پیشگفتار مباحث نبوّت و ولایت
جلد سوم – قسمت اول
عالم ذر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 2 *»
مجلس 1
(شب پنجشنبه 17 ذيحجة الحرام 1407 هـ ق)
r تجديد عهد با مقام نبوّت و ولايت به مناسبت عيد غدير
r اهل حق مصدّق يكديگرند، در آياتي از سوره آل عمران
r القاء شبهات از ناحيهي اهل كتاب
r در جنگ فرهنگي با اهل كتاب، سلاح مسلمانان دليل و برهان است
r خطر جنگهاي عقيدتي در مقايسه با جنگهاي رسمي
r سبب پيروزي يا شكست در جنگ فرهنگي
r قرآن، شبهات، افتراها و نيرنگهاي اهل كتاب را بازگو ميفرمايد
r اعجاز قرآن در شناسايي مؤمن و غير مؤمن
r رسوايي اهل كتاب
r مراد از «اهل ذكر» در قرآن
r به اهل كتاب نبايد مطمئن بود
r روحيّات فاسد اهل كتاب
r نصاري و مسألهي اقانيم ثلاثه
r ابطال عقيدهي سهگانه پرستي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 3 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
نظر به اين كه با ايّام سعيد عيد غدير روبهرو ميشويم، خصوص آنكه به احتمال قوي امشب شب عيد غدير است، به اين مناسبت همان بحثي كه در زمينهي نبوّت و ولايت داشتيم در اين شبها نيز ان شاء اللّه تا هنگامي كه توفيق داشته باشيم به آن بحث ميپردازيم.
ظهور محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين به مقام نبوّت كليّه و مطلقه و ولايت كليّه و مطلقه مناسب با كيان نوري و كيان فطرت الهي در اين عالم واقع نشده است. و تا اين كيان ظلماني برقرار است آن گونه ظهور دست نخواهد داد. كساني هم كه به آن ظهور واقفاند و آن را شهود ميفرمايند كه كاملان شيعه هستند، اظهار نميفرمايند. زيرا سرّ مطلق است و سرّ مطلق را براي هيچ زماني و هيچ جمعي بيان نخواهند كرد، مگر از براي كساني كه در كمال با ايشان همسنخ باشند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 4 *»
اين آيه را كه به مناسبت اين بحث ميخوانيم، از جهت اين است كه در آن صريحاً ذكر شده كه خداوند از همهي انبياء، همچنين به وسيلهي ايشان از امّتهايشان اخذ ميثاق و پيمان فرموده كه وقتي رسولاللّه9 تشريف آورند همه به ايشان ايمان آورند و ايشان را نصرت كنند. همهي انبياء هم به مقام و شأن ايشان اقرار كردند و از مؤمنان امّتهايشان ميثاق گرفتند.
بنابراين براي تجديد عهد نبوّت و عهد ولايت اين آيهي شريفه مناسب است. در سالهاي قبل در ماه رمضاني مقداري موفّق بوديم و در زمينهي نبوّت و ولايت اجمالاً مباحثي داشتيم. آن موقع هم همين آيه را به عنوان مباحث مقدّماتي تلاوت ميكردم و به عنوان تجديد عهد با مقام نبوّت و مقام ولايت متمسّك به ذيل اين آيهي شريفه بودم. اكنون در اين ايّام هم به همين مناسبت اين آيه را قرائت ميكنم.
البته در خود اين آيهي شريفه بين مفسّران بحثهاي زيادي است. هم در قسمتها و اجزاء اين آيه بحث كردهاند كه اختلاف زيادي بين مفسّران است، هم دربارهي تمام اين آيه بحثها دارند كه در اين قسمتها وارد نميشويم.
اين آيه را من به عنوان تبرّك و امتثالِ فرمان در اين آيه كه تجديد عهد با مقام نبوّت و ولايت است ميخوانم، و در زمينهي اين آيه اين تذكّرات را لازم ميبينم.
در اين قسمت از سورهي مباركهي آلعمران كه اين آيه قرار گرفته،([1]) در رديف آيات قبل و بعد كه به اين مباحث مربوط است، آياتي بيانگرِ سنّت و روش انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين است كه با وجود تعدّدي كه داشتهاند و نسبتاً عددشان هم زياد بوده، ولي همه در يك مسير بودهاند. اين آيات در بيان مسير انبياء است كه در يك راه هستند و همه مصدّق يكديگرند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 5 *»
و اين علامت متبوعين اهل حق است كه يكديگر را تصديق دارند و تكذيب نميكنند. اين مسأله معلوم است. به خصوص در فرمايشهاي بزرگان كه ذكر شده است.
بعضي متذكّر اين نكته نشده، فكر ميكنند تا گفته ميشود اهل حق مصدّق يكديگرند؛ يعني تابعان و متبوعين همه مصدق يكديگرند. آن گاه معنايش اين ميشود كه هر تابعي، هر غلطي كرد بايد تصديقش كرد و نبايد او را تكذيب كرد. چون ميگويد من تابع اهل حق هستم. حال آن كه اينطور نيست.
در اين فرمايش مراد «متبوعين» از اهل حق هستند كه مصدّق يكديگرند.
تابعان اهل حق، تصديق يكديگر ندارند مگر در امور حق. اگر تابعي سخن حقّي گفت، بايد تصديق بشود، و اگر خلاف گفت بايد تكذيب شود و همه او را تكذيب كنند. عالم بايد تكذيبش كند، جاهل بايد تكذيبش كند، بدش ميآيد، به او برميخورد، روحاً صدمه ميبيند، ببيند. ما ضامن برنخوردن و صدمه نديدن او نيستيم. دستور اين است كه تابعان و رعيّت بايد حق بگويند، تسليم حق باشند و در مورد بيان حق مصدّق يكديگر باشند.
اگر تابعي از رعيّت خلاف گفت، عالم است يا جاهل، بايد او را تكذيب كرد و گفت اين خلاف است، هرگاه در اشتباه است و از اشتباهش دست برميدارد. و اگر در اشتباهش سماجت و لجاجت دارد بايد به او بياعتنايي كرد. اگر آن خلاف در ضروريات باشد كه از دين خارج ميشود، و اگر در غير ضروريات باشد بايد او را به حال خودش واگذارد تا اين مرضش برطرف شود، اگر مرض و عرض است، اگرنه كه با خودش به آخرت ميبرد.
پس اين قسمت از آيات در بيان اين است كه متبوعين از اهل حق؛ يعني انبياء، اوصياء سلام اللّه عليهم اجمعين و كاملان و بزرگان مصدّق يكديگرند و يكديگر را در امري از امور تكذيب نميفرمايند.
مطلب ديگري كه مربوط به اين آيات است، اين است كه صدمات اهل كتاب از يهود و نصاري بر مسلمانان، و ايجاد و القاء شبهاتي كه در دلهاي اهل اسلام ميكردند،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 6 *»
در اسلام مسألهي بزرگي شده بود. قرآن به القاء شبهات آنها خيلي اشاره دارد و رسماً به جنگ اهل كتاب ميرود. شبهاتي كه در ميان مسلمانان القاء ميكنند و باعث فتنه در بين آنان هستند، از نظر قرآن كاملاً جنايت و خيانت شناخته شده و در اين زمينه آياتي نازل شده است. به خصوص محاجّهي رسولاللّه9 با اهل كتاب؛ با يهود و نصاري در بعضي مسائلي كه مطرح ميكردند، در اين آيات ذكر شده و نشان ميدهد كه جنگِ احتجاجي مبين مسلمانان و اهل كتاب متداول بوده است.
آنها هر ضعيف الايماني را كه به چنگ ميآوردند، شروع ميكردند به القاء شبهات در دل او و اثارهي فتنه در يك عدّه ضعيف. اين وضع براي رسولاللّه9 باعث دردسر شده بود. زيرا اين برنامهي آنان مستمر بود و در هر جا كه زمينهاي مناسب ميديدند، شروع ميكردند به القاء شبهه.
در اين قسمت از آيات سورهي آلعمران به اين مطالب و به نوع شبهاتي كه در بين مسلمانان القاء ميكردند، اشاره شده است.
قرآن براي مسلمانان روشن ميكند كه اين احتجاجها هم يك نوع جنگ است. همانطور كه كفّار و منافقان با شما در جنگ هستند و شمشير به روي شما ميكشند، اموال شما را غارت ميكنند و آمادهي همهگونه صدمهزدن به جان و مال و عِرض شما هستند، باخبر باشيد! خطر ديگر اين است كه اينها طور ديگري با شما ميجنگند و آن جنگ القاء شبهات، ضعيف كردن اعتقادات و ربودن از صحنه و از صف مؤمنان است.
در اثر مشتبه ساختن بر شما و در نتيجهي متشابه ساختن، مشتبهتان ميسازند، بعد هم متشابهتان ميكنند([2]) و از صف محكم اهل ايمان خارجتان ميسازند. اين جنگ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 7 *»
است. باخبر باشيد! از اين فتنه بهراسيد! سپس قرآن شروع ميفرمايد به حجّت در دست دادن.
در جنگهاي ميداني اسلحه و سلاح جنگي لازم است. اما در اين جنگ، حجّت و برهان لازم است. قرآن بيان حجج و براهين ميفرمايد، به مؤمنان و مسلمانان برهان و حجّت ميآموزد كه در اين جنگ به حجّت و برهان نياز است. جنگ عقيده است، جنگ ضعيف كردن ايمانها و خالي كردن دلها از نور يقين است. خيلي اين كار خطرناك است.
اعداء و دشمنان دين در كمين شما هستند و از هر گونه كوشش، تلاش و حيلهاي دستبردار نيستند. كارشان مكر، دروغ، فريب و حيله است و روششان خدعه است. بر اساس دروغ، بهتان و افتراء ايمان شما را ضعيف ميكنند، تدبير دارند و نقشه ميكشند.
اين نقشهها براي تاريك كردن جوّ نوراني ايماني شما است. دلهاي شما را تاريك ميسازند، حق را با باطل مشتبه ميكنند و باطل را به لباس حق جلوه ميدهند. كاملاً نقشه ميكشند و تدبير ميكنند براي اين كه در دلها ريب و شك ايجاد كنند و در پي شكّ و ريب، شرّ و فساد در بين اهل ايمان فراهم سازند. باخبر باشيد كه اينها از اين راه، بر اسلام و مؤمنان ضرر وارد ميكنند، خيلي بدتر و شديدتر از جنگهاي رسمي در ميدان.
در جنگهاي رسمي در ميدان شما مجهّزيد، دشمن را رو باز ميبينيد، شمشير بر روي او ميكشيد. اگر هم شما را بكشد، يك حيات ظاهري دنيا از شما گرفته شده و در برابر به شما بهشت جاودان داده ميشود. پس آنجا چندان ضرري ندارد، نهايتش ضرر جاني و مالي است. و در عوض خداوند آن را، به بهشت جاويدان و به رضايت اولياء خود و همجواري با ايشان جبران ميفرمايد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 8 *»
پس اين ضرر نيست. إحدي الحسنيين([3]) است. اگر پيروز شديد و دشمن را در ميدان نابود ساختيد، بسيار خوب! اگر كشته شديد، باز هم بسيار خوب است! چون به سوي رضاي خداوند سلوك كرده، چيز ناقابلي و جان يا مالي را دادهايد و در عوض دار رضاي خدا را تحصيل نمودهايد كه لحظهاي از لحظات آن با همهي دنيا قابل مقايسه نيست. تمام دنيا از اول تا به آخرش با تمام نعمتهايش، با يك لحظه از لحظات آخرت و دار رضاي خداوند متعال قابل مقايسه نيست.
اما اين جنگ، جنگي بسيار خطرناك است! جان و مال شما ممكن است در معرض فساد قرار بگيرد، و بدتر از آن وقتي است كه ايمان و عقيدهي شما در امر نبوّت و ولايت سست شود. اگر ايمان شما در امر نبوّت و ولايت سست و سرد شود، كلاهي بر سر شما رفته كه هيچ وقت جبران نخواهد شد، مگر دوباره ايمانتان را تقويت كنيد و آن را به سوي گرمي و نور ايمان برگردانيد.
اين نابكاران در اين جنگ به انواع حيلهها، مكرها و خدعهها متلبّس و متمسّك هستند كه اصلاً شما فكرش را نميتوانيد بكنيد.
مخصوصاً اهل ايمان كه با صفاي باطن و خوشباوري با نوع مردم برخورد ميكنند، از حيلهها، مكرها و خدعههاي اينها بيخبرند. دروغ، بهتان و افترا هم طوري است كه شيطان آنها را زينت ميدهد، دروغ مؤثّر ميافتد، در دلها عداوت ايجاد ميكند و آهسته آهسته عناد و لجاج با مظاهر دين شروع ميشود. خيلي خطرناك است!
در اين قسمت از آيات تذكّر اين مطلب است. و نوع آيات و سورههاي قرآن به اين امور اشاره دارد و مؤمنان را با اين جنگ مواجه ميسازد. مؤمنان را به سلاح برهان و حجّت مجهّز ميكند، براي مؤمنان بصيرت فراهم ميكند تا مبادا در اين جنگ مغلوب دشمن شوند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 9 *»
اگر مؤمنان بصيرت نداشته باشند، در ايمان محكم نباشند و حجّت و برهان نداشته باشند، مطمئناً در اين جنگ شكست ميخورند. از اين جهت قرآن طرز مواجه شدن در اين جنگ را با اين دشمنان نابكارِ اسلام، مجهّزشدن به سلاح برهان و حجّت و بصيرتِ در دين قرار داده است.
قرآن به خصوص نوع شبهات، دروغها، افتراها و بهتانهايشان را ذكر ميفرمايد و آنگاه حقيقت مطلب را بازگو ميفرمايد تا مؤمنان، هم به اصل شبهات آنها واقف شوند، و هم در مقابل آنها به حجّت و برهان مجهّز گردند. اين كار قرآن است.
باطل آنها را به طور حقّ واقع، آنطور كه هست بيان ميكند و مينماياند، و اين خودش يكي از روشهاي استدلال و طريقهي احتجاج است كه بايد حقيقت باطل و واقعيّت آن را ظاهر ساخت و نشان داد. آنگاه وقتي كه حقيقت و واقعيّت باطل نمودار شد، آن كسي كه بيغرض و مرض باشد، گول آن را نميخورد و از آن احتراز ميكند.
نقشههايي كه اينها دارند، قرآن به خصوص آن نقشهها را بازگو ميكند كه نوع كار و حيلهشان بر چه اساس است. و شب و روزشان را به چه ميگذرانند. نوع تفكّرشان در حيلهكردن، مكركردن و صدمه زدن بر مسلمانان چگونه است. همّشان صرف چه افكاري ميشود.
قرآن، طبيعتها، اخلاقيّات، اعمال و نيّات آنها را آنطوري كه واقع مطلب است بازگو ميفرمايد. قرآن حيله نميكند، دروغ نميگويد، اغراق و مبالغه در كلماتش نيست؛ بلكه هماني را كه هست بيان ميكند.
يكي از راههاي شناخت اعجاز قرآن اين است كه وقتي مؤمن قرآن ميخواند و صفات اهل ايمان را در قرآن مطالعه ميكند، ميبيند همانطور كه خودش هست، قرآن سخن ميگويد. كافر هم وقتي قرآن ميخواند ميبيند او را همانطور كه هست، از حيث خلقت و طبع و از حيث عمل، نيّت، باطن و ظاهر معرّفي ميكند. منافق وقتي قرآن ميخواند ميبيند قرآن، وصف و حال او را بيان ميكند. در آياتي كه حال منافقان را شرح
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 10 *»
ميفرمايد قرآن آنها را براي همه معرّفي ميفرمايد.
قرآن هركسي را هرچه هست و همانطور كه هست، باطن و ظاهرش، سرّ و علانيهاش را براي امّت اسلامي و اهل اسلام بيان ميكند. اين از اعجاز قرآن است.
هيچ جا قرآن در اين باره رعايتي و مدارايي ندارد، يا به تعبير مشهور «استخوان لاي گوشت بگذارد»، طوري بيان كند كه بخواهد واقع را بپوشاند و رعايتي، مداهنهاي كرده باشد، چنين نيست. واقعاً هركس بخواهد مؤمن را بشناسد بايد به قرآن رجوع كند، بخواهد كافر و منافق را بشناسد، بايد به قرآن رجوع كند.
راجع به اهل كتاب كه به عنوان دين و كتابهاي آسماني، تحت عنوان انبياء عظام سلام اللّه عليهم اجمعين در مقابل مسلمانان ميايستند و ميخواهند به اسم دين و به اسم پيغمبران گذشته و به اسم كتاب الهي، ايمانها را متزلزل سازند و شبهات در دلها واقع سازند كه خيلي خطرناك هستند، قرآن حالات و خصوصيّات آنها را در محضر مسلمانان توضيح ميفرمايد.
مسلمانانِ بافكر و بابصيرت وقتي كه اين آيات را ميبينند و با آنها تطبيق ميكنند كاملاً در چهرهي آنها نفاق، كفر، شرك و ضلالت را ميخوانند و از آنان فاصله ميگيرند و برحذر خواهند بود.
از جمله اموري كه قرآن در بارهي اهل كتاب ذكر ميفرمايد، اين است كه آنها نسبت به حقايق امور و جريانات زمانهاي انبياء و مسائل مربوط به دين، مدّعي علم و معرفت بودند، و به اندازهاي در اين امر پيشرفت كرده بودند كه مسلمانان نيز براي تفسير آياتي كه در مورد حضرت موسي يا حضرت عيسي8 نازل شده بود، يا در آيهاي، حادثهاي از حوادث امّتهاي گذشته ذكر شده بود، به يهود رجوع ميكردند كه اين آيه بر ما نازل شده، حادثهاش چه بوده؟ تو براي ما بگو! رجوع به نصاري ميكردند كه اين آيه دربارهي جرياني از حضرت عيسي يا امّت آن حضرت نازل شده، واقع امر چه بوده است؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 11 *»
حتي اكثر سنّيها([4]) آيهي شريفهي فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون([5]) را به اهل كتاب معنا و تفسير ميكنند به اين طور كه «فاسئلوا أهل الكتاب إن كنتم لاتعلمون» يعني هر وقت كه شما از قرآن چيزي متوجّه نشديد و مطلبي را دربارهي امّتهاي گذشته و جريانهاي پيشين ندانستيد، از اهل كتاب سؤال كنيد، آنها براي شما بازگو ميكنند.
اكثر سنّيها در اينجا «اهل ذكر» را اهل كتاب و «ذكر» را تورات و انجيل معنا ميكنند، ميگويند: در هرجاي قرآن به مشكلي برخورديد و راه حلّ آن را ندانستيد، به اهل كتاب رجوع كنيد و جواب يا راه حل را از آنها بپرسيد، به شما ميگويند.
ائمهي ما سلام اللّه عليهم اجمعين ميفرمودند: اگر بنا باشد مراد خدا را در بارهي آيهاي از آيات، از يهود و نصاري بپرسيم، ما را در ضلالت خودشان داخل ميكنند.([6]) اينها كه اهل ذكر نيستند. ذكر، قرآن است و اهل ذكر، آل محمّد: هستند.([7]) و در تفسير آيهي شريفه قد أنزل اللّه إليكم ذكراً ¿ رسولاً9([8]) فرمودند ذكر رسولاللّه است و ما اهل ذكر هستيم.([9])
از اين جهت فرمودند در هر موضع قرآن دچار مشكل شديد، بايد به ما رجوع كنيد، و هركس به ما رجوع كرد ما او را داخل در ابواب هدايت خواهيم كرد. اما وقتي كه رجوع به اهل كتاب بكنيد، آنها شما را داخل در ابواب ضلالت خودشان خواهند كرد و گمراه خواهند ساخت. آنان از كتاب خدا چه سر در ميآورند؟ چه خبر دارند مراد خدا چيست؟ و چه اطّلاعي از حادثههاي گذشته به طور واقع دارند؟
پس قرآن آنها را در ادّعاي علم و معرفتي كه نسبت به اين امور داشتند، مفتضح
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 12 *»
ميفرمايد و مشخّص ميسازد كه آنان اهل علم و معرفت نيستند. كساني كه به استدلالات آنها مطمئن شده و در برابر سخنان و احتجاجات آنها فريب خوردهاند، قرآن فريبخوردگي آنان را چاره ميكند.
قرآن اول كاري كه ميكند اطمينان اهل ايمان و اهل اسلام را نسبت به اهل كتاب قطع ميكند.
چون خيلي ادّعا داشتند و نوع سادهدلهاي اهل اسلام هم فريبخورده، به حرفهاي آنان مطمئن گشته، آنها را مورد وثوق ميدانستند كه خود اين وثاقت و اطمينان از اسباب هلاكت و فريبشان ميشد، قرآن در اين جريان اول چارهاي كه ميسازد اين است كه آنها را از اين اطمينان خارج ميكند، آن رشتهي وثاقت را پاره ميكند كه به آنها وثوق نداشته باشيد. آنها دروغگو هستند، به دروغگو نبايد اطمينان كرد. آنها حيلهگر هستند، به حيلهگر نبايد اطمينان كرد. آنها طالب شر و فساد هستند، به چنين افرادي نبايد اطمينان داشت. آنها هوسران هستند، به اشخاص هوسران نبايد مطمئن بود. پس اول كاري كه قرآن ميكند اين است.
بعد جنايتها، خيانتها و سوء نيّتهاي آنها را بازگو ميكند. و طبيعي است كه آدم عاقل وقتي كه ميفهمد كسي سوء نيّت دارد و در باطن قصد خدعه و صدمه دارد، از او اجتناب و پرهيز ميكند. زيرا باطن او را ميشناسد و از واقعيّت او باخبر ميشود پس از او دوري ميكند.
قرآن دوم كاري كه دربارهي اهل كتاب به عمل ميآورد اين است كه حالات باطني آنها را كاملاً نمودار ميسازد كه چنين نيّتها، هدفها و مقاصدي دارند و روش كارشان اين است و حالات، خصوصيّات و نيّتهاي آنان را براي مسلمانان بيان ميفرمايد، به تعبير ديگر عورت و زشتيهاي آنها را برملا ميسازد.
حال آنكه عورت بايد پوشيده باشد. و از جملهي آنها، زشتيهاي نفساني است كه خيلي قبيح و فاسد است. چنان كه قرآن خبر ميدهد أم يحسدون الناس علي ما اتيهم اللّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 13 *»
من فضله.([10]) در اين آيه يكي از ريشههاي عداوت با محمّد و آلمحمّد: مطرح شده كه همان حسادتي باشد كه از نوع كفّار و اعداي ايشان سر ميزند.
ما ميبينيم قرآن ريشهي حسادت و اين صفت زشت را برملا ميسازد تا اهل ايمان و اهل قرآن بدانند كه معاندان با محمّد و آلمحمد: به اين نوع صفات رذيله متّصف هستند، زشتيهاي نفوس آنها را آشكار مينمايد و از اين زشتيها پرده برميدارد.
حسود، همينطور لجوج و معاند چه ارزشي دارد! قرآن نوع اين صفات رذيله را كه منشأ مفاسد است ظاهر ميسازد. همچنين حالات و خصوصيّات اهل كتاب را برملا ميسازد تا هيچكس گول آنان را نخورد.
اگرچه خود آنان بر روي اين صفات رذيله پرده ميافكنند و آنها را تحت عناوين و بهانهها ميپوشانند تا آشكار نگردد و مردم متنفّر نشوند، چون اصولاً اينطور است كه اگر كار زشت برملا گردد، مردم با قريحهي الهي و نيّت صاف و فطرت سالمي كه دارند از زشتيها و قباحتها روگردان ميشوند.
پس يا بايد با قباحتها انس بگيرند و همجنس با آنها بشوند كه آنگاه ديگر روگردان نميشوند، يا اين كه بايد قبايح در زير پردهها پوشيده بشود و تحت عناويني زيبا دربيايد تا شايد جلب توجّه كند و كسي را فريب بدهد.
اهل كتاب به اين صفات رذيله و عورات و قبايح نفسانيّه مبتلا بودند و اگر مسلمانان و مؤمنان اين عورتها را رسماً ميديدند، از آنها روگردان ميشدند و فريب نميخوردند. ولي آنها ميآمدند اين قبايح و صفات رذيله را تحت بهانهها و عناويني قرار ميدادند، لباسي جالب بر آنها ميپوشانيدند به طوري كه هر بيچارهي سادهلوحي فريب ميخورد كه عجب آقا دلسوز و مهربان است، راهنمايي ميكند! آقا علم، كمال و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 14 *»
فضل دارد! آقا از خوف خدا ميلرزد! براي دستگيري ديگران حرص ميزند! تحت اين عناوين كه قرار ميگرفت، فريب ميخوردند.
قرآن اينگونه صفات رذيله و قبايح اخلاقي آنان را كه اعمالشان هم صادر از اين انگيزههاي زشت نفساني است، برملا ميسازد. اي اهل ايمان فريب نخوريد! اي اهل اسلام اينها را بشناسيد و گولشان را نخوريد! به اين بهانهها اعتنا نكنيد! اين پردهها را قرآن كنار ميزند.
از مسائل خيلي مهم در زمينهي فريب دادن مسلمانان، مسألهي اقانيم ثلاثه بود كه نصاري مطرح كردند، و به خيال خودشان رتبهي عيسي بن مريم7 را بالا بردند به اين طور كه اب و ابن و روح القدس سه حقيقتي هستند كه يك حقيقتاند، و يك حقيقت است كه سه جلوه دارد، به اصطلاح در سه نماد متجلّي است. به اين شكل اين امور را به دين خدا نسبت دادند و از دين خدا شمردند، و ميگفتند اصل مذهب نصاري و آنچه عيسي بن مريم7 آورده، اين است. به خصوص آن كه سعي ميكردند اهل اسلام را در اين زمينه به فتنه بيندازند.
در اينجا براي بيان اين افترا و بهتان كه به دين خدا بستهاند و اينكه دين خدا، عيسي را به عنوان چهرهاي از خدا معرّفي نميكند، و اينكه خدا حقيقتي نيست كه داراي سه چهره باشد: در يك چهره اب، در يك چهره ابن و در يك چهره روحالقدس باشد كه همان اقانيم ثلاثه، تثليث و سهگانهپرستي است، ببينيم قرآن در برابر چه ميفرمايد.
قرآن بيان ميكند كه عيسي پيغمبري از پيغمبران خدا است، عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام به آمدن رسولاللّه9 مبشّر است. و مبشّراً برسول يأتي من بعدي اسمه أحمد9 به رسالت حضرت مبشّر است.
و بارها عيسي خودش را به عنوان امّت حضرت و تحت لواء حضرت معرّفي كرده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 15 *»
بود.([11]) و همين مبشّر بودنِ او به آمدن رسولاللّه و رسالت حضرت، بيان تابعيّت او است. اين قبيل مطالب اصل قرآن است.
خداوند در اين زمينه آيات نازل فرمود و به خصوص اين افترا و تهمت در دين را علني فرمود، كه اهل كتاب افترا ميبندند و تهمت ميزنند كه براي مسيح7 و روحالقدس اثبات الوهيّت ميكنند. روح القدس اعظم و افضل ملائكه است و براي القاء وحي در دل عيسي7 واسطه است. اما عيسي پيغمبري از پيغمبرهاي خدا سلام اللّه عليهم اجمعين و خلقي از مخلوقهاي او است.
قرآن اين مطلب را در آيهاي قبل از اين آيه كه اول بحث تلاوت ميكنم، بيان ميكند. ميفرمايد ماكان لبشر أنيؤتيه اللّه الكتاب و الحكم و النبوّة ثمّ يقولَ للناس كونوا عباداً لي من دون اللّه ولكن كونوا ربانيّين بما كنتم تعلّمون الكتاب و بما كنتم تدرسون ¿ و لايأمرَكم أنتتّخذوا الملائكة و النبيّين أرباباً أ يأمرُكم بالكفر بعد إذ أنتم مسلمون.([12])
خداوند اين آيه را در ردّ اين افترا و بهتاني كه نصاري به دين نسبت دادهاند، نازل كرد كه براي عيسي و روح القدس اثبات الوهيّت ميكنند و به خدا نسبت به عيسي مقام پدري دادهاند. پدر، فرزند و روح القدس كه واسطهي بين اين پدر و فرزند است، يك حقيقتاند كه در سه چهره نمايان شده و خود را نشان دادهاند؛ چهرهي ابوّت، بنوّت و وساطت كه روح القدس است.
قرآن اين سخن را به بياني عجيب و معجزهآسا تكذيب ميكند، ميفرمايد ماكان لبشر أنيؤتيه اللّه الكتاب و الحكم و النبوّة ثمّ يقول للناس كونوا عباداً لي من دون اللّه اي مؤمنان فريب نخوريد! منطق صحيح قرآني را گوش بدهيد! به حرف نصاري گوش نكنيد! به حيلههاي آنها اعتنا نكنيد!
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 16 *»
از فرمايشهاي حضرت عيسي هم استدلال ميآوردند، سخناني را بر حضرت عيسي بسته بودند كه در اثبات الوهيّت خودش صادر شده، و طوري آنها را ميخواندند و زبانهاي خود را تاب ميدادند كه هركس ميشنيد فكر ميكرد اين سخن نيز از تورات يا انجيل است. عباراتي كه ميخواندند به طوري القاء ميكردند كه طرف گول ميخورد، فكر ميكرد اين عبارات از انجيل و از فرمايشهاي حضرت عيسي است.
بشري را كه خداوند به او كتاب، حكم و نبوّت داده، آيا چنين حقّي دارد و چنين حقّي ميتواند داشته باشد كه بعد از اين كه به مردم گفته من پيغمبر خدا هستم، به من كتاب و نبوّت داده است، اينك بگويد شما بندگان من شويد و مرا پرستش كنيد، نه خدا را؟
حال آن كه آنها اينطور نميگويند. انبيائي را كه خدا به ايشان كتاب، حكم و نبوّت داده، دعوتشان اين است كه به امّت خود ميفرمايند كونوا ربانيّين شما بندهي خدا شويد، خدا را پرستش كنيد و به بركت بندگي خدا، به خدا منتسب شويد. عزّت، در انتسابِ به خدا است. اين عزّت را به دست بياوريد. خودتان را به خدا نسبت بدهيد. در حركاتتان، در سكناتتان، در رفت و آمدتان و در جميع امور زندگيتان، دين خدا را ملاحظه كنيد و در پرستش خدا باشيد. اين عزّت و شرافت است.
كونوا ربانيّين بما كنتم تعلّمون الكتاب شما كه دين و كتاب در دست داريد و بما كنتم تدرسون و اين كتاب، دين خدا را براي شما بيان ميكند و شما از كتاب درس ميگيريد و دين ميآموزيد، پس چرا از عزّتي كه خدا در پرستش خود براي شما قرار داده خارج شويد، هواپرست، انسانپرست و بتپرست شويد؟ اين كار را نكنيد.
منطق انبياء اين است ولكن كونوا ربانيّين. سرّش چيست؟ از كجا شما ميتوانيد ربّاني و منتسب به خدا و در پرستش خدا باشيد؟ بما كنتم تعلّمون الكتاب راهش اين است كه شما كتاب خدا را به يكديگر تعليم ميكنيد و از يكديگر ميآموزيد و دين خدا را فراميگيريد. و بما كنتم تدرسون.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 17 *»
هيچيك از انبياء به امّتشان دستور نميدادند كه شما ملائكه را ـ كه اشاره به روحالقدس است، يا نبيّين را كه اشاره به حضرت عيسي است، رب بگيريد و به مقام الوهيّت برسانيد و آنها را پرستش كنيد. چنين دستوري نميدهند.
أ يأمركم بالكفر شعور داشته باشيد، به حرف نصاري اعتنا نكنيد و گوش ندهيد. هرچه هم از عيسي نقل كنند، مطمئن باشيد كه بر عيسي تهمت و دروغ بستهاند. شما اين منطق محكم را در دست بگيريد أ يأمركم بالكفر بعد إذ أنتم مسلمون.
بعد از اين كه اسلام بر شما عرضه شد، بعد از اين كه شما را داخل اسلام كردند، هيچگاه انبياء شما را به كفر دعوت نخواهند كرد و از دين خدا خارج نخواهند ساخت. كار انبياء اين است كه شما را به سوي دين بكشانند و به دين خدا هدايت كنند، نه اين كه از دين خدا گمراه سازند.
پس هر سخن گمراهكننده و هر ضلالتي از دين خدا نيست و به انبياء انتساب ندارد، اگرچه آن را نسبت بدهند. هر انحرافي از مسير دين به قرآن و به كتب انبياء نسبت ندارد، فريب نخوريد! در دين محكم باشيد و اين طور دشمنان را بشناسيد كه ميخواهند شما را در ابواب ضلالتهاي خود داخل كنند.
اينگونه تحريفها و تأويلهايي كه در كلام عيسي رخ داده بود، قرآن با اين بيان شريف خود، همه را از ساحت قدس ديانتي كه عيسي7 براي امّتش آورده، ردّ و طرد ميفرمايد كه آن هم ديانتي است مثل ساير اديان آسماني و عيسي با انبياي گذشته هيچ فرق ندارد.
ملائكه هم همينطور، روح القدسِ عيسي هم مثل روح القدسهايي كه بر انبياي گذشته نازل ميشدند، از ملائكه است كه بين خدا و نبي خود در رسانيدن وحي مقام وساطت را دارند.
انبياء مسيرشان، برنامهشان، دعوتشان و راه و طريقهشان يكي است و همه مصدِّق يكديگرند. عيسي، موسي را تصديق كرده، موسي، عيسايي را كه بعد از او ميآيد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 18 *»
تصديق كرده، همينطور انبياي گذشته يكديگر را تصديق كردهاند، و همهشان تصديقكنندهي رسولاللّه9 هستند كه بعد از همهي آنها آن بزرگوار تشريف آوردند.
پس خداوند اين تحريف و تأويل را از آنچه اهل كتاب به اين بزرگوار نسبت ميدادند، برطرف ساخت. اين مقدّمهي بحث است كه قرآن براي رسيدن به آيهي بعدي عنوان كرده است كه ميفرمايد و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم.
اين پيغمبري كه ميآيد و تصديقكنندهي تمام انبياء و تمام كتب ايشان است، همهي شما اي انبياء و اي امّتهاي انبياء اگر زمان او را درك كرديد، وظيفه داريد كه به او ايمان بياوريد. و در زمان خودشان هم موظّف بودند كه به آن حضرت ايمان بياورند و آوردند. و لتنصرنّه و او را در اهل بيتش و در مظاهرش نصرت كنيد، او را در احياء و در نشر دينش نصرت كنيد.
اميدواريم از بركات وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كه صاحب مقام ولايت كلّيه است و در اين ايّام شريفه كه با روز اظهار ولايت آن حضرت و نصب آن بزرگوار به مقام امامت بعد از رسولاللّه9 برخورد ميكنيم، ما از ايمان آورندگان به رسولاللّه9 و نصرتكنندگان آن حضرت باشيم! و او را در اهل بيت طاهرينش نصرت كرده باشيم به اقرار به مقامات ولايت و فضائل اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم اجمعين! و همچنين از نصرتكنندگان آن بزرگوار باشيم در ولايت اولياء و برائت از اعداء و نشر امر بزرگان دين كه اساس ولايت است!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 19 *»
مجلس 2
(شب جمعه 18 ذيحجة الحرام 1407 هـ ق)
r تفسير آيهي «و إذ أخذ اللّه» و بيان مناسبت آن با آيات قبل و بعد
r ترسيم منظرهي اخذ ميثاق در عالم ذر
r گزارش كلمهي «رسول» در آيه، از مقام و رتبهي خاتم انبياء9
r نشانهي آن رسول «مصدّق لما معكم» است.
r سوء استفاده از فرمايش «اهل حق مصدّق يكديگرند» و بيان مراد از آن
r منظرهي عالم ذر و اخذ عهد
r بيان مفاد آن عهد در آيه
r مخاطَب به خطاب «ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري»
r شاهدان در عرصهي ذر
r حكم متخلّفين از پيمان
r متمسّكين حقيقي به ولايت و معناي تخلّف ايشان از ولايت
r تجسّم منظرهي عالم ذرّ در روز غدير
r مراد از «الإسلام» در آيهي «رضيت لكم الإسلام ديناً»
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 20 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
عرض شد اين آيهي شريفه به مناسبت ردّ افتراهاي اهل كتاب و دروغهايي كه بر ديانتهاي آسماني بسته بودند، نازل شده است، و از جملهي آنها الوهيّت بعضي از انبياء مانند عيسي بن مريم7 است.
و چون در اين ايّام با عيد شريف غدير برخورد كردهايم، به منظور تجديد عهد و پيمان با مقام ولايت مطلقه و حامل آن اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و تجديد عهد و پيمان با مقام نبوّت و رسالت مطلقهي رسولاللّه9، از طرفي اين آيه با بحث ما مناسبت دارد و مقدّمهي بحث است، از اين جهت به تفسير اجمالي اين آيه و مناسبت آن با آيات قبل و بعد توجّه مينماييم.
قبلاً به اجمالي از حالات و گفتههاي اهل كتاب اشاره شد. خداوند در اين آيه اعلام ميفرمايد كه آن انبيائي كه شما بعضي از آنها را به مقام الوهيّت رسانيده، براي آنها
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 21 *»
الوهيّت قائل شدهايد، برنامهشان اين نبوده كه به سوي خود دعوت كنند و مردم را به عبوديّت خود بخوانند. ايشان براي هدايت آمدهاند، نه براي اضلال و كافر گردانيدن.
انبياء هيچيك از ملائكه را كه از جملهي آنها روح القدس است و هيچيك از انبياء را كه از جملهي آنها عيسي7 است، براي شما خدا معرّفي نكردهاند.
از اين گذشته تمام انبياء در نزد رسول و حبيب ما؛ محمّد9 و جانشين او اميرالمؤمنين و ساير ائمهي هداة معصومين: تابع، خاضع، خاشع و مؤمن به آن بزرگواران هستند و در مقام نصرت و ياري آن حضرت و جانشينان او برآمدهاند.
آيهي و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين بعد از ردّ اين افتراءات است، منظرهي عجيبي را حكايت ميكند و آن منظرهي عالم ذرّ است كه تمام انبياء در محضر خداوند مجتمعاند و همهي امّتها در زير پاي انبياء قرار گرفته، همهي آنان در نزد انبياء خاضع، و انبياء در نزد خداوند خاضعاند.
در چنين منظرهاي خداوند با انبياء سخن ميگويد و آن حكايت را در اين آيهي شريفه گزارش ميفرمايد. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين ياد كن اي حبيب ما! براي اهل كتاب كه مدّعي الوهيّت عيسي هستند يا ساير افتراهايي كه يهود و نصاري بر دين خدا بستهاند، ـ بعد از آن كه خدا آنها را رد ميكند و آنها را پاسخ ميدهد ـ ميفرمايد ياد كن آن وقتي را كه خدا از انبياء ميثاق و پيمان گرفت.
منافات هم ندارد كه در تفسير رسيده باشد و إذ أخذ اللّه ميثاق أمم النبيّين.([13]) چون تا از انبياء ميثاق گرفته نشود، از امّتها گرفته نخواهد شد. از انبياء ميثاق گرفته شده كه از امّتهايشان عهد و پيمان بگيرند بر اين مطلب مهمّي كه خدا در اين آيه ذكر فرموده است.
ياد بياور اي حبيب ما! آن وقتي را كه خدا پيمان پيغمبران را ميگرفت، نظر به اينكه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 22 *»
به ايشان كتاب و حكمت عنايت كرده و ايشان را براي امّتها قائد، پيشوا و اسوه قرار داده، آن موقع را ذكركن و به ياد بياور و براي اين مردم بگو! تا امّت اسلامي باخبر شوند كه چنين جرياني واقع شده است. آن موقع را به ياد بياور كه خداوند از تمامي انبياء از اولوا العزم و غير اولوا العزم، از مرسل و غيرمرسل پيمان گرفت، و همه با كمال خضوع و خشوع در نزد پروردگار ايستاده بودند براي چه پيماني و چه امري!
نظر به اين كه به آنها كتاب و حكمت داده، بايد اين پيمان را با خداوند ببندند و از امّتهايشان هم اين پيمان را بگيرند. پيمان بر چه چيزي؟ بر اين كه وقتي كه رسولي نزد ايشان آمد كه مصدّق و تصديقكننده است تمام آنچه را كه انبياء آوردهاند، ـ و بنابراين بايد آخرين انبياء باشد ـ بايد او را تصديق كنند و به او ايمان آورند.
و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتابٍ و حكمةٍ ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم، بعد از اين كه من به شما كتاب و حكمت دادم، شما را صاحب مقام نبوّت ساختم و براي شما امّتها قرار دادم و شما را در ميان امّتها عزّت بخشيدم، شما را به تأييدات و به معجزات مسدّد و مؤيّد ساختم به طوري كه امّتهاي شما نتوانستند امر شما را باطل سازند، لما اتيتكم من كتاب و حكمة شما را از هر جهت از امّتهايتان بينياز ساختم.
حال مطلب اين است ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم، «ثمّ» براي بيان تراخي است؛ بعد از همهي شما رسولي آمد كه از بسياري عظمت و جلالت او را نميشود تعريف كرد، تعريف او در اين است كه او را نميشناسيد و به عظمت و جلالت او راه نميبريد. او را به طرز و طوري به شما معرّفي ميكنم كه بيابيد از شناخت او عاجزيد.
ثمّ جاءكم رسول رسول در اصطلاح «نكره» است و در اينجا نكره براي تعظيم، تجليل و مبالغه است.
اينقدر وضع اين رسول مبهم و ناشناخته است كه خدا او را اينطور معرّفي ميكند كه همين اندازه بدانيد رسول است. اما چه رسولي است؟ آيا همرديف و همصف با شما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 23 *»
است؟ خير! چون اگر همرديف با شما بود او را ميتوانستيد بشناسيد. ولي او صاحب مقام و رتبهاي است كه نميتوانيد او را بشناسيد، مگر به آن مقدار و آنطوري كه براي شما و در عرصهي شما ظاهر شده است.
ثمّ جاءكم رسول وقتي چنين رسولي بعد از شما آمد كه به اين علامت شناخته ميشود كه مصدّق لما معكم، تمام شما را تصديق ميكند و براي حق بودنِ همهي شما دلايل اقامه ميكند، او به همهي امّتهاي زمان خود و امّتهاي بعد از خود كه تا دامنهي قيامت هستند، حقانيّت همهي شما را به اثبات ميرساند.
مصدّق بودن به اين معنا است كه تمام ادّعاهاي شما را با اقامهي دلايل، براهين و بيّنات به اثبات ميرساند.
هركس ميخواهد «آدم» را بشناسد بايد از قرآن محمّد9 بشناسد. هركس ميخواهد ابراهيم، نوح، موسي، عيسي را بشناسد، بخواهد اهل حق را در تمام دورهها بشناسد و مدّعيان مقامات الهي از: انبياء و اوصياء و كاملان را بشناسد، بايد از قرآن بشناسد و با قرآن آشنا شود.
دلايلي كه رسولاللّه9 بر حقانيّت همهي ايشان اقامه كرده، قرآن و اهل بيت طاهرين آن بزرگوار سلام اللّه عليهم اجمعين هستند. با اقامهي اين دلايل، حقّانيّت همهي انبياء را به اثبات رسانيده و تصديقِ تمام انبياء و اوصياء ايشان و كاملان زمانهاي گذشته را فرموده است.
اين تصديق، نشانهي رسولاللّه است. رسولاللّه در اين آيهي شريفه به اين تصديق شناخته شده و شناسانيده شده است.
تصديقِ اهل حق كه در فرمايشهاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم ذكر شده و ميفرمايند: «علامت اهل حق اين است كه مصدّق يكديگر هستند» فرمايشي صادرشدهي از كامل است و يكي از موازين شناخت اهل حق است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 24 *»
در اول جريانهاي اختلاف و مخالفت با ما، بعضي از جهّال در اين سلسله از اين سخن حق، سوء استفاده كردند. اين مطلب را در نوشتهها و گفتههاي خودشان عليه ما گفتند و نوشتند كه بايد اهل حق مصدّق يكديگر باشند. و اگر در ميان اهل حق كسي، كسي را تكذيب كرد او از اهل حق خارج است. خواستند اين نتيجه را بگيرند و اين هدف و مقصد خود را دربارهي ما به اثبات برسانند كه ما از دين خارج شدهايم.
كلمة حقّ يراد بها الباطل([14]) اين كلمهي حقّي بود، ولي آن جاهل از آن سوء استفاده و ارادهي باطل كرد. يك عدّه جاهل ديگر هم حرف او را گرفتند و مرتّب گفتند و نوشتند و هنوز هم ميگويند و مينويسند. آري! اين كلمهي حقّي است، اما استفاده و برداشت آنها غلط، اشتباه و جهالت است. و اگر از اين جهالت دست برندارند، رذالت است.
اهل حق مصدّق يكديگرند؛ يعني متبوعينِ در سلسلهي حق، مصدّق يكديگر هستند.
دقّت بفرماييد! اصولاً تصديق در مقابل ادّعا است. كسي ادّعايي ميكند، ديگري او را تصديق ميكند، ميگويد راست ميگويي. يا او را تكذيب ميكند، ميگويد دروغ ميگويي. تكذيب و تصديق در برابر ادّعا قرار ميگيرد. تا ادّعايي نباشد، تصديق يا تكذيب گفتن، بيمعنا است.
متبوعين در سلسلهي حق، كساني كه تبعيّت ميشوند: انبياء، اوصياء و كاملان، و مُطاعين؛ كساني كه اطاعت ميشوند، يا ادّعاي نبوّت ميكنند؛ مثل انبياء و ميگويند ما پيغمبران خدا هستيم، يا ادّعاي وصايت ميكنند و ميگويند ما وصّي پيغمبران هستيم، يا ادّعاي كمال ميكنند و ميگويند ما صاحبان مقام كماليم و براي تعليم شما آمدهايم و به شما حق را ميآموزيم، خداوند هم ايشان را تأييد و تصديق ميكند.
يكي از علائم شناختن كامل، يكي از علائم شناختن وصّي، يكي از علامتهاي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 25 *»
شناختن نبي، اين است كه اين نبي، انبياء، اوصياء و كاملان گذشته را در جميع ادّعاهايشان تصديق ميكند.
همينطور اين علامت و نشانهي شناختن بر حق بودن وصي پيغمبر يا انسان كامل است.
هيچ وقت موسي نگفته نوح، ابراهيم و گذشتگان من: يوسف، ادريس، آدم در اين كلمه، خلاف و اشتباه گفتهاند. و اگر نعوذ باللّه نبيّي اينطور بگويد، ميفهميم دروغ ميگويد و پيغمبر نيست. پيغمبر آن است كه جميع آنچه را كه انبياي گذشته آوردهاند، تصديق كند و بگويد صدق و حق است. هرچه آدم آورده و هر ادّعايي فرموده، صدق و حق است. همينطور ساير انبياء را تصديق كند.
از اين جهت در اين آيه ميبينيم خدا رسولاللّه را معرّفي ميكند به اين كه اي انبياء! علامت اين پيغمبر كه همه او را به صدق و حق بودن ميشناسند، اين است كه مصدّق لما معكم تصديقكننده است آنچه را كه شما داريد و از جانب خدا براي امّتهايتان آوردهايد.
اوصياء نيز به همينطور شناخته ميشوند. اميرالمؤمنين به چه شناخته ميشود كه وصي رسولاللّه است؟ به اين كه ميگويد جميع انبياء گذشته و همهي اوصياء ايشان، هرچه از نزد خدا آورده و گفتهاند و هر ادّعايي كه كردهاند، همه صدق، حق و درست است.
همينطورند كاملان. هيچ موردي پيدا نميشود كه سيّد مرحوم اعلي اللّه مقامه بگويد شيخ مرحوم در اينجا نعوذ باللّه خلاف و دروغ گفته و اشتباه كردهاند. در جميع آنچه شيخ بزرگوار گفتهاند، سيّد مرحوم مصدّق ايشان است.
چون شيخ مرحوم در تبعيّت محمّد و آلمحمد: هستند و جز تبعيّت كار ديگري نداشتهاند و در اين تبعيّت صادقانه بودهاند، ميفرمايد: هرچه ايشان گفتهاند و به دين خدا نسبت دادهاند، صدق است.
ما از اين تصديق، ميفهميم كه سيّد بزرگوار بر حق هستند و بر خدا صادقاند و هرچه بفرمايند صدق است. همينطور آقاي بزرگوار مصدّق هردو، و مولاي بزرگوار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 26 *»
مصدّق هرسه هستند.
معناي اين كه اهل حق مصدّق يكديگر هستند؛ يعني متبوعين از اهل حق؛ كساني كه جلو هستند و تبعيّت و اطاعت ميشوند، مصدّق يكديگر هستند و يكديگر را در هرچه به دين خدا نسبت دهند و در هرچه ادّعا بكنند، تصديق ميكنند.
اما تابعان و رعاياي ايشان؛ كساني كه به اصطلاح ما در رتبهي نقصان واقعاند، آيا ميزان شناخت حق بودنشان اين است كه مصدّق يكديگر باشند؟ در چه چيز ميخواهند مصدّق يكديگر باشند؟ مگر تابعان ادّعايي دارند؟ تابع و مطيع تبعيّت و متابعت ميكند، ادّعايي ندارد.
آري! اگر حق ميگويد و از متبوعين نقل ميكند، ما در نقل ـ در صورتي كه ثقه باشد او را تكذيب نميكنيم. اگر مورد اطمينان است كه دروغ نميبندد، روايت را درست نقل ميكند و نميخواهد بر امام دروغ ببندد، ميگوييم درست و راست ميگويي، تو در روايت صادق هستي.
تصديق در اينجا به اين معنا است كه اگر او را ثقه دانستيم و مورد اطمينان ما بود كه جعل روايت نميكند و به امام و پيغمبر كه از آنها اطاعت ميكنيم نميخواهد روايتي را به دروغ نسبت بدهد، از او اخذ ميكنيم.
و اگر ديديم حديثي را به امام به دروغ نسبت ميدهد كه امام نفرمودهاند، چگونه او را تصديق كنيم؟ يا اگر ببينيم در فهم مسأله و مطلبي از حديثي اشتباه كرده و ميكند، چهطور او را تصديق كنيم؟ تصديق كردن در اينجا اصلاً بيمعنا است.
اين تصديق كه در اينجا مورد بحث است و علامت شناخت اهل حق است، در تابعان و مطيعان، مورد و زمينه ندارد. گفتنِ «تصديق كردن يكديگر» در اينجا از جهالت به مطلب سر ميزند. نميفهمد جاي اين حرف كجا است. جاي اين سخن كه علامت اهل حق اين است كه مصدّق يكديگرند، فقط در بارهي متبوعين و مطاعان؛ يعني انبياء، اوصياء و كاملان، صادق است. آنها به اين علامت شناخته ميشوند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 27 *»
اما تابعان و پيروان ايشان كه در تبعيّت بهسرميبرند، ادّعايي ندارند تا مصدّق يكديگر باشند؛ بلكه اگر كسي از آنها خلافي كرد، بر عالم و جاهل، بزرگ و كوچك و مرد و زن است كه در مقابل خلاف او بايستند و شديداً او را تكذيب كنند.
اين مطلب در بارهي تابعان و پيروان اصلاً معنا ندارد. پيروان بايد اخذ كنند. و اگر از يكديگر ميخواهند اخذ كنند اولاً بايد وثاقت در كار باشد؛ يعني اطمينان به اينكه اين شخص دروغ نميبندد، ديگر اينكه در فهم هم اشتباه نميكند و درست فهميده، مطابق با ضروريات فهميده و با روايات ديگر تطبيق شده، آن وقت كلام او مورد قبول است. و اين را، «تصديق» و علامت بر حق بودن اين شخص نميگويند.
در اين آيهي شريفه خدا اشاره به اين مقام و موقعيّت رسولاللّه9 ميفرمايد كه در محضر تمام انبياء بر رسالت رسولاللّه و ولايت ائمهي هدي: از آنها ميخواهد پيمان بگيرد.
ميفرمايد اين رسول اين علامت را دارد كه مصدّق لما معكم، اي انبياء! همه بايد او راحق و صدق بدانيد و تصديق نماييد و ايمان به او بياوريد! چون نشانهي حقانيّت او اين است كه تصديق كنندهي تمام حقّهايي است كه شما از ناحيهي من براي امّتهاي خود آوردهايد.
و رسولاللّه9 مصدّق همهي انبياء، اوصياء، كاملان و بزرگان همهي زمانها بودند. ما اين بزرگوار را به همين صفت تصديق ميكنيم و به همين علامت ميشناسيم كه آن محمّدي كه آمد و در تاريخ اسم او ثبت شد و آثار وجود مباركش را مشاهده ميكنيم، او تكذيب هيچ يك از انبياء، اوصياء و كاملان گذشته را ننموده؛ بلكه همه را تصديق فرموده است.
اين پيغمبر بنا است بيايد و بعد از همهي شما هم ميآيد و به اين علامت شناخته ميشود. اينك وظيفهي شما اي انبياء نسبت به او چيست؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 28 *»
منظرهي عجيبي است. با چشم دل به آن منظرهي عالم ذر نگاه كنيد. خداوند همه را در محضر خود رديف كرده، و همهي امّتها هم در زير پاي ايشان قرار گرفتهاند. براي چه مطلبي؟ پيمان و عهد براي چه منظوري است؟
در چنين منظري ملائكه، انبياء از اولين و آخرينشان حاضرند. رسولاللّه9 با ائمهي هدي: براي آنها به نورانيّتِ خود تجلّي كردهاند. همهي انبياء رسولاللّه و ائمهي هدي: را به آن جمال الهي و تجلّي خدايي مشاهده ميكنند. امّتها هم به اوصياء و بعد به انبياء چشم دوختهاند و جمال نوراني رسولاللّه و ائمهي هدي: را نيز مشاهده ميكنند.
در آن محضر عجيب بايد اول انبياء، و بعد به تبعيّت انبياء همهي امّتها پيمان ببندند، عهد و پيمان بر چه چيزي؟ و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتابٍ و حكمةٍ ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم، ميثاق بر اين است كه لتؤمننّ به و لتنصرنّه.
همهي انبياء بايد به رسولاللّه ايمان بياورند و مطيع آن حضرت شوند. و لتنصرنّه او را در تمام مظاهر نبوّت و ولايتش نصرت كنند: او را به ظهورش در علي نصرت كنند، او را به ظهورش در حسن نصرت كنند، به ظهورش در حسين نصرت كنند، به ظهورش در تك تك ظهورات طيّبه و مقدّسهاش تا بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه نصرت كنند. قال ءأقررتم چه منظرهي عجيبي است!
چهقدر دورند آناني كه نتوانستهاند به مفاد و مراد و معناي اين آيهي شريفه پيببرند، و اينطور معنا كردهاند كه از هر پيغمبري پيمان گرفته ميشد كه به پيغمبر بعد از خود ايمان بياورد و او را نصرت كند.
بعضي گفتهاند از انبياء پيمان گرفته شده كه رسل را تأييد كنند و ايمان به رسل بياورند. چون خداوند فرموده و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين تا آن كه ثمّ جاءكم رسول يعني بايد به رسل ايمان بياورند. زيرا مقام رسالت از نبوّت بالاتر است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 29 *»
ولي اين بيانها با عبارات آيهي شريفه و با سياق آياتي كه اجمالاً اشاره كردم نميسازد، با تفسيري هم كه از ائمهي هدي: رسيده نميسازد. واقع مطلب همان است كه عرض شد.
حال عالم ذر چهطور بوده، در چه موقع بوده، در چه ذرّي بوده، اين خصوصيّات به اصل بحث مربوط نيست. اصل بحث اين است كه همهي پيغمبران مورد خطاب هستند. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين. «الجمع المحلّي باللام يفيد العموم» همهي انبياء از اولوا العزم و غير اولوا العزم، از انبياء و رسل در يك صف قرار گرفتهاند.
بعد خداوند ميفرمايد: در برابر اين كه من به شما كتاب و حكمت دادم، شما را رهبران، قدوه و اسوه براي بشر قرار دادم، اكنون كه بنا است رسولاللّه9 بيايد، همه بايد به او ايمان آوريد و همه بايد او را در جميع مظاهرش نصرت كنيد.
قال ءأقررتم آيا اقرار داريد؟ با اين كه انبياء هستيد اما بايد با انتخاب خودتان و با آزادي در انتخاب و اختيار ايمان بياوريد و تصديق كنيد. قال ءأقررتم؟ چه منظرهاي است! خطاب عجيب است!
چه كساني مورد خطاب هستند؟ نوح، ابراهيم، موسي و عيسي در سلسلهي انبياء قرار گرفتهاند و خطاب به آنها است. ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري آيا اقرار كرديد؟ همچنين پيمان مرا از امّتها هم گرفتيد يا نه؟ و أخذتم علي ذلكم إصري من از شما مستقيماً اقرار ميگيرم و با شما ميثاق و پيمان ميبندم، بعد شما بين من و امّتهايتان واسطه هستيد.
قالوا أقررنا همهي انبياء يكزبان گفتند ما به عظمت و جلالت محمّد و اهل بيت عصمت و طهارت او صلوات اللّه عليهم اجمعين اقرار و ايمان داريم، و در مقام نصرت او در مظاهر ولايتي او هستيم. قرآن او، اهل بيت او، و امّت او را نصرت ميكنيم. الآن عيسي اهل حق و امّت بر حقّ محمّد9 را نصرت ميفرمايد. انبياء هم گفتند ما اقرار داريم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 30 *»
خواهوناخواه امّت اجابت و مؤمن به انبياء هم اقرار كردند. از اين جهت انبياء از زبان خودشان و از زبان امّتهايشان بهطور وساطت و وكالت از جانب آنها گفتند أقررنا. خود انبياء و نيز امّتهاي ايشان به عرض ارادت و تسليم شدن و ايمان به انبياء، همه اقرار كردند و آمادهي نصرت و ايمان به رسولاللّه و اهل بيت آن حضرت شدند.
قال فاشهدوا اكنون خودتان بر امّتهاي خود شاهد و گواه باشيد، و همهي ملائكه بر اين روز شريف شاهد و گواهاند كه از همهي انبياء و اوصياء و امّتهاي ايشان بر چنين امر بزرگي پيمان گرفته شد.
قال فاشهدوا خدا فرمود همه شاهد باشيد، و به خصوص معيّن نكرده چه كسي. چراكه هركس در آن محضر حاضر بود، شاهد بود. حتي بر خودش شاهد بود كه به پيغمبر خدا و رسولاللّه ايمان آورده و بايد رسولاللّه را نصرت كند.
ما هم آنجا بوديم و از زبان پيغمبرمان در جلوهي محمّدي و خاتم الأنبيائي آن حضرت و در جلوهاي كه در مقام نبوّت در آن عالم داشت، و به وساطت ائمهي هدي:شنيديم. الآن هم به وساطت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه اين دعوت و اين وعده، ميثاق و عهد را ميشنويم.
در مثل اين ايّام و مثل امشب هم كه شب غدير يا شبِ روز غدير است، به مقام نبوّت كليّهي محمّد9 و ولايت كليّهي ائمهي هدي: و ولايت اولياء ايشان اقرار و تصديق ميكنيم. ان شاء اللّه ما هم از اقراركنندگان، و ياوران و ايمانآورندگان به حضرت باشيم!
در آنجا خدا فرمود فاشهدوا همه شاهد باشيد. بعضي گفتهاند اين خطاب بهخصوص به ملائكه بوده است. اما اثبات شيء نفي ماعدا نميكند. در حديث هم ملائكه رسيده باشد،([15]) خود انبياء هم بر امّتهايشان شاهد بودند. اوصياء بر كاملان، كاملان بر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 31 *»
ديگران، و مؤمنان شاهد بر يكديگر، و رسولاللّه و ائمهي هدي: شهود بر جميع خلق بودند.
قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين. خدا ميفرمايد من هم همراه شما از گواهان اين روز هستم و از كساني هستم كه اين ميثاق را گواهي ميكنم.
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. در آن محضر عامّ خلقي، كه همهي خلق با طبقات و مراتبي كه دارند در محضر خداوند ايستادهاند، خدا به محمّد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم اجمعين ظاهر شده و همه از زبان محمّد و آلمحمد كه زبان خدا است، اين ميثاق را ميشنوند و بر اين عهد با خدا پيمان ميبندند.
فمن تولّي بعد ذلك ديگر بعد از چنين استشهاد و گواهي، هركس برگشت و به رسولاللّه ايمان نياورد و او را در مظاهر ولايتياش نصرت نكرد؛ بلكه نعوذ باللّه او را در مظاهر ولايتياش خذلان كرد، فأولئك هم الفاسقون همهي آنها فاسق و خارج خواهند بود؛ يا به خروج از اصل دين به كفر ورزيدن، يا به خروج از ايمان و روحالايمان به فسق و فجور كردن.
فمن تولّي هر تخلّفي فسق است. اگر انبياء، اوصياء و كاملان هم تخلّف كنند خارج ميشوند، ناقصان كه جاي خود دارند. فمن تولّي براي همه است. از آن بالا گرفته تا پايين همه در معرض چنين خطري بودند.
اما نظر به اين كه اهل نبوّت و حاملان مقام نبوّت، متمسّكين حقيقي به ولايت محمّد و آل محمّد: هستند، همچنين اوصياء ايشان و كاملان به حسب رتبهشان «متمسّك حقيقي» هستند و به همين تمسّك معصوم و محفوظاند. راه حفاظت و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 32 *»
عصمتشان همين است كه به دامن محمّد و آلمحمد: چنگ زدهاند و در لحظه و آني در مرتبهاي از مراتبشان به حسب رتبهشان از اين تمسّك دستبردار نيستند. پس همهي انبياء به اين تمسّك معصوماند و از اين فرمان تخلّف ندارند.
اگر هم به حسب رتبهشان يك وقتي تخلّفي از آنها سربزند كه اسمش را ترك اولي ميگذاريم و در رتبهي كاملان ارتكاب مكروه يا ترك مستحبي اسم ميگذاريم، فوراً در مقام استغفار برميآيند، رجوع دارند و به واسطهي اين كه در تمسّك هستند، واگذار نميشوند. اما برنامههاي آنها چه طور است؟ در جاي خودش بايد مطرح شود. و ان شاء اللّه به مناسبت همين ايّام اشاره ميكنيم.
مانند امروز يا فردا رسولاللّه9 حقيقت آن منظره را در غدير خم مجسّم فرمود كه با اقرار به رسالت او به تنهايي، و نصرت نكردن ولي او، ايمان تمام نيست. از اين جهت اين آيهي شريفه از طريق اهل بيت عصمت و طهارت: تفسير شده به اين كه لتؤمننّ برسولاللّه و لتنصرنّ اميرالمؤمنين. نصرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه تتميمِ ايمان به رسولاللّه است. و نصرت اميرالمؤمنين؛ يعني همهي ائمهي هدي: و همهي اولياء ايشان بايد نصرت شوند. نصرت ايشان تتميم ايمان به رسول خدا است، و معنايش تمام شدن دين است كه بعد از معرّفي اميرالمؤمنين و نصب او به مقام ولايت، دين كامل و تمام شد؛ يعني بعد از اظهار اين كه او صاحب مقام ولايت است و پرده برداشتن از اين سرّ الهي، نه اين كه آن روز او را نصب كنند.
آن روز را به حسب معرّفي به مردم، ميگويند روز نصب آن حضرت به مقام ولايت بود. اگرنه آن حضرت پيشتر از آن وقت و زمان، ولي بود. كنت وصيّاً و ادم بين الماء و الطين.([16])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 33 *»
پس از اين كه دين به اين عمل تمام شد، بايد همهي مسلمانان نزد آن حضرت بيايند و به عنوان اميرالمؤمنيني به آن حضرت سلام عرض كنند و با مقام ولايت آن حضرت بيعت كنند.
بعد از اين معرّفي جبرئيل نازل شد أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام ديناً.([17]) امروز براي شما دين شما را كامل ساختم و بر شما نعمتم را تمام كردم و نعمتم به وجود علي و اولاد معصومين او سلام اللّه عليهم اجمعين تمام شد. و رضيت لكم الإسلام اسلام با الف و لام است؛ يعني راضي شدم اين اسلامي كه محمّد9 آورندهي آن، و علي جانشين او و حافظ و شارح و مبيِّن آن است دين شما باشد. الإسلام چنين اسلامياست. نه اسلام تو، نه اسلام او، و نه اسلام او و او؛ بلكه نفي همهي اسلامها شده است.
الإسلام اسلامي است كه محمّد9 آورده كه با علي همراه است، نه جداي از علي؛ بلكه كنار هم. فرمود قرآن و علي اينطورند. (و دو انگشت سبّابهي خود را به طور موازي و برابر، كنار هم قرار دادند) و فرمود اينطور هم نميگويم كه كسي فكر كند يكي جلوتر از ديگري است. (در حالي كه انگشت ميان و سبّابهي دست مبارك خود را كنار هم نشان دادند) بلكه اينطور (به همان هيأت اول) با هماند و افتراق و جدايي از هم ندارند. خدا در قرآن اعلام كرد كه من راضي شدم اين اسلام دين شما باشد. و رضيت لكم الاسلام ديناً.
ما هم خدا را شاكريم كه الحمد للّه از ايمان آورندگان به رسولاللّه هستيم و از نصرت كنندگان آن حضرت در مظاهر ولايت اهل بيت عصمت و طهارت او و اولياء ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين هستيم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 34 *»
در اين ايّام هم تجديد پيمان و ميثاق ميكنيم و ميگوييم ألحمد للّه الّذي جعلنا من المتمسّكين بولاية اميرالمؤمنين و الأئمّة المعصومين و شيعتهم المنتجبين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 35 *»
مجلس 3
(شب يكشنبه 20 ذيحجة الحرام 1407 هـ ق)
r اشارهاي به مباحث گذشته
r دعوت رسولاللّه9 به دين الهي
r نصرت رسولاللّه9 نصرت هدف آن حضرت است كه ولايت باشد
r عموميّت دعوت رسول خدا9
r سبيل اللّه، ولايت اميرالمؤمنين7 است
r كيفيّت دعوت رسولاللّه9 اهل فؤاد را
r كيفيّت اجابت اهل فؤاد
r معناي مولا در جملهي «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»
r معرفت شهودي اهل فؤاد در عالم ذر
r اقتضاي تخلّف از حدود ولايت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 36 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
قرائت اين آيهي شريفه در بحث نبوّت و ولايت مطلقهي محمّد و آلمحمد: از اين جهت است كه با امر نبوّت و ولايت تجديد عهد و پيمان شود و نيز طبق دستوري كه در اين آيهي شريفه داده شده كه همهي انبياء و امّتهاي ايشان بايد با اين پيمان و ميثاق معاهده داشته باشند و رسولاللّه9 را تصديق كنند و به آن حضرت ايمان بياورند و در ظهور امر ولايت ايشان آن حضرت را نصرت كنند، به اين مناسبت اين آيه را تلاوت ميكنيم كه ان شاء اللّه ما هم از ايمان آورندگان به رسولاللّه و نصرت كنندگان آن حضرت در مقامات ولايتش باشيم و با اين اقرار و اظهار ايمان، تجديد عهد و پيمان كرده باشيم.
سياق آيات در اين قسمت از سورهي مباركهي آل عمران، در بيانِ شبهات اهل كتاب و دفع آنها است كه از جملهي شبهاتشان اين بود كه عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام داراي مقام الوهيّت است و يكي از اقانيم ثلاثه است كه اب، ابن و روحالقدس
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 37 *»
باشد و هر سه باهم مقام الوهيّت را تشكيل ميدهند. و با اين كه يك حقيقتاند، سه چهره و سه جلوه دارند.
خداوند در رد و دفع اين شبهه و ساير شبهاتي كه بر انبياء وارد ساختهاند و به دين خدا نسبت ميدهند، ميفرمايد: انبياء نيامدهاند كه مردم را به الوهيّت و ربوبيّتِ خلق دعوت كنند؛ بلكه آمدهاند مردم را به الوهيّت خداوند دعوت كنند.
در اين آيه هم بيان اين مطلب است كه تمام انبياء مؤمن به رسولاللّه9 هستند. بنابراين چگونه ممكن است كساني كه صاحب مقام الوهيّت و ربوبيّت باشند، در برابر پيغمبر آخر الزمان كه خاتم انبياء، و در نتيجه فاتحِ مقام نبوّت است، تسليم باشند و او را تصديق كنند؟!
منظرهي عالم ذر را ذكر فرمود كه منظرهي جالب و عجيبي است. تمام انبياء، با همهي ملائكه در محضر خداوند قرار دارند، امّتهاي همهي انبياء هم در آن محضر مجتمع هستند. سپس اين عهد و پيمان در عالم ذر گرفته شده است. و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه.
چون خدا به ايشان كتاب و حكمت داده و ايشان را داراي مقام نبوّت كرده و در بين امّتهايشان هاديان خلق و السنهي خدا هستند، خدا ابتدا از خود ايشان اقرار ميگيرد، بعد به وسيلهي ايشان از امّتهايشان اقرار، ميثاق و عهد ميگيرد بر اين كه ثمّ جاءكم رسول مصدّق لما معكم چنين رسولي كه آمد، با اين صفات مصدّق لما معكم، تمام شما و آنچه از نزد خدا آوردهايد، همه را تصديق ميفرمايد. وقتي كه او آمد بايد خود شما و امّتهاي شما به او ايمان بياوريد. لتؤمننّ به و لتنصرنّه و بايد او را نصرت كنيد.
ايمان، در برابر دعوت است؛ يعني به هرچه او دعوت ميفرمايد، بايد ايمان بياوريد تا امّت اجابت او شويد و دعوت او را اجابت كرده باشيد. و لتنصرنّه. حتماً بايد او را نصرت كنيد. به جهت اين كه نصرت در مقام اظهار ولايت، و واقع ساختن كاري
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 38 *»
براي رسيدن به هدف و مقصود است. بايد او را در رسيدن به مقصدش نصرت كنيد.
آنچه رسولاللّه9 به آن دعوت فرمودند كه بايد خلق اجابت كنند و به آن ايمان بياورند، امور ديانت، تكاليف الهي و دين و شريعت به معناي جامعش است. اما هدف آن حضرت كه بايد او را در آن هدف نصرت كرد، امر ولايت است، تا اين كه مردم به مقام ولايت اولياء متمسّك گردند و با توجّه، تمسّك و توسّل به ذيل عنايت اولياء و ائمهي طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين به نجات خود برسند.
از اين جهت مثل اين ايّام كه رسولاللّه9 اميرالمؤمنين را به عنوان ولايت و خلافت بعد از خود نصب فرمودند، بعد از گفتن أ لست أولي بكم من أنفسكم؟ قالوا بلي فرمودند من كنت مولاه فهذا علي مولاه أللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله([18]) بحث نصرت و بحث ولايت مربوط به يكديگر است. پس بايد رسولاللّه9 را در مقصد و هدفش نصرت كنند كه امر ولايت و اتّخاذ ولي باشد. آن كسي را كه آن حضرت ولي معرّفي كرده، ولي قرار دهند.
رسولاللّه9 هم دعوت خود را به گوش مردم رسانيدند. در همين عالم ظاهر هم به مقام ولايت دعوت فرمود. مؤمنان، به حقيقت ايمان، ايمان آوردند و به حقيقت نصرت، آن حضرت را نصرت كردند.
اين دعوت در تمام اين زمانها و زمانهاي انبياء پيشين بوده است. رسولاللّه همهي انبياء، اولياء و اوصياء گذشته را به امر خودشان دعوت ميكرد و آنها اجابت كرده، مؤمن ميشدند. و به نصرت اميرالمؤمنين و ائمهي طاهرين از نسل او نيز دعوت ميفرمود، و ايشان هم نصرت ميكردند. همهي انبياء و امّتهاي پيشين كه نجات يافته و مييابند، به بركت ايمان به رسولاللّه و نصرت ائمهي هدي: است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 39 *»
در اين امّت هم هركس به آنچه رسولاللّه به آن دعوت فرمودند، ايمان آورد و آن حضرت را در مقامات اولياء و ائمهي هدي: نصرت كرد، او مؤمن، اهل نجات و امّت اجابت رسولاللّه9 است، و تمام وعدهها، رحمتها و عناياتي كه خداوند براي امّت رسول خدا وعده فرموده، براي چنين كساني هست.
دعوت رسولاللّه9 براي همهي طبقات از اهل باطن و اهل ظاهر بوده است. دعوت رسولاللّه عام بوده، هم براي صاحبان مقام فؤاد و كاملان، هم براي صاحبان مقام عقل و عقلا و هم براي صاحبان مقام نفس و ساكنان و واقفان در عرصهي نفوس بوده است. همه را به حسب موقعيّتشان دعوت فرمودند.
اين دستور خداوند است به آن حضرت كه در اين آيهي شريفه بيان فرموده است أدع إلي سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتي هي أحسن. دعوت كن اي رسول ما به سوي راه پرورندهات، به حكمت؛ يعني با ادلّهي حكمت، به موعظهي حسنه؛ با دليل موعظهي حسنه و با دليل مجادله بالتي هي احسن. و نظر به اين كه طبقات مردم سه دسته بود، دعوت رسولاللّه9 بر اين سه قسم و بر اين سه نوع ادلّه مبتني بود.
ميدانيم سبيل ربّك طريق و راه خدا، عبارت است از ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه. دعوت كن به سوي راه بزرگ و سبيل اعظمِ خلق به سوي خدا، و راه خدا به سوي خلق، ولايت اميرالمؤمنين است.([19]) در احاديث شيعه هم در آياتي كه سبيل اللّه در آنها ذكر شده، به ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه تفسير شده است.([20])
معلوم است كه ولايت حضرت، راه به سوي خدا و راه خدا به سوي خلق است. آن طريقي كه خلق با خدا و خدا با خلق ارتباط پيدا ميكند، راه ولايت است. اگر كسي در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 40 *»
ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود، مرتبط با خدا است و خدا هم با او ربط و اتصال دارد كه ميدانيم خدا به ظهورش مرتبط است، نه به ذات مقدّسش. و كسي كه در ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه نبود، نه راهي به سوي خدا دارد و نه ارتباطي با خدا. اگر هم خدا ميگويد، يك موهوم ذهني را خدا ميگويد.
رسولاللّه9 به ولايت اميرالمؤمنين دعوت فرمودند به اين كه آن حضرت حامل ولايت مطلقه هستند. و همهي انبياء و نيز مؤمنان به انبياء به وساطت انبياء، رسولاللّه را در اين دعوت تصديق كرده، مؤمن به حضرت شدند و به حسب شأن و مصالح و شريعتشان، رسولاللّه را در ائمهي هدي نصرت كردند.
رسولاللّه ادلّهي مناسب: دليل حكمت، موعظهي حسنه و مجادله بالتي هي احسن، بر اثبات مقام ولايت اميرالمؤمنين اقامه فرمودند، و به طور علانيه آن حضرت را شناسانيدند، او را طريق الي اللّه معرّفي فرمودند. و وظايف و تكاليف هر دسته از مردم را در ولايت اميرالمؤمنين مشخّص كردند كه چيست و در چه صورت آنها اهل ولايت، و در چه صورت خارج از ولايت خواهند بود.
چنان كه در همين آياتي كه تلاوت ميكنيم نيز معلوم و مشخّص شده است. لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين. هركس اقرار كرد و بر اين پيمان باقي ماند، به شهادت خدا و شهادت همهي اولياء و ملائكهي مقرّبين، وفاكنندهي به اين بيعت و ميثاق و عهد است.
و هركس بعد از اين معرّفي و اين برنامه و چنين منظره و استشهادي از انبياء، ملائكه و همهي اوصياء، به ولايت پشت كند و به حسب شأن و رتبهي خودش از ولايت خارج شود، او فاسق و خارج است. و خروجش يا از ايمان است، يا از دين. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. نفرمود «هم الكافرون»، فرمود هم الفاسقون. فسق به معناي خروج است. او خود را از ولايت خارج كرده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 41 *»
اهل حكمت را كه صاحبان مقام فؤادند، رسولاللّه9 به ولايت اميرالمؤمنين دعوت فرمودند. و حدود ولايت براي آنان ـ اگر بخواهند در چهارچوبه و در محدودهي ولايت باشند ـ اين است كه تمام مراتب خود را، ظاهرشان، باطنشان، ذات و حقيقتشان را در برابر اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و در نزد ظهور خدا كه جلوهي اميرالمؤمنيني است، فاني سازند. خدا براي بشر به اين تجلّي جلوه فرموده و به اين حقيقت طيّبه ظاهر شده است.
اهل حكمت و صاحبان مقام فؤاد بايد در برابر چنين تجلّي خود را فاني سازند به طوري كه اثري از ذات و حقيقتشان باقي نماند، خدا را به توحيد حقيقي توحيد كنند، خود و تمام جهات انيّت خود را فراموش كنند و براي خود تذوّت، استقلال و تحقّقي نبينند. اين فنا و فراموش كردن و نيست ساختن خود، در مقام خودشان و به حسب رتبهي خود ايشان است.
خداوند به زبان رسولاللّه9 ايشان را با اقامهي دليل حكمت به اين امور دستور فرمود و مشخّص فرمود كه اين وظايف در رتبهي شما حدود ولايت اميرالمؤمنين است كه بايد همهي شما از توجّه و التفات به غير اين جلوه و تجلّي خودداري كنيد، از ملاحظه و لحاظ و اعتبار غير اين ظهور چشم بپوشيد و از هرچه بين شما و اين تجلّي خداوندي مانع و حجاب است، قطع نظر كنيد به طوري كه حتي به محبّت به اين تجلّي هم توجّه نكنيد و آن را ملاحظه ننماييد.
چون گفتهاند «المحبّة حجاب بين المحبّ و المحبوب»([21]) خود محبّت حجاب و مانعي است. اگر انسان به محبّتش و به خودش كه محبّ است و به محبوبي كه دوست ميدارد توجّه داشته باشد، به سه چيز توجّه كرده است: خودش، محبّت و محبوب.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 42 *»
حال آن كه چنان بايد در درياي توحيد و انوار تجلّي الهي مستغرق شوند كه حتي به خود محبّت هم توجّه نداشته باشند، به همان ترتيبي كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه در حديث كميل فرمودهاند الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة([22]) كه امام ميفرمايند بدون هيچ اشاره تمام سبحات كشف شود و به هيچيك از سبحات، تجلّيات و انوار توجّه نكنند. صِرف حقيقت تجلّي الهي را مشاهده كنند به آن شهودي كه مناسب رتبهي ايشان است.
صاحبان مقام فؤاد و اهل حكمت، چه انبياء و چه طبقات ديگر از كاملان و نقباء و نجباء، به حسب خودشان در شهود چنين تجلّي و كشف سبحات از چهرهي جلال الهي اين گونهاند كه وقتي به مَظهر توحيد نگاه ميكنند، جز نور و ظهور خدا چيزي نميبينند. اين را اجمالاً ميدانيم. اما چه طور ميبينند، ما نميتوانيم بفهميم.
اهل حقيقت، اهل فؤاد و اهل حكمت سبحات جلال را كشف ميكنند؛ يعني تمام هالههاي نوراني كه براي ايشان بر چهرهي حقيقت و تجلّي خدايي قرار دارد، كنار ميزنند. اما اين كنار زدن نه اين است كه فكر كنيم به نوع كنار زدن پردههايي است كه در عالم ما است كه پردهها را كنار بزنيم و چهرههايي يا اشيائي را كه وراء پردهاند ببينيم. اينطورها نيست.
اين كشف سبحات من غير إشاره است؛ يعني هيچ بياني نميتواند بيان كند كه چهطور ايشان آن انوار را از جمال الهي كنار ميزنند و رخسارهي خدا را در رخسارهي علي صلوات اللّه عليه مشاهده ميكنند. اصلاً نميشود بيان كرد يا تصريح يا تلويح كرد.
كلام امام7 من غير إشارة جامع همهي اين معاني است. كنايه نميشود آورد، تصريح نميشود كرد، به تلويح و در لفّافه نميشود گفت، هيچ بياني ندارد. يك گونه كشفي است كه به كلّي ما به آن راه نميبريم و آن را نميدانيم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 43 *»
اهل فؤاد، حكمت و حقيقت اين انوار را از جمال الهي برطرف ميفرمايند، و رسولاللّه9 ايشان را به چنين ايمان و ولايتپذيري مقام اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه دعوت فرمودند.
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. اين آيه خيلي عجيب و خطرناك است! تمامش به آيهي قبل مربوط است. در آيهي قبل بود و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين، از همهي انبياء و در ضمن بيان شده كه از امّتها نيز ميثاق گرفته شده است. زيرا وقتي از انبياء ميثاق گرفته بشود، به طريق اولي از امّتها هم بايد ميثاق گرفته شود، امّتها هم تابع انبياء هستند. از اين جهت در همين آيه هم تصريح ميفرمايد ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري آيا شما اي انبياء اقرار كرديد؟ و بعد عهد مرا بر اين مطلب گرفتيد؟ از چه كساني؟ معلوم است از امّتهايشان، و تقدير چنين است «و أخذتم العهد بذلك علي أممكم».([23])
قالوا بلي همهي انبياء گفتند: آري! چنين كرديم. خداوند ميفرمايد فاشهدوا حال كه چنين است خود شما شاهد باشيد و ملائكه شاهد باشند. و أنا معكم من الشاهدين من نيز شاهد هستم.
فمن تولّي بعد ذلك ديگر بعد از چنين گواهي و استشهاد و عرضهي عمومي بر همهي انبياء و امّتها، هركس پشت كند، اِعراض كند، برگردد و از ولايت و ايمان دست بردارد، ببينيد چهقدر اين فرمايش عام است. فمن تولّي بعد ذلك شامل انبياء هم هست فأولئك هم الفاسقون. همهي آنها فاسق و خارج خواهند بود، و هر تخلّفي فسق است. اگر انبياء، اوصياء و كاملان هم تخلّف كنند خارج ميشوند، ناقصان كه جاي خود دارند. فمن تولّي براي همه است.([24]) چنين گواهي شامل انبياء هم هست، شامل ملائكه هم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 44 *»
هست. اين آيه پشت همه را به لرزه درآورده است. چرا اينقدر انبياء مضطرب بودند؟ چرا در ترك اولي اين قدر اضطرابها و گريهها داشتند؟ ملائكه چرا در گناهي كه ميكردند اينقدر شرمنده و تائب ميشدند؟!
ما كه در امر ولايت وحشتي نداريم، اضطرابي نداريم، علّتش آن است كه گوش دل ما نميشنود چه خبر است.
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. هركس يك قدم از مسير ولايت خارج شد، در امري از امور از مسير ولايت اميرالمؤمنين7 خارج شد فأولئك هم الفاسقون از راه خدا خارج است. خيلي آيهي عجيبي است.
خداوند براي اهل حكمت و اهل فؤاد حدود ولايت را معيّن فرموده، ميفرمايد اگر شما از آن محدودهاي كه براي شما معيّن شده خارج شديد، اي اهل حكمت و فؤاد اگر كوچكترين امري را كه از آن نهي شدهايد مرتكب شديد، بدانيد از ولايت خارج شدهايد.
در عالم ذر رسولاللّه اميرالمؤمنين را به تمام اهل عالم ذر نشان دادند و حدود ولايت را براي اهل آنجا معرّفي فرمودند.
در اينجا هم در غدير خم وقتي دست اميرالمؤمنين را گرفتند و به طوري بالا بردند كه راوي ميگويد آستين مبارك حضرت پايين افتاد و ما سفيدي زير بغل حضرت را ديديم، و به قدري هوا گرم بوده كه مردم قدري از رداء را زير پاي خود و قدري را بر روي خود انداخته بودند.([25])
در چنين موقعيّتي ـ اگر بنا باشد مولي به معناي دوست باشد ـ آيا سازگار است كه چنين نبيّي كه ختم انبياست، اين همه زحمت را متحمّل شود كه بگويد: هركس من دوست اويم علي دوست اوست. مگر مردم نميدانستند كه علي دوست مؤمنان است؟ كه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 45 *»
رسولاللّه9 مردم را نگه دارند و بگويند علي دوست شما است. اين كه شأن همهي مؤمنان است.
با اين همه تأكيدي كه در اول فرمود ألست أولي بكم من أنفسكم؟ كه در واقع معناي مولي را بيان فرمودند. آيا من به شما از شما اولي هستم يا نه؟ همه گفتند: آري! فرمودند: به همين معنا، علي مولاي شما است. من كنت مولاه فهذا علي مولاه. خدا لعنت كند منكران ولايت را كه مولي را به معناي دوست گرفتهاند.
ديگر سه روز معطّل كردن و بيعت گرفتن براي چه؟ بيعت براي حكومت است. چنان كه حضرت پيغمبر براي خود بيعت گرفتند كه اگر امر من غالب شد، شما مرا كمك كنيد! بيعت خانقاهي كه نبوده؛ يعني تمام شئونات را علي دارد. حاكم علي الاطلاق بر اسلام و مسلمانان است، مالكيّت بر جان و مال مسلمانان دارد و اولويّت بر جان و مال همه دارد. بعد از اين معرّفي، به ظاهر امر دست اميرالمؤمنين را ميگيرند و به همه نشان ميدهند.
در آنجا مثل سلمان اميرالمؤمنين را مشاهده ميكند كه چهطور بر او اخذ پيمان ميشود. آيا در آن فرمايشها اخذ پيمان نسبت به مردم يكسان بود؟ و آيا بزرگواراني مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار مثل هم بودند؟ آيا سلمان هم مثل ديگران ميديد؟ سلمان ميديد كه الآن دليلي را نصب كردهاند كه دليل توحيد و ظهور خداوند است. او در صورت علي7 چهرهي خدايي را ميديد. او بر اين مبنا بيعت ميكرد و ايمان داشت و حضرت را نصرت ميكرد.
البته اين بزرگواران محدود بودند. ولي مسيرشان طوري ديگر بود، طور ديگري مشاهده ميكردند كه ما و بزرگتر از ما از تصوّرش محروميم. چه ميگذشته در آن لحظات بر قلب مطهّر سلمان و امثال ايشان؟ و در عالم ذر بر اهل حكمت چه ميگذشته؟ و انبياء چهطور ميديدند؟ همين ديد بوده كه در ترك اولي اينقدر مضطرب ميشدند. آدم دويست سال ناله و گريه كرد! ما يك خبري را ميشنويم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 46 *»
اگر مولاي ما و آقاي ما به ما عنايت بفرمايند، لحظهاي بر گناهان خود پشيمان شويم، البته لحظهاي است، نهايتش يك حال انكساري هم به ما دست دهد و اشكي هم بريزيم، ولي بعد حالت عادي داريم. اين كجا و دويست سال ناليدن كجا! چهل سال بوده؟ هشتاد سال بوده؟ بيجهت نبوده است. حدود ولايت براي آنها طوري مشخّص ميشد كه اگر كوچكترين تخلّفي داشتند، خروج از ولايت بر چهرهي ايشان ميخورد.
آدم كه ابوالانبياء است مرتكب ترك اولي شد، هرچه بود ميفرمايد و لمنجد له عزماً([26]) ما آدم را صاحب عزم بر ولايت نيافتيم. براي آن ترك اولي كه از او سرزد دويست سال گريه كرد. البته ما نميفهميم چهطور است.
خلاصه اين آيهي شريفه به طور مطلق سخن ميگويد فمن تولّي بعد ذلك. بعد از همهي اين جريانها، هركس از حدّي كه برايش معيّن شده تخلّف كند فأولئك هم الفاسقون، از ولايت خارج است. پس اينها در اين محدوده اگر مرتكب كوچكترين نهيي شدند، به شك و ترديد در ولايت علي صلوات اللّه عليه تعبير آورده ميشود. و چه قدر شكنجهآور است كه يك عمر بنالد.
شكّ و ترديد يكي از پايههاي كفر است. لاترتابوا فتشكّوا فتكفروا([27]) نكند در امر ولايت اولياء ترديد كنيد كه بعد از آن شك است و بعد از آن كفر است. از اين جهت بايد دائم از تفريط در امر ولايت استغفار كرد.
هركس از اهل فؤاد تخلّف كند، از مقتضاي دليل حكمت و از حقيقتي كه براي او مشخّص شده و از نوري كه به آن هيچ اشارهاي نميشود كرد، خارج شده است. پس بايد استغفار كند. اما استغفارش چيست؟ فتلقّي ادم من ربّه كلمات فتاب عليه([28]) آن گريههاي آدم باعث شد كه دوران فراق تمام شود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 47 *»
جبرئيل نازل شد. ميخواهد دست آدم را به دامان علي برساند. آدم! بگو يا حميد بحقّ محمّد يا عالي بحقّ علي يا فاطر بحقّ فاطمة يا محسن بحقّ الحسن و الحسين و منك الإحسان([29]) خدا خبر ميدهد. فتلقّي ادم من ربّه كلمات فتاب عليه. آدم اين كلمات را اخذ كرد.
در اينجا بود كه گفت اي جبرئيل چرا نام چهار نفر از ايشان را كه ميبرم مسرور ميشوم، ولي نام پنجمي ايشان را كه ميبرم محزون ميگردم؟ سپس جبرئيل روضهخواني كرد و آدم گريهها كرد و به مقام و منزلت خود برگشت.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 48 *»
مجلس 4
(شب دوشنبه 21 ذيحجة الحرام 1407 هـ ق)
r ادامهي بحث اقتضاي تخلّف از حدود ولايت
r ابتلاي حضرت ايوب7 و علّت آن
r ترك اولي و استغفار پيامبران
r كيفيّت دعوت رسولاللّه9 صاحبان عقل را و اجابت آنان
r نوع توحيد صاحبان عقل
r نوع توحيد ناقصان
r تخلّف اهل عقول از ولايت و توبهي آنان
r ابتلاي يونس7
r ذكر يونسيّه
r كيفيّت دعوت رسولاللّه9 اهل نفوس را و اجابت ايشان
r تكاليف اهل نفوس
r تخلّف اهل نفوس و توبهي ايشان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 49 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
([30])عرض شد در عالم ذرّ از جميع انبياء و امم ايشان اخذ ميثاق شد بر ايمان به رسولاللّه9 و نصرت آن حضرت در مظاهر ولايت ايشان. در آن عالمِ ميثاق، خداوند همهي انبياء و ملائكه را شاهد گرفت، بعد فرمود: هركس بر اين اقرار و نصرت پشت كند و نسبت به ولايت اميرالمؤمنين تخلّف كند، از ايمان و از دين خارج است.
رسولاللّه9 در عالم ذرّ دعوت فرمودند و كساني كه به ظاهر و باطن خود ايمان آوردند، اهل اجابت و اهل ايمان شدند. در اين عالم هم حضرت همهي خلق را در اين ايّام شريف در حجّة الوداع به ولايت اميرالمؤمنين7 دعوت فرمودند. و ما خداوند را شاكريم كه اهل اقرار به نبوّت آن حضرت و اهل نصرت آن حضرت در مظاهر ولايت ايشان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 50 *»
هستيم. خدا اين نعمت را از ما نگيرد! و بر اين نعمت ما را بميراند و مبعوث گرداند!
رسولاللّه9 در دعوت خود، طبق آيهي شريفه أدع إلي سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتي هي أحسن با اين سه دليل دعوت فرمودند و در معرّفي ولايت حضرت امير7 اين سه دليل به كار برده شد. «دليل حكمت» براي اهل فؤاد، «دليل موعظه» براي اهل عالم عقل و «دليل مجادلهي بالّتي هي احسن» براي اهل عالم نفوس.
چون كساني كه در اين عالم و در عالم ذر نزد رسولاللّه9 حاضر بودند، سه دسته بودند، دعوت آن حضرت نيز به سه شكل واقع شد. پس به حضرت چنين خطاب شد أدع إلي سبيل ربّك كه «راه پرورنده»، ولايت اميرالمؤمنين است. پس با دليل حكمت، موعظهي حسنه و مجادلهي بالتي هي احسن، حضرت امير7 را معرّفي فرمودند.
وقتي كه رسولاللّه اميرالمؤمنين را معرّفي ميفرمودند اهل فؤاد تجلّي خدا را ميديدند و بر آن اقرار كردند. حدود ولايت را مناسب خودشان دريافتند و بر آن عهد بستند. اجمالاً گفتم كه حدود ولايت براي ايشان چه بود، و تخلّف از آن چهطور بود و چگونه بايد توبه كنند و برگردند. اگرنه به حسب رتبهي ايشان، ترديد و شكِّ در ولايت گفته ميشد. و عرض شد راه برگشت ايشان به ولايت، تلقّي كلمات از خداوند متعال بود.
همان طور كه خداوند دربارهي حضرت آدم حكايت ميفرمايد كه بعد از آن كه آدم7ترك اولي كرد كه همان تخلّف از ولايت اميرالمؤمنين7 بود، به اين جهت از شئونات ولايت محروم گرديد. پس در مقام توبه برآمد و راه توبهي او را قرآن بيان ميكند. فتلقّي ادم من ربّه كلمات فتاب عليه إنّه هو التوّاب الرحيم.([31]) توبهي آدم اين بود كه كلماتي را از خداوند متعال تلقّي كرد و گرفت. هم به ظاهر و هم به باطن خود به مقامات ولايت آلمحمد: اقرار كرد، فتاب عليه.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 51 *»
همينطور در مورد حضرت ايّوب هم رسيده كه در اثر تركاولايي كه از آن حضرت شهرت دارد، ايشان مبتلا شد. اميرالمؤمنين7 در مورد ايّوب و ابتلائات او بياني دارند. موقعي كه سلمان عرض ميكند يا محنة أيّوب؛ يعنياي كسي كه به واسطهي تخلّف از مقام ولايت شما ايّوب ـ مناسب عرصهي او ـ آزمايش شد و به ابتلائات مبتلا گرديد.
حضرت فرمودند أتدري ما محنة أيّوب؟ سلمان عرض ميكند: نه، نميدانم. با اينكه خودش با اين تعبير به حضرت خطاب ميكند و باخبر بود. ولي وقتي حضرت سؤال ميفرمايند «آيا ميداني محنت ايوب چيست»؟ معلوم است امام ميخواهند مطلب بالاتري را بيان بفرمايند.
از جمله فرمايشها و بيانات حضرت در آن حديث اين است كه ميفرمايند لمّا كان عند الإنبعاث عند المنطق شكّ و بكي و قال هذا أمر عظيم و خطب جسيم. در موقع برانگيختهشدن و سخنگفتن ايّوب با خداي خود كه يكي از تجلّيات مقام ولايت ائمهي هدي: بود، در آنجا حالتي براي ايوب دست داد كه از آن تعبير به شك آمده است. اما در عين حالي كه چنين ترديدي براي ايّوب فراهم شد، همراه با گريه بود. ايّوب در اين حالت كه بر او عرضه شده بود گريه ميكرد و تعبيرش اين بود هذا أمر عظيم و خطب جسيم. امر بزرگي است. تعبير ايّوب چه بوده و از چه حالتي سرچشمه ميگرفته؟! كه اين تعبير شايستهي او نبوده است.
فأوحي اللّه إليه يا أيّوب أتشكّ في صورة أنا أقمته و إنّي إبتليت ادم بالبلاء فوهبت له بالتسليم له بامرة المؤمنين و أنت تقول أمر عظيم و خطب جسيم. فواللّه لاذيقنّك من عذابي أو تتوب إلي بالطاعة لأميرالمؤمنين7. بعد اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه ميفرمايند ثمّ أدركته السعادة بي.([32]) به واسطهي تمسك به ولايت من و رجوع حقيقي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 52 *»
به سوي خدا، سعادت او را دريافت.
البته اين تعبيرات به حسب مقام و منزلت انبياء است، و مراد ظهور ولايت در رتبهي ايشان است. نبايد اين تعبيرات را به حسب مقام و رتبه خودمان معنا كنيم. اين توبهها و استغفارها در واقع همهاش رجوع به ولايت و عملكردن به مقتضاي ولايت است. و منزلهي حقيقي ايشان ظهور ولايت است.
استغفار ايشان از چه چيز است؟ اگر به گناه هم تعبير بيايد، مشخّص است كه همهي اينها استغفار از اين جهت است كه در عرصهي خودشان مطابق حدود ولايت رفتار نكردهاند كه به اين ابتلائات مبتلا شدهاند.
بزرگترين امر در رتبهي انبياء اين است كه به كلّي در موقع تجلّي خداوند به اين انوار مقدّسه، نبينند و شهود نكنند مگر خدا را و توجّه نكنند به غير خدا، حال اين غير هركس ميخواهد باشد. نوعاً مشايخ اعلي اللّه مقامهم در اين موارد تعبيري دارند:
«إذا قلت ماأذنبت قالت مجيبة |
وجودك ذنب لايقاس به ذنب» |
وقتي عاشق در مقابل معشوق خود اظهار ميكند كه من گناهي نكردم، اين سخن توجّه به «من» است و از خود راضيبودن است. اين «قلت» خود را ديدن است و اين حالات در مسلك اهل جذب و محبّت، گناهي بزرگ است كه قابل بخشش نيست. كفايت ميكند كه شخص محبّ به همين كار تا ابد عذاب شود.
«إذا قلت ماأذنبت» با اظهار اين بيگناهي، سه گناه بزرگ را مرتكب شده است. «إذا قلت ماأذنبت» سه گناه است: اولاً تو خودت را مستقل ديدي. دوم: چهقدر تو بايد از خودت راضي باشي كه خود را تبرئه كني. سوم: اينكه طاعات خود را نبايد شايستهي مقام معبود بداني به طوري كه اسمش را طاعت بنامي. حال آن كه رسولاللّه9 با آن مقام و منزلت به درگاه خداوند متعال عرض ميكرد أنا لاأحصي ثناءاً عليك كه هركس هر طاعتي، منزلتي و قربي دارد از شعاع قرب آن حضرت است و به بركت طاعت آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 53 *»
حضرت تقرّب جسته است، در عين حال او عرض ميكند إلهي أنا لاأحصي ثناءاً عليك أنت كما أثنيت علي نفسك.([33]) پس اينها از اين حالت و از اين امور استغفار ميكردند و اين استغفارها به حسب رتبه خودشان بوده است.
مقصود اين است كه اين آيهي شريفهي فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون يكمطلب مهمّي را بيان ميكند. هركس از امر ولايت تخلّف كند، هركس هست: نبي است، وصي است، رعيت است، همين كه تخلّف كرد، خارج است و به حسب رتبهي خودش فاسق است و به تعبير ما معصيتكار است. همان تعبيري كه رسولاللّه فرمودند لو عصيت لهويت. من هم اگر معصيت كنم در جهنم ميافتم. مسأله اين است كه فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون.
اما صاحبان عقل كه رسولاللّه9 آنان را دعوت فرمودند و حدود ولايت را براي ايشان مشخّص كردند، دليلي كه براي ايشان اقامه فرمودند موعظهي حسنه بود. و كساني كه اجابت كردند، به بركت حضرت و حدود ولايت كه براي ايشان ترسيم شد، امّت اجابت شده، نجات يافتند. و حدود ولايت كه براي ايشان مشخّص شد، اين بود كه بايد به جميع واجبات و مستحبّات عمل كنند و تمام محرّمات و مكروهات را ترك كنند.
براي ايشان در مقام توحيد و ظهور اميرالمؤمنين به عنوان تجلّي الهي، اين طور بود كه وقتي به خلق نگاه ميكنند، خلق را در مقام اثريّت مشاهده نكنند؛ بلكه خدا را در خلق ظاهر ببينند. وظيفهي آنها در اين مقام همين شد كه در مقام ديدار خدا باشند و اميرالمؤمنين7اسوه و قدوهي ايشان باشند. چنان كه خودش فرمود مارأيت شيئاً إلاّ و رأيت اللّه قبله و معه([34]) اينها بايد در توحيد به اينطور سلوك كنند و خدا را به توحيد شهودي توحيد كنند به اين طور كه به هرچه نگاه ميكنند، نبينند مگر جلوهي خدا و نور اميرالمؤمنين7را.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 54 *»
همانطور كه سيدالشهدا7 اظهار ميفرمايد أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك([35]) كه بيان اين است كه صاحبان عقل و اهل موعظهي حسنه كه حدود ولايت از براي ايشان، در اين عالم و در عالم ذرّ ترسيم شد به معرّفي رسولاللّه اميرالمؤمنين را به عنوان «مولاي كلّ مؤمن و مؤمنه» بودن و صاحب مقام ولايت، اينها بايد طوري سلوك كنند كه صاحب مقام توحيد شهودي باشند و از نظر تكاليف به جميع واجبات و مستحبّات عمل كنند و همهي محرّمات و مكروهات را ترك كنند. در جميع امور و شئون توجّه به اسباب ظاهري و باطني نداشته باشند و آنچه با توحيد شهودي منافات دارد، بايد همهي آنها را ترك كنند به طوري كه حتي براي اثبات مسألهي توحيد نبايد به دليل احتياج داشته باشند و براي ايشان اقامهي دليل توحيد بيمعنا باشد. چنان وحدت خداوند براي ايشان ظاهر باشد و آن را ببينند كه نيازمند به اقامهي دليل و استدلال نباشند، و چنان يكتايي خدا را در هر خلقي ببينند كه اصلاً نيازمند به دليل نباشند.
بلاتشبيه و للّه المثل الأعلي([36]) وقتي زيد را در نشسته، ايستاده، رونده و ساير تجلّياتش ميبينيم، چون ميبينيم زيد در ظهوراتش ظاهر است و عارفيم به اين كه زيد در ظهورات خود هست، احتياج به دليل نداريم كه او يكي است، و هيچ نميگوييم دليل بر اين كه زيد يكي است، چيست؟ اينقدر زيد در همهي ظهوراتش ظاهر است كه اقامهي دليل بيمعنا است. معنا ندارد كه كسي اقامهي دليل كند بر اين كه زيدِ در نشسته، ايستاده و رونده يكي است. دليل نميخواهد. و ميدانيم اين زيد، همان ذات ظاهره است.
از اين جهت وقتي كه پول به قرضش داده بوديم و او نشسته بود، حال كه ايستاده فرق نميكند از همان زيد، قرض را مطالبه ميكنيم و كسي نميگويد اين زيد آن زيد نيست. تا دليل اقامه كنيم كه زيد يكي است. براي كسي كه زيد را در جميع ظهوراتش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 55 *»
ظاهر ميبيند، اقامهي دليل و استدلال بر وحدت زيد بيمعنا است.
صاحبان مقام عقل و اهل موعظهي حسنه كساني هستند كه توحيد را شهود ميكنند و وحدت خدا را مشاهده ميكنند كه خداوند به مقام ذات ظاهرهي خود در جميع خلق ظاهر شده است به طوري كه اصلاً براي غير اثري نيست تا بگوييم براي خدا دليل باشد. أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك. زيد، ايستاده، نشسته، رونده و گوينده است. آيا شما براي غير زيد در اين صفات، اثري مشاهده ميكنيد كه مثلاً براي عمرو باشد؟
أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك. براي غير زيد در آثار زيد، اثري نيست تا بپرسيم و بحث كنيم كه آن اثر از زيد به ما نشاني ميدهد يا نه؟ اصلاً غير از زيد كسي نيست. چنان زيد در تجلّياتش ظاهر است كه جا براي غير نگذارده است.
توحيد شهودي بر اين مبنا مخصوص اهل عقل است و كساني كه با موعظهي حسنه مناسبت دارند. اهل موعظهي حسنه، در امر توحيد نيازمند به استدلال نيستند. چون مقامشان به اين حد رسيده كه اين فرمايش امام7 مناسب شأن ايشان است.
بارها به خصوص در ذيل حديث شريف من عرف نفسه فقد عرف ربّه([37]) گفتهام، اقامهي دليل بر اثبات توحيد خداوند از براي ما لازم است كه توحيدمان بر اساس توهّم است. و الحمد للّه رب العالمين كه وجود مبارك بقيّة اللّه7 به واسطهي ظهور امر بزرگان دين اعلي الله مقامهم بر ما تفضّل و انعام فرمودند كه از بركت بيانات بزرگان اعلي اللّه مقامهم اساس توحيد را توهّم قرار ندهيم و هميشه ميگوييم خدا از توهّمات و تصوّرات ما منزّه است و اين از نقصان ما است و خداوند متعال اجلّ از اين است كه به خلقش شناخته شود.
اما صاحبان مقام عقل و موعظهي حسنه از استدلال در توحيد بينيازند، آنها
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 56 *»
وحدت خداوند را شهود ميكنند. إنّ اللّه أجلّ و أكرم من أنيعرف بخلقه بل الخلق يعرفون باللّه([38]) اين را اهل عقل مشاهده ميكنند كه خدا به خودش شناخته ميشود؛ يعني به ظهورش كه آيات تعريف و تعرّف خداوند باشد.
در هر صورت، حدود ولايت براي اين بزرگواران به اين طور در اعتقادات و اعمال ترسيم شده و نقش ولايت اميرالمؤمنين7 در اظهار امر خدا براي ايشان به اين حدود است.
اين آيه نيز شامل حال ايشان هست. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. اين خطر با ايشان هم مواجه است. اينها هم اگر تخلّف داشته باشند، نعوذ باللّه به هر مقدار كه تخلّف كنند، كلمهي فاسق و خارج بر ايشان صادق است. امر خيلي بزرگ است. اگر از اين امور تخلّف كنند فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون بر ايشان صادق است.
از اين جهت اگر ايشان مكروهي را مرتكب شوند، ارتكاب حرام كه اصلاً براي ايشان قابل تصوّر نيست، اگر يك وقتي مكروهي يا ترك مستحبي را مرتكب شوند و به حسب اعمال و عقايد، لحظهاي و آني متوجّه سببي از اسباب شوند و ملاحظهي خودِ ظهور و اثر را بكنند فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون شامل حال ايشان است و از حدود ولايت خارج شده، كلمهي فاسق دربارهي ايشان صدق ميكند.
از اين جهت بايد دوباره به ولايت رجوع كنند و در مقام توبه و استغفار برآيند. دليل توبهي ايشان هم مثل توبهي اهل فؤاد، استغفار ايشان است. همانطور كه عرض شد فتلقّي ادم من ربّه كلمات فتاب عليه إنّه هو التوّاب الرحيم، بايد به بركت توجّه به محمد و آلمحمد صلوات اللّه عليهم اجمعين و تسليمشدن در برابر امارت اميرالمؤمنين، رجوع به خدا داشته باشند و همين برگشت به ايشان، برگشت به توحيد، تسبيح، تنزيه و تقديس خداوند است و همينها اقرار به ولايت حضرت است و همان اظهار ندامت، رجوع به ولايت است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 57 *»
در مورد حضرت يونس علي نبيّنا و آله و عليه السلام رسيده چنان كه خداوند در وصف ايشان فرموده كه بعد از اين كه از حدود ولايت تخلّف ورزيد، مبتلي شد به اينكه چهل شبانه روز در شكم ماهي محبوس شد. البته در اين مدّت به ماهي دستور داده شده بود كه مبادا او را در شكمت فشار بدهي! بايد او محافظت شود و به حسب تخلّفش از ولايت اميرالمؤمنين7 در اين زندان قرار بگيرد.([39])
چهقدر ما غافليم! چهقدر ما از كارهاي خدا غافل و بيخبريم! خدا با انبياء و اهل ولايتش اين طور رفتار ميفرمايد! و ما چهقدر متوقّعيم كه هر كاري را ميكنيم و اينها را با ولايت منافي نميدانيم. نعوذباللّه خدا را هم تقصيركار ميدانيم. اگر خدا بخواهد قدري بر ما سخت بگيرد، ما طلبكار هم ميشويم. آنگاه انبياي عظيمالشأن مثل يونس، اينطور بايد در اثر يك تخلّف، در اين مدّت در شكم ماهي زنداني شود و به اين طور ابتلائات مبتلا گردد.
خدا به ماهي دستور داد كه نبادا يونس را در شكمت فشار دهي! در آنجا اعضاء و جوارح خواهوناخواه هوا لازم دارند. بدن حضرت يونس حالت لهشده پيدا كرده بود كه وقتي به ماهي دستور داده شد كه آن بدن را در كنار ساحل بيرون اندازد، در زير برگهاي كدو آهسته آهسته بدن حضرت به حالت اولش برگشت.
خداوند ميفرمايد و ذا النون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لننقدر عليه جريان صاحب ماهي؛ يعني يونس را به يادآور! هنگامي كه بر امّتش غضب كرد و رفت تا آن كه گرفتار شد. فنادي في الظلمات متنبّه شد، ميخواهد توبه كند و برگردد. فنادي في الظلمات أن لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّي كنت من الظالمين. خدايا تو منزّهي! به تعبير ما من بد كردم. به ظلم و تقصير خود اعتراف كرد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 58 *»
فاستجبنا له اينجا بود كه تا اظهار ندامت كرد، ما او را جواب داديم. و نجيّناه من الغمّ و كذلك ننجي المؤمنين([40]) اهل ايمان را به اينطور نجات ميدهيم كه اگر برگردند ما هم عفو ميكنيم. اولاً خود را مقصّر بدانند و اعتراف به تقصير كنند، سپس ما را تسبيح و تنزيه كنند و به ولايت رجوع كنند.
اين آيات شريفه هم قرآن است، هم درس است و هم دعا است. در ابتلائات و در موقع گرفتاري دستور داده شده اين ذكر شريف را مكرّر بگويند، به خصوص براي اهل سير و سلوك اگر ميخواهند نوراني شوند، بايد اين ذكر را داشته باشند كه معروف به ذكر يونسيه است لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّي كنت من الظالمين اميد رفع گرفتاري هست و اجابت شامل حال شخص خواهد شد.([41])
در هر صورت، در اين طبقه راه رجوع و برگشتشان اين است كه به توحيد اقراركنند، تسليم امر ولايت شوند و به سوي امر ولايت برگشت كنند. اين هم در بارهي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 59 *»
نوع اهل دعوت و اجابتِ موعظهي حسنه.
اما اهل ظاهر و عرصهي نفوس كه ساير خلقاند، خداوند بر ايشان اتمام حجّت فرمود و رسولاللّه ايشان را به سبيل خدا كه ولايت اميرالمؤمنين7 باشد، با دليل مجادلهي بالتي هي احسن دعوت و استدلال فرمودند كه از نظر تكاليف بايد همهي واجبات را بهجاآورند و در عقايد براي خدا در ذات، در صفات، در افعال و در عبادت شريك قرار ندهند. و از آنچه با توحيد خدا در مقامهاي چهارگانهي توحيد منافات دارد نهي شدهاند.
البته اين توحيد را توحيد عوام مينامند به همين كه براي خدا در ذات، صفات، افعال و عبادت شريك قرار ندهيم. همين فرمايشهايي را كه در توحيد، نبوت و امامت ذكر فرمودهاند، بايد معتقد شويم و نوعاً ادلّهاش ادلهي مجادله است و مناسب حال ما است.
در زمينهي اعتقادات نبايد براي ما انحرافها فراهم شود. ما در معرض خطر انحرافاتي هستيم كه نوع فلاسفه به آن مبتلا شدهاند و الحمدللّه خدا به بركت بزرگان ما را حفظ فرموده است.
از جملهي انحرافاتي كه فلاسفه دارند اين است كه واجبالوجود را به طور متعدّد فرض ميكنند. بعد بر اثبات يگانگي و وحدت واجبالوجود اقامهي ادلّه ميكنند. اول او را كلّي فرض ميكنند كه قابل صدق بر كثيرين است، بعد براي او اثبات وحدت ميكنند.
ما از اين امور نهي شدهايم كه از اصطلاحات ملاّها است. الحمدللّه عوام از اين وساوس ملاّئي در راحتاند.
همينطور به قدم ماهيّات قائل شدهاند كه آنها را اعيان ثابته در ذات خدا لحاظ كردهاند. ديگر آن كه در ذات خدا و در صفات ذاتيّهي او حرف زدهاند و نيز براي خدا اثبات اراده و مشيت ذاتيّه كردهاند. حال آنكه اراده و مشيّت فعل خدا است.
و نيز براي صفات فعلي، در ذات خدا مبادي لحاظ كردهاند. در علم خدا حرف
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 60 *»
زدهاند و علم خدا را مستفاد از معلومات او دانستهاند. در مورد خلقت نظرهاي فاسدي اظهار كردهاند: او را فاعل بالعناية يا فاعل بالتجلّي و الفيضان دانستهاند، و امثال اينگونه انحرافات كه براي نوع فلاسفه و عرفا دست داده و بايد اهل اين رتبه، خود را در اعتقادات، از اين خيالات واهي حفظ كنند و براي خدا شريك تصوّر و تعقّل نكنند، همچنين از ساير اموري كه در دين كفر است اجتناب كنند.
اينها حدود ولايت اميرالمؤمنين براي اهل نفوس است كه ما ناقصان هستيم. و همهي ما بايد عقايد صحيح را به شكل اكتساب، تحصيل كنيم نه اين كه به صرف تبعيّت از پدر و مادر باشد؛ بلكه بايد با دليل به اين امور معتقد شويم. در اعمال هم بايد واجبات را بجاآوريم و محرّمات را به هر شكلي كه هست ترك كنيم.
وقتي رسولاللّه9 در عالم ذر يا در اين عالم دست اميرالمؤمنين را بلند كردند و آن حضرت را به عنوان ولي كلّ مؤمن و مؤمنه معرّفي فرمودند هركس من ولي او هستم علي ولي او است؛ يعني اين ولي است و اگر واجبات را ترك كرديد يا محرّمات را مرتكب شديد از ولايت او خارج هستيد. همچنين اگر در اعتقادات منحرف شديد، از ولايت او خارج خواهيد شد.
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. هركس از ولايت اين بزرگوار كه حدودش رسم شد اعراض كند؛ يعني از واجبات روگردان شود و به محرّمات عمل كند، از حدود ولايت خارج است كه اين حدود ولايت را دوازده امام: در عقايد و تكاليف براي ما شرح كردهاند. فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. اكنون هركس در اعتقادات تخلّف ورزد از ايمان خارج است. و هر كس در تكاليف ظاهري تخلّف كند فاسق است و از ايمان خارج است در صورتي كه فقط ترك كرده باشد، و اگر به منظور استخفاف، توهين و رد باشد كه از دين هم خارج است.
اينها حدود ولايت براي اين افراد است. طريق توبه هم براي ما مشخّص شده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 61 *»
است فرمودند كفي بالندم توبةً([42]) همين اندازه كه مرتكب گناه شديم، بايد بدانيم در اثر معصيت از ايمان خارج شدهايم و نور اميرالمؤمنين در ما نيست. بايد غصّه بخوريم، دلمان بسوزد و پشيمان شويم و همين آتش ندامت و پشيماني در توبه كفايت است و دوباره به ولايت اقرار كردهايم. از اين جهت به فرمودهي پيشوايان دين بايد هميشه از گناهان استغفار داشته باشيم و خدا را بر نعمت ولايت محمّد و آلمحمّد: شكر كنيم.([43])
پس اين دو امر معلوم شد كه ايمان به رسولاللّه9 يعني چه و اقرار به ولايت اين بزرگواران و نصرت ايشان يعني چه.
اميدواريم خدا به بركت ولايت اميرالمؤمنين7 و اولياء ايشان، همانطور كه در دنيا دست ما را به دامن اوليائش رسانيده و ما را با مقامات اوليائش آشنا فرموده، اين نعمت ولايت را از ما نگيرد و براي ما باقي بدارد! و به همهي ما توفيق وفاداري به شئونات ولايت بيش از پيش عنايت بفرمايد!
وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه را كه صاحب ولايت است محافظت فرمايد! و ما را به بركت آن حضرت بيامرزد! ما را متذكّر ولايت حضرت قراردهد به طوري كه زندگي ظاهري و معنوي ما به نور ولايت اوليائش منوّر باشد!
خدايا ما از اعداء متنفريم، نميخواهيم در ظاهر و باطن در ظلمت آنها بهسرببريم. خدايا همانطور كه در اين زندگاني ظاهري، تحت زعامت و ولايت حضرت مهدي صلوات اللّه عليه قرار گرفتهايم، در ظهورش نيز در خدمت آن حضرت باشيم!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 62 *»
مجلس 5
(شب سهشنبه 23 جمادي الثاني 1409 هـ ق)
r گزارش آيهي مورد بحث از عالم ذر
r رد اتهام اهل كتاب به انبياء: در پرستش غير خداوند
r بيان نبوت رسولاللّه9
r عالم ذر در قرآن و روايات
r عالم ذر از نظر مفسران
r نظريهي اول
r نظريهي دوم
r نظريهي سوم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 63 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
عرض شد اين آيهي شريفه در مورد رسالت رسول خدا9 و ظهور آن بزرگوار به مقامات و شؤونات ولايت است كه خداوند از جميع انبياء پيمان گرفته است بر اينكه به او ايمان آورند و او را نصرت كنند و از امّتهاي خود نيز بر اين امر، عهد و ميثاق بگيرند. آنها هم اقرار كردند و از امّتهاي خود عهد و پيمان گرفتند. و خداوند ملائكه را شاهد ميگيرد و خود نيز با ملائكه از گواهان ميباشد.
اين آيه مربوط به عالم ذرّ است و خيلي از مفسّران سعي كردهاند كه اين آيه را در همين عالم معنا كنند و بگويند همينطور كه انبياء به ترتيب، يكي پس از ديگري آمدهاند، از نبي پيشين عهد و پيمان گرفته شده بر اين كه نبي بعد از خود را به امّتش معرّفي كند و خود و آنان به او ايمان آورند و آن نبي را نصرت كنند. به اين وسيله اين پيمان گرفتن در اين عالم انجام شده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 64 *»
من عرض كردم طبق رواياتي كه از ائمه: رسيده و بر حسب ظاهرِ همين آيهي شريفه و ارتباطش با آيات قبل، اين جريان در عالم ذر بوده، در جايي كه همهي انبياء و ملائكه حاضر و امّتهاي انبياء حضور داشتهاند. امّت هر نبيّي با آن نبي بوده و به وساطت آن نبي به مقام و رتبهي رسول خدا9 اقرار و اعتراف كردهاند.
به مناسبت، آيات قبل را مورد دقّت و بررسي قرار داديم و ديديم كاملاً بايد همينطور باشد، زيرا خداوند سخن از اهل كتاب به ميان آورد و از خصوصيّات، روحيّات و خلقيّات اهل كتاب مواردي را ياد فرمود و نيز عمدهي اتّهاماتي را كه آنان در دين خدا بر انبياء و دين خدا بستهاند، ذكر فرمود. از جمله الوهيّتي بود كه براي بعضي از انبياء، مانند حضرت عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام مدّعي شده بودند.
در آخرين آيه قبل از اين آيه فرمود ماكان لبشر أن يؤتيه اللّه الكتاب و الحكم و النبوّة ثمّ يقول للناس كونوا عباداً لي من دون اللّه ولكن كونوا ربانيّين بما كنتم تعلّمون الكتاب و بما كنتم تدرسون ¿ و لايأمركم أنتتّخذوا الملائكة و النبيّين أرباباً أ يأمركم بالكفر بعد إذ أنتم مسلمون.([44])
اينطور نبوده كه خدا به بشري كه كتاب، حكم و نبوّت داده، آن نبي به مردم بگويد بندگان من شويد، مرا عبادت كنيد، نه خدا را؛ بلكه آنها به دستور خدا به مردم ميگفتند: اي مردم ربّاني باشيد، همهي امور خود را از پروردگارتان بگيريد، در دين و ديانت و امور زندگي منسوب به خداوند شويد، چون شما به بركت انبياء كتاب را به يكديگر ميآموزيد و دربارهي كتاب دقّتها، ممارست و مدارست داريد، كتاب را حفاظت ميكنيد.
و لايأمركم أنتتّخذوا الملائكة و النبيّين أرباباً و هيچ نبيّي به امّت خود دستور نداده كه شما ملائكه و انبياء را براي خود خدا بگيريد. أ يأمركم بالكفر بعد إذ أنتم مسلمون آيا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 65 *»
ميشود پيغمبري شما را به كفر دستور بدهد بعد از آن كه شما در دين خدا اسلام آورديد.
تا به اينجا خداوند در اين دو آيه رد ميفرمايد سخن آناني را كه دربارهي بعضي از انبياء، مدّعي الوهيّت و خدايي شده بودند و آنها را در كار خدايي خدا شريك كرده و براي خدا شريك قرار داده بودند. همينطور بعضي از ملائكه؛ مثل روحالقدس را در كار خدايي شريك كرده، عدّهاي او را خدا خواندند.
خداوند اين سخنان را رد فرمود كه اين كارها شأن انبياء نيست. انبياء صاحبان روح نبوّت، حاملان كتاب و آورندگان احكام الهي هستند، مردم را به سوي هدايت و ايمان سوق ميدهند. و آنها پس از آن كه مردم را هدايت كردند، به ضلالت نمياندازند. آنان مردم را به اسلام دعوت ميكنند و بعد از اسلام آوردن داخل كفر نميكنند.
از همهي اينها مهمتر اين است كه ما ميبينيم انبياء در برابر رسولاللّه9 خاضع و خاشعاند. همهي انبياء به مقام نبوّت و ولايتِ آن حضرت و حاملان و مظاهر ولايتش؛ ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين خاشعاند، و به نبوّت و ولايت ايشان اقرار، و به شأن اين بزرگواران اعتراف كردهاند، و آمادگي دارند براي اين كه در موقع خودش آن بزرگوار را نصرت كنند.
و اگر خاطرتان باشد در روايات ذكر فرموده بودند كه مراد موقع رجعت است كه تمام انبياء در زير لواء اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه خواهند بود و رسول خدا9 را در امر ولايت آن حضرت نصرت ميكنند. همچنين تمام مؤمنان به انبياء به مقامات و شؤونات محمّد و آلمحمد: اقرار دارند.
آنگاه وقتي كه انبياء در برابر رسولاللّه كه فرستادهي خدا است، به اينطور به ايمان، نصرت، خضوع و خشوع اقرار كنند، آيا ميشود ادّعاي الوهيّت بكنند؟ آيا ميشود مردم را به پرستش خودشان دعوت كنند؟! نشدني است.
پس ذكر اين حادثه و اين امري كه در عالم ذر انجام شده، براي بيان اين مطلب است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 66 *»
كه چون انبياء گذشته شأنشان نيست كه ادّعاي الوهيّت كنند و مردم را به پرستش خود و ملائكه دعوت كنند، در برابر رسول ما خاضع و خاشعاند و به او ايمان و اقرار دارند و براي نصرت آن حضرت آمادگي خود را اعلام كردهاند.
پس اين آيهي شريفه در اينجا براي بيان مقام رسولاللّه9 است كه نبوّت او فوق نبوّت انبياء، و ولايت او فوق ولايت اولياء است. او صاحب مقام نبوّت كلّيه و ولايت كلّيه است. به دليل اين كه تمام انبياء به او ايمان آوردند و به شأن او اقرار كردند و همه براي نصرت آن حضرت آماده شدند و ملائكه هم بر اين امر شاهدند، و انبياء نيز از امّتهايشان بر اين امر پيمان گرفتهاند.
اينها اموري بود كه در اين آيه بيان شد و ما هم تا حدّي كه لازم بود بيان كرديم كه اين آيهي شريفه مربوط به عالم ذر است. ولي در ميان مفسّران كمتر ديده شده ـ و شايد ديده نشود ـ كه كسي اين آيهي شريفه را مربوط به عالم ذر بداند؛ بلكه كوشش دارند كه اين آيه را در همين عالم معنا كنند و از نظر ظاهر آيه با مشكلاتي روبهرو ميشوند كه حلّ نميشود.
ولي آنطور كه ما ظاهر آيه را ـ مطابق رواياتي كه از ائمه: رسيده ـ معنا كرديم، مربوط به عالم ذر است و مشكلي در ظاهر آيهي شريفه باقي نميماند.
و چون اين آيه به عالم ذر مربوط ميشود، به خاطرم رسيد كه قدري در بارهي عالم ذرّ توضيحاتي عرض كنم. ميخواستم وارد بحث نبوّت و ولايت شوم، اما به ذهنم خورد كه در مورد عالم ذر اجمالاً بحثي داشته باشيم.
در تأويل و باطن آيات، خيلي موارد به عالم ذر اشاره دارد. و آن موارد را مشايخ اعلي اللّه مقامهم نوعاً بيان فرموده، يا به آنها اشاره كردهاند. به خصوص مولاي كريم اعلي اللّه مقامه الشريف در حواشيي كه بر قرآن شريف دارند، بعضي جاها تأويلاً يا باطناً اشاره ميفرمايند كه اين آيه به عالم ذر مربوط است.
اما در قرآن آيهاي است كه ديگر همه ناچار شدهاند كه اقرار كنند كه آن آيه مربوط به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 67 *»
عالم ذرّ است. آن آيه در سورهي مباركهي اعراف است، آيهي 172 و 173 أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذرّيّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي شهدنا أنتقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين ¿ أو تقولوا إنّما أشرك اباؤنا من قبل و كنّا ذرّيّةً من بعدهم أ فتهلكنا بما فعل المبطلون. اين دو آيه صريح است در مورد اين كه انسانها دورهاي را گذرانيدهاند كه قبل از اين عالم است.
و به ياد بياور آن وقتي را كه پروردگارِ تو از فرزندان آدم از پشتهاي ايشان ذرّيهي ايشان را گرفت. و ايشان را بر خودشان گواه گرفت به اين كه فرمود: آيا من پرورندهي شما نيستم؟ گفتند: آري! ما به اين مطلب شهادت ميدهيم. و اين كار انجام شد براي اين كه روز قيامت نگوييد كه ما از اين امر غافل بوديم، يا بگوييد: چون پدران ما قبلاً مشرك بودند و ما هم فرزندان ايشان بوديم، از اين جهت شرك ورزيديم. و تا نگوييد: آيا تو ما را به واسطهي آنچه اهل باطل انجام دادند، هلاك ميكني؟
اين آيه با اين فشردگي و اجمالي كه دارد، به چنين دورهاي اشاره است كه در آن دوره دو كار انجام شده: يكي اخراج فرزندان آدم از پشتهاي ايشان، ديگر اِشهاد و شاهد گرفتن و گواه قرار دادن بر خودشان به ربوبيّت پروردگار كه همه عليه خودشان گواهي دادهاند؛ يعني بندگي خود را اظهار، و به خدايي خدا اقرار و اعتراف كردهاند. اين دو امر در اين حادثه انجام شده به طوري كه ديگر براي هيچكس حجّت باقي نمانده، هيچكس معذور نيست و همهي فرزندان آدم اين جريان را طي كردهاند.
نوعاً از اين عالم به عالم الست تعبير آورده ميشود كه اين تعبير مستفاد از جملهي أ لست بربّكم است كه خدا فرمود: آيا من خداي شما نيستم. و به تعبيري آن عالم را عالم ذرّ گفتهاند بر اساس كلمهي ذر كه در احاديث رسيده است. و اين احاديث را هم شيعه از ائمّه: نقل كردهاند و هم بعضي از روات سنّي از رسول خدا9 نقل كردهاند.
در روايات شيعه دارد كه خداوند فرزندان آدم را كه از پشت آدم يا پشت فرزندان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 68 *»
آدم بيرون آورد، همه مثل ذرّ و به مانند مورچه بودند.
ذرّ هم به معناي مورچه آمده، هم به معناي ذرّه. همين ذرّات پراكندهي در هوا را ذرّ ميگويند، مورچه را هم ذرّ ميگويند.
خداوند آنها را كه در آن عالم اخراج فرمود و مانند ذرّ در حركت بودند و حيات و ادراك داشتند مورد خطاب قرار داد. پس براي آن عالم هم كلمهي «الست» گفته ميشود و هم كلمهي «ذرّ». «عالم ذر» و «عالم الست». عالم ميثاق هم ميگويند به اعتبار آن كه در آنجا پيمان بستند بر اين كه بندهي خدا باشند و خدا ربّ ايشان، و اطاعت غير را خدا نكنند. و در بعضي از آيات ديگر به اين پيمان گرفتن اشاره شده است.
همچنين آن عالم را عالم فطرت نيز ميگويند كه همهي خلق در آنجا به توحيد اقرار كردهاند و همه فطرت توحيد را از آن عالم همراه خود آوردهاند. به اين جهت به آن عالم دوران فطرت و «عالم فطرت» هم ميگويند.
اين اسامي كه رسيده به اعتبار اين آيات است فطرت اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم تا آخر.([45]) در اين آيه اشاره به فطرت است. آيات ميثاق هم در چند جاي قرآن آمده كه از انسان بر اطاعت خدا و بر اين كه بندهي خدا باشد، ميثاق و پيمان گرفته شده است.([46]) اجمال مطلب اين است.
از ميان مفسّران ظاهري قرآن: چه شيعه و چه سنّي كسي انكار اين امر را نتوانسته بكند كه چنين عالمي، چنين دورهاي و چنين پيمان گرفتني بوده است. همه به وجود آن اقرار دارند.
اما چگونه بوده؟ چهطور بوده؟ كيفيّتش مورد گفتوگو قرار گرفته و نظرهايي در اين زمينه اظهار شده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 69 *»
و براي اين كه بفهميم و بدانيم نظر بزرگان ما در بررسي عالم ذر و بيان كيفيّت آن، چهقدر با ارزش و اهميّت است، لازم است اجمالاً به بعضي از اين نظريّات اشاره كنيم.
يك نظريّه كه مشهور است و بيشتر به مفسّريني منتسب است كه در قرآن سخن گفته و قرآن را تفسير كردهاند، همچنين منسوب است به كساني كه به ظاهر احاديث اقرار كرده و آن را پذيرفتهاند.
اجمال سخن آنان اين است كه ميگويند: خداوند ذريّهي آدم را از صلب خود آدم مانند ذرّ و مورچه خارج كرد. بعد ايشان را بر خود آدم عرضه داشت و به آدم نشان داد و فرمود: اي آدم! من ميخواهم بر ذريّهي تو پيمان بگيرم؛ پيماني كه مرا عبادت كنند و چيزي را با من شريك قرار ندهند. آنگاه بر من است كه آنها را روزي دهم.
بعد آن ذريّهي آدم را مورد خطاب خود قرار داد و به ايشان فرمود أ لست بربّكم آيا من پروردگار شما نيستم؟ قالوا بلي همه گفتند: «بلي شهدنا أنّك ربّنا» شهادت ميدهيم كه تو پروردگار ما هستي. آنگاه خداوند به ملائكه فرمود: «اِشهدوا» شما هم گواهي بدهيد و گواه باشيد. «فقالوا شهدنا» آنها هم گفتند ما گواهي ميدهيم.
اين عدّه از مفسّرها ميگويند: خداوند ذريّهي آدم را طوري قرار داد كه همه فهم و عقل داشتند، خطاب خدا را ميشنيدند و ميفهميدند. بعد از اين مخاطبه و سؤال و جواب، خداوند همهي آنها را به صلب آدم برگردانيد.
و مردم كه مرتّب ميميرند، همهشان محبوس هستند تا اين كه تمام كساني كه خداوند در آن وقت آنان را از صلب آدم خارج فرمود، به دنيا بيايند. بعد كه از دنيا رحلت نمودند، آنگاه قيامت برپا ميشود. اين مطلبي است كه در تشريح عالم ذر گفتهاند.
رواياتي هم چه از طريق سنّت، چه از طريق شيعه در مورد اين مطلب ذكر ميكنند. و به اين گونه روايات هم استدلال ميكنند. و رواياتي را هم كه گوياي اين مطلب نباشد، تأويل ميكنند و با اين سخن مطابق مينمايند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 70 *»
عدّهاي در مقابل اينها بر اين سخن ردّ و اعتراض كردهاند كه اينطور كه شما ميگوييد با خود آيه نميسازد. در آيه خدا فرمايشهايي فرموده كه با اين مطلب كه عنوان كرديد، سازش ندارد:
اولاً شما گفتيد: خدا همهي ذريّهي آدم را از پشت آدم خارج ساخت، حال آن كه در قرآن ميفرمايد: از فرزندان آدم از پشتهاي ايشان ذريّهي ايشان را گرفت. و اينطور اشكالات را به حسب خود آيهي شريفه و به ظاهر آن كرده، گفتهاند: اين توجيه در مورد عالم ذرّ با ظاهر قرآن سازش ندارد، و شايد بعدها اشكالاتشان را ذكر كنم. اين نظريّهي اول.
نظريّهي دوم كه آن را هم عدّهاي از مفسّران اظهار كردهاند اين است كه ميگويند: مقصود از آيهي شريفه اين است كه ذرّ به اين كيفيّت است كه خداوند بني آدم را از صلبهاي پدرانشان به رحمهاي مادرانشان خارج فرمود. بعد اينها را ترقّي داد درجهاي بعد از درجهاي، از مرحلهي نطفه به علقه، بعد مضغه و همينطور. بعد هريك از آنها را بشري ساخت، بعد حيات به آنها داد. بعد آنها را تكليف كرد و به آنها آثار صنعِ خود را نماياند و براي آنها آلات و مشاعري قرار داد تا بتوانند دلايل خداوند را بشناسند كه همين شناسانيدن دلايل خود را به خلقش، در حكم اين است كه گويا آنها را شاهد و گواه گرفته و به آنها گفته است أ لست بربّكم، و گويا آنها هم به واسطهي درك اين دلايلِ توحيد در جواب گفتهاند: آري.
اين است معناي آن كه خدا آنها را بر خودشان شاهد گرفت، به واسطهي اين كه خدا به آفريدن، خود آنها را به توحيد خود راهنمايي فرمود، و به همين كار آنها را بر خودشان شاهد گرفت.
زيرا در عقلهاي آنها ادلّهاي نهاده كه بر وحدانيّت خدا دلالت ميكند. و در ميان ايشان و در غير ايشان از ساير خلق از عجايب خلقت و غرايب صنعت خود تركيب فرموده آنچه را كه از اين راه به توحيد او پيببرند. و گويا همهي اينها به منزلهي اين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 71 *»
است كه خداوند خلق را بر خودشان گواه گرفته است.
پس خلق، دلايل توحيد را مشاهده ميكنند و به طوري كه خداوند از ايشان اراده فرموده، امر توحيد در ميان ايشان ظاهر شده است، به طوري كه ديگر نميتوانند خود را معذور بدانند و عذري داشته باشند. و همين كه در امر توحيد نميتوانند عذري داشته باشند، به منزلهي اين است كه بر توحيد اقرار و اعتراف كردهاند.
و در واقع اِشهاد همينگونه بوده و سؤال و جواب به اينطور بوده و طوري ديگر نبوده است.
اين نظريّه در بيان عالم ذر اينطور است كه عالم ذر عالم جداگانهاي نيست، همين عالم و همين دوره است كه انسانها پيدرپي به دنيا ميآيند و به دلايل توحيد، عالم و عارف ميشوند. و همين آگاه شدن آنان از ادلّهي توحيد، شاهد گرفتن خداوند است آنها را بر خودشان. و همين كه در وجدان خود مييابند كه امر توحيد را نميتوانند انكار كنند، خود اين اعتراف و اقرار به توحيد است. ديگر سؤالي و جوابي و اشهاد و شاهد بودني در كار نبوده است. عالم ذر را قبول دارند اما به اين كيفيّت و اينطور. و اين آيه را نيز بر همين عالم و به اين ترتيب معنا ميكنند.
ميگويند در قرآن هم نمونههايي وجود دارد كه گفتوگوهايي مطرح شده، در حالي كه آن گفتوگوها، تعبيري از وضع موجود است. در اين آيهي شريفه كه خدا ميفرمايد فقال لها و للارض ائتيا طوعاً أو كرهاً قالتا أتينا طائعين([47]) وقتي كه خدا آسمانها و زمين را خلقت كرد، به آنها فرمود از روي اطاعت يا از روي كراهت بياييد. گفتند ما آمديم در حالي كه اطاعتكننده هستيم.
ميگويند ببينيد در اين آيه چهطور سخن به ميان آمده؟ گفتوگو مطرح شده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 72 *»
در حالي كه گفتوگويي در كار نبوده. از خود همان طرز خلقت خدا و اطاعت تكويني كه آسمانها و زمين از خدا داشتهاند، در قرآن به گفتوگو تعبير آمده است. و در واقع نه از خداوند قولي بوده و نه از آسمانها و زمين جوابي.
همينطور در آيهي ديگر راجع به كفّار ميفرمايد شاهدين علي أنفسهم بالكفر([48]) كفّار عليه خودشان به كفر خود گواهي ميدهند.
ميگويند معلوم است كه كفّار به زبانهايشان به كفر اعتراف نميكنند. اما چون كفر از آنها سرميزند و ظاهر ميشود و آثار كفر را از خود نميتوانند دفع كنند، گويا به كفر اقرار و اعتراف كردهاند.
ميگويند همينطور در ميان اشعار و كلمات عربي اين تعابير هست مثلاً در زبان شعر ميگويند:
و قالت له العينان سمعاً و طاعةً |
و هدرتا كالدرّ لمّا يثقب |
دو چشم به او گفتند: سمعاً و طاعةً، ما در مقام اطاعت و فرمانبرداري هستيم و مانند دُرّي كه هنوز سوراخ نگرديده اشك ريختند. شاعر اشك را به درّ تشبيه ميكند. مقصود اين است كه عينان، دو تا چشم گفتند سمعاً و طاعةً. چشم كه سخن نميگويد. ولي همين كه در مقام اطاعت و تسليم شدن برميآيد، به «گفتن» تعبير آورده ميشود.
همينطور در زبان عرب رسم است كه ميگويند: «جوارحي تشهد بنعمتك»([49]) جوارح من به نعمت تو شهادت ميدهند.
اين عبارت را از يكي از خطيبان كه در خطابه خيلي فصاحت و بلاغت داشته، نقل ميكنند كه به عنوان نصيحت مردم رو به آنان كرده، ميگويد: «سل الأرض من شقّ أنهارك و غرس أشجارك و أينع ثمارك فإن لمتجبك حواراً أجابتك اعتباراً»([50]) در نصيحتش ميگفته كه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 73 *»
برو از زمين بپرس، چه كسي نهرهاي تو را شكافته؟ چه كسي درختهاي تو را كاشته؟ چه كسي ميوههاي تو را رسانيده؟ اگر زمين در مقام گفتوگو به تو جواب ندهد، ولي تو را به مقام اعتبار و عبرت گرفتن جواب ميدهد؛ يعني خدا است كه اين امور را در من جاري ساخته است.
ميگويند در كلام و اشعار عرب اينطور تعابير هست كه با اين كه گفتوگويي در كار نيست و به حسب ظاهر سؤال و جوابي نبوده، اما از وضع حال به گفتوگو و سؤال و جواب تعبير آورده ميشود.
ميگويند اين مسأله را هم كه خدا در اين آيه مطرح كرده كه از خلق سؤال كرده و خلق جواب دادهاند و آنها را در امر توحيد بر خودشان شاهد قرار داده است، بر همين اساس است.
چون خداوند اين امر را به فطرت و خلقت در انسان وديعه گذارده كه همين كه به آيات و دلايل توحيد برخورد كنند، خدا را بشناسند؛ يعني به وجود خدا اقرار كنند. و خود همين اقرار و اعتراف، سؤال و جواب است. اين هم يك نظر.
نظر ديگري كه اظهار شده اين است كه اين آيهي شريفه در مورد تمام فرزندان آدم نيست، اين جريان براي بعضي از فرزندان آدم پيشآمد كرده و براي بعضي عالم ذر بوده است كه خداوند آنها را خلقت كرد، عقلهاي آنها را كامل كرد و آنها را به زبان انبيائش به معرفت خود آشنا ساخت. و آنچه از طاعت خدا واجب بود به زبان انبياء بر آنها عرضه شد، آنها نيز به اين مطلب اقرار كردند و خدا آنها را بر خودشان نسبت به اين امر شاهد گرفت تا روز قيامت نگويند ما از اين امر غافل بوديم، يا بگويند پدران ما پيش از اين شرك ورزيدند، ما هم آنان را تقليد كرديم.
پس خداوند آگاه ميسازد كه كساني كه عقاب ميشوند، عذر از آنها برداشته شده و حجّت بر آنها تمام شده است. اما كسي كه عذر داشته باشد، خدا از جهت كرم و رحمتش او را عقاب نميكند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 74 *»
بنابراين اين حادثه كه در اين آيهي شريفه گفتوگو شده، مخصوص دستهي خاصّي از بني آدم است و همهي بني آدم در اين امر داخل نيستند. به جهت اين كه در اين آيه صريحاً ذكر شده كه اين پيمان از كساني گرفته شده كه پدرانشان قبلاً مشرك بودند و براي اين كه در امر شرك عذري نداشته باشند، خدا آنها را به توحيد خود آگاه ساخت و از آنها پيمان گرفت تا در پيروي پدرانشان در امر شرك عذر نداشته باشند.
از اين گذشته، در اين آيه نميفرمايد كه از فرزندان صلبي آدم هم پيمان گرفته شده؛ بلكه ميفرمايد خدا از فرزندان آدم از پشت ايشان ذريّهي ايشان را گرفت. معلوم ميشود عدّهي خاصّي بودهاند. اين هم يك نظر.
تقريباً اين سه نظريّه در بارهي ذر بين همهي مفسّران شيعه و سنّي شهرت دارد. اما در اين كه كداميك را ترجيح بدهند درماندهاند. زيرا هر يك از اين نظريّات را بگيرند، با اشكالاتي روبهرو ميشوند كه هم با خود آيه و هم با رواياتي كه رسيده نميسازد، و هم با ساير آياتي كه به عالم ذر اشاره دارد؛ مثل آيهي فطرت ـ فطرت اللّه التي فطر الناس عليها و آيات ميثاق.
مسألهي ذر يكي از مسائل مشكل است و حلّش از مشكلاتي است كه بايد به دست كساني انجام بشود كه به لحن قرآن و احاديث آلمحمد: آشنا هستند و متشابهات و مشكلات قرآن و احاديث نزد ايشان محكمات شده و حل گرديده، آنها بايد بيان بفرمايند كه ان شاء اللّه بعد به آن اشاره ميكنيم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 75 *»
مجلس 6
(شب يكشنبه 28 جمادي الثاني 1409 هـ ق)
r عالم ذر در قرآن
r توضيح كلمهي «ذريه»
r مبدء آدميان از نظر قرآن و روايات
r تفسير آيهي «و اذ اخذ ربك . . .» از ديدگاه روايات
r عهدهاي عالم ذرّ
r بيان كيفيت اخراج ذريهي آدم7 از صلبها
r مراد از ذر در روايات مربوط به عالم ذرّ
r اعتبار سه تفسير علي بن ابراهيم قمي و فرات بن ابراهيم كوفي و عياشي
r مشكل اختلاف اخبار
r ركن رابع از عهدهاي عالم ذر است
r بلاي تضعيف روايات از نظر سند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 76 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
اين آيهي شريفه كه مقام و منزلت رسول خدا9 و اهل بيت طاهرين او سلام اللّه عليهم اجمعين را در دو مقام كلّي نبوّت و ولايت ذكر ميفرمايد و اين كه مقام ايشان بالاترين مقامات است به طوري كه حتّي انبياء: در نزد ايشان خاضعاند و همه به ايمان و به مقام و منزلت ايشان اقرار و اعتراف دارند و براي نصرت آن حضرت و اهل بيت او: آمادگي دارند، قرآن در اين آيه به اين امر اشاره ميفرمايد. و طبق رواياتي كه از ائمه: رسيده، معلوم است كه به عالم ذر مربوط است.
عرض شد نوع مفسّران كه ميكوشند اين آيه را در همين دنيا و در اين عالم تطبيق كنند، تلاششان بيمورد است و سخنانشان با ظاهر و سياق آيه و ساير آيات نميسازد.
علّتش اين است كه نميخواهند به عالم ذرّ آنطوري كه ائمه: بيان كردهاند، اقرار كنند و ميكوشند اين مسأله را به طوري توجيه كنند. حال آن كه در قرآن در موارد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 77 *»
مختلفي حكايت عالم ذر ذكر شده و از آن عالم خبر داده شده است. غير از آياتي كه تأويلاً يا باطناً به عالم ذر اشاره دارد.
آياتي در بارهي عالم ذر صراحت دارد؛ مثل آيهي فطرت فطرت اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيّم كه خداوند همهي خلق را بر فطرت توحيد و بر فطرت ايمان مفطور كرده است.
همينطور آيهي صبغه است صبغة اللّه و من أحسن من اللّه صبغةً ([51]) كه بيان همان فطرت است. صبغهي توحيد كه خداوند خلق خود را در عالم ذرّ به رنگ توحيد، رنگ زده است.
همينطور آياتي كه بر گرفتن عهد و ميثاق بر عبوديّت خداوند و عبادت نكردن شيطان دلالت دارد كه «آيات ميثاق» ناميده ميشود، اين نوع آيات آياتي است كه در بارهي عالم ذرّ صراحت دارد.
از همهي اين آيات صريحتر اين آيهي شريفه است و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذرّيّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي شهدنا أنتقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين ¿ أو تقولوا إنّما أشرك اباؤنا من قبل و كنّا ذرّيّةً من بعدهم أ فتهلكنا بما فعل المبطلون. اين آيه كاملاً در امر ذرّ و عالم ذرّ صراحت دارد به طوري كه ديگر نتوانستهاند عالم ذر را انكار كنند، اما در مقام توجيه آن برآمدهاند.
در اين آيه صريحاً ميفرمايد: ياد بياور آن وقتي را كه پروردگار تو از فرزندان آدم از پشتهاي ايشان ذريّهي ايشان را گرفت و ايشان را بر خودشان گواه قرار داد به اينكه آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري ما گواهي ميدهيم.
اين كار انجام شد براي اين كه فرداي قيامت نگوييد ما از اين امر در غفلت بوديم، يا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 78 *»
بگوييد كه همانا پدران ما قبل از اين شرك ورزيدند و ما هم كه ذريّه و فرزندان ايشان بوديم، بعد از ايشان بوديم. آيا تو ما را هلاك ميكني به آنچه اهل باطل كردهاند. اين دو آيه، در بيان اين كه اين حادثه واقع شده صراحت دارند.
همچنين آياتي صراحت دارد در اين كه خداوند از همهي انبياء حتي از رسولاللّه9عهد و پيمان گرفته بر اين كه دين خدا و شريعت الهي را به مردم برسانند و در رسالت و امر ابلاغ كوتاهي نكنند. آنان نيز از مؤمنان پيمان گرفتند همانطور كه از خود انبياء پيمان گرفته شد.
در اين آيهي مورد بحث ما هم خداوند از همهي انبياء، و به وسيلهي ايشان از همهي امّتهايشان پيمان گرفت بر اين كه به رسولاللّه9 ايمان بياورند و آن حضرت را در رجعت نصرت كنند. موقعي كه لواء نصرت در دست امير المؤمنين صلوات اللّه عليه خواهد بود، همهي انبياء رجعت ميكنند و آن حضرت را نصرت ميكنند. مؤمنان به ايشان نيز در مقام نصرت برميآيند. اين عهد و پيمان گرفته شده است. پس اين نوع آيات كاملاً دلالت دارد بر اين كه عالم ذر وجود دارد و كسي آن را نميتواند انكار كند.
عرض كردم اين اسامي هم براي اين عالم: «عالم فطرت»، «عالم ميثاق»، «عالم ذرّ»، «عالم الست» از آيات و روايات استفاده شده است.
راجع به كلمهي ذرّ و اين كه آن عالم را «عالم ذرّ» گفتهاند، بعضي گفتهاند در اين آيهي شريفه از كلمهي «ذريّه» استفاده شده است. و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذرّيّتهم.
چون راجع به كلمهي ذريّه در آيه اختلاف است كه مراد چيست. بعضي گفتهاند: ذريّه از همان ذرّ گرفته شده و ذرّ به معناي مورچههاي كوچك يا ذرّات كوچك است كه از ذرّه گرفته شده باشد.
ولي صريحتر همان رواياتي است كه در ذيل اين آيهي شريفه رسيده كه هم از طريق اهل سنّت روايت شده و هم از طريق شيعه.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 79 *»
از ائمه سلام اللّه عليهم اجمعين رواياتي در تفسير اين آيهي شريفه رسيده كه در توضيح اين حادثه، كلمهي ذرّ را به كار بردهاند، به اينطور كه فرمودهاند و هم ذرّ([52]) يعني وقتي كه خداوند ذريّهي فرزندان آدم را از پشتهاي ايشان خارج فرمود، همه مثل ذرّ بودند كه همان مورچههاي كوچك باشند.
بحث در اين است كه بعضي نتوانستهاند تصوّر صحيحي از عالم ذرّ داشته باشند، از اين جهت در مقام برآمدهاند كه عالم ذرّ را توجيه كنند.
فرمايشي از حضرت امير صلوات اللّه عليه است كه به همين امر اشاره است كه تيمناً ميخوانم. حضرت، آمدنِ آدم را به روي زمين و انتشار ذريّهي او از آدم را ذكر ميفرمايند. فأهبطه إلي دار البليّة و تناسل الذريّة خداوند آدم را در اين خانهي بلا، خانهي گرفتاري كه فرزندان او به طور تناسل وجود يافتند، پايين آورد.
البته آيه صريح است در اين كه نسل آدم و نوع بني آدم از آدم و حوا8 هستند.
همانطور كه بارها عرض كردهام اين كه گفته ميشود و در تمام ممالك اسلامي در اذهان رسوخ دارد كه ميگويند تاريخ دنيا بيش از آن است كه از زمان آدم ذكر ميشود. همچنين تاريخ انسان بيشتر از آن است كه در تاريخ انبياء نقل ميشود، و ميخواهند سابقهي نوع انساني را به قبل از آدم و حوا ببرند و دوراني را نشان بدهند مانند: دوران وحشيّت، بعد دوران جنگل، بعد دوران زرع و كشاورزي، بعد دوران تمّدن انساني.
اينها حرفهاي بياساسي است كه برخلاف ضرورت تمام اديان آسماني است و همه باطل و تكذيب قرآن و فرمايشهاي انبيا: است.
متأسفانه اينقدر هم رسوخ يافته كه در نوع كتابها ذكر ميكنند و مينويسند و در مراكز علمي، فكري و فرهنگي تدريس ميكنند و به ويژه در اذهان بچّهها اين امور را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 80 *»
خيلي عميق و ريشهدار رسوخ ميدهند تا عقايد را نسبت به ايمان، نسبت به قرآن، نسبت به فرمايشهاي ائمه: سست نمايند.
در حالي كه بني آدم فقط از آدم و حوا به وجود آمدهاند، تاريخش هم مشخّص است. و قبل از آدم و حوا بشري در روي زمين نبوده و نوع بشر سابقه نداشته است.
همهي اين حرفها و كشفيّات ادعاء است. هر چه هست و اگر چيزي راست باشد، براي زمان آدم به بعد است. ميليونها سال پيش بشر بر روي زمين زندگي ميكرده و آثار تمدّنش كشف ميشود و از حفريّات استفاده ميشود، اينها حرفهاي بياساسي است كه بحمد اللّه اهل ايمان متذكّرند.
ميفرمايد: خدا آدم را در اين خانهي بلا و خانهي تناسل ذريّهي او فرود آورد و اصطفي من وَلَده أنبياء از ميان فرزندانش پيغمبراني را برگزيد أخذ علي الوحي ميثاقهم و علي تبليغ الرسالة أمانتهم قبلاً از آنها بر وحي ميثاق و پيمان گرفته بود و بر اين كه رسالت را به طور امانت برسانند.
لمّا بدّل أكثرُ خلقه عهدَ اللّه إليهم فجهلوا حقّه و اتّخذوا الأنداد معه و اجتالتْهم الشياطين عن معرفته و اقتطعتْهم عن عبادته بعد از آن كه در ميان بشر اكثر خلق خدا، عهد او را تبديل كردند و حق خدا را جاهل شدند و با خدا انداد و مانند گرفتند و شياطين هم آنها را از معرفت خداوند به طور جولاندادن دور كردند و آنها را از عبادت خداوند منع كردند و بازگرفتند. آنگاه ميفرمايد فبعث فيهم رسله و واتر إليهم أنبياءه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكّروهم منسي نعمته و يحتجّوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يُروهم آيات المَقدرة من سقفٍ فوقهم مرفوع و مهادٍ تحتهم موضوع و معايشَ تُحييهم و آجال تُفنيهم و أَوصابٍ تُهرمهم و أحداثٍ تتابع عليهم.([53])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 81 *»
وقتي كه اينها از معرفت خدا غافل شدند و از عبادت خدا جدا شدند، آنگاه خداوند پيغمبران خود را پي در پي به سوي ايشان فرستاد تا از ايشان ميثاق و پيمان فطرت را بگيرند و آن نعمت فراموش شده را به ياد ايشان آورند و بر ايشان به واسطهي رسانيدن احكام دين احتجاج كنند و براي ايشان دفينهها و گنجينههاي عقلها را برانگيزانند، و به ايشان آيات و نشانههاي قدرت خدا را بنمايانند كه عبارت است از اين سقفي كه بالاي سرشان بالا برده شده كه آسمانها باشند، و اين مهد امان و ايمني كه در زير پاي ايشان گسترده شده است. و اين زندگانيها كه در آنها دوران عمر خود را طي ميكنند و بعد مرگها ميآيد و آنها را ميبرد و همينطور حوادثي كه پيش ميآيد و آنان را پيرميسازد و حوادثي كه پي در پي بر ايشان وارد ميشود، اينها نشانههاي قدرت خدا است كه وقتي آنها را مطالعه كنند، به قدرت خداوند واقف ميگردند.
در اين عبارات شريف امام7 كاملاً بيان شده كه اين فطرت و ايمان و توحيد، ميثاق و پيماني بوده، همچنين نعمتي بوده كه از خاطرها رفته و انبياء به ياد ميآورند.
پس كار انبياء: تذكّر دادن به امر فطرت و به آن پيماني است كه بر بشر گرفته شده است. در اين عبارتِ امام7 به اين امر تصريح شده است.
روايات بسياري هم داريم كه خيلي صريح است و از نظر معنا متواتر است كه ائمه:به طورهاي مختلف فرمايش فرمودهاند. گاهي خود همين آيهي شريفه را معنا كرده فرمودهاند كه اين جريان در عالم ذر بوده است.
گاهي ابتداءاً بدون تفسير اين آيه بيانِ عالم ذر فرمودهاند، حتي در قرائت آيهي شريفه، امام7 تذكّر ميفرمايند كه از اين آيه كم شده است. و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم فرمود تنزيل اين آيهي شريفه اين است كه بعد از اين كه خداوند از آنها اقرار بر ربوبيّت خود را ميخواهد، اقرار بر نبوّت رسولاللّه9 و ولايت ائمهي هدي امير المؤمنين و ساير معصومين سلام اللّه عليهم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 82 *»
اجمعين را ميخواهد كه خود قرائت و تنزيل اينطور بوده ولي منافقان اين قسمت را برداشتهاند. امر نبوت و امر ولايت ائمه: را از اين قسمت آيه برداشتهاند.
رواياتي اينطور داريم كه بيانِ تنزيل آيه را ميفرمايد كه نزول آيه به اين شكل بوده أ لست بربّكم بعد هم آيا محمّد نبي شما نيست و ائمهي هدي: هاديان شما نيستند؟([54])
پس روايات سه دسته ميشوند: يك دسته بيان نزول آيه است كه تنزيل آيه چهطور بوده، يك دسته روايات تفسير آيهي مباركه را بيان ميفرمايد و اين كه در عالم ذر واقع شده و خصوصيّاتي از آن عالم را ذكر ميفرمايند. يك دسته روايات هم بدون توجّه به اين آيه و تفسير آن، همينطور عالم ذر و طرز گرفتن ميثاق بر امر ربوبيّت، نبوّت و ولايت را ذكر فرمودهاند.
اين سه دسته روايات به طرق مختلف و از كتب معتبر و متعدّد، در اين زمينه رسيده كه شايد امروز ضرورت اسلام است كه حتي سنّيها هم قبول دارند و اقلاًّ ضرورت مذهب تشيّع است كه عالم ذر بوده است.
بنابراين اگر بنا بر توجيه است، بايد توجيهي بشود كه با اين ضرورت منافات پيدا نكند. اگر كسي عالم ذر را طوري توجيه كرد كه با اين ضرورت منافات پيدا كرد، خلاف كرده است.
به چند حديث اشاره ميكنم چون تمام احاديث را بخواهيم ذكر كنيم طول ميكشد. حديثي در اين زمينه ذكر ميشود كه ان شاء اللّه در خاطرها بماند. در تفسير علي بن ابراهيم قمي از حضرت صادق7 دربارهي اين آيهي شريفه و إذ أخذ ربّك تا اينكه ميفرمايد قالوا بلي. راوي ابنمسكان است ميگويد: من خدمت حضرت عرض كردم «قلت معاينةً كان هذا؟» اين عهد و پيمان كه گرفته شد به طور معاينه بود؟ ميديدند كه خداوند دارد از آنها پيمان ميگيرد و مشاهده ميكردند؟ قال نعم فرمود آري! مشاهده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 83 *»
ميكردند كه خدا از آنها پيمان ميگيرد و آنها حاملان وحي و السنهي خدا را ميديدند كه خدا با آنها با آن زبانها سخن ميگفت و پيمان ميگرفت.
بعد امام فرمودند فثبتت المعرفة و نسوا الموقف و سيذكرونه معرفت در دلها ثابت شد. اما آن موقف و جايگاه را فراموش كردند و به همين زودي آن را به خاطر ميآورند.
و لولا ذلك لميدر أحد من خالقه و رازقه اگر اينطور نبود هيچكس نميدانست چه كسي خالق او، و چه كسي رازق او است. فمنهم من أقرّ بلسانه في الذرّ و لميؤمن بقلبه در عالم ذرّ كساني بودند كه به زبانشان اقرار كردند ـ در اينجا امام كلمهي «ذر» فرمود ـ ولي دلهايشان ايمان نياورد و به دل ايمان نياوردند.
فقال اللّه خدا هم در اين عالم دربارهشان فرمود فماكانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل([55]) اينها كه در اين دنيا ايمان نميآورند، به سبب آن است كه به آنچه قبل از اين در عالم ذر تكذيب كردند، ايمان نميآورند.
حديث ديگر نيز از تفسير علي بن ابراهيم قمي، از حضرت صادق7 است كه فرمودند كان الميثاق مأخوذاً عليهم للّه بالربوبيّة و لرسوله9 بالنبوّة و لأمير المؤمنين و الأئمّة: بالإمامة فقال أ لست بربّكم و محمّد نبيّكم و علي إمامكم و الأئمّة الهادون أئمّتكم؟ فقالوا بلي.([56]) فرمود آنچه از اينها ميثاق و پيمان گرفته شد، اين بود كه براي خداوند به ربوبيّت او اقرار كنند و براي رسولاللّه به نبوّت آن حضرت و براي امير المؤمنين و ائمه: به امامت ايشان. خدا هم اينطور فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ محمّد رسولاللّه و نبي شما نيست؟ علي امام شما نيست؟ ائمهي هادون؛ هدايتكنندگان و امامان شما نيستند؟ گفتند آري!
حديث ديگر از امالي شيخ مفيد است كه از جابر نقل ميكند از حضرت باقر از پدر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 84 *»
بزرگوارشان و همينطور از جدّشان: تا از رسولاللّه9 كه به امير المؤمنين7 فرمودند أنت الذي احتجّ اللّه بك في ابتدائه الخلق حيث أقامهم أشباحاً فقال لهم أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. قال و محمّد رسولاللّه؟ قالوا بلي. قال و علي اميرَ المؤمنين فأبي الخلق جميعاً استكباراً و عتوّاً عن ولايتك إلاّ نفرٌ قليل و هم أقلّ القليل و هم أصحاب اليمين.([57])
به امير المؤمنين فرمودند: تو آن كسي هستي كه خداوند در ابتداء خلقت، وقتي كه خلق فرمود و خلق را به پا داشت در حالي كه همه اشباح و شبحها بودند، خدا به تو بر آنها احتجاج كرد و فرمود: من پروردگار شما نيستم؟ گفتند آري! فرمود: محمّد رسولاللّه نيست؟ گفتند: آري! فرمود: علي امير المؤمنين نيست؟ اينجا بود كه همه تكبّر ورزيدند و از پذيرفتن ولايتِ تو سركشي كردند مگر عدّهي اندكي. و اينها كمترينِ اندكها هستند و ايشان اصحاب يميناند كه اقرار كردند.
ميبينيد در نوع روايات همراه امر ربوبيّت، امر ولايت و نبوّت مذكور است.
در كتاب بصائر الدرجات، عبد الرحمن بن كثير از حضرت صادق7 دربارهي همين آيهي شريفهي و إذ أخذ ربّك من بني ادم نقل ميكند كه ميفرمودند أخرج اللّه من ظهر ادم ذريّته إلي يوم القيامة كالذرّ خداوند از پشت آدم ذريّهي او را تا روز قيامت خارج كرد.
اين روايت نميخواهد بفرمايد كه تمام ذريّه و فرزندان آدم بدون واسطه از پشت آدم استخراج شدند، معلوم است كه مراد اين است وقتي كه آدم مبدأ بني آدم است از طريق تناسل، تمام فرزندان آدم، صلبي بعد از صلبي و به همين ترتيب تا به صلب آدم و به پشت او منتهي شوند. از اين جهت ميشود گفت تمام فرزندان آدم را خداوند از پشت آدم اخراج كرد و ميشود گفت كه به طريقي كه الآن در امر تناسل انجام شده و ميشود، همه را بيرون آورد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 85 *»
چون قرآن ميفرمايد من بني ادم من ظهورهم خود اين اسباب مورد گفتوگو است و در بحث ذرّ مشكلاتي فراهم ساخته كه ان شاء اللّه بعد شايد به آن اشاره كنم كه در روايات نوعاً ميفرمايند: خداوند تمام فرزندان آدم را از پشت آدم اخراج فرمود، ولي قرآن ميگويد: خدا از پشت فرزندان آدم ذريّهي ايشان را گرفت. از اين جهت ميگويند: تقريباً مطابق درنميآيد.
ولي اگر بفرمايند كه از پشت آدم فرزندان آدم را اخراج كرد به همين طريق؛ يعني چون او مبدأ است و پشت اندر پشت اندر پشت به آدم منتهي ميشوند، همان آدم كه گفته شد، همه گفته شدهاند. به اين طريق ذريّهي آدم استخراج شدند و خداوند آنان را خارج فرمود.
پس در اين حديث و امثال آن كه ميفرمايد أخرج اللّه من ظهر ادم ذريّته إلي يوم القيامة خدا از پشت آدم فرزندان او را تا روز قيامت خارج ساخت؛ يعني فرزندان صلبي آدم را از صلب آدم، بعد فرزندان فرزندان آدم را از صلب فرزندانش و همين طور فرزندان فرزندان فرزندان او را از پشت فرزندانِ فرزندان استخراج كرد. به اين ترتيب كه ملاحظه شود يك سخن است و اشكالي بر آن وارد نيست.
و آنها مانند مورچههاي كوچك بودند، نه اينكه هيأتشان هيأت مورچه باشد. آنطوري كه بزرگان ما اعلياللهمقامهم توضيح دادهاند، در برابر عظمت، جلال و انوار خدا مثل مورچه كوچك و ضعيف بودند. يا اينكه در پراكندگي و انتشار مثل مورچه متفرّق و پراكنده شدند. فعرّفهم نفسه آنگاه خود را به ايشان شناسانيد.
و لولا ذلك لميعرف أحد ربّه اگر اين تعريف نبود و خود را نميشناسانيد كسي خداي خود را نميشناخت. و قال چه فرمود؟ فرمود أ لست بربّكم؟ قالوا بلي و أنّ محمداً رسولاللّه و علياً أمير المؤمنين صلوات اللّه عليهما.([58])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 86 *»
در كتاب كشف الغمة از كتاب «الامامة» از حضرت باقر7 نقل ميكند كه حضرت فرمودند لو يعلم الناس متي سمّي علي أمير المؤمنين لمينكروا حقّه اگر مردم ميدانستند چه موقعي علي امير المؤمنين ناميده شد، حق او را انكار نميكردند. «فقيل له متي سمّي؟» خدمت حضرت عرض شد: چه موقع امام امير المؤمنين ناميده شدند؟ «فقرأ» آنگاه امام شروع به خواندن اين آيه كردند و إذ أخذ ربّك تا اينكه فرمود أ لست بربّكم؟ قالوا بلي قال محمّد رسولاللّه و علي أميرَ المؤمنين؟([59])
همچنين از كتاب تفسير علي بن ابراهيم و تفسير فرات بن ابراهيم كوفي اگرچه تفسير كوچكي است و به دست نرسيده و همچنين تفسير عياشي كه تفاسيري است كه مقيّد بودهاند به اينكه در آيات آنچه از ائمه: رسيده ذكر كنند و اگر از ائمه نرسيده باشد ذكر نكنند، از اين جهت اينها تفسير بسياري از آيات را ذكر نكردهاند، به جهت اينكه حديثي در ذيل آنها از ائمه: در دست نبوده كه به حسب تفسير، مورد اعتبار است.
ولي برخي از ملاّهاي روز زده اعتراض دارند، اشكال ميكنند و نميپذيرند و نوعاً رد ميكنند. اين همه رواياتي كه در مورد عالم ذر و بحث ذر رسيده، رسم اينگونه ملاّهاي نايلوني زمانمان اين است كه ميگويند: تمام اين روايات را ما كنار ميگذاريم، كاري به اين روايات نداريم. به جهت اينكه اين روايات با يكديگر مخالفت دارد.
در حالي كه مخالفت را اصلاً نميفهمند يعني چه. اگر در يك جا يك قسمت بحث شد، در جاي ديگر قسمت ديگري بحث شد، ميگويند اين دو روايت با هم مخالفاند. يك حادثه را در چند عبارت، چند موضعش را ذكر بكنند، اينكه مخالفت با هم گفته نميشود.
اگر كسي بگويد مثلاً در روز عاشورا من در مشهد بودم و در خيابان طبرسي مثلاً چند هيأت در حال حركت بود. باز بگويد: من در روز عاشورا در مشهد در بالا خيابان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 87 *»
بودم چند هيأت سينهزني آنجا بود. يا آن كه محل و جايگاه آن را معيّن نكند و بگويد من چند جا هيأت سينهزني ديدم، چند جا هيأت زنجيرزني ديدم، بعد بيايند بگويند اين دو حرف، با هم مخالف است! كجا اين دو حرف با هم مخالف است؟ ميگويند: چون در آن كلامش گفته هيأت سينهزني، در اين كلامش گفته هيأت زنجيرزني، زنجيرزني با سينهزني مخالفت دارد، يكي از اين دو حرف راست و يكي دروغ است.
خير! هر دو راست است و منافاتي ندارند. در يك عبارت، يك جهت بيان ميشود، جهت ديگر در آن عبارت بيان ميشود. اينها مخالفت، معارضه و تكاذب نيست كه اين روايات همديگر را تكذيب كنند.
ميگويند چون روايات مختلف است. حال آنكه «مختلف» غير از «متخالف» است. مختلف است، نه متكاذب كه همديگر را تكذيب كنند و بگويد اين است و جز اين نيست كه اگر غير از اين گفته شد باطل است.
از اين جهت خيلي راحت ميگويند ما اين روايات را كنار ميگذاريم و اصلاً كار به اين روايات نداريم. خودمان هستيم و آيهي قرآن. مثلاً در فهم معناي عالم ذر و از اين قبيل موارد، به خود قرآن رجوع ميكنيم. ديگر احتياج نداريم كه به روايات رجوع كنيم، خود قرآن را ميبينيم چه ميگويد؟
آنگاه در توجيه و تفسير آيه خواهوناخواه با اشكالات روبهرو ميشوند. در اين مورد چند نظر اظهار را كردهاند كه ان شاء اللّه بعد عرض ميكنم.
ولي اين سه كتاب تفسير مورد اعتماد علماي حقّهي شيعه؛ مثل مرحوم مجلسي و امثال او است. بزرگان ما نيز اين كتب را معتبر ميدانند و به صدور اين روايات از ائمه:اطمينان دارند. اگر جايي هم تعارضي باشد راه حلّ دارد.
بعضي جاها ائمّه تقيه فرمودهاند، بعضي جاها مراد فهميده نميشود مگر به رجوع خودشان، بعضي جاها ما اهلش نيستيم كه بفهميم ولي كساني هستند كه اهل آن هستند و ميفهمند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 88 *»
از جمله اين حديث شريف است كه در تفسير فرات بن ابراهيم كوفي از حضرت صادق7 در بارهي اين آيهي شريفه نقل ميكند و إذ أخذ ربّك من بني ادم تا آخر، حضرت فرمودند أخرج اللّه من ظهر ادم ذريّته إلي يوم القيامة فخرجوا كالذرّ فعرّفهم نفسه و أراهم نفسه. خداوند فرزندان آدم را از پشت آدم اخراج فرمود و آنها مانند ذرّ و مورچه خارج شدند. خدا خود را به ايشان شناسانيد و به ايشان نمايانيد، معلوم است؛ يعني به آيات تعريف و تعرّفش، به محمّد و آلمحمد: كه ظهورات او بودند خود را به خلقش شناسانيد و نشان داد.
و لولا ذلك لميعرف أحد ربّه اگر اين جلوه و شناسايي نبود، كسي خداي خود را نميشناخت. قال أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. قال و أنّ محمّداً عبدي و رسولي و أنّ عليّاً أمير المؤمنين خليفتي و أميني؟
چون اين قسمت در روايات ديگر نبود، ميگويند هان! اينها با هم تعارض دارد. آنجا نگفت كه محمّد9 عبد من و رسول من است؟ آنجا نگفت علي خليفه و امين من است؟
اما يك قسمتِ بحث آنجا گفته شود، نفي نميكند كه همان بوده و چيز ديگر گفته نشده است. به اصطلاح مشهور «اثبات شيء نفي ماعدا نميكند.» در يك حديث كه ميفرمايد: گفت آيا محمّد رسولاللّه نيست؟ و نفرمود عبد من است، ولي در اينجا فرمود: آيا عبد من و رسول من نيست؟ اين دو كلام با هم معارض و متكاذب نميشود كه همديگر را تكذيب كنند. بعد بگويد يا آن راست است يا اين.
خير! هردو راست است. آنجا مقداري از كلام و سخن بيان شده، اينجا مقدار ديگري از كلام و سخن بيان شده است. مقداري را هم گذاشتهاند كه مشايخ ما از عالم ذرّ بگويند كه أنّ وليّهم ولي اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه. اين جمله هيچجا گفته نشده است. اين را هم گذاشتند كه اين بزرگوارها بگويند.
ايشان از كجا گفتند؟ از ادلّهي ديگر، آيات و روايات ديگر. زيرا نميشود كسي به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 89 *»
ولايت علي اقرار كند، اما به دوستي دوستان علي اقرار نداشته باشد! ميشود در آنجا خدا اين پيمان را نگرفته باشد؟! مقداري را گذاشتند براي اينجا. چه بسا عهدهاي ديگر هم هست كه بعدها بنا است به خلق برسد.
اينها يكديگر را تكذيب نميكند. اينها را نميفهمند، آنها را «روايات مختلف» اسم ميگذارند. چرا؟ چون مختلف است، بايد آنها را كنار گذاشت و نعوذ باللّه آنها را ترك كرد. خيلي صريح و با كمال بيپروايي!
اين چه بلائي است كه از دست اينها بر سر احاديث آمده است! خدا رحمت كند آن كسي را كه گفت: از وقتي كه در شيعه به تبعيّت از اهل سنّت تقسيمبندي احاديث شروع شد، سقيفهي دوم در شيعه درست شد. آن سقيفهي اول حق علي را ضايع كرد، اين سقيفهي دوم اين كار را بر سر احاديث آورد كه ارزش و اعتبار احاديث از ميان رفت.
از اين جهت الآن خيلي صريح مينويسند و ميگويند كه در امثال اين مسائل، خودش خيلي راحت ميگويد: مثلاً پنجاه حديث در اين مورد رسيده، اما چون مختلف است، ما تمام آنها را كنار ميگذاريم، اصلاً به آن روايات كار نداريم. ما خودمان هستيم و اين آيه. آن وقت شروع ميكند به انتخاب معناي اين آيه كه چه ميشود.
اينها دردهايي است كه دشمنان شيعه بر سر شيعه آوردهاند، اينها ابتلاءاتي است كه از ناحيهي ترك مقام ولايت و بياعتنايي به مقام ولايت محمّد و آلمحمد: بر سر شيعه آمده است. بايد منتظر انتقام بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه باشند. همانطور كه ما هم منتظريم و در انتظار انتقام گرفتن حضرت از ايشان هستيم.
نعوذ باللّه پس رسولاللّه اشتباه كرد كه گفت إنّي تارك فيكم الثقلين ما إن تمسّكتم بهما لنتضلّوا كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي انگشتان سبّابهاش را هم كنار هم قرار داد و فرمود: من بين شما كتاب خدا و عترتم را باقي ميگذارم. و إنّهما لنيفترقا حتّي يردا علي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 90 *»
الحوض([60]) اينها از هم جدا نميشوند تا در نزد حوض بر من وارد شوند. حتي انگشت ميان و سبّابهاش را كنار هم قرار داد و فرمود اينطور نميگويم كه يكي جلوتر باشد يكي عقبتر؛ بلكه اينطور ميگويم و به طور صريح و آشكار دو سبّابهي خود را كنار هم قرار داد و فرمود كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي و إنّهما لنيفترقا. آنگاه بگويد در اين زمينه پنجاه حديث است، ما به اين احاديث كار نداريم، چون مختلف است.
اين احاديث از چه كساني نقل شده است؟ از مثل ابو بصير، از مثل زراره! در چه كتابهايي؟ نوع كتابها هم كتابهاي معتبر است. پس شما چه وقتي حديث را ميخواهيد قبول كنيد و بپذيريد؟ در جايي كه پنجاه حديث را واميزنيد.
فرمود و إنّ عليّاً أمير المؤمنين خليفتي و أميني خداوند نسبت به اين حقايق اقرار گرفت. و قال النبي9 حضرت در اين باره استدلال ميفرمايند به اينكه رسولاللّه فرمودند كلّ مولود يولد علي المعرفة هر مولودي بر معرفت و شناخت ولادت مييابد. علي المعرفة بأنّ اللّه تعالي خالقه خداوند خالق او است. و ذلك قوله تعالي «و لئن سألتهم من خلقهم ليقولنّ اللّه»([61]) اگر از همين كفّار بپرسي چه كسي ايشان را خلق كرده؟ همه خواهند گفت: خدا.
عرض كردم اين نوع روايات در اين زمينه شايد حدود پنجاه روايت باشد، البته به حسب آنچه در مورد اين آيهي شريفه جمعآوري شده است. اما در آيات متفرّق ديگر؛ مثل اين آياتي كه استدلال ميشود و رواياتي كه مربوط به عالم ذرّ و اثبات عالم ذرّ است، بيش از اينها ميشود.
اموري كه در عالم ذر واقع شده، الحمدللّه ربّ العالمين اجمالاً تا كنون چهار امر را ميدانيم كه بر ربوبيّت خدا، رسالت رسولاللّه، ولايت ائمهي هدي:، ولايت اولياء و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 91 *»
برائت از اعداء، پيمان گرفته شده است. هركس در آنجا به ظاهر و باطن اقرار كرد، مؤمن است و اينجا هم اقرار خواهد كرد. و هركس در آنجا به امر ولايت و ولايت اولياء و برائت از اعداء قلباً اقرار نكرد، اينجا هم عاقبت كارش به انكار خواهد كشيد و اينجا هم اقرار نخواهد كرد.
امر ذرّ معنايش اين است كه اين عالم مترتّب بر آن است و اين عالم به آن عالم مربوط است. هرچه در آنجا بگذرد، در اينجا خواهد گذشت. هر طور آنجا باشد، اينجا خواهد بود. اين اجمال مطلب است. اين چند حديث را تيمّناً خواندم تا ان شاء اللّه بعد در اين زمينه بحث كنيم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 92 *»
مجلس 7
(شب دوشنبه 29 جمادي الثاني 1409 هـ ق)
r روايات عالم ذر در حد تواتر معنوي است
r نظريهي اول در كيفيت عالم ذر و نقد آن
r دو نظر از سيد مرتضي در توجيه عالم ذر
r نظر اول
r نظر دوم
r نقض نظر دوم سيد مرتضي
r تواتر لفظي روايات ذر
r اثبات عالم ذر از نظر آيات و روايات
r حقارت خلق در برابر تجليات حقتعالي در عالم ذرّ
r متكبر مانند مورچه محشور ميشود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 93 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
اين آيهي شريفه در مورد پيمان گرفتن خدا از انبياء در عالم ذر است. و عالم ذرّ در آيات و روايات مورد بحث قرار گرفته است. خداوند از اين عالم خبر داده و از جمله آياتي كه در امر ذرّ و عالم ذرّ صراحت دارد اين آيهي شريفه است و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي تا آخر آيه.
اين آيه صريح است در اينكه اين امر واقع شده و عالمي بوده كه اين حادثه در آن رخ داده است. رواياتي هم كه در زمينهي عالم ذرّ رسيده، رواياتي معتبر است. و از نظر معنا نيز متواتر است.
با توجّه به نوع رواياتي كه در ذيل چنين آياتي رسيده: چه تأويلاً و چه از نظر باطن، و چه آياتي كه ظاهر آنها بر حادثهي ذر و پيمان گرفتن خداوند و مفطور فرمودن خدا همهي خلق را بر توحيد دلالت دارد، همچنين آياتي كه دلالت دارد بر اينكه دين، دين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 94 *»
حنيف است و خلق حنفاء؛ يعني بر فطرت هستند، و آياتي كه در آنها خبر داده شده از اينكه كساني كه در آنجا به دل ايمان نياوردند، اينجا نيز ايمان نميآورند، وقتي كه در مجموعهي اين آيات و روايات كه در اين زمينهها رسيده، دقّت كنيم مييابيم كه اين امر و مطلب، متواتر است.
و چون متواتر بوده، به خصوص در زمان ما، بعد از جمعآوري اين همه روايات و مورد تصديق واقع شدن بين علماي شيعه كه تقريباً امر ذرّ و عالم ذرّ در شيعه به حدّ ضرورت رسيده است.
با وجود اين، توجيهي كه اكثر در مورد عالم ذرّ ميكنند، و اين اكثر كه ميگويم كساني هستند كه در اين زمانها پيدا شدهاند كه نميتوانند يك تصوّر صحيحي از عالم ذرّ داشته باشند و نوعاً كوشش ميكنند كه به گونهاي عالم ذر را توجيه كنند.
به طور كلي سه نظريّه در مورد عالم ذرّ و بيان كيفيّت عالم ذرّ رسيده است. يك نظريّه اين بود كه خداوند ذريّهي آدم را از صلب آدم به هيأت ذرّ و مورچههاي كوچك خارج فرمود و آنها را بر خود آدم عرضه داشت و فرمود: من بر اين ذريّهي تو پيمان ميگيرم كه مرا عبادت كنند و براي من شريك قرار ندهند و بر من است كه ايشان را رزق دهم. آنگاه فرمود: آيا نيستم من پروردگار شما؟ گفتند آري. گواهي ميدهيم ما كه تو پروردگار ما هستي. آنگاه به ملائكه فرمود: شما هم گواه باشيد. ملائكه هم گفتند: ما گواهيم.
در تتميم بيان اين مطلب و اين نظر گفتهاند كه: خداوند اين ذريّه را اهل فهم و اهل عقل قرار داد كه فرمايش خدا را بشنوند و بفهمند و بتوانند جواب دهند. سپس خداوند آنها را به صلب آدم برگردانيد و همهي مردم به قيامت نخواهند آمد و محبوساند تا اينكه هركس را كه خداوند در آن موقع خارج ساخته، به دنيا بيايد و هركس كه بر اسلام ثابت ماند، بر فطرت اوليّه است. و هركس كفر ورزيد و انكار كرد، از آن فطرت اوليّه تغيير يافته است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 95 *»
اين نظر نوع مفسّران اهل سنّت و شيعه است. رواياتي هم در اين زمينه هم در اهل سنّت و هم در شيعه وجود دارد كه براي اثبات اين نظر به آنها استدلال ميكنند.
ولي عدّهاي بر اين نظريّه اعتراض كرده، اشكالاتي بر آن وارد نمودهاند كه شايد بيش از ده اشكال باشد. در ميان شيعه و علماي شيعه، سيد مرتضي اول كسي است كه بر اين نظريّه اعتراض كرده و خيلي شديد اين نظريّه را رد كرده است.
بعد از اينكه اين آيهي شريفه را يادآور ميشود، ميگويد: بعضي از كساني كه بصيرت و فطانت ندارند اين آيهي شريفه را تأويل كردهاند به اينكه خداوند از پشت آدم تمام ذريّهي او را خارج فرمود و ايشان در هيأت و خلقت ذرّ و مورچه بودند، و آنها را به معرفت خود تقرير كرد و آنها را بر خودشان گواه گرفت.
بعد از آن كه اين نظر را نقل ميكند، آنگاه ميگويد: اين تأويل و توجيه آيه با عقل نميسازد و عقل آن را باطل ميداند و محال ميشمارد. علاوه بر آن كه ظاهر قرآن هم برخلاف اين نظر است.
آنگاه اشكالاتي ميكند كه اجمالاً اين است كه ميگويد: خدا در اينجا فرموده و إذ أخذ ربّك من بني ادم به يادآور آن هنگامي را كه پروردگار تو از بني آدم از پشتهاي ايشان فرزندان ايشان را گرفت، خدا نفرموده از خود آدم، فرموده از بني آدم. همچنين فرموده از پشتهاي بني آدم فرزندان ايشان را گرفت، و نگفته از پشت آدم. ولي نظريّهاي كه داده شده اين است كه خدا فرزندان آدم را از صلب آدم خارج كرد. اين يك اشكال.
اينها جهاتي است كه بر آنها اشكال ميكند. البته اشكالات خيلي سطحي است. به جهت اينكه در روايات رسيده كه خدا از پشت آدم فرزندان آدم را خارج كرد، چنان كه در حديثي كه در مجلس قبل خوانديم دربارهي اين آيه و إذ أخذ ربّك من بني ادم حضرت فرمودند أخرج اللّه من ظهر ادم ذريّته، حضرت در تفسير آيه تعبير را عوض ميكنند. چون از هردو، يك مطلب فهميده ميشود كه همهي فرزندان آدم از پشت آدم اخراج
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 96 *»
شدند با وساطتي كه هست. همانطور كه در مجلس قبل توضيح دادم. و با اين توضيح ديگر جاي اين اشكال باقي نميماند. ولي ايشان اين اشكال را كرده است.
بعد ميگويد: در آيه تصريح شده به اينكه چرا خداوند اين كار را كرد؟ براي اينكه نگويند كه پدران ما شرك ورزيدند، ما هم به تبعيّت آنها مشرك شديم و ذريّهاي بعد از ايشان بوديم. آيا تو ميخواهي ما را به كار آنها هلاك گرداني؟ مقصود اين است كه براي فرزندان مشركان عذري و حجّتي باقي نماند. خداوند آثار قدرت خود را به آنها نماياند و خود را معرّفي كرد، تا آنها به تبعيّت از پدران مشرك خود به خدا شرك نورزند.
آيه بيانگر اين است كه خدا اين كار را كرد براي اينكه در روز قيامت نگويند كه ما از اين امر غافل بوديم و يا در عذر بوديم و به واسطهي شرك ورزيدن پدرانمان ما هم بر سنّت و روش و دين آنان بزرگ شديم و پرورش يافتيم. در نتيجه نبايد آنان، فرزندان صلبي خودِ آدم باشند. زيرا آدم و فرزندان صلبي او مشرك نبودند.
و نظريّه اينطور ميگويد كه خدا فرزندان آدم را از پشت آدم خارج فرمود، ولي خود آيه ميفرمايد: ذريّهي فرزندان آدم، آن هم براي اينكه عذر بر آنها تمام شود و بهانه نداشته باشند به اينكه پدرانشان مشرك بودند و اينها هم دنبالهرو پدرانشان بودند، از اين جهت آيه مخصوص بعضي از ذريّه و فرزندان آدم ميشود، كساني كه پدرانشان مشرك بودند.
بعد ميگويد: وقتي اين جهات را در آيهي شريفه ملاحظه كنيم، ميبينيم آيه برخلاف اين نظريّه است. و خود آيه باطل بودنِ اين نظر اول را ظاهر ميكند.
اما اينكه گفت: «عقل محال ميداند و چنين امري را جايز نميشمرد» ميگويد از اين جهت است كه اين ذريّهاي را كه خدا از پشت آدم اخراج فرمود و مورد خطاب قرار داد، آيا داراي عقل كامل بودند و تمام شرايط تكليف را دارا بودند؟ يا دارا نبودند؟
اگر عاقل بودند و تمام شرايط تكليف را دارا بودند، لازم ميآيد كه اينها در اين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 97 *»
عالم و در اين نشأه هم كه عقلشان كامل ميشود و به شرايط تكليف ميرسند، آن حالت، آن پيمان و آن چه را كه خدا پيمان آن را از ايشان گرفت و خود ايشان را بر خودشان شاهد گرفت، آن را به خاطر بياورند. چون عاقل چنين اموري را كه بر او جريان بيابد فراموش نميكند، اگرچه زمان طول بكشد.
مثل اينكه كسي در بلدي از بلاد باشد و عاقل و كامل باشد، بعد كارهايي را در آنجا كرده و حالاتي كه داشته، فراموش كند، اما اينطور نيست كه از همهي آن امور فراموش كند و هيچ امري از آن امور به خاطرش نيايد. خواهوناخواه برخي از آنها به خاطرش خواهد ماند.
اگر كسي بگويد كه بعد از جريان ذرّ، خداوند خلق را ميراند و در اثر مردن از خاطرشان رفته، ميگويد: اگر مردن باعث شود كه از خاطرها برود، بايد خوابيدن، مست شدن، مجنون شدن و بيهوشي نيز از اموري باشد كه حوادث گذشته از خاطرها برود و آنچه گذشته در ياد نماند. در حالي كه اينطور نيست. بعد از خواب، بعد از مستي، بعد از بيهوشي، بعد از ديوانگي امور گذشته به خاطر انسان ميآيد، مرگ هم مانند همين امور است. اگر در بين مرگي عارض شده باشد، حال كه زنده شدهايم، بايد به خاطرمان بيايد.
ميگويد كسي به ما اشكال نكند كه ممكن است در حالت كودكي بر انسان اموري بگذرد و به خاطرش نماند، كه در پاسخ ميگوييم: ما گفتيم «اگر آنها عاقل بودهاند و عقلشان كامل بوده و شرايط تكليف را دارا بودند» ديگر نميشود گفت در دوران ذر، در حالت طفوليّت و مانند آن بودهاند و از اين جهت از آن امور چيزي در خاطرها نمانده است.
دليل محكمتر اينكه خداوند ميفرمايد: خدا اين كار را كرد و آنها را گواه گرفت تا فرداي قيامت نگويند ما از اين امر در غفلت بوديم؛ بلكه حجّت را بر آنها تمام كند و عذر آنها را برطرف سازد. بنابراين اگر بنا باشد در اين عالم آن امور را فراموش كنند، ديگر معنا ندارد كه حجّت تمام باشد و عذرها برطرف شود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 98 *»
اگر ميگويند: آنها بر صفت عقل و عاقل نبودند و شرايط تكليف را نداشتند، ميگوييم: خداوند بر كسي كه عاقل نيست و شرايط تكليف را دارا نيست، چنين تكليف سختي نميكند و او را بر خود شاهد نميگيرد. و اين كار بر خداوند نعوذ باللّه قبيح است و از خدا فعل قبيح سرنميزند.
اين اشكالات را سيّد مرتضي بر جريان ذرّ و بر اين نظريّه وارد ميكند. آنگاه خودش ميگويد: اگر كسي به ما بگويد حال كه شما اين نظر را نميپسنديد پس ذر چيست و كيفيّت عالم ذر چگونه بوده است؟ خودتان كيفيّت ذرّ را چگونه ميدانيد؟
دو نظر در كيفيّت ذر اظهار ميكند كه يك نظر تقريباً مورد قبول قرار نگرفته، ولي نظر ديگر او مورد قبول بسياري واقع شده است. حتي بسياري از اهل سنّت آن نظر را قبول كردهاند. به خصوص جار اللّه زمخشري؛ صاحب «تفسير كشّاف» كه در اثر مجاور شدن در مكّه، اسمش را جار اللّه؛ همسايهي خدا گذاشتند، اين نظر را پذيرفته، خيلي هم سخت قبول كرده و از آن حمايت ميكند.
در ميان شيعه هم طرفداران زيادي پيدا كرده، به خصوص ملاّهاي نايلوني خيلي اين نظر را پسنديدهاند و ميگويند اين نظر درست است و اصلاً ذر يعني اينطور!
ميگويد: ما در اين آيهي شريفه و در توجيه عالم ذر دو وجه ذكر ميكنيم: يكي اينكه مقصود خداوند از بني آدم و گرفتن ذريّهي ايشان از پشت ايشان مربوط باشد به يك دستهي خاصّي از بني آدم كه خداوند آنها را خلقت كرد و به حد بالغ شدن رسانيد و عقلهاي ايشان را كامل فرمود، بعد انبياء بر ايشان فرستاد و به زبان انبياء معرفت خود را براي اينها ابلاغ كرد و آنچه از طاعت خدا لازم بود به آنها برسد، رسانيدند.
آنگاه اقرار كردند و خدا همانها را، بعضي را بر بعضي شاهد و گواه گرفت كه فرداي قيامت نگويند ما از اين امر غافل بوديم، يا به واسطهي شرك ورزيدنِ پدرانشان بخواهند عذر بياورند و بگويند چون ما مشركزاده بوديم و پدران ما مشرك بودند، از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 99 *»
اين جهت ما هم شرك ورزيديم، براي اينكه عذر اين دستهي خاصّ و اين جماعت مخصوص تمام بشود، اين حادثه براي آنها رخداد. ميگويد اين افراد دستهي خاصّي هستند.
ظاهر آيه هم ميگويد و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذرّيّتهم كه پارهاي از بني آدم باشند. اين نظر اظهار شده و خودش يك نظريّهاي در مورد عالم ذرّ است كه اين جريان فقط مخصوص عدّهاي بوده است.
نظر ديگري كه اظهار ميكند و ميگويد اين نظر بهتر است، آن است كه ما قبلاً عرض كرديم و اينك نيز اجمالش را عرض ميكنم. از اين نظريّه ميشود تعبير آورد به اينكه مراد از عالم ذرّ، عالم استعدادها و عالم مجهّزشدن عقل به قواي عقلاني است، با اين توضيح كه:
چون خداوند بني آدم را خلقت كرد و ايشان را تركيب فرمود، ايشان را طوري قرار داد كه از همين راه به خدا معرفت پيدا كنند. همين تركيب و خلقت آنان گواهي دهد بر ايشان به اينكه خدا قادر است و عبادت خدا واجب و لازم است و خداوند در اين دوران زندگاني دنيوي به ايشان عبرتها، آيات، دلايل و براهيني در غير بني آدم نمايانده؛ مثل آسمانها، زمينها و ساير موجودات، همچنين در خود بني آدم.
در واقع خدا با اين كارش گويا از آنها عليه خودشان گواهي خواسته كه بر خودشان گواه باشند و گويا ايشان هم در اين خلقت، اين امر را مشاهده ميكنند و به خدا معرفت پيدا ميكنند و خدا به طوري كه خواسته براي ايشان ظاهر شده است. و خلقت ايشان را طوري قرار داده كه از چنين تفكّري، تدبّري و فهمي نتوانند سر باز زنند. و خود همين حالت كه از اين فهم و شعور نميتوانند سر باز بزنند و از ادراكِ اينكه خالقي دارند كه اطاعت او واجب است، به منزلهي اين است كه بر خدايي خدا اعتراف و اقرار دارند.
ولي در واقع گواهي، شهادت و استشهادي در كار نيست، از خود همين برنامه اينطور تعبير ميآورند و در واقع گفتوگويي، مخاطبهاي و استشهادي در كار نيست و اين تعبيرهايي كه در قرآن آمده أ لست بربّكم؟ قالوا بلي قال فاشهدوا همهي اينها كنايات
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 100 *»
و اشاراتي به اين مطلب است كه استعداد خلق اينطور است كه گويا اين حادثه انجام شده است. توضيح بيشتر را قبلاً عرض كردهام.
اين نظري است كه ايشان داده و نظري است كه خيلي هم مورد قبول واقع شده، در ميان اهل سنّت طرفدار دارد و از مفسّران زمخشري، همينطور در ميان شيعه هم آنطوري كه بشود گفت در سطح نوع تفكّري كه الآن در بين ملاّها شهرت دارد ـ ملاّهايي كه چيزنويس هستند و متصدّي امور هستند و افكار متوجّه آنها است و خيال ميكنند اسلام را آنطوري كه هست ميدانند و ميشناسند، خلاصه ديگران به آنها اعتماد دارند، ـ آنها هم اين نظر را پذيرفتهاند كه عالم ذرّي در كار نبوده است.
خود اينكه خداوند بنده و بشر را به اين شكل خلقت كرده كه چون به قواي عقلاني مجهّز شده، وقتي فكركند ميفهمد خالق دارد، ميفهمد اين خالق را بايد اطاعت كند، با همين كار، گويا خدا او را بر خودش شاهد گرفته و گويا خدا از او پرسيده من خالق تو نيستم؟ من پروردگار تو نيستم؟ آنگاه او هم گويا گفته: آري! تو پروردگار مني و اقرار و اعتراف كرده است. و گويا خدا به ملائكه گفته: شما شاهد و گواه باشيد، من هم گواهم بر اينكه اين شخص اقراركرد كه من خداي او هستم.
گويا اينها تعابيري است ـ همهاش گويا، گويا، و گويا اينطور، گويا آنطور است. نه اينكه عالم ذرّي قبلاً بوده و واقعاً اين عالم مترتّب بر آن باشد و اقرار اينجا مترتّب بر آن اقرار باشد و ايمان اينجا مترتّب بر آن ايمان. اگر آنجا به ظاهر و باطن ايمان آورده، اينجا هم به ظاهر و باطن ايمان ميآورد. اگر آنجا ظاهراً ايمان آورده نه باطناً، اينجا هم ظاهراً ايمان ميآورد نه باطناً. همهي اين فرمايشها كه در روايات رسيده، نعوذ باللّه همه هيچ، فقط همين حالت استعداد و آمادگي عقلاني بشر براي ذر و آن گفتوگوها اراده ميشود.([62])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 101 *»
قرآن صريح ميفرمايد كه اينها به آنچه پيش از اين تكذيب كردند، ايمان نميآورند. فماكانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل. اين من قبل و «پيش از اين»، با اين بيان و نظري كه سيّد مرتضي اظهار كرده، كجا سازش دارد؟
البته سيّد مرتضي به اين بلاها خيلي دچار شده. چون اول عالمي است در شيعه كه در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه، خواست در برابر اهل سنّت رقابت كند و به اصطلاح مشهور عرض اندام نمايد.
چون سنّيها خيلي كتاب نوشته بودند. آنها بعد از رسول خدا9 به خيال خودشان، اهل فكر و تفكّر، اهل سخن، اهل استدلال و برهان بودند. ولي شيعه به سبب همان تقليد و تبعيّت از ائمهي هدي: و اطاعت و تسليم بودن در نزد ايشان هرچه ميفرمودند، كسي از شيعه جرأت نميكرد اين كارها را بكند و اين حرفها را بزند.
ولي ابتداي غيبت كبري، تقريباً از زمان شيخ مفيد چون سيد مرتضي با برادرش سيّد رضي شاگردان شيخ مفيد بودند، سيّد رضي تا اندازهاي سالم بيرون رفت، او كمتر متصدّي اين امور شد، او بيشتر به همان نقل و روايت پرداخت. ولي ايشان وارد علم اصول و علم كلام شد و مرتّب گفت و گفت و گفت. خيلي بار خودش را سنگين كرد و رفت. اصول نوشت، چه كرد! خواست بگويد ما هم مثل سنّيها چيز بلديم، ما هم بلديم حرف بزنيم.
از جمله ميبينيم در نوع اين مسائل هم ايشان به اين اشتباهات بزرگ برخورد كرده است.
ولي بزرگان ما ايشان را تبرئه ميكنند، ميفرمايند چون در آن زمان شايد همهي روايات مثل زمان ما در دسترس نبوده و ايشان برايش مسأله كاملاً روشن نشده بوده، از اين جهت عالم ذر را اينطور توجيه كرده است.
در واقع اين توجيه، انكار عالم ذر است كه عالم ذرّي در كار نيست. همين حالتي كه ما داريم و هر بشري بر اين حالت مفطور است كه خدا طوري او را خلقت كرده كه ميتواند فكر كند، ميتواند تدبّر كند، ميتواند بفهمد خالق دارد، ميتواند بفهمد كه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 102 *»
اطاعت خالقش واجب است، همينها سؤال و جواب و اقرار و اعتراف و استشهاد و شاهد گرفتن فرزند آدم بر خودش باشد.
اين نظر، به انكار عالم ذرّ و انكار اين همه آيات و روايات سر ميزند. از اين جهت به اين طور تبرئهاش فرمودند كه شايد در آن زمان مسألهي عالم ذرّ در شيعه به حدّ ضرورت نرسيده بوده. از اين جهت ايشان كه اينطور توجيه كرده ان شاء اللّه اشكالي بر ايشان نيست و در نزد خدا مؤاخذه نخواهد داشت. ما هم همين را ميگوييم كه ان شاء اللّه مؤاخذه نخواهد داشت و خداوند از ايشان ميگذرد.
ولي ديگران در اين زمان، چرا با اين همه روايات كه در اين مسأله رسيده، بيايند همين نظر سيّد مرتضي را قبول كنند! با اينكه خودش ميگويد: در اين زمينه، در خصوص همين آيهي شريفه و در ذيل آن در كتب تفسيري؛ مثل نور الثقلين و البرهان، پنجاه روايت داريم. اما چون اين روايات با هم مختلف است و چنين و چنان است ما همهي آنها را كنار ميگذاريم، ديگر خودمان هستيم و اين آيه. و به اين آيه كه نگاه ميكنيم، ميبينيم بايد حرف سيّد مرتضي درست باشد و اينطور توجيه كنيم.
پس چرا خدا فرموده؟ «خدا گفت و اينها در جواب گفتند» ميگويند در عربي اينطور اصطلاحات هست كه به زمين بگو چه، به آسمان بگو چه، آسمان به تو جواب ميدهد، زمين به تو جواب ميدهد. اما جواب و گفتوگويي در كار نيست، جواب اعتباري و جواب زبان حال است. به اصطلاح اينها همه زبان حال بوده است.
اين توجيه در مورد عالم ذرّ در اين زمان، مخالف با ضرورت تشيّع است و در واقع با خود آيات نميسازد. و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي شهدنا اين آيات با اين توجيه سازش ندارد.
از اين جهت عدّهاي بر سيّد مرتضي اشكال كرده گفتهاند: اين دو توجيهي كه شما كردهاي، به هيچ وجه صحيح نيست. و دليل عقلي هم كه بر اين امر اقامه كردي، آن هم معتبر نيست.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 103 *»
به جهت اينكه در برابر اين رواياتي كه از نظر معنا در حدّ تواتر است كه قطعاً معناي تواتر اين است كه هر ملاّي شكّاكي هم ـ چون نوعاً ملاّها شكّاك هستند كه در عالم به هيچ چيز يقين پيدا نميكنند ـ وقتي كه به اين همه روايت كه در اين زمينه رسيده رجوع كند، ميبيند معنا و مفاد آنها كه واقعاً دورهاي بر بشر گذشته كه در آن دوره خداوند اين پيمانها را گرفته، امري قطعي و يقيني است.
و معناي تواتر اين است كه از بسياري نقلها و رواياتي كه رسيده، از نظر معنا در حدّ يقين است و نميشود چنين قضيّهاي و مطلبي را كه حتي از نظر لفظ نزديك به تواتر است ـ معنايش كه قطعاً متواتر است ـ از نظر لفظ هم كه اين حادثه نزديك به استفاضه و تواتر است، انسان بيايد آن را با يك دليل عقلي؛ بلكه خيالي توجيه كند. اينها دليل عقلي كه نيست، خيالات است.
وقتي خدا بخواهد كه به فراموشي بيندازد، چه مانعي دارد؟ و سيذكرونه اما به زودي به يادشان ميآيد.
پس در تفسير اين آيات قرآني، به خصوص رواياتي مستقل رسيده كه خود روايات بدون بيان آيه و يا همراه با استدلال و استشهاد به آيه، اين حادثه را ذكر فرمودهاند. و اين مطلب مسلّم شده است كه در هر صورت چنين دورهاي بر انسان گذشته است.
حضرت امير صلوات اللّه عليه هم در فرمايش خود ـ كه از نهج البلاغه نقل كرديم به اين مطلب اشاره كردهاند كه به خصوص فرمود ليستأدوهم ميثاق فطرته يعني خداوند انبياء را فرستاد تا پيمان توحيد، نبوّت و ولايت را كه بر ايشان گرفته شده بود، دوباره به يادشان آورند و خلق را متذكّر آن ميثاق سازند.
از جمله، همين آيهي شريفه است فطرت اللّه التي فطر الناس عليها كه صراحت دارد. و رواياتي كه در ذيلش رسيده بر اين حادثه نيز دلالت دارد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 104 *»
در توحيد صدوق، حديثي را دربارهي اين آيهي شريفه فطرت اللّه التي فطر الناس عليها از حضرت صادق7 نقل ميكند. «فطرتِ آنچناني كه خدا مردم را بر آن فطرت آفريده و مفطور فرموده» دربارهي آن فرمود التوحيد و محمّد رسولاللّه و علي أمير المؤمنين([63]) آن فطرت الهي كه خدا در خلقش قرار داده، همان توحيد، رسالت رسولاللّه و امارت و ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است.
زراره ميگويد: به حضرت باقر عرض كردم: أصلحك اللّه قول اللّه عزّوجلّ في كتابه فطرت اللّه الّتي فطر الناس عليها عرض كردم كه خدا حالتان را خوب گرداند! تعارف است. ان شاء اللّه حالتان خوب باشد! آقا! اين فرمايش خدا در قرآن چيست؟ فطرت اللّه التي فطر الناس عليها؟ قال فطرهم علي التوحيد عند الميثاق علي معرفته أنّه ربّهم. قلت و خاطبوه؟ قال فطأطأ رأسه ثمّ قال لولا ذلك لميعلموا من ربّهم و لا من رازقهم.([64]) وقتي كه از اين آيه از حضرت سؤال كردم فرمودند: خداوند خلقش را در موقع ميثاق بر توحيد سرشت، آن موقعي كه بر معرفت خودش پيمان گرفت به اينكه پروردگار ايشان است.
عرض كردم آقا! با هم گفتوگو كردند؟ يعني در عالم ميثاق در موقع سخن گفتن خدا با خلق، مخاطبه انجام شد؟ و خاطبوه؟ خلق با خدا حرف زدند؟ ميگويد: حضرت سر مباركشان را پايين انداختند. بعد فرمودند: اگر اينطور نبود نميدانستند پروردگار ايشان كيست و نميدانستند خالق ايشان كيست.
همينطور عبد اللّه بن سنان از حضرت صادق7 نقل ميكند ميگويد از حضرت راجع به اين آيهي شريفهي فطرت اللّه پرسيدم كه ما تلك الفطرة؟ اين فطرت چه بود و چيست؟ قال هي الإسلام اين فطرت اسلام است. فطرهم اللّه حين أخذ ميثاقهم علي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 105 *»
التوحيد. فقال أ لست بربّكم؟ و فيهم المؤمن و الكافر.([65]) فرمودند: مراد از فطرت آن سرشت الهي است كه خداوند آن موقعي كه پيمان ايشان را بر توحيد گرفت، ايشان را بر همان امر سرشت. فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ و آن موقع در ميان ايشان هم مؤمن بود هم كافر.
در حديث ديگر كه ديشب خواندم ميفرمايد: بعضي به ظاهر ايمان آوردند و در دلهايشان انكار كردند.
پس بايد يك دورهاي باشد كه در آن دوره انسان كاملاً ظاهر و باطنش آنجا بوده كه به ظاهرش گفته آري و در دلش مثلاً گفته نه و كافر شده است. و به اين سبب اينجا هم كافر ميشود. و آن كسي كه در آنجا به ظاهر و باطن هر دو «آري» گفته و قبول كرده، مؤمن ميشود. پس بايد طبق اين روايات چنين دورهاي باشد.
پس اين سخن سيّد مرتضي كه اسم عالم ذرّ را عالم استعداد، عالم قواي عقلاني بگذاريم، ميشود همان باطنها كه هر انساني در باطنش متوجّه اين امر است. بنابراين خصوصيّتي ندارد كه بفرمايد به ظاهرشان اقرار كردند و در دلشان انكار.
خود اين آيهي شريفه صريح ميفرمايد فماكانوا ليؤمنوا بما كذّبوا من قبل([66]) اين كفّار ايمان نميآورند به آنچه قبل از اين و پيش از اين تكذيب كردند، گفتند دروغ است و باور نكردند، اينك چهطور به آن ايمان بياورند؟
پس هيچ قابل توجيه نيست زيرا عالم ذرّ، عالمي پيش از اين عالم است و در آنجا ظاهر و باطن خلق موجود بوده و همه عاقل و صاحب شرايط تكليف بودهاند.
ولي سبب اين را كه به ذرّ تعبير فرمودهاند، بزرگان ما حلّ كردهاند كه مراد از ذرّ همان صغيربودن و حقيربودن در نزد جلالت و عظمت خداست. چون خداوند آنجا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 106 *»
براي آنها به انوار و تجلّيات خود آشكار شد و تجلّيات خدا آن عالم را پركرد به طوري كه براي هيچكس حجابي باقي نماند، و همه انوار خدا را ديدند و صداي خدا را شنيدند، شكّي و ريبي براي هيچكس باقي نماند كه صداي خدا را به گوش ميشنود و نور خدا را با چشم ميبيند و مراد خدا را ميفهمد. براي هيچكس شكّ نبود، براي احدي ترديد نبود و براي هيچكس ريب نبود.
همه و همه، كفّار و مؤمنان حتي مستضعفان هم آن عالم را گذرانيدهاند، منتها در اين عالم امرشان ظاهر نميشود. چون در اين عالم طبيعتشان اجازه نميدهد، براي ظاهرشدن آن باطن موانعي هست، در برزخ ظاهر ميشود. اگر در آنجا نشود، در آخرت ظاهر ميشود. عاقبت بايد ذرِّ گذرانده شده، در آنجا مشخّص بشود كه مؤمن يا غيرمؤمن است.
خلاصه اين عالم بر همه گذشته و در آنجا چون نور خدا ظاهر و غالب بود، از اين جهت تمام خلق در نزد آن نور، ذليل، حقير و صغير بودند. بنابراين كلمهي ذرّ عاليترين كلمه براي تحقير و حقير شمردن است كه در نزد نور خدا حقير و پست هستند. هر چه و هر كه هستند، در نزد نور خدا حقيرند: فلاسفه هستند، حكماء هستند، عرفاء هستند، صدرنشينان خلقاند، همهشان در نزد نور خدا ذليل و حقيرند.
تعبير كالذّر بيان اين است كه بفهمند حقيرند، پستند و مورچهوارند و در نزد انوار خدا ارزش ندارند، كبرها را كنار بگذارند. واقعاً در نزد محمّد و آلمحمد: و انوار ايشان؛ انبياء و بزرگان دين احساس ذلّت كنند.
فلسفه ميداني بدان، عرفان ميداني بدان، منطق ميداني بدان، اصول ميداني بدان، فقه ميداني بدان، هرچه هستي و هركه هستي، در نزد انوار محمّد و آلمحمد: و انبياء و بزرگان مورچه و حقير هستي. كالذّر. همچون مورچهها در نزد انوار خدا مضمحل، متفرّق و متلاشي هستي.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 107 *»
چرا ميفرمايد متكبّر را خداوند در روز قيامت مانند مورچه محشور ميكند؟([67]) يعني چه مانند مورچه؟ معلوم است كه نه به اين شكلي است كه مورچه الآن دارد. اين شكل مراد نيست. مراد صفت مورچه؛ يعني حقارت و پستي او است. اينقدر پست است.
الآن ببينيد مورچه چهقدر در ميان حيوانات حقير و پست است! زير پا ميرود، براي مردم مهم نيست. از روي گلهي مورچه هم رد ميشوند، بر آن پا ميگذارند، اصلاً به آن اعتنا نميكنند. خيلي باعاطفه باشند به يكديگر ميگويند: آهاي! مورچهها را لگد نكنيد! چنين تعارفي به يكديگر ميكنند. اما باز هم چارهاي ندارند. چون اصلاً مورچه اينقدر پست است كه به نظر نميآيد.
متكبّران در فرداي قيامت چهطور محشور ميشوند؟ ميفرمايد: مثل مورچه كه مقصود همان صفت آن است نه هيأت آن، صفت مورچه در آنها ظاهر ميشود كه حقارت است.
در اين حديث شريف هم ميبينيد ميفرمايد و فيهم المؤمن و الكافر در آنجا هم مؤمنان بودند هم كّفار.
پس بايد مجموعهي وجودشان؛ ظاهر و باطنشان آنجا باشد، زيرا همه قالوا بلي را گفتند، منتها بعضي به ظاهر ايمان آوردند، اما در دل انكار داشتند. پس بايد در آنجا همهي جهاتشان باشد. ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة.([68])
اينها اموري است كه در آيات اشاره شده و فرمايشهاي ائمه: بر اين امر دلالت دارد كه ان شاء اللّه باز توضيح ميدهيم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 108 *»
مجلس 8
(شب سهشنبه 30 جمادي الثاني 1409 هـ ق)
r نظر چهارم دربارهي عالم ذر
r اعتراض بر اين نظر و پاسخ آن
r دو نظر دربارهي عالم ذر پيش از دنيا
r نظر اول: برداشت از ظاهر نصوص
r نظر دوم: از حكما و عرفاي اسلامي در تحقق عالم ذر
r توصيف عالم ذر در احاديث
r نقد نظر حكما و عرفاي اسلامي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 109 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
سخن در اين بود كه عالمي به نام عالم ذرّ و عالم عهد و ميثاق بر جميع خلق گذشته است. در آن عالم از همهي خلق اقرار به توحيد، نبوّت و ولايت گرفته شده و از جمله از جميع انبياء بر عظمت و جلالت محمّد و آلمحمد: اقرار و اعتراف گرفته شده و همهي آنها نيز اقرار و اعتراف كرده، به رسولاللّه9 و حاملان نور و علم آن بزرگوار؛ ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين ايمان آورده، همگي آمادگي خود را براي نصرت آن حضرت اعلام كردهاند.
اينها اموري بوده كه در آن عالم واقع شده و خداوند در آيات متعدّده به تعابير مختلف: گاهي به فطرت، گاهي به ميثاق، گاهي به حنيفيّت و گاهي به توحيد تعبير آورده است. همچنين روايات هم در اين زمينه زياد است به طوري كه بحمد اللّه ميتوان گفت از نظر معنا متواتر است، و وجود چنين امري و چنين عالمي از ضروريات مذهب شيعه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 110 *»
شده است. ولي گفتوگو در بين مفسّران و اهل نظر در اين مسأله زياد است كه سه نظريه اظهار شده است. يك نظريّهي آنها چندان طرفداري ندارد كه اين آيهي شريفهي و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم به يك عدّه از فرزندان آدم و جماعت مخصوصي مربوط ميشود و اين امر دربارهي جميع فرزندان آدم عموميت ندارد.
اما نظريّهي ديگري كه عدّهاي طرفدارش هستند خصوصاً در اين زمان و پيش از اين هم كساني بودهاند كه طرفدار اين نظر بودهاند اين است كه مراد از عالم ذرّ همان عالم استعداد و عالمي است كه هر انساني به حسب قواي عقلاني عارف به پروردگار خود است و به حسب زبان حال عقلاني خود اقرار دارد كه خدا خالق و رازق او است و اطاعت خدا واجب و عبادتش لازم است. اينها اموري است كه هر انساني آنها را به حسب عقل مييابد.
در اين دنيا همينطور كه مسير طبيعي را طي ميكند و رشد مينمايد، عقلِ او هم رشد ميكند، و از نظر عقلي بر اين امر مفطور و خلقت شده است، عقل او قدرت اين ادراك را دارد و اين اعتراف در نهان عقل او است.
پس به حسب قواي عقلاني بر اين امر سرشته شده كه گويا اين سؤال از سوي خدا و جواب از سوي بندگانِ خدا بوده است. و در واقع اين سؤال و جواب به زبان حال و به زبان استعداد و قابليّت است. اگرنه قبلاً عالمي نبوده كه در آن عالم اين امور واقع شده باشد.
اينها يك گونه تعابيري است كه در قرآن و كلام عرب نمونههايي دارد كه به طور كنايه از زبان حال، به زبان مقال تعبير ميآورند. اين نظر را سيّد مرتضي اظهار كرده و خودش هم به همين امر معتقد است.
در مقابلِ او عدّهاي به عالم ذر قائلاند و ميگويند: آن عالم قبل از اين عالم بوده است.
اعتراضي كه سيّد مرتضي و امثال او بر آنها ميكنند، اين است كه اگر اين امر را ما بپذيريم، بايد مقالهي قائلان به تناسخ را هم قبول كنيم.
قائلان به تناسخ ميگويند هر انساني كه ميميرد، معاد او عبارت است از برگشتنِ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 111 *»
دوبارهي او به همين دنيا. اگر اهل ثواب و مستحقّ عنايت است، خدا روح او را در قالب انسان يا حيوان خوبي قرارميدهد و پاداش خير و خوب را در همين دنيا ميبيند و تمام ميشود. اگر اهل عذاب و مستحقّ عقاب است، خدا روح او را در پيكري از پيكرهاي حيوانات برميگرداند و در اين عالم مورد شكنجه و زجر قرار ميگيرد و عذاب ميكشد. اهل تناسخ اينطور گفتهاند.
و اگر بر آنها اعتراض بشود كه چهطور انسان از آن زندگاني قبلياش به ياد نميآورد؟ جوابهايي ميگويند و اين شبهه را به خيال خود برطرف ميسازند.
سيّد مرتضي ميگويد: اگر ما عالم ذرّ را بپذيريم به اينطور كه قبلاً انسان به آن عالم آمده و مورد سؤال قرار گرفته و اقرار كرده، و اكنون آن منظره، آن مشهد و آن محلّي كه با خدا گفتوگو كرده و سخناني كه با خدا داشته، هيچ به خاطرش نميآيد، اگر اين امر را بپذيريم و بگوييم درست است، بايد بگوييم تناسخ هم امر درستي است و آنهايي كه اين حرف را در مورد معاد زدهاند، درست گفتهاند. اين اشكال را بر آن عدّه دارد.
آنها ميگويند خير! هيچ ملازمهاي بين اين مطلب و بين قول به تناسخ نيست. آن مطلب ديگري است و تناسخ با اصول، ادلّه و براهين ديگري باطل ميشود و اين مطلب ديگري است. ربطي بين اين دو مطلب نيست كه سيّد مرتضي اينطور گفته است.
پس نظري كه ميشود گفت ردّي و مخالفتي با وجود عالم ذرّ ندارد، اين نظر است كه بر بشر عالمي گذشته كه در آنجا اين حادثه رخ داده و اين امر واقع شده است.
اين نظري كه از سيّد مرتضي و طرفداران آن شهرت پيدا كرده و الآن هم طرفدار دارد كه ذرّ عبارت باشد از همان زبان قابليّت، استعداد و مرتبهي استعداد عقلاني، در واقع انكار عالم ذرّ و انكار امر ضروري است، به خصوص در اين دوران و زمان، بعد از جمعآوري اين همه روايات در تفسير آيات در زمينهي عالم ذرّ و همينطور در بيان اعتقادات شيعه، باز هم توجيه كردنِ عالم ذرّ را به زبان استعداد و به حساب دريافتهاي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 112 *»
عقلاني انسان، انكار عالم ذرّ و امر ضروري شيعه است؛ بلكه عرض كردم معناي آن در روايات اهل سنّت و تشيّع متواتر است كه اين واقعه و امر ذرّ و عالم ذر بوده و هيچگونه انكارپذير نيست.
اكنون ما هستيم و اين نظري كه مشهور است كه عالم ذرّ بوده است، عالم ذرّي كه حقيقت و واقعيت داشته و زبان حال و استعداد نيست و اينكه بشر دورهاي را ديده و طيكرده كه در آن دوره طبق اين آيات و روايات سخن خدا را شنيده و جواب خدا را داده، بلي گفته و با خداوند پيمان بسته. تمام اينها بر بشر گذشته است. حال در بيان كيفيّت آن كه چگونه و چهطور بوده دو نظر وجود دارد.
يك نظر اين است كه تمام افراد انساني ـ به هر ترتيب و كيفيّتي كه هستند ـ از صلب آدم استخراج شدند، هم مطلب و مسألهي اخراج و هم اِشهاد هردو واقع شده است. خداوند تمام فرزندان آدم را در آن عالم از صلب او بيرون آورد و نيز همه را بر خودشان شاهد گرفت و همه به توحيد، نبوّت و ولايت اعتراف كردند. ولي بعضي در دل اعتراف و اقرار نكردند.
ميگويند تحقّق اين افراد در آن عالم به شكل ذرّات بوده است. كلمهي ذرّ را به معناي همان ذرّه گرفته، گفتهاند مراد از اينكه آنها مانند ذرّ بودند اين است كه مانند ذرّات پراكنده در فضا، واقعاً مثل اين ذرّات بودند.
اين مطلب اشكالي ندارد و براي خداوند ممكن است و در قدرت او امر محالي نيست كه ذرّات وجودي هر انساني را از آن ذرّاتي كه در صلب آدم بود اخراج كند و آنها را طوري قرار بدهد كه حيات داشته باشند، منتها حيات ذرّي مناسب با آن وجود ذرّي، عقل و فهم داشتهاند، و مورد سؤال و جواب قرار گرفته، از آنان سؤال شده و جواب گفتهاند. تمام انسانها به اين شكل اخراج شدند و اِشهاد واقع شد.
هم امر اخراج واقعي بوده، هم امر اشهاد. هيچكدام كنايه و تعبير نيست؛ بلكه واقعاً تحقق يافته است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 113 *»
اما ميگويند در تحقّق و نوع خلقت، در آنجا اينطور بودند كه ذرّاتي پراكنده بودند و به اين هيأت و خصوصيّتي كه انسان در اين عالم دارد، نبودند. وجود ذرّي، عقل ذرّي، فهم ذرّي داشتند. بر اساس همان ذرّه كه گفته ميشود؛ يعني به همان گونه در آنجا ذرّات اصلي وجودي هر انساني از صلب آدم، يا صلبي بعد از صلبي استخراج شده، و جريان به اينطور گذشته است.
ميگويند: هيچ مانعي ندارد كه چنين شده باشد و به اين كيفيّت واقع شده باشد. قدرت خداوند فوق اين امور است و ميتواند از ذرّهاي هم كمالات وجودي: از قبيل: عقل، فهم، اراده، اختيار و انتخاب را استخراج كند، بعد از او سؤال كند و جواب بشنود. به اين تعبير عالم ذر را تأويل كردهاند.
و اين نظر اكثر كساني است كه متعبّد به ظاهر آيات و روايات هستند و نميخواهند ظاهر آنها را توجيه كنند؛ بلكه ميخواهند به همين ظاهري كه رسيده اعتراف كنند. از اين جهت تحقّق و كيفيّت وجود انسان را در عالم ذرّ اينطور بيان و توجيه ميكنند.
عدّهي ديگري كه نه اهل حكمت و نه اهل عرفاناند و به خيال خود از حكماء و عرفاي اسلامي هستند، آنها عالمي را به نام عالم ذرّ قبول دارند، و نميگويند عالم استعداد بوده است.
البته در بين آنها نيز كساني هستند كه عالم ذر را به همان كيفيّت استعدادي توجيه ميكنند كه زبان حال و استعداد و قابليّت عقلاني هر انساني باشد.
ولي در بين خود اهل حكمت و عرفان كساني هستند كه معتقدند به اينكه قبل از اين عالم، براي انسان عالمهايي است. نه تنها يك عالم؛ بلكه در آمدنِ انسان به اين دنيا عالمهايي را طي كرده، و يا در رفتن انسان از اين دنيا، در مسيرش كه به سوي خدا رجوع ميكند، عوالم مختلفي را طي ميكند. در اين عوالم مختلف، در هر عالمي به حسب اقتضاي آن عالم، كيفيّت وجودياش فرق ميكند و نظامي كه بر آن عالم حاكم است، با
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 114 *»
عالمهاي ديگر متفاوت است. ميگويند اين امري است كه قرآن آن را اثبات كرده است.
از جملهي عالمها عالمي است كه بين عالم دنيا و ساير عوالم انساني برزخيّت دارد كه آن عالم بعينه همين عالم دنيا است. آيهي شريفهي و إن من شيء الاّ عندنا خزائنه و ماننزّله إلاّ بقدر معلوم([69]) اشاره به چنين عوالمي دارد كه از جملهي آنها عالم ذر است كه براي هر موجود انساني يك وجودي در آن عالم بوده و براي آن وجود كيفيّتي، نظامي، حياتي و احكامي بوده كه با اين عالم فرق دارد.
خداوند به آن عالم اشاره كرده و آن را ملكوت ناميده است. إنّما أمره إذا أراد شيئاً أنيقول له كن فيكون ¿ فسبحان الّذي بيده ملكوت كلّ شيء([70]) ميگويند آن عالمي كه در آيات و روايات به آن اشاره شده و اسمش عالم ذر شده، مراد همان ملكوت هر چيزي است.
ميگويند: انسان در اينجا مثل ساير اشياء و موجودات اين عالم وجودي تدريجي دارد كه خداوند در اينجا اين وجود را به تدريج بر انسان افاضه ميفرمايد. اما در عالم ذرّ افاضهي فيض و القاء وجود، دفعي بوده، نه تدريجي. دربارهي آنجا خدا فرموده كن فيكون يعني از ايشان تحقّق را خواسته، ايشان هم زود متحقّق شده و دفعةً موجود شدهاند.
پس براي انسان دو نوع تحقّق و دو نوع وجود است: يك وجود او در دنيا است كه الآن به تدريج به او افاضه ميشود. و اين جهت دنيايي و جهت پستي انسان است كه متعلّق به اين عالم است. ولي ميبينيم اينجا تكامل انسان به تدريج است. ابتداء مراتب نقصان را طي ميكند، بعد آهسته آهسته و به تدريج به كمال خود ميرسد.
ولي انسان در همين موقع داراي وجودي است كه تدريجي نيست؛ بلكه وجودي دفعي است، حكمش غير از حكم اين وجود، نظامش غير از اين نظام، و مكان و محلّش غير از اين است، از آن وجود به وجود وسيع جمعي دفعي تعبير ميآورند كه همه در نزد خدا موجودند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 115 *»
به اين اعتبار ميگويند: آن وجود جهت اعلاي انساني و جهت ربّي او است. و هيچيك از انسانها در نزد پروردگار غائب و از علم او پنهان نيستند. از آن جهت و آن نوع وجود، به ملكوت تعبير آورده شده است.
ميگويند آيهي شريفه و كذلك نري إبرهيم ملكوت السموات و الأرض و ليكون من الموقنين([71]) اشاره به اين مطلب است.
اين وجود دنيايي را كه نگاه كنيم ميبينيم افراد متشتّت هستند، افراد بشر قرن به قرن و نسل به نسل به وجود ميآيند، در قطعات زمان و تاريخ زماني انسان، انسانها متفرّقاند، بر آنها شب و روز ميگذرد و از امور مادّي اين عالم به تدريج بهرهمند هستند. و اين وجود، وجودي متأخّر و اين عالم عالمي متدرّج است.
ولي سابق بر اين وجود، نشأه و عالمي است كه از آن به عالم انسانيّت تعبير ميآورند، اما از جهت اينكه وجودشان در آنجا دفعي و بالفعل است، ديگر از پروردگار خود محجوب نيستند و خدا را مشاهده ميكنند.
اما طريق مشاهدهي خداوند به اينطور است كه خود را مشاهده ميكنند و وجود خود را با جميع كمالاتش درمييابند، آنگاه اعتراف ميكنند كه هر حقّي از سوي خداوند است، در آنجا ديگر كسي كفر نميورزد، آنجا كسي به شرك و معاصي آلوده نيست. آنجا نشأه و كيفيّت وجودي است كه همه مييابند كه به خدا قائم هستند و به او موجودند.
آيهي شريفه و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريتّهم همان امر را تفصيل ميدهد و به آن نشأهي انساني اشاره ميكند كه سابق و پيشين بر وجود دنيايي او است. در آنجا همه در نزد خدا حاضر، همه بر خود گواه، و همه ميشنوند كه خدا ميفرمايد أ لست بربّكم؟ و همه ميگويند بلي شهدنا.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 116 *»
اين بياني است كه اهل حكمت و عرفان براي عالم ذرّ ذكر كردهاند و ذرّ را به اينطور و وجود انسان را قبل از اين عالم به اين شكل توجيه كردهاند.
اين يك بيان اجمالي بود از كساني كه عالم ذرّ را قبول دارند. و آن را واقعاً عالمي غير از عالم دنيا و غير از زبان حال و استعداد عقلاني بشري ميدانند. ولي اينطور توجيه ميكنند كه عبارت از ملكوت است. ملكوت عالم كه هميشه هست و همواره همراه انسان است.
اين هم يك نظريه كه طرفداراني دارد، به خصوص كساني كه در ميان حكماء و عرفاي اسلامي كه منتسب به اسلاماند، از اهل حكمت و عرفان هستند و خود را منتحل به اسلام ميدارند و به اسلام نسبت ميدهند.
چند حديث ميخوانم تا مطلب روشن باشد. مرحوم كليني در كافي حديثي را از حضرت باقر7 نقل ميكند كه تيمّناً آن را ذكر مينمايم. ميفرمايند إنّ اللّه تبارك و تعالي حيث خلق الخلق خلق ماءً عذباً و ماءً مالحاً أجاجاً فامتزج الماءان فأخذ طيناً من أديم الأرض فعركه عرْكاً شديداً. فقال لأصحاب اليمين و هم كالذرّ يدبّون إلي الجنّة بسلام و قال لأصحاب الشمال إلي النار و لاأبالي. ثمّ قال أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. شهدنا أنتقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين.([72])
اين حديث شريف در مقام تفسير آيهي شريفهي اخراج و اِشهاد نيست. حضرت عالم ذر را ابتداءاً بيان ميفرمايند. و اين حديث از احاديث طينت است و احاديث طينت هم مربوط به عالم ذرّ و عالم ميثاق است كه آنها هم از احاديث مشكل است و فهم مسألهي طينت و اختلاف طينتها و قابليّتها از مسائل مشكلي است كه بحمداللّه نوع اين مشكلات در فرمايشهاي مشايخ حل شده است. و ديگران همواره گرفتار اين مشكلات هستند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 117 *»
در اين حديث هم به احاديث طينت و خلقت طينت اشاره است كه خداوند آب گوارايي و آب شوري را آفريد؛ آب شيرين و آب شور. و آن دو را با يكديگر مخلوط كرد و از طينت و خاك روي زمين هم گرفت و آنها را به هم زد. بعد به اصحاب يمين كه مانند ذرّ بودند، حال يا به شكل مورچه يا به مانند ذرّات بودند كه يدبّون، راه ميرفتند و در حركت بودند، فرمود: به سوي بهشت، و مرا پروايي نيست. و به اصحاب شمال فرمود: به سوي آتش ـ يعني جايگاه شما آتش است ـ و مرا پروايي نيست.
آنگاه فرمود أ لست بربّكم؟ گفتند آري ما شهادت ميدهيم. و اين به اين منظور بود كه شما در روز قيامت نگوييد كه ما از اين امر غافل بوديم.
همچنين حديثي را عياشي در تفسير خود و سيّد رضي در كتاب خصائص از اصبغ بن نباته از امير المؤمنين صلوات اللّه عليه نقل ميكند، ميگويد: ابن كواء كه يكي از منافقين بود خدمت حضرت امير7 آمد ـ و گاهگاهي حضرت را خيلي اذيّت ميكرد عرض كرد «أخبرني يا أمير المؤمنين عن اللّه تبارك و تعالي هل كلّم أحداً من ولد ادم قبل موسي؟» عرض كرد مرا آگاه ساز اي امير مؤمنان از اينكه آيا خدا قبل از موسي با كسي از فرزندان آدم سخن گفت؟ فقال علي7 قد كلّم اللّه جميع خلقه برّهم و فاجرهم و ردّوا عليه الجواب. حضرت فرمودند: خدا با همهي خلقش سخن گفت، چه با خوبانشان، چه با بدانشان و آنها هم جواب خدا را دادند.
«فثقل ذلك علي ابن الكواء و لميعرفه» مطلب بر ابن كواء خيلي سنگين آمد و آن را نفهميد. «فقال له كيف كان ذلك يا أمير المؤمنين» اين مطلب چهطور بوده؟ فقال له أ و ماتقرأ كتاب اللّه إذ يقول لنبيّه9 و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي؟ حضرت فرمودند: اين آيه را نخواندي كه خدا به پيغمبرش ميفرمايد: به يادآور آن وقتي را كه خدا از بني آدم از پشتهاي ايشان ذريّهي ايشان را گرفت و آنها را بر خودشان گواه گرفت كه فرمود أ لست بربّكم گفتند: آري؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 118 *»
فقد أسمعهم كلامه و ردّوا عليه الجواب كما تسمع في قول اللّه يا ابن الكواء، قالوا بلي خدا كلام خود را به آنها شنوانيد آنها هم جواب خدا را دادند. همينطور كه در اين آيهي شريفه ميشنوي كه گفتند قالوا بلي.
جواب گفتن به بلي و آري، معلوم است كه گفتوگويي در كار بوده است.
فقال لهم خدا به ايشان فرمود إنّي أنا اللّه لا إله إلاّ أنا و أنا الرّحمن الرّحيم فأقَرّوا له بالطاعة و الربوبيّة. خدا فرمود منم خداوندي كه خدايي نيست جز من، و منم رحمان و رحيم، پس همه براي خدا به طاعت و ربوبيّت اقرار كردند.
آنگاه و ميّز الرسل و الأنبياء و الأوصياء و أمر الخلق بطاعتهم فأقرّوا بذلك في الميثاق، در آنجا خدا رسل، انبياء و اوصياء را جدا كرد؛ يعني آنها را جداي از خلق به خلق نماياند و خلق را به اطاعت ايشان امر فرمود، همه در آن مكان و در آن عالم ميثاق اقرار كردند.
آنگاه فقالت الملائكة عند إقرارهم بذلك شهدنا عليكم يا بني ادم أنتقولوا يوم القيامة إنّا كنّا عن هذا غافلين.([73]) ملائكه در موقعي كه فرزندان آدم به اين امر اقرار كردند گفتند: ما بر شما اي فرزندان آدم گواه شديم تا نكند فرداي قيامت بگوييد ما از اين امر غافل بوديم و خدا ما را بر اين مطلب آگاه نساخت.
اين حديث شريف و امثال اين حديث كه بعضي از آنها را خواندم، كاملاً روشن ميسازد كه عالم ذرّ به طور مسلّم بوده، و در آنجا ظاهر و باطن بشر موجود بوده است و اين طور نبوده كه يك قسمت از وجودش آنجا نباشد.
چون بنا بر اين نظري كه از اهل حكمت و عرفان اظهار شده، ميگويند همهي خلق به يك جهت از وجود در آنجا بودند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 119 *»
ولي ميبينيم اينطور ملائكه آنها را تهديد ميكنند كه ما شاهد و گواه بر شما هستيم كه فرداي قيامت نگوييد ما از اين امر غافل بوديم. پس معلوم ميشود كه در آنجا كساني بودهاند كه نميخواستند اقرار كنند، يا در دل اقرار نكردند.
پس در آنجا يك جهت وجود نبوده كه آن را جهت ملكوتي يا جهت ربّي اشياء و انسانها اسم بگذارند.
در آن حديث قبلي هم كه فرمود و هم كالذرّ يدبّون آنها مثل ذرّ و مورچه در حركت بودند. معلوم است كه حركت از افعال جسم است. حركت براي روح، براي جهت ملكوتي و براي جهت ربّي نيست. پس مجموعهي انسان در آنجا بوده است به دليل همين جمله كالذرّ يدبّون. انسانها مانند مورچه راه ميرفتند و حركت ميكردند.
دبّ يدبّ، دابّه كه ميگويند؛ يعني جاندار، زنده و موجود كه حركت ميكرد و جان داشت. جانداران را دوابّ ميگويند. و دابّة الأرض به امير المؤمنين صلوات اللّه عليه گفته ميشود كه آن حضرت در قرآن دابّة الأرض ناميده شده است.
پس بايد تمام وجود موجود، ظاهر و باطنش در آنجا موجود باشد تا اين تعبير صحيح باشد. نه اينكه آن وجود را يك جهت انسان بگوييم كه جهت ملكوت او است، نه جهت دنيوي او، و جهت ربّي او است و به جهت ربّي اينطور مورد سؤال قرار گرفته است.
اگر در جهت ربّي باشد كه هيچ موجودي تخلّف نكرده، پس اين تهديد ملائكه چيست؟ أنتقولوا يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين. و آن تعابير ديگر چه بود؟ در آنجا اصحاب شمال درست شدن چه بوده؟ نبايد اصحاب شمال و اصحاب يمين درست بشوند.
ولي معلوم ميشود كه آنجا اصحاب يمين و اصحاب شمال مشخّص شدند. و به اصحاب يمين فرمود: به سوي بهشت و لاأبالي. به اصحاب شمال فرمود: به سوي جهنم و لاأبالي. آنجا كار تمام شد، صفها مشخّص شد. اگر فقط جهت ربّي، ملكوت اشياء و ملكوت انسانها در آنجا باشد كه اين حرفها نبايد مطرح شود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 120 *»
آري، همانطور كه ميبينيد در اين حديث شريفي كه عياشي نقل كرده در آنجا امر رسل و انبياء و اوصياء هم مشخّص شده است. نه تنها فقط امر ربوبيّت چنين است؛ يعني از موادّي كه بشر بر آنها پيمان داده و از او نسبت به آنها ميثاق گرفته شده، امر ربوبيّت، نبوّت و ولايت است.
همچنين ميبينيم در اين حديث مسألهي ربوبيّت نيز دامنه پيدا كرده إنّي أنا اللّه لا إله إلاّ أنا و أنا الرّحمن الرّحيم. در روايات ديگر اين طور نبود. ولي در اين حديث به اين طور ذكر شده است.
پس معلوم ميشود تمام آنچه بايد اين بشر به آن معتقد باشد و به آن اقرار و اعتراف نمايد از مجموعهي مسائل توحيد، مسائل نبوّت و مسائل ولايت، و تصديق انبياء را به آنچه از جانب خدا آوردهاند و محبت ورزيدن به اولياء كه صاحبان مقام ولايت و وصايتاند، همهي اينها و همهي انبياء و همهي اوصياء را شناخته است.
ميّز الرسل و الأنبياء و الأوصياء. خدا اصلاً اينها را جداكرد، معناي جداكردن يعني به آنها نماياند و شناساند به طوري كه تمام خلق انبياء و اوصياء و اهل ولايت را شناختند. آنگاه خدا دستور داد و امر فرمود همهي خلق را به اطاعت ايشان كه از ايشان اطاعت كنيد.
پس در آيهي شريفه هم كه فقط به أ لست بربّكم قالوا بلي اكتفا شده، تنها اين شهادت نيست. اين آيه از مواضع تحريف است كه منافقان ـ خدا لعنتشان كند ـ امر نبوّت و امر ولايت را از اين آيهي شريفه كم كردهاند.
احاديث ديگري هم هست كه ان شاء اللّه اگر فرصت كرديم ميخوانيم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 121 *»
مجلس 9
(شب چهارشنبه 1 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r عالم ذر در روايات اهل سنت
r عالم ذر از ديدگاه اهل سنت
r توجيه عالم ذر بر اساس علم سلولشناسي و نقد آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 122 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
در جريان عالم ذرّ اختلاف نظرها است. عدّهاي پذيرفتهاند كه عالمي غير از عالمِ استعدادها و قابليّتها بوده، به تعبير ديگر ـ عالم حال و آمادگي بشر از جهت قواي عقلاني براي شناخت خدا ـ عالمي مستقل بوده كه در آيات و روايات به آن اشاره شده است.
عرض كردم در اين باره در ميان شيعه از حضرت امير، حضرت سجاد، حضرت باقر، حضرت صادق و از حضرت عسكري: رواياتي رسيده است. حتي سنّيها هم از ائمهي ما: رواياتي دارند و در كتب خود ذكر كردهاند. از حضرت سجّاد، حضرت باقر و از حضرت صادق به طرق زيادي در بين آنها رواياتي مشهور است.
پس ميتوان گفت كه مسألهي عالم ذرّ از نظر معنا در ميان سنّي و شيعه متواتر است.
در ميان سنّيها رواياتي را از رسول خدا9 و صحابه نقل كردهاند و سنّيها اين روايات را در كتب خود آوردهاند. از حضرت امير7، از سلمان رضوان اللّه عليه از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 123 *»
رسول خدا9 نقل كردهاند. از ابنعباس، از عمر لعنة اللّه عليه، از عبداللّه بن عمر از رسول خدا9 نقل كردهاند. از ابوهريره و ابيامامه و ابيسعيد و عبداللّه بن مسعود و عبدالرحمن بن قتاده و ابيالدرداء، انس بن مالك، معاويه، ابوموسي اشعري لعنة اللّه عليهما از رسول خدا9 حادثهي ذر را نقل كردهاند.
پس عالم ذرّ وجود داشته، به هيچ وجه قابل تأويل و توجيه نيست كه به طوري آن عالم انكار شود. هر طور توجيه شود كه آن عالم انكار شود، در واقع امر متواتر، امري كه بين شيعه و سنّي متواتر است، ردّ شده است.
البته در مورد شيعه ميتوانيم امروز ادّعاي ضرورت كنيم و بگوييم وجود عالم ذرّ براي شيعه به حدّ ضرورت رسيده و ضروري شيعه شده است. و اگر كسي عالم ذرّ را طوري توجيه كند كه در واقع آن عالم انكار شود، يك امر ضروري را انكار كرده است.
دانستيم كه نوع مفسّران شيعه و سنّي قبول دارند كه عالم ذرّي بوده و هست. ولي در توجيه آن بين آنها اختلاف بود. و گفتم اكثر قائلاند به اينكه دوراني بر انسان گذشته كه در آن دوره آيات خداوند؛ آيات معرفت او را شهود كرده و به خداي خود معرفت پيدا كرده و به ربوبيّت حق اقرار نموده است. ولي ميگويند در آن دوران وجودش وجود ذرّي بوده و ذرّات اصليّهي وجودي او كه اجزاء اصليّهي او بوده، از صلب آدم استخراج شده است.
به همان ظواهر آيات و رواياتي كه در اين زمينه رسيده اكتفا كرده، از حدّ همان الفاظ ظاهر تجاوز نكرده، همان ظاهر الفاظ را ذكر كردهاند كه چون كلمهي ذرّ گفته شده، ذرّه اراده شده است. اين مورد اتّفاق و قبول اكثر واقع شده و اكثر اينطور قائلاند.
حتي در ميان شيعه كساني هستند كه به همين لفظ و ظاهري كه از روايات استفاده ميشود اكتفا نموده، گفتهاند: دورهي ذرّ و عالم ذرّ بر همين شكل بوده و به همين گونه گذشته است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 124 *»
عدّهاي از سخنان و طرز برداشت اينها استفادهي ديگري كردهاند. البته اين استفاده و برداشت در اين زمانها واقع شده كه علم طبيعت پيشرفت كرده و سلولشناسي پيدا شده كه موجودات زنده را عبارت ميدانند از سلولهايي كه ابتداء يكي هستند، بعد تقسيم ميشوند و به وسيلهي تقسيم زياد ميشوند و پيكرهي موجود را تشكيل ميدهند.
بر اساس اين نظر عدّهاي عالم ذرّ را اينطور توجيه كردهاند كه خداوند وقتي كه آدم را آفريد، سلولهاي اصلي تمام فرزندان آدم را از پشت آدم استخراج كرد و آن سلولها حامل تمام خصائص و صفات افراد انساني است. و تمام فرزندان آدم كه تا قيامت روي زمين پيدا ميشوند، خداوند آنها را به شكل سلولي از پشت آدم اخراج فرمود. آنگاه آنها را بر امر ربوبيّتِ خود شاهد و گواه گرفت و همه اقرار كردند.
چون علوم تجربي هم اين مطلب را تأييد كرده كه سلول زنده است و حيات سلولي دارد، از اين جهت ممكن است به تدبير خدا، آن حيات طوري به سخن بيايد و به گونهاي كه خدا تدبير ميفرمايد به ربوبيّت خدا اقرار كند. عالم ذر را اينطور توجيه كردهاند.
بيشتر اينها روشنفكرهايي هستند كه هم ميخواهند ايمان داشته باشند، هم علوم روز را تصديق كنند و بين اصطلاحات دين و اصطلاحات علمي تطبيق كنند. و فعلاً اين افراد در ميان اهل سنّت بسيارند. مخصوصاً در ميان نويسندگان مصري و لبناني كه در اين راه خيلي همّت دارند و نوع تعبيرات قرآن يا روايات را با همين اصطلاحات علمي تطبيق ميكنند.
عبارتي را از يكي از اينها نقل ميكنم كه عالم ذر را با علم روز تطبيق كرده، ميگويد: «قرآن قبل از چهارده قرن پيش، آن موقعي كه انسان هنوز از اسرار طبيعت و اسرار آفرينشِ انساني آگاه نشده بود و از حقايق عالم خلقت اطلاعي نداشت مگر يك اوهام و توهّماتي، قرآن از يك امر بسيار مهمّ و شگفتانگيزي خبر ميدهد كه بشر بعد از قرنها به آن حقايق آگاهي يافت و از اسرارِ طبيعت خبردار شد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 125 *»
امروز علم ثابت ميكند كه سلولهايي كه زاينده هستند، حاملان و عوامل وراثتاند. اينها حافظ شناسنامهي انساني هستند و در ايشان خصيصهها و خصوصيّتهاي افراد انساني كامن و نهان است. اگرچه هنوز به شكل سلولهايي در صلبهاي پدران باشند، ولي حافظ نسل انساني هستند و اصل نسلهاي انساني را تشكيل ميدهند و الآن تمام خصوصيّات انساني را حفاظت ميكنند. امروز كه در روي زمين حدود ميليونها و شايد سه ميليارد از بشر وجود دارد، اگر تمام خصيصههاي اين بشر در سلولهاي اصلي او ملاحظه بشود، حجم آنها از يك سانتيمتر مكعب تجاوز نخواهد كرد.
اين كلمه اگر در زمانهاي پيش گفته ميشد، گوينده را متّهم ميكردند به اينكه به جنون يا ماليخوليا مبتلا شده است. حال آن كه خداوند در چهارده قرن قبل، از اين مطلب خبر داده آنجا كه فرمود و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. بعد كه علم اين امر را نشان داد، حال بايد گفت: صدق اللّه العظيم كه فرموده سنريهم اياتنا في الافاق و في أنفسهم حتّي يتبيّن لهم أنّه الحقّ.([74])
و اگر كسي بپرسد آنجا اين سلولها چگونه جواب دادند و به چه كيفيّت گفتوگو واقع شد؟ جوابي كه ميگوييم اين است كه چگونگيهاي فعل خداوند؛ مثل ذات خداوند غيب است. و تا وقتي كه انسان خدا را نتواند ادراك كند، ادراك بشري نميتواند كيفيّت فعلهاي خداوند را ادراك كند.
زيرا تصوّر كيفيّت فعل خدا فرع تصوّر ماهيّت خدا است. و هر فعلي كه به خدا نسبت دارد از اين قبيل است. مثل آيهي شريفه ثمّ استوي إلي السماء و هي دخان([75]) يا مثل آيهي ثمّ استوي علي العرش([76]) يا يمحو اللّه ما يشاء و يثبت([77]) يا و السموات مطويّات
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 126 *»
بيمينه([78]) يا ميفرمايد جاء ربّك و الملك صفّاً صفّاً([79]) و هر چه از اين قبيل است.
آياتي كه كارهاي خداوند را حكايت ميكند، ما هيچ راهي به درك آنها نداريم، جز تسليم نمودن براي اينكه اين كارها واقع شده و ميشود، و نبايد در فكر ادراك كارهاي خدا برآييم. زيرا تصوّر كيفيّت كارهاي خدا فرع تصوّر ماهيّت او است. و چون خداوند ليس كمثله شيء([80]) است، از اين جهت راهي به سوي ادراك ذات او نيست.
وقتي كه به ادراك ذات او راه نداشتيم، به ادراك كيفيّت افعال او نيز راه نداريم. زيرا همانطور كه خدا مثل ندارد، كارهاي او هم مثل كارهاي موجودات ديگر نخواهد بود. از اين جهت هر كاوشي كه براي تصوّر كيفيّتهاي افعال خداوند و تشبيه كردنِ آنها با كيفيّتهاي افعال خلقي واقع شود، كاوشي گمراهگرا و گمراهكننده است. به جهت اينكه ماهيّت خدا با ماهيّت خلق مختلف است و آنچه بر اين مطلب مترتّب ميشود، اختلاف كيفيّات افعال خدا و خلق است.
چگونگي فعل خدا با چگونگي فعل خلق يكي نيست. و چون تمام كساني كه از فلاسفه و متكلّمان كوشش و تلاش كردند كه افعال خدا را توصيف و كيفيّت افعال او را ذكر كنند، در جهالت و ضلالت بودند، از اين جهت مخلوط كردند خلط شديدي و در ميان ايشان اختلاف پيدا شده و اين نظر را اظهار كردهاند.
و نوع متفكّراني كه خود را به اسلام نسبت ميدهند و ميخواهند بر اساس روشهاي علمي روز، تعابير و اصطلاحات قرآن و فرمايشهاي رسولاللّه9 را توجيه كنند، ذرّ را اينطور توجيه ميكنند كه عالم ذرّ بوده و در آنجا خداوند سلولهاي اصلي همهي انسانها را از صلب آدم اخراج و استخراج فرموده، بعد آنها را بر خودشان شاهد گرفته است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 127 *»
و مانعي ندارد به اين تعبير بگوييم كه آنها مورد خطاب قرار گرفتند و جواب هم دادند و معرفت به خالق خود پيدا كردند.
اين مطلب را از اين حديث كه در ميان اهل سنّت مشهور است و از طريق آنان روايت شده، استفاده ميكنند كه گويا ابن عباس از رسول خدا9 نقل ميكند قالوا لمّا أخرج اللّه ادم من الجنّة قبل أنيهبطه من السماء مسح صفحة ظهره اليمني فأخرج منه ذريّةً بيضاء مثل اللؤلؤ كهيئة الذرّ فقال لهم أدخلوا الجنّة برحمتي و مسح صفحة ظهره اليسري فأخرج منه ذريّةً سوداء كهيئة الذرّ فقال أدخلوا النار و لاأبالي فذلك قوله أصحاب اليمين و أصحاب الشمال.
وقتي كه خداوند آدم را از بهشت بيرون آورد، قبل از اينكه او را از آسمان به زمين فرود آورد، طرف راست پشت او را مسح كرد و دست كشيد و از پشت او ذريّهاي بسيار نوراني و سفيد مثل لؤلؤ بر هيأت و شكل ذرّ خارج كرد، به آنها گفت: به واسطهي رحمت من داخل بهشت شويد. باز بر سمت چپِ پشت او دست كشيد و از پشت او ذريّهاي سياه بر هيأت ذرّ خارج فرمود، به آنها فرمود داخل آتش شويد و مرا پروايي نيست. اين است فرمايش خدا كه فرموده أصحاب اليمين و أصحاب الشمال.
بعد از آنها ميثاق گرفت و فرمود أ لست بربّكم؟ قالوا بلي. فأعطاه طائفةٌ طائعين بعضي با او از روي طوع و رغبت بر توحيد او ميثاق و پيمان بستند. و طائفةٌ كارهين علي وجه التقيّة عدّهاي هم با كراهت با او پيمان بستند. آنگاه خدا فرمود و ملائكه هم گفتند شهدنا ما بر اينها گواهيم براي اينكه نكند روز قيامت بگوييد ما از اين امر غافل بوديم، يا بگوييد: پدران ما قبل از ما شرك ورزيدند و ما از آنها متابعت كرديم.
از اين جهت احدي از ولد آدم نيست مگر اينكه خداي خود را ميشناسد كه خدا ربّ او است. و اين بيان را خدا در اين آيه فرموده است و له أسلم من في السموات و الأرض طوعاً و كرهاً در اين آيهي شريفه هم اشاره به اين مطلب است و ذلك قوله فللّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 128 *»
الحجّة البالغة فلو شاء لهديكم أجمعين يعني يوم أخذ الميثاق([81]) آن روزي كه خدا ميثاق گرفت، حجّت خدا بر همه تمام و بالغ بود.
اهل سنّت اين نوع احاديث دارند كه از آنها اين مطلب را استفاده ميكنند كه دستكشيدن به پشت آدم و صلب او و استخراج ذريّهي او به اين شكل است. حال ميبينيم علم روز هم اين مطلب را تأييد و تثبيت ميكند.
البته اين عباراتي كه من خواندم اصلش عربي بود، متن عربي را ذكر ميكنم براي اينكه اگر كسي خواست يادداشت داشته باشد:
«عرض القرءان هذا المشهد قبل قرابة أربعة عشر قرناً من الزمان حيث لميكن إنسان يعلم عن طبيعة النشأة الإنسانيّة و حقائقها إلاّ الأوهام ثمّ يهتدي البشر بعد هذه القرون إلي طرف من هذه الحقائق و تلك الطبيعة فإذاً العلم يقرّر أنّ الناسلات و هي خلايا الوراثة الذي تحفظ سجل الإنسان و تكمن فيها خصائص الأفراد و هم بعد خلايا في الأصلاب» خلايا جمع خَليه، به معناي سلول است.
«أنّ هذه الناسلات الذي تحفظ سجل ثلاثة آلاف مليون من البشر و تكمن فيها خصائصهم كلّها لايزيد حجمها علي سنتيمتر مكعب أو ما يساوي ملء قمع من أقماع الخياطة» ما ميگوييم انگشتوانه، يك انگشتوانه پر ميشود.
سلولهاي هستهاي كه باعث وجود بشرها هستند كه امروز «اسپرمها» ميگويند. شايد ترجمهي خليه همان اسپرم باشد. اگر تمامي اسپرمهايي كه همهي بشر روي زمين را تشكيل ميدهد، جمعآوري كنند، تمام آن اسپرمهاي اصلي در يك انگشتوانه خيّاطي جاي ميگيرد.
«كلمة لو قيلت للناس يومذاك لاتّهموا قائلها بالجنون و الخبال و صدق اللّه العظيم سنريهم اياتنا في الافاق و في أنفسهم حتّي يتبيّن لهم أنّه الحقّ فإذا سئل» اگر كسي سؤال كند كه آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 129 *»
مشهد و آن جايگاه چه طور، و خطاب چگونه بوده است؟ جوابي كه ميدهند اين است.
«فالجواب عليه أنّ كيفيّات فعل اللّه سبحانه غيب كذاته و لايملك الإدراك البشري أنيدرك كيفيّات أفعال اللّه مادام أنّه لايملك أنيدرك ذات اللّه إذ أنّ تصوّر الكيفيّة فرع عن تصوّر الماهيّة و كلّ فعل ينسب للّه سبحانه مثل الذي يحكيه قوله هذا كقوله ثمّ استوي إلي السماء و هي دخان و قوله ثمّ استوي علي العرش و قوله يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و قوله و السموات مطويّات بيمينه و قوله و جاء ربّك و الملك صفّاً صفّاً و قوله مايكون من نجوي ثلثة إلاّ هو رابعهم إلي آخر ماتحكيه النصوص الصحيحة عن فعل اللّه سبحانه، لامناص من التسليم بوقوعه دون محاولة إدراك كيفيّته.
إذ أنّ تصوّر الكيفيّة فرع عن تصوّر الماهيّة كما قلنا و اللّه ليس كمثله شيء فلا سبيل إلي إدراك ذاته و لا إلي إدراك كيفيّات أفعاله إذ أنّه لا سبيل إلي تشبيه فعله بفعل أي شيء مادام أن ليس كمثله شيء و كلّ محاولة لتصوّر كيفيّات أفعاله علي مثال كيفيّات أفعال خلقه هي محاولة مضلّلة لاختلاف ماهيّته سبحانه عن ماهيّات خلقه و ما يترتّب علي هذا من اختلاف كيفيّات أفعاله عن كيفيّات أفعال خلقه. و كذلك جهل و ضلّ كلّ من حاولوا من الفلاسفة و المتكلّمين وصف كيفيّات أفعال اللّه و خلطوا خلطاً شديداً».
صاحب اين عبارت «سيّد قطب» از نويسندگان نامي مصر و به اصطلاح روشنفكر است كه نظرياتش مورد توجّه هست. ولي چون از نظر سياسي با بعضي رژيمها مخالف بود، زمان جمال عبد الناصر در مصر او را اعدام كردند. اين عبارت از او است.
متفكّران به اصطلاح روشنفكر كه هم دين و هم علم را ميخواهند قبول داشته باشند و ميخواهند بين اين دو را تلفيق و تطبيق كنند، اين نظريّه را پذيرفتهاند و طرفدار آن هستند كه عالم ذرّ عبارت است از عالم سلولها و عالم اسپرمها.
اينطور تعبير بياوريم در آن عالم مانعي ندارد. همانطور كه حيات هست، به حسب خودش ادراك هست. حال ما نميفهميم چه طور خدا با آنها سخن گفته؟ چهطور از آنها جواب گرفته؟ اينها اموري است كه به كيفيّت فعل خدا مربوط است. و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 130 *»
چون فعل خدا مثل خود خدا براي ما مجهول است، به شناخت كيفيّت آن نيز راه نداريم.
عرض ميشود كه اين نظريّه چون در ميان روشنفكرهاي اسلامي ايراني هم نفوذ دارد، آن را متذكّر شدم.
درست است كه همانطور كه ما ذات خدا را نميشناسيم، به كيفيّت فعل خدا هم راه نداريم. ولي آن كساني كه از كيفيّات فعل خدا آگاهاند، كساني را كه خدا بر خلقت خلق شاهد گرفته است. و در ميان خلق خدا چنين كساني هستند كه خدا آنها را بر خلقت هستي و بر آفرينش خود شاهد گرفته است.
در قرآن صريح فرموده است ما أشهدتهم خلق السموات و الأرض و لا خلق أنفسهم و ماكنت متّخذ المضلّين عضداً ([82]) من گمراهكنندگان را بر هستي و خلقت خودشان گواه نگرفتم، همچنين آنها را بازو و كمككار خود در امر دينم نگرفته و نخواهم گرفت. اين مطلب صريحِ منطوق آيه است.
مفهوم مسلّمي آيه كه با آيات و روايات تأييد شده اين است كه خدا هدايتكنندگان به سوي خود را بر خلقت خودشان و بر خلقت آسمانها و زمينها و ساير هستي و هستي دادهشدهها شاهد گرفته، آنها را در كمك به دينش بازوان خود قرار داده و در امر دينش كمككارهاي خود گرفته است كه آنان محمّد و آلمحمد: ميباشند.
اين بزرگواران بر هستي شاهد هستند، كيفيّت فعل خدا را ميدانند، ايشان اسرار خلقت را ميدانند. و وقتي كه براي ما بيان كنند به آن مقداري كه ما ميفهميم براي ما روشن ميشود. و آن مقداري كه لازم بوده ما بدانيم و آگاه شويم، براي ما توضيح فرمودهاند كه از جمله عالم ذرّ است.
اين همه روايات داريم كه عالم ذرّ قبل از اين عالم بوده و اين عالم بر آن مترتّب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 131 *»
است. ايمان و كفرِ در اين عالم دنيا، به ايمان و كفر در آن عالم بستگي دارد. اين چه ربطي به عالم سلولها دارد؟ چه ربطي به عالم اسپرمها دارد؟ اين چه حرفي است؟! بماند كه هرچه از اسپرم و سلول در همهي اينها هست، به همين عالم مربوط است.
تا خصيصهها در جايي مجتمع نشود و اين انسان تشكيل نشود، خصيصهها ظهور پيدا نميكند. بعد هم يك خصيصه كه نيست. يك اسپرم هست كه مثلاً تقسيم ميشود، زياد ميشود و تكثير ميشود، و همان حامل تمام خصوصيّات ظاهري و حامل خصوصيات باطني هم هست، نه باطني به معناي نفساني و عقلاني يا باطنهاي ديگر، به مقداري كه در اينجا نفس و عقل بخواهند ظاهر شوند، آن اسپرمها مدخليّت دارند يا آن ژنها كه در اسپرمها وجود دارند كه خودش بحثي است.
هرچه هست تا اينجا درست است، ولي به اين عالم ربط دارد. اين عالم همهاش از اسپرم است، از غير اسپرم است، از هرچه درست شده و ميشود، يك ذرّه يا ذرّاتي حامل اين خصوصيّات است و اين عالم هرچه هست مترتّب بر آن عالم است. عالم ذرّ، ايمان و كفرش مبدأ و منشأ براي اينجا است. اگر آنجا ايمان بوده اينجا هم ايمان است، اگر آنجا كفر باشد اينجا هم كفر است.
اسپرم مؤمن باشد، اينجا شخص مؤمن باشد يعني چه؟ اسپرم كافر باشد اينجا شخص كافر باشد يعني چه؟ اين نميسازد. فقط يك جهتش را درست كنند كه مثلاً ذرّه باشد فإذا هم كالذرّ اين حيثش را درست كنند، بقيّهي جهاتش كه درست نميشود.
اگر اين همه آيات و روايات در بيان عالم ذرّ را مجموعه كنيم، جهاتي به دست ميآيد و خصوصيّاتي روشن ميشود كه هيچ با اين نظر كه به اصطلاح اسمش را نظر اسپرمي بگذاريم، قابل توجيه نيست، به اين نظر يا نظر سلولي اصلاً قابل تطبيق نيست.
اين نظر به گونهاي ديگر انكار عالم ذر است. خود همين به نوعي ديگر و به زبان ديگر انكار عالم ذر ميشود. از اين جهت آن كساني كه اينطور توجيه كردهاند، در واقع
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 132 *»
عالم ذرّ و امر ضروري در ميان شيعه را انكار كردهاند. پس كسي حق ندارد اين نظر را اظهار كند. اين مطلبي است كه در جاي خودش درست است كه حامل تمام خصوصيّات و عامل وراثت ژنها هستند، اين مسألهاي است كه در جاي خودش محفوظ است. وراثتها وراثت ظاهري است. و در اثر وراثتهاي ظاهري، وراثتهاي معنوي و باطني هم در همين ظاهر جريان پيدا ميكند.
در هر صورت اينها مطالبي است كه ربطي به عالم ذرّ ندارد. اصلاً عالم ذرّ با اين نظر قابل توجيه نيست. اگر كسي اينطور اظهار نظر كند، ضرورتي از ضروريّات شيعه را انكار كرده و حرفش در اين زمينه بيارزش است.
در قسمت آخر كه گفت: فعل خدا را كسي نميشناسد، البته ما فعل خدا را نميشناسيم. اما آن كساني كه به وسيلهي آنها فعل خدا انجام شده، خودشان محلّ فعل اللّه هستند. فرمودهاند قلوبنا أوعية مشيّة اللّه([83]) دلهاي ما ظرفها و محلهاي مشيّت خدا است.
مشيّت خدا؛ يعني فعل خدا، آن فعل كلّي كه تمام فعلهاي جزئي خدا از آن فعل كلّي سرچشمه ميگيرد و تمام فعلهاي خدا در جميع عوالم، چه عالم آخرت، چه عالم دنيا، چه عالم ذر، چه عالم ديگر، در تمام عالمها تمام فعلهاي خدا به دست محمّد و آلمحمد: جاري شده است. اين بزرگواران اوكار و محالّ مشيّة اللّه هستند. خلقتشان كاملاً در جلوي چشم آنها بوده، نه اين چشم دنيوي. اگرچه در همينجا هم افعالي كه جاري ميشود، نيز جلوي چشمشان است.
ميفرمايد: وقتي كه امام ولادت مييابد و در بعضي روايات دارد در همان موقعي كه هنوز در رحم مادر است و جنين است خداوند عمودي از نور بين امام تا عرش نصب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 133 *»
ميكند،([84]) «عمودي از نور» يعني ستوني از نور كه امام در آن شرق و غرب عالم را مشاهده ميكند و به اين نور و عمود نوري، امام تمام آنچه در باطنها است ميبيند و از آنها باخبر است. هرچه را بخواهد از امر زمين يا آسمان، با همين عمود نور باخبر ميشود.
براي اين عمود نور تعابير مختلفي در احاديث رسيده كه شنيدهايد.
البته ميدانيم مراد از اين عمود نور همان روح القدس و مقام عقل اين بزرگواران است كه آن را عقل كلّ ميگوييم. مقام عقل كلِّ ايشان است كه تمام ملائكه فرمانبردار اين حقيقت هستند. تمام كارهايي كه در جميع ملك خدا واقع ميشود، به وسيلهي اين مقام كلّي و عقل كلّي است كه رئيس جميع ملائكه است، حتي بر جبرئيل، بر ميكائيل، بر اسرافيل، بر عزرائيل، بر تمام ملائكهي بزرگ و اعوانشان فرمانده است. ملائكهي آسمانها و زمينها، ملائكهي سراسر هستي، تمامي در فرمان اين عقل و روح القدس كلّي است.
ايشان از افعال اللّه باخبرند. اگر ايشان به ما خبردادند و براي ما بيان كردند، ـ كه تا آن مقداري كه ما بايد بشناسيم و شناسايي افعال اللّه براي ما لازم است، ذكر فرمودهاند. ـ همانطور كه با يك بيان كلّي فرمود خلق اللّه المشيّة بنفسها و خلق الأشياء بالمشيّة([85]) چهطور از فعل اللّه خبر ميدهند؟! پس چهطور ميشود كه كيفيّت فعل خدا براي اين بزرگواران مجهول باشد؟
اين سخن؛ مثل حرف آناني ميماند كه ميگويند: راه رسيدن به خدا بر بشر گشوده است. از راه عقلي كه خدا به بشر داده، ميشود خدا را شناخت. به چه دليل؟ ـ استدلال را ببينيد! ـ به دليل اينكه علي صلوات اللّه عليه دربارهي خدا سخن گفته است.
به تو چه مربوط كه علي دربارهي خدا سخن فرموده؟ چه ربطي به تو دارد؟ تو اگر خيلي مرد معقولي باشي، بايد مقلّد امير المؤمنين صلوات اللّه عليه باشي و از ايشان تعليم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 134 *»
بگيري و بياموزي. چون علي صلوات اللّه عليه دربارهي خدا سخن گفت، ديگري هم ميتواند دربارهي خدا سخن بگويد! روي همين جهت هم شروع كردند به سخن گفتن دربارهي خدا و گفتند:
خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا |
به راه خويش نشسته در انتظار خود است |
چهقدر اينگونه خداشناسي، پست است! هم عاشق، هم معشوق، هم ناكح، هم منكوح، هم واصل، هم موصول، همهچيز خداست. اين ميشود خدايي كه اين ملاّ با عقل خودش ساخته است. چرا؟ چون امير المؤمنين مثلاً در نهج البلاغه كه جمعآوري فرمايشهاي ايشان است، دربارهي خدا فرمايش فرموده و مسائل توحيد را ذكر كرده است. آن حضرت ذكر كرده كه تو نكني، او بيان فرموده كه تو متابعت كني.
به عكس آنها اينها هستند كه ميگويند اصلاً راه شناخت كيفيّت فعل خدا بر بشر مسدود است.
بر تو مسدود است اما بر امير المؤمنين كه مسدود نيست. بر امام صادق كه مسدود نيست. بر رسولاللّه كه راه بسته نيست. او ميداند و ذكر ميفرمايد و اينطور فرمود.
حتي راوي از امام7 سؤال ميكند، ـ چون به نقلي امشب شب ولادت است متذكّر اين فضيلت شدم. ـ وقتي ميفرمايند: امام با آن عمود نور هر كار بخواهد بكند ميكند، در هرجا بخواهد تصرّف بكند ميكند. با همين بدن در هرجا بخواهد تصرّف كند ميكند، راوي عرض ميكند: آيا امام ميتواند اينجا كه هست، ـ در مدينه خدمت امام بود ـ در همينجا كه هست از بغداد چيزي را بردارد؟ فرمود: بگو از عرش. بغداد كه كنار دستش است. بگو از عرش ميتواند چيزي بردارد؟ و از مافوق عرش و سرادقات و حجابهاي فوق عرش؟ كه همه به واسطهي آن عمود نور در نزد امام آشكار است.
وقتي كه فعل اللّه در نزد او و به وسيلهي او دارد جريان مييابد، اگر او بخواهد بيان كند، ـ كه شرطش استعداد بشر است، ـ هيچ چيز بر او مجهول نيست. بماند كه خودش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 135 *»
بيان خدا است. يكي از مقاماتش مقام بيان است كه خدا را بيان و آشكار ميكند، خدا را براي ما روشن و ظاهر ميكند به اينكه خدا به خود او براي او، و براي ما به او تجلّي فرموده و او را جلوهي خود قرار داده است.
الحمد للّه ربّ العالمين به بركت تشيّع، امشب به حسب اين نقلي كه براي ولادت حضرت باقر7 رسيده، مسروريم.([86]) ان شاء اللّه در اين ماه شريف رجب با ولادت دو مولود ديگر: حضرت جواد و حضرت هادي: برخورد ميكنيم.
رجب به حمد اللّه ماه پربركت و رحمت است. خدا ان شاء اللّه طول عمر با سلامتي ايمان و سلامتي ابدان كرامت كند. الحمد للّه ربّ العالمين اين نعمت بزرگي است كه هنوز بحمد اللّه زير اين قبه به سرميبريم و در كنار يكديگر هستيم. ان شاء اللّه در صف مؤمنان، و در زير لواء كاملان هستيم. و الحمد للّه ربّ العالمين كه رجب ديگري را هم درك كرديم. ان شاء اللّه خداوند توفيق طاعت و تحصيل علم و عمل به همه كرامت كند!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 136 *»
مجلس 10
(شب يكشنبه 5 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r تفاوت تعبير آيه مورد بحث و آيات سوره اعراف دربارهي عالم ذر
r در آيهي مورد بحث از عهد توحيد سخني نيست
r ولايت و ركن رابع جامع مراتب ايمان است
r صلوات جامع مراتب ايمان است
r در صلوات ميان محمد و آلمحمد: وقف شايسته نيست
r چرا در صلوات، و آلمحمد: گفته ميشود؟
r مراد از «يريد اللّه . . .» در آيهي تطهير
r «آلمحمد» شامل شيعيان هم هست.
r شهادت به ولايت در اذان و اقامه و تشهد نماز
r كوشش در تصحيح قرائت
r همزه (ء) در زبان فارسي و زبان عربي
r جامعيت صلوات نسبت به اركان ايمان
r نكتهاي دقيق
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 137 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
چون اين آيهي شريفه در مورد اخذ ميثاق و پيمان خداوند از تمام انبياء است بر اينكه به رسولاللّه9 ايمان آورند و حضرت را نصرت كنند، و همه اقرار كردند و از امّتهاي خود نيز بر اين امر پيمان گرفتند و خداوند ملائكه را شاهد و گواه گرفت و خود از گواهانِ بر اين امر شد.
اين امرِ بزرگ در عالم ذر انجام شده، نه در دنيا. و كساني كه ميخواهند اين مطلب و اين آيه را با عالم دنيا تطبيق كنند، مطلب خود را با ظاهر آيه نميتوانند تطبيق كنند. ظاهر آيهي شريفه گزارش از عالمي است كه قبل از دنيا است. و طبق روايات ائمّهي ما:اين آيهي شريفه در مورد عالم ذرّ است.
نكتهاي در اين قسمت است كه ان شاء اللّه با توجّه به آن شايد قسمت معظمي از مسائل مربوط به ذرّ در بارهي آيهي مورد بحث، حل شود. اين آيهي شريفه در مورد عالم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 138 *»
ذرّ صراحت دارد و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي شهدنا أنتقولوا يوم القيامة إنّا كنّا عن هذا غافلين.
ظاهر اين آيهي شريفه اين است كه خداوند از بني آدم و صلبهاي ايشان فرزندان ايشان را اخراج فرمود و آنها را بر خودشان گواه ساخت. و از آنها اين پيمان را گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ و ـ مطابق رواياتي كه رسيده ـ آيا محمد9 رسول من و امين وحي من نيست؟ همچنين امير المؤمنين و ائمهي هدي: امامان هدايت نيستند؟ و اولياي ايشان اولياي خدا؟ و دشمنان ايشان دشمنان خدا نيستند؟ و آنچه خداوند بر اين بزرگواران نازل فرموده، حق و از جانب او نيست؟ اين مطلب در اين آيهي شريفه مطرح شده است كه گرفتن پيمان از فرزندان آدم است.
در خود آيه سخني از آدم نيست. ولي بعضي از رواياتي كه در اين زمينه رسيده، صراحت دارد در اينكه خدا از پشت آدم فرزندان او را گرفت. و آنها در نزد آدم يا در نزد خدا مانند ذرّ و مورچههاي كوچك در حركت بودند. آنگاه خداوند جريان پيمان گرفتن بر آنها را جاري فرمود.
در اين آيه كه مورد بحث ما است و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة([87]) كه اصل مقصد و آيهي عنوان بحث ما است، ميفرمايد: به ياد آور آن وقتي را كه خداوند ميثاق پيغمبران را گرفت و از پيغمبران عهد و پيمان گرفت بر اينكه نظر به اينكه من به شما كتاب و حكمت دادهام، و بعد از اين رسولي ميآيد كه تصديق كننده است آنچه را كه شما آوردهايد، آيا شما به او ايمان ميآوريد؟ و حتماً به او ايمان ميآوريد و او را نصرت ميكنيد. آيا بر اين امر اقرار داريد؟ و پيمان مرا از امّتهاي خود گرفتيد؟ همه گفتند: آري. خداوند به ملائكه فرمود: گواه باشيد. من هم با شما از گواهان خواهم بود. اين هم يك حادثه است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 139 *»
اين دو حادثه هردو مربوط به پيمان گرفتن است. اما در مورد انبياء سخن از اين است كه به رسولاللّه9 ايمان آورند، به فضيلت آن حضرت و به مقام نبوّت آن بزرگوار اقرار كنند و براي نصرت حضرت در مقام ولايتي او آماده باشند كه همه اقرار كردند و بر همين امر هم از امّتهاي خودشان اقرار گرفتند.
در آيهاي كه در مورد عالم ذرّ است و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم سخن از فرزندان آدم است. البته در عالم ذرّ هم انبياء و هم امّتهاي ايشان بودهاند، هم آدم و هم فرزندان آدم بودهاند.
اين دو آيه گزارش از دو مقام و دو رتبه است. در آيهي مورد بحث، سخن از اين است كه از جميع پيغمبران پيمان گرفته شد بر اين امر كه بيان فضيلت رسولاللّه9 باشد كه نبوّت او فوق همهي نبوّتها، و مقام و منزلت او فوق همهي منزلتها است به طوري كه همهي انبياء در نزد آن بزرگوار خاضعاند. همانطور كه به ربوبيّت خدا اقرار دارند، به رسالت رسولاللّه9 نيز اقرار دارند كه رسالتي فوق رسالت همهي انبياء است و نبوّت او اصل همهي نبوّتها، و رسالت او اصل همهي رسالتها است.([88])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 140 *»
پس در اين آيهي شريفه خداوند ميخواهد مقام رسول خدا و ائمّهي هدي سلام اللّه عليهم اجمعين را در دو ظهور كلّي ايشان كه نبوّت و ولايت باشد، به مردم معرّفي كند و به خلق بشناساند.
همانطور كه در آيات قبل ديديم در جايي كه امّتهاي منحرف و گمراه از روش رسولان و انبياء: به انبياء خود نسبت دادند كه اينها ادّعاي الوهيّت كرده، يا مردم را به الوهيّت خود دعوت كردهاند و اين نسبتهاي نادرست را به انبياء دادند، خداوند اين نسبتها را از انبياء: برطرف كرد و ساحت قدس آن بزرگواران را از اين ادّعاها منزّه دانست و شناسانيد كه چنين كسي را در انبياء سراغ نداريد كه بشري كه از طرف خدا رسول، حامل نبوّت و داراي كتاب باشد، هيچگاه نميآيد مردم را به الوهيّت خودش، يا به الوهيّت ملكي از ملائكهي خدا دعوت كند؛ بلكه او به توحيد و به خداپرستي دعوت ميكند و به اينكه همهي شما بايد بندهي خدا شويد و در تمامي امورتان خدا را عبوديت كنيد و منسوب به خدا باشيد.
در ظاهر و باطنتان بندگان خدا باشيد. در باطن بندگان خدا باشيد به اينكه اعتقادات حق و صحيح را از تعليمات انبياء بياموزيد، اخلاقياتتان را بر روش انبياء بسازيد و خود را متّصف به صفات ايشان كنيد. در شريعت همينطور، شريعت را از انبياء اخذ كنيد.حلال و حرام را از انبياء بگيريد. خودسري نكنيد. به هوا و هوس سلوك نكنيد. به ميل و خواستهي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 141 *»
خود حركت نكنيد. ولكن كونوا ربانييّن([89]) در تمامي امورتان منسوب به خدا باشيد.
چرا چنين معتقديد؟ خدا فرموده. چرا چنين متّصفايد؟ خدا خواسته. چرا چنين ميكنيد؟ خدا دستور فرموده است. در همهي امور، خودتان را طوري قرار بدهيد كه نسبت به خدا پيدا كنيد. مقصود اينكه در همهي حالات و همهي امور عبوديت داشته باشيد، تسليم امر خدا باشيد، تصديق فرمايشهاي او را بكنيد. اگر اينطور شديد ربّاني هستيد. دعوت انبياء اين است. همهي انبياء به عبوديت و بندگي دعوت ميكردند.
البته بندگي خدا در جميع امور و در ظاهر و باطن، در اصل و اساس، بندگي محمّد و آلمحمد: است. زيرا اين بزرگواران هستند همهي جهاتي كه به خدا نسبت پيدا ميكند: رضاي ايشان رضاي خدا است، اطاعت ايشان اطاعت خدا است، متّصفشدن به صفات ايشان متّصف شدن به صفات خدا است، اخذ كردن امر و نهي ايشان، اخذ نمودن امر و نهي خدا است. ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا([90]) آنچه را كه رسول شما را به آن دستور ميفرمايد به آن عمل كنيد و آنچه را ميگويد نكنيد، مرتكب نشويد.
چون چنين بود، خدا خلق را بر اين عظمت و منزلت محمّد و آلمحمد: آگاه فرمود به طوري كه حتي انبياء و اوصياء ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين در عبوديت و بندگي خدا، خدمتگزاران محمّد و آلمحمد: هستند. و در ابلاغ به خلق فروع ايشان هستند و از آن بزرگواران گرفتهاند آنچه را گرفته و از وحي تلقي كردهاند.
پس مقام و منزلت محمّد و آلمحمد: فوق همهي انبياء است، و همهي انبيا ابتدا بايد نوكر ايشان باشند به حقيقت نوكري، تا بعد بر خلايق آقايي كنند، بايد به درگاه اين بزرگواران خاضع باشند، تا از اسباب تقرّب خدا باشند و امّتهاي ايشان به بركت تقرّب به ايشان و اخذ از ايشان، به خدا تقرّب جويند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 142 *»
اين مطلب را خدا در اين آيهي مورد بحث، بيان ميكند. به يادآور آنگاهي را كه خداوند ميثاق و پيمان گرفت از همهي انبياء كه در برابر اين كتاب و نبوّت كه به شما دادم، شما حتماً ايمان ميآوريد به رسولي كه ميآيد و آن رسول تصديقكننده است تمام آنچه را كه شما آوردهايد. و حتماً شما نصرت ميكنيد او را بر چنين امري كه خداوند از شما پيمان گرفته است.
در ميان انبياء و نبيّين كه در اين آيه ذكر شده، ميدانيم آدم و ذريّهي او؛ آن دستهاي كه انبياء هستند، در اين آيه مذكور هستند. پس همهي حجّتهاي خدا در اين آيه ياد شدهاند.
در اين آيه راجع به ربوبيّت ذكري نشده، أ لست بربّكم در اين آيه بيان نشده است. ولي در اين آيه بيانِ عهد و ميثاق شده بر اينكه به رسولاللّه ايمان آورند و آن حضرت را نصرت كنند. به اين معنا كه «چون كه صد آمد نود هم پيش ما است» شما اقرار و اعتراف كنيد و پيمان ببنديد بر اينكه به رسولاللّه ايمان آوريد و او را نصرت كنيد، خواهوناخواه ايمان به خدا هم در اين هست.
و معلوم است انبياء در هر زماني كه بودند، اول مؤمنِ آن زمان و اكمل مؤمنان آن دوران هستند. تا ايمان، عقل و كمالاتشان به حدّي نرسد كه براي ظهور نبوّت در آنها لياقت پيدا بشود كه نبي نميشوند. پس بايد در كمالات، فوق همهي امّتشان باشند، در ايمان فوق همهي امّتشان باشند تا براي افاضهي فيض ـ فيض ظاهري و فيض باطني ـ به امّتهايشان وسيله و واسطه باشند. اين مطلب معلوم است.
از اين جهت احتياج ندارد خدا بفرمايد كه از انبياء بر ايمان آوردن به ربوبيّت من پيمان گرفتم، بعد بر ايمان آوردن به رسول من9. نه همان ايمان به رسولاللّه و آماده شدن براي نصرت حضرت در رجعت، ايمان به خدا است. ديگر لزومي ندارد كه از ربوبيّت بحث شود.
شأن انبياء فوق اين است كه بگوييم: انبياء مؤمن به خدا بودند، بعد مؤمن به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 143 *»
رسولاللّه. خير! همين كه گفتيم ايمان به رسولاللّه آوردند، در آن ايمان به خدا هست و ايمان به آنچه خدا در وصف رسولاللّه به ايشان فرموده و محمّد و آلمحمد: را بدان معرّفي نموده است.
مثل آن حديث شريف ميماند كه شما اموات خود را به لا اله الاّ اللّه تلقين ميكنيد، ما اموات خود را به محمّد رسولاللّه9 تلقين ميكنيم.([91]) علّتش همان است كه لا اله الاّ اللّه قدم اول است و محمّد رسولاللّه قدم بعدي است.
از اين جهت مولاي كريم اعلي اللّه مقامه الشريف اين استفاده را ميكنند كه پس اگر كسي گفت علي ولي اللّه، لا اله الاّ اللّه و محمّد رسولاللّه را نيز گفته است. و كسي كه گفت: وليّهم ولي اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه، لا اله الاّ اللّه، محمّد رسولاللّه و علي و الأئمّة من ولده و فاطمة الصديقة أولياء اللّه را هم گفته است. به جهت اينكه وقتي گفت دوست ايشان دوست خدا است، دشمن ايشان دشمن خدا است، همهي مراتب ايمان را اقرار كرده است.
از اين جهت ذكر صلوات بر محمّد و آلمحمد: خيلي ذكر عجيبي است! آنطور كه به ما تعليم دادهاند كه بگوييد أللّهمّ صلّ علي محمّدٍ و ال محمّد مخصوصاً آل بگوييد و لفظاً هم آن را متّصل بگوييد، منقطع نخوانيد؛ يعني «أللّهمّ صلّ علي محمّدْ و آلمحمد» نگوييد؛ بلكه متّصل بخوانيد. بنابراين حتي لفظ بايد متّصل باشد تا از اتّصال معنا خبردهد. چون الفاظ قالب و جسد براي معاني هستند. لفظ جسم براي روح معنا است. بگوييد أللّهمّ صلّ علي محمّدٍ و ال محمّد.
مردم خيلي غافلاند! ميبينيد ميخواهد عبادت كند، در لباس عبادت، به اسم عبادت، دارد صدمه ميزند، دارد خلاف رضاي خدا سلوك ميكند. همين كه ميگويد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 144 *»
«أللّهمّ صلّ علي محمّدْ و آلمحمد» خيلي هم قرائتش را غليظ و خيلي هم درست ميگويد: أللّهمّ صلّ، صلّ را هم سعي ميكند صلّ بگويد و سلّ نگويد مثلاً، حاء محمّدش را هم خيلي غليظ ميگويد اما «أللّهمّ صلّ علي محمّدْ» محمّد را هم ميكِشد، ولي همين كه اينجا ايستاد و به اصطاح «تجويد» وقف كرد و گفت: أللّهمّ صلّ علي محمّدْ و آلمحمد» همين برخلاف رضاي خدا است.
چهقدر امر عجيب است! چهقدر بايد دقيق بود! چهقدر بايد هميشه در مقام تعليم و تعلم بود! هميشه انسان بايد ياد بگيرد. مرتّب بايد در نزد كسي كه قدري از خودش بيشتر بلد است، برود امور دينش را بياموزد، به امور دينش اهمّيت بدهد. نزد هر ملاّيي هم بگوييم، ميگويد: خير! چه زيبا است! قرائتش هم خيلي خوب و درست است! اما بخورد بر سر همان ملاّ و آن كسي كه از اين ملاّ چيز ياد ميگيرد و ميگويد درست است. اين اساسش نادرست است. ولي او ميگويد درست است.
خدا علمائي را فرستاد كه اين گونه مطالب را براي ما بيان كردند و به ما فهمانيدند.
درست است تا زمان بزرگان اعلي الله مقامهم نفهميده بودند. اما از زماني كه ايشان بيان كردند و فرمودند، شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه ميفرمايد: لفظ، بدن براي معنا است، بايد با معنا مطابق و درست و مناسب باشد. بين معاني و الفاظ تناسب ذاتيّه وجود دارد. رسولاللّه9 فرمود: بين من و آل من جدايي نيندازيد.([92])
خدا لعنت كند سنّيها را! كه تعمّد كردند در جدايي انداختن بين ايشان. عمداً جدايي انداختند. سخنها به مناسبت پيش آمد. آنها اينقدر جدايي مياندازند كه حتي به وقف كردنِ تنها اكتفا نميكنند ـ به اصطلاح ملاّها ـ اعادهي حرف جارّ هم ميكنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 145 *»
ميگويند: «أللّهمّ صلّ علي محمّد و علي ال محمّد و علي ذريّة محمّد و علي أصحاب محمّد و علي أزواج محمّد» مرتّب و علي و علي و علي كه بخورد بر سرشان.
در اين علي علي آوردن و جدايي انداختن تعمّد دارند. زيرا عقيدهشان بر جدايي است. آنها آلمحمد را از محمّد نميدانند؛ بلكه جدا ميدانند. بين محمّد و آلمحمد، اولي و دومي و سومي را قرار دادند، بين ايشان جدايي انداختند. لعنة اللّه عليهم اجمعين.
ولي شيعه بايد همانطور كه در عقيده معتقد است كه بين ايشان جدايي نيست، در لفظ و ساختمان لفظ و تركيببندي و جملهي صلوات هم با معنا و عقيدهاي كه در دل دارد، مطابق باشد. در دل بين محمّد و آلمحمد: جدايي نميداند. حتي به ما ياد دادهاند كه بگوييد آلمحمد. «أهل بيت محمّد» هم درست است. اما اگر گفتيد و آلمحمد جامع است.
شخصي خدمت حضرت صادق7 صلوات فرستاد گفت: «أللّهمّ صلّ علي محمّد و أهلبيت محمّد» فرمودند: نگو اهلبيت محمد كه به همانهايي مخصوص ميشود كه خدا در آيهي شريفه از آنها ياد كرده است. إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً. (أللهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد).([93])
اين اهل بيت كه خداوند از ازل خواسته، هميشه در همهي عالمها ميخواهد، به لفظ يريد ميفرمايد تا ديگر راه نداشته باشد براي اينكه كسي در عالمي از عالمها بتواند رجسي، پليديي، نقصي، دنائتي براي اين بزرگواران اثبات كند، يا معتقد بشود؛ بلكه فرمود إنّما يريد اللّه به فعل مضارع هم فرمود؛ يعني در جميع عوالم، در هر آني از آنات
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 146 *»
زمان يا آنات دهر يا آنات سرمد، إنّما يريد اللّه خداوند در اين مقام است كه اراده ميفرمايد، نه اينكه قبلاً اراده فرمود و اين كار تمام شد. خير! «اراده ميفرمايد» يعني اين كار خدا دائمي است و استمرار دارد.
فعل مضارع بر استمرار دلالت دارد. دائماً و آن به آن خداوند عهدهدار شده، به عهده گرفته و اراده فرموده است. كار خدا است. هيچكس هم نميتواند با كار خدا دربيفتد، پنجه در پنجهي خدا بيندازد، بخواهد نقصي براي محمّد و آلمحمد: در لحظهاي از لحظات يا عالمي از عالمهاي هزار هزارگانهي امكاني اثبات كند، دنائتي، پستي و نقصي كه از لوازم رتبههاي عالمها است، براي اين بزرگواران معتقد بشود يا اثبات كند.
إنّما هم فرموده كه بيان تأكيد است. إنّما يريد اللّه اين است و غير از اين نيست. خدا آن به آن اراده فرموده و خودش به عهده گرفته كه شما را تطهير كند و پاكيزه گرداند، از لوازم رتبهها، از نواقص امكاني و از جميع صفات خلقي، در هر عالمي از عالمها، در هر مرتبهاي از مرتبهها، در هر موقعيّتي از موقعيّتها شما را تطهير كند. شما چه كساني هستيد؟ أهل البيت باز و يطهّركم تطهيراً تأكيد است. باز خود تطهيراً، تطهير مصدر است و ذكر مصدر منصوب بعد از فعل براي تأكيد و مبالغه است تا هيچ بشري جرأت نكند لب باز كند به اينكه نعوذ باللّه نقصي، عيبي، لازمهاي از لوازم رتبه، و صفتي از صفات خلقي را در عرصهاي از عرصهها و عالمي از عالمها براي اين بزرگواران اثبات كند يا معتقد بشود. هرچه از نواقص، پستيها و دنائتها و پليديها به ذهنش ميرسد، بايد اين بزرگواران را از آن پاك و پاكيزه بداند. خدا اين طور خواسته است.
أهل البيت فرموده؛ رسولاللّه هم فرمودند كه مراد چه كساني هستند. امير المؤمنين، فاطمهي زهرا، امام حسن و امام حسين و فرزندان معصوم امام حسين:كه ائمهي هدي هستند. خداوند اين چهارده نفس مقدّس، اهل بيت رسالت، اولشان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 147 *»
محمّد، آخرشان محمّد صلّي اللّه عليهم اجمعين را اراده كرده كه از جميع نواقص پاك و پاكيزه كند. استعمال كلمهي أهل البيت اينطور است كه مراد فقط اين بزرگواران ميباشند.
خدمت امام7 عرض كرد «أللّهمّ صلّ علي محمّد و أهل بيت محمّد» حضرت فرمود اينطور نگو! چون صلوات مخصوص به ما ميشود. بگو أللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد و ال بگو تا شيعيان ما هم در صلوات داخل شوند يعني تو اگر اينطور گفتي، اقرار كردهاي به اينكه شيعيان ما، آل ما و از ما هستند.
همان عبارتي كه امام7 به يكي از دوستانشان فرمودند أنتم و اللّه من ال محمّد شما از ما هستيد. راوي خيلي خوشحال شد. اما باورش نميشد يعني چه؟ عرض كرد: آقا! من أنفسهم از خود شما هستيم؟ فرمود نعم و اللّه من أنفسهم (قالها ثلاثاً) همينطور چند مرتبه راوي سؤال ميكرد و امام دست روي سينهي مباركشان ميگذاشتند و ميفرمودند از ما هستيد. باورش نميشد. عرض كرد من أنفسهم از خودتان هستيم؟ فرمود من أنفسهم از خود ما، از جان ما هستيد.([94])
دوستان محمّد و آلمحمد: در درجهي اول مثل انبياء، در درجهي بعد نقباء، در درجهي بعد نجباء، بعد هم ان شاء اللّه مؤمنان ناقص به اين بزرگواران و به اين وسائط متّصلاند. همه از آلمحمد9 و از ايشان هستند.
در حديث فرمود: رسولاللّه دست ميزند دامن خدا را ميگيرد، ما دست ميزنيم دامن رسولاللّه را ميگيريم، شما دست ميزنيد دامن ما را ميگيريد. بعد فرمود: چه فكر ميكني كه خدا رسولاللّه را كجا ميبرد؟ يعني هر جا رسولاللّه را ببرد، آلمحمد را نيز ميبرد. هر جا آلمحمد را ببرد، شما را ميبرد. راوي آنقدر خوشحال شد كه در حضور امام از شادي سه بار كف زد و عرض كرد «دخلناها و رب الكعبة»([95]) به پرورندهي كعبه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 148 *»
سوگند ما وارد بهشت شديم.
اقرار كردن به مقام ولايت اولياء چه نعمت بزرگي است كه خدا به بركت شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه بر اهل بصيرت و شيعيان مستبصر عنايت كرده است. چه امر بزرگي است! پس اگر كسي اقرار كرد به اينكه اولياء ايشان اولياء خدا هستند و دشمنان ايشان دشمنان خدا هستند، به لا اله الاّ اللّه اقرار كرده، به محمّد رسولاللّه اقرار كرده، به علي و الأئمّة من ولده و فاطمة الصديقة أولياء اللّه اقرار كرده، به همهي اين مباني و اصول ايمان اقرار و اعتراف كرده است.
از اين جهت من اين استفاده را ميكنم. و گويا يك وقتي هم عرض كردهام و شايد تذكّرش بد نباشد. در حديث دارد إذا قال أحدكم لا إله إلاّ اللّه محمّد رسولاللّه فليقل علي اميرالمؤمنين ولي اللّه.([96]) هركس گفت لا اله الاّ اللّه ديگر نگفتند در كجا. هركس در هرجا گفت لا اله الاّ اللّه محمّد رسولاللّه، بايد حتماً بگويد علي أمير المؤمنين ولي اللّه اين را هم بايد بگويد؛ يعني از اصول اعتقادي و از اركان توحيد است.
در حديث ديگر فرمود إلي هاهنا التوحيد([97]) تا اينجا توحيد تمام ميشود. اگر كسي تا اينجا نيايد، توحيدش تمام نيست. تا علي أمير المؤمنين ولي اللّه صلوات اللّه عليه توحيد تمام است.
آنگاه مشكلي كه پيش ميآيد اين است كه در نماز فعلاً مرسوم نيست و دأب نشده كه در تشهّد شهادت به ولايت را بگوييم. ائمه: هم تقيّه داشتند، خودشان هم در نماز
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 149 *»
نگفتند. رسولاللّه هم در نماز نگفتند، در اذان و اقامه هم نگفتند. از اين جهت وقتي كه ائمهي ما فصول اذان را بيان ميفرمايند و از رسولاللّه نقل ميكنند، شهادت به ولايت امير المؤمنين در فصول اذان از ايشان نقل نشده است.
چهقدر اين بزرگواران مظلوم بودند كه حتي رسولاللّه تقيّه ميكردند از اينكه بگويند: علي ولي اللّه است. چهطور اين بزرگوار از صدر اسلام همينطور مظلوم، مظلوم، مظلوم بوده و هنوز هم مظلوم است. حتي رسولاللّه در اذان نگويند، در اقامه نگويند و ائمّهي ما وقتي كه فصول اذان و اقامه را نقل فرمودند نفرمايند، از فصول اذان و اقامه است.
تا اينكه امروز فقهاء بنشينند اختلاف كنند كه آيا اصلاً گفتنش جايز است يا جايز نيست؟ و اگر كسي در اذان و اقامه بگويد، بعضي از علماي شيعه بدعت بدانند، حتي بعضيهايشان گفتهاند به هر نيتي بگويد، بدعت است.
اينها نوعاً در دلشان وهّابي مذهب بودهاند. مثل آن خالصيزادهي ملعون ـ خدا لعنتش كند! ـ الآن هم در مسجدي كه پشت سر مبارك حضرت كاظم7 است نوههاي گندش نماز ميخوانند. آنجا در روز جمعه و حتي در غير جمعه در اذانشان أشهد أنّ عليّاً أمير المؤمنين ولي اللّه را نميگويند. با اينكه به ظاهر شيعه هستند. بعضي كه مثل اينها باشند اصلاً بدعت ميدانند.
بعضي ميگويند: به قصد ورود نبايد گفت، به قصد جزء اذان و اقامه نبايد گفت كه اگر گفت بدعت است. ولي به عنوان ذكري بگويد، مانعي ندارد. اما به عنوان جزء اذان و اقامه نگويد، چون حديثي در اين باره نرسيده است.
ما هم ميگوييم: آري! جزء اذان و اقامه نيست، جزء تشهّد هم نيست، اما روح اذان و اقامه و روح تشهّد است. اصل است. اگر اين نباشد، آن لا اله الاّ اللّه لا اله الاّ اللّه نيست، أشهد أن لا إله الاّ اللّهي كه روحش ولايت علي صلوات اللّه عليه نباشد، أشهد أن لا إله الاّ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 150 *»
اللّه نيست. آن «أشهد أنّ هبل إله» است. آن اللّهي كه علي و ولايت علي اصل و روح توحيدش نباشد، او اللّه نيست، او هبل است، بت است. فرق نميكند بتي است كه سنّيها آن را ساختهاند. آن اللّهي نيست كه رسولاللّه به آن دعوت كردند و الوهيّت او الوهيّتي نيست كه حقيقت توحيد باشد. اصل توحيد و روح آن، ولايت امير المؤمنين و ائمهي هداة معصومين: است.
پس چون تقيّه و شدّت در كار بوده، به اين سبب ائمهي ما در موقعي كه فصول اذان و اقامه را نقل فرمودهاند، شهادت به ولايت را جزء اذان و اقامه ذكر نكردند. در تشهّد نماز هم نرسيده كه اينطور بگوييد. اما به طور كلّي و جامع فرمودند إذا قال أحدكم لا إله إلاّ اللّه محمّد رسولاللّه فليقل علي اميرالمؤمنين ولي اللّه. يا در حديثي إلي هاهنا التوحيد. توحيد تا اينجا تمام است. تقيّه شديد بوده است.
از اين جهت با اينكه بزرگان ما شهادت به ولايت را در اذان ميفرمودند، اما شيخ مرحوم يا سيد مرحوم يا آقاي مرحوم يا مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامهم الشريف در تشهّد نماز ذكر نفرمودهاند، نرسيده كه اينطور نماز بخوانند. سرّش چيست و چرا چنين بوده است؟
اولاً تقيه بوده. چون واقعاً اسباب زحمت ميشده. الآن هم اگر كسي اين شهادت را در نماز شروع كند بگويد، برايش اسباب زحمت ميشود.
همين ديشب كه حرم مطهّر مشرّف بودم يك مرد خيلي موقّر و با هيأت مذهبي آمد دست مرا گرفت و گفت: آقا عرضي دارم. گفتم: بگو. گفت: اينها كه اينجا سجده ميكنند و نشان داد بعضي را كه درب حرم مطهّر سجده ميكردند، گفت: اينها كه اينجا سجده ميكنند، اشكالي ندارد؟
گفتم اولاً اينها سجده نميكنند، آستانهي مبارك را ميبوسند.
گذشته از اين اگر هم سجده كنند اشكالش چيست؟ اگر پشتش را اين طرف بكند،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 151 *»
رو به مكّه، رو به كعبه، سجده كند اشكالي دارد؟ گفت: نه. گفتم حال رو به اين حرم خدا را سجده ميكند، خدا را رو به اين قبله سجده ميكند. آن هم يك قبله، اين هم يك قبله. خدا را سجده ميكند. علاوه بر اينكه سجده نميكند و عتبه را ميبوسد.
ديد با كسي غير عادي حرف زد. فكر ميكرد كه من از آن ملاّهايي هستم كه ميگويم: بله! آقا هرچه هم ما ميگوييم نبوسيد و سجده نكنيد به حرف نميكنند. ديد نه، من آنطورها نيستم سرش را پايين انداخت و رفت. بيحيا، نه معناي سجده ميداند، نه معناي قبله، شروع كرده به اعتراض.
چون اين گونه مشكلات پيش ميآيد، اگر در نماز دأب ميشد، مشكلاتي اينطوري براي مشايخ اعلي اللّه مقامهم پيش ميآمد و ايراد ميشد.
ولي همين كه ما در تشهّد أللّهمّ صلّ علي محمّد و آلمحمد ميگوييم شهادت سوم و چهارم را نيز گويا گفتهايم.
اين نكتهي قرائتي هم لازم است عرض شود در أشهد أن لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له بايد لا شريكَ لَه گفت، نه «شريكَءْ له». همچنين «صراط الَّءْذين» نگوييد. به اينها بايد توجّه كنيد، جزو دين است. ما فارسيزبان هستيم و بايد دقّت كنيم.
امشب خيلي مطالب در هم شد. مقصود اين بحثها نبود. در هر صورت ما فارسيزبان هستيم، بايد حتماً در صحيح خواندن زياد تمرين داشته باشيم. اباي از تمرين هم نكنيم. ننگ هم نيست تمرين كردن، سؤال كردن و براي يكديگر خواندن. چون ما فارسيزبان هستيم و با لغت عرب انس نداريم، قرائت از ذهنمان ميرود.
نميخواهم براي كسي فضيلت نقل كنم. الحمدللّه بزرگان ما صاحب فضيلت هستند. و اگر از كسي خيري يا برنامهاي را ذكر ميكنم، نميخواهم براي او فضيلت بگويم. يكي از ملاّها، با اينكه خودش مجتهد و مرجع تقليد بوده، نه اينكه اين، فضيلت باشد، وظيفهاش بوده، بايد هم همينطور باشد، فضيلت نيست. حيف است در اين مكان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 152 *»
نقل فضيلت غير بزرگان و محمّد و آلمحمد بشود. فضيلت نيست، وظيفه است. ايشان با اينكه در نجف بوده، شايد عربي بلد بوده، ولي اصالتاً فارسيزبان و اهل شيراز بوده، هر هفته يك بار قاري قرآنِ عرب ميآورده، پيش او مينشسته، ميگفته من چون امام جماعت هستم، قرائتم را بر تو عرض ميكنم، ببين يادم نرفته؟ بر او ميخوانده، و او تصحيح ميكرده است. حال نه اينكه اين، فضيلت باشد. اين واقعاً وظيفه است. بايد قرائتش درست باشد. مخصوصاً چون ميخواسته امامت كند. بايد اين كار را ميكرده.
ماها هم نبايد ابا داشته باشيم يا ننگمان بيايد از اينكه قرائتمان را عرضه كنيم بر كسي كه بهتر از ما قرائت را ميداند. يا بر اين قاري قرآن كه با لهجهي عربي ميخواند عرضه كنيم كه نوارهايش موجود است.([98]) او بخواند و ما گوش كنيم. خدا لعنتش كند! تلفّظ را از او ياد بگيريم.
اصلاً اين سري نوار قرآن را چرا آورديم؟ به همين منظور و براي ياد گرفتن تلفّظ صحيح بود. مخصوصاً رفقايي كه امامت ميكنند، آنهايي كه به شهرستانها ميروند و امامت ميكنند. گاهي بعضي رفقاي جاهاي ديگر به من گفتهاند كه حتي بعضي از ما ممكن است قرائتمان از بعضي آقايان، يا در بعضي قسمتها بهتر باشد. اين طور صحيح نيست.
عرب خيلي دقيق است. اتفاقاً تلفّظ حرف همزه در كلمات ما فارسها اينقدر شايع است، اينقدر روان همزه پيدا ميشود! بدون اينكه ما بخواهيم همزه بسازيم، در كلمات ما همزه پيدا ميشود. برخلاف عرب.
براي عرب سخت است كه همزه را اداء كند. او همزه (أ) را بخواهد بگويد، برايش سخت است. براي عرب اصيل سخت است، به سختي همزه را اداء ميكند. اما براي ما كه فارسي زبان هستيم و روان صحبت ميكنيم، تلفّظمان روان است و كلماتمان غليظ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 153 *»
نيست، چنين نيست. ولي تلفّظ عربي غليظ است. اصلاً به عكس تلفّظ ما است. از اين جهت همزه خيلي در كلمات ما راحت پيدا ميشود. هرچه هم سعي كنيم كه همزه اداء نشود، اداء ميشود.
خدا رحمت كند مرحوم متينفر را ! ايشان در سوريه در شهر شام فوت شد. ما جنازهي ايشان را برديم به مقبرهي شيعيان، پشت مقام زينب كبري سلام اللّه عليها كه تقريباً پايين پاي مبارك حضرت ميشود، دفن كنيم. بعد من آمدم در دفتر مقبره كه بگويم اسم ايشان را روي سنگ قبر بنويسد، گفت اسمش چيست؟ گفتم: عبد الرحيم. گفت: لقب و اسم خانوادگياش چيست؟ اسم العائلة؟ گفتم: متينفر. الآن من با همزه ميگويم؟ متينفر با همزه است؟ او نوشت متينفأر يعني با همزه مينوشت. هرچه من ميگفتم: متينفر، او متينفأر مينوشت. برداشتم برايش نوشتم، گفت: اينكه متينفَرّ است. من كه ميگفتم متينفر، او چون عرب بود، با همزه ميشنيد. من به گمان خودم همزه نميگفتم، متينفر ميگفتم، ولي او متينفأر مينوشت. به اينطور تلفظّ همزه درست ميشود كه اصلاً كلمه غلط ميشود. فَر كجا؟ فأر كجا؟ فأر يعني موش. و اين خيلي با فَر فرق دارد! همزه كه پيدا شود اصلاً كلمه عوض ميشود.
از اين جهت خيلي بايد در قرائتمان دقيق باشيم. مخصوصاً متعلّمين ان شاء اللّه همّت كنند، قرائت خود را تصحيح كنند. قرائت بايد عربي باشد. صراط الـّءْذين كه گفته شد، همزه درست ميشود. در اين كلمه همزه پيدا شد در صورتي كه همزه ندارد. صراط الذين است.
كسي نگويد اين دقّتها نرسيده است. خير! شيخ مرحوم كه خيلي دقيق گرفتهاند، فرمودهاند: اگر صفات مخصوص حروف اداء نشود، نماز باطل است، اصلاً قرائت غلط
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 154 *»
است.([99]) صفات مخصوصشان را برخي از ماها نميدانيم چيست. يك حرف صفتش مثلاً همس است، بايد آن حرف در بين حروف آنقدر آهسته گفته بشود كه فقط يك چيزي به گوش بخورد. بعضي شدّت است. بايد به شدّت حرف گفته بشود و تمام حرف به گوش بخورد. صفات مخصوص مانند اينها است.
حال به آن سختي نه، اقلاًّ به آنطوري كه آقاي مرحوم و مولاي بزرگوار فرمودهاند لفظ صحيح، و حروف از مخارج خودش اداء بشود.([100]) همانطور كه امير المؤمنين فرمودند حفظ الوقوف و أداء الحروف([101]) حرف به طور صحيح اداء بشود.
از اين جهت كلمه هم بايد صحيح اداء بشود. مثلاً كلمه أَلَّذين همزه ندارد. ولي اگر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 155 *»
ما بگوييم «صراط الـَّءْذين» در اين طور همزه پيدا ميشود. صراط الذين بايد گفته بشود. لام كش پيدا نكند كه همزهدار شود. در كلام و تلفّظ ما همزه بسيار است. شريكَ(ءْ) لَه همزه دارد. در اين طور خواندن همزه پيدا ميشود. أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريكَءْ لَه، همزه پيدا ميشود. نوعاً هم همينطور ميگويند، ملاّ و غير ملاّ، متعلّم و غير متعلّم. چرا دقّت نميكنيم؟
من گاهي كنار بعضي مينشينم نماز ميخوانم، صفهاي عقب كه ميآيند و به جماعت اقتدا ميكنند، ميشنوم كه همينطور ميگويد أشهد أن لا إلاّ اللّه وحده لا شريكَءْلَه. اين هم يك مورد، همينطور موارد ديگر. اين طور موارد همزه پيدا ميشود. اگر ما اين جمله را نزد يك عرب بخوانيم، مينويسد «لا شريكَءْله» با اين طرز خواندن ما، بعد از كاف يك همزه ميگذارد. بخواهد اين خواندن ما را ثبت كند، يك همزه ميگذارد. و كلمه باطل ميشود، چنين كلمهاي باطل است. لا شريك له نبايد همزه داشته باشد. بايد تند ادا بشود. نه اينكه كاف به لام بخورد. نه، كاف تمام اداء ميشود، بدون پيدا شدن همزه. از اين مشكلات در قرائت ما بسيار است. ولي بايد دقّت كنيم و مرتّب به يكديگر تذكّر بدهيم.
همينطور از همه لازمتر اينكه ميبينم بعضي كه نماز ميخوانند، خميازهاش گرفته و در حال خميازه حمد يا سورهاش را ميخواند. قل هو اللّه أحد را مثلاً ميخواند. ذكر واجب را با خميازه ميگويد. مثلاً «صرآط الذين أنعمت» را ميخواند. گاهي بعضي از حروفش ميافتد، بعضيهايش خوانده نميشود. گاهي ديده شده. كنار خودم شخصي خميازه ميكشيد و حمد يا سورهاش را هم ميخواند.
اولاً كه خميازه نبايد بيايد. دارد نماز ميخواند. تعجّب است! در نماز خميازه كشيدن از تعجّبات است! اينقدر انسان در رختخواب باشد كه هنوز خميازه بكشد. يا أيّها الّذين امنوا لاتقربوا الصلوة و أنتم سكاري.([102]) اي مؤمنان! نزديك نماز نشويد با اينكه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 156 *»
هنوز مست هستيد. در يك روايت ميفرمايند: مراد مستي خواب است كه هنوز همان گيجي و كسالت خواب هست كه اصلاً نفهمد چه دارد ميگويد، خيلي راحت هم خميازه ميكشد.
اولاً خميازه نبايد بيايد. اينقدر انسان توجّه داشته باشد كه اگر خميازهاش گرفت، اقلاًّ به يكطوري آن را برطرف كند. اگر انسان جلوي كسي باشد و با كسي حرف بزند و خميازهاش بيايد، شرمش ميآيد كه دهانش را كامل باز كند و خميازهي عميق بكشد، زشت است.
آنگاه در حضور اولياء، در نماز هستيم و خميازه ميكشيم. خيلي تعجّب است! من واقعاً تعجّب ميكنم. آخر نماز است، خيلي اين نماز احترام دارد. ميفرمايد: صورت ولايت است؛ يعني نقش علي صلواتاللّهعليه است. داريم نقش علي را در خودمان پياده ميكنيم. آنوقت اينطور در حال كسالت و سرخاراندن، بدنخاراندن، با انگشتر بازي كردن، با لباس بازي كردن، زشت است. مگر انسان ناچار بشود كه مثلاً يك خارش بيني و يا كاري اينطوري بكند. خلاصه خميازه كه بيايد انسان ميتواند آهسته خميازه را رفع كند كه ادامه و كشش پيدا نكند. اگر نميتواند، اقلاًّ موقع خميازه قرائت نكند، ذكر را نگويد. آن هم قرائت نماز كه واجب است. سورهي قل هو اللّه و مانند آن واجب است. اينها را متوجّه باشد در حال خميازه ادامه ندهد. خميازه كه تمام شد، آن وقت ادامه دهد.
اصل سخن در اين بود كه در تشهّد نماز نفرمودند بگوييد أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له و أشهد أنّ محمّداً9 عبده و رسوله و أنّ عليّاً أمير المؤمنين ولي اللّه يا مثل شهادتي كه ما در اذان ميگوييم و أنّ عليّاً و الأئمّة من ولده و فاطمة الصديقة أولياء اللّه صلوات اللّه عليهم، اين يك امر لازمي است. طبق آن فرمايش فليقل بايد بگويد. امر هم كه براي وجوب است. ظاهر امر در وجوب است، مگر رخصتي برسد، مگر تقيّه باشد.
همچنين ما ميدانيم كه از اجزاء ايمان و اركان دين و أنّ وليّهم ولي اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه است. چرا اينها را در نماز نميگوييم؟ عرض كردم چون بزرگان در تقيّه بودند.
يك سرّ اساسي اين است كه وقتي ما گفتيم أشهد أنّ لا إله إلاّ اللّه وحده لا شريك له و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 157 *»
أشهد أنّ محمّداً9 عبده و رسوله، بعد همين كه گفتيم أللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد كه چه ذكر شريفي است! اين براي ما بس است مثل اين است كه گفتهايم أشهد أنّ عليّاً أمير المؤمنين ولي اللّه و گفتهايم و أنّ وليّهم ولي اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه. با همين صلوات اين شهادات را گفتهايم؛ يعني در صلوات به مقام محمّد و آلمحمد: و مقامات شيعيان ايشان اقرار كردهايم.
همين صلوات ما را بس است و كفايتمان ميكند. چون در آن صلوات كه دستور دادند، حضرت فرمود: وقتي كه بگويي أللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد، ما را گفتهاي، دوستان و شيعيان ما را هم در اين صلوات داخل كردهاي؛ يعني معتقدي به اينكه دوست ما دوست خدا است، دشمن ما دشمن خدا است. از اين جهت با گفتن ال محمّد دشمنان ما را بيرون ميكني، و ما را و با ما، دوستان و شيعيان ما را داخل ميكني. از انبياء گرفته تا مؤمنان رتبهي نقصان، همه داخلاند و اين صلوات شامل حال همه است. چنين ذكر بابركتي است.
مقصود اين بود كه در اين آيهي شريفه از پيمان گرفتن از انبياء بر ايمان آوردن به رسولاللّه9 و نصرت كردن حضرت ـ كه در واقع هم ايمان به توحيد و هم به رسالتها است ـ سخن به ميان آمده است.
زيرا شأن انبياء نبود كه خدا بفرمايد: ما از انبياء پيمان گرفتيم كه من خداي شما هستم. آيا از انبياء و فرستادگان خودش پيمان بگيرد بر اينكه بگويند: خدايا تو پروردگار ما هستي؟! نه، مسأله فوق اينها است.
از انبياء پيمان گرفت كه من ميدانم و به بركت آن توحيد، آن نبوّت، آن كتاب، آن حكمت كه به شما دادهام، معلوم است كه حتماً ايمان ميآوريد. لتؤمننّ به و لتنصرنّه شما حتماً به رسولاللّه ايمان ميآوريد و حتماً آن بزرگوار را در مقامات ولايتش نصرت ميكنيد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 158 *»
بنابراين اين آيه مربوط به انبياء است. آن آيه مربوط به بني آدم است. از اين جهت آنجا اسم آدم هم لازم نيست برده شود. و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم آنجا أ لست بربّكم گفته ميشود. از اين جهت لزومي هم ندارد، اسم آدم برده بشود. من بني ادم اين دقّتي است كه در اينجا لازم است داشته باشيم.
من در جايي نديدم كه اين دقّت شده باشد و فرموده باشند كه چرا در اين آيه گفته شده و إذ أخذ ربّك من بني ادم؟ و نفرمود «و إذ أخذ ربّك من ادم و ذريّته» يا «و إذ أخذ ربّك من ادم و من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم» چون سر و كار بحث با ربوبيّت و اقرار به ربوبيّت است؛ يعني كلاس اول و قدم اولي است كه بايد از بچّههاي آدم پيمان گرفته شود و ديگر از خود آدم بحث به ميان نيايد.
اما دربارهي آنچه از خود آدم پيمان گرفته شد، در آن آيهي ديگر بحث شده است.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 159 *»
مجلس 11
(شب دوشنبه 6 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r نظر شيخ مفيد دربارهي عالم ذر
r ادامهي نظر شيخ مفيد دربارهي عالم ذر
r تفكيك شيخ مفيد ميان اشهاد و اخراج ذريه و توجيه اشهاد
r نقد اين تفكيك و توجيه
r استشهاد شيخ مفيد به آيات قرآن و كلام عرب
r نقد استدلال شيخ مفيد
r برخي از احاديث دربارهي سؤال و جواب در عالم ذر
r موقعيت شيخ مفيد
r خطر لغزش ضعفاء
r برخي از حقوقي كه امام عصر عجل الله فرجه بر رعايا دارند
r تفاوت كاملان و ضعفاء در تسديد الهي
r روايات شيعه و اهل سنت درباره حجرالاسود
r اختصاص لقب اميرالمؤمنين به حضرت علي7
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 160 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
بحث در مورد عالم ذر و بيان نظريّاتي بود كه در اين امر اظهار شده بود. با وجود اينكه مسأله از مسائل متواترهي اسلام است؛ يعني فرمايشهايي كه از رسولاللّه و ائمهي هدي سلام اللّه عليهم اجمعين رسيده، امر را از نظر معنا به حدّ تواتر رسانيده است كه عالم ذرّ عالمي بوده كه تمام خلق در آنجا بودهاند و امر ميثاق و عهد و پيمان در آنجا واقع شده است. ولي در توجيه و بيان كيفيّتش نظرها داده شده است.
از جمله نظريّههايي كه در اين زمينه داده شده نظري است كه مرحوم شيخ مفيد اظهار كرده است. مرحوم مجلسي نظر شيخ مفيد را كه در اينباره فرمايشي دارد، نقل ميكند. سؤالاتي از ايشان شده از جمله راجع به عالم ذرّ، و ايشان جواب نوشته كه ترجمهي عباراتش را عرض ميكنم.
ميگويد: اما حديثي كه رسيده در مورد اينكه خداوند ذريّه را به صورت ذرّ از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 161 *»
صلب آدم اخراج فرمود، الفاظ آن مختلف است و احاديث و معاني آنها نيز مختلف است. آنچه صحيح به نظر ميرسد، اين است كه خدا ذريّه را از پشت آدم مانند ذرّ و مورچهها خارج فرمود. پس خدا به ايشان افق را پركرد. و بر بعضي از ايشان نور را قرار داد كه با ظلمت همراه نبود و بر بعضي ظلمت را قرار داد كه با نور همراه نبود. و بر بعضي نور و ظلمت را مخلوط قرار داد. پس چون آدم ايشان را ديد از بسياري آنها عجب كرد و به شگفت آمد و از اينكه بر آنها نور و ظلمت است.
پس عرض كرد: اي پروردگار! ايشان كيستند؟ خداي عزّوجلّ به آدم فرمود: اينها ذريّهي تو هستند. ـ و خدا ميخواهد كه به آدم كثرت و زيادي ذريّهي او را بشناساند. ـ و آفاق را به وسيلهي آنها پركرد و اينكه بشناساند كه نسل آدم در زيادي به مانند مورچه ميباشند. آدم آنها را ديد به منظور اينكه قدرت خدا را بشناسد. و خدا به آدم بشارت داد به اينكه نسل و ذريّهي او متّصلاند و پيوند به يكديگر دارند و بسيارند.
پس آدم گفت: اي پروردگار! سبب چيست كه بر بعضي از اينها نوري ميبينم كه همراه با ظلمت نيست؟ و بر بعضي ظلمتي است كه مخلوط به نور نيست؟ و بر بعضي ظلمت و نور با هم مخلوط است؟
خداوند تبارك و تعالي فرمود: آناني كه بر آنها نور است و ظلمتي همراه آن نور نيست، اصفياء و برگزيدگان من از فرزندان تو هستند كه مرا اطاعت ميكنند و در چيزي از امر من مرا معصيت نميكنند. ايشان ساكنان بهشت هستند.
اما آن كساني كه بر آنها ظلمت است و مخلوط به نور نيست، آنها كفّار از فرزندان تو هستند كه مرا معصيت ميكنند و مرا اطاعت نميكنند.
اما آن كساني كه بر آنها نور و ظلمت با هم است، آنها كساني هستند از فرزندان تو كه مرا اطاعت و معصيت ميكنند. پس مخلوط ميكنند اعمال بد خود را به اعمال خوب. ايشان هستند كه امرشان به سوي من است. اگر خواستم عذابشان ميكنم، پس به عدالت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 162 *»
من است. و اگر خواستم از ايشان عفو ميكنم، پس به فضل و كرم من است.
پس خداوند به آدم خبر داد به آنچه از فرزندان آدم ميباشد. و خدا آنها را به ذرّ و مورچه تشبيه كرده كه آنها را از پشت آدم خارج كرد و همين مطلب را علامت بر كثرت و زيادي فرزند آدم قرار داد.
احتمال هم ميرود كه آنچه خدا از پشت آدم خارج كرده و آنها را ذريّهي آدم قرار داده، همه اجسام ذريّهي آدم باشد، بدون روحشان.
و همانا خدا اين كار را كرد كه به آدم بنماياند و او را بر عاقبت كار آگاه سازد. و براي آدم از قدرت و سلطنت و عجايب صنعت خود ظاهر كند و او را به آنچه بوده و خواهد بود قبل از وجود آنها آگاه كند. تا به اين وسيله يقين آدم به پروردگارش زياد شود. و اين امر او را وادارد به اينكه در طاعت خداوند كوشا شود و به اوامر خدا متمسّك شود و از نواهي او اجتناب ورزد.
تا اينجا را شيخ مفيد قبول دارد. چون شيخ مفيد از علماي نامي شيعه است و اول كسي است كه در ميان شيعه در ابتداي غيبت كبري مورد رجوع و توجّه شيعيان بوده، از اين جهت نظرش و نوع مطالبي كه ذكر كرده، به عنوان اولين مطلب از علماي شيعه در كتب نقل ميشود.
ايشان تا به اينجا عالم ذرّ را قبول دارد كه به اين شكل واقع شد. اما ديگر گفتوگويي در كار نبوده. همين اندازه كه فقط خداوند ذريّهي آدم را به آدم ارائه فرموده و نشان داده است، و فقط به منظور اينكه آدم بداند كه نسل او منقطع نميشود و نوع بني آدم به طور متّصل ادامه دارد و زياد هم خواهند بود.
خدا اين مطلب را خواسته به آدم بفهماند تا بصيرت آدم نسبت به قدرت خدا زياد شود، يقينش اضافه گردد و بيشتر در مقام عبادت برآيد.
اما راجع به اينكه اين ذرّ و ذريّه با خدا گفتوگو كردند، خدا با آنها حرف زد و آنها جواب دادند، اينها را ديگر نميپذيرد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 163 *»
از اين جهت ميگويد: و اما آن رواياتي كه رسيده كه ذريّهي آدم در عالم ذرّ به سخن آمدند و سخن گفتند و خدا بر آنها عهد گرفت و آنها اقرار كردند، از روايات و اخبار تناسخيّه است؛ يعني كساني اين سخن را گفتهاند كه معتقد به تناسخ هستند.
تناسخ به طور اجمال اين است كه بعضي معتقدند كه معاد عبارت است از همين كه هركس مرد دوباره به دنيا برميگردد. و اگر اهل ثواب است در يك بدن حيوان خوبي قرار ميگيرد و متنّعم ميباشد. و اگر اهل عذاب است و بايد عذاب بشود، در بدن حيوان بدي قرار ميگيرد و مورد شكنجه واقع ميشود. اين را تناسخ ميگويند. البته اقسام مختلفي دارد و مسلّم است كه از عقايد باطله است.
ايشان ميگويد: آن اخباري هم كه اينطور است از اخبار تناسخيّه است كه حق و باطل با يكديگر مخلوط و ممزوج شده است. آنچه مورد اعتماد است از اينكه خدا ذريّهي آدم را از پشت آدم خارج فرمود، همان است كه گفتيم، غير از آن نيست. ادلّهي عقليّه و حجّتها و براهين سمعيّه هم بر همين مطلب دلالت دارد. اما سخنگفتن و گفتوگو، اينها خلطي است كه در اخبار واقع شده است و همانطور كه گفتيم مورد قبول نيست.
بعد ميگويد: اگر كسي به اين آيهي شريفه متمسّك بشود و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم تا آخر آيه، و با تمسّك به ظاهر آيه بخواهد بگويد: از اين آيه سخن گفتن در ذرّ استفاده ميشود، ميگويد: اگر فكر كند كه ظاهر آيه اثبات ميكند آنچه را كه اهل تناسخ و حشويّه و عامّه در مورد به سخن درآوردنِ ذريّه و خطاب كردنِ به ايشان گفتهاند و اينكه ذريّه در ذرّ زنده بودند و نطق ميكردند، جواب ميدهيم كه:
براي اين آيه يك معناي مجازي است. و در لغت مثل ساير مجازات، مجاز و استعاره هست؛ به اين معنا كه خداوند تبارك و تعالي از هر مكلّفي كه از پشت آدم و پشت ذريّهي آدم بيرون ميآورد، بر ربوبيّتش عهد ميگيرد به اينطور كه عقل او را كامل ميكند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 164 *»
و او را به آثار صنعت خود آگاه ميسازد و به اين وسيله او را راهنمايي ميكند بر اينكه خلق خدا است و داراي خالقي است كه او را احداث و ايجاد كرده، و او به واسطهي نعمت دادنِ بر شخص، مستحقّ عبادت است. اين است معناي اخذ عهد از فرزندان آدم، و اين است معناي شاهد گرفتن فرزندان آدم را بر خودشان به اينكه خدا ربّ ايشان است.
همچنين فرمايش خدا كه فرموده «آنها گفتند: آري.» در تمام اينها مقصود اين است كه اينها به حسب نماياندنِ خدا صنعت خود را، نميتوانند ربوبيّت خدا را رد كنند و از دلايل صنعت خدا در ايشان نميتوانند سرپيچيكنند. دلايلي دلالت ميكند بر اينكه ايشان مخلوق خدا هستند، و مقصود در اثبات صانعِ ايشان، حجّت عقل بر ايشان است.
پس خداوند سبحانه چون حجّت را بر ايشان لازم و تمام كرد، به واسطهي عقلهايي كه به ايشان داد تا به مخلوقبودنِ خود، و به وجود خالقي براي خود پيببرند، گويا خدا به ايشان فرموده است أ لست بربّكم. و چون اين امر را نميتوانند انكار كنند، به واسطهي اين دلايلي كه بر آفرينش آنها دلالت ميكند، گويا گفتهاند بلي تو خداي ما هستي و ما گواهيم بر اينكه خدا فرموده: اين كار را كردم كه نگوييد روز قيامت كه ما از اين امر غافل بوديم، يا بگويند كه پدران ما قبل از ما شرك ورزيدند و ما از پي آنها رفتيم. آيا به واسطهي شركورزيدن آنها ما را هلاك ميكني؟
همهي اينها احتجاج خداوند است بر ايشان به آنچه كه نتوانند روز قيامت در انكارورزيدنِ آن عذر داشته باشند، و نتوانند بگويند كه خدايا ما از اين امر غافل بوديم.
مثل اين است كه خدا ميفرمايد ألم تر أنّ اللّه يسجد له من في السموات و من في الأرض و الشمسُ و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدوابّ و كثير من الناس و كثير حقّ عليه العذاب([103]) در اينجا اينطور مراد است. مقصود خدا اين نيست كه شمس، قمر،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 165 *»
نجوم، جبال، شجر و دوابّ سجده ميكنند؛ مثل سجدهكردن بشر؛ بلكه خدا ميخواهد بفرمايد كه اينها از ارادهي خدا امتناع ندارند و مطيع امر خدا هستند، از اين امر به سجده تعبير آورده است.([104])
سخن ايشان ادامه دارد و استشهادهايي به آياتي از قرآن و همچنين به عباراتي از كلام عرب ميكند كه مقصودش را در اين مطلب ميرساند كه مراد اين است كه در برابر ارادهي خدا امتناع ندارند و آنچه خدا خواسته بر اينها جاري ساخته است. از جمله اينكه عقول اينها را اينطور قرار داده كه همين كه به عقلشان رجوع كنند، بگويند ما خدايي داريم و مخلوق او هستيم، و نتوانند از اين امرِ عقلي سر باز زنند.
سپس مرحوم شيخ مفيد آمده بين اِخراج و اِشهاد فرق گذاشته است. آيهي شريفه كه در عالم ذرّ صراحت دارد، هم اخراج و هم اشهاد را ذكر ميكند و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم اين اخراج است؛ يعني از تمام فرزندان آدم خدا ذريّهي آنها را از پشت آنها گرفت كه همان اخراج ذريّه باشد. بعد ميفرمايد و أشهدهم علي أنفسهم آنها را هم بر خودشان گواهگرفت.
آيهي شريفه صراحت دارد در اينكه اخراج و اشهاد واقع شد. خدا ميفرمايد ياد كن آن وقتي كه خدا اين دو كار را كرد: يكي اينكه از پشت فرزندان آدم ذريّهي آنها را خارج فرمود، ديگر اينكه آنها را بر خودشان به ربوبيّت خودش شاهد گرفت. و طبق روايات، بر نبوّت رسولاللّه9 و ولايت ائمّهي هدي: نيز شاهد گرفت. پس اين اخراج و اشهاد با هم بوده است.
اما شيخ مفيد اخراج را قبول ميكند، ميگويد اخراج واقع شد، واقعاً خداوند ذريّهي آدم را به طور ذرّ از پشت آدم خارج فرمود، تمامي مورچگاني پراكنده در روي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 166 *»
زمين و در همهي افق بودند كه وقتي آدم نگاه كرد، از زيادي آنها تعجّب كرد، اين را قبول ميكند. اما اشهاد را توجيه ميكند ميگويد: اينكه آنها زنده بودند، نطق داشتند، گفتوگو كردند و به ربوبيّت شهادت دادند، اينها ديگر آنجا نبوده است.
اِشهاد، يك امر فطري و طبيعي است كه خدا در عقلهاي طبيعي همه قرار داده كه وقتي كه هركس در اين دنيا به عقلش رجوع كند، ميفهمد خدا دارد، ميفهمد مخلوق خدا و حادث است و خالق دارد. پس ايشان بين اخراج و اشهاد فرق گذاشته، اين دو را از هم جدا كرده است. اخراج را مربوط به عالم ذرّ و اشهاد را مربوط به اين عالم ميداند.
آن نظري كه عرض كردم يكي از نظرها اين است كه مراد از عالم ذرّ عالم استعدادها و فطريّات است؛ يعني آنچه خدا در فطرت هركسي قرار داده است. آيات فطرت را هم بر همين معنا توجيه ميكنند كه مراد از فطرت همين است كه نوع خلقت بشر بر اساسي است كه عقل دارد و به عقلش كه رجوع ميكند، بعضي از امور را عقلاً مييابد. ديگر لزومي ندارد كه انبياء به او ياد بدهند. به عقلش مييابد كه خدا دارد، به عقلش مييابد كه مخلوق و محتاج به خدا است.
اين امور را ذكر كردند و گفتند همهي اينها استعداد و قابليّت انسان است و مراد از ذرّ هم اين عالم استعداد و عقليّات و امور عقلي است.
حال شيخ مفيد قسمت اشهاد را، همان عالم استعداد ميداند اما اِخراج را در عالم ذرّ معنا ميكند. البته عباراتش طولاني است. در استشهاد به آياتي كه ميگويد در اين آيات بايد دقّت كنيم اين است كه خداوند مثلاً از زبان جهنم ميگويد هل من مزيد([105]) اين گفتن، گفتنِ نطقي نيست؛ بلكه نوعي تعبير و استعاره است.
يا اينكه خدا به زمين و آسمانها فرمود: بياييد چه در حال طاعت، چه در حال
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 167 *»
كراهت، تسليم شويد. گفتند: ما ميآييم و آمدهايم در حالي كه مطيع تو هستيم. ميگويد: اين گونه گفتنها در قرآن و در استعمالات عرب و غير عرب بسيار است مانند اين شعر:
«و قالت له العينان سمعاً و طاعةً |
و أسبلتا كالدّر ما لميثقب» |
استشهاد به اين شعر ميكند كه دو چشم به آن محبوب گفتند سمعاً و طاعةً، ما تو را اطاعت ميكنيم، در حالي كه دو چشم حرف نميزنند. اما در عرب اسم همان حالت تسليم بودن و مطيع بودن آن دو را، گفتوگو ميگذارند.
به اين قبيل تعابير ايشان استشهاد ميكند. و از آنها ميخواهد اين نتيجه را بگيرد كه پس اينكه خدا به آنها فرمود: «من پروردگار شما نيستم؟ آنها گفتند: آري تو پروردگار ما هستي» اين تعابير استعاره و مجاز است و حقيقت نيست. خدا همان حالت استعداد و آمادگي عقلاني را براي درك توحيد، اشهاد ناميده و تعبير به اشهاد فرموده است. ايشان اين توجيه را دارد.([106])
البته ميدانيم خود آيهي شريفه هم اخراج و هم اشهاد را در يك زمينه بيان ميكند و هيچ نميشود توجيه كرد به اينكه استعاره يا مجاز باشد. به علاوه ظرف يكي است و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي ببينيد ظرفِ هر دو كار يك وقت است. به ياد بياور اي رسول ما9 آن موقعي را كه خداوند گرفت از بني آدم ذريّهي ايشان را از پشتهايشان و ايشان را بر خودشان گواه گرفت. ببينيد وقت يكي است.
اگر طبق نظر شيخ مفيد دو وقت باشد كه اخراج ذريّه در عالم ذرّ بوده و اشهاد در اين عالم باشد، وقتي كه اينجا هركسي به دنيا ميآيد با يك عقل فطري طبيعي به دنيا ميآيد و اين عقلش هم طوري است كه وقتي كه به آن رجوع ميكند به او ميگويد: تو
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 168 *»
حادثي، تو مخلوقي، تو خدا داري، اين عالم حادث است، مخلوق است، خدا دارد، اگر مراد اين باشد بايد خدا دو ظرف بفرمايد. مثلاً بعد از و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم، بفرمايد «و إذ أشهدهم علي أنفسهم» يا «و إذ يشهدهم علي أنفسهم» يا به هر تعبيري كه بفهماند دو وقت بوده است.
ولي ميبينيم آيه يك وقت را بيان ميكند. همان موقعي كه اخراج بوده و ذريّه را خدا بيرون آورده، همان موقع هم اِشهاد واقع شده و خدا ذريّهي آدم را بر خودشان گواه گرفته و آنان نيز اقرار و اعتراف كردهاند. اين اقرار، اعتراف، گفتوگو و استنطاق و جواب، همه در همان زمان بوده كه اخراج واقع شده است.
پس نظر ايشان نظري نيست كه بتوان گفت براي آن دليلي دارد. صرف همين كه ميگويد: اين تعابير مجازي است، خودِ معتقد شدن به مجاز بودن دليل ميخواهد. بي جهت چرا بگوييم مجاز است؟
آن خدايي كه ذريّهي آدم را خارج ميكند، قادر است آنها را زنده كند. به علاوه كه در روايات بسيار دارد كه يدبّون، در حال حركت بودند و متحرّك بودند؛ يعني حيات داشتند و زنده بودند. دابّه و جنبنده بودند. و أشهدهم علي أنفسهم آنها را گواه گرفت. شعور و ادراك داشتند، تمام لوازم براي شهادت و گواهي را داشتند.
به خصوص در حديث كافي به اين مطلب تصريح شده است. ابي بصير ميگويد: به امام صادق7 عرض كردم كيف أجابوا و هم ذرّ؟ چهطور جواب دادند در حالي كه آنها ذرّ، كوچك و مورچهوار بودند؟ قال جعل فيهم ما إذا سألهم أجابوه يعني خدا در ايشان قرار داد آنچه را كه اگر سؤال بشوند جواب دهند.
إذا در اينجا به معناي شرط است، نه اينكه جعل فيهم بعد از اين، وقتي كه آنها را در دنيا بياورد آنگاه در دنيا جعل فيهم.
چون بعضي به همين قسمت حديث شريف استشهاد كردهاند كه وقتي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 169 *»
خدا آنها را به دنيا بياورد، در آنها عقلي قرار ميدهد كه وقتي از آنها سؤال بشود جواب بدهند. چنين نيست.
جعل فيهم ما إذا سألهم أجابوه در همان عالم ذرّ بوده است. چون راوي دارد ميپرسد كيف أجابوا و هم ذرّ؟ اين چه ربطي دارد به اينكه در دنيا باشد؟
خير! چهطور جواب دادند در حالي كه ذر و مورچهوار بودند؟ فرمود: خدا نيرويي و چيزهايي در آنها قرار داد كه هرگاه از آنها بپرسد، جواب بدهند؛ يعني خدا قبلاً آنها را به آنچه از عقل، شعور و ادراك لازم داشتند مجهّز كرد تا وقتي سؤال بشوند جواب بدهند.
طبق اين حديث شريف و نوع احاديثي كه در اين زمينه است، از اين جهت حتي اين جمله هم در روايت رسيده است يعني في الميثاق.([107]) يعني در ميثاق و در همان عالم ذر جواب بدهند و جواب بگويند.
همينطور حديث ديگري كه عيّاشي از ابو بصير نقل ميكند، ميگويد به حضرت صادق7 گفتم أخبرني عن الذرّ حيث أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي و أسرّ بعضهم خلاف ما أظهر قلت: كيف علموا القول حيث قيل لهم أ لست بربّكم؟ قال إنّ اللّه جعل فيهم ما إذا سألهم أجابوه.([108]) ميگويد: به امام صادق7 عرض كردم، آقا! مرا از ذرّ و عالم ذرّ خبر بدهيد. آن موقعي كه خدا آنها را بر خودشان شاهد گرفت به اينكه به آنها گفت: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، آري. و بعضي از آنها در دل پنهان كردند آنچه را كه ظاهر كردند؛ يعني به ظاهر گفتند آري، اما در دل پنهان كردند و گفتند نه تو خداي ما نيستي و به ربوبيّت او اقرار نكردند. پس چگونه آنها سخن را دانستند و فهميدند آن موقعي كه به آنها گفته شد أ لست بربّكم؟
حضرت فرمود: خدا در ايشان قرار داد آنچه را كه هرگاه ايشان را سؤال كند او را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 170 *»
جواب گويند؛ يعني عقل، شعور و آنچه كه براي جواب و سؤال و تكليف لازم است، خدا در ايشان قرار داد.
ببينيد اين حديث شريف چگونه در اين باره صراحت دارد! و تعجّب است از مرحوم شيخ مفيد كه چه طور آمده بين اخراج و اشهاد جدايي انداخته و گفته كه امر اخراج در عالم ذرّ بوده اما امر اِشهاد در اين عالم واقع شده است. با اين همه روايات صريح، از ايشان تعجب است كه تعجّب ميكند از اينكه با اينكه ذرّ باشند يا به شكل مورچه يا مانند مورچه كوچك باشند، چهطور در آنجا نطق داشته و سخن گفتهاند؟
معناي ذرّ معلوم است، نسبت به عظمت و جلال انوار خدا كوچك بودند. همچنين بر فرض هم كوچك باشند، مگر خدا عاجز است كه شيء كوچكي را نطق بدهد كه واقعاً با او گفتوگو كند، به او عقل، حيات، ادراك و شعور بدهد و به مقدار شعور و ادراك او با او سخن بگويد.
خيلي تعجب است از مثل شيخ مفيد! با اينكه در غيبت كبري مورد توجّه امام7بوده. در تاريخ ذكر نشده كه براي كسي از طرف امام7 نامه بيايد و فرمايشي صادر بشود. اما راجع به شيخ مفيد دارد كه حضرت به او نامه دادند.([109])
تعجّب است كه ايشان اينطور روايات را با اين بسياري آنها رد كند و قبول نكند كه اشهاد واقعاً در آن عالم بوده است! حال به هر طور بوده، انسان كيفيّتش را راه نميبرد. اما چرا اينطور توجيه كند، اقلاًّ ميفرمود: من نميتوانم بفهمم و تصوّر كنم كه چهطور خدا در عالم ذرّ از ذريّهي آدم اقرار و اعتراف گرفت. نه اينكه بيايد توجيه كند و اينطور در آيه و در اين همه روايات كه اخراج و اشهاد همراه يكديگر ذكر شده، آنها را از هم جدا كند و بگويد اخراج در عالم ذرّ بوده و اشهاد در اين عالم است!
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 171 *»
همين اندازه كه بشر ناقص شد، هرچه هم رتبهاش بالا برود، رتبههاي ظاهري علم ظاهر است، و خطر هميشه مواجه با انسان است. بايد در همه حال متوجّه باشيم كه ناقصيم و قصور داريم. معناي ناقص هم همين است. ديگر هيچ نميتوانيم خود را صددرصد به اصطلاح عليه السلام بدانيم. منتها عيب و نقص هر كدام در جهتي ظاهر و معلوم است. از اين جهت فرمودهاند: وقتي كه شما را متذكّر عيبهايتان ميكنند، ناراحت نشويد! هيچ نبايد ناراحت شد.
حضرت صادق اين فرمايش را براي ما ميفرمايند أحبّ الإخوان إلي من أهدي إلي عيوبي([110]) بهترين و محبوبترين برادران من نزد من آن برادري است كه عيب مرا براي من هديه بياورد؛ يعني بيايد به من بگويد، چنين عيبي داري، اين عيب را كنار بگذار. او محبوبترين برادرها نزد من است.
چهقدر بايد انسان تمرين كند كه اگر به او گفتند: آقا اين كار تو عيب است، نقص است، اين دأب، اين خُلق، اين طرز رفتار، اين روش، ناپسند است و هرچه بگويند كه واقعاً انسان مييابد عيب است، خوشحال بشود.
از اين جهت فرمودهاند المؤمن مرءاة المؤمن([111]) مؤمن آيينهي مؤمن است كه عيب شخص را مقابل انسان ميگويد، نميرود پشت سر انسان عيب او را بگويد. مقابل انسان عيب او را ميگويد. انسان بايد خوشحال باشد كه برادرش دارد عيب او را برايش بازگو ميكند. مؤمن است و نميشود هم مؤمن بود مگر به اينطور.
البته اين گفتن دو طور است: يك وقت به زبان ميگويد: عيب شما اين است، آقا اين عيب را كنار بگذار. يك وقت هست در عمل ميگويد.
وقتي كه من ديدم برادر مؤمن من مؤدّب به ادب خوبي است كه من آن ادب را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 172 *»
ندارم، او مرآت و آينهي من ميشود، در او عيب خودم را ميبينم. او اين عيب را ندارد و من دارم. خودم را به او عرضه ميكنم، ميبينم او اين عيب را ندارد، من هم از او ياد ميگيرم، به اين اخلاق متخلّق و به اين آداب متأدّب ميشوم.
اين است كه بايد براي يكديگر معلّم، مربّي و دلسوز باشيم، يكديگر را نصيحت كنيم. در مملكت امام زمان هستيم و در مُلك و سلطنت آن بزرگوار بهسرميبريم. از حقوقي كه آن بزرگوار در مقام تسلّط و سلطنتش بر ما دارد، اين است كه اولاً خيرخواه امر سلطنت آن بزرگوار باشيم، ثانياً خيرخواه رعيت آن حضرت باشيم، از حقوق مسلّمهي سلطان است.
صاحب سلطنت، بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه هستند، حق ايشان بر ما اين است كه اولاً در ملك و سلطنت اين بزرگوار ان شاء اللّه بدي نكنيم، اسباب زحمت براي اهل ايمان فراهم نكنيم، براي مؤمنان مشكلات درست نكنيم كه اين خيانت به سلطنت بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است. و خيانت كردن به سلطنت بقيّة اللّه، معلوم است، غضب آن بزرگوار همراهش است. همچنين نسبت به اهل مملكت او كه مؤمنان و اهل ايمان هستند، خائن نباشيم؛ بلكه ناصح و خيرخواه آنان باشيم.
مقصود اين بود كه با اين همه روايات كه رسيده، چهطور مرحوم شيخ مفيد به اين اشتباه بزرگ دچار شده! و اشتباه خيلي بزرگي است، به جهت اين است كه نقص دامنگير انسان است.
در عالم نقصان، حتي ممكن است انسان از نظر بعضي جهات در نزد امامش محبوبيّتي پيدا كند، به طوري كه امام به او نامه بدهند و او را برادر بخوانند، در عين حال چنين اشتباهي هم داشته باشد. و امام7 تعمّد بفرمايد كه او را بر همين اشتباهش بگذارد، متوجهش هم نفرمايد تا معلوم شود كه كمال در ناقص، همهجانبي نيست. اينطور نيست كه خير در او ممحّض باشد. اين شأن كاملان است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 173 *»
كامل اينطور است كه من جميع الجهات مسدَّد است. خدا براي اين كار خلقش كرده، براي اينكه امام نشان بدهند امتياز بين كامل و ناقص را كه ناقص حتي ممكن است به درجهي مفيد برسد، شيخ مفيد ميشود، امام هم به او نامه ميدهند، او را برادر ميخوانند،([112]) در عين حال حفاظت و حراستش همهجانبي نيست. چون او همهجانبي خالص نيست، همهجانبي و از همهي جهات نتوانسته خود را خالص كند، از اين جهت برايش اشتباه هست. و صلاح او در همين اشتباه هم هست، نگاهش ميدارند.
اما كاملان چون من جميع الجهات خود را براي امام خالص ميكنند، از اين جهت امام7 هم ـ البته مربوط به امر دين است ـ من جميع الجهات در امر دين آنها را حراست و حفاظت ميفرمايند و تسديد ميكنند. چون عدول نافين هستند به حقيقت عدل بودن، در دين خطا و اشتباه ندارند. فرمايششان همان است كه امام7 خواسته است به ما برسد، او را توفيق ميدهند و تسديد و تأييد ميفرمايند.
در هر صورت امر اشهاد و اخراج با هم است. اينها هيچ از هم جدا نميشود.
سنّيها خيلي روايات دارند، در روايات شيعه هم داريم كه حجر الأسود ملكي از اعظم ملائكه بود، در عرصهي ميثاق و عالم الست، بين ملائكهاي كه خدا بر خلق شاهد گرفت، اين ملك از همه مقرّبتر بود، از اين جهت خداوند از همه كه پيمان گرفت، آنها را به اين ملك داد تا در نزد خود نگهداري كند. براي اينكه ما بفهميم تعبير آوردهاند كه خداوند پيمانهاي همهي خلق را كه گرفت در دهان اين ملك قرار داد، و اين ملك هم تمامي آنها را بلعيد و الآن تمامي آنها در نزد او محفوظ است.
در آن عالم آدم هر روز صبح و شام با اين ملك مصافحه ميكرد و با اين ملك بر آن پيماني كه بسته بود، تجديد پيمان ميكرد. وقتي كه آدم به دنيا آمد براي آن ملك دلتنگ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 174 *»
شد، از خدا خواست كه كاش ميشد آن ملك را ميديدم و با او تجديد پيمان ميكردم.
در بين راه به سنگ بسيار درخشاني مثل بلّور سفيد، درخشان و نوراني برخورد كرد، خيلي نوراني! تعجّب كرد. جبرئيل نازل شد گفت: اين همان ملك است. چون ديدار او را از خدا خواستي، خدا هم او را به شكل سنگ به اين عالم فرو فرستاد.
آدم خوشحال شد آن را برداشت و بر دوش خود حمل مينمود. هر موقعي كه خسته ميشد، جبرئيل كمكش ميكرد. تا اينكه آدم خانهي كعبه را ساخت، آنگاه حجر الأسود را در آنجا نصب كرد. و اين سنگ همان ملك است كه آدم آن را در آنجا نصب كرد.([113]) آنگاه حرم خدا هم به مقدار نورافشاني اين سنگ تعيين شد. از طرف راست چهار ميل و از طرف چپ هشت ميل.([114]) همين حدود را آدم اندازهگيري و علامتگذاري نمود حرم خدا شد.
الآن از هريك از چهار طرف مكّه كه وارد ميشويم، در ابتداي حرم علامتگذاري است. پايههايي گذاشتهاند كه نشانهي حرم است. كساني كه مثلاً ميخواهند عمرهي مفرده به جا بياورند و داخل خود مكّه هستند، ميآيند خارج حرم، همين اندازه كه يك قدم خارج شدند، آنجا محرم ميشوند و برميگردند.
كساني كه از خارج حرم ميآيند، چه براي حجّ يا عمره، حق ندارند بدون احرام داخل حرم بشوند. بايد خارج حرم محرم شوند. اگر احرام براي حجّ است در مواقيتي كه رسولاللّه معيّن كردهاند، بايد محرم بشوند. و اگر براي عمرهي مفرده است، ميتوانند بيايند تا همان پشت آن علامتها، محرم شوند و داخل حرم شوند. در عمرههايي كه براي حجّ است كه عمرهي تمتّع گفته ميشود، آنهايي كه از خارج ميآيند، حتماً بايد در ميقاتها محرم بشوند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 175 *»
مقصود اين بود كه ميفرمايد: اين سنگ اينقدر نوراني بود و نور داشت كه به مقدار نور آن حرم معيّن شد، و خيلي سفيد؛ مثل برف بود. اما چون اهل معصيت و كفّار آن را استلام كردند و دست بر آن گذاردند، اكنون رنگش سياه گرديده است.([115])
من قبلاً فكر ميكردم كه رنگ حجر الأسود قهوهاي است، ولي اين رنگ قهوهاي رنگ حجر الأسود نيست، اينها لاك است. در اين سفر اخير متوجّه شدم كه از خود سنگ فقط به اندازهي كف دستي باقي ميگذارند، بقيّهاش را لاك ميگيرند. دو سه قسمت، فقط به اندازهي كف دست و كمتر، به اندازهي يك پنج ريالي از اصل سنگ بيرون ميگذارند. ديگر بقيّهي اطراف سنگ كه قهوهاي ديده ميشود، رنگ لاكهايي است كه آب ميكنند و بر آن سنگ ميريزند تا هرچه استلام ميشود، لاكها استلام بشود. از اين جهت خود سنگ خيلي كم پيدا است.
خيلي بايد دقّت كرد. خدا روزي كند! كساني كه ميخواهند استلام كنند، بايد متوجّه داخل سنگ باشند در همان وسط كه به اندازهي يك پنج ريالي اصل سنگ نمايان است، بايد آنجا دست كشيده شود. يا اگر كسي ميخواهد ببوسد، آن موضع را ببوسد. با اين زحمت جلو ميروند، لاكها را ميبوسند و آن طرف ميروند؛ با اينكه احتمال كتك خوردن و خطر ضربه خوردن در آن هست، ميروند لاك را ميبوسند و برميگردند. نوعاً سنّيها اينطورند.
در اين عمرهي اخير كه ما آنجا بوديم شروع به تعمير كرده بودند و جلوي حجر را دستگاه گذاشتند و بستند. بعد من به يكطوري توانستم جلو بروم. حتي پرده كشيده بودند، جلو رفتم از داخل كاملاً تمام حجر را ديدم كه لاكهايش را برداشته بودند. وقتي لاك جديد زدند رجوع كردم ديدم فقط به مقدار پنج ريالي و يك توماني باقي گذاشته و بقيّه را لاك زدهاند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 176 *»
من قبلاً فكر ميكردم كه رنگ خود حجر الاسود قهوهاي است. ميگفتيم چه قهوهاي زيبايي و چهقدر صاف است! ولي نه صاف است و نه قهوهاي. يك سنگ كاملاً سياه است. امام ميفرمايند: اين سياهي به واسطهي استلام كفّار و اهل معصيت است كه اينطور سياه شده است.
مقصود اين بود كه هم در روايات شيعه، هم در روايات سنّيها رسيده كه اين سنگ همان ملك است كه در آنجا عهدنامهها به او خورانيده شد. خدا تمام پيمانهايي را كه گرفت، به دهان اين ملك داد و او هم بلعيد و الآن در نزد او است. از اين جهت براي آن كساني كه ميتوانند، استلامش دستور داده شده است. اگرنه بايد اشاره كنند.
حتي در موقع استلام ميفرمايد اگر نتوانستيد استلام كنيد و ببوسيد، به طرف حجر اشاره كنيد، در ابتدايي كه طواف را ميخواهيد شروع كنيد استلام كنيد، اگر توانستيد كه ببوسيد و دست بماليد و اگر هيچ يك ميسّر نشد، از دور با انگشت به طرف سنگ اشاره كنيد و بگوييد أللّهمّ إيماناً بك و تصديقاً بكتابك و وفاءً بعهدك.([116])
خدايا من براي حجّ آمدم. ابتداي شروع اعمال حجّ من است و اولين عمل در مسجد الحرام، استلام و توجّه به حجر الاسود است. خدايا اين، از جهت ايمان به تو و تصديق كتاب تو است كه در قرآن گفتهاي: اين اولين خانه است و اينطور و اينطور حج را وصف كردهاي، دستور به حج دادهاي، من كتاب تو را تصديق كردهام، و وفاءً بعهدك به آن عهد و پيماني هم كه در ذرّ داشتم، ميخواهم وفا كنم.
در روايات ما زياد دارد كه حجر الاسود، افراد را ميشناسد و از پيمانشان باخبر است. هركس وفادار مانده، او را ميشناسد كه راست ميگويد و الآن در دلش، ولايت امير المؤمنين ائمهي هدي: را دارد، در ياد او است و فرداي قيامت شهادت ميدهد كه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 177 *»
اين به سرزمين مكّه آمد و با من استلام كرد يا مرا بوسيد و گفت أللّهمّ إيماناً بك و تصديقاً بكتابك و وفاءً بعهدك وفاي به عهدم كردم. اين شخص راست ميگويد. در دنيا من ديدم كه اهل ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بود.
و تمام كساني كه منكر ولايت هستند و از ولايت امير المؤمنين خارجاند، تمام سنّيها، منّيها، نصّاب خدا لعنتشان كند! همه آنجا كه ميروند آنها را ميشناسد همانجا ميگويد: دروغ ميگوييد. فرداي قيامت هم شهادت ميدهد كه اينها دروغ گفتند، اينها به امر ولايت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه وفادار نماندند.([117])
از جمله رواياتي كه اهل سنّت در اين زمينه در كتابهاي معتبرشان روايت كردهاند اين روايت است. «إنّ عمر لعنة اللّه عليه قبّل الحجر ثمّ قال: إنّي لأعلم أنّك حجر لاتضرّ و لاتنفع و لو لا أنّي رأيت رسولاللّه9 يقبّلك لماقبّلتك». چهقدر ملعون بوده است! گفت من ميدانم تو سنگي هستي كه نه ضرر ميزني، نه منفعتي ميبخشي. اگر نديده بودم كه رسولاللّه تو را ميبوسند، من تو را نميبوسيدم.
ببينيد ملعون چهقدر ملعنت دارد! حرفهايش هم عمري است. خدا لعنتش كند؛ يعني من مثل رسولاللّه سفيه نيستم، من عاقلم. نعوذ باللّه رسولاللّه سفيه است، سنگي كه نه ضرر و نه منفعت دارد ميبوسد.
چرا؟ چون فكر من از رسولاللّه بالاتر است، من بيشتر ميفهمم. اما چه كنم مثلاً اسير مقدّسها هستم. اين مقدّسها پشت سر من هستند، ديدهاند رسولاللّه اين سنگ را ميبوسد، اگر من نبوسم ميگويند هان عمر ميخواهد بدعت ديگري بگذارد، از اين جهت من ميبوسم. همهي كارها و حرفهايش عمري است.
آخر ملعون! خودت ميگويي: رسولاللّه؛ مثل حرف شيطان كه ميگويد: خدايا تو
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 178 *»
مرا خلق كردي، اما چرا ميگويي من براي خاك سجده كنم؟ من از آتش آفريده شدهام و او از خاك. بر خدا اعتراض ميكند.
اين هم بر رسولاللّه ميخواهد اعتراض و انتقاد كند، بر رسولاللّه ميخواهد عيب وارد كند، بگويد رسولاللّه آدم سفيهي بود. خدا لعنتش كند! پس چرا ميگويي رسولاللّه؟ ديگر اين را نگو. اگر رسولاللّه است، پس همهي كارهايش به اذن خدا است، همهي كارهايش بر اساس معرفت حقيقت اشياء است، او ميبيند اين سنگ كيست و چيست؟
از اين جهت رسولاللّه آن را با چه شدّتي ميبوسيد. اگر موقع شروع شوط شلوغ ميشد و بوسيدن ممكن نميشد، با چه شدّتي استلام ميفرمود. گاهي كه حضرت سواره طواف ميفرمودند، چوبدستي خودشان را به حجر ميرسانيدند و بعد چوبدستي را ميبوسيدند، تا اين اندازه احترام ميكردند.([118])
ملعون اين حرفش را زد «ثمّ بكي ثمّ علا نشيجه» بعد شروع كرد به گريه كردن و هقهق كردن. خدا لعنت كند عمريهايي را كه هقهق ميكنند. در اين هقهق كردنها مقصودهايي دارند. بعضي از اين هقهقها به دل آدم آتش ميزند. اين ملعون هم شروع كرد آنجا به هقهق كردن و گريه و سر و صدا كردن.
يك دفعه «فالتفت إلي ورائه فرأي علياً7» تا سر نحسش را برگرداند، ديد امير المؤمنين صلوات اللّه عليه هستند، خواست حرفي كه زده به طوري آن را رفع و دفع نمايد.
معلوم ميشود اين گريه و هقهقش هم براي همين بوده كه آن . . . كارياش را به اصطلاح گلمالي كند. خدا لعنتش كند! خدايا ما چه موقع دلمان خنك بشود؟! ان شاء اللّه موقعي كه مهدي صلوات اللّه و سلامه عليه ظاهر بشود. اين گريهاش هم معلوم ميشود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 179 *»
براي همين بوده كه حتماً سايهاي از حضرت ديده، فهميده حضرت هستند، شروع كرده به گريه كردن و هقهق كردن كه رد پا گم كند تا حضرت چيزي نفرمايند.
بعد دوباره خواست حضرت را مهلت ندهد كه وارد حرفي بشوند گفت: «يا أبا الحسن هاهنا تسكب العبرات» اي ابا الحسن اينجا جايي است كه بايد اشكها ريخته بشود. ملعون! مگر اينجا چيست؟ تو كه ميگويي سنگي است، ضرري، منفعتي ندارد. «فقال علي7» حضرت فرمودند يا أمير المؤمنين معلوم ميشود دوران خلافتش بوده است. فرمودند يا أمير المؤمنين يعني اي مأبون! ديگر معناي اين گونه خطاب اين است. خدا لعنتش كند!
چون فرمودند: هركس راضي شود كه به اسامي ما ناميده شود و به القاب ما ملقّب گردد، «القاب ما» كه فرمودند، خيلي توسعه دارد. ديگر نگويم، خيلي گسترده است. هركس در دلش راضي باشد كه به القاب ما ناميده شود و مسرور باشد، بدش هم نيايد و خوشش بيايد، بدانيد كه مأبون است.([119]) خدا لعنتشان كند! همهشان مأبون بودند.
پناه به خدا ميبريم! ديگر از شدّت بغض با آن ملعون است كه اين تعبير به زبان ميآيد، آخر امير المؤمنين به او بفرمايد يا أمير المؤمنين! چه معنايي غير از اين دارد؟
فرمودند: حتي ائمه را به اين لقب نخوانيد با اينكه اين بزرگواران امير مؤمنان هستند. اين لقب به امير المؤمنين علي بن ابيطالب صلوات اللّه عليه اختصاص دارد. و به اين نام هم ناميده نشد مگر در عالم ذر. آنجايي كه خداوند بر امارت حضرت پيمان گرفت.([120])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 180 *»
آن گاه عمر ملعون اول كسي است كه در اسلام به او امير المؤمنين گفتند. چون گفتند به او چه بگوييم؟ ابيبكر را ميگفتيم يا خليفة رسولاللّه. حال به اين چه بگوييم؟ بگوييم يا خليفة خليفة رسولاللّه؟ دوتا خليفه گفتن سنگين است. شيطان مجسّم شد، به زبان آن ملعون داد كه بگوييد: يا امير المؤمنين.([121]) از آن پس اين ملعون را امير المؤمنين گفتند. همين طور ساير غاصبان و خلفاي بني اميه و بني العباس را امير المؤمنين ميگفتند. تا اينكه سلسلهي بني عباس تمام شد. از آن موقع به بعد اسامي ديگري به آنها داده شد.
در حديثي فرمود: بعد از من خلفاء ميآيند، بعد از خلفاء امراء، بعد از امراء ملوك، و بعد از ملوك جبابره، بعد از جبابره يخرج رجل من أهل بيتي يملأالارض عدلاً كما ملئت جوراً صلوات اللّه و سلامه عليه.([122]) اللّهمّ عجّل فرجه.
حضرت امير فرمودند بل هو يضرّ و ينفع اين سنگ هم ضرر دارد، هم منفعت. «فقال و كيف؟» عرض كرد چهطور؟ قال إنّ اللّه عزّوجلّ لمّا أخذ الميثاق علي الذريّة كتب اللّه عليهم كتاباً ثمّ ألقمه هذا الحجر. فرمود: وقتي كه خدا بر ذريّه ميثاق گرفت، ببينيد خود اينكه ميفرمايد بر ذريّه ميثاق گرفت، كلمهي ذريّه را ميفرمايد كه در ذرّ بودهاند و هم اخراج ذريّه بوده، هم اِشهاد.
وقتي خدا بر ذريّه پيمان گرفت، بر آنها كتابي را نوشت. بعد آن را به دهان اين سنگ داد. ثمّ ألقمه هذا الحجر. و اين سنگ آن را بلعيد و الآن در دل او است. فهو يشهد للمؤمن بالوفاء و يشهد علي الكافر بالجحود.([123]) بنابراين اين سنگ براي مؤمن شهادت ميدهد به اينكه به آن پيمان وفا كرده و بر كافر شهادت ميدهد به اينكه امر ولايت ما را انكار كرد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 181 *»
مقصود اين است كه تمام سنّيها اين حديث را در كتب معتبرشان روايت كردهاند. راجع به اين قسمت كه رسيدهاند، اين حديث را در رابطه با آداب و سنن حج ذكر كردهاند.
پس معلوم است كه اين نظري كه شيخ مفيد داد، هم برخلاف روايات شيعه و هم برخلاف روايات اهل سنّت است.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 182 *»
مجلس 12
(شب سهشنبه 7 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r رواياتي كه سبقت محمد و آلمحمد: در اجابت عالم ذر را اثبات ميكند
r امامان: شيعيان خود و ساير خلق را ميشناسند
r حديثي در بيان سبقت رسولاللّه9 در اجابت
r اشارهاي به فضلطلبي عباس عموي پيامبر9
r برتري آلمحمد: بر انبياء از نظر شيعيان مستبصر و غير ايشان
r كلام فيض كاشاني در توجيه عالم ذر
r نقد نظريهي فيض
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 183 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
آيات و رواياتي كه بر وجود عالم ذر دلالت دارد به اندازهاي است كه مطلب را به حدّ تواتر رسانيده و در شيعه به حدّ ضرورت رسيده است.
از جمله رواياتي كه به طور صريح بر عالم ذرّ دلالت دارد، رواياتي است كه در آنها منزلت رسول خدا و ائمهي هدي: بيان شده در اينكه ايشان بر همهي خلق در جوابدادن به سؤال پروردگار و اقراركردن به ربوبيّت خداوند متعال سبقت گرفتند. سبقت ايشان در آن عالم باعث شد كه در اين عالم بر جميع فرزندان آدم و حتي بر خود آدم فضيلت داشته باشند و بر همهي ايشان مولا و از همه اولي باشند.
البته جهات معنوي و باطني و سرّ اين سبقت و تقدّم در فرمايشهاي مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم بيان شده است. آن جايي كه اسرار فضائل را بيان ميفرمايند و بواطن فضائل را ذكر ميفرمايند، سرّ اين فضيلت و برتري را بيان فرمودهاند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 184 *»
اما به حسب ظاهر رواياتي كه بر اين امر دلالت ميكند، سبقت داشتن ايشان در جواب گفتن، و در نتيجه فضيلت داشتن اين بزرگواران بر جميع انبياء و ساير بني آدم و خود آدم، خوب استفاده ميشود. همين قسمت از روايات كفايت ميكند در اينكه انسان بداند كه تقدّم عالم ذرّ بر اين عالم مسلّم و امري متواتر و يقيني است.([124])
از جمله احاديثي كه در اين زمينه رسيده، حديثي است كه مرحوم علي بن ابراهيم قمي از حضرت باقر7 نقل ميكند كه ايشان فرمودند إنّ اللّه أخذ ميثاق شيعتنا بالولاية لنا و هم ذرّ يوم أخذ الميثاق علي الذّر بالإقرار له بالربوبيّة و محمّد9 بالنبوّة و عرض اللّه عزّوجلّ علي محمّد9 أمّته في الطين و هم أظلّة و خلقهم من الطينة التي خلق منها ادم و خلق اللّه أرواح شيعتنا قبل أبدانهم بألفي عام و عرضهم عليه و عرّفهم رسولاللّه9 و عرّفهم علياً و نحن نعرفهم في لحن القول.([125]) در اين روايت فضيلت خودشان را ذكر ميفرمايد در اينكه اقرار و اعتراف بر ايشان عرضه شد.
ميفرمايد: خداوند از شيعيان ما به ولايت براي ما ميثاق گرفت. در حالي كه آنها ذرّ بودند، روزي كه خداوند بر ذرّ ميثاق گرفت به اينكه براي خدا به ربوبيّت و براي محمّد9 به نبوّت اقرار كنند. و خداوند عزّوجلّ بر محمّد9 امّت او را عرضه داشت در آن موقعي كه دوران طين را ميگذرانيدند و هنوز در خميره و طينت بودند و ايشان اظلّه بودند.
يكي از اصطلاحات عالم ذرّ عالم اظلّه است كه از فرمايشهاي ائمه: استفاده ميشود. اظلّه جمع ظلال يا ظلّ، به معناي سايه است و در اينجا مراد حقيقتهايي است كه خداوند در آن عالم به آن حقيقتها خلق را آفريد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 185 *»
ميفرمايد: ايشان را از همان طينتي خلق كرد كه آدم را از آن خلقت فرمود؛ يعني همانطور كه بني آدم در اين عالم از نظر عنصريّت؛ مثل خود آدم و همجنس با او هستند، در آن عالم اظلّه و عالم ذر هم بني آدم كه از صلب آدم اخراج شدند، از جنس هم بودند.
چهطور در اينجا انبياء ميگويند أنا بشر مثلكم([126]) حتي مثل رسولاللّه9 را ميفرمايد: از يك جنس و يك خميره هستند. در آن عالم هم از يك جنس و از يك خميره بودند.
ميفرمايد: خداوند ارواح شيعيان ما را قبل از بدنهاي ايشان به دو هزار سال خلقت فرمود و ايشان را بر رسول خدا9 عرضه داشت و به آن حضرت شناسانيد. همينطور ايشان را به امير المؤمنين علي7 شناسانيد، ما هم ايشان را در لحن قولشان ميشناسيم؛ يعني وقتي كه با ما سخن ميگويند، شيعيانمان را ميشناسيم و ميفهميم كه اينها با ما دوست هستند يا نه. شيعيان خود را در سخنان و طرز تكلّمشان ميشناسيم؛ يعني در موقع سخن گفتن با ما آن محبّت دروني شيعيان بر زبانشان ظاهر ميشود، از نحوهي روبهرو شدنشان با ما، از سؤالكردنشان از ما آنها را ميشناسيم.
در اينجا في لحن القول ميفرمايد؛ يعني يكي از راههايي كه ما شيعيان را ميشناسيم اين است. اگرنه معلوم است امام7 به آن علم احاطي كه بر همهي خلق دارد، احتياج نيست كه آنان را از طريق لحن القول بشناسد. و معنايش اين نيست كه ما از راه ديگري شيعيان خود را نميشناسيم و فقط از راه لحن القول ميشناسيم؛ بلكه به اين معنا است كه يكي از راههايي كه شيعهي ما شناخته ميشود و خودش را مينماياند و باطنش ظاهر ميشود، طرز صحبت كردن و لحنالقول او است.
همانطور كه طرز نگاه كردنش هم همينطور است. از نگاه كردنش هم باطنش را ميفهمند، از آمد و رفتش باطنش را ميفهمند و همينطور راههاي ديگر.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 186 *»
از اينها گذشته خود علم احاطي امام7 در شناخت تمام خلق و دانستن همهي امور كفايت ميكند.
امام7 مؤيّد به روح القدس است. و روح القدس حقيقتي است كه تمام هستي را فراگرفته و پركرده است. جايي از ملك خدا نيست كه روح القدس در آنجا نفوذ نداشته باشد، امري از امور نيست كه بر روح القدس نگذرد و به واسطهي او جريان نيابد. هر امري از امور به واسطهي روح القدس جريان مييابد، و هر موجودي در هر جاي عالم باشد، مورد احاطهي روح القدس است و روح القدس بر آن محيط و نافذ است. و اين روح القدس هميشه با امام است. و روح القدس نميخوابد، سهو نميكند، اشتباه ندارد، اينها اموري است كه همگان در مورد روح القدس قبول دارند.
رواياتي كه در مورد روح القدس رسيده كه خطا، اشتباه، جهل، نوم، سستي و فتور ندارد، براي روح القدس هيچ نقصي از نواقص وجود ندارد، اينها را همه قبول دارند.
از طرفي همه قبول دارند كه از وقتيكه رسولاللّه9 در اين عالم ظاهر شدهاند، روح القدس نزول كرده و عروج نكرده است. و تا رسولاللّه در حيات بودند همراه آن حضرت بود. پس از آن حضرت با امير المؤمنين بود و همينطور با امامي پس از امامي، تا امروز كه با وجود مقدّس بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه است.
در دعاي افتتاح كه خود حضرت تعليم فرمودهاند عرض ميكنيم ـ و بحمد اللّه موفّقيم در بعضي قنوتها اين فقره از دعا را ميخوانيم ـ و أيّده بروح القدس يا ربّ العالمين([127]) و اين اقراري كه ميكنيم به اين معنا است كه ما امام خود را اينطور ميشناسيم. امامي است كه هميشه مؤيّد به روح القدس است.
و چون روح القدس سهو، خطا، اشتباه، غفلت، نوم و فتور ندارد، پس امام ما غفلت،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 187 *»
اشتباه، سهو، جهل و نوم به اين معنا را ندارد، فتور و سستي به اين معناي خلقي را ندارد. فرمود ما ميخوابيم اما دل ما بيدار است. چشمهاي ما روي هم ميرود ولي دل ما نميخوابد و بيدار است.([128])
پس امام7 به واسطهي روح القدس در همهي هستي نافذ است و به واسطهي روح القدس به همهي امور عالم است و بر جميع خفايا واقف است. پس شيعهي خود را ميداند، دشمن خود را ميشناسد. نه تنها در ميان اناسي، در همهي موجودات، در حيوانات، در نباتات، در جمادات، در ذرّه ذرّهي هستي، در عالم غيب و در عالم شهاده، در همهجا امام شيعيان خود را به چنين علم احاطي كه دارد و به نفوذي كه براي آن است ميشناسد.
اما اين فرمايشي كه در اينجا ميفرمايد، نه اين است كه بخواهد بفرمايد ما محتاجيم به اينكه شيعهي ما با ما حرف بزند، تا بعد ما او را بشناسيم كه شيعهي ما هست يا نه. نه يكي از راههايي كه شيعه خودش را ميشناساند و آنچه در دل دارد مينماياند، حرف زدن و طرز سخن گفتن او با ما است، از كنار و گوشهي سخنش خود را به ما ميشناساند. نگاهش نيز همينطور است، از طرز نگاه كردن به امام، خودش را ميشناساند.
چهطور اينطور نباشد، حال آن كه ماها ميشناسيم، ما دشمن خود را، دوستمان را از طرز حرف زدنش ميشناسيم، از نگاهش ميفهميم. مگر خيلي كودن باشيم كه نفهميم. اگرنه اين مقدارها را ميفهميم كه كسي كه به ما نگاه ميكند، چهطور است. در نگاهش روحيّهي او را ميخوانيم. در راه رفتن و سلوكش با ما، در رفت و آمد و معاشرتش با ما، بعضي از اموري كه مربوط ميشود به دريافتهايي كه انسان به حسب فطريّات اوّلي و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 188 *»
قواي عقلاني ميفهمد، ميتوانيم آنها را بفهميم و بدانيم.
البته انسان نبايد بر اين امور خيلي اعتماد كند؛ بلكه بايد بگذارد تا امر، خودش واضح بشود. از اين جهت دستور فرمودهاند كه در وقتي كه در عالم صلاح غالب است و خير غلبه دارد، نبايد به كسي سوء ظن پيدا كرد، مگر از او خلاف ببينند، آنگاه ميتوانند سوء ظن داشته باشند. و در زماني كه فساد غالب است، نبايد حسن ظن داشت، نبايد خيلي به حسن ظن سلوك كرد و معاشرت نمود؛ بلكه بايد سوء ظن داشت، مگر تجربه شود و معلوم گردد، آنگاه حسن ظن پيدا شود، عيبي ندارد.([129])
همچنين رواياتي داريم كه بر اساس مظنّه نبايد قضاوت كرد.([130]) چون ممكن است ماها اشتباه بكنيم، از اين جهت نبايد به اين امور خيلي اعتماد كنيم.
مقصود اين است كه اينها اموري است كه فهميده ميشود. حضرت امير7ميفرمايد ما من أحد أضمر شيئاً إلاّ ظهر في فلتات لسانه و صفحات وجهه([131]) كسي چيزي در دل پنهان نميكند، مگر اينكه گاهي در كلمات پريدهي او، همچنين در رنگ رخسارهي او ظاهر ميشود.
دوستي و دشمني از اموري است كه تا انسان ظاهر نكرده در دل است. هرچه دوستي، هرچه دشمني را بپوشاند، گاهگاهي از لابهلاي كلام و از رنگ رخساره مشخّص ميشود كه باطن اين شخص چيست با اينكه دوستي يا دشمني در دل او است.
اينها اموري است كه بشر عادي طبيعي هم ميتواند بفهمد. بنابراين فضلي نيست كه ائمّه: براي خودشان بفرمايند كه ما شيعيان خود را در لحن القول و طرز حرف زدنشان، در كلمات پريده و در لابهلاي سخن گفتنشان ميشناسيم. اين فضلي براي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 189 *»
امام7 نشد. شما هم در لابهلاي سخن گفتن كسي روحيّهي او را اجمالاً ميشناسيد. حال دقيق باشد يا اشتباه رخ بدهد، امكان دارد.
ولي اين فضلي براي امام نشد كه بخواهند در اينجا فضيلتي براي خود اثبات كنند كه ما اينقدر آگاهيم كه از لابهلاي كلام شيعيانمان آنها را ميشناسيم؛ بلكه ميخواهند بفرمايند: حرف زدن شيعه معرّف او است، حرف زدن انسان معرّف او است. از اين مطلب بگذريم.
مقصود اين بود كه اين حديث شريف، مقام، منزلت و سبقت محمّد و آلمحمد: را در اجابت نشان ميدهد كه بعد ديگران بر ايشان عرضه شدند و شيعيان به ايشان شناسانيده شدند كه اينها اهل اقرار و اعتراف به ربوبيّت خدا و همچنين اهل اقرار و اعتراف به نبوّت رسولاللّه9 و اهل اقرار و اعتراف به ولايت ائمهي هدي سلام اللّه عليهم اجمعين هستند.
رواياتي كه بر سبقت در اجابت دلالت دارد و اينكه پيش از همه محمّد و آلمحمد:دعوت خدا را اجابت كردند و پرسش خدا را جواب گفتند، بسيار است. از جمله اين حديث است كه حضرت صادق7 ميفرمايند إنّ بعض قريش قال لرسولاللّه9 بأي شيء سبقت الأنبياء و أنت بعثت اخرهم و خاتِمهم يا خاتَمهم يكي از قريش عرض كرد.
احتمال ميرود اين شخصي كه حضرت نام او را نبردند عباس عموي پيغمبر9باشد كه خيلي دلش ميخواست براي او هم فضيلتي باشد. و سعي ميكرد كه از گوشه و كنارها براي خودش يك فضلي درست كند. از خاندان قريش، خاندان هاشم و عموي پيغمبر9 بود، خيلي دلش غش ميرفت براي اينكه يك فضيلتي هم براي او باشد. اين نوع اعتراضها را در بعضي مواضع داشت.
از جمله اينكه علي چه فضيلت و امتيازي به حسب ظاهر دارد؟ علي هم از هاشم و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 190 *»
ابوطالب، ما هم از هاشم هستيم. پس علي چه فضيلتي دارد؟
شما پيغمبر هستيد، بسيار خوب! امر نبوّت، شما را ممتاز كرده بسيار خوب! اما علي ديگر چرا؟ خيلي سعي ميكرد يكطوري بشود كه بگويند شما هم مثل علي هستيد، يا علي هم مثل شما است مثلاً. خيلي دلش براي اين امور ضعف ميرفت.
راجع به بستن درهاي مسجد، در دعاي ندبه هم ميخوانيم و سدّ الأبواب إلاّ بابه([132]) درهايي كه از خانهها به مسجد رسولاللّه باز ميشد، حضرت مأمور شدند ببندند. تمام درها بسته بشود مگر درِ خانهي رسول خدا و امير المؤمنين صلوات اللّه عليهما و آلهما. زيرا فقط اهل اين دو خانه حق داشتند نسبت به مسجد رسولخدا9 آزاد باشند و در هر حال وارد مسجد شوند، در حال جنابت و غير جنابت، در همهي احوال. ولي بقيّهي درها بايد بسته بشود.
اينجا عباس خيلي ناراحت شد، خيلي تقاضا كرد كه آقا! اجازه بفرماييد در خانهي من هم باز باشد، فرمود: خير، اين كار به اذن، امر و خواست خودم نيست. خداوند فرموده است. آخر من عموي شما هستم، يك حقّي، يك امتيازي براي من بر ديگران بايد باشد، اجازه دهيد دريچهاي باز باشد، فرمود: خير. عرض كرد اجازه بدهيد پنجرهاي باز باشد، فرمود خير. عرض كرد اجازه دهيد يك روزنهاي باشد، همين اندازه صداي اذان را از داخل مسجد بشنوم و داخل مسجد را ببينم، فرمود خير، ابداً([133]) تمام درها را بست.
از اين جهت احتمال ميرود در اينجا هم اين «بعضي از قريش اين سؤال را كردند» عباس باشد كه شما به چه چيز بر همهي انبياء سبقت گرفتهايد؟ خودتان را از همهي انبياء بالاتر و افضل معرّفي ميفرماييد! حال آن كه به حسب ظاهر شما آخرتر از همه مبعوث شده و خاتم آنها هستيد، نبوّت را ختم كردهايد، به حسب ظاهر بايد مثل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 191 *»
آنها باشيد، يا مثل بعضي از ايشان كه بر يكديگر فضيلتي دارند، آنطور باشيد؛ مثل ابراهيم، موسي، عيسي، اما از همهي ايشان بالاتر باشيد، علّتش چيست؟ اين سبقت از كجا است؟
قال إنّي كنت أوّل من امن بربّي و أول من أجاب حيث أخذ اللّه ميثاق النبيّين و أشهدهم علي أنفسهم قالوا بلي. فكنت أنا أول نبي قال بلي. فسبقتهم بالإقرار باللّه عزّ و جلّ([134]) فرمود من اول كسي هستم كه به پروردگارم ايمان آوردم و اول كسي هستم كه جواب داد. آن موقعي كه خداوند پيمان انبياء را ميگرفت. آنجايي كه خدا انبياء را بر خودشان شاهد گرفت و أ لست بربّكم فرمود و انبياء گفتند: آري بلي، من اول نبي و اول پيغمبري بودم كه اجابت كردم و جواب دادم، گفتم بلي. پس من بر آنها سبقت و پيشي گرفتم، به اقرار كردن به الوهيّت و ربوبيّت خداوند. از اين جهت بر آنها برترم و خداوند در دنيا هم مرا به اين فضيلت به خلقش شناسانيده كه از همه افضل هستم.
پس مطابق اين همه روايات در زمينههاي مختلف كه از جمله همين روايات مربوط به فضيلت رسول خدا9 است، و الحمد للّه ربّ العالمين از بركات بزرگان، ما آلمحمد: را در اين فضائل مثل رسولاللّه و با آن حضرت يكي ميدانيم.
ديگران؛ يعني آناني كه مستبصر نيستند، خيلي سختشان است كه بگويند ائمه از انبياء افضل هستند. اما ببينيد بچّهي ابتدايي ما با خيال راحت از بركات فرمايشهاي بزرگان ميگويد: ابراهيم شيعهي امير المؤمنين است و به شيعه بودن او براي امير المؤمنين افتخار ميكند.
ولي همين ملاّها هنوز متزلزل هستند و نميتوانند با ضرس قاطع و محكم بگويند كه ائمه از انبياء افضل هستند. خيلي زور بزنند و به حساب خودشان اهل فضيلت و ولايت و اهل بيتي باشند، آنگاه ميگويند: قطعاً از بعضي انبياء افضل هستند. اما از بعضي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 192 *»
ديگر مثل ابراهيم يا موسي، عيسي، چون آنها صاحبان شريعت و اولوا العزم بودند، از آنها بخواهند افضل باشند، آقا لنگ ميزند، سختش است، تمجمج دارد. نميتواند صريح بگويد آري اينطور است.
پس ببينيد بزرگان چه حق بزرگي بر گردن ما دارند! اين فرمايشها، اين كتب كه در آنها فضائل را نشر فرمودهاند، چه حق بزرگي بر ما دارند! اينك نبايد ما نسبت به اين كتب و فرمايشها خداي نكرده به اهمال بگذرانيم.
اين كتب و فرمايشها بايد هميشه ان شاء اللّه براي ما زنده و مورد رجوع باشد. مرتّب بخوانيم و مرتّب در اطراف اين فرمايشها فكر كنيم، آنها را ياد بگيريم و ياد بدهيم. مخصوصاً كتاب مبارك ارشاد را كه براي همهكس واضح است. و هر مطلبي كه لازم بوده بيان فرموده، چه تحليل، بررسي و تحقيق جامعي! چهقدر مثال، تشبيه و تنظير فرمودهاند تا آن كه مطلب به طور خيلي ساده و آسان در حدّ فهم هركس بيان شود، به طوري كه عالم در حدّ علمش و جاهل در حدّ جهلش ميفهمد. هيچكس معذور نيست كه بگويد من نميفهمم. اين فرمايشها به گردن ما خيلي حق بزرگي دارد كه بحمد اللّه به واسطهي آنها اينطور در امر دين بصيرت داريم.
پس به بركت اين فرمايشها ميدانيم آلمحمد: هم مثل رسولاللّه9 بر همهي خلق و بر تمامي انبياء در گفتن بلي سبقت گرفتند و بر همهي انبياء و غير انبياء در اين عالم فضيلت يافتند و از همه افضل هستند. اگرچه بعد از همه آمدند، اما از تمام خلق اولين و آخرين افضل هستند. بحمد اللّه اين مطلب يك امر اعتقادي شده كه الفباي مكتب ما است، حتي براي بچّههاي ما، افضلبودن محمّد و آلمحمد: از همهي خلق، و اول بودن ايشان بر همه، الفباي اين مكتب است.
از جمله مباحثي كه داشتيم اين بود كه نظرهاي مختلفي در مورد عالم ذرّ اظهار شده است. يكي از آنها نظريّهي منتحلين به حكمت و عرفان بود كه در اسلام و تشيّع اظهار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 193 *»
كردهاند. اجمال نظر آنها اين بود كه ميگفتند: جهت ربّي هر موجودي گواهي ميدهد بر اينكه خدايي و خالقي دارد. و آن جهت ربّي را ملكوت هر شيئي ميگويند.
پس در جهت ملكوت، تمام موجودات به ربوبيّت و الوهيّت خداوند اقرار كردند و جملهي قالوا بلي، به حسب حيث ملكوتي و جهت ربّي اشياء است. اما در حيث نفسي و خودي ممكن است كافر پيدا بشود، مؤمن پيدا بشود. اين يكي از نظرهايي بود كه اظهار شده است.
و چون در ميان حكماء و منتحلين به حكمت و عرفان، فيض كاشاني از همه مهارتش در احاديث بيشتر است و در توجيه احاديث از همه بيشتر دست دارد، عبارت او را ميخوانم كه نظر او نظر اساتيد او است؛ مثل ملاصدرا و سايرين، خلاصه با اين بيان، نظر اهل حكمت و اهل عرفان؛ يعني منتحلين به حكمت و عرفان كه خودشان را به حكمت و عرفان نسبت ميدهند، اجمالاً روشن ميشود.
ميگويد: «أخرج من أصلابهم نسلهم علي ما يتوالدون قرناً بعد قرن يعني نثر حقائقهم» در بارهي آيهي شريفه و إذ أخذ ربّك من بني ادم من ظهورهم ميگويد «يعني نثر حقائقهم بين يدي علمه فاستنطق الحقائقَ بألسنة قابليّات جواهرها و ألسن استعدادات ذواتها و أشهدهم علي أنفسهم أ لست بربّكم قالوا بلي شهدنا أي و نصب لهم دلائل ربوبيّته و ركّب في عقولهم ما يدعوهم إلي الإقرار بها حتّي صاروا بمنزلة الإشهاد علي طريقة التمثيل».
«نظير ذلك قوله عزّوجلّ إنّما قولنا لشيء إذا أردناه أننقول له كن فيكون و قوله جلّ و علا فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً أو كرهاً قالتا أتينا طائعين و معلوم أنّه لا قول ثمّة و إنّما هو تمثيل و تصوير للمعني و ذلك حين كانت أنفسهم في أصلاب ابائهم العقليّة و معادنهم الأصليّة يعني شاهَدهم و هم دقائق في تلك الحقائق و عبّر عن تلك الاباء بالظهور لأنّ كلّ واحد منهم ظهر أو مظهر لطائفة من النفوس أو ظاهر عنده لكونه صورةً عقليّةً نوريّةً ظاهرةً بذاتها».
«و أشهدهم علي أنفسهم أي أعطاهم في تلك النشأة الإدراكيّة العقليّة شهود ذواتهم العقلية
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 194 *»
و هويّاتهم النوريّة فكانوا بذلك القوي العقليّة يسمعون خطاب أ لست بربّكم كما يسمعون الخطاب في دار الدنيا بهذه القوي البدنيّة و قالوا بألسنة تلك العقول بلي أنت ربّنا الذي أعطيتنا وجوداً قدسيّاً ربّانياً سمعنا كلامك و أجبنا خطابك».
خدا از اصلاب فرزندان آدم نسل ايشان را خارج كرد بر همينطوري كه در اين عالم توالد دارند، قرني بعد از قرني؛ به اين معنا كه حقيقتهاي آنها را در نزد علم خود پراكنده و منتشر فرمود و از حقايق آنها نطق خواست و آنها را به نطق آورد به زبانهاي قابليّتهاي جوهرهي ايشان، و زبانهاي استعدادهاي ذوات و حقايق ايشان. و آنها را بر خودشان گواه گرفت به اينكه به آنها گفت أ لست بربّكم گفتند: آري ما گواهي ميدهيم؛ يعني براي آنها دليلهايي بر ربوبيّتش نصب كرد و قرار داد و در عقلهاي آنها تركيب فرمود آنچه را كه آنان را دعوت كند و به اقرار كردن به ربوبيّت خدا بخواند. تا اينكه طوري گشتند كه گويا اِشهاد و گواهي گرفتن بر خودشان واقع شد.
اين سخن بر طريقهي تمثيل است، خدا مثال ميزند و تقريباً تشبيه ميكند. اگرنه اشهاد به اين معنا نبوده؛ مثل اين آيه كه ميفرمايد: سخن ما به شيئي وقتي كه آن را بخواهيم اين است كه به او ميگوييم بشو پس ميشود. يا مثل اين آيه كه خدا به آسمانها و زمين گفت: بياييد از روي طوع يا از روي كراهت، گفتند: ما آمديم از روي طوع، طاعت و رغبت. معلوم است كه آنجا قولي نبوده و اين تمثيل است براي اينكه يك امر معنوي را بخواهند به صورت ظاهري بيان كنند.
و اين وقتي بود كه خدا فرزندان آدم را در اصلاب عقلاني پدرانشان و معدنهاي اصليشان بر خودشان شاهد گرفت. يعني خدا آنها را مشاهده كرد. در حالي كه آنها در آن حقايق خيلي به طور دقّت و دقيق وجود داشتند. و از آن پدران به ظهور تعبير آورده است. و پشتها، نه به معناي پشت و صلب باشد؛ بلكه به معناي اين است كه هريك ظَهر و مَظهر براي طايفهاي از نفوس بودهاند، يا در نزد خدا ظاهر بودند. چون همه به صورت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 195 *»
عقليّهي نوريّه بودند كه به ذاتشان ظاهر بودند.
خدا آنها را بر خودشان گواه گرفت؛ يعني به آنها در آن نشأهي ادراكي عقلي، شهود خودشان را عطا كرد كه ذاتهاي عقلاني و هويّتهاي نوري خود را مشاهده كردند. پس به آن قواي عقلاني خطاب خدا را شنيدند. همانطور كه در اين دار دنيا به قواي بدني خطاب خدا را ميشنوند. و آنجا به زبان همان عقول و به زبان عقلاني گفتند: آري! تو خداي ما هستي كه به ما وجود قدسي ربّاني را عطا كردي. ما كلام تو را شنيديم و خطاب تو را جواب گفتيم.
آن وقت به حديث حضرت صادق7 هم استشهاد ميكند كه از حضرت سؤال شد كيف أجابوا و هم ذرّ؟ چهطور آنها جواب گفتند در حالي كه ذرّ بودند؟ فرمود جعل فيهم ما إذا سألهم أجابوه اين را توجيه ميكند به اين حرفي كه زد كه بنابراين اِشهاد و سؤال و جواب، به همان عقل و قواي عقلاني و نشأهي عقلاني مربوط ميشود.
بعد از اينكه اين فرمايش را از حضرت نقل ميكند ميگويد: «و هذا بعينه ما قلناه أنّه عزّوجلّ ركّب في عقولهم ما يدعوهم إلي الإقرار» ميگويد: اين فرمايش حضرت هم همان است كه ما گفتيم كه خدا در عقلهاي ايشان نيرويي را تركيب كرد كه آنها را به اقرار كردن به ربوبيّت خدا بخواند.
اگر اين طور باشد و اين درست باشد پس اينكه ميفرمايد: در عالم ذرّ كساني كه به باطن قبول نكردند و به ظاهر اظهار كردند، آنها چه بود؟ و آن باطنشان كه قبول نكرد، اگر عقل بود، كه خدا عقل را اينطور قرار داده كه به ربوبيّت خدا اقرار كند و اگر آنجا براي همه وجود عقلاني بود كه طبق حرف او آنجا همه بايد مؤمن باشند. پس اين فرمايشي كه ميفرمايد: بعضي به ظاهر اقرار كردند و بعضي در دل انكار كردند، چيست؟ و اينكه در آنجا طينتها مشخّص شد، و طينت مؤمن و طينت كافر جدا شد، چيست؟
اين همه روايات در اين زمينه با اين توجيه نميسازد. و اين توجيه بر خلاف
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 196 *»
بسياري از روايات است. از اين جهت گويا خودش هم به اين حرف قانع نميشود و اينها نظرهايي است كه اساس ندارد. از اين جهت توجيه ديگري ذكر ميكند كه آن توجيه را هم عرض ميكنم.
ميگويد: «و لايبعد أيضاً أنيكون ذلك النطق باللسان الملكوتي في عالم المثالي الذي دون عالم العقل فإنّ لكلّ شيء ملكوتاً في ذلك العالم كما أشار إليه بقوله سبحانه فسبحان الذي بيده ملكوت كلّ شيء و الملكوت باطن الملك و هو كلّه حياة و لكلّ ذرّة لسان ملكوتي ناطق بالتسبيح و التمجيد و التوحيد و التحميد و بهذا اللسان نطق الحَصي في كفّ النبي9 و به تنطق الأرض يوم القيامة يومئذ تحدّث أخبارها و به تنطق الجوارح أنطقنا اللّه الذي أنطق كلّ شيء».([135])
ميگويد: بعيد و دور نيست كه مراد اين باشد كه اين اشهاد و جواب گفتن به زبان ملكوتي باشد كه در عالم مثالي است كه آن عالم از عالم عقل پايينتر است. در آنجا هر شيئي داراي ملكوتي است، هر شيئي و هر موجودي كه در اين عالم است در آن عالم يك جهت ملكوتي دارد كه خدا هم ميفرمايد فسبحان الذي بيده ملكوت كلّ شيء منزّه است آن خدايي كه در دست او است ملكوت هر چيزي. ملكوت باطن ملك است، آن عالم تمامش حيات است و براي هر ذرّهاي زبان ملكوتي است كه به آن زبان به تسبيح و تمجيد و توحيد و تحميد خدا نطق ميكند و به همين زبان است كه سنگريزه در دست رسول خدا9 سخن گفت. و به همين زبان است كه زمين در روز قيامت سخن ميگويد، آن موقعي كه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه از او ميپرسند.
البته اين را قيامت معنا كرده، ولي ظاهراً قبل از قيامت است. إذا زلزلت الأرض زلزالها ¿ و أخرجت الأرض أثقالها ¿ و قال الإنسان ما لها اين انسان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است كه به زمين ميگويد تو را چه شده؟ آنگاه يومئذ تحدّث أخبارها بأنّ ربّك
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 197 *»
أوحي لها([136]) تا آخر، زمين شروع ميكند به سخنگفتن و عرضهداشتن آنچه از اسرار و نهانيهاي خلق در او است و آنها را گزارش ميدهد.
ميگويد: زمين و جوارح به اين زبان در روز قيامت سخن ميگويند كه بعد صاحب جوارح اعتراض ميكند كه چرا عليه ما سخن گفتيد و گواهي داديد؟ ميگويند أنطقنا اللّه الّذي أنطق كلّ شيء([137]) ما را به نطق آورد آن خدايي كه هر شيئي را به نطق ميآورد. ميگويد اين نطق ملكوتي است. و تمامي با لسان ملكوتي در آن عالم جواب دادند كه عالم مثال و عالم ملكوت باشد.
اين توجيه هم درست نيست. به جهت اينكه اگر به اين حيث باشد، اولاً ملكوت به اين معنا در روايات استعمال نشده است. و اينها اين معنا را براي ملكوت درست كردهاند.
از آن گذشته، اگر به آن لسان بخواهند جواب بگويند، بايد همه مؤمن باشند. اما ميبينيم در احاديث ذرّ رسيده كه بعضي در دل و ظاهر مؤمن بودند، بعضي در ظاهر مؤمن بودند ولي در دل مؤمن نبودند و انكار كردند. پس اين توجيه هم نميسازد. همانطور كه قبلاً در اينباره اجمالاً بحث كرديم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 198 *»
مجلس 13
(شب چهارشنبه 8 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r حجرالاسود شاهد عيني و دليل شهودي بر وجود عالم ذر است
r حديث «كافي» در بيان برخي از خصوصيات حجرالاسود
r احترام حجّتها از حجرالاسود اثبات عالم ذر است
r درك معناي ولايت و آثار آن
r آتش محبت به اولياء را بايد افروخته نگاه داشت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 199 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
مسألهي ذرّ جوانبي دارد كه به هر كدام توجّه كنيم ميبينيم در حدّ تواتر است. جهات مختلفي در مسألهي ذرّ وجود دارد كه دربارهي هر جهتي روايات متعدّد و متكثّر رسيده است كه هر انسان سليم النفس و داراي فطرت سالم كه به اين احاديث توجّه كند، مييابد كه عالم ذرّ خودش عالمي است. و هيچگونه با هيچ يك از اين توجيهاتي كه تا كنون ذكر كرديم، قابل توجيه نيست. كيفيت عالم ذرّ، يك كيفيت مخصوصي است كه براي همه روشن نيست. بايد صاحبان علم حقيقي و واقفان به اسرار هستي، كيفيّت آن را بيان بفرمايند.
ميدانيد و در فرمايشها هم ان شاء اللّه خوانده و دانستهايد. ما هم ان شاء اللّه به موقع خودش فرمايشها را عرض ميكنيم كه چگونه كيفيّت ذرّ را بيان ميفرمايند. در دو شب گذشته سخن دربارهي ركن عراقي و حجر الأسود به اينجا رسيد كه همين حجر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 200 *»
الأسود در واقع يكي از آيات و نشانههاي زندهي عالم ذرّ است؛ يعني دليل عيني براي وجود عالم ذرّ وجود حجر الأسود است كه از زمان آدم علي نبيّنا و آله و عليه السلام مورد تكريم و تعظيم تمام اهل اديان و همهي مؤمنان به خدا بوده است.
كساني كه نام ديني، نام آييني ميبردند، به پيغمبري از پيغمبران گرويده بودند، به حجر الاسود احترام ميكردند و حجر الاسود را تعظيم، احترام و تكريم كردهاند. او را ميبوسيدند، استلام ميكردند. همينطور كه بحمد اللّه الآن ميبينيم چنين است و تا زمان ظهور مهدي آلمحمد عليهم السلام و عجّل اللّه تعالي له الفرج چنين خواهد بود. و از كساني است كه در آن زمان شاهد خواهد بود بر كساني كه با امام7 در نزد همين ركن بيعت خواهند كرد.
اين حجر الأسود يكي از آيات ظاهر و دلايل عيني و شهودي براي وجود عالم ذرّ است كه هيچ قابل توجيه نيست. به همين مناسبت حديث شريفي را كه در كتاب شريف كافي ذكر شده، ميخوانم كه ان شاء اللّه از جهات مختلف مايهي روشني قلب ما است. همچنين كمك به بحث ما خواهد بود.
به مناسبت حديثي را از كافي از بكير بن اعين در مورد حجر الأسود و برخي از خصوصيّات آن نقل ميكنم. بكير بن اعين ميگويد از امام صادق7 سؤال كردم «لإي علّة وضع اللّه الحجر في الركن الذي هو فيه و لميوضع في غيره؟ و لأي علّة تقبَّل؟ و لأي علّة اُخرج من الجنّة؟ و لأي علّة وضع ميثاق العباد فيه و العهد و لميوضع في غيره؟ و كيف السبب في ذلك؟ تخبرني جعلني اللّه فداك فإنّ تفكّري فيه لعجب».
ميگويد: خدمت حضرت عرض كردم به چه علّت خداوند حجر را در اين ركن قرار داده كه الآن در آن ركن قرار دارد كه ركن عراقي باشد؟
ركني كه به سمت عراق است آن را ركن عراقي ميگويند. ركني كه به سوي يمن است، آن را ركن يماني ميگويند. ركني كه به سوي شام است، آن را ركن شامي ميگويند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 201 *»
كه مقابل با ركن يماني است. ركن مقابل با ركن حجر الأسود و ركن عراقي را، ركن غربي ميگويند. خانهي خدا چهار پايه دارد كه اركان چهارگانهي كعبه است. و ركن عراقي همان ركني است كه حجر الأسود در آن قرار دارد كه مقابل ركن غربي است.
نظر به اينكه ركن عراقي به طرف عراق است، عراقيها و كساني كه قبلهشان مثل قبلهي عراق است كه ايران و مانند آن را نيز شامل است و نواحي خراسان نيز قبلهشان قبلهي عراق است، اينها همه با ركن عراقي مقابلاند. همان ركني كه حجرالأسود در آن است كه اگر فرض كنيم مثلاً عراق و مايلي العراق؛ يعني آنچه پشت عراق است از ايران و نواحي ايران، همهي اين قسمتها اگر فرض كنيم كه بخواهند مستقيماً به كعبه برسند و ركني از اركان كعبه را استلام كنند، ركن عراقي و ركني كه حجر در آن است، استلام ميكنند.
راوي ميپرسد: چرا خدا حجر الأسود را در اين ركن قرار داد و در ركنهاي ديگر قرار نداد؟ و چرا حجر الأسود بوسيده ميشود؟ و چرا حجر الأسود از بهشت خارج شد و در دنيا آمد؟ و چرا آن عهد و پيمان كه خدا از بندگان گرفت، در حجر الأسود قرار دارد و در غير حجر قرار داده نشده؟ علّت اين امور چيست؟ به من خبر ميفرماييد و اطلاع ميدهيد؟ خدا مرا فداي شما گرداند! چون در اين امر خيلي فكر كردهام و اين امر براي من خيلي عجيب است.
فقال فقد سألت و اعضلت في المسألة و استقصيت فافهم الجواب و فرّغ قلبك و أصغ سمعك فأخبرك إن شاء اللّه. حضرت فرمودند: سؤال كردي. اما سؤالت هم خيلي مشكل است. سؤال مهم و مشكلي كردي؛ يعني واقعاً براي كسي كه خبر ندارد و علّت اين امور را نميداند، مشكل است. و همهي جوانب مطلب را در نظر گرفتي و سؤال كردي، جواب را بفهم و دلت را فارغ كن. به اصطلاح ما هوشت را جمع كن و گوش فرا بده تا ان شاء اللّه به تو بگويم.
إنّ اللّه تبارك و تعالي وضع الحجر الأسود و هي جوهرة أخرجت من الجنّة الي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 202 *»
ادم7 فوضعت في ذلك الركن لعلّة الميثاق. ميفرمايد: خداوند حجر الأسود را در اين مكان كه ميبيني قرار داد. حال آن كه حجر الأسود جوهره و گوهر گرانبهايي بود كه از بهشت به سوي آدم خارج گرديد و در اين ركن نهاده شد، از جهت ميثاق و عهد و پيماني كه گرفته شد.
و ذلك أنّه لمّا أخذ من بني ادم من ظهورهم ذريّتهم حين أخذ اللّه عليهم الميثاق في ذلك المكان. علّتش اين است كه آنگاهي كه خداوند از بني آدم از پشتهاي ايشان فرزندان ايشان را گرفت و بر آنها ميثاق و عهد گرفت، در همين مكان بود. و في ذلك المكان ترائي لهم و من ذلك المكان يهبط الطير علي القائم7 فأوّل من يبايعه ذلك الطائر و هو و اللّه جبرئيل. ميفرمايد: در همين مكان خدا براي فرزندان آدم نمايان شد.
ميدانيم «خدا نمايان شد» يعني خودش را به آن جلوهي اتمّ خود نماياند كه حقيقت محمّديه9 و مظاهر آن حقيقت باشد.
در همين مكان خداوند خود را نماياند و براي خلق ظاهر شد تا او را ديدند و در همين مكان آن پرندهي آسماني بر قائم7 هبوط ميكند و اول كسي كه با او بيعت ميكند، همين پرنده است و آن پرنده جبرئيل است.
و إلي ذلك المقام يسند القائم ظهره و هو الحجّة و الدليل علي القائم و هو الشاهد لمن وافي في ذلك المكان و الشاهد علي من أدّي إليه الميثاق و العهد الذي أخذ اللّه عزّوجلّ علي العباد. به همين مكان و همين ركن قائم پشت خود را تكيه ميفرمايد. همين ركن يا همين حجر است كه حجّت و دليل بر وجود مبارك حضرت است كه او هم گواهي ميدهد بر اينكه آن حضرت امام بحقّ هستند و شاهد و گواه است براي كساني كه در اين مكان به عهد خودشان وفا كنند و شاهد و گواه است بر كسي كه عهد و ميثاقي را كه خداوند بر بندگان گرفته به سوي حضرت اداء كند و به وظيفهي ولايتي خود رفتار كند و با حضرت بيعت كند.
يا اينكه إليه به حجر برگردد. اين حجر شاهد و گواه است بر كسي كه ميثاق و عهدي را كه خداوند بر بندگان گرفته است، به سوي اين حجر اداء كند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 203 *»
اين قسمت مربوط به اينكه چرا حجر در اين ركن قرار داده شد. به جهت اينكه خدا خود را در همينجا نماياند و همينجا اخذ پيمان كرد. از اين جهت به احترام اين مكان، حجر نيز در همين مكان قرار داده شده است.
و أمّا القُبلة و الإستلام فلعلّة العهد تجديداً لذلك العهد و الميثاق و تجديداً للبيعة ليؤدّوا إليه العهد الذي أخذ اللّه عليهم في الميثاق فيأتوه في كلّ سنة و يؤدّوا إليه ذلك العهد و الأمانة اللذين أُخذا عليهم. ميفرمايد: اما بوسيدن حجر الأسود و استلام و دست ماليدن بر آن، از جهت عهد و پيماني است كه در كار است. در واقع اين كار تجديد كردن آن عهد و ميثاق، و تجديد كردن آن بيعت است تا عهدي كه خدا بر آنها در ميثاق گرفته، اينجا اداء كنند و برسانند و تجديد نمايند. و هر سال نزد حجرالأسود بيايند و آن عهد و امانتي را كه خدا بر ايشان گرفته، اداء كنند و تجديد نمايند.
أ لاتري أنّك تقول: أمانتي أدّيتها و ميثاقي تعاهدته لتشهد لي بالموافاة. نميبيني كه وقتي تو حجر الأسود را استلام ميكني يا آن را ميبوسي ميگويي: امانت خودم را امانتي را كه خدا به من داده بود ـ اداء كردم و رسانيدم و ميثاق و پيماني را كه با خدا بسته بودم تجديد ميكنم. آن پيمان و معاهده را تجديد كردم براي اينكه اي حجر تو شهادت و گواهي بدهي براي من به اينكه من به آن عهد و پيمان وفادارم.
و و اللّه مايؤدّي ذلك أحد غير شيعتنا و لا حفظ ذلك العهد و الميثاق أحد غير شيعتنا و به خدا سوگند اين عهد را اداء نكرده و به انجام نرسانيده كسي غير از شيعيان ما، و اين عهد و ميثاق را حفظ نكرده كسي غير از شيعيان ما. و إنّهم ليأتوه فيعرفهم و يصدّقهم و يأتيه غيرهم فينكرهم و يكذّبهم. شيعيان ما كه نزد حجر ميآيند حجر آنها را ميشناسد و همهي آنها را تصديق ميكند، ميگويد: راست ميگوييد. شما به عهد من وفاداريد. و وقتي كه غير شيعيان ما نزد حجر ميآيند، حجر آنها را نميشناسد ـ يعني به وفاداري نميشناسد ـ و آنها را تكذيب ميكند كه دروغ ميگوييد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 204 *»
و ذلك أنّه لميحفظ ذلك غيركم علّتش اين است كه آن عهدي كه خدا در عالم ذرّ بسته، كسي آن را غير از شما حفظ نكرده است. فلكم و اللّه يشهد و عليهم و اللّه يشهد بالخفر و الجحود و الكفر به خدا قسم حجر الاسود به نفع شما شهادت ميدهد و به خدا قسم بر ضرر آنها شهادت ميدهد به اينكه آنها پيمان را شكستند و حق ما را انكار كردند و كفر ورزيدند.
و هو الحجة البالغة من اللّه عليهم يوم القيامة يجيء و له لسان ناطق و عينان في صورته الاُولي يعرفه الخلق و لاينكره حجر الاسود حجّت بالغهي خدا است. در روز قيامت از طرف خدا حجّتي تمام بر همهي خلق است، ميآيد در حالي كه براي او يك زبان گويا است و دو ديده در همان صورت اوّلي خودش كه همهي خلق او را ميشناسند و هيچكس نيست كه او را نشناسد، همه ميشناسند.
يشهد لمن وافاه و جدّد الميثاق و العهد عنده بحفظ العهد و الميثاق و أداء الأمانة و يشهد علي كلّ من أنكر و جحد و نسي الميثاق بالكفر و الإنكار گواهي ميدهد براي كساني كه ـ يعني به نفع كساني كه ـ با آن عهد و پيمان وفاداري كردند و ميثاق و عهد خود را در نزد اين حجر تجديد كردند، شهادت و گواهي ميدهد به اينكه اينها آن عهد و ميثاق را حفظ و حفاظت كردند و امانت را اداء كردند و رسانيدند، در امانت الهي خيانت نكردند. و گواهي ميدهد بر ضرر هركس كه انكار كرده و آن ميثاق و عهدِ با خدا را فراموش كرده، به اينكه كفر ورزيد و انكار كرد.
اين هم علّت اينكه چرا حجر الأسود بوسيده و استلام ميشود؛ مثل بيعت كردن انسان با حجّت خداست. ان شاء اللّه در موقع بيعت با بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه در همان مكان شريف به بركت اولياء و شفاعت مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم، آن دست مبارك را خواهيم بوسيد. آرزو و اميد ما اين است كه ان شاء اللّه مورد عنايتشان باشيم. ما كه ميدانيم كه اين بزرگواران در زمان ظهور امام خواهند آمد. يقين داريم كه ايشان از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 205 *»
حواري بقيّة اللّه بودهاند و خواهند آمد. آرزوي ما اين است و اميدوار به لطفشان هستيم كه اگر از دنيا رفتيم، ما را زنده بفرمايند.
الآن ان شاء اللّه ما وفادار هستيم، اگر دستمان به حجر الأسود نميرسد، دستمان به ضريح امام رضا كه ميرسد، دستمان به اين اعتاب مقدسّه كه ميرسد، دستمان به دست برادران مؤمن صالح كه بر امر ولايت محمّد و آلمحمد: و ولايت اولياء بحمد اللّه ثابتاند كه ميرسد. همين مصافحهاي كه با يكديگر بر اساس محبّت و ولايت ميكنيم، ان شاء اللّه تجديد عهد است. همين كه از ديدارِ يكديگر مسرور ميشويم، تجديد عهد با عهد ولايت و امر ولايت است. اميدوار هستيم كه ما اين عهد را فراموش نكنيم و اين بزرگواران هم ما را فراموش نكنند.
ان شاء اللّه در آن وقت در ركن عراقي، كنار حجر الأسود، به بركت دست مشايخ عظام كه همراه دست ما باشد، دست بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه را ببوسيم، و با آن دست مبارك بيعت كنيم. اين هم علّت اينكه حجر الأسود بوسيده و استلام ميشود.
فأمّا علّة ما أخرجه اللّه من الجنّة فهل تدري ما كان الحجر؟ آيا ميداني علّت اينكه خداوند حجر الأسود را از بهشت خارج فرمود چيست؟ «قلت لا» عرض كردم: نه. قال كان ملكاً من عظماء الملائكة عند اللّه فلمّا أخذ اللّه من الملائكة الميثاق كان أوّلُ من امن به و أقرّ ذلك الملك فاتّخذه اللّه أميناً علي جميع خلقه. فالقمه الميثاق و أودعه عنده و استعبد الخلق أنيجدّدوا عنده في كلّ سنة الإقرار بالميثاق و العهد الذي أخذ اللّه عليهم. گفت نميدانم اين حجر چيست. فرمود در نزد خداوند يكي از بزرگترين ملائكه است، آن موقعي كه خدا از طبقهي ملائكه ميثاق و عهد و پيمان ميگرفت.
از اينجا معلوم ميشود كه اخذ ميثاق به حسب طبقات موجودات مختلف بوده، براي هر طبقهاي عهد و ميثاقي بوده است. و خداوند از هر دسته از موجودات به حسب خودشان و به اندازهي معرفتي كه برايشان در رتبهي خودشان حاصل شد، اخذ ميثاق فرمود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 206 *»
آن موقعي كه از ملائكه ميثاق و عهد ميگرفت اول كسي كه از ميان ملائكه به خدا ايمان آورد و اقرار كرد، همين ملك بود. از اين جهت خدا او را امين و امانتدار خود بر جميع خلق قرار داد و همهي ميثاقها و عهدها را در دهان او قرار داد و نزد او وديعه گذارد. القمه، به اين شكل كه همه در جوف اين ملك قرار گرفت. بعد از بندگانش طلب عبوديّت كرد به اينكه هر سال در نزد اين حجر و ملك اظهار عبوديّت كنند و ميثاق و عهدي را كه خداوند بر ايشان گرفت، تجديد كنند.
ثمّ جعله اللّه مع ادم في الجنّة يذكّره الميثاق و يجدّد عنده الإقرار في كلّ سنة بعد خداوند اين ملك را با آدم در بهشت قرار داد كه آن عهد و ميثاق را براي آدم يادآوري ميكرد و آدم هم در نزد او مرتّب در هر سال اقرار را تجديد ميكرد.
فلمّا عصي ادم و أخرج من الجنّة أنساه اللّه العهد و الميثاق الذي أخذ اللّه عليه و علي ولده لمحمّد9 و لوصيّه7 و جعله تائهاً حيراناً چون آدم معصيت كرد ـ به همان معنايي كه ذكر فرمودهاند ـ و از بهشت خارج شد، خدا او را به فراموشي انداخت نسبت به اين عهد و ميثاقي كه بر او و فرزندانش گرفته بود براي محمد9 و وصي آن حضرت، و آدم را سرگردان و حيران قرار داد. آدم در روي زمين اينطور بود.
فلمّا تاب اللّه علي ادم حوّل ذلك الملك في صورة درّة بيضاء فرماه من الجنّة إلي ادم و هو بأرض الهند. چون خداوند توبهي آدم را پذيرفت، خداوند صورت اين ملك را تغيير داد و او را به صورت دُرّ سفيدي قرار داد و او را از بهشت به سوي آدم فرستاد و آدم در سرزمين هند بود. فلمّا نظر إليه أنس إليه و هو لايعرفه بأكثر من أنّه جوهرة. وقتي كه آدم به اين سنگ نگاه كرد ديد كه به آن ميل دارد و با اين سنگ انس ميگيرد و نميداند چيست. و بيش از اينكه آن گوهري ارزنده است معرفتي ديگر نداشت.
و أنطقه اللّه عزّوجلّ فقال له يا ادم أ تعرفني؟ قال: لا. قال: أجل إستحوذ عليك الشيطان فأنساك ذكر ربّك ثمّ تحوّل إلي صورته التي كان مع ادم7 في الجنّة فقال لآدم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 207 *»
اين العهد و الميثاق؟ خدا آن سنگ را به نطق و سخن آورد. به او گفت: اي آدم آيا مرا ميشناسي؟ گفت: نه. گفت: درست است بايد نشناسي.
اينجا مثل همان كلمهي معصيت است؛ يعني يك معناي صحيحي دارد، نه آن معنايي كه ما ميفهميم.
گفت: آري! شيطان بر تو مسلّط شد و ياد پروردگار را از خاطر تو برد. سپس آن سنگ به صورت اصلي خود كه در بهشت با آدم بود، گرديد و به آدم گفت: آن عهد و ميثاق و آن پيمان كجا شد؟
فوثب إليه ادم7 و ذكر الميثاق و بكي و خضع له و قبّله و جدّد الإقرار بالعهد و الميثاق. حال ديگر به صورت ملك و به همان صورت اصلي خودش گرديد. آدم به سوي او از جا پريد و به ياد ميثاق و پيمان آمد و گريه و خضوع كرد و او را بوسيد و اقرارِ به آن عهد و ميثاق را تجديد كرد.
ثمّ حوّله اللّه عزّوجلّ إلي جوهرة الحجر درّةً بيضاء صافيةً تضيء. خدا دوباره آن ملك را به صورت همان سنگ درآورد، اما درّي بيضاء و خيلي درخشان و نوربخش. فحمله ادم علي عاتقه إجلالاً له و تعظيماً آدم از جهت اجلال، تعظيم و احترام به آن سنگ، آن را بر روي شانهي خود ميگذاشت. فكان إذا أعيا حمله عنه جبرئيل7 هر موقع خسته ميشد، جبرئيل به عوض آدم بر دوش خود ميگذاشت. حتّي وافي به مكّة. تا اينكه آن سنگ را به مكّه رساند. فمازال يأنس به بمكّة و يجدّد الإقرار له كلّ يوم و ليلة. آدم همواره هر روز با آن سنگ در مكّه انس ميگرفت و در برابر او در هر روز و شب اقرار خود را تجديد ميكرد.
ثمّ إنّ اللّه عزّوجلّ لمّا بني الكعبة وضع الحجر في ذلك المكان لأنّه تبارك و تعالي حين أخذ الميثاق من ولد ادم أخذه في ذلك المكان و في ذلك المكان ألقم اللّه الملك الميثاق و لذلك وضع في ذلك الركن. بعد كه كعبه بر پا و بنا شد و آدم كعبه را ساخت، خدا حجر را در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 208 *»
همين مكان و ركن عراقي قرار داد. زيرا خداوند در همينجا از فرزندان آدم ميثاق و عهد گرفت، آن عهدي كه گرفت در همين مكان بود. و در همين مكان خداوند ميثاق را به دهان آن ملك داد. از اين جهت حجر در اين ركن قرار گرفت.
اين هم علّت اينكه چرا حجر از بهشت به اينجا آورده شد تا وسيلهي تجديد عهد و پيمان باشد. و چون همان ملك است، بايد او وسيلهي تجديد پيمان و عهد باشد.
و همانطور كه عرض كردم اين حجر، شاهد عيني و دليل شهودي است تا خلق با چشم ببينند و باورشان شود كه عالمي به نام عالم ذرّ و عالم عهد و ميثاق بوده كه در آنجا اين عهد و ميثاق گرفته شده است. باورشان شود و به فكر بيفتند و ببينند كه تمام انبياء از زمان آدم اين حجر را احترام كردهاند. و آدم اين حجر را با احترام به مكّه آورد.
خدا ميتوانست اين سنگ را در مكّه بر آدم فرو بفرستد. اما چرا در هند؟ هند هم شايد نه اين هند باشد. هند به اين معنا كه اقصي بلاد در آن زمان باشد. خدا آن را در دورترين نقطه نسبت به مكّه قرار داد، تا آدم آن را از آنجا بردارد و بر دوشش بگذارد، نه اينكه نعوذ باللّه مثلاً با پا بغلتاند. حتي اگر خسته ميشد، جبرئيل او را كمك ميكرد.
اينقدر احترام براي اين سنگ، براي اين بود كه همه ببينند كه تمام انبياء با آن جلالت شأنشان نزد اين حجر ميآمدند و به منظور تعظيم و تكريم آن، آن را بوسيده و استلام ميكردند. مثل رسولاللّه9 اين حجر را تكريم و تعظيم كردند. ائمّهي دوازدهگانه سلام اللّه عليهم اجمعين اين حجر را تكريم و تعظيم كردند. همينطور مؤمنان، صالحان و حكماي حقّهي الهيّه همه تعظيم كردهاند.
اينها نشان ميدهد كه خدا چنين شاهد و دليلي عيني براي چنين امري قرار داده است. تا امر عهد و ميثاق شوخي و سرسري گرفته نشود، و عالم ذرّ و عالم الست را جدّي بدانند.
اين همه مردم براي حج به خود زحمت ميدهند و راه ميروند، همين كه در مسجدالحرام وارد ميشوند، اول وظيفه و اول امر عبادي كه بايد انجام بشود، استلام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 209 *»
حجر است. قبل از هر كار اگر ميسر شد، بوسيدن حجر است. و اگر ممكن نشد، اشاره كند. چرا؟ با همان حال احرام، با آن حال توجّه، با آن همه دعاهايي كه در بين راه خوانده و تقرّباتي كه از موقع احرام حاصل شده، و آناني كه اهليّت بيشتري دارند، از وقتي كه از شهر و وطنشان حركت ميكنند، تمرينكرده، تنظيف شده، ظاهر و باطن پاكيزه، به لباس قرب و تقرّب درآمده، با همهي اين امور اول كاري كه از مناسك عبادت و حج بايد انجام بشود، امر استلام حجر و توجّه به حجر است. چه امر عظيمي است! چهقدر اين حجر عظمت دارد!
اينها نيست مگر براي اينكه امر ذرّ، امر بيعت با اولياء خدا، امر ميثاق و عهد با خدا و اولياء او: باور شود. از اين جهت در اين مكان قرار داده شده تا خلق در نزد آن بيايند و آن را تعظيم كنند.
آن وقت ميفرمايد و نحّي ادم من مكان البيت إلي الصفا و حوّاء إلي المروة. بعد از اينكه آدم حجر را در اين ركن نصب كرد، از آن مكان فاصله گرفت و دور شد. از كنار بيت به سوي كوه صفا رفت و حوا به سوي مروه رفت كه آن هم كوهي در آن سمت است. دو كوه، يكي آن طرف، يكي اين طرف. آدم به طرف صفا رفت. و چون صفياللّه بود، به اين اعتبار آن كوه صفا ناميده شد. خدا روزي كند حج يا عمره برويم! پس به جهت آن كه آدم رفت آنجا قرار بگيرد، حال براي استراحت، براي هرچه بود. شايد در كنار كوه سايه بوده، رفت آنجا در سايه و در دامنهي كوه استراحتي بكند. به احترام نام مبارك آدم كه صفي اللّه بود، آن مكان در شريعت صفا ناميده شد. مروه هم به اعتبار اينكه حوّا، مرأه و زن بود و آنجا رفت حال براي آن كه در آنجا قرار بگيرد، يا كنار سايهي آن كوه استراحت كند ـ مروه ناميده شد.
و وضع الحجر في ذلك الركن حجر هم كه در ركن عراقي قرار داده شده بود. فلمّا نظر ادم من الصفا و قد وُضِع الحجر في الركن ـ يا وَضَع ـ كبّر اللّه و هلّله و مجّده. همين كه آدم از كنار كوه صفا نگاه كرد و حجر هم كه در ركن عراقي قرار داده شده بود، آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 210 *»
جلالت، آن زيبايي، آن درخشندگي را كه ديد، شروع كرد به گفتن اللّه أكبر، لا اله الاّ اللّه گفت و خدا را به حمد و ثناء ياد و تمجيد كرد. فلذلك جرت السنة بالتكبير و استقبال الركن الذي فيه الحجر من الصفا.
امام7 ميفرمايند: از اين جهت در مناسك حج بعد از اينكه انسان طواف ميكند و نماز طواف را به جا ميآورد و به سوي صفا ميآيد، سنّت بر اين جاري شده كه از صفا رو كند به آن ركني كه ركن حجر در آن قرار دارد، و از آنجا روي خود را با حجرالأسود و ركني كه حجر در آن است مقابل كند، و شروع كند به گفتن تكبير و لا اله الاّ اللّه و ساير دعاهايي كه رسيده است. چرا؟
فإنّ اللّه أودعه الميثاق و العهد دون غيره من الملائكة. چون خدا به اين ملك اين گونه احترام گزارده و از بين ملائكه او مورد احترام قرار گرفته كه خداوند همهي عهد و ميثاقهاي بندگانش را نزد او وديعه و امانت گذارده، نه ملكي ديگر از ملائكه، سرّش چيست؟ چرا اين ملك بين ملائكه انتخاب شد؟
يكي براي اين بود كه در ميان ملائكه او اول ملكي بود كه ايمان آورد و اقرار كرد و به بلي جواب گفت.
از اين مهمتر چرا او چنين توفيقي را پيدا كرد؟ اين قابليّت از كجا برايش فراهم شد؟ اين قابليّت از اينجا بود لأنّ اللّه عزّوجلّ لمّا أخذ الميثاق له بالربوبيّة و لمحمّد9بالنبوّة و لعلي7 بالوصيّة اصطكّت فرائص الملائكة. چه امر عجيبي است! و ان شاء اللّه به بركت اولياء بر ما سهل است. اين سهل بودن و گوارا بودن امر ولايت بر دلهاي ما و اين شيريني ولايت را كه در كام خود ادراك و احساس ميكنيم، چه نعمت بزرگي است!
ميفرمايد: وقتي كه خدا براي خودش به ربوبيّت و براي محمّد9 به نبوّت و براي علي7 به وصايت و امامت و ولايت پيمان ميگرفت اصطكّت فرائص الملائكة تمام اركان وجودي ملائكه به تزلزل و لرزه درآمد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 211 *»
ما كه احساسي نداريم، شايد در اثر اين است كه معرفتمان كم است، خيلي امر ولايت براي ما آسان است. نميدانيم ولايت چيست و يعني چه؟ و همين خوب است كه نميدانيم يعني چه. اگرنه كسي كه بگويد علي ولي اللّه است، علي ولي من است، آن وقت معصيتكار باشد، اصلاً ميتواند يك قدم برخلاف رضاي امير المؤمنين بردارد؟ معناي ولايت اين است كه او آقاي من است و من نوكر او، خدا ربّ من است، محمّد رسولاللّه و نبي خدا بر من است، آورندهي دين خدا است، علي هم جانشين و وصي او است؛ يعني من، تمام وجودم بايد تسليم او باشد.
اما ملائكه چون ميفهميدند امر ولايت يعني چه، ارتعدت فرائصهم. تمام وجودشان به لرزه درآمد. چهطور اقرار كنند؟ چهطور ميتوانند از عهدهي اين امر برآيند؟ بگويند آري! و نتوانند وفا كنند، خيلي سخت است. روي اين جهت فرائص ملائكه به لرزه درآمد.
در نزد همان فرمايشي هم كه امام7 آن عهد و پيمان جديد را كه عرضه ميفرمايند يأتي بكتاب جديد، به اين معنا هم تفسير شده كه آن پيماني كه امام نشان ميدهند كه زير آن، خط و مهر رسول خدا9 تازه است؛ يعني نشان ميدهند كه تازه است، و ميفرمايند بر اساس اين با من بيعت كنيد، غير از دوازده نفر، تمام اصحاب از گرد حضرت متفرّق ميشوند.
علّتش اين است كه ميگويند: ما نميتوانيم به مضمون اين كتاب عمل كنيم. چون از جهت عمل نميتوانند زير بار آن بروند، حاضر نميشوند بيعت كنند. آنها چه كساني هستند؟! در احاديث رسيده است كه بعضي از آنها در شب شنبهاي كه فرداي آن شب امام7 ظاهر ميشوند. پس از آن كه در ظهر جمعه ظاهر ميشوند و ميآيند مسجد الحرام و خطيب را موقع خطبه خواندن گردنش را با شمشير ميزنند و او را به جهنّم ميفرستند و غايب ميشوند، در شب شنبهي آن روز، بعضي از آن سيصد و سيزده نفر اصحاب حضرت، از ميان رختخواب خود غائب ميشوند. عيال آنها صبح، موقع سحر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 212 *»
ميبينند كه آنها نيستند. هنگام سحر كه برميخيزند، زيرا عيالاتشان هم سحرخيز هستند؛ مثل ماها نيستند. خودشان سحرخيز، عيالاتشان هم سحرخيزند.
به قول يكي از برادران، ميگويند: ما فقط يك نمازمان را در آفتاب ميخوانيم. البته ايشان شكستهنفسي ميكنند. الحمدللّه سحرخيز هستند. ولي طعنه است به كساني كه نماز ظهر و عصرشان اينقدر تأخير ميافتد كه ديگر آفتاب غروب كرده، مغرب و عشاء هم كه معلوم است شب خوانده ميشود. فقط نماز صبح در آفتاب خوانده ميشود.
يك ملاّيي بوده به نام اديب كه مشهور است، نه اين اديب اخير، آن اديب اوّلي، ميگويند اين اديب كه مشهور است، تمام نمازهايش را با يك وضو ميخوانده. چهطور؟ نزديك غروب آفتاب وضو ميگرفته، نماز صبحش را قضا ميكرده، نماز ظهر و عصرش را هم ميخوانده، بعد هم نماز مغرب و عشايش را ميخوانده. علتش چه بوده؟ علّتش اين بوده كه از بسياري تدريس و مطالعهي «سيوطي» و «مغني» و «مطوّل» و مانند آنها ناچار بوده كه نمازهايش را اينطور بخواند! فرصت نداشته است!
همين بيچارهاي هم كه ما او را ديديم و شاگرد او بود، اينقدر بيچاره بود كه شعرهاي مثل امرؤ القيس را كه در وصف دخترعمويش گفته بود، حفظ كرده بود و ميخواند و گريه ميكرد. من هم درسش رفته بودم و اين شاگرد او بود.
ولي آنها اينطور نيستند. آنها خودشان، فرزندانشان، اهل و عيالشان، سحرخيز اهل تهجّد و نافله گزاردن و تقرّباند. نيمهي شب كه برميخيزند ميبينند اينها در رختخوابها نيستند. اينها از ميان رختخوابها طي الارض ميكنند و شبانه در مكّه حضور حضرت ميرسند. بعضي از ايشان كه عقب ميمانند، فردا به وسيلهي ابر حركت ميكنند و با ابرها به مكّه حضور حضرت ميروند.([138])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 213 *»
چنين كساني ـ كه الحمد للّه بارها اين حديث را شنيده و گفته و خواندهايم ـ وقتي آن عهد را ميبينند و ميخواهند بيعت كنند، بيعت نميكنند.
علّتش را آقاي مرحوم اعلي اللّه مقامه ميفرمايند اين است كه ميبينند نميتوانند به مقتضايش وفادار باشند و عمل كنند، نه اينكه انكار داشته باشند و كفر بورزند؛ بلكه نميتوانند عمل كنند.
فقط دوازده نفر كه رئيس آنها عيسي7 كه وزير حضرت است، باقي ميمانند، بقيّه متفرّق ميشوند. بعد ميبينند چارهاي ندارند، ايشان امام هستند، جاي ديگر خبري نيست، و ايشان بايد امام7 باشند؛ به اين معنا كه اگر به مقتضاي آن نميتوانند عمل بكنند، باز هم بايد از خود حضرت استمداد بجويند، از اين جهت برميگردند، آنگاه با حضرت بر اساس همان عهد بيعت ميكنند.
پس ما كه نگراني نداريم و الحمد للّه خودمان را وفادار به عهد ولايت ميدانيم، از جهت اين است كه معناي ولايت را نميفهميم چيست و خاطرمان آسوده است. ملائكه به اندازهي خودشان دانستند. همين كه اعلام شد كه بايد بر اين امر با خدا پيمان ببندند، فرائصشان شروع به لرزيدن كرد، اركان بدنشان ميلرزيد.
فأول من أسرع إلي الإقرار ذلك الملك در ميان ملائكه آن ملكي كه سرعت كرد و با شتاب براي بيعت و عهد و پيمان پيش آمد، همين ملك بود كه حجر الأسود شده است.
و لميكن فيهم، اين را ميخواستم بگويم كه از كجا اين قابليّت را پيدا كرد؟ اين مطلب مهم است، درس است. از اينجا و لميكن فيهم أشدّ حبّاً لمحمّد و ال محمّد صلّي اللّه عليه و عليهم منه در بين ملائكه ملكي نبود كه محبّتش به محمّد و آلمحمد: از اين ملك بيشتر باشد. آن قابليّت ايجاب كرد كه اين ملك در بين ملائكه اول باشد.
قدر اين محبّتها را بدانيد. همه بايد قدر بدانيم. خداي نكرده با معاصي، با محبّت به معاصي، با دور شدن از اولياء، با فراموش كردن وظايف و اهمال در امر بندگي، خداي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 214 *»
نكرده اين محبّت سرد نشود؛ بلكه همواره اين آتش محبّت برافروخته باشد، پيوسته به هر وسيله شده، مرتّب محبّت را ان شاء اللّه در خود زياد كنيم.
خودمان كه عاجزيم، كاري نميتوانيم بكنيم و بيچاره هستيم. ولي به فضل و كرم محمّد و آلمحمد: اميدواريم كه ايشان ما را از چشم مباركشان نيندازند. هرچه هست از ناحيهي ايشان است. اگرنه ما كجا و محبّت محمّد و آلمحمد! ما كجا و محبّت اولياء! با اين همه كدورتها و معصيتها، با اين همه كثافتهاي ظاهري و باطني، ما كجا و لاف محبّت زدن و اظهار محبّت نمودن. هرچه هست از فضل و كرم و از عنايت خودشان است كه اين لطف را فرمودهاند.
دلهاي ما گاهي در غمها و مصائبشان متأثّر است، و گاهي به ياد فضائلشان مسرور است، اين عنايت خودشان است. ان شاء اللّه از ما نگيرند؛ بلكه اضافه بشود و كم نشود. ان شاء اللّه اين آتش محبّت در دل ما سرد نشود!
و لذلك اختاره اللّه من بينهم و ألقمه الميثاق از اين جهت خدا اين ملك را از ميان ملائكه برگزيد و ميثاق و عهد بندگان خود را به او داد. و هو يجيء يوم القيامة و له لسان ناطق و عين ناظرة همين ملك فرداي قيامت ميآيد و زباني گويا و چشمي بينا خواهد داشت. يشهد لكلّ من وافاه إلي ذلك المكان و حفظ الميثاق.([139]) آنگاه گواهي خواهد داد به نفع آن كساني كه در نزد اين مكان بيايند و وفاداري خود را نسبت به عهد و ميثاق اظهار كنند و آن ميثاق و عهد و پيمان را حفظ كرده باشند.
خدايا روزي بفرما در نزد حجر الأسود در همين دوران دنيا، همچنين در ظهور بقيّة اللّه ان شاء اللّه آنجا تجديد عهد و پيمان كنيم و بيعت خود را با امام خود هم در دنيا، هم در ظهور حضرت تجديد كنيم! و اگر مرديم و از دنيا رفتيم ان شاء اللّه موقع ظهور برگرديم!
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 215 *»
و اگر براي ما دسترسي به حجر مقدّر نيست، خدايا همين استلام ما در آستانهي حرم مطهّر و گذاردن صورتهاي كثيف و گنهكار خود را بر اين اعتاب مقدّسه و بر اين خاك مطّهر و حرم شريف، براي ما تجديد عهد و پيمان با ولايت و ميثاق قرار بده! خدايا ما را در هر صبح و شام يا در هر وقت و در هرجا كه به توجّه اولياء موفّقيم يا همين سجده كردن بر تربت حسين، همين بوسيدن تربت سيّد الشهدا و بر چشم و پيشاني گذاردن آن را تجديد عهد و پيمان ما قرار بده! و ما را از وفاداران به امر ولايت محسوب بفرما!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 216 *»
مجلس 14
(شب دوشنبه 13 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r معناي آيهي مورد بحث
r تحريف معناي آيه
r ما معناي ترك اولي و تقصير انبياء: در ولايت را نميتوانيم درك كنيم
r شناخت انبياء و اوصياء و كاملان پيشين نسبت به مقام ولايت محمد و آل محمد:
r جلوهي محمد و آلمحمد: در عوالم پيش از پيدايش مظاهر امكاني ايشان
r نقل جريان ولادت اميرالمؤمنين7 در ذيحجه
r جايگاه كعبه و مستجار نسبت به كربلا
r فاطمهي بنت اسد3 صاحب شفاعت است
r آثار محبت اصليه در مؤمنان
r از مظلوميتهاي حضرت علي7 خفاء تاريخ ولادت ايشان است
r سبب احترام از سيزده رجب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 217 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
اين آيهي شريفه در بيان ميثاق و پيمان گرفتن خدا از جميع انبياء و امّتهاي ايشان است بر اينكه به رسولاللّه9 ايمان آورند و آن بزرگوار را نصرت كنند و همهي انبياء، و امّتها و مؤمنان به ايشان اقرار نمودند. بعد خداوند ملائكه را شاهد گرفت و خود نيز با ملائكه بر اين پيمان و ميثاق، شاهد و گواه شد. بارها عرض شده كه اين آيهي شريفه در مورد عالم ذرّ است كه در آيات و روايات به عالم ذرّ اشاره شده و به نوع مسائل مربوط به اين عالم تصريح گرديده است.
يكي از اموري كه در عالم ذرّ از جميع انبياء و امّتهاي مؤمن به ايشان ميثاق گرفته شده كه در همين آيه نيز به آن اشاره گرديده، نصرت كردن رسولاللّه9 است كه همهي انبياء در عالم ذر عهد كردهاند كه رسول خدا9 را نصرت كنند. در اين آيه جملهي و لتنصرنّه صراحت دارد در اينكه جميع انبياء كاملاً براي نصرت كردن رسول خدا9آمادگي دارند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 218 *»
بارها اين تعبير را توضيح دادهام كه خداوند با تأكيد بيان ميكند لتنصرنّه لام تأكيد و نون تأكيد ثقيله براي بيان اين است كه حتماً اين امر واقع خواهد شد.
ميفرمايد به يادآور آن وقتي را كه خدا از همهي انبياء ميثاق و پيمان و عهد گرفت كه در برابر اينكه من به شما كتاب و حكمت دادم، بر شما وحي نازل كردم و به شما نبوّت و معرفت اعطاء كردم، شما حتماً اينطور خواهيد بود كه وقتي شما را رسولي بيايد كه تصديق كننده است تمام آنچه را كه شما آوردهايد، حتماً به او ايمان خواهيد آورد و يقيناً و حتماً او را نصرت خواهيد كرد.
قالوا أقررنا همهي انبياء گفتند ما اقرار داريم؛ يعني آمادگي خود را براي كوچكيكردن، تواضع كردن و خدمتگزاري آن رسول اعلام ميكنيم.
چه ظلم بزرگي به رسولاللّه9 شده است كه اين آيهي شريفه را از اينطور بيان و اينطور معنا خارج كرده، معناي اين آيهي شريفه را تحريف كرده و نگذاردهاند آنطوري كه ائمه: بيان كردهاند به مردم برسد. يحرّفون الكلم عن مواضعه.([140])
اين كارها در ميان امّتهاي قبل بود. در ميان يهود، نصاري، مجوس و در ميان جميع امّتهاي گذشته اين برنامه بوده كه كلام پيغمبرشان را تغيير ميدادند، كلامي كه از جانب خدا بر پيغمبرشان نازل شده بود، تغيير ميدادند و تحريف ميكردند. آن معاني را كه خدا اراده كرده بود از آن كلمات ميگرفتند، به خواست خود كلمات وحي را تفسير و توجيه ميكردند.
ميفرمايد: هرچه در امّتهاي پيش واقع شده، در اين امّت نيز واقع خواهد شد. قدم جاي قدم آنها ميگذارند و در هيچ امري تخلّف نميكنند. تمام آنچه در امّتهاي پيش واقع شده، مو به مو در اين امّت هم واقع خواهد شد. اگرچه به اين باشد كه امّتهاي گذشته در سوراخ و لانهي سوسماري رفته باشند، اينها هم خواهند رفت.([141])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 219 *»
اين، يكي از مطالبي است كه ميبينيم صريحاً در اين آيهي شريفه نازل شده، براي بيان مقام و منزلت رسول خدا و ائمهي هدي سلام اللّه عليهم اجمعين كه مقام و منزلت ايشان در حدّي است كه بايد جميع انبياء و اولياء و اوصياء گذشته به ايمانآوردن به اين بزرگواران و اظهار آمادگي خود براي نصرت ايشان به خدا تقرّب جويند و به اين وسيله حقّي كه خدا بر آنها دارد، آن را اداء كنند.
چه حقّي؟ حقّ نبوّت، خدا آنها را نبي ساخته، به آنها كتاب داده، بر آنها وحي نازل كرده است، اينها حقّي است كه خدا بر آنها پيدا كرده كه بايد آن را اداء كنند.
و اداء آن حق اين است كه به چنين رسولي اقرار كنند، در برابر نبوّتش خاضع و خاشع باشند، و او را در جميع مظاهر ولايتش كه اميرالمؤمنين و ساير معصومين: باشند، نصرت كنند.
ما ميدانيم انبياء، اوصياء: و مؤمنان به ايشان به پيمان خود وفادار هستند، نقض ميثاق نخواهند كرد، عهد و پيمان را نخواهند شكست، اينها براي نصرت كردن رسولاللّه9 آمادگي دارند.
اين آيه بيانِ ارزش نبوّت و رسالت رسولاللّه9 است كه فوق همهي رسالتها بوده و ارزش اين رسالت بالاتر از همهي نبوّتها بوده است، اين بزرگوار آقا و سيّدالمرسلين است. اين بزرگوار سيّد الأنبياء است، و فرق نميكند ايشان، در مظاهر ولايتش سيّد الأوصياء است. بايد همهي انبياء و اوصياء به ايمان آوردن به اين بزرگوار و نصرت كردنِ او در مقامات و شؤونات ولايتش، حقّ خدايي و حق نبوّت خود را اداء كنند.
چنين معنايي كه از نظر روايات ائمهي هدي: براي اين آيهي شريفه ذكر شده است، آن را از عرصهي تفاسير خارج كردند. چه سنّيها، چه شيعهها سعي و تلاش كردند براي اينكه اين معنا را براي اين آيه قرار ندهند و معنايش را برگردانيدند به اينطور كه: خدا از هر پيغمبري ميثاق گرفت براي اينكه اگر پيغمبر بعدي آمد به او ايمان آورد و او را نصرت كند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 220 *»
شما ببينيد چهقدر بايد اين آيه را از نظر معنا تحريف كنند و مراد خدا را تغيير دهند تا بتوانند براي اين آيه اينطور معنايي را ثابت كنند. از اين جهت به مشكلات تفسيري برخورد كردهاند.
ولي ما خدا را شاكريم كه به بركت فرمايشهاي آلمحمد:؛ مفسّران حقيقي قرآن و شارحان و مبيّنان بيانات و مرادهاي خدا، متوجّه هستيم كه اين آيهي شريفه براي بيان رسالت و نبوّت رسولاللّه، و عظمت و جلالت آن بزرگوار در مظاهر ولايتش است. و آن معنا تحريفي است كه در تفسير آيه واقع شده است.
ولي كساني كه از بركات آلمحمد: نوراني هستند با خيال راحت اين آيه را مربوط به عالم ذرّ ميدانند. در عالم ذرّ خداوند همهي انبياء را مورد خطاب قرار داد و از همهي آنها ميثاق گرفت و آنها هم اقرار كردند قالوا أقررنا ما اقرار داريم.
همچنين با اقرار كردنشان به اين امر، از امّتهاي مؤمن به ايشان نيز اقرار و اعتراف گرفتند. چون خدا فرمود و أخذتم علي ذلكم إصري؟ آيا پيمان مرا هم گرفتيد؟ يعني براي من از مؤمنان به خود و در ميان امّتتان پيمان گرفتيد؟ همهي انبياء گفتند أقررنا خود ما كه اقرار كرديم، اوصياء ما اقرار كردند، مؤمنان به ما نيز اقرار كردند.
قال فاشهدوا آنگاه خدا به ملائكه خطاب فرمود: حال همهي شما گواه باشيد و أنا معكم من الشاهدين من نيز با شما گواه هستم. انبياء اقرار و اعتراف كردند و اين امر واقع شد كه عظمت و جلالت رسولش بيان گرديد و به همهي انبياء و امّتهايشان رسيد.
توجّه به اين نكته كه ميفرمايد و لتنصرنّه علاوهي بر اينكه شما به اين رسول ايمان ميآوريد، او را در جميع شؤونات و مظاهر ولايتش نصرت ميكنيد؟ گفتند: آري. در نصرت كردنِ او هم آماده هستيم و اقرار ميكنيم كه اين وظيفهي ما است در اداء حق تو بر ما كه به بركت اين محمّد و مظاهر ولايت او؛ ائمهي هدي:، بر ما خلعت نبوّت پوشانيدي و به بركت ايشان ما را رسول ساختي و بر ما وحي نازل كردي.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 221 *»
آنها حقشناس بودند، از اين جهت از اول، نعمت ولايت برايشان كامل بود. انبياء در امر ولايت مقصّر نبودند. اگر در روايات قصوري براي ايشان نقل شده، لازمهي رتبهشان بوده كه ترك اولي يا سستي در امر ولايت باشد.
اين معاني را ما نميفهميم. نه ترك اولي را ميفهميم يعني چه، نه سستي انبياء را در مقامات و شؤونات ولايت ميفهميم يعني چه، چون اصلاً در آن رتبه نيستيم و از نوع عصمت ايشان و از نوع ترك اولاي ايشان خبر نداريم. از قصور در پذيرفتن ولايت، يا در عمل كردن به ولايت محمّد و آلمحمد:، خبر نداريم.
اجمالاً براي ما فرمودهاند كه لازمهي رتبهي انبياء ترك اولي است. چون بعد از رتبهي محمّد و آلمحمد:، قدري مرتبه غليظ و كثيف شده، لازمهي آن رتبه قصور در ولايت است. از اين جهت انبياء مبتلا ميشدند. يونس مبتلا شد به اينكه در شكم ماهي قرار بگيرد. آدم به فراق حوّا مبتلا شد، ايّوب به آن بلاها، يعقوب به بلاي فراق يوسف و يوسف به فراق يعقوب مبتلا شد.
اين نوع ابتلائاتي كه براي انبياء بوده، به ما ميگويند در اثر ترك اولي، يا قصوري بوده كه در ولايت داشتند،([142]) و همين كه اين بلاها متوجّهشان ميشد، تصفيه ميشدند، قدري لطافتشان زياد ميشد، متوجّه امر ولايت ميشدند. با اقرار و اعتراف به مقامات محمّد و آلمحمد: و به بركت ايشان و به واسطهي توسّل به ذيل عنايت محمّد و آلمحمد: خدا از آنها رفع بلا ميفرمود. اينها را فرمودهاند. ولي ما اينها را نميفهميم يعني چه؟ قصور انبياء در ولايت چه معنا دارد؟ مربوط به رتبهي خودشان است.
ولي اين مطلب هست كه همهي آنها وليشناس بودند. از آدم گرفته تا آن انبيائي كه قبل از زمان رسولاللّه بودند؛ مثل خالد، همهي انبياء، همهي اوصياء و همهي اولياء به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 222 *»
حسب رتبه و مقام خودشان با صاحب نعمت و مقام ولايت آشنا بودند. همه ميدانستند كه تمام عنايات خدا بر ايشان به بركت محمّد و آلمحمد: است. همه در توسّل و توجّهشان به درگاه خدا، خاضعانه و خاشعانه، محمّد و آلمحمد را به درگاه خدا واسطه قرار ميدادند.
با آن كه محمّد و آلمحمد: به حسب ظاهر به اين عالم نيامده بودند، ولي هزار هزار عالم امكاني را از نور خود پر كرده بودند. به طوري كه صاحبان چشم بصيرت وقتي كه به عالمهاي خودشان نگاه ميكردند، انوار ايشان را ميديدند. آدم محمّد و آلمحمد: را ديد، همهي انبياء و همهي اوصيائشان و مؤمنان كامل ايشان در زمان خودشان محمّد و آلمحمد: را ديدند.
چون همهي عوالم از نور مبارك ايشان پر بود، در همهي عالمها ظاهر بودند. ولي در اين عالم به حسب ظاهر، اين مَظهرها را براي خود انتخاب و اختيار نفرمودند، مگر وقتي كه رسولاللّه و امير المؤمنين صلوات اللّه عليه ولادت يافتند. و همينطور يك يك آنها تا امروز به وجود مقدّس بقيّة اللّه الاعظم عجّل اللّه تعالي له الفرج و صلوات اللّه و سلامه عليه رسيده كه اين مظاهر را براي خود در اين عالمهاي امكاني اختيار كردند.
قبل از اين مظاهر، به انوار خود و به جلوههاي كلّي و جامع خود، همهي عوالم امكاني را پركرده بودند. عرشِ هر عالمي صدا ميزد و فضل ايشان را به همهي خلق ميرسانيد. كرسي هر عالمي صدا ميزد و فضيلت محمّد و آلمحمد را بيان ميكرد. افلاكِ هر عالمي نشر فضائل ميكردند، زمين هر عالمي لب به فضائل ميگشود، عناصر هر عالمي فضل اميرالمؤمنين را ميگفتند، مواليد هر عالمي براي امير المؤمنين و ائمهي هدي و رسولاللّه ثناخوان بودند، تمام موجودات بيانگر انوار ولايت اين بزرگواران بودند، نميشود نبيّي از اين بزرگواران بيخبر باشد يا مقرّ به فضل ايشان نباشد. همه وليشناس بودند و ميدانستند اين بزرگواران در اعطاءِ فضل و فضيلت و كمال، دست خدا هستند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 223 *»
و خداوند به هر كه هر فيضي، علمي، فضيلتي و كمالي عنايت كرده و ميكند، به وسيلهي ايشان بوده و هست. رسالتها همه شعاع رسالت ايشان بود، نبوّتها همه شعاع نبوّت ايشان بود، كتابها همه شعاع كتاب ايشان بود، علمها همه شعاع علم ايشان بود، حكمتها همه شعاع حكمت ايشان بود.
بارها شنيدهايد بعد از ملاقات موسي با خضر8 و مراجعت كردن با شمعون وصيّش، به كنار دريايي رسيدند، در فكر بودند كه خداوند چه علمهايي به بندگانش داده است. به موسي تورات ميدهد، به خضر7 اسرار ميآموزد، در همين گفتوگوها بودند، يكباره ديدند پرندهاي آمد و در برابر چشم آنها منقار و نوك خود را به آب زد، قطرهاي برداشت و به طرف آسمان انداخت. دوباره قطرهاي برداشت به طرف زمين انداخت. باز قطرهاي به آن طرف، و قطرهاي به آن طرف، و پرواز كرد و رفت.
انبيا: اين امور را وحي ميدانند. از اين مسائل بيتفاوت نميگذرند. روي آنها فكر ميكنند. ولي هرچه فكر كردند كه مقصود از اين كار چه بود؟ خدا به اين وسيله ميخواست به ما چه الهام كند؟ نتوانستند بفهمند يعني چه، و چه سرّي در كار اين پرنده بود.
صيّادي را آن كنارها ديدند، جلو آمد گفت: چه شده شما را متحيّر ميبينم؟ سبب تحيّرتان چيست؟ گفتند: چنين حادثهاي رخ داد. گفت: من هم ديدم. ميدانيد به شما چه گفت؟ اين پرنده به شما گفت: آنچه خدا از علوم در آسمانها نازل كرده، آنچه خدا از علوم در زمينها نازل فرموده، آنچه خدا از علوم در اطراف همهي عالمها منتشر فرموده، همهي آنها در برابر علم وصي محمّد؛ امير المؤمنين صلوات اللّه عليه مانند قطرهاي در برابر اين درياي پهناور است.([143])
چهطور ميشود آنان را صاحبان نعمت خود، و دست خدا در اعطاء نعمت ندانند و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 224 *»
نشناسند، آن هم چه نعمتي! نعمت نبوّت، نعمت حكمت، نعمت وحي، خدا اينها را به بركت محمّد و آلمحمد: به جميع انبياء داده است. ميشود صاحبان نعمتشان را انكار كنند و يا نشناسند؟ همهي آنها ميشناختند.
از اين جهت خدا به اين تعبير در اين آيه سخن ميگويد لتؤمننّ به و لتنصرنّه. اي انبيا! در برابر اين حكمت و كتاب كه به شما دادم، يقيناً، مطمئناً به آن رسول ايمان ميآوريد و مطمئناً او را در شؤونات و مظاهر ولايتش نصرت خواهيد كرد.
عرض شد در تفسير اهلالبيت: در بيان معناي نصرتكردن انبياء رسولخدا9 را كه در اين آيه فرموده، اين است كه در رجعت امير المؤمنين و رسولاللّه صلوات اللّه عليهما و آلهما آن موقعي كه رسولاللّه لواء نصرت را به دست امير المؤمنين ميدهند، تمام انبياء و همهي اوصياء ايشان و مؤمنان كاملِ زمانهاي ايشان ميآيند و در زير لواء حضرت، امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را نصرت ميكنند، و همه خادم و خدمتگزار امير المؤمنين خواهند بود، همهي انبياء مرسلين و غير مرسلين، اولوا العزم و غير اولوا العزم در زير آن لواء در محضر امير المؤمنين صلوات اللّه عليه در مقام نصرت حضرت خواهند بود. و لتنصرنّه.
اين تحريفي كه در مورد اين آيهي شريفه شده يكي از تحريفهاي بسيار بزرگي است كه انجام شده است.
خدا را شاكريم كه ما متوجّه هستيم و ميدانيم كه اين آيهي شريفه بياني از عالم ذرّ و آن ميثاق گرفتن از انبياء و از مؤمنان به ايشان در همهي زمانها است كه همه به عظمت و جلالت رسولاللّه و ائمهي هدي: اقرار و اعتراف كرده و آمادگي خود را براي نصرت آن بزرگوار اظهار نمودهاند.
چون علي مظلوم است، امير المؤمنين مظلوم است، يكي از مظلوميتهاي آن حضرت همين است كه وقتي خداوند اراده ميفرمايد علي صلوات اللّه عليه پا به اين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 225 *»
عالم بگذارد، از ميان ايّام، شريفترين ايام، از نظر مكان عاليترين مكانها را انتخاب ميكند، خدا ميخواهد علي بفرستد، علي ميخواهد پا به اين عالم بگذارد، بايد مكان و زمان عاليترين مكانها و زمانها باشد.
آن روز و آن شبي كه ميخواهد علي صلوات اللّه عليه اين عالم را به نور جمال ظاهري خود روشن نمايد، خدا ميخواهد براي بشر آقا بفرستد، آقاي كلّ و مظهر كلّ براي خود بعد از رسولاللّه9 بفرستد، چون خلق تاب تحمّل نورانيّت رسولاللّه را نداشتند، آنطوري كه بايد رسولاللّه را بشناسند نميتوانستند بشناسند، براي رسولاللّه آيينه ميفرستد، تا در اين آيينه رسولاللّه را بشناسند، رسول خدا را در علي ببينند و در علي بشناسند.
آنهايي كه بين رسولاللّه و علي فاصله انداختهاند و در مقام ولايت علي صلوات اللّه عليه تشكيك كرده و ميكنند، آنها رسولاللّه و علي را نشناختهاند. آنها نه رسولاللّه، نه علي دارند.
خدا ميخواهد در اين عالم علي بفرستد، علي در اين عالم پا بگذارد، زمان بايد عاليترين، شريفترين و باعظمتترين زمانها و لحظات باشد، مكان بايد بالاترين، شريفترين و باعظمتترين مكانها باشد. عاليترين مكان در روي زمين كجا است؟ مكاني كه خدا از زمان آدم تا قيامت، به شرافت آن زمين نيافريده و نخواهد آفريد.
چرا؟ چون مكّه و كعبه رخسارهي كربلا است و مثل و مانند ندارد. و در ميان رخساره، پيشاني از همهجا شريفتر است. همان محلّي كه علي از آنجا قدم به اين عالم گذارد، پيشاني رخسارهي كربلا بود.
كربلا؛ يعني سرزمين بهشت، كربلا؛ يعني جايگاهي كه خدا در آنجا به حقيقت حسيني صلوات اللّه عليه متجلّي است.
خدا براي كربلا در روي زمين، وجه قرار داده و وجه كربلا مكّه است. در ميان مكّه،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 226 *»
عاليترين عضو و بالاترين جهت، پيشاني است. علي بايد بر رخساره و پيشاني آن مكاني پا به اين عالم گذارد كه آن مكان رخساره و وجه كربلاي حسين صلوات اللّه عليه است، خدا كعبه را به عنوان زادگاه امير المؤمنين صلوات اللّه عليه انتخاب ميكند. زمان، ايّام و ليالي، عاليترين و شريفترين ايّام و ليالي است.
فاطمهي بنت اسد از خانهي خدا بيرون ميآيد، در حاليكه اميرالمؤمنين در آغوش مادر است حضور رسولاللّه ميرسد، علي را به رسولاللّه9 تقديم ميكند، رسولاللّه زبان مبارك در دهان علي ميگذارند، اينقدر از زبان رسولاللّه9 شير ميمكد كه از كنار دهان مبارك علي شير جاري ميشود. اينقدر فراوان بود! كه مادرش ميگويد روّاه او را سيرشير كرد. خدا به احترام اين كلمهي فاطمهي بنت اسد، آن روز را ترويه ناميد، ترويهي حجّاج شد.
حجّاج كه براي رفتن به طرف مشعر و بعد به طرف عرفات آب برميدارند، و بعد به مشعر و مني برميگردند و قرباني ميكنند و مناسك را به جا ميآورند كه اصل حج است، از روز هشتم ذيحجّه شروع ميشود. در آن روز به ياد علي، به ياد آن مظهر كلّي خدا بعد از رسولاللّه آب برميدارند؛ يعني آبِ ولايت و آب زندگي ايماني به علي بستگي دارد.
علي صلوات اللّه عليه كه واسطهي بين خلق و رسولاللّه است، از زبان رسولاللّه شير ميمكد و به خلق عنايت ميكند، واسطه است. ـ خدا لعنت كند ظالمان در حق علي را كه به خيال خود بين علي و رسولاللّه جدايي و فاصله انداختند. ـ خدا رسولاللّه را اينطور قرار داد كه بايد به وسيلهي علي بر مردم عنايت كند و فيض برساند.
فرداي آن روز، دوباره فاطمهي بنت اسد فرزند خود را در بغل گرفته، حضور رسولاللّه آورد، همين كه چشم علي به رخسارهي رسولاللّه افتاد، دهان مباركش به لبخند باز شد. مادرش گفت عرفه رسولاللّه را شناخت.
به احترام اين فرمايش فاطمهي بنت اسد، خدا آن روز را «عرفه» ناميد و روز
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 227 *»
معرفت قرار داد. و وظيفهي حجّاج كرد كه در سرزمين عرفات در آن سرزمينِ پاك، قدس و طهارت در محضر خداوند بايستند و به گناه و تقصير اعتراف كنند كه ما از اداء حق ولايت عاجزيم، ما عاجزيم و معترفيم به تقصير در اداء حقّ علي. خدايا! ما حقّ اين نعمت بزرگ تو را نميتوانيم اداء كنيم، ما مقصّريم. ما به گناه اعتراف داريم، ما به تقصير اعتراف داريم، زيرا ما نتوانستيم رضاي آقا و مولاي خود را به دست بياوريم تا او از ما راضي باشد. خدايا تو او را از ما راضيكن!
بايد حجّاج در سرزمين عرفات بايستند، در آنجايي كه خدا عنايت ميكند و معرفت كرامت ميكند و گناهان را ميآمرزد. ميفرمايد سرزميني است كه هيچكس وقوف به عرفات نميكند مگر اينكه از بركت علي، از بركت فاطمهي بنت اسد كه گفت عرفه، شناخت رسولاللّه را، آمرزيده ميشود.
فاطمهي بنت اسد است؛ آن شفيعهي عظمي بعد از فاطمهي زهرا، اين بزرگواران به اذن آن حضرت، شفاعت عجيبي دارند؛ مثل زينب كبري، فاطمهي بنت اسد، خديجهي كبري، شفعايي هستند كه به بركت و اذن فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها شفاعت ميكنند.
در كنار قبرش كه در اين عكس شريف نيز مشاهده ميشود، خدا روزي كند! آنجا بايستيم و زيارتش كنيم، در زيارتش ميخوانيم: ما را شفاعت كن و ما از تو به درگاه خدا شفاعت ميطلبيم اي وليّهي خدا!([144])
خدايا به حق آن كلمه، به شرافت آن كلمه كه از دهان آن مخدّرهي معظّمه خارج شد، به شرافت آن مخدّره، به عظمت و جلالت مولودش، خدايا معرفت نصيب همهي ما بفرما! دلهاي ما را مالامال نور معرفت فرما! خدايا با معرفت امير المؤمنين و اقرار به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 228 *»
ولايت او از دنيا برويم! خدايا در دنيا و آخرت دستمان را از دامانش كوتاه مفرما!
روز بعد كه ابوطالب براي فرزندش و به احترام فرزندش قرباني كرد، خدا آن روز را عيد قربان قرار داد كه حجّاج قرباني كنند.([145]) و به ياد اين نعمت بزرگ كه از طرف خدا بر آنها اكرام شده، آنچه از وسعشان برميآيد در راه خدا بدهند، تصدق كنند، اطعام كنند و خودشان هم بخورند كه اين نعمت بسيار بزرگي است كه هرچه دارند بايد در راه اين نعمت بدهند، در راه نعمت علي، نعمت ولايت علي، يك گوسفند چيست، بايد جان را قربان ولايت علي كرد، در راه ولايت علي بايد جان داد.
الحمد للّه ربّ العالمين مؤمنان موفّقاند. همين اندازه كه ميگويند يا علي! براي آنها همهي خيرات، ثبت و نوشته ميشود. حبّ علي حسنة لاتضرّ معها سيّئة([146]) وقتي كه ولايت و محبّت علي در دلشان هست، تمام طاعات را دارند و معاصي ضرر به اين محبت اصليّه نميزند. اما به شرط اينكه مواظب باشند كه شيطان رسوخ نكند و اين محبّت قلبي را سست نكند. تا محبّت ذاتي باشد و ولايت علي در دلها ثابت و راسخ باشد، مؤمن از گناهان هيچ صدمهاي نخواهد ديد. و سرانجام خدا او را ميآمرزد.
خداوند شيعيان و دوستان علي را براي آمرزش گناهان دنيوي، به ابتلائات دنيايي مبتلا ميكند، در برزخ اگر عنايت و لطفي شامل نشود، ممكن است گرفتاريهايي باشد. اما در آخرت همين كه پا به عرصهي آخرت ميرسد، شفاعت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه شامل حال شيعيان و دوستان آن بزرگوار است. الحمد للّه ربّ العالمين، الحمد للّه الّذي جعلنا من المتمسّكين بولاية أمير المؤمنين و أهل بيته المعصومين و شيعتهم المنتجبين.
از مظلوميتهاي امير المؤمنين اين است كه بايد امر ولادت و روز ولادت و ماه ولادتش به طوري در ميان شيعيان متروك باشد كه شيعه ايّام ذيحجّه و آن ماه شريف بر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 229 *»
او ميگذرد، ماه حجّ، ماه قصد و آهنگ خدا كه حجّاج آهنگ و قصد خدا نموده، به طرف خانهي خدا راه افتادهاند، اما به مظهر خدا كه در همان روزها بر بشر كرامت كرده، توجّه ندارند و هيچ ندانند كه اين دوران و ايّام، روزهاي ولادت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه است، بيخبرِ بيخبر بهسرميبرند. در كجا؟ در كنار زادگاه علي، غافل هستند از اينكه اين روزها ايّام ولادت علي است، در اين ايّام علي ولادت يافته است.
من نميدانم چه دستي بوده كه تاريخ ولادت آن حضرت را تغيير داده و در سيزدهي رجب قرار داده است. آيا ميخواستند در آن ايّام، در آنجا نامي از علي نباشد، خانهاي كه به دست مبارك علي از بتها پاك شده است. او خودش بايد زادگاه خويش را از بتها پاك كند. رسولاللّه فرمودند: علي بر شانهي من پا بگذار و بالا برو، اين بتها را پايين بينداز!([147]) علي بايد خانهي خدا و زادگاه خود را از لوث بتها پاك كند.
خدايا اين دلهاي ما هم خانهي محبّت علي است، خود علي صلوات اللّه عليه عنايت كند و بتهايي كه در اين خانههاي دلهاي ما است، به عنايتش، به فضل و كرمش، از خانهي دلهاي ما بيرون بريزد. دل ما جاي محبّت علي است. از وقتي كه ياد ميدهيم و گوش ما در اين عالم سخن شنيده، مادرمان ميگفته يا علي، مينشسته ميگفته يا علي، برميخاسته ميگفته يا علي، به ما ميخواسته برخاستن بياموزد ميگفته بگو يا علي و برخيز، اين دلهاي ما خانهي محبت علي است، خدايا اين خانهها را به لطف علي، به كرم علي، به فضل و نور علي، از بتها پاك و پاكيزه فرما!
الحمد للّه ربّ العالمين شما عزيزان متوجّه هستيد كه روز ولادت آن حضرت ماه ذيحجه است. بحمد اللّه چند سالي است كه موفّق هم هستيم در آن ايّام ولادت امير المؤمنين صلوات اللّه عليه را جشن ميگيريم. البته اين شهرت و نسبتي هم كه اين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 230 *»
ايّام دارد، همين نسبت را هم محترم ميشمريم.
الحمد للّه بر اين نعمت خدا را شكر ميكنيم. همهي روزها روز علي است، همه شبها شب علي است. همهي ايّام ايّام علي است، همهي ليالي ليالي علي است، همهي ملك ملك علي است. خدا او را صاحب ملك قرار داده و همهي چيزهاي عالم و هرچه هست را به او عنايت كرده است. او ولي اللّه مطلق است، او حامل جميع انوار توحيد است، او صاحب جميع اسماء و صفات خداوند است، او مظهر كلّي خدا است.
از اين جهت خدا براي خلق در او ظاهر شد. و در رسولاللّه خدا به مقام نهان و بياسمي و بيرسمي خود ظاهر شد. اما در علي به مقام اسم و رسم خود ظاهر گرديد تا علي را بشناسند كه خدا را شناختهاند، علي را بشناسند كه رسولاللّه را شناختهاند.
رسولاللّه هم فرمود: يا علي اختلاف در تو است و تو منشأ بروز ايمانها و كفرها هستي، وسيله و سبب ممتاز شدنِ مؤمنان از غير مؤمنان تو هستي.
خدا را شاكريم كه در صف مؤمنان به علي و مؤمنان به رسولاللّه، مؤمنان به خدا و مؤمنان به مظاهر توحيدِ او هستيم. خداوند اين نعمت ولايت را كه به ما عنايت فرموده، براي ما ثابت و پاينده بدارد! و با همين نعمت از دنيا برويم!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 231 *»
مجلس 15
(شب سهشنبه 14 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r نفوذ عرفان و حكمت و كلام از اهل سنت در ميان شيعه
r شيوع و اوج رشد حكمت و عرفان و نفوذ عرفان در ميان عوام
r شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه زنده كنندهي حكمت و عرفان قرآني
r بزرگترين توشهي آخرت
r نظريهي حكما و عرفا درباره عالم ذر
r عبارت ملاصدرا در تقرير اين نظريه
r رد نظريهي حكما و عرفا
r اساس باطل نظريهي عرفاني و حكمي و ابطال آن
r مبدأ خلق
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 232 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
عالم ذرّ عالمي است كه در آيات و روايات به طور صريح و اشاره، در تنزيل و تأويل بيان گرديده است. بعضي از آيات و روايات در وجود چنين عالمي صراحت دارد. در بعضي از آيات و روايات به طور اشاره بيان فرمودهاند. و در خصوص عالم ذرّ آياتي نازل شده است. همچنين در باطن آيات، موارد زيادي است كه خداوند عالم ذرّ را به طور باطن بيان فرموده است. ائمه: از اين بواطن خبر داده، و بزرگان اعلي اللّه مقامهم بيان فرموده، بدانها اشاره كرده و آن آيات را تفسير فرمودهاند.
پس عالم ذرّ عالمي قطعي است و كسي نتوانسته خود عالم ذرّ را انكار كند. بنابراين ميتوان گفت از ضروريات اسلام و از ضروريات مذهب است. ولي در توجيهش اختلاف است. در كيفيت تبيينش نظرهاي مختلف ارائه شده است. به پارهاي از اين نظرها اشاره كرديم و توجيهاتي كه در مورد عالم ذرّ رسيده اجمالاً عرض كردم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 233 *»
و دانستيم كه نوعاً اين توجيهات بر اساس طرز ديد و تفكّر صاحبان اين نظريّات است، و طرز تفكّر و طرز ديدشان اقتضا ميكرده كه عالم ذرّ را آنطور توجيه كنند كه در نظريّهي آنها بيان شده است.
از جمله نظريّاتي كه در مورد عالم ذرّ رسيده، نظريّهي حكما و عرفا بود كه به بعضي از آنها اشاره كردم. يكي از نظرها كه خيلي مورد توجّه واقع شده نظريّهاي است كه ريشهي عرفاني دارد؛ يعني اين توجيه بر اساس عرفان اصطلاحي است. و چون در ميان عرفاي اهل سنّت كه در واقع آنها عرفان اصطلاحي را در اسلام وارد ساختند، آنها از حكماي بيگانهي با اسلام گرفتند و سخنانشان را در اسلام آوردند. بعد در شيعه نفوذ و رسوخ كرد.
اگرنه اين حرفها در شيعه نبود. شيعيان تا زماني كه در حضور ائمه: بودند و دوران حضور و ظهور ائمه: بود، به بركت متابعت آلمحمد: و به بركت اتّباع و انقياد در برابر ايشان، از اين انحرافها محفوظ ماندند.
اما در دوران غيبت امام7 كه تقريباً راه را بر روي خويش باز ديدند، و گمان بردند كه با مسألهي غيبت، امام7 از تصرّف و تدبير خارج است و خود ميتوانند براي خود امام باشند، خود ميتوانند خير و صلاح خويش را بيابند، خود ميتوانند به حقايق و معارف دست يابند، براي خود احساس افسارگسيختگي كردند. از اين جهت آنچه در ميان اهل سنّت رايج شده بود، و انحرافهايي كه متفكّران سنّي به آن مبتلا شده بودند، به تدريج در ميان شيعه نيز نفوذ و رسوخ كرد.
ابتداء علم كلام، بعد حكمت اصطلاحي، بعد هم عرفان اصطلاحي نفوذ و رسوخ كرد. تا اينكه در اين اواخر، نظريّات حكماء و عرفاء در ميان شيعه به نهايت ترقّي و اوج خود رسيده بود.
بعد از آن كه كاملاً از ناحيهي حكماء و عرفايي كه متشيّع بودند و خود را به تشيّع
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 234 *»
نسبت ميدادند، حكمت و عرفان كاملاً شايع شد و تحقيق، تحليل و بررسي آنها به اوج خود رسيد، و نيز حدود يك قرن بر آخرين برداشتها و توجيهات حكمي و عرفاني در ميان شيعه فعّاليتها واقع شد، هر جا حوزهاي از شيعه بود، نظريّات حكماء و عرفاء در آن حوزه نفوذ و رسوخ كرد و مطرح شد و طرفداراني پيدا كرد كه آن نظريّات را تثبيت كردند و بر آن نظريّات حاشيهها و شرحها نوشتند.
حتي آنها را در ميان عوام شيعه نيز رسوخ دادند و در ميان آنان هم رايج شد. در عوام شيعه كساني كه اهل ذوق و قريحه بودند، استقبال كردند و از آن نظريات حكمي و عرفاني رايجشدهي در ميان شيعه طرفداري كردند و بدانها معتقد و عقيدهمند گشتند.
حتي ديديم و ميبينيم كه يكي از آن كتابها كه به شكل شعر بيان شده مسائل حكمت و عرفان، ديوان حافظ است. ديديم چه طور رايج شد كه حتي در زمانهاي گذشته، بچههايي كه براي فرا گرفتن قرآن به مكتبخانهها ميرفتند، همين اندازه كه قرآن را ياد ميگرفتند و به طور تهجّي با حروف و كلمات آشنا ميشدند، براي آنها كتاب حافظ را ميگذاردند و به آنان درس ميدادند. اينقدر رسوخ پيدا كرده بود. ميخواندند، اگرچه متوجّه معاني آن نميشدند، اما به عنوان كتابي عرفاني و حِكمي مورد توجّه بود.
خطباء، سخنرانان، منبريها، در سخنراني خود اشعاري از كتاب حافظ، يا از كتاب مولوي و امثال اينها از حكماء و عرفايي كه شعر گفته بودند، ميخواندند و در ميان مردم رواج داشت.
بعد از اينكه يك قرن به اين شكل گذشت، آنگاه وجود مبارك بقيّة اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه و عجّل اللّه تعالي له الفرج، اقدام به اظهار بطلان اين نظريّات فرمود. و علوم و معارف حقّه را به وسيلهي شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه الشريف به گوش شيعيان رسانيد. تمام آن نظريّات را ابطال فرمود و حكمت حقّهي شيعه و عرفان حق و صحيح شيعه را كه همان عرفان و حكمت وحي بود، بر شيعه عرضه داشت.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 235 *»
خداوند ايشان را كه صاحب مقامات عاليه است و در نزد اولياء: مورد عنايات خاصّه است، بر مقاماتش بيفزايد! و دلهاي ما را به نور محبّت و معرفتش روشن كند! ان شاء اللّه تا زنده هستيم از حمايت و تحصيل فرمايشهايشان محروم نشويم! ان شاء اللّه با علم، عمل و معرفت صحيح از دنيا برويم! همچنان كه ان شاء اللّه رفتگان ما با دست پر رفتهاند.
كساني كه از ميان جمعيت اهل حق از دنيا رفتهاند و در مسير صحيح محبّت و ولايت بودند، اميدواريم همهي آنها از شفاعت اولياء بهرهمند باشند! همين كه در راه بودند و رفتند، بر ولايت بودند و رفتند، خود اين بزرگترين توشهي راه آخرت است. همين كه به مؤمنان، نظر و عنايت داشتند، به امور مؤمنان علاقهمند بودند و در حدّ وسع و توان خود در نشر امر بزرگان و حمايت از مؤمنان اقدام داشتند، خود اينها توشههاي آخرت است. آنچه به درد آخرت ميخورد همينها است.
خدا همهي ايشان را رحمت فرمايد! به خصوص تازهگذشتگان از ايشان را مورد عنايت خاصّ اولياء: قرار دهد! به بازماندگانشان صبر و اجر عنايت كند! ما هم كه در غم آنها مغموم، و با از دست دادن مؤمنان متأثر ميشويم، ان شاء اللّه مأجور باشيم! و براي ما هم از اسباب آمرزش گناهان باشد!
اين بزرگوار حقايق و معارف مكتب وحي، و بطلان اين حكمت و عرفان مصطلح در ميان تشيّع را ظاهر ساخت.
نظر و توجيهي كه در مورد عالم ذرّ در ميان حكماء و عرفاي متشيّع ـ كه خود را به شيعه نسبت ميدهند ـ ارائه شده، بر اساس همان عرفان غلط و نادرستي است كه از يونانيان در ميان سنيان و سپس از آنان در ميان شيعيان رسوخ كرد، در آن دوران كه ذرّ بر اساس چنين نظري توجيه شده، عاليترين عبارتي كه در ميان عرفاي منتحل به تشيّع به چشم ميخورد، عبارت ملاصدرا است كه او نيز اين مطلب را از عرفاء گرفته است. عين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 236 *»
عبارت او را ميخوانم تا ببينيد مطلب را از كجا شروع كرده و ذرّ را چهطور توجيه ميكند.
ميگويد: «إعلم أنّ المبدأ هي الفطرة الأولي و المعاد هو العود إليها فالأشارة إلي الإبتداء فطرة اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه. كان اللّه و لميكن معه شيء. و قد خلقتك من قبل و لمتك شيئاً. فهذا خروج من العدم الأصلي إلي الوجود الكوني الحدوثي» ميگويد: بدان كه وقتي حكماء و عرفاء مبدأ ميگويند، مقصودشان همان فطرت اوليّه است. و فطرت اوليّه يعني آن وجود اوّلي و نوع كيان اولي كه براي خلق بود. و وقتي كه معاد ميگويند، مراد عود و برگشتن به همان فطرت اوليّه است.
آنگاه در قرآن و فرمايشهاي خداوند در اين آيهي شريفه به ابتداء اشاره شده است فطرت اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه. همچنين اين فرمايش كان اللّه و لميكن معه شيء يا اين آيه و قد خلقتك من قبل و لمتك شيئاً، خدا بود و چيزي با او نبود. تو را خلق كردم پيش از اين و تو چيزي نبودي، ميگويد اين مرتبه عبارت است از خارج شدن از عدم اصلي به وجود كوني حدوثي.
بعد ميگويد: «و الإشارة إلي الإنتهاء كلّ من عليها فانٍ و يبقي وجه ربّك ذو الجلال و الإكرام. كلّ شيء هالك إلاّ وجهه و هذا خروج من هذا الوجود الخاصّ إلي العدم الفطري» در فرمايشهاي خدا در اين آيهي شريفه به انتهاء؛ يعني به برگشت به آن كيان اول و فطرت اوليّه اشاره شده است كه كلّ من عليها فان و يبقي وجه ربّك ذو الجلال و الإكرام هرچه بر روي زمينِ هستي است، فاني خواهد شد و رخسارهي پروردگار تو كه صاحب جلال و اكرام است باقي ميماند. هر شيئي هلاك خواهد شد مگر رخسارهي او. و اين عبارت است از خروج و برگشتن از اين وجود خاصّ و مخصوص، به عدم فطري.
«و البدء و الرجوع لمّا كانا متقابلين و متحاذيين كما قال تعالي كما بدأنا أول خلق نعيده و قال و لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم أول مرة» ميگويد: بدء و رجوع؛ يعني ابتداء و برگشت، اين دو مقابل يكديگر و متحاذي با يكديگرند، همانطور كه خدا فرموده:
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 237 *»
آنطور كه ما شما را ابتداء خلق كرديم، همانطور شما را عود ميدهيم. و فرموده: شما تك تك پيش ما خواهيد آمد، همانطور كه شما را اول مرتبه آفريديم.
بعد ميگويد: «فمن أجل ذلك يتّضح علي اللبيب المتفطّن أنّ بحكم المبدأ كان ينبغي أنيسأل الربّ و يجيب الخلق» از همين مطلب كه گفتيم بر شخص عاقلِ با فطانت واضح ميشود كه به حكم مبدأ و ابتداء كردن و ابتداء شدن، سزاوار است كه خدا سؤال كند و خلق جواب بگويند، از اين جهت فرموده أ لست بربّكم؟ قالوا بلي.
با آوردنِ اين آيه در اينجا، دارد عالم ذرّي را كه اين آيهي قرآن دربارهاش نازل شده، توجيه ميكند و بيان ميكند كه بنابراين آن ذرّ كجا بود؟ چه موقع بود؟ و چگونه بود؟
و معلوم شد كه آن «فطرت اوليّه» را مبدأ ميداند، يا به تعبير خودش آن «عدم اصلي» را مبدأ ميگويد. در آن وقتي كه بندگان و همهي خلق نبودند، آنگاه در آنجا خدا از بندگان ميپرسد كه من پروردگار شما نيستم؟ ميگويند: آري.
بعد ميگويد: «و بحكم المعاد أنيسأل الربّ و يجيب هو تعالي عن نفسه» اما به حكم معاد ـ يعني برگشتن به آن فطرت ـ اقتضاء ميكند كه خدا بپرسد و خود هم جواب بگويد. از اين جهت اين آيه هم نازل شده لمن الملك أليوم؟ للّه الواحد القهّار خدا از خود ميپرسد: امروز ملك از آن كيست؟ خودش پاسخ ميدهد للّه الواحد القهّار. براي خداوند يكتاي غالبي است كه بر همه چيز قهر و غلبه دارد.
اينك توضيح ميدهد «فالعدم الخاصّ الأول للإنسان هو الجنّة التي كان فيها أبونا ادم و أمّنا حوّاء» آن عدم خاصّ اولي كه فطرت اوليّه يا مبدأ است، همان بهشتي بوده كه پدر ما آدم و مادرمان حوّا آنجا بودند. خدا هم فرمود أسكن أنت و زوجك الجنّة.
«فالوجود بعد العدم هو الهبوط منها إلي الدنيا» پس وجود بعد از عدم، عبارت ميشود از آمدن به دنيا كه فرمود إهبطوا منها جميعاً همه فرود بياييد! «و العدم الثاني من هذا الوجود هو الفناء في التوحيد» اما عدم دوم كه معاد و برگشتن از اين وجود است، عبارت ميشود از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 238 *»
فناي در توحيد. «و هي جنة الموحّدين» فناي در توحيد، عبارت است از بهشت موحّدين كه قرآن فرموده إرجعي إلي ربّك راضيةً مرضيّةً فادخلي في عبادي و ادخلي جنّتي.
توضيح ميدهد: «المجيء إلي الدنيا هو النزول من الكمال إلي النقص» آمدن به دنيا؛ يعني فرود آمدن از كمال به نقص «و السقوط من الفطرة الأولي» و ساقط شدن و فروافتادن از فطرت اوليّه است.
اگر كسي عباراتش را تا به اينجا ببيند، ممكن است بگويد مرادش از «عدم اصلي» اين است كه خلق نبودهاند و خدا آنها را ايجاد كرده، و متوجّه مطلبش نشود. اين بر فرضي است كه مبناي او در دست نباشد، و ندانيم اساس كلمات او چيست.
اما با توضيحي كه بعد ميدهد، روشن ميكند كه مرادش از فطرت اوليّه و عدم اصلي و مبدأ چيست. ميگويد: «و لا محالة صدور الخلق من الخالق ليس إلاّ علي هذا الطريق».
اينجا همان مبناي عرفان و عرفاء را به ميان آورده، با اين حرفش توضيح ميدهد كه اگر «مبدأ» ميگويد، اگر «فطرت اوليّه»، اگر «عدم اصلي» ميگويد يعني چه. و اگر ذرّ بگويد، همانطور كه اين آيهي ذرّ را براي اين مورد بيان كرد، يعني چه.
ميگويد: نظر به اينكه صدور خلق از خالق بايد بر همين طريق و اينطور باشد كه گفتيم؛ يعني چون خلق از ذات خدا سرچشمه ميگيرند و صدور خلق از خالق است، بايد به همين ترتيب باشد؛ يعني از كمال فرود آيند. چون در ذات خدا هستند، پس به كمال ذات خدا كاملاند، به وجود ذات خدا موجودند، به شرافت ذات خدا شريفاند و به لطافت ذات خدا لطيفاند. سپس از ذات خدا كه صادر و خارج ميشوند، به سمت نقص، ظلمت و كثافت و دنائت ميآيند. به اينطور معناي صدور خلق از خالق را بيان ميكند.
خدا كجا به آنها گفت أ لست بربّكم؟ در ذات خودش. در ذات خودش به خلقي كه عين ذات خودش بودند، گفت أ لست بربّكم؟ قالوا بلي.
بعد توضيح ميدهد «و الذهاب من الدنيا إلي الجنّة هو التوجّه من النقص إلي الكمال و العود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 239 *»
إلي الفطرة الأصليّة» اما برگشتن از دنيا به بهشت. بهشت را هم گفت: فناي توحيدي است؛ يعني در وجود خدا فاني شدن و مضمحل گرديدن. براي فناء هم مراتبي قائلاند كه ابتداء بايد افعالِ شخص سالك در افعال خدا فاني بشود، بعد صفات او در صفات خدا فاني بشود، بعد هم ذات و وجودش در ذات و وجود خدا فاني بشود.
ميگويد: رفتن از دنيا به سوي بهشت عبارت است از توجّه پيدا كردن از اين نقص به آن كمال، و برگشت به آن فطرت اصليّه.
بعد ميگويد: «و لا محالة رجوع الخلائق إلي الخالق ليس إلاّ علي هذا الطريق» خواهوناخواه برگشت خلايق به خالق و برگشت خلق به خدا، نخواهد بود مگر به همين ترتيب كه مرتّب از نقص به سوي كمال بالا روند، تا اينكه هويّات و تعيّنات كه برطرف شد و عين ذات شدند، آنگاه در بهشتِ ذات متنعّماند.
بعد ميگويد «اللّه يبدؤ الخلق ثمّ يعيده ثمّ إليه ترجعون» اين آيهي شريفه را بر اساس اين نظريّه معنا و توجيه ميكند. «فالأول هو النزول و الهبوط» پس ابتداء و مبدأ؛ يعني از ذات خدا هبوط كردن و فرود آمدن. «و الاخِر هو العروج و الصعود» آخر كار كه معاد، برگشتن، عروج كردن و صعود كردن است، «الأول هو أفول النور و الاخر هو طلوعه» اول اين است كه نور توحيد و نور خدا افول و غروب ميكند. اما آخر اين است كه طلوع ميكند؛ يعني وقتي خلق به ذات برگشتند، او يعني ذات طلوع ميكند.
«فقد طلعت الشمس من مغربها» اينكه از علائم قيامت شمرده شده كه خورشيد از مغرب طلوع ميكند، ميگويد مراد اين است كه از اين محل افول و غروب برميگردد. نور حق كه خود خلقاند، به ذات حق برميگردند. و اين معناي طلوع است.
بعد ميگويد: «اللّه نور السموات و الأرض» معناي اين آيه هم به حسب اين تعبيرش اين ميشود كه پس خدا است كه به وجودش در همهي عالم هستي منتشر شده و وجود او است كه در جميع موجودات سريان يافته است «فالعبارة من الأول ليلة القدر و من
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 240 *»
الاخر يوم القيامة» ميگويد: وقتي از آن مبدأ تعبير ميآورند ليلة القدر ميگويند، چون شروع ميشود به تاريكي حدوث و امكان. اما برگشتن و آخرت را روز قيامت ميگويند. و روز شدن است از اين جهت كه امكان و ظلمتِ امكان برطرف ميشود و وجوب واجب الوجود ظاهر ميگردد.
«تنزّل الملائكة و الروح فيها بإذن ربّهم من كلّ أمر» اين نزول ملائكه و روح در اين دوراني است كه پيدايش شروع ميشود. «و في يوم القيامة» اما در بارهي روز قيامت و مربوط به قيامت، اين آيه است «تعرج الملائكة و الروح إليه في يوم كان مقداره خمسين ألف سنة».([148])
تمام اين آياتي كه به اِحداث و ايجاد مربوط است، آنها را به سر زدن خلق از ذات خدا مربوط ميكند. و تمام آياتي كه به يوم القيامه و رجوع و برگشت مربوط است، آنها را نيز به برگشتن خلق به ذات حق توجيه ميكند، به اينكه تعيّنات خود را كنار گذارند، وجودشان از ضعف و نقص خارج بشود و نواقص و نقائص وجودي از آنها برطرف شود و به كمال خود برسند كه ذات خدا ميشوند.
اين اجمالي از كلام اين شخص بود. نوعاً در اين زمينه سخنهاي زيادي دارد. اين مجمل را عرض كردم كه در ضمن بيان نظريّاتي كه در بارهي ذرّ داريم، اين نظر هم گفته شده باشد.
ان شاء اللّه موقعي كه نظر بزرگان اعلي اللّه مقامهم را در مورد ذرّ بيان ميكنيم، آنگاه درخشندگي نور وحي را در كلمات اين بزرگواران، و ظلمت ادبار و اِعراض از وحي را هم در كلمات اينها خواهيم ديد كه چگونه از حقّ مطلب دورند.
بنابراين ذرّ از نظر اينها چهطور توجيه شد؟ عبارت شد از آن وجودي كه خلق در ذات خدا داشتند. و چون در ذات خدا به وجود خدايي موجود بودند، از اين جهت ذرّ و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 241 *»
بيارزش و حقير و فقيرند. به اين اعتبار ميگويد اگر ذرّ هم گفته شود، اين معنا را خواهد داشت.
ما ميدانيم چون اساس نظريّه باطل است، و به بركت فرمايشهاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم روشن شده كه ذات خدا مبدأ موجودات و سرچشمهي هستي نيست. خداوند همچناني كه هستي را آفريده، براي هستي هم سرچشمه آفريده، خداوند همچناني كه موجودات را آفريده، براي موجودات هم مبدأ آفريده، همانطور كه براي موجودات منتهي قرار داده، براي موجودات هم مبدأ قرار داده است.
و خودش منزّه است از اينكه مبدأ موجودات باشد، چنان كه منزّه است از اينكه منتهي اليه موجودات باشد. خودش منزّه از آن است كه سرچشمهي هستي باشد. چنان كه منزّه از آن است كه رجوع خلق به ذات مقدّس او باشد. او خلقي را آفريده كه مشيّت است و او را به خود او آفريده، بعد از اشعّه و انوار او به حسب مراتب آن انوار، خلايق را آفريده است.
پس تمام خلايق، مبدئشان نور و انوار و آثار مشيّت است، مرجعشان و رجوعشان هم به همان انوار و آثار مشيّت است.
مشيت نه ذات خدا است و نه ذات خلق است، و نه مادّهي خلق است كه خدا مشيّت را تكه تكه كرده باشد و عوالم را آفريده باشد. مشيت حقيقتي است كه اسمش را فعل اللّه «كار خدا» ميگذارند كه خدا با اين كار و فعلش عوالم و موجوداتِ عالمها را آفريده است.
ولي اساس نظريّهي اينها باطل است، زيرا نظرشان اين است كه خدا ذاتش مبدأ هستي است و همان ذات است كه در همهي خلايق متجلّي است.
چون ذات خدا حقيقت وجود و صرف وجود است، در همهي وجودات ساري و جاري است. ولي اين وجودات مراتبي دارند. اين مراتب باعث شده كه در وجود آنها نقصان و ضعف پيدا بشود. از اين جهت وقتي كه اين ضعفها و نقصانها را نگاه ميكنيم، ميگوييم خلايق، مخلوقات و موجودات، وقتي كه اين ضعفها و نقصانها برطرف شد، يك وجود بسيط صرف بيشتر نيست و آن حقّ و خداست. نظر اينها اين است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 242 *»
اين نظر با تمام فرمايشهاي انبياء عظام صلوات اللّه عليهم اجمعين و با جميع فرمايشهاي حكماي الهي مخالف است، به خصوص در قرآن و فرمايشهاي ائمهي ما كه توضيح و تفسير قرآن است و فرمايشهاي بزرگان ما كه تبيين آيات و روايات است، معلوم شده كه ذات خداوند سرچشمهي هستي نيست؛ بلكه خدا سرچشمهآفرين است.
تعبير سرچشمه هم صحيح نيست. خدا حقيقتي آفريده و براي آن حقيقت انواري قرار داده كه آن انوار خلايق هستند.
اگر بخواهيم تعبيري داشته باشيم، ميگوييم آن حقيقت مبدأ آنها است به آثارش، آن حقيقت، مرجع و منتهاي آنها است به آثارش.
آن حقيقت اسامي مختلفي دارد. يكي از اسامياش كه خيلي ما بحمد اللّه با آن مأنوس و آشنا هستيم، حقيقت محمديّه9 است. خدا آن حقيقت را آفريد، و او را مبدأ هستي قرار داد. و همهي هستي را از انوار آن حقيقت آفريده، نه از خود آن حقيقت.
يكي از عالمها ـ يا بگوييد عالمهايي ـ ذرّ ناميده ميشود، و عالمهايي شهاده ناميده ميشود كه ان شاء اللّه در موقع خودش توضيح خواهيم داد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 243 *»
مجلس 16
(شب چهارشنبه 15 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r تفكيك نبوت اصلي و نبوت فرعي در مكتب استبصار
r برتري ائمه: از انبياء گذشته
r تأثير حسن سابقه در بهرهمند شدن از عنايات الهي
r سبب تفاضل برخي از انبياء: بر برخي
r تفكيك بين حيث حجيت آدم7 و حيث مبدأ بودنش براي نوع انساني
r چرا آدم7 قبلهي ملائكه شد در سجودشان
r كسي جز انبياء معيّن، نبي نشده و نخواهد شد
r معناي فرمايش رسولاللّه9 «لانبي بعدي»
r ظهور نبوت و ولايت در رسولاللّه9 و ائمه:
r آيات و روايات درباره پيمانشكنيهاي منافقان از جمله دلائل اثبات عالم ذر است
r اشارهاي به پيمانشكنيهاي منافقان
r مناقب و مقام زينب كبري3
r لقب عقيله بنيهاشم3
r چرا از ائمه: دربارهي وفات و مدفن حضرت زينب3 فرمايشي نرسيده است؟
r زينب كبري3 و مصائب كربلا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 244 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
يكي از مسائل و مطالب در مورد عالم ذرّ، نقض عهد و ميثاقي است كه در آن عالم واقع شد. از ناحيهي كساني كه در دل به ربوبيّت و نبوّت رسولاللّه9 و ولايت ائمهي هدي: و ولايت اولياء ايشان اقرار نداشتند و به ظاهر اقرار كردند و قالوا بلي و عهد و پيمان بستند و سپس با آن عهد و پيمان مخالفت نمودند. خدا آنها را در اين عالم بر آن ايمان مفطور كرد، اما از پي فطرت نرفتند و آن را تغيير دادند. در اينجا با پيمان و عهدي كه با خدا بستند، مخالفت كردند و نقض پيمان نمودند.
تمام مصائب و ابتلاءاتي كه بر انبياء: و اولياء وارد شده، از ناحيهي همين اشخاص بوده و هست. در اينجا نشان ميدهند كه در آنجا ايمان نياوردند و اقرارشان ظاهري بوده است.
اين مطلب يكي از اموري است كه در مسألهي ذرّ مطرح است. همانطور كه در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 245 *»
همين آيهي شريفهي مورد بحث، ميبينيم بعد از آن كه در عرصهي انبياء: تمامي آنان به فضيلت رسالت و نبوّت رسولاللّه9 اقرار كردند و ايمان آوردند و آمادگي خود را براي نصرت آن حضرت اعلام نمودند و از امّتهاي خود بر اين امر ميثاق و پيمان گرفتند، آنگاه خداوند ميفرمايد فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون. پس از چنين پيماني، در چنين عرصهاي، در محضر خداوند متعال و محضر ملائكهي مقرّبين و محضر انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين و اوصياء ايشان كه همه عهد و پيمان بستند، با اين عهد مخالفت كردن و اين ميثاق را نقض كردن و شكستن، از نهايت عداوت و از بياندازه دور بودن از درك فضيلت حكايت ميكند. آن هم فضيلتي كه همهي انبياء و اوصياء:در نزد آن فضيلت خاضع شدند كه نميتوانيم مقدار فضيلت نبوّت رسولاللّه را بر نبوّت انبياء بفهميم و بدانيم كه آن نبوّت چه فضيلتي دارد! و آن رسالت بر رسالت ساير انبياء چه برتريي دارد.
به ظاهر، نام مبارك رسولاللّه9 در رديف انبياء ميآيد و سلسلهي انبياء از اولِ آنها آدم تا آخر آنها كه خاتم9 باشد، به اذهانِ نوع مردم تبادر ميكند و از اين حقيقت غافلاند و اينطور فكر كردهاند كه امر نبوّت يك حقيقت بوده در درجات متعدّد و مختلف، نوعيّتش يكي است. از اين جهت تا «انبياء» ميگويند و گفته ميشود اول آنها آدم و آخر آنها خاتم صلّي اللّه عليهم اجمعين، تصوّر ميكنند كه رسولاللّه در عرض ساير انبياء هستند و نبوّت حضرت مثل نبوّت ساير پيغمبران است.
اين مطلب به طور حقيقت، شرح و بيان نشده و بين اين نبوّت و نبوّتهاي انبياء تفكيك نشده، مگر در فرمايشهاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم. ايشان براي ما اين مطلب را تشريح كردهاند. و ان شاء اللّه از جمله مباحثي است كه در ذيل اين آيه در نظر داريم كه از آن بحث كنيم.
ايشان ميفرمايند: فرق بين رسالت رسولاللّه و رسالت ساير انبياء و نبوّت حضرت و نبوّت انبياء، فرق بين اصل و فرع، و فرق بين حقيقت و جلوه و صفتِ حقيقت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 246 *»
است. نبوّت حضرت اصل، و نبوّتهاي انبياء اولوا العزم و غير اولوا العزم، مرسل و غير مرسل، نبوّت تمامشان فرع، و در حكم وصف براي اين حقيقت است. نبوّت اين بزرگواران نسبت به آن نبوّتها تأصّل، تذوّت و ذاتيّت دارد.
از اين جهت ما ميگوييم ائمهي ما سلام اللّه عليهم اجمعين نبي نيستند، نبوّت ندارند و در تمام فضائل، مقامات و شؤونات با رسولاللّه9 يكي هستند مگر نبوّت.
اما وقتي اين كلمه گفته ميشود و اين مطلب بيان ميشود، تصوّر ميكنند كه ميخواهيم بگوييم انبياء از ائمه: افضل هستند. زيرا ائمّه نبوّت ندارند و نبي نيستند. بنابراين مقامشان از انبياء پستتر و پايينتر است. اينطور تصوّر ميشود.
ولي غافلاند از اين مطلب كه نظر به اينكه نبوّت دو نبوّت است: يك نبوّت اصلي، يك نبوّت فرعي، نبوّت اصلي، نبوّت رسولاللّه9است و نبوّت فرعي كه در حكم فرع و شعاع آن است، نبوّت ساير انبياء است، بنابراين ائمّهي ما شأنشان اجلّ از اين است كه بگوييم نبوّتي مانند نبوّت انبياء دارند. اگر چنين تعبيري بياوريم، شأن ائمه را پايين آورده، در شأن اين بزرگواران تقصير كردهايم.
اگر در بين مردم بگوييد كه ائمهي ما: نبي هستند و نبوّتي مثل ساير نبوّتهاي انبياء دارند، فريادشان بلند ميشود كه شما دربارهي ائمّه غلو كردهايد. ايشان امامان هستند و نبي نيستند و نبوّت ندارند.
ولي توجّه ندارند و غافلاند از اينكه اگر كسي چنين سخني بگويد، دربارهي ائمّه:تقصير كرده و مقام ايشان را پايين آورده است. ائمّهي ما از نبوّت همهي انبياء بالاترند. تمام انبياء افتخار نوكري اين بزرگواران را دارند. الكليم ألبس حلّة الإصطفاء لمّا عهدنا منه الوفاء([149]) و اين فقره جزو نامهاي از امام عسكري صلوات اللّه عليه بود كه به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 247 *»
دست شيعه رسيد و در ميان شيعه دست به دست ميشد. ميفرمايد: كليم كه موفّق شد و به مقام نبوّت رسيد و به صفت كليم اللّه متّصف شد و خدا با او سخن گفت و يكي از انبياء اولوا العزم و صاحب شريعت شد، نظر به اين بود كه ما سابقههاي وفاداري او را داشتيم و ميدانستيم كه نسبت به عهدِ با مقامات ما و در امر ولايت ما وفادار است. لمّا عهدنا منه الوفاء در كلام حضرت دقّت بفرماييد!
خدا نكند! انسان براي خودش سوابق بد درست كند. سابقهي بد و سوء سابقه خيلي بد است، انسان را از خيلي عنايات محروم ميسازد. بايد همّت كرد براي خود حسن سابقه درست كرد.
كاري بكنيم كه در نزد اولياء سوابق حسنه داشته باشيم. و آن حاصل ميشود به اينكه در نزد هر حقّي خاضع شويم، در نزد هر نوري خشوع كنيم. تا اينكه هرگاه بنا باشد بر اهل خشوع و خضوع و بر تصديقكنندگان حق، فضلي، عطائي، انعامي و احساني بشود، شامل ما نيز بگردد. انسان بايد در نزد هر نوري دلش خاضع شود.
خداي نكرده سركشي، خودسري، استبداد به رأي، طغيان، استكبار، كاري ميكند كه انسان در نزد خدا و اولياء او بدسابقه شود. آنگاه وقتي كه خدا ميخواهد تفضّلي و تكرّمي بفرمايد، بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه بخواهند اِنعامي بفرمايند، آن سوء سابقهها مانع ميشود.
در دعا است. بعد از آن كه انسان نافلههاي شب و دو ركعت شفع را به جا آورده، ميفرمايد اين دعا را بخوان إلهي تعرّض لك في هذا الليل المتعرّضون و قصدك القاصدون و أمّل فضلك و معروفك الطالبون و لك في هذا الليل نفحات و جوائز و عطايا و مواهب تمنّ علي من تشاء من عبادك و تمنعها من لمتسبق له العناية منك.([150]) اين سبقت عنايت به همين حالات بستگي دارد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 248 *»
خدايا براي تو در اين شب عطايا، مواهب، بخششها و جايزهها است كه ميدهي، و عناياتي است كه ميفرمايي، اما به اينها منّت ميگذاري بر آن بندگاني كه تو ميخواهي، و آنها را منع ميكني و نميدهي به بندگاني كه عنايتي از ناحيهي تو به آنها سبقت نگرفته، ـ به تعبير ما سابقههاي خيري در دستگاه رحمت تو ندارند ـ و بدسابقه هستند.
از اين جهت چنين افرادي ممكن است در شبي مثل اين شبها، مخصوصاً در ماه مبارك رجب، متعرّض درگاه رحمت خدا بشوند، اما به واسطهي نداشتن حُسن سابقهها ـ كه در پذيرفتن، اهليّت يافتن و قابليت پيدا نمودن براي آن عطايا، جوايز و مواهب دخيل است ـ از آن بخششها و موهبتها محروم شوند. و تمنعها من لمتسبق له العناية منك.
تحصيل حسن سابقه خيلي خوب است. در هرجا فضيلتي از محمّد و آلمحمد:ميشنويم يا ميبينيم، در قرآن، در احاديث يا در فرمايشها، دلمان روشن، چشممان روشن و سينهمان منشرح گردد. خداي نكرده حالت استكبار و عدم پذيرش در دلهايمان نباشد. خود اين حالات سابقهي خوب است كه به اين سبب در جاي مناسب خود، عنايت شامل حالمان خواهد شد. هنگامي كه در برابر رحمتها قرار ميگيريم و متعرّض آنها ميشويم، از ما نميگذرد و شامل حال ما ميگردد.
ميفرمايد الكليم ألبس حلّة الإصطفاء لمّا عهدنا منه الوفاء در زمان كليم، انبياء ديگر هم بودند. چرا آن انبياء ديگر به مقام و موقعيّت موسي نرسيدند؟ چرا بايد در شريعت تابع موسي شوند؟ چرا بايد موسي بر آنها امام باشد؟ و آنها از موسي اتّباع داشته باشند؟ علّتش چيست؟
با اينكه مقام نبوّت يك مقام است. اما تفاضل انبياء در چيست؟ و علتش چيست؟ ما كه در آن مقام نيستيم تا بدانيم. ولي اين اندازه ميدانيم كه هريك از انبياء كه به جايي رسيده و بر ساير انبياء فضلي پيدا كرده، به واسطهي همان وفاداري او و سوابقي بوده كه در امر ولايت محمّد و آلمحمد: داشته است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 249 *»
به اصل مطلب عنايت بفرماييد! عرصهي نبوّت، عرصهاي است كه تمامي مواليد آن عرصه و آن عالم نبي هستند، غير نبي در آن عرصه نيست. و آنها همين انبيائي هستند كه در تاريخِ اديان معلوم و مشخّص هستند كه نه كمتر ميشوند، نه بيشتر. باوجودي كه عرصهشان يك عرصه است و در آنجا غير نبي نبود، چون در آن عرصه بودند خواهوناخواه نبي بودند. نه غير نبي ميتوانند باشند، و نه هم غيري در آن عرصه ميتواند داخل شود.
چهقدر مردم غافلاند! چهقدر از توجّه به اين مراتب دورند! يك شخصي در نامهاش در جواب كسي نوشته بود كه او را زياد توصيف كرده بود، دربارهي او مدح و ثناء فوق العاده ذكر كرده بود، در جوابش نوشته بود تو براي من چيزي ننوشتي، من ميبايست پيغمبر شوم. و آنچه تا كنون شدهام و تو برايم نوشتهاي چيزي نيست. من ميبايست پيغمبر شوم.
اين اشتباهات از اين مطلب سرچشمه ميگيرد كه ميگويند «انسان در روي زمين خليفة اللّه است»، از آنجا سرچشمه ميگيرد كه گمان ميكنند همهي انسانها ميتوانند خليفة اللّه باشند. از همين اشتباهات است كه فكر ميكنند آدم كه مسجود ملائكه شد و ملائكه بر او سجده كردند، از اين جهت بوده كه آدم، انسان بوده است. بنابراين از نظر آنها تمامي انسانها مسجود ملائكه هستند، و ملائكه بر همهي انسانها سجده كردهاند. ميگويند: اي انسان! اي مسجود ملائكه! اي خليفة اللّه در روي زمين!
اين غلطها همه از اينجا است كه فكر كردهاند تا گفته شد «آدم» يعني انسان. خير. آدم دو جهت دارد: در يك جهت، مبدأ نوع انسان است، در يك جهت، حجّت است و مبدأ حجج الهي است. آن حيثِ حجيّت آدم، مسجود ملائكه است. چون حجة اللّه است، مسجود ملائكه ميشود.
و حجيّتش شعاع حجيّت محمّد و آلمحمد: است. نوري كه از محمّد و آلمحمد: در آدم تابيده، آن نور شده قبله. به واسطهي آن نور آدم، قبلهي ملائكه شده و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 250 *»
ملائكه بايد به سوي اين قبله براي خدا خضوع كنند و اين قبله را كه آدم است تعظيم نمايند.
پس آدم آن حيث حجيّت و حجّت خدا بودنش، باعث شد كه مسجود ملائكه و خليفة اللّه در زمين باشد، نه اين حيثي كه آدم، انسان و مبدأ نوع انساني است. تا در نتيجه همهي انسانها در روي زمين خليفة اللّه باشند و همهي انسانها بتوانند خليفة اللّه شوند، يا اينكه مسجود ملائكه هستند و همه بايد خود را مسجود ملائكه بدانند، چنين نيست. اين اشتباهات زياد است.
خدا درجات بزرگان ما عالي است متعالي فرمايد! كه چهطور در نوع مسائل ديدههاي ما را باز فرمودند و اين بصيرتها را به ما عنايت كردند و ميفهميم كه چهقدر مردم در خطا و غفلت و جهالت بهسرميبرند. متأسفانه نام همينها را علم، فضل و كمال هم ميگذارند. همين جهالتها، همين سفاهتها، همين غلطها و اشتباهها را علم، فضل، كمال، فهم و فراست مينامند.
در هر صورت نوشته بود كه من ميبايست نبي شوم، ميبايست پيغمبر شده باشم و اين وصفي كه تو براي من كردي، براي ايني است كه من الآن آنم. پس اگر آن قوّه در نظر گرفته بشود، آني كه ميبايست آن بشوم ولي نشدم، اين وصف تو دربارهي من خيلي ناچيز است و كوتاه آمدهاي. ميبينيد كه به مراتب توجه نيست.
مرتبهي نبوّت، مرتبهاي است كه تمام كساني كه به اين مرتبه ميتوانند برسند، رسيدند و در آنها روح نبوّت ظاهر شد. ديگر هيچكس نميتواند به آن مرتبه برسد و عوامل به او تعلّق نميگيرد كه او را به حدّي لطيف سازد كه به لطافت نبيّي از انبياء برسد. اولشان آدم، آخرشان خاتم صلّي اللّه عليهم اجمعين است، ديگر تمام شد. و همه نبي هستند. ديگر نه يكي بر آنها اضافه خواهد شد، نه هم اينطور ميشد كه يكي از آنها به آن درجه نرسد يا ناقص و نرسيده به مقام نبوّت از دنيا برود. خير، تمامي ايشان به آن مقام رسيدند و آن مقام در ايشان ظاهر شد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 251 *»
از اين جهت فرمود لا نبي بعدي.([151]) بعد از من ديگر پيغمبري نخواهد بود. نه به اين معنا است كه ديگر پيغمبري موجود نيست. بعد از آن حضرت، عيسي، الياس، ادريس موجود هستند. بنا به قول صحيح و شايد اصحّ اقوال، خضر7 نبي است و موجود است. ايشان بعد از پيغمبر ما موجودند و نبي هستند. اما اين چنين نيست كه بعد از پيغمبر آمده باشند. اينها قبل از پيغمبر بودند و خداوند آنها را از دنيا نبرد. طرز صعودكردن آن دو نفر ايشان به آسمانها و بودن خضر7 و الياس در زمين هم همانگونه است كه ميدانيد.([152])
آنچه مورد توجّه ما است اين است كه با اينكه ما از آن عالم خبر نداريم اما ميدانيم در ميان انبياء تفاضل هست.
دقّت بفرماييد! با اينكه عرصهي نبوّت يكي است و همهشان در يك عرصه هستند؛ يعني روح نبوّت ـ بلاتشبيه و للّه المثل الأعلي ـ مثل روح نباتي است. الآن همهي نباتات در يك عرصه هستند. و در همهي آنها يك روح ظاهر است كه روح نباتي باشد. اما بين نباتات تفاضل هست. آن نبات بر اين نبات، آن درخت بر اين درخت، فضل و برتري دارد، و ظهور روح نباتي در بعضي قويتر و در بعضي ضعيفتر است. اين تفاوتها هست.
در عرصهي نبوّت نيز آن روح كه در همه ظاهر است، يك روح است. اما ميبينيم يكي عيسي، يكي موسي، يكي ابراهيم، يكي نوح شده است و تفاضل دارند. بعضي مرسل، بعضي غير مرسل و بعضي اولو العزم هستند. اين تفاضلها از چيست و چرا است؟
سرّش را امام عسكري در اين فرمايش ذكر ميفرمايد الكليم ألبس حلّة الإصطفاء لمّا عهدنا منه الوفاء چون ما از كليم سابقهي وفاداري يافتيم، بر او حلّهي اصطفاء و برگزيدگي را پوشانديم و او را اولوا العزم ساختيم و از اولوا العزم قرار داديم. تمام تفاضل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 252 *»
ايشان از اين جهت است كه در امر ولايت وفادار هستند و با محمّد و آلمحمد:سوابق حسنه دارند.
از اين جهت بايد ان شاء اللّه ما نيز در فكر باشيم و براي خود سوابق حسنه اكتساب كنيم. در دعاها و تعقيبها زياد ياد ما دادهاند كه حالت اقرار، حالت تسليم و تصديق داشته باشيم، حتي به اين تعابير: خدايا من به جميع فضائلي كه محمّد و آلمحمد:را به آن فضائل فضيلت بخشيدهاي اقرار دارم، چه آنچه تا كنون به من رسيده و چه آنچه نرسيده است.([153]) اگر اين حالت را در برابر امر حق و فضائل داشته باشيم، ان شاء اللّه از مواهب و عناياتشان بهرهمند خواهيم بود.
پس نبوّت انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين نبوّت فرعي است. از اين جهت اگر كسي ائمه را به آن نبوّت توصيف كند و بگويد نبي هستند و مثل ساير انبياء نبوّت دارند، اهل بصيرت و امامشناسان ميفرمايند: شما در وصف ائمه: تقصير كرديد، نه اينكه غلو كرديد. اما چون نبوّت رسولاللّه9 نبوّت اصلي است و در ائمه: ظاهر و غالب نيست؛ بلكه خفي است، از اين جهت ما ائمّه را به صفت نبوّت و نبي به آن معنايي كه دربارهي رسولاللّه9 ميگوييم، توصيف نميكنيم و نميگوييم مثل رسولاللّه نبوّت دارند؛ بلكه ميگوييم نبوّت كه شأني از شؤونات ايشان است و يكي از دو مقام كلّي ايشان است ـ كه نبوّت و ولايت است ـ با اين تفاوت كه در ايشان حيث و جهت نبوّت، خفي و مخفي است و حيث ولايت غالب است.
از اين جهت ايشان را به ولي و اولياء توصيف ميكنيم أشهد أنّ عليّاً و الائمّة من ولده و فاطمة الصديقة أولياء اللّه صلوات اللّه عليهم اجمعين. ولي رسولاللّه9 را به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 253 *»
نبي توصيف ميكنيم و ميگوييم أشهد أنّ محمّداً9 عبدك و رسولك([154]) يا اينكه ميگوييم نبيّك. علّت توصيف نمودن آن حضرت به رسول و نبي، اين است كه در رسولاللّه ولايت خفي و نبوّت ظاهر و غالب است.
شروع بحثمان در اين بود كه كساني كه در اين عالم پيمان را شكستند و دربارهي اين بزرگواران ظلم كردند، در آن عرصهي ذرّ به ظاهر اقرار كردند، اما در دل عداوت ورزيدند و استكبار كردند، از اين جهت در اينجا هم آن عداوتها را ظاهر ساختند و پيمان با خدا را شكستند.
از اين جهت از جمله آيات و رواياتي كه به عالم ذرّ اشاره دارد و مسأله را به عالم ذرّ مربوط ميكند، آيات و رواياتي است كه در بارهي نقض پيمانها رسيده است كه از جمله اين آيهي شريفه است كه ميفرمايد ألذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر اللّه به أنيوصل و يفسدون في الأرض أولئك هم الخاسرون.([155]) و در آيات مورد بحثمان اين آيه بود فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون.
آناني كه آن پيمانها را شكستند و از آن پيمان اعراض كردند، آنها فاسق و از دين خدا خارجاند. در اين آيه نيز ميفرمايد: كساني كه عهد و ميثاق خدا را شكستند بعد از محكم كردنِ خداوند ميثاق و پيمان را، و قطع كردند آنچه را كه خدا دستور داده بود كه بايد وصل شود و در زمين فساد كردند، ايشان اهل ضرر و خسارتاند و ضرركنندگان و زيانكاران هستند.
اين نوع آيات هم يك گوشه از گوشههاي عالم ذرّ را بيان ميكند و به عالم ذرّ مربوط ميشود، از اين جهت كه پيمان عالم ذرّ را شكستند.
اين بحث امشب را من اينطور نميخواستم داشته باشم. توجّه هم نداشتم كه به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 254 *»
خصوص بحثي در بارهي وفات زينب كبري سلام اللّه عليها داشته باشم. يكباره به ذهنم خورد كه به همين آيه توجّه كنيم كه از جهتي به بحثها مربوط است و از جهتي هم با يادبود وفات اين مخدّرهي معظّمه سلام اللّه عليها برخورد ميكنيم و پيماني كه در مورد اين بزرگوار شكسته شد.
چهطور نسبت به شأن و مقام و منزلت اين بزرگوار توهين، جسارت و استخفاف وارد گرديد! از ناحيهي كساني كه پيمانشكن بودند و اين عهد و پيمان با خدا را شكستند و اين ميثاق را نقض كردند و آنچه را كه خدا امر فرموده بود كه وصل كنند، قطع كردند؛ يعني بين محمّد و آلمحمد: و ذريّهي طيّبهي او سلام اللّه عليهم اجمعين اين جداييها را انداختند.
از طرفي فرياد ميزدند به أشهد أن لا إله إلاّ اللّه أشهد أنّ محمّداً رسولاللّه9 ولي از طرفي آن جرم و جنايات بزرگ و مصيبتهاي واردهي بر فاطمهي زهرا سلام اللّه عليها را مرتكب شدند. آن عهد و پيمانشكني با امير المؤمنين، آن تنها ماندن و بيياور ماندن حضرت، بعد هم شهادت حضرت. و همينطور شهادت حضرت مجتبي، و حادثهي كربلا، حادثهي اسارت اهل بيت:، اينها همه نقض پيمانها بود و قطع كردن آنچه را كه خدا دستور داده بود وصل و متّصل كنند و بين محمّد و آلمحمد: و ذريّهي طيّبه و خاندان او جدايي انداختند.
اين تعبير هست «يعظّمون له أعواد منبره» چوبهاي منبر رسولاللّه را حرمت ميكنند، به قصد تبرّك، تيمّن و تقرّب الي اللّه بر چوبهاي منبر رسولاللّه بوسه ميزنند، اما «و بين أظهرهم أولاده وَضعوا» يا «وُضعوا»([156]) در ميانشان فرزندان رسولاللّه9نعوذ باللّه ـ خوار، حقير و بياحترام شدند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 255 *»
مقام ولايت زينب كبري سلام اللّه عليها معلوم است. اولاً از نقباء كليّه است. اگرچه زن است ولي در عرصهي نقباء زن است. نسبت به تمام مؤمنانِ غير عرصهي نقباء و پايينتر از آن عرصه، از نظر حامل بودنِ روح الايمان و افاضهي روح الايمان، مرد است. شرافت و فضيلت آن بزرگوار از نظر نقيبهي كليّه بودن معلوم است.
به علاوه اين لقب مباركهي زينب كبري سلام اللّه عليها كه او را عقيلهي بنيهاشم ميگويند، مورد اتّفاق سنّيان و شيعيان است. عقيله؛ يعني كسي كه صاحب مكرمتها و منزلتها است، به طوري كه در ميان قبيله مافوق همه است. اينقدر حامل مكارم اخلاقي و فضائل انساني است كه وقتي بخواهند او را از همه بالاتر بگويند، در بارهي مرد كلمهي عقيل و در بارهي زن عقيله به كار ميبرند. اين لقب نه به عنوان تعارف بر اين بزرگوار گذارده شده است كه به تعبير مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه اسم جامد باشد، هرگز.
اين لقب براي آن حضرت انتخاب شده بود. تمام صحابهي رسولاللّه9شايستگي او را ديدهاند، چه آناني كه بصيرت و ايمان داشتند، چه آنهايي كه نداشتند اما مقامات، منزلت و مكارم اخلاقي و نفساني آن بزرگوار را ميديدند كه ايشان را «عقيلهي بني هاشم» گفتند. در ميان زنها و مردها مشهور به عقيلهي بني هاشم بود.
بني هاشم كه در ميان تمام قبايل عرب افضل قبايل است و از نظر خُلق و خوي و خلقت سرآمد كلّ قبايل عرب است، در ميان بني هاشم، ايشان «عقيله» است، صاحب مكرمتهايي است كه تمام بني هاشم با آن خُلق و خو و آن فضائل اخلاقي كه دارند به طوري كه رسولاللّه9، امير المؤمنين7 از ميان ايشان انتخاب شدهاند، آنگاه عقيلهي همهي ايشان زينب كبري سلام اللّه عليها است. عقيله، چه كلمهي شريفي! چه لقب پرمعنايي است! به طور صدق و واقع نه تعارف. ديگر شايستهتر از اين كلمه نبوده اگرنه او را به آن صفت متّصف مينمودند.
امام سجاد7 به دو فضيلت از فضائل حضرت اشاره كردند، فرمودند: اي عمّهي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 256 *»
من! تو عالمهي غير معلَّمه هستي، تو فهيمهي غير مفهَّمه هستي.([157]) و علم و فهم هريك يكي از مكارم و مكرمتها است. آنجا مصلحت اين بوده كه امام7 به اين دو صفت اشاره بفرمايند.
ولي در كلمهي «عقيله» علم، فهم، شجاعت، سخاوت و بزرگواري هست، تمام مكرمتهاي اخلاقي را كه بشماريد در كلمهي عقيله وجود دارد.
بيجهت نبوده كه امام حسين7 در ميان خاندان خود با داشتن مثل سكينه، مثل امّكلثوم به ايشان وصيّت ميفرمايند. وصي امام حسين صلوات اللّه عليه و واسطه بين امام حسين و شيعيان، زينب كبري سلام اللّه عليها بود، مرجع تمام شيعه بود. شيعهاي كه نبود، براي همان چند نفر. به تعيين و توصيهي وجود مبارك سيد الشهدا صلوات اللّه عليه، مرجع و ملجأ تمام شيعيان زمانش بود.
از مظلوميتهاي اين بزرگوار اين است كه در جريان وفات و دفن او، در كيفيّت وفات و تاريخ وفات او ما هيچ از فرمايشهاي ائمه: در دست نداريم. چه اقتضا ميكرده؟ چه امري در كار بوده؟ چه مصلحتي بوده كه دربارهي زينب كبري سلام اللّه عليها اثري و آثاري قطعي در دست نباشد؟!
يك جهت كه شايد در همين مجلس عرض كردهام، اين باشد كه ائمّه:ميخواستهاند به اعدائشان نشان بدهند، خدا اعدائشان را لعنت كند! كه اينها عبرتبگير هم نيستند. تاريخ كربلا را ديدند، حوادث ائمه را ديدند، تمام آن مظالم را ديدند و ميدانند، هنوز هم مشاهده ميكنند كه نور جمال اين بزرگواران و نور عظمت و جلالشان روز به روز بيشتر ميشود و دشمنانشان هرچه كردند كه اين انوار را خاموش كنند نتوانستند، ولي اين ملعونها عبرت نميگيرند و عبرت نخواهند گرفت. تا آمدن امام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 257 *»
زمان صلوات اللّه عليه و انتقام كشيدن آن بزرگوار، اينها عبرت نخواهند گرفت.
شايد يكي از جهات اين بوده كه خواستهاند به اعداء و دشمنان خود بفهمانند كه شما ببينيد با اينكه شيعيان و دوستان ما در هر امري متعبّد به سخنان ما هستند و تا از ما چيزي در دست نداشته باشند، يقين و قطع به آن ندارند، و با وجودي كه ما دربارهي عمّهمان زينب سلام اللّه عليها چيزي نگفتهايم، راجع به مركز و محل دفنش، راجع به كيفيّت وفاتش و در تاريخ وفاتش چيزي نگفتهايم ـ اين مظلومه از هر جهت مظلوم است ـ با وجود اين شما ببينيد دوستان ما نسبت به ما چهطورند! دلهاي آنها در محبّت ما چهقدر خالص است كه همين كه ميدانند كه ما عمّهمان را دوست داريم، عمّهي ما داراي مقامات و فضائل است، نزد خدا شريف، عزيز و كريم است، همينقدر كه تاريخ براي آنها ميگويد كه شب نيمهي ماه رجب، شب وفات زينب است، دلهاي شيعيان داغدار ميشود و حزنشان تجديد ميگردد، غمشان زياد ميشود، ياد ميكنند از آن مظلومه و به ياد مصائب او مينالند.
همچنين تاريخ ميگويد: در كنار شهر شام، در يك آبادي نزديك شام، قبري است متعلّق به زينب كبري سلام اللّه عليها، شيعيان و دوستان ما آرزوي زيارت آن محل شريف را ميكنند و آماده هستند در صورت امكان و داشتن امكانات، از وطنهاي خود حركت كنند، از وطنهاي خود آواره شوند، با دلي مالامال از غم و حزن و اندوه به سوي آن محل شريف بروند، صورت بر آن آستانهي مباركه بگذارند و آنجا زينب را سلام اللّه عليها زيارت كنند.
ميخواهند به دشمنانشان بفهمانند كه عبرت بگيريد! شرم كنيد! حيا كنيد! دست از عداوت برداريد! دوستان ما اينطورند. نور ما در دلهاي آنها روز به روز فروزانتر ميشود و دلهاي آنها در محبّت ما خالصتر ميگردد.
پس اگر فرموده بودند كه زينب چهطور از دنيا رفت شيعه چه ميكرد! چقدر اشك ميريخت! چقدر گريه ميكرد! اگر ائمه : ميفرمودند: زينب در كجا دفن شده، شيعه چه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 258 *»
ميكرد؟ و چهطور براي زيارت آن مكان و آن محلّ شريف حتي از بسياري از اموري كه حيات خود را در آنها ميديد، ميگذشت. همانطور كه در زيارت برادرش امام حسين7 شيعه همينطور است.
عجب مناسبتي است! وفات زينب كبري سلام اللّه عليها در چه شب مناسبي واقع شده! وقتي از امام صادق سؤال ميكنند آقا در ميان ايّام، ما در چه شب و روزي امام حسين را زيارت كنيم؟ ميفرمايد: در نيمهي رجب و نيمهي شعبان.([158]) و ظاهراً امشب شب نيمهي ماه رجب است. دلهاي شما امام حسين7 را زيارت كرد به زيارت كردن قبر واقعي و حقيقي حسين، زينب كبري سلام اللّه عليها.
حسين با همهي غمها و مصيبتهايش در دل زينب دفن شد. زينب حامل همهي مصيبتهاي حسين است. زينب حامل تمام مصيبتها و غمهاي واردهي بر حسين است. قلب مطهّر زينب جاي همهي آن غمها است. همهي آلام و مصائب كربلا را زينب با دل و قلب خود حمل كرد و به جميع شيعيان تا دامنهي قيامت رسانيده و ميرساند.
ما امام زمان صلوات اللّه عليه را تسليت ميدهيم. و ميدانيم آن بزرگوار الآن در كنار قبر مطهّر جدّ بزرگوارشان امام حسين هستند. به حسب اين روايت اگر امشب شب نيمهي رجب باشد، شب زيارتي امام حسين است. روز نيمهي رجب شيعه اگر بتواند خودش را كنار آن قبر مطهّر ميرساند.
خدايا ما را با آن بزرگوار در اين شب و روز، در زيارتي كه قبر مطهّر جدّ بزرگوارش امام حسين7 را ميفرمايد، و اگر وفات زينب كبري هم در همين شب و روز بوده، يقيناً آن حضرت عمّهاش زينب كبري را نيز زيارت ميفرمايد، خدايا ما را در زيارت آن بزرگوار اين دو مكان شريف و ساير مشاهد مشرّفه را شريك بفرما! خدايا ما را از آثار و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 259 *»
بركات زيارتهاي آن بزرگوار و اعمال و طاعات آن حضرت محروم مفرما! ما را در اين شب و روز نيمهي ماه رجب از زائران قبر امام حسين محسوب فرما! از عزاداران بر زينب كبري سلام اللّه عليها قرار بده!
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 260 *»
مجلس 17
(شب يكشنبه 19 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r آيات و روايات مربوط به جهات عالم ذر از حد تواتر بيشتر است
r نظريهي ملاصدرا دربارهي عالم ذر مخالف با اصول وحي است
r نظريات حكماء راجع به عالم ذر:
r نظريهي اول: مراد از عهدها دريافتهاي عقلاني است
r نظريهي دوم: برگشت به نظريهي اول دارد
r نظريهي سوم: عالم ذر مخصوص عدهاي است كه نقض عهد نمودند
r نظر برخي از متكلمان در انكار عالم ذر و پاسخ ملاصدرا به آنان
r نقل نقد ملاصدرا نظرياتي را در بيان مخاطبهي خدا با خلق
r نظريهي اول: از معتزله و صوفيه
r نظريهي دوم: از برخي از حكماء
r نظريهي سوم: از ملاصدرا
r نقد نظريه ملاصدرا
r نتيجهي نظريهي ملاصدرا انكار عالم ذر است
r عدم اشتراك مراتب خلقت از ديدگاه مكتب استبصار
r بيان مغالطهاي از ملاصدرا و نقد آن
r رشد و ترقي بينهايت هر طبقه از مؤمنان در مرتبهي خود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 261 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
بحث در عالم ذرّ و نظريّاتي بود كه در مورد آن عالم اظهار شده است. و عرض شد از آيات و رواياتي كه در آنها به وجود چنين عالمي تصريح شده، آيات و رواياتي است كه در بارهي نقض آن عهد و پيمان رسيده و از جمله اين آيهي شريفه است ألذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر اللّه به أنيوصل و يفسدون في الأرض أولئك هم الخاسرون. كساني كه عهد خداوند را بعد از ميثاق او، ميشكنند و آنچه را كه خداوند امر فرموده كه وصل شود، قطع ميكنند و در روي زمين فساد ميكنند، ايشان زيانكاراناند.
در اين آيه و امثال آن و رواياتي كه در زمينهي نقض عهدِ اهل سنّت و نصّاب و منكران فضائل نسبت به ولايت محمّد و آلمحمد: رسيده، نيز بيان گوشهاي و جهتي از جهات عالم ذرّ و حكايتي از آن عالم است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 262 *»
خود همين آيات و روايات كه در مورد نقض عهد و ميثاق رسيده و خدا و اولياء خدا سلام اللّه عليهم اجمعين پيمانشكني پيمانشكنان را ذكر فرمودهاند، دليل بر وجود عالم ذرّ است، به خصوص اين مطلب كه به يكي از جهات عالم ذرّ مربوط است و از حدّ تواتر نيز افزون است. پس با توجّه به جهات مختلفِ اين حادثه و اين عالم كه آيات و روايات زيادي در مورد آن رسيده است، نبايد به طوري توجيه شود كه اين عالم انكار گردد، يا آن توجيه برخلاف اصول ديانت و اصول وحي باشد.
و از جمله نظريّاتي كه برخلاف اصول وحي است و از توجيهاتي است كه در مورد عالم ذرّ داده شده و با اصول وحي مخالفت دارد، نظري بود كه اخيراً از صدر المتألهين ارائه شده است. اين نظريّه برگشت به مسألهي وحدت وجود داشت و اينكه خلق در يك مرتبه از مراتب وجودي خود، به وجود حق و به وجود علمي كه «علم حق» باشد موجودند، و در آنجا اين عهد با خلق واقع شد. در خصوص اين آيهي شريفه و توضيح اين عهدي كه خدا در اين آيه ميفرمايد: «كساني كه عهد خدا را ميشكنند» و بيان مراد و مقصود از آن، نظريّاتي ذكر ميكند.
يكي از آن نظريّات كه قبلاً ذكر شد اين است كه ميگويد: مراد از عهد همان است كه خداوند در عقلهاي بشري اين استعداد و نيرو را گزارده كه بتوانند بفهمند و ادراك كنند حجّتها و برهانهاي خداوند را كه بر توحيد و صداقت رسولاللّه9 دلالت ميكند. و معناي أشهدهم علي أنفسهم، أ لست بربّكم، قالوا بلي يعني همين دريافت عقلاني در امر توحيد. ميگويد: اين آيهي شريفه به اين مطلب اشاره دارد أوفوا بعهدي أوف بعهدكم شما با عهد و پيماني كه با من بستيد وفادار باشيد، تا من هم نسبت به عهدي كه با شما بستم و وعدهاي كه به شما دادهام ـ كه وعدهي نجات و نعمتها و رحمتها است ـ وفادار باشم.
اين يك نظر كه ما هم قبلاً آن را ذكر كرديم و منشأش را گفتيم كه از كجا شروع شده و چه كسي در شيعه آن را اظهار كرده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 263 *»
نظر دوم اين است كه مراد از اين عهد و ميثاق، همان عهد و ميثاقي بوده كه خداوند در عالم ذرّ مردم را به صورت ذرّ و به شكل و هيأت مورچگان از صلب آدم خارج فرمود و آنان را بر خودشان گواه گرفت. ميگويد: وقتي كه تحقيق كنيم و اساساً فكر كنيم، مييابيم كه اين نظر دوم به همان نظر اول برگشت ميكند و هر دو برگشت به يك مطلب دارند.
نظر سومي را كه ذكر ميكند اين است كه: مراد از اين عهدي كه عدّهاي آن را شكستهاند بعد از اينكه خدا از آنها پيمان گرفته، آيهي شريفهاي است كه خداوند همين مطلب را در آن به بياني ديگر ذكر فرموده و ميفرمايد و أقسموا باللّه جهد أيمانهم لئن جاءهم نذير ليكوننّ أهدي من إحدي الأمم فلّما جاءهم نذير مازادهم إلاّ نفوراً.([159]) يعني پارهاي از اهل كتاب به خدا قسمها خوردند در نهايت و كوششِ قسمخوردن كه اگر نذير و انذاردهندهاي از طرف خداوند بيايد، ايشان در ميان همهي امّتها از همه زودتر هدايت مييابند و زودتر آن نذير را اجابت ميكنند. ولي چون آن نذير و انذاردهنده از طرف خدا آمد، به آنها نتيجهاي نبخشيد و زياد نكرد بر ايشان مگر نفور و فرار و نفرت از آن نذير را. زيرا قسم خوردند و به قسمشان رفتار نكردند و اهتداء نيافتند و به هدايت رسول خدا9 هدايت نشدند. با آن عهد و قرارداد و قسمهاي خود مخالفت كردند و آن عهد و قسمها را شكستند. اين هم يك نظر است.
پس اين آيات در مذمّت كساني است كه آن عهد را نقض كرده و پيمان را شكستهاند. ميخواهند بگويند اين آيهي شريفه به عالم ذرّ ربطي ندارد. آن پيماني كه آنجا بستهاند و تخلّفي كه در اينجا دارند، ربطي به هم ندارد.
البته خود ملاصدرا هم نميپسندد و ميگويد: اين نظر، نظر صحيحي نيست. چون لازمهاش اين است كه مخصوص به عدّهاي باشد كه به قسمهايي كه خوردند، پذيرفتن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 264 *»
هدايت را بر خود لازم كردند و بعد پيمان خود را شكستند. و آياتي كه دربارهي نقض عهد نازل شده، بايد به همين عدّه مربوط باشد.
حال آن كه از خود آيهي ألذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه استفاده ميشود كه اين عهد و پيمان عمومي بوده، ولي پارهاي از مردم با اين عهد و پيمان مخالفت كردند و اين ميثاق را نقض نمودند. بنابراين، آيه ميرساند كه اين عهد عموميّت داشته است. ولي به حسب آيهي و أقسموا باللّه جهد أيمانهم عدّهي خاصّي بودند كه قرارداد خاصّي بر خودشان گذارده بودند و در اينباره قسمها خوردند. و اينها از اهل كتاب بودند.
اما آن دو نظر اول ميرساند كه عهد و پيمان عموميّت داشته و هركس آن پيمان را شكسته، مستحقّ مذمّت است. آن آيات و دلايلي كه خدا بر همهي خلق ارائه داده عموميّت داشته و همه با آن نوع دلايل آشنا هستند و به قوّه و قدرت و نيروي عقلاني خود مييابند كه اينها آيات قدرتاند و بر وجود خالق دلالت دارند. تا به اينجا اين دو سه نظر را ذكر ميكند.
بعد راجع به اينكه عدّهاي از متكلّمان وجود عالم ذرّ را انكار كردهاند، به اين اشكال كه چهطور خداوند بر بندگانش احتجاج فرموده و از آنها عهد و ميثاق گرفته است، ولي آنها فراموش كردند و از خاطر بردند و با وجود اينكه از خاطر بردهاند، خدا آنها را مذمّت ميكند كه چرا شما به آن عهد و پيماني كه از خاطر برده و فراموش كردهايد، وفا نميكنيد و نسبت به آن وفادار نيستيد؟ اين اشكال را از قول متكلّمان ذكر ميكند.
بعد خود در مقام پاسخگويي برميآيد و ميگويد: «إنّ الكلام في تحقيق إخراج الذريّة عن صلب ادم علي صورة الذرّ عميق خارج عن طور أهل البحث خروجاً شديداً و بعدت أذهانهم عن دركه بعداً بعيداً و قد وقعت الإشارة إليه حيث ذكرنا أنّ للإنسان أنحاءً من البعث و الحشر»([160])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 265 *»
ميگويد: تحقيق اين مسأله و فهميدن آن كه خداوند چهطور ذريّهي آدم را از صلب او به صورت ذرّ خارج كرد، مطلب خيلي مشكلي است و تحقيق اين مطلب عميق است و از طرز و طور بحثهاي ظاهري خارج است و علماي ظاهر از درك اين حقيقت خيلي دورند.
ميگويد: ما پيش از اين به اين مطلب اشاره كردهايم، آنجايي كه نحوها و طورهاي بعث و حشر انساني را ذكر كرديم و مراتبي كه براي انسان بوده گفتيم، مسألهي ذرّ هم بر اساس آن مسائل و با توجّه به آنها روشن ميشود.
بعد ميگويد: مسألهي مهم در مورد عالم ذرّ اين است كه خداوند چهطور با خلقش سخن گفت؟ و چهطور خلق را مخاطب قرار داد و با آنها گفتوگو كرد؟ در اين مسأله است كه ميان علماء و متفكّران گفتوگو شده و هر كسي طوري توجيه كرده است. من خودِ عبارتش را نقل نميكنم، ولي ترجمهاش را ذكر ميكنم تا به اصل مطلب كه اعتقاد و توجيه خود او است برسيم.
ميگويد: بدان كه طوايف علماء در توجيه اينكه خدا با خلقش كه معدوم بودند يعني در همان عالم ذرّ ـ سخن گفته، در توجيه اين مطلب جهاتي را ذكر كردهاند. يكي از آن وجوه و جهات، قول كساني است كه قائلاند به اينكه براي معدومات و معدومها ثبوت است. و قائلاند كه ماهيّتها قبل از وجودشان شيئيّت دارند؛ مثل معتزله كه قائلاند به ثبوت معدوم به ثبوت خارجي؛ يعني ماهيّت دو حالت دارد: يك حالت ثبوت، يك حالت وجود. و قبل از اينكه وجود بيابد، ثبوت دارد. ثبوت غير از وجود است. ممكن است ثبوت داشته باشد و معدوم باشد. پس براي معدومات ثبوت را اثبات ميكنند كه بحث مفصلي در حكمت است.
همچنين بعضي از صوفيه قائلاند به ثبوت معدوم اما به ثبوت علمي در رتبهي ازل. ميگويند: تمام خلق موقعي كه موجود نبودند، در رتبهي ازل؛ يعني در ذات خدا موجود و ثابت بودند به ثبوت علمي. آنگاه گفتوگوي خدا با افراد بشر، موقعي بوده كه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 266 *»
اينها به قول معتزله ثبوت خارجي داشتند، يا به قول بعضي از صوفيّه ثبوت علمي داشتند.
البته نظر معتزله در حكمت باطل شده و در ابطال آن براهين اقامه شده است.
دومين وجهي كه گفته شده اين است كه سخن گفتن خدا با خلق در وقتي بوده كه به دنيا نيامده و به اين وجود موجود نشده بودند.
يا بر اساس قول بعضي از حكما است كه قائلاند به اينكه ارواح انساني قديم است، يا اينكه قديم نيست اما به دو هزار سال مقدّم بر بدنها خلقت شدهاند. همانطور كه در حديث رسيده است([161]) در روايتي هم كه به رسول خدا9 منسوب است ميفرمايد: خدا ارواح را قبل از اجسام به چهار هزار سال خلقت فرموده است.([162]) بنابراين خطاب خدا و گرفتن عهد و پيمان بر روحهاي انساني قبل از تعلّق به بدنهاي عنصري واقع شده است. اين هم يك نظر.
ولي ميگويد: اين نظر هم رد شده، به جهت اينكه با ادلّه ثابت شده است كه نفوس بر بدنها تقدّم ندارند، تا چه رسد به اينكه قديم باشند و مخلوق نباشند.
بعد از معلّم فلاسفه ارسطو ذكر ميكند و ميگويد: ارسطو براهيني ذكر كرده و ادلّهاي آورده بر اينكه ارواح و نفوس به حدوث ابدان حادثاند. ديگر اينكه آنچه از اجسام مفارق است و از اجسام بالاتر است، تغيّرپذير و تجدّدپذير نيستند و براي آنها حالتي نيست كه از آن حالت خارج شوند و حالت ديگري بيابند. آنها از عالم قدس و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 267 *»
طهارت خارج نميشوند كه به عالم كدورت و ظلمت بيايند. آنها در اقليم خير و سعادت قرار دارند و هيچگاه از آن عالم به اين عالم كه منبع شرور و آلام و معرض امراض و هموم و اعدام است، وارد نخواهند شد.
اما قول و توجيه سوم در اينكه خدا چهطور با خلقش سخن گفت، حال آن كه به اين وجود موجود نشده بودند و به اين عالم نيامده بودند، اين سخن، اصل نظر خود او است و آن را به محقّقان از اهل توحيد نسبت ميدهد.
من تعمّد دارم در ذكر اين نظرها تا اينكه ان شاء اللّه وقتي نظر شيخ مرحوم و ساير بزرگان اعلي اللّه مقامهم را ذكر ميكنم، ببينيم چهقدر آن نظر نوراني است، و چهقدر اين نظرها تاريك و دور از حق است. به خصوص اين نظري كه از اين شخص نقل ميكنم چهقدر ظلماني است! و چهطور وابسته به وحدت وجود است! و از مسألهي وحدت وجود سرچشمه ميگيرد.
سومين قول را ميگويد قول محقّقان از اهل توحيد است. چون اين قسمت نظر خود او است عبارتش را هم نقل ميكنم، ميگويد: «و هو أنّ الخطاب بقوله تعالي أ لست بربّكم في أخذ الميثاق كان لحقيقة الإنسان الموجودة في العالم الإلهي و الصقع الربوبي فإنّ لكلّ نوع طبيعي حقيقةً عقليةً و صورةً مفارقةً و مثالاً نورياً في عالم الحقائق العقليّة و المثلُ الإلهيّة هي صور ما في علم اللّه عند الحكماء الربّانيّين و العرفاء الأقدمين و هم كانوا يسمّونها بأرباب الأنواع زعماً منهم أنّ كلاًّ منها ملك موكّل بإذن اللّه يحفظ باقي أشخاص ذلك النوع الذي هو صورتها عند اللّه في عالم الصور المفارقة و المثل النورية العقليّة و نسبته إليها نسبة الأصل إلي الفروع و نسبة النور إلي الأظلال».([163])
قول سوم اين است كه ميگويد: خطاب خداوند به أ لست بربّكم كه در گرفتن ميثاق سخن گفت، به حقيقت انسان مربوط ميشود؛ يعني روي سخن خدا و گفتوگوي او با
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 268 *»
حقيقت انسان بوده كه حقيقت انسان در عالم الهي و در صقع ربوبي موجود بوده؛ يعني در رتبهي ذات خدا با ذات خدا بوده است. چرا؟
به جهت اينكه براي هر نوع طبيعي از انواعي كه در اين عالم مشاهده ميكنيم، از انسانها، حيوانها و ساير موجودات كه در اين عالم وجود دارد، يك حقيقت عقليه، يك صورت مفارق از اين عالم و يك مثال نوراني در عالم حقايق عقليّه دارد.
و اينكه مثُل الهيّه گفتهاند، مراد همان صورتهايي است كه در علم خداوند است و در نزد حكماي ربّاني و عرفاي پيشين اين مطلب مطرح بوده، آنها اين صورتهاي الهي را ارباب انواع ميناميدند و اينطور گمان ميكردند كه هريك از اين صورتها ملكي است كه به اذن خدا بر حفاظت باقي اشخاصِ اين نوع موكّل است كه آن صورت اينها در عالم صور مفارقه و در عالم مثل نوريهي عقليه در نزد خدا است. و نسبت او به اينها؛ مثل نسبت اصل به فروع و مثل نسبت نور به اظلال و سايهها است.
در اين عبارتش ميبينيد كه صريحاً ميگويد: عالم ذرّ و گفتوگوي خدا با خلق؛ يعني با حقيقتهاي آنان وجود داشته، و اين حقيقتها در همان عالم الهي و صقعِ ربوبي بودهاند.
بعد توضيح ميدهد ميگويد: «و الفرق بين الحقيقة الإنسانية و ساير الحقائق . . .»([164]) البته من فقط ترجمهي اين قسمت را ذكر ميكنم تا خيلي معطّل نشويم، ميگويد: فرقِ بين حقيقت انسان و حقايق حيوانات و ساير موجودات، اين است كه هريك از اين انواع موجودات، مربوب يك اسم از اسمهاي الهي هستند؛ يعني خدا با اسمي از اسمهاي خود دستهاي از مخلوقات را تربيت ميكند.
فرق بين حقيقت انسان و سايرين اين است كه حقيقت انسان مَظهر اسم اللّه است كه متضمّن ساير اسماء است. نوعِ انسان و حقيقت انسان دستپرورده و مربوب اسم اَللّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 269 *»
است. از اين جهت ساير مراتب، نه از آن مرتبهاي كه هستند تنزّل ميكنند، و نه به آن مقامي كه غير از انسان هستند ترقّي ميكنند. ولي انسان ترقّي ميكند و به حضرت الالهي ميرسد.
اين حقيقت انسان است كه برخلاف ساير موجودات، به واسطهي همين صورت كونيهاي كه دارد براي خليفهي خدا شدن در روي زمين مستعدّ است و به همين صورت عقليّهاي كه دارد، در نهايت سير خود، براي وفا كردن به ميثاق خود مستعدّ است. همانطور كه براي قبول كردن، در ابتداي مراتب خود آماده بود. و اين مطلب برگشت ميكند به همان كه گفتهاند: انسان به حسب تطوّرش در اطوار مختلف داراي صعود و هبوط است.
پس در موقع هبوط، به امر خدا از عالم قدس و از بهشت فرود آمده است كه فرمود إهبطوا بعضكم لبعض عدوّ و لكم في الأرض مستقرّ و متاع إلي حين([165]) و در صعود و بالا رفتن ترقّي ميكند تا به جوار خدا و مقام قاب قوسين و مقام مكالمهي حقيقي با خداوند ميرسد، و به جايي ميرسد كه ميگويد من رآني فقد رأي الحق([166]) و ميگويد لي مع اللّه وقت لايسعني ملك مقرّب و لا نبي مرسل.([167])
اين مطالب ترجمهي اين قسمت از عبارتش بود كه ميخواهد بگويد: پس آن مرتبهي ذرّ و آنجايي كه گفتوگو بود، جايي بود كه انسان در نهايتِ صعود، به آنجا ميرسد. و آنجا عبارت است از همان حضرت الهي و رسيدن به آن مقام و وجودي كه عين ذات خداوند است.
براي اين مطلب خود به فرمايش رسولاللّه9 استشهاد ميكند من رآني فقد رأي الحق يا به اين حديث كه فرمود: براي من با خدا وقتي است كه در آن وقت، مرا هيچ ملك مقرّبي و نبي مرسلي وسعت ندارد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 270 *»
از اين احاديث براي نوع انسان استدلال ميكند و ميگويد: چون نوع انسان چنين ترقّيي دارد، پس مبدأ مراتبش هم عبارت از آن مقام و منزلت بوده، و همهي گفتوگوها آنجا بوده است.
از نظر او عالم ذرّ، دوره و مرتبهاي از وجود است كه انسان آن را طيكرده كه آن وجود عين وجود خدا است و با وجود خدا يكي بوده، و در محضر خدا و در علم خدا به «وجود علمي» بوده است. اين تعابيري هم كه آورد كه گفت: به جوار اللّه و مقام قاب قوسين و مقام مكالمه و گفتوگوي حقيقي و ذاتي با خدا ميرسد، اينها هم مغالطههايي است كه ميكند.
همانطور كه قبلاً عرض كردم اين نظر مبتني بر نظريّهي وحدت وجود است. و از نظر او وحدت وجود عبارت است از اينكه خدا و خلق يك حقيقت هستند، وجود خدا يا وجود خلق كه ميگوييم، يك حقيقت را اراده ميكنيم. ولي اين حقيقت در مراتب مختلفِ شدّت و ضعف است و هيچگونه غيريّتي در كار نيست. نهايت وجود، قدري ضعيف ميشود خلق پيدا ميشود، همان ضعف را به خلق تعبير ميآورند. نه اينكه غير خدا چيزي پيدا بشود. در موقعي كه وجود خيلي شديد باشد كه هيچ ضعفي در آن نباشد، آن را «خدا» ميگويند. وقتي كه ضعيفتر شود و مراتب ضعف را طي كند، «خلق» خدا ميگويند.
اين مطلب از نظر اين شخص، خلاصهي نظريّهي وحدت وجود است. به مراتب نور هم تشبيه ميكند ميگويد: ببينيد چهطور نور، چه در مرتبهي قوّتش، چه در مرتبههاي ضعفش نور است و يك حقيقت است. وجود هم يك حقيقت است، آن مرتبهي شدّتش را خدا و مراتب ضعف و ضعيفش را خلق ميگويند. وقتي كه همين مرتبههاي ضعيف قوي شدند، همان هستند كه بودهاند و همان حق هستند.
آنگاه بر اساس اين نظريّه، خلق چه وقت با خدا گفتوگو داشتند و لايق بودند كه با خدا همسخن بشوند و خدا از آنها عهد و پيمان بگيرد و با آنها گفتوگو كند؟ آن موقعي
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 271 *»
كه اين ضعف بر آنها عارض نشده و اين مراتب ضعف پيدا نشده بود، در همان شدّتي بودند كه براي آنها بود؛ يعني عين وجود خدا بودند.
پس نظريهي او انكار عالم ذرّ است. به علاوه كه بر اساس وحدت وجود، طبق نظر تمام اهل اديان اين نظر كفر است. زيرا خدا با خلقش همجنس و همسنخ نيست. وجود قوي را هم خدا آفريده، وجود ضعيف را هم خدا آفريده است. وجود قوي را از اول مادّه و صورتش را قوي آفريده، وجود ضعيف را هم ضعيف آفريده، مادّهاش وجودي ضعيف، صورتش هم مربوط به وجودي ضعيف و مناسب وجود ضعيف است. و خدا خالق مراتب است.
اما خلقت مراتب بر اساس نظر حق و نظر شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه اين است كه هر مرتبهاي: مادّه، صورت، مقام، مكان، وقت، كيف، كمّ و جميع حدودش كه لازمهي وجودي هر موجودي است، خدا او را در همان عرصه و مقام خودش به وساطت مرتبهي بالاي آن خلق كرده، همينطور مرتبهي بالا، در مقابل مرتبهي بالاتر مخلوق است. حقيقت، ماده، صورت، وجود، ماهيّت، مكان، زمان و جميع حدودش مناسب آن مرتبه مخلوق است اما به وسيلهي مرتبهي بالاتر. همينطور است تمام مراتب خلقت كه بر اين اساس است و هيچ اشتراكي بين مراتب نيست، هيچ شركتي در حقيقتي، در مادّهاي در اين مراتب نيست.
خدا ابتداء مشيّت را آفريد. مادّهي مشيت، صورت مشيّت، وجود، ماهيّت، مكان، وقت و حدود مشيت، تمام مناسب با مشيت و در عرصهي مشيت خلقت شد. و نه آن مادّه، آن صورت، آن مكان، آن وقت و نه آن حدود، هيچكدام در مراتب بعدي به ذات و حقيقت خودشان تنزّل نكرد؛ بلكه مراتب بعدي را خدا به حسب مراتبي كه براي آنها قرار داده به مشيت خلقت فرمود و مرتبهاي بعد از مرتبهاي، بعد از مرتبهاي آفريده شد.
براي اين مراتب، هرچه صعود و ترقّيات هست، در مرتبهي خودشان است. به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 272 *»
طور لايتناهي هم ترقّي ميكنند و از مرتبهي خودشان نميگذرند و به مرتبهي بالاتر هم نخواهند رسيد.
خلقِ اولين و آخرين هرچه ترقّي كنند، به اولين درجهي محمّد و آلمحمد:نخواهند رسيد. همانطور كه اشياء هرچه ترقّي كنند به اولين درجه و اولين عالم و اولين مرز و حدّ عالم مشيت نخواهند رسيد، تا چه رسد به اينكه به ذات خدا برسند و همصقع با ذات خدا شوند. و اين دليل بر اين باشد كه از ذات خدا آمدهاند و اولين مرتبهي موجودات، در صقع ربوبي و در ذات خدا باشد.
همهي اين سخنان، دور از وحي و بيگانه با وحي است. آنچه انبيا: آوردهاند، آنچه اولياء و اوصياء ايشان آوردهاند، همان است كه در فرمايشهاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم شرح و توضيح داده شده، و توحيد صحيح و خلقت صحيح و طرز و طور خلقت بيان گرديده است.
از مغالطاتي كه اين شخص كرده اين است كه ميگويد: تمام انسانها، در ترقّي به مقام قاب قوسين ميرسند. مقام قاب قوسين مقام محمّد9 است، او به آن مقام رسيد و از آنجا هم گذشت به «أو أدني» رسيد. او در آن مقامات سير ميكند. اين روايات مخصوص آن حضرت است. من رآني فقد رأي الحق اين سخني است كه رسولاللّه فرمود و به اين سخن ممتاز است و شأن او و اهل بيت او: است. ايشان بايد بفرمايند من رآني فقد رأي الحق.
سپس هركس به مقام ايشان عارف شد به طوري كه توانست عكس و نور ايشان را در خود متجلّي سازد؛ مثل انبياء، مثل كاملان شيعه، آنها هم اين سخن را ميتوانند بگويند. اما «حق» را بايد تنزّل بدهند. من رآني فقد رأي الحق يعني اين حقّي كه در ايشان جلوهگر است، عكس، نور و مثال حقّي است كه محمّد و آلمحمد: آن حق هستند، به طوري كه هركس ايشان را ببيند محمّد و آلمحمد: را ديده است. آنگاه هرگاه محمّد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 273 *»
و آلمحمد: را ديده، خدا را ديده است. پس اينها حامل مثال و نور محمّد و آلمحمد: ميشوند.
بقيّهي مؤمنان ناقص كه در عرصهي نقصان هستند، هرچه در رتبهي نقصان ترقّي كنند، به پايينترين درجه از درجات كاملان شيعه و بزرگان دين نخواهند رسيد. از اين جهت براي ايشان هيچگاه ميسّر نخواهد شد كه بگويند من رآني فقد رأي الحق.
يا آن حديث ديگر لي مع اللّه وقت لايسعني ملك مقرّب و لا نبي مرسل. ببينيد خود رسولاللّه دارد نفي ميفرمايد. مرا وقتي است كه در آن وقت راه ندارد ملك مقرّبي و نه نبي مرسلي همجوار و همرديف من بشود.
آنگاه اينها ميگويند تمام انسانها ميتوانند به اين مقام برسند و همين سخن را بگويند. اين انسان ميتواند به آن مقام برسد كه مثل رسولاللّه نعوذ باللّه بگويد: من به حدّي رسيدم و با خدا در وقتي و دوراني ميگذرانم كه هيچ ملك مقرّبي نميتواند با من در آن وقت و مقام مزاحمت فراهم كند و آن مرتبه سعه داشته باشد كه غير مرا فرا بگيرد.
اين انسان چه وقتي به اين حد ميرسد؟! چه وقتي از پيغمبران ميگذرد؟! چهوقتي مقامش از مقام پيغمبران تجاوز ميكند؟!
خداوند درجات بزرگان عالي است متعالي فرمايد! كه چهطور براي ما بيان كردند كه انسانهاي ناقص، هرچه در ايمان، در معرفت و در رشد ترقّي كنند، به اولين درجه از درجات نجباء نخواهند رسيد. نجباء هرچه ترقّي كنند، به اولين درجه از درجات نقباء نخواهند رسيد. نقباء هرچه ترقّي كنند به اولين درجه از درجات انبياء نخواهند رسيد. انبياء هرچه ترقي كنند به اولين درجه از درجات آلمحمد: نخواهند رسيد. و براي اين ترقّيها نهايتي نيست، در دنيا، در برزخ و در آخرت. هر طبقهاي از مؤمنان و اهل نجات و سلسلهي نوريّه در رشد خودشان هستند و همه در ترقّي و تكاملاند.
اينجا مؤمنان در تكامل و ترقّي هستند، در برزخ مؤمنان در ترقّي و تكاملاند، در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 274 *»
آخرت مؤمنان در ترقّي و تكاملاند. لحظهاي، آني توقّف برايشان نيست. آلمحمد:دائماً در ترقّي هستند، چه در دنيا، چه در برزخ، چه در آخرت. در آخرت هم آن به آنِ آخرتي براي آلمحمد: ترقّي است، براي انبياء ترقّي است، براي كاملان ترقّي است، براي مؤمنان ترقّي است، اما همه در عالم و مرتبهي خودشان.
با اينكه ترقّي بينهايت است؛ يعني تا خدا خدايي ميفرمايد كه براي خدايي خدا تا نيست، به جميع اين طبقات و به همهي اين مراتب افاضهي فيض ميفرمايد، و همان افاضه، اِمداد است. و اِمداد، در اثر استمداد است. و استمداد يعني ترقّي را ميخواهند و به سوي كمال قدم برميدارند، خدا هم به آنها كمال و رشد را افاضه ميكند و حدّ يقف در اين جريان نيست. در يكجا بگوييم توقّف ميكنند، ديگر فيض تعطيل ميشود، خير! چنين نيست.
«و ما للفيض تعطيل» فيض تعطيلپذير نيست؛ يعني هيچگاه خدا از خدايي خود دست برنميدارد، خدا هميشه خدا بوده و هست و خواهد بود، بنابراين هميشه افاضهي فيض بوده و هست و خواهد بود.
معناي اين سخن اين نيست كه پس خلق هم مثل خدا قديم هستند و هميشه بوده و هستند و خواهند بود. معناي اين مطلب اين است كه خلق هميشه خلقاند و در عرصهي خلقاند و محتاج به خدا هستند. و خدا هميشه خدا است و در عرصهي خدايي، و هميشه از همهچيز و همهكس بينياز است و كارش خدايي و افاضهي فيض است. يا دائم الفضل علي البريّة([168]) و بريّه؛ يعني تمامي خلق.
پس خواندن و توجيه اين روايات براي اين مطالب، مغالطاتي است كه از ناحيهي اين دسته از حكما و عرفاء اصطلاحي سر زده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 275 *»
خداوند به بركت نور مشايخ اعلي اللّه مقامهم افكار و دلهاي ما را منوّر ساخته كه به اين مغالطات پيميبريم و ميفهميم اين حرفها بياساس است و بر اساس مطالبي است كه همهي انبياء كفر بودن آنها را بيان كردهاند و همهي مؤمنانِ به انبياء اين اساس و اين مطالب را كفر ميدانند.
تا به اينجا قسمتي از عبارت اين شخص تمام شد. ان شاء اللّه تتمّهاش را بعد عرض ميكنم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 276 *»
مجلس 18
(شب دوشنبه 20 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r پيمانهاي خداوند در عالم ذر
r تفسير «من بعد ميثاقه»
r پيمان خضوع نمودن خلق در نزد مظاهر حق
r معناي لغوي نقض عهد
r معناي «اولئك هم الخاسرون»
r صله و قطع رحم محمد و آلمحمد: و رحم ظاهري
r ادامهي كلام ملاصدرا در اختصاص عالم ذر به بنيآدم و نقد آن
r نحوه وجود بنيآدم در عالم ذر از نظر ملاصدرا و نقد آن
r تنبه در فقدان دوستان و اجر تأثر در مصيبت آنان و تأسي به
مصائب امام حسين7
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 277 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
يكي از اموري كه به عالم ذرّ مربوط است و در آيات و روايات به آن تصريح شده و از آن طريق وجود عالم ذرّ را اثبات ميكنند، مسألهي نقض عهدهايي است كه از طرف دشمنان محمّد و آلمحمد:، همچنين از طرف دشمنان دوستان ايشان، واقع شده است. نقض عهد اللّه و نقض ميثاق اللّه كه در عالم ذرّ آن ميثاق و عهد واقع شده، امري است كه به طور صريح در آيات و رواياتي بيان شده است. و عرض كردم خود همين روايات چه در ميان روايات اهل سنّت، چه در ميان روايات شيعه، از حدّ تواتر متجاوز است.
پس از اين راه وجود عالم ذرّ اثبات ميشود و اينكه در آن عالم خداوند از جميع خلقش پيمان گرفت بر ربوبيّت خودش و بر نبوّت و رسالت محمّد9 و بر ولايت، خلافت و وصايت ائمهي هدي:، و بر كرامت، عظمت و جلالت شأن شيعيان و دوستان اين بزرگواران، و حق بودنِ جميع آنچه انبياء ـ به واسطهي فضل و كرم محمّد و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 278 *»
آلمحمد: براي ايشان ـ آوردهاند، خداوند در بارهي جميع حقها و حقايق عالم از خلقش اقرار گرفته و با ايشان پيمان بسته است.
در اين دنيا كساني كه پيمان را شكستند و نقض ميثاق نمودند، يا انكار ربوبيّت خدا، يا انكار نبوّت نبيّي از انبياء و ولايت وليّي از اولياء را نمودند، و در اين امّت كساني كه ولايت اهل البيت: را انكار كردند، همينطور مكرمت و عناياتي كه خداوند بر شيعيان ايشان فرموده و مقامات، منازل و مراتبي كه براي شيعيان ايشان قرار داده، انكار نمودند، اينها ناقض عهد و ميثاق خداوند هستند.
در اين آيهي شريفه ألذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر اللّه به أنيوصل و يفسدون في الأرض أولئك هم الخاسرون([169]) اين آيه و امثال آن، و رواياتي كه در اين مورد رسيده است، گوشهاي از عالم ذرّ را نشان ميدهد و به وجود اين عهد و پيمان تصريح ميفرمايد.
كساني كه عهد و پيمان خدا را شكستند؛ يعني عهد و پيماني كه بين ايشان و خدا بود، من بعد ميثاقه بعد از اينكه كاملاً اين عهد و پيمان گرفته شد كه براي هيچكس شبهه باقي نماند. در ذرّ براي كسي شك و ترديد باقي نماند در حقانيّت آنچه بنا شد خداوند بر آن پيمان ببندد، همه بر يقين بودند در حقانيتِ آنچه خدا آنها را به آن دعوت فرمود و از آنان نسبت به آنها اقرار خواست، براي همه مثل آفتاب روشن بود.
در آنجا ربوبيّت خدا براي همهي خلق معلوم و ثابت بود، هيچ شكّي و ترديدي در امر ربوبيّت خدا براي كسي نبود. نبوّت رسولاللّه9، ولايت ائمهي هدي:، همينطور عظمت و كرامت شيعيان ايشان در نزد خدا، و اينكه خدا بهشت را براي ايشان، و جهنم را براي دشمنان ايشان آفريد، براي همه قطعي و يقيني بود. از اين جهت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 279 *»
به اين تعبير من بعد ميثاقه فرمود در بيان اينكه براي همه كاملاً اطمينان به حقانيّت آنچه خدا به آن دعوت كرد، حاصل بود.
بعد از آن كه خدا حقّانيت حقايقي الهي را به همه نشان داد و اتمام حجّت كرد، آنگاه از آنها خواست كه بر عبوديّت و خضوع و خشوع در نزد مظاهر حق و اولياء حق سلام اللّه عليهم اجمعين پيمان ببندند و همه پيمان بسته، اقرار كردند. قالوا بلي.
اما در نزد خدا معلوم بود كه بعضي در دل اقرار ندارند، از اين جهت اين عالم را عالم تكليف قرار داد و در اين عالم مكلّف فرمود و اسباب تقويت ايمان و رشد و هدايت فراهم فرمود و به خواست و اقتضاي خود خلق، اسباب اضلال براي خلق قرار داد. و آنها را انذار فرمود و از اينكه به مقتضاي كفر باطني خود سلوك كنند و در اين عالم نقض عهد و پيمان كنند، ترسانيد.
([170])از جمله اين آيه در بارهي انذار ايشان نازل شد كه كساني كه در دنيا عهد خدا را بعد از ميثاق خدا ميشكنند، نقض عهد مثل باز كردن طناب پيچيدهشده است. بين حق و خلق طنابي كه پيچيده شده، حبل ولايت است كه متضمّن جميع امور و حقايق ربّاني است: به ربوبيت حقتعالي و نبوت انبياء اقرار نميشود به حقيقت اقرار مگر در اقرار به ولايت. و ولايت خود ائمه: به طور حقيقت اقرار نميشود مگر در ولايت بزرگان شيعه و ولايت دوستان ايشان. همه در نزد خدا مكرّم و جليل هستند. خدا به احترام و جلالت ايشان بهشت را آفريده، و براي دشمنان ايشان جهنّم آفريده است. شأن خود محمد و آلمحمد بالاتر از اين است كه بگويم بهشت از براي ايشان آفريده شده. پس به ولايت اولياء از انبياء گرفته تا مؤمنان ناقص اقرار نميشود، مگر در امر ولايت كه در آيه به حبل تعبير آورده شد. و اين ريسمان استحكام دارد و پيچيده شده است و انفصالي در آن نيست.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 280 *»
حال از ما هم خواسته كه از دلهايمان ريسماني به آن ريسمان متصل كنيم. آنگاه كساني كه در دنيا اين عهد را باز ميكنند، ريسمان بين دل خودشان و ولايت را در دنيا نقض ميكنند، اين حبل تابيده شده را باز ميكنند و خواهوناخواه پس از نقض آن، آنچه خدا امر به صله ووصل كردن آن فرموده آن را قطع ميكنند.
وقتي كه آن رشتهاي را كه به ظاهر بافته بودند نقض كردند، قالوا بلي ولي بعد قطع ميكنند؛ يعني بين محمد و آلمحمد: و بين دوستان ايشان فاصله مياندازند، يا بين ايشان و خدا جدايي مياندازند. بعد از اين برنامهها ديگر تمام كارهايشان فساد است. روي زمين آمدن، رفتن و گفتنِ آنها فساد است. طاعت و معصيت و محبت و دشمني آنها فساد است. كارهايشان سرتاپا فساد است. ايشاناند زيانكاراني كه هرچه كردهاند زيان است و سود نبردهاند. تمام فرصتها و عمر را زيان كردند، خودشان را هم باختهاند. حتي دربارهي خود زيانكارند. تعبير قرآن را دقت كنيد أولئك هم الخاسرون، هم ميفرمايد. خود آنها زيانكاراناند؛ يعني حتي خود را هم زيان ميكنند و از اين دنيا كه ميروند هيچ ندارند. به علاوه جهنّمي را خريدهاند كه مركز خشم خداست.
نوع اين آيات كه در اين زمينه است تصريح بر اين است كه عهد و پيمان قبلاً بوده ولي بعد نقض در دنيا واقع ميشود. پس بايد قبل از وجود ظاهري دنيوي عهد و پيماني در كار باشد كه همان وجود عالم ذر است.
نوع روايات در زمينهي نقض عهد و آثارش از قبيل يقطعون ما أمر اللّه به أنيوصل كه روايات زياد داريم كه اولين كاري است كه پيش ميآيد. حتي به احكام ظاهري و طريقت ميرسد كه اموري را كه فرمودهاند اگر تخلف شود داخل همين آيه است. از جمله قطع رحمها است از سوي كساني كه حقوق رحم را ادا نميكنند. چون از قطع رحم نهي كردهاند و صلهي ارحام را دستور دادهاند.
اصل قطع رحم به امر ولايت مربوط ميشود. قطع رحم اولي و كلّي قطع رحم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 281 *»
آلمحمد: است. و در اين صورت هرگونه صلهي رحم ديگري فايده ندارد. از اين جهت در رواياتي كه در اين مورد رسيده گاهي فرمودهاند مراد قطع ولايت ائمهي هدي است و در بعضي قطع صلهي رحم جسماني گفتهاند.([171]) ولي آن قطع رحمي كه اصل است و مربوط به آخرت ميشود، قطع ولايت اهل بيت: است. قطع رحمهاي دنيوي آثارش دنيوي است. اگر نيت و تصميم هم در كار باشد، نهايتش به برزخ ميرسد و به آخرت نميكشد. اما قطع رحم آل محمد: به آخرت ميرسد.
فرمود أنا و علي أبوا هذه الامّة. زيرا صورت كفر و ايمان در رحم ولايت شكل ميگيرد. از اين جهت بايد با اهل ولايت صله كرد و قطع كردن با ايشان، قطع كردنِ امري است كه خدا فرموده صله كنيد. و در صورت قطع آن صله، نماز و روزهي شخص هم فساد است.
از اين جهت هرگونه توجيهي راجع به ذر كه آن را از قبل بودن و عالمي مستقل بودن خارج كند، برخلاف آيات و رواياتي است كه در اين باره وارد شده است.
از جمله توجيهي است كه از ملاصدرا رسيده است و مقداري از كلماتش عرض شد تا اينكه ميگويد: «ثم لايخفي علي اولي النهي انا لانجد و لاندري ان اللّه تعالي ذكر انه كلّم احداً و هو بعد لميجئ الي عالم الكون الا بني آدم، فانه كلّمهم و هم بعد غير موجودين في العالم، و اجابوه و هم لميتولدوا و لميحدثوا بعد، فجري لهم بالجود الرباني ما جري لا بالوجود الانساني، و الي ذلك المقام سينتهي المنتهي بانيكون سمعه و بصره و لسانه كما قال في الحديث القدسي: كنت له سمعا و بصرا و لسانا فبي يسمع و بي يبصر و بي ينطق و الي هذا اشار الجنيد حين سئل «ما النهاية؟» فقال:«الرجوع الي البداية»([172]) ميگويد: بر صاحبان انديشه مخفي نيست كه ما نيافتهايم كه خداوند سخنش را با كسي كه به عالم كون نيامده باشد، ذكر كرده باشد، مگر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 282 *»
بنيآدم ـ ميخواهد بگويد ساير موجودات عالم ذر را طي نكردهاند ـ و ايشان خدا را جواب دادند با اينكه هنوز در عالم موجود نشده بودند و هنوز ولادت نيافته و ايجاد نشده بودند. پس به جود ربّاني بر ايشان جريان يافت آنچه يافت، نه به وجود انساني. و به همين مقام و منزلت منتهي خواهد شد آن كسي كه در صعود است (يعني همهي انسانها) كه خدا گوش و چشم و زبان او ميشود. چنانكه در حديث قدسي به آن اشاره شده است. و جنيد بغدادي (لعنة اللّه عليه) به اين مطلب اشاره كرد وقتي كه سؤال شد «ما النهاية»؟ نهايت سير كجاست؟ گفت: برگشتِ به اول كار است.
در اين عبارت ذر را مختص به بنيآدم ميداند. در حالي كه از نظر بزرگان اعلي اللّه مقامهم تمامي موجودات كه موجودند و هر موجودي كه به تعيّني تعيّن يافته بر او ذر گذشته، و همان تعيّن خود را در آنجا اكتساب كرده است.
مطلب ديگر اين است كه ميگويد: بنيآدم هم موجود نبودند؛ يعني هيچ نوع وجود و ايجادي براي آنها نبود. همهي اين جريانها به جود خدايي بر آنها گذشت؛ يعني چون براي بشر ابتدايي است كه صقع ربوبي است ـ كه ديشب عرض شد ـ و براي موجود مرتبهاي است كه عين ذات خدا و عين علم خداست و انسانها به وجود علمي در آنجا بودند و در حضرت الهي به سر ميبردند. و در آنجا هيچ وجود مستقلي از خدا نداشتند. آنجا خدا، هم خلق بود و هم حق. خلق بود و صداي خود را شنيد. و خودِ حق بود كه سؤال كرد. و خلق بود كه جواب داد و چون يك وجود بودند و تعدّد وجودي در كار نبود، از اين جهت انسان وجود نداشت و موجود نبود. آنجا ابتداييترين و اولين مرحلهي وجودي انسان است.
و سايرين از حيوانات، ملائكه و جن به آنجا نميرسند؛ بلكه اصلاً حقايق جن و ملك را كه قبول ندارند. ميگويد: نوع موجودات اين گفتوگو برايشان نبوده است.
و چون ابتداي وجود آنجا بوده، انتهاء هم همان جا است و در قوّت وجودي به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 283 *»
قوّت ذات حق ميرسند. اين حديث شريف قدسي را هم براي استشهاد مطلبش ذكر ميكند كه: من گوش و چشم و زبان او خواهم بود. اين عبارت جنيد را هم ميآورد كه نهايت همان است كه از آنجا شروع شد.
و تمام كساني كه به مذهب وحدت وجود متمايلند، اين تعبير را دارند كه خلق از خدا سرچشمه گرفتهاند و به سوي او باز ميگردند. ابتداي آنان ذر ميشود و برگشتشان به او، قيامت ناميده ميشود.
البته صدرا اين مطلب را از عرفاي قبل از اسلام اتّخاذ كرده، از يونانيان كه از طريقهي انبياء منحرف شده بودند و بعد در سنّيها نفوذ كرد و سپس به شيعه رسيد.
جنيد بغدادي از عرفاي اهل سنت است. اين تعبير و بيان، در مورد اظهار ذر از او است. آنگاه تقسيمبندي و تعابيري دارد كه شايد بعد به عرض برسانم.
اين حديث قدسي و امثال آن را صحيح بخاري كه از كتب معتبر اهل سنت است، نقل كرده است. شش كتاب در ميان اهل سنّت مشهور است كه به گمان خود در آنها روايات صحيح را جمعآوري كردهاند. شايد در بين آنها بعضي روايات تغييريافتهي صحيح يافت شود. ولي مشايخ اين حديث قدسي را طبق نقل شيعه ذكر ميفرمايند لايزال عبدي يتقرّب إلي بالنوافل حتي أحبّه فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به الحديث.
و فرمودهاند كه مراد از اين روايات اين نيست كه خلق ترقّي كنند تا به حق برسند؛ بلكه در اثر تقرّب به اولياء، نور ولايت ايشان در دلها متجلّي ميشود. و آن قدر بنده انيّت را از خود دور ميكند، نه وجوداً؛ بلكه وجداناً. وجود تغيير نميكند. مؤمنان ناقص وجودشان وجودي است كه به وجود نوع ديگر تحوّل نخواهد يافت و به نوع وجود نجباء نخواهد رسيد. اگرچه ترقّي برايشان لايتناهي است.
وجودها مترتّب بر يكديگر است و حقيقتاً، مادةً، صورتاً، كمّاً، كيفاً و حدّاً ممتازند و مابهالاشتراك ندارند. وجود محمد و آلمحمد: مخصوص خودشان است،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 284 *»
همينطور وجود انبياء، وجود نقباء و نجباء و كاملان، هريك در جاي خودشان وجود مناسب خودشان را دارند كه متحوّل به يكديگر نميشوند. و ترتيببندي در سلسلهي طوليّهي نوريّه، طبق نور و منير، و بر اين اساسِ توحيد است.
ميدانيم منتهاي سير و ترقّي هركسي همان مراتب وجودي خود او است، تا چه رسد به اينكه به مبدأ خودش برسد، و تا چه رسد به مبادي عاليه و اينكه به مشيت برسد، يا نعوذ باللّه به ذات خداوند برسد.
تمام حرفهاي اينها، بر خلاف مباني وحي و اصولي است كه انبياء آوردهاند.
البته بايد ترقّي كرد و نهايت هم ندارد. ولي ترقّي، وجوداً در كار نيست. تلطيف و تصفيه است تا نور اولياء در بندگان ظاهر شود. وقتي كه جهت نوري و ربّي ايشان تقويت شد و به اقتضاي آن سلوك كنند، سخن كه بگويند، خدا به زبان ايشان سخن گفته، به اقتضاي آن نور كه ببينند، خدا از چشم ايشان ديده و همينطور به اقتضاي آن نور كه بشنوند، خدا با گوش ايشان شنيده است و از اين قبيل. و اين همان نور منسوب به خداست.
پس اين نوع تعابير در مكتب بزرگان اعلي اللّه مقامهم روشن است كه موجودات در عالم ذر به ظاهر و باطن خود موجود بودند و اين تخاطب واقع شده است.
بايد متنبّه شويم و به خدا و اولياي خدا پناه ببريم! كه در برخورد با مصائبي كه بر مؤمنان وارد ميشود، دلهاي ما متذكّر شود و براي ما تنبّه حاصل گردد. به زودي طومار عمر بسته خواهد شد و عاقبت اولياي خدا را ملاقات خواهيم كرد. پس در اين مدّت عمر همّت كنيم در وفاداري با آن عهد و پيماني كه بستهايم. الحمد للّه در دلهاي خود احترام به آن پيمان را مييابيم و تا عمر داريم انشاء اللّه به وفاداري موفّق باشيم. خدا اسباب انحراف و فتنه براي ما فراهم نسازد كه تا هستيم وفادار به اين پيمان باشيم! خداوند گذشتگان ما را بيامرزد! به خصوص مرحوم تازه درگذشته را كه همه در اين مصيبتها متأثر ميشويم و اين مصائب براي همهي ما وسيلهي آمرزش گناهان است و براي نزديكان بيشتر.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 285 *»
ولي چون جاي اولياء در دلهاي ماست، غم ايشان بايد چنان دل ما را بگيرد كه جاي غم و حزن براي ديگران باقي نگذارد. چنانكه شيخ بزرگوار ميفرمايند:
رزء له فجعة طمّت فكان بها |
عن كلّ نائبة نابت تأسّينا |
اگر برادر از دست ميدهيم به ياد برادر از دست دادن حسين بايد بگرييم، اگر فرزند از دست ميدهيم، داغ عزيزي ميبينيم، به ياد آن دل مطهر باشيم كه چه داغها ديد! و چه مصائبي بر آن وارد گرديد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 286 *»
مجلس 19
(شب سهشنبه 21 رجب المرجب 1409 هـ ق)
r ادامهي نظريّهي ملاصدرا دربارهي عالم ذر و نقد آن
r نظر ملاي سبزواري دربارهي عالم ذر و نقد آن
r موارد نقض عهد رسالت و ولايت
r خلايق از درك فضائل محمد و آلمحمد: ناتوانند
r شرط وفاداري به پيمان عالم ذر تسليم بودن است
r فضائل محمد و آلمحمد: از هرگونه ادراك و شناخت خلق برتر است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 287 *»
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
قال اللّه تعالي: و إذ أخذ اللّه ميثاق النبيّين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثمّ جاءكم
رسول مصدّق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءأقررتم و أخذتم علي
ذلكم إصري قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين¿
فمن تولّي بعد ذلك فأولئك هم الفاسقون¿
([173])مقداري از عبارات ملاصدرا در توجيه عالم ذر عرض شد. در ادامه ميگويد: «إنّ تلك الحقيقة الإنسانيّة الموجودة قبل هذه الأكوان الترابيّة في عالم الحضرة الربوبيّة كانت ذات جهات و حيثيّات عقليّة تضاعفت عليها من تضاعيف الإشراقات النورية الوجبيّة و تضاعيف النقائص الإمكانيّة، و كثرة الازدواجات الحاصلة بين جهات النور و الظلمة و الوجوب و الإمكان، و الكمال و النقصان».
ميگويد: اين انسان در مراتب قبل حيثيات عقلاني داشت كه به واسطهي آن جهات عقلاني اشراقاتي از حق بر آن شد و بين آن جهات نوري و اين جهات امكاني ارتباط برقرار شد و از اين ميان جهاتي پيدا شد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 288 *»
بعد ميگويد: «فهذه الجهات العقليّة هي اسباب كثرة الأكوان لأفراد الإنسان، و هي المعبّر عنها بالذرّات المستخرجة بحسب الفطرة، فإنّه استخرج اللّه من ظهر آدم ذرات بنيه، و استخرج ايضا من ظهورهم ذريّات ذريّاتهم المودعة فيها إلي يوم القيامة». همان جهات عقليه اسباب كثرت كيانها براي انسانها شد. از اين جهت تعبير آورده ميشود به ذرّاتي كه به حسب فطرت استخراج شدند و آنها ذرّيهي آدم شمرده شدند. خدا از پشت آدم ذرّات فرزندان او را خارج ساخت و از پشت ايشان ذريات ذريات ايشان را تا روز قيامت استخراج كرد.
اين مقدار بحث توضيح اين است كه آن عهد و پيمان به حسب جهات نوراني واقع شد و در اين عالم به واسطهي جهات امكاني و نواقص آنها نقض شد.
بعد توضيح ميدهد كه افرادي كه خطاب را شنيدند سابقون و اصحاب يمين و اصحاب شمال بودند بعد كيفيت اجابت آنها را ذكر ميكند.
تا اينكه ميگويد: «فقد انكشف لك إنّ لأفراد البشر قبل ورودهم إلي الدنيا هويّات عقليّة مستخرجة من ظهر أبيهم العقلي، فتجلّي اللّه عليهم قبل وجودهم، و ربّاهم، و شاهدوه بلاهم، و سمعوا خطابه، و أجابوه إقرارا بوحدانيّته و ربوبيّته في نشأة سابقة علي هذه النشأة لهم».([174])
براي شما واضح شد كه افراد بشر قبل از آمدنشان در اين دنيا داراي هويات عقلانيه بودند. پس خدا براي آنها قبل از وجود يافتنشان تجلي كرد و اينها هم خطاب خدا را شنيدند در حالي كه به ربوبيت خدا اقرار ميكردند در نشأهاي قبل از اين نشأهي دنيوي، كه برگشت اين سخنش به همان حرف عرفا است كه ميگويند: براي انسانها مرتبهاي در صقع ربوبي است كه به عين ذات خدا موجود بودند.
و چون در آيات و روايات تصريحاتي رسيده است در مورد اينكه خداوند ذريهي آدم را از پشت او مانند ذرّ بيرون آورد، و از سويي ناچارند اين روايات را معنا كنند و آنها
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 289 *»
توجيه نميشوند مگر به اينكه چنين تعابيري ذكر كنند مانند اينكه بگويند هويات نورانيه، جهات عقلانيه داشتند.
(و با اين نوع تعابير ميخواهند مطلب را تمام كنند. در صورتي كه به هيچ وجه آيات و رواياتي كه مربوط به عالم ذرّ است به اين توجيهاتي كه اينها كردهاند توجيه نميشوند. اولاً همهي موجودات ذرّ داشتهاند و عالم ذرّ را گذراندهاند. انسان هم عالمهاي ذرّ را گذرانده و عالم ذرّ بر او گذشته و به جميع وجوداتش موجود بوده، ظاهر و باطن داشته است. به وجود خدايي در صقع ربوبي موجود باشد يعني چه؟! اين حرفها با آيات و روايات سازش ندارد.
كساني كه مكتب صدرا را منتشر كردند و مطالب او را توضيح داده و تشريح كردهاند، همينطور نظريهي او را بيان كرده و توضيح دادهاند. از جمله عباراتي كه در اين باره رسيده و شرح و بيان نظر اين شخص است، عباراتي است كه از ملاّي سبزواري در دست است.
ولي شايد در اين عبارتش در مورد عالم ذرّ از فرمايشهاي مشايخ اعلي اللّه مقامهم متأثّر باشد؛ يعني شايد مطالب شيخ مرحوم را ديده، از اين جهت قدري از اين فرمايشها متأثّر شده است. اما باز هم در عباراتش همان رنگ صدرايي ديده ميشود و بر اساس نظر او ذرّ را توجيه ميكند. عبارت او را ذكر ميكنم.
ميگويد: «عهده الأول و ميثاقه السابق في عالم الذرّ الأوّل و هو عالم اللاهوت و مرتبة الأسماء و الصفات الملزومة للأعيان الثابتة» براي ذرّ، عالمها است. نه اينكه يك عالم ذرّ باشد، چندين عالم ذرّ است.
عالم ذرِّ اول عبارت است از عالم لاهوت و مرتبهي اسماء و صفات كه اين اسماء و صفات، ملزوم اعيان ثابته هستند. و اعيان ثابته يعني ماهيات موجودات كه لازمهي اين اسماء و صفاتاند. اين يك عالم ذرّ است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 290 *»
و معنايش اين است كه ميخواهد بگويد تمام موجودات و از جمله انسانها در عالم لاهوت، ملازم با اسماء و صفات خدا بودهاند، در آنجا بر آنها ذرّ گذشته و مخاطبهي خدا با آنها واقع شده است.
«و الثاني في عالم الذرّ الثاني و هو عالم الجبروت و عالم العقول النورية» ذرّ دوم در عالم ذرّ ثاني عالم جبروت است كه عالم عقول نوري هم ناميده ميشود.
«و الثالث في الذرّ الثالث و هو عالم الملكوت بالمعني الأخص و عالم النفوس الكلّية» ذرّ سوم عالم ملكوت است، البته ملكوت به معناي اخصّ كه عالم نفوس كلّيه باشد.
«و الرابع في الذرّ الرابع و هو عالم المثل المعلّقة» ذر چهارم عالم مثُل معلّقه است كه به تعبير اينها همان مثُل الهي و مثل افلاطوني است. «و في جميع هذه المراتب كنت أنت و أمثالك و جميع ما بحيالك مقرّين بالربوبيّة و الوحدانيّة»([175]) ميگويد: در تمام اين مراتب چهارگانه، تو و امثال تو و تمام آنچه مشاهده ميكني و در برابر تو است، همه به ربوبيّت و وحدانيت خدا اقرار داشته و دارند.
در توضيح اين جمله ميگويد: «مقرّين بالربوبيّة، حقّ الإقرار و حقّ الكلام الإلهي» حق اقرار و حق كلام الهي را آنجا اقرار كردند. «و لمّا كان لكلّ حقّ حقيقةٌ رقيقة بحيث تصوّر صار قوله تعالي أ لست بربّكم قالوا بلي و ظهورهم بصور الذرّ ـ و هو النمل الصغار أنّهم في جنب عظمة اللّه حقيرون فكانوا كالجمل بجنب الجبل بوجه بعيد سيّما أنّه لا وجود لهم هنالك»([176]) ميگويد: البته هر حقّي حقيقت رقيقيهاي دارد كه وقتي كه آن حقيقت رقيقيه تصوّر و تجسّم پيدا كند، همين ميشود كه خدا فرموده أ لست بربّكم قالوا بلي يعني اين سؤال و جواب در آنجا به حسب صقع ربوبي يك حقيقتي بوده، ولي گفتوگويي و سؤال و جوابي لفظي نبوده است. اما آن حقيقت وقتي كه بخواهد تجسّم و تصوّر بيابد و براي خود صورتي بگيرد، اين صورت ظاهر ميشود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 291 *»
و ظاهر شدنشان هم به صورت ذرّ؛ يعني مورچههاي كوچك، از اين جهت است كه در جنب عظمت خدا حقير بودند. به خصوص با توجّه به اينكه براي آنها در آنجا وجودي نبود، به وجودي غير وجود خودشان موجود بودند كه آن وجود خدايي بود كه بعد توضيح ميدهم.
اينكه عرض ميكنم در اين عبارتش از فرمايشهاي شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه متأثر شده، يك نشانهي آن همين است كه اولاً براي ذرّ تعدّد قائل است، ديگر اينكه ذرّ را كه به اينطور معنا ميكند، اين را از فرمايشهاي بزرگان اعلي الله مقامهم اتّخاذ كرده است.)
چرا اقرار به ربوبيت و وحدانيت خدا داشتند؟ به جهت اينكه وجود موجودات در آن عالمها وجود تبعي و طفيلي براي ذات خدا بود. چون به انوار صمد ظاهر شده بودند نه به اين وجودات خودشان در اين عالم، ولي آن اقرار را فراموش كردند.
در توضيح اين عباراتش ميگويد: «حتي وجودها في الجبروت و الملكوت لانّ كلّها وجود علمي للّه سواء كان علماً عنائيّاً أو قلميّاً أو لوحيّاً قضائيّاً أو قدريّاً لانّ جميع الأقلام و الألواح مأخوذة لابشرط من صقع الربوبية».
اينها حتي در عالم جبروت و ملكوت هم وجود نداشتند، عرض ميكنم در عالم لاهوت وجود نداشتند، زيرا عرصهي اسماء و صفات و عرصهي ذات است؛ بلكه به وجود خدا موجود بودند. اما اينكه در عالم جبروت و ملكوت چرا وجود نداشته باشند؟ ميگويد: چون تمام ملكوت و جبروت مراتب علم خدا است، چه علم عنايي، چه علم قلمي و چه علم لوحي باشد. چه لوحي قضائي يا لوحي قدري باشد ـ اينها قضا را بر تقدير مقدم ميدارند ـ به جهت اينكه تمام قلمها و لوحها وقتي كه لابشرط فرض شوند، همه از صقع ربوبي هستند؛ يعني تمام مراتب عالمهاي ملكوت و جبروت و نفوس؛ وقتي مثل عقل مجرّد شدند خدا ميشوند، نهايت اسمائشان متفاوت است. آنگاه به اين شعر هم متمسك ميشود ميگويد:
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 292 *»
«در كف كاتب وطن دارم مدام |
كرده بين اصبعين او مقام» |
|
«نيست در من جنبشي از ذات من |
او است در من دمبهدم جنبشفكن»([177]) |
در تتمهي عبارتش ميگويد: «لانّ وجود الموجودات هنالك تبعي طفيلي لوجود الواحد الأحد و ظهورها بأنوار الحق الصمد لا بوجودات أنفسها كما في هذا العالم الذي نسوا ذلك الإقرار فانّ كلاًّ منهم هيهنا صار مالكاً لوجود و إنيّة و صاحب استقلال و أنانيّة و ناقضاً لعهودهم و مشركاً بمعبودهم و لميعرفوا بما عهدوا و هو سبحانه أوفي بما عهد و أتي بما هي لوازم الربوبية»([178]) تمام انسانها در آن عالم وجودي نداشتند اما در اين عالم مالكِ وجود و انيت خود شدند و به همين وجود، تمام عهدهاي خود را نقض نمودند و به آن عهدي كه در آنجا داشتند وفا نكردند كه جز وجود خدا وجودي نداشته باشند و به وجود خدا موجود باشند. ولي خدا وفا كرده است به آنچه از لوازم ربوبي بوده است.
اين استفادهاي است كه اين شخص از كلام ملاصدرا در مورد عالم ذر نموده است. و همانطور كه ميبينيد برگشت تمام اين حرفها به همان وحدت وجود است و اينكه موجودات در صقع ربوبي بودهاند و نقض پيمان را عبارت ميدانند از تعيّن و وجودي كه اينجا پيدا ميكنند.
بنابراين از نظر اينها همهي انسانها مؤمن بوده و اقرار كردهاند و همهي موجوداتي كه اينجا آمدهاند، عهد و پيمان را نقض كردهاند نعوذباللّه اگرچه انبيا باشند، اگرچه مؤمنين، يا رسولاللّه باشند. و همه در آن عالمها مؤمن بودهاند، اگرچه عمر باشد ابيبكر باشد معاويه، يزيد، شمر و اتباع اين ملعونها باشد. چون در آنجا به وجود خدا موجود بودند، خدا از خودش اقرار و شاهد گرفت، براي ربوبيت خودش عهد گرفت و اقرار كرد. در اين عالم هم باز خدا خودش عليه خودش برخاسته و نقض آن پيمانها را كرده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 293 *»
خدا است كه در اينجا اقرار به ربوبيت را نقض كرده است و خدا است كه همان عهد و پيماني را كه با خود بست فراموش كرد كه ميبينيم چهقدر اين مطالب از مكتب انبيا: دور است.
آنگاه اين مردم بيچاره چطور اسير اين اباطيل ميگردند؟ و اينها را تفسير قرآن و حقايق الهي مينامند، افتخار ميكنند كه كلمات اينها را بفهمند. در شرح زندگي همين ملا نوشتهاند كه حتي عينكي كه با آن مينوشته و كار ميكرده با اينكه فرسوده بوده ـ معلوم است عينكهاي آن زمان چگونه بوده كه قسمتي كه روي گوش و بيني قرار ميگرفته با كرباسها آن را ميبستهاند كه بيني و گوش را زخم نكند، ـ در كتابخانهي ملك تهران نگهداري ميشود، قلمدان و قلمي كه با آن اين اباطيل را نوشته به عنوان يادگاري از يك حكيم الهي حفاظت ميشود. اين مردم به اين اباطيل اينطور افتخار ميكنند. آنگاه كتب مشايخ عظام بايد آنقدر متروك باشد كه كسي جرأت خواندن آنها را نكند. كاش فقط همين بود ديگر جسارتها، تكفيرها و تخطئه نميكردند.
الحمدللّه رب العالمين به بركت فرمايشهاي بزرگان اعلي اللّه مقامهم مكتب بزرگان همان رونق و نورانيت خود را دارد. و همين رونق آن است كه نزد مؤمنين شيئي عزيز است. الحمدللّه رب العالمين اين فرمايشها نزد انبيا، نزد بقية اللّه عزيز است و در دلهاي اهل ايمان قرار گرفته است و آنها را تصديق ميكنند. بس است در شرافت اين فرمايشها اينكه بقية اللّه صلوات اللّه عليه قريب دو قرن است كه آنها را تقرير فرمودهاند و بر نورانيت خود قوي و پابرجا است. بر فرض اين كتابها خوانده نشود و پشت ويترينهاي كتابفروشيها نيايد، ملاك حق اين امور نيست.
حق حقانيت دارد، نورانيت دارد، و همان حق را بس است. انّ علي كلّ حق حقيقة و علي كلّ صواب نورا([179]) و كساني كه طالب حقاند و بيغرض و مرضاند واقعاً بين
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 294 *»
خودشان و خدا طالب باشند، خدا دلهايشان را با اين فرمايشها روشن ميكند. حالا ديگران از اين فرمايشها دوري ميكنند به ضرر خودشان قدم برداشتهاند، حق و اهل حق ضرر نكردهاند. رسولاللّه9 فرمودند: جماعت امّت من كساني هستند كه بر حق باشند و لو كانوا عشراً([180]) اينها كساني هستند كه در امّت من بر ضلالت نيستند و اهل نجاتاند. خدا را شاكريم. خودم را عرض ميكنم كه با اين بيقابليتي، دلهاي ما را با اين فرمايشها آشنا فرموده است.
از جمله نقض عهدهايي كه در روايات تصريح شده است نقض عهدهاي رسالت و ولايت محمد و آلمحمد: است. و نقض نه فقط اين است كه نبوت رسولاللّه يا ولايت محمد و آلمحمد يا فضيلت و شرافت شيعيان ايشان را در نزد خدا انكار كنند، نه اينقدر نقض دامنهاش گسترده است كه حتي امام ميفرمايد: اگر كسي در مقام بربيايد و راجع به امور ولايتي و شئونات ولايتي ايشان و فضائلي كه خدا به ايشان عنايت كرده، چون و چرايي داشته باشد نقض عهد نموده است.
درصورتي كه فضائلي كه خدا به ايشان كرامت كرده چهقدر است؟! ما كه جاي خود داريم انبيا هم نميدانند. انبيا با آن عاليترين مرتبهي فؤاديشان هر دركي دارند، آن شعاع فيض و كرمي است كه خداوند به ايشان عنايت ميكند تا ميرسد به فاطمهي زهرا تا ميرسد به مرتبهي جسد فاطمهي زهرا صلوات اللّه عليها تا ميرسد به مرتبهي شعاع آن جسد كه اسم آن توحيد انبيا ميشود كه عاليترين عمل آنها است، انبياي مرسل، انبياي اولوالعزم.
چه عرض كنم حتي خود همين ادراكات و معارفي كه براي خود محمد و آلمحمد:در اين عوالم امكاني حاصل ميشود كه آن به آن معرفتشان نسبت به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 295 *»
خودشان زياده ميگردد، همين معرفت را كه با عاليترين مرتبهشان درك كنند كه فؤاد ايشان است و آخرين مرتبهشان كه آخرين مرتبه ندارد، دائماً ميبينند كه هنوز درك نكردهاند آنچه را از فضائل كه خدا به ايشان در مراتب ذاتيشان عنايت كرده است. از اين جهت از آن مراتب گذشتهي خود استغفار ميكنند كه خدايا محمد و آلمحمد برتر از آنند كه ما ميشناختيم. باز در آنِ بعد، به تعبير ما استغفارشان از آنِ دوم است كه ميفهمند فضائل محمد و آلمحمد چيست. آنگاه در اين مراتب امكانيشان فضائلشان چيست؟ باز خدا ميداند.
از اين جهت يك قاعدهي كلّي به ما تعليم فرمودند كه هر كمالي كه بتواني با قويترين مدركت درك كني كه عقل تو باشد و خودت را بالاتر از آني كه هستي نگيري، اما ميداني بالاتر از تو هستند كه نقبا و نجبا باشند و بالاتر از ايشان انبيا هستند، بنابراين آنچه نقبا و نجبا و سپس آنچه انبيا از كمالات با عاليترين مرتبهشان درك كنند، به طور اصل براي محمد و آلمحمد است و آنچه آنها درك كردهاند شعاع آن است.
چنين فضائلي با چنين وضعي، ميفرمايد: شرط وفاي عهد به عالم ذر اين است كه بگويي «سلّمنا» هرچند نفهمي، شرط وفاداري با آن پيمان اين است كه اينجا تسليم محض باشي. هر كمالي كه به ذهن كسي رسيد و حتي بگو در ذهن انبيا رسيده است، اصلش براي محمد و آلمحمد است كه فضل و شعاعش را ما درك ميكنيم؛ يعني اگر در خانه بنشينيم و يك كمالي، يك علمي بينهايت تصوّر كنيم، يك قدرت بينهايت درك كنيم كه نميتوانيم درك كنيم، اما بتوانيم به حسب ظرف عقلاني خودمان درك كنيم.
ميفرمايند: ظرف عقل تو مانند يك آيينهي كوچكي ميماند كه در برابر ستارگان آسمانها بگذاري. تازه كهكشانها كه ديده نميشوند. حال در اين آيينه كه نگاهكني،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 296 *»
ميبيني چند تا ستاره در آن است؟([181]) اين ظرف عقل تو است نسبت به فضائل ايشان. حال ظرف عقل انبياء نسبت به ستارگان فضائل محمد و آلمحمد همينطور است. همه بايد ايشان را تسبيح كنيم. خدايا محمد و آلمحمد منزّهاند از آنچه خلق گفتهاند.
اين فرمايش آقاي مرحوم در مثنوي واقعش دربارهي ايشان است:
اي منزه پردهدار و پردهدر |
وي بهر پرده در و از پرده در |
|
چون سرايم من سپاست كان سپاس |
در قياس است و تو بيرون از قياس |
|
وصف ما اندر خور اوهام ماست |
ذات تو بيرون ز حد وهمهاست |
آنجا ذات تو است. ولي وصف ما اندر خور اوهام ما است. آن كمالي كه انبيا بخواهند بگويند محمد و آلمحمد اين كمال را دارند، آن تقصير است و انبيا اقرار به اين تقصير دارند كه محمد و آلمحمد منزّهاند از اينكه علمشان مانند اين علم انبيا باشد؛ بلكه ميگويند: آنچه ما ميفهميم شعاع علمي است كه در عرصهي ايشان است.
نميخواستم وارد اين بحث بشوم، ميخواستم عرض كنم كه نقض عهد و شكستنِ پيمانِ روز الست نه تنها انكاركردن است، نه تنها توقّفكردن است، نه تنها شككردن است كه تمام اينها نقض عهد است. خدايا چهقدر بيچارهايم! اي كاش به اين بيچارگي خود پيميبرديم و حد خود را ميشناختيم!
انبيا به عجز درآمدهاند. نالهي ايوب بلند شده كه چهطور اقراركند به فضل محمد و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 297 *»
آلمحمد.([182]) آنگاه ما بيچارهها كه شيعه هم به حساب نميآييم، جاي خود داريم.
ميفرمايد: شك در فضيلتي از فضائل محمد و آلمحمد توقف، تأمل، همهي اينها نقض آن پيمان است. اينها بماند كه عجيب اين است كه امام ميفرمايد: اگر كسي در مقام برآيد و بگويد لِمَ و كيف چرا؟ چهطور؟ اينها تصريحات امام7 است كه اين فضائلي كه به ما رسيده است ـ كه ميفرمايد مثل الف نيمه تمام است([183]) ـ اگر كسي در برابر فضلي از فضائل ايشان بگويد لِم، چرا؟ كيف، چگونه است؟ نه اينكه شك كند، توقف كند، نه ميخواهد بفهمد كه چهطور شده و چرا اين فضيلت به ايشان داده شده است، به اصطلاح ما چون و چرايي بخواهد بكند، نقض آن پيمان كرده است و اين آيه شامل حال او است. الذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه.([184])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 3 صفحه 298 *»
آخر آنجا ـ عوالم ذر ـ به ما نماياندهاند، آنجا به اندازهي ظرفيت مرتبهي ما، خداوند ولايت ايشان را به ما تفهيم كرده است. پس دلها را بايد آمادهي تسليم كرد كه اصلاً چون و چرا به خاطرها نگذرد. چرا؟ چون خواست خدا است. خدا در يك كلمه تمام كرده است كه اينها بقية اللّهاند، خليفة اللّهاند؛ يعني خداي نمايان عالم امكان، خدا به ايشان ظاهر شده است. ديگر چطور خدا حرف بزند؟! بقية اللّه؛ يعني اگر كسي ميخواهد دسترسي به خدا داشته باشد و آثار خدايي را ببيند، ايشاناند. آنگاه چه نقصي ايشان دارند؟!
از اين جهت بايد ايشان را در عوالم امكاني در هر مرتبهاي از مراتب وجوديشان بقية اللّه بدانيم و خداي نكرده چون و چرا در امر فضائل ايشان نداشته باشيم. الحمدللّه رب العالمين آنچه از فرمايشها ميفهميم يا نميفهميم همه را تسليم هستيم تا اين آيهي نقض عهد شامل حال ما نشود و دلهاي ما با نور ولايت ايشان نوراني گردد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
([2]) مثل آن كه در مطلب حقّي ابتداءاً تشكيك ميكنند و آن را مشكوك جلوه داده به طوري كه بر شما مشتبه ميشود و دليل آن در نظر شما متشابه ميگردد، و همين كه شما دربارهي آن مطلب ترديد اظهار كرديد، در نظر ديگران مشتبه ميشويد؛ يعني نسبت به شما و ايمان شما شك پيدا ميكنند، و به تدريج شما براي آنها متشابه ميگرديد؛ يعني نميتوانند دربارهي شما به طور محكم و مسلّم حكم كنند كه به آن مطلب ايمان داريد، يا ايمان نداريد و منكر آن ميباشيد.
([4]) از جمله: زمخشري 538 هـ ق، فخر رازي 604 هـ ق، بغوي 516 هـ ق، ابن حيان اندلسي 745 هـ ق.
([6]) بحار الأنوار ج 23، ص 173
([9]) تأويل الايات، ص 259 ـ وسائل الشيعة ج 27، ص 72
([11]) انجيل برنابا فصل 97، 112، 136 ـ بحار الأنوار ج 9 ص 298 و ج 16 ص 103
([14]) بحار الأنوار ج 32، ص 532
([15]) (عن أبيعبداللّه7 قال مابعث اللّه نبيّاً من لدن ادم فهلمّ جرّاً إلاّ و يرجع إلي الدنيا و ينصر أميرالمؤمنين7 و هو قوله «لتؤمننَّ به» يعني برسولاللّه و لتنصرنّ أميرالمؤمنين7 ثمّ قال لهم في الذرّ «ءأقررتم و أخذتم علي ذلكم إصري» أي عهدي «قالوا أقررنا» قال اللّه للملائكة «فاشهدوا و أنا معكم من الشّاهدين») بحار الأنوار ج 11، ص 25
([16]) عوالي اللئالي ج 4، ص 124
([19]) (أدع إلي سبيل ربّك ولاية علي7 (يم)، قرآن محشّي
([20]) (ذيل آيهي شريفهي: لئن قتلتم في سبيل اللّه أو متّم) تفسير عياشي ج 1، ص 203
([21]) جوامع الكلم چاپ بصره جلد 1 رساله فارسيّه ص 267
([22]) كلمات مكنونه، ص 243 ـ فصل الخطاب كبير، ص 154
([23]) تفسير مجمع البيان ج 2، ص 335
([24]) از اينجا تا آخر مجلس از يادداشتها آورده شده است.
([25]) بحار الأنوار ج 21، ص 387
([27]) مستدرك الوسائل ج 18، ص 180
([29]) بحار الأنوار ج 44، ص 245
([30]) تمام اين مجلس از يادداشتها آورده شده است.
([33]) بحار الأنوار ج 85، ص 169
([35]) بحار الأنوار ج 67، ص 142
([38]) بحار الأنوار ج 23، ص 18
([39]) بحار الأنوار ج 46، ص 39
([41]) (عن الصَّادق7 قال عجبت لمن فزع من أربعٍ كيف لايفزع إلي أربع . . . و عجبْت لمن اغْتمَّ كيْف لايفْزع إلي قوله «لا إله إلاّ أنت سبحانك إنِّي كنت من الظّالمين فإنِّي سمعت اللَّه عزَّ و جلَّ يقول بعقبها «و نجَّيناه من الْغمِّ و كذلك ننجي المومنين»). مستدرك الوسائل ج 5، ص 399(قال9 لقد كان ذكر أخي يونس عجباً أوّله تهليل و أوسطه تسبيح و اخره إقرار بالذنب «لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّي كنت من الظالمين» ما دعا به مهموم و لا مغموم لا مكروب و لا مديون في يوم ثلاث مرّات إلاّ استجيب له). كنز العمال ج 2، ص 121(و قال9 هل أدلّكم علي اسم اللّه الأعظم الذي إذا دعي به أجاب و إذا سئل به أعطي؟ الدعوة التي دعاها يونس حيث ناداه في الظلمات الثلاث «لااله الاّ أنت سبحانك انّي كنت من الظالمين»). المستدرك للحاكم النيسابوري ج 1، ص 505
([43]) وسائل الشيعة ج 16، ص 59
([46]) البقرة: 84، الاعراف: 169، الأحزاب: 7، الحديد: 8
([49]) بحار الأنوار ج 5، ص 269
([50]) بحار الأنوار ج 5، ص 269
([52]) بحار الأنوار ج 23، ص 372 ـ ايضاً ج 5، ص 255
([54]) بحار الأنوار ج 5، ص 236
([55]) بحار الأنوار ج 5، ص 237
([60]) وسائل الشيعة ج 27، ص 33
([61]) بحار الأنوار ج 26، ص 294
([62]) بحار الأنوار ج 5، ص 268
([63]) بحار الأنوار ج 3، ص 278
([64]) بحار الأنوار ج 3، ص 278
([67]) بحار الأنوار ج 7، ص 49 و ج 56، ص 131
([72]) بحار الأنوار ج 26، ص 279
([73]) تفسير العياشي ج 2، ص 41 ـ خصائص الأئمّة، ص 88
([81]) التمهيد لابن عبد البرّ، ج 18، ص 85
([83]) بحار الأنوار ج 5، ص 336
([84]) بحار الأنوار ج 25، ص 42
([85]) بحار الأنوار ج 4، ص 145
([86]) بحار الأنوار ج 46، ص 213
([88]) (نظر به اينكه پيرمردها بسيار سرفه ميكردند به طوري كه ديگران را متوجّه خود مينمودند از باب مزاح گفتم:) «جوانهاي قديم» مرتّب سيگار بكشند، مرتّب سرفه كنند. هر موقع احوالشان را ميپرسيم حالتان چهطور است؟ «جوانهاي قديم بد نيستند.» مرتّب سيگار بكشند و سرفه كنند. كارشان همين است. الآن موقعيتي دارد كه شما سيگار را ترك كنيد. سرفههايش براي ما است، دود و گندش براي خانواده. رنج سرفههايش هم براي شما است. آخر ديگر در اين سن و سال چه لزومي دارد؟ چه اقتضايي در شماها هست كه سيگار ميكشيد؟ هوس است؟ هوي است؟ نميدانم چيست؟ مرتّب سرفه، سرفه. خدا اهلتان كند. حال ما صبر ميكنيم ولي خودتان چه ميكنيد؟! يكي از پيرمردهاي مجلس گفت: حاج آقا علامت بيكاري است، كار ديگري نداريم. فرمودند: بهترين كار ذكر محمد و آلمحمد: است. اگر بنا باشد انسان لب به سيگار بگذارد مرتّب دود بكشد، از همان چند صلوات عقب ميماند؟ به جاي آن مثلاً صلوات بفرستيد أللّهمّ صلّ علي محمّد و ال محمّد. واقعاً در اين زمان و اين موقعيّت و با اين شرايط و گرانيها، با اين وضع اصلاً معنا ندارد انسان در پي اين هوي و هوسها باشد، آن هم در سنّ و سال پيري. چه عرض كنم؟ حال ما به بعضي از امور عادت كردهايم، حواسمان پرت نميشود. اما فكر ميكنم شايد رفقا مرتّب متوجّه اين امور ميشوند.
([91]) وسائل الشيعة ج 2، ص 454
([92]) (قال النبي9 لا تصلّوا علي صلاة مبتورة إذا صلّيتم علي بل صلّوا علي أهل بيتي و لا تقطعوهم منّي فإنّ كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي و نسبي). بحار الأنوار ج 5، ص 208
([93]) (عن عمَّار بن موسي قال كنت عند أبي عبد اللَّه7 فقال رجل «أللَّهم صلِّ علي محمَّد و أهل بيت محمَّد» فقال له أبو عبد اللَّه7 يا هذا لقد ضيَّقت علينا أما علمْت أنَّ اهل البيت خمسةٌ أصحاب الكساء فقال الرَّجل: كيف أقول؟ قال قل اللَّهم صلّ علي محمَّد و آلمحمد فسنكون نحن و شيعتنا قد دخلنا فيه). وسائل الشيعة ج 7، ص 205
([94]) بحار الأنوار ج 23، ص 225
([96]) بحار الأنوار ج 38، ص 318
([97]) (عن علي بن موسي الرضا صلوات الله عليه عن أبيه عن جدّه محمّد بن علي بن الحسين: في قوله «فطرت اللّه الَّتي فطر النّاس عليها» قال (هو لا إله إلاّ اللّه محمّد رسولاللّه9 علي اميرالمؤمنين7 إلي هاهنا التوحيد) بحار الأنوار ج 3، ص 277
([98]) سري نوارهاي قرائت قرآن توسط شيخ محمود خليل حصري
([99]) (الخامسة: لايجوز الاخلال بشيء من الحمد و السورة عمداً و لو بحرف زائدٍ او ناقص و لو في جوهر الحرف الاصلي بمدّ او شدّ او تكرير فاحشٍ أو تطنين كذلك أو صفة كذلك من زيادة أو نقصان كالنبر و القلقلة و الصفير و غير ذلك فتبطل بذلك كلّه و لو كان ذلك التغيير خفيفاً لايذهب معه جوهر اللفظ و لا صفته و لايستلزم زيادة حرف لمتبطل و ان كان مكروهاً و كذلك الاخلال بالاعراب و ان لميختلّ به المَعْنَي و كذلك التشديد و المدّ المتّصل).
رسالهي حيدريّه: المبحث الرابع في القراءة و فيه فصول: الأول في واجباتها، ص 256
([100]) (يستحب الترتيل في القراءة بانتمكث فيه و تحسن به صوتك و تحفظ الوقوف و تؤدي الحروف و لاتهذّه هذّ الشعر و لاتنثره نثر الرمل).
جامع الأحكام: في مايقرء في الصلوات من السور، المطلب الرابع، ص 146(مستحب است ترتيل در قراءت، يعني كلمات را به سرعت زياد نخوانند و مكث زياد نكنند و به طور اقتصاد و ميانهروي بخوانند و حفظ وقوف و اداي حروف به طور صراحت كنند.). كفاية المسائل ج 1، فصل: در احكام قرائت و امور متعلقهي به آن
([101]) بحار الأنوار ج 67، ص 323
([103]) الحج: 18 آيهي سجدهي مستحب
([104]) بحار الأنوار ج 5، ص 261
([106]) بحار الأنوار ج 5، ص 265
([107]) بحار الأنوار ج 67، ص 100 ـ ايضاً ج 5، ص 257
([108]) بحار الأنوار ج 5، ص 258
([109]) بحار الأنوار ج 53، ص 175
([110]) بحار الأنوار ج 74، ص 282
([112]) (للأخ السديد و الولي الرشيد الشيخ المفيد . . .) بحار الأنوار ج 53، ص 174
([113]) بحار الأنوار ج 99، ص 224 ـ اعانة الطالبين از بكري دمياطي ج 2، 335
([114]) وسائل الشيعة ج 4، ص 305
([115]) وسائل الشيعة ج 13، ص 318 ـ مستدرك الوسائل ج 9، ص 323
([116]) بحار الأنوار ج 99، ص 342
([117]) الكافي ج 4، باب بدء الحجر و العلّة في استلامه، ص 184
([118]) وسائل الشيعة ج 13، ص 442
([119]) (دخل رجل علي أبي عبد اللّه7 فقال: السلام عليك يا اميرالمؤمنين. فقام علي قدميه فقال مه هذا اسم لايصلح إلاّ لأمير المؤمنين سمّاه به و لميسمّ به أحد غيره فرضي به إلاّ كان منكوحاً و إن لميكن به ابتلي و هو قول اللّه في كتابه إن يدعون من دونه إلاّ إناثاً و إن يدعون إلاّ شيطاناً مريداً). بحار الأنوار ج 37، ص 331
([120]) بحار الأنوار ج 37، ص 306
([121]) (سمّي نفسه اميرالمؤمنين) الطرائف ج 2، ص 405
([122]) غاية المرام ج 7، باب 41، ص 98
([123]) بحار الأنوار ج 40، ص 229 ـ احياء علوم الدين للغزالي ج 1، ص 363
([124]) بحار الأنوار ج 26، ص 267، باب 6 تفضيلهم علي الانبياء و جميع الخلق و أخذ ميثاقهم عنهم . . .
([125]) بحار الأنوار ج 26، ص 120
([127]) دعاي افتتاح: الاقبال، ص 60
([128]) (قال رسولاللّه9 تنام عيني و لاينام قلبي) بحار الأنوار ج 16، ص 332(عن أبي جعفر7 قال قال رسولاللّه9 إنّا معاشر الأنبياء تنام عيوننا و لاتنام قلوبنا و نري من خلفنا كما نري من بين أيدينا) ايضاً ج 11، ص 55
([129]) نهج البلاغة، الحكم 114 ـ اعلام الدين، ص 312
([130]) وسائل الشيعة ج 11، ص 362
([132]) دعاي ندبه: الاقبال، ص 296
([133]) بحار الأنوار ج 39، ص 23
([134]) بحار الأنوار ج 16، ص 353
([135]) تفسير الصافي ج 2، ص 251 و 252
([138]) بحار الأنوار ج 52، ص 309
([139]) الكافي ج 4، ص 184، باب: بدء الحجر و العلة في استلامه
([141]) بحار الأنوار ج 21، ص 257
([142]) بحار الأنوار ج 14، ص 401
[143] بحار الأنوار ج 13، ص 312
([144]) (اللّهمّ صلّ علي محمّد و آلمحمد و انفعني بزيارتها و ثبّتني علي محبّتها و لا تحرمني شفاعتها و شفاعة الأئمّة من ذريّتها و ارزقني مرافقتها و احشرني معها و مع أولادها الطاهرين) بحارالأنوار ج 100، ص 218
([145]) بحار الأنوار ج 35، ص 36
([146]) بحار الأنوار ج 39، ص 248
([147]) بحار الأنوار ج 38، ص 77
([148]) المبدأ و المعاد ـ از ملاصدرا ـ ص 553
([149]) بحار الأنوار ج 26، ص 265
([150]) بحار الأنوار ج 84، ص 268
([151]) بحار الأنوار ج 2، ص 226
([152]) بحار الأنوار ج 13، ص 401
([153]) أللهمَّ إنِّي أدينك بطاعتك و ولايتهم و الرِّضا بما فضَّلتهم به غير متكبِّر و لا مستكبر علي معني ما أنزلت في كتابك علي حدود ما أتانا فيه و ما لميأتنا مؤمن مقرّ مسلّمٌ بذلك راضٍ بما رضيت به. وسائلالشيعة ج 6، ص 470
([154]) وسائل الشيعة ج 1، ص 398
([156]) بحار الأنوار ج 45، ص 143
([157]) بحار الأنوار ج 45، ص 164
([158]) بحار الانوار ج 101، ص 97، ح 25
([160]) تفسير القرآن الكريم ـ ملاصدرا، انتشارات بيدار قم ج 2 ص 242
([161]) بحارالأنوار ج 26، ص 118
([162]) (قال رسولاللّه9 كنت أنا و علي نوراً بين يدي اللّه عزّ و جلّ قبل أنيخلق ادم بأربعة الاف عام فلمّا خلق اللّه ادم سلك ذلك النور في صلبه). بحار الأنوار ج 35، ص 33 در روايات اهل سنت در كتب متعدد اين حديث آمده است: روي عن ابن عباس عنه9 إنّ اللّه خلق الأرواح قبل الأجساد بأربعة آلاف سنة). كشف الخطاء، للعجلوني ج 1، ص 113
([163]) تفسير القرآن الكريم ـ ملاصدرا، انتشارات بيدار قم ج 2 ص 243
([164]) تفسير القرآن الكريم ـ ملاصدرا، انتشارات بيدار قم ج 2 ص 243
([166]) بحار الأنوار ج 58، ص 234
([170]) از اينجا تا پايان مجلس از دفتر يادداشت يكي از برادران آورده شده است.
([171]) بحار الأنوار ج 24، ص 388، ح 112
([172]) تفسير القرآن الكريم ـ ملاصدرا، انتشارات بيدار قم ج 2 ص 244
([173]) اين مجلس جز قسمتي كه در پرانتز قرارگرفته و مجلس بعدي از دفتر يادداشت يكي از برادران آورده شده است.
([174]) تفسير القرآن الكريم ـ ملاصدرا، انتشارات بيدار قم ج 2 ص 245
([175]) شرح الاسماء الحسني، ص 60
([176]) شرح الاسماء الحسني، الفصل الثامن، پاورقي ص 190
([177]) شرح الاسماء الحسني، الفصل الثامن، پاورقي ص 190
([179]) بحارالانوار ج 2، ص 243
([180]) بحارالانوار ج 2، ص 266
([181]) (اشيايي كه صفات خدايي در آنها پيدا است بر چند قسم ميباشند يعني مرتبهها دارند هركس به قدر قابليت خود مثل آنكه شب يك كاسه آب در زير آسمان ميگذاري و در او يك ستاره يا دو ستاره پيدا است و طشتي ميگذاري در او ده ستاره پيدا است و در حوضي پانصد ستاره پيدا است و در دريا همه نيمه بالاي آسمان پيدا است و اگر همه زمين از پشت و رو دريا بودي كل آسمان و ستارگان در آن پيدا ميشدي). ارشاد ج 1، ص 63
([182]) (في حديث أبيحمزة الثمالي أنه دخل عبدالله بن عمر علي زينالعابدين7 و قال: يا ابن الحسين أنت الذي تقول إن يونس بن متي إنما لقي من الحوت ما لقي لأنّه عرضت عليه ولاية جدي فتوقّف عندها؟ قال: بلي ثكلتك أمك. قال: فأرني أنت ذلك إن كنت من الصادقين … ثم قال: يا أيتها الحوت! قال: فأطلع الحوت رأسه من البحر مثل الجبل العظيم و هو يقول لبيك لبيك يا ولي الله فقال: من أنت؟ قال: أنا حوت يونس يا سيدي قال: أنبئنا بالخبر قال: يا سيدي إن اللّه تعالي لميبعث نبيّا من آدم إلي أن صار جدك محمّد إلا و قد عرض عليه ولايتكم أهلالبيت فمن قبلها من الأنبياء سلم و تخلّص و من توقّف عنها و تمنّع من حملها لقي ما لقي آدم7 من المعصية و ما لقي نوح7 من الغرق و ما لقي إبرهيم7 من النار و ما لقي يوسف7 من الجب و ما لقي أيوب7 من البلاء و ما لقي داود7 من الخطيئة إلي أن بعث اللّه يونس7…). بحارالأنوار ج 46، ص 39
([183]) (عن أبيعبداللّه7 … واللّه ماخرج اليكم من علمنا الا الف غيرمعطوفة) مختصربصائرالدرجات، ص 59
(ما ترون من فضلنا الا الفاً غيرمعطوفة) الكافي ج 1، ص 297
([184]) (حديث نورانيت: . . . بنا يعذّب اللّه عباده و بنا يثيب و من بين خلقه طهّرنا و اختارنا و اصطفانا. و لو قال قائل: لم و كيف و فيم؟ لكفر و أشرك . . .) بحارالأنوار ج 26، ص 5