوابیت و افاضه فیض از طریق مقام وساطت کلیه محمد و آل‏محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین.

و اسألک بفضلک و رضوانک اَن‌تصلّی علی محمد و اهل‌بیته و اَن‌تجعل لی فی عامی هذا الی بیتک الحرام سبیلاً حِجّةً مبرورةً متقبَّلة زاکیة خالصة لک خدایا بزرگ‌ترین حاجت و اصل خواسته‏های من به فضل تو این است که بر ایشان صلوات بفرست، نه اینکه صلوات ما برای این بزرگواران نفعی داشته باشد، بلکه معنای آن این است که با تمام این صلوات‌فرستادن‏ها خودم را در معرض رحمت‌های تو قرار می‏دهم و بعد یکی از ارکان اسلام را تقاضا می‏کنم که حج است. خدایا اولاً بر محمد و آل‏محمد؟عهم؟ صلوات بفرست، که این اصل خواسته‏های من است، به این معنی که من قابل باشم برای ایشان دعاء کنم؛ بعد خدایا در این سال راهی را به‌سوی بیت حرامت نصیب و روزی من کن که عبارت است از حج مبروره زاکیه متقبَّله و خالصةً لک خالص باشد.

عمل که خالص بود و از جمله حج که خالص باشد نتیجه‏اش این است که: تُقِرُّ بها عینی و ترفعُ بها درجتی و ترزقنی اَن‌اَغُضَّ بصری و ان‌اَحفَظَ فَرْجی و ان‌اکُفَّ بها عن جمیع محارمک. اینجا دقت بفرمایید که اخلاص مطابق است با همان فرمایش امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه در آخر همان حدیث شریف «بیان» که فرمودند: فانتقل عنها دستور اکتساب اخلاص را می‏فرمایند، در اینجا ما به زبان دعاء اخلاص را طلب می‏کنیم، پس اخلاص در عبادت برای ما هم ممکن است که دعاء می‏کنیم. حتی لایکونَ شی‏ءٌ آثَرَ عندی من طاعتک و خشیتک و العملِ بما احببتَ و الترکِ لِما کَرِهتَ و نَهَیتَ عنه. دقیقاً همان فرمایش امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه است که در وصف کسانی که انگیزه آنها در عبادت، اخلاص و محبت و معرفت است و با این‏گونه نیت

«* نماز جلد 3 صفحه 470 *»

عمل می‏کنند، این‌چنین فرمودند: و آثر المحبوب علی ماسواه و فرمودند: و باشر اوامرَه و اجتنب نواهیَه و اختارهما علی کل شی‏ء غیرِهما  که در آنجا هم مباشرت اوامر را و اجتناب از نواهی را فرموده بودند و اینجا هم در دعاء عرض می‏کنیم خدایا من در حفظ‌کردن خود از محارم تو، به‌حدی از قرب و مناجات برسم که شیئی در نزد من مقدم‏تر نباشد از طاعت و خشیت تو و عمل‌کردن به آنچه تو دوست داری و ترک آنچه از آن نهی کرده‏ای. ببینید فرمایشات چطور مطابق است.

البته با این گرفتاری‌ها طلب اخلاص مشکل است اما باز باید دعاء کرد: و اجعل ذلک فی یُسر و یَسار و عافیة و ما انعمت به علیّ…([133]) خدایا از من برنمی‏آید، تو این توفیقات را در یُسر و یَسار و عافیت و همراه با همه نعمت‌هایت قرار بده. الحمدللّه رب العالمین در این دعاء شریف هم از خداوند توفیق بر طلب اخلاص را می‏خواهیم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 471 *»

 

مجلس 32

 

(دوشنبه 13 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  24/11/73)

 

 

 

 

t  توضیح جمله‏ «نجوی‌العارفین» در حدیث «بیان»

t  دستورهای لازم برای ترقی در بندگی

t  توجه به اولیاء؟عهم؟ دو نوع است

t  ادامه‏ دستورهای لازم برای ترقی در بندگی

t  تحصیل اخلاص ممکن است

t  اسباب تحصیل اخلاص

t  محمد و آل‌محمد؟عهم؟ اخلاص حقیقی دارند

t  سبب پیدایش اخلاص در طبقات دیگر از خلق

«* نماز جلد 3 صفحه 472 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

سخن در توضیح حدیث شریف «مصباح‌الشریعه» بود که امام صادق؟ع؟ بعد از بیان مراتب سه‏گانه در عبادت فرمودند: فانظر ایها المؤمن فان کانت حالتُک حالة ترضاها لحلول الموت فاشکر اللّه تعالی علی توفیقه و عصمتِه و ان کانت اخری فانتقل عنها بصحیح العزیمة و اندَم علی ما قد سلف من عمرک فی الغفلة و استعن باللّه تعالی علی تطهیر الظاهر من الذنوب و تنظیف الباطن من العیوب و اقطع رِباط الغفلة عن قلبک و اَطفِئ نار الشهوة من نفسک.

از عبارت اخیر این حدیث شریف استفاده شد که امر اخلاص یا سایر مراتب ــ  برای کسانی که در این مراتب نیستند ــ  اکتسابی است و باید در مقام اکتساب برآمد و همچنان‌که خداوند بندگان خود را برای عبادت دعوت فرموده است، پس در امکان ایشان تحصیل نیت‌های صحیح را قرار داده است. نیت صحیح در عبادت یکی از همین سه شکل است که ذکر فرمودند: نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول الخوف و الرجاء و الحبّ و مخصوصاً با تعبیرِ نجوی العارفین که حضرت دارند معلوم می‏شود که معرفت، تمام این طبقات سه‏گانه را شامل است، نه معرفت خاص که در مقابل یقین و علم است.

پس خود علم هم معرفت است، خود یقین هم معرفت است؛ یعنی وقتی که علم به عدل الهی به‌واسطه مشاعر نفسانی حاصل شد و همچنین وقتی که یقین به فضل الهی به‌واسطه مشعر عقلانی حاصل شد و وقتی که معرفت حق متعال به‌واسطه مشعر

«* نماز جلد 3 صفحه 473 *»

نورانی و فؤادی واقع شد و تحقق یافت، همه اینها را «معرفت» می‏گویند و بر همه اینها کلمه معرفت اطلاق می‏شود و عبادت از روی معرفت، مقبول درگاه خدا است، لایـَقبَل اللّه عزّوجلّ عملاً الّا بمعرفة.([134])

این معرفت یک معنای عامی دارد که هم شامل علم است و هم شامل یقین است و هم شامل معرفت ــ  به‌معنای خاص معرفت ــ  است. پس بنابراین معرفت دو اطلاق پیدا می‏کند، یکی معرفت به‌معنای خاص است که از مشعر فؤادی سرچشمه می‏گیرد و یکی هم معرفت به‌معنای عام است که شامل تمام مراتب می‏شود از مشاعر نفسانی و مشعر عقلانی و مشعر فؤادی و بالاخره اگر عبادت از یکی از این مراتب صادر شود، آن عبادت مایه نجات است، آن عبادت وسیله ترقی است و انسان به هریک از این حالت‌ها از دنیا برود مسلّماً اهل نجات است.

از این جهت فرمودند: فانظر ایها المؤمن فان کانت حالتُک حالةً ترضاها لحلول الموت که یکی از این حالت‌ها که باشد، هرکدام باشد، مؤمن راضی است که مرگ برسد، نگرانی ندارد؛ چون در هریک از این سه صورت، نجات قطعی است و عبادت‌ها پذیرفته است. البته بین خود اینها مراتب هست، تفاضل هست و معلوم شد که نسبت به یکدیگر تفاضل دارند؛ عبادتی که از یقین باشد یعنی انگیزه‏اش رجاء باشد و از یقین سرچشمه بگیرد، افضل است از عبادتی که انگیزه‏اش خوف باشد و از علم سرچشمه بگیرد و همچنین عبادتی که حباً للّه باشد، شکراً للّه باشد، از آن مراتب دیگر افضل است طبق حدیث هارون بن خارجه که ذکر شد و حضرت فرمودند افضل این سه صورت عبادت، عبادت براساس محبت و شکر است. حال هر کسی از این طبقات باشد، در هر طبقه‏ای باید همت کند که ترقی کند، اگر برای او به امکان قریب ممکن باشد، باید ترقی کند.

اما آن کسانی که فاقد این مراتبند چنان‏که فرمودند: و ان کانت اخریٰ اگر حالت

«* نماز جلد 3 صفحه 474 *»

غیر از این سه حالت باشد، یعنی حالتی باشد که انسان نمی‏پسندد که به آن حالت مرگ برسد که عبادت از هیچ‏یک از این مراتب سرچشمه نگیرد بلکه مثلاً از عادت باشد، از هویٰ باشد، از مأنوس‌بودن با اهل اطاعت و اهل عبادت و از این قبیل حالات باشد که هیچ انسان راضی نیست که مرگ در این حالات وارد شود، امام؟ع؟ دستور فرمودند که فانتقل عنها بصحیح العزیمة از این حالت منتقل شو و سعی کن که از این حالت خارج شوی. اما راهش این است که اولاً تصمیم صحیح داشته باشی یعنی تصمیم جدی که عمرت را به آرزو و حرف نگذرانی، به غفلت نگذرانی. فعلاً   که متوجه شدی که در حالتی هستی که راضی نیستی مرگ در این حالت برای تو برسد و خدای خود را به این حالت ملاقات کنی، حالا سعی کن که از این حالت منتقل شوی، دستوراتش را هم ذکر می‏فرمایند، یکی صحیح عزیمت است یعنی عزم جدی.

و اندم علی ما قد سلف من عمرک فی الغفلة واقعاً ندامت و پشیمانی داشته باش از آنچه که از عمر در غفلت گذشته است؛ اما پشیمانی به این معنی نباشد که باعث شود انسان رکود پیدا کند، یعنی به‌واسطه پشیمانی از عمری که در غفلت از دست داده، باز هم به همان اهمال و مسامحه بگذراند، یعنی پشیمانی او را مانع شود از اینکه در حال سعی و کوشش بربیاید، این پشیمانی واقعی نیست، این ناامیدی است، پشیمانی نیست، پشیمان آن کسی است که از همین یک آن فرصت استفاده کند.

بعد فرمودند: و استعِن باللّه تعالی علی تطهیر الظاهر من الذنوب و تنظیف الباطن من العیوب از خدا کمک بگیر بر پاک‌کردن ظاهرت از گناهان که اگر اعضاء و جوارحت ابتلاءاتی به معاصی دارند، از این معاصی پاک شوند. مثلاً  اگر چشم عادت کرده به نگاه‌کردن به نامحرم نعوذباللّه که زنای چشم است، از خدا کمک بخواه که چشم تو را از این گناه پاک کند. اگر دست تو مثلاً به تجاوز عادت کرده و یا پای تو به تجاوز از حد عادت کرده، گوش به شنیدن غنا و غیبت و از این قبیل گناهان عادت کرده است، از همه اینها باید ندامت و پشیمانی اظهار کنی و از خدا کمک بگیری که

«* نماز جلد 3 صفحه 475 *»

اعضاء و جوارح ظاهری تو را از این گناهان پاک بفرماید. و البته بدون استعانت به حق متعال هم برای بشر ممکن نیست، خودش بر اصلاح ظاهر و باطن خودش قادر نیست، باید کمک بگیرد و خدا هم خوب کمک می‏فرماید؛ اگر انسان به‌طور جدی در مقام استعانه و کمک بربیاید و واقعاً از خدا کمک بخواهد، قطعاً خداوند کمک می‏فرماید، چون وعده فرموده، دستور فرموده است که عرض کنیم: ایّاک نعبد و ایّاک نستعین([135]) خدایا فقط از تو کمک می‏خواهیم؛ خداوند هم کمک می‏فرماید.

و همچنین پاکیزه‌کردن باطن از عیب‌ها، انسان باید خودش را از عیوب معنوی هم دور کند؛ چون رسیدن به این درجات و نائل‌شدن به این مراتب معرفت و عبادت‌های صحیح با نیت‌های درست که قابل قبول درگاه الهی باشد، با عیب‌های معنوی نمی‏سازد. مثلاً  اگر احساس می‏کند که حسادت دارد، اگر احساس می‏کند بخل دارد، اگر احساس می‏کند نسبت به مؤمنین کینه دارد یا نسبت به حق کِبر دارد، در دل احساس می‏کند که نعوذباللّه نسبت به حق و فضائل و مقامات کبر دارد حتی درباره دوستان محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و حتی همان دوستان ضعیفشان هم که خدا برای ایشان به‌برکت ولایت و محبتشان نسبت به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ فضیلت قرار داده، باید خود را از این عیوب پاکیزه سازد، باید انسان خاضع و خاشع باشد و حق را بپذیرد.

پس انسان باید باطن خود را هم از عیوب معنوی با استعانه به حق متعال تنظیف کند؛ و از همه مهم‌تر باید رشته غفلت را پاره کرد، غفلت در انسان ادامه پیدا نکند. باید رشته‏اش را پاره کند به این معنی که نگذارد حالت غفلت، حالت مداومی در انسان باشد، واقعاً گاه‏گاهی خودش را متذکر کند، اگر نمی‏تواند خود را متذکر حق متعال کند لااقل متذکر اولیاء خدا باشد؛ این‌قدر برای او جلوه و جذبه فراهم نشده که بتواند کشف سبحات جلال کند و بدون توجه به تعین اولیاء متوجه حق متعال شود. چون خود این توجه به حق متعال بدون دخالت‌داشتن تعین اولیاء و حجاب‌ها و

«* نماز جلد 3 صفحه 476 *»

واسطه‏ها، این همان کشف سبحات جلال است که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در حدیث «حقیقت» به کمیل فرمودند.

کمیل سؤال کرد که «ما الحقیقة؟» حضرت در جواب فرمودند: کشف سبحات الجلال من غیر اشارة.([136]) این کشف سبحات جلال به معنای آن نیست که سبحات از بین برود، سبحات همیشه موجود است، یعنی وسائط بین ما و بین حق متعال همیشه هست، هیچ‏گاه این وسائط از بین ما و خدا کنار نمی‏روند، همیشه این وسائط بین ما و خدا هستند که این حجاب‌ها و سبحات همه‏شان هم حجاب‌های نورانی هستند، حجاب ظلمانی نیستند، این سبحات همه انوار حق متعالند، از درجه محمد مصطفی؟ص؟ گرفته تا نجباء بین ما وساطت دارند و هر  توجهی، هر عبادتی و هر اقبالی به حق متعال داشته باشیم، به وساطت ایشان است و احتجاب خدا به اینها است. فرمودند: هو المحتجِب و نحن حجبه([137]) خدا است که در  وراء پرده‏ها نشسته است، ما پرده‏های خدا هستیم، خدا در ما نشسته است، در ما ظاهر  شده است، هو المحتجب و نحن حُجُبه. البته اینها حجاب‌های نورانی هستند یعنی به خودشان هم که توجه کنیم به خدا توجه کرده‏ایم. ولی حقیقت توجه، حقیقت عبادت و حقیقت اقبال این است که انسان بتواند کشف سبحات جلال کند بدون اشاره؛ در این کشف سبحات، اشاره و کیفیتی نباشد.

مرحوم آقای کرمانى/ در مثنوی می‏فرماید:

«ای منزه پرده‌دار و پرده‌در» آن‌وقت «وی به هر  پرده در و از پرده در»

یعنی در عین حالی که در حجاب هستی بی‏حجابی، در عین حالی که در پرده هستی، بی‏پرده برای بندگانت ظاهر شده‏ای که همان سبحات و پرده‏های جلالند که همه‏شان نوری هستند، انوارند، هیچ‏کدام ظلمت نیستند، تمامْ مراتب نوری هستند.

«* نماز جلد 3 صفحه 477 *»

حال اگر کسی واقعاً نمی‏تواند حالاتی داشته باشد که برای او کشف سبحات شود ــ  کشف سبحات در جای خودش بحث شده است، اما همین اندازه که به مطلب اشاره شود عرض می‏کنم ــ  اگر کسی برایش میسر نیست که یک‏چنین حالت توجهی به حق متعال داشته باشد، لااقل به اولیاء توجه کند، این توجه برایش آسان است. دیگر نمی‏شود که انسان همه عمرش را، روزش را، شبش را، به غفلت بگذراند، به این معنی که بخواهد خودش را هم تبرئه کند و خودش را معذور ببیند که من هنوز برایم کشف سبحات نشده، آن حالت توجه به حق متعال برایم نیست؛ حال به اولیاء که می‏توانی توجه کنی، این اولیاء همان حجب خدا هستند، همان پرده‏های الهی هستند؛ تو به هر پرده توجه کنی به خدا توجه کرده‏ای. ولی حالا نمی‏توانی این پرده را بدری و حق را در این پرده، بدون پرده ببینی، لااقل به پرده که می‏توانی توجه کنی، به اولیاء توجه‌کردن توجه به خدا است. الحمدللّه یک‌چنین حجبی هستند که خلاف حق در آنها نیست که توجه به آنها یعنی توجه به تعینشان، توجه به غیر حق شده باشد؛ به تعینشان هم که توجه شود، توجه به تعین الهی است، توجه به ظهور خدا است، توجه به نور خدا است.

از این جهت خیلی صریح فرمودند: انّا اذا ذُکِرنا ذُکر اللّه ما هرگاه یاد شدیم، خدای متعال یاد شده است، یعنی یاد ما یاد خدا است؛ و ذِکرُ عدوِّنا ذکرُ الشّیطان([138]) یاد دشمنان ما، یاد شیطان است. عرض کرده‏ام مراد از یادکردن دشمنان ایشان که یاد شیطان است یاد تبرّی نیست؛ یاد تبری عبادت است. مثل اینکه وقتی می‏گوییم: اللهم العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمد و آل‌محمد و آخرَ تابع له علی ذلک([139]) ما الآن در عبادتیم با اینکه اولی را یاد کردیم تا آخر ظالمین در زمان خودمان و بعدی‌ها همه را یاد کردیم، این یاد، یاد تبری است، این عین عبادت است، اینجا نمی‏شود گفت که ذکر

«* نماز جلد 3 صفحه 478 *»

شیطان کردیم؛ بلکه یاد اعداء، دل‌دادن به آنها است به اینکه با حالت فریفتگی بگوییم بَه بَه بَه محیی‏الدین عربی چه و چه و چه! یا فلان دانشمند عمری، فلان فیلسوف و فلان عارف، ملاصدرا چه و چه و چه! و مرتب از این قبیل تجلیل‏ها داشته باشیم، اینها یاد اعداء می‏شود که یاد شیطان است.

پس و ذکرُ عدوِّنا ذکر الشیطان یاد دشمنان، دل‌دادن به آنها است. مثل آن فرمایش امام جواد؟ع؟ که فرمودند: مَن اصغیٰ الی ناطق فقد عبده فان کان الناطق عن اللّه فقد عبد اللّه و ان کان الناطق ینطق عن لسان ابلیس فقد عبد ابلیس([140]) یعنی کسی که به سخنگویی گوش فرا دهد، او را پرستیده است؛ پس اگر آن سخنگو از خدا می‏گوید خدا را پرستیده و اگر آن سخنگو از زبان ابلیس سخن می‏گوید ابلیس را پرستیده است. مراد از عبارت من اصغیٰ الی ناطق یعنی کسی که گوش بدهد به دل‏دادن، نه گوش‌دادن همین‏طور، گوش‌دادن به دل‌دادن و دل‌باختن و فریفته‌شدن که در آن، قدری تواضع باشد؛ این تواضع فقط شایسته انوار خدا است، باید در برابر انوار خدا تواضع کرد. من اصغیٰ، «اِصغاء» یعنی گوش‌دادن با توجه و دل‌دادن، این دل‌دادن شایسته شأن اولیاء است، باید به راویان احادیث آل‌محمد؟عهم؟ و ناقلان فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ دل داد و گوش داد که در واقع سخن کسی را گوش کرده‏ایم که «ینطق عن اللّه» از خدا سخن می‏گوید، آن‌گاه همین گوش‌دادن و دل‌دادن عبادت خدا است.

سخن در توضیح این عبارت بود که فرمودند: و اقطع رباط الغفلة عن قلبک نگذار رشته غفلت در دل تو مداوم باشد بلکه این رشته را گاه‏گاهی پاره کن، لااقل به توجهی به اولیاء خدا، مخصوصاً در این زمان که توجه به وجود مبارک آقا بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه تمام رشته‏های غفلت را قطع می‏کند، یک توجه به حضرت، یک عرض سلام به حضرت، یک «روحی و ارواح العالمین لک الفداء» و از این‏طور تعابیر

«* نماز جلد 3 صفحه 479 *»

گفتن، باعث قطع رشته غفلت از دل می‏شود و این توجه به‌تدریج قوی می‏شود، به‌تدریج توجه انسان زیاد می‏شود.

بعد می‏فرمایند: و اَطفئ نائرة الشهوة من نفسک سعی کن به تمایلات نفسانی هم زیاد توجه نکنی، آتش تمایلات نفسانی را از خودت خاموش کن، نگذار این آتش همیشه مشتعل باشد؛ چون اگر این آتش بخواهد همیشه مشتعل باشد، عقل را می‏سوزاند، قوای عقلانی را ضایع می‏کند و قوای نفسانی در تو قوت می‏گیرد و در حیوانیت قرار می‏گیری، آن هم حیوانیت عرصه نفوس؛ در حیوانیت عرصه نفوس قوی خواهی شد. هرچه انسان آتش شهوات نفسانی را بیشتر مشتعل کند، حیوانیت نفسانیش قوی می‏شود، یعنی انسان در عرصه نفوس نمی‏تواند از صفات حیوانیت خلاصی داشته باشد.

و البته حیوانیتی که در عرصه نفوس است، فوق حیوانیتی است که برای حیوانات است. اگرچه حکماء و فلاسفه، انسان را در حیوانیت با این حیوان‌های ظاهر شریک می‏دانند، می‏گویند مابه‏الاشتراک انسان و سایر حیوانات، حیوانیتی است که نسبت به انسان و سایر حیوانات، «جنس» است، آن‌وقت امتیاز به «فصل» است و از این جهت در تعریف انسان می‏گویند: «الحیوان الناطق». این «الحیوان» که در اینجا گفته می‏شود، مِثل همان «الحیوان» است که درباره مثلاً فَرَس و اسب گفته می‏شود که می‏گوییم: «الحیوان الصاهل» چون شیهه می‏زند؛ تفاوت این است که اسب شیهه می‏زند اما این انسان درک کلیات می‏کند، شیهه‌زدن را فصل اسب و درک کلیات را فصل انسان و جنس آن دو را یکی‌کردن خیلی عجیب است! یعنی ناطق که به معنای صاحب درک کلیات است با صاهل که به معنای شیهه‏زدن است در حیوانیت یکی است! و یا مثلاً «ناهق» که فصل خر باشد، خر به صفت عَرعَرکردن ممتاز است، حال می‏گویند حیوانیت انسان با حیوانیت خر یکی است با این امتیاز که انسان درک کلیات می‏کند اما خر عرعر می‏کند؛ دیگران این‏طور گفته‏اند.

«* نماز جلد 3 صفحه 480 *»

ولی شیخ مرحوم/ فرموده‏اند این‌چنین نیست، آن حیوانیتی که در همه حیوانات است، ظلّ حیوانیتی است که در انسان است، این حیوانیت به مرتبه انسانی مختص است. هیچ‏گونه مابه‏الاشتراکی بین انسان و بین آن حیوان‌ها نیست، حیوان‌های دیگر اصلاً عرصه‏شان پایین‏تر است، آن حیوانیت به‌وساطت حیوانیت عرصه انسان مخلوق شده است، حیوانیت آنها اثر این حیوانیت است، آن‌وقت فرق بین اثر و مؤثر چقدر است؟! اصلاً نمی‏شود با هم مقایسه شوند، نه هم‌جنسند، نه هم‌سنخند، نه هم‏رتبه هستند، بلکه مؤثر در مقام خودش است و اثر ظلّ او است که از او پیدا می‏شود، حیوانیتِ حیوانات نسبت به حیوانیتِ انسان خیلی ضعیف است.

از این جهت باید به خدا پناه ببریم اگر که در عرصه نفوس، حیواناتی باشیم که در وجودشان نار حیوانیت و شهوات حیوانیت مشتعل باشد که واقعاً عجیب است! خیلی عجیب است! خداوند می‏فرماید: و اذا الوحوش حُشرت([141]) این وحوش به همین حیوانیت‌های عرصه نفوس تأویل شده([142]) که وقتی انسان‌ها به‌شکل حیوانیت و به آن خوی و خلق حیوانیتشان محشور شوند، واویلا چقدر عجیب خواهند بود! از این حیوانات وحشی جنگلی، خیلی وحشت‏انگیزترند! خیلی بدترند! خدا نکند که ما چنین باشیم.

البته از ائمه؟عهم؟ هم بیاناتی رسیده که کاملاً معلوم می‏کند که باید همین‌طور باشد که شیخ مرحوم/ فرموده‏اند. مثلاً حضرت سجاد؟ع؟ انسان‌ها را از نظر حیوانیتشان دسته‏بندی می‏کنند، تجّار را به روباه تشبیه می‏کنند، سلاطین را به شیر تشبیه می‏کنند و همین‌طور تا می‏رسد به مؤمنین ضعیف که آنها را به گوسفند تشبیه می‏فرمایند.([143]) یعنی در واقع در عرصه حیوانیت نفوس، مؤمن ضعیف مانند گوسفند

«* نماز جلد 3 صفحه 481 *»

به‌دست این طبقات مختلف گرفتار است و از همه آنها صدمه می‏کشد، سلطان یک‏طور به او صدمه می‏زند، تاجر یک‏طور به او صدمه می‏زند و همین‌طور؛ حضرت سجاد؟ع؟ می‏فرمایند که مؤمن مانند گوسفند است، و از این قبیل روایات هست. از این عبارات به‌دست می‏آید و همچنین از این آیه شریفه و اذا الوحوش حشرت طبق تفسیری که شده استفاده می‏شود که این حیوانیت در انسان مخصوص این رتبه است و فوق حیوانیتی است که در حیوان‌ها است.

بحث در این بود که آیا این اخلاص یا هریک از این درجات، اکتسابی است یا موهبتی است؟ عرض شد عده‏ای قائل شده‏اند به اینکه اکتسابی است، اکتسابی محض است، یعنی در تمکّن انسان است و انسان واقعاً خودش می‏تواند به‌واسطه کوشش و تلاش، نیت خالص را به‌دست بیاورد و اخلاص را تحصیل کند. و عده‏ای قائل شده‏اند به اینکه موهبتی محض است، هیچ کوشش ما و تلاش ما نتیجه‌بخش نیست، اگر خدا اخلاص را روزی کسی کند، او موفق است وگرنه تلاش ما هیچ نقشی ندارد و تحصیل ما هیچ نقشی ندارد. از این جهت آنهایی که قائل شده‏اند به اینکه اخلاص، اکتسابی است و ــ  به‌حسب علم طریقت ــ  می‏شود اکتساب کرد، تحصیل آن را واجب می‏دانند، می‏گویند واجب است، باید آن را تحصیل کرد، نباید کوتاهی کرد. آنهایی که می‏گویند موهبتی است، در وجوب تحصیل اخلاص بحثی نکرده‏اند، معنی ندارد که آن را عنوان کنند.

اما از نظر مشایخ عظام+ نه اکتسابی محض است و نه موهبتی محض است، در واقع امر بین الامرین است؛ یعنی ما وظیفه داریم که در مقام تحصیل نیت خالص بربیاییم و از این جهت تعبیر به واجب هم دارند، می‏فرمایند واجب است بر انسان که اخلاص را تحصیل کند و اکتساب نماید، تعبیر به وجوب دارند و البته این وجوب در باب علم طریقت است، از نظر علم طریقت واجب است که شخص در مقام تحصیل اخلاص بربیاید ولی آن‏چنان نیست که تنها تحصیل و اکتساب کافی

«* نماز جلد 3 صفحه 482 *»

باشد، انسان به‌واسطه تحصیل و اکتساب، قابلیت فراهم می‏کند؛ آن‌وقت افاضه اخلاص، موهبتی است، به فضل الهی بستگی دارد، خداوند هم وعده فرموده که در هرکس زمینه‏ای قابل شد و به زبان استعداد و قابلیت دعاء کرد و از خدا خواست، خدا افاضه می‏فرماید، بخل نمی‏فرماید، خداوند وعده داده است اما حتم بر خدا هم نیست که حال حتماً باید اخلاص را افاضه بفرماید، نه، به فضل و کرمش خلف وعده نمی‏فرماید و اگر زمینه قابل شد عنایت می‏کند.

پس اخلاص، نه اکتسابی محض است و نه موهبتی محض است، در واقع باید گفت امر بین الامرین است به همین ترتیب که فرموده‏اند. به جهت اینکه یک قاعده کلی دارند که از نظر حکمت این قاعده کلی اینجا هم جریان پیدا می‏کند و آن این است که خداوند آنچه که از انسان خواسته، در قوه او قرار داده است؛ این مسلّم است، این قاعده‏ای است که در همه‌جا جاری است «کل‏ما اراد اللّه من خلقه جعل فی قوة الخلق» این مسلّم است. حال خداوند از ما عبادت خواسته و معلوم است که عبادت را هم عبادت خالص خواسته است، پس در قوه ما قرار داده که ما می‏توانیم عبادت خالص داشته باشیم، اما در قوه ما است، آیا خودمان می‏توانیم این قوه را بالفعل کنیم؟ نه، باز نیازمندیم، برای بالفعل‌شدن این امر در ما، به اسبابی نیاز داریم که خدا خودش می‏داند و آنها را سبب قرار می‏دهد برای اخراج آنچه که در ما بالقوه است. از جمله برای نیت خالص، خداوند اسبابی قرار داده که این اسباب همان دعوت انبیاء و اولیاء است که گفتیم وقتی این اسباب به‏کار بیفتد و انسان خودش را در معرض اسبابی قرار دهد که خدا برای استخراج یک‌چنین حقیقتی از او نهاده است، خواه‌نخواه در او این زمینه قابلیت فراهم می‏شود.

حال مسلّم است که در آنچه از طرف خدا در انجام این امر لازم بوده، کوتاهی نشده است، پس خدا اخلاص را در امکان ما قرار داده آن هم امکان قریب؛ یعنی در قوه‏ای که خیلی زود بالفعل شود. فرض کنید مثل قوه کتابت در بچه‏ای که هنوز

«* نماز جلد 3 صفحه 483 *»

کتابت و نوشتن بلد نیست، خدا این کتابت را در قوه او قرار داده است که اگر معلمی تعلیمش کرد، این بچه یاد می‏گیرد، خیلی زود هم یاد می‏گیرد، این کتابت امکان قریب می‏شود، قوه خیلی قریب است، نزدیک به فعلیت است، فقط ببیند که استادی خط می‏نویسد، او یادش می‏دهد یاد می‏گیرد و همچنین سایر صنعت‌ها. اینها اموری است که در امکان است، آن هم امکان قریب که مثالش همین‏ها است، هریک از این صنعت‌ها را که می‏بینید ابتداءً بلد نیستیم، وقتی استاد تعلیم داد، به‌تدریج یاد می‏گیریم، حال افراد در یادگرفتن فرق می‏کنند، متفاوتند، ولی به هرحال این امور در همه بالقوه هست.

امر اخلاص هم همین‏طور است، چون خدا عبادت خالص را خواسته است پس باید در قوه ما باشد ولی برای استخراج آن ما به اسبابی نیازمند بودیم، خداوند آن اسباب را فراهم کرد که وجود کاملان باشد. انبیاء خودشان کاملند، در مقام خودشان اخلاص دارند، اولیاء کاملند، در مقام خودشان اخلاص دارند و در رأس همه‏شان که سادات همه هستند، محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند که اکسیر اعظمند و ایشانند که از همه خلق هر کمالی را استخراج فرموده‏اند و می‏فرمایند، برکت وجود مبارکشان آن‏چنان است که تمام فعلیت‌های امکانیه از وجود مبارک ایشان است، در عالم امکان، هر فعلیتی، هر کمالی از هریک از کائنات سر زده و سر می‏زند، به‌واسطه کمالی است که در محمد و آل‏محمد؟عهم؟ موجود است و دیگر برای این بزرگواران؟عهم؟ مکمِّلی نیست که ایشان به مکملی نیازمند باشند، خدا مکمل ایشان است به خود ایشان، نه به ذات مقدسش؛ چون ذات مقدس خدا منزه است از تعلق و سبب‌بودن که سبب استکمال محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشد.

همچنان‌که خلقت ایشان به خود ایشان است نه به‌واسطه دیگر، همچنین استکمالات ایشان هم به خود ایشان است نه به سبب دیگری که بین حق متعال و این بزرگواران سببیت داشته باشد؛ بلکه ایشان سببند برای استکمال تمام کمالاتی که

«* نماز جلد 3 صفحه 484 *»

در همه ملک وجود پیدا کرده و می‏کند. هرگونه فعلیتی که در امکان رخ داده و می‏دهد، از برکت فعلیّت این بزرگواران است، از برکت کمال ایشان است، اللّهم ما بنا من نعمة فمنکَ وحدک لاشریک لک([144]) خدایا هر نعمتی در ما هست از ناحیه تو است؛ و این «تو» در اینجا یعنی مقامی که در این مقام خدا به این کمال ستوده می‏شود و معلوم است کمال خدا محمد و آل‌محمدند، فعلیت‌های خدا محمد و آل‏محمدند، کمالات خدا محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند، چنان‌که خودشان؟عهم؟ فرموده‏اند: نحن سببُ خَلْق الخلق([145]) ما سبب کلی خلقت همه خلق هستیم. این خلقت، تنها شامل وجودشان که نیست، شامل استکمالات وجودی هم هست، شامل فعلیت‌های وجودی هم هست؛ می‏فرماید هرچه خلق از فیض الهی دارند، به وساطت ما است، به کامل‌کردن ما است.

پس آنچه که از طرف خدا است و به‌اصطلاح وظیفه الوهیت و ربوبیت حق متعال است، این بوده که اولاً  آنچه که از ما می‏خواهد، در امکان قریب ما قرار دهد ــ  نه امکان بعید ــ  که به اسباب ظاهری و اسباب معنوی به‌زودی فعلیت پیدا کند، پس در امکان قریب قرار داده است.

نمونه‏اش را عرض کنم، به‌حسب تصریح فرمایش بزرگان ما چون در همه حال و همیشه از مثل ماها و یا مراتب بالاتر حتی از انبیاء، میسر نبود آن عبادت خالص خالصی که فقط حباً للّه و شکراً للّه باشد و هیچ‏گونه شائبه‏ای از غیر خدا در آن نباشد، چون آن حقیقت اخلاص در آن عالی‏ترین درجه که شایسته شأن حق متعال است برای احدی میسر نبود، حتی انبیاء هم عاجز بودند از داشتن یک‌چنین اخلاصی؛ یعنی در موقعی که بنده می‏خواهد عبادت کند، سرتاپا به ظاهر و باطنش فؤاد محض شود؛ این‏طور اگر شد خالص است.

«* نماز جلد 3 صفحه 485 *»

از جهت تقریب مطلب به ذهن عرض می‏کنم در عبادت حق متعال و توجه به حق متعال گفتیم اخلاص یعنی جذبه و انجذاب، بنده آن‏چنان به تمام جهاتش، ظاهرش و باطنش، با خدای متعال مناسب شود که او خدا را بتمامه به خود جذب کند و خدا هم او را بتمامه به خود جذب کند. این اخلاص کاملِ کاملِ شایسته برای توجه به حق متعال، در امکان چه کسی بود؟ برای چه کسی ممکن بود و در امکان قریب چه کسی بود که این‌قدر زود انجام شود جز محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که از عالم فؤادند، فؤادی هستند و جز فؤاد هرچه دیگر دارند بالعرض دارند، آن‌وقت چطور می‏تواند این مابالعرض‏ها بر مابالذات ایشان حاکم و غالب باشد؟! آنچه در ایشان مابالذات است فؤاد است، یعنی نوراللّه محض است که هیچ شائبه ظلمت در آن نیست، «نور لا ظلمة فیه، علم لا جهل فیه، قدرة لا عجز فیها» یک‌چنین وجودی، حالا که مراتب دیگر را بالعرض گرفته‏اند، این مابالعرض‏ها به هیچ‌وجهی نمی‏تواند بر مابالذات ایشان حاکم و غالب شود.

آن بزرگواران؟عهم؟ بودند که از ایشان اخلاص حقیقی برمی‏آمد، یعنی به همه وجودشان خدا را به تمام مقامات خدایی جذب کنند و خدا هم به تمام وجود، ایشان را به‌طرف خودش جذب کند.

این جذبه و انجذاب که حقیقت اخلاص است، به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ مختص است، حال از انبیاء این‏طور برمی‏آید؟! به‌واسطه همین‌که محمد و آل‏محمد؟عهم؟ بر ایشان سبقت گرفتند و ایشان بعد از آن بزرگواران صلوات‌اللّه‌علیهم قرار گرفتند، به همان مقدار شائبه دارند، نمی‏توانند، اخلاص حقیقی از ایشان برنمی‏آید. مراتب دیگر که جای خود دارند، وقتی انبیاء نتوانند یک‌چنین اخلاصی داشته باشند، خلق دیگر جای خود دارند تا می‏رسد به ما روسیاه‏ها که ابداً برای ما یک آنْ توجه خالصانه میسر نیست.

آن‌وقت خداوند یک سبب قوی قوی ایجاد کرد برای یک‌چنین اخلاصی که از

«* نماز جلد 3 صفحه 486 *»

جمیع طبقات خلقش عیناً همین اخلاص سر بزند، سبحان اللّه! یعنی به همه وجود به‌سوی حق متعال منجذب شوند و به همه خدایی‏های خدا، خدا را هم به‌سوی خودشان جذب کنند، جذبه و انجذاب به این شکل انجام شود و آن سبب، مصیبت حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه بود که با این مصیبت کبری، به وجود همه کائنات آتش شوق و اخلاص و محبت زد، چنان‌که می‏فرمایند همه کائنات برای مصیبت حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه گریه کردند.([146]) یعنی همین حالت برایشان دست داد، این عبادت خالص خالص، این انکسار دل‌ها و تأثر خاطرها و این گریه و تمام این آثار را عبادت خالص خالص نامیدند؛ یعنی همان جذبه و انجذاب طرفینی که حقیقت اخلاص است، واقع شد.

پس آنچه که از طرف خدا است این است که اولاً  آنچه از ما می‏خواهد در ما بالقوه قرار دهد، بعد هم برای استخراج آن، اسباب قرار دهد. حال برای استخراج اخلاص اسبابی که قرار داده، دعوت دُعاة الی الخیر است، آنانی که از طرف خداوند مأمورند که بندگان را به‌سوی حق متعال و عبادت خدا دعوت کنند. در واقع دعوت آنها مثل اکسیر است که به قابلیت‌ها توجه می‏کند و این قابلیت‌ها به‌واسطه تعلق آن اکسیر، قوت می‏گیرد.

وظیفه ما فقط این است که از خود مطاوعه نشان دهیم، یعنی خودمان را در برابر تعلق دعوت قرار دهیم و این دعوت به ما تعلق بگیرد؛ از قبیل همان فرمایش حضرت امیر؟ع؟ که ذکر کردم که در مورد استکمال و به‌طور کلی تکامل و استخراج هر کمالی این قاعده جاری است که حتماً باید طبق این نظام انجام یابد؛ تکمیل مکمل و کامل به قابلیت ناقص تعلق می‏گیرد، وقتی تعلق گرفت، در هویت او القاء مثال می‏کند و از او مثال را استخراج می‏کند و بالاخره افعال خود را به‌وسیله آن مثال از او ظاهر می‏کند. همان تعبیری که حضرت در مورد تعلق عوالم عُلویٖ دارند، عوالمی که نسبت به این

«* نماز جلد 3 صفحه 487 *»

عوالم سُفلیِ غلیظ، مجرده است، می‏فرمایند: القیٰ فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله. این نظام خدا است و قانونی است که در همه‌جا قرار داده است.

از این قبیل تعبیرات در روایات از ائمه؟عهم؟ رسیده است که برای استکمال ناقصین و رسیدن به درجات کمال فرمایش فرموده‏اند که در واقع تا تمکین قابلیت نشود و شخص را برای کمال مهیا نکنند، کمال دست نمی‏دهد، برای هیچ کاملی بدون این مقدمات هیچ کمالی فراهم نمی‏شود که مثالش را بارها ذکر کرده‏ام و بزرگان ما+ فرموده‏اند مخصوصاً شیخ مرحوم/ که نوعاً به «حدیده مُحماة» مثال می‏زنند؛ آهنی را که داخل آتش بگذارند، این آهن ابتداءً سرد است ولی وقتی که در آتش می‏گذارند، به‌واسطه مجاورت با آتش، از خود آهن این آتشیت استخراج می‏شود که می‏شود آهن گداخته و دیگر هیچ فرقی بین آتش و بین آهن باقی نمی‏ماند، تفاوت از آهن تا آتش، تمامْ از بین می‏رود؛ یعنی حالات آهنی و خصوصیات آهنی از بین می‏رود.

شیخ مرحوم/ حدیده محماة را مثال زده‏اند و در این مَثَل به حدیده محماة، مطالب حکیمانه و عرفانی استخراج فرموده‏اند. اولاً  که هیچ‌چیزی از آتش داخل آهن نمی‏آید و اتحادی با آتش دست نمی‏دهد، حلولی دست نمی‏دهد، هیچ وحدتی با آتش ندارد، آهن، آهن است، وقتی سرد است آهن است، وقتی گرم است آهن است، گداخته هم که شده آهن است، هیچ‌چیزی از خارج در آهن نیامده، هرچه هست استخراج از خود حقیقت آهن است، از درون آهن است، از کُمون آهن است. این بزرگوار تمام حرف‌های وحدت‌وجودی‏ها، حلولی‏ها و اتحادی‏ها، همه را باطل می‏فرمایند به‌برکت روایات معصومین؟عهم؟ و مطالبی که آن بزرگواران فرموده‏اند. در کتاب «ثنائی نارسا»، ما به این مطالب اشاره‏هایی داریم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 488 *»

 

مجلس 33

 

(سه‏شنبه 14 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  25/11/73)

 

 

t  تحصیل اخلاص برای همه بندگان ممکن است

t  سپاسگزاری بر توفیق و عصمت خداوند

t  باقی‌نگه‌داشتن عمل از ریاء

t  استاد طریقت و حقیقت

t  لزوم تحصیل اخلاص

t  اجابت دعوت انبیاء؟عهم؟، تحصیل و اکتساب اخلاص است

t  اجابت دعوت انبیاء؟عهم؟ بر همه لازم است

t  تمکین قابلیت برای ترقی در مدارج ایمان و مثال آن

t  کامل‌شدن نه به‌طور حلول است و نه اتحاد و نه وحدت، بلکه
القاء مثال عالی در دانی است

t  تأثیر تأثر در مصیبت امام حسین؟ع؟

t  امیدواری به فضل و کرم خداوند

t  اشعاری در مدح شیخ مرحوم­ و توضیح القاء مثال

«* نماز جلد 3 صفحه 489 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

با توجه به احادیثی که ذکر شد و کلیه فرمایش‏هایی که در زمینه تکامل و طی مراتب کمال هست و مخصوصاً این حدیث شریف «بیان» که در کتاب «مصباح‌الشریعه» است، روشن می‏شود که اخلاص، نیت خالص، عبادات خالص، اموری است که در تمکن هر انسانی هست و از این جهت از ما خواسته‏اند که در مقام تحصیل آن برآییم، به جهت اینکه امری است که از طریق اکتساب امکان دارد که خداوند تفضل بفرماید و بعد از فراهم‌شدن قابلیت، اخلاص و عبادت خالص در انسان بالفعل شود.

عرض شد طبق قاعده کلیه حکمت که می‏فرمایند هرچه را که خداوند از انسان خواسته، در واقع در قوه او گذارده، در قوه قریب و در امکان قریب او نهاده است و برای استخراجش هم اسباب قرار داده است؛ به همین جهت چون از طرف خداوند هیچ‏گونه اهمالی انجام نشده است، حال اگر به زبان اولیائش چیزی را از ما خواست، پی می‏بریم که پس امری است که برای ما ممکن است. در این فرمایش هم می‏بینیم که صریح است در اینکه باید انسان اخلاص را طلب کند و در مقام تحصیل آن برآید.

پیش از این، حدیث شریفی را خواندیم که امام؟ع؟ فرمودند: فانظر ایها المؤمن فان کانت حالتُک حالةً ترضاها لحلول الموت فاشکر اللّه تعالی علی توفیقه و عصمته و ان کانت اخری فانتقل عنها اگر خودت را در حالتی یافتی که می‏پسندی مرگ، تو را در این حال دریابد، خدا را بر توفیق و عصمت الهی شکر کن؛ و همین فرمایش دلیل بر

«* نماز جلد 3 صفحه 490 *»

این است که تمام عنایات و مراتب کمال به افاضه حق متعال است، تنها اکتساب ما نیست، از این جهت فاشکر اللّه تعالی علی توفیقه تو می‏خواستی، در مقام هم برآمدی، خدا هم بر وفقِ خواست تو، اسباب را فراهم کرده است و بالاخره تو به مقصودت رسیدی. «توفیق» به این معنی است، یعنی خداوند اسباب را طوری قرار می‏دهد، طوری تسبیب اسباب می‏فرماید که موافق و وفق خواست تو، آنی را که در مقام تحصیل آن برآمده‏ای به انجام برسد. و عصمتِه از طرفی هم خدا تو را حفاظت کرده که در این اکتساب به خطاء نیفتی و خلاف مقصودت دستت نیاید، بلکه به صواب برسی یعنی عین مقصود و واقع مقصودت را کسب کنی.

پس اگر انسان در یکی از این مراتب ــ  که در این حدیث شریف اشاره شده ــ  قرار دارد، نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول الخوف و الرجاء و الحبّ، هریک از اینها که باشد مایه نجات است و عبادت براساس هریک از این انگیزه‏های سه‏گانه مقبول درگاه الهی است. پس هم عبادت است و هم شخص به‌واسطه این عبادت نجات می‏یابد. و اگر بنده چنین حالتی را دارد، باید اولاً خدا را بر توفیق و عصمت پروردگار شکر کند، بعد هم باز بر قوت الهی اتّکال داشته باشد که برایش نگه دارد. عصمت هم یک‌معنایش این باشد که برای تو نگهداری می‏فرماید، اگر باقی بماند به عصمت پروردگار است وگرنه خود تو نمی‏توانی حافظ حالت خود باشی، نگهداری این حالت برای تو و ادامه‏اش باز به حفظ پروردگار است.

در تفسیر آیه شریفه اهدنا الصراط المستقیم([147]) وارد شده که فرموده‏اند معنایش این است: اَدِم لنا توفیقَک الذی به اَطَعناک فی ماضیٖ ایامنا حتی‌نُطیعَک کذلک فی مستقبلِ اعمارِنا([148]) وگرنه ما که هدایت شده‏ایم، دیگر چرا می‏گوییم: اهدنا الصراط المستقیم؟! بعد از هدایت‌شدن آن‌وقت باز هم «خدایا ما را هدایت کن» شاید چندان

«* نماز جلد 3 صفحه 491 *»

معنی نداشته باشد، مگر درجات را در نظر بگیریم، خدایا ما را به طریق مستقیم هدایت کردی، باز هم به طریق مستقیم هدایت کن؛ یعنی در همین طریق مستقیم درجات کمال را طی کنیم.

ولی طبق تفسیری که رسیده که فرموده‏اند یعنی اَدِم لنا توفیقَک الذی به اَطَعناک فی ماضیٖ ایامنا حتی‌نُطیعَک کذلک فی مستقبلِ اعمارِنا، بعد از هدایت‌یافتن باز هم گفتن جمله اهدنا الصراط المستقیم، به این معنی است که ما خودمان نمی‏توانیم در طریق مستقیم حافظ خودمان باشیم، خدایا ما را که در طریق مستقیم قرار دادی باز هم ما را در همین طریق مداوم بدار؛ چون باز هم باید عنایت شامل باشد وگرنه آنچه که مایه انحطاط و انحراف است، در انسان هست.

خداوند فرمود: یا آدم روحک من روحی و طبیعتک علی خلاف کینونتی. این «طبیعت» که به خود انسان انتساب دارد که همان انّیّت باشد، این همیشه با انسان است، از انسان جدا نمی‏شود اگرچه «روح الهی» هم همیشه با انسان است، روحک من روحی روحی که از پرتو روح الهی است که همان نور فؤادی است، نور معرفت است، نور وجود است، آن همیشه با ما است، هیچ‌وقت از ما جدا نیست، همچنان‌که طبیعتِ ما هم همیشه با ما است، هیچ‌وقت از ما جدا نیست، یعنی «الانسان مرکب من روحٍ من روح اللّه و طبیعةٍ من نفسه» همان انیت که اقتضاء آن همیشه انحراف است، اقتضاء آن انیت همیشه ضلالت است، طغیان است، معصیت است، انکار است، ظلمت است؛ و ما چون در خودمان یک‌چنین مبدأ شروری را داریم، از این جهت نمی‏توانیم به خود مطمئن باشیم. پس عصمت پروردگار باز هم باید حافظ ما باشد، نگهبان ما باشد، در طریق مستقیم هم به عنایت و توجه نیازمندیم.

همچنین فرمایش حضرت «علی توفیقه و عصمته» به این معنی است که اگر عبادتت بخواهد تو را نجات دهد و مایه فلاح و رستگاری تو باشد، باید برای تو بماند و تو  ای انسان کسی هستی که خودت نمی‏توانی عملت را برای خود نگه داری، باز هم

«* نماز جلد 3 صفحه 492 *»

باید خدا نگهبان عمل تو برای تو باشد، به جهت اینکه در حدیث فرموده‏اند که انسان ممکن است در ابتداء عملی را برای خدا انجام دهد، نیتش هم خالص است، اما مشکل‏تر از نیت خالص و عمل براساس نیت خالص، «اِبقاء عمل» است که انسان عمل را برای خودش باقی نگه دارد و به‌طوری آن را ضایع نکند.([149])

حالا اطوارش هم مختلف است، طاقت نمی‏آورد و یک‌وقتی اظهار می‏کند و هرطور شده عملش را باطل می‏کند یا به‌طوری در جایی نعوذباللّه بر خدا منت می‏گذارد، عملش را باطل می‏کند و یا بر اولیاء خدا منت می‏گذارد و عملش را باطل می‏کند، می‏فرماید: و لاتُبطِلوا صدقاتِکم بالمَنّ و الاذی.([150]) پس خود نگهداری عمل و اِبقاء بر عمل، باقی‌نگه‌داشتن عمل هم از خود ما برنمی‏آید، به عصمت حق متعال نیازمندیم.

اینها اموری بود که بعد از آنکه کسی بیابد خودش را که در یکی از این مقامات قرار دارد که یا عملش از اثر علم و خشیت از حق متعال است و یا از یقین و رجاء به فضل حق متعال است و یا از معرفت و محبت به حق متعال است، از هر یک از اینها باشد مایه نجات است و باید شخص خدا را بر توفیق الهی و عصمت الهی شکر کند.

اما اگر بر یکی از این حالات نباشد، فرمودند: فانتقل عنها باید منتقل شوی؛ این دستور است، ظاهر امر را هم می‏دانیم که برای وجوب است، حال در شریعت که در وجوب باشد، در طریقت اَوجب است؛ چون طریقت امرش خیلی عالی‏تر و دقیق‏تر است. اگرچه به‌حسب عادت مردم طوری شده که مردم به طریقت کار ندارند، به حقیقت هم کار ندارند، فقط به شریعت اهمیت می‏دهند، از شریعت هم یک ظاهر و یک اسمی را می‏دانند و یا پی مرجع تقلید در شریعت می‏گردند و یا رساله عملیه مرجع تقلید را در شریعت خریداری می‏کنند.

«* نماز جلد 3 صفحه 493 *»

اما هیچ‏کس به فکر طریقت نیست که حال باید در طریقت چه کرد؟ استاد لازم است یا استاد لازم نیست؟ رساله عملیه می‏خواهیم یا نمی‏خواهیم؟ مرجعمان در طریقت چه‌کسی باشد؟ دیگر این مسائل در بین مردم مطرح نیست. حقیقت که اصلاً نامی از آن نیست، اعتقادات اصلاً مطرح نیست. در این زمان مقداری مباحث عرفانِ اصطلاحی روی کار آمده وگرنه قبل از این حرف‌ها نوعاً کسی به این مطالب رجوع نداشت، اصلاً چه کسی در حقیقت مرجع است؟ در حقیقت به چه کسی باید رجوع کرد؟ در اعتقادات باید از چه کسی اعتقاد اخذ کرد؟ کدام کتاب را باید دید؟ اینها در بین مردم هیچ مطرح نبود. اگر یک وقتی ملایی در منبری هوس می‏کرد مقداری درباره توحید مثلاً بحث می‏کرد، مردم چیزی می‏شنیدند، آن هم چه توحیدی! براساس اینکه مثلاً خدای ما یکی است، اگر کسی بگوید دو تا است، می‏گوییم یکیش یقینی است و دیگری مورد شک است، آن‌وقت اصل، عدمِ آن است؛ به این ترتیب توحید را اثبات کند و از این‏طور موارد.

عرض کردم عبارت فانتقل عنها در اینجا در مقام طریقت است و امر در مورد مباحث طریقت، از امر در مورد مباحث شریعت شدیدتر است. مثلاً اگر امام؟ع؟ بفرماید: «فاغتسل یومَ الجمعة» بیایند بحث کنند که آیا امر در اینجا برای وجوب است؟ و آیا رخصت ترک آن رسیده یا نرسیده است که بر استحباب حمل شود یا نشود؟ این‏گونه بحث‌ها را در شریعت دارند؛ اما آیا در طریقت هم بحث کرده‏اند که اگر امام؟ع؟ فرمود: فانتقل عنها بصحیح العزیمة و اندم علی ما قد سلف من عمرک فی الغفلة و استعن باللّه تعالی علی تطهیر الظاهر من الذنوب و تنظیف الباطن من العیوب الخ که همه‏اش امر است، فرمان است، این امرها برای چیست؟ آیا این فرمان‌ها برای وجوب نیست؟ آیا اوجب و لازم‏تر از شریعت نیست؟ اینها اوامر طریقت است و مسلّماً درجه طریقت بالاتر است و این امرها و فرمان‌ها جدی‏تر است و برای برزخ ما ارزش دارد. اگر شریعت، ظاهر ما را اصلاح می‏کند، دنیای ما را اصلاح می‏کند، نظام ظاهری دنیای ما

«* نماز جلد 3 صفحه 494 *»

را اصلاح می‏کند، این فرمایشات در طریقت، دنیا و برزخ و آخرت ما را اصلاح می‏کند، از این جهت این دستورات را باید رعایت کرد و خود همین فرمان‌ها کاشف از این است که انسان نباید به وضع خودش قانع و راضی باشد بلکه باید در مقام طلب مقامات و مدارج بربیاید و آنها را اکتساب کند.

پس، از این فرمایش، لزوم و وجوب اکتساب مدارج کمال و رسیدن به درجه اخلاص استفاده می‏شود که تحصیل این مقامات واجب است. حال که به‌حسب فرمایشات خدای متعال در قرآن و در احادیث قدسیه و به‌حسب فرمایشات اولیاء؟عهم؟، این اوامر دلیل بر این است که باید در مقام اکتساب برآمد، پس طبق این قاعده‏ای که خداوند هرچه از ما خواسته، در قوه ما قرار داده و قطعاً برای استخراج آن هم اسباب فراهم کرده، باید ببینیم سببی که می‏تواند اخلاص را از ما استخراج کند در هریک از این مراتب یا هریک از این نیت‌هایی که مقبول درگاه خدا است، آن سبب چیست؟

عرض کردیم آن سبب، دعوتی است که خداوند به‌وسیله اولیائش فرموده است؛ در واقع دعوت اولیاء همان مثال مُلقیٰ در هویت انسان است. آنچه که از ناحیه پروردگار است همین است که او در قوه ما قرار دهد و برای استخراجش هم سبب قرار دهد و می‏دانیم خدای ما مهیا فرموده است و آنچه باقی می‏ماند این است که ما اجابت کنیم؛ یعنی شرط این امر، تحصیل ما است، اکتساب ما است که ما اجابت کنیم و در برابر دعوت انبیاء مطاوعه داشته باشیم که البته خود این امر را هم خدا در ما قرار داده، یعنی ما را از اجابت دعوت اولیاء و انبیاء؟عهم؟ متمکن فرموده است. متمکن فرموده یعنی مختار قرار داده، اگرچه اختیار طوری است که به حفظ الهی محفوظ است.

اگر او برای ما اختیار را نگه دارد، ما مختاریم وگرنه مضطرّیم؛ ولی قرارش بر این است که اختیار را از ما نگیرد و ما مختارانه انبیاء؟عهم؟ را مطاوعت و متابعت کنیم.

«* نماز جلد 3 صفحه 495 *»

وقتی که در مقام اطاعت از اوامر شارع برآمدیم و اوامر شارع را مباشر شدیم و انجام دادیم و به آن‌قدری که برای ما ممکن و میسر است از نواهی او اجتناب کردیم، در همین رتبه و مقام خودمان مشمول توجه خدای متعال خواهیم شد. هر کسی در هر درجه‏ای، در هر مرتبه‏ای، در همان مقام و رتبه خودش وقتی که دعوت داعیانِ به‌سوی خیر و به‌سوی حق متعال را اجابت کند، قطعاً برای ترقی مستعد می‏شود و برای ترقی و رسیدن به درجه بالاتر آماده می‏گردد.

گفتیم از همین حدیث شریف هم برمی‏آید که حتی آنانی که در درجه نفوسند و عبادتشان از خوف سرچشمه می‏گیرد که فرع علم است، آنها هم مکلفند که دعوت اولیاء را در ترقی به‌سوی مرتبه عقلانی اجابت کنند و در همان مقام خودشان عبادتشان از رجاء سرچشمه بگیرد که رجاء فرع یقین است. و باز آنانی که عبادتشان در این درجه است آنها هم مکلفند، در علم طریقت از ایشان دست برداشته نمی‌شود، آنها هم دعوت شده‏اند به اینکه خود را به حدی برسانند و به‌طوری مطاوعه کنند و از دعوت اولیاء؟عهم؟ پیروی کنند که بتوانند عبادتشان را بر مبنای محبت انجام دهند که فرع معرفت است.

پس همه در تمام طبقاتی که هستند از نظر علم طریقت موظفند و بر همه لازم شده که دعوت اولیاء را اجابت کنند و ترقی نمایند و به این اجابت است که در واقع برای ایشان زمینه قابلیت و ترقی به درجه‏های بالاتر فراهم می‏شود که اگر اوامر شارع را به‌حسب ظاهر امتثال کردند، خود این اکتساب باعث می‏شود که برای درجه کمال و بالاتر، ظاهری را آماده کرده‏اند، ــ  به‌تعبیر حکمت اسمش را بدن می‏گذارند ــ  یک کالبد و ظاهری را ــ  به همین اجابت و به همین مطاوعه از دعوت اولیاء ــ  آماده کرده‏اند.

وقتی که این بدن، این ظاهر یا این صورت فراهم شد، خود همین ظاهر و این بدن از خداوند معنویت و حقیقت و روحانیت را طلب می‏کند؛ آن‌گاه خدا هم وعده فرموده که اگر بنده دعاء کند من اجابت می‌کنم و اگر دعاء نکند به او اعتنائی

«* نماز جلد 3 صفحه 496 *»

نمی‏کنم، قل مایَعبَؤُ بکم ربّی لولا دعاؤُکم.([151]) دعاء است که منشأ عنایت است؛ چرا؟ چون در ذات حق متعال اقتضائی نیست که به‌حسب ذاتش و کشش ذاتش و اقتضاء ذاتش به خلق عنایتی کند، نه، باید به‌وسیله دعاء، در خلق اقتضاء پیدا شود.

حال هر کسی با این مطاوعه و اطاعت و اجابت دعوت اولیاء، یک ظاهر و بدنی را می‏سازد، این بدن و این ظاهر و این صورت، از خداوند معنویت و روحانیتی را تقاضا می‏کند؛ طبق قاعدهِ الاَشکال مقناطیسٌ لارواحها، خود شکل و خود هیأت، القاء روحانیت و معنویت را اقتضاء می‏کند، خدا هم روح درجه کمال بالاتر را در این ظاهر افاضه می‏فرماید.

پس این فراهم‌کردن، این حاضر و آماده‌کردن یک بدن و یک ظاهری برای درجه عالی‏تر و کامل‏تر، این تحصیل می‏خواهد، اکتساب می‏خواهد. از طرف خدا که تسبیب اسباب می‌فرماید، اسم همین را «تمکین قابلیت» می‏گذارند؛ یعنی خداوند تمکین قابلیت می‏فرماید به‌واسطه اسبابی که فراهم فرموده و تمکین قابلیت می‏فرماید به‌واسطه همین اوامر و همین نواهی که فرموده و ما را قادر کرده و مختار آفریده و از اجابت دعوت اولیاء؟عهم؟ و به فرمان آنها عمل‌کردن متمکن ساخته است؛ خود همین‏ها تمکین قابلیت است.

عرض کردم در مورد تمکین قابلیت، مثال‌هایی در فرمایشات بزرگان ما می‌باشد، یکی همان حدیده محماة است که شیخ مرحوم/ درباره آن زیاد بحث می‏فرمایند و تفریعات دارند. یکی هم آتش و روغن است که روغن به‌واسطه مجاورت آتش شعله‏ور می‏شود که این مثال بیشتر در فرمایشات مرحوم آقای کرمانی/ است؛ این بزرگوار این مثال را خیلی ذکر می‏فرمایند که حتی در مثنوی هم در اشعار مبارکه خودشان بیان فرموده‏اند، خیلی هم پرمحتوا و گویا است و کاملاً مطلب بیان شده است، در مواعظ هم بیان فرموده‏اند، در سایر کتبشان هم که ذکر فرموده‏اند.

«* نماز جلد 3 صفحه 497 *»

همچنین مرحوم آقای شریف طباطبائی/ هم بیشتر به همین شعله و زَیْت (روغن) قابلیت مثال می‏زنند و تمکین قابلیت را در مورد روغن و مجاورت روغن با آتش ذکر می‏فرمایند که خداوند این‏طور قرار داده است، در هویت این روغن قرار داده که وقتی با آتش مجاور شد، کار آتش تمکین قابلیت است، کار آتش نسبت به روغن تمکین قابلیت است که حرارت و یبوست دارد و به‌واسطه حرارت و یبوستی که در آتش است و مجاور می‏شود با روغنی که همه‏اش رطوبت و سردی است، او را آماده درگیری می‏کند، وقتی که آتش با آن مجاور شد، کاری که آتش می‏کند قابلیت روغن را ظاهر می‏کند و آن را مستعد می‏کند برای اینکه درجه عالی در آن پیدا شود و مثال آتش در او القاء شود و بعد هم کارهای آتشی از روغن سر بزند. چه می‏کند؟ رطوبات موجوده در روغن را به‌تدریج خشک می‏کند و متفرق می‏سازد و به‌واسطه حرارتی که دارد، سردی و خنکی روغن را برطرف می‏کند.

همین خشک‌کردن رطوبت‌ها به‌واسطه حرارت و یبوست و برطرف‌کردن سردی و خنکی روغن، «تمکین قابلیت» است. و وقتی که روغن اجابت می‏کند، در واقع تصور و صورت‏بندی می‏یابد، یعنی یک ظاهری مناسب با آتش برایش درست می‏شود؛ این ظاهری که مناسب با آتش برایش درست می‏شود، همان ساختن بدن است برای مرتبه عالی‏تر و کامل‏تر، همان حالتی است که اسمش را «دود» می‏گذاریم، دودشدن یعنی قابلیت فراهم‌شدن و زمینه درگیری و اشتعال فراهم‌شدن.

اینجا است که طبق نظام الهی، فالقیٰ فی هویتها مثاله آتش در هویت همین دود القاء مثال می‏کند؛ یعنی از نهان و نهاد همین روغن، شعله‏ای را مناسب و مطابق خودش استخراج می‏کند و مشتعل می‏شود، اینجا اسمش آتش می‏شود، همین دود اسمش آتش می‏شود، یعنی چه آتش شده؟ یعنی صاحب و دارای حقیقتی شده که آن حقیقت با آتش متناسب است. در واقع نه چیزی داخل این روغن شد، و نه چیزی خارج از حقیقت روغن، در آن با آن اتحاد یافت یا در آن حلول کرد و یا با آتش وحدتی

«* نماز جلد 3 صفحه 498 *»

پیدا کرد، حلول و اتحاد و وحدت و امثال این امور همه خلاف واقع است، اینها همه حرف‌های مزخرف صوفیه لعنهم‌اللّه است.

نه حلول است، نه اتحاد است و نه وحدتی است که وحدت‌وجودی‌ها و وحدت‌موجودی‌ها می‏گویند، همه‏اش کذب است، همه‏اش خلاف واقع است، نظام الهی را نشناخته‏اند، کیفیت استکمالات را ندانسته‏اند و به این الحادها مبتلا شده‏اند. ابتداء گفتند حلول است؛ بعد دیدند خیلی بد است، باز آنهایی که ترقی کردند گفتند اتحاد است که دو چیز با هم متحد شوند؛ بعدی‌هایشان که آمدند، دیدند هر دویش بد است، گفتند: «حلول و اتحاد اینجا مُحال است»، نمی‏شود، هم حلول بد است، هم اتحاد بد است، «که در وحدت دویی عین ضَلال است». این، وحدت است نه اینکه حلول و اتحاد باشد، وحدت در عین کثرت است و کثرت در عین وحدت است.

الحمدللّه رب العالمین خداوند به‌برکت بیانات کافی و شافی شیخ مرحوم/ و توضیحات سایر مشایخ عظام+ تمام این اباطیل را روشن ساخت که این حرف‌ها برخلاف نظام الهی است و بیگانه با وحی و بیگانه با معارف محمد و آل‏محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین است.

پس قبل از اینکه این حقیقت ناریّه از این روغن استخراج شود، در واقع تمام اعمال خود این روغن، اعمال ناقص است و هیچ ارزشی برایش نیست، اقتضاءاتش تمامْ اقتضاءاتی است که با آن حالتی که دارد مطابق است و کاملاً این اعمال بیگانه است با وقتی که مشتعل می‏شود و با اعمالی که در وقت اشتعال از آن سر می‏زند. ولی وقتی که ما می‏بینیم با آتش مجاورت پیدا کرد و از آتش کارهایی سر می‏زند که تمام آن کارها کمال است و کامل است، مثل اِحراق، مثل تَجْویف (خشک‌کردن رطوبت‌ها)، تکلیس و مُکَلَّس‌کردن (آماده‌نمودن برای درگیری و دودشدن)، تمام اینها در واقع کارهای کاملی است که از این موجود کامل (آتش) در مجاورت این روغن سر می‏زند،

«* نماز جلد 3 صفحه 499 *»

که اسم اینها را کار آتش می‏گذاریم و هیچ‏یک از اینها به هیچ‌وجه از روغن در حال روغن‌بودن سر نمی‏زند، ولی مطاوعه می‏کند، این مقدار در تمکنش هست که مطاوعه کند و با این اعمال کامل، مقابل و مجاور شود و در اثر مطاوعه و اطاعت و پیروی، این کمالات به‌تدریج برایش حاصل شود.

چرا؟! چون آتشی که الآن  مجاور این روغن است، در حکم شخص کامل است، در حکم نبی است، در حکم ولی است و اعمالش همان دعوتی است که از طرف این کامل صادر می‏شود و در واقع همان دعوت خداوند است که «اَقبِل» باشد و همان اقبال و روی‌آوردن به‌سوی مدارج کمال و رسیدن به درجات عالیه است. به مقداری که روغن از این دعوت متمکن می‏شود و این دعوت را اجابت می‏کند، این حالت‌ها به‌تدریج در او ظاهر می‏شود و مشتعل می‏گردد. وقتی که مشتعل شد، اینجا از نظر نظام الهی می‏گویند: فالقیٰ فی هویتها مثاله مثال آتش در او القاء شد و از او استخراج مثال شد، فاظهر عنها افعاله حالا این آتش در حکم همان داعی به‌سوی حق متعال و مدارج کمال است و مثالی که در هویت این روغن القاء می‏شود همان دعوت و دلالت اولیاء است که راهنمایی می‏کنند و خودشان را نشان می‏دهند که ما ــ  به‌واسطه این کمالاتی که داریم ــ  محبوب حق متعالیم، مشاکلت خودشان را از ما طلب می‏کنند و از ما می‏خواهند که ما هم در اثر مطاوعه از صفات این بزرگواران، به ایشان تشاکل پیدا کنیم، تشابه پیدا کنیم، قل ان کنتم تحبّون اللّه فاتّبِعونی یُحبِبْکم اللّه([152]) و یا فرمود: من تَبِعَنی فانه منّی.([153])

حال این حالتی که برای روغن است که همان تلطّف‌یافتن، تسخّن‌یافتن، گرم‏شدن و خشک‌شدن آن باشد، این حالات در واقع مَثَل می‏شود برای امتثالات ما؛ ما هرچه از اوامر شارع را امتثال کنیم و از نواهی شارع اجتناب کنیم، گویا مثل این روغن رو گذارده‏ایم

«* نماز جلد 3 صفحه 500 *»

به اجابت و اطاعت و خشک‌شدن و گرم‌شدن و لطیف‌شدن، عین همان حالت است بدون تفاوت. اگرچه ناقصیم، اما با این کار و با این اجابت، خودمان را آماده می‏کنیم و در ما زمینه فراهم می‏شود برای اینکه یک ظاهر و صورت و بدنی در ما فراهم شود که از جانب حق متعال بر آن فؤاد افاضه شود، حتی فؤاد ولی در درجه خودمان ــ  به این معنی ــ  نه اینکه ما از جنس کسانی یا مثل کسانی بشویم که آنها از درجات بالاتر و مراتب بالاتر خلقت شده‏اند. در ما به‌حسب مرتبه خودمان فؤاد افاضه می‌شود.

همچنان‌که در مورد مصیبت حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه که متّفَقٌ‏علیه تمام شیعه است که هرکس از شیعیان بر آن حضرت گریان شد و در مصیبت حضرت متأثر گشت، طبق آن‌همه روایات آمرزیده است، یعنی محبوب خدا می‏گردد، با این‌همه عصیان، با این‌همه گناه، در همان لحظه انکسار محبوب حق متعال می‏شود و تمام اعمالش مقبول است و اگر در همان حال بمیرد قطعاً اهل بهشت است. در این مطلب هیچ تردیدی نیست، هرکس هم تردید کرده و تشکیک کرده است، در واقع ــ  نعوذباللّه ــ  در عظمت و جلالت شأن و فضیلت حضرت سیدالشهداء تشکیک کرده و در فضیلت و ارزش و شرافت آن بزرگوار در نزد خدای متعال شک کرده است.

پس شارع ــ  یعنی خداوند در مقام تشریع ــ  به‌وسیله حجت‏هایش ما را دعوت می‏کند به اینکه این صورت را فراهم کنیم، وقتی که این صورت را فراهم کردیم، خداوند به فضل و کرمش معنویت را در این صورت افاضه می‏کند. این افاضه معنویت، موهبتی است؛ تحصیل این حالت اکتسابی است.

پس اخلاص و تحصیل اخلاص به این شکل است، وقتی که در شخص ناقص یک‌چنین مشاکلتی با اولیاء خدا فراهم شد، به‌واسطه همین مشاکلت و مشابهت، همان افاضاتی را مستحِق می‏شود که از طرف حق متعال به آن کاملان افاضه می‏شود. شکی نیست که به اهل کمال از انبیاء و اولیاء، به‌حسب خودشان و درجات خودشان، روح

«* نماز جلد 3 صفحه 501 *»

فؤادی افاضه می‏شود، صاحبان اخلاص این چنین هستند؛ وقتی که ما هم با آنها مشاکل شدیم، خواه‌نخواه ما هم به فضل الهی مستحق می‏شویم که روح فؤادی، روح‌الایمان، اخلاص، نیت کامل و خالص، از غیب مخزون مکنون الهی بر ما افاضه شود.

البته به فضل و کرمش، به قرار خودش، به وعده‏ای که فرموده است امیدواریم؛ چون خودش فرموده: اِنّ اللّه لایُخلف المیعاد([154]) شما زمینه قابلیت را فراهم کنید، ما هم بر شما معنویات و روحیات را افاضه می‏کنیم. از این جهت شیطان نوعاً در کمین انسان است و رسمش همین است که انسان را اِغواء می‏کند و از رحمت خدا ناامید می‏سازد و مخصوصاً نسبت به ناقصین، ــ  چون کاملین که خلاص شده‏اند و مخلصند، شیطان نمی‏تواند در آنها تصرفی داشته باشد ــ  تمام همّ شیاطین تصرف در اهل نقصان است که مخصوصاً با توجه به جهات عالیه و مراتب عالیه، انسان را ناامید می‏کند که شما را چه مربوط به این حرف‌ها؟! شما را چه مربوط به تحصیل یک‌چنین روحیه‏ها؟! ما کجا و عبادت‌های خالص کجا؟! ما کجا و بندگی‌های شایسته حق متعال کجا؟! و ممکن است یک‌چنین تعبیراتی به انسان تعلیم دهد؛ ولی این‌چنین نیست.

آنچه اولیاء خدا به ما وعده داده‏اند و از فرمایشات ایشان برمی‏آید و همچنین از فرمایشات معلمین طریقت و سالکین الی اللّه به سیروسلوک الهی و حقیقی ــ  که به تعلیم محمد و آل‌محمد؟عهم؟ انجام شده، ــ  این است که به ما فرموده‏اند شما به طاعات عمل کنید، همین صورت طاعات، همینی که از شما برمی‏آید، به هر مقداری که از شما برمی‏آید دعوت انبیاء را، دعوت اولیاء را اجابت کنید، به ذیل عنایتشان متمسک شوید، به همین شریعت عمل کنید و همین صورت ظاهر را تحصیل کنید، خداوند افاضه می‏فرماید و بخل نمی‏کند؛ اما خدا را هم نباید محکوم کرد، نباید محتوم کرد، باید به فضلش امید داشت که البته به‌حسب کدورت‌ها و صفاءِ باطن‌ها،

«* نماز جلد 3 صفحه 502 *»

افاضه تفاوت می‏کند، فرق می‏کند، آن‏چنان نیست که همه یکسان باشند، کدورت‌ها و صفاء قابلیت‌ها و باطن‌ها متفاوت است، از این جهت اقتضاء می‏کند که خودِ افاضه هم در ما مختلف باشد.

فرمایشی از رسول‌خدا؟ص؟ نقل شده است، ما باید این فرمایش را به‌عنوان تابلو نصب‌العین خود قرار دهیم که همیشه به این فرمایش متوجه باشیم، هرکس در هر درجه‏ای از مدارج و درجات ایمانی و کمال است، باید این فرمایش را نصب‌العین خود قرار دهد که این خطابی به همه است در آن موقعی که این بزرگوار بیاناتی می‏فرمودند که حج آخری حضرت بود و به «حجةالوداع» معروف شد؛ فرمودند: یاایها الناس واللّهِ ما من شی‏ء یُقرِّبکم من الجنة و یُباعدکم عن النار الّا و قد امرتُکم به و ما من شی‏ء یقرّبکم من النار و یباعدکم من الجنة الّا و قد نَهَیتُکم عنه.([155])

این عبارت باید همیشه مثل یک تابلو نصب‌العین ما باشد که ــ  خدای نکرده ــ  به‌واسطه القاءات شیطانی و به‌واسطه اعمال ناقص خودمان از فضل خداوند ناامید نشویم. این اعمال ناقص ما با اینکه ناقص است و به نقصان آنها اعتراف داریم ولی مطاوعه است، یعنی باز هم اطاعت است، باز هم پیروی از کسانی است که کاملند. آن کسانی که کاملند که در مقام اول محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند و بعد اولیاء ایشانند، اینها مثل همان آتشند که در مجاورت ما هستند، ما هم در حکم همان روغنیم که سراپا سرد و مرطوب هستیم و یا آهنی که سراپا سرد و خشک هستیم و هیچ گرما در ما نیست، لطافت در ما نیست، ولی طبق همین فرمایش، ما من شی‏ء یقرّبکم من الجنة همه را شامل است و خطاب به همه است.

پس فرامین این بزرگوار و اوامر حضرت، دعوتی به‌سوی کمال و استکمال است و مسلّماً این مطلب در امکان ما هست و ما مأموریم که در مقام تحصیل برآییم و امیدواریم خداوند همه ما را به این امر موفق بدارد که فرمودند: مَن عَمِلَ بما یعلَم وَرَّثه

«* نماز جلد 3 صفحه 503 *»

اللّه عِلمَ ما لم‏یعلم([156]) و از این قبیل فرمایش‏ها هم الحمدللّه زیاد است که در جاهای خودش بحث شده و روایاتش هم ذکر شده است.

در این قسمت بحثم را خاتمه می‏دهم. راجع به این مطلب، به‌مناسبت القاء مثال در هویت شیخ مرحوم/ من در کتاب «ثنائی نارسا» عرائضی داشته‏ام که آن بزرگوار چطور صاحب مقام کمال گردید و واسطه عنایات و فیض‌ها شد:

چو قلب پور زین الدین احمد­   که اِلقا شد در او انوار سرمد
تو گر معنای اِلقا را بدانی   نماند در تو دیگر بدگمانی

که حرف‌های ما را هم مثل صوفیه بدانی؛ نه این‌طور نیست.

بود معنای اِلقا در حقیقت   همان اظهار آثار شریعت

فالقیٰ فی هویتها مثاله، این القاء همان اظهار آثار شریعت است.

حدیث صادقست؟ع؟  گویا به خوبی   که کُنهِ بندگی باشد ربوبی

العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة.([157])

حدیث قدسی عبدی اَطِعنی   کند تفسیر القا را یقینی
اگر خواهی مثالش را تو روشن   نظر بر آهن تفتیده افکن
مَثَل را با مُمَثَّل مُنطبِق بین   حلول و اتحاد و وحدتست این؟!

یعنی هیچ‌کدام از اینها نیست، چون جمله سؤالی است. نه حلول خداوند در بنده است و نه اتحاد خداوند با بنده و نه وحدت خداوند با بنده است.

مثل را با ممثَّل منطبق بین    حلول و اتحاد و وحدتست این؟!

آن‏طور که طبقات مختلف صوفیه گفتند، بعضی به‏طور حلول گفتند، بعضی به‏طور اتحاد گفتند، دیگر این آخری‌هایشان که به‌خیال خودشان خیلی ترقی کردند، به‏طور وحدت

«* نماز جلد 3 صفحه 504 *»

گفتند، وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت؛ که هر سه‏اش باطل است.

حلول و اتحاد و وحدت آمد   همه کفر و خلاف فطرت آمد

واقع مطلب این است که:

چون آهن شد مطیع نار سوزان   برون آمد از آهن آنچه در آن
اطعنی را اجابت کرده هر دم   فکن مثلی جزایش شد در عالم
زدود از خود خودی را آهن سرد   شد او قائم مقام آتش فرد
نه تیره باشد و سرد و نه خاموش   دگر آن آهنی گشته فراموش
بخوان از این مثل ای مرد عاقل   کتاب ذات آن مردان کامل

«خدا جاری بود در ذات احمد­» پس از روشن‌شدن مطلب، این عبارت هیچ عیبی ندارد، چون مقصود به‏طور استخراج مثال است نه اینکه ذات خدا در ذات شیخ مرحوم/ آمده باشد.

خدا جاری بود در ذات احمد­   ببین او را تو در مرآت احمد­
خدا می‏بارد از سر تا سر او   خدا هم باطن و هم ظاهر او
خدا بیند، خدا، از دیدگانش   خدا گوید از آن شیرین‌زبانش
خدا از گوش او دارد شنیدن   «شنیدن کی بود مانند دیدن»
خدا در سینه‏اش گنجینه دارد   خدا گنجینه‏ها در سینه دارد
خدا با دست او بگرفت و هم داد   خدا با پای او پویا شد و، راد
خدا بر ذات او بارد همی نور   نبیند نور او را دشمن کور

تا آخر ابیات که در شأن این بزرگوار/ سروده شده است.([158])

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 505 *»

 

مجلس 34

 

(چهارشنبه 15 ماه مبارک رمضان 1415 هـ ق ــ  26/11/73)

 

 

 

 

 

 

 

t  تقسیم‌بندی فرقه ناجیه از نظر عرفاء

t  مراتب عرفاء از نظر عرفاء

t  اهل نجات مطابق حدیث «بیان» سه دسته‏اند

t  توضیح «عارفین» در حدیث بیان

t  علم‌الیقین چیست و اولوا العلم کیانند؟

t  اطلاق کلمه عالِم بر عالم بی‏عمل و یا بر عالم بدعمل

«* نماز جلد 3 صفحه 506 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: پس صرف همت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم.

خواستم از این قسمت از فرمایش سیّد بزرگوار/ بگذرم که بحث در تصحیح و تنقیح عبادت، به اخلاص در نیت منجر شد و مباحث اخلاص پیش آمد. ماه رمضان سال قبل و امسال هم که تا دیروز در این‌باره سخن گفتم، خواستم وارد قسمت دیگر از فرمایش سید مرحوم شوم که می‏فرماید: و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم. این قسمت را می‏خواستم توضیح دهم؛ اما نظر به اینکه حدیث شریف «بیان» از مصباح‌الشریعه خوانده شد و درباره مراتب سه‌گانه عبادت است، مناسب است که توضیح بیشتری داده شود به‌جهت اینکه این سه امر خیلی مورد گفتگو است.

امام صادق؟ع؟ فرمودند: نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول، الخوف و الرجاء و الحب، فالخوف فرع العلم و الرجاء فرع الیقین و الحب فرع المعرفة، و دلیل الخوف الهَرَب و دلیل الرجاء الطلب و دلیل الحب ایثار المحبوب علی ما سواه. در این فقرات مناسبت دارد که قدری بیشتر تأمل کنیم و بعد اگر توفیق داشتیم به قسمت بعد بپردازیم.

عرفاء، از این نوع احادیث و از مثل کلمه العارفین، استفاده می‏کنند همین دسته‏ای را که «عرفاء» نامیده شده‏اند.

آنها فرقه ناجیه را به چهار دسته تقسیم می‏کنند. از نظر عرفاء مشهور، عرفاء اصطلاحی ــ  مخصوصاً با توجه به عرفان عملی، ــ  فرقه ناجیه که قطعاً برایشان نجات است، چهار دسته هستند. عرفاء، یعنی همین‏هایی که خودشان را اهل طریقت

«* نماز جلد 3 صفحه 507 *»

می‏دانند و به‌واسطه سیروسلوک‌ها و ریاضت‌ها مدعی معرفت و عرفانند، اینها می‏گویند که فرقه ناجیه چهار دسته هستند.

دسته اول «قشریون» هستند، یعنی همین علماء ظاهری و فقهاء ظاهری که اینها راه ترقی را فقط عبارت می‏دانند از همین عبادت‌های ظاهری و احکام شرعیه؛ به هرحال به شریعت متعبّد هستند و راه ترقی را عبارت می‏دانند از همین اعمال ظاهری.

دسته دوم را عبارت می‏دانند از «اهل طریقت» که امروزه از اهل طریقت به «علماء علم اخلاق» تعبیر می‏آورند که اینها علاوه بر احترام به شریعت و تعبّد به احکام ظاهری، اخلاقیات را هم اهمیت می‏دهند و راه ترقی را بعد از اعمال ظاهری، توجه به اخلاقیات نفسانی و اصلاح نفسانیات می‏دانند؛ البته بر همان مبنایی که خودشان دارند و بیشتر به طریقت و علم اخلاقی که از یونانیان اخذ شده استناد دارند، مباحث خود را بر آن اساس عنوان می‏کنند.

دسته سوم را عبارت می‏دانند از «حکماء» که می‏گویند راه ترقی تنها به انجام احکام و اعمال ظاهریه و رعایت اخلاقیات و رفع عیوب نفسانی نیست بلکه باید حکمت هم دانست و از طریق حکمت هم باید ترقی کرد که حکمت که می‏گویند، مقصودشان همان ــ  به‌اصطلاح ــ  حکمت نظری و استدلال‌های عقلانی و براهین عقلی است، می‏گویند باید از این طریق ترقی کرد.

دسته چهارم را عبارت می‏دانند از «عرفاء» که می‏گویند علاوه بر آن سه امر، یعنی علاوه بر اعمال ظاهری و تصحیح حالات نفسانی و کسب براهین و ادله عقلانی، باید در انسان حرکت‌ها و ریاضت‌ها باشد که موجب برطرف‌شدن حجاب‌های انّیّت باشد تا اینکه برای شخص کشف و شهود دست بدهد، آن‌وقت ترقی می‏کند. این دسته را «عرفاء» می‏گویند.

می‏گویند که فرقه ناجیه عبارتند از این چهار دسته و دیگر غیر از این چهار دسته

«* نماز جلد 3 صفحه 508 *»

ناجی نیستند، به این چهار دسته منحصرند. آن‌گاه می‏گویند افضل این چهار دسته، همین عرفاء هستند که مثل حکماء به براهین عقلانیه اکتفاء نکرده‏اند و مثل علماء علم اخلاق به تحصیل صفات حمیده نفسانی اکتفاء نکرده‏اند و مثل علماء قشری ــ  به‌تعبیر دیگر «فقهاء» که در برابر علماء و حکماء قرار می‏گیرند ــ  مثل آنها به اعمال ظاهریه اکتفاء نکرده‏اند، بلکه ریاضت‌ها و طریقه‏هایی هم دارند که برای آنها موجب کشف و شهود می‏شود.

حال نوعاً می‏گویند این عارفین که در اینجا حضرت صادق؟ع؟ فرموده‏اند و یا از این قبیل فرمایشات که رسیده، به همین عرفاء ناظر است؛ به این معنی که آن ترقیاتی که از طریق اعمال ظاهری حاصل می‏شود که نتیجه کار فقهاء است و شأن علماء قشری است، هر معرفتی که از آن طریق حاصل می‏شود، معرفت به‌حساب نمی‏آید، معرفت نیست، بلکه یک علم ظاهری است. آنچه هم که از طریق علم اخلاق و علم طریقت تحصیل می‏شود، آن هم همین‌طور، آن هم یک علمی است، اگرچه قدری معنوی است، ولی معرفت نیست. آنچه هم که از براهین عقلانی استفاده می‏شود که استدلالات عقلیه می‏باشد که شأن حکماء است، آن هم معرفت گفته نمی‏شود؛ از این جهت معرفت به عرفاء مخصوص می‏شود.

پس نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول می‏گویند تمام این فرمایش، به اهل معرفت ناظر است، یعنی عرفاء ــ  به‌اصطلاح ــ  در برابر آن سه دسته. در این حدیث شریف و امثال این حدیث که ائمه؟عهم؟ بحث از عرفان و معرفت و عارف و… فرموده‏اند، تمام به این طبقه چهارم ناظر است.

آن‌وقت می‏گویند در این طبقه چهارم هم مراتب هست، چون عرفاء در مقام عرفان عملی، نتیجةً برایشان عرفان نظری حاصل می‏شود که این عرفان چهار نوع مَدرَک دارد، چهار نوع مشعر دارد، که اسم یک مشعر را، «قلب» می‏گذارند. مشعر و مدرکی که عارف برای معرفت نظری ــ  که به‌واسطه عرفان عملی به‌دست آورده ــ

«* نماز جلد 3 صفحه 509 *»

دارد، ممکن است قلب باشد؛ می‏گویند این آیه شریفه الّا من اَتَی اللّهَ بقلب سلیم([159]) به یک‌چنین مدرکی اشاره است.

بالاتر از قلب، مشعر و مدرکی است که «روح» نامیده می‏شود چنان‌که خداوند فرموده است: و نفخت فیه من روحی([160]) و از این قبیل موارد که به روح تعبیر آورده شده، یک نوع مدرکی است. و نفخت فیه من روحی روح یک نوع مشعری است که در آدم علی نبینا و آله و علیه السلام دمیده شده و مستحق و سزاوار شده برای اینکه ملائکه او را سجده کنند. مسجودیت آدم به‌ملاحظه تحقق این آیه و نفخت فیه من روحی در او است که «روحٌ من اللّه» باشد؛ و همین‌طور آیات دیگر را به یک‌چنین مدرک و مشعری توجیه می‏کنند که مافوق قلب است و این مدرک و مشعر را عالی‏تر و لطیف‏تر می‏دانند و مقام عرفان صاحبان این مشعر را نسبت به اولوا القلوب، بالاتر می‏دانند.

بالاتر از روح را به «سرّ» تعبیر می‏آورند و همچنین بعد از سرّ و بالاتر از آن را به «خَفاء» تعبیر می‏آورند، یعلم السِّرَّ و اَخفیٰ،([161]) گاهی هم به «اخفیٰ» تعبیر می‏آورند؛ می‏گویند این اخفیٰ و خفاء، مشعری است که از سرّ بالاتر است.

بنابراین عرفاء در چهار طبقه قرار می‏گیرند، طبقه‏ای اولوا القلب هستند، طبقه‏ای اولوا الروح هستند، طبقه‏ای اولوا السرّ می‏باشند و طبقه‏ای اولوا الخفاء هستند. اینها مشاعر و مدارکی است که برای اینها حاصل می‏شود و عرفان نظری را بعد از داشتن عرفان عملی و طی مراتب عرفان عملی، از این چهار مشعر و مدرک استفاده می‏کنند.

حال می‏گویند این فرمایش نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول، الخوف و الرجاء و الحب، به تمام این چهار دسته از عرفاء ناظر است. عرفاء هم چهار دسته

«* نماز جلد 3 صفحه 510 *»

شدند، در نتیجه می‏گویند این فرمایش حضرت؟ع؟ مطلقاً بر این چهار طبقه ــ  اهل قلب و اهل روح و اهل سرّ و اهل خفاء ــ  ناظر است و این چهار طبقه اهل نجاتند.

فرقشان با آن سه طبقه دیگر ــ  که علماء ظاهر و اهل طریقت و حکماء باشند ــ  این است که معرفتی که آنها از طریقِ خود حاصل می‏کنند، معرفت به‌حساب نمی‏آید، ارزش معرفتی ندارد، اگرچه نتیجه حرکت و سیرشان را خواه‌نخواه به‌دست می‏آورند و در مقام خودشان کسب معرفت می‏کنند، اما چون ارزشی ندارد که به آن توجه شود، از این جهت امام صادق؟ع؟ در این نوع فرمایشات خود و همچنین سایر ائمه؟عهم؟ در فرمایشات خود به آن توجهی نفرموده‏اند، هرچه فرموده‏اند از معرفت و مقامات عارفین و شئونات عرفان، به همین طبقه چهارم مربوط می‏شود یعنی عرفاء که آنها هم به چهار دسته تقسیم می‏شوند، پس نوع فرمایشات به اینها ناظر است.

این نظری است که عرفاء دارند در مورد این حدیث شریف و امثال این حدیث شریف، یعنی آنچه که در آن از عرفان و عارف بحث شده است.

اما آنچه که ــ  به‌حسب بیانات و فرمایشات مشایخ عظام+ ــ  حق در مسأله است، آن است که کسانی که در این حدیث و امثال این حدیث مورد نظرند، سه دسته هستند که عباداتشان عبادت است و با این مباحثی که داشتیم معلوم شد که هر سه دسته هم به‌واسطه این عبادات اهل نجاتند.

یک دسته اهل فؤادند که صاحبان مرحله اخلاصند به حقیقت اخلاص در عبادت که ما ایشان را بالاَصاله و بالذات، محمد و آل‌محمد؟عهم؟ می‏دانیم که ایشان آنچه در وجودشان بالاصل و بالذات است فؤاد است و مراتب دیگر را بالعرض برای خود گرفته‏اند.

دسته دوم را که اهل عقولند عبارت می‏دانیم از انبیاء؟عهم؟ که ایشان بالاصاله و بالذات فؤاد ندارند، فؤاد ایشان ظلّی است، یعنی آنچه را دارند که از مثال فؤادی در عقل افتاده و بشود از عقل استخراج شود، و آنها بالاصاله و بالذات از عقل شروع

«* نماز جلد 3 صفحه 511 *»

می‏شوند و مراتب بعدی را بالعرض دارند، فؤاد را بالظّلِّ و الشعاع دارند که همان استخراج فؤاد از رتبه عقل است که می‏شود گفت که فؤاد عقلی برای ایشان استخراج می‏شود، یعنی فؤادی که از جنس عقل است و در رتبه عقل است که آن را ظلّ فؤاد اصلی و یا شعاع فؤاد اصلی اسم می‏گذارند.

مراد از صاحبان علم ــ  در رتبه اناسی و انسان‌ها ــ  بزرگان و کاملان هستند که ایشان در مرتبه نفس و از مرتبه نفسند، آنچه از نفس به بعد دارند بالعرض است و آنچه از فؤاد و عقل دارند، بالظل و الشعاع است. یعنی اگر فؤاد هم داشته باشند فؤادی است که از عالم نفس و از رتبه نفس استخراج شده است به‌واسطه استکمال و استخراجی که از فؤاد عقلانی رتبه انبیاء در آنها شده است؛ یعنی شاخصشان فؤاد رتبه انبیاء است و معلوم شد که فؤاد رتبه انبیاء ظلّ و شعاع فؤاد رتبه محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین است. در این مقام، عقل و فؤاد استخراج می‏شود اما بالظل و الشعاع است، یعنی فؤاد بعد الفؤاد است، فؤاد بعد الفؤاد یعنی نور بعد النور است و اگر به آن فؤاد گفته می‏شود از باب حقیقة بعد الحقیقة بعد الحقیقه است. فؤاد بالحقیقه همان فؤاد محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، فؤاد بالحقیقة بعد الحقیقه فؤاد رتبه انبیاء است، فؤاد بالحقیقة بعد الحقیقة بعد الحقیقه فؤاد رتبه اهل نفوس است که آن مثالی است که از ایشان استخراج شده است. فؤاد از رتبه نفس استخراج شده، یعنی فؤاد نفسانی و فؤادیت نفس استخراج شده است.

عقلشان هم همین‌طور است. عقلشان هم همان عقل استخراجی و شعاع بعد الشعاع بعد الاصل است که عقل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، پس عقل در محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بالعرض است و در انبیاء بالذات است. مقصود از «بالعرض» یعنی این لباس را برای خود گرفتند و از این لباس در رتبه انبیاء ظاهر شدند و انبیاء به این لباس منور شدند، در آنها (انبیاء) عقل، اصل است و مراتب بعدی فرع و بالعرض است. این تقسیم‌بندی به‌حسب تقسیم اصلی است.

«* نماز جلد 3 صفحه 512 *»

بعد در اینجا این نکته را متذکر می‏شویم که درباره هر طبقه‏ای این امر قابل جریان است، در مورد اهل نفوس، وقتی که در رتبه علمند یعنی هنوز مشاعر نفسانی در ایشان بالفعل است، اهل علمند و خوف فرع علم است و منشأ و انگیزه عمل، خوف است، همین‏ها می‏توانند مشاعر عقلانی را تحصیل کنند به این معنی که برای اینها در مرتبه نفس، عقلی پیدا شود، اما معلوم است که این عقل، از خود نفس استخراج می‏شود، مثالی است که از خود نفس استخراج می‏شود و صاحب یقین می‏شوند، یعنی صاحب مدارک و مشاعر عقلانی می‏شوند به این معنی که عرض شد که همان نفس است اما در یک لطافت عالی‏تر و یک استخراج بیشتر و تکامل بیشتر.

همچنین می‏شود که از همین مرتبه، فؤاد استخراج شود که اهل معرفت شوند و این فؤادی که استخراج می‏شود باز هم خودِ نفس است و از نفس است و مثالی است که از خود نفس استخراج شده است. از این جهت می‏شود این مراتب را برای یک شخص در یک مرتبه در نظر گرفت که می‏تواند در یک مرتبه از اولوا العلم به‌حساب بیاید، بعد ترقی کند و از اولوا الالباب به‌حساب بیاید و بعد ترقی کند و از اولوا الافئده به‌حساب بیاید اما به همین ترتیب که گفتیم که مدارج و مراتب برای همین مرتبه نفسانی باشد.

و ظاهراً این‏طور فرمایشات مربوط می‏شود به همین قسمی که ذکر کردیم؛ چون امام؟ع؟ در این مقام که می‏فرمایند: نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول نمی‏خواهند از رتبه خودشان و بعد، از رتبه انبیاء و بعد، از رتبه نفوس و اهل نفوس بحث بفرمایند، بلکه می‏خواهند در مورد همین رعیت بحث بفرمایند. اگر این بحث در مورد رعیت جریان پیدا کند، همین‌طور می‏شود که عرض کردم. و اما آنانی که هیچ ترقی نکرده‏اند حتی نمی‏شود آنها را اولوا العلم نامید، عبادت‌های آنها داخل در این تقسیم نیست و خود آنها هم در این عبارت «نجوی العارفین» مشمول این کلمه «عارفین» نیستند، چون معرفت برای این سه دسته حاصل می‏شود با این تفاوت که معرفت در رتبه اول

«* نماز جلد 3 صفحه 513 *»

«علم» نامیده می‏شود و در رتبه دوم «یقین» نامیده می‏شود و در رتبه سوم «معرفت» نامیده می‏شود که در مقابل «انکار» باشد؛ «عارفین» به این معنی باشد.

پس کلمه «عارف» اطلاقش از نظر این حدیث شریف و امثال این حدیث شریف در این‏طور موارد که مورد بحث ما است، در عرصه نفوس و مربوط به عالم رعیت است، و به مقام محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و انبیاء و رعیت ناظر نیست. بر فرضِ این مطلب، این سه تعبیر «علم» و «یقین» و «معرفت» در واقع مراتب استکمالی یک مرتبه است، پس مراتب استکمالی برای مرتبه اهل نفوس سه مرتبه است. همین رعیت در مرتبه اهل نفوس، کسانی که به حدی رسیده‏اند که در آنها نفسانیت بالفعل است، یعنی مدارک و مشاعر و کیفیت درکشان، جسدانی نیست بلکه به مرحله نفسانی رسیده‏اند، ادراکات نفسانی دارند، اینها سه قسمت می‏شوند، یا اولوا العلمند یا اولوا العقول و اولوا الالبابند و یا اولوا الافئده هستند اما با این توضیحی که داده شد که عقلشان شعاعی است که استخراج شده و ظلّ است و همچنین فؤادشان ظل و شعاعِ استخراج‌شده است.

از این جهت به این تعبیر و به این بیان می‏شود گفت که اولوا العلم یعنی کسانی که «علم‌الیقین» دارند، اولوا الالباب یعنی کسانی که «عین‌الیقین» دارند و اولوا الافئده به همین معنی کسانی هستند که «حق‌الیقین» دارند. معرفت را در اینجا همین معرفتی بگیریم که شأن اهل نفوس است و در کلمه «العارفین» از این عبارت «نجوی العارفین» هر سه مرتبه آنها در نظر است، علم و یقین را به‌معنای معرفت و مرادف با معرفت در نظر بگیریم که کلمه «العارفین» هم شامل علم‌الیقین است، هم شامل عین‌الیقین است و هم شامل حق‌الیقین است و این سه مرتبه، سه مرتبه استکمالی برای اهل همین درجه و اهل همین رتبه است؛ یعنی اهل نفوس مورد تقسیم قرار گرفته‏اند و امام؟ع؟ در این فرمایش خود به حالات سه‏گانه ایشان ناظر هستند.

پس مقصود در این حدیث شریف خارج‌کردن آنانی است که در درک و معرفت

«* نماز جلد 3 صفحه 514 *»

مشمول این «نجوی العارفین» نیستند؛ چون عرض شد کلمه عارفین، بر صاحبان معرفت و درک در این سه مرتبه اطلاق می‏شود. سه مرتبه‏ای که برای اهل نفوس در نظر بگیریم که مرتبه علم و یقین و معرفت باشد، هر سه مرتبه را طبق این حدیث شریف معرفت می‏گویند. پس نظر مبارک امام؟ع؟ به این است که اهل معرفت کسانی هستند که درکشان درک صحیحی است و می‏توانند با این درک صحیح، مراتب عبودیت را تحصیل کنند و عباداتشان عبادت باشد و واقعاً نجات‌دهنده باشد و برایشان ارزش داشته باشد؛ و امام؟ع؟ می‌خواهند آنانی را که این مراتب را ندارند و در این مراتب نیستند خارج کنند.

اولین مرتبه را که ذکر می‏فرمایند «الخوف» است و خوف فرع علم است و عرض کردم علم در اینجا طبق این تقسیم همان علم‌الیقین می‏شود. علم‌الیقین یعنی معرفتی که منشأش علم است، فاذا تَحقَّق العلم فی الصدر اهل علم در رتبه اهل صدورند، اولوا العلم یعنی اهل صدور، در مرحله صدرند و به ایشان علم تعلق گرفته است و از رتبه تعلقات و مدارک و مشاعر جسمانی خلاص شده‏اند، نفوسشان از تعلق به امور جسدانی ترقی کرده و همان‌طور که دیروز اشاره کردم، در برابر شاخص که قرار گرفتند نقش‏پذیر شده‏اند؛ شاخص برای آنها همان دعوت اولیاء که داعیان الی الحق هستند می‏باشد که در درجه اول محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و بعد انبیاء و بعد بزرگان دین باشند. وقتی که نفوس اینها در برابر چنین دعوتی قرار می‏گیرد، در واقع نفوسشان در برابر عقل کاملی و داعی کاملی، انقیاد پیدا می‏کند و متوجه عالمی می‏شوند که همان عالم نفوس است که دیگر خلاص‌شده از تعلقات جسدانیه هستند، نفوسشان به جهات جسدانی تعلق ندارد بلکه از جهات جسدانی و جسمانی خلاص شده و در عالم خودشان یعنی نفس از بند و تعلق به امور بدن و جسم و جسد رها شده است و در عالم خودش در سیر و حرکت است.

نفس چنین کسی چون متوجه عالم خود شده، چون به‌واسطه القاء مثال داعیان

«* نماز جلد 3 صفحه 515 *»

و اجابت دعوت کاملان از اولیاء و انبیاء؟عهم؟ متوجه عالم خودش است، برایش انوار الهیه فراهم می‏شود که از آن انوار الهیه به «انوار الهیه حقیقیه» تعبیر می‏آورند، نه اینکه مراد از این «حقیقیه» حقیقت عالم فؤاد است بلکه نسبت به عالم جسد و شئونات جسدانی که به «ظلمات» تعبیر می‏آید، نور است و نورشان هم نسبت به عرصه نفوس، نور حقیقی است.

ولی چون در عرصه نفوسند، گرفتار کثرت می‏باشند؛ در این مرتبه، تازه چشم نفس به عالم خودش باز می‏شود و این کمال برایش حاصل می‏شود، فعلیت خودش را و کمال خودش را در این مرتبه به‌دست می‏آورد و از انغمار (فرورفتن) در عالم طبیعت و جسد و جسم خلاص شده، در این ابتداء کمال، آنچه را درک می‏کند، به‌صورت کثرت درک می‏کند؛ عالم نفوس عالم تکثر است.

چون این عالم از عالم عقل پایین‏تر است و تعلقش به عالم طبیعت بیشتر و گرفتاریش بیشتر است و تشؤّن آن بیشتر و تعین آن قوی‏تر است، از این جهت این عالم، عالم کثرت است؛ نفس در این عالم، انوار الهیه را درک می‏کند اما به‌واسطه اجابت دعوت عقول کامله، نفس در این مرتبه فعلیت یافته است و در عالم نفوس، انوار الهیه را درک می‏کند ولی همراه با کثرت؛ این کثرت مستلزم این خواهد بود که برای انوار الهی هیبتی فراهم شود و از آن تعبیر می‏آورند به اینکه خداوند به عظمت خود، به جلال خود، به انوار کبریائیت خود، در این عالم برای اهل این عالم متجلی است و نفس هم آن انوار را با همان هاله‏های هیبت درک می‏کند و چون تازه از این عالم طبیعت ترقی کرده و از شئونات طبیعت رها شده، برایش خشیت حاصل می‏شود. اینکه می‏فرمایند: الخوف فرع العلم از این بابت است، چون در یک‌چنین عالمی واقع می‏شود و با یک‌چنین انواری برخورد می‏کند، این انوار برای این شخص و این نفس، موجب خضوع و خشوع می‏شود، مُورِث خشیت است.

در این آیه شریفه انّما یخشی اللّهَ من عباده العلماء می‏بینیم به‌صورت حصر

«* نماز جلد 3 صفحه 516 *»

است، «انّما» کلمه حصر است، البته همه‌جا افاده حصر نمی‏کند مگر جاهایی که واقعاً مفهوم حصر دارد. انّما یخشی اللّه من عباده العلماء این «علماء» که در اینجا گفته شده، مراد اهل همین رتبه است که حضرت؟ع؟ می‏فرمایند: الخوف فرع العلم، در این مرتبه است که برای نفس خشیت فراهم می‏شود و نیز  فرمایش حضرت سجاد؟ع؟ که به درگاه خدا عرضه می‏دارد: لا علمَ الّا خشیتُک و لا حلمَ الّا الایمانُ بک، لیس لمن لم‌یخشَک علم و لا لمن لایؤمن بک حلم([162]) به همین مقام ناظر است که در همین حدیث «بیان» هم باز حضرت ذکر می‏فرمایند: فاذا تحقق العلم فی الصدر خاف و اذا صحّ الخوف هرب و اذا هرب نجا. این بیان و شرح حال اهل نفوس است.

در مرتبه اول از ترقی و رهاشدن نفس از این عالم طبیعت، به این مرتبه می‏رسد که ثمره‏اش را می‏فرمایند خوف است و نشانه خوف هم که هَرَب است. چرا خوف دست می‏دهد؟ چون نفس در اولین ترقی با انوار الهیه مواجه می‏شود که همراه با کثرتی است که لازمه عالم نفوس است، چون یک‌چنین حالتی و برخوردی دارد، خواه‌نخواه خشیت و خوف برایش دست می‏دهد، می‏فرمایند: و اذا صحّ الخوف هرب وقتی که خوف تحقق پیدا کرد، علامتش فرار از معاصی است.

حال علت اینکه برای نفس در این مرتبه خشیت دست می‏دهد چیست؟ همین مقدار که عرض شد علتش از نظر حکمت توضیح داده شد.

اما به‌حسب بیان علمی و مجادله‏ای، به این شکل تعبیر می‏آورند که چون علم عبارت است از تحقق صورت در عالم نفس، تحققی که ثابت و جازم و مانع از نقیض باشد، نظر به اینکه دیگر غیر از این حالت، حالتی نیست که بشود به آن اعتماد کرد، از این جهت خشیت را ایجاب می‏کند. وقتی که نور کبریائیت را مشاهده می‏کند، انوار عظمت و جلال را از وراء نور کبریائیت می‏بیند، این خشیت برایش حاصل می‏شود، چون همه‌چیز را با کثرتی که در عالم نفوس می‏بیند، همه‌چیز را مقهور عظمت حق

«* نماز جلد 3 صفحه 517 *»

متعال می‏بیند، مقهور جلال حق متعال می‏بیند، مقهور کبریائیت او می‏بیند، از این جهت خواه‌نخواه برایش خشیت دست می‏دهد و نتیجه خشیت هم که هرب است و هرب هم موجب نجات است.

اینکه امام؟ع؟ این‏طور تعبیر می‏آورند: و اذا صحّ الخوف هرب و اذا هرب نجا می‏خواهند این نکته را بیان بفرمایند که علمی که به مرحله‏ای نرسد که موجب خشیت باشد و خشیت هم طوری نباشد که موجب هرب باشد، آن علم، علم نیست و صاحب آن علم هم ترقی نکرده است، اگرچه فکر می‏کند که ترقی کرده است. فکر می‏کند اما ترقی نکرده است، به دلیل اینکه این علائم در او نیست، اگر علم دارد باید خشیت نتیجه این علم باشد، اگر خشیت نتیجه آن علم است باید فرار از معاصی نتیجه‏اش باشد، چون هرکس که علم را تحصیل کرد و به این درجه رسید، او به نور علم منوّر است، آثار این نور همان خشیت است که از توجه به عظمت حق متعال برایش فراهم شده است و وقتی که خشیت تحقق پیدا کرد، نشان این است که در او این نور پیدا شده که آثارش بر او مترتب است.

از این جهت کسانی که مدعی علمند و یا خیال می‏کنند که ترقی کرده‏اند و به درجه اولوا العلم رسیده‏اند و صاحبان علمند ولی در آنها فرار از معاصی دیده نمی‏شود، خشیت دیده نمی‏شود، بلکه به‌عکس، ممکن است که در آنها اهمال و کسالت و این قبیل امور دیده شود، میل و رغبتی به طاعت در آنها دیده نشود، فرار از معصیت در آنها دیده نشود، طبق این فرمایش آنها به درجه علم نرسیده‏اند و عالم نیستند و از اولوا العلم به حساب نمی‏آیند، در واقع در همان مرحله قبل از این مرتبه هستند، یعنی تفاوت ندارند با کسانی که در مقام تحصیل علم برنیامده‏اند و صاحبان علم نیستند، تفاوتی با آنها ندارند، چرا؟ چون آثار است که نشان می‏دهد شخص به نور علم منور شده است، نه ادعاء و یا دانستن اصطلاحات علماء و یا در زیّ علماء بودن.

«* نماز جلد 3 صفحه 518 *»

همچنین اگر ببینیم که با تحصیل علم و داشتن معلومات، علاوه بر اهمال و کسالت و میل‌نداشتن در طاعت و رغبت‌نداشتن در عبادت، نعوذباللّه مخالفت هم می‏کند، در معاصی غَور دارد و به معاصی متمایل است، نه‌تنها مایل به عبادت نیست بلکه مایل به معاصی است، به شریعت مقدسه احترام نمی‏گذارد، حدود شرعی را رعایت نمی‏کند، چنین علمی در واقع علم نیست، اگرچه ممکن است اسمش را علم بگذارند و به این‏طور اشخاص، عالم گفته شود، در احادیث هم گفته شده، مثل علماء سوء که آنها را علماء می‏گویند و مذمّت هم می‏فرمایند.

ممکن است کلمه علم و عالم درباره اینها اطلاق شود اما این اطلاقات از باب اطلاق نام ضد بر ضد است، به همان اندازه مناسبتی که بین دو امر ضد و بین ضدین است و به آن اعتبار. چون خود ضدین‌بودن و متضادبودن هم خودش نسبتی است، مثل اینکه می‏گوییم نسبت بین نور و ظلمت چیست؟ می‏گوییم ضدند. یا مثلاً می‏گوییم سفیدی و سیاهی ضدند، بین اینها تناسبی هست که همان تناسب ضدی باشد، تناسب تضادی باشد، به‌ملاحظه تناسب ضدی، اسم یکدیگر را به هم می‏دهند، مانعی هم ندارد، از این اطلاقات زیاد داریم.

فرض بفرمایید کلمه «شمس» در قرآن از نظر باطن و تأویل، هم بر رسول‌الله؟ص؟ اطلاق شده و هم بر اولی ملعون اطلاق شده. و همچنین در این آیه شریفه: و لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم، الانسان در باطن به رسول‌الله؟ص؟ تفسیر شده است و همچنین در مورد ابی‏بکر هم می‏فرماید: ثم رددناه یعنی آن انسان را اسفلَ سافلین.([163]) پس «انسان» و یا «شمس» بر رسول‌خدا؟ص؟ و بر ابی‏بکر که با هم ضدّند اطلاق شده است.

همچنین «قمر» که در باطن و تأویل هم درباره حضرت امیر؟ع؟ اطلاق شده و هم درباره دومی اطلاق شده است، بسم اللّه الرحمن الرحیم والشّمسِ و ضحیٰها

«* نماز جلد 3 صفحه 519 *»

والقمرِ اذا تلاها([164]) اینجا در باطن و تأویل «شمس» رسول‌الله؟ص؟ و «قمر» امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏باشند.([165]) و در سوره الرحمن می‏فرماید: الشمسُ و القمر بِحُسْبان(3)  که در باطن و تأویل، شمس ابی‏بکر، و قمر عمر است لعنةاللّه‌علیهما.(4) اینها بحسبان، که «حُسْبان» در باطن و تأویل یکی از درکات نیران است که آن دو در آنجا در عذابند.

علتش را هم حضرت صادق؟ع؟ فرمودند که چون خداوند می‏دانست که سنی‌ها می‏آیند و حدیثی را به‌دروغ به رسول‌خدا؟ص؟ نسبت می‏دهند که رسول‌خدا فرموده‏اند که ابی‏بکر و عمر، شمس و قمر این امتند، چون خداوند می‏دانست این سخن دروغ را به حضرت رسول؟ص؟ نسبت می‏دهند، خواست این دو را معرفی کند.(5) یعنی آن شمس و قمری که شما می‏گویید حضرت؟ص؟ این دو را به این دو اسم نامیدند، نور ندارند، ظلمت دارند، بلکه منشأ ظلمتند و اصل ظلمتند، اینها جایشان حُسبان است و در آتشند که البته بی‏مناسبت هم نیست، شمس و قمر سجین هستند و در عرصه سجین هم شمس لازم است، در عرصه سجین هم قمر لازم است، آنجا هم اینها باید همان نقشی را داشته باشند که رسول‌الله؟ص؟ در علیین در مقام شمس‌بودن دارند و امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در رتبه‏های علیین در مقام قمر‌بودن دارند، صلوات اللّه علیهما و آلهما و لعنة اللّه علی اعدائهما و اعداء آلهما.

حال اینجا هم همین‌طور است، اگر لفظ «علم» بر علمِ این علماء اطلاق می‏شود و در احادیث هم بر خود آنها «علماء» اطلاق شده است، همه از باب تضاد است، چون از باب تناسب بالتضاد، ضد به اسم ضد نامیده می‏شود، که این بحث اجمالاً معلوم است.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 3 صفحه 520 *»

 

مجلس 35

 

(دوشنبه 8 ماه مبارک رمضان 1416 هـ ق ــ  9/11/74)

 

 

 

 

 

 

t  معنای تقرب به خداوند

t  اشاره‏ای به حدیث «بیان»

t  آثار معرفت

t  اوامر و نواهی الهی درباره اهل فؤاد

t  اخلاص در مراتب سه‏گانه خوف و رجاء و محبت

t  مَثَل مراتب سه‏گانه حرم و مسجدالحرام و کعبه است

«* نماز جلد 3 صفحه 521 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

نظر به اینکه نماز عبادتی است جامع جمیع مراتب عبودیت و عالی‏ترین سیری است که انسان برای رسیدن به حضرت قدس الهی دارد که در واقع معراج هم نتیجه‏اش همین است، از این جهت نماز معراج مؤمن شده است برای اینکه انسان به‌برکت این عمل، جمیع مراتب عبودیت را طی می‏کند و چون سرّ عبودیت هم ربوبیت است، در واقع به کمال قرب نائل می‏شود، چون ظهور مراتب ربوبیت در انسان عبارت از تقرب او است. «قرب» معنای دیگری ندارد، قرب این نیست که مکانی طی شود، زمانی طی شود، مسافتی طی شود.

مسافت بین عبد و حق متعال، کم و زیاد نمی‏شود، همان مسافتی که بوده هست و همان عالم خلق و عالم رب که بوده هست، مسافت طی نمی‏شود که بگوییم قرب یا معراج و امثال اینها، سیر مکانی یا زمانی است؛ بلکه در واقع همان ظهور مراتب ربوبیت در اثر انجام عبودیت است که به «قرب» تعبیر آورده می‏شود، قرب امر دیگری نیست. اینها مباحثی بوده که به مناسبت‌ها داشته‏ایم و شاید بعد از این هم در مواقعی که مناسبت داشته باشد بیاید، اگر توفیق باشد.

البته باید توجه داشت که بنابر این است که اگر توفیق داشته باشیم، درباره قسمت‌هایی از این فرمایشات که می‏شود مطالبی و عرائضی را عرضه داشت، گفتگو کنیم، نه اینکه مقصود خواندن این رساله باشد و یا شرح و بسطی درباره این رساله

«* نماز جلد 3 صفحه 522 *»

باشد، هر مقداری که موفق شویم آنچه به نظر می‏رسد ان‌شاءالله عرض می‏کنیم.

سال گذشته و سال قبل از آن، درباره بعضی از فقرات این فرمایشات سخن می‏گفتیم که سید مرحوم/ می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم. این فقره از فرمایش بر دو مطلب مشتمل است، یک مطلب عبارت از تصحیح و تنقیح نماز بود که بحث در تصحیح و تنقیح نماز به اینجا رسید که باید اخلاص تحصیل کنیم و در تحصیل اخلاصِ در عبادت، صرف همت داشته باشیم مخصوصاً در نماز. و مطلب دوم کمال توجه به قلب در نماز است.

به‌مناسبت بحث اخلاص، سخن به حدیث شریف «مصباح‌الشریعه» رسید که حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول، الخوف و الرجاء و الحبّ، فالخوف فرع العلم و الرجاء فرع الیقین و الحبّ فرع المعرفة از این حدیث شریف هم آنچه مربوط به بحث ما بود و در این بحث از این فرمایش می‏شد استفاده کرد، عرائضی داشتیم. اگر خود این حدیث بخواهد شرح شود، مبحث طولانی خواهد شد و از این قسمت و از این محور خارج می‏شود.

آنچه که به‌نظر رسیده با توجه به آنچه قبلاً بحث شده این است که باید یک قسمت از این فرمایش را توضیح بیشتری بدهیم که قسمت اخیر این فرمایش بود. و همان بحث‌هایی که سال‌های قبل درباره این حدیث شریف داشتیم کفایت می‏کند.

حضرت سه نوع و سه قسم عبودیت را شرح فرمودند که نجوی العارفین تدور علی ثلاثة اصول عبادات عارفان و مناجات عارفان و تحصیل تقرب آنها به درگاه حق‌تعالی بر سه اصل و سه ریشه است. یکی منشأش خوف است که معلوم شد شرح احوال اهل نفوس است و یکی منشأش رجاء است که شأن اهل عقول است و یکی منشأش حبّ است که مخصوص اهل معرفت و اهل فؤاد است، این مباحث اجمالاً روشن شد.

بعد از فرمایشات حضرت در توضیح این سه نوع عبادت و اصول و فروع آنها،

«* نماز جلد 3 صفحه 523 *»

آنگاه می‏فرمایند: فانظر ایها المؤمن فان کانت حالتُک حالة ترضاها لحلول الموت فاشکر اللّه تعالی علی توفیقه و عصمته، و ان کانت اخریٰ فانتقل عنها بصحیح العزیمة و اندَم علی ما قد سلف من عمرک فی الغفلة و استعن باللّه تعالی علی تطهیر الظاهر من الذنوب و تنظیف الباطن من العیوب و اقطع رباط الغفلة عن قلبک و اَطفِئ نار الشهوة من نفسک.

ترجمه این فرمایش این است: ای مؤمن نگاه کن، فکر کن اگر حالت تو، حالتی است که در آن حالت، آمدن مرگ را می‏پسندی، پس خدای تعالی را شکر کن بر توفیق خدا، و عصمت و نگهداری حق‌تعالی تو را. و اگر این چنین حالتی نداری بلکه حالت تو غیر از این است، نمی‏پسندی که در این حالت که هستی مرگ تو را دریابد، پس از این حالت منتقل شو و از این حالت خارج شو. و راه خارج‌شدن از این حالت که نمی‏پسندی مرگ بر تو وارد شود، به این است که تصمیم جدی داشته باشی، بر خارج‌شدن از این حالت عزم صحیح داشته باشی و پشیمان شوی بر آنچه که از عمر تو در غفلت گذشته است و از حق‌تعالی کمک بگیر بر طاهرکردن و پاک‌گردانیدن ظاهرت را از گناهان و پاکیزه‌کردن باطنت را از عیب‌های نفسانی، و بند غفلت را از دلت پاره کن و آتش شهوت و تمایلات نفسانی را از نفست خاموش گردان. (اینها خطاب به مؤمنی است که احتمال می‌رود اهل این سه مرتبه نباشد.)

درباره قسمت اخیر فرمایش که امام؟ع؟ بعد از شرح سه نوع عبادت فرمایش می‏فرمایند، چند احتمال داده می‏شود. یک احتمال را بیان کردیم و اما احتمال دیگر این می‏شود که این عبارتِ فانظر ایها المؤمن فان کانت حالتک حالة ترضاها لحلول الموت فاشکر اللّه فقط مربوط باشد به قسمت اخیر از آن سه روش و انگیزه‌ای که حضرت ذکر فرمودند، اما به اهل خوف و اهل رجاء خطاب باشد که باید در مقام برآیند و مانند اهل معرفت و محبت در عبادت، به‌حسب رتبه خود خالص شوند، زیرا در غیر این صورت نیت مشوب خواهد بود؛ پس عبادت خالص فقط نوع اخیر از آن سه نوع است که حضرت؟ع؟ ذکر فرمودند و از سه انگیزه‏ای که برای عبادت بیان فرمودند،

«* نماز جلد 3 صفحه 524 *»

انگیزه خالص نوع سوم است که شأن صاحبان معرفت است، یعنی آنانی که منشأ معرفت در آنها مشعر فؤادی است و معرفت آنها از فؤاد سرچشمه می‏گیرد که فرمودند: و اذا تجلی (انجلیٰ خ‌ل) ضیاء المعرفة فی الفؤاد هاج ریح المحبة و اذا هاج ریح المحبة استأنس فی ظلال المحبوب و آثر المحبوب علی ماسواه و باشر اوامره و اجتنب نواهیَه و اختارهما علی کل شی‏ء غیرِهما و اذا استقام علی بساط الانس بالمحبوب مع اداء اوامره و اجتناب نواهیه، وصل الی رَوح المناجاة و القرب. و شايد رُوح باشد که در گذشته گفته‌ايم.

در این فرمایش بیان می‏فرمایند که تجلی نور معرفت باعث می‏شود که در بنده نسیم محبت به هیجان درآید و وقتی که نسیم محبت در وجود بنده وزید، در سایه محبوبش ــ  یعنی حق‌تعالی ــ  انس می‏گیرد و به‌اندازه‏ای با محبوب خود انس می‏گیرد که محبوب را بر ماسوای محبوب ایثار می‏کند یعنی حق‌تعالی را بر غیر حق‌تعالی مقدم می‏دارد؛ و وقتی که به این مقام از محبت رسید، و باشر اوامره و اجتنب نواهیه به همه مراتب وجود خود، در مقام انجام اوامر حق‌تعالی و در مقام اجتناب و دوری از نواهی حق‌تعالی برمی‏آید، و اختارهما علی کل شی‏ء غیرهما آن‌وقت فقط این دو امر را برمی‏گزیند، یعنی تمام زندگیش، انجام اوامر و اجتناب از نواهی می‏شود، سراسر زندگی او همین دو امر می‏شود، در واقع این دو خدمت را بر هرچه غیر از آن دو است برمی‏گزیند، هرچه هست. و معلوم شد که این شأن اهل فؤاد است و اولی‌الافئده به این درجه موفقند که به‌حسب اصطلاح عرفاء توضیحش را داده‏ایم که صاحبان این مقام را «ارباب قلوب سلیمه» می‏گویند که قلوب آنها از امراض نفسانیه و هرگونه عیب نفسانی سالم است.

در این حدیث شریف، این قسمت روشن شد که علامت معرفت و محبت در واقع انس‌گرفتن با حق‌تعالی و مأنوس‌شدن با خدا است به‌طوری که انسان با خدا مأنوس شود و در واقع محبوب یعنی حق‌تعالی را بر ماسوای حق‌تعالی مقدم بدارد و از

«* نماز جلد 3 صفحه 525 *»

علامت‌های این مقام و مرتبه این بود که تمام اوامر الهیه را مباشر شود و انجام دهد. باید توجه داشت که این مطلب ــ  اوامر الهیه ــ  خیلی وسیع است، خیلی گسترده است، تنها اوامر شریعت نیست، اوامر و نواهی طریقت را هم شامل است، اوامر و نواهی حقیقت را هم شامل است.

وقتی در اینجا اوامر و نواهی گفته می‏شود، آن هم برای اهل فؤاد و صاحبان معرفت و محبت به حق‌تعالی، مراد از مباشرت اوامر و اجتناب نواهی، انجام همین اوامر و نواهی شرعیه نیست که در عالم شرع و ظاهر شریعت است، بلکه گسترده است به‌طوری که اوامر و نواهی طریقت را هم شامل است، اوامر و نواهی حقیقت را هم شامل است. برای اهل طریقت هم مثل اهل شریعت، نمازی است، زکاتی است، حجی است و خمسی است، تمام اینها هم در طریقت به‌حسب خودش است.

مثلاً نمونه‏ای که می‏شود عرض کرد در مورد خمس و زکات شرعی همین است که در شریعت معین شده و مرتب شده و احکامش معلوم است. ولی در مورد طریقت و اهل طریقت، آنجا هم خمسی و زکاتی است، حقوقی است، وجوهی است که به اموال تعلق می‏گیرد که دیگر در عالم شریعت مطرح نمی‏کنند، چون از عهده همه برنمی‏آید، مخصوص اهل طریقت است که حضرت صادق؟ع؟  به این مضمون فرمودند اموال در نزد شما ودایع الهیه است، کسی که مال دارد، این مال ودیعه الهیه در نزد او است، خودش مالک نیست، حق ندارد از این ودیعه در جمیع امورش استفاده کند مگر به اندازه‏ای که میانه باشد، حد معینی دارد، حد میانه‏ای دارد، نباید بخورد مگر به «قصد» و مراد از «قصد» همان میانه است، نیاشامد مگر به قصد، یعنی حد میانه و بر مرکبی سوار نشود مگر به قصد یعنی به‌اندازه میانه. آن‌وقت در همین‌جا می‏فرماید که اگر مازاد از این مقدارِ میانه بخورد، حرام خورده است، مازاد بیاشامد حرام آشامیده و مازاد بر مرکبی سوار شود حرام سوار شده است.([166]) و همین‌طور سایر امور؛ یعنی

«* نماز جلد 3 صفحه 526 *»

امانت‏داری را خیانت کرده است، باید به صاحبان حقش برساند، به اهلش برساند و نگهداری کند، ضایع نکند. این فرمایشات به دستورهای طریقت مربوط می‏شود و همچنین موارد دیگر.

پس همچنان‌که برای اهل شریعت و در این مقام ظاهر، نمازی مقرر شده، برای اهل طریقت هم نمازی مقرر شده است، برای اهل حقیقت هم نمازی مقرر شده است که با انجام این نماز، آن مراتب را هم درک می‏کنند. پس این فرمایش خیلی وسعت دارد، آن‏چنان نیست که این فرمایش به همین اوامر و نواهی شرعیه محدود شود. پس علامتش این است که اینها به مباشرت و عهده‏دارشدن انجام تمام اوامر، موفق می‏شوند، چه اوامر شرعی، چه اوامر طریقتی و چه اوامر حقیقتی، تمام را مرتکب می‏شوند و از تمام نواهی در این سه مرتبه اجتناب می‏کنند.

اینها علامتشان این امور است و وقتی به این درجه موفق شدند، نتیجه آن این است که حضرت می‏فرمایند: و اذا استقام علی بساط الانس بالمحبوب مع اداء اوامره و اجتناب نواهیه، وصل الی رَوح المناجاة و القرب تنها این نیست که در ابتداء کار و هنگام شروع به ترقی، این‌چنین باشند؛ بلکه وقتی به این درجه می‏رسند و انجام امور را شروع می‏کنند، در این کار مستقیم هم هستند، و اذا استقام علی بساط الانس استقامت دارند به این معنی که از این خط مشی هیچ‏گونه منحرف نمی‏شوند، یک مو از این طریق مستقیم به سمت هواها و تمایلات نفسانی کشش پیدا نمی‏کنند، سالم می‏مانند، به‌برکت توفیق حق‌تعالی بر بساط انس با محبوب خود که حق‌تعالی است ثابت و راسخند و همچنین در اداء اوامر و اجتناب نواهی، ثابت و راسخند و مستقیمند و منحرف نمی‏شوند. آن‌گاه که این حالات در آنها پیدا شد، به رَوح و لذت و راحتی و آرامش مناجات با حق‌تعالی و قرب به محبوبشان می‏رسند.

خلاصه مقصود این است که این نوع سوم را که امام؟ع؟  ذکر می‏فرمایند، عرفاء این نوع را «صراط مستقیم قلب انسانی» به‌اصطلاح خود می‏گویند. آنها می‏گویند

«* نماز جلد 3 صفحه 527 *»

صراط مستقیم قلب انسانی، این نوع سوم است که امام بیان فرمودند و نتیجه‏اش وصول به جوار حق‌تعالی است که مقام مقربین درگاه قدس حق‌تعالی است و به فیوضاتی می‏رسند که خداوند آن فیوضات را فقط در مقام مناجات و مخاطَبات خود با این دسته از خلق قرار داده است و رَوح مناجات که امام؟ع؟ می‏فرماید، همان عنایات خاصی است که فقط بر یک‌چنین مناجاتی مترتب است، مناجاتی که از محبت سرچشمه بگیرد؛ بعد از معرفت نورانی که فؤادی است، آن‌وقت محبت، منشأ مناجات می‏شود و بر این مناجات آن فیوضات و عنایات خاصه مترتب است که از راه و طریق دیگری حاصل نمی‏شود.

معلوم شد که این اخلاصِ مورد بحث و این‏گونه عبادت‌های خالصانه، در درجه اول شأن محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، بعد در بحث‌هایی که داشتیم گفتیم ممکن است که در اهل عقول هم ظلّ آن فؤاد پیدا شود و از آنها هم به‌حسب مرتبه خودشان، یک‏چنین عبادت‌هایی سر بزند. اجمالاً اینها را توضیح دادیم که می‏شود از اهل عقول هم این‏طور عبادت‌ها صادر شود اما به این کیفیت که در آنها هم ظلّ فؤاد پیدا شود، چون اصل فؤاد که در آنها نیست، اگر فؤادی باشد، از مرتبه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در آنها متجلی می‏شود به این معنی که از عقل ایشان، فؤادیتی استخراج می‏شود که در واقع مثال فؤاد آن مرتبه در عقل ایشان منعکس می‏شود.

همچنین ممکن است در عرصه اهل نفوس که صاحبان مقام خوفند، یک‌چنین عبادت‌هایی فراهم شود، این بود که عرض شد اخلاص، قابل تحصیل است و از طرفی هم موهبت حق‌تعالی است، آن‌چنان نیست که برای همه‏کس بدون عنایت و بدون توجه مقدور باشد، اینها مباحثی بوده که توضیح آن گذشته است.

پس در اینجا سه نوع عبادت ذکر شده است، یکی عبادت اهل نفوس که منشأش خوف است، یکی عبادت اهل عقول که منشأش رجاء است و یکی عبادت اهل فؤاد که منشأش معرفت و محبت است. و معلوم است که عبادت‌های دو دسته

«* نماز جلد 3 صفحه 528 *»

پیش ــ  اهل خوف و اهل رجاء ــ  به خلوص عبادت اهل محبت نیست، بلکه اگرچه به‌حسب مقام خودشان ظلّ فؤاد هم در آنها منعکس شود و گاه‏گاهی از آنها عبادت‌های فؤادی‏منش سر بزند نه اینکه فؤادی صرف باشد که به فؤاد نسبت داده شود، بلکه فؤاد ظلّی فراهم شود، اما عبادت آنها به ادنیٰ درجه عبادت اهل محبت و معرفت نخواهد رسید.

در اینجا شعر خوبی است، می‏گوید: «در طریق عشق، عقل استاد نیست»، عقل نمی‏تواند استاد باشد، وقتی که عقل آن‏طور باشد، نفس هم که معلوم است به طریق اولیٰ استاد نیست، عقل که عالی‏ترین مرتبه است و نورانی‏ترین مرتبه است، این‌چنین است، در طریق عشق که همان محبت باشد، عقل استاد نیست. «عشق کار کور مادرزاد نیست» عقل نسبت به فؤاد مانند کور مادرزاد است، نمی‏تواند این مسیر را طی کند، در واقع حدش این است. «عاقلان ماندند در اول‌قدم»، آن‌وقت «عاشقان رفتند تا کوی عدم» یعنی مضمحل شدند، انیّتشان به‌طور کلی نابود شد به‌طوری که حتی از خود محبت و محب هم اثری نمی‏ماند، المَحَبَّة حجابٌ بین المحبّ و المحبوب،([167]) حتی محبت هم به‌تدریج برداشته می‏شود. «کوی عدم» مراد همان فناء است، البته فنائی که منظور اهل حق است، نه آن فنائی که اهل تصوف و عرفان می‏گویند که باطل است، فناء در ذات حق یا فناء در افعال حق یا فناء در اسماء حق، اینها باطل است. در واقع مراد از فناء، فناء انیت در برابر تجلی نور فؤادی است.

«عاقلان حیران میان هست و نیست»، آن‌وقت «عاشقان دیدند دلبر را که کیست» عاقل هنوز در مقام استدلال است، «هست و نیست»، همین‏طور در تردید می‏گذراند، بالاخره ابتداءً باید فرض عدم کند، فرض انکار کند، بعد در مقام اثبات بربیاید، عاقل بین هست و نیست و اثبات و نفی سرگردان است. اما عاشقان دیدند، آنها دلبر را شهود می‏کنند که کیست؛ یعنی نور حق در دلشان تجلی می‏کند و به چشم

«* نماز جلد 3 صفحه 529 *»

فؤادی، خدای ظاهر در عرصه خودشان را می‏بینند که همان نور خدا باشد.

«کار عاشق دید و عاقل آرزوست» عاقل کارش تمنا است، او همیشه در تمنا و آرزو به‏سر می‏برد که همان اشاره به مقام رجاء است، اما کار عاشق دیدن و شهود است، مشاهده و معاینه است. «آن یکی چون بحر و این دیگر چو جوست» یعنی عاشق حکمش، بحر و دریا است و عاقل حکمش، جوی آب است؛ به همان معنی است که اگر فؤادی هم در عرصه عاقل تجلی کند معلوم است که فؤاد ظلّی است، یعنی فؤادی است که از حاقّ عقل استخراج شده، نه اینکه در واقع حتی نصیبی از فؤاد در اهل عقول باشد. البته این شعرهایی که اینها گفته‏اند نوعاً به‌حسب همان حالات خودشان است و به‌حسب ترتیبی است که بین عقل و قلب قائل هستند، ولی ما اشعار آنها را به‌معنای صحیح و براساس مکتب حق و تحقیقات مشایخ عظام+ معنی می‏کنیم.

بعد از آنکه امام؟ع؟ این سه مرتبه را ذکر فرمودند، آن‌وقت مثالی را فرمودند، مثال این بود: و مثال هذه الاصول الثلاثة کالحرم و المسجد و الکعبة نمونه حالات این سه مرتبه و سه نحوه عبادت و پرستش حق‌تعالی را حضرت؟ع؟ می‏فرمایند مثل حرم و مسجد و کعبه است. فمن دخل الحرم اَمِنَ من الخلق کسی که وارد حرم شد، ــ  حرم یعنی آن حدودی که احترام دارد و می‏بایست برای احترام آن حرم، از حد معینی مُحرِم شوند ــ  وقتی که بنده داخل حرم می‏شود، از خلق ایمن می‏شود، یعنی از خطرات و صدمات خارج از خودش، ایمن است؛ مثلاً اگر قاتل است، دیگر نباید متعرضش شوند، اگر مدیون است نباید متعرضش شوند، همین که محرم شد و وارد حرم شد، از صدمات خلق و آسیب و آفت‌های خلقی، محفوظ است ولی همین اندازه، دیگر بیش از این تأمین ندارد، خودش هرچه هست هست، داخل خودش، امور خودش، گرفتاریش هرچه هست هست، ولی از نظر خارج از خودش، ایمن است، در امان است.

و من دخل المسجد اَمِنَتْ جوارحُه ان‌یستعملَها فی المعصیة مرحله بعد،

«* نماز جلد 3 صفحه 530 *»

مسجدالحرام است، کسی که داخل مسجدالحرام شد، اینجا دو ایمنی پیدا می‏کند، دو ضمانت عصمت برایش فراهم می‏شود، دو نحوه عصمت دارد، یکی اینکه اصلاً هیچ‏کس متعرضش نمی‏شود، کسی از خارج نباید متعرضش شود، در عصمت است، به قرار الهی در عصمت است، کسی خارج از وجودش نباید متعرضش شود، در این قسمت مثل حرم است، اما داخل مسجدالحرام حتی جوارحش را هم نمی‏تواند در معصیت صرف کند و به‌کار ببرد، جوارحش ایمن می‏شود از اینکه آنها را در معصیت به‌کار ببرد، در مسجدالحرام کسی مرتکب معصیت علنی نمی‏شود. پس به‌برکت این دو مرتبه و این دو مرحله، از دو ضرر و دو خطر محفوظ می‏شود.

و من دخل الکعبة، امن قلبه من ان‏یَشْغَلَه بغیر ذکر اللّه تعالی، کسی که داخل کعبه شود، قلبش هم در ایمنی قرار می‏گیرد از اینکه به غیر ذکر حق‌تعالی مشغول شود، قلب بنده کاملاً از هر جهت محفوظ و در عصمت است؛ این عصمت‌های سه‏گانه را ببینید که هرکدام در مرحله‏ای است.

این مثالی است که امام؟ع؟ برای سه مرحله خوف و رجاء و محبت می‏فرمایند. حرم مثال است برای اهل خوف و عبادت‌های اهل خوف، مسجدالحرام نمونه و مثل است برای عبادت‌های اهل رجاء، و کعبه مثل است برای اهل محبت. حرم حدودش معلوم است، مسجدالحرام حدش معلوم است و کعبه هم که حدش مشخص است؛ و طبق این فرمایش و این مثال، شرافت این سه مرحله معلوم می‏شود، حرم بر تمام جوانب دیگر عالم شرافت دارد، ــ  غیر از کربلا که آن مورد بحث نیست ــ  و خود مسجدالحرام حتی بر حرم شرافت دارد، کعبه حتی بر مسجدالحرام شرافت دارد.

امام؟ع؟ این شرافت‌های سه‏گانه که برای همه معلوم است و متّفَقٌ‏علیه میان اهل اسلام است، همین‌ها را مثال قرار داده‏اند که براساس این مثال، مطلب روشن شود و معلوم باشد که آن کسی که داخل حرم می‏شود و به‌واسطه این احرامی که بسته و از حرم حرمت گزارده است، خداوند او را در پناه خود پناه داده است، به‌طوری که خلق

«* نماز جلد 3 صفحه 531 *»

نمی‏توانند به او آسیبی برسانند، به هیچ‌وجه حق آسیب‌رساندن به او را ندارند.

به‌واسطه همین احترام به حرم و همین رعایت حرمت حرم، این ایمنی را از حق‌تعالی به‌دست آورده که حتی با او مجادله و نزاع نباید کرد. فرمود: فمن فرض فیهنّ الحجّ فلا رَفَثَ و لا فُسوقَ و لا جدالَ فی الحجّ([168]) حتی جدال نباید کرد، نزاع نباید کرد، اگر عبد است، مولا حق ندارد بر او اعتراضی داشته باشد و متعرضش شود؛ اگر مثلاً زن است، شوهر حق ندارد بر او تعرضی داشته باشد، با اینکه الرّجال قوّامون علی النساء([169]) اما آنجا نمی‏تواند متعرضش شود تا حدی که گویا حدودش در اینجا برطرف می‏شود، آن‏چنان خداوند به احترام‏گذارنده به حرم عصمت می‏دهد و او را محفوظ نگه می‏دارد که هیچ‏کس حق تعرض به او را ندارد.

کسی هم که وارد مسجدالحرام می‏شود، این شخص معلوم است که در عصمت بیشتر و عنایت بیشتری از حق‌تعالی است و از اینکه جوارح و اعضائش را در معصیت به‌کار ببرد برایش ایمنی بیشتری فراهم می‏شود. پناه به خدا می‏بریم که بعضی جوان‏های عرب در مسجدالحرام گناه می‏کنند، نعوذباللّه برای چشم‏چرانی‌ها و از این قبیل گناهان زمینه هم هست و بعضی مرتکب می‏شدند، پناه به خدا می‏بریم.

این جریان الآن به ذهنم خورد که عرض کنم، واقعاً عجیب است! خداوند چطور حفاظت می‏دهد آنهایی را که هرچه هستند، اما همین قدر خودشان را در معرض رحمت خدا قرار می‏دهند و خدا به ایشان توفیقی کرامت می‏کند، چقدر معصوم می‏شوند! چقدر خداوند به آنها عصمت می‏دهد! قبل از انجام حج بود که ما مشرف بودیم، هنوز جمعیت زیاد نشده بود و اهل ترکیه برای انجام حج آمده بودند، آن‌وقت هنوز می‏شد حَجَر را استلام کرد، آن شلوغی نبود که در موقع حج است. ما برای استلام رفته بودیم، من دیدم این زن‌های ترکیه با مردهایشان اینها همه ریختند و

«* نماز جلد 3 صفحه 532 *»

ما خواستیم این زن‌ها را قدری نصیحت کرده باشیم که کنار بروند تا مردها استلام کنند، به زبان نیمه ترکی که می‏شد به آنها حالی کرد گفتیم که آخر اینها مردند، شما زنید، کنار بایستید یا از یک‌طرف بروید.

یکی از زن‌های ترکیه ــ  به زبان ترکی گفت ولی من فهمیدم که مقصودش چیست ــ  در جواب من گفت اینجا حرم خدا است، اینجا مسجدالحرام است، اینجا شیطان نیست؛ یعنی من آزادم، می‏خواهم بین مردها بزنم و بروم و حجرالاسود را ببوسم، اینجا اصلاً شیطان نیست که بخواهد متعرض زن شود! یک زن سنی این‏طور بگوید! این‏قدر خداوند اذهان را پاک نگه می‏دارد و افکار پاک می‏شود. مگر کسی، خیلی ناپاک و خبیث باشد که در یک‌چنین موارد و مواقعی، بخواهد چشمی یا دستی را در معصیت به‏کار ببرد. پس خداوند این‏طور مقدر کرده و مقرر کرده که کسی که داخل حرم شد و داخل مسجدالحرام شد، خدا در دو عصمت پناهش می‏دهد، حفظش می‏کند.

اما کسی که داخل کعبه می‏شود، خداوند قلبش را حفاظت می‏کند از اینکه به غیر حق‌تعالی مشغول شود، فعلاً این توفیق برای همه میسر نیست که داخل کعبه شوند، اما معلوم است کسی که داخل کعبه می‏شود، اصلاً اقتضاء آن خانه این است که قلب متذکر حق‌تعالی است و یاد غیر خدا نخواهد بود.

مطلب از نظر مثل روشن است که عبادت اهل نفوس که در واقع منشأش خوف است، این عبادت مثل داخل‌شدن در حرم است که چگونه شخص از آفات و آسیب‏های خارج از وجودش در امان است و چطور حرم بر تمام بقعه‏های زمین و جوانب عالم شرافت دارد، عبادت اهل نفوس هم که منشأش، خوف است، از عبادت سایرین افضل است و اشرف است و بیشتر مورد عنایت و توجه حق‌تعالی است و از آسیب‏ها و آفات محفوظ است. دیگران که منشأ عبادتشان خوف نیست، اینها کسانیند که نعوذباللّه با جرأت مرتکب معصیت می‏شوند و در انجام معصیت تعمد

«* نماز جلد 3 صفحه 533 *»

می‏کنند و مرتکب امور لغو می‏شوند و در امر دین و دیانت بی‏مبالات هستند، ولی خوف که پیش می‏آید، مثل داخل‌شدن در حرم می‏ماند که انسان تا داخل حرم شد ایمن است، خوف هم تا می‏آید ــ  که خواه‌نخواه این خوف از عدل حق‌تعالی است ــ  تا می‏آید، انسان به‌برکت خوف از عذاب ایمن می‏شود.

عبادت دسته دوم که حضرت؟ع؟ فرمودند عبادت اهل رجاء است، این مرتبه مثل داخل‌شدن در مسجدالحرام است و کسی که داخل مسجدالحرام است، از آفت‏ها و آسیب‏های بیشتری در امان است؛ و چطور مسجدالحرام افضل و اشرف از حرم است، صاحبان رجاء، هم خودشان افضلند و هم رتبه عبادتشان و انگیزه عبادتشان ــ  که رجاء است ــ  افضل است از مرحله اهل نفوس و عبادت‌های اهل نفوس که منشأش خوف بود. علت مسأله این است که در رجاء علاوه بر حفظ از معصیت‌ها و تعمد در معصیت، و عصمت از جرأت در معصیت، امید به درک فیوضات و مثوبات حق‌تعالی است، رجاء این‌چنین است، در واقع امید درک ثواب و فضل پروردگار است و خواه‌نخواه به‌واسطه این امیدِ درک ثواب‌ها و فیوضات و فضل پروردگار، عصمت بیشتری را برای اهلش فراهم می‏کند و ترقی بیشتری خواهد بود و شرافت بیشتری برایشان هست.

اما چه آن کسی که در حرم است و چه آن کسی که در مسجدالحرام است، تفاوت نمی‏کند، اینها درست است که مقصدشان، حق‌تعالی است و به‏سوی حق‌تعالی اقبال دارند، مقصودشان زیارت کعبه و وصول به کعبه است، ولی گرفتار مناسکند، یعنی در واقع مشغول طاعت و سرگرم مناسکشان هم هستند، در مسجدالحرام در حال احرام است و در حال طواف است و از این قبیل مناسک، در شرائطی هستند که ناچارند و چاره‏ای ندارند مگر اینکه در مناسک و طاعات به‏سر ببرند و خود همین حالت، برای آنها نقصان است و شرافت آن‏چنانی برای ایشان حاصل نمی‏شود.

«* نماز جلد 3 صفحه 534 *»

اما کسی که داخل کعبه شده، او اصلاً مشغول حق‌تعالی است و به نور توجه درمی‏گیرد آن‏چنان که در کعبه از توجه به هر جهت و هر خیال و هرچه غیر حق‌تعالی است، محفوظ می‏ماند. این عصمت بالاترین عصمت‌ها است که اسمش را عبادت اهل فؤاد و اهل محبت گذاشته‏اند و بدیهی است که این مرتبه از دو مرتبه قبل، و اهل این مرتبه از اهل دو مرتبه قبل اشرفند، چنان‌که کعبه از مسجدالحرام و از حرم اشرف است.

و اینها درجات قرب است که طی می‏شود و این مراتب معلوم است که در چه درجه‌ای طی می‏شود و انسان که در مسجدالحرام است هنوز در عبادت و طاعت است و مشغول انجام نُسُک است ولی وقتی که به کعبه رسید و داخل کعبه شد، آنجا به‌اصطلاح محل وصول به حق است.

عرفاء اسمش را «محل وصول قلب» می‏گذارند. ولی طبق فرمایشات بزرگان دین+ اینجا محل ظهور نور فؤادی است و جلوه حق‌تعالی برای بنده است به اعلی درجات بنده و اعلی مراتب بنده که فؤاد او است، قرب در اینجا حاصل می‏شود و ایمنی از همه آفات و آسیب‏ها و توجهات به غیر حق‌تعالی و عیوب، در اینجا فراهم می‏شود.

پس مَثَل عبادت مرتبه سوم و اهل معرفت و محبت، در شرافت و ایمنی از همه آفت‏های اخلاص، همین مثلی است که حضرت فرمودند که داخل‌شدن در کعبه است نسبت به مسجد و حرم، و محل توجه به حق‌تعالی فقط کعبه بود، حرم و مسجد دیگر این‌چنین نیست بلکه در حرم و مسجد علاوه بر توجهی که انسان به خدا دارد، یک توجه هم به عبادات و مناسک و طاعات دارد، متوجه خودش هم هست، اما در کعبه دیگر توجه به غیر خدا سلب می‏شود، به‌طور کلی اشتغال به ذکر حق و توجه تام به حق‌تعالی حاصل می‏شود که این قرب حقیقی است، این تقرب حقیقی است که فراهم شده است.

«* نماز جلد 3 صفحه 535 *»

از این جهت امام؟ع؟ می‏فرمایند: فانظر ایّها المؤمن فان کانت حالتک حالة ترضاها لحلول الموت. مقصود این است که یک احتمال درباره این عبارت این است که به دسته سوم ناظر باشد، یعنی ای مؤمن فکر کن، ای سالک الی اللّه، ای کسی که در مقام عبودیت برآمده‏ای، اگر می‏خواهی بدانی که آیا از اهل مرتبه سوم هستی یا نه، علامتش این است، نگاه کن، فکر کن، اگر حالت تو، حالتی است که در آن حالت، آمدن مرگ و حلول مرگ را می‏پسندی، پس خدای تعالی را بر توفیق و بر عصمت و نگهداری حق‌تعالی تو را شکر کن و اگر چنین حالتی را نداری، بلکه حالت تو غیر از این است، نمی‏پسندی که در این حالت، مرگ تو را دریابد، پس از آن حالت منتقل شو و از آن حالت خارج شو.

بنا بر این احتمال، عبادت اهل مرتبه اول (مرتبه نفوس) و عبادت اهل مرتبه دوم (مرتبه عقول) خالص خالص نیست، زیرا عبادت از جهت خوف و یا رجاء خالص خالص نیست و شخص سالک نمی‏خواهد در یک‌چنین حالتی بمیرد، پس باید کوشش کند تا در رتبه خود نیت خالص خالص برای خود تحصیل نماید تا به اهل مرتبه سوم (مرتبه فؤاد) ملحق گردد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 536 *»

 

مجلس 36

 

(سه‏شنبه 9 ماه مبارک رمضان 1416 هـ ق ــ  10/11/74)

 

 

 

 

 

 

t  نشانه اهل معرفت و محبت آمادگی برای مرگ است

t  عاشقان را هر زمانی مردنی است

t  احتمال دیگر برای فقره اخیر حدیث «بیان»

t  نمونه‏ این احتمال، حدیث حارثه است

t  غفلت و سکر آن

t  علم خشیت است و علم بی‏خشیت جهل است

t  برای ناقصان هم تحصیل اخلاص ممکن است

«* نماز جلد 3 صفحه 537 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

عرض شد این فقره شریفه شامل دو قسمت بحث است، یک قسمت تصحیح و تنقیح نماز است که معلوم شد اخلاص در عبادت همان تصحیح و تنقیح عبادت است و قسمت دوم کمال توجه به قلب در نماز است. بحث در حدیث شریفی از «مصباح‌الشریعه» بود که اخلاص به‌معنای کامل و تمام و جامعش، شأن اهل فؤاد است اگرچه برای اهل عقول و یا اهل نفوس هم به‌حسب خودشان، عبادت آنها عبادت است و تا اندازه‏ای باخلوص است و فضیلت دارد.

سخن در فقره اخیر از این حدیث شریف بود که می‏فرماید: فانظر ایها المؤمن فان کانت حالتک حالة ترضاها لحلول الموت تا آخر عبارت شریفه. عرض شد ظاهراً یک احتمال داده می‏شود که این قسمت از فرمایش خطاب به اهل عقول و اهل نفوس باشد و توجه‌دادن به شأن اهل فؤاد باشد و همچنین به عبادتی که از معرفت و محبت سرچشمه می‏گیرد که خلوص و اخلاص واقعی هم همین است؛ این احتمال می‏رود.

حال اگر شخص بخواهد متوجه شود که آیا اهل این رتبه است و در سیروسلوک الی اللّه از اهل محبت به حق‌تعالی است؟ آیا انگیزه‏اش در عبادت‌هایش حبّ است که همان عبادت احرار باشد؟ امام؟ع؟ علامت‌هایی را برای اهل این مرتبه (فؤاد) و این نوع عبادت ذکر می‏فرمایند: اذا تجلی ضیاء المعرفة فی الفؤاد هاج ریح المحبة و اذا هاج ریح المحبة استأنس فی ظلال المحبوب و بر این حالات مترتب می‏شود که و آثر

«* نماز جلد 3 صفحه 538 *»

المحبوب علی ماسواه و باشر اوامره و اجتنب نواهیه تا آخر فرمایشات. اینها بیاناتی از خصوصیات اهل این رتبه است.

بعد که این خصوصیات را می‏فرمایند، آن‌گاه می‏فرمایند: فانظر ایها المؤمن حال تو ای اهل ایمان که در سیروسلوک الی اللّه هستی و می‏خواهی خودت را بیازمایی که واقعاً اهل این رتبه هستی یا نیستی، فان کانت حالتک حالة ترضاها لحلول الموت. می‏شود گفت که این مطلب، علامتی برای آزمایش است که وقتی بنده به این حد از محبت می‏رسد که امام؟ع؟ خصوصیاتش را فرمودند، در این مرحله از محبت، احساس سنگینی بدن می‏کند و احساس می‏کند که در این بدن و این عمر طبیعی و در این اجل معین، حبس است.

مراد از بدن، در حقیقت همین حیات ظاهری و متصل‌بودن به این عالم طبیعت و بسته‌بودن به ناف عالم طبیعت است؛ چون واقعاً تا وقتی انسان زنده است و گرفتار این بدن است، به ناف این عالم طبیعت چسبیده است، به‌مانند رحم مادر که چطور جنین به ناف بسته است و هیچ انفصالی برایش نیست، حال کسانی هم که گرفتار این زندگانی هستند و در این عالم طبیعت اسیر این حیات بشری هستند، به ناف عالم طبیعت بسته‏اند و آنانی که اهل محبتند از این بستگی رنج می‏برند و در واقع این عالم و این حیات را برای خود حجاب وصول می‏بینند. از این جهت آقا امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‏فرمودند: واللّهِ لَابْنُ ابی‏طالب آ نَسُ بالموت من الطفل بثَدْیِ اُمِّه([170]) چطور طفل به پستان مادر علاقه دارد، با پستان مادر انس دارد، ابن‌ابی‏طالب یعنی امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه با مرگ مأنوس‏تر است ، انسش با مرگ بیشتر است! یعنی این بزرگواران انتظار مرگ می‏کشیدند.

در روایت دارد که سلمان؟رضو؟ مشتاق موت بود، مشتاق جنت بود، بعد خطاب رسید که به سلمان بگویید که جنت به تو مشتاق‏تر است تا اشتیاق تو به

«* نماز جلد 3 صفحه 539 *»

جنت.([171]) مقصود این است که اولیاء خدا در اینجا، این زندگی را واقعاً برای خودشان سخت می‏بینند و خود را در حبس می‏بینند، چون اهل محبتند، آرزوی مرگ می‏کنند و انتظار موت را دارند.

از این جهت امام؟ع؟  می‏فرمایند: فان کانت حالتک حالة ترضاها لحلول الموت اگر در حالتی هستی که رسیدن مرگ و آمدن مرگ را برای خودت مایه نگرانی نمی‏بینی بلکه آن را می‏پسندی، اگر این‏طور هستی پس از اهل رتبه سوم هستی.

عرض شد احتمال می‏رود که این عبارت به همین معنی مربوط باشد، یعنی اگر در خودت برای مردن یک‌چنین آمادگی می‏بینی بلکه اشتیاقی می‏بینی که از این حجاب جسمانی بدن جدا شوی و به عالم غیب متصل گردی و در عالم غیب قرار بگیری و از آنجا بهره‏مند باشی که نزدیک‌شدن به عرصه قرب و قدس حق‌تعالی، اگرچه یک پله هم باشد باز غنیمت است. از همین جهت هم در لسان اهل معرفت شهرت دارد که می‏گویند: «الموت جسر یوصل الحبیب الی الحبیب» این مرگ در واقع پلی است که باید شخص از این پل بگذرد تا به محبوب خود برسد.

پس این مطلب استفاده می‏شود که امام؟ع؟ در این عبارت می‏خواهند بفرمایند که نشان تحقق محبت خدا در دل انسان، محبت به لقاء او است. محبت باللّه بعد از عرفان باللّه است و نشان اینکه شخص عارف باللّه شد و محبّ خدا شد، این است که در دل و جان و تمام وجود، طالب مرگ است و به حلول موت راضی است؛ مثل این آیه شریفه که در جواب یهود است، چون یهود در برابر مسلمین مدعی بودند که ما هستیم اولیاء اللّه و احبّاؤه، می‏گفتند: «نحن احبّاء اللّه»، ما خدا را دوست داریم، ما به خدا محبت داریم، آنگاه این آیه نازل شد: یاایها الذین هادوا اِن زعمتم اَنّکم اولیاءُ للّه من دون الناس فتمنَّوُا الموتَ ان کنتم صادقین.

یاایها الذین هادوا ای کسانی که یهودی شدید و یهودیت را پذیرفتید، ای

«* نماز جلد 3 صفحه 540 *»

یهودی‌ها، ای جهودها، ــ  آیه خطاب به آنها است، هادوا به‌معنای هدایت‌شدن نیست ــ  ان زعمتم انکم اولیاء للّه اگر یک‌چنین ادعائی دارید و این‌چنین فکر می‏کنید که شما اولیاء خدا هستید من دون الناس غیر از مسلمین، فتمنّوا الموت پس تمنای مرگ کنید، یعنی به مردن راضی شوید، مرگ را بخواهید، ان کنتم صادقین علامت صدقِ ولایةاللّه و صادق‌بودن در محبت به خدا همین است که در واقع مرگ را تمنا کنید و آماده رفتن شوید.

بعد می‏فرماید: و لایَتمنَّونه ابداً بما قَدّمتْ ایدیهم([172]) وقتی اینها به وجدان خودشان مراجعه می‏کنند و به فطریات خودشان مراجعه می‏کنند، می‏بینند که نمی‏توانند تمنای مرگ داشته باشند و آرزوی مرگ کنند، چرا؟! بما قدّمت ایدیهم به‌جهت اعمال زشتی که اینها جلو فرستاده‏اند و هیچ اتکائی بر اعمالشان ندارند و نمی‏توانند با خیال آسوده مرگ را طلب کنند.

پس در این آیه شریفه، «تمنای موت»، و در این فرمایش، «رضایت به حلول موت» آمادگی برای اینکه مرگ برسد، شخص از آمدن مرگ راضی و خشنود باشد، دلیل بر صدق محبت و دلیل بر صدق ولایت است. این فرمایش در واقع جلوه‏ای از حالات محبّ حق‌تعالی است که هر آن دلش می‏خواهد بمیرد، نه یک مردن بلکه دائماً دلش می‏خواهد در حال مردن باشد که مرتب حجابی را بعد از حجابی از خود دور کند و تا می‏تواند به مراحل قرب نزدیک شود، چون در هر حال وابستگی خودش را به عالمی از عالم‌ها درک می‏کند.

شخص عارف باللّه می‏یابد که از مقام مشیت گرفته تا این مقام طبیعت، مرتب به عوامل و اسباب و علل خلقت و آفرینش متصل است، در هر مرحله‏ای که قرار می‏گیرد خودش را به آن مرحله بسته و محتاج می‏بیند و خود را به عوامل و اسباب آن مرحله محتاج می‏بیند و در هر مرحله‏ای همین توجه به اسباب و علل آفرینش را، در

«* نماز جلد 3 صفحه 541 *»

واقع برای خودش سدِّ توجه به حق‌تعالی می‏بیند. البته در سیروسلوکش و در معرفت و محبتش، این حجاب‌ها را کنار زده تا به مرحله انس رسیده، ولی بالاخره طوری است که همین اندازه که قدری او را متوجه خود می‏سازند، او خود را در یک‌چنین فشاری می‏یابد، خود را در یک‌چنین بستگی‏هایی می‏یابد، آن‌وقت چون لذت مردن را در رهایی از هریک از این بستگی‌ها می‏بیند، پس نه یک‌بار بلکه همیشه و در همه‏حال مردن را آرزو می‏کند و تمنای مرگ دارد تا اینکه در اثر سیروسلوک و ریاضت‌های شرعیه و ترقیاتش موفق شود و خودش را احساس کند و ببیند فی مقعد صدقٍ عند ملیکٍ مقتدر.([173]) تا به یک‌چنین درجه‏ای در سیروسلوک نرسد، برایش آرامش فراهم نمی‏شود.

از این جهت گفته‏اند که «عاشقان را هر زمانی مردنی است»، نه یک مردن بلکه هر زمانی مردنی است، پس به‌طور متعدد، موت را طلب می‏کنند و آمادگی مردن دارند. «مردن عشاق، خود یک نوع نیست» انواع مختلف دارد، در مراحل مختلف و حجاب‌های مختلف و بستگی‏های مختلف، در این سیروسلوک و مراتب آفرینش و خلقت که قرار الهی است.

پس در مورد این فرمایش، اجمالاً می‏شود گفت که نظر امام؟ع؟ از سه قسمتی که ذکر فرمودند به این قسمت خاص باشد.

می‏فرمایند حال اگر این‏طور هستی، فاشکر اللّه خدا را شکر کن که در واقع این مقام و اینکه انسان به یک‌چنین مقامی برسد، شکر دارد؛ و این رسیدن نیست مگر به توفیق پروردگار که خداوند موفقش کرده و برایش اسباب فراهم کرده است و آنچه در خمیره او بوده استخراج فرموده است. این مطلب در صورتی است که منظور از این عبارت را، وجه سوم از عبادت ــ  یعنی عبادت اهل فؤاد و محبت ــ  بدانیم.

گفتیم برای آن دو طبقه به‌حسب خودشان تا حدی سیروسلوک است که می‏توانند به مرحله فؤادیت برسند و از جهت محبت ــ  به‌حسب رتبه خود ــ  عبادت

«* نماز جلد 3 صفحه 542 *»

داشته باشند و اکتسابی است، همچنان‌که موهبتی است. خداوند هریک از این سه دسته ــ  اهل خوف و اهل رجاء و اهل محبت ــ  را به مرتبه فؤاد می‏رساند، ولی فؤاد در اهل خوف و رجاء فؤادهای ظلّی است و مراتب شعاعی را طی می‏کنند اما در همان‌ها هم ممکن است که اسباب توفیق به‌حدی برسد که از آنها هم ظلّ فؤاد استخراج شود و به‌حسب رتبه خودشان بتوانند صاحب یک‌چنین مقامی شوند.

پس می‏شود که «مؤمن» در این فرمایش فانظر ایها المؤمن به هر سه دسته خطاب باشد، یعنی ای اهل خوف اگر به‌حدی رسیدی که در آن حد و مرحله، صاحب عبادت فؤادی شده‏ای، اگرچه ظلّاً باشد، ظلّ بعد از ظلّ و شعاع بعد از شعاع باشد، اگر به این حد رسیدی که عبادت تو هم عبادت فؤادی باشد و دارای منش فؤادی شده‏ای و از روی محبت به خدا عبادت می‏کنی، نه از روی طمع و رجاء و خوف، و همچنین ای صاحب رجاء اگر به این حد رسیده‏ای که طالب موت می‏باشی و حلول موت را راضی هستی، فاشکر اللّه. دو احتمال می‌شود؛ یک احتمال اینکه بخصوص به اهل فؤاد خطاب باشد، نسبت به مقام آخر باشد، و می‌شود که به هر سه دسته خطاب باشد اما با توجه به آن مسأله‏ای که عرض کردم که امکان دارد در عرصه عقول هم، فؤاد عقلانی استخراج شود و صاحبان مقام عقول هم دارای یک‌چنین عبادت و کمال در عبادت باشند و اخلاصشان در عبادت، شبیه و نظیر اخلاص عبادت اهل فؤاد باشد. این شبیه و نظیر که می‏گویم با توجه به همین بحثی است که در این چند روز داشتیم درباره این فرمایش یزاحمنی فی درجتی([174])  که درجه مؤمن حکایت آن درجه پیامبر؟ص؟ است یا اینکه هم‌درجه‌شدن و همنشین‌شدن با رسول‌خدا؟ص؟ و انبیاء؟عهم؟ حکایت آن درجات است، مقصودم همین شباهت است. یعنی در واقع اهل فؤاد، حقیقت اخلاص را دارند و اهل عقول اگر از آنها در رتبه‏شان فؤاد عقلانی استخراج

«* نماز جلد 3 صفحه 543 *»

شود، آنها هم صاحبان مقام اخلاص می‏شوند اما اخلاص ظلّی، اخلاصی که به آن اخلاص شباهت دارد و در این رتبه، آن اخلاص را حکایت می‏کند.

پس در واقع در این رتبه، همنشین آن رتبه می‏شود؛ به این معنی که صاحبان آن رتبه، در رتبه این، جلوه کرده‏اند و همنشین این شده‏اند و این با آنها در این رتبه همنشین شده است.

همچنین در رتبه اهل نفوس و صاحبان خوف که منشأ عبادتشان، خوف است، اگر از آنها هم فؤاد نفسانی استخراج شود، از ایشان اخلاص سر می‏زند؛ یعنی به حق‌تعالی محبت پیدا می‏کنند و عبادتشان از روی محبت خواهد بود. هرجا عبادت از روی محبت شود، همان اخلاص است و همان تصحیح و تنقیح عبادت است که در این فرمایش سید اجل­ بیان شده است.

به آن مرحله هم که می‏رسد، در واقع او هم اخلاص درجه اول را حکایت می‏کند، بعد از یک یا دو درجه تنزل، آن اخلاص را حکایت می‏کند و با آن مخلصان مجاور و همنشین می‏شود و با اهل اخلاص هم‏جوار است و این است معنای هم‏جواری و همنشینی و هم‏درجه‌شدن برای این مراتبی که معتقدیم طولی است و هیچ‌گاه اهل نفوس در ترقی، به درجه اهل عقول نخواهند رسید و اهل عقول هم که انبیاء هستند، به درجه اهل فؤاد حقیقی نخواهند رسید که محمد و آل‌محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین باشند. پس این عبارت شریفه دارای دو معنی می‏باشد چنان‏که عرض کردم.

احتمال می‏رود که معنای دیگری هم برایش باشد و آن معنی این است که کسانی که صاحب مقام خوفند یا صاحب مقام رجاء هستند، آنها هم حالتشان این است که برای حلول مرگ آمادگی دارند، به جهت اینکه آن کسی که خائف است، از معاصی اجتناب می‏کند، وقتی که از معاصی اجتناب کرد و از معاصی فرار کرد، همچنان‌که امام؟ع؟ درباره اینها می‏فرمایند: فاذا تحقق العلم فی الصدر خاف، وقتی که

«* نماز جلد 3 صفحه 544 *»

علم در سینه تحقق پیدا کرد و شخص عالم باللّه شد، در این‌وقت برایش خوف از معاصی فراهم می‏شود، و اذا صحّ الخوف هرب، وقتی که خوف صحیح شد، یعنی خوف حقیقی و صادقانه در وجودش، در سینه‏اش پیدا شد، از گناه فرار می‏کند که «العلم هو الخشیة» علم واقعی همان ترس از خدای متعال است. و اذا صحّ الخوف هرب وقتی که در دلش، در سینه‏اش خوف پیدا شد، از انجام معصیت فرار می‏کند و از مرتکب‌شدن آنچه موجب سخط الهی است و مُهلِک است و او را هلاک می‏کند، فرار می‏کند. و اذا هرب نجا وقتی که صادقانه و خالصانه فرار کرد، نجات می‏یابد و اهل نجات است. این نجا که فرموده‏اند، اطمینان خاطری است که به‌برکت خوف، برای شخص خائف فراهم می‏شود؛ وقتی که واقعاً خودش را خائف دید، آمدن مرگ برایش وحشتی ندارد به‌جهت اینکه نجات پیدا کرده است و برایش این اطمینان حاصل شده که خداوند او را نجات می‏دهد.

همچنین صاحبان مقام رجاء، آنها هم اهل نجاتند، آنها هم عبادتشان فضیلت داشت که فرمودند: و اذا اشرق نور الیقین فی القلب، وقتی که نور یقین در دل پیدا شد، شاهد الفضل صاحب مقام عقل به‌واسطه نور یقین، فضل الهی را مشاهده می‏کند، یعنی عنایات حق‌تعالی را مشاهده می‏کند. و اذا تمکّن من رؤیة الفضل رجا وقتی که حالتی برایش دست داد که از تماشا و مشاهده فضل الهی متمکن شد که خداوند در مقام کرم و جود و فضل برمی‏آید و به بنده احسان دارد، رجاء در دلش قوت می‏گیرد. و اذا وجد حلاوة الرجاء طلب وقتی که لذت و شیرینی رجاء و امید به حق‌تعالی و فضل خدا را در دل احساس کرد، در مقام طلب برمی‏آید. و اذا وُفّق للطلب وجد وقتی که به طلب فضل الهی و درک فیوضات کامله حق‌تعالی موفق شد، می‏یابد، به‌دست می‏آورد، می‏بیند، وجدان می‏کند که مرتب فضل الهی شامل حالش است. وقتی وجدان می‏کند که فضل الهی پی‌درپی شامل حالش است و مورد عنایت حق‌تعالی است، این شخص هم به‌حسب خودش آرزوی مرگ دارد، او هم می‏گوید این حجاب

«* نماز جلد 3 صفحه 545 *»

جسمانی من، مانع صعود من است، مانع ترقیات من است، پس از این حجاب هم جدا شوم، شاید یک گام، یک قدم نزدیک‌تر شوم. از این جهت چه‌بسا اینها هم دارای یک‌چنین روحیه‏ای باشند.

مثل اینکه کسانی از رتبه نقصان بودند که به‌واسطه اشتیاق به جنت، دار رضای حق‌تعالی، در رکاب معصومین؟عهم؟ مثل رسول‌خدا؟ص؟ و امیرالمؤمنین و حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهما ــ  ائمه دیگر که جنگ نکردند ــ  آماده جنگ می‏شدند، با اینکه آن اشخاص، از اهل نقصان بودند، صاحب مقام نبودند، اما مشتاقانه جنگ می‏کردند، با کمال اشتیاق آماده شهادت می‏شدند.

نمونه این حالت، حدیث «حارثة بن نعمان» است که حضرت رسول؟ص؟ روزی بعد از نماز صبح به‌سمت اصحاب رو برگرداندند و جوانی را مشاهده فرمودند که در حال چرت است و پینَکی([175]) می‏زند، حضرت دیدند رنگ رخساره آن جوان زرد و بدنش لاغر بود. نه مثل ما که تَعرِف فی وجوههم نَضْرةَ النّعیم([176]) الحمدللّه همه رنگ و روها باز و برافروخته و علامت بهره‏مندی از نعمت‌های الهیه است، خدا نعمت‌هایش را بر همه زیاد کند، خداوند همه نوع نعمت‌هایش را زیاد کند تا چهره‏ها برافروخته‏تر شود.

فرمودند: کیف اصبحت؟ حالت چطور است؟ در چه حالی هستی؟ این جمله «کیف اصبحت» نوعاً برای احوالپرسی است، یعنی در چه حالی هستی؟ نوعاً همین‏طورها است، آنهایی که شوق و ذوقی دارند به آنها گفته می‏شود «کیف اصبحت؟» حال که رسول‌الله؟ص؟  فرمودند: کیف اصبحت، معلوم است با آن حالت، آن اوضاع، این جوان و آن شوق و ذوقش و آن توجهش به رسول‌خدا، مجموعه اینها همه اقتضاء می‏کند که حضرت بفرمایند: کیف اصبحت؟ در چه حالی هستی؟ عرض

«* نماز جلد 3 صفحه 546 *»

کرد: «اصبحتُ موقِناً» صبح کردم و در حال یقین هستم. حضرت فرمودند: هرچیزی علامتی دارد، علامت یقین تو چیست؟ آن‌وقت حارثه شروع کرد به گفتن عرائضی و حضرت برای تشویق او فرمایشاتی فرمودند.

مقصود ما از نقل این روایت این نکته است که از حضرت تقاضا می‏کند که من شهادت را طالبم و حضرت هم دعاء فرمودند که خدا شهادت را روزی او کند، طولی هم نکشید که جنگی پیش آمد و او آماده رفتن به جنگ شد و به‌برکت دعاء رسول‌الله؟ص؟، دهمین نفر که در آن جنگ کشته شد، همین جوان بود.([177])

مقصود از ذکر این حدیث این است که صاحبان مقام رجاء هم ممکن است برایشان حالتی فراهم شود که در آن حالت مشتاق موت باشند، بلکه اصلاً خود رجاء، شخص را برای موت آماده می‏کند.

پس طبق این احتمال، عبارت فانظر ایها المؤمن به هر سه مرتبه مربوط می‏شود، به مطلق اهل سلوک خطاب می‏شود، یعنی ای کسی که سالک الی اللّه هستی، ببین اگر صاحب خوفی و خوفت صادقانه است، به نجاتت مطمئن هستی، مرگ را طالبی، در حالتی هستی که ترضاها لحلول الموت، می‏دانی حالتت حالت خوبی است که اگر مرگ تو را دریابد، قطعاً اهل نجاتی و برای تو نگرانی نیست، پس اگر حالتت این‏طور است، فاشکر اللّه تعالی علی توفیقه و عصمته خدا را سپاسگزاری کن که تو را توفیق داده و عصمت داده که تا به‌حال توانسته‏ای خودت را به این درجه برسانی.

اگر شخص اهل رجاء است، او هم به‌واسطه طلب فضل، مرتب مشاهده کرده که عنایات شامل حالش می‏شود، وصول به فیوضات و عنایات را وجدان کرده، او هم خیالش آسوده است، چرا؟ چون فرمودند: و اذا وُفّق للطلب وجد وجدان می‏کند که مرتب به او فیض می‏رسد، طلب می‏کند خدا هم افاضه می‏فرماید، فضل خداوند شاملش می‏شود، پس به وصول به فضل حق‌تعالی اطمینان خاطر پیدا می‏کند. این

«* نماز جلد 3 صفحه 547 *»

شخص هم حالتش، حالتی است که مخاطب این فرمایشِ ترضاها لحلول الموت است؛ یعنی ای صاحب مقام رجاء اگر می‏پسندی که مرگ تو را دریابد، فاشکر اللّه تعالی علی توفیقه و عصمته خدا را شکر کن بر توفیق خداوند و عصمت حق‌تعالی که تو را حفظ کرده از آنچه مانع است که به این درجه برسی، موافق خواستِ تو اسباب را فراهم کرده است، معنای «توفیق» این است، وفق مقصد تو، وفق خمیره تو، اسباب را فراهم کرده، آنچه که در امکان قریب تو بوده، به‌توفیق خداوند به فعلیت رسیده است، پس خدا را بر این توفیق و این عصمت، شکر کن.

پس به احتمال دیگر می‏شود که خطاب به تک‌تک این مراتب و اهل این مراتب باشد و مربوط به هرسه مرتبه باشد، چون در هرسه مرتبه تصور رضایت به حلول مرگ و تمنای مرگ هست، شخص خائف هم بالاخره مرگ را برای خودش خیر می‏بیند، چون از معصیت خائف است می‏گوید می‏ترسم بمانم مرتکب معصیت شوم، پس هرچه زودتر بروم بهتر است، گرفتاریم کمتر است.

از این جهت امام باقر؟ع؟ فرمودند: الموت خیرٌ للمؤمن و الکافر([178]) مرگ هم برای مؤمن خوب است و هم برای کافر خوب است. برای مؤمن خوب است به‌جهت اینکه به نعمت‌های بهتر و ملاقات اولیاء نائل می‏شود و ثواب‌ها را درک می‏کند و می‏بیند، عالم غیب را مشاهده می‏کند و آن عوالم، وسعت و فُسحتش غیر از این عالم است، اشتیاق به دیدار آن عالم برای اهلش زیاد است، پس برای مؤمن خیر است.

مرگ برای کافر هم خیر است، چون او که می‏ماند، عمرش که زیادتر می‏شود، به نفعش نیست، به ضررش تمام می‏شود، چنان‌که خداوند در قرآن فرموده است: و لایحسبنَّ الذین کفروا اَنَّما نُملی لهم خیرٌ لانفسهم، اِنَّما نُملی لهم لِیَزدادوا اِثماً و لهم عذاب مُهین([179])عمر طولانی برای کفار، در واقع اِمهال است، بعضی از نصّاب و کفار

«* نماز جلد 3 صفحه 548 *»

فکر می‏کنند که عمر طولانی برای ایشان خیر است و رحمت خدا است که شامل حالشان می‏شود، این‌چنین نیست، بلکه عین غضب خدا است، هرچه عمرشان طولانی‏تر می‏شود و مهلت داده می‏شوند، اِنّما نُملی لهم لیزدادوا اثماً برای این است که بیشتر گناه کنند، بیشتر سجینی شوند و عذابشان شدیدتر شود، از این جهت است.

پس مطابق این احتمالی که توضیح دادم، می‏شود که این عبارت آخر از فرمایش امام صادق؟ع؟، شامل حال هر سه رتبه باشد.

بعد حضرت؟ع؟ می‏فرمایند: و ان کانت اخریٰ فانتقل عنها بصحیح العزیمة اگر به این قسمت توجه کنیم، این احتمال از احتمال‌های دیگر، قوی‌تر است به‌جهت اینکه می‏فرماید: و ان کانت اخریٰ فانتقل عنها بصحیح العزیمة و اندَم علی ما قد سلف من عمرک فی الغفلة و استعن باللّه تعالی علی تطهیر الظاهر من الذنوب و تنظیف الباطن من العیوب و اقطع رباط الغفلة عن قلبک و اطفئ نار الشهوة من نفسک.

این فرمایشات به‌حسب ظاهرِ آنها، بدون تأویل، بیشتر مناسب افرادی است که اهل هیچ‏یک از این سه رتبه نیستند؛ یعنی با کمال تأسف، خطاب به من بیچاره است که و ان کانت اخریٰ فانتقل عنها اگر حالتت حالت خوف نیست، حالتت حالت رجاء نیست، حالت محبت نیست، پس حالتی نیست که تو آسوده باشی که اگر مرگ تو را دریافت با خیال آسوده از اینجا بروی، راضی نیستی که مرگ در این حال تو را دریابد. در واقع ما همین‏طور هستیم، با این حالت نمی‏خواهیم مرگ ما را دریابد، چون حالت ما حالت غفلت است، معصیت است.

ما کدام آنْ به حق‌تعالی توجه داشته‌ایم؟! ما چه وقت خود را از غفلت و سُکرِ غفلت هشیار کرده‌ایم؟! تمام عمرمان به سکر غفلت گذشته و می‏گذرد. مستی غفلت که برایش افاقه نیست، مگر باز هم مرگ بیاید تا از سکر غفلت افاقه باشد وگرنه غافل را هیچ‏چیز علاج نمی‏کند، مثل کسی است که خودش را به خواب زده. کسی را که خواب است تکانش بدهند، حرکتش بدهند، بیدار می‏شود، اما آن کسی که

«* نماز جلد 3 صفحه 549 *»

خودش را به خواب زده باشد این شخص چطور بیدار می‏شود؟! این فرمایش امیرالمؤمنین؟ع؟ است که النّاس نیام فاذا ماتوا انتبهوا([180]) یکی از معانی آن همین است که واقعاً در خواب غفلت به‏سر می‏بریم، عجیب است!

خداوند ان‌شاءالله روزی بفرماید در نجف اشرف امیرالمؤمنین؟ع؟ را زیارت کنیم، گاه‏گاهی به‌مناسبت این مطلب یادم می‏آید و ذکر کرده‏ام که در نجف اشرف سحرها قبل از اذان صبح، مناجاتی در حرم مطهر حضرت در بلندگوها پخش می‏شد، منزل ما هم به حرم مطهر نزدیک بود، در پایین پای مبارک حضرت منزلی داشتیم، خیلی نزدیک بودیم، آن کسی که مناجات می‏خواند، گاه‏گاهی بین خواندن، خسته می‏شد، برای رفع خستگیِ سینه‏اش می‏گفت: «اللّهم نَبِّهْنا عن نَومَةِ الغافلین» یک‌چنین دعائی می‏کرد، یعنی خدایا ما را از خواب اهل غفلت بیدار کن. واقعاً غفلت امری است که علاج ندارد مگر مرگ، مرگ غفلت را علاج می‏کند.

حال وضع ما این‏طوری است، این به ماها خطاب می‏شود، اگر این عبارات اخیر حدیث شریف را همین ظاهرش را بدون تأویل در نظر بگیریم، به کسی خطاب می‏شود که در عرصه نفوس واقع نشده است به این معنی که در او خوف پیدا نشده، صاحب علم نیست. ممکن است به‌ظاهر عالم باشد، اصطلاح بداند، ولی این الفاظ از باب ضد گفته می‏شود، قبلاً توضیحش را دادیم، این «علم» نیست، ضداً به آن علم می‏گویند چون مقابل با علمی است که «هو الخشیة» است، اگرچه چنین شخصی کتاب در علم بنویسد، به‌ظاهر عالم باشد، در عین حال، همان غافل است و همان جاهل است؛ چون علم که برای او خشیت نیاورده، او را که از خدا نترسانیده و صاحب مقام خوف که نشده است.

پس این شخص در واقع همان جاهل است و اصطلاحاً به او عالم می‏گویند و این علمش از باب تناسب ضدی است. چون یکی از تناسب‌های نامیدن اسم‌ها،‌

«* نماز جلد 3 صفحه 550 *»

تناسب اضدادی است؛ مثل اینکه فرض بفرمایید یک غلام سیاه را «کافور» اسم بگذارند و بوده‏اند غلام‌هایی که نامشان کافور بوده است، مثل اینکه یکی از خدمه حضرت عسکری؟ع؟ نامش کافور بوده و مقرّب هم بوده است. پس ممکن است اسم غلام سیاهی را کافور بگذارند، این نام‌گذاری از باب همان ضدیت بین رنگ کافور و رنگ سیاه است که می‏گذارند، این‏طور استعمال‌ها مانعی هم ندارد.

این مطلب را عرض کرده‏ام ولی حالا هم به‌طور اشاره می‏گویم که خداوند در قرآن درباره رسول‌خدا؟ص؟ فرموده است: والشّمسِ و ضحیٰها و درباره حضرت امیر؟ع؟ فرموده است: والقمرِ اذا تلاها.([181]) شمس و قمر، رسول‌الله و امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیهما هستند؛ اما از باب ضد، خداوند درباره ابی‏بکر و عمر هم فرموده است: الشّمس و القمر بحُسبان([182]) شمس و قمر در عذابِ درک نیرانند، یعنی ابی‏بکر و عمر که آن دو هم ــ  از باب ضد ــ  شمس و قمرند. این تناسب ضدی است، در تناسب ضدی اصولاً نام‌گذاری به‏طور متقابل می‏شود.

پس در واقع آن علمی که خشیت نیاورد، آن علم، جهل است، اما از باب ضد، اسمش را علم هم می‏گذارند، آن جهلی است که اسمش را علم گذاشته‏اند از باب ضدیتش با علمی که «العلم هو الخشیة»، علمی که لیس لمن لم‏یخشَک علم([183]) خدایا کسی که از تو نترسد، علم ندارد، حالا هرکس می‏خواهد باشد، بلعم باعور باشد!

به خدای متعال پناه می‏بریم، امید است به فضل و کرمش با همه ما رفتار بفرماید که بیچاره هستیم، باید بر ما ترحم بفرماید، دیگر هیچ‌کاری، هیچ‌ علاجی برای ما نیست، هیچ‌ علاجی نیست جز ترحم، اللهم ارحمنا برحمتک فقط با ترحم، امور ما علاج می‏پذیرد.

«* نماز جلد 3 صفحه 551 *»

عرض می‏کردم این عبارات اخیر را اگر به همین ظاهر عبارت در نظر بگیریم و تأویل نکنیم، این احتمال قوی می‏شود به اینکه غیر از اهل سه رتبه ــ  خوف و رجاء و محبت ــ  مورد خطابند. می‏فرماید: و ان کانت اخریٰ اگر حالتت حالتی است غیر از حالت خوف و غیر از حالت رجاء و غیر از حالت حبّ، فانتقل عنها بصحیح العزیمة باید انتقال پیدا کنی، در مقام بربیایی که از این حالت بیرون بیایی، به چطور؟! بصحیح العزیمة به اینکه بر تحصیل عبادت خالص، صحت عزم داشته باشی، یعنی عازم باشی، تصمیم بگیری، جدی در مقام بربیایی که صاحب یکی از این‏گونه عبادت‌ها بشوی که عرض کردم در رتبه نقصان هم، اخلاص، قابل تحصیل است که نمونه‏اش حضرت عبدالعظیم حسنی است، ــ  رضوان‌الله‌علیه بلکه علیه‌السلام، ــ  به مقامی برسد که امام؟ع؟ در شأنش فرمودند: من زار عبدَالعظیم بِری فقد زار الحسین؟ع؟ بکربلاء و از آن‌طرف فرموده‏اند: من زار الحسین؟ع؟ بکربلاء فقد زار اللّه فی عرشه([184]) پس نتیجه این می‏شود که «من زار عبدالعظیم بری فقد زار اللّه فی عرشه» بدون تفاوت این‏طور می‏شود.

قبلاً درباره همین حدیث شریف بحثی داشتیم که به این نتیجه رسیدیم که اخلاص، برای اهل نقصان هم قابل تحصیل است، پس از جهتی تحصیلی است و از جهتی موهبتی است که توضیح آن را عرض کردیم. طبق این فرمایش فانتقل عنها بصحیح العزیمة اهل نقصان هم می‏توانند از این حالت خارج شوند، آنها هم می‏توانند یک مقام و مرتبه‏ای را در جای خودشان و منزلت خودشان تحصیل کنند که به حلول موت راضی شوند و آن همین است که در مقام خودشان اخلاص تحصیل کنند به همان وضعی که قبلاً عرض کردیم و توضیح دادیم.

بصحیح العزیمة یعنی به عزم صحیح و جدی بر اینکه طریق اخلاص را طی کنی که لااقل در رتبه خودت صاحب خوف شوی، یا در رتبه خودت صاحب رجاء شوی، یا در رتبه خودت صاحب حبّ شوی.

«* نماز جلد 3 صفحه 552 *»

پس می‏شود که انسان در همین رتبه نقصان، صاحب خوف شود با اینکه تحصیل علم ظاهری هم نداشته باشد، علم که برایش فراهم ‌مى‌شود؛ خوفی که برایش فراهم ‌مى‌شود، همان علم است که «العلم هو الخشیة»، با اینکه علوم ظاهری هم ندارد اما می‏بینید که خیلی بالاتر است از بسیاری که به‌حسب ظاهر عالمند و علم تحصیل کرده‏اند ولی برایشان خوف نیست. آن کسی که خائف است و از معاصی فرار می‏کند او واقعاً عالم است اگرچه اصطلاح نداند، نتواند کتاب بخواند، بی‏سواد باشد. عالم آن است که می‏تواند این مقام را تحصیل کند.

پس اهل نقصان می‏توانند صاحب مقام خوف شوند یا صاحب مقام رجاء شوند، انسان می‏تواند مرتب در فضل الهی تفکر کند و فضل حق‌تعالی را مشاهده کند، به‌حدی برسد که دیگر مشتاق فضل باشد، طالب فضل الهی باشد، امید، او را به انجام طاعات و عبادات وادار کند. خدا رحمت کند آقای …. از حالات پدرش تعریف می‏کرد، می‏گفت پدر من حالتی پیدا کرده بود مثل حالت کسی که در جمع‏آوری مال دنیا حریص شده باشد، او در جمع‏آوری طاعات حریص شده بود، هرچه که امیدی به آن بود، هر طاعتی که امیدی به آن بود، وعده‏ای فرموده بودند از صله رحم، از طلب علم، از نماز، از روزه مستحبی، از قرآن، از دعاء، از زیارت ائمه طاهرین؟عهم؟ و هر عبادتی که از آن پیرمرد برمی‏آمد، در این اواخر عمرش انجام می‏داد، گویا کوتاهی نداشت، در جمع‏آوری عبادات حریص شده بود.

این همان امید به فضل الهی است که فرمودند: و اذا تمکّن من رؤیة الفضل رجا یا اینکه فرمودند: و اذا اشرق نور الیقین فی القلب شاهد الفضل در مقام طلب فضل الهی برمی‏آید که فضل الهی نیست مگر در انجام طاعات، آنچه را که حق‌تعالی وعده فرموده مقرِّب است، ذکر می‏کند به مقرِب‌بودن آن و آن را مقرِب قرار می‏دهد و یا هرچه که فرموده مبعِّد و مهلک است از آن دوری می‏کند. اجتناب‌کردن از مبعّدات و تقرب‌جستن به انجام‌دادن مقرِّبات، اینها همان حالتی است که انسان در رتبه

«* نماز جلد 3 صفحه 553 *»

نقصان، صاحب رجاء می‏شود. و یا اینکه اصلاً حب و محبت در مرحله نقصان هم پیدا می‏شود، در مرحله نقصان هم اهل محبت پیدا می‏شوند که عبادتشان خالص باشد، از حبّ باشد که توضیح اینها را عرض کرد‌ه‌ام.

پس فرمایش امام؟ع؟ که فرمودند: و ان کانت اخریٰ فانتقل عنها این «انتقال» یک فرمایش و دستوری است که عملی است، کسی نگوید فقط صِرف گفتن است و عملی نیست، بلکه عملی است، قابل عمل است، ذهنی نیست، یک مسأله واقعی است که شخص ناقص می‏تواند انتقال یابد و این خودش باز دلیل بر همان بحث‌های قبل ما است که گفتیم اخلاص برای تمام رتبه‏ها و اهل همه رتبه‏ها اکتسابی است و قابل تحصیل است، وگرنه این فرمایشات بی‏مورد بود. فانتقل عنها بصحیح العزیمة.

آن‌گاه امام؟ع؟ راهش را می‏فرمایند، راه تحصیل اخلاص را، چه اخلاص خوفی، چه اخلاص رجائی و چه اخلاص حبّی؛ هریک از این اخلاص‌ها که در امکان و یُسر اهل نقصان باشد، امام؟ع؟ دستور طلبش را می‏دهند، دستور تحصیلش را می‏فرمایند و برنامه می‏گذارند که به این برنامه‏ها رفتار کن آنگاه اخلاص برایت فراهم می‏شود که اول آن: بصحیح العزیمة؛ دوم: و اندم علی ما قد سلف من عمرک فی الغفلة؛ سوم: و استعن بالله تعالی علی تطهیر الظاهر من الذنوب و تنظیف الباطن من العیوب؛ چهارم: و اقطع رباط الغفلة عن قلبک؛ پنجم: و اطفئ نار الشهوة من نفسک؛ اینها پنج برنامه است که اگر انسان این پنج برنامه را انجام دهد، برایش اخلاص فراهم می‏شود.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 554 *»

 

مجلس 37

 

(چهارشنبه 10 ماه مبارک رمضان 1416 هـ ق ــ  11/11/74)

 

t  کیفیت و شرائط انتقال به حالتی که انسان به فرا رسیدن مرگ راضی باشد

t  تصمیم جدی

t  ندامت

t  مذمت غفلت

t  با وجود دشمنی مانند شیطان، غفلت یعنی چه؟!

t  احاطه و تسلط شیطان

t  دوران جوانی را باید غنیمت شمرد

t  تطهیر ظاهر از گناه و تطهیر باطن از عیوب

t  غفلت میوه جهالت و محبت میوه معرفت است

t  آتش تمایلات نفسانی را باید خاموش کرد

t  نتائج و آثار این چند دستور در سیروسلوک انسان

t  حجاب‏های ظلمانی و حجاب‏های نورانی

«* نماز جلد 3 صفحه 555 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

عرض کردم این عبارت شریفه، شامل دو مطلب است؛ مطلب اول، تصحیح و تنقیح نماز است که معنای آن به اخلاص نیت برگشت می‏کند و مطلب دوم کمال توجه به قلب در آن است که ان‏شاءاللّه بحثش خواهد آمد.

به‌مناسبت بحث اخلاص، حدیث شریفی در «مصباح‌الشریعه» را متذکر شدیم و درباره این قسمت اخیر آن که امام صادق؟ع؟ فرمودند: فانظر ایها المؤمن فان کانت حالتُک حالةً ترضاها لحلول الموت فاشکر اللّه تعالی علی توفیقه و عصمته، چند احتمال داده شد. یک احتمال این است که مراد از این حالتی که می‏فرمایند، آن است که اگر دارای مرتبه‏ای شده‏ای که در آن مرتبه، به مقام محبت رسیده‏ای و به حق‌تعالی معرفت پیدا کرده‏ای و در عبادت خالص هستی و حبّاً للّه عبادت می‏کنی، خدا را سپاسگزاری کن؛ که طبق این احتمال این فرمایش به نوع سوم عبادت اشاره باشد و در وصف گروه سوم باشد.

احتمال دیگر اینکه درباره هریک از این سه مرتبه باشد، چون هرسه مرتبه، یعنی عبادت براساس خوف و عبادت براساس رجاء و عبادت براساس انگیزه محبت، هرسه مایه نجات است و به‌حسب خودش و در مقام خودش اخلاص است.

احتمال دیگر اینکه خطاب مخصوص اهل این مراتب نباشد که اگر خودت را بر یکی از این سه حالت می‏یابی، خدا را بر توفیق و عصمتش شکر کن، و ان کانت اخریٰ

«* نماز جلد 3 صفحه 556 *»

و اگر می‏یابی که در یکی از این سه حالت نیستی، آن‌وقت فانتقل عنها از این حالتی که نمی‏پسندی در آن حالت، مرگ تو را دریابد، انتقال پیدا کن. معلوم است که اگر انسان در حال خوف نباشد یا در حال رجاء نباشد و یا در حال محبت نباشد، به‌حسب وضع اولی، نجاتی برای او نیست؛ حال اگر شفاعت شامل حالش شود یا امور دیگر، مسأله دیگری است، ولی عبادت فی حدّ نفسها در غیر این سه صورت مایه نجات نخواهد بود. اگر خودت را در حالتی دیگر غیر از این حالت‌هایی که ذکر شد می‏یابی، فانتقل عنها از این حالت منتقل شو.

آن‌وقت حضرت طور و طرز انتقال را و کیفیت و شرائط انتقال از این حالت را ذکر فرمودند که یکی از آنها بصحیح العزیمة است، یعنی عزم جدی و صحت عزم در اینکه بر یکی از این سه حالتی که ذکر شده باشی. بعد فرمودند: و اندَم علی ما قد سلف من عمرک فی الغفلة. این فرمایش امام؟ع؟ تعریض است به اینکه ای کسی که در رتبه نقصان هستی و تا به‌حال صاحب یکی از این مقامات نشده‏ای، نه توانسته‏ای صاحب مقام خوف باشی و نه صاحب مقام رجاء و نه صاحب مقام فؤادی و محبت باشی، بر گذشته‏ات پشیمان باش.

همان‏طور که عرض کردم در رتبه نقصان هم تحصیل اخلاص می‏شود و امکان دارد، به همان معنایی که ذکر شد و در سال گذشته این بحث را داشتیم که اختلاف است در اینکه آیا اخلاص اکتسابی است و یا موهبتی و عنایتی است؟ چطوری است؟ بحثش شد و به این نتیجه رسیدیم که برای ناقصین هم به‌حسب رتبه خودشان تحصیل اخلاص ممکن است.

پس بنا بر این احتمال اگر کسی هستی که یکی از این سه حالت را به‌دست نیاورده‏ای یعنی تاکنون خود را در همین مقام خودت، خائف نمی‏یابی و یا در همین مقام، تا به‌حال خودت را راجی نمی‏یابی و در همین مقام، خودت را اهل محبت نمی‏یابی، پس عمر تو به غفلت گذشته است. و اندم علی ما قد سلف من عمرک فی

«* نماز جلد 3 صفحه 557 *»

الغفلة باید بر این عمر گذشته‏ات نادم شوی که در غفلت از حق‌تعالی بوده و مرتکب معصیت شدی، از حق‌تعالی غفلت داشتی و در طلب فضل و مشاهده فضل و عنایت حق‌تعالی از طریق تحصیل رجاء کوتاهی کردی و همچنین غفلت ورزیدی از اینکه طلب کنی محبت حق‌تعالی و محبت اولیاء او را و محبت به آنچه که محبوب خدا است از قبیل مستحبات؛ چون عرض شده مستحب را هم که «مستحب» گفته‏اند از باب محبوبیت آن در نزد حق‌تعالی است و مکروه را که «مکروه» نامیده‏اند از باب کراهت حق‌تعالی از آن است. پس عمر تو به غفلت گذشت در اینکه محبت به حق‌تعالی را تحصیل نکردی و محبت به مَحابّ حق‌تعالی پیدا نکردی و دوری از مساخط حق‌تعالی را به‌دست نیاوردی.

پس این غفلت است، عمرت هرچه در این زمینه بوده، در واقع غفلت بوده. و همین توجه در اظهار ندامت کفایت می‏کند، جهات و جوانب دیگر بماند، بقیه فرمایشاتی که در اینجا است بماند، خود همین که انسان متذکر باشد که غفلت چیست، چقدر جای ندامت دارد همین که عمر در غفلت گذشته است. در مذمت غفلت همین بس که می‏بینیم قرآن ما را متذکر می‏فرماید به اینکه غفلت از اوصاف کفّار است، پناه به خدا می‏بریم، می‏فرماید: و اقتَربَ الوعدُ الحقّ فاذا هی شاخصةٌ ابصارُ الذین کفروا یا وَیلَنا قد کُنّا فی غفلةٍ من هذا بل کنّا ظالمین([185])در مذمت غفلت کفایت است همین که می‏بینیم در این آیه مبارکه، به اقرار خود کفار، علاوه بر ظلم به خودشان و ظلم به اولیاء خدا، این صفت غفلت را داشته‏اند و عمر خود را به غفلت گذرانیده‏اند.

و اقترب الوعد الحق حال يا راجع به قیامت باشد، يا راجع به موت باشد؛ چون موت هم به‌تعبیری، در واقع اول قیامت است، من مات فقد قامت قیامته([186]) کسی که مرد، از اول مرگ قیامتش برپا شده است. از این جهت وعده حق در قرآن، هم شامل

«* نماز جلد 3 صفحه 558 *»

قیامت است و هم شامل مرگ است، یعنی هردو، وعده حق است، و اقترب الوعد الحق. و البته به قیام مهدی آل‌محمد؟عهم؟ هم تأویل شده است،([187]) آن هم وعده حق‌تعالی است، وعده‏ای است که خُلف‏پذیر نیست.

و اقترب الوعد الحق وعده حق نزدیک شد، با یک‌چنین وعده‏ای اینها برخورد کردند، فاذا هی شاخصة ابصار الذین کفروا آن‌چنان وحشت‏زده می‏شوند، «شاخصه»‌شدن «اَبصار» یعنی آن‌چنان خیره می‏شوند و تیز نگاه می‏کنند که از شدت ترس، چشم‏به‏هم نمی‏زنند، از این حالت تعبیر می‏آید به شاخص‌بودن چشم‌ها، یعنی از شدت وحشت، گویا پلک‌ها هم به‏هم نمی‏خورد و نزدیک است که به‌واسطه ترس و وحشت، چشم از حدقه خارج شود، این تعبیر قرآن است بخصوص در مورد شُخوص اَبصار. آن‌وقت سخن و گفتارشان در هنگام برخورد با وعده حق این است: یا ویلنا قد کنّا فی غفلة من هذا ای وای بر ما که در غفلت بودیم نسبت به این امر که پیش آمد و برخورد کردیم.

مذمت‌هایی که از غفلت در فرمایشات رسیده، زیاد است. حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: اِن کان الشّیطان عدواً فالغفلةُ لماذا؟([188]) اگر بنا است انسان باورش شود که شیطان دشمن او است و در کمین او است و می‏خواهد او را به هلاکت برساند و دشمنی است که به همه جهات مجهز شده، چیزی کمبود ندارد، مسلط است، یَجری مِن ابنِ‌آدمَ مَجرَی الدّم([189]) شیطان در وجود بشر، سریانش و جریانش مثل جریان خون است که در همه وجود نافذ است، پس غفلت چرا و برای چه؟!

خداوند از باب امتحان و آزمایش خلقش، این‌چنین احاطه و تصرفی به این ملعون داده است همچنان‌که ولیّش را هم متصرف قرار داده به اشدّ تصرف؛ شدت تصرف ولی؟ع؟ کجا و تصرف شیطان کجا؟! به‌تعبیر بزرگان ما+، شیطان سگی

«* نماز جلد 3 صفحه 559 *»

است که مِرفَسش در دست امام؟ع؟ است، هرجا بخواهند آن را سست می‏کنند شیطان مسلط می‏شود، و هرجا بخواهند محکم می‏گیرند، جرأت نزدیک‌شدن ندارد.([190]) مثل سگ است، سگ از صاحبش فرمانبرداری می‏کند، امام؟ع؟ می‏فرماید او را بگیر، می‏گیرد، می‏فرماید این شخص آشنا است متعرض نشو، یک کلمه «آشنا» هم می‏گوید، دیگر آن سگ متعرض نمی‏شود، اصلاً جرأت نمی‏کند که جلو بیاید، طبیعت سگ این است.

حال امام؟ع؟ صاحب ولایت مطلقه الهیه است، خداوند آن بزرگوار را مظهر ولایت خود قرار داده است. پس نگرانی نیست، جای اعتراض هم نیست که چرا خداوند شیطان را مسلط کرده است؟! برای این است که کمالات علیینی به‌وسیله امام؟ع؟ استخراج شود و کمالات سجینی به‌وسیله داعیان باطل استخراج شود که شیطان یک مظهر از مظهرهای آنها در عالم جنّ است، یعنی مظهری از مظاهر اولی و دومی ــ  خدا لعنتشان کند ــ  در رتبه جن است، تسلطش از این باب است. خدا او را مجهز کرده است؛ از جمله او را به جمیع خیرها و به جمیع شرها واقف کرده است، خداوند یک‌چنین تصرف و تسلطی به ابلیس داده، آن ملعون راه مانع‌شدن از خیر را می‏داند، راه وصول و حریص‌شدن بر شر را هم می‏داند و اعوانی دارد که تمام آنها به‌حسب خلقتشان و اقتضاء طبیعتشان، در فرمان آن ملعون هستند، آنها را به هرکاری که بگمارد، او را فرمانبرداری می‏کنند به اشدّ فرمانبرداری‌ها، از فرمانش هم ذره‏ای تخلف ندارند، این ملعون سلطان عجیبی است و سلطنت عجیبی دارد!

خداوند به قدرت کامله خود به چند چیز یک‌چنین احاطه‏هایی را داده است و این چند چیز، طبق مصالح حکیمانه الهی این احاطه‏ها را دارند، یکی شیطان است. یک‌وقتی شیعه‏ای با یک سنی بحث کرد، گفت آیا امام تو که ابی‏بکر است، عمر است و عثمان است، هرکدام از اینها آیا به خیر شماها واقف بودند؟ آن سنی گفت: نه‏خیر.

«* نماز جلد 3 صفحه 560 *»

شیعه گفت به شرّ شما واقف بودند؟ گفت: خیر. شیعه گفت: به خیر خودشان چطور؟ آیا به آنچه برای آنها خیر بود واقف بودند؟ سنی گفت: نه. شیعه گفت: آیا واقف بودند که چه چیزهایی برای آنها شر بود؟ جواب داد: نه. آن شخص شیعه گفت: از تو یک سؤال دارم، آیا شیطان از هر خیری آگاه است؟ گفت: آری. گفت: از هر شری آگاه است؟ گفت: آری. شیعه گفت: بنابراین، شیطان از آن امامان تو بهتر است، از ابی‏بکر و عمر و عثمان بهتر است که شیطان این‏قدر وقوف و آگاهی و علم و اطلاع دارد و آنها این‌همه جهالت دارند. پس خداوند طبق حکمت و تدبیری که داشته، یک‌چنین تسلط و احاطه‏ای به شیطان داده است.

همچنین در حدیث دارد که خداوند بهشت را واقف و آگاه کرده، هر نمازگزاری از اولین و آخرین که نماز می‏گزارد، بهشت بر او واقف می‏شود، آگاه می‏شود، مسلط است، نگاه می‏کند که آیا این نمازگزار، بعد از نماز، از خداوند بهشت را طلب کرد و یا طلب نکرد؟ اگر طلب کند، می‏گوید خدایا این بنده تو، از تو مرا خواست، تو هم مرا به او احسان کن و ببخش. و اگر این نمازگزار بعد از نماز، از خدا بهشت را طلب نکند، بهشت ناراحت می‏شود، می‏گوید خدایا این بنده تو نماز خواند، ولی از درگاه تو، مرا از تو نخواست، خدایا مرا به این بنده‏ات نده، زیرا یک‌چنین بهشتی، یک‌چنین مقامی، یک‌چنین نعمت‌هایی را از تو طلب نکرد، خدایا تو هم مرا به او نده، او رغبتی در من نشان نداد، تو هم مرا به او نبخش.

و همین‏طور حورالعین ــ  یعنی حقیقت حورالعین ــ  هم بر نمازگزار بعد از نمازش مسلط می‏شود که آیا نمازگزار از خداوند، حورالعین را طلب می‏کند یا طلب نمی‏کند؟ اگر طلب کند، می‏گوید خدایا این بنده تو در من رغبت و میل دارد، ناامیدش نکن، مرا به او ببخش؛ ولی اگر طلب نکند، می‏گوید خدایا یک‌چنین نعمتی برای مؤمنی خلق کرده‏ای، چرا من را از تو طلب نکرد؟! خدایا محرومش کن، من را به او نده.

همچنین خداوند جهنم را هم محیط کرده و از تمام نمازگزارهای عالم از اولین و

«* نماز جلد 3 صفحه 561 *»

آخرین آگاه کرده، جهنم باخبر می‏شود که چه کسی بعد از نمازش از جهنم به خدا پناه می‏برد، جهنم دعاء می‏کند که خدایا این بنده تو، از من ترسید و بعد از نمازش از من، به تو پناه برد، خدایا از من پناهش بده و از شر من او را نگه دار. اگر نمازگزار به خدا پناه نبرد، جهنم می‏گوید خدایا این بنده تو از من نترسید، از من به تو پناه نبرد، از من پناهش نده و او را در من جا بده تا عذابِ خشم تو را به او بچشانم. از این جهت دستور رسیده که بعد از نمازها عرض کنیم: اللّهم اَعتِقنی من النار و اَدخِلنی الجنّة و زَوِّجْنی من الحور العین.([191])

پس امام؟ع؟  فرمودند: اِن کان الشیطان عدوّاً فالغفلة لماذا؟! حال که بنا است شیطان با یک‌چنین تسلط و مهارتی، دشمن رسمی و رو در روی انسان باشد، چرا انسان به غفلت بگذراند؟! چرا عمرش به غفلت بگذرد؟! مخصوصاً سنین جوانی که واقعاً یک لطف بزرگ حق‌تعالی است، یک دوره بسیار بسیار پرنعمت و پرمایه‏ای است که اگر ضایع شود، دیگر انسان یک‌چنین دوره‏ای را از استعداد و آمادگی ذهن و پذیرش نفس به‌دست نمی‏آورد، اینها همه خیلی مفید است. انسان باید در این دوره، خودش را برای آتیه تقویت کند، برای دورانی که در آن دوران، فراگیری خیلی سخت است، انسان باید خودش را در این دوره به طاعت و بندگی عادت دهد.

فقط در دوره جوانی است که انسان می‏تواند همه‏کار بکند و همه‌چیز  یاد بگیرد، مثل عادت‌دادن خود و انس‌گرفتن با عبادات، مأنوس‌شدن با فضائل و مقامات و با علم، و کسب معارف، اینها همه در سنین جوانی است، در سنین پیری نمی‏تواند. پیری هم که می‏گویم، فکر نکنید مراد، زمان افتادگی است که انسان نتواند هیچ‌کاری بکند، پیری به آن معنی مرادم نیست؛ بلکه همین اندازه که یک مقدار از سن بگذرد که شخص نتواند فراگیری داشته باشد، لوح نفس آماده پذیرش نیست، اگر بخواهد یک عبارت را حفظ کند و یا مطلبی را در نظر بگیرد یا قاعده‏ای را یاد بگیرد، دیگر به این زودی‌ها برایش میسّر نیست.

«* نماز جلد 3 صفحه 562 *»

پس باید انسان سعی کند که دوران جوانی را به غفلت نگذراند و مخصوصاً شیطان را به خود راه ندهد، بر او راه پیدا نکند و تا می‏تواند در مقام تحصیل معارف، تحصیل علم، کوشش در عبادت و انس به عبادت بربیاید، به خود حالت وقار و سنگینی بگیرد، شوخی زشت است، سبکی زشت است، خدا خیلی دوست دارد جوان‌هایی را که باوقار باشند، باادب باشند، با علم مأنوس باشند، با طاعت انس بگیرند، تائب الی اللّه باشند، حالت توبه و ندامت داشته باشند؛ چون اگر عمر بگذرد و انسان در دوره جوانی، تحصیلی نداشته باشد، خودش را تقویت نکرده باشد، کمالی برایش حاصل نشده باشد، در سنین بالا تحصیل خیلی مشکل است، شاید نشدنی باشد.

حال امام؟ع؟ در اینجا حالت غفلت را خیلی با شدت بیان می‏فرمایند: و اندم علی ما قد سلف من عمرک فی الغفلة اگر این حالات را به‌دست نیاوردی و در این حالات نبودی، عمر به غفلت گذشته، عمر که به غفلت بگذرد پشیمانیش خیلی سخت است، یعنی خیلی دردآور است، واقعاً درد دارد. در دعاء می‏خوانیم: الهی و قد اَفنَیتُ عمری فی شِرَّة السّهو عنک و اَبلَیتُ شبابی فی سَکرَة التّباعد منک، فلم‏اَستَیقِظ ایّامَ اغتراری بک و رکونی الی سبیل سخطک([192]) خدایا عمرم در حریص‌بودنِ بر غفلت از تو، فانی شد، در این امر حریص بودم که از تو غافل باشم و سهو و نسیان و فراموشی از تو داشته باشم، خدایا حریص بودم که از تو یادم برود، نعوذباللّه به تو اعتنائی نداشته باشم و در مستی دوری از تو، جوانی من تمام شد، نابود شد و به کهنگی و پیری مبدل گشت و خدایا من در آن روزگاری که به تو مغرور شده بودم از خواب غفلت بیدار نشدم، ــ  ما غرَّک بربّک الکریم([193]) ــ  به تو مغرور شده بودم، یعنی تو به من نعمت می‏دادی، کرامت می‏فرمودی، نیازمندی‌های مرا رفع می‏کردی، اما من از خواب غفلت بیدار نشدم. و رکونی الی سبیل سخطک من به راه‌های سخط تو، دل بسته بودم،

«* نماز جلد 3 صفحه 563 *»

کارهایی می‏کردم که تو را به سخط می‏آوردم و در عین حال با اطمینان خاطر بودم، هیچ نگرانی برایم نبود و به این‏طور عمر را گذراندم.

پس اگر چنین حالتی برای انسان فراهم نشود تمام عمر به غفلت گذشته. معلوم است وقتی که انسان، از حق‌تعالی غافل باشد، معرفت و محبت برایش فراهم نمی‏شود. حال باید چه کرد؟ امام؟ع؟ می‏فرمایند: و استعن باللّه علی تطهیر الظاهر من الذنوب از خدا طلب کن که تو را کمک کند، از حق متعال بخواه که تو را کمک کند بر اینکه ظاهرت را از گناهان پاک کنی، و تنظیف الباطن من العیوب و باطنت را نظیف و لطیف گردانی از عیب‌هایی که در تو پنهان است. از عیب‌های ظاهری به «ذنوب» تعبیر می‏آورند که به ظاهر مربوط است و باید شخص از خدا تطهیر گناهان ظاهری را بخواهد که به توبه تطهیر می‏شود، گناهان به آب توبه پاک می‏شود. می‏فرماید باطن را از عیوب باطنی تنظیف کن، معلوم است در اینها هم باید خدا کمک کند که انسان بتواند از غیر خدا قطع توجه و قطع محبت کند، به دنیا دل نبندد.

اگر خدا دنیا را به انسان کرامت کرد، به فضل و کرمش در دنیا برای انسان گشایشی داد، به انسان نعمت وافر عنایت فرمود، انسان را آبرو داد، عزت داد، مال داد، مُکنت داد، نباید به اینها توجه پیدا کند و دل ببندد به‌طوری که از وظائفش غافل شود و وظائف عبودیت را ترک کند، این صحیح نیست. اینها وسیله توجه و محبت انسان به دنیا می‏شود و خدای نکرده به‌تدریج غضب حق‌تعالی بر انسان شدت پیدا می‏کند که همان استدراج است. مرتب خدا نعمت می‏دهد، مرتب انسان در غفلت غرق می‏شود، خداوند نعمت می‏دهد و انسان در دوری از خدا و ترک وظایف غرق می‏شود و یک‌باره هم خداوند او را می‏گیرد؛ و اخذ خدا شدید است، اِنّ بَطْشَ ربِّک لَشدید([194]) اگر بنا باشد که خدا، شخص را در غفلت بگیرد، خیلی بیچاره است، از این جهت شخص باید متذکر باشد.

«* نماز جلد 3 صفحه 564 *»

معایب باطنی خیلی سخت است و رأس معایب باطنی، توجه به غیر حق‌تعالی است و محبت‌ورزیدن به غیر آنچه که رضای حق در آن است، واقع این است. پس باید متذکر بود و از خدا باید کمک گرفت، هم برای تطهیر ظاهر از گناهان و هم برای تنظیف باطن از معایب، باید خدا کمک بفرماید.

اینجا شعری هست که حافظ گفته و در تخمیسش این‏طور گفته‏ام: «اگر باشد تو را با حق سر و کار»، آن‌وقت «و گر داری هوای دیدن یار»، «بشو خالص به هر گفتار و کردار»، چرا؟ «خدا زان خرقه بیزار است صد بار» که چه؟ «که صد بت باشدش در آستینی»([195]) یعنی همین توجهات باطنی به غیر حق‌تعالی، معایب باطنی، در واقع صد بت است که در هر آستین چنین خرقه‏ای هست، معلوم است که خدا از این خرقه بیزار است. خرقه طاعت و بندگی به خود پوشیده‏ایم، خودمان را بنده خدا به‌حساب می‏آوریم، ظاهری آراسته‏ایم به‌عنوان اینکه بنده خدا هستیم اما خدا می‏داند که در ما معایب باطنی و توجه به غیر حق‌تعالی چقدر است! چنین خرقه‏ای که ظاهری باشد، آراسته‏ایم اما در باطن این‌همه معایب است، این خیلی زشت است! «خدا زان خرقه بیزار است صد بار»، چرا؟ «که صد بت باشدش در آستینی».

بعد از اینکه امام؟ع؟ حالت غفلت را تذکر فرمودند، آنگاه بیان دیگری و دستور دیگری می‏فرمایند: و اقطع رباط الغفلة عن قلبک ماده و رباط و بند غفلت را از دلت پاره کن، چرا؟ به جهت اینکه غفلت از جهالت سرچشمه می‏گیرد، غفلت از سفاهت سرچشمه می‏گیرد. و در همین فرمایش و در همین حدیث شریف دیدیم که محبت از علم و معرفت سرچشمه می‏گیرد، فرمودند: اذا تجلی ضیاء المعرفة فی الفؤاد هاج ریح المحبة نسیم محبت کی می‏وزد؟ آن وقتی که نور معرفت در دل متجلی شود و خداوند به نورِ نورانیت‌های مقامات معصومین؟عهم؟ در دل اهل ایمان ظاهر شود.

اما از آن‌طرف اگر انسان جهالت را ادامه دهد و به جهالت باقی بماند و در مقام

«* نماز جلد 3 صفحه 565 *»

تحصیل معرفت برنیاید و نور معرفت را تحصیل نکند، بلکه به همان جهالت و سفاهت خودش راضی باشد و بگذراند، مطمئناً و یقیناً این حالت، نتیجه‏اش غفلت است. در واقع غفلت میوه جهالت است، غفلت ثمره سفاهت است. از آن‌طرف میوه معرفت و ثمره معرفت، محبت است، محبت که آمد، کار را خیلی آسان می‏کند.

بعد فرمودند: و اذا هاج ریح المحبة، استأنس فی ظلال المحبوب خیلی آسان در سایه محبوب انس می‏گیرد و همچنین آثر المحبوب علی ماسواه و باشر اوامره و اجتنب نواهیَه و اختارهما علی کل شی‏ء غیرِهما اینها نتائجی است که بر معرفت مترتب است، تحصیل معرفت این است. اما اگر بر همان جهالت و سفاهت باقی بماند، آثارش غفلت است، اولین میوه و نتیجه‏اش، غفلت است که به سراغ انسان می‏آید و انسان را از همه‏چیز باز می‏دارد و تمام معایب را در بر دارد، غفلت خیلی مذمت شده است. اینها مسائلی است که باید خیلی در آنها فکر کرد، باید روی آنها کار کرد، زحمت کشید، فرمایشاتی است که از نظر اخلاق، جامع فرمایشات است و حضرت صادق؟ع؟ در این حدیث شریف بیان می‏فرمایند، اما چون بحث در این زمینه نیست، به همین مقدار اشاره اکتفاء می‏کنیم.

بعد می‏فرمایند: و اطفئ نار الشهوة من نفسک ــ  این آخرین برنامه‏ای است که حضرت تنظیم فرموده و تعلیم می‏فرمایند ــ  آتش شهوت را از نفست خاموش گردان، سعی کن که آتش تمایلات را از نفست خاموش گردانی. چون تمایلات نفسانی و سرکشی آن، حد و اندازه ندارد و انسان طوری نیست که بتواند با اجابت یکی از خواسته‏های نفسانی، نفس را قانع کند و به آن آرامش دهد. نفس مرتب در تمایلات است، در خواسته‏ها است، مُشتَهَیات نفسانی خاتمه‏پذیر نیست. عجیب است که تنوع را هم می‏خواهد! به یک نوع شهوت‌رانی، به یک نوع هوس‌رانی، قانع نمی‏شود، در هر هوسی، تنوع‏پسند است و مرتب به انواع هوس‌ها فرمان می‏دهد، انّ النفس لامّارة بالسوء.([196]) در

«* نماز جلد 3 صفحه 566 *»

واقع در هر هوسی، در هر خواسته‏ای، انسان را به انواع آن وا می‏دارد و از انسان انتظار و توقع دارد. آن‏چنان نیست که اگر انسان بگوید در این یک مورد، دو مورد نفس را اجابت کنیم و خواسته نفس را به‌انجام برسانیم، از ما دست برمی‏دارد؛ نه، این‏طور نیست، تمایلاتش حدی ندارد، در هر میلی و در هرگونه شهوتی و هویٰ و هوسی، به انواعش متمایل است. و در واقع خیلی مصیبت است اگر کسی به خواسته‏های نفسانی تن بدهد و بخواهد تقاضاهای نفسانی را اجابت کند، حد ندارد، انسان را بیچاره می‏کند.

عزیزانی که در طریق علمند اینها باید خیلی کوشش داشته باشند در اینکه به تمایلات نفسانی اعتناء نداشته باشند و تا می‏توانند آتش تمایلات نفسانی را در وجود خودشان خاموش کنند. خیلی محسوس است، هرکدامش را فکر کنید می‏بینید حدّ یقفی ندارد، همین‌طور انسان را جلو می‏برد و این آتش مرتب دامنه پیدا می‏کند. آتش شهوت، آتش تمایلات حدی ندارد، مرتب در تزاید است، مرتب ادامه پیدا می‏کند، گسترده می‏شود.

پس امام؟ع؟ فرمودند در همه اینها باید از خدا کمک بگیری و در این مقام بربیایی تا اینکه بتوانی به یکی از این حالات دربیایی و از این حالتی که هستی نجات پیدا کنی.

نتیجه این چند دستوری که امام؟ع؟ در آخر فرمایش خود دارند این است که اگر کسی بخواهد عبادتش خالص باشد و به مقام قرب نائل شود، باید علائق و موانع را، چه موانع ظاهری و چه موانع باطنی را، از خود دفع کند، و در سیروسلوک باید عاشقانه حرکت کند، در هر مرتبه‏ای که هست به عبادت عشق بورزد، با طاعت انس بگیرد و از غفلت دور شود و از عشّاقِ راه خداوند درس بگیرد که چطور در برابر تمام مشکلات صبر کردند و راه محبت را طی نمودند. «عاشقان سر در کف و رو در بلا» این برنامه‏شان بوده است که همیشه در برابر بلا مقاوم باشند و دست از طلب برندارند.

پس در این دستورها که در آخر این حدیث شریف «بیان» از «مصباح‌الشریعه»

«* نماز جلد 3 صفحه 567 *»

است، امام؟ع؟ روشن فرمودند که حجاب‌های ظاهری و معنوی و حجاب‌های بدنی و حجاب‌های روحی و نفسانی، اینها همه را باید برطرف کرد تا بالاخره دل از زنگ کدورات غفلت و توجه به غیر حق‌تعالی، پاک و پاکیزه گردد و آنگاه مجلیٰ و آیینه نور معرفت قرار گیرد، در هر مرتبه‏ای که هستیم؛ عرض کردم در عرصه نقصان هم کسی نگوید که ما از اهل فؤاد نیستیم، ما از اهل عقول نیستیم، ما مثل کاملان و بزرگان، صاحب نفس ناطقه قدسیه نیستیم، پس ما دیگر رها هستیم، باید همین‌طور عمر خود را به غفلت و جهالت و سفاهت و به دوری از خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ بگذرانیم.

این اشتباه است، در سال گذشته در همین مباحثی که داشتیم بحث کردیم که از ما توجه و اخلاص خواسته‏اند، ما را تکلیف کرده‏اند، راهش را هم به ما نشان داده‏اند و در تمکن ما هم هست، هیچ‏کس معذور نیست. نباید عمر خود را به غفلت گذراند، نباید عمر را به مسامحه گذراند، نباید به شوخی گذراند، عمر حیف است، نعمت الهی است، باید در تحصیل معارف و تحصیل محبت خدا و اولیاء خدا صلوات اللّه علیهم اجمعین جدی بود. و خدا هم برای کسی قرار نداده که در حد خودش و در مقام خودش، صاحب مقام معرفت و صاحب مقام محبت شود مگر به همین که باید زنگ دل را پاک کند، باید کدورات غفلت را دور نماید و هیچ وسیله و راهی نیست مگر همین برنامه‏ای که حضرت دستور فرموده‏اند.

باید دل را پاک و پاکیزه کرد تا نور معرفت و محبت در دل بتابد. در یک‌چنین حجاب‌ها و غفلت‌هایی ما به‏سر می‏بریم و چه توقعات و چه انتظارهایی هم از خدا و اولیاء خدا داریم! این نمی‏شود. باید همان‌طور که برنامه سیروسلوک و عبادت، احترام به طاعت، احترام به اولیاء و احترام به حدود را، تنظیم فرموده‏اند، همه را تا حدی که میسر است ان‏شاءاللّه داشته باشیم. هر کاری دلمان خواست، کردیم، هرچه خواستیم، گفتیم، هر قدمی خواستیم، برداشتیم، بعد توقع داریم که اولیاء دستگیرمان هم باشند، این‌چنین نیست، دستگیری آنها شرط دارد. می‏فرمایند شیعیان ما این‏طورند،

«* نماز جلد 3 صفحه 568 *»

دوستان ما این‏گونه هستند، صفاتی را ذکر می‏فرمایند، خصوصیاتی را ذکر می‏کنند، و ما باید خود را به آنها متصف کنیم؛ بی‏جهت که به کسی عنایت نمی‏فرمایند، باید خود را در معرض عنایتشان قرار داد.

نظام الهی این است، این نظام تغییرپذیر نیست، اگر تغییرپذیر بود و طور دیگری بود، اولیاء این‏قدر در طاعت و در عبودیت به خودشان زحمت نمی‏دادند. نه اینکه ما بگوییم فقط بزرگان صاحب مقام عبادت خالصند و ماها راهی نداریم، انبیاء این‏طورند، معصومین؟عهم؟ این‏گونه هستند. عرض کردم این برنامه‏هایی که ائمه؟عهم؟ تنظیم فرموده‏اند برای همه است، خدا نظامی قرار داده، این نظام تغییرپذیر نیست، باید علائق و موانع را برطرف کرد تا صاحب مقام نورانیت شد، صاحب مقام نور معرفت گردید و صاحب مقام نور محبت شد.

می‏فرماید: انّ للّه سبعینَ الفَ حجاب مِن نور و ظلمة برای خداوند هفتادهزار حجاب است، بعضی از این حجاب‌ها نورانی است و بعضی از اینها ظلمانی است. حال از وراء این حجاب‌ها ما چطور به نور معرفت دسترسی داریم؟ ما چطور به نور محبت دسترسی داریم؟ باید برای رفع این حجاب‌ها فکری کرد و به‌طوری است که لو کَشَفَها لَاَحرَقَت سبحاتُ وجهه ما انتهی الیه بصرُه من خلقه([197]) این حجاب‌ها اگر بخواهد همین‏طوری برطرف شود که نمی‏شود، اینها راه و روش دارد، باید آن‏طوری که ائمه؟عهم؟، انبیاء و بزرگان تنظیم فرموده‏اند و روشن ساخته‏اند، به آن‏طور انسان خودش را در معرض انوار معرفت قرار دهد و خدا هم به فضل و کرمش، از آن طریق، نور معرفت را در دل بنده بتاباند، یعنی از طریق کشف این مراتب و این حجب.

حال چون اینجا هم نسبت به این بحثِ معرفت و محبت، مطلب تمام می‏شود و بحث اخلاص هم تمام می‏شود، بد نیست که اشاره‏ای به این حجب (حجاب‌ها) شود که این حجاب‌ها همان حجاب‌هایی است که ما می‏بینیم به زبان اولیاء خدا، از

«* نماز جلد 3 صفحه 569 *»

خدا، رفع این حجاب‌ها، تقاضا شده است، از جمله این دعاء است: الهی هب لی کمالَ الانقطاع الیک و اَنِر اَبصارَ قلوبِنا بضیاء نَظَرِها الیک، حتی‌تَخرِقَ اَبصارُ القلوب حُجُبَ النّور فتَصِلَ الی معدِن العظمة و تصیرَ ارواحُنا مُعَلَّقةً بعِزِّ قُدسِک.([198])

دستور است که این دعاء را در ماه مبارک شعبان، هر روز و هر شب بخوانیم، همان مناجات شعبانیه است که از امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین؟عهم؟ روایت شده است که صریحاً در این دعاء، در این فقره مبارکه‏اش، این مطلب تقاضا شده است: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک. این دعاء را تعلیم داده‏اند که همه بخوانند، خودشان؟عهم؟ هم می‏خواندند و با خدا با این دعاء مناجات می‏کردند و از خدا رفع این حجب را به‌حسب مقام خودشان می‏خواستند. بزرگان هم اقتداءً و استناناً به سنت این بزرگواران این دعاء را می‏خواندند و از خدا رفع این حجب را می‏خواستند، آن‌وقت ما ــ  می‏بخشید، خودم را عرض می‏کنم ــ  با این روسیاهی در هیچ مقامی برنیاییم، هیچ همتی نداشته باشیم و در هیچ امری صرف همت نکنیم، آن‌وقت چه انتظارها و توقع‌هایی هم داریم! پناه به خدا می‏بریم.

دستور این است: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک خدایا تو به من ببخشا کمال انقطاع و بریده‌شدن و جداشدن از همه خلق را و اتصال به مقام قرب خودت را؛ و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک و دیده‏های دل‌های ما را نورانی کن به نور نگریستن آنها به‌سوی تو، حتی‌تخرق ابصار القلوب حجب النور تا اینکه دیده‏های دل‌ها، حجاب‌های نور را پاره کنند ــ  تا چه برسد به حجاب‌های ظلمت ــ  حجاب‌های نور را هم پاره کنند، فتصل الی معدن العظمة تا اینکه به معدن عظمت برسند، و تصیر ارواحنا معلّقة بعزّ قدسک و روح‌های ما به عزّ قدس تو، معلّق، پیوسته و بسته شود ای خدای ما.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 570 *»

 

مجلس 38

 

(پنجشنبه 11 ماه مبارک رمضان 1416 هـ ق ــ  12/11/74)

 

 

 

 

 

 

t  حجاب‏هایی که مانع تابش نور معرفت در قلب انسان می‏باشند

t  حجاب‏ها به‌اصطلاح عرفان مشهور

t  حجاب‏ها از نظر بزرگان+

t  وجه دعاها و استغفارهای معصومین؟عهم؟

t  با برطرف‌شدن غفلت، نور معرفت در دل انسان می‏تابد

t  ما نباید خود را معذور بدانیم و باید به قصور و تقصیر خود اعتراف نماییم

«* نماز جلد 3 صفحه 571 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

می‏فرمایند: پس صرف همّت در تصحیح و تنقیح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم.

معلوم شد اخلاص به‌وسیله قطع علائق و برطرف‌ساختن موانع برای تابش نور ولایت، نور معرفت و محبت در قلب، فراهم می‏شود. سخن در توضیح فرمایش امام صادق؟ع؟ از حدیث شریف «بیان» بود که فرمودند: فانظر ایها المؤمن فان کانت حالتک حالة ترضاها لحلول الموت فاشکر اللّه تعالی علی توفیقه و عصمته و ان کانت اخریٰ فانتقل عنها بصحیح العزیمة و اندم علی ما قد سلف من عمرک فی الغفلة و استعن باللّه تعالی علی تطهیر الظاهر من الذنوب و تنظیف الباطن من العیوب و اقطع رباط الغفلة عن قلبک و اطفئ نار الشهوة من نفسک.

عرض شد در این قسمت از فرمایش، امام؟ع؟ بیان می‏فرمایند که سالک در سیرش به‌سوی حق‌تعالی و کسب جوار قرب حق‌تعالی، باید همیشه در فکر دفع علائق و موانع ظاهری و باطنی باشد تا موفق شود به‌حدی که میان او و حق‌تعالی حجابی نماند؛ چون آنچه مانع تابش نور معرفت است، حجاب است، موانع و علائق است که از تابش نور معرفت مانع می‏شود. و تا نور معرفت ــ  به هرطور معنی کنیم، در هر درجه‏ای و مرتبه‏ای ــ  در دل نتابد، محبت حاصل نخواهد شد، چون امام؟ع؟ فرمودند محبت فرع معرفت است. پس تا معرفت و نور معرفت در دل پیدا نشود، محبت پیدا نخواهد شد و عبادت به آن نهایت خود در اخلاص، نخواهد رسید؛ چون دانستیم که نهایت اخلاص و حقیقت اخلاص آن‌ وقت است که عبادت حبّاً للّه

«* نماز جلد 3 صفحه 572 *»

انجام شود و منشأ و انگیزه عبادت و پرستش حق‌تعالی، محبت به حق‌تعالی باشد.

حال با توجه به احادیثی که رسیده درباره اینکه بین حق‌تعالی و خلق حجاب‌های زیادی ــ  از حجاب‌های ظلمانی و نورانی ــ  هست، و این حدیث را هم نوعاً ذکر کرده‏اند: انّ للّه سبعین الف حجاب من نور و ظلمة، لو کَشَفَها لَاَحْرَقَت سبحاتُ وجهِه ما انتهی الیه بصرُه من خلقه اگر بنا باشد خداوند بدون قابلیت و آمادگی بنده و خلق، حجابی را برطرف کند و بدون حجابْ بر بندگان خود بتابد، همه فانی می‏شوند و نابود می‏گردند. برای رفع حجب باید قابلیت کسب کرد وگرنه آن‏طور نیست که خداوند حجب را برطرف بفرماید و نور خدایی بر خلق بتابد، طبق این حدیث شریف لاحرقت سبحات وجهه ما انتهی الیه بصره من خلقه سبحات وجه حق‌تعالی، خلق را می‏سوزاند اگر بدون آمادگی و لیاقت و قابلیت خلق، خدا بخواهد بدون حجاب بر آنها بتابد.

پس تمام این زحمت‌ها و تلاش‌ها و سیروسلوک‌ها برای این است که بنده قابلیت پیدا کند تا نور معرفت بر او بتابد و حجاب‌ها برطرف شود. این برطرف‌شدن حجاب‌ها به‌معنای این خواهد بود که برای بنده ترقی دست می‏دهد و آن‌گاه برای تعلق نور معرفت قابل می‏شود؛ همچنان‌که در این فقره از دعاء شریف و مناجات شعبانیه رسیده است، ائمه هداة معصومین؟عهم؟ همه‏شان این مناجات را می‏خواندند و در ماه شعبان با این دعاء با خدا مناجات می‏کردند، عرضه می‏دارند: الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و اَنِر ابصارَ قلوبِنا بضیاء نظرها الیک حتی‌تَخرِقَ ابصارُ القلوب حجبَ النور، شاهد مطلب ما همین قسمت است: حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة و تصیر ارواحُنا معلّقةً بعزّ قدسک که طبق این حدیث شریف، می‏شود به عنایت حق‌تعالی و توفیق و عصمت خداوند و استعانت‌جستن به حق‌تعالی، این حجب را پاره کرد و این حجب و موانع را رفع نمود تا اینکه نور معرفت بتابد، فتصل الی معدن العظمة.

«* نماز جلد 3 صفحه 573 *»

راجع به این حجاب‌ها، بین اهل معرفت و اهل سیروسلوک و اهل عرفان ــ  حتی عرفان اصطلاحی ــ  گفتگو است، در این باره مطالبی دارند. نوع عرفاء این‏طور تقسیم‏بندی کرده‏اند که این حجاب‏ها هفتادهزار حجاب است، سی‌وپنج هزار آن، حجب ظلمانی است. این حجب ظلمانی را در صُقْع نفس می‏دانند و می‏گویند شخص سالک که می‏خواهد در ولایت سیر کند و در مراتب ولایت ترقی کند، به دستگیری انسان کاملی محتاج است که او را هدایت کند و به فضل نور و شعاع آن انسان کامل، بتواند این حجب صُقع عالم نفس را رفع کند، چون این حجاب‌ها خیلی غلیظ است، این حجاب‌ها ظلمانی است و محلش همان عرصه نفس است و شخص سالک بدون کمک کاملی، به‌تنهایی نمی‏تواند این حجب را رفع کند، مُحال است.

سی‌وپنج هزار دیگر از این حجاب‌ها را، حجب نورانی گفته‏اند که در صُقع قلب است و اینجا نیازمند است به قطع علائق از همه‏چیز حتی از آنچه که عناوین نورانیه دارد و به‌جز قوت محبت و قوت ولایت چاره‏ای ندارد تا بتواند حتی حجب نورانی را هم خَرْق کند و برطرف سازد و البته به میزان قوت محبت و قوت ولایت در این سیر بستگی دارد تا بتواند این مشکلات را از خود رفع کند.

اما به‌حسب فرمایشاتی که رسیده، ما می‏دانیم که توفیق‌یافتن به یک‌چنین مرتبه‏ای و دست‌یافتن به چنین مقامی، به عنایت مستقیم حجت و ولیّ مطلق حق‌تعالی نیازمند است که آن بزرگوار حافظ جمیع شئون از کون و شرع است و آن حضرت است که صاحب ولایت است و هر کسی را به آنچه که مستحق آن است می‏رساند، خداوند این‌چنین قرار داده است. پس باید عنایت آن بزرگوار شامل حال گردد تا انسان بتواند به ترقیاتی نائل شود.

از این فقره دعاء شریف (حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور) استفاده می‏کنیم که همچنان‌که حجب نور هست، حجب ظلمت هم هست. همچنین اگر آن حدیث

«* نماز جلد 3 صفحه 574 *»

با این فقره از دعاء ضمیمه شود، معلوم می‏شود که هر دو نوع حجاب هست، می‏فرماید: انّ للّه سبعین الف حجاب من نور و ظلمة یعنی حجاب‌های نورانی هست، حجاب‌های ظلمانی هم هست.

در این قسمت از دعاء عرض می‏کنیم: و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی‌تخرق ابصار القلوب حجب النور. معلوم می‏شود که حجاب‌ها بالذات برطرف نمی‏شوند، حجاب‌ها هستند اما به‌برکت عبادت و ریاضت و اطاعت و بندگی و به‌برکت ولایت و دستگیری صاحب ولایت مطلقه کلیه الهیه می‏شود که نفوذ کرد و به‌حسب این تعبیر که در این دعاء رسیده، خَرق حجاب نمود.

حتی‌تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة. در این فقره از دعاء «اَبصار قلوب» فرموده است یعنی دیده‏های دل‏ها؛ که مقصود از دیده‏های دل‏ها، همان مشاعر است، مشاعر قوت می‏گیرند و دل‏ها می‏توانند خرق حجب کنند و از حجب نفوذ کنند و بعد به معدن عظمت برسند و آن‌گاه و تصیر ارواحنا معلّقة بعزّ قدسک.

چنان‏که از فرمایشات استفاده می‏شود، برای دل‏ها چهار نوع دید و دیده است. «اَبصار» جمع «بَصَر» است که هم شامل دید و هم شامل نوع دیدن است، ابصار شامل دیده و دیدِ دیده هر دو است. پس می‏شود گفت که برای دل‏ها چهار نوع دیده و چهار نوع دید وجود دارد که در واقع منشأ چهار قسم مشاعر است، پس می‏توان گفت مشاعر در وجود انسانی که مربوط به دل است، چهار قسم است.

یک دسته را «مشاعر عقلانی» می‏نامیم که مشاعر عقلانی، کارشان درک کلیات و معرفت غیوب موجودات است اما به‏طور عموم و انبساط و به‏طور کلیت؛ مشاعر عقلانی کارشان این است و می‏شود گفت که یک‌چنین مشاعری، دیدشان و کار و فعالیتشان، دیدن انوار جلال حق‌تعالی است و مشاهده انوار جلال خداوند کار این دسته مشاعر است. این یک قسم از ابصار قلوب یعنی دیده‏ها و دیدهای دل‏ها.

«* نماز جلد 3 صفحه 575 *»

قسم دوم «مشاعر روحانی» هستند که صور رقائقیه و امور برزخیه را درک می‏کنند که این امور، برزخند بین معانی کلیه که با مشاعر عقلانی درک می‏شود و بین صور جزئیه که با مشاعر ادنی و پایین‏تر درک می‏شود. حال این مشاعر روحانی و ابصار روحانی دل که نوع دوم از انواع دیدها و دیده‏های دل است، انوار عزت و جلالت حق را درک می‏کند و مشاهده می‏نماید. این هم یک دسته که البته از دسته مشاعر قبلی، یک‌درجه غلیظ‌تر خواهد بود.

قسم سوم و دسته سوم از مشاعر، «مشاعر نفسانی» است؛ یعنی نوع سوم از اَبصار و دیده‏ها و دیدهای دل، مشاعر نفسانی است که غلیظ‌تر است و در نتیجه، صور مجرده را درک می‏کند و دل به‌وسیله این ابصار و دیده‏ها، عظمت و قدرت حق‌تعالی و انوار عظمت حق‌تعالی را مشاهده می‏کند.

قسم چهارم و نوع چهارم از ابصار یعنی دیده‏ها و دیدهای دل، عبارت است از همین «مشاعر خمسه ظاهره» و «حواس خمسه باطنه» و سایر مراتبی که به طوری به این دو قسم مشاعر انسانی برگشت دارند که به جزئیات و عوالم دون و پست از مراتب خلقت مربوط می‏شود که دل به‌وسیله این دیده‏ها و این نوع دیدها، انوار کبریائیت را درک می‏کند.

این مقدار از مشاعر به‌حسب کلیات مسلّم است، حال بخواهد تفصیل داده شود، ممکن است بتوان بیش از این مشاعر، برای دل ذکر کرد، اما به‌حسب کلیات مراتب و کلیات انواع دیده‏های دل و انواع دیدهای آن دیده‏ها که همه‏شان مجموعه در این فقره از دعاء شریف ابصار القلوب گفته شده، همین مشاعر است. این نوع درک‌ها و این نوع دیدها همه به قلب نسبت دارد، ابصار القلوب، هر قلبی این مراتب را از مشاعر و دیدها و دیده‏ها، دارا است. اینها همه بین قلب و بین نور معرفت حجاب است، یعنی آنچه به‌وسیله اینها درک می‏شود، بین قلب و بین نور معرفت، نور حق‌تعالی، سبحات وجه حق‌تعالی، حجاب است.

«* نماز جلد 3 صفحه 576 *»

این دیده‏ها همه عالم کثرت را درک می‏کنند ــ  اگرچه مجردات را هم درک کنند ــ  و تا وقتی که دل به‌برکت عبادت، پرستش و ترقی در مدارج عبودیت، خالص نشده است، گرفتار خودبینی و گرفتار کثرت‏بینی است و نمی‏تواند خودش را از این کثرت‏بینی خلاص کند. همانی که حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه در دعاء عرفه به آن اشاره دارند: الهی امرتَ بالرجوع الی الآثار فارجِعنی الیک بکِسوة الانوار و هدایةِ الاستبصار حتی‌اَرجِعَ الیک منها مَصونَ السِّرّ عن النظر الیها و مرفوعَ الهمّة عن الاعتماد علیها، انّک علی کلّ شی‏ء قدیر تا آخر دعاء.([199])

در این عبارت دعاء شریف عرفه، حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه طرز حرکت معنوی و سیر نورانی و عرفانی را بیان می‏فرمایند. خداوند این مشاعر را به دل داده و دل به‌وسیله این مشاعر، این عوالمی را که ذکر شد درک می‏کند و چون گرفتار خودبینی است، به خود این آثار توجه دارد و چون به آثار توجه دارد، نمی‏تواند معرفت صانع و مؤثر را کسب کند. «ای منزه پرده‏دار و پرده‏در»، بعد «وی به هر پرده در و از پرده در» این دل در واقع، در پرده‏ها سیر می‏کند. دل با درک این عوالم و این مراتب و این انوار، انوار کبریائیت و انوار عظمت و انوار جلال را درک می‏کند، یعنی آثار را درک می‏کند و گرفتار این عوالم است، چون در این عوالم گرفتار است و به این خودبینی‏ها و کثرت‏بینی‏ها مبتلا است، نمی‏تواند به معرفت نائل شود.

از این جهت امام حسین؟ع؟ برای تعلیم به ما و نیز به‌حسب مرتبه خود، در مقام دعاء چنین فرموده است. البته ائمه؟عهم؟ برای خودشان به‌حسب خودشان ترقی دارند، آن‏چنان نیست که این دعاها را صرفاً برای تعلیم به ما فرموده باشند، طبق تحقیق مشایخ عظام+، خود این بزرگواران؟عهم؟ هم با این عبادات و با این دعاها، به‌حسب رتبه خودشان ترقی دارند و در فرمایشات بزرگان بیان شده که حتی استغفارهای ایشان وجه صحیحی دارد، دعاهای ایشان هم همین‌طور است،

«* نماز جلد 3 صفحه 577 *»

عبادت‌هایشان هم همین‌طور است؛ با عبادت‌های ذاتیه، در مراتب ذاتیه خود ترقی می‏فرمایند که برای آن ترقی‌ها حدی نیست، به‌جهت اینکه به حق‌تعالی محتاج هستند و خداوند محدود نیست.

اگر بگوییم که این بزرگواران به حدی رسیده‏اند که دیگر برایشان ترقی معنی ندارد، خدا را محدود کرده‏ایم و جز مشایخ ما، بقیه علماء و عرفاء در این مسأله درمانده‏اند و نتوانسته‏اند حق آن را بفهمند. آنها می‏گویند مگر می‏شود پیغمبر اکرم یا ائمه هداة معصومین؟عهم؟ فاقد کمالی از کمالات باشند تا اینکه آن را کسب کنند و به آنجا برسند؟! و آیا مگر کمالی هست که خدا آفریده باشد و برای ایشان قرار نداده باشد؟!

وجوهی که می‏گویند وجوه درستی است، البته معصومین؟عهم؟ فاقد کمالی از کمالات نیستند و خدا این بزرگواران را فاقد کمالی قرار نداده، اینها همه سرجایش محفوظ است، اما به حق‌تعالی محتاج هستند، این هم مسأله‏ای است که سرجایش محفوظ است. چون محتاجند و همیشه در استمداد می‏باشند، خدا هم همیشه ایشان را امداد می‏فرماید، اما آن استمداد و آن امداد، اصلاً با عالم ما ربطی ندارد، امری است که مخصوص عالم خودشان است. پس مقصود این است که آن بزرگواران در مقام ذاتی، به اعمال ذاتیه خود ترقی می‏فرمایند و در مقام اَعراضشان با اعمال عرضیه ترقی می‏فرمایند، و برای این ترقی‏ها «لا حدَّ و لا وقوف»، هیچ توقفی و حدی برای این سیر و تکامل آن بزرگواران نیست، برای سایر خلق که معلوم است.

پس اینکه می‏گوییم ائمه؟عهم؟ برای تعلیم به ما در مقام استغفار، نیایش و بندگی برآمده‏اند، برای خودشان هم در مقام خودشان، این دعاها، این استغفارها و این عبادت‌ها منفعت دارد و تنها برای تعلیم ما نیست. بعضی از تعابیر که برای تعلیم هم نیست، فرموده‏اند و هیچ‏کس هم جرأت نمی‏کند به‌عنوان تعلیم یاد بگیرد و خودش از زبان خودش بگوید، چون کذب محض می‏شود. اگر ما بخواهیم همین عباراتی که در دعاها رسیده، همه‏اش را از جانب خودمان بگوییم، بسیاری از اینها در محضر

«* نماز جلد 3 صفحه 578 *»

خداوند دروغ است و اگر بخواهیم از قول خودمان بگوییم، استهزاء حق‌تعالی خواهد بود. از این جهت صحیح و بهتر این است که این نوع فقره از دعاهایی که می‏یابیم در خودمان تحققی ندارد و در ما واقعیت ندارد، از زبان صاحبان دعاها بگوییم که خدایا ولیّ تو، مثل حضرت صادق یا حضرت سجاد یا امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهم اجمعین، تو را به این‏طور خوانده‏اند و با تو به این‏طور مناجات کرده‏اند، از تو این مقامات را طلب کرده‏اند و با تو این‏گونه راز و نیاز داشته‏اند. در برابر حق‌تعالی آن نوع تعبیرات را به این شکل ذکر کنیم، وگرنه خیلی‏هایش استهزاء است.

چطور تعلیم به ما است؟! اگر همه این دعاها برای تعلیم به ما باشد که ما یاد بگیریم، ما بگوییم، ما این‏طور باشیم، معلوم است که آن‏طور نیستیم، از عهده ما هم برنمی‏آید، چه تعلیمی است؟! خاصیت تعلیم چیست؟ برای این است که یاد بگیریم و بگوییم، ولی نمی‏توانیم، از ما برنمی‏آید. پس در این‏طور موارد باید دعاء را از زبان صاحبانِ دعاء بخوانیم، مثل دعاء ابوحمزه ثمالی که این دعاء خیلی از فقراتش، با حال ما مناسب نیست و در واقع اگر ما بخواهیم این حرف‌ها را با خدا بزنیم، نعوذباللّه خدا را مسخره کرده‏ایم. پس بهتر آن است که بدانیم که اینها نوعاً برای خود این بزرگواران؟عهم؟ بوده و یا کسانی که برای ایشان قابل تحقق است، این معانی در وجودشان به‌نوعی واقعیت پیدا کرده است، حالات قربشان، حالات توجهشان، به معصومین؟عهم؟ مشابهتی دارد، شاید از زبان آنها برای ما فرموده‏اند.

این مطلب به‌عنوان معترضه ذکر شد. اما آنچه مقصود بود همین است که چون دل گرفتار خودبینی است و در عالم کثرت به‏سر می‏برد و آن توحید را پیدا نکرده تا بتواند صاحب نور معرفت شود و حجاب‌ها را پاره کند و متذکر حق‌تعالی شود، این مشاعر در حکم حجب است، عوالم برای این مشاعر در حکم حجب است، باید کمک بگیرد و دیده‏های دل را از شَوب کثرت‏بینی نجات دهد، خلاص کند و به عالم قدس حق و مقام نورانیت حق‌تعالی توجه کند؛ این نمی‏شود و نخواهد شد مگر به

«* نماز جلد 3 صفحه 579 *»

عبادت، لایزال عبدی یتقرّب الیّ بالنوافل حتی‌اُحبَّه فاذا احببتُه کنتُ سمعَه الذی یَسمع به و بصرَه الذی یُبصِر به و یدَه التی یَبطِش بها، ان دعانی اجبتُه و ان سکت عنّی ابتدأتُه.([200]) این حدیث شریف قدسی نشان می‏دهد که طریق رسیدن به معرفت و به‏طور کلی راه تقرب‌یافتن به درگاه حق‌تعالی و نجات‌یافتن از این حجاب‌ها، عبادت است.

آن‌گاه بعد از اینکه نوع دیدن این مشاعر، به دیدن عالم کثرت و توجه به خود آثار ــ  نه به‌عنوان آثار ــ  آلوده باشد و طبق مفهوم این فقره از دعاء شریف عرفه به‏طور استقلال به آثار توجه داشته باشد و به شوب کثرت آثار آلوده باشد، ممکن نیست که برای قلب توحید فراهم شود و نور معرفت و توحید در او بتابد. باید این مراحلِ حجاب‌ها را طی کند؛ وقتی این مراحل حجاب‌ها طی شود، در واقع آخرین مرحله علم طریقت طی می‏شود. چون اینها در حکم تنظیف باطن است؛ همان‏طور که حضرت فرمودند. تطهیر ظاهر از ذنوب، به شریعت مربوط می‏شود، تنظیف باطن از عیوب هم به طریقت مربوط می‏شود.

آنگاه و اقطع رباط الغفلة عن قلبک و اطفئ نار الشهوة من نفسک این دستور برای فراهم‌شدن قابلیت برای نور حقیقت است. طی این حجب و سیر در این مراتب به‌طوری باید باشد که دیده دل بتواند خرق حجب کند و به نور معرفت نائل شود. طی آخرین مراتب حجب و آخرین مراتب علم طریقت است که همان سیر اخلاقی باشد و آنگاه مبدأ ظهور حقیقت خواهد بود و محبت آن‌وقت پیدا می‏شود. تا به این درجه نرسد، آن محبتی که اثر معرفت و فرع معرفت است، حاصل نخواهد شد.

پس دوره علم طریقت تمام می‏شود و دل در اول مرحله برخورد با حقیقت وارد می‏شود. وقتی که با حقیقت برخورد کرد و نور محبت بعد از معرفت برایش پیدا شد، آنگاه مستلزم نفی جمیع ماسوای محبوب می‏شود، همچنان‌که در این حدیث شریف

«* نماز جلد 3 صفحه 580 *»

فرمودند: و استأنس فی ظلال المحبوب. در واقع سرّ علم حقیقت همین حالت است، یعنی اتمام مرحله دوم که تنظیف باطن از عیوب باشد؛ تنظیف باطن از عیوب در این فرمایش، یعنی طی‌کردن دوره علم طریقت و اولِ جلوه سرّ علم حقیقت خواهد بود.

آن‌گاه است که دیدار جمال حق‌تعالی برای انسان فراهم می‏شود و رباط غفلت پاره شده، دل از حق‌تعالی غافل نخواهد بود، دیگر دل متوجه حق‌تعالی خواهد بود و دیدن کثرت به انجام رسیده، دوره کثرت‏دیدن طی شده و در این وقت اول تابش نور سلطان وحدت در سراسر وجود این دل و مشاعر این دل است؛ یعنی به‌برکت تابش این نور محبت و نور معرفت، دل کاملاً خالص است و در توجه به حق‌تعالی متمحّض است که امام؟ع؟ این مرتبه را ذکر فرموده‌اند: و اذا تجلی ضیاءُ المعرفة فی الفؤاد هاج ریحُ المحبة و اذا هاج ریحُ المحبة استأنس فی ظلال المحبوب و آثرَ المحبوب علی ماسواه توجه به حق‌تعالی خیلی آسان می‏شود و تمام آثار این توجه بر آن خواه‌نخواه مترتب است، و باشر اوامرَه و اجتنب نواهیَه و اختارهما علی کلّ شی‏ء غیرِهما و اذا استقام علی بساط الانس بالمحبوب مع اداء اوامره و اجتناب نواهیه وصل الی روح المناجاة و القرب.

این مقام کجا است و برای کیست؟ و کی طالب این مقام است؟ چه کسی طالب است؟ کی از کثرت‏بینی و از اسیربودن در حجاب‌ها خسته شده؟ ما نسبت به این حجاب‏ها در چه حالی هستیم؟! اما حجاب‌های نورانی که از آنها بگذریم، در همین حجاب‌های ظلمانی که هستیم، چه کسی از ما احساس خستگی و کسالت می‏کند؟! کیست که دلش به تنگ آمده باشد که تا کِی و تا چند و تا چه‌وقت، ما اسیر این حجب و گرفتار این حجاب‌هایی باشیم که در صُقع نفس اسیر آنها هستیم؟! ما کی می‏خواهیم از این حجاب‌ها نجات بیابیم؟! آیا ما نباید به‌حسب رتبه و مقام خودمان در مقام تحصیل اخلاص باشیم؟!

در بحث‌های گذشته عرض کردم که طلب اخلاص و محبت به حق‌تعالی و

«* نماز جلد 3 صفحه 581 *»

انوار او و اولیاء او، برای ما قابل اکتساب است، به ما دستور داده‏اند، تکلیف معین کرده‏اند، ما را دعوت کرده‏اند، منتها در عرصه خودمان و به‌حسب مقام خودمان؛ و به ما نشان داده‏اند که در عرصه نقصان می‏شود به این درجه رسید، اهل عرصه نقصان هم به‌حسب مقام خودشان می‏توانند اهل اخلاص شوند. مثل اینکه وجود محترم جناب عبدالعظیم حسنی، سیدالکریم؟رضو؟، در اثر اخلاص، در اثر محبت، کارش به اینجا می‏کشد و به این مقام می‏رسد که امام؟ع؟ در حقش فرمودند: من زار عبدالعظیم بری فقد زار الحسین؟ع؟ بکربلاء با اینکه در عرصه نقصان است اما خیلی مقام و رتبه است!

پس اینکه این دستورها رسیده، این فرمایشات رسیده، اینها از این باب است که برای ما هم قابل حصول است و قابل تحصیل است. آن‏چنان نیست که خودمان را معاف کنیم و معذور بدانیم و آسوده‏خاطر بمانیم که از ما برنمی‏آید، بگوییم ما که اهل فؤاد نیستیم، ما که از اهل عالم عقول نیستیم، ما که از اهل عرصه انسانیتِ عرصه نفوس نیستیم، ما حیواناتی هستیم که باید بچریم، خودمان را این‏طور معذور بدانیم و همیشه به فکر چریدن و این‏طور حالات باشیم. این صحیح نیست. لااقل باید از این ظلمات و از این حجب ظلمانی نفسانی، احساس خستگی و کسالت کنیم و دلمان تنگ شده باشد، واقعاً حوصله‏مان سر آمده باشد، لااقل از خودمان بیزار باشیم، لااقل به زندگانی دنیوی پایبند نباشیم، به این دنیا شوق و علاقه نداشته باشیم، سرگرم نباشیم، لااقل بدانیم که بَدیم و در عرصه بدی قرار داریم و حیواناتی هستیم که اگر خدا حجاب را از روی ما بردارد، از ظاهر و باطن ما پرده بردارد، ما چه شکل‌هایی خواهیم داشت و چقدر منفور اولیاء هستیم!

لااقل این مطلب را خودمان درک کنیم و از این حال خودمان رنج ببریم. توجه این حالت برای ما خیلی مفید است، لااقلِ لااقلش همین است که باور کنیم که ما هنوز وارد حجب نورانی نشده‏ایم، گرفتار همین حجب ظلمانی هستیم. درک کنیم که

«* نماز جلد 3 صفحه 582 *»

بد مقامی است و بیچاره هستیم و درمانده هستیم و مرتب توجه کنیم به آن کسی که همه امور در دست او است، «ازمّة الامور طُرّاً بیده»،([201]) او است که می‏تواند و برای او هیچ عجزی نیست «لایغیّر شیئاً من جوهریته الی جوهر آخر الّا اللّه»([202]) او صاحب ولایت کلیه مطلقه الهیه است، او می‏تواند همه‏کار بکند، متذکر وجود مبارکش باشیم، به او پناه ببریم، از او تقاضا داشته باشیم که از ما نظر رحمت برندارد.

حال ما که بیچاره هستیم، بیچاره را که نباید توی سرش بزنند و او را بدتر بیچاره‏تَرَش کنند. حالا بیچاره هستیم، اقرار هم داریم، اما آقا یا بقیةاللّه از شما توقع داریم که دست رد به سینه ما نزنی و بر سر ما نکوبی که ما را بیشتر در قعر این طبیعت و چاه این ظلمات فروتر ببری، بلکه با ترحم و نظر شفقت بر ما نگاه کنی، طبق دستور خودتان، دست افتاده را باید گرفت، خودتان فرمودید دست افتاده را بگیرید، نه اینکه افتاده را افتاده‏تر کنید. حال که ما اسیریم، چه کنیم؟! پناهی نداریم جز وجود مبارک شما و جز پناه شما که خدا برای ما قرار داده است. آری، وجود مبارک امام رؤف و عطوف، آیه رحمت و عطف حق‌تعالی به اهل ایمان است.

آنچه که از ما برمی‏آمده به‌حسب همین مقامی که داریم، اقرار و اعتراف و تسلیم و تصدیق امر شما بزرگواران است. حال ما را با همه این بدی‌ها بپذیرید و در این مسیر بندگی ما را کمک کنید که این‏قدر ما کوتاهیم و این‏قدر مقصّر و قاصریم! طریق بندگی طریق بسیار بسیار عجیبی است، و هیچ کمکی نداریم، از خودمان خیری برنمی‏آید، آنانی هم که اهل خیرند و خیر از آنها برمی‏آید مثل بزرگان دین، نمی‏دانیم از ما راضی هستند یا نیستند؟ نمی‏دانیم به ما نظر دارند یا ندارند؟ یا ما را به خودمان واگذارده‏اند؟ نمی‏دانیم. به آن بزرگواران پناه می‏بریم، امیدواریم که نزد امام ما و حجت ما و آقا و مولای ما صلوات‌اللّه‌علیه شفاعت بفرمایند و دستگیر ما باشند.

«* نماز جلد 3 صفحه 583 *»

پس قلب تا از این حجاب‌ها خلاص نشود، در توجه به حق‌تعالی متمحّض نخواهد شد. از این جهت وقتی خرق ابصار قلوب برای بنده دست می‏دهد و این مقام برایش فراهم می‏شود که دیده‏های دل او بتوانند حجاب‌های نور و ظلمت همه را پاره کنند، اهل توحید خواهد شد. و این‏طور اشخاصی که در ترقی و در صعود هستند، نوعاً از حجاب‌های ظلمانی، راحت و آسان، خلاص می‏شوند، اما بیشتر در حجاب‌های نورانی گرفتار می‏شوند، آنجا است که ممکن است اصلاً توقف برایشان دست بدهد و مشکلات برای ایشان فراهم شود. از این جهت در این فقره از دعاء و مناجات شعبانیه، بخصوص به حجب نورانیه تصریح شده، چون گذشتن از این حجب نورانیه، برای آنهایی که اهلش می‏باشند و در ترقی هستند، بسیار سخت است.

ما که عرض کردیم، هنوز در حجب ظلمانیه به‏سر می‏بریم و اصلاً نمی‏فهمیم که کجا هستیم و چه هستیم و برای چه هستیم. ما هنوز خیلی کودکیم، در مکتب عشق و محبت، طفل شیرخواره‏ایم، هنوز هیچ‏چیز سرمان نمی‏شود، هیچ نمی‏فهمیم. «عاشقان سر در کف و رو در بلا » آمادگیشان این‏طوری است، ما هیچ حالیمان نشده، هنوز نمی‏شود از خودمان حرف بزنیم، بهتر همان است که از خود لب ببندیم.

آری، آنانی که از حجاب‌های ظلمانی خلاص شده‏اند، در حجاب‌های نورانی کارشان خیلی سخت است. از این جهت امام؟ع؟ همین قسمت را در دعاء مطرح فرموده‏اند: و اَنِر ابصارَ قلوبِنا بضیاء نظرها الیک حتی‌تَخرِقَ ابصارُ القلوب حجب النور حجاب‌های نور بیشتر مطرح است و سختی و مشقت اهل سیروسلوک در واقع اینجا بیشتر است، گرفتاریشان شدیدتر است. اینها وقتی ابصار دل‌هایشان این حجاب‌ها را از میان برداشت، حتی‌تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة، آن‌گاه وقت وصول به معدن عظمت است، و تصیر ارواحنا معلّقة بعزّ قدسک ارواح به عزّ قدس حق‌تعالی بستگی پیدا می‏کنند. این عبارت مشابه است با فرمایش حضرت امیر

«* نماز جلد 3 صفحه 584 *»

صلوات‌اللّه‌علیه در حدیث کمیل که فرمودند: اَطفِئ السراج فقد طلع الصبح([203]) که باید این مشاعر را تلطیف کرد و مشاعر یعنی ابصار قلب، ابصار دل، این دیده‏ها از خودبینی و کثرت‏بینی پاک و پاکیزه شوند؛ چون از کثرت‏بینی پاک و پاکیزه شوند، نور سلطنت وحدت و توحّد حق‌تعالی بر جمیع این مشاعر می‏تابد، صاحب چنین قلبی یعنی قلبی که دارای یک‌چنین دیده‏های نورانی شده، دیگر متذکر حق‌تعالی است، برای چنین شخصی آنی غفلت نخواهد بود.

این است «خلوص» و «اخلاص» به تمام معنی که دل در دیدار حق‌تعالی متمحّض خواهد بود، آنی دیده به هم نمی‏زند، هیچ دیده‏ای از دیده‏های قلب در این صورت به‌اصطلاح مژه هم نمی‏زند، پلکش هم روی یکدیگر نمی‏آید، دائماً متذکر و متوجه حق‌تعالی است و نور معرفت و محبت در او تابیده، او به مقام قدس نائل شده است. حال آیا می‏شود چنین مقامی را به‌حسب مرتبه خودمان از خدا بخواهیم و بگوییم: «اللّهم ارزقنا»؟! آیا یک‌چنین مقامی را می‏توان طلب کرد؟!

البته فضل خدا عمیم است و به‌حسب فرمایشات، فیض خدا تعطیل‏بردار نیست و آن‌چنان نیست که خداوند سائلی را از درگاهش محروم کند. ما به ظاهر و باطن از حجت وقت، ولیّ مطلق، آقا امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه، توقع و انتظار داریم که دست ما بیچاره‏ها را هم به فضل و کرمش بگیرد و تا از این دنیا نرفته‏ایم ما را به معرفت کامل در رتبه خودمان و محبت کامل در رتبه خودمان برساند، ما هم لااقل مزه عبادت خالص را بچشیم و از دنیا برویم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

 

«* نماز جلد 3 صفحه 585 *»

 

فهرست مطالب

 

 

 

مجلس اول

لزوم کوشش در تصحیح و تنقیح نماز ……………………………………………….. 5
خالص‌کردن عبادات ……………………………………………………………… 5
موقعیت نمازهای واجب و نوافل یومیه ………………………………………………. 6
بهترین عبادات …………………………………………………………………… 7
حضور ذلیلانه و فقیرانه در نماز …………………………………………………….. 8
نماز مناجات با خدا است …………………………………………………………. 9
خالص‌کردن عبادت وظیفه همگان ………………………………………………… 10
سهل‌انگاری در فرائض به فضائل آسیب می‏رساند ………………………………….. 13
مجلس دوم

رابطه و نسبت معرفت و عبادت …………………………………………………… 17
عبادت خالص یعنی چه؟! ……………………………………………………….. 20
محبت نتیجه معرفت و عبادت است ……………………………………………… 21
نقش نیت در عبادت …………………………………………………………….. 22
دل سالم ………………………………………………………………………… 23
ما از خود ناامید هستیم و باید ناامید باشیم ………………………………………… 23
لزوم نیت صادق در همه کارها ……………………………………………………. 26
ظهور نیت ………………………………………………………………………. 27
معارف باید ذاتی ما شود ………………………………………………………….. 28
مجلس سوم

مراتب وجودی ما و آفت‏های آنها ………………………………………………….. 34
آفت دل غفلت است ……………………………………………………………..34
آفت نفس شهوت است ………………………………………………………….. 35
آفت عقل جهل است ……………………………………………………………. 38
درجه انتباه ……………………………………………………………………… 38
آفت علم هویٰ است ……………………………………………………………… 39
آفت دین بدعت است ……………………………………………………………. 40
آفت مال آلودگی به حرام است …………………………………………………….. 40
درجه صلاح ……………………………………………………………………… 42
قوت و ضعف نیت ………………………………………………………………. 43
نتایج نیت خالص ……………………………………………………………….. 44
مجلس چهارم

حضرات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ مظاهر انوار عظمت و جلالت خدا هستند …………….. 48

خضوع ملائکه ……………………………………………………………………. 50

برای ملائکه تکامل نیست ………………………………………………………… 52

خضوع معصومان ما؟عهم؟ و انبیاء و اوصیاء …………………………………………. 52

عبادات ناقصان …………………………………………………………………. 54

نمونه‏ای از عُجب ………………………………………………………………… 55

عبادات مخالفان ……………………………………………………………….. 57

قاعده کلّی درباره نتیجه خضوع ………………………………………………….. 58

خضوع موسی بن عمران ………………………………………………………….. 58

خضوع کوه طور …………………………………………………………………… 60

کارهای خدا به‌واسطه اقتضاءات خلق است ……………………………………….. 61

امام عصر؟عج؟ عبد حقیقی خدا است …………………………………………… 62

مجلس پنجم

در عبادت باید ظاهر را از ریاء و باطن را از قساوت خالص کرد ………………………. 64

نماز مناجات با پروردگار است ……………………………………………………. 64

واسطه‏های میان خدا و بندگان ……………………………………………………. 66

اعظم شرک‏های خفی، ریاء است …………………………………………………. 67

شرم حضور ………………………………………………………………………. 68

اعتدال در دوستی و دشمنی ……………………………………………………… 68

حرمت محضر ……………………………………………………………………. 71

عبادت باید آن‏طوری باشد که خدا دستور داده و از ما خواسته است …………………. 71

انسان دوست دارد دیگران او را خوب بدانند ……………………………………….. 73

«یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح» ………………………………………………… 76

باقی نگه‌داشتن عمل خالص …………………………………………………….. 76

مجلس ششم

تأثیر نیت خالص در نسل‏های بعد ………………………………………………… 81

حکمت و اهل آن ………………………………………………………………… 82

نمونه‏ای از تأثیر اخلاص ………………………………………………………….. 83

تحصیل علم با نیت خالص ……………………………………………………… 85

عبرت‌گرفتن از داستان آدم؟ع؟  و ابلیس ………………………………………….. 86

نشانه قبول‌شدن عبادت …………………………………………………………. 87

حالات مخلص …………………………………………………………………. 88

تأثیر اخلاص در اعتقاد به یکتایی خدا …………………………………………….. 89

ارزش «یقین» ……………………………………………………………………… 90

پایین‏ترین درجه اخلاص ………………………………………………………….. 91

پایین‏ترین مقام مخلص ………………………………………………………….. 92

مجلس هفتم

هر حرکت و سکون بنده خالص، صواب (درست) است ……………………………. 95

نگهداری عمل خالص …………………………………………………………… 98

ملاک خلوص در عبادت …………………………………………………………. 98

نیت بر عمل برتری دارد …………………………………………………………… 102

نیت همان عمل است …………………………………………………………… 102

فرمایش حضرت رسول؟ص؟ به اباذر در تمرین تحصیل خلوص ………………………. 102

فرمایش حضرت عیسی؟ع؟ در تمرین تحصیل خلوص …………………………….. 105

فرمایش امام عسکری؟ع؟ در ارزش بنده خالص ……………………………………. 106

مجلس هشتم

آیا عبادت از جهت خوف و یا طمع که شرک می‏باشد قابل آمرزش است؟ …………….. 109

عبادت خالص لازمه جهت نوری است …………………………………………… 110

باید برای تصحیح و تنقیح عبادات همت کرد …………………………………….. 110

حدود نماز در حدیث امام صادق؟ع؟ چهارهزار است ……………………………… 112

نماز چه‌کسی تمام و کامل است؟ ………………………………………………… 113

چهارهزار حدود نماز از نظر علماء …………………………………………………. 116

سهل‌انگاری مردم درباره فرائض و اهمیت‌دادن آنان به فضائل ………………………. 119

مجلس نهم

حدیث امام صادق؟ع؟ درباره حدود نماز و نماز تمام و کامل به‌نقل مرحوم نوری …….. 123

اشاره به اختلاف نقل مرحوم نوری با نقل مرحوم مجلسی …………………………… 125

روش گذشتگان در مهم‌شمردن فرائض و روش اهل زمان امام صادق؟ع؟ در اشتغال به فضائل نه فرائض ……………………………………………………………………….. 131

ریشه‌یابی درد و راه درمان آن …………………………………………………….. 133

بزرگ‌ترین و گرامی‏ترین نعمت خداوند بر بنده …………………………………….. 135

مجلس دهم

ریشه غفلت، توجه به خلق است ………………………………………………… 139

حقیقت اخلاص ……………………………………………………………….. 139

سریره انسان پنهان نمی‏ماند ……………………………………………………… 140

ریاکار به گمان خود خدا را فریب می‏دهد …………………………………………. 141

ریاء، شرک‌ورزیدن به خداوند است ………………………………………………. 142

ریاکار در قیامت، کافر، فاجر، غادر و خاسر خوانده می‏شود ………………………… 144

بهشت بر ریاکار حرام شده است …………………………………………………. 145

حُسن ظاهر و حُسن باطن ……………………………………………………….. 146

توحید عبادت ………………………………………………………………….. 149

مجلس يازدهم

ریشه‏ ریاء «نفاق» و میوه آن «شرک» است …………………………………………. 154

ریاکار در نزد میزان اعمال ……………………………………………………….. 154

اشاره‏ای به مقام امامت و ابوابیت و معانی و بیان حجت‏های خداوند ………………. 155

مجلس دوازدهم

ریشه ریاء، نفاق است …………………………………………………………… 170

ریاکار در نزد میزان اعمال ………………………………………………………… 171

توضیح مقام بیان حجت‏های خداوند ……………………………………………. 171

ای منزّه پرده‏دار و پرده‏در ………………………………………………………… 173

فرق میان دنیا و آخرت نسبت به مقام بیان حجت‏ها ……………………………… 176

ریاکار در نزد میزان اعمال ……………………………………………………….. 178

مواردی که بیش از جاهای دیگر ریاء پیش می‏آید ………………………………….. 181

مجلس سيزدهم

راه تحصیل اخلاص …………………………………………………………….. 186

شرم از خداوند، مانع شرک است ………………………………………………… 187

معنای قلب سلیم ……………………………………………………………… 188

پاداش ریاکاران …………………………………………………………………. 189

عمل ریاکار صعود نمی‏کند ………………………………………………………. 191

تظاهر به طاعات برای نشر دین، ریاء نیست ……………………………………….. 192

تبلیغ عملی ……………………………………………………………………. 193

تبلیغ عملی شیعیان مستبصر ……………………………………………………. 196

اظهار تأسف از اخلاق و رفتار برخی از برادران …………………………………….. 197

چند سفارش اخلاقی ……………………………………………………………. 198

مجلس چهاردهم

بیان آفات اعمال در حدیث معاذ بن جبل از رسول‌خدا؟ص؟ ………………………… 202

خلقت هفت آسمان و ملائکه موکل به آنها ……………………………………….. 204

آسمان دنیا و ملک غیبت ……………………………………………………….. 206

آسمان دوم و ملک مقاصد دنیوی ………………………………………………… 207

آسمان سوم و ملک تکبر …………………………………………………………. 208

آسمان چهارم و ملک عُجب …………………………………………………….. 208

آسمان پنجم و ملک حسد ……………………………………………………….. 209

آسمان ششم و ملک رحمت ……………………………………………………… 211

آسمان هفتم و ملک حجاب …………………………………………………….. 213

مجلس پانزدهم

عمل بنده در محضر خدای متعال ……………………………………………….. 216

گریه معاذ و چاره‏جویی او از رسول‌خدا؟ص؟ ……………………………………….. 217

چاره کار، اقتداء به رسول‌خدا؟ص؟ است در یقین ………………………………….. 217

کیفیت اقتداء به رسول‌خدا؟ص؟ در یقین ………………………………………….. 218

تأثر معاذ هنگام نقل این حدیث ………………………………………………….. 220

سفارش‏های رسول‌خدا؟ص؟  به معاذ هنگامی که او را برای نشر دین به یمن فرستادند …. 221

معنی «اجتهاد» در این حدیث …………………………………………………… 222

وداع رسول‌خدا؟ص؟ با معاذ ………………………………………………………. 225

حدیثی از رسول‌خدا؟ص؟ در بیان آفات عمل ………………………………………. 226

مجلس شانزدهم

تأثیر تهیدستی مهاجران در نیت‏های آنان …………………………………………. 230

حدیث حضرت رسول؟ص؟ درباره نیت‏ها …………………………………………. 232

آشنایی با سیره رسول‌الله؟ص؟ و ائمه؟عهم؟  …………………………………………. 234

در نشر معارف نباید شتاب کرد ………………………………………………….. 235

کم‏گویی خوب است نه پُرگویی …………………………………………………. 237

کیفیت نشر معارف ……………………………………………………………… 239

در گفتار، باید آمادگی مستمع را در نظر گرفت ……………………………………… 241

عالم باید محبوبیت داشته باشد ………………………………………………… 243

مجلس هفدهم

حدیث نبوی؟ص؟  درباره نیت و نصف‌العلم بودن آن ………………………………. 247

درجات اخلاص و حکم منسوب‌بودن نیت به طمع و یا خوف ……………………… 248

ترغیب‏ها و تخویف‏های قرآنی و روایی، نیت‏های مشوب را تجویز می‏کند ………….. 248

درجات اخلاص به درجات معرفت بستگی دارد  ………………………………….. 251

درجات قرب به درجات اخلاص بستگی دارد …………………………………….. 252

فرق میان اعتقاد و معرفت و بیان نمونه‏ای (که معجزه‌بودن قرآن است) ……………… 253

اخلاص ناقصان در حدّ معرفت آنان است ……………………………………….. 256

عبادت عبادت‏کنندگان سه قسم است ………………………………………….. 257

عبادت عادی و طبعی …………………………………………………………. 258

مجلس هجدهم

عبادت به نیت تحصیل نعمت‏ها و نجات از عذاب ……………………………… 262

اقسام سه‏گانه عبادت در فرمایش حضرت امیر؟ع؟ ……………………………….. 264

برخی از علماء به بطلان این‏گونه عبادات حکم کرده‏اند …………………………… 265

تقسیم‏بندی عبادت به سه قسم، دلیل صحت این‏گونه عبادات است ……………… 266

عبارات این احادیث مطلب را روشن می‏کند ……………………………………… 268

وعده‏ها و وعیدها در انسان طمع و خوف را ایجاد می‏کند ………………………….. 268

حقیقت نیت در اعمال …………………………………………………………. 270

میزان معرفت خدای متعال در کیفیت نیت تأثیر دارد …………………………….. 272

مجلس نوزدهم

تفکیک بین فرمایش مرحوم آقای شریف طباطبائی­­ و نظر برخی از علماء ‏درباره این‏گونه عبادات …….. 276

نیازمندی بندگان به خداوند بی‏نیاز، اقتضاء می‏کند که نیت‏ها به طمع مشوب گردد …….  280

عبارات پاره‏ای از دعاها، نیت‏ها را به خوف مشوب می‏نماید ………………………. 282

دعاء شریف افتتاح …………………………………………………………….. 283

آیا ناقصان می‏توانند نیت خالص ناب در عبادات داشته باشند؟! …………………. 285

گسترش معنای اخلاص ………………………………………………………… 287

خاطره‏ای از دوران تحصیلی …………………………………………………….. 288

دامنه «اخلاص» را نباید تنگ کرد ………………………………………………… 290

مجلس بيستم

با توجه به ثواب اعمال و عقاب اعمال، معنای اخلاص گسترش می‏یابد ……………. 294

عبادات با همین نیت‏های مشوب سبب ترقی است ………………………………. 296

وجود در هر موجودی، فعلیّت، و ماهیت، امکان و قوّه است ……………………….. 297

فعلیت نسبت به قوّه شرافت دارد ………………………………………………… 299

وجود و ماهیت هر دو اصالت دارند ………………………………………………. 299

ترقی هر موجودی به شبیه‏شدن آن به مبدأش بستگی دارد ………………………….. 300

معنای صحیح حرکت جوهریه و ردّ نظریه ملاصدرا ………………………………… 301

نظر بزرگان+ درباره ترقی هر مرتبه‏ای از مراتب ………………………………….. 303

شرط فعلیت‌یافتن هر قوه ………………………………………………………… 304

نکته‏ای اخلاقی ………………………………………………………………… 305

مجلس بيست‌ويکم

عبادت وسیله ترقی انسان است ………………………………………………….. 310

وجود و ماهیت هر دو اصالت دارند ………………………………………………. 312

کیفیت اصالت وجود و ماهیت ………………………………………………….. 312

مراد از وجود و ماهیت از نظر حکمت …………………………………………….. 313

مراد از وجود و ماهیت از نظر عرفان ………………………………………………. 314

ترقی علیینی و همچنین انحطاط، غیر متناهی هستند ……………………………. 315

عوامل استخراج کمالات علیینی و عوامل استخراج فعلیت‏های سجینی ………….. 317

عبادات ناصبیان ………………………………………………………………. 318

عبادات مؤمنان …………………………………………………………………. 320

قوه و فعل همان حل و عقد است چه در خیر و چه در شرّ …………………………… 321

مجلس بيست‌ودوم

اصلاح نیت، اخلاص است …………………………………………………….. 325

شرک جلی و شرک خفی ………………………………………………………… 326

آیا عبادت به‌نیت تحصیل نعمت‏ها و نجات از عذاب‏ها شرک است؟! ……………. 327

آیا عبادت به‌نیت تقرب به خداوند شرک است؟! …………………………………. 330

فرمایش امیرالمؤمنین؟ع؟ در تقسیم عبادت‌کنندگان …………………………….. 332

ارزش عبادت از جهت شکر و یا حب …………………………………………… 333

مجلس بيست‌وسوم

آیا عبادت از جهت رغبت و یا رهبت شرک است؟ ……………………………….. 339

آیا شرک خفی هلاک‌کننده است و یا قابل آمرزش است؟ ………………………….. 342

گناهان شیعیان آمرزیده می‏شود …………………………………………………. 343

نقل خاطره‏ای از گفتگوی با مخالفان درباره محبت اهل‌بیت؟عهم؟  …………………. 344

اثر شرک خفی ………………………………………………………………….. 348

اقسام گناهان …………………………………………………………………… 350

تأویل آیه شریفه «معاذ اللّه ان‌نأخذ…» ……………………………………………. 351

استدلال به ترغیب و ترهیب در آیات و روایات ……………………………………. 352

مجلس بيست‌وچهارم

شرح فقره‏ای از دعاء افتتاح «لایشرک بک شیئاً» ………………………………….. 355

شرک مغفور ……………………………………………………………………. 357

عاملی که مبرِّر شرک مغفور است ………………………………………………… 359

خود اعمال جزاهای آخرتی است با وجود آنکه نیت‏ها مشوب است ………………… 361

حدیث امام صادق؟ع؟ در تقسیم عبادات ………………………………………. 363

جذبه و انجذاب بین حق متعال و بندگان ……………………………………….. 365

جذبه حق متعال به‌وسیله ظهور او و انجذاب بنده به‌وسیله حیث ربی او می‏باشد …. 366

مجلس بيست‌وپنجم

عبادت به نیت ترغیب دیگران به مذهب ………………………………………… 371

دعوت به مذهب بدون سخن‌گفتن …………………………………………….. 373

اختلاف درجات خلق از دیدگاه طریقت …………………………………………. 375

به‌حسب تقسیم عبادات به سه قسم، قسم دیگری عبادت نیست ………………… 377

خوف و رجاء صادق …………………………………………………………… 378

توضیح جمله «یا آدم روحک من روحی» در حدیث قدسی ………………………… 381

آثار و اقتضاء آن روح …………………………………………………………… 383

جهت خلقی و اقتضاء آن ……………………………………………………… 385

مجلس بيست‌وششم

انگیزه‏های عبادات یا حُبّ است یا رجاء و یا خوف ………………………………. 387

در آیات و روایات هم همین سه نوع انگیزه مطرح است …………………………… 388

فوائدی که بر عبادات مترتب است ــ  مانند فوائد صوم ــ  بر هر سه قسم از عبادات مترتب می‏باشد ….. 390

نیازمندی شیعیان این زمان به دعاء و استغفار امام زمان؟عج؟ بیش از زمان‏های پیش است …… 393

ابتلاء معصومین؟عهم؟ برای آمرزش گناهان شیعیان  ……………………………….. 394

ابتلاء امام زمان؟عج؟ ………………………………………………………….. 395

حکم نیت‏های مشوب به‌واسطه تحصیل فوائد عبادات …………………………… 396

ادامه بحث ابتلاء امام زمان؟عج؟ برای خاطر آمرزش شیعیان …………………….. 398

روزه‏دار گویا بیماری است که انتظار شفاءیافتن دارد ……………………………….. 400

ما نباید ناامید شویم …………………………………………………………….. 402

مجلس بيست‌وهفتم

تحصیل اخلاص برای همه میسّر است  …………………………………………. 406

توضیح جمله «الصوم لی و انا اجزی به» در حدیث قدسی …………………………. 408

ادامه بحث فوائد روزه ……………………………………………………………. 412

صفاء قلب ……………………………………………………………………… 412

طهارت جوارح ………………………………………………………………….. 413

آبادی ظاهر و باطن ……………………………………………………………… 413

سپاسگزاری بر نعمت‏ها …………………………………………………………. 414

احسان به فقراء و فوائد دیگر ……………………………………………………… 414

اختلاف درباره پاره‏ای از فقرات کتاب «مصباح‌الشریعه» …………………………… 415

اخلاص در درجه اعلی و معنای آن ………………………………………………. 416

خداوند از معصومین؟عهم؟ هم اخلاص خواسته است ………………………………. 417

معنای «من تقرب الیّ شبراً تقربت الیه ذراعاً» ……………………………………… 420

مجلس بيست‌وهشتم

توضیح حدیث «بیان» از کتاب «مصباح‌الشریعه» ………………………………… 424

معنای «بیان» در این حدیث شریف …………………………………………….. 425

انگیزه عبادت‌ها یا حبّ است یا رجاء و یا خوف ………………………………….. 426

نشانه‏های حبّ و خوف و رجاء صادق …………………………………………… 426

فؤاد جای نور معرفت است ………………………………………………………. 430

محبت فرع معرفت است ……………………………………………………….. 432

استقامت در عبودیت ………………………………………………………….. 433

مَثَل این اصول سه‏گانه(حبّ ــ  خوف ــ  رجاء)، حرم و مسجد و کعبه است …………….. 434

تکلیف کسی که در یکی از این حالات سه‏گانه نیست ……………………………. 435

مجلس بيست‌ونهم

انگیزه‏ عبادات، یکی از این سه اصلِ خوف، رجاء، محبت باید باشد ……………… 439

آیا اخلاص اکتسابی است؟ ……………………………………………………… 441

اخلاص، جذبه و انجذاب طرفینی است …………………………………………. 442

دعوت انبیاء؟عهم؟ سبب جذبه و انجذاب است ………………………………….. 443

هیچ‏گاه زمین از وجود حجت خالی نبوده است ………………………………….. 445

اجابت دعوت انبیاء؟عهم؟  ……………………………………………………… 447

اخلاص هم اکتسابی است و هم موهبتی ………………………………………… 448

کیفیت اِلقاء مثال ………………………………………………………………. 449

مجلس سی‌ام

معنای تقرب بنده به خداوند و نزدیک‌شدن خداوند به بنده ……………………….. 456

سرّ اینکه تعبیر از تقرب بنده به «شبراً» است ………………………………………. 459

مجلس سی‌ويکم

توضیح حدیث «بیان» از مصباح‌الشریعه ………………………………………… 463

اخلاص همان جذب و انجذاب طرفینی است …………………………………… 464

اخلاص هم اکتسابی و هم موهبتی است ………………………………………… 466

توضیح دعاء هر روز ماه رمضان …………………………………………………. 468

مجلس سی‌ودوم

توضیح جمله‏ «نجوی‌العارفین» در حدیث «بیان» ………………………………… 472

دستورهای لازم برای ترقی در بندگی …………………………………………….. 474

توجه به اولیاء؟عهم؟ دو نوع است ………………………………………………… 475

ادامه‏ دستورهای لازم برای ترقی در بندگی ……………………………………….. 478

تحصیل اخلاص ممکن است ………………………………………………….. 481

اسباب تحصیل اخلاص ………………………………………………………. 482

محمد و آل‌محمد؟عهم؟ اخلاص حقیقی دارند …………………………………… 485

سبب پیدایش اخلاص در طبقات دیگر از خلق …………………………………. 485

مجلس سی‌وسوم

تحصیل اخلاص برای همه بندگان ممکن است ………………………………… 489

سپاسگزاری بر توفیق و عصمت خداوند ………………………………………… 490

باقی‌نگه‌داشتن عمل از ریاء ……………………………………………………… 491

استاد طریقت و حقیقت ……………………………………………………….. 493

لزوم تحصیل اخلاص ………………………………………………………….. 493

اجابت دعوت انبیاء؟عهم؟، تحصیل و اکتساب اخلاص است …………………….. 494

اجابت دعوت انبیاء؟عهم؟ بر همه لازم است ………………………………………. 495

تمکین قابلیت برای ترقی در مدارج ایمان و مثال آن ………………………………. 496

کامل‌شدن نه به‌طور حلول است و نه اتحاد و نه وحدت، بلکه القاء مثال عالی در دانی است …..497

تأثیر تأثر در مصیبت امام حسین؟ع؟ ……………………………………………… 500

امیدواری به فضل و کرم خداوند ………………………………………………….. 501

اشعاری در مدح شیخ مرحوم­ و توضیح القاء مثال ………………………………… 503

مجلس سی‌وچهارم

تقسیم‌بندی فرقه ناجیه از نظر عرفاء ………………………………………………. 506

مراتب عرفاء از نظر عرفاء ………………………………………………………… 508

اهل نجات مطابق حدیث «بیان» سه دسته‏اند …………………………………….. 510

توضیح «عارفین» در حدیث بیان ………………………………………………… 512

علم‌الیقین چیست و اولوا العلم کیانند؟ ………………………………………….. 514

اطلاق کلمه عالِم بر عالم بی‏عمل و یا بر عالم بدعمل ……………………………… 518

مجلس سی‌وپنجم

معنای تقرب به خداوند …………………………………………………………. 521

اشاره‏ای به حدیث «بیان» ……………………………………………………….. 522

آثار معرفت …………………………………………………………………….. 524

اوامر و نواهی الهی درباره اهل فؤاد ………………………………………………… 525

اخلاص در مراتب سه‏گانه خوف و رجاء و محبت ………………………………… 527

مَثَل مراتب سه‏گانه حرم و مسجدالحرام و کعبه است ……………………………… 529

مجلس سی‌وششم

نشانه اهل معرفت و محبت آمادگی برای مرگ است ……………………………… 538

عاشقان را هر زمانی مردنی است …………………………………………………. 541

احتمال دیگر برای فقره اخیر حدیث «بیان» ………………………………………. 543

نمونه‏ این احتمال، حدیث حارثه است ………………………………………….. 545

غفلت و سُکر آن ……………………………………………………………….. 548

علم خشیت است و علم بی‏خشیت جهل است …………………………………. 549

برای ناقصان هم تحصیل اخلاص ممکن است …………………………………… 551

مجلس سی‌وهفتم

کیفیت و شرائط انتقال به حالتی که انسان به فرا رسیدن مرگ راضی باشد …………… 556

تصمیم جدی ………………………………………………………………….. 556

ندامت ………………………………………………………………………… 556

مذمت غفلت …………………………………………………………………. 557

با وجود دشمنی مانند شیطان، غفلت یعنی چه؟! ……………………………….. 558

احاطه و تسلط شیطان …………………………………………………………. 559

دوران جوانی را باید غنیمت شمرد ……………………………………………….. 561

تطهیر ظاهر از گناه و تطهیر باطن از عیوب ……………………………………….. 563

غفلت میوه جهالت و محبت میوه معرفت است …………………………………. 564

آتش تمایلات نفسانی را باید خاموش کرد ………………………………………… 565

نتایج و آثار این چند دستور در سیروسلوک انسان …………………………………. 566

حجاب‏های ظلمانی و حجاب‏های نورانی ………………………………………. 568

مجلس سی‌وهشتم

حجاب‏هایی که مانع تابش نور معرفت در قلب انسان می‏باشند …………………… 572

حجاب‏ها به‌اصطلاح عرفان مشهور ……………………………………………… 573

حجاب‏ها از نظر بزرگان+ …………………………………………………… 573

وجه دعاها و استغفارهای معصومین؟عهم؟  ……………………………………….. 576

با برطرف‌شدن غفلت، نور معرفت در دل انسان می‏تابد …………………………… 579

ما نباید خود را معذور بدانیم و باید به قصور و تقصیر خود اعتراف نماییم ……………. 581

([1]) بحارالانوار ج73 ص332 ــ  مجموعة ورّام ج1 ص94

([2]) بحارالانوار ج70 ص201

([3]) قصص: 41

([4]) اعراف: 181

([5]) بحارالانوار ج41 ص18

([6]) لایغرّنک قول الناس انک ابنة رسول‌الله والله لو عصیت لهویت. (المحاضرات جواهرالحکم ج15 ص36 و همچنین رساله «جواب الحاج مکی» از سید بزرگوار/ جواهر الحکم ج8 ص459)

([7]) مصباح الشریعة: فی اللباس، مستدرک الوسائل ج3 ص325، یعنی: تا وقتی که بنده به طاعت و فرمانبرداری از خداوند متعال مشغول باشد و به شناخت عیب‌های خودش و به ترک آنچه در دین خدای عزّوجلّ باعث ننگ و عار و فساد و زشتی است، اشتغال داشته باشد، چنین بنده‏ای از هرگونه آفتی دور بوده و در دریای رحمت خداوند عزّوجلّ فرو رفته است و به گوهرهای ارزنده حکمت و بیان دست یافته است، و تا وقتی که بنده از گناهانش فراموش کرده باشد و نسبت به عیوب نفس خود جاهل باشد و رجوعش همیشه به حول و قوّه خودش باشد و به خودش اعتماد داشته باشد، این‌چنین کسی هرگز رستگار نخواهد شد.

([8]) کهف: 110

([9]) و یکی دیگر از موارد شرک جلی یا ظاهری، «بت‌پرستی» و امثال آن است که قبح و حرمت آن معلوم می‌باشد.

([10]) نهج البلاغه، قصار الحکم 237ــ  بحارالانوار ج41 ص14

([11]) بحارالانوار ج70 ص236

([12]) فتح: 1

([13]) البلد الامین ص187

([14]) طه: 1 و 2

([15]) بحارالانوار ج16 ص222

([16]) سبأ: 13

([17]) نساء: 48

([18]) بحارالانوار ج70 ص190

([19]) البلد الامین ص214

([20]) بحارالانوار ج7 ص273

([21]) هود: 119

([22]) بحارالانوار ج24 ص204 و 207 و 353

([23]) نبأ: 23

([24]) اعراف: 46

([25]) یوسف: 79

([26]) قصص: 5

([27]) دعاء افتتاح، اقبال الاعمال ص60

([28]) بحارالانوار ج70 ص73

([29]) بحارالانوار ج75 ص195

([30]) صافات: 164

([31]) صافات: 61

([32]) صافات: 62

([33]) انبیاء: 90

([34]) اعراف: 205

([35]) وسائل الشیعة ج1 ص62، بحارالانوار ج70 ص255

([36]) زمر: 3

([37]) بحارالانوار ج94 ص243

([38]) القیامة: 22

([39]) مصباح الشریعة: فی العبودیة

([40]) بحارالانوار ج5 ص226

([41]) باب جواز تحسین العبادة لیقتدی بالفاعل و للترغیب فی المذهب، وسائل الشیعه ج1 ص76 و مستدرک الوسائل ج1 ص115

([42]) مستدرک الوسائل ج1 ص116

([43]) مستدرک الوسائل ج1 ص116

([44]) وسائل الشیعة ج1 ص295 باب18

([45]) 46موعظه از 100موعظه، مواعظ هفتگی آیه نور، مجلس اول و نهم

([46]) بحارالانوار ج14 ص507

([47]) نهج البلاغه، خطبه 160 ــ  بحارالانوار ج72 ص246

([48]) کل خائف هارب. (بحار الانوار ج72 ص246)

([49]) همان ج75 ص242

([50]) بحارالانوار ج2 ص32

([51]) شرح المشاعر، جوامع الکلم ج3 ص262 و 612

([52]) بحارالانوار ج67 ص74

([53]) همان ص75

([54]) همان ص125

([55]) همان ج25 ص21 و 23

([56]) همان ج5 ص243

([57]) نجم: 11

([58]) صافات: 61

([59]) بحارالانوار ج1 ص96

([60]) همان ج1 ص218

([61]) سبأ: 13                                                                                         (2) فتح: 2

(3) بحارالانوار  ج16 ص222                                                    (4) همان  ج90 ص195

([62]) بحارالانوار ج81 ص182

([63]) شوری: 30

([64]) بحارالانوار ج16 ص258، مستدرک الوسائل ج5 ص246

([65]) عن ابی‌عبدالله؟ع؟: قال رسول‌الله؟ص؟: اذا کان لیلة الجمعة رفعت حیتان البحور رءوسها و دوابّ البراری ثم نادت بصوت طلق: ربنا لاتعذّبنا بذنوب الآدمیین. (بحار الانوار ج89 ص281)

([66]) بحارالانوار ج63 ص24

([67]) قلم: 52و 51

([68]) بحارالانوار ج102 ص17

([69]) کافی ج1 ص260

([70]) بحارالانوار ج95 ص328

([71]) همان ج101 ص153

([72]) قال صاحب‌الزمان؟عج؟: اللهم…تحملنا خطایاهم. (بحار الانوار ج53 ص304)

([73]) بحارالانوار ج53 ص303

([74]) مصباح الشریعة: فی الصوم، بحارالانوار ج96 ص254

([75]) البلد الامین ص388

([76]) مواعظ آقای شریف طباطبائی/، دهه اول و دوم محرم‌الحرام1297، مجلس ششم

([77]) بحارالانوار ج22 ص318

([78]) همان ج44 ص35

([79]) همان ج102 ص268

([80]) بحارالانوار ج23 ص62 و ج45 ص182

([81]) بحارالانوار ج96 ص255

([82]) بحارالانوار ج96 ص356

([83]) مصباح الشریعة: فی الصوم، بحارالانوار ج96 ص254، مستدرک الوسائل ج7 ص500

([84]) سبأ: 13                                        (2) بحارالانوار ج33 ص137                              (3) صافات: 61

(4) توبه: 105                                         (5) بحارالانوار ج67 ص 74                                 (6) همان ص75

([86]) کهف: 28

([87]) نساء: 105

([88]) بحارالانوار ج22 ص467

([89]) بحارالانوار ج16 ص337

([90]) همان ج67 ص302

([91]) حج: 73

([92]) بحارالانوار ج87 ص190، مستدرک الوسائل ج5 ص298

([93]) طور: 21

([94]) ارشاد العوام (چ مشهد) ج2 ص348

([95]) بحارالانوار ج7 ص273

([96]) رحمن: 39، بحارالانوار ج68 ص144

([97]) توبه: 115                                                (2) بحارالانوار ج5 ص301                                     (3) بقره: 2

(4) بحارالانوار ج2 ص64                      (5) نورالثقلين ج1 ص26                (6) آل‌عمران: 96

([98]) وسائل الشیعة ج12 ص98

([99]) روم: 50

([100]) زیارت امیر المؤمنین7، بحارالانوار ج100 ص331

([101]) هود: 112                                                              (2) بحارالانوار ج16 ص192

([102]) بحارالانوار ج29 ص585

([103]) مصباح الشریعة: فی البیان ـــ  بحارالانوار ج70 ص22

([104]) نجم: 11

([105]) سبأ: 13

([106]) صافات: 61

([107]) توبه: 105

([108]) بحارالانوار ج40 ص165

([109]) حجر: 29

([110]) کلام جناب آصف بن برخیا، شرح‌القصیده ط مشهد ص230

([111]) اسراء: 15

([112]) این درس و درس بعد از روی دو خلاصه‌نویسی تنظیم شده است.

([113]) فاطر: 28

([114]) بحارالانوار ج92 ص107                  (2) همان ج26 ص106                  (3) همان ص260

(4) همان                                                                                        (5) همان ج 102 ص126

([116]) بحارالانوار ج98 ص393

([117]) بقره: 152

([118]) دعاء عدیله، زاد المعاد و مفتاح الجنان ص423

([119]) بحارالانوار ج23 ص21 و 27 و ج36 ص259

([120]) بحارالانوار ج25 ص16 و ج40 ص44

([121]) اعراف: 176

([122]) بحارالانوار ج45 ص51

([123]) همان  ج19 ص105

([124]) همان  ص121

([125]) بحارالانوار ج71 ص22

([126]) بحارالانوار ج77 ص21

([127]) رحمن: 60

([128]) لیس من مؤمن یمرض الا مرضنا بمرضه و لا یحزن الا حزنّا بحزنه. (بحار الانوار ج26 ص140)

([129]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: انا لنفرح لفرحکم و نحزن لحزنکم. (همان ص140)

([130]) مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبائی/، ماه مبارک رمضان 1310، مجلس نوزدهم

([131]) بحارالانوار ج16 ص298 و ج49 ص91

([132]) بحارالانوار ج71 ص235

([133]) وسائل الشیعة ج10 ص325، بحارالانوار ج98 ص1

([134]) بحارالانوار ج1 ص206

([135]) حمد: 5

([136]) فصل الخطاب ج2 ص358

([137]) الهدایة الکبری ص435

([138]) بحارالانوار ج74 ص258

([139]) همان ج101 ص293

([140]) بحارالانوار ج2 ص94

([141]) تکویر: 5

([142]) ارشاد العوام (چ مشهد) ج2 ص76

([143]) بحارالانوار ج70 ص10

([144]) بحارالانوار ج86 ص73

([145]) همان ج25 ص20

([146]) بحارالانوار ج101 ص151

([147]) حمد: 6

([148]) بحارالانوار ج24 ص9

([149]) بحارالانوار ج70 ص230

([150]) بقره: 264

([151]) فرقان: 77

([152]) آل عمران: 31

([153]) ابراهیم: 36

([154]) آل عمران: 9

([155]) بحارالانوار ج70 ص96

([156]) کسی که عمل کند به آنچه می‌داند، خداوند به او می‌دهد علم آنچه را که نمی‌داند. (بحار الانوار ج40 ص127 و ج68 ص363)

([157]) مصباح الشریعة: فی العبودیة

([158]) نوای غمین ج8 ص269 تا 271 و ثنائی نارسا ص107 تا 110

([159]) شعراء: 89

([160]) حجر: 29

([161]) طه: 7

([162]) بحارالانوار ج90 ص195، مصباح المتهجد ص472

([163]) تین: 4 ـــ بحارالانوار ج24 ص106

([164]) شمس: 1و 2                                            (2) بحارالانوار ج24 ص73                                        (3) رحمن: 5

(4) بحارالانوار ج30 ص256                   (5) همان ج7 ص120 و  ج30 ص256

([166]) بحارالانوار ج103 ص16

([167]) جوامع الکلام (ط بصره) ج1 ص267

([168]) بقره: 197

([169]) نساء: 34

([170]) نهج البلاغه خطبه 5، بحارالانوار ج28 ص234

([171]) بحارالانوار ج22 ص341

([172]) جمعه: 6 و 7

([173]) قمر: 55

([174]) بحارالانوار ج8 ص22 و ج23 ص116، اشاره است به مباحثی که در ظهرهای همان ماه رمضان بعد از اقامه نماز جماعت در منبر مطرح می‏شد.

([175]) حالتی که برای شخص خواب‌گرفته نشسته یا ایستاده دست دهد که سرش پیاپی فرود آید از خواب و سپس از خواب جَهَد و سر راست کند. چُرت. (لغتنامه دهخدا)

([176]) مطففین: 24

([177]) بحارالانوار 67 ص299

([178]) بحارالانوار ج6 ص134

([179]) آل عمران: 178

([180]) بحارالانوار ج4 ص43

([181]) شمس: 2و 1

([182]) رحمن: 5

([183]) بحارالانوار  ج87 ص195

([184]) بحارالانوار ج100 ص119 و ج101 ص77

([185]) انبیاء: 97

([186]) بحارالانوار ج61 ص7

([187]) قرآن محشّى، مرحوم آقاى کرمانى­

([188]) بحارالانوار ج73 ص157

([189]) همان ج23 ص63

([190]) مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبائی/، ماه مبارک رمضان 1295، مجلس پانزدهم

([191]) بحارالانوار ج8 ص156

([192]) مناجات شعبانیه، بحارالانوار ج94 ص98

([193]) انفطار: 6

([194]) بروج: 12

([195]) نوای غمین ج3 ص308

([196]) یوسف: 53

([197]) بحارالانوار ج58 ص45 و ج76 ص31، عوالی اللآلی ج4 ص106

([198]) بحارالانوار ج94 ص99

([199]) بحارالانوار ج98 ص226

([200]) ارشاد القلوب ج1 ص91 و جامع الاخبار ص81

([201]) اللهم … ازمة الامور کلها بيدک. (بحارالانوار ج86 ص318)

([202]) قال ابوعبدالله؟ع؟: لاينقل الشىء من جوهريته الى جوهر آخر الا الله. (همان ج4 ص148)

([203]) فصل‌الخطاب ج2 ص358