ايضــاح
از مصنفات:
عالم ربانی و حکیم صمدانی
مرحوم آقای حاج محمد باقر شریف طباطبایی
اعلیالله مقامه
«* رسائل جلد 3 صفحه 1 *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
و لعنة اللّٰه علی اعدائهم الجاحدین.
و بعـد؛ چون سؤالاتی چند رسید از جانب سنیالجوانب عمدة الخوانین العظام مهدیقلیخان و شُکراللهخان اعاذهما اللّه عن کل ملحد خوّان، پس هر سؤالی را مصدّر داشته و جوابی در تلو آن نگاشته و امید است که مفید فایده شود ایشان و غیر ایشان را از کسانی که خداوند عالم جلشأنه خواسته هدایت ایشان را انک لاتهدی من احببت ولکن اللّه یهدی من یشاء، فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون.
سؤال اول: تا به حال اعتقادی ماها اینطور بود و به قدر عقل ناقص خود، چه از کتب مشایخ+ و چه از درسها و موعظههای ایشان و چه از السنه و افواه جمیع سلسله علیّه شیخیه، چنین شنیده و فهمیده بودیم که همیشه اوقات ناطق یا
«* رسائل جلد 3 صفحه 2 *»
کامل یا عالم به هر اسم و رسم باشد باید حتماً و حکماً منحصر به فرد باشد، و علماء و فضلائی که در عصر آن ناطق هستند باید حاکی و راوی از آن ناطق باشند.
جواب: خداوند عالم جلشأنه به برکت امام زمان سلام اللّه علیه و علی آبائه الکرام حفظ کند در این آخرالزمان دوستان او را از مکر ماکرین و کید کائدین و تغییر ملحدین و تأویل جاهلین و تحریف غالین و انتحال مبطلین آمین یا رب العالمین. ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب. خداوندا حفظ کن مرا به برکت جمیع حافظینی که خود قرار دادهای تا بگویم آنچه را که ایشان گفتهاند و نگویم چیزی را که ایشان نگفتهاند و اعتقاد کنم به چیزی که ایشان اعتقاد به آن کردهاند. اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین.
پس عرض میکنم که اولاً فرمودهاید در کتب مشایخ+ دیدهاید که همیشه اوقات، ناطق یا کامل یا عالم به هر اسم و رسم باشد، باید حتماً و حکماً منحصر به فرد باشد، و علماء و فضلائی که در عصر آن ناطق
«* رسائل جلد 3 صفحه 3 *»
هستند باید حاکی و راوی از آن ناطق باشند. پس اگر مراد شما از کتب مشایخ کتب شیخ مرحوم و سید مرحوم و آقای مرحوم+ است، ما هم آن کتب را دیدهایم و اگر بیشتر از شما ندیده باشیم کمتر از شما ندیدهایم، و چنین چیزی که شما نوشتهاید در هیچیک از کتب عربی و فارسی ایشان نیست؛ بلکه خلاف آنچه را که نوشتهاید در بسیاری از کتب ایشان موجود است. پس اگر شما راست نوشتهاید باید نشان دهید و اگر من راست میگویم باید خلاف نوشته شما را از کتب ایشان نشان دهم، تا معلوم شود که کدامیک تابع ایشانیم و کدامیک خود را به ایشان بستهایم، و بدنامکننده نکونامی چند شدهایم. و بهتر آن است که خود را به ایشان نبندیم و خودسر به هر راهی بخواهیم برویم. و اما خود را به ایشان بستن و افترا به ایشان بستن سودی نخواهد بخشید. و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.
پس عرض میکنم عبارتی که برخلاف این افترای عظیم است، عبارت کتاب مستطاب «ارشاد» است در جلد چهارم در آخر باب سیّوم که میفرمایند:
«* رسائل جلد 3 صفحه 4 *»
«چون بزرگان شیعه متعددند و یکی نیست، فیضها در ایشان متفرق است ولی از ایشان بیرون نیست. و همچنین چون پیغمبران متعدد بودند، فیضها در ایشان متفرق بود و هرکسی صاحب فیضی بود و باب امری، بعضی به بعضی محتاج بودند چنانکه موسی به خضر محتاج بود. و اما امام چون یکی است، باب جمیع فیضهای خداست و بابیت او بابیت کلیه است و هیچ فیض نیست که به او نرسیده باشد و به هرکس هرچه برسد از او میرسد. و اما اکابر شیعه متعددند. و آنچه به ما نسبت میدهند بعضی از مخالفان که میگوییم که در هر عصری حکماً کامل باید یکی باشد افترای محض است و ما چنین اعتقادی نداریم. آن کاملی که یکی است و باید یکی باشد، حجت معصوم است بعد از پیغمبر؟ص؟ که در هر عصری یک امام باید باشد. و چگونه شود که شیعه کامل یکی باشد و حال آنکه انبیای کامل متعدد در اعصار سابقه در یک وقت بودند، و الآن چهار پیغمبر زندهاند. پس چگونه شود که بايد شیعه یکی باشد و حال آنکه وحدت، صفت مرکز است و مرکز جز امام نباشد. و از واحد که گذشت مقام کثرت است و انبیای اربعه از این
«* رسائل جلد 3 صفحه 5 *»
جهت متعدد شدند، و کثرت شیعه از ایشان بیشتر است. و بعد از این، مطلب به تفصیل خواهد آمد.»
و بعد در فصل بیان اعداد این بزرگواران میفرماید: «پس عرض میکنم که در کتاب عوالمالعلوم از کتاب بصائرالدرجات نقل کرده است به سند متصل از حضرت ابیعبداللّه؟ع؟ که فرمود که چون خدا خواهد که خلق کند امامی، میگیرد به دست خود شربتی از زیر عرش و میدهد آن را به ملکی از ملائکه که میرساند آن را به امام که امام بعد، از آن شربت موجود شود. پس چون چهل روز از آن بگذرد میشنود صدا را در شکم مادر خود و چون متولد شود، حکمت به او داده شود و بر بازوی راست او نوشته شود «و تمّت کلمة ربک صدقاً و عدلاً لا مبدّل لکلماته و هو السمیع العلیم». پس چون به او میرسد یاری میکند خدا او را به سیصد و سیزده ملک به عدد اهل بدر و با او خواهند بود هفتاد مرد و دوازده نقیب. اما هفتاد نفر را میفرستد به سوی آفاق که دعوت کنند مردم را به سوی آنچه دعوت میکردند پیشتر، و قرار دهد خدا برای او در هر موضعی مصباحی که میبیند به آن مصباح اعمال
«* رسائل جلد 3 صفحه 6 *»
ایشان را. تمام شد حدیث شریف. و این حدیث صریح است در اینکه عدد نقباء دوازده است و عدد نجباء هفتاد.» این بود مجملی از فرمایش ایشان و هرکس طالب بیش از این است به کتاب مبارک «ارشاد» رجوع نماید.
پس این بود عبارت کتب مشایخ+ که از صریح اخبار آلمحمد؟عهم؟ فرمایش فرمودند. و صریحاً فرمودند که وحدت، صفت مرکز است و او امام است؟ع؟ و بس در هر زمان، و ماسوای ایشان متعددند در هر زمان حتی پیغمبران و الآن چهار پیغمبر زندهاند در یک وقت. و صریحاً فرمودند عدد شیعیان بزرگ از پیغمبران بیشتر است. و صریحاً فرمودند عدد نقباء دوازده است و عدد نجباء هفتاد در عصر هرامامی. و صریحاً فرمودند آنچه به ما نسبت میدهند بعضی از مخالفان که میگوییم که در هر عصری حکماً کامل باید یکی باشد افترای محض است و ما چنین اعتقادی نداریم.
پس شما در کدام کتاب از کتب ایشان دیدهاید که ایشان فرمایش فرمودهاند که کامل و عالم به هر اسم و رسم حتماً حکماً باید منحصر به فرد باشد؟ آیا راضی
«* رسائل جلد 3 صفحه 7 *»
شدید که مانند مخالفان افترا به ایشان ببندید؟ پس فرق میان شما و مخالفان این شد که مخالفان خود را به ایشان نبستند و افترا به ایشان بستند، و شما خود را به ایشان بستید و افترا به ایشان بستید، و دستاویزی به دست مخالفان دادید که بتوانند بگویند که این جماعت، کامل و عالم را منحصر به فرد میدانند ولکن در نزد بیگانگان حیله میکنند که میگویند ما منحصر نمیدانیم. حال فکر کنید که ضرر شما بیشتر است بر مشایخ+ یا ضرر مخالفان؟
باری، در کتب مشایخ+ چنین چیزی که نسبت دادهاید نیست، و اين افترای محضی است که بستهايد به ايشان. اگر باز هم بخواهید افترا به ایشان ببندید، مختارید. افترابستن کاری است آسان تا سزای آن چه باشد! اما درسها و موعظههای ایشان هم گویا مثل کتابهای ایشان باشد، و باز افترابستن آسان است.
اما آنچه از السنه و افواه جمیع سلسله علیه شیخیه شنیدهاید و فهمیدهاید، کذبی است واضح و افترائی لائح. چرا که شماها جمیع اهل این سلسله را ندیدهاید و سخن ایشان را نشنیدهاید. گویا مراد شما از السنه و افواه جمیع سلسله، السنه و افواه یک و دویی است
«* رسائل جلد 3 صفحه 8 *»
که مانند گربههای دزد، گاهی در سر سفره و خوانهای احسان این سلسله حاضر شده، چیزی که مأکول انسان نبوده ربودهاند و آن را به خاک و خاکستر ناپاک اندودهاند و با لعاب بالوعه دهان خود در حال بلع مخلوط کرده و خبیث گشته در گوشه و کنار بنای قیکردن را گذاردهاند، العیاذبالله. الحذر الحذر که دین خود را از دهان ایشان بگیرید و به آن مغرور شوید! چرا که در اخبار آلمحمد؟عهم؟ است که هرکس اخذ کند دین خود را از دهان مردم، زایل کنند دین او را مردمانی دیگر. و کسی که بگیرد دین خود را از کتاب خدا و سنت رسول و ائمه هدیٰ؟عهم؟ پس زایل شود کوهها و او در دین خود متزلزل نشود.
پس با دین خود بازی نکنید و قدری فکر کنید و فرمایش علمای ابرار را سرمشق کنید که فرمودند وحدت، صفت مرکز است و او امام؟ع؟ است که باید در هر عصری یک امام، قائم باشد. پس در زمان رسولخدا؟ص؟ خود او بود قائم به امر الهی و جمیع مردم باید از او اخذ کنند، چرا که خداوند عالم جلشأنه او را قائممقام خود قرار داد در ادای آنچه اراده داشت به خلق برساند.
«* رسائل جلد 3 صفحه 9 *»
پس فرمود: ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا و فرمود فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلّموا تسلیما و بعد از ایشان در نزد شیعه اثنیعشری ائمه دوازدهگانه صلوات الله علیهم بودند که هریک در زمان خود قائم بودند به امر الهی و اشخاصی بودند معین از جانب خداوند عالم جلشأنه که باید هریک در زمان خود مرجع جمیع خلق باشند. چنانکه فرموده و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ولو ردّوه الی الرسول و الی اولیالامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم و در زمان هریک از ایشان تمام خلق باید راوی قول و فعل و تقریر ایشان باشند از برای هرکس که بخواهد از ایشان بگیرد. پس هرکس هرکس را ثقه و امین دانست از او گرفت قول و فعل و تقریر ایشان را؟عهم؟ و هرکس بر همین نسق او را ثقه و امین دانست از او گرفت، و این امر بر نسق واحد جاری بود در زمان حضور و غیاب ایشان. پس بسا کسی که یک حدیث روایت میکرد از ایشان، و بسا کسی هزار حدیث میدانست و بسا کسی بیشتر و بسا
«* رسائل جلد 3 صفحه 10 *»
کسی کمتر. و بسا کسی که روایت میکرد حدیثی را که معنی آن را نمیدانست، و بسا کسی که معنی حدیث را از راوی آن بهتر میدانست، چنانکه پیغمبر؟ص؟ فرمودند ربّ حامل فقه الی من هو افقه. پس از این جهت بسا متعلمی که از راوی عالمتر شد و بسا متأخرین که از متقدمین مقدم شدند.
پس امر بر این نسق بود از اول اسلام الی زماننا و بعد از این الی یوم القیام، و هرگز بنا نبود در میان شیعه اثنیعشری که در هر زمانی یکی از شیعیان در میان ایشان ناطق و حاکم باشد بر سایرین بدون روایت. و هرگز بنا نبود که جمیع روایات را یکی از شیعیان روایت کند بدون واسطه از امام؟ع؟ و سایرین تماماً روایت کنند از آن یک نفر نه کسی دیگر. حتی آنکه کتابهایی که در زمان حضور ائمه طاهرین؟عهم؟ نوشته شد از راویهای بسیار در آن کتابها روایت شده. اینک کتاب بصائرالدرجات حاضر است که در زمان حضور معصومین؟عهم؟ نوشته شده و از راویهای متعدد بسیار روایت شده، و کتاب کافی در زمان غيبت صغری نوشته شده و از راویهای بسيار روايت شده، و کتاب منلایحضر و سایر کتابهای صدوق علیهالرحمه در اوائل غیبت کبری
«* رسائل جلد 3 صفحه 11 *»
متصل به غیبت صغری نوشته شده و از راویهای متعدد بسیار روایت شده، و همچنین کتاب تهذیب شیخ طوسی علیهالرحمه در اوائل غیبت کبری نوشته شده و از راویهای بسیار روایت شده، و همچنین است جمیع کتابهای جمیع علمای شیعه که در امور دین و مذهب نوشته شده، در تمام آنها از راویهای متعدد روایت شده. و کتابی یافت نمیشود که در امور دینیه نوشته شده باشد که تمام آنچه در آن نوشته شده روایت از راوی واحد باشد. اگر سواد عربی ندارید که کتابهای عربی را بخوانید کتابهای فارسی علماء بسیار است، پس آنها را بخوانید تا بدانید صدق آنچه را که عرض کردم.
و همچنین اگر واقعاً طالبید که حقیقت این امر را بیابید قدری فکر کنید که در میان شیعه اثنیعشری هرگز چنین چیزی بود که بگویند واجب است بر تمام خلق که تقلید کنند از شخص واحدی؟ چه در زمان حضور ائمه طاهرین سلامالله علیهم و چه در زمان وفات و غیبت ایشان؟
پس قدری شعور خود را به کار برید و فکر کنید که آیا در زمان حضور امام؟ع؟ واجب بود بر جمیع مردم که مسائل دینیه خود را از یکی از شیعیان و راویان اخذ
«* رسائل جلد 3 صفحه 12 *»
کنند و از دیگری نگیرند. پس همه از سلمان بگیرند و از دیگری نگیرند، يا از اباذر بگيرند و از ديگری نگيرند؟ یا آنکه از مقداد بگیرند یا از عمّار و از دیگری نگیرند؟ یا آنکه جایز بود بر مردم که از هریک از ایشان بگیرند؟ آیا جمیع مسائل مردم را به سلمان فرمایش میفرمودند و سلمان به دیگران میفرمود؟ یا آنکه به مقداد و اباذر و عمار هم میفرمودند، و مردم از همه ایشان مسائل دینیه خود را اخذ میکردند. و همچنین در زمان هر امامی؟ع؟ فکر کنید که آیا هر امامی در زمان خود تمام مسائل دینیه مردم را به یکنفر میفرمود و باقی مردم از آن یکنفر میگرفتند؟ یا آنکه آن یکنفر واحد که تمام مردم باید از او اخذ مسائل دینیه خود را بکنند خود امام؟ع؟ بود و بس، و بنای شیعه این بود که هرکس از امام؟ع؟ روایت کند و امین باشد، از او اخذ کنند؟ حتی آنکه در غیبت صغری که در هر وقتی یکی از وکلای امام؟ع؟ در میان مردم بود، هیچیک از وکلاء نفرمودند که تمام مسائل دینیه خود را باید از ما فرا بگیرید، بلکه میفرمودند که هرکس را که ثقه و امین دانستید مسائل خود را از او اخذ کنید. و از این است که کلینی علیهالرحمه که
«* رسائل جلد 3 صفحه 13 *»
در زمان وکلاء کتاب کافی را نوشت در مدت بیستسال روایاتی که در کتاب است از ثقات متعدده و امنای بسیار و کتب معتبره نوشت، و هیچیک از وکلاء به او نفرمودند که باید آنچه مینویسی از ما بشنوی و بنویسی. و از این است که خود امام زمان؟ع؟ در توقیعی که از برای شیخ مفید علیهالرحمه نوشتند، نوشتند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانّهم حجتی علیکم و انا حجة اللّه یعنی در حوادث واقعه و مسائل دینیه خود رجوع کنید به راویان حدیث ما به جهت آنکه ایشان حجت منند بر شما و من حجت خدایم، و نفرمودند رجوع کنید به یک نفر از ایشان. پس قدری هوش خود را جمع کنید و گوش به حرف جهال نکنید و رجیع گربههای دزد را قوت خود قرار ندهید، و فکر کنید که شخصی مانند شیخ مفید علیهالرحمه که در بزرگی و علوّ شأن او همین بس است که با وجودی که در غیبت کبری بود، چندین توقیع از امام زمان عجلاللّه فرجه از برای او آمد و نفرمودند که جمیع مردم رجوع کنند به تو، چرا که توقیع از برای تو آمده و تو حجتی بر ایشان و من حجت خدایم. بلکه فرمودند که رجوع کنید به
«* رسائل جلد 3 صفحه 14 *»
راویان حدیث ما به جهت آنکه ایشان حجت منند بر شما و من حجت خدایم.
باری، در زمان همین شیخ جلیل، سید مرتضی و سید رضی و شیخ طوسی علیهمالرحمه بودند و همه راوی بودند از راویان متعدد و همه حجتِ حجتِ خدا؟ع؟ بودند، و هیچ عذری از برای مردم باقی نگذاردند که بتوانند بگویند که امر الهی بر ما واضح نبود، از این جهت امر او بر ما مشتبه شد و ما در شبهه باقی ماندیم و در حیرت زیستیم و با حیرت مردیم. بلکه امر الهی به طوری بود و هست که خداوند عالم جلشأنه خبر داده و فرموده لله الحجة البالغة و امام؟ع؟ فرمود یعنی از جانب خداست حجت واضحه. و حجت واضحه هیچ خفائی در آن نیست و راه اشتباهی در آن نیست، بلکه به طوری است که امام زمان؟ع؟ خبر داده که راویان احادیث همیشه در دنیا هستند، و سایر ائمه طاهرین؟عهم؟ خبر دادهاند و فرمودهاند انّ لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. و عدد این عدول را در
«* رسائل جلد 3 صفحه 15 *»
بصائرالدرجات در زمان هر امامی تا هفتاد معین فرموده، و در «ارشاد» آن حدیث را به فارسی ترجمه فرموده و همان عبارت را در این مختصر ذکر کردم.
و عذری از برای احدی باقی نیست در تحیر خود به طوری که امام زمان عجلاللّه فرجه فرموده لا عذر لاحد من موالینا فی التشکیک فیما یرویه عنا ثقاتنا یعنی هیچ عذری باقی نیست از برای احدی از دوستان ما در تشکیک در آنچه روایت میکنند از ما امینان و راویان حدیث ما. و از این حدیث چنین معلوم میشود که هرکس شک کند در حقیّت روایت ثقه امین، از دوستان ایشان نیست. و دوستان ایشان کسانی هستند که عذری از برای ایشان باقی نیست بعد از روایت راویان ثقه امین.
پس بدانید که هریک از عدول نافین در روایت باقی روات ثقات، عذری ندارند و در حقیّت آن شبههای ندارند. پس هریک هرچه روایت کنند سایرین آن را حق میدانند و قبول میکنند و میدانند که ردّ روایت راوی ثقه امین، ردّ قول ائمه طاهرین؟عهم؟ است. و میدانند که ردّ قول ائمه طاهرین؟عهم؟ ردّ بر
«* رسائل جلد 3 صفحه 16 *»
قول خداوند عالم جلشأنه است. و میدانند که ردّ قول خداوند عالم جلشأنه در حدّ شرک به او است. پس از اینجهت هیچیک روایت هیچیک را ردّ نکنند. و هرکس این مطلب را نداند داخل در جرگه این عدول نافین نیست البته، چرا که عدول نافین اگر علم نداشته باشند در حفظ دین از تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین پس نتوانند نفی کنند از دین مفاسد مفسدین را. پس باید این عدولی که ائمه طاهرین؟عهم؟ خبر دادهاند که در هر خلفی حفظ دین میکنند علمای راسخین در احقاق حق و ابطال باطل باشند، و بعد از علم و دانایی باید عادل هم باشند چرا که اگر فاسق باشند شاید به هویٰ و هوس و غرض و مرض خود از روی فسق احقاق حقی و ابطال باطلی نکنند. پس باید ایشان عادل حقیقی باشند به طوری که خداوند عالِم السر و العلانیه ایشان را عادل ببیند و ائمه طاهرین؟عهم؟ که شاهد بر خلقند، ایشان را عادل ببینند. پس چنین عدولی و چنین علمائی نیستند مانند سایر مفسدین از فرق ملحدین از غالین و مبطلین و جاهلین مأوّلین که تأویل کنند لفظ
«* رسائل جلد 3 صفحه 17 *»
متشابهی را به معنی باطلی. چنانکه عادت اهل باطل بر این است که در مطلب باطل خود مستمسک شوند به لفظ متشابهی از کتاب و سنت و تابع آن شوند، و حجت اهل حق این است که به محکمات کتاب و سنت متمسک شوند. و حالت این دو فرقه همیشه چنین بوده و همیشه چنین خواهد بود. چنانکه خداوند عالم جلشأنه از حال این دو فرقه خبر داده و فرموده هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن امّ الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله و مایعلم تأویله الّا اللّه و الراسخون فی العلم یقولون امنّا به کلّ من عند ربنا و مایذّکّر الّا اولوا الالباب ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهّاب یعنی خداست کسی که فرو فرستاده بر تو کتاب را، بعضی از آن کتاب آیات محکمات است آنها اصل کتاب است و آیات دیگر متشابهات است. پس کسانی که در دلهای ایشان است میل به باطل پس تابع میشوند متشابهات کتاب را به جهت طلب باطل و بهانه اینکه ما به کتاب عمل کردیم
«* رسائل جلد 3 صفحه 18 *»
و آنچه را که اختیار کردیم از کتاب خدا فهمیدیم، و حال آنکه نمیداند معنی آن آیات را مگر خدای تعالی که گوینده آنها است و راسخان در علم، میگویند ایمان آوردیم به کتاب خدا، کلّ آن از جانب پروردگار ما است. و متذکر نمیشوند مگر صاحبان عقول که باید متمسک شد به محکمات کتاب و نباید مستمسک شد به متشابهات آن. و مستمسکشدن به متشابهات کار کسانی است که در دل خود میل به باطل دارند، پس میگویند ای پروردگار ما حفظ کن دلهای ما را و میل مده آنها را به باطل بعد از آنکه هدایت کردی ما را به اینکه متمسک شویم به محکماتی، مستمسک نشویم به متشابهات؛ مانند اهل باطل که دلهای ایشان را میل دادی به باطل چونکه میل کردند به آن فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم و ببخش به ما رحمت هدایت خود را به درستیکه تویی بخشاینده و بس.
باری، پس قدری فکر کنید که محکمات کتاب چه امری است که باید متمسک به آن شد و گمراه نشد؟ پس فکر کنید که آیا معقول است که چیزی که محل اختلاف است، آن چیز را خداوند حکیم محکم قرار داده که از آن تخلف نکنند، یا باید محکمِ کتاب چیزی باشد که محل اتفاق باشد؟
«* رسائل جلد 3 صفحه 19 *»
و بسی واضح است که چیزی که محل اختلاف است محکم نیست و خود آن را باید به محکمی سنجید و حق و باطل را تمیز داد. پس محکم کتاب آن چیزی است که محل اتفاق است. و امید است که اگر کسی غرضی نداشته باشد، انکاری از این مطلب نکند.
پس باید دانست که امری که محل اتفاق است در میان طبقات خلق مختلف است. پس بعضی از مسلّمیات هست که در میان علماء معروف است و عوام بهره از آن ندارند مگر آنکه از علماء بپرسند، و چنین امری چیزی نیست که عوام بتوانند به آن متمسک شوند و حق و باطلی را از یکدیگر جدا کنند. پس امری در میان ایشان باید باشد تا بتوانند به آن امر، حق و باطلی را تمیز دهند و حق را بگیرند و باطل را ترک کنند. و تا چنین امری در میان خود ایشان نباشد نتوانند به حق برسند و از باطل کناره کنند. و نمیتوانند اکتفا کنند به سؤالکردن از عالمی و تقلیدکردن او چرا که در میان جمیع طوایف از حق و باطل علماء یافت میشوند، پس عالم هر طایفه دعوت میکند مردم را به دینی که خود او دارد و بسا آنکه دین خود او دین
«* رسائل جلد 3 صفحه 20 *»
باطلی باشد. پس باید از جانب خداوند حکیم جلشأنه امری در میان خود عوام باشد و آن امر، امر محکم الهی باشد و آن امر، میزانی باشد که بتوانند به آن میزان بسنجند علمای هر طایفه را تا بتوانند اطاعت کنند اهل حق و علمای برحق را و کناره کنند از باطل و از علمای باطل.
و اگر تفصیلی بیش از این بخواهید و طالب حق باشید، رجوع کنید به رساله اسحاقیه و ابطالالباطل و میزان و امثال آن تا بابصیرت شوید در دین حق. و در این رساله به اشاره اکتفا میکنم چرا که تفصیل تمام مطالب در تمام رسائل لائق نیست.
پس فکر کنید که چنین امری که در میان عوام معروف باشد و آن امر، امر الهی باشد بسیار است. و جاهل مباش و تابع بعضی از جهال مشو که میگویند عوام چه میدانند حق چیست که تابع آن شوند، و باطل کدام است که از آن کناره کنند؟ آیا نمیبینید که عوام میدانند نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکوة از دین خداست و میتوانند به این موازین بسنجند علمای حقی چند را و علمای باطلی چند را؟ پس اگر احیاناً عالمی از علماء گفت که یکی از اینها از دین خدا نیست
«* رسائل جلد 3 صفحه 21 *»
عوام میتوانند بفهمند که خود او بیدین است، و نباید بگویند که او شخص عالمی است و ماها عوام و او بهتر میداند.
پس از این قبیل امور دینیه هست که در میان عوام و علماء معروف است و اختصاصی به علماء ندارد که عوام از آنها بیخبر باشند. و چنین امور است که به اصطلاح آنها را ضروریات دین و مذهب مینامند و هرکس موافق است با آنها، مؤمن و موافق است، و هرکس مخالف است با آنها، کافر و منافق است.
پس فکر کنید که اگر از مذهب شیعه اثنیعشری این بود که همیشه در هر عصری حتماً حکماً باید یک نفر از علماء رئیس و حاکم بر کل علماء و عوام باشد نه بیشتر، و منحصر باشد به او امر شریعت و حکومت، هرآینه این مطلب داخل واضحات و اوضح ضروریات مذهب شیعه میشد. مانند آنکه امر امامت در مذهب شیعه اوضح ضروریات مذهب است که باید یکی از دوازده نفر صلوات الله علیهم قائم به امر الهی باشد و منحصر باشد امر به او، و باقی ساکت باشند و او ناطق باشد به تنهایی.
«* رسائل جلد 3 صفحه 22 *»
پس فکر کنید آیا انحصار امر به شخص واحد ناطق عالمی از علمای شیعه و سکوت سایرین در کدام عصر بوده؟ در عصر حضور معصومین؟عهم؟ یا در اعصار بعد؟ پس اگر واقعاً شما طالب حقّید و غرضی ندارید که چهبسیار واضح است که لازمدانستن انحصار امر شریعت و حکومت به شخص واحد شیعی و منحصر دانستن امر به او حتماً و حکماً در هر زمان، از بدعتهای تازه است که صاحبان بدعتهای سابق چنین بدعتی را تا حال ابراز نداده بودند. «کم ترک الاول للآخر» چهبسیار بدعتها که در آخرالزمان پیدا خواهد شد که هوش صاحبهوش از سرش میرود. هیچ گمان نمیکردیم که چنین بدعتها در عالم پیدا شود و محل تحیر عاقلی شود چه جای تصدیق آن. لا لامر اللّه یعقلون و لا من اولیائه یسمعون حکمة بالغة فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. انا للّه و انا الیه راجعون.
تتمه سؤال اول: و این فقره را منافی با آن احادیثی که در تعدد کاملین و عدول صادر شده بود نمیدانستیم. به جهت اینکه از مشایخ خود همچو فهمیده بودیم که این کاملین و عدول، از خود میلی و
«* رسائل جلد 3 صفحه 23 *»
هویٰ و هوسی ندارند و طالب ریاستی نیستند؛ به اقتضای زمان، یکی از اينها که ناطق شد مابقی صامتند. به این معنی که دعوتی به سوی خود ندارند ولی در هرجایی که هستند هرکس سؤالی از ایشان بکند جواب میدهند.
ولی چنان میبینیم که سرکار بالکلیه این فقره را ردّ میفرمایید بلکه معتقد به این مسأله را خارج از ضرورت مسلمین میدانید، به اینطوری که در رساله میرزا اسحٰقخان مرقوم فرمودهاید. و نگاه میکنیم میبینیم طرف مقابل، این مسأله را به دلیل و برهان ثابت کردهاند، بلکه در کتاب «برهان قاطع» این مطلب را به بیستوهفت دلیل ثابت فرمودهاند. استدعا داریم که التفات فرموده حق مسأله را به دلیل و برهان ثابت فرمایید که رفع شبهات جاننثاران گردیده و جواب طرف مقابل هم داده شود.
جواب: اما اینکه فرمودهاید که این کاملین و عدول، از خود میلی و هویٰ و هوسی ندارند و طالب ریاستی نیستند، حق است و صدق؛ به طوری که در احادیث بسیار در کتاب «بصائرالدرجات» که در عصر حضور ائمه طاهرین سلام الله علیهم نوشته شده و
«* رسائل جلد 3 صفحه 24 *»
همچنین در سایر کتب هست که فرمودند انّ لنا فی کلّ خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین پس چنانکه در هر زمانی محرّفین غالین و گرگان در لباس میش و تأویلکنندگان جاهلین هستند که همیشه خرابی دین از ایشان بوده و هست، البته در مقابل ایشان جماعتی باید باشند که دانا و عالم باشند و بتوانند نفی کنند از دین ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم تحریف و انتحال و تأویل این مفسدین را؛ و خداوند حکیم جلّشأنه اجلّ از این است که مفسدین در دین را بیافریند و در مقابل ایشان مصلحین نیافریند، تا بالمرّه دین آسمانی از روی زمین برداشته شود و جمیع مردم مرتد شوند از دین خدا. چنانکه در اخبار است که اگر باقی نماند بعد از غیبت قائم؟ع؟ علمای هادین دالّین به سوی دین خدا، هرآینه مرتد شوند مردم از دین خدا.
و معلوم است که باید این عدول نافین هادین، عدول واقعی باشند که خداوند عالم جلّشأنه و سایر شهود بر خلق، ایشان را عالم و عادل مشاهده کنند، نه آنکه گرگانی چند باشند و جلوه در محراب و
«* رسائل جلد 3 صفحه 25 *»
منبر کنند و در خلوت کاری دیگر کنند. دلیل وجود خوبان، وجود بدان است چرا که خداوند حکیم جلّشأنه عالم را بر باطل نیافریده چنانکه فرموده ربّنا ماخلقت هذا باطلا.
و اما اینکه فرمودهاید که به اقتضای زمان، یکی از اینها که ناطق شد مابقی صامتند به این معنی که دعوتی به سوی خود ندارند، پس عرض میکنم که کاش عبارت خود را معنی نفرموده بودید آنوقت من میتوانستم یک معنی صحیحی از برای عبارت شما بکنم چنانکه انشاءالله بعد از این خواهید دانست؛ ولکن چون عبارت خود را معنی کردهاید که سایرین دعوتی به سوی خود ندارند ولی در هرجایی که هستند هرکس هر سؤالی از ایشان بکند جواب میدهند، پس عرض میکنم که هیچیک از شیعیان دعوتی به سوی خود ندارند و جمیع ایشان باید راوی و حاکی باشند از ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم، و کسی که راوی از ایشان نباشد و دعوت کند مردم را به سوی خود بدون روایت، او داعی به سوی شیطان است نه به سوی خدا. چرا که خداوند عالم جلّشأنه آنچه را که از
«* رسائل جلد 3 صفحه 26 *»
خلق خواسته تمام آن را وحی کرده به سوی پیغمبر؟ص؟ و تمام آن سپرده شده در نزد ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم، و از ایشان به سایر خلق نرسیده مگر به واسطه اقوال و افعال و تقریرات ایشان، و تمام اینها نرسیده مگر به واسطه روایت. پس باقی خلق جمیعاً باید راوی و حاکی از ایشان باشند در دین و مذهب خود.
پس از فرمایش شما چنین معلوم میشود که آن شخص واحد ناطق شیعی در هرزمان دعوت به سوی خود باید بکند و سایر عدول باید ساکت باشند. و اگر احیاناً در جایی جوابی از سؤالی دادند، از قول آن شخص واحد شیعی روایت کنند، نه آنکه خود روایت کنند از ائمه طاهرین سلاماللّهعلیهم. و این مطلب را من به محض خیال خود به شما نسبت نمیدهم و افترائی به شما نمیبندم، بلکه عبارت صریح خود شما پیش از این عبارت این بود که همیشه اوقات ناطق یا کامل یا عالم به هر اسم و رسم باشد باید حتماً حکماً منحصر به فرد باشد و علماء و فضلائی که در عصر آن ناطق هستند باید حاکی و راوی از آن ناطق باشند.
پس عرض میکنم که چنین دینی را تا به حال هیچکس
«* رسائل جلد 3 صفحه 27 *»
اختراع نکرده بود و در آخرالزمان اختراع شد. نعوذباللّه من بوار العقل و قبح الزلل و به نستعین. شما اگر خودتان هم فکر کنید بدون اینکه از کسی سؤال کنید خواهید دانست که از زمان معصوم؟ع؟ تا بعد هرگز چنین اتفاق نیفتاده که تمام علماء و فضلاء و راویان از یکنفر شیعی روایت کنند، و از این غفلتی که کردهاید بیرون خواهید آمد و از این گفته خود خجالت خواهید کشید؛ و اگر این مطلب را از کسی دیگر شنیدهاید یا در کتابی دیدهاید، بیشعوری صاحب این مطلب را خواهید فهمید. دیگر اگر بخواهید از روی عمد چنین دینی را اختیار کنید مختارید. همینقدر بدانید و غافل نباشید که چنین دینی از آسمان نیست و دخلی به وحی پیغمبران آسمانی ندارد و انّ الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انّکم لمشرکون.
آیا فکر نمیکنید که آن ناطقی را که گفتهاید خالی از این نیست که آنچه را میگوید از خود میگوید بدون واسطه بشری و بدون روایت از ائمه طاهرین سلام الله علیهم به واسطهها و بیواسطه، پس چنین شخصی
«* رسائل جلد 3 صفحه 28 *»
به وحی شیطانی تکلم میکند. و علاوه بر این چنین شخصی را نخواهید یافت چرا که هیچ منافقی تاکنون نتوانسته چنین ادعائی کند در میان شیعه اثنیعشری، پس بیبزرگ خواهید ماند.
و یا این است که آن ناطقی را که گفتهاید تمام احادیث از تمام ائمه سلام اللّه علیهم به او رسیده بدون واسطه سایر راویان، پس باز چنین کسی را در میان علمای شیعه نخواهید یافت، پس باز بیبزرگ خواهید ماند.
و یا این است که آن ناطقی را که گفتهاید تمام احادیث را باید او روایت کند از ناطقی سابق بر خود نه از راویان بسیار. و یا اینکه او باید تمام احادیث را روایت کند از راویان بسیار، و سایر علماء و فضلاء و عدول از او روایت کنند، پس باز چنین کسی را نخواهید یافت و بیبزرگ خواهید ماند. اگرچه این قسم آخر که ناطق واحد باید روایت کند از راویان بسیار و دیگران روایت نکنند مگر از او، مطلب شما به عمل نخواهد آمد، چرا که خود آن ناطق از راویان متعدد گرفته و ناطق واحدی نداشته سابق بر خود؛ پس چه شده که چون نوبت به خود او رسیده
«* رسائل جلد 3 صفحه 29 *»
باید او تمام احادیث را روایت کند نه غیر او؟ و منحصر باشد روایتکردن به او و سایر عدول باید روایت کنند از او؟!
باری، به هر اسم و رسم که میگویید که همیشه اوقات باید یکی از علمای شیعه ناطق باشد و حتماً و حکماً باید امر منحصر به او باشد و سایر عدول باید تابع او باشند، صحیح نیست. آیا فکر نمیکنید در این غفلتی که کردهاید که چنین ناطقی منحصر به فرد را میخواهید اثبات کنید از برای حکومت در میان مردم، و معلوم است که حاکم در میان مردم باید ظاهر باشد، پس چنین ناطقی از رجالالغیب که نخواهد بود پس باید معروف و مشهود مردم باشد، چرا که اگر مردم او را نشناسند نتوانند بروند نزد او به حکومت و نتوانند اخذ مسائل دینیه خود را از او کنند، و سایر عدول نتوانند روایات و احکام را از او بگیرند و به دیگران برسانند. پس اگر چنین شخصی از رجالالغیب است که ثمره حکومت و هدایت خلق به عمل نخواهد آمد. پس البته چنین شخصی در هر زمان باید معروف و مشهود خلق باشد، تا ثمره و فایده وجود او در میان خلق به عمل آید.
«* رسائل جلد 3 صفحه 30 *»
و ناطق ساکت و حاکم غائب و هادی غیرمعروف که معقول نیست مگر آنکه تصرفات، تصرفات غیبیه باشد مثل افعال الهیّه و تصرفات ملائکه و رجالالغیب. و منظور شما این نیست. چرا که اگر منظور این است که در هر زمان ناطق باید یکنفر باشد اگرچه شخص او مشهود و معروف نباشد، و اگر اسم او را ناطق و حاکم گذاشتیم محض اصطلاحی است که کردهایم اگرچه معنی نداشته ظاهراً چرا که در باطن او حاکم است و حکم باطنی میکند اگرچه مردم ندانند که حکم کرد و نشناسند او را و اصطلاح کردهایم که چنین شخصی را ناطق بگوییم و معنی معروف آن را اراده نکردهایم، پس عرض میکنم که چنین فردی که منحصر است تمام احکام و امور به او خداوند عالم است جلّشأنه له الخلق و الامر و له الحکم وحده لاشریک له و الیه ترجعون و در این صورت خلق محتاج به انبیاء هم نخواهند بود چه جای اوصیاء؟عهم؟ چه جای علماء و حکماء.
و با قطعنظر از این مطلب تنزل کرده میگوییم چنین شخص واحدی که منحصر است تمام امور از حکومت و هدایت به او، امام زمان است عجلاللّهفرجه. پس
«* رسائل جلد 3 صفحه 31 *»
دیگر شما خود را به زحمت نیندازید که حاکمی یا ناطقی که منحصر باشد امر به او، غیر او، اثبات کنید بدون دلیل با رأی علیل خود.
و اگر بگویید که مقام امام؟ع؟ مقام امامت کلیه است و مقام ایشان بالاتر از آن است که دست کوتاهقامتان این خلق به دامان او برسد و خلق ادراک مقام ایشان را نمیتوانند بکنند، پس حکمت اقتضا کند که حاکمی همجنس خود داشته باشند. و حاکمی که از جنس مردم است همان یکی از بزرگان شیعه است که در هر زمانی یکی از ایشان امام آن زمان است و امر حکومت و هدایت منحصر است به او و دیگران باید تابع و شیعه او باشند، پس عرض میکنم که آیا شما به آن پیغمبری که اعتقاد دارید پیغمبری است که مقام او را ادراک نکردهاید و او پیغمبر کلّی است و پیغمبر آخرالزمان یکی از بزرگان شیعه است؟ و آیا به آن امیرالمؤمنینی که اعتقاد دارید امامت او امامت کلّیه است و دست خلایق به او نمیرسد، یا دست تمام خلق به او رسیده و تمام خلق اقرار به امامت او کردهاند؟ ولکن آن امیرالمؤمنینی را که شما امیرالمؤمنین میدانید و خوارج با او دشمنند
«* رسائل جلد 3 صفحه 32 *»
یکی از بزرگان شیعه بود؟ و همچنین نسبت به هریک از ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم چنین سؤالی را از شما میکنم تا امر برسد به صاحبالامر عجلاللّهفرجه.
پس عرض میکنم که آیا صاحبالامر شما، صاحبالامر کلّی است و امامت او امامت کلّیه است که احدی انکار امامت او را نکرده یا احدی او را نشناخته تا اقرار و انکاری کند؟ و آن شخصی که متولد شد از حضرت عسکری؟ع؟ و نرجس خاتون یکی از بزرگان شیعه بود که شیعه اقرار به امامت او کردند و دیگران انکار کردند؟ یا آنکه صاحبالامر و امام زمان و امام دوازدهم همان شخص متولد از امام حسن علیه و علی آبائه السلام است که مردم او را دیدند، و امامحسن؟ع؟ او را به بسیاری شناسانید، و او است کسی که مردم او را خواهند دید و خواهند شناخت و اقرار میکنند به امامت او جمعی و نجات مییابند، و انکار میکنند امامت او را جمعی بعد از شناختن و آنها را هلاک خواهد کرد، و او است امامی که در زمان خود امر امامت منحصر است به او و او حاکم و هادی خلق است وحده لاشریک له فی الحکومة و الهدایة؟
«* رسائل جلد 3 صفحه 33 *»
و اگر میگویید که با وجود ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم خلق محتاجند به حاکم ناطقی که ظاهر و مشهود باشد بعد از ارتحال ائمه و غیاب امامزمان؟عهم؟ که از رجالالغیب نباشد، و در هر زمانی چنین شخصی از بزرگان شیعه باید باشد، و حتماً و حکماً باید او مرجع جمیع مردم باشد و امر منحصر به او باشد، و او مشهور و معروف در میان مردم باشد، و مردم مأمورند که او را بشناسند تا بتوانند اخذ مسائل از او نمایند و احکام او را در میان خود جاری کنند و رفع حاجات خود از او نمایند، پس عرض میکنم که قدری فکر کنید که آیا چنین شخصی که حاکم بر کل مردم است و جمیع مردم باید محکوم حکم او باشند، باید اثبات کند حکومت خود را و انحصار امر را به خود بر مردم تا مردم تابع او شوند؟ یا به محض آنکه ادعا کند که من رئیسم بر شما، مردم باید تمکین او را بکنند؟ و گمان نمیکنم که بگویید به محض ادعای انحصار امر به او مردم باید تمکین از او کنند. و آیا نه این است که باید به دلیل و برهان اثبات کند انحصار امر را به خود؟ و آیا نه این است که دلیل و برهان او باید از کتاب و سنت و اتفاق و اجماع و دلیل عقل
«* رسائل جلد 3 صفحه 34 *»
باشد؟ چرا که اصول ادلّه این چهارند نه چیزی دیگر، و دلیل آفاق و انفس هم در این چهار باید باشد. و آیا نه این است که باید محکمات این ادله را بر اثبات انحصار امر به او اقامه کند، نه متشابهات آنها را، و نه به فال و خواب و امثال اینها؟ و آیا نه این است که اگر در هر زمانی از زمانها یک نفری از این حکّام، اثبات انحصار امر را به خود کرده بود به دلیل کتاب و سنت و اتفاق و عقل، مخفی نمیماند امر او، و او مشهور و معروف میشد در عصر او، و ادله و براهین و کتب او مشهور و معروف میشد در عصر او؟ و آیا نه این است که خبر او به طبقه بعد از او هم میرسید، و کتب او در عصر لاحق مشهور و معروف اهل آن عصر میشد؟ و آیا نه این است که حاکم عصر دویّم هم چنین کاری که حاکم عصر اول کرد میکرد، و خبر او و کتب او به اهل عصر سیّم میرسید؟ و همچنین آیا نه این است که خبر هر حاکم سابقی و کتب او به اهل عصر لاحق میرسید، مثل خبر علمای سابق و کتب ایشان که به اهل این عصر رسیده؟ و آیا نه این است که آن اشخاص و کتب ایشان و ادله انحصار امر به ایشان مشهور و معروف اهل این زمان میشد؟ مانند آنکه کتب
«* رسائل جلد 3 صفحه 35 *»
علمای سابق در این زمان مشهور و معروف است و فتاوی ایشان و مطالبشان معلوم است.
بلکه میخواهم عرض کنم که بر فرضی که حاکم هر عصری دلیل و برهان هم نداشت و کتابی در انحصار امر به او ننوشته بود و به محض ادعا مردم تمکین از او کرده بودند، باز خبر ایشان به اهل عصر لاحق میرسید، مانند خبر سلاطین زمانهای سابق که به اهل عصر لاحق رسیده؛ نهایت دلیل و برهانشان معلوم نبود. ولکن اینقدر که هریکی در عصر خود ادعای انحصار امر را به خود کرده و جمیع شیعیان در آن عصر تمکین از او کردهاند بدون دلیل و برهان مخفی نمیماند. مانند آنکه ادعای سلطنت سلاطین سابق و تمکین رعیت از ایشان مخفی نمانده، و ادعای انحصار حکومت شخص واحد بر کلّ شیعه کمتر از ادعای انحصار سلطنت شخص واحد بر کل رعیت نیست. پس چه شد که ادعای انحصار سلطنت شخص واحد بر رعیت به اهل عصر لاحق رسید و ادعای انحصار حکومت شخص واحد و عدم جواز حکومت غیر او مخفی ماند؟
باری، پس اگر فکر کنید بطلان آنچه را که نوشتهاید خواهید فهمید بدون سؤالکردن از غیر. پس اولاً
«* رسائل جلد 3 صفحه 36 *»
فکر کنید که چرا دلیل و برهان حاکم هرعصری بر انحصار امر به او و عدم جواز حکومت غیر او مگر به اذن او، نه از کتاب خدا و نه از احادیث ائمه هدیٰ؟عهم؟ و نه از اتفاق و نه از عقل، در کتاب او نیست؟ و حال آنکه در عرض هزارسال و کسری فکر کنید که چندین حاکم شرع بودهاند در میان شیعه، و چندین کتاب باید در میان باشد که در همه آنها این مطلب باشد که در مذهب شیعه اثنیعشری این است که بعد از ائمه اثنیعشر؟عهم؟ در هر زمانی باید حتماً و حکماً یکی از علمای شیعه ناطق و حاکم بر کل علماء باشد، و سایر علماء جمیعاً باید از جانب او باشند و مروّج احکام و علوم او باشند، و احدی از علماء بدون اطلاع او و بدون روایت و حکایت از او نباید تنطّق کند به علم مسألهای از مسائل دینیه و حکومت کند در حکمی از احکام شرعیه، به دلیل فلان آیه قرآن و فلان حدیث و فلان دلیل عقل و فلان اتفاق و اجماع.
و از این گذشته که در همه کتابهای آن ناطقین و حکّام چنین چیزی نیست در یکی از آنها هم نیست؛ و حال آنکه این مطلب مطلب عمدهای است مانند امر
«* رسائل جلد 3 صفحه 37 *»
ولایت ائمه طاهرین؟عهم؟. چرا که جمیع مردم محتاجند به مسائل دینیه خود، و مرجع جمیع مسائل باید آن ناطق و حاکم و رئیس بر کل باشد؛ و تا او معلوم نباشد، جمیع امور دینیه شیعه معوّق خواهد ماند.
و کسی گمان نکند که چنین امری را نباید در کتابها نوشت؛ چرا که اگر به جهت عظمت این مطلب نباید نوشت، عظمت آن از عظمت امر امامت ائمه طاهرین؟عهم؟ بیشتر نیست و حال آنکه در اثبات امامت کتابها نوشته شده. و اگر به جهت وضوح است، وضوح امر امامت از این کمتر نیست. و از این گذشته که در هیچ کتاب از کتب حکّام و ناطقین سابقین دلیل و برهان از کتاب و سنت محکم و از اتفاق محقّق و عقل نیست، که آیه و حدیث متشابهی هم و ادعای اتفاق غیرمحقّقی و ادعای دلیل عقلی هم نیست. و از این گذشته که بیدلیل و بیبرهان هم در هیچ کتابی نیست. و از این گذشته ادعای چنین امری را احدی از علمائی که مدار دین و ایمان بودهاند نکردهاند. و از این گذشته سایر ملحدینی که بودهاند در هر زمانی از غالین و مبطلین و مأوّلین چنین ادعائی را نکردهاند. حتی آنکه در
«* رسائل جلد 3 صفحه 38 *»
کتاب مسمّیٰ به «انسان کامل» ادعای پیغمبری و رسالت را به مرشدین صوفیه داده و گفته که فلان مرشد به مرید خود گفت «اشهد بانّی رسولاللّه» اما نگفته که شهادت ده به اینکه رسولی به غیر از من در این زمان نیست و رسالت منحصر است به من در این زمان.
باری، پس اگر جاهلید عالم شوید، و اگر غافلید متذکر شوید، و اگر تعمد میکنید به چیزی که از آسمان نیست مختارید. و بدانید که اگر بنای فکر را بگذارید از گفته خود خجالت خواهید کشید، چرا که در هیچ زمانی به هیچ زبانی چنین چیزی گفته نشده بود حتی از اهل باطل و انّ الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انّکم لمشرکون. ولکن شیطان هرقدر استاد باشد در اضلال، مسلط است بر اولیای خود و انما سلطانه علی الذین یتولّونه و الذین هم به مشرکون اما در نزد غیر اولیای او بسیار ضعیف است کید او و بسیار سست است مکر او و بسیار واضح است کذب او و انّ کید الشیطان کان ضعیفاً و ان هو الّا کنسج العنکبوت و اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون.
«* رسائل جلد 3 صفحه 39 *»
و امید است که بعد از دیدن این رساله متذکر شوند طالبان حق، اگرچه سودی نخواهد بخشید به کسانی که عمداً بخواهند از راهی بروند و بهانهای به دست آورند. اگر معجزات جمیع صاحبان معجز را عرضه کنند بر کسی که خداوند عالم جلّشأنه هدایت او را نخواسته هدایت نخواهد شد. ولو فتحنا علیهم باباً من السماء فظلّوا فیه یعرجون لقالوا انما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون.
و اگر کسی متذکر باشد میداند که جمیع معجزات صاحبان معجز جمع شده تا ضروریات دین و مذهب را ثابت کرده، که مکلفین نتوانند عذر بیاورند که ما راه را نمیدانستیم؛ و میداند که آنچه نوشتهام در این رساله منتهی به ضروریات دین و مذهب است. دیگر اگر کسی بخواهد بیاعتنائی کند مختار است.
باری، و اما چیزی که هست این است که آنچه از معقولات و منقولات برمیآید خداوند عالم جلّشأنه به مقتضای مصالح خلق با ایشان معامله میکند، و حکمت او چنین اقتضا کرده که اگر مصالح خلق تغییر کند احکام را تغییر دهد چنانکه خود او فرموده ان اللّه لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم. پس به این جهت
«* رسائل جلد 3 صفحه 40 *»
بسا آنکه در زمانی مصلحت خلق چنین باشد که حجتهای بسیار در میان خلق باشند، و بسا آنکه در زمانی دیگر مصلحت تغییر کند و اقتضای حجتهای بسیار نباشد و کمتر حجتها بفرستد، و بسا آنکه مصلحت تغییر کند و زمانی مانند اول زمان ظهور پیغمبر؟ص؟ اقتضا کند که یک حجت اصل در میان خلق باشد مثل وجود خود آن بزرگوار؟ص؟، و بسا آنکه مصلحت تغییر کند و زمانی اقتضا کند که حجت اصل از میان مردم غایب شود مثل زمان غیاب امامزمان عجلاللهفرجه، و بسا آنکه زمانی اقتضا کند که نواب خاص از جانب ایشان درمیان خلق باشند مثل زمان غیبت صغری، و بسا آنکه مصلحت خلق تغییر کند و مصلحت خلق در زمانی چنین اقتضا کند که نائب خاص تعیین نکنند و به نواب عام اکتفا کنند مثل زمان غیبت کبری.
و در هر زمان و در هر حال خداوند عالم جلّشأنه عالم است به مصالح خلق خود، و از برای او است در جمیع زمانها امری و حکمی، و او است هادی و راهنمای خلق به سوی خود، و او است که حجت او رسیده است بر جمیع خلق، و او است که واضح است دین او بر هر
«* رسائل جلد 3 صفحه 41 *»
متدینی در هر زمانی، اگرچه اظهار تحیر از جمعی متحیرین در هر زمانی بوده و خواهد بود، چنانکه انکار منکرین در هر زمانی بوده و خواهد بود، چنانکه الحاد ملحدین در هر زمانی بوده و خواهد بود.
جهان تا بوده اینش کار بوده | نه زامروزش چنین رفتار بوده |
باری، عبرت بگیرید که در مدت هشتهزار سال و کسری که از زمان حضرت آدم علی نبینا و آله و علیهالسلام میگذرد، در هفتهزار سال آن تخمیناً یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر بر خلق مبعوث شد که چون قسمت کنی عدد پیغمبران را بر این مدت خواهی یافت که در عرض مدت هر صدسالی هزار و هفتصد و هفتاد پیغمبر تخمیناً در میان خلق بودند؛ و حال در مدت یکهزار سال و کسری است که هیچ پیغمبری در میان خلق نیست. و امید است که بدانی که بعد از این هم تا زمان رجعت، پیغمبری در میان خلق نخواهد آمد. پس اقتضای زمان قبل چنان بود و اقتضای آخرالزمان چنین شد. و در اوائل الف هشتم چنان اقتضا کرد که ائمه؟عهم؟ آشکار در خلق باشند، و در زمان
«* رسائل جلد 3 صفحه 42 *»
غیبت چنین اقتضا کرد که امام زمان عجلاللهفرجه از نظرها پنهان باشد. و در جمیع اوقات و در هر حال حجت خداوند عالم جلّشأنه بالغ و واضح و آشکار است.
و بسا بیخبری که گمان کند که البته در زمانی که در هر صدسالی، هزار و هفتصد و هفتاد پیغمبر در میان خلق باشند دین الهی واضحتر است در آن زمان بر خلق آن زمان از زمانی که هزار سال و بیشتر هیچ پیغمبری در میان خلق نیست، و دین خدا در این زمان پنهان است. و بسا متحیری که گمان کند که دین الهی در زمان حضور ائمه طاهرین سلاماللهعلیهم واضحتر بود بر اهل زمان حضور ایشان، و در زمان غیاب، دین خدا پنهان است. و گویا میبینم جمعی کثیر و جمّی غفیر را که از بدیهیات ایشان است که ظهور و خفای دین الهی البته در ظهور و خفای حجج یکسان نیست، و البته ظهور دین الهی در حضور پیغمبری یا وصیّ پیغمبری آشکار است از برای اهل آن زمان، و البته در زمان غیاب مسلّماً به آن وضوحی که در زمان حضور بود، نیست. و گویا تعجب کنند از اینکه عرض شد که دین الهی همیشه واضح بوده و هست، و حجت الهی هميشه بالغ و لايح بوده و هست.
پس اگر کسی به محض عادت نخواهد جاری شود و به محض
«* رسائل جلد 3 صفحه 43 *»
تقلید نخواهد قناعت کند، فکر کند که آیا خداوند عالم جلّشأنه همیشه دینی در میان خلق قرار داده؟ یا در بعضی از اعصار از برای بعضی مردم قرار داده؟ پس اگر در بعضی اعصار از برای بعضی از مردم قرار داده، پس از برای آنها که دینی قرار نداده و تکلیفی نکرده تکلیفی ندارند، لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها. پس باید مانند حیواناتِ بیصاحب، عنانی از برای ایشان نباشد، پس بگویند و بکنند آنچه بخواهند. و اگر خداوند عالم جلّشأنه از برای جمیع مکلفین قرار داده دینی را در جمیع اوقات، آیا آن دین واضح است یا مخفی؟ پس اگر واضح است چنانکه خداوند قرار داده، که مطلب من حاصل است. و اگر مخفی است، سؤال میکنم که آیا خداوند عالم جلّشأنه میداند که دین مخفی از برای خلق قرار داده یا نمیداند؟ و کسی نمیتواند بگوید که نمیداند. پس سؤال میکنم که آیا چیزی را که خداوند عالم جلّشأنه مخفی داشت مخلوقی از مخلوقات میتواند آن را پیدا کند یا نمیتواند؟ و گمان نمیکنم که عاقلی بگوید که چیزی را که خدا مخفی داشت مخلوقی میتواند آن را آشکار کند یا آن را پیدا کند؟ و اگر چنین است که خدا دین خود را مخفی قرار داده و میداند که خلق نمیتوانند آن را بیابند، معقول و منقول نیست که اسم چنین چیزی را دین بگذارند که هرگز خلق
«* رسائل جلد 3 صفحه 44 *»
نتوانند آن را بیابند؛ و لازمه چنین گمانی جبر و ظلم و لغو افتاده.
باری، اگر کسی متذکر این مطلب باشد که دین الهی همیشه باید ظاهر و واضح باشد و نباید محل تحیر اهل دین باشد، خواهد دانست که آنچه محل تحیر است از دین الهی نیست، و دین الهی آن دینی است که حیرتی در آن نیست. باری، برویم بر سر مطلب.
پس از آنچه گذشت معلوم شد که ظهور حجتهای خدا در این دنیا به اقتضای مصالحی چند است که خداوند عالم جلّشأنه میداند و بس. پس در هر زمانی که اقتضا کرد بیشتر باشند، بیشترند، و هر زمانی که اقتضا کرد کمتر باشند کمترند. و زیادتی و کمی حجج حتم نیست که در همه زمانها مساوی باشند. حتی آنکه قبل از اسلام هم حتم نبود که در عرض مدت هفتهزار سال، در هر هزاری مساوی هزاری دیگر ظاهر باشند، و در هر صد، مساوی صدی دیگر ظاهر باشند؛ بلکه ممکن بود که در صدی یکهزار و هفتصد و هفتاد ظاهر باشند چنانکه اشاره به آن شد، و ممکن بود در صدی دیگر دو هزار نفر از صد و
«* رسائل جلد 3 صفحه 45 *»
بیست و چهار هزار نفر ظاهر باشند.
پس چون این مطلب را در کسانی که باشخاصهم باید معروف خلق باشند یافتی، پس بدانکه در کسانی که به اوصاف باید شناخته شوند، امر واضحتر است که عدد ایشان حتم نیست که در جمیع اوقات زمان، مساوی باشد. و علمای شیعه در زمان غیبت باید به اوصاف شناخته شوند. پس به اقتضای زمانی ممکن است که بسیار باشند، و به اقتضای زمانی دیگر ممکن است که کم باشند. اگر در زمانی بسیار شدند لازم نیست که در زمان بعد هم بسیار باشند، و اگر در زمانی کم شدند لازم نیست که در زمان بعد هم کم باشند. و ممکن است در زمانی منحصر به فرد شود. و نمیشود که یکنفر نباشد، چرا که اگر آن یکنفر هم در میان خلق ظاهر نباشد، جمیع مردم مرتد شوند از دین خدا؛ چرا که غالیان محرّف و گرگان به لباس میش و جاهلان مأوّل و ملحدان مردم را گمراه خواهند کرد. چنانکه فرمودند که از برای خداست ولیّی در نزد هر بدعتی و حیلهای که در ایمان شود، که آن ولیّ نطق میکند به الهام الهی و ردّ میکند کید کائدین و حیله آنها را. پس عبرت بگیرید از کار خدایی
«* رسائل جلد 3 صفحه 46 *»
ای صاحبان بصیرت!
باری، پس چون در عصری یکچنین ولیّی از جانب خداوند عالم جلّشأنه برخاست و به الهام الهی رفع کرد از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین و الحاد ملحدین را، نباید گفت که همیشه باید لامحاله یکنفر چنین کاری را بکند، و اگر دو نفر و بیشتر چنین کردند لامحاله یکنفر ایشان در واقع برحق است و باقی بر باطلند. یا باید باقی راوی و حاکی از یک نفر باشند و الّا بر باطلند. اگرچه به اقتضای یکوقتی یک نفر از اولیای خدا حفظ کرده باشد دین خدا را از کید کائدین، و سایر مؤمنین هم تابع او شده و از او روایات کرده و کتابهای او را از برای مردم معنی کرده باشند. و این مطلب منافاتی ندارد با اینکه در همان زمان اولیای دیگر هم باشند از برای خداوند عالم جلّشأنه که بتوانند حفظ کنند دین او را از تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین، ولکن چون ببینند آن ولیّ خدا کفایت کرد، و رفع کرد آنچه را که باید رفع کرد، ایشان ساکت شوند و مشغول آنچه مأمورند از جانب خدا باشند. یا اگر یکی از ایشان در جایی دیگر واقع شد که خبر ولیّ اول به آنجا
«* رسائل جلد 3 صفحه 47 *»
نرسیده و در آنجا بدعتی برپا شده او هم رفع میکند آنچه را که باید رفع کرد و روایت هم از ولیّ اوّلی نمیکند.
و چهبسیار واضح است که اولیای خدا و شیعیان بزرگ ائمه هدیٰ؟عهم؟ که هادیان خلق و حافظان دین خدایند طالبان دنیای دنیّ نیستند، و گرگان در لباس میش نیستند، و جاهلان به دین و آئین الهی نیستند، و حسد بر یکدیگر نمیبرند، و دکانی مقابل دکانی به اصطلاح باز نمیکنند؛ پس اگر یک نفر ایشان رفع و نفی کرد از دین آنچه را که باید نفی کرد دیگران درصدد توهین و اخلال امر او نیستند، و آیه و لاتنسوا الفضل بینکم را همه خواندهاند و معنی آن را همه میدانند و عمل به مقتضای آن همه میکنند، چرا که همه عالمند و همه عادلند، و هیچیک جاهل به آئین دین نیستند و هیچیک فاسق نیستند، چرا که جاهل و فاسق را خداوند عالم جلّشأنه و ائمه طاهرین؟عهم؟ هادی خلق قرار ندهند و کور را عصاکش کوران نکنند.
پس اگر در زمانی بنای توهین و اخلالی درمیان آمد البته گرگانی چند به لباس الحاد درآمدهاند، و بر خداوند عالم جلّشأنه است که با زبان اهل حق اظهار جهل و فسق و انتحال ایشان را از برای طالبان
«* رسائل جلد 3 صفحه 48 *»
حق بکند که شبههای از برای ایشان باقی نماند. و اما کسانی که خودشان از اعوان گرگانند و بازار آشوب را طالبند و گرد گله توتیای چشم ایشان است، که خود میدانند چه میکنند و میکنند آنچه میکنند و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون. و لاتحسبنّ اللّه غافلاً عمایعمل الظالمون انما یؤخّرهم لیوم تشخص فیه الابصار. مهطعین مقنعی رءوسهم لایرتدّ الیهم طرفهم و افئدتهم هواء.
باری، اگرچه همینقدرها که عرض شد کفایت کرد از برای طالبین حقِ مسأله در مسأله مسئوله، ولکن به جهت زیادتی بصیرت طالبان حقِ مسأله عرض میکنم که چنانکه دانستید که عدد اشخاص در زمانهای متعدده کم و زیاد میشود و به اقتضای هر زمانی هر عددی از ایشان موجود است، متذکر شوید که علومی هم که باید در عالم ظاهر شود به اقتضای حاجت اهل عالم است. پس بسا علمی که در زمانی پنهان باشد به جهت عدم اقتضای آن زمان و در زمانی دیگر ظاهر شود به جهت احتیاج خلق و اقتضای زمان و امتحان خلق و جداکردن حق از باطل و خبیث از طیّب.
«* رسائل جلد 3 صفحه 49 *»
و علم تمام این اقتضاءات در نزد خداست، و هر وقت هر علمی را که اقتضا کرد ظاهر میکند. پس هر وقت علمی ظاهر شد، خلق باید بدانند که زمان ظهور آن علم رسیده و زمان چنین اقتضا را کرده. و اگر در زمان قبل، آن علم ظاهر نبوده باید بدانند که زمان، اقتضای این علم را نداشت، و خداوند عالم جلّشأنه از روی حکمت و تدبیر خود در زمان قبل ظاهر نکرد و در زمان بعد ظاهر کرد.
پس متذکر باشید که در زمانهای سابق علومی که بود، علم لغت و صرف و نحو و منطق و کلام و اصول و فقه و حکمت یونانیان و حساب و عدد و حروف و جفر و رمل و کیمیا و لیمیا و هیمیا و ریمیا و سیمیا و نجوم و هیئت و طب و امثال اینها که کتابهای بسیار در هر علمی از آنها بود، و از برای هر علمی عالمی بود، و اهل حق در هر طبقه علوم حقه را تحصیل کردند و به مقتضای آنها در محل عمل، عمل کردند و از عموم علوم باطله احتراز کردند، به طوری که احتیاج به تفصیل و بیان نیست تا زمان شیخمرحوم اعلیاللهمقامه و رفع فی الخلد اعلامه. پس آن جناب
«* رسائل جلد 3 صفحه 50 *»
حکمتی را اظهار کرد در عالم که دخلی به حکمت یونانیان نداشت، چرا که حکمت یونانیان به قول خود اهل آن حکمت علم به حقایق اشیاء بود به قدر طاقت بشر، خواه مطابق باشد با شرع انبیاء خواه مخالف باشد با شرایع ایشان، و اما حکمت شیخمرحوم حکمتی بود مطابق با شرع که دلیل و برهان او همه از کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و احادیث ائمه هدیٰ؟عهم؟ بود. و به طوری مطابق با شرع بود که گاهگاهی که در میان تلامیذ و متعلمین مباحثه اتفاق میافتاد و بعضی میگفتند مطلب شیخ چنین است و بعضی میگفتند مراد او چنان است، میفرمودند مراد من آن چیزی است که در بازار مسلمین است. پس هرکس مراد مرا با آنچه در بازار مسلمین است مطابق یافته مطلب مرا فهمیده، و هرکه مخالف یافته مراد مرا نفهمیده. و تو میدانی که آنچه در بازار مسلمین است ضروریات دین و مذهب است، چرا که نظریات و چیزی که محل اختلاف علماء است، میزان حق و باطل نیست که بفرمایند مراد من همان است که در بازار مسلمانان است. پس حکمت او حکمتی بود مطابق با ضروریات دین و مذهب،
«* رسائل جلد 3 صفحه 51 *»
چه جای محکمات آیات کتاب و محکمات احادیث. و حکمتی بود که محکمِ هر علمی بر آن شاهدی بود، و از شئون آن بر هر علمی دلیلی بود، و از آفاق و انفس و غیب و شهاده بر آن شاهدی بود، و از شئون آن بر هر علمی برهانی بود، و محتوی بود بر دلیل حکمت و دلیل موعظه حسنه و دلیل مجادله، چنانکه خداوند عالم جلّشأنه امر فرموده و فرموده ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن و به آن حکمتی که آورد، این دلیلهای سهگانه را در هر مقامی و در هر علمی جاری ساخت، خصوص در علم توحید و مقامات آن و در مقام نبوت و صفات آن و در مقام ولایت و صفات آن و آثار و شئون آن، و در مراتب وجود و لوازم آن از اول ماخلق بنفسه و اول ماخلق به بنفسه و ثانی ماخلق بهما بنفسه و همچنین الی منتهی الخلق و الی الآثار و الاشباح و اشباحالاشباح الی ما لانهایة له، و شرح سرّ نزول و صعود اشیاء و تعیین مراتب آنها، و شرح حال اصول و اعراض در هر مقام، و شرح مبدأ و معاد و کیفیت آن کما بدأکم تعودون، و تفریق در
«* رسائل جلد 3 صفحه 52 *»
میان اصل و بدل، و اشاره قول خداوند عالم جلّشأنه را واضحکردن کما قال اما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض. باری، لو کان البحر مداداً لکلمات ربی لنفد البحر قبل انتنفد کلمات ربی ولو جئنا بمثله مددا.
گر نویسم شرح آن بیحدّ شود | مثنوی هفتاد من کاغذ شود |
پس این بود علم آن بزرگوار که در نهایت اجمال اشاره به آن کردم که در عالم اظهار کرد، و بسیاری ندانستند که چه اظهار کرد و اقلّ قلیلی خبردار شدند. و اما آنچه را که در باطن داشت و اظهار نکرد، او میداند و آنکه به او داد و ایمان آوردیم به همانطور که بود. سرّ الحبیب مع الحبیب لایطّلع علیه الرقیب.
و چهبسیار واضح است که نوع علم او غیر نوع علم سایر علماء بود، و گویا در اینقدر از مطلب موافق و مخالف موافق باشند مگر سفیهی که هیچ اعتنائی به قول او نباشد. پس اگر کسی بخواهد بداند که نوع علم او غیر نوع علم سایر علماء است، فکر کند که هر عالمی در هر
«* رسائل جلد 3 صفحه 53 *»
عصری که چیزی نوشت و صاحب فنی از فنون علم بود، کسانی دیگر هم بودند که در همان علم کتابها نوشتند یا در عصر او یا در اعصار سابقه. پس لغت را همه لغویین نوشتند، و علم صرف و نحو و معانی و بیان را همه صرفیین و نحویین و اهل معانی بیان نوشتند، و منطق و کلام و حکمت را همه منطقیین و متکلمین و حکماء نوشتند، و فقه و اصول را همه فقهاء و اصولیین نوشتند، و همچنین نجوم و طب و هر علمی که در عالم هست همه اهل فنون آنها همه را نوشتند، و در واقع لاحقین از سابقین اخذ کردند یا بالمشافهه یا به مطالعه کتابهای آنها. و اگر کسی از لاحقین، صاحب فنون عدیده شد، آن فنون از خود او نبود و مانند سمسار متاعهای مردم را در نزد خود جمع کرده بود، و علم شیخمرحوم از خود او بود، و نه در کتابی از کتب علمای سابق بود و نه در عصر او کسی عالم به آن علم بود. پس علم او مخصوص خود او بود و منحصر بود علم او به او، که خداوند عالم جلّشأنه به واسطه واسطههای خود صلواتالله و سلامهعلیهم به او انعام فرمود و ذلک من فضل اللّه علینا و علی
«* رسائل جلد 3 صفحه 54 *»
الناس ولکنّ اکثر الناس لایشکرون.
پس متذکر باشید که سایر علومی که در عالم بود منحصر به ایشان نبود، و سایر علماء نباید حتماً حکماً از ایشان اخذ کنند و از ایشان روایت کنند. و از برای هر علمی در عصر ایشان علمای بسیار بودند، و متعلمین بسیار از آن علماء اخذ میکردند و در نزد ایشان درس میخواندند، ولکن هرکس طالب علم شیخمرحوم بود البته باید از خود او اخذ کند و از او روایت کند، چرا که منحصر بود علم او به خود او که نفی کرد به علم خود از دین خدا تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین و الحاد ملحدین و کید کائدین را، و حفظ کرد دین خدا را از شبهات ایشان در توحید و صفات آن و نبوت و ولایت و صفات آنها و مبدأ و معاد و لوازم آنها، و اظهار کرد از فضائل آلمحمد صلواتاللهعلیهم با دلیل و برهان از کتاب و سنت، و حق هر حقی را که اظهار فرمود همه با دلیلها از کتاب و دلیلها از سنت بود به طوری که در کتابهای او موجود است و احتیاج به تفصیل و بیان نیست. و خداوند عالم جلّشأنه از وجود بانمود او اظهار کرد در عالم علمی را برخلاف
«* رسائل جلد 3 صفحه 55 *»
عادت سایر علماء در علومشان، چنانکه هر صاحبشعوری میفهمد و میداند که علوم سایر علماء مأخوذ از علمای دیگر بود و علم او از کسی دیگر نبود، و این خارق عادتی بود که خداوند عالم در وجود مبارک او در عالم اظهار فرمود که در واقع شبههای در آن راهبر نبود. هر خارق عادتی را سحر مستمر گفتند کفار و منافقان، و دانایی و علم را نمیتوانند بگویند سحری است مستمر.
باری، و علم او علمی بود که مخالفین او نتوانستند در هیچ مقامی او را ردّ کنند و بر قول او خدشهای گیرند، و خواستند اظهار خلاف خود را بکنند پس لابد شدند و بنای افترا را بر او گذاردند و بر افتراهای خود ردّ کردند. پس گاهی گفتند که ائمه؟عهم؟ را خالق و رازق خلق میداند، و گاهی گفتند به معاد جسمانی قائل نیست، و گاهی گفتند انکار معراج جسمانی میکند. و او از این افتراها پناه به خدا میبرد و تبری از آنها میکرد، چنانکه شماها میدانید و میبینید که در این عصر هم چون مخالفین نمیتوانند ایرادی واقعی وارد آورند، افتراها میبندند.
«* رسائل جلد 3 صفحه 56 *»
باری، بعد از شیخمرحوم کسی که علم مخصوص به او را از او اخذ کرد به طوری که او میخواست و خدا میخواست سیدمرحوم بود!، و سایر تلامیذ آن بزرگوار به آنطوری که او میخواست نتوانستند اخذ کنند. چنانکه معروف است از خود آن بزرگوار که فرمودند: «سیدکاظم یفهم و غیره مایفهم» و فرمودند که شیخعلی گمان میکند که امر من به او میرسد بعد از من، و چنین نیست.
باری، در اینکه در میان تلامیذ شیخمرحوم کسی مانند سیدمرحوم! نبود، محل اتفاق جمیع منسوبین به ایشان است، و در اینکه علم مخصوص به شیخمرحوم منحصر به سیدمرحوم بود، سراغ ندارم احدی از شیخیه انکاری داشته باشد. و همچنین بعد از سیدمرحوم در اینکه احدی مانند مرحوم آقای بزرگوار، علم مخصوص به شیخ و سید! را اخذ نکرد در نزد امثال ماها محل اتفاق بود، چنانکه در بسیاری از نوشتجاتی که سیدمرحوم درباره آن بزرگوار نوشته بودند معلوم و واضح بود که علم شیخ و سید کماینبغی
«* رسائل جلد 3 صفحه 57 *»
مخصوص ایشان شده، و منحصر بود امر مخصوص به ایشان؛ اگرچه بعضی از اهل سلسله چنین گمان کردند که ایشان در بعضی از موارد، در بعضی از مسائل حِکمیه برخلاف سابقین رفتهاند، و ظواهر بعضی از نوشتجات آن بزرگوار را با ظواهر بعضی از نوشتجات سابقین مخالف دیدند، و در واقع چنین نبود که گمان رفته بود ولکن،
سخنها چون به وفق منزل افتاد | در افهام خلایق مشکل افتاد |
و مااختلفوا الّا من بعد ماجاءهم العلم.
باری، در اینکه علم مخصوص به شیخمرحوم منحصر به خود آن بزرگوار بود در عصر او، و منحصر به سیدمرحوم بود در عصر او، و منحصر به آقای بزرگوار بود در عصر او ما را سخنی نیست. و نه این است که چون علم مخصوصی را خداوند جلّشأنه به ایشان عطا فرمود و کسی دیگر آن علم را نداشت، از اهل حق نبود یا از اهل جاهلیت بود، چنانکه بعضی از مفترین این اعتقاد را نسبت به این طایفه میدهند. و بسا آنکه در عصر مشایخ+ بودند علمای بسیار که مرجع مردم بودند، و خلق بسیاری تقلید از ایشان
«* رسائل جلد 3 صفحه 58 *»
میکردند، و خود ایشان و مقلّدینشان شیعه اثنیعشری بودند، و محبت ایشان بر جمیع شیعیان واجب بود، و همه باید بخوانند از روی اعتقاد اوالی من والاکم و اعادی من عاداکم.
و بسا آنکه نمیدانستند که آن علم مخصوص به مشایخ چه علمی است. چنانکه معروف است که کتاب «شرح فوائد» را در عصر شیخمرحوم دادند به آقا سیدعلی مرحوم از برای اینکه آن مرحوم ایرادی به شیخمرحوم وارد آورد، آن مرحوم کتاب را از اول تا آخر مطالعه کرد، بعد به تلامیذ خود فرمود که هیچ نفهمیدم که او چه نوشته. و بعضی اصرار کردند که بلکه او یک سخن ناشایستی درباره شیخمرحوم بگوید، آن مرحوم قسمها یاد کرد به حق خدا و به حق یکیک از ائمه هدیٰ؟عهم؟ که من هیچ از کتاب او نفهمیدم، پس به کدام تمسک درباره او بد بگویم؟ و چهبسیار از علمای شیعه و مقلّدین ایشان در آن عصر در اطراف و شهرهای دور بودند که اسم مرحوم شیخ را نشنیده بودند و همه برحق بودند.
پس قدری فکر کنید و بابصیرت در دین خود راه روید و بابصیرت سخن گویید. آیا در زمان شیخمرحوم، مرحوم آقا سیدعلی و امثال او مانند بحرالعلوم و شیخجعفر و آقا سیدمهدی باید تقلید کنند از شیخمرحوم و راوی
«* رسائل جلد 3 صفحه 59 *»
باشند از جانب او؟ و چون چنین نکردند از اهل حق نبودند و شیعه اثنیعشری نبودند، و مدار شیعه در آن زمان بر وجود ایشان نبود؟ و آیا معرفت یکنفر مخصوص که امر منحصر به او باید باشد از برای ایشان نبود؟ و هریک از ایشان اگر چنین چیز را میدانستند و خود را صاحب آن میدانستند، چرا هریک مردم و سایر علماء را دعوت به این امر نکردند؟ و اگر دیگری را صاحب آن امر میدانستند چرا تمکین از او نکردند؟ و چرا شیخمرحوم تعظیم و تکریم از ایشان میکرد؟ و چرا اجازه از ایشان میگرفت و اجازه به ایشان میداد؟ و اگر امر دین منحصر به فرد بود، شیخمرحوم اکتفا به آن فرد نکرد و از دیگران هم اجازه گرفت؟ آیا شیخمرحوم آن شخص مخصوص که امر دین منحصر به او بود، قبل از آنکه شیخ مرحوم قائم به آن امر شود نمیشناخت؟ و اگر میشناخت چرا روایات خود را از او نقل نکرد و تابع او نشد و به سوی او دعوت نکرد، تا زمانی که خود او قائم به آن امر شد؟ و چرا بعد از آنکه قائم به آن امر شد، جمیع علماء را دعوت به آن امر نکرد که جمیعاً از او روایت کنند و از دیگری روایت نکنند؟ و اگر از بعضی تقیه کرد، چرا
«* رسائل جلد 3 صفحه 60 *»
از بعضی دیگر تقیه کرد؟ آخر این امر از برای بعضی که بود، و جمیع مردم و جمیع علماء که بیدین نبودند، و چنین انحصاری که در جمیع زمانها در میان شیعه بود مخفی از جمیع علماء نبود و از جمیع آنها نباید تقیه کرد، و امری که همیشه در میان جماعتی باشد، همه باید خبر داشته باشند؛ و چون همه خبر دارند، محل تقیه نخواهد بود.
باری، به مضمون آیه شریفه قل الحق من ربّکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر از راههای عدیده حق را بیان کردم، تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.
سخنی که هست که هیچ تقیهای در آن نیست و حجت الهی بر آن قائم است این است که چون شیخمرحوم را خداوند عالم جلّشأنه مخصوص به آن علم خاص خود کرد و در میان شیعه او را عَلَم کرد، و با آن علمی که منحصر بود در او، و او منحصر بود به آن، و احدی خبر از آن علم نداشت مگر چیزی را که از او آموخت؛ دارای علومی که سایر علماء دارای آن بودند بود و در آن علوم مانند سایر علماء استاد بود، و اگر اعلم از سایر علماء نبود در آن علوم
«* رسائل جلد 3 صفحه 61 *»
مشترکه، کمتر از ایشان نبود. و اینقدر که او مانند سایر علماء استاد بود محل اتفاق موافق و مخالف است. و با اینکه دارای علم مخصوص و دارای علوم مشترکه بود، صاحب تقویٰ و ورع هم بود مانند سایر علماء، و اگر اتقی و اورع نبود، کمتر نبود. و از قراری که بعضی از علمای معاصر و مواظب او در حالات او نوشته اینکه در مدت عمر هرگز نافله را نشسته نکرد و تمام نوافل را ایستاده بجا میآورد، حتی در حال مرضهای صعب که مانند محتضر افتاده بود، پس چون وقت نماز میشد بر میخاست و نوافل با فرایض ایستاده بجا میآورد، و بعد از فراغ از نماز، باز میافتاد مانند محتضر.
باری، با چنین علم و چنین عبادت در میان خلق ظاهر شد به طوری که مغمضی در علم و عبادت او نبود. به طوری که هرکه خواست بر او ایرادی کند از هیچ راهی نتوانست بر او ایراد کند، تا آنکه لابد و ناچار شد که اول بر او افترائی بست و بعد بر افترای بسته خود، ایراد کرد، و برای غافلان جلوه داد که ایراد بر او گرفته. و هرقدر از آن افتراها در عصر خود او به او رسید، او تبری
«* رسائل جلد 3 صفحه 62 *»
کرد از آنها و جواب داد، به طوریکه الآن کتابهای او موجود است که تبری کرده و جواب داده. و مجمل و مختصر جوابهای او این بود که آنچه در بازار مسلمانان است، همان معتقَد و منظور من است. هرکس از عبارات من میفهمد همانی را که در بازار مسلمانان است، مقصود مرا یافته، و هرکس برخلاف آنچه در بازار مسلمانان است گمان کرد، مقصود مرا ندانسته.
باری، و هرقدر از آن افتراها به خود او نرسید و به مشایخ بعد رسید، ایشان تبری از آن افتراها کردند، و مراد شیخمرحوم را بیان کردند و جواب دادند، و کتابهای ایشان موجود است. و میتوان ادعا کرد و از عهده برآمد که جمیع ایراداتی که کردهاند و موجب نقصی در ایمان است، جمیع آنها افتراهایی است بستهشده. پس چنین شخصی را بددانستن و جایزدانستن افتراها بر او بستن و بر افتراها ایرادکردن و در نزد غافلان جلوهدادن، از دین هیچ پیغمبری نبوده و نیست، بلکه از دین هیچ متدیّنی نبوده، اگرچه اصل دین او از ادیان باطله باشد. و در آخرالزمان بعضی از گمراهان چنین افتراها را بر چنین شخصی جایز دانستند و بر
«* رسائل جلد 3 صفحه 63 *»
افتراهای خود ایراد کردند و در نزد غافلان جلوه دادند، و کردند آنچه کردند و ندانستند که چه کردند و با که کردند. و ان ربّک لبالمرصاد و لاتحسبنّ اللّه غافلاً عما یعمل الظالمون و انما یؤخّرهم لیوم تشخص فیه الابصار.
باری، و نوع حالات سایر مشایخ هم بر همین منوال بود که هریک در عصر خود وحید و فرید بودند و محل امتحان مردم واقع شدند، و خبر ایشان شرق و غرب عالم را گرفت و کتب ایشان منتشر شد، و تا جایی که خبری از مذهب شیعه در آنجا بود، خبر ایشان رسید با اینکه نه دولتی زیاد داشتند که به جهت ثروت مشهور شوند، و نه یاوری بسیار داشتند که به آن جهت معروف شوند، و نه جنگی و جدالی و شمشیرکشی کردند که به آن جهت معروف شوند. و بسیاری از علماء بودند که دولت و ثروت و قضاوت و بسط و قبض داشتند و معذلک امر ایشان منتشر نشد به طوریکه امر مشایخ منتشر شد. و اگر هم انتشاری داشت در عصر ایشان بود، و بعد از وفات به تدریج ذکر ایشان از زبانها افتاد، و هیچیک محل امتحان خلق واقع نشدند. و مشایخ را خداوند
«* رسائل جلد 3 صفحه 64 *»
عالم جلّشأنه محل امتحان خلق قرار داد و خلق را دو فرقه کرد، پس فرقهای تصدیق کردند ایشان را و فرقهای افتراها بستند، و بر افتراهای خود ایرادات گرفتند و آنها را جلوه دادند، و بعضی از مقلدین هم تابع ایشان شدند.
پس اگر عاقلی فکر کند خواهد یافت که امر مشایخ+ امری بود الهی که ایشان را مخصوص به علمی قرار داد که مردم بیخبر بودند از آن، و دارای علوم مشترکه قرار داد، و بدون اسبابی ظاهری، خلق را به وجود ایشان به دو فرقه کرد. باری، همینقدر از بیان از برای طالب حق کافی است. و کسی که عمداً بخواهد از راه باطلی برود، خداوند عالم جلّشأنه هم او را منع نمیکند.
و اما اینکه فرموده بودند که حقیر در رساله «اسحاقیه» به کلی انحصار را انکار کردهام، جواب این است که در همان رساله عرض کردهام که ممکن است به اقتضای یک زمانی، امر منحصر شود به یکنفر؛ و این مطلب غیر از آن است که در هر زمان باید امر منحصر باشد به شخص معین. و امید است که بعد از دیدن این رساله شبههای از برای
«* رسائل جلد 3 صفحه 65 *»
طالبین حق باقی نماند.
و اما اینکه فرمودهاید طرف مقابل این مسأله را در «برهان قاطع» به بیست و هفت دلیل اثبات کردهاند، پس عرض میکنم که من هنوز برهان قاطعی ندیدهام، شاید مراد صاحب آن را شما برنخورده باشید، و شاید علم مخصوص به مشایخ+ را منحصر به ایشان دانستهاند، و هریک از ایشان را در عصر او منحصر به علم خود و علم او را منحصر به او دانستهاند. ولکن به آنطوری که شما نسبت دادید که در کتب دیدهاید و از السنه و افواه شنیدهاید، بر فرضی که بیست و هفت دال و لام و یاء بر اثبات آن مطلب باطل باشد، بر بطلان هریکی از آنها بیست و هفت دلیل محکم هست از کتاب خدا و سنت ائمه هدیٰ؟عهم؟ و ضرورت مذهب شیعه و ضرورت اسلام و ضرورت ادیان و اتفاق عقول و دلیل آفاق و دلیل انفس، که چون جمیع ادله را حساب کنی هفتصد و بیست و نه دلیل محکم بر بطلان مطلبی است که شما گفتهاید. بلکه تعداد ادله به اعتباری از اینها هم میگذرد و ردّ آن مطلب متشابه را میکند، بر فرضی
«* رسائل جلد 3 صفحه 66 *»
که آیه متشابهی یا حدیث متشابهی بر آن مطلب باطل باشد؛ و معذلک فائدهای از برای کسی که میل به باطل دارد نخواهد بخشید. فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. ولو فتحنا علیهم باباً من السماء فظلّوا فیه یعرجون لقالوا انما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون. و اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.
جهان تا بوده اینش کار بوده | نه زامروزش چنین رفتار بوده |
گوساله گاو را به خدایی زود قبول میکنند، و موسی را با آنهمه معجز به پیغمبری قبول ندارند.
علم المحجة واضح لمریده | و اری القلوب عن المحجة فی عمیٰ |
|
و لقد عجبت لهالک و نجاته |
موجودة و لقدعجبت لمن نجیٰ |
من یرد اللّه انیهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد انیضلّه یجعل صدره ضیّقاً حرجاً کأنما یصّعّد فی السماء. و لاحول و لاقوّة الّا باللّه.
«* رسائل جلد 3 صفحه 67 *»
سؤال دویم: ایراد میکنند که سرکار، بندگان اجل اکرم اعظم افخم آقائی آقا محمدخان را تکفیر فرمودهاید. و این فقره را جمیع رفقا روایت میکنند، و در بعضی درسها و موعظههای سرکار هم نسبت کفر به ایشان داده شده است. از آنجمله در درسی که در اینجا حاضر است فرمایش شده است در آنجایی که اثبات ضروریات را میفرمایید: «اگر یکی از ضروریات را کسی وا زند، کافر و مرتد است از دین اسلام. و حال آن کسی که میگوید و سؤال میکند که شیطان به لباس علم در آمده و از ضرورت مشایخ هم تخلف نمیکند، آنکه تصدیق چنین کسی را کرده و الم أحسب الناس انیترکوا در جوابش نوشته، چنین کسی البته کافر و بیدین است.» اگرچه اسم کسی را سرکار نبردهاید، ولی ما میبینیم سائلی در این فقره به غیر از آقا باقر صبّاغ و مسئولی به غیر از آقائی آقا محمدخان کسی دیگر مشخص و معلوم نیست. با وجود اینکه سرکار در همه کتابهای خود فرمودهاید که اگر کسی به آن کُرد صحرایی که از اول عمرش تا به آخر نماز نکرده باشد و روزه نگرفته باشد، ولی همینقدر که ادعای اسلام میکند به او بگوید کافر، خودش
«* رسائل جلد 3 صفحه 68 *»
کافر شده است، و از ضرورت مسلمین خارج شده است؛ و اگر کسی در کفر آن شخص توقف کند، آن هم کافر است. اگر چنانچه آقايی آقای محمدخان خارج از ضرورت شده است مرقوم بفرمایید تا به آن اعتقاد ورزیم.
جواب: عرض میشود در اینکه ضروریات دین الهی حجت است، و محکماتِ کتاب و سنت و محکماتِ هر دلیلی از متشابهاتِ آنها به واسطه ضروریات جدا شده، گمان نمیکنم که کسی بتواند خود را به دین الهی نسبت دهد و بگوید ضروریات دین حجت نیست و تمسک به آنها نباید کرد، و معتقد به آنها نباید شد. و حال آنکه این ضروریات هریک هریک به جمیع معجزات صاحبان معجز ثابت شده، به طوریکه اگر کسی مانند دجال خارق عادات اظهار کند و مخالفت با یکی از این ضروریات کند، صاحبان دین الهی میفهمند که آن خارق عادت سحری بوده از جانب شیطان و از جانب خداوند عالم جلّشأنه نیست. و شخص عاقل متدیّن میداند که عظمت هریک هریک از ضروریات دین الهی از هریک هریک خارق عادات بیشتر است.
«* رسائل جلد 3 صفحه 69 *»
و اما خارج از ضروریات دین کافر است یا ممکن است که بر ایمان باقی باشد؟ فیالجمله تفصیلی باید عرض کنم و آن این است که اغلب مردمی را که میبینید بصیرتی در دین و مذهب خود ندارند، و ضرورت دین را از غیر آن تمیز نمیدهند و نمیفهمند از ضرورت دین مگر صوتی که به گوش ایشان میرسد و داخل جهال و مستضعفیناند در این مطلب، و معذلک داخل در دایره مسلمانانند. مانند همان کُردهای صحرایی که شما گفتهاید. پس چنین اشخاص که هرّی از برّی تمیز نمیدهند و داخل در دایره مسلمینند، مسلمند و پاکند و کافر نیستند اگرچه فاسق باشند و اگرچه از روی نادانی و جهالتی که دارند مخالفت کنند بعضی از ضروریات را، و حلالی را بگویند حرام است و حرامی را بگویند حلال است، و واجبی را بگویند واجب نیست و حرامی را بگویند حرام نیست، و ضرورتی را بگویند قبول نداریم. پس چنین اشخاص مستضعف جهّال که خروج از دین و دخول در آن را تمیز نمیدهند، و چون لفظ ضرورتی را شنیدهاند و بسا لفظ آن را به زبان جاری کنند و سؤال و جوابی در
«* رسائل جلد 3 صفحه 70 *»
میان خود کنند و نه سؤالشان را میفهمند نه جوابشان را، چنین اشخاص اقرارشان به ضروریات دین مانند انکارشان است و انکارشان مانند اقرارشان. و نباید آنها را تکفیر کرد اگر انکاری از ایشان شنیده شد، چرا که نمیفهمند چه میگویند. مثلی است معروف که شخصی سر به آب گذارده بود و آب میخورد. کسی به او گفت به اینطور آبخوردن عقل را کم میکند، جواب داد که عقل چیست؟ به او گفت بخور از برای تو عیب ندارد. و واقعاً کسی که چیزی را نفهمد، تکلیف ندارد، چنانکه خداوند عالم جلّشأنه فرموده لایکلّف اللّه نفساً الّا ما آتیٰها. و از این جماعت که گذشتی بعضی از مردمی دیگر هستند که هرّی از برّی تمیيز دادهاند و مجملاً میدانند که ضرورت دین الهی حجت خداست ولکن تفصیل ضروریات را نمیداند، یا اگر هم میداند غافل است و چیزی میگوید که در واقع مخالفت با ضرورتی دارد ولکن او غافل بوده یا جاهل بوده و اشتباهی کرده. چنین شخصی هم معذور است به جهل و غفلت خود، و کافر نیست به محض مخالفت و خروج از ضرورت. ولکن قول چنین شخصی
«* رسائل جلد 3 صفحه 71 *»
متّبَع نیست در نزد کسی که به اشتباه او برخورده و متذکر خروج او شده از ضرورت، بلکه در محلی باید ردّ او را بکند و اشتباه او را واضح کند و خروج او را از ضرورت برساند که بدعتی در دین خدا در مقابل ضرورت باقی نماند. و بسا آنکه ضرورتی بسیار واضح باشد مثل وجوب نماز و کسی مخالفت آن نکند، و بسا ضرورتی به این سرحد واضح نباشد مثل وجوب دوستی دوستان خدا و دشمنی دشمنان او.
باری، پس متذکر باشید که خارج از ضرورت دین وقتی کافر است که بداند آن ضرورت، ضرورت است و متذکر هم باشد و غافل نباشد که آن ضرورت است، و بدون عذری و تقیهای مخالفت کند آن را آنگاه کافر شود، و از این جهت میتوان قولی که مخالف یکی از ضروریات دین باشد گفت کفر است، و بسا آنکه صاحب آن قول کافر نباشد چرا که شاید از روی جهل یا غفلت یا تقیه گفته. و از این جهت شیخ مرحوم در مقاماتی چند میفرمایند فلان قول کفر است و از دین خدا نیست، و اگر صاحب آن قول شیعه اثنیعشری است نمیفرمایند که او کافر است، بلکه
«* رسائل جلد 3 صفحه 72 *»
تصریح فرمودهاند که کافر نیست، چرا که چون شیعه است و اعتقاد او این است که هرچه را امام؟ع؟ بگوید حق است، پس اگر امام؟ع؟ به او گفت غفلت کردهای و به راه کج رفتهای قبول خواهد کرد، پس چنین کسی کافر نیست اگرچه قول، کفر باشد. پس این قاعده را ضبط کنید و کافر را از مؤمن جدا کنید.
پس هرکس ضرورتی از دین خدا را بداند ضرورت است و غافل هم نباشد و انکار کند آن ضرورت را، آنگاه کافر است. اما اگر جاهل باشد، یا غافل باشد و ضرورتی را از روی نادانی و غفلت انکار کند و خارج شود از ضرورت از روی نادانی و غفلت کافر نیست. و از همین قاعده است که در بسیاری از جاها نوشتهام که آن شخص جاهل صحرانشین که میگوید من شیعه و دوست ائمه دوازدهگانه؟عهم؟ هستم، مؤمن است اگرچه جاهل باشد و مسائل خود را نداند و ضرورت دین را از غیر آن جدا نکند، و اگرچه فاسق باشد و همان نمازی را که میداند باید بکند، نکند. و اگر شخص ملّايی چنین شخصی را بگوید کافر است، خود آن شخص ملّا کافر میشود که تکفیر مسلمی را کرده، مگر آنکه آن شخص ملّا هم
«* رسائل جلد 3 صفحه 73 *»
مثل همان شخص بیابانی جاهل باشد به راه و رسم مسلمانی یا غافل باشد.
پس بدانید که این است دین من و چنین است آئین من در ظاهر و باطن و دنیا و آخرت، و هرکس غیر از این که تصریح کردم چیزی درباره من بگوید یا بنویسد از من نیست. و آنچه از من است این است که جهّال شیعیان اثنیعشری و علماشان و فسّاقشان و عدولشان و ناقصشان و کاملشان، جمیعشان مؤمنند و هیچیک کافر نیستند مگر کسی که یکی از ضروریات دین الهی را یا بیشتر، انکار کند از روی عمد، بدون جهل و غفلت. پس بگوید نماز یومیه واجب نیست یا روزه ماه رمضان واجب نیست، یا شراب مسکر حرام نیست، یا دزدی حرام نیست و امثال اینها. پس چنین شخصی را من کافر میدانم اگرچه در علم به قدر بلعم باعورا ماهر باشد، و اگرچه به قدر دجّال خارق عادات اظهار کند. و هرکس غیر از جاهلین و غافلین، در کفر چنین کسی شک کند، او را هم کافر میدانم. و هرکس غیر از جاهلین و غافلین در کفر آن شخص دوّیم هم شک کند او را هم کافر میدانم.
«* رسائل جلد 3 صفحه 74 *»
پس مادام که احتمال بدهم خروج کسی را از ضرورتی از ضروریات دین الهی از روی جهل و نادانی یا از روی غفلت و سهو، اگر چیزی درباره او بگویم جهل او را اظهار میکنم یا غفلت و سهو او را بیان میکنم و خروج او را از ضرورت واضح میکنم، و تکفیر او را نمیکنم تا بدانم که خروج او از ضرورت از روی علم و عمد است.
پس بعد از دیدن این رساله از این قبیل سؤال از من نکنید که من تا هستم انشاءاللّه و لاقوة الّا باللّه بر این عقیده هستم درباره جمیع مؤمنین. چرا که میدانم که اگر تکفیر کنم نعوذباللّه کسی را که کافر نیست خودم کافر میشوم اعاذنا اللّه مما کره اللّه تعالی چرا که در حدیث است که من کفّر مؤمناً فقدکفر احدهما.
باری، امید است که حالت من بعد از دیدن این رساله بر بیغرضان معلوم شود نسبت به همه مردم. ولکن چون شما بخصوص اسمی از نوّاب مستطاب اجل اکرم اعظم افخم آقای محمدخان اعاذه اللّه من طوارق الحدثان برده بودید، پس بدانید که من در خدمت ایشان و سایر آقازادگان از بزرگ و کوچکشان کوچکم و همه را آقایان و بزرگان بر خود میدانم، و چیزی
«* رسائل جلد 3 صفحه 75 *»
که رائحه نقصی در ایشان باشد من در دل خود هم نمیخواهم خیال کنم، چه جای آنکه اظهار کنم و چه جای تکفیر ایشان نعوذبالله. خداوند به فضل و کرم خود در مقابل قصورات و تقصیرات من درباره ایشان، در عوض به ایشان کرامت کند و از قصورات و تقصیرات من درگذرد.
اما در اینکه کسی یکی از ضروریات دین الهی را وا زند از روی عمد به طوریکه مکرر عرض کردم، کافر و مرتد است؛ بدانید که احدی از مسلمین بابصیرت در این مطلب شک ندارند و ضرورت مشایخ+ در نزد بابصیرتان همان ضرورت دین الهی است نه چیزی دیگر. و هرکس با ضرورت دین الهی مطابق سلوک کرد، دلیل این است که به توفیق الهی سلوک کرده و شیطان را در او راهی نبوده. دیگر صبّاغی یا صنّاعی این مطلب را نداند، دلیل این نیست که از روی عمد آن صبّاغ خارج از ضرورت شده. و چون تفصیلی در این باب گذشت محتاج به اعاده نیستم. شما در نوع دلیل و برهان قدری اگر فکر کنید، راه شبههای از برای شما باقی نخواهد ماند.
«* رسائل جلد 3 صفحه 76 *»
سؤال سیّوم: میگویند سرکار متمسک به آیات متشابهه قرآن شده نسبت معصیت به حضرت موسی دادهاید، در رساله میرزا کریم میفرمایید که اینجور کارها از انبیاء سرمیزند. حضرت موسی لگد زد به آن شخص معروف و آن شخص مرد، خداوند ایراد نگرفت آن را به موسی؛ و موسی غضب کرد، الواح را از دست انداخت و ریش هارون را گرفت و کشید و حال آنکه تقصیری نداشت و آنها معصیت موسی نشد. میگویند آیا معصیت بالاتر از قتل نفس چیزی دیگر هست؟ پیغمبری مثل موسی، بیجهت و بیسبب ریش حضرت هارون را بگیرد، آیا این معصیت نیست؟ پس چهچیز معصیت است؟ پس این آیاتی که نسبت معصیت به پیغمبران داده شده است، آیات متشابهه است؛ چرا باید سرکار متمسک به آن بشوید و در همچو جایی ابراز دهید؟ نمیدانیم مراد چه بوده است؟ استدعا آن است که التفات فرموده به تفصیل جواب این سؤالات را مرقوم فرموده ارسال فرمایید. اگرچه خیلی جسارت کردیم ولی چه کنیم، معذوریم به جهت اینکه در اینجور ایرادات، شبهه از برای شخص میآید تا رو به عالم نکند و شبهات خود را عرضه ندارد، رفع نخواهد شد. لهذا
«* رسائل جلد 3 صفحه 77 *»
جاننثاران به تکلیف خودمان عمل کردیم انشاءاللّه سرکار هم به تکلیف خود عمل خواهید فرمود.
جواب: خدا انصاف بدهد به بیانصافان و شعوری بدهد به طالبان تا عبرت گیرند از راه و رسم ظالمان که مطلب حقی را چطور به صورت باطل جلوه میدهند. و تعجب از شماها که میفرمایید از برای ما شبهه روی میدهد. آیاتی از قرآن را که من در عصمت پیغمبران ذکر کردهام و شاهد آوردهام که غضبکردن موسی؟ع؟ معصیت نبود و گرفتن او ریش هارون را معصیت نبود، و کشتن قبطی معصیت نبود، و خداوند عالم جلّشأنه این اعمال را معصیت نشمرد و منع نکرد موسی را از آن کارها و ایرادی بر او نگرفت؛ دشمن به چه زبانها از برای شما نقل کرده که فلانی نسبت معصیت را به حضرت موسی داده. گاهی مانند یهودان خود را نسبت به موسی میدهند و در ظاهر عصبیت از موسی میکشند، و به افترا به من نسبت میدهند که من به موسی بیادبی کردهام. بهتر آن بود که خودتان آن رساله را دیده بودید تا عبرت میگرفتید از راه و رسم این بیمروّتان که مطلب را به عکس به نظر شماها
«* رسائل جلد 3 صفحه 78 *»
جلوه دادهاند. تمام استدلال من این بوده که پیغمبران یقیناً معصومند در نزد شیعه اثنیعشری و معصیت نمیکنند یقیناً پس کارهای ایشان جمیعاً کارهایی است که طاعت خداست اگرچه قتل نفس باشد. هیچ کار موسی عجیبتر نیست از کار خضر که طفل غیربالغی را گرفت و کشت به طوریکه موسی وحشت کرد از کار او و معصیت نبود. پس اگر موسی؟ع؟ نصرت کند مؤمنی از بنیاسرائیل را در نزاع او با شخص کافری قبطی، و لگد زند به قبطی و او به درک واصل شود، چه گناهی است بر موسی؟ آیا نه این بود موسی جنگهای بسیار کرد و جمع بسیاری از کفار را به درک فرستاد؟ پس چرا غافلید که میگویید چه معصیتی از قتل نفس بالاتر؟ و حال آنکه جهاد در راه خدا و کشتن، از شرایع عمده انبیاء خدا بوده. و چه معصیتی است بر موسی که چون برگشت به سوی قوم خود، دید که ایشان سجده میکنند از برای گوساله، پس غضب کرد و الواح را از دست انداخت و ریش خلیفه خود را گرفت و کشید و گفت چرا در میان گوسالهپرستان
«* رسائل جلد 3 صفحه 79 *»
زیستی که در حضور تو مردم گوسالهپرستی کنند؟ و چرا نیامدی در جایی که من بودم؟ و هارون هم تقصیری نکرده بود، پس عذر خود را خواست که اگرچه من نباید در میان گوسالهپرستان بمانم تا در حضور من گوسالهپرستی کنند، ولکن در میان این جماعت بودند جمعی که نپرستیدند گوساله را، و من ترسیدم که اگر از میان قوم بیرون روم آنها هم گوسالهپرست شوند يا آنها متفرق شوند، و تو بگویی چرا متفرق کردی بنیاسرائیل را؟ پس از این جهت از میان قوم بیرون نرفتم و از عقب تو نیامدم. پس چون عذر موجّهی داشت موسی عذر او را پذیرفت. پس موسی به امر الهی غضب کرد و ریش هارون را گرفت و کشید به سوی خود و بجا بود کار او، و هارون معذرت خواست و بجا بود معذرت او، و هردو از جمله عباد مکرمون بودند که خداوند در حال آنها فرموده بل عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون.
باری، آیا انسان صاحبشعور ایراد میکند بر کسی که در کتاب خود نوشته که از این قبیل کارها در میان انبیاء اتفاق افتاده و معصیت نبوده، و خداوند عالم جلّشأنه آنها را معصیت نشمرده و ایرادی به
«* رسائل جلد 3 صفحه 80 *»
صاحبان آن کارها نگرفته؟ باری، عداوت با اهل حق، مردم را به این بیشعوری هم میکند! بکنند آنچه را که میتوانند، انا للّه و انا الیه راجعون. وقایة اللّه خیر من توقّینا و لاحول و لاقوة الّا باللّه و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
و قد تمت الرسالة المسماة بـ «ایضاح» فی عصر یوم الثلثاء الرابع من شهر ذیالقعدة
من شهور سنة 1296 حامداً مصلیاً مستغفراً.