03-2 پيشگفتار مباحث نبوت و ولايت ـ جلد سوم – چاپ – قسمت دوم

پیشگفتار مباحث نبوّت و  ولایت

جلد سوم – قسمت دوم

 

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 299 *»

 

مجلس    20

 

 

(شب چهارشنبه 22 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

 

 

 

 

نظريه‏ي ملاصدرا درباره‏ي عالم ذر، همان نظريه‏ي محيي‏الدين است

r توجيه محيي‏الدين درباره‏ي عالم ذر و توضيح شارحان عبارات او

r هدف از نقل نظريات ديگران

r جهات تناقض نظر ملاصدرا با آيات و روايات

r معناي آيه «انّي توكّلت علي ربّي و ربّكم . . .» از زبان حضرت هود7

r گلايه از مدعيان تشيع در پيروي نمودن از محيي‏الدين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 300 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

آخرين نظري كه در مورد عالم ذرّ عرض شد، نظريه‏ي صدرا بود كه او و تابعينش اين نظر را اظهار كرده‏اند و همان‏طوري كه عرض شد منشأ اين نظريه از عرفاي اهل سنت است. آن‏ها عالم ذر را كه توجيه كرده‏اند به اين برگشت مي‏كند كه خلق در مرتبه‏ي صقع ربوبي كه همه موجود به وجود حقّي هستند، آن‏جا همه اعتراف بر توحيد دارند. و در اين عالم اگر خلافي و تخلّفي ديده مي‏شود، در واقع تخلّف نيست. چون همه بر همان نهج توحيد مي‏كنند.

و مسأله‏ي ذر را مربوط به توحيد افعال مي‏كنند. نظر به اين‏كه براي توحيد سه مرحله است. توحيد ذات، توحيد اسماء و صفات و توحيد افعال. در مورد توحيد افعال كه بحث ربوبيت است و تعلق اسماء اللّه به خلق است در اين مقام، مباحثي دارند كه از جمله بحث‏هايي كه عالم ذر را توضيح مي‏دهند اين است كه منشأ عالم ذر در توحيد افعال از اين‏جا است كه معاصي و ضلالت‏ها توجيه شود به طوري كه منافات با توحيد افعال پيدا نكند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 301 *»

عالي‏ترين نظريه نظر محيي‏الدين است. او متمسك به اين آيه‏ي شريفه در سوره‏ي هود شده كه از فرمايش‏هاي حضرت هود است ما من دابة الاّ هو آخذ بناصيتها و مي‏گويد هود در ميان انبيا مظهر براي توحيد ذاتي و اسمائي و ربوبيت آنها است. چون مظهر اين مراتب است قوم خود را دعوت مي‏فرمود به اين‏كه به مقام تحقيق برسند و در اقرار به مقامات ربوبي به مقام حقيقت برسند. از اين جهت خداوند اين آيه را از قول هود نقل مي‏كند كه ما من دابة الاّ هو اخذ بناصيتها انّ ربّي علي صراط مستقيم ابتدا مي‏فرمايد انّي توكلّت علي اللّه ربّي و ربّكم([1]) معناي ظاهري آيه‏ي شريفه اين است كه من توكّل كرده‏ام بر پروردگار خود و پروردگار شما. هيچ جنبده‏اي نيست مگر اين‏كه خدا ناصيه و موي جلوي سر او را گرفته است؛ يعني خداوند تسلّط بر همه‏ي موجودات دارد. همانا پروردگار من بر صراط مستقيم است.

ابن‏عربي از اين آيه خواسته توحيد افعال را به دست آورد. از اين جهت مي‏گويد:

«إن للّه الصراط المستقيم
  ظاهر غير خفي من عموم»
«في صغير و كبير عينه
  و جهول بأمور و عليم»
«و لهذا وسعت رحمته
  كلّ شي‏ء من حقير و عظيم»

مي‏گويد: براي خدا صراط مستقيمي است كه براي عموم خلق در هر صغير و كبيري از خلق ظاهر و آشكار است. هم‏چنين خدا عين و حقيقت هر كسي است كه جاهل يا عالم به امور است. پس چون خدا حقيقت هر چيزي شد. از اين جهت هر صغير و كبير است.

از اين جهت اين آيه را نقل مي‏كند و بعد مي‏گويد: «فكلّ ماش فعلي صراط الربّ المستقيم فهو غير مغضوب عليهم من هذا الوجه و لا الضالّون فكما كان الضلال عارضاً كذلك الغضب الالهي عارض و المآل الي الرحمة التي وسعت كلّ شي‏ء و هي السابقة». تمام موجوداتي كه در سير

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 302 *»

و حركت هستند مطابق اين آيه‏ي شريفه بر صراط مستقيم هستند و غير مغضوب عليهم هستند و نه هم گمراهان‏اند. پس ضلالت يك امر عارضي است به اصطلاح تعيّني است كه بر موجودات عارض شده است. و اين‏كه مي‏گوييم بعضي از انسان‏ها گمراه شده‏اند، اين گردي عارضي است نتيجه‏ي غضب الهي هم عارضي است؛ يعني به واسطه‏ي بودن اين عارض، خدا غضب مي‏كند. پس برگشت همه به رحمت خدا است كه پيش از غضب خدا است.

بعد در مورد تفسير اين آيه مي‏گويد: «و كلّ ما سوي الحقّ فهو دابّة لانّه ذو روح و ما ثمّة من يدبّ بنفسه و انّما يدبّ بغيره فهو يدبّ بحكم التبعيّة للّذي هو علي الصراط المستقيم فانّه لايكون صراطاً الاّ بالمشي عليه» غير از حق و خدا هرچه هست دابّه و جنبنده است. زيرا صاحب روح و صاحب حيات وجودي است و در اين عرصه كسي نيست كه بتواند به خودي خودش حركتي و سيري داشته باشد. همه‏ي حركت به دست خدا است و به حكم تبعيّت حركت مي‏كند. و از كسي تبعيّت مي‏كنند كه او رب اين‏ها است. و رب هم طبق آيه بر صراط مستقيم است. و صراط هم صراط نخواهد بود مگر اين‏كه بر آن مشي‏كنند. پس همه بر حق‏اند.

بعد مي‏گويد: «اذا دان لك الخلق فقد دان لك الحقّ و ان دان لك الحقّ فقدلايتّبع الخلق فحقّق قولنا فيه فقولي كلّه حقّ فما في الكون موجود تراه ماله نطق و ما خلق تراه العين الاّ عينه حقّ ولكن مودّع فيه لهذا صوره حقّ».([2]) در اين تعبيرش مي‏خواهد بگويد اگر يك وقتي ديدي خلق در اختيار و انقياد تو درآمده است، از جهت اين است كه حق در تبعيت تو درآمده است و وقتي كه حق در تبعيت تو درآمد لازم نمي‏آيد همه‏ي خلق در تبعيت تو درآمده باشند. پس بدان كه اين قول من حق است كه همه‏ي خلق دابّه و صاحب روح هستند و خدا را تسبيح مي‏كنند و هيچ صاحب چشمي نيست مگر اين‏كه او خدا است لكن به طور وديعه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 303 *»

و امانت در اين صورت‏هاي خلقي درآمده است كه تمام اين صور در حكم حُقّه و وعاء و ظرف براي حق هستند.

تا به اين‏جا اين مطلب را مي‏خواهد بگويد: در باطن امر چه اطاعت كنندگان، چه معصيت‏كاران، چه مؤمنان، چه كفّار، همه در صراط مستقيم‏اند. چون خدا ناصيه‏ي خلق را گرفته و چون خودش بر صراط مستقيم است همه‏ي خلق نيز به دنبال او بر صراط مستقيم‏اند.

و اين‏كه كافر و مؤمن مي‏گوييم به واسطه‏ي سنجش بعضي با بعضي است كه مي‏گوييم خدا مؤمن را با اسم الهادي خود ناصيه‏اش را گرفته و بر صراط مستقيم مي‏برد و كافر را با اسم المضلّ خود بر صراط مي‏برد و روي همين جهت وقتي كه اسم‏هاي خدا با يك‏ديگر سنجيده مي‏شود، اين مسأله پيش مي‏آيد.

اما وقتي همه‏ي اسم‏ها به اسم اوّلي حق رجوع كنند؛ مثلاً ربّ بر همه‏ي اسم‏هاي ديگر تسلّط دارد، وقتي كه همه‏ي اسم‏ها تحت اسم الرب قرار گرفتند، اگر رحمت يا غضبي باشد، مآل و برگشت همه به رحمت است. اگر غضبي هم باشد، عارضي است.

«قيصري» كه از تابعان و شارحان كلام ابن‏عربي است عباراتي دارد كه مقصودشان را از ذرّ بيان مي‏كند، مي‏گويد: «الأرواح كلّها بحسب الفطرة الأصليّة قابلة بالتوحيد الأصلي طالبة للهدي كما قال ألست بربكم قالوا بلي و ليس هذا القول مختصّاً بالبعض دون البعض بدليل كلّ مولود يولد علي الفطرة فأبواه يهوّدانه و ينصّرانه فما عرض الضلال عليها الاّ بالإستعداد التعيّني العلمي المختفي بنور الإستعداد الذاتي الحقّاني الظاهر في عالم الأنوار لقوّة نوريّته. فلمّا غشيته الغواشي الطبيعيّة و حجبته الحجب الظلمانيّة المناسبة للإستعداد النابحة من التعيّن، عرض عليها الضلال فطلب عروض الغضب. فالغضب المرتّب عليه عارض و الرضا و الرحمة ذاتيّة، لانّهما من حيث كونهم علي الصراط المستقيم فالمآل الي الرحمة التي وسعت كل شي‏ء و هي السابقة علي الغضب بحكم سبقت رحمتي غضبي»

تمام ارواح به حسب فطرت اصليّه قابل براي توحيد اصلي هستند. همان طوري كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 304 *»

خدا فرموده ألست بربكم؟ قالوا بلي يعني همه‏شان قابل توحيدند و قبول كننده‏ي آن. و اين قول بلي مخصوص به بعضي دون بعضي از ايشان نيست. دليل اين سخن فرمايش رسول‏اللّه است كه فرمود كلّ مولود يولد علي الفطرة. پس ضلالت بر اين‏ها عارض نمي‏شود مگر به استعداد تعيّني علمي.

استعداد تعيّني همان تعبيري است كه صدرا مي‏گويد: به حسب ماهيات تعيّن عارض مي‏شود كه اين براي استعداد ذاتي حقّي تبعي بود كه از ناحيه‏ي وجود و پروردگار به آن‏ها داده شده بود كه نور عقلي باشد كه در صقع ربوبي ظاهر بوده است «فلما غشيته الغواش  . . .» اما در اين عالم كه آمدند آن‏ها را حجاب‏هاي ظلماني فراگرفت كه با اين حجاب ظلماني كه بر آن‏ها عارض شد، ضلالت مناسب است. چون ضلالت عارض شد، عروض غضب را خواست. پس غضب خدا هم كه بر اين عروض عارض است، عارضي است.

«و الرضا و الرحمة ذاتية» اما رضا و رحمت خدا ذاتي است. چون اين رضا و رحمت از اين جهت است كه همه بر صراط مستقيم‏اند. پس مآل همه اين است كه به رحمتي مي‏رسند كه سابق بر غضب خدا است. به دليل اين حديث قدسي كه ان رحمتي سبقت غضبي.([3])

در اين توضيحي كه اين شخص مي‏دهد، مي‏بينيم عالم ذرّ همان شد كه در قول صدرا نقل كردم. عالم ذرّ شد آن جايي كه تمام خلق در صقع ربوبي بودند كه به استعداد وجودي كه از ناحيه‏ي حق بر آن‏ها اشراق شده بود، همه اهل رحمت بودند. اما اين‏جا همه اهل ضلالت شدند. تا اين‏كه همه به رحمت خدا برگشت مي‏كنند.

پس از نظر عرفا ذرّ عبارت مي‏شود از همان وجودي كه خلق در رتبه‏ي ذات خدا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 305 *»

داشتند و با آن استعداد وجوبي همه مقر به توحيد هستند. اما در اين عالم چون به اين لباس و تعيّنات درآمده‏اند، همه در ضلالت‏اند و اين ضلالت عارضي است كه به تدريج برطرف مي‏شود. بنابراين غضب نيز برطرف مي‏شود و تمامي به ذات خدا برگشت مي‏كنند. اين هم نظر عرفايي است كه پيشواي همه‏ي عرفا هستند چه در ميان شيعه و چه در ميان سني‏ها.

تا به اين‏جا نظريات ديگران بيان شد. ان‏شاء اللّه از شب يك‏شنبه نظريه مشايخ و شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامهم را ذكر مي‏كنم.

تا كنون هم كه اين نظريات را عرض كردم به منظور اين بود كه اولاً با نوع نظريات آشنا شويد، بعد هم ظلماتٌ بعضها فوق بعض را مشاهده كنيد. سپس ارزش فرمايش‏هاي نوراني اهل حق را ببينيد و بدانيد كه اين‏ها كه اين همه داد و فرياد دارند، منشأ نظرياتشان از كيست، هرچه دارند از ابن‏عربي است. اگرچه عبارات را تغيير بدهند.

من عرض كردم كه اولاً از آيات و روايات فهميده مي‏شود كه ذرّ براي همه‏ي موجودات بوده است. در حالي كه اين‏ها مخصوص انسان‏ها مي‏دانند.

ديگر اين‏كه در آيات و روايات به طور صريح داريم كه بعضي‏ها به ظاهر و باطن اقرار كردند، بعضي به ظاهر فقط اقرار كردند.

هم‏چنين كساني كه در دنيا با آن عهد مخالفت نمودند و آن را نقض كردند، اين‏ها هم الفاسقون، هم الخاسرون هستند. اين‏ها اگر توبه نكنند و برنگردند، در جهنم خواهند بود و تا ابد در جهنم خواهند بود. نه اين‏كه جهنم بر آن‏ها بهشت شود.

از همه مهم‏تر اين‏كه در عالم ذر موجودات موجود بودند به وجود خلقي، نه اين‏كه به وجود ذات خدا موجود باشند و نعوذباللّه بر آن‏ها «اشراقات ذاتيّه‏ي الهيّه» بشود. نه! خلق بودند هم‏چنان كه اين‏جا خلق هستند، به ظاهر و باطنشان خلق خدا بودند. خدا در همه جا خدا است. در آن‏جا هم خدا خدا بود و خلق خلق. عينيت و وحدت در كار نبوده

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 306 *»

و نيست. اين مطالب الحمدللّه رب العالمين از نظر مكتب وحي روشن است.

چون اين آيه‏ي شريفه را خواندم و اين‏ها مي‏خواهند از اين آيه استفاده كنند كه تمام موجودات بر صراط مستقيم‏اند، چون خدا ناصيه‏ي آن‏ها را گرفته است، عرض مي‏كنم اين استفاده بيجا است. هود مي‏فرمايد انّي توكلّت علي ربّي و ربّكم ـ بعد براي اين‏كه علّت توكل را بفهماند؛ يعني هيچ نگراني از مخالفت‏هاي شما ندارم، مي‏گويد ـ چون تكيه‏گاه من پروردگار من است، پروردگار من و شما مورد اعتماد من است، امورم را به او واگذار كرده‏ام. بنابراين وحشتي از دشمني‏ها و مخالفت‏هاي شما ندارم. چرا چون ما من دابّة الاّ هو اخذ بناصيتها هيچ جنبنده‏اي نيست، هيچ موجودي نيست، مگر اين‏كه پروردگار من و شما ناصيه‏ي او را به دست گرفته است.

در اين تشبيه مي‏خواهد در فرمان الهي بودن موجودات و تسلّط خدا را بر آن‏ها بيان بفرمايد، نه اين‏كه موهاي جلوي سر را خداگرفته و به صراط مستقيم مي‏كشاند.

دو مطلب را هود مي‏خواهد بفرمايد: يكي اين‏كه خدا بر همه مسلّط است. پس اگر نفعي و ضرري به كسي برسد به اذن اللّه است. از اين جهت تكيه‏گاه من خدا است و به فضل او اعتماد مي‏كنم. و اگر استحقاق داشته باشم كه از ناحيه‏ي شما ضرري به من برسد، به عدل خدا است، نگراني از شما ندارم. باز بايد درِ خانه‏ي او بروم. از اين جهت شما براي من سبب خير مي‏شويد.

مطلب ديگر انّ ربّي علي صراط مستقيم نمي‏فرمايد «انّ ربّي و ربّكم» كه اگر آن‏طور هم مي‏فرمود، مطابق معناي حق بود. اما اين‏طور نفرمود كه اين‏ها بتوانند از آن اين‏گونه معنا را استفاده كنند. معناي اين سخنش چيست انّ ربّي علي صراط مستقيم؟

در تفسير عياشي است از ابي‏معمّر سعدي كه گفت قال علي7 «انّ ربّي علي صراط مستقيم» يعني انّه علي حقّ يجزي بالإحسان احساناً و بالسيّئ سيّئاً و يعفو عمّن يشاء و يغفر سبحانه و تعالي. فرمودند: معناي اين كلام هود اين است كه خداوند

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 307 *»

كارهايش بر اساس حق است. سنت خدا بر صراط مستقيم است؛ يعني كارهاي خدا ظلم نيست. در برابر كارهاي خوب، خوبي را جزا مي‏دهد و در برابر كارهاي بد بدي را.

اين معناي صراط مستقيم است و اين‏كه پروردگار من بر صراط مستقيم است (يعني به عدل و به فضل با بندگان خود رفتار مي‏فرمايد) نه اين‏كه چون ناصيه‏ي تمام خلق به دست او است پس همه را به صراط حق مي‏برد!!!

حال ابن‏عربي و تابعان او تابع اوّلي و دومي هستند كه گفت «حسبنا كتاب اللّه» وقتي حضرت فرمود: كاغذ و قلم بياوريد تا بنويسم چيزي را كه خلاف نكنيد، گفت: نه! نمي‏خواهد كاغذ و قلم بياوريد كتاب خدا در ميان ما است و بس است.([4])

آن ملعون دانست كه رسول‏اللّه9 همان‏طوري كه بارها گفته است، مي‏خواهد وصايت اميرالمؤمنين را بنويسد از اين جهت نگذاشت. آن عمريتش كار خود را كرد. آن‏گاه آن جسارت بزرگ را نيز كرد كه خدا عذابش را ابدالدهر زياد كند. سر و صداها بلند شد. حضرت فرمودند: در حضور من نبايد داد و فرياد باشد. برخيزيد برويد. برخاستند و رفتند.([5])

او گفت كتاب خدا ما را بس است. تابعانش هم همان حرف را زدند كه هرطور خواستيم قرآن را معنا مي‏كنيم.

گله از كساني است كه به ظاهر ادّعاي تشيّع دارند و اين‏طورها آيه‏ي عالم ذرّ و ساير آيات را توجيه مي‏كنند. گله هم نداريم. چون اين‏ها هم مثل ابن عربي هستند. و ابن عربي يعني زاده‏ي دوّمي كه اعرابي بود، تمام پيروانش فرزندان او هستند. مولاي كريم اعلي اللّه مقامه مي‏فرمايد: دومي فاروق بود. همان طوري كه سني‏ها مي‏گويند. اگر او نبود

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 308 *»

فرزندان و زاده‏هاي او مشخّص نمي‏شدند.([6]) حالا هركس كتاب خدا را به رأي خود توجيه مي‏كند، بدتر از آن اين‏كه فرمايش‏هاي ائمه را بر طبق حرف‏هاي ابن‏عربي توجيه مي‏كند، ديگر اين‏ها از تخم‏هاي چند پشته‏ي ابن عربي هستند.

هود مي‏فرمايد: خدا است كه جزاي نيك و جزاي بد را مي‏دهد. و يعفو عمّن يشاء و يغفر سبحانه و تعالي([7]) از هركس هم بخواهد عفو مي‏كند. در حكمتش قرار داده است كه مشركان را نيامرزد. اما گناه‏كاران را فرمود، خواستم مي‏آمرزم، نخواستم نمي‏آمرزم.

مقصود هود هم از اين آيه اين است كه پروردگار من اولاً اين‏طور است كه هيچ‏يك از خلق از تحت قدرت او بيرون نيستند و ديگر اين‏كه كارهايش روي برنامه و حساب است. هركس را روي استحقاق عادلانه پاداش يا كيفر مي‏دهد و اگر خواست به فضل خود عفو مي‏كند و از او مي‏گذرد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 309 *»

 

مجلس    21

 

 

(شب يك‏شنبه 26 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

r ولايت محور پيمان‏هاي عالم ذر بوده است

r جهاتي كه سبب طرح عالم ذر در آيات و روايات گرديد

r روز غدير و تجديد ميثاق عالم ذر

r چرا روز غدير، روز تجديد عهد ناميده شده است؟

r تفاوت ولايت و محبت

r معني ولايت

r تنزيه محمد و آل‏محمد: از نقائص خلقي و كمالات مخلوقات

r معناي اين‏كه براي امام7 خواب نيست، قابل تصور ما نيست

r شهادت موسي بن جعفر8 و استخفاف نسبت به بدن مطهر آن حضرت

r در عين مظلوميت خداوند تعظيم محمد و آل‏محمد: را اراده فرموده است

r استخفاف دشمنان نسبت به امام حسين7

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 310 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

([8])بحث در مورد عالم ذر و بيان نظرياتي بود كه علما، حكما و عرفا در مورد عالم ذر اظهار كرده‏اند. و ديديم بعضي از آن‏ها توجيهاتي بود كه لازمه‏اش انكار عالم ذر بود و بعضي با روايات و اصول ديانت منطبق نبود.

يكي از مسائل مهم در عالم ذر مسأله‏ي ولايت است كه در عهدها و ميثاق‏هاي عالم ذر مسأله‏ي ولايت محور بوده است. در حالي كه نوع اين توجيهات و نظريات از مسأله‏ي ولايت غافل شده‏اند و از آن بحث نكرده‏اند. يك قسمت از آيات و روايات عالم ذر، درباره‏ي نقض پيمان ولايت در اين دنيا بود. و آياتي صريحاً و تأويلاً و باطناً در اين باره نازل شده و رواياتي نيز از ائمه: در اين مسأله صادر شده است؛ يعني در آيات و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 311 *»

روايات نقض و پيمان‏شكني امر ولايت از مسائل اصلي طرح عالم ذر است.

چرا كه در آيات و روايات كه مسأله‏ي ذر مطرح شده، براي خاطر همين نقض‏ها و پيمان شكني‏ها بوده است. اگر منكران فضائل نقض پيمان نمي‏كردند، چه بسا مسأله‏اي اصلاً مطرح نمي‏شد. همه‏ي سخن‏ها در طرح عالم ذر، به واسطه‏ي همين نقضي بوده كه در امر ولايت انجام شده است. و نصّاب و منكران فضائل موجب بازگويي اين مسأله و عمق آن گرديدند.

الحمد للّه رب العالمين تاكنون به توفيق خداوند متعال و تأييدات بقيّة اللّه عجّل اللّه فرجه در صف اهل ولايت هستيم و در صف نصاب و منكران فضائل قرار نگرفته‏ايم و با اين پيماني كه در عالم ذر بسته‏ايم، ان‏شاء اللّه وفاداريم. بعد از اين هم بقية اللّه عجّل اللّه فرجه تأييد بفرمايد كه از صف مؤمنان به ولايت خارج نشده و به صف منكران نپيونديم.

از جمله مسائل كه باعث مطرح شدن صريح عالم ذر مي‏باشد، برخورد با روز غدير خم است. اين زمينه يكي از زمينه‏هاي يادآوري اين مسأله است كه ائمه‏ي ما به خصوص اين مسأله را مطرح فرموده‏اند. خود برخورد با غدير و تجديد عهد ولايت يادآوري عالم ذر است.

در روايات فضل غدير و دعاهاي وارده در روز عيد غدير را مطالعه مي‏فرماييد. از جمله دعائي از امام صادق است پس از نمازي كه دستور مي‏فرمايند. در آن دعا اين جملات را مشاهده مي‏كنيم و به اين طرح امام7 بايد عالم ذر را شناخت. بعد از آن نماز مي‏فرمايد اين دعا را بخوانيد كه از جمله اين فقره است و مننت علينا بشهادة الإخلاص لك بموالاة أوليائك الهداة المهديّين من بعد النذير المنذر و السراج المنير و أكملت الدين بموالاتهم و البراءة من عدوهم خدايا! بر ما منّت گذاردي به شهادت دادن بر خالص كردن توحيد و الوهيت براي تو، لااله الاّ اللّه را خالصانه گفته‏ايم، به منّت تو بر ما توحيد عبادت، افعال، صفات و ذات را دارا شده‏ايم. اما از چه راه و با چه وسيله‏اي؟

سني‏ها، نصّاب، منكران فضائل، خيلي‏ها كه اين كلمه را مي‏گويند، آيا آن هم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 312 *»

شهادت به اخلاص است؟ خير! زيرا بايد بر اين محور باشد: به ولايت اولياي تو داشتن كه اين‏ها كساني هستند كه از سوي تو هدايت يافته‏اند و هدايت كنندگان خلق تو هستند پس از رسول خدا9 كه ترساننده و چراغ تابان هستي بود و تو دينت را به موالات ايشان و برائت از دشمنان ايشان كامل ساختي.

تا به اين‏جا محور اخلاص در توحيد را بيان مي‏فرمايد كه موالات اولياء باشد.

بعد مي‏فرمايد و أتممت علينا النعمة التي جدّدت لنا عهدك و ذكرّتنا ميثاقك المأخوذ منّا في مبدأ خلقك إيّانا در عبارت حضرت دقت مي‏فرماييد كه عالم ذر چه‏طور توجيه و بيان مي‏شود؟

خدايا! نعمتي را براي ما تمام كردي كه براي ما عهد خودت را تجديد كردي و به ياد ما آوردي ميثاق خودت را كه از ما در ابتداي خلق كردن ما گرفته شد، كه مراد از عالم ذرّ مبدأ خلقت است. آن موقع كه ما آفريده مي‏شديم، اين ميثاق و عهد گرفته شد.

و جعلتنا من أهل الإجابة و ذكّرتنا العهد و الميثاق و لم‏تنسنا ذكرك نعمتت را بر ما تمام كردي به قرار دادن ما را از اهل اجابت دعوتت، و به ياد ما آوردي آن عهد و ميثاق را. خدايا! ما را به فراموشي نينداختي نسبت به آن يادت و ذكرت، كدام ياد و كدام ذكر؟

فاِنّك قلت «و إذ أخذ ربّك من بني‏ادم من ظهورهم ذريّتهم» (إلي قوله) بلي آن ذكر اين است كه در كتابت فرموده‏اي. شهدنا بمنّك و لطفك بأنّك أنت اللّه لا إله إلاّ أنت، ربّنا و محمّد9عبدك و رسولك نبيّنا و علي اميرالمؤمنين و الحجّة العظمي ايتك الكبري و النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون و عنه مسـٔلون. خدايا! حال ما به منّت و لطف تو بر ما، به اين امور گواهي مي‏دهيم.

البته دعاي مفصّل‏تر ديگري هم رسيده است. اما در اين دعا، آيه‏ي مربوط به عالم ذر آمده و با فقره أتممت علينا النعمة التي الي آخر، بيان مي‏كند آن روزي را كه رسول خدا9 در غدير خم اميرالمؤمنين را به ولايت و خلافت و وصايت معرّفي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 313 *»

فرمودند. در واقع آن كار در آن‏جا تجديد نعمتي بر خلق بود، و همان هم عهد خدا بود.

در واقع رسول خدا9 به ياد آوردند كه ذر چه موقع بود و آن ميثاق چرا بسته شد؟ و آن در مبدأ خلقت تو بود.

در واقع عهد ذر همان عهد روز غدير بود كه رسول خدا9 آن را اظهار فرمودند؛ يعني لا اله الاّ اللّه و محمد رسول‏اللّه تمامش در پذيرفتن ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است.

با اين‏كه در ذرّ امر ولايت، نبوّت، توحيد و اقرار به تمام حق‏ها از ابتدا تا انتها مطرح بوده است، اما چون ريشه و اصل همه ولايت بوده، مي‏بينيم مدّتي رسول‏اللّه9فرمودند، بگوييد لا اله الاّ اللّه و محمّد رسول‏اللّه.

ولي هيچ كدام از آن‏ها روز تجديد عهد ناميده نشد. حتي روز مبعث، روزهايي كه احكام را بيان مي‏فرمودند، اين همه دعوت به توحيد واقع شد، روز فتح مكّه كه در تاريخ اسلام خيلي با اهميت است، خانه‏ي خدا از لوث بت‏ها پاكيزه شد، روزي بود كه رسول‏اللّه چه‏قدر مسرور بودند! مي‏فرمود جاء الحقّ و زهق الباطل إنّ الباطل كان زهوقاً صدا به اللّه اكبر بلند بود، اما آن روز روز تجديد عهد ناميده نشد. با اين‏كه روز بزرگ‏ترين مظهر توحيد بود كه بيرون ريختن بت‏ها از خانه‏ي خدا باشد([9]) اما روز تجديد عهد ناميده نشد.

فقط روز غدير در مثل اين دعا و امثال آن روز تجديد عهد ناميده شد. پس ريشه و اساس همه‏ي امور از: توحيد ذات تا ارش خدش، تمام دين، مجموعه‏ي آن و ريشه‏اش ولايت اميرالمؤمنين و فاطمه‏ي زهرا و ائمه‏ي اطهار: و دوستي دوستان و دشمني دشمنان ايشان مي‏باشد. بر همين قياس عالم ذر هم گذشته است.

اين دعا را شيخ طوسي در تهذيب آورده كه يكي از كتب اربعه‏ي شيعه است. و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 314 *»

همه‏ي علما آن را در اعمال روز غدير نقل كرده‏اند. دعاهاي ديگري هم رسيده است. رسول‏اللّه9 آن روز را روز عيد و اكمال دين و اتمام نعمت ناميدند. همه‏ي اين‏ها بيان اين نعمت است. به بركت بزرگان اعلي اللّه مقامهم خدا را شاكريم.

در مسأله‏ي ولايت توجّه به محبّت نشود. خيلي‏ها به اميرالمؤمنين اظهار محبت مي‏كنند. چه بسا از نامشان كه برده شود اشك بريزند، حال اهل نجات هم باشند يا نباشند، مسأله‏ي ديگري است.

ولايت مرادف محبت نيست. مي‏فرمايند آن‏ها كه مدّعي محبت اميرالمؤمنين7هستند سيزده فرقه مي‏شوند، يك فرقه اهل نجات است، دوازده فرقه اهل هلاكت خواهند بود.([10]) مگر صوفي‏هاي شيعه از محبت علي كم داد مي‏زنند! شيهه‏ها مي‏كشند، شهقه‏ها مي‏زنند، علي علي مي‏گويند. ولي همه اهل جهنم هستند. بر اساس وحدت وجود علي را دوست داشتن، عين عذاب خداست.

اولاً اين محبت، در واقع محبت نيست. يك علي در ذهن ساخته‏اند و به آن عشق مي‏ورزند. از اين جهت وقتي عكسش را هم مي‏كشند، برايش سبيل گذاشته تا لب پايين؛ مثل نصيري‏ها كه علي را دوست مي‏داشتند؛ بلكه او را خدا مي‏دانستند. پس محبت، غير از ولايت است.

به علاوه در ميان اهل سنّت هم كساني هستند كه آن حضرت را دوست دارند و حتي در اشعارشان دم از محبت مي‏زنند به طوري كه گويا با او عشق‏بازي مي‏كنند.

«و مات الشافعي و ليس يدري
  علي ربّه أم ربّه اللّه»([11])

 

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 315 *»

شافعي مرد و ندانست كه علي پروردگار اوست يا خدا.

«ها علي بشر كيف بشر
  ربّه فيه تجلّي و ظهر»([12])

اين‏طور اشعار سنّي‏ها دارند. ابن ابي‏الحديد را صريحاً مي‏فرمايند ناصبي است و هفت قصيده در مدح اميرالمؤمنين7 گفته، ببينيد چه كرده است!([13])

در هر صورت محبت غير ولايت است. ولايت يعني مؤمن بايد علي را در جميع امور مثل رسول خدا اولي به تصرّف بداند، به طوري كه محبت يكي از شؤون آن مي‏شود. اصلاً در برابر آقا نبايد متوجّه خودت باشي تا بخواهي بگويي مولا را دوست دارم.

«إذا قلت ما أذنبت قالت مجيبة
  وجودك ذنب لايقاس به ذنب»

تو مي‏گويي علي را دوست دارم. حال آن كه المحبّة حجاب بين المحبّ و المحبوب([14]) تو چه هستي كه او را دوست داشته باشي؟

پس مسأله‏ي ولايت با محبت فرق دارد. ولايت؛ يعني علي و ائمه‏ي هدي و فاطمه‏ي زهرا: اولي به تصرّف و صاحبان نعمت وجود و هستي هستند كه به دست مباركشان آفريده شده‏ايم و مرزوقيم و هر نعمتي را از ايشان داريم. پس در احكام شرعيه و در طريقت و در حقيقت نيز بايد رو به ايشان شود و از ايشان اخذ شود.

عرض كردم با يك قاعده‏ي كلّي خيال ما را آسوده كرده، فرمودند: هر كمالي كه به ذهن و فكر و عقل شما مي‏رسد، امام خود را در آن كمال اصل بدانيد. از اين جهت نبايد در هيچ امري ايشان را با خودمان مقايسه كنيم. ما كه ارزشي نداريم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 316 *»

هرگاه انبياء با عالي‏ترين مراتب خود كمالي از كمالات را درك بكنند، بايد امام را از آن كمالي كه درك نموده‏اند تنزيه و تقديس كنند، تا خدا را تنزيه و تقديس كرده باشند. خدا سبحان اللّه را از انبياء نمي‏پذيرد، مگر اين‏كه محمد و آل‏محمد: را از هر كمالي كه با عالي‏ترين مشاعر خود براي هر مرتبه از مراتب ايشان ادراك مي‏كنند، تنزيه كنند. آن‏گاه خدا سبحان اللّه آن‏ها را مي‏پذيرد.

زيرا محمد و آل‏محمد: در هر عالم از عوالم امكاني از لوازم آن عالم منزّه هستند و به فضائل و كمالات آن عالم محلّي هستند. و آن كمالاتي كه انبياء بفهمند و هر كمالي كه درك كنند، بايد ايشان را از آن تنزيه كنند. نمي‏فهميم چه مي‏گوييم. ولي الحمد للّه اهليّت داشته‏ايم كه تا اكنون بگوييم اين‏ها حق است و تصديق داريم. اگرچه برخي را نمي‏فهميم ولي مي‏دانيم كه حق همين است كه فرموده‏اند.

آخر در وصف چه كساني سخن بگوييم؟! كساني كه در هر عالمي از عالم‏هاي هزار هزارگانه مظهر كلّي اسماء و صفات خدايند و هيچ نقصي براي ايشان نيست.

نقص كه مي‏گويم؛ يعني آن كمالي كه انبياء براي مقامي از مقامات ايشان مي‏فهمند از جسمشان گرفته تا فؤادشان، آن‏چه انبياء از كمال مي‏فهمند، ما مي‏گوييم كمال است، ولي آن كمال براي ايشان نقص است.

نه اين نقص‏ها و اموري كه خودمان داريم كه مثلاً قدري غذا درهم بشود، شخص اسهال بگيرد و ريقو([15]) شود، حال نعوذ باللّه اين ريقو بودن را بخواهد از امام تنزيه كند. تا نواقص مي‏گوييم، آن‏چه خودمان از آن بدمان مي‏آيد و آن را نقص مي‏دانيم به ذهنمان مي‏خورد؛ مثل اين‏كه چرت زدن براي ما نقص است، معلوم است كه اين گونه نقص‏ها را ندارند.

مثلاً ما معتقديم از كمالات امام اين است كه چشم روي هم مي‏گذارد، ولي خواب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 317 *»

نمي‏رود. تنام عيني و لاينام قلبي([16]) يعني مثل ما خواب نمي‏روند. آيه‏ي لاتأخذه سنة و لانوم([17]) در جميع عوالم ايشان هستند. مي‏گوييم امام خواب نمي‏رود. و از اين نقص (به خواب رفتن) امام را تنزيه مي‏كنيم. اما اين تنزيه شايسته‏ي امام نشد. روح القدس هم خواب ندارد. انبياء هم از خواب ما منزّه هستند.([18]) خير! آن عالي‏ترين فهمي كه انبياء از لاتأخذه سنة و لانوم دارند، ايشان از آن منزّه‏اند.

زيرا اين بزرگواران در ميان بندگان چنين هستند كه اگر خدا بنا بود اين‏جا بيايد، آن طوري كه او قرار بود بخوابد ايشان خوابيدند. ألحمد للّه الذي منّ علينا بحكّام يقومون مقامه لو كان حاضراً في المكان([19]) خودشان اين‏طور سخن گفتن درباره‏ي خودشان را به ما ياد داده‏اند.

خدايي كه قيّوم و حي است، بخواهد در ميان خلق بيايد و خودش را نشان دهد، و بنا باشد با صفت لاتأخذه سنة و لانوم بيايد در ميان انسان‏ها راه رود، آن‏گاه آيا او را چرت مي‏گيرد؟ آيا او مثل ما  كر مي‏شود؟ اگر چنين باشد كه خدا نيست. پس بايد در اين‏جا هم خوابش نگيرد.

اما چگونه مي‏شود اين را تصوّر كرد؟ آن‏طور كه انبياء از چرت نزدن خدا تصوّر مي‏كنند، درباره‏ي ائمه: بايد پياده كنند كه چرت نمي‏زنند و فتوري بر بدنشان وارد نمي‏شود؟ حال ما چگونه اين را بفهميم؟ ما كه روح القدس نداريم و نمي‏فهميم. حتي روح الايمانمان هم خواب مي‏رود، حال نداريم نماز بخوانيم. استراحتش را كرده، بيدار هم هست، ولي بسا آن كه براي نماز واجب يا براي نافله برنمي‏خيزد. هر وقت ديديم در طاعت سست هستيم كه هميشه سستيم ـ من خودم را مي‏گويم كه در عبادت سست هستم ـ بدانيم روح الايمان در ما خواب رفته است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 318 *»

انبياء مي‏فهمند كه چه‏طور مي‏شود. آن‏طور كه آن‏ها لاتأخذه سنة و لانوم را مي‏فهمند، بايد محمد و آل‏محمد: را از آن‏طور فهميدن لاتأخذه سنة و لانوم تنزيه كنند. زيرا آن‏طور كمالي را براي ايشان تصوّر كردن نقص ايشان است. بايد ايشان را از آن نقص مبرّا بدانند. آن‏گاه ما چه كاره مي‏شويم؟!

چه‏قدر احمق است كسي كه در اين محدوده‏اي كه هيچ است.([20]) مي‏خواهد محمّد و آل‏محمد: را به خودش قياس كند و درباره‏ي آن‏ها حرف بزند. چه فكري است! چه مي‏گوييم؟ چه مي‏كنيم؟ همان‏طور كه اعداء ايشان اين‏طور فكر مي‏كردند.

اگرنه بعد از دانستن اين‏كه حضرت موسي بن جعفر صلوات اللّه عليه از دنيا رفته‏اند، سه روز بدن مطهّر امام را در زندان باقي بگذارند، به چه منظور بوده؟ منظور هارون ملعون از اين كار چه بوده است؟

چون بدن حضرت را نعوذ باللّه مثل بدن كثيف سجيني پليد خودش حساب مي‏كرد، منظورش اين بوده كه بدني كه با سم مسموم شده، خواه‏وناخواه سمّ باعث مي‏شود كه بدن گند كند و بو بيايد. قصدش اين بوده كه بعد از سه شبانه روز كه بدن مطهّر حضرت را از زندان بيرون مي‏آورند، مردم از تعفّن بدن جرأت نكنند نزديك آن بشوند. اگرنه براي او چه فرق مي‏كرد؟ چرا آن بدن مطهّر را سه روز در زندان نگه‏دارد؟([21])

وقتي ديد تفاوت كه نكرده، بماند طهارت و قداست آن بدن نمودار گشت، معلوم است اين بدن مختلَف ملائكه و روح است، اين بدن مطهّر اين‏طور نيست كه با مردن تغيير بكند. هيچ تغييري براي آن بدن مطهّر فراهم نشده بود، وقتي ديد آن برنامه و تدبيرش جاري نشد، گفت بايد طوري ديگر اين بدن را استخفاف و توهين كنيم و آن اين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 319 *»

بود كه شنيده‏ايد چه‏طور آن بدن مطهّر را حمل كردند.([22])

مثل امشب حضرت رضا7 در مدينه چه حالي داشتند؟ مشهور است مثل امشب را شام غريبان امام كاظم7 مي‏گويند. اما در واقع از وقتي كه حضرت كاظم7 را از مدينه برده بودند، در خانه‏ي حضرت شام غريبان بود. به منظور استخفاف به آن بدن مطهّر آن‏طور آن بدن را حمل دادند و آن جسارت‏ها را ورزيدند.

غافل از اين‏كه درست است بناي اين بزرگواران بر مظلوميّت و مقهوريّت است، اما خداوند اراده فرموده كه اين ابدان مطهّر و خانواده و خاندانشان، حتي خانه‏ها و مشاهد مشرّفه‏شان مورد تعظيم و تكريم خلق باشد. خدا مي‏خواهد اين نور هميشه تمام و كامل باشد. با همه‏ي اين عداوت‏ها و قبول آن همه مظلوميّت‏ها مي‏بينيم نور مطهّرشان كامل و تمام است و هميشه اعداء ايشان خوار و ذليل و مخذول‏اند.

وقتي كه به اين حرم مطهّر مشرّف مي‏شويد و ازدحام مي‏بينيد، خدا را شكر كنيد و بگوييد ألحمد للّه الذي كرّمك و عظّمك و جعلك مثابةً للناس و أمناً([23]) اي قبر مطهّر (خدا را شكر كه تو را گرامي و معظّم داشت و مرجع و پناه‏گاه امن و امان مردم قرار داد.) خدا اين عزّت و كرامت را براي اين قبور مطهّر خواسته است.

قصد آن ملعون همين بود كه استخفاف كند و آن بزرگوار را از نظرها بيندازد. اگرنه اين‏طور جنازه‏ي آن حضرت را روي تخته‏ي در، با آن اوضاع و آن‏طور حمل دادن كه شنيده‏ايد چرا؟

همان‏طور كه در كربلا هم مقصودشان همين بود كه توهين و استخفاف كنند. اگرنه بدني كه با آن همه اسلحه‏ي جنگ، با آن همه تيرها و آن همه نيزه‏ها پاره پاره شده چرا آن را برهنه بكنند؟! خاك بر سر ما! آن‏ها قصدها داشتند و مي‏خواستند به كلّي بدن مطهّر امام

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 320 *»

را برهنه كنند. اگر اعجاز و كرامت حضرت نبود، قصد آن ملعون‏ها اين بود كه تمام ابدان، از جمله بدن مطهّر حضرت را به كلّي برهنه كنند.

اين‏كه حضرت از خواهرشان جامه خواستند، و ظاهراً جامه‏اي كه براي حضرت آوردند ـ معلوم مي‏شود كه حضرت چه جامه‏اي مي‏خواستند ـ وقتي كه فرمودند: براي من لباسي، جامه‏اي بياوريد كه كهنه باشد و در آن رغبتي نباشد، ابتدا رفتند براي حضرت از اين شلوارهاي كوتاه آوردند. حال چه‏طور بوده؟ حضرت آن را نخواستند. گويا آن زمان اين شلوارهاي كوتاه براي صيّادها بوده كه ناچار بودند ميان آب بروند. تعبير خود حديث الآن خاطرم نيست. در نقل تاريخ گويا تبّان([24]) رسيده است.

از اين عبارت و اين كار معلوم مي‏شود كه امام7 جامه‏ي كهنه‏اي كه مي‏خواستند مرادشان، شلوار بوده است.

وقتي كه آن را مي‏آورند حضرت مي‏فرمايند: اين لباسي نيست كه لباس عزّت باشد، اين خواري دارد. معلوم است جامه و شلوار كوتاهِ بدون پاچه يا با پاچه‏هاي كوتاه، اصلاً خود آن خواري است و براي مؤمن وزين نيست، از اين جهت حضرت آن را نپذيرفتند. براي حضرت سراويل آوردند؛ يعني شلوار بلند، حضرت آن را گرفتند و چند جايش را هم پاره كردند، زير جامه و سراويل خود پوشيدند.([25])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 321 *»

و به همين منظور بوده كه آن ملعون‏ها قصد داشتند كه به كلّي به آن بدن مطهّر توهين كنند. ولي به كرامت و اعجاز حضرت، خدا عزّت و شرافت آن بدن را، و به بركت آن بدن ساير اجساد را محافظت كرد.

چه‏قدر رذل و نانجيب بودند! چه مقاصدي داشتند! و تا كجا مي‏خواستند حرمت خاندان عصمت و طهارت را ضايع كنند! اگرنه حضرت كه مي‏دانستند كه لباس‏هاي بالا و رويين را مي‏برند و پيراهني باقي نمي‏گذارند، آن هم با آن همه زخم و جراحتِ آن همه تيرها و نيزه‏ها!

اين شعر شاعر بيجا نيست، واقعيّت است كه مي‏گويد:

لاأضحك اللّه سنّ الدهر إن ضحكت
  و ال أحمد مظلومون قد قهروا»
«مشرّدون نفوا عن عقر دارهم
  كأنّهم قد جنوا ما ليس يغتفر([26])

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 322 *»

مجلس    22

 

 

(شب دوشنبه 27 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

r شب مبعث و تجديد عهد ولايت

r سپاسگزاري از نعمت ولايت و برائت

r ادامه‏ي بحث در محور بودن ولايت در پيمان‏هاي عالم ذر

r چرا مبعث به روز تجديد عهد ناميده نشد؟

r چرا روز غدير عيد قرار داده شد؟

r اخذ پيمان بعثت در عالم ذر

r ولايت براي جميع حقايق دين خدا در قرآن محور معرفي شده است

r جميع رسالت‏ها براي ابلاغ ولايت بوده است

r تفسير آيه‏ي «و اصطنعتك لنفسي»

r زيارت اميرالمؤمنين در روز مبعث

r ولايت قطب جميع رسالت‏ها و شؤون دين خداست

r تفاوت نبوت و ولايت

r معرفي نفس اللّه و نفس رسول‏اللّه9

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 323 *»

r سر بعثت و حقيقت رسالت، ولايت است

r كمال دين و تماميت نعمت براي اهل ولايت

r تأثير نور ولايت در اعمال دوستان

r تجليل از حق شيخ جليل اعلي‏الله‏مقامه

r آثار ابلاغ دين و امر ولايت توسط رسول خدا9

r غلبه ظلمت و جلوه‏گري نور ولايت

r احياء سرّ بعثت و تجلي نور ولايت توسط شيخ اوحد اعلي‏اللّه‏مقامه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 324 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

بارها در ذيل اين آيه‏ي شريفه عرض شد كه اين آيه‏ي شريفه مربوط به اخذ ميثاق و پيمان گرفتن خدا از انبياء: و اولياء و امّت‏هاي ايشان، بر رسالت رسول‏اللّه9و ولايت اهل بيت طاهرين او سلام اللّه عليهم اجمعين است.

براي اين‏كه معناي اجمالي آيه به خاطرها بيايد، ضمن اين‏كه بحمد اللّه در اين شب بعثت ما موفّق به تجديد عهد با امر ولايت و نبوّت هستيم، هميشه اين اجتماع ما براي ذكر فضائل و مصائب، و مسرور شدن در ذكر فضائل، و محزون گرديدن در ذكر مصائب، ملاقات اخوان ايماني كه بر اساس ولايت با يك‏ديگر محبّت و برادري دارند، به منظور ملاقات يك‏ديگر اجتماع مي‏كنيم، تحت قبّه‏ي سيّد الشهدا صلوات اللّه عليه كه اعظم تجديد عهدها با مقام ولايت است اجتماع مي‏كنيم، زير لواء كاملان شيعه و بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم و به نام مطهّر ايشان اجتماع مي‏كنيم، و ان شاء اللّه همّ و غمّ

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 325 *»

همه‏ي ما نشر امر اين بزرگواران و احياي افكار و تفكّرات الهي اين بزرگواران است، همه‏ي اين‏ها تجديد عهد با مقام نبوّت و مقام ولايت محمّد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين است.

اميدواريم از بركات اين ايّام و ليالي شريفه كه خداوند بر مؤمنان عنايات خاصّي دارد، اين‏گونه توفيقات ما بيش از پيش گردد! خداوند از ما نگيرد! و به نااهلي و بي‏قابليّتي ما توجّه نفرمايد! بلكه به فضل و كرم خودش با ما رفتار كند! اين نعمت عظماي ولايت را براي ما مستدام بدارد و ان شاء اللّه با اين نعمت كامل و تمام از دنيا برويم!

از جمله توفيقاتي كه داشتيم، توجّه به اين آيه‏ي شريفه بود، و اگر خاطرتان باشد در ابتداي بحث كه خواستم در مقام نبوّت و مقام ولايت بحث كنم كه اين دو مقام، دو مقام كلّي از مقامات محمّد و آل‏محمد: است، و ساير شؤونات و مقاماتشان فروع اين دو مقام است.

آن موقع اين آيه‏ي شريفه را انتخاب كردم به منظور اين‏كه تجديد عهد با امر ذرّ و تجديد پيمان با امر نبوّت و ولايت است. و الحمد للّه ربّ العالمين تا كنون به فضل و توفيق خدا، و تأييدات بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه اين‏طور معلوم شده است كه ما در عالم ذرّ در ظاهر و باطن بلي گفته و به امر ولايت ايشان اقرار كرده‏ايم. تا كنون مي‏بينيم در صف مؤمنانِ به ولايت ايشان هستيم و مؤمنان به ولايت ايشان را دوست مي‏داريم و جميع نصّاب و منكران فضائل را دشمن مي‏داريم، چه دشمنيي كه خدا مي‏داند در دل‏هاي ما چه عداوت و دشمني نسبت به ناصبيان و منكران فضائل است! اگرچه با ما دوست باشند و از خويشان و بستگان ما به شمار آيند، همين اندازه كه لب به انكار فضائل بگشايند، لب به عداوت با دوستان محمّد و آل‏محمد: باز كنند، ما در دل خود احساس بيزاري و برائت و دشمني با آن‏ها مي‏كنيم، هركس هست، هرچه هست، هر جا هست!

اين نشان اين است كه الحمد للّه ربّ العالمين تا كنون به توفيق خدا و تأييدات

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 326 *»

بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه، در صف مؤمنانِ به ولايت هستيم. ما اين نعمت را عنايت و فضل خدا مي‏دانيم. ان شاء اللّه به فضلش، اين نعمت را از ما نمي‏گيرد و اين توفيق را براي ما مستدام مي‏دارد.

ان شاء اللّه اين نعمت عظمي را، به فضل و كرمش، به شفاعت كبراي امير المؤمنين در عرصات قيامت و فرزندان معصومين آن بزرگوار و بزرگان دين، متّصل خواهد فرمود؛ بلكه انتظار ما اين است كه قبل از رفتن از دنيا و قبل از مرگ چنين باشد. چون ما طاقت سختي‏هاي مرگ را هم نداريم، طاقت ابتلاءات دنيوي را هم نداريم.

اميدواريم به همين عنايت و فضلي كه شامل حال ما شده و اين محبّتي كه نسبت به محمّد و آل‏محمد: و اولياء ايشان در دل‏هاي خود احساس مي‏كنيم، ان شاء اللّه محبّت ذاتي و محبّت حقيقي است و محبّت عرضي نيست.

حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيئة. اميدواري ما آن‏چنان است كه حتي گناهان دنيوي نداشته باشيم كه مستحقّ عقوبت‏هاي دنيوي شويم. البته چنين گناهاني داريم، اما اميد عفو داريم. نمي‏خواهيم حتي به ابتلاءات دنيوي مؤاخذه شويم. اين انتظار ما از فضل و كرم اولياء سلام اللّه عليهم اجمعين است.

اميدواريم همان‏طور كه به فضل و كرمشان ما را با خودشان آشنا فرمودند و دست ما را به دامن ولايتشان متّصل كرده‏اند، اين فضل و احسان را از ما دريغ نفرمايند؛ بلكه بر اين احسان، احسان كرامت كنند و بر اين كرم، جزاي كرم و فضل را مترتّب سازند. ان شاء اللّه خير دنيا و آخرت، عافيت دنيا و آخرت به همه‏ي اهل ايمان مرحمت فرمايند! جميع بلاياي دنيوي و اخروي را از همه‏ي دوستان محمّد و آل‏محمد: برطرف فرمايند!

پس بحمد اللّه به تجديد عهد در همه‏ي زوايا و اموري كه به آن مشغوليم، موفّق هستيم كه از جمله متذكّر شدن همين آيه‏ي شريفه است.

در مسأله‏ي عالم ذرّ محور ولايت اين بزرگواران است. محور تمام اموري كه در

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 327 *»

عالم ذرّ خداوند از خلق عهد و پيمان بر آن‏ها را گرفته، امر ولايت امير المؤمنين و ائمه‏ي طاهرين: است.

دليلي كه ديشب ارائه دادم اين بود كه در دعاهايي كه از ائمه‏ي ما سلام اللّه عليهم اجمعين رسيده مي‏بينيم كه روز عيد غدير را روز تجديد عهد ناميده‏اند، و همين كاري كه رسول‏اللّه9 در غدير خم كردند كه معرّفي امير المؤمنين صلوات اللّه عليه به مقام ولايت بود، اسم اين را تجديد عهد عالم ذرّ گذارده‏اند، اسم اين را به ياد آوردن آن نعمتي كه خدا در عالم ذرّ به مؤمنان كرامت كرد، گذارده‏اند، يادآوري آن نعمت است.

دقت بفرماييد. رسول‏اللّه كه به رسالت مبعوث شدند، در امر رسالت تمام دين را آوردند: از مسائل توحيد گرفته، تا مسائل عادي و احكام ظاهري، به تعبير ائمه: از توحيد تا ارش خدش؛ يعني ديه‏ي يك خراش كه بر دستي وارد شود، كسي بر بدن كسي خراش مختصري وارد كند، ديه‏ي آن را خدا بايد بيان نمايد، جميع اين‏ها احكام دين خدا به شمار مي‏آيد و همه‏ي دين از اول تا انتهاء در دوران رسالت رسول‏اللّه9آورده شد. هرچه كه به مسلمانان ابلاغ شد، هرچه هم كه به امير المؤمنين سپرده شد تا آن بزرگوار بعد از رسول‏اللّه ابلاغ فرمايند. و همين‏طور تا زمان بقيّة اللّه صلوات اللّه عليهم اجمعين.

در تمام اين احكام و شريعتي كه رسول‏اللّه ابلاغ كردند و رسانيدند، در باره‏ي هيچ‏يك از آن‏ها روز تجديد عهد گفته نشده است.

در ميان حوادثي كه رخ داده، از جمله حادثه‏ي بعثت است. حادثه‏ي بعثت امر بسيار بزرگي است؛ يعني زمان و اهل زمان در آن موقع به اين لياقت رسيد كه وحي الهي نازل شود و به گوش بشر ابلاغ گردد، آن هم چه وحيي؟ وحيي كه با رسالت رسول‏اللّه مناسبت دارد، وحيي كه حامل آن جبرئيل و روح القدس كلّي است، وحيي كه بر قلب مطهّر رسول‏اللّه9 وارد شود، و از آن قلب بر لسان مطهرش جاري گردد.

كتابي بر آن بزرگوار نازل گردد كه حقيقت، اصل و ريشه‏ي جميع كتب آسماني

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 328 *»

است، شريعتي و ديني را برساند كه اصل و حقيقت براي جميع اديان آسماني است، حقيقت اسلام، دين اسلام خيلي عظمت دارد! اين امر خيلي بزرگ است.

همان‏طور كه قطع شدن چنين وحيي، بزرگ‏ترين مصيبت بوده كه بر بشر وارد شد، هم‏چنين شروع اين وحي براي بشر بزرگ‏ترين نعمت و كامل‏ترين و باعظمت‏ترين نعمت‏ها است.

از اين جهت خدا هم بر اين امر به خصوص منّت گذارده و مي‏فرمايد لقد منّ اللّه علي المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم([27]) خدا بر مؤمنان منّت گذارده به اين‏كه رسولي را از ميان ايشان برگزيد و انتخاب فرمود و او را حامل وحي خود قرار داد. اين منّتي است كه خدا ذكر كرده است.

در دعاهايي كه امشب و فردا رسيده طبق دستور ائمه:، بايد متذكّر اين نكته باشيم و عظمت امشب و حادثه‏اي كه در مثل امشب و فردا رخ داده، به خاطر بياوريم. در دعاها مي‏خوانيم أللّهمّ إنّي أسألك بالتجلّي الأعظم في هذه الليلة من الشهر المعظّم و المرسل المكّرم. خدايا من تو را امشب مي‏خوانم و از تو مي‏خواهم به واسطه‏اي كه بين خودم و تو قرار داده‏ام كه آن تجلّي بزرگي بود كه در مثل امشب در چنين ماه بزرگي جلوه كرد، هم‏چنين به آن فرستاده شده‏ي مكرّم كه در نزد تو خيلي محترم و گرامي است كه او را بين خودم و تو واسطه قرار مي‏دهم أن‏تصلّي علي محمّد و اله تا خدايا بر محمّد و آل او صلوات و درود بفرستي و أن‏تغفر لنا ما أنت به منّا أعلم([28]) تا آخر دعا.

در اين عبارت مي‏بينيد اين حادثه، تجلّي اعظم ناميده شده و اين بزرگوار مرسل مكرّم. عظمت و جلالت امر رسالت و بعثت از نظر مؤمنان كاملاً معلوم است. همان‏طور كه عرض كردم وقتي كه اين وحي قطع شد، بزرگ‏ترين مصيبت‏ها بود كه براي بشر فراهم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 329 *»

شد. در روز وفات حضرت هم مي‏گوييم: خدايا مصيبت ما خيلي بزرگ است. چرا؟ چون وحي از ما قطع گرديد.([29])

پس با توجّه به اين امر مي‏بينيم در اين دعاها هم اين مطلب نرسيده كه خداوند مثل امشب و فردا را بر زبان اوليائش تجديد عهد ناميده باشد، با اين‏كه امر نبوّت هم از اموري بوده كه در عالم ذرّ مطرح بوده است. ولي ائمّه‏ي ما سلام اللّه عليهم اجمعين امر ولايت را در روز غدير خم، روز تجديد عهد ناميدند.

عبارت دعائي كه ديشب از حضرت صادق7 خواندم، امشب دوباره اين قسمتش را مي‏خوانم. در دعائي كه بعد از نماز روز عيد غدير دستور داده‏اند بخوانيم، اين است كه بگوييم و مننت علينا بشهادة الإخلاص لك بموالاة أوليائك الهداة المهديّين من بعد النذير المنذر و السراج المنير و أكملت الدين بموالاتهم و البراءة من عدوّهم و أتممت علينا النعمة التي جددّت لنا عهدك([30]) و ذكرّتنا ميثاقك المأخوذ منّا في مبتدأ خلقك إيّانا. خدايا! تو بر ما منّت گذاردي به اين‏كه موفّق فرمودي ما را بر اين‏كه شهادت بدهيم به خالص كردن توحيد براي تو در جميع جوانب و ابعادش. از چه راه و به چه وسيله؟

خالص كردن توحيد براي خدا در جميع ابعاد و جوانبش چه‏طور واقع مي‏شود؟ كيفيّتش چگونه است؟ خدا را در ذات، در صفات، در افعال و در عبادت يكتا بدانيم، براي او نه در ذاتش، نه در صفاتش، نه در افعالش و نه در عبادتش شريك قرار ندهيم. الوهيّت، ربوبيّت و حاكميّت را مخصوص او كنيم، اين اخلاص و خالص كردن از چه راه و چگونه فراهم مي‏شود؟

بموالاة أوليائك به همين كه محمّد و آل‏محمد: را براي خود ولي قرار داديم كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 330 *»

اين‏ها هدايت‏كنندگان و هدايت‏يافتگانِ از سوي تو هستند، بعد از نذير منذر و سراج منير، رسول تو9 واليان ما هستند، و ما به ولايت ايشان توحيد را براي تو در جميع جوانب و ابعادش خالص كرده‏ايم. و نيز به موالات ايشان و دوستان ايشان و به واسطه‏ي برائت و بيزاري از دشمنان ايشان دين را كامل ساختي.

در روز عيد غدير كه اين حادثه در غدير خم واقع شده اين جمله را مي‏گوييم: خدايا تو تمام كردي بر ما نعمتي را كه براي ما عهد خودت را تجديد كردي و آن ميثاق و پيماني را به خاطر ما آوردي كه در ابتداي آفرينش ما گرفته شد. آن موقعي كه تو ما را مي‏آفريدي، در ابتداء آفرينش ما آن ميثاق را از ما گرفتي.

و جعلتنا من أهل الإجابة خدايا منّت بر ما گذاردي كه در آن موقع ما را از اهل اجابت قرار دادي كه دعوت تو را اجابت كرديم و به آن‏چه ما را خواندي اقرار كرديم. و ذكّرتنا العهد و الميثاق خدايا به منّت‏هاي تو كه از جمله‏ي منّت‏هاي تو اين است كه همان عهد و ميثاق را به ياد ما آوردي.

و لم‏تنسنا ذكرك خدايا ياد خودت را از خاطر ما نبردي، ما را به ياد خودت واداشتي. فإنّك قلت «و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. شهدنا بمنّك. خدايا ما در آن موقع گواهي داديم اما به منّت تو بر ما و لطفك و به لطف تو بر ما گواهي داديم. به چه چيز؟ بأنّك أنت اللّه لا اله الاّ أنت ربّنا به اين‏كه تو پروردگار ما هستي و جز تو خدايي نيست. و محمّد9 عبدك و رسولك نبيُّنا و علي أمير المؤمنين و الحجّة العظمي و آيتك الكبري و النبأ العظيم الذي هم فيه مختلفون و عنه مسـٔلون.([31]) و محمّد كه عبد و رسول تو است نبي ماست. علي كه امير المؤمنين است، ولي ما است و حجّت عظمي و بزرگ تو و آيه‏ي كبراي تو است. آن خبر بزرگي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 331 *»

است كه مردم درباره‏ي او اختلاف كردند و از او هم سؤال خواهند شد، از امر ولايت او مؤاخذه خواهند شد.

عرض كردم در ميان جميع آن‏چه رسول‏اللّه آوردند از توحيد گرفته تا ارش خدش هيچ‏يك آن‏ها با تمام عظمت و جلالتي كه به حسب خودشان از اصول و فروع دارند، در آن روزي كه رسول‏اللّه آن‏ها را اظهار مي‏فرمودند، امري از لا إله إلاّ اللّه بالاتر نبود، آن روزي كه فرمود قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا([32]) آن روز را نگفتند: تجديد عهد، و رسماً عيد نگرفتند. هر روز اسلام عيد است. هر روز ابلاغ امري از دين خدا، براي مؤمنان عيد و مايه‏ي سرور است.

اما چرا رسول‏اللّه روز غدير را عيد گرفت؟ و دستور فرمود همه بيايند در نزد آن حضرت تهنيت و مبارك باد بگويند؟ خدا بر شما اي رسول خدا و بر جميع مؤمنان اين روز را مبارك كند كه تو به ما ولي و آقاي ما را معرّفي كردي! حضرت در ميان خيمه‏ي خود نشست و دستور داد مؤمنان دسته دسته در آن محل بيايند در نزد آن بزرگوار و بعد از گفتن تهنيت، آن‏گاه با امير المؤمنين بيعت كنند و حضرت را به امير مؤمنان بودن سلام بگويند و بگويند «السلام عليك يا أمير المؤمنين» و دسته دسته مي‏آمدند و عرض مي‏كردند «السلام عليك يا أمير المؤمنين». ملعون دومي و اولي پيش از همه و جلوتر از همه آمدند و گفتند «بخ بخ لك يا علي أصبحت مولاي و مولي كلّ مؤمن و مؤمنة».([33]) آقاي من و آقاي هر مؤمن و مؤمنه‏اي گرديدي. اين روز را روز تجديد عهد ناميدند چنان كه در عبارت اين دعا نيز ديديم.

اما در اين دعاي شب و روز مبعث، اين شب و روز، روز تجديد عهد ناميده نشده است. با اين‏كه در شب مبعث تجلّي اعظم الهي و نزول وحي بر رسول‏اللّه9 بوده و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 332 *»

خداوند در آن شب رساننده و آورنده‏ي دين خود را به خلق معرّفي مي‏كند، هم‏چنان كه در اين آيه هم كه مورد بحث ما است بيان شده كه در عالم ذرّ براي اين رسالت پيمان گرفته شد و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين.

خدا از همه‏ي انبياء براي مثل امشب و فردا ميثاق گرفت. ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه شما اي انبياء من! مي‏دانم به واسطه‏ي مرحمتي كه بر شما كردم و به شما كتاب و حكمت دادم. خدا كه به انبياء نبوّت داده، آنان را مي‏شناسد. مي‏فرمايد مي‏دانم كه حتماً وقتي كه چنين رسولي بيايد كه تصديق‏كننده است تمام آن‏چه را كه شما از جانب خدا آورده‏ايد، شما به او ايمان مي‏آوريد و او را نصرت مي‏كنيد. قالوا أقررنا همه‏شان گفتند: اقرار مي‏كنيم.

پس امر بعثت و مبعوث شدن به رسالت و نبوّت رسول‏اللّه از موادّي بوده كه ابتدا در ذرّ از انبياء پيمان آن گرفته شده، بعد از اولياء و اوصياء ايشان، بعد از مؤمنان به ايشان، و همه اقرار كردند. قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري اقرار كرديد؟ قبول كرديد؟ و پيمان براي من از جميع مؤمنان و از جميع امّت‏هايتان گرفتيد؟ قالوا أقررنا همه گفتند: آري! قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين. به ملائكه فرمود: گواه باشيد، من هم با شما گواهم.

با وجود عظمت و بزرگي امر بعثت، و بزرگي مسأله‏ي توحيد، براي هنگام ابلاغ هيچ‏يك از اين‏ها تجديد عهد گفته نشد. اما امر ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در روز غدير، تجديد عهد گفته شد؛ يعني گويا تمام آن‏چه خدا از جميع انبياء، اولياء و مؤمنان به ايشان در تمام امّت‏ها عهد و پيمان گرفته، محور، اصل، اساس و ريشه‏ي همه ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است. از اين جهت يك‏باره روز عيد غدير، به زبان اوليا: روز تجديد عهد و پيمان ناميده شد. آن روز را روز پيمان، روز به خاطر آوردن نعمت خدا و روز تجديد ولايت ناميدند.

همان روز قبل از ابلاغ امر ولايت، بر رسول‏اللّه9 نازل شد يا أيّها الرسول بلّغ

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 333 *»

ما أنزل إليك من ربّك و إن لم‏تفعل فمابلّغت رسالته.([34]) عجبا! اين همه جنگ‏ها! اين همه صدمات! اين همه ابلاغ‏ها! اين همه توحيد گفتن‏ها! اين همه دين گفتن‏ها و شريعت آوردن‏ها! خداوند درباره‏ي همه‏ي اين‏ها در اين آيه اين‏طور سخن مي‏گويد يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك و به قرائت ائمه‏ي هدي: بلّغ ما أنزل إليك من ربّك في علي7([35]) اي رسول! امروز بايد ابلاغ كني آن‏چه را كه خدا در مورد ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نازل كرده و از سوي پروردگار تو بر تو نازل شده است. و إن لم‏تفعل فمابلّغت رسالته عجب!

اگر اين كار را نكني هيچ كاري نكرده‏اي! هيچ چيزي ابلاغ نكرده‏اي! سبحان اللّه! قرآن است. خدا كه نمي‏خواهد مبالغه كند، خدا كه نمي‏خواهد نعوذ باللّه بيجا سخن بگويد. و إن لم‏تفعل فمابلّغت رسالته اگر اين امر را نرساني، هيچ چيز از رسالت را نرسانده‏اي، هيچ‏يك از امور رسالت را ابلاغ نكرده‏اي. نه توحيد را براي مردم گفته‏اي، نه نماز را براي مردم گفته‏اي، نه آخرت را براي مردم گفته‏اي، نه دنيا براي مردم گفته‏اي، هيچ چيز نگفته‏اي. چرا؟ چون اصل، اساس، ريشه و حقيقت همه‏ي آن‏چه گفته‏اي، ولايت علي صلوات اللّه عليه است.

پس معلوم مي‏شود امشب و فردا كه جميع مسلمانان به يادآوري امر بعثت رسول‏اللّه9 شادند و همه به اين منّت بزرگ خدا بر بشر مسرورند كه محمّد9 را به خلقش شناسانيد كه حامل دينِ او، حامل نبوّت كليّه و رسول به رسالت تامّه‏ي الهيه است به طوري كه همه‏ي رسالت‏ها و نبوّت‏ها، شؤونات و فروعات اين نبوّت و رسالت بوده است، چنين منّت بزرگي نبوده مگر به منظور ابلاغ ولايت علي صلوات اللّه عليه.

در تأويل آيه هم فرمود و اصطنعتك لنفسي([36]) يعني من تو را اي محمّد9

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 334 *»

ساختم به اين‏كه محمّد باشي، كدام محمّد؟ آن محمّدي كه آيه‏ي غيب خدا، آيه و نشانه‏ي لا اسمي و لا رسمي خدا است، آن غيب ممتنع لايدرك در محمّد جلوه‏گر است. اين محمّد، اين آيه‏ي احديّت و واحديت را خدا نساخته و نپرورانيده مگر براي خودش. و اصطنعتك لنفسي تو را ساختم و پرورانيدم براي خودم. «براي خودم» يعني چه؟ يعني آن مقصودي كه داشتم از اين‏كه تو را محمّد كردم و به اين شأن عظيم تو را مكرّم ساختم و در ميان بشر فرستادم، اين كارها را نكردم مگر براي خودم.

لنفسي «براي خودم» يعني چه؟ يعني غايت، مقصود و هدف اصلي از تمام برنامه‏هايي كه در آوردن تو در ميان خلقم چيده‏ام، با اين عظمت و جلالت كه تو حامل جميع اسماء و صفات من باشي، تو جميع مقامات مرا دارا باشي، و با اين‏كه حامل جميع مقامات من هستي، در ميان خلق من بيايي و در هزار هزار عالم متجلّي گردي. اي متجلّي به جلالت من! اي حامل عظمت و جلالت من! اي تجلّي اعظمِ من كه از تو براي من تجلّيي اعظم نيست! از تو اسمي براي من اعظم و اعظم و اعظم نيست، تو با اين‏كه اسم اعظم اعظم اعظم من هستي و ذكر اعلي و اعلي و اعلاي من هستي و تجلّي اتمّ اتمّ اتمّ من هستي، با وجود اين تو را نساختم و به اين شؤونات نپرورانيدم مگر براي خودم. و اصطنعتك لنفسي تو را ساختم براي خودم.

اين خودي خدا كه مي‏فرمايد تو را براي خودم ساختم، معلوم است كه مقصود اين نيست كه براي ذات مقدّسش ساخته است.

چون ذات مقدّسش منسوبٌ اليه چيزي نيست كه چيزي به او نسبت پيدا كند و غايت چيزي نيست كه چيزي منتهي به او بشود و براي خاطر آن باشد. ذات او از اين گونه نسبت‏ها منزّه است. پس اين خودم، همان خودي است كه امام صادق به ما ياد دادند كه بايستيم در مقابل ضريح مطهّر امير المؤمنين و عرض كنيم السلام علي نفس اللّه القائمة

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 335 *»

 فيه بالسنن([37]) تا اين‏كه آن‏جا ما خودي خدا را بشناسيم كه وقتي خدا مي‏گويد: براي خودم؛ يعني چه كسي.

مثل امشب نجف چه خبر است! شب بعثت است. رسول‏اللّه به رسالت مبعوث مي‏گردند، اما شيعيان عراق و شيعيان غير عراق تا حدّ امكان، مانند امشب خودشان را به نجف اشرف مي‏رسانند تا در حرم و در صحن امير المؤمنين باشند. و زيارت امير المؤمنين در مثل امشب مستحب شده است. شب بعثت است، فردا روز بعثت است، پيغمبر به رسالت مبعوث مي‏شوند، اما زيارت امير المؤمنين مستحب است.([38])

چرا؟ و اصطنعتك لنفسي اصلاً رسالت براي ولايت است، اصلاً مسأله‏ي دين براي ولايت است، مسأله‏ي بعثت براي ولايت است، سرّ بعثت ولايت است. اگر ولايت علي نبود، رسول‏اللّهي نمي‏آمد، پيغمبراني نمي‏آمدند، كتابي نازل نمي‏شد و دعوتي به سوي خدا نمي‏شد.

امشب هم كه شب بعثت است براي اين است كه در غدير ولايت را ابلاغ بفرمايد كه اگر ولايت بود همه چيز هست. تمام آن‏چه در ذرّ از مؤمنان و از انبياء و از اولياء بر آن عهد گرفته شده، تمامش بر محور ولايت است، اصلش؛ بلكه قطب آن‏ها ولايت است و بر قطب ولايت ـ نه محور ـ جميع جهات دين و همه‏ي شؤون دين، از اعلي تا ادني از توحيد تا ارش خدش، هرچه هست قطب‏وار بر امر ولايت گردش دارد. چون آن هست همه چيز هست. اگر آن نباشد هيچ نيست. فمابلّغت رسالته.

روز غدير را روز تجديد نعمت ناميدند، به اين منظور كه خداوند در آن روز مشخّص فرمود و به آن روز شناسانيد كه حامل ولايت كيست، و آن كسي كه نفس اللّه القائمة فيه بالسنن است كيست، آن خودي خدا كه خدا رسولش را با آن عظمتش كه تمام

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 336 *»

انبياء گذشته به اين رسول دعوت كردند و براي اين نبوّت و ولايت از امّت‏هايشان اين عهد و پيمان را گرفتند و خودشان به تقرّب به اين نبي و ولي به خدا تقرّب جستند، خدا اين رسول را براي خودش ساخته كه اين «خودش» يعني علي صلوات اللّه عليه كه حامل ولايت كلّيه است.

نمي‏خواهم با اين سخن بگويم كه علي از رسول‏اللّه بالاتر است، يا بخواهم بگويم ولايت از نبوّت بالاتر است. خير! بر آن اساسي كه بزرگان ما توضيح مي‏فرمايند كه مقام نبوّت مقام آيه‏ي لا حدي و لا رسمي خدا است و مقام ولايت مقام شناسايي خدا است، محمد حامل مقام لا رسمي و لا اسمي خدا و علي حامل مقام معرفت است كه گفت معرفتي بالنورانية معرفة اللّه عزّوجلّ([39]) شناختن من به مقامات نورانيم شناختن خدا است و خدا را غير از اين شناختني نيست.

از اين جهت مي‏گويد و اصطنعتك لنفسي تو را در جميع اين عوالم هزار هزارگانه‏ي خود قائم مقام خود ساختم، حامل تمام جلالت و عظمت خود كردم و همه‏ي خلقم را در نزد جلال و عظمت تو خاشع كردم كه به آن‏ها بشناساني و معرّفي كني آن مقامي را كه در آن مقام، اي رسول‏اللّه! من و تو شناخته مي‏شويم، آن مقامي كه نفس اللّه و نفس رسول‏اللّه است.

نفس اللّه است طبق اين آيه كه فرمود و اصطنعتك لنفسي و نفس رسول‏اللّه است طبق آيه‏ي مباهله كه فرمود و أنفسنا و أنفسكم([40]) كه تمام شيعه و سني گفته‏اند: مراد از أنفسنا امير المؤمنين است كه نفس رسول‏اللّه9 است. ذات اللّه، نفس اللّه، هرچه درباره‏ي علي بگوييم صحيح است. بحمد اللّه اين تعابير در زيارات و در فرمايش‏هاي خود آن حضرت رسيده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 337 *»

پس آن‏چه و آن كسي كه رسول‏اللّه براي شناختن و شناسانيدن آن آمد، امير المؤمنين و امر ولايت آن حضرت بود. از اين جهت امشب و ـ خاطرم مي‏آيد كه ـ فردا هم زيارت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مستحب گرديده است. چرا؟ چون علي مظهر رسول‏اللّه است و رسول‏اللّه در علي شناخته مي‏شود و سرّ بعثت و حقيقت رسالت است. هركس علي و ولايت علي را دارد، به همان معنايي كه اجمالاً ديشب اشاره كردم، بداند دين دارد. تمام دين، از اول تا به آخر آن را دارد.

اگرچه در اعمال نقصان داريم كه قطعاً نقصان داريم و نمي‏توانيم در جميع مراتبمان حامل و حاكي نور علي باشيم، ولي اين دليل نمي‏شود بر اين‏كه نعوذ باللّه امر ولايت در ما نقصان داشته باشد. خير! امر ولايت بحمد اللّه در ما كامل و تمام است. أتممت علينا نعمتك به ما ياد داده‏اند بگوييم، نعمتت را بر ما تمام كردي؛ يعني ما ديگر كمبود در نعمت خدا نداريم، بحمد اللّه تمام نعمت و كلّ نعمت در دست ما است. اگر نقصاني در اعمال هست كه قطعاً هست، به كمال و تماميّت ولايت هيچ ضرر نمي‏زند. حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيئة باورمان شده است.

خدا لعنت كند هرچه ناصبي و منكر فضائل است! كه در اين‏طور روايات مي‏خواهند خدشه كنند و به خيال خودشان ناخن سجيني خود را بند كنند. مرتّب در اين نوع احاديث اشكال كنند، ولي مگر مي‏توانند؟ كجا ناخن سجيني طاقت دارد در برابر نور و جلالت علي صلوات اللّه عليه مقاومت كند! حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيّئة. بحمد اللّه همه‏ي سنّي‏ها هم روايت كرده‏اند عنوان صحيفة المؤمن يوم القيامة حبّ علي بن أبي‏طالب7.([41]) در فرداي قيامت كه صحيفه‏ها و نامه‏هاي اعمال مؤمنان به دستشان داده مي‏شود، در سرلوحه‏ي صحيفه‏ي اعمال و نامه‏هاي عمل‏هاي مؤمنان، در آن تيتر و عنوان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 338 *»

آن، در آن بالا، نوشته شده حبّ علي بن أبي‏طالب يعني اين صاحب محبّت علي است.

آن‏گاه آن پرتو محبت و ولايت در تمام طاعات مي‏افتد، همه مقبول مي‏شود، ديگر اصلاً در برابر آن پرتو نور معصيتي نمي‏ماند. كجا ظلمت مي‏تواند در برابر نور علي مقاومت كند؟! همه‏ي ظلمت‏ها كه براي اعداء است، گذارده مي‏شود و دوست علي صلوات اللّه عليه از اين دنيا مي‏رود.

دوست علي كه از اين دنيا رفته، در آن‏جا هرچه در اعمالش نگاه مي‏كند، مي‏بيند ريشه و اصل عملش، ولايت و محبت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است. هيچ خوف و هراسي براي مؤمن و دوست علي صلوات اللّه عليه و صاحب ولايت به اين معاني كه عرض كردم ابداً نيست.

فرمود: به خدا سوگند در آتش يكي از شماها ديده نمي‏شود.([42]) ناصبيان و منكران فضائل فرداي قيامت مرتّب اين سو و آن سو نظر مي‏كنند، مي‏گويند كجايند آن كساني كه ما در دنيا آن‏ها را اشرار و بدان مي‏ناميديم، منحرف مي‏گفتيم، اهل ضلالت مي‏خوانديم، كجا هستند؟ هرچه مي‏گردند نمي‏بينند.([43]) فرمود: شما هستيد كه اين آيه‏ي شريفه از حال شما خبر مي‏دهد. هرچه مي‏گردند شما را نمي‏بينند چرا؟ چون شما در تحت لواء علي در زير سايه‏ي عرش خدا قرار گرفته‏ايد و در جوار محمّد و آل‏محمد: هستيد. هيچ صدمه‏اي، خوفي، فزعي، ترسي و هولي در قيامت براي شما نيست.([44]) زيرا حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيّئة.([45])

پس سرّ بعثت اين است و تجلي‏گاه اعظمِ بعثت و حقيقت بعثت، ولايت است. از اين جهت اميدواريم به بركت ولايت با حقيقت دين و سرّ و حقيقت بعثت آشنا باشيم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 339 *»

خداوند درجات بزرگان عالي است متعالي فرمايد! كه امر ولايت را براي ما چنان كه بايد و شايد شرح فرمودند و بيان كردند و ما را با اين مسأله‏ي بزرگ و نعمت بزرگ آن‏طوري كه مي‏بايست آشنا فرمودند. اميدواريم خدا ما را قدردان مكتب ايشان قرار بدهد! و تا زنده‏ايم توفيق احياي مكتب ايشان را داشته باشيم!

([46])از جمله اموري كه بايد در اين شب بعثت متذكّر آن باشيم، اين است كه حقّ شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه را در خاطر داشته باشيم و متذكّر امر ايشان باشيم. زيرا هدف از بعثت را احيا فرمود. همان‏طور كه مي‏دانيم رسول‏اللّه9 با آوردن دينِ خدا، ظلمت جهل، كفر و ظلمت ضلالت‏ها را برطرف فرمود و نور حق را آشكار كرد، همان‏طور كه با ارائه دادن امر ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه تمام شرك‏ها، كفرها، نفاق‏ها و شقاق‏هايي كه در داخل اسلام به نام اسلام بعد از آن بزرگوار تا ظهور مهدي صلوات اللّه عليه پيدا مي‏شود، تمام آن‏ها را زايل كرد و مضمحل ساخت. به ارائه دادن ولايت علي و اهل بيت عصمت و طهارتش صلوات اللّه عليهم اجمعين، كه ولايت ايشان نوري است در برابر تمام نفاق‏ها و شقاق‏هايي كه از بعد از رسول خدا شروع شد و تا ظهور مهدي وجود دارد، تمام نفاق‏ها، شقاق‏ها، كفرها و ضلالت‏هايي كه در متن اسلام به اسم اسلام شروع شده و مي‏شود و بر بشر ارائه مي‏شود، تمام آن‏ها را رسول‏اللّه9 با اعلام ولايت علي و اولاد معصومين علي سلام اللّه عليهم اجمعين مضمحل و ريشه‏كن كرد، ظلمت آن‏ها را به اين نور مقدّس نماياند.

از اين جهت صاحب ولايت و آن كسي كه در ولايت به سرمي‏برد، از هر كفري، از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 340 *»

هر نفاقي، از هر شقاقي، از هر انحرافي محفوظ و مصون است و تا وقتي كه در ولايت است، ضلالت گرداگرد او نمي‏گردد. خدا نكند كه از ولايت خارج بشود. اگر از ولايت خارج شد، از منافقين، از اهل شقاق و كفر بوده كه خود را در ميان اهل اسلام جا زده بوده. هر انحرافي كه در اسلام رخ داده و هر ضلالتي كه پيش آمده، تمام اين‏ها در برابر نور ولايت رسوا است.

اما نظر به اين‏كه نور ولايت ضعيف بود و طالبان نور ولايت بايد خود تلاش كنند، دوران دوراني است كه نيازمند به تلاش خود دوستداران ولايت است. از اين جهت اهل طغيان، اهل نفاق و انحراف‏ها و ضلالت‏ها به ظاهر قوّت داشتند. اگرنه هيچ‏گاه ظلمت نمي‏تواند در مقابل نور مقاومت كند. اين ضعف‏هاي عرضي براي نور، و اين قوّت‏هاي عرضي كه براي ظلمت بوده، براي آزمايش بوده تا دوستداران حقيقي ولايت مشخّص شوند.

بر اين اساس، اين ضعف براي نور ولايت بوده و هست و تا ظهور مهدي صلوات اللّه عليه خواهد بود. هميشه ظلمت‏هاي جهالت‏ها، كفرها، نفاق‏ها و انحراف‏ها، طالبان بيش‏تري داشته و ميدان در دست آن‏ها بوده و جولان داشته‏اند. اما خداوند هميشه در هر موقع به مناسبت، نور را به طالبان نور نشان مي‏دهد.

از جمله مواردي كه باز نور ولايت تجلّي بزرگي پيدا كرد و نور ولايت نمودي از خود اظهار كرد، وقتي بود كه فلسفه و عرفان بشري از ميان بيگانگانِ با اسلام در ميان اهل اسلام رسوخ كرد و از ميان سنّيان به ميان شيعيان آمد و كار به جايي رسيد كه فلسفه و عرفان بشري به نهايت ترقّي و اوج خودش رسيد، ـ البته ترقّي و اوج سجّيني ـ آن‏گاه خداوند به بركات بقيّة اللّه الأعظم عجّل اللّه تعالي له الفرج عنايت خاصّي شامل حال شيعه فرمود، شيخ احمد احسائي اعلي اللّه مقامه را برانگيخت و دوباره بعثت رسول‏اللّه را زنده كرد و نور ولايت را متجلّي ساخت.

آن بزرگوار بر فرق‏هاي پوسيده‏ي تمام فلاسفه و عرفاي بشري پا گذارد و با در

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 341 *»

دست گرفتن ترازوي عدل وحي، شروع كرد به سنجيدن تمام افكار فلاسفه و عرفاي بشري. و نشان داد كه تمام آن‏ها با وحي بيگانه و از وحي بري‏ء، و وحي از همه‏ي آن‏ها بري‏ء و بيزار است. نماياند و نشان داد كه چگونه در برابر وحي تمام افكار فلاسفه و عرفاي بشري كه مستند به وحي نيست، و من خفّت موازينه شامل آن‏ها است. و اگر به وحي استناد كرده‏اند، وحي را تحريف كرده‏اند و مستقيماً به وحي مربوط نيست. به آن نوري كه خدا در دل او متجلّي كرد، نشان داد كه در برابر وحي همه پوچ و كاملاً توخالي و بي‏اساس است. خدا او را آيه‏ي بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه و مَظهر علم، جلالت، عظمت و نورانيّت آن حضرت قرار داد، او را به عظمت و جلالت معرّفي ساخت.

فرمايش‏هايش دل‏هاي اهل ايمان را دوباره زنده كرد و طالبان حقيقي ولايت را با ولايت علي آشنا فرمود، مقامات و فضائل محمّد و آل‏محمد: را بيان نمود و سرّ رسالت و سرّ بعثت را دوباره آن‏طوري كه بايد در آن زمان ظاهر و آشكار شود، به بشر نشان داد؛ يعني مي‏بايست از رخساره‏ي رسالت و بعثت رسول‏اللّه پرده‏ي ديگري برداشته شود و بعثت رسول‏اللّه طوري ديگر با چهره‏ي باطن‏تري جلوه‏گر و آشكار گردد.

خوشا حال آناني كه خداوند بر ايشان منّت گذارد و دل‏هاي ايشان را به نور تصديق و تسليم شدن در برابر اين بزرگوار و فرمايش‏هاي ايشان و ساير بزرگان نوراني ساخت كه از ايشان اخذ كردند و به كمال و تكميل ايشان، به كمال رسيدند. اعلي اللّه مقامهم و انار اللّه براهينهم و جعلنا من زمرتهم و من أحزابهم.

اين بزرگوار چهره‏ي ديگر بعثت را نماياند و سرّ ديگري از اسرار بعثت را ظاهر ساخت و نورانيّت ديگري از نورانيّت‏هاي ولايت را آشكار ساخت.

ما هم كه در اين گوشه‏ي از تاريخ واقع شده‏ايم و اين منّت و نعمت بر ما جاري شده از فضل خدا و كرم بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است. اميدواريم خدا اين نعمت را براي ما نگه دارد! و هركس در راه احياي امر ايشان قدمي برمي‏دارد و خدمتي مي‏كند، خدا او را

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 342 *»

نصرت كند! و هركس به هر طور، بر ضرر امر ايشان قدمي برمي‏دارد، سخني مي‏گويد، كاري مي‏كند، خدا در دنيا و آخرت او را خذلان كند! رسواي دنيا و آخرت گردد و مخذول در نزد جميع خلق!

الحمد للّه ربّ العالمين امشب را شب بزرگي مي‏دانيم، شب بارحمت و بابركت مي‏دانيم، اميدواريم همان‏طور كه همه‏ي ما تا كنون از نعمت‏ها و بركات ظاهري و باطني بهره‏مند بوده‏ايم، ان شاء اللّه باقيمانده‏ي عمر را هم بهره‏مند باشيم. رفتگانمان به خصوص تازه‏گذشتگان با اوليائشان محشور باشند! خداوند نعمت ولايت را براي همه‏ي ما نگه دارد و متّصل به نعمت‏هاي آخرت فرمايد!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 343 *»

 

مجلس    23

 

 

(شب سه‏شنبه 28 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

 

r جلوه‏ي تمامي ميثاق‏هاي عالم ذر در روز غدير

r يادآوري بعثت از ميثاق عالم ذر

r بعثت رسول خدا9 در اين عالم و در عالم ذر براي ابلاغ ولايت بود

r تفاوت روز غدير با عرصه ذرّ

r جاي ظهور و بروز قبول و يا انكار در عالم ذر در اين دنيا است

r علت گزينش خدا رسول‏اللّه9 را براي ابلاغ ولايت علي7

r روز مبعث بيانگر اصطفاي مطلق رسول خدا9 است

r رسول‏اللّه9 مصطفي و مرتضاي مطلق است

r بيان شيخ مرحوم اعلي‏الله‏مقامه درباره‏ي عالم ذر

r علت نامگذاري حضرت عيسي7 به مسيح

r خداوند براي چه و از كه پيمان گرفت؟

r آنچه را نمي‏فهميم نبايد انكار نماييم

r خطر انكار حق و يا توجيه نادرست آن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 344 *»

r در برابر حق؛ توقف،انكار و شك، كفر است

r وظيفه‏ي مؤمن در برابر حق اگرچه آن را نفهمد

r حديث ابوبصير از امام صادق7 درباره رؤيت مؤمن خداوند را در قيامت

r توضيحي براي فقره‏ي اخير حديث

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 345 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

در اين روز كه با سالگرد بعثت رسول‏اللّه9 و با اين عيد بزرگ برخورد كرديم، با اين‏كه مي‏بينيم عيد بزرگي است و شرافت بزرگي دارد، ولي در زمان خود رسول خدا9و يا ائمه:، به عنوان تهنيت و عيد شهرت نداشت، همين اندازه به عنوان يادبود روز بعثت رسول‏اللّه9 مسرّتي براي مؤمنان بود.([47])

ولي همان‏طور كه عرض كردم رسول‏اللّه روز غدير را روز عيد ناميدند و روز تهنيت قرار دادند و دستور فرمودند رسماً خدمت حضرت بيايند و به حضرت تهنيتِ عيد بگويند. در سال‏هاي بعد نيز همين عنوان عيد را داشت. ائمه: آن روز را رسماً

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 346 *»

عيد مي‏گرفتند و دستور تهنيت مي‏دادند.[48] الحمد للّه ربّ العالمين شيعه نيز آن روز را تجليل مي‏كند و روز عيد مي‏داند.

سرّ مطلب همين بود كه اجمالاً عرض شد كه امر ولايت، سرّ بعثت، سرّ ديانت و سرّ شريعت بود. از اين جهت در ميان ايّامي كه براي دين ظهوري بوده و براي مسائل دين از توحيد گرفته تا احكام ظاهري جلوه‏اي بوده و به وسيله‏ي رسول‏اللّه9 ابلاغ مي‏گرديده، هيچ روز را روز تجديد عهد ياد نفرمودند. اما روز غدير را روز تجديد عهد ناميدند و روز تجديد نعمت گفتند. هم‏چنين روز يادآوري آن ميثاقي ناميدند كه در ذرّ از خلق گرفته شد. آن روزي كه مبدأ خلقت ما بود، آن روزي كه روز ذرّ بود و خداوند از ما و از همه‏ي خلق بر حقانيّت هر حقّي كه از طرف او نازل شده، ميثاق گرفت، روز غدير را روز يادآوري آن ميثاق ناميدند.

چون سرّ، محور و قطب همه‏ي آن حق‏ها، ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه است، اين عهد در روز غدير به تمام معنا جلوه‏گر شد، آن ميثاقِ عالم ذرّ، در روز غدير به همه‏ي جوانبش و به اصل و اساسش تجديد گرديد.

همين بعثت رسول خدا9 يادآوري حقيقت آن ميثاق و آن عهد عالم ذرّ بود. و همان‏طور كه خداوند در اين‏جا رسول‏اللّه9 را براي ابلاغ امر ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه برگزيد، در عالم ذرّ نيز خداوند رسول‏اللّه9 را از ميان جميع خلق برگزيد و او را از سوي خود براي جميع خلق مبلّغ قرار داد، بر انبياء، بر اوصياء و بر مؤمنان اولين و آخرين و همين‏طور بر ساير مراتب خلق از: ملائكه، جن، حيوانات، نباتات و جمادات، همه و همه در عالم ذرّ متعلَّق تكليف بودند و مبلّغ تكليف، رسول‏اللّه9 بودند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 347 *»

همين‏طور كه در اين‏جا اصطفاء، گزينش و برگزيدگي خدا، مخصوص رسول‏اللّه شد، و از سوي خدا رسول مبلّغ و مرسل مكرّم شدند و ابلاغ ولايت فرمودند، در عالم ذرّ نيز چنين بود، هيچ تفاوتي نداشت.

روز غدير را به خاطر بياوريد. نهايت اين‏كه در روز غدير خلق محدود بودند، زمان محدود، مكان محدود بود. ولي اين محدوديّت را از زمان، مكان و خلقِ حاضر در حضور آن حضرت بگيريد، خود عالم ذرّ بود، هيچ تفاوت نداشت. تفاوت همان در محدوديت اين عالم و عدم محدوديت آن عالم است. اين تفاوت مسأله بود.

در آن‏جا مكان به اين محدوديت نبود، جميع مكان‏ها در آن‏جا حاضر بود. زمان به اين محدوديت نبود، جميع زمان‏ها در آن‏جا حاضر بود. خلق به اين محدوديّت نبودند، همه‏ي خلق به مراتب خودشان در آن‏جا حاضر بودند. رسول‏اللّه9 بر فراز منبر عزّت و جلالت قرار گرفته بود و امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را به خلق شناسانيد و مقام ولايت او را معرّفي فرمود كه اصل، اساس و قطب جميع حقايق است.

پس هيچ فرقي نبود. هيچ چيز كم يا زياد نبود. در واقع عرصه‏ي غدير همان عرصه‏ي ذرّ بود. تفاوت در همين بود كه اگر ما اين محدوديت را نبينيم، ذرّ بود، اگر محدوديت‏ها را ببينيم، مي‏گوييم عالم دنيا بود و در اين عالم دنيا واقع شد، ظاهرْ همان، باطنْ همان.

در واقع امر ولايت كه اظهار شد، همان ياد خدا بود كه در اين دعائي كه نقل كردم امام7 براي ما به درگاه خدا عرض مي‏كند و لم‏تنسنا ذكرك خدايا به منّت خودت بر ما، ما را نسبت به اين ذكرت به فراموشي نينداختي، ياد خودت را از خاطر ما نبردي. پس ما به ياد تو هستيم، و به همين كه الحمد للّه ربّ العالمين اهل ولايت‏ايم، در ياد خدا هستيم.

پس قبول ولايت در اين‏جا، همان قبول ولايت در آن‏جا بوده است. هركس ولايت را اين‏جا قبول كرده، در روز عيد غدير اين جمله از ذات و حقيقتش برمي‏خيزد ألحمد للّه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 348 *»

الذي جعلنا من المتمسّكين بولاية أمير المؤمنين و الائمّة المعصومين([49]) و ما الحمد لله موفّق هستيم كه مي‏گوييم و شيعتهم المنتجبين هركس اين حمد و شكر خدا از دل و حقيقتش برمي‏خيزد، و مسرور است، او در ياد خدا است. همين ولايت، ياد خدا است كه هيچ از آن غافل نشده و هيچ نسيان بر او عارض نشده است.

همين قبول و اجابت است كه در دو عالم: عالم ذرّ و عالم دنيا، دعوت خدا را به زبان رسول‏اللّه9 قبول و اجابت كرده است. و هركس ولايت علي صلوات اللّه عليه را به هر طور و به هر نوع تكذيبي، تكذيب كرد، به عداوت با او، به انكار فضائل او، به توقّف در فضائل او، به دشمني كردن با حاملان فضائل او، به دشمني كردن با دوستان او، به دوستي كردن با دشمنان او، به هر گونه كه ولايت علي صلوات اللّه عليه را در اين عالم تكذيب كرد، بداند كه در عالم ذرّ هم قطعاً تكذيب كرده است. چون هيچ فرق نيست، اين دو عالم يكي است. جز اين‏كه آن‏جا غير محدود بود و اين‏جا محدود است.

پس با توجّه به اين عبارات شريف كه ائمّه: در مورد اين حادثه فرموده‏اند، كاملاً متوجّه مي‏شويم كه سرّ بعثت، سرّ اصطفا و گزينش رسول‏اللّه9 براي ابلاغ دين، امر ولايت بوده است.

سرّ اين اصطفا نيز همان محبّتي بوده كه رسول‏اللّه به امير المؤمنين داشتند. آن بزرگوار مبلّغ امر ولايت شد، چون آن‏طوري كه او علي را دوست مي‏داشت، هيچ‏يك از خلق آن‏طور علي را دوست نمي‏داشتند و دوست نمي‏دارند و نمي‏توانند دوست داشته باشند. از اين دوستي خود بارها خبر داد كه علي كسي است كه خدا و رسول خدا او را دوست دارند، و او خدا و رسول خدا را دوست مي‏دارد.([50])

اين امتيازي براي امير المؤمنين صلوات اللّه عليه شد كه او كسي است كه خدا و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 349 *»

رسول خدا او را دوست دارند، و او هم كسي است كه خدا و رسول خدا را دوست دارد؛ يعني محبّت خدا و رسول خدا به هيچ‏كس نمي‏رسد به مقداري كه علي را دوست دارند، و هيچ‏يك از خلق، خدا و رسول خدا را دوست نمي‏دارند آن‏طوري كه علي صلوات اللّه عليه خدا و رسول خدا را دوست دارد.

سرّ اجتبا و مثل امروز كه روز بعثت است مي‏گوييم سرّ اصطفاي حضرت آشكار شد. مصطفي بودن حضرت بر خلق نمودار گرديد كه آن بزرگوار برگزيده‏ي خلق است و شايستگي اين مقام را دارد كه از جانب خدا به سوي خلق مبلّغِ قرآن، اسلام و شريعت باشد كه اصل و اساس همه‏ي اديان و همه‏ي نبوّت‏ها و شرايع و كتب بوده است.

امروز با همين اصطفا برخورد كرديم. و الحمد للّه ربّ العالمين مسرور بوديم و موفّق بوديم به اين‏كه اگر گفتيم أللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد با ايمان و با مسرّتي خاص و با توجّه و تذكّر، و الحمد للّه ربّ العالمين در تحت لواء ولايت و با توجّه به امر بزرگان. همه‏ي اين‏ها نشان اين است كه ان شاء اللّه ايمان در دل‏هاي ما ثابت است و ما از امّت اجابت هستيم، به ظاهر و باطن خود جواب گفته و اهل ولايت‏ايم.

اين اصطفايي كه امروز براي رسول‏اللّه9 به خلق شناسانيده شد، بيان اصطفاي آن حضرت در جميع عوالم امكاني است. او مصطفاي به معناي مطلق است. الحمد للّه ربّ العالمين در ميان اهل اسلام اين‏طور مقرّر شده كه هرجا مصطفي به طور مطلق گفته شود، به مقام رسول‏اللّه9 اشاره است. همان‏طور كه هرجا مرتضي، به طور مطلق گفته شود، به مقام امير المؤمنين صلوات اللّه عليه اشاره است، چه در ميان سنّي‏ها و چه در ميان شيعيان.

خدا را بر ظهور و بروز امر ولايتِ اين بزرگواران و عظمت و جلالت ايشان شاكريم كه با اين همه عداوت‏ها كه در ميان خود مسلمانان نسبت به اهل بيت پيغمبر9واقع شده، اما اين فضائل ظاهره بحمد اللّه مورد اقرار همه است. در ميان سنّي‏ها بگوييد

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 350 *»

مرتضاي مطلق كيست؟ مي‏گويند: علي. در بين شيعه بگوييد مرتضاي مطلق كيست؟ مي‏گويند: علي. همان‏طور كه مصطفي، مطلق كه گفته بشود، كيست؟ سنّي مي‏گويد: رسول‏اللّه است، شيعه هم مي‏گويد: رسول‏اللّه است. الحمد للّه ربّ العالمين اين‏قدر امر اصطفا براي رسول‏اللّه قطعي است كه حتي بيگانگان از اسلام هم مي‏دانند كه مصطفي؛ يعني رسول‏اللّه9.

اين اصطفا چيست و چگونه است؟ اصلش و مبدأش چيست؟ احتياج به بحث مستقلّي دارد كه مورد بحث ما نيست. بحث ما فعلاً در باره‏ي عالم ذرّ بود. و مي‏خواستيم ببينيم عالم ذرّ از نظر بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم چيست.

در فرمايش‏هاي شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف توضيحاتي اجمالي در مورد عالم ذرّ رسيده است. عبارت اين بزرگوار را تيمناً و تبركاً و ان شاء اللّه براي ازدياد نور ايمان در دل‏ها مي‏خوانم. مي‏فرمايند: «يكي از معاني ميثاق و عهد، همان است كه در عالم ذرّ از خلق گرفته شده آن‏طوري كه خدا فرموده و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي الآيات و إنّما قال من ظهورهم ذريّتهم و لم‏يقل من ظهره لأنّه سبحانه أخذ من ظهر كلّ شخص أولاده كما أخذهم في هذه الدنيا حرفاً بحرف لأنّه أخذه من صلب أبيه و ترائب أمّه فهو أخذ بالتوالد كما في الدنيا» خدا در اين آيه فرموده من ظهورهم ذريّتهم خداوند از بني آدم از پشت‏هاي ايشان ذريّه‏هاي ايشان را گرفت و خارج فرمود، و نفرمود «من ظهره» از پشت آدم، چرا؟ به جهت اين‏كه خداوند از پشت هر شخصي اولاد او را گرفت، همان‏طور كه در اين دنيا خارج مي‏فرمايد حرف به حرف، بدون هيچ‏گونه فرقي. چون خداوند هر شخصي را از صلب پدرش و ترائب مادرش گرفته است، پس در آن‏جا هم به طور توالد بوده، هم‏چنان كه در اين دنيا به طور توالد است.

«و لمّا كلّفهم رجعهم إلي أصلاب ابائهم و ترائب أمّهاتهم» و چون ايشان را تكليف كرد، بعد از به انجام رسيدن تكليف، ايشان را به پشت‏هاي پدران و سينه‏هاي مادرانشان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 351 *»

برگردانيد. «و هو تأويل قوله تعالي يخرج من بين الصلب و الترائب إنّه علي رجعه لقادر» يكي از تأويلات اين آيه‏ي شريفه اين است. چون ظاهر آيه‏ي شريفه براي قيامت است، تأويلش مربوط به عالم ذرّ است. هر شخصي از بين پشت پدر و سينه‏ي مادرش خارج مي‏شود و خدا بر برگرداندن آن قادر و توانا است. پس تمام خلق به طور توالد مثل دنيا در عالم ذرّ براي تكليف خارج شدند و بعد به جايگاه‏هاي خود برگشتند.

«و أمّا المسيح7 فإنّه لمّا مسح علي ظهر ادم و ذريّته و أخرج من ظهورهم ذريّتهم بالمسح المعبّر عنه بالولادة المعنويّة و كلّفهم و رجعهم إلي أصلاب ابائهم في صلب ادم لم‏يرجع عيسي7فسمّي المسيح لبقاء المسح عليه و لم‏ينتف حكمه بالإرجاع» اما مسيح7 وقتي كه خداوند بر پشت آدم و فرزندان او مسح كرد و فرزندان ايشان را از پشت آن‏ها خارج فرمود به همان مسح كه از آن به ولادت معنوي مناسب عالم ذرّ تعبير آورده مي‏شود، و بعد آن‏ها را تكليف فرمود و ايشان را به پشت‏هاي پدرانشان در صلب آدم برگردانيد، عيسي7برنگشت، از اين جهت مسيح ناميده شد. چرا؟

چون مسح بر او باقي ماند؛ يعني به همان مسح و اخراجي كه در عالم ذرّ شد، همان نام مسح بر او ماند و از اين جهت مسيح ناميده شد. و از اين جهت از پشت هيچ پدري نبود، و به نفخ جبرئيل در جَيب حضرت مريم صلوات اللّه عليها ولادت يافت.([51]) چون به پشت كسي برگشت نكرد، در اين عالم بدون پدر ظاهر گرديد. از اين جهت همان مسح عالم ذرّ بر او باقي است و همان حكم بر او باقي ماند. و از اين جهت مسيح ناميده شد و آن حكم مسح به واسطه‏ي ارجاع خلق، از او برداشته نشد و منتفي نگشت.

تا به اين قسمت مي‏بينيم اين بزرگوار آيه‏ي شريفه را توضيح فرمودند و مشكلاتي را كه نوعاً متكلّمين در اين آيه داشتند، با اين فرمايش جواب فرمودند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 352 *»

حال ما نمي‏خواهيم آن مشكلات را تطبيق كنيم و فرصت هم نداريم. شايد يكي دو شب ديگر بيش‏تر زمينه‏ي صحبت نباشد. از اين جهت آن‏هايي كه طالب‏اند، خودشان مراجعه مي‏كنند.

«و الميثاق المأخوذ في الذرّ هو جميع ما يريد اللّه من جميع خلقه من حيوان و نبات و جماد» اما اين‏كه ديديم در كلمات حكما و عرفا كه گفته‏اند: جريان ذرّ و عالم ذرّ مخصوص انسان‏ها است و هيچ‏يك از خلق جز انسان‏ها از عالم ربوبيت نيامده‏اند، ـ كه اگر خاطرتان باشد عبارتشان را نقل كرديم و بر آن اشكال كرديم ـ اين‏جا هم اين بزرگوار در ردّ سخن تمام حكما و عرفا توضيح مي‏فرمايند كه ميثاقي كه در ذرّ گرفته شد، عبارت بود از تمام آن‏چه خداوند از بندگانش مي‏خواهد، هرچه از معارف و از عبوديت‏ها مي‏خواهد، اقرار به هر حقّي، تسليم بودن در برابر هر حقّي، انقياد و اطاعت در نزد هر فرماني، و به طور كلّي هرچه به آن بشود گفت تكليف، همه‏ي اين‏ها را خداوند در آن‏جا از بندگانش خواست؛ از تمام خلقش: حيوانات، نباتات، جمادات، انسان هم كه معلوم كه در اين آيه به ذكر آن‏ها تصريح شده است.

بعد از بيان اين مطلب كه اجمالي بود، آن‏گاه مي‏فرمايد «و من فتّش عن ذلك في القرءان و السنّة وجد ذلك أظهر من الشمس في رابعة النهار لمن كان له قلب أو ألقي السمع و هو شهيد» هركس از اين مطلب و از عالم ذرّ در قرآن و در فرمايش‏هاي رسول‏اللّه و ائمّه:تجسّس كند، مسأله‏ي عالم ذرّ را ظاهرتر از خورشيد در ميان روز مي‏يابد. اما به شرطي كه داراي دل باشد، يا اگر دل ندارد گوش فرا دهد و تسليم باشد. «و هو شهيد» گوش كه مي‏دهد با دل گوش بدهد، براي شنيدن حاضر باشد. نه اين‏كه گوش بدهد و در دل انكار داشته باشد، در دل نخواهد بپذيرد و تصديق نداشته باشد. اين طور گوش دادن‏ها ثمري ندارد. يا خودش دل داشته باشد، يا گوشي داشته باشد كه با آن حاضر باشد بشنود، نه گوش حاضر باشد و دل غائب.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 353 *»

«و من أنكر ذلك فقد أخطر بنفسه» هركس عالم ذرّ را انكار كند، خودش را به خطر انداخته است. «و الواجب علي المؤمن الذي يدّعي أنّه من رعيّة محمّد و أهل بيته صلّي اللّه عليه و عليهم أنّه إذا سمع ما لايحتمله من أهل الحقّ أن‏يتفهّم و لايسارع بالإنكار» مي‏فرمايد: بر شخص مؤمني كه ادّعا مي‏كند كه رعيّت محمّد و اهل بيت محمّد صلّي اللّه عليهم اجمعين است، واجب و لازم است كه هرگاه سخني را شنيد كه آن را نتوانست تحمّل كند، از اهل حق سخني را بشنود كه نتواند بفهمد، سريع انكار نكند.

يعني چه «نتواند تحمّل كند»؟ يعني با مقياس عقل كوچكش مطابق نيايد. يكي از مسائلي كه در عالم ذرّ مطرح است، همين است كه با عقل مطابق نمي‏آيد. چه‏طور! اگر عالم ذرّ بوده، پس چرا فراموش كرديم؟ اگر نبوده، چرا مي‏گوييد بوده است؟ اگر بوده، چه‏طور بوده است؟

تمام اين‏كه عالم ذرّ مورد انكار قرار گرفته يا ساير مسائلي كه مورد انكار قرار مي‏گيرد، به جهت آن است كه با عقل كوچك و ناقص سنجيده مي‏شود، مي‏بيند با عقل كوچك و ناقصش نمي‏تواند بفهمد و دريابد چيست، آن‏گاه انكار مي‏كند.

ولي اين بزرگوار مي‏فرمايند: وقتي كه عقلش مطلبي را كش نداد، وظيفه است و لازم است بر او كه در مقام تفهّم برآيد؛ يعني در مقام فهميدن برآيد، و در انكار كردن سرعت و شتاب نكند. «فإن لم‏يفهم فلاينكر ما لايفهم» اگر نمي‏فهمد وظيفه ندارد آن‏چه را كه نمي‏فهمد انكار كند. چرا؟

به دليل اين آيه «بل كذّبوا بما لم‏يحيطوا بعلمه و لمّا يأتهم تأويله» خدا مذمّت مي‏فرمايد از كساني كه چيزي را كه نمي‏فهمند، در مقام تفهّم آن هم برنمي‏آيند و فوراً انكار مي‏كنند. مي‏فرمايد: اين‏ها تكذيب مي‏كنند آن‏چه را كه به آن آگاهي ندارند و هنوز ايشان را تأويل و معناي آن‏چه به ايشان گفته شده نيامده است.

در انكار عجله و شتاب مي‏كنند، و نبايد انكار كرد. بايد صبر كرد و از خدا خواست

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 354 *»

كه به انسان بفهماند. و بر فرض هم نفهمانيد، همين كه اهل حق سخني را گفتند و عقلش كشش نمي‏دهد و با مقياس عقلش درست نمي‏آيد، انكار نكند.

آن گاه اين بزرگوار در اين‏جا حديثي را درباره‏ي انكار كردن ذكر مي‏فرمايند كه نوعاً در بين ما مطرح مي‏شود كه وقتي كسي چيزي را انكار كند، معنايش اين است كه مي‏خواهد بگويد اين دروغ و باطل است، اين چه حرفي است؟ اين‏ها را ما «انكار» داريم.

ولي حتي اگر بخواهد خودش يك معناي صحيحي براي عبارتي كه از اهل حق رسيده درست كند، عبارتي كه ظاهرش را نمي‏فهمد، واقع مطلب را نمي‏فهمد، مي‏خواهد آن را طوري توجيه كند كه با عقل خودش درست بيايد ولي خلاف واقع باشد، همين انكار است. و همين انكار، كفر است. پناه به خدا مي‏بريم! خيلي امر دقيق است!

يك فرمايشي بفرمايند، حديثي برسد، يا اهل حق؛ بزرگان دين فرمايشي بفرمايند كه ظاهر آن فرمايش و واقعِ مراد را نفهميم، بعد بياييم براي اين‏كه معناي ظاهر آن را درست كنيم، خودمان يك معنايي براي آن بگوييم كه معناي واقع آن نباشد؛ يعني آني كه اراده شده نباشد، همين را مي‏فرمايد انكار و كفر است.

اين‏جا بايد اين دقّت را داشت و به اين فرمايش توجّه كرد و اين خطر را احساس كرد. خيلي خطر است! امر فضائل امر عجيبي است! امور غيب، امور عجيبي است! ما به بركت بزرگانمان بايد طوري ديگر فكر كنيم. به طور كلّي بايد عقل ناقص محدود خودمان را كنار بگذاريم، آن را مقياس قرار ندهيم و در جميع اموري كه براي ما از حقايق عالم و امور غيب و به خصوص فضائل مي‏فرمايند، طوري سلوك و حركت كنيم كه هميشه در مقام تفهّم باشيم كه بفهميم و به خودمان تلقين كنيم كه نمي‏فهميم. نه اين‏كه خودمان توجيه كنيم و در مقام توجيه برآييم كه خيلي خطر است.

توقّف، انكار، شكّ را در آن حديث نورانيت صريحاً مي‏فرمايند كفر است. فمن شكّ أو توقّف چه و چه فقد كفر خيلي خطرناك است! به خصوص براي اهل اين مكتب.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 355 *»

اين عبارت را مي‏خوانم، ان شاء اللّه درسي باشد كه هميشه در گوشمان باشد، از اين درس فراموش نكنيم. درس بزرگي است! از چه كسي؟ از شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه، دلسوزي و تذكّر است. مي‏فرمايد:

«و الواجب علي المؤمن الذي يدّعي أنّه من رعيّة محمّد و أهل بيته صلّي اللّه عليه و عليهم أنّه إذا سمع ما لايحتمله من أهل الحقّ أن‏يتفهّم و لايسارع بالإنكار فإن لم‏يفهم فلاينكر ما لايفهم بل كذّبوا بما لم‏يحيطوا بعلمه و لمّا يأتهم تأويله» مي‏فرمايد خود اين آيه يك دليل است بر اين‏كه اگر كسي معنا و مراد واقعي چيزي را ندانست و انكار و تكذيب كرد، مشمول اين آيه است و مذمّتي كه در اين آيه هست، شامل او است.

صريح‏تر از اين آيه و آموزنده‏تر از آن كه براي طالب نجات خيلي لازم است، توجّه به اين حديث است. و اين بزرگوار در اين حديث دقّتي فرموده و نكته‏اي از آن استخراج كرده‏اند كه كمتر كسي متوجّه آن شده است، من كه نديدم كسي به اين نكته توجّه كرده باشد.

«و في التوحيد بأسناده إلي أبي بصير عن أبي عبد اللّه7» خيلي اين حديث را شنيده‏ايم اما اين نكته‏اش را دقّت كرده‏ايم؟ «قال أخبرني عن اللّه عزّوجلّ هل يراه المؤمن يوم القيامة قال نعم و قد رأوه قبل يوم القيامة. فقلت متي؟ قال حين قال لهم أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. ثمّ سكت ساعةً ثمّ قال و إنّ المؤمنين يرونه في الدنيا قبل يوم القيامة أ لست تراه في وقتك هذا؟ قال أبو بصير فقلت له جعلت فداك: فأحدّث بها عنك؟ فقال لا».

حديث را بارها شنيده‏ايم. مرحوم شيخ صدوق در كتاب توحيدش به اسنادش تا ابي بصير از حضرت صادق7 نقل مي‏كند كه عرض كرد: خبر بفرماييد مرا از خداي عزّوجلّ كه آيا مؤمن خدا را روز قيامت مي‏بيند؟ فرمود: آري و همانا مؤمنان خدا را قبل از روز قيامت ديده‏اند.

ابو بصير مي‏گويد: عرض كردم چه وقت؟ فرمود: آن‏گاهي كه خدا به آن‏ها فرمود أ لست بربّكم آن‏ها گفتند بلي. بعد اندكي حضرت ساكت شدند دوباره فرمودند: و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 356 *»

همانا مؤمنان خدا را در دنيا قبل از روز قيامت مي‏بينند، آيا تو همين الآن در همين وقت حاضر خدا را نمي‏بيني؟

ابو بصير مي‏گويد به حضرت عرض كردم: فداي شما شوم! قربانت شوم! آيا اين فرمايش شما را براي ديگران نقل بكنم؟ فرمودند: نه. چرا؟ اين قسمت را دقّت بفرماييد، مخصوصاً جدا كردم كه حواسّ متوجّه اين قسمت باشد.

فإنّك إذا حدّثت به فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقول ثمّ قدّر أن ذلك تشبيه كفر اين دقّت است. چرا فرمود: اين را كه از من شنيدي به ديگران نگو؟ چون وقتي كه تو حديث كردي و اين سخن را به ديگري گفتي، شخصي كه منكر است و به اين معنا كه تو مي‏گويي و مقصود تو است، جاهل است، و نداند تو چه مي‏گويي، پس انكار كند و بگويد: چنين نيست، مگر مي‏شود خدا را در دنيا ديد؟ اگر بخواهند خدا را در دنيا ببينند، بايد با همين چشم ببينند، بنابراين خواه‏وناخواه مثل يكي از مخلوق‏ها مي‏شود و شبيه به آن‏ها مي‏گردد. او به معناي تشبيه مي‏گيرد؛ يعني خدا شبيه يكي از خلق، يا مثل خلق مي‏شود تا خلق او را ببينند؛ مثل اين‏كه مخلوقي را ديده‏اند. لازمه‏ي اين سخن كه خلق خدا را در دنيا بخواهند ببينند، اين است كه خدا را به خلق تشبيه كنند.

و چون بحث تشبيه پيش مي‏آيد بگويد: نه نمي‏شود خدا را ديد، اين سخن نعوذ باللّه درست نيست. چون نمي‏فهمد تو چه قصد كردي، او يك معنايي مي‏فهمد كه طبق آن معنا مي‏گويد: حديث درست نيست، يا خدا ديده نمي‏شود. و همين‏قدر كه بگويد خدا ديده نمي‏شود، انكار كرده است.

اگرچه به معناي درستي مي‏گويد خدا ديده نمي‏شود؛ يعني خدا شبيه خلق نمي‏شود، خدا را نمي‏شود ديد، چون اگر بخواهيم او را ببينيم بايد نعوذ باللّه مثل خلق، آسمان، زمين، انساني، حيواني، جمادي، نباتي بشود تا ما او را ببينيم. و مسلم است كه اين‏طور نمي‏شود و محال است. پس خدا در دنيا ديده نمي‏شود.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 357 *»

او درست دارد مي‏گويد، حرفش هم حرف درستي است، اما چون نفهميده تو چه‏طور گفتي و بر چه اساسي گفتي كه خدا ديده مي‏شود، همين كفر است.

خيلي مسأله دقيق است. خدا درجات اين بزرگوار عالي است، متعالي كند. ببينيد چه دقّتي را از اين حديث استخراج فرمودند. فإنّك إذا حدّثت به فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقول ثمّ قدّر أنّ ذلك تشبيه بعد با خودش فكر مي‏كند كه اين معنايش تشبيه است و بر اساس تشبيه كه خودش فكر مي‏كند، مي‏گويد خدا ديده نمي‏شود. ـ راست هم مي‏گويد، بر آن اساس خدا ديده نمي‏شود ـ اما كافر شده است. چون ديدن خدا را انكار كرده كه امام صادق فرمودند، شدني است. اما او نمي‏فهمد چه‏طوري است.

بايد بگويد: من نمي‏فهمم. امام صادق راست گفته: خدا ديده مي‏شود، اما من نمي‏فهمم چه‏طور است. اين راه نجات است. بگويد امام صادق گفته «خدا ديده مي‏شود» راست فرموده، صادق است. سنّي‏ها هم به او صادق مي‏گويند، در ميان شيعه و سنّي صادق آل‏محمد: لقب دارد. و و اللّه صادق است، صدق گفته، خدا در دنيا ديده مي‏شود اما من نمي‏فهمم.

ابي بصير هم دارد نقل مي‏كند، و همه گفته‏اند كه ابو بصير ثقه است. هيچ دروغ بر امام صادق7 نبسته است. او دارد مي‏گويد كه امام صادق به من فرمود: آيا تو خودت همين الآن در همين وقت و در همين ساعت و لحظه خدا را نمي‏بيني؟ دارد مي‏فرمايد كه واقعاً، حقيقتاً خدا ديده مي‏شود، راستي راستي ديده مي‏شود. امام صادق فرموده، اما من نمي‏فهمم چه‏طور است.

ما ألحمد للّه ربّ العالمين از بركات شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه فهميده‏ايم كه خداي ديده شدني؛ يعني محمّد و آل‏محمد:، خدايي كه مي‏شود شناخت يعني محمّد و آل‏محمد:، اين را به ما فهمانيده‏اند.

اما اگر كسي از اين فرمايش‏ها خبر نداشته باشد و طالب نجات خودش باشد، با اين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 358 *»

حديث شريف كه برخورد مي‏كند، راه نجاتش اين است كه بگويد امام صادق فرموده‏اند، ابو بصير هم از حضرت نقل كرده، نه ابو بصير بر حضرت دروغ بسته، نه حضرت نعوذ باللّه دروغ فرموده‏اند و نه حديث دروغ است، هيچ‏يك. حديث راست، امام صادق هم راست فرموده‏اند، ابو بصير هم درست گفته كه خدا در دنيا ديده مي‏شود و مؤمنان قبل از قيامت خدا را مي‏بينند، اما من نمي‏فهمم چه طور است. خدايا اين فرمايش امام صادق را به من بفهمان. اين راه نجات است. نه اين‏كه بگويد: نه! خدا ديده نمي‏شود. به جهت اين‏كه اگر بخواهد خدا ديده بشود بايد جسم بشود، شبيه خلقش بشود و اين تشبيه و كفر است.

راست هم مي‏گويد. اين‏طور ديدنِ خدا كفر است. اصلاً خدا را اين‏طور نمي‏شود ديد. امام هم اين‏طور را نفرمودند. ولي چون اين‏طور تقدير مي‏كند و معناي حديث را در نظر مي‏گيرد، آن‏گاه مي‏گويد: خدا در دنيا ديده نمي‏شود، تا اين را مي‏گويد مي‏شود كفر. دقّت فرموديد مسأله چه شد!؟

فإنّك إذا حدّثت به فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقول ثمّ قدّر هم آدمِ دين‏داري است، هم خدادار است، هم امام صادق‏دار است، ظاهراً هم همه‏چيزش درست است، با خودش بگويد معناي اين فرمايش حضرت اين مي‏شود كه خدا بايد شبيه خلق بشود، ثمّ قدّر أنّ ذلك تشبيه اين‏طور فكر كند كه نتيجه‏ي اين سخن حضرت تشبيه مي‏شود و تشبيه هم يقيناً باطل است، بنابراين بگويد: خدا ديده نمي‏شود، تا اين را بگويد كفَر كافر شده است.

بعد حضرت فرمودند و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالي اللّه عمّا يصفه المشبّهون و الملحدون. ظاهراً عبارت حديث اين‏طور است كه تتمّه‏ي حديث توضيح حرف همان منكر است، آن منكر اين‏طور تقدير كرده و فكر كرده كه اين تشبيه و كفر است. البته ممكن است كه مؤمنان خدا را با قلب ببينند، اما با چشم كه خدا را در دنيا نمي‏بينند. اين حرف او است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 359 *»

من تا كنون فكر نمي‏كردم اين حرف او باشد، فكر مي‏كردم اين قسمت نيز فرمايش حضرت صادق7 است. ولي حضرت قول او را دارند نقل مي‏كنند، آن شخص منكر مي‏آيد اين‏طور حرف مي‏زند، مي‏گويد اگر بنا باشد با اين چشم ببينند لازمه‏اش تشبيه است. و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين ديدن با قلب هم كه مثل ديدن با چشم نيست. پس اگر خدا را هم ببينند، با قلب مي‏بينند نه با چشم. تعالي اللّه عمّا يصفه المشبّهون و الملحدون. خدا متعالي است از اين‏كه در وصف او تشبيه كنندگان و الحاد ورزندگان سخن بگويند.

ظاهراً اين قسمت حديث، توضيح حرف همان منكر بايد باشد. شما هم دقّت بفرماييد. اگر فرمايش خود حضرت است كه توضيح ديدن با قلب باشد؛ يعني ابو بصير با قلبش دارد خدا را مي‏بيند و با اين چشمش نمي‏بيند، يك‏قدري حديث پيچ پيدا مي‏كند.

اما اگر اين عبارت تتمّه‏ي حرف آن شخص منكر باشد كه اين‏طور مي‏گويد إنّ ذلك تشبيه و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالي اللّه عمّا يصفه المشبّهون و الملحدون، حرف او باشد كه حضرت دارند نقل مي‏فرمايند كه او مي‏خواهد رؤيت را توجيه كند كه اگر ديدن هم در كار باشد، طور ديگري است. نه اين‏كه با اين چشم در دنيا او را بشود ديد. بنابراين ديدن در كار نيست. ظاهراً عبارت اين‏طور بايد باشد. عبارت حضرت هم باشد، مانعي ندارد.

آن‏چه اصل مطلب و مهم است اين قسمت است كه فرمودند فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقول از اين جهت شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه مي‏فرمايند «فتأمّل في قوله7فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقول» در اين عبارت حضرت تأمّل كن، فكر كن «يعني أنّه يقول إنّ اللّه يراه المؤمن بقلبه» اين عبارت شيخ مرحوم توضيح مي‏دهد كه بايد اين تتمّه‏ي حديث دنباله‏ي حرف همان منكر باشد. معناي عبارت اين است كه اين شخص منكر در مقام برمي‏آيد مي‏گويد: مؤمن خدا را با دلش مي‏بيند. «و ذلك الجاهل يقدّر أنّ ذلك تشبيه.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 360 *»

 فإنّه بهذا الإنكار و التقدير يكون كافراً» اين جاهل با خودش فكر مي‏كند كه اگر بنا باشد خدا را ببينيم، اين تشبيه است و تشبيه كفر است. از اين جهت جايز نيست و انكار مي‏كند، و به همين انكار و به همين تقدير و فكركردن و فرض كردن كافر مي‏شود.

«مع أنّه يريد به التنزيه علي زعمه» با اين‏كه اين شخص منكرِ بي‏چاره به گمان خود مي‏خواهد خدا را تنزيه كند و بگويد خدا ديده نمي‏شود. «لكنّه مخالف للواقع» اما اين‏طور تنزيه كردن و اين‏طور حديث را معنا كردن و فهميدن و بعد انكار كردن، مخالفت با واقع و مراد امام7 مي‏شود.

وقتي كه اين‏طور انكار، كفر باشد «فما ظنّك بإنكار هذا المشهد العظيم الذي نطق به القرءان صريحاً؟» پس چه خواهد بود گمان شما درباره‏ي انكار كساني كه عالم ذرّ را انكار كرده‏اند، انكار آن‏ها چه خواهد بود؟ آن مشهد بزرگ و عظيم، آن‏جايي كه همه صداي خدا را شنيدند و رخساره‏ي خدا را در رخساره‏ي رسول‏اللّه9 ديدند و سخن خدا را از زبان ايشان شنيدند. قرآن هم صريحاً به وجود چنين عالم و مشهدي تصريح كرده، آن‏گاه بيايند اين عالم را انكار كنند! «و وردت به الأخبار المتواترة معناً»([52]) روايات متواتره هم در مورد عالم ذرّ رسيده است. اگر متواتر لفظي نيست، متواتر معنوي هست كه از نظر معنا قطعاً و يقيناً چنين عالمي بوده و به آن تصريح شده است.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 361 *»

 

مجلس    24

 

 

(شب چهارشنبه 29 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

 

جميع تكاليف تمامي موجودات توسط مبلغان الهي در ذر عرضه شد

r براي فهم عالم ذر توجه به كيفيت آفرينش لازم است

r خداوند بود و خلقي با او نبوده و نيست

r معناي آفرينش مشيت

r كيفيت آفرينش عوالم به مشيت

r مشيت، ابدي و ازلي مشيتي است

r جبروت، ابدي و ازلي جبروتي است

r ملكوت، ابدي و ازلي ملكوتي است

r ملك، ابدي و ازلي ملكي است

r معناي ملك قديم و معناي قديم درباره‏ي خلق

r ملك خاص

r معناي «عالم قديم است» در كلمات حكماي پيشين

r اطلاق قديم بر خداوند متعال

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 362 *»

r مشيت مسبوق به عدم نيست

r مشيت را به خود مشيت امداد مي‏فرمايد

r بايد «خلق» در اين‏گونه تعابير «خلق اللّه المشية . . .» را خالي از
زمان در نظر گرفت

r معناي قبل و بعد رتبي درباره‏ي مشيت و عوالم ديگر

r مشيت فعل خدا است و در رتبه‏ي خدا نيست

r معناي اصطلاحي «ذرّ»

r مراد از تقدم ارواح بر ابدان

r مراد از تقدم عالم ذر

r تمثيل مطلب در مثال كعبه و ضراح و عرش

r اجلال ذي‏الشيبة

r معناي «حرّم شيبتي علي النار» در دعاي بعد از فرايض ماه رجب

r شرح فقرات اول دعا

r حالات ختلف در هنگام دعا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 363 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

عالم ذرّ از نظر بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم مخصوص به انسان نيست، همه‏ي موجودات داراي عالم ذرّ هستند. و نيز جميع تكاليفي كه براي هر موجودي به حسب خودش لازم بوده، به آن موجود گفته شده و عرضه شده است. و مبلّغ از طرف خداوند به همه‏ي موجودات تكاليف ايشان را، وجود مقدّس رسول‏اللّه9 بوده‏اند. اگرچه براي اين ابلاغ، آن بزرگوار وسائطي را اخذ مي‏فرموده از انبياء و اوصياء:.

و همين اموري كه ما در اين عالم مشاهده مي‏كنيم، براي ما نقل كردند و به ما رسانيدند، همه‏ي اين‏ها تجديد همان جريان عالم ذرّ است. و فرقي بين عالم ذرّ و اين عالم نيست، مگر اين‏كه اين عالم، عالم زمان است و به زمان و خصوصيات زمان، و به مكان‏هاي محدود آن محدود است. ولي عالم ذرّ محدود به اين حدود نيست.

از نظر بزرگان اعلي اللّه مقامهم در تشريح عالم ذرّ، لازم است به مسأله‏ي آفرينش

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 364 *»

توجّه شود كه كيفيّت آفرينش چگونه بوده، تا اين‏كه ببينيم عالم ذرّ به چه معنا است؟ و اين‏كه مي‏گويند عالم ذرّ قبل از اين عالم بوده، اين قبل بودن به چه معنا است؟ و اين‏كه اگر كسي در عالم ذرّ مؤمن شده در اين‏جا مؤمن است، اگر در عالم ذرّ ايمان نياورده، در اين‏جا نيز ايمان نمي‏آورد، اين‏ها به چه معنا است؟

تمام اختلافات در جريان عالم ذرّ، و تمام انحراف‏ها و اشتباهاتي كه در مورد عالم ذرّ در كلمات علما، فلاسفه، عرفا ديديم، برگشت مي‏كند به نشناختن كيفيت آفرينش. اگر كيفيت آفرينش براي آن‏ها حل شده بود، اين انحراف‏ها و اشتباه‏ها براي آنان فراهم نمي‏شد.

اجمالاً  كيفيّت آفرينش بر حسب آيات و روايات كه به شرح بزرگان ما توضيح داده شده، اين است كه خداوند در رتبه‏ي ذات مقدّسش به ذات مقدّسش متوحّد است و با او خلقي از مخلوقات وجود ندارد و نداشته و نخواهد داشت. در رتبه‏ي ذات خدا هيچ موجودي و مخلوقي با او نيست. هميشه اين‏طور بوده و هست و خواهد بود، قبل از خلق، موقع خلقت و آفرينش هستي، موقع ايجاد موجودات، و بعد از اين‏ها كان اللّه و لم‏يكن معه شي‏ء خدا بوده و هست و خواهد بود. و هيچ مخلوق با خدا حساب نمي‏شود تا بگوييم يك وقتي خدا بود و خلق نبود، بعد خلق را آفريد و اينك خدا و خلق با هم هستند. يك وقتي هم خلق را فاني مي‏سازد و دوباره خدا تنها مي‏شود. اين‏طور نيست.

خداوند متعال در رتبه‏ي ذات، مقدّس است از اين‏كه با خلقي از خلق باشد، يا خلقي با او هم‏رتبه باشد. از اين جهت مي‏گوييم كان اللّه و لم‏يكن معه شي‏ء و الآن كان كذلك([53]) خدا بود و هيچ چيزي با او نبوده، الآن هم خدا هست و هيچ چيزي با او نيست؛ يعني خلق با خدا حساب نمي‏شوند، خلق در شمار و در رديف خدا نيستند. از اين جهت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 365 *»

مي‏فرمايند: خلق در رتبه‏ي خالق ممتنع است؛ يعني نامي، سابقه‏اي، ذكري از مخلوق در رتبه‏ي خالق نمي‏باشد.

آن‏گاه مي‏فرمايند: خداوند مشيت را آفريد. اين‏كه مي‏فرمايند «مشيت را آفريد» نه به اين معنا است كه وقتي بود كه مشيت نبود، بعد از مدّتي خداوند مشيت را آفريده باشد. نه، مقصود از اين‏كه «خدا مشيّت را آفريد» يعني مشيّت خلق خدا و محتاج به خدا است.

اما كي نبوده و كي هست شده؟ چه موقع خلق شده؟ چه موقعي نبوده؟ اين‏ها مطرح نيست. مشيت از وقتي كه وقت داشته و براي مشيت وقت بوده، مشيت بوده و خدا آن را خلق كرده است. چه وقت خلق كرده؟ مي‏گوييم: خدا وقت‏ها را به مشيت خلق كرد و خود مشيت احتياج به وقت نداشت، و وقتي نبود كه مشيت در آن وقت نباشد و بعد خلق شود.

بعد خداوند به وسيله‏ي مشيت عالم جبروت را آفريد. باز معناي اين سخن نه اين است كه يك «وقتي» در رتبه‏ي جبروت بوده، و وقتي گذشته كه جبروت در آن وقت موجود نبوده، بعد خدا جبروت را در آن وقت موجود كرده باشد، خير. از وقتي هم كه بشود جبروت را لحاظ كرد كه موجود بوده، خدا جبروت را به وسيله‏ي مشيت خلقت كرده است و هرچه در جبروت است، جبروتي و از جنس عالم جبروت است. و جبروت به يك واسطه كه مشيت باشد، خلقت شده است.

بعد خداوند به وسيله‏ي مشيت، بعد از آفرينشِ جبروت، عالم ملكوت را ايجاد فرمود. و عالم ملكوت وقتي نبوده كه نباشد، بعد خدا در آن وقت عالم ملكوت را بيافريند. نه، عالم ملكوت هم بدون وقت ملكوتي آفريده شده و بدون اين‏كه جريان‏هاي وقتي در كار باشد و گذشت وقت‏هاي ملكوتي در كار باشد و بعد ملكوت آفريده شده باشد، اين‏طور نيست.

بعد از عالم ملكوت، خداوند به واسطه‏ي مشيّت، عالم ملك را ايجاد فرمود. عالم ملك كه بعد از آن عالم‏ها آفريده شده، معنايش اين نيست كه وقتي و زماني بوده و گذشته

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 366 *»

كه ملك موجود نبوده، بعد خدا ملك را ايجاد كرده باشد.

بلكه مي‏گوييم مشيت ابداً و ازلاً در رتبه‏ي خودش مخلوق خدا بوده و در رتبه‏ي خودش مخلوق خدا است و در رتبه‏ي خودش مخلوق خدا خواهد بود. مشيت به طور ابدِ مشيّتي و ازل مشيّتي؛ يعني ابد و ازلي كه از جنس خود مشيّت است، مخلوق خدا است. و «وقتي مشيتي» نبوده و نخواهد بود كه مشيت در آن وقت نبوده و يا نباشد.

هم‏چنين مي‏گوييم عالم جبروت به طور ابدِ جبروتي و ازلِ جبروتي موجود بوده و هست و خواهد بود و مخلوق خدا بوده و هست و خواهد بود. زماني و وقتي نخواهد آمد كه جبروت در آن وقت فاني بشود، همان‏طور كه وقتي نگذشته كه در آن وقت جبروت موجود و مخلوق نبوده باشد.

همين‏طور مي‏گوييم عالم ملكوت به طور ابدِ ملكوتي و ازلِ ملكوتي دائماً و به طور هميشگي عالم ملكوت است و مخلوق خدا بوده و هست و خواهد بود. آني و لحظه‏اي از جنس خود ملكوت بر ملكوت نگذشته كه ملكوت نباشد، و يا آني از جنس ملكوت بر ملكوت نخواهد گذشت و نخواهد آمد كه ملكوت در آن آن فاني شود. تعبير مي‏آوريم به اين‏كه مي‏گوييم: ملكوت به طور ابدِ ملكوتي و ازلِ ملكوتي موجود بوده و هست و خواهد بود، و مخلوق خدا و محتاج به خدا است و به وسائطي كه بين او و بين خلقت خدا است.

بعد ملك همين‏طور است. عالم ملك كه پايين‏تر از عالم ملكوت است و آن را عالم اجسام هم مي‏نامند، عالم ملك هم به طور ابد ملكي و ازل ملكي موجود بوده و هست و خواهد بود و مخلوق خدا بوده و هست و خواهد بود.

پس تمام اين مراتبي كه ذكر شد كه همه خلق خدا هستند: از مشيّت، عالم جبروت، عالم ملكوت و عالم ملك، همه به حسب وقت خودشان و به حسب اوقات و دقايق و لحظات مناسب و هم‏جنس خودشان هميشه بوده و هستند و خواهند بود و به حسب

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 367 *»

اوقات خودشان، زماني و وقتي بر آن‏ها نگذشته كه در آن اوقات نباشند و بعد موجود شده باشند، يا اين‏كه وقتي بر آن‏ها نخواهد گذشت و نخواهد آمد كه در آن وقت نباشند.

از اين جهت مجموعه‏ي اين عوالم: از مشيّت تا ملك را گاهي به ملك تعبير مي‏آورند. همه‏ي اين مراتب و اين عوالم را ملك خدا مي‏گويند و اين ملك را گاه‏گاهي به قديم توصيف مي‏كنند. أللّهمّ إنّي أسألك بوجهك الكريم و اسمك العظيم و ملكك القديم([54]) قديمي كه در اين‏جا مي‏فرمايند، به اين معنا است كه مشيت قديم است؛ يعني نبوده وقتي كه بر مشيت بگذرد كه موجود نبوده باشد، بعد خدا آن را ايجاد كند. عالم جبروت قديم است؛ يعني وقتي نبوده كه جبروت در عالم و مقام و رتبه‏ي خودش موجود نبوده باشد،بعد خدا در آن رتبه آن را ايجاد بكند. ملكوت قديم است؛ يعني وقتي نبوده كه خدا ملكوت را در رتبه‏ي خودش خلق نكرده باشد، بعد در آن رتبه خلقش كند. ملك خاص ـ به معناي خاص در مقابل آن عوالم ـ هم وقتي نبوده كه ملك نباشد، بعد خدا ملك را در آن وقت ايجاد كند.

پس به اين معنا تمام اين مراتب و اين عوالم را قديم مي‏گويند، قديم به اين معنا كه مسبوق به عدم نيستند؛ يعني پيش از آن‏ها در رتبه‏هاي خودشان وقتي نبوده كه نباشند و بعد پيدا شوند. فرض بفرماييد اين‏جا ما مي‏گوييم زيد نبوده، بعد پيدا شده، اين را مي‏گويند مسبوق به عدم است، نبوده و بعد پيدا شده است. اما قديم در برابر اين معنا؛ يعني آني كه مسبوق به عدم نبوده، نشده وقتي بر او بگذرد كه نباشد؛ بلكه هميشه بوده است. اين معناي قديم است.

اين معنا غير از آن معنايي است كه درباره‏ي خدا، قديم گفته مي‏شود و خدا را به قديم بودن توصيف مي‏كنيم. وقتي كه مي‏گوييم خدا قديم است آن يك معنا دارد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 368 *»

درباره‏ي اين عوالم كه قديم مي‏گوييم يك معنا دارد. و الحمد للّه ربّ العالمين اين معنا در دعاها رسيده، اگرنه تلفّظ به آن هم مشكل بود.

از اين جهت خيلي‏ها در كلمات حكماي گذشته كه حكمت خود را از انبياء:مي‏آموختند به شبهه افتاده‏اند. در كلمات آن‏ها گاه‏گاهي به اين شكل تعبير آمده كه مثلاً عالم قديم است. و ديگران كه به اين اصطلاحي كه به وسيله‏ي انبياء به دست حكما رسيده بوده توجّه نداشته‏اند، يا خود همان حكما به اصطلاح آشنا نبوده و صرف الفاظ را مي‏گرفته‏اند به اشتباه افتاده، فكر كرده‏اند كه وقتي گفته مي‏شود عالم قديم است؛ يعني نعوذ باللّه مثل ذات خدا قديم است. به اين معنا كه حادث نيست، اين‏طور تصوّر كردند. از اين جهت در حكمت برايشان مسأله‏ي بسيار مشكلي شد.

حتي ديده‏ام بعضي بر ارسطو اشكال‏ها كرده‏اند در اين‏كه قائل است كه عالم قديم است، و از اين راه خواسته‏اند بر ارسطو اشكال وارد كنند.

و اگر ارسطو اين حرف را هم زده باشد ـ حال يا خودش اين معنا را فهميده يا نفهميده ـ اجمالاً از انبياء گرفته است. و اگر انبياء فرموده باشند عالم قديم است؛ مثل همين دعائي است كه از معادن وحي و از مخازن حكمت خدا محمّد و آل‏محمد: به ما رسيده كه آن‏ها به ما ياد داده‏اند بگوييم أللّهمّ إنّي أسألك بوجهك الكريم و اسمك العظيم و ملكك القديم اين قديم، نه به آن معنايي است كه در مورد خداوند مي‏گوييم و از اوصاف خدا است.

وقتي خدا را به قديم توصيف مي‏كنيم، مي‏خواهيم بگوييم خدا محتاج نيست، نمي‏خواهيم بگوييم خدا مسبوق به عدم نيست، كه اگر مثلاً  كسي فكر كند خدا يك وقتي نبوده بعد وجود يافته، بگوييم اين معناي حدوث است و درباره‏ي خدا جاري نيست؛ بلكه خدا قديم است به اين معنا كه مسبوق به عدم نيست. اين‏گونه وصف لايق ربوبيّت نيست كه ما خدا را اين‏طور توصيف كنيم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 369 *»

البته عيبي هم ندارد لم‏يلد يعني چيزي از او حادث نمي‏شود، از او چيزي ولادت نمي‏يابد و پديده‏اي از او سر نمي‏زند. و لم‏يولد خود او هم حادث نيست كه از چيزي به وجود آمده باشد. بنابراين مانعي ندارد براي خدا هم قديم به اين معنا استعمال شود. اما آن‏چه ما خدا را به آن معناي بزرگ و شايسته‏ي مقام ربوبيّت توصيف مي‏كنيم اين است كه بگوييم او محتاج نيست و خلق هستند كه به او محتاج‏اند.

ولي قديمي كه درباره‏ي اين عوالم گفتيم و همه را در جاي خودشان گفتيم قديم‏اند؛ يعني مسبوق به عدم نيستند. ما مشيّت را نمي‏توانيم تصوّر كنيم كه يك وقتي نبوده بعد مشيت پيدا شده است. چرا؟ دلايل و براهينش قدري مشكل است و ذكر دلايل و براهينش در اين مباحث تقريباً بي‏مناسبت است. چون احتياج دارد به دانستن بعضي از اصطلاحات. ولي در جاي خودش بحث شده و دلايلش را ذكر فرموده‏اند.

در نوع كتب حكمت بزرگان و فرمايش‏هاي ايشان بيان شده كه اگر بنا باشد مشيت مسبوق به عدم باشد، يك وقتي بر مشيت گذشته باشد كه مشيت نبوده بعد پيدا شده باشد، سر از محال مي‏زند و محالاتي پيش مي‏آيد كه تمام عقول قبول مي‏كنند كه آن‏ها محال است. بنابراين براي اين‏كه آن محالات پيش نيايد بايد بگوييم خواه‏وناخواه به حسب براهين و ادلّه‏ي محكم كه در جاي خودش مطرح است راهي و چاره‏اي نداريم از اين‏كه هر عاقلي با توجّه به آن براهين و ادلّه تصديق مي‏كند كه پس بايد مشيّت در جايگاه، رتبه و مقام خودش هميشگي، ثابت، دائم، ابدي و به حسب رتبه‏ي خودش ازلي باشد. و اين معناي قديم است.

پس اگر گفتيم مشيت به اين معنا قديم است ـ يعني مسبوق به عدم نيست و وقتي بر آن نگذشته كه مشيت در آن وقت موجود نبوده، بعد موجود شده باشد. ـ و حادث است. قديم است و حادث.

حادث است؛ يعني محتاج است. زيرا هيچ لحظه‏اي بر او نگذشته و نخواهد گذشت كه مشيت از خداي متعال بي‏نياز باشد؛ بلكه هميشه محتاج است و خدا دائماً او را

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 370 *»

امداد مي‏فرمايد به خود او خلق المشية بنفسها([55]) دائماً او را امداد مي‏كند و رفع احتياج او را مي‏فرمايد به خود او.

حال چه‏طور و چگونه او را امداد مي‏كند؟ باز اين را نمي‏دانيم. زيرا طورها به وسيله‏ي مشيت خلقت شده‏اند. ولي اين مقدار مي‏توانيم درك كنيم كه بين مشيت و بين خدا چيزي نيست تا به وسيله‏ي آن چيز خدا مشيت را امداد كند. هرچه هم كه پايين‏تر از مشيّت است، به مشيت خلقت شده و نمي‏شود مادون مشيت، براي مشيت، بين خدا و مشيت وساطت كند.

پس باقي مي‏ماند اين صورت كه قابل تصوّر است كه خدا مشيت را به خود مشيت خلق كند و به خود مشيت امداد كند و آن را به خود مشيت باقي بدارد و به خود مشيت حفاظت كند.

چنين خلقي است كه اولي براي آن نيست، آخري براي آن نيست. در جا و مكان خود ثابت و دائم است ازلاً ابداً، اما ازل و ابد مشيّتي كه از جنس خود او است. پس به اين معنا قديم است.

عالم جبروت هم كه در مقام و مكان خودش خلق شده و در رتبه‏ي خودش مخلوق خدا است.

اين الفاظ قدري ما را مضطرب مي‏كند. چون به الفاظ انس داريم و الفاظ افاده‏ي وقت و زمان مي‏كند، مي‏گوييم «خدا جبروت را آفريد» از اين كلمه ذهن ما بر اساس انس‏هايي كه به اين عالممان دارد، متوجّه مي‏شود كه بنابراين نبوده، بعد خدا آن را آفريده، معناي آفريد را اين‏طور مي‏فهميم. و همين مسأله از مشكلات خيلي بزرگ است كه نوع حكما به اين اشتباه مبتلا هستند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 371 *»

ولي ما به بركت فرمايش‏هاي بزرگان اعلي اللّه مقامهم فهميده‏ايم كه بايد اين الفاظ را از زمان خالي كنيم. از آن‏ها معناي زمان و وقت را نفهميم. ماضي گفته مي‏شود، اما نبايد از اين ماضي زمان گذشته فهميد. كلمه‏ي «آفريد» كه گفته مي‏شود، نبايد از آن، اين معنا را فهميد كه وقتي نبوده و بعد خلقت شده است.

ما نوعاً از اين مسائل بحث كرده‏ايم و زياد هم بحث داشته‏ايم، ولي اكنون متذكّر اين بحث شدم. چون به عالم ذرّ مربوط مي‏شود و شناخت عالم ذرّ هم بستگي دارد به شناخت كيفيت آفرينش و با هم ربط دارد. تا آن مطلب شناخته نشود، ذرّ حل نمي‏شود.

از اين جهت اجمالاً عرض مي‏كنم و ناچاريم كه در شب پنج‏شنبه و جمعه هم بحث را مختصّ به همين بحث كنيم([56]) تا ان شاء اللّه به توفيق خداوند و تأييدات بقيّة اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه در اين يكي دو شب ديگر بحث به جايي برسد و مطلب را تمام كنيم تا ان شاء اللّه بعد از ماه رمضان ببينيم از كجا بايد شروع كنيم.

پس كلمه‏ي «آفريد» كه گفته مي‏شود، يا به عربي اگر گفته مي‏شود خلق اللّه المشيّة كه خلق به صيغه‏ي فعل ماضي فرموده‏اند و افاده‏ي زمان مي‏كند، در زبان فارسي هم مي‏گوييم «آفريد» از كلمه‏ي «آفريد» فهميده مي‏شود كه مشيّت يك وقتي نبوده، بعد خدا آن را آفريد، از اين لفظ اين استفاده مي‏شود.

ولي بايد اين الفاظ را از افاده‏ي زمان و فهمانيدن زمان خالي كنيم به طوري كه هيچ وقت به ما نفهماند. چه‏طور بگوييم؟ اين‏طور بگوييم: نگوييم مشّيت را خدا آفريد تا چنين معناي نادرستي به ذهن ما بخورد، يا خدا عالم جبروت را به وسيله‏ي مشيت آفريد تا اين معنا به ذهن ما بخورد كه نبود، بعد خدا آن را آفريد، خدا عالم ملكوت را به وسيله‏ي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 372 *»

مشيّت بعد از رتبه‏ي جبروت آفريد، خدا عالم ملك را به وسيله‏ي مشيت بعد از رتبه‏ي جبروت و ملكوت آفريد.

بلكه كلمه‏ي «آفريد» را در همه‏ي اين موارد اين طور بگوييم كه مشيت مخلوق خدا است، مشيت محتاج به خدا است. فقط از آن اين‏طور بفهميم كه مشيت محتاج به خدا است. در چه چيز؟ در وجودش، در بقائش، در هرچه به آن نيازمند است از حدودي كه لازمه‏ي وجودي آن است: مكان مي‏خواهد، وقت مي‏خواهد، وجود و ماهيت؛ يعني مادّه و صورت مي‏خواهد و ساير حدودي كه به آن‏ها نيازمند است، در همه‏ي آن‏ها محتاج به خدا است و خدا به او داده و مي‏دهد و خواهد داد.

بايد از اين‏گونه عبارت‏هايي كه گفته مي‏شود، معنايي را بفهميم كه از آن‏ها اين مفاد به دست آيد كه مشيت محتاج است، در مادّه، در صورت، در مكان، در وقت محتاج است. در اركان وجودش، در وجود و هستي‏اش، درتحقّقش، در بقائش محتاج است. به چه كسي محتاج است؟ به خدا. خدا بايد او را وجود بدهد، خدا بايد او را مادّه بدهد، خدا بايد او را صورت بدهد، خدا بايد او را مكان بدهد، خدا بايد او را وقت بدهد، خدا بايد او را حفاظت كند، فقط اين‏ها را ما بايد متوجّه بشويم. ديگر وقتي نبوده و بعد پيدا بشود و بعد خدا خلقش بكند، هيچ اين‏ها را از اين كلمات نفهميم. چون وقت‏ها به وسيله‏ي او خلقت شده است.

جبروت هم در جا و در مقام خودش همين‏طور است، مخلوق خدا و محتاج به خدا است: وجود و مادّه‏اش، صورت و ماهيتش ـ در اين‏جا چه صورت بگوييم چه ماهيت، چه وجود بگوييم چه مادّه تفاوت نمي‏كند. ـ در تحققش، بقائش، وقتش، مكانش، حدودش و تمام آن‏چه بدان نيازمند است، خدا به وسيله‏ي مشيت و به وساطت مشيت به او داده و مي‏دهد و خواهد داد.

از اين جهت عالم جبروت رتبةً بعد از مشيّت است، نه اين بعدي كه ما مي‏گوييم از آن مكان و وقت بفهميم و فوق و تحت اين‏طوري را بفهميم و بگوييم «بعد» كه گفته

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 373 *»

مي‏شود؛ يعني پايين‏تر، به اين معنا كه طبقاتي فرض كنيم. يك طبقه‏ي زيرزمين باشد، اسمش را عالم ملك بگذاريم، يك طبقه‏ي بالا باشد اسمش را عالم ملكوت بگذاريم، يك طبقه‏ي بالاتر، اسمش را عالم جبروت بگذاريم و طبقه‏ي بالاتر را مثلاً عالم مشيت اسم بگذاريم، بعد بگوييم خدا مثلاً برپشت بامِ عالم مشيت قرار گرفته است.

«بعدها و قبل‏ها» را اين‏طور تصوّر نكنيم كه اگر اين‏طور تصوّر كرديم خيلي اشتباه است. مشيت فوق است درست است، اول و قبل از همه‏چيز است، اما هيچ چيزي نيست كه از مشيت خالي باشد و هيچ چيزي نيست كه مشيت در آن نفوذ نداشته و آن را احاطه نكرده باشد، وضع اين‏طور است.

اما اگر ما مشيت را برديم روي طبقه‏ي سوم گذاشتيم، بعد خدا را روي پشت بام عالم مشيت و طبقه‏ي چهارم فرض كرديم و گفتيم در آن طبقه‏ي پنجم ذات خدا و عالم خدا است. اين‏ها اشتباه است. و نوع مردم به اين تصوّرات نادرست گرفتارند. خيلي از گنده گنده‏هاي حكما به اين امور مبتلا شده و از اين مطالب بي‏خبر مانده‏اند، از اين قبل و بعدها چه برداشت‏هاي فاسدي شده و چه مشكلاتي را در حكمت و فلسفه فراهم كرده و چه‏قدر مسائل را درهم و برهم نموده است.

پس تمام اين قبل‏ها و بعدها، بيان رتبه و مقام است، نه روي هم قرار دادن و درجه درست كردن. مقام مشيت بالاترين مقام خلقي است كه هيچ خلقي به رتبه و مقام مشيت نمي‏رسد، به جهت اين‏كه تمام خلق‏ها به وسيله‏ي مشيت، در مقام و مكان خودشان موجود شده و هستند و خواهند بود، و هيچ به رتبه‏ي مشيت نمي‏رسند. مقام مشيت فوق همه‏ي خلق است.

مشيت هم چون خلق خدا و فعل خدا است، او هم در رتبه‏ي ذات خدا نيست و با ذات خدا شمرده نمي‏شود و به حساب نمي‏آيد، بگوييم خدا هست و مشيتش، صحيح نيست. خلق خدا و محتاج به خدا و مخلوق و حادث است، هميشه اين‏طور بوده و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 374 *»

هميشه اين‏طور هست و هميشه اين‏طور خواهد بود. اين كيفيتِ وجود مراتب عوالم است.

توجّه به اين مطلب مي‏ماند كه در مورد شناخت عالم ذرّ لازم است به اين امر توجّه داشت. موجوداتِ ديگر را ما كار نداريم، فعلاً در موجود انساني سخن مي‏گوييم كه بيش‏ترِ مسأله هم به اين موجود مربوط مي‏شود. ديديم بعضي اصلاً عالم ذر را مخصوص انسان دانستند. ولي بزرگان فرمودند: تمام موجودات ذرّ داشته‏اند.

به طور كلّي مي‏دانيم ذرّ به معناي مرتبه‏اي قبل از تعيّن هر موجودي، يك اصطلاح خاصّي است كه ـ اگر فرصت كرديم آن را توضيح مي‏دهيم ـ همه‏ي موجودات آن را داشته‏اند. ولي فعلاً سخن در انسان است كه خلقت انسان در اين عوالم چگونه است؟

وقتي كه انسان در اين عالم موجود مي‏شود، در همه‏ي عوالم موجود مي‏شود. و چون در همه‏ي عوالم موجود مي‏شود، در همه‏ي عوالم براي او وجودي و مرتبه‏اي است. در عالم جبروت براي او مقام جبروتي، در عالم ملكوت براي او مرتبه‏ي ملكوتي، و در عالم ملك براي او مقام و مرتبه‏ي ملكي خلقت مي‏شود، تعيّن پيدا مي‏كند و مشخّص مي‏شود.

مثال به زيد مي‏زنند، مي‏فرمايند: همين كه در اين‏جا براي زيد، بدن و مرتبه‏ي ملكي درست شد، در عالم ملكوت براي او نفس ملكوتي، و در عالم جبروت براي او عقل جبروتي درست شد. و نظر به اين‏كه آن مراتب و مقامات از نظر رتبه و مقام و ارزش فوق اين مرتبه‏ي ملكي او است، به «قبل» تعبير مي‏آورند، مي‏گويند مثلاً نفس زيد قبل از بدنش به دو هزار سال آفريده شد، يا اگر توجّه به مرتبه‏ي مثال داشته باشيم، مي‏گويند: براي زيد چهار هزار سال قبل، نفس آفريده شد.

چون در احاديث هم رسيده كه ارواح قبل از ابدان به چهار هزار سال([57]) يا در

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 375 *»

بعضي روايات به دو هزار سال خلقت شدند([58]) فوراً به همين وقت چسبيده‏اند و معناي اين مكان‏ها و سال‏ها را اين‏طور فكر كرده‏اند كه خدا در عالم ارواح، روحي براي زيد خلقت كرد، بعد دو هزار سال طول كشيد تا در اين‏جا بدني براي زيد پيدا شد. آن‏گاه خداوند آن روح را به اين بدن تعلّق داد. از اين فرمايش‏ها اين طور استفاده كرده‏اند.

حال آن كه در ملك خدا انتظار معنا ندارد. خدا كارهايش مثل خلق نيست كه منتظر بنشيند تا يك وقتي شرايط فراهم بشود و اسباب فراهم گردد تا در اين‏جا بدني براي زيد درست بشود. آن وقت خداوند روحي كه دو هزار سال يا چهار هزار سال قبل براي زيد خلق كرده و آن را در عالم ارواح نگاه داشته، اكنون آن را به بدن زيد تعلّق بدهد.

اين يكي از اشتباهاتي است كه در مسأله‏ي ذرّ پيش آمده است. خير! همان موقع كه در اين‏جا بدن براي زيد درست شد و براي پذيرش روح قابل شد، در همان موقع خدا ـ به وقت ملكوتي ـ براي زيد روحي و نفسي ساخت و در عالم جبروت براي او ـ به وقتِ جبروتي ـ عقلي درست كرد و آن عقل را به روح تعلّق داد و روح را به بدن تعلّق داد، شد زيد، صاحب بدن در ملك، صاحب نفس در ملكوت و صاحب عقل در جبروت. به طوري كه اين وقت‏ها مقابل هم بود؛ يعني هيچ‏كدام پيش و پس نبود و در هيچ عالمي انتظار كشيده نشد، كه اگر بخواهند اين وقت‏ها را روي هم بگذارند، روي هم قرار مي‏گيرد و يك ذرّه، يك آن و يك لحظه پس و پيش نمي‏شوند.

چون اين مثال‏ها را فرموده‏اند من عرض مي‏كنم، مي‏فرمايد: اين كعبه‏ي ما در مقابل بيت المعمور است، به طوري كه اگر اين كعبه بالا برود يا بيت المعمور پايين بيايد روي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 376 *»

هم قرار مي‏گيرد؛ يعني ركن عراقي آن روي ركن عراقي اين، تمام اركان روي هم و مطابق با هم قرار مي‏گيرد. برود بالاتر مقابل ضُراح است.([59]) ضراح بيايد پايين همين‏طور اركان آن مقابل و روي يك‏ديگر قرار مي‏گيرد. برود بالاتر مقابل بسم اللّه الرحمن الرحيم يا كلمات و اركان اسلام سبحان‏اللّه و الحمدللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه أكبر قرار مي‏گيرد.([60])

يا نزديك‏تر عرش نيز چهار ركن دارد، پايين بيايد روي اركان كعبه قرار مي‏گيرد. معنايش اين است. اما كجا عرش روي اركان كعبه قرار مي‏گيرد! كعبه و تمام آن‏چه روي زمين است، يكي از تجسّمات كوچك كوچك جسم مطلق است، يكي از اجسام جزئي است و عرش همه‏جا را پر كرده و در تمام اجسام جزئيّه نافذ است. براي تنظير مطلب براي ما چنين مي‏گويند تا مطلب به ذهن ما بخورد.

از اين جهت من هم بر حسب همين فرمايش‏ها عرض مي‏كنم: اگر آن موقعي كه براي زيد مرتبه‏ي ملكي در عالم ملك و وقت ملك پيدا شد، همان موقع به وقت ملكوتي براي او نفس پيدا شد، به وقت جبروتي براي او عقل پيدا شد، به طوري كه اگر اين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 377 *»

وقت‏ها را روي هم بگذارند، مي‏بينيم يك آن پس و پيش نيست، يك آن در عالم جبروت انتظار كشيده نشد كه آن‏جا براي زيد يك آن عقلي باشد و يك آن جلوتر انتظار بكشد تا نفسي برايش پيدا بشود و بعد بدني و آن را تعلّق بدهند، چنين نيست.

ولي وقتي كه بخواهند به ما بفهمانند كه عالم جبروت كجا، عالم ملكوت كجا، عالم ملك كجا! آن وقت به زبان خودمان؛ يعني به زبان عالم ما با ما سخن مي‏گويند. زبان عالم ما زبان عالم پس و پيش و مقدّم و مؤخّر است. وقتي كه بخواهند بگويند اين شخص از شما بهتر است و بر شما شرافت دارد، مي‏گويند السابقون السابقون أولئك المقرّبون.([61])

براي ما مي‏خوانند من إجلال اللّه إجلال ذي الشيبة المسلم([62]) كسي كه موي سر و صورتش در اسلام سفيد شده، او را احترام بكنيد، از احترام خدا است. از احترام‏گزاردن به خداوند و بزرگ شمردن خداوند اين است كه مسلماني را كه موي سر و صورت سفيد دارد محترم بشمريد. موي سر و صورت سفيد در اسلام را احترام كنيد. چرا؟ چون در اسلام سفيد شده، به شرافت اسلام شريف است.

البته چون اين تذكّر را به طور عموم نداشتيم، هميشه اول ماه رجب كه مي‏شود اين بحث شروع مي‏شود و مرتّب رفقا سؤال مي‏كنند. و هرچند آخر ماه رجب هم هست اين تذكّر را مي‏دهم، ان شاء اللّه زنده باشيم براي ماه‏هاي رجب آينده و با توجه بيش‏تر اين دعا را بخوانيم.

مي‏گويند اين دعائي كه در اين ماه مي‏خوانيم و دست به ريش مي‏گيريم و مي‏گوييم حرّم شيبتي علي النار اين براي زن‏ها چه‏طور مي‏شود؟ آن‏ها هم بخوانند يا نخوانند؟ يا مردهايي كه هنوز ريش درنياورده‏اند بخوانند يا نخوانند؟ يا ممكن است اصلاً ريش درنياورند، چه كار كنند؟ اين مسأله را مطرح مي‏كنند. شنيده شده بعضي زن‏ها موهاي سرشان را به دست مي‏گيرند و مي‏گويند حرّم شيبتي علي النار.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 378 *»

يك معناي غلط كه نوعاً براي شيبه مي‏كنند اين است كه آن را به معناي ريش مي‏گيرند. اصلاً شيبه به معناي ريش نيامده است. اگر معناي لغوي شيبه را هم بگيريم، به معناي سفيد شدن مو است، چه در سر باشد، چه در صورت. حضرت زكريّا عرض كرد وهن العظم منّي استخوانم سست شد و اشتعل الرأس شيباً موي سرم سفيد شد.([63]) ديگر دوران پيري اين‏طور است، استخوان سست مي‏شود، موي سر سفيد مي‏شود. «شيبة» به معناي موي سفيد و پيري است.

حال اگر به معناي ريش سفيد يا به معناي پيري باشد([64]) معناي اين دعا اين مي‏شود كه: خدايا ريش مرا يا پيري مرا بر جهنّم حرام كن. و در آخرت كه نه پيري است و نه ريش است، هيچ‏كدام. پس چه چيز را خدا بر آتش حرام كند؟ چيزي كه در آخرت نيست، خدا چگونه آن را بر جهنم حرام كند؟

آن حديث خاطرتان هست كه آن پيرزن آمد خدمت رسول خدا9 از پيري ناليد. حضرت فرمودند: پير را به بهشت راه نمي‏دهند. نشست به گريه كردن، اوقاتش تلخ شد. عباس آمد از آن‏جا عبور مي‏كرد، چرا ناراحتي و گريه مي‏كني؟ رسول‏اللّه فرموده‏اند: پيرزن را به بهشت راه نمي‏دهند. آمد شفاعت كند كه اقلاًّ اين پيرزن را راه بدهند، فرمود: پيرمرد را هم به بهشت راه نمي‏دهند. او هم با ناراحتي و اوقات تلخي رفت نشست. بلال رسيد اوقات اين‏ها را ديد تلخ است، گريه مي‏كنند و ناراحت‏اند، حضرت به او فرمودند: سياه را هم به بهشت راه نمي‏دهند. او هم ناراحت شد و گريه كرد. بعد حضرت فرمودند:

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 379 *»

اين‏ها اَعراض است، اين‏ها را برطرف مي‏كنند. همه جوان داخل بهشت مي‏شوند. خلاصه پيري را به آخرت نمي‏برند تا ما از خدا خواهش كنيم خدايا! پيري مرا بر آتش حرام كن!

همين‏طور ريش هم به آخرت نمي‏رود تا بگوييم خدايا ريش مرا در آخرت به جهنم حرام كن!

پس معناي شيبه: همان وقار، هيأت مؤمن و شرافت او است. حرّم شيبتي علي النار يعني خدايا هيأت مرا بر آتش حرام كن! و چون منتهي اليه هيأت در عالم ظاهر، چانه است، دست بر چانه مي‏گيريم و عرض مي‏كنيم: خدايا هيأت مرا بر آتش حرام كن!

هم‏چنين نظر به اين‏كه بايد انسان هيأت ايماني خودش را رعايت كند كه وقتي كه مي‏خواهد به صورت دست بگيرد صورتي آبرومند باشد، حال خدايا كدام هيأت را به آتش حرام كن؟ معلوم است، هيأت ايماني را، كه مناسب آتش نيست. اما اگر انسان هيأت ايماني را به معاصي ضايع كند، ديگر چه از خدا مي‏خواهد؟ و خدا چه را به آتش حرام كند؟ هيأت معصيت را كه براي آتش است؟!

از اين جهت چون ما به درگاه خدا آبرويي نداريم، ابتدا نفرمود دست به ريش خود بگير و بگو حرّم شيبتي علي النار، بلكه ابتدا اين فرمايش‏ها را ياد ما دادند يا من أرجوه لكلّ خير خدايا خير از جانب تو است، همه‏ي اميدهاي من در همه‏ي خيرها به سوي تو است. و امن سخطه عند كلّ شر خدايا من مطمئن هستم و خيالم جمع است، اين‏قدر به فضل تو اميدوار هستم كه اگر بلائي نصيب من و متوجّه من شد، اين بلا نه به قصد اين است كه مي‏خواهي از من انتقام بكشي، من را مؤاخذه كني و بخواهي من را در سخط خودت قرار بدهي. خير! اين‏ها به تعبير ما از باب تربيت و تنبيه من است.

خدايا چون مرا دوست داري، از راه مبتلا كردن به بلاها مي‏خواهي مرا متذكّر سازي، مرا متنبّه كني؛ مثل پدر مهرباني كه گاهي فرزندش را تنبيه مي‏كند، گوشش را مي‏مالد، پشت دستش مي‏زند. در واقع اين كار براي اين است كه مي‏خواهد او را متذكّر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 380 *»

سازد، دلش برايش مي‏سوزد. خدايا از آن باب است. و امن سخطه عند كلّ شرّ يعني در وقتي كه من را به دردها، بلاها و گرفتاري‏ها مبتلا مي‏كني، خودم را از سخط تو در ايمني مي‏بينم كه تو بر من سخط نداري.

يا من يعطي الكثير بالقليل اي خدايي كه تو با يك قدم كوچكي كه بنده در راه تو برمي‏دارد، طاعت و حسنه كه باشد، چه‏قدر عنايت مي‏فرمايي!

يا من يعطي من سأله اي كسي كه به كساني كه از تو سؤال مي‏كنند و در خانه‏ي تو مي‏آيند، عطاء مي‏فرمايي. هم‏چنين من لم‏يسأله و من لم‏يعرفه حتي به كسي كه اصلاً تو را نمي‏شناسد، اصلاً در خانه‏ي تو نمي‏آيد، عطاء مي‏كني. به او هم بخشش داري و اعطاء مي‏فرمايي، از روي تحنّن و محبّت. يا حنّان خدايا تو به بندگانت محبت داري، به بندگان مهرباني تحنّناً منك و رحمةً از باب رحمت است.

حال من به بركت اوليائت تو را شناخته‏ام، در خانه‏ات آمده‏ام، هم معرفت دارم، هم سؤال و گدايي مي‏كنم.

ببينيد چه‏طور ائمه: براي ما هيأت ايماني درست مي‏كنند؟ ديگر هرچه انسان گناه داشته باشد با خواندن و توجّه به اين عبارات، و اين حالت تبصبص يا حالت خضوع و انكسار كه دست را به طرف راست و چپ حركت مي‏دهيم، و در نفس چه تأثري مي‏گذارد؟ ما كه نمي‏بينيم و نمي‏دانيم، ولي مي‏دانيم بي‏جهت اين‏طور نفرموده‏اند.

بارها عرض كرده‏ام كه حالات دعا مختلف است. فرموده‏اند يا كف دست‏ها به طرف آسمان باشد، يا پشت دست‏ها، يا اين‏كه فرموده‏اند يك كف دست به طرف آسمان باشد و با دست ديگر به طرف راست و چپ اشاره كند. اين‏ها حالاتي در دعا است كه در نفس تأثيراتي مي‏گذارد. اگرچه نمي‏دانيم نفس در چه حالاتي قرار مي‏گيرد. از جمله اين حالت است كه انسان دستش را با انگشت سبابه‏اش به طرف شرق و غرب حركت مي‏دهد، و دست ديگر را در منتهي اليه صورت بگذارد. اما چون امام ريش داشتند، راوي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 381 *»

مي‏گويد: دست به ريش مباركشان گرفتند، نه منتهي اليه هيأت و صورتشان. پس از رعايت اين امور، حرّم شيبتي علي النار([65]) خدايا اين هيأت مرا بر آتش حرام كن! يعني براي من هيأت ايماني قرار بده! و براي من هيأت ايماني را كه هيأت بهشت است نگه دار! من با هيأت بهشت، با هيأت ايمان، از دنيا بروم و وارد آخرت بشوم.

الحمد للّه در اين ماه موفّق بوديم اين دعا را خوانديم و فردا هم بعد از نمازها مي‏خوانيم و با آن وداع مي‏كنيم ان‏شاءاللّه تا سال آينده. اميدواريم كه اين دعاها مستجاب شده باشد. خداوند به فضل و كرمش با همه‏ي ما رفتار بفرمايد! طاعات ناقابل ما را به فضل و كرمش قبول كند! و از معاصي ما به عنايت و فضلش و توجّه اوليائش بگذرد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 382 *»

مجلس    25

 

(شب پنجشنبه 1 شعبان المعظم 1409 هـ ق)

r مراد از قبل و بعد و فوق و تحت در مراتب آفرينش

r مشيت و آثار آن با هم بوده و هستند

r رتبه‏ي مشيت و آثار آن

r علت بيان آفرينش مشيت و عوالم در روايات

r انحراف حكما و عرفا درباره‏ي مشيت و عوالم

r نورانيت حق اطمينان‏بخش است

r سكينه و خنكي يقين

r استعاذه به خداي متعال از بلاهاي باطني

r سبب ابتلاء اولياء خدا و ابتلاء ناقصان

r نعمت فرمايش‏هاي بزرگان اعلي‏الله‏مقامهم در برابر انبوه افكار و كتب منحرفان

r نتيجه‏ي سخن در معناي آفرينش مشيت و عوالم

r از مجموعه كمالات خدا به مشيت تعبير مي‏آورند

r مشيت منير تمام عوالم خلق است و هيچگاه بي‏انوار نبوده است

r تقدم و تأخر اجزاء عالم نسبت به يكديگر رتبي است نه زماني

r كيفيت پيدايش اجزاء جبروتي و ملكوتي بر اساس نظام توالد در عالم ملك است

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 383 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

فهم مسأله‏ي ذرّ و عالم ذرّ با شناخت كيفيّت خلقت و مراتب خلقت بستگي كامل دارد. به طور كلّي «قبل و بعد» كه در مورد عوالم گفته مي‏شود، قبل و بعد زماني نيست. ما نبايد از قبل و بعدها، زمان تصوّر بكنيم. اين قبل و بعدها، قبل و بعدهاي رتبي است. هم‏چنين از الفاظي كه در مورد آفرينش به كار مي‏رود، استفاده‏ي زمان نكنيم. خداوند مشيت را آفريد، بعد به مشيت عالم جبروت را، بعد عالم ملكوت را و بعد عالم ملك را آفريد.  از اين آفريدن‏ها و از اين بعدها كه گفته مي‏شود، زمان و قبل و بعد زماني را متوجّه نشويم؛ بلكه همان معناي حدوث و حادث بودن و نيازمند بودن به خدا را بايد فهميد. هم‏چنين رتبه‏ها را بايد متوجّه شد. چيز ديگري از اين الفاظ نبايد استفاده كرد، و به حسب اين عالممان نبايد اين الفاظ را معنا كنيم.

همين‏طور اگر گفته مي‏شود: عالم جبروت فوق عالم ملكوت است و عالم ملكوت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 384 *»

فوق عالم ملك است و مشيت فوق تمام عوالم است، نبايد معناي فوقي و تحتي كه در اين عالم ما ديده مي‏شود و در اين عالم فوق و تحت مي‏گوييم، استفاده شود. مثل اين‏كه مي‏گوييم: زيد فوق اين ساختمان، بر بالاي بام است، و در زير پاي او اتاقي است. اين زير پاي زيد اتاق است، يا زيد بالاي اتاق و فوق سقف است، از اين الفاظ، اين‏گونه فوق و تحت‏ها هم نبايد به نظر برسد. تحقيق عالم ذرّ و بررسي عالم ذرّ ارتباط مستقيم با اين نكات دارد كه اجمالاً عرض شده و مي‏شود.

پس مشيت كه فوق همه‏ي عوالم است، آن فوقانيّت مشيت مناسب با خود مشيت است، نبايد آن را مناسب با اين عالم معنا كرد. رتبه‏ي مشيت بالاتر از همه‏ي عوالم است، با وجود اين‏كه در جميع عوالم نافذ است و همه‏ي عوالم به مشيت بسته، به مشيت موجود، به مشيت باقي، و به مشيت محفوظ هستند و به مشيت امداد مي‏شوند. پس بايد فوقانيت اين‏طوري در نظر داشت. عالم جبروت فوق عالم ملكوت، نافذ و متصرف در ملكوت است. ذرّه‏اي از عالم ملكوت از جبروت خالي نيست و از تصرّف عالم جبروت خارج نيست.

همين‏طور وقتي كه مي‏گوييم عالم ملكوت فوق عالم ملك است، نه به معناي فوقيّتي باشد كه در اين عالم مي‏بينيم كه حيزي است و فوقانيّت حسي و مربوط به اين عالم است. خير، ملكوت با اين‏كه فوق عالم ملك است، متصرّف و نافذ در ذرّه ذرّه‏ي عالم ملك است و ذرّه‏اي از عالم ملك از تصرّف ملكوت خالي و از نفوذ عالم ملكوت خارج نيست.

پس فوقانيّت‏هايي كه براي عوالم گفته مي‏شود به معناي معاني مناسب آن عوالم است، هم‏چنين است قبليّت‏ها و بعديّت‏هايي كه گفته مي‏شود.

پس وقتي كه مي‏گوييم مشيت قبل از همه‏ي اشياء بوده و هست و خواهد بود، نه اين است كه يك وقتي بود كه اشياء نبودند و مشيت بدون وجود اشياء و بدون وجود

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 385 *»

عوالم بود، اين‏طور نيست. مشيت حقيقتي است كه همه‏ي عوالم انوار مشيت است كه به وسيله‏ي مشيّت پيدا شده‏اند و به مشيت بستگي دارند.

آن‏گاه ما نمي‏توانيم وقتي، زماني و حيني را فرض كنيم كه در آن حين و وقت، مشيت بدون نور بوده باشد. خدا از وقتي كه مشيت را خلق كرده كه وقت ندارد، مشيت صاحب نور، منير و داراي انوار بوده است.

انوارش هم داراي مراتب بوده. ابتداء يك نور موجود شده، بعد از آن نور، نوري و بعد از آن نور، نوري و همين‏طور انوار و اشعه‏ي مشيت يكي پس از ديگري به وجود مشيت موجود شده‏اند. و زماني و وقتي نبوده كه مشيت بدون نور باشد، همان‏طور كه نمي‏شود وقتي را بدانيم و بگوييم و حتي تصوّر كنيم كه خدا بوده و مشيت نبوده است.

مشيت عالمي است كه در آن عالم كمالات، جلال، عظمت و همه‏ي شؤونات ربوبي ظاهر است. مي‏شود خدا بدون شؤونات ربوبيت باشد؟ مي‏شود خدا باشد و كمالات او در جايي ظاهر نباشد؟ قدرت او در جايي ظاهر نباشد، فضل او، كرم او، تسلّط او، قهر و غلبه‏ي او، كرم و جود او در جايي ظاهر نباشد؟ خير.

پس اين عباراتي كه گفته مي‏شود «خدا مشيت را آفريد، بعد به مشيت اين عوالم را آفريد» مي‏خواهند براي ما رتبه‏ها را بيان كنند كه اولاً شما هيچ‏يك از خلق را در رتبه‏ي ذات خدا نگيريد. خدا مشيت را خلق كرده و همه‏ي اشياء را به مشيت خلق كرده است. آن‏چه در اين عبارت از ما مي‏خواهند بفهميم و با فرمودنِ اين عبارت، فهم، دانستن آن و اعتقاد به آن از ما انتظار مي‏رود، اين مطلب است كه ما هيچ‏يك از خلق را در رتبه‏ي ذات خدا ندانيم، هيچ‏يك از خلق را مستقل ندانيم، هيچ‏يك از خلق را بي‏نياز ندانيم، هيچ‏يك از خلق را در كمالات مستقل تصوّر نكنيم، اين را از ما مي‏خواهند. ديگر ما نبايد وقت بفهميم، آن هم وقت زماني و پيش و پس زماني.

براي ما اين نكته را مي‏فرمايند كه شما همه‏ي خلق، حتي مشيت را خلق خدا بدانيد

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 386 *»

و در رتبه‏ي ذات او ندانيد، محتاج به او بدانيد و مستغني از او ندانيد، قائم به او بدانيد و مستقل ندانيد، در هر كمالي كه مشيت دارد، او را محتاج بدانيد و در آن كمال مستقل ندانيد، بگوييد خدا به او داده، خدا به او كرم و فضل كرده، هر كمالي كه در مشيت است، اعطاء خدا به مشيت است، خدا به او داده است. اين‏ها را از ما مي‏خواهند و ما بايد اين مطالب را از اين نوع عبارات بفهميم.

اين فرمايش‏ها را كه فرموده‏اند، بي‏جهت نبوده. اجمالاً چون انحراف‏هاي فكري و عقيدتي در اين زمينه‏ها زياد پيدا شده بوده، مخصوصاً كه قبل از اسلام اين انحراف‏ها وجود داشته و ائمه: مي‏دانستند كه اين انحراف‏ها در ميان مسلمانان و بعد در ميان شيعه رسوخ مي‏كند، اين فرمايش‏ها را فرمودند تا شيعياني كه طالب علم حقيقي و طالبان معرفت حقيقي هستند، از اين فرمايش‏هاي ائمه: كه همان تفسير و بيان آيات قرآني و فرمايش‏هاي خدا است، استفاده كنند و از آن انحراف‏ها محفوظ بمانند.

پس چون زمينه بوده و حكمائي بودند و هستند و عرفائي كه مشيت را عين ذات خدا مي‏دانند و قائل به مشيت ذاتيه هستند، عرفاء و حكمائي كه همه‏ي عوالم خلقت را مظاهر ذات خدا، تجلّيات ذات و مراتب حقيقت وجود و صرف الوجود مي‏دانند. خدا را حقيقة الوجود مي‏شناسند و صرف الوجود مي‏دانند و مي‏گويند اين مراتب همان مراتب صرف الوجود و مراتب حقيقة الوجود است، طبق آن تعبير مشهوري كه نوعاً شنيده‏ايد، مخصوصاً از زمان ملاّصدرا به اين طرف و به خصوص در ميان شيعه منتشر شده كه «بسيط الحقيقة كلّ الأشياء».

چون اين حرف‏ها را زدند و اين مزخرفات را بافتند و اين‏ها را به آيات و روايات زينت دادند و با تحريف آيات و روايات حرف خود را تثبيت كردند، از اين جهت قبل از اين‏كه اين حرف‏ها در ميان مسلمانان و در ميان شيعه بيايد، خداوند تدبير فرمود، براي اين مسائل هم در قرآن آيات نازل فرمود و هم به زبان اوليائش محمّد و آل‏محمد:

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 387 *»

حقايقي را بيان فرمود كه در برابر اين انحراف‏ها و ضلالت‏ها اسباب نجات باشد.

البته طالبان حقيقت‏ها كم بودند و كم از پي اين حرف‏ها آمدند. وقتي هم كه خداوند خواست و به بركت بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم اين مطالب كاملاً مطرح شد و توضيح داده شد، مي‏بينيم طالب و خواستار حق و حقيقت خيلي كم است. و قليل من عبادي الشكور([66]) قبلاً هم خدا فرموده و اين مسأله را حل كرده كه صاحبان شكر نعمت و نعمت‏شناس و قدرِ نعمت‏دان كمند، از اين جهت نبايد وحشت داشت كه طالبان حق و طرفداران حقيقت كم‏اند.

لاتستوحشوا في طريق الهدي لقلّة أهله([67]) حضرت امير7 فرمودند به وحشت نيندازد تو را در طريق هدايت كمي اهلش. وقتي ديدي در راه هدايت اهلش كم‏اند، نترس، وحشت نكن. حق اين‏قدر نورانيّت، اين‏قدر حق اصالت، اين‏قدر عظمت و جلالت دارد كه همان عظمت، جلالت و نورانيتش كفايت مي‏كند براي هر گونه اطمينان و خاطر جمعي و آسوده شدن. إنّ لكلّ حق حقيقةً و علي كلّ صواب نوراً([68]) فقط قدري انسان بايد با حق انس بگيرد، ديگر او را بس است و كفايت مي‏كند. نورانيت حق انسان را كمك مي‏كند، عظمت و جلالتش انسان را از غير اهل حق مستغني مي‏كند، خيال را آسوده، خاطر را جمع و دل را خنك مي‏كند.

نوعاً از يقين به برد و خنكي تعبير آورده‏اند. خدايا خنكي يقين را به دل ما بچشان! چه فرمايشي است! يعني هيچ ديگر نگراني نيست. وقتي انسان با حق مأنوس شد، با حق انس گرفت، خيالش آسوده شد، از اضطراب بيرون آمد، از تزلزل خارج شد، خنك و آرام مي‏شود، قرار مي‏گيرد و سكونت پيدا مي‏كند. سكينه كه مي‏فرمايد بر دل‏هاي مؤمنان نازل مي‏شود؛ يعني همان آرامش.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 388 *»

اما به عكس، وقتي كه تزلزل و اضطراب باشد، گويا دل دائم در حال رفت و آمد و حركت است. تزلزل و اضطراب اين‏طور است. وقتي كه دل در حركت باشد، خواه‏وناخواه حرارت ايجاد مي‏كند، حركت حرارت ايجاد مي‏كند.

از اين جهت شخص مضطرب، نمي‏تواند روي پايش بند بشود، زيرا بسيار داغ است. شخص متزلزل مرتّب اين پا و آن پا مي‏كند، مرتّب اين در و آن در مي‏زند، مرتّب اين طرف و آن طرف مي‏رود، نمي‏تواند آرام و قرار بگيرد.

اما وقتي كه با حق مأنوس شد و از نورانيّت حق لذّت برد و در ظلال و سايه‏هاي حق آرميد، آرامش پيدا مي‏كند. آن تزلزل كم مي‏شود و آهسته آهسته برطرف مي‏شود، دل قرار مي‏گيرد. دل كه قرار گرفت، خنك مي‏شود، از آن حركت كه ايستاد، حركت كه رفت، سكون است كه خواه‏وناخواه خنكي همراه آن است. از اين جهت مي‏فرمايد يقين برد و خنكي دارد.

بارها در عبارات بزرگانمان اعلي اللّه مقامهم ديده‏ايم، وقتي كه مسأله‏اي كه بين اهل حق و غير اهل حق در آن مسأله اختلاف شده باشد بيان مي‏فرمايند و حقّ بيان و حقيقت مطلب را روشن مي‏فرمايند، آن‏گاه مي‏فرمايند اين مطلبي كه برايت گفتم، اين را بگير كه حقّ محض و صرف حق است. «و كن ثلج الفؤاد» چه تعبير زيبايي است! يعني وقتي كه حق به دستت رسيد و مُرّ حق را در دست داري، ديگر چه نگراني داري! چرا مضطرب باشي!حال فؤاد و دلت مثل يخ خنك باشد، «ثلج الفؤاد» كه از شدّت يقين و آرامش و انس به حق و سكونت در ظلال و سايه‏هاي حق، بايد دل اين‏قدر خنك بشود كه در خنكي مثل يخ باشد.

خدايا برد و خنكي يقين را به دل‏هاي ما بچشان! خدايا اطمينان و آسودگي خاطر در برابر حق به همه‏ي ما كرامت فرما! از تزلزل‏ها، اضطراب‏ها و شكّ‏ها ما را به مقام ولايت اوليائت پناه بده!

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 389 *»

خيلي امر عجيب است! نوعاً هم ديده‏ايد در اين دعاهايي كه براي استعاذه و پناه بردن به خدا از نوع بلاها رسيده، وقتي كه نوبت به بلاهاي باطني مي‏رسد، اول چيزي كه مطرح مي‏شود و دستورِ پناه بردن به خدا از آن‏ها مي‏دهند، شكّ، نفاق، تزلزل و ريب، و اين گونه بلاهاي باطني است. دستور مي‏فرمايند كه از اين بلاهاي باطني به خدا پناه ببريم؛ مثل اين‏كه از بلاهاي ظاهري به خدا پناه مي‏بريم، ولي براي ما اين بلاهاي ظاهري بيش‏تر مطرح است. خدايا ما را به آتش نسوزاني! خدايا ما را در آب غرق نكني! خدايا سقف خانه‏مان را به سرمان خراب نكني! خدايا مريضمان نكني! و چه و چه، نوعاً ما به اين بلاهاي ظاهري بيش‏تر اهميّت مي‏دهيم تا بلاهاي باطني. به همين جهت چون نوعاً ما به اين بلاها اهميّت بيش‏تري مي‏دهيم، نوع استعاذه‏ها و پناه بردن‏هاي به خدا و اولياء خدا: متضمّن بلاهاي دنيوي هم هست و اين‏ها را خيلي بيش‏تر فرموده‏اند.

ولي مهم بلاهاي باطني است. اگر قدري بصير باشيم، مي‏بينيم كه بلاهاي دنيوي نتيجه‏ي بلاهاي باطني است. آن بلاهاي باطني است كه اين بلاهاي ظاهري را بر سر ما مي‏آورد. اگر بلاهاي باطني برطرف بشود، خواه‏وناخواه بلاهاي ظاهري هم برطرف مي‏شود.

چون مي‏دانيم اين بلاهاي ظاهري براي ما ناقصان براي خاطر تخفيف گناهان و پاك شدن از گناهان و مؤاخذه شدن به گناهانمان است. ما غير از كاملان و معصومين:هستيم. آن‏ها ابتلاءاتشان امر ديگري است. آن‏ها بارِ گناهان ما را به دوش مي‏كشند. آن‏ها براي خاطر ما روسياه‏ها مبتلا مي‏شوند، آن‏ها ابتلاءاتشان امر ديگري است. اگرنه تمام دنيا اصلاً در برابر خدا ارزش ندارد و واللّه با يك گرد ذلّتي كه بر يك تار موي زينب كبري يا بر يكي از فرزندان امام حسين7 بنشيند، برابري نمي‏كند. آن وقت بايد كار اين‏ها به كجا بكشد و به چه اموري انجامد!

جا داده‏اي به پرده زنان خود اي لعين
  خرّم‏دلي كه پرده‏ي ما را دريده‏اي

 

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 390 *»

ابتلاءات آن بزرگواران امر ديگري است. ولي همه‏ي ابتلاءات ما به واسطه‏ي بلاهايي است كه در باطن به آن مبتلا هستيم. معاصي، مريضي‏هاي باطني است. تمام معصيت‏ها مرض است و از جهالت كه اصل مرض‏ها است، سرچشمه مي‏گيرد. خود جهالت از اين مريضي‏ها است. پناه به خدا مي‏بريم. خود جهالت منشأ همه‏چيز است، منشأ كفر، منشأ شك، انكار، ترديد، تزلزل و بعد هم منشأ تمام معاصي است. اين‏ها را بايد علاج كرد. و علاج اين‏ها با طاعات است. ان شاء اللّه اين مفاسد و بلاهاي باطني، با همين تقرّبات، توسّلات و توجّهات اصلاح مي‏شود و اين مريضي‏ها برطرف مي‏شود.

ائمه: كه اين فرمايش‏ها را فرمودند، شرح كلمات و فرمايش‏هاي خدا است. خداوند و اولياء خدا: تدبير كردند، اين فرمايش‏ها را فرمودند كه براي دوستداران و طالبانِ هدايت راه نجات باشد؛ يعني دوستان خودشان را از اين گرداب‏هاي ضلالت‏ها، كفرها و انحراف‏هاي در اعتقادات نجات بفرمايند.

پس در برابر كساني كه گفتند: مشيت عين ذات خدا است و تمام عوالم تجلّيات ذات خدا است، در برابر آن همه حرف‏ها كه اين‏ها حرف‏هاي كمي نيست. ممكن است من چند جمله‏اي گفته باشم و شما شنيده باشيد، يا چند جمله‏اي در فرمايش‏ها ذكر كرده باشند و شنيده باشيم، يا در مطالعاتمان به چند جمله‏اي كه از قول آن‏ها نقل شده، برخورد كرده باشيم، ولي فقط همين‏ها نيست، كتاب‏ها نوشته شده، بر اين كتاب‏ها شرح‏ها نوشته شده، و بر اين كتاب‏ها و شرح‏ها حاشيه‏ها زده شده است، چه‏قدر كتاب‏ها كه هنوز به صورت خطّي است و چاپ نشده و در گوشه‏هاي كتابخانه‏ها وجود دارد. چه قدر كتاب‏هايي است كه حاشيه‏ها بر همين حرف‏ها است، و اين‏ها دست به دست مي‏گردد؛ يعني به دست شاگردها داده مي‏شود، شاگردها رونوشت برمي‏دارند، و اصل كتاب مثلاً چاپ نشده، اين‏ها كم نيست! اين همه كتاب‏ها، اين همه مدرّسين، اين همه متعلّمين كه درس مي‏دهند و مي‏خوانند، اين‏قدر افكار پر و مراكز تدريسِ فراوان، خداوند در برابر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 391 *»

اين همه فعاليت‏ها، بر دوستان آل‏محمد: لطف فرموده و به بركت آل‏محمد: اين فرمايش‏ها را ـ ألحمد للّه ربّ العالمين ـ بزرگان بيان فرمودند.

مسأله خيلي مهم است، امر خيلي مهم است. خيال نكنيد كه ما جمله‏اي مي‏گوييم و مطلب همين است و شايد مثلاً در يك كتابي ديده‏ايم. اين‏قدر كتاب‏ها نوشته شده و حاشيه‏ها و شرح‏ها نوشته شده و كتابخانه‏ها پر است، نوعاً كتابخانه‏هاي شخصي داخل خانه‏ها هم پر است و در ملأ عام بررسي مي‏شود و گفته مي‏شود، حتي خطباء و گويندگان، سال‏ها و قرن‏ها براي مردم گفتند و به گوش آنان رسانيدند به نثرها گفتند به شعرها و نظم‏ها گفتند، به هر طور توانستند اين افكار غلط و اين انحراف‏ها را به خلق رسانيدند.

در برابر آن‏ها حقّ و حقانيّت هم خيلي مظلومانه با كمال ضعف، تلاشي خيلي ضعيف و مختصر داشته و دارد. از اين جهت طرفدارانش هم خيلي كم و اندك‏اند. و همان‏طور كه خدا فرموده و قليلٌ من عبادي الشكور از بندگان من  خيلي كم‏اند كساني كه شكر كنند و قدر نعمت را بدانند و طالب نعمت باشند.

عرض من اين است كه ان شاء اللّه در نوع اين عبارات متذكّر باشيم كه مي‏فرمايند: فرض كنيد خدا بود و چيزي نبود، بعد خدا مشيت را خلق كرد و به وسيله‏ي مشيت عوالم را ايجاد كرد. آن‏چه ما بايد از اين عبارت و امثال آن بفهميم و دريابيم و به آن معتقد شويم، اين است كه هيچ خلقي در رتبه‏ي ذات خدا با خدا نيست، حتي مشيّت در رتبه‏ي ذات خدا نيست. همه‏ي اين‏ها در رتبه‏ي خلق و مخلوق خدا هستند. اين‏ها همه محتاج به خدا هستند و مستغني و بي‏نياز از خدا نيستند. همه‏ي اين‏ها در هر كمالي كه دارند، در درگاه خدا گدا هستند و مستقل نيستند.

ببينيد شما از اين عباراتي كه من عرض كردم وقتي كه بنا باشد چنين برداشت‏هايي بشود ديگر بيش از اين به لفظ‏ها نچسبيم و خيلي‏ها به لفظ‏ها چسبيدند و به اشتباهات برخوردند. به اين لفظ‏ها نچسبيم كه خدا بود و بعد مشيّت را آفريد، به لفظ «بعد و آفريد»

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 392 *»

نچسبيم، و اين الفاظ را به اين معاني نگيريم كه كار را مشكل مي‏كند، به خصوص در نوع مسائل اعتقادي و در اين مسأله‏ي عالم ذرّ.

پس خداوند هيچ وقت بدون كمال نبوده و كمالات خدا هميشه موجود بوده، ولي اين كمالات براي خدا بوده، از مجموعه‏ي اين كمالات به مشيّت تعبير مي‏آورند. قدرت خدا، تسلّط خدا، نافذ بودنِ خدا در مشيت ظاهر است. و نحن أقرب إليه من حبل الوريد([69]) در مشيت ظاهر است. قهّاريتِ خدا و غلبه‏ي او بر همه‏ي خلق در مشيت ظاهر است، علم خدا و احاطه‏ي او در مشيت ظاهر است. پس وقتي كه مشيت گفتيم، گويا جميع كمالات خدا را گفته‏ايم.

مي‏شود وقتي خدا باشد و براي او كمالات نباشد؟ و فاقد كمالات باشد؟ نه. پس نبايد وقتي در نظر گرفت، بعد بگوييم: بعد مشيت خلقت شده است. خير. از وقتي كه خدا بوده و تا وقتي كه خدا هست و خواهد بود كه نه «از» براي او است و نه «تا»، خدا داراي كمالات بوده و از اين كمالات به مشيت تعبير آورده مي‏شود.

پس هميشه مشيت بوده و هست و خواهد بود اما نه در رتبه‏ي ذات خدا؛ بلكه محتاج به خدا است، نه در آن‏چه دارد مستقل است؛ بلكه در درگاه خدا گدا است و اجمالاً ديشب هم مطالبي عرض كردم.

بعد عوالم ديگر كه از جمله گفتيم جبروت و ملكوت و ملك، همه براي مشيت نور بعد از نور بعد از نورند. حال مي‏شود مشيت باشد و اين انوار نباشند؟ مي‏شود مشيت بدون نور باشد؟ مشيت در حكم منير است. از وقتي كه خدا منير را خلق كرده، خواه‏وناخواه برايش انوار قرار داده، تا نور نداشته باشد كه به او منير نمي‏گويند. شما تا قرص آفتاب را در نظر بگيريد، در ذهنتان انوارش هم همراه آن هست. از وقتي خدا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 393 *»

قرص آفتاب را خلقت كرده، انوار آن را هم برايش قرار داده، اصلاً قرص آفتاب؛ يعني آن جرمي كه داراي انوار است. اين معنايش است. نمي‏شود تصوّر كرد كه قرص آفتاب باشد، اسمش هم قرص آفتاب باشد، ولي انوار نداشته باشد.

مشيّت هم به همين معنا است. مشيت را مشيت گفتند از جهت اين‏كه مبدأ تمام اشياء است. و اشياء را اشياء گفتند ـ اشياء جمع شي‏ء است، شي‏ء يعني چه؟ ـ يعني به مشيّت متحقق شده، به مشيت موجود شده. پس تمام اشياء انوار مشيت‏اند. نمي‏شود وقتي باشد و وقتي را تصوّر كرد كه مشيت باشد و انوارش كه اشياء و موجودات هستند، نباشند.

پس به طور كلّي در اين نوع مسائل ما بايد ذهنمان را از قبل و بعد زماني خالي كنيم و اصلاً اين قبل و بعدي كه مي‏فهميم در مورد اين مسائل به كار نبريم. رتبةً مشيت مافوق همه‏ي عوالم است، و جبروت مافوق ملكوت، و ملكوت مافوق ملك است. از وقتي كه مشيت بوده عالم جبروت بوده، از وقتي كه عالم جبروت بوده عالم ملكوت بوده، از وقتي كه عالم ملكوت بوده عالم ملك بوده است.

بعد عرض شد اجزاء اين عوالم هم همين‏طورند. نمي‏شود در يكي از اين عوالم يك جزئي باشد كه در عالم بالا، يا در عالم پايين براي آن جزء مرتبه‏اي نباشد. اگر جزئي در عالم جبروت است، در عالم ملكوت و نيز در عالم ملك هم براي آن جزئي و مرتبه‏اي است. نشدني است كه در يكي از اين عالم‏ها جزئي باشد و منتظر بماند تا در مادون يا در مافوق آن، مرتبه‏اي پيدا شود، بعد به آن تعلّق بگيرد، يا آن به اين تعلّق بگيرد، اين‏طور نيست.

مثلاً همين كه زيد در اين عالم ملك وجود پيدا كرد و در اين عالم براي او بدن درست شد، همين كه براي او بدن درست شد كه جزء و مرتبه‏ي مُلكي او است، در همان موقع در عالم ملكوت براي او نفس يا بگوييم روح پيدا مي‏شود كه تمام برازخ ما بين را هم شامل باشد، و همان موقع براي او در عالم جبروت عقل پيدا مي‏شود. نه اين‏كه عقل زيد در جبروت بوده و منتظر مانده تا يك وقتي براي زيد در ملكوت نفس پيدا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 394 *»

بشود و بعد تعلق بگيرد، يا در عالم ملكوت خدا براي زيد نفس خلق كرده باشد و منتظر بماند تا در عالم ملك براي او بدني فراهم بشود و بعد تعلّق بگيرد، چنين نيست.

همان موقع كه اين‏جا براي زيد بدن درست شد، همان موقع اما به وقت عالم ملكوتي، يك جزء ملكوتي براي او درست شد. طرز درست شدنش هم مثل همين عالم است بدون تفاوت.

در اين‏جا خداوند نظام را اين‏طور قرار داده كه بدن زيد از پدر و مادري فراهم بشود كه خود آن‏ها از پدر و مادري فراهم شده‏اند و همين‏طور تا به مبدأ پدرها و مادرها مي‏رسد كه آن‏ها را آدم ابوالبشر و حوا مي‏نامند. اين نظامِ پيدايش جزئي ملكي در عالم ملك است. چگونگي پيدايش جزء مُلكي يا مرتبه‏ي ملكي در عالم ملك اين‏طور است.

در عالم ملكوت هم همين‏طور است. آن‏جا كه مي‏خواهد يك جزء ملكوتي يا مرتبه‏ي ملكوتي براي هركس پيدا بشود، از محمد9 گرفته تا اين زيد خاكي فقير حقير سراپا تقصير مثلاً تفاوت نمي‏كند، تمامي به همين ترتيب است كه مي‏بينيم جزء ملكي محمّد9 از عبداللّه و آمنه سلام اللّه عليهما پيدا شد، جزء ملكي علي بن ابي‏طالب7 از حضرت ابوطالب و فاطمه‏ي بنت اسد سلام اللّه عليهما پيدا شد، همين‏طور زيد را هم مي‏بينيم از پدر و مادرش متولّد مي‏شود و آن‏ها نيز به آباء خود متّصل مي‏شوند تا به آدم و حوا علي نبيّنا و آله و عليهما السلام مي‏رسد.

توالد در اين عالم ملك به اين ترتيب است و هيچ‏كس از اين نظام خارج نيست، حتّي خود آدم و حوا هم در روي زمين پدر و مادري داشتند. ولي پدر و مادر آن‏ها شخصي نبود. چون مبدئيّتي داشتند، مي‏خواست اين مبدئيّت به آن‏ها داده بشود. اگرنه آن‏ها هم زمين برايشان در حكم رحم مادر شد و آسمان‏ها و فعاليّت‏هاي آسماني در حكم پدر. حال به آن ترتيب كه خدا براي آن‏ها قرار داده كه ما نمي‏دانيم، آن دو را استخراج فرمود، تا براي پيدايش جزءها و مرتبه‏هاي ملكي بني آدم مبدأ باشند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 395 *»

در عالم ملكوت هم همين‏طور است، در آن‏جا هم اجزاء و مرتبه‏هاي ملكوتي هر صاحب مرتبه‏ي ملكوتي به همين ترتيب از پدر و مادري است و همين‏طور آن‏ها را نيز پدر و مادري است تا به آدم و حوايي متّصل مي‏شوند كه آدم و حواي عرصه‏ي ملكوت هستند.

همين‏طور در عالم جبروت، اجزاء جبروتي هر صاحب جبروتي و هركس كه داراي مرتبه‏ي جبروتي است، همين طورند. هركس در اين‏جا مُلكيت پيدا كند، در آن‏جا هم جبروتيّت دارد، و همين‏طور تمام اجزائشان جبروتي و به طور توالد جبروتي است، نه اين‏كه توالدها را يك‏سان بگيريم. توالد عرصه‏ي ملكوت در حين‏ها و وقت‏هاي عرصه‏ي ملكوتي است، و نوع توالدش ملكوتي است. عالم جبروت هم حين‏ها و وقت‏هايش جبروتي است.

مثلاً بدن زيد در اين‏جا به حساب زمان، در روز فلان، ساعت فلان، ماه فلان، سال فلان پيدا شد. چون در ملك است وقتِ زماني دارد و در اين‏جا جريان‏ها زير نظام زماني مي‏گذرد. در عالم ملكوت هم در روز معيّن، ساعت معيّن، هفته‏ي معيّن، ماه معيّن، سال معيّن پيدا شد، اما به حسب تقويم عالم ملكوت، نه به تقويم عالم ملك. اين تقويم، آن‏جا به درد نمي‏خورد. آن‏جا تقويم، سال و ماه خودش را دارد كه از آن به دهر تعبير مي‏آورند. آن‏جا هرچه هست دهري است. ساعات، روز، هفته، سالش دهري است.

در جبروت همه‏ي اين اوقات جبروتي است. آن‏جا هر جزئي كه پيدا مي‏شود به ولادتي مناسب با عالم جبروت است. اين جزء عالم جبروت كه عقل زيد است مثلاً در عالم جبروت در فلان وقت، فلان روز، فلان ساعت، فلان ماه و فلان هفته و سال جبروتي پيدا شد. آن‏جا به حسب تقويم جبروت در اين اوقات پيدا شد. ولي اين‏قدر اين‏ها با يك‏ديگر مطابق‏اند كه يك ذرّه پس و پيش نيستند.

يعني وقتي كه امام7 به زيدي كه در اين‏جا ملكيّتش پيدا شد نگاه مي‏كند، همان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 396 *»

موقع با چشم ملكوتي‏اش به ملكوت نگاه مي‏كند و مي‏بيند همان موقع برايش جزء ملكوتي پيدا شد، و همان موقع با چشم جبروتي‏اش به جبروت نگاه مي‏كند، مي‏بيند كه در آن موقع جزء جبروتي براي زيد پيدا شد. هيچ‏كدام آني و لحظه‏اي پس و پيش نيستند.

اما وقتي مي‏خواهند از نظر رتبه براي ما بيان كنند و توضيح بدهند و بفهمانند، مي‏گويند روح زيد در عالم ملكوت چهار هزار سال قبل خلقت شد.

آن‏گاه كساني كه از اسرار فرمايش‏هاي آل‏محمد: بي‏خبرند و نزد بزرگاني هم كه خدا به وسيله‏ي آن‏ها فرمايش‏هاي محمّد و آل‏محمد: را شرح فرموده، تواضع نكردند، حيران مي‏شوند و سپس اين حرف‏ها را مي‏زنند كه نوعش را عرض كردم كه چه بافته‏ها و سخنان درهم و برهمي بود! و چه‏طور خداوند نورانيتِ فرمايش‏هاي بزرگان اعلي اللّه مقامهم را آشكار فرمود! چه‏قدر زيبا! چه‏قدر درست و بجا! و الحمد للّه ربّ العالمين همه حق و درست است.

مي‏گويند: مقام ملكوت از نظر رتبه اين‏طور است كه روح به حسب رتبه چهار هزار سال قبل از بدن آفريده شد و اين زيدِ اين‏جا است. بعد همين‏طور كه شما اين اجزاء را در نظر مي‏گيريد. صفات هم بر همين ميزان است كه ان شاء اللّه بعد آن را توضيح مي‏دهم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 397 *»

 

مجلس    26

 

 

(شب جمعه 2 شعبان المعظم 1409 هـ ق)

 

 

r خلقت اجزاء عوالم همزمان است

r دليل اجمالي براي توجيه بزرگان اعلي‏الله‏مقامهم در تقدم عالم ذر و مانند آن

r دعا حقيقت عبوديت است

r رفع تنافي بين معناي دعا و معناي «حسبي عن سؤالي علمك بحالي»

r اظهار نيازمندي با زبان و اعضا دستور داده شده

r خود دعا استجابت است

r نيايش از ديدگاه اهل معرفت

r حسن ظن به خداوند

r هدف از دعا اظهار عبوديت است نه صرف برآورده شدن حاجت

r دعا اظهار اعتقاد به ربوبيت خداوند است

r هيأت نماز در همه‏ي حالات زبان دعا است

r عطاء خداوند بدون دعا و اقتضاء خلق ممكن نيست

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 398 *»

r دليل ديگر بر پيش و پس زماني نداشتن مراتب يك شي‏ء در خلقت

r اجزاء ذات و آفرينش آنها

r خلقت صفات هم مانند خلقت ذوات است

r مثال براي خلقت صفات

r مثال براي تقدم عالم ذر

r مثال ديگر؛ چگونگي تحقق ايمان براي امت اجابت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 399 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

خلقت اجزاء عوالم با يك‏ديگر است. نمي‏شود جزئي از اجزاء اين عوالم از نظر وقت، پس و پيش باشند و براي آن‏ها حالت انتظار باشد، يا به تعبير ديگر بفرماييد نمي‏شود خداوند عجله بفرمايد و قبل از اين‏كه قابليّتي فراهم شود و لسان سؤال به درگاه خدا بگشايد، خدا براي آن قابليّت، مقبولي آفريده باشد، و قبل از سؤالِ قابل عجله كند و براي او مقبول بيافريند، قبل از اين‏كه كسي به درگاه خدا گدايي كند، آن‏چه را كه او بعد گدايي مي‏كند و طلب مي‏كند، خدا قبلاً براي او بيافريند و منتظر بشود تا آن گدا و سائل از خدا بخواهد، آن‏گاه خدا آن را به او بدهد، اين‏طور نيست. آن موقعي كه سائل سؤال مي‏كند، خداوند به او عطاء مي‏فرمايد و شتاب و عجله در كار خدا نيست.

آن فرمايش‏هايي كه رسيده كه خدا ارواح را قبل از ابدان به چهار هزار يا دو هزار سال خلقت فرموده، معنايش اين نيست كه خدا چهار هزار سال قبل از خلقت بدن، عجله

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 400 *»

كرد روح را آفريد، بعد منتظر شد تا بدني در اين عالم ملك فراهم گردد، آن‏گاه كه بدن از خداوند روحي را درخواست نمود، خدا هم آن روحي را كه قبلاً آفريده بود و منتظر شده بود، به اين بدن تعلّق داد، اين‏طور نيست؛ بلكه اين بدن كه در اين عالمِ ملك درست مي‏شود، به زبان و لسان قابليّت خود روحي براي خود از خدا طلب مي‏كند، خدا هم براي او در عالم ملكوت روح مي‏آفريند.

سپس اين بدن و روح، هردو قابليت مي‏شوند و از خدا عقل را تقاضا مي‏كنند و مي‏خواهند. خدا هم عقل را در عالم جبروت براي آن‏ها مي‏آفريند. و اين‏كه مي‏گوييم: «اين‏ها سؤال مي‏كنند و مي‏خواهند، بعد خدا مي‏آفريند» نه اين است كه اين بدن در اين‏جا منتظر شود، تا اين‏كه خدا براي آن روحي بيافريند، يا روح و بدن منتظر شوند، بعد خدا براي آن‏ها عقلي بيافريند.

اين تعابير از ناچاري در سخن گفتن است. چون در اين عالم گفت‏وگو مي‏شود و مطلب بايد به وسيله‏ي همين سخن‏ها تفهيم شود، از اين جهت اين‏طور تعابير را مي‏فرمايند. از اين تعابير ما نبايد زمان و پس و پيش بودنِ اجزاء را بفهميم.

در همان موقع كه در اين‏جا، در عالم ملك براي زيد بدن درست مي‏شود و اين بدن زبان قابليت براي روح مي‏شود، همان موقع خدا مقبول را براي او فراهم مي‏كند. مقبول يعني آن چه به اين قابليّت عطاء مي‏شود، آن‏چه را كه خداوند در عالم ملكوت به اين قابليت مي‏دهد.

همين‏طور بالاتر عقل در عالم جبروت مقبول قابليّت روح و بدن است. آن‏گاه مي‏گوييم زيد تركيب شده از اجزايي كه در اين سه عالم است. حال ما برازخ و برزخ‏هايي را كه بين اين عالم‏ها است به شمار نمي‏آوريم. اگرنه بين عالم عقل و جبروت تا ملكوت برزخي است، بين عالم ملكوت تا عالم ملك برزخ‏هايي است. اين برزخ‏ها هر يك براي هر انساني مرتبه‏اي هستند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 401 *»

سخن در عوالم كلّي است. ديگر متذكّر برزخ‏ها هستيد و لزومي ندارد كه آن‏ها را ذكر كنيم، به همين جهت به روح تعبير مي‏آوريم تا شامل مثال، مادّه، طبع، نفس و روح  كه بين نفس و عقل است ـ باشد.

پس زيد داراي سه جزء است، يك جزء ملكي كه بدن او است، يك جزء ملكوتي كه نفس و روح او است، و يك جزء جبروتي كه عقل او است. خدا اين‏ها را با هم آفريده و هيچ‏يك از اين‏ها قبلاً آفريده نشده، تا منتظر بماند براي اين‏كه جزء بعدي خلقت بشود. خدا عجله نمي‏فرمايد.

همين كلمه را در نظر بگيريد و همين براي شما دليل و برهان باشد كه اگر خواستيد عالم ذرّ را بنا بر اصطلاح، برداشت و توضيح بزرگان با خيال آسوده بيان كنيد، در مقابل تمام حرف‏هايي كه زده شده و نظرياتي كه داده شده كه بعضي از آن‏ها را عرض كردم، شما با اين برهان مي‏توانيد جواب بگوييد كه آيا خدا در كارش عجله مي‏كند؟ آيا براي چيزي در ذات خدا اقتضاء هست؟ خواهشِ چيزي در ذات او هست كه قبل از اين‏كه بدني براي زيد در اين عالم ملك فراهم بشود و اين بدن اقتضاء كند و از خدا خلقت روحي مناسب با آن را خواهش و تقاضا كند، هم‏چنين بدن و روح با هم خلقت عقلي را از براي آن‏ها تقاضا و خواهش كنند، قبل از اين‏ها آيا خدا عجله مي‏فرمايد؟ اقتضاء و خواهش در ذات خدا پيدا مي‏شود كه روحي براي زيد بيافريند كه بعدها براي او در اين عالم بدني درست كند؟ يا عقلي براي زيد بيافريند كه بعدها مي‏خواهد براي او بدني و روحي بيافريند؟ اين‏طوري است؟

پس در واقع اين مطلب، به طور اجمال برهان و دليل است براي فهم عالم ذرّ و توجيه بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم كه مي‏فرمايند اين قبل و بعدها كه در مورد عالم ذرّ، در مورد عالم ارواح، در مورد خلقت ارواح قبل از ابدان، در مورد خلقت طينت عليّين و طينت سجّين، و آفريدن مؤمن از طينت عليّين و آفريدن غير مؤمن از طينت سجّين گفته

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 402 *»

مي‏شود و اين نوع تعابير و اين نوع مسائل كه در آن‏ها بحث از قبل و بعد است، در همه‏ي اين‏ها اگر قبل و بعد و پيش و پسي باشد كه در اين عالم است، لازمه‏اش اين مي‏شود كه خداوند عجله و شتاب كند، لازمه‏اش اين مي‏شود كه در ذات مقدّس او نعوذ باللّه اقتضا و خواهش پيدا شود. و بحمد اللّه مي‏دانيم همه‏ي اين‏ها باطل است.

خدا شتاب نمي‏كند؛ بلكه خدا افعال خود را درباره‏ي خلقش، آن‏طور كه خلق مي‏خواهند و اقتضاء مي‏كنند، جاري مي‏سازد و به اقتضاي خلق اعطاء مي‏فرمايد.

از اين جهت فرموده‏اند عبوديّت و بندگي شما در اين است كه شما دعا كنيد. الدعاء مخّ العبادة([70]) حقيقت عبوديت دعا كردن و خواستن است. شما به درگاه خدا گدايي كنيد و اقتضاء خود را اظهار كنيد، حتي به زبان بياوريد، نگوييد خدا از خواسته‏ي من باخبر است من چرا در خواست كنم.

درست است كه فرموده‏اند حسبي عن سؤالي علمك بحالي.([71]) اين مطلب ديگري است و خود اين يك طور اظهار معرفت و عبوديت است، كه خدايا تو عالم به حال من هستي، تو مي‏داني من چه گرفتاري‏ها و نيازمندي‏هايي دارم، احتياج نيست براي تو بگويم، خدا احتياج ندارد كه ما براي او خواسته‏ها، نيازمندي‏ها و گدايي‏ها و گدابودن خودمان را شرح و بيان كنيم و توضيح بدهيم. لزومي ندارد ما اين را به خدا بفهمانيم. اين براي اظهار معرفت است.

من مي‏دانم خدايا تو به حال من آگاهي، چه بگويم چه نگويم، اما از من خواسته‏اند كه عبوديت كنم، اظهار فاقه كنم، به زبان بگويم، به طوري هم بگويم كه بلند باشد و آن را گوشم بشنود، زبانم اظهار فقر كند به طوري كه گوشم فقرم را بشنود، بدن و اعضا هم اين عبوديت را نشان بدهند، دست‏ها را به طرف آسمان بلند كنم، هم‏چنين حالات مختلفي را

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 403 *»

اظهار كنم: تبتّل، ابتهال و تبصبص، حالاتي است كه دستور داده شده در تمام اين‏ها، فقر، گدايي و نيازمندي خود را اظهار كنم.

گاهي فرموده‏اند: براي گدايي كف دست‏ها را به طرف آسمان قرار بده، گاهي فرموده‏اند پشت دست‏ها را به طرف آسمان قرار بده، گاهي فرموده‏اند يك كف دست به طرف آسمان، كف ديگر را به اين طرف و آن طرف اشاره كن، مثل اين دعايي كه در ماه رجب مي‏خوانديم، اين حالات را فرموده‏اند اظهار كنيد، و هر يك از اين‏ها اسمي دارد كه بايد مناسبِ آن اسم، خضوعي و خشوعي در ما پيدا بشود و اظهار فقر بشود.([72]) اين دستورات رسيده و گفته‏اند در اين هنگام حاجاتتان را به زبان بياوريد، آن‏چه را كه لازم داريد بخواهيد، اين عبادت و سؤال شما است و اظهار فقر و عبوديت است. همين دعا كردن‏ها و خواستن‏ها مخّ عبادت است.

نه براي اين‏كه حاجتتان برآورده بشود. مصلحت دست خدا است، اگر صلاح شما را دانست، حاجت شما را برآورده مي‏كند، حاجت شما صلاح شما نباشد برآورده نمي‏كند. ولي خود اين اظهار فقر و عبوديت دعايي مستجاب است؛ يعني مستجاب شد. همين عبوديت بود و از شما پذيرفته شد.

از اين جهت مي‏فرمايند: هر دعايي خودش استجابت است، همان خود دعا استجابت است، خدا دعا را طوري قرار داده كه در آن استجابت را نهاده؛ بلكه خود دعا استجابت است([73]) يعني همان عبوديّتي است كه شما وظيفه داشتيد و انجام داديد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 404 *»

شخصي كه معرفت داشته باشد و بداند مصلحتش و امور و تقديراتش دست خدا است، هرچه جاري بسازد به خير او جاري مي‏سازد و به خير او است، وقتي كه عرض مي‏كنيم الخير في يديك خدايا خير از جانب تو است و الشرّ ليس إليك([74]) شر راهي به سوي تو ندارد، تو با بندگانت بدي نمي‏كني. هميشه خير را براي بندگانت مي‏خواهي. آن هم بنده‏اي كه به رسول‏اللّه9 ايمان آورده، بنده‏اي كه در ولايت محمّد و آل‏محمد:است. پس خدايا تو براي او خير مي‏خواهي، اگر دعا مستجاب شد، به اين معنا كه حاجت برآورده شد، اين علاوه بر پذيرش عبوديت شما، عنايت ديگري است. خود اظهارتان عبادت شد و پذيرفته شد، خود دعا استجابت و عبوديت است.

از اين جهت بندگان خدا، مؤمنان خالص، مؤمنانِ متوجّه، همين كه احساس نياز مي‏كردند، خوش‏حال مي‏شدند كه راهي و بهانه‏اي براي خواندنِ خدا و دست به گدايي دراز كردن و ناليدن به درگاه خدا پيدا شد، خودِ همين را بهترين بهانه مي‏دانستند، نه اين‏كه نعوذ باللّه خواندن خدا را بهانه براي برآورده شدن حاجتشان بدانند. آن‏ها خودپرست نيستند، آن‏ها منفعت‏طلب نيستند، آن‏ها نيازمندي را راه و بهانه مي‏دانند كه خدا راهي بازكرد براي اين‏كه من او را بخوانم و به خواندنِ او عبوديت خود را براي او اظهار كنم.

ائمه‏ي ما خيلي سفارش كرده‏اند كه در هنگام دعا حاجتت را به زبان بياور. بعد هم اين‏قدر به خدا حسن ظن داشته باش كه تا گفتي: خدايا اين نيازمندي مرا برآورده كن! يا اين نيازمندي مرا رفع بفرما! مطمئن باش و حاجتت را در درب خانه بدان؛ يعني الآن حاجتت داده مي‏شود.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 405 *»

مقصود اين نيست كه حاجتت برآورده مي‏شود، كه اگر نشد، نااميد شوي بگويي عجب! پس ما چرا دعا كرديم؟ چرا اين‏قدر خدا را خوانديم؟ از دعا كردنت پشيمان يا نااميد باشي. خير! حاجتت دم در بود، الآن هم دم در است. و ظُنَّ حاجتك بالباب([75]) وقتي كه دعا مي‏كني اين‏قدر بايد مطمئن باشي به اين‏كه الحمد للّه ربّ العالمين اين عبادت به انجام رسيد.

من نيازمند بودم، احساس نياز و احتياج كردم، خدا را خواندم، خود اين عبادت بود و آن مستجاب شد؛ يعني از من پذيرفته شد كه اين بنده اظهار عبوديت و بندگي‏اش را نمود، وظيفه‏اش را به انجام رسانيد كه بنا بود به خدا رو بياورد، او را غني مطلق بداند، به غناي مطلق او معتقد باشد و بداند تمام نيازمندي‏هايش به دست او است، و او است كه اگر مصلحت او بداند رفع نيازمندي‏هايش را مي‏كند؛ بلكه اين فكر را نمي‏كند كه خدا مصلحتش بداند يا نداند، او مي‏گويد خدايا! من هيچ جاي ديگري سراغ ندارم كه روي نياز به آن‏جا آورم و دست گدايي به آن‏جا دراز كنم جز به سوي تو كه خالق من هستي و خير من و تمام تقديرات من به دست تو است. همين دعايي كه در مناجات شعبانيّه رسيده ان شاء اللّه مطالعه كنيد ببينيد چه عباراتي است!

به همين امر مورد بحث مربوط است كه به يكي از انبياء بني اسرائيل سلام اللّه عليهم اجمعين خطاب شد كه حتي نمك طعام و غذايت را هم از ما بطلب؛ يعني با اين‏كه نمك پيش تو است، ولي همين را كه مي‏خواهي از آن استفاده كني و الآن احساس احتياج مي‏كني و مي‏خواهي به سراغش بروي، اول به سراغ ما بيا بعد به سراغ نمكدان برو مثلاً، اول به سراغ ما بيا بگو خدايا من به تو نيازمندم، به همين نمكي كه الآن در ظرف نمك پيش من موجود است و مي‏خواهم در غذايم بريزم، به همين نعمت هم به تو محتاجم، اين نعمت را از من نگير! اين نعمت را به من بده! يعني اين فقر و فاقه‏ي من به تو، روزي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 406 *»

من، بدن من، غذاي من به اين نعمت احتياج دارد؛ يعني تقدير خير بفرما! اين نعمت را از تو مي‏خواهم، به درگاه تو محتاجم. حتي اين‏طور بايد باشد.

نه اين‏كه خداي نكرده اگر كسي حاجتي خواست و برآورده نشد از دعا كردن نااميد باشد و از اظهار عبوديت كردن  سرد بشود. نه! هيچ سرد نبايد شد. تو دعايت را بكن دعايت مستجاب هم شده، اين‏قدر به ما عطوف‏اند كه چه وعده‏ها به ما مي‏دهند تا ما در عبوديت سرد نشويم. چون ما بسيار بد هستيم.

واقعاً اولياء خدا هم مي‏مانند كه با ما چه‏طور رفتار كنند. از يك طرف اگر به ما مرتّب وعده و اميد بدهند، به فرموده‏ي مولاي كريم اعلي اللّه مقامه ـ حال تعبير ايشان خاطرم نيست چيست، ـ لوس مي‏شويم. به تعبير ما: لوس و ننر مي‏شويم، مغرور مي‏شويم. از اين جهت گاهي ما را مي‏ترسانند.([76]) بعد هم به ما اين‏طور مي‏فرمايند كه اگر حاجتت را خواستي و دعا كردي، علامت استجابت دعايت همين است كه به دعا موفّق شدي.([77])

ببينيد چه وعده‏ها به ما مي‏دهند! چه‏طور با ما سخن مي‏فرمايند! همين كه مي‏گوييم يا اللّه اين حاجت مرا برآورده كن! مي‏فرمايد نشانه‏ي استجابت دعاي تو همين است كه به دعا موفّق شدي. اگر بنا بود مستجاب نشود، به همين كلمه هم موفّق نمي‏شدي.

ولي هميشه تا مي‏گويند دعا استجابت پيدا كرد و مستجاب شد، ما فكر مي‏كنيم يعني حاجت و آن‏چه ما از خدا خواستيم، همان‏طور كه خواستيم برآورده بشود، اين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 407 *»

معناي استجابت است. نه معنايش اين نيست. معنايش اين است كه تو عبوديّتت را انجام دادي، موفّق شدي. اين بندگي، اين خضوع، اين اظهار فقر و مسكنت به درگاه خدا از تو پذيرفته شد، در نامه‏ي عملت ثبت شد. «هذا عبد معترف بالعبوديّة، هذا عبد معترف بالمسكنة، هذا عبد معترف بغناء ربّه».

ديگر چه‏طور مي‏خواستي اظهار كني كه خدايا من تو را غني مي‏دانم؟ خدايا من تو را بي‏نياز مي‏دانم؟ خدايا من تو را صاحب كرم و جود مي‏دانم؟ خدايا من از همه‏جا قطع اميد كرده و اميد به تو دارم؟ اين‏ها را چه‏طور انسان اظهار كند؟ به همين دعا كردن، به همين اظهار فقر و فلاكت.

هم‏چنين فرموده‏اند: اگر در دنيا دعايت مستجاب نشد؛ يعني مطابق ميل تو با تو رفتار نشد و خواسته‏ي تو به تو داده نشد، بدان براي آخرتت ذخيره شده است.([78]) معناي اين‏كه براي آخرتت ذخيره شد؛ يعني آن مقام عبوديّتي كه بايد پيدا كني، پيدا كردي. تو عبد و فقير به درگاه خدا شدي. خيلي رشد است. منتها ما متوجه نيستيم.

از اين جهت مي‏فرمايند: در دعا كوتاهي نكنيد. چه‏قدر براي دعا كردن مدح رسيده، چه‏قدر براي دعا كردن فضل رسيده و چه‏قدر براي آثار دعا وعده فرموده‏اند. خود همين عبارت ما را بس است الدعاء مخّ العبادة دعا؛ يعني خواستار شدن به درگاه خدا و گدايي كردن، حقيقت و مغز عبادت است.

در نمازمان هم نوعاً بايد در حال دعا باشيم. اصلاً هيأتمان هيأت دعا است. هر حالتي كه در نماز فرموده‏اند به خودتان بگيريد، خود آن هيأت، هيأت دعا و اظهار فنا، فقر و مسكنت است. فرض كنيد مثل بنده‏اي كه از آقا و مولايش گريخته، حال وقتي كه نزد مولا برمي‏گردد، چشمش به زمين افتاده، دست‏ها خاضعانه و متواضعانه، به ما

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 408 *»

فرموده‏اند در نماز اين‏طور باشيد. به محل سجده نگاه كنيد، به‏به محل سجده‏مان هم كه تربت سيد الشهدا است؛ يعني به خاك حسين7 نگاه كنيد، چشم به خاك حسين دوخته شده، به كربلاي حسين چشم دوخته شده است.

به ظاهر مي‏بينيم، دست‏ها افتاده و خضوع و خشوع اظهار مي‏شود، در ركوع چنين خضوعي، در سجده چنين خضوعي! همه‏ي اين كارها خودش حالت دعا است؛ يعني با اين كارها عملاً داريم مي‏گوييم خدايا «أنا الفقير، أنا المسكين» خدايا منم آن بنده‏اي كه در اثر معاصي فرار كردم حال به درگاه تو برگشته‏ام.

چه مي‏گويم؟ اين‏ها كلماتي است كه تو به من ياد دادي. حمد مي‏خوانم، سوره مي‏خوانم، اذكار مي‏گويم، چه اذكاري! سبحان ربّي العظيم و بحمده سبحان ربّي الأعلي و بحمده تمام اين اذكار شريف، تمام اين هيأت‏ها، همه لسان دعا است. و خداوند تا كسي دعا نكند و لسان قابليت اظهار نكند، چيزي به كسي عطا نمي‏فرمايد. قل مايعبؤا بكم ربّي لولا دعاؤكم([79]) اگر دعاي شما نباشد، خدا به شما اعتنائي ندارد؛ يعني اقتضائي در ذات خدا نيست، خدا چه بدهد؟ به چه كسي بدهد؟ چرا بدهد؟

پس بايد به عمل، به طاعت، به عبوديت، به خضوع به خشوع، زبان قابليت پيدا كرد و اظهار مذلّت نمود.

ان شاء اللّه قدردان ايّام و ليالي شريف ماه مبارك شعبان هستيد. رجب بر ما گذشت ان شاء اللّه مقداري پاك و پاكيزه شده باشيم، قابل شده باشيم براي درك شعبان. در شعبان نيز ان شاء اللّه براي درك ماه رمضان، شهر اللّه العظيم، ماه رحمت و مغفرت و بركت قابليت پيدا كنيم. همان‏طور كه خدايا بر ما تفضّل كرده و تا كنون ماه‏هاي مبارك رمضان بسياري بر ما گذشته و الحمد للّه ربّ العالمين در سايه‏ي رحمت‏هاي ظاهري و باطنيش

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 409 *»

بوده‏ايم، ان شاء اللّه اين ماه رمضان و ساير ماه‏هاي رمضان آينده را نيز با نعمت ايمان، نعمت عقل، نعمت هدايت، نعمت طاعت و تقوا درك كنيم، و همين‏طور با نعمت‏هاي ظاهري. ان شاء اللّه در مواقع استجابت دعا، به خصوص برادران و خواهران ايماني را فراموش نكنيد. براي همه دعا كنيد كه دعاي براي ديگران از اسباب استجابت دعا براي خود شما است.([80])

مقصود اين بود كه عقيده‏ي ما اين است كه در ذات خدا اقتضائي نيست، و هرچه اقتضاء هست در خلق است. و خدا در كارش عجله نمي‏فرمايد كه قبل از پيداشدن زبان قابليّتي مقبول را بيافريند. سپس تمام اين مراتب طوري است كه با يك‏ديگر آفريده مي‏شود.

اين مطلب به همين اجمالي كه ديشب و امشب عرض كردم در مورد ذات‏ها كافي است. ذات يعني خود زيد كه داراي بدن و جزءِ مُلكي در اين عالم است، داراي روح و جزء ملكوتي در عالم ملكوت است و داراي عقل و جزء جبروتي در عالم جبروت است. اين مجموعه‏اش را روي هم ذات زيد مي‏گوييم. ذات زيد يعني همه‏ي او، با همه‏ي اين مراتب و برازخي كه در بين اين مراتب است.

به تعبيري خدا اين مراتب را با هم آفريده و مي‏آفريند. پس و پيش در كار نيست. البته در رتبه‏سنجي، مي‏گويند رتبه‏ي روح از رتبه‏ي بدن بالاتر است، رتبه‏ي عقل از ساير مراتب بالاتر و شريف‏تر است. از آن رتبه‏ها و از ارزش رتبي، به سال‏ها تعبير مي‏آورند كه روح چهار هزار سال قبل از خلقت بدن آفريده شد؛ يعني اگر بخواهند رتبه را به زبان زمان و سال‏ها بگويند، مي‏گويند چهار هزار سال. اما نه اين سال‏ها و نه اين پس و پيش‏هاي اين عالم ما در كار است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 410 *»

رتبه‏ي عقل و رتبه‏ي جبروت چند برابر تقدم دارد. اگر بنا باشد كه مثلاً جزء جبروتي در چهار هزار سال قبل از خلقت بدن خلقت شده باشد، اگر اين تعابير را بفرمايند، نبايد استفاده‏ي پس و پيش زماني و مثل اين عالم را در نظر بگيريم. زيرا در همه‏ي اين تقدّم‏ها مقصود رتبه است.

به چه دليل؟ به همان دليل كه خدا در كارش عجله نمي‏كند و ندارد. دليل ديگر اين‏كه در ذات خدا اقتضائي نيست كه قبل از اين‏كه بدني از خدا خلقت روحي را تقاضا كند آن را بيافريند و همين‏طور عقلي را بيافريند.

امشب بحث را تمام مي‏كنم، چون ممكن است بعد از ماه رمضان كه بحث را شروع كنيم، بحث ذرّ نباشد. ان شاء اللّه دنباله‏ي اصل بحثمان را در بحث نبوّت و ولايت خواهيم داشت.

در ضمن چند سال قبل يكي از خواهران ايماني يك وقتي در طي نامه‏اي در مورد ذرّ چند مسأله مربوط به ذرّ سؤال كردند، آن موقع هم فرصت كم بود و هم حالي نداشتم و كسالت داشتم. فرصت مراجعه هم نداشتم. آن‏چه از فرمايش‏ها در نظرم بود، چند صفحه‏اي در مورد عالم ذرّ نوشتم و براي ايشان فرستادم.

چند روز قبل چه‏طور شده بود كه من اين جزوه را دست يكي از آقايان ديدم. شايد پيش ايشان فرستاده بود و ايشان به من برگرداندند. نگاه كردم ديدم نسبتاً جالب نوشته شده. اگر كسي خواست براي مطالعه مراجعه كند و بگيرد. چون ادامه‏ي بحث است. اگر فرصت مي‏شد يك شب آن جزوه را مي‏خواندم. تقريباً مجموعه‏ي مختصري است. هرچند ناقص و كم است. ولي بعضي از مسائل لازم در آن مطرح شده است. و چون فارسي است و جمع‏آوري جالبي است، بد نيست اگر كسي طالب بود، مطالعه كند.

ادامه‏ي بحثمان اين است كه همين‏طور كه درباره‏ي ذوات گفتيم مثل ذات زيد؛ يعني مجموعه‏ي مراتب خلقتش، صفات موجودات نيز همين‏طور است؛ مثلاً صفت زيد اين است كه مي‏گوييم: زيد مؤمن است به آن‏چه خدا فرستاده و از او خواسته كه به آن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 411 *»

اقرار كند، هر حقّي را ارائه فرموده زيد مؤمن به آن است يا نعوذ باللّه كافر به آن است، اين كفر و ايمان، مؤمن يا كافر بودن، صفات است.

خلقت صفات هم درست مثل خلقت ذوات است، فرق نمي‏كند. چه‏طور گفتيم درجات و مراتب ذات‏ها از نظر زماني هيچ پيش و پس نيست؛ بلكه پيش و پس رتبي است. در مسأله‏ي ذرّ كه بيش‏تر در مورد ايمان و كفر مطرح مي‏شود، صفات هم همين‏طور است؛ يعني فرض بفرماييد نمي‏شود روح قبل از بدن، از نظر قبل و پيش زماني آن‏جا مؤمن باشد، بدنش اين‏جا كافر باشد. نمي‏شود خدا براي اين بدن كفر بيافريند، براي روح در آن‏جا ايمان بيافريند. آن‏جا مؤمن اين‏جا كافر نمي‏شود.

چون تا بدن در اين‏جا ايمان را اظهار نكند و براي روحش ايمان را تقاضا نكند، روحش ايمان ندارد، عقلش هم ايمان ندارد. تا اين‏جا كافر نشود، براي روحش تقاضاي كفر نكرده، تا خدا كفر براي روحش بيافريند و روحش كافر بشود. وقتي كه اين‏جا گفت أشهد أن لا إله إلاّ اللّه، أشهد أنّ محمّداً9 رسول‏اللّه و ساير شهادت‏ها را گفت، تا اظهار كرد، روحش هم در آن عالم مؤمن شد، عقلش هم ايمان را در عالم جبروت اظهار كرد.

اما از نظر شرافت و ارزش، بدن كه در اين‏جا ايمان را اظهار كرده و روح كه در عالم ملكوت ايمان را اظهار كرده، وقتي اين‏ها را با هم بخواهند بسنجند مي‏گويند شرافت ايمان روح از ايمان بدن بالاتر و بيش‏تر است و به چهار هزار سال قبل او مؤمن شد. اين‏جا ايمان را اظهار كرد كه اگر در اين‏جا مؤمن نشود، رتبةً در مرتبه‏ي روح و عقل اظهار ايمان نمي‏شود. هردو درست است، چه بگوييم اگر آن‏جا اظهار ايمان نكند اين‏جا مؤمن نيست، چه بگوييم اگر اين‏جا اظهار ايمان نكند، آن‏جا مؤمن نيست. هردو با هم است؛ يعني لحظه‏اي و آني اين بدن مؤمن باشد و روح كافر، نمي‏شود. همان لحظه كه در اين‏جا بدن ايمان را اظهار مي‏كند، همان موقع به وقت عالم ملكوت، روح اظهار ايمان كرد، و به وقت جبروت عقل اظهار ايمان كرد و اين مراتب همه مؤمن شد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 412 *»

مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم به سحره‏ي فرعون مثال مي‏زنند كه سحر كردند، به خداي موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام كافر، و به فرعون مؤمن بودند و به ربوبيّت او ايمان داشتند.

ربوبيّت فرعون را هم مي‏دانيد چه طور ربوبيّتي بوده؟ با توضيحي كه در كتاب مبارك ارشاد فرموده‏اند، مي‏گفته من در اثر سير و سلوك به حدّي رسيده‏ام كه خدا شده‏ام، نمي‏خواسته بگويد من خدا هستم. نه! مي‏گفته در اثر سير و سلوك به حدّي رسيده‏ام كه خدا در من ظاهر و متجلّي شده است و من الآن مَظهر او هستم. أنا ربّكم الأعلي([81]) بنابراين پيش من كه خضوع كنيد و سجده كنيد، پيش خدا سجده كرده‏ايد. من را كه نگاه كنيد، خدا را نگاه كرده‏ايد. آن ملعون سجّيني بود، از آن طبقات پايين سجّين.

خدا لعنتش كند! او مظهر خدا نبود. ولي اين‏ها گفتند راست و درست مي‏گويي و به اين سبب كافر بودند. وقتي كه در اين‏جا كافر بودند، روحشان هم در عالم ملكوت كافر بود.

اما همين كه معجزه‏ي موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام را ديدند يك‏باره گفتند امنّا بربّ هـرون و موسي([82]) تا گفتند كه ما ايمان آورديم و اظهار ايمان كردند، همان لحظه كه در اين‏جا اظهار ايمان كردند، بدون پس و پيش از نظر وقت و لحظات، همان موقع در عالم ملكوت روحشان مؤمن شد، به طوري كه اگر آن وقتِ ملكوت را بياورند پايين، روي وقت عالم ملك بگذارند، مي‏بينيم در يك لحظه بوده، كاملاً مطابق و موافق خواهد بود نه پيش و نه پس. ولي به حسب آن‏جا به آن‏ها گفته مي‏شد: آقا شما چهار هزار سال قبل در عالم ملكوت ايمان آورديد؛ يعني از نظر شرافت و رتبه.

شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه براي تشريح عالم ذرّ و بيان آن مثالي دارند، مي‏فرمايند «إنّي ما لم‏أقل لك «زيد قائم» ماكنت تعلمه في عالم من العوالم» قربانشان بشويم! چه‏قدر شيرين سخن مي‏فرمايند! مثلاً شما خبر نداريد كه زيد ايستاده، من خبر دارم. مثلاً زيد در

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 413 *»

حياط ايستاده و شما خبر نداريد. مي‏فرمايد: تا من به شما نگويم كه زيد ايستاده است، شما در هيچ عالمي از عوالمتان خبر نداريد كه زيد ايستاده است، نه اين گوشتان شنيده و با اين بدن ملكي خبردار شده‏ايد، نه روحتان در عالم ملكوت خبردار شده، نه عقلتان معناي اين سخن را در عالم جبروت دريافته است، كاملاً بي‏اطلاع هستيد.

حال ببينيد ذرّ چه‏طور تحقق پيدا مي‏كند و معناي ذرّ چيست. «فإذا قلت لك «زيد قائم» و فهمت معناه فقد فهمته أربعة الاف سنة قبل ذلك»([83]) اما همين كه به شما گفتم زيد ايستاده، الآن گوشتان فهميد، اما روحتان چهار هزار سال قبل فهميد و دانست. چه‏طور؟ چهار هزار سال قبل. اين قبل قبل رتبي است.

يعني نفوذ مقام روح در اين بدن اين‏قدر زياد است و اين‏قدر با شرافت و احاطه است و چنان اين بدن ما را پر كرده كه وقتي كه مي‏خواهند بگويند او محيط بر ما است و بر ما احاطه دارد و اين بدن و مراتبِ ملكي در زير نفوذ او قرار دارد، اين‏طور تعبير مي‏آورند كه او چهار هزار سال قبل دانست و فهميد، و شما با روحتان چهار هزار سال قبل خبردار شديد. با اين‏كه الآن اين سخن را شنيديم و روحمان هم الآن در عالم خودش خبردار شد. اما شرافت، احاطه و نفوذ آن عالم چه‏قدر است؟ كه براي فهمانيدن به ما كه احاطه‏ي روح بر بدن و بر اين ملك، اين‏قدر شديد و اين‏قدر عالي است كه اگر بخواهيم به زبان زماني با شما حرف بزنيم، مي‏گوييم روح شما چهار هزار سال قبل خبردار شد كه زيد ايستاده است.

پيغمبري كه اين‏جا امّتش را دعوت مي‏كند، امّتش را اين‏جا دعوت كرده؛ مثلاً پيغمبر ما9 در اين‏جا فرمود، ظرف و زمانش هم معيّن است كه در چهلمين سال عام الفيل كه مبعوث به رسالت شد در مكّه ايستاد و گفت قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا در اين تاريخ معين پيغمبر ما دعوت كرد به لا إله إلاّ اللّه محمّد رسول‏اللّه9، اين دعوت در اين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 414 *»

ظرف زمان به گوش خلق رسيد، آناني كه آن لحظه لا إله إلاّ اللّه را از زبان رسول‏اللّه9، شنيدند، و روحشان از نظر لحظات، همان موقع در عالم ارواح خبردار شد، اما از نظر شرافت و احاطه و نفوذِ روحشان در بدنشان، مي‏گويند روحشان چهار هزار سال قبل لاإله إلاّ اللّه را شنيد. از چه كسي؟ از رسول‏اللّه. همان‏طور كه اين‏جا بدن‏ها از زبان ملكي حضرت شنيد، روحشان در عالم ملكوت از مرتبه‏ي ملكوتي رسول‏اللّه9 شنيد، عقلشان هم در عالم جبروت از عقل رسول‏اللّه و مقام جبروتي حضرت شنيد. از اين جهت مي‏گويند روح آنان چهار هزار سال قبل ايمان آورد، و اين‏جا زبانشان به تبعيّت آن‏جا مي‏گويد «لا إله إلاّ اللّه آمنّا بك» ايمان آورديم.

پس معناي عالم ذرّ اجمالاً معلوم شد. باز هم توصيه مي‏كنم كه اگر كسي بيش‏تر طالب باشد، البته فرمايش‏ها به طور متفرّق در كتب مشايخ اعلي اللّه مقامهم هست كه بعضي عربي و بعضي فارسي‏است، خيلي مختصر ذكر فرموده‏اند. ولي آن مجموعه‏اي كه من در آن موقع خاطرم بوده نوشتم، اكنون كه مراجعه كردم ديدم جالب نوشته شده، بعضي از مسائلِ لازم كه آن موقع به ذهنم خورده، ذكر كرده‏ام. ان شاء اللّه اگر كسي خواست و طالب بود مراجعه كند، حتي اگر كسي خيلي متوجه نمي‏شود آن را با رفقاي متعلّم مباحثه داشته باشد.

ما بحث خود را در مورد ذرّ به همين‏جا خاتمه مي‏دهيم. چون فرصت نيست و بعدها هم ان شاء اللّه بحث لازم‏تر ديگري را شروع مي‏كنيم. هركس هر مقدار متوجه شد معلوم است، اگر بيش‏تر طالب بود، به كتب خود مشايخ اعلي اللّه مقامهم رجوع مي‏كند، ان شاء اللّه برايش روشن‏تر مي‏شود. به همين مقدار كه ذكر كردم، فكر مي‏كنم ما را كفايت است.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 415 *»

 

مجلس    27

 

 

(شب يك‏شنبه 1 ربيع الثاني 1411 هـ ق)

 

r علل انتخاب آيه‏اي كه عنوان شده است

r دوران ظهور اجمالي و ظهور تفصيلي مقام نبوت و ولايت

r يادآوري دوره‏ي ذر وظيفه‏ي امت است

r ادعاء «لو كشف الغطاء . . .» شأن معصوم كلي است

r اخذ پيمان از انبياء و از امت‏هاي انبياء و ساير طبقات خلق

r حضور جميع طبقات انبياء در عالم ذر

r توضيح برخي از فقرات آيه‏ي كريمه

r مدح و تكريم الهي از مؤمنان از جهت ايمان آوردن آنان است

r بندگان اگر مضطر بودند در ايمان آوردن نمي‏توانستند تخلف ورزند

r نمونه‏هايي از الجاء و اضطرار موجودات در ولادت رسول اكرم9

r هدف از ارائه‏ي اين‏گونه الجاء و اضطرارها

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 416 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

مدّتي بود كه موفّق بوديم كه اين آيه‏ي شريفه را تلاوت مي‏كردم و عرايضي به مناسبت اين آيات عرض مي‏شد. و عرض شد اين آيه‏ي شريفه مقام نبوت كليّه و ولايت كليّه‏ي محمّد و آل‏محمد: را بيان مي‏كند و خداوند به فضيلت اين بزرگواران به اين دو مقام و شرافت ايشان به اين دو مرتبه، در اين آيات اشاره فرموده است.

بعضي معتقدند كه اين آيه‏ي شريفه در بيان فضيلت رسول‏اللّه9 در ميان تمام آيات قرآني كه ظاهراً در بيان فضائل حضرت نازل شده امتياز دارد و ممتاز است. مي‏گويند در آياتي كه خداوند در قرآن به حسب ظاهر در شأن رسول‏اللّه9 نازل فرموده، هيچ آيه‏اي مانند اين آيه نيست.

ما هم كه اين آيه را براي بحث ولايت و نبوت انتخاب كرديم ـ اگر در خاطر داشته باشيد  علّتش اين بود كه در اين آيه سخن از عهد و ميثاق در عالم ذرّ است و اين‏كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 417 *»

خداوند در عالم ذرّ از انبيا و مؤمنان به انبيا براي نبوت رسول خدا9 و ولايت امير المؤمنين و ساير معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين عهد و پيمان گرفته، و اين‏كه به دوره‏ي عالم ذرّ و گرفتن ميثاق و پيمان و عهد بر توحيد و نبوت و ولايت، اشاره دارد، از اين جهت اين آيه را انتخاب كرديم كه ان شاء اللّه با تلاوتِ اين آيه و مذاكره‏ي مطالبي كه از اين آيه استفاده مي‏شود، با مقام نبوت و ولايت كليّه‏ي محمّد و آل‏محمد: تجديد عهد و پيمان كرده باشيم و يادي از آن عهد و آن ميثاق بشود.

در پيشگاه مقدّس امام زمان صلوات اللّه عليه و در محضر آن بزرگوار هستيم و همين كه از اين آيات سخن مي‏گوييم، همين سخن گفتن و گفت و شنيد ما ان شاء اللّه تجديد عهد ما با اين دو امر بزرگ و دو فضيلت بزرگ است. اين يك جهت بود كه اين آيه انتخاب شد و قبلاً هم تذكّر داده بودم.

جهت ديگر اين‏كه آيه‏اي كه متضمّن امر نبوت كليّه و ولايت كليّه‏ي محمّد و آل‏محمد: باشد اين آيه است كه خداوند هر دو مقام را در آن تذكّر فرموده و از جميع پيغمبران و مؤمنان به پيغمبران بر اين دو امر عهد و پيمان گرفته است.

و نيز اين آيه انتخاب شد از اين جهت كه در اين آيه هم ذكر رسالت رسول‏اللّه9شده و هم ذكر ظهور و رجعت محمّد و آل‏محمد: كه دوره‏ي رسالت ظاهري حضرت، دوره‏ي ظهور اجمالي آن بزرگوار و دوره‏ي ظهور اجمالي آل او: به مقام ولايت و وصايت است. اما دوره‏ي ظهور و دوره‏ي رجعت، دوره‏ي ظهور محمّد و آل‏محمد:به ظهور تفصيلي است. وقتي كه امام7 ظاهر شوند امر ولايت و وصايت ايشان به ظهور تفصيلي ظاهر خواهد شد و تا زمان ظهور، ظهور ايشان ظهور اجمالي است.

رسول‏اللّه كه در اين عالم به مقام رسالت ظاهر شدند، به يك ظهور اجمالي ظاهر شدند. امير المؤمنين و ساير ائمه‏ي هدي: كه در اين عالم به مقام ولايت و خلافت رسول‏اللّه و وصايت آن حضرت9 ظاهر شدند به ظهور اجمالي بوده و هست تا زمان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 418 *»

ظهور حضرت. از زمان ظهور آن بزرگوار ظهور تفصيلي ايشان شروع مي‏شود و مقام ولايت به ظهور تفصيلي خود شروع مي‏گردد تا آن كه در دوران رجعت به ظهور تفصيلي رسول خدا9 مي‏رسد.

پس وقتي كه اين آيه را تلاوت مي‏كنيم، به مباحثي كه در ذيل اين آيه‏ي شريفه اجمالاً يا تفصيلاً ان شاء اللّه خواهيم داشت، توجّه داريم كه هم اقرار به مقام كلّي نبوت كليّه و مطلقه داريم و هم به مقام ولايت اقرار كرده‏ايم، هم با امر ظهور و رجعت تجديد عهد نموده‏ايم و بدان اقرار و اعتراف كرده‏ايم.

آيه‏ي بسيار شريفِ لطيف و كريمي است و با اين بحث‏ها مناسب است. از امام زمان صلوات اللّه عليه توفيق مي‏طلبيم كه ان شاء اللّه بتوانيم مباحثي مطابق رضاي آن بزرگوار صلوات اللّه عليه در ذيل اين آيات شريفه داشته باشيم.

مي‏فرمايد: به ياد بياور! اي رسول ما! آن موقعي را كه خداوند ميثاق، عهد و پيمان پيغمبران را گرفت. آيات قبلي را اجمالاً بيان كردم و ربط اين آيه را به حسب ظاهر با آيات پيشين اجمالاً بيان كردم. همچنين به مناسبت، عالم ذر را توضيح دادم و مباحث لازم و اجمالي در زمينه‏ي شناخت عالم ذرّ را عرض كردم.

اكنون با توجّه به آن مباحث به اين آيه و به معنا و ترجمه‏ي ظاهري‏اش توجّه كنيد: و به ياد بياوراي رسول ما9! آن‏گاهي را كه خداوند ميثاق، پيمان و عهد پيغمبران را گرفت؛ يعني از انبيا پيمان گرفت.

خداوند ابتدا آن زمان را خاطرنشان مي‏فرمايد اگرچه به ظاهر، خطاب به حضرت است، اما براي امّت است كه امّت آن زمان را به ياد بياورند، زماني و عالمي را كه از نظر رتبه قبل از اين عالم است. از آن عالم ما خبر نداريم و از آن غافل شده‏ايم و از يادمان رفته است. اما براي رسول‏اللّه و معصومين ما: همه‏ي عوالم مشهود است و در مرئي و منظر ايشان است. آن‏ها از عالمي از عالم‏ها غافل نمي‏شوند و همه‏ي عوالم نزد ايشان منكشف است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 419 *»

اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمايشي دارند لو كشف الغطاء ماازددت يقيناً([84]) اين معلوم است. آن‏قدر اين حديث شريف معتبر است و نسبتش به امير المؤمنين صلوات اللّه عليه يقيني است كه شيعه و سني مي‏گويند امير المؤمنين شاه لو كُشِف است. نوعاً نام آن بزرگوار را به اين تعبير ذكر مي‏كنند. شعراي شيعه و سنّي در اشعارشان از مقام امير المؤمنين تعبير مي‏آورند به شاه لو كشف؛ يعني گوينده‏ي اين جمله كه فرمود لو كشف الغطاء ماازددت يقيناً.

الحمدللّه ربّ العالمين از بركات بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم اين مطلب براي ما خيلي حسّي است، گذشته از اعتقاد، ان شاء اللّه به مقام حسّ رسيده و محسوس ما است كه بايد امام و حجّت خدا اين‏طور باشد كه همه‏ي عوالم در نزد او منكشف باشد و عالمي از عالم‏ها و اهلي از اهالي عالم‏ها از نظر او محجوب و پوشيده نباشد.

چنين كسي را حجّت خدا و حجّت اسلام و حجّت دين مي‏دانيم كه خدا او را براي اقامه‏ي حجّت در ميان بندگان خود نصب فرموده است. «اگر پرده گرفته شود بر يقين من افزوده نمي‏گردد»، يعني: چه پرده‏هاي طبيعت به حال خود باشد، چه برداشته شود، يقين من تغيير نمي‏كند.

اين فرمايش را جز معصوم كلّي كسي ديگر نمي‏تواند بگويد، حتي معصومين جزئي؛ مثل انبيا؛ مثل كاملان شيعه اين‏گونه فرمايش نمي‏كنند. اين فرمايش مخصوص معصوم كلّي است كه حجّت مطلق خدا است و بر همه‏ي عوالم و اهل آن‏ها حجّت است و عالمي از عالم‏ها و ذرّه‏اي از اهل عالم‏ها بر او پوشيده نيست. او مي‏فرمايد لو كشف الغطاء ماازددت يقيناً.

پس در اين نوع يادآوري‏ها كه در قرآن شريف، به رسول خدا9 خطاب مي‏شود

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 420 *»

و مسأله‏اي از مسائل، عالمي از عوالم و امري از امور عالم‏ها براي حضرت بيان مي‏شود، نه براي به خاطرآوردن حضرت است؛ بلكه براي توجّه امّت است كه متذكّر شوند.

حال يكي از اموري كه واقع شده و از امور كلّي عالم است و به همه مربوط بوده، امر اخذ ميثاق و گرفتن پيمان از انبيا و از مؤمنان به انبيا و ملائكه، جن، حيوانات، نباتات و جمادات است. زيرا وقتي كه سخن از انبيا به ميان بيايد، ديگر ساير مخلوقات جاي خود دارند و بقيّه‏ي بندگان نيز حساب شده‏اند.

از اين جهت در اين آيه، ديگر بيان نمي‏فرمايد كه از امّت انبيا و مؤمنان به انبيا هم اين پيمان گرفته شد، لزومي ندارد. «چون كه صد آمد نود هم پيش ماست» ديگر نمي‏خواهد به خصوص حال امّت‏ها و مؤمنان به انبيا يا ملائكه يا جن يا حيوانات را ذكر كنند.

نبيّين كه گفته شد، چون مقام و منزلت و مرتبتي است كه فوق همه‏ي مرتبه‏ها است، ديگر لزومي ندارد كه از اوصيا هم اسم ببرند كه اوصياي انبيا نيز در اين مشهد و در اين مقام و جايگاه حاضر بودند و از آنان نيز اخذ پيمان شد.

مي‏دانيم قرآن به امور كلّي اكتفا كرده، مجملات را ذكر فرموده و آن‏چه يادآوري آن لازم بوده يادكرده و از زيادتي و سخن بيجا و زائدگويي محفوظ است. قرآن كلام خدا است و در كلام خدا هيچ‏گونه اضافه‏گويي و زائدگويي نيست، هرچه لازم بوده همان بيان شده است.

وقتي كه انبيا در اين محضر و مشهد بوده‏اند و خداوند دارد آن منظره را ذكر مي‏كند و يادآوري مي‏فرمايد، بنابراين گويا همه بوده‏اند. انبياي اناسي، انبياي جن، و در تبعيت ايشان انبياي حيوانات، انبياي نباتات و انبياي جمادات، همه بوده‏اند. نبيّين جمع محلي باللام افاده‏ي عموم مي‏كند. خدا همه‏ي پيغمبران را جمع كرده است؛ يعني هركس و هر موجودي، به هر طور بين حق و خلق وساطتي داشته، و به هر گونه تبليغي كه مأمور مي‏شده، او را پيغمبر گفته‏اند. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين به‏ياد بياور آن گاهي را كه خدا ميثاق و عهد پيغمبران را گرفت. اين جمله يادآوري آن زمان و آن لحظات است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 421 *»

چه لحظات عجيبي است! بيش از اين بيان نشده است. اما شما خودتان بنشينيد فكر كنيد كه چه منظره‏اي مي‏شود؟! چه مرتبه‏اي مي‏شود؟! انبيا صف كشيده‏اند، خدا مي‏خواهد از ايشان پيمان و عهد بگيرد، همه به صف شده‏اند، مقاماتشان محفوظ، مراتبشان محفوظ، در صف‏هاي مخصوص به خود واقع شده‏اند، در نتيجه تمام مراتبي كه مادون مراتب ايشان است، در زير مرتبه‏ي ايشان، در صف شده و همه در مقام و جاي خود ايستاده‏اند.

شما مشهد و محضري را كه قرآن در اين قسمت از آيه ذكر كرده يا به اصطلاح مشهور منظره‏اي را كه قرآن در همين قسمت دارد بيان مي‏كند، آن را در خاطر بياوريد، ببينيد چه منظره‏ي عجيبي بوده است؟! خداوند مي‏خواهد از جميع انبياء پيمان بگيرد. النبيين انبياي اولوا العزم، انبياي مرسل، انبياي غير مرسل، در مقام و مرتبه و جاي خودشان كه مناسب شأن ايشان بوده ايستاده‏اند.

در مادون مرتبه‏ي ايشان مراتب بعدي ايستاده‏اند. اوصياي ايشان در تبعيت ايشان ايستاده‏اند، بعد كاملان و مؤمنان كاملِ زمان‏هاي ايشان ايستاده‏اند. بعد مؤمنان ديگر.

ان شاء اللّه ما هم در آن‏جا در صف مخصوص به خودمان قرار گرفته‏ايم. ان شاء اللّه از مؤمنان به رسول‏اللّه و به ائمه‏ي هدي: و اهل ولايت و اهل برائت بوده‏ايم، و در جاي خودمان در آن‏جا ايستاده بوديم. اولين و آخرين در آن مشهد و محضر حاضر بوده‏اند. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيين منظره‏ي عجيبي است!

در چنين منظره‏اي، خداوند سخناني فرموده و با پيغمبران گفت‏وگويي داشته كه اين‏جا اجمال آن را بيان مي‏كند. آن مقداري كه لازم است به طور اجمال مناسب قرآن و شأن قرآن بيان شود، خدا بيان فرموده است. و تفصيل و توضيحاتش به مقدار لازم، در روايات آل‏محمد: بيان شده است.

اكنون خدا در چنين محضري چه گفت؟ اول خطاب به انبيا است. خواه‏وناخواه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 422 *»

خطاب كه به انبيا باشد، بعد شاخه شاخه و شعبه شعبه مي‏شود. با شعبه‏اي و شاخه‏اي به اوصيا توجّه مي‏كند، همين‏طور با شاخه‏ي بعدي به كاملان توجّه مي‏كند، بعد به مؤمنان و همين‏طور تا جمادات. اين عالم ذر بر همه گذشته و هيچ‏كس بدون طي كردن و گذراندن عالم ذرّ به اين عالم دنيا نيامده است. تمامي، اين دوره را گذرانده و اين مشهد و محضر را درك كرده‏اند.

ثبتت المعرفة و نسوا الموقف امام صادق7 فرمودند در آن‏جا براي همه معرفت ثابت شد، آن‏چه بايد بشناسند و بدانند، شناختند و دانستند.

حال كساني كه در دنيا آن جايگاه، آن محضر و آن مشهد را فراموش كرده‏اند با اين‏كه همه در محضر خدا و اولياي خدا حاضر بودند و اين امور واقع شد، خدا فرمود لما أتيتكم من كتاب و حكمة بر اساس اين‏كه من بر شما منّت گذاردم و به شما كتاب دادم و حكمت آموختم، بايد در برابر اين نعمت بزرگ من، وظيفه‏ي بزرگي را به انجام رسانيد كه در واقع آن وظيفه‏ي بزرگ اداي شكر اين نعمت من به شما است.

ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه سپس بعد از همه‏ي شما رسولِ بزرگ و برترين رسول‏ها بيايد. «نكره» در اين‏جا افاده‏ي عظمت مي‏كند كه مي‏گويند «التنكير للتعظيم». نكره آوردن رسول براي تعظيم مقام رسول است كه اين رسول به رسالتش، به شؤوناتش، به مقاماتش، ممتاز است. اين رسول كسي است كه او را نشناخته مگر خدا و فرزندان و اوصياي او: امير المؤمنين و ائمّه‏ي هدي:، كسي ديگر اين رسول را نشناخته است. روي اين جهت كه كسي نمي‏تواند مقام و منزلت او را بشناسد، او را «رسول» و به طور نكره ذكر فرمود.

ثمّ جاءكم رسول سپس بعد از شما رسولي مي‏آيد مصدّق لما معكم كه تصديق كننده است تمام آن‏چه را كه با شما از كتاب و حكمت بوده است. در اين‏جا نه مقصود بيان اين است كه آن رسول تابع شما است. «تصديق‏كننده» است؛ يعني صدق آن‏ها را بيان مي‏كند و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 423 *»

حقانيّت آن‏ها را به مردم و به خلق مي‏شناساند. از اين جهت آن بزرگوار بر همه‏ي انبيا و اوصيا صاحب نعمت و حق مي‏گردد. همان‏طور كه قبل از آمدنش بر همه‏ي انبيا و اوصيا صاحب حق و نعمت بوده است كه از او و به وسيله‏ي او به هر مقام و منزلتي رسيده‏اند.

بنابراين چنين رسولي كه بنا است بيايد لتؤمننّ به حتماً شما به او ايمان مي‏آوريد. خطاب به شكل امر نيست. لتؤمننّ به شما رسولان، شما انبيا و پيغمبران، مقام و منزلت او را مي‏شناسيد، به اين‏كه من او را به شما شناسانيدم و شما چنين خواهيد بود كه به او ايمان مي‏آوريد. فعل امر نيست كه شما حتماً ايمان بياوريد. خير! شما حتماً به او ايمان مي‏آوريد.

آن‏طور نيست كه شما در ايمان آوردن به او اهمال و كوتاهي مي‏كنيد؛ بلكه نه تنها به او ايمان مي‏آوريد كه و لتنصرنّه آن بزرگوار را در مظاهر ولايتش، در موقع ظهور كلّي و ظهور تفصيلي ولايت كه رجعت باشد، نصرت مي‏كنيد. امير المؤمنين را ياري مي‏كنيد و همه در زير لواء علي قرار مي‏گيريد، همه در تبعيت امير المؤمنين و در متابعت آن بزرگوار به نصرت او مي‏پردازيد.

اين بياني اجمالي از آن دوره بود كه خداوند اين‏طور با انبيا سخن گفته است. بعد فرمود قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري؟ آن‏گاه خدا به انبيا و ساير مؤمنان در همه‏ي طبقات فرمود: آيا اقرار كرديد كه حرف من همين است و درست مي‏گويم كه شما ايمان مي‏آوريد و او را در مظاهر ولايتي او نصرت مي‏كنيد؟ به اين مطلب اقرار داريد؟ و بر آن از اوصياي خود پيمان و عهد و ميثاق مي‏گيريد؟ و از مؤمنان به خودتان، از ميان امّتان خود براي من پيمان مي‏گيريد؟ قالوا أقررنا همه‏ي انبيا و در تبعيّت ايشان اوصيا و در تبعيّت ايشان ساير مؤمنان از همه‏ي طبقات گفتند قالوا أقررنا همه گفتند ما اقرار كرديم.

قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين پس شما گواه باشيد و من هم خودم با شما از گواهانم كه چه كسي اقرار كرد و چه كسي در دل اقرار نكرد و نپذيرفت. از اين جهت فمن تولّي بعد ذلك هركس بعد از چنين عهد و اقرار گرفتني، پشت كند و خلاف اقرار زباني

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 424 *»

خود رفتار كند فأولئك هم الفاسقون همه‏ي آن‏ها از دين خدا خارج‏اند، و در نتيجه در آخرت در عذاب خدا خواهند بود.

اين آيه به همين اجمال، در بيان اين مطلب بود كه در ذرّ چنين عهد و پيماني بر نبوت كليّه و عامّه‏ي رسول‏اللّه9 و ولايت آن بزرگوار و ساير اوصيائش گرفته شد؛ يعني دو مقام از مقامات كليّه‏ي ايشان ـ نبوت كليّه و ولايت كليّه ـ كه همه‏ي فضائل ايشان به اين دو مقام برگشت دارد، در عالم ذرّ مطرح شد.

نكته و مطلبي كه به مناسبت ايّام گذشته ـ و شنيدن فرمايش‏هايي كه از كتاب مبارك بشارات قرائت مي‏شد ـ بايد متذكّر باشيم آن است كه خداوند در اين آيه انبيا را وصف مي‏كند و مقام ايشان را ذكر مي‏كند به اين‏كه انبيا اقرار كردند و وضعشان طوري بود كه براي ايمان به حضرت و نصرت آن بزرگوار و اوصياي ايشان آمادگي داشتند.

و ذكر اين مطلب، بيانگر اين نكته است كه ايمان آوردن، اقرار كردن، تسليم شدن، پذيرفتن ارزش دارد. زيرا خداوند تمام بندگانش را از اولين و آخرين: از محمد9گرفته تا جمادات و عناصر جمادي كه همه و همه بندگان خدا هستند و در مقام و مرتبه‏ي خود به حسب خود، ادراك، شعور و عقل تكليفي دارند، خدا همه‏ي اين‏ها را تكليف كرده و هركس در برابر آن‏چه خدا او را به آن تكليف كرده، تسليم شده، به آن‏چه خدا او را به آن دعوت كرده ايمان آورده، اقرار كرده و مؤمن است، سزاوار مدح و تمجيد الهي است.

خدا به فضل و كرمش او را آفريده، به فضل و كرمش به او شعور و ادراك داده، به فضل و كرمش به او تشخيص كرامت كرده، به فضل و كرمش برايش حق را روشن كرده است. إنّا هديناه السبيل([85]) و هديناه النجدين([86]) به فضل و كرمش حق را مشخص كرده، باطل را مشخص كرده، به فضل و كرمش به همه‏ي بندگان در ايمان‏آوردن و يا نعوذ باللّه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 425 *»

انكار كردن و كفر ورزيدن اختيار داده است، با همه‏ي اين‏ها آنان را كمك فرموده، هاديان؛ هدايتگران و داعيان به سوي حق فرستاده، آن‏ها را به فضل و كرمش به سلاح اعجاز، علم و ساير اموري كه بندگان بتوانند آنان را از اين طريق بشناسند مجهّز ساخته، به فضل و كرمش داعيان حق را تسديد كرده تا خاطر مؤمنان و اهل ايمان را جمع گرداند و آنان را مطمئن سازد.

آن‏گاه با همه‏ي اين فضل‏ها و كرم‏ها اگر بنده‏اي از بندگانش به آن‏چه خدا او را به آن خوانده ايمان آورد و نسبت به آن‏چه او را به آن تكليف كرده تسليم شود، خداوند در مقام مدح آن بنده برمي‏آيد و او را ثناء مي‏گويد. سبحان اللّه! چه‏قدر لطف! كرم! احسان و آقايي! آنان را مي‏ستايد و وصف مي‏كند به آن‏چنان وصف‏هايي كه انسان واقعاً به شگفت مي‏آيد. ببينيد آيات قرآني را. و آن‏قدر اين اشخاص در نزد خدا به حسب مقامات و مراتبشان محبوب مي‏گردند كه وسائط فيض مي‏شوند.

در شب‏هاي قدر در موقعي كه شما به قرآن متوسّل مي‏شويد و مي‏خواهيد قرآن به سر بگيريد، چه مي‏گوييد أللّهمّ إنّي أسألك بكتابك المنزل و ما فيه و فيه اسمك الأكبر و أسماؤك الحسني و همين‏طور تا اين‏كه در همان دعا دارد كه خدايا تو را مي‏خوانم و بحقّ كلّ مؤمن مدحته فيه خدايا من از تو مي‏خواهم، در چه شبي؟! در شب قدر كه عزيزترين و شريف‏ترين شب‏ها است، در بهترين حال عبادت كه توسّل به قرآن است، آن‏گاه مي‏گوييم خدايا به حق هر مؤمني كه در اين قرآن او را مدح و ثناء گفته‏اي.

البته خدا مؤمنان را به واسطه‏ي ايمانشان و به واسطه‏ي تسليم شدنشان، به فضل و كرمش مدح و ثناء مي‏كند. در اين آيات هم كه مقام انبيا بيان مي‏شود به واسطه‏ي اقرار داشتن و آمادگي‏شان براي ايمان به رسول‏اللّه و نصرت آن حضرت و اهل بيت او9ما را متوجّه اين امر مي‏كند كه در دستگاه خدا اقرار كردن، ايمان آوردن، تسليم شدن چه‏قدر خوب است! چه‏قدر فضيلت دارد! چه‏قدر خدا از بنده‏اش راضي مي‏شود! كه فرمود

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 426 *»

بهترين اعمال، ايمان به خدا، و بدترين اعمال كفر به خدا است.([87])

ايمان آوردن به خدا و آن‏چه خدا انسان را به آن دعوت كرده، انسان را اين‏طور شريف و در نزد خدا محترم و مكرّم مي‏سازد كه خداوند از اين مطلب ياد مي‏كند، چرا؟ چون خود انتخاب و اختيار و گزينش ايمان و تقوا، نشان‏دهنده‏ي شخصيّت والاي شخص است.

با اختياري كه خدا داده، با قدرتِ تشخيص و انتخابي كه خدا داده و با اسبابي كه خدا براي نجات فراهم كرده، انسان به كمك اين امور ايمان بياورد، كافر نشود، كفر نورزد، انكار نكند و خلاف ننمايد، در مقام معاندت و عناد برنيايد و لجاج نكند ـ نعوذ باللّه ـ سخريّه نكند، معصيت و خلاف نكند، به قصد تخلّف نافرماني نداشته باشد، اين‏ها نشان مي‏دهد كه خداوند چه‏قدر از بنده‏اش كه در اين مقامات باشد راضي مي‏شود.

چون اگر بناي خدا بر الجاء، اكراه و اضطرار بود و اين‏كه همه‏ي بندگانش را از اولين و آخرين به اكراه به ايمان آوردن، تسليم شدن، اطاعت كردن، منقاد بودن و نافرماني نداشتن وادارد، هيچ بنده‏اي نمي‏توانست از تحت حكومت الهي خارج بشود و سركشي داشته باشد. ما من دابّة إلاّ هو اخذٌ بناصيتها([88]) اگر مسأله‏ي الجاء در ميان بود همه در فرمان بودند و هيچ‏كس از فرمان خدا خارج نبود.

خدا مي‏خواهد نشان بدهد كه اي بشر! اگر بناي الجاء بود كه ما شما را به اطاعت از رسول‏اللّه يا اطاعت از اولياء واداريم، و به طور كلّي اگر ما و انبيا، اوصيا: و بزرگان و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 427 *»

مؤمنان مي‏خواستيم شما را به طور الجاء و اضطرار واداريم، خواه‏وناخواه هيچ‏كس نمي‏توانست از تحت حكومت ما و از فرمان ما خارج بشود، تمام عالم سراسرش در فرمان ولي ما بود.

نمونه‏هايش را خدا نشان داد. وقتي كه رسول‏اللّه9 بنا است به اين عالم بيايند، از وقتي كه نطفه‏ي آن بزرگوار منعقد شد، از روز انعقاد نطفه‏ي حضرت، خداوند نشان داد كه چگونه اين عالم متوجّه آن حضرت است و چگونه آن وجود مبارك در اين عالم تأثير دارد، خوانده و شنيده‏ايد كه در روز اول و دوم چه وقايعي رخ داد، در روز هفتم چه شد، در ماه اول چه شد، در ماه دوم چه شد، همين‏طور تا وقت ولادت حضرت.([89])

در هنگام ولادت حضرت بزرگ‏ترين و مستحكم‏ترين قصرها، ايوان مداين شكست مي‏خورد و چهارده كنگره‏ي آن فرو مي‏ريزد، تا ببينيد چه‏طور در فرمان ما است. آتشكده‏اي، بعد از هزار سال افروختنِ پي در پي كه خاموشي نداشته، خاموش مي‏شود. درياچه‏اي آبش فرو مي‏رود، درياچه‏ي خشكي آب‏دار مي‏شود، اين‏ها براي چيست؟ تغيير در جوّ و زمين واقع مي‏شود.([90])

همه‏ي اين‏ها براي اين است كه به ما نشان بدهند و بفهمانند كه اگر بناي الجاء و اضطرار باشد، آن‏چه ما بخواهيم، به انجام مي‏رسانيم و در برابر تعظيم و تكريم وليّمان و حبيبمان، رسول‏اللّه9 همه‏چيز را خُرد و ناچيز قرار مي‏دهيم.

او در كجا ولادت مي‏يابد! در مكّه! ايوان مداين در كجا شكست مي‏خورد! در مدائن. هنوز هم آن شكست باقي است. خدا روزي كند برويم ببينيم كه پس از هزار و چند صد سال، هنوز آن شكست باقي است. تا خدا نشان بدهد كه اين ايوان با اين استحكام كه اگر بخواهند آن را بشكنند، چه‏قدر بايد زحمت‏ها بكشند و تلاش‏ها بكنند و اسباب به كار ببرند، ولي اين‏قدر در فرمان ما است كه به شما نشان مي‏دهيم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 428 *»

آن‏گاه ببينيد دل‏هاي شما، يا خود شما، در برابر آن ايوان به آن بلندي و مستحكمي چه‏قدر حقير و ناچيز است؟! يا آناني كه در برابر رسول‏اللّه9 به مخالفت برخاستند!

تمام سحره و كهنه مضطرب شدند؛ يعني انديشمندان بزرگ، آناني كه چه‏قدر قدرت روحي پيدا كرده بودند. زيرا كاهنان و ساحران نسبت به ديگران، صاحبان انديشه‏ي قوي شده بودند، روح قوي‏تري داشتند، شهودشان، ديدشان، فهم و دركشان در مطالعه و ديدن امور، غير از ديگران بود. ولي همه مضطرب گشتند و فهميدند وضع ديگري و امر ديگري در كار است! شياطين و جن‏هاي آن‏ها كه به آسمان‏ها بالا مي‏رفتند و براي آن‏ها خبر مي‏آوردند، همه‏ي آن‏ها دركشان متوقّف شده بود، همه‏ي مغزها از كار ايستاده بود.

اين‏ها به دست چه كسي واقع شده؟ غير از اين است كه همه‏ي مغزها در دست خدا است؟! و براي نشان دادن عظمت رسول‏اللّه9 اين‏طور مغزها از كار مي‏افتد؟!

آن‏گاه ابوجهل ملعون با آن مغز كوچك و پست و بي‏ارزشش، در برابر رسول‏اللّه قد علم مي‏كند، معجزات رسول‏اللّه را سحر مي‏خواند. خدا مي‏خواهد نشان بدهد اي ابوجهل! اي بدبخت! اگر بناي الجاء و اضطرار بود، مغز تو در نزد ما چه ارزشي دارد؟ ما مغز كَهَنه را خوار كرديم، توقّف داديم، اصلاً مغز آن‏ها از كار بازايستاد. ديدها، درك‏ها، با آن قدرت‏ها همه از كار افتاد، مغز تو چيست اي بي‏ارزش! اگر بخواهيم به الجاء تو را واداريم كه به رسول ما اقرار كني و در نزد فضل او تسليم گردي، مغز تو چيست؟! ارزشي ندارد.

اين اموري كه رخ داد و حوادثي كه در تاريخ ولادت يا دوران حمل رسول‏اللّه9 واقع شد، در برابر رسول خدا9 ديوارها فرود آمد و در برابر نوري كه در چهره و جبين عبد المطلب و بعد در جبين عبد اللّه بود، ديرها حركت مي‏كرد، نخل‏هاي خشك تازه مي‏شد، خرماهاي گوناگون مي‏داد([91]) همه‏ي اين‏ها براي نشان‏دادن اين مطلب بود كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 429 *»

اگر بناي الجاء و اضطرار باشد، هيچ قدرتي در برابر ما نمي‏تواند خودنمايي و عرض اندامي داشته باشد.

بنابراين اي جهّال! اي كفّار! اي مشركين قريش! شما چه ارزشي داريد كه در برابر اين عظمت الهي كه خدا به رسول‏اللّه داده، بخواهيد بايستيد، مبارزه كنيد و معاندت ورزيد. اگر امر الجاء بود همه‏ي شما هيچ بوديد. آن‏چه در نظر شما خيلي بزرگ بود، ديديد چگونه خاضع و كوچك شدند.

سَطيح با آن عظمتش و دركش كه همه‏ي كهنه در برابر او عاجز بودند، چگونه در برابر آمنه و در برابر فاطمه‏ي بنت اسد سلام اللّه عليهما اظهار عجز و خضوع و خشوع كرد.([92]) آن گاه اي ابولهب، اي ابوجهل! شما چه ارزشي داريد؟ زن تو حمّالة الحطب، امّ الجميل ملعونه([93]) چه ارزشي دارد؟ و همين‏طور بقيّه.

پس اين مطلب كه در اين آيه ذكر شده و خدا از انبيا تمجيد مي‏كند و خواه‏وناخواه از همه‏ي مؤمنان در همه‏ي قرآن تمجيد فرموده، براي خاطر ارزش ايمان و ارزش تسليم شدن و اقرار كردن است.

خداوند مي‏فرمايد با اين‏كه من بر آن‏ها منّت گذارده‏ام و همه چيز به بندگانم داده‏ام، وقتي كه ايمان مي‏آورند، من به ايمان آوردن بنده‏ام خشنود مي‏شوم و براي او نعمت‏هايي آماده مي‏سازم كه وقتي كه آن نعمت‏ها را ببيند آن‏چنان چشمش به نعمت‏هاي من روشن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 430 *»

مي‏شود كه درك مي‏كند و مي‏فهمد كه جاداشته براي رسيدن به آن نعمت‏ها به من ايمان بياورد.

خدايا! ما تو را حمد مي‏كنيم بر اين‏كه به ما توفيق ايمان آوردن به رسولت و به ائمه‏ي هدي: و تسليم امر ايشان شدن را كرامت كرده‏اي. خدايا! اين ايمان را از ما مگير! و ما را با ايمان از دنيا ببر!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 431 *»

 

مجلس    28

 

 

(شب دوشنبه 2 ربيع الثاني 1411 هـ ق)

 

اشاره به برخي از مباحث كه در آيه‏ي مورد بحث منظور است

r «لتؤمننّ» واقع شده ولي «لتنصرنّ» واقع نشده است

r سرّ تأكيد در اين فقرات مباركه

r «لتنصرنه» اخبار از دوره‏ي ظهور و رجعت است

r «انا معكم من الشاهدين» تعظيم خداوند از مقام نبوت

r خداوند انبياء را مدح فرموده است

r خداوند منكران را مذمت فرموده است

r شروع بحث درباره‏ي آيه‏ي بعد از آيه‏ي مورد بحث

r دعوت الهي دليل اختيار بندگان است در ايمان و يا كفر

r درجات بهشت و دركات جهنم و سير در آنها پايان‏پذير نيست

r انقياد موجودات در برابر انوار الهي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 432 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

براي بحث از دو ظهور كلّي محمّد و آل‏محمد: به مقام نبوّت كلّيه و مقام ولايت كلّيه‏ي ايشان، اين آيه‏ي شريفه را انتخاب كرديم. البته مذاكرات و مباحثي درباره‏ي خود آيه و آيات قبل آن داشتيم.

از جمله‏ي مطالب اين بود كه آناني كه در اين آيه‏ي شريفه رسول را مطلق رسول معنا كرده‏اند و گفته‏اند مراد از ثمّ جاءكم رسول هر رسولي را شامل است. و عهد و پيماني كه خدا در اين آيه ذكر مي‏فرمايد كه از پيامبران گرفته، به اين معنا است كه از هر پيغمبري پيمان گرفت كه به پيغمبر بعدي خود ايمان آورد و او را نصرت كند. و بحث كرديم كه اين‏طور معنا كردن درباره‏ي اين آيه‏ي شريفه بيجا است.

از خود آيه و ذكر اين حادثه و روايات وارده از ائمه‏ي هدي: استفاده شد كه مراد از اين رسول، رسول خدا محمّد مصطفي9 است. و از اين‏كه خداوند حادثه‏ي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 433 *»

اخذ ميثاق و گرفتن پيمان را ذكر مي‏فرمايد، استفاده مي‏شود كه بايد يك محضر و مجمعي باشد كه همه‏ي انبيا در آن‏جا حاضر باشند، هم‏چنين تابعان ايشان از اوصيا و مؤمنان به ايشان بايد همه حاضر باشند. سپس از تمامي آنان، بر نبوّت رسول‏اللّه9 و ولايت آن حضرت و ائمه‏ي هدي: پيمان گرفته باشد. و توضيح داديم كه مراد از آن مشهد و محضر، عالم ذرّ است و به مناسبت درباره‏ي عالم ذر نيز مباحثي داشتيم.

پس بعد از توجّه اجمالي به اين نكات كه از نظر بحث، ثابت شده است كه اين آيه در بيان فضيلت رسول‏اللّه9 و ائمه‏ي هدي: است. و همان‏طور كه عرض كردم به نظر بعضي از مفسّران، در همه‏ي قرآن اين آيه‏ي شريفه در بيان فضيلت رسول‏اللّه ممتاز گرديده و آن‏طوري كه در اين‏جا از مقام و منزلت حضرت بحث شده در جاي ديگر بحث نشده است.

اين آيه براي اين بحث انتخاب شد، تا ان شاء اللّه با گفت‏وگو در اطراف آن و مباحث مربوط به آن، با مقام نبوت و با مقام ولايت خاندان رسالت صلوات اللّه عليهم اجمعين تجديد عهد و پيمان كرده باشيم.

آيه را كه تلاوت مي‏كنيم و مسائل و مباحثي هم در ذيل آيه داريم و شما هم كه استماع مي‏فرماييد، تمام اين‏ها ان شاء اللّه تجديد عهد، و تجديد اقرار به اين مقامات و يادبود عالم ذر است. ان شاء اللّه به آن ميثاق وفادار هستيم و به لطف و كرم خدا و تأييدات اماممان صلوات اللّه عليه بر اين پيمان باقي خواهيم بود. از خدا مي‏خواهيم كه اين ايمان را از ما نگيرد! و با اين ايمان از دنيا برويم!

پس ذكر و تلاوت اين آيه، هم تجديد عهد و پيمان است و هم توجّه به مباحثي است كه در اين آيه مطرح است.

آيه جهات عجيبي دارد. قسمت اول آيه ذكر عالم ذر است و به اين وسيله به عالم ذر اقرار نموده‏ايم. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين صلوات اللّه عليهم اجمعين. به ياد بياور اي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 434 *»

رسول ما! آن‏گاهي را كه خداوند ميثاق و پيمان پيامبران را گرفت؛ يعني از تمامي آنان عهد و ميثاق گرفت به اين بيان: لما اتيتكم من كتاب و حكمة كه گزارش اجمالي از آن دوره و آن عالم است. خدا با انبيا اين‏طور سخن گفت.

اينك شما آن منظره را در نظر بگيريد كه چه منظره‏اي بوده است؟ و چگونه خداوند در اين آيه فضيلت رسول خدا را بيان مي‏فرمايد و مقام و منزلت و رتبه‏ي حضرت را ذكر مي‏فرمايد! گويا خداوند آن بزرگوار را با ساير ائمه‏ي هدي:، در مقام و منزلتي قرار داده كه تمام خلق پست‏تر از رتبه‏ي ايشان هستند و در زير مقام ايشان قرار دارند.

خدا به انبيا مي‏فرمايد: نظر به اين‏كه من به شما كتاب و حكمت دادم، اكنون شما در برابر آمدن رسولي هستيد كه تصديق‏كننده است تمام آن‏چه با شما است از حقايق، معارف، كمالات، احكام، قوانين، سنن و تمام كتاب‏ها و حكمت‏هايي كه به شما دادم. «تصديق‏كننده‏ي تمام اين‏ها است» يعني نشان‏دهنده‏ي صدق همه‏ي اين‏ها است كه همه حق است و از نزد من است.

او رسولي است كه وقتي كه آمد، در برابر اين كتاب و حكمت كه به شما دادم و شما را به مقام و منزلت نبوت برگزيدم، حتماً به او ايمان مي‏آوريد و حتماً او را در مقامات و شؤونات ولايتي او نصرت خواهيد كرد، هنگامي كه او به ظهور تفصيلي خود ظاهر شود.

چون معلوم است انبيا در زمان رسول خدا9 نبودند تا حضرت را نصرت كنند. پس و لتنصرنّه در مقام ظهور تفصيلي محمّد و آل‏محمد: است به دو مقام كلّي خود: نبوّت كليّه و ولايت كلّيه كه از زمان ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه ظاهر خواهد شد.

از وقتي كه رسول‏اللّه به دنيا آمدند تا وقتي كه حضرت ظهور بفرمايند، در اين مدّت هرچه طول بكشد، اين‏ها ظهور اجمالي مقام نبوت و ولايت ايشان است. با اين همه تصرّفات كه براي ايشان بوده، با اين همه شؤونات و مقامات و فضائل كه براي ايشان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 435 *»

بوده، به ظهور تفصيلي نپرداخته‏اند. عالم اقتضا نمي‏كند كه اين بزرگواران به ظهور تفصيلي ظاهر شوند. از اين جهت به ظهور اجمالي ظاهر شدند.

در مقام ظهور اجمالي، نصرت به اين معنايي كه در اين آيه ذكر شده، لازم نبود. چون نمي‏خواستند غالب باشند تا نصرت به اين معنا براي ايشان باشد. بنا بر مظلوميت و مقهوريت بوده. اين نصرت به اين معنا در اين آيه در دوره‏ي ظهور اجمالي لازم نبود.

پس اين قسمت از آيه و لتنصرنّه هنوز واقع نشده است و بعد از اين بايد واقع شود. اما لتؤمننّ به همان موقع كه در عالم ذر به ايشان عرضه شد، ايمان آوردند. در همين دنيا هم هر پيغمبري ايمان آورد و به مقام و منزلت رسول‏اللّه9 اقرار كرد؛ بلكه قبل از آن كه هر پيغمبري به مقام نبوّت برگزيده شود، به رسول‏اللّه ايمان آورد و به مقام نبوّت حضرت و ولايت اهل بيت حضرت: اقرار نمود. بعد كه صدق ايمان و صدق اعتراف هم از آن‏ها ظاهر شد، خداوند بر ايشان منّت گذارد و آنان را به مقام نبوّت برگزيد.

فرمايش امام عسكري7در خاطر شريفتان هست كه درباره‏ي موسي مي‏فرمايد الكليم ألبس حلّة الإصطفاء لمّا عهدنا منه الوفاء([94]) چون ما از او وفاداري به ايمان را يافتيم و اقرار به آن را ديديم، از اين جهت بر او جامه‏ي اصطفاء و برگزيدگي و رسيدن به مقام نبوت را پوشانديم. پس ايمان واقع شد و پيدا شد.

اما لتنصرنّه باقي مانده است. اي پيغمبران حتماً او را نصرت مي‏كنيد. معلوم است كه مراد در وقتي است كه همه‏ي پيغمبران حاضر باشند و همه به طور مجتمع در مقام نصرت برآيند، آن‏گاه و لتنصرنّه صدق مي‏كند. و اين نخواهد بود مگر در دوره‏ي رجعت. در آن‏جا كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه صاحب لواء هستند، پرچم بر دوش اميرالمؤمنين است و انبيا افتخار خدمتگزاري صاحب آن پرچم را دارند و از تابعان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 436 *»

امير المؤمنين خواهند بود و در مقام ياري حضرت برمي‏آيند.

و اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و ائمه‏ي هدي ظهور رسول‏اللّه هستند، از اين جهت و لتنصرنّه حتماً شما رسول‏خدا9 را نصرت مي‏كنيد؛ يعني او را در شؤونات ولايت و مظاهر حقيقي او سلام اللّه عليهم اجمعين نصرت خواهيد كرد.

خود تعبير را ببينيد چه‏قدر همراه با تأكيد است! لام تأكيد، نون تأكيد؛ يعني اين مطلب مسلّم است كه حتماً چنين مي‏كنيد.

عرض كرده‏ام به احترام مقام نبوت، به انبيا خطاب نشده كه چنين كنيد! چون لازمه‏ي رتبه‏ي نبوت همين است كه از ايشان ايمان حقيقي صادر مي‏شود و مطابق رضاي خداوند سلوك مي‏كنند. لزومي ندارد براي آن‏ها فرمان صادر شود و گفته شود كه به او ايمان بياوريد و او را نصرت كنيد.

خير! شما آن‏قدر او را مي‏شناسيد و آن‏قدر لازمه‏ي مقام و رتبه‏ي شما همراه شما است كه ـ مطلب به شكل جمله‏ي اخباري، اما همراه با ادات تأكيد بيان شده است ـ لتؤمننّ به شما چنين خواهيد بود كه حتماً و يقيناً به او ايمان مي‏آوريد. هم‏چنين حتماً و يقيناً او را نصرت مي‏كنيد.

عرض كردم اين نصرت در دوره‏ي ظهور و رجعت خواهد بود. ظهور كه مي‏گوييم به جهت اين‏كه اولين نبيّي كه براي نصرت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه ظاهر مي‏شود عيسي7 است كه از آسمان نزول مي‏كند و براي خلق ظاهر مي‏شود و حضرت را نصرت مي‏كند و وزير حضرت مي‏شود. خضر7، الياس و ادريس هم كه زنده هستند، در نصرت حضرت شتاب مي‏كنند. بعد به تدريج در دوران رجعت همه‏ي انبيا رجعت مي‏كنند و رسول‏اللّه9 و ائمه‏ي هدي: را نصرت مي‏كنند. و همه در تبعيت اميرالمؤمنين و زير لواء آن حضرت خواهند بود.

پس لتنصرنّه خبر از دوره‏ي رجعت و دوره‏ي ظهور است. آيه‏ي شريفه، هم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 437 *»

متضمّن بيان عالم ذر است و هم بيان عالم و دوره‏ي ظهور و هم بيان دوره‏ي رجعت.

ما هم كه اين آيه را تلاوت مي‏كنيم و در اطراف آن تفكّر مي‏كنيم و از روايات و فرمايش‏ها الهام مي‏گيريم، ان شاء اللّه هم به ذر اقرار كرده‏ايم، هم به ظهور و هم به رجعت، و براي ما در اين لحظات ان شاء اللّه ثواب ايمان و اقرار به اين مراتب و عوالم ثبت مي‏شود. همين‏طور ثواب ذكر فضائل محمد و آل‏محمد: براي ما تقدير مي‏گردد.

بعد از اين‏كه اين مراتب و امور ذكر شد و مقام رسول‏اللّه معلوم گرديد كه آن‏چنان مقامي دارد كه خداوند از همه‏ي انبيا و تابعان ايشان بر تبعيّت ايشان و ايمان و اقرار به ايشان عهد و پيمان گرفت، آن‏گاه فرمود قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم اصري خدا فرمود آيا شما اقرار كرديد؟ و بر اين عهد و پيماني كه كرديم، از امت خود پيمان مي‏گيريد؟

قالوا أقررنا همه‏ي انبيا گفتند: آري! اقرار كرديم. قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين فرمود: بنابراين شما گواه باشيد بر كساني كه از آنان پيمان گرفتيد؛ يعني بر اوصياي خودتان و بر مؤمنانِ از امّتان خود و أنا معكم من الشاهدين من نيز با شما از گواهان خواهم بود.

در اين فقره خداوند چه‏طور از مقام نبوت تعظيم مي‏كند! و أنا معكم من الشاهدين چه‏قدر مقام نبوت در اين‏جا عظمت دارد! چه‏قدر جلالِ اين مقام در اين عبارت تجلّي مي‏كند! خدا خالق انبيا است. معلوم است كه هيچ بنده‏اي با او هم‏رتبه نيست، هيچ بنده‏اي با او نيست و همه خلق او هستند. اما براي تعظيم مقام نبوت انبيا و اين‏كه انبيا در چه مقامي از ظهور نور خدا هستند، مي‏فرمايد و أنا معكم من الشاهدين من هم با شما و همراه شما از گواهان مي‏باشم.

نمي‏فرمايد «و أنا فوقكم من الشاهدين» من فوق شما از گواهان هستم كه در اين صورت من الشاهدين هم نبايد بفرمايد؛ بلكه بايد بفرمايد «و أنا فوقكم شاهد» مثلاً، من هم بالاتر از مقام شما شاهد و گواه بر شما و بر امّت‏هاي شما خواهم بود، ولي اين‏طور نمي‏فرمايد. مي‏فرمايد و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 438 *»

 أنا معكم من الشاهدين من هم به همراه شما و همدوش با شما از گواهان خواهم بود.

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون بعد از جريانِ عالم ذر و بعد از شناسانيدن خدا رسولش و اهل بيت او را به همه‏ي خلق، در چنين محضر و مشهد عامّي كه همه‏ي خلق در آن‏جا حاضر، بينا، شنوا و درّاك بودند و همه مختار و عاقل بودند، در آن‏جا خداوند رسولش را معرّفي كرده، مقام و منزلت او و اهل او را به خلق شناسانيده، عظمت و جلال او را نشان داده كه تمام انبيا در برابر فضل او سر تسليم فرود آوردند و همه به مقام و منزلت او اعتراف كردند و همه از دل و جان آماده شدند كه در موقعي كه آن بزرگوار و اهل او به مقام ظهور تفصيلي خود ظاهر مي‏شوند، آن حضرت را نصرت كنند.

مي‏دانيد معناي نصرت چيست؟ يعني از مال، از اهل و از جان بگذرند. نصرت اين است كه آن حضرت و اهل بيت او را در اظهار مقامات و شؤوناتشان ياري كنند كه از جمله مقام سلطنت و تسلّط مطلق بر اهل اين عالم است. در چنين ظهور تفصيلي كه بايد جميع شؤونات و مقاماتي كه براي نبوت و ولايت است و مناسب اين عالم و اهل اين عالم است ظاهر شود و از موقعي كه شروع مي‏شود به ظاهر شدن، ايشان نصرت خواهند كرد.

با وجود چنين منظره و چنين مرتبه و عالمي فمن تولّي بعد ذلك آن سركشاني كه بعد از نشان دادن چنين موقعيّت و مقامي باز هم سركشي كنند و در مقام عناد و لجاج برآيند و با رسول‏اللّه و اهل بيت او: در مقام دشمني برآيند، فمن تولّي بعد ذلك بعد از چنين حادثه‏اي هركس به چنين مقامي و صاحب آن پشت كرد فأولئك هم الفاسقون اينان از دين خدا خارج هستند و از حدود الهي خارج شده، از ارزش انساني بيرون رفته‏اند. اين‏ها فاسقان، تبهكاران و تباه‏روزگاران هستند كه مستحقّ عذاب و عقاب خدا مي‏شوند و در عذاب خدا خوار مي‏گردند.

ذكر اين قسمت آيه براي توجّه به اين جهت است كه همان‏طور كه ايمان ارزش دارد و خداوند براي مؤمنان به واسطه‏ي ايمان آوردن فضيلت قرار داده، و به سبب آن كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 439 *»

به اختيار خودشان ـ ولي به توفيقات الهي موفّق مي‏شوند كه ـ به اين عهد و ميثاق ايمان مي‏آورند و اقرار و تصديق مي‏كنند و تسليم مي‏شوند، آنان را ستوده و مدح كرده است. خود همين آيه مدح انبيا و ذكر فضيلت ايشان شد به اين‏كه انبيا تصديق كردند، اقرار نمودند و ايمان آوردند.

هيچ الزامي هم در كار نبود، هيچ در ايمان آوردن مُكرَه و مضطر نبودند. نه اين‏كه حال كه نبي و پيغمبر شدند، مضطر هستند و مضطرّانه ايمان مي‏آورند كه فكر مي‏كنند اگر ايمان نياورند مقام و منزلت از آن‏ها گرفته مي‏شود، يا مثلاً شايستگي را ندارند و از اين قبيل امور. خير! هيچ اضطرار، الجاء و اكراه در كارشان نبوده؛ بلكه انبيا با كمال اختيار ايمان را انتخاب كرده‏اند. از اين جهت خداوند ايشان را مدح كرده است. هم‏چنين هيچ‏كس از اوصياي ايشان در ايمان مضطرّ نبودند. مؤمنان به ايشان نيز به بركت هدايت ايشان ايمان آورده‏اند.

چون اين ايمان بر اساس اختيار و به انتخاب خودشان بود، خداوند منّان رؤوفِ عطوف، با وجود بخشيدنِ همه‏ي اسباب توفيق ايمان آوردن، از بندگان مؤمن خود تمجيد مي‏فرمايد و از روح ايشان تقديس مي‏نمايد، ايشان را به اين شكل مدح مي‏كند قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري؟ قالوا أقررنا. آري ما ايمان آورديم، ما اقرار كرديم.

خداوند دارد پيغمبران را به اين كار مدح مي‏فرمايد. هم‏چنين به تبعيّت ايشان اوصيا را مدح مي‏فرمايد، به اين اقرار مؤمنان را نيز مدح مي‏كند. با اين‏كه خودش عنايت كرده، خودش عقل داده، خودش قدرت تشخيص و اختيار داده، خودش هدايت كرده، خودش انبيا فرستاده، با اين‏كه همه‏ي اسباب توفيق و هدايت را خود براي بندگان فراهم فرموده، از اين اقرار كردن‏ها و ايمان آوردن‏ها تمجيد مي‏فرمايد.

مثلاً نمي‏فرمايد شما كه كاري نكرديد. با اين‏كه ما همه طور شما را براي ايمان آماده ساختيم و هرچه براي ايمان آوردن لازم بود به شما داديم از: عقل، فراست، فهم، درك،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 440 *»

شعور، راهنمايي به خير و شر، نشان دادن حدود خير، معرِّفي‏كنندگان و داعيان به خير، همه‏ي اين‏ها به دست ما بوده است، كاري كه شما كرديد اين بود كه يك اقراري كرديد و ايمان آورديد، بنابراين كاري نكرده‏ايد.

بلكه آن‏قدر لطف و كرم و عنايت دارد كه اصلاً گويا تمام آن كارهاي خود را ناديده مي‏گيرد، گويا تمامش از جانب خود بنده است. اين‏قدر كرم و لطف و احسان! اين‏قدر عنايت! گويا تمام زحمت‏ها و تلاش‏ها و كارها از ناحيه‏ي خود بنده به انجام رسيده است. اين‏قدر خداوند به ايمان آوردن بنده‏اش خشنود مي‏شود و اين‏قدر از او راضي مي‏شود كه تعبير اين‏طور است قالوا أقررنا.

نمي‏فرمايد لازمه‏ي مقام نبوت اين بود كه خواه‏وناخواه ايمان بياورند. همين كه پاي اختيار در ميان بوده و در ايمان آوردن مضطرّ نبوده‏اند، آن‏ها را تمجيد مي‏فرمايد قالوا أقررنا و تا اين درجه تمجيد كه قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين شما گواه باشيد، من هم با شما، همدوش و همراه شما از گواهان بر خلقم هستم.

البته مي‏دانيم ذات مقدّس الهي منزّه است از اين‏كه همدوش با خلق باشد. اعم از آن كه آن خلق انبيا باشند يا غير انبيا، خدا هرگز با خلق همدوش و هم‏رتبه نمي‏شود. و أنا معكم من الشاهدين اين أنا و «من» در مقام بيان ظهور كلّي خداوند است. مي‏فرمايد من به ظهور كلّي خودم كه محمد و آل‏محمد: هستند، با شما از گواهان خواهم بود.

پس همان‏طور كه مؤمنان به واسطه‏ي ايمان آوردن محبوب خدا مي‏شوند و خدا ايشان را مدح مي‏كند و بر اين عمل تمجيد مي‏فرمايد، چون به اختيار خودشان است، هم‏چنين از كساني كه كفر بورزند مذمّت مي‏فرمايد فمن تولّي بعد ذلك هركس بعد از اين حادثه‏ي ذرّ و اين مقام و منزلتي كه براي رسول خدا9 ظاهر شد، پشت كند، اعراض كند و قبول نكند فأولئك هم الفاسقون اينان از دين خدا خارج خواهند بود. اين‏ها هستند كه خود را و تمام نعمت‏هاي الهي را كه خداوند در اختيارشان گذارده و هم‏چنين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 441 *»

نعمت‏هايي را كه اگر ايمان مي‏آوردند براي اين‏ها در آخرت فراهم مي‏كرد، به واسطه‏ي قبول نكردن و اعراض كردن آن‏ها را تباه كردند.

بعد مي‏فرمايد أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون([95]) دين خدا اين است كه بيان شد. دين خدا همين است كه در عالم ذرّ نشان داده شد. ولي مخالفان غير دين خدا را مي‏خواهند و غير آن را جستجو و طلب مي‏كنند. آناني كه از رسول‏اللّه9 اعراض مي‏كنند، كجا مي‏روند؟!

اين دين، آن‏قدر شريف و عظيم است كه له أسلم من في السماوات و الأرض براي خدا اسلام آورده و تسليم شده‏اند آناني كه در آسمان‏ها هستند و آناني كه در زمين‏اندطوعاً و كرهاً چه از روي خواست و رغبتشان و چه با اين‏كه نفوس و طبايعشان اجازه نمي‏داده و كراهت داشته‏اند، ايمان آورده و تسليم شده‏اند. و إليه يرجعون و به سوي خدا هم برگشت مي‏كنند.

با وجود اين‏كه آن‏چه در آسمان و زمين است در برابر خدا، دين خدا و حكم خدا تسليم هستند، اين فاسق‏ها، بدكارها و تبه‏كارها چرا اعراض مي‏كنند و به نور و ظهور خدا پشت مي‏كنند؟، بيان اين است كه اگر ما بخواهيم آسمان‏ها و زمين‏ها و آن‏چه در آن‏ها است را به طور الجاء، اضطرار و اكراه واداريم به ايمان به رسول‏اللّه، مي‏توانيم و چيزي از قدرت ما خارج نيست. ما مي‏توانيم اين كار را بكنيم. و اگر مي‏خواستيم خلق را به پذيرش اين امر مجبور كنيم، هيچ‏كس نمي‏توانست نپذيرد؛ بلكه همه مجبور مي‏شدند.

اگر بناي جبر و اضطرار بود، اين كار را مي‏كرديم. ولي چون چنين نيست، و ايمان و كفر به اختيار است و اضطرار در ميان نيست. پس آناني كه به اختيار خود كافر مي‏شوند بايد مذمّت شوند و آناني كه به اختيار خود مؤمن مي‏شوند بايد مدح شوند.

آن‏گاه خداوند آثار ايمان و كفر را بر ايمان و كفر ايشان مترتّب مي‏كند يهديهم ربّهم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 442 *»

بإيمانهم.([96]) آنان كه ايمان مي‏آورند، خداوند مرتّب بر ايشان هدايت را مي‏افزايد و نور معرفت و هدايت را بر ايشان اضافه مي‏كند. يهديهم ربّهم بإيمانهم.

آناني هم كه كفر مي‏ورزند، پي در پي لعنت خدا و دوري از رحمت او براي ايشان است و مرتّب در ضلالت بيش‏تر فرو مي‏روند. فكر نكنند در يك جا متوقّف‏اند. لعنهم اللّه بكفرهم([97]) به واسطه‏ي كفر ورزيدنشان خداوند پي در پي لعنتشان مي‏كند؛ يعني مرتّب اين‏ها در انحطاط هستند. نه اين‏كه در يك جا بايستند. حالا كافر شد، ايمان نياورد، در يك مقام بايستد، خير! مرتّب و پي در پي بر او لعنت وارد مي‏شود و دركات نيران را طي مي‏كند تا برسد به آن‏جايي كه بايد در آن‏جا باشد و به دركي كه به حسب اختيار خودش براي او است.

در آن‏جا هم باز متوقّف نيست، در همان درك هم لايتناهي فرو مي‏رود و هيچ از قدرت خدا بعيد و دور نيست كه هر دركي از دركات جهنّم را طوري بيافريند و قرار دهد كه هر كسي كه در آن‏جا قرار مي‏گيرد، مرتّب به او امداد خذلاني شود، مرتّب خذلان و لعنت بشود و مرتّب عذاب بشود و براي اين مرتّب فرورفتن در همان درك هم تمام شدن نباشد.

مثل درجات بهشت. نه اين‏كه مؤمنان در بهشت در يك خانه‏اي و يك درجه‏اي از بهشت متوقّف‏اند، خير! توقّف نيست. دائماً امداد مي‏شوند. خداوند آن‏ها را به طور لايتناهي در همان درجه‏اي كه هستند، مدد مي‏كند. خدا درجات بهشت را اين‏طور و دركات نيران را هم آن‏طور قرار داده است كه هيچ وقت تمام‏شدني نيست. در همان درجه‏اي كه هستند در صعود مقاماتِ آن درجه به‏سرمي‏برند و هيچ وقت هم تمام نمي‏شود.

آناني كه فكر مي‏كنند در آن‏جا توقّف است، اشتباه مي‏كنند. به دنيا قياس مي‏كنند كه هركس در طبقه‏ي اول بود، همان‏جا است و محدود به همان طبقه است. اين اشتباه است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 443 *»

كارهاي خدايي و امور آخرت را به امور خلقي و امور دنيوي نبايد قياس كرد. مؤمن در همان درجه‏ي خود لايتناهي ترقّي مي‏كند و كافر در همان دركِ نيران لايتناهي تنزّل مي‏كند و انحطاط دارد.

پس اگر اضطرار و اكراه در ميان بود و خدا مي‏خواست خلقش را به جبر به ايمان آوردن، تسليم شدن، منقاد شدن و در فرمان درآمدن وادارد، هيچ‏كس از تحت نفوذ قدرتش خارج نمي‏شد، هيچ‏كس نمي‏توانست سر باز بزند و منقاد و تسليم نشود.

مي‏بينيد قرآن چه خبرها مي‏دهد! در اين روايات و بشاراتي كه قرائت فرمودند، چه‏قدر شنيديم كه در برابر نور رسول خدا9 حتي نوري كه به گونه‏ي صورت‏هاي ابتدايي و اولي در اجداد حضرت بود، در برابر صاحبان و حاملان اين نور تمام اشياء خاضع و خاشع و منقاد بودند. روايات و فرمايش‏ها عجيب بود! بعد هم كه نور حضرت به عبد اللّه و بعد به آمنه منتقل شد، همين‏طور وقتي كه نور امير المؤمنين به ابو طالب و بعد به فاطمه سلام اللّه عليهم اجمعين منتقل شد، اين‏ها چه وضعي داشتند و اوضاع چه‏طور بود!

اين‏ها روايات است و خداي نكرده ممكن است كسي تشكيك كند، بگويد معلوم نيست صحيح است يا صحيح نيست. اما ديگر قرآن را كسي نمي‏تواند بگويد صحيح است يا صحيح نيست. اگر مسلمان است بايد بگويد كلام خدا و فرمايش خدا است و حق محض است. در همين قرآن خدا چه خبرها مي‏دهد! مريم به عيسي حامله است اما مقام و منزلت عيسي طوري است كه مريم به نخل خشكيده تكيه مي‏كند، نخل همان وقت تازه و بارآور مي‏شود. و هزّي إليك بجذع النخلة تساقط عليك رطباً جنياً([98]) قرآن چه مي‏گويد؟ به درخت خشك تكيه فرمود، همان لحظه درخت سبز شد و رطب تازه آورد. به طوري كه به مجرّد تكان دادن از آن خرما بريزد و استفاده كند و از بركات عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام در جلو پايش نهر آب جاري بشود.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 444 *»

اين حادثه‏اي است مربوط به يكي از انوار و اشعه‏ي محمّد9 كه عيسي بود، به بركت اين شعاع، اشياء اين‏طور در فرمان مريم بود. زمين در اختيار مريم قرار مي‏گيرد. مريم در شام، در حدود شامات بوده و از وقتي كه باردار شد طبق بعضي روايات تا وقتي كه وضع حمل فرمود نه ساعت طول كشيده است. در شامات حمل پيدا شد، وضع حمل او در كربلا واقع شد. اين مقدار راه را ظرف همين نه ساعت طي نموده است. نه اين‏كه در نه ساعت اين راه را طي كرده باشد. نه! مدّت حمل نه ساعت بود. ولي چه‏قدر طول كشيده كه از شام به كربلا آمد و عيسي7 را در كربلا زاييد، مدّتش كه ذكر نشده است.([99]) ولي همين نه ساعت را هم كه در نظر بگيريم، براي اين مقدار راه، زماني نيست. امروزه با وسايل نقليه‏ي سريع السير و خيلي مجهّز، تقريباً يك روز تمام بايد اين مسير را طي كرد، اگر از آن راه‏ها كه مي‏رفتند بروند. به خاطر عيسي و به احترام عيسي زمين در اختيار مريم قرار مي‏گيرد، پيچيده مي‏شود و طي الارض مي‏كند.

همين‏طور ساير جريان‏هايي كه درباره‏ي انبيا ذكر شده و اشيائي كه مضطرّانه و به طور اضطرار در فرمان و انقياد ايشان درآمده‏اند. در مورد سليمان علي نبيّنا و آله و عليه السلام بيان مي‏فرمايد كه همه‏ي اشياء در انقياد او بودند چه مي‏خواستند، چه نمي‏خواستند، چه از روي طوع، چه از روي كَرْه و كراهت، به اضطرار در اختيار او بودند. باد در فرمان او است. به هرجا بخواهد برود بگويد بِوَز، مي‏وزد و بساطش را حركت مي‏دهد.([100]) چون قرآن اين‏ها را بيان مي‏كند، در اين‏ها نعوذ باللّه نمي‏شود كسي تشكيك كند. متمرّدين جن، كفّار جن در فرمانش، حتي خدا براي اين‏كه نشان بدهد كه جن غيب نمي‏داند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 445 *»

پناه به خدا مي‏بريم! جن غيب نمي‏داند، آن‏گاه جن‏گير مي‏خواهد بگويد من غيب مي‏دانم، اگر راست بگويد و جن‏گير باشد. زيرا اگر جن‏گير باشد و بخواهد غيب بداند، به وسيله‏ي جنش مي‏داند. در حالي كه جن غيب نمي‏داند.

يك سال تمام همان متمرّدين جن ـ مؤمنان جن كه در اختيار سليمان و در انقياد او بودند ـ فكر مي‏كردند سليمان زنده است. چون همين‏طور كه در ميان قصرش به عصايش تكيه داده و ايستاده بود، عزرائيل جانش را گرفت. آن‏ها فكر مي‏كردند، زنده است. از اين جهت جرأت نمي‏كردند از مأموريّت‏هايي كه داشتند تخلّف كنند، چه مأموريت‏هاي سنگيني! همه‏ي آن‏ها در مأموريت‏هايشان اطاعت و فرمان‏برداري داشتند و به بهترين وجه به وظيفه‏ي خويش عمل مي‏كردند. چون مي‏ديدند ايستاده و دستش را هم روي عصايش گذاشته و به آن تكيه كرده و دارد نگاه مي‏كند. بعد از يك سال، موريانه عصا را خورد، عصا شكست، سليمان به زمين افتاد. تمام شد، آن وقت تمام متمرّدين جن فرار كردند.([101])

خدا مي‏فرمايد: ما عمداً اين كار را كرديم و نشان داديم تا بندگان ما بدانند كه جن غيب نمي‏دانند. اگر مي‏دانستند سليمان مرده كه همان ساعت اول به تمرّد خودشان برمي‏گشتند و مي‏رفتند پي كار خود.([102]) ولي اين‏كه يك سال در فرمان بودند و همان‏طور مثل زمان زندگاني سليمان فرمان‏برداري داشتند، براي اين بود كه نمي‏دانستند مرده و از وضع خبر نداشتند. خداوند دارد نشان مي‏دهد كه مؤمنان جن و متمرّدانشان به اضطرار، در فرمان سليمان علي نبيّنا و آله و عليه السلام بودند.

و از اين قبيل اموري كه از انبيا ذكر مي‏كنيم، اگر پاي الجاء و اضطرار در ميان باشد و خدا بخواهد به جبر بندگانش را به خدمت اوليائش بدارد، هيچ‏كس نمي‏تواند سر باز زند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 446 *»

از آسمان‏ها گرفته تا كوه‏ها، زمين‏ها، جن‏ها و انسان‏ها، هيچ‏كس نمي‏تواند از فرمان و خواست خدا فرار كند.

اما خدا نمي‏خواهد جبر كند، نمي‏خواهد كسي را به ايمان و انقياد و اطاعت خود مضطر كند. وقتي مي‏خواهد كمال به تو بدهد دعوتت مي‏كند كه خودت اختيار و انتخاب كني. تا با اين اختيار و انتخاب به تو رشد بدهد، كمال برايت فراهم بشود و ترقّي كني.

از اين جهت دعوت مي‏كند، مي‏خواند، برهان مي‏آورد، نور و هدايت مي‏آورد. به انبيا معجزه مي‏دهد، در اعجازشان آنان را تسديد مي‏كند، همه‏ي اين‏ها به اين منظور است كه به توفيقاتي كه خدا براي بنده فراهم كرده، خودش ايمان بياورد تا مستحق مدح و ثواب الهي گردد و به درجات و مقامات كمال برسد.

با اين اموري كه از كتاب «بشارات» در موقع ولادت حضرت ذكر شد، خداوند مقام و منزلت حضرت را نشان مي‏دهد و اين‏كه اگر ما بخواهيم خلق را مضطر كنيم، اين‏طور در مقابل ولي ما و حبيب ما خاضع و خاشع مي‏شوند. خانه‏هاي كوچك و خانه‏هاي گلي و خانه‏هاي سست در شب ولادت رسول‏اللّه خراب نشد. از خانه‏هاي سستِ گلي فقير و فقرا و مساكين يك خانه خراب نشد.

اما ايوان مداين بايد شكاف و شكست بخورد تا خدا نشان بدهد كه ببينيد اگر ما بخواهيم در برابر عظمت وليّمان چيزي را خاضع و خاشع كنيم، مضطرانه به خشوع بداريم، اين چنين است كه هنوز هم آن شكست باقي است. بيش‏تر از هزار و چهارصد سال است تقريباً كه اين شكست روي داده. خدا روزي كند برويم آن‏جا عظمت و جلالت آن ايوان را از جهت بنا و استحكام ببينيم، ولي خدا مي‏خواهد اين طور شكسته شود. همين‏طور ساير موارد.

پادشاهاني مثل انوشيروان كه چه مغزهايي بودند! حيران مي‏شوند. تمام پادشاهان لال شدند، سبحان اللّه! برترين پادشاه؛ يعني فرمانده، آن كسي كه زبانش همه را در سيطره

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 447 *»

دارد، مسلّط بر همه است، فرمانده‏ي كل است، با وجود اين در شب ولادت و روز ولادت رسول‏اللّه9 لال مي‏شود كه اگر بناي سخن است محمد سخنگو است، اگر بناي فرمان است محمد9 فرمانده است. ما اگر بخواهيم در برابر محمّد تمام فرماندهان را لال كنيم، مي‏كنيم و به اين‏طور آن‏ها را خاضع مي‏كنيم.([103])

تمام مغزهاي كَهَنه و سَحَره براي احترام مغز محمّد9 از كار افتاد كه اگر مغز انديشنده‏اي بايد بينديشد و احترام به انديشه‏اش گزارده بشود، او محمد9 است. پس بايد تمام انديشمندان در برابر او خاضع شوند به اين‏كه تمام مغزها ركود پيدا كند، اصلاً نتوانند بفهمند.(2)

حساب منجّمان باطل شد. هيچ چيز نمي‏فهميدند. هرچه اسطرلاب را اين طرف آن طرف مي‏كردند، هيچ خبري به دستشان نمي‏آمد. براي چيست؟

براي اين است كه خداوند بفهماند كه مثلاً اي ابوجهلِ بي‏مغزِ بي‏ارزش! تو كيستي كه بخواهي در مقابل محمّد9 انديشه‏اي داشته باشي! همين‏طور تو و امثال تو اي ابولهب! اي بي‏ارزش‏ها! چه فكر مي‏كنيد؟! در برابر ظهور نور محمّد و آمدن او به دنيا، انديشمندان انديشه‏شان از كار افتاد، آن‏گاه تو مي‏خواهي بگويي من كارهاي محمّد را مي‏فهمم سحر است؟! خدا لعنتشان كند!

آري! اگر پاي اضطرار در ميان بود و بنا بود به اضطرار و اكراه و الجاء بندگان در برابر اولياي خدا خاضع و خاشع شوند، هيچ‏كس نمي‏توانست از اين امر سر باز زند. نمونه‏هايش را الحمد للّه رب العالمين در قرآن و روايات و فرمايش‏ها مي‏يابيم.

اما بنا بر اضطرار و الجاء نيست. بنا بر دعوت است و مؤمنان به اقرارشان مدح

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 448 *»

مي‏شوند و خدا ايشان را تمجيد مي‏فرمايد و به لطف و كرمش ايمانشان را مي‏پذيرد و بر اين ايمان به آن‏ها جزاي خير، ثواب‏هاي آخرت و بهشت، دار رضاي خود را كرامت مي‏كند. و اهل كفر را هم به واسطه‏ي سوء اختيار و انتخاب خود به عذاب دردناك ابدي خود مبتلا مي‏سازد و آنان را مذمّت مي‏كند. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 449 *»

مجلس    29

 

 

(شب سه‏شنبه 3 ربيع الثاني 1411 هـ ق)

 

r خداوند خود از انبياء: پيمان گرفت

r همكاري و همفكري تمامي پيامبران: در پذيرش فرمان الهي

r آيه‏ي مورد بحث تجسم ايمان به اركان دين است

r پيمان‏هاي عالم ذر غير قابل تغيير است

r عظمت برگزيدگان الهي براي دعوت بندگان

r تعظيم خداوند از عصمت انبياء: و تقرير كار ايشان

r معناي «و انا معكم من الشاهدين»

r ناتواني ديگران از فهم نوع تعابير قرآني و روايي

r برگزيدگان عالم همين برگزيدگان در دنيا هستند

r نوع تسليم بودن انبياء و خضوع آنها در نزد محمد و آل‏محمد:

r مذمت صوفيه و عرفاء

r تعبير قرآني از سرعت اجابت انبياء:

r خضوع حضرت عيسي7 نسبت به حضرت رسول9

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 450 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

در اين آيه‏ي شريفه سخن از عالم ذر و گرفتن پيمان از انبيا براي ايمان آوردن به رسول خدا9 و نصرت نمودن آن بزرگوار است در دوران ظهور تفصيلي آن حضرت، كه از دوره‏ي ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه شروع مي‏شود و تا رجعت و آخر دنيا ادامه دارد، خداوند از انبيا پيمان گرفت و همه‏ي آن‏ها اقرار كردند و مأمور شدند كه از اوصيا و مؤمنان امّت خود نيز پيمان بگيرند براي آن كه همه به حضرت ايمان آورند و در رجعت آناني كه رجعت مي‏كنند ـ رسول خدا9 را نصرت كنند.

عرض شد آيه چنين منظره‏اي را بيان مي‏كند كه در اين منظره همه‏ي انبيا: از مرسلين و غير مرسلين، هم‏چنين اولوا العزم و غير اولوا العزم آن‏ها مجسّم مي‏شوند و همه به حسب مقام و منزلت خودشان در آن محضر حاضر بوده‏اند. سلسله‏ي انبيا: با كمالِ مقام و عظمتِ رتبه و جلالي كه داشتند، همه خاضعانه و خاشعانه در آن محضر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 451 *»

حاضر بودند و در نزد ظهور جلال و عظمت رسول‏اللّه و اهل بيت طاهرين او سلام اللّه عليهم اجمعين خضوع و خشوع داشتند.

آيه چنين منظره‏اي را بيان مي‏فرمايد كه در اين منظره خداوند حضرت رسول و اهل بيت او را در دو مقام متجلّي ساخته بود: يكي مقام نبوت كلّيه، يكي مقام ولايت كلّيه و همه‏ي انبيا و اوصيا مشاهده مي‏كردند كه هرچه خدا به ايشان از مقام نبوّت يا ولايت كرامت كرده، پرتوي از اين دو مقام اين بزرگواران است.

از اين جهت خدا در جريان پيمان و ميثاق و عهد گرفتن به انبيا چنين مي‏فرمايد لما اتيتكم من كتاب و حكمة بر اساس اين‏كه من به شما كتاب و حكمت دادم و شما را به مقام نبوّت برگزيدم، در برابر اين رسول من، قطعاً و يقيناً چنين خواهيد بود كه به او ايمان خواهيد آورد و حتماً او را نصرت خواهيد كرد.

پس آنان بايد عظمت و جلال رسول‏اللّه را مشاهده كنند و ببينند كه منشأ و مبدأ جميع خيرات است. آن بزرگوار و اهل او منشأ همه‏ي نبوّت‏ها و اساس همه‏ي كتاب‏ها و حكمت‏ها هستند و از آن بزرگواران جميع اين خيرات بر انبيا و غير انبيا صادر مي‏شود.

به مجرّد اين‏كه خداوند فرمود ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري اقرار به اين امر كرديد؟ و از تابعان خود پيمان براي من بر اين امر گرفتيد؟ قالوا أقررنا همه گفتند ما اقرار كرديم.

سلسله‏ي انبيا به حسب مقامات و مراتب و منازل خود صف كشيده‏اند و اطاعت و فرمانبرداري خويش را در اين امر نشان مي‏دهند. و خدا در اين جمله آن حالت ايشان را مي‏نماياند و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين اخذ ميثاق از طرف خدا است. خدا متولّي اين امر است. خودش اين كار را به عهده گرفته است. نه اين‏كه بيان بفرمايد براي گرفتن پيمان از پيغمبران بر اين امر، ملائكه و مأموراني فرستاديم. آيه اين‏طور بيان مي‏كند كه گويا خدا خودش به طور مباشرت اقدام به اين كار كرده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 452 *»

البته مي‏دانيم كه همه‏ي كارها به وسيله‏ي ظهورات و مظاهر خدا است. ذات خدا از اين كارها منزّه است. ولي بيان مطلب اين‏طور است كه خود خدا اقدام به اين امر كرده است. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين خدا خود از پيغمبران پيمان گرفت؛ يعني اين كار آن‏قدر عظمت داشت و آن‏قدر بزرگ بود كه همه مي‏ديدند كه با خدا روبه‏رو هستند و خدا خود مباشر اين كار شده است.

اما چون به حسب اصول توحيد كه از بركات مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم از منابع وحي به ما رسيده، مي‏دانيم كه ذات خدا مباشر اين امور نمي‏شود و براي خود مظاهري قرار داده كه هركس آن مظاهر را ديد و هر كار از آن مظاهر مشاهده كرد، خدا را ديده و آن كارها را كارهاي خدا دانسته بدون هيچ‏گونه فرقي. لا فرق بينك و بينها([104]) خدا هيچ‏گونه فرقي در ميان نگذاشته. آن‏قدر آن مظاهر كلّي خود را از امور خلقي منزّه و مقدّس فرموده و آن‏چنان از خصوصيّات خلقي پاك و پاكيزه كرده كه هركس آنان را ديد خدا را ديده است. يعرفك بها من عرفك.([105]) هركس كارهاي آن‏ها را مشاهده كرد، يقين كرد و دانست كه كارهاي خدا است، ديگر خدا كاري داشته باشد و آنان كاري، چنين نيست. اين مطلب از نظر اصول اعتقادي است كه بحمد اللّه از بركات بزرگان اعلي اللّه مقامهم روشن است.

از اين جهت اگر در اين‏جا اين تعبير را داريم، با توجّه به آن اصول اعتقادي است. خداوند براي معرّفي عظمت اين حادثه، عبارت را اين‏طور ذكر كرده است و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين يعني اين پيمان گرفتن آن‏قدر عظمت داشت و آن‏قدر مهم بود كه خود خدا به طور مباشرت اين كار را شروع كرد و به اين كار اقدام نمود.

همه‏ي انبيا شنيدند كه خدا به ايشان مي‏گفت لما اتيتكم من كتاب و حكمة روي اين جهت كه من به شما كتاب و حكمت دادم، متفرّع بر اين‏كه شما به مقام رسالت و نبوّت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 453 *»

رسيده‏ايد، در برابر آمدن رسول ما كه تصديق كننده‏ي تمام حقايقي است كه شما براي مردمان آورده‏ايد، قطعاً و يقيناً به او ايمان مي‏آوريد و قطعاً و يقيناً او را نصرت مي‏كنيد.

النبيّين همه و همه در آن مجتمع حاضر بودند و اين خطاب به همه بود. گويا دست به دست يك‏ديگر داده، يك‏ديگر را در اين برنامه كمك مي‏كنند و براي يك‏ديگر در اين امر پشتيبان هستند. يك سلسله‏ي اين‏طوري است و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين يك نفر از انبيا نعوذ باللّه در اين سلسله بخواهد با اين امر مخالفتي داشته باشد؟ ابدا.

ذكر كلمه‏ي النبيّين به شكل جمع و با الف و لام افاده‏ي عموم مي‏كند. هركس در او روح نبوّت فعليت پيدا كرد، در اين سلسله داخل و در اين امر با همه هم‏فكر، هم‏قول، هم‏كار، معاون و كمك‏كار، همه با هم. اين دست به دست يك‏ديگر دادن، معاون، كمك‏كار، تكيه‏گاه و پشتيبان يك‏ديگر بودن، تمامي از همين كلمه‏ي مباركه‏ي النبيين استفاده مي‏شود.

همه‏ي اين‏ها در اين قسمت‏ها مقدّمه است. بايد مردم تدبّر كنند كه وقتي مي‏فرمايد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون روشن شود كه همين‏طور بايد باشد، نه غير از اين. وقتي كه انبيا با داشتن روح نبوت و ـ به حسب خود ـ داشتن اعجاز، داشتن كتاب و شريعت، داشتن حكمت، داشتن آثار روح نبوت، همه هم‏صف شده، دست به دست يك‏ديگر داده، متوجّه اين خطاب گرديدند لما اتيتكم من كتاب و حكمة همه متوجّه اين خطاب الهي گشته، همه خود را در محضر حق مشاهده مي‏كنند و اين خطاب را به حسب مقام خود همه يك‏سان مي‏شنوند، بايد در اين تعبير براي كسي كه در قرآن تدبّر مي‏كند اين نكته معلوم شود كه گزارش از اين حالتِ استسلام، حالت تعاون و حالت اتّحاد انبيا در برابر اظهار خواست خدا ـ در واقع در نظر كسي كه در آيات قرآني تدبّر كند ـ اين مطلب را مجسّم مي‏كند كه خداوند خواسته بشر، زندگاني ظاهري و باطني خود را بر اساس ايمان به خدا، ايمان به رسول‏اللّه، ايمان به ولايت ائمه‏ي هدي سلام اللّه عليهم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 454 *»

اجمعين، ايمان به ولايت اولياي ايشان و برائت و لزوم بيزاري از دشمنان ايشان قرار دهد. اين حقيقتي است كه مي‏بينيم در اين قسمت آيه تجسّم پيدا مي‏كند.

همه‏ي انبيا با اين حالات خودشان، اين حقيقت را نشان مي‏دهند و با اين حال خود عظمت و شرافت اين حقيقت را بيان مي‏كنند كه خدا خواسته و اراده كرده و رضاي او در اين امر است و قرار او بر اين است كه بايد بشر زندگاني ظاهري و باطني خود را كه از آن به ايمان تعبير آورده مي‏شود، بر اين امر قرار دهد. نه زندگي ظاهري تنها يا زندگاني باطني تنها؛ بلكه زندگي ظاهري و باطني خود را بر اساس اين امر قرار دهد كه همه‏ي انبيا براي اظهار اين امر صف‏كشيده، دست در دست يك‏ديگر داده، پشت به پشت هم داده، تكيه‏گاه، معاون و كمك‏كار يك‏ديگر شده‏اند، همه يك‏زبان، يك‏فكر و يك‏دل مي‏گويند أقررنا همه مي‏گويند اقرار كرديم، تسليم شديم و اعتراف نموديم.

در برابر اين خطاب الهي اين حالت انبيا بيان كننده‏ي اين مطلب است. اين حقيقتي است كه از اين قسمت ظاهر مي‏شود و آن يك حقيقت بيش نيست كه ايمان به خدا و رسول خدا و ولايت ائمه‏ي هدي و ولايت اولياي ايشان و برائت از اعداي ايشان و اعداء دوستان ايشان است و همه‏ي اين‏ها به ايمان تعبير آورده‏شده و خداوند بيان مي‏كند كه از انبيا بر اين امر پيمان گرفته است.

اين حقيقت قابل تحريف و تغيير نيست. هيچ‏كس نمي‏تواند به خواست خود، به سليقه‏ي خود، به پسند خود اين مطلب را تغيير بدهد. چون اگر نعوذ باللّه بناي تغيير و تحريف بود، انبيا شايسته‏ترين افراد براي تغيير دادن و تحريف كردن بودند، اگر اين حقيقت نقصاني مي‏داشت و قابل تكميل و تتميم بود، انبيا شايسته‏ترين افراد بشري بودند براي تكميل و تتميم اين حقيقتِ نعوذ باللّه ناقص و ناتمام.

اين‏ها به بشر گوشزد مي‏كند كه اي بشر! امري و واقعيتي را كه همه‏ي انبيا در برابر حقّانيت، ثبوت و لزوم اظهار و اجراي آن اين‏گونه خاضعانه خاشعانه با كمال استسلام

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 455 *»

آماده‏ي اظهارش هستند، تحريف‏پذير و تغييرپذير نيست.

انبيا با آن مقام خود كه مقام رهبري و فرمان‏فرمايي است و با آن ميزان درك خود كه هر نبيّي در امت خود تا عقل و دركش از همه كامل‏تر نمي‏شد به مقام نبوت مبعوث نمي‏شد، تسليم آن حقيقت مي‏باشند.

اين را هم براي اين به ما فرمودند كه بدانيم امر انبيا چنين است. اگر نه عقل نبي كجا و عقل امتش كجا! در خود حقيقت عقلشان اختلاف و تفاوت است. اگر عقلي در امت باشد، شعاع عقل پيغمبر است. عقلِ رتبه‏ي انبيا، حقيقتش، جنسش، سنخش با عقلي كه در رتبه‏ي امّت است به حسب واقعيتش فرق مي‏كند. چون مراتب، در همه‏ي مراتب هشت‏گانه محفوظ است. هيچ وقت عقل ما با عقل انبيا يك سنخ نيست، مگر اين‏كه شعاع به حسب خودش حكايت از منير دارد و حامل صفات ذاتي منير است، عقول امّت نيز نسبت به عقول انبيا آثارند.

ولي براي تفهيم ما فرموده‏اند كه تا عقل پيغمبر در ميان امتش از جميع عقل‏هاي آنان كامل‏تر نشود، به مقام نبوّت و رسالت بر آن امّت برگزيده نمي‏گردد.

انبيا با چنين عقل‏ها و درك‏ها كه در برابر اين فرمان و خواست الهي و اين حقيقت، همه تسليم، منقاد، مقرّ و معترف بودند، نشان مي‏دهد كه پس اين حقيقت قابل تغيير و تحريف نيست و اين حقيقت متعدّد و مختلف نمي‏شود. اين يك حقيقت است و كم و بيش نخواهد شد.

چون همه‏ي انبيا اقرار كردند، امّت‏ها جاي خود دارند كه نمي‏توانند تبصره بر اين حقيقت بزنند، از اين حقيقت بكاهند، مصلحت ندانند و كم و زياد كنند، يكي و دوتايش را بپذيرند، بقيّه‏اش را نپذيرند و صلاح خودشان و زندگاني‏شان ندانند. همه‏ي اين امور و تمام اجزاء اين حقيقت همه بجا است و در واقع يك حقيقت است كه هيچ قابل تحريف و تغيير و قابل تعدّد و اختلاف نيست.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 456 *»

آن‏گاه خداوند براي نشان دادن عظمت و جلال اين حقيقت و رسانيدن اين حقيقت به خلق، از ميان بندگان خود شايستگاني را انتخاب كرده و برگزيده كه دشمنان و دوستانشان همه به عظمت شخصيّت‏هاي آن‏ها اعتراف داشته‏اند. آن‏طور نبوده كه كساني در رسانيدن اين امر به امت‏ها انتخاب شوند كه نعوذ باللّه در نسب يا حسب‏شان يا در اخلاق يا در علم و عملشان راهي براي عيب‏گيري و عيب‏جويي باشد. دشمنان هرچه مي‏گفتند نمي‏توانستند عيب وارد كنند، دوستان هم كه هرچه مي‏ديدند، خير و نور و بركات مشاهده مي‏كردند. چنين دسته‏اي و سلسله‏اي را خدا براي رسانيدن اين امر به بندگان برگزيده است.

و أخذتم علي ذلكم إصري شما به امّت‏هايتان هم رسانيديد؟ براي آن‏ها اين حقيقت را بازگو كرديد؟ و از آن‏ها پيمان مرا گرفتيد؟ خواسته‏ي مرا به آن‏ها رسانيديد؟ قالوا أقررنا گفتند ما خودمان اقرار كرديم و به وظيفه‏ي ابلاغ هم عمل كرديم. اوصيا هم دانستند، امّت ما هم دانستند. قال فاشهدوا بنابراين شما بر ايشان گواه باشيد و أنا معكم من الشاهدين من هم با شما از گواهانم.

اين‏قدر خدا اين كار پيغمبران را تعظيم مي‏كند!!! و براي نشان دادن عظمت انبيا كه اين بندگان خدا آن‏چنان شايستگي دارند و آن‏چنان در نزد خدا مقرّب‏اند، آن‏قدر از هوي و تمايلات نفساني معصوم‏اند، آن‏قدر عصمت دارند از اين‏كه خلاف رضاي خدا رفتار كنند، و چون در اين عصمت به‏سرمي‏برند، خداوند اين عصمت را آشكار مي‏كند و أنا معكم من الشاهدين من هم همدوش شما، همراه شما، با شما از گواهان بر خلقم هستم.

گويا خدا مي‏خواهد بگويد: من داراي دو چشمم، يك چشم از خودم يك چشم از شما، با چشم خودم هم شاهدم با چشم شما هم شاهدم. همدوشِ يك‏ديگر، شما كه مي‏بينيد من ديده‏ام، من هم كه مي‏بينم شما ديده‏ايد، همدوش يك‏ديگر شاهد و گواه بر خلق باشيم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 457 *»

اين بيان براي گزارش مقام عصمت انبيا: و جلالت شأن و تسديد امر ايشان است. آن‏قدر امر انبيا تسديد و تقرير شده است كه خدا مي‏گويد من همدوشِ شما، با شما در اين كار مشترك و شريك هستم. با يك‏ديگر اين كار را مي‏كنيم. هم شما شاهد و گواه باشيد و هم من.

البته متذكّر اصول اعتقادي هستيم كه يعني من با آن دو چشمي كه براي خودم قرار داده‏ام كه دو چشم من است حتي در مقام نبوت هم لحاظ نمي‏شود. آن دو چشم در مقام وساطت، سفارت و خلافت هم ملاحظه نمي‏شود. آن دو چشم آن‏قدر با چشم من عينيّت دارد و ديدِ آن دو چشم آن‏قدر عين ديد من است كه لا فرق بينك و بينها، السلام علي عين اللّه الناظرة.([106]) در خطاب به امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است: سلام بر چشم‏هاي بيناي خدا.

و أنا معكم من الشاهدين يعني من در مقام محمّد و آل‏محمد:، آن مقام كلّي ايشان، در آن مقامي كه براي ايشان اول و آخر نيست، براي ايشان سابق و لاحق نيست، براي ايشان ماضي و مضارع و حال نيست، براي ايشان دنيا و آخرت نيست، در آن مقام من ايشان هستم و ايشان من. لنا مع اللّه حالات نحن فيها هو و هو نحن و نحن نحن و هو هو([107]) در چنين مقام خدا مي‏فرمايد: من همراه شما شاهدم؛ يعني همراه شما محمد است، همراه شما علي است، همراه شما فاطمه است، همراه شما حسن و حسين و همين‏طور تا امام زمان، چهارده معصوم: با شما هستند. ايشان كه با شما هستند، من با شما هستم. ايشان در همه حال هم بر شما شاهدند، هم بر اوصياي شما و هم بر امّت‏هاي شما از اولين و آخرين.

پس اين‏طور معيّت و بودن خدا با انبيا در اين آيات دليل عصمت انبياء است، و با بيان بودنش با انبيا به اين شكل مي‏خواهد بفرمايد كه من در مقامي به ظهوري به خود آن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 458 *»

ظهور تنزّل كرده‏ام، و آن ظهور چنان ظهوري است كه ديگر فرقي بين من و او نمانده. آن ظهور در چهارده تعيّن متعيّن است و كارش اين است كه هرچه بكند من كرده‏ام، و هرچه من به انجام برسانم او به انجام رسانده است. در آن ظهور مشيت‏ها و اراده‏ها يكي است.

الحمد للّه رب العالمين اين مطالب از بركات بزرگان اعلي اللّه مقامهم از مباحث توحيدي و از اصول اعتقادي ثابت شده است و نوعاً در اين مجالس احتياج به يادآوري و متذكّر نمودن ندارد. چون الحمد للّه افكار متوجّه و دل‏ها به اين اعتقادات نوراني است.

پس اگر گفتيم كه خدا فرمود من با شما از شاهدها و گواهان هستم، نبايد خداي نكرده آن‏طوري دانست كه ديگران فكر مي‏كنند. نوعاً كساني كه از مكتب مشايخ اعلي اللّه مقامهم بيگانه‏اند، در اين نوع عبارات به خيالات سست گرفتار و مبتلا مي‏شوند و مي‏مانند كه چه‏طور معنا كنند. تا آن كه ناچار مي‏شوند و پاي ذات خدا را به ميان مي‏كشند، مي‏گويند: خدا هم به ذاتش خلق را مي‏بيند. انبيا امري را مشاهده مي‏كنند و مي‏بينند، خدا هم نعوذ باللّه به ذاتش مشاهده مي‏كند و با چشم ذاتيش كه عين ذات او است به همين موجودات و امور آنان مي‏نگرد و عالم مي‏شود.

آن‏گاه اول مشكلات و گرفتاري‏ها در اين مسأله مي‏شود. نوعاً در اثر مبتلا شدن به بحث‏هاي اعتقادي انحرافي، حرف‏هايشان از كفرها و زندقه‏ها سر درمي‏آورد! تمامش هم به عنوان دين و اعتقاد است. همين كه در هر جايي، در هر بحثي پاي ذات خدا را به ميان مي‏كشند، بحث به يك عدّه اعتقادهاي انحرافي و خلاف آن‏چه خدا به وسيله‏ي انبيا فرستاده و از بندگانش خواسته، منجر مي‏شود.

خدا درجات بزرگان عالي است متعالي فرمايد! اين بزرگواران اين امور را حل مي‏كنند و در بيان اين‏كه چه‏طور خداوند خلقش را شهود مي‏كند و آنان را مشاهده مي‏كند، بياناتي ارزنده دارند! الحمد للّه ربّ العالمين.

مقصود اين است كه در اين عبارات خداوند مي‏خواهد عظمت و جلالت انبيا را

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 459 *»

بيان بفرمايد كه انبيا بندگاني هستند كه براي اين كار برگزيده شدند. و آن‏قدر شرافت و عصمت دارند كه خداوند مي‏فرمايد من هم با شما، همراه شما و همدوشِ شما مي‏بينم، مشاهده مي‏كنم و گواه هستم كه چه كسي ايمان مي‏آورد و چه كسي ايمان نمي‏آورد، چه كسي اين حقيقت را مي‏پذيرد و چه كسي نمي‏پذيرد.

از همان زمان كه آدم مأمور به تبليغ شد، از همان‏جا آدم شاهد بود، خدا هم همراه آدم و با آدم شاهد بود كه چه كسي به رسول‏اللّه ايمان آورد. از همان وقت، آدم براي نصرت حضرت در مظاهر ولايتي او؛ علي و ساير معصومين: آماده شد.

هم‏چنين خدا شاهد بود بر اين‏كه چه كسي تولّي مي‏ورزيد و اِعراض مي‏كرد. فمن تولّي بعد ذلك هركس اعراض كرد و پشت نمود، خدا با همان مظهري كه گفتيم؛ يعني محمد و آل‏محمد: در آن مقام كلّي‏شان، از همان وقت شاهد بوده است.

اين به حسب انسان‏ها، به حسب ساير خلق و مراتب ديگر از مراتب خلقي نيز در هر مرتبه از مراتب خلقي، هركس مأمور به ابلاغ اين مطلب بوده، پيغمبر آن مقام بوده و بر آن طبقه شاهد بوده، و محمد و آل‏محمد: در آن مقام كلّي شاهد و گواه بودند كه كدام طبقه و اهل كدام طبقه ايمان آوردند و كدام طبقه و اهل كدام طبقه، يا از ميان آنان كدام يك اعراض كردند، ايمان نياوردند و اين حقيقت را نپذيرفتند. و أخذتم علي ذلكم إصري.

ببينيد انبيا براي اين كار انتخاب شدگان هستند. چون اين امر بسيار باعظمت بود، خداوند از ميان خلق، عباد و بندگان باعظمت و جلالت خود را برگزيد كه اين مطلب را ابلاغ كنند. در عالم ذر رسانيدند و ابلاغ كردند. و طبق مأموريتي كه در عالم ذر داشتند، در اين عالم هم همان‏طور ابلاغ كردند و به وظيفه‏ي خود عمل نمودند، حتي پيغمبري از دنيا نرفت مگر اين‏كه از وصيّش بر ايمان به رسول‏اللّه و آماده شدن براي نصرت آن حضرت9 در دوران ظهور و رجعت ايشان عهد گرفت. و أخذتم علي ذلكم إصري قالوا أقررنا همه اقرار كردند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 460 *»

معناي «ما اقرار كرديم، ما قبول كرديم» اين است كه نه تنها آن‏چه را كه بايد به هركس برسانيم رسانيديم و از آن‏ها بر اين امر عهد و پيمان گرفتيم، كه ما به وظيفه‏ي ابلاغ و تبليغ خود نيز عمل كرديم و خود اعتراف نموديم.

اينك دقت ديگري در آيه بفرماييد، ببينيد منظره دارد اين را بيان مي‏كند كه تمام انبيا با اين‏كه هر كدام در مقام خود شخصيّتي دارند و به حسب خود دركي و دريافت‏هايي دارند، اين بزرگواران با تمام اين مقامات و درك‏ها هيچ‏گونه به خود و درك خود و خواسته‏ي خود و به طور كلّي مقام، منزلت و رتبه‏ي خود توجّه نكردند كه بگويند پس حساب ما چه مي‏شود. آخر ما پيغمبريم، براي خودمان كتاب داريم، به ما حكمت دادي، براي ما مقام و منزلت قرار دادي، حال همه‏ي ما را به صف كردي و مي‏فرمايي لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمنّن به و لتنصرنّه؟

آري! انبيا چون در برابر محمد و آل‏محمد: از خودي خود گذشته‏اند و در برابر ايشان در مقام تسليم برآمده‏اند، همان‏طور كه حضرت عسكري7 فرمود فالكليم ألبس حلّة الإصطفاء لما عهدنا منه الوفاء([108]) كليم كه به مقام كليم بودن رسيد، موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام كه به مقام اصطفاء و نبوّت برگزيده شد لما عهدنا منه الوفاء چون از او سابقه داشتيم و سابقه‏اش پيش ما بود كه به امر ما وفادار بود، در برابر امر ما خاضع و خاشع بود، ديگر خودش را نمي‏ديد، براي خود مقامي، منزلتي نمي‏ديد؛ بلكه منزلت خود را در اين مي‏ديد كه نزد ما ناچيز باشد. من تواضع للّه رفعه اللّه([109]) آن خضوع و خشوع‏ها در برابر نور خدا، ظهور خدا؛ محمد و آل‏محمد: آن‏ها را به مقام نبوت رسانيده است.

البته در روايات به اين تعبير آمده كه خدا به موسي فرمود: اي موسي اگر اين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 461 *»

خضوع و خشوع تو نبود كه در برابر عظمت من به سجده مي‏افتي و رخساره به خاك مي‏مالي، تو را به مقام رسالت برنمي‏گزيدم.([110])

ولي مگر كم هستند كساني كه صورت به خاك مي‏مالند، و نه تنها صورت كه خودشان را هم به خاك مي‏مالند و فايده‏اي نمي‏كند و هيچ قربي برايشان حاصل نمي‏شود. آري! بايد به خاك افتاد و در برابر ظهور خدا خاضع و خاشع شد، نه يك خداي خيالي براي خودش درست كند و در برابر آن مثل خر خودش را به خاك بمالد، اين فايده‏اي ندارد.

نوع صوفيه لعنهم اللّه آن نعره‏هايي كه مي‏كشند، خضوع و خشوع‏هايي كه اظهار مي‏كنند، غلت‏هايي كه مي‏زنند كه بايد گفت خرغلت مي‏زنند، (در حلقه‏هاي ذكرشان ديده شده كه) از حال مي‏رود، غش مي‏كند، مي‏افتد و مي‏غلتد كه چه؟ مثلاً گفته هو هو هو! كدام هو؟ همه‏ي اين كارها را از سني‏ها گرفته‏اند. سني‏ها هم از بيگانه‏هاي از اسلام گرفته‏اند.

اگر تو هو را شناخته باشي، مي‏داني كه بايد علي خليفه‏ي بلافصل رسول‏اللّه9باشد، نه اين‏كه آن گنده‏تان بگويد: من در مكاشفه‏ي خود ديدم كه نعوذ باللّه شيعيان علي همه خنازير، همه خوك بودند. حال اين مي‏خواهد رئيس و عارف اكبر براي همه باشد، بزرگ همه‏شان باشد؛ مميت الدين اعرابي لعنة اللّه عليه!

مي‏فرمايد: چون از تو خضوع و خشوع را ديدم و اين‏كه تعفير مي‏كردي؛ يعني جبهه به خاك مذلّت مي‏سودي، رخساره‏ي خود را بر خاك خضوع و خشوع به درگاه من مي‏گذاردي، تو را برگزيدم معلوم است؛ يعني در برابر نور من و ظهور من؛ محمد و آل‏محمد: خاضع و خاشع بودي.

همين فرمايشي را كه خدا به موسي فرموده، حضرت عسكري اين‏طور تفسير مي‏فرمايد فالكليم ألبس حلّة الإصطفاء لما عهدنا منه الوفاء چون از او وفاداري در امر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 462 *»

ولايت مي‏دانستيم، سابقه‏اش را داشتيم كه وفادار است، از اين جهت ما بر او حلّه‏ي اصطفاء و جامه‏ي باارزش و بافضيلت نبوت را پوشانديم.

پس در اين آيه خداوند مقام ايشان را روشن مي‏سازد كه اين بزرگواران در خودشان و در امرشان، هيچ مقامي، شأني، رتبه‏اي، مجدي و جلالي نمي‏ديدند كه با اقرار، اعتراف و كوچكي و خاكساري كردن در برابر محمد و آل‏محمد: منافات داشته باشد؛ بلكه عين جلال، عظمت و كمالِ مرتبت براي ايشان، اين خضوع و خشوع‏ها بود.

تا گفته شد لتؤمننّ به و لتنصرنّه بدون هيچ تراخي در جواب قالوا أقررنا حتي خدا «ثمّ» نفرموده، حتي «فقالوا» نفرموده است. دقّت بفرماييد! قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري؟ قالوا أقررنا. فصاحت قرآن اين است! اگر مي‏فرمود «فقالوا»، «ثمّ قالوا» معنايش اين بود كه مدّتي طول كشيد تا جواب گفتند. رفتند در خودشان فكر كردند كه آيا خوب است از مقام و شخصيت بگذرند، آخر يك پيغمبر بگويد كه من نوكر پيغمبر ديگرم!

در اين بشاراتي كه از انجيل برنابا خوانده مي‏شد، ديديد كه وقتي كه از «يسوع» يعني عيسي پرسيدند كه تو خودت مسيّا؛ يعني محمد9 هستي؟ گفت نه! من پناه به خدا مي‏برم از اين امر. من افتخار مي‏كنم كه نعال او را پاك كنم و بند نعل او را بگشايم، خاك زير كفش او را بروبم و اين گونه تعابير.([111]) عيسي مي‏گويد: افتخار من اين است.

حال پيغمبران با اين مقام و رتبه و عظمت خودشان، هيچ به نظرشان نمي‏آيد و هيچ برايشان سنگين نيست كه بخواهند به امتشان بگويند ما نوكر محمديم، ما نوكر آل‏محمد: هستيم. هيچ چيز مانع پاسخ دادن و باعث فكر و تأمّلشان نشد. نه مقامشان، نه كتاب داشتنشان، نه حكمت داشتنشان، نه منزلت و رتبت داشتنشان، نه امت داشتنشان، هيچ‏يك باعث اين امر نشد كه تأمّلي داشته باشند و دير جواب بگويند. خير! قالوا أقررنا.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 463 *»

اينك كه چنين اقراري كرديد و چنين منزلتي يافتيد قال فاشهدوا شما گواه باشيد، من نيز گواهي شما را گواهم؛ يعني از طرف من خليفه و نماينده‏ايد. ديد شما ديد من مي‏شود و من هم كار شما را تعظيم مي‏كنم كه مي‏گويم من هم همراه شما و همدوش شما بر خلق گواهم. خدا و انبيائش در اين امر بر همه‏ي خلايق گواه شدند كه چه كسي ايمان آورده و چه كسي ايمان نياورده؟ و چه كسي ايمان مي‏آورد و چه كسي ايمان نمي‏آورد. تا دامنه‏ي قيامت همه در محضر خدا و در محضر شهود الهي هستند.

اميدواريم جميع اين شهودي كه خدا بر ما قرار داده، ان شاء اللّه در قيامت ياري كنندگان و شفعاء ما باشند و خدا نكند كه اين‏ها در قيامت خصماء ما باشند و در قيامت ما شرمنده‏ي اين‏ها و يا اين‏ها در مقام مخاصمه‏ي با ما باشند. پناه به خدا مي‏بريم!

اميدواريم خداوند ايمان ناقابل ما و ايمان‏هاي ضعيف ما را به امدادهاي غيبي، به بركت امام زمان صلوات اللّه عليه قوّت بخشد و براي ما نگه‏داري فرمايد! و ان شاء اللّه با ايمان‏هاي قوّت‏يافته‏ي مناسب آخرت از دنيا برويم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 464 *»

مجلس    30

 

 

(شب چهارشنبه 4 ربيع الثاني 1411 هـ ق)

 

r خداوند در عالم ذر از انبياء خود پيمان گرفت، در دنيا هم خود متكفل امور آنان است

r خداوند با بيان حالت انبياء: به امت‏ها درس مي‏دهد

r روحيه‏ي تسليم در انبياء: و اقرار آنان بدون اظهار عصبيت و حميت و درنگي

r معناي اقرار انبياء:

r تسليم بودن ملاك ايمان است

r كوشش انبياء: در شناسانيدن رسول خدا و خاندانش:

r تعصب‏ها و حميت‏هاي بيجاي اهل كتاب نسبت به پيامبران گذشته

r انجيل برنابا موهبتي الهي است

r شرايع آسماني به رسالت رسول‏اللّه9 و ولايت خاندانش دعوت نموده‏اند

r در دين خداوند تعصب‏هاي بيجا محكوم است

r مفاد جمله‏ي «اولئك هم الفاسقون»

r اصل، حقيقت و ريشه‏ي شرايع الهي

r خروج‏كنندگان بر حجت‏هاي الهي از نظام آفرينش نيز خارج‏اند

r نظام آفرينش حكومت خداوند و انقياد كائنات است

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 465 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

در اين منظره‏اي كه خداوند از عالم ذر حكايت مي‏فرمايد براي پيمان گرفتن و ميثاق‏گرفتن از انبياء و مؤمنان به ايشان بر رسالت رسول‏اللّه9 و مقام نبوت كلّيه‏ي ايشان و مقام ولايت كلّيه‏ي آن حضرت و اهل بيت آن بزرگوار صلّي اللّه عليهم اجمعين، همه‏ي انبياء سلام اللّه عليهم در آن محضر حاضر بوده و در اين امر، همه در يك صف و با هم متّحد و متّفق بوده‏اند.

آوردن لفظ جمع محلّي باللام در اين آيه براي بيان اتّحاد و اتّفاق انبياء بر اين امر بوده كه هيچ‏يك ايشان در برابر اين جريان، در دل و در ظاهر خلافي نداشته‏اند. همه براي به انجام رسيدن اين حادثه؛ يعني گرفتن پيمان براي اين دو مقام محمد و آل‏محمد:متّفق و متّحد با يك‏ديگر، همه معاون و كمك‏كار يك‏ديگر و در برابر رضاي خداي متعال تسليم بوده‏اند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 466 *»

اولاً خداوند خود جميع اين امور را متكفّل شده و به عهده گرفته است. و إذ أخذ اللّه خدا، نه به وسيله‏ي ملائكه، نه به وسيله‏ي مأموران وحي؛ بلكه و إذ أخذ اللّه، خدا خودش اين پيمان را از انبيا گرفت. و بيان اين مطلب است كه اين امري بوده كه خداوند خود متكفّل شده است.

بنابراين بندگان خدا بايد بدانند كه در همين دنيا نيز تمام جريان‏هاي ديانت و امور ديني را خداوند خود متكفّل آن‏ها است. همان‏طور كه در عالم ذر انبياء را به اين امر دعوت فرمود و از جميع ايشان بر اين امر پيمان گرفت، در اين دنيا هم از ابتداي شروع اين كار كه به وسيله‏ي آدم علي نبيّنا و آله و عليه السلام شروع شد و به دوره‏ي رسول خدا9منتهي شد، در تمام اين مدت هر قدمي كه انبياء و اوصياي ايشان و مؤمنان كامل ايشان برمي‏داشتند و مؤمنان عصر خود را تكميل مي‏كردند و دعوت مي‏نمودند و صعود مي‏دادند، تمام اين‏ها در نزد خدا، در حضور خدا و به تأييد و تسديد و اعانه‏ي الهي بوده است. در تمام اين دوره خداوند اين رشته را به دستِ عنايت و لطف و كرم خود داشته و امري از امور انبيا و اوصياي ايشان و مؤمنان كامل ايشان از رهبري و هدايت الهي خارج نبوده است. خداوند همه‏ي آنان را در جميع امورشان آن‏طور كه مي‏خواسته و مصلحت مي‏دانسته، هدايت فرموده و خود عهده‏دار بوده است.

و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين اين گرفتن ميثاق به طور مستقيم و مباشرةً، به همان توضيحي كه عرض كردم از ناحيه‏ي خداوند بوده است. و ثانياً با اين پيمان گرفتن از جميع انبيا به اين شكل و با اين خصوصيتي كه در اين آيه‏ي شريفه ذكر شده و با همين بيان اجمالي كه عرض شد، نشان مي‏دهد كه چه‏طور انبيا سلام اللّه عليهم اجمعين، اهمالي نداشتند. قالوا أقررنا همه گفتند ما اقرار داريم و اقرار كرديم.

بيان اين مطلب درسي است كه خداوند امّت‏هاي انبيا و اين امّت را متذكّر اين كار فرموده كه ببينيد انبيا با اين‏كه هر كدام صاحب نبوّت و داراي حكمت بودند و مقامي،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 467 *»

مجدي، كرامتي و شرافتي داشتند و در خود احساس مي‏كردند كه خداوند ايشان را در ميان امّت‏هايشان ممتاز فرموده و ايشان را در ميان ساير انسان‏ها برگزيده و به روح شريف نبوت آنان را ممتاز فرموده است، ولي در برابر اين دعوت همه ظاهر و باطنشان خاضع، خاشع و تسليم و منقاد بود.

به اين‏طور خدا به امّت‏ها و اين امّت آموخت كه در دين خدا و در سلسله‏ي انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين عصبيّت‏ها و حميّت‏هاي بيجا در كار نبوده و نيست. انبيا نه براي نبوت خود عصبيّت و حميّت نشان دادند، نه براي دين خدا و نه براي امت خود به اين‏گونه كه خدايا چه‏طور مي‏شود كه مثلاً ما با اين‏كه صاحب مقام نبوّت‏ايم و در ما روح نبوت جاري است و به حسب مقاممان وحي را از دربار تو تلقّي مي‏كنيم و در ميان بندگان تو ابلاغ مي‏كنيم و وساطت داريم، بنا بر اين منزلت و مرتبتي كه براي ما قرار دادي و امّت‏ها را به تبعيّت از ما دعوت كردي، حال ما را به نوكري، خضوع و خشوع در مقابل محمد و آل‏محمد: مي‏خواني؟! تا از اين راه بخواهند عصبيّتي نشان بدهند. (و به اصطلاح خود عزيزي كنند و نسبت به مقام نبوّت دلسوزي نمايند)

براي ديني كه خدا به آن‏ها داده، يا كمال و منزلتي كه خدا به آن‏ها كرامت كرده يا مرتبتي كه براي آنان در ميان امّت‏هايشان براي ايشان قرار داده، شروع كنند به عصبيّت و حميّت نشان دادن به عنوان خودشان يا به عنوان دين يا حكمت يا كتاب و شريعتي كه خدا به ايشان داده است و تسليم نشوند، به اين منطق كه:

مرا عار آيد از اين زندگي
  كه سالار باشم كنم بندگي

براي مقام و منزلت خود و ديني كه خدا در اختيار آنان گذاشته و آنان را مأمور به ابلاغ آن كرده، اين‏طور منطقي داشته باشند، يا طبق همين آيه لما اتيتكم من كتاب و حكمة چون من به شما كتاب و حكمت دادم بگويند: خدايا! به ما كتاب و حكمت دادي و براي ما منزلت قرار دادي، حال ما را به خضوع و خشوع در برابر محمد و آل‏محمد:دعوت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 468 *»

مي‏كني؟! نعوذ باللّه ما چنين زندگاني را ننگ مي‏دانيم.

در منطق انبيا و در منطق دين الهي، اين منطق صحيح نيست و اين گونه تفكّر نيست؛ بلكه از جانب انبيا استسلام محض بوده است. بدون هيچ درنگ و مكثي قالوا أقررنا.

اگر درنگ و مكثي در كار بود، بايد با حروف تراخي بيان بشود. قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري؟ قالوا أقررنا. بايد مي‏فرمود «فقالوا اقررنا» يا «ثم قالوا اقررنا» نه! هيچ مكثي و درنگي در كار نبوده است. همين كه آن پيمان ابلاغ شد، قالوا أقررنا، نگفتند «نُقِرّ» يعني بعد از اين اقرار مي‏كنيم، حال از ما خواسته‏اي ولي بعد از اين اقرار مي‏كنيم، خير! بي‏درنگ گفتند: اقرار كرديم.

پس هيچ‏گونه عصبيّت و حميّت بيجا در دين خدا و در ميان انبياء نبوده؛ بلكه به واسطه‏ي همين عهد و پيمان گرفتنِ از انبيا، دين خدا از گزند هر گونه عصبيّت‏هاي بيجا سالم و خالص مانده است. انبيا نه براي خود و مقام خود عصبيّتي نشان دادند، نه هم براي دين خدا كه در دست آنان بود، عصبيتي به خرج دادند.

اين‏كه بايد انبيا در برابر رسول‏اللّه خاضع و خاشع شوند، در برابر آل رسول‏اللّه صلوات اللّه عليهم خاضع و خاشع شوند، معنايش اين است كه كتاب ما تابع كتاب او است، شريعت ما تابع شريعت آنان است و شريعت و دين خدا كه در دست ما است، تابع دين و شريعتي است كه خدا براي آنان قرار داده است و خود ما تابع آن‏ها هستيم. معناي «اقرار كرديم» اين است.

هيچ‏گونه عصبيتي نشان ندادند كه خدايا آخر اين دين تو است، اين كتاب تو است كه به ما دادي، چه‏طور ما رتبه و مقام اين دين و كتاب را در نزد اين مردم و امّت، پايين بياوريم و بگوييم اين‏ها فرع، شعاع و شاخه‏هايي از دين و كتاب محمد9 است، يا نبوت ما شاخه‏اي از آن اصل و آن شجره‏ي كلّيه‏ي طيّبه‏ي الهيّه است. نه! هيچ‏گونه اين عصبيت‏ها در دين خدا و در ميان انبيا نبود.

 

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 469 *»

هم‏چنين عصبيّتي و حميّتي نسبت به امّتشان نشان ندادند كه خدايا ما اين امّت را دعوت كرديم، اين‏ها بعضي‏شان به ما ايمان آورده‏اند، براي ما مقامي قائل‏اند، ما وساطت كرديم آن‏ها را به درجه‏اي رسانديم كه تسليم امر تو شده‏اند، دين تو را پذيرفته‏اند، حال ما بخواهيم آن‏ها را به امري واداريم كه نديده‏اند و در اين زمان‏ها نخواهند ديد، ولي در اين زمان‏ها به آن اقرار كنند و تسليم آن شوند، اين خيلي بر مردم سنگين و دشوار است، و اين‏ها بندگان تو هستند، خضوع و خشوع كرده‏اند، اين‏قدر ايمان آورده‏اند ديگر آنان را بس است، بيش از اين نبايد از آن‏ها انتظار داشت و نبايد بر آن‏ها تحميل كرد، شروع كنند به عصبيّت و حميّت درباره‏ي امّت‏هايشان!

چنين منطقي دين خدا نيست، دين خدا اين حرف‏ها را برنمي‏دارد. عصبيّت‏ها و حميّت‏هاي بيجا هيچ ارزشي ندارد. دين خدا هماني است كه خدا قرار داده، بايد تسليم آن شد، بايد آن را تصديق كرد، بايد در ظاهر و باطن منقاد آن شد. اين ملاك ايمان است و مؤمن چنين كسي است.

اين آيه اين حادثه را اين‏طور بيان مي‏كند و اين نكات در اين آيه بيان مي‏شود، آيا بجا است كه وقتي اين رسول خدا آمد9 و مردمان زمان خود و آيندگان خود را به دين خدا دعوت فرمود، با آن كه انبياء هم سفارش كرده بودند، نشانه‏هايش را گفته بودند، وعده‏ها داده بودند، از نشاني‏ها و آثار و علائم آن حضرت بسيار گفته و بيان كرده بودند، هم‏چنين آثار و علائم زمان بعثتش، علائم و آثاري كه براي خاندان او بود، تمام اموري كه در شناسانيدن آن بزرگوار لازم بود ابلاغ بشود، انبيا كوتاهي نكردند و رسانيدند و گفتند، آن‏چنان كه وقتي آن حضرت آمد، تمام كساني كه با حضرت ملاقات كردند، يا مورد دعوت حضرت قرار گرفتند، تمامي امّت دعوت حضرت را شناختند.

قرآن خبر مي‏دهد يعرفونه كما يعرفون أبناءهم رسول‏اللّه را مي‏شناسند، همان‏طور كه بچه‏هايشان را مي‏شناسند. ديگر انسان بچّه‏ي خودش را خوب مي‏شناسد، از بچه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 470 *»

نزديك‏تر هم مي‏شود؟! يعرفونه كما يعرفون أبناءهم آن حضرت را به اين علائم و آثار شناختند و مي‏شناسند، همان‏طور كه بچه‏هايشان را مي‏شناسند بدون هيچ فرق. اين قدر امر حضرت به واسطه‏ي همان دعوت‏ها، ابلاغ‏ها و بيانات انبيا:براي همه نزديك و روشن بود.

اما وقتي كه رسول‏اللّه9 آمدند، ببينيد در برابر حضرت چه چيزها كه نگفتند، چه تعصّب‏ها كه به خرج ندادند، چه حميّت‏هاي بيجا كه نشان ندادند كه قرآن حرف‏هاي يهودي‏ها و نصراني‏ها را ذكر مي‏فرمايد.

نوع اعتراض‏ها و اشكال‏هايي كه بر رسول‏اللّه9 داشتند و نوع بهانه‏هايي كه در امر دعوت حضرت مي‏گرفتند، مي‏بينيم عصبيّت و حميّت از انبيائشان بود؛ مثلاً يهودي‏ها نسبت به موسي7 عصبيّت نشان مي‏دادند و مي‏گفتند به اين زودي بنا نيست دين او برچيده شود و شريعت او از ميان برود و عيسايي بيايد و فرمايش‏هاي او را نسخ كند و خود دعوتگر باشد و خود مقامي براي خود اثبات كند.

اين انجيل برنابا در واقع در اين عصر و زمان يك موهبت الهي است، يك عنايتي از طرف امام زمان صلوات اللّه عليه بوده كه به دست بيايد و منتشر بشود. در اين انجيل كه اعتراض‏هاي يهودها را مطالعه مي‏كنيد، البته در انجيل‏هاي ديگري هم كه الآن شايع است و تحريف شده، به آن‏ها هم كه نگاه كنيد اشكالات يهودي‏ها بر عيسي7 ديده مي‏شود، اما در اين كتاب بيشتر بيان كرده و روشن‏تر است.

هم‏چنين در زمان رسول خدا9 رهبان‏هايي كه مخالف بودند، تصديق نكردند و تسليم نشدند؛ مثل احبار يهود ـ خدا همه‏شان را لعنت كند! ـ شروع كردند به بهانه‏گيري و عصبيّت نشان دادن براي عيسي بن مريم7 كه عيسايي كه پسر خدا يا جزء خدا است يا در او روح خدا حلول كرده، به هر بياني كه مي‏گفتند و عقيده‏اي كه داشتند، چنين كسي را چه‏طور اين آمده مي‏گويد بنده‏ي خدا و مخلوق خدا است؟! براي عيسي يا براي انجيل او

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 471 *»

يا براي شريعت او چه عصبيّت‏هايي نشان مي‏دادند. همه‏ي اين امور معلوم است بيجا است، از دين خدا نبوده و از روش تابعان دين الهي نيست.

هم‏چنين احبار و رهبان‏ها كه با رسول‏اللّه9 مخالفت كردند، تسليم نشدند و شروع كردند به تعصّب ورزيدن نسبت به آن‏چه به خيال خود از آثار انبيا در دست داشتند. و در اين تعصّب ورزيدن‏ها نشان مي‏دادند كه دروغ مي‏گويند، به اسم دين، به اسم پيغمبر، به اسم شريعت، به اسم مقدّسات الهي دارند كفر مي‏ورزند. ولي روي كفر، عناد و لجاج خود را با اسم دين، رسول، شريعت و خدا و مقدّسات مي‏پوشانند تا ديگران را فريب بدهند.

اگر به حقيقت دينشان، به حقيقت ناموس الهي كه در دست داشتند و به حقيقت فرمايش‏هاي انبيا مراجعه مي‏كردند، معلوم بود كه حقيقت دين، حقيقت فرمايش‏هاي انبياء و بيانات الهي در كتب گذشته، تمام به رسالت رسول‏اللّه9 و نبوّت حضرت و ولايت اهل بيت آن بزرگوار صلوات اللّه عليهم اجمعين دعوت مي‏كند. چنان كه چند مورد را شنيديد كه در كتاب مبارك بشارات يادداشت شده بود.

هم‏چنين در قسمتي از انجيل برنابا حتي به وجود مبارك امام زمان صلوات اللّه عليه و قيام و خروج حضرت اشاره شده. اين‏ها مقداري است كه به دست رسيده و جمع‏آوري شده، آن مقداري كه در دست نمانده و به دست نرسيده و احبار يهود و رهبان‏هاي نصاري عمداً كتمان كردند و نشان ندادند و نگذاشتند در دسترس افراد باشد، آن‏ها چه‏قدر بوده؟ خدا مي‏داند! اين همه اموري را كه الآن در دست است، بر اساس تعصّب‏هايي كه به اسم دين و ديانت و انبياي خود نشان مي‏دادند، انكار مي‏كردند و قبول نمي‏كردند.

پس بيان اين قسمت‏ها در اين آيه‏ي شريفه براي اين است كه كسي حق ندارد تعصّب بيجا در دين خدا به اسم پيغمبرش يا به اسم خودش يا به اسم دينش يا به اسم شريعتش يا به اسم كتابش نشان دهد و آن حقّي را كه خدا حقّانيت آن را اثبات فرموده و نشان داده و امضا، تصديق و تقرير مي‏فرمايد، انكار كند و بايستد مخالفت كند. پس دين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 472 *»

خدا يك دين است و تمام انبيا تسليم آن هستند و هيچ‏گونه اظهار شخصيّت و تعصّب بيجا از دين خدا ندارند.

آن‏گاه مي‏فرمايد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون بعد از بيان اين حقايق و روشن ساختن اين امور بايد ديد انكار كنندگان چه كساني هستند؟ به خصوص بعد از بيان‏كردن وضع انبيا آن هم به اين شكل و أخذتم علي ذلكم إصري آيا از امت‏هاي خودتان، از كساني كه مأموريد به آن‏ها ابلاغ كنيد پيمان و عهد مرا گرفتيد؟ كه در درجه‏ي اول معلوم است اوصيا هستند كه انبيا هر كدامشان از وصي خودشان در اين دنيا عهد و پيمان گرفتند، اين دنيا محلّ اجراي همان برنامه‏ي ذر است. همان برنامه‏اي كه آن‏جا بود، اين‏جا هم اجرا مي‏شود. انبيا آن‏جا مأمور شدند به اين‏كه از اوصيا، از مؤمنان و از امّتشان پيمان بگيرند، در اين عالم هم هر نبيّي از وصيش نسبت به رسالت رسول خدا9 ولايت ائمه‏ي هدي: عهد و ميثاق مي‏گرفت.

بعد از چنين امري و حقيقتي، و روشن ساختن امر رسول خدا9 تا اين درجه كه انبياءِ با آن عظمت شأن، همه خاضع، خاشع، متّفق و متّحد اقرار كردند، بنابراين كساني كه تخلّف بورزند و اعراض كنند فمن تولّي بعد ذلك تولّي نشان بدهند و به مخالفت كردن، معاندت نشان دادن، لجاج ورزيدن و انكار كردن، به همه‏ي اين امور پشت كنند، از اهل كتاب هستند! باشند، تابع موسي هستند! باشند، تابع عيسي هستند! باشند، همين اندازه كه تولّي و ادبار و اعراض نشان دادند فأولئك هم الفاسقون.

شكل آيه را دقت مي‏فرماييد؟ به شكل جمله‏ي اسميّه است؛ يعني همين است و قطعاً چنين است. جملات اسميه مفيد تأكيد است. فرقي كه بين جمله‏ي اسميه و جمله‏ي فعليه هست اين است كه جمله‏ي اسميه ثبوت و جمله‏ي فعليه تجدّد را مي‏رساند. از اين جهت هرجا بخواهند شدّت و تأكيدي را نشان بدهند از جمله‏ي اسميه استفاده مي‏كنند. فأولئك هم الفاسقون اين‏ها فاسق‏ها هستند؛ يعني همين كه به رسول خدا اقرار نكردند،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 473 *»

امر نبوت حضرت را قبول نكردند، امر ولايت اوليا و اهل بيت آن بزرگوار را قبول نكردند، فاسق‏ها هستند. از نصرت حضرت، از تأييد و كمك به حضرت كوتاهي كردند و به خيال خود، به ديانت‏ها و به انبياي خود پاي‏بند شدند. اما دروغ مي‏گفتند. چون نه به حقيقت ديانت‏ها متمسك بودند، نه به دعوت انبياء اجابت گفته بودند و نه در واقع به شريعت و دين پيغمبر خود احترام مي‏كردند. هيچ! فقط به ظاهر اسمي و نامي مي‏بردند و آن را براي كفرها، عنادها و لجاج‏هاي خودشان وسيله قرار مي‏دادند. در واقع به اسم اديان، به اسم انبياء، كبر خود را نشان مي‏دادند كه حاضر نيستند خضوع و خشوع كنند.

به تعبير منطقي كه آن‏ها داشتند، مخصوصاً احبار و رهبان‏هايي كه با رسول خدا9مخالفت مي‏كردند و بر مقامشان مي‏ترسيدند، تمام مي‏گفتند ما اگر در نزد اين رسول خاضع و خاشع شويم، با اين‏كه مي‏دانستند ايشان رسول‏اللّه هستند و قطعاً همان پيغمبري هستند كه انبيا وعده داده‏اند، با وجود اين مي‏گفتند اگر ما تسليم شويم و خضوع كنيم، آقايي ما، شوكت ما، مقام و منزلت ما، پول ما، شؤون ما، همه از بين خواهد رفت. و از همه مهم‏تر اين‏كه ما بايد آن‏طور تسليم باشيم كه هرچه مي‏گويد بكن بايد بكنيم و هرچه بگويد نكن بايد نكنيم.

چون مي‏دانستند پيغمبر يعني چه. پيغمبر؛ يعني كسي كه هرچه بگويد بكن بايد به آن عمل كرد و هرچه بگويد نكن بايد نكرد. ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا معلوم است اين وضع پيغمبر است. مخصوصاً كه وضع اين‏طور بود كه مي‏گفتند و خبر مي‏دادند كه او مي‏آيد، كتاب تازه‏اي، شريعت تازه‏اي و احكام تازه‏اي مي‏آورد. گفته بودند و مي‏دانستند وضع اين است كه بايد از همه‏چيز دست بشويند. با دست خالي، محتاج، فقير در نزد رسول خدا9 زانو بزنند. اين بود كه خيلي بر آن ملعون‏ها سنگين بود. هيچ دل‏هاي كثيف، پليد و متكبّر آنان حاضر نمي‏شد كه تن به چنين خضوع و خشوعي بدهد.

مرا عار آيد از اين زندگي
  كه سالار باشم كنم بندگي

 

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 474 *»

منطقشان اين بود و اين همان منطق خوارج است. هرچند احبار و رهبان بودند، ولي وقتي كه اين منطق را داشتند و به واسطه‏ي اين طرز فكر و اين نوع انديشه در مقابل رسول خدا9 خضوع نكردند، همان خوارج بودند. خوارج به آن معناي عام و شاملش كه ايستادن در برابر حق، تسليم نشدن در برابر حق باشد و اين همان معناي خروج است.

از اين جهت مي‏فرمايد فأولئك هم الفاسقون فاسق را به «خارج» معنا مي‏كنند. فَسَقَ: خَرَجَ. پس خداوند در اين تعبير روحيّه‏ي تمام كساني را كه با رسول‏اللّه9 و ائمه:معاندت ورزيدند، بيان مي‏فرمايد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون با اين‏كه رسل و انبياي اين‏ها خضوع و خشوع كردند و ديانت‏هاي الهي را رسانيدند كه اصل آن دين‏ها و حقيقت آن شريعت‏ها، انقياد در مقابل محمد و آل‏محمد: بود. لتؤمننّ به و لتنصرنّه مادّه‏ي همه‏ي ديانت‏ها و ريشه‏ي همه شريعت‏ها همين بود لتؤمننّ به و لتنصرنّه. شما كه پيغمبران من هستيد، در برابر اين كتاب و حكمتي كه به شما دادم وضع شما براي من روشن است كه وقتي آن رسول بيايد لتؤمننّ به شما حتماً به او ايمان مي‏آوريد و لتنصرنّه و حتماً او را نصرت خواهيد كرد.

وقتي كه وضع انبيا اين باشد كه هيچ تعصّبي براي خود نداشته باشند، تعصّبي براي ديانت‏هاي الهي و احكام خدا نداشته باشند؛ بلكه در اين آيه به طور صريح ميثاق، عهد و پيمان شديد از آن‏ها گرفته شده است. آن‏ها هم با كمال شدّت و با كمال صلابت در برابر اين دعوت به پا خاسته اجابت كردند قالوا أقررنا. به اين شكل بدون مكث قالوا أقررنا. خدايا! قبل از اين اقرار و اعتراف كرديم. وضع ما هم همان‏طور است كه تو بيان مي‏فرمايي. تو مي‏داني روح نبوت اقتضايش اين است.

انبيا اين‏طور در برابر امّت‏هايشان ايستادند و حقّانيت رسول خدا9 را نشان دادند. بنابراين هركس، از هر امّتي، از هر گروهي، از هر دسته‏اي كه در برابر اين رسول9 به تعصّبِ بيجا از ديني، حكمتي، شريعتي، كتابي، نبيي بايستد و مخالفت و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 475 *»

معاندت نشان بدهد ـ زير پوشش تعصّب از دين، تعصّب از كتاب، تعصّب از خدا تعصّب از پيغمبر خدا ـ بدون هيچ ناراحتي و تزلزل و اضطراب فأولئك هم الفاسقون اين‏ها از دين خدا، از شريعت الهي و از امّت نبي و انبيا بودن خارج‏اند.

فمن تولّي بعد ذلك ديگر چه بهانه‏اي دارند؟ مي‏بينيد كه در دين خدا تعصّب بيجا نيست. اگر بناي تعصّب بيجا كشيدن است، انبيا سزاوارتر بودند كه تعصّب و حميّت بيجا نشان بدهند و بگويند ما براي اين دين فداكاري‏ها كرديم، رنج‏ها برديم، مشقت‏ها متحمل شديم، اينك صاف و راحت بگوييم اين دين تابع دين محمد است و شاخه‏اي از آن است؟! و وقتي كه او بيايد اين‏ها باطل است؛ به اين معنا كه ديگر نبايد به اين‏ها عمل بشود، بايد اين‏ها را كنار بگذاريم و آن‏چه او مي‏گويد دين خدا است.

اگر بناي تعصّب بيجا بود، انبيا سزاوارتر بودند به اين‏گونه تعصّب كشيدن‏ها و حميّت به خرج دادن‏ها؛ بلكه كاملاً در اين فرمايش و در اين آيه‏ي شريفه نمودار مي‏شود كه تمام كساني كه به هر گونه و تحت هر عنواني از عناوين و عصبيّت‏ها از تعاليم انبيا تخلّف بورزند، اين‏ها خارج‏ها و فاسقان هستند؛ يعني خارج‏هايي كه حتي بر تعليم انبيائشان خروج كرده‏اند و برخلاف دعوت و تعليم انبيا رفتار مي‏كنند. حرف مي‏زنند، كار مي‏كنند، خروج به وسيله‏ي گفتارشان، به وسيله‏ي اعمالشان، به وسيله‏ي اعتقاداتشان و به خود همين تعصّب ورزيدنشان دارند. در واقع تمام اين‏ها خروج از تعليم و از آن پيمان انبيا است كه در عالم ذر از آن‏ها گرفتند. در اين دنيا هم به تبعيّت عالم ذر آن برنامه را اجرا كردند.

بلكه آياتِ بعد، يك نكته‏ي دقيقي را نشان مي‏دهد. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون. اين فاسق‏ها كه به نام تعصّب از دين، تعصب از پيغمبران، تعصب از انبياي گذشته و كتب و تعاليم ايشان و به خيال خودشان تعصّب از خدا، از ديانت‏ها و تعاليم انبيا خارج مي‏شوند، در واقع از نظام

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 476 *»

آفرينش خارج مي‏شوند، اين‏ها خارجي هستند حتي از نظام آفرينش. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.

اين نظام آفرينش را ملاحظه بفرماييد كه چه‏طور تمام موجودات هماهنگ، تسليم امر خدا، منقاد فرمان خدا و اجراكننده‏ي اوامر كونيّه‏ي الهيّه هستند. بنابراين اين‏ها در واقع از نظام آفرينش تخلّف ورزيده‏اند.

كدام آفرينش؟ آفرينشي كه در برابر امر الهي تسليم است. و له أسلم من في السماوات و الأرض همه‏ي موجودات تسليم شده‏اند و برنامه‏شان اين است كه در برابر تدبير و امر الهي خاضع و خاشع باشند و از امر و نهي كوني الهي تخلّف نداشته باشند. ببينيد چه‏طور آفرينش در گردش است! يك گوشه‏ي آفرينش از اين نظام تخلّف نمي‏كند و نكرده است.

اين نظام نشان‏دهنده‏ي اين است كه تمام اين عالم و به قياس و نسبت به اين عالم عالم‏هاي غيب، همه و همه در مقام كون در برابر امر و نهي خدا تسليم و منقاد هستند؛ بلكه در شريعت كونيّه همه تسليم‏اند و هيچ‏كس تخلّف ندارد.

پس اين‏ها كه تخلّف مي‏ورزند، خودشان را از نظام آفرينش هم خارج مي‏كنند. أولئك هم الفاسقون حتي از اين نظام هستي. چه‏طور؟ به اين بيان بعدي أ فغير دين اللّه يبغون غير دين خدا را مي‏خواهند؟ دين خدا همين است كه انبيا آوردند و نشان دادند. و حقيقت و لبّش نبوت محمّد و ولايت محمّد و آل‏محمد: است. اين واقعيت دين‏ها و اديان و تمام شرايع الهي بوده كه انبيا در برابرش اين‏طور خاضع و خاشع‏اند.

آن كساني كه در برابر اين وضع تخلّف مي‏كنند، عناد نشان مي‏دهند و لجاج مي‏كنند، نه تنها از شريعت‏هاي انبيا خارج شده و فاسق‏اند؛ بلكه از نظام آفرينش هم خارج شده‏اند و در واقع خارجي هستند. نه تنها در دين، خارجي هستند حتي از وضع آفرينش خودشان نيز خارج‏اند.

تمام وجودشان نشان مي‏دهد و به آن‏ها مي‏فهماند كه چه‏طور همين وجودشان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 477 *»

در برابر امر و نهي خدا تسليم است. مي‏بينند كه ذرّه ذرّه‏ي اين وجود ظاهري، همين دستگاه ظاهري خلقتشان، تسليم و مطيع امر و نهي خدا است. حركت چشم، نظام بينايي، نظام شنوايي، نظام گويايي، نظام‏هاي ديگر بدن، و در هر سازمان از سازمان‏هاي مختلف بدن، ببينيد! مرتّب دارد امر و نهي القاء مي‏شود و مرتّب دارند امر و نهي الهي را انجام مي‏دهند و اين نظامِ بدن، سالم در حركت است و موجود است. مي‏بيند وضع خودش را ولي از وجود خودش عبرت نمي‏گيرد كه بايد در برابر امر و نهي خدا، در مقام شريعت‏ها، ديانت‏ها و فرمايش‏هاي انبيا نيز تسليم شد.

بنابراين چنين اشخاصي نه تنها از دين و شريعت‏ها خارج‏اند؛ بلكه از نظام آفرينش هم خارج‏اند. فاسق؛ يعني خارج.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 478 *»

 

مجلس    31

 

 

(شب يك‏شنبه 8 ربيع الثاني 1411 هـ ق)

 

 

r مظاهر كلي نبوت كليه و ولايت كليه

r ظهور ولايت و خفاء نبوت در امامان و فاطمه زهرا:

r مقام تساوي و مقام تفاضل محمد و آل‏محمد:

r شئونات مقام ولايت

r اشاره «لتؤمننّ به و لتنصرنّه» به مقام نبوت و ولايت

r وجود وسائط براي معرفت در ذرّ

r خطاب در ذر بالاصاله متوجه انبياء: بود

r هدف اصلي از اين مباحث

r مفاد جمله‏ي «و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين»

r مفاد «مِن» در جمله‏ي «لمااتيتكم من كتاب و حكمة»

r اشاره‏اي به دقائق آيه‏ي شريفه

r چگونگي صفوف در عالم ذر

r دريافت‏هاي ما از اين عالم محسوس است

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 479 *»

r تشبيه مراتب در ذر به مراتب موجودات در اين عالم

r پيمان گرفتن خداوند از انبياء: و اجابت آنان

r بعد از اقرارنمودن انبياء: جاي تعصب‏ورزي و انكار براي احدي باقي نمي‏ماند

r حميت بيجاي منكران فضائل در برابر مشايخ عظام اعلي‏اللّه‏مقامهم

r ادب سلمان اعلي اللّه مقامه در نزد اميرالمؤمنين7

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 480 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

عرض شد در اين آيه‏ي شريفه خداوند به دو مقام كلّي از مقامات محمد و آل‏محمد: اشاره فرموده است كه جميع مقامات، فضائل و شؤون اين بزرگواران از اين دو مقام سرچشمه مي‏گيرد: يكي مقام نبوت كلّيه است و يكي مقام ولايت كلّيه. مقام نبوت كلّيه را خود حضرت مظهر كلّي آن هستند و مقام ولايت كلّيه را آل حضرت و اهل بيت ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين مظهر كلّي آن هستند. از اين جهت آن بزرگوار را به نبوت و رسالت توصيف مي‏كنيم و خدا نيز چنين توصيف فرموده و ما محمّد9 إلاّ رسول قد خلت من قبله الرسل([112]) همين‏طور آيات ديگر، در اين آيه هم كه رسول فرموده ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 481 *»

چون آن بزرگوار حامل كلّي و مظهر كلّي نبوت كلّيه است و در آن بزرگوار امر نبوت غالب و ظاهر است و امر ولايت مخفي است، آن حضرت را به رسالت مي‏ستاييم و به نبوت توصيف مي‏كنيم. أشهد أنّ محمّداً9 عبده و رسوله شهادت و گواهي مي‏دهم كه محمد9 بنده‏ي خدا و رسول او است.

ولي ائمه: و فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها مظاهر كلّي و حاملان كلّي مقام ولايت كلّيه هستند و در ايشان امر نبوت و رسالت مخفي است و امر ولايت غالب و ظاهر است. از اين جهت ايشان را به مقام ولايت مي‏ستاييم، نه به مقام نبوت و رسالت و مي‏گوييم أشهد أنّ عليّاً و الائمّة من ولده و فاطمة الصديقة صلوات اللّه عليهم اجمعين أولياء اللّه. شهادت و گواهي مي‏دهم كه علي و فرزندان معصومين او و فاطمه‏ي زهرا، اولياي خدا و حاملان ولايت مطلقه‏ي الهيّه هستند.

مقام ولايت الهي در ايشان ظاهر و بارز است. با اين‏كه اين بزرگواران در مقامات و شؤونات يك‏سانند، در جميع مقاماتي كه به خلق مربوط مي‏شود، اين بزرگواران مثل هم هستند و تفاوتي با يك‏ديگر ندارند. آن‏چه تفاوت است در مقام خود ايشان است و هر فضل و فضيلتي كه هست در مقام خود ايشان است، نه در مقاماتي كه مربوط به خلق مي‏شود.

مي‏دانيم در مقامات خودشان بر يك‏ديگر تفاضلي دارند، به ما اين‏طور خبر داده و آموخته‏اند كه بدانيم اين چهارده معصوم سلام اللّه عليهم اجمعين بر يك‏ديگر فضيلت دارند. اول رسول‏اللّه9 هستند، بعد امير المؤمنين، بعد امام حسن، بعد امام حسين، بعد مهدي آل‏محمد: و بعد ساير ائمه‏ي هدي: و بعد از ايشان مقام فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها است. اين‏طور به ما شناسانيده‏اند كه براي ايشان اين فضل و فضيلت‏ها هست.

ولي در مقامات خلقي و در آن‏چه مربوط به خلق است، اين بزرگواران يك‏سان و مثل يك‏ديگرند. در اين مقام مي‏فرمايند أوّلنا محمّد اخرنا محمّد أوسطنا محمّد كلّنا محمّد اول ما، آخر ما، وسطي ما، همه‏ي ما محمديم9 يعني هيچ تفاوتي در اين مقام نداريم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 482 *»

براي همين است كه مي‏گوييم امير المؤمنين خليفه‏ي رسول‏اللّه هستند؛ معناي خليفه‏ي رسول‏اللّه بودن همين است كه تمام آن‏چه از رسول‏اللّه9 در باره‏ي خلق و در ارتباط با خلق در كار است، از امير المؤمنين صلوات اللّه عليه هم همان در كار است. باز مي‏گوييم امام حسن خليفه‏ي رسول‏اللّه و خليفه‏ي امير المؤمنين هستند، امام حسين همين‏طور خليفه‏ي اين سه بزرگوارند، تا اين‏كه امروز مي‏گوييم مهدي آل‏محمد:خليفه‏ي رسول‏اللّه و خليفه‏ي پدران بزرگوار خود و جانشين همه‏ي ايشان است؛ يعني جميع اموري كه از آن بزرگواران در ارتباط با خلق صدور مي‏يافت، الآن از اين بزرگوار همان‏ها صدور مي‏يابد.

البته مي‏دانيم اين شؤونات، شؤونات ولايتي ايشان است و در اين مرتبه و مقام ايشان نسبت به يك‏ديگر تفاوتي ندارند.

پس دو مقام كلّي در اين آيه‏ي شريفه بيان شده كه جميع مقامات و شؤونات ايشان از اين دو مقام سرچشمه مي‏گيرد. در كلمه‏ي لتؤمننّ به به مقام كلّي نبوت اشاره است و لتنصرنّه به مقام كلّي ولايت اشاره است.

خدا در اين آيه از دوران ذر خبر داده است. در دوران ذر و عالم ذر خداوند جميع انبيا را در محضر خود قرار داد. و رسول‏اللّه9 و ائمه‏ي هدي: و فاطمه‏ي زهرا3 را در مقام و منزلتي قرار داد كه همه به حسب ظرفيت و قابليت خود مقام و منزلت ايشان را مشاهده مي‏كردند. در تبعيتِ انبيا، اوصياي انبيا قرار داشتند. و در تبعيت اوصيا، كاملان و مؤمنان و صالحان امّت‏ها بودند.

در چنين محضري بعد از آن كه خداوند در اين وجودات مقدّسه تجلّي كامل فرمود، دو مقام كلّي ايشان را به خلق ارائه داد: يكي مقام نبوت كلّيه و ديگري مقام ولايت كلّيه را. و همه دانستند كه جميع انوار و جميع خيرات از اين دو مقام اين بزرگواران سرچشمه مي‏گيرد و به خلق تعلّق مي‏گيرد. تمام عنايت‏هاي خدا، همه‏ي اكرام‏ها و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 483 *»

احسان‏هاي حق، جميع خيرات و بركات و انوار كه از مصدر جلال صدور مي‏يابد تمامش از اين دو مقام سرچشمه گرفته است. اين‏ها براي خلق مشهود شد و به حسب مراتب خودشان اين امور را ديدند و مشاهده كردند.

آن‏گاه كه معرفت حاصل شد و به وسائطي كه در بين بود همه به اين معرفت نائل شدند. اول انبيا به اين معرفت رسيدند، بعد به بركت انبيا، اوصيا به اين معرفت رسيدند، بعد به بركت اوصيا، بزرگان و كاملان عصرها به اين معرفت رسيدند و بعد ساير بندگان مؤمن و مستبصر حق.

و تمام كساني كه انكار كردند و قبول نكردند همه و همه به اين معرفت رسيدند.

بعد از ثابت شدن اين معرفت، آن‏گاه خداوند از پيغمبران ميثاق، عهد و پيمان مي‏گيرد و به تبعيّت ايشان از اوصيا، و به تبعيّت ايشان از ساير خلق.

و چون در اين آيه‏ي شريفه فقط بحث از انبيا شده، خدا انبيا را ذكر فرموده و از ديگران ذكري نفرموده است، براي اين‏كه ديگران همه در تبعيّت بودند. به طور اصالت خطاب متوجّه آن‏ها نبوده، بالتبع و به تبعيّت مقام و رتبه‏ي انبيا خطاب الهي متوجّه ساير بندگان شده است.

پس چون بالأصاله خطاب به انبيا بوده، و گذشته از آن، انبيا صاحبان كتاب و حكمت بودند و در اين امر بر همه مقدّم بودند و لازم بود اول ايشان اقرار كنند تا ديگران درس بگيرند و بدانند كه وظيفه‏ي آن‏ها هم اقرار كردن است و در برابر اين امر الهي و رضاي خدا و دعوت خدا نبايد كسي مخالفتي بورزد، يا بخواهد برخلاف اين امر نظري داشته باشد. جايي كه انبيا اين‏طور آمادگي خود را اظهار كرده‏اند، ديگران جاي خود دارند.

پس اول، بحث از انبيا است چنان كه در اين آيه هم ذكر انبيا شده است. اگرچه بعد فرموده و أخذتم علي ذلكم إصري و اين بيانِ همان در تبعيّت بودن ديگران نسبت به انبيا است كه خطاب خدا و پيمان گرفتن خدا از بقيّه در تبعيت خطاب به ايشان و پيمان گرفتن از ايشان بوده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 484 *»

مي‏فرمايد: اي رسول ما9 به ياد بياور آن‏گاهي را كه خداوند ميثاق و عهد پيغمبران را گرفت. من در مقام تفسير كلمه كلمه و جمله جمله‏ي اين آيات شريفه نيستم. چون تفسير كردن آيه كار ديگري است. من خواستم درباره‏ي اين دو مقام تحقيقي كرده باشم و مطالبي را عرض كنم. اين آيه‏ي شريفه را كه عنوان قرار دادم، نه براي خاطر تفسير كلمه كلمه و جمله جمله‏ي اين آيه‏ي شريفه بود؛ بلكه به اين منظور بود كه در اين آيه هر دو مقام ذكر شده، دوره‏ي ذر، دوره‏ي دنيا، دوره‏ي ظهور و دوره‏ي رجعت بيان شده، در اين آيه فضيلت محمد و آل‏محمد: بيان گرديده است به طوري كه به تعبير بعضي از مفسّران در همه‏ي قرآن آيه‏اي مثل اين آيه درباره‏ي فضيلت حضرت محمد9 نازل نشده است.

بعضي مي‏گويند اين آيه چنين موقعيتي دارد كه خداوند فضيلت حضرت و برتري مقام و منزلت آن بزرگوار را بر جميع خلقش از اولين و آخرين، بر همه‏ي انبيائش از مرسلين و غير مرسلين بيان فرموده است.

من مي‏خواستم در اين مباحث با مقام نبوت و ولايت آن بزرگوار تجديد عهد داشته باشيم. اين آيه درباره‏ي اين مباحث انتخاب شد و آن‏چه هم كه تا كنون گفتم و شايد مقداري ديگر نيز همين‏طور بحث داشته باشم كه شايد درباره‏ي آيات بعد كه قرائت و تلاوت مي‏كنم و ربط آن‏ها با اين آيات مباحثي داشته باشم، همه‏ي اين‏ها در واقع مقدّمه است. اين مقدّمات را ان شاء اللّه در خاطر خواهيد داشت، تا بعد ان شاء اللّه به اصل مقصود بپردازم.

پس از جمله اموري كه ذكر مي‏كرديم اين بود كه خدا از عالم ذر خبر مي‏دهد: به ياد بياور اي رسول ما9 آن موقعي را كه خداوند پيمان پيغمبران را گرفت. خود چنين تعبيري به اين‏طور كه «خداوند ميثاق پيغمبران را گرفت، از ايشان عهد و پيمان گرفت» توضيح اين مطلب است كه چه‏قدر اين مسأله مهم بوده كه به اين شدّت بيان مي‏شود. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 485 *»

به تعابير ديگر هم مي‏شد مطلب گفته بشود؛ مثل اين‏كه گفته شود كه «پيغمبران به مقام رسول ما اقرار كردند، پيغمبران به شؤونات پيغمبر و رسول ما9 ايمان آوردند، پيغمبران قبول كردند كه حضرت را نصرت كنند» و از اين قبيل عبارات، ولي به اين شكل و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين خيلي آيه با شدّت است. كلمه‏ي اَخْذ و اَخَذَگرفتن و گرفت و گرفتن، كلمه‏ي ميثاق، و اضافه شدنِ ميثاق به النبيّين، به حسب لغت عرب بيان شدّت مطلب است و تشديد امر را مي‏فهماند. گرفتن پيمان و به انجام رسيدن اين امر خيلي جدّي و شديد بوده است.

آن‏گاه خداوند ابتدا مي‏فرمايد به منّتي كه بر انبيا دارد و لطف و كرمي كه به فضل محمد9 و آل آن بزرگوار بر ايشان دارد لما اتيتكم من كتاب و حكمة با توجّه به اين‏كه من به شما كتاب دادم، به شما حكمت دادم و معلوم است كه از مصدر و مقامي ديگر اين مقام‏ها را به شما دادم، از خزائن خود به شما دادم. خزينه‏داران خدا محمد و آل‏محمد:هستند؛ يعني از مقامي بالاتر از مقام شما به شما افاضه شده است. لما اتيتكم من كتاب و حكمة.

آن‏گاه بيان اين است كه آن‏چه به شما دادم، نسبت به آن‏چه در نزد من است، فرع است. من كتاب و حكمة از كتاب. مِن براي بيان تبعيض است؛ يعني بعضي از كتاب و بعضي از حكمت را به شما دادم. كل آن، اصل آن و حقيقت آن را نداده‏ام. لما اتيتكم من كتاب و حكمة پس اصل و حقيقت كتاب‏ها كه قرآن محمد9 است در نزد او و آل او است. و آن‏چه از كتاب‏ها به شما داده‏ام، بعضي از آن است.

«بعض» در اين‏جا به معناي شعاع و پرتو است، نه اين‏كه از جنس و حقيقت همان كتابي باشد كه محمد دارد، يا همان حكمتي باشد كه محمد9 دارد. خير! از آن است؛ مثل اين‏كه مي‏گوييم: اين نور از منير است. اين «نوري از منير است» يعني پرتو و شعاع آن است، نه حقيقت و نه ذات آن؛ بلكه از او سرچشمه گرفته و به او قائم و برپا است. از اين جهت بعضي و پاره‏اي از آن است، نه اين‏كه حقيقت آن باشد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 486 *»

در برابر اين كتاب و حكمتي كه به شما دادم، شما در چه حال هستيد؟ نسبت به اين‏كه اگر رسولي بيايد كه به واسطه‏ي داشتن اصل آن‏چه در دست شما است و به شما دادم، تصديق‏كننده است آن‏چه را كه به شما داده‏ام.

ببينيد چه‏طور خدا فضل محمد9 و اهل بيت آن بزرگوار را در آن محضر عجيب، در اين آيه ذكر فرموده است كه محضر ذر است. همه‏ي انبيا صف كشيده و ايستاده، همه‏ي اوصيا پشت سر ايشان و در تبعيّت ايشان ايستاده، همه‏ي امّت‏ها ايستاده‏اند در چنين محضر عجيبي، تمامي ملائكه حاضرند و خداوند دارد سخن مي‏فرمايد و در اين جريان خودش به همان اصول اعتقادي كه مباشرت دارد، عهده‏دار است.

و إذ أخذ اللّه خودش عهده‏دار گرفتن اين پيمان و ميثاق است. تمام قسمت‏هاي آيه نشان مي‏دهد خصوصيّت‏هاي عجيبي را كه مجسّم كردن اين خصوصيات در نظر احتياج دارد به لطافت ذهن، خيلي بايد ذهن لطيف باشد و كاركرده باشد، تا بتواند چنين منظره‏ي نوراني عجيبي را مجسّم كند. به لطافت ذهن و ممارست در امور معنوي احتياج دارد. براي امثال ما اين تجسّم‏ها آسان نيست. عقل‏هاي ما ضعيف است، ذهن‏هاي ما به امور دنيا مبتلا است و كدر است، آن لطافت و نورانيت را ندارد كه بتواند چنين منظره‏اي را تصوّر كند.

در نهايت ممكن است صف‏هاي هم‏رديفي را تصوّر كند كه مثلاً انبيا در يك صف ايستاده، پشت سر آن‏ها اوصيا در يك صف ايستاده، پشت سر آن‏ها مؤمنان و امّتشان ايستاده‏اند. اين نهايت زحمت كشيدن مغز و ذهن ما است كه اين‏طور براي ما تجسّم كند و مجسّم سازد. چون ما گرفتار همين صف‏ها و همين رديف شدن صف‏ها هستيم. خلاصه اين صف‏ها همين‏طور به نظر ما هم‏رديف و هم‏شأن و برابر است.

اما وقتي اين‏جا صف گفته مي‏شود، ذهني كه لطيف، نوراني و اهل ممارست در امور معنوي است، اين‏طور كه ما مي‏فهميم، نمي‏فهمد. او طور ديگري مي‏فهمد. فرض بفرماييد مثل صف بستن ملائكه و انسان‏ها است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 487 *»

در حديث دارد اگر شخصي براي نماز واجب خود اذان بگويد، پشت سر او يك صف از ملائكه از مشرق تا مغرب، به او اقتدا مي‏كنند و ثواب نماز آن ملائكه به اين شخصي كه براي نمازش اذان گفت، داده مي‏شود. هم‏چنين اگر اقامه هم بگويد، خداوند دو صف از ملائكه از مغرب تا مشرق را دستور مي‏دهد پشت سر اين شخص به صف بايستند و نماز مي‏گزارند، به او اقتدا مي‏كنند و ثواب نمازهاي آن‏ها را خداوند به اين شخص مي‏دهد. حال ملائكه‏اي كه در صف ايستاده‏اند، آيا با اين بدن ما برابرند؟ در يك مقام و يك رتبه‏اند؟ نماز آن‏ها با نماز ما برابر و هم‏رديف است؟

اين‏طور صف‏ها صف‏هاي مقام و منزلت است، صف‏هاي رتبه است. صف‏هاي رتبه‏اي را ما نمي‏توانيم در ذهنمان تصوّر كنيم و مجسّم نماييم. چون هرچه ذهن ما از اين عالم دارد، از اين عالم گرفته است، از عالم ديگر و جاي ديگر چيزي ندارد. به جهت آن‏كه آن‏چه ما در اين بدن و مراتبمان داريم دنيايي است؛ يعني همه در اين‏جا فعليّت پيدا كرده و از اين‏جا كمال خودش را مي‏گيرد. اگر ما اشياء را در حس بينايي نمي‏ديديم، از اشياء هيچ صورتي در ذهن ما نبود. و همين دليل اين است كه پس ذهن ما از اين‏جا ساخته مي‏شود و ذهن ما از اين‏جا كمال خودش را مي‏گيرد.

«من فقد حسّاً فقد علماً» كسي كه يك حس از حواس را نداشته باشد؛ يعني مشعري از مشاعر ظاهري‏اش نباشد، علمي را ندارد؛ يعني كمالي براي مقامات بالاي او نيست، بالاتر مقامي ندارد. فرض كنيد مثل همين كه گفتم اگر ما اشياء را نديده بوديم و حسّ بينايي نداشتيم، در عالم ذهنمان هم صورتي و رنگي براي اشياء نمي‏توانستيم داشته باشيم. از اين جهت با فقدان حسّ بينايي و درك ديدني‏ها، درك شكل‏ها و رنگ‏ها و حدود ظاهري اشياء در ما نبود. فاقد آن درك و علم بوديم. پس همه‏ي امور همين‏طور و بر همين مبنا است.

حال عرض مي‏شود كه اين محضر، محضر نوراني و عجيبي است. تصوّر اين امر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 488 *»

براي ما مشكل است. و شايد اصلاً براي ما ميسّر و ممكن نباشد. ولي به بركت بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم اجمالاً مراتب را مي‏دانيم كه وقتي در عالم ديگر برويم، از اين عالم كه قدم بيرون بگذاريم، شايد آن مراتب را در عالم ديگر با چشم آن عالم بتوانيم مشاهده كنيم و با حسّ بينايي آن عالم‏ها بتوانيم بفهميم.

مراتب كه گفته مي‏شود يعني چه؟ الآن اعتقاد است. به ما خبر داده‏اند، ما هم معتقد شده‏ايم كه مقام انبيا بالاتر است، مقام اوصيا پايين‏تر است، مقام كاملان بعد از ايشان است مثلاً، يا در مقامي خود ايشان‏اند. و مقامات كاملان مختلف است. بعد هم كه مقامات سايرين است. اين‏ها را به ما فرموده‏اند و ما اجمالاً مي‏دانيم.

متأسفانه همين‏جا ما مرتبه‏ها را مثل بالاخانه و پايين‏خانه تصور مي‏كنيم. اين درد هست كه تا گفته مي‏شود «مقام انبيا بالاتر است» فكر مي‏كنيم؛ يعني مثل اتاق بالا و مقام اوصيا پايين‏تر است. فكر مي‏كنيم مثل خانه‏ي پايين و طبقه‏ي پايين است. و اين هم اشتباه است و درست نيست.

بهتر آن است كه بگوييم مثل مراتب جماديت، نباتيت، حيوانيت و انسانيت است. مقامات مرتبه‏اي و صف‏بندي به حسب مرتبه؛ مثل مرتبه‏ي انسانيت و مرتبه‏ي حيوانيت و مرتبه‏ي نباتيت و مرتبه‏ي جماديت است. اين نوع مرتبه، و بر اين اساس صف‏بندي رتبه‏اي در كار است و تقريباً مشاكل اين طبقه‏هاي موجودات در عالم ما است.

در اين‏جا نيز خداوند بيان مي‏فرمايد كه در چنين محضري با اجتماع كردن اين مقامات و شؤونات، اخذ پيمان فرمود و از انبيا پيمان گرفت. انبيا كه اقرار كردند و تسليم شدند، با آن كه صاحبان مقام و رتبه هستند، داراي كتاب و حكمت‏اند، با وجود اين در نزد رسول‏اللّه و ائمه‏ي هدي: خاضع شدند و به مقام ايشان: مقام نبوت كلّيه و ولايت كلّيه اقرار كردند. به اين معنا كه هرچه در خودشان از خير و نور و رحمت و بركت مشاهده كردند، هرچه از فضل و فيض خدا در رتبه‏ي خودشان يافتند و ديدند، همه را ظل، شعاع

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 489 *»

و فيضان از مقام محمد و آل‏محمد: دانستند. در خود آن‏چه يافتند، گفتند خدا از فضل ايشان به ما داده، از بركت ايشان و به واسطه‏ي ايشان و نور و شعاع ايشان است كه در ما است.

روي اين جهت در مقام اقرار بدون درنگ و مكث برآمدند. اگر چنين رسولي در بين شما بيايد و شما بدانيد آمده و مي‏خواهد خدا را به شما بشناساند، احكام او را و دين او را به شما برساند، رضا و سخط او را براي شما بيان كند، آيا در برابر چنين رسولي شما چه خواهيد كرد؟

اول اين‏كه خدا از انبيا نمي‏پرسد، دوم اين‏كه دستور نمي‏دهد كه شما چه كنيد. نمي‏پرسد چه مي‏كنيد به جهت اين‏كه خداوند نمي‏خواهد انبيا را در آن مقام امتحان كند. چون امتحان خودشان را داده‏اند كه خدا به آن‏ها كتاب و حكمت داده است؛ يعني چون امتحانشان را داده‏اند و به مقام رسالت رسيده‏اند، ديگر لازم نيست امتحان بشوند. از اين جهت سؤال نيست و سؤال مطرح نشده است.

لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه امر هم نمي‏فرمايد كه شما به او ايمان بياوريد و او را نصرت كنيد. چون امر كردن شايسته‏ي مقام انبيا نبود. خير! همين درك شما كه فهميديد آن‏چه داريد از محمد9 و آل او است، اقتضا مي‏كند و ديگر نيازي ندارد به اين‏كه به شما بگوييم و دستور بدهيم.

به شكل اخبار خبر مي‏دهد تا امّت‏ها و امّت رسول‏اللّه9 بدانند كه وضع انبيا كه اين‏طور بوده، پس ديگران نبايد بي‏جهت و به بهانه‏هاي مختلف در برابر اين فرمان و خواست خدا خلاف كنند، تخلّف ورزند و مخالفت كنند. انبيا وضعشان اين بوده است. لتؤمننّ به و لتنصرنّه شما اي انبيا! با اين‏كه همه‏تان مايه داريد، كتاب، نبوت، حكمت داريد.

حكمت كه داريد تصرّفات هم به حسب شؤون خودتان داريد. وقتي كه حكمت داشتند، مي‏توانند تصرّف، معجزه داشته باشند و دخل و تصرّف در اين عوالم كنند. اين معناي داشتن حكمت است. با داشتن كتاب، حكمت، معجزه و تصرّف، همين كه مقام و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 490 *»

منزلت اين رسول به شما ارائه داده بشود لتؤمننّ به حتماً يقيناً به او ايمان مي‏آوريد و حتماً و يقيناً او را در مقامات ولايتيش نصرت مي‏كنيد.

همين كه خدا در آن‏جا اين را فرمود ـ و اين آيه نقل جريان عالم ذر است. ـ انبيا هيچ درنگ و مكث نكردند قالوا أقررنا. بعد از اين‏كه فرمود ءأقررتم همين‏طور است يا نه؟ گفته‏ي من صدق است يا نه؟ درست مي‏گويم يا نه؟ شما اين روحيه را داريد اي انبيا! ءأقررتم؟ به علاوه بايد اين خواست مرا به امّت‏ها و به اوصيائتان برسانيد و از آن‏ها هم بايد بر همين امر پيمان بگيريد. و أخذتم علي ذلكم إصري فوراً پاسخ دادند قالوا أقررنا.

عرض كردم هيچ حرف عطفي در اين‏جا نيامده است. حرف عطف به هر شكلي باشد، فاء، ثمّ باشد، ترتيب و تراخي و مترتّب بودن بر يك‏ديگر را مي‏رساند. اما خداوند به طور كلّي در اين‏جا حرف عطف نياورده كه نشان بدهد گفتن خدا همان و اقرار اين‏ها همان، بدون هيچ تأخير. اين‏قدر امر اكيد و شديد بوده است. قالوا أقررنا همه‏ي انبيا گفتند ما مقرّيم و اقرار داريم و تسليم هستيم.

قال فاشهدوا فرمود حال كه چنين است شما بر سايرين گواه باشيد و أنا معكم من الشاهدين من نيز همدوش شما و با شما بر همه شاهد و گواهم.

چنين وضعي كه ديگر نه زمينه و بهانه براي كسي باقي مي‏گذارد و نه جاي تعصّب و حميّت ورزيدن. اگر كسي به نام خدا و دين خدا و رسول خدا و مقدّسات الهي بخواهد تخلّف بورزد، معلوم است دروغ مي‏گويد، معلوم است كه مي‏خواهد كفر و نفاق خود را تحت بهانه‏هاي مختلف پنهان كند. اي آقا دين خدا! اي آقا ناموس الهي! اي آقا مقام رسالت!

نه! وقتي كه انبيا اين‏طور خاضع و خاشع در مقابل رسول‏اللّه و آل او: باشند، آن‏گاه آيا آن مردك يهودي حق دارد كه در مقام دفاع از يهوديت، دفاع از تورات و دفاع از موسي برآيد و بگويد؟ آي محمد9 اين ديني كه تو آوردي دين خدا نيست، دروغ مي‏گويي. تو داري برخلاف موسي حرف مي‏زني، برخلاف سنت او دستور مي‏دهي.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 491 *»

موسي پيغمبر خدا بود. تورات كتاب خدا بود و تحت بهانه‏ي حمايت از يهوديت، حمايت از تورات و حمايت از موسي، شروع كند به مخالفت كردن و معاندت ورزيدن.

همين‏طور آن ملعون مسيحي در مقابل رسول‏اللّه بايستد به حمايت از عيسي، حمايت از نصرانيت و حمايت از انجيل، معلوم است دروغ مي‏گويد، معلوم است كافر است و در همان دين خودش، در همان مسيحيت منافق است. مي‏خواهد آن نفاق را در زير پوشش حمايت و عصبيّت كشيدنِ از مقام و منزلت عيسي و انجيل و آيين عيسي پنهان كند. با چنين زمينه‏اي دروغ مي‏گويد.

فمن تولّي بعد ذلك هركس از اقرار به مقام رسول‏اللّه و اعتراف به عظمت و جلالت و شؤونات حضرت و اهل بيت او اعراض كند بعد ذلك پس از اين‏كه همه‏ي انبيا خاضع شدند، عيسي خاضع شده، موسي خاضع شده، ابراهيم خاضع شده، نوح خاضع شده، ساير انبيا، همه اولوا العزم و غير اولوا العزمشان، مرسل و غير مرسلشان همه خاضع و خاشع شده گفتند أقررنا. و همه بر امت‏ها و اوصيائشان شاهد و گواه شدند. ديگر معني ندارد كسي بخواهد عصبيّت و حميّت نشان بدهد، به بهانه‏هاي مختلف در برابر دين رسول‏اللّه و ائمه‏ي هدي: بايستد.

همين‏طور شما مسأله را وسعت بدهيد. وقتي كه ذكر فضائل محمد و آل‏محمد:مي‏شود، آن بدبختي كه مي‏گويد ديگر اين‏جا غلو شد، اين با مقام توحيد نمي‏سازد. اگر مي‏گويند امير المؤمنين صلوات اللّه عليه رزاق است؛ يعني رزق خلائق به دست آن بزرگوار كه دست قادر خدا است تقسيم مي‏شود، آن روزي كه تو مي‏خوري از دست علي، از دست امام وقت، امام زمان صلوات اللّه عليه به دست تو مي‏رسد، خدا روزي را به دست خود مي‏دهد كه دست خدا دست امام است. همين كه به اين‏جا مي‏رسد، مي‏گويد كفر گفتي، غلو كردي. رازق خدا است. امام چه كاره است نعوذ باللّه؟

حتي در زمان مشايخ اعلي اللّه مقامهم گفتند، وقتي كه آن بزرگواران اين مقامات و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 492 *»

شؤونات ولايتي اين بزرگواران را مطرح كردند مردك عصايش را انداخت گفت كه علي7 كه مرده مثل همين عصاي من است، اگر اين عصا روزي به من مي‏دهد علي هم به من روزي مي‏دهد. ببينيد به اين بزرگواران نسبت غلو دادند؛ يعني در مقام عصبيّت و حميّت برآمدند و خواستند به عنوان دفاع از توحيد و يكتايي خدا با فضائل محمد و آل‏محمد: بجنگند فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون.

اگر اين مسائل، اين فضائل، اين مقامات با توحيد منافات داشت، نعوذ باللّه مي‏بايست عيسي به جنگ خدا برود و به خدا اعتراض كند! موسي اعتراض كند، ابراهيم اعتراض كند كه خدايا! چه داري مي‏گويي؟ آن‏ها عصبيّت و حميّت نشان ندادند. با اين‏كه كتاب، حكمت، معجزه و كرامت داشتند.

آن‏گاه يك ملاّ يهودي در برابر رسول‏اللّه بايستد و اعتراض كند. البته يهود ملاّ موثي مي‏گويند. در موعظه‏ها موثي است كه اصلش موسي بوده. بعضي ملاّموشي مي‏خوانند. ملاموشي كه معنا ندارد. ملاّهاي يهودي بيش‏تر اسمشان را موسي مي‏گذارند. يهودي‏ها نوعاً سين را ثاء ادا مي‏كنند.

مثلي هم مشهور است كه يك يهودي مي‏گفته حضرت موثي چهل ذراع قدّش بود چهل ذراع عثاش بود، ـ همين‏طور مي‏گفته ـ چهل ذراع جثتن كرد، آن‏گاه عثاش مثلاً رسيد به قوزك پاي عوج بن عناق. اين مثل را از قول يهودي‏ها مي‏گويند كه نوعاً سين‏ها را ثاء اداء مي‏كنند. طرز سخن‏گفتنشان اين‏طور است؛ مثلاً مي‏خواهد بگويد مسلمان، مي‏گويد مثلمان.

ملاّ موثي هم اصل تلفّظش اين‏طور بوده است. كساني كه نوشته‏اند همين‏طور نوشته‏اند. ولي بعدي‏ها چون توجّه نداشتند، ملا موشي و ملا موشا مي‏خواندند. ملا موشي نيست، ملا موثي است. و احبار يهود بيش‏تر اسمشان را موسي مي‏گذاشتند. (مانند ملاّ رستم در ميان مجوس).

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 493 *»

حال يك ملا موثي بخواهد در برابر رسول خدا9 بايستد و از مقام حضرت موسي7 يا از تورات يا از ديانت ايشان عصبيّت نشان بدهد و با رسول‏اللّه بجنگد، آيا جا دارد؟ همين‏طور راهبي از رهبان‏هاي مسيحي بخواهد به حميّت و عصبيّت مخالفت كند، بيجا است.

مثل حميّت‏هايي كه نوعاً در برابر فرمايش‏هاي مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم دارند ـ به خيال خودشان ـ و از توحيد حمايت مي‏كنند، از قرآن عصبيّت و حميّت نشان مي‏دهند. ولي نفاقشان را در زير پرده‏ي عصبيّت و حميّت پنهان مي‏كنند و كفرشان را اين‏طور اظهار مي‏كنند.

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. بعد از اين همه ارائه دادن مقامات و جلائل عظمت‏ها و فضائل محمد و آل‏محمد: ديگر هركس اعراض كرد و اقرار ننمود، از دين خدا خارج است، از ناموس الهي، از برنامه‏هايي كه خداوند براي انبيا تنظيم كرده و از تعاليم انبيا: خارج است. اين‏ها مقامات و شؤونات ولايتي است.

روزي سلمان7 خدمت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه بود، عرض كرد آقا! از شما فضائلي مي‏دانم كه اگر بگويم مردم مي‏گويند واه واه خدا بيامرزد كشنده‏ي سلمان را. بعد درباره‏ي حضرت تعابيري دارد اي كسي كه چنين و چنان هستي، از جمله اي كسي كه وسيله‏ي امتحان و آزمايش و مايه‏ي ابتلاي ايوب شدي.

حضرت فرمودند: مي‏داني محنت و ابتلاي ايوب چه بود؟ عرض كرد: آقا! شمابهتر مي‏دانيد. مي‏دانست. اگر نمي‏دانست كه نمي‏گفت. اما ادب اين است. گفت: آقا! خدا و شما بهتر مي‏دانيد. آن وقت حضرت مقداري توضيح دادند كه معلوم مي‏شود به اين بيان دارند يك تجلّي تازه‏اي براي سلمان مي‏فرمايند و او را در مقام نورانيّتش صعود مي‏دهند.([113])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 494 *»

واقع مطلب اين است كه اگر بناي عصبيّت است، آن ملاّ يهودي يا ملاّ نصراني بايد در برابر رسول‏اللّه و امير المؤمنين بايستد و عرض اندام كند و حميّت و عصبيّت نشان بدهد؟ يا سلمان كه خدمتگزار چند راهب بوده، چه‏قدر كتاب‏ها ديده بود، چه‏قدر فرمايش‏ها خوانده بود، چه‏قدر اسرار مي‏دانست، او كه سزاوارتر بود از آن ملاّ يهودي يا ملاّ نصراني كه در برابر رسول‏اللّه و ائمه: بايستد.

اما ببينيد ديانت، ايمان، اقرار و تسليم بودن و اعتراف چيست، سلمان ـ با اين‏كه كتاب‏ها خوانده و مي‏داند ـ عرض مي‏كند: خدا و رسول خدا و شما بهتر مي‏دانيد مسأله چه بوده است. آن وقت حضرت توضيح دادند و فرمايش فرمودند.

خداوند به حق اوليائش بر همه‏ي ما ترحّم فرمايد! و ان شاء اللّه اين ايمان‏ها و اقرارها و اعتراف‏هاي ما را براي ما ثابت بدارد! با همين ايمان و ولايت محمد و آل‏محمد: از دنيا برويم!

در اين شب عيد كه به نقلي ولادت حضرت عسكري7 در آن واقع شده، و به نقلي هم در دهم رسيده است.([114]) آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه ولادت حضرت را در دهم ماه ذكر كرده‏اند.([115])

خلاصه اوقات شريفي است. ان شاء اللّه از بركات اين اوقات و بركات ولادت حضرت عسكري صلوات اللّه عليه، خداوند تفضّل بفرمايد قلب مطهّر فرزندش بقيّة اللّه را از همه‏ي ما راضي فرمايد! عناياتش را هميشه شامل حال ما بفرمايد! دعاي آن بزرگوار را درباره‏ي همه‏ي ما مستجاب گرداند! به زودي زود اين چشم‏هاي گنه‏كار ما را به نور جمالش روشن فرمايد! اگر تقدير شد كه برويم و زيارتش نكنيم، خداوند تقدير كند كه ان شاء اللّه در دوران ظهورش بياييم و خدمتگزار امر سلطنتش باشيم!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 495 *»

 

مجلس    32

 

 

(شب دوشنبه 9 ربيع الثاني 1411 هـ ق)

 

r اقرار اوصياء و امت‏هاي انبياء فرع اقرار ايشان: است

r اعراض از پيمان ذر اعراض از حقيقت دين الهي است

r ملاك فسق و معناي فاسق

r بيان تطابق نظام تشريع با نظام تكوين در آيه‏ي «أفغير دين اللّه يبغون . . .»

r توضيح «طوعاً و كرهاً»

r منافقان كرهاً اسلام آوردند

r پيشرفت اسلام به وسيله‏ي منافقان

r توضيح آيه‏ي «و جاهد الكفار و المنافقين»

r انقياد همه‏ي طبقات موجودات حتي غير مؤمن آنها در نظام تكوين

r جن‏هاي متمرد در فرمان ملائكه هستند

r تطابق نظام تكويني و تشريعي نسبت به شئون ولايت محمد و آل‏محمد:

r بي‏شرمي مخالفان دين الهي و پيمان‏شكنان و قباحت حال و مآل آنان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 496 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

خداوند بيان‏مي‏فرمايد كه در عالم ذر جميع انبيا به مقام و منزلت رسول‏خدا9اقرار كردند و در برابر نبوت كلّيه و ولايت كلّيه‏ي آن بزرگوار و اهل‏بيت او: تسليم و منقاد شدند، با آن كه داراي كتاب، حكمت و معجزات بودند، خداوند آنان را بر امّت‏هايشان فضيلت داده بود و دين خود را به وسيله‏ي ايشان به خلق رسانيده بود و آنان ميان خلق و خداوند متعال در رسانيدن دين خدا وساطت داشتند و همين‏طور در عنايات، بركات و نعمت‏هاي ظاهري و باطني ديگر، با داشتن چنين مقام و منزلتي در ميان امّت‏هايشان، اقرار كردند و تسليم و منقاد مقام رسول خدا و ائمه‏ي هدي: شدند.

وقتي كه آنان بگويند أقررنا ما اقرار داريم و تسليم هستيم، اوصياي ايشان هم گفته‏اند، تابعان ايشان هم از مؤمنانِ امّت‏هايشان گفته‏اند. اگرچه خداوند فقط اقرار ايشان را ذكر مي‏فرمايد، ولي در واقع اقرار اوصياي ايشان و اقرار مؤمنان به ايشان نيز ذكر شده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 497 *»

چون فرمود و أخذتم علي ذلكم إصري آيا خود شما اقرار داريد بر آن‏چه گفتم؟ و نيز پيمان و عهد مرا از اوصيا و مؤمنان امّتان خود بر اين مطلب گرفته‏ايد؟ قالوا اقررنا خداوند به ذكر همين اقرار آنان اكتفا فرموده، و نفرموده است كه ايشان گفتند: اقرار كرديم و اوصياي ايشان و ساير مؤمنان از امت‏هايشان هم اقرار كردند. خداوند از آن‏ها فرمايشي به ميان نياورده و بياني نفرموده است؛ بلكه همين اقرار انبيا را اقرار همه‏ي آنان قرار داده است.

چون به بركت ايشان بوده و ايشان رئيس و امير بر اوصياي خود، و رئيس و امير بر مؤمنان امت خود بودند، اقرار ايشان طوري است كه همه اقرار كرده‏اند. اصل كه اين است، فرع هم متفرّع بر اصل است. هر جا اصل بود، فرع هم هست. همه‏جا فرع متفرّع بر اصل است.

بعد از بيان اين مطلب آن‏گاه خدا فرمود فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون ديگر بعد از اين مقام و مرتبت خضوع و خشوع ملائكه در نزد اين مقام روشن شد، و خضوع و خشوع انبيا: در نزد مقام رسول خدا و منزلت اهل بيت او معلوم گرديد، به طوري كه براي هيچ‏كس جاي شكّ و شبهه باقي نماند، بنابراين هركس بعد از اين امور اعراض‏كند و از دين خدا روبگرداند، از تعاليم الهي و از تبعيّت انبيا خارج گشته است و بي‏جهت نام دين مي‏برد، بي‏جهت نام انبيا مي‏برد، بي‏جهت به عنوان دفاع از شرايع الهي و احكام دين و ديانت به مخالفت با رسول خدا9 يا اهل‏بيت او:برمي‏خيزد.

اين مخالفت ايشان اِعراض و رو گردانيدن از حقيقت دين، و پشت كردن به حقيقت واحده‏ي الهيّه است كه در جميع اديان و شرايع و در همه‏ي كتاب‏هاي آسماني متجلّي بوده است.

در اين آيه روشن شد كه اقرار به مقام رسول خدا، ايمان به آن حضرت و نصرت آن بزرگوار در دوران ظهورِ مقامات و شؤونات ولايتي آن حضرت، اصل و حقيقت دين خدا است، شرايع و كتاب‏ها مقدّمه‏ي اين حقيقت است، و آمدن انبيا براي هموارساختن زمينه‏ي ظهور اين حقيقت است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 498 *»

پس چون ريشه و حقيقت تمام اديان و شرايع و احكام الهي و بعثت‏هاي انبيا همه و همه اين حقيقت بوده، از اين جهت همه‏ي كساني كه در برابر اين حقيقت تسليم نشدند و به اعراض و پشت كردن به اين حقيقت، مخالفت خود را با اين حقيقت اظهاركردند، همه‏شان فاسق‏اند؛ يعني از دين الهي، از ناموس الهي، از شرايع انبيا خارج‏اند و ديگر بي‏جهت نام پيغمبران را نبرند. يهودي‏ها از موسي تعصّب به خرج ندهند، نصراني‏ها از عيسي تعصّب به خرج ندهند، مجوسي‏ها از دين خدا و آيين خدا تعصّب به خرج ندهند. هم‏چنين منحرفان در اين امّت از سني‏ها و طوايف مختلفي كه ادّعاي شيعه بودن و ولايت امير المؤمنين7 را دارند، تعصّب و حميّت نشان ندهند زيرا از تشيّع خارج‏اند. هم‏چنين منكران فضائل و مقامات و شؤونات ائمه‏ي هدي: كه به مخالفت و معاندت در برابر فضائل ايشان برخاسته‏اند، اين‏ها همه از دين و حقيقت دين خارج‏اند.

جايي كه انبيا در برابر اين فضائل و مقامات خاضع گشتند، ديگر كساني كه بخواهند به هر طوري در گفتارشان، در كردارشان، در اعتقاداتشان از اين حقيقت روبگردانند و با اين حقيقت مخالفت كنند، همه‏شان فاسق و خارج‏اند.

پس در اين آيه فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون خداوند متعال بيان مي‏فرمايد وضع كساني را كه با اين حقيقت واحده‏ي الهيّه مخالفت كنند و از اين حقيقت رو گردانند، حكمشان اين است كه آن‏ها فاسق‏اند؛ يعني از دين خدا خارج‏اند.

و ملاك فسق، ملاك خروج از دين خدا، ملاك خروج از تعاليم انبيا، اين است كه كسي كه متابعت اين رسول9 را نداشته باشد و در برابر مقامات و شؤونات او به پيمان وفا نكند ـ پيماني كه خدا با انبيا بسته و از آن‏ها خواسته كه با امت‏هاي خود آن پيمان را ببنديد ـ آن پيمان را شكسته است. و معناي فسق و فاسق همين است كه از دين خدا و ولايت او خارج شده است. ديگر بنده‏ي خدا نيست و وفاكننده‏ي به عهد خودش با خدا نيست؛ بلكه شكننده‏ي عهد و پيمان است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 499 *»

هركس از دين خدا برگردد و خارج شود، معلوم است كه از صف مؤمنان و از زمره‏ي تابعان انبيا خارج شده و ملحق به ايشان نيست. ملحق كه نبود، فاسق و خارج است و احكام آنان را نخواهد داشت و از آن‏چه آنان از فضل و كرم خدا بهره خواهند برد، او بهره نخواهد داشت. به صرف همين خروج، رحمت خدا، بركات و عنايت‏هاي الهي شاملش نيست.

فاسق اصطلاحي فرق مي‏كند با اين فاسقي كه در اين‏جا گفته شده است. فاسق در اصطلاح، به معناي كسي است كه مرتكب معصيت مي‏شود، معصيت از او صادر مي‏شود و متجاهر به معصيت است. اين به حسب اصطلاح فاسق است و احكامي در شريعت بر او مترتّب است؛ مثل اين‏كه شهادتش قبول نمي‏شود، نمي‏شود به او در نماز اقتدا كرد. حال فسقِ صغيره باشد، فسق كبيره، همين كه از او فسق ظاهر شد مروّت و عدالت از او ساقط مي‏شود. احكامي كه مترتّب بر عدالت است و ساير اموري كه در شريعت ذكر شده، بر او جاري نمي‏شود.

در عين حال مسلمان است و به آن معنا از دين خدا خارج نشده و نمي‏شود مگر اين‏كه معصيت را حلال بشمرد كه آن مسأله‏ي ديگري است. اما اگر معصيت را معصيت مي‏داند و اقرار دارد كه معصيت است، او را «فاسق» مي‏گويند. اين فاسق اصطلاحي است.

ولي در اين آيه مقصود، فاسق اصطلاحي نيست. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون اين‏جا همان معناي لغوي فاسق و فسق در نظر گرفته شده كه خارج شدن است.

و چون حقيقت دين و حقيقت شريعت‏ها در اين آيه بيان شد كه همان اقرار و اعتراف به مقامات و شؤونات رسول‏اللّه و ائمه‏ي هدي: است، بنابراين فمن تولّي بعد ذلك اعراض از اين حقيقت باعث مي‏شود كه شخص از دين خدا و شريعت الهي و تبعيت انبيا خارج بشود.

آن‏گاه خداوند آيه‏اي را به حسب اين ترتيب ظاهر بيان مي‏فرمايد أ فغير دين اللّه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 500 *»

يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون. مي‏فرمايد آيا پس غير از دين خدا را مي‏طلبند و جستجو مي‏كنند؟! در صورتي كه دين خدا همين است كه به اين دين تمام موجودات آسماني ـ آن‏هايي كه در آسمان‏ها هستند ـ و موجودات زميني ديانت مي‏ورزند طوعاً و كرهاً چه بخواهند، چه نخواهند. اين‏طور تسليم‏اند و دين مي‏ورزند. و إليه يرجعون و به سوي خدا هم مراجعت مي‏كنند و برمي‏گردند.

خداوند تطبيق مي‏فرمايد كه اين حقيقتي را كه خدا در عالم ذر پيمان آن را از انبيا گرفت بر اين‏كه اين حقيقت، حق و ثابت و مسلّم است و انبيا هم اقرار كردند، اين حقيقت امري نيست كه فقط در عرصه‏ي دين اين‏طور باشد، در عرصه‏ي قراردادِ ناموس و آيين و شريعت اين‏طور باشد، نه اين امري است كه از سرّ هستي سرچشمه مي‏گيرد و نظام آفرينش بر همين امر است.

همان خالق آفرينش، واضع دين و ديانت است. آن كسي كه آفريده و بر اين آفرينش نظامي مسلّط فرموده، همان كس فرستنده‏ي اين رسول است و او را به مقام نبوّت برگزيده و در او نبوّت مطلقه و ولايت مطلقه را ظاهر كرده است.

امر او يك امري است، و مقام و منزلت او مقام و منزلتي است كه در نظام شريعت هم همين‏طور است. نظام شريعت هم باطنش، حقيقتش و سرّش اقرار و اعتراف به مقام و منزلت اين بزرگوار است. همان مقامِ ولايت او است كه در شريعت ظاهر مي‏شود، همان مقام نبوت او است كه در ديانت‏هاي الهي و دين‏هاي آسماني بيان شده است.

پس بين شرع و كون اختلافي نيست. كون و شرع نظامشان يكي است و مقصود و مطلوب در هردو يك چيز است و يك حقيقت در هردو ساري و جاري است. أ فغير دين اللّه يبغون غير دين خدا را جستجو مي‏كنند؟ در اين عالم جايي پيدا نمي‏كنند كه غير آن‏چه خدا قرار داده و به آن دعوت كرده، باشد. هرچه هست همين است كه بيان شده است.

اگر بخواهند از وجودِ خارج و از كون و نظام آفرينش هم ديانت، قانون و نظام

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 501 *»

بگيرند، همين است كه بيان شده و همين دين خدا است و له أسلم من في السماوات و الأرض. همه‏ي موجودات تسليم خدا هستند و اسلام و استسلام دارند. فرمان خدا را اطاعت كرده، همه مطيع و منقادند.

بر همه‏ي موجودات مقام محمد و آل‏محمد: عرضه شده و همه‏شان چه آناني كه به طوع، رغبت، ميل و انتخاب خود اسلام آورده، تسليم شده و مطيع گشته‏اند كه در عرصه‏ي كون «خوبي‏ها» شده‏اند. هرچه خوب است و منشأ خوبي‏ها است، هرچه خير است و منشأ خيرات است، هرچه در او آثار خير قرار داده شده و از او آثار خير بروز مي‏كند، همه به طوع و رغبت تسليم شده، و به خواست و دل‏خواهِ خود اسلام آورده و خواسته و انتخاب كرده، خدا هم به بركت همان خواست و انتخابش او را منشأ خيرات قرار داده است.

اين مسأله از عوالم عقول جاري است تا عالم جمادات. تمام آن‏چه در اين عوالم خير است و منشأ خير است، از روي طوع، خواست، رغبت و ميلِ خود به محمد و آل‏محمد: ايمان آورده و تسليم مقام و منزلت ايشان شده است. خدا هم همان ايمانِ او را منشأ خير و صلاح قرار داده و آثار خير از آن‏ها ظاهر مي‏شود.

الحمد للّه رب العالمين به بركت آيات و روايات و توضيحات بزرگان دين اعلي اللّه مقامهم اين مطلب براي ما روشن است به طوري كه حتي ما معتقديم كه اعراض هم همين‏طورند. نه تنها جواهر، نه تنها موجودات، اعراض و صفات موجودات هم اين‏طور هستند.

در همه‏ي شؤونات، در همه‏ي اين عالم‏ها، آن‏چه خير است و منشأ خير است، به بركت ايمان به محمد و آل‏محمد: است. و هرچه اين امر در آن غلبه دارد، كرامت و شرافتش بيش‏تر است و آثار خير هم از او بيش‏تر ظاهر مي‏شود.

اما آن‏هايي كه اسلام و استسلامشان كَرهاً و به طور كراهت و ناچاري و مضطرّانه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 502 *»

بوده، به حسب خودشان نخواسته‏اند. اما چون در مسير تكوّن قرار گرفته و در اين نظام واقع شده‏اند، مجبورند كه اين نظام را احترام كنند و برخلاف اين نظام حركت نكنند.

اسلام و استسلام آن‏ها از روي كراهت است؛ مثل منافقاني كه در صدر اسلام يا در همه‏ي امّت‏ها بوده و هستند، اين‏ها به حسب ظاهر، خودشان را همراه اهل اسلام و استسلامِ صادقانه در مسير قرار مي‏دهند و برنامه‏ها و نظام آن‏ها را به ظاهر احترام مي‏كنند.

در صدر اسلام همين وجود منافقان چه‏قدر كمك بزرگي براي پيشرفت اسلام بود. جاهد الكفّار و المنافقين، به قرائت امام7 اين‏طور است جاهد الكفّار بالمنافقين. امام اين‏طور قرائت فرمودند؛ يعني اي رسول ما! جهاد كن با كفّار به وسيله‏ي منافقان! يعني با اين‏كه مي‏داني اين‏ها اهل نفاق‏اند و آخر كار معلوم مي‏شود كه ايمان ندارند؛ بلكه الآن براي تو معلوم است و آن‏ها را مي‏شناسي، ولي به وسيله‏ي همين‏ها جهاد كن!

تمام جنگ‏هايي كه در زمان رسول خدا9 با كفّار، با يهود، با نصاري و با مشركان واقع مي‏شد، همه به وسيله‏ي همين منافقان بود. طلحه هم‏رديف و دوش به دوش امير المؤمنين مي‏جنگيد. زبير همدوش امير المؤمنين در ميدان‏ها شمشير مي‏زدند و كفّار را مي‏كشتند. در هر صورت وسيله‏ي پيشرفت اسلام شدند، با اين‏كه در دل هيچ ايمان نداشتند.

اما همين كه به حسب ظاهر اسلام را پذيرفته و ظاهراً منقاد و تسليم شده بودند، اين مقدار كار از آن‏ها واقع شد. آن رئيس كفّار و منافقان چه‏قدر در پيشرفت اسلام و در پيشبرد امر اسلام كار كرد، به حسب ظاهر اين نظام بر دوش آن‏ها قرار داده شد و اين نتايج گرفته شد.

البته ظاهر آيه هم كه به جاي باء «واو» آمده اين‏طور نيست كه ديگر هيچ معنايي نداشته باشد، يا اين‏كه آيه را به حسب ظاهر بتوانيم معنا كنيم كه جاهد الكفّار و المنافقين و همين‏طور درست باشد. خير!

رسول خدا با منافقان هيچ جنگ نكردند. آن بزرگوار در تمام مدّت رسالتشان،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 503 *»

همه‏ي جنگ‏هايشان با كفّار و غير مسلمانان بود، با منافق رسول‏اللّه نجنگيدند. پس اين واو را نمي‏شود واو عطف گرفت. جاهد الكفّار و المنافقين با منافقان اين‏طور نبودند.

از اين جهت امام همين ظاهر اين‏طوري را هم براي ما تفسير فرموده‏اند. همين ظاهرِ اين‏طوري هم معناي درست دارد. زيرا اين واو هم كه اين‏جا گذاشته شده زير نظر امام بوده است. چون اگر مي‏خواستند باء را بگذارند، باء به حال خودش بود جاهد الكفار بالمنافقين.

اگر اين باء سر جايش بود، امروز كه مردم قرآن مي‏خواندند، مي‏فهميدند كه تمام آناني كه در جنگ‏ها با رسول خدا همراه بودند و از اسلام دفاع كردند و كفّار را كشتند، غير از مؤمنانِ مسلّمشان؛ مثل امير المؤمنين و سلمان، اباذر و مقداد، بقيّه همه منافق بودند. براي اين‏كه رسوا نشوند، اين باء را تبديل به واو كردند و گفتند اين‏طور بخوانيم جاهد الكفّار و المنافقين.

فكر كردند تاريخ ثبت نمي‏كند و جنگ‏هاي رسول‏اللّه را ثبت نكرده است كه اگر كسي بپرسد رسول‏اللّه كجا با منافقان جنگيدند؟ جوابي نداشته باشد. ولي تاريخ نوشت و ثبت كرد. تمام جنگ‏هاي رسول‏اللّه مشخّص است كه رسول خدا فقط با كفّار جنگيدند، نه با منافقان.

پس وضع كنوني آيه نيز كه با واو آمده است، بايد معناي درستي داشته باشد تا امروز كه من و شما كه معتقد به مقام ائمه‏ي هدي: هستيم و آنان را مفسّر قرآن مي‏دانيم و قرآن مي‏خوانيم، ببينيم همين شكل آيه را هم تسديد و تصديق كردند، تا همين ترتيب باقي باشد و درست هم باشد.

اكنون هم كه به اين وضع است درست است. به تعبير مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف گويا اين آيه دوباره نازل شده است.([116]) معنايش اين است كه قرآن با همين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 504 *»

وضع و ترتيبش زير نظر امير المؤمنين و بعد از امير المؤمنين امام حسن و امام حسين تا امام زمان، مورد تصديق قرار گرفته است.

پس آيه تفسير مي‏خواهد، امام تفسير فرمودند. اين است كه واو هم باشد درست است. جاهد الكّفار خودت و المنافقين بأمير المؤمنين صلوات اللّه عليه.([117]) اي رسول خدا! شما با كفّار بجنگ، جنگ با منافقان را براي علي بگذار!

امير المؤمنين صلوات اللّه عليه با منافقان جنگ خواهد كرد. از اين جهت تمام جنگ‏هاي رسول‏اللّه با كفّار بود و تمام جنگ‏هاي امير المؤمنين با منافقان بود. حضرت با منافقان جنگيدند: منافقان جمَل، منافقان بصره، منافقان صفيّن، منافقان شام، منافقان نهروان و خوارج، همه‏ي اين‏ها منافقان بودند كه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه با آن‏ها جنگيدند.

مقصود اين است كه آناني هم كه در اين شريعت ظاهره، به حسب باطن ايمان نياوردند، اما كَرهاً، از ترس شمشير رسول خدا9 يا بعدها از ترس شمشير امير المؤمنين صلوات اللّه عليه به حسب ظاهر اقرار كردند و اسلام و استسلام نشان دادند. از تمام آن‏ها در اين نظام شريعت ظاهره كار كشيده شد. ناچار هم بودند براي احترام به اين نظام، براي حفظ جانشان، مالشان، عرضشان، يا براي آن كه به خواسته‏هايشان برسند، اسلام و استسلام را اظهاركنند و نتايجي هم از آن‏ها گرفته‏مي‏شد.

در اين مراتب تكويني هم با اين‏كه موجوداتي هستند كه در همه‏ي اين مراتب اقرار نكرده‏اند، در رتبه‏ي انسان‏ها، در رتبه‏ي نباتات، در رتبه‏ي جمادات، حيوانات، جن ـ ملائكه كه همه منزّه‏اند ـ اما در ميان جن‏ها آن‏هايي كه اعتراف نكردند، همه‏ي اين‏ها در نظام كون ناچارند كه آن‏چه به عهده‏شان گذاشته شده اجرا كنند و براي حفاظت اين نظامِ تكوين، بايد اسلام و استسلام را اظهار كنند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 505 *»

مثل اين‏كه در صدر اسلام چه‏طور از منافقان استفاده مي‏شد. حال باطنشان هرچه بود، باشد. به درك! اما در ظاهر بايد آن نظام را اجرا مي‏كردند، تا مقصود پيش برود.

اين دسته از موجودات نيز همين‏طورند. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً آن‏هايي كه در اين مراتب و طبقات تكويني كَرهاً تسليم شده‏اند به اين منظور است كه نظام عالم از هم نپاشد، همه بايد تسليم و منقاد باشند. و اين تسليم و انقيادِ اين طبقاتِ غير مؤمن در عرصه‏ي تكوين، خيلي كمك كرده به نگهباني و نگه‏داري عالم.

مثلاً خزندگان زهردارِ سَم‏دار كه در اثر قبول نكردن ولايت چنين شده‏اند، اما چه‏طور در اين نظام تسليم‏اند. هيچ نمي‏توانند به خواست خودشان كاري انجام بدهند. اگرنه دشمن جميع مؤمنان هستند. همان‏طور كه ما دشمن آن‏ها هستيم. اگر به خواست آن‏ها بود و در اين نظام تكوين اختياردار بودند و تسليم و استسلام از آن‏ها خواسته نشده بود، مگر مي‏گذاشتند مؤمنان سالم بمانند.

روزي امام7 نشسته بودند، چند نفر هم حضور حضرت بودند. گويا يك مارمولك، كلپاسه داشت از ديوار بالا مي‏رفت، دهانش هم تكان مي‏خورد. حضرت فرمودند اين دشمن خدا است. عرض كردند از كجا شما مي‏دانيد ياابن رسول‏اللّه؟ فرمودند: من مي‏دانم الآن اين دارد مي‏گويد: اگر به عثمان فحش بدهيد، من به امير المؤمنين فحش مي‏دهم. اگر عثمان را دشنام بدهيد من امير المؤمنين را دشنام مي‏دهم.([118]) ببينيد چه‏قدر دشمن است! حال اگر اين بخواهد به اختيار خودش باشد اذيّت مي‏كند و صدمه مي‏زند.

عرض كرد چه‏طور؟ مگر مي‏شود اين حيوان از امر ولايت باخبر باشد و امير المؤمنين و عثمان را بشناسد؟ حضرت فرمودند: ولايت ما بر همه‏ي عوالم، بر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 506 *»

همه‏ي موجودات، حتي بر حيوانات عرضه شد. آن‏چه از حيوانات پاك و پاكيزه‏ي طيّب و طاهر مي‏بينيد، ولايت ما را قبول كرده‏اند. آن‏چه از حيوانات خبيث نجس پليد مي‏بينيد، اين‏ها ولايت ما را قبول نكرده‏اند. عرض كرد پس اجازه بفرماييد اين را بكشيم، اجازه فرمودند. غلامشان را دستور دادند او را بكش! او را كشت. بعد حضرت فرمايش‏هاي ديگري فرمودند.([119])

درباره‏ي همين مارمولك‏ها و كلپاسه‏ها شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه مي‏فرمايند ما كه فعلاً در دنيا دستمان نمي‏رسد كه ناصبي را بكشيم، در دوره‏ي غيبت امام7 اين‏ها را مي‏كشيم. و چون ناصبي كشته‏ايم، به شكرانه‏ي توفيق كشتن ناصبي، غسل هم مستحب است. شخص دشمن‏كُشي مي‏كند، غسل هم مي‏كند. غسل دارد.([120])

از اين نوع فرمايش‏ها در مورد موجودات و حيوانات زياد داريم. حضرت امير7 قنبر را فرستادند كه خربزه بخرد، يك خربزه خريد و آورد در حضور حضرت شكافت، خودش چشيد ديد تلخ است. عرض كرد تلخ است. فرمودند آن را دور بينداز من النار إلي النار، از آتش آمده به آتش هم بايد برود. البته به آتش عرصه‏ي خودش، نه آتش عالم آخرت، جهنم عرصه‏ي خودش. اين از جهنم آمده به جهنم هم بايد برود. برو يكي ديگر تهيه كن.

رفت خربزه‏ي ديگري خريد و آورد، باز همين‏طور پاره كرد و چشيد، ديد آن هم تلخ يا گنديده يا كرم‏زده است. مراد اين نوع ميوه‏هايي است كه اصالتاً اين‏طور باشد. حضرت فرمودند: همه‏ي اين‏ها از آتش است و به آتش برمي‏گردد. تا اين‏كه خربزه‏ي شيريني آورد، حضرت ميل فرمودند.

بعد راوي از حضرت پرسيد چه‏طور مي‏شود كه خربزه به آتش و جهنم برود؟

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 507 *»

فرمودند: آري! بر اين‏ها هم ولايت ما عرضه شد. ميوه‏ها و نباتاتي كه قبول كردند، نباتات خير، خوب، طيّب و پاكيزه شدند. آن‏هايي هم كه قبول نكردند، اين‏طور شدند.([121])

مقصود اين است كه خدا كه در اين آيه مي‏فرمايد: براي خدا همه‏ي موجوداتي كه در آسمان‏ها و زمين هستند اسلام آورده و تسليم شده‏اند طوعاً و كرهاً چه آن‏هايي كه خودشان از روي طوع، ميل و رغبت مي‏خواستند، چه آن‏هايي كه به حسب ذات و هويتشان نمي‏خواستند ولي براي اجرا و حفظ اين نظام ناچارند، و بايد همين‏طور باشد و تسليم باشند.

مي‏فرمايد: جن‏هايي كه كافرند خيلي با انسان‏هاي مؤمن دشمن هستند. اين‏ها مي‏خواهند صدمه بزنند، ملائكه حراست مي‏كنند، نمي‏گذارند نزديك بشوند. آن‏ها فرمان ملائكه را مي‏برند، از ملائكه اطاعت مي‏كنند. ملائكه فرمان عقب‏رو به آن‏ها مي‏دهند، عقب مي‏روند، نمي‏توانند جلو بيايند.([122])

اين است كه نظام برقرار است. اگرنه مگر با اين همه دشمن كه براي مؤمنان از كفّار جن هست، كسي از شر آنان سالم باقي مي‏ماند. ولي خداوند به وسيله‏ي ملائكه مؤمنان را محافظت مي‏كند، اهل ايمان از شرّ جن محفوظ‏اند و جن آسيب نمي‏زند.

مگر امام7 بخواهند كسي را تنبيه كنند و او را به جرايمش مبتلا كنند، آن‏گاه روي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 508 *»

جهاتي جنّي را مسلّط بفرمايند. اگرنه مثل سگي است كه در فرمان امام است. امام دستور مي‏دهند برو فلاني را گاز بگير تا صدمه بخورد! اگرنه اجازه ندارند. همين‏طور موجودات ديگر.

پس اين جمله‏ي و كرهاً اشاره به اين است كه اگرچه خودشان به حسب ذاتشان ايمان نياورده و تسليم نشده‏اند اما براي اجراي نظام هستي خواه‏وناخواه در فرمان‏اند و تسليم‏اند.

و إليه يرجعون همه هم برگشتشان به سوي خدا خواهد بود. كسي نمي‏تواند از اين نظام سر باز بزند. رجوع و برگشت به سوي خدا و امر خدا است و آن‏چه خدا از امور آخرت مقدّر فرموده است، هر كسي برگشتش به امر و حكم خداوند درباره‏ي خودش است.

اين فرمايش را كه خداوند در اين آيه فرموده، براي بيان اين مطلب است كه نه تنها شريعت و ديانت اين است و حقيقت دين‏ها و شريعت‏هاي الهي، اقرار به مقام محمد و آل‏محمد: و تسليم شدن در برابر فضائل ايشان است، كه جهان هستي نيز همين‏طور است و نظام هستي بر اين است. سرّ آفرينش و برقراري آفرينش و نظام آفرينش بر همين است كه تمام موجودات خواه‏وناخواه تسليم مقام محمد و آل‏محمد: و فرمان‏بردار و مطيع ايشان هستند.

بنابراين فمن تولّي بعد ذلك كسي كه در عرصه‏ي انسان‏ها كه به آن‏ها آزادي داده شده، از اين حقيقت اعراض كند و به اين حقيقت پشت كند، ببينيد نه تنها از شريعت اعراض كرده و خارج شده، نه تنها از ديانت‏ها، از تعاليم انبيا و از ديانت الهي خارج شده؛ بلكه از نظام آفرينش و نظام هستي خارج شده است؛ يعني چه؟ يعني او از هر ماري، از هر عقربي، از هر مارمولكي، از هر سگي، از هر خوكي بدتر است.

تمام اين حيوانات و مراتبي كه به حسب ذاتشان از ولايت خارج‏اند، تسليم‏اند و استسلام دارند. ولي اين كسي كه حاضر نيست تسليم بشود و اسلام را قبول كند، او فاسق است كه حتي از نظام آفرينش خارج شده است.

حال مجسّم كنيد آن كسي كه از اين همه نظام‏ها خارج بشود؛ يعني در برابر همه‏ي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 509 *»

دين‏هاي الهي، در برابر همه‏ي شريعت‏هاي الهي، در برابر همه‏ي تعاليم الهي، در برابر نظام هستي ايستاده و سركشي مي‏كند، چه‏قدر اين منظره قبيح و زشت است! چه‏قدر اين شخص وقيح است كه پروا از هيچ چيز نكرده، حرمت به هيچ چيز نگزارده است. معناي خارج اين است.

چه طور مي‏شود مثال زد! فرض كنيد يك گله‏ي گوسفند در تحت نظام خيلي صحيحي در حركت باشد، جميع منافع و خيرات آن گله همه فراهم باشد. آب خوب، علف‏هاي بيابان خوب، چوپان مهربان به طوري كه به تك تك آن‏ها رسيدگي كند، خواسته‏ي تك تك آن‏ها را به انجام رساند، مطابق صلاحشان آن‏چه خير ظاهر و باطنشان در آن است، برايشان فراهم كرده باشد. اين چوپان يك رعايت اين‏طوري داشته باشد كه رعايت ظاهر و باطن فرد فرد آن‏ها و حال اجتماعشان را داشته باشد، آن وقت فرماني بدهد كه مثلاً در نزد اين تپه بايد شما خاضع بشويد، اين‏جا بالا نرويد، اين‏جا توقّف داشته باشيد و چه و چه، يا در دشت پهناوري كه قسمتي از اين دشت محل سبع و درنده‏ها است، اين راعي آن‏ها را در يك جا مجتمع كند و همه‏چيز برايشان فراهم كرده باشد. حال فرمان مي‏دهد كه بايد در اين‏جا توقّف داشته باشيد. مبادا از اين گله و از اين محل جدا شويد. آن وقت يك گوسفندي بيايد از همه‏ي اين امور، از تمام اين نعمت‏هاي ظاهري و باطني و از همه‏ي اين رعايت‏ها، دلسوزي‏ها و از اين راعي و چوپان مهربان، جدا شود و در وسط بيابان بايستد و مرتّب سركشي كند. هرچه صدايش بزند، اعتنا نكند؛ بلكه به او توهين كند، برگردد و به او پشت كند، چنين برنامه‏اي داشته باشد. ببينيد اين كار گوسفند در عرصه‏ي گله و گوسفندان، چيزي نيست كه كسي بگويد كار وقيحي است، مي‏گويد حيوان است، نمي‏فهمد و بي‏شعور است. ولي اين حيوان را باشعور و بادرك حساب كنيد كه از گله جدا شده. اگر درك كند كه مسأله چيست، چه‏قدر وقاحت به خرج مي‏دهد! تو مقصودت چه بود؟ تو هدفت چيست؟ تو اصلاً چه مي‏خواهي بكني؟ هرچه مي‏خواهي كه موجود است. ديگر كجا مي‏خواهي بروي؟ چرا سركشي مي‏كني؟ تو كه هرچه مي‏خواهي و كمبود داري موجود است. به علاوه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 510 *»

با اين همه رعايت! با اين همه لطف و احسان و كرم! كجا گذاشتي مي‏روي؟

وقتي رفت، دارد نشان مي‏دهد كه من اصلاً از اين نظام و از صاحب اين نظام و از همه‏چيز متنفّر و بيزارم كه اعراض دارم. چه‏قدر وقيح است!

حال واقعاً قرآن دارد اين‏طور سخن مي‏گويد فمن تولّي بعد ذلك با اين همه اقرارِ انبيا، اوصيا، مؤمنان، و روشن ساختن اين مسأله در عالم ذر به آن روشني كه براي كسي شبهه و شك نمانده، و پشت سرش مي‏فرمايد أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض نظام تكوين هم اين گونه است كه همه در فرمان‏اند، همه مطيع و منقادند. همه و همه در تشريع و در تكوين، در نظام شريعت و نظام هستي، مانند بزرگان عالم شريعت: انبيا و اوصيا و مؤمنان تسليم و منقادند.

حال فمن تولّي بعد ذلك آن كسي كه كنار زده و كنار مي‏رود و از اين حقيقت اعراض مي‏كند، آيا او به همين معنا خارج نيست؟ آيا وقيح و بي‏حيا نيست؟ حرمت هيچ چيزي را رعايت نكرده است. نه حرمت انبيا، نه حرمت اوصيا، نه حرمت شرايع الهي و نه حرمت نظام هستي را. در ميان همين جمعيّت بشري، اين‏طور سركشي و وقاحت، چه‏قدر زشت است! درست مثل همان گوسفندي كه از همه‏چيز چشم‏پوشي كند و آن طرف برود.

از اين جهت امير المؤمنين فرمود الشاذّ من الناس للشيطان كما ان الشاذّ من الغنم للذئب آن كه از صف اهل ايمان جدا مي‏شود، او مثل حيواني است كه از ميان گله‏ي گوسفند جدا مي‏شود. هم‏چنان كه آني كه از گله فاصله گرفت و تنها رفت، خواست عرض اندام كند و استقلال و استبداد نشان بدهد، بهره‏ي گرگ است. خواه‏وناخواه گرگ او را مي‏برد. اين كسي هم كه از صف مؤمنان خارج شود و از اين حقيقت اعراض كند، از صف اهل ايمان، انبيا، اوصياي ايشان جدا شود هم قطعاً براي شيطان و طعمه‏ي او است. شيطان هم او را به جهنّم مي‏برد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 511 *»

مجلس    33

 

(شب سه‏شنبه 10 ربيع الثاني 1411 هـ ق)

r مراد از فسق و فاسق در آيه‏ي مورد بحث

r اسلام وفا نمودن به عهد عالم ذر است

r همه‏ي موجودات اسلام آورده‏اند

r اسلام ظاهري منافقان و آثار آن

r ناموس‏هاي الهي تمام هستي را فراگرفته است

r زشتي تمرّد انسان

r زيبايي و آثار اجابت دعوت پيامبران:

r دين جامع خير دنيا و آخرت است

r زيان‏كاري فاسقان

r عذاب استدراج

r هماهنگي نظام هستي با مؤمنان

r بركت نعمت ولايت محمد و آل‏محمد:

r نيازمندي مؤمن به چهار چيز: عقل، صبر، عفت و عمل صالح

r  نقش مشكلات و بلاها براي مؤمنان

r  اشاره‏اي به باطن آيه‏ي: «و له اسلم من . . .»

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 512 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

عرض شد مراد از فسق در اين آيه‏ي شريفه همان معناي لغوي آن است، نه معناي اصطلاحي آن. كساني كه از متابعت رسول خدا9 و از ايمان آوردن به حضرت و نصرت كردن آن بزرگوار اعراض كنند، از دين خدا، از ديانت‏هاي آسماني كه انبيا آورده‏اند و از تعاليم انبيا: خارج‏اند.

در آيه‏ي بعد مي‏فرمايد أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون مطلب ديگري كه بيان مي‏شود اين است كه اين‏ها از نظام هستي و نظام آفرينش هم خود را خارج كرده‏اند. تحت هر عنواني و به هر نامي كه به مخالفت با رسول خدا9 برخيزند و امر حضرت را قبول نكنند، عنوانش را هرچه بگذارند و به هر بهانه‏اي باشد، مثل آن كه از دين خدا، از انبيا يا شريعت‏هاي الهي حمايت كنند يا عصبيت داشته باشند، تفاوت نمي‏كند به هر عنواني كه باشد همين اندازه كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 513 *»

مخالفت و اعراض كردند، بعد از اين‏كه خداوند اين‏طور امر حضرت را روشن و ظاهر فرمود كه مقام نبوّت و ولايت كلّيه‏ي او را براي جميع خلق در عرصه‏ي ذر روشن فرمود، بعد از ايمان آوردن جميع انبيا و اقرار كردن ايشان به مقام و منزلت حضرت، كسي كه بعد از اين امور از اين امر اعراض كند، اين شخص و اين‏گونه اشخاص از دين خدا خارج‏اند.

فاسق در اين‏جا به معناي خارج است فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون همان كفر، الحاد و شقاوت، و همان خروج از دين خدا است. چون معلوم شد كه امر حضرت و اقرار به مقامات و شؤونات حضرت و اهل بيت حضرت سلام اللّه عليهم اجمعين حقيقت دين و واقعيت ديانت‏هاي الهي است. سرّ تمام اسرار و شرايع، سرّ تمام احكام و قوانين الهي، سرّ تمام بعثت‏ها و رسالت‏هاي انبياي گذشته، سرّ جميع وصايت‏ها و خلافت‏هاي اوصياي گذشته همه و همه، نبوت رسول‏اللّه9 و ولايت ائمه‏ي هدي:است.

پس كسي كه به اين سرّ و واقعيّت اقرار نكرد و در برابر اين امر خاضع نشد با اين‏كه همه‏ي انبيا و اوصيا خاضع شدند. ـ و عرصه‏ي ذر را همه دريافته‏اند. اكنون هم كه تذكّر داده مي‏شود درك مي‏كنند كه امر همين‏طور است. با وجود اين اگر اعراض كنند، ـ از دين خدا، از نواميس الهي و از شرايع انبيا و دعوت‏هاي ايشان خارج‏اند. بايد تسليم امر ايشان شوند، از رسول‏اللّه تبعيت كنند و در مقام نصرت حضرت برآيند، تا به پيمان‏هايي كه در ذر از آن‏ها گرفته شده، يا در اين عالم انبيا از اوصياي خود گرفتند و ايشان از مؤمنان به انبيا اين پيمان‏ها را گرفتند، به آن‏ها وفا كرده باشند.

هركس به حضرت ايمان آورد و از حضرت متابعت كرد و مرام، برنامه، شريعت و دين حضرت را نصرت كرد و او را در شؤونات ولايتي‏اش كه در ائمه: ظاهر شده نصرت كرد، چنين كسي وفاكننده‏ي به عهد و مؤمن به دين خدا است. چنين كسي انبيا را اجابت كرده و در تبعيت دين خدا است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 514 *»

همين را خداوند اسلام ناميده، به دليل آيه‏ي بعد أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون دين خدا كه اسلام و استسلام است همين است. و اين حقيقت كه تسليم شدن در برابر اين بزرگوار است، اسلام است. اين دين خدا است. همه‏ي دين، تمامي دين همين امر است. پس كسي كه به اين عهد وفادار بود و به اين عهد احترام گزارد، او مسلم، مستسلم، تابع و مطيع است.

از اين آيه‏ي شريفه به دست مي‏آيد كه اسلام، ايمان، دين، تمامي در تبعيت از رسول‏اللّه9 و نصرت آن بزرگوار در جميع شؤونات ولايتي‏اش تحقّق پيدا مي‏كند. ايمان به ائمه‏ي هدي:، متابعت از ايشان، تصديق و تسليم امر ايشان بودن، نصرت رسول خدا است در مقامات و شؤونات ولايتي حضرت. همين اسلام است. اين است دين، و دين خالص در واقع همين است، ناموس الهي همين است و غير از اين نيست.

در اين آيه خدا مي‏فرمايد اسلامِ به همين معنا و اين استسلام و تبعيّت و اطاعت، در همه‏ي موجودات جاري است. أ فغير دين اللّه يبغون كجا مي‏گردند؟ چه مي‏جويند؟ غير دين خدا را مي‏خواهند طلب كنند؟ و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً تمام آن‏چه در آسمان‏ها است و كساني كه در آسمان‏ها هستند و همه‏ي آناني كه در زمين هستند به طور طوع يا كراهت، ايمان، اسلام و استسلام دارند.

آن‏هايي كه طوعاً اطاعت مي‏كنند و نظام آفرينش را احترام مي‏كنند و در تحت نظام حاكمِ مسلّطِ مدبّر و محيطي به اين نظام احترام مي‏گزارند و از آن تبعيّت مي‏كنند و در ظاهر و باطن اسلام دارند، اين‏ها در تكوين و در نظام تكويني، هم مسلم‏اند و هم مؤمن.

اما آناني كه كرهاً و به طور كراهت اين نظام را احترام مي‏گزارند؛ مثل منافقان صدر اسلام، از ترس شمشير رسول خدا9 يا به منظور اغراضي كه در نظر داشتند تسليم بودند و به ظاهر اسلام را اختيار كرده بودند. و به واسطه‏ي همان اظهار اسلام، نظام اسلام مي‏چرخيد، زندگي مسلمين نظامي داشت، وضع اسلام در گذران بود، براي اسلام

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 515 *»

پيشرفت فراهم شد و ساير اموري كه بر آن اسلام كراهتي آن‏ها مترتّب بود.

مي‏فرمايد و له أسلم من في السماوات و الأرض اين اسلام و استسلام همان دين خدا است كه همه‏ي موجودات از اين دين در تبعيت هستند. بنابراين دين خدا در عرصه‏ي تشريع و در عرصه‏ي تكوين خلاصه مي‏شود در متابعت از محمد و آل‏محمد:. دين خدا كه همه‏ي موجودات به آن دين پاي‏بند هستند چه طوعاً چه كرهاً و نظامي كه همه‏ي موجودات در برابر آن خاشع و خاضع‏اند و هر موجود زنده‏ي ظاهري و غير ظاهري پاي‏بند آن نظام است، اين دين خدا همان تسليم شدن در برابر محمّد و آل‏محمد: و اجراي اوامر ايشان است.

اين آيه‏ي شريفه آيه‏ي بسيار عجيبي است! أ فغير دين اللّه يبغون آن سركش‏ها، آناني كه از اقرار به مقام رسالت رسول‏اللّه و اقرار به مقام ولايت ائمه‏ي هدي: تخلّف مي‏ورزند و از تسليم شدن در برابر ايشان سر باز مي‏زنند، غير دين خدا را مي‏جويند؟! يعني خدا غير از اين، ديني ديگر ندارد. در پي چه مي‏گردند؟ مي‏خواهند از نزد خودشان قانوني و نواميسي داشته باشند؟ از كجا مي‏خواهند بياورند؟

عرصه‏ي تكوين را نگاه كنند. اين عالم وجودِ به اين بزرگي و پهناوري را نگاه كنند! اين همه موجودات را مشاهده كنند و ببينند كه با اين‏كه آسمان‏ها و زمين خيلي بزرگ هستند، موجودات آسماني نسبت به انسانِ ضعيف خيلي قوي هستند، همين‏طور ساير موجوداتي كه در زمين وجود دارند، همه‏ي اين‏ها اين دين را پذيرفته و در مقام اسلام و استسلام و تسليم شدن برآمده‏اند.

آيه طرز عجيبي از حكومت دين خدا را نشان مي‏دهد و نقش تسلّط دين خدا را ترسيم مي‏كند و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً چه‏طور قانون و ناموس الهي همه‏ي هستي را فراگرفته! فرق نمي‏كند، چه‏طور اسلام تمام اين موجودات آسماني و زميني را فراگرفته! و چه‏طور اسلام و دين خدا بر همه‏ي هستي مسلّط است كه در واقع

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 516 *»

همه‏ي موجودات در تبعيت رسول خدايند و همه و همه در برابر امر آن بزرگوار خالص و مطيع هستند.

آيه‏ي شريفه اين امر را عجيب بيان مي‏كند. كلمات فارسي ما از بيان اين مطلب عاجز است. اما عبارت قرآن معجزه‏ي رسول خدا9 است. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً عجيب است كه و اليه يرجعون تمام موجودات رجوع و برگشتشان به سوي خدا است.

ببينيد در اين برگشت به سوي خدا كسي مي‏تواند تخلّف كند؟ آيا كسي مي‏تواند از اين نظم و قانون سر باز زند كه نميرد و فاني نشود؟ اين‏طور مي‏شود؟! مي‏بينيم تمام موجودات رو به فرسودگي هستند. قانون مرگ و رجوع به حق و برگشت به فنا، از امور مسلّمي است. مي‏بينيم انسان‏ها مي‏ميرند، حيوانات مي‏ميرند، نباتات مي‏ميرند، جمادات متلاشي مي‏شوند، همه‏ي موجودات به حسب مسير طبيعي خود رو به فرسودگي و مرگ و زوال هستند. در هر صورت و إليه يرجعون همه به سوي خدا برگشت مي‏كنند و هيچ‏كس از اين قانون نمي‏تواند تخلّف كند.

تفاوت نمي‏كند، هم‏چنان كه از اين قانون نمي‏توانند تخلّف كنند، نظام آفرينش هم طوري است كه از آن نمي‏توانند تخلّف كنند. تمام موجودات تسليم، تابع و اجراكننده‏ي فرامين الهي هستند. آيه‏ي شريفه دل‏ها را مي‏لرزاند. توجه به اين آيه انسان را بيدار مي‏كند، فكر را روشن مي‏نمايد و دل را متزلزل مي‏سازد. چه خبر است!

أ فغير دين اللّه يبغون چه مي‏جويند؟ كجا اين در و آن در مي‏زنند؟ چرا از رسول خدا و ائمه‏ي هدي: تخلّف مي‏ورزند؟ چرا از ديني كه آن حضرت آورده و خود بدان دعوت مي‏كند، با اين همه معجزات، با اين همه عهد و پيمان‏هايي كه در عالم ذر گرفته شده، با اين همه فرمايش‏ها و بشارت‏هاي انبيا در اين عالم، با وجود اين‏ها چرا تخلّف مي‏كنند؟

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 517 *»

فمن تولّي بعد ذلك ديگر هركس اعراض كند، از دين خدا خارج، از نظام‏آفرينش خارج است و خودسر است. او حتي از قانون وجودي خود و از قانون حاكم بر وجود خود خارج شده است. اين خارج شدن چه‏قدر قباحت دارد؟! چه‏قدر زشت است؟! و چه‏قدر اين اشخاصي كه از اقرار به اين مقام و منزلت سر باز زده‏اند، آنان را وقيح، كريه المنظر، زشت، ناپسند و سركش معرّفي مي‏كند!

زيرا اين ديني است كه بر همه‏ي موجودات حكومت دارد و تمامي موجودات آسماني و زميني در برابر اين دين تسليم شده‏اند. در آخر كار هم مي‏بينيد كه خواه‏وناخواه رجوعشان به سوي خدا است، خداوندي كه قراردهنده‏ي همين نظام است، خداوندي كه مدبّر جميع خلق است، خداوندي كه بر همه‏ي خلق مسلّط است، او از ما خواسته كه در مقام شريعت هم تابع محمد و آل‏محمد: باشيم، تسليم امر ايشان باشيم، و به مقامات و شؤونات كلّيه‏ي ايشان اقرار داشته باشيم.

حال اين انسان در ميان موجودات آسماني و زميني مي‏خواهد سركشي كند، مي‏خواهد خودش را از اين نظام و از اين دايره خارج كند، با اين ضعف وجودي و كمي درك، با اين مغز كوچك مي‏خواهد خودش را از قلمرو چنين حكومتي، دين و خواست خدا كه همه‏ي انبيا، همه‏ي اوصيا، همه‏ي موجودات آسماني و زميني در برابر آن تسليم شده‏اند، از اين نظام خارج گرداند. مي‏خواهد بگويد نعوذ باللّه نبايد اين‏طور باشد، نبايد از محمد و آل‏محمد پيروي شود.

چه‏طور خداوند وضع اين اشخاص را در اين آيات شريفه مجسّم مي‏نمايد. اگر انسان، عاقل باشد و دلسوز خود و طالب سعادت و نجات خود باشد، اطمينان و راحتي خاطر خود را بخواهد، آسايش روحي خود را طالب باشد و به طور كلّي خير دنيا و آخرت خود را بخواهد، بايد دعوت انبيا را اجابت كند، به آن عهد و پيمان عالم ذر وفادار باشد و خود را به بركت اين متابعت، رعايت و حرمت عهد و پيمان، با اين نظام هستي هماهنگ و موافق نمايد

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 518 *»

و با نظام هستي جلو برود. اگر اين‏طور بود هم از خيرات شرايع الهي بهره‏مند خواهد بود، هم از اين نظام هستي بهره‏مند مي‏شود. آثار خير و بركت براي او در عمرش نمودار مي‏گردد.

جايي كه رسول‏اللّه9 از اين امر در همان اول بعثتشان خبر دادند. پس از آن كه به رسالت مبعوث شده بودند، طبق دستور الهي عشيره و بستگان نزديك خود را دعوت كردند، تمام فاميل را رسول خدا9 در منزل خديجه‏ي كبري سلام اللّه عليها دعوت كردند و ناهاري تهيّه ديدند و اطعام فرمودند، همه خوردند.

بعد حضرت در باره‏ي راست‏گويي خودشان سخنان و فرمايش‏هايي فرمودند كه شما چه‏قدر به سخن من اطمينان داريد كه من هرچه بگويم راست مي‏گويم؟ اقرار كردند كه راست‏گوتر از تو در ميان ما نيست. و به فرمايش‏هاي تو آن‏چنان اطمينان داريم كه هرچه بگويي باور مي‏كنيم. حضرت فرمايش‏هايي در اين زمينه فرمودند.

پس از آن كه همه به صداقت و راست‏گفتاري حضرت اقرار كردند، آن‏گاه فرمودند: من از جانب خدا مأمور به ابلاغ دين خدا و رسالت جديد الهي شده‏ام. بعد درباره‏ي دين و شريعتي كه آورده‏اند جمله‏اي فرمودند قد جئتكم بخير الدنيا و الاخرة براي شما خير دنيا و آخرت را آورده‏ام.([123])

و اين «خير دنيا و آخرت» از زمان آدم علي نبيّنا و آله و عليه السلام براي همه بيان شد كه دين محمد9، شريعت او و نظامي كه او مي‏آورد، خير دنيا و آخرت است. همه به گوششان خورده بود و مي‏دانستند. شرافت اين دين به همين بود كه خاتم اديان، خاتم نبوت‏ها و خاتم كتاب‏ها بود. همه مژده‏اش را شنيده بودند. به گوش همه رسيده بود. هيچ‏كس بي‏خبر نمانده بود.

بنابراين انساني كه طالب سعادت و نجات و راحتي دنيا و آخرت و آسايش روحي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 519 *»

خود است، بايد كاملاً مطيع اين دعوت و آماده‏ي پذيرش آن، و در برابرش اهل تسليم باشد، كاملاً اسلام و استسلام داشته باشد و آن را در ذاتش، در دلش، در شؤونات ظاهري‏اش، در نظام زندگي‏اش، در اخلاق و رفتارش، و به طور كلّي در همه‏ي امور فردي و اجتماعي و ظاهري و باطنيش اظهار كند.

اگر اسلام مي‏خواهد و طالب استسلام است، بايد اين‏طور باشد. وقتي اين‏طور بود. طبق اين آيه‏ي شريفه، با نظام هستي نيز هم‏رديف، هماهنگ، موافق و مطابق است و از اين نظام بهره‏مند مي‏شود.

اما واي به حال كساني كه جدا شدند و بر خلاف اين عهد و پيمان رفتار كردند. همان‏طور كه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه فرمود الشاذّ من الناس للشيطان كما أنّ الشاذّ من الغنم للذئب. هركس خودش را از صف اهل ايمان خارج كند، از اين نظام الهي و شرايع و تعاليم انبيا خارج سازد، او بهره و طعمه‏ي شيطان است، شيطان او را مي‏برد، شيطان بر دل او، بر جان او، بر ظاهر او، بر وجود او مسلّط مي‏شود. زندگاني او و ظاهر و باطن او، كثيف، پليد و آلوده به خواسته‏هاي شيطاني مي‏شود. هم‏چنان كه گوسفندي كه از گله خارج شود، بهره‏ي گرگ است. خواه‏وناخواه گرگ او را مي‏درد، گرگ بر او مسلّط مي‏شود و زندگي او را تباه مي‏سازد.

پس چنين اشخاصي طبق اين فرمايش الهي از اين نظام خارج شده‏اند. فأولئك هم الفاسقون از نظام شرايع و از نظام هستي، از هردو نظام خارج شده و بي‏ارزشِ بي‏ارزش‏اند. ديگر همه‏چيز را از دست داده‏اند. اين‏ها اگر در همين نظام مي‏ماندند و مطابق قرار الهي حركت مي‏كردند، از همه گونه نعمت بهره‏مند بودند و همه‏چيز داشتند، ظاهر و باطن و دنيا و آخرت داشتند. اما اكنون همه‏چيز را از دست داده‏اند و هيچ چيز ندارند.

در اين برنامه ضرر بزرگي خواهند داشت. با هرچه برخورد كنند، برخلاف منافع آن‏ها خواهد بود. فكر مي‏كنند منفعت به دست آورده‏اند و در آسايش و نعمت‏اند. اما اشتباه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 520 *»

مي‏كنند. دارند در ميان همين نعمت‏ها مي‏سوزند، همه‏ي اين نعمت‏ها براي آن‏ها آتش است.

پناه به خدا مي‏بريم! آسايش دارد، مي‏بينيد راحتِ راحت است، سلامتي دارد به طوري كه اگر در تحت دستگاه‏هايي كه بدن را از هر جهت بررسي مي‏كنند، قرار بگيرد، خاطرش را جمع مي‏كنند كه تو سالم سالمي، هيچ عيب و نقصي نداري. در همان موقع كه هيچ عيب و نقصي ندارد، چشم سالم، گوش سالم، خون سالم، بدن سالم، همه‏ي دستگاه‏هاي مختلف بدن سالم به طوري كه هركس او را ببيند، غبطه مي‏خورد، مي‏گويد خوشا حال اين شخص كه هيچ درد و مرض و هيچ كوفتي ندارد، اما چنين نيست. همان چشم سالم الآن براي او بزرگ‏ترين مرض و آتش جهنم است. گوش سالم برايش آتش جهنم است. خون سالم برايش آتش جهنم است.

قرآن صريح مي‏فرمايد: خيال نكنند آناني كه كفر مي‏ورزند و ما به آن‏ها نعمت‏ها مي‏دهيم، اين نعمت‏ها به نفع آنان است. ما اين نعمت‏ها را به آنان مي‏دهيم ليزدادوا إثماً([124]) تا اين‏كه آن‏چه در وجود و در ذات خود دارند از كفرها، عنادها، لجاج‏ها بيش‏تر ظاهر سازند و باطن خود را آشكارتر سازند و به اين وسيله دركات نيران خود را پست‏تر نمايند كه در اصطلاح ائمه: و اصطلاح قرآن اين كار استدراج ناميده شده است.

آن‏گاه كه نامه‏ي عملشان خوب سياه شد و پيمانه‏ي عمرشان لبريز گشت و اجلشان بغتةً رسيد، ناگهان خود را در عذاب خدا مي‏بينند. آن‏جا است كه مي‏گويند: كاش اين سلامتي‏ها نبود! كاش اين پول‏ها نبود! كاش اين پُست و مقام‏ها نبود! كاش نبود و نبود و نبود. مرتّب افسوس مي‏خورند و در عذاب و آتش نعمت‏هايي كه خدا به آن‏ها داده بود مي‏سوزند. فكر مي‏كنند در خير و در نعمت و بركت به سر مي‏برند و در آسايش و راحتي هستند، ولي چنين نيست.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 521 *»

اين نظام با كسي موافق و هماهنگ است و خيرش براي او خير است كه در نظام شرايع، در تبعيّت محمد و آل‏محمد: و تعاليم انبيا باشد، آن‏گاه نور اين عالم براي او نور است، آفتاب اين عالم براي او آفتاب است، مهتاب اين عالم براي او مهتاب است، شب اين عالم براي او شب است، روز اين عالم براي او روز است، جميع نعمت‏ها براي او نعمت، و همه‏ي خيراتي كه خدا در اين نظام هستي قرار داده براي او خيرات است.

بايد اهل ولايت قدر نعمت ولايت را بدانند كه خداوند به بركت محمد و آل‏محمد:چه منّت بي‏همتايي بر مؤمنان و مصدّقان ايشان گذارده كه اين‏قدر نعمت عجيبي است كه حتي آن‏چه در دنيا براي اهل ايمان اسمش را بلا مي‏گذاريم، همان‏ها براي ايشان خير مي‏شود، خيرات دنيا كه براي ايشان خير است، خوبي‏هايش كه خوب است، بماند، آن‏چه در دنيا بلا و بدي مي‏بينند، خدا همان‏ها را براي دوستان محمد و آل‏محمد: و تابعان ايشان و اهل ولايت ايشان خير قرار داده است. اگر مريض است براي او خير است. ببينيد چه نعمتي است! مريضي دارد، فقر دارد، گرفتاري دارد، دشمن دارد، و چه و چه، همه‏ي اين‏ها كه بلا گفته مي‏شود، به بركت ولايت محمد و آل‏محمد: براي او خير و اسباب درجات قرب مي‏شود.

در حديثي مي‏فرمايد: مؤمن ناگزير از چند چيز است. چند چيز را حتماً لازم دارد؛ فرض كنيد مثل ماشين در اين زمان، تلفن كه در امور زندگي خيلي لازم است، آن‏هايي كه تلفن ندارند چه‏قدر كار بر آنان مشكل است. آن‏هايي كه ماشين ندارند چه‏قدر مشكل است. اين چند چيزي كه واجب و لازم است و مؤمن لابدّ از آن‏ها است، مي‏فرمايد چهار چيز است: يكي دابّة فارهة حيوان سواري تندرو و در فرمان. دوم دار واسعة خانه‏ي باوسعت. سوم ثياب جميلة لباس زيبا. چهارم سراج منير چراغ روشن و نورافشان. اين‏ها لوازمي است كه مؤمن ناچار از آن‏ها است و بايد آن‏ها را داشته باشد.

عرض كردند همه‏ي ما كه اين‏ها يا بعضي از اين‏ها را نداريم، فرمودند مراد از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 522 *»

«دابّه‏ي فارهه» و حيوان تندروِ خوش‏روِ زيرك براي مؤمن، عقل او است كه به وسيله‏ي عقل درك معارف مي‏كند و مطالب عالي را مي‏فهمد و در عالم معاني و درك معنويّات سير مي‏كند و به اين وسيله انسانيت او ترقّي مي‏نمايد.

اما مقصود از خانه‏ي وسيع و باوسعت عبارت از صبر او است. در برابر ابتلاءات صبر مي‏كند و متحمّل ناملايمات و مشكلات مي‏شود. سينه‏ي او وسعت دارد كه به وسيله‏ي صبر در برابر مشكلات، مشكلات را با خوشرويي و آساني مي‏پذيرد.

اما مقصود از «ثياب جميله» و لباس زيبا، حيا و عفّت او است كه به واسطه‏ي حياورزيدن و عفّت داشتن، مرتكب اعمال زشت و امور ناپسند نمي‏شود كه آبرو، عزّت و حيثيّت او از ميان برود.

اما مقصود از «سراج منير» و چراغ درخشنده، همان عمل او است كه باعث روشني زندگاني دنيا و قبر و قيامت او است.([125]) اعمال صالح در حكم چراغي است كه شخص براي خود روشن مي‏كند. به بركت اعمال صالح زندگاني ظاهري دنيايي و قبر را روشن مي‏سازد، در قيامت هم پيشاپيشِ راهش را روشن و مسيرش را نوراني مي‏سازد.

مقصود از ذكر اين حديث شريف اين است كه دار واسعه و خانه‏ي باوسعت، به صبر معنا شده كه مؤمن لابدّ از اين صبر است. چون در مسير زندگي معلوم است مشكلات، گرفتاري‏ها، فقر و فاقه بسيار است. و در اين گرفتاري‏ها: قرض‏داري‏ها، مريض‏داري‏ها، مريض شدن‏ها، همه نيازمند به صبر است. و صبر باعث متحمّل‏شدن آن‏ها و حفظ شخصيّت انساني است. به بركت صبر شخصيت ايماني مؤمن محفوظ مي‏ماند و در برابر گرفتاري‏ها و ناملايمات جزع نمي‏كند.

اين مشكلات و ناملايمات هم كه مي‏گوييم از نظر ديد سطحي است. اگرنه در واقع

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 523 *»

تمام اين‏ها در جاي خودش خير است و نظامي است كه از نظر ديد كلّي اكمل نظام‏ها است.

همه‏ي حكما گفته‏اند كه اين نظام، احسن نظام‏ها، اكمل نظام‏ها و اصلح نظام‏ها براي موجودات اين عالم است. همان‏طور كه نورش لازم است، ظلمتش هم لازم است. همان‏طور كه خيرش لازم است، شرّش هم لازم است. بايد اين‏ها كنار هم و با هم و در هم باشد. چون از ديد كلّي تمام اين نظام هرچه هست، خير و بجا و مناسب است.

مؤمناني كه تابع انبيا هستند و از رسول خدا و ائمه‏ي هدي تبعيّت كرده، با عهد خود وفاداري كرده‏اند، با اين نظام هماهنگ و موافق و مطابق‏اند. از اين نظام سر باز نزده و تخلّف نورزيده‏اند. بنابراين در اين نظام، تصادم و تزاحم برايشان نيست. از جهت نظم و ديد كلّي هيچ وقت به زحمت برنمي‏خورند و به صدمه نمي‏افتند.

از اين جهت اهل ايمان نبايد خيلي مضطرب باشند. اگر مي‏فهمد ايمان دارد و مي‏داند ايمان دارد، تسليم رسول‏اللّه و ائمه‏ي هدي: است، از هيچ فقر، بلا، شدّت، گرفتاري، دشمن و مانند اين‏ها نگران نباشد، از هيچ چيز. زيرا تمام اين‏ها براي او خير است. و اگر هم در خيرات است خدا را شاكر باشد: اگر رفاه دارد خدا را شكر كند و بر آن‏ها شاكر باشد. چرا؟ چون همين خيرات براي او به بركت ولايت خيرات است. نور اين عالم براي او به بركت ولايت نور است و از آن بهره‏مند است، ظلمت براي او خير است، صحّت براي او نعمت است. و اگر فقر، بلا، مرض، گرفتاري‏ها هم باشد، باز همه‏ي اين‏ها براي او خير است.

مؤمن خدا را در برابر نعمت‏ها شاكر است و در برابر بلاها و گرفتاري‏ها صابر است. چون مي‏داند تمامش به نفع او است و هماهنگ با نظام هستي است. خيالش جمع است تخلّف نكرده، راحت راحت و آسوده است. در هر حالي هيچ مضطرب و نگران نمي‏شود، مي‏داند خير او در آن است. چون به ايمانش مطمئن است.

اما اگر ايمان در كار نيست، خداي نكرده در دل تسليم نيست و بر اساس حساب‏ها

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 524 *»

و جهات ديگر و روي عادت و امثال اين‏ها است، او بايد مضطرب و نگران بشود، از فقر، از مريضي، از گرفتاري‏ها و بلاها بايد نگران بشود. براي او جاي نگراني است.

اما براي مؤمنانِ صادق كه در دل صداقت ايمان و وفاي به عهد عالم ذر را مي‏يابند و كاملاً تسليم‏اند، اگرچه به حسب اين اعتقاد نمي‏توانند عمل كنند و مي‏گويند شيطان، نفس امّاره و عادات و طبايع بر ما مسلّط است، اما از نظر دل كاملاً براي اجراي فرامين اين بزرگواران آماده هستند، آنان خيالشان جمع باشد كه خيرات كه برايشان خيرات است، شرور و بلاها هم برايشان خير است. چون در واقع با اين نظام هماهنگ و مطابق‏اند.

براي اين آيه‏ي شريفه باطني و تأويلي هم هست. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون كه آن تأويل موقع ظهور بقية اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه ظاهر مي‏شود. آن حضرت كه مي‏آيند، شمشير مي‏كشند، هركس اسلام آورد و اسلام دارد مي‏ماند. هركس اسلام ندارد حضرت او را مي‏كشند. كار به جايي مي‏رسد كه تمام اين عالم را مسلمين و مسلّمين و اهل اسلام و اهل تسليم پر مي‏كنند. و زمين از وجود كساني كه در دل ايمان ندارند و در ظاهر اسلام ندارند، خالي مي‏شود.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 525 *»

 

مجلس    34

 

(شب چهارشنبه 11 ربيع الثاني 1411 هـ ق)

r آگاهي انبياء: از مقامات محمد و آل‏محمد:

r نوع ايمان و اطاعت انبياء:

r نتيجه‏ي انكار رسالت رسول‏اللّه9

r جز دين الهي ديني نيست

r اضطرار انسان در برابر نظام حاكم بر جهان

r شمول و عموميت «فاولئك هم الفاسقون»

r خروج از نظام تشريعي انكار همه‏ي حقايق الهي است

r زشتي انكار و زيبايي ايمان

r هماهنگي نظام آفرينش با مؤمنان و بركات ايمان

r دعا، عبوديت است

r استجابت دعا

r دعا در همه‏ي حالات

r دعا مخّ عبادت است

r نعمت‏ها براي مؤمنان رحمت و براي منكران نقمت است

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 526 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

سخن در توضيح خارج بودنِ اعراض‏كنندگانِ از اقرار و اعتراف به مقام نبوت كلّيه و ولايت كلّيه‏ي محمد و آل‏محمد: بود. پس از آن كه خداوند مي‏فرمايد: ما امر اين بزرگواران را آشكار كرديم و از انبيا پيمان گرفتيم و انبيا به دستور ما از مؤمنان امّت‏هايشان پيمان گرفتند، و اين امري نبود كه بر كسي پوشيده بماند؛ بلكه بر همه واضح و آشكار شد.

زيرا وقتي كه انبيا اقرار كنند، با اين‏كه صاحبان حكمت و كتاب بودند و به جميع اموري كه بايد آشنا باشند آشنا بودند، براي انبيا نسبت به اموري كه بايد اطلاع داشته باشند، جهل نبود، آنان آگاه بودند و با آگاهي و شناخت كامل اقرار كردند.

آن هم شناختي كه براي انبيا بوده، روي جبر، روي اضطرار نبوده، مُكرَه نبودند كه مجبور باشند و با كراهت اقرار و اعتراف كنند. چون خدا خواسته و خدا دستور داده، از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 527 *»

اين جهت باشد، درست است كه در مقام عبوديت بودند و آن‏چه خدا از ايشان مي‏خواست به انجام مي‏رسانيدند، ولي گذشته از مقام عبوديت، به فضائل محمد و آل‏محمد: و مقامات ولايتي ايشان كه در دو مقام خلاصه مي‏شد: يكي نبوت كلّيه و يكي ولايت كلّيه، آشنايي داشتند و با شناخت و آگاهي اقرار كردند.

آن‏ها مي‏دانستند كه خداوندي كه آفريننده‏ي هستي است، نظامي كه او در شرايع قرار داده، همان نظامي است كه در عالم هستي برقرار فرموده است. همان‏طور كه به شرايع آگاه بودند، نسبت به نظام هستي نيز آگاه بودند و وظيفه‏ي خود را به حسب همين آگاهي، اقرار كردن و اعتراف نمودن مي‏ديدند. از اين جهت بدون هيچ درنگ اقرار نمودند.

خداوند اقرار آن‏ها را براي امّت‏ها ذكر فرمود. مخصوصاً براي اين امت در اين آيه‏ي شريفه بيان فرمود و بر رسول خدا9 نازل كرد كه امت دعوت حضرت بدانند و همه باخبر باشند كه در گذشته و در ميان انبيا برنامه چنين بوده است. سلسله‏ي انبيا با آن علم، اطّلاع و درك و آگاهي همه منقاد و تسليم اين امر شدند و بر اساس درك و شناختي كه در رتبه‏ي نبوت داشتند، به مقام نبوت كلّيه و ولايت كلّيه‏ي محمد و آل‏محمد:اقرار نمودند.

بنابراين كسي كه بعد از روشن شدن اين مطلب اعراض كند، او از اَتباع انبيا خارج خواهد بود، او در هيچ ديني و ديانتي از ديانت‏هاي آسماني نخواهد ماند. و اگر دين ديگري، روش ديگري، برنامه‏ي ديگري، اعتقاد ديگري بخواهد داشته باشد، غير دين خدا خواهد بود و دين خدا نيست.

دين خدا سرّش، حقيقتش و شؤوناتش همين بود كه براي انبيا ظاهر شد. اصل دين خدا، اقرار به مقام و منزلت محمد و آل‏محمد: است. اصل شريعت الهي متابعت كردن از رسول خدا و ائمه‏ي هدي: است. حقيقت جميع اديان و ديانت‏هاي آسماني همين است و غير از اين نيست كه ايمان به آن حضرت و نصرت‏كردن آن بزرگوار است در مواردي كه نصرت آن حضرت لازم است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 528 *»

حال أ فغير دين اللّه يبغون؟ كسي كه در برابر اين امر اقرار نكند و تسليم نشود، او گويا مي‏خواهد غير دين خدا را به دست بياورد، در جستجوي غير دين خدا است. و اين اشتباه بزرگي است. ديني نيست غير از دين خدا، شريعتي نيست غير از شريعت خدا، حكم و دستوري نيست غير از حكم و دستور خدا. و همين حكم و دستور و شريعت و دين است كه در سراسر هستي به شكل نظام هستي مشاهده مي‏شود. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون. همه‏ي موجودات آسماني و همه‏ي موجودات زميني از روي طوع يا از روي كراهت، پذيرا و تسليم اين نظام شده‏اند و برگشت همه به سوي خدا است. همه‏ي خلق، برگشتشان به امر خدا و به سوي خدا است، به همان معنايي كه در باره‏ي رجوع و معاد هر موجودي مطرح است.

«برگشت به سوي او است» به اين معنا كه هيچ‏كس از ملك او خارج نيست و رجوعش به امر او است. و خداوند است كه براي موجود مطابق استحقاق او و اعمال او، مرجع و مسير او را معيّن مي‏فرمايد كه هر موجودي و اهل هر طبقه‏اي به حسب خودشان يا در درجات بهشت و عليّين جاي مي‏گيرند، يا در دركات نيران واقع مي‏شوند.

بنابراين كسي كه بخواهد از چنين امري اعراض كند و در برابر آن تسليم نشود، حكمش چيست؟ و اين اعراض او در حكم چه چيزي است؟ در حالي كه مي‏بيند كه مضطرّانه و خواه‏وناخواه بايد در همين زندگاني دنيا، خود را با قوانين حاكم بر دنيا و نظام موجود تطبيق بدهد. او بخواهد در روي زمين زندگي كند و از قوانين حاكم بر طبيعت بهره‏مند باشد، نمي‏تواند از اين نظام خودش را خارج كند. و مي‏يابد كه در پايان كار هم رجوعش به خدا است. از اين عالم مي‏رود و مي‏ميرد. مي‏داند كه مردن مسلّمي است و خواه‏وناخواه بايد از دنيا رفت.

اكنون كه مضطرّانه در اين عالم زندگي مي‏كند و ناچار از زندگاني در اين عالم است و ناچار است كه مثل ساير موجودات اين عالمِ طبيعت محكوم به اين نظام باشد،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 529 *»

همان‏طور كه اين نظام بر همه‏ي موجودات حكومت دارد، انسان هم بايد در برابر اين نظام خاضع باشد.

و نمي‏تواند خاضع نباشد. بايد تسليم اين نظام باشد و از اين نظام الهي استفاده كند. مي‏يابد كه در اين نظام الهي مضطرّ است. شب، روز، گرما، سرما بر او مي‏گذرد، با صحّت، با مرض، با گرفتاري‏هاي مختلف روبه‏رو مي‏شود، دوران زندگي‏اش مختلف است: كودكي، جواني و كهولت دارد.

هم‏چنين با موجودات خارج از وجودش مضطرّانه در تماس است. با آتش، با آب، با هوا، با موجودات اين عالم در ارتباط است. اين اضطرار را در خودش مي‏يابد و از همه‏ي اين اضطرارها مشكل‏تر و سخت‏تر اضطرار در مرگ است كه مضطرّانه مي‏ميرد؛ يعني خواه‏وناخواه چه بخواهد، چه نخواهد مي‏ميرد. اين هم معلوم است كه و إليه يرجعون.

برنامه چنين است كه هركس به دنيا آمده محكوم به نظام اين‏جا است و وظيفه دارد و نمي‏تواند از اين وظيفه خارج بشود. خودش جزئي از اجزاء اين عالم است. همان‏طور كه اين احكام و نظام الهي بر موجودات تسلّط دارد، انسان نيز چنين است.

حال بخواهد از اين فرمان الهي اعراض كند، تسليم محمد و آل‏محمد: نشود، اعتراف و اقرار به شؤونات ايشان نداشته باشد به همان معناي كلّي‏اش، چه از دين اسلام خارج باشد؛ مثل يهودي‏ها، نصراني‏ها، مجوسي‏ها، چه به حسب ظاهر داخل در دين اسلام باشد اما مثل اهل سنّت به شؤونات ولايتي اقرار و اعتراف نكرده باشد، چه آناني كه به ولايت امير المؤمنين اقرار كرده‏اند اما به امامت ساير ائمه: تا بقية اللّه صلوات اللّه عليه اقرار نكرده‏اند، چه آناني كه به شؤونات ولايتي ايشان تا امام زمان صلوات اللّه عليه اقرار دارند، اما فضائل و مقامات عالي اين بزرگواران را اقرار نكرده و تسليم نشده، در امر نبوت كلّيه و ولايت كلّيه و شؤونات مترتّبه‏ي بر اين دو مقام، اقرار، اعتراف و تصديق نكرده‏اند، همه‏ي اين‏ها مشمول اين آيه‏ي شريفه‏اند فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 530 *»

بعد از اين‏كه امر روشن و واضح شده، اگر كسي ـ از ميان اين طبقاتي كه ذكر شد نپذيرفته باشد و اعراض كند، حكمش همين است فمن تولي بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون. چنين اشخاصي از تعاليم الهي، از تعاليم انبيا، از روح ديانت، از اسلام خارج‏اند و اسلام و استسلام ندارند.

بعد روشن مي‏شود كه از نظام هستي هم دارند خودشان را خارج مي‏كنند. با اين‏كه همه‏ي موجودات در اين نظام خاضع و خاشع‏اند و همه‏ي موجودات در برابر رضاي خدا و امر خدا تسليم شده‏اند، اما اين‏ها خارج شدند و با اين خارج شدن، مي‏گويند كه ما در واقع مستقل هستيم، ما كاري به اين نظام نداريم، ما به صحّت اين نظام اعتراف نداريم، ما به درست بودن و حق بودن و بجابودن اين نظام اقرار نمي‏كنيم.

خود همين امور حكايت مي‏كند از اين‏كه اين‏ها در دل هيچ حقّي را تصديق نداشته‏اند. اگرچه مي‏گويند ما يهودي هستيم و تابع موسي، اگرچه مي‏گويند ما نصراني هستيم و تابع عيسي، اگرچه مي‏گويند ما مسلمانيم و تابع محمد9، اگرچه مي‏گويند ما شيعه هستيم و تابع ائمه سلام اللّه عليهم اجمعين، ولي دروغ مي‏گويند. به همين اعتراف نكردن و اقرار ننمودن فاسق‏اند و خارج‏اند. اگرچه مي‏گويند ما مخلوق خدا هستيم و محكوم به حكم خدا و جزئي از اجزاء عالم هستي هستيم، اما اين را هم دروغ مي‏گويند. دارند مي‏گويند ما مستقل هستيم. ما كاري به اين نظام نداريم.

موجودات ديگر اين‏طور نيستند. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون همه مضطرّانه تسليم‏اند. اين موجود دوپا كه از اين دستور الهي اعراض مي‏كند و به ناموس الهي پشت مي‏كند، مي‏خواهد بگويد من در همه‏ي امور مستقلّم. ولي جرأت نمي‏كند اين سخن را اظهار كند، به بهانه‏ها، عصبيّت‏ها و حميّت‏ها متمسّك مي‏شود.

از اين جهت مي‏بينيم خدا براي جلوگيري از اين بهانه‏ها و رفع اين عصبيّت‏ها و حميّت‏ها در اين آيات، سلسله‏ي انبيا سلام اللّه عليهم اجمعين را ذكر فرموده و امر ايشان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 531 *»

را مطرح كرده كه انبيا با داشتن چنين درك و آگاهي از همه‏ي وجود، به حسب مرتبه و مقام خودشان اقرار كردند. حال اين انسان جاهل و جداشده‏ي از همه‏ي موجودات؛ مثل ابوجهل؛ مثل ابولهب در اين امّت، در گذشتگان هم همين‏طور، بعدي‏ها هم همين‏طور، مثل ابوحنيفه‏ها و اين قبيل اشخاص كه در برابر اين امر سركشي كرده، از اين امر اعراض كرده‏اند، همه‏شان در واقع جدا شده و خارج گرديده‏اند.

اگر اين‏ها مي‏فهميدند چه كردند، به وقاحت كار خودشان پي‏مي‏بردند، آن‏گاه مي‏فهميدند كه چه‏قدر كريه المنظر شده‏اند، چه‏قدر روحيّه‏شان، وضع خودشان و برنامه‏شان زشت و قبيح شده است كه از سلسله‏ي حقّه‏ي اهل ايمان جدا شده‏اند.

آناني كه به تبعيت انبيا: در چنين صفي قرار گرفته‏اند كه صف مؤمنان است، كه چه‏قدر صف نوراني و پرخير و بركتي است! ظاهرشان زيبا، باطنشان زيبا، ظاهرشان نوراني، باطنشان نوراني، در اطاعت و اتّباع از انبيا: صف كشيده‏اند، همه در برابر مقام محمد و آل‏محمد: و شؤونات ايشان مقرّ و تسليم‏اند. نور در مسير ايشان است، نور در ميان دو چشم ايشان است، نور در سينه‏ي ايشان است، مخرجشان نور، مدخلشان نور است. در هر امري داخل مي‏شوند در نور داخل شده‏اند، از هر امري خارج مي‏شوند به سوي نور و در نور خارج شده‏اند. صف اهل ايمان و مؤمنانِ به انبيا: چنين وضعي دارد.

اما اين شخص بدبخت اعراض‏كننده كه روزگار خود را سياه كرده، خود را در شرايط بد و زشتي قرار داده، ظاهرش را سياه و كدر و ظلماني كرده، باطنش را تيره كرده، اين شخص با نظام هستي و با نظام شرايع در افتاده، مي‏خواهد پنجه در پنجه‏ي خدا بگذارد و بگويد مسير غير از اين است كه تو معيّن كرده‏اي، راه غير از اين است كه تو نشان داده‏اي، امر غير از اين است كه تو شناسانيده‏اي. ببينيد وضع چنين كسي چه‏قدر بد و زشت است!

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 532 *»

آيه‏ي شريفه اين وضع را توضيح مي‏دهد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون اين‏ها از نورانيتي كه انبيا به آن دعوت كرده بودند خارج‏اند. همين‏طور ادامه پيدا مي‏كند تا اين‏كه از نظام آفرينش خارج‏اند؛ به تعبير ديگر موجوداتي استثنايي هستند. اين‏ها خودشان را از وضع آفرينش كنار زده‏اند و از نظامي كه ناچارند در آن به سرببرند، خود را جدا كرده‏اند. در حالي كه زندگاني‏شان به همين نظام بستگي دارد. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و اليه يرجعون. در هر حالي در واقع از اين نظام استفاده مي‏برند، در عين حال با همين اعراض كردنشان دارند از اين نظام خودشان را كنار مي‏كشند و مي‏گويند ما از اين نظام جداييم.

اما مؤمنان، هماهنگ با اين نظام‏اند. اين نظام براي آنان خير، بركت و رحمت است. در اين نظام باطن و ظاهر خود را تطبيق مي‏دهند و از اين شب و روز و از ساير نظام‏ها كه بر آن‏ها مي‏گذرد، بهره مي‏برند. شب مي‏آيد براي مؤمن رحمت است، روز مي‏آيد براي او نعمت است. حتي به حسب نظام اين عالم، بلا، مرض، فقر، گرفتاري كه مي‏آيد، براي او رحمت و خير است. مي‏فرمايد در هر نفس كشيدني كه مريض در بستر بيماري خوابيده و مؤمن به خدا و اهل ولايت محمد و آل‏محمد: است، در هر نفسي كه مي‏كشد ثواب تمام اعمال خيري كه در زمان صحتّش داشته براي او مي‏نويسند.([126]) ناله كه مي‏كند براي او ذكر خدا ثبت مي‏شود.

امام7 با يكي از اصحابشان به عيادت مريضي آمده بودند، او هم از اصحاب و دوستان حضرت بود. خيلي مريضي براي او ناراحتي ايجاد كرده بود به طوري كه در حضور حضرت هم نمي‏توانست از ناله خودداري كند، از اين شانه به آن شانه مي‏شد و مي‏ناليد. مصلحتش بوده، زيرا امام7 امام‏اند. او هم كه دوست امام7 بوده، حضرت مي‏توانستند آن مرض را از او برطرف كنند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 533 *»

همان‏طور كه حضرت حسين7 بر عبداللّه بن شدّاد وارد شدند و او در تب بود، بدنش تب داشت. همين كه قدم مباركشان را داخل اتاق گذاردند تب از بدن عبداللّه پريد. احساس كرد كه بدنش سبك شد، حالش خوب شد. عرض كرد آقا فداي شما شوم! كه به بركت شما خدا از ما مرض‏ها و بلاها را برطرف مي‏سازد. حضرت با صداي بلند تب را صدا زدند يا كبّاسة كه اسم تب است و «امّ ملدم» كنيه‏ي او است. صدايش زدند جواب داد. راوي مي‏گويد ما صدايي را شنيديم كه عرض كرد: لبيك ولي شخصي را نديديم، صدايش را شنيديم. حضرت فرمودند: مگر امير المؤمنين صلوات اللّه عليه به شما دستور نداده كه نزديك نشوي مگر به دشمن من يا به دوست گنهكار من تا گناهانش آمرزيده شود؟ حال اين عبد اللّه كدام يك بوده؛ يعني چرا در بدن عبداللّه عارض شدي؟([127])

امام7 اگر بخواهند، اراده بفرمايند و اجازه بفرمايند مريضي‏ها، دردها، گرفتاري‏ها برطرف مي‏شود. اما مصلحت مي‏دانند. عروض و عارض شدنش هم به اذن ايشان است. صلاح دوست و مؤمنان را مي‏دانند كه اين امور باشد.

البته دعا هم وظيفه است. بايد براي رفع گرفتاري‏ها، رفع مريضي‏ها، رفع فقرها و ساير مشكلات دعا كرد. دعا يك وظيفه است. دعا خودش عبوديتي است.

نه اين‏كه حال كه دعا كرديم، ديگر منتظر باشيم كه اين دعاي ما حتماً بايد مستجاب بشود و به خواسته‏ي ما رسيدگي شود و اگر نشد نعوذ باللّه در دعا كردن ضعيف شويم، دلمان از دعا كردن سرد بشود، يا مثلاً در امر ولايت امام متزلزل بشويم كه اين چه امامي است كه ما هرچه او را صدا مي‏زنيم، هرچه به درگاهش مي‏ناليم، جوابي به ما نمي‏دهد، حاجت ما را برآورده نمي‏كند.

خير! بنا نيست كه آن‏ها تابع ما باشند و به خواست ما رفتار كنند. اگر اين‏طور

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 534 *»

باشد نعوذ باللّه بايد ما امام آن‏ها باشيم و آن‏ها مأموم ما، ما آقاي آن‏ها باشيم و آن‏ها خدمتگزار ما. اين‏طور نيست.

هر مشكلي براي دوست پيش مي‏آيد، اولاً دوست بايد حال خودش را رسيدگي كند ببيند دوستي‏اش برقرار است؟ ايمانش ثابت است؟ اگر اين طور است، خيالش آسوده شود كه اين گرفتاري‏ها اسباب آمرزش گناهانش است و ان شاء اللّه رفع بلاهاي سخت‏تر و چه‏بسا رفع مشكلات برزخ و اين قبيل امور است.

ولي دعا هم لازم است. دعا خودش عبوديتي است ولي شرايط دارد. اگر دعا مستجاب نشد، ما به شرايطش رفتار نكرده‏ايم. يكي از شرايط مهمّش اين است كه امام فرمودند: هر گاه موقع دعا ديدي پوست بدنت به لرزه درآمد، اشك چشمت جاري شد، آن‏گاه فدونك دونك خيلي متوجه باش كه موقع استجابت دعايت هست([128]) يعني آماده باش كه دعايت مستجاب و قصدت به انجام مي‏رسد. يقيناً اين دعا مستجاب است.

اما اثرش هم همين الآن ظاهر بشود، چنين نيست. اين دعا مستجاب شده است. معناي مستجاب شدن دعا اين است كه به اين دعا جواب دادند. حال رفع مشكل نمي‏شود طور ديگري است. دعا قبول شده و براي اين دعا اثري مترتّب است، عبوديتي پيدا شده، خضوعي به درگاه حق واقع شده و آثاري دارد، هر موقعي باشد آثارش نمودار مي‏شود، حتي اگر در دنيا آثارش پيدا نشود، نوع دعاها در برزخ، در قبر، در قيامت آثارش نمودار مي‏شود.([129]) روح عبوديت در آن‏جا خودش را نشان مي‏دهد. خيلي امر عجيبي است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 535 *»

دعا كردن خيلي ارزش دارد و خيلي خوب است. در هر حال انسان بايد دعا كند. در نعمت است دعا كند كه خدايا نعمت‏هايت را از من نگير. اين نعمت‏هايت را براي من باقي بگذار. اين نعمت‏ها را اسباب تحصيل نعمت‏هاي ديگر قرار بده. خدايا اين نعمت‏هايي كه به من دادي اسباب غفلت من نشود و استدراج نباشد. خود اين‏ها هم دعا است. در موقع گرفتاري‏ها و ابتلاءات هم انسان بايد براي رفع گرفتاري‏ها دعا كند.

در هرحال دعا خوب است. دعا عبادتي خالص، مخّ عبادت و حقيقت عبادت است. در واقع واقعيتِ عبادت است كه انسان نزد خدا دست به درگاه او بلند كند و اوليائش را در درگاه خداوند واسطه قرار بدهد. به شؤونات اهل ولايت اقرار كرده، در برابر فرمان ايشان تسليم شده و به اين وسيله خدا را عبادت كرده است. اين كار خيلي لازم است. حال مستجاب شد و تأثيرات ظاهري هم داشت، بسيار خوب، نداشت نبايد انسان ناراحت باشد كه ما دعا كرديم نتيجه نگرفتيم. از اين جهت از دعا كردن سرد شديم. اين صحيح نيست. خود دعا عبادت است. اصلاً خود دعا وظيفه است و عبادت مستقلي است.

در هر صورت امام7 با يكي از صحابه به ملاقات و عيادت اين مريض آمده بودند حال امام نمي‏خواهند كه اين مرض از بدن او برود، بايد باشد. از اين جهت اين‏قدر دردمند بود كه در حضور امام7 هم ناله مي‏كرد. از اين شانه به آن شانه مي‏شد.

آن شخصي كه همراه امام7 بود گفت خوب است به جاي ناله كردن كه مرتّب آه آه مي‏گويي؛ مثلاً بگويي «يا اللّه» خدا را بخوان كه برايت ذكري نوشته بشود. امام7فرمودند: همين آه آه كه مي‏گويد و همين ناله‏اي كه مي‏كند، براي او يا اللّه نوشته مي‏شود.([130]) اين‏قدر كرم! اين‏قدر فضل!

به حسب طبيعت مثلاً دارد مي‏گويد آخ، طبيعت او را وادار كرده كه در برابر شدّت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 536 *»

مرض آخ بگويد، شايد اصلاً توجه هم ندارد به اين‏كه چه كسي اين مرض را داده، چرا داده؟ هيچ! درد است و مريض گرفتار خودش است. ديگر كم مي‏شود كه اصلاً به فكر اين امور هم بيفتد. درد مهلت نمي‏دهد. در حال سلامتي غافل است، در حال مرض كه ديگر معلوم است كه از اين امور غافل مي‏شود. آن‏گاه لطف خدا، فضل خدا، اين است كه دستور مي‏دهد همين ناله، آخ و آه براي او ذكر خدا باشد و يا اللّه ثبت شود.

الحمد للّه رب العالمين از اين قبيل فرمايش‏ها كه ائمه: براي مؤمنان و اهل ولايت فرموده‏اند زياد است. چرا اين‏طور است؟ چون مؤمن خودش را با نظام هستي موافق و هماهنگ ساخته است. آتش اين عالم او را نمي‏سوزاند؛ بلكه براي او غذا مي‏پزد، او را گرم مي‏كند. الآن اين آتش براي او رحمت است.

ولي مُعرض از حق، كسي كه از اقرار به فضائل محمد و آل‏محمد: اعراض كرده، اين يهودي‏ها، نصراني‏ها، مجوسي‏ها، اين سنّي‏ها و طبقات مختلفي كه در شيعه پيدا شده‏اند، اين منكران فضائل و معاندان با حاملان فضائل، همه‏شان در برابر همين آتش مي‏نشينند و گرم مي‏شوند، اما آن به آن دارند از اين آتش براي خودشان جهنم درست مي‏كنند. همين آتش دنيا آن‏ها را مي‏سوزاند. الآن دارد گرمشان مي‏كند اما هر لحظه اين آتش آن‏ها را دارد مي‏سوزاند.

اگر خداوند به همين آتشي كه كنار آن دارد گرم مي‏شود اجازه بفرمايد، همين آتش به جانش مي‏افتد و همان‏جا او را مي‏سوزاند. الآن هم دارد او را مي‏سوزاند اما او فكر مي‏كند دارد از اين آتش بهره مي‏برد، دارد گرم مي‏شود، غذايش را روي آن گذشته و مي‏پزد. به حسب ظاهر آتش براي او غذا مي‏پزد، اما همين الآن دارد او را مي‏سوزاند. اگر اجازه مي‏داشت همين آتش و همين ظرف غذا او را مي‏سوزانيدند.

اين زميني كه خدا در اين نظام بشري و طبيعي قرار داده كه بشرها روي آن راه بروند و از هموار بودن آن بهره‏مند بشوند أ لم‏نجعل الأرض مهاداً اين زمين را مهد، گهواره

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 537 *»

و محل آسايش قرار داده تا روي آن در آسودگي به‏سرببرند، بر اساس اين نظامي است كه حاكم است.

مؤمن به محمد و آل‏محمد: و مقرّ به فضائل و اهل ولايت ايشان روي اين زمين قدم مي‏گذارد، الآن دارد از اين زمين بهره مي‏برد. زيرا با اين نظامي كه بر اين زمين حاكم است هماهنگ شده، اين زمين براي او مهد است، براي او محل سكونت، آسايش و زندگي است.

اما مُعرض و اعراض‏كننده، آن كسي كه پشت كرده، به مقامات و شؤونات ايشان اقرار نكرده و در مقام انكار و عداوت بر آمده است، او روي اين زمين قدم مي‏گذارد و به خيال خود در اين زمين آسايش دارد، اما همين قدم گذاردن او براي او جهنم است، همين زمين با او دشمن مي‏شود. هر قدمي كه روي زمين مي‏گذارد، اين زمين مهد او نيست؛ بلكه جهنم او است. اگر اين زمين همان لحظه اجازه داشته باشد، فوراً او را در خودش فرو مي‏برد و در شكم خودش مي‏فشارد، آن‏چنان كه بدنش متلاشي بشود؛ مثل اين‏كه تا اجازه فرمود كه اقوامي را فرو برد، چه كرد؟ با قوم عاد چه كرد؟ همين‏طور ساير كساني كه به عذاب‏ها مبتلا شدند.

هنگام ظهور امام7 چه خسفي براي لشكر سفياني دست مي‏دهد كه تمام لشكر او مگر دو نفر در ارض بيداء به زمين فرو مي‏روند و به جهنم مي‏روند.([131]) به زمين فرمود قارون را بگير! زمين او را گرفت. هنوز هم دارد در قعر زمين فرو مي‏رود و او را در دل خود مي‏بلعد، با آن عذابي كه براي او هست.([132])

در حديث دارد وقتي كه غير مؤمن و غير اهل ولايت را در قبر مي‏گذارند، قبر به سخن مي‏آيد به او مي‏گويد: اي دشمن خدا! تو روي من راه مي‏رفتي و من با تو دشمن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 538 *»

بودم، با تو عداوت داشتم و نمي‏توانستم وجودت را تحمّل كنم. اينك در دل من قرار گرفته‏اي. ببين با تو چه مي‏كنم. آن‏چنان بدن او را در قبر مي‏فشارد كه تلخي آن فشردگي تا قيامت در كام آن ملعون هست.

اما مؤمن كه روي اين زمين قدم گذارده و راه رفته، چون موافق و هماهنگ با اين نظام است، زمين مهد او و محل سكونت و آسايش او است. زمين از وجود او، از قدم‏گذاردن او بر آن لذّت مي‏برد.

در حديث دارد موقعي كه مؤمن و اهل ولايت در قبر قرار مي‏گيرد قبر به او مي‏گويد جانم به فداي تو! موقعي كه روي من قدم مي‏گذاردي، چه‏قدر تو را دوست مي‏داشتم. اينك كه در دل من جاي گرفته‏اي ببين من چه‏قدر تو را دوست دارم و بر تو مهربان و عطوفم. قبر مؤمن به مقداري كه چشمش كار مي‏كند براي او وسعت پيدا مي‏كند.([133])

همين‏طور همه‏ي امور اين عالم، هواي اين عالم، آب اين عالم، خاك اين عالم، موجودات اين عالم، تمام وضعشان اين است. اهل ايمان در چنين وضعي به سرمي‏برند. و اهل كفر و طغيان و معاندان با اولياي خدا سلام اللّه عليهم اجمعين در چنان وضعي هستند.

انساني كه طالب زندگاني راحت و آسايش روح است، انساني كه مي‏خواهد در آخرت و دنيا در هر دو جا سعادتمند باشد، سزاوار نيست كه با چنين قراري كه خداوند اين‏طور آن را محكم كرده، در مقام مخالفت و معاندت و در مقام اِعراض از آن برآيد؛ بلكه اقرار مي‏كند تا به بركت اقرار، همه‏ي نظام هستي كمك او باشند در رسيدن به چنين مقصد بزرگي كه سعادت دنيا و آخرت است.

از خدا مي‏خواهيم به حق اوليائش صلوات اللّه عليهم اجمعين ايمان ما را ثابت قرار دهد! توفيق تسليم شدن و تصديق مقامات و شؤونات محمد و آل‏محمد: را به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 539 *»

همه‏ي ما كرامت فرمايد! همان‏طور كه در دنيا ديده‏ي بصيرت به ما كرامت كرده ان شاء اللّه آن را براي ما ثابت نگه‏دارد و به نعمت‏هاي برزخ و آخرت متّصل فرمايد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 540 *»

 

مجلس    35

 

 

(شب دوشنبه 16 ربيع الثاني 1411 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r اجمالي از بحث‏هاي گذشته

r آنچه براي سالك در طريقت پيش آيد خير او است

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 541 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

سخن در اين بود كه هركس از اعتراف و اقرار به مقام و منزلت رسول خدا9 و مقام و منزلت ائمه‏ي هدي و فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليهم اجمعين اعراض كند، از تعاليم انبيا و اديان و شرايع الهي خارج شده و نيز از نظام هستي خارج شده است. چون خداوند بعد از آن كه از اين خروج و فسق ايشان خبر داد و اين‏كه چنين اشخاصي برخلاف روش جميع انبيا و اوصيا و مؤمنان به ايشان سلوك كرده‏اند، و در نتيجه از دين خدا خارج شده‏اند، خبر داد أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون. فرمود اين‏ها از نظام آفرينش هم خارج شده‏اند.

گويا مي‏خواهند براي خود روش، سنّت و برنامه‏ي خاصّي داشته باشند كه غير برنامه‏اي است كه خداوند براي بندگان خود قرار داده است. اين برنامه در اين نظام هستي هم جاري شده و از آن خبر داده و له أسلم من في السماوات و الأرض اسلام، استسلام‌و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 542 *»

انقياد در برابر مشيّت الهي و اراده‏ي خدا براي همه‏ي موجودات آسماني و زميني در كار است، چه بخواهند چه نخواهند، همه تسليم و منقاد فرمان خدا هستند و در برابر هرچه او در نظام آفرينش خواسته مطيع‏اند.

همان برنامه‏اي كه در نظام آفرينش قرار داده، آن را در شرايع نيز بيان فرموده است. تمامي‏احكام، شرايع، ديانت‏ها، معارف، حقايق و هرچه انبيا آورده و به امت‏هاي خود تعليم كرده‏اند، با اين نظام آفرينش مناسب است و كاملاً هماهنگي دارد.

بنابراين كسي كه از نظام انبيا خارج شود، از اقتضاي شرايع دست بكشد و برخلاف فرمايش‏هاي انبيا سلوك كند، نه تنها از دين و ديانت خارج شده و از شريعت‏ها دست كشيده و برخلاف تعاليم انبيا راه رفته؛ بلكه از نظام آفرينش هم جدا شده، و در اثر جدا شدن از نظام آفرينش، خود را از اين سير و حركت عمومي موجودات كه اسلام، استسلام و انقياد و اطاعت است، منها و مجزّا كرده است. موجودات در اين حركت قرار دارند. و آن يك حركت بيش نيست كه اسلام، استسلام و انقياد و اطاعت است. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.

مي‏بينند كه همه‏ي موجودات برگشتشان به سوي خدا است و به امر خداوند و حكم خدايي برمي‏گردند. پس چرا فسّاق و خارج‏ها در همين زندگاني و عمر كوتاه خود عبرت نمي‏گيرند كه به نظام الهي برگردند و از فرامين تكويني الهي و فرامين شرعي الهي تبعيت كنند تا از اين نظام و نظام آينده‏ي آخرت بهره‏مند شوند.

زيرا اگر بشري سعادت و كمال خود را بخواهد، بايد متوجّه اين امر شود و بداند كه اطاعت و متابعت رسول‏اللّه9 و ائمه‏ي هدي: باعث نجات و وسيله‏ي سعادت او است. اگر اين‏طور بود با تمام موجودات هماهنگ است و با اين نظام هستي مناسبت دارد، و گردش شب و روز، آمد و رفت ماه و سال و هفته، ساعات و دقايق براي او خير است. و هر امري كه در اين عالم حادث شود و پيش بيايد براي او خير است. جميع

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 543 *»

حركت‏ها و موجودات اين عالم با او هماهنگ است و او با موجودات هماهنگ است.

در اثر اين هماهنگي رحمت الهي شامل حال او است. از بركت‏ها و نعمت‏هاي خدا بهره‏مند است. در دنيا خيالش راحت و آسوده و مطمئن به دين خدا و به ذكر خدا است، در آخرت هم از نعمت‏هاي آخرتي كه خدا براي بندگاني فراهم فرموده كه در چنين اطاعت و اتّباعي باشند، متنعّم خواهد بود.

قبلاً هم خداوند در اين آيه‏اي كه اول مي‏خوانم خبر داد كه اين راه راهي نيست كه نامأنوس باشد، راهي نيست كه كسي نرفته باشد؛ بلكه راهي است كه مانند انبيا آن را طي كرده و با قدم صدق، قدم اخلاص، قدم محبّت و قدم انقياد در آن گام گذارده‏اند.

قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري؟ قالوا أقررنا نه تنها خودشان با قدم صدق، صفا و اخلاص در اين راه وارد شدند، اوصياي خود را هم دعوت كردند و از آن‏ها هم عهد و پيمان گرفتند. از مؤمنان به ايشان هم بر اين امر عهد و پيمان گرفتند. و أخذتم علي ذلكم إصري عهد و پيمان مرا از اوصياي خودتان و از مؤمنان به خود گرفتيد؟ قالوا أقررنا ما كه اقرار كرديم و تسليم شديم و منقاديم. چون اقرار خود را اظهار كردند، اقرار اوصياي خود را هم گفته‏اند و اقرار مؤمنان به ايشان هم گفته شده است.

پس چنين راهي كه كاملاً مأنوس است و همه‏ي انبيا آن را طي كرده‏اند، همه‏ي اوصيا اين راه را پيموده‏اند، مؤمنان اين راه را طي كرده‏اند، شما هم اي امت محمد9 كه بازماندگان امت‏هاي پيشين هستيد، بشر تازه و خلقت جدايي نيستيد كه براي شما اين امر سابقه نداشته باشد. به حسب استعداد، به حسب صفات نفساني و روحي و به حكم‏قوانين وراثت شما هم با اين امر مأنوس هستيد. امر بي‏سابقه‏اي نيست. شما در روي اين زمين بازماندگان بشرهاي پيشين هستيد، به حسب وراثت هم كه شده بايد با اين امر مأنوس باشيد. آن فطرت و آن روحياتي كه خدا در شما قرار داده، از همين پدرها و مادرها به شما به ارث رسيده، شما هم مي‏توانيد اين مطلب را درك كنيد كه مطلب همين‏طور است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 544 *»

اگرنه براي شما ذكر نمي‏شد كه مطلب همين‏طور است. اگرنه براي شما به اين بيان توضيح داده نمي‏شد و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين. شما هم به حسب مراجعه‏ي به فطرت، به واسطه‏ي استماع از زبان فطرت الهي كه در شما گذارده، شايد به خاطر بياوريد و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة.

پس انبيا، اوصيا و مؤمنان به ايشان اين‏طور بودند، شما هم سابقه‏اي از اين امر داريد. از اين جهت با چنين شدّتي خدا مي‏فرمايد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. هيچ‏گونه تعارف، مسامحه، اهمال يا مجمل‏گويي در سخن نيست؛ بلكه كاملاً رسا بيان شده است فمن تولّي بعد ذلك بعد از اين امر و اين خصوصيت، اگر كسي اعراض كند فأولئك هم الفاسقون اين‏ها ديگر خارج‏اند. خارج كه شدند، هيچ حرمتي، ارزشي در نزد خدا ندارند؛ بلكه سركش هستند.

چون معناي خروج و فسق در اين‏جا همان معناي انكار ورزيدن، جحود كردن، كفرورزيدن، طغيان كردن و سركشي نمودن است، نه فسق به معناي اصطلاحي در مقابل مؤمن و عادل، فسق به معناي خارج. اين‏ها از دين خدا و از نظام آفرينش نيز خارج شده‏اند به اين بيان أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.

پس اگر كسي طالب سعادت خودش است و مي‏خواهد در اين زندگاني دنيا و در زندگاني آينده كه خواه‏وناخواه زندگي آينده‏اي در پيش هست و مي‏آيد و إليه يرجعون اين امري انكار ناپذير است. زيرا مشاهده مي‏شود كه موجودات رو به فنا و تباهي هستند و رجوع به امر خدا و حكم خدا خواهند داشت.

حال كه چنين مسيري در پيش است، تنها همين زندگاني دنيا نيست كه به هر طور كه گذشت بگذرد. و إليه يرجعون به سوي خدا رجوع دارند. و به سوي خدا رجوع كردن، زندگاني تازه‏اي است غير از اين زندگاني. اگر كسي در اين دنيا و در آن زندگاني آينده

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 545 *»

طالب راحتي، نجات و سعادت خود است، بايد متنبّه شود و به اين آيات توجّه كند كه در آن‏ها سرّ ديانت‏ها، حقيقت شريعت‏ها و اسرار الهي بيان شده است.

سرّ ديانت‏ها، اسرار خدايي براي خلق معرّفي محمد9 به مقام نبوت كلّيه و معرفي آل او: به مقامات و شؤونات ولايت كلّيه است. بايد اتّباع از ايشان و آمادگي براي نصرت اين بزرگواران در هر امري باشد كه با آن از بنده نصرت برآيد و در شأن بندگان باشد و بتوانند نصرت كنند، به هر طور بايد آماده‏ي نصرت آن بزرگوار باشند، كه توضيح داده شد نصرت آن بزرگوار در شؤونات ولايتي او است كه آن شؤونات از ابتداي ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه ظاهر مي‏شود و نصرت جميع انبيا، اوصيا و مؤمنان در آن وقت آشكار مي‏گردد كه در اجراي اوامر ايشان و تقويت شوكت و سلطنت ظاهري و باطني ايشان، در مقام نصرت ايشان برمي‏آيند.

شخصي كه در اين دنيا به سرمي‏برد و به اين دعوت الهي گوش فرا داده و اين امر را شنيده، براي اين‏كه بتواند از نظام اين عالم و نظام عالم آينده، عالمي كه مرجع و معاد است و رجوع به سوي آن است، و إليه يرجعون عالمي كه خواه‏وناخواه به سوي آن رجوع مي‏كنند، از نظام اين عالم و نظام آن عالم بهره‏مند شود و از بركت‏هاي الهي و رحمت‏هاي مهيّاشده در آن‏ها استفاده كند، بايد خودش را در مقام ايمان و بندگي كاملاً با عالم آفرينش هماهنگ سازد، چون اين عالم آفرينش به اين نظام متعبّدند و له أسلم من في السماوات و الأرض به اين نظام تن در داده‏اند و در برابر آن منقادند.

بايد شخص در زندگاني خودش: در ظاهرش، در باطنش، در تفكّراتش، در جميع ارتباطاتش با خلق و اين عالم و موجوداتِ آن، در كارهايش، در جميع شؤونش، خودش را با اين حالت استسلام و حالت اسلام و انقيادِ موجوداتِ اين عالم هماهنگ كند، تا بتواند از عنايت‏هاي حق بهره‏مند شود. و فقط همين امر است به تنهايي كه مي‏تواند بهره‏مندي انسان را از اين نظام و نظام آينده‏ي آخرت متكفّل شود، هيچ راه ديگري نيست.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 546 *»

با اين بيان كه أ فغير دين اللّه يبغون غير دين خدا و غير نظام خدايي را جستجو مي‏كنند و مي‏خواهند به دست بياورند؟ كه نظامي نيست صحيح و منفعت‏بخشِ بشر و بهره‏دار براي بشر مگر همين نظام بندگي و عبوديت كه خلاصه مي‏شود به همين كه و له أسلم من في السماوات و الأرض اين حالت براي بندگان فراهم مي‏شود به شرطي كه اطاعت كنند و اتّباع رسول‏اللّه و ائمه‏ي هدي: را داشته باشند.

وقتي كه اين‏طور شد در بهره‏گيري با جميع اين عالم و نظام اين عالم معاون و متّحد مي‏شوند، همان‏طور كه مي‏بينيد اين موجودات به جهت همين اسلام و استسلامشان، مرتّب از عنايت‏هاي حق متعال بهره‏مند مي‏شوند و مرتّب امداد مي‏شوند. چون مطيع هستند يا به تعبير حضرت صادق7 مضطرّند، مضطرّانه در مقام اطاعت برآمده‏اند و اطاعت مي‏كنند. و معناي مضطرّ همين طوعاً و كرهاً است. پس چون در فرمان هستند، دائماً به آن‏ها امداد خير مي‏شود، آن‏چه مي‏خواهند و نيازمند به آن‏اند خدا به آن‏ها امداد مي‏كند.

بشر اگر در نظام الهي و شرايع و احكام، در دين خدا مطيع و منقاد باشد، تخلّف نكند و تولّي نورزد؛ يعني به دستور خدا پشت نكند، مخصوصاً به سرّ ديانت‏ها كه ايمان آوردن به رسول‏اللّه9 و آماده شدن براي نصرت آن بزرگوار است، اگر نسبت به اين امور، آمادگي، ايمان و استسلام خود را اظهار كرد، او با اين نظام و با نظام آخرتي هماهنگ است.

و إليه يرجعون آن‏جا هم كه رجوع كند، از نظام آن‏جا بهره‏مند است و نظام آن‏جا به نفع او مي‏گردد. گردش افلاكِ آن نظام به نفع او است. هم‏چنين حركات موجودات آن عالم به نفع او و خير او است كه از آن به بهشت تعبير آورده مي‏شود، تمامش به نفع او و به خير و صلاح او مي‏گردد.

اما اگر خداي نكرده انسان تولّي و تخلّف ورزيد و اعراض كرد، هم نظام اين عالم عليه او است، چون با آن هماهنگي ندارد، هم نظام آينده و عالم بعد عليه او خواهد بود. در اين‏جا دائم در شرّ فرو مي‏رود و همه چيز برايش شر است و در آن خيري براي او

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 547 *»

نيست. روز بر او مي‏گذرد اما بر او لعنت خدا و غضب خدا است و دائم در خشم خدا است. شب بر او مي‏گذرد، در خشم خدا و در غضب خدا است. صحّت بر او وارد مي‏شود در غضب خدا است، مرض بر او وارد مي‏شود در غضب خدا است، خدا از هيچ امري از امور او راضي نيست. از اين جهت براي او هيچ امري خير نيست، هيچ حادثه‏اي از حوادث اين عالم براي او خير نيست.

در آخرت هم كه وارد مي‏شود آن نظام هم براي او شرّ و عذاب است. آن نظام هم سراسرش لعنت و خشم خدا است بر كسي كه اعراض كند. و من أعرض عن ذكري فإنّ له معيشةً ضنكاً و نحشره يوم القيامة أعمي بعضي از اين خصوصيات را خدا ذكر فرموده است. اما به واسطه‏ي همين اعراض سراسرش بلا، عذاب، گرفتاري و شدّت است.

آناني كه متوجّه هستند، به آيات خدا توجّه مي‏نمايند و دعوت خدا را اجابت مي‏كنند، آن‏ها در واقع در جميع شؤوناتشان خودشان را با نظام دنيا و نظام آخرت هماهنگ و مطابق كرده‏اند. از اين جهت با هيچ امري مصادم نمي‏شوند، مزاحمت برايشان فراهم نمي‏شود و زحمت و مشكلي برايشان پيش نمي‏آيد؛ بلكه تمام امور براي آنان رحمت و وسعت است.

حال ممكن است كه در دنيا به بعضي از بلاها و گرفتاري‏ها مبتلا شوند كه به حسب ديد ظاهري فكر مي‏كنند الآن بلا و گرفتاري است، اما خبر ندارند كه تمامش رحمت، بركت و خير است.

«در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير او است»([134]) اين قسمتش خوب است. اما نيم بيت بعدي‏اش صحيح نيست «در صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيست» اين قسمت ديگر درست نيست. ولي در طريقت هرچه براي سالك پيش آيد خير او است،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 548 *»

حرف درستي است: چه صدمه ببيند چه رخاء، چه در زحمت باشد چه در وسعت، چه در نعمت باشد چه در بلا، وقتي كه مطمئن است كه در دين خدا و در اطاعت و اتّباع محمد و آل‏محمد: است، براي خود خير مي‏بيند، صلاح خودش مي‏بيند و به رضاي خدا راضي است.

جابر بن عبداللّه انصاري مريض بود حضرت باقر7 به عيادت او تشريف بردند، احوالش را پرسيدند، عرض كرد در حالي قرار گرفته‏ام كه مرض را بهتر مي‏دانم از صحت، فقر را بهتر مي‏دانم از غنا، مرگ را بهتر مي‏دانم از زندگاني. چنين تعبيراتي داشت.

حضرت فرمودند ما آل‏محمد: اين‏طور نيستيم. ما اگر خدا برايمان صحّت مي‏خواهد، صحّت را خوب مي‏دانيم، اگر مرض را خير ما مي‏داند مرض را خوب مي‏دانيم، غنا را براي ما صلاح مي‏داند غنا را براي خود خوب مي‏دانيم، فقر را صلاح مي‏داند فقر را خوب مي‏دانيم، مردن را براي ما صلاح مي‏داند و خير مي‏داند ما همان را خير مي‏دانيم، زندگاني را براي ما خير و صلاح مي‏داند ما همان را خير و صلاح خود مي‏دانيم.([135])

اين دستور العمل براي اين است كه كسي كه خودش را در تبعيت محمد و آل‏محمد: قرار داده، مطمئن است كه در دين خدا است، بنابراين هرچه در مسير زندگي به سراغش بيايد مي‏داند به نفع او و به خير او است. چون تخلّف نكرده و از دين خارج نشده، خواه‏وناخواه اين نظام هرچه هست و به هر شكلي هست، براي او خير، رحمت و بركت است.

ولي وقتي كه در دين خدا نبود، خارج شد و تخلّف ورزيد، تمام اين امور و جريان‏ها براي او شر است. چون با اين نظام موافقت نكرده و مطابقت و هماهنگي ندارد،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 549 *»

اين دنيا بر او شر مي‏گذرد، آخرت هم همه‏اش بر او عذاب است؛ يعني در اين‏جا برايش عذاب است كه آن‏جا هم عذاب است. اين‏جا در نقمت و لعنت خدا به سرمي‏برد كه آن‏جا هم به حسب اقتضاي آن‏جا برايش لعنت و عذاب و خشم خداوند آشكار مي‏گردد. پناه به خدا مي‏بريم از اين ابتلاءات!

اميدواريم خداوند دل‏هاي ما را به نور ايمان منوّر فرمايد! و توفيق عبوديت و بندگي به همه‏ي ما كرامت فرمايد! نعمت ايمان را ان شاء اللّه متّصل فرمايد به نعمت آخرت! نعمت شفاعت، نعمت مجاورت اوليا: و خير دنيا و آخرت را براي همه‏ي ما تقدير بفرمايد!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 550 *»

مجلس    36

 

(شب سه‏شنبه 17 ربيع الثاني 1411 هـ ق)

اجمالي از پيمان الهي در عالم ذر و دنيا و مآل مطيعان و فاسقان

r ترك عبوديت نخستين اثر فسق است

r اثر ديگر فسق تصادم با اجزاء اين عالم است

r بهره‏برداري اهل ولايت در دنيا و آخرت از نظام تكوين و تشريع

r تمام وظائف بندگي در اين دو جمله «لتؤمنن به و لتنصرنه» خلاصه شده است

r فطرت انساني با اين دعوت‏ها مأنوس است

r طينت علييني

r فطرت انساني با نظام تشريع و تكوين هماهنگ است

r انكار اين دعوت‏ها مخالفت با نظام تشريعي و تكويني است

r نتيجه‏ي انكار فراهم شدن فطرتي ضد فطرت الهي است

r منكر در واقع موجودي مي‏شود مخالف با ساير موجودات

r اثر ابتدائي انكار، پيدايش شقاوت و اضطراب‏هاي رواني است

r تقابل و تضاد فطرت الهي و روحيه‏ي انكار و آثار آن

r نتايج ابتدائي انكار عذاب روحي و حيرت است

r نقش تذكر و توجه در اين درگيري فطرت الهي و روحيه‏ي انكار

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 551 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

عرض شد بعد از آن كه خداوند در عالم ذر از جميع انبيا و اوصيا و مؤمنان به ايشان پيمان گرفت بر اين‏كه به مقام كلّيه‏ي محمد و آل‏محمد: كه در دو عنوان كلّي نبوت كلّيه و ولايت كلّيه ظاهر شده، به اين فضل و فضيلت و مقام ايمان آورند و آن حضرت و اهل بيت او را در اظهار شؤونات ولايتي خود نصرت كنند، همه‏ي آن‏ها اقرار كردند و ايمان آوردند و براي نصرت حضرت و اهل بيت او صلوات اللّه عليهم اجمعين آماده شدند.

در آن‏جا مشخّص شد كه جميع انبيا و اوصيا و مؤمنان به ايشان، اين امر را حق و صدق و واقعيت دانستند و رضاي خدا را در آن، و آن را حقيقتي دانستند كه سرّ جميع شرايع و حقيقت تمام كتاب‏ها و احكام الهي بود، از اين جهت در مقام ايمان آوردن و اتّباع از رسول خدا و ائمه‏ي هدي: برآمدند و به امّت‏هاي خود هم اين مطلب را فهمانيدند و همه‏ي خلق بر اين امر واقف و آگاه گرديدند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 552 *»

خداوند در اين دنيا از آن واقعه و حادثه‏ي ذر خبر مي‏دهد و مي‏فرمايد بعد از روشن‏شدن اين امر و اين‏كه اين راهي بوده كه همه‏ي انبيا آن را طي كرده و همه‏ي آنان در اين مسير قرار گرفتند و هيچ‏يك از انبيا تخلّف نورزيدند و به اسم دين و ديانت و ناموس الهي و مقام و منزلت خويش، در مقام مخالفت برنيامدند، عصبيّت و حميّت بي‏جا نشان ندادند و تسليم و منقاد شدند.

سپس پس از اين جريان‏ها فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون هركس از اتّباع محمد و آل‏محمد: دست بردارد و به مقامات ايشان اقرار نكند و تخلّف بورزد و اعراض كند، او از جميع نواميس و تعاليم الهي خارج شده، از تبعيّت جميع انبيا خارج شده است. خارج شدنش تحت هر عنواني مي‏خواهد باشد: به عنوان عصبيّت و حميّتِ از هرچه مي‏خواهد باشد، عصبيّت از دين خدا نشان بدهد يا عصبيّت از انبياي الهي نشان بدهد يا عصبيّت از احكام و شرايع الهي نشان بدهد تفاوت نمي‏كند، تحت هر عنواني كه از دين خارج شود، از اقرار به اين حقيقت خارج شود، فاسق و خارج است.

بعد فرمود أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون اين‏گونه اشخاص گويا در جستجوي دين ديگري هستند و غير دين خدا را مي‏خواهند به دست آورند. در حالي كه هرچه غير دين خدا است، هوي، هوس و خواهش‏هاي نفساني است. غير دين خدا هرچه هست، اتّباع هوي و متابعت شهوات و تمايل و انحراف از حق و سرپيچي و اعراض از ناموس الهي است.

ناموسي كه بر جميع موجودات حاكم است، اسلام، استسلام و انقياد است كه جميع موجودات آسماني و زميني به اين ناموس پاي‏بند هستند. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً يك ناموس همگاني و نظامي است كه سراسر خلقت را فرا گرفته است. همه‏ي موجودات به اين نظام تن داده و خواه‏وناخواه تسليم اين نظام شده‏اند.

بنابراين كساني كه اعراض مي‏كنند، در واقع مي‏خواهند از اين ناموس مسلّط و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 553 *»

محيط بر همه‏ي كائنات خارج شوند و حالت استقلال و شذوذ به خود بگيرند. شاذّ و مستقل شوند. سرپيچي و خارج شدن معنايش همين است. در اين‏جا فأولئك هم الفاسقون به همين معنا است، نه به معناي اصطلاحي در مقابل عادل يا مؤمن كه در شريعت به كار برده مي‏شود. به همان معناي لغوي خودش است.

فأولئك هم الفاسقون اين‏ها نه تنها از نظام و ناموس شرعي الهي خارج‏اند كه از نظام و ناموس تكويني الهي كه بر كائنات حاكم است نيز خارج شده‏اند. قطعاً چون با اين نظام هماهنگ نيستند، براي ايشان خيلي خطر، ضرر و زيان دنيا و آخرت در كار است. اين‏ها به واسطه‏ي برخورد ناهماهنگانه با نظام هستي: چه نظام دنيا، چه نظام آخرت، چون به طور ناهماهنگي با اين دو نظام روبه‏رو مي‏شوند، يقيناً نابودي، هلاكت، عذاب و شدّتِ گرفتاري برايشان خواهد بود.

گذشته از اين، وقتي كه با نظام اين عالم و با نظام شرايع ناهماهنگ شدند، نمي‏توانند به وظيفه‏ي عبوديتي كه در زمين مأمور به آن هستند رفتار كنند. خداوند ايشان را براي عبوديت خلق كرده و از ايشان عبوديت خواسته است ولي اولين صدمه‏اي كه در اين ناهماهنگي با نظام شرايع الهي و نظام كائنات مي‏بينند اين است كه از وظيفه‏ي عبوديت عقب مي‏مانند و به كلّي ترك وظيفه‏ي عبوديت مي‏كنند.

از اين جهت خلقتشان به ثمره‏ي مطلوب خود نخواهد رسيد. آن ثمره‏اي كه براي آن خلقت شده‏اند كه يافتن سعادت دنيا و آخرت است، اطمينان و آسايش روحي در دنيا و آخرت است، تقرّب به درگاه خدا در دنيا و آخرت است و استكمال در مدارج كمال ايماني است، از همه‏ي اين‏ها بازمي‏مانند و خلاف اين‏ها را تحصيل مي‏كنند.

ناموسي كه بر سراسر هستي حكومت دارد و هر انساني احساس مي‏كند كه اين عالم تحت نظامي اداره مي‏شود و تمام اجزاء اين عالم كه از جمله خود او است، محكوم به اين نظام‏اند و نمي‏تواند خلاف اين نظام در خود يا در كائنات ايجاد كند، بنابراين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 554 *»

مي‏فهمد كه اين نظام قهري و جبري است و اين نظام به طور اضطرار حاكم و مسلّط است، ولي با وجود اين مي‏خواهد مخالفت و معاندت كند، معلوم است در هر لحظه و در هر قدم برايش مصادمت و مزاحمت خواهد بود.

از اين جهت خداي او كه آفريدگار او است خبر داده أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون اي انسان تو كه مي‏بيني اين نظام موجودِ ما نظامي حاكم، مسلّط و قاهرانه است، به طور جبر و اضطرار بر همه‏ي موجودات ساري و جاري است تا اين عالم برپابماند و موجودات اين عالم و همين‏طور عوالم ديگر بيايند و بروند زيرا رجوع همه به سوي خدا است، اين‏ها همه مشهود انسان است و انسان آن‏ها را مي‏بيند، با وجود اين بخواهد از اين نظام خارج شود و سركشي كند، قطعاً و يقيناً از اين نظام خارج است و مصادم با او است و از آن سودي و نفعي نخواهد برد.

راه نفع و سود و بهره‏برداري او از نظام شرايع و نظام كائنات چه در دنيا و چه در آخرت، اين است كه با نواميس الهي هماهنگ شود و خود را با اين نظام شرايع و نظام كائنات مطابق سازد. وقتي اين‏طور شد، خداوند هم اين عالم را مسخّر همين اشخاص مي‏فرمايد و به قدرت خود براي اين اشخاص و به نفع اين اشخاص قرار مي‏دهد. عالم مسخّر قدرت او است و به نفع اين اشخاص در گردش است.

مؤمن به بركت ايمان، اهل ولايت به بركت ولايت، شب كه بر آن‏ها مي‏گذرد، ظلمت شب براي آن‏ها خير، رحمت و بركت است. هم‏چنين روز كه بر آن‏ها مي‏گذرد، پرتو خورشيد براي ايشان خير، رحمت و بركت است. آن‏چه خدا در شب و روز از تقديرات نازل مي‏كند و آن‏چه از احكام كائنات جاري مي‏سازد، تمام به نفع انسان مؤمن و انسان باولايت است.

در اين نظام مي‏بينيم دوران كودكي، جواني، كهولت و پيري، بعد هم مردن است، ولي تمام اين مراتب به نفع مؤمن و به نفع صاحب ولايت طي مي‏شود. جواني براي او

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 555 *»

خير است، پيري براي او رحمت و خير است، مردن براي او رحمت و خير است، مرگ براي او بركت است. مقدّمه‏ي زندگاني راحت آخرت است. به بركت همين ايمان و ولايت داشتن، عالم براي او مسخّر شده و خداوند آن را به قدرت خود تسخير كرده و در فرمان گرفته تا به نفع مؤمنان در گردش باشد.

مي‏بينيم مؤمنان هم به بركت ايمان و ولايت، سعادت و راحتي دنيا و آخرت را به دست مي‏آورند، به بركت ولايت در دنيا و آخرت اطمينان خاطر دارند. در همين دنيا، حالات روحي مؤمنان نشانه و گواهي آخرت ايشان است. همين دنيا را خدا مقدّمه‏ي راحتي آخرتشان قرار مي‏دهد. به بركت ايمان و ولايت در آن‏ها اضطراب، تزلزل و نگراني‏هاي فكري و روحي نيست و كاملاً آسوده هستند.

در سلامتي و وفور نعمت است و سلامتي و وفور نعمت او را به طغيان نمي‏كشاند، آرام، مطمئن و ساكن است. و اگر نعمت به نقمت و بلا و گرفتاري تبديل شود، باز جزع ندارد، بي‏تابي و تزلزل ندارد. خدا را خدا مي‏داند، پيغمبر را پيغمبر، امام را امام، دين را دين مي‏داند و صاحب ولايت را ولي و اولي به تصرف در خود مي‏داند. خودش و آن‏چه متعلّق به او است، از آنِ ولي مي‏داند و تصرّف او را خير مي‏داند. هر طور او صلاح بداند و با عبد و بنده‏ي خود رفتاركند، در او اضطراب ديده نمي‏شود. ممكن است در بي‏نهايت از فقر و گرفتاري و شدّت باشد، اما روانش آسوده، دلش مطمئن، سينه‏اش گشاده است. تنگي سينه ندارد و در ولايت تزلزل پيدا نمي‏كند. در برابر امامش، خاضع و خاشع است و امام را حاكم و مسلّط بر خود، و خدا را خداي رؤوف و مهربان مي‏داند.

در همه‏حال با چنين حالتي زندگاني را مي‏گذراند. مؤمن، صاحب ولايت اين‏طور است. همين نظام عالم است كه مي‏چرخد و بر او مي‏گذرد، اما ببينيد به بركت ايمان و ولايت چه‏طور همه‏ي اين‏ها براي او رحمت، خير و بركت مي‏شود!

روايات زيادي در اين زمينه داريم كه با مراجعه به آن روايات روشن مي‏شود كه امر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 556 *»

ايمان و ولايت چه‏طور هماهنگي انسان را با نظام اين عالم و نظام كائنات مشخّص مي‏سازد. مؤمن چون مؤمن است، در تبعيّت محمد و آل‏محمد: است و اهل ولايت است، جميع اين نظام كه بر او مي‏گذرد همه‏اش بر او خير و رحمت است و از آن كمال منفعت را مي‏برد.

اين امري است كه از مؤمنان خواسته شده؛ يعني از انسان‏ها خواسته شده است. ذكر اين آيه‏ي شريفه و بيان حادثه‏ي ذر به همين منظور است كه به گوش همه بخورد و همه بفهمند كه وضع اين است، خواسته‏ي خدا از بندگانش اين است، سرّ تمام اديان و شرايع همين ايمان آوردن به رسول‏اللّه9 و اهل بيت او و نصرت‏كردن آن بزرگوار در شؤونات ولايتي او است كه تمامي در اين دو كلمه خلاصه مي‏شود لتؤمننّ به و لتنصرنّه اين دو جمله بيان‏كننده‏ي جميع امور و وظايف بندگي است كه از انبيا خواسته شده و انبيا اقرار كرده‏اند، امري است كاملاً مأنوس، راهي است طي‏شده كه همه‏ي انبيا اين راه را طي كرده‏اند. قالوا أقررنا اوصيائشان هم به تبعيت ايشان، مؤمنانشان هم به تبعيت اوصيا اين راه را طي كرده‏اند.

اين راه غير مأنوس نيست، راه طي‏نشده نيست كه در ميان انسان‏ها و در اين امّت اين مسأله مطرح بشود و راهي ناشناخته باشد، اين‏طور نيست. راهي كاملاً شناخته شده است، به طوري كه فطرت بشري هم با همين راه مأنوس است و بر اساس فطرت الهي اين راه كاملاً قابل طي كردن و پيمودن است. هيچ‏گونه نامأنوسي و ناشناخته بودني در بين نيست. چون فطرت را خداوند اين‏طور قرار داده است.

فطرت همين است كه در عالم ذر مقامات و شؤونات محمد و آل‏محمد: نمايانده شد. ثبتت المعرفة معرفت در آن‏جا براي تمامي خلق ثابت گرديد. هيچ‏كس در آن‏جا نماند كه بگويد من نفهميدم، من ندانستم، بر من مشتبه شد، مجهول ماند و نامعلوم است، ابدا. ثبتت المعرفة براي همه‏ي موجودات، همه‏ي مخلوقات به حسب خودشان و در دوره‏ي ذرّشان اين امر به ثبوت رسيد. فطرت هم همين است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 557 *»

در ذيل همين آيه‏ي شريفه أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون روايات زيادي در مسأله‏ي طينت رسيده كه طينت مؤمنان و طينت همه‏ي انسان‏ها بر اساس توحيد و نبوت و ولايت است. در آن‏جا براي همه فطرتشان خلقت شد.([136]) در آن‏جا همه يافتند كه شايسته‏ي مقام نبوت كلّيه و ولايت كلّيه، محمد و آل‏محمد: هستند و ايشان‏اند به طور اصل حاملان اين دو مقام، و تمام نبوت‏ها شؤونات نبوت ايشان است، تمام ولايت‏ها شؤونات مقام ولايتي ايشان، تمام كتاب‏ها فروغ نور ايشان، تمام شرايع بيان حال ايشان و همه‏ي اموري كه در دين است برگشتش به امر ايشان است، و امر ايشان سرّ همه‏ي اديان و شرايع الهي است.

اين مطلب كه براي همه روشن شد، اسمش فطرت شد، اسمش طينت علييني شد كه هركس اين طينت را در اين عالم به بركت دعوت دعوت‏كنندگانِ به حق احيا كند از عليين خواهد بود. و هركس اين طينت را به اجابت كردن دعوت داعيانِ به سجين بميراند، در برابر، اهل سجين خواهد بود.

پس به بركت اين آيه‏ي شريفه و توضيح ائمه‏ي هدي: روشن مي‏شود كه خداوند فطرت بشري را هم در ابتداي آفرينش و در دوره‏هاي ذر هماهنگ با شرايع و هماهنگ با ناموس حاكم بر كائنات قرار داد. هم‏چنان كه تمام كائنات تسليم حقّ‏اند و له أسلم من في السماوات و الأرض همه در مقام انقياد و استسلام هستند؛ بلكه حقيقت اسلام كه همان روح انقياد است، در هر شيئي و در هر موجودي حاكم است.

من في السماوات و الأرض كه مي‏فرمايد همه‏ي موجودات اراده شده‏اند. پس در همه‏ي موجودات اين حالت اسلام و استسلام و حالت انقياد وجود دارد و فطرت بشري همين است.

بشر كه يك موجود جداگانه‏اي از موجودات عالم نيست. من في السماوات و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 558 *»

الأرض از موجودات زميني است و در روي زمين موجود شده است. او هم اگر به حال فطرت اوّلي خود باشد و از فطرت الهي كه خدا در او قرار داده اعراض نكند، او هم مي‏بيند كه بايد با اين نظام هماهنگ شود و بايد اسلام و استسلام را اختيار كند.

اما فمن تولّي بعد ذلك كارش به كجا مي‏رسد؟ آن كسي كه از اين نظام اعراض كند، وقتي كه در زندگاني فردي و اجتماعي، در عالم عقايد، در عالم اخلاقيات و در عالم زندگاني ظاهري و قوانين و نواميس ظاهري خودش از اين قرار الهي و از اين دستور و اصلِ همه‏ي ناموس‏ها كه متابعت محمد و آل‏محمد: باشد، اعراض كرد او در واقع با تمام هستي، با همه‏ي كائنات، با همه‏ي انبيا، با همه‏ي اوصيا، با همه‏ي مؤمنان در مقام مخالفت برمي‏آيد و از جميع خيرات دنيا و آخرت اعراض مي‏كند و از نظام‏هاي ظاهري و باطني حاكم بر عالم خارج مي‏شود و با آن‏ها مخالفت مي‏كند.

اول صدمه‏اي كه به حسب همين آيه‏ي شريفه أ فغير دين اللّه يبغون براي او است و با اول مشكلي كه برخورد مي‏كند، فطرت خود او است كه بايد برخلاف آن، دوباره وجود خود را تشكيل بدهد. چه‏قدر مشكل است! بايد براي خود فطرت ديگري بسازد كه كاملاً مقابل با اين فطرت و بر ضدّ آن بشورد. خود شوريدن و شورش بر ضدّ فطرت الهي و تشكيل دادن فطرت ثانوي كه به اغواي شيطان يا شياطين انس و جن بايد تشكيل بدهد چه كار بزرگي است! و چه‏قدر كارِ گران، سنگين و مشكلي است.

مشكل بودنش همين كه بايد دائم زندگاني خود را برخلاف نداي فطرت الهي تشكيل بدهد و بچرخاند و اعراض كند از آن‏چه در خود به حسب فطرت خود و در اين عالم به حسب نظام اين عالم، و در دعوت‏هاي انبيا به حسب نظامات شرايع مي‏فهمد و مي‏شنود، برخلاف همه‏ي اين‏ها بايد زندگاني خود را بچرخاند، ظاهرش، باطنش، عقايدش، اخلاقش، اعمالش، همه را برخلاف اين‏ها درست كند و بسازد ساختن عجيبي. دعوت شياطين جن و انس و دعوت داعيان به سجين را اجابت كند و خود را دوباره در

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 559 *»

يك نقش ديگري در آورد كه آن نقش سجيني است و كاملاً برخلاف نقش علييني است كه خدا خواسته بود و براي او فراهم كرده بود.

از اين جهت اول بيچارگي بشر در اعراض از اين امر شروع مي‏شود. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون اين‏ها موجوداتي ديگر مي‏شوند، موجوداتي استثنايي، موجوداتي خارج و شاذّ كه در برابر همه‏ي شرايع و همه‏ي نظام‏هاي الهي، در برابر فطرت خود و همه‏ي فطرت‏هاي الهي در مردم و در خلق خدا ايستاده و مي‏خواهد يك موجود مستقل ديگري بشود.

نگاه نكنيد به جمعيّت كفّار كه دنيا را پر كرده‏اند، در خودِ ساختمان كفر، ساختمان جحود، ساختمان انكار، ساختمان خروج نگاه كنيد، آن را در نظر بگيريد، آن‏گاه ببينيد چه ساختمان عجيبي است! و كسي كه خواستار چنين ساختماني شده، چه‏قدر در فشار است! و با چه عواملي دست در گريبان است و بدان چنگ زده است! كه با نزاع، اعراض و تخلّفِ خود مي‏خواهد همه‏ي اين نظام‏ها را منكوب كند و خود در برابر آن‏ها نظامي قرار بدهد. أ فغير دين اللّه يبغون؟ غير دين خدا را مي‏طلبند؟! مي‏خواهند نظامي غير نظام خدايي قرار بدهند؟! مي‏خواهند قوانين و نواميسي غير آن‏چه خدا قرار داده و انبيا به آن اقرار كرده و دعوت كرده‏اند، و فطرت به آن مي‏خواند تشكيل بدهند؟ چه‏قدر اين‏ها در فشار و در زحمت‏اند!

اول مشكلشان همين است كه در برابر چنين فطرت قوي خدادادي، در خود به جنگ و ستيزند. دائم آن فطرت ايشان را به آن‏چه خدا خواسته مي‏خواند و او مي‏خواهد برخلاف همه‏ي آن‏ها، براي خود فطرت جديدي بسازد.

اين‏جا است كه شقاوت شروع مي‏شود. اول پايه‏هاي شقاوت ريخته مي‏شود، و در اين‏جا است كه اضطراب، تزلزل و دگرگوني‏هاي فكري و رواني شروع مي‏گردد. وضع اين شخص آن‏چنان درهم مي‏شود كه خودش نمي‏تواند متحمّل بشود و تحمّل كند. به جهت اين‏كه خيلي سخت و مشكل است.

آيات قرآني را مطالعه بفرماييد. وقتي كه كفّار مي‏خواهند براي خود شخصيّت كفر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 560 *»

بسازند، به واسطه‏ي انكارشان با چه مشكلاتي و با چه گرفتاري‏هايي روبه‏رو هستند. اول گرفتاري اين‏گونه اشخاص برخورد با همين فطرت الهي است كه در خودش موجود است. از او خارج نيست تا بتواند از او چشم بپوشد، از او بيرون نيست تا گوش‏هاي خودش را بگيرد و به نداي آن گوش ندهد. كنار او، در خود او است؛ بلكه «بين جنبيه» در ميان سينه‏ي او، بين دو پهلوي او قرار دارد. در مغز او، در همه‏ي وجود او رسوخ و نفوذ كرده است.

فطرت اوّلي الهي ذاتاً و رتبةً مقدّم است. جهت ربّي و حيث نوري است. به تعبير علمي و حكمي وجود است. روي اين جهت اصالتش، تقرّر و تحقّقش نسبت به آن جهتي كه شخص مي‏خواهد بسازد، معلوم است اَوَّلي و بالذات است. اما آن جهت ديگر كه جهت ماهوي، جهت نفساني، و جهت هويّت و ماهيت او است، معلوم است جهت بالتبع را دارد، در هر صورت بعد است و فرع است.

وقتي انسان فكر مي‏كند واقعاً متعجّب مي‏شود كه آناني كه براي خود كفر انتخاب كرده چه وضعي دارند!!! در برابر دعوت انبيا: كافر شده، به آن‏چه آنان را به آن مي‏خوانند اقرار و اعتراف نكردند. خيلي امر عجيب است.

پس اولين مرحله، درگيري با فطرت الهي است كه با اين نفوذ و تسلّط در وجود انسان حاكم است و اَوَليّت و اصالت دارد. درگيري با چنين حقيقتي نتيجه‏اش اضطراب‏ها، تزلزل‏ها، وحشت‏ها، دلهره‏ها و نگراني‏هاي ابتدايي است كه اين‏ها پايه‏هاي شقاوت را محكم مي‏كند.

اين اضطراب‏ها، براي خاطر وجود داشتن آن فطرت الهي است. چون هنوز موجود است، هنوز به كلّي مضمحل نشده، در وجود چنين شخصي تصرّفاتي دارد، از اين جهت اضطراب پيش مي‏آيد. درست مانند حالت كسي كه غش كرده، از طرفي روح او در اثر شدّت حزن، يا شدّت الم و درد مي‏خواهد از بدن او مفارقت كند. به تعبير

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 561 *»

حكمت طبيعي پيشينيان و بزرگان ما روح در دل مجتمع مي‏شود. چون محل پيدايشش آن‏جا است، برمي‏گردد به مبعث و مُنبَعَث خود كه همان دل باشد.

روح از تمام اطراف و جوانب بدن در دل مجتمع مي‏شود. وقتي كه در دل مجتمع شد؛ يعني مي‏خواهد فرار كند و راه فرارش برگشت به همان مركز پيدايش او است كه دل است، برمي‏گردد در دل مجتمع مي‏شود. چون روح برگشته، اعضا رخوت و سستي پيدا مي‏كند.

از آن طرف روح به اعضا تعلّق دارد و اعضا طالب او هستند، مي‏خواهد دوباره در اين آمد و رفت برگردد، براي شخص اضطراب دست مي‏دهد، تمام بدن متحرّك مي‏شود و تحرّك پيدا مي‏كند. هرچه اين رفت و آمد روح شديدتر باشد، اضطراب شديدتر مي‏شود. آن‏قدر شدّت پيدا مي‏كند كه چه‏بسا چند نفر نتوانند جلو اين اضطراب را بگيرند. دست در حركت، پا در حركت، سر در حركت، بدن در حركت است، وضع عجيبي دارد. چون روح مي‏خواهد برود در دل مجتمع بشود و اعضا او را طلب مي‏كنند، خودش هم كه مأنوس است، باز به طرف اعضا برمي‏گردد، اين تحرّك دست مي‏دهد. اين به حسب حكمت طبيعي پيشينيان است كه بزرگان ما هم مطلب را همين‏طور طرح مي‏فرمايند.

امروز هر اسمي بر آن مي‏گذارند يا آن را هرچه مي‏نامند، برگشت مطلب به يك واقعيّت است.

اين حالت كه دست مي‏دهد، آن را «حالت اضطراب» مي‏گويند و اسمش را تزلزل مي‏گذارند؛ يعني هنوز اعضا براي پذيرش روح قابل و لايق هستند. از اين جهت دوباره روح به سوي اعضا برمي‏گردد.

اگر اين بيهوشي، غشي و غشوه آهسته آهسته ادامه پيدا كند تا اين‏كه اعضا سرد بشوند و ديگر از قبول روح و از اين قابليت بيفتند، روح هم احساس مي‏كند كه ديگر جا ندارد، و چون جا ندارد برنمي‏گردد. از اين جهت براي اعضا رخوت و سردي دست مي‏دهد. آهسته آهسته عضو مي‏ميرد. روح هم به عضو مراجعت نمي‏كند، زيرا مرده

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 562 *»

است. يا به كلّي روح مي‏رود و مرگ حاصل مي‏شود، يا اين‏كه ممكن است عضوي از كار بيفتد و در اثر مردنِ آن عضو، ديگر روح به هيچ وجه به آن عضو برنگردد.

امر فطرت الهي نيز همين طور است. روح ايماني است كه اسمش را روح الايمان مي‏گذارند. خداوند مركز و جاي اين روح را در دل قرار داده است. اين روح هست كه دعوت مي‏كند و زنده است.

اگر اضطراب و تزلزل پيش بيايد، معلوم است كه عاملي پيدا شده كه مي‏خواهد با چنين روحي مخالفت و معارضت كند كه روح از او وحشت‏زده شده و فرار مي‏كند. وقتي كه فرار كرد، مرتّب برمي‏گردد و تعلّق مي‏گيرد، اين است كه براي شخص اضطراب فكري، تزلزل روحي دست مي‏دهد و نگران و مضطرب است.

از طرفي اين روح را مي‏خواهد بكُشد و از بين ببرد و در برابرش براي خود روح ديگر و فطرت ثانويّه‏اي درست كند، آن روح هم كه به دستور خدا و به نظام الهي قرار داده شده، تعلق اوّلي و نفوذ اوّلي دارد، براي او هم دست برداشتن از اين شخص دشوار است. اين است كه او هم مي‏خواهد تعلّق بگيرد، باز با اين عامل برخورد مي‏كند، وحشتش مي‏گيرد، به مركزش برمي‏گردد، در اين رفت و آمدها اضطراب، تزلزل و نگراني پيدا مي‏شود.

اگر شخص در اين بين متذكّر و متوجّه بشود، برگردد و روح الايمان و فطرت الهي اوّلي را تقويت كند و با آن عاملي كه مي‏خواهد تازه پيدا بشود و روح تازه‏اي را بسازد، با آن عامل بجنگد، احتمال مي‏رود و امكانش هست كه روح اولي الهي و فطرت اولي الهي به جاي خود جايگزين بشود و به تدريج قوّت بگيرد. و اگر شخص بخواهد با اين فطرت الهي بجنگد و درگير شود، ابتداي تزلزل و اضطراب خواهد بود و بعد هم آهسته آهسته در همين‏جا و در همين مرحله نعوذ باللّه پايه‏ريزي شقاوت‏ها شروع مي‏شود.

پس أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً، نشان اين مطلب است كه اين اشخاصي كه از شؤونات محمد و آل‏محمد: و از ايمان به آن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 563 *»

بزرگواران و نصرت ايشان اعراض كنند، اولِ درگيري و جنگ آنان با فطرت خودشان و با چنين وضع الهي است كه خداوند در آن‏ها قرار داده و اين كار، زندگاني شخص را دگرگون مي‏سازد، وضع ديگري مي‏شود و دائم در عذاب روحي به سرمي‏برد و هيچ آرامش ندارد و مضطرب و متحيّر است.

خود حيرت و سرگرداني براي چنين اشخاصي امر عجيبي است و لازمه‏ي چنين امري است. ديگر هيچ برگشت ندارد، برو بيا ندارد. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض وضع اين است.

خود تو اي انسان معترض و اي انسان متخلّف! خود تو جزئي از موجودات هستي كه و له أسلم من في السماوات و الأرض تو كه به حسب خلقت و آفرينش در سرزمين ديگري به سرنمي‏بري، روي زمين و زير همين آسمان هستي و از موجودات همين عالم به شمار مي‏روي و محكوم به همين حكمي و له أسلم من في السماوات و الأرض. تمام سازمان‏هاي بدن تو در فرمان خدا است كه تو زنده‏اي، موجودي و برپايي. وجودت محيط بر سازمان‏هاي كوچك و بزرگي است كه تمام اين سازمان‏ها تسليم امر خدا هستند و در اين نظام حاكم بر كائنات تسليم‏اند، و در مقام استسلام و انقيادند. تمام نظام‏هاي حاكم بر بدنت اين‏طور است.

بنابراين چه‏طور مي‏خواهي با چنين وجودي و چنين وضعي كه وجودت تسليم امر خدا است، حتي به تعبير قرآن سايه‏ات در استسلام است و در نزد خدا در سجود و خضوع است و محكوم به حكم اين نظام است، آن‏گاه چه‏طور تو مي‏خواهي با چنين وضعي و در برابر چنين حاكم مسلّطي كه اين يك نمونه از نظام او در خلقت است، بايستي و سركشي كني و از آن‏چه او قرار داده و پسنديده اعراض كني، خيلي ظلم و جور در حق خودت است و خيلي زيان مي‏كني.

اي انسان اگر سود دنيا و آخرت مي‏خواهي، خودت را با اين نظام هماهنگ كن و مطابق اين نظام الهي در حركت باش! و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 564 *»

درست است كه ممكن است ابتدا برايت ناپسند، سخت و دشوار باشد، اما اين رنگي است كه از شياطين بر تو زده شده است. وقتي كه به تدريج اين رنگ را برطرف كردي، آن‏گاه احساس مي‏كني كه راه را درست آمده‏اي و صحيح سلوك مي‏كني و تسليم نظام شرايع و نظام كائنات شده‏اي و با آن‏ها هماهنگ گشته‏اي، در نتيجه خير دنيا و آخرت براي تو خواهد بود.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 565 *»

مجلس    37

 

(شب چهارشنبه 18 ربيع الثاني 1411 هـ ق)

r نظام تشريعي و تكويني هر دو از جانب خداوند است

r تأثير آيه‏ي «أفغير دين اللّه يبغون . . .» در پيدايش روحيه‏ي انقياد

r تأثير اين آيه در سير و سلوك

r تأثير اين آيه در حيوانات

r پندگرفتن از اين آيه در هنگام تلاوت آن

r خضوع حضرت موسي7

r توجه به قصور و تقصير خود، راه استكمال است بر خلاف عُجب

r اشاره‏اي به آثار اخلاقي توجه به اين آيه‏ي شريفه

r آن‏چه تاكنون گفته شد مقدمات مباحث اصلي است

r نتيجه‏ي بحث گذشته

r وضع وحشت‏انگيز منكران نبوت و ولايت

r عذاب وجداني كفار و منافقان در بيان قرآن

r فطرت الهي در نهايت ضعف، نابودشدني نيست

r فشار روحي اشقياي كربلا

r استحكام فطرت الهي و اجتثاث فطرت ثانوي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 566 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

به مناسبت ذكر نظام شريعت و ناموس و شرايع، خداوند نظام كون را ذكر فرمود كه در واقع اين دو نظام يك نظام است و از يك نفر و يك فرد صدور يافته، منشأ صدورش يكي است. و كسي كه بر اين نظام‏ها حاكم است، يك فرد و يك نفر است. اختلافي در اين دو نظام نيست.

اگر از ناحيه‏ي دو فرد بود ممكن بود اختلاف پيش بيايد. اما نظام‏دهنده در شرايع همان نظام‏دهنده در كائنات است. او است كه به وسيله‏ي انبيا شرايع را بيان فرموده و او است كه به اراده و مشيت خود نظام هستي را تدبير مي‏فرمايد و كساني كه با شرايع الهي و در نظام شريعت مخالفت مي‏كنند و از دستور خداوند تخلّف مي‏ورزند، نه تنها با نظام الهي و تعاليم انبيا مخالفت دارند؛ بلكه با نظام حاكم بر هستي هم مخالفت دارند و از آن نظام هم تخلّف مي‏ورزند. به همين جهت فرمود أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 567 *»

عرض شد در اين آيه‏ي شريفه خداوند بيان مي‏فرمايد كه حالت جميع موجودات چه آسماني و چه زميني، حالت اسلام، استسلام و انقياد در نزد خدا و تسليم شدن در برابر اراده و مشيت او است. همه‏ي موجودات محكوم به اين حكم‏اند، همه‏ي موجودات تابع مشية اللّه و ارادة اللّه هستند و از اين نظامي كه بر آن‏ها حاكم است، هيچ تخلّفي ندارند.

آن‏قدر اين آيه‏ي شريفه بيان‏كننده‏ي اين امر است كه گويا تأثيري در اين آيه‏ي شريفه نازل شده براي جلوگيري از روح طغيان، روح عصيان، روح خروج و خارج‏شدن از نظام الهي. وضع اين آيه اين‏طور اقتضا مي‏كند، فطرت را بيان مي‏كند، توحيد اصلي و اوّلي را بيان مي‏كند، اسلام و استسلام موجودات را بيان مي‏فرمايد، حالت انقياد را ذكر مي‏كند. خود قرائت اين آيه‏ي شريفه تأثير عجيبي در روحيه‏ها دارد. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.

آيه، حالت احاطه و حكومتِ اين اصل فطري الهي را كه اسلام، استسلام و انقياد فطري باشد عجيب بيان مي‏كند كه در همه‏ي موجودات اين امر مشهود است و آن را مشاهده مي‏كنيم. آن‏چه از نظام هستي مي‏بينيم همه و همه در اين آيه‏ي شريفه بيان شده است. و له أسلم من في السماوات و الأرض، اين آسمان‏ها كه در گردش هستند، اين زمين، ساير موجودات، عناصر، مواليد كه در چنين هماهنگي عجيبي به سرمي‏برند و در برابر اراده و مشيت خداوند منقاد و تسليم‏اند، خود توجّه به اين امور باعث مي‏شود كه براي روح انساني، حالت استسلام و اسلام فراهم گردد.

انساني كه اين آيه را تلاوت مي‏كند از وضع خودش شرمش مي‏آيد كه در برابر چنين قدرت قاهره و چنين تسلّط و حكومت و اراده و مشيت خدا بخواهد ـ خداي نكرده ـ از نظام‏هاي الهي سرپيچي داشته باشد، در برابر نظامي كه انبيا آورده و دستوراتي كه شرايع بيان كرده‏اند، بخواهد تخلّفي داشته باشد.

حتي روحيّه‏ي عصيان به معناي اصطلاحي در شريعت؛ يعني معصيت و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 568 *»

نافرماني‏كردن و روآوردن به معصيت، با توجه به اين‏كه شخص در مقام عناد و دشمني با خدا و دين خدا نباشد و نخواهد انكار و جحودي اظهار كند؛ بلكه با اقرار به همه‏ي مسائل دين، اما به واسطه‏ي غلبه‏ي شهوات و تمايلات نفساني، مرتكب معصيت بشود، هرچند معصيت را معصيت مي‏داند، وقتي كه به اين آيه‏ي شريفه برخورد كند و با اين آيه مأنوس شود، حالت شرم براي او پيدا مي‏شود كه واي بر من! كه حتي بايد از اين خاك هم پست‏تر باشم، من بايد از اين حشرات، از اين حيوانات، از اين نباتات هم پست‏تر باشم. اين‏ها همه در حال استسلام و اسلام، در حال انقياد و اتّباع و متابعت به سرمي‏برند، اما من در خودم مي‏يابم كه صاحب نفسي چموش هستم كه به معصيت تمايل دارد، به نافرماني ميل دارد و دوست مي‏دارد كه خالق و آفريننده‏ي با اين قدرت و تسلّط را معصيت و نافرماني كند.

حتي در طريقت هم توجّه به اين آيه‏ي شريفه لازم است كه انسان متوجّه آن باشد. براي سير و سلوك توجّه به اين آيه خيلي لازم است كه شخص متذكّر آن باشد و از اين آيه غافل نشود. تأثير عجيبي در روحيّه‏ي او خواهد داشت.

حتي در مورد حيوانات چموش چند حديث داريم كه برخي از اصحاب خدمت امامان: آمدند عرض كردند: ما حيواني چموش داريم كه آرامش ندارد، تسليم و مطيع ما نمي‏شود، در موقع سواري اذيّت مي‏كند. فرمودند: همين آيه‏ي شريفه را كنار گوش آن‏ها بخوانيد، آرام خواهند شد. همين‏كار را مي‏كردند. وقتي اين آيه‏ي شريفه را كنار گوش آن‏ها مي‏خواندند، آن حيوانات آرام مي‏شدند.([137])

وقتي كه تأثير اين آيه‏ي شريفه بر حيوانات اين‏طور باشد، آن‏گاه در مقام سير و سلوك و طي مراحل طريقت، اگر شخص متذكّر اين آيه باشد، در خودداري از معاصي بسيار بسيار كمك مي‏كند كه انسان بداند وقتي كه اين آيه‏ي شريفه حيوان چموش را آرام

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 569 *»

كند، بايد اين انسان از آن حيوان در متذكّر شدن به آيات قرآني پست‏تر نباشد.

به ويژه آن كه در مورد تلاوت قرآن دستور رسيده كه سعي كنيد از قرآن متّعظ شويد! آيات موعظه‏ي قرآن را كه مي‏خوانيد پند بگيريد!([138])

هم‏چنين در موقعي كه انسان اين آيه را تلاوت مي‏كند، متوجّه معصيت‏ها و نافرماني‏هاي خود بشود، متوجّه نفس اماره‏ي بالسوء بشود كه دائم انسان را به طغيان، عصيان، نافرماني دعوت مي‏كند و از سركشي، استقلال طلبي، از كبر و نخوت، و از نوع حالات و صفات رذيله لذّت مي‏برد.

در همان وقتي كه انسان متذكّر اين آيه‏ي شريفه بشود، حالت خضوع و خشوع برايش دست مي‏دهد، در برابر بندگان خدا خاضع مي‏شود، در برابر اولياء خاضع مي‏شود، حتي در برابر موجودات خاضع مي‏شود، موجودات را بر خودش ترجيح مي‏دهد. همه‏چيز را از خودش بهتر مي‏داند. حيوانات، حتي حشرات را از خودش بهتر مي‏داند.

زيرا آن‏ها موجوداتي هستند كه خدا از حال ايشان خبر مي‏دهد، خدايي كه صادق القول است، تمام فرمايش‏هايش صدق است، اصدق القائلين است و از همه‏ي گويندگان راستگوتر است مي‏فرمايد و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون، همه و همه تسليم و منقادند و در فرمان‏اند و نافرماني ندارند. خداي موجودات از حال موجودات خبر مي‏دهد.

بنابراين ما بايد خدا را تصديق كنيم و در موقع معصيت و يادكردن از معاصي خود، خودمان را از همه‏ي موجودات پست‏تر و بدتر بدانيم و همه‏چيز و همه‏ي موجودات را بر خودمان ترجيح بدهيم به طوري كه باورمان شود كه حتي آن حيوانات درنده، آن حيوانات گزنده هم بر ما شرافت دارند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 570 *»

در روايات ذكر شده كه به موسي7 دستور رسيد كه در مسيرِ آمدن براي مناجات، يكي از موجودات پست‏تر از خود را همراه خود بياور! اين‏طور نقل شده كه حضرت به سگ گري برخورد كرد كه خيلي وضع ناپسندي داشت. با خودش گفت، دستور است كه من بايد موجودي پست‏تر از خودم را همراه ببرم، مي‏خواست سگ را ببرد، يك‏باره متذكّر شد كه از كجا معلوم كه حالت اين سگ در نزد خدا از حال من بهتر نباشد كه معصيت‏كارم.

چون انبيا هميشه خودشان را ناقص و محدود مي‏بينند و در مقام نقصان مشاهده مي‏كنند، آن‏طور نيست كه براي خود كمال احساس كنند و خود را بالغ در مقام عبوديت بدانند. خودشان را با تجلّيات الهي كه به محمد و آل‏محمد: براي ايشان شده مقايسه مي‏كنند، مي‏بينند عبادتشان نارسا است، معرفتشان نارسا است، همه‏ي امورشان را ناقص مي‏بينند، حيوان را مي‏گذارد و به مناجات خدا مي‏رود. خدا مي‏فرمايد اگر آن سگ را همراه خود آورده بودي، تو را از مقام نبوّت عزل مي‏كردم.([139])

در مقام سير و سلوك، در مقام عبوديت، در مقام استكمال كه شخص بخواهد خودش را به كمالات برساند، بايد حالتي داشته باشد كه هميشه احساس نقصان، احساس قصور، احساس تقصير كند و هميشه بر خود خشمگين باشد. هيچ‏گاه از خود راضي نباشد. به عمل خود، به كمال خود، به مقام خود، به درجه‏ي خود راضي و خشنود نباشد.

اگر از خود ناراضي و بر خود خشمگين بود، در مقام استكمال برمي‏آيد. و اگر عجب پيدا كرد و از خود راضي شد، گفت كيست مثل من؟! كاش همه معاصي‏شان مثل من بود! و از اين قبيل حرف‏ها كه نوعاً بعضي مي‏زنند كه ما كاري نكرده‏ايم، كاش همه مثل ما بودند، كاش همه‏ي معصيت‏ها مثل معصيت ما بود مثلاً، اين‏ها همه خبر مي‏دهد از همان حالت عجب و حالتي كه فكر مي‏كند ديگر كامل شده و كارش تمام است و به كمال رسيده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 571 *»

خير! بايد در مقام سير و سلوك هميشه متذكّر اين آيه بود كه بسيار مفيد است. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون همه‏چيز را محترم و گرامي بدارد و خودش را از همه‏چيز پست‏تر بداند. از نظر دستور سير و سلوك توجّه به اين آيه خيلي لازم است كه در اين‏جا در ضمن بحث عرض كردم.

بحث ما در معناي كلمه‏ي فاسق بود كه در اين آيه ذكر شده است كه مراد خروج از دين است، نه فسق شرعي. «خروج» به همان معناي لغوي است كه خارج شدن از نظام شرايع و دين خدا است. و مطابق اين آيه خروج از نظام تكوين لازمه‏ي آن مي‏باشد.

بحث در زمينه‏ي اخلاقي آيه نيست. اگرنه مناسب بود براي بحث بيش‏تر درباره‏ي اين آيه‏ي شريفه و نتيجه‏گيري‏هاي اخلاقي. زيرا توجّه به اين آيه‏ي شريفه در طريقت خيلي لازم است. وضع اولياي خدا نشان مي‏دهد كه چه‏قدر خاضع و خاشع بودند، و از بسياري موجودات تكريم و تعظيم مي‏كردند. خود تكريم از موجودات، احترام به موجودات، نشان مي‏دهد كه در مقام سير و سلوك خودشان را پست‏تر مي‏ديدند، با توجه به اين آيه و مفاد آن و وضع موجودات كه در اين آيه بيان شده، با خود مي‏گفته‏اند از كجا معلوم كه خدا از من راضي باشد و الآن خدا بر من خشم نداشته باشد؟ آن‏گاه چه‏قدر من بيچاره هستم، چه‏قدر از درگاه رحمت خدا مطرودم.

سركشي و طغيان در مقابل اسلام و استسلام است. همين‏قدر كه انسان در برابر اسلام و استسلام، معصيت و نافرماني كرد به معناي اين است كه طغيان و سركشي نشان داده است.

فرمود نگاه نكنيد به كوچكي معصيت، نگاه كنيد كه چه كسي را عصيان كرده‏ايد؟ جبّار آسمان‏ها و زمين را معصيت كرده‏ايد([140]) يعني كسي كه تمام موجودات در فرمان و در يد قدرت او هستند. چنين كسي كه از هيچ كاري عاجز نيست و هيچ امري او را عاجز

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 572 *»

نكرده، آن‏گاه شما با اين عجز، ناتواني، قصور، نقصان و كمبودتان در برابر چنين خالق جبّاري سر طغيان برآورده، معصيت و نافرماني مي‏كنيد.

با توجه به همين آيه است كه اظهار خضوع و خشوع مي‏كردند، بر هيچ موجودي تكبّر نمي‏كردند، از هيچ‏يك آن‏ها كبر ديده نمي‏شد. همه خاضع و خاشع بودند، حتي در برابر جمادات خضوع و خشوع داشتند. خود را بر سنگ ترجيح نمي‏دادند. امر عجيب است! بر يك طاقه‏ي سبزي خود را ترجيح نمي‏دادند. چه‏بسا يك طاقه‏ي سبزي، يك طاقه‏ي ريحان را بر خودشان ترجيح مي‏دادند.

چون او در فرمان الهي است و تخلّف از نظام خدا و نظام حاكم از سوي خدا ندارد ولي خودش را معصيت‏كار مي‏ديده است. از اين جهت حتي يك طاقه‏ي ريحان را بر خودش ترجيح مي‏داده و براي آن فضيلت و شرافت قائل بوده و آن را حرمت مي‏كرده است.

چه عرض كنم كه وضع ما از نظر سير و سلوك و طريقت خيلي نابسامان است. ما نوعاً با خلق خدا، با موجودات، با بشرها، حتي نعوذ باللّه با اوليا، حالت خضوع و خشوع نداريم. كبر داريم، نخوت داريم، در خودمان كوچكي احساس نمي‏كنيم كه خُرد و بي‏ارزشيم. نه! خودمان را از همه‏چيز بالاتر مي‏دانيم.

نعوذ باللّه چه‏بسا خودمان را از مؤمنان بهتر مي‏بينيم. با برادر مؤمن روبه‏رو مي‏شويم انتظار داريم او از ما احترام كند، او پيش ما تعظيم كند. اگر تعظيم نكرد، كرنش نكرد، كوچكي نكرد، ما از او آزرده مي‏شويم. واقعاً در دلمان نسبت به او كينه پيدا مي‏شود. پناه به خدا! كه چرا به من سلام نكرد؟ چرا به من احترام نگزارد؟ چرا احترام مرا مثلاً جواب نگفت؟ چرا بيش‏تر از من احترام نكرد؟ اين‏ها اموري است كه نشان مي‏دهد كه چه حالت كبري در برابر مؤمنان داريم.

موجودات ديگر بماند، خودمان را در برابر مؤمنان بر همه‏كس ترجيح مي‏دهيم. اين حالت خيلي بد است، خيلي بد! و گرفتار آن هستيم. هيچ‏كس نمي‏تواند بگويد من از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 573 *»

اين امر معافم و از شرّ نفس امّاره‏ي بالسوء خلاص شده‏ام.

اگر مؤمني به من احترام نكرد، سلام نكرد، يا آن حرمتي كه من انتظار دارم درباره‏ي من بجانياورد، كينه‏اش را به دل مي‏گيرم كه چرا به من سلام نكرد؟ چرا در سلام بر من سبقت نگرفته؟ چرا چه و چه و چه.

ننشسته‏ايم فكر كنيم كه اگر خدا از روي معاصي ما پرده برمي‏داشت، نه تنها انتظار اين نبود كه به ما سلام نكنند؛ بلكه جاداشت تف به صورت ما بيندازند، ما را از جرگه‏ي اهل ايمان خارج كنند، از ميان خودشان بيرون كنند، ما را در مجتمعشان راه ندهند، از شدّت عفونت معاصي ما و شدّت دوري ما از خدا و اولياي خدا. چه فكر مي‏كنيم؟! خيلي گرفتار اين روحيه هستيم!

خدا همه‏ي ما را از شرّ شيطان و نفس امّاره‏ي بالسوء محافظت كند، به خصوص از اين كبر، نخوت، خودبيني و خودخواهي ما را نجات بدهد. خيلي صفت ناپسند عجيبي است!

در حالي كه كساني كه در سير و سلوك‏اند و مطابق دستورات ائمه: سلوك دارند وقتي كه مي‏بينند مؤمنان به آن‏ها احترام مي‏كنند، در سلامِ بر آنان سبقت مي‏گيرند، حرمت مي‏كنند، نزد خدا و اولياي او شرمنده مي‏شوند كه خدايا! من با اين بدي‏هايم، با اين زشتي‏هايم، با اين همه كدورت، غلظت و معصيت، چه‏قدر تو مرا دوست داري كه بين مؤمنان مرا طوري قرار داده‏اي كه به من سلام مي‏كنند، براي من حرمت قائل مي‏شوند، به من احترام مي‏گزارند؟!

شخص متوجّه از همين احترام‏ها، آب مي‏شود و شرمش مي‏آيد. واقع مطلب اين است كه از حرمت‏داري‏ها رنج مي‏برد، نه اين‏كه انتظار داشته باشد. خير! اصلاً رنج مي‏برد كه خدايا نكند اين امور مايه‏ي افتضاح من شود؟ در روز قيامت از روي معاصي من پرده برداري؟ آن‏گاه بگويند: اي واي! ما به چه كسي حرمت گزارديم! چه كسي را احترام كرديم! كسي كه حرمت خدا را نداشته، حرمت اولياي خدا را نداشته، حرمت دين و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 574 *»

ديانت را نداشته، حرمت نظام الهي را نگاه نداشته، آن‏گاه چه‏قدر مايه‏ي شرمساري است!

در امر اخلاق و مسأله‏ي سير و سلوك تذكّر اين آيه‏ي شريفه خيلي لازم است كه انسان متنبّه و متذكّر آن باشد.

ببينيد حرمت‏داري از اشياء چه بوده؟ مسأله‏اي است كه با نان، خمير و از اين قبيل استنجاء جايز نيست.([141]) چون اين‏ها حرمت دارد. با نان، خمير و تعميم مي‏دهند با چيزهايي كه محترم است.([142]) حتي شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه الشريف مطلب را تعميم مي‏دهند، مي‏فرمايند: درست است نصّي نرسيده، اما به حسب وضع عالم با هيچ چيزي از روي بي‏حرمتي نمي‏شود استنجاء كرد، با هيچ چيز! حتي ـ به تعبير من ـ با يك طاقه‏ي سبزي نبايد بي‏حرمتي كرد و استنجاء كرد. نه تنها نان و خمير و مانند اين‏ها چنين است؛([143]) بلكه با هرچه موجود است، مگر آن‏چه از ناچاري دستور داده‏اند كه انسان بايد خودش را تميز كند و اجازه فرموده‏اند. اگرنه به منظور بي‏حرمتي مثل اين‏كه كسي بگويد اين‏كه ارزشي ندارد، چيزي نيست عيبي ندارد كه شخص خودش را با آن تميز كند، هرچه باشد، مسؤوليت دارد. چون حتي طاقه‏ي سبزي حرمت دارد.

مي‏بينيم يكي از كنيزان حضرت سيد الشهدا صلوات اللّه عليه يك طاقه‏ي ريحان براي حضرت هديّه آورد، حضرت او را در راه خدا آزاد كردند.([144]) يا در بعضي روايات ذكر شده كه لقمه‏ي ناني آلوده ـ حتي آلوده بوده ـ امام7 در راه مشاهده مي‏كنند، برمي‏دارند آن را تميز مي‏كنند، به دست غلامشان مي‏دهند مي‏گويند اين را نگه‏دار تا من

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 575 *»

برگردم و از تو بگيرم بخورم. تشريف مي‏برند و برمي‏گردند، غلام آن را خورده، مي‏فرمايند كو لقمه‏ي نان؟ عرض مي‏كند آن را خوردم. حضرت مي‏فرمايند چون به اين لقمه‏ي نان احترام كردي و آن را خوردي بدن تو از آتش جهنم آزاد شد. خدا تو را به جهنم نمي‏برد. از اين جهت من هم بنده‏اي را كه از آتش جهنم آزاد شده باشد، نمي‏توانم به بندگي خودم نگه‏دارم، برو! در راه خدا آزادي! به اين‏طور غلامشان را آزاد مي‏كردند.([145])

در مورد چند تن از امامان ما: حضرت سيد الشهدا، حضرت مجتبي([146]) امام سجاد:([147]) اين امور ذكر شده كه اين‏گونه برنامه‏ها داشته‏اند.

اين‏ها حرمت‏داري از نعمت‏هاي خدا است، خضوع و خشوع در نزد نعمت‏هاي خدا است و كبر نشان ندادن و نخوت نداشتن در برابر موجودات است به حسب مراتبي كه دارند.

در اين آيه بحث از چنين حالتي از موجودات است. و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون اين مطلب را به طور ضمني در مسائل مورد بحث عرض كردم.

در اين آيه به حالت فطرت اوّلي الهي اشاره شده كه خداوند آن را در همه‏ي موجودات قرار داده است. عرض كردم ائمه فرموده‏اند در اين آيه مراد از اسلام توحيد فطري است.([148]) و همين‏طور مسائلي كه مربوط به طينت است در اين آيه مطرح شده است.([149])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 576 *»

نتيجه‏اي كه اين آيه دارد و ربطي كه با آيه‏ي مورد بحث دارد اين است كه كساني كه از مسير انبيا خارج مي‏شوند و در برابر دعوت الهي و حقيقت اديان كه اتّباع رسول‏اللّه9، ايمان به حضرت و آمادگي نصرت آن حضرت در مقامات و شؤونات ولايتي حضرت است سركشي مي‏كنند، اين‏ها از دين الهي خارج‏اند. به مناسبت خروج از دين و ديانت و نظام‏هاي شرايع، خداوند اين نظام فطري و نظام توحيد و طينت را هم بيان فرموده است.

چون قبلاً ربط آياتي كه مورد بحث بود با آيات قبل از آن اجمالاً ذكر گرديد، به همين مناسبت ربط آيه با آيات بعدش نيز ذكر شد، تا هنگامي كه ان شاء اللّه وارد بحث‏هاي اصلي اين آيه بشوم كه بحث نبوت و ولايت است. اين مباحث به عنوان مقدّمات بحث باشد كه ربط اين آيه با آيات قبل و بعد آن است.

در اين آيه مطلب اين‏طور بيان مي‏شود كه كساني كه به حسب اعتقادات يا به حسب اخلاق يا به حسب اعمال ـ تفاوت نمي‏كند ـ به هر اندازه كه از چنين سرّي تخلّف ورزيدند از دين الهي خارج گردند، زيرا اين سرّ حقيقتي است كه حقيقت همه‏ي اديان آسماني را تشكيل مي‏دهد و سرّ جميع شرايع الهي است. و روشن شد كه اين اتّباع و ايمان به حضرت و اهل بيت او و آمادگي براي نصرت حضرت و اهل بيت او: در وقتي است كه براي نشان دادن جميع شؤونات ولايت كلّيه‏ي خود به ظهور تفصيلي ظاهر مي‏شوند كه از دوره‏ي ظهور امام زمان صلوات اللّه عليه شروع مي‏شود، پس از ثابت شدن اين‏كه اين ايمان آوردن و آمادگي براي نصرت حضرت، سرّ تمام اديان و شرايع است. حال كساني كه از اين سرّ، از اين حقيقت اعراض مي‏كنند، به حضرت ايمان نمي‏آورند، آمادگي نصرت حضرت و اهل بيت او را ندارند، اين‏ها از نظام‏هاي شرايع خارج شده‏اند. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون نه تنها از نظام شرايع كه از نظام تكوين هم خارج شده‏اند. در نتيجه گويا با تمام موجودات درگير مي‏شوند. همان‏طور كه با تمام انبيا درگير شده‏اند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 577 *»

در واقع تمام يهودي‏ها، نصراني‏ها، مجوسي‏ها و تمام كساني كه به هر بهانه‏اي و تحت هر عنواني اسلام را نپذيرفته‏اند: چه به بهانه‏ي عصبيّت از موسي، چه عصبيّت از عيسي، چه عصبيّت از زردشت باشد، عصبيت از تورات، عصبيّت از انجيل باشد، حمايت از انبيا باشد، به هر عنواني كه باشد، همين كه متابعت رسول‏اللّه را نكرده و اسلام نياورده‏اند، تمام اين‏ها پنجه در پنجه‏ي جميع انبيا انداخته‏اند. انبيايي كه همه اقرار كردند قالوا أقررنا.

بنابراين كساني كه اسلام را نپذيرفته‏اند، در واقع تمامشان از دين الهي به همين معنا خارج گرديده و فاسق شده‏اند؛ يعني عليه همه‏ي انبيا خروج كرده‏اند. گويا عليه همه‏ي انبيا شمشير كشيده‏اند، در برابر جميع مقدّسات الهي و جميع نظام‏هاي ديانتي خدا ايستاده‏اند و به طور لجاج و عناد مقاومت مي‏كنند، وضعشان اين است. فأولئك هم الفاسقون.

الفاظ ما براي توجيه و تفسير وضع چنين كساني خيلي ناقص و نارسا است. احتياج به فكر، تأمل و دقّت دارد كه اين‏ها چه وضعي دارند! خدا مي‏داند، يك يهودي، يك نصراني، يك مجوسي، يك مشرك، يك كافر، يك مادّي كه منكر خدا و ديانت‏ها است، يا آن‏هايي كه منكر نيستند ولي به حميّت و عصبيّتِ از نبيّي در برابر اسلام و بر ضدّ اسلام و قرآن پافشاري مي‏كنند، اين‏ها چه وضعي دارند؟!

اين آيه عجيب سخن مي‏فرمايد! فأولئك هم الفاسقون بر روي جميع انبيا شمشير كشيده‏اند. به اسم موسي از موسي، و به اسم عيسي از عيسي حمايت مي‏كند، اما به روي همان موسي و عيسي شمشير كشيده و آن بزرگواران از همه‏شان بيزارند.

همين‏طور سنّي‏ها در واقع به روي رسول‏اللّه شمشير كشيده‏اند! و در برابر قرآن ايستاده‏اند و دارند مخالفت و معاندت و لجاج مي‏كنند. همين‏طور جميع طوايف منحرف در شيعه، تمام در واقع به روي ائمه‏ي هدي: شمشير كشيده‏اند و همين‏طور تا به منكران فضائل و شؤونات و مقامات ولايتي آل‏محمد: و نصّاب مي‏رسد. همه‏ي اين‏ها وضعشان اين است فأولئك هم الفاسقون اين‏ها با همه‏ي انبيا، با همه‏ي اوليا، با

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 578 *»

همه‏ي كتاب‏ها، با همه‏ي مقدّسات درگيرند.

آن‏گاه از همه مهم‏تر وضعشان درباره‏ي خودشان اين است أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون خودش در خودش فطرتي را مي‏يابد كه به اقتضاي اين آيه و به حسب وضع آيه اين فطرت به خدا و به استسلام در برابر مشيت خدا دعوت مي‏كند و نشان مي‏دهد كه وضع موجود به حسب طبيعت و فطرت اوّلي الهي اين است كه حالت تسليم و استسلام دارد. اصلاً طبعش انقياد است. حالت فطرت طبيعتاً حالت انقياد و خضوع و خشوع به درگاه خدا است و حالت استسلام و تسليم بودن است.

آن‏گاه كسي كه اين‏طور عناد مي‏ورزد و اعراض مي‏كند، او اول برخوردش با همين فطرت خودش است كه اين فطرت او را به خدا، به حالت استسلام و انقياد مي‏خواند. او مي‏خواهد طغيان و سركشي كند و در واقع براي خود استقلالي بسازد كه آن ساختمان كفر را مي‏خواهد شروع كند.

چه‏قدر مشكل و چه‏قدر سخت است درگيري با فطرت! اولِ اضطراب‏ها، نگراني‏ها و تزلزل‏ها مي‏شود كه كاملاً در وجودش اين اضطراب را احساس مي‏كند و اين دلهره‏ها و نگراني‏ها را مي‏يابد. آسايش روحي و اطمينان خاطر از او گرفته مي‏شود. به هيچ وجه نمي‏تواند خودش را آرام كند. خدا اين‏طور قرار داده است. زيرا مي‏خواهد فطرت اولي الهي را از بين ببرد و به جاي آن فطرت ديگري بسازد كه كاملاً ضدّ آن است، آن‏گاه درگيري با فطرت خيلي عجيب است!

در نوع بياناتي كه قرآن از حالت كفّار، حالت اشقياء و اهل شقاوت ذكر مي‏فرمايد، اين قسمت بيان شده كه آن‏ها وضع عجيبي دارند، خيلي عجيب! معلوم است بزرگ‏ترين عذاب همين است كه در اين‏جا نقدِ نقد تحصيل مي‏كنند. حال عذاب‏هايي كه بعد خدا قرار داده، آن‏ها سرِجايشان. همين الآن از ابتداي شروع به ساختمان شخصيتِ كفر،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 579 *»

شخصيت مخالفت و معارضت، شخصيت فسق ـ به معنايي كه در اين آيه است ـ اول برخورد و اول عذاب و گرفتاري كه براي شخص است، عذاب وجداني او است كه امروز «ناراحتي‏هاي وجدان» و «برخورد با وجدان» اسم مي‏گذارند. مي‏گويند از وجدان ناراحتي مي‏كشد، به واسطه‏ي برخورد با وجدانيّاتش در عذاب است. وجدان هم همان فطرت است، معنايش يكي است.

وجدان؛ يعني يابش و يافتن. در خودش مي‏يابد كه همان تعبير از فطرت است كه قرآن مي‏فرمايد فطرت‏اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم([150]) فطرت الهي همان دين الهي است و اقتضاي آن همين استسلامي است كه در اين آيه ذكر فرموده است. أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم اين حالت استسلام، همان فطرت است.

حال چنين فطرت موجود ثابت در خودش كه رسوخ و نفوذ دارد و اوّلي و اصلي است، اين را مي‏خواهد ضايع و زائل كند و به جايش فطرت ثانوي شيطاني درست كند. اين درگيري براي بشر خيلي مشكل است و عذابي سخت است.

از يك سو احساس مي‏كند هرچه مي‏خواهد خودش را از اين فشار نجات بدهد به هيچ وجه نمي‏تواند و البته ادامه دارد. چون مرتّب در اين عالم و در اين دنيا دعوت به حق به وسيله‏ي انبيا، اوليا، كاملان و علما وجود دارد.

اين دعوت چون ساكت نشده و هميشه خواهد بود ـ ممكن است ضعيف بشود اما هميشه خواهد بود ـ از اين جهت آن فطرت اولي در هر انساني، در هر كافري، در هر شقيّي، چون گاه‏گاهي نداي داعيان حق را مي‏شنود، يك نيمه‏جاني دارد و به همان اعتبار نيمه‏جان بودن، تلاش‏هايي دارد. اگرچه به اصطلاح تلاش مذبوحانه است. اما تلاش خودش را دارد. چون تلاش خودش را دارد، اين ناراحتي و فشار وجداني هميشه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 580 *»

با كفّار و منافقان و ملحدان تا هنگام مرگ همراه هست و اين فشار و عذاب را دائماً احساس مي‏كنند.

در باره‏ي اشقياء كربلا ذكر شده كه تمامشان رنج مي‏بردند و از همان رنج، دلشان مي‏خواست يك طوري بشود كه كسي آن‏ها را بكشد، تكه تكه‏شان كند تا شايد از آن فشار راحت بشوند. چون تحمّل فشار روحي بر آن‏ها بسيار سخت و دشوار بود. مرگ را مي‏توانستند تحمّل بكنند، شكنجه را مي‏توانستند تحمّل بكنند، اما آن فشار روحي را نمي‏توانستند تحمّل داشته باشند. نوعاً همه‏ي آن‏ها حالت ديوانگي پيدا كرده بودند، با خودشان حرف مي‏زدند.([151]) اين حالات براي اشقياء كربلا ذكر شده است.

مخصوصاً يزيد ملعون، خدا لعنتش كند كه حالت ديوانگي به او دست داده بود. زوجه‏ي او نقل مي‏كند كه در اتاق تاريكي در نيمه شبي ديدم رو به ديوار ايستاده و بر خودش فرياد مي‏كند كه «ما لي و للحسين» مرا به حسين چه‏كار؟([152]) آرامش از اين‏ها گرفته مي‏شود. نوعاً همين‏طورند. البته به حسب مرتبه‏هايشان.

اين مطلب را قرآن متذكّر است. و اين ناراحتي وجداني، اولين ناراحتي است كه به سراغ اهل شقاوت و اهل الحاد مي‏آيد كه به صرف اعراض، اول جنگي كه شروع مي‏كنند، بايد جنگ با فطرت باشد. أ فغير دين اللّه يبغون خدا آن را ذكر مي‏كند. اين‏هايي كه از نظام شرايع و دستورات الهي خارج مي‏شوند، به اولين مشكل و درگيري كه مي‏رسند و برخورد مي‏كنند اين است أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الارض؟ همان ديني كه در نهاد خودش، در سرشت و فطرت خودش است، آن را مي‏خواهد كنار بگذارد و غير آن را جست‏وجو كند، غير آن را در خود مي‏خواهد ثابت و متمركز سازد، از اين جهت خيلي مشكل است. بايد فطرتي را كه خدا قرار داده و خواسته و پسنديده تغيير دهد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 581 *»

ببينيد بتون آرمه مقاومت مي‏كند؟ چنين ساختماني كه خدا خواسته، خدا پسنديده، خدا قرار داده ـ بتون آرمه در برابرش چيست؟ ـ اين را منكر مي‏خواهد ريشه‏كن كند و در هر نقطه‏اي كه مي‏كَند، به جايش فطرت ثانوي شيطاني را پايه‏ريزي كند، فطرتي خبيث، پليد و مجتثّ بدون اصل و قرار! ببينيد چگونه شقاوت را پايه‏ريزي مي‏كنند! پناه به خدا مي‏بريم. فما أصبرهم علي النار!([153])

قرآن به شكل تعجّب ذكر مي‏كند فما أصبرهم علي النار اين‏ها مگر چه طاقتي دارند؟ در مقابل آتش، آتش قيامت، چه طاقتي دارند كه با اين پافشاري و اصرار مي‏خواهند چنين ساختماني را به جاي آن ساختماني كه خدا نهاده است، پايه‏ريزي كنند؟ أ فغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون.

اميدواريم از بركات بقيّة اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه دل‏هاي ما در برابر اين آيات قرآني خاضع و خاشع شود و ان شاء اللّه بر ايمان و ولايت اصلي و اولي ثابت‏قدم بمانيم! خداوند نعمت ايمان و ولايت را كه بر ما كرامت فرموده از ما نگيرد! و ان شاء اللّه با ايمان و ولايت سالم از دنيا برويم! و در دنيا و آخرت از عنايت اوليا محروم نباشيم!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 582 *»

فهرست

 

فهرست كتاب

 

مجلس اول

تجديد عهد با مقام نبوّت و ولايت به مناسبت عيد غدير··· 3

اهل حق مصدّق يك‏ديگرند، در آياتي از سوره آل عمران··· 4

القاء شبهات از ناحيه‏ي اهل كتاب··· 5

در جنگ فرهنگي با اهل كتاب، سلاح مسلمانان دليل و برهان است··· 6

خطر جنگ‏هاي عقيدتي در مقايسه با جنگ‏هاي رسمي 7

سبب پيروزي يا شكست در جنگ فرهنگي 8

قرآن، شبهات، افتراها و نيرنگ‏هاي اهل كتاب را بازگو مي‏فرمايد··· 9

اعجاز قرآن در شناسايي مؤمن و غير مؤمن··· 9

رسوايي اهل كتاب··· 10

مراد از «اهل ذكر» در قرآن··· 11

به اهل كتاب نبايد مطمئن بود··· 12

روحيّات فاسد اهل كتاب··· 12

نصاري و مسأله‏ي اقانيم ثلاثه··· 14

ابطال عقيده‏ي سه‏گانه پرستي 14

مجلس دوم

تفسير آيه‏ي و إذ أخذ اللّه و بيان مناسبت آن با آيات قبل و بعد··· 20

ترسيم منظره‏ي اخذ ميثاق در عالم ذر··· 21

گزارش كلمه‏ي رسول در آيه، از مقام و رتبه‏ي خاتم انبياء9 22

نشانه‏ي آن رسول مصدّق لما معكم است··· 22

سوء استفاده از فرمايش «اهل حق مصدّق يك‏ديگرند» و بيان مراد از آن··· 24

منظره‏ي عالم ذر و اخذ عهد··· 27

بيان مفاد آن عهد در آيه··· 28

مخاطَب به خطاب ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري 29

شاهدان در عرصه‏ي ذر··· 30

حكم متخلّفين از پيمان··· 31

متمسّكين حقيقي به ولايت و معناي تخلّف ايشان از ولايت··· 31

تجسّم منظره‏ي عالم ذرّ در روز غدير··· 32

مراد از الإسلام در آيه‏ي رضيت لكم الإسلام ديناً··· 33

مجلس سوم

اشاره‏اي به مباحث گذشته··· 37

دعوت رسول‏اللّه9 به دين الهي 37

نصرت رسول‏اللّه9، نصرت هدف آن حضرت است كه ولايت باشد··· 38

عموميّت دعوت رسول خدا9 39

سبيل اللّه، ولايت اميرالمؤمنين7 است··· 39

كيفيّت دعوت رسول‏اللّه9 اهل فؤاد را··· 41

كيفيّت اجابت اهل فؤاد··· 42

معناي مولا در جمله‏ي من كنت مولاه فهذا علي مولاه··· 44

معرفت شهودي اهل فؤاد در عالم ذر··· 45

اقتضاي تخلّف از حدود ولايت··· 46

مجلس چهارم

ادامه‏ي بحث اقتضاي تخلّف از حدود ولايت··· 49

ابتلاي حضرت ايوب7 و علّت آن··· 51

ترك اولي و استغفار پيامبران··· 52

كيفيّت دعوت رسول‏اللّه9 صاحبان عقل را و اجابت آنان··· 53

نوع توحيد صاحبان عقل··· 54

نوع توحيد ناقصان··· 55

تخلّف اهل عقول از ولايت و توبه‏ي آنان··· 56

ابتلاي يونس7 57

ذكر يونسيّه··· 58

كيفيّت دعوت رسول‏اللّه9 اهل نفوس را و اجابت ايشان··· 59

تكاليف اهل نفوس··· 60

تخلّف اهل نفوس و توبه‏ي ايشان··· 60

مجلس پنجم

گزارش آيه‏ي مورد بحث از عالم ذر··· 64

رد اتهام اهل كتاب به انبياء: در پرستش غير خداوند··· 64

بيان نبوت رسول‏اللّه9 66

عالم ذر در قرآن و روايات··· 66

عالم ذر از نظر مفسران··· 68

نظريه‏ي اول··· 69

نظريه‏ي دوم··· 70

نظريه‏ي سوم··· 73

مجلس ششم

عالم ذر در قرآن··· 76

توضيح كلمه‏ي «ذريه»··· 78

مبدء آدميان از نظر قرآن و روايات··· 79

تفسير آيه‏ي «و اذ اخذ ربك . . .» از ديدگاه روايات··· 81

عهدهاي عالم ذرّ··· 82

بيان كيفيت اخراج ذريه‏ي آدم7 از صلب‏ها··· 84

مراد از ذر در روايات مربوط به عالم ذرّ··· 85

اعتبار سه تفسير علي بن ابراهيم قمي و فرات بن ابراهيم كوفي و عياشي 86

مشكل اختلاف اخبار··· 86

ركن رابع از عهدهاي عالم ذر است··· 88

بلاي تضعيف روايات از نظر سند··· 89

مجلس هفتم

روايات عالم ذر در حد تواتر معنوي است··· 93

نظريه‏ي اول در كيفيت عالم ذر و نقد آن··· 94

دو نظر از سيد مرتضي در توجيه عالم ذر··· 98

نظر اول··· 99

نظر دوم··· 101

نقض نظر دوم سيد مرتضي 101

تواتر لفظي روايات ذر··· 103

اثبات عالم ذر از نظر آيات و روايات··· 103

حقارت خلق در برابر تجليات حق‏تعالي در عالم ذرّ··· 105

متكبر مانند مورچه محشور مي‏شود··· 107

مجلس هشتم

نظر چهارم درباره‏ي عالم ذر··· 110

اعتراض بر اين نظر و پاسخ آن··· 110

دو نظر درباره‏ي عالم ذر پيش از دنيا··· 112

نظر اول: برداشت از ظاهر نصوص··· 112

نظر دوم: از حكما و عرفاي اسلامي در تحقق عالم ذر··· 113

توصيف عالم ذر در احاديث··· 116

نقد نظر حكما و عرفاي اسلامي 118

مجلس نهم

عالم ذر در روايات اهل سنت··· 122

عالم ذر از ديدگاه اهل سنت··· 123

توجيه عالم ذر بر اساس علم سلول‏شناسي و نقد آن··· 124

مجلس دهم

تفاوت تعبير آيه‏ي مورد بحث و آيات سوره‏ي اعراف درباره‏ي عالم ذر··· 137

در آيه‏ي مورد بحث از عهد توحيد سخني نيست··· 142

ولايت و ركن رابع جامع مراتب ايمان است··· 143

صلوات جامع مراتب ايمان است··· 143

در صلوات ميان محمد و آل‏محمد: وقف شايسته نيست··· 143

چرا در صلوات، و آل‏محمد: گفته مي‏شود؟··· 145

مراد از «يريد اللّه . . .» در آيه‏ي تطهير··· 154

«آل‏محمد» شامل شيعيان هم هست··· 147

شهادت به ولايت در اذان و اقامه و تشهد نماز··· 148

كوشش در تصحيح قرائت··· 151

همزه (ء) در زبان فارسي و زبان عربي 152

جامعيت صلوات نسبت به اركان ايمان··· 156

نكته‏اي دقيق··· 158

مجلس يازدهم

نظر شيخ مفيد درباره‏ي عالم ذر··· 160

ادامه‏ي نظر شيخ مفيد درباره‏ي عالم ذر··· 162

تفكيك شيخ مفيد ميان اشهاد و اخراج ذريه و توجيه اشهاد··· 165

نقد اين تفكيك و توجيه··· 166

استشهاد شيخ مفيد به آيات قرآن و كلام عرب··· 166

نقد استدلال شيخ مفيد··· 167

برخي از احاديث درباره‏ي سؤال و جواب در عالم ذر··· 168

موقعيت شيخ مفيد··· 170

خطر لغزش ضعفاء··· 171

برخي از حقوقي كه امام عصر عجل الله فرجه بر رعايا دارند··· 172

تفاوت كاملان و ضعفاء در تسديد الهي 172

روايات شيعه و اهل سنت درباره حجرالاسود··· 173

اختصاص لقب اميرالمؤمنين به حضرت علي7 179

مجلس دوازدهم

رواياتي كه سبقت محمد و آل‏محمد: در اجابت عالم ذر را اثبات مي‏كند··· 183

امامان: شيعيان خود و ساير خلق را مي‏شناسند··· 185

حديثي در بيان سبقت رسول‏اللّه9 در اجابت··· 189

اشاره‏اي به فضل‏طلبي عباس عموي پيامبر9 189

برتري آل‏محمد: بر انبياء از نظر شيعيان مستبصر و غير ايشان··· 191

كلام فيض كاشاني در توجيه عالم ذر··· 192

نقد نظريه‏ي فيض··· 195

مجلس سيزدهم

حجرالاسود شاهد عيني و دليل شهودي بر وجود عالم ذر است··· 199

حديث «كافي» در بيان برخي از خصوصيات حجرالاسود··· 200

احترام حجّت‏ها از حجرالاسود اثبات عالم ذر است··· 208

درك معناي ولايت و آثار آن··· 210

آتش محبت به اولياء را بايد افروخته نگاه داشت··· 213

مجلس چهاردهم

معناي آيه‏ي مورد بحث··· 217

تحريف معناي آيه··· 218

ما معناي ترك اولي و تقصير انبياء: در ولايت را نمي‏توانيم درك كنيم··· 221

شناخت انبياء و اوصياء و كاملان پيشين نسبت به مقام ولايت محمد و آل محمد: 221

جلوه‏ي محمد و آل‏محمد: در عوالم پيش از پيدايش مظاهر امكاني ايشان··· 222

نقل جريان ولادت اميرالمؤمنين7 در ذي‏حجه··· 224

جايگاه كعبه و مستجار نسبت به كربلا··· 225

فاطمه‏ي بنت اسد3 صاحب شفاعت است··· 227

آثار محبت اصليه در مؤمنان··· 228

از مظلوميت‏هاي حضرت علي7 خفاء تاريخ ولادت ايشان است··· 228

سبب احترام از سيزده رجب··· 229

مجلس پانزدهم

نفوذ عرفان و حكمت و كلام از اهل سنت در ميان شيعه··· 233

شيوع و اوج رشد حكمت و عرفان و نفوذ عرفان در ميان عوام··· 233

شيخ اوحد اعلي‏الله‏مقامه زنده كننده‏ي حكمت و عرفان قرآني 234

بزرگترين توشه‏ي آخرت··· 235

نظريه‏ي حكما و عرفا درباره عالم ذر··· 235

عبارت ملاصدرا در تقرير اين نظريه··· 236

رد نظريه‏ي حكما و عرفا··· 241

اساس باطل نظريه‏ي عرفاني و حكمي و ابطال آن··· 241

مبدأ خلق··· 242

مجلس شانزدهم

تفكيك نبوت اصلي و نبوت فرعي در مكتب استبصار··· 244

برتري ائمه: از انبياء گذشته··· 246

تأثير حسن سابقه در بهره‏مند شدن از عنايات الهي 247

سبب تفاضل برخي از انبياء: بر برخي 248

تفكيك بين حيث حجيت آدم7 و حيث مبدأ بودنش براي نوع انساني 249

چرا آدم7 قبله‏ي ملائكه شد در سجودشان··· 249

كسي جز انبياء معيّن، نبي نشده و نخواهد شد··· 250

معناي فرمايش رسول‏اللّه9 «لانبي بعدي»··· 251

ظهور نبوت و ولايت در رسول‏اللّه9 و ائمه: 252

آيات و روايات درباره پيمان‏شكني‏هاي منافقان از جمله دلائل اثبات عالم ذر است··· 253

اشاره‏اي به پيمان‏شكني‏هاي منافقان··· 254

مناقب و مقام زينب كبري3 ··· 255

لقب عقيله بني‏هاشم3 ··· 255

چرا از ائمه: درباره‏ي وفات و مدفن حضرت زينب3 فرمايشي نرسيده است؟··· 256

زينب كبري3 و مصائب كربلا··· 258

مجلس هفدهم

آيات و روايات مربوط به جهات عالم ذر از حد تواتر بيشتر است··· 262

نظريه‏ي ملاصدرا درباره‏ي عالم ذر مخالف با اصول وحي است··· 262

نظريات حكماء راجع به عالم ذر:··· 262

نظريه‏ي اول: مراد از عهدها دريافت‏هاي عقلاني است··· 262

نظريه‏ي دوم: برگشت به نظريه‏ي اول دارد··· 263

نظريه‏ي سوم: عالم ذر مخصوص عده‏اي است كه نقض عهد نمودند··· 263

نظر برخي از متكلمان در انكار عالم ذر و پاسخ ملاصدرا به آنان··· 264

نقل نقد ملاصدرا نظرياتي را در بيان مخاطبه‏ي خدا با خلق··· 265

نظريه‏ي اول: از معتزله و صوفيه··· 265

نظريه‏ي دوم: از برخي از حكماء··· 266

نظريه‏ي سوم: از ملاصدرا··· 267

نقد نظريه ملاصدرا··· 269

نتيجه‏ي نظريه‏ي ملاصدرا انكار عالم ذر است··· 271

عدم اشتراك مراتب خلقت از ديدگاه مكتب استبصار··· 271

بيان مغالطه‏اي از ملاصدرا و نقد آن··· 272

رشد و ترقي بي‏نهايت هر طبقه از مؤمنان در مرتبه‏ي خود··· 273

مجلس هجدهم

پيمان‏هاي خداوند در عالم ذر··· 277

تفسير «من بعد ميثاقه»··· 278

پيمان خضوع نمودن خلق در نزد مظاهر حق··· 279

معناي لغوي نقض عهد··· 279

معناي «اولئك هم الخاسرون»··· 280

صله و قطع رحم محمد و آل‏محمد: و رحم ظاهري 280

ادامه‏ي كلام ملاصدرا در اختصاص عالم ذر به بني‏آدم و نقد آن··· 281

نحوه وجود بني‏آدم در عالم ذر از نظر ملاصدرا و نقد آن··· 282

تنبه در فقدان دوستان و اجر تأثر در مصيبت آنان و تأسي به مصائب امام حسين7 284

مجلس نوزدهم

ادامه‏ي نظريّه‏ي ملاصدرا درباره‏ي عالم ذر و نقد آن··· 287

نظر ملاي سبزواري درباره‏ي عالم ذر و نقد آن··· 289

موارد نقض عهد رسالت و ولايت··· 294

خلايق از درك فضائل محمد و آل‏محمد: ناتوانند··· 294

شرط وفاداري به پيمان عالم ذر تسليم بودن است··· 295

فضائل محمد و آل‏محمد: از هرگونه ادراك و شناخت خلق برتر است··· 295

 

مجلس بيستم

نظريه‏ي ملاصدرا درباره‏ي عالم ذر، همان نظريه‏ي محيي‏الدين است··· 300

توجيه محيي‏الدين درباره‏ي عالم ذر و توضيح شارحان عبارات او··· 301

هدف از نقل نظريات ديگران··· 305

جهات تناقض نظر ملاصدرا با آيات و روايات··· 305

معناي آيه انّي توكّلت علي ربّي و ربّكم … از زبان حضرت هود7 306

گلايه از مدعيان تشيع در پيروي نمودن از محيي‏الدين··· 306

مجلس بيست و يكم

ولايت محور پيمان‏هاي عالم ذر بوده است··· 310

جهاتي كه سبب طرح عالم ذر در آيات و روايات گرديد··· 311

روز غدير و تجديد ميثاق عالم ذر··· 311

چرا روز غدير، روز تجديد عهد ناميده شده است؟··· 313

تفاوت ولايت و محبت··· 314

معني ولايت··· 315

تنزيه محمد و آل‏محمد: از نقائص خلقي و كمالات مخلوقات··· 315

معناي اين‏كه براي امام7 خواب نيست، قابل تصور ما نيست··· 316

شهادت موسي بن جعفر8 و استخفاف نسبت به بدن مطهر آن حضرت··· 318

در عين مظلوميت خداوند تعظيم محمد و آل‏محمد: را اراده فرموده است··· 319

استخفاف دشمنان نسبت به امام حسين7 319

مجلس بيست و دوم

شب مبعث و تجديد عهد ولايت··· 324

سپاسگزاري از نعمت ولايت و برائت··· 325

ادامه‏ي بحث در محور بودن ولايت در پيمان‏هاي عالم ذر··· 326

چرا مبعث به روز تجديد عهد ناميده نشد؟··· 327

چرا روز غدير عيد قرار داده شد؟··· 331

اخذ پيمان بعثت در عالم ذر··· 331

ولايت براي جميع حقايق دين خدا در قرآن محور معرفي شده است··· 332

جميع رسالت‏ها براي ابلاغ ولايت بوده است··· 333

تفسير آيه‏ي «و اصطنعتك لنفسي»··· 333

زيارت اميرالمؤمنين در روز مبعث··· 335

ولايت قطب جميع رسالت‏ها و شؤون دين خداست··· 335

تفاوت نبوت و ولايت··· 336

معرفي نفس اللّه و نفس رسول‏اللّه9 336

سر بعثت و حقيقت رسالت، ولايت است··· 337

كمال دين و تماميت نعمت براي اهل ولايت··· 337

تأثير نور ولايت در اعمال دوستان··· 338

تجليل از حق شيخ جليل اعلي اللّه مقامه··· 339

آثار ابلاغ دين و امر ولايت توسط رسول خدا9 339

غلبه ظلمت و جلوه‏گري نور ولايت··· 340

احياء سرّ بعثت و تجلي نور ولايت توسط شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه··· 340

مجلس بيست و سوم

جلوه‏ي تمامي ميثاق‏هاي عالم ذر در روز غدير··· 346

يادآوري بعثت از ميثاق عالم ذر··· 346

بعثت رسول خدا9 در اين عالم و در عالم ذر براي ابلاغ ولايت بود··· 347

تفاوت روز غدير با عرصه ذرّ··· 347

جاي ظهور و بروز قبول و يا انكار در عالم ذر در اين دنيا است··· 347

علت گزينش خدا رسول‏اللّه9 را براي ابلاغ ولايت علي7 348

روز مبعث بيانگر اصطفاي مطلق رسول خدا9 است··· 349

رسول‏اللّه9 مصطفي و مرتضاي مطلق است··· 349

بيان شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه درباره‏ي عالم ذر··· 350

علت نامگذاري حضرت عيسي7 به مسيح··· 351

خداوند براي چه و از كه پيمان گرفت؟··· 352

آنچه را نمي‏فهميم نبايد انكار نماييم··· 353

خطر انكار حق و يا توجيه نادرست آن··· 353

در برابر حق؛ توقف،انكار و شك، كفر است··· 354

وظيفه‏ي مؤمن در برابر حق اگرچه آن را نفهمد··· 355

حديث ابوبصير از امام صادق7 درباره‏ي رؤيت مؤمن خداوند را در قيامت··· 355

توضيحي براي فقره‏ي اخير حديث··· 358

مجلس بيست و چهارم

جميع تكاليف تمامي موجودات توسط مبلغان الهي در ذر عرضه شد··· 363

براي فهم عالم ذر توجه به كيفيت آفرينش لازم است··· 363

خداوند بود و خلقي با او نبوده و نيست··· 364

معناي آفرينش مشيت··· 365

كيفيت آفرينش عوالم به مشيت··· 365

مشيت، ابدي و ازلي مشيتي است··· 366

جبروت، ابدي و ازلي جبروتي است··· 366

ملكوت، ابدي و ازلي ملكوتي است··· 366

ملك، ابدي و ازلي ملكي است··· 366

معناي ملك قديم و معناي قديم درباره‏ي خلق··· 367

ملك خاص··· 367

معناي «عالم قديم است» در كلمات حكماي پيشين··· 368

اطلاق قديم بر خداوند متعال··· 368

مشيت مسبوق به عدم نيست··· 369

مشيت را به خود مشيت امداد مي‏فرمايد··· 369

بايد «خلق» در اين‏گونه تعابير «خلق اللّه المشية . . .» را خالي از زمان در نظر گرفت··· 371

معناي قبل و بعد رتبي درباره‏ي مشيت و عوالم ديگر··· 372

مشيت فعل خدا است و در رتبه‏ي خدا نيست··· 373

معناي اصطلاحي «ذرّ»··· 374

مراد از تقدم ارواح بر ابدان··· 374

مراد از تقدم عالم ذر··· 375

تمثيل مطلب در مثال كعبه و ضراح و عرش··· 375

اجلال ذي‏الشيبة··· 377

معناي «حرّم شيبتي علي النار» در دعاي بعد از فرايض ماه رجب··· 377

شرح فقرات اول دعا··· 379

حالات مختلف در هنگام دعا··· 380

مجلس بيست و پنجم

مراد از قبل و بعد و فوق و تحت در مراتب آفرينش··· 383

مشيت و آثار آن با هم بوده و هستند··· 384

رتبه‏ي مشيت و آثار آن··· 385

علت بيان آفرينش مشيت و عوالم در روايات··· 386

انحراف حكما و عرفا درباره‏ي مشيت و عوالم··· 386

نورانيت حق اطمينان‏بخش است··· 387

سكينه و خنكي يقين··· 387

استعاذه به خداي متعال از بلاهاي باطني 389

سبب ابتلاء اولياء خدا و ابتلاء ناقصان··· 389

نعمت فرمايش‏هاي بزرگان اعلي‏الله‏مقامهم در برابر انبوه افكار و كتب منحرفان··· 390

نتيجه‏ي سخن در معناي آفرينش مشيت و عوالم··· 391

از مجموعه كمالات خدا به مشيت تعبير مي‏آورند··· 392

مشيت منير تمام عوالم خلق است و هيچگاه بي‏انوار نبوده است··· 392

تقدم و تأخر اجزاء عالم نسبت به يكديگر رتبي است نه زماني 393

كيفيت پيدايش اجزاء جبروتي و ملكوتي بر اساس نظام توالد در عالم ملك است··· 394

مجلس بيست و ششم

خلقت اجزاء عوالم همزمان است··· 399

دليل اجمالي براي توجيه بزرگان اعلي‏اللّه‏مقامهم در تقدم عالم ذر و مانند آن··· 401

دعا حقيقت عبوديت است··· 402

رفع تنافي بين معناي دعا و معناي «حسبي عن سؤالي علمك بحالي»··· 402

اظهار نيازمندي با زبان و اعضا دستور داده شده··· 402

خود دعا استجابت است··· 403

نيايش از ديدگاه اهل معرفت··· 404

حسن ظن به خداوند··· 404

هدف از دعا اظهار عبوديت است نه صرف برآورده شدن حاجت··· 405

دعا اظهار اعتقاد به ربوبيت خداوند است··· 407

هيأت نماز در همه‏ي حالات زبان دعا است··· 407

عطاء خداوند بدون دعا و اقتضاء خلق ممكن نيست··· 408

دليل ديگر بر پيش و پس زماني نداشتن مراتب يك شي‏ء در خلقت··· 409

اجزاء ذات و آفرينش آنها··· 409

خلقت صفات هم مانند خلقت ذوات است··· 411

مثال براي خلقت صفات··· 412

مثال براي تقدم عالم ذر··· 412

مثال ديگر؛ چگونگي تحقق ايمان براي امت اجابت··· 413

مجلس بيست و هفتم

علل انتخاب آيه‏اي كه عنوان شده است··· 416

دوران ظهور اجمالي و ظهور تفصيلي مقام نبوت و ولايت··· 417

يادآوري دوره‏ي ذر وظيفه‏ي امت است··· 418

ادعاء «لو كشف الغطاء . . .» شأن معصوم كلي است··· 419

اخذ پيمان از انبياء و از امت‏هاي انبياء و ساير طبقات خلق··· 420

حضور جميع طبقات انبياء در عالم ذر··· 420

توضيح برخي از فقرات آيه‏ي كريمه··· 422

مدح و تكريم الهي از مؤمنان از جهت ايمان آوردن آنان است··· 424

بندگان اگر مضطر بودند در ايمان آوردن نمي‏توانستند تخلف ورزند··· 426

نمونه‏هايي از الجاء و اضطرار موجودات در ولادت رسول اكرم9 427

هدف از ارائه‏ي اين‏گونه الجاء و اضطرارها··· 428

مجلس بيست و هشتم

اشاره به برخي از مباحث كه در آيه‏ي مورد بحث منظور است··· 433

«لتؤمننّ» واقع شده ولي «لتنصرنّ» واقع نشده است··· 434

سرّ تأكيد در اين فقرات مباركه··· 436

«لتنصرنه» اخبار از دوره‏ي ظهور و رجعت است··· 436

«انا معكم من الشاهدين» تعظيم خداوند از مقام نبوت··· 437

خداوند انبياء را مدح فرموده است··· 439

خداوند منكران را مذمت فرموده است··· 440

شروع بحث درباره‏ي آيه‏ي بعد از آيه‏ي مورد بحث··· 441

دعوت الهي دليل اختيار بندگان است در ايمان و يا كفر··· 441

درجات بهشت و دركات جهنم و سير در آنها پايان‏پذير نيست··· 442

انقياد موجودات در برابر انوار الهي 443

مجلس بيست و نهم

خداوند خود از انبياء: پيمان گرفت··· 451

همكاري و همفكري تمامي پيامبران: در پذيرش فرمان الهي 453

آيه‏ي مورد بحث تجسم ايمان به اركان دين است··· 453

پيمان‏هاي عالم ذر غير قابل تغيير است··· 454

عظمت برگزيدگان الهي براي دعوت بندگان··· 455

تعظيم خداوند از عصمت انبياء: و تقرير كار ايشان··· 456

معناي «و انا معكم من الشاهدين»··· 457

ناتواني ديگران از فهم نوع تعابير قرآني و روايي 458

برگزيدگان عالم همين برگزيدگان در دنيا هستند··· 459

نوع تسليم بودن انبياء و خضوع آنها در نزد محمد و آل‏محمد: 460

مذمت صوفيه و عرفاء··· 461

تعبير قرآني از سرعت اجابت انبياء: 462

خضوع حضرت عيسي7 نسبت به حضرت رسول9 462

مجلس سي‏ام

خداوند در عالم ذر از انبياء خود پيمان گرفت، در دنيا هم خود متكفل امور آنان است ··· 466

خداوند با بيان حالت انبياء: به امت‏ها درس مي‏دهد··· 466

روحيه‏ي تسليم در انبياء: و اقرار آنان بدون اظهار عصبيت و حميت و درنگي 467

معناي اقرار انبياء: 468

تسليم بودن ملاك ايمان است··· 469

كوشش انبياء: در شناسانيدن رسول خدا و خاندانش: 469

تعصب‏ها و حميت‏هاي بيجاي اهل كتاب نسبت به پيامبران گذشته··· 470

انجيل برنابا موهبتي الهي است··· 470

شرايع آسماني به رسالت رسول‏اللّه9 و ولايت خاندانش دعوت نموده‏اند··· 471

در دين خداوند تعصب‏هاي بيجا محكوم است··· 471

مفاد جمله‏ي «اولئك هم الفاسقون»··· 472

اصل، حقيقت و ريشه‏ي شرايع الهي 474

خروج‏كنندگان بر حجت‏هاي الهي از نظام آفرينش نيز خارج‏اند··· 475

نظام آفرينش حكومت خداوند و انقياد كائنات است··· 476

مجلس سي و يكم

مظاهر كلي نبوت كليه و ولايت كليه··· 480

ظهور ولايت و خفاء نبوت در امامان و فاطمه زهرا: 481

مقام تساوي و مقام تفاضل محمد و آل‏محمد: 481

شئونات مقام ولايت··· 482

اشاره «لتؤمننّ به و لتنصرنّه» به مقام نبوت و ولايت··· 482

وجود وسائط براي معرفت در ذرّ··· 483

خطاب در ذر بالاصاله متوجه انبياء: بود··· 483

هدف اصلي از اين مباحث··· 484

مفاد جمله‏ي «و اذ اخذ اللّه ميثاق النبيين»··· 485

مفاد «مِن» در جمله‏ي «لمااتيتكم من كتاب و حكمة»··· 485

اشاره‏اي به دقائق آيه‏ي شريفه··· 486

چگونگي صفوف در عالم ذر··· 486

دريافت‏هاي ما از اين عالم محسوس است··· 487

تشبيه مراتب در ذر به مراتب موجودات در اين عالم··· 488

پيمان گرفتن خداوند از انبياء: و اجابت آنان··· 488

بعد از اقرارنمودن انبياء: جاي تعصب‏ورزي و انكار براي احدي باقي نمي‏ماند··· 490

حميت بيجاي منكران فضائل در برابر مشايخ عظام اعلي‏اللّه‏مقامهم··· 491

ادب سلمان اعلي اللّه مقامه در نزد اميرالمؤمنين7 493

مجلس سي و دوم

اقرار اوصياء و امت‏هاي انبياء فرع اقرار ايشان: است··· 496

اعراض از پيمان ذر اعراض از حقيقت دين الهي است··· 497

ملاك فسق و معناي فاسق··· 498

بيان تطابق نظام تشريع با نظام تكوين در آيه‏ي «أفغير دين اللّه يبغون . . .»··· 499

توضيح «طوعاً و كرهاً»··· 501

منافقان كرهاً اسلام آوردند··· 501

پيشرفت اسلام به وسيله‏ي منافقان··· 502

توضيح آيه‏ي «و جاهد الكفار و المنافقين»··· 502

انقياد همه‏ي طبقات موجودات حتي غير مؤمن آنها در نظام تكوين··· 504

جن‏هاي متمرد در فرمان ملائكه هستند··· 507

تطابق نظام تكويني و تشريعي نسبت به شئون ولايت محمد و آل‏محمد: 508

بي‏شرمي مخالفان دين الهي و پيمان‏شكنان و قباحت حال و مآل آنان··· 508

مجلس سي و سوم

مراد از فسق و فاسق در آيه‏ي مورد بحث··· 512

اسلام وفا نمودن به عهد عالم ذر است··· 513

همه‏ي موجودات اسلام آورده‏اند··· 514

اسلام ظاهري منافقان و آثار آن··· 514

ناموس‏هاي الهي تمام هستي را فراگرفته است··· 515

زشتي تمرّد انسان··· 516

زيبايي و آثار اجابت دعوت پيامبران: 517

دين جامع خير دنيا و آخرت است··· 518

زيان‏كاري فاسقان··· 519

عذاب استدراج··· 520

هماهنگي نظام هستي با مؤمنان··· 521

بركت نعمت ولايت محمد و آل‏محمد: 521

نيازمندي مؤمن به چهار چيز: عقل، صبر، عفت و عمل صالح··· 521

نقش مشكلات و بلاها براي مؤمنان··· 522

اشاره‏اي به باطن آيه‏ي: «و له اسلم من . . .»··· 524

مجلس سي و چهارم

آگاهي انبياء: از مقامات محمد و آل‏محمد: 526

نوع ايمان و اطاعت انبياء: 526

نتيجه‏ي انكار رسالت رسول‏اللّه9 527

جز دين الهي ديني نيست··· 528

اضطرار انسان در برابر نظام حاكم بر جهان··· 528

شمول و عموميت «فاولئك هم الفاسقون»··· 529

خروج از نظام تشريعي انكار همه‏ي حقايق الهي است··· 530

زشتي انكار و زيبايي ايمان··· 531

هماهنگي نظام آفرينش با مؤمنان و بركات ايمان··· 532

دعا، عبوديت است··· 533

استجابت دعا··· 534

دعا در همه‏ي حالات··· 535

دعا مخّ عبادت است··· 535

نعمت‏ها براي مؤمنان رحمت و براي منكران نقمت است··· 536

مجلس سي و پنجم

اجمالي از بحث‏هاي گذشته··· 541

آنچه براي سالك در طريقت پيش آيد خير او است··· 547

مجلس سي و ششم

اجمالي از پيمان الهي در عالم ذر و دنيا و مآل مطيعان و فاسقان··· 551

ترك عبوديت نخستين اثر فسق است··· 553

اثر ديگر فسق تصادم با اجزاء اين عالم است··· 553

بهره‏برداري اهل ولايت در دنيا و آخرت از نظام تكوين و تشريع··· 554

تمام وظائف بندگي در اين دو جمله «لتؤمنن به و لتنصرنه» خلاصه شده است··· 556

فطرت انساني با اين دعوت‏ها مأنوس است··· 556

طينت علييني 557

فطرت انساني با نظام تشريع و تكوين هماهنگ است··· 557

انكار اين دعوت‏ها مخالفت با نظام تشريعي و تكويني است··· 558

نتيجه‏ي انكار فراهم شدن فطرتي ضد فطرت الهي است··· 558

منكر در واقع موجودي مي‏شود مخالف با ساير موجودات··· 559

اثر ابتدائي انكار، پيدايش شقاوت و اضطراب‏هاي رواني است··· 559

تقابل و تضاد فطرت الهي و روحيه‏ي انكار و آثار آن··· 560

نتايج ابتدائي انكار عذاب روحي و حيرت است··· 561

نقش تذكر و توجه در اين درگيري فطرت الهي و روحيه‏ي انكار··· 562

مجلس سي و هفتم

نظام تشريعي و تكويني هر دو از جانب خداوند است··· 566

تأثير آيه‏ي «أفغير دين اللّه يبغون . . .» در پيدايش روحيه‏ي انقياد··· 567

تأثير اين آيه در سير و سلوك··· 568

تأثير اين آيه در حيوانات··· 568

پندگرفتن از اين آيه در هنگام تلاوت آن··· 569

خضوع حضرت موسي7 570

توجه به قصور و تقصير خود، راه استكمال است بر خلاف عُجب··· 570

اشاره‏اي به آثار اخلاقي توجه به اين آيه‏ي شريفه··· 571

آن‏چه تاكنون گفته شد مقدمات مباحث اصلي است··· 576

نتيجه‏ي بحث گذشته··· 576

وضع وحشت‏انگيز منكران نبوت و ولايت··· 577

عذاب وجداني كفار و منافقان در بيان قرآن··· 578

فطرت الهي در نهايت ضعف، نابودشدني نيست··· 579

فشار روحي اشقياي كربلا··· 580

استحكام فطرت الهي و اجتثاث فطرت ثانوي 581

([1]) هود: 56

([2]) فصوص الحكم: الفصّ الهودي، چ سنگي، ص 241

([3]) كافي جلد 2 صفحه‏ي 274

([4]) بحارالانوار ج 22، ص 497

([5]) بحارالانوار ج 30، ص 536

([6]) (حقيقتاً فاروق بود و عمر فاروق بود. فاروق يعني جداكننده كفر و ايمان. ديده‏ايد زرگرها اين براده‏ها را كه خاك‏هاي طلا يا نقره باشد دارند، وقتي كه خورده آهن در آن باشد يك تكه آهن‏ربا مي‏جنبانند توي اين براده‏ها، به گرديدن آهن‏ربا در آن‏ها هرچه آهن در آن‏ها هست به آن آهن‏ربا مي‏چسبد. حالا هم‏چنين اگر عمر را نجنبانيده بودند توي اين عالم مثل دجّال او را نگردانيده بودند در عالم، هركس متعلق به او بود از آن كه متعلق به او نبود جدا نمي‏شد؛ معلوم نمي‏شد عمر كيست و تخم عمر كيست. بعد از اين‏كه او را گردانيدند در اين عالم، فهميدي عمر كيست و تخم عمر كيست. اگر او را نگردانيده بودند معلوم نمي‏شد بسا آنكه تو با تخم عمر دوستي مي‏كردي و ضررهاي بسيار از او به تو وارد مي‏آمد).

مواعظ عالم ربّاني مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني (اع). موعظه سوم، جمعه 13 صفر 1280

([7]) تفسيرالعياشي ج 2، ص 151

([8]) از اول مجلس تا اواخر آن، از يادداشت يكي از برادران آورده شده است.

([9]) بحار الانوار ج 21، ص 110

([10]) بحار الأنوار ج 28، ص 13

([11]) «مناقب مرتضوي» از محدث مشهور ميرمحمد صالح كشفي حنفي ترمذي، چ بمبئي ص 15 (رباعي شافعي:

لو أن المرتضي أبدي محلّه   لخرّ الناس طرّاً سجّداً له
و مات الشافعي و ليس يدري   علي ربّه أم ربّه اللّه)

لما ذا اخترت مذهب اهل‏البيت، من الشيخ محمد مرعي الأنطاكي، ص 378

([12]) (اسمه الملاّ مهرعلي من الفضلاء الظرفاء و الشعراء علي ثلاثة ألسنة التركيّة و الفارسيّة و العربيّة و أورد من شعره العربي قوله: ها علي بشر كيف بشر . . .) الذريعة ج 9، ق 3، ص 1136

([13]) الروضة المختارة في شرح القصائد العلويات السبع، ص 146

([14]) ارشاد العوام ج 1، ص 134

([15]) (ريقو، ريغو، ريخو: آن كه ماسكه سست دارد. شخصي كه شكمش خود به خود برود). دهخدا

([16]) بحار الأنوار ج 16، ص 332

([17]) البقرة: 255

([18]) بحار الأنوار ج 11، ص 55

([19]) بحار الأنوار ج 102، ص 115

([20]) تا اين‏جا از يادداشت يكي از برادران آورده شده است.

([21]) بحار الانوار ج 48: ص 248

([22]) بحار الأنوار ج 48، ص 227

([23]) بحار الأنوار ج 99، 344

([24]) (التُّبّان: شبه السَّراويل الصغير يكون للملاّحين) لسان العرب

([25]) (قال الحسين7 ابعثوا إلي ثوباً لايرغب فيه أجعله تحت ثيابي لئلاأجرّد فأتي بتبّان. فقال لا ذاك لباس من ضربت عليه بالذلّة فأخذ ثوباً خلقاً فخرقه و جعله تحت ثيابه فلمّاقتل جرّدوه منه) بحارالأنوار ج 45، ص 52

(ثم قال7 ائتوني بثوب لايرغب فيه ألبسه غير ثيابي لاأجرّد فإنّي مقتول مسلوب فأتوه بتبّان فأبي أن يلبسه و قال هذا لباس أهل الذمّة ثمّ أتوه بشي‏ء أوسع منه دون السراويل و فوق التبّان فلبسه).

المناقب لابن شهر آشوب ج 3، ص 257

([26]) از دعبل خزاعي. بحار الأنوار ج 49، ص 242

([27]) آل عمران: 164

([28]) البلد الأمين، ص 183

([29]) مستدرك الوسائل ج 10، ص 190

([30]) (. . . النعمة و جددتَ لنا عهدك) البلد الأمين، ص 260

([31]) تهذيب الأحكام ج 3، ص 145 ـ البلد الامين، ص 260

([32]) بحار الأنوار ج 18، ص 202

([33]) بحار الأنوار ج 21، ص 387

([34]) المائدة: 67

([35]) بحار الأنوار ج 37، ص 137

([36]) طه: 41

([37]) بحار الأنوار ج 100، ص 330

([38]) بحار الأنوار ج 100، ص 378

([39]) بحار الأنوار ج 26، ص 1

([40]) آل عمران: 61

([41]) بحار الأنوار ج 39، ص 229

([42]) بحار الأنوار ج 7، ص 273

([43]) (و قالوا ما لنا لانري رجالاً كنّا نعدُّهم من الأشرار) ص: 62

([44]) الكافي، خطبة الطالوتية: ج 8، ص 35

([45]) بحار الأنوار ج 39، ص 248

([46]) در اين شب تابلوي «ترازوي سنجش عرفان و فلسفه‏ي بشري با وحي» كه در دست شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه است آماده شده، روي منبر نصب شده بود و استاد معظّم حفظه اللّه تعالي به مناسبت شب مبعث توضيحاتي درباره‏ي آن بيان فرمودند. (يادداشت يكي از برادران)

([47]) بحار الأنوار ج 21، ص 387

([48]) (عن الصادق7 قال قال رسول‏اللّه9 يوم غدير خم أفضل أعياد أمّتي) بحار الأنوار ج 37، ص 109 (و قال7 . . . فإنّ رسول‏اللّه أوصي أميرالمؤمنين أن‏يتّخذ ذلك اليوم عيداً) ايضاً ص 172

([49]) الاقبال: ص 464

([50]) بحار الانوار ج 18 ص 108، و ج 21 ص 2 و . . .

([51]) بحار الأنوار ج 14، ص 208

([52]) شرح الزيارة ج 2، ذيل فقره‏ي: و وكّدتم ميثاقه

([53]) (كان اللّه و لا شي‏ء معه) بحار الأنوار ج 57، ص 66 ـ (و قولهم: كان اللّه و لم‏يكن معه شي‏ء و الآن علي ماعليه كان.) اللوامع الحسينية، ص 93

([54]) مستدرك الوسائل ج 6، ص 87

([55]) بحار الأنوار ج 57، ص 56

([56]) نظر به اين‏كه در آن تاريخ مباحث در شب‏هاي پنج‏شنبه و جمعه با شب‏هاي ديگر هفته متفاوت بوده است.

([57]) (عن ابن عباس إنّ اللّه خلق الأرواح قبل الأجساد بأربعة الاف سنة).  كشف الخطاء للعجلوني ج 1، ص 113 و غيره.

در فرمايش‏هاي بزرگان اعلي اللّه مقامهم نيز راجع به تقدّم عالم ذر بر دنيا به چهار هزار سال، در مواردي مذكور گرديده مانند: مواعظ انّ اول بيت . . . موعظه 6 ص 285 ـ اللوامع الحسينية، الاشراق الخامس، ص 183

([58]) بحار الأنوار ج 8، ص 308

([59]) (قال الباقر7 إن الله وضع تحت العرش أربعة أساطين و سماه الضراح و هو البيت المعمور) فقه القرآن ج 1، ص 292 ـ (الضراح بيت فوق سبع سماوات تحت العرش) بحار الأنوار ج 55، ص 61

([60]) (قلعه‏اي است در بالاي عرش كه او را قلعه بسم اللّه الرحمن الرحيم مي‏گويند و آن قلعه به اين چهار كلمه سبحان‏اللّه و الحمدللّه و لااله الاّاللّه و اللّه‏اكبر برپاست و از براي خود آن قلعه، چهار مقام و چهار ركن است . . .). مواعظ يزد مجلس 30، ص 387 (عن الصادق7 أنه سئل لم سمّي الكعبة كعبة؟ قال لأنها مربّعة فقيل له و لم صارت مربعة؟ قال لأنها بحذاء بيت‏المعمور و هو مربع فقيل له و لم صار البيت‏المعمور مربعاً قال لأنه بحذاء العرش و هو مربع فقيل له و لم صار العرش مربعاً قال لأن الكلمات التي بني عليها الاسلام أربع سبحان الله و الحمدلله و لا إله إلا الله و الله أكبر). بحار الأنوار ج 55، ص 5

([61]) الواقعة: 10 و 11

([62]) وسائل الشيعة ج 12، ص 98

([63]) مريم: 4

([64]) (الشيب: بياض الشعر. و المشيب: دخول الرجل في حدّ الشيب. و يطلق الشيب ايضا علي اللحية كالشيبة. و قال ابن السكيت في قول الشاعر «و الراس قد شابه المشيب» يعني بيّضه المشيب و ليس معناه خلطه . . .) المعيار

([65]) بحار الأنوار ج 98، ص 390

([66]) سبأ: 13

([67]) بحار الأنوار ج 68، ص 158

([68]) الكافي، ج 2، ص 54

([69]) ق: 16

([70]) بحار الأنوار ج 93، ص 300

([71]) محاسبة النفس ـ از سيد بن طاووس ـ ص 34

([72]) عن ابي‏عبداللّه7 قال: الرغبة أن تستقبل ببطن كفيك إلي السماء و الرهبة أن تجعل ظهر كفّيك إلي السماء و قوله «و تبتَّل إليه تبتيلاً» قال الدعاء بإصبع واحدة تشير بها و التضرّع تشير بإصبعيك و تحرّكهما و الإبتهال رفع اليدين و تمدّهما و ذلك عند الدمعة ثم ادع). بحار الأنوار ج 82، ص 204

([73]) (عن النبي9 الدعاء مخّ العبادة و ما من مؤمن يدعو اللّه إلاّ استجاب له إمّا أن‏يعجّل له في الدنيا أو يؤجّل له في الاخرة و إمّا أن‏يكفّر عنه من ذنوبه بقدر ما دعا ما لم‏يدع بمأثم) و (عن الباقر7 لاتملّ من الدعاء فإنّه من اللّه بمكان). وسائل الشيعة ج 7، ص 23 و 27

([74]) دعاي افتتاح نماز: منتهي المطلب ـ از علامه حلّي ـ ج 1، ص 268

([75]) وسائل الشيعة ج 7، ص 52

([76]) (اين‏كه من گاهي شما را مي‏ترسانم از باب اين است كه شماها قدري متذكّر شويد و عقوبت‏هاي دنيا و برزخ را براي خود تحصيل نكنيد و الاّ در قيامت آن بزرگوار شفاعت خواهند كرد.) ـ (پس توبه كردن سبب آمرزش گناهان است لامحاله ولكن شما را وصيّت مي‏كنم و مي‏ترسانم از اين‏كه از روي غرور و اطمينان معصيت خداوند عالم ننماييد به خيال اين‏كه توبه خواهم كرد . . .) 40 موعظه، آيه‏ي نفر، ص 99 و ص 173

([77]) (عن الصادق7 الدعاء كهف الاجابة كما أن السحاب كهف المطر) وسائل الشيعة ج 7، ص 26

([78]) وسائل الشيعة ج 7، ص 23 و 27

([79]) الفرقان: 77

([80]) (عن الكاظم7 من دعا لاخيه بظهر الغيب نودي من العرش و لك مأة الف ضعف مثله فكرهت أن‏أدع مأة الف ضعف مضمونة لواحدة لاأدري تستجاب أم لا) وسائل الشيعة ج 13، ص 544

([81]) النازعات: 24

([82]) طه: 70

([83]) شرح العرشية ج 2، ص 86

([84]) الالفين، ص 147

([85]) الإنسان: 3

([86]) البلد: 10

([87]) (نروي أن رجلاً جاء إلي رسول‏اللّه9 فقال أخبرني ما أفضل الأعمال؟ فقال الإيمان بالله. قال ثمّ ماذا؟ قال ثمّ صلة الرحم. قال ثمّ ماذا؟ قال الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر. فقال الرجل فأي الأعمال أبغض إلي اللّه؟ قال الشرك باللّه. قال ثمّ ماذا؟ قال قطيعة الرحم. قال ثمّ ماذا؟ قال الأمر بالمنكر و النهي عن المعروف). بحار الأنوار ج 97، ص 82

([88]) هود: 56

([89]) بحار الأنوار ج 15، ص 281

([90]) بحار الأنوار ج 15، ص 257

([91]) بحار الأنوار ج 17، صص 365 و 366

([92]) بحار الأنوار ج 15، ص 311

([93]) (قال الزهري فكان جميع من لحق بالمشركين من نساء المؤمنين المهاجرين راجعات عن الإسلام ستّ نسوة: أمّ‏الحكم بنت أبي سفيان كانت تحت عياض بن شداد الفهري و …) بحارالأنوار ج 20، ص 341

ـ ام جميل بنت صخر (ق) قرآن محشا ـ (ام جميل بنت حرب اخت ابي‏سفيان حمالة الحطب) بحار الانوار ج 8، ص 279 و ج 42، ص 117 و . . .

([94]) بحار الأنوار ج 26، ص 264

([95]) آل عمران: 83

([96]) يونس: 9

([97]) البقرة: 88

([98]) مريم: 25

([99]) عن علي‏بن‏الحسين عليه‏السلام في قوله‏تعالي «فحملته فانتبذت به مكاناً قصيًّا» قال خرجت من دمشق حتي أتت كربلاء فوضعته في موضع قبر الحسين7 ثمّ رجعت من ليلتها). بحار الأنوار ج 14، ص 212

([100]) بحار الأنوار ج 14، ص 98

([101]) بحار الأنوار ج 14، ص 136

([102]) سبأ: 14

([103]) و (2) (لم‏يبق سرير لملك من ملوك الدنيا إلاّ أصبح منكوساً و الملك مخرساً لايتكلّم يومه ذلك و انتزع علم الكهنة و بطل سحر السحرة و لم‏تبق كاهنة في العرب إلاّ حجبت عن صاحبها). بحار الأنوار ج 15، ص 257

([104]) بحار الأنوار ج 98، ص 392

([105]) بحار الأنوار ج 98، ص 392

([106]) بحار الأنوار ج 100، ص 305

([107]) شرح الزيارة ج 1، ص 321، ذيل قوله7: المكرمون المقربون

([108]) بحار الأنوار ج 26، ص 264

([109]) وسائل الشيعة ج 14، ص 515

([110]) بحار الأنوار ج 13، ص 7

([111]) انجيل برنابا، فصل 96 و 97

([112]) آل عمران: 144

[113]  شرح آية الكرسي، ص 148، چ مشهد ـ بحار الأنوار ج 26، ص 293

([114]) بحار الأنوار ج 50، ص 236

([115]) احسن التقويم

([116]) حديقة الإخوان، ش 1168

([117]) بحار الأنوار ج 92، ص 65

([118]) الخرايج ج 2، ص 823

([119]) شرح الزيارة ج 3، ذيل قوله7: و يمكّن في أيّامكم

([120]) بحار الأنوار ج 6، ص 235

([121]) بحار الأنوار ج 27، 282

([122]) (عن الرضا7 قال قال لي إذا خرجت من منزلك في سفر أو حضر فقل بسم اللّه آمنت باللّه توكّلت علي اللّه ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلي العظيم فتلقّاه الشياطين فتضرب الملائكة وجوهها و تقول ما سبيلكم عليه و قد سمّي اللّه و آمن به و توكّل علي اللّه و قال ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه). بحار الأنوار ج 60، ص 202(قال أبو عبداللّه7 إن علي ذروة كلّ جسر شيطاناً فإذا انتهيت إليه فقل بسم اللّه يرحل عنك). وسائل الشيعة ج 11، ص 396

([123]) بحار الأنوار ج 18، ص 191

([124]) آل عمران: 178

([125]) المواعظ العددية، 213

([126]) وسائل الشيعة ج 2، ص 401

([127]) بحار الأنوار ج 44، ص 183 ـ رجال الكشي، ص 87

([128]) (عن أبي عبداللّه7 قال إذا اقشعرّ جلدك و دمعت عيناك و وجل قلبك فدونك دونك فقد قصد قصدك).  بحار الأنوار ج 93، ص 344

([129]) (عن النبي9 قال ما من مسلم يدعو بدعوة ليس فيها إثم و لا قطيعة رحم إلاّ أعطاه اللّه بها إحدي ثلاث إمّا أن يعجّل دعوته و إمّا أن يدّخرها له في الآخرة و إمّا أن يكفّ عنه من الشرّ مثلها . . .) بحار الأنوار ج 90، ص 366

([130]) بحار الأنوار ج 81، ص 202

([131]) بحار الأنوار ج 53، ص 9

([132]) بحار الأنوار ج 13، ص 253

([133]) بحارالانوار ج 6، ص 266

([134]) غزل هفتاد و يكم از غزليات حافظ

([135]) (عن سعيد بن الحسن قال قال أبوجعفر7 ما أبالي أصبحت فقيراً أو مريضاً أو غنياً لأنّ اللّه يقول لا أفعل بالمؤمن إلاّ ما هو خير له). بحار الأنوار ج 68، ص 151

([136]) بحار الانوار ج 5: باب الطينة و الميثاق، ح 12 و 34 و 41

([137]) بحار الأنوار ج 40، ص 182

([138]) (عن اميرالمؤمنين7 لا خير في قراءة لاتدبّر فيها) بحار الانوار ج 78، ص 74

([139]) عدّة الداعي: خاتمه، ص 218

([140]) (يا أباذر لاتنظر إلي صغر الخطيئة ولكن انظر إلي من عصيت) بحار الأنوار ج 77، ص 78

([141]) و سائل الشيعة ج 1، ص 362

([142]) (استنجاي از غايط مي‏توان كرد با آب و يا سنگ و كلوخ و پنبه و كهنه و كاغذ و امثال اينها كه محترم نباشند).  كفاية المسائل ج 1، فصل: در كيفيت استنجاء.

([143]) شرح التبصرة، ص 221

([144]) بحار الأنوار ج 44، ص 195

([145]) وسائل الشيعة ج 1، ص 360

([146]) بحار الأنوار ج 43، ص 343

([147]) مستدرك الوسائل ج 1، ص 281

([148]) عن أبي‏عبداللّه7 قال سمعته و هو يقول في قوله عزّوجلّ «و له أسلم من في السَّماوات و الأرض طوعاً و كرهاً» قال هو توحيدهم للّه عزّوجلّ). بحار الأنوار ج 3، ص 240

([149]) بحار الأنوار ج 5، ص 245، ح 35

([150]) الروم: 30

([151]) بحار الأنوار ج 45، صص 308 و 309

([152]) بحار الأنوار ج 45، ص 195

([153]) البقرة: 175