03-1 پيشگفتار مباحث نبوت و ولايت ـ جلد سوم – چاپ – قسمت اول

 

پیشگفتار مباحث نبوّت و  ولایت

جلد سوم – قسمت اول

                             

عالم ذر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 2 *»

 

مجلس    1

 

 

(شب پنج‏شنبه 17 ذي‏حجة الحرام 1407 هـ ق)

r تجديد عهد با مقام نبوّت و ولايت به مناسبت عيد غدير

r اهل حق مصدّق يك‏ديگرند، در آياتي از سوره آل عمران

r القاء شبهات از ناحيه‏ي اهل كتاب

r در جنگ فرهنگي با اهل كتاب، سلاح مسلمانان دليل و برهان است

r خطر جنگ‏هاي عقيدتي در مقايسه با جنگ‏هاي رسمي

r سبب پيروزي يا شكست در جنگ فرهنگي

r قرآن، شبهات، افتراها و نيرنگ‏هاي اهل كتاب را بازگو مي‏فرمايد

r اعجاز قرآن در شناسايي مؤمن و غير مؤمن

r رسوايي اهل كتاب

r مراد از «اهل ذكر» در قرآن

r به اهل كتاب نبايد مطمئن بود

r روحيّات فاسد اهل كتاب

r نصاري و مسأله‏ي اقانيم ثلاثه

r ابطال عقيده‏ي سه‏گانه پرستي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 3 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

نظر به اين كه با ايّام سعيد عيد غدير روبه‏رو مي‏شويم، خصوص آن‏كه به احتمال قوي امشب شب عيد غدير است، به اين مناسبت همان بحثي كه در زمينه‏ي نبوّت و ولايت داشتيم در اين شب‏ها نيز ان شاء اللّه تا هنگامي كه توفيق داشته باشيم به آن بحث مي‏پردازيم.

ظهور محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين به مقام نبوّت كليّه و مطلقه و ولايت كليّه و مطلقه مناسب با كيان نوري و كيان فطرت الهي در اين عالم واقع نشده است. و تا اين كيان ظلماني برقرار است آن گونه ظهور دست نخواهد داد. كساني هم كه به آن ظهور واقف‏اند و آن را شهود مي‏فرمايند كه كاملان شيعه هستند، اظهار نمي‏فرمايند. زيرا سرّ مطلق است و سرّ مطلق را براي هيچ زماني و هيچ جمعي بيان نخواهند كرد، مگر از براي كساني كه در كمال با ايشان هم‏سنخ باشند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 4 *»

اين آيه را كه به مناسبت اين بحث مي‏خوانيم، از جهت اين است كه در آن صريحاً ذكر شده كه خداوند از همه‏ي انبياء، هم‏چنين به وسيله‏ي ايشان از امّت‏هايشان اخذ ميثاق و پيمان فرموده كه وقتي رسول‏اللّه9 تشريف آورند همه به ايشان ايمان آورند و ايشان را نصرت كنند. همه‏ي انبياء هم به مقام و شأن ايشان اقرار كردند و از مؤمنان امّت‏هايشان ميثاق گرفتند.

بنابراين براي تجديد عهد نبوّت و عهد ولايت اين آيه‏ي شريفه مناسب است. در سال‏هاي قبل در ماه رمضاني مقداري موفّق بوديم و در زمينه‏ي نبوّت و ولايت اجمالاً مباحثي داشتيم. آن موقع هم همين آيه را به عنوان مباحث مقدّماتي تلاوت مي‏كردم و به عنوان تجديد عهد با مقام نبوّت و مقام ولايت متمسّك به ذيل اين آيه‏ي شريفه بودم. اكنون در اين ايّام هم به همين مناسبت اين آيه را قرائت مي‏كنم.

البته در خود اين آيه‏ي شريفه بين مفسّران بحث‏هاي زيادي است. هم در قسمت‏ها و اجزاء اين آيه بحث كرده‏اند كه اختلاف زيادي بين مفسّران است، هم درباره‏ي تمام اين آيه بحث‏ها دارند كه در اين قسمت‏ها وارد نمي‏شويم.

اين آيه را من به عنوان تبرّك و امتثالِ فرمان در اين آيه كه تجديد عهد با مقام نبوّت و ولايت است مي‏خوانم، و در زمينه‏ي اين آيه اين تذكّرات را لازم مي‏بينم.

در اين قسمت از سوره‏ي مباركه‏ي آل‏عمران كه اين آيه قرار گرفته،([1]) در رديف آيات  قبل و بعد كه به اين مباحث مربوط است، آياتي بيانگرِ سنّت و روش انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين است كه با وجود تعدّدي كه داشته‏اند و نسبتاً عددشان هم زياد بوده، ولي همه در يك مسير بوده‏اند. اين آيات در بيان مسير انبياء است كه در يك راه هستند و همه مصدّق يك‏ديگرند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 5 *»

و اين علامت متبوعين اهل حق است كه يك‏ديگر را تصديق دارند و تكذيب نمي‏كنند. اين مسأله معلوم است. به خصوص در فرمايش‏هاي بزرگان كه ذكر شده است.

بعضي متذكّر اين نكته نشده، فكر مي‏كنند تا گفته مي‏شود اهل حق مصدّق يك‏ديگرند؛ يعني تابعان و متبوعين همه مصدق يك‏ديگرند. آن گاه معنايش اين مي‏شود كه هر تابعي، هر غلطي كرد بايد تصديقش كرد و نبايد او را تكذيب كرد. چون مي‏گويد من تابع اهل حق هستم. حال آن كه اين‏طور نيست.

در اين فرمايش مراد «متبوعين» از اهل حق هستند كه مصدّق يك‏ديگرند.

تابعان اهل حق، تصديق يك‏ديگر ندارند مگر در امور حق. اگر تابعي سخن حقّي گفت، بايد تصديق بشود، و اگر خلاف گفت بايد تكذيب شود و همه او را تكذيب كنند. عالم بايد تكذيبش كند، جاهل بايد تكذيبش كند، بدش مي‏آيد، به او برمي‏خورد، روحاً صدمه مي‏بيند، ببيند. ما ضامن برنخوردن و صدمه نديدن او نيستيم. دستور اين است كه تابعان و رعيّت بايد حق بگويند، تسليم حق باشند و در مورد بيان حق مصدّق يك‏ديگر باشند.

اگر تابعي از رعيّت خلاف گفت، عالم است يا جاهل، بايد او را تكذيب كرد و گفت اين خلاف است، هرگاه در اشتباه است و از اشتباهش دست برمي‏دارد. و اگر در اشتباهش سماجت و لجاجت دارد بايد به او بي‏اعتنايي كرد. اگر آن خلاف در ضروريات باشد كه از دين خارج مي‏شود، و اگر در غير ضروريات باشد بايد او را به حال خودش واگذارد تا اين مرضش برطرف شود، اگر مرض و عرض است، اگرنه كه با خودش به آخرت مي‏برد.

پس اين قسمت از آيات در بيان اين است كه متبوعين از اهل حق؛ يعني انبياء، اوصياء سلام اللّه عليهم اجمعين و كاملان و بزرگان مصدّق يك‏ديگرند و يكديگر را در امري از امور تكذيب نمي‏فرمايند.

مطلب ديگري كه مربوط به اين آيات است، اين است كه صدمات اهل كتاب از يهود و نصاري بر مسلمانان، و ايجاد و القاء شبهاتي كه در دل‏هاي اهل اسلام مي‏كردند،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 6 *»

در اسلام مسأله‏ي بزرگي شده بود. قرآن به القاء شبهات آن‏ها خيلي اشاره دارد و رسماً به جنگ اهل كتاب مي‏رود. شبهاتي كه در ميان مسلمانان القاء مي‏كنند و باعث فتنه در بين آنان هستند، از نظر قرآن كاملاً جنايت و خيانت شناخته شده و در اين زمينه آياتي نازل شده است. به خصوص محاجّه‏ي رسول‏اللّه9 با اهل كتاب؛ با يهود و نصاري در بعضي مسائلي كه مطرح مي‏كردند، در اين آيات ذكر شده و نشان مي‏دهد كه جنگِ احتجاجي مبين مسلمانان و اهل كتاب متداول بوده است.

آن‏ها هر ضعيف الايماني را كه به چنگ مي‏آوردند، شروع مي‏كردند به القاء شبهات در دل او و اثاره‏ي فتنه در يك عدّه ضعيف. اين وضع براي رسول‏اللّه9 باعث دردسر شده بود. زيرا اين برنامه‏ي آنان مستمر بود و در هر جا كه زمينه‏اي مناسب مي‏ديدند، شروع مي‏كردند به القاء شبهه.

در اين قسمت از آيات سوره‏ي آل‏عمران به اين مطالب و به نوع شبهاتي كه در بين مسلمانان القاء مي‏كردند، اشاره شده است.

قرآن براي مسلمانان روشن مي‏كند كه اين احتجاج‏ها هم يك نوع جنگ است. همان‏طور كه كفّار و منافقان با شما در جنگ هستند و شمشير به روي شما مي‏كشند، اموال شما را غارت مي‏كنند و آماده‏ي همه‏گونه صدمه‏زدن به جان و مال و عِرض شما هستند، باخبر باشيد! خطر ديگر اين است كه اين‏ها طور ديگري با شما مي‏جنگند و آن جنگ القاء شبهات، ضعيف كردن اعتقادات و ربودن از صحنه و از صف مؤمنان است.

در اثر مشتبه ساختن بر شما و در نتيجه‏ي متشابه ساختن، مشتبه‏تان مي‏سازند، بعد هم متشابه‏تان مي‏كنند([2]) و از صف محكم اهل ايمان خارجتان مي‏سازند. اين جنگ

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 7 *»

است.  باخبر باشيد! از اين فتنه بهراسيد! سپس قرآن شروع مي‏فرمايد به حجّت در دست دادن.

در جنگ‏هاي ميداني اسلحه و سلاح جنگي لازم است. اما در اين جنگ، حجّت و برهان لازم است. قرآن بيان حجج و براهين مي‏فرمايد، به مؤمنان و مسلمانان برهان و حجّت مي‏آموزد كه در اين جنگ به حجّت و برهان نياز است. جنگ عقيده است، جنگ ضعيف كردن ايمان‏ها و خالي كردن دل‏ها از نور يقين است. خيلي اين كار خطرناك است.

اعداء و دشمنان دين در كمين شما هستند و از هر گونه كوشش، تلاش و حيله‏اي دست‏بردار نيستند. كارشان مكر، دروغ، فريب و حيله است و روششان خدعه است. بر اساس دروغ، بهتان و افتراء ايمان شما را ضعيف مي‏كنند، تدبير دارند و نقشه مي‏كشند.

اين نقشه‏ها براي تاريك كردن جوّ نوراني ايماني شما است. دل‏هاي شما را تاريك مي‏سازند، حق را با باطل مشتبه مي‏كنند و باطل را به لباس حق جلوه مي‏دهند. كاملاً نقشه مي‏كشند و تدبير مي‏كنند براي اين كه در دل‏ها ريب و شك ايجاد كنند و در پي شكّ و ريب، شرّ و فساد در بين اهل ايمان فراهم سازند. باخبر باشيد كه اين‏ها از اين راه، بر اسلام و مؤمنان ضرر وارد مي‏كنند، خيلي بدتر و شديدتر از جنگ‏هاي رسمي در ميدان.

در جنگ‏هاي رسمي در ميدان شما مجهّزيد، دشمن را رو باز مي‏بينيد، شمشير بر روي او مي‏كشيد. اگر هم شما را بكشد، يك حيات ظاهري دنيا از شما گرفته شده و در برابر به شما بهشت جاودان داده مي‏شود. پس آن‏جا چندان ضرري ندارد، نهايتش ضرر جاني و مالي است. و در عوض خداوند آن را، به بهشت جاويدان و به رضايت اولياء خود و هم‏جواري با ايشان جبران مي‏فرمايد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 8 *»

پس اين ضرر نيست. إحدي الحسنيين([3]) است. اگر پيروز شديد و دشمن را در ميدان  نابود ساختيد، بسيار خوب! اگر كشته شديد، باز هم بسيار خوب است! چون به سوي رضاي خداوند سلوك كرده، چيز ناقابلي و جان يا مالي را داده‏ايد و در عوض دار رضاي خدا را تحصيل نموده‏ايد كه لحظه‏اي از لحظات آن با همه‏ي دنيا قابل مقايسه نيست. تمام دنيا از اول تا به آخرش با تمام نعمت‏هايش، با يك لحظه از لحظات آخرت و دار رضاي خداوند متعال قابل مقايسه نيست.

اما اين جنگ، جنگي بسيار خطرناك است! جان و مال شما ممكن است در معرض فساد قرار بگيرد، و بدتر از آن وقتي است كه ايمان و عقيده‏ي شما در امر نبوّت و ولايت سست شود. اگر ايمان شما در امر نبوّت و ولايت سست و سرد شود، كلاهي بر سر شما رفته كه هيچ وقت جبران نخواهد شد، مگر دوباره ايمانتان را تقويت كنيد و آن را به سوي گرمي و نور ايمان برگردانيد.

اين نابكاران در اين جنگ به انواع حيله‏ها، مكرها و خدعه‏ها متلبّس و متمسّك هستند كه اصلاً شما فكرش را نمي‏توانيد بكنيد.

مخصوصاً اهل ايمان كه با صفاي باطن و خوش‏باوري با نوع مردم برخورد مي‏كنند، از حيله‏ها، مكرها و خدعه‏هاي اين‏ها بي‏خبرند. دروغ، بهتان و افترا هم طوري است كه شيطان آن‏ها را زينت مي‏دهد، دروغ مؤثّر مي‏افتد، در دل‏ها عداوت ايجاد مي‏كند و آهسته آهسته عناد و لجاج با مظاهر دين شروع مي‏شود. خيلي خطرناك است!

در اين قسمت از آيات تذكّر اين مطلب است. و نوع آيات و سوره‏هاي قرآن به اين امور اشاره دارد و مؤمنان را با اين جنگ مواجه مي‏سازد. مؤمنان را به سلاح برهان و حجّت مجهّز مي‏كند، براي مؤمنان بصيرت فراهم مي‏كند تا مبادا در اين جنگ مغلوب دشمن شوند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 9 *»

اگر مؤمنان بصيرت نداشته باشند، در ايمان محكم نباشند و حجّت و برهان نداشته باشند، مطمئناً در اين جنگ شكست مي‏خورند. از اين جهت قرآن طرز مواجه شدن در اين جنگ را با اين دشمنان نابكارِ اسلام، مجهّزشدن به سلاح برهان و حجّت و بصيرتِ در دين قرار داده است.

قرآن به خصوص نوع شبهات، دروغ‏ها، افتراها و بهتان‏هايشان را ذكر مي‏فرمايد و آن‏گاه حقيقت مطلب را بازگو مي‏فرمايد تا مؤمنان، هم به اصل شبهات آن‏ها واقف شوند، و هم در مقابل آن‏ها به حجّت و برهان مجهّز گردند. اين كار قرآن است.

باطل آن‏ها را به طور حقّ واقع، آن‏طور كه هست بيان مي‏كند و مي‏نماياند، و اين خودش يكي از روش‏هاي استدلال و طريقه‏ي احتجاج است كه بايد حقيقت باطل و واقعيّت آن را ظاهر ساخت و نشان داد. آن‏گاه وقتي كه حقيقت و واقعيّت باطل نمودار شد، آن كسي كه بي‏غرض و مرض باشد، گول آن را نمي‏خورد و از آن احتراز مي‏كند.

نقشه‏هايي كه اين‏ها دارند، قرآن به خصوص آن نقشه‏ها را بازگو مي‏كند كه نوع كار و حيله‏شان بر چه اساس است. و شب و روزشان را به چه مي‏گذرانند. نوع تفكّرشان در حيله‏كردن، مكركردن و صدمه زدن بر مسلمانان چگونه است. همّشان صرف چه افكاري مي‏شود.

قرآن، طبيعت‏ها، اخلاقيّات، اعمال و نيّات آن‏ها را آن‏طوري كه واقع مطلب است بازگو مي‏فرمايد. قرآن حيله نمي‏كند، دروغ نمي‏گويد، اغراق و مبالغه در كلماتش نيست؛ بلكه هماني را كه هست بيان مي‏كند.

يكي از راه‏هاي شناخت اعجاز قرآن اين است كه وقتي مؤمن قرآن مي‏خواند و صفات اهل ايمان را در قرآن مطالعه مي‏كند، مي‏بيند همان‏طور كه خودش هست، قرآن سخن مي‏گويد. كافر هم وقتي قرآن مي‏خواند مي‏بيند او را همان‏طور كه هست، از حيث خلقت و طبع و از حيث عمل، نيّت، باطن و ظاهر معرّفي مي‏كند. منافق وقتي قرآن مي‏خواند مي‏بيند قرآن، وصف و حال او را بيان مي‏كند. در آياتي كه حال منافقان را شرح

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 10 *»

مي‏فرمايد قرآن آن‏ها را براي همه معرّفي مي‏فرمايد.

قرآن هركسي را هرچه هست و همان‏طور كه هست، باطن و ظاهرش، سرّ و علانيه‏اش را براي امّت اسلامي و اهل اسلام بيان مي‏كند. اين از اعجاز قرآن است.

هيچ جا قرآن در اين باره رعايتي و مدارايي ندارد، يا به تعبير مشهور «استخوان لاي گوشت بگذارد»، طوري بيان كند كه بخواهد واقع را بپوشاند و رعايتي، مداهنه‏اي كرده باشد، چنين نيست. واقعاً هركس بخواهد مؤمن را بشناسد بايد به قرآن رجوع كند، بخواهد كافر و منافق را بشناسد، بايد به قرآن رجوع كند.

راجع به اهل كتاب كه به عنوان دين و كتاب‏هاي آسماني، تحت عنوان انبياء عظام سلام اللّه عليهم اجمعين در مقابل مسلمانان مي‏ايستند و مي‏خواهند به اسم دين و به اسم پيغمبران گذشته و به اسم كتاب الهي، ايمان‏ها را متزلزل سازند و شبهات در دل‏ها واقع سازند كه خيلي خطرناك هستند، قرآن حالات و خصوصيّات آن‏ها را در محضر مسلمانان توضيح مي‏فرمايد.

مسلمانانِ بافكر و بابصيرت وقتي كه اين آيات را مي‏بينند و با آن‏ها تطبيق مي‏كنند كاملاً در چهره‏ي آن‏ها نفاق، كفر، شرك و ضلالت را مي‏خوانند و از آنان فاصله مي‏گيرند و برحذر خواهند بود.

از جمله اموري كه قرآن در باره‏ي اهل كتاب ذكر مي‏فرمايد، اين است كه آن‏ها نسبت به حقايق امور و جريانات زمان‏هاي انبياء و مسائل مربوط به دين، مدّعي علم و معرفت بودند، و به اندازه‏اي در اين امر پيشرفت كرده بودند كه مسلمانان نيز براي تفسير آياتي كه در مورد حضرت موسي يا حضرت عيسي8 نازل شده بود، يا در آيه‏اي، حادثه‏اي از حوادث امّت‏هاي گذشته ذكر شده بود، به يهود رجوع مي‏كردند كه اين آيه بر ما نازل شده، حادثه‏اش چه بوده؟ تو براي ما بگو! رجوع به نصاري مي‏كردند كه اين آيه درباره‏ي جرياني از حضرت عيسي يا امّت آن حضرت نازل شده، واقع امر چه بوده است؟

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 11 *»

حتي اكثر سنّي‏ها([4]) آيه‏ي شريفه‏ي فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون([5]) را به اهل كتاب معنا و تفسير مي‏كنند به اين طور كه «فاسئلوا أهل الكتاب إن كنتم لاتعلمون» يعني هر وقت كه شما از قرآن چيزي متوجّه نشديد و مطلبي را درباره‏ي امّت‏هاي گذشته و جريان‏هاي پيشين ندانستيد، از اهل كتاب سؤال كنيد، آن‏ها براي شما بازگو مي‏كنند.

اكثر سنّي‏ها در اين‏جا «اهل ذكر» را اهل كتاب و «ذكر» را تورات و انجيل معنا مي‏كنند، مي‏گويند: در هرجاي قرآن به مشكلي برخورديد و راه حلّ آن را ندانستيد، به اهل كتاب رجوع كنيد و جواب يا راه حل را از آن‏ها بپرسيد، به شما مي‏گويند.

ائمه‏ي ما سلام اللّه عليهم اجمعين مي‏فرمودند: اگر بنا باشد مراد خدا را در باره‏ي آيه‏اي از آيات، از يهود و نصاري بپرسيم، ما را در ضلالت خودشان داخل مي‏كنند.([6]) اين‏ها كه اهل ذكر نيستند. ذكر، قرآن است و اهل ذكر، آل محمّد: هستند.([7]) و در  تفسير آيه‏ي شريفه قد أنزل اللّه إليكم ذكراً ¿ رسولاً9([8]) فرمودند ذكر رسول‏اللّه است  و ما اهل ذكر هستيم.([9])

از اين جهت فرمودند در هر موضع قرآن دچار مشكل شديد، بايد به ما رجوع كنيد، و هركس به ما رجوع كرد ما او را داخل در ابواب هدايت خواهيم كرد. اما وقتي كه رجوع به اهل كتاب بكنيد، آن‏ها شما را داخل در ابواب ضلالت خودشان خواهند كرد و گمراه خواهند ساخت. آنان از كتاب خدا چه سر در مي‏آورند؟ چه خبر دارند مراد خدا چيست؟ و چه اطّلاعي از حادثه‏هاي گذشته به طور واقع دارند؟

پس قرآن آن‏ها را در ادّعاي علم و معرفتي كه نسبت به اين امور داشتند، مفتضح

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 12 *»

مي‏فرمايد و مشخّص مي‏سازد كه آنان اهل علم و معرفت نيستند. كساني كه به استدلالات آن‏ها مطمئن شده و در برابر سخنان و احتجاجات آن‏ها فريب خورده‏اند، قرآن فريب‏خوردگي آنان را چاره مي‏كند.

قرآن اول كاري كه مي‏كند اطمينان اهل ايمان و اهل اسلام را نسبت به اهل كتاب قطع مي‏كند.

چون خيلي ادّعا داشتند و نوع ساده‏دل‏هاي اهل اسلام هم فريب‏خورده، به حرف‏هاي آنان مطمئن گشته، آن‏ها را مورد وثوق مي‏دانستند كه خود اين وثاقت و اطمينان از اسباب هلاكت و فريبشان مي‏شد، قرآن در اين جريان اول چاره‏اي كه مي‏سازد اين است كه آن‏ها را از اين اطمينان خارج مي‏كند، آن رشته‏ي وثاقت را پاره مي‏كند كه به آن‏ها وثوق نداشته باشيد. آن‏ها دروغ‏گو هستند، به دروغ‏گو نبايد اطمينان كرد. آن‏ها حيله‏گر هستند، به حيله‏گر نبايد اطمينان كرد. آن‏ها طالب شر و فساد هستند، به چنين افرادي نبايد اطمينان داشت. آن‏ها هوسران هستند، به اشخاص هوسران نبايد مطمئن بود. پس اول كاري كه قرآن مي‏كند اين است.

بعد جنايت‏ها، خيانت‏ها و سوء نيّت‏هاي آن‏ها را بازگو مي‏كند. و طبيعي است كه آدم عاقل وقتي كه مي‏فهمد كسي سوء نيّت دارد و در باطن قصد خدعه و صدمه دارد، از او اجتناب و پرهيز مي‏كند. زيرا باطن او را مي‏شناسد و از واقعيّت او باخبر مي‏شود پس از او دوري مي‏كند.

قرآن دوم كاري كه درباره‏ي اهل كتاب به عمل مي‏آورد اين است كه حالات باطني آن‏ها را كاملاً نمودار مي‏سازد كه چنين نيّت‏ها، هدف‏ها و مقاصدي دارند و روش كارشان اين است و حالات، خصوصيّات و نيّت‏هاي آنان را براي مسلمانان بيان مي‏فرمايد، به تعبير ديگر عورت و زشتي‏هاي آن‏ها را برملا مي‏سازد.

حال آن‏كه عورت بايد پوشيده باشد. و از جمله‏ي آن‏ها، زشتي‏هاي نفساني است كه خيلي قبيح و فاسد است. چنان كه قرآن خبر مي‏دهد أم يحسدون الناس علي ما اتيهم اللّه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 13 *»

 من فضله.([10]) در اين آيه يكي از ريشه‏هاي عداوت با محمّد و آل‏محمّد: مطرح شده كه همان حسادتي باشد كه از نوع كفّار و اعداي ايشان سر مي‏زند.

ما مي‏بينيم قرآن ريشه‏ي حسادت و اين صفت زشت را برملا مي‏سازد تا اهل ايمان و اهل قرآن بدانند كه معاندان با محمّد و آل‏محمد: به اين نوع صفات رذيله متّصف هستند، زشتي‏هاي نفوس آن‏ها را آشكار مي‏نمايد و از اين زشتي‏ها پرده برمي‏دارد.

حسود، همين‏طور لجوج و معاند چه ارزشي دارد! قرآن نوع اين صفات رذيله را كه منشأ مفاسد است ظاهر مي‏سازد. هم‏چنين حالات و خصوصيّات اهل كتاب را برملا مي‏سازد تا هيچ‏كس گول آنان را نخورد.

اگرچه خود آنان بر روي اين صفات رذيله پرده مي‏افكنند و آن‏ها را تحت عناوين و بهانه‏ها مي‏پوشانند تا آشكار نگردد و مردم متنفّر نشوند، چون اصولاً اين‏طور است كه اگر كار زشت برملا  گردد، مردم با قريحه‏ي الهي و نيّت صاف و فطرت سالمي كه دارند از زشتي‏ها و قباحت‏ها روگردان مي‏شوند.

پس يا بايد با قباحت‏ها انس بگيرند و هم‏جنس با آن‏ها بشوند كه آن‏گاه ديگر روگردان نمي‏شوند، يا اين كه بايد قبايح در زير پرده‏ها پوشيده بشود و تحت عناويني زيبا دربيايد تا شايد جلب توجّه كند و كسي را فريب بدهد.

اهل كتاب به اين صفات رذيله و عورات و قبايح نفسانيّه مبتلا بودند و اگر مسلمانان و مؤمنان اين عورت‏ها را رسماً مي‏ديدند، از آن‏ها روگردان مي‏شدند و فريب نمي‏خوردند. ولي آن‏ها مي‏آمدند اين قبايح و صفات رذيله را تحت بهانه‏ها و عناويني قرار مي‏دادند، لباسي جالب بر آن‏ها مي‏پوشانيدند به طوري كه هر بي‏چاره‏ي ساده‏لوحي فريب مي‏خورد كه عجب آقا دلسوز و مهربان است، راهنمايي مي‏كند! آقا علم، كمال و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 14 *»

فضل دارد! آقا از خوف خدا مي‏لرزد! براي دستگيري ديگران حرص مي‏زند! تحت اين عناوين كه قرار مي‏گرفت، فريب مي‏خوردند.

قرآن اين‏گونه صفات رذيله و قبايح اخلاقي آنان را كه اعمالشان هم صادر از اين انگيزه‏هاي زشت نفساني است، برملا مي‏سازد. اي اهل ايمان فريب نخوريد! اي اهل اسلام اين‏ها را بشناسيد و گولشان را نخوريد! به اين بهانه‏ها اعتنا نكنيد! اين پرده‏ها را قرآن كنار مي‏زند.

از مسائل خيلي مهم در زمينه‏ي فريب دادن مسلمانان، مسأله‏ي اقانيم ثلاثه بود كه نصاري مطرح كردند، و به خيال خودشان رتبه‏ي عيسي بن مريم7 را بالا بردند به اين طور كه اب و ابن و روح القدس سه حقيقتي هستند كه يك حقيقت‏اند، و يك حقيقت است كه سه جلوه دارد، به اصطلاح در سه نماد متجلّي است. به اين شكل اين امور را به دين خدا نسبت دادند و از دين خدا شمردند، و مي‏گفتند اصل مذهب نصاري و آن‏چه عيسي بن مريم7 آورده، اين است. به خصوص آن كه سعي مي‏كردند اهل اسلام را در اين زمينه به فتنه بيندازند.

در اين‏جا براي بيان اين افترا و بهتان كه به دين خدا بسته‏اند و اين‏كه دين خدا، عيسي را به عنوان چهره‏اي از خدا معرّفي نمي‏كند، و اين‏كه خدا حقيقتي نيست كه داراي سه چهره باشد: در يك چهره اب، در يك چهره ابن و در يك چهره روح‏القدس باشد كه همان اقانيم ثلاثه، تثليث و سه‏گانه‏پرستي است، ببينيم قرآن در برابر چه مي‏فرمايد.

قرآن بيان مي‏كند كه عيسي پيغمبري از پيغمبران خدا است، عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام به آمدن رسول‏اللّه9 مبشّر است. و مبشّراً برسول يأتي من بعدي اسمه أحمد9 به رسالت حضرت مبشّر است.

و بارها عيسي خودش را به عنوان امّت حضرت و تحت لواء حضرت معرّفي كرده

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 15 *»

بود.([11]) و همين مبشّر بودنِ او به آمدن رسول‏اللّه و رسالت حضرت، بيان تابعيّت او است. اين قبيل مطالب اصل قرآن است.

خداوند در اين زمينه آيات نازل فرمود و به خصوص اين افترا و تهمت در دين را علني فرمود، كه اهل كتاب افترا مي‏بندند و تهمت مي‏زنند كه براي مسيح7 و روح‏القدس اثبات الوهيّت مي‏كنند. روح القدس اعظم و افضل ملائكه است و براي القاء وحي در دل عيسي7 واسطه است. اما عيسي پيغمبري از پيغمبرهاي خدا سلام اللّه عليهم اجمعين و خلقي از مخلوق‏هاي او است.

قرآن اين مطلب را در  آيه‏اي قبل از اين آيه كه اول بحث تلاوت مي‏كنم، بيان مي‏كند. مي‏فرمايد ماكان لبشر أن‏يؤتيه اللّه الكتاب و الحكم و النبوّة ثمّ يقولَ للناس كونوا عباداً لي من دون اللّه ولكن كونوا ربانيّين بما كنتم تعلّمون الكتاب و بما كنتم تدرسون ¿ و لايأمرَكم أن‏تتّخذوا الملائكة و النبيّين أرباباً أ يأمرُكم بالكفر بعد إذ أنتم مسلمون.([12])

خداوند اين آيه را در ردّ اين افترا و بهتاني كه نصاري به دين نسبت داده‏اند، نازل كرد كه براي عيسي و روح القدس اثبات الوهيّت مي‏كنند و به خدا نسبت به عيسي مقام پدري داده‏اند. پدر، فرزند و روح القدس كه واسطه‏ي بين اين پدر و فرزند است، يك حقيقت‏اند كه در سه چهره نمايان شده و خود را نشان داده‏اند؛ چهره‏ي ابوّت، بنوّت و وساطت كه روح القدس است.

قرآن اين سخن را به بياني عجيب و معجزه‏آسا تكذيب مي‏كند، مي‏فرمايد ماكان لبشر أن‏يؤتيه اللّه الكتاب و الحكم و النبوّة ثمّ يقول للناس كونوا عباداً لي من دون اللّه اي مؤمنان فريب نخوريد! منطق صحيح قرآني را گوش بدهيد! به حرف نصاري گوش نكنيد! به حيله‏هاي آن‏ها اعتنا نكنيد!

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 16 *»

از فرمايش‏هاي حضرت عيسي هم استدلال مي‏آوردند، سخناني را بر حضرت عيسي بسته بودند كه در اثبات الوهيّت خودش صادر شده، و طوري آن‏ها را مي‏خواندند و زبان‏هاي خود را تاب مي‏دادند كه هركس مي‏شنيد فكر مي‏كرد اين سخن نيز از تورات يا انجيل است. عباراتي كه مي‏خواندند به طوري القاء مي‏كردند كه طرف گول مي‏خورد، فكر مي‏كرد اين عبارات از انجيل و از فرمايش‏هاي حضرت عيسي است.

بشري را كه خداوند به او كتاب، حكم و نبوّت داده، آيا چنين حقّي دارد و چنين حقّي مي‏تواند داشته باشد كه بعد از اين كه به مردم گفته من پيغمبر خدا هستم، به من كتاب و نبوّت داده است، اينك بگويد شما بندگان من شويد و مرا پرستش كنيد، نه خدا را؟

حال آن كه آن‏ها اين‏طور نمي‏گويند. انبيائي را كه خدا به ايشان كتاب، حكم و نبوّت داده، دعوتشان اين است كه به امّت خود مي‏فرمايند كونوا ربانيّين شما بنده‏ي خدا شويد، خدا را پرستش كنيد و به بركت بندگي خدا، به خدا منتسب شويد. عزّت، در انتسابِ به خدا است. اين عزّت را به دست بياوريد. خودتان را به خدا نسبت بدهيد. در حركاتتان، در سكناتتان، در رفت و آمدتان و در جميع امور زندگي‏تان، دين خدا را ملاحظه كنيد و در پرستش خدا باشيد. اين عزّت و شرافت است.

كونوا ربانيّين بما كنتم تعلّمون الكتاب شما كه دين و كتاب در دست داريد و بما كنتم تدرسون و اين كتاب، دين خدا را براي شما بيان مي‏كند و شما از كتاب درس مي‏گيريد و دين مي‏آموزيد، پس چرا از عزّتي كه خدا در پرستش خود براي شما قرار داده خارج شويد، هواپرست، انسان‏پرست و بت‏پرست شويد؟ اين كار را نكنيد.

منطق انبياء اين است ولكن كونوا ربانيّين. سرّش چيست؟ از كجا شما مي‏توانيد ربّاني و منتسب به خدا و در پرستش خدا باشيد؟ بما كنتم تعلّمون الكتاب راهش اين است كه شما كتاب خدا را به يك‏ديگر تعليم مي‏كنيد و از يك‏ديگر مي‏آموزيد و دين خدا را فرامي‏گيريد. و بما كنتم تدرسون.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 17 *»

هيچ‏يك از انبياء به امّتشان دستور نمي‏دادند كه شما ملائكه را ـ كه اشاره به روح‏القدس است، يا نبيّين را كه اشاره به حضرت عيسي است، رب بگيريد و به مقام الوهيّت برسانيد و آن‏ها را پرستش كنيد. چنين دستوري نمي‏دهند.

أ يأمركم بالكفر شعور داشته باشيد، به حرف نصاري اعتنا نكنيد و گوش ندهيد. هرچه هم از عيسي نقل كنند، مطمئن باشيد كه بر عيسي تهمت و دروغ بسته‏اند. شما اين منطق محكم را در دست بگيريد أ يأمركم بالكفر بعد إذ أنتم مسلمون.

بعد از اين كه اسلام بر شما عرضه شد، بعد از اين كه شما را داخل اسلام كردند، هيچ‏گاه انبياء شما را به كفر دعوت نخواهند كرد و از دين خدا خارج نخواهند ساخت. كار انبياء اين است كه شما را به سوي دين بكشانند و به دين خدا هدايت كنند، نه اين كه از دين خدا گمراه سازند.

پس هر سخن گمراه‏كننده و هر ضلالتي از دين خدا نيست و به انبياء انتساب ندارد، اگرچه آن را نسبت بدهند. هر انحرافي از مسير دين به قرآن و به كتب انبياء نسبت ندارد، فريب نخوريد! در دين محكم باشيد و اين طور دشمنان را بشناسيد كه مي‏خواهند شما را در ابواب ضلالت‏هاي خود داخل كنند.

اين‏گونه تحريف‏ها و تأويل‏هايي كه در كلام عيسي رخ داده بود، قرآن با اين بيان شريف خود، همه را از ساحت قدس ديانتي كه عيسي7 براي امّتش آورده، ردّ و طرد مي‏فرمايد كه آن هم ديانتي است مثل ساير اديان آسماني و عيسي با انبياي گذشته هيچ فرق ندارد.

ملائكه هم همين‏طور، روح القدسِ عيسي هم مثل روح القدس‏هايي كه بر انبياي گذشته نازل مي‏شدند، از ملائكه است كه بين خدا و نبي خود در رسانيدن وحي مقام وساطت را دارند.

انبياء مسيرشان، برنامه‏شان، دعوتشان و راه و طريقه‏شان يكي است و همه مصدِّق يك‏ديگرند. عيسي، موسي را تصديق كرده، موسي، عيسايي را كه بعد از او مي‏آيد

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 18 *»

تصديق كرده، همين‏طور انبياي گذشته يك‏ديگر را تصديق كرده‏اند، و همه‏شان تصديق‏كننده‏ي رسول‏اللّه9 هستند كه بعد از همه‏ي آن‏ها آن بزرگوار تشريف آوردند.

پس خداوند اين تحريف و تأويل را از آن‏چه اهل كتاب به اين بزرگوار نسبت مي‏دادند، برطرف ساخت. اين مقدّمه‏ي بحث است كه قرآن براي رسيدن به آيه‏ي بعدي عنوان كرده است كه مي‏فرمايد و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم.

اين پيغمبري كه مي‏آيد و تصديق‏كننده‏ي تمام انبياء و تمام كتب ايشان است، همه‏ي شما اي انبياء و اي امّت‏هاي انبياء اگر زمان او را درك كرديد، وظيفه داريد كه به او ايمان بياوريد. و در زمان خودشان هم موظّف بودند كه به آن حضرت ايمان بياورند و آوردند. و لتنصرنّه و او را در اهل بيتش و در مظاهرش نصرت كنيد، او را در احياء و در نشر دينش نصرت كنيد.

اميدواريم از بركات وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كه صاحب مقام ولايت كلّيه است و در اين ايّام شريفه كه با روز اظهار ولايت آن حضرت و نصب آن بزرگوار به مقام امامت بعد از رسول‏اللّه9 برخورد مي‏كنيم، ما از ايمان آورندگان به رسول‏اللّه9 و نصرت‏كنندگان آن حضرت باشيم! و او را در اهل بيت طاهرينش نصرت كرده باشيم به اقرار به مقامات ولايت و فضائل اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم اجمعين! و هم‏چنين از نصرت‏كنندگان آن بزرگوار باشيم در ولايت اولياء و برائت از اعداء و نشر امر بزرگان دين كه اساس ولايت است!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 19 *»

مجلس    2

 

 

(شب جمعه 18 ذي‏حجة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

تفسير آيه‏ي «و إذ أخذ اللّه» و بيان مناسبت آن با آيات قبل و بعد

r ترسيم منظره‏ي اخذ ميثاق در عالم ذر

r گزارش كلمه‏ي «رسول» در آيه، از مقام و رتبه‏ي خاتم انبياء9

r نشانه‏ي آن رسول «مصدّق لما معكم» است.

r سوء استفاده از فرمايش «اهل حق مصدّق يك‏ديگرند» و بيان مراد از آن

r منظره‏ي عالم ذر و اخذ عهد

r بيان مفاد آن عهد در آيه

r مخاطَب به خطاب «ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري»

r شاهدان در عرصه‏ي ذر

r حكم متخلّفين از پيمان

r متمسّكين حقيقي به ولايت و معناي تخلّف ايشان از ولايت

r تجسّم منظره‏ي عالم ذرّ در روز غدير

r مراد از «الإسلام» در آيه‏ي «رضيت لكم الإسلام ديناً»

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 20 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

عرض شد اين آيه‏ي شريفه به مناسبت ردّ افتراهاي اهل كتاب و دروغ‏هايي كه بر ديانت‏هاي آسماني بسته بودند، نازل شده است، و از جمله‏ي آن‏ها الوهيّت بعضي از انبياء مانند عيسي بن مريم7 است.

و چون در اين ايّام با عيد شريف غدير برخورد كرده‏ايم، به منظور تجديد عهد و پيمان با مقام ولايت مطلقه و حامل آن اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و تجديد عهد و پيمان با مقام نبوّت و رسالت مطلقه‏ي رسول‏اللّه9، از طرفي اين آيه با بحث ما مناسبت دارد و مقدّمه‏ي بحث است، از اين جهت به تفسير اجمالي اين آيه و مناسبت آن با آيات قبل و بعد توجّه مي‏نماييم.

قبلاً به اجمالي از حالات و گفته‏هاي اهل كتاب اشاره شد. خداوند در اين آيه اعلام مي‏فرمايد كه آن انبيائي كه شما بعضي از آن‏ها را به مقام الوهيّت رسانيده، براي آن‏ها

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 21 *»

الوهيّت قائل شده‏ايد، برنامه‏شان اين نبوده كه به سوي خود دعوت كنند و مردم را به عبوديّت خود بخوانند. ايشان براي هدايت آمده‏اند، نه براي اضلال و كافر گردانيدن.

انبياء هيچ‏يك از ملائكه را كه از جمله‏ي آن‏ها روح القدس است و هيچ‏يك از انبياء را كه از جمله‏ي آن‏ها عيسي7 است، براي شما خدا معرّفي نكرده‏اند.

از اين گذشته تمام انبياء در نزد رسول و حبيب ما؛ محمّد9 و جانشين او اميرالمؤمنين و ساير ائمه‏ي هداة معصومين: تابع، خاضع، خاشع و مؤمن به آن بزرگواران هستند و در مقام نصرت و ياري آن حضرت و جانشينان او برآمده‏اند.

آيه‏ي و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين بعد از ردّ اين افتراءات است، منظره‏ي عجيبي را حكايت مي‏كند و آن منظره‏ي عالم ذرّ است كه تمام انبياء در محضر خداوند مجتمع‏اند و همه‏ي امّت‏ها در زير پاي انبياء قرار گرفته، همه‏ي آنان در نزد انبياء خاضع، و انبياء در نزد خداوند خاضع‏اند.

در چنين منظره‏اي خداوند با انبياء سخن مي‏گويد و آن حكايت را در اين آيه‏ي شريفه گزارش مي‏فرمايد. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين ياد كن اي حبيب ما! براي اهل كتاب كه مدّعي الوهيّت عيسي هستند يا ساير افتراهايي كه يهود و نصاري بر دين خدا بسته‏اند، ـ بعد از آن كه خدا آن‏ها را رد مي‏كند و آن‏ها را پاسخ مي‏دهد ـ مي‏فرمايد ياد كن آن وقتي را كه خدا از انبياء ميثاق و پيمان گرفت.

منافات هم ندارد كه در تفسير رسيده باشد و إذ أخذ اللّه ميثاق أمم النبيّين.([13]) چون تا از انبياء ميثاق گرفته نشود، از امّت‏ها گرفته نخواهد شد. از انبياء ميثاق گرفته شده كه از امّت‏هايشان عهد و پيمان بگيرند بر اين مطلب مهمّي كه خدا در اين آيه ذكر فرموده است.

ياد بياور اي حبيب ما! آن وقتي را كه خدا پيمان پيغمبران را مي‏گرفت، نظر به اينكه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 22 *»

به ايشان كتاب و حكمت عنايت كرده و ايشان را براي امّت‏ها قائد، پيشوا و اسوه قرار داده، آن موقع را ذكركن و به ياد بياور و براي اين مردم بگو! تا امّت اسلامي باخبر شوند كه چنين جرياني واقع شده است. آن موقع را به ياد بياور كه خداوند از تمامي انبياء از اولوا العزم و غير اولوا العزم، از مرسل و غيرمرسل پيمان گرفت، و همه با كمال خضوع و خشوع در نزد پروردگار ايستاده بودند براي چه پيماني و چه امري!

نظر به اين كه به آن‏ها كتاب و حكمت داده، بايد اين پيمان را با خداوند ببندند و از امّت‏هايشان هم اين پيمان را بگيرند. پيمان بر چه چيزي؟ بر اين كه وقتي كه رسولي نزد ايشان آمد كه مصدّق و تصديق‏كننده است تمام آن‏چه را كه انبياء آورده‏اند، ـ و بنابراين بايد آخرين انبياء باشد ـ بايد او را تصديق كنند و به او ايمان آورند.

و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتابٍ و حكمةٍ ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم، بعد از اين كه من به شما كتاب و حكمت دادم، شما را صاحب مقام نبوّت ساختم و براي شما امّت‏ها قرار دادم و شما را در ميان امّت‏ها عزّت بخشيدم، شما را به تأييدات و به معجزات مسدّد و مؤيّد ساختم به طوري كه امّت‏هاي شما نتوانستند امر شما را باطل سازند، لما اتيتكم من كتاب و حكمة شما را از هر جهت از امّت‏هايتان بي‏نياز ساختم.

حال مطلب اين است ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم، «ثمّ» براي بيان تراخي است؛ بعد از همه‏ي شما رسولي آمد كه از بسياري عظمت و جلالت او را نمي‏شود تعريف كرد، تعريف او در اين است كه او را نمي‏شناسيد و به عظمت و جلالت او راه نمي‏بريد. او را به طرز و طوري به شما معرّفي مي‏كنم كه بيابيد از شناخت او عاجزيد.

ثمّ جاءكم رسول رسول در اصطلاح «نكره» است و در اين‏جا نكره براي تعظيم، تجليل و مبالغه است.

اين‏قدر وضع اين رسول مبهم و ناشناخته است كه خدا او را اين‏طور معرّفي مي‏كند كه همين اندازه بدانيد رسول است. اما چه رسولي است؟ آيا هم‏رديف و هم‏صف با شما

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 23 *»

است؟ خير! چون اگر هم‏رديف با شما بود او را مي‏توانستيد بشناسيد. ولي او صاحب مقام و رتبه‏اي است كه نمي‏توانيد او را بشناسيد، مگر به آن مقدار و آن‏طوري كه براي شما و در عرصه‏ي شما ظاهر شده است.

ثمّ جاءكم رسول وقتي چنين رسولي بعد از شما آمد كه به اين علامت شناخته مي‏شود كه مصدّق لما معكم، تمام شما را تصديق مي‏كند و براي حق بودنِ همه‏ي شما دلايل اقامه مي‏كند، او به همه‏ي امّت‏هاي زمان خود و امّت‏هاي بعد از خود كه تا دامنه‏ي قيامت هستند، حقانيّت همه‏ي شما را به اثبات مي‏رساند.

مصدّق بودن به اين معنا است كه تمام ادّعاهاي شما را با اقامه‏ي دلايل، براهين و بيّنات به اثبات مي‏رساند.

هركس مي‏خواهد «آدم» را بشناسد بايد از قرآن محمّد9 بشناسد. هركس مي‏خواهد ابراهيم، نوح، موسي، عيسي را بشناسد، بخواهد اهل حق را در تمام دوره‏ها بشناسد و مدّعيان مقامات الهي از: انبياء و اوصياء و كاملان را بشناسد، بايد از قرآن بشناسد و با قرآن آشنا شود.

دلايلي كه رسول‏اللّه9 بر حقانيّت همه‏ي ايشان اقامه كرده، قرآن و اهل بيت طاهرين آن بزرگوار سلام اللّه عليهم اجمعين هستند. با اقامه‏ي اين دلايل، حقّانيّت همه‏ي انبياء را به اثبات رسانيده و تصديقِ تمام انبياء و اوصياء ايشان و كاملان زمان‏هاي گذشته را فرموده است.

اين تصديق، نشانه‏ي رسول‏اللّه است. رسول‏اللّه در اين آيه‏ي شريفه به اين تصديق شناخته شده و شناسانيده شده است.

تصديقِ اهل حق كه در فرمايش‏هاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم ذكر شده و مي‏فرمايند: «علامت اهل حق اين است كه مصدّق يك‏ديگر هستند» فرمايشي صادرشده‏ي از كامل است و يكي از موازين شناخت اهل حق است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 24 *»

در اول جريان‏هاي اختلاف و مخالفت با ما، بعضي از جهّال در اين سلسله از اين سخن حق، سوء استفاده كردند. اين مطلب را در نوشته‏ها و گفته‏هاي خودشان عليه ما گفتند و نوشتند كه بايد اهل حق مصدّق يك‏ديگر باشند. و اگر در ميان اهل حق كسي، كسي را تكذيب كرد او از اهل حق خارج است. خواستند اين نتيجه را بگيرند و اين هدف و مقصد خود را درباره‏ي ما به اثبات برسانند كه ما از دين خارج شده‏ايم.

كلمة حقّ يراد بها الباطل([14]) اين كلمه‏ي حقّي بود، ولي آن جاهل از آن سوء استفاده و اراده‏ي باطل كرد. يك عدّه جاهل ديگر هم حرف او را گرفتند و مرتّب گفتند و نوشتند و هنوز هم مي‏گويند و مي‏نويسند. آري! اين كلمه‏ي حقّي است، اما استفاده و برداشت آن‏ها غلط، اشتباه و جهالت است. و اگر از اين جهالت دست برندارند، رذالت است.

اهل حق مصدّق يك‏ديگرند؛ يعني متبوعينِ در سلسله‏ي حق، مصدّق يك‏ديگر هستند.

دقّت بفرماييد! اصولاً تصديق در مقابل ادّعا است. كسي ادّعايي مي‏كند، ديگري او را تصديق مي‏كند، مي‏گويد راست مي‏گويي. يا او را تكذيب مي‏كند، مي‏گويد دروغ مي‏گويي. تكذيب و تصديق در برابر ادّعا قرار مي‏گيرد. تا ادّعايي نباشد، تصديق يا تكذيب گفتن، بي‏معنا است.

متبوعين در سلسله‏ي حق، كساني كه تبعيّت مي‏شوند: انبياء، اوصياء و كاملان، و مُطاعين؛ كساني كه اطاعت مي‏شوند، يا ادّعاي نبوّت مي‏كنند؛ مثل انبياء و مي‏گويند ما پيغمبران خدا هستيم، يا ادّعاي وصايت مي‏كنند و مي‏گويند ما وصّي پيغمبران هستيم، يا ادّعاي كمال مي‏كنند و مي‏گويند ما صاحبان مقام كماليم و براي تعليم شما آمده‏ايم و به شما حق را مي‏آموزيم، خداوند هم ايشان را تأييد و تصديق مي‏كند.

يكي از علائم شناختن كامل، يكي از علائم شناختن وصّي، يكي از علامت‏هاي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 25 *»

شناختن نبي، اين است كه اين نبي، انبياء، اوصياء و كاملان گذشته را در جميع ادّعاهايشان تصديق مي‏كند.

همين‏طور اين علامت و نشانه‏ي شناختن بر حق بودن وصي پيغمبر يا انسان كامل است.

هيچ وقت موسي نگفته نوح، ابراهيم و گذشتگان من: يوسف، ادريس، آدم در اين كلمه، خلاف و اشتباه گفته‏اند. و اگر نعوذ باللّه نبيّي اين‏طور بگويد، مي‏فهميم دروغ مي‏گويد و پيغمبر نيست. پيغمبر آن است كه جميع آن‏چه را كه انبياي گذشته آورده‏اند، تصديق كند و بگويد صدق و حق است. هرچه آدم آورده و هر ادّعايي فرموده، صدق و حق است. همين‏طور ساير انبياء را تصديق كند.

از اين جهت در اين آيه مي‏بينيم خدا رسول‏اللّه را معرّفي مي‏كند به اين كه اي انبياء! علامت اين پيغمبر كه همه او را به صدق و حق بودن مي‏شناسند، اين است كه مصدّق لما معكم تصديق‏كننده است آن‏چه را كه شما داريد و از جانب خدا براي امّت‏هايتان آورده‏ايد.

اوصياء نيز به همين‏طور شناخته مي‏شوند. اميرالمؤمنين به چه شناخته مي‏شود كه وصي رسول‏اللّه است؟ به اين كه مي‏گويد جميع انبياء گذشته و همه‏ي اوصياء ايشان، هرچه از نزد خدا آورده و گفته‏اند و هر ادّعايي كه كرده‏اند، همه صدق، حق و درست است.

همين‏طورند كاملان. هيچ موردي پيدا نمي‏شود كه سيّد مرحوم اعلي اللّه مقامه بگويد شيخ مرحوم در اين‏جا نعوذ باللّه خلاف و دروغ گفته و اشتباه كرده‏اند. در جميع آن‏چه شيخ بزرگوار گفته‏اند، سيّد مرحوم مصدّق ايشان است.

چون شيخ مرحوم در تبعيّت محمّد و آل‏محمد: هستند و جز تبعيّت كار ديگري نداشته‏اند و در اين تبعيّت صادقانه بوده‏اند، مي‏فرمايد: هرچه ايشان گفته‏اند و به دين خدا نسبت داده‏اند، صدق است.

ما از اين تصديق، مي‏فهميم كه سيّد بزرگوار بر حق هستند و بر خدا صادق‏اند و هرچه بفرمايند صدق است. همين‏طور آقاي بزرگوار مصدّق هردو، و مولاي بزرگوار

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 26 *»

مصدّق هرسه هستند.

معناي اين كه اهل حق مصدّق يك‏ديگر هستند؛ يعني متبوعين از اهل حق؛ كساني كه جلو هستند و تبعيّت و اطاعت مي‏شوند، مصدّق يك‏ديگر هستند و يك‏ديگر را در هرچه به دين خدا نسبت دهند و در هرچه ادّعا بكنند، تصديق مي‏كنند.

اما تابعان و رعاياي ايشان؛ كساني كه به اصطلاح ما در رتبه‏ي نقصان واقع‏اند، آيا ميزان شناخت حق بودنشان اين است كه مصدّق يك‏ديگر باشند؟ در چه چيز مي‏خواهند مصدّق يك‏ديگر باشند؟ مگر تابعان ادّعايي دارند؟ تابع و مطيع تبعيّت و متابعت مي‏كند، ادّعايي ندارد.

آري! اگر حق مي‏گويد و از متبوعين نقل مي‏كند، ما در نقل ـ در صورتي كه ثقه باشد او را تكذيب نمي‏كنيم. اگر مورد اطمينان است كه دروغ نمي‏بندد، روايت را درست نقل مي‏كند و نمي‏خواهد بر امام دروغ ببندد، مي‏گوييم درست و راست مي‏گويي، تو در روايت صادق هستي.

تصديق در اين‏جا به اين معنا است كه اگر او را ثقه دانستيم و مورد اطمينان ما بود كه جعل روايت نمي‏كند و به امام و پيغمبر كه از آن‏ها اطاعت مي‏كنيم نمي‏خواهد روايتي را به دروغ نسبت بدهد، از او اخذ مي‏كنيم.

و اگر ديديم حديثي را به امام به دروغ نسبت مي‏دهد كه امام نفرموده‏اند، چگونه او را تصديق كنيم؟ يا اگر ببينيم در فهم مسأله و مطلبي از حديثي اشتباه كرده و مي‏كند، چه‏طور او را تصديق كنيم؟ تصديق كردن در اين‏جا اصلاً بي‏معنا است.

اين تصديق كه در اين‏جا مورد بحث است و علامت شناخت اهل حق است، در تابعان و مطيعان، مورد و زمينه ندارد. گفتنِ «تصديق كردن يك‏ديگر» در اين‏جا از جهالت به مطلب سر مي‏زند. نمي‏فهمد جاي اين حرف كجا است. جاي اين سخن كه علامت اهل حق اين است كه مصدّق يكديگرند، فقط در باره‏ي متبوعين و مطاعان؛ يعني انبياء، اوصياء و كاملان، صادق است. آن‏ها به اين علامت شناخته مي‏شوند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 27 *»

اما تابعان و پيروان ايشان كه در تبعيّت به‏سرمي‏برند، ادّعايي ندارند تا مصدّق يك‏ديگر باشند؛ بلكه اگر كسي از آن‏ها خلافي كرد، بر عالم و جاهل، بزرگ و كوچك و مرد و زن است كه در مقابل خلاف او بايستند و شديداً او را تكذيب كنند.

اين مطلب در باره‏ي تابعان و پيروان اصلاً معنا ندارد. پيروان بايد اخذ كنند. و اگر از يك‏ديگر مي‏خواهند اخذ كنند اولاً بايد وثاقت در كار باشد؛ يعني اطمينان به اين‏كه اين شخص دروغ نمي‏بندد، ديگر اين‏كه در فهم هم اشتباه نمي‏كند و درست فهميده، مطابق با ضروريات فهميده و با روايات ديگر تطبيق شده، آن وقت كلام او مورد قبول است. و اين را، «تصديق» و علامت بر حق بودن اين شخص نمي‏گويند.

در اين آيه‏ي شريفه خدا اشاره به اين مقام و موقعيّت رسول‏اللّه9 مي‏فرمايد كه در محضر تمام انبياء بر رسالت رسول‏اللّه و ولايت ائمه‏ي هدي: از آن‏ها مي‏خواهد پيمان بگيرد.

مي‏فرمايد اين رسول اين علامت را دارد كه مصدّق لما معكم، اي انبياء! همه بايد او راحق و صدق بدانيد و تصديق نماييد و ايمان به او بياوريد! چون نشانه‏ي حقانيّت او اين است كه تصديق كننده‏ي تمام حقّ‏هايي است كه شما از ناحيه‏ي من براي امّت‏هاي خود آورده‏ايد.

و رسول‏اللّه9 مصدّق همه‏ي انبياء، اوصياء، كاملان و بزرگان همه‏ي زمان‏ها بودند. ما اين بزرگوار را به همين صفت تصديق مي‏كنيم و به همين علامت مي‏شناسيم كه آن محمّدي كه آمد و در تاريخ اسم او ثبت شد و آثار وجود مباركش را مشاهده مي‏كنيم، او تكذيب هيچ يك از انبياء، اوصياء و كاملان گذشته را ننموده؛ بلكه همه را تصديق فرموده است.

اين پيغمبر بنا است بيايد و بعد از همه‏ي شما هم مي‏آيد و به اين علامت شناخته مي‏شود. اينك وظيفه‏ي شما اي انبياء نسبت به او چيست؟

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 28 *»

منظره‏ي عجيبي است. با چشم دل به آن منظره‏ي عالم ذر نگاه كنيد. خداوند همه را در محضر خود رديف كرده، و همه‏ي امّت‏ها هم در زير پاي ايشان قرار گرفته‏اند. براي چه مطلبي؟ پيمان و عهد براي چه منظوري است؟

در چنين منظري ملائكه، انبياء از اولين و آخرينشان حاضرند. رسول‏اللّه9 با ائمه‏ي هدي: براي آن‏ها به نورانيّتِ خود تجلّي كرده‏اند. همه‏ي انبياء رسول‏اللّه و ائمه‏ي هدي: را به آن جمال الهي و تجلّي خدايي مشاهده مي‏كنند. امّت‏ها هم به اوصياء و بعد به انبياء چشم دوخته‏اند و جمال نوراني رسول‏اللّه و ائمه‏ي هدي: را نيز مشاهده مي‏كنند.

در آن محضر عجيب بايد اول انبياء، و بعد به تبعيّت انبياء همه‏ي امّت‏ها پيمان ببندند، عهد و پيمان بر چه چيزي؟ و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتابٍ و حكمةٍ ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم، ميثاق بر اين است كه لتؤمننّ به و لتنصرنّه.

همه‏ي انبياء بايد به رسول‏اللّه ايمان بياورند و مطيع آن حضرت شوند. و لتنصرنّه او را در تمام مظاهر نبوّت و ولايتش نصرت كنند: او را به ظهورش در علي نصرت كنند، او را به ظهورش در حسن نصرت كنند، به ظهورش در حسين نصرت كنند، به ظهورش در تك تك ظهورات طيّبه و مقدّسه‏اش تا بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه نصرت كنند. قال ءأقررتم چه منظره‏ي عجيبي است!

چه‏قدر دورند آناني كه نتوانسته‏اند به مفاد و مراد و معناي اين آيه‏ي شريفه پي‏ببرند، و اين‏طور معنا كرده‏اند كه از هر پيغمبري پيمان گرفته مي‏شد كه به پيغمبر بعد از خود ايمان بياورد و او را نصرت كند.

بعضي گفته‏اند از انبياء پيمان گرفته شده كه رسل را تأييد كنند و ايمان به رسل بياورند. چون خداوند فرموده و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين تا آن كه ثمّ جاءكم رسول يعني بايد به رسل ايمان بياورند. زيرا مقام رسالت از نبوّت بالاتر است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 29 *»

ولي اين بيان‏ها با عبارات آيه‏ي شريفه و با سياق آياتي كه اجمالاً اشاره كردم نمي‏سازد، با تفسيري هم كه از ائمه‏ي هدي: رسيده نمي‏سازد. واقع مطلب همان است كه عرض شد.

حال عالم ذر چه‏طور بوده، در چه موقع بوده، در چه ذرّي بوده، اين خصوصيّات به اصل بحث مربوط نيست. اصل بحث اين است كه همه‏ي پيغمبران مورد خطاب هستند. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين. «الجمع المحلّي باللام يفيد العموم» همه‏ي انبياء از اولوا العزم و غير اولوا العزم، از انبياء و رسل در يك صف قرار گرفته‏اند.

بعد خداوند مي‏فرمايد: در برابر اين كه من به شما كتاب و حكمت دادم، شما را رهبران، قدوه و اسوه براي بشر قرار دادم، اكنون كه بنا است رسول‏اللّه9 بيايد، همه بايد به او ايمان آوريد و همه بايد او را در جميع مظاهرش نصرت كنيد.

قال ءأقررتم آيا اقرار داريد؟ با اين كه انبياء هستيد اما بايد با انتخاب خودتان و با آزادي در انتخاب و اختيار ايمان بياوريد و تصديق كنيد. قال ءأقررتم؟ چه منظره‏اي است! خطاب عجيب است!

چه كساني مورد خطاب هستند؟ نوح، ابراهيم، موسي و عيسي در سلسله‏ي انبياء قرار گرفته‏اند و خطاب به آن‏ها است. ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري آيا اقرار كرديد؟ هم‏چنين پيمان مرا از امّت‏ها هم گرفتيد يا نه؟ و أخذتم علي ذلكم إصري من از شما مستقيماً اقرار مي‏گيرم و با شما ميثاق و پيمان مي‏بندم، بعد شما بين من و امّت‏هايتان واسطه هستيد.

قالوا أقررنا همه‏ي انبياء يك‏زبان گفتند ما به عظمت و جلالت محمّد و اهل بيت عصمت و طهارت او صلوات اللّه عليهم اجمعين اقرار و ايمان داريم، و در مقام نصرت او در مظاهر ولايتي او هستيم. قرآن او، اهل بيت او، و امّت او را نصرت مي‏كنيم. الآن عيسي اهل حق و امّت بر حقّ محمّد9 را نصرت مي‏فرمايد. انبياء هم گفتند ما اقرار داريم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 30 *»

خواه‏وناخواه امّت اجابت و مؤمن به انبياء هم اقرار كردند. از اين جهت انبياء از زبان خودشان و از زبان امّت‏هايشان به‏طور وساطت و وكالت از جانب آن‏ها گفتند أقررنا. خود انبياء و نيز امّت‏هاي ايشان به عرض ارادت و تسليم شدن و ايمان به انبياء، همه اقرار كردند و آماده‏ي نصرت و ايمان به رسول‏اللّه و اهل بيت آن حضرت شدند.

قال فاشهدوا اكنون خودتان بر امّت‏هاي خود شاهد و گواه باشيد، و همه‏ي ملائكه بر اين روز شريف شاهد و گواه‏اند كه از همه‏ي انبياء و اوصياء و امّت‏هاي ايشان بر چنين امر بزرگي پيمان گرفته شد.

قال فاشهدوا خدا فرمود همه شاهد باشيد، و به خصوص معيّن نكرده چه كسي. چراكه هركس در آن محضر حاضر بود، شاهد بود. حتي بر خودش شاهد بود كه به پيغمبر خدا و رسول‏اللّه ايمان آورده و بايد رسول‏اللّه را نصرت كند.

ما هم آن‏جا بوديم و از زبان پيغمبرمان در جلوه‏ي محمّدي و خاتم الأنبيائي آن حضرت و در جلوه‏اي كه در مقام نبوّت در آن عالم داشت، و به وساطت ائمه‏ي هدي:شنيديم. الآن هم به وساطت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه اين دعوت و اين وعده، ميثاق و عهد را مي‏شنويم.

در مثل اين ايّام و مثل امشب هم كه شب غدير يا شبِ روز غدير است، به مقام نبوّت كليّه‏ي محمّد9 و ولايت كليّه‏ي ائمه‏ي هدي: و ولايت اولياء ايشان اقرار و تصديق مي‏كنيم. ان شاء اللّه ما هم از اقراركنندگان، و ياوران و ايمان‏آورندگان به حضرت باشيم!

در آن‏جا خدا فرمود فاشهدوا همه شاهد باشيد. بعضي گفته‏اند اين خطاب به‏خصوص به ملائكه بوده است. اما اثبات شي‏ء نفي ماعدا نمي‏كند. در حديث هم ملائكه رسيده باشد،([15]) خود انبياء هم بر امّت‏هايشان شاهد بودند. اوصياء بر كاملان، كاملان بر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 31 *»

ديگران، و مؤمنان شاهد بر يك‏ديگر، و رسول‏اللّه و ائمه‏ي هدي: شهود بر جميع خلق بودند.

قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين. خدا مي‏فرمايد من هم همراه شما از گواهان اين روز هستم و از كساني هستم كه اين ميثاق را گواهي مي‏كنم.

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. در آن محضر عامّ خلقي، كه همه‏ي خلق با طبقات و مراتبي كه دارند در محضر خداوند ايستاده‏اند، خدا به محمّد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين ظاهر شده و همه از زبان محمّد و آل‏محمد كه زبان خدا است، اين ميثاق را مي‏شنوند و بر اين عهد با خدا پيمان مي‏بندند.

فمن تولّي بعد ذلك ديگر بعد از چنين استشهاد و گواهي، هركس برگشت و به رسول‏اللّه ايمان نياورد و او را در مظاهر ولايتي‏اش نصرت نكرد؛ بلكه نعوذ باللّه او را در مظاهر ولايتي‏اش خذلان كرد، فأولئك هم الفاسقون همه‏ي آن‏ها فاسق و خارج خواهند بود؛ يا به خروج از اصل دين به كفر ورزيدن، يا به خروج از ايمان و روح‏الايمان به فسق و فجور كردن.

فمن تولّي هر تخلّفي فسق است. اگر انبياء، اوصياء و كاملان هم تخلّف كنند خارج مي‏شوند، ناقصان كه جاي خود دارند. فمن تولّي براي همه است. از آن بالا گرفته تا پايين همه در معرض چنين خطري بودند.

اما نظر به اين كه اهل نبوّت و حاملان مقام نبوّت، متمسّكين حقيقي به ولايت محمّد و آل محمّد: هستند، هم‏چنين اوصياء ايشان و كاملان به حسب رتبه‏شان «متمسّك حقيقي» هستند و به همين تمسّك معصوم و محفوظ‏اند. راه حفاظت و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 32 *»

عصمتشان همين است كه به دامن محمّد و آل‏محمد: چنگ زده‏اند و در لحظه و آني در مرتبه‏اي از مراتبشان به حسب رتبه‏شان از اين تمسّك دست‏بردار نيستند. پس همه‏ي انبياء به اين تمسّك معصوم‏اند و از اين فرمان تخلّف ندارند.

اگر هم به حسب رتبه‏شان يك وقتي تخلّفي از آن‏ها سربزند كه اسمش را ترك اولي مي‏گذاريم و در رتبه‏ي كاملان ارتكاب مكروه يا ترك مستحبي اسم مي‏گذاريم، فوراً در مقام استغفار برمي‏آيند، رجوع دارند و به واسطه‏ي اين كه در تمسّك هستند، واگذار نمي‏شوند. اما برنامه‏هاي آن‏ها چه طور است؟ در جاي خودش بايد مطرح شود. و ان شاء اللّه به مناسبت همين ايّام اشاره مي‏كنيم.

مانند امروز يا فردا رسول‏اللّه9 حقيقت آن منظره را در غدير خم مجسّم فرمود كه با اقرار به رسالت او به تنهايي، و نصرت نكردن ولي او، ايمان تمام نيست. از اين جهت اين آيه‏ي شريفه از طريق اهل بيت عصمت و طهارت: تفسير شده به اين كه لتؤمننّ برسول‏اللّه و لتنصرنّ اميرالمؤمنين. نصرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه تتميمِ ايمان به رسول‏اللّه است. و نصرت اميرالمؤمنين؛ يعني همه‏ي ائمه‏ي هدي: و همه‏ي اولياء ايشان بايد نصرت شوند. نصرت ايشان تتميم ايمان به رسول خدا است، و معنايش تمام شدن دين است كه بعد از معرّفي اميرالمؤمنين و نصب او به مقام ولايت، دين كامل و تمام شد؛ يعني بعد از اظهار اين كه او صاحب مقام ولايت است و پرده برداشتن از اين سرّ الهي، نه اين كه آن روز او را نصب كنند.

آن روز را به حسب معرّفي به مردم، مي‏گويند روز نصب آن حضرت به مقام ولايت بود. اگرنه آن حضرت پيش‏تر از آن وقت و زمان، ولي بود. كنت وصيّاً و ادم بين الماء و الطين.([16])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 33 *»

پس از اين كه دين به اين عمل تمام شد، بايد همه‏ي مسلمانان نزد آن حضرت بيايند و به عنوان اميرالمؤمنيني به آن حضرت سلام عرض كنند و با مقام ولايت آن حضرت بيعت كنند.

بعد از اين معرّفي جبرئيل نازل شد أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام ديناً.([17]) امروز براي شما دين شما را كامل ساختم و بر شما نعمتم را تمام كردم و نعمتم به وجود علي و اولاد معصومين او سلام اللّه عليهم اجمعين تمام شد. و رضيت لكم الإسلام اسلام با الف و لام است؛ يعني راضي شدم اين اسلامي كه محمّد9 آورنده‏ي آن، و علي جانشين او و حافظ و شارح و مبيِّن آن است دين شما باشد. الإسلام چنين اسلامي‏است. نه اسلام تو، نه اسلام او، و نه اسلام او و او؛ بلكه نفي همه‏ي اسلام‏ها شده است.

الإسلام  اسلامي است كه محمّد9 آورده كه با علي همراه است، نه جداي از علي؛ بلكه كنار هم. فرمود قرآن و علي اين‏طورند. (و دو انگشت سبّابه‏ي خود را به طور موازي و برابر، كنار هم قرار دادند) و فرمود اين‏طور هم نمي‏گويم كه كسي فكر كند يكي جلوتر از ديگري است. (در حالي كه انگشت ميان و سبّابه‏ي دست مبارك خود را كنار هم نشان دادند) بلكه اين‏طور (به همان هيأت اول) با هم‏اند و افتراق و جدايي از هم ندارند. خدا در قرآن اعلام كرد كه من راضي شدم اين اسلام دين شما باشد. و رضيت لكم الاسلام ديناً.

ما هم خدا را شاكريم كه الحمد للّه از ايمان آورندگان به رسول‏اللّه هستيم و از نصرت كنندگان آن حضرت در مظاهر ولايت اهل بيت عصمت و طهارت او و اولياء ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين هستيم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 34 *»

در اين ايّام هم تجديد پيمان و ميثاق مي‏كنيم و مي‏گوييم ألحمد للّه الّذي جعلنا من المتمسّكين بولاية اميرالمؤمنين و الأئمّة المعصومين و شيعتهم المنتجبين.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 35 *»

 

مجلس    3

 

 

(شب يك‏شنبه 20 ذي‏حجة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

 

r اشاره‏اي به مباحث گذشته

r دعوت رسول‏اللّه9 به دين الهي

r نصرت رسول‏اللّه9 نصرت هدف آن حضرت است كه ولايت باشد

r عموميّت دعوت رسول خدا9

r سبيل اللّه، ولايت اميرالمؤمنين7 است

r كيفيّت دعوت رسول‏اللّه9 اهل فؤاد را

r كيفيّت اجابت اهل فؤاد

r معناي مولا در جمله‏ي «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»

r معرفت شهودي اهل فؤاد در عالم ذر

r اقتضاي تخلّف از حدود ولايت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 36 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

قرائت اين آيه‏ي شريفه در بحث نبوّت و ولايت مطلقه‏ي محمّد و آل‏محمد: از اين جهت است كه با امر نبوّت و ولايت تجديد عهد و پيمان شود و نيز طبق دستوري كه در اين آيه‏ي شريفه داده شده كه همه‏ي انبياء و امّت‏هاي ايشان بايد با اين پيمان و ميثاق معاهده داشته باشند و رسول‏اللّه9 را تصديق كنند و به آن حضرت ايمان بياورند و در ظهور امر ولايت ايشان آن حضرت را نصرت كنند، به اين مناسبت اين آيه را تلاوت مي‏كنيم كه ان شاء اللّه ما هم از ايمان آورندگان به رسول‏اللّه و نصرت كنندگان آن حضرت در مقامات ولايتش باشيم و با اين اقرار و اظهار ايمان، تجديد عهد و پيمان كرده باشيم.

سياق آيات در اين قسمت از سوره‏ي مباركه‏ي آل عمران، در بيانِ شبهات اهل كتاب و دفع آن‏ها است كه از جمله‏ي شبهاتشان اين بود كه عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام داراي مقام الوهيّت است و يكي از اقانيم ثلاثه است كه اب، ابن و روح‏القدس

 

 

 

 

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 37 *»

باشد و هر سه باهم مقام الوهيّت را تشكيل مي‏دهند. و با اين كه يك حقيقت‏اند، سه چهره و سه جلوه دارند.

خداوند در رد و دفع اين شبهه و ساير شبهاتي كه بر انبياء وارد ساخته‏اند و به دين خدا نسبت مي‏دهند، مي‏فرمايد: انبياء نيامده‏اند كه مردم را به الوهيّت و ربوبيّتِ خلق دعوت كنند؛ بلكه آمده‏اند مردم را به الوهيّت خداوند دعوت كنند.

در اين آيه هم بيان اين مطلب است كه تمام انبياء مؤمن به رسول‏اللّه9 هستند. بنابراين چگونه ممكن است كساني كه صاحب مقام الوهيّت و ربوبيّت باشند، در برابر پيغمبر آخر الزمان كه خاتم انبياء، و در نتيجه فاتحِ مقام نبوّت است، تسليم باشند و او را تصديق كنند؟!

منظره‏ي عالم ذر را ذكر فرمود كه منظره‏ي جالب و عجيبي است. تمام انبياء، با همه‏ي ملائكه در محضر خداوند قرار دارند، امّت‏هاي همه‏ي انبياء هم در آن محضر مجتمع هستند. سپس اين عهد و پيمان در عالم ذر گرفته شده است. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه.

چون خدا به ايشان كتاب و حكمت داده و ايشان را داراي مقام نبوّت كرده و در بين امّت‏هايشان هاديان خلق و السنه‏ي خدا هستند، خدا ابتدا از خود ايشان اقرار مي‏گيرد، بعد به وسيله‏ي ايشان از امّت‏هايشان اقرار، ميثاق و عهد مي‏گيرد بر اين كه ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم چنين رسولي كه آمد، با اين صفات مصدّق لما معكم، تمام شما و آن‏چه از نزد خدا آورده‏ايد، همه را تصديق مي‏فرمايد. وقتي كه او آمد بايد خود شما و امّت‏هاي شما به او ايمان بياوريد. لتؤمننّ به و لتنصرنّه و بايد او را نصرت كنيد.

ايمان، در برابر دعوت است؛ يعني به هرچه او دعوت مي‏فرمايد، بايد ايمان بياوريد تا امّت اجابت او شويد و دعوت او را اجابت كرده باشيد. و لتنصرنّه. حتماً بايد او را نصرت كنيد. به جهت اين كه نصرت در مقام اظهار ولايت، و واقع ساختن كاري

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 38 *»

براي رسيدن به هدف و مقصود است. بايد او را در رسيدن به مقصدش نصرت كنيد.

آن‏چه رسول‏اللّه9 به آن دعوت فرمودند كه بايد خلق اجابت كنند و به آن ايمان بياورند، امور ديانت، تكاليف الهي و دين و شريعت به معناي جامعش است. اما هدف آن حضرت كه بايد او را در آن هدف نصرت كرد، امر ولايت است، تا اين كه مردم به مقام ولايت اولياء متمسّك گردند و با توجّه، تمسّك و توسّل به ذيل عنايت اولياء و ائمه‏ي طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين به نجات خود برسند.

از اين جهت مثل اين ايّام كه رسول‏اللّه9 اميرالمؤمنين را به عنوان ولايت و خلافت بعد از خود نصب فرمودند، بعد از گفتن أ لست أولي بكم من أنفسكم؟ قالوا بلي فرمودند من كنت مولاه فهذا علي مولاه أللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله([18]) بحث نصرت و بحث ولايت مربوط به يك‏ديگر است. پس بايد رسول‏اللّه9 را در مقصد و هدفش نصرت كنند كه امر ولايت و اتّخاذ ولي باشد. آن كسي را كه آن حضرت ولي معرّفي كرده، ولي قرار دهند.

رسول‏اللّه9 هم دعوت خود را به گوش مردم رسانيدند. در همين عالم ظاهر هم به مقام ولايت دعوت فرمود. مؤمنان، به حقيقت ايمان، ايمان آوردند و به حقيقت نصرت، آن حضرت را نصرت كردند.

اين دعوت در تمام اين زمان‏ها و زمان‏هاي انبياء پيشين بوده است. رسول‏اللّه همه‏ي انبياء، اولياء و اوصياء گذشته را به امر خودشان دعوت مي‏كرد و آن‏ها اجابت كرده، مؤمن مي‏شدند. و به نصرت اميرالمؤمنين و ائمه‏ي طاهرين از نسل او نيز دعوت مي‏فرمود، و ايشان هم نصرت مي‏كردند. همه‏ي انبياء و امّت‏هاي پيشين كه نجات يافته و مي‏يابند، به بركت ايمان به رسول‏اللّه و نصرت ائمه‏ي هدي: است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 39 *»

در اين امّت هم هركس به آن‏چه رسول‏اللّه به آن دعوت فرمودند، ايمان آورد و آن حضرت را در مقامات اولياء و ائمه‏ي هدي: نصرت كرد، او مؤمن، اهل نجات و امّت اجابت رسول‏اللّه9 است، و تمام وعده‏ها، رحمت‏ها و عناياتي كه خداوند براي امّت رسول خدا وعده فرموده، براي چنين كساني هست.

دعوت رسول‏اللّه9 براي همه‏ي طبقات از اهل باطن و اهل ظاهر بوده است. دعوت رسول‏اللّه عام بوده، هم براي صاحبان مقام فؤاد و كاملان، هم براي صاحبان مقام عقل و عقلا و هم براي صاحبان مقام نفس و ساكنان و واقفان در عرصه‏ي نفوس بوده است. همه را به حسب موقعيّتشان دعوت فرمودند.

اين دستور خداوند است به آن حضرت كه در اين آيه‏ي شريفه بيان فرموده است أدع إلي سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتي هي أحسن. دعوت كن اي رسول ما به سوي راه پرورنده‏ات، به حكمت؛ يعني با ادلّه‏ي حكمت، به موعظه‏ي حسنه؛ با دليل موعظه‏ي حسنه و با دليل مجادله بالتي هي احسن. و نظر به اين كه طبقات مردم سه دسته بود، دعوت رسول‏اللّه9 بر اين سه قسم و بر اين سه نوع ادلّه مبتني بود.

مي‏دانيم سبيل ربّك طريق و راه خدا، عبارت است از ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه. دعوت كن به سوي راه بزرگ و سبيل اعظمِ خلق به سوي خدا، و راه خدا به سوي خلق، ولايت اميرالمؤمنين است.([19]) در احاديث شيعه هم در آياتي كه سبيل اللّه در آن‏ها ذكر شده، به ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه تفسير شده است.([20])

معلوم است كه ولايت حضرت، راه به سوي خدا و راه خدا به سوي خلق است. آن طريقي كه خلق با خدا و خدا با خلق ارتباط پيدا مي‏كند، راه ولايت است. اگر كسي در

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 40 *»

ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود، مرتبط با خدا است و خدا هم با او ربط و اتصال دارد كه مي‏دانيم خدا به ظهورش مرتبط است، نه به ذات مقدّسش. و كسي كه در ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه نبود، نه راهي به سوي خدا دارد و نه ارتباطي با خدا. اگر هم خدا مي‏گويد، يك موهوم ذهني را خدا مي‏گويد.

رسول‏اللّه9 به ولايت اميرالمؤمنين دعوت فرمودند به اين كه آن حضرت حامل ولايت مطلقه هستند. و همه‏ي انبياء و نيز مؤمنان به انبياء به وساطت انبياء، رسول‏اللّه را در اين دعوت تصديق كرده، مؤمن به حضرت شدند و به حسب شأن و مصالح و شريعتشان، رسول‏اللّه را در ائمه‏ي هدي نصرت كردند.

رسول‏اللّه ادلّه‏ي مناسب: دليل حكمت، موعظه‏ي حسنه و مجادله بالتي هي احسن، بر اثبات مقام ولايت اميرالمؤمنين اقامه فرمودند، و به طور علانيه آن حضرت را شناسانيدند، او را طريق الي اللّه معرّفي فرمودند. و وظايف و تكاليف هر دسته از مردم را در ولايت اميرالمؤمنين مشخّص كردند كه چيست و در چه صورت آن‏ها اهل ولايت، و در چه صورت خارج از ولايت خواهند بود.

چنان كه در همين آياتي كه تلاوت مي‏كنيم نيز معلوم و مشخّص شده است. لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين. هركس اقرار كرد و بر اين پيمان باقي ماند، به شهادت خدا و شهادت همه‏ي اولياء و ملائكه‏ي مقرّبين، وفاكننده‏ي به اين بيعت و ميثاق و عهد است.

و هركس بعد از اين معرّفي و اين برنامه و چنين منظره و استشهادي از انبياء، ملائكه و همه‏ي اوصياء، به ولايت پشت كند و به حسب شأن و رتبه‏ي خودش از ولايت خارج شود، او فاسق و خارج است. و خروجش يا از ايمان است، يا از دين. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. نفرمود «هم الكافرون»، فرمود هم الفاسقون. فسق به معناي خروج است. او خود را از ولايت خارج كرده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 41 *»

اهل حكمت را كه صاحبان مقام فؤادند، رسول‏اللّه9 به ولايت اميرالمؤمنين دعوت فرمودند. و حدود ولايت براي آنان ـ اگر بخواهند در چهارچوبه و در محدوده‏ي ولايت باشند ـ اين است كه تمام مراتب خود را، ظاهرشان، باطنشان، ذات و حقيقتشان را در برابر اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و در نزد ظهور خدا كه جلوه‏ي اميرالمؤمنيني است، فاني سازند. خدا براي بشر به اين تجلّي جلوه فرموده و به اين حقيقت طيّبه ظاهر شده است.

اهل حكمت و صاحبان مقام فؤاد بايد در برابر چنين تجلّي خود را فاني سازند به طوري كه اثري از ذات و حقيقتشان باقي نماند، خدا را به توحيد حقيقي توحيد كنند، خود و تمام جهات انيّت خود را فراموش كنند و براي خود تذوّت، استقلال و تحقّقي نبينند. اين فنا و فراموش كردن و نيست ساختن خود، در مقام خودشان و به حسب رتبه‏ي خود ايشان است.

خداوند به زبان رسول‏اللّه9 ايشان را با اقامه‏ي دليل حكمت به اين امور دستور فرمود و مشخّص فرمود كه اين وظايف در رتبه‏ي شما حدود ولايت اميرالمؤمنين است كه بايد همه‏ي شما از توجّه و التفات به غير اين جلوه و تجلّي خودداري كنيد، از ملاحظه و لحاظ و اعتبار غير اين ظهور چشم بپوشيد و از هرچه بين شما و اين تجلّي خداوندي مانع و حجاب است، قطع نظر كنيد به طوري كه حتي به محبّت به اين تجلّي هم توجّه نكنيد و آن را ملاحظه ننماييد.

چون گفته‏اند «المحبّة حجاب بين المحبّ و المحبوب»([21]) خود محبّت حجاب و مانعي است. اگر انسان به محبّتش و به خودش كه محبّ است و به محبوبي كه دوست مي‏دارد توجّه داشته باشد، به سه چيز توجّه كرده است: خودش، محبّت و محبوب.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 42 *»

حال آن كه چنان بايد در درياي توحيد و انوار تجلّي الهي مستغرق شوند كه حتي به خود محبّت هم توجّه نداشته باشند، به همان ترتيبي كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در حديث كميل فرموده‏اند الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة([22]) كه امام مي‏فرمايند بدون هيچ اشاره تمام سبحات كشف شود و به هيچ‏يك از سبحات، تجلّيات و انوار توجّه نكنند. صِرف حقيقت تجلّي الهي را مشاهده كنند به آن شهودي كه مناسب رتبه‏ي ايشان است.

صاحبان مقام فؤاد و اهل حكمت، چه انبياء و چه طبقات ديگر از كاملان و نقباء و نجباء، به حسب خودشان در شهود چنين تجلّي و كشف سبحات از چهره‏ي جلال الهي اين گونه‏اند كه وقتي به مَظهر توحيد نگاه مي‏كنند، جز نور و ظهور خدا چيزي نمي‏بينند. اين را اجمالاً مي‏دانيم. اما چه طور مي‏بينند، ما نمي‏توانيم بفهميم.

اهل حقيقت، اهل فؤاد و اهل حكمت سبحات جلال را كشف مي‏كنند؛ يعني تمام هاله‏هاي نوراني كه براي ايشان بر چهره‏ي حقيقت و تجلّي خدايي قرار دارد، كنار مي‏زنند. اما اين كنار زدن نه اين است كه فكر كنيم به نوع كنار زدن پرده‏هايي است كه در عالم ما است كه پرده‏ها را كنار بزنيم و چهره‏هايي يا اشيائي را كه وراء پرده‏اند ببينيم. اين‏طورها نيست.

اين كشف سبحات من غير إشاره است؛ يعني هيچ بياني نمي‏تواند بيان كند كه چه‏طور ايشان آن انوار را از جمال الهي كنار مي‏زنند و رخساره‏ي خدا را در رخساره‏ي علي صلوات اللّه عليه مشاهده مي‏كنند. اصلاً نمي‏شود بيان كرد يا تصريح يا تلويح كرد.

كلام امام7 من غير إشارة جامع همه‏ي اين معاني است. كنايه نمي‏شود آورد، تصريح نمي‏شود كرد، به تلويح و در لفّافه نمي‏شود گفت، هيچ بياني ندارد. يك گونه كشفي است كه به كلّي ما به آن راه نمي‏بريم و آن را نمي‏دانيم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 43 *»

اهل فؤاد، حكمت و حقيقت اين انوار را از جمال الهي برطرف مي‏فرمايند، و رسول‏اللّه9 ايشان را به چنين ايمان و ولايت‏پذيري مقام اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه دعوت فرمودند.

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. اين آيه خيلي عجيب و خطرناك است! تمامش به آيه‏ي قبل مربوط است. در آيه‏ي قبل بود و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين، از همه‏ي انبياء و در ضمن بيان شده كه از امّت‏ها نيز ميثاق گرفته شده است. زيرا وقتي از انبياء ميثاق گرفته بشود، به طريق اولي از امّت‏ها هم بايد ميثاق گرفته شود، امّت‏ها هم تابع انبياء هستند. از اين جهت در همين آيه هم تصريح مي‏فرمايد ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري آيا شما اي انبياء اقرار كرديد؟ و بعد عهد مرا بر اين مطلب گرفتيد؟ از چه كساني؟ معلوم است از امّت‏هايشان، و تقدير چنين است «و أخذتم العهد بذلك علي أممكم».([23])

قالوا بلي همه‏ي انبياء گفتند: آري! چنين كرديم. خداوند مي‏فرمايد فاشهدوا حال كه چنين است خود شما شاهد باشيد و ملائكه شاهد باشند. و أنا معكم من الشاهدين من نيز شاهد هستم.

فمن تولّي بعد ذلك ديگر بعد از چنين گواهي و استشهاد و عرضه‏ي عمومي بر همه‏ي انبياء و امّت‏ها، هركس پشت كند، اِعراض كند، برگردد و از ولايت و ايمان دست بردارد، ببينيد چه‏قدر اين فرمايش عام است. فمن تولّي بعد ذلك شامل انبياء هم هست فأولئك هم الفاسقون. همه‏ي آن‏ها فاسق و خارج خواهند بود، و هر تخلّفي فسق است. اگر انبياء، اوصياء و كاملان هم تخلّف كنند خارج مي‏شوند، ناقصان كه جاي خود دارند. فمن تولّي براي همه است.([24]) چنين گواهي شامل انبياء هم هست، شامل ملائكه هم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 44 *»

هست. اين آيه پشت همه را به لرزه درآورده است. چرا اين‏قدر انبياء مضطرب بودند؟ چرا در ترك اولي اين قدر اضطراب‏ها و گريه‏ها داشتند؟ ملائكه چرا در گناهي كه مي‏كردند اين‏قدر شرمنده و تائب مي‏شدند؟!

ما كه در امر ولايت وحشتي نداريم، اضطرابي نداريم، علّتش آن است كه گوش دل ما نمي‏شنود چه خبر است.

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. هركس يك قدم از مسير ولايت خارج شد، در امري از امور از مسير ولايت اميرالمؤمنين7 خارج شد فأولئك هم الفاسقون از راه خدا خارج است. خيلي آيه‏ي عجيبي است.

خداوند براي اهل حكمت و اهل فؤاد حدود ولايت را معيّن فرموده، مي‏فرمايد اگر شما از آن محدوده‏اي كه براي شما معيّن شده خارج شديد، اي اهل حكمت و فؤاد اگر كوچك‏ترين امري را كه از آن نهي شده‏ايد مرتكب شديد، بدانيد از ولايت خارج شده‏ايد.

در عالم ذر رسول‏اللّه اميرالمؤمنين را به تمام اهل عالم ذر نشان دادند و حدود ولايت را براي اهل آن‏جا معرّفي فرمودند.

در اين‏جا هم در غدير خم وقتي دست اميرالمؤمنين را گرفتند و به طوري بالا بردند كه راوي مي‏گويد آستين مبارك حضرت پايين افتاد و ما سفيدي زير بغل حضرت را ديديم، و به قدري هوا گرم بوده كه مردم قدري از رداء را زير پاي خود و قدري را بر روي خود انداخته بودند.([25])

در چنين موقعيّتي ـ اگر بنا باشد مولي به معناي دوست باشد ـ آيا سازگار است كه چنين نبيّي كه ختم انبياست، اين همه زحمت را متحمّل شود كه بگويد: هركس من دوست اويم علي دوست اوست. مگر مردم نمي‏دانستند كه علي دوست مؤمنان است؟ كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 45 *»

رسول‏اللّه9 مردم را نگه دارند و بگويند علي دوست شما است. اين كه شأن همه‏ي مؤمنان است.

با اين همه تأكيدي كه در اول فرمود ألست أولي بكم من أنفسكم؟ كه در واقع معناي مولي را بيان فرمودند. آيا من به شما از شما اولي هستم يا نه؟ همه گفتند: آري! فرمودند: به همين معنا، علي مولاي شما است. من كنت مولاه فهذا علي مولاه. خدا لعنت كند منكران ولايت را كه مولي را به معناي دوست گرفته‏اند.

ديگر سه روز معطّل كردن و بيعت گرفتن براي چه؟ بيعت براي حكومت است. چنان كه حضرت پيغمبر براي خود بيعت گرفتند كه اگر امر من غالب شد، شما مرا كمك كنيد! بيعت خانقاهي كه نبوده؛ يعني تمام شئونات را علي دارد. حاكم علي الاطلاق بر اسلام و مسلمانان است، مالكيّت بر جان و مال مسلمانان دارد و اولويّت بر جان و مال همه دارد. بعد از اين معرّفي، به ظاهر امر دست اميرالمؤمنين را مي‏گيرند و به همه نشان مي‏دهند.

در آن‏جا مثل سلمان اميرالمؤمنين را مشاهده مي‏كند كه چه‏طور بر او اخذ پيمان مي‏شود. آيا در آن فرمايش‏ها اخذ پيمان نسبت به مردم يك‏سان بود؟ و آيا بزرگواراني مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار مثل هم بودند؟ آيا سلمان هم مثل ديگران مي‏ديد؟ سلمان مي‏ديد كه الآن دليلي را نصب كرده‏اند كه دليل توحيد و ظهور خداوند است. او در صورت علي7 چهره‏ي خدايي را مي‏ديد. او بر اين مبنا بيعت مي‏كرد و ايمان داشت و حضرت را نصرت مي‏كرد.

البته اين بزرگواران محدود بودند. ولي مسيرشان طوري ديگر بود، طور ديگري مشاهده مي‏كردند كه ما و بزرگ‏تر از ما از تصوّرش محروميم. چه مي‏گذشته در آن لحظات بر قلب مطهّر سلمان و امثال ايشان؟ و در عالم ذر بر اهل حكمت چه مي‏گذشته؟ و انبياء چه‏طور مي‏ديدند؟ همين ديد بوده كه در ترك اولي اين‏قدر مضطرب مي‏شدند. آدم دويست سال ناله و گريه كرد! ما يك خبري را مي‏شنويم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 46 *»

اگر مولاي ما و آقاي ما به ما عنايت بفرمايند، لحظه‏اي بر گناهان خود پشيمان شويم، البته لحظه‏اي است، نهايتش يك حال انكساري هم به ما دست دهد و اشكي هم بريزيم، ولي بعد حالت عادي داريم. اين كجا و دويست سال ناليدن كجا! چهل سال بوده؟ هشتاد سال بوده؟ بي‏جهت نبوده است. حدود ولايت براي آن‏ها طوري مشخّص مي‏شد كه اگر كوچك‏ترين تخلّفي داشتند، خروج از ولايت بر چهره‏ي ايشان مي‏خورد.

آدم كه ابوالانبياء است مرتكب ترك اولي شد، هرچه بود مي‏فرمايد و لم‏نجد له عزماً([26]) ما آدم را صاحب عزم بر ولايت نيافتيم. براي آن ترك اولي كه از او سرزد دويست سال گريه كرد. البته ما نمي‏فهميم چه‏طور است.

خلاصه اين آيه‏ي شريفه به طور مطلق سخن مي‏گويد فمن تولّي بعد ذلك. بعد از همه‏ي اين جريان‏ها، هركس از حدّي كه برايش معيّن شده تخلّف كند فأولئك هم الفاسقون، از ولايت خارج است. پس اين‏ها در اين محدوده اگر مرتكب كوچك‏ترين نهيي شدند، به شك و ترديد در ولايت علي صلوات اللّه عليه تعبير آورده مي‏شود. و چه قدر شكنجه‏آور است كه يك عمر بنالد.

شكّ و ترديد يكي از پايه‏هاي كفر است. لاترتابوا فتشكّوا فتكفروا([27]) نكند در امر ولايت اولياء ترديد كنيد كه بعد از آن شك است و بعد از آن كفر است. از اين جهت بايد دائم از تفريط در امر ولايت استغفار كرد.

هركس از اهل فؤاد تخلّف كند، از مقتضاي دليل حكمت و از حقيقتي كه براي او مشخّص شده و از نوري كه به آن هيچ اشاره‏اي نمي‏شود كرد، خارج شده است. پس بايد استغفار كند. اما استغفارش چيست؟ فتلقّي ادم من ربّه كلمات فتاب عليه([28]) آن گريه‏هاي آدم باعث شد كه دوران فراق تمام شود.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 47 *»

جبرئيل نازل شد. مي‏خواهد دست آدم را به دامان علي برساند. آدم! بگو يا حميد بحقّ محمّد يا عالي بحقّ علي يا فاطر بحقّ فاطمة يا محسن بحقّ الحسن و الحسين و منك الإحسان([29]) خدا خبر مي‏دهد. فتلقّي ادم من ربّه كلمات فتاب عليه. آدم اين كلمات را اخذ كرد.

در اين‏جا بود كه گفت اي جبرئيل چرا نام چهار نفر از ايشان را كه مي‏برم مسرور مي‏شوم، ولي نام پنجمي ايشان را كه مي‏برم محزون مي‏گردم؟ سپس جبرئيل روضه‏خواني كرد و آدم گريه‏ها كرد و به مقام و منزلت خود برگشت.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 48 *»

 

مجلس    4

 

 

(شب دوشنبه 21 ذي‏حجة الحرام 1407 هـ ق)

r ادامه‏ي بحث اقتضاي تخلّف از حدود ولايت

r ابتلاي حضرت ايوب7 و علّت آن

r ترك اولي و استغفار پيامبران

r كيفيّت دعوت رسول‏اللّه9 صاحبان عقل را و اجابت آنان

r نوع توحيد صاحبان عقل

r نوع توحيد ناقصان

r تخلّف اهل عقول از ولايت و توبه‏ي آنان

r ابتلاي يونس7

r ذكر يونسيّه

r كيفيّت دعوت رسول‏اللّه9 اهل نفوس را و اجابت ايشان

r تكاليف اهل نفوس

r تخلّف اهل نفوس و توبه‏ي ايشان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 49 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

([30])عرض شد در عالم ذرّ از جميع انبياء و امم ايشان اخذ ميثاق شد بر ايمان به رسول‏اللّه9 و نصرت آن حضرت در مظاهر ولايت ايشان. در آن عالمِ ميثاق، خداوند همه‏ي انبياء و ملائكه را شاهد گرفت، بعد فرمود: هركس بر اين اقرار و نصرت پشت كند و نسبت به ولايت اميرالمؤمنين تخلّف كند، از ايمان و از دين خارج است.

رسول‏اللّه9 در عالم ذرّ دعوت فرمودند و كساني كه به ظاهر و باطن خود ايمان آوردند، اهل اجابت و اهل ايمان شدند. در اين عالم هم حضرت همه‏ي خلق را در اين ايّام شريف در حجّة الوداع به ولايت اميرالمؤمنين7 دعوت فرمودند. و ما خداوند را شاكريم كه اهل اقرار به نبوّت آن حضرت و اهل نصرت آن حضرت در مظاهر ولايت ايشان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 50 *»

هستيم. خدا اين نعمت را از ما نگيرد! و بر اين نعمت ما را بميراند و مبعوث گرداند!

رسول‏اللّه9 در دعوت خود، طبق آيه‏ي شريفه أدع إلي سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتي هي أحسن با اين سه دليل دعوت فرمودند و در معرّفي ولايت حضرت امير7 اين سه دليل به كار برده شد. «دليل حكمت» براي اهل فؤاد، «دليل موعظه» براي اهل عالم عقل و «دليل مجادله‏ي بالّتي هي احسن» براي اهل عالم نفوس.

چون كساني كه در اين عالم و در عالم ذر نزد رسول‏اللّه9 حاضر بودند، سه دسته بودند، دعوت آن حضرت نيز به سه شكل واقع شد. پس به حضرت چنين خطاب شد أدع إلي سبيل ربّك كه «راه پرورنده»، ولايت اميرالمؤمنين است. پس با دليل حكمت، موعظه‏ي حسنه و مجادله‏ي بالتي هي احسن، حضرت امير7 را معرّفي فرمودند.

وقتي كه رسول‏اللّه اميرالمؤمنين را معرّفي مي‏فرمودند اهل فؤاد تجلّي خدا را مي‏ديدند و بر آن اقرار كردند. حدود ولايت را مناسب خودشان دريافتند و بر آن عهد بستند. اجمالاً  گفتم كه حدود ولايت براي ايشان چه بود، و تخلّف از آن چه‏طور بود و چگونه بايد توبه كنند و برگردند. اگرنه به حسب رتبه‏ي ايشان، ترديد و شكِّ در ولايت گفته مي‏شد. و عرض شد راه برگشت ايشان به ولايت، تلقّي كلمات از خداوند متعال بود.

همان طور كه خداوند درباره‏ي حضرت آدم حكايت مي‏فرمايد كه بعد از آن كه آدم7ترك اولي كرد كه همان تخلّف از ولايت اميرالمؤمنين7 بود، به اين جهت از شئونات ولايت محروم گرديد. پس در مقام توبه برآمد و راه توبه‏ي او را قرآن بيان مي‏كند. فتلقّي ادم من ربّه كلمات فتاب عليه إنّه هو التوّاب الرحيم.([31]) توبه‏ي آدم اين بود كه كلماتي را از خداوند متعال تلقّي كرد و گرفت. هم به ظاهر و هم به باطن خود به مقامات ولايت آل‏محمد: اقرار كرد، فتاب عليه.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 51 *»

همين‏طور در مورد حضرت ايّوب هم رسيده كه در اثر ترك‏اولايي كه از آن حضرت شهرت دارد، ايشان مبتلا شد. اميرالمؤمنين7 در مورد ايّوب و ابتلائات او بياني دارند. موقعي كه سلمان عرض مي‏كند يا محنة أيّوب؛ يعني‏اي كسي كه به واسطه‏ي تخلّف از مقام ولايت شما ايّوب ـ مناسب عرصه‏ي او ـ آزمايش شد و به ابتلائات مبتلا گرديد.

حضرت فرمودند أتدري ما محنة أيّوب؟ سلمان عرض مي‏كند: نه، نمي‏دانم. با اين‏كه خودش با اين تعبير به حضرت خطاب مي‏كند و باخبر بود. ولي وقتي حضرت سؤال مي‏فرمايند «آيا مي‏داني محنت ايوب چيست»؟ معلوم است امام مي‏خواهند مطلب بالاتري را بيان بفرمايند.

از جمله فرمايش‏ها و بيانات حضرت در آن حديث اين است كه مي‏فرمايند لمّا كان عند الإنبعاث عند المنطق شكّ و بكي و قال هذا أمر عظيم و خطب جسيم. در موقع برانگيخته‏شدن و سخن‏گفتن ايّوب با خداي خود كه يكي از تجلّيات مقام ولايت ائمه‏ي هدي: بود، در آن‏جا حالتي براي ايوب دست داد كه از آن تعبير به شك آمده است. اما در عين حالي كه چنين ترديدي براي ايّوب فراهم شد، همراه با گريه بود. ايّوب در اين حالت كه بر او عرضه شده بود گريه مي‏كرد و تعبيرش اين بود هذا أمر عظيم و خطب جسيم. امر بزرگي است. تعبير ايّوب چه بوده و از چه حالتي سرچشمه مي‏گرفته؟! كه اين تعبير شايسته‏ي او نبوده است.

فأوحي اللّه إليه يا أيّوب أتشكّ في صورة أنا أقمته و إنّي إبتليت ادم بالبلاء فوهبت له بالتسليم له بامرة المؤمنين و أنت تقول أمر عظيم و خطب جسيم. فواللّه لاذيقنّك من عذابي أو تتوب إلي بالطاعة لأميرالمؤمنين7. بعد اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه مي‏فرمايند ثمّ أدركته السعادة بي.([32]) به واسطه‏ي تمسك به ولايت من و رجوع حقيقي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 52 *»

به سوي خدا، سعادت او را دريافت.

البته اين تعبيرات به حسب مقام و منزلت انبياء است، و مراد ظهور ولايت در رتبه‏ي ايشان است. نبايد اين تعبيرات را به حسب مقام و رتبه خودمان معنا كنيم. اين توبه‏ها و استغفارها در واقع همه‏اش رجوع به ولايت و عمل‏كردن به مقتضاي ولايت است. و منزله‏ي حقيقي ايشان ظهور ولايت است.

استغفار ايشان از چه چيز است؟ اگر به گناه هم تعبير بيايد، مشخّص است كه همه‏ي اين‏ها استغفار از اين جهت است كه در عرصه‏ي خودشان مطابق حدود ولايت رفتار نكرده‏اند كه به اين ابتلائات مبتلا شده‏اند.

بزرگ‏ترين امر در رتبه‏ي انبياء اين است كه به كلّي در موقع تجلّي خداوند به اين انوار مقدّسه، نبينند و شهود نكنند مگر خدا را و توجّه نكنند به غير خدا، حال اين غير هركس مي‏خواهد باشد. نوعاً مشايخ اعلي اللّه مقامهم در اين موارد تعبيري دارند:

«إذا قلت ماأذنبت قالت مجيبة
  وجودك ذنب لايقاس به ذنب»

وقتي عاشق در مقابل معشوق خود اظهار مي‏كند كه من گناهي نكردم، اين سخن توجّه به «من» است و از خود راضي‏بودن است. اين «قلت» خود را ديدن است و اين حالات در مسلك اهل جذب و محبّت، گناهي بزرگ است كه قابل بخشش نيست. كفايت مي‏كند كه شخص محبّ به همين كار تا ابد عذاب شود.

«إذا قلت ماأذنبت» با اظهار اين بي‏گناهي، سه گناه بزرگ را مرتكب شده است. «إذا قلت ماأذنبت» سه گناه است: اولاً تو خودت را مستقل ديدي. دوم: چه‏قدر تو بايد از خودت راضي باشي كه خود را تبرئه كني. سوم: اين‏كه طاعات خود را نبايد شايسته‏ي مقام معبود بداني به طوري كه اسمش را طاعت بنامي. حال آن كه رسول‏اللّه9 با آن مقام و منزلت به درگاه خداوند متعال عرض مي‏كرد أنا لاأحصي ثناءاً عليك كه هركس هر طاعتي، منزلتي و قربي دارد از شعاع قرب آن حضرت است و به بركت طاعت آن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 53 *»

حضرت تقرّب جسته است، در عين حال او عرض مي‏كند إلهي أنا لاأحصي ثناءاً عليك أنت كما أثنيت علي نفسك.([33]) پس اين‏ها از اين حالت و از اين امور استغفار مي‏كردند و اين استغفارها به حسب رتبه خودشان بوده است.

مقصود اين است كه اين آيه‏ي شريفه‏ي فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون يك‏مطلب مهمّي را بيان مي‏كند. هركس از امر ولايت تخلّف كند، هركس هست: نبي است، وصي است، رعيت است، همين كه تخلّف كرد، خارج است و به حسب رتبه‏ي خودش فاسق است و به تعبير ما معصيت‏كار است. همان تعبيري كه رسول‏اللّه فرمودند لو عصيت لهويت. من هم اگر معصيت كنم در جهنم مي‏افتم. مسأله اين است كه فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون.

اما صاحبان عقل كه رسول‏اللّه9 آنان را دعوت فرمودند و حدود ولايت را براي ايشان مشخّص كردند، دليلي كه براي ايشان اقامه فرمودند موعظه‏ي حسنه بود. و كساني كه اجابت كردند، به بركت حضرت و حدود ولايت كه براي ايشان ترسيم شد، امّت اجابت شده، نجات يافتند. و حدود ولايت كه براي ايشان مشخّص شد، اين بود كه بايد به جميع واجبات و مستحبّات عمل كنند و تمام محرّمات و مكروهات را ترك كنند.

براي ايشان در مقام توحيد و ظهور اميرالمؤمنين به عنوان تجلّي الهي، اين طور بود كه وقتي به خلق نگاه مي‏كنند، خلق را در مقام اثريّت مشاهده نكنند؛ بلكه خدا را در خلق ظاهر ببينند. وظيفه‏ي آن‏ها در اين مقام همين شد كه در مقام ديدار خدا باشند و اميرالمؤمنين7اسوه و قدوه‏ي ايشان باشند. چنان كه خودش فرمود مارأيت شيئاً إلاّ و رأيت اللّه قبله و معه([34]) اين‏ها بايد در توحيد به اين‏طور سلوك كنند و خدا را به توحيد شهودي توحيد كنند به اين طور كه به هرچه نگاه مي‏كنند، نبينند مگر جلوه‏ي خدا و نور اميرالمؤمنين7را.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 54 *»

همان‏طور كه سيدالشهدا7 اظهار مي‏فرمايد أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك([35]) كه بيان اين است كه صاحبان عقل و اهل موعظه‏ي حسنه كه حدود ولايت از براي ايشان، در اين عالم و در عالم ذرّ ترسيم شد به معرّفي رسول‏اللّه اميرالمؤمنين را به عنوان «مولاي كلّ مؤمن و مؤمنه» بودن و صاحب مقام ولايت، اين‏ها بايد طوري سلوك كنند كه صاحب مقام توحيد شهودي باشند و از نظر تكاليف به جميع واجبات و مستحبّات عمل كنند و همه‏ي محرّمات و مكروهات را ترك كنند. در جميع امور و شئون توجّه به اسباب ظاهري و باطني نداشته باشند و آن‏چه با توحيد شهودي منافات دارد، بايد همه‏ي آن‏ها را ترك كنند به طوري كه حتي براي اثبات مسأله‏ي توحيد نبايد به دليل احتياج داشته باشند و براي ايشان اقامه‏ي دليل توحيد بي‏معنا باشد. چنان وحدت خداوند براي ايشان ظاهر باشد و آن را ببينند كه نيازمند به اقامه‏ي دليل و استدلال نباشند، و چنان يكتايي خدا را در هر خلقي ببينند كه اصلاً نيازمند به دليل نباشند.

بلاتشبيه و للّه المثل الأعلي([36]) وقتي زيد را در نشسته، ايستاده، رونده و ساير تجلّياتش مي‏بينيم، چون مي‏بينيم زيد در ظهوراتش ظاهر است و عارفيم به اين كه زيد در ظهورات خود هست، احتياج به دليل نداريم كه او يكي است، و هيچ نمي‏گوييم دليل بر اين كه زيد يكي است، چيست؟ اين‏قدر زيد در همه‏ي ظهوراتش ظاهر است كه اقامه‏ي دليل بي‏معنا است. معنا ندارد كه كسي اقامه‏ي دليل كند بر اين كه زيدِ در نشسته، ايستاده و رونده يكي است. دليل نمي‏خواهد. و مي‏دانيم اين زيد، همان ذات ظاهره است.

از اين جهت وقتي كه پول به قرضش داده بوديم و او نشسته بود، حال كه ايستاده فرق نمي‏كند از همان زيد، قرض را مطالبه مي‏كنيم و كسي نمي‏گويد اين زيد آن زيد نيست. تا دليل اقامه كنيم كه زيد يكي است. براي كسي كه زيد را در جميع ظهوراتش

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 55 *»

ظاهر مي‏بيند، اقامه‏ي دليل و استدلال بر وحدت زيد بي‏معنا است.

صاحبان مقام عقل و اهل موعظه‏ي حسنه كساني هستند كه توحيد را شهود مي‏كنند و وحدت خدا را مشاهده مي‏كنند كه خداوند به مقام ذات ظاهره‏ي خود در جميع خلق ظاهر شده است به طوري كه اصلاً براي غير اثري نيست تا بگوييم براي خدا دليل باشد. أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك. زيد، ايستاده، نشسته، رونده و گوينده است. آيا شما براي غير زيد در اين صفات، اثري مشاهده مي‏كنيد كه مثلاً براي عمرو باشد؟

أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك. براي غير زيد در آثار زيد، اثري نيست تا بپرسيم و بحث كنيم كه آن اثر از زيد به ما نشاني مي‏دهد يا نه؟ اصلاً غير از زيد كسي نيست. چنان زيد در تجلّياتش ظاهر است كه جا براي غير نگذارده است.

توحيد شهودي بر اين مبنا مخصوص اهل عقل است و كساني كه با موعظه‏ي حسنه مناسبت دارند. اهل موعظه‏ي حسنه، در امر توحيد نيازمند به استدلال نيستند. چون مقامشان به اين حد رسيده كه اين فرمايش امام7 مناسب شأن ايشان است.

بارها به خصوص در ذيل حديث شريف من عرف نفسه فقد عرف ربّه([37]) گفته‏ام، اقامه‏ي دليل بر اثبات توحيد خداوند از براي ما لازم است كه توحيدمان بر اساس توهّم است. و الحمد للّه رب العالمين كه وجود مبارك بقيّة اللّه7 به واسطه‏ي ظهور امر بزرگان دين اعلي الله مقامهم بر ما تفضّل و انعام فرمودند كه از بركت بيانات بزرگان اعلي اللّه مقامهم اساس توحيد را توهّم قرار ندهيم و هميشه مي‏گوييم خدا از توهّمات و تصوّرات ما منزّه است و اين از نقصان ما است و خداوند متعال اجلّ از اين است كه به خلقش شناخته شود.

اما صاحبان مقام عقل و موعظه‏ي حسنه از استدلال در توحيد بي‏نيازند، آن‏ها

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 56 *»

وحدت خداوند را شهود مي‏كنند. إنّ اللّه أجلّ و أكرم من أن‏يعرف بخلقه بل الخلق يعرفون باللّه([38]) اين را اهل عقل مشاهده مي‏كنند كه خدا به خودش شناخته مي‏شود؛ يعني به ظهورش كه آيات تعريف و تعرّف خداوند باشد.

در هر صورت، حدود ولايت براي اين بزرگواران به اين طور در اعتقادات و اعمال ترسيم شده و نقش ولايت اميرالمؤمنين7 در اظهار امر خدا براي ايشان به اين حدود است.

اين آيه نيز شامل حال ايشان هست. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. اين خطر با ايشان هم مواجه است. اين‏ها هم اگر تخلّف داشته باشند، نعوذ باللّه به هر مقدار كه تخلّف كنند، كلمه‏ي فاسق و خارج بر ايشان صادق است. امر خيلي بزرگ است. اگر از اين امور تخلّف كنند فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون بر ايشان صادق است.

از اين جهت اگر ايشان مكروهي را مرتكب شوند، ارتكاب حرام كه اصلاً براي ايشان قابل تصوّر نيست، اگر يك وقتي مكروهي يا ترك مستحبي را مرتكب شوند و به حسب اعمال و عقايد، لحظه‏اي و آني متوجّه سببي از اسباب شوند و ملاحظه‏ي خودِ ظهور و اثر را بكنند فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون شامل حال ايشان است و از حدود ولايت خارج شده، كلمه‏ي فاسق درباره‏ي ايشان صدق مي‏كند.

از اين جهت بايد دوباره به ولايت رجوع كنند و در مقام توبه و استغفار برآيند. دليل توبه‏ي ايشان هم مثل توبه‏ي اهل فؤاد، استغفار ايشان است. همان‏طور كه عرض شد فتلقّي ادم من ربّه كلمات فتاب عليه إنّه هو التوّاب الرحيم، بايد به بركت توجّه به محمد و آل‏محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين و تسليم‏شدن در برابر امارت اميرالمؤمنين، رجوع به خدا داشته باشند و همين برگشت به ايشان، برگشت به توحيد، تسبيح، تنزيه و تقديس خداوند است و همين‏ها اقرار به ولايت حضرت است و همان اظهار ندامت، رجوع به ولايت است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 57 *»

در مورد حضرت يونس علي نبيّنا و آله و عليه السلام رسيده چنان كه خداوند در وصف ايشان فرموده كه بعد از اين كه از حدود ولايت تخلّف ورزيد، مبتلي شد به اين‏كه چهل شبانه روز در شكم ماهي محبوس شد. البته در اين مدّت به ماهي دستور داده شده بود كه مبادا او را در شكمت فشار بدهي! بايد او محافظت شود و به حسب تخلّفش از ولايت اميرالمؤمنين7 در اين زندان قرار بگيرد.([39])

چه‏قدر ما غافليم! چه‏قدر ما از كارهاي خدا غافل و بي‏خبريم! خدا با انبياء و اهل ولايتش اين طور رفتار مي‏فرمايد! و ما چه‏قدر متوقّعيم كه هر كاري را مي‏كنيم و اين‏ها را با ولايت منافي نمي‏دانيم. نعوذباللّه خدا را هم تقصيركار مي‏دانيم. اگر خدا بخواهد قدري بر ما سخت بگيرد، ما طلبكار هم مي‏شويم. آن‏گاه انبياي عظيم‏الشأن مثل يونس، اين‏طور بايد در اثر يك تخلّف، در اين مدّت در شكم ماهي زنداني شود و به اين طور ابتلائات مبتلا گردد.

خدا به ماهي دستور داد كه نبادا يونس را در شكمت فشار دهي! در آن‏جا اعضاء و جوارح خواه‏وناخواه هوا لازم دارند. بدن حضرت يونس حالت له‏شده پيدا كرده بود كه وقتي به ماهي دستور داده شد كه آن بدن را در كنار ساحل بيرون اندازد، در زير برگ‏هاي كدو آهسته آهسته بدن حضرت به حالت اولش برگشت.

خداوند مي‏فرمايد و ذا النون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن‏نقدر عليه جريان صاحب ماهي؛ يعني يونس را به يادآور! هنگامي كه بر امّتش غضب كرد و رفت تا آن كه گرفتار شد. فنادي في الظلمات متنبّه شد، مي‏خواهد توبه كند و برگردد. فنادي في الظلمات أن لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّي كنت من الظالمين. خدايا تو منزّهي! به تعبير ما من بد كردم. به ظلم و تقصير خود اعتراف كرد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 58 *»

فاستجبنا له اين‏جا بود كه تا اظهار ندامت كرد، ما او را جواب داديم. و نجيّناه من الغمّ و كذلك ننجي المؤمنين([40]) اهل ايمان را به اين‏طور نجات مي‏دهيم كه اگر برگردند ما هم عفو مي‏كنيم. اولاً خود را مقصّر بدانند و اعتراف به تقصير كنند، سپس ما را تسبيح و تنزيه كنند و به ولايت رجوع كنند.

اين آيات شريفه هم قرآن است، هم درس است و هم دعا است. در ابتلائات و در موقع گرفتاري دستور داده شده اين ذكر شريف را مكرّر بگويند، به خصوص براي اهل سير و سلوك اگر مي‏خواهند نوراني شوند، بايد اين ذكر را داشته باشند كه معروف به ذكر يونسيه است لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّي كنت من الظالمين اميد رفع گرفتاري هست و اجابت شامل حال شخص خواهد شد.([41])

در هر صورت، در اين طبقه راه رجوع و برگشتشان اين است كه به توحيد اقراركنند، تسليم امر ولايت شوند و به سوي امر ولايت برگشت كنند. اين هم در باره‏ي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 59 *»

نوع اهل دعوت و اجابتِ موعظه‏ي حسنه.

اما اهل ظاهر و عرصه‏ي نفوس كه ساير خلق‏اند، خداوند بر ايشان اتمام حجّت فرمود و رسول‏اللّه ايشان را به سبيل خدا كه ولايت اميرالمؤمنين7 باشد، با دليل مجادله‏ي بالتي هي احسن دعوت و استدلال فرمودند كه از نظر تكاليف بايد همه‏ي واجبات را به‏جاآورند و در عقايد براي خدا در ذات، در صفات، در افعال و در عبادت شريك قرار ندهند. و از آن‏چه با توحيد خدا در مقام‏هاي چهارگانه‏ي توحيد منافات دارد نهي شده‏اند.

البته اين توحيد را توحيد عوام مي‏نامند به همين كه براي خدا در ذات، صفات، افعال و عبادت شريك قرار ندهيم. همين فرمايش‏هايي را كه در توحيد، نبوت و امامت ذكر فرموده‏اند، بايد معتقد شويم و نوعاً ادلّه‏اش ادله‏ي مجادله است و مناسب حال ما است.

در زمينه‏ي اعتقادات نبايد براي ما انحراف‏ها فراهم شود. ما در معرض خطر انحرافاتي هستيم كه نوع فلاسفه به آن مبتلا شده‏اند و الحمدللّه خدا به بركت بزرگان ما را حفظ فرموده است.

از جمله‏ي انحرافاتي كه فلاسفه دارند اين است كه واجب‏الوجود را به طور متعدّد فرض مي‏كنند. بعد بر اثبات يگانگي و وحدت واجب‏الوجود اقامه‏ي ادلّه مي‏كنند. اول او را كلّي فرض مي‏كنند كه قابل صدق بر كثيرين است، بعد براي او اثبات وحدت مي‏كنند.

ما از اين امور نهي شده‏ايم كه از اصطلاحات ملاّها است. الحمدللّه عوام از اين وساوس ملاّئي در راحت‏اند.

همين‏طور به قدم ماهيّات قائل شده‏اند كه آن‏ها را اعيان ثابته در ذات خدا لحاظ كرده‏اند. ديگر آن كه در ذات خدا و در صفات ذاتيّه‏ي او حرف زده‏اند و نيز براي خدا اثبات اراده و مشيت ذاتيّه كرده‏اند. حال آن‏كه اراده و مشيّت فعل خدا است.

و نيز براي صفات فعلي، در ذات خدا مبادي لحاظ كرده‏اند. در علم خدا حرف

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 60 *»

زده‏اند و علم خدا را مستفاد از معلومات او دانسته‏اند. در مورد خلقت نظرهاي فاسدي اظهار كرده‏اند: او را فاعل بالعناية يا فاعل بالتجلّي و الفيضان دانسته‏اند، و امثال اين‏گونه انحرافات كه براي نوع فلاسفه و عرفا دست داده و بايد اهل اين رتبه، خود را در اعتقادات، از اين خيالات واهي حفظ كنند و براي خدا شريك تصوّر و تعقّل نكنند، هم‏چنين از ساير اموري كه در دين كفر است اجتناب كنند.

اين‏ها حدود ولايت اميرالمؤمنين براي اهل نفوس است كه ما ناقصان هستيم. و همه‏ي ما بايد عقايد صحيح را به شكل اكتساب، تحصيل كنيم نه اين كه به صرف تبعيّت از پدر و مادر باشد؛ بلكه بايد با دليل به اين امور معتقد شويم. در اعمال هم بايد واجبات را بجاآوريم و محرّمات را به هر شكلي كه هست ترك كنيم.

وقتي رسول‏اللّه9 در عالم ذر يا در اين عالم دست اميرالمؤمنين را بلند كردند و آن حضرت را به عنوان ولي كلّ مؤمن و مؤمنه معرّفي فرمودند هركس من ولي او هستم علي ولي او است؛ يعني اين ولي است و اگر واجبات را ترك كرديد يا محرّمات را مرتكب شديد از ولايت او خارج هستيد. هم‏چنين اگر در اعتقادات منحرف شديد، از ولايت او خارج خواهيد شد.

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. هركس از ولايت اين بزرگوار كه حدودش رسم شد اعراض كند؛ يعني از واجبات روگردان شود و به محرّمات عمل كند، از حدود ولايت خارج است كه اين حدود ولايت را دوازده امام: در عقايد و تكاليف براي ما شرح كرده‏اند. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. اكنون هركس در اعتقادات تخلّف ورزد از ايمان خارج است. و هر كس در تكاليف ظاهري تخلّف كند فاسق است و از ايمان خارج است در صورتي كه فقط ترك كرده باشد، و اگر به منظور استخفاف، توهين و رد باشد كه از دين هم خارج است.

اين‏ها حدود ولايت براي اين افراد است. طريق توبه هم براي ما مشخّص شده

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 61 *»

است فرمودند كفي بالندم توبةً([42]) همين اندازه كه مرتكب گناه شديم، بايد بدانيم در اثر معصيت از ايمان خارج شده‏ايم و نور اميرالمؤمنين در ما نيست. بايد غصّه بخوريم، دلمان بسوزد و پشيمان شويم و همين آتش ندامت و پشيماني در توبه كفايت است و دوباره به ولايت اقرار كرده‏ايم. از اين جهت به فرموده‏ي پيشوايان دين بايد هميشه از گناهان استغفار داشته باشيم و خدا را بر نعمت ولايت محمّد و آل‏محمّد: شكر كنيم.([43])

پس اين دو امر معلوم شد كه ايمان به رسول‏اللّه9 يعني چه و اقرار به ولايت اين بزرگواران و نصرت ايشان يعني چه.

اميدواريم خدا به بركت ولايت اميرالمؤمنين7 و اولياء ايشان، همان‏طور كه در دنيا دست ما را به دامن اوليائش رسانيده و ما را با مقامات اوليائش آشنا فرموده، اين نعمت ولايت را از ما نگيرد و براي ما باقي بدارد! و به همه‏ي ما توفيق وفاداري به شئونات ولايت بيش از پيش عنايت بفرمايد!

وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه را كه صاحب ولايت است محافظت فرمايد! و ما را به بركت آن حضرت بيامرزد! ما را متذكّر ولايت حضرت قراردهد به طوري كه زندگي ظاهري و معنوي ما به نور ولايت اوليائش منوّر باشد!

خدايا ما از اعداء متنفريم، نمي‏خواهيم در ظاهر و باطن در ظلمت آن‏ها به‏سرببريم. خدايا همان‏طور كه در اين زندگاني ظاهري، تحت زعامت و ولايت حضرت مهدي صلوات اللّه عليه قرار گرفته‏ايم، در ظهورش نيز در خدمت آن حضرت باشيم!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 62 *»

 

مجلس    5

 

 

(شب سه‏شنبه 23 جمادي الثاني 1409 هـ ق)

 

 

 

 

 

r گزارش آيه‏ي مورد بحث از عالم ذر

r رد اتهام اهل كتاب به انبياء: در پرستش غير خداوند

r بيان نبوت رسول‏اللّه9

r عالم ذر در قرآن و روايات

r عالم ذر از نظر مفسران

r نظريه‏ي اول

r نظريه‏ي دوم

r نظريه‏ي سوم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 63 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

عرض شد اين آيه‏ي شريفه در مورد رسالت رسول خدا9 و ظهور آن بزرگوار به مقامات و شؤونات ولايت است كه خداوند از جميع انبياء پيمان گرفته است بر اين‏كه به او ايمان آورند و او را نصرت كنند و از امّت‏هاي خود نيز بر اين امر، عهد و ميثاق بگيرند. آن‏ها هم اقرار كردند و از امّت‏هاي خود عهد و پيمان گرفتند. و خداوند ملائكه را شاهد مي‏گيرد و خود نيز با ملائكه از گواهان مي‏باشد.

اين آيه مربوط به عالم ذرّ است و خيلي از مفسّران سعي كرده‏اند كه اين آيه را در همين عالم معنا كنند و بگويند همين‏طور كه انبياء به ترتيب، يكي پس از ديگري آمده‏اند، از نبي پيشين عهد و پيمان گرفته شده بر اين كه نبي بعد از خود را به امّتش معرّفي كند و خود و آنان به او ايمان آورند و آن نبي را نصرت كنند. به اين وسيله اين پيمان گرفتن در اين عالم انجام شده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 64 *»

من عرض كردم طبق رواياتي كه از ائمه: رسيده و بر حسب ظاهرِ همين آيه‏ي شريفه و ارتباطش با آيات قبل، اين جريان در عالم ذر بوده، در جايي كه همه‏ي انبياء و ملائكه حاضر و امّت‏هاي انبياء حضور داشته‏اند. امّت هر نبيّي با آن نبي بوده و به وساطت آن نبي به مقام و رتبه‏ي رسول خدا9 اقرار و اعتراف كرده‏اند.

به مناسبت، آيات قبل را مورد دقّت و بررسي قرار داديم و ديديم كاملاً بايد همين‏طور باشد، زيرا خداوند سخن از اهل كتاب به ميان آورد و از خصوصيّات، روحيّات و خلقيّات اهل كتاب مواردي را ياد فرمود و نيز عمده‏ي اتّهاماتي را كه آنان در دين خدا بر انبياء و دين خدا بسته‏اند، ذكر فرمود. از جمله الوهيّتي بود كه براي بعضي از انبياء، مانند حضرت عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام مدّعي شده بودند.

در آخرين آيه قبل از اين آيه فرمود ماكان لبشر أن يؤتيه اللّه الكتاب و الحكم و النبوّة ثمّ يقول للناس كونوا عباداً لي من دون اللّه ولكن كونوا ربانيّين بما كنتم تعلّمون الكتاب و بما كنتم تدرسون ¿ و لايأمركم أن‏تتّخذوا الملائكة و النبيّين أرباباً أ يأمركم بالكفر بعد إذ أنتم مسلمون.([44])

اين‏طور نبوده كه خدا به بشري كه كتاب، حكم و نبوّت داده، آن نبي به مردم بگويد بندگان من شويد، مرا عبادت كنيد، نه خدا را؛ بلكه آن‏ها به دستور خدا به مردم مي‏گفتند: اي مردم ربّاني باشيد، همه‏ي امور خود را از پروردگارتان بگيريد، در دين و ديانت و امور زندگي منسوب به خداوند شويد، چون شما به بركت انبياء كتاب را به يك‏ديگر مي‏آموزيد و درباره‏ي كتاب دقّت‏ها، ممارست و مدارست داريد، كتاب را حفاظت مي‏كنيد.

و لايأمركم أن‏تتّخذوا الملائكة و النبيّين أرباباً و هيچ نبيّي به امّت خود دستور نداده كه شما ملائكه و انبياء را براي خود خدا بگيريد. أ يأمركم بالكفر بعد إذ أنتم مسلمون آيا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 65 *»

مي‏شود پيغمبري شما را به كفر دستور بدهد بعد از آن كه شما در دين خدا اسلام آورديد.

تا به اين‏جا خداوند در اين دو آيه رد مي‏فرمايد سخن آناني را كه درباره‏ي بعضي از انبياء، مدّعي الوهيّت و خدايي شده بودند و آن‏ها را در كار خدايي خدا شريك كرده و براي خدا شريك قرار داده بودند. همين‏طور بعضي از ملائكه؛ مثل روح‏القدس را در كار خدايي شريك كرده، عدّه‏اي او را خدا خواندند.

خداوند اين سخنان را رد فرمود كه اين كارها شأن انبياء نيست. انبياء صاحبان روح نبوّت، حاملان كتاب و آورندگان احكام الهي هستند، مردم را به سوي هدايت و ايمان سوق مي‏دهند. و آن‏ها پس از آن كه مردم را هدايت كردند، به ضلالت نمي‏اندازند. آنان مردم را به اسلام دعوت مي‏كنند و بعد از اسلام آوردن داخل كفر نمي‏كنند.

از همه‏ي اين‏ها مهمتر اين است كه ما مي‏بينيم انبياء در برابر رسول‏اللّه9 خاضع و خاشع‏اند. همه‏ي انبياء به مقام نبوّت و ولايتِ آن حضرت و حاملان و مظاهر ولايتش؛ ائمه‏ي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين خاشع‏اند، و به نبوّت و ولايت ايشان اقرار، و به شأن اين بزرگواران اعتراف كرده‏اند، و آمادگي دارند براي اين كه در موقع خودش آن بزرگوار را نصرت كنند.

و اگر خاطرتان باشد در روايات ذكر فرموده بودند كه مراد موقع رجعت است كه تمام انبياء در زير لواء اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه خواهند بود و رسول خدا9 را در امر ولايت آن حضرت نصرت مي‏كنند. هم‏چنين تمام مؤمنان به انبياء به مقامات و شؤونات محمّد و آل‏محمد: اقرار دارند.

آن‏گاه وقتي كه انبياء در برابر رسول‏اللّه كه فرستاده‏ي خدا است، به اين‏طور به ايمان، نصرت، خضوع و خشوع اقرار كنند، آيا مي‏شود ادّعاي الوهيّت بكنند؟ آيا مي‏شود مردم را به پرستش خودشان دعوت كنند؟! نشدني است.

پس ذكر اين حادثه و اين امري كه در عالم ذر انجام شده، براي بيان اين مطلب است

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 66 *»

كه چون انبياء گذشته شأنشان نيست كه ادّعاي الوهيّت كنند و مردم را به پرستش خود و ملائكه دعوت كنند، در برابر رسول ما خاضع و خاشع‏اند و به او ايمان و اقرار دارند و براي نصرت آن حضرت آمادگي خود را اعلام كرده‏اند.

پس اين آيه‏ي شريفه در اين‏جا براي بيان مقام رسول‏اللّه9 است كه نبوّت او فوق نبوّت انبياء، و ولايت او فوق ولايت اولياء است. او صاحب مقام نبوّت كلّيه و ولايت كلّيه است. به دليل اين كه تمام انبياء به او ايمان آوردند و به شأن او اقرار كردند و همه براي نصرت آن حضرت آماده شدند و ملائكه هم بر اين امر شاهدند، و انبياء نيز از امّت‏هايشان بر اين امر پيمان گرفته‏اند.

اين‏ها اموري بود كه در اين آيه بيان شد و ما هم تا حدّي كه لازم بود بيان كرديم كه اين آيه‏ي شريفه مربوط به عالم ذر است. ولي در ميان مفسّران كمتر ديده شده ـ و شايد ديده نشود ـ كه كسي اين آيه‏ي شريفه را مربوط به عالم ذر بداند؛ بلكه كوشش دارند كه اين آيه را در همين عالم معنا كنند و از نظر ظاهر آيه با مشكلاتي روبه‏رو مي‏شوند كه حلّ نمي‏شود.

ولي آن‏طور كه ما ظاهر آيه را ـ مطابق رواياتي كه از ائمه: رسيده ـ معنا كرديم، مربوط به عالم ذر است و مشكلي در ظاهر آيه‏ي شريفه باقي نمي‏ماند.

و چون اين آيه به عالم ذر مربوط مي‏شود، به خاطرم رسيد كه قدري در باره‏ي عالم ذرّ توضيحاتي عرض كنم. مي‏خواستم وارد بحث نبوّت و ولايت شوم، اما به ذهنم خورد كه در مورد عالم ذر اجمالاً بحثي داشته باشيم.

در تأويل و باطن آيات، خيلي موارد به عالم ذر اشاره دارد. و آن موارد را مشايخ اعلي اللّه مقامهم نوعاً بيان فرموده، يا به آن‏ها اشاره كرده‏اند. به خصوص مولاي كريم اعلي اللّه مقامه الشريف در حواشيي كه بر قرآن شريف دارند، بعضي جاها تأويلاً يا باطناً اشاره مي‏فرمايند كه اين آيه به عالم ذر مربوط است.

اما در قرآن آيه‏اي است كه ديگر همه ناچار شده‏اند كه اقرار كنند كه آن آيه مربوط به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 67 *»

عالم ذرّ است. آن آيه در سوره‏ي مباركه‏ي اعراف است، آيه‏ي 172 و 173 أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذرّيّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي شهدنا أن‏تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين ¿ أو تقولوا إنّما أشرك اباؤنا من قبل و كنّا ذرّيّةً من بعدهم أ فتهلكنا بما فعل المبطلون. اين دو آيه صريح است در مورد اين كه انسان‏ها دوره‏اي را گذرانيده‏اند كه قبل از اين عالم است.

و به ياد بياور آن وقتي را كه پروردگارِ تو از فرزندان آدم از پشت‏هاي ايشان ذرّيه‏ي ايشان را گرفت. و ايشان را بر خودشان گواه گرفت به اين كه فرمود: آيا من پرورنده‏ي شما نيستم؟ گفتند: آري! ما به اين مطلب شهادت مي‏دهيم. و اين كار انجام شد براي اين كه روز قيامت نگوييد كه ما از اين امر غافل بوديم، يا بگوييد: چون پدران ما قبلاً مشرك بودند و ما هم فرزندان ايشان بوديم، از اين جهت شرك ورزيديم. و تا نگوييد: آيا تو ما را به واسطه‏ي آن‏چه اهل باطل انجام دادند، هلاك مي‏كني؟

اين آيه با اين فشردگي و اجمالي كه دارد، به چنين دوره‏اي اشاره است كه در آن دوره دو كار انجام شده: يكي اخراج فرزندان آدم از پشت‏هاي ايشان، ديگر اِشهاد و شاهد گرفتن و گواه قرار دادن بر خودشان به ربوبيّت پروردگار كه همه عليه خودشان گواهي داده‏اند؛ يعني بندگي خود را اظهار، و به خدايي خدا اقرار و اعتراف كرده‏اند. اين دو امر در اين حادثه انجام شده به طوري كه ديگر براي هيچ‏كس حجّت باقي نمانده، هيچ‏كس معذور نيست و همه‏ي فرزندان آدم اين جريان را طي كرده‏اند.

نوعاً از اين عالم به عالم الست تعبير آورده مي‏شود كه اين تعبير مستفاد از جمله‏ي أ لست بربّكم است كه خدا فرمود: آيا من خداي شما نيستم. و به تعبيري آن عالم را عالم ذرّ گفته‏اند بر اساس كلمه‏ي ذر كه در احاديث رسيده است. و اين احاديث را هم شيعه از ائمّه: نقل كرده‏اند و هم بعضي از روات سنّي از رسول خدا9 نقل كرده‏اند.

در روايات شيعه دارد كه خداوند فرزندان آدم را كه از پشت آدم يا پشت فرزندان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 68 *»

آدم بيرون آورد، همه مثل ذرّ و به مانند مورچه بودند.

ذرّ هم به معناي مورچه آمده، هم به معناي ذرّه. همين ذرّات پراكنده‏ي در هوا را ذرّ مي‏گويند، مورچه را هم ذرّ مي‏گويند.

خداوند آن‏ها را كه در آن عالم اخراج فرمود و مانند ذرّ در حركت بودند و حيات و ادراك داشتند مورد خطاب قرار داد. پس براي آن عالم هم كلمه‏ي «الست» گفته مي‏شود و هم كلمه‏ي «ذرّ». «عالم ذر» و «عالم الست». عالم ميثاق هم مي‏گويند به اعتبار آن كه در آن‏جا پيمان بستند بر اين كه بنده‏ي خدا باشند و خدا ربّ ايشان، و اطاعت غير را خدا نكنند. و در بعضي از آيات ديگر به اين پيمان گرفتن اشاره شده است.

هم‏چنين آن عالم را عالم فطرت نيز مي‏گويند كه همه‏ي خلق در آن‏جا به توحيد اقرار كرده‏اند و همه فطرت توحيد را از آن عالم همراه خود آورده‏اند. به اين جهت به آن عالم دوران فطرت و «عالم فطرت» هم مي‏گويند.

اين اسامي كه رسيده به اعتبار اين آيات است فطرت اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم تا آخر.([45]) در اين آيه اشاره به فطرت است. آيات ميثاق هم در چند جاي قرآن آمده كه از انسان بر اطاعت خدا و بر اين كه بنده‏ي خدا باشد، ميثاق و پيمان گرفته شده است.([46]) اجمال مطلب اين است.

از ميان مفسّران ظاهري قرآن: چه شيعه و چه سنّي كسي انكار اين امر را نتوانسته بكند كه چنين عالمي، چنين دوره‏اي و چنين پيمان گرفتني بوده است. همه به وجود آن اقرار دارند.

اما چگونه بوده؟ چه‏طور بوده؟ كيفيّتش مورد گفت‏وگو قرار گرفته و نظرهايي در اين زمينه اظهار شده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 69 *»

و براي اين كه بفهميم و بدانيم نظر بزرگان ما در بررسي عالم ذر و بيان كيفيّت آن، چه‏قدر با ارزش و اهميّت است، لازم است اجمالاً به بعضي از اين نظريّات اشاره كنيم.

يك نظريّه كه مشهور است و بيش‏تر به مفسّريني منتسب است كه در قرآن سخن گفته و قرآن را تفسير كرده‏اند، هم‏چنين منسوب است به كساني كه به ظاهر احاديث اقرار كرده و آن را پذيرفته‏اند.

اجمال سخن آنان اين است كه مي‏گويند: خداوند ذريّه‏ي آدم را از صلب خود آدم مانند ذرّ و مورچه خارج كرد. بعد ايشان را بر خود آدم عرضه داشت و به آدم نشان داد و فرمود: اي آدم! من مي‏خواهم بر ذريّه‏ي تو پيمان بگيرم؛ پيماني كه مرا عبادت كنند و چيزي را با من شريك قرار ندهند. آن‏گاه بر من است كه آن‏ها را روزي دهم.

بعد آن ذريّه‏ي آدم را مورد خطاب خود قرار داد و به ايشان فرمود أ لست بربّكم آيا من پروردگار شما نيستم؟ قالوا بلي همه گفتند: «بلي شهدنا أنّك ربّنا» شهادت مي‏دهيم كه تو پروردگار ما هستي. آن‏گاه خداوند به ملائكه فرمود: «اِشهدوا» شما هم گواهي بدهيد و گواه باشيد. «فقالوا شهدنا» آن‏ها هم گفتند ما گواهي مي‏دهيم.

اين عدّه از مفسّرها مي‏گويند: خداوند ذريّه‏ي آدم را طوري قرار داد كه همه فهم و عقل داشتند، خطاب خدا را مي‏شنيدند و مي‏فهميدند. بعد از اين مخاطبه و سؤال و جواب، خداوند همه‏ي آن‏ها را به صلب آدم برگردانيد.

و مردم كه مرتّب مي‏ميرند، همه‏شان محبوس هستند تا اين كه تمام كساني كه خداوند در آن وقت آنان را از صلب آدم خارج فرمود، به دنيا بيايند. بعد كه از دنيا رحلت نمودند، آن‏گاه قيامت برپا مي‏شود. اين مطلبي است كه در تشريح عالم ذر گفته‏اند.

رواياتي هم چه از طريق سنّت، چه از طريق شيعه در مورد اين مطلب ذكر مي‏كنند. و به اين گونه روايات هم استدلال مي‏كنند. و رواياتي را هم كه گوياي اين مطلب نباشد، تأويل مي‏كنند و با اين سخن مطابق مي‏نمايند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 70 *»

عدّه‏اي در مقابل اين‏ها بر اين سخن ردّ و اعتراض كرده‏اند كه اين‏طور كه شما مي‏گوييد با خود آيه نمي‏سازد. در آيه خدا فرمايش‏هايي فرموده كه با اين مطلب كه عنوان كرديد، سازش ندارد:

اولاً شما گفتيد: خدا همه‏ي ذريّه‏ي آدم را از پشت آدم خارج ساخت، حال آن كه در قرآن مي‏فرمايد: از فرزندان آدم از پشت‏هاي ايشان ذريّه‏ي ايشان را گرفت. و اين‏طور اشكالات را به حسب خود آيه‏ي شريفه و به ظاهر آن كرده، گفته‏اند: اين توجيه در مورد عالم ذرّ با ظاهر قرآن سازش ندارد، و شايد بعدها اشكالاتشان را ذكر كنم. اين نظريّه‏ي اول.

نظريّه‏ي دوم كه آن را هم عدّه‏اي از مفسّران اظهار كرده‏اند اين است كه مي‏گويند: مقصود از آيه‏ي شريفه اين است كه ذرّ به اين كيفيّت است كه خداوند بني آدم را از صلب‏هاي پدرانشان به رحم‏هاي مادرانشان خارج فرمود. بعد اين‏ها را ترقّي داد درجه‏اي بعد از درجه‏اي، از مرحله‏ي نطفه به علقه، بعد مضغه و همين‏طور. بعد هريك از آن‏ها را بشري ساخت، بعد حيات به آن‏ها داد. بعد آن‏ها را تكليف كرد و به آن‏ها آثار صنعِ خود را نماياند و براي آن‏ها آلات و مشاعري قرار داد تا بتوانند دلايل خداوند را بشناسند كه همين شناسانيدن دلايل خود را به خلقش، در حكم اين است كه گويا آن‏ها را شاهد و گواه گرفته و به آن‏ها گفته است أ لست بربّكم، و گويا آن‏ها هم به واسطه‏ي درك اين دلايلِ توحيد در جواب گفته‏اند: آري.

اين است معناي آن كه خدا آن‏ها را بر خودشان شاهد گرفت، به واسطه‏ي اين كه خدا به آفريدن، خود آن‏ها را به توحيد خود راهنمايي فرمود، و به همين كار آن‏ها را بر خودشان شاهد گرفت.

زيرا در عقل‏هاي آن‏ها ادلّه‏اي نهاده كه بر وحدانيّت خدا دلالت مي‏كند. و در ميان ايشان و در غير ايشان از ساير خلق از عجايب خلقت و غرايب صنعت خود تركيب فرموده آن‏چه را كه از اين راه به توحيد او پي‏ببرند. و گويا همه‏ي اين‏ها به منزله‏ي اين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 71 *»

است كه خداوند خلق را بر خودشان گواه گرفته است.

پس خلق، دلايل توحيد را مشاهده مي‏كنند و به طوري كه خداوند از ايشان اراده فرموده، امر توحيد در ميان ايشان ظاهر شده است، به طوري كه ديگر نمي‏توانند خود را معذور بدانند و عذري داشته باشند. و همين كه در امر توحيد نمي‏توانند عذري داشته باشند، به منزله‏ي اين است كه بر توحيد اقرار و اعتراف كرده‏اند.

و در واقع اِشهاد همين‏گونه بوده و سؤال و جواب به اين‏طور بوده و طوري ديگر نبوده است.

اين نظريّه در بيان عالم ذر اين‏طور است كه عالم ذر عالم جداگانه‏اي نيست، همين عالم و همين دوره است كه انسان‏ها پي‏درپي به دنيا مي‏آيند و به دلايل توحيد، عالم و عارف مي‏شوند. و همين آگاه شدن آنان از ادلّه‏ي توحيد، شاهد گرفتن خداوند است آن‏ها را بر خودشان. و همين كه در وجدان خود مي‏يابند كه امر توحيد را نمي‏توانند انكار كنند، خود اين اعتراف و اقرار به توحيد است. ديگر سؤالي و جوابي و اشهاد و شاهد بودني در كار نبوده است. عالم ذر را قبول دارند اما به اين كيفيّت و اين‏طور. و اين آيه را نيز بر همين عالم و به اين ترتيب معنا مي‏كنند.

مي‏گويند در قرآن هم نمونه‏هايي وجود دارد كه گفت‏وگوهايي مطرح شده، در حالي كه آن گفت‏وگوها، تعبيري از وضع موجود است. در اين آيه‏ي شريفه كه خدا مي‏فرمايد فقال لها و للارض ائتيا طوعاً أو كرهاً قالتا أتينا طائعين([47]) وقتي كه خدا آسمان‏ها و زمين را خلقت كرد، به آن‏ها فرمود از روي اطاعت يا از روي كراهت بياييد. گفتند ما آمديم در حالي كه اطاعت‏كننده هستيم.

مي‏گويند ببينيد در اين آيه چه‏طور سخن به ميان آمده؟ گفت‏وگو مطرح شده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 72 *»

در حالي كه گفت‏وگويي در كار نبوده. از خود همان طرز خلقت خدا و اطاعت تكويني كه آسمان‏ها و زمين از خدا داشته‏اند، در قرآن به گفت‏وگو تعبير آمده است. و در واقع نه از خداوند قولي بوده و نه از آسمان‏ها و زمين جوابي.

همين‏طور در آيه‏ي ديگر راجع به كفّار مي‏فرمايد شاهدين علي أنفسهم بالكفر([48]) كفّار عليه خودشان به كفر خود گواهي مي‏دهند.

مي‏گويند معلوم است كه كفّار به زبان‏هايشان به كفر اعتراف نمي‏كنند. اما چون كفر از آن‏ها سرمي‏زند و ظاهر مي‏شود و آثار كفر را از خود نمي‏توانند دفع كنند، گويا به كفر اقرار و اعتراف كرده‏اند.

مي‏گويند همين‏طور در ميان اشعار و كلمات عربي اين تعابير هست مثلاً در زبان شعر مي‏گويند:

و قالت له العينان سمعاً و طاعةً
  و هدرتا كالدرّ لمّا يثقب

دو چشم به او گفتند: سمعاً و طاعةً، ما در مقام اطاعت و فرمان‏برداري هستيم و مانند دُرّي كه هنوز سوراخ نگرديده اشك ريختند. شاعر اشك را به درّ تشبيه مي‏كند. مقصود اين است كه عينان، دو تا چشم گفتند سمعاً و طاعةً. چشم كه سخن نمي‏گويد. ولي همين كه در مقام اطاعت و تسليم شدن برمي‏آيد، به «گفتن» تعبير آورده مي‏شود.

همين‏طور در زبان عرب رسم است كه مي‏گويند: «جوارحي تشهد بنعمتك»([49]) جوارح من به نعمت تو شهادت مي‏دهند.

اين عبارت را از يكي از خطيبان كه در خطابه خيلي فصاحت و بلاغت داشته، نقل مي‏كنند كه به عنوان نصيحت مردم رو به آنان كرده، مي‏گويد: «سل الأرض من شقّ أنهارك و غرس أشجارك و أينع ثمارك فإن لم‏تجبك حواراً أجابتك اعتباراً»([50]) در نصيحتش مي‏گفته كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 73 *»

برو از زمين بپرس، چه كسي نهرهاي تو را شكافته؟ چه كسي درخت‏هاي تو را كاشته؟ چه كسي ميوه‏هاي تو را رسانيده؟ اگر زمين در مقام گفت‏وگو به تو جواب ندهد، ولي تو را به مقام اعتبار و عبرت گرفتن جواب مي‏دهد؛ يعني خدا است كه اين امور را در من جاري ساخته است.

مي‏گويند در كلام و اشعار عرب اين‏طور تعابير هست كه با اين كه گفت‏وگويي در كار نيست و به حسب ظاهر سؤال و جوابي نبوده، اما از وضع حال به گفت‏وگو و سؤال و جواب تعبير آورده مي‏شود.

مي‏گويند اين مسأله را هم كه خدا در اين آيه مطرح كرده كه از خلق سؤال كرده و خلق جواب داده‏اند و آن‏ها را در امر توحيد بر خودشان شاهد قرار داده است، بر همين اساس است.

چون خداوند اين امر را به فطرت و خلقت در انسان وديعه گذارده كه همين كه به آيات و دلايل توحيد برخورد كنند، خدا را بشناسند؛ يعني به وجود خدا اقرار كنند. و خود همين اقرار و اعتراف، سؤال و جواب است. اين هم يك نظر.

نظر ديگري كه اظهار شده اين است كه اين آيه‏ي شريفه در مورد تمام فرزندان آدم نيست، اين جريان براي بعضي از فرزندان آدم پيش‏آمد كرده و براي بعضي عالم ذر بوده است كه خداوند آن‏ها را خلقت كرد، عقل‏هاي آن‏ها را كامل كرد و آن‏ها را به زبان انبيائش به معرفت خود آشنا ساخت. و آن‏چه از طاعت خدا واجب بود به زبان انبياء بر آن‏ها عرضه شد، آن‏ها نيز به اين مطلب اقرار كردند و خدا آن‏ها را بر خودشان نسبت به اين امر شاهد گرفت تا روز قيامت نگويند ما از اين امر غافل بوديم، يا بگويند پدران ما پيش از اين شرك ورزيدند، ما هم آنان را تقليد كرديم.

پس خداوند آگاه مي‏سازد كه كساني كه عقاب مي‏شوند، عذر از آن‏ها برداشته شده و حجّت بر آن‏ها تمام شده است. اما كسي كه عذر داشته باشد، خدا از جهت كرم و رحمتش او را عقاب نمي‏كند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 74 *»

بنابراين اين حادثه كه در اين آيه‏ي شريفه گفت‏وگو شده، مخصوص دسته‏ي خاصّي از بني آدم است و همه‏ي بني آدم در اين امر داخل نيستند. به جهت اين كه در اين آيه صريحاً ذكر شده كه اين پيمان از كساني گرفته شده كه پدرانشان قبلاً مشرك بودند و براي اين كه در امر شرك عذري نداشته باشند، خدا آن‏ها را به توحيد خود آگاه ساخت و از آن‏ها پيمان گرفت تا در پيروي پدرانشان در امر شرك عذر نداشته باشند.

از اين گذشته، در اين آيه نمي‏فرمايد كه از فرزندان صلبي آدم هم پيمان گرفته شده؛ بلكه مي‏فرمايد خدا از فرزندان آدم از پشت ايشان ذريّه‏ي ايشان را گرفت. معلوم مي‏شود عدّه‏ي خاصّي بوده‏اند. اين هم يك نظر.

تقريباً اين سه نظريّه در باره‏ي ذر بين همه‏ي مفسّران شيعه و سنّي شهرت دارد. اما در اين كه كدام‏يك را ترجيح بدهند درمانده‏اند. زيرا هر يك از اين نظريّات را بگيرند، با اشكالاتي روبه‏رو مي‏شوند كه هم با خود آيه و هم با رواياتي كه رسيده نمي‏سازد، و هم با ساير آياتي كه به عالم ذر اشاره دارد؛ مثل آيه‏ي فطرت ـ فطرت اللّه التي فطر الناس عليها و آيات ميثاق.

مسأله‏ي ذر يكي از مسائل مشكل است و حلّش از مشكلاتي است كه بايد به دست كساني انجام بشود كه به لحن قرآن و احاديث آل‏محمد: آشنا هستند و متشابهات و مشكلات قرآن و احاديث نزد ايشان محكمات شده و حل گرديده، آن‏ها بايد بيان بفرمايند كه ان شاء اللّه بعد به آن اشاره مي‏كنيم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 75 *»

 

مجلس    6

 

 

(شب يك‏شنبه 28 جمادي الثاني 1409 هـ ق)

 

 

r عالم ذر در قرآن

r توضيح كلمه‏ي «ذريه»

r مبدء آدميان از نظر قرآن و روايات

r تفسير آيه‏ي «و اذ اخذ ربك . . .» از ديدگاه روايات

r عهدهاي عالم ذرّ

r بيان كيفيت اخراج ذريه‏ي آدم7 از صلب‏ها

r مراد از ذر در روايات مربوط به عالم ذرّ

r اعتبار سه تفسير علي بن ابراهيم قمي و فرات بن ابراهيم كوفي و عياشي

r مشكل اختلاف اخبار

r ركن رابع از عهدهاي عالم ذر است

r بلاي تضعيف روايات از نظر سند

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 76 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

اين آيه‏ي شريفه كه مقام و منزلت رسول خدا9 و اهل بيت طاهرين او سلام اللّه عليهم اجمعين را در دو مقام كلّي نبوّت و ولايت ذكر مي‏فرمايد و اين كه مقام ايشان بالاترين مقامات است به طوري كه حتّي انبياء: در نزد ايشان خاضع‏اند و همه به ايمان و به مقام و منزلت ايشان اقرار و اعتراف دارند و براي نصرت آن حضرت و اهل بيت او: آمادگي دارند، قرآن در اين آيه به اين امر اشاره مي‏فرمايد. و طبق رواياتي كه از ائمه: رسيده، معلوم است كه به عالم ذر مربوط است.

عرض شد نوع مفسّران كه مي‏كوشند اين آيه را در همين دنيا و در اين عالم تطبيق كنند، تلاششان بي‏مورد است و سخنانشان با ظاهر و سياق آيه و ساير آيات نمي‏سازد.

علّتش اين است كه نمي‏خواهند به عالم ذرّ آن‏طوري كه ائمه: بيان كرده‏اند، اقرار كنند و مي‏كوشند اين مسأله را به طوري توجيه كنند. حال آن كه در قرآن در موارد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 77 *»

مختلفي حكايت عالم ذر ذكر شده و از آن عالم خبر داده شده است. غير از آياتي كه تأويلاً يا باطناً به عالم ذر اشاره دارد.

آياتي در باره‏ي عالم ذر صراحت دارد؛ مثل آيه‏ي فطرت فطرت اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم كه خداوند همه‏ي خلق را بر فطرت توحيد و بر فطرت ايمان مفطور كرده است.

همين‏طور آيه‏ي صبغه است صبغة اللّه و من أحسن من اللّه صبغةً ([51]) كه بيان همان فطرت است. صبغه‏ي توحيد كه خداوند خلق خود را در عالم ذرّ به رنگ توحيد، رنگ زده است.

همين‏طور آياتي كه بر گرفتن عهد و ميثاق بر عبوديّت خداوند و عبادت نكردن شيطان دلالت دارد كه «آيات ميثاق» ناميده مي‏شود، اين نوع آيات آياتي است كه در باره‏ي عالم ذرّ صراحت دارد.

از همه‏ي اين آيات صريح‏تر اين آيه‏ي شريفه است و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذرّيّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي شهدنا أن‏تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين ¿ أو تقولوا إنّما أشرك اباؤنا من قبل و كنّا ذرّيّةً من بعدهم أ فتهلكنا بما فعل المبطلون. اين آيه كاملاً در امر ذرّ و عالم ذرّ صراحت دارد به طوري كه ديگر نتوانسته‏اند عالم ذر را انكار كنند، اما در مقام توجيه آن برآمده‏اند.

در اين آيه صريحاً مي‏فرمايد: ياد بياور آن وقتي را كه پروردگار تو از فرزندان آدم از پشت‏هاي ايشان ذريّه‏ي ايشان را گرفت و ايشان را بر خودشان گواه قرار داد به اين‏كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري ما گواهي مي‏دهيم.

اين كار انجام شد براي اين كه فرداي قيامت نگوييد ما از اين امر در غفلت بوديم، يا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 78 *»

بگوييد كه همانا پدران ما قبل از اين شرك ورزيدند و ما هم كه ذريّه و فرزندان ايشان بوديم، بعد از ايشان بوديم. آيا تو ما را هلاك مي‏كني به آن‏چه اهل باطل كرده‏اند. اين دو آيه، در بيان اين كه اين حادثه واقع شده صراحت دارند.

هم‏چنين آياتي صراحت دارد در اين كه خداوند از همه‏ي انبياء حتي از رسول‏اللّه9عهد و پيمان گرفته بر اين كه دين خدا و شريعت الهي را به مردم برسانند و در رسالت و امر ابلاغ كوتاهي نكنند. آنان نيز از مؤمنان پيمان گرفتند همان‏طور كه از خود انبياء پيمان گرفته شد.

در اين آيه‏ي مورد بحث ما هم خداوند از همه‏ي انبياء، و به وسيله‏ي ايشان از همه‏ي امّت‏هايشان پيمان گرفت بر اين كه به رسول‏اللّه9 ايمان بياورند و آن حضرت را در رجعت نصرت كنند. موقعي كه لواء نصرت در دست امير المؤمنين صلوات اللّه عليه خواهد بود، همه‏ي انبياء رجعت مي‏كنند و آن حضرت را نصرت مي‏كنند. مؤمنان به ايشان نيز در مقام نصرت برمي‏آيند. اين عهد و پيمان گرفته شده است. پس اين نوع آيات كاملاً دلالت دارد بر اين كه عالم ذر وجود دارد و كسي آن را نمي‏تواند انكار كند.

عرض كردم اين اسامي هم براي اين عالم: «عالم فطرت»، «عالم ميثاق»، «عالم ذرّ»، «عالم الست» از آيات و روايات استفاده شده است.

راجع به كلمه‏ي ذرّ و اين كه آن عالم را «عالم ذرّ» گفته‏اند، بعضي گفته‏اند در اين آيه‏ي شريفه از كلمه‏ي «ذريّه» استفاده شده است. و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذرّيّتهم.

چون راجع به كلمه‏ي ذريّه در آيه اختلاف است كه مراد چيست. بعضي گفته‏اند: ذريّه از همان ذرّ گرفته شده و ذرّ به معناي مورچه‏هاي كوچك يا ذرّات كوچك است كه از ذرّه گرفته شده باشد.

ولي صريح‏تر همان رواياتي است كه در ذيل اين آيه‏ي شريفه رسيده كه هم از طريق اهل سنّت روايت شده و هم از طريق شيعه.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 79 *»

از ائمه سلام اللّه عليهم اجمعين رواياتي در تفسير اين آيه‏ي شريفه رسيده كه در توضيح اين حادثه، كلمه‏ي ذرّ را به كار برده‏اند، به اين‏طور كه فرموده‏اند و هم ذرّ([52]) يعني وقتي كه خداوند ذريّه‏ي فرزندان آدم را از پشت‏هاي ايشان خارج فرمود، همه مثل ذرّ بودند كه همان مورچه‏هاي كوچك باشند.

بحث در اين است كه بعضي نتوانسته‏اند تصوّر صحيحي از عالم ذرّ داشته باشند، از اين جهت در مقام برآمده‏اند كه عالم ذرّ را توجيه كنند.

فرمايشي از حضرت امير صلوات اللّه عليه است كه به همين امر اشاره است كه تيمناً مي‏خوانم. حضرت، آمدنِ آدم را به روي زمين و انتشار ذريّه‏ي او از آدم را ذكر مي‏فرمايند. فأهبطه إلي دار البليّة و تناسل الذريّة خداوند آدم را در اين خانه‏ي بلا، خانه‏ي گرفتاري كه فرزندان او به طور تناسل وجود يافتند، پايين آورد.

البته آيه صريح است در اين كه نسل آدم و نوع بني آدم از آدم و حوا8 هستند.

همان‏طور كه بارها عرض كرده‏ام اين كه گفته مي‏شود و در تمام ممالك اسلامي در اذهان رسوخ دارد كه مي‏گويند تاريخ دنيا بيش از آن است كه از زمان آدم ذكر مي‏شود. هم‏چنين تاريخ انسان بيش‏تر از آن است كه در تاريخ انبياء نقل مي‏شود، و مي‏خواهند سابقه‏ي نوع انساني را به قبل از آدم و حوا ببرند و دوراني را نشان بدهند مانند: دوران وحشيّت، بعد دوران جنگل، بعد دوران زرع و كشاورزي، بعد دوران تمّدن انساني.

اين‏ها حرف‏هاي بي‏اساسي است كه برخلاف ضرورت تمام اديان آسماني است و همه باطل و تكذيب قرآن و فرمايش‏هاي انبيا: است.

متأسفانه اين‏قدر هم رسوخ يافته كه در نوع كتاب‏ها ذكر مي‏كنند و مي‏نويسند و در مراكز علمي، فكري و فرهنگي تدريس مي‏كنند و به ويژه در اذهان بچّه‏ها اين امور را

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 80 *»

خيلي عميق و ريشه‏دار رسوخ مي‏دهند تا عقايد را نسبت به ايمان، نسبت به قرآن، نسبت به فرمايش‏هاي ائمه: سست نمايند.

در حالي كه بني آدم فقط از آدم و حوا به وجود آمده‏اند، تاريخش هم مشخّص است. و قبل از آدم و حوا بشري در روي زمين نبوده و نوع بشر سابقه نداشته است.

همه‏ي اين حرف‏ها و كشفيّات ادعاء است. هر چه هست و اگر چيزي راست باشد، براي زمان آدم به بعد است. ميليون‏ها سال پيش بشر بر روي زمين زندگي مي‏كرده و آثار تمدّنش كشف مي‏شود و از حفريّات استفاده مي‏شود، اين‏ها حرف‏هاي بي‏اساسي است كه بحمد اللّه اهل ايمان متذكّرند.

مي‏فرمايد: خدا آدم را در اين خانه‏ي بلا و خانه‏ي تناسل ذريّه‏ي او فرود آورد و اصطفي من وَلَده أنبياء از ميان فرزندانش پيغمبراني را برگزيد أخذ علي الوحي ميثاقهم و علي تبليغ الرسالة أمانتهم قبلاً از آن‏ها بر وحي ميثاق و پيمان گرفته بود و بر اين كه رسالت را به طور امانت برسانند.

لمّا بدّل أكثرُ خلقه عهدَ اللّه إليهم فجهلوا حقّه و اتّخذوا الأنداد معه و اجتالتْهم الشياطين عن معرفته و اقتطعتْهم عن عبادته بعد از آن كه در ميان بشر اكثر خلق خدا، عهد او را تبديل كردند و حق خدا را جاهل شدند و با خدا انداد و مانند گرفتند و شياطين هم آن‏ها را از معرفت خداوند به طور جولان‏دادن دور كردند و آن‏ها را از عبادت خداوند منع كردند و بازگرفتند. آن‏گاه مي‏فرمايد فبعث فيهم رسله و واتر إليهم أنبياءه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكّروهم منسي نعمته و يحتجّوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يُروهم آيات المَقدرة من سقفٍ فوقهم مرفوع و مهادٍ تحتهم موضوع و معايشَ تُحييهم و آجال تُفنيهم و أَوصابٍ تُهرمهم و أحداثٍ تتابع عليهم.([53])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 81 *»

وقتي كه اين‏ها از معرفت خدا غافل شدند و از عبادت خدا جدا شدند، آن‏گاه خداوند پيغمبران خود را پي در پي به سوي ايشان فرستاد تا از ايشان ميثاق و پيمان فطرت را بگيرند و آن نعمت فراموش شده را به ياد ايشان آورند و بر ايشان به واسطه‏ي رسانيدن احكام دين احتجاج كنند و براي ايشان دفينه‏ها و گنجينه‏هاي عقل‏ها را برانگيزانند، و به ايشان آيات و نشانه‏هاي قدرت خدا را بنمايانند كه عبارت است از اين سقفي كه بالاي سرشان بالا برده شده كه آسمان‏ها باشند، و اين مهد امان و ايمني كه در زير پاي ايشان گسترده شده است. و اين زندگاني‏ها كه در آن‏ها دوران عمر خود را طي مي‏كنند و بعد مرگ‏ها مي‏آيد و آن‏ها را مي‏برد و همين‏طور حوادثي كه پيش مي‏آيد و آنان را پيرمي‏سازد و حوادثي كه پي در پي بر ايشان وارد مي‏شود، اين‏ها نشانه‏هاي قدرت خدا است كه وقتي آن‏ها را مطالعه كنند، به قدرت خداوند واقف مي‏گردند.

در اين عبارات شريف امام7 كاملاً بيان شده كه اين فطرت و ايمان و توحيد، ميثاق و پيماني بوده، هم‏چنين نعمتي بوده كه از خاطرها رفته و انبياء به ياد مي‏آورند.

پس كار انبياء: تذكّر دادن به امر فطرت و به آن پيماني است كه بر بشر گرفته شده است. در اين عبارتِ امام7 به اين امر تصريح شده است.

روايات بسياري هم داريم كه خيلي صريح است و از نظر معنا متواتر است كه ائمه:به طورهاي مختلف فرمايش فرموده‏اند. گاهي خود همين آيه‏ي شريفه را معنا كرده فرموده‏اند كه اين جريان در عالم ذر بوده است.

گاهي ابتداءاً بدون تفسير اين آيه بيانِ عالم ذر فرموده‏اند، حتي در قرائت آيه‏ي شريفه، امام7 تذكّر مي‏فرمايند كه از اين آيه كم شده است. و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم فرمود تنزيل اين آيه‏ي شريفه اين است كه بعد از اين كه خداوند از آن‏ها اقرار بر ربوبيّت خود را مي‏خواهد، اقرار بر نبوّت رسول‏اللّه9 و ولايت ائمه‏ي هدي امير المؤمنين و ساير معصومين سلام اللّه عليهم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 82 *»

اجمعين را مي‏خواهد كه خود قرائت و تنزيل اين‏طور بوده ولي منافقان اين قسمت را برداشته‏اند. امر نبوت و امر ولايت ائمه: را از اين قسمت آيه برداشته‏اند.

رواياتي اين‏طور داريم كه بيانِ تنزيل آيه را مي‏فرمايد كه نزول آيه به اين شكل بوده أ لست بربّكم بعد هم آيا محمّد نبي شما نيست و ائمه‏ي هدي: هاديان شما نيستند؟([54])

پس روايات سه دسته مي‏شوند: يك دسته بيان نزول آيه است كه تنزيل آيه چه‏طور بوده، يك دسته روايات تفسير آيه‏ي مباركه را بيان مي‏فرمايد و اين كه در عالم ذر واقع شده و خصوصيّاتي از آن عالم را ذكر مي‏فرمايند. يك دسته روايات هم بدون توجّه به اين آيه و تفسير آن، همين‏طور عالم ذر و طرز گرفتن ميثاق بر امر ربوبيّت، نبوّت و ولايت را ذكر فرموده‏اند.

اين سه دسته روايات به طرق مختلف و از كتب معتبر و متعدّد، در اين زمينه رسيده كه شايد امروز ضرورت اسلام است كه حتي سنّي‏ها هم قبول دارند و اقلاًّ ضرورت مذهب تشيّع است كه عالم ذر بوده است.

بنابراين اگر بنا بر توجيه است، بايد توجيهي بشود كه با اين ضرورت منافات پيدا نكند. اگر كسي عالم ذر را طوري توجيه كرد كه با اين ضرورت منافات پيدا كرد، خلاف كرده است.

به چند حديث اشاره مي‏كنم چون تمام احاديث را بخواهيم ذكر كنيم طول مي‏كشد. حديثي در اين زمينه ذكر مي‏شود كه ان شاء اللّه در خاطرها بماند. در تفسير علي بن ابراهيم قمي از حضرت صادق7 درباره‏ي اين آيه‏ي شريفه و إذ أخذ ربّك تا اين‏كه مي‏فرمايد قالوا بلي. راوي ابن‏مسكان است مي‏گويد: من خدمت حضرت عرض كردم «قلت معاينةً كان هذا؟» اين عهد و پيمان كه گرفته شد به طور معاينه بود؟ مي‏ديدند كه خداوند دارد از آن‏ها پيمان مي‏گيرد و مشاهده مي‏كردند؟ قال نعم فرمود آري! مشاهده

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 83 *»

مي‏كردند كه خدا از آن‏ها پيمان مي‏گيرد و آن‏ها حاملان وحي و السنه‏ي خدا را مي‏ديدند كه خدا با آن‏ها با آن زبان‏ها سخن مي‏گفت و پيمان مي‏گرفت.

بعد امام فرمودند فثبتت المعرفة و نسوا الموقف و سيذكرونه معرفت در دل‏ها ثابت شد. اما آن موقف و جايگاه را فراموش كردند و به همين زودي آن را به خاطر مي‏آورند.

و لولا ذلك لم‏يدر أحد من خالقه و رازقه اگر اين‏طور نبود هيچ‏كس نمي‏دانست چه كسي خالق او، و چه كسي رازق او است. فمنهم من أقرّ بلسانه في الذرّ و لم‏يؤمن بقلبه در عالم ذرّ كساني بودند كه به زبانشان اقرار كردند ـ در اين‏جا امام كلمه‏ي «ذر» فرمود ـ ولي دل‏هايشان ايمان نياورد و به دل ايمان نياوردند.

فقال اللّه خدا هم در اين عالم درباره‏شان فرمود فماكانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل([55]) اين‏ها كه در اين دنيا ايمان نمي‏آورند، به سبب آن است كه به آن‏چه قبل از اين در عالم ذر تكذيب كردند، ايمان نمي‏آورند.

حديث ديگر نيز از تفسير علي بن ابراهيم قمي، از حضرت صادق7 است كه فرمودند كان الميثاق مأخوذاً عليهم للّه بالربوبيّة و لرسوله9 بالنبوّة و لأمير المؤمنين و الأئمّة: بالإمامة فقال أ لست بربّكم و محمّد نبيّكم و علي إمامكم و الأئمّة الهادون أئمّتكم؟ فقالوا بلي.([56]) فرمود آن‏چه از اين‏ها ميثاق و پيمان گرفته شد، اين بود كه براي خداوند به ربوبيّت او اقرار كنند و براي رسول‏اللّه به نبوّت آن حضرت و براي امير المؤمنين و ائمه: به امامت ايشان. خدا هم اين‏طور فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ محمّد رسول‏اللّه و نبي شما نيست؟ علي امام شما نيست؟ ائمه‏ي هادون؛ هدايت‏كنندگان و امامان شما نيستند؟ گفتند آري!

حديث ديگر از امالي شيخ مفيد است كه از جابر نقل مي‏كند از حضرت باقر از پدر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 84 *»

بزرگوارشان و همين‏طور از جدّشان: تا از رسول‏اللّه9 كه به امير المؤمنين7 فرمودند أنت الذي احتجّ اللّه بك في ابتدائه الخلق حيث أقامهم أشباحاً فقال لهم أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. قال و محمّد رسول‏اللّه؟ قالوا بلي. قال و علي اميرَ المؤمنين فأبي الخلق جميعاً استكباراً و عتوّاً عن ولايتك إلاّ نفرٌ قليل و هم أقلّ القليل و هم أصحاب اليمين.([57])

به امير المؤمنين فرمودند: تو آن كسي هستي كه خداوند در ابتداء خلقت، وقتي كه خلق فرمود و خلق را به پا داشت در حالي كه همه اشباح و شبح‏ها بودند، خدا به تو بر آن‏ها احتجاج كرد و فرمود: من پروردگار شما نيستم؟ گفتند آري! فرمود: محمّد رسول‏اللّه نيست؟ گفتند: آري! فرمود: علي امير المؤمنين نيست؟ اين‏جا بود كه همه تكبّر ورزيدند و از پذيرفتن ولايتِ تو سركشي كردند مگر عدّه‏ي اندكي. و اين‏ها كمترينِ اندك‏ها هستند و ايشان اصحاب يمين‏اند كه اقرار كردند.

مي‏بينيد در نوع روايات همراه امر ربوبيّت، امر ولايت و نبوّت مذكور است.

در كتاب بصائر الدرجات، عبد الرحمن بن كثير از حضرت صادق7 درباره‏ي همين آيه‏ي شريفه‏ي و إذ أخذ ربّك من بني ادم نقل مي‏كند كه مي‏فرمودند أخرج اللّه من ظهر ادم ذريّته إلي يوم القيامة كالذرّ خداوند از پشت آدم ذريّه‏ي او را تا روز قيامت خارج كرد.

اين روايت نمي‏خواهد بفرمايد كه تمام ذريّه و فرزندان آدم بدون واسطه از پشت آدم استخراج شدند، معلوم است كه مراد اين است وقتي كه آدم مبدأ بني آدم است از طريق تناسل، تمام فرزندان آدم، صلبي بعد از صلبي و به همين ترتيب تا به صلب آدم و به پشت او منتهي شوند. از اين جهت مي‏شود گفت تمام فرزندان آدم را خداوند از پشت آدم اخراج كرد و مي‏شود گفت كه به طريقي كه الآن در امر تناسل انجام شده و مي‏شود، همه را بيرون آورد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 85 *»

چون قرآن مي‏فرمايد من بني ادم من ظهورهم خود اين اسباب مورد گفت‏وگو است و در بحث ذرّ مشكلاتي فراهم ساخته كه ان شاء اللّه بعد شايد به آن اشاره كنم كه در روايات نوعاً مي‏فرمايند: خداوند تمام فرزندان آدم را از پشت آدم اخراج فرمود، ولي قرآن مي‏گويد: خدا از پشت فرزندان آدم ذريّه‏ي ايشان را گرفت. از اين جهت مي‏گويند: تقريباً مطابق درنمي‏آيد.

ولي اگر بفرمايند كه از پشت آدم فرزندان آدم را اخراج كرد به همين طريق؛ يعني چون او مبدأ است و پشت اندر پشت اندر پشت به آدم منتهي مي‏شوند، همان آدم كه گفته شد، همه گفته شده‏اند. به اين طريق ذريّه‏ي آدم استخراج شدند و خداوند آنان را خارج فرمود.

پس در اين حديث و امثال آن كه مي‏فرمايد أخرج اللّه من ظهر ادم ذريّته إلي يوم القيامة خدا از پشت آدم فرزندان او را تا روز قيامت خارج ساخت؛ يعني فرزندان صلبي آدم را از صلب آدم، بعد فرزندان فرزندان آدم را از صلب فرزندانش و همين طور فرزندان فرزندان فرزندان او را از پشت فرزندانِ فرزندان استخراج كرد. به اين ترتيب كه ملاحظه شود يك سخن است و اشكالي بر آن وارد نيست.

و آن‏ها مانند مورچه‏هاي كوچك بودند، نه اين‏كه هيأتشان هيأت مورچه باشد. آن‏طوري كه بزرگان ما اعلي‏الله‏مقامهم توضيح داده‏اند، در برابر عظمت، جلال و انوار خدا مثل مورچه كوچك و ضعيف بودند. يا اين‏كه در پراكندگي و انتشار مثل مورچه متفرّق و پراكنده شدند. فعرّفهم نفسه آن‏گاه خود را به ايشان شناسانيد.

و لولا ذلك لم‏يعرف أحد ربّه اگر اين تعريف نبود و خود را نمي‏شناسانيد كسي خداي خود را نمي‏شناخت. و قال چه فرمود؟ فرمود أ لست بربّكم؟ قالوا بلي و أنّ محمداً رسول‏اللّه و علياً أمير المؤمنين صلوات اللّه عليهما.([58])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 86 *»

در كتاب كشف الغمة از كتاب «الامامة» از حضرت باقر7 نقل مي‏كند كه حضرت فرمودند لو يعلم الناس متي سمّي علي أمير المؤمنين لم‏ينكروا حقّه اگر مردم مي‏دانستند چه موقعي علي امير المؤمنين ناميده شد، حق او را انكار نمي‏كردند. «فقيل له متي سمّي؟» خدمت حضرت عرض شد: چه موقع امام امير المؤمنين ناميده شدند؟ «فقرأ» آن‏گاه امام شروع به خواندن اين آيه كردند و إذ أخذ ربّك تا اين‏كه فرمود أ لست بربّكم؟ قالوا بلي قال محمّد رسول‏اللّه و علي أميرَ المؤمنين؟([59])

هم‏چنين از كتاب تفسير علي بن ابراهيم و تفسير فرات بن ابراهيم كوفي اگرچه تفسير كوچكي است و به دست نرسيده و هم‏چنين تفسير عياشي كه تفاسيري است كه مقيّد بوده‏اند به اين‏كه در آيات آن‏چه از ائمه: رسيده ذكر كنند و اگر از ائمه نرسيده باشد ذكر نكنند، از اين جهت اين‏ها تفسير بسياري از آيات را ذكر نكرده‏اند، به جهت اين‏كه حديثي در ذيل آن‏ها از ائمه: در دست نبوده كه به حسب تفسير، مورد اعتبار است.

ولي برخي از ملاّهاي روز زده اعتراض دارند، اشكال مي‏كنند و نمي‏پذيرند و نوعاً رد مي‏كنند. اين همه رواياتي كه در مورد عالم ذر و بحث ذر رسيده، رسم اين‏گونه ملاّهاي نايلوني زمانمان اين است كه مي‏گويند: تمام اين روايات را ما كنار مي‏گذاريم، كاري به اين روايات نداريم. به جهت اين‏كه اين روايات با يك‏ديگر مخالفت دارد.

در حالي كه مخالفت را اصلاً نمي‏فهمند يعني چه. اگر در يك جا يك قسمت بحث شد، در جاي ديگر قسمت ديگري بحث شد، مي‏گويند اين دو روايت با هم مخالف‏اند. يك حادثه را در چند عبارت، چند موضعش را ذكر بكنند، اين‏كه مخالفت با هم گفته نمي‏شود.

اگر كسي بگويد مثلاً در روز عاشورا من در مشهد بودم و در خيابان طبرسي مثلاً چند هيأت در حال حركت بود. باز بگويد: من در روز عاشورا در مشهد در بالا خيابان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 87 *»

بودم چند هيأت سينه‏زني آن‏جا بود. يا آن كه محل و جايگاه آن را معيّن نكند و بگويد من چند جا هيأت سينه‏زني ديدم، چند جا هيأت زنجيرزني ديدم، بعد بيايند بگويند اين دو حرف، با هم مخالف است! كجا اين دو حرف با هم مخالف است؟ مي‏گويند: چون در آن كلامش گفته هيأت سينه‏زني، در اين كلامش گفته هيأت زنجيرزني، زنجيرزني با سينه‏زني مخالفت دارد، يكي از اين دو حرف راست و يكي دروغ است.

خير! هر دو راست است و منافاتي ندارند. در يك عبارت، يك جهت بيان مي‏شود، جهت ديگر در آن عبارت بيان مي‏شود. اين‏ها مخالفت، معارضه و تكاذب نيست كه اين روايات همديگر را تكذيب كنند.

مي‏گويند چون روايات مختلف است. حال آن‏كه «مختلف» غير از «متخالف» است. مختلف است، نه متكاذب كه همديگر را تكذيب كنند و بگويد اين است و جز اين نيست كه اگر غير از اين گفته شد باطل است.

از اين جهت خيلي راحت مي‏گويند ما اين روايات را كنار مي‏گذاريم و اصلاً كار به اين روايات نداريم. خودمان هستيم و آيه‏ي قرآن. مثلاً در فهم معناي عالم ذر و از اين قبيل موارد، به خود قرآن رجوع مي‏كنيم. ديگر احتياج نداريم كه به روايات رجوع كنيم، خود قرآن را مي‏بينيم چه مي‏گويد؟

آن‏گاه در توجيه و تفسير آيه خواه‏وناخواه با اشكالات روبه‏رو مي‏شوند. در اين مورد چند نظر اظهار را كرده‏اند كه ان شاء اللّه بعد عرض مي‏كنم.

ولي اين سه كتاب تفسير مورد اعتماد علماي حقّه‏ي شيعه؛ مثل مرحوم مجلسي و امثال او است. بزرگان ما نيز اين كتب را معتبر مي‏دانند و به صدور اين روايات از ائمه:اطمينان دارند. اگر جايي هم تعارضي باشد راه حلّ دارد.

بعضي جاها ائمّه تقيه فرموده‏اند، بعضي جاها مراد فهميده نمي‏شود مگر به رجوع خودشان، بعضي جاها ما اهلش نيستيم كه بفهميم ولي كساني هستند كه اهل آن هستند و مي‏فهمند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 88 *»

از جمله اين حديث شريف است كه در تفسير فرات بن ابراهيم كوفي از حضرت صادق7 در باره‏ي اين آيه‏ي شريفه نقل مي‏كند و إذ أخذ ربّك من بني ادم تا آخر، حضرت فرمودند أخرج اللّه من ظهر ادم ذريّته إلي يوم القيامة فخرجوا كالذرّ فعرّفهم نفسه و أراهم نفسه. خداوند فرزندان آدم را از پشت آدم اخراج فرمود و آن‏ها مانند ذرّ و مورچه خارج شدند. خدا خود را به ايشان شناسانيد و به ايشان نمايانيد، معلوم است؛ يعني به آيات تعريف و تعرّفش، به محمّد و آل‏محمد: كه ظهورات او بودند خود را به خلقش شناسانيد و نشان داد.

و لولا ذلك لم‏يعرف أحد ربّه اگر اين جلوه و شناسايي نبود، كسي خداي خود را نمي‏شناخت. قال أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. قال و أنّ محمّداً عبدي و رسولي و أنّ عليّاً أمير المؤمنين خليفتي و أميني؟

چون اين قسمت در روايات ديگر نبود، مي‏گويند هان! اين‏ها با هم تعارض دارد. آن‏جا نگفت كه محمّد9 عبد من و رسول من است؟ آن‏جا نگفت علي خليفه و امين من است؟

اما يك قسمتِ بحث آن‏جا گفته شود، نفي نمي‏كند كه همان بوده و چيز ديگر گفته نشده است. به اصطلاح مشهور «اثبات شي‏ء نفي ماعدا نمي‏كند.» در يك حديث كه مي‏فرمايد: گفت آيا محمّد رسول‏اللّه نيست؟ و نفرمود عبد من است، ولي در اين‏جا فرمود: آيا عبد من و رسول من نيست؟ اين دو كلام با هم معارض و متكاذب نمي‏شود كه همديگر را تكذيب كنند. بعد بگويد يا آن راست است يا اين.

خير! هردو راست است. آن‏جا مقداري از كلام و سخن بيان شده، اين‏جا مقدار ديگري از كلام و سخن بيان شده است. مقداري را هم گذاشته‏اند كه مشايخ ما از عالم ذرّ بگويند كه أنّ وليّهم ولي اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه. اين جمله هيچ‏جا گفته نشده است. اين را هم گذاشتند كه اين بزرگوارها بگويند.

ايشان از كجا گفتند؟ از ادلّه‏ي ديگر، آيات و روايات ديگر. زيرا نمي‏شود كسي به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 89 *»

ولايت علي اقرار كند، اما به دوستي دوستان علي اقرار نداشته باشد! مي‏شود در آن‏جا خدا اين پيمان را نگرفته باشد؟! مقداري را گذاشتند براي اين‏جا. چه بسا عهدهاي ديگر هم هست كه بعدها بنا است به خلق برسد.

اين‏ها يك‏ديگر را تكذيب نمي‏كند. اين‏ها را نمي‏فهمند، آن‏ها را «روايات مختلف» اسم مي‏گذارند. چرا؟ چون مختلف است، بايد آن‏ها را كنار گذاشت و نعوذ باللّه آن‏ها را ترك كرد. خيلي صريح و با كمال بي‏پروايي!

اين چه بلائي است كه از دست اين‏ها بر سر احاديث آمده است! خدا رحمت كند آن كسي را كه گفت: از وقتي كه در شيعه به تبعيّت از اهل سنّت تقسيم‏بندي احاديث شروع شد، سقيفه‏ي دوم در شيعه درست شد. آن سقيفه‏ي اول حق علي را ضايع كرد، اين سقيفه‏ي دوم اين كار را بر سر احاديث آورد كه ارزش و اعتبار احاديث از ميان رفت.

از اين جهت الآن خيلي صريح مي‏نويسند و مي‏گويند كه در امثال اين مسائل، خودش خيلي راحت مي‏گويد: مثلاً پنجاه حديث در اين مورد رسيده، اما چون مختلف است، ما تمام آن‏ها را كنار مي‏گذاريم، اصلاً به آن روايات كار نداريم. ما خودمان هستيم و اين آيه. آن وقت شروع مي‏كند به انتخاب معناي اين آيه كه چه مي‏شود.

اين‏ها دردهايي است كه دشمنان شيعه بر سر شيعه آورده‏اند، اين‏ها ابتلاءاتي است كه از ناحيه‏ي ترك مقام ولايت و بي‏اعتنايي به مقام ولايت محمّد و آل‏محمد: بر سر شيعه آمده است. بايد منتظر انتقام بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه باشند. همان‏طور كه ما هم منتظريم و در انتظار انتقام گرفتن حضرت از ايشان هستيم.

نعوذ باللّه پس رسول‏اللّه اشتباه كرد كه گفت إنّي تارك فيكم الثقلين ما إن تمسّكتم بهما لن‏تضلّوا كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي انگشتان سبّابه‏اش را هم كنار هم قرار داد و فرمود: من بين شما كتاب خدا و عترتم را باقي مي‏گذارم. و إنّهما لن‏يفترقا حتّي يردا علي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 90 *»

 الحوض([60]) اين‏ها از هم جدا نمي‏شوند تا در نزد حوض بر من وارد شوند. حتي انگشت ميان و سبّابه‏اش را كنار هم قرار داد و فرمود اين‏طور نمي‏گويم كه يكي جلوتر باشد يكي عقب‏تر؛ بلكه اين‏طور مي‏گويم و به طور صريح و آشكار دو سبّابه‏ي خود را كنار هم قرار داد و فرمود كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي و إنّهما لن‏يفترقا. آن‏گاه بگويد در اين زمينه پنجاه حديث است، ما به اين احاديث كار نداريم، چون مختلف است.

اين احاديث از چه كساني نقل شده است؟ از مثل ابو بصير، از مثل زراره! در چه كتاب‏هايي؟ نوع كتاب‏ها هم كتاب‏هاي معتبر است. پس شما چه وقتي حديث را مي‏خواهيد قبول كنيد و بپذيريد؟ در جايي كه پنجاه حديث را وامي‏زنيد.

فرمود و إنّ عليّاً أمير المؤمنين خليفتي و أميني خداوند نسبت به اين حقايق اقرار گرفت. و قال النبي9 حضرت در اين باره استدلال مي‏فرمايند به اين‏كه رسول‏اللّه فرمودند كلّ مولود يولد علي المعرفة هر مولودي بر معرفت و شناخت ولادت مي‏يابد. علي المعرفة بأنّ اللّه تعالي خالقه خداوند خالق او است. و ذلك قوله تعالي «و لئن سألتهم من خلقهم ليقولنّ اللّه»([61]) اگر از همين كفّار بپرسي چه كسي ايشان را خلق كرده؟ همه خواهند گفت: خدا.

عرض كردم اين نوع روايات در اين زمينه شايد حدود پنجاه روايت باشد، البته به حسب آن‏چه در مورد اين آيه‏ي شريفه جمع‏آوري شده است. اما در آيات متفرّق ديگر؛ مثل اين آياتي كه استدلال مي‏شود و رواياتي كه مربوط به عالم ذرّ و اثبات عالم ذرّ است، بيش از اين‏ها مي‏شود.

اموري كه در عالم ذر واقع شده، الحمدللّه ربّ العالمين اجمالاً تا كنون چهار امر را مي‏دانيم كه بر ربوبيّت خدا، رسالت رسول‏اللّه، ولايت ائمه‏ي هدي:، ولايت اولياء و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 91 *»

برائت از اعداء، پيمان گرفته شده است. هركس در آن‏جا به ظاهر و باطن اقرار كرد، مؤمن است و اين‏جا هم اقرار خواهد كرد. و هركس در آن‏جا به امر ولايت و ولايت اولياء و برائت از اعداء قلباً اقرار نكرد، اين‏جا هم عاقبت كارش به انكار خواهد كشيد و اين‏جا هم اقرار نخواهد كرد.

امر ذرّ معنايش اين است كه اين عالم مترتّب بر آن است و اين عالم به آن عالم مربوط است. هرچه در آن‏جا بگذرد، در اين‏جا خواهد گذشت. هر طور آن‏جا باشد، اين‏جا خواهد بود. اين اجمال مطلب است. اين چند حديث را تيمّناً خواندم تا ان شاء اللّه بعد در اين زمينه بحث كنيم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 92 *»

 

مجلس    7

 

 

(شب دوشنبه 29 جمادي الثاني 1409 هـ ق)

 

 

 

r روايات عالم ذر در حد تواتر معنوي است

r نظريه‏ي اول در كيفيت عالم ذر و نقد آن

r دو نظر از سيد مرتضي در توجيه عالم ذر

r نظر اول

r نظر دوم

r نقض نظر دوم سيد مرتضي

r تواتر لفظي روايات ذر

r اثبات عالم ذر از نظر آيات و روايات

r حقارت خلق در برابر تجليات حق‏تعالي در عالم ذرّ

r متكبر مانند مورچه محشور مي‏شود

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 93 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

اين آيه‏ي شريفه در مورد پيمان گرفتن خدا از انبياء در عالم ذر است. و عالم ذرّ در آيات و روايات مورد بحث قرار گرفته است. خداوند از اين عالم خبر داده و از جمله آياتي كه در امر ذرّ و عالم ذرّ صراحت دارد اين آيه‏ي شريفه است و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي تا آخر آيه.

اين آيه صريح است در اين‏كه اين امر واقع شده و عالمي بوده كه اين حادثه در آن رخ داده است. رواياتي هم كه در زمينه‏ي عالم ذرّ رسيده، رواياتي معتبر است. و از نظر معنا نيز متواتر است.

با توجّه به نوع رواياتي كه در ذيل چنين آياتي رسيده: چه تأويلاً و چه از نظر باطن، و چه آياتي كه ظاهر آن‏ها بر حادثه‏ي ذر و پيمان گرفتن خداوند و مفطور فرمودن خدا همه‏ي خلق را بر توحيد دلالت دارد، هم‏چنين آياتي كه دلالت دارد بر اين‏كه دين، دين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 94 *»

حنيف است و خلق حنفاء؛ يعني بر فطرت هستند، و آياتي كه در آن‏ها خبر داده شده از اين‏كه كساني كه در آن‏جا به دل ايمان نياوردند، اين‏جا نيز ايمان نمي‏آورند، وقتي كه در مجموعه‏ي اين آيات و روايات كه در اين زمينه‏ها رسيده، دقّت كنيم مي‏يابيم كه اين امر و مطلب، متواتر است.

و چون متواتر بوده، به خصوص در زمان ما، بعد از جمع‏آوري اين همه روايات و مورد تصديق واقع شدن بين علماي شيعه كه تقريباً امر ذرّ و عالم ذرّ در شيعه به حدّ ضرورت رسيده است.

با وجود اين، توجيهي كه اكثر در مورد عالم ذرّ مي‏كنند، و اين اكثر كه مي‏گويم كساني هستند كه در اين زمان‏ها پيدا شده‏اند كه نمي‏توانند يك تصوّر صحيحي از عالم ذرّ داشته باشند و نوعاً كوشش مي‏كنند كه به گونه‏اي عالم ذر را توجيه كنند.

به طور كلي سه نظريّه در مورد عالم ذرّ و بيان كيفيّت عالم ذرّ رسيده است. يك نظريّه اين بود كه خداوند ذريّه‏ي آدم را از صلب آدم به هيأت ذرّ و مورچه‏هاي كوچك خارج فرمود و آن‏ها را بر خود آدم عرضه داشت و فرمود: من بر اين ذريّه‏ي تو پيمان مي‏گيرم كه مرا عبادت كنند و براي من شريك قرار ندهند و بر من است كه ايشان را رزق دهم. آن‏گاه فرمود: آيا نيستم من پروردگار شما؟ گفتند آري. گواهي مي‏دهيم ما كه تو پروردگار ما هستي. آن‏گاه به ملائكه فرمود: شما هم گواه باشيد. ملائكه هم گفتند: ما گواهيم.

در تتميم بيان اين مطلب و اين نظر گفته‏اند كه: خداوند اين ذريّه را اهل فهم و اهل عقل قرار داد كه فرمايش خدا را بشنوند و بفهمند و بتوانند جواب دهند. سپس خداوند آن‏ها را به صلب آدم برگردانيد و همه‏ي مردم به قيامت نخواهند آمد و محبوس‏اند تا اين‏كه هركس را كه خداوند در آن موقع خارج ساخته، به دنيا بيايد و هركس كه بر اسلام ثابت ماند، بر فطرت اوليّه است. و هركس كفر ورزيد و انكار كرد، از آن فطرت اوليّه تغيير يافته است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 95 *»

اين نظر نوع مفسّران اهل سنّت و شيعه است. رواياتي هم در اين زمينه هم در اهل سنّت و هم در شيعه وجود دارد كه براي اثبات اين نظر به آن‏ها استدلال مي‏كنند.

ولي عدّه‏اي بر اين نظريّه اعتراض كرده، اشكالاتي بر آن وارد نموده‏اند كه شايد بيش از ده اشكال باشد. در ميان شيعه و علماي شيعه، سيد مرتضي اول كسي است كه بر اين نظريّه اعتراض كرده و خيلي شديد اين نظريّه را رد كرده است.

بعد از اين‏كه اين آيه‏ي شريفه را يادآور مي‏شود، مي‏گويد: بعضي از كساني كه بصيرت و فطانت ندارند اين آيه‏ي شريفه را تأويل كرده‏اند به اين‏كه خداوند از پشت آدم تمام ذريّه‏ي او را خارج فرمود و ايشان در هيأت و خلقت ذرّ و مورچه بودند، و آن‏ها را به معرفت خود تقرير كرد و آن‏ها را بر خودشان گواه گرفت.

بعد از آن كه اين نظر را نقل مي‏كند، آن‏گاه مي‏گويد: اين تأويل و توجيه آيه با عقل نمي‏سازد و عقل آن را باطل مي‏داند و محال مي‏شمارد. علاوه بر آن كه ظاهر قرآن هم برخلاف اين نظر است.

آن‏گاه اشكالاتي مي‏كند كه اجمالاً اين است كه مي‏گويد: خدا در اين‏جا فرموده و إذ أخذ ربّك من بني ادم به يادآور آن هنگامي را كه پروردگار تو از بني آدم از پشت‏هاي ايشان فرزندان ايشان را گرفت، خدا نفرموده از خود آدم، فرموده از بني آدم. هم‏چنين فرموده از پشت‏هاي بني آدم فرزندان ايشان را گرفت، و نگفته از پشت آدم. ولي نظريّه‏اي كه داده شده اين است كه خدا فرزندان آدم را از صلب آدم خارج كرد. اين يك اشكال.

اين‏ها جهاتي است كه بر آن‏ها اشكال مي‏كند. البته اشكالات خيلي سطحي است. به جهت اين‏كه در روايات رسيده كه خدا از پشت آدم فرزندان آدم را خارج كرد، چنان كه در حديثي كه در مجلس قبل خوانديم درباره‏ي اين آيه و إذ أخذ ربّك من بني ادم حضرت فرمودند أخرج اللّه من ظهر ادم ذريّته، حضرت در تفسير آيه تعبير را عوض مي‏كنند. چون از هردو، يك مطلب فهميده مي‏شود كه همه‏ي فرزندان آدم از پشت آدم اخراج

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 96 *»

شدند با وساطتي كه هست. همان‏طور كه در مجلس قبل توضيح دادم. و با اين توضيح ديگر جاي اين اشكال باقي نمي‏ماند. ولي ايشان اين اشكال را كرده است.

بعد مي‏گويد: در آيه تصريح شده به اين‏كه چرا خداوند اين كار را كرد؟ براي اين‏كه نگويند كه پدران ما شرك ورزيدند، ما هم به تبعيّت آن‏ها مشرك شديم و ذريّه‏اي بعد از ايشان بوديم. آيا تو مي‏خواهي ما را به كار آن‏ها هلاك گرداني؟ مقصود اين است كه براي فرزندان مشركان عذري و حجّتي باقي نماند. خداوند آثار قدرت خود را به آن‏ها نماياند و خود را معرّفي كرد، تا آن‏ها به تبعيّت از پدران مشرك خود به خدا شرك نورزند.

آيه بيانگر اين است كه خدا اين كار را كرد براي اين‏كه در روز قيامت نگويند كه ما از اين امر غافل بوديم و يا در عذر بوديم و به واسطه‏ي شرك ورزيدن پدرانمان ما هم بر سنّت و روش و دين آنان بزرگ شديم و پرورش يافتيم. در نتيجه نبايد آنان، فرزندان صلبي خودِ آدم باشند. زيرا آدم و فرزندان صلبي او مشرك نبودند.

و نظريّه اين‏طور مي‏گويد كه خدا فرزندان آدم را از پشت آدم خارج فرمود، ولي خود آيه مي‏فرمايد: ذريّه‏ي فرزندان آدم، آن هم براي اين‏كه عذر بر آن‏ها تمام شود و بهانه نداشته باشند به اين‏كه پدرانشان مشرك بودند و اين‏ها هم دنباله‏رو پدرانشان بودند، از اين جهت آيه مخصوص بعضي از ذريّه و فرزندان آدم مي‏شود، كساني كه پدرانشان مشرك بودند.

بعد مي‏گويد: وقتي اين جهات را در آيه‏ي شريفه ملاحظه كنيم، مي‏بينيم آيه برخلاف اين نظريّه است. و خود آيه باطل بودنِ اين نظر اول را ظاهر مي‏كند.

اما اين‏كه گفت: «عقل محال مي‏داند و چنين امري را جايز نمي‏شمرد» مي‏گويد از اين جهت است كه اين ذريّه‏اي را كه خدا از پشت آدم اخراج فرمود و مورد خطاب قرار داد، آيا داراي عقل كامل بودند و تمام شرايط تكليف را دارا بودند؟ يا دارا نبودند؟

اگر عاقل بودند و تمام شرايط تكليف را دارا بودند، لازم مي‏آيد كه اين‏ها در اين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 97 *»

عالم و در اين نشأه هم كه عقلشان كامل مي‏شود و به شرايط تكليف مي‏رسند، آن حالت، آن پيمان و آن چه را كه خدا پيمان آن را از ايشان گرفت و خود ايشان را بر خودشان شاهد گرفت، آن را به خاطر بياورند. چون عاقل چنين اموري را كه بر او جريان بيابد فراموش نمي‏كند، اگرچه زمان طول بكشد.

مثل اين‏كه كسي در بلدي از بلاد باشد و عاقل و كامل باشد، بعد كارهايي را در آن‏جا كرده و حالاتي كه داشته، فراموش كند، اما اين‏طور نيست كه از همه‏ي آن امور فراموش كند و هيچ امري از آن امور به خاطرش نيايد. خواه‏وناخواه برخي از آن‏ها به خاطرش خواهد ماند.

اگر كسي بگويد كه بعد از جريان ذرّ، خداوند خلق را ميراند و در اثر مردن از خاطرشان رفته، مي‏گويد: اگر مردن باعث شود كه از خاطرها برود، بايد خوابيدن، مست شدن، مجنون شدن و بيهوشي نيز از اموري باشد كه حوادث گذشته از خاطرها برود و آن‏چه گذشته در ياد نماند. در حالي كه اين‏طور نيست. بعد از خواب، بعد از مستي، بعد از بيهوشي، بعد از ديوانگي امور گذشته به خاطر انسان مي‏آيد، مرگ هم مانند همين امور است. اگر در بين مرگي عارض شده باشد، حال كه زنده شده‏ايم، بايد به خاطرمان بيايد.

مي‏گويد كسي به ما اشكال نكند كه ممكن است در حالت كودكي بر انسان اموري بگذرد و به خاطرش نماند، كه در پاسخ مي‏گوييم: ما گفتيم «اگر آن‏ها عاقل بوده‏اند و عقلشان كامل بوده و شرايط تكليف را دارا بودند» ديگر نمي‏شود گفت در دوران ذر، در حالت طفوليّت و مانند آن بوده‏اند و از اين جهت از آن امور چيزي در خاطرها نمانده است.

دليل محكم‏تر اين‏كه خداوند مي‏فرمايد: خدا اين كار را كرد و آن‏ها را گواه گرفت تا فرداي قيامت نگويند ما از اين امر در غفلت بوديم؛ بلكه حجّت را بر آن‏ها تمام كند و عذر آن‏ها را برطرف سازد. بنابراين اگر بنا باشد در اين عالم آن امور را فراموش كنند، ديگر معنا ندارد كه حجّت تمام باشد و عذرها برطرف شود.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 98 *»

اگر مي‏گويند: آن‏ها بر صفت عقل و عاقل نبودند و شرايط تكليف را نداشتند، مي‏گوييم: خداوند بر كسي كه عاقل نيست و شرايط تكليف را دارا نيست، چنين تكليف سختي نمي‏كند و او را بر خود شاهد نمي‏گيرد. و اين كار بر خداوند نعوذ باللّه قبيح است و از خدا فعل قبيح سرنمي‏زند.

اين اشكالات را سيّد مرتضي بر جريان ذرّ و بر اين نظريّه وارد مي‏كند. آن‏گاه خودش مي‏گويد: اگر كسي به ما بگويد حال كه شما اين نظر را نمي‏پسنديد پس ذر چيست و كيفيّت عالم ذر چگونه بوده است؟ خودتان كيفيّت ذرّ را چگونه مي‏دانيد؟

دو نظر در كيفيّت ذر اظهار مي‏كند كه يك نظر تقريباً مورد قبول قرار نگرفته، ولي نظر ديگر او مورد قبول بسياري واقع شده است. حتي بسياري از اهل سنّت آن نظر را قبول كرده‏اند. به خصوص جار اللّه زمخشري؛ صاحب «تفسير كشّاف» كه در اثر مجاور شدن در مكّه، اسمش را جار اللّه؛ همسايه‏ي خدا گذاشتند، اين نظر را پذيرفته، خيلي هم سخت قبول كرده و از آن حمايت مي‏كند.

در ميان شيعه هم طرفداران زيادي پيدا كرده، به خصوص ملاّهاي نايلوني خيلي اين نظر را پسنديده‏اند و مي‏گويند اين نظر درست است و اصلاً ذر يعني اين‏طور!

مي‏گويد: ما در اين آيه‏ي شريفه و در توجيه عالم ذر دو وجه ذكر مي‏كنيم: يكي اين‏كه مقصود خداوند از بني آدم و گرفتن ذريّه‏ي ايشان از پشت ايشان مربوط باشد به يك دسته‏ي خاصّي از بني آدم كه خداوند آن‏ها را خلقت كرد و به حد بالغ شدن رسانيد و عقل‏هاي ايشان را كامل فرمود، بعد انبياء بر ايشان فرستاد و به زبان انبياء معرفت خود را براي اين‏ها ابلاغ كرد و آن‏چه از طاعت خدا لازم بود به آن‏ها برسد، رسانيدند.

آن‏گاه اقرار كردند و خدا همان‏ها را، بعضي را بر بعضي شاهد و گواه گرفت كه فرداي قيامت نگويند ما از اين امر غافل بوديم، يا به واسطه‏ي شرك ورزيدنِ پدرانشان بخواهند عذر بياورند و بگويند چون ما مشرك‏زاده بوديم و پدران ما مشرك بودند، از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 99 *»

اين جهت ما هم شرك ورزيديم، براي اين‏كه عذر اين دسته‏ي خاصّ و اين جماعت مخصوص تمام بشود، اين حادثه براي آن‏ها رخ‏داد. مي‏گويد اين افراد دسته‏ي خاصّي هستند.

ظاهر آيه هم مي‏گويد و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذرّيّتهم كه پاره‏اي از بني آدم باشند. اين نظر اظهار شده و خودش يك نظريّه‏اي در مورد عالم ذرّ است كه اين جريان فقط مخصوص عدّه‏اي بوده است.

نظر ديگري كه اظهار مي‏كند و مي‏گويد اين نظر بهتر است، آن است كه ما قبلاً عرض كرديم و اينك نيز اجمالش را عرض مي‏كنم. از اين نظريّه مي‏شود تعبير آورد به اين‏كه مراد از عالم ذرّ، عالم استعدادها و عالم مجهّزشدن عقل به قواي عقلاني است، با اين توضيح كه:

چون خداوند بني آدم را خلقت كرد و ايشان را تركيب فرمود، ايشان را طوري قرار داد كه از همين راه به خدا معرفت پيدا كنند. همين تركيب و خلقت آنان گواهي دهد بر ايشان به اين‏كه خدا قادر است و عبادت خدا واجب و لازم است و خداوند در اين دوران زندگاني دنيوي به ايشان عبرت‏ها، آيات، دلايل و براهيني در غير بني آدم نمايانده؛ مثل آسمان‏ها، زمين‏ها و ساير موجودات، هم‏چنين در خود بني آدم.

در واقع خدا با اين كارش گويا از آن‏ها عليه خودشان گواهي خواسته كه بر خودشان گواه باشند و گويا ايشان هم در اين خلقت، اين امر را مشاهده مي‏كنند و به خدا معرفت پيدا مي‏كنند و خدا به طوري كه خواسته براي ايشان ظاهر شده است. و خلقت ايشان را طوري قرار داده كه از چنين تفكّري، تدبّري و فهمي نتوانند سر باز زنند. و خود همين حالت كه از اين فهم و شعور نمي‏توانند سر باز بزنند و از ادراكِ اين‏كه خالقي دارند كه اطاعت او واجب است، به منزله‏ي اين است كه بر خدايي خدا اعتراف و اقرار دارند.

ولي در واقع گواهي، شهادت و استشهادي در كار نيست، از خود همين برنامه اين‏طور تعبير مي‏آورند و در واقع گفت‏وگويي، مخاطبه‏اي و استشهادي در كار نيست و اين تعبيرهايي كه در قرآن آمده أ لست بربّكم؟ قالوا بلي قال فاشهدوا همه‏ي اين‏ها كنايات

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 100 *»

و اشاراتي به اين مطلب است كه استعداد خلق اين‏طور است كه گويا اين حادثه انجام شده است. توضيح بيش‏تر را قبلاً عرض كرده‏ام.

اين نظري است كه ايشان داده و نظري است كه خيلي هم مورد قبول واقع شده، در ميان اهل سنّت طرفدار دارد و از مفسّران زمخشري، همين‏طور در ميان شيعه هم آن‏طوري كه بشود گفت در سطح نوع تفكّري كه الآن در بين ملاّها شهرت دارد ـ ملاّهايي كه چيزنويس هستند و متصدّي امور هستند و افكار متوجّه آن‏ها است و خيال مي‏كنند اسلام را آن‏طوري كه هست مي‏دانند و مي‏شناسند، خلاصه ديگران به آن‏ها اعتماد دارند، ـ آن‏ها هم اين نظر را پذيرفته‏اند كه عالم ذرّي در كار نبوده است.

خود اين‏كه خداوند بنده و بشر را به اين شكل خلقت كرده كه چون به قواي عقلاني مجهّز شده، وقتي فكركند مي‏فهمد خالق دارد، مي‏فهمد اين خالق را بايد اطاعت كند، با همين كار، گويا خدا او را بر خودش شاهد گرفته و گويا خدا از او پرسيده من خالق تو نيستم؟ من پروردگار تو نيستم؟ آن‏گاه او هم گويا گفته: آري! تو پروردگار مني و اقرار و اعتراف كرده است. و گويا خدا به ملائكه گفته: شما شاهد و گواه باشيد، من هم گواهم بر اين‏كه اين شخص اقراركرد كه من خداي او هستم.

گويا اين‏ها تعابيري است ـ همه‏اش گويا، گويا، و گويا اين‏طور، گويا آن‏طور است. نه اين‏كه عالم ذرّي قبلاً بوده و واقعاً اين عالم مترتّب بر آن باشد و اقرار اين‏جا مترتّب بر آن اقرار باشد و ايمان اين‏جا مترتّب بر آن ايمان. اگر آن‏جا به ظاهر و باطن ايمان آورده، اين‏جا هم به ظاهر و باطن ايمان مي‏آورد. اگر آن‏جا ظاهراً ايمان آورده نه باطناً، اين‏جا هم ظاهراً ايمان مي‏آورد نه باطناً. همه‏ي اين فرمايش‏ها كه در روايات رسيده، نعوذ باللّه همه هيچ، فقط همين حالت استعداد و آمادگي عقلاني بشر براي ذر و آن گفت‏وگوها اراده مي‏شود.([62])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 101 *»

قرآن صريح مي‏فرمايد كه اين‏ها به آن‏چه پيش از اين تكذيب كردند، ايمان نمي‏آورند. فماكانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل. اين من قبل و «پيش از اين»، با اين بيان و نظري كه سيّد مرتضي اظهار كرده، كجا سازش دارد؟

البته سيّد مرتضي به اين بلاها خيلي دچار شده. چون اول عالمي است در شيعه كه در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه، خواست در برابر اهل سنّت رقابت كند و به اصطلاح مشهور عرض اندام نمايد.

چون سنّي‏ها خيلي كتاب نوشته بودند. آن‏ها بعد از رسول خدا9 به خيال خودشان، اهل فكر و تفكّر، اهل سخن، اهل استدلال و برهان بودند. ولي شيعه به سبب همان تقليد و تبعيّت از ائمه‏ي هدي: و اطاعت و تسليم بودن در نزد ايشان هرچه مي‏فرمودند، كسي از شيعه جرأت نمي‏كرد اين كارها را بكند و اين حرف‏ها را بزند.

ولي ابتداي غيبت كبري، تقريباً از زمان شيخ مفيد چون سيد مرتضي با برادرش سيّد رضي شاگردان شيخ مفيد بودند، سيّد رضي تا اندازه‏اي سالم بيرون رفت، او كمتر متصدّي اين امور شد، او بيش‏تر به همان نقل و روايت پرداخت. ولي ايشان وارد علم اصول و علم كلام شد و مرتّب گفت و گفت و گفت. خيلي بار خودش را سنگين كرد و رفت. اصول نوشت، چه كرد! خواست بگويد ما هم مثل سنّي‏ها چيز بلديم، ما هم بلديم حرف بزنيم.

از جمله مي‏بينيم در نوع اين مسائل هم ايشان به اين اشتباهات بزرگ برخورد كرده است.

ولي بزرگان ما ايشان را تبرئه مي‏كنند، مي‏فرمايند چون در آن زمان شايد همه‏ي روايات مثل زمان ما در دسترس نبوده و ايشان برايش مسأله كاملاً روشن نشده بوده، از اين جهت عالم ذر را اين‏طور توجيه كرده است.

در واقع اين توجيه، انكار عالم ذر است كه عالم ذرّي در كار نيست. همين حالتي كه ما داريم و هر بشري بر اين حالت مفطور است كه خدا طوري او را خلقت كرده كه مي‏تواند فكر كند، مي‏تواند تدبّر كند، مي‏تواند بفهمد خالق دارد، مي‏تواند بفهمد كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 102 *»

اطاعت خالقش واجب است، همين‏ها سؤال و جواب و اقرار و اعتراف و استشهاد و شاهد گرفتن فرزند آدم بر خودش باشد.

اين نظر، به انكار عالم ذرّ و انكار اين همه آيات و روايات سر مي‏زند. از اين جهت به اين طور تبرئه‏اش فرمودند كه شايد در آن زمان مسأله‏ي عالم ذرّ در شيعه به حدّ ضرورت نرسيده بوده. از اين جهت ايشان كه اين‏طور توجيه كرده ان شاء اللّه اشكالي بر ايشان نيست و در نزد خدا مؤاخذه نخواهد داشت. ما هم همين را مي‏گوييم كه ان شاء اللّه مؤاخذه نخواهد داشت و خداوند از ايشان مي‏گذرد.

ولي ديگران در اين زمان، چرا با اين همه روايات كه در اين مسأله رسيده، بيايند همين نظر سيّد مرتضي را قبول كنند! با اين‏كه خودش مي‏گويد: در اين زمينه، در خصوص همين آيه‏ي شريفه و در ذيل آن در كتب تفسيري؛ مثل نور الثقلين و البرهان، پنجاه روايت داريم. اما چون اين روايات با هم مختلف است و چنين و چنان است ما همه‏ي آن‏ها را كنار مي‏گذاريم، ديگر خودمان هستيم و اين آيه. و به اين آيه كه نگاه مي‏كنيم، مي‏بينيم بايد حرف سيّد مرتضي درست باشد و اين‏طور توجيه كنيم.

پس چرا خدا فرموده؟ «خدا گفت و اين‏ها در جواب گفتند» مي‏گويند در عربي اين‏طور اصطلاحات هست كه به زمين بگو چه، به آسمان بگو چه، آسمان به تو جواب مي‏دهد، زمين به تو جواب مي‏دهد. اما جواب و گفت‏وگويي در كار نيست، جواب اعتباري و جواب زبان حال است. به اصطلاح اين‏ها همه زبان حال بوده است.

اين توجيه در مورد عالم ذرّ در اين زمان، مخالف با ضرورت تشيّع است و در واقع با خود آيات نمي‏سازد. و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي شهدنا اين آيات با اين توجيه سازش ندارد.

از اين جهت عدّه‏اي بر سيّد مرتضي اشكال كرده گفته‏اند: اين دو توجيهي كه شما كرده‏اي، به هيچ وجه صحيح نيست. و دليل عقلي هم كه بر اين امر اقامه كردي، آن هم معتبر نيست.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 103 *»

به جهت اين‏كه در برابر اين رواياتي كه از نظر معنا در حدّ تواتر است كه قطعاً معناي تواتر اين است كه هر ملاّي شكّاكي هم ـ چون نوعاً ملاّها شكّاك هستند كه در عالم به هيچ چيز يقين پيدا نمي‏كنند ـ وقتي كه به اين همه روايت كه در اين زمينه رسيده رجوع كند، مي‏بيند معنا و مفاد آن‏ها كه واقعاً دوره‏اي بر بشر گذشته كه در آن دوره خداوند اين پيمان‏ها را گرفته، امري قطعي و يقيني است.

و معناي تواتر اين است كه از بسياري نقل‏ها و رواياتي كه رسيده، از نظر معنا در حدّ يقين است و نمي‏شود چنين قضيّه‏اي و مطلبي را كه حتي از نظر لفظ نزديك به تواتر است ـ معنايش كه قطعاً متواتر است ـ از نظر لفظ هم كه اين حادثه نزديك به استفاضه و تواتر است، انسان بيايد آن را با يك دليل عقلي؛ بلكه خيالي توجيه كند. اين‏ها دليل عقلي كه نيست، خيالات است.

وقتي خدا بخواهد كه به فراموشي بيندازد، چه مانعي دارد؟ و سيذكرونه اما به زودي به يادشان مي‏آيد.

پس در تفسير اين آيات قرآني، به خصوص رواياتي مستقل رسيده كه خود روايات بدون بيان آيه و يا همراه با استدلال و استشهاد به آيه، اين حادثه را ذكر فرموده‏اند. و اين مطلب مسلّم شده است كه در هر صورت چنين دوره‏اي بر انسان گذشته است.

حضرت امير صلوات اللّه عليه هم در فرمايش خود ـ كه از نهج البلاغه نقل كرديم به اين مطلب اشاره كرده‏اند كه به خصوص فرمود ليستأدوهم ميثاق فطرته يعني خداوند انبياء را فرستاد تا پيمان توحيد، نبوّت و ولايت را كه بر ايشان گرفته شده بود، دوباره به يادشان آورند و خلق را متذكّر آن ميثاق سازند.

از جمله، همين آيه‏ي شريفه است فطرت اللّه التي فطر الناس عليها كه صراحت دارد. و رواياتي كه در ذيلش رسيده بر اين حادثه نيز دلالت دارد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 104 *»

در توحيد صدوق، حديثي را درباره‏ي اين آيه‏ي شريفه فطرت اللّه التي فطر الناس عليها از حضرت صادق7 نقل مي‏كند. «فطرتِ آن‏چناني كه خدا مردم را بر آن فطرت آفريده و مفطور فرموده» درباره‏ي آن فرمود التوحيد و محمّد رسول‏اللّه و علي أمير المؤمنين([63]) آن فطرت الهي كه خدا در خلقش قرار داده، همان توحيد، رسالت رسول‏اللّه و امارت و ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است.

زراره مي‏گويد: به حضرت باقر عرض كردم: أصلحك اللّه قول اللّه عزّوجلّ في كتابه فطرت اللّه الّتي فطر الناس عليها عرض كردم كه خدا حالتان را خوب گرداند! تعارف است. ان شاء اللّه حالتان خوب باشد! آقا! اين فرمايش خدا در قرآن چيست؟ فطرت اللّه التي فطر الناس عليها؟ قال فطرهم علي التوحيد عند الميثاق علي معرفته أنّه ربّهم. قلت و خاطبوه؟ قال فطأطأ رأسه ثمّ قال لولا ذلك لم‏يعلموا من ربّهم و لا من رازقهم.([64]) وقتي كه از اين آيه از حضرت سؤال كردم فرمودند: خداوند خلقش را در موقع ميثاق بر توحيد سرشت، آن موقعي كه بر معرفت خودش پيمان گرفت به اين‏كه پروردگار ايشان است.

عرض كردم آقا! با هم گفت‏وگو كردند؟ يعني در عالم ميثاق در موقع سخن گفتن خدا با خلق، مخاطبه انجام شد؟ و خاطبوه؟ خلق با خدا حرف زدند؟ مي‏گويد: حضرت سر مباركشان را پايين انداختند. بعد فرمودند: اگر اين‏طور نبود نمي‏دانستند پروردگار ايشان كيست و نمي‏دانستند خالق ايشان كيست.

همين‏طور عبد اللّه بن سنان از حضرت صادق7 نقل مي‏كند مي‏گويد از حضرت راجع به اين آيه‏ي شريفه‏ي فطرت اللّه پرسيدم كه ما تلك الفطرة؟ اين فطرت چه بود و چيست؟ قال هي الإسلام اين فطرت اسلام است. فطرهم اللّه حين أخذ ميثاقهم علي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 105 *»

التوحيد. فقال أ لست بربّكم؟ و فيهم المؤمن و الكافر.([65]) فرمودند: مراد از فطرت آن سرشت الهي است كه خداوند آن موقعي كه پيمان ايشان را بر توحيد گرفت، ايشان را بر همان امر سرشت. فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ و آن موقع در ميان ايشان هم مؤمن بود هم كافر.

در حديث ديگر كه ديشب خواندم مي‏فرمايد: بعضي به ظاهر ايمان آوردند و در دل‏هايشان انكار كردند.

پس بايد يك دوره‏اي باشد كه در آن دوره انسان كاملاً ظاهر و باطنش آن‏جا بوده كه به ظاهرش گفته آري و در دلش مثلاً گفته نه و كافر شده است. و به اين سبب اين‏جا هم كافر مي‏شود. و آن كسي كه در آن‏جا به ظاهر و باطن هر دو «آري» گفته و قبول كرده، مؤمن مي‏شود. پس بايد طبق اين روايات چنين دوره‏اي باشد.

پس اين سخن سيّد مرتضي كه اسم عالم ذرّ را عالم استعداد، عالم قواي عقلاني بگذاريم، مي‏شود همان باطن‏ها كه هر انساني در باطنش متوجّه اين امر است. بنابراين خصوصيّتي ندارد كه بفرمايد به ظاهرشان اقرار كردند و در دلشان انكار.

خود اين آيه‏ي شريفه صريح مي‏فرمايد فماكانوا ليؤمنوا بما كذّبوا من قبل([66]) اين كفّار ايمان نمي‏آورند به آن‏چه قبل از اين و پيش از اين تكذيب كردند، گفتند دروغ است و باور نكردند، اينك چه‏طور به آن ايمان بياورند؟

پس هيچ قابل توجيه نيست زيرا عالم ذرّ، عالمي پيش از اين عالم است و در آن‏جا ظاهر و باطن خلق موجود بوده و همه عاقل و صاحب شرايط تكليف بوده‏اند.

ولي سبب اين را كه به ذرّ تعبير فرموده‏اند، بزرگان ما حلّ كرده‏اند كه مراد از ذرّ همان صغيربودن و حقيربودن در نزد جلالت و عظمت خداست. چون خداوند آن‏جا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 106 *»

براي آن‏ها به انوار و تجلّيات خود آشكار شد و تجلّيات خدا آن عالم را پركرد به طوري كه براي هيچ‏كس حجابي باقي نماند، و همه انوار خدا را ديدند و صداي خدا را شنيدند، شكّي و ريبي براي هيچ‏كس باقي نماند كه صداي خدا را به گوش مي‏شنود و نور خدا را با چشم مي‏بيند و مراد خدا را مي‏فهمد. براي هيچ‏كس شكّ نبود، براي احدي ترديد نبود و براي هيچ‏كس ريب نبود.

همه و همه، كفّار و مؤمنان حتي مستضعفان هم آن عالم را گذرانيده‏اند، منتها در اين عالم امرشان ظاهر نمي‏شود. چون در اين عالم طبيعتشان اجازه نمي‏دهد، براي ظاهرشدن آن باطن موانعي هست، در برزخ ظاهر مي‏شود. اگر در آن‏جا نشود، در آخرت ظاهر مي‏شود. عاقبت بايد ذرِّ گذرانده شده، در آن‏جا مشخّص بشود كه مؤمن يا غيرمؤمن است.

خلاصه اين عالم بر همه گذشته و در آن‏جا چون نور خدا ظاهر و غالب بود، از اين جهت تمام خلق در نزد آن نور، ذليل، حقير و صغير بودند. بنابراين كلمه‏ي ذرّ عالي‏ترين كلمه براي تحقير و حقير شمردن است كه در نزد نور خدا حقير و پست هستند. هر چه و هر كه هستند، در نزد نور خدا حقيرند: فلاسفه هستند، حكماء هستند، عرفاء هستند، صدرنشينان خلق‏اند، همه‏شان در نزد نور خدا ذليل و حقيرند.

تعبير كالذّر بيان اين است كه بفهمند حقيرند، پستند و مورچه‏وارند و در نزد انوار خدا ارزش ندارند، كبرها را كنار بگذارند. واقعاً در نزد محمّد و آل‏محمد: و انوار ايشان؛ انبياء و بزرگان دين احساس ذلّت كنند.

فلسفه مي‏داني بدان، عرفان مي‏داني بدان، منطق مي‏داني بدان، اصول مي‏داني بدان، فقه مي‏داني بدان، هرچه هستي و هركه هستي، در نزد انوار محمّد و آل‏محمد: و انبياء و بزرگان مورچه و حقير هستي. كالذّر. هم‏چون مورچه‏ها در نزد انوار خدا مضمحل، متفرّق و متلاشي هستي.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 107 *»

چرا مي‏فرمايد متكبّر را خداوند در روز قيامت مانند مورچه محشور مي‏كند؟([67]) يعني چه مانند مورچه؟ معلوم است كه نه به اين شكلي است كه مورچه الآن دارد. اين شكل مراد نيست. مراد صفت مورچه؛ يعني حقارت و پستي او است. اين‏قدر پست است.

الآن ببينيد مورچه چه‏قدر در ميان حيوانات حقير و پست است! زير پا مي‏رود، براي مردم مهم نيست. از روي گله‏ي مورچه هم رد مي‏شوند، بر آن پا مي‏گذارند، اصلاً به آن اعتنا نمي‏كنند. خيلي باعاطفه باشند به يك‏ديگر مي‏گويند: آهاي! مورچه‏ها را لگد نكنيد! چنين تعارفي به يك‏ديگر مي‏كنند. اما باز هم چاره‏اي ندارند. چون اصلاً مورچه اين‏قدر پست است كه به نظر نمي‏آيد.

متكبّران در فرداي قيامت چه‏طور محشور مي‏شوند؟ مي‏فرمايد: مثل مورچه كه مقصود همان صفت آن است نه هيأت آن، صفت مورچه در آن‏ها ظاهر مي‏شود كه حقارت است.

در اين حديث شريف هم مي‏بينيد مي‏فرمايد و فيهم المؤمن و الكافر در آن‏جا هم مؤمنان بودند هم كّفار.

پس بايد مجموعه‏ي وجودشان؛ ظاهر و باطنشان آن‏جا باشد، زيرا همه قالوا بلي را گفتند، منتها بعضي به ظاهر ايمان آوردند، اما در دل انكار داشتند. پس بايد در آن‏جا همه‏ي جهاتشان باشد. ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة.([68])

اين‏ها اموري است كه در آيات اشاره شده و فرمايش‏هاي ائمه: بر اين امر دلالت دارد كه ان شاء اللّه باز توضيح مي‏دهيم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 108 *»

 

مجلس    8

 

 

(شب سه‏شنبه 30 جمادي الثاني 1409 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r نظر چهارم درباره‏ي عالم ذر

r اعتراض بر اين نظر و پاسخ آن

r دو نظر درباره‏ي عالم ذر پيش از دنيا

r نظر اول: برداشت از ظاهر نصوص

r نظر دوم: از حكما و عرفاي اسلامي در تحقق عالم ذر

r توصيف عالم ذر در احاديث

r نقد نظر حكما و عرفاي اسلامي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 109 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

سخن در اين بود كه عالمي به نام عالم ذرّ و عالم عهد و ميثاق بر جميع خلق گذشته است. در آن عالم از همه‏ي خلق اقرار به توحيد، نبوّت و ولايت گرفته شده و از جمله از جميع انبياء بر عظمت و جلالت محمّد و آل‏محمد: اقرار و اعتراف گرفته شده و همه‏ي آن‏ها نيز اقرار و اعتراف كرده، به رسول‏اللّه9 و حاملان نور و علم آن بزرگوار؛ ائمه‏ي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين ايمان آورده، همگي آمادگي خود را براي نصرت آن حضرت اعلام كرده‏اند.

اين‏ها اموري بوده كه در آن عالم واقع شده و خداوند در آيات متعدّده به تعابير مختلف: گاهي به فطرت، گاهي به ميثاق، گاهي به حنيفيّت و گاهي به توحيد تعبير آورده است. هم‏چنين روايات هم در اين زمينه زياد است به طوري كه بحمد اللّه مي‏توان گفت از نظر معنا متواتر است، و وجود چنين امري و چنين عالمي از ضروريات مذهب شيعه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 110 *»

شده است. ولي گفت‏وگو در بين مفسّران و اهل نظر در اين مسأله زياد است كه سه نظريه اظهار شده است. يك نظريّه‏ي آن‏ها چندان طرفداري ندارد كه اين آيه‏ي شريفه‏ي و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم به يك عدّه از فرزندان آدم و جماعت مخصوصي مربوط مي‏شود و اين امر درباره‏ي جميع فرزندان آدم عموميت ندارد.

اما نظريّه‏ي ديگري كه عدّه‏اي طرفدارش هستند خصوصاً در اين زمان و پيش از اين هم كساني بوده‏اند كه طرفدار اين نظر بوده‏اند اين است كه مراد از عالم ذرّ همان عالم استعداد و عالمي است كه هر انساني به حسب قواي عقلاني عارف به پروردگار خود است و به حسب زبان حال عقلاني خود اقرار دارد كه خدا خالق و رازق او است و اطاعت خدا واجب و عبادتش لازم است. اين‏ها اموري است كه هر انساني آن‏ها را به حسب عقل مي‏يابد.

در اين دنيا همين‏طور كه مسير طبيعي را طي مي‏كند و رشد مي‏نمايد، عقلِ او هم رشد مي‏كند، و از نظر عقلي بر اين امر مفطور و خلقت شده است، عقل او قدرت اين ادراك را دارد و اين اعتراف در نهان عقل او است.

پس به حسب قواي عقلاني بر اين امر سرشته شده كه گويا اين سؤال از سوي خدا و جواب از سوي بندگانِ خدا بوده است. و در واقع اين سؤال و جواب به زبان حال و به زبان استعداد و قابليّت است. اگرنه قبلاً عالمي نبوده كه در آن عالم اين امور واقع شده باشد.

اين‏ها يك گونه تعابيري است كه در قرآن و كلام عرب نمونه‏هايي دارد كه به طور كنايه از زبان حال، به زبان مقال تعبير مي‏آورند. اين نظر را سيّد مرتضي اظهار كرده و خودش هم به همين امر معتقد است.

در مقابلِ او عدّه‏اي به عالم ذر قائل‏اند و مي‏گويند: آن عالم قبل از اين عالم بوده است.

اعتراضي كه سيّد مرتضي و امثال او بر آن‏ها مي‏كنند، اين است كه اگر اين امر را ما بپذيريم، بايد مقاله‏ي قائلان به تناسخ را هم قبول كنيم.

قائلان به تناسخ مي‏گويند هر انساني كه مي‏ميرد، معاد او عبارت است از برگشتنِ

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 111 *»

دوباره‏ي او به همين دنيا. اگر اهل ثواب و مستحقّ عنايت است، خدا روح او را در قالب انسان يا حيوان خوبي قرارمي‏دهد و پاداش خير و خوب را در همين دنيا مي‏بيند و تمام مي‏شود. اگر اهل عذاب و مستحقّ عقاب است، خدا روح او را در پيكري از پيكرهاي حيوانات برمي‏گرداند و در اين عالم مورد شكنجه و زجر قرار مي‏گيرد و عذاب مي‏كشد. اهل تناسخ اين‏طور گفته‏اند.

و اگر بر آن‏ها اعتراض بشود كه چه‏طور انسان از آن زندگاني قبلي‏اش به ياد نمي‏آورد؟ جواب‏هايي مي‏گويند و اين شبهه را به خيال خود برطرف مي‏سازند.

سيّد مرتضي مي‏گويد: اگر ما عالم ذرّ را بپذيريم به اين‏طور كه قبلاً انسان به آن عالم آمده و مورد سؤال قرار گرفته و اقرار كرده، و اكنون آن منظره، آن مشهد و آن محلّي كه با خدا گفت‏وگو كرده و سخناني كه با خدا داشته، هيچ به خاطرش نمي‏آيد، اگر اين امر را بپذيريم و بگوييم درست است، بايد بگوييم تناسخ هم امر درستي است و آن‏هايي كه اين حرف را در مورد معاد زده‏اند، درست گفته‏اند. اين اشكال را بر آن عدّه دارد.

آن‏ها مي‏گويند خير! هيچ ملازمه‏اي بين اين مطلب و بين قول به تناسخ نيست. آن مطلب ديگري است و تناسخ با اصول، ادلّه و براهين ديگري باطل مي‏شود و اين مطلب ديگري است. ربطي بين اين دو مطلب نيست كه سيّد مرتضي اين‏طور گفته است.

پس نظري كه مي‏شود گفت ردّي و مخالفتي با وجود عالم ذرّ ندارد، اين نظر است كه بر بشر عالمي گذشته كه در آن‏جا اين حادثه رخ داده و اين امر واقع شده است.

اين نظري كه از سيّد مرتضي و طرفداران آن شهرت پيدا كرده و الآن هم طرفدار دارد كه ذرّ عبارت باشد از همان زبان قابليّت، استعداد و مرتبه‏ي استعداد عقلاني، در واقع انكار عالم ذرّ و انكار امر ضروري است، به خصوص در اين دوران و زمان، بعد از جمع‏آوري اين همه روايات در تفسير آيات در زمينه‏ي عالم ذرّ و همين‏طور در بيان اعتقادات شيعه، باز هم توجيه كردنِ عالم ذرّ را به زبان استعداد و به حساب دريافت‏هاي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 112 *»

عقلاني انسان، انكار عالم ذرّ و امر ضروري شيعه است؛ بلكه عرض كردم معناي آن در روايات اهل سنّت و تشيّع متواتر است كه اين واقعه و امر ذرّ و عالم ذر بوده و هيچ‏گونه انكارپذير نيست.

اكنون ما هستيم و اين نظري كه مشهور است كه عالم ذرّ بوده است، عالم ذرّي كه حقيقت و واقعيت داشته و زبان حال و استعداد نيست و اين‏كه بشر دوره‏اي را ديده و طي‏كرده كه در آن دوره طبق اين آيات و روايات سخن خدا را شنيده و جواب خدا را داده، بلي گفته و با خداوند پيمان بسته. تمام اين‏ها بر بشر گذشته است. حال در بيان كيفيّت آن كه چگونه و چه‏طور بوده دو نظر وجود دارد.

يك نظر اين است كه تمام افراد انساني ـ به هر ترتيب و كيفيّتي كه هستند ـ از صلب آدم استخراج شدند، هم مطلب و مسأله‏ي اخراج و هم اِشهاد هردو واقع شده است. خداوند تمام فرزندان آدم را در آن عالم از صلب او بيرون آورد و نيز همه را بر خودشان شاهد گرفت و همه به توحيد، نبوّت و ولايت اعتراف كردند. ولي بعضي در دل اعتراف و اقرار نكردند.

مي‏گويند تحقّق اين افراد در آن عالم به شكل ذرّات بوده است. كلمه‏ي ذرّ را به معناي همان ذرّه گرفته، گفته‏اند مراد از اين‏كه آن‏ها مانند ذرّ بودند اين است كه مانند ذرّات پراكنده در فضا، واقعاً مثل اين ذرّات بودند.

اين مطلب اشكالي ندارد و براي خداوند ممكن است و در قدرت او امر محالي نيست كه ذرّات وجودي هر انساني را از آن ذرّاتي كه در صلب آدم بود اخراج كند و آن‏ها را طوري قرار بدهد كه حيات داشته باشند، منتها حيات ذرّي مناسب با آن وجود ذرّي، عقل و فهم داشته‏اند، و مورد سؤال و جواب قرار گرفته، از آنان سؤال شده و جواب گفته‏اند. تمام انسان‏ها به اين شكل اخراج شدند و اِشهاد واقع شد.

هم امر اخراج واقعي بوده، هم امر اشهاد. هيچ‏كدام كنايه و تعبير نيست؛ بلكه واقعاً تحقق يافته است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 113 *»

اما مي‏گويند در تحقّق و نوع خلقت، در آن‏جا اين‏طور بودند كه ذرّاتي پراكنده بودند و به اين هيأت و خصوصيّتي كه انسان در اين عالم دارد، نبودند. وجود ذرّي، عقل ذرّي، فهم ذرّي داشتند. بر اساس همان ذرّه كه گفته مي‏شود؛ يعني به همان گونه در آن‏جا ذرّات اصلي وجودي هر انساني از صلب آدم، يا صلبي بعد از صلبي استخراج شده، و جريان به اين‏طور گذشته است.

مي‏گويند: هيچ مانعي ندارد كه چنين شده باشد و به اين كيفيّت واقع شده باشد. قدرت خداوند فوق اين امور است و مي‏تواند از ذرّه‏اي هم كمالات وجودي: از قبيل: عقل، فهم، اراده، اختيار و انتخاب را استخراج كند، بعد از او سؤال كند و جواب بشنود. به اين تعبير عالم ذر را تأويل كرده‏اند.

و اين نظر اكثر كساني است كه متعبّد به ظاهر آيات و روايات هستند و نمي‏خواهند ظاهر آن‏ها را توجيه كنند؛ بلكه مي‏خواهند به همين ظاهري كه رسيده اعتراف كنند. از اين جهت تحقّق و كيفيّت وجود انسان را در عالم ذرّ اين‏طور بيان و توجيه مي‏كنند.

عدّه‏ي ديگري كه نه اهل حكمت و نه اهل عرفان‏اند و به خيال خود از حكماء و عرفاي اسلامي هستند، آن‏ها عالمي را به نام عالم ذرّ قبول دارند، و نمي‏گويند عالم استعداد بوده است.

البته در بين آن‏ها نيز كساني هستند كه عالم ذر را به همان كيفيّت استعدادي توجيه مي‏كنند كه زبان حال و استعداد و قابليّت عقلاني هر انساني باشد.

ولي در بين خود اهل حكمت و عرفان كساني هستند كه معتقدند به اين‏كه قبل از اين عالم، براي انسان عالم‏هايي است. نه تنها يك عالم؛ بلكه در آمدنِ انسان به اين دنيا عالم‏هايي را طي كرده، و يا در رفتن انسان از اين دنيا، در مسيرش كه به سوي خدا رجوع مي‏كند، عوالم مختلفي را طي مي‏كند. در اين عوالم مختلف، در هر عالمي به حسب اقتضاي آن عالم، كيفيّت وجودي‏اش فرق مي‏كند و نظامي كه بر آن عالم حاكم است، با

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 114 *»

عالم‏هاي ديگر متفاوت است. مي‏گويند اين امري است كه قرآن آن را اثبات كرده است.

از جمله‏ي عالم‏ها عالمي است كه بين عالم دنيا و ساير عوالم انساني برزخيّت دارد كه آن عالم بعينه همين عالم دنيا است. آيه‏ي شريفه‏ي و إن من شي‏ء الاّ عندنا خزائنه و ماننزّله إلاّ بقدر معلوم([69]) اشاره به چنين عوالمي دارد كه از جمله‏ي آن‏ها عالم ذر است كه براي هر موجود انساني يك وجودي در آن عالم بوده و براي آن وجود كيفيّتي، نظامي، حياتي و احكامي بوده كه با اين عالم فرق دارد.

خداوند به آن عالم اشاره كرده و آن را ملكوت ناميده است. إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن‏يقول له كن فيكون ¿ فسبحان الّذي بيده ملكوت كلّ شي‏ء([70]) مي‏گويند آن عالمي كه در آيات و روايات به آن اشاره شده و اسمش عالم ذر شده، مراد همان ملكوت هر چيزي است.

مي‏گويند: انسان در اين‏جا مثل ساير اشياء و موجودات اين عالم وجودي تدريجي دارد كه خداوند در اين‏جا اين وجود را به تدريج بر انسان افاضه مي‏فرمايد. اما در عالم ذرّ افاضه‏ي فيض و القاء وجود، دفعي بوده، نه تدريجي. درباره‏ي آن‏جا خدا فرموده كن فيكون يعني از ايشان تحقّق را خواسته، ايشان هم زود متحقّق شده و دفعةً موجود شده‏اند.

پس براي انسان دو نوع تحقّق و دو نوع وجود است: يك وجود او در دنيا است كه الآن به تدريج به او افاضه مي‏شود. و اين جهت دنيايي و جهت پستي انسان است كه متعلّق به اين عالم است. ولي مي‏بينيم اين‏جا تكامل انسان به تدريج است. ابتداء مراتب نقصان را طي مي‏كند، بعد آهسته آهسته و به تدريج به كمال خود مي‏رسد.

ولي انسان در همين موقع داراي وجودي است كه تدريجي نيست؛ بلكه وجودي دفعي است، حكمش غير از حكم اين وجود، نظامش غير از اين نظام، و مكان و محلّش غير از اين است، از آن وجود به وجود وسيع جمعي دفعي تعبير مي‏آورند كه همه در نزد خدا موجودند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 115 *»

به اين اعتبار مي‏گويند: آن وجود جهت اعلاي انساني و جهت ربّي او است. و هيچ‏يك از انسان‏ها در نزد پروردگار غائب و از علم او پنهان نيستند. از آن جهت و آن نوع وجود، به ملكوت تعبير آورده شده است.

مي‏گويند آيه‏ي شريفه و كذلك نري إبرهيم ملكوت السموات و الأرض و ليكون من الموقنين([71]) اشاره به اين مطلب است.

اين وجود دنيايي را كه نگاه كنيم مي‏بينيم افراد متشتّت هستند، افراد بشر قرن به قرن و نسل به نسل به وجود مي‏آيند، در قطعات زمان و تاريخ زماني انسان، انسان‏ها متفرّق‏اند، بر آن‏ها شب و روز مي‏گذرد و از امور مادّي اين عالم به تدريج بهره‏مند هستند. و اين وجود، وجودي متأخّر و اين عالم عالمي متدرّج است.

ولي سابق بر اين وجود، نشأه و عالمي است كه از آن به عالم انسانيّت تعبير مي‏آورند، اما از جهت اين‏كه وجودشان در آن‏جا دفعي و بالفعل است، ديگر از پروردگار خود محجوب نيستند و خدا را مشاهده مي‏كنند.

اما طريق مشاهده‏ي خداوند به اين‏طور است كه خود را مشاهده مي‏كنند و وجود خود را با جميع كمالاتش درمي‏يابند، آن‏گاه اعتراف مي‏كنند كه هر حقّي از سوي خداوند است، در آن‏جا ديگر كسي كفر نمي‏ورزد، آن‏جا كسي به شرك و معاصي آلوده نيست. آن‏جا نشأه و كيفيّت وجودي است كه همه مي‏يابند كه به خدا قائم هستند و به او موجودند.

آيه‏ي شريفه و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريتّهم همان امر را تفصيل مي‏دهد و به آن نشأه‏ي انساني اشاره مي‏كند كه سابق و پيشين بر وجود دنيايي او است. در آن‏جا همه در نزد خدا حاضر، همه بر خود گواه، و همه مي‏شنوند كه خدا مي‏فرمايد أ لست بربّكم؟ و همه مي‏گويند بلي شهدنا.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 116 *»

اين بياني است كه اهل حكمت و عرفان براي عالم ذرّ ذكر كرده‏اند و ذرّ را به اين‏طور و وجود انسان را قبل از اين عالم به اين شكل توجيه كرده‏اند.

اين يك بيان اجمالي بود از كساني كه عالم ذرّ را قبول دارند. و آن را واقعاً عالمي غير از عالم دنيا و غير از زبان حال و استعداد عقلاني بشري مي‏دانند. ولي اين‏طور توجيه مي‏كنند كه عبارت از ملكوت است. ملكوت عالم كه هميشه هست و همواره همراه انسان است.

اين هم يك نظريه كه طرفداراني دارد، به خصوص كساني كه در ميان حكماء و عرفاي اسلامي كه منتسب به اسلام‏اند، از اهل حكمت و عرفان هستند و خود را منتحل به اسلام مي‏دارند و به اسلام نسبت مي‏دهند.

چند حديث مي‏خوانم تا مطلب روشن باشد. مرحوم كليني در كافي حديثي را از حضرت باقر7 نقل مي‏كند كه تيمّناً آن را ذكر مي‏نمايم. مي‏فرمايند إنّ اللّه تبارك و تعالي حيث خلق الخلق خلق ماءً عذباً و ماءً مالحاً أجاجاً فامتزج الماءان فأخذ طيناً من أديم الأرض فعركه عرْكاً شديداً. فقال لأصحاب اليمين و هم كالذرّ يدبّون إلي الجنّة بسلام و قال لأصحاب الشمال إلي النار و لاأبالي. ثمّ قال أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. شهدنا أن‏تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين.([72])

اين حديث شريف در مقام تفسير آيه‏ي شريفه‏ي اخراج و اِشهاد نيست. حضرت عالم ذر را ابتداءاً بيان مي‏فرمايند. و اين حديث از احاديث طينت است و احاديث طينت هم مربوط به عالم ذرّ و عالم ميثاق است كه آن‏ها هم از احاديث مشكل است و فهم مسأله‏ي طينت و اختلاف طينت‏ها و قابليّت‏ها از مسائل مشكلي است كه بحمداللّه نوع اين مشكلات در فرمايش‏هاي مشايخ حل شده است. و ديگران همواره گرفتار اين مشكلات هستند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 117 *»

در اين حديث هم به احاديث طينت و خلقت طينت اشاره است كه خداوند آب گوارايي و آب شوري را آفريد؛ آب شيرين و آب شور. و آن دو را با يك‏ديگر مخلوط كرد و از طينت و خاك روي زمين هم گرفت و آن‏ها را به هم زد. بعد به اصحاب يمين كه مانند ذرّ بودند، حال يا به شكل مورچه يا به مانند ذرّات بودند كه يدبّون، راه مي‏رفتند و در حركت بودند، فرمود: به سوي بهشت، و مرا پروايي نيست. و به اصحاب شمال فرمود: به سوي آتش ـ يعني جايگاه شما آتش است ـ و مرا پروايي نيست.

آن‏گاه فرمود أ لست بربّكم؟ گفتند آري ما شهادت مي‏دهيم. و اين به اين منظور بود كه شما در روز قيامت نگوييد كه ما از اين امر غافل بوديم.

هم‏چنين حديثي را عياشي در تفسير خود و سيّد رضي در كتاب خصائص از اصبغ بن نباته از امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نقل مي‏كند، مي‏گويد: ابن كواء كه يكي از منافقين بود خدمت حضرت امير7 آمد ـ و گاه‏گاهي حضرت را خيلي اذيّت مي‏كرد عرض كرد «أخبرني يا أمير المؤمنين عن اللّه تبارك و تعالي هل كلّم أحداً من ولد ادم قبل موسي؟» عرض كرد مرا آگاه ساز اي امير مؤمنان از اين‏كه آيا خدا قبل از موسي با كسي از فرزندان آدم سخن گفت؟ فقال علي7 قد كلّم اللّه جميع خلقه برّهم و فاجرهم و ردّوا عليه الجواب. حضرت فرمودند: خدا با همه‏ي خلقش سخن گفت، چه با خوبانشان، چه با بدانشان و آن‏ها هم جواب خدا را دادند.

«فثقل ذلك علي ابن الكواء و لم‏يعرفه» مطلب بر ابن كواء خيلي سنگين آمد و آن را نفهميد. «فقال له كيف كان ذلك يا أمير المؤمنين» اين مطلب چه‏طور بوده؟ فقال له أ و ماتقرأ كتاب اللّه إذ يقول لنبيّه9 و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي؟ حضرت فرمودند: اين آيه را نخواندي كه خدا به پيغمبرش مي‏فرمايد: به يادآور آن وقتي را كه خدا از بني آدم از پشت‏هاي ايشان ذريّه‏ي ايشان را گرفت و آن‏ها را بر خودشان گواه گرفت كه فرمود أ لست بربّكم گفتند: آري؟

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 118 *»

فقد أسمعهم كلامه و ردّوا عليه الجواب كما تسمع في قول اللّه يا ابن الكواء، قالوا بلي خدا كلام خود را به آن‏ها شنوانيد آن‏ها هم جواب خدا را دادند. همين‏طور كه در اين آيه‏ي شريفه مي‏شنوي كه گفتند قالوا بلي.

جواب گفتن به بلي و آري، معلوم است كه گفت‏وگويي در كار بوده است.

فقال لهم خدا به ايشان فرمود إنّي أنا اللّه لا إله إلاّ أنا و أنا الرّحمن الرّحيم فأقَرّوا له بالطاعة و الربوبيّة. خدا فرمود منم خداوندي كه خدايي نيست جز من، و منم رحمان و رحيم، پس همه براي خدا به طاعت و ربوبيّت اقرار كردند.

آن‏گاه و ميّز الرسل و الأنبياء و الأوصياء و أمر الخلق بطاعتهم فأقرّوا بذلك في الميثاق، در آن‏جا خدا رسل، انبياء و اوصياء را جدا كرد؛ يعني آن‏ها را جداي از خلق به خلق نماياند و خلق را به اطاعت ايشان امر فرمود، همه در آن مكان و در آن عالم ميثاق اقرار كردند.

آن‏گاه فقالت الملائكة عند إقرارهم بذلك شهدنا عليكم يا بني ادم أن‏تقولوا يوم القيامة إنّا كنّا عن هذا غافلين.([73]) ملائكه در موقعي كه فرزندان آدم به اين امر اقرار كردند گفتند: ما بر شما اي فرزندان آدم گواه شديم تا نكند فرداي قيامت بگوييد ما از اين امر غافل بوديم و خدا ما را بر اين مطلب آگاه نساخت.

اين حديث شريف و امثال اين حديث كه بعضي از آن‏ها را خواندم، كاملاً روشن مي‏سازد كه عالم ذرّ به طور مسلّم بوده، و در آن‏جا ظاهر و باطن بشر موجود بوده است و اين طور نبوده كه يك قسمت از وجودش آن‏جا نباشد.

چون بنا بر اين نظري كه از اهل حكمت و عرفان اظهار شده، مي‏گويند همه‏ي خلق به يك جهت از وجود در آن‏جا بودند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 119 *»

ولي مي‏بينيم اين‏طور ملائكه آن‏ها را تهديد مي‏كنند كه ما شاهد و گواه بر شما هستيم كه فرداي قيامت نگوييد ما از اين امر غافل بوديم. پس معلوم مي‏شود كه در آن‏جا كساني بوده‏اند كه نمي‏خواستند اقرار كنند، يا در دل اقرار نكردند.

پس در آن‏جا يك جهت وجود نبوده كه آن را جهت ملكوتي يا جهت ربّي اشياء و انسان‏ها اسم بگذارند.

در آن حديث قبلي هم كه فرمود و هم كالذرّ يدبّون آن‏ها مثل ذرّ و مورچه در حركت بودند. معلوم است كه حركت از افعال جسم است. حركت براي روح، براي جهت ملكوتي و براي جهت ربّي نيست. پس مجموعه‏ي انسان در آن‏جا بوده است به دليل همين جمله كالذرّ يدبّون. انسان‏ها مانند مورچه راه مي‏رفتند و حركت مي‏كردند.

دبّ يدبّ، دابّه كه مي‏گويند؛ يعني جاندار، زنده و موجود كه حركت مي‏كرد و جان داشت. جانداران را دوابّ مي‏گويند. و دابّة الأرض به امير المؤمنين صلوات اللّه عليه گفته مي‏شود كه آن حضرت در قرآن دابّة الأرض ناميده شده است.

پس بايد تمام وجود موجود، ظاهر و باطنش در آن‏جا موجود باشد تا اين تعبير صحيح باشد. نه اين‏كه آن وجود را يك جهت انسان بگوييم كه جهت ملكوت او است، نه جهت دنيوي او، و جهت ربّي او است و به جهت ربّي اين‏طور مورد سؤال قرار گرفته است.

اگر در جهت ربّي باشد كه هيچ موجودي تخلّف نكرده، پس اين تهديد ملائكه چيست؟ أن‏تقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين. و آن تعابير ديگر چه بود؟ در آن‏جا اصحاب شمال درست شدن چه بوده؟ نبايد اصحاب شمال و اصحاب يمين درست بشوند.

ولي معلوم مي‏شود كه آن‏جا اصحاب يمين و اصحاب شمال مشخّص شدند. و به اصحاب يمين فرمود: به سوي بهشت و لاأبالي. به اصحاب شمال فرمود: به سوي جهنم و لاأبالي. آن‏جا كار تمام شد، صف‏ها مشخّص شد. اگر فقط جهت ربّي، ملكوت اشياء و ملكوت انسان‏ها در آن‏جا باشد كه اين حرف‏ها نبايد مطرح شود.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 120 *»

آري، همان‏طور كه مي‏بينيد در اين حديث شريفي كه عياشي نقل كرده در آن‏جا امر رسل و انبياء و اوصياء هم مشخّص شده است. نه تنها فقط امر ربوبيّت چنين است؛ يعني از موادّي كه بشر بر آن‏ها پيمان داده و از او نسبت به آن‏ها ميثاق گرفته شده، امر ربوبيّت، نبوّت و ولايت است.

هم‏چنين مي‏بينيم در اين حديث مسأله‏ي ربوبيّت نيز دامنه پيدا كرده إنّي أنا اللّه لا إله إلاّ أنا و أنا الرّحمن الرّحيم. در روايات ديگر اين طور نبود. ولي در اين حديث به اين طور ذكر شده است.

پس معلوم مي‏شود تمام آن‏چه بايد اين بشر به آن معتقد باشد و به آن اقرار و اعتراف نمايد از مجموعه‏ي مسائل توحيد، مسائل نبوّت و مسائل ولايت، و تصديق انبياء را به آن‏چه از جانب خدا آورده‏اند و محبت ورزيدن به اولياء كه صاحبان مقام ولايت و وصايت‏اند، همه‏ي اين‏ها و همه‏ي انبياء و همه‏ي اوصياء را شناخته است.

ميّز الرسل و الأنبياء و الأوصياء. خدا اصلاً اين‏ها را جداكرد، معناي جداكردن يعني به آن‏ها نماياند و شناساند به طوري كه تمام خلق انبياء و اوصياء و اهل ولايت را شناختند. آن‏گاه خدا دستور داد و امر فرمود همه‏ي خلق را به اطاعت ايشان كه از ايشان اطاعت كنيد.

پس در آيه‏ي شريفه هم كه فقط به أ لست بربّكم قالوا بلي اكتفا شده، تنها اين شهادت نيست. اين آيه از مواضع تحريف است كه منافقان ـ خدا لعنتشان كند ـ امر نبوّت و امر ولايت را از اين آيه‏ي شريفه كم كرده‏اند.

احاديث ديگري هم هست كه ان شاء اللّه اگر فرصت كرديم مي‏خوانيم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 121 *»

 

مجلس    9

 

 

(شب چهارشنبه 1 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r عالم ذر در روايات اهل سنت

r عالم ذر از ديدگاه اهل سنت

r توجيه عالم ذر بر اساس علم سلول‏شناسي و نقد آن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 122 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

در جريان عالم ذرّ اختلاف نظرها است. عدّه‏اي پذيرفته‏اند كه عالمي غير از عالمِ استعدادها و قابليّت‏ها بوده، به تعبير ديگر ـ عالم حال و آمادگي بشر از جهت قواي عقلاني براي شناخت خدا ـ عالمي مستقل بوده كه در آيات و روايات به آن اشاره شده است.

عرض كردم در اين باره در ميان شيعه از حضرت امير، حضرت سجاد، حضرت باقر، حضرت صادق و از حضرت عسكري: رواياتي رسيده است. حتي سنّي‏ها هم از ائمه‏ي ما: رواياتي دارند و در كتب خود ذكر كرده‏اند. از حضرت سجّاد، حضرت باقر و از حضرت صادق به طرق زيادي در بين آن‏ها رواياتي مشهور است.

پس مي‏توان گفت كه مسأله‏ي عالم ذرّ از نظر معنا در ميان سنّي و شيعه متواتر است.

در ميان سنّي‏ها رواياتي را از رسول خدا9 و صحابه نقل كرده‏اند و سنّي‏ها اين روايات را در كتب خود آورده‏اند. از حضرت امير7، از سلمان رضوان اللّه عليه از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 123 *»

رسول خدا9 نقل كرده‏اند. از ابن‏عباس، از عمر لعنة اللّه عليه، از عبداللّه بن عمر از رسول خدا9 نقل كرده‏اند. از ابوهريره و ابي‏امامه و ابي‏سعيد و عبداللّه بن مسعود و عبدالرحمن بن قتاده و ابي‏الدرداء، انس بن مالك، معاويه، ابوموسي اشعري لعنة اللّه عليهما از رسول خدا9 حادثه‏ي ذر را نقل كرده‏اند.

پس عالم ذرّ وجود داشته، به هيچ وجه قابل تأويل و توجيه نيست كه به طوري آن عالم انكار شود. هر طور توجيه شود كه آن عالم انكار شود، در واقع امر متواتر، امري كه بين شيعه و سنّي متواتر است، ردّ شده است.

البته در مورد شيعه مي‏توانيم امروز ادّعاي ضرورت كنيم و بگوييم وجود عالم ذرّ براي شيعه به حدّ ضرورت رسيده و ضروري شيعه شده است. و اگر كسي عالم ذرّ را طوري توجيه كند كه در واقع آن عالم انكار شود، يك امر ضروري را انكار كرده است.

دانستيم كه نوع مفسّران شيعه و سنّي قبول دارند كه عالم ذرّي بوده و هست. ولي در توجيه آن بين آن‏ها اختلاف بود. و گفتم اكثر قائل‏اند به اين‏كه دوراني بر انسان گذشته كه در آن دوره آيات خداوند؛ آيات معرفت او را شهود كرده و به خداي خود معرفت پيدا كرده و به ربوبيّت حق اقرار نموده است. ولي مي‏گويند در آن دوران وجودش وجود ذرّي بوده و ذرّات اصليّه‏ي وجودي او كه اجزاء اصليّه‏ي او بوده، از صلب آدم استخراج شده است.

به همان ظواهر آيات و رواياتي كه در اين زمينه رسيده اكتفا كرده، از حدّ همان الفاظ ظاهر تجاوز نكرده، همان ظاهر الفاظ را ذكر كرده‏اند كه چون كلمه‏ي ذرّ گفته شده، ذرّه اراده شده است. اين مورد اتّفاق و قبول اكثر واقع شده و اكثر اين‏طور قائل‏اند.

حتي در ميان شيعه كساني هستند كه به همين لفظ و ظاهري كه از روايات استفاده مي‏شود اكتفا نموده، گفته‏اند: دوره‏ي ذرّ و عالم ذرّ بر همين شكل بوده و به همين گونه گذشته است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 124 *»

عدّه‏اي از سخنان و طرز برداشت اين‏ها استفاده‏ي ديگري كرده‏اند. البته اين استفاده و برداشت در اين زمان‏ها واقع شده كه علم طبيعت پيشرفت كرده و سلول‏شناسي پيدا شده كه موجودات زنده را عبارت مي‏دانند از سلول‏هايي كه ابتداء يكي هستند، بعد تقسيم مي‏شوند و به وسيله‏ي تقسيم زياد مي‏شوند و پيكره‏ي موجود را تشكيل مي‏دهند.

بر اساس اين نظر عدّه‏اي عالم ذرّ را اين‏طور توجيه كرده‏اند كه خداوند وقتي كه آدم را آفريد، سلول‏هاي اصلي تمام فرزندان آدم را از پشت آدم استخراج كرد و آن سلول‏ها حامل تمام خصائص و صفات افراد انساني است. و تمام فرزندان آدم كه تا قيامت روي زمين پيدا مي‏شوند، خداوند آن‏ها را به شكل سلولي از پشت آدم اخراج فرمود. آن‏گاه آن‏ها را بر امر ربوبيّتِ خود شاهد و گواه گرفت و همه اقرار كردند.

چون علوم تجربي هم اين مطلب را تأييد كرده كه سلول زنده است و حيات سلولي دارد، از اين جهت ممكن است به تدبير خدا، آن حيات طوري به سخن بيايد و به گونه‏اي كه خدا تدبير مي‏فرمايد به ربوبيّت خدا اقرار كند. عالم ذر را اين‏طور توجيه كرده‏اند.

بيش‏تر اين‏ها روشن‏فكرهايي هستند كه هم مي‏خواهند ايمان داشته باشند، هم علوم روز را تصديق كنند و بين اصطلاحات دين و اصطلاحات علمي تطبيق كنند. و فعلاً اين افراد در ميان اهل سنّت بسيارند. مخصوصاً در ميان نويسندگان مصري و لبناني كه در اين راه خيلي همّت دارند و نوع تعبيرات قرآن يا روايات را با همين اصطلاحات علمي تطبيق مي‏كنند.

عبارتي را از يكي از اين‏ها نقل مي‏كنم كه عالم ذر را با علم روز تطبيق كرده، مي‏گويد: «قرآن قبل از چهارده قرن پيش، آن موقعي كه انسان هنوز از اسرار طبيعت و اسرار آفرينشِ انساني آگاه نشده بود و از حقايق عالم خلقت اطلاعي نداشت مگر يك اوهام و توهّماتي، قرآن از يك امر بسيار مهمّ و شگفت‏انگيزي خبر مي‏دهد كه بشر بعد از قرن‏ها به آن حقايق آگاهي يافت و از اسرارِ طبيعت خبردار شد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 125 *»

امروز علم ثابت مي‏كند كه سلول‏هايي كه زاينده هستند، حاملان و عوامل وراثت‏اند. اين‏ها حافظ شناسنامه‏ي انساني هستند و در ايشان خصيصه‏ها و خصوصيّت‏هاي افراد انساني كامن و نهان است. اگرچه هنوز به شكل سلول‏هايي در صلب‏هاي پدران باشند، ولي حافظ نسل انساني هستند و اصل نسل‏هاي انساني را تشكيل مي‏دهند و الآن تمام خصوصيّات انساني را حفاظت مي‏كنند. امروز كه در روي زمين حدود ميليون‏ها و شايد سه ميليارد از بشر وجود دارد، اگر تمام خصيصه‏هاي اين بشر در سلول‏هاي اصلي او ملاحظه بشود، حجم آن‏ها از يك سانتي‏متر مكعب تجاوز نخواهد كرد.

اين كلمه اگر در زمان‏هاي پيش گفته مي‏شد، گوينده را متّهم مي‏كردند به اين‏كه به جنون يا ماليخوليا مبتلا شده است. حال آن كه خداوند در چهارده قرن قبل، از اين مطلب خبر داده آن‏جا كه فرمود و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. بعد كه علم اين امر را نشان داد، حال بايد گفت: صدق اللّه العظيم كه فرموده سنريهم اياتنا في الافاق و في أنفسهم حتّي يتبيّن لهم أنّه الحقّ.([74])

و اگر كسي بپرسد آن‏جا اين سلول‏ها چگونه جواب دادند و به چه كيفيّت گفت‏وگو واقع شد؟ جوابي كه مي‏گوييم اين است كه چگونگي‏هاي فعل خداوند؛ مثل ذات خداوند غيب است. و تا وقتي كه انسان خدا را نتواند ادراك كند، ادراك بشري نمي‏تواند كيفيّت فعل‏هاي خداوند را ادراك كند.

زيرا تصوّر كيفيّت فعل خدا فرع تصوّر ماهيّت خدا است. و هر فعلي كه به خدا نسبت دارد از اين قبيل است. مثل آيه‏ي شريفه ثمّ استوي إلي السماء و هي دخان([75]) يا مثل آيه‏ي ثمّ استوي علي العرش([76]) يا يمحو اللّه ما يشاء و يثبت([77]) يا و السموات مطويّات

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 126 *»

بيمينه([78]) يا مي‏فرمايد جاء ربّك و الملك صفّاً صفّاً([79]) و هر چه از اين قبيل است.

آياتي كه كارهاي خداوند را حكايت مي‏كند، ما هيچ راهي به درك آن‏ها نداريم، جز تسليم نمودن براي اين‏كه اين كارها واقع شده و مي‏شود، و نبايد در فكر ادراك كارهاي خدا برآييم. زيرا تصوّر كيفيّت كارهاي خدا فرع تصوّر ماهيّت او است. و چون خداوند ليس كمثله شي‏ء([80]) است، از اين جهت راهي به سوي ادراك ذات او نيست.

وقتي كه به ادراك ذات او راه نداشتيم، به ادراك كيفيّت افعال او نيز راه نداريم. زيرا همان‏طور كه خدا مثل ندارد، كارهاي او هم مثل كارهاي موجودات ديگر نخواهد بود. از اين جهت هر كاوشي كه براي تصوّر كيفيّت‏هاي افعال خداوند و تشبيه كردنِ آن‏ها با كيفيّت‏هاي افعال خلقي واقع شود، كاوشي گمراه‏گرا و گمراه‏كننده است. به جهت اين‏كه ماهيّت خدا با ماهيّت خلق مختلف است و آن‏چه بر اين مطلب مترتّب مي‏شود، اختلاف كيفيّات افعال خدا و خلق است.

چگونگي فعل خدا با چگونگي فعل خلق يكي نيست. و چون تمام كساني كه از فلاسفه و متكلّمان كوشش و تلاش كردند كه افعال خدا را توصيف و كيفيّت افعال او را ذكر كنند، در جهالت و ضلالت بودند، از اين جهت مخلوط كردند خلط شديدي و در ميان ايشان اختلاف پيدا شده و اين نظر را اظهار كرده‏اند.

و نوع متفكّراني كه خود را به اسلام نسبت مي‏دهند و مي‏خواهند بر اساس روش‏هاي علمي روز، تعابير و اصطلاحات قرآن و فرمايش‏هاي رسول‏اللّه9 را توجيه كنند، ذرّ را اين‏طور توجيه مي‏كنند كه عالم ذرّ بوده و در آن‏جا خداوند سلول‏هاي اصلي همه‏ي انسان‏ها را از صلب آدم اخراج و استخراج فرموده، بعد آن‏ها را بر خودشان شاهد گرفته است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 127 *»

و مانعي ندارد به اين تعبير بگوييم كه آن‏ها مورد خطاب قرار گرفتند و جواب هم دادند و معرفت به خالق خود پيدا كردند.

اين مطلب را از اين حديث كه در ميان اهل سنّت مشهور است و از طريق آنان روايت شده، استفاده مي‏كنند كه گويا ابن عباس از رسول خدا9 نقل مي‏كند قالوا لمّا أخرج اللّه ادم من الجنّة قبل أن‏يهبطه من السماء مسح صفحة ظهره اليمني فأخرج منه ذريّةً بيضاء مثل اللؤلؤ كهيئة الذرّ فقال لهم أدخلوا الجنّة برحمتي و مسح صفحة ظهره اليسري فأخرج منه ذريّةً سوداء كهيئة الذرّ فقال أدخلوا النار و لاأبالي فذلك قوله أصحاب اليمين و أصحاب الشمال.

وقتي كه خداوند آدم را از بهشت بيرون آورد، قبل از اين‏كه او را از آسمان به زمين فرود آورد، طرف راست پشت او را مسح كرد و دست كشيد و از پشت او ذريّه‏اي بسيار نوراني و سفيد مثل لؤلؤ بر هيأت و شكل ذرّ خارج كرد، به آن‏ها گفت: به واسطه‏ي رحمت من داخل بهشت شويد. باز بر سمت چپِ پشت او دست كشيد و از پشت او ذريّه‏اي سياه بر هيأت ذرّ خارج فرمود، به آن‏ها فرمود داخل آتش شويد و مرا پروايي نيست. اين است فرمايش خدا كه فرموده أصحاب اليمين و أصحاب الشمال.

بعد از آن‏ها ميثاق گرفت و فرمود أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. فأعطاه طائفةٌ طائعين بعضي با او از روي طوع و رغبت بر توحيد او ميثاق و پيمان بستند. و طائفةٌ كارهين علي وجه التقيّة عدّه‏اي هم با كراهت با او پيمان بستند. آن‏گاه خدا فرمود و ملائكه هم گفتند شهدنا ما بر اين‏ها گواهيم براي اين‏كه نكند روز قيامت بگوييد ما از اين امر غافل بوديم، يا بگوييد: پدران ما قبل از ما شرك ورزيدند و ما از آن‏ها متابعت كرديم.

از اين جهت احدي از ولد آدم نيست مگر اين‏كه خداي خود را مي‏شناسد كه خدا ربّ او است. و اين بيان را خدا در اين آيه فرموده است و له أسلم من في السموات و الأرض طوعاً و كرهاً در اين آيه‏ي شريفه هم اشاره به اين مطلب است و ذلك قوله فللّه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 128 *»

الحجّة البالغة فلو شاء لهديكم أجمعين يعني يوم أخذ الميثاق([81]) آن روزي كه خدا ميثاق گرفت، حجّت خدا بر همه تمام و بالغ بود.

اهل سنّت اين نوع احاديث دارند كه از آن‏ها اين مطلب را استفاده مي‏كنند كه دست‏كشيدن به پشت آدم و صلب او و استخراج ذريّه‏ي او به اين شكل است. حال مي‏بينيم علم روز هم اين مطلب را تأييد و تثبيت مي‏كند.

البته اين عباراتي كه من خواندم اصلش عربي بود، متن عربي را ذكر مي‏كنم براي اين‏كه اگر كسي خواست يادداشت داشته باشد:

«عرض القرءان هذا المشهد قبل قرابة أربعة عشر قرناً من الزمان حيث لم‏يكن إنسان يعلم عن طبيعة النشأة الإنسانيّة و حقائقها إلاّ الأوهام ثمّ يهتدي البشر بعد هذه القرون إلي طرف من هذه الحقائق و تلك الطبيعة فإذاً العلم يقرّر أنّ الناسلات و هي خلايا الوراثة الذي تحفظ سجل الإنسان و تكمن فيها خصائص الأفراد و هم بعد خلايا في الأصلاب» خلايا جمع خَليه، به معناي سلول است.

«أنّ هذه الناسلات الذي تحفظ سجل ثلاثة آلاف مليون من البشر و تكمن فيها خصائصهم كلّها لايزيد حجمها علي سنتيمتر مكعب أو ما يساوي مل‏ء قمع من أقماع الخياطة» ما مي‏گوييم انگشتوانه، يك انگشتوانه پر مي‏شود.

سلول‏هاي هسته‏اي كه باعث وجود بشرها هستند كه امروز «اسپرم‏ها» مي‏گويند. شايد ترجمه‏ي خليه همان اسپرم باشد. اگر تمامي اسپرم‏هايي كه همه‏ي بشر روي زمين را تشكيل مي‏دهد، جمع‏آوري كنند، تمام آن اسپرم‏هاي اصلي در يك انگشتوانه خيّاطي جاي مي‏گيرد.

«كلمة لو قيلت للناس يومذاك لاتّهموا قائلها بالجنون و الخبال و صدق اللّه العظيم سنريهم اياتنا في الافاق و في أنفسهم حتّي يتبيّن لهم أنّه الحقّ فإذا سئل» اگر كسي سؤال كند كه آن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 129 *»

مشهد و آن جايگاه چه طور، و خطاب چگونه بوده است؟ جوابي كه مي‏دهند اين است.

«فالجواب عليه أنّ كيفيّات فعل اللّه سبحانه غيب كذاته و لايملك الإدراك البشري أن‏يدرك كيفيّات أفعال اللّه مادام أنّه لايملك أن‏يدرك ذات اللّه إذ أنّ تصوّر الكيفيّة فرع عن تصوّر الماهيّة و كلّ فعل ينسب للّه سبحانه مثل الذي يحكيه قوله هذا كقوله ثمّ استوي إلي السماء و هي دخان و قوله ثمّ استوي علي العرش و قوله يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و قوله و السموات مطويّات بيمينه و قوله و جاء ربّك و الملك صفّاً صفّاً و قوله مايكون من نجوي ثلثة إلاّ هو رابعهم إلي آخر ماتحكيه النصوص الصحيحة عن فعل اللّه سبحانه، لامناص من التسليم بوقوعه دون محاولة إدراك كيفيّته.

إذ أنّ تصوّر الكيفيّة فرع عن تصوّر الماهيّة كما قلنا و اللّه ليس كمثله شي‏ء فلا سبيل إلي إدراك ذاته و لا إلي إدراك كيفيّات أفعاله إذ أنّه لا سبيل إلي تشبيه فعله بفعل أي شي‏ء مادام أن ليس كمثله شي‏ء و كلّ محاولة لتصوّر كيفيّات أفعاله علي مثال كيفيّات أفعال خلقه هي محاولة مضلّلة لاختلاف ماهيّته سبحانه عن ماهيّات خلقه و ما يترتّب علي هذا من اختلاف كيفيّات أفعاله عن كيفيّات أفعال خلقه. و كذلك جهل و ضلّ كلّ من حاولوا من الفلاسفة و المتكلّمين وصف كيفيّات أفعال اللّه و خلطوا خلطاً شديداً».

صاحب اين عبارت «سيّد قطب» از نويسندگان نامي مصر و به اصطلاح روشن‏فكر است كه نظرياتش مورد توجّه هست. ولي چون از نظر سياسي با بعضي رژيم‏ها مخالف بود، زمان جمال عبد الناصر در مصر او را اعدام كردند. اين عبارت از او است.

متفكّران به اصطلاح روشن‏فكر كه هم دين و هم علم را مي‏خواهند قبول داشته باشند و مي‏خواهند بين اين دو را تلفيق و تطبيق كنند، اين نظريّه را پذيرفته‏اند و طرفدار آن هستند كه عالم ذرّ عبارت است از عالم سلول‏ها و عالم اسپرم‏ها.

اين‏طور تعبير بياوريم در آن عالم مانعي ندارد. همان‏طور كه حيات هست، به حسب خودش ادراك هست. حال ما نمي‏فهميم چه طور خدا با آن‏ها سخن گفته؟ چه‏طور از آن‏ها جواب گرفته؟ اين‏ها اموري است كه به كيفيّت فعل خدا مربوط است. و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 130 *»

چون فعل خدا مثل خود خدا براي ما مجهول است، به شناخت كيفيّت آن نيز راه نداريم.

عرض مي‏شود كه اين نظريّه چون در ميان روشن‏فكرهاي اسلامي ايراني هم نفوذ دارد، آن را متذكّر شدم.

درست است كه همان‏طور كه ما ذات خدا را نمي‏شناسيم، به كيفيّت فعل خدا هم راه نداريم. ولي آن كساني كه از كيفيّات فعل خدا آگاه‏اند، كساني را كه خدا بر خلقت خلق شاهد گرفته است. و در ميان خلق خدا چنين كساني هستند كه خدا آن‏ها را بر خلقت هستي و بر آفرينش خود شاهد گرفته است.

در قرآن صريح فرموده است ما أشهدتهم خلق السموات و الأرض و لا خلق أنفسهم و ماكنت متّخذ المضلّين عضداً ([82]) من گمراه‏كنندگان را بر هستي و خلقت خودشان گواه نگرفتم، هم‏چنين آن‏ها را بازو و كمك‏كار خود در امر دينم نگرفته و نخواهم گرفت. اين مطلب صريحِ منطوق آيه است.

مفهوم مسلّمي آيه كه با آيات و روايات تأييد شده اين است كه خدا هدايت‏كنندگان به سوي خود را بر خلقت خودشان و بر خلقت آسمان‏ها و زمين‏ها و ساير هستي و هستي داده‏شده‏ها شاهد گرفته، آن‏ها را در كمك به دينش بازوان خود قرار داده و در امر دينش كمك‏كارهاي خود گرفته است كه آنان محمّد و آل‏محمد: مي‏باشند.

اين بزرگواران بر هستي شاهد هستند، كيفيّت فعل خدا را مي‏دانند، ايشان اسرار خلقت را مي‏دانند. و وقتي كه براي ما بيان كنند به آن مقداري كه ما مي‏فهميم براي ما روشن مي‏شود. و آن مقداري كه لازم بوده ما بدانيم و آگاه شويم، براي ما توضيح فرموده‏اند كه از جمله عالم ذرّ است.

اين همه روايات داريم كه عالم ذرّ قبل از اين عالم بوده و اين عالم بر آن مترتّب

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 131 *»

است. ايمان و كفرِ در اين عالم دنيا، به ايمان و كفر در آن عالم بستگي دارد. اين چه ربطي به عالم سلول‏ها دارد؟ چه ربطي به عالم اسپرم‏ها دارد؟ اين چه حرفي است؟! بماند كه هرچه از اسپرم و سلول در همه‏ي اين‏ها هست، به همين عالم مربوط است.

تا خصيصه‏ها در جايي مجتمع نشود و اين انسان تشكيل نشود، خصيصه‏ها ظهور پيدا نمي‏كند. بعد هم يك خصيصه كه نيست. يك اسپرم هست كه مثلاً تقسيم مي‏شود، زياد مي‏شود و تكثير مي‏شود، و همان حامل تمام خصوصيّات ظاهري و حامل خصوصيات باطني هم هست، نه باطني به معناي نفساني و عقلاني يا باطن‏هاي ديگر، به مقداري كه در اين‏جا نفس و عقل بخواهند ظاهر شوند، آن اسپرم‏ها مدخليّت دارند يا آن ژن‏ها كه در اسپرم‏ها وجود دارند كه خودش بحثي است.

هرچه هست تا اين‏جا درست است، ولي به اين عالم ربط دارد. اين عالم همه‏اش از اسپرم است، از غير اسپرم است، از هرچه درست شده و مي‏شود، يك ذرّه يا ذرّاتي حامل اين خصوصيّات است و اين عالم هرچه هست مترتّب بر آن عالم است. عالم ذرّ، ايمان و كفرش مبدأ و منشأ براي اين‏جا است. اگر آن‏جا ايمان بوده اين‏جا هم ايمان است، اگر آن‏جا كفر باشد اين‏جا هم كفر است.

اسپرم مؤمن باشد، اين‏جا شخص مؤمن باشد يعني چه؟ اسپرم كافر باشد اين‏جا شخص كافر باشد يعني چه؟ اين نمي‏سازد. فقط يك جهتش را درست كنند كه مثلاً ذرّه باشد فإذا هم كالذرّ اين حيثش را درست كنند، بقيّه‏ي جهاتش كه درست نمي‏شود.

اگر اين همه آيات و روايات در بيان عالم ذرّ را مجموعه كنيم، جهاتي به دست مي‏آيد و خصوصيّاتي روشن مي‏شود كه هيچ با اين نظر كه به اصطلاح اسمش را نظر اسپرمي بگذاريم، قابل توجيه نيست، به اين نظر يا نظر سلولي اصلاً قابل تطبيق نيست.

اين نظر به گونه‏اي ديگر انكار عالم ذر است. خود همين به نوعي ديگر و به زبان ديگر انكار عالم ذر مي‏شود. از اين جهت آن كساني كه اين‏طور توجيه كرده‏اند، در واقع

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 132 *»

عالم ذرّ و امر ضروري در ميان شيعه را انكار كرده‏اند. پس كسي حق ندارد اين نظر را اظهار كند. اين مطلبي است كه در جاي خودش درست است كه حامل تمام خصوصيّات و عامل وراثت ژن‏ها هستند، اين مسأله‏اي است كه در جاي خودش محفوظ است. وراثت‏ها وراثت ظاهري است. و در اثر وراثت‏هاي ظاهري، وراثت‏هاي معنوي و باطني هم در همين ظاهر جريان پيدا مي‏كند.

در هر صورت اين‏ها مطالبي است كه ربطي به عالم ذرّ ندارد. اصلاً عالم ذرّ با اين نظر قابل توجيه نيست. اگر كسي اين‏طور اظهار نظر كند، ضرورتي از ضروريّات شيعه را انكار كرده و حرفش در اين زمينه بي‏ارزش است.

در قسمت آخر كه گفت: فعل خدا را كسي نمي‏شناسد، البته ما فعل خدا را نمي‏شناسيم. اما آن كساني كه به وسيله‏ي آن‏ها فعل خدا انجام شده، خودشان محلّ فعل اللّه هستند. فرموده‏اند قلوبنا أوعية مشيّة اللّه([83]) دل‏هاي ما ظرف‏ها و محل‏هاي مشيّت خدا است.

مشيّت خدا؛ يعني فعل خدا، آن فعل كلّي كه تمام فعل‏هاي جزئي خدا از آن فعل كلّي سرچشمه مي‏گيرد و تمام فعل‏هاي خدا در جميع عوالم، چه عالم آخرت، چه عالم دنيا، چه عالم ذر، چه عالم ديگر، در تمام عالم‏ها تمام فعل‏هاي خدا به دست محمّد و آل‏محمد: جاري شده است. اين بزرگواران اوكار و محالّ مشيّة اللّه هستند. خلقتشان كاملاً در جلوي چشم آن‏ها بوده، نه اين چشم دنيوي. اگرچه در همين‏جا هم افعالي كه جاري مي‏شود، نيز جلوي چشمشان است.

مي‏فرمايد: وقتي كه امام ولادت مي‏يابد و در بعضي روايات دارد در همان موقعي كه هنوز در رحم مادر است و جنين است خداوند عمودي از نور بين امام تا عرش نصب

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 133 *»

مي‏كند،([84]) «عمودي از نور» يعني ستوني از نور كه امام در آن شرق و غرب عالم را مشاهده مي‏كند و به اين نور و عمود نوري، امام تمام آن‏چه در باطن‏ها است مي‏بيند و از آن‏ها باخبر است. هرچه را بخواهد از امر زمين يا آسمان، با همين عمود نور باخبر مي‏شود.

براي اين عمود نور تعابير مختلفي در احاديث رسيده كه شنيده‏ايد.

البته مي‏دانيم مراد از اين عمود نور همان روح القدس و مقام عقل اين بزرگواران است كه آن را عقل كلّ مي‏گوييم. مقام عقل كلِّ ايشان است كه تمام ملائكه فرمان‏بردار اين حقيقت هستند. تمام كارهايي كه در جميع ملك خدا واقع مي‏شود، به وسيله‏ي اين مقام كلّي و عقل كلّي است كه رئيس جميع ملائكه است، حتي بر جبرئيل، بر ميكائيل، بر اسرافيل، بر عزرائيل، بر تمام ملائكه‏ي بزرگ و اعوانشان فرمانده است. ملائكه‏ي آسمان‏ها و زمين‏ها، ملائكه‏ي سراسر هستي، تمامي در فرمان اين عقل و روح القدس كلّي است.

ايشان از افعال اللّه باخبرند. اگر ايشان به ما خبردادند و براي ما بيان كردند، ـ كه تا آن مقداري كه ما بايد بشناسيم و شناسايي افعال اللّه براي ما لازم است، ذكر فرموده‏اند. ـ همان‏طور كه با يك بيان كلّي فرمود خلق اللّه المشيّة بنفسها و خلق الأشياء بالمشيّة([85]) چه‏طور از فعل اللّه خبر مي‏دهند؟! پس چه‏طور مي‏شود كه كيفيّت فعل خدا براي اين بزرگواران مجهول باشد؟

اين سخن؛ مثل حرف آناني مي‏ماند كه مي‏گويند: راه رسيدن به خدا بر بشر گشوده است. از راه عقلي كه خدا به بشر داده، مي‏شود خدا را شناخت. به چه دليل؟ ـ استدلال را ببينيد! ـ به دليل اين‏كه علي صلوات اللّه عليه درباره‏ي خدا سخن گفته است.

به تو چه مربوط كه علي درباره‏ي خدا سخن فرموده؟ چه ربطي به تو دارد؟ تو اگر خيلي مرد معقولي باشي، بايد مقلّد امير المؤمنين صلوات اللّه عليه باشي و از ايشان تعليم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 134 *»

بگيري و بياموزي. چون علي صلوات اللّه عليه درباره‏ي خدا سخن گفت، ديگري هم مي‏تواند درباره‏ي خدا سخن بگويد! روي همين جهت هم شروع كردند به سخن گفتن درباره‏ي خدا و گفتند:

خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا
  به راه خويش نشسته در انتظار خود است

چه‏قدر اين‏گونه خداشناسي، پست است! هم عاشق، هم معشوق، هم ناكح، هم منكوح، هم واصل، هم موصول، همه‏چيز خداست. اين مي‏شود خدايي كه اين ملاّ با عقل خودش ساخته است. چرا؟ چون امير المؤمنين مثلاً در نهج البلاغه كه جمع‏آوري فرمايش‏هاي ايشان است، درباره‏ي خدا فرمايش فرموده و مسائل توحيد را ذكر كرده است. آن حضرت ذكر كرده كه تو نكني، او بيان فرموده كه تو متابعت كني.

به عكس آن‏ها اين‏ها هستند كه مي‏گويند اصلاً راه شناخت كيفيّت فعل خدا بر بشر مسدود است.

بر تو مسدود است اما بر امير المؤمنين كه مسدود نيست. بر امام صادق كه مسدود نيست. بر رسول‏اللّه كه راه بسته نيست. او مي‏داند و ذكر مي‏فرمايد و اين‏طور فرمود.

حتي راوي از امام7 سؤال مي‏كند، ـ چون به نقلي امشب شب ولادت است متذكّر اين فضيلت شدم. ـ وقتي مي‏فرمايند: امام با آن عمود نور هر كار بخواهد بكند مي‏كند، در هرجا بخواهد تصرّف بكند مي‏كند. با همين بدن در هرجا بخواهد تصرّف كند مي‏كند، راوي عرض مي‏كند: آيا امام مي‏تواند اين‏جا كه هست، ـ در مدينه خدمت امام بود ـ در همين‏جا كه هست از بغداد چيزي را بردارد؟ فرمود: بگو از عرش. بغداد كه كنار دستش است. بگو از عرش مي‏تواند چيزي بردارد؟ و از مافوق عرش و سرادقات و حجاب‏هاي فوق عرش؟ كه همه به واسطه‏ي آن عمود نور در نزد امام آشكار است.

وقتي كه فعل اللّه در نزد او و به وسيله‏ي او دارد جريان مي‏يابد، اگر او بخواهد بيان كند، ـ كه شرطش استعداد بشر است، ـ هيچ چيز بر او مجهول نيست. بماند كه خودش

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 135 *»

بيان خدا است. يكي از مقاماتش مقام بيان است كه خدا را بيان و آشكار مي‏كند، خدا را براي ما روشن و ظاهر مي‏كند به اين‏كه خدا به خود او براي او، و براي ما به او تجلّي فرموده و او را جلوه‏ي خود قرار داده است.

الحمد للّه ربّ العالمين به بركت تشيّع، امشب به حسب اين نقلي كه براي ولادت حضرت باقر7 رسيده، مسروريم.([86]) ان شاء اللّه در اين ماه شريف رجب با ولادت دو مولود ديگر: حضرت جواد و حضرت هادي: برخورد مي‏كنيم.

رجب به حمد اللّه ماه پربركت و رحمت است. خدا ان شاء اللّه طول عمر با سلامتي ايمان و سلامتي ابدان كرامت كند. الحمد للّه ربّ العالمين اين نعمت بزرگي است كه هنوز بحمد اللّه زير اين قبه به سرمي‏بريم و در كنار يك‏ديگر هستيم. ان شاء اللّه در صف مؤمنان، و در زير لواء كاملان هستيم. و الحمد للّه ربّ العالمين كه رجب ديگري را هم درك كرديم. ان شاء اللّه خداوند توفيق طاعت و تحصيل علم و عمل به همه كرامت كند!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 136 *»

 

مجلس    10

 

 

(شب يكشنبه 5 رجب المرجب 1409 هـ ق)

تفاوت تعبير آيه مورد بحث و آيات سوره اعراف درباره‏ي عالم ذر

r در آيه‏ي مورد بحث از عهد توحيد سخني نيست

r ولايت و ركن رابع جامع مراتب ايمان است

r صلوات جامع مراتب ايمان است

r در صلوات ميان محمد و آل‏محمد: وقف شايسته نيست

r چرا در صلوات، و آل‏محمد: گفته مي‏شود؟

r مراد از «يريد اللّه . . .» در آيه‏ي تطهير

r «آل‏محمد» شامل شيعيان هم هست.

r شهادت به ولايت در اذان و اقامه و تشهد نماز

r كوشش در تصحيح قرائت

r همزه (ء) در زبان فارسي و زبان عربي

r جامعيت صلوات نسبت به اركان ايمان

r نكته‏اي دقيق

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 137 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

چون اين آيه‏ي شريفه در مورد اخذ ميثاق و پيمان خداوند از تمام انبياء است بر اين‏كه به رسول‏اللّه9 ايمان آورند و حضرت را نصرت كنند، و همه اقرار كردند و از امّت‏هاي خود نيز بر اين امر پيمان گرفتند و خداوند ملائكه را شاهد و گواه گرفت و خود از گواهانِ بر اين امر شد.

اين امرِ بزرگ در عالم ذر انجام شده، نه در دنيا. و كساني كه مي‏خواهند اين مطلب و اين آيه را با عالم دنيا تطبيق كنند، مطلب خود را با ظاهر آيه نمي‏توانند تطبيق كنند. ظاهر آيه‏ي شريفه گزارش از عالمي است كه قبل از دنيا است. و طبق روايات ائمّه‏ي ما:اين آيه‏ي شريفه در مورد عالم ذرّ است.

نكته‏اي در اين قسمت است كه ان شاء اللّه با توجّه به آن شايد قسمت معظمي از مسائل مربوط به ذرّ در باره‏ي آيه‏ي مورد بحث، حل شود. اين آيه‏ي شريفه در مورد عالم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 138 *»

ذرّ صراحت دارد و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي شهدنا أن‏تقولوا يوم القيامة إنّا كنّا عن هذا غافلين.

ظاهر اين آيه‏ي شريفه اين است كه خداوند از بني آدم و صلب‏هاي ايشان فرزندان ايشان را اخراج فرمود و آن‏ها را بر خودشان گواه ساخت. و از آن‏ها اين پيمان را گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ و ـ مطابق رواياتي كه رسيده ـ آيا محمد9 رسول من و امين وحي من نيست؟ هم‏چنين امير المؤمنين و ائمه‏ي هدي: امامان هدايت نيستند؟ و اولياي ايشان اولياي خدا؟ و دشمنان ايشان دشمنان خدا نيستند؟ و آن‏چه خداوند بر اين بزرگواران نازل فرموده، حق و از جانب او نيست؟ اين مطلب در اين آيه‏ي شريفه مطرح شده است كه گرفتن پيمان از فرزندان آدم است.

در خود آيه سخني از آدم نيست. ولي بعضي از رواياتي كه در اين زمينه رسيده، صراحت دارد در اين‏كه خدا از پشت آدم فرزندان او را گرفت. و آن‏ها در نزد آدم يا در نزد خدا مانند ذرّ و مورچه‏هاي كوچك در حركت بودند. آن‏گاه خداوند جريان پيمان گرفتن بر آن‏ها را جاري فرمود.

در اين آيه كه مورد بحث ما است و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة([87]) كه اصل مقصد و آيه‏ي عنوان بحث ما است، مي‏فرمايد: به ياد آور آن وقتي را كه خداوند ميثاق پيغمبران را گرفت و از پيغمبران عهد و پيمان گرفت بر اين‏كه نظر به اين‏كه من به شما كتاب و حكمت داده‏ام، و بعد از اين رسولي مي‏آيد كه تصديق كننده است آن‏چه را كه شما آورده‏ايد، آيا شما به او ايمان مي‏آوريد؟ و حتماً به او ايمان مي‏آوريد و او را نصرت مي‏كنيد. آيا بر اين امر اقرار داريد؟ و پيمان مرا از امّت‏هاي خود گرفتيد؟ همه گفتند: آري. خداوند به ملائكه فرمود: گواه باشيد. من هم با شما از گواهان خواهم بود. اين هم يك حادثه است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 139 *»

اين دو حادثه هردو مربوط به پيمان گرفتن است. اما در مورد انبياء سخن از اين است كه به رسول‏اللّه9 ايمان آورند، به فضيلت آن حضرت و به مقام نبوّت آن بزرگوار اقرار كنند و براي نصرت حضرت در مقام ولايتي او آماده باشند كه همه اقرار كردند و بر همين امر هم از امّت‏هاي خودشان اقرار گرفتند.

در آيه‏اي كه در مورد عالم ذرّ است و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم سخن از فرزندان آدم است. البته در عالم ذرّ هم انبياء و هم امّت‏هاي ايشان بوده‏اند، هم آدم و هم فرزندان آدم بوده‏اند.

اين دو آيه گزارش از دو مقام و دو رتبه است. در آيه‏ي مورد بحث، سخن از اين است كه از جميع پيغمبران پيمان گرفته شد بر اين امر كه بيان فضيلت رسول‏اللّه9 باشد كه نبوّت او فوق همه‏ي نبوّت‏ها، و مقام و منزلت او فوق همه‏ي منزلت‏ها است به طوري كه همه‏ي انبياء در نزد آن بزرگوار خاضع‏اند. همان‏طور كه به ربوبيّت خدا اقرار دارند، به رسالت رسول‏اللّه9 نيز اقرار دارند كه رسالتي فوق رسالت همه‏ي انبياء است و نبوّت او اصل همه‏ي نبوّت‏ها، و رسالت او اصل همه‏ي رسالت‏ها است.([88])

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 140 *»

پس در اين آيه‏ي شريفه خداوند مي‏خواهد مقام رسول خدا و ائمّه‏ي هدي سلام اللّه عليهم اجمعين را در دو ظهور كلّي ايشان كه نبوّت و ولايت باشد، به مردم معرّفي كند و به خلق بشناساند.

همان‏طور كه در آيات قبل ديديم در جايي كه امّت‏هاي منحرف و گمراه از روش رسولان و انبياء: به انبياء خود نسبت دادند كه اين‏ها ادّعاي الوهيّت كرده، يا مردم را به الوهيّت خود دعوت كرده‏اند و اين نسبت‏هاي نادرست را به انبياء دادند، خداوند اين نسبت‏ها را از انبياء: برطرف كرد و ساحت قدس آن بزرگواران را از اين ادّعاها منزّه دانست و شناسانيد كه چنين كسي را در انبياء سراغ نداريد كه بشري كه از طرف خدا رسول، حامل نبوّت و داراي كتاب باشد، هيچ‏گاه نمي‏آيد مردم را به الوهيّت خودش، يا به الوهيّت ملكي از ملائكه‏ي خدا دعوت كند؛ بلكه او به توحيد و به خداپرستي دعوت مي‏كند و به اين‏كه همه‏ي شما بايد بنده‏ي خدا شويد و در تمامي امورتان خدا را عبوديت كنيد و منسوب به خدا باشيد.

در ظاهر و باطنتان بندگان خدا باشيد. در باطن بندگان خدا باشيد به اين‏كه اعتقادات حق و صحيح را از تعليمات انبياء بياموزيد، اخلاقياتتان را بر روش انبياء بسازيد و خود را متّصف به صفات ايشان كنيد. در شريعت همين‏طور، شريعت را از انبياء اخذ كنيد.حلال و حرام را از انبياء بگيريد. خودسري نكنيد. به هوا و هوس سلوك نكنيد. به ميل و خواسته‏ي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 141 *»

خود حركت نكنيد. ولكن كونوا ربانييّن([89]) در تمامي امورتان منسوب به خدا باشيد.

چرا چنين معتقديد؟ خدا فرموده. چرا چنين متّصف‏ايد؟ خدا خواسته. چرا چنين مي‏كنيد؟ خدا دستور فرموده است. در همه‏ي امور، خودتان را طوري قرار بدهيد كه نسبت به خدا پيدا كنيد. مقصود اين‏كه در همه‏ي حالات و همه‏ي امور عبوديت داشته باشيد، تسليم امر خدا باشيد، تصديق فرمايش‏هاي او را بكنيد. اگر اين‏طور شديد ربّاني هستيد. دعوت انبياء اين است. همه‏ي انبياء به عبوديت و بندگي دعوت مي‏كردند.

البته بندگي خدا در جميع امور و در ظاهر و باطن، در اصل و اساس، بندگي محمّد و آل‏محمد: است. زيرا اين بزرگواران هستند همه‏ي جهاتي كه به خدا نسبت پيدا مي‏كند: رضاي ايشان رضاي خدا است، اطاعت ايشان اطاعت خدا است، متّصف‏شدن به صفات ايشان متّصف شدن به صفات خدا است، اخذ كردن امر و نهي ايشان، اخذ نمودن امر و نهي خدا است. ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا([90]) آن‏چه را كه رسول شما را به آن دستور مي‏فرمايد به آن عمل كنيد و آن‏چه را مي‏گويد نكنيد، مرتكب نشويد.

چون چنين بود، خدا خلق را بر اين عظمت و منزلت محمّد و آل‏محمد: آگاه فرمود به طوري كه حتي انبياء و اوصياء ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين در عبوديت و بندگي خدا، خدمتگزاران محمّد و آل‏محمد: هستند. و در ابلاغ به خلق فروع ايشان هستند و از آن بزرگواران گرفته‏اند آن‏چه را گرفته و از وحي تلقي كرده‏اند.

پس مقام و منزلت محمّد و آل‏محمد: فوق همه‏ي انبياء است، و همه‏ي انبيا ابتدا بايد نوكر ايشان باشند به حقيقت نوكري، تا بعد بر خلايق آقايي كنند، بايد به درگاه اين بزرگواران خاضع باشند، تا از اسباب تقرّب خدا باشند و امّت‏هاي ايشان به بركت تقرّب به ايشان و اخذ از ايشان، به خدا تقرّب جويند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 142 *»

اين مطلب را خدا در اين آيه‏ي مورد بحث، بيان مي‏كند. به يادآور آن‏گاهي را كه خداوند ميثاق و پيمان گرفت از همه‏ي انبياء كه در برابر اين كتاب و نبوّت كه به شما دادم، شما حتماً ايمان مي‏آوريد به رسولي كه مي‏آيد و آن رسول تصديق‏كننده است تمام آن‏چه را كه شما آورده‏ايد. و حتماً شما نصرت مي‏كنيد او را بر چنين امري كه خداوند از شما پيمان گرفته است.

در ميان انبياء و نبيّين كه در اين آيه ذكر شده، مي‏دانيم آدم و ذريّه‏ي او؛ آن دسته‏اي كه انبياء هستند، در اين آيه مذكور هستند. پس همه‏ي حجّت‏هاي خدا در اين آيه ياد شده‏اند.

در اين آيه راجع به ربوبيّت ذكري نشده، أ لست بربّكم در اين آيه بيان نشده است. ولي در اين آيه بيانِ عهد و ميثاق شده بر اين‏كه به رسول‏اللّه ايمان آورند و آن حضرت را نصرت كنند. به اين معنا كه «چون كه صد آمد نود هم پيش ما است» شما اقرار و اعتراف كنيد و پيمان ببنديد بر اين‏كه به رسول‏اللّه ايمان آوريد و او را نصرت كنيد، خواه‏وناخواه ايمان به خدا هم در اين هست.

و معلوم است انبياء در هر زماني كه بودند، اول مؤمنِ آن زمان و اكمل مؤمنان آن دوران هستند. تا ايمان، عقل و كمالاتشان به حدّي نرسد كه براي ظهور نبوّت در آن‏ها لياقت پيدا بشود كه نبي نمي‏شوند. پس بايد در كمالات، فوق همه‏ي امّتشان باشند، در ايمان فوق همه‏ي امّتشان باشند تا براي افاضه‏ي فيض ـ فيض ظاهري و فيض باطني ـ به امّت‏هايشان وسيله و واسطه باشند. اين مطلب معلوم است.

از اين جهت احتياج ندارد خدا بفرمايد كه از انبياء بر ايمان آوردن به ربوبيّت من پيمان گرفتم، بعد بر ايمان آوردن به رسول من9. نه همان ايمان به رسول‏اللّه و آماده شدن براي نصرت حضرت در رجعت، ايمان به خدا است. ديگر لزومي ندارد كه از ربوبيّت بحث شود.

شأن انبياء فوق اين است كه بگوييم: انبياء مؤمن به خدا بودند، بعد مؤمن به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 143 *»

رسول‏اللّه. خير! همين كه گفتيم ايمان به رسول‏اللّه آوردند، در آن ايمان به خدا هست و ايمان به آن‏چه خدا در وصف رسول‏اللّه به ايشان فرموده و محمّد و آل‏محمد: را بدان معرّفي نموده است.

مثل آن حديث شريف مي‏ماند كه شما اموات خود را به لا اله الاّ اللّه تلقين مي‏كنيد، ما اموات خود را به محمّد رسول‏اللّه9 تلقين مي‏كنيم.([91]) علّتش همان است كه لا اله الاّ اللّه قدم اول است و محمّد رسول‏اللّه قدم بعدي است.

از اين جهت مولاي كريم اعلي اللّه مقامه الشريف اين استفاده را مي‏كنند كه پس اگر كسي گفت علي ولي اللّه، لا اله الاّ اللّه و محمّد رسول‏اللّه را نيز گفته است. و كسي كه گفت: وليّهم ولي اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه، لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول‏اللّه و علي و الأئمّة من ولده و فاطمة الصديقة أولياء اللّه را هم گفته است. به جهت اين‏كه وقتي گفت دوست ايشان دوست خدا است، دشمن ايشان دشمن خدا است، همه‏ي مراتب ايمان را اقرار كرده است.

از اين جهت ذكر صلوات بر محمّد و آل‏محمد: خيلي ذكر عجيبي است! آن‏طور كه به ما تعليم داده‏اند كه بگوييد أللّهمّ صلّ علي محمّدٍ و ال محمّد مخصوصاً آل بگوييد و لفظاً هم آن را متّصل بگوييد، منقطع نخوانيد؛ يعني «أللّهمّ صلّ علي محمّدْ و آل‏محمد» نگوييد؛ بلكه متّصل بخوانيد. بنابراين حتي لفظ بايد متّصل باشد تا از اتّصال معنا خبردهد. چون الفاظ قالب و جسد براي معاني هستند. لفظ جسم براي روح معنا است. بگوييد أللّهمّ صلّ علي محمّدٍ و ال محمّد.

مردم خيلي غافل‏اند! مي‏بينيد مي‏خواهد عبادت كند، در لباس عبادت، به اسم عبادت، دارد صدمه مي‏زند، دارد خلاف رضاي خدا سلوك مي‏كند. همين كه مي‏گويد

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 144 *»

«أللّهمّ صلّ علي محمّدْ و آل‏محمد» خيلي هم قرائتش را غليظ و خيلي هم درست مي‏گويد: أللّهمّ صلّ، صلّ را هم سعي مي‏كند صلّ بگويد و سلّ نگويد مثلاً، حاء محمّدش را هم خيلي غليظ مي‏گويد اما «أللّهمّ صلّ علي محمّدْ» محمّد را هم مي‏كِشد، ولي همين كه اين‏جا ايستاد و به اصطاح «تجويد» وقف كرد و گفت: أللّهمّ صلّ علي محمّدْ و آل‏محمد» همين برخلاف رضاي خدا است.

چه‏قدر امر عجيب است! چه‏قدر بايد دقيق بود! چه‏قدر بايد هميشه در مقام تعليم و تعلم بود! هميشه انسان بايد ياد بگيرد. مرتّب بايد در نزد كسي كه قدري از خودش بيش‏تر بلد است، برود امور دينش را بياموزد، به امور دينش اهمّيت بدهد. نزد هر ملاّيي هم بگوييم، مي‏گويد: خير! چه زيبا است! قرائتش هم خيلي خوب و درست است! اما بخورد بر سر همان ملاّ و آن كسي كه از اين ملاّ چيز ياد مي‏گيرد و مي‏گويد درست است. اين اساسش نادرست است. ولي او مي‏گويد درست است.

خدا علمائي را فرستاد كه اين گونه مطالب را براي ما بيان كردند و به ما فهمانيدند.

درست است تا زمان بزرگان اعلي الله مقامهم نفهميده بودند. اما از زماني كه ايشان بيان كردند و فرمودند، شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه مي‏فرمايد: لفظ، بدن براي معنا است، بايد با معنا مطابق و درست و مناسب باشد. بين معاني و الفاظ تناسب ذاتيّه وجود دارد. رسول‏اللّه9 فرمود: بين من و آل من جدايي نيندازيد.([92])

خدا لعنت كند سنّي‏ها را! كه تعمّد كردند در جدايي انداختن بين ايشان. عمداً جدايي انداختند. سخن‏ها به مناسبت پيش آمد. آن‏ها اين‏قدر جدايي مي‏اندازند كه حتي به وقف كردنِ تنها اكتفا نمي‏كنند ـ به اصطلاح ملاّها ـ اعاده‏ي حرف جارّ هم مي‏كنند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 145 *»

مي‏گويند: «أللّهمّ صلّ علي محمّد و علي ال محمّد و علي ذريّة محمّد و علي أصحاب محمّد و علي أزواج محمّد» مرتّب و علي و علي و علي كه بخورد بر سرشان.

در اين علي علي آوردن و جدايي انداختن تعمّد دارند. زيرا عقيده‏شان بر جدايي است. آن‏ها آل‏محمد را از محمّد نمي‏دانند؛ بلكه جدا مي‏دانند. بين محمّد و آل‏محمد، اولي و دومي و سومي را قرار دادند، بين ايشان جدايي انداختند. لعنة اللّه عليهم اجمعين.

ولي شيعه بايد همان‏طور كه در عقيده معتقد است كه بين ايشان جدايي نيست، در لفظ و ساختمان لفظ و تركيب‏بندي و جمله‏ي صلوات هم با معنا و عقيده‏اي كه در دل دارد، مطابق باشد. در دل بين محمّد و آل‏محمد: جدايي نمي‏داند. حتي به ما ياد داده‏اند كه بگوييد آل‏محمد. «أهل بيت محمّد» هم درست است. اما اگر گفتيد و آل‏محمد جامع است.

شخصي خدمت حضرت صادق7 صلوات فرستاد گفت: «أللّهمّ صلّ علي محمّد و أهل‏بيت محمّد» فرمودند: نگو اهل‏بيت محمد كه به همان‏هايي مخصوص مي‏شود كه خدا در آيه‏ي شريفه از آن‏ها ياد كرده است. إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً. (أللهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد).([93])

اين اهل بيت كه خداوند از ازل خواسته، هميشه در همه‏ي عالم‏ها مي‏خواهد، به لفظ يريد مي‏فرمايد تا ديگر راه نداشته باشد براي اين‏كه كسي در عالمي از عالم‏ها بتواند رجسي، پليديي، نقصي، دنائتي براي اين بزرگواران اثبات كند، يا معتقد بشود؛ بلكه فرمود إنّما يريد اللّه به فعل مضارع هم فرمود؛ يعني در جميع عوالم، در هر آني از آنات

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 146 *»

زمان يا آنات دهر يا آنات سرمد، إنّما يريد اللّه خداوند در اين مقام است كه اراده مي‏فرمايد، نه اين‏كه قبلاً اراده فرمود و اين كار تمام شد. خير! «اراده مي‏فرمايد» يعني اين كار خدا دائمي است و استمرار دارد.

فعل مضارع بر استمرار دلالت دارد. دائماً و آن به آن خداوند عهده‏دار شده، به عهده گرفته و اراده فرموده است. كار خدا است. هيچ‏كس هم نمي‏تواند با كار خدا دربيفتد، پنجه در پنجه‏ي خدا بيندازد، بخواهد نقصي براي محمّد و آل‏محمد: در لحظه‏اي از لحظات يا عالمي از عالم‏هاي هزار هزارگانه‏ي امكاني اثبات كند، دنائتي، پستي و نقصي كه از لوازم رتبه‏هاي عالم‏ها است، براي اين بزرگواران معتقد بشود يا اثبات كند.

إنّما هم فرموده كه بيان تأكيد است. إنّما يريد اللّه اين است و غير از اين نيست. خدا آن به آن اراده فرموده و خودش به عهده گرفته كه شما را تطهير كند و پاكيزه گرداند، از لوازم رتبه‏ها، از نواقص امكاني و از جميع صفات خلقي، در هر عالمي از عالم‏ها، در هر مرتبه‏اي از مرتبه‏ها، در هر موقعيّتي از موقعيّت‏ها شما را تطهير كند. شما چه كساني هستيد؟ أهل البيت باز و يطهّركم تطهيراً تأكيد است. باز خود تطهيراً، تطهير مصدر است و ذكر مصدر منصوب بعد از فعل براي تأكيد و مبالغه است تا هيچ بشري جرأت نكند لب باز كند به اين‏كه نعوذ باللّه نقصي، عيبي، لازمه‏اي از لوازم رتبه، و صفتي از صفات خلقي را در عرصه‏اي از عرصه‏ها و عالمي از عالم‏ها براي اين بزرگواران اثبات كند يا معتقد بشود. هرچه از نواقص، پستي‏ها و دنائت‏ها و پليدي‏ها به ذهنش مي‏رسد، بايد اين بزرگواران را از آن پاك و پاكيزه بداند. خدا اين طور خواسته است.

أهل البيت فرموده؛ رسول‏اللّه هم فرمودند كه مراد چه كساني هستند. امير المؤمنين، فاطمه‏ي زهرا، امام حسن و امام حسين و فرزندان معصوم امام حسين:كه ائمه‏ي هدي هستند. خداوند اين چهارده نفس مقدّس، اهل بيت رسالت، اولشان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 147 *»

محمّد، آخرشان محمّد صلّي اللّه عليهم اجمعين را اراده كرده كه از جميع نواقص پاك و پاكيزه كند. استعمال كلمه‏ي أهل البيت اين‏طور است كه مراد فقط اين بزرگواران مي‏باشند.

خدمت امام7 عرض كرد «أللّهمّ صلّ علي محمّد و أهل بيت محمّد» حضرت فرمود اين‏طور نگو! چون صلوات مخصوص به ما مي‏شود. بگو أللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد و ال بگو تا شيعيان ما هم در صلوات داخل شوند يعني تو اگر اين‏طور گفتي، اقرار كرده‏اي به اين‏كه شيعيان ما، آل ما و از ما هستند.

همان عبارتي كه امام7  به يكي از دوستانشان فرمودند أنتم و اللّه من ال محمّد شما از ما هستيد. راوي خيلي خوش‏حال شد. اما باورش نمي‏شد يعني چه؟ عرض كرد: آقا! من أنفسهم از خود شما هستيم؟ فرمود نعم و اللّه من أنفسهم (قالها ثلاثاً) همين‏طور چند مرتبه راوي سؤال مي‏كرد و امام دست روي سينه‏ي مباركشان مي‏گذاشتند و مي‏فرمودند از ما هستيد. باورش نمي‏شد. عرض كرد من أنفسهم از خودتان هستيم؟ فرمود من أنفسهم از خود ما، از جان ما هستيد.([94])

دوستان محمّد و آل‏محمد: در درجه‏ي اول مثل انبياء، در درجه‏ي بعد نقباء، در درجه‏ي بعد نجباء، بعد هم ان شاء اللّه مؤمنان ناقص به اين بزرگواران و به اين وسائط متّصل‏اند. همه از آل‏محمد9 و از ايشان هستند.

در حديث فرمود: رسول‏اللّه دست مي‏زند دامن خدا را مي‏گيرد، ما دست مي‏زنيم دامن رسول‏اللّه را مي‏گيريم، شما دست مي‏زنيد دامن ما را مي‏گيريد. بعد فرمود: چه فكر مي‏كني كه خدا رسول‏اللّه را كجا مي‏برد؟ يعني هر جا رسول‏اللّه را ببرد، آل‏محمد را نيز مي‏برد. هر جا آل‏محمد را ببرد، شما را مي‏برد. راوي آن‏قدر خوش‏حال شد كه در حضور امام از شادي سه بار كف زد و عرض كرد «دخلناها و رب الكعبة»([95]) به پرورنده‏ي كعبه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 148 *»

سوگند ما وارد بهشت شديم.

اقرار كردن به مقام ولايت اولياء چه نعمت بزرگي است كه خدا به بركت شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه بر اهل بصيرت و شيعيان مستبصر عنايت كرده است. چه امر بزرگي است! پس اگر كسي اقرار كرد به اين‏كه اولياء ايشان اولياء خدا هستند و دشمنان ايشان دشمنان خدا هستند، به لا اله الاّ اللّه اقرار كرده، به محمّد رسول‏اللّه اقرار كرده، به علي و الأئمّة من ولده و فاطمة الصديقة أولياء اللّه اقرار كرده، به همه‏ي اين مباني و اصول ايمان اقرار و اعتراف كرده است.

از اين جهت من اين استفاده را مي‏كنم. و گويا يك وقتي هم عرض كرده‏ام و شايد تذكّرش بد نباشد. در حديث دارد إذا قال أحدكم لا إله إلاّ اللّه محمّد رسول‏اللّه فليقل علي اميرالمؤمنين ولي اللّه.([96]) هركس گفت لا اله الاّ اللّه ديگر نگفتند در كجا. هركس در هرجا گفت لا اله الاّ اللّه محمّد رسول‏اللّه، بايد حتماً بگويد علي أمير المؤمنين ولي اللّه اين را هم بايد بگويد؛ يعني از اصول اعتقادي و از اركان توحيد است.

در حديث ديگر فرمود إلي هاهنا التوحيد([97]) تا اين‏جا توحيد تمام مي‏شود. اگر كسي تا اين‏جا نيايد، توحيدش تمام نيست. تا علي أمير المؤمنين ولي اللّه صلوات اللّه عليه توحيد تمام است.

آن‏گاه مشكلي كه پيش مي‏آيد اين است كه در نماز فعلاً مرسوم نيست و دأب نشده كه در تشهّد شهادت به ولايت را بگوييم. ائمه: هم تقيّه داشتند، خودشان هم در نماز

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 149 *»

نگفتند. رسول‏اللّه هم در نماز نگفتند، در اذان و اقامه هم نگفتند. از اين جهت وقتي كه ائمه‏ي ما فصول اذان را بيان مي‏فرمايند و از رسول‏اللّه نقل مي‏كنند، شهادت به ولايت امير المؤمنين در فصول اذان از ايشان نقل نشده است.

چه‏قدر اين بزرگواران مظلوم بودند كه حتي رسول‏اللّه تقيّه مي‏كردند از اين‏كه بگويند: علي ولي اللّه است. چه‏طور اين بزرگوار از صدر اسلام همين‏طور مظلوم، مظلوم، مظلوم بوده و هنوز هم مظلوم است. حتي رسول‏اللّه در اذان نگويند، در اقامه نگويند و ائمّه‏ي ما وقتي كه فصول اذان و اقامه را نقل فرمودند نفرمايند، از فصول اذان و اقامه است.

تا اين‏كه امروز فقهاء بنشينند اختلاف كنند كه آيا اصلاً گفتنش جايز است يا جايز نيست؟ و اگر كسي در اذان و اقامه بگويد، بعضي از علماي شيعه بدعت بدانند، حتي بعضي‏هايشان گفته‏اند به هر نيتي بگويد، بدعت است.

اين‏ها نوعاً در دلشان وهّابي مذهب بوده‏اند. مثل آن خالصي‏زاده‏ي ملعون ـ خدا لعنتش كند! ـ الآن هم در مسجدي كه پشت سر مبارك حضرت كاظم7 است نوه‏هاي گندش نماز مي‏خوانند. آن‏جا در روز جمعه و حتي در غير جمعه در اذانشان أشهد أنّ عليّاً أمير المؤمنين ولي اللّه را نمي‏گويند. با اين‏كه به ظاهر شيعه هستند. بعضي كه مثل اين‏ها باشند اصلاً بدعت مي‏دانند.

بعضي مي‏گويند: به قصد ورود نبايد گفت، به قصد جزء اذان و اقامه نبايد گفت كه اگر گفت بدعت است. ولي به عنوان ذكري بگويد، مانعي ندارد. اما به عنوان جزء اذان و اقامه نگويد، چون حديثي در اين باره نرسيده است.

ما هم مي‏گوييم: آري! جزء اذان و اقامه نيست، جزء تشهّد هم نيست، اما روح اذان و اقامه و روح تشهّد است. اصل است. اگر اين نباشد، آن لا اله الاّ اللّه لا اله الاّ اللّه نيست، أشهد أن لا إله الاّ اللّهي كه روحش ولايت علي صلوات اللّه عليه نباشد، أشهد أن لا إله الاّ

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 150 *»

اللّه نيست. آن «أشهد أنّ هبل إله» است. آن اللّهي كه علي و ولايت علي اصل و روح توحيدش نباشد، او اللّه نيست، او هبل است، بت است. فرق نمي‏كند بتي است كه سنّي‏ها آن را ساخته‏اند. آن اللّهي نيست كه رسول‏اللّه به آن دعوت كردند و الوهيّت او الوهيّتي نيست كه حقيقت توحيد باشد. اصل توحيد و روح آن، ولايت امير المؤمنين و ائمه‏ي هداة معصومين: است.

پس چون تقيّه و شدّت در كار بوده، به اين سبب ائمه‏ي ما در موقعي كه فصول اذان و اقامه را نقل فرموده‏اند، شهادت به ولايت را جزء اذان و اقامه ذكر نكردند. در تشهّد نماز هم نرسيده كه اين‏طور بگوييد. اما به طور كلّي و جامع فرمودند إذا قال أحدكم لا إله إلاّ اللّه محمّد رسول‏اللّه فليقل علي اميرالمؤمنين ولي اللّه. يا در حديثي إلي هاهنا التوحيد. توحيد تا اين‏جا تمام است. تقيّه شديد بوده است.

از اين جهت با اين‏كه بزرگان ما شهادت به ولايت را در اذان مي‏فرمودند، اما شيخ مرحوم يا سيد مرحوم يا آقاي مرحوم يا مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامهم الشريف در تشهّد نماز ذكر نفرموده‏اند، نرسيده كه اين‏طور نماز بخوانند. سرّش چيست و چرا چنين بوده است؟

اولاً تقيه بوده. چون واقعاً اسباب زحمت مي‏شده. الآن هم اگر كسي اين شهادت را در نماز شروع كند بگويد، برايش اسباب زحمت مي‏شود.

همين ديشب كه حرم مطهّر مشرّف بودم يك مرد خيلي موقّر و با هيأت مذهبي آمد دست مرا گرفت و گفت: آقا عرضي دارم. گفتم: بگو. گفت: اين‏ها كه اين‏جا سجده مي‏كنند و نشان داد بعضي را كه درب حرم مطهّر سجده مي‏كردند، گفت: اين‏ها كه اين‏جا سجده مي‏كنند، اشكالي ندارد؟

گفتم اولاً اين‏ها سجده نمي‏كنند، آستانه‏ي مبارك را مي‏بوسند.

گذشته از اين اگر هم سجده كنند اشكالش چيست؟ اگر پشتش را اين طرف بكند،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 151 *»

رو به مكّه، رو به كعبه، سجده كند اشكالي دارد؟ گفت: نه. گفتم حال رو به اين حرم خدا را سجده مي‏كند، خدا را رو به اين قبله سجده مي‏كند. آن هم يك قبله، اين هم يك قبله. خدا را سجده مي‏كند. علاوه بر اين‏كه سجده نمي‏كند و عتبه را مي‏بوسد.

ديد با كسي غير عادي حرف زد. فكر مي‏كرد كه من از آن ملاّهايي هستم كه مي‏گويم: بله! آقا هرچه هم ما مي‏گوييم نبوسيد و سجده نكنيد به حرف نمي‏كنند. ديد نه، من آن‏طورها نيستم سرش را پايين انداخت و رفت. بي‏حيا، نه معناي سجده مي‏داند، نه معناي قبله، شروع كرده به اعتراض.

چون اين گونه مشكلات پيش مي‏آيد، اگر در نماز دأب مي‏شد، مشكلاتي اين‏طوري براي مشايخ اعلي اللّه مقامهم پيش مي‏آمد و ايراد مي‏شد.

ولي همين كه ما در تشهّد أللّهمّ صلّ علي محمّد و آل‏محمد مي‏گوييم شهادت سوم و چهارم را نيز گويا گفته‏ايم.

اين نكته‏ي قرائتي هم لازم است عرض شود در أشهد أن لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له بايد لا شريكَ لَه گفت، نه «شريكَ‏ءْ له». هم‏چنين «صراط الَّءْذين» نگوييد. به اين‏ها بايد توجّه كنيد، جزو دين است. ما فارسي‏زبان هستيم و بايد دقّت كنيم.

امشب خيلي مطالب در هم شد. مقصود اين بحث‏ها نبود. در هر صورت ما فارسي‏زبان هستيم، بايد حتماً در صحيح خواندن زياد تمرين داشته باشيم. اباي از تمرين هم نكنيم. ننگ هم نيست تمرين كردن، سؤال كردن و براي يك‏ديگر خواندن. چون ما فارسي‏زبان هستيم و با لغت عرب انس نداريم، قرائت از ذهنمان مي‏رود.

نمي‏خواهم براي كسي فضيلت نقل كنم. الحمدللّه بزرگان ما صاحب فضيلت هستند. و اگر از كسي خيري يا برنامه‏اي را ذكر مي‏كنم، نمي‏خواهم براي او فضيلت بگويم. يكي از ملاّها، با اين‏كه خودش مجتهد و مرجع تقليد بوده، نه اين‏كه اين، فضيلت باشد، وظيفه‏اش بوده، بايد هم همين‏طور باشد، فضيلت نيست. حيف است در اين مكان

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 152 *»

نقل فضيلت غير بزرگان و محمّد و آل‏محمد بشود. فضيلت نيست، وظيفه است. ايشان با اين‏كه در نجف بوده، شايد عربي بلد بوده، ولي اصالتاً فارسي‏زبان و اهل شيراز بوده، هر هفته يك بار قاري قرآنِ عرب مي‏آورده، پيش او مي‏نشسته، مي‏گفته من چون امام جماعت هستم، قرائتم را بر تو عرض مي‏كنم، ببين يادم نرفته؟ بر او مي‏خوانده، و او تصحيح مي‏كرده است. حال نه اين‏كه اين، فضيلت باشد. اين واقعاً وظيفه است. بايد قرائتش درست باشد. مخصوصاً چون مي‏خواسته امامت كند. بايد اين كار را مي‏كرده.

ماها هم نبايد ابا داشته باشيم يا ننگمان بيايد از اين‏كه قرائتمان را عرضه كنيم بر كسي كه بهتر از ما قرائت را مي‏داند. يا بر اين قاري قرآن كه با لهجه‏ي عربي مي‏خواند عرضه كنيم كه نوارهايش موجود است.([98]) او بخواند و ما گوش كنيم. خدا لعنتش كند! تلفّظ را از او ياد بگيريم.

اصلاً اين سري نوار قرآن را چرا آورديم؟ به همين منظور و براي ياد گرفتن تلفّظ صحيح بود. مخصوصاً رفقايي كه امامت مي‏كنند، آن‏هايي كه به شهرستان‏ها مي‏روند و امامت مي‏كنند. گاهي بعضي رفقاي جاهاي ديگر به من گفته‏اند كه حتي بعضي از ما ممكن است قرائتمان از بعضي آقايان، يا در بعضي قسمت‏ها بهتر باشد. اين طور صحيح نيست.

عرب خيلي دقيق است. اتفاقاً تلفّظ حرف همزه در كلمات ما فارس‏ها اين‏قدر شايع است، اين‏قدر روان همزه پيدا مي‏شود! بدون اين‏كه ما بخواهيم همزه بسازيم، در كلمات ما همزه پيدا مي‏شود. برخلاف عرب.

براي عرب سخت است كه همزه را اداء كند. او همزه (أ) را بخواهد بگويد، برايش سخت است. براي عرب اصيل سخت است، به سختي همزه را اداء مي‏كند. اما براي ما كه فارسي زبان هستيم و روان صحبت مي‏كنيم، تلفّظمان روان است و كلماتمان غليظ

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 153 *»

نيست، چنين نيست. ولي تلفّظ عربي غليظ است. اصلاً به عكس تلفّظ ما است. از اين جهت همزه خيلي در كلمات ما راحت پيدا مي‏شود. هرچه هم سعي كنيم كه همزه اداء نشود، اداء مي‏شود.

خدا رحمت كند مرحوم متين‏فر را ! ايشان در سوريه در شهر شام فوت شد. ما جنازه‏ي ايشان را برديم به مقبره‏ي شيعيان، پشت مقام زينب كبري سلام اللّه عليها كه تقريباً پايين پاي مبارك حضرت مي‏شود، دفن كنيم. بعد من آمدم در دفتر مقبره كه بگويم اسم ايشان را روي سنگ قبر بنويسد، گفت اسمش چيست؟ گفتم: عبد الرحيم. گفت: لقب و اسم خانوادگي‏اش چيست؟ اسم العائلة؟ گفتم: متين‏فر. الآن من با همزه مي‏گويم؟ متين‏فر با همزه است؟ او نوشت متين‏فأر يعني با همزه مي‏نوشت. هرچه من مي‏گفتم: متين‏فر، او متين‏فأر مي‏نوشت. برداشتم برايش نوشتم، گفت: اين‏كه متين‏فَرّ است. من كه مي‏گفتم متين‏فر، او چون عرب بود، با همزه مي‏شنيد. من به گمان خودم همزه نمي‏گفتم، متين‏فر مي‏گفتم، ولي او متين‏فأر مي‏نوشت. به اين‏طور تلفظّ همزه درست مي‏شود كه اصلاً كلمه غلط مي‏شود. فَر كجا؟ فأر كجا؟ فأر يعني موش. و اين خيلي با فَر فرق دارد! همزه كه پيدا شود اصلاً كلمه عوض مي‏شود.

از اين جهت خيلي بايد در قرائتمان دقيق باشيم. مخصوصاً متعلّمين ان شاء اللّه همّت كنند، قرائت خود را تصحيح كنند. قرائت بايد عربي باشد. صراط  الـّءْذين كه گفته شد، همزه درست مي‏شود. در اين كلمه همزه پيدا شد در صورتي كه همزه ندارد. صراط الذين است.

كسي نگويد اين دقّت‏ها نرسيده است. خير! شيخ مرحوم كه خيلي دقيق گرفته‏اند، فرموده‏اند: اگر صفات مخصوص حروف اداء نشود، نماز باطل است، اصلاً قرائت غلط

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 154 *»

است.([99]) صفات مخصوصشان را برخي از ماها نمي‏دانيم چيست. يك حرف صفتش مثلاً همس است، بايد آن حرف در بين حروف آن‏قدر آهسته گفته بشود كه فقط يك چيزي به گوش بخورد. بعضي شدّت است. بايد به شدّت حرف گفته بشود و تمام حرف به گوش بخورد. صفات مخصوص مانند اين‏ها است.

حال به آن سختي نه، اقلاًّ به آن‏طوري كه آقاي مرحوم و مولاي بزرگوار فرموده‏اند لفظ صحيح، و حروف از مخارج خودش اداء بشود.([100]) همان‏طور كه امير المؤمنين فرمودند حفظ الوقوف و أداء الحروف([101]) حرف به طور صحيح اداء بشود.

از اين جهت كلمه هم بايد صحيح اداء بشود. مثلاً كلمه أَلَّذين همزه ندارد. ولي اگر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 155 *»

ما بگوييم «صراط الـَّءْذين» در اين طور همزه پيدا مي‏شود. صراط الذين بايد گفته بشود. لام كش پيدا نكند كه همزه‏دار شود. در كلام و تلفّظ ما همزه بسيار است. شريكَ(ءْ) لَه همزه دارد. در اين طور خواندن همزه پيدا مي‏شود. أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريكَ‏ءْ لَه، همزه پيدا مي‏شود. نوعاً هم همين‏طور مي‏گويند، ملاّ و غير ملاّ، متعلّم و غير متعلّم. چرا دقّت نمي‏كنيم؟

من گاهي كنار بعضي مي‏نشينم نماز مي‏خوانم، صف‏هاي عقب كه مي‏آيند و به جماعت اقتدا مي‏كنند، مي‏شنوم كه همين‏طور مي‏گويد أشهد أن لا إلاّ اللّه وحده لا شريكَ‏ءْلَه. اين هم يك مورد، همين‏طور موارد ديگر. اين طور موارد همزه پيدا مي‏شود. اگر ما اين جمله را نزد يك عرب بخوانيم، مي‏نويسد «لا شريكَ‏ءْله» با اين طرز خواندن ما، بعد از كاف يك همزه مي‏گذارد. بخواهد اين خواندن ما را ثبت كند، يك همزه مي‏گذارد. و كلمه باطل مي‏شود، چنين كلمه‏اي باطل است. لا شريك له نبايد همزه داشته باشد. بايد تند ادا بشود. نه اين‏كه كاف به لام بخورد. نه، كاف تمام اداء مي‏شود، بدون پيدا شدن همزه. از اين مشكلات در قرائت ما بسيار است. ولي بايد دقّت كنيم و مرتّب به يك‏ديگر تذكّر بدهيم.

همين‏طور از همه لازم‏تر اين‏كه مي‏بينم بعضي كه نماز مي‏خوانند، خميازه‏اش گرفته و در حال خميازه حمد يا سوره‏اش را مي‏خواند. قل هو اللّه أحد را مثلاً مي‏خواند. ذكر واجب را با خميازه مي‏گويد. مثلاً «صرآط الذين أنعمت» را مي‏خواند. گاهي بعضي از حروفش مي‏افتد، بعضي‏هايش خوانده نمي‏شود. گاهي ديده شده. كنار خودم شخصي خميازه مي‏كشيد و حمد يا سوره‏اش را هم مي‏خواند.

اولاً كه خميازه نبايد بيايد. دارد نماز مي‏خواند. تعجّب است! در نماز خميازه كشيدن از تعجّبات است! اين‏قدر انسان در رختخواب باشد كه هنوز خميازه بكشد. يا أيّها الّذين امنوا لاتقربوا الصلوة و أنتم سكاري.([102]) اي مؤمنان! نزديك نماز نشويد با اين‏كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 156 *»

هنوز مست هستيد. در يك روايت مي‏فرمايند: مراد مستي خواب است كه هنوز همان گيجي و كسالت خواب هست كه اصلاً نفهمد چه دارد مي‏گويد، خيلي راحت هم خميازه مي‏كشد.

اولاً خميازه نبايد بيايد. اين‏قدر انسان توجّه داشته باشد كه اگر خميازه‏اش گرفت، اقلاًّ به يك‏طوري آن را برطرف كند. اگر انسان جلوي كسي باشد و با كسي حرف بزند و خميازه‏اش بيايد، شرمش مي‏آيد كه دهانش را كامل باز كند و خميازه‏ي عميق بكشد، زشت است.

آن‏گاه در حضور اولياء، در نماز هستيم و خميازه مي‏كشيم. خيلي تعجّب است! من واقعاً تعجّب مي‏كنم. آخر نماز است، خيلي اين نماز احترام دارد. مي‏فرمايد: صورت ولايت است؛ يعني نقش علي صلوات‏اللّه‏عليه است. داريم نقش علي را در خودمان پياده مي‏كنيم. آن‏وقت اين‏طور در حال كسالت و سرخاراندن، بدن‏خاراندن، با انگشتر بازي كردن، با لباس بازي كردن، زشت است. مگر انسان ناچار بشود كه مثلاً يك خارش بيني و يا كاري اين‏طوري بكند. خلاصه خميازه كه بيايد انسان مي‏تواند آهسته خميازه را رفع كند كه ادامه و كشش پيدا نكند. اگر نمي‏تواند، اقلاًّ موقع خميازه قرائت نكند، ذكر را نگويد. آن هم قرائت نماز كه واجب است. سوره‏ي قل هو اللّه و مانند آن واجب است. اين‏ها را متوجّه باشد در حال خميازه ادامه ندهد. خميازه كه تمام شد، آن وقت ادامه دهد.

اصل سخن در اين بود كه در تشهّد نماز نفرمودند بگوييد أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له و أشهد أنّ محمّداً9 عبده و رسوله و أنّ عليّاً أمير المؤمنين ولي اللّه يا مثل شهادتي كه ما در اذان مي‏گوييم و أنّ عليّاً و الأئمّة من ولده و فاطمة الصديقة أولياء اللّه صلوات اللّه عليهم، اين يك امر لازمي است. طبق آن فرمايش فليقل بايد بگويد. امر هم كه براي وجوب است. ظاهر امر در وجوب است، مگر رخصتي برسد، مگر تقيّه باشد.

هم‏چنين ما مي‏دانيم كه از اجزاء ايمان و اركان دين و أنّ وليّهم ولي اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه است. چرا اين‏ها را در نماز نمي‏گوييم؟ عرض كردم چون بزرگان در تقيّه بودند.

يك سرّ اساسي اين است كه وقتي ما گفتيم أشهد أنّ لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 157 *»

 أشهد أنّ محمّداً9 عبده و رسوله، بعد همين كه گفتيم أللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد كه چه ذكر شريفي است! اين براي ما بس است مثل اين است كه گفته‏ايم أشهد أنّ عليّاً أمير المؤمنين ولي اللّه و گفته‏ايم و أنّ وليّهم ولي اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه. با همين صلوات اين شهادات را گفته‏ايم؛ يعني در صلوات به مقام محمّد و آل‏محمد: و مقامات شيعيان ايشان اقرار كرده‏ايم.

همين صلوات ما را بس است و كفايتمان مي‏كند. چون در آن صلوات كه دستور دادند، حضرت فرمود: وقتي كه بگويي أللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد، ما را گفته‏اي، دوستان و شيعيان ما را هم در اين صلوات داخل كرده‏اي؛ يعني معتقدي به اين‏كه دوست ما دوست خدا است، دشمن ما دشمن خدا است. از اين جهت با گفتن ال محمّد دشمنان ما را بيرون مي‏كني، و ما را و با ما، دوستان و شيعيان ما را داخل مي‏كني. از انبياء گرفته تا مؤمنان رتبه‏ي نقصان، همه داخل‏اند و اين صلوات شامل حال همه است. چنين ذكر بابركتي است.

مقصود اين بود كه در اين آيه‏ي شريفه از پيمان گرفتن از انبياء بر ايمان آوردن به رسول‏اللّه9 و نصرت كردن حضرت ـ كه در واقع هم ايمان به توحيد و هم به رسالت‏ها است ـ سخن به ميان آمده است.

زيرا شأن انبياء نبود كه خدا بفرمايد: ما از انبياء پيمان گرفتيم كه من خداي شما هستم. آيا از انبياء و فرستادگان خودش پيمان بگيرد بر اين‏كه بگويند: خدايا تو پروردگار ما هستي؟! نه، مسأله فوق اين‏ها است.

از انبياء پيمان گرفت كه من مي‏دانم و به بركت آن توحيد، آن نبوّت، آن كتاب، آن حكمت كه به شما داده‏ام، معلوم است كه حتماً ايمان مي‏آوريد. لتؤمننّ به و لتنصرنّه شما حتماً به رسول‏اللّه ايمان مي‏آوريد و حتماً آن بزرگوار را در مقامات ولايتش نصرت مي‏كنيد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 158 *»

بنابراين اين آيه مربوط به انبياء است. آن آيه مربوط به بني آدم است. از اين جهت آن‏جا اسم آدم هم لازم نيست برده شود. و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم آن‏جا أ لست بربّكم گفته مي‏شود. از اين جهت لزومي هم ندارد، اسم آدم برده بشود. من بني ادم اين دقّتي است كه در اين‏جا لازم است داشته باشيم.

من در جايي نديدم كه اين دقّت شده باشد و فرموده باشند كه چرا در اين آيه گفته شده و إذ أخذ ربّك من بني ادم؟ و نفرمود «و إذ أخذ ربّك من ادم و ذريّته» يا «و إذ أخذ ربّك من ادم و من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم» چون سر و كار بحث با ربوبيّت و اقرار به ربوبيّت است؛ يعني كلاس اول و قدم اولي است كه بايد از بچّه‏هاي آدم پيمان گرفته شود و ديگر از خود آدم بحث به ميان نيايد.

اما درباره‏ي آن‏چه از خود آدم پيمان گرفته شد، در آن آيه‏ي ديگر بحث شده است.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 159 *»

 

مجلس    11

 

 

(شب دوشنبه 6 رجب المرجب 1409 هـ ق)

r نظر شيخ مفيد درباره‏ي عالم ذر

r ادامه‏ي نظر شيخ مفيد درباره‏ي عالم ذر

r تفكيك شيخ مفيد ميان اشهاد و اخراج ذريه و توجيه اشهاد

r نقد اين تفكيك و توجيه

r استشهاد شيخ مفيد به آيات قرآن و كلام عرب

r نقد استدلال شيخ مفيد

r برخي از احاديث درباره‏ي سؤال و جواب در عالم ذر

r موقعيت شيخ مفيد

r خطر لغزش ضعفاء

r برخي از حقوقي كه امام عصر عجل الله فرجه بر رعايا دارند

r تفاوت كاملان و ضعفاء در تسديد الهي

r روايات شيعه و اهل سنت درباره حجرالاسود

r اختصاص لقب اميرالمؤمنين به حضرت علي7

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 160 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

بحث در مورد عالم ذر و بيان نظريّاتي بود كه در اين امر اظهار شده بود. با وجود اين‏كه مسأله از مسائل متواتره‏ي اسلام است؛ يعني فرمايش‏هايي كه از رسول‏اللّه و ائمه‏ي هدي سلام اللّه عليهم اجمعين رسيده، امر را از نظر معنا به حدّ تواتر رسانيده است كه عالم ذرّ عالمي بوده كه تمام خلق در آن‏جا بوده‏اند و امر ميثاق و عهد و پيمان در آن‏جا واقع شده است. ولي در توجيه و بيان كيفيّتش نظرها داده شده است.

از جمله نظريّه‏هايي كه در اين زمينه داده شده نظري است كه مرحوم شيخ مفيد اظهار كرده است. مرحوم مجلسي نظر شيخ مفيد را كه در اين‏باره فرمايشي دارد، نقل مي‏كند. سؤالاتي از ايشان شده از جمله راجع به عالم ذرّ، و ايشان جواب نوشته كه ترجمه‏ي عباراتش را عرض مي‏كنم.

مي‏گويد: اما حديثي كه رسيده در مورد اين‏كه خداوند ذريّه را به صورت ذرّ از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 161 *»

صلب آدم اخراج فرمود، الفاظ آن مختلف است و احاديث و معاني آن‏ها نيز مختلف است. آن‏چه صحيح به نظر مي‏رسد، اين است كه خدا ذريّه را از پشت آدم مانند ذرّ و مورچه‏ها خارج فرمود. پس خدا به ايشان افق را پركرد. و بر بعضي از ايشان نور را قرار داد كه با ظلمت همراه نبود و بر بعضي ظلمت را قرار داد كه با نور همراه نبود. و بر بعضي نور و ظلمت را مخلوط قرار داد. پس چون آدم ايشان را ديد از بسياري آن‏ها عجب كرد و به شگفت آمد و از اين‏كه بر آن‏ها نور و ظلمت است.

پس عرض كرد: اي پروردگار! ايشان كيستند؟ خداي عزّوجلّ به آدم فرمود: اين‏ها ذريّه‏ي تو هستند. ـ و خدا مي‏خواهد كه به آدم كثرت و زيادي ذريّه‏ي او را بشناساند. ـ و آفاق را به وسيله‏ي آن‏ها پركرد و اين‏كه بشناساند كه نسل آدم در زيادي به مانند مورچه مي‏باشند. آدم آن‏ها را ديد به منظور اين‏كه قدرت خدا را بشناسد. و خدا به آدم بشارت داد به اين‏كه نسل و ذريّه‏ي او متّصل‏اند و پيوند به يك‏ديگر دارند و بسيارند.

پس آدم گفت: اي پروردگار! سبب چيست كه بر بعضي از اين‏ها نوري مي‏بينم كه همراه با ظلمت نيست؟ و بر بعضي ظلمتي است كه مخلوط به نور نيست؟ و بر بعضي ظلمت و نور با هم مخلوط است؟

خداوند تبارك و تعالي فرمود: آناني كه بر آن‏ها نور است و ظلمتي همراه آن نور نيست، اصفياء و برگزيدگان من از فرزندان تو هستند كه مرا اطاعت مي‏كنند و در چيزي از امر من مرا معصيت نمي‏كنند. ايشان ساكنان بهشت هستند.

اما آن كساني كه بر آن‏ها ظلمت است و مخلوط به نور نيست، آن‏ها كفّار از فرزندان تو هستند كه مرا معصيت مي‏كنند و مرا اطاعت نمي‏كنند.

اما آن كساني كه بر آن‏ها نور و ظلمت با هم است، آن‏ها كساني هستند از فرزندان تو كه مرا اطاعت و معصيت مي‏كنند. پس مخلوط مي‏كنند اعمال بد خود را به اعمال خوب. ايشان هستند كه امرشان به سوي من است. اگر خواستم عذابشان مي‏كنم، پس به عدالت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 162 *»

من است. و اگر خواستم از ايشان عفو مي‏كنم، پس به فضل و كرم من است.

پس خداوند به آدم خبر داد به آن‏چه از فرزندان آدم مي‏باشد. و خدا آن‏ها را به ذرّ و مورچه تشبيه كرده كه آن‏ها را از پشت آدم خارج كرد و همين مطلب را علامت بر كثرت و زيادي فرزند آدم قرار داد.

احتمال هم مي‏رود كه آن‏چه خدا از پشت آدم خارج كرده و آن‏ها را ذريّه‏ي آدم قرار داده، همه اجسام ذريّه‏ي آدم باشد، بدون روحشان.

و همانا خدا اين كار را كرد كه به آدم بنماياند و او را بر عاقبت كار آگاه سازد. و براي آدم از قدرت و سلطنت و عجايب صنعت خود ظاهر كند و او را به آن‏چه بوده و خواهد بود قبل از وجود آن‏ها آگاه كند. تا به اين وسيله يقين آدم به پروردگارش زياد شود. و اين امر او را وادارد به اين‏كه در طاعت خداوند كوشا شود و به اوامر خدا متمسّك شود و از نواهي او اجتناب ورزد.

تا اين‏جا را شيخ مفيد قبول دارد. چون شيخ مفيد از علماي نامي شيعه است و اول كسي است كه در ميان شيعه در ابتداي غيبت كبري مورد رجوع و توجّه شيعيان بوده، از اين جهت نظرش و نوع مطالبي كه ذكر كرده، به عنوان اولين مطلب از علماي شيعه در كتب نقل مي‏شود.

ايشان تا به اين‏جا عالم ذرّ را قبول دارد كه به اين شكل واقع شد. اما ديگر گفت‏وگويي در كار نبوده. همين اندازه كه فقط خداوند ذريّه‏ي آدم را به آدم ارائه فرموده و نشان داده است، و فقط به منظور اين‏كه آدم بداند كه نسل او منقطع نمي‏شود و نوع بني آدم به طور متّصل ادامه دارد و زياد هم خواهند بود.

خدا اين مطلب را خواسته به آدم بفهماند تا بصيرت آدم نسبت به قدرت خدا زياد شود، يقينش اضافه گردد و بيش‏تر در مقام عبادت برآيد.

اما راجع به اين‏كه اين ذرّ و ذريّه با خدا گفت‏وگو كردند، خدا با آن‏ها حرف زد و آن‏ها جواب دادند، اين‏ها را ديگر نمي‏پذيرد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 163 *»

از اين جهت مي‏گويد: و اما آن رواياتي كه رسيده كه ذريّه‏ي آدم در عالم ذرّ به سخن آمدند و سخن گفتند و خدا بر آن‏ها عهد گرفت و آن‏ها اقرار كردند، از روايات و اخبار تناسخيّه است؛ يعني كساني اين سخن را گفته‏اند كه معتقد به تناسخ هستند.

تناسخ به طور اجمال اين است كه بعضي معتقدند كه معاد عبارت است از همين كه هركس مرد دوباره به دنيا برمي‏گردد. و اگر اهل ثواب است در يك بدن حيوان خوبي قرار مي‏گيرد و متنّعم مي‏باشد. و اگر اهل عذاب است و بايد عذاب بشود، در بدن حيوان بدي قرار مي‏گيرد و مورد شكنجه واقع مي‏شود. اين را تناسخ مي‏گويند. البته اقسام مختلفي دارد و مسلّم است كه از عقايد باطله است.

ايشان مي‏گويد: آن اخباري هم كه اين‏طور است از اخبار تناسخيّه است كه حق و باطل با يك‏ديگر مخلوط و ممزوج شده است. آن‏چه مورد اعتماد است از اين‏كه خدا ذريّه‏ي آدم را از پشت آدم خارج فرمود، همان است كه گفتيم، غير از آن نيست. ادلّه‏ي عقليّه و حجّت‏ها و براهين سمعيّه هم بر همين مطلب دلالت دارد. اما سخن‏گفتن و گفت‏وگو، اين‏ها خلطي است كه در اخبار واقع شده است و همان‏طور كه گفتيم مورد قبول نيست.

بعد مي‏گويد: اگر كسي به اين آيه‏ي شريفه متمسّك بشود و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم تا آخر آيه، و با تمسّك به ظاهر آيه بخواهد بگويد: از اين آيه سخن گفتن در ذرّ استفاده مي‏شود، مي‏گويد: اگر فكر كند كه ظاهر آيه اثبات مي‏كند آن‏چه را كه اهل تناسخ و حشويّه و عامّه در مورد به سخن درآوردنِ ذريّه و خطاب كردنِ به ايشان گفته‏اند و اين‏كه ذريّه در ذرّ زنده بودند و نطق مي‏كردند، جواب مي‏دهيم كه:

براي اين آيه يك معناي مجازي است. و در لغت مثل ساير مجازات، مجاز و استعاره هست؛ به اين معنا كه خداوند تبارك و تعالي از هر مكلّفي كه از پشت آدم و پشت ذريّه‏ي آدم بيرون مي‏آورد، بر ربوبيّتش عهد مي‏گيرد به اين‏طور كه عقل او را كامل مي‏كند

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 164 *»

و او را به آثار صنعت خود آگاه مي‏سازد و به اين وسيله او را راهنمايي مي‏كند بر اين‏كه خلق خدا است و داراي خالقي است كه او را احداث و ايجاد كرده، و او به واسطه‏ي نعمت دادنِ بر شخص، مستحقّ عبادت است. اين است معناي اخذ عهد از فرزندان آدم، و اين است معناي شاهد گرفتن فرزندان آدم را بر خودشان به اين‏كه خدا ربّ ايشان است.

هم‏چنين فرمايش خدا كه فرموده «آن‏ها گفتند: آري.» در تمام اين‏ها مقصود اين است كه اين‏ها به حسب نماياندنِ خدا صنعت خود را، نمي‏توانند ربوبيّت خدا را رد كنند و از دلايل صنعت خدا در ايشان نمي‏توانند سرپيچي‏كنند. دلايلي دلالت مي‏كند بر اين‏كه ايشان مخلوق خدا هستند، و مقصود در اثبات صانعِ ايشان، حجّت عقل بر ايشان است.

پس خداوند سبحانه چون حجّت را بر ايشان لازم و تمام كرد، به واسطه‏ي عقل‏هايي كه به ايشان داد تا به مخلوق‏بودنِ خود، و به وجود خالقي براي خود پي‏ببرند، گويا خدا به ايشان فرموده است أ لست بربّكم. و چون اين امر را نمي‏توانند انكار كنند، به واسطه‏ي اين دلايلي كه بر آفرينش آن‏ها دلالت مي‏كند، گويا گفته‏اند بلي تو خداي ما هستي و ما گواهيم بر اين‏كه خدا فرموده: اين كار را كردم كه نگوييد روز قيامت كه ما از اين امر غافل بوديم، يا بگويند كه پدران ما قبل از ما شرك ورزيدند و ما از پي آن‏ها رفتيم. آيا به واسطه‏ي شرك‏ورزيدن آن‏ها ما را هلاك مي‏كني؟

همه‏ي اين‏ها احتجاج خداوند است بر ايشان به آن‏چه كه نتوانند روز قيامت در انكارورزيدنِ آن عذر داشته باشند، و نتوانند بگويند كه خدايا ما از اين امر غافل بوديم.

مثل اين است كه خدا مي‏فرمايد ألم تر أنّ اللّه يسجد له من في السموات و من في الأرض و الشمسُ و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدوابّ و كثير من الناس و كثير حقّ عليه العذاب([103]) در اين‏جا اين‏طور مراد است. مقصود خدا اين نيست كه شمس، قمر،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 165 *»

نجوم، جبال، شجر و دوابّ سجده مي‏كنند؛ مثل سجده‏كردن بشر؛ بلكه خدا مي‏خواهد بفرمايد كه اين‏ها از اراده‏ي خدا امتناع ندارند و مطيع امر خدا هستند، از اين امر به سجده تعبير آورده است.([104])

سخن ايشان ادامه دارد و استشهادهايي به آياتي از قرآن و هم‏چنين به عباراتي از كلام عرب مي‏كند كه مقصودش را در اين مطلب مي‏رساند كه مراد اين است كه در برابر اراده‏ي خدا امتناع ندارند و آن‏چه خدا خواسته بر اين‏ها جاري ساخته است. از جمله اين‏كه عقول اين‏ها را اين‏طور قرار داده كه همين كه به عقلشان رجوع كنند، بگويند ما خدايي داريم و مخلوق او هستيم، و نتوانند از اين امرِ عقلي سر باز زنند.

سپس مرحوم شيخ مفيد آمده بين اِخراج و اِشهاد فرق گذاشته است. آيه‏ي شريفه كه در عالم ذرّ صراحت دارد، هم اخراج و هم اشهاد را ذكر مي‏كند و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم اين اخراج است؛ يعني از تمام فرزندان آدم خدا ذريّه‏ي آن‏ها را از پشت آن‏ها گرفت كه همان اخراج ذريّه باشد. بعد مي‏فرمايد و أشهدهم علي أنفسهم آن‏ها را هم بر خودشان گواه‏گرفت.

آيه‏ي شريفه صراحت دارد در اين‏كه اخراج و اشهاد واقع شد. خدا مي‏فرمايد ياد كن آن وقتي كه خدا اين دو كار را كرد: يكي اين‏كه از پشت فرزندان آدم ذريّه‏ي آن‏ها را خارج فرمود، ديگر اين‏كه آن‏ها را بر خودشان به ربوبيّت خودش شاهد گرفت. و طبق روايات، بر نبوّت رسول‏اللّه9 و ولايت ائمّه‏ي هدي: نيز شاهد گرفت. پس اين اخراج و اشهاد با هم بوده است.

اما شيخ مفيد اخراج را قبول مي‏كند، مي‏گويد اخراج واقع شد، واقعاً خداوند ذريّه‏ي آدم را به طور ذرّ از پشت آدم خارج فرمود، تمامي مورچگاني پراكنده در روي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 166 *»

زمين و در همه‏ي افق بودند كه وقتي آدم نگاه كرد، از زيادي آن‏ها تعجّب كرد، اين را قبول مي‏كند. اما اشهاد را توجيه مي‏كند مي‏گويد: اين‏كه آن‏ها زنده بودند، نطق داشتند، گفت‏وگو كردند و به ربوبيّت شهادت دادند، اين‏ها ديگر آن‏جا نبوده است.

اِشهاد، يك امر فطري و طبيعي است كه خدا در عقل‏هاي طبيعي همه قرار داده كه وقتي كه هركس در اين دنيا به عقلش رجوع كند، مي‏فهمد خدا دارد، مي‏فهمد مخلوق خدا و حادث است و خالق دارد. پس ايشان بين اخراج و اشهاد فرق گذاشته، اين دو را از هم جدا كرده است. اخراج را مربوط به عالم ذرّ و اشهاد را مربوط به اين عالم مي‏داند.

آن نظري كه عرض كردم يكي از نظرها اين است كه مراد از عالم ذرّ عالم استعدادها و فطريّات است؛ يعني آن‏چه خدا در فطرت هركسي قرار داده است. آيات فطرت را هم بر همين معنا توجيه مي‏كنند كه مراد از فطرت همين است كه نوع خلقت بشر بر اساسي است كه عقل دارد و به عقلش كه رجوع مي‏كند، بعضي از امور را عقلاً مي‏يابد. ديگر لزومي ندارد كه انبياء به او ياد بدهند. به عقلش مي‏يابد كه خدا دارد، به عقلش مي‏يابد كه مخلوق و محتاج به خدا است.

اين امور را ذكر كردند و گفتند همه‏ي اين‏ها استعداد و قابليّت انسان است و مراد از ذرّ هم اين عالم استعداد و عقليّات و امور عقلي است.

حال شيخ مفيد قسمت اشهاد را، همان عالم استعداد مي‏داند اما اِخراج را در عالم ذرّ معنا مي‏كند. البته عباراتش طولاني است. در استشهاد به آياتي كه مي‏گويد در اين آيات بايد دقّت كنيم اين است كه خداوند مثلاً از زبان جهنم مي‏گويد هل من مزيد([105]) اين گفتن، گفتنِ نطقي نيست؛ بلكه نوعي تعبير و استعاره است.

يا اين‏كه خدا به زمين و آسمان‏ها فرمود: بياييد چه در حال طاعت، چه در حال

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 167 *»

كراهت، تسليم شويد. گفتند: ما مي‏آييم و آمده‏ايم در حالي كه مطيع تو هستيم. مي‏گويد: اين گونه گفتن‏ها در قرآن و در استعمالات عرب و غير عرب بسيار است مانند اين شعر:

«و قالت له العينان سمعاً و طاعةً
  و أسبلتا كالدّر ما لم‏يثقب»

استشهاد به اين شعر مي‏كند كه دو چشم به آن محبوب گفتند سمعاً و طاعةً، ما تو را اطاعت مي‏كنيم، در حالي كه دو چشم حرف نمي‏زنند. اما در عرب اسم همان حالت تسليم بودن و مطيع بودن آن دو را، گفت‏وگو مي‏گذارند.

به اين قبيل تعابير ايشان استشهاد مي‏كند. و از آن‏ها مي‏خواهد اين نتيجه را بگيرد كه پس اين‏كه خدا به آن‏ها فرمود: «من پروردگار شما نيستم؟ آن‏ها گفتند: آري تو پروردگار ما هستي» اين تعابير استعاره و مجاز است و حقيقت نيست. خدا همان حالت استعداد و آمادگي عقلاني را براي درك توحيد، اشهاد ناميده و تعبير به اشهاد فرموده است. ايشان اين توجيه را دارد.([106])

البته مي‏دانيم خود آيه‏ي شريفه هم اخراج و هم اشهاد را در يك زمينه بيان مي‏كند و هيچ نمي‏شود توجيه كرد به اين‏كه استعاره يا مجاز باشد. به علاوه ظرف يكي است و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي ببينيد ظرفِ هر دو كار يك وقت است. به ياد بياور اي رسول ما9 آن موقعي را كه خداوند گرفت از بني آدم ذريّه‏ي ايشان را از پشت‏هايشان و ايشان را بر خودشان گواه گرفت. ببينيد وقت يكي است.

اگر طبق نظر شيخ مفيد دو وقت باشد كه اخراج ذريّه در عالم ذرّ بوده و اشهاد در اين عالم باشد، وقتي كه اين‏جا هركسي به دنيا مي‏آيد با يك عقل فطري طبيعي به دنيا مي‏آيد و اين عقلش هم طوري است كه وقتي كه به آن رجوع مي‏كند به او مي‏گويد: تو

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 168 *»

حادثي، تو مخلوقي، تو خدا داري، اين عالم حادث است، مخلوق است، خدا دارد، اگر مراد اين باشد بايد خدا دو ظرف بفرمايد. مثلاً بعد از و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم، بفرمايد «و إذ أشهدهم علي أنفسهم» يا «و إذ يشهدهم علي أنفسهم» يا به هر تعبيري كه بفهماند دو وقت بوده است.

ولي مي‏بينيم آيه يك وقت را بيان مي‏كند. همان موقعي كه اخراج بوده و ذريّه را خدا بيرون آورده، همان موقع هم اِشهاد واقع شده و خدا ذريّه‏ي آدم را بر خودشان گواه گرفته و آنان نيز اقرار و اعتراف كرده‏اند. اين اقرار، اعتراف، گفت‏وگو و استنطاق و جواب، همه در همان زمان بوده كه اخراج واقع شده است.

پس نظر ايشان نظري نيست كه بتوان گفت براي آن دليلي دارد. صرف همين كه مي‏گويد: اين تعابير مجازي است، خودِ معتقد شدن به مجاز بودن دليل مي‏خواهد. بي جهت چرا بگوييم مجاز است؟

آن خدايي كه ذريّه‏ي آدم را خارج مي‏كند، قادر است آن‏ها را زنده كند. به علاوه كه در روايات بسيار دارد كه يدبّون، در حال حركت بودند و متحرّك بودند؛ يعني حيات داشتند و زنده بودند. دابّه و جنبنده بودند. و أشهدهم علي أنفسهم آن‏ها را گواه گرفت. شعور و ادراك داشتند، تمام لوازم براي شهادت و گواهي را داشتند.

به خصوص در حديث كافي به اين مطلب تصريح شده است. ابي بصير مي‏گويد: به امام صادق7 عرض كردم كيف أجابوا و هم ذرّ؟ چه‏طور جواب دادند در حالي كه آن‏ها ذرّ، كوچك و مورچه‏وار بودند؟ قال جعل فيهم ما إذا سألهم أجابوه يعني خدا در ايشان قرار داد آن‏چه را كه اگر سؤال بشوند جواب دهند.

إذا در اين‏جا به معناي شرط است، نه اين‏كه جعل فيهم بعد از اين، وقتي كه آن‏ها را در دنيا بياورد آن‏گاه در دنيا جعل فيهم.

چون بعضي به همين قسمت حديث شريف استشهاد كرده‏اند كه وقتي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 169 *»

خدا آن‏ها را به دنيا بياورد، در آن‏ها عقلي قرار مي‏دهد كه وقتي از آن‏ها سؤال بشود جواب بدهند. چنين نيست.

جعل فيهم ما إذا سألهم أجابوه در همان عالم ذرّ بوده است. چون راوي دارد مي‏پرسد كيف أجابوا و هم ذرّ؟ اين چه ربطي دارد به اين‏كه در دنيا باشد؟

خير! چه‏طور جواب دادند در حالي كه ذر و مورچه‏وار بودند؟ فرمود: خدا نيرويي و چيزهايي در آن‏ها قرار داد كه هرگاه از آن‏ها بپرسد، جواب بدهند؛ يعني خدا قبلاً آن‏ها را به آن‏چه از عقل، شعور و ادراك لازم داشتند مجهّز كرد تا وقتي سؤال بشوند جواب بدهند.

طبق اين حديث شريف و نوع احاديثي كه در اين زمينه است، از اين جهت حتي اين جمله هم در روايت رسيده است يعني في الميثاق.([107]) يعني در ميثاق و در همان عالم ذر جواب بدهند و جواب بگويند.

همين‏طور حديث ديگري كه عيّاشي از ابو بصير نقل مي‏كند، مي‏گويد به حضرت صادق7 گفتم أخبرني عن الذرّ حيث أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي و أسرّ بعضهم خلاف ما أظهر قلت: كيف علموا القول حيث قيل لهم أ لست بربّكم؟ قال إنّ اللّه جعل فيهم ما إذا سألهم أجابوه.([108]) مي‏گويد: به امام صادق7 عرض كردم، آقا! مرا از ذرّ و عالم ذرّ خبر بدهيد. آن موقعي كه خدا آن‏ها را بر خودشان شاهد گرفت به اين‏كه به آن‏ها گفت: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، آري. و بعضي از آن‏ها در دل پنهان كردند آن‏چه را كه ظاهر كردند؛ يعني به ظاهر گفتند آري، اما در دل پنهان كردند و گفتند نه تو خداي ما نيستي و به ربوبيّت او اقرار نكردند. پس چگونه آن‏ها سخن را دانستند و فهميدند آن موقعي كه به آن‏ها گفته شد أ لست بربّكم؟

حضرت فرمود: خدا در ايشان قرار داد آن‏چه را كه هرگاه ايشان را سؤال كند او را

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 170 *»

جواب گويند؛ يعني عقل، شعور و آن‏چه كه براي جواب و سؤال و تكليف لازم است، خدا در ايشان قرار داد.

ببينيد اين حديث شريف چگونه در اين باره صراحت دارد! و تعجّب است از مرحوم شيخ مفيد كه چه طور آمده بين اخراج و اشهاد جدايي انداخته و گفته كه امر اخراج در عالم ذرّ بوده اما امر اِشهاد در اين عالم واقع شده است. با اين همه روايات صريح، از ايشان تعجب است كه تعجّب مي‏كند از اين‏كه با اين‏كه ذرّ باشند يا به شكل مورچه يا مانند مورچه كوچك باشند، چه‏طور در آن‏جا نطق داشته و سخن گفته‏اند؟

معناي ذرّ معلوم است، نسبت به عظمت و جلال انوار خدا كوچك بودند. هم‏چنين بر فرض هم كوچك باشند، مگر خدا عاجز است كه شي‏ء كوچكي را نطق بدهد كه واقعاً با او گفت‏وگو كند، به او عقل، حيات، ادراك و شعور بدهد و به مقدار شعور و ادراك او با او سخن بگويد.

خيلي تعجب است از مثل شيخ مفيد! با اين‏كه در غيبت كبري مورد توجّه امام7بوده. در تاريخ ذكر نشده كه براي كسي از طرف امام7 نامه بيايد و فرمايشي صادر بشود. اما راجع به شيخ مفيد دارد كه حضرت به او نامه دادند.([109])

تعجّب است كه ايشان اين‏طور روايات را با اين بسياري آن‏ها رد كند و قبول نكند كه اشهاد واقعاً در آن عالم بوده است! حال به هر طور بوده، انسان كيفيّتش را راه نمي‏برد. اما چرا اين‏طور توجيه كند، اقلاًّ مي‏فرمود: من نمي‏توانم بفهمم و تصوّر كنم كه چه‏طور خدا در عالم ذرّ از ذريّه‏ي آدم اقرار و اعتراف گرفت. نه اين‏كه بيايد توجيه كند و اين‏طور در آيه و در اين همه روايات كه اخراج و اشهاد همراه يك‏ديگر ذكر شده، آن‏ها را از هم جدا كند و بگويد اخراج در عالم ذرّ بوده و اشهاد در اين عالم است!

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 171 *»

همين اندازه كه بشر ناقص شد، هرچه هم رتبه‏اش بالا برود، رتبه‏هاي ظاهري علم ظاهر است، و خطر هميشه مواجه با انسان است. بايد در همه حال متوجّه باشيم كه ناقصيم و قصور داريم. معناي ناقص هم همين است. ديگر هيچ نمي‏توانيم خود را صددرصد به اصطلاح عليه السلام بدانيم. منتها عيب و نقص هر كدام در جهتي ظاهر و معلوم است. از اين جهت فرموده‏اند: وقتي كه شما را متذكّر عيب‏هايتان مي‏كنند، ناراحت نشويد! هيچ نبايد ناراحت شد.

حضرت صادق اين فرمايش را براي ما مي‏فرمايند أحبّ الإخوان إلي من أهدي إلي عيوبي([110]) بهترين و محبوب‏ترين برادران من نزد من آن برادري است كه عيب مرا براي من هديه بياورد؛ يعني بيايد به من بگويد، چنين عيبي داري، اين عيب را كنار بگذار. او محبوب‏ترين برادرها نزد من است.

چه‏قدر بايد انسان تمرين كند كه اگر به او گفتند: آقا اين كار تو عيب است، نقص است، اين دأب، اين خُلق، اين طرز رفتار، اين روش، ناپسند است و هرچه بگويند كه واقعاً انسان مي‏يابد عيب است، خوش‏حال بشود.

از اين جهت فرموده‏اند المؤمن مرءاة المؤمن([111]) مؤمن آيينه‏ي مؤمن است كه عيب شخص را مقابل انسان مي‏گويد، نمي‏رود پشت سر انسان عيب او را بگويد. مقابل انسان عيب او را مي‏گويد. انسان بايد خوش‏حال باشد كه برادرش دارد عيب او را برايش بازگو مي‏كند. مؤمن است و نمي‏شود هم مؤمن بود مگر به اين‏طور.

البته اين گفتن دو طور است: يك وقت به زبان مي‏گويد: عيب شما اين است، آقا اين عيب را كنار بگذار. يك وقت هست در عمل مي‏گويد.

وقتي كه من ديدم برادر مؤمن من مؤدّب به ادب خوبي است كه من آن ادب را

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 172 *»

ندارم، او مرآت و آينه‏ي من مي‏شود، در او عيب خودم را مي‏بينم. او اين عيب را ندارد و من دارم. خودم را به او عرضه مي‏كنم، مي‏بينم او اين عيب را ندارد، من هم از او ياد مي‏گيرم، به اين اخلاق متخلّق و به اين آداب متأدّب مي‏شوم.

اين است كه بايد براي يك‏ديگر معلّم، مربّي و دلسوز باشيم، يك‏ديگر را نصيحت كنيم. در مملكت امام زمان هستيم و در مُلك و سلطنت آن بزرگوار به‏سرمي‏بريم. از حقوقي كه آن بزرگوار در مقام تسلّط و سلطنتش بر ما دارد، اين است كه اولاً خيرخواه امر سلطنت آن بزرگوار باشيم، ثانياً خيرخواه رعيت آن حضرت باشيم، از حقوق مسلّمه‏ي سلطان است.

صاحب سلطنت، بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه هستند، حق ايشان بر ما اين است كه اولاً در ملك و سلطنت اين بزرگوار ان شاء اللّه بدي نكنيم، اسباب زحمت براي اهل ايمان فراهم نكنيم، براي مؤمنان مشكلات درست نكنيم كه اين خيانت به سلطنت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است. و خيانت كردن به سلطنت بقيّة اللّه، معلوم است، غضب آن بزرگوار همراهش است. هم‏چنين نسبت به اهل مملكت او كه مؤمنان و اهل ايمان هستند، خائن نباشيم؛ بلكه ناصح و خيرخواه آنان باشيم.

مقصود اين بود كه با اين همه روايات كه رسيده، چه‏طور مرحوم شيخ مفيد به اين اشتباه بزرگ دچار شده! و اشتباه خيلي بزرگي است، به جهت اين است كه نقص دامن‏گير انسان است.

در عالم نقصان، حتي ممكن است انسان از نظر بعضي جهات در نزد امامش محبوبيّتي پيدا كند، به طوري كه امام به او نامه بدهند و او را برادر بخوانند، در عين حال چنين اشتباهي هم داشته باشد. و امام7 تعمّد بفرمايد كه او را بر همين اشتباهش بگذارد، متوجهش هم نفرمايد تا معلوم شود كه كمال در ناقص، همه‏جانبي نيست. اين‏طور نيست كه خير در او ممحّض باشد. اين شأن كاملان است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 173 *»

كامل اين‏طور است كه من جميع الجهات مسدَّد است. خدا براي اين كار خلقش كرده، براي اين‏كه امام نشان بدهند امتياز بين كامل و ناقص را كه ناقص حتي ممكن است به درجه‏ي مفيد برسد، شيخ مفيد مي‏شود، امام هم به او نامه مي‏دهند، او را برادر مي‏خوانند،([112]) در عين حال حفاظت و حراستش همه‏جانبي نيست. چون او همه‏جانبي خالص نيست، همه‏جانبي و از همه‏ي جهات نتوانسته خود را خالص كند، از اين جهت برايش اشتباه هست. و صلاح او در همين اشتباه هم هست، نگاهش مي‏دارند.

اما كاملان چون من جميع الجهات خود را براي امام خالص مي‏كنند، از اين جهت امام7 هم ـ البته مربوط به امر دين است ـ من جميع الجهات در امر دين آن‏ها را حراست و حفاظت مي‏فرمايند و تسديد مي‏كنند. چون عدول نافين هستند به حقيقت عدل بودن، در دين خطا و اشتباه ندارند. فرمايششان همان است كه امام7 خواسته است به ما برسد، او را توفيق مي‏دهند و تسديد و تأييد مي‏فرمايند.

در هر صورت امر اشهاد و اخراج با هم است. اين‏ها هيچ از هم جدا نمي‏شود.

سنّي‏ها خيلي روايات دارند، در روايات شيعه هم داريم كه حجر الأسود ملكي از اعظم ملائكه بود، در عرصه‏ي ميثاق و عالم الست، بين ملائكه‏اي كه خدا بر خلق شاهد گرفت، اين ملك از همه مقرّب‏تر بود، از اين جهت خداوند از همه كه پيمان گرفت، آن‏ها را به اين ملك داد تا در نزد خود نگه‏داري كند. براي اين‏كه ما بفهميم تعبير آورده‏اند كه خداوند پيمان‏هاي همه‏ي خلق را كه گرفت در دهان اين ملك قرار داد، و اين ملك هم تمامي آن‏ها را بلعيد و الآن تمامي آن‏ها در نزد او محفوظ است.

در آن عالم آدم هر روز صبح و شام با اين ملك مصافحه مي‏كرد و با اين ملك بر آن پيماني كه بسته بود، تجديد پيمان مي‏كرد. وقتي كه آدم به دنيا آمد براي آن ملك دلتنگ

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 174 *»

شد، از خدا خواست كه كاش مي‏شد آن ملك را مي‏ديدم و با او تجديد پيمان مي‏كردم.

در بين راه به سنگ بسيار درخشاني مثل بلّور سفيد، درخشان و نوراني برخورد كرد، خيلي نوراني! تعجّب كرد. جبرئيل نازل شد گفت: اين همان ملك است. چون ديدار او را از خدا خواستي، خدا هم او را به شكل سنگ به اين عالم فرو فرستاد.

آدم خوش‏حال شد آن را برداشت و بر دوش خود حمل مي‏نمود. هر موقعي كه خسته مي‏شد، جبرئيل كمكش مي‏كرد. تا اين‏كه آدم خانه‏ي كعبه را ساخت، آن‏گاه حجر الأسود را در آن‏جا نصب كرد. و اين سنگ همان ملك است كه آدم آن را در آن‏جا نصب كرد.([113]) آن‏گاه حرم خدا هم به مقدار نورافشاني اين سنگ تعيين شد. از طرف راست چهار ميل و از طرف چپ هشت ميل.([114]) همين حدود را آدم اندازه‏گيري و علامت‏گذاري نمود حرم خدا شد.

الآن از هريك از چهار طرف مكّه كه وارد مي‏شويم، در ابتداي حرم علامت‏گذاري است. پايه‏هايي گذاشته‏اند كه نشانه‏ي حرم است. كساني كه مثلاً مي‏خواهند عمره‏ي مفرده به جا بياورند و داخل خود مكّه هستند، مي‏آيند خارج حرم، همين اندازه كه يك قدم خارج شدند، آن‏جا محرم مي‏شوند و برمي‏گردند.

كساني كه از خارج حرم مي‏آيند، چه براي حجّ يا عمره، حق ندارند بدون احرام داخل حرم بشوند. بايد خارج حرم محرم شوند. اگر احرام براي حجّ است در مواقيتي كه رسول‏اللّه معيّن كرده‏اند، بايد محرم بشوند. و اگر براي عمره‏ي مفرده است، مي‏توانند بيايند تا همان پشت آن علامت‏ها، محرم شوند و داخل حرم شوند. در عمره‏هايي كه براي حجّ است كه عمره‏ي تمتّع گفته مي‏شود، آن‏هايي كه از خارج مي‏آيند، حتماً بايد در ميقات‏ها محرم بشوند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 175 *»

مقصود اين بود كه مي‏فرمايد: اين سنگ اين‏قدر نوراني بود و نور داشت كه به مقدار نور آن حرم معيّن شد، و خيلي سفيد؛ مثل برف بود. اما چون اهل معصيت و كفّار آن را استلام كردند و دست بر آن گذاردند، اكنون رنگش سياه گرديده است.([115])

من قبلاً فكر مي‏كردم كه رنگ حجر الأسود قهوه‏اي است، ولي اين رنگ قهوه‏اي رنگ حجر الأسود نيست، اين‏ها لاك است. در اين سفر اخير متوجّه شدم كه از خود سنگ فقط به اندازه‏ي كف دستي باقي مي‏گذارند، بقيّه‏اش را لاك مي‏گيرند. دو سه قسمت، فقط به اندازه‏ي كف دست و كمتر، به اندازه‏ي يك پنج ريالي از اصل سنگ بيرون مي‏گذارند. ديگر بقيّه‏ي اطراف سنگ كه قهوه‏اي ديده مي‏شود، رنگ لاك‏هايي است كه آب مي‏كنند و بر آن سنگ مي‏ريزند تا هرچه استلام مي‏شود، لاك‏ها استلام بشود. از اين جهت خود سنگ خيلي كم پيدا است.

خيلي بايد دقّت كرد. خدا روزي كند! كساني كه مي‏خواهند استلام كنند، بايد متوجّه داخل سنگ باشند در همان وسط كه به اندازه‏ي يك پنج ريالي اصل سنگ نمايان است، بايد آن‏جا دست كشيده شود. يا اگر كسي مي‏خواهد ببوسد، آن موضع را ببوسد. با اين زحمت جلو مي‏روند، لاك‏ها را مي‏بوسند و آن طرف مي‏روند؛ با اين‏كه احتمال كتك خوردن و خطر ضربه خوردن در آن هست، مي‏روند لاك را مي‏بوسند و برمي‏گردند. نوعاً سنّي‏ها اين‏طورند.

در اين عمره‏ي اخير كه ما آن‏جا بوديم شروع به تعمير كرده بودند و جلوي حجر را دستگاه گذاشتند و بستند. بعد من به يك‏طوري توانستم جلو بروم. حتي پرده كشيده بودند، جلو رفتم از داخل كاملاً تمام حجر را ديدم كه لاك‏هايش را برداشته بودند. وقتي لاك جديد زدند رجوع كردم ديدم فقط به مقدار پنج ريالي و يك توماني باقي گذاشته و بقيّه را لاك زده‏اند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 176 *»

من قبلاً فكر مي‏كردم كه رنگ خود حجر الاسود قهوه‏اي است. مي‏گفتيم چه قهوه‏اي زيبايي و چه‏قدر صاف است! ولي نه صاف است و نه قهوه‏اي. يك سنگ كاملاً سياه است. امام مي‏فرمايند: اين سياهي به واسطه‏ي استلام كفّار و اهل معصيت است كه اين‏طور سياه شده است.

مقصود اين بود كه هم در روايات شيعه، هم در روايات سنّي‏ها رسيده كه اين سنگ همان ملك است كه در آن‏جا عهدنامه‏ها به او خورانيده شد. خدا تمام پيمان‏هايي را كه گرفت، به دهان اين ملك داد و او هم بلعيد و الآن در نزد او است. از اين جهت براي آن كساني كه مي‏توانند، استلامش دستور داده شده است. اگرنه بايد اشاره كنند.

حتي در موقع استلام مي‏فرمايد اگر نتوانستيد استلام كنيد و ببوسيد، به طرف حجر اشاره كنيد، در ابتدايي كه طواف را مي‏خواهيد شروع كنيد استلام كنيد، اگر توانستيد كه ببوسيد و دست بماليد و اگر هيچ يك ميسّر نشد، از دور با انگشت به طرف سنگ اشاره كنيد و بگوييد أللّهمّ إيماناً بك و تصديقاً بكتابك و وفاءً بعهدك.([116])

خدايا من براي حجّ آمدم. ابتداي شروع اعمال حجّ من است و اولين عمل در مسجد الحرام، استلام و توجّه به حجر الاسود است. خدايا اين، از جهت ايمان به تو و تصديق كتاب تو است كه در قرآن گفته‏اي: اين اولين خانه است و اين‏طور و اين‏طور حج را وصف كرده‏اي، دستور به حج داده‏اي، من كتاب تو را تصديق كرده‏ام، و وفاءً بعهدك به آن عهد و پيماني هم كه در ذرّ داشتم، مي‏خواهم وفا كنم.

در روايات ما زياد دارد كه حجر الاسود، افراد را مي‏شناسد و از پيمانشان باخبر است. هركس وفادار مانده، او را مي‏شناسد كه راست مي‏گويد و الآن در دلش، ولايت امير المؤمنين ائمه‏ي هدي: را دارد، در ياد او است و فرداي قيامت شهادت مي‏دهد كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 177 *»

اين به سرزمين مكّه آمد و با من استلام كرد يا مرا بوسيد و گفت أللّهمّ إيماناً بك و تصديقاً بكتابك و وفاءً بعهدك وفاي به عهدم كردم. اين شخص راست مي‏گويد. در دنيا من ديدم كه اهل ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود.

و تمام كساني كه منكر ولايت هستند و از ولايت امير المؤمنين خارج‏اند، تمام سنّي‏ها، منّي‏ها، نصّاب خدا لعنتشان كند! همه آن‏جا كه مي‏روند آن‏ها را مي‏شناسد همان‏جا مي‏گويد: دروغ مي‏گوييد. فرداي قيامت هم شهادت مي‏دهد كه اين‏ها دروغ گفتند، اين‏ها به امر ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه وفادار نماندند.([117])

از جمله رواياتي كه اهل سنّت در اين زمينه در كتاب‏هاي معتبرشان روايت كرده‏اند اين روايت است. «إنّ عمر لعنة اللّه عليه قبّل الحجر ثمّ قال: إنّي لأعلم أنّك حجر لاتضرّ و لاتنفع و لو لا أنّي رأيت رسول‏اللّه9 يقبّلك لماقبّلتك». چه‏قدر ملعون بوده است! گفت من مي‏دانم تو سنگي هستي كه نه ضرر مي‏زني، نه منفعتي مي‏بخشي. اگر نديده بودم كه رسول‏اللّه تو را مي‏بوسند، من تو را نمي‏بوسيدم.

ببينيد ملعون چه‏قدر ملعنت دارد! حرف‏هايش هم عمري است. خدا لعنتش كند؛ يعني من مثل رسول‏اللّه سفيه نيستم، من عاقلم. نعوذ باللّه رسول‏اللّه سفيه است، سنگي كه نه ضرر و نه منفعت دارد مي‏بوسد.

چرا؟ چون فكر من از رسول‏اللّه بالاتر است، من بيش‏تر مي‏فهمم. اما چه كنم مثلاً اسير مقدّس‏ها هستم. اين مقدّس‏ها پشت سر من هستند، ديده‏اند رسول‏اللّه اين سنگ را مي‏بوسد، اگر من نبوسم مي‏گويند هان عمر مي‏خواهد بدعت ديگري بگذارد، از اين جهت من مي‏بوسم. همه‏ي كارها و حرف‏هايش عمري است.

آخر ملعون! خودت مي‏گويي: رسول‏اللّه؛ مثل حرف شيطان كه مي‏گويد: خدايا تو

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 178 *»

مرا خلق كردي، اما چرا مي‏گويي من براي خاك سجده كنم؟ من از آتش آفريده شده‏ام و او از خاك. بر خدا اعتراض مي‏كند.

اين هم بر رسول‏اللّه مي‏خواهد اعتراض و انتقاد كند، بر رسول‏اللّه مي‏خواهد عيب وارد كند، بگويد رسول‏اللّه آدم سفيهي بود. خدا لعنتش كند! پس چرا مي‏گويي رسول‏اللّه؟ ديگر اين را نگو. اگر رسول‏اللّه است، پس همه‏ي كارهايش به اذن خدا است، همه‏ي كارهايش بر اساس معرفت حقيقت اشياء است، او مي‏بيند اين سنگ كيست و چيست؟

از اين جهت رسول‏اللّه آن را با چه شدّتي مي‏بوسيد. اگر موقع شروع شوط شلوغ مي‏شد و بوسيدن ممكن نمي‏شد، با چه شدّتي استلام مي‏فرمود. گاهي كه حضرت سواره طواف مي‏فرمودند، چوبدستي خودشان را به حجر مي‏رسانيدند و بعد چوبدستي را مي‏بوسيدند، تا اين اندازه احترام مي‏كردند.([118])

ملعون اين حرفش را زد «ثمّ بكي ثمّ علا نشيجه» بعد شروع كرد به گريه كردن و هق‏هق كردن. خدا لعنت كند عمري‏هايي را كه هق‏هق مي‏كنند. در اين هق‏هق كردن‏ها مقصودهايي دارند. بعضي از اين هق‏هق‏ها به دل آدم آتش مي‏زند. اين ملعون هم شروع كرد آن‏جا به هق‏هق كردن و گريه و سر و صدا كردن.

يك دفعه «فالتفت إلي ورائه فرأي علياً7» تا سر نحسش را برگرداند، ديد امير المؤمنين صلوات اللّه عليه هستند، خواست حرفي كه زده به طوري آن را رفع و دفع نمايد.

معلوم مي‏شود اين گريه و هق‏هقش هم براي همين بوده كه آن . . . كاري‏اش را به اصطلاح گل‏مالي كند. خدا لعنتش كند! خدايا ما چه موقع دلمان خنك بشود؟! ان شاء اللّه موقعي كه مهدي صلوات اللّه و سلامه عليه ظاهر بشود. اين گريه‏اش هم معلوم مي‏شود

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 179 *»

براي همين بوده كه حتماً سايه‏اي از حضرت ديده، فهميده حضرت هستند، شروع كرده به گريه كردن و هق‏هق كردن كه رد پا گم كند تا حضرت چيزي نفرمايند.

بعد دوباره خواست حضرت را مهلت ندهد كه وارد حرفي بشوند گفت: «يا أبا الحسن هاهنا تسكب العبرات» اي ابا الحسن اين‏جا جايي است كه بايد اشك‏ها ريخته بشود. ملعون! مگر اين‏جا چيست؟ تو كه مي‏گويي سنگي است، ضرري، منفعتي ندارد. «فقال علي7» حضرت فرمودند يا أمير المؤمنين معلوم مي‏شود دوران خلافتش بوده است. فرمودند يا أمير المؤمنين يعني اي مأبون! ديگر معناي اين گونه خطاب اين است. خدا لعنتش كند!

چون فرمودند: هركس راضي شود كه به اسامي ما ناميده شود و به القاب ما ملقّب گردد، «القاب ما» كه فرمودند، خيلي توسعه دارد. ديگر نگويم، خيلي گسترده است. هركس در دلش راضي باشد كه به القاب ما ناميده شود و مسرور باشد، بدش هم نيايد و خوشش بيايد، بدانيد كه مأبون است.([119]) خدا لعنتشان كند! همه‏شان مأبون بودند.

پناه به خدا مي‏بريم! ديگر از شدّت بغض با آن ملعون است كه اين تعبير به زبان مي‏آيد، آخر امير المؤمنين به او بفرمايد يا أمير المؤمنين! چه معنايي غير از اين دارد؟

فرمودند: حتي ائمه را به اين لقب نخوانيد با اين‏كه اين بزرگواران امير مؤمنان هستند. اين لقب به امير المؤمنين علي بن ابي‏طالب صلوات اللّه عليه اختصاص دارد. و به اين نام هم ناميده نشد مگر در عالم ذر. آن‏جايي كه خداوند بر امارت حضرت پيمان گرفت.([120])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 180 *»

آن گاه عمر ملعون اول كسي است كه در اسلام به او امير المؤمنين گفتند. چون گفتند به او چه بگوييم؟ ابي‏بكر را مي‏گفتيم يا خليفة رسول‏اللّه. حال به اين چه بگوييم؟ بگوييم يا خليفة خليفة رسول‏اللّه؟ دوتا خليفه گفتن سنگين است. شيطان مجسّم شد، به زبان آن ملعون داد كه بگوييد: يا امير المؤمنين.([121]) از آن پس اين ملعون را امير المؤمنين گفتند. همين طور ساير غاصبان و خلفاي بني اميه و بني العباس را امير المؤمنين مي‏گفتند. تا اين‏كه سلسله‏ي بني عباس تمام شد. از آن موقع به بعد اسامي ديگري به آن‏ها داده شد.

در حديثي فرمود: بعد از من خلفاء مي‏آيند، بعد از خلفاء امراء، بعد از امراء ملوك، و بعد از ملوك جبابره، بعد از جبابره يخرج رجل من أهل بيتي يملأالارض عدلاً كما ملئت جوراً صلوات اللّه و سلامه عليه.([122]) اللّهمّ عجّل فرجه.

حضرت امير فرمودند بل هو يضرّ و ينفع اين سنگ هم ضرر دارد، هم منفعت. «فقال و كيف؟» عرض كرد چه‏طور؟ قال إنّ اللّه عزّوجلّ لمّا أخذ الميثاق علي الذريّة كتب اللّه عليهم كتاباً ثمّ ألقمه هذا الحجر. فرمود: وقتي كه خدا بر ذريّه ميثاق گرفت، ببينيد خود اين‏كه مي‏فرمايد بر ذريّه ميثاق گرفت، كلمه‏ي ذريّه را مي‏فرمايد كه در ذرّ بوده‏اند و هم اخراج ذريّه بوده، هم اِشهاد.

وقتي خدا بر ذريّه پيمان گرفت، بر آن‏ها كتابي را نوشت. بعد آن را به دهان اين سنگ داد. ثمّ ألقمه هذا الحجر. و اين سنگ آن را بلعيد و الآن در دل او است. فهو يشهد للمؤمن بالوفاء و يشهد علي الكافر بالجحود.([123]) بنابراين اين سنگ براي مؤمن شهادت مي‏دهد به اين‏كه به آن پيمان وفا كرده و بر كافر شهادت مي‏دهد به اين‏كه امر ولايت ما را انكار كرد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 181 *»

مقصود اين است كه تمام سنّي‏ها اين حديث را در كتب معتبرشان روايت كرده‏اند. راجع به اين قسمت كه رسيده‏اند، اين حديث را در رابطه با آداب و سنن حج ذكر كرده‏اند.

پس معلوم است كه اين نظري كه شيخ مفيد داد، هم برخلاف روايات شيعه و هم برخلاف روايات اهل سنّت است.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 182 *»

 

مجلس    12

 

 

(شب سه‏شنبه 7 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

 

 

 

 

r رواياتي كه سبقت محمد و آل‏محمد: در اجابت عالم ذر را اثبات مي‏كند

r امامان: شيعيان خود و ساير خلق را مي‏شناسند

r حديثي در بيان سبقت رسول‏اللّه9 در اجابت

r اشاره‏اي به فضل‏طلبي عباس عموي پيامبر9

r برتري آل‏محمد: بر انبياء از نظر شيعيان مستبصر و غير ايشان

r كلام فيض كاشاني در توجيه عالم ذر

r نقد نظريه‏ي فيض

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 183 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

آيات و رواياتي كه بر وجود عالم ذر دلالت دارد به اندازه‏اي است كه مطلب را به حدّ تواتر رسانيده و در شيعه به حدّ ضرورت رسيده است.

از جمله رواياتي كه به طور صريح بر عالم ذرّ دلالت دارد، رواياتي است كه در آن‏ها منزلت رسول خدا و ائمه‏ي هدي: بيان شده در اين‏كه ايشان بر همه‏ي خلق در جواب‏دادن به سؤال پروردگار و اقراركردن به ربوبيّت خداوند متعال سبقت گرفتند. سبقت ايشان در آن عالم باعث شد كه در اين عالم بر جميع فرزندان آدم و حتي بر خود آدم فضيلت داشته باشند و بر همه‏ي ايشان مولا و از همه اولي باشند.

البته جهات معنوي و باطني و سرّ اين سبقت و تقدّم در فرمايش‏هاي مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم بيان شده است. آن جايي كه اسرار فضائل را بيان مي‏فرمايند و بواطن فضائل را ذكر مي‏فرمايند، سرّ اين فضيلت و برتري را بيان فرموده‏اند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 184 *»

اما به حسب ظاهر رواياتي كه بر اين امر دلالت مي‏كند، سبقت داشتن ايشان در جواب گفتن، و در نتيجه فضيلت داشتن اين بزرگواران بر جميع انبياء و ساير بني آدم و خود آدم، خوب استفاده مي‏شود. همين قسمت از روايات كفايت مي‏كند در اين‏كه انسان بداند كه تقدّم عالم ذرّ بر اين عالم مسلّم و امري متواتر و يقيني است.([124])

از جمله احاديثي كه در اين زمينه رسيده، حديثي است كه مرحوم علي بن ابراهيم قمي از حضرت باقر7 نقل مي‏كند كه ايشان فرمودند إنّ اللّه أخذ ميثاق شيعتنا بالولاية لنا و هم ذرّ يوم أخذ الميثاق علي الذّر بالإقرار له بالربوبيّة و محمّد9 بالنبوّة و عرض اللّه عزّوجلّ علي محمّد9 أمّته في الطين و هم أظلّة و خلقهم من الطينة التي خلق منها ادم و خلق اللّه أرواح شيعتنا قبل أبدانهم بألفي عام و عرضهم عليه و عرّفهم رسول‏اللّه9 و عرّفهم علياً و نحن نعرفهم في لحن القول.([125]) در اين روايت فضيلت خودشان را ذكر مي‏فرمايد در اين‏كه اقرار و اعتراف بر ايشان عرضه شد.

مي‏فرمايد: خداوند از شيعيان ما به ولايت براي ما ميثاق گرفت. در حالي كه آن‏ها ذرّ بودند، روزي كه خداوند بر ذرّ ميثاق گرفت به اين‏كه براي خدا به ربوبيّت و براي محمّد9 به نبوّت اقرار كنند. و خداوند عزّوجلّ بر محمّد9 امّت او را عرضه داشت در آن موقعي كه دوران طين را مي‏گذرانيدند و هنوز در خميره و طينت بودند و ايشان اظلّه بودند.

يكي از اصطلاحات عالم ذرّ عالم اظلّه است كه از فرمايش‏هاي ائمه: استفاده مي‏شود. اظلّه جمع ظلال يا ظلّ، به معناي سايه است و در اين‏جا مراد حقيقت‏هايي است كه خداوند در آن عالم به آن حقيقت‏ها خلق را آفريد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 185 *»

مي‏فرمايد: ايشان را از همان طينتي خلق كرد كه آدم را از آن خلقت فرمود؛ يعني همان‏طور كه بني آدم در اين عالم از نظر عنصريّت؛ مثل خود آدم و هم‏جنس با او هستند، در آن عالم اظلّه و عالم ذر هم بني آدم كه از صلب آدم اخراج شدند، از جنس هم بودند.

چه‏طور در اين‏جا انبياء مي‏گويند أنا بشر مثلكم([126]) حتي مثل رسول‏اللّه9 را مي‏فرمايد: از يك جنس و يك خميره هستند. در آن عالم هم از يك جنس و از يك خميره بودند.

مي‏فرمايد: خداوند ارواح شيعيان ما را قبل از بدن‏هاي ايشان به دو هزار سال خلقت فرمود و ايشان را بر رسول خدا9 عرضه داشت و به آن حضرت شناسانيد. همين‏طور ايشان را به امير المؤمنين علي7 شناسانيد، ما هم ايشان را در لحن قولشان مي‏شناسيم؛ يعني وقتي كه با ما سخن مي‏گويند، شيعيانمان را مي‏شناسيم و مي‏فهميم كه اين‏ها با ما دوست هستند يا نه. شيعيان خود را در سخنان و طرز تكلّمشان مي‏شناسيم؛ يعني در موقع سخن گفتن با ما آن محبّت دروني شيعيان بر زبانشان ظاهر مي‏شود، از نحوه‏ي روبه‏رو شدنشان با ما، از سؤال‏كردنشان از ما آن‏ها را مي‏شناسيم.

در اين‏جا في لحن القول مي‏فرمايد؛ يعني يكي از راه‏هايي كه ما شيعيان را مي‏شناسيم اين است. اگرنه معلوم است امام7 به آن علم احاطي كه بر همه‏ي خلق دارد، احتياج نيست كه آنان را از طريق لحن القول بشناسد. و معنايش اين نيست كه ما از راه ديگري شيعيان خود را نمي‏شناسيم و فقط از راه لحن القول مي‏شناسيم؛ بلكه به اين معنا است كه يكي از راه‏هايي كه شيعه‏ي ما شناخته مي‏شود و خودش را مي‏نماياند و باطنش ظاهر مي‏شود، طرز صحبت كردن و لحن‏القول او است.

همان‏طور كه طرز نگاه كردنش هم همين‏طور است. از نگاه كردنش هم باطنش را مي‏فهمند، از آمد و رفتش باطنش را مي‏فهمند و همين‏طور راه‏هاي ديگر.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 186 *»

از اين‏ها گذشته خود علم احاطي امام7 در شناخت تمام خلق و دانستن همه‏ي امور كفايت مي‏كند.

امام7 مؤيّد به روح القدس است. و روح القدس حقيقتي است كه تمام هستي را فراگرفته و پركرده است. جايي از ملك خدا نيست كه روح القدس در آن‏جا نفوذ نداشته باشد، امري از امور نيست كه بر روح القدس نگذرد و به واسطه‏ي او جريان نيابد. هر امري از امور به واسطه‏ي روح القدس جريان مي‏يابد، و هر موجودي در هر جاي عالم باشد، مورد احاطه‏ي روح القدس است و روح القدس بر آن محيط و نافذ است. و اين روح القدس هميشه با امام است. و روح القدس نمي‏خوابد، سهو نمي‏كند، اشتباه ندارد، اين‏ها اموري است كه همگان در مورد روح القدس قبول دارند.

رواياتي كه در مورد روح القدس رسيده كه خطا، اشتباه، جهل، نوم، سستي و فتور ندارد، براي روح القدس هيچ نقصي از نواقص وجود ندارد، اين‏ها را همه قبول دارند.

از طرفي همه قبول دارند كه از وقتي‏كه رسول‏اللّه9 در اين عالم ظاهر شده‏اند، روح القدس نزول كرده و عروج نكرده است. و تا رسول‏اللّه در حيات بودند همراه آن حضرت بود. پس از آن حضرت با امير المؤمنين بود و همين‏طور با امامي پس از امامي، تا امروز كه با وجود مقدّس بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است.

در دعاي افتتاح كه خود حضرت تعليم فرموده‏اند عرض مي‏كنيم ـ و بحمد اللّه موفّقيم در بعضي قنوت‏ها اين فقره از دعا را مي‏خوانيم ـ و أيّده بروح القدس يا ربّ العالمين([127]) و اين اقراري كه مي‏كنيم به اين معنا است كه ما امام خود را اين‏طور مي‏شناسيم. امامي است كه هميشه مؤيّد به روح القدس است.

و چون روح القدس سهو، خطا، اشتباه، غفلت، نوم و فتور ندارد، پس امام ما غفلت،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 187 *»

اشتباه، سهو، جهل و نوم به اين معنا را ندارد، فتور و سستي به اين معناي خلقي را ندارد. فرمود ما مي‏خوابيم اما دل ما بيدار است. چشم‏هاي ما روي هم مي‏رود ولي دل ما نمي‏خوابد و بيدار است.([128])

پس امام7 به واسطه‏ي روح القدس در همه‏ي هستي نافذ است و به واسطه‏ي روح القدس به همه‏ي امور عالم است و بر جميع خفايا واقف است. پس شيعه‏ي خود را مي‏داند، دشمن خود را مي‏شناسد. نه تنها در ميان اناسي، در همه‏ي موجودات، در حيوانات، در نباتات، در جمادات، در ذرّه ذرّه‏ي هستي، در عالم غيب و در عالم شهاده، در همه‏جا امام شيعيان خود را به چنين علم احاطي كه دارد و به نفوذي كه براي آن است مي‏شناسد.

اما اين فرمايشي كه در اين‏جا مي‏فرمايد، نه اين است كه بخواهد بفرمايد ما محتاجيم به اين‏كه شيعه‏ي ما با ما حرف بزند، تا بعد ما او را بشناسيم كه شيعه‏ي ما هست يا نه. نه يكي از راه‏هايي كه شيعه خودش را مي‏شناساند و آن‏چه در دل دارد مي‏نماياند، حرف زدن و طرز سخن گفتن او با ما است، از كنار و گوشه‏ي سخنش خود را به ما مي‏شناساند. نگاهش نيز همين‏طور است، از طرز نگاه كردن به امام، خودش را مي‏شناساند.

چه‏طور اين‏طور نباشد، حال آن كه ماها مي‏شناسيم، ما دشمن خود را، دوستمان را از طرز حرف زدنش مي‏شناسيم، از نگاهش مي‏فهميم. مگر خيلي كودن باشيم كه نفهميم. اگرنه اين مقدارها را مي‏فهميم كه كسي كه به ما نگاه مي‏كند، چه‏طور است. در نگاهش روحيّه‏ي او را مي‏خوانيم. در راه رفتن و سلوكش با ما، در رفت و آمد و معاشرتش با ما، بعضي از اموري كه مربوط مي‏شود به دريافت‏هايي كه انسان به حسب فطريّات اوّلي و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 188 *»

قواي عقلاني مي‏فهمد، مي‏توانيم آن‏ها را بفهميم و بدانيم.

البته انسان نبايد بر اين امور خيلي اعتماد كند؛ بلكه بايد بگذارد تا امر، خودش واضح بشود. از اين جهت دستور فرموده‏اند كه در وقتي كه در عالم صلاح غالب است و خير غلبه دارد، نبايد به كسي سوء ظن پيدا كرد، مگر از او خلاف ببينند، آن‏گاه مي‏توانند سوء ظن داشته باشند. و در زماني كه فساد غالب است، نبايد حسن ظن داشت، نبايد خيلي به حسن ظن سلوك كرد و معاشرت نمود؛ بلكه بايد سوء ظن داشت، مگر تجربه شود و معلوم گردد، آن‏گاه حسن ظن پيدا شود، عيبي ندارد.([129])

هم‏چنين رواياتي داريم كه بر اساس مظنّه نبايد قضاوت كرد.([130]) چون ممكن است ماها اشتباه بكنيم، از اين جهت نبايد به اين امور خيلي اعتماد كنيم.

مقصود اين است كه اين‏ها اموري است كه فهميده مي‏شود. حضرت امير7مي‏فرمايد ما من أحد أضمر شيئاً إلاّ ظهر في فلتات لسانه و صفحات وجهه([131]) كسي چيزي در دل پنهان نمي‏كند، مگر اين‏كه گاهي در كلمات پريده‏ي او، هم‏چنين در رنگ رخساره‏ي او ظاهر مي‏شود.

دوستي و دشمني از اموري است كه تا انسان ظاهر نكرده در دل است. هرچه دوستي، هرچه دشمني را بپوشاند، گاه‏گاهي از لابه‏لاي كلام و از رنگ رخساره مشخّص مي‏شود كه باطن اين شخص چيست با اين‏كه دوستي يا دشمني در دل او است.

اين‏ها اموري است كه بشر عادي طبيعي هم مي‏تواند بفهمد. بنابراين فضلي نيست كه ائمّه: براي خودشان بفرمايند كه ما شيعيان خود را در لحن القول و طرز حرف زدنشان، در كلمات پريده و در لابه‏لاي سخن گفتنشان مي‏شناسيم. اين فضلي براي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 189 *»

امام7 نشد. شما هم در لابه‏لاي سخن گفتن كسي روحيّه‏ي او را اجمالاً مي‏شناسيد. حال دقيق باشد يا اشتباه رخ بدهد، امكان دارد.

ولي اين فضلي براي امام نشد كه بخواهند در اين‏جا فضيلتي براي خود اثبات كنند كه ما اين‏قدر آگاهيم كه از لابه‏لاي كلام شيعيانمان آن‏ها را مي‏شناسيم؛ بلكه مي‏خواهند بفرمايند: حرف زدن شيعه معرّف او است، حرف زدن انسان معرّف او است. از اين مطلب بگذريم.

مقصود اين بود كه اين حديث شريف، مقام، منزلت و سبقت محمّد و آل‏محمد: را در اجابت نشان مي‏دهد كه بعد ديگران بر ايشان عرضه شدند و شيعيان به ايشان شناسانيده شدند كه اين‏ها اهل اقرار و اعتراف به ربوبيّت خدا و هم‏چنين اهل اقرار و اعتراف به نبوّت رسول‏اللّه9 و اهل اقرار و اعتراف به ولايت ائمه‏ي هدي سلام اللّه عليهم اجمعين هستند.

رواياتي كه بر سبقت در اجابت دلالت دارد و اين‏كه پيش از همه محمّد و آل‏محمد:دعوت خدا را اجابت كردند و پرسش خدا را جواب گفتند، بسيار است. از جمله اين حديث است كه حضرت صادق7 مي‏فرمايند إنّ بعض قريش قال لرسول‏اللّه9 بأي شي‏ء سبقت الأنبياء و أنت بعثت اخرهم و خاتِمهم يا خاتَمهم يكي از قريش عرض كرد.

احتمال مي‏رود اين شخصي كه حضرت نام او را نبردند عباس عموي پيغمبر9باشد كه خيلي دلش مي‏خواست براي او هم فضيلتي باشد. و سعي مي‏كرد كه از گوشه و كنارها براي خودش يك فضلي درست كند. از خاندان قريش، خاندان هاشم و عموي پيغمبر9 بود، خيلي دلش غش مي‏رفت براي اين‏كه يك فضيلتي هم براي او باشد. اين نوع اعتراض‏ها را در بعضي مواضع داشت.

از جمله اينكه علي چه فضيلت و امتيازي به حسب ظاهر دارد؟ علي هم از هاشم و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 190 *»

ابوطالب، ما هم از هاشم هستيم. پس علي چه فضيلتي دارد؟

شما پيغمبر هستيد، بسيار خوب! امر نبوّت، شما را ممتاز كرده بسيار خوب! اما علي ديگر چرا؟ خيلي سعي مي‏كرد يك‏طوري بشود كه بگويند شما هم مثل علي هستيد، يا علي هم مثل شما است مثلاً. خيلي دلش براي اين امور ضعف مي‏رفت.

راجع به بستن درهاي مسجد، در دعاي ندبه هم مي‏خوانيم و سدّ الأبواب إلاّ بابه([132]) درهايي كه از خانه‏ها به مسجد رسول‏اللّه باز مي‏شد، حضرت مأمور شدند ببندند. تمام درها بسته بشود مگر درِ خانه‏ي رسول خدا و امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما و آلهما. زيرا فقط اهل اين دو خانه حق داشتند نسبت به مسجد رسول‏خدا9 آزاد باشند و در هر حال وارد مسجد شوند، در حال جنابت و غير جنابت، در همه‏ي احوال. ولي بقيّه‏ي درها بايد بسته بشود.

اين‏جا عباس خيلي ناراحت شد، خيلي تقاضا كرد كه آقا! اجازه بفرماييد در خانه‏ي من هم باز باشد، فرمود: خير، اين كار به اذن، امر و خواست خودم نيست. خداوند فرموده است. آخر من عموي شما هستم، يك حقّي، يك امتيازي براي من بر ديگران بايد باشد، اجازه دهيد دريچه‏اي باز باشد، فرمود: خير. عرض كرد اجازه بدهيد پنجره‏اي باز باشد، فرمود خير. عرض كرد اجازه دهيد يك روزنه‏اي باشد، همين اندازه صداي اذان را از داخل مسجد بشنوم و داخل مسجد را ببينم، فرمود خير، ابداً([133]) تمام درها را بست.

از اين جهت احتمال مي‏رود در اين‏جا هم اين «بعضي از قريش اين سؤال را كردند» عباس باشد كه شما به چه چيز بر همه‏ي انبياء سبقت گرفته‏ايد؟ خودتان را از همه‏ي انبياء بالاتر و افضل معرّفي مي‏فرماييد! حال آن كه به حسب ظاهر شما آخرتر از همه مبعوث شده و خاتم آن‏ها هستيد، نبوّت را ختم كرده‏ايد، به حسب ظاهر بايد مثل

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 191 *»

آن‏ها باشيد، يا مثل بعضي از ايشان كه بر يك‏ديگر فضيلتي دارند، آن‏طور باشيد؛ مثل ابراهيم، موسي، عيسي، اما از همه‏ي ايشان بالاتر باشيد، علّتش چيست؟ اين سبقت از كجا است؟

قال إنّي كنت أوّل من امن بربّي و أول من أجاب حيث أخذ اللّه ميثاق النبيّين و أشهدهم علي أنفسهم قالوا بلي. فكنت أنا أول نبي قال بلي. فسبقتهم بالإقرار باللّه عزّ و جلّ([134]) فرمود من اول كسي هستم كه به پروردگارم ايمان آوردم و اول كسي هستم كه جواب داد. آن موقعي كه خداوند پيمان انبياء را مي‏گرفت. آن‏جايي كه خدا انبياء را بر خودشان شاهد گرفت و أ لست بربّكم فرمود و انبياء گفتند: آري بلي، من اول نبي و اول پيغمبري بودم كه اجابت كردم و جواب دادم، گفتم بلي. پس من بر آن‏ها سبقت و پيشي گرفتم، به اقرار كردن به الوهيّت و ربوبيّت خداوند. از اين جهت بر آن‏ها برترم و خداوند در دنيا هم مرا به اين فضيلت به خلقش شناسانيده كه از همه افضل هستم.

پس مطابق اين همه روايات در زمينه‏هاي مختلف كه از جمله همين روايات مربوط به فضيلت رسول خدا9 است، و الحمد للّه ربّ العالمين از بركات بزرگان، ما آل‏محمد: را در اين فضائل مثل رسول‏اللّه و با آن حضرت يكي مي‏دانيم.

ديگران؛ يعني آناني كه مستبصر نيستند، خيلي سختشان است كه بگويند ائمه از انبياء افضل هستند. اما ببينيد بچّه‏ي ابتدايي ما با خيال راحت از بركات فرمايش‏هاي بزرگان مي‏گويد: ابراهيم شيعه‏ي امير المؤمنين است و به شيعه بودن او براي امير المؤمنين افتخار مي‏كند.

ولي همين ملاّها هنوز متزلزل هستند و نمي‏توانند با ضرس قاطع و محكم بگويند كه ائمه از انبياء افضل هستند. خيلي زور بزنند و به حساب خودشان اهل فضيلت و ولايت و اهل بيتي باشند، آن‏گاه مي‏گويند: قطعاً از بعضي انبياء افضل هستند. اما از بعضي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 192 *»

ديگر مثل ابراهيم يا موسي، عيسي، چون آن‏ها صاحبان شريعت و اولوا العزم بودند، از آن‏ها بخواهند افضل باشند، آقا لنگ مي‏زند، سختش است، تمجمج دارد. نمي‏تواند صريح بگويد آري اين‏طور است.

پس ببينيد بزرگان چه حق بزرگي بر گردن ما دارند! اين فرمايش‏ها، اين كتب كه در آن‏ها فضائل را نشر فرموده‏اند، چه حق بزرگي بر ما دارند! اينك نبايد ما نسبت به اين كتب و فرمايش‏ها خداي نكرده به اهمال بگذرانيم.

اين كتب و فرمايش‏ها بايد هميشه ان شاء اللّه براي ما زنده و مورد رجوع باشد. مرتّب بخوانيم و مرتّب در اطراف اين فرمايش‏ها فكر كنيم، آن‏ها را ياد بگيريم و ياد بدهيم. مخصوصاً كتاب مبارك ارشاد را كه براي همه‏كس واضح است. و هر مطلبي كه لازم بوده بيان فرموده، چه تحليل، بررسي و تحقيق جامعي! چه‏قدر مثال، تشبيه و تنظير فرموده‏اند تا آن كه مطلب به طور خيلي ساده و آسان در حدّ فهم هركس بيان شود، به طوري كه عالم در حدّ علمش و جاهل در حدّ جهلش مي‏فهمد. هيچ‏كس معذور نيست كه بگويد من نمي‏فهمم. اين فرمايش‏ها به گردن ما خيلي حق بزرگي دارد كه بحمد اللّه به واسطه‏ي آن‏ها اين‏طور در امر دين بصيرت داريم.

پس به بركت اين فرمايش‏ها مي‏دانيم آل‏محمد: هم مثل رسول‏اللّه9 بر همه‏ي خلق و بر تمامي انبياء در گفتن بلي سبقت گرفتند و بر همه‏ي انبياء و غير انبياء در اين عالم فضيلت يافتند و از همه افضل هستند. اگرچه بعد از همه آمدند، اما از تمام خلق اولين و آخرين افضل هستند. بحمد اللّه اين مطلب يك امر اعتقادي شده كه الف‏باي مكتب ما است، حتي براي بچّه‏هاي ما، افضل‏بودن محمّد و آل‏محمد: از همه‏ي خلق، و اول بودن ايشان بر همه، الف‏باي اين مكتب است.

از جمله مباحثي كه داشتيم اين بود كه نظرهاي مختلفي در مورد عالم ذرّ اظهار شده است. يكي از آن‏ها نظريّه‏ي منتحلين به حكمت و عرفان بود كه در اسلام و تشيّع اظهار

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 193 *»

كرده‏اند. اجمال نظر آن‏ها اين بود كه مي‏گفتند: جهت ربّي هر موجودي گواهي مي‏دهد بر اين‏كه خدايي و خالقي دارد. و آن جهت ربّي را ملكوت هر شيئي مي‏گويند.

پس در جهت ملكوت، تمام موجودات به ربوبيّت و الوهيّت خداوند اقرار كردند و جمله‏ي قالوا بلي، به حسب حيث ملكوتي و جهت ربّي اشياء است. اما در حيث نفسي و خودي ممكن است كافر پيدا بشود، مؤمن پيدا بشود. اين يكي از نظرهايي بود كه اظهار شده است.

و چون در ميان حكماء و منتحلين به حكمت و عرفان، فيض كاشاني از همه مهارتش در احاديث بيش‏تر است و در توجيه احاديث از همه بيش‏تر دست دارد، عبارت او را مي‏خوانم كه نظر او نظر اساتيد او است؛ مثل ملاصدرا و سايرين، خلاصه با اين بيان، نظر اهل حكمت و اهل عرفان؛ يعني منتحلين به حكمت و عرفان كه خودشان را به حكمت و عرفان نسبت مي‏دهند، اجمالاً روشن مي‏شود.

مي‏گويد: «أخرج من أصلابهم نسلهم علي ما يتوالدون قرناً بعد قرن يعني نثر حقائقهم» در باره‏ي آيه‏ي شريفه و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم مي‏گويد «يعني نثر حقائقهم بين يدي علمه فاستنطق الحقائقَ بألسنة قابليّات جواهرها و ألسن استعدادات ذواتها و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي شهدنا أي و نصب لهم دلائل ربوبيّته و ركّب في عقولهم ما يدعوهم إلي الإقرار بها حتّي صاروا بمنزلة الإشهاد علي طريقة التمثيل».

«نظير ذلك قوله عزّوجلّ إنّما قولنا لشي‏ء إذا أردناه أن‏نقول له كن فيكون و قوله جلّ و علا فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً أو كرهاً قالتا أتينا طائعين و معلوم أنّه لا قول ثمّة و إنّما هو تمثيل و تصوير للمعني و ذلك حين كانت أنفسهم في أصلاب ابائهم العقليّة و معادنهم الأصليّة يعني شاهَدهم و هم دقائق في تلك الحقائق و عبّر عن تلك الاباء بالظهور لأنّ كلّ واحد منهم ظهر أو مظهر لطائفة من النفوس أو ظاهر عنده لكونه صورةً عقليّةً نوريّةً ظاهرةً بذاتها».

«و أشهدهم علي أنفسهم أي أعطاهم في تلك النشأة الإدراكيّة العقليّة شهود ذواتهم العقلية

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 194 *»

 و هويّاتهم النوريّة فكانوا بذلك القوي العقليّة يسمعون خطاب أ لست بربّكم كما يسمعون الخطاب في دار الدنيا بهذه القوي البدنيّة و قالوا بألسنة تلك العقول بلي أنت ربّنا الذي أعطيتنا وجوداً قدسيّاً ربّانياً سمعنا كلامك و أجبنا خطابك».

خدا از اصلاب فرزندان آدم نسل ايشان را خارج كرد بر همين‏طوري كه در اين عالم توالد دارند، قرني بعد از قرني؛ به اين معنا كه حقيقت‏هاي آن‏ها را در نزد علم خود پراكنده و منتشر فرمود و از حقايق آن‏ها نطق خواست و آن‏ها را به نطق آورد به زبان‏هاي قابليّت‏هاي جوهره‏ي ايشان، و زبان‏هاي استعدادهاي ذوات و حقايق ايشان. و آن‏ها را بر خودشان گواه گرفت به اين‏كه به آن‏ها گفت أ لست بربّكم گفتند: آري ما گواهي مي‏دهيم؛ يعني براي آن‏ها دليل‏هايي بر ربوبيّتش نصب كرد و قرار داد و در عقل‏هاي آن‏ها تركيب فرمود آن‏چه را كه آنان را دعوت كند و به اقرار كردن به ربوبيّت خدا بخواند. تا اين‏كه طوري گشتند كه گويا اِشهاد و گواهي گرفتن بر خودشان واقع شد.

اين سخن بر طريقه‏ي تمثيل است، خدا مثال مي‏زند و تقريباً تشبيه مي‏كند. اگرنه اشهاد به اين معنا نبوده؛ مثل اين آيه كه مي‏فرمايد: سخن ما به شيئي وقتي كه آن را بخواهيم اين است كه به او مي‏گوييم بشو پس مي‏شود. يا مثل اين آيه كه خدا به آسمان‏ها و زمين گفت: بياييد از روي طوع يا از روي كراهت، گفتند: ما آمديم از روي طوع، طاعت و رغبت. معلوم است كه آن‏جا قولي نبوده و اين تمثيل است براي اين‏كه يك امر معنوي را بخواهند به صورت ظاهري بيان كنند.

و اين وقتي بود كه خدا فرزندان آدم را در اصلاب عقلاني پدرانشان و معدن‏هاي اصلي‏شان بر خودشان شاهد گرفت. يعني خدا آن‏ها را مشاهده كرد. در حالي كه آن‏ها در آن حقايق خيلي به طور دقّت و دقيق وجود داشتند. و از آن پدران به ظهور تعبير آورده است. و پشت‏ها، نه به معناي پشت و صلب باشد؛ بلكه به معناي اين است كه هريك ظَهر و مَظهر براي طايفه‏اي از نفوس بوده‏اند، يا در نزد خدا ظاهر بودند. چون همه به صورت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 195 *»

عقليّه‏ي نوريّه بودند كه به ذاتشان ظاهر بودند.

خدا آن‏ها را بر خودشان گواه گرفت؛ يعني به آن‏ها در آن نشأه‏ي ادراكي عقلي، شهود خودشان را عطا كرد كه ذات‏هاي عقلاني و هويّت‏هاي نوري خود را مشاهده كردند. پس به آن قواي عقلاني خطاب خدا را شنيدند. همان‏طور كه در اين دار دنيا به قواي بدني خطاب خدا را مي‏شنوند. و آن‏جا به زبان همان عقول و به زبان عقلاني گفتند: آري! تو خداي ما هستي كه به ما وجود قدسي ربّاني را عطا كردي. ما كلام تو را شنيديم و خطاب تو را جواب گفتيم.

آن وقت به حديث حضرت صادق7 هم استشهاد مي‏كند كه از حضرت سؤال شد كيف أجابوا و هم ذرّ؟ چه‏طور آن‏ها جواب گفتند در حالي كه ذرّ بودند؟ فرمود جعل فيهم ما إذا سألهم أجابوه اين را توجيه مي‏كند به اين حرفي كه زد كه بنابراين اِشهاد و سؤال و جواب، به همان عقل و قواي عقلاني و نشأه‏ي عقلاني مربوط مي‏شود.

بعد از اين‏كه اين فرمايش را از حضرت نقل مي‏كند مي‏گويد: «و هذا بعينه ما قلناه أنّه عزّوجلّ ركّب في عقولهم ما يدعوهم إلي الإقرار» مي‏گويد: اين فرمايش حضرت هم همان است كه ما گفتيم كه خدا در عقل‏هاي ايشان نيرويي را تركيب كرد كه آن‏ها را به اقرار كردن به ربوبيّت خدا بخواند.

اگر اين طور باشد و اين درست باشد پس اين‏كه مي‏فرمايد: در عالم ذرّ كساني كه به باطن قبول نكردند و به ظاهر اظهار كردند، آن‏ها چه بود؟ و آن باطنشان كه قبول نكرد، اگر عقل بود، كه خدا عقل را اين‏طور قرار داده كه به ربوبيّت خدا اقرار كند و اگر آن‏جا براي همه وجود عقلاني بود كه طبق حرف او آنجا همه بايد مؤمن باشند. پس اين فرمايشي كه مي‏فرمايد: بعضي به ظاهر اقرار كردند و بعضي در دل انكار كردند، چيست؟ و اين‏كه در آن‏جا طينت‏ها مشخّص شد، و طينت مؤمن و طينت كافر جدا شد، چيست؟

اين همه روايات در اين زمينه با اين توجيه نمي‏سازد. و اين توجيه بر خلاف

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 196 *»

بسياري از روايات است. از اين جهت گويا خودش هم به اين حرف قانع نمي‏شود و اين‏ها نظرهايي است كه اساس ندارد. از اين جهت توجيه ديگري ذكر مي‏كند كه آن توجيه را هم عرض مي‏كنم.

مي‏گويد: «و لايبعد أيضاً أن‏يكون ذلك النطق باللسان الملكوتي في عالم المثالي الذي دون عالم العقل فإنّ لكلّ شي‏ء ملكوتاً في ذلك العالم كما أشار إليه بقوله سبحانه فسبحان الذي بيده ملكوت كلّ شي‏ء و الملكوت باطن الملك و هو كلّه حياة و لكلّ ذرّة لسان ملكوتي ناطق بالتسبيح و التمجيد و التوحيد و التحميد و بهذا اللسان نطق الحَصي في كفّ النبي9 و به تنطق الأرض يوم القيامة يومئذ تحدّث أخبارها و به تنطق الجوارح أنطقنا اللّه الذي أنطق كلّ شي‏ء».([135])

مي‏گويد: بعيد و دور نيست كه مراد اين باشد كه اين اشهاد و جواب گفتن به زبان ملكوتي باشد كه در عالم مثالي است كه آن عالم از عالم عقل پايين‏تر است. در آن‏جا هر شيئي داراي ملكوتي است، هر شيئي و هر موجودي كه در اين عالم است در آن عالم يك جهت ملكوتي دارد كه خدا هم مي‏فرمايد فسبحان الذي بيده ملكوت كلّ شي‏ء منزّه است آن خدايي كه در دست او است ملكوت هر چيزي. ملكوت باطن ملك است، آن عالم تمامش حيات است و براي هر ذرّه‏اي زبان ملكوتي است كه به آن زبان به تسبيح و تمجيد و توحيد و تحميد خدا نطق مي‏كند و به همين زبان است كه سنگريزه در دست رسول خدا9 سخن گفت. و به همين زبان است كه زمين در روز قيامت سخن مي‏گويد، آن موقعي كه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه از او مي‏پرسند.

البته اين را قيامت معنا كرده، ولي ظاهراً قبل از قيامت است. إذا زلزلت الأرض زلزالها ¿ و أخرجت الأرض أثقالها ¿ و قال الإنسان ما لها اين انسان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است كه به زمين مي‏گويد تو را چه شده؟ آن‏گاه يومئذ تحدّث أخبارها  بأنّ ربّك

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 197 *»

 أوحي لها([136]) تا آخر، زمين شروع مي‏كند به سخن‏گفتن و عرضه‏داشتن آن‏چه از اسرار و نهاني‏هاي خلق در او است و آن‏ها را گزارش مي‏دهد.

مي‏گويد: زمين و جوارح به اين زبان در روز قيامت سخن مي‏گويند كه بعد صاحب جوارح اعتراض مي‏كند كه چرا عليه ما سخن گفتيد و گواهي داديد؟ مي‏گويند أنطقنا اللّه الّذي أنطق كلّ شي‏ء([137]) ما را به نطق آورد آن خدايي كه هر شيئي را به نطق مي‏آورد. مي‏گويد اين نطق ملكوتي است. و تمامي با لسان ملكوتي در آن عالم جواب دادند كه عالم مثال و عالم ملكوت باشد.

اين توجيه هم درست نيست. به جهت اين‏كه اگر به اين حيث باشد، اولاً ملكوت به اين معنا در روايات استعمال نشده است. و اين‏ها اين معنا را براي ملكوت درست كرده‏اند.

از آن گذشته، اگر به آن لسان بخواهند جواب بگويند، بايد همه مؤمن باشند. اما مي‏بينيم در احاديث ذرّ رسيده كه بعضي در دل و ظاهر مؤمن بودند، بعضي در ظاهر مؤمن بودند ولي در دل مؤمن نبودند و انكار كردند. پس اين توجيه هم نمي‏سازد. همان‏طور كه قبلاً در اين‏باره اجمالاً بحث كرديم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 198 *»

 

مجلس    13

 

 

(شب چهارشنبه 8 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

حجرالاسود شاهد عيني و دليل شهودي بر وجود عالم ذر است

r حديث «كافي» در بيان برخي از خصوصيات حجرالاسود

r احترام حجّت‏ها از حجرالاسود اثبات عالم ذر است

r درك معناي ولايت و آثار آن

r آتش محبت به اولياء را بايد افروخته نگاه داشت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 199 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

مسأله‏ي ذرّ جوانبي دارد كه به هر كدام توجّه كنيم مي‏بينيم در حدّ تواتر است. جهات مختلفي در مسأله‏ي ذرّ وجود دارد كه درباره‏ي هر جهتي روايات متعدّد و متكثّر رسيده است كه هر انسان سليم النفس و داراي فطرت سالم كه به اين احاديث توجّه كند، مي‏يابد كه عالم ذرّ خودش عالمي است. و هيچ‏گونه با هيچ يك از اين توجيهاتي كه تا كنون ذكر كرديم، قابل توجيه نيست. كيفيت عالم ذرّ، يك كيفيت مخصوصي است كه براي همه روشن نيست. بايد صاحبان علم حقيقي و واقفان به اسرار هستي، كيفيّت آن را بيان بفرمايند.

مي‏دانيد و در فرمايش‏ها هم ان شاء اللّه خوانده و دانسته‏ايد. ما هم ان شاء اللّه به موقع خودش فرمايش‏ها را عرض مي‏كنيم كه چگونه كيفيّت ذرّ را بيان مي‏فرمايند. در دو شب گذشته سخن درباره‏ي ركن عراقي و حجر الأسود به اين‏جا رسيد كه همين حجر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 200 *»

الأسود در واقع يكي از آيات و نشانه‏هاي زنده‏ي عالم ذرّ است؛ يعني دليل عيني براي وجود عالم ذرّ وجود حجر الأسود است كه از زمان آدم علي نبيّنا و آله و عليه السلام مورد تكريم و تعظيم تمام اهل اديان و همه‏ي مؤمنان به خدا بوده است.

كساني كه نام ديني، نام آييني مي‏بردند، به پيغمبري از پيغمبران گرويده بودند، به حجر الاسود احترام مي‏كردند و حجر الاسود را تعظيم، احترام و تكريم كرده‏اند. او را مي‏بوسيدند، استلام مي‏كردند. همين‏طور كه بحمد اللّه الآن مي‏بينيم چنين است و تا زمان ظهور مهدي آل‏محمد عليهم السلام و عجّل اللّه تعالي له الفرج چنين خواهد بود. و از كساني است كه در آن زمان شاهد خواهد بود بر كساني كه با امام7 در نزد همين ركن بيعت خواهند كرد.

اين حجر الأسود يكي از آيات ظاهر و دلايل عيني و شهودي براي وجود عالم ذرّ است كه هيچ قابل توجيه نيست. به همين مناسبت حديث شريفي را كه در كتاب شريف كافي ذكر شده، مي‏خوانم كه ان شاء اللّه از جهات مختلف مايه‏ي روشني قلب ما است. هم‏چنين كمك به بحث ما خواهد بود.

به مناسبت حديثي را از كافي از بكير بن اعين در مورد حجر الأسود و برخي از خصوصيّات آن نقل مي‏كنم. بكير بن اعين مي‏گويد از امام صادق7 سؤال كردم «لإي علّة وضع اللّه الحجر في الركن الذي هو فيه و لم‏يوضع في غيره؟ و لأي علّة تقبَّل؟ و لأي علّة اُخرج من الجنّة؟ و لأي علّة وضع ميثاق العباد فيه و العهد و لم‏يوضع في غيره؟ و كيف السبب في ذلك؟ تخبرني جعلني اللّه فداك فإنّ تفكّري فيه لعجب».

مي‏گويد: خدمت حضرت عرض كردم به چه علّت خداوند حجر را در اين ركن قرار داده كه الآن در آن ركن قرار دارد كه ركن عراقي باشد؟

ركني كه به سمت عراق است آن را ركن عراقي مي‏گويند. ركني كه به سوي يمن است، آن را ركن يماني مي‏گويند. ركني كه به سوي شام است، آن را ركن شامي مي‏گويند

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 201 *»

كه مقابل با ركن يماني است. ركن مقابل با ركن حجر الأسود و ركن عراقي را، ركن غربي مي‏گويند. خانه‏ي خدا چهار پايه دارد كه اركان چهارگانه‏ي كعبه است. و ركن عراقي همان ركني است كه حجر الأسود در آن قرار دارد كه مقابل ركن غربي است.

نظر به اين‏كه ركن عراقي به طرف عراق است، عراقي‏ها و كساني كه قبله‏شان مثل قبله‏ي عراق است كه ايران و مانند آن را نيز شامل است و نواحي خراسان نيز قبله‏شان قبله‏ي عراق است، اين‏ها همه با ركن عراقي مقابل‏اند. همان ركني كه حجرالأسود در آن است كه اگر فرض كنيم مثلاً عراق و مايلي العراق؛ يعني آن‏چه پشت عراق است از ايران و نواحي ايران، همه‏ي اين قسمت‏ها اگر فرض كنيم كه بخواهند مستقيماً به كعبه برسند و ركني از اركان كعبه را استلام كنند، ركن عراقي و ركني كه حجر در آن است، استلام مي‏كنند.

راوي مي‏پرسد: چرا خدا حجر الأسود را در اين ركن قرار داد و در ركن‏هاي ديگر قرار نداد؟ و چرا حجر الأسود بوسيده مي‏شود؟ و چرا حجر الأسود از بهشت خارج شد و در دنيا آمد؟ و چرا آن عهد و پيمان كه خدا از بندگان گرفت، در حجر الأسود قرار دارد و در غير حجر قرار داده نشده؟ علّت اين امور چيست؟ به من خبر مي‏فرماييد و اطلاع مي‏دهيد؟ خدا مرا فداي شما گرداند! چون در اين امر خيلي فكر كرده‏ام و اين امر براي من خيلي عجيب است.

فقال فقد سألت و اعضلت في المسألة و استقصيت فافهم الجواب و فرّغ قلبك و أصغ سمعك فأخبرك إن شاء اللّه. حضرت فرمودند: سؤال كردي. اما سؤالت هم خيلي مشكل است. سؤال مهم و مشكلي كردي؛ يعني واقعاً براي كسي كه خبر ندارد و علّت اين امور را نمي‏داند، مشكل است. و همه‏ي جوانب مطلب را در نظر گرفتي و سؤال كردي، جواب را بفهم و دلت را فارغ كن. به اصطلاح ما هوشت را جمع كن و گوش فرا بده تا ان شاء اللّه به تو بگويم.

إنّ اللّه تبارك و تعالي وضع الحجر الأسود و هي جوهرة أخرجت من الجنّة الي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 202 *»

 ادم7 فوضعت في ذلك الركن لعلّة الميثاق. مي‏فرمايد: خداوند حجر الأسود را در اين مكان كه مي‏بيني قرار داد. حال آن كه حجر الأسود جوهره و گوهر گرانبهايي بود كه از بهشت به سوي آدم خارج گرديد و در اين ركن نهاده شد، از جهت ميثاق و عهد و پيماني كه گرفته شد.

و ذلك أنّه لمّا أخذ من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم حين أخذ اللّه عليهم الميثاق في ذلك المكان. علّتش اين است كه آن‏گاهي كه خداوند از بني آدم از پشت‏هاي ايشان فرزندان ايشان را گرفت و بر آن‏ها ميثاق و عهد گرفت، در همين مكان بود. و في ذلك المكان ترائي لهم و من ذلك المكان يهبط الطير علي القائم7 فأوّل من يبايعه ذلك الطائر و هو و اللّه جبرئيل. مي‏فرمايد: در همين مكان خدا براي فرزندان آدم نمايان شد.

مي‏دانيم «خدا نمايان شد» يعني خودش را به آن جلوه‏ي اتمّ خود نماياند كه حقيقت محمّديه9 و مظاهر آن حقيقت باشد.

در همين مكان خداوند خود را نماياند و براي خلق ظاهر شد تا او را ديدند و در همين مكان آن پرنده‏ي آسماني بر قائم7 هبوط مي‏كند و اول كسي كه با او بيعت مي‏كند، همين پرنده است و آن پرنده جبرئيل است.

و إلي ذلك المقام يسند القائم ظهره و هو الحجّة و الدليل علي القائم و هو الشاهد لمن وافي في ذلك المكان و الشاهد علي من أدّي إليه الميثاق و العهد الذي أخذ اللّه عزّوجلّ علي العباد. به همين مكان و همين ركن قائم پشت خود را تكيه مي‏فرمايد. همين ركن يا همين حجر است كه حجّت و دليل بر وجود مبارك حضرت است كه او هم گواهي مي‏دهد بر اين‏كه آن حضرت امام بحقّ هستند و شاهد و گواه است براي كساني كه در اين مكان به عهد خودشان وفا كنند و شاهد و گواه است بر كسي كه عهد و ميثاقي را كه خداوند بر بندگان گرفته به سوي حضرت اداء كند و به وظيفه‏ي ولايتي خود رفتار كند و با حضرت بيعت كند.

يا اين‏كه إليه به حجر برگردد. اين حجر شاهد و گواه است بر كسي كه ميثاق و عهدي را كه خداوند بر بندگان گرفته است، به سوي اين حجر اداء كند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 203 *»

اين قسمت مربوط به اين‏كه چرا حجر در اين ركن قرار داده شد. به جهت اين‏كه خدا خود را در همين‏جا نماياند و همين‏جا اخذ پيمان كرد. از اين جهت به احترام اين مكان، حجر نيز در همين مكان قرار داده شده است.

و أمّا القُبلة و الإستلام فلعلّة العهد تجديداً لذلك العهد و الميثاق و تجديداً للبيعة ليؤدّوا إليه العهد الذي أخذ اللّه عليهم في الميثاق فيأتوه في كلّ سنة و يؤدّوا إليه ذلك العهد و الأمانة اللذين أُخذا عليهم. مي‏فرمايد: اما بوسيدن حجر الأسود و استلام و دست ماليدن بر آن، از جهت عهد و پيماني است كه در كار است. در واقع اين كار تجديد كردن آن عهد و ميثاق، و تجديد كردن آن بيعت است تا عهدي كه خدا بر آن‏ها در ميثاق گرفته، اين‏جا اداء كنند و برسانند و تجديد نمايند. و هر سال نزد حجرالأسود بيايند و آن عهد و امانتي را كه خدا بر ايشان گرفته، اداء كنند و تجديد نمايند.

أ لاتري أنّك تقول: أمانتي أدّيتها و ميثاقي تعاهدته لتشهد لي بالموافاة. نمي‏بيني كه وقتي تو حجر الأسود را استلام مي‏كني يا آن را مي‏بوسي مي‏گويي: امانت خودم را امانتي را كه خدا به من داده بود ـ اداء كردم و رسانيدم و ميثاق و پيماني را كه با خدا بسته بودم تجديد مي‏كنم. آن پيمان و معاهده را تجديد كردم براي اين‏كه اي حجر تو شهادت و گواهي بدهي براي من به اين‏كه من به آن عهد و پيمان وفادارم.

و و اللّه مايؤدّي ذلك أحد غير شيعتنا و لا حفظ ذلك العهد و الميثاق أحد غير شيعتنا و به خدا سوگند اين عهد را اداء نكرده و به انجام نرسانيده كسي غير از شيعيان ما، و اين عهد و ميثاق را حفظ نكرده كسي غير از شيعيان ما. و إنّهم ليأتوه فيعرفهم و يصدّقهم و يأتيه غيرهم فينكرهم و يكذّبهم. شيعيان ما كه نزد حجر مي‏آيند حجر آن‏ها را مي‏شناسد و همه‏ي آن‏ها را تصديق مي‏كند، مي‏گويد: راست مي‏گوييد. شما به عهد من وفاداريد. و وقتي كه غير شيعيان ما نزد حجر مي‏آيند، حجر آن‏ها را نمي‏شناسد ـ يعني به وفاداري نمي‏شناسد ـ و آن‏ها را تكذيب مي‏كند كه دروغ مي‏گوييد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 204 *»

و ذلك أنّه لم‏يحفظ ذلك غيركم علّتش اين است كه آن عهدي كه خدا در عالم ذرّ بسته، كسي آن را غير از شما حفظ نكرده است. فلكم و اللّه يشهد و عليهم و اللّه يشهد بالخفر و الجحود و الكفر به خدا قسم حجر الاسود به نفع شما شهادت مي‏دهد و به خدا قسم بر ضرر آن‏ها شهادت مي‏دهد به اين‏كه آن‏ها پيمان را شكستند و حق ما را انكار كردند و كفر ورزيدند.

و هو الحجة البالغة من اللّه عليهم يوم القيامة يجي‏ء و له لسان ناطق و عينان في صورته الاُولي يعرفه الخلق و لاينكره حجر الاسود حجّت بالغه‏ي خدا است. در روز قيامت از طرف خدا حجّتي تمام بر همه‏ي خلق است، مي‏آيد در حالي كه براي او يك زبان گويا است و دو ديده در همان صورت اوّلي خودش كه همه‏ي خلق او را مي‏شناسند و هيچ‏كس نيست كه او را نشناسد، همه مي‏شناسند.

يشهد لمن وافاه و جدّد الميثاق و العهد عنده بحفظ العهد و الميثاق و أداء الأمانة و يشهد علي كلّ من أنكر و جحد و نسي الميثاق بالكفر و الإنكار گواهي مي‏دهد براي كساني كه ـ يعني به نفع كساني كه ـ با آن عهد و پيمان وفاداري كردند و ميثاق و عهد خود را در نزد اين حجر تجديد كردند، شهادت و گواهي مي‏دهد به اين‏كه اين‏ها آن عهد و ميثاق را حفظ و حفاظت كردند و امانت را اداء كردند و رسانيدند، در امانت الهي خيانت نكردند. و گواهي مي‏دهد بر ضرر هركس كه انكار كرده و آن ميثاق و عهدِ با خدا را فراموش كرده، به اين‏كه كفر ورزيد و انكار كرد.

اين هم علّت اين‏كه چرا حجر الأسود بوسيده و استلام مي‏شود؛ مثل بيعت كردن انسان با حجّت خداست. ان شاء اللّه در موقع بيعت با بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه در همان مكان شريف به بركت اولياء و شفاعت مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم، آن دست مبارك را خواهيم بوسيد. آرزو و اميد ما اين است كه ان شاء اللّه مورد عنايتشان باشيم. ما كه مي‏دانيم كه اين بزرگواران در زمان ظهور امام خواهند آمد. يقين داريم كه ايشان از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 205 *»

حواري بقيّة اللّه بوده‏اند و خواهند آمد. آرزوي ما اين است و اميدوار به لطفشان هستيم كه اگر از دنيا رفتيم، ما را زنده بفرمايند.

الآن ان شاء اللّه ما وفادار هستيم، اگر دستمان به حجر الأسود نمي‏رسد، دستمان به ضريح امام رضا كه مي‏رسد، دستمان به اين اعتاب مقدسّه كه مي‏رسد، دستمان به دست برادران مؤمن صالح كه بر امر ولايت محمّد و آل‏محمد: و ولايت اولياء بحمد اللّه ثابت‏اند كه مي‏رسد. همين مصافحه‏اي كه با يك‏ديگر بر اساس محبّت و ولايت مي‏كنيم، ان شاء اللّه تجديد عهد است. همين كه از ديدارِ يك‏ديگر مسرور مي‏شويم، تجديد عهد با عهد ولايت و امر ولايت است. اميدوار هستيم كه ما اين عهد را فراموش نكنيم و اين بزرگواران هم ما را فراموش نكنند.

ان شاء اللّه در آن وقت در ركن عراقي، كنار حجر الأسود، به بركت دست مشايخ عظام كه همراه دست ما باشد، دست بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه را ببوسيم، و با آن دست مبارك بيعت كنيم. اين هم علّت اين‏كه حجر الأسود بوسيده و استلام مي‏شود.

فأمّا علّة ما أخرجه اللّه من الجنّة فهل تدري ما كان الحجر؟ آيا مي‏داني علّت اين‏كه خداوند حجر الأسود را از بهشت خارج فرمود چيست؟ «قلت لا» عرض كردم: نه. قال كان ملكاً من عظماء الملائكة عند اللّه فلمّا أخذ اللّه من الملائكة الميثاق كان أوّلُ من امن به و أقرّ ذلك الملك فاتّخذه اللّه أميناً علي جميع خلقه. فالقمه الميثاق و أودعه عنده و استعبد الخلق أن‏يجدّدوا عنده في كلّ سنة الإقرار بالميثاق و العهد الذي أخذ اللّه عليهم. گفت نمي‏دانم اين حجر چيست. فرمود در نزد خداوند يكي از بزرگ‏ترين ملائكه است، آن موقعي كه خدا از طبقه‏ي ملائكه ميثاق و عهد و پيمان مي‏گرفت.

از اين‏جا معلوم مي‏شود كه اخذ ميثاق به حسب طبقات موجودات مختلف بوده، براي هر طبقه‏اي عهد و ميثاقي بوده است. و خداوند از هر دسته از موجودات به حسب خودشان و به اندازه‏ي معرفتي كه برايشان در رتبه‏ي خودشان حاصل شد، اخذ ميثاق فرمود.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 206 *»

آن موقعي كه از ملائكه ميثاق و عهد مي‏گرفت اول كسي كه از ميان ملائكه به خدا ايمان آورد و اقرار كرد، همين ملك بود. از اين جهت خدا او را امين و امانت‏دار خود بر جميع خلق قرار داد و همه‏ي ميثاق‏ها و عهدها را در دهان او قرار داد و نزد او وديعه گذارد. القمه، به اين شكل كه همه در جوف اين ملك قرار گرفت. بعد از بندگانش طلب عبوديّت كرد به اين‏كه هر سال در نزد اين حجر و ملك اظهار عبوديّت كنند و ميثاق و عهدي را كه خداوند بر ايشان گرفت، تجديد كنند.

ثمّ جعله اللّه مع ادم في الجنّة يذكّره الميثاق و يجدّد عنده الإقرار في كلّ سنة بعد خداوند اين ملك را با آدم در بهشت قرار داد كه آن عهد و ميثاق را براي آدم يادآوري مي‏كرد و آدم هم در نزد او مرتّب در هر سال اقرار را تجديد مي‏كرد.

فلمّا عصي ادم و أخرج من الجنّة أنساه اللّه العهد و الميثاق الذي أخذ اللّه عليه و علي ولده لمحمّد9 و لوصيّه7 و جعله تائهاً حيراناً چون آدم معصيت كرد ـ به همان معنايي كه ذكر فرموده‏اند ـ و از بهشت خارج شد، خدا او را به فراموشي انداخت نسبت به اين عهد و ميثاقي كه بر او و فرزندانش گرفته بود براي محمد9 و وصي آن حضرت، و آدم را سرگردان و حيران قرار داد. آدم در روي زمين اين‏طور بود.

فلمّا تاب اللّه علي ادم حوّل ذلك الملك في صورة درّة بيضاء فرماه من الجنّة إلي ادم و هو بأرض الهند. چون خداوند توبه‏ي آدم را پذيرفت، خداوند صورت اين ملك را تغيير داد و او را به صورت دُرّ سفيدي قرار داد و او را از بهشت به سوي آدم فرستاد و آدم در سرزمين هند بود. فلمّا نظر إليه أنس إليه و هو لايعرفه بأكثر من أنّه جوهرة. وقتي كه آدم به اين سنگ نگاه كرد ديد كه به آن ميل دارد و با اين سنگ انس مي‏گيرد و نمي‏داند چيست. و بيش از اين‏كه آن گوهري ارزنده است معرفتي ديگر نداشت.

و أنطقه اللّه عزّوجلّ فقال له يا ادم أ تعرفني؟ قال: لا. قال: أجل إستحوذ عليك الشيطان فأنساك ذكر ربّك ثمّ تحوّل إلي صورته التي كان مع ادم7 في الجنّة فقال لآدم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 207 *»

 اين العهد و الميثاق؟ خدا آن سنگ را به نطق و سخن آورد. به او گفت: اي آدم آيا مرا مي‏شناسي؟ گفت: نه. گفت: درست است بايد نشناسي.

اين‏جا مثل همان كلمه‏ي معصيت است؛ يعني يك معناي صحيحي دارد، نه آن معنايي كه ما مي‏فهميم.

گفت: آري! شيطان بر تو مسلّط شد و ياد پروردگار را از خاطر تو برد. سپس آن سنگ به صورت اصلي خود كه در بهشت با آدم بود، گرديد و به آدم گفت: آن عهد و ميثاق و آن پيمان كجا شد؟

فوثب إليه ادم7 و ذكر الميثاق و بكي و خضع له و قبّله و جدّد الإقرار بالعهد و الميثاق. حال ديگر به صورت ملك و به همان صورت اصلي خودش گرديد. آدم به سوي او از جا پريد و به ياد ميثاق و پيمان آمد و گريه و خضوع كرد و او را بوسيد و اقرارِ به آن عهد و ميثاق را تجديد كرد.

ثمّ حوّله اللّه عزّوجلّ إلي جوهرة الحجر درّةً بيضاء صافيةً تضي‏ء. خدا دوباره آن ملك را به صورت همان سنگ درآورد، اما درّي بيضاء و خيلي درخشان و نوربخش. فحمله ادم علي عاتقه إجلالاً له و تعظيماً آدم از جهت اجلال، تعظيم و احترام به آن سنگ، آن را بر روي شانه‏ي خود مي‏گذاشت. فكان إذا أعيا حمله عنه جبرئيل7 هر موقع خسته مي‏شد، جبرئيل به عوض آدم بر دوش خود مي‏گذاشت. حتّي وافي به مكّة. تا اين‏كه آن سنگ را به مكّه رساند. فمازال يأنس به بمكّة و يجدّد الإقرار له كلّ يوم و ليلة. آدم همواره هر روز با آن سنگ در مكّه انس مي‏گرفت و در برابر او در هر روز و شب اقرار خود را تجديد مي‏كرد.

ثمّ إنّ اللّه عزّوجلّ لمّا بني الكعبة وضع الحجر في ذلك المكان لأنّه تبارك و تعالي حين أخذ الميثاق من ولد ادم أخذه في ذلك المكان و في ذلك المكان ألقم اللّه الملك الميثاق و لذلك وضع في ذلك الركن. بعد كه كعبه بر پا و بنا شد و آدم كعبه را ساخت، خدا حجر را در

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 208 *»

همين مكان و ركن عراقي قرار داد. زيرا خداوند در همين‏جا از فرزندان آدم ميثاق و عهد گرفت، آن عهدي كه گرفت در همين مكان بود. و در همين مكان خداوند ميثاق را به دهان آن ملك داد. از اين جهت حجر در اين ركن قرار گرفت.

اين هم علّت اين‏كه چرا حجر از بهشت به اين‏جا آورده شد تا وسيله‏ي تجديد عهد و پيمان باشد. و چون همان ملك است، بايد او وسيله‏ي تجديد پيمان و عهد باشد.

و همان‏طور كه عرض كردم اين حجر، شاهد عيني و دليل شهودي است تا خلق با چشم ببينند و باورشان شود كه عالمي به نام عالم ذرّ و عالم عهد و ميثاق بوده كه در آن‏جا اين عهد و ميثاق گرفته شده است. باورشان شود و به فكر بيفتند و ببينند كه تمام انبياء از زمان آدم اين حجر را احترام كرده‏اند. و آدم اين حجر را با احترام به مكّه آورد.

خدا مي‏توانست اين سنگ را در مكّه بر آدم فرو بفرستد. اما چرا در هند؟ هند هم شايد نه اين هند باشد. هند به اين معنا كه اقصي بلاد در آن زمان باشد. خدا آن را در دورترين نقطه نسبت به مكّه قرار داد، تا آدم آن را از آن‏جا بردارد و بر دوشش بگذارد، نه اين‏كه نعوذ باللّه مثلاً با پا بغلتاند. حتي اگر خسته مي‏شد، جبرئيل او را كمك مي‏كرد.

اين‏قدر احترام براي اين سنگ، براي اين بود كه همه ببينند كه تمام انبياء با آن جلالت شأنشان نزد اين حجر مي‏آمدند و به منظور تعظيم و تكريم آن، آن را بوسيده و استلام مي‏كردند. مثل رسول‏اللّه9 اين حجر را تكريم و تعظيم كردند. ائمّه‏ي دوازده‏گانه سلام اللّه عليهم اجمعين اين حجر را تكريم و تعظيم كردند. همين‏طور مؤمنان، صالحان و حكماي حقّه‏ي الهيّه همه تعظيم كرده‏اند.

اين‏ها نشان مي‏دهد كه خدا چنين شاهد و دليلي عيني براي چنين امري قرار داده است. تا امر عهد و ميثاق شوخي و سرسري گرفته نشود، و عالم ذرّ و عالم الست را جدّي بدانند.

اين همه مردم براي حج به خود زحمت مي‏دهند و راه مي‏روند، همين كه در مسجدالحرام وارد مي‏شوند، اول وظيفه و اول امر عبادي كه بايد انجام بشود، استلام

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 209 *»

حجر است. قبل از هر كار اگر ميسر شد، بوسيدن حجر است. و اگر ممكن نشد، اشاره كند. چرا؟ با همان حال احرام، با آن حال توجّه، با آن همه دعاهايي كه در بين راه خوانده و تقرّباتي كه از موقع احرام حاصل شده، و آناني كه اهليّت بيش‏تري دارند، از وقتي كه از شهر و وطنشان حركت مي‏كنند، تمرين‏كرده، تنظيف شده، ظاهر و باطن پاكيزه، به لباس قرب و تقرّب درآمده، با همه‏ي اين امور اول كاري كه از مناسك عبادت و حج بايد انجام بشود، امر استلام حجر و توجّه به حجر است. چه امر عظيمي است! چه‏قدر اين حجر عظمت دارد!

اين‏ها نيست مگر براي اين‏كه امر ذرّ، امر بيعت با اولياء خدا، امر ميثاق و عهد با خدا و اولياء او: باور شود. از اين جهت در اين مكان قرار داده شده تا خلق در نزد آن بيايند و آن را تعظيم كنند.

آن وقت مي‏فرمايد و نحّي ادم من مكان البيت إلي الصفا و حوّاء إلي المروة. بعد از اين‏كه آدم حجر را در اين ركن نصب كرد، از آن مكان فاصله گرفت و دور شد. از كنار بيت به سوي كوه صفا رفت و حوا به سوي مروه رفت كه آن هم كوهي در آن سمت است. دو كوه، يكي آن طرف، يكي اين طرف. آدم به طرف صفا رفت. و چون صفي‏اللّه بود، به اين اعتبار آن كوه صفا ناميده شد. خدا روزي كند حج يا عمره برويم! پس به جهت آن كه آدم رفت آن‏جا قرار بگيرد، حال براي استراحت، براي هرچه بود. شايد در كنار كوه سايه بوده، رفت آن‏جا در سايه و در دامنه‏ي كوه استراحتي بكند. به احترام نام مبارك آدم كه صفي اللّه بود، آن مكان در شريعت صفا ناميده شد. مروه هم به اعتبار اين‏كه حوّا، مرأه و زن بود و آن‏جا رفت  حال براي آن كه در آن‏جا قرار بگيرد، يا كنار سايه‏ي آن كوه استراحت كند ـ مروه ناميده شد.

و وضع الحجر في ذلك الركن حجر هم كه در ركن عراقي قرار داده شده بود. فلمّا نظر ادم من الصفا و قد وُضِع الحجر في الركن ـ يا وَضَع ـ كبّر اللّه و هلّله و مجّده. همين كه آدم از كنار كوه صفا نگاه كرد و حجر هم كه در ركن عراقي قرار داده شده بود، آن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 210 *»

جلالت، آن زيبايي، آن درخشندگي را كه ديد، شروع كرد به گفتن اللّه أكبر، لا اله الاّ اللّه گفت و خدا را به حمد و ثناء ياد و تمجيد كرد. فلذلك جرت السنة بالتكبير و استقبال الركن الذي فيه الحجر من الصفا.

امام7 مي‏فرمايند: از اين جهت در مناسك حج بعد از اين‏كه انسان طواف مي‏كند و نماز طواف را به جا مي‏آورد و به سوي صفا مي‏آيد، سنّت بر اين جاري شده كه از صفا رو كند به آن ركني كه ركن حجر در آن قرار دارد، و از آن‏جا روي خود را با حجرالأسود و ركني كه حجر در آن است مقابل كند، و شروع كند به گفتن تكبير و لا اله الاّ اللّه و ساير دعاهايي كه رسيده است. چرا؟

فإنّ اللّه أودعه الميثاق و العهد دون غيره من الملائكة. چون خدا به اين ملك اين گونه احترام گزارده و از بين ملائكه او مورد احترام قرار گرفته كه خداوند همه‏ي عهد و ميثاق‏هاي بندگانش را نزد او وديعه و امانت گذارده، نه ملكي ديگر از ملائكه، سرّش چيست؟ چرا اين ملك بين ملائكه انتخاب شد؟

يكي براي اين بود كه در ميان ملائكه او اول ملكي بود كه ايمان آورد و اقرار كرد و به بلي جواب گفت.

از اين مهم‏تر چرا او چنين توفيقي را پيدا كرد؟ اين قابليّت از كجا برايش فراهم شد؟ اين قابليّت از اين‏جا بود لأنّ اللّه عزّوجلّ لمّا أخذ الميثاق له بالربوبيّة و لمحمّد9بالنبوّة و لعلي7 بالوصيّة اصطكّت فرائص الملائكة. چه امر عجيبي است! و ان شاء اللّه به بركت اولياء بر ما سهل است. اين سهل بودن و گوارا بودن امر ولايت بر دل‏هاي ما و اين شيريني ولايت را كه در كام خود ادراك و احساس مي‏كنيم، چه نعمت بزرگي است!

مي‏فرمايد: وقتي كه خدا براي خودش به ربوبيّت و براي محمّد9 به نبوّت و براي علي7 به وصايت و امامت و ولايت پيمان مي‏گرفت اصطكّت فرائص الملائكة تمام اركان وجودي ملائكه به تزلزل و لرزه درآمد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 211 *»

ما كه احساسي نداريم، شايد در اثر اين است كه معرفتمان كم است، خيلي امر ولايت براي ما آسان است. نمي‏دانيم ولايت چيست و يعني چه؟ و همين خوب است كه نمي‏دانيم يعني چه. اگرنه كسي كه بگويد علي ولي اللّه است، علي ولي من است، آن وقت معصيت‏كار باشد، اصلاً مي‏تواند يك قدم برخلاف رضاي امير المؤمنين بردارد؟ معناي ولايت اين است كه او آقاي من است و من نوكر او، خدا ربّ من است، محمّد رسول‏اللّه و نبي خدا بر من است، آورنده‏ي دين خدا است، علي هم جانشين و وصي او است؛ يعني من، تمام وجودم بايد تسليم او باشد.

اما ملائكه چون مي‏فهميدند امر ولايت يعني چه، ارتعدت فرائصهم. تمام وجودشان به لرزه درآمد. چه‏طور اقرار كنند؟ چه‏طور مي‏توانند از عهده‏ي اين امر برآيند؟ بگويند آري! و نتوانند وفا كنند، خيلي سخت است. روي اين جهت فرائص ملائكه به لرزه درآمد.

در نزد همان فرمايشي هم كه امام7 آن عهد و پيمان جديد را كه عرضه مي‏فرمايند يأتي بكتاب جديد، به اين معنا هم تفسير شده كه آن پيماني كه امام نشان مي‏دهند كه زير آن، خط و مهر رسول خدا9 تازه است؛ يعني نشان مي‏دهند كه تازه است، و مي‏فرمايند بر اساس اين با من بيعت كنيد، غير از دوازده نفر، تمام اصحاب از گرد حضرت متفرّق مي‏شوند.

علّتش اين است كه مي‏گويند: ما نمي‏توانيم به مضمون اين كتاب عمل كنيم. چون از جهت عمل نمي‏توانند زير بار آن بروند، حاضر نمي‏شوند بيعت كنند. آن‏ها چه كساني هستند؟! در احاديث رسيده است كه بعضي از آن‏ها در شب شنبه‏اي كه فرداي آن شب امام7 ظاهر مي‏شوند. پس از آن كه در ظهر جمعه ظاهر مي‏شوند و مي‏آيند مسجد الحرام و خطيب را موقع خطبه خواندن گردنش را با شمشير مي‏زنند و او را به جهنّم مي‏فرستند و غايب مي‏شوند، در شب شنبه‏ي آن روز، بعضي از آن سيصد و سيزده نفر اصحاب حضرت، از ميان رختخواب خود غائب مي‏شوند. عيال آن‏ها صبح، موقع سحر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 212 *»

مي‏بينند كه آن‏ها نيستند. هنگام سحر كه برمي‏خيزند، زيرا عيالاتشان هم سحرخيز هستند؛ مثل ماها نيستند. خودشان سحرخيز، عيالاتشان هم سحرخيزند.

به قول يكي از برادران، مي‏گويند: ما فقط يك نمازمان را در آفتاب مي‏خوانيم. البته ايشان شكسته‏نفسي مي‏كنند. الحمدللّه سحرخيز هستند. ولي طعنه است به كساني كه نماز ظهر و عصرشان اين‏قدر تأخير مي‏افتد كه ديگر آفتاب غروب كرده، مغرب و عشاء هم كه معلوم است شب خوانده مي‏شود. فقط نماز صبح در آفتاب خوانده مي‏شود.

يك ملاّيي بوده به نام اديب كه مشهور است، نه اين اديب اخير، آن اديب اوّلي، مي‏گويند اين اديب كه مشهور است، تمام نمازهايش را با يك وضو مي‏خوانده. چه‏طور؟ نزديك غروب آفتاب وضو مي‏گرفته، نماز صبحش را قضا مي‏كرده، نماز ظهر و عصرش را هم مي‏خوانده، بعد هم نماز مغرب و عشايش را مي‏خوانده. علتش چه بوده؟ علّتش اين بوده كه از بسياري تدريس و مطالعه‏ي «سيوطي» و «مغني» و «مطوّل» و مانند آن‏ها ناچار بوده كه نمازهايش را اين‏طور بخواند! فرصت نداشته است!

همين بي‏چاره‏اي هم كه ما او را ديديم و شاگرد او بود، اين‏قدر بيچاره بود كه شعرهاي مثل امرؤ القيس را كه در وصف دخترعمويش گفته بود، حفظ كرده بود و مي‏خواند و گريه مي‏كرد. من هم درسش رفته بودم و اين شاگرد او بود.

ولي آن‏ها اين‏طور نيستند. آن‏ها خودشان، فرزندانشان، اهل و عيالشان، سحرخيز اهل تهجّد و نافله گزاردن و تقرّب‏اند. نيمه‏ي شب كه برمي‏خيزند مي‏بينند اين‏ها در رختخواب‏ها نيستند. اين‏ها از ميان رختخواب‏ها طي الارض مي‏كنند و شبانه در مكّه حضور حضرت مي‏رسند. بعضي از ايشان كه عقب مي‏مانند، فردا به وسيله‏ي ابر حركت مي‏كنند و با ابرها به مكّه حضور حضرت مي‏روند.([138])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 213 *»

چنين كساني ـ كه الحمد للّه بارها اين حديث را شنيده و گفته و خوانده‏ايم ـ وقتي آن عهد را مي‏بينند و مي‏خواهند بيعت كنند، بيعت نمي‏كنند.

علّتش را آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه مي‏فرمايند اين است كه مي‏بينند نمي‏توانند به مقتضايش وفادار باشند و عمل كنند، نه اين‏كه انكار داشته باشند و كفر بورزند؛ بلكه نمي‏توانند عمل كنند.

فقط دوازده نفر كه رئيس آن‏ها عيسي7 كه وزير حضرت است، باقي مي‏مانند، بقيّه متفرّق مي‏شوند. بعد مي‏بينند چاره‏اي ندارند، ايشان امام هستند، جاي ديگر خبري نيست، و ايشان بايد امام7 باشند؛ به اين معنا كه اگر به مقتضاي آن نمي‏توانند عمل بكنند، باز هم بايد از خود حضرت استمداد بجويند، از اين جهت برمي‏گردند، آن‏گاه با حضرت بر اساس همان عهد بيعت مي‏كنند.

پس ما كه نگراني نداريم و الحمد للّه خودمان را وفادار به عهد ولايت مي‏دانيم، از جهت اين است كه معناي ولايت را نمي‏فهميم چيست و خاطرمان آسوده است. ملائكه به اندازه‏ي خودشان دانستند. همين كه اعلام شد كه بايد بر اين امر با خدا پيمان ببندند، فرائصشان شروع به لرزيدن كرد، اركان بدنشان مي‏لرزيد.

فأول من أسرع إلي الإقرار ذلك الملك در ميان ملائكه آن ملكي كه سرعت كرد و با شتاب براي بيعت و عهد و پيمان پيش آمد، همين ملك بود كه حجر الأسود شده است.

و لم‏يكن فيهم، اين را مي‏خواستم بگويم كه از كجا اين قابليّت را پيدا كرد؟ اين مطلب مهم است، درس است. از اين‏جا و لم‏يكن فيهم أشدّ حبّاً لمحمّد و ال محمّد صلّي اللّه عليه و عليهم منه در بين ملائكه ملكي نبود كه محبّتش به محمّد و آل‏محمد: از اين ملك بيش‏تر باشد. آن قابليّت ايجاب كرد كه اين ملك در بين ملائكه اول باشد.

قدر اين محبّت‏ها را بدانيد. همه بايد قدر بدانيم. خداي نكرده با معاصي، با محبّت به معاصي، با دور شدن از اولياء، با فراموش كردن وظايف و اهمال در امر بندگي، خداي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 214 *»

نكرده اين محبّت سرد نشود؛ بلكه همواره اين آتش محبّت برافروخته باشد، پيوسته به هر وسيله شده، مرتّب محبّت را ان شاء اللّه در خود زياد كنيم.

خودمان كه عاجزيم، كاري نمي‏توانيم بكنيم و بيچاره هستيم. ولي به فضل و كرم محمّد و آل‏محمد: اميدواريم كه ايشان ما را از چشم مباركشان نيندازند. هرچه هست از ناحيه‏ي ايشان است. اگرنه ما كجا و محبّت محمّد و آل‏محمد! ما كجا و محبّت اولياء! با اين همه كدورت‏ها و معصيت‏ها، با اين همه كثافت‏هاي ظاهري و باطني، ما كجا و لاف محبّت زدن و اظهار محبّت نمودن. هرچه هست از فضل و كرم و از عنايت خودشان است كه اين لطف را فرموده‏اند.

دل‏هاي ما گاهي در غم‏ها و مصائبشان متأثّر است، و گاهي به ياد فضائلشان مسرور است، اين عنايت خودشان است. ان شاء اللّه از ما نگيرند؛ بلكه اضافه بشود و كم نشود. ان شاء اللّه اين آتش محبّت در دل ما سرد نشود!

و لذلك اختاره اللّه من بينهم و ألقمه الميثاق از اين جهت خدا اين ملك را از ميان ملائكه برگزيد و ميثاق و عهد بندگان خود را به او داد. و هو يجي‏ء يوم القيامة و له لسان ناطق و عين ناظرة همين ملك فرداي قيامت مي‏آيد و زباني گويا و چشمي بينا خواهد داشت. يشهد لكلّ من وافاه إلي ذلك المكان و حفظ الميثاق.([139]) آن‏گاه گواهي خواهد داد به نفع آن كساني كه در نزد اين مكان بيايند و وفاداري خود را نسبت به عهد و ميثاق اظهار كنند و آن ميثاق و عهد و پيمان را حفظ كرده باشند.

خدايا روزي بفرما در نزد حجر الأسود در همين دوران دنيا، هم‏چنين در ظهور بقيّة اللّه ان شاء اللّه آن‏جا تجديد عهد و پيمان كنيم و بيعت خود را با امام خود هم در دنيا، هم در ظهور حضرت تجديد كنيم! و اگر مرديم و از دنيا رفتيم ان شاء اللّه موقع ظهور برگرديم!

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 215 *»

و اگر براي ما دسترسي به حجر مقدّر نيست، خدايا همين استلام ما در آستانه‏ي حرم مطهّر و گذاردن صورت‏هاي كثيف و گنه‏كار خود را بر اين اعتاب مقدّسه و بر اين خاك مطّهر و حرم شريف، براي ما تجديد عهد و پيمان با ولايت و ميثاق قرار بده! خدايا ما را در هر صبح و شام يا در هر وقت و در هرجا كه به توجّه اولياء موفّقيم يا همين سجده كردن بر تربت حسين، همين بوسيدن تربت سيّد الشهدا و بر چشم و پيشاني گذاردن آن را تجديد عهد و پيمان ما قرار بده! و ما را از وفاداران به امر ولايت محسوب بفرما!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 216 *»

 

مجلس    14

 

 

(شب دوشنبه 13 رجب المرجب 1409 هـ ق)

r معناي آيه‏ي مورد بحث

r تحريف معناي آيه

r ما معناي ترك اولي و تقصير انبياء: در ولايت را نمي‏توانيم درك كنيم

r شناخت انبياء  و اوصياء  و كاملان  پيشين نسبت به مقام ولايت محمد و آل محمد:

r جلوه‏ي محمد و آل‏محمد: در عوالم پيش از پيدايش مظاهر امكاني ايشان

r نقل جريان ولادت اميرالمؤمنين7 در ذي‏حجه

r جايگاه كعبه و مستجار نسبت به كربلا

r فاطمه‏ي بنت اسد3 صاحب شفاعت است

r آثار محبت اصليه در مؤمنان

r از مظلوميت‏هاي حضرت علي7 خفاء تاريخ ولادت ايشان است

r سبب احترام از سيزده رجب

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 217 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

اين آيه‏ي شريفه در بيان ميثاق و پيمان گرفتن خدا از جميع انبياء و امّت‏هاي ايشان است بر اين‏كه به رسول‏اللّه9 ايمان آورند و آن بزرگوار را نصرت كنند و همه‏ي انبياء، و امّت‏ها و مؤمنان به ايشان اقرار نمودند. بعد خداوند ملائكه را شاهد گرفت و خود نيز با ملائكه بر اين پيمان و ميثاق، شاهد و گواه شد. بارها عرض شده كه اين آيه‏ي شريفه در مورد عالم ذرّ است كه در آيات و روايات به عالم ذرّ اشاره شده و به نوع مسائل مربوط به اين عالم تصريح گرديده است.

يكي از اموري كه در عالم ذرّ از جميع انبياء و امّت‏هاي مؤمن به ايشان ميثاق گرفته شده كه در همين آيه نيز به آن اشاره گرديده، نصرت كردن رسول‏اللّه9 است كه همه‏ي انبياء در عالم ذر عهد كرده‏اند كه رسول خدا9 را نصرت كنند. در اين آيه جمله‏ي و لتنصرنّه صراحت دارد در اين‏كه جميع انبياء كاملاً براي نصرت كردن رسول خدا9آمادگي دارند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 218 *»

بارها اين تعبير را توضيح داده‏ام كه خداوند با تأكيد بيان مي‏كند لتنصرنّه لام تأكيد و نون تأكيد ثقيله براي بيان اين است كه حتماً اين امر واقع خواهد شد.

مي‏فرمايد به يادآور آن وقتي را كه خدا از همه‏ي انبياء ميثاق و پيمان و عهد گرفت كه در برابر اين‏كه من به شما كتاب و حكمت دادم، بر شما وحي نازل كردم و به شما نبوّت و معرفت اعطاء كردم، شما حتماً اين‏طور خواهيد بود كه وقتي شما را رسولي بيايد كه تصديق كننده است تمام آن‏چه را كه شما آورده‏ايد، حتماً به او ايمان خواهيد آورد و يقيناً و حتماً او را نصرت خواهيد كرد.

قالوا أقررنا همه‏ي انبياء گفتند ما اقرار داريم؛ يعني آمادگي خود را براي كوچكي‏كردن، تواضع كردن و خدمتگزاري آن رسول اعلام مي‏كنيم.

چه ظلم بزرگي به رسول‏اللّه9 شده است كه اين آيه‏ي شريفه را از اين‏طور بيان و اين‏طور معنا خارج كرده، معناي اين آيه‏ي شريفه را تحريف كرده و نگذارده‏اند آن‏طوري كه ائمه: بيان كرده‏اند به مردم برسد. يحرّفون الكلم عن مواضعه.([140])

اين كارها در ميان امّت‏هاي قبل بود. در ميان يهود، نصاري، مجوس و در ميان جميع امّت‏هاي گذشته اين برنامه بوده كه كلام پيغمبرشان را تغيير مي‏دادند، كلامي كه از جانب خدا بر پيغمبرشان نازل شده بود، تغيير مي‏دادند و تحريف مي‏كردند. آن معاني را كه خدا اراده كرده بود از آن كلمات مي‏گرفتند، به خواست خود كلمات وحي را تفسير و توجيه مي‏كردند.

مي‏فرمايد: هرچه در امّت‏هاي پيش واقع شده، در اين امّت نيز واقع خواهد شد. قدم جاي قدم آن‏ها مي‏گذارند و در هيچ امري تخلّف نمي‏كنند. تمام آن‏چه در امّت‏هاي پيش واقع شده، مو به مو در اين امّت هم واقع خواهد شد. اگرچه به اين باشد كه امّت‏هاي گذشته در سوراخ و لانه‏ي سوسماري رفته باشند، اين‏ها هم خواهند رفت.([141])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 219 *»

اين، يكي از مطالبي است كه مي‏بينيم صريحاً در اين آيه‏ي شريفه نازل شده، براي بيان مقام و منزلت رسول خدا و ائمه‏ي هدي سلام اللّه عليهم اجمعين كه مقام و منزلت ايشان در حدّي است كه بايد جميع انبياء و اولياء و اوصياء گذشته به ايمان‏آوردن به اين بزرگواران و اظهار آمادگي خود براي نصرت ايشان به خدا تقرّب جويند و به اين وسيله حقّي كه خدا بر آن‏ها دارد، آن را اداء كنند.

چه حقّي؟ حقّ نبوّت، خدا آن‏ها را نبي ساخته، به آن‏ها كتاب داده، بر آن‏ها وحي نازل كرده است، اين‏ها حقّي است كه خدا بر آن‏ها پيدا كرده كه بايد آن را اداء كنند.

و اداء آن حق اين است كه به چنين رسولي اقرار كنند، در برابر نبوّتش خاضع و خاشع باشند، و او را در جميع مظاهر ولايتش كه اميرالمؤمنين و ساير معصومين: باشند، نصرت كنند.

ما مي‏دانيم انبياء، اوصياء: و مؤمنان به ايشان به پيمان خود وفادار هستند، نقض ميثاق نخواهند كرد، عهد و پيمان را نخواهند شكست، اين‏ها براي نصرت كردن رسول‏اللّه9 آمادگي دارند.

اين آيه بيانِ ارزش نبوّت و رسالت رسول‏اللّه9 است كه فوق همه‏ي رسالت‏ها بوده و ارزش اين رسالت بالاتر از همه‏ي نبوّت‏ها بوده است، اين بزرگوار آقا و سيّدالمرسلين است. اين بزرگوار سيّد الأنبياء است، و فرق نمي‏كند ايشان، در مظاهر ولايتش سيّد الأوصياء است. بايد همه‏ي انبياء و اوصياء به ايمان آوردن به اين بزرگوار و نصرت كردنِ او در مقامات و شؤونات ولايتش، حقّ خدايي و حق نبوّت خود را اداء كنند.

چنين معنايي كه از نظر روايات ائمه‏ي هدي: براي اين آيه‏ي شريفه ذكر شده است، آن را از عرصه‏ي تفاسير خارج كردند. چه سنّي‏ها، چه شيعه‏ها سعي و تلاش كردند براي اين‏كه اين معنا را براي اين آيه قرار ندهند و معنايش را برگردانيدند به اين‏طور كه: خدا از هر پيغمبري ميثاق گرفت براي اين‏كه اگر پيغمبر بعدي آمد به او ايمان آورد و او را نصرت كند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 220 *»

شما ببينيد چه‏قدر بايد اين آيه را از نظر معنا تحريف كنند و مراد خدا را تغيير دهند تا بتوانند براي اين آيه اين‏طور معنايي را ثابت كنند. از اين جهت به مشكلات تفسيري برخورد كرده‏اند.

ولي ما خدا را شاكريم كه به بركت فرمايش‏هاي آل‏محمد:؛ مفسّران حقيقي قرآن و شارحان و مبيّنان بيانات و مرادهاي خدا، متوجّه هستيم كه اين آيه‏ي شريفه براي بيان رسالت و نبوّت رسول‏اللّه، و عظمت و جلالت آن بزرگوار در مظاهر ولايتش است. و آن معنا تحريفي است كه در تفسير آيه واقع شده است.

ولي كساني كه از بركات آل‏محمد: نوراني هستند با خيال راحت اين آيه را مربوط به عالم ذرّ مي‏دانند. در عالم ذرّ خداوند همه‏ي انبياء را مورد خطاب قرار داد و از همه‏ي آن‏ها ميثاق گرفت و آن‏ها هم اقرار كردند قالوا أقررنا ما اقرار داريم.

هم‏چنين با اقرار كردنشان به اين امر، از امّت‏هاي مؤمن به ايشان نيز اقرار و اعتراف گرفتند. چون خدا فرمود و أخذتم علي ذلكم إصري؟ آيا پيمان مرا هم گرفتيد؟ يعني براي من از مؤمنان به خود و در ميان امّتتان پيمان گرفتيد؟ همه‏ي انبياء گفتند أقررنا خود ما كه اقرار كرديم، اوصياء ما اقرار كردند، مؤمنان به ما نيز اقرار كردند.

قال فاشهدوا آن‏گاه خدا به ملائكه خطاب فرمود: حال همه‏ي شما گواه باشيد و أنا معكم من الشاهدين من نيز با شما گواه هستم. انبياء اقرار و اعتراف كردند و اين امر واقع شد كه عظمت و جلالت رسولش بيان گرديد و به همه‏ي انبياء و امّت‏هايشان رسيد.

توجّه به اين نكته كه مي‏فرمايد و لتنصرنّه علاوه‏ي بر اين‏كه شما به اين رسول ايمان مي‏آوريد، او را در جميع شؤونات و مظاهر ولايتش نصرت مي‏كنيد؟ گفتند: آري. در نصرت كردنِ او هم آماده هستيم و اقرار مي‏كنيم كه اين وظيفه‏ي ما است در اداء حق تو بر ما كه به بركت اين محمّد و مظاهر ولايت او؛ ائمه‏ي هدي:، بر ما خلعت نبوّت پوشانيدي و به بركت ايشان ما را رسول ساختي و بر ما وحي نازل كردي.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 221 *»

آن‏ها حق‏شناس بودند، از اين جهت از اول، نعمت ولايت برايشان كامل بود. انبياء در امر ولايت مقصّر نبودند. اگر در روايات قصوري براي ايشان نقل شده، لازمه‏ي رتبه‏شان بوده كه ترك اولي يا سستي در امر ولايت باشد.

اين معاني را ما نمي‏فهميم. نه ترك اولي را مي‏فهميم يعني چه، نه سستي انبياء را در مقامات و شؤونات ولايت مي‏فهميم يعني چه، چون اصلاً در آن رتبه نيستيم و از نوع عصمت ايشان و از نوع ترك اولاي ايشان خبر نداريم. از قصور در پذيرفتن ولايت، يا در عمل كردن به ولايت محمّد و آل‏محمد:، خبر نداريم.

اجمالاً براي ما فرموده‏اند كه لازمه‏ي رتبه‏ي انبياء ترك اولي است. چون بعد از رتبه‏ي محمّد و آل‏محمد:، قدري مرتبه غليظ و كثيف شده، لازمه‏ي آن رتبه قصور در ولايت است. از اين جهت انبياء مبتلا مي‏شدند. يونس مبتلا شد به اين‏كه در شكم ماهي قرار بگيرد. آدم به فراق حوّا مبتلا شد، ايّوب به آن بلاها، يعقوب به بلاي فراق يوسف و يوسف به فراق يعقوب مبتلا شد.

اين نوع ابتلائاتي كه براي انبياء بوده، به ما مي‏گويند در اثر ترك اولي، يا قصوري بوده كه در ولايت داشتند،([142]) و همين كه اين بلاها متوجّهشان مي‏شد، تصفيه مي‏شدند، قدري لطافتشان زياد مي‏شد، متوجّه امر ولايت مي‏شدند. با اقرار و اعتراف به مقامات محمّد و آل‏محمد: و به بركت ايشان و به واسطه‏ي توسّل به ذيل عنايت محمّد و آل‏محمد: خدا از آن‏ها رفع بلا مي‏فرمود. اين‏ها را فرموده‏اند. ولي ما اين‏ها را نمي‏فهميم يعني چه؟ قصور انبياء در ولايت چه معنا دارد؟ مربوط به رتبه‏ي خودشان است.

ولي اين مطلب هست كه همه‏ي آن‏ها ولي‏شناس بودند. از آدم گرفته تا آن انبيائي كه قبل از زمان رسول‏اللّه بودند؛ مثل خالد، همه‏ي انبياء، همه‏ي اوصياء و همه‏ي اولياء به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 222 *»

حسب رتبه و مقام خودشان با صاحب نعمت و مقام ولايت آشنا بودند. همه مي‏دانستند كه تمام عنايات خدا بر ايشان به بركت محمّد و آل‏محمد: است. همه در توسّل و توجّهشان به درگاه خدا، خاضعانه و خاشعانه، محمّد و آل‏محمد را به درگاه خدا واسطه قرار مي‏دادند.

با آن كه محمّد و آل‏محمد: به حسب ظاهر به اين عالم نيامده بودند، ولي هزار هزار عالم امكاني را از نور خود پر كرده بودند. به طوري كه صاحبان چشم بصيرت وقتي كه به عالم‏هاي خودشان نگاه مي‏كردند، انوار ايشان را مي‏ديدند. آدم محمّد و آل‏محمد: را ديد، همه‏ي انبياء و همه‏ي اوصيائشان و مؤمنان كامل ايشان در زمان خودشان محمّد و آل‏محمد: را ديدند.

چون همه‏ي عوالم از نور مبارك ايشان پر بود، در همه‏ي عالم‏ها ظاهر بودند. ولي در اين عالم به حسب ظاهر، اين مَظهرها را براي خود انتخاب و اختيار نفرمودند، مگر وقتي كه رسول‏اللّه و امير المؤمنين صلوات اللّه عليه ولادت يافتند. و همين‏طور يك يك آن‏ها تا امروز به وجود مقدّس بقيّة اللّه الاعظم عجّل اللّه تعالي له الفرج و صلوات اللّه و سلامه عليه رسيده كه اين مظاهر را براي خود در اين عالم‏هاي امكاني اختيار كردند.

قبل از اين مظاهر، به انوار خود و به جلوه‏هاي كلّي و جامع خود، همه‏ي عوالم امكاني را پركرده بودند. عرشِ هر عالمي صدا مي‏زد و فضل ايشان را به همه‏ي خلق مي‏رسانيد. كرسي هر عالمي صدا مي‏زد و فضيلت محمّد و آل‏محمد را بيان مي‏كرد. افلاكِ هر عالمي نشر فضائل مي‏كردند، زمين هر عالمي لب به فضائل مي‏گشود، عناصر هر عالمي فضل اميرالمؤمنين را مي‏گفتند، مواليد هر عالمي براي امير المؤمنين و ائمه‏ي هدي و رسول‏اللّه ثناخوان بودند، تمام موجودات بيانگر انوار ولايت اين بزرگواران بودند، نمي‏شود نبيّي از اين بزرگواران بي‏خبر باشد يا مقرّ به فضل ايشان نباشد. همه ولي‏شناس بودند و مي‏دانستند اين بزرگواران در اعطاءِ فضل و فضيلت و كمال، دست خدا هستند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 223 *»

و خداوند به هر كه هر فيضي، علمي، فضيلتي و كمالي عنايت كرده و مي‏كند، به وسيله‏ي ايشان بوده و هست. رسالت‏ها همه شعاع رسالت ايشان بود، نبوّت‏ها همه شعاع نبوّت ايشان بود، كتاب‏ها همه شعاع كتاب ايشان بود، علم‏ها همه شعاع علم ايشان بود، حكمت‏ها همه شعاع حكمت ايشان بود.

بارها شنيده‏ايد بعد از ملاقات موسي با خضر8 و مراجعت كردن با شمعون وصيّش، به كنار دريايي رسيدند، در فكر بودند كه خداوند چه علم‏هايي به بندگانش داده است. به موسي تورات مي‏دهد، به خضر7 اسرار مي‏آموزد، در همين گفت‏وگوها بودند، يك‏باره ديدند پرنده‏اي آمد و در برابر چشم آن‏ها منقار و نوك خود را به آب زد، قطره‏اي برداشت و به طرف آسمان انداخت. دوباره قطره‏اي برداشت به طرف زمين انداخت. باز قطره‏اي به آن طرف، و قطره‏اي به آن طرف، و پرواز كرد و رفت.

انبيا: اين امور را وحي مي‏دانند. از اين مسائل بي‏تفاوت نمي‏گذرند. روي آن‏ها فكر مي‏كنند. ولي هرچه فكر كردند كه مقصود از اين كار چه بود؟ خدا به اين وسيله مي‏خواست به ما چه الهام كند؟ نتوانستند بفهمند يعني چه، و چه سرّي در كار اين پرنده بود.

صيّادي را آن كنارها ديدند، جلو آمد گفت: چه شده شما را متحيّر مي‏بينم؟ سبب تحيّرتان چيست؟ گفتند: چنين حادثه‏اي رخ داد. گفت: من هم ديدم. مي‏دانيد به شما چه گفت؟ اين پرنده به شما گفت: آن‏چه خدا از علوم در آسمان‏ها نازل كرده، آن‏چه خدا از علوم در زمين‏ها نازل فرموده، آن‏چه خدا از علوم در اطراف همه‏ي عالم‏ها منتشر فرموده، همه‏ي آن‏ها در برابر علم وصي محمّد؛ امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مانند قطره‏اي در برابر اين درياي پهناور است.([143])

چه‏طور مي‏شود آنان را صاحبان نعمت خود، و دست خدا در اعطاء نعمت ندانند و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 224 *»

نشناسند، آن هم چه نعمتي! نعمت نبوّت، نعمت حكمت، نعمت وحي، خدا اين‏ها را به بركت محمّد و آل‏محمد: به جميع انبياء داده است. مي‏شود صاحبان نعمتشان را انكار كنند و يا نشناسند؟ همه‏ي آن‏ها مي‏شناختند.

از اين جهت خدا به اين تعبير در اين آيه سخن مي‏گويد لتؤمننّ به و لتنصرنّه. اي انبيا! در برابر اين حكمت و كتاب كه به شما دادم، يقيناً، مطمئناً به آن رسول ايمان مي‏آوريد و مطمئناً او را در شؤونات و مظاهر ولايتش نصرت خواهيد كرد.

عرض شد در تفسير اهل‏البيت: در بيان معناي نصرت‏كردن انبياء رسول‏خدا9 را كه در اين آيه فرموده، اين است كه در رجعت امير المؤمنين و رسول‏اللّه صلوات اللّه عليهما و آلهما آن موقعي كه رسول‏اللّه لواء نصرت را به دست امير المؤمنين مي‏دهند، تمام انبياء و همه‏ي اوصياء ايشان و مؤمنان كاملِ زمان‏هاي ايشان مي‏آيند و در زير لواء حضرت، امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را نصرت مي‏كنند، و همه خادم و خدمتگزار امير المؤمنين خواهند بود، همه‏ي انبياء مرسلين و غير مرسلين، اولوا العزم و غير اولوا العزم در زير آن لواء در محضر امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در مقام نصرت حضرت خواهند بود. و لتنصرنّه.

اين تحريفي كه در مورد اين آيه‏ي شريفه شده يكي از تحريف‏هاي بسيار بزرگي است كه انجام شده است.

خدا را شاكريم كه ما متوجّه هستيم و مي‏دانيم كه اين آيه‏ي شريفه بياني از عالم ذرّ و آن ميثاق گرفتن از انبياء و از مؤمنان به ايشان در همه‏ي زمان‏ها است كه همه به عظمت و جلالت رسول‏اللّه و ائمه‏ي هدي: اقرار و اعتراف كرده و آمادگي خود را براي نصرت آن بزرگوار اظهار نموده‏اند.

چون علي مظلوم است، امير المؤمنين مظلوم است، يكي از مظلوميت‏هاي آن حضرت همين است كه وقتي خداوند اراده مي‏فرمايد علي صلوات اللّه عليه پا به اين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 225 *»

عالم بگذارد، از ميان ايّام، شريف‏ترين ايام، از نظر مكان عالي‏ترين مكان‏ها را انتخاب مي‏كند، خدا مي‏خواهد علي بفرستد، علي مي‏خواهد پا به اين عالم بگذارد، بايد مكان و زمان عالي‏ترين مكان‏ها و زمان‏ها باشد.

آن روز و آن شبي كه مي‏خواهد علي صلوات اللّه عليه اين عالم را به نور جمال ظاهري خود روشن نمايد، خدا مي‏خواهد براي بشر آقا بفرستد، آقاي كلّ و مظهر كلّ براي خود بعد از رسول‏اللّه9 بفرستد، چون خلق تاب تحمّل نورانيّت رسول‏اللّه را نداشتند، آن‏طوري كه بايد رسول‏اللّه را بشناسند نمي‏توانستند بشناسند، براي رسول‏اللّه آيينه مي‏فرستد، تا در اين آيينه رسول‏اللّه را بشناسند، رسول خدا را در علي ببينند و در علي بشناسند.

آن‏هايي كه بين رسول‏اللّه و علي فاصله انداخته‏اند و در مقام ولايت علي صلوات اللّه عليه تشكيك كرده و مي‏كنند، آن‏ها رسول‏اللّه و علي را نشناخته‏اند. آن‏ها نه رسول‏اللّه، نه علي دارند.

خدا مي‏خواهد در اين عالم علي بفرستد، علي در اين عالم پا بگذارد، زمان بايد عالي‏ترين، شريف‏ترين و باعظمت‏ترين زمان‏ها و لحظات باشد، مكان بايد بالاترين، شريف‏ترين و باعظمت‏ترين مكان‏ها باشد. عالي‏ترين مكان در روي زمين كجا است؟ مكاني كه خدا از زمان آدم تا قيامت، به شرافت آن زمين نيافريده و نخواهد آفريد.

چرا؟ چون مكّه و كعبه رخساره‏ي كربلا است و مثل و مانند ندارد. و در ميان رخساره، پيشاني از همه‏جا شريف‏تر است. همان محلّي كه علي از آن‏جا قدم به اين عالم گذارد، پيشاني رخساره‏ي كربلا بود.

كربلا؛ يعني سرزمين بهشت، كربلا؛ يعني جايگاهي كه خدا در آن‏جا به حقيقت حسيني صلوات اللّه عليه متجلّي است.

خدا براي كربلا در روي زمين، وجه قرار داده و وجه كربلا مكّه است. در ميان مكّه،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 226 *»

عالي‏ترين عضو و بالاترين جهت، پيشاني است. علي بايد بر رخساره و پيشاني آن مكاني پا به اين عالم گذارد كه آن مكان رخساره و وجه كربلاي حسين صلوات اللّه عليه است، خدا كعبه را به عنوان زادگاه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه انتخاب مي‏كند. زمان، ايّام و ليالي، عالي‏ترين و شريف‏ترين ايّام و ليالي است.

فاطمه‏ي بنت اسد از خانه‏ي خدا بيرون مي‏آيد، در حالي‏كه اميرالمؤمنين در آغوش مادر است حضور رسول‏اللّه مي‏رسد، علي را به رسول‏اللّه9 تقديم مي‏كند، رسول‏اللّه زبان مبارك در دهان علي مي‏گذارند، اين‏قدر از زبان رسول‏اللّه9 شير مي‏مكد كه از كنار دهان مبارك علي شير جاري مي‏شود. اين‏قدر فراوان بود! كه مادرش مي‏گويد روّاه او را سيرشير كرد. خدا به احترام اين كلمه‏ي فاطمه‏ي بنت اسد، آن روز را ترويه ناميد، ترويه‏ي حجّاج شد.

حجّاج كه براي رفتن به طرف مشعر و بعد به طرف عرفات آب برمي‏دارند، و بعد به مشعر و مني برمي‏گردند و قرباني مي‏كنند و مناسك را به جا مي‏آورند كه اصل حج است، از روز هشتم ذي‏حجّه شروع مي‏شود. در آن روز به ياد علي، به ياد آن مظهر كلّي خدا بعد از رسول‏اللّه آب برمي‏دارند؛ يعني آبِ ولايت و آب زندگي ايماني به علي بستگي دارد.

علي صلوات اللّه عليه كه واسطه‏ي بين خلق و رسول‏اللّه است، از زبان رسول‏اللّه شير مي‏مكد و به خلق عنايت مي‏كند، واسطه است. ـ خدا لعنت كند ظالمان در حق علي را كه به خيال خود بين علي و رسول‏اللّه جدايي و فاصله انداختند. ـ خدا رسول‏اللّه را اين‏طور قرار داد كه بايد به وسيله‏ي علي بر مردم عنايت كند و فيض برساند.

فرداي آن روز، دوباره فاطمه‏ي بنت اسد فرزند خود را در بغل گرفته، حضور رسول‏اللّه آورد، همين كه چشم علي به رخساره‏ي رسول‏اللّه افتاد، دهان مباركش به لبخند باز شد. مادرش گفت عرفه رسول‏اللّه را شناخت.

به احترام اين فرمايش فاطمه‏ي بنت اسد، خدا آن روز را «عرفه» ناميد و روز

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 227 *»

معرفت قرار داد. و وظيفه‏ي حجّاج كرد كه در سرزمين عرفات در آن سرزمينِ پاك، قدس و طهارت در محضر خداوند بايستند و به گناه و تقصير اعتراف كنند كه ما از اداء حق ولايت عاجزيم، ما عاجزيم و معترفيم به تقصير در اداء حقّ علي. خدايا! ما حقّ اين نعمت بزرگ تو را نمي‏توانيم اداء كنيم، ما مقصّريم. ما به گناه اعتراف داريم، ما به تقصير اعتراف داريم، زيرا ما نتوانستيم رضاي آقا و مولاي خود را به دست بياوريم تا او از ما راضي باشد. خدايا تو او را از ما راضي‏كن!

بايد حجّاج در سرزمين عرفات بايستند، در آن‏جايي كه خدا عنايت مي‏كند و معرفت كرامت مي‏كند و گناهان را مي‏آمرزد. مي‏فرمايد سرزميني است كه هيچ‏كس وقوف به عرفات نمي‏كند مگر اين‏كه از بركت علي، از بركت فاطمه‏ي بنت اسد كه گفت عرفه، شناخت رسول‏اللّه را، آمرزيده مي‏شود.

فاطمه‏ي بنت اسد است؛ آن شفيعه‏ي عظمي بعد از فاطمه‏ي زهرا، اين بزرگواران به اذن آن حضرت، شفاعت عجيبي دارند؛ مثل زينب كبري، فاطمه‏ي بنت اسد، خديجه‏ي كبري، شفعايي هستند كه به بركت و اذن فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها شفاعت مي‏كنند.

در كنار قبرش كه در اين عكس شريف نيز مشاهده مي‏شود، خدا روزي كند! آن‏جا بايستيم و زيارتش كنيم، در زيارتش مي‏خوانيم: ما را شفاعت كن و ما از تو به درگاه خدا شفاعت مي‏طلبيم اي وليّه‏ي خدا!([144])

خدايا به حق آن كلمه، به شرافت آن كلمه كه از دهان آن مخدّره‏ي معظّمه خارج شد، به شرافت آن مخدّره، به عظمت و جلالت مولودش، خدايا معرفت نصيب همه‏ي ما بفرما! دل‏هاي ما را مالامال نور معرفت فرما! خدايا با معرفت امير المؤمنين و اقرار به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 228 *»

ولايت او از دنيا برويم! خدايا در دنيا و آخرت دستمان را از دامانش كوتاه مفرما!

روز بعد كه ابوطالب براي فرزندش و به احترام فرزندش قرباني كرد، خدا آن روز را عيد قربان قرار داد كه حجّاج قرباني كنند.([145]) و به ياد اين نعمت بزرگ كه از طرف خدا بر آن‏ها اكرام شده، آن‏چه از وسعشان برمي‏آيد در راه خدا بدهند، تصدق كنند، اطعام كنند و خودشان هم بخورند كه اين نعمت بسيار بزرگي است كه هرچه دارند بايد در راه اين نعمت بدهند، در راه نعمت علي، نعمت ولايت علي، يك گوسفند چيست، بايد جان را قربان ولايت علي كرد، در راه ولايت علي بايد جان داد.

الحمد للّه ربّ العالمين مؤمنان موفّق‏اند. همين اندازه كه مي‏گويند يا علي! براي آن‏ها همه‏ي خيرات، ثبت و نوشته مي‏شود. حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيّئة([146]) وقتي كه ولايت و محبّت علي در دلشان هست، تمام طاعات را دارند و معاصي ضرر به اين محبت اصليّه نمي‏زند. اما به شرط اين‏كه مواظب باشند كه شيطان رسوخ نكند و اين محبّت قلبي را سست نكند. تا محبّت ذاتي باشد و ولايت علي در دل‏ها ثابت و راسخ باشد، مؤمن از گناهان هيچ صدمه‏اي نخواهد ديد. و سرانجام خدا او را مي‏آمرزد.

خداوند شيعيان و دوستان علي را براي آمرزش گناهان دنيوي، به ابتلائات دنيايي مبتلا مي‏كند، در برزخ اگر عنايت و لطفي شامل نشود، ممكن است گرفتاري‏هايي باشد. اما در آخرت همين كه پا به عرصه‏ي آخرت مي‏رسد، شفاعت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه شامل حال شيعيان و دوستان آن بزرگوار است. الحمد للّه ربّ العالمين، الحمد للّه الّذي جعلنا من المتمسّكين بولاية أمير المؤمنين و أهل بيته المعصومين و شيعتهم المنتجبين.

از مظلوميت‏هاي امير المؤمنين اين است كه بايد امر ولادت و روز ولادت و ماه ولادتش به طوري در ميان شيعيان متروك باشد كه شيعه ايّام ذي‏حجّه و آن ماه شريف بر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 229 *»

او مي‏گذرد، ماه حجّ، ماه قصد و آهنگ خدا كه حجّاج آهنگ و قصد خدا نموده، به طرف خانه‏ي خدا راه افتاده‏اند، اما به مظهر خدا كه در همان روزها بر بشر كرامت كرده، توجّه ندارند و هيچ ندانند كه اين دوران و ايّام، روزهاي ولادت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است، بي‏خبرِ بي‏خبر به‏سرمي‏برند. در كجا؟ در كنار زادگاه علي، غافل هستند از اين‏كه اين روزها ايّام ولادت علي است، در اين ايّام علي ولادت يافته است.

من نمي‏دانم چه دستي بوده كه تاريخ ولادت آن حضرت را تغيير داده و در سيزده‏ي رجب قرار داده است. آيا مي‏خواستند در آن ايّام، در آن‏جا نامي از علي نباشد، خانه‏اي كه به دست مبارك علي از بت‏ها پاك شده است. او خودش بايد زادگاه خويش را از بت‏ها پاك كند. رسول‏اللّه فرمودند: علي بر شانه‏ي من پا بگذار و بالا برو، اين بت‏ها را پايين بينداز!([147]) علي بايد خانه‏ي خدا و زادگاه خود را از لوث بت‏ها پاك كند.

خدايا اين دل‏هاي ما هم خانه‏ي محبّت علي است، خود علي صلوات اللّه عليه عنايت كند و بت‏هايي كه در اين خانه‏هاي دل‏هاي ما است، به عنايتش، به فضل و كرمش، از خانه‏ي دل‏هاي ما بيرون بريزد. دل ما جاي محبّت علي است. از وقتي كه ياد مي‏دهيم و گوش ما در اين عالم سخن شنيده، مادرمان مي‏گفته يا علي، مي‏نشسته مي‏گفته يا علي، برمي‏خاسته مي‏گفته يا علي، به ما مي‏خواسته برخاستن بياموزد مي‏گفته بگو يا علي و برخيز، اين دل‏هاي ما خانه‏ي محبت علي است، خدايا اين خانه‏ها را به لطف علي، به كرم علي، به فضل و نور علي، از بت‏ها پاك و پاكيزه فرما!

الحمد للّه ربّ العالمين شما عزيزان متوجّه هستيد كه روز ولادت آن حضرت ماه ذي‏حجه است. بحمد اللّه چند سالي است كه موفّق هم هستيم در آن ايّام ولادت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را جشن مي‏گيريم. البته اين شهرت و نسبتي هم كه اين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 230 *»

ايّام دارد، همين نسبت را هم محترم مي‏شمريم.

الحمد للّه بر اين نعمت خدا را شكر مي‏كنيم. همه‏ي روزها روز علي است، همه شب‏ها شب علي است. همه‏ي ايّام ايّام علي است، همه‏ي ليالي ليالي علي است، همه‏ي ملك ملك علي است. خدا او را صاحب ملك قرار داده و همه‏ي چيزهاي عالم و هرچه هست را به او عنايت كرده است. او ولي اللّه مطلق است، او حامل جميع انوار توحيد است، او صاحب جميع اسماء و صفات خداوند است، او مظهر كلّي خدا است.

از اين جهت خدا براي خلق در او ظاهر شد. و در رسول‏اللّه خدا به مقام نهان و بي‏اسمي و بي‏رسمي خود ظاهر شد. اما در علي به مقام اسم و رسم خود ظاهر گرديد تا علي را بشناسند كه خدا را شناخته‏اند، علي را بشناسند كه رسول‏اللّه را شناخته‏اند.

رسول‏اللّه هم فرمود: يا علي اختلاف در تو است و تو منشأ بروز ايمان‏ها و كفرها هستي، وسيله و سبب ممتاز شدنِ مؤمنان از غير مؤمنان تو هستي.

خدا را شاكريم كه در صف مؤمنان به علي و مؤمنان به رسول‏اللّه، مؤمنان به خدا و مؤمنان به مظاهر توحيدِ او هستيم. خداوند اين نعمت ولايت را كه به ما عنايت فرموده، براي ما ثابت و پاينده بدارد! و با همين نعمت از دنيا برويم!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 231 *»

 

مجلس    15

 

 

(شب سه‏شنبه 14 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

 

 

r نفوذ عرفان و حكمت و كلام از اهل سنت در ميان شيعه

r شيوع و اوج رشد حكمت و عرفان و نفوذ عرفان در ميان عوام

r شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه زنده كننده‏ي حكمت و عرفان قرآني

r بزرگترين توشه‏ي آخرت

r نظريه‏ي حكما و عرفا درباره عالم ذر

r عبارت ملاصدرا در تقرير اين نظريه

r رد نظريه‏ي حكما و عرفا

r اساس باطل نظريه‏ي عرفاني و حكمي و ابطال آن

r مبدأ خلق

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 232 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

عالم ذرّ عالمي است كه در آيات و روايات به طور صريح و اشاره، در تنزيل و تأويل بيان گرديده است. بعضي از آيات و روايات در وجود چنين عالمي صراحت دارد. در بعضي از آيات و روايات به طور اشاره بيان فرموده‏اند. و در خصوص عالم ذرّ آياتي نازل شده است. هم‏چنين در باطن آيات، موارد زيادي است كه خداوند عالم ذرّ را به طور باطن بيان فرموده است. ائمه: از اين بواطن خبر داده، و بزرگان اعلي اللّه مقامهم بيان فرموده، بدان‏ها اشاره كرده و آن آيات را تفسير فرموده‏اند.

پس عالم ذرّ عالمي قطعي است و كسي نتوانسته خود عالم ذرّ را انكار كند. بنابراين مي‏توان گفت از ضروريات اسلام و از ضروريات مذهب است. ولي در توجيهش اختلاف است. در كيفيت تبيينش نظرهاي مختلف ارائه شده است. به پاره‏اي از اين نظرها اشاره كرديم و توجيهاتي كه در مورد عالم ذرّ رسيده اجمالاً عرض كردم.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 233 *»

و دانستيم كه نوعاً اين توجيهات بر اساس طرز ديد و تفكّر صاحبان اين نظريّات است، و طرز تفكّر و طرز ديدشان اقتضا مي‏كرده كه عالم ذرّ را آن‏طور توجيه كنند كه در نظريّه‏ي آن‏ها بيان شده است.

از جمله نظريّاتي كه در مورد عالم ذرّ رسيده، نظريّه‏ي حكما و عرفا بود كه به بعضي از آن‏ها اشاره كردم. يكي از نظرها كه خيلي مورد توجّه واقع شده نظريّه‏اي است كه ريشه‏ي عرفاني دارد؛ يعني اين توجيه بر اساس عرفان اصطلاحي است. و چون در ميان عرفاي اهل سنّت كه در واقع آن‏ها عرفان اصطلاحي را در اسلام وارد ساختند، آن‏ها از حكماي بيگانه‏ي با اسلام گرفتند و سخنانشان را در اسلام آوردند. بعد در شيعه نفوذ و رسوخ كرد.

اگرنه اين حرف‏ها در شيعه نبود. شيعيان تا زماني كه در حضور ائمه: بودند و دوران حضور و ظهور ائمه: بود، به بركت متابعت آل‏محمد: و به بركت اتّباع و انقياد در برابر ايشان، از اين انحراف‏ها محفوظ ماندند.

اما در دوران غيبت امام7 كه تقريباً راه را بر روي خويش باز ديدند، و گمان بردند كه با مسأله‏ي غيبت، امام7 از تصرّف و تدبير خارج است و خود مي‏توانند براي خود امام باشند، خود مي‏توانند خير و صلاح خويش را بيابند، خود مي‏توانند به حقايق و معارف دست يابند، براي خود احساس افسارگسيختگي كردند. از اين جهت آن‏چه در ميان اهل سنّت رايج شده بود، و انحراف‏هايي كه متفكّران سنّي به آن مبتلا شده بودند، به تدريج در ميان شيعه نيز نفوذ و رسوخ كرد.

ابتداء علم كلام، بعد حكمت اصطلاحي، بعد هم عرفان اصطلاحي نفوذ و رسوخ كرد. تا اين‏كه در اين اواخر، نظريّات حكماء و عرفاء در ميان شيعه به نهايت ترقّي و اوج خود رسيده بود.

بعد از آن كه كاملاً از ناحيه‏ي حكماء و عرفايي كه متشيّع بودند و خود را به تشيّع

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 234 *»

نسبت مي‏دادند، حكمت و عرفان كاملاً شايع شد و تحقيق، تحليل و بررسي آن‏ها به اوج خود رسيد، و نيز حدود يك قرن بر آخرين برداشت‏ها و توجيهات حكمي و عرفاني در ميان شيعه فعّاليت‏ها واقع شد، هر جا حوزه‏اي از شيعه بود، نظريّات حكماء و عرفاء در آن حوزه نفوذ و رسوخ كرد و مطرح شد و طرفداراني پيدا كرد كه آن نظريّات را تثبيت كردند و بر آن نظريّات حاشيه‏ها و شرح‏ها نوشتند.

حتي آن‏ها را در ميان عوام شيعه نيز رسوخ دادند و در ميان آنان هم رايج شد. در عوام شيعه كساني كه اهل ذوق و قريحه بودند، استقبال كردند و از آن نظريات حكمي و عرفاني رايج‏شده‏ي در ميان شيعه طرفداري كردند و بدان‏ها معتقد و عقيده‏مند گشتند.

حتي ديديم و مي‏بينيم كه يكي از آن كتاب‏ها كه به شكل شعر بيان شده مسائل حكمت و عرفان، ديوان حافظ است. ديديم چه طور رايج شد كه حتي در زمان‏هاي گذشته، بچه‏هايي كه براي فرا گرفتن قرآن به مكتب‏خانه‏ها مي‏رفتند، همين اندازه كه قرآن را ياد مي‏گرفتند و به طور تهجّي با حروف و كلمات آشنا مي‏شدند، براي آن‏ها كتاب حافظ را مي‏گذاردند و به آنان درس مي‏دادند. اين‏قدر رسوخ پيدا كرده بود. مي‏خواندند، اگرچه متوجّه معاني آن نمي‏شدند، اما به عنوان كتابي عرفاني و حِكمي مورد توجّه بود.

خطباء، سخنرانان، منبري‏ها، در سخنراني خود اشعاري از كتاب حافظ، يا از كتاب مولوي و امثال اين‏ها از حكماء و عرفايي كه شعر گفته بودند، مي‏خواندند و در ميان مردم رواج داشت.

بعد از اين‏كه يك قرن به اين شكل گذشت، آن‏گاه وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه و عجّل اللّه تعالي له الفرج، اقدام به اظهار بطلان اين نظريّات فرمود. و علوم و معارف حقّه را به وسيله‏ي شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه الشريف به گوش شيعيان رسانيد. تمام آن نظريّات را ابطال فرمود و حكمت حقّه‏ي شيعه و عرفان حق و صحيح شيعه را كه همان عرفان و حكمت وحي بود، بر شيعه عرضه داشت.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 235 *»

خداوند ايشان را كه صاحب مقامات عاليه است و در نزد اولياء: مورد عنايات خاصّه است، بر مقاماتش بيفزايد! و دل‏هاي ما را به نور محبّت و معرفتش روشن كند! ان شاء اللّه تا زنده هستيم از حمايت و تحصيل فرمايش‏هايشان محروم نشويم! ان شاء اللّه با علم، عمل و معرفت صحيح از دنيا برويم! هم‏چنان كه ان شاء اللّه رفتگان ما با دست پر رفته‏اند.

كساني كه از ميان جمعيت اهل حق از دنيا رفته‏اند و در مسير صحيح محبّت و ولايت بودند، اميدواريم همه‏ي آن‏ها از شفاعت اولياء بهره‏مند باشند! همين كه در راه بودند و رفتند، بر ولايت بودند و رفتند، خود اين بزرگ‏ترين توشه‏ي راه آخرت است. همين كه به مؤمنان، نظر و عنايت داشتند، به امور مؤمنان علاقه‏مند بودند و در حدّ وسع و توان خود در نشر امر بزرگان و حمايت از مؤمنان اقدام داشتند، خود اين‏ها توشه‏هاي آخرت است. آن‏چه به درد آخرت مي‏خورد همين‏ها است.

خدا همه‏ي ايشان را رحمت فرمايد! به خصوص تازه‏گذشتگان از ايشان را مورد عنايت خاصّ اولياء: قرار دهد! به بازماندگانشان صبر و اجر عنايت كند! ما هم كه در غم آن‏ها مغموم، و با از دست دادن مؤمنان متأثر مي‏شويم، ان شاء اللّه مأجور باشيم! و براي ما هم از اسباب آمرزش گناهان باشد!

اين بزرگوار حقايق و معارف مكتب وحي، و بطلان اين حكمت و عرفان مصطلح در ميان تشيّع را ظاهر ساخت.

نظر و توجيهي كه در مورد عالم ذرّ در ميان حكماء و عرفاي متشيّع ـ كه خود را به شيعه نسبت مي‏دهند ـ ارائه شده، بر اساس همان عرفان غلط و نادرستي است كه از يونانيان در ميان سنيان و سپس از آنان در ميان شيعيان رسوخ كرد، در آن دوران كه ذرّ بر اساس چنين نظري توجيه شده، عالي‏ترين عبارتي كه در ميان عرفاي منتحل به تشيّع به چشم مي‏خورد، عبارت ملاصدرا است كه او نيز اين مطلب را از عرفاء گرفته است. عين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 236 *»

عبارت او را مي‏خوانم تا ببينيد مطلب را از كجا شروع كرده و ذرّ را چه‏طور توجيه مي‏كند.

مي‏گويد: «إعلم أنّ المبدأ هي الفطرة الأولي و المعاد هو العود إليها فالأشارة إلي الإبتداء فطرة اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه. كان اللّه و لم‏يكن معه شي‏ء. و قد خلقتك من قبل و لم‏تك شيئاً. فهذا خروج من العدم الأصلي إلي الوجود الكوني الحدوثي» مي‏گويد: بدان كه وقتي حكماء و عرفاء مبدأ مي‏گويند، مقصودشان همان فطرت اوليّه است. و فطرت اوليّه يعني آن وجود اوّلي و نوع كيان اولي كه براي خلق بود. و وقتي كه معاد مي‏گويند، مراد عود و برگشتن به همان فطرت اوليّه است.

آن‏گاه در قرآن و فرمايش‏هاي خداوند در اين آيه‏ي شريفه به ابتداء اشاره شده است فطرت اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه. هم‏چنين اين فرمايش كان اللّه و لم‏يكن معه شي‏ء يا اين آيه و قد خلقتك من قبل و لم‏تك شيئاً، خدا بود و چيزي با او نبود. تو را خلق كردم پيش از اين و تو چيزي نبودي، مي‏گويد اين مرتبه عبارت است از خارج شدن از عدم اصلي به وجود كوني حدوثي.

بعد مي‏گويد: «و الإشارة إلي الإنتهاء كلّ من عليها فانٍ و يبقي وجه ربّك ذو الجلال و الإكرام. كلّ شي‏ء هالك إلاّ وجهه و هذا خروج من هذا الوجود الخاصّ إلي العدم الفطري» در فرمايش‏هاي خدا در اين آيه‏ي شريفه به انتهاء؛ يعني به برگشت به آن كيان اول و فطرت اوليّه اشاره شده است كه كلّ من عليها فان و يبقي وجه ربّك ذو الجلال و الإكرام هرچه بر روي زمينِ هستي است، فاني خواهد شد و رخساره‏ي پروردگار تو كه صاحب جلال و اكرام است باقي مي‏ماند. هر شيئي هلاك خواهد شد مگر رخساره‏ي او. و اين عبارت است از خروج و برگشتن از اين وجود خاصّ و مخصوص، به عدم فطري.

«و البدء و الرجوع لمّا كانا متقابلين و متحاذيين كما قال تعالي كما بدأنا أول خلق نعيده و قال و لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم أول مرة» مي‏گويد: بدء و رجوع؛ يعني ابتداء و برگشت، اين دو مقابل يك‏ديگر و متحاذي با يك‏ديگرند، همان‏طور كه خدا فرموده:

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 237 *»

آن‏طور كه ما شما را ابتداء خلق كرديم، همان‏طور شما را عود مي‏دهيم. و فرموده: شما تك تك پيش ما خواهيد آمد، همان‏طور كه شما را اول مرتبه آفريديم.

بعد مي‏گويد: «فمن أجل ذلك يتّضح علي اللبيب المتفطّن أنّ بحكم المبدأ كان ينبغي أن‏يسأل الربّ و يجيب الخلق» از همين مطلب كه گفتيم بر شخص عاقلِ با فطانت واضح مي‏شود كه به حكم مبدأ و ابتداء كردن و ابتداء شدن، سزاوار است كه خدا سؤال كند و خلق جواب بگويند، از اين جهت فرموده أ لست بربّكم؟ قالوا بلي.

با آوردنِ اين آيه در اين‏جا، دارد عالم ذرّي را كه اين آيه‏ي قرآن درباره‏اش نازل شده، توجيه مي‏كند و بيان مي‏كند كه بنابراين آن ذرّ كجا بود؟ چه موقع بود؟ و چگونه بود؟

و معلوم شد كه آن «فطرت اوليّه» را مبدأ مي‏داند، يا به تعبير خودش آن «عدم اصلي» را مبدأ مي‏گويد. در آن وقتي كه بندگان و همه‏ي خلق نبودند، آن‏گاه در آن‏جا خدا از بندگان مي‏پرسد كه من پروردگار شما نيستم؟ مي‏گويند: آري.

بعد مي‏گويد: «و بحكم المعاد أن‏يسأل الربّ و يجيب هو تعالي عن نفسه» اما به حكم معاد ـ يعني برگشتن به آن فطرت ـ اقتضاء مي‏كند كه خدا بپرسد و خود هم جواب بگويد. از اين جهت اين آيه هم نازل شده لمن الملك أليوم؟ للّه الواحد القهّار خدا از خود مي‏پرسد: امروز ملك از آن كيست؟ خودش پاسخ مي‏دهد للّه الواحد القهّار. براي خداوند يكتاي غالبي است كه بر همه چيز قهر و غلبه دارد.

اينك توضيح مي‏دهد «فالعدم الخاصّ الأول للإنسان هو الجنّة التي كان فيها أبونا ادم و أمّنا حوّاء» آن عدم خاصّ اولي كه فطرت اوليّه يا مبدأ است، همان بهشتي بوده كه پدر ما آدم و مادرمان حوّا آن‏جا بودند. خدا هم فرمود أسكن أنت و زوجك الجنّة.

«فالوجود بعد العدم هو الهبوط منها إلي الدنيا» پس وجود بعد از عدم، عبارت مي‏شود از آمدن به دنيا كه فرمود إهبطوا منها جميعاً همه فرود بياييد! «و العدم الثاني من هذا الوجود هو الفناء في التوحيد» اما عدم دوم كه معاد و برگشتن از اين وجود است، عبارت مي‏شود از

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 238 *»

فناي در توحيد. «و هي جنة الموحّدين» فناي در توحيد، عبارت است از بهشت موحّدين كه قرآن فرموده إرجعي إلي ربّك راضيةً مرضيّةً فادخلي في عبادي و ادخلي جنّتي.

توضيح مي‏دهد: «المجي‏ء إلي الدنيا هو النزول من الكمال إلي النقص» آمدن به دنيا؛ يعني فرود آمدن از كمال به نقص «و السقوط من الفطرة الأولي» و ساقط شدن و فروافتادن از فطرت اوليّه است.

اگر كسي عباراتش را تا به اين‏جا ببيند، ممكن است بگويد مرادش از «عدم اصلي» اين است كه خلق نبوده‏اند و خدا آن‏ها را ايجاد كرده، و متوجّه مطلبش نشود. اين بر فرضي است كه مبناي او در دست نباشد، و ندانيم اساس كلمات او چيست.

اما با توضيحي كه بعد مي‏دهد، روشن مي‏كند كه مرادش از فطرت اوليّه و عدم اصلي و مبدأ چيست. مي‏گويد: «و لا محالة صدور الخلق من الخالق ليس إلاّ علي هذا الطريق».

اين‏جا همان مبناي عرفان و عرفاء را به ميان آورده، با اين حرفش توضيح مي‏دهد كه اگر «مبدأ» مي‏گويد، اگر «فطرت اوليّه»، اگر «عدم اصلي» مي‏گويد يعني چه. و اگر ذرّ بگويد، همان‏طور كه اين آيه‏ي ذرّ را براي اين مورد بيان كرد، يعني چه.

مي‏گويد: نظر به اين‏كه صدور خلق از خالق بايد بر همين طريق و اين‏طور باشد كه گفتيم؛ يعني چون خلق از ذات خدا سرچشمه مي‏گيرند و صدور خلق از خالق است، بايد به همين ترتيب باشد؛ يعني از كمال فرود آيند. چون در ذات خدا هستند، پس به كمال ذات خدا كامل‏اند، به وجود ذات خدا موجودند، به شرافت ذات خدا شريف‏اند و به لطافت ذات خدا لطيف‏اند. سپس از ذات خدا كه صادر و خارج مي‏شوند، به سمت نقص، ظلمت و كثافت و دنائت مي‏آيند. به اين‏طور معناي صدور خلق از خالق را بيان مي‏كند.

خدا كجا به آن‏ها گفت أ لست بربّكم؟ در ذات خودش. در ذات خودش به خلقي كه عين ذات خودش بودند، گفت أ لست بربّكم؟ قالوا بلي.

بعد توضيح مي‏دهد «و الذهاب من الدنيا إلي الجنّة هو التوجّه من النقص إلي الكمال و العود

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 239 *»

 إلي الفطرة الأصليّة» اما برگشتن از دنيا به بهشت. بهشت را هم گفت: فناي توحيدي است؛ يعني در وجود خدا فاني شدن و مضمحل گرديدن. براي فناء هم مراتبي قائل‏اند كه ابتداء بايد افعالِ شخص سالك در افعال خدا فاني بشود، بعد صفات او در صفات خدا فاني بشود، بعد هم ذات و وجودش در ذات و وجود خدا فاني بشود.

مي‏گويد: رفتن از دنيا به سوي بهشت عبارت است از توجّه پيدا كردن از اين نقص به آن كمال، و برگشت به آن فطرت اصليّه.

بعد مي‏گويد: «و لا محالة رجوع الخلائق إلي الخالق ليس إلاّ علي هذا الطريق» خواه‏وناخواه برگشت خلايق به خالق و برگشت خلق به خدا، نخواهد بود مگر به همين ترتيب كه مرتّب از نقص به سوي كمال بالا روند، تا اين‏كه هويّات و تعيّنات كه برطرف شد و عين ذات شدند، آن‏گاه در بهشتِ ذات متنعّم‏اند.

بعد مي‏گويد «اللّه يبدؤ الخلق ثمّ يعيده ثمّ إليه ترجعون» اين آيه‏ي شريفه را بر اساس اين نظريّه معنا و توجيه مي‏كند. «فالأول هو النزول و الهبوط» پس ابتداء و مبدأ؛ يعني از ذات خدا هبوط كردن و فرود آمدن. «و الاخِر هو العروج و الصعود» آخر كار كه معاد، برگشتن، عروج كردن و صعود كردن است، «الأول هو أفول النور و الاخر هو طلوعه» اول اين است كه نور توحيد و نور خدا افول و غروب مي‏كند. اما آخر اين است كه طلوع مي‏كند؛ يعني وقتي خلق به ذات برگشتند، او يعني ذات طلوع مي‏كند.

«فقد طلعت الشمس من مغربها» اين‏كه از علائم قيامت شمرده شده كه خورشيد از مغرب طلوع مي‏كند، مي‏گويد مراد اين است كه از اين محل افول و غروب برمي‏گردد. نور حق كه خود خلق‏اند، به ذات حق برمي‏گردند. و اين معناي طلوع است.

بعد مي‏گويد: «اللّه نور السموات و الأرض» معناي اين آيه هم به حسب اين تعبيرش اين مي‏شود كه پس خدا است كه به وجودش در همه‏ي عالم هستي منتشر شده و وجود او است كه در جميع موجودات سريان يافته است «فالعبارة من الأول ليلة القدر و من

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 240 *»

 الاخر يوم القيامة» مي‏گويد: وقتي از آن مبدأ تعبير مي‏آورند ليلة القدر مي‏گويند، چون شروع مي‏شود به تاريكي حدوث و امكان. اما برگشتن و آخرت را روز قيامت مي‏گويند. و روز شدن است از اين جهت كه امكان و ظلمتِ امكان برطرف مي‏شود و وجوب واجب الوجود ظاهر مي‏گردد.

«تنزّل الملائكة و الروح فيها بإذن ربّهم من كلّ أمر» اين نزول ملائكه و روح در اين دوراني است كه پيدايش شروع مي‏شود. «و في يوم القيامة» اما در باره‏ي روز قيامت و مربوط به قيامت، اين آيه است «تعرج الملائكة و الروح إليه في يوم كان مقداره خمسين ألف سنة».([148])

تمام اين آياتي كه به اِحداث و ايجاد مربوط است، آن‏ها را به سر زدن خلق از ذات خدا مربوط مي‏كند. و تمام آياتي كه به يوم القيامه و رجوع و برگشت مربوط است، آن‏ها را نيز به برگشتن خلق به ذات حق توجيه مي‏كند، به اين‏كه تعيّنات خود را كنار گذارند، وجودشان از ضعف و نقص خارج بشود و نواقص و نقائص وجودي از آن‏ها برطرف شود و به كمال خود برسند كه ذات خدا مي‏شوند.

اين اجمالي از كلام اين شخص بود. نوعاً در اين زمينه سخن‏هاي زيادي دارد. اين مجمل را عرض كردم كه در ضمن بيان نظريّاتي كه در باره‏ي ذرّ داريم، اين نظر هم گفته شده باشد.

ان شاء اللّه موقعي كه نظر بزرگان اعلي اللّه مقامهم را در مورد ذرّ بيان مي‏كنيم، آن‏گاه درخشندگي نور وحي را در كلمات اين بزرگواران، و ظلمت ادبار و اِعراض از وحي را هم در كلمات اين‏ها خواهيم ديد كه چگونه از حقّ مطلب دورند.

بنابراين ذرّ از نظر اين‏ها چه‏طور توجيه شد؟ عبارت شد از آن وجودي كه خلق در ذات خدا داشتند. و چون در ذات خدا به وجود خدايي موجود بودند، از اين جهت ذرّ و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 241 *»

بي‏ارزش و حقير و فقيرند. به اين اعتبار مي‏گويد اگر ذرّ هم گفته شود، اين معنا را خواهد داشت.

ما مي‏دانيم چون اساس نظريّه باطل است، و به بركت فرمايش‏هاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم روشن شده كه ذات خدا مبدأ موجودات و سرچشمه‏ي هستي نيست. خداوند هم‏چناني كه هستي را آفريده، براي هستي هم سرچشمه آفريده، خداوند هم‏چناني كه موجودات را آفريده، براي موجودات هم مبدأ آفريده، همان‏طور كه براي موجودات منتهي قرار داده، براي موجودات هم مبدأ قرار داده است.

و خودش منزّه است از اين‏كه مبدأ موجودات باشد، چنان كه منزّه است از اين‏كه منتهي اليه موجودات باشد. خودش منزّه از آن است كه سرچشمه‏ي هستي باشد. چنان كه منزّه از آن است كه رجوع خلق به ذات مقدّس او باشد. او خلقي را آفريده كه مشيّت است و او را به خود او آفريده، بعد از اشعّه و انوار او به حسب مراتب آن انوار، خلايق را آفريده است.

پس تمام خلايق، مبدئشان نور و انوار و آثار مشيّت است، مرجعشان و رجوعشان هم به همان انوار و آثار مشيّت است.

مشيت نه ذات خدا است و نه ذات خلق است، و نه مادّه‏ي خلق است كه خدا مشيّت را تكه تكه كرده باشد و عوالم را آفريده باشد. مشيت حقيقتي است كه اسمش را فعل اللّه «كار خدا» مي‏گذارند كه خدا با اين كار و فعلش عوالم و موجوداتِ عالم‏ها را آفريده است.

ولي اساس نظريّه‏ي اين‏ها باطل است، زيرا نظرشان اين است كه خدا ذاتش مبدأ هستي است و همان ذات است كه در همه‏ي خلايق متجلّي است.

چون ذات خدا حقيقت وجود و صرف وجود است، در همه‏ي وجودات ساري و جاري است. ولي اين وجودات مراتبي دارند. اين مراتب باعث شده كه در وجود آن‏ها نقصان و ضعف پيدا بشود. از اين جهت وقتي كه اين ضعف‏ها و نقصان‏ها را نگاه مي‏كنيم، مي‏گوييم خلايق، مخلوقات و موجودات، وقتي كه اين ضعف‏ها و نقصان‏ها برطرف شد، يك وجود بسيط صرف بيش‏تر نيست و آن حقّ و خداست. نظر اين‏ها اين است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 242 *»

اين نظر با تمام فرمايش‏هاي انبياء عظام صلوات اللّه عليهم اجمعين و با جميع فرمايش‏هاي حكماي الهي مخالف است، به خصوص در قرآن و فرمايش‏هاي ائمه‏ي ما كه توضيح و تفسير قرآن است و فرمايش‏هاي بزرگان ما كه تبيين آيات و روايات است، معلوم شده كه ذات خداوند سرچشمه‏ي هستي نيست؛ بلكه خدا سرچشمه‏آفرين است.

تعبير سرچشمه هم صحيح نيست. خدا حقيقتي آفريده و براي آن حقيقت انواري قرار داده كه آن انوار خلايق هستند.

اگر بخواهيم تعبيري داشته باشيم، مي‏گوييم آن حقيقت مبدأ آن‏ها است به آثارش، آن حقيقت، مرجع و منتهاي آن‏ها است به آثارش.

آن حقيقت اسامي مختلفي دارد. يكي از اسامي‏اش كه خيلي ما بحمد اللّه با آن مأنوس و آشنا هستيم، حقيقت محمديّه9 است. خدا آن حقيقت را آفريد، و او را مبدأ هستي قرار داد. و همه‏ي هستي را از انوار آن حقيقت آفريده، نه از خود آن حقيقت.

يكي از عالم‏ها ـ يا بگوييد عالم‏هايي ـ ذرّ ناميده مي‏شود، و عالم‏هايي شهاده ناميده مي‏شود كه ان شاء اللّه در موقع خودش توضيح خواهيم داد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 243 *»

مجلس    16

 

(شب چهارشنبه 15 رجب المرجب 1409 هـ ق)

r تفكيك نبوت اصلي و نبوت فرعي در مكتب استبصار

r برتري ائمه: از انبياء گذشته

r تأثير حسن سابقه در بهره‏مند شدن از عنايات الهي

r سبب تفاضل برخي از انبياء: بر برخي

r تفكيك بين حيث حجيت آدم7 و حيث مبدأ بودنش براي نوع انساني

r چرا آدم7 قبله‏ي ملائكه شد در سجودشان

r كسي جز انبياء معيّن، نبي نشده و نخواهد شد

r معناي فرمايش رسول‏اللّه9 «لانبي بعدي»

r ظهور نبوت و ولايت در رسول‏اللّه9 و ائمه:

r آيات و روايات درباره پيمان‏شكني‏هاي منافقان از جمله دلائل اثبات عالم ذر است

r اشاره‏اي به پيمان‏شكني‏هاي منافقان

r مناقب و مقام زينب كبري3

r لقب عقيله بني‏هاشم3

r چرا از ائمه: درباره‏ي وفات و مدفن حضرت زينب3 فرمايشي نرسيده است؟

r زينب كبري3 و مصائب كربلا

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 244 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

يكي از مسائل و مطالب در مورد عالم ذرّ، نقض عهد و ميثاقي است كه در آن عالم واقع شد. از ناحيه‏ي كساني كه در دل به ربوبيّت و نبوّت رسول‏اللّه9 و ولايت ائمه‏ي هدي: و ولايت اولياء ايشان اقرار نداشتند و به ظاهر اقرار كردند و قالوا بلي و عهد و پيمان بستند و سپس با آن عهد و پيمان مخالفت نمودند. خدا آن‏ها را در اين عالم بر آن ايمان مفطور كرد، اما از پي فطرت نرفتند و آن را تغيير دادند. در اين‏جا با پيمان و عهدي كه با خدا بستند، مخالفت كردند و نقض پيمان نمودند.

تمام مصائب و ابتلاءاتي كه بر انبياء: و اولياء وارد شده، از ناحيه‏ي همين اشخاص بوده و هست. در اين‏جا نشان مي‏دهند كه در آن‏جا ايمان نياوردند و اقرارشان ظاهري بوده است.

اين مطلب يكي از اموري است كه در مسأله‏ي ذرّ مطرح است. همان‏طور كه در

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 245 *»

همين آيه‏ي شريفه‏ي مورد بحث، مي‏بينيم بعد از آن كه در عرصه‏ي انبياء: تمامي آنان به فضيلت رسالت و نبوّت رسول‏اللّه9 اقرار كردند و ايمان آوردند و آمادگي خود را براي نصرت آن حضرت اعلام نمودند و از امّت‏هاي خود بر اين امر ميثاق و پيمان گرفتند، آن‏گاه خداوند مي‏فرمايد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. پس از چنين پيماني، در چنين عرصه‏اي، در محضر خداوند متعال و محضر ملائكه‏ي مقرّبين و محضر انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين و اوصياء ايشان كه همه عهد و پيمان بستند، با اين عهد مخالفت كردن و اين ميثاق را نقض كردن و شكستن، از نهايت عداوت و از بي‏اندازه دور بودن از درك فضيلت حكايت مي‏كند. آن هم فضيلتي كه همه‏ي انبياء و اوصياء:در نزد آن فضيلت خاضع شدند كه نمي‏توانيم مقدار فضيلت نبوّت رسول‏اللّه را بر نبوّت انبياء بفهميم و بدانيم كه آن نبوّت چه فضيلتي دارد! و آن رسالت بر رسالت ساير انبياء چه برتريي دارد.

به ظاهر، نام مبارك رسول‏اللّه9 در رديف انبياء مي‏آيد و سلسله‏ي انبياء از اولِ آن‏ها آدم تا آخر آن‏ها كه خاتم9 باشد، به اذهانِ نوع مردم تبادر مي‏كند و از اين حقيقت غافل‏اند و اين‏طور فكر كرده‏اند كه امر نبوّت يك حقيقت بوده در درجات متعدّد و مختلف، نوعيّتش يكي است. از اين جهت تا «انبياء» مي‏گويند و گفته مي‏شود اول آن‏ها آدم و آخر آن‏ها خاتم صلّي اللّه عليهم اجمعين، تصوّر مي‏كنند كه رسول‏اللّه در عرض ساير انبياء هستند و نبوّت حضرت مثل نبوّت ساير پيغمبران است.

اين مطلب به طور حقيقت، شرح و بيان نشده و بين اين نبوّت و نبوّت‏هاي انبياء تفكيك نشده، مگر در فرمايش‏هاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم. ايشان براي ما اين مطلب را تشريح كرده‏اند. و ان شاء اللّه از جمله مباحثي است كه در ذيل اين آيه در نظر داريم كه از آن بحث كنيم.

ايشان مي‏فرمايند: فرق بين رسالت رسول‏اللّه و رسالت ساير انبياء و نبوّت حضرت و نبوّت انبياء، فرق بين اصل و فرع، و فرق بين حقيقت و جلوه و صفتِ حقيقت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 246 *»

است. نبوّت حضرت اصل، و نبوّت‏هاي انبياء اولوا العزم و غير اولوا العزم، مرسل و غير مرسل، نبوّت تمامشان فرع، و در حكم وصف براي اين حقيقت است. نبوّت اين بزرگواران نسبت به آن نبوّت‏ها تأصّل، تذوّت و ذاتيّت دارد.

از اين جهت ما مي‏گوييم ائمه‏ي ما سلام اللّه عليهم اجمعين نبي نيستند، نبوّت ندارند و در تمام فضائل، مقامات و شؤونات با رسول‏اللّه9 يكي هستند مگر نبوّت.

اما وقتي اين كلمه گفته مي‏شود و اين مطلب بيان مي‏شود، تصوّر مي‏كنند كه مي‏خواهيم بگوييم انبياء از ائمه: افضل هستند. زيرا ائمّه نبوّت ندارند و نبي نيستند. بنابراين مقامشان از انبياء پست‏تر و پايين‏تر است. اين‏طور تصوّر مي‏شود.

ولي غافل‏اند از اين مطلب كه نظر به اين‏كه نبوّت دو نبوّت است: يك نبوّت اصلي، يك نبوّت فرعي، نبوّت اصلي، نبوّت رسول‏اللّه9است و نبوّت فرعي كه در حكم فرع و شعاع آن است، نبوّت ساير انبياء است، بنابراين ائمّه‏ي ما شأنشان اجلّ از اين است كه بگوييم نبوّتي مانند نبوّت انبياء دارند. اگر چنين تعبيري بياوريم، شأن ائمه را پايين آورده، در شأن اين بزرگواران تقصير كرده‏ايم.

اگر در بين مردم بگوييد كه ائمه‏ي ما: نبي هستند و نبوّتي مثل ساير نبوّت‏هاي انبياء دارند، فريادشان بلند مي‏شود كه شما درباره‏ي ائمّه غلو كرده‏ايد. ايشان امامان هستند و نبي نيستند و نبوّت ندارند.

ولي توجّه ندارند و غافل‏اند از اين‏كه اگر كسي چنين سخني بگويد، درباره‏ي ائمّه:تقصير كرده و مقام ايشان را پايين آورده است. ائمّه‏ي ما از نبوّت همه‏ي انبياء بالاترند. تمام انبياء افتخار نوكري اين بزرگواران را دارند. الكليم ألبس حلّة الإصطفاء لمّا عهدنا منه الوفاء([149]) و اين فقره جزو نامه‏اي از امام عسكري صلوات اللّه عليه بود كه به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 247 *»

دست شيعه رسيد و در ميان شيعه دست به دست مي‏شد. مي‏فرمايد: كليم كه موفّق شد و به مقام نبوّت رسيد و به صفت كليم اللّه متّصف شد و خدا با او سخن گفت و يكي از انبياء اولوا العزم و صاحب شريعت شد، نظر به اين بود كه ما سابقه‏هاي وفاداري او را داشتيم و مي‏دانستيم كه نسبت به عهدِ با مقامات ما و در امر ولايت ما وفادار است. لمّا عهدنا منه الوفاء در كلام حضرت دقّت بفرماييد!

خدا نكند! انسان براي خودش سوابق بد درست كند. سابقه‏ي بد و سوء سابقه خيلي بد است، انسان را از خيلي عنايات محروم مي‏سازد. بايد همّت كرد براي خود حسن سابقه درست كرد.

كاري بكنيم كه در نزد اولياء سوابق حسنه داشته باشيم. و آن حاصل مي‏شود به اين‏كه در نزد هر حقّي خاضع شويم، در نزد هر نوري خشوع كنيم. تا اين‏كه هرگاه بنا باشد بر اهل خشوع و خضوع و بر تصديق‏كنندگان حق، فضلي، عطائي، انعامي و احساني بشود، شامل ما نيز بگردد. انسان بايد در نزد هر نوري دلش خاضع شود.

خداي نكرده سركشي، خودسري، استبداد به رأي، طغيان، استكبار، كاري مي‏كند كه انسان در نزد خدا و اولياء او بدسابقه شود. آن‏گاه وقتي كه خدا مي‏خواهد تفضّلي و تكرّمي بفرمايد، بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه بخواهند اِنعامي بفرمايند، آن سوء سابقه‏ها مانع مي‏شود.

در دعا است. بعد از آن كه انسان نافله‏هاي شب و دو ركعت شفع را به جا آورده، مي‏فرمايد اين دعا را بخوان إلهي تعرّض لك في هذا الليل المتعرّضون و قصدك القاصدون و أمّل فضلك و معروفك الطالبون و لك في هذا الليل نفحات و جوائز و عطايا و مواهب تمنّ علي من تشاء من عبادك و تمنعها من لم‏تسبق له العناية منك.([150]) اين سبقت عنايت به همين حالات بستگي دارد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 248 *»

خدايا براي تو در اين شب عطايا، مواهب، بخشش‏ها و جايزه‏ها است كه مي‏دهي، و عناياتي است كه مي‏فرمايي، اما به اين‏ها منّت مي‏گذاري بر آن بندگاني كه تو مي‏خواهي، و آن‏ها را منع مي‏كني و نمي‏دهي به بندگاني كه عنايتي از ناحيه‏ي تو به آن‏ها سبقت نگرفته، ـ به تعبير ما سابقه‏هاي خيري در دستگاه رحمت تو ندارند ـ و بدسابقه هستند.

از اين جهت چنين افرادي ممكن است در شبي مثل اين شب‏ها، مخصوصاً در ماه مبارك رجب، متعرّض درگاه رحمت خدا بشوند، اما به واسطه‏ي نداشتن حُسن سابقه‏ها ـ كه در پذيرفتن، اهليّت يافتن و قابليت پيدا نمودن براي آن عطايا، جوايز و مواهب دخيل است ـ از آن بخشش‏ها و موهبت‏ها محروم شوند. و تمنعها من لم‏تسبق له العناية منك.

تحصيل حسن سابقه خيلي خوب است. در هرجا فضيلتي از محمّد و آل‏محمد:مي‏شنويم يا مي‏بينيم، در قرآن، در احاديث يا در فرمايش‏ها، دلمان روشن، چشممان روشن و سينه‏مان منشرح گردد. خداي نكرده حالت استكبار و عدم پذيرش در دل‏هايمان نباشد. خود اين حالات سابقه‏ي خوب است كه به اين سبب در جاي مناسب خود، عنايت شامل حالمان خواهد شد. هنگامي كه در برابر رحمت‏ها قرار مي‏گيريم و متعرّض آن‏ها مي‏شويم، از ما نمي‏گذرد و شامل حال ما مي‏گردد.

مي‏فرمايد الكليم ألبس حلّة الإصطفاء لمّا عهدنا منه الوفاء در زمان كليم، انبياء ديگر هم بودند. چرا آن انبياء ديگر به مقام و موقعيّت موسي نرسيدند؟ چرا بايد در شريعت تابع موسي شوند؟ چرا بايد موسي بر آن‏ها امام باشد؟ و آن‏ها از موسي اتّباع داشته باشند؟ علّتش چيست؟

با اين‏كه مقام نبوّت يك مقام است. اما تفاضل انبياء در چيست؟ و علتش چيست؟ ما كه در آن مقام نيستيم تا بدانيم. ولي اين اندازه مي‏دانيم كه هريك از انبياء كه به جايي رسيده و بر ساير انبياء فضلي پيدا كرده، به واسطه‏ي همان وفاداري او و سوابقي بوده كه در امر ولايت محمّد و آل‏محمد: داشته است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 249 *»

به اصل مطلب عنايت بفرماييد! عرصه‏ي نبوّت، عرصه‏اي است كه تمامي مواليد آن عرصه و آن عالم نبي هستند، غير نبي در آن عرصه نيست. و آن‏ها همين انبيائي هستند كه در تاريخِ اديان معلوم و مشخّص هستند كه نه كمتر مي‏شوند، نه بيشتر. باوجودي كه عرصه‏شان يك عرصه است و در آن‏جا غير نبي نبود، چون در آن عرصه بودند خواه‏وناخواه نبي بودند. نه غير نبي مي‏توانند باشند، و نه هم غيري در آن عرصه مي‏تواند داخل شود.

چه‏قدر مردم غافل‏اند! چه‏قدر از توجّه به اين مراتب دورند! يك شخصي در نامه‏اش در جواب كسي نوشته بود كه او را زياد توصيف كرده بود، درباره‏ي او مدح و ثناء فوق العاده ذكر كرده بود، در جوابش نوشته بود تو براي من چيزي ننوشتي، من مي‏بايست پيغمبر شوم. و آن‏چه تا كنون شده‏ام و تو برايم نوشته‏اي چيزي نيست. من مي‏بايست پيغمبر شوم.

اين اشتباهات از اين مطلب سرچشمه مي‏گيرد كه مي‏گويند «انسان در روي زمين خليفة اللّه است»، از آن‏جا سرچشمه مي‏گيرد كه گمان مي‏كنند همه‏ي انسان‏ها مي‏توانند خليفة اللّه باشند. از همين اشتباهات است كه فكر مي‏كنند آدم كه مسجود ملائكه شد و ملائكه بر او سجده كردند، از اين جهت بوده كه آدم، انسان بوده است. بنابراين از نظر آن‏ها تمامي انسان‏ها مسجود ملائكه هستند، و ملائكه بر همه‏ي انسان‏ها سجده كرده‏اند. مي‏گويند: اي انسان! اي مسجود ملائكه! اي خليفة اللّه در روي زمين!

اين غلط‏ها همه از اين‏جا است كه فكر كرده‏اند تا گفته شد «آدم» يعني انسان. خير. آدم دو جهت دارد: در يك جهت، مبدأ نوع انسان است، در يك جهت، حجّت است و مبدأ حجج الهي است. آن حيثِ حجيّت آدم، مسجود ملائكه است. چون حجة اللّه است، مسجود ملائكه مي‏شود.

و حجيّتش شعاع حجيّت محمّد و آل‏محمد: است. نوري كه از محمّد و آل‏محمد: در آدم تابيده، آن نور شده قبله. به واسطه‏ي آن نور آدم، قبله‏ي ملائكه شده و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 250 *»

ملائكه بايد به سوي اين قبله براي خدا خضوع كنند و اين قبله را كه آدم است تعظيم نمايند.

پس آدم آن حيث حجيّت و حجّت خدا بودنش، باعث شد كه مسجود ملائكه و خليفة اللّه در زمين باشد، نه اين حيثي كه آدم، انسان و مبدأ نوع انساني است. تا در نتيجه همه‏ي انسان‏ها در روي زمين خليفة اللّه باشند و همه‏ي انسان‏ها بتوانند خليفة اللّه شوند، يا اين‏كه مسجود ملائكه هستند و همه بايد خود را مسجود ملائكه بدانند، چنين نيست. اين اشتباهات زياد است.

خدا درجات بزرگان ما عالي است متعالي فرمايد! كه چه‏طور در نوع مسائل ديده‏هاي ما را باز فرمودند و اين بصيرت‏ها را به ما عنايت كردند و مي‏فهميم كه چه‏قدر مردم در خطا و غفلت و جهالت به‏سرمي‏برند. متأسفانه نام همين‏ها را علم، فضل و كمال هم مي‏گذارند. همين جهالت‏ها، همين سفاهت‏ها، همين غلط‏ها و اشتباه‏ها را علم، فضل، كمال، فهم و فراست مي‏نامند.

در هر صورت نوشته بود كه من مي‏بايست نبي شوم، مي‏بايست پيغمبر شده باشم و اين وصفي كه تو براي من كردي، براي ايني است كه من الآن آنم. پس اگر آن قوّه در نظر گرفته بشود، آني كه مي‏بايست آن بشوم ولي نشدم، اين وصف تو درباره‏ي من خيلي ناچيز است و كوتاه آمده‏اي. مي‏بينيد كه به مراتب توجه نيست.

مرتبه‏ي نبوّت، مرتبه‏اي است كه تمام كساني كه به اين مرتبه مي‏توانند برسند، رسيدند و در آن‏ها روح نبوّت ظاهر شد. ديگر هيچ‏كس نمي‏تواند به آن مرتبه برسد و عوامل به او تعلّق نمي‏گيرد كه او را به حدّي لطيف سازد كه به لطافت نبيّي از انبياء برسد. اولشان آدم، آخرشان خاتم صلّي اللّه عليهم اجمعين است، ديگر تمام شد. و همه نبي هستند. ديگر نه يكي بر آن‏ها اضافه خواهد شد، نه هم اين‏طور مي‏شد كه يكي از آن‏ها به آن درجه نرسد يا ناقص و نرسيده به مقام نبوّت از دنيا برود. خير، تمامي ايشان به آن مقام رسيدند و آن مقام در ايشان ظاهر شد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 251 *»

از اين جهت فرمود لا نبي بعدي.([151]) بعد از من ديگر پيغمبري نخواهد بود. نه به اين معنا است كه ديگر پيغمبري موجود نيست. بعد از آن حضرت، عيسي، الياس، ادريس موجود هستند. بنا به قول صحيح و شايد اصحّ اقوال، خضر7 نبي است و موجود است. ايشان بعد از پيغمبر ما موجودند و نبي هستند. اما اين چنين نيست كه بعد از پيغمبر آمده باشند. اين‏ها قبل از پيغمبر بودند و خداوند آن‏ها را از دنيا نبرد. طرز صعودكردن آن دو نفر ايشان به آسمان‏ها و بودن خضر7 و الياس در زمين هم همان‏گونه است كه مي‏دانيد.([152])

آن‏چه مورد توجّه ما است اين است كه با اين‏كه ما از آن عالم خبر نداريم اما مي‏دانيم در ميان انبياء تفاضل هست.

دقّت بفرماييد! با اين‏كه عرصه‏ي نبوّت يكي است و همه‏شان در يك عرصه هستند؛ يعني روح نبوّت ـ بلاتشبيه و للّه المثل الأعلي ـ مثل روح نباتي است. الآن همه‏ي نباتات در يك عرصه هستند. و در همه‏ي آن‏ها يك روح ظاهر است كه روح نباتي باشد. اما بين نباتات تفاضل هست. آن نبات بر اين نبات، آن درخت بر اين درخت، فضل و برتري دارد، و ظهور روح نباتي در بعضي قوي‏تر و در بعضي ضعيف‏تر است. اين تفاوت‏ها هست.

در عرصه‏ي نبوّت نيز آن روح كه در همه ظاهر است، يك روح است. اما مي‏بينيم يكي عيسي، يكي موسي، يكي ابراهيم، يكي نوح شده است و تفاضل دارند. بعضي مرسل، بعضي غير مرسل و بعضي اولو العزم هستند. اين تفاضل‏ها از چيست و چرا است؟

سرّش را امام عسكري در اين فرمايش ذكر مي‏فرمايد الكليم ألبس حلّة الإصطفاء لمّا عهدنا منه الوفاء چون ما از كليم سابقه‏ي وفاداري يافتيم، بر او حلّه‏ي اصطفاء و برگزيدگي را پوشانديم و او را اولوا العزم ساختيم و از اولوا العزم قرار داديم. تمام تفاضل

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 252 *»

ايشان از اين جهت است كه در امر ولايت وفادار هستند و با محمّد و آل‏محمد:سوابق حسنه دارند.

از اين جهت بايد ان شاء اللّه ما نيز در فكر باشيم و براي خود سوابق حسنه اكتساب كنيم. در دعاها و تعقيب‏ها زياد ياد ما داده‏اند كه حالت اقرار، حالت تسليم و تصديق داشته باشيم، حتي به اين تعابير: خدايا من به جميع فضائلي كه محمّد و آل‏محمد:را به آن فضائل فضيلت بخشيده‏اي اقرار دارم، چه آن‏چه تا كنون به من رسيده و چه آن‏چه نرسيده است.([153]) اگر اين حالت را در برابر امر حق و فضائل داشته باشيم، ان شاء اللّه از مواهب و عناياتشان بهره‏مند خواهيم بود.

پس نبوّت انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين نبوّت فرعي است. از اين جهت اگر كسي ائمه را به آن نبوّت توصيف كند و بگويد نبي هستند و مثل ساير انبياء نبوّت دارند، اهل بصيرت و امام‏شناسان مي‏فرمايند: شما در وصف ائمه: تقصير كرديد، نه اين‏كه غلو كرديد. اما چون نبوّت رسول‏اللّه9 نبوّت اصلي است و در ائمه: ظاهر و غالب نيست؛ بلكه خفي است، از اين جهت ما ائمّه را به صفت نبوّت و نبي به آن معنايي كه درباره‏ي رسول‏اللّه9 مي‏گوييم، توصيف نمي‏كنيم و نمي‏گوييم مثل رسول‏اللّه نبوّت دارند؛ بلكه مي‏گوييم نبوّت كه شأني از شؤونات ايشان است و يكي از دو مقام كلّي ايشان است ـ كه نبوّت و ولايت است ـ با اين تفاوت كه در ايشان حيث و جهت نبوّت، خفي و مخفي است و حيث ولايت غالب است.

از اين جهت ايشان را به ولي و اولياء توصيف مي‏كنيم أشهد أنّ عليّاً و الائمّة من ولده و فاطمة الصديقة أولياء اللّه صلوات اللّه عليهم اجمعين. ولي رسول‏اللّه9 را به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 253 *»

نبي توصيف مي‏كنيم و مي‏گوييم أشهد أنّ محمّداً9 عبدك و رسولك([154]) يا اين‏كه مي‏گوييم نبيّك. علّت توصيف نمودن آن حضرت به رسول و نبي، اين است كه در رسول‏اللّه ولايت خفي و نبوّت ظاهر و غالب است.

شروع بحثمان در اين بود كه كساني كه در اين عالم پيمان را شكستند و درباره‏ي اين بزرگواران ظلم كردند، در آن عرصه‏ي ذرّ به ظاهر اقرار كردند، اما در دل عداوت ورزيدند و استكبار كردند، از اين جهت در اين‏جا هم آن عداوت‏ها را ظاهر ساختند و پيمان با خدا را شكستند.

از اين جهت از جمله آيات و رواياتي كه به عالم ذرّ اشاره دارد و مسأله را به عالم ذرّ مربوط مي‏كند، آيات و رواياتي است كه در باره‏ي نقض پيمان‏ها رسيده است كه از جمله اين آيه‏ي شريفه است كه مي‏فرمايد ألذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر اللّه به أن‏يوصل و يفسدون في الأرض أولئك هم الخاسرون.([155]) و در آيات مورد بحثمان اين آيه بود فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون.

آناني كه آن پيمان‏ها را شكستند و از آن پيمان اعراض كردند، آن‏ها فاسق و از دين خدا خارج‏اند. در اين آيه نيز مي‏فرمايد: كساني كه عهد و ميثاق خدا را شكستند بعد از محكم كردنِ خداوند ميثاق و پيمان را، و قطع كردند آن‏چه را كه خدا دستور داده بود كه بايد وصل شود و در زمين فساد كردند، ايشان اهل ضرر و خسارت‏اند و ضرركنندگان و زيانكاران هستند.

اين نوع آيات هم يك گوشه از گوشه‏هاي عالم ذرّ را بيان مي‏كند و به عالم ذرّ مربوط مي‏شود، از اين جهت كه پيمان عالم ذرّ را شكستند.

اين بحث امشب را من اين‏طور نمي‏خواستم داشته باشم. توجّه هم نداشتم كه به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 254 *»

خصوص بحثي در باره‏ي وفات زينب كبري سلام اللّه عليها داشته باشم. يك‏باره به ذهنم خورد كه به همين آيه توجّه كنيم كه از جهتي به بحث‏ها مربوط است و از جهتي هم با يادبود وفات اين مخدّره‏ي معظّمه سلام اللّه عليها برخورد مي‏كنيم و پيماني كه در مورد اين بزرگوار شكسته شد.

چه‏طور نسبت به شأن و مقام و منزلت اين بزرگوار توهين، جسارت و استخفاف وارد گرديد! از ناحيه‏ي كساني كه پيمان‏شكن بودند و اين عهد و پيمان با خدا را شكستند و اين ميثاق را نقض كردند و آن‏چه را كه خدا امر فرموده بود كه وصل كنند، قطع كردند؛ يعني بين محمّد و آل‏محمد: و ذريّه‏ي طيّبه‏ي او سلام اللّه عليهم اجمعين اين جدايي‏ها را انداختند.

از طرفي فرياد مي‏زدند به أشهد أن لا إله إلاّ اللّه أشهد أنّ محمّداً رسول‏اللّه9 ولي از طرفي آن جرم و جنايات بزرگ و مصيبت‏هاي وارده‏ي بر فاطمه‏ي زهرا سلام اللّه عليها را مرتكب شدند. آن عهد و پيمان‏شكني با امير المؤمنين، آن تنها ماندن و بي‏ياور ماندن حضرت، بعد هم شهادت حضرت. و همين‏طور شهادت حضرت مجتبي، و حادثه‏ي كربلا، حادثه‏ي اسارت اهل بيت:، اين‏ها همه نقض پيمان‏ها بود و قطع كردن آن‏چه را كه خدا دستور داده بود وصل و متّصل كنند و بين محمّد و آل‏محمد: و ذريّه‏ي طيّبه و خاندان او جدايي انداختند.

اين تعبير هست «يعظّمون له أعواد منبره» چوب‏هاي منبر رسول‏اللّه را حرمت مي‏كنند، به قصد تبرّك، تيمّن و تقرّب الي اللّه بر چوب‏هاي منبر رسول‏اللّه بوسه مي‏زنند، اما «و بين أظهرهم أولاده وَضعوا» يا «وُضعوا»([156]) در ميانشان فرزندان رسول‏اللّه9نعوذ باللّه ـ خوار، حقير و بي‏احترام شدند.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 255 *»

مقام ولايت زينب كبري سلام اللّه عليها معلوم است. اولاً از نقباء كليّه است. اگرچه زن است ولي در عرصه‏ي نقباء زن است. نسبت به تمام مؤمنانِ غير عرصه‏ي نقباء و پايين‏تر از آن عرصه، از نظر حامل بودنِ روح الايمان و افاضه‏ي روح الايمان، مرد است. شرافت و فضيلت آن بزرگوار از نظر نقيبه‏ي كليّه بودن معلوم است.

به علاوه اين لقب مباركه‏ي زينب كبري سلام اللّه عليها كه او را عقيله‏ي بني‏هاشم مي‏گويند، مورد اتّفاق سنّيان و شيعيان است. عقيله؛ يعني كسي كه صاحب مكرمت‏ها و منزلت‏ها است، به طوري كه در ميان قبيله مافوق همه است. اين‏قدر حامل مكارم اخلاقي و فضائل انساني است كه وقتي بخواهند او را از همه بالاتر بگويند، در باره‏ي مرد كلمه‏ي عقيل و در باره‏ي زن عقيله به كار مي‏برند. اين لقب نه به عنوان تعارف بر اين بزرگوار گذارده شده است كه به تعبير مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه اسم جامد باشد، هرگز.

اين لقب براي آن حضرت انتخاب شده بود. تمام صحابه‏ي رسول‏اللّه9شايستگي او را ديده‏اند، چه آناني كه بصيرت و ايمان داشتند، چه آن‏هايي كه نداشتند اما مقامات، منزلت و مكارم اخلاقي و نفساني آن بزرگوار را مي‏ديدند كه ايشان را «عقيله‏ي بني هاشم» گفتند. در ميان زن‏ها و مردها مشهور به عقيله‏ي بني هاشم بود.

بني هاشم كه در ميان تمام قبايل عرب افضل قبايل است و از نظر خُلق و خوي و خلقت سرآمد كلّ قبايل عرب است، در ميان بني هاشم، ايشان «عقيله» است، صاحب مكرمت‏هايي است كه تمام بني هاشم با آن خُلق و خو و آن فضائل اخلاقي كه دارند به طوري كه رسول‏اللّه9، امير المؤمنين7 از ميان ايشان انتخاب شده‏اند، آن‏گاه عقيله‏ي همه‏ي ايشان زينب كبري سلام اللّه عليها است. عقيله، چه كلمه‏ي شريفي! چه لقب پرمعنايي است! به طور صدق و واقع نه تعارف. ديگر شايسته‏تر از اين كلمه نبوده اگرنه او را به آن صفت متّصف مي‏نمودند.

امام سجاد7 به دو فضيلت از فضائل حضرت اشاره كردند، فرمودند: اي عمّه‏ي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 256 *»

من! تو عالمه‏ي غير معلَّمه هستي، تو فهيمه‏ي غير مفهَّمه هستي.([157]) و علم و فهم هريك يكي از مكارم و مكرمت‏ها است. آن‏جا مصلحت اين بوده كه امام7 به اين دو صفت اشاره بفرمايند.

ولي در كلمه‏ي «عقيله» علم، فهم، شجاعت، سخاوت و بزرگواري هست، تمام مكرمت‏هاي اخلاقي را كه بشماريد در كلمه‏ي عقيله وجود دارد.

بي‏جهت نبوده كه امام حسين7 در ميان خاندان خود با داشتن مثل سكينه، مثل امّ‏كلثوم به ايشان وصيّت مي‏فرمايند. وصي امام حسين صلوات اللّه عليه و واسطه بين امام حسين و شيعيان، زينب كبري سلام اللّه عليها بود، مرجع تمام شيعه بود. شيعه‏اي كه نبود، براي همان چند نفر. به تعيين و توصيه‏ي وجود مبارك سيد الشهدا صلوات اللّه عليه، مرجع و ملجأ تمام شيعيان زمانش بود.

از مظلوميت‏هاي اين بزرگوار اين است كه در جريان وفات و دفن او، در كيفيّت وفات و تاريخ وفات او ما هيچ از فرمايش‏هاي ائمه: در دست نداريم. چه اقتضا مي‏كرده؟ چه امري در كار بوده؟ چه مصلحتي بوده كه درباره‏ي زينب كبري سلام اللّه عليها اثري و آثاري قطعي در دست نباشد؟!

يك جهت كه شايد در همين مجلس عرض كرده‏ام، اين باشد كه ائمّه:مي‏خواسته‏اند به اعدائشان نشان بدهند، خدا اعدائشان را لعنت كند! كه اين‏ها عبرت‏بگير هم نيستند. تاريخ كربلا را ديدند، حوادث ائمه را ديدند، تمام آن مظالم را ديدند و مي‏دانند، هنوز هم مشاهده مي‏كنند كه نور جمال اين بزرگواران و نور عظمت و جلالشان روز به روز بيش‏تر مي‏شود و دشمنانشان هرچه كردند كه اين انوار را خاموش كنند نتوانستند، ولي اين ملعون‏ها عبرت نمي‏گيرند و عبرت نخواهند گرفت. تا آمدن امام

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 257 *»

زمان صلوات اللّه عليه و انتقام كشيدن آن بزرگوار، اين‏ها عبرت نخواهند گرفت.

شايد يكي از جهات اين بوده كه خواسته‏اند به اعداء و دشمنان خود بفهمانند كه شما ببينيد با اين‏كه شيعيان و دوستان ما در هر امري متعبّد به سخنان ما هستند و تا از ما چيزي در دست نداشته باشند، يقين و قطع به آن ندارند، و با وجودي كه ما درباره‏ي عمّه‏مان زينب سلام اللّه عليها چيزي نگفته‏ايم، راجع به مركز و محل دفنش، راجع به كيفيّت وفاتش و در تاريخ وفاتش چيزي نگفته‏ايم ـ اين مظلومه از هر جهت مظلوم است ـ با وجود اين شما ببينيد دوستان ما نسبت به ما چه‏طورند! دل‏هاي آن‏ها در محبّت ما چه‏قدر خالص است كه همين كه مي‏دانند كه ما عمّه‏مان را دوست داريم، عمّه‏ي ما داراي مقامات و فضائل است، نزد خدا شريف، عزيز و كريم است، همين‏قدر كه تاريخ براي آن‏ها مي‏گويد كه شب نيمه‏ي ماه رجب، شب وفات زينب است، دل‏هاي شيعيان داغدار مي‏شود و حزنشان تجديد مي‏گردد، غمشان زياد مي‏شود، ياد مي‏كنند از آن مظلومه و به ياد مصائب او مي‏نالند.

هم‏چنين تاريخ مي‏گويد: در كنار شهر شام، در يك آبادي نزديك شام، قبري است متعلّق به زينب كبري سلام اللّه عليها، شيعيان و دوستان ما آرزوي زيارت آن محل شريف را مي‏كنند و آماده هستند در صورت امكان و داشتن امكانات، از وطن‏هاي خود حركت كنند، از وطن‏هاي خود آواره شوند، با دلي مالامال از غم و حزن و اندوه به سوي آن محل شريف بروند، صورت بر آن آستانه‏ي مباركه بگذارند و آن‏جا زينب را سلام اللّه عليها زيارت كنند.

مي‏خواهند به دشمنانشان بفهمانند كه عبرت بگيريد! شرم كنيد! حيا كنيد! دست از عداوت برداريد! دوستان ما اين‏طورند. نور ما در دل‏هاي آن‏ها روز به روز فروزان‏تر مي‏شود و دل‏هاي آن‏ها در محبّت ما خالص‏تر مي‏گردد.

پس اگر فرموده بودند كه زينب چه‏طور از دنيا رفت شيعه چه مي‏كرد! چقدر اشك مي‏ريخت! چقدر گريه مي‏كرد! اگر ائمه : مي‏فرمودند: زينب در كجا دفن شده، شيعه چه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 258 *»

مي‏كرد؟ و چه‏طور براي زيارت آن مكان و آن محلّ شريف حتي از بسياري از اموري كه حيات خود را در آن‏ها مي‏ديد، مي‏گذشت. همان‏طور كه در زيارت برادرش امام حسين7 شيعه همين‏طور است.

عجب مناسبتي است! وفات زينب كبري سلام اللّه عليها در چه شب مناسبي واقع شده! وقتي از امام صادق سؤال مي‏كنند آقا در ميان ايّام، ما در چه شب و روزي امام حسين را زيارت كنيم؟ مي‏فرمايد: در نيمه‏ي رجب و نيمه‏ي شعبان.([158]) و ظاهراً امشب شب نيمه‏ي ماه رجب است. دل‏هاي شما امام حسين7 را زيارت كرد به زيارت كردن قبر واقعي و حقيقي حسين، زينب كبري سلام اللّه عليها.

حسين با همه‏ي غم‏ها و مصيبت‏هايش در دل زينب دفن شد. زينب حامل همه‏ي مصيبت‏هاي حسين است. زينب حامل تمام مصيبت‏ها و غم‏هاي وارده‏ي بر حسين است. قلب مطهّر زينب جاي همه‏ي آن غم‏ها است. همه‏ي آلام و مصائب كربلا را زينب با دل و قلب خود حمل كرد و به جميع شيعيان تا دامنه‏ي قيامت رسانيده و مي‏رساند.

ما امام زمان صلوات اللّه عليه را تسليت مي‏دهيم. و مي‏دانيم آن بزرگوار الآن در كنار قبر مطهّر جدّ بزرگوارشان امام حسين هستند. به حسب اين روايت اگر امشب شب نيمه‏ي رجب باشد، شب زيارتي امام حسين است. روز نيمه‏ي رجب شيعه اگر بتواند خودش را كنار آن قبر مطهّر مي‏رساند.

خدايا ما را با آن بزرگوار در اين شب و روز، در زيارتي كه قبر مطهّر جدّ بزرگوارش امام حسين7 را مي‏فرمايد، و اگر وفات زينب كبري هم در همين شب و روز بوده، يقيناً آن حضرت عمّه‏اش زينب كبري را نيز زيارت مي‏فرمايد، خدايا ما را در زيارت آن بزرگوار اين دو مكان شريف و ساير مشاهد مشرّفه را شريك بفرما! خدايا ما را از آثار و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 259 *»

بركات زيارت‏هاي آن بزرگوار و اعمال و طاعات آن حضرت محروم مفرما! ما را در اين شب و روز نيمه‏ي ماه رجب از زائران قبر امام حسين محسوب فرما! از عزاداران بر زينب كبري سلام اللّه عليها قرار بده!

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 260 *»

 

مجلس    17

 

(شب يك‏شنبه 19 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

 

آيات و روايات مربوط به جهات عالم ذر از حد تواتر بيشتر است

r نظريه‏ي ملاصدرا درباره‏ي عالم ذر مخالف با اصول وحي است

r نظريات حكماء راجع به عالم ذر:

r نظريه‏ي اول: مراد از عهدها دريافت‏هاي عقلاني است

r نظريه‏ي دوم: برگشت به نظريه‏ي اول دارد

r نظريه‏ي سوم: عالم ذر مخصوص عده‏اي است كه نقض عهد نمودند

r نظر برخي از متكلمان در انكار عالم ذر و پاسخ ملاصدرا به آنان

r نقل نقد ملاصدرا نظرياتي را در بيان مخاطبه‏ي خدا با خلق

r نظريه‏ي اول: از معتزله و صوفيه

r نظريه‏ي دوم: از برخي از حكماء

r نظريه‏ي سوم: از ملاصدرا

r نقد نظريه ملاصدرا

r نتيجه‏ي نظريه‏ي ملاصدرا انكار عالم ذر است

r عدم اشتراك مراتب خلقت از ديدگاه مكتب استبصار

r بيان مغالطه‏اي از ملاصدرا و نقد آن

r رشد و ترقي بي‏نهايت هر طبقه از مؤمنان در مرتبه‏ي خود

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 261 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

بحث در عالم ذرّ و نظريّاتي بود كه در مورد آن عالم اظهار شده است. و عرض شد از آيات و رواياتي كه در آن‏ها به وجود چنين عالمي تصريح شده، آيات و رواياتي است كه در باره‏ي نقض آن عهد و پيمان رسيده و از جمله اين آيه‏ي شريفه است ألذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر اللّه به أن‏يوصل و يفسدون في الأرض أولئك هم الخاسرون. كساني كه عهد خداوند را بعد از ميثاق او، مي‏شكنند و آن‏چه را كه خداوند امر فرموده كه وصل شود، قطع مي‏كنند و در روي زمين فساد مي‏كنند، ايشان زيان‏كاران‏اند.

در اين آيه و امثال آن و رواياتي كه در زمينه‏ي نقض عهدِ اهل سنّت و نصّاب و منكران فضائل نسبت به ولايت محمّد و آل‏محمد: رسيده، نيز بيان گوشه‏اي و جهتي از جهات عالم ذرّ و حكايتي از آن عالم است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 262 *»

خود همين آيات و روايات كه در مورد نقض عهد و ميثاق رسيده و خدا و اولياء خدا سلام اللّه عليهم اجمعين پيمان‏شكني پيمان‏شكنان را ذكر فرموده‏اند، دليل بر وجود عالم ذرّ است، به خصوص اين مطلب كه به يكي از جهات عالم ذرّ مربوط است و از حدّ تواتر نيز افزون است. پس با توجّه به جهات مختلفِ اين حادثه و اين عالم كه آيات و روايات زيادي در مورد آن رسيده است، نبايد به طوري توجيه شود كه اين عالم انكار گردد، يا آن توجيه برخلاف اصول ديانت و اصول وحي باشد.

و از جمله نظريّاتي كه برخلاف اصول وحي است و از توجيهاتي است كه در مورد عالم ذرّ داده شده و با اصول وحي مخالفت دارد، نظري بود كه اخيراً از صدر المتألهين ارائه شده است. اين نظريّه برگشت به مسأله‏ي وحدت وجود داشت و اين‏كه خلق در يك مرتبه از مراتب وجودي خود، به وجود حق و به وجود علمي كه «علم حق» باشد موجودند، و در آن‏جا اين عهد با خلق واقع شد. در خصوص اين آيه‏ي شريفه و توضيح اين عهدي كه خدا در اين آيه مي‏فرمايد: «كساني كه عهد خدا را مي‏شكنند» و بيان مراد و مقصود از آن، نظريّاتي ذكر مي‏كند.

يكي از آن نظريّات كه قبلاً ذكر شد اين است كه مي‏گويد: مراد از عهد همان است كه خداوند در عقل‏هاي بشري اين استعداد و نيرو را گزارده كه بتوانند بفهمند و ادراك كنند حجّت‏ها و برهان‏هاي خداوند را كه بر توحيد و صداقت رسول‏اللّه9 دلالت مي‏كند. و معناي أشهدهم علي أنفسهم، أ لست بربّكم، قالوا بلي يعني همين دريافت عقلاني در امر توحيد. مي‏گويد: اين آيه‏ي شريفه به اين مطلب اشاره دارد أوفوا بعهدي أوف بعهدكم شما با عهد و پيماني كه با من بستيد وفادار باشيد، تا من هم نسبت به عهدي كه با شما بستم و وعده‏اي كه به شما داده‏ام ـ كه وعده‏ي نجات و نعمت‏ها و رحمت‏ها است ـ وفادار باشم.

اين يك نظر كه ما هم قبلاً آن را ذكر كرديم و منشأش را گفتيم كه از كجا شروع شده و چه كسي در شيعه آن را اظهار كرده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 263 *»

نظر دوم اين است كه مراد از اين عهد و ميثاق، همان عهد و ميثاقي بوده كه خداوند در عالم ذرّ مردم را به صورت ذرّ و به شكل و هيأت مورچگان از صلب آدم خارج فرمود و آنان را بر خودشان گواه گرفت. مي‏گويد: وقتي كه تحقيق كنيم و اساساً فكر كنيم، مي‏يابيم كه اين نظر دوم به همان نظر اول برگشت مي‏كند و هر دو برگشت به يك مطلب دارند.

نظر سومي را كه ذكر مي‏كند اين است كه: مراد از اين عهدي كه عدّه‏اي آن را شكسته‏اند بعد از اين‏كه خدا از آن‏ها پيمان گرفته، آيه‏ي شريفه‏اي است كه خداوند همين مطلب را در آن به بياني ديگر ذكر فرموده و مي‏فرمايد و أقسموا باللّه جهد أيمانهم لئن جاءهم نذير ليكوننّ أهدي من إحدي الأمم فلّما جاءهم نذير مازادهم إلاّ نفوراً.([159]) يعني پاره‏اي از اهل كتاب به خدا قسم‏ها خوردند در نهايت و كوششِ قسم‏خوردن كه اگر نذير و انذاردهنده‏اي از طرف خداوند بيايد، ايشان در ميان همه‏ي امّت‏ها از همه زودتر هدايت مي‏يابند و زودتر آن نذير را اجابت مي‏كنند. ولي چون آن نذير و انذاردهنده از طرف خدا آمد، به آن‏ها نتيجه‏اي نبخشيد و زياد نكرد بر ايشان مگر نفور و فرار و نفرت از آن نذير را. زيرا قسم خوردند و به قسمشان رفتار نكردند و اهتداء نيافتند و به هدايت رسول خدا9 هدايت نشدند. با آن عهد و قرارداد و قسم‏هاي خود مخالفت كردند و آن عهد و قسم‏ها را شكستند. اين هم يك نظر است.

پس اين آيات در مذمّت كساني است كه آن عهد را نقض كرده و پيمان را شكسته‏اند. مي‏خواهند بگويند اين آيه‏ي شريفه به عالم ذرّ ربطي ندارد. آن پيماني كه آن‏جا بسته‏اند و تخلّفي كه در اين‏جا دارند، ربطي به هم ندارد.

البته خود ملاصدرا هم نمي‏پسندد و مي‏گويد: اين نظر، نظر صحيحي نيست. چون لازمه‏اش اين است كه مخصوص به عدّه‏اي باشد كه به قسم‏هايي كه خوردند، پذيرفتن

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 264 *»

هدايت را بر خود لازم كردند و بعد پيمان خود را شكستند. و آياتي كه درباره‏ي نقض عهد نازل شده، بايد به همين عدّه مربوط باشد.

حال آن كه از خود آيه‏ي ألذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه استفاده مي‏شود كه اين عهد و پيمان عمومي بوده، ولي پاره‏اي از مردم با اين عهد و پيمان مخالفت كردند و اين ميثاق را نقض نمودند. بنابراين، آيه مي‏رساند كه اين عهد عموميّت داشته است. ولي به حسب آيه‏ي و أقسموا باللّه جهد أيمانهم عدّه‏ي خاصّي بودند كه قرارداد خاصّي بر خودشان گذارده بودند و در اين‏باره قسم‏ها خوردند. و اين‏ها از اهل كتاب بودند.

اما آن دو نظر اول مي‏رساند كه عهد و پيمان عموميّت داشته و هركس آن پيمان را شكسته، مستحقّ مذمّت است. آن آيات و دلايلي كه خدا بر همه‏ي خلق ارائه داده عموميّت داشته و همه با آن نوع دلايل آشنا هستند و به قوّه و قدرت و نيروي عقلاني خود مي‏يابند كه اين‏ها آيات قدرت‏اند و بر وجود خالق دلالت دارند. تا به اين‏جا اين دو سه نظر را ذكر مي‏كند.

بعد راجع به اين‏كه عدّه‏اي از متكلّمان وجود عالم ذرّ را انكار كرده‏اند، به اين اشكال كه چه‏طور خداوند بر بندگانش احتجاج فرموده و از آن‏ها عهد و ميثاق گرفته است، ولي آن‏ها فراموش كردند و از خاطر بردند و با وجود اين‏كه از خاطر برده‏اند، خدا آن‏ها را مذمّت مي‏كند كه چرا شما به آن عهد و پيماني كه از خاطر برده و فراموش كرده‏ايد، وفا نمي‏كنيد و نسبت به آن وفادار نيستيد؟ اين اشكال را از قول متكلّمان ذكر مي‏كند.

بعد خود در مقام پاسخ‏گويي برمي‏آيد و مي‏گويد: «إنّ الكلام في تحقيق إخراج الذريّة عن صلب ادم علي صورة الذرّ عميق خارج عن طور أهل البحث خروجاً شديداً و بعدت أذهانهم عن دركه بعداً بعيداً و قد وقعت الإشارة إليه حيث ذكرنا أنّ للإنسان أنحاءً من البعث و الحشر»([160])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 265 *»

مي‏گويد: تحقيق اين مسأله و فهميدن آن كه خداوند چه‏طور ذريّه‏ي آدم را از صلب او به صورت ذرّ خارج كرد، مطلب خيلي مشكلي است و تحقيق اين مطلب عميق است و از طرز و طور بحث‏هاي ظاهري خارج است و علماي ظاهر از درك اين حقيقت خيلي دورند.

مي‏گويد: ما پيش از اين به اين مطلب اشاره كرده‏ايم، آن‏جايي كه نحوها و طورهاي بعث و حشر انساني را ذكر كرديم و مراتبي كه براي انسان بوده گفتيم، مسأله‏ي ذرّ هم بر اساس آن مسائل و با توجّه به آن‏ها روشن مي‏شود.

بعد مي‏گويد: مسأله‏ي مهم در مورد عالم ذرّ اين است كه خداوند چه‏طور با خلقش سخن گفت؟ و چه‏طور خلق را مخاطب قرار داد و با آن‏ها گفت‏وگو كرد؟ در اين مسأله است كه ميان علماء و متفكّران گفت‏وگو شده و هر كسي طوري توجيه كرده است. من خودِ عبارتش را نقل نمي‏كنم، ولي ترجمه‏اش را ذكر مي‏كنم تا به اصل مطلب كه اعتقاد و توجيه خود او است برسيم.

مي‏گويد: بدان كه طوايف علماء در توجيه اين‏كه خدا با خلقش كه معدوم بودند  يعني در همان عالم ذرّ ـ سخن گفته، در توجيه اين مطلب جهاتي را ذكر كرده‏اند. يكي از آن وجوه و جهات، قول كساني است كه قائل‏اند به اين‏كه براي معدومات و معدوم‏ها ثبوت است. و قائل‏اند كه ماهيّت‏ها قبل از وجودشان شيئيّت دارند؛ مثل معتزله كه قائل‏اند به ثبوت معدوم به ثبوت خارجي؛ يعني ماهيّت دو حالت دارد: يك حالت ثبوت، يك حالت وجود. و قبل از اين‏كه وجود بيابد، ثبوت دارد. ثبوت غير از وجود است. ممكن است ثبوت داشته باشد و معدوم باشد. پس براي معدومات ثبوت را اثبات مي‏كنند كه بحث مفصلي در حكمت است.

هم‏چنين بعضي از صوفيه قائل‏اند به ثبوت معدوم اما به ثبوت علمي در رتبه‏ي ازل. مي‏گويند: تمام خلق موقعي كه موجود نبودند، در رتبه‏ي ازل؛ يعني در ذات خدا موجود و ثابت بودند به ثبوت علمي. آن‏گاه گفت‏وگوي خدا با افراد بشر، موقعي بوده كه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 266 *»

اين‏ها به قول معتزله ثبوت خارجي داشتند، يا به قول بعضي از صوفيّه ثبوت علمي داشتند.

البته نظر معتزله در حكمت باطل شده و در ابطال آن براهين اقامه شده است.

دومين وجهي كه گفته شده اين است كه سخن گفتن خدا با خلق در وقتي بوده كه به دنيا نيامده و به اين وجود موجود نشده بودند.

يا بر اساس قول بعضي از حكما است كه قائل‏اند به اين‏كه ارواح انساني قديم است، يا اين‏كه قديم نيست اما به دو هزار سال مقدّم بر بدن‏ها خلقت شده‏اند. همان‏طور كه در حديث رسيده است([161]) در روايتي هم كه به رسول خدا9 منسوب است مي‏فرمايد: خدا ارواح را قبل از اجسام به چهار هزار سال خلقت فرموده است.([162]) بنابراين خطاب خدا و گرفتن عهد و پيمان بر روح‏هاي انساني قبل از تعلّق به بدن‏هاي عنصري واقع شده است. اين هم يك نظر.

ولي مي‏گويد: اين نظر هم رد شده، به جهت اين‏كه با ادلّه ثابت شده است كه نفوس بر بدن‏ها تقدّم ندارند، تا چه رسد به اين‏كه قديم باشند و مخلوق نباشند.

بعد از معلّم فلاسفه ارسطو ذكر مي‏كند و مي‏گويد: ارسطو براهيني ذكر كرده و ادلّه‏اي آورده بر اين‏كه ارواح و نفوس به حدوث ابدان حادث‏اند. ديگر اين‏كه آن‏چه از اجسام مفارق است و از اجسام بالاتر است، تغيّرپذير و تجدّدپذير نيستند و براي آن‏ها حالتي نيست كه از آن حالت خارج شوند و حالت ديگري بيابند. آن‏ها از عالم قدس و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 267 *»

طهارت خارج نمي‏شوند كه به عالم كدورت و ظلمت بيايند. آن‏ها در اقليم خير و سعادت قرار دارند و هيچ‏گاه از آن عالم به اين عالم كه منبع شرور و آلام و معرض امراض و هموم و اعدام است، وارد نخواهند شد.

اما قول و توجيه سوم در اين‏كه خدا چه‏طور با خلقش سخن گفت، حال آن كه به اين وجود موجود نشده بودند و به اين عالم نيامده بودند، اين سخن، اصل نظر خود او است و آن را به محقّقان از اهل توحيد نسبت مي‏دهد.

من تعمّد دارم در ذكر اين نظرها تا اين‏كه ان شاء اللّه وقتي نظر شيخ مرحوم و ساير بزرگان اعلي اللّه مقامهم را ذكر مي‏كنم، ببينيم چه‏قدر آن نظر نوراني است، و چه‏قدر اين نظرها تاريك و دور از حق است. به خصوص اين نظري كه از اين شخص نقل مي‏كنم چه‏قدر ظلماني است! و چه‏طور وابسته به وحدت وجود است! و از مسأله‏ي وحدت وجود سرچشمه مي‏گيرد.

سومين قول را مي‏گويد قول محقّقان از اهل توحيد است. چون اين قسمت نظر خود او است عبارتش را هم نقل مي‏كنم، مي‏گويد: «و هو أنّ الخطاب بقوله تعالي أ لست بربّكم في أخذ الميثاق كان لحقيقة الإنسان الموجودة في العالم الإلهي و الصقع الربوبي فإنّ لكلّ نوع طبيعي حقيقةً عقليةً و صورةً مفارقةً و مثالاً نورياً في عالم الحقائق العقليّة و المثلُ الإلهيّة هي صور ما في علم اللّه عند الحكماء الربّانيّين و العرفاء الأقدمين و هم كانوا يسمّونها بأرباب الأنواع زعماً منهم أنّ كلاًّ منها ملك موكّل بإذن اللّه يحفظ باقي أشخاص ذلك النوع الذي هو صورتها عند اللّه في عالم الصور المفارقة و المثل النورية العقليّة و نسبته إليها نسبة الأصل إلي الفروع و نسبة النور إلي الأظلال».([163])

قول سوم اين است كه مي‏گويد: خطاب خداوند به أ لست بربّكم كه در گرفتن ميثاق سخن گفت، به حقيقت انسان مربوط مي‏شود؛ يعني روي سخن خدا و گفت‏وگوي او با

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 268 *»

حقيقت انسان بوده كه حقيقت انسان در عالم الهي و در صقع ربوبي موجود بوده؛ يعني در رتبه‏ي ذات خدا با ذات خدا بوده است. چرا؟

به جهت اين‏كه براي هر نوع طبيعي از انواعي كه در اين عالم مشاهده مي‏كنيم، از انسان‏ها، حيوان‏ها و ساير موجودات كه در اين عالم وجود دارد، يك حقيقت عقليه، يك صورت مفارق از اين عالم و يك مثال نوراني در عالم حقايق عقليّه دارد.

و اين‏كه مثُل الهيّه گفته‏اند، مراد همان صورت‏هايي است كه در علم خداوند است و در نزد حكماي ربّاني و عرفاي پيشين اين مطلب مطرح بوده، آن‏ها اين صورت‏هاي الهي را ارباب انواع مي‏ناميدند و اين‏طور گمان مي‏كردند كه هريك از اين صورت‏ها ملكي است كه به اذن خدا بر حفاظت باقي اشخاصِ اين نوع موكّل است كه آن صورت اين‏ها در عالم صور مفارقه و در عالم مثل نوريه‏ي عقليه در نزد خدا است. و نسبت او به اين‏ها؛ مثل نسبت اصل به فروع و مثل نسبت نور به اظلال و سايه‏ها است.

در اين عبارتش مي‏بينيد كه صريحاً مي‏گويد: عالم ذرّ و گفت‏وگوي خدا با خلق؛ يعني با حقيقت‏هاي آنان وجود داشته، و اين حقيقت‏ها در همان عالم الهي و صقعِ ربوبي بوده‏اند.

بعد توضيح مي‏دهد مي‏گويد: «و الفرق بين الحقيقة الإنسانية و ساير الحقائق . . .»([164]) البته من فقط ترجمه‏ي اين قسمت را ذكر مي‏كنم تا خيلي معطّل نشويم، مي‏گويد: فرقِ بين حقيقت انسان و حقايق حيوانات و ساير موجودات، اين است كه هريك از اين انواع موجودات، مربوب يك اسم از اسم‏هاي الهي هستند؛ يعني خدا با اسمي از اسم‏هاي خود دسته‏اي از مخلوقات را تربيت مي‏كند.

فرق بين حقيقت انسان و سايرين اين است كه حقيقت انسان مَظهر اسم اللّه است كه متضمّن ساير اسماء است. نوعِ انسان و حقيقت انسان دست‏پرورده و مربوب اسم اَللّه

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 269 *»

است. از اين جهت ساير مراتب، نه از آن مرتبه‏اي كه هستند تنزّل مي‏كنند، و نه به آن مقامي كه غير از انسان هستند ترقّي مي‏كنند. ولي انسان ترقّي مي‏كند و به حضرت الالهي مي‏رسد.

اين حقيقت انسان است كه برخلاف ساير موجودات، به واسطه‏ي همين صورت كونيهاي كه دارد براي خليفه‏ي خدا شدن در روي زمين مستعدّ است و به همين صورت عقليّه‏اي كه دارد، در نهايت سير خود، براي وفا كردن به ميثاق خود مستعدّ است. همان‏طور كه براي قبول كردن، در ابتداي مراتب خود آماده بود. و اين مطلب برگشت مي‏كند به همان كه گفته‏اند: انسان به حسب تطوّرش در اطوار مختلف داراي صعود و هبوط است.

پس در موقع هبوط، به امر خدا از عالم قدس و از بهشت فرود آمده است كه فرمود إهبطوا بعضكم لبعض عدوّ و لكم في الأرض مستقرّ و متاع إلي حين([165]) و در صعود و بالا رفتن ترقّي مي‏كند تا به جوار خدا و مقام قاب قوسين و مقام مكالمه‏ي حقيقي با خداوند مي‏رسد، و به جايي مي‏رسد كه مي‏گويد من رآني فقد رأي الحق([166]) و مي‏گويد لي مع اللّه وقت لايسعني ملك مقرّب و لا نبي مرسل.([167])

اين مطالب ترجمه‏ي اين قسمت از عبارتش بود كه مي‏خواهد بگويد: پس آن مرتبه‏ي ذرّ و آن‏جايي كه گفت‏وگو بود، جايي بود كه انسان در نهايتِ صعود، به آن‏جا مي‏رسد. و آن‏جا عبارت است از همان حضرت الهي و رسيدن به آن مقام و وجودي كه عين ذات خداوند است.

براي اين مطلب خود به فرمايش رسول‏اللّه9 استشهاد مي‏كند من رآني فقد رأي الحق يا به اين حديث كه فرمود: براي من با خدا وقتي است كه در آن وقت، مرا هيچ ملك مقرّبي و نبي مرسلي وسعت ندارد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 270 *»

از اين احاديث براي نوع انسان استدلال مي‏كند و مي‏گويد: چون نوع انسان چنين ترقّيي دارد، پس مبدأ مراتبش هم عبارت از آن مقام و منزلت بوده، و همه‏ي گفت‏وگوها آن‏جا بوده است.

از نظر او عالم ذرّ، دوره و مرتبه‏اي از وجود است كه انسان آن را طي‏كرده كه آن وجود عين وجود خدا است و با وجود خدا يكي بوده، و در محضر خدا و در علم خدا به «وجود علمي» بوده است. اين تعابيري هم كه آورد كه گفت: به جوار اللّه و مقام قاب قوسين و مقام مكالمه و گفت‏وگوي حقيقي و ذاتي با خدا مي‏رسد، اين‏ها هم مغالطه‏هايي است كه مي‏كند.

همان‏طور كه قبلاً عرض كردم اين نظر مبتني بر نظريّه‏ي وحدت وجود است. و از نظر او وحدت وجود عبارت است از اين‏كه خدا و خلق يك حقيقت هستند، وجود خدا يا وجود خلق كه مي‏گوييم، يك حقيقت را اراده مي‏كنيم. ولي اين حقيقت در مراتب مختلفِ شدّت و ضعف است و هيچ‏گونه غيريّتي در كار نيست. نهايت وجود، قدري ضعيف مي‏شود خلق پيدا مي‏شود، همان ضعف را به خلق تعبير مي‏آورند. نه اين‏كه غير خدا چيزي پيدا بشود. در موقعي كه وجود خيلي شديد باشد كه هيچ ضعفي در آن نباشد، آن را «خدا» مي‏گويند. وقتي كه ضعيف‏تر شود و مراتب ضعف را طي كند، «خلق» خدا مي‏گويند.

اين مطلب از نظر اين شخص، خلاصه‏ي نظريّه‏ي وحدت وجود است. به مراتب نور هم تشبيه مي‏كند مي‏گويد: ببينيد چه‏طور نور، چه در مرتبه‏ي قوّتش، چه در مرتبه‏هاي ضعفش نور است و يك حقيقت است. وجود هم يك حقيقت است، آن مرتبه‏ي شدّتش را خدا و مراتب ضعف و ضعيفش را خلق مي‏گويند. وقتي كه همين مرتبه‏هاي ضعيف قوي شدند، همان هستند كه بوده‏اند و همان حق هستند.

آن‏گاه بر اساس اين نظريّه، خلق چه وقت با خدا گفت‏وگو داشتند و لايق بودند كه با خدا هم‏سخن بشوند و خدا از آن‏ها عهد و پيمان بگيرد و با آن‏ها گفت‏وگو كند؟ آن موقعي

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 271 *»

كه اين ضعف بر آن‏ها عارض نشده و اين مراتب ضعف پيدا نشده بود، در همان شدّتي بودند كه براي آن‏ها بود؛ يعني عين وجود خدا بودند.

پس نظريه‏ي او انكار عالم ذرّ است. به علاوه كه بر اساس وحدت وجود، طبق نظر تمام اهل اديان اين نظر كفر است. زيرا خدا با خلقش هم‏جنس و هم‏سنخ نيست. وجود قوي را هم خدا آفريده، وجود ضعيف را هم خدا آفريده است. وجود قوي را از اول مادّه و صورتش را قوي آفريده، وجود ضعيف را هم ضعيف آفريده، مادّه‏اش وجودي ضعيف، صورتش هم مربوط به وجودي ضعيف و مناسب وجود ضعيف است. و خدا خالق مراتب است.

اما خلقت مراتب بر اساس نظر حق و نظر شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه اين است كه هر مرتبه‏اي: مادّه، صورت، مقام، مكان، وقت، كيف، كمّ و جميع حدودش كه لازمه‏ي وجودي هر موجودي است، خدا او را در همان عرصه و مقام خودش به وساطت مرتبه‏ي بالاي آن خلق كرده، همين‏طور مرتبه‏ي بالا، در مقابل مرتبه‏ي بالاتر مخلوق است. حقيقت، ماده، صورت، وجود، ماهيّت، مكان، زمان و جميع حدودش مناسب آن مرتبه مخلوق است اما به وسيله‏ي مرتبه‏ي بالاتر. همين‏طور است تمام مراتب خلقت كه بر اين اساس است و هيچ اشتراكي بين مراتب نيست، هيچ شركتي در حقيقتي، در مادّه‏اي در اين مراتب نيست.

خدا ابتداء مشيّت را آفريد. مادّه‏ي مشيت، صورت مشيّت، وجود، ماهيّت، مكان، وقت و حدود مشيت، تمام مناسب با مشيت و در عرصه‏ي مشيت خلقت شد. و نه آن مادّه، آن صورت، آن مكان، آن وقت و نه آن حدود، هيچ‏كدام در مراتب بعدي به ذات و حقيقت خودشان تنزّل نكرد؛ بلكه مراتب بعدي را خدا به حسب مراتبي كه براي آن‏ها قرار داده به مشيت خلقت فرمود و مرتبه‏اي بعد از مرتبه‏اي، بعد از مرتبه‏اي آفريده شد.

براي اين مراتب، هرچه صعود و ترقّيات هست، در مرتبه‏ي خودشان است. به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 272 *»

طور لايتناهي هم ترقّي مي‏كنند و از مرتبه‏ي خودشان نمي‏گذرند و به مرتبه‏ي بالاتر هم نخواهند رسيد.

خلقِ اولين و آخرين هرچه ترقّي كنند، به اولين درجه‏ي محمّد و آل‏محمد:نخواهند رسيد. همان‏طور كه اشياء هرچه ترقّي كنند به اولين درجه و اولين عالم و اولين مرز و حدّ عالم مشيت نخواهند رسيد، تا چه رسد به اين‏كه به ذات خدا برسند و هم‏صقع با ذات خدا شوند. و اين دليل بر اين باشد كه از ذات خدا آمده‏اند و اولين مرتبه‏ي موجودات، در صقع ربوبي و در ذات خدا باشد.

همه‏ي اين سخنان، دور از وحي و بيگانه با وحي است. آن‏چه انبيا: آورده‏اند، آن‏چه اولياء و اوصياء ايشان آورده‏اند، همان است كه در فرمايش‏هاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم شرح و توضيح داده شده، و توحيد صحيح و خلقت صحيح و طرز و طور خلقت بيان گرديده است.

از مغالطاتي كه اين شخص كرده اين است كه مي‏گويد: تمام انسان‏ها، در ترقّي به مقام قاب قوسين مي‏رسند. مقام قاب قوسين مقام محمّد9 است، او به آن مقام رسيد و از آن‏جا هم گذشت به «أو أدني» رسيد. او در آن مقامات سير مي‏كند. اين روايات مخصوص آن حضرت است. من رآني فقد رأي الحق اين سخني است كه رسول‏اللّه فرمود و به اين سخن ممتاز است و شأن او و اهل بيت او: است. ايشان بايد بفرمايند من رآني فقد رأي الحق.

سپس هركس به مقام ايشان عارف شد به طوري كه توانست عكس و نور ايشان را در خود متجلّي سازد؛ مثل انبياء، مثل كاملان شيعه، آن‏ها هم اين سخن را مي‏توانند بگويند. اما «حق» را بايد تنزّل بدهند. من رآني فقد رأي الحق يعني اين حقّي كه در ايشان جلوه‏گر است، عكس، نور و مثال حقّي است كه محمّد و آل‏محمد: آن حق هستند، به طوري كه هركس ايشان را ببيند محمّد و آل‏محمد: را ديده است. آن‏گاه هرگاه محمّد

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 273 *»

و آل‏محمد: را ديده، خدا را ديده است. پس اين‏ها حامل مثال و نور محمّد و آل‏محمد: مي‏شوند.

بقيّه‏ي مؤمنان ناقص كه در عرصه‏ي نقصان هستند، هرچه در رتبه‏ي نقصان ترقّي كنند، به پايين‏ترين درجه از درجات كاملان شيعه و بزرگان دين نخواهند رسيد. از اين جهت براي ايشان هيچ‏گاه ميسّر نخواهد شد كه بگويند من رآني فقد رأي الحق.

يا آن حديث ديگر لي مع اللّه وقت لايسعني ملك مقرّب و لا نبي مرسل. ببينيد خود رسول‏اللّه دارد نفي مي‏فرمايد. مرا وقتي است كه در آن وقت راه ندارد ملك مقرّبي و نه نبي مرسلي هم‏جوار و هم‏رديف من بشود.

آن‏گاه اين‏ها مي‏گويند تمام انسان‏ها مي‏توانند به اين مقام برسند و همين سخن را بگويند. اين انسان مي‏تواند به آن مقام برسد كه مثل رسول‏اللّه نعوذ باللّه بگويد: من به حدّي رسيدم و با خدا در وقتي و دوراني مي‏گذرانم كه هيچ ملك مقرّبي نمي‏تواند با من در آن وقت و مقام مزاحمت فراهم كند و آن مرتبه سعه داشته باشد كه غير مرا فرا بگيرد.

اين انسان چه وقتي به اين حد مي‏رسد؟! چه وقتي از پيغمبران مي‏گذرد؟! چه‏وقتي مقامش از مقام پيغمبران تجاوز مي‏كند؟!

خداوند درجات بزرگان عالي است متعالي فرمايد! كه چه‏طور براي ما بيان كردند كه انسان‏هاي ناقص، هرچه در ايمان، در معرفت و در رشد ترقّي كنند، به اولين درجه از درجات نجباء نخواهند رسيد. نجباء هرچه ترقّي كنند، به اولين درجه از درجات نقباء نخواهند رسيد. نقباء هرچه ترقّي كنند به اولين درجه از درجات انبياء نخواهند رسيد. انبياء هرچه ترقي كنند به اولين درجه از درجات آل‏محمد: نخواهند رسيد. و براي اين ترقّي‏ها نهايتي نيست، در دنيا، در برزخ و در آخرت. هر طبقه‏اي از مؤمنان و اهل نجات و سلسله‏ي نوريّه در رشد خودشان هستند و همه در ترقّي و تكامل‏اند.

اين‏جا مؤمنان در تكامل و ترقّي هستند، در برزخ مؤمنان در ترقّي و تكامل‏اند، در

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 274 *»

آخرت مؤمنان در ترقّي و تكامل‏اند. لحظه‏اي، آني توقّف برايشان نيست. آل‏محمد:دائماً در ترقّي هستند، چه در دنيا، چه در برزخ، چه در آخرت. در آخرت هم آن به آنِ آخرتي براي آل‏محمد: ترقّي است، براي انبياء ترقّي است، براي كاملان ترقّي است، براي مؤمنان ترقّي است، اما همه در عالم و مرتبه‏ي خودشان.

با اين‏كه ترقّي بي‏نهايت است؛ يعني تا خدا خدايي مي‏فرمايد كه براي خدايي خدا تا نيست، به جميع اين طبقات و به همه‏ي اين مراتب افاضه‏ي فيض مي‏فرمايد، و همان افاضه، اِمداد است. و اِمداد، در اثر استمداد است. و استمداد يعني ترقّي را مي‏خواهند و به سوي كمال قدم برمي‏دارند، خدا هم به آن‏ها كمال و رشد را افاضه مي‏كند و حدّ يقف در اين جريان نيست. در يك‏جا بگوييم توقّف مي‏كنند، ديگر فيض تعطيل مي‏شود، خير! چنين نيست.

«و ما للفيض تعطيل» فيض تعطيل‏پذير نيست؛ يعني هيچ‏گاه خدا از خدايي خود دست برنمي‏دارد، خدا هميشه خدا بوده و هست و خواهد بود، بنابراين هميشه افاضه‏ي فيض بوده و هست و خواهد بود.

معناي اين سخن اين نيست كه پس خلق هم مثل خدا قديم هستند و هميشه بوده و هستند و خواهند بود. معناي اين مطلب اين است كه خلق هميشه خلق‏اند و در عرصه‏ي خلق‏اند و محتاج به خدا هستند. و خدا هميشه خدا است و در عرصه‏ي خدايي، و هميشه از همه‏چيز و همه‏كس بي‏نياز است و كارش خدايي و افاضه‏ي فيض است. يا دائم الفضل علي البريّة([168]) و بريّه؛ يعني تمامي خلق.

پس خواندن و توجيه اين روايات براي اين مطالب، مغالطاتي است كه از ناحيه‏ي اين دسته از حكما و عرفاء اصطلاحي سر زده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 275 *»

خداوند به بركت نور مشايخ اعلي اللّه مقامهم افكار و دل‏هاي ما را منوّر ساخته كه به اين مغالطات پي‏مي‏بريم و مي‏فهميم اين حرف‏ها بي‏اساس است و بر اساس مطالبي است كه همه‏ي انبياء كفر بودن آن‏ها را بيان كرده‏اند و همه‏ي مؤمنانِ به انبياء اين اساس و اين مطالب را كفر مي‏دانند.

تا به اين‏جا قسمتي از عبارت اين شخص تمام شد. ان شاء اللّه تتمّه‏اش را بعد عرض مي‏كنم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 276 *»

 

مجلس    18

 

 

(شب دوشنبه 20 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

 

r پيمان‏هاي خداوند در عالم ذر

r تفسير «من بعد ميثاقه»

r پيمان خضوع نمودن خلق در نزد مظاهر حق

r معناي لغوي نقض عهد

r معناي «اولئك هم الخاسرون»

r صله و قطع رحم محمد و آل‏محمد: و رحم ظاهري

r ادامه‏ي كلام ملاصدرا در اختصاص عالم ذر به بني‏آدم و نقد آن

r نحوه وجود بني‏آدم در عالم ذر از نظر ملاصدرا و نقد آن

r تنبه در فقدان دوستان و اجر تأثر در مصيبت آنان و تأسي به
مصائب امام حسين
7

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 277 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

يكي از اموري كه به عالم ذرّ مربوط است و در آيات و روايات به آن تصريح شده و از آن طريق وجود عالم ذرّ را اثبات مي‏كنند، مسأله‏ي نقض عهدهايي است كه از طرف دشمنان محمّد و آل‏محمد:، هم‏چنين از طرف دشمنان دوستان ايشان، واقع شده است. نقض عهد اللّه و نقض ميثاق اللّه كه در عالم ذرّ آن ميثاق و عهد واقع شده، امري است كه به طور صريح در آيات و رواياتي بيان شده است. و عرض كردم خود همين روايات چه در ميان روايات اهل سنّت، چه در ميان روايات شيعه، از حدّ تواتر متجاوز است.

پس از اين راه وجود عالم ذرّ اثبات مي‏شود و اين‏كه در آن عالم خداوند از جميع خلقش پيمان گرفت بر ربوبيّت خودش و بر نبوّت و رسالت محمّد9 و بر ولايت، خلافت و وصايت ائمه‏ي هدي:، و بر كرامت، عظمت و جلالت شأن شيعيان و دوستان اين بزرگواران، و حق بودنِ جميع آن‏چه انبياء ـ به واسطه‏ي فضل و كرم محمّد و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 278 *»

آل‏محمد: براي ايشان ـ آورده‏اند، خداوند در باره‏ي جميع حق‏ها و حقايق عالم از خلقش اقرار گرفته و با ايشان پيمان بسته است.

در اين دنيا كساني كه پيمان را شكستند و نقض ميثاق نمودند، يا انكار ربوبيّت خدا، يا انكار نبوّت نبيّي از انبياء و ولايت وليّي از اولياء را نمودند، و در اين امّت كساني كه ولايت اهل البيت: را انكار كردند، همين‏طور مكرمت و عناياتي كه خداوند بر شيعيان ايشان فرموده و مقامات، منازل و مراتبي كه براي شيعيان ايشان قرار داده، انكار نمودند، اين‏ها ناقض عهد و ميثاق خداوند هستند.

در اين آيه‏ي شريفه ألذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر اللّه به أن‏يوصل و يفسدون في الأرض أولئك هم الخاسرون([169]) اين آيه و امثال آن، و رواياتي كه در اين مورد رسيده است، گوشه‏اي از عالم ذرّ را نشان مي‏دهد و به وجود اين عهد و پيمان تصريح مي‏فرمايد.

كساني كه عهد و پيمان خدا را شكستند؛ يعني عهد و پيماني كه بين ايشان و خدا بود، من بعد ميثاقه بعد از اين‏كه كاملاً اين عهد و پيمان گرفته شد كه براي هيچ‏كس شبهه باقي نماند. در ذرّ براي كسي شك و ترديد باقي نماند در حقانيّت آن‏چه بنا شد خداوند بر آن پيمان ببندد، همه بر يقين بودند در حقانيتِ آن‏چه خدا آن‏ها را به آن دعوت فرمود و از آنان نسبت به آن‏ها اقرار خواست، براي همه مثل آفتاب روشن بود.

در آن‏جا ربوبيّت خدا براي همه‏ي خلق معلوم و ثابت بود، هيچ شكّي و ترديدي در امر ربوبيّت خدا براي كسي نبود. نبوّت رسول‏اللّه9، ولايت ائمه‏ي هدي:، همين‏طور عظمت و كرامت شيعيان ايشان در نزد خدا، و اين‏كه خدا بهشت را براي ايشان، و جهنم را براي دشمنان ايشان آفريد، براي همه قطعي و يقيني بود. از اين جهت

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 279 *»

به اين تعبير من بعد ميثاقه فرمود در بيان اين‏كه براي همه كاملاً اطمينان به حقانيّت آن‏چه خدا به آن دعوت كرد، حاصل بود.

بعد از آن كه خدا حقّانيت حقايقي الهي را به همه نشان داد و اتمام حجّت كرد، آن‏گاه از آن‏ها خواست كه بر عبوديّت و خضوع و خشوع در نزد مظاهر حق و اولياء حق سلام اللّه عليهم اجمعين پيمان ببندند و همه پيمان بسته، اقرار كردند. قالوا بلي.

اما در نزد خدا معلوم بود كه بعضي در دل اقرار ندارند، از اين جهت اين عالم را عالم تكليف قرار داد و در اين عالم مكلّف فرمود و اسباب تقويت ايمان و رشد و هدايت فراهم فرمود و به خواست و اقتضاي خود خلق، اسباب اضلال براي خلق قرار داد. و آن‏ها را انذار فرمود و از اين‏كه به مقتضاي كفر باطني خود سلوك كنند و در اين عالم نقض عهد و پيمان كنند، ترسانيد.

([170])از جمله اين آيه در باره‏ي انذار ايشان نازل شد كه كساني كه در دنيا عهد خدا را بعد از ميثاق خدا مي‏شكنند، نقض عهد مثل باز كردن طناب پيچيده‏شده است. بين حق و خلق طنابي كه پيچيده شده، حبل ولايت است كه متضمّن جميع امور و حقايق ربّاني است: به ربوبيت حق‏تعالي و نبوت انبياء اقرار نمي‏شود به حقيقت اقرار مگر در اقرار به ولايت. و ولايت خود ائمه: به طور حقيقت اقرار نمي‏شود مگر در ولايت بزرگان شيعه و ولايت دوستان ايشان. همه در نزد خدا مكرّم و جليل هستند. خدا به احترام و جلالت ايشان بهشت را آفريده، و براي دشمنان ايشان جهنّم آفريده است. شأن خود محمد و آل‏محمد بالاتر از اين است كه بگويم بهشت از براي ايشان آفريده شده. پس به ولايت اولياء از انبياء گرفته تا مؤمنان ناقص اقرار نمي‏شود، مگر در امر ولايت كه در آيه به حبل تعبير آورده شد. و اين ريسمان استحكام دارد و پيچيده شده است و انفصالي در آن نيست.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 280 *»

حال از ما هم خواسته كه از دل‏هايمان ريسماني به آن ريسمان متصل كنيم. آن‏گاه كساني كه در دنيا اين عهد را باز مي‏كنند، ريسمان بين دل خودشان و ولايت را در دنيا نقض مي‏كنند، اين حبل تابيده شده را باز مي‏كنند و خواه‏وناخواه پس از نقض آن، آنچه خدا امر به صله ووصل كردن آن فرموده آن را قطع مي‏كنند.

وقتي كه آن رشته‏اي را كه به ظاهر بافته بودند نقض كردند، قالوا بلي ولي بعد قطع مي‏كنند؛ يعني بين محمد و آل‏محمد: و بين دوستان ايشان فاصله مي‏اندازند، يا بين ايشان و خدا جدايي مي‏اندازند. بعد از اين برنامه‏ها ديگر تمام كارهايشان فساد است. روي زمين آمدن، رفتن و گفتنِ آن‏ها فساد است. طاعت و معصيت و محبت و دشمني آنها فساد است. كارهايشان سرتاپا فساد است. ايشان‏اند زيان‏كاراني كه هرچه كرده‏اند زيان است و سود نبرده‏اند. تمام فرصت‏ها و عمر را زيان كردند، خودشان را هم باخته‏اند. حتي درباره‏ي خود زيان‏كارند. تعبير قرآن را دقت كنيد أولئك هم الخاسرون، هم مي‏فرمايد. خود آن‏ها زيان‏كاران‏اند؛ يعني حتي خود را هم زيان مي‏كنند و از اين دنيا كه مي‏روند هيچ ندارند. به علاوه جهنّمي را خريده‏اند كه مركز خشم خداست.

نوع اين آيات كه در اين زمينه است تصريح بر اين است كه عهد و پيمان قبلاً بوده ولي بعد نقض در دنيا واقع مي‏شود. پس بايد قبل از وجود ظاهري دنيوي عهد و پيماني در كار باشد كه همان وجود عالم ذر است.

نوع روايات در زمينه‏ي نقض عهد و آثارش از قبيل يقطعون ما أمر اللّه به أن‏يوصل كه روايات زياد داريم كه اولين كاري است كه پيش مي‏آيد. حتي به احكام ظاهري و طريقت مي‏رسد كه اموري را كه فرموده‏اند اگر تخلف شود داخل همين آيه است. از جمله قطع رحم‏ها است از سوي كساني كه حقوق رحم را ادا نمي‏كنند. چون از قطع رحم نهي كرده‏اند و صله‏ي ارحام را دستور داده‏اند.

اصل قطع رحم به امر ولايت مربوط مي‏شود. قطع رحم اولي و كلّي قطع رحم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 281 *»

آل‏محمد: است. و در اين صورت هرگونه صله‏ي رحم ديگري فايده ندارد. از اين جهت در رواياتي كه در اين مورد رسيده گاهي فرموده‏اند مراد قطع ولايت ائمه‏ي هدي است و در بعضي قطع صله‏ي رحم جسماني گفته‏اند.([171]) ولي آن قطع رحمي كه اصل است و مربوط به آخرت مي‏شود، قطع ولايت اهل بيت: است. قطع رحم‏هاي دنيوي آثارش دنيوي است. اگر نيت و تصميم هم در كار باشد، نهايتش به برزخ مي‏رسد و به آخرت نمي‏كشد. اما قطع رحم آل محمد: به آخرت مي‏رسد.

فرمود أنا و علي أبوا هذه الامّة. زيرا صورت كفر و ايمان در رحم ولايت شكل مي‏گيرد. از اين جهت بايد با اهل ولايت صله كرد و قطع كردن با ايشان، قطع كردنِ امري است كه خدا فرموده صله كنيد. و در صورت قطع آن صله، نماز و روزه‏ي شخص هم فساد است.

از اين جهت هرگونه توجيهي راجع به ذر كه آن را از قبل بودن و عالمي مستقل بودن خارج كند، برخلاف آيات و رواياتي است كه در اين باره وارد شده است.

از جمله توجيهي است كه از ملاصدرا رسيده است و مقداري از كلماتش عرض شد تا اين‏كه مي‏گويد: «ثم لايخفي علي اولي النهي انا لانجد و لاندري ان اللّه تعالي ذكر انه كلّم احداً و هو بعد لم‏يجئ الي عالم الكون الا بني آدم، فانه كلّمهم و هم بعد غير موجودين في العالم، و اجابوه و هم لم‏يتولدوا و لم‏يحدثوا بعد، فجري لهم بالجود الرباني ما جري لا بالوجود الانساني، و الي ذلك المقام سينتهي المنتهي بان‏يكون سمعه و بصره و لسانه كما قال في الحديث القدسي: كنت له سمعا و بصرا و لسانا فبي يسمع و بي يبصر و بي ينطق و الي هذا اشار الجنيد حين سئل «ما النهاية؟» فقال:«الرجوع الي البداية»([172]) مي‏گويد: بر صاحبان انديشه مخفي نيست كه ما نيافته‏ايم كه خداوند سخنش را با كسي كه به عالم كون نيامده باشد، ذكر كرده باشد، مگر

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 282 *»

بني‏آدم ـ مي‏خواهد بگويد ساير موجودات عالم ذر را طي نكرده‏اند ـ و ايشان خدا را جواب دادند با اين‏كه هنوز در عالم موجود نشده بودند و هنوز ولادت نيافته و ايجاد نشده بودند. پس به جود ربّاني بر ايشان جريان يافت آن‏چه يافت، نه به وجود انساني. و به همين مقام و منزلت منتهي خواهد شد آن كسي كه در صعود است (يعني همه‏ي انسان‏ها) كه خدا گوش و چشم و زبان او مي‏شود. چنان‏كه در حديث قدسي به آن اشاره شده است. و جنيد بغدادي (لعنة اللّه عليه) به اين مطلب اشاره كرد وقتي كه سؤال شد «ما النهاية»؟ نهايت سير كجاست؟ گفت: برگشتِ به اول كار است.

در اين عبارت ذر را مختص به بني‏آدم مي‏داند. در حالي كه از نظر بزرگان اعلي اللّه مقامهم تمامي موجودات كه موجودند و هر موجودي كه به تعيّني تعيّن يافته بر او ذر گذشته، و همان تعيّن خود را در آن‏جا اكتساب كرده است.

مطلب ديگر اين است كه مي‏گويد: بني‏آدم هم موجود نبودند؛ يعني هيچ نوع وجود و ايجادي براي آن‏ها نبود. همه‏ي اين جريان‏ها به جود خدايي بر آن‏ها گذشت؛ يعني چون براي بشر ابتدايي است كه صقع ربوبي است ـ كه ديشب عرض شد ـ و براي موجود مرتبه‏اي است كه عين ذات خدا و عين علم خداست و انسان‏ها به وجود علمي در آن‏جا بودند و در حضرت الهي به سر مي‏بردند. و در آن‏جا هيچ وجود مستقلي از خدا نداشتند. آن‏جا خدا، هم خلق بود و هم حق. خلق بود و صداي خود را شنيد. و خودِ حق بود كه سؤال كرد. و خلق بود كه جواب داد و چون يك وجود بودند و تعدّد وجودي در كار نبود، از اين جهت انسان وجود نداشت و موجود نبود. آن‏جا ابتدايي‏ترين و اولين مرحله‏ي وجودي انسان است.

و سايرين از حيوانات، ملائكه و جن به آن‏جا نمي‏رسند؛ بلكه اصلاً حقايق جن و ملك را كه قبول ندارند. مي‏گويد: نوع موجودات اين گفت‏وگو برايشان نبوده است.

و چون ابتداي وجود آن‏جا بوده، انتهاء هم همان جا است و در قوّت وجودي به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 283 *»

قوّت ذات حق مي‏رسند. اين حديث شريف قدسي را هم براي استشهاد مطلبش ذكر مي‏كند كه: من گوش و چشم و زبان او خواهم بود. اين عبارت جنيد را هم مي‏آورد كه نهايت همان است كه از آن‏جا شروع شد.

و تمام كساني كه به مذهب وحدت وجود متمايلند، اين تعبير را دارند كه خلق از خدا سرچشمه گرفته‏اند و به سوي او باز مي‏گردند. ابتداي آنان ذر مي‏شود و برگشت‏شان به او، قيامت ناميده مي‏شود.

البته صدرا اين مطلب را از عرفاي قبل از اسلام اتّخاذ كرده، از يونانيان كه از طريقه‏ي انبياء منحرف شده بودند و بعد در سنّي‏ها نفوذ كرد و سپس به شيعه رسيد.

جنيد بغدادي از عرفاي اهل سنت است. اين تعبير و بيان، در مورد اظهار ذر از او است. آن‏گاه تقسيم‏بندي و تعابيري دارد كه شايد بعد به عرض برسانم.

اين حديث قدسي و امثال آن را صحيح بخاري كه از كتب معتبر اهل سنت است، نقل كرده است. شش كتاب در ميان اهل سنّت مشهور است كه به گمان خود در آن‏ها روايات صحيح را جمع‏آوري كرده‏اند. شايد در بين آن‏ها بعضي روايات تغييريافته‏ي صحيح يافت شود. ولي مشايخ اين حديث قدسي را طبق نقل شيعه ذكر مي‏فرمايند لايزال عبدي يتقرّب إلي بالنوافل حتي أحبّه فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به الحديث.

و فرموده‏اند كه مراد از اين روايات اين نيست كه خلق ترقّي كنند تا به حق برسند؛ بلكه در اثر تقرّب به اولياء، نور ولايت ايشان در دل‏ها متجلّي مي‏شود. و آن قدر بنده انيّت را از خود دور مي‏كند، نه وجوداً؛ بلكه وجداناً. وجود تغيير نمي‏كند. مؤمنان ناقص وجودشان وجودي است كه به وجود نوع ديگر تحوّل نخواهد يافت و به نوع وجود نجباء نخواهد رسيد. اگرچه ترقّي برايشان لايتناهي است.

وجودها مترتّب بر يك‏ديگر است و حقيقتاً، مادةً، صورتاً، كمّاً، كيفاً و حدّاً ممتازند و مابه‏الاشتراك ندارند. وجود محمد و آل‏محمد: مخصوص خودشان است،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 284 *»

همين‏طور وجود انبياء، وجود نقباء و نجباء و كاملان، هريك در جاي خودشان وجود مناسب خودشان را دارند كه متحوّل به يك‏ديگر نمي‏شوند. و ترتيب‏بندي در سلسله‏ي طوليّه‏ي نوريّه، طبق نور و منير، و بر اين اساسِ توحيد است.

مي‏دانيم منتهاي سير و ترقّي هركسي همان مراتب وجودي خود او است، تا چه رسد به اين‏كه به مبدأ خودش برسد، و تا چه رسد به مبادي عاليه و اين‏كه به مشيت برسد، يا نعوذ باللّه به ذات خداوند برسد.

تمام حرف‏هاي اين‏ها، بر خلاف مباني وحي و اصولي است كه انبياء آورده‏اند.

البته بايد ترقّي كرد و نهايت هم ندارد. ولي ترقّي، وجوداً در كار نيست. تلطيف و تصفيه است تا نور اولياء در بندگان ظاهر شود. وقتي كه جهت نوري و ربّي ايشان تقويت شد و به اقتضاي آن سلوك كنند، سخن كه بگويند، خدا به زبان ايشان سخن گفته، به اقتضاي آن نور كه ببينند، خدا از چشم ايشان ديده و همين‏طور به اقتضاي آن نور كه بشنوند، خدا با گوش ايشان شنيده است و از اين قبيل. و اين همان نور منسوب به خداست.

پس اين نوع تعابير در مكتب بزرگان اعلي اللّه مقامهم روشن است كه موجودات در عالم ذر به ظاهر و باطن خود موجود بودند و اين تخاطب واقع شده است.

بايد متنبّه شويم و به خدا و اولياي خدا پناه ببريم! كه در برخورد با مصائبي كه بر مؤمنان وارد مي‏شود، دل‏هاي ما متذكّر شود و براي ما تنبّه حاصل گردد. به زودي طومار عمر بسته خواهد شد و عاقبت اولياي خدا را ملاقات خواهيم كرد. پس در اين مدّت عمر همّت كنيم در وفاداري با آن عهد و پيماني كه بسته‏ايم. الحمد للّه در دل‏هاي خود احترام به آن پيمان را مي‏يابيم و تا عمر داريم ان‏شاء اللّه به وفاداري موفّق باشيم. خدا اسباب انحراف و فتنه براي ما فراهم نسازد كه تا هستيم وفادار به اين پيمان باشيم! خداوند گذشتگان ما را بيامرزد! به خصوص مرحوم تازه درگذشته را كه همه در اين مصيبت‏ها متأثر مي‏شويم و اين مصائب براي همه‏ي ما وسيله‏ي آمرزش گناهان است و براي نزديكان بيش‏تر.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 285 *»

ولي چون جاي اولياء در دل‏هاي ماست، غم ايشان بايد چنان دل ما را بگيرد كه جاي غم و حزن براي ديگران باقي نگذارد. چنان‏كه شيخ بزرگوار مي‏فرمايند:

رزء له فجعة طمّت فكان بها
  عن كلّ نائبة نابت تأسّينا

اگر برادر از دست مي‏دهيم به ياد برادر از دست دادن حسين بايد بگرييم، اگر فرزند از دست مي‏دهيم، داغ عزيزي مي‏بينيم، به ياد آن دل مطهر باشيم كه چه داغ‏ها ديد! و چه مصائبي بر آن وارد گرديد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 286 *»

 

مجلس    19

 

 

(شب سه‏شنبه 21 رجب المرجب 1409 هـ ق)

 

 

 

 

 

r ادامه‏ي نظريّه‏ي ملاصدرا درباره‏ي عالم ذر و نقد آن

r نظر ملاي سبزواري درباره‏ي عالم ذر و نقد آن

r موارد نقض عهد رسالت و ولايت

r خلايق از درك فضائل محمد و آل‏محمد: ناتوانند

r شرط وفاداري به پيمان عالم ذر تسليم بودن است

r فضائل محمد و آل‏محمد: از هرگونه ادراك و شناخت خلق برتر است

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 287 *»

 

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم

رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي

ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿

فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿

([173])مقداري از عبارات ملاصدرا در توجيه عالم ذر عرض شد. در ادامه مي‏گويد: «إنّ تلك الحقيقة الإنسانيّة الموجودة قبل هذه الأكوان الترابيّة في عالم الحضرة الربوبيّة كانت ذات جهات و حيثيّات عقليّة تضاعفت عليها من تضاعيف الإشراقات النورية الوجبيّة و تضاعيف النقائص الإمكانيّة، و كثرة الازدواجات الحاصلة بين جهات النور و الظلمة و الوجوب و الإمكان، و الكمال و النقصان».

مي‏گويد: اين انسان در مراتب قبل حيثيات عقلاني داشت كه به واسطه‏ي آن جهات عقلاني اشراقاتي از حق بر آن شد و بين آن جهات نوري و اين جهات امكاني ارتباط برقرار شد و از اين ميان جهاتي پيدا شد.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 288 *»

بعد مي‏گويد: «فهذه الجهات العقليّة هي اسباب كثرة الأكوان لأفراد الإنسان، و هي المعبّر عنها بالذرّات المستخرجة بحسب الفطرة، فإنّه استخرج اللّه من ظهر آدم ذرات بنيه، و استخرج ايضا من ظهورهم ذريّات ذريّاتهم المودعة فيها إلي يوم القيامة». همان جهات عقليه اسباب كثرت كيان‏ها براي انسان‏ها شد. از اين جهت تعبير آورده مي‏شود به ذرّاتي كه به حسب فطرت استخراج شدند و آن‏ها ذرّيه‏ي آدم شمرده شدند. خدا از پشت آدم ذرّات فرزندان او را خارج ساخت و از پشت ايشان ذريات ذريات ايشان را تا روز قيامت استخراج كرد.

اين مقدار بحث توضيح اين است كه آن عهد و پيمان به حسب جهات نوراني واقع شد و در اين عالم به واسطه‏ي جهات امكاني و نواقص آن‏ها نقض شد.

بعد توضيح مي‏دهد كه افرادي كه خطاب را شنيدند سابقون و اصحاب يمين و اصحاب شمال بودند بعد كيفيت اجابت آن‏ها را ذكر مي‏كند.

تا اين‏كه مي‏گويد: «فقد انكشف لك إنّ لأفراد البشر قبل ورودهم إلي الدنيا هويّات عقليّة مستخرجة من ظهر أبيهم العقلي، فتجلّي اللّه عليهم قبل وجودهم، و ربّاهم، و شاهدوه بلاهم، و سمعوا خطابه، و أجابوه إقرارا بوحدانيّته و ربوبيّته في نشأة سابقة علي هذه النشأة لهم».([174])

براي شما واضح شد كه افراد بشر قبل از آمدنشان در اين دنيا داراي هويات عقلانيه بودند. پس خدا براي آن‏ها قبل از وجود يافتنشان تجلي كرد و اين‏ها هم خطاب خدا را شنيدند در حالي كه به ربوبيت خدا اقرار مي‏كردند در نشأه‏اي قبل از اين نشأه‏ي دنيوي، كه برگشت اين سخنش به همان حرف عرفا است كه مي‏گويند: براي انسان‏ها مرتبه‏اي در صقع ربوبي است كه به عين ذات خدا موجود بودند.

و چون در آيات و روايات تصريحاتي رسيده است در مورد اين‏كه خداوند ذريه‏ي آدم را از پشت او مانند ذرّ بيرون آورد، و از سويي ناچارند اين روايات را معنا كنند و آن‏ها

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 289 *»

توجيه نمي‏شوند مگر به اين‏كه چنين تعابيري ذكر كنند مانند اين‏كه بگويند هويات نورانيه، جهات عقلانيه داشتند.

(و با اين نوع تعابير مي‏خواهند مطلب را تمام كنند. در صورتي كه به هيچ وجه آيات و رواياتي كه مربوط به عالم ذرّ است به اين توجيهاتي كه اين‏ها كرده‏اند توجيه نمي‏شوند. اولاً همه‏ي موجودات ذرّ داشته‏اند و عالم ذرّ را گذرانده‏اند. انسان هم عالم‏هاي ذرّ را گذرانده و عالم ذرّ بر او گذشته و به جميع وجوداتش موجود بوده، ظاهر و باطن داشته است. به وجود خدايي در صقع ربوبي موجود باشد يعني چه؟! اين حرف‏ها با آيات و روايات سازش ندارد.

كساني كه مكتب صدرا را منتشر كردند و مطالب او را توضيح داده و تشريح كرده‏اند، همين‏طور نظريه‏ي او را بيان كرده و توضيح داده‏اند. از جمله عباراتي كه در اين باره رسيده و شرح و بيان نظر اين شخص است، عباراتي است كه از ملاّي سبزواري در دست است.

ولي شايد در اين عبارتش در مورد عالم ذرّ از فرمايش‏هاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم متأثّر باشد؛ يعني شايد مطالب شيخ مرحوم را ديده، از اين جهت قدري از اين فرمايش‏ها متأثّر شده است. اما باز هم در عباراتش همان رنگ صدرايي ديده مي‏شود و بر اساس نظر او ذرّ را توجيه مي‏كند. عبارت او را ذكر مي‏كنم.

مي‏گويد: «عهده الأول و ميثاقه السابق في عالم الذرّ الأوّل و هو عالم اللاهوت و مرتبة الأسماء و الصفات الملزومة للأعيان الثابتة» براي ذرّ، عالم‏ها است. نه اين‏كه يك عالم ذرّ باشد، چندين عالم ذرّ است.

عالم ذرِّ اول عبارت است از عالم لاهوت و مرتبه‏ي اسماء و صفات كه اين اسماء و صفات، ملزوم اعيان ثابته هستند. و اعيان ثابته يعني ماهيات موجودات كه لازمه‏ي اين اسماء و صفات‏اند. اين يك عالم ذرّ است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 290 *»

و معنايش اين است كه مي‏خواهد بگويد تمام موجودات و از جمله انسان‏ها در عالم لاهوت، ملازم با اسماء و صفات خدا بوده‏اند، در آن‏جا بر آن‏ها ذرّ گذشته و مخاطبه‏ي خدا با آن‏ها واقع شده است.

«و الثاني في عالم الذرّ الثاني و هو عالم الجبروت و عالم العقول النورية» ذرّ دوم در عالم ذرّ ثاني عالم جبروت است كه عالم عقول نوري هم ناميده مي‏شود.

«و الثالث في الذرّ الثالث و هو عالم الملكوت بالمعني الأخص و عالم النفوس الكلّية» ذرّ سوم عالم ملكوت است، البته ملكوت به معناي اخصّ كه عالم نفوس كلّيه باشد.

«و الرابع في الذرّ الرابع و هو عالم المثل المعلّقة» ذر چهارم عالم مثُل معلّقه است كه به تعبير اين‏ها همان مثُل الهي و مثل افلاطوني است. «و في جميع هذه المراتب كنت أنت و أمثالك و جميع ما بحيالك مقرّين بالربوبيّة و الوحدانيّة»([175]) مي‏گويد: در تمام اين مراتب چهارگانه، تو و امثال تو و تمام آن‏چه مشاهده مي‏كني و در برابر تو است، همه به ربوبيّت و وحدانيت خدا اقرار داشته و دارند.

در توضيح اين جمله مي‏گويد: «مقرّين بالربوبيّة، حقّ الإقرار و حقّ الكلام الإلهي» حق اقرار و حق كلام الهي را آن‏جا اقرار كردند. «و لمّا كان لكلّ حقّ حقيقةٌ رقيقة بحيث تصوّر صار قوله تعالي أ لست بربّكم قالوا بلي و ظهورهم بصور الذرّ ـ و هو النمل الصغار أنّهم في جنب عظمة اللّه حقيرون فكانوا كالجمل بجنب الجبل بوجه بعيد سيّما أنّه لا وجود لهم هنالك»([176]) مي‏گويد: البته هر حقّي حقيقت رقيقيه‏اي دارد كه وقتي كه آن حقيقت رقيقيه تصوّر و تجسّم پيدا كند، همين مي‏شود كه خدا فرموده أ لست بربّكم قالوا بلي يعني اين سؤال و جواب در آن‏جا به حسب صقع ربوبي يك حقيقتي بوده، ولي گفت‏وگويي و سؤال و جوابي لفظي نبوده است. اما آن حقيقت وقتي كه بخواهد تجسّم و تصوّر بيابد و براي خود صورتي بگيرد، اين صورت ظاهر مي‏شود.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 291 *»

و ظاهر شدنشان هم به صورت ذرّ؛ يعني مورچه‏هاي كوچك، از اين جهت است كه در جنب عظمت خدا حقير بودند. به خصوص با توجّه به اين‏كه براي آن‏ها در آن‏جا وجودي نبود، به وجودي غير وجود خودشان موجود بودند كه آن وجود خدايي بود كه بعد توضيح مي‏دهم.

اين‏كه عرض مي‏كنم در اين عبارتش از فرمايش‏هاي شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه متأثر شده، يك نشانه‏ي آن همين است كه اولاً براي ذرّ تعدّد قائل است، ديگر اين‏كه ذرّ را كه به اين‏طور معنا مي‏كند، اين را از فرمايش‏هاي بزرگان اعلي الله مقامهم اتّخاذ كرده است.)

چرا اقرار به ربوبيت و وحدانيت خدا داشتند؟ به جهت اين‏كه وجود موجودات در آن عالم‏ها وجود تبعي و طفيلي براي ذات خدا بود. چون به انوار صمد ظاهر شده بودند نه به اين وجودات خودشان در اين عالم، ولي آن اقرار را فراموش كردند.

در توضيح اين عباراتش مي‏گويد: «حتي وجودها في الجبروت و الملكوت لانّ كلّها وجود علمي للّه سواء كان علماً عنائيّاً أو قلميّاً أو لوحيّاً قضائيّاً أو قدريّاً لانّ جميع الأقلام و الألواح مأخوذة لابشرط من صقع الربوبية».

اين‏ها حتي در عالم جبروت و ملكوت هم وجود نداشتند، عرض مي‏كنم در عالم لاهوت وجود نداشتند، زيرا عرصه‏ي اسماء و صفات و عرصه‏ي ذات است؛ بلكه به وجود خدا موجود بودند. اما اين‏كه در عالم جبروت و ملكوت چرا وجود نداشته باشند؟ مي‏گويد: چون تمام ملكوت و جبروت مراتب علم خدا است، چه علم عنايي، چه علم قلمي و چه علم لوحي باشد. چه لوحي قضائي يا لوحي قدري باشد ـ اين‏ها قضا را بر تقدير مقدم مي‏دارند ـ به جهت اين‏كه تمام قلم‏ها و لوح‏ها وقتي كه لابشرط فرض شوند، همه از صقع ربوبي هستند؛ يعني تمام مراتب عالم‏هاي ملكوت و جبروت و نفوس؛ وقتي مثل عقل مجرّد شدند خدا مي‏شوند، نهايت اسمائشان متفاوت است. آن‏گاه به اين شعر هم متمسك مي‏شود مي‏گويد:

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 292 *»

«در كف كاتب وطن دارم مدام
  كرده بين اصبعين او مقام»
«نيست در من جنبشي از ذات من
  او است در من دم‏به‏دم جنبش‏فكن»([177])

در تتمه‏ي عبارتش مي‏گويد: «لانّ وجود الموجودات هنالك تبعي طفيلي لوجود الواحد الأحد و ظهورها بأنوار الحق الصمد لا بوجودات أنفسها كما في هذا العالم الذي نسوا ذلك الإقرار فانّ كلاًّ منهم هيهنا صار مالكاً لوجود و إنيّة و صاحب استقلال و أنانيّة و ناقضاً لعهودهم و مشركاً بمعبودهم و لم‏يعرفوا بما عهدوا و هو سبحانه أوفي بما عهد و أتي بما هي لوازم الربوبية»([178]) تمام انسان‏ها در آن عالم وجودي نداشتند اما در اين عالم مالكِ وجود و انيت خود شدند و به همين وجود، تمام عهدهاي خود را نقض نمودند و به آن عهدي كه در آن‏جا داشتند وفا نكردند كه جز وجود خدا وجودي نداشته باشند و به وجود خدا موجود باشند. ولي خدا وفا كرده است به آن‏چه از لوازم ربوبي بوده است.

اين استفاده‏اي است كه اين شخص از كلام ملاصدرا در مورد عالم ذر نموده است. و همان‏طور كه مي‏بينيد برگشت تمام اين حرف‏ها به همان وحدت وجود است و اين‏كه موجودات در صقع ربوبي بوده‏اند و نقض پيمان را عبارت مي‏دانند از تعيّن و وجودي كه اين‏جا پيدا مي‏كنند.

بنابراين از نظر اين‏ها همه‏ي انسان‏ها مؤمن بوده و اقرار كرده‏اند و همه‏ي موجوداتي كه اينجا آمده‏اند، عهد و پيمان را نقض كرده‏اند نعوذباللّه اگرچه انبيا باشند، اگرچه مؤمنين، يا رسول‏اللّه باشند. و همه در آن عالم‏ها مؤمن بوده‏اند، اگرچه عمر باشد ابي‏بكر باشد معاويه، يزيد، شمر و اتباع اين ملعون‏ها باشد. چون در آن‏جا به وجود خدا موجود بودند، خدا از خودش اقرار و شاهد گرفت، براي ربوبيت خودش عهد گرفت و اقرار كرد. در اين عالم هم باز خدا خودش عليه خودش برخاسته و نقض آن پيمان‏ها را كرده است.

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 293 *»

خدا است كه در اين‏جا اقرار به ربوبيت را نقض كرده است و خدا است كه همان عهد و پيماني را كه با خود بست فراموش كرد كه مي‏بينيم چه‏قدر اين مطالب از مكتب انبيا: دور است.

آن‏گاه اين مردم بيچاره چطور اسير اين اباطيل مي‏گردند؟ و اين‏ها را تفسير قرآن و حقايق الهي مي‏نامند، افتخار مي‏كنند كه كلمات اين‏ها را بفهمند. در شرح زندگي همين ملا نوشته‏اند كه حتي عينكي كه با آن مي‏نوشته و كار مي‏كرده با اين‏كه فرسوده بوده ـ معلوم است عينك‏هاي آن زمان چگونه بوده كه قسمتي كه روي گوش و بيني قرار مي‏گرفته با كرباس‏ها آن را مي‏بسته‏اند كه بيني و گوش را زخم نكند، ـ در كتابخانه‏ي ملك تهران نگه‏داري مي‏شود، قلمدان و قلمي كه با آن اين اباطيل را نوشته به عنوان يادگاري از يك حكيم الهي حفاظت مي‏شود. اين مردم به اين اباطيل اين‏طور افتخار مي‏كنند. آن‏گاه كتب مشايخ عظام بايد آن‏قدر متروك باشد كه كسي جرأت خواندن آن‏ها را نكند. كاش فقط همين بود ديگر جسارت‏ها، تكفيرها و تخطئه نمي‏كردند.

الحمدللّه رب العالمين به بركت فرمايش‏هاي بزرگان اعلي اللّه مقامهم مكتب بزرگان همان رونق و نورانيت خود را دارد. و همين رونق آن است كه نزد مؤمنين شيئي عزيز است. الحمدللّه رب العالمين اين فرمايش‏ها نزد انبيا، نزد بقية اللّه عزيز است و در دل‏هاي اهل ايمان قرار گرفته است و آن‏ها را تصديق مي‏كنند. بس است در شرافت اين فرمايش‏ها اين‏كه بقية اللّه صلوات اللّه عليه قريب دو قرن است كه آن‏ها را تقرير فرموده‏اند و بر نورانيت خود قوي و پابرجا است. بر فرض اين كتاب‏ها خوانده نشود و پشت ويترين‏هاي كتابفروشي‏ها نيايد، ملاك حق اين امور نيست.

حق حقانيت دارد، نورانيت دارد، و همان حق را بس است. انّ علي كلّ حق حقيقة و علي كلّ صواب نورا([179]) و كساني كه طالب حق‏اند و بي‏غرض و مرض‏اند واقعاً بين

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 294 *»

خودشان و خدا طالب باشند، خدا دل‏هايشان را با اين فرمايش‏ها روشن مي‏كند. حالا ديگران از اين فرمايش‏ها دوري مي‏كنند به ضرر خودشان قدم برداشته‏اند، حق و اهل حق ضرر نكرده‏اند. رسول‏اللّه9 فرمودند: جماعت امّت من كساني هستند كه بر حق باشند و لو كانوا عشراً([180]) اين‏ها كساني هستند كه در امّت من بر ضلالت نيستند و اهل نجات‏اند. خدا را شاكريم. خودم را عرض مي‏كنم كه با اين بي‏قابليتي، دل‏هاي ما را با اين فرمايش‏ها آشنا فرموده است.

از جمله نقض عهدهايي كه در روايات تصريح شده است نقض عهدهاي رسالت و ولايت محمد و آل‏محمد: است. و نقض نه فقط اين است كه نبوت رسول‏اللّه يا ولايت محمد و آل‏محمد يا فضيلت و شرافت شيعيان ايشان را در نزد خدا انكار كنند، نه اين‏قدر نقض دامنه‏اش گسترده است كه حتي امام مي‏فرمايد: اگر كسي در مقام بربيايد و راجع به امور ولايتي و شئونات ولايتي ايشان و فضائلي كه خدا به ايشان عنايت كرده، چون و چرايي داشته باشد نقض عهد نموده است.

درصورتي كه فضائلي كه خدا به ايشان كرامت كرده چه‏قدر است؟! ما كه جاي خود داريم انبيا هم نمي‏دانند. انبيا با آن عالي‏ترين مرتبه‏ي فؤاديشان هر دركي دارند، آن شعاع فيض و كرمي است كه خداوند به ايشان عنايت مي‏كند تا مي‏رسد به فاطمه‏ي زهرا تا مي‏رسد به مرتبه‏ي جسد فاطمه‏ي زهرا صلوات اللّه عليها تا مي‏رسد به مرتبه‏ي شعاع آن جسد كه اسم آن توحيد انبيا مي‏شود كه عالي‏ترين عمل آن‏ها است، انبياي مرسل، انبياي اولوالعزم.

چه عرض كنم حتي خود همين ادراكات و معارفي كه براي خود محمد و آل‏محمد:در اين عوالم امكاني حاصل مي‏شود كه آن به آن معرفتشان نسبت به

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 295 *»

خودشان زياده مي‏گردد، همين معرفت را كه با عالي‏ترين مرتبه‏شان درك كنند كه فؤاد ايشان است و آخرين مرتبه‏شان كه آخرين مرتبه ندارد، دائماً مي‏بينند كه هنوز درك نكرده‏اند آن‏چه را از فضائل كه خدا به ايشان در مراتب ذاتيشان عنايت كرده است. از اين جهت از آن مراتب گذشته‏ي خود استغفار مي‏كنند كه خدايا محمد و آل‏محمد برتر از آنند كه ما مي‏شناختيم. باز در آنِ بعد، به تعبير ما استغفارشان از آنِ دوم است كه مي‏فهمند فضائل محمد و آل‏محمد چيست. آن‏گاه در اين مراتب امكانيشان فضائلشان چيست؟ باز خدا مي‏داند.

از اين جهت يك قاعده‏ي كلّي به ما تعليم فرمودند كه هر كمالي كه بتواني با قوي‏ترين مدركت درك كني كه عقل تو باشد و خودت را بالاتر از آني كه هستي نگيري، اما مي‏داني بالاتر از تو هستند كه نقبا و نجبا باشند و بالاتر از ايشان انبيا هستند، بنابراين آن‏چه نقبا و نجبا و سپس آن‏چه انبيا از كمالات با عالي‏ترين مرتبه‏شان درك كنند، به طور اصل براي محمد و آل‏محمد است و آن‏چه آن‏ها درك كرده‏اند شعاع آن است.

چنين فضائلي با چنين وضعي، مي‏فرمايد: شرط وفاي عهد به عالم ذر اين است كه بگويي «سلّمنا» هرچند نفهمي، شرط وفاداري با آن پيمان اين است كه اين‏جا تسليم محض باشي. هر كمالي كه به ذهن كسي رسيد و حتي بگو در ذهن انبيا رسيده است، اصلش براي محمد و آل‏محمد است كه فضل و شعاعش را ما درك مي‏كنيم؛ يعني اگر در خانه بنشينيم و يك كمالي، يك علمي بي‏نهايت تصوّر كنيم، يك قدرت بي‏نهايت درك كنيم كه نمي‏توانيم درك كنيم، اما بتوانيم به حسب ظرف عقلاني خودمان درك كنيم.

مي‏فرمايند: ظرف عقل تو مانند يك آيينه‏ي كوچكي مي‏ماند كه در برابر ستارگان آسمان‏ها بگذاري. تازه كهكشان‏ها كه ديده نمي‏شوند. حال در اين آيينه كه نگاه‏كني،

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 296 *»

مي‏بيني چند تا ستاره در آن است؟([181]) اين ظرف عقل تو است نسبت به فضائل ايشان. حال ظرف عقل انبياء نسبت به ستارگان فضائل محمد و آل‏محمد همين‏طور است. همه بايد ايشان را تسبيح كنيم. خدايا محمد و آل‏محمد منزّه‏اند از آن‏چه خلق گفته‏اند.

اين فرمايش آقاي مرحوم در مثنوي واقعش درباره‏ي ايشان است:

اي منزه پرده‏دار و پرده‏در
  وي بهر پرده در و از پرده در
چون سرايم من سپاست كان سپاس
  در قياس است و تو بيرون از قياس
وصف ما اندر خور اوهام ماست
  ذات تو بيرون ز حد وهمهاست

آن‏جا ذات تو است. ولي وصف ما اندر خور اوهام ما است. آن كمالي كه انبيا بخواهند بگويند محمد و آل‏محمد اين كمال را دارند، آن تقصير است و انبيا اقرار به اين تقصير دارند كه محمد و آل‏محمد منزّه‏اند از اين‏كه علمشان مانند اين علم انبيا باشد؛ بلكه مي‏گويند: آن‏چه ما مي‏فهميم شعاع علمي است كه در عرصه‏ي ايشان است.

نمي‏خواستم وارد اين بحث بشوم، مي‏خواستم عرض كنم كه نقض عهد و شكستنِ پيمانِ روز الست نه تنها انكاركردن است، نه تنها توقّف‏كردن است، نه تنها شك‏كردن است كه تمام اين‏ها نقض عهد است. خدايا چه‏قدر بيچاره‏ايم! اي كاش به اين بيچارگي خود پي‏مي‏برديم و حد خود را مي‏شناختيم!

انبيا به عجز درآمده‏اند. ناله‏ي ايوب بلند شده كه چه‏طور اقراركند به فضل محمد و

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 297 *»

آل‏محمد.([182]) آن‏گاه ما بيچاره‏ها كه شيعه هم به حساب نمي‏آييم، جاي خود داريم.

مي‏فرمايد: شك در فضيلتي از فضائل محمد و آل‏محمد توقف، تأمل، همه‏ي اين‏ها نقض آن پيمان است. اين‏ها بماند كه عجيب اين است كه امام مي‏فرمايد: اگر كسي در مقام برآيد و بگويد لِمَ و كيف چرا؟ چه‏طور؟ اين‏ها تصريحات امام7 است كه اين فضائلي كه به ما رسيده است ـ كه مي‏فرمايد مثل الف نيمه تمام است([183]) ـ اگر كسي در برابر فضلي از فضائل ايشان بگويد لِم، چرا؟ كيف، چگونه است؟ نه اين‏كه شك كند، توقف كند، نه مي‏خواهد بفهمد كه چه‏طور شده و چرا اين فضيلت به ايشان داده شده است، به اصطلاح ما چون و چرايي بخواهد بكند، نقض آن پيمان كرده است و اين آيه شامل حال او است. الذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه.([184])

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 298 *»

آخر آن‏جا ـ عوالم ذر ـ به ما نمايانده‏اند، آن‏جا به اندازه‏ي ظرفيت مرتبه‏ي ما، خداوند ولايت ايشان را به ما تفهيم كرده است. پس دل‏ها را بايد آماده‏ي تسليم كرد كه اصلاً چون و چرا به خاطرها نگذرد. چرا؟ چون خواست خدا است. خدا در يك كلمه تمام كرده است كه اين‏ها بقية اللّه‏اند، خليفة اللّه‏اند؛ يعني خداي نمايان عالم امكان، خدا به ايشان ظاهر شده است. ديگر چطور خدا حرف بزند؟! بقية اللّه؛ يعني اگر كسي مي‏خواهد دست‏رسي به خدا داشته باشد و آثار خدايي را ببيند، ايشان‏اند. آن‏گاه چه نقصي ايشان دارند؟!

از اين جهت بايد ايشان را در عوالم امكاني در هر مرتبه‏اي از مراتب وجوديشان بقية اللّه بدانيم و خداي نكرده چون و چرا در امر فضائل ايشان نداشته باشيم. الحمدللّه رب العالمين آن‏چه از فرمايش‏ها مي‏فهميم يا نمي‏فهميم همه را تسليم هستيم تا اين آيه‏ي نقض عهد شامل حال ما نشود و دل‏هاي ما با نور ولايت ايشان نوراني گردد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

([1]) آل عمران: 81

([2]) مثل آن كه در مطلب حقّي ابتداءاً تشكيك مي‏كنند و آن را مشكوك جلوه داده به طوري كه بر شما مشتبه مي‏شود و دليل آن در نظر شما متشابه مي‏گردد، و همين كه شما درباره‏ي آن مطلب ترديد اظهار كرديد، در نظر ديگران مشتبه مي‏شويد؛ يعني نسبت به شما و ايمان شما شك پيدا مي‏كنند، و به تدريج شما براي آن‏ها متشابه مي‏گرديد؛ يعني نمي‏توانند درباره‏ي شما به طور محكم و مسلّم حكم كنند كه به آن مطلب ايمان داريد، يا ايمان نداريد و منكر آن مي‏باشيد.

([3]) التوبة: 52

([4]) از جمله: زمخشري 538 هـ ق، فخر رازي 604 هـ ق، بغوي 516 هـ ق، ابن حيان اندلسي 745 هـ ق.

([5]) النحل: 43

([6]) بحار الأنوار ج 23، ص 173

([7]) وسائل الشيعة ج 27، ص 66

([8]) الطلاق: 10 و 11

([9]) تأويل الايات، ص 259 ـ وسائل الشيعة ج 27، ص 72

([10]) النساء: 54

([11]) انجيل برنابا فصل 97، 112، 136 ـ بحار الأنوار ج 9 ص 298 و ج 16 ص 103

([12]) آل عمران: 79 و 80

([13]) بحارالانوار ج 15، 176

([14]) بحار الأنوار ج 32، ص 532

([15]) (عن أبي‏عبداللّه7 قال مابعث اللّه نبيّاً من لدن ادم فهلمّ جرّاً إلاّ و يرجع إلي الدنيا و ينصر أميرالمؤمنين7 و هو قوله «لتؤمننَّ به» يعني برسول‏اللّه و لتنصرنّ أميرالمؤمنينثمّ قال لهم في الذرّ «ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري» أي عهدي «قالوا أقررنا» قال اللّه للملائكة «فاشهدوا و أنا معكم من الشّاهدين») بحار الأنوار ج 11، ص 25

([16]) عوالي اللئالي ج 4، ص 124

([17]) المائدة: 3

([18]) بحار الأنوار ج 21، 387

([19]) (أدع إلي سبيل ربّك ولاية علي7 (يم)، قرآن محشّي

([20]) (ذيل آيه‏ي شريفه‏ي: لئن قتلتم في سبيل اللّه أو متّم) تفسير عياشي ج 1، ص 203

([21]) جوامع الكلم چاپ بصره جلد 1 رساله فارسيّه ص 267

([22]) كلمات مكنونه، ص 243 ـ فصل الخطاب كبير، ص 154

([23]) تفسير مجمع البيان ج 2، ص 335

([24]) از اين‏جا تا آخر مجلس از يادداشت‏ها آورده شده است.

([25]) بحار الأنوار ج 21، ص 387

([26]) طه: 115

([27]) مستدرك الوسائل ج 18، ص 180

([28]) البقرة: 37

([29]) بحار الأنوار ج 44، ص 245

([30]) تمام اين مجلس از يادداشت‏ها آورده شده است.

([31]) البقرة: 37

([32]) شرح آية الكرسي، ص 148

([33]) بحار الأنوار ج 85، ص 169

([34]) شرح آية الكرسي، ص 40

([35]) بحار الأنوار ج 67، ص 142

([36]) النحل: 60

([37]) بحار الأنوار ج 2، ص 32

([38]) بحار الأنوار ج 23، ص 18

([39]) بحار الأنوار ج 46، ص 39

([40]) الأنبياء: 87 و 88

([41]) (عن الصَّادق7 قال عجبت لمن فزع من أربعٍ كيف لايفزع إلي أربع . . . و عجبْت لمن اغْتمَّ كيْف لايفْزع إلي قوله «لا إله إلاّ أنت سبحانك إنِّي كنت من الظّالمين فإنِّي سمعت اللَّه عزَّ و جلَّ يقول بعقبها «و نجَّيناه من الْغمِّ و كذلك ننجي المومنين»). مستدرك الوسائل ج 5، ص 399(قال9 لقد كان ذكر أخي يونس عجباً أوّله تهليل و أوسطه تسبيح و اخره إقرار بالذنب «لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّي كنت من الظالمين» ما دعا به مهموم و لا مغموم لا مكروب و لا مديون في يوم ثلاث مرّات إلاّ استجيب له). كنز العمال ج 2، ص 121(و قال9 هل أدلّكم علي اسم اللّه الأعظم الذي إذا دعي به أجاب و إذا سئل به أعطي؟ الدعوة التي دعاها يونس حيث ناداه في الظلمات الثلاث «لااله الاّ أنت سبحانك انّي كنت من الظالمين»).  المستدرك للحاكم النيسابوري ج 1، ص 505

([42]) بحار الأنوار ج 6، ص 20

([43]) وسائل الشيعة ج 16، ص 59

([44]) آل عمران: 79 و 80

([45]) الروم: 30

([46]) البقرة: 84، الاعراف: 169، الأحزاب: 7، الحديد: 8

([47]) فصّلت: 11

([48]) التوبة: 17

([49]) بحار الأنوار ج 5، ص 269

([50]) بحار الأنوار ج 5، ص 269

([51]) البقرة: 138

([52]) بحار الأنوار ج 23، ص 372 ـ ايضاً ج 5، ص 255

([53]) نهج البلاغة خ 1، ص 43

([54]) بحار الأنوار ج 5، ص 236

([55]) بحار الأنوار ج 5، ص 237

([56]) ايضاً ج 5، ص 236

([57]) بحار الأنوار ج 24، ص 2

([58]) بحار الأنوار ج 26، 280

([59]) ايضاً ج 26، ص 285

([60]) وسائل الشيعة ج 27، ص 33

([61]) بحار الأنوار ج 26، ص 294

([62]) بحار الأنوار ج 5، ص 268

([63]) بحار الأنوار ج 3، ص 278

([64]) بحار الأنوار ج 3، ص 278

([65]) بحارالانوار ج 3، ص 278

([66]) الأعراف: 101

([67]) بحار الأنوار ج 7، ص 49 و ج 56، ص 131

([68]) الأنفال: 42

([69]) الحجر: 21

([70]) يس: 82 و 83

([71]) الأنعام: 75

([72]) بحار الأنوار ج 26، ص 279

([73]) تفسير العياشي ج 2، ص 41 ـ خصائص الأئمّة، ص 88

([74]) فصلت: 53

([75]) فصلت: 11

([76]) الأعراف: 54

([77]) الرعد: 39

([78]) الزمر: 67

([79]) الفجر: 22

([80]) الشوري: 11

([81]) التمهيد لابن عبد البرّ، ج 18، ص 85

([82]) الكهف: 51

([83]) بحار الأنوار ج 5، ص 336

([84]) بحار الأنوار ج 25، ص 42

([85]) بحار الأنوار ج 4، ص 145

([86]) بحار الأنوار ج 46، ص 213

([87]) آل عمران: 81

([88]) (نظر به اين‏كه پيرمردها بسيار سرفه مي‏كردند به طوري كه ديگران را متوجّه خود مي‏نمودند از باب مزاح گفتم:) «جوان‏هاي قديم» مرتّب سيگار بكشند، مرتّب سرفه كنند. هر موقع احوالشان را مي‏پرسيم حالتان چه‏طور است؟ «جوان‏هاي قديم بد نيستند.» مرتّب سيگار بكشند و سرفه كنند. كارشان همين است. الآن موقعيتي دارد كه شما سيگار را ترك كنيد. سرفه‏هايش براي ما است، دود و گندش براي خانواده. رنج سرفه‏هايش هم براي شما است. آخر ديگر در اين سن و سال چه لزومي دارد؟ چه اقتضايي در شماها هست كه سيگار مي‏كشيد؟ هوس است؟ هوي است؟ نمي‏دانم چيست؟ مرتّب سرفه، سرفه. خدا اهلتان كند. حال ما صبر مي‏كنيم ولي خودتان چه مي‏كنيد؟! يكي از پيرمردهاي مجلس گفت: حاج آقا علامت بيكاري است، كار ديگري نداريم. فرمودند: بهترين كار ذكر محمد و آل‏محمد: است. اگر بنا باشد انسان لب به سيگار بگذارد مرتّب دود بكشد، از همان چند صلوات عقب مي‏ماند؟ به جاي آن مثلاً صلوات بفرستيد أللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد. واقعاً در اين زمان و اين موقعيّت و با اين شرايط و گراني‏ها، با اين وضع اصلاً معنا ندارد انسان در پي اين هوي و هوس‏ها باشد، آن هم در سنّ و سال پيري. چه عرض كنم؟ حال ما به بعضي از امور عادت كرده‏ايم، حواسمان پرت نمي‏شود. اما فكر مي‏كنم شايد رفقا مرتّب متوجّه اين امور مي‏شوند.

([89]) آل عمران: 79

([90]) الحشر: 7

([91]) وسائل الشيعة ج 2، ص 454

([92]) (قال النبي9 لا تصلّوا علي صلاة مبتورة إذا صلّيتم علي بل صلّوا علي أهل بيتي و لا تقطعوهم منّي فإنّ كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي و نسبي). بحار الأنوار ج 5، ص 208

([93]) (عن عمَّار بن موسي قال كنت عند أبي عبد اللَّه7 فقال رجل «أللَّهم صلِّ علي محمَّد و أهل بيت محمَّد» فقال له أبو عبد اللَّه7 يا هذا لقد ضيَّقت علينا أما علمْت أنَّ اهل البيت خمسةٌ أصحاب الكساء فقال الرَّجل: كيف أقول؟ قال قل اللَّهم صلّ علي محمَّد و آل‏محمد فسنكون نحن و شيعتنا قد دخلنا فيه). وسائل الشيعة ج 7، ص 205

([94]) بحار الأنوار ج 23، ص 225

([95]) بحارالانوار ج 25، ص 11

([96]) بحار الأنوار ج 38، ص 318

([97]) (عن علي بن موسي الرضا صلوات الله عليه عن أبيه عن جدّه محمّد بن علي بن الحسين: في قوله «فطرت اللّه الَّتي فطر النّاس عليها» قال (هو لا إله إلاّ اللّه محمّد رسول‏اللّه9 علي اميرالمؤمنين7 إلي هاهنا التوحيد) بحار الأنوار ج 3، ص 277

([98]) سري نوارهاي قرائت قرآن توسط شيخ محمود خليل حصري

([99]) (الخامسة: لايجوز الاخلال بشي‏ء من الحمد و السورة عمداً و لو بحرف زائدٍ او ناقص و لو في جوهر الحرف الاصلي بمدّ او شدّ او تكرير فاحشٍ أو تطنين كذلك أو صفة كذلك من زيادة أو نقصان كالنبر و القلقلة و الصفير و غير ذلك فتبطل بذلك كلّه و لو كان ذلك التغيير خفيفاً لايذهب معه جوهر اللفظ و لا صفته و لايستلزم زيادة حرف لم‏تبطل و ان كان مكروهاً و كذلك الاخلال  بالاعراب و ان لم‏يختلّ به المَعْنَي و كذلك التشديد و المدّ المتّصل).

رساله‏ي حيدريّه: المبحث الرابع في القراءة و فيه فصول: الأول في واجباتها، ص 256

([100]) (يستحب الترتيل في القراءة بان‏تمكث فيه و تحسن به صوتك و تحفظ الوقوف و تؤدي الحروف و لاتهذّه هذّ الشعر و لاتنثره نثر الرمل).

جامع الأحكام: في مايقرء في الصلوات من السور، المطلب الرابع، ص 146(مستحب است ترتيل در قراءت، يعني كلمات را به سرعت زياد نخوانند و مكث زياد نكنند و به طور اقتصاد و ميانه‏روي بخوانند و حفظ وقوف و اداي حروف به طور صراحت كنند.). كفاية المسائل ج 1، فصل: در احكام قرائت و امور متعلقه‏ي به آن

([101]) بحار الأنوار ج 67، ص 323

([102]) النساء: 43

([103]) الحج: 18 آيه‏ي سجده‏ي مستحب

([104]) بحار الأنوار ج 5، ص 261

([105]) ق: 30

([106]) بحار الأنوار ج 5، ص 265

([107]) بحار الأنوار ج 67، ص 100 ـ ايضاً ج 5، ص 257

([108]) بحار الأنوار ج 5، ص 258

([109]) بحار الأنوار ج 53، ص 175

([110]) بحار الأنوار ج 74، ص 282

([111]) ايضاً ص 270

([112]) (للأخ السديد و الولي الرشيد الشيخ المفيد . . .) بحار الأنوار ج 53، ص 174

([113]) بحار الأنوار ج 99، ص 224 ـ اعانة الطالبين از بكري دمياطي ج 2، 335

([114]) وسائل الشيعة ج 4، ص 305

([115]) وسائل الشيعة ج 13، ص 318 ـ مستدرك الوسائل ج 9، ص 323

([116]) بحار الأنوار ج 99، ص 342

([117]) الكافي ج 4، باب بدء الحجر و العلّة في استلامه، ص 184

([118]) وسائل الشيعة ج 13، ص 442

([119]) (دخل رجل علي أبي عبد اللّه7 فقال: السلام عليك يا اميرالمؤمنين. فقام علي قدميه فقال مه هذا اسم لايصلح إلاّ لأمير المؤمنين سمّاه به و لم‏يسمّ به أحد غيره فرضي به إلاّ كان منكوحاً و إن لم‏يكن به ابتلي و هو قول اللّه في كتابه إن يدعون من دونه إلاّ إناثاً و إن يدعون إلاّ شيطاناً مريداً). بحار الأنوار ج 37، ص 331

([120]) بحار الأنوار ج 37، ص 306

([121]) (سمّي نفسه اميرالمؤمنين) الطرائف ج 2، ص 405

([122]) غاية المرام ج 7، باب 41، ص 98

([123]) بحار الأنوار ج 40، ص 229 ـ احياء علوم الدين للغزالي ج 1، ص 363

([124]) بحار الأنوار ج 26، ص 267، باب 6 تفضيلهم علي الانبياء و جميع الخلق و أخذ ميثاقهم عنهم . . .

([125]) بحار الأنوار ج 26، ص 120

([126]) الكهف: 110

([127]) دعاي افتتاح: الاقبال، ص 60

([128]) (قال رسول‏اللّه9 تنام عيني و لاينام قلبي) بحار الأنوار ج 16، ص 332(عن أبي جعفر7 قال قال رسول‏اللّه9 إنّا معاشر الأنبياء تنام عيوننا و لاتنام قلوبنا و نري من خلفنا كما نري من بين أيدينا) ايضاً ج 11، ص 55

([129]) نهج البلاغة، الحكم 114 ـ اعلام الدين، ص 312

([130]) وسائل الشيعة ج 11، ص 362

([131]) نهج البلاغة: حكم 26

([132]) دعاي ندبه: الاقبال، ص 296

([133]) بحار الأنوار ج 39، ص 23

([134]) بحار الأنوار ج 16، ص 353

([135]) تفسير الصافي ج 2، ص 251 و 252

([136]) زلزال: 1 تا 5

([137]) فصلت: 21

([138]) بحار الأنوار ج 52، ص 309

([139]) الكافي ج 4، ص 184، باب: بدء الحجر و العلة في استلامه

([140]) المائدة: 13

([141]) بحار الأنوار ج 21، ص 257

([142]) بحار الأنوار ج 14، ص 401

[143]  بحار الأنوار ج 13، ص 312

([144]) (اللّهمّ صلّ علي محمّد و آل‏محمد و انفعني بزيارتها و ثبّتني علي محبّتها و لا تحرمني شفاعتها و شفاعة الأئمّة من ذريّتها و ارزقني مرافقتها و احشرني معها و مع أولادها الطاهرين) بحارالأنوار ج 100، ص 218

([145]) بحار الأنوار ج 35، ص 36

([146]) بحار الأنوار ج 39، ص 248

([147]) بحار الأنوار ج 38، ص 77

([148]) المبدأ و المعاد ـ از ملاصدرا ـ ص 553

([149]) بحار الأنوار ج 26، ص 265

([150]) بحار الأنوار ج 84، ص 268

([151]) بحار الأنوار ج 2، ص 226

([152]) بحار الأنوار ج 13، ص 401

([153]) أللهمَّ إنِّي أدينك بطاعتك و ولايتهم و الرِّضا بما فضَّلتهم به غير متكبِّر و لا مستكبر علي معني ما أنزلت في كتابك علي حدود ما أتانا فيه و ما لم‏يأتنا مؤمن مقرّ مسلّمٌ بذلك راضٍ بما رضيت به. وسائل‏الشيعة ج 6، ص 470

([154]) وسائل الشيعة ج 1، ص 398

([155]) البقرة: 27

([156]) بحار الأنوار ج 45، ص 143

([157]) بحار الأنوار ج 45، ص 164

([158]) بحار الانوار ج 101، ص 97، ح 25

([159]) الفاطر: 42

([160]) تفسير القرآن الكريم ـ ملاصدرا، انتشارات بيدار قم ج 2 ص 242

([161]) بحارالأنوار ج 26، ص 118

([162]) (قال رسول‏اللّه9 كنت أنا و علي نوراً بين يدي اللّه عزّ و جلّ قبل أن‏يخلق ادم بأربعة الاف عام فلمّا خلق اللّه ادم سلك ذلك النور في صلبه). بحار الأنوار ج 35، ص 33 در روايات اهل سنت در كتب متعدد اين حديث آمده است: روي عن ابن عباس عنه9 إنّ اللّه خلق الأرواح قبل الأجساد بأربعة آلاف سنة). كشف الخطاء، للعجلوني ج 1، ص 113

([163]) تفسير القرآن الكريم ـ ملاصدرا، انتشارات بيدار قم ج 2 ص 243

([164]) تفسير القرآن الكريم ـ ملاصدرا، انتشارات بيدار قم ج 2 ص 243

([165]) الأعراف: 24

([166]) بحار الأنوار ج 58، ص 234

([167]) ايضاً ج 82، ص 243

([168]) مصباح كفعمي؛ ص 647

([169]) البقرة: 27

([170]) از اين‏جا تا پايان مجلس از دفتر يادداشت يكي از برادران آورده شده است.

([171]) بحار الأنوار ج 24، ص 388، ح 112

([172]) تفسير القرآن الكريم ـ ملاصدرا، انتشارات بيدار قم ج 2 ص 244

([173]) اين مجلس جز قسمتي كه در پرانتز قرارگرفته و مجلس بعدي از دفتر يادداشت يكي از برادران آورده شده است.

([174]) تفسير القرآن الكريم ـ ملاصدرا، انتشارات بيدار قم ج 2 ص 245

([175]) شرح الاسماء الحسني، ص 60

([176]) شرح الاسماء الحسني، الفصل الثامن، پاورقي ص 190

([177]) شرح الاسماء الحسني، الفصل الثامن، پاورقي ص 190

([178]) شرح الاسماء، ص 61

([179]) بحارالانوار ج 2، ص 243

([180]) بحارالانوار ج 2، ص 266

([181]) (اشيايي كه صفات خدايي در آن‏ها پيدا است بر چند قسم مي‏باشند يعني مرتبه‏ها دارند هركس به قدر قابليت خود مثل آن‏كه شب يك كاسه آب در زير آسمان مي‏گذاري و در او يك ستاره يا دو ستاره پيدا است و طشتي مي‏گذاري در او ده ستاره پيدا است و در حوضي پانصد ستاره پيدا است و در دريا همه نيمه بالاي آسمان پيدا است و اگر همه زمين از پشت و رو دريا بودي كل آسمان و ستارگان در آن پيدا مي‏شدي). ارشاد ج 1، ص 63

([182]) (في حديث أبي‏حمزة الثمالي أنه دخل عبدالله بن عمر علي زين‏العابدين7 و قال: يا ابن الحسين أنت الذي تقول إن يونس بن متي إنما لقي من الحوت ما لقي لأنّه عرضت عليه ولاية جدي فتوقّف عندها؟ قال: بلي ثكلتك أمك. قال: فأرني أنت ذلك إن كنت من الصادقين … ثم قال: يا أيتها الحوت! قال: فأطلع الحوت رأسه من البحر مثل الجبل العظيم و هو يقول لبيك لبيك يا ولي الله فقال: من أنت؟ قال: أنا حوت يونس يا سيدي قال: أنبئنا بالخبر قال: يا سيدي إن اللّه تعالي لم‏يبعث نبيّا من آدم إلي أن صار جدك محمّد إلا و قد عرض عليه ولايتكم أهل‏البيت فمن قبلها من الأنبياء سلم و تخلّص و من توقّف عنها و تمنّع من حملها لقي ما لقي آدم7 من المعصية و ما لقي نوح7 من الغرق و ما لقي إبرهيم7 من النار و ما لقي يوسف7 من الجب و ما لقي أيوب7 من البلاء و ما لقي داود7 من الخطيئة إلي أن بعث اللّه يونس7…). بحارالأنوار ج 46، ص 39

([183]) (عن أبي‏عبداللّه7 … واللّه ماخرج اليكم من علمنا الا الف غيرمعطوفة) مختصربصائرالدرجات، ص 59

(ما ترون من فضلنا الا الفاً غيرمعطوفة) الكافي ج 1، ص 297

([184]) (حديث نورانيت: . . . بنا يعذّب اللّه عباده و بنا يثيب و من بين خلقه طهّرنا و اختارنا و اصطفانا. و لو قال قائل: لم و كيف و فيم؟ لكفر و أشرك . . .) بحارالأنوار ج 26، ص 5